ج س س / التجسّس: تفاوت میان نسخهها
صفحهای تازه حاوی «<span id="التجسس-نسخه-آزمایشی"></span> = <span dir="rtl">التَّجَسُّس (نسخه آزمایشی)</span> = <span dir="rtl">تجسّس (بازرسی و جاسوسی)</span> <span id="درآمد1"></span> = <span dir="rtl">درآمد</span><ref><span dir="rtl">به قلم پژوهشگر ارجمند، جناب حجة الإسلام و المسلمین آقای محمدکاظم رحمانستایش</span>.</r...» ایجاد کرد |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱٬۴۰۶: | خط ۱٬۴۰۶: | ||
<references /> | <references /> | ||
[[رده:ج]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۹ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۷:۵۷
التَّجَسُّس (نسخه آزمایشی)
تجسّس (بازرسی و جاسوسی)
درآمد[۱]
واژهشناسی تجسُّس
واژۀ «تجسّس» در فرهنگنامههای عربی، به معنای «دست زدن، لمس با دست، بررسی كردن، جستجو، تحقیق، جاسوسی كردن، كسب خبر و خبرجویی» آمده و مجازاً به معنای «نگاه كردن از سرِ كنجكاوی برای شناسایی کار دیگران» است.
در مهمترین منابع واژهشناسی عرب، در بارۀ معنای این واژه، این گونه آمده است:
جسّ: أصلٌ واحدٌ و هو تَعَرُّفُ الشیءِ بمَسٍّ لطیفٍ.[۲] أصلُ الجَسِّ مَسُّ العِرْقِ و تَعَرُّفُ نَبضِهِ للحُكمِ به على الصحّةِ و السُقمِ، و هو أخصُّ من الحِسِّ، فانَّ الحِسَّ: تَعَرُّفُ ما یدْرِكُه الحِسُّ، و الجَسُّ: تَعَرُّفُ حالٍ ما مِن ذٰلكَ[۳]. و الجَاسُوسُ فاعولٌ من هذا لِأَنّهُ یتَخَبَّرُ ما یریدُه بِخَفاءٍ و لُطفٍ. و ذُكِرَ عن الخلیلِ: إنَّ الحَواسَّ الّتی هی مَشاعِرُ الإنسانِ ربّما سُمِّیت جَواسَّ.[۴]
مادّۀ «جسس»، از یک ریشه و به معنای شناخت چیزی با کمی لمس به کار میرود. ریشۀ کاربرد این واژه، لمس رگ و شناخت نبض آن برای حکم دادن به سلامت و بیماری است. این واژه، از کلمۀ «حسّ» خاصتر است؛ چه آن که حس، شناخت چیزهای محسوس است و جس، شناخت حال محسوسات است.کلمۀ جاسوس هم از این واژه گرفته شده است؛ چون او از آنچه مورد نظر دارد به صورت مخفیانه و زیرکانه، خبر میگیرد. از خلیل بن احمد فراهیدی نقل شده که: حواسّ پنجگانۀ انسان، در مواردی جاسوس نامیده شدهاند.
واژۀ «تحسّس»، هممعنا با تجسّس است.[۵] در بیان تفاوت میان این دو واژه گفتهاند: تجسّس، به معنای جستجو در باطن کارها و بیشتر مربوط به امور شرّ است؛امّا تحسّس، آگاهی یافتن از ظواهر امور به واسطۀ حواس ظاهری است و بیشتر در امور خیر به کار میرود یا آن که تجسّس، جستجو برای دیگری و تحسّس، کاویدن برای خویش است؛[۶] امّا هر دو واژه در این معنای جستجو از خبر، مشترک اند.
در متون فقهی گذشته، در مباحث جهاد، گاه از این واژه استفاده کردهاند، لیکن به تعریفی از آن، اقدام نکردهاند. ظاهراً در آن مقام، به معنای متعارف لغوی آن، بسنده کرده بودند.تنها در فقه سیاسی معاصر به این بحث با تفصیل بیشتر پرداخته شده است؛ امّا در غیر از مسئلۀ تجسّس در بارۀ دشمن، مدلول آیه و روایات را صرفاً اخلاقی دیدهاند. اخلاقیون هم مراد از تجسّس را تفتیش و جستجو در اخبار مخفی و اطّلاعات سرّی دانستهاند.[۷] مفسّران هم معنای تجسّس را تفتیش و جستجوی اسرار و امور مخفی مؤمنان دانستهاند.[۸]
تجسّس، در قرآن و حدیث
در قرآن و حدیث، مفهوم تجسّس، همان سر کشیدن در عملکرد دیگران به قصد عیبیابی است.[۹] این واژه، به همین شکل، یک بار در قرآن کریم در سورۀ حجرات، آیۀ 12 و واژۀ «تحسّسوا» هم یک بار در سورۀ یوسف، آیۀ 87 به کار رفته است. تجسّس را میتوان با توجّه به حوزههای به وجود آمدن آن، در هفت نوع، تصویر کرد:
نوع اوّل: تجسّس در امور شخصی
مراد از امور شخصی، در مقابل امور اجتماعی، شئون مربوط به فرد و در ارتباط با شخصیت و حیطۀ زندگی خصوصی و حریم خصوصی اوست. بسیاری از متون دینی مربوط، ناظر به حکم تجسّس نسبت به حوزۀ زندگی خصوصی افراد است. آیۀ شریف و نیز روایات، غالباً ناظر به این حوزه از زندگی اشخاص است.
در قرآن کریم، این واژه، یک بار در سورۀ حجرات به کار رفته است:
(يَا أَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا ٱجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ ٱلظَّنِّ إِثْمٌ وَ لَا تَجَسَّسُوا وَ لَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَ ٱتَّقُوا ٱللَّهَ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ.[۱۰]
اى كسانى كه ایمان آوردهاید! از گمان فراوان بپرهیزید؛ زیرا پارهاى از گمانها گناه است. در كارهاى پنهانى یكدیگر، جستجو مكنید و از یكدیگر، غیبت مكنید. آیا هیچ یک از شما دوست دارد كه گوشت برادر مردۀ خود را بخورد؟! به یقین، آن را ناخوش خواهید داشت. پس، از خدا بترسید، که خدا، توبهپذیر و مهربان است).
در این جا خداوند، هم از غیبت و هم از تجسّس، در کنار یکدیگر منع کرده است. برخی مفسّران آوردهاند: فرق این دو در این است که غیبت، پدیدار نمودن عیب دیگری برای شخص سومی یا راهیابی برای پدیدار شدن عیبی برای او از راه نقل دیگری است؛ امّا تجسّس، دستیابی به شناخت عیب دیگری از راه دنبال کردن اوست. از این رو، بعید از ذهن نیست که جملۀ (آیا هیچ از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده اش را بخورد؟!)، به عنوان علّت هر دو حکم، یعنی نهی از تجسّس و غیبت باشد.[۱۱]
خداوند، در تبیین روابط سالم اجتماعى كه باید بر جامعۀ آرمانى دینى حاكم باشد، مؤمنان را از بدگمانى، تجسّس در كار یكدیگر و بدگویى پشت سر دیگران، نهى میکند و ارتكاب این امور را به شكل غیر مستقیم، بىتقوایى مىخوانَد.
در روایات نیز از تجسّس و تفتیش در امور خصوصی و پنهانی مومن، سخت نکوهش شده است.[۱۲] در جوامع حدیثی مهم شیعی و سنّی هم گاه ابواب خاصّی به این موضوع، اختصاص داده شده است. در این احادیث، واژگان و تعابیر متفاوتى به كار برده شده و مفاهیمی همچون كنجكاوى و تفحّص در بارۀ لغزشها (عثرات)، معایب و مسائل پنهانی (عورات) را همان اسراری دانستهاند كه انسان، از فاش شدن آنها، ناخشنود و شرمگین مىشود.
به این ترتیب، این روایات، در پی پایهریزی مسیری اجتماعی است که در روابط و ایجاد سلوک خاصّ اجتماعی، مؤثّر است. به این گونه، مؤمن باید به زندگی دیگران احترام بگذارد و با عدم تفتیش از عیوب مردم و اسرار ایشان، حرمتها را حفظ کند. جالب این که در روایات بسیاری، پیامد تجسّس در امور خصوصی و نیز خفایای زندگی دیگران به صورت طبیعی و گاه به تقدیر الهی، نتیجهاش افشای اسرار خودِ تجسّس کننده خواهد بود.[۱۳] این مطلب، نشانگر آن است که اگر در جامعه این مسیر صحیح اجتماعی مورد توجّه قرار نگیرد، امنیت و حریمی برای اشخاص، باقی نخواهد ماند.امروز شخصی در بارۀ دیگران، این مسیر غلط را میرود و پس از آن، نوبت به خود او خواهد رسید که در مسیر این منش غلط اجتماعی، قربانی شود.
شروط صدق تجسّس حرام
در روایات، علاوه بر این که موضوع حکم تحریم تجسّس، جستجو و تفتیش در اسرار و امور مخفی مسلمانان مطرح شده، به نکات زیر هم در تحقّق موضوع حکم تجسّس حرام، تصریح شده است:
1. ستر و عفاف. در روایات متعدّد و از جمله در موثّقۀ عبد اللّٰه بن ابی یعفور، به صراحت، حرمت تفتیش عیوب مردم، مترتّب بر ستر و عفاف ایشان شده است. لذا آمده است:
الدَّلالةُ علی ذلک کُلِّه أن یَکونَ ساتراً لجمیعِ عُیوبِه حَتّیٰ یَحرُمَ علی المُسلمینَ ما وراءَ ذلک مِن عَثَراتِه و عُیوبِه و تَفتیشُ ما وراءَ ذلك.[۱۴]
راهنمای صلاح و عفاف شخص، این است که خودش نسبت به تمامی کاستیهایش پوشاننده باشد تا آن که پیجویی لغزشها و عیبهایش غیر از آنها که ظاهر است، بر مسلمانان، حرام شود.
همچنان که در مفهوم تجسّس هم تبیین شد، تتبّع و جستجو از عیوب پنهان، تجسّس شناخته میشود، در صورتی که اگر کسی کاری را ظاهر و روشن و در ملأ عام انجام دهد، اطّلاع یافتن از آن، تجسّس شمرده نمیشود.
2. تتبّع بدیها. در برخی روایات، تعبیرهای«عثرات»، «زلّات» و «عیوب» ذکر شده که نشان از آن دارد که موضوع نهی از تجسّس، این گونه امور هستند؛ امّا جستجو از فضائل و کمالات افراد در زندگیشان، موجب نهی این روایات نیست.
3.قصد سوء. از برخی روایات، استفاده میشود که نهی به جهت قصد بدی است که غالباً در این گونه موارد بر تجسّس، مترتّب میشود. در این روایات، هدف از تجسّسِ مورد نهی را: ننگ شمردن بر شخص، مفتضح ساختن وی و عیب گرفتن بر او دانستهاند.[۱۵] لذا این گونه روایات، شامل تجسّس با اغراض عقلائی نخواهند بود. همین طور در صورتی که این کار به صورت کنجکاوی و از روی فضولی انجام شود و غرض عقلایی در پی نداشته باشد، ملحق به تجسّس حرام میشود.
همچنین مواردی که تحقیق، تفحّص و سؤال برای اطّلاع یافتن از مجهولی اتّفاق میافتد نیز داخل در مفهوم تجسّس نیست. لذا روایات نهی از سؤال از کنه ذات خدا[۱۶] یا نهی از سؤال از زن زناکار که چه کسی با او زنا کرده[۱۷]یا نهی از سؤال در بارۀ حلّیت و طهارت آنچه در بازار مسلمانان خرید و فروش میشود[۱۸] و امثال اینها، هر یک متناسب با موضوع خودش خواهد بود.
از این رو، فقیهان بسیاری تصریح کردهاند که حکم حرمت غیبت که در کنار نهی از تجسّس و در یک ردیف بیان شده، به جهت اذیّت شدن مؤمن و عیبجویی از اوست. لذا اگر به جهت مصلحتی مهمتر از احترام شخصی مؤمن، نیاز به تجسّس بود، حکم آن، دیگر حرمت نخواهد بود.[۱۹]
مصادیق تجسّس حرام
مصادیق بسیاری برای تجسّس حرام، میتوان ذکر کرد. ملاک کلّی، آن است که امری مخفی از زندگی شخص به عنوان عیب با قصد سوء نسبت به او، مورد کنجکاوی قرار گیرد. لذا سرک کشیدن و فضولی در حریم خصوصی دیگران، اعم از خانه، مغازه، مکتوب، مرکوب، مأکول و... ، مشمول این حکم خواهد بود.
تجسّس در زندگی شخصی و خانوادگی افراد نیز مشمول این حکم است. از سوی دیگر، نه تنها تجسّس در عملکرد شخصی و زندگی شخصی افراد، بلکه بر اساس برخی آیات، از جمله آیۀ 189سورۀ بقره و آیۀ 27سورۀ نور، ورود مخفیانه و بدون اجازه به حریم خانۀ دیگری، ممنوع است.برپایۀ روایات متعدّد شیعی و سنّی، هر گاه کسی در پی تجسّس از درون خانۀ مؤمن بر آید، صاحب خانه، حق دارد که به شکل مناسب، او را از این کار، باز دارد.این امر اگر منجر به جراحت و حتّی مرگ شخص شود، صاحب خانه، ضامن نیست.[۲۰] تجسّس، حتی برای اجرای فریضۀ امر به معروف و نهی از منکر هم ممنوع است و تنها از منکر آشکار، باید نهی شود.حاکم اسلامی، نه تنها از تفتیش بدون دلیل نهی شده، بلکه بر پایۀ بدگمانی و سوء ظن بدون مستند هم نمی تواند به تفحّص و تجسّس بپردازد؛ چرا که بنا بر حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، این امر، موجب فاسد شدن مردم میشود.[۲۱] امیر مؤمنان علیه السلام هم در نامۀ خود به مالک اشتر به وی توصیه فرموده که در عیوب مردم که بر وی پوشیده است، کنجکاوی نکند و تا حدّ ممکن، خطابخش و جرمپوش باشد.[۲۲]
تعیین حریم خصوصی، یک امر عرفی است که شامل املاک خصوصی و نیز اموال خصوصی میشود.منابع اطّلاعات محرمانۀ شخصی هر فرد هم که میتواند به هر شکلی ذخیره شده باشد، در عصر حاضر، مشمول این حکم است.
از مصادیق تجسّس حرام، گوش دادن به مکالمات غیر علنی اشخاص است که مشمول حکم آیۀ 12 از سوره حجرات و احادیث رسیده در ذیل آن میشود. در حدیث، کسی که به رغم خواست افراد به گفتگوی آنان گوش دهد، نکوهش شده و جزایش در روز قیامت، ریختن سرب گداخته در گوش وی ذکر شده است.[۲۳]
تجسّس و مصالح اجتماعی
هر چند در زمینۀ اسرار شخصی و مسائل خانوادگی، حکم اصلی، حرمت تجسّس است، امّا هنگامی که پای مصالح اجتماعی و سیاسی و قضایی و حفظ امنیت جامعه به میان میآید، از تجسّس و تفتیش، گریزی نیست؛ زیرا دولت اسلامی، ناگزیر باید در جهت انجام دادن وظایف شرعیاش، اطّلاعاتی مخفی از زندگی اشخاص را در حوزۀ قضایی یا اطّلاع از وضع دشمنان خارجی و فعّالیتهای آنان و نیز فعّالیتهای معارضان داخلی، در حدّ لازم، کسب کند و بعلاوه، دولت باید بر فعّالیتهای کارگزاران و کارمندان خود، نظارت نماید و از نیازها و مشکلات تودۀ مردم نیز آگاه باشد. بدین ترتیب، تجسّس، در مواردی جایز و حتّی واجب میشود.بدین قرار، مراقبت از تحرّکات نظامی دشمنان بیگانه، مراقبت از فعّالیتهای مخالفان و معاندان داخلی و جاسوسان، نظارت بر کارگزاران حکومت و نحوۀ عملکرد آنان و آگاه شدن از نیازها و مشکلات و شکایتهای مردم، از مصالح اجتماعی است و مجوّز تجسّس در حیطههای گوناگونی خواهد بود.[۲۴]
امّا در همه موارد، باید به این مطلب توجّه داشت که حکم اوّلی در بارۀ تجسّس، همان حرمت است و ضرورتهاست که اقتضای جواز یا حتّی وجوب آن را داشتند. از این رو، اکتفا به ضرورتها هم در این جهت، امری لازم است. بنا بر این، نمیتوان از محدودۀ ضرورتها پا را فراتر گذاشت و تجسّس به صورتی تام و کامل و غیر مرتبط به محدوده ضرورت را هم مجاز شمرد.
نوع دوم: تجسّس در امور قضایی
از جمله مصالح اجتماعی که گاه تجسّس را ضرور مینماید، مواردی است که احقاق حق و یا از میان بردن ظلمی بر آن متوقّف است. در امور قضایی که بنا بر آن است که خصومت میان مسلمانان از بین برود، در اکثر موارد، حقیابی، نیازمند تجسّس در زندگی و عملکرد افراد است. مثلاً قاضی باید از عدالت شاهد، اطمینان بیابد تا بعد بر اساس شهادت او، حکم صادر کند. این امر، همیشه با نوعی تجسّس، همراه است، همچنان که تفتیش از تمام قرائن و شواهد اقتصادی یا سیاسی یا امثال اینها در محدودۀ فعالیتهای قضایی، به تناسب مورد، باید توسّط قاضی انجام پذیرد. قطعاً این مصلحت اجتماعی، در صورت لزوم، از مصلحت حفظ حریم خصوصی افراد، مهمتر خواهد بود.[۲۵]
نوع سوم: تجسّس در امور کارگزاران
در حوزۀ امور اجتماعی، بخش مهم مسئولیت، بر عهدۀ حکومت است.از مهمترین وظایف حکومت، اطّلاع یافتن از کارکرد مسئولان و کارگزارن حکومتی و نظارت بر آنان است تا در بارۀ انجام یافتن وظایف واگذار شده، اطمینان حاصل شود، از ظلم و فساد اداری، پیشگیری گردد و عدالت اجتماعی، تحقّق یابد. بنا بر حدیثی از امام رضا علیه السلام، پیامبر اکرم، هنگامی که لشکری را گسیل میداشت، همراه فرمانده، افراد مطمئنّی را میفرستاد تا در کارهای او تجسّس کنند.[۲۶]
امیر مؤمنان علیه السلام نیز در نامۀ خود به مالک اشتر به وی فرمان داد که کارهای کارگزارانش را پیگیری کند و بازرسانی صادق و وفادار برای نظارت بر آنان بگمارد.[۲۷]همچنین به کعب بن مالک، یکی از کارگزارانش، فرمود که به نظارت و بازرسی عملکرد مسئولان شهرها و روستاهای عراق بپردازد.[۲۸] بر اساس گزارشهایی که از تجسّس در کار کارگزاران علی علیه السلام به ایشان میرسید، بسیاری از آنان، مورد عتاب و نکوهش امام علیه السلام قرار میگرفتند. برای نمونه میتوان به نامههای امام علیه السلام به عثمان بن حنیف، مصقلة بن هبیره، زیاد بن ابیه، ابو موسی اشعری، مُنذَر بن جارود عبدی، محمّد بن ابی بکر و شریح بن حارث، اشاره کرد.[۲۹]از تعبیر «بَلَغَنی (به من خبر رسیده است)» در نامۀ امیر مؤمنان علیه السلام بر میآید که در بصره، بازرس و گزارشگری از جانب ایشان، مستقر بوده است.[۳۰]
گزینش مسئولان و کارگزاران حکومتی نیز نیازمند شناخت دقیق آنان، از نظر تعهّد و ایمان و مسئولیتپذیری و تخصّص است و به دست آوردن این شناخت، به بررسی و تجسّس، نیاز دارد و چنین تجسّسی، در نامۀ امام علی علیه السلام به مالک اشتر، ذیل شرایط انتخاب عاملان و مقامات حکومتی ذکر شده است.[۳۱]
نوع چهارم: تجسّس در اوضاع زندگی مردم
حاکم اسلامی برای انجام دادن وظایف خود باید از افکار و آرا و نیازها و درخواستها و شکایتهای مردم، آگاه باشد و این آگاهی، مستلزم نوعی تجسّس از جانب حاکم نسبت به امور یاد شده است. علاوه بر آن که مصالح نظام اسلامی این گونه تجسّسی را اقتضا میکند، احادیث و سیرۀ نبوی و علوی نیز بر آن، تأکید دارد. در صدر اسلام، اشخاصی به عنوان «نقیب» و «عریف» واسطۀ میان حاکم و مردم بودند.[۳۲] شاید با توجّه به این قید که در برخی روایات آمده که چنین تجسّسی نباید با قصد سوء (مثل: پروندهسازی و افشاگری و...) همراه باشد، این نوع را به صورت طبیعی بتوانیم از محدودۀ تجسّس مذموم، خارج بدانیم.
به گزارش برخی منابع، پیامبر صلی الله علیه و آله، دوازده نقیب از مردم مدینه برگزیده بود که ایشان را از احوال مردم، آگاه میکردند. از ایشان نقل شده است که میفرمود: «نیاز کسی را که نمی تواند نیازش را به من برساند، به من برسانید».[۳۳]
این روایات، نه تنها واسطهگری برای انتقال نیاز را میرسانند، بلکه نوعی تجسّس را در بارۀ احوال اشخاص ـ که از جنس عیبجویی نباشد ـ، در حدّ لازم برای گزارشدهی اثبات میکنند. همچنین گزارش شده است که ایشان، از حال یاران خود جویا میشد و نیز از مردم در بارۀ امورشان پرسش میکرد.[۳۴] امیر مؤمنان علیه السلام در نامه به مالک اشتر، از وی خواست که جویای حال کسانی که به وی دسترسی ندارند، باشد.[۳۵]
نوع پنجم: تجسّس در امور امنیت داخلی و ضدّ جاسوسی
شناخت وضعیت دشمن، به جهت ایجاد امنیت برای مسلمانان، یک امر لازم است.لذا از موارد مهم جواز یا لزوم تجسّس، گرد آوردن اطّلاعات کافی در بارۀ دشمنان داخلی و مخالفان نظام اسلامی، از قبیل منافقان داخلی و جاسوسان بیگانه و گروههای مخفی خرابکار است تا از نظام و مردم در برابر آنان، محافظت شود. علاوه بر ادلّۀ عام در بارۀ وجوب حفظ نظام، ادلّۀ خاصّی نیز در این خصوص وجود دارد. از جمله، آیۀ چهارم سورۀ منافقون، پیامبر صلی الله علیه و آله را از منافقان، بر حذر داشته است. در سبب نزول این آیه گفتهاند که زید بن اَرقَم از عبد اللّٰه بن اُبَی، سرکردۀ منافقان مدینه، شنید که وی قصد دارد پس از ورود به مدینه، پیامبر صلی الله علیه و آله را از آن جا بیرون کند. زید به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داد و ایشان در حقّ وی، دعا کرد.[۳۶] بعد از جنگ صفّین و جدا شدن خِرّیت بن راشد ناجی و یارانش از سپاه امام علی علیه السلام و پراکنده شدن آنان در شهرها، ایشان به کارگزاران خود دستور داد که در هر ناحیه، جاسوسانی برای آنان بگمارند و اخبار آنها را به ایشان گزارش دهند.[۳۷]
در پارهای موارد، امیر مؤمنان علیه السلام به کارگزارانش امر کرده است که در مورد اشخاص منافق و مشکوک، شدّت عمل داشته باشند. نامۀ به حُذَیفه بن یمان، حاکم مدائن[۳۸]و نامۀ به قیس بن سعد انصاری، کارگزار مصر،[۳۹] از آن جمله است. بر پایۀ این دستورها، در مرحلۀ اوّل باید شناسایی و شناخت این گونه افراد، انجام شود که لازمۀ آن، تجسّس و رصد این گونه دشمنان است.در برخی موارد، علی علیه السلام، شخصاً اطّلاعاتی در بارۀ اشخاص مشکوک و منافق، فراهم میآورد و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میرساند.[۴۰]
شناسایی و دفع شرّ جاسوسان دشمن در میان مردم نیز در دستورنامههایی که امیر مؤمنان علیه السلام به کارگزارانش نگاشته، به صراحت، یک وظیفۀ ضروری معرّفی شده است.امام علی علیه السلام در برخی دستورنامهها[۴۱] و نیز در سیرۀ عملی خویش،[۴۲] نسبت به این مهم، لزوم برخورد با این گروه و شیوۀ آن، تذکّر داده است.
بنا بر متون (نصوص) اسلامی، با کسانی که در جامعۀ اسلامی به سود بیگانگان جاسوسی میکنند، باید با شدّت، رفتار شود.[۴۳] برای نمونه، معاویه بعد از شهادت امام علی علیه السلام، دو نفر را به جاسوسی در کوفه و بصره گماشت. امام حسن علیه السلام از ماجرا آگاه شد و بیدرنگ فرمان داد که هر دو را شناسایی و دستگیر و اعدام کنند.[۴۴]
نوع ششم: تجسّس در امور دشمن خارجی
در منابع روایی و تاریخی، شاهد هستیم که هم پیامبر صلی الله علیه و آله و هم امیر مؤمنان علیه السلام برای اطّلاع از اوضاع دشمن، کسانی را به عنوان جاسوس در میان آنان گمارده بودند. گزارشهایی از این گونه تجسّسها توسّط عبّاس، عموی پیامبر صلی الله علیه و آله، از مکّه قبل از فتح آن رسیده است. پیامبر صلی الله علیه و آله، این کار عبّاس را مجاهدت نیک توصیف کرد و از مهاجرت وی به مدینه در آن زمان، ممانعت کرد،[۴۵]همچنان که در نقلهای دیگری قیس بن زُراره، جاسوس امیر مؤمنان علیه السلام در شام معرّفی شده است.[۴۶]
علاوه بر لزوم عقلایی اطّلاع از وضعیت دشمن، این عملکرد پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام، مشروعیت توجّه به این مهم را اثبات میکند، همچنان که اجر و ثواب مجاهدانی که این امر مهم را بر عهده میگیرند، با مجاهدان نیکِ در صحنۀ نبرد، یکسان دانسته شده است.[۴۷] ضرورت شناسایی دشمنان، اختصاص به زمان جنگ ندارد، بلکه با استناد به آیات[۴۸] و احادیث،[۴۹] در زمان صلح نیز این تجسّس، مطلوب و حتّی ضرور است.
نوع هفتم: تجسّس در امور نظامی
از آن جا که حفظ نظام و جامعۀ اسلامی در برابر تهدیدات نظامی دشمنان، از مهمترین مصالح به شمار میرود، در جواز و ضرورت تجسّس در بارۀ نقشهها و تواناییهای بیگانگان، تردید نشده است. ادلّهای مانند آیۀ 12 سورۀ حجرات - که از تجسّس، نهی کرده -، ناظر به روابط مسلمانان با یکدیگر است و تجسّس در امور غیر مسلمانانی که با مسلمانان، رابطۀ خصمانه دارند (کفّار حربی)، مشمول آن نیست. به علاوه، آیاتی مانند آیۀ ۶۰ از سورۀ انفال - که مؤمنان را به تجهیز نظامی در برابر دشمنان خدا فرمان داده - ، خود از بهترین ادلّۀ وجوب تجسّس است؛چه آن که رکن مهمّی از آمادگی در برابر دشمن را آمادگی اطّلاعاتی تشکیل میدهد.[۵۰]
در سیرۀ جنگی پیامبر خدا نیز مصادیق متعدّدی از تجسّس، وجود دارد. در متون احادیث گذشته، به تفصیل، گزارش نمونههایی از این عملکرد پیامبر صلی الله علیه و آله را در جنگهای گوناگون، شاهد بودهایم.[۵۱]
در شرح حال شماری از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله، جاسوسی آنان برای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ذکر شده است.[۵۲] بنا بر روایات، ایشان به فرماندهان نظامی توصیه میکردند که ابتدا جاسوسان (عیون) را گسیل کنند. این نکته در سیرۀ امیر مؤمنان علیه السلام نیز گزارش شده است.[۵۳] همچنین فرستادن جاسوسان به هنگام جنگ، از شیوههای ایشان بوده است.[۵۴]
الفصل الأوّل: التَّجَسُّسُ المَذمومُ
فصل یکم: تجسّسهای ناپسند
۱ / ۱: تَتَبُّعُ عُيوبِ النّاسِ
1 / 1: تجسّس در بارۀ عیبهای مردم
الكتاب
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ).[۵۵]
(ای کسانی که ایمان آوردهاید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید؛ چرا که بعضی از گمانها گناه است و هرگز [در کار دیگران] تجسّس نکنید و هیچ یک از شما دیگری را غیبت نکند. آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مردۀ خود را بخورد؟! [به یقین] همۀ شما از این کار، کراهت دارید. تقوای الهی پیشه کنید که خداوند، توبهپذیری مهربان است).
الحديث
1. رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إيّاكُم وَ الظَّنَّ، فَإِنَّ الظَّنَّ؛ أكذَبُ الحَديثِ، و لا تَحَسَّسوا و لا تَجَسَّسوا.[۵۶]
1. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: از گمان بپرهیزید؛ زیرا گمان، دروغترین سخن است. کنجکاوی و تجسّس هم نکنید.
2. عنه صلی الله علیه و آله:... قُل ما تَفعَلُ، وَ اعمَل ما تَأمُرُ، و لا تُشَقِّقِ الكَلامَ تَشقيقَ الكُهّانِ، و لا تَبحَث عَنِ المَعصِيَةِ، و لا تَسأَل عَنِ القالَةِ، و تَغَمَّد[۵۷] ما لَم تَكُنِ البَيِّنَةُ، وإذا وَجَبَ الحَدُّ فَلا تُقَصِّر عَنهُ.[۵۸]
2. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله:... چیزی را بگو که انجام میدهی و خودت به آنچه امر میکنی، عمل کن و سخن را مانند کاهنان، موشکافی مکن و در بارۀ گناه [دیگران]، تجسّس مکن و از شایعات، پرس و جو مکن. تا زمانی که گواه و دلیلی نداری، [بر گناه دیگران] سرپوش بگذار و هر گاه حد واجب شد، در اجرای آن، کوتاهی مکن.
3. عنه صلی الله علیه و آله: مَن مَشیٰ في عَيبِ أخيهِ و كَشفِ عَورَتِهِ، كانَ أوَّلَ خُطوَةٍ خَطاها و وَضَعَها في جَهَنَّمَ، و كَشَفَ اللهُ عَورَتَهُ عَلیٰ رُؤوسِ الخَلائِقِ.[۵۹]
3. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس در جستجوی عیب برادرش و بر ملا کردن امور پنهان او باشد، نخستین قدمی که بر میدارد و میگذارد، در جهنّم است و خداوند، امور پنهان او را در حضور خلایق، فاش میسازد.
4. عنه صلی الله علیه و آله: إنّي لَاعرِفُ قَوماً يَضرِبونَ صُدورَهُم ضَرباً يَسمَعُهُ أهلُ النّارِ، و هُمُ الهَمّازونَ[۶۰] اللَّمّازونَ[۶۱]، الَّذينَ يَلتَمِسونَ عَوراتِ المُسلِمينَ و يَهتِكونَ سُتورَهُم، و يُشيعونَ فيهِم مِنَ الفَواحِشِ ما لَيسَ فيهِم.[۶۲]
4. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: من، مردمانی را میشناسم که چنان بر سینههای خود میزنند که اهل دوزخ، آن را میشنوند. اینان، کسانی هستند که [از مردم] عیبجویی و بدگویی میکنند، امور پنهان مسلمانان را میجویند و نسبت به آنان، پردهدری میکنند و زشتیهایی را در بارۀ آنها شایع میکنند که در وجودشان نیست.
5. عنه صلی الله علیه و آله: لا تَسأَ لُوا الفاجِرَةَ: مَن فَجَرَ بِكِ، فَكَما هانَ عَلَيهَا الفُجورُ يَهونُ عَلَيها أن تَرمِيَ البَريءَ المُسِلمَ.[۶۳]
5. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: از زن بدکاره نپرسید: «چه کسی با تو زنا کرد؟»؛ زیرا همان گونه که به راحتی مرتکب فحشا میشود، به راحتی هم به مسلمان بیگناهی تهمت میزند.
6. الإمام عليّ علیه السلام: إذا سُئِلَتِ الفاجِرَةُ: مَن فَجَرَ بِكِ؟ فَقالَت: فُلانٌ، فَإِنَّ عَلَيها حَدَّينِ؛ حَدّاً لِفُجورِها، و حَدّاً لِفِريَتهِا عَلَى الرَّجُلِ المُسلِمِ.[۶۴]
6. امام علی علیه السلام: هر گاه از زنِ بدکاری بپرسند: «چه کسی با تو زنا کرد؟» و زن بگوید: «فلانی»، بر آن زن، دو حد]، واجب[است: حدّی برای زنایش و حدّی برای تهمت زدنش به مرد مسلمان.
7. عنه علیه السلام - في عَهدِهِ إلَى الأشتَرِ النَّخَعِيِّ لَمّا وَلاّهُ عَلیٰ مِصرَ -: وَ ليَكُن أبعَدَ رَعِيَّتِكَ مِنكَ و أَشنَأَهُم[۶۵] عِندَكَ أطلَبُهُم لِمَعائِبِ النّاسِ؛ فَإِنَّ فِي النّاسِ عُيوباً، الوالي أحَقُّ مَن سَتَرَها، فَلا تَكشِفَنَّ عَمّا غابَ عَنكَ مِنها، فَإِنَّما عَلَيكَ تَطهيرُ ما ظَهَرَ لَكَ، وَ اللهُ يَحكُمُ عَلیٰ ما غابَ عَنكَ، فَاستُرِ العَورَةَ مَا استَطَعتَ يَستُرِ اللهُ مِنكَ ما تُحِبُّ سَترَهُ مِن رَعِيَّتِكَ.[۶۶]
7. امام علی علیه السلام - در فرمان استانداری مصر به مالک اشتر -: باید دورترین کارگزاران از تو و منفورترین آنها نزد تو، عیبجوترین آنها از مردم باشد؛ زیرا مردم، [خواه ناخواه] عیبهایی دارند و زمامدار، سزاوارترین کس به پوشاندن آنهاست. بنا بر این، در بارۀ آن دسته از عیبهای مردم که بر تو پوشیده است، پیجویی و کنجکاوی مکن؛ زیرا آنچه بر عهدۀ توست، پاک کردن عیبها و زشتیهایی است که بر تو آشکار است، و قضاوت در بارۀ عیبها و گناهانی که بر تو پوشیده است، به عهدۀ خداست. پس، تا میتوانی عیبپوش باش تا خداوند نیز عیبهای تو را که دوست داری از رعیتت پوشیده بمانند، بپوشانَد.
8. عنه علیه السلام: إنَّ لِلنّاسِ عُيوباً، فَلا تَكشِف ما غابَ عَنكَ؛ فَإِنَّ اللهَ سُبحانَهُ يَحكُمُ عَلَيها، وَ استُرِ العَورَةَ مَا استَطَعتَ؛ يَستُرِ اللهُ سُبحانَهُ ما تُحِبُّ سَترَهُ.[۶۷]
8. امام علی علیه السلام: در مردم، [خواه ناخواه] عیبهایی است. پس آنچه را از تو پنهان است، جستجو و بر ملا مکن، که قضاوت در بارۀ آنها با خدای سبحان است و تا آن جا که میتوانی، عیب را بپوشان تا خدای سبحان نیز عیبهای تو را - که دوست داری پوشیده بمانَند -، بپوشانَد.
9. عنه علیه السلام: تَتَبُّعُ العُيوبِ مِن أقبَحِ العُيوبِ و شَرِّ السَّيِّئاتِ.[۶۸]
9. امام علی علیه السلام: عیبجویی، از زشتترین عیبها و بدترین گناهان است.
10. عنه علیه السلام: تَتَبُّعُ العَوراتِ مِن أعظَمِ السَّوءاتِ.[۶۹]
10. امام علی علیه السلام: عیبجویی، از بزرگترین بدیهاست.
11. عنه علیه السلام - في صِفَةِ المُؤمِنِ -: لا يَهتِكُ سِتراً، و لا يَكشِفُ سِرّاً... لا بِعَبّاسٍ و لا بِجَسّاسٍ[۷۰].[۷۱]
11. امام علی علیه السلام - در توصیف و معرّفی مؤمن -:... پردهدری نمیکند و رازی را فاش نمیسازد... نه ترشروی است و نه اهل تجسّس.
12. الإمام الصادق علیه السلام: إذا رَأَيتُمُ العَبدَ مُتَفَقِّداً لِذُنوبِ النّاسِ ناسِياً لِذُنوبِهِ، فَاعلَموا أنَّهُ قَد مُكِرَ بِهِ.[۷۲]
12. امام صادق علیه السلام: هر گاه دیدید بندهای گناهان مردم را پیجویی میکند و گناهان خودش را از یاد برده است، بدانید که گرفتار مکر [خدا] شده است.
13. صحيح البخاري عن أبي سعيد الخدري: بَعَثَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ علیه السلام إلیٰ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله مِنَ اليَمَنِ بِذُهَيبَةٍ في أديمٍ مَقروظٍ[۷۳] لَم تُحَصَّل مِن تُرابِها، قالَ: فَقَسَمَها بَينَ أربَعَةِ نَفَرٍ: بَينَ عُيَينَةَ بنِ بَدرٍ، و أَقرَعَ بنِ حابِسٍ، و زَيدِ الخَيلِ، وَ الرّابِعُ إمّا عَلقَمَةُ و إمّا عامِرُ بنُ الطُّفَيلِ. فَقالَ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ: كُنّا نَحنُ أحَقَّ بِهٰذا مِن هٰؤُلاءِ!
قالَ: فَبَلَغَ ذٰلِكَ النَّبِيَ صلی الله علیه و آله فَقالَ: ألا تَأمَنونَني و أَنَا أمينُ مَن فِي السَّماءِ؟! يَأتيني خَبَرُ السَّماءِ صَباحاً و مَساءً.
قالَ: فَقامَ رَجُلٌ غائِرُ العَينَينِ، مُشرِفُ الوَجنَتَينِ، ناشِزُ الجَبهَةِ، كَثُّ اللِّحيَةِ، مَحلوقُ الرَّأسِ، مُشَمَّرُ الإِزارِ.
فَقالَ: يا رَسولَ اللهِ، اِتَّقِ اللهَ! قالَ: وَ يلَكَ! أوَ لَستُ أحَقَّ أهلِ الأرضِ أن يَتَّقِيَ اللهَ؟
قالَ: ثُمَّ وَ لَّى الرَّجُلُ. قالَ خالِدُ بنُ الوَليدِ: يا رَسولَ اللهِ، ألا أضرِبُ عُنُقَهُ؟ قالَ: لا، لَعَلَّهُ أن يَكونَ يُصَلّي، فَقالَ خالِدٌ: و كَم مِن مُصَلٍّ يَقولُ بِلِسانِهِ ما لَيسَ في قَلبِهِ، قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: إنّي لَم اُؤمَر أن أنقُبَ قُلوبَ النّاسِ و لا أشُقَّ بُطونَهُم.
قالَ: ثُمَّ نَظَرَ إلَيهِ و هُوَ مُقَفٍّ، فَقالَ: إنَّهُ يَخرُجُ مِن ضِئضِئ[۷۴] هٰذا قَومٌ يَتلونَ كِتابَ اللهِ رَطباً لا يُجاوِزُ حَناجِرَهُم، يَمرُقونَ مِنَ الدّينِ كَما يَمرُقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ. و أَظُنُّهُ قالَ: لَئِن أدرَكتُهُم لأَقتُلَنَّهُم قَتلَ ثَمودَ.[۷۵]
13. صحیح البخاری - به نقل از ابو سعید خُدری -: علی بن ابی طالب علیه السلام از یمن، قطعه طلای کوچکی که هنوز از خاکش خالص نشده بود، در داخل چرمی برای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرستاد. پیامبر صلی الله علیه و آله، آن را میان چهار نفر تقسیم کرد: عُیَینَة بن بدر، اَقرَع بن حابس، زید الخیل و نفر چهارم یا علقمه بود یا عامر بن طفیل.
مردی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: ما به این طلا، سزاوارتر از این افراد بودیم. این سخن به گوش پیامبر صلی الله علیه و آله رسید. فرمود: «آیا مرا امین نمیدانید، در حالی که من، امین کسی هستم که در آسمان است و بام و شام، از آسمان بر من خبر میآید؟».
مردی که چشمانی گود افتاده و گونههایی برجسته و پیشانی برآمده و ریشی انبوه داشت و سرش را تراشیده و گوشههای اِزارش را به کمر زده بود، برخاست و گفت: ای پیامبر خدا! بترس از خدا.
فرمود: «وای بر تو! آیا من، سزاوارترین مردم روی زمین به خداترسی نیستم؟».
آن مرد رفت. خالد بن ولید گفت: ای پیامبر خدا! گردنش را نزنم؟ فرمود: «نه. شاید نمازگزار باشد».
خالد گفت: ای بسا نمازگزاری که به زبانش چیزی میگوید که در دلش نیست (یعنی ایمان قلبی ندارد).
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «من مأمور نشدهام که دلهای مردم را بکاوم و درونهایشان را بشکافم».
سپس به آن مرد که داشت میرفت، نگاهی انداخت و فرمود: «از تبار این مرد، مردمی خواهند آمد که پیوسته، کتاب خدا را میخوانند، امّا از حنجرههای آنها فراتر نمیرود. از دین خارج میشوند، چنان که تیر از صید، بیرون میزند». و گمان میکنم که فرمود: «اگر زمان آنها را درک کنم، آنان را مانند قوم ثمود [که خدا قتل عامشان کرد] میکُشم».
14. المستدرك على الصحيحين عن عبدالرحمن بن عوف: أنَّهُ حَرَسَ لَيلَةً مَعَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ بِالمَدينَةِ، فَبَينَما هُم يَمشونَ شَبَّ لَهُم سِراجٌ في بَيتٍ، فَانطَلَقوا يَؤُمّونَهُ، حَتّیٰ إذا دَنَوا مِنهُ إذا بابٌ مُجافٌ[۷۶] عَلیٰ قَومٍ لَهُم فيهِ أصواتٌ مُرتَفِعَةٌ.
فَقالَ عُمَرُ - و أَخَذَ بِيَدِ عَبدِ الرَّحمٰنِ -: أ تَدري بَيتَ مَن هٰذا؟ قالَ: لا، قالَ: هٰذا بَيتُ رَبيعَةَ بنِ اُمَيَّةَ بنِ خَلَفٍ، و هُمُ الآنَ شُربٌ[۷۷]، فَما تَریٰ؟ فَقالَ عَبدُ الرَّحمٰنِ: أریٰ قَد أتَينا ما نَهَى اللهُ عَنهُ، نَهانَا اللهُ عزّ و جلّ فَقالَ: (وَ لَا تَجَسَّسُواْ) فَقَد تَجَسَّسنا. فَانصَرَفَ عُمَرُ عَنهُم و تَرَكَهُم.[۷۸]
14. المستدرک علی الصحیحین: عبد الرحمان بن عوف میگوید که شبی در مدینه با عمر بن خطّاب، نگهبانی میداد. در حالی که قدم میزدند، چراغی در خانهای روشن شد. به طرف خانه رفتند. چون نزدیک آن رسیدند، دیدند عدّهای در را به روی خود بستهاند و عربدهکشی میکنند.
عمر، دست عبد الرحمان را گرفت و گفت: میدانی این خانۀ کیست؟
عبد الرحمان گفت: نه.
عمر گفت: این خانۀ ربیعة بن امیّة بن خلف است و مشغول شرابخواری اند. نظرت چیست؟
عبد الرحمان گفت: به نظرم ما کاری کردهایم که خداوند، از آن نهی کرده است. خداوند عزّ و جلّ از این کار، نهی کرده و فرموده است: (تجسّس نکنید) و ما تجسّس کردیم.
پس، عمر آنها را ترک کرد و رفت.
15. تفسير الآلوسي عن الحسن: أنَّهُ قالَ رَجُلٌ لِعُمَرَ: إنَّ فُلاناً لا يَصحو! فَقالَ: اُنظُر إلَى السّاعَةِ الَّتي يَضَعُ فيها شَرابَهُ فَأْتِني. فَأَتاهُ فَقالَ: قَد وَ ضَعَ شَرابَهُ. فَانطَلَقا حَتَّى استَأذَنا عَلَيهِ، فَعَزَلَ شَرابَهُ، ثُمَّ دَخَلا.
فَقالَ عُمَرُ: وَ اللهِ، إنّي لأَجِدُ ريحَ شَرابٍ يا فُلانُ، أنتَ بِهٰذا؟! فَقالَ: يَابنَ الخَطّابِ! و أَنتَ بِهٰذا؟! أ لَم يَنهَكَ اللهُ تَعالیٰ أن تَتَجَسَّسَ؟! فَعَرَفَها عُمَرُ، فَانطَلَقَ و تَرَكَهُ.[۷۹]
15. تفسیر الآلوسی - به نقل از حسن[۸۰] -: مردی به عمر گفت: فلان کس، همیشه مست است.
عمر گفت: ببین چه وقت بساط شرابش را میگسترَد، و مرا خبر کن.
آن مرد، نزد عمر آمد و گفت: بساط شرابش را گسترده است. دو نفری رفتند و در زدند. مرد، بساطش را جمع کرد و آن دو، وارد شدند.
عمر گفت: ای فلان! به خدا بوی شراب احساس میکنم. تو و این کار؟!
مرد گفت: ای پسر خطّاب! تو و این کار؟! مگر خداوند متعال، تو را از تجسّس، نهی نکرده است؟
عمر، متوجّه]آن آیه[شد و آن مرد را رها کرد و رفت.
16. إحياء العلوم: رُوِيَ أنَّ عُمَرَ كانَ يَعُسُّ بِالمَدينَةِ[۸۱] مِنَ اللَّيلِ، فَسَمِعَ صَوتَ رَجُلٍ في بَيتٍ يَتَغَنّیٰ، فَتَسَوَّرَ عَلَيهِ، فَوَجَدَ عِندَهُ امرَأَةً و عِندَهُ خَمرٌ، فَقالَ: يا عَدُوَّ اللهِ، أ ظَنَنتَ أنَّ اللهَ يَستُرُكَ و أَنتَ عَلیٰ مَعصِيَتِهِ؟!
فَقالَ: و أَنتَ يا أميرَ المُؤمِنينَ فَلا تَعجَل، فَإِن كُنتُ قُد عَصَيتُ اللهَ واحِدَةً فَقَد عَصَيتَ اللهَ في ثَلاثٍ؛ قالَ اللهُ عزّ و جلّ: (وَ لَا تَجَسَّسُواْ) و قَد تَجَسَّستَ، و قالَ اللهُ تَعالیٰ: (وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا)[۸۲] و قَد تَسَوَّرتَ عَلَيَّ، و قَد قالَ اللهُ تَعالیٰ: (لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا)[۸۳] و قَد دَخَلتَ بَيتي بِغَيرِ إذنٍ و لا سَلامٍ.
فَقالَ عُمَرُ: هَل عِندَكَ مِن خَيرٍ إن عَفَوتُ عَنكَ؟ قالَ: نَعَم وَ اللهِ يا أميرَ المُؤمِنينَ، لَئِن عَفَوتَ عَنّي لا أعودُ إلیٰ مِثلِها أبَداً. فَعَفا عَنهُ، و خَرَجَ و تَرَكَهُ.[۸۴]
16. احیاء العلوم: روایت شده است که عمر، شبها در مدینه گشت میداد. یک شب، صدای آواز خواندن مردی را از خانهای شنید. از دیوار، بالا رفت. دید زنی در برِ اوست و بساط شراب، پهن است.
گفت: ای دشمن خدا! خیال کردهای خداوند بر تو میپوشانَد، در حالی که نافرمانی او میکنی؟
مرد گفت: ای امیر مؤمنان! تند مرو. اگر من، یک گناه کردهام، تو سه گناه کردهای؟ خدای عزّ و جلّ فرموده است: (تجسّس نکنید) و تو تجسّس کردی. فرموده است: (خوب نیست که از پشت خانهها در آیید) و تو از دیوار خانهام بالا آمدی. فرموده است: (به خانههایی که خانههای شما نیست، داخل مشوید تا اجازه بگیرید و بر اهل آن، سلام کنید) و تو بدون اجازه و سلام به خانۀ من در آمدی.
عمر گفت: اگر تو را ببخشم، آیا دست از این کار بر میداری؟
گفت: آری به خدا، ای امیرمؤمنان! اگر مرا ببخشی، دیگر این کار را نمیکنم.
عمر، او را بخشید و رهایش کرد و رفت.
17. سنن أبي داود عن زيد بن وهب: اُتِيَ ابنُ مَسعودٍ فَقيلَ: هٰذا فُلانٌ تَقطُرُ لِحيَتُهُ خَمراً! فَقالَ عَبدُ اللهِ: إنّا قَد نُهينا عَنِ التَّجَسُّسِ، و لٰكِن إن يَظهَر لَنا شَيءٌ نَأخُذ بِهِ.[۸۵]
17. سنن ابی داوود - به نقل از زید بن وهب -: کسی نزد ابن مسعود آمد و گفت: فلان شخص از ریشش شراب میچکد. عبد اللّٰه [بن مسعود] گفت: ما از تجسّس کردن، نهی شدهایم؛ امّا اگر چیزی برای ما آشکار شد، آن وقت او را مؤاخذه میکنیم.
۱ / 2: التَّجَسُّسُ عَمّا لا يَعني
1 / 2: تجسّس در آنچه بیفایده است
18. الإمام عليّ علیه السلام: الجَهلُ في ثَلاثٍ: في تَبَدُّلِ الإِخوانِ، وَ المُنابَذَةِ بِغَيرِ بَيانٍ، وَ التَّجَسُّسِ عَمّا لا يَعني.[۸۶]
18. امام علی علیه السلام: نادانی، در سه چیز است: در عوض کردن دوستان، مخالفت کردن بدون دلیل و برهان، و تجسّس از چیزهای بیهوده.
۱ / 3: مَضارُّ التَّجَسُّسِ
1 / 3: زیانهای تجسّس
19. رسول اللّه صلی الله علیه و آله: يا مَعشَرَ مَن أسلَمَ بِلِسانِهِ و لَم يَخلُصِ الإِيمانُ إلیٰ قَلبِهِ! لا تَذُمُّوا المُسلِمينَ و لا تَتَبَّعوا عَوراتِهِم؛ فَإِنَّهُ مَن تَتَبَّعَ عَوراتِهِم تَتَبَّعَ اللهُ عَورَتَهُ، و مَن تَتَبَّعَ اللهُ تَعالیٰ عَورَتَهُ يَفضَحُهُ و لَو في بَيتِهِ.[۸۷]
19. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ای گروهی که به زبان اسلام آوردهاید و ایمان به دلتان راه نیافته است! مسلمانان را نکوهش مکنید و از عیبهای آنان، تجسّس نکنید؛ زیرا هر کس از عیبهای آنها تجسّس کند، خداوند، عیبهای او را میجوید و کسی که خداوند متعال عیبش را بجوید، او را رسوا میکند، اگر چه در خانهاش باشد.
20. رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنَّ الأَميرَ إذَا ابتَغَى الرّيبَةَ فِي النّاسِ أفسَدَهُم.[۸۸]
20. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: زمامدار، هر گاه به دنبال شک و بدگمانی در میان مردم باشد، آنها را به تباهی کشانَد.[۸۹]
21. سنن أبي داود عن معاوية: سَمِعتُ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله يَقولُ: إنَّكَ إنِ اتَّبَعتَ عَوراتِ النّاسِ أفسَدتَهُم، أو كِدتَ (أن) تُفسِدَهُم.[۹۰]
21. سنن أبی داوود - به نقل از معاویه -: از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که میفرمود: «اگر تو از عیوب مردم جستجو کنی، آنها را تباه میکنی، یا در آستانۀ تباه شدن قرارشان میدهی».
22. الإمام عليّ علیه السلام: مَن تَتَبَّعَ خَفِيّاتِ العُيوبِ، حَرَمَهُ اللهُ مَوَدّاتِ القُلوبِ.[۹۱]
22. امام علی علیه السلام: هر که از عیبهای پنهانی [مردم] جستجو کند، خداوند، او را از دوستی دلها محروم گردانَد.
23. الإمام عليّ علیه السلام: مَن تَتَبَّعَ عَوراتِ النّاسِ، كَشَفَ اللهُ عَورَتَهُ.[۹۲]
23. امام علی علیه السلام: هر که دنبال عیبهای مردم بگردد، خداوند، زشتیهای او را بر ملا میسازد.
24. عنه علیه السلام: مَن بَحَثَ عَن أسرارِ غَيرِهِ، أظهَرَ اللهُ أسرارَهُ.[۹۳]
24. امام علی علیه السلام: هر که از رازهای دیگران جستجو کند، خداوند، رازهای او را فاش سازد.
25. عنه علیه السلام: مَن تَطَلَّعَ عَلیٰ أسرارِ جارِهِ، انهَتَكَت أستارُهُ.[۹۴]
25. امام علی علیه السلام: هر که در پیِ آگاهی از اسرار همسایهاش بر آید، پردههای [اسرار] خودش دریده میشود.
26. الإمام الصادق علیه السلام - لابنه موسی علیه السلام -: مَن كَشَفَ حِجابَ غیره، انکشفت عَوراتُ بَيتِهِ.[۹۵]
26. امام صادق علیه السلام - به فرزندش موسی علیه السلام -: هر کس پردۀ برادرش را کنار زند، عیبهای خانۀ خودش بر ملا میشوند.
27. عنه علیه السلام: لا تُفَتِّشِ النّاسَ فَتَبقیٰ بِلا صَديقٍ.[۹۶]
27. امام صادق علیه السلام: [نهان] مردم را تفتیش مکن، که بی دوست میمانی.
۱ / 4: ذَمُّ المُتَجَسِّس
1 / ۴: نکوهش تجسّسکننده
28. رسول اللّه: شَرُّ النّاسِ الظّانّونَ، و شَرُّ الظّانّينَ المُتَجَسِّسونَ، و شَرُّ المُتَجَسِّسينَ القَوّالونَ، و شَرُّ القَوّالينَ الهَتّاكونَ.[۹۷]
28. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بدترینِ مردم، کسانی هستند که گمان [بد] میبرند و بدترین کسانی که گمان میبرند، آناناند که تجسّس میکنند و بدترین تجسّسکنندگان، شایعهپراکناناند، و بدترین شایعهپراکنان، پردهدراناند.
29. الإمام عليّ علیه السلام - فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ -: الَاشرارُ يَتَتَبَّعونَ مَساوِئَ النّاسِ و يَترُكونَ مَحاسِنَهُم، كَما يَتَتَبَّعُ الذُّبابُ المَواضِعَ الفاسِدَةَ.[۹۸]
29. امام علی علیه السلام - در حکمتهای منسوب به ایشان -: پلیدان، بدیهای مردم را جستجو میکنند و خوبیهای آنان را رها میسازند، همان گونه که مگس، جاهای فاسد را میجوید.
۱ / ۵: التَّفتيشُ عَمّا لا حاجَةَ فيهِ إلَى التَّجَسُّسِ
1 / ۵: پرس و جو در بارۀ آنچه نیازی به تجسّس ندارد
30. الكافي عن يونس عن بعض رجاله عن الإمام الصادق علیه السلام، قال : سَأَلتُهُ عَنِ البَيِّنَةِ إذا اُقيمَت عَلَى الحَقِّ، أيَحِلُّ لِلقاضي أن يَقضِيَ بِقَولِ البَيِّنَةِ إذا لَم يَعرِفهُم مِن غَيرِ مَسأَلَةٍ؟
قالَ: فَقالَ: خَمسَةُ أشياءَ يَجِبُ عَلَى النّاسِ أن يَأخُذوا بِها ظاهِرَ الحُكمِ: الوِلاياتُ، وَ التَّناكُحُ، وَ المَواريثُ، وَ الذَّبائِحُ، وَ الشَّهاداتُ؛ فَإِذا كانَ ظاهِرُهُ ظاهِراً مَأموناً جازَت شَهادَتُهُ و لا يُسأَلُ عَن باطِنِهِ.[۹۹]
30. الکافی - به نقل از یونس، از یکی از استادان حدیثش -: از امام صادق علیه السلام در بارۀ اقامۀ بیّنه (شاهد آوردن) برای اثبات حق پرسیدم که: آیا قاضی میتواند بر اساس گفتۀ گواهان ناشناس حکم دهد، بی آن که در بارۀ آنان، پرس و جو کند؟ فرمود: «پنج مورد است که مردم، باید در آنها به حکم ظاهر، عمل کنند: ولایت و سرپرستی، زناشویی، ارث و میراث، ذبایح و شهادت دادن. اگر ظاهر فرد، در خور اطمینان بود، گواهیاش جایز است و نباید از باطن او پرس و جو کرد.
الفصل الثّاني: التَّجَسُّسُ المَمدوحُ
فصل دوم: تجسّسهای بایسته
۲ / ۱: تَفتيشُ القاضي
2 / 1: پرس و جوی قاضی
31. الإمام الصادق علیه السلام: اُتِيَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ بِجارِيَةٍ قَد شَهِدُوا عَلَيها أنَّها بَغَت، و كانَ مِن قِصَّتِها أنَّها كانَت يَتيمَةً عِندَ رَجُلٍ، و كانَ الرَّجُلُ كَثيراً ما يَغيبُ عَن أهلِهِ، فَشَبَّتِ اليَتيمَةُ، فَتَخَوَّفَتِ المَرأَةُ أن يَتَزَوَّجَها زَوجُها، فَدَعَت بِنِسوَةٍ حَتّیٰ أمسَكنَها، فَأَخَذَت عُذرَتَها بِإِصبَعِها، فَلَمّا قَدِمَ زَوجُها مِن غَيبَتِهِ رَمَتِ المَرأَةُ اليَتيمَةَ بِالفاحِشَةِ، و أَقامَتِ البَيِّنَةَ مِن جاراتِهَا اللّائي ساعَدَتها[۱۰۰] عَلیٰ ذَلِكَ، فَرُفِعَ ذٰلِكَ إلیٰ عُمَرَ، فَلَم يَدرِ كَيفَ يَقضي فيها، ثُمَّ قالَ لِلرَّجُلِ: إیتِ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ وَ اذهَب بِنا إلَيهِ، فَأَتَوا عَلِيّاً علیه السلام و قَصُّوا عَلَيهِ القِصَّةَ.
فَقالَ لاِمرَأَةِ الرَّجُلِ: أَ لَكِ بَيِّنَةٌ أو بُرهانٌ؟ قالَت: لي شُهودٌ، هٰؤُلاءِ جاراتي يَشهَدنَ عَلَيها بِما أقولُ. فَأَحضَرَتهُنَّ، فَأَخرَجَ عَلِيُّ بنُ أبِي طالِبٍ علیه السلام السَّيفَ مِن غِمدِهِ فَطَرَحَ[۱۰۱] بَينَ يَدَيهِ، و أَمَرَ بِكُلِّ واحِدَةٍ مِنهُنَّ فَاُدخِلَت بَيتاً، ثُمَّ دَعا بِامرَأَةِ الرَّجُلِ فَأَدارَها بِكُلِّ وَجهٍ فَأَبَت أن تَزولَ عَن قَولِها، فَرَدَّها إلَى البَيتِ الَّذي كانَت فيهِ، و دَعا إحدَى الشُّهودِ و جَثا عَلیٰ رُكبَتَيهِ، ثُمَّ قالَ: تَعرِفيني، أنَا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ و هٰذا سَيفي، و قَد قالَتِ امرَأَةُ الرَّجُلِ ما قالَت، و رَجَعَت إلَى الحَقِّ و أَعطَيتُهَا الأمانَ، وإن لَم تَصدُقيني لَأَملَأَنَّ السَّيفَ مِنكِ!
فَالتَفَتَت إلیٰ عُمَرَ فَقالَت: يا أميرَ المُؤمِنينَ! الأَمانَ عَلَيَّ؟ فَقالَ لَها أميرُ المُؤمِنينَ: فَاصدُقي، فَقالَت: لا وَ اللهِ، إلّا أنَّها رَأَت جَمالاً و هَيئَةً فَخافَت فَسادَ زَوجِها عَلَيها، فَسَقَتهَا المُسكِرَ، و دَعَتنا فَأَمسَكناها فَافتَضَّتها بِإِصبَعِها.
فَقالَ عَلِيٌّ علیه السلام: اللهُ أكبَرُ! أنا أوَّلُ مَن فَرَّقَ بَينَ الشّاهِدَينِ، إلّا دانِيالَ النَّبِيَّ. فَأَلزَمَ عَلِيٌّ المَرأَةَ حَدَّ القاذِفِ، و أَلزَمَهُنَّ جَميعاً العُقرَ[۱۰۲]، و جَعَلَ عُقرَها أربَعَ مِئَةِ دِرهَمٍ، و أَمَرَ المَرأَةَ أن تُنفیٰ مِنَ الرَّجُلِ و يُطَلِّقَها زَوجُها، و زَوَّجَهُ الجارِيَةَ، و ساقَ عَنهُ عَلِيٌّ علیه السلام المَهرَ.
فَقالَ عُمَرُ: يا أبَا الحَسَنِ! فَحَدِّثنا بِحَديثِ دانِيالَ.
فَقالَ عَلِيٌّ علیه السلام: إنَّ دانِيالَ كانَ يَتيماً لا اُمَّ لَهُ و لا أبَ، وإنَّ امرَأَةً مِن بَني إسرائيلَ عَجوزاً كَبيرَةً ضَمَّتهُ فَرَبَّتهُ، وإنَّ مَلِكاً مِن مُلوكِ بَني إسرائيلَ كانَ لَهُ قاضِيانِ و كانَ لَهُما صَديقٌ، و كانَ رَجُلاً صالِحاً، و كانَت لَهُ امرَأَةٌ بَهِيَّةٌ جَميلَةٌ، و كانَ يَأتِي المَلِكَ فَيُحَدِّثُهُ، وَ احتاجَ المَلِكُ إلیٰ رَجُلٍ يَبعَثُهُ في بَعضِ اُمورِهِ، فَقالَ لِلقاضِيَينِ: اِختارا رَجُلاً اُرسِلهُ في بَعضِ اُموري، فَقالا: فُلانٌ. فَوَجَّهَهُ المَلِكُ، فَقالَ الرَّجُلُ لِلقاضِيَينِ: اُوصِيكُما بِامرَأَتي خَيراً، فَقالا: نَعَم.
فَخَرَجَ الرَّجُلُ، فَكانَ القاضِيانِ يَأتِيانِ بابَ الصَّديقِ، فَعَشِقا امرَأَتَهُ، فَراوَداها عَن نَفسِها فَأَبَت، فَقالا لَها: وَ اللهِ، لَئِن لَم تَفعَلي لَنَشهَدَنَّ عَلَيكِ عِندَ المَلِكِ بِالزِّنیٰ، ثُمَّ لَنَرجُمَنَّكِ، فَقالَت: اِفعَلا ما أحبَبتُما.
فَأَتَيَا المَلِكَ فَأَخبَراهُ و شَهِدا عِندَهُ أنَّها بَغَت، فَدَخَلَ المَلِكَ مِن ذٰلِكَ أمرٌ عَظيمٌ، وَ اشتَدَّ بِها غَمُّهُ و كانَ بِها مُعجَباً. فَقالَ لَهُما: إنَّ قَولَكُما مَقبولٌ، و لٰكِنِ ارجُمُوها بَعدَ ثَلاثَةِ أيّامٍ.
و نادیٰ فِي البَلَدِ الَّذي هُوَ فيهِ: اُحضُروا قَتلَ فُلانَةَ العابِدَةَ؛ فَإِنَّها قَد بَغَت، فَإِنَّ القاضِيَينِ قَد شَهِدا عَلَيها بِذٰلِكَ.
فَأَكثَرَ النّاسُ في ذٰلِكَ، و قالَ المَلِكُ لِوَزيرِهِ: ما عِندَكَ في هٰذا مِن حيلَةٍ؟
فَقالَ: ما عِندي في ذٰلِكَ مِن شَيءٍ.
فَخَرَجَ الوَزيرُ يَومَ الثّالِثِ و هُوَ آخِرُ أيّامِها، فَإِذا هُوَ بِغِلمانٍ عُراةٍ يَلعَبونَ و فيهِم دانِيالُ و هُوَ لا يَعرِفُهُ. فَقالَ دانِيالُ: يا مَعشَرَ الصِّبيانِ، تَعالَوا حَتّیٰ أكونَ أنَا المَلِكَ و تَكونَ أنتَ يا فُلانُ العابِدَةَ، و يَكونَ فُلانٌ و فُلانٌ القاضِيَينِ الشّاهِدَينِ عَلَيها.
ثُمَّ جَمَعَ تُراباً و جَعَلَ سَيفاً مِن قَصَبٍ، و قالَ لِلصِّبيانِ: خُذوا بِيَدِ هٰذا فَنَحُّوهُ إلیٰ مَكانِ كَذا و كَذا، و خُذوا بِيَدِ هٰذا فَنَحُّوهُ إلیٰ مَكانِ كَذا و كَذا، ثُمَّ دَعا بِأَحَدِهِما و قالَ لَهُ: قُل حَقّاً؛ فَإِنَّكَ إن لَم تَقُل حَقّاً قَتَلتُكَ.
وَ الوَزيرُ قائِمٌ يَنظُرُ و يَسمَعُ. فَقالَ: أشهَدُ أنَّها بَغَت.
فَقالَ: مَتیٰ؟
قالَ: يَومَ كَذا و كَذا.
فَقالَ: رُدُّوهُ إلیٰ مَكانِهِ و هاتُوا الآخَرَ.
فَرَدُّوهُ إلیٰ مَكانِهِ و جاؤُوا بِالآخَرِ.
فَقالَ لَهُ: بِما تَشهَدُ؟
فَقالَ: أشهَدُ أنَّها بَغَت.
قالَ: مَتیٰ؟
قالَ: يَومَ كَذا و كَذا.
قالَ: مَعَ مَن؟
قالَ: مَعَ فُلانِ بنِ فُلانٍ.
قالَ: و أينَ؟
قالَ: بِمَوضِعِ كَذا و كَذا.
فَخالَفَ أحَدُهُما صاحِبَهُ.
فَقالَ دانِيالُ: اللهُ أكبَرُ، شَهِدا بِزُورٍ، يا فُلانُ، نادِ فِي النّاسِ أنَّهُما شَهِدا عَلیٰ فُلانَةَ بِزُورٍ، فَاحضُروا قَتلَهُما.
فَذَهَبَ الوَزيرُ إلَى المَلِكِ مُبادِراً فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ، فَبَعَثَ المَلِكُ إلَى القَاضِيَينِ، فَاختَلَفا كَمَا اختَلَفَ الغُلامانِ، فَنادَى المَلِكُ فِي النّاسِ و أَمَرَ بِقَتلِهِما.[۱۰۳]
31. امام صادق علیه السلام: دختری را پیش عمر آوردند که علیه او به زنا گواهی داده بودند. ماجرای او از این قرار بود که وی، دختر یتیمی بود که نزد مردی زندگی میکرد و آن مرد، بسیاری از مواقع از خانوادهاش دور بود.
دخترک، بزرگ شد و زنِ آن مرد ترسید که شوهرش با وی ازدواج کند. از این رو،گروهی از زنان را فرا خواند تا دختر را نگه دارند و خود با انگشت، از او اِزالۀ بکارت کرد.
هنگامی که شوهر زن از مسافرت برگشت، زن، آن دختر یتیم را به فحشا، متّهم کرد و از همسایگانش که او را در این کار، یاری کرده بودند، بر زنای دختر، شاهدانی اقامه نمود. ماجرا را پیش عمر آوردند؛ ولی وی ندانست که چگونه در بارۀ آن داوری کند. به آن مرد گفت: نزد علی بن ابی طالب علیه السلام برو و ما راهم ببر. همه نزد علی علیه السلام رفتند و ماجرا را برایش گفتند.
علی علیه السلام به زن آن مرد فرمود: «آیا تو شاهد یا دلیلی داری؟». زن گفت: من شاهدانی دارم. اینان، همسایگان من اند که به آنچه در بارۀ او میگویم، گواهی میدهند. سپس آنان را حاضر کرد.
علی بن ابی طالب علیه السلام، شمشیرش را از غلاف در آورد و در پیش روی خود گذاشت و فرمان داد هر کدام از آنان را به اتاقی ببرند.
آن گاه، زنِ آن مرد را خواست و به هر شکل که او را سؤال پیچ کرد، زن حاضر نشد از حرف خود برگردد.
پس او را به اتاقی که در آن بود، برگرداند. سپس یکی از شاهدان را خواست و دوزانو نشست. آن گاه فرمود: «آیا مرا میشناسی؟ من، علی بن ابی طالب هستم و این، شمشیر من است. زنِ آن مرد، آنچه را باید بگوید، گفت و به حق برگشت و من به او امان دادم. اگر به من راست نگویی، این شمشیر را از خونت سیراب خواهم کرد».
آن زن، رو به عمر کرد و گفت: ای امیر مٶمنان! به من امان بده.
علی علیه السلام فرمود: «پس راست بگو».
زن گفت: به خدا سوگند، غیر از این نبود که این زن در این دختر، زیبایی وخوشقوارگی دید و از این که شوهرش به او متمایل شود، ترسید. از این رو، به او مُسکر خورانْد و ما را فرا خوانْد و ما دست و پای او را گرفتیم و خودش با انگشت، از وی ازالۀ بکارت کرد.
علی علیه السلام فرمود: «اللّٰه اکبر! پس از دانیال نبی، من اوّلین کسی هستم که میان شاهدان، تفرقه میاندازم».
آن گاه بر زنِ آن مرد، حدّ قَذْف، مقرّر فرمود و دیۀ ازالۀ بکارت را بر عهدۀ همه آنان قرار داد و دیۀ ازالۀ بکارت آن دختر را چهارصد درهم، معین نمود و دستور داد که آن زن از آن مرد، جدا شود و شوهرش وی را طلاق دهد. [سپس] دختر را به عقد آن مرد در آورْد و مهرش را خود از طرف مرد، تعیین نمود.
عمر گفت: ای ابو الحسن! داستان دانیال را برایمان بگو.
علی علیه السلام فرمود: «دانیال، یتیم بود و پدر و مادر نداشت. پیرزنی کهنسال از بنی اسرائیل، او را پیش خود بُرد و بزرگ کرد. یکی از پادشاهان بنی اسرائیل، دو قاضی داشت و آن دو، دوستی داشتند که مرد صالحی بود و زن خوشاندام و زیبایی داشت. این شخص با پادشاه در ارتباط بود. روزی، شاه به کسی که او را در پیِ کاری بفرستد، نیاز پیدا کرد. به آن دو قاضی گفت: کسی را برگزینید تا وی را در پی کارَم بفرستم.
آن دو گفتند: فلانی مناسب است.
شاه، او را اعزام کرد. [قبل از رفتن،] مرد به آن دو قاضی گفت: شما را در بارۀ همسرم به رفتار نیکو سفارش میکنم. آن دو گفتند: باشد!
سپس مرد به راه افتاد. آن دو قاضی به درِ خانه دوستشان میآمدند و به زنِ وی، اظهار عشق میکردند و از وی، تمنّای کامجویی مینمودند؛ ولی زن نمیپذیرفت. به وی گفتند: به خدا سوگند، اگر تمکین نکنی، پیش شاه، علیه تو به زنا گواهی خواهیم داد و آن گاه،تو را سنگسار خواهیم کرد.
زن گفت: هر کاری که دوست دارید، بکنید.
آن دو پیش شاه آمدند و به او خبر دادند و نزد او به زنای آن زن، گواهی دادند. شاه، از این جریان، بسیار غمگین شد و به جهت آن زن، غمش افزون گشت؛چرا که به آن زن، علاقهمند بود.
[شاه] به آن دو گفت: سخن شما مورد قبول است؛ امّا وی را پس از سه روز، سنگسار کنید.
در شهر، جار زدند که: برای تماشای قتل فلان زن پارسا که مرتکب زنا شده است و دو قاضی علیه او گواهی دادهاند، حاضر شوید.
مردم، در این باره سخن بسیار میگفتند. پادشاه به وزیر خود گفت: در این مورد، راه چارهای نداری؟
وزیر گفت: چیزی به نظرم نمیرسد.
روز سوم که آخرین روز [مهلت] آن زن بود، وزیر از خانه بیرون آمد و ناگهان، چشمش به چند کودک برهنه افتاد که بازی میکردند و دانیال هم در میان آنان بود که وزیر، وی را نمیشناخت. دانیال گفت: بچّهها! بیایید تا من، پادشاه باشم و تو، ای فلان! آن زن پارسا باش و فلانی و فلانی، آن دو قاضی باشند که علیه آن زن، گواهی دادهاند.
آن گاه [دانیال] مقداری خاک جمع کرد و شمشیری چوبی روی آن گذاشت و به بچّهها گفت: دست این را بگیرید و به فلان جا ببرید و دست آن دیگری را هم بگیرید و به فلان جا ببرید. آن گاه، یکی از آن دو را صدا کرد و گفت: حقیقت را بگو، و گر نه تو را خواهم کشت.
وزیر، ایستاده بود و نگاه میکرد و گوش میداد. [پسری که نقش یکی از دوقاضی را داشت،] گفت: گواهی میدهم که این زن، زنا کرده است.
[دانیال] پرسید: کی؟
گفت: فلان روز.
گفت: "این را به جای قبلیاش برگردانید و دیگری را بیاورید".
او را به جای خود برگرداندند و دیگری را آوردند.
[دانیال] به او گفت: "به چه چیزی گواهی میدهی؟".
پاسخ داد: به این که این زن، زنا کرده است.
گفت: " کی؟".
پاسخ داد: فلان روز.
پرسید: "با چه کسی؟".
گفت: با فلانی پسر فلانی.
پرسید: "در کجا؟".
گفت: در فلان جا.
[در این جا] گواهی هر کدام، متفاوت با دیگری از کار در آمد.
دانیال گفت: "اللّٰه اکبر! به دروغ، گواهی دادهاند. آی فلانی! میان مردم، جار بزن که: این دو [قاضی] به دروغ، علیه فلان زن گواهی دادهاند. پس برای کشتن آنهاحاضر شوید".
وزیر، به سرعتْ پیش پادشاه رفت و ماجرا را به وی گزارش داد. پادشاه، در پی آن دو قاضی فرستاد و گواهی آن دو، همچون گواهی آن دو کودک، متفاوت از کار درآمد. پادشاه به مردم خبر داد و به کشتن آن دو قاضی فرمان داد».
32. الإمام الباقر علیه السلام: دَخَلَ أميرُ المُؤمِنينَ علیه السلام المَسجِدَ، فَاستَقبَلَهُ شابٌّ يَبكي و حَولَهُ قَومٌ يُسكِتونَهُ، فَقالَ عَلِيٌّ علیه السلام: ما أبكاكَ؟
فَقالَ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، إنَّ شُرَيحاً قَضیٰ عَلَيَّ بِقَضِيَّةٍ ما أدري ما هِيَ!
إنَّ هٰؤُلاءِ النَّفَرَ خَرَجوا بِأَبي مَعَهُم فِي السَّفَرِ فَرَجَعوا و لَم يَرجِع أبي، فَسَأَلتُهُم عَنهُ فَقالُوا: ماتَ، فَسَأَلتُهُم عَن مالِهِ؟ فَقالُوا: ما تَرَكَ مالاً، فَقَدَّمتُهُم إلیٰ شُرَيحٍ فَاستَحلَفَهُم، و قَد عَلِمتُ يا أميرَ المُؤمِنينَ أنَّ أبي خَرَجَ و مَعَهُ مالٌ كَثيرٌ.
فَقالَ لَهُم أميرُ المُؤمِنينَ علیه السلام: اِرجِعوا.
فَرَجَعوا وَ الفَتیٰ مَعَهُم إلیٰ شُرَيحٍ.
فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ علیه السلام: يا شُرَيحُ، كَيفَ قَضَيتَ بَينَ هٰؤُلاءِ؟
فَقالَ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، ادَّعیٰ هٰذَا الفَتیٰ عَلیٰ هٰؤُلاءِ النَّفَرِ أنَّهُم خَرَجوا في سَفَرٍ و أَبوهُ مَعَهُم، فَرَجَعوا و لَم يَرجِع أبوهُ، فَسَأَلتُهُم عَنهُ فَقالوا: ماتَ، فَسَأَلتُهُم عَن مالِهِ فَقالوا: ما خَلَّفَ مالاً، فَقُلتُ لِلفَتیٰ: هَل لَكَ بَيِّنَةٌ عَلیٰ ما تَدَّعي؟ فَقالَ: لا، فَاستَحلَفتُهُم فَحَلَفوا.
فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ علیه السلام: هَيهاتَ يا شُرَيحُ، هٰكَذا تَحكُمُ في مِثلِ هٰذا؟!
فَقالَ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، فَكَيفَ؟
فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ علیه السلام: وَ اللهِ، لأَحكُمَنَّ فيهِم بِحُكمٍ ما حَكَمَ بِهِ خَلقٌ قَبلي إلّا داوُدُ النَّبِيُّ علیه السلام. يا قَنبَرُ، ادعُ لي شُرطَةَ الخَميسِ.
فَدَعاهُم، فَوَكَّلَ بِكُلِّ رَجُلٍ مِنهُم رَجُلاً مِنَ الشُّرطَةِ، ثُمَّ نَظَرَ إلیٰ وُجُوهِهِم فَقالَ: ماذا تَقولونَ؟ أ تَقولونَ: إنّي لا أعلَمُ ما صَنَعتُم بِأَبي هٰذَا الفَتیٰ؟ إنّي إذا لَجاهِلٌ.
ثُمَّ قالَ: فَرِّقوهُم و غَطُّوا رُؤوسَهُم.
قالَ: فَفُرِّقَ بَينَهُم، و اُقيمَ كُلُّ رَجُلٍ مِنهُم إلیٰ اُسطُوانَةٍ مِن أساطينِ المَسجِدِ و رُؤوسُهُم مُغَطّاةٌ بِثِيابِهِم، ثُمَّ دَعا بِعُبَيدِ اللهِ بنِ أبي رافِعٍ كاتِبِهِ، فَقالَ: هاتِ صَحيفَةً و دَواةً.
و جَلَسَ أميرُ المُؤمِنينَ ـــ صَلَواتُ اللهِ عَلَيهِ ـــ في مَجلِسِ القَضاءِ، و جَلَسَ النّاسُ إلَيهِ، فَقالَ لَهُم: إذا أنَا كَبَّرتُ فَكَبِّروا. ثُمَّ قالَ لِلنّاسِ: أفرِجوا.[۱۰۴]
ثُمَّ دَعا بِواحِدٍ مِنهُم فَأَجلَسَهُ بَينَ يَدَيهِ و كَشَفَ عَن وَجهِهِ، ثُمَّ قالَ لِعُبَيدِ اللهِ بنِ أبي رافِعٍ: اُكتُب إقرارَهُ و ما يَقولُ.
ثُمَّ أقبَلَ عَلَيهِ بِالسُّؤالِ، فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ علیه السلام: في أيِّ يَومٍ خَرَجتُم مِن مَنازِلِكُم و أَبو هٰذا الفَتیٰ مَعَكُم؟ فَقالَ الرَّجُلُ: في يَومِ كَذا و كَذا.
قالَ: و في أيِّ شَهرٍ؟
قالَ: في شَهرِ كَذا و كَذا.
قالَ: في أيِّ سَنَةٍ؟
قالَ: في سَنَةِ كَذا و كَذا.
قالَ: و إلیٰ أينَ بَلَغتُم في سَفَرِكُم حَتّیٰ ماتَ أبو هٰذَا الفَتیٰ؟
قالَ: إلیٰ مَوضِعِ كَذا و كَذا.
قالَ: و في مَنزِلِ مَن ماتَ؟
قالَ: في مَنزِلِ فُلانِ بنِ فُلانٍ.
قالَ: و ما كانَ مَرَضُهُ؟
قالَ: كَذا و كَذا.
قالَ: و كَم يَوماً مَرِضَ؟
قالَ: كَذا و كَذا.
قالَ: فَفي أيِّ يَومٍ ماتَ؟ و مَن غَسَّلَهُ؟ و مَن كَفَّنَهُ؟ و بِما كَفَّنتُموهُ؟ و مَن صَلیٰ عَلَيهِ؟ و مَن نَزَلَ قَبرَهُ؟
فَلَمّا سَأَلَهُ عَن جَميعِ ما يُريدُ، كَبَّرَ أميرُ المُؤمِنينَ علیه السلام و كَبَّرَ النّاسُ جَميعاً، فَارتابَ اُولٰئِكَ الباقونَ، و لَم يَشُكُّوا أنَّ صاحِبَهُم قَد أقَرَّ عَلَيهِم و عَلیٰ نَفسِهِ.
فَأَمَرَ أن يُغَطّیٰ رَأسُهُ و يُنطَلَقَ بِهِ إلَى السِّجنِ. ثُمَّ دَعا بِآخَرَ، فَأَجلَسَهُ بَينَ يَدَيهِ و كَشَفَ عَن وَجهِهِ، ثُمَّ قالَ: كَلّا، زَعَمتُم أنّي لا أعلَمُ ما صَنَعتُم؟
فَقالَ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، ما أنَا إلّا و احِدٌ مِنَ القَومِ، و لَقَد كُنتُ كارِهاً لِقَتلِهِ.
فَأَقَرَّ. ثُمَّ دَعا بِواحِدٍ بَعدَ واحِدٍ، كُلُّهُم يُقِرُّ بِالقَتلِ و أَخذِ المالِ، ثُمَّ رَدَّ الَّذي كانَ أمَرَ بِهِ إلَى السِّجنِ، فَأَقَرَّ أيضاً، فَأَلزَمَهُمُ المالَ وَ الدَّمَ.
فَقالَ شُرَيحٌ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، و كَيفَ حَكَمَ داوُدُ النَّبِيُّ علیه السلام؟
فَقالَ: إنَّ داوُدَ النَّبِيَّ علیه السلام مَرَّ بِغِلمَةٍ يَلعَبونَ و يُنادُونَ بَعضَهُم بـ «يا ماتَ الدَّينُ»، فَيُجيبُ مِنهُم غُلامٌ.
فَدَعاهُم داوُدُ علیه السلام فَقالَ: يا غُلامُ، مَا اسمُكَ؟
قالَ: ماتَ الدَّينُ.
فَقالَ لَهُ داوُدُ علیه السلام: مَن سَمّاكَ بِهٰذَا الاِسمِ؟
فَقالَ: اُمّي.
فَانطَلَقَ داوُدُ علیه السلام إلیٰ اُمِّهِ، فَقالَ لَها: يا أيَّتُهَا المَرأَةُ، مَا اسمُ ابنِكِ هٰذا؟
قالَت: ماتَ الدّينُ.
فَقالَ لَها: و مَن سَمّاهُ بِهٰذا؟
قالَت: أبوهُ.
قالَ: و كَيفَ كانَ ذاكَ؟
قالَت: إنَّ أباهُ خَرَجَ في سَفَرٍ لَهُ و مَعَهُ قَومٌ، و هٰذا الصَّبِيُّ حَملٌ في بَطني، فَانصَرَفَ القَومُ و لَم يَنصَرِف زَوجي، فَسَأَلتُهُم عَنهُ فَقالوا: ماتَ.
فَقُلتُ لَهُم: فَأَينَ ما تَرَكَ؟
قالوا: لَم يُخَلِّف شَيئاً.
فَقُلتُ: هَل أوصاكُم بِوَصِيَّةٍ؟.
قالوا: نَعَم، زَعَمَ أنَّكِ حُبلیٰ، فَما وَلَدتِ مِن وَلَدٍ جارِيَةٍ أو غُلامٍ فَسَمِّيهِ «ماتَ الدَّينُ»، فَسَمَّيتُهُ.
قالَ داوُدُ علیه السلام: و تَعرِفينَ القَومَ الَّذينَ كانوا خَرَجوا مَعَ زَوجِكِ؟
قالَت: نَعَم.
قالَ: فَأَحياءٌ هُم أم أمواتٌ؟ قالَت: بَل أحياءٌ.
قالَ: فَانطَلِقي بِنا إلَيهِم.
ثُمَّ مَضیٰ مَعَها فَاستَخرَجَهُم مِن مَنازِلِهِم، فَحَكَمَ بَينَهُم بِهٰذَا الحُكمِ بِعَينِهِ، و أَثبَتَ عَلَيهِمُ المالَ وَ الدَّمَ، و قالَ لِلمَرأَةِ: سَمِّي ابنَكِ هٰذا: «عاشَ الدّينُ».
ثُمَّ إنَّ الفَتیٰ وَ القَومَ اختَلَفوا في مالِ الفَتیٰ كَم كانَ؟ فَأَخَذَ أميرُ المُؤمِنينَ علیه السلام خاتَمَهُ و جَميعَ خَواتيمِ مَن عِندَهُ، ثُمَّ قالَ: أجيلُوا هٰذَا السِّهامَ، فَأَيُّكُم أخرَجَ خاتَمي فَهُوَ صادِقٌ في دَعواهُ؛ لَانَّهُ سَهمُ اللهِ، و سَهمُ اللهِ لا يَخيبُ.[۱۰۵]
32. امام باقر علیه السلام: امیر مٶمنان علیه السلام وارد مسجد شد. دید جوانی گریه میکند و جمعی در اطرافش وی را آرام میکنند. علی علیه السلام فرمود: «چه چیزی به گریهات انداخته است؟».
گفت: ای امیر مٶمنان! شُرَیح [قاضی] در بارۀ من، داوریای کرد که نمیفهمم چگونه است!
این گروه، همراه پدرم به سفر رفتند. اینان برگشتند و پدرم برنگشت. از آنان در بارۀ وی پرسیدم. گفتند: مُرد. از اموالش پرسیدم. گفتند: مالی به جا نگذاشت. آنان را پیش شُرَیح آوردم و شُرَیح، سوگندشان داد [وآنان را تبرئه کرد] و من میدانم ای امیر مٶمنان که پدرم با مال فراوان عازم سفر شد.
امیر مٶمنان علیه السلام، به آنان فرمود: «باز گردید».
همگی به همراه جوان به نزد شُرَیح باز گشتند.
امیر مٶمنان علیه السلام به شُرَیح فرمود: «شُرَیح! چگونه بین اینان، داوری کردی؟».
شُرَیح گفت: ای امیر مٶمنان! این جوان، علیه این افراد، ادّعا کرد که آنان،عازم سفری شدهاند و پدر او نیز همراهشان بوده است. آنان برگشتهاند و پدر او برنگشته است. من از آنان در بارۀ پدر وی پرسیدم. گفتند: مرده است. از آنان، در بارۀ اموال او پرسیدم. گفتند: مالی به جا نگذاشته است. به جوان گفتم: آیا برای ادّعایت، شاهدی داری؟ گفت: نه. بنا بر این، آنان را سوگند دادم و آنان، سوگند یاد کردند [که حقیقت را گفتهاند].
امیر مٶمنان علیه السلام فرمود: «هیهات، ای شُرَیح! در این نوع پیشامدها، چنین داوری میکنی؟!».
گفت: ای امیر مٶمنان! پس چگونه [باید داوری کرد]؟
امیر مٶمنان علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، در بارۀ آنان داوریای خواهم نمود که پیش از من، کسی جز داوود پیامبر علیه السلام، چنین داوری نکرده است. ای قنبر! افراد شُرطه را برایم فرا بخوان».
قنبر، آنان را فرا خواند. علی علیه السلام بر هر کدامِ آنان، یکی از افراد شُرطه را مأمور ساخت و آن گاه به آنان نگریست و فرمود: «چه گمان میکنید؟ آیا گمان میکنید که من نمیدانم با پدر این جوان چه کردهاید؟ اگر چنین باشد که من، نادان خواهم بود!».
آن گاه فرمود: «اینان را از هم جدا کنید و سرهایشان را بپوشانید».
آنها را جدا کردند و در حالی که سرهایشان با لباس هایشان پوشانده شده بود،هریک را در کنار یکی از ستونهای مسجد، سر پا نگه داشتند. آن گاه [امیر مٶمنان] کاتبش عبید اللّٰه بن ابی رافع را فرا خواند و فرمود: «کاغذ و دواتی بیاور».
امیر مٶمنان - درود خدا بر او باد -، در جایگاه داوری نشست و مردم در اطرافش نشستند. آن گاه به مردم فرمود: «هر گاه من تکبیر گفتم، شما هم تکبیر بگویید» و افزود: «راه را باز کنید».
سپس، یکی از آنان را فرا خواند و در مقابل خود نشاند و صورت وی را باز کرد.آن گاه به عبید اللّٰه بن ابی رافع فرمود: «اقرار وی و هر آنچه را میگوید، بنویس».
سپس [علی علیه السلام] به بازجویی او پرداخت و از وی پرسید: «در چه روزی با پدر این جوان از خانههایتان بیرون رفتید؟». مرد گفت: در فلان روز.
پرسید: «در کدام ماه؟».
گفت: در فلان ماه.
پرسید: «در کدام سال؟».
گفت: در فلان سال.
پرسید: «به کجا رسیده بودید که پدر این جوان در گذشت؟».
گفت: به فلان جا.
پرسید: «در خانۀ چه کسی درگذشت؟».
گفت: در خانۀ فلانی فرزند فلانی.
پرسید: «بیماریاش چه بود؟».
گفت: فلان بیماری را داشت.
پرسید: «چند روز بیمار بود؟».
گفت: چند روزی.
پرسید: «چه روزی در گذشت؟ چه کسی وی را غسل داد؟ چه کسی کفنش کرد؟ با چه چیزی کفنش کردید؟ چه کسی بر وی نماز گزارد؟ و چه کسی [برای دفنِ او] در گورش رفت؟».
امیر مٶمنان علیه السلام، هنگامی که از وی هر چه میخواست، پرسید، تکبیر گفت ومردم، همه تکبیر گفتند. باقی ماندۀ متّهمان به دودلی افتادند و تردید نکردند که دوستشان علیه آنان و خودش اقرار کرده است.
علی علیه السلام دستور داد سرِ وی را بپوشانند و او را به زندان ببرند. آن گاه، دیگری را فرا خواند و در پیش خود نشاند و صورتش را باز کرد و فرمود: «هرگز! پنداشتهاید من نمیدانم چه کردهاید؟».
او گفت: ای امیر مٶمنان! من، یکی از این افراد بودم و از کشتنش ناخشنود بودم.
وی به این شیوه، اقرار کرد. آن گاه، [علی علیه السلام] همه آنان را یکی پس از دیگری فرا خواند. همۀ آنان به قتل و تصرّف اموال [پدر آن جوان] اقرار کردند. آن گاه، آن را که به زندان فرستاده بود، باز گرداند و او نیز اقرار کرد. علی علیه السلام، آنان را به پرداخت مال و دیه، ملزم ساخت.
شُرَیح گفت: ای امیر مٶمنان! جریان داوری داوود پیامبر علیه السلام، چگونه است؟
علی علیه السلام فرمود: «داوود پیامبر علیه السلام، گذرش به گروهی از کودکان افتاد که با هم بازی میکردند و یکی [از همبازیهای خود] را ماتَ الدین (دَینمُرده) صدا میزدند. کودکی هم [از میان آنان] جواب میداد.
داوود علیه السلام آنان را صدا کرد و [به آن کودک] گفت: "ای پسر! نامت چیست؟".
او پاسخ داد: ماتَ الدّین.
داوود علیه السلام پرسید: "چه کسی تو را به این نام، نامیده است؟".
گفت: مادرم.
داوود علیه السلام نزد مادر وی رفت و به وی گفت: "ای زن! نام این پسرت چیست؟".
پاسخ داد: ماتَ الدین.
[داوود علیه السلام] از وی پرسید: "چه کسی این نام را بر او نهاده است؟".
پاسخ داد: پدرش.
داوود علیه السلام پرسید: "جریان، از چه قرار بوده است؟".
زن گفت: پدرش همراه گروهی به سفر رفت و این بچّه در شکم من بود. آنان، برگشتند و شوهر من برنگشت. از آنان در بارۀ وی پرسیدم. گفتند: مُرد.
به آنان گفتم: اموالش کجاست؟
گفتند: چیزی به جا نگذاشته است.
گفتم: آیا وصیتی هم به شما کرد؟
گفتند: آری. احتمال میداد که تو بارداری. [از این رو، وصیت کرد:] دختر یا پسری را که به دنیا میآوری، ماتَ الدین (دینْمُرده) نام گذاری کن. من نیز همین نام را بر او گذاشتم.
داوود علیه السلام گفت: "گروهی را که با شوهرت به سفر رفته بودند، میشناسی؟".
گفت: آری.
[داوود علیه السلام] پرسید: "آنان مردهاند یا زندهاند؟".
گفت: زندهاند.
داوود علیه السلام گفت: "پیش آنان برویم".
سپس با زن، نزد آنان رفت و آنان را از خانههایشان بیرون کشید و در میان آنان، به همین گونه داوری کرد و پرداخت مال و خونبها را بر گردن آنان گذاشت و به زن گفت: نام پسرت را "عاش الدین (دینْزنده)" بگذار».
سپس آن جوان و آن عدّه [در زمان امیر مؤمنان] در تعیین مقدار مال [پدر] آن جوان، اختلاف کردند. پس امیر مؤمنان علیه السلام، انگشتر خود و همۀ انگشترهای کسانی را که نزدش بودند، برداشت و فرمود: «این تیرها (انگشترها) را هم بزنید. هر یک از شما که انگشتر مرا [از میان انگشترها] بیرون آورد، در ادّعایش راست میگوید؛ زیرا این، تیر خداست و تیری است که خطا نمیکند».
راجع: موسوعة الإمام عليّ علیه السلام: ج ۶ ص ۳۱۷ (قضايا الإمام عليّ علیه السلام).
ر. ک: دانشنامۀ امیر المؤمنین علیه السلام: ج ۱۲ ص ۴۶۷ (داوریهای امام علی علیه السلام).
۲ / ۲: الاِستِخبارُ الحُكومِيُّ
2 / 2: جاسوسی دولتی
33. الإمام عليّ علیه السلام - في كِتابِهِ إلیٰ قُثَمَ بنِ العَبّاسِ -: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ عَيني بِالمَغرِبِ كَتَبَ إلَيَّ يُعلِمُني أنَّهُ وُجِّهَ إلَى المَوسِمِ اُناسٌ مِن أهلِ الشّامِ العُميِ القُلوبِ، الصُّمِّ الأَسماعِ، الكُمهِ الأَبصارِ، الَّذينَ يَلبِسونَ الحَقَّ بِالباطِلِ، و يُطيعونَ المَخلوقَ في مَعصِيَةِ الخالِقِ، و يَحتَلِبونَ الدُّنيا دَرَّها بِالدّينِ، و يَشتَرونَ عاجِلَها بِآجِلِ الأَبرارِ المُتَّقينَ، و لَن يَفوزَ بِالخَيرِ إلّا عامِلُهُ، و لا يُجزیٰ جَزاءَ الشَّرِّ إلّا فاعِلُهُ.
فَأَقِم عَلیٰ ما في يَدَيكَ قِيامَ الحازِمِ الصَّليبِ (المُصيبِ)، وَ النّاصِحِ اللَّبيبِ[۱۰۶]، التّابِعِ لِسُلطانِهِ، المُطيعِ لِإمامِهِ، و إيّاكَ و ما يُعتَذَرُ مِنهُ، و لا تَكُن عِندَ النَّعماءِ بَطرِاً، و لا عِندَ البَأساءِ فَشِلاً، وَ السَّلامُ.[۱۰۷]
33. امام علی علیه السلام - در نامهاش به قُثَم بن عبّاس [کارگزارش در مکّه] -: امّا بعد، جاسوس من در مغرب (شام)، به من نوشته و اطّلاع داده است که مردمانی از شامیان کوردل که گوشهایشان کَر و چشمهایشان کور است، به سوی حج، گسیل شدهاند؛ مردمانی که حق را با باطل میآمیزند و از مخلوق، به بهای نافرمانی از خالق، فرمان میبرند و دنیا را به وسیلۀ دین میدوشند [و دین را ابزار رسیدن به دنیا قرار دادهاند] و آخرت را که از آنِ نیکان پرهیزگار است، به دنیای گذرا میفروشند، در حالی که به خیر، دست نمییابد، مگر کسی که به کارَش بندد و به کیفر بدی نمیرسد، مگر کسی که آن را به جای آورَد.
پس بر آنچه در دست توست (حکومت مکّه)، ایستادگی کن، همچون ایستادن شخص قاطع و باصلابت و خیرخواه خردمندی که پیرو فرمانروای خویش و فرمانبُردار پیشوای خویش است. مبادا کاری کنی که به عذرخواهی بینجامد! نه هنگام نعمتها، سرمست شو و نه در هنگام سختیها، سست [و دلسرد]. بدرود!
34. عنه علیه السلام - فيما أوصیٰ إلیٰ مالِكٍ الأَشتَرِ في مُراقَبَةِ وُلاتِهِ -: ثُمَّ تَفَقَّدْ أعمالَهُم، وَ ابعَثِ العُيونَ مِن أهلِ الصِّدقِ وَ الوَفاءِ عَلَيهِم، فَإِنَّ تَعاهُدَكَ فِي السِّرِّ لِاُمورِهِم حَدوَةٌ[۱۰۸] لَهُم عَلَى استِعمالِ الأَمانَةِ، وَ الرِّفقِ بِالرَّعِيَّةِ. و تَحَفَّظ مِنَ الأَعوانِ، فَإِن أحَدٌ مِنُهم بَسَطَ يَدَهُ إلیٰ خِيانَةٍ اجتَمَعَت بِها عَلَيهِ عِندَكَ أخبارُ عُيونِكَ، اكتَفَيتَ بِذٰلِكَ شاهِداً فَبَسَطتَ عَلَيهِ العُقوبَةَ في بَدَنِهِ، و أَخَذتَهُ بِما أصابَ مِن عَمَلِهِ، ثُمَّ نَصَبتَهُ بِمَقامِ المَذَلَّةِ، و وَسَمتَهُ بِالخِيانَةِ، و قَلَّدتَهُ عارَ التُّهَمَةِ.[۱۰۹]
34. امام علی علیه السلام - در سفارشهای خود به مالک اشتر، در بارۀ نظارت بر کارگزارانش -: به کارهای آنان (کارگزاران) رسیدگی کن و از میان افراد با صداقت و وفادار ناظرانی بر آنها بگمار؛ زیرا نظارت نهانی تو در کارهای ایشان، آنان را به رعایت امانت و خوشرفتاری با مردم، وا میدارد و با دقّت، مراقب دستیاران خویش باش و اگر یکی از آنان دست به خیانت دراز کرد و گزارشهای همۀ ناظرانت آن را تأیید کردند، همان گزارشها را شاهد بگیر و بیدرنگ، او را کیفر جسمانی ده و از ثروتی که از طریق مقامش به دست آورده، بازخواست کن و او را به خواری بکشان و داغِ خیانت بر پیشانیاش بنشان و حلقۀ ننگ بدنامی بر گردنش بیاویز.
35. عنه علیه السلام - مِن كِتابٍ لَهُ إلیٰ عُثمانَ بنِ حُنَيفٍ الأَنصارِيِ -: أمّا بَعدُ يَابنَ حُنَيفٍ، فَقَد بَلَغَني أنَّ رَجُلاً مِن فِتيَةِ أهلِ البَصرَةِ دَعاكَ إلیٰ مَأدُبَةٍ فَأَسرَعتَ إلَيها[۱۱۰].…
35. امام علی علیه السلام - از نامۀ ایشان به عثمان بن حُنَیف انصاری [که کارگزار او در بصره بود و خبردار شد که وی به ولیمۀ قومی از بصریان، دعوت شده و به آن مهمانی رفته است] -: امّا بعد، ای پسر حُنَیف! به من خبر رسیده است که مردی از جوانان بصره، تو را به مهمانیای دعوت کرده و تو به آن شتافتهای.…
36. المصنّف لابن أبي شيبة عن أبي الجهم القرشي عن أبيه: بَلَغَ عَلِيّاً مِنّي شَيءٌ فَضَرَبَني أسواطاً. ثُمَّ بَلَغَهُ بَعدَ ذٰلِكَ أنَّ مُعاوِيَةَ كَتَبَ إلَيهِ، فَأَرسَلَ رَجُلَينِ يُفَتِّشانِ مَنزِلَهُ، فَوُجِدَ الكِتابُ في مَنزِلِهِ، فَقالَ لِأَحَدِ الرَّجُلَينِ - و هُوَ مِنَ العَشيرَةِ -: إنَّكَ مِنَ العَشيرَةِ فَاستُر عَلَيَّ.
قالَ: فَأَتَيا عَلِيّاً فَأَخبَراهُ. قالَ: فَرَكِبَ عَلِيٌّ و رَكِبَ أبي، فًقالَ لَابي: أما إنّا فَتَّشناهُ عَلَيكَ ذٰلِكَ فَوَجَدناهُ باطِلاً! قالَ: ما ضَرَبَني فيهِ أبطَلُ.[۱۱۱]
36. المصنّف، ابن ابی شیبه - به نقل از ابو جَهْم قُرَشی ـ: پدرم گفت: در بارۀ من به علی علیه السلام گزارشی داده شد. او به من چند تازیانه زد.
پس از آن به او گزارش دادند که معاویه برای او (پدرم) نامهای نوشته است. علی علیه السلام دو نفر را فرستاد که خانهاش را تفتیش کنند. نامه را در خانۀ او یافتند. [پدرم] به یکی از آن دو نفر - که از طایفهاش بود - گفت: تو از طایفۀ من هستی. پس، موضوع را پوشیده بدار. پس آن دو نزد علی علیه السلام آمدند و به او گزارش دادند. علی علیه السلام و پدرم [هر یک بر مرکب خود] سوار شدند. به پدرم فرمود: «بدان که ما در بارۀ آن موضوع، تفتیش کردیم و متوجّه شدیم که بیاساس است».
پدرم گفت: آنچه مرا برای آن [تازیانه] زد، بیاساستر بود.
37. تاريخ اليعقوبي: كَتَبَ عَلِيٌّ علیه السلام إلیٰ كَعبِ بنِ مالِكٍ[۱۱۲]: أمّا بَعدُ، فَاستَخلِف عَلیٰ عَمَلِكَ، وَ اخرُج في طائِفَةٍ مِن أصحابِكَ حَتّیٰ تَمُرَّ بِأَرضِ كورَةِ السَّوادِ، فَتَسأَلَ عَن عُمّالي و تَنظُرَ في سيرَتِهِم فيما بَينَ دَجلَةَ وَ العُذَيبِ[۱۱۳]، ثُمَّ ارجِع إلَى البِهقُباذاتِ[۱۱۴] فَتَوَلَّ مَعونَتَها، وَ اعمَل بِطاعَةِ اللهِ فيما وَلّاكَ مِنها، وَ اعلَم أنَّ كُلَّ عَمَلِ ابنِ آدَمَ مَحفوظٌ عَلَيهِ مَجزِيٌّ بِهِ، فَاصنَع خَيراً صَنَعَ اللهُ بِنا و بِكَ خَيراً، و أَعلِمنِي الصِّدقَ فيما صَنَعتَ، وَ السَّلامُ.[۱۱۵]
37. تاریخ الیعقوبی: امام علی علیه السلام به کعب بن مالک[۱۱۶] نوشت: «اما بعد؛ کسی را به جای خود بگمار و با گروهی از یارانت، از شهر خارج شو تا به روستاهای سَواد[۱۱۷] برسی. در آن جا از کارگزاران من در میانۀ منطقۀ دجله وعُذَیب،[۱۱۸] پرس وجو کن و در رفتار آنان بنگر. آن گاه به بِهْقُبادات[۱۱۹] برگرد و کار آن را بر عهده گیر و در دایرۀ سرپرستیای که خداوند به تو داده، از او پیروی کن و بدان که عمل آدمی، ثبت میگردد و بدان، پاداش داده میشود. نیکی به جا آر. خداوند، ما و تو را به نیکی موفّق دارد؛ و در کارهایت، راستی را نشانم ده. و السلام!».
38. الإمام عليّ علیه السلام - في ذِكرِ ما يَنبَغي لِلوالي أن يَنظُرَ في أمرِ كُتّابِهِ -: ثُمَّ لا تَدَع مَعَ ذٰلِكَ أن تَتَفَقَّدَ اُمورَهُم، و تَنظُرَ في أعمالِهِم، و تَتَلَطَّفَ بِمَسأَلَةِ ما غابَ عَنكَ مِن حالِهِم، حَتّیٰ تَعلَمَ كَيفَ حالُ مُعامَلَتِهِم لِلنّاسِ فيما وَ لَّيتَهُم؛ فَإِنَّ في كَثيرٍ مِنَ الكُتّابِ شُعبَةً مِن عِزٍّ و نَخواتٍ و إعجابٍ، و يُسرِعُ كَثيرٌ إلَى التَّبَرُّمِ بِالنّاسِ، وَ الضَّجَرِ عِندَ المُنازَعَةِ، وَ الضّيقِ عِندَ المُراجَعَةِ، و لابُدَّ لِلنّاسِ مِن طَلَبِ حاجاتِهِم، فَمَتی جَمَعوا عَلَيهِمُ الإِبطاءَ بِها وَ الغِلظَةَ، ألزَموكَ عَيبَ ذٰلِكَ، فَأَدخَلوا مُؤنَتَهُ عَلَيكَ. و في ذٰلِكَ مِن صَلاحِ اُمورِكَ، مَعَ ما لَكَ فيهِ عِندَ اللهِ مِنَ الجَزاءِ حَظٌّ عَظيمٌ إن شاءَ اللهُ.[۱۲۰]
38. امام علی علیه السلام - در بارۀ وظیفۀ حاکم در بارۀ نظارت بر کاتبانش -: با این حال، به کارهای آنان، رسیدگی و بر کارهایشان، نظارت کن و از رفتار آنها که بر تو پوشیده است، پرس و جو کن تا بدانی که در حوزۀ وظیفهشان با مردم، چگونه رفتار میکنند؛ زیرا در بسیاری از کاتبان، رگی از غرور و نخوت و خودپسندی است، و خیلی زود از مردم، خسته میشوند و هنگام بحث کردن، به ستوه میآیند و در وقت مراجعه [مردم به آنها] به تنگ میآیند، در صورتی که مردم، باید نیازها و گرفتاریهای خود را مطرح کنند و چنانچه [در رسیدگی به نیازها و گرفتارهای مردم] کُنْدی کنند و درشتی نمایند، مردم، عیب آن را به حساب تو میگذارند و زحمت آن را بر دوش تو مینهند. با این کار (رسیدگی و نظارت بر کار کاتبان)، افزون بر این که به امور تو سر و سامان میدهد، نزد خداوند نیز پاداشی بزرگ داری. إن شاء اللّٰه!
39. تاريخ اليعقوبي: كَتَبَ [الإِمامُ عَلِيٌّ علیه السلام] إلیٰ مَصقَلَةَ بنِ هُبَيرَةَ، و بَلَغَهُ أنَّهُ يُفَرِّقُ و يَهَبُ أموالَ أردَشير خُرَّةَ[۱۲۱]، و كانَ عَلَيها:
أمّا بَعدُ، فَقَد بَلَغَني عَنكَ أمَرٌ أكبَرتُ أن اُصَدِّقَهُ: أنَّكَ تَقسِمُ فَيءَ المُسلِمينَ في قَومِكَ و مَنِ اعتَراكَ مِنَ السَّأَلَةِ وَ الأَحزابِ و أَهلِ الكَذِبِ مِنَ الشُّعَراءِ، كَما تَقسِمُ الجَوزَ، فَوَالَّذي فَلَقَ الحَبَّةَ و بَرَأَ النَّسَمَةَ، لَأُفَتِّشُ عَن ذٰلِكَ تَفتيشاً شافِياً، فَإِن وَجَدتُهُ حَقّاً لَتَجِدَنَّ بِنَفسِكَ عَلَيَّ هَواناً.[۱۲۲]
39. تاریخ الیعقوبی: چون به علی علیه السلام خبر رسید که مَصقَلة بن هُبیره، خراج اردشیر خرّه را - که کارگزار آن بود - حیف و میل میکند و به این و آن میبخشد، به او نوشت:
«امّا بعد، خبری در بارۀ تو به من رسیده است که نمیتوانم آن را باور کنم. تو خراج مسلمانان را چونان گردو میان قوم خود و کسانی که نزد تو میآیند،از درخواستکنندگان و دستهها و شاعران دروغپرداز، بخشش میکنی. سوگند به کسی که دانه را شکافت و انسان (/ جان) را آفرید، من این ماجرا را به طور کامل، بررسی میکنم. اگر آن را درست یافتم، بیگمان، خود را نزد من خوار خواهی یافت».
40. تاريخ الطبري عن أبي مخنف: لَمّا أيِسَ مُعاوِيَةُ مِن قَيسٍ أن يُتابِعَهُ عَلیٰ أمرِهِ، شَقَّ عَلَيهِ ذٰلِكَ؛ لِما يَعرِفُ مِن حَزمِهِ و بَأسِهِ، و أظهَرَ لِلنّاسِ قِبَلِهِ أنَّ قَيسَ بنَ سَعدٍ قَد تابَعَكُم، فَادعُوا اللهَ لَهُ، و قَرَأَ عَلَيهِم كِتابَهُ الَّذي لانَ لَهُ فيهِ و قارَبَهُ.
قالَ: وَ اختَلَقَ مُعاوِيَةُ كِتاباً مِن قَيسِ بنِ سَعدٍ، فَقَرَأَهُ عَلیٰ أهلِ الشّامِ... فَشاعَ في أهلِ الشّامِ أنَّ قَيسَ بنَ سَعدٍ قَد بايَعَ مُعاوِيَةَ بنَ أبي سُفيانَ، فَسَرَّحَت عُيونُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ إلَيهِ بِذٰلِكَ، فَلَمّا أتاهُ ذٰلِكَ أعظَمَهُ و أَكبَرَهُ و تَعَجَّبَ لَهُ، و دَعا بَنيهِ، و دَعا عَبدَ اللهِ بنَ جَعفَرٍ فَأَعلَمَهُم ذٰلِكَ، فَقالَ:... إنّي وَ اللهِ، ما اُصَدِّقُ بِهٰذا عَلیٰ قَيسٍ.[۱۲۳]
40. تاریخ الطبری - به نقل از ابو مِخْنَف -: چون معاویه از همکاری قیس با خود، ناامید شد، بر او گران آمد؛ زیرا از کیاست و شجاعت او آگاه بود. پس در میان مردمِ خود، چنین ابراز داشت که: «قیس بن سعد، از شما دنبالهروی میکند. پس برایش دعا کنید» و نامۀ قیس را که در آن، نرمی و مدارا کرده و نزدیکی نشان داده بود، برای مردم خواند.
گفت: معاویه، نامهای از قول قیس بن سعد ساخت و آن را برای مردم شام خواند... پس در میان شامیان، شایع شد که قیس بن سعد با معاویة بن ابی سفیان، بیعت کرده است و جاسوسهای علی بن ابی طالب علیه السلام، این را گزارش دادند.
علی علیه السلام چون باخبر شد، آن را باور نکرد و آن را [امری] بزرگ و شگفتانگیز شمرد و پسرانش و عبد اللّٰه بن جعفر را فرا خواند و آنان را از موضوع، باخبر کرد و نظر آنان را جویا شد.… علی علیه السلام به آنان فرمود: «به خدا سوگند، من این [تهمت] را در بارۀ قیس، نمیپذیرم و باور نمیکنم».
۲ / ۳: الاِستِخباراتُ في خارِجِ البِلادِ
2 / 3: جاسوسی در خارج از کشور
41. الطبقات الكبرى عن ابن عبّاس: أسلَمَ العَبّاسُ بِمَكَّةَ قَبلَ بَدرٍ، و أَسلَمَت اُمُّ الفَضلِ مَعَهُ حينَئِذٍ، و كانَ مُقامُهُ بِمَكَّةَ إنَّهُ كانَ لا يُغَبّي[۱۲۴] عَلیٰ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله بِمَكَّةَ خَبَراً يَكونُ إلّا كَتَبَ بِهِ إلَيهِ، و كانَ مَن هُناكَ مِنَ المُؤمِنينَ يَتَقَوَّونَ بِهِ و يَصيرونَ إلَيهِ، و كانَ لَهُم عَوناً عَلیٰ إسلامِهِم.
و لَقَد كانَ يَطلُبُ أن يَقدَمَ عَلَى النَّبِيِ صلی الله علیه و آله، فَكَتَبَ إلَيهِ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: «إنَّ مُقامَكَ مُجاهَدٌ حَسَنٌ»، فَأَقامَ بِأَمرِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله.[۱۲۵]
41. الطبقات الکبری - به نقل از ابن عبّاس -: عبّاس، در مکّه پیش از جنگ بدر، اسلام آورد و همزمان مسلمان شدن او، اُمّ الفضل [همسر عبّاس] نیز مسلمان شد. عبّاس، در مکّه اقامت داشت. او هر خبری که در آن جا میشد، آن را برای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مینوشت. او در مکّه، مایۀ پشتگرمی مؤمنان و پناه آنها بود و در اسلامشان به آنها کمک میکرد. عبّاس، از پیامبر صلی الله علیه و آله در خواست میکرد که اجازه دهد نزد ایشان برود، امّا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به او نوشت: «ماندن تو [در مکّه]، خود جهادی نیکوست». بنا بر این، به دستور پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ماند.
42. الاستيعاب عن أبي عمر: أسلَمَ العَبّاسُ قَبلَ فَتحِ خَيبَرَ، و كانَ يَكتُمُ إسلامَهُ... و قيلَ: إنَّ إسلامَهُ قَبلَ بَدرٍ، و كانَ يَكتُبُ بِأَخبارِ المُشرِكينَ إلیٰ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله، و كانَ المُسلِمونَ يَتَقَوَّونَ بِهِ بِمَكَّةَ، و كانَ يُحِبُّ أن يَقدَمَ عَلیٰ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله، فَكَتَبَ إلَيهِ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: «إنَّ مُقامَكَ بِمَكَّةَ خَيرٌ».[۱۲۶]
42. الاستیعاب - به نقل از ابو عمر -: عبّاس، پیش از فتح خیبر، مسلمان شد، امّا اسلام آوردنش را پوشیده میداشت... و گفته شده: پیش از بدر، اسلام آورد. او خبرهای مربوط به مشرکان [مکّه] را برای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مینوشت. او مایۀ پشتگرمی مسلمانان مکّه بود. خودش دوست داشت که نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله [در مدینه] برود، امّا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به او نوشت: «ماندنت در مکّه، بهتر است».
43. الطبقات الكبرى - في ذِكرِ غَزوَةِ اُحُدٍ -: كَتَبَ العَبّاسُ بنُ عَبدِالمُطَّلِبِ بِخَبَرِهِم كُلِّهِ إلیٰ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله، فَأَخبَرَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله سَعدَ بنَ الرَّبيعِ بِكِتابِ العَبّاسِ.[۱۲۷]
43. الطبقات الکبری - در یادکرد از جنگ اُحد -: عبّاس بن عبد المطّلب، تمام اخبار آنها را برای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نوشت و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هم سعد بن ربیع را از نامۀ عبّاس، مطّلع کرد.
44. أنساب الأشراف: قَدِمَ عَلیٰ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عَينٌ لَهُ بِالشّامِ فَأَخبَرَهُ بِخَبَرِ بُسرٍ؛ يُقالُ: إنَّهُ قَيسُ بنُ زُرارَةَ بنِ عَمرِو بنِ حطيانٍ الهَمدانِيُّ، و كانَ قَيسٌ هٰذا عَيناً لَهُ بِالشّامِ يَكتُبُ إلَيهِ بِالاَخبارِ.[۱۲۸]
44. أنساب الأشراف: جاسوس علی بن ابی طالب علیه السلام، در شام، نزد او آمد و گزارش بُسر را به وی داد. گفته شده که این شخص، قیس بن زُرارة بن عمرو بن حطیان هَمْدانی بود. قیس، مأمور مخفی علی علیه السلام در شام بود و اخبار را برایش مینوشت.
راجع: ص ۵۲۰ ح ۵۶.
ر.ک: ص ۵۲۱ ح ۵۶.
۲ / ۴: الاِستِخبارُ العَسكَرِيُّ
2 / ۴: جاسوسی نظامی
45. الإمام الرضا علیه السلام: كانَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله إذا وَجَّهَ جَيشاً فَاتَّهَمَ أميراً[۱۲۹]، بَعَثَ مَعَهُ مِن ثِقاتِهِ مَن يتَجَسَّسُ لَهُ خَبَرَهُ.[۱۳۰]
45. امام رضا علیه السلام: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هر گاه سپاهی را گسیل میداشت و به فرماندهی بدگمان بود، یکی از افراد مورد اعتماد خود را به عنوان جاسوس، همراه او میفرستاد.
46. الأمالي للطوسي عن الحلبي: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللهِ علیه السلام عَن قَولِ اللهِ عزّ و جلّ: (وَ ٱلْعَٰدِيَٰتِ ضَبْحًا)[۱۳۱]، قالَ: وَجَّهَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عُمَرَ بنَ الخَطّابِ في سَرِيَّةٍ، فَرَجَعَ مُنهَزِماً يُجَبِّنُ أصحابَهُ و يُجَبِّنونَهُ أصحابُهُ، فَلَمَّا انتَهیٰ إلَى النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله قالَ لِعَلِيٍّ علیه السلام: أنتَ صاحِبُ القَومِ، فَتَهَيَّأ أنتَ و مَن تُريدُ مِن فُرسانِ المُهاجِرينَ وَ الأَنصارِ. فَوَجَّهَهُ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله فَقالَ لَهُ: اُكمُنِ النَّهارَ و سِرِ اللَّيلَ و لا تُفارِقكَ العَينُ.
قالَ: فَانتَهیٰ عَلِيٌّ علیه السلام إلیٰ ما أمَرَهُ بِهِ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله، فَسارَ إلَيهِم، فَلَمّا كانَ عِندَ وَجهِ الصُّبحِ أغارَ عَلَيهِم، فَأَنزَلَ اللهُ عَلیٰ نَبِيِّهِ صلی الله علیه و آله (وَ ٱلْعَٰدِيَٰتِ ضَبْحًا)، إلیٰ آخِرِها.[۱۳۲]
46. الأمالی، طوسی - به نقل از حلبی -: از امام صادق علیه السلام در بارۀ این سخن خداوند عزّ و جلّ: (سوگند به اسبان دونده) پرسیدم. فرمود: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله عمر بن خطّاب را به نبردی فرستاد. شکست خورد و برگشت، در حالی که او، یارانش را و یارانش، او را به ترسویی متّهم میکردند. وقتی خبر این ماجرا به پیامبر رسید، به علی علیه السلام فرمود: «تو امیر سپاهی. پس آماده شو و هر آن کس از سواران مهاجر و انصار را میخواهی، برگزین».
پیامبر صلی الله علیه و آله، او را [برای نبرد] فرستاد و به او فرمود: «به هنگام روز، مخفی شو و شب، حرکت کن و با خود، جاسوس داشته باش».
[امام صادق علیه السلام] فرمود: «علی علیه السلام به آنچه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمان داده بود، عمل کرد و به سوی دشمنان، حرکت کرد و صبحگاهان به آنان یورش برد. پس خداوند، (وَ الْعَادِیاتِ ضَبْحًا؛ سوگند به اسبان دونده) را بر پیامبرش نازل فرمود.
47. سنن أبي داود عن أبي هريرة: بَعَثَ رَسولُ اللّٰه صلی الله علیه و آله عَشَرَةً[۱۳۳] عَيناً، و أَمَّرَ عَلَيهِم عاصِمَ بنَ ثابِتٍ، فَنَفَروا لَهُم هُذَيلٌ بِقَريبٍ مِن مِئَةِ رَجُلٍ رامٍ، فَلَمّا أحَسَّ بِهِم عاصِمٌ لَجَؤوا إلیٰ قَردَدٍ[۱۳۴]، فَقالوا لَهُم: اِنزِلوا فَأَعطوا بِأَيديكُم و لَكُمُ العَهدُ وَ الميثاقُ أن لا نَقتُلَ مِنكُم أحَداً. فَقالَ عاصِمٌ: أمّا أنَا فَلا أنزِلُ في ذِمَّةِ كافِرٍ.
فَرَمَوهُم بِالنَّبلِ، فَقَتَلوا عاصِماً في سَبعَةِ نَفَرٍ، و نَزَلَ إلَيهِم ثَلاثَةُ نَفَرٍ عَلَى العَهدِ وَ الميثاقِ، مِنهُم: خُبَيبٌ، و زَيدُ بنُ الدَّثِنَةِ، و رَجُلٌ آخَرُ. فَلَمَّا استَمكَنوا مِنهُم أطلَقوا أوتارَ قِسِيِّهِم فَرَبَطوهُم بِها.
فَقالَ الرَّجُلُ الثّالِثُ: هٰذا أوَّلُ الغَدرِ، وَ اللهِ لا أصحَبُكُم، إنَّ لي بِهٰؤُلاءِ لَاُسوَةً. فَجَرّوهُ، فَأَبیٰ أن يَصحَبَهُم، فَقَتَلوهُ. فَلَبِثَ خُبَيبٌ أسيراً حَتّیٰ أجمَعوا قَتلَهُ، فَاستَعارَ مُوسیٰ يَستَحِدُّ بِها، فَلَمّا خَرَجوا بِهِ لِيَقتُلوهُ، قالَ لَهُم خُبَيبٌ: دَعوني أركَعُ رَكعَتَينِ، ثُمَّ قالَ: وَ اللهِ، لَولا أن تَحسَبوا ما بي جَزَعاً لَزِدتُ.[۱۳۵]
47. سنن أبی داوود - به نقل از ابو هُرَیره -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، ده تن را به سرکردگی عاصم بن ثابت، برای تجسّس فرستاد. قبیلۀ هُذَیل، حدود صد مرد کماندار را برای مقابله با آنها روانه ساخت. عاصم، چون متوجّه آمدن آنها شد، کنار تپهای پناه گرفت. کمانداران به آنها گفتند: پایین آیید و خود را تسلیم کنید. ما قول میدهیم کسی از شما را نکشیم.
عاصم گفت: من به پیمان کافری پایین نمیآیم.
کمانداران، آنها را آماج تیر قرار دادند و عاصم را در میان هفت نفر دیگر کشتند و سه نفر باقیمانده، یعنی خُبَیب و زید بن دَثِنه و یک نفر دیگر، با اعتماد به قول و پیمان آنها از کوه پایین آمدند؛ امّا چون به آن سه نفر دست یافتند، چلّههای کمانهایشان را باز کردند و آن سه تن را با آنها بستند. آن مرد سوم گفت: این، اوّلین پیمان شکنی است. به خدا سوگند، من با شما نمیآیم. من هم به اینها (کشتهشدگان) تأسّی میکنم. هُذَیلیان، او را کشیدند، امّا او حاضر نشد با آنان برود. لذا او را کشتند. خُبَیب را اسیر کردند [و بردند] و تصمیم به قتل او گرفتند. خُبَیب، تیغی به عاریت گرفت تا موهایش را بتراشد. چون او را برای کشتن بیرون بردند، گفت: اجازه دهید دو رکعت نماز بخوانم. سپس گفت: به خدا سوگند، اگر نبود این که خیال کنند ترسیدهام، بیشتر میخواندم.
48. الإمام عليّ علیه السلام - فيما أوصیٰ إلیٰ مالِكٍ الَاشتَرِ في مُراقَبَةِ جُنودِهِ -: ثُمَّ لا تَدَع أن يَكونَ لَكَ عَلَيهِم عُيونٌ مِن أهلِ الَامانَةِ وَ القَولِ بِالحَقِّ عِندَ النّاسِ، فَيُثبِتونَ بَلاءَ كُلِّ ذي بَلاءٍ مِنهُم؛ لِيَثِقَ اُولٰئِكَ بِعِلمِكَ بِبَلائِهِم.
ثُمَّ اعرِف لِكُلِّ امرئٍ مِنُهم ما أبلیٰ، و لا تَضُمَّنَّ بَلاءَ امرِئٍ إلیٰ غَيرِهِ، و لا تُقَصِّرَنَّ بِهِ دونَ غايَةِ بَلائِهِ، و كافِ كُلّاً مِنهُم بِما كانَ مِنهُ، وَ اخصُصهُ مِنكَ بِهَزِّهِ[۱۳۶]. و لا يَدعُوَنَّكَ شَرَفُ امرِئٍ إلیٰ أن تُعظِمَ مِن بَلائِهِ ما كانَ صَغيراً، و لا ضَعَةُ امرِئٍ عَلیٰ أن تُصَغِّرَ مِن بَلائِهِ ما كانَ عَظيماً.
و لا يُفسِدَنَّ امرَأً عِندَكَ عِلَّةٌ إن عَرَضَت لَهُ، و لا نَبوَةُ حَديثٍ لَهُ قَد كانَ لَهُ فيها حُسنُ بَلاءٍ، فَإِنَّ العِزَّةَ لِلهِ يُؤتيهِ مَن يَشاءُ، وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ.[۱۳۷]
48. امام علی علیه السلام - در توصیهاش به مالک اشتر، در بارۀ نظارت بر سپاهیانش -: ناظرانی را که در میان مردم به امانت و حقگویی معروف اند، بر ایشان بگمار تا خدمات آنان را ثبت کنند و خدمتگزاران ایشان نیز اطمینان یابند که از خدماتشان، آگاهی. حقّ خدمت هر یک را جدا جدا بشناس و خدمت هیچ کدام را به حساب دیگری نگذار و در ارزشگذاری به خدماتشان، کوتاهی مکن و هر کس را به فراخور خدمتش، پاداش بده و از هر کدام به تناسب فعّالیتش تقدیر کن.
مبادا شرف و موقعیّت کسی سبب شود که خدمت ناچیز او را بیش از حد، بزرگ بداری و پایین بودن [رتبۀ] کسی موجب گردد که خدمت بزرگ او را ناچیز شماری. اگر از یک فرد خوشسابقه و خدمتگزار، خطایی جزئی یا لغزشی در گفتار سر زد، این، او را در نظرت ساقط نکند که همانا عزّت، از آنِ خداست. به هر کس که بخواهد، میدهد. فرجام نیک، از آنِ پرهیزگاران است.
49. عنه علیه السلام - مِن وَصِيَّةٍ لَهُ وَصّیٰ بِها جَيشاً بَعَثَهُ إلَى العَدُوِّ -: اِعلَموا أنَّ مُقَدِّمَةَ القَومِ عُيونُهُم، و عُيونَ المُقَدِّمَةِ طَلائِعُهُم.[۱۳۸]
49. امام علی علیه السلام - از سفارش ایشان به سپاهیانی که آنان را به سوی دشمن، گسیل داشت -:... بدانید که پیشروان لشکر، چشمان آن اند و چشمان پیشروان، جاسوسان آن.
50. عنه علیه السلام - مِن كِتابٍ لَهُ إلیٰ زِيادِ بنِ النَّضرِ و شُرَيحِ بنِ هانِئٍ -: إذا نَزَلتُم بِعَدُوٍّ أو نَزَلَ بِكُم، فَليَكُن مُعَسكَرُكُم في قُبُلِ الَاشرافِ، أو سِفاحِ الجِبالِ، أو أثناءِ الأَنهارِ؛ كَيما يَكونَ ذٰلِكَ لَكُم رِدءاً، و تَكونَ مُقاتَلَتُكُم مِن وَجهٍ واحِدٍ أوِ اثنَينِ، وَ اجعَلوا رُقَباءَكُم في صَياصِي[۱۳۹] الجِبالِ، و بِأَعالِي الَاشرافِ، و مَناكِبِ الهِضابِ، يَرَونَ لَكُم؛ لِئَلّا يَأتِيَكُم عَدُوٌّ مِن مَكانِ مَخافَةٍ أو أمنٍ.[۱۴۰]
50. امام علی علیه السلام - بخشی از نامۀ ایشان به زیاد بن نَضْر و شُرَیح بن هانی -: هر گاه بر دشمن در آمدید یا دشمن بر شما درآمد، باید لشکرگاهتان بر فراز بلندیها یا دامنۀ کوهها یا پیچ و خم رودخانهها باشد، تا برای شما جان پناه باشد و جنگتان از یک سو یا دو سو باشد و دیدهبانهایتان را در ستیغ کوهها و بلندیها و فراز پشتهها بگمارید تا برایتان، دیدهبانی کنند که دشمن از جایی که میترسید، یا جایی که از آن بیم ندارید، بر شما نتازد.…
51. عنه علیه السلام - مِن كِتابِهِ إلیٰ عَبدِ اللهِ بنِ بُدَيلٍ -: إيّاكَ و مُواقَعَةَ أحَدٍ مِن خَيلِ العَدُوِّ حَتّیٰ أتَقَدَّمَ عَلَيكَ، و أَذكِ العُيونَ نَحوَهُم[۱۴۱]، وَ ليَكُن مَعَ عُيونِكَ مِنَ السِّلاحِ ما يُباشِرونَ بِهِ القِتالَ، وَ لتَكُن عُيونُكَ الشُّجعانَ مِن جُندِكَ؛ فَإِنَّ الجَبانَ لا يَأتيكَ بِصِحَّةِ الأَمرِ، وَ انتَهِ إلیٰ أمري و مَن قِبَلَكَ بِإِذنِ اللهِ، وَ السَّلامُ.[۱۴۲]
51. امام علی علیه السلام - از نامهاش به عبد اللّٰه بن بُدَیل -: از برخورد با سواران دشمن بپرهیز، تا به سوی تو آیم و پیشقراولان را به سویشان گسیل دار و باید همراه آنان، سلاحی باشد که بتوانند با آن، پیکار کنند. پیشقراولان تو باید دلیرانِ سپاهت باشند؛ چرا که ترسوها گزارش درست برایت نمیآورند. خودت و هر که با توست، با اذن خدا به دستورهایم پایبند باشید. والسلام!
52. عنه علیه السلام - في كِتابٍ كَتَبَهُ نُسخَةً واحِدَةً و أَخرَجَها إلیٰ عُمّالِهِ -: بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحيمِ، مِن عَبدِاللهِ عَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ، إلیٰ مَن قَرَأَ كِتابي هٰذا مِنَ العُمّالِ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ رِجالاً لَنا عِندَهُم بَيعَةٌ خَرَجوا هُرّاباً، فَنَظُنُّهُم وَجَّهوا نَحوَ بِلادِ البَصرَةِ، فَاسأَل عَنهُم أهلَ بِلادِكَ، وَ اجعَل عَلَيهِمُ العُيونَ في كُلِّ ناحِيَةٍ مِن أرضِكَ، ثُمَّ اكتُب الَيَّ بِما يَنتَهي إلَيكَ عَنهُم، وَ السَّلامُ.[۱۴۳]
52. امام علی علیه السلام - در بخشنامۀ یکسانی که برای کارگزارانش فرستاد -: به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از بندۀ خدا، علی، امیر مٶمنان، به هر آن کس از کارگزاران که این نامهام را بخواند. امّا بعد، مردانی با ما بیعت داشتند و [اینک] گریختهاند. پس گمان میبریم که به سوی شهرهای ناحیۀ بصره رفتهاند. از مردمان شهرهایت در بارۀ آنان، پرس و جو کن و جاسوسان را از هر سوی سرزمین خود، بر آنان بگمار. سپس از آنچه در بارۀ آنان خبر یافتی برایم بنویس. والسلام!
53. وقعة صفّين: بَعَثَ عَلِيٌّ خَيلاً لِيَحبِسوا عَن مُعاوِيَةَ مادَّةً، فَبَعَثَ مُعاوِيَةُ الضَّحّاكَ بنَ قَيسٍ الفِهرِيَّ في خَيلٍ إلیٰ تِلكَ الخَيلِ فَأَزالوها.
و جاءَت عُيونُ عَلِيٍ فَأَخبَرَتهُ بِما قَد كانَ. فَقالَ عَلِيٌ لأَصحابِهِ: فَما تَرَونَ فيما هاهُنا؟
قالَ بَعضُهُم: نَریٰ كَذا، و قالَ بَعضُهُم: نَریٰ كَذا، فَلَمّا رَأیٰ ذٰلِكَ الاِختِلافَ أمَرَهُم بِالغُدُوِّ[۱۴۴] إلَى القَومِ. فَغاداهُم إلَى القِتالِ قِتالِ صِفّينَ، فَانَهَزَمَ أهلُ الشّامِ.[۱۴۵]
53. وقعة صفّین: علی علیه السلام، سوارانی را فرستاد تا از رسیدن قوای پشتیبانی به معاویه، جلوگیری کنند. معاویه هم ضحّاک بن قیس فِهری را با سوارانی به سوی آنان، گسیل داشت و آنان را پراکنده ساختند.
مأموران مخفی علی[علیه السلام] آمدند و آنچه را رُخ داده بود، گزارش دادند. پس علی علیه السلام به یارانش فرمود: «نظر شما در این باره چیست؟».
گروهی گفتند: نظرما چنین است و گروهی گفتند: نظر ما چنان است. وقتی اختلاف نظر آنان را دید، فرمان داد که بامدادان به سوی لشکر [معاویه] هجوم بَرَند و بامداد، [خودش] آنان را به نبرد، نبرد صِفّین، سوق داد و شامیان، شکست خوردند.
54. الفتوح - في ذِكرِ حَربِ صِفّينَ -: قَد كانَ مَعَ مُعاوِيَةَ رَجُلٌ مِن حِميَرٍ يُقالُ لَهُ: الحُصَينُ بنُ مالِكٍ، و كانَ يُكاتِبُ عَلِيَ بنَ أبي طالِبٍ علیه السلام و يَدُلُّهُ عَلیٰ عَوراتِ مُعاوِيَةَ.[۱۴۶]
54. الفتوح - در گزارش جنگ صفین -: مردی از قبیله حِمیر، به نام حُصَین بن مالک، با معاویه بود و با علی بن ابی طالب علیه السلام، مکاتبه داشت و او را از امور مخفی معاویه، آگاه میساخت.
55. وقعة صفّين: إنَّ عَلِيّاً أظهَرَ أنَّهُ مُصَبِّحٌ غَداً مُعاوِيَةَ و مُناجِزُهُ، فَبَلَغَ ذٰلِكَ مُعاوِيَةَ، و فَزِعَ أهلُ الشّامِ لِذٰلِكَ وَ انكَسَروا لِقَولِهِ، و كانَ مُعاوِيَةُ بنُ الضَّحّاكِ بنِ سُفيانَ صاحِبُ رايَةِ بَني سُلَيمٍ مَعَ مُعاوِيَةَ، و كانَ مُبغِضاً لِمُعاوِيَةَ و أَهلِ الشّامِ، و لَهُ هَوىً مَعَ أهلِ العِراقِ و عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ علیه السلام، و كانَ يَكتُبُ بِالَاخبارِ إلیٰ عَبدِ اللهِ بنِ الطُّفَيلِ العامِرِيِّ، و يَبعَثُ بِها إلیٰ عَلِيٍّ علیه السلام.[۱۴۷]
55. وقعة صفّین: علی علیه السلام چنین وانمود کرد که فردا، صبحگاهان، به سوی معاویه خواهد رفت و با او پیکار خواهد کرد. این خبر به معاویه رسید و شامیان، از این مطلب، به وحشت افتادند و با این سخن، شکسته شدند (روحیۀشان تضعیف شد). معاویة بن ضحّاک بن سفیان، پرچمدار قبیلۀ بنی سُلَیم، با معاویه بود و معاویه و شامیان را دشمن میداشت و به مردمان عراق و علی بن ابی طالب علیه السلام، تمایل داشت و خبرها را برای عبد اللّٰه بن طُفَیل عامری مینوشت و او آن را برای علی علیه السلام میفرستاد.
۲ / ۵: نَماذِجُ مِن سيرَةِ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله فِي الاِستِخبارِ العَسكَرِيِّ
2 / ۵: نمونههایی از عملکرد پیامبر صلی الله علیه و آله در جاسوسی نظامی
۲ / ۵ - ۱: غَزوَةُ بَدرٍ
۲ / ۵ - ۱: غزوۀ بدر
56. سنن أبي داود عن أنس: بَعَثَ - يَعنِي النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله - بُسبَسَةَ عَيناً يَنظُرُ ما صَنَعَت عِيرُ[۱۴۸] أبي سُفيانَ.[۱۴۹]
56. سنن أبی داوود - به نقل از اَ نَس -: پیامبر صلی الله علیه و آله بُسْبَسه را به عنوان جاسوس فرستاد تا ببیند کاروان ابو سفیان، چه میکند.
57. اُسد الغابة عن الواقدي: كانَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله قَد بَعَثَ قَبلَ أن يَخرُجَ إلیٰ بَدرٍ طَلحَةَ بنَ عُبَيدِ اللهِ و سَعيدَ بنَ زَيدٍ إلیٰ طَريقِ الشّامِ؛ يَتَجَسَّسانِ الَاخبارَ، ثُمَّ رَجَعا إلَى المَدينَةِ، فَقَدِماها يَومَ الوَقعَةِ بِبَدرٍ، فَضَرَبَ لَهُما رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله بِسَهمِهِما و أَجرِهِما.[۱۵۰]
57. اسد الغابة - به نقل از واقدی -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پیش از حرکت به سوی بدر، طلحة بن عبیداللّٰه و سعید بن زید را برای کسب خبر، به راه شام فرستاد. آن دو، سپس به سوی مدینه باز گشتند و در روز نبرد بدر به مدینه وارد شدند و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به آن دو نیز [از غنایم بدر] سهم و پاداش داد.
58. تفسير القمّي - في ذِكرِ غَزوَةِ بَدرٍ -: خَرَجَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله في ثَلاثِمِئَةٍ و ثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلاً، فَلَمّا كانَ بِقُربِ بَدرٍ عَلیٰ لَيلَةٍ مِنها، بَعَثَ بَشيرَ بنَ أبِي الرّعبا (أبِي الدّعناءِ) و مَجدَ بنَ عَمرٍو؛ يَتَجَسَّسانِ خَبَرَ العيرِ، فَأَتَيا ماءَ بَدرٍ، و أَناخا راحِلَتَيهِما وَ استَعذَبا مِنَ الماءِ، و سَمِعا جارِيَتَينِ قَد تَشَبَّثَت إحداهُما بِالاُخریٰ و تُطالِبُها بِدِرهَمٍ كانَ لَها عَلَيها، فَقالَت: عيرُ قُرَيشٍ نَزَلَت أمسِ في مَوضِعِ كَذا و كَذا، و هِيَ تَنزِلُ غَداً هاهُنا، و أَنَا أعمَلُ لَهُم و أَقضيكِ. فَرَجَعَ أصحابُ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله إلَيهِ فَأَخبراهُ بِما سَمِعا.…
فَجاءَ أبو سُفيانَ إلیٰ مَوضِعِ مُناخِ إبِلِهِما، فَفَتَّ أبعارَ الإِبِلِ بِيَدِهِ فَوَجَدَ فيهَا النَّویٰ، فَقالَ: هٰذِهِ عَلايِفُ يَثرِبَ، هٰؤُلاءِ عُيونُ مُحَمَّدٍ. فَرَجَعَ مُسرِعاً، و أَمَرَ بِالعيرِ فَأَخَذَ بِها نَحوَ ساحِلِ البَحرِ، و تَرَكُوا الطَّريقَ وَ مرّوا مُسرِعينَ.[۱۵۱]
58. تفسیر القمّی - در یادکرد از جنگ بدر -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با 313 نفر، رهسپار شد و چون به فاصلۀ یک شب راه تا بدر رسید، بشیر بن ابی الرعبا (ابی الدعنا) و مجد بن عمرو را برای کسب خبر از کاروان [ابوسفیان] فرستاد. آن دو به آبگاه بدر رسیدند و شترهایشان را خواباندند و آب گوارایی نوشیدند. صدای دو دختر را شنیدند که یکی، گریبان دیگری را چسبیده است و درهمی را که از او طلب داشت، مطالبه میکرد. آن دیگری گفت: کاروان قریش، دیروز در فلان و بهمان جا بار افکند و فردا به این جا میرسند و من برای آنها کار میکنم و قرض تو را میدهم. یاران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برگشتند و آنچه را شنیده بودند، به اطّلاع ایشان رساندند.…
ابو سفیان، به محلّی که آن دو شترهایشان را خوابانده بودند، آمد و پشگلهای شتر را با دستش خُرد کرد و دید داخل آن، هستههای خرماست. گفت: اینها، شتران یثرباند. آنها جاسوسان محمّد، بودهاند.
از این رو، سراسیمه باز گشت و به کاروان، دستور داد به سوی ساحل دریا حرکت کنند، و از بیراهه، شتابان گذشتند.
59. السيرة النبويّة لابن هشام: نَزَلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله سَجسَجَ؛ و هِيَ بِئرُ الرَّوحاءِ، ثُمَّ ارتَحَلَ مِنها، حَتّیٰ إذا كانَ بِالمُنصَرَفِ تَرَكَ طَريقَ مَكَّةَ بِيَسارٍ، و سَلَكَ ذاتَ اليَمينِ عَلَى النّازِيَةِ يُريدُ بَدراً، فَسَلَكَ في ناحِيَةٍ مِنها، حَتّیٰ جَزَعَ[۱۵۲] وادِياً يُقالُ لَهُ: رُحقانُ، بَينَ النّازِيَةِ و بَينَ مَضيقِ الصَفراءِ، ثُمَّ عَلَى المَضيقِ، ثُمَّ انصَبَّ مِنهُ حَتّیٰ إذا كانَ قَريباً مِنَ الصَّفراءِ بَعَثَ بَسبَسَ بنَ الجُهَنِيِّ حَليفَ بنَي ساعِدَةَ، و عَدِيَّ بنَ أبِي الزُّغباءِ الجُهَنِيَّ حَليفَ بَنِي النَّجارِ، إلیٰ بَدرٍ يَتَحَسَّسانِ لَهُ الأَخبارَ عَن أبي سُفيانَ بنِ حَربٍ و غَيرِهِ.…
ثُمَّ ارتَحَلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله مِن ذَفِرانَ، فَسَلَكَ عَلیٰ ثَنايا يُقالُ لَها: الأَصافِرُ، ثُمَّ انحَطَّ مِنها إلیٰ بَلَدٍ يُقالُ لَهُ: الدَّبَّةُ، و تَرَكَ الحَنّانَ بِيَمينٍ؛ و هُوَ كَثيبٌ عَظيمٌ كَالجَبَلِ العَظيمِ، ثُمَّ نَزَلَ قَريباً مِن بَدرٍ، فَرَكِبَ هُوَ و رَجُلٌ مِن أصحابِهِ.…
قالَ ابنُ إسحاقَ: كَما حَدَّثَني مُحَمَّدُ بنُ يَحيَى بنِ حَبّانٍ: حَتّیٰ وَقَفَ عَلیٰ شَيخٍ مِنَ العَرَبِ، فَسَأَلَهُ عَن قُرَيشٍ، و عَن مُحَمَّدٍ و أَصحابِهِ و ما بَلَغَهُ عَنهُم، فَقالَ الشَّيخُ: لا اُخبِرُكُما حَتّیٰ تُخبِراني مِمَّن أنتُما؟ فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: إذا أخبَرتَنا أخبَرناكَ.
قالَ: أ ذاكَ بِذاكَ؟
قالَ: نَعَم.
قالَ الشَّيخُ: فَإِنَّهُ بَلَغَني أنَّ مُحَمَّداً و أَصحابَهُ خَرَجوا يَومَ كَذا و كَذا، فَإِن كانَ صَدَقَ الَّذي أخبَرَني، فَهُمُ اليَومَ بِمَكانِ كَذا و كَذا - لِلمَكانَ الَّذي بِهِ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله - و بَلَغَني أنَّ قُرَيشاً خَرَجوا يَومَ كَذا و كَذا، فَإِن كانَ الَّذي أخبَرَني صَدَقنَي، فَهُمُ اليَومَ بِمَكانِ كَذا و كَذا - لِلمَكانِ الَّذي فيهِ قُرَيشٌ -. فَلَمّا فَرَغَ مِن خَبَرِهِ، قالَ: مِمَّن أنتُما؟ فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: نَحنُ مِن ماءٍ. ثُمَّ انصَرَفَ عَنهُ.
قالَ: يَقولُ الشَّيخُ: ما مِن ماءٍ! أ مِن ماءِ العِراقِ؟
قالَ ابنُ هِشامٍ: يُقالُ: ذٰلِكَ الشَّيخُ سُفيانُ الضَّمرِيُّ.
قالَ ابنُ إسحاقَ: ثُمَّ رَجَعَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله إلیٰ أصحابِهِ، فَلَمّا أمسیٰ بَعَثَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ وَ الزُّبَيرَ بنَ العَوّامِ و سَعدَ بنَ أبي وَقّاصٍ، في نَفَرٍ مِن أصحابِهِ إلیٰ ماءِ بَدرٍ؛ يَلتَمِسونَ الخَبَرَ لَهُ عَلَيهِ - كَما حَدَّثَني يَزيدُ بنُ رومانَ، عَن عُروَةَ بنِ الزُّبَيرِ - فَأَصابوا راوِيَةً لِقُرَيشٍ فيها أسلَمُ؛ غُلامُ بَنِي الحَجّاجِ، و عَريضٌ أبو يَسارٍ؛ غُلامُ بَنِي العاصِ بنِ سَعيدٍ، فَأَتَوا بِهِما فَسَأَلوهُما، و رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله قائِمٌ يُصَلّي، فَقالا: نَحنُ سُقاةُ قُرَيشٍ، بَعَثونا نَسقيهِم مِنَ الماءِ. فَكَرِهَ القَومُ خَبَرَهُما، و رَجَوا أن يَكونا لَابي سُفيانَ، فَضَرَبوهُما، فَلَمّا أذلَقُوهُما[۱۵۳] قالا: نَحنُ لَابي سُفيانَ. فَتَرَكوهُما.
و رَكَعَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سَجَدَ سَجدَتَيهِ، ثُمَّ سَلَّمَ و قالَ: إذا صَدَقاكُم ضَرَبتُموهُما، و إذا كَذَباكُم تَرَكتُموهُما؟! صَدَقا وَ اللهِ إنَّهُما لِقُرَيشٍ! أخبِراني عَن قُرَيشٍ؟
قالا: هُم وَ اللهِ وَراءَ هٰذَا الكَثيبِ الَّذي تَریٰ بِالعُدوَةِ القُصویٰ. وَ الكَثيبُ: العَقَنقَلُ.
فَقالَ لَهُما رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: كَمِ القَومُ؟
قالا: كَثيرٌ.
قالَ: ما عِدَّتُهُم؟
قالا: لا نَدري.
قالَ: كَم يَنحَرونَ كُلَّ يَومٍ؟
قالا: يَوماً تِسعاً، و يَوماً عَشراً.
فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: القَومُ فيما بَينَ التِّسعِمِئَةٍ وَ الَالفِ.
ثُمَّ قالَ لَهُما: فَمَن فيهِم مِن أشرافِ قُرَيشٍ؟
قالا: عُتبَةُ بنُ رَبيعَةَ، و شَيبَةُ بنُ رَبيعَةَ، و أَبُو البَختَرِيِّ بنُ هِشامٍ، و حَكيمُ بنُ حِزامٍ، و نَوفَلُ بنُ خُوَيلِدٍ، وَ الحارِثُ بنُ عامِرِ بنِ نَوفَلٍ، و طُعَيمَةُ بنُ عَدِيِ بنِ نَوفَلٍ، وَ النَّضرُ بنُ الحارِثِ، و زَمعَةُ بنُ الَاسوَدِ، و أَبو جَهلِ بنُ هِشامٍ، و اُمَيَّةُ بنُ خَلَفٍ، و نُبَيهٌ و مُنبِهٌ ابنَا الحَجّاجِ، و سُهَيلُ بنُ عَمرٍو، و عَمرُو بنُ عَبدِوُدٍّ.
فَأَقَبلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَلَى النّاسِ فَقالَ: هٰذِهِ مَكَّةُ قَد ألقَت إلَيكُم أفلاذَ كَبِدِها.[۱۵۴]
59. السیرة النبویة، ابن هشام: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در سَجسَج یا همان چاه رَوحاء، اتراق کرد. سپس از آن جا حرکت کرد و چون به مُنصَرَف رسید، راه سمت چپ را که به مکّه میرفت، رها کرد و راه سمت راست در جهت نازیه را به قصد بدر، پیمود و با قدری فاصله از راه، حرکت کرد تا آن که وادیای به نام رُحقان را - که میان نازیه و تنگۀ صفرا واقع است -، پشت سر گذاشت. و آن گاه از آن]تنگه[، پایین رفت و چون نزدیک صفرا رسید، بَسبَس بن جُهَنی، همپیمان بنی ساعده و عُدَی بن ابی زغباﺀ جُهَنی، همپیمان بنی نجّار را به سوی بدر فرستاد تا از ابو سفیان بن حَرْب و دیگران، برایش کسب خبر کنند.…
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، آن گاه از ذَفران حرکت کرد و گردنههای معروف به اصافر را پیمود و از آنها به سوی آبادیای به نام دَبَّه پایین رفت و حنّان را که سمت راست بود، ترک کرد. حنّان، تپّۀ بزرگی به اندازه یک کوه بزرگ است. سپس در نزدیکی بدر، اتراق کرد و خودش با مردی از یارانش سوار شدند.…
ابن اسحاق میگوید: محمّد بن یحیی بن حبّان، برایم نقل کرد که: پیامبر صلی الله علیه و آله به پیرمردی عرب رسید و از او در بارۀ قریش و محمّد و یارانش و اخباری که از آنها به او رسیده است، پرسید. پیرمرد گفت: تا شما نگویید که از کدام گروه هستید، چیزی به شما نمیگویم. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر گاه تو به ما گفتی، ما هم به تو میگوییم».
پیرمرد گفت: این، در مقابل آن؟
فرمود: «آری».
پیرمرد گفت: شنیدهام که محمّد و یارانش، در فلان و بهمان روز، حرکت کردهاند. اگر کسی که به من خبر داده است، راست گفته باشد، پس آنها امروز در فلان و بهمان جا هستند (یعنی همان جایی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرود آمده بود) و شنیدهام که قریش نیز در فلان و بهمان روز، حرکت کردهاند. اگر کسی که به من خبر داده است، راست گفته باشد، آنها امروز در فلان و بهمان جا هستند (یعنی همان مکانی که قریش در آن جا بودند). پس از آن که خبرش را داد، پرسید: اکنون بگویید که شما از کدام گروه هستید؟ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ما از آب هستیم» و سپس از نزد او رفت.
پیرمرد میگفت: چه آبی؟! آیا از آب عراق بود؟
ابن هشام میگوید: گفتهاند که آن پیرمرد، سفیان ضَمری بوده است.
ابن اسحاق میگوید: سپس، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، نزد یارانش باز گشت و شب که شد، علی بن ابیطالب و زبیر بن عوّام و سعد بن ابی وقّاص را با گروهی از یارانش، به سوی آبگاه بدر فرستاد تا از آنجا برایش خبر بیاورند. آن گونه که یزید بن رومان از عروة بن زبیر برایم نقل کرد، آنها به سقّاهای قریش بر خوردند که اَسلَم، غلام بنی حجّاج و عریض ابو یَسار، غلام بنی عاص، میان آنها بودند. آن دو را نزد پیامبر آوردند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به نماز ایستاده بود.
آن دو گفتند: ما سقّاهای قریش هستیم. ما را فرستادهاند تا برایشان آب ببریم. مسلمانان، این خبر را نپذیرفتند و گمان داشتند که آن دو از افراد ابوسفیان اند. از این رو آنها را چندان زدند که گفتند: ما از کاروان ابو سفیانیم. آن گاه، دست از زدنشان کشیدند.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، رکوع کرد و دو سجدهاش را به جا آورد و سلام نمازش را داد و فرمود: «زمانی که راست گفتند، آنها را زدید و چون دروغ گفتند، دست از آنها برداشتید. به خدا سوگند، راست گفتند که از قریش اند! مرا از قریش، خبر دهید».
آن دو گفتند: به خدا سوگند که آنها، پشت این تپّهای هستند که در آن طرف میبینید.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به آن دو فرمود: «چند نفرند؟».
گفتند: بسیار.
فرمود: «تعدادشان چه قدر است؟».
گفتند: نمیدانیم.
فرمود: «روزی چند شتر میکشند؟».
گفتند: یک روز، نُه شتر و یک روز، ده شتر».
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بین نهصد و هزار نفرند».
سپس به آن دو فرمود: «از بزرگان قریش، چه کسی در میان آنهاست؟».
گفتند: عُتبَة بن رَبیعه، شَیبَة بن ربیعه، ابو البختری بن هشام، حَکیم بن حِزام، نوفل بن خُوَیلِد، حارث بن عامر بن نوفل، طُعَیمة بن عُدبی بن نوفل، نَضْر بن حارِث، زَمعَة بن اَسود، ابو جهل بن هشام، امیّة بن خلف، نُبَیه و مُنبِه، پسران حَجّاج، سهیل بن عمرو و عمرو بن عَبدَوُد.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، رو به مردم کرد و فرمود: «اینک مکّه است که جگرگوشههایش را سوی شما انداخته است».
۲ / ۵ - ۲: غَزوَةُ اُحُدٍ
۲ / ۵ - ۲: غزوۀ اُحد
60. الطبقات الكبرى - في تَرجَمَةِ أبي تَميمٍ الأَسلَمِيِ -: أسلَمَ بَعدَ أن قَدِمَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله المَدينَةَ، و هُوَ أرسَلَ غُلامَهُ مَسعودَ بنَ هُنَيدَةَ مِنَ العَرجِ[۱۵۵] عَلیٰ قَدَمَيهِ إلیٰ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله؛ يُخبِرُهُ بِقُدومِ قُرَيشٍ عَلَيهِ و ما مَعَهُم مِنَ العَدَدِ وَ العُدَّةِ وَ الخَيلِ وَ السِّلاحِ لِيَومٍ اُحُدٍ.[۱۵۶]
60. الطبقات الکبری - در شرح حال ابو تمیم اَسلَمی -: او پس از آمدن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به مدینه، اسلام آورد و غلام خود، مسعود بن هُنیده را از عرج، پیاده نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرستاد تا ایشان را از حرکت قریش به سوی او برای جنگ اُحد و تعداد افراد و تجهیزات و اسب و اسلحۀ آنها آگاه سازد.
61. المغازي - في حَوادِثِ غَزوَةِ اُحُدٍ -: و كانَت قُرَيشٌ يَومَ الخَميسِ بِذِي الحُلَيفَةِ[۱۵۷]، صَبيحَةَ عَشرٍ مِن مَخرَجِهِم مِن مَكَّةَ، لِخَمسِ لَيالٍ مَضَينَ مِن شَوّالٍ عَلیٰ رَأسِ اثنَينِ و ثَلاثينَ شَهراً، و مَعَهُم ثَلاثَةُ آلافِ بَعيرٍ و مِئَتا فَرَسٍ، فَلَمّا أصبَحوا بِذِي الحُلَيفَةِ خَرَجَ فُرسانٌ فَأَنزَلَهُم بِالوِطاءِ.
و بَعَثَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله عَينَينِ لَهُ؛ أنَساً و مُؤنِساً، ابنَي فَضالَةَ، لَيلَةَ الخَميسِ، فَاعتَرَضا لِقُرَيشٍ بِالعَقيقِ[۱۵۸]، فَسارا مَعَهُم حَتّیٰ نَزَلوا بِالوِطاءِ، فَأَتَيا رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله فَأَخبَراهُ.[۱۵۹]
61. المغازی - در بیان رُخدادهای جنگ اُحد -: قریش، صبح روز پنجشنبه، دهمین روز بیرون آمدنشان از مکّه، در ذو الحُلَیفه[۱۶۰] بودند. آنها در پنجم ماه شوّال و آغاز سی و دومین ماه هجرت با 3 هزار شتر و دویست اسب، از مکّه بیرون آمده بودند. چون صبحگاهان به ذو الحلیفه رسیدند، سواران، حرکت کردند و ابو سفیان، آنها را در وَطاء، پیاده کرد.
پیامبر صلی الله علیه و آله، شب پنجشنبه، دو جاسوس را که انیس و مونس، پسران فَضاله بودند، فرستاد. آن دو در عقیق به قریش برخوردند و همراه ایشان، حرکت کردند تا آن که قریش، در وِطاء فرود آمدند. آن دو نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمدند و به ایشان، گزارش دادند.
62. المغازي - في حَوادِثِ غَزوَةِ اُحُدٍ -: فَلَمّا نَزَلوا و حَلُّوا العُقَدَ وَ اطمَأَنّوا، بَعَثَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله الحُبابَ بنَ المُنذِرِ بنِ الجَموحِ إلَى القَومِ، فَدَخَلَ فيهِم و حَزَرَ و نَظَرَ إلیٰ جَميعِ ما يُريدُ، و بَعَثَهُ سِرّاً و قالَ لِلحُبابِ: لا تُخبِرني بَينَ أحَدٍ مِنَ المُسلِمينَ، إلّا أن تَریٰ قِلَّةً. فَرَجَعَ إلَيهِ فَأَخبَرَهُ خالِيا.
فَقالَ لَهُ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: ما رَأَيتَ؟ قالَ: رَأَيتُ يا رَسولَ اللهِ عَدَداً، حَزَرتُهُم ثَلاثَةَ آلافٍ، يَزيدونَ قَليلاً أو يَنقُصونَ قَليلاً، وَ الخَيلُ مِئَتَي فَرَسٍ، و رَأَيتُ دُروعا ظاهِرَةً، حَزَرتُها سَبعَمِئَةِ دِرعٍ.
قالَ: هَل رَأَيتَ ظُعُناً؟ قالَ: رَأَيتُ النِّساءَ مَعَهُنَّ الدِّفافُ وَ الأَكبارُ - الأَكبارُ يَعنِي الطُّبولَ - .فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: أرَدنَ أن يُحَرِّضنَ القَومَ و يُذَكِّرنَهُم قَتلیٰ بَدرٍ، هٰكَذا جاءَني خَبَرُهُم؛ لا تَذكُر مِن شَأنِهِم حَرفاً، حَسبُنَا اللهُ و نِعمَ الوَكيلُ، اللّهُمَّ بِكَ أجولُ و بِكَ أصولُ.[۱۶۱]
62. المغازی - در بیان رُخدادهای جنگ اُحد -: چون قریش، اتراق کردند و بارهای خود را گشودند و آرام گرفتند، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، حُباب بن مُنذَر بن جَموح را به سوی آنها فرستاد. حُباب، خود را به میان آنها رساند و آنچه را که [از عِدّه و عُدّۀ دشمن] میخواست، آمار گرفت و ارزیابی کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله، حُباب را مخفیانه فرستاده و به او فرموده بود: «[چون برگشتی] در نزد هیچ یک از مسلمانان، به من گزارش مده، مگر این که [شمارِ دشمن را] اندک دیده باشی». حُباب، برگشت و در خلوت به پیامبر صلی الله علیه و آله، گزارش داد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: «چه دیدی؟».
گفت: ای پیامبر خدا! تعدادشان را سه هزار [نفر] تخمین زدم، کمی بیشتر یا کمتر، با دویست اسب و زرههایی پیدا که هفتصد زره، برآورد کردم.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آیا کجاوههایی هم دیدی؟».
گفت: زنانی هم با آنها بودند که دفها و طبلهایی با خود داشتند.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «زنان میخواهند مردان را تحریک کنند و کشتگان بدر را به یادشان بیاورند. این گونه به من خبر رسیده است. در بارۀ آنها [به بقیه] حرفی نزن. خدا، ما را بس است و او، نیکو سرپرستی است. خدایا! به یاری تو، حرکت میکنم و حمله میبرم».
۲ / ۵ - ۳: سَرِيَّةُ عَبدِ اللهِ بنِ جَحشٍ
۲ / ۵ - ۳: سریّۀ عبد اللّٰه بن جَحْش
63. تفسير الطبري عن عروة بن الزبير - في ذِکرِ سَرِيَّةِ عَبدِ اللهِ بنِ جَحشٍ -: بَعَثَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَبدَ اللهِ بنَ جَحشٍ... و بَعَثَ مَعَهُ بِثَمانِيَةِ رَهطٍ مِنَ المُهاجِرينَ، لَيسَ فيهِم مِنَ الأنصارِ أحَدٌ، و كَتَبَ لَهُ كِتاباً، و أَمَرَهُ ألّا يَنظُرَ فيهِ حَتّیٰ يَسيرَ يَومَينِ، ثُمَّ يَنظُرَ فيهِ فَيَمضِيَ لِما أمَرَهُ، و لا يَستَكرِهَ مِن أصحابِهِ أحَداً.…
فَلَمّا سارَ عَبدُ اللهِ بنُ جَحشٍ يَومَينِ، فَتَحَ الكِتابَ و نَظَرَ فيهِ، فَإِذا فيهِ: إذا نَظَرتَ إلیٰ كِتابي هٰذا فَسِر حَتّیٰ تَنزِلَ نَخلَةَ بَينَ مَكَّةَ وَ الطّائِفِ، فَتَرَصُّدَ بِها قُرَيشاً و تَعَلَمَ لَنا مِن أخبارِهِم.
فَلَمّا نَظَرَ عَبدُ اللهِ بنُ جَحشٍ فِي الكِتابِ قالَ: سَمعا و طاعَةً. ثُمَّ قالَ لأصحابِهِ: قَد أمَرَني رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله أن أمضِيَ إلیٰ نَخلَةَ فَأَرصُدَ بِها قُرَيشاً حَتّیٰ آتِيَهُ مِنهُم بِخَبَرٍ.…[۱۶۲]
63. تفسیر الطبری - به نقل از عروة بن زبیر، در بارۀ سریّۀ عبد اللّٰه بن جَحْش -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، عبد اللّٰه بن جَحْش، را... با هشت تن از مهاجران فرستاد و از انصار، کسی در میان آنها نبود. برای او نامهای نوشت و فرمود که در آن ننگرد تا دو روز، راه بپیماید. سپس، نامه را بخواند و فرمانی را که در آن آمده است، اجرا کند و هیچ یک از یارانش را به زور، وادار نکند. عبد اللّٰه بن جَحْش، چون دو روز راه پیمود، نامه را باز کرد و خواند. در آن آمده بود: «چون این نامهام را خواندی، به راه خود ادامه ده تا در نخله، میان طائف و مکّه، اتراق کنی. در آن جا، قریشیان را زیر نظر بگیر و از اخبار آنها آگاه شو».
عبد اللّٰه بن جَحْش، پس از خواندن نامه، گفت: سمعاً و طاعتاً. سپس به یارانش گفت: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من دستور داده است که به نخله بروم و در آن جا، قریش را زیر نظر بگیرم و از آنها برای ایشان، خبر ببرم.…
۲ / ۵ - ۴: غَزوَةُ حَمراءِ الأَسَدِ
۲ / ۵ - ۴: غزوۀ حَمراءِ الأسد
64. الطبقات الكبرى - في ذِكرِ غَزوَةِ حَمراءِ الأَسَدِ -: رَكِبَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله فَرَسَهُ و خَرَجَ النّاسُ مَعَهُ، فَبَعَثَ ثَلاثَةَ نَفَرٍ مِن أسلَمَ طَليعَةً في آثارِ القَومِ.[۱۶۳]
64. الطبقات الکبری - در بیان غزوۀ حَمراء الأسد -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، اسبش را سوار شد و مردم با او حرکت کردند. ایشان، سه نفر از [طایفۀ] اَسلَم را به عنوان پیشقراول برای رویارویی دشمن فرستاد.
۲ / ۵ - ۵: غَزوَةُ الأَحزابِ
۲ / ۵ - ۵: غزوۀ احزاب
65. الإصابة - في تَرجَمَةِ جُبَيلَةَ بنِ عامِرٍ -: كانَ صاحِبَ حِلفِ النَّبِيِ صلی الله علیه و آله، و كانَ عَينَهُ يَومَ الأَحزابِ.[۱۶۴]
65. الإصابة - در شرح حال جُبَیلة بن عامر -: او همپیمان پیامبر صلی الله علیه و آله و جاسوس او در جنگ احزاب بود.
66. تفسير القمّي - في ذِکرِ غَزوَةِ الخَندَقِ بَعدَ أن نَقَضَ بَنو قُرَيظَةَ عَهدَهُم -: جاءَ نُعَيمُ بنُ مَسعودٍ الَاشجَعِيُّ إلیٰ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله، و قَد كانَ أسلَمَ قَبلَ قُدومِ قُرَيشٍ بِثَلاثَةِ أيّامٍ، فَقالَ: يا رَسولَ اللهِ، قَد آمَنتُ بِاللهِ و صَدَّقتُكَ و كَتَمتُ إيماني عَنِ الكَفَرَةِ، فَإِن أمَرتَني أن آتِيَكَ بِنَفسي و أنصُرَكَ بِنَفسي فَعَلتُ، و إن أمَرتَ أن أخذُلَ بَينَ اليَهودِ و بَينَ قُرَيشٍ فَعَلتُ حَتّیٰ لا يَخرُجوا مِن حِصنِهِم.
فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: اُخذُل بَينَ اليَهودِ و قُرَيشٍ؛ فَإِنَّهُ أوقَعُ عِندي. قالَ: فَتَأذَنُ لي أن أقولَ فيكَ ما اُريدُ؟ قالَ: قُل ما بَدا لَكَ.
فَجاءَ إلیٰ أبي سُفيانَ فَقالَ لَهُ: تَعرِفُ مَوَدَّتي لَكُم و نُصحي و مَحَبَّتي أن يَنصُرَكُمُ اللهُ عَلیٰ عَدُوِّكُم، و قَد بَلَغَني أنَّ مُحَمَّداً قَد وافَقَ اليَهودَ أن يَدخُلوا بَينَ عَسكَرِكُم و يَميلوا عَلَيكُم، و وَعَدَهُم إذا فَعَلوا ذٰلِكَ أن يَرُدَّ عَلَيهِم جَناحَهُمُ الَّذي قَطَعَهُ لِبَنِي النَّضيرِ و قَينُقاعَ، فَلا أریٰ لَكُم أن تَدَعوهُم يَدخُلوا في عَسكَرِكُم حَتّیٰ تَأخُذوا مِنهُم رَهناً تَبَعثوا بِهِم إلیٰ مَكَّةَ فَتَأمَنوا مَكرَهُم و غَدرَهُم.
فَقالَ أبو سُفيانَ: وَ فَّقَكَ اللهُ و أَحسَنَ جَزاكَ، مِثلُكَ أهدَى النَّصايِحَ. و لَم يَعلَم أبو سُفيانَ بِإِسلامِ نُعَيمٍ و لا أحَدٌ مِنَ اليَهودِ.
ثُمَّ جاءَ مِن فَورِهِ ذٰلِكَ إلیٰ بَني قُرَيظَةَ، فَقالَ: يا كَعبُ، تَعلَمُ مَوَدَّتي لَكُم، و قَد بَلَغَني أنَّ أبا سُفيانَ قالَ: نُخرِجُ هٰؤُلاءِ اليَهودَ فَنَضَعُهُم في نَحرِ مُحَمَّدٍ، فَإِن ظَفِروا كانَ الذِّكرُ لَنا دونَهُم، و إن كانَت عَلَينا كانوا هٰؤُلاءِ مَقاديمَ الحَربِ! فَلا أریٰ لَكُم أن تَدَعوهُم يَدخُلوا عَسكَرَكُم، حَتّیٰ تَأخُذوا مِنهُم عَشَرَةً مِن أشرافِهِم يَكونونَ في حِصنِكُم، إنَّهُم إن لَم يَظفَروا بِمُحَمَّدٍ لَم يَبرَحوا حَتّیٰ يَرُدّوا عَلَيكُم عَهدَكُم و عَقدَكُم بَينَ مُحَمَّدٍ و بَينَكُم؛ لأَنَّهُ إن وَلَّت قُرَيشٌ و لَم يَظفَروا بِمُحَمَّدٍ، غَزاكُم مُحَمَّدٌ فَيَقتُلُكُم.
فَقالوا: أحسَنتَ و أَبلَغتَ فِي النَّصيحَةِ، لا نَخرُجُ مِن حِصنِنا حَتّیٰ نَأخُذَ مِنهُم رَهناً يَكونونَ في حِصنِنا.[۱۶۵]
66. تفسیر القمّی - در یادکرد از غزوۀ خندق، پس از آن که بنیقریظه، پیمان خود را شکستند -: نُعَیم بن مسعود اشجعی - که سه روز پیش از آمدن قریش، اسلام آورده بود -، نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: ای پیامبر خدا! من به خدا، ایمان آوردهام و [نبوّت] شما را تصدیق میکنم و ایمان آوردنم را از کفّار، پنهان کردهام. پس، اگر امر بفرمایید که به شما بپیوندم و با جانم یاریتان کنم، این کار را میکنم و اگر امر بفرمایید که میان یهود و قریش، تفرقه افکنم، چنین میکنم تا از دژهایشان خارج نشوند.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «میان یهود و قریش، تفرقه بیفکن. این کار به نظر من، مؤثّرتر است».
گفت: پس، آیا اجازه میدهید که در بارۀ شما آنچه خواستم، بگویم؟ فرمود: «هرچه میخواهی، بگو».
نعیم، نزد ابو سفیان آمد و به او گفت: تو میدانی که من، دوستدار و خیرخواه شما هستم و دلم میخواهد خداوند، شما را بر دشمنتان پیروز گردانَد. شنیدهام که محمّد با یهودیها توافق کرده است که آنها میان لشکر شما نفوذ کنند و به شما حمله کنند و به آنها وعده داده است که اگر این کار را بکنند، زمینهایی را که از آنان گرفته و به بنی نضیر و قَینُقاع داده بود، به آنها باز گرداند. بنا بر این، من به صلاح شما نمیدانم که اجازه دهید به لشکر شما وارد شوند، مگر این که گروگانهایی از آنها بستانید و آنها (گروگانها) را به مکّه بفرستید تا از نیرنگ و خیانت یهود، در امان باشید.
ابو سفیان گفت: خداوند، تو را موفّق بدارد و پاداش نیکت دهاد! تو آدم خیرخواهی هستی. ابو سفیان و هیچ یک از یهود، از مسلمان شدن نُعَیم، خبر نداشتند.
نُعَیم، بلافاصله پس از آن، نزد بنی قُرَیظه آمد و گفت: ای کعب! تو میدانی که من، دوستدار شما هستم. شنیدهام که ابو سفیان گفته است: ما این یهود را بیرون میآوریم و در برابر محمّد قرارشان میدهیم. اگر پیروز شدند، به نام ما تمام میشود، نه آنها، و اگر شکست خوردند، آنها اقدامکننده به جنگ بودهاند. بنا بر این، من به صلاح شما نمیدانم که اجازه دهید به لشکر شما وارد شوند، مگر این که ده تن از بزرگانشان را از آنها [گروگان] بستانید تا در دژهای شما باشند. در این صورت، اگر بر محمّد پیروز نشدند، تا عهد و پیمانی را که میان محمّد و شما هست، به شما باز نگردانند، این جا را ترک نخواهند کرد؛ امّا اگر [شما گروگان نستانید و] قریش بر محمّد پیروز شوند و برگردند و بروند، محمّد با شما میجنگد و همۀ شما را میکُشد.
یهودیان گفتند: درود بر تو! خیرخواهی کردی. ما از قلعۀ خود، خارج نمیشویم تا این که ابتدا از آنها تعدادی گروگان بستانیم و در قلعهمان باشند.
67. الخرائج و الجرائح: إنَّ الحِصارَ لَمَّا اشتَدَّ عَلَى المُسلِمينَ في حَربِ الخَندَقِ، و رَأیٰ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله مِنهُمُ الضَّجَرَ لِما كانَ فيهِ مِنَ الضُّرِّ، صَعِدَ عَلیٰ مَسجِدِ الفَتحِ فَصَلیٰ رَكعَتَينِ، ثُمَّ قالَ: «اللّٰهُمَّ إن تُهلِك هٰذِهِ العِصابَةَ لَم تُعبَد بَعدَها فِي الأرضِ»، فَبَعَثَ اللهُ ريحاً قَلَعَت خِيَمَ المُشرِكينَ و بَدَّدَت رَواحِلَهُم، و أَجهَدَتهُم بِالبَردِ، و سَفَتِ[۱۶۶] الرِّمالَ وَ التُّرابَ عَلَيهِم.
و جاءَتهُ المَلائِكَةُ فَقالَت: يا رَسولَ اللهِ، إنَّ اللهَ قَد أمَرَنا بِالطّاعَةِ لَكَ، فَمُرنا بِما شِئتَ. قالَ: زَعزِعِي المُشرِكينَ و أَرعِبيهِم، و كوني مِن وَرائِهِم. فَفَعَلَت بِهِم ذٰلِكَ، و أَنزَلَ اللهُ تَعالیٰ:
(يَٰأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱذْكُرُواْ نِعْمَةَ ٱللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ)؛ يَعني أحزابَ المُشرِكينَ، (فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَ كَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا * إِذْ جَاءُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ)؛ أي أحزابُ العَرَبِ (وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ)[۱۶۷]؛ يَعني بَني قُرَيظَةَ حينَ نَقَضوا عَهدَ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و صاروا مَعَ الأَحزابِ عَلَى المُسلِمينَ.
ثُمَّ رَجَعَ مِن مَسجِدِ الفَتحِ إلیٰ مُعَسكَرِهِ، فَصاحَ بِحُذَيفَةَ بنِ اليَمانِ - و كانَ قَريباً - ثَلاثاً، فَقالَ فِي الثّالِثَةِ: لَبَّيكَ يا رَسولَ اللهِ، قالَ: تَسمَعُ صَوتي و لا تُجيبُني؟ فَقالَ: مَنَعَني شِدَّةُ البَردِ. فَقالَ: اُعبُرِ الخَندَقَ فَاعرِف خَبَرَ قُرَيشٍ وَ الأَحزابِ وَ ارجِع، و لا تُحدِث حَدَثاً حَتّیٰ تَرجِعَ إلَيَّ.[۱۶۸]
67. الخرائج و الجرائح: روایت شده است که در جنگ خندق، چون محاصره مسلمانان، شدّت گرفت و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دید که مسلمانان، از تنگنا و فشار به ستوه آمدهاند، به مسجد فتح در فراز کوه رفت و دو رکعت نماز خواند و سپس گفت: «بار خدایا! اگر این جماعت از میان بروند، دیگر در روی زمین، پرستش نخواهی شد».
در این هنگام، خداوند، بادی را فرستاد که چادرهای مشرکان را از جا بر کَنّد و بار و بُنۀ آنها را پراکنده ساخت و سرما بر آنان، فشار آورد و خاک و ماسه بر ایشان وزانْد. فرشتگان نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و گفتند: ای پیامبر خدا! خداوند به ما دستور داده است که از تو فرمان بریم. پس هر چه میخواهی، به ما امر کن.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «مشرکان را متزلزل کنید وبه هراسشان افکنید و پشتِ سرشان باشید. فرشتگان با آنها چنین کردند و خداوند متعال، این آیات را فرود فرستاد: (ای کسانی که ایمان آوردهاید! نعمت خدا را بر خود به یاد آورید، آن گاه که لشکریانی به سوی شما در آمدند)، یعنی احزاب مشرکان. (پس، بر آنان، تندبادی و لشکرهایی که آنها را نمیدیدید، فرستادیم و خدا به آنچه میکنید، همواره بیناست. هنگامی که بالای [سر] شما آمدند)، یعنی احزاب عرب (و از زیر [پای] شما)، یعنی بنی قُریظه، آن گاه که پیمان خود با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را شکستند با احزاب [مشرک] بر ضدّ مسلمانان همدست شدند.
پیامبر صلی الله علیه و آله، پس از مسجد فتح به لشگرگاه باز گشت و حُذَیفة بن یَمان را - که نزدیک ایشان بود -، سه بار با صدای بلند، صدا زد. بار سوم، حُذَیفه پاسخ داد: آری، ای پیامبر خدا.
ایشان فرود: «صدای مرا میشنوی و پاسخم را نمیدهی؟».
گفت: شدّت سرما، مانع من شد.
فرمود: «از خندق، بگذر و از قریش و احزاب، کسب خبر کن و برگرد. کاری مکن تا این که پیش من برگردی».
68. الکافي: قال أبو عبد الله علیه السلام قامَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَلَى التَّلِّ الَّذي عَلَيهِ مَسجِدُ الفَتحِ في غَزوَةِ الأَحزابِ في لَيلَةٍ ظَلماءَ قَرَّةٍ[۱۶۹]، فَقالَ: مَن يَذهَبُ فَيَأتِيَنا بِخَبَرِهِم و لَهُ الجَنَّةُ؟ فَلَم يَقُم أحَدٌ، ثُمَّ أعادَها، فَلَم يَقُم أحَدٌ.
فَقالَ أبو عَبدِ اللهِ علیه السلام بِيَدِهِ: و ما أرادَ القَومُ؟ أرادوا أفضَلَ مِنَ الجَنَّةِ؟!
ثُمَّ قالَ: مَن هٰذا؟ فَقالَ: حُذَيفَةُ، فَقالَ: أما تَسمَعُ كَلامي مُنذُ اللَّيلَةِ و لا تَكَلَّمُ، أ قُبِرتَ[۱۷۰]؟! فَقامَ حُذَيفَةُ و هُوَ يَقولُ: القُرُّ وَ الضُّرُّ[۱۷۱] - جَعَلَنِيَ اللهُ فِداكَ - مَنَعَني أن اُجيبَكَ.
فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: اِنطَلِق حَتّیٰ تَسمَعَ كَلامَهُم و تَأتِيَني بِخَبَرِهِم. فَلَمّا ذَهَبَ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: اللّٰهُمَّ احفَظهُ مِن بَينِ يَدَيهِ و مِن خَلفِهِ، و عَن يَمينِهِ و عَن شِمالِهِ حَتّیٰ تَرُدَّهُ. و قالَ لَهُ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: يا حُذَيفَةَ، لا تُحدِث شَيئاً حَتّیٰ تَأتِيَني. فَأَخَذَ سَيفَهُ و قَوسَهُ و حَجَفَتَهُ[۱۷۲].[۱۷۳]
68. الکافی: امام صادق علیه السلام فرمود در جنگ احزاب، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در یک شب تاریک و سرد، بر روی تپّهای که مسجد فتح روی آن قرار داشت، ایستاد و فرمود: «کیست که برود و از آنها برایم خبر بیاورد و [به ازای آن] بهشت برای او باشد؟».
هیچ کس بر نخاست. دوباره فرمود. باز هم کسی بر نخاست. امام صادق علیه السلام با دستش اشاره کرد و فرمود: «آنها چه میخواستند؟! بهتر از بهشت میخواستند؟!».
پیامبر صلی الله علیه و آله سپس [به کسی که نزدیکش بود] فرمود: «تو کیستی؟».
گفت: حُذَیفه.
فرمود: «مگر صدایم را در این شب نمیشنوی که سخن نمیگویی؟! مگر مُردهای؟!».
حُذَیفه برخاست و گفت: خدا، مرا فدایت کند! سرما و رنجوری نگذاشت که جواب دهم.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «برو تا صحبتهایشان را بشنوی و از آنها برایم خبر بیاوری».
چون رفت، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خدایا! او را از پیش و پشت و از راست و چپش، محافظت فرما تا او را برگردانی».
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: «ای حُذَیفه! هیچ کاری نمیکنی، تا نزد من بیایی!».
حُذَیفه، شمشیر و کمان و سپرش را برداشت [و رفت].
69. صحيح مسلم عن إبراهيم التيميِّ عن أبيه: كُنّا عِندَ حُذَيفَةَ، فَقالَ رَجُلٌ: لَو أدرَكتُ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله قاتَلتُ مَعَهُ و أَبلَيتُ. فَقالَ حُذَيفَةُ: أنتَ كُنتَ تَفعَلُ ذٰلِكَ؟! لَقَد رَأَيتُنا مَعَ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله لَيلَةَ الأَحزابِ و أَخَذَتنا ريحٌ شدَيدَةٌ و قُرٌّ، فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: ألا رَجُلٌ يَأتيني بِخَبَرِ القَومِ جَعَلَهُ اللهُ مَعِيَ يَومَ القِيامَةِ؟ فَسَكَتنا فَلَم يُجِبهُ مِنّا أحَدٌ، ثُمَّ قالَ: ألا رَجُلٌ يَأتينا بِخَبَرِ القَومِ جَعَلَهُ اللهُ مَعِيَ يَومَ القِيامَةِ؟ فَسَكَتنا فَلَم يُجِبهُ مِنّا أحَدٌ، ثُمَّ قالَ: ألا رَجُلٌ يَأتينا بِخَبَرِ القَومِ جَعَلَهُ اللهُ مَعِيَ يَومَ القِيامَةِ؟ فَسَكَتنا فَلَم يُجِبهُ مِنّا أحَدٌ.
فَقالَ: قُم يا حُذَيفَةُ فَأتِنا بِخَبَرِ القَومِ. فَلَم أجِد بُدّاً إذ دَعاني بِاسمي أن أقومَ. قالَ: اِذهَب فَائتِني بِخَبَرِ القَومِ و لا تَذعَرهُم عَلَيَّ[۱۷۴].
فَلَمّا وَلَّيتُ مِن عِندِهِ جَعَلتُ كَأَنَّما أمشي في حَمّامٍ[۱۷۵]، حَتّیٰ أتَيتُهُم، فَرَأَيتُ أبا سُفيانَ يَصلي ظَهرَهُ بِالنّارِ، فَوَضَعتُ سَهما في كَبِدِ القَوسِ، فَأَرَدتُ أن أرمِيَهُ، فَذَكَرتُ قَولَ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله: «و لا تَذعَرهُم عَلَيَّ»، و لَو رَمَيتُهُ لَاصَبتُهُ.
فَرَجَعتُ و أَنَا أمشي في مِثلِ الحَمّامِ، فَلَمّا أتَيتُهُ فَأَخبَرتُهُ بِخَبَرِ القَومِ و فَرَغتُ قُرِرتُ، فَأَلبَسَني رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله مِن فَضلِ عَباءَةٍ كانَت عَلَيهِ يُصَلّي فيها، فَلَم أزَل نائِماً حَتّیٰ أصبَحتُ. فَلَمّا أصبَحتُ قالَ: قُم يا نَومانُ[۱۷۶].[۱۷۷]
69. صحیح مسلم - به نقل از ابراهیم تَیمی از پدرش -: نزد حُذَیفه بودم که مردی گفت: اگر در زمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بودم، در رکابش مردانه میجنگیدم. حُذَیفه گفت: تو [واقعاً] این کار را میکردی؟! ما شبی در جنگ احزاب با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بودیم. بادی سخت و سرد میوزید. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «آیا کسی هست که از دشمن، برایم خبر بیاورد تا خداوند، روز قیامت، او را با من قرار دهد؟». ما ساکت ماندیم و هیچ یک از ما پاسخ نداد. دوباره فرمود: «آیا کسی هست که از دشمن، برایمان خبر بیاورد تا خداوند، در روز قیامت، او را با من قرار دهد؟». باز سکوت کردیم و هیچ یک از ما پاسخ نداد. بار دیگر فرمود: «آیا کسی هست که از دشمن، برایمان خبر بیاورد تا خداوند، در روز قیامت، او را با من قرار دهد؟». باز سکوت کردیم و هیچ یک از ما پاسخ نداد. سپس فرمود: «ای حُذیفه! تو برخیز و از آنها برایم خبر بیاور».
وقتی به اسم صدایم زد، ناچار برخاستم.
فرمود: «برو از آنها برایم خبر بیاور، طوری که متوجّه تو نشوند».
چون از نزد ایشان رفتم، گویی در یک حمّام راه میرفتم،[۱۷۸] تا این که نزد دشمن رسیدم. دیدم ابو سفیان، پشت خود را با آتش، گرم میکند. تیری در چلّۀ کمان گذاشتم و خواستم او را بزنم که به یاد سخن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله افتادم که فرمود: «متوجّه تو نشوند»، در صورتی که اگر به طرفش تیر میزدم، قطعاً به او میخورد.
وقتی هم برگشتم، گویی در همان حمام راه میرفتم. چون نزد ایشان آمدم و خبر دشمن رابه ایشان دادم، دوباره سردم شد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با گوشۀ عبایی که بر تن داشت و با آن نماز میخواند، مرا پوشاند و من تا صبح خوابیدم. چون صبح شد، فرمود: «برخیز، ای پُرخواب!».
70. المغازي عن خَوّات بن جُبَير: دَعاني رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله - و نَحنُ مُحاصِرُو الخَندَقِ - فَقالَ: اِنطَلِق إلیٰ بَني قُرَيظَةَ فَانظُر هَل تَریٰ لَهُم غِرَّةً[۱۷۹] أَو خَلَلاً مِن مَوضِعٍ فَتُخبِرَني.[۱۸۰]
70. المغازی - به نقل از خَوّات بن جُبَیر -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - در حالی که خندق را محاصره کرده بودیم -، مرا صدا زد و فرمود: «نزد بنی قُرَیظه برو و ببین آیا در آنها غفلتی یا در جایی از آنها رخنهای میبینی تا برایم خبر بیاوری؟».
71. صحيح البخاري عن جابر: قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله يَومَ الأَحزابِ: مَن يَأتينا بِخَبَرِ القَومِ؟
فَقالَ الزُّبَيرُ: أنَا.
ثُمَّ قالَ: مَن يَأتينا بِخَبَرِ القَومِ؟
فَقالَ الزُّبَيرُ: أنَا.
ثُمَّ قالَ: مَن يَأتينا بِخَبَرِ القَومِ؟
فَقالَ الزُّبَيرُ: أنَا.[۱۸۱]
71. صحیح البخاری - به نقل از جابر -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در روز احزاب فرمود: «چه کسی از دشمن، برایم خبر میآورد؟».
زبیر گفت: من.
دوباره فرمود: «چه کسی از دشمن، برایم خبر میآورد؟».
باز زبیر گفت: من.
سه باره فرمود: «چه کسی از دشمن، برایم خبر میآورد؟».
این بار نیز زبیر گفت: من.
۲ / ۵ - ۶: سَرِیَّةُ خَيبَرَ
۲ / ۵ - ۶: نبرد خیبر
72. الطبقات الكبرى - في ذِكرِ السَّرايَا الَّتي بَعَثَها رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله -: ثُمَّ سَرِيَّةُ عَبدِ اللهِ بنِ رَواحَةَ إلیٰ اُسَيرِ بنِ زارِمٍ اليَهودِيِّ بِخَيبَرَ، في شَوّالٍ سَنَةَ سِتٍّ مِن مُهاجَرِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله. قالوا: لَمّا قُتِلَ أبو رافِعٍ سَلّامُ بنُ أبي الحَقيقِ، أمَّرَت يَهودُ عَلَيهِم اُسَيرَ بنَ زارمٍ، فَسارَ في غَطَفانَ و غَيرِهِم يَجمَعُهُم لِحَربِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله، و بَلَغَ ذٰلِكَ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله، فَوَجَّهَ عَبدَ اللهِ بنَ رَواحَةَ في ثَلاثَةِ نَفَرٍ - في شَهرِ رَمَضانَ - سِرّاً، فَسَأَلَ عَن خَبَرِهِ و غِرَّتِهِ، فَأُخبِرَ بِذٰلِكَ، فَقَدِمَ عَلیٰ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله فَأَخبَرَهُ، فَنَدَبَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله النّاسَ، فَانتَدَبَ لَهُ ثَلاثونَ رَجُلاً، فَبَعَثَ عَلَيهِم عَبدُ اللهِ بنُ رَواحَةَ.[۱۸۲]
72. الطبقات الکبری - در یادکرد از سریّههایی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله گسیل داشت -: سپس سریّۀ عبداللّٰه بن رواحه به سوی اُسَیر بن زارِم یهودی در خیبر بود که در شوّال سال ششم هجرت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رُخ داد. گفتهاند: چون ابو رافع سلّام بن ابی الحقیق کشته شد، یهودیان، اُسَیر بن زارِم را امیر خود قرار دادند و او به میان [قبیلۀ] غطفان و دیگران رفت تا آنها را برای جنگ با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بسیج کند. این خبر به پیامبر خدا صلی الله علیه و آلهرسید، عبد اللّٰه بن رواحه را با سه نفر، در ماه رمضان، مخفیانه فرستاد. او رفت و درباره اُسَیر و ضعفهای او، پرس و جو و کسب خبر کرد و آن گاه، نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمد و به ایشان، گزارش داد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آلهمردم را فرا خواند. سی تن، اعلام آمادگی کردند. ایشان عبد اللّٰه بن رواحه را به فرماندهی آنان گماشت.
73. المغازي عن عُروة بن الزبير: غَزا عَبدُ اللهِ بنُ رَواحَةَ خَيبَرَ مَرَّتَينِ؛ بَعَثَهُ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله البَعثَةَ الاُولیٰ إلیٰ خَيبَرَ في رَمَضانَ في ثَلاثَةِ نَفَرٍ؛ يَنظُرُ إلیٰ خَيبَرَ و حالِ أهلِها، و ما يُريدونَ و ما يَتَكَلَّمونَ بِهِ، فَأَقبَلَ حَتّیٰ أتیٰ ناحِيَةَ خَيبَرَ، فَجَعَلَ يَدخُلُ الحَوائِطَ[۱۸۳]، و فرَّقَ أَصحابَهُ فِي النَّطاةِ وَ الشَّقِّ وَ الكَتيبَةِ[۱۸۴]، و وَعَوا ما سَمِعوا مِن اُسَيرٍ و غَيرِهِ، ثُمَّ خَرَجوا بَعدَ إقامَةِ ثَلاثَةِ أيّامٍ، فَرَجَعَ إلَى النَّبِيِ صلی الله علیه و آلهلِلَيالٍ بَقينَ مَن رَمَضانَ، فَخَبَّرَ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله بِكُلِّ ما رَأیٰ و سَمِعَ.[۱۸۵]
73. المغازی - به نقل از عروة بن زبیر -: عبد اللّٰه بن رواحه، دو بار به جنگ خیبر رفت. بار اوّل، پیامبر صلی الله علیه و آله، او را در ماه رمضان، همراه سه نفر به سوی خیبر فرستاد تا ببیند خیبر و مردم آن، در چه وضعی هستند و دنبال چه هستند و چه میگویند؟ عبد اللّٰه به ناحیۀ خیبر رفت و به میان باغهای خرما رفت و همراهانش را در نَطاة و شَقّ و کَتیبه،[۱۸۶] پراکنده ساخت و آنها، آنچه را از اُسَیر و دیگران شنیدند، به یاد سپردند. پس از سه روز اقامت، خارج شدند در چند شب پایانی ماه رمضان، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله باز گشتند و آنچه را دیده و شنیده بودند، به پیامبر صلی الله علیه و آله گزارش دادند.
۲ / ۵ - ۷: غَزوَةُ دومَةِ الجَنَدلِ
۲ / ۵ - ۷: غزوۀ دومَةُ الجَندَل
74. المغازي عن عبد اللّه بن أبي بكر - في غَزوَةِ دومَةُ الجَندَلِ -: أرادَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله أن يَدنُوَ إلیٰ أدنَى الشّامِ، و قيلَ لَهُ: إنَّها طَرَفٌ مِن أفواهِ الشّامِ، فَلَو دَنَوتَ لَها كانَ ذٰلِكَ مِمّا يُفزِعُ قَيصَرَ، و قَد ذُكِرَ لَهُ أنَّ بِدومَةِ الجَندَلِ جَمعاً كَثيراً، و أَنَّهُم يَظلِمونَ مَن مَرَّ بِهِم مِنَ الضّافِطَةِ[۱۸۷]، و كانَ بِها سوقٌ عَظيمٌ و تُجّارٌ، و ضَویٰ[۱۸۸] إلَيهِم قَومٌ مِنَ العَرَبِ كَثيرٌ، و هُم يُريدونَ أن يَدنوا مِنَ المَدينَةِ.
فَنَدَبَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله النّاسَ، فَخَرَجَ في ألفٍ مِنَ المُسلِمينَ، فَكانَ يَسيرُ اللَّيلَ و يَكمُنُ النَّهارَ، و مَعَهُ دَليلٌ لَهُ مِن بَني عُذرَةَ يُقالُ لَهُ: مَذكورٌ، هادٍ خِرّيتٌ[۱۸۹]، فَخَرَجَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله مُغِذّاً لِلسَّيرِ[۱۹۰]، و نَكَبَ[۱۹۱] عَن طَريقِهِم، و لَمّا دَنا رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله مِن دومَةِ الجَندَلِ - و كانَ بَينَهُ و بَينَها يَومٌ أو لَيلَةٌ سَيرَ الرّاكِبِ المُعتِقِ[۱۹۲] - قالَ لَهُ الدَّليلُ: يا رَسولَ اللهِ، إنَّ سَوائِمَهُم تَرعیٰ فَأَقِم لي حَتّیٰ أطَّلِعَ لَكَ. قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: نَعَم. فَخَرَجَ العُذرِيُّ طَليعَةً حَتّیٰ وَجَدَ آثارَ النَّعَمِ وَ الشّاءِ و هُم مُغَرِّبونَ، ثُمَّ رَجَعَ إلَى النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله فَأَخبَرَهُ و قَد عَرَفَ مَواضِعَهُم.
فَسارَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله حَتّیٰ هَجَمَ عَلیٰ ماشِيَتِهِم و رِعائِهِم، فَأَصابَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله مَن أصابَ، و هَرَبَ مَن هَرَبَ في كُلِّ وَجهٍ. و جاءَ الخَبَرُ أهلَ دومَةِ الجَندَلِ فَتَفَرَّقوا، و نَزَلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله بِساحَتِهِم، فَلَم يَجِد بِها أحَداً، فَأَقامَ بِها أيّاماً، و بَثَّ السَّرايا و فَرَّقَها حَتّیٰ غابوا عَنهُ يَوماً ثُمَّ رَجَعوا إلَيهِ و لَم يُصادِفوا مِنهُم أحَداً، و تَرجع السَّرِيَّةُ بِالقِطعَةِ مِنَ الإِبِلِ.[۱۹۳]
74. المغازی - به نقل از عبد اللّٰه بن ابی بکر، در یادکرد غزوۀ دومَةُ الجَندَل -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خواست به نزدیکترین منطقه به شام رود. به ایشان گفته شد: آن جا نزدیک مرزهای شام است. اگر به آن نزدیک شوید، مایۀ ترس قیصر خواهد شد. به ایشان گفته شده بود که جمع بسیاری در دومَة الجَندَل، گِرد آمدهاند و به بازرگانانی که از آن جا میگذرند، تعدّی میکنند. در دومَةِ الجَندَل، بازار بزرگی بود و بازرگانانی داشت. گروه فراوانی از عربها (مشرکان) به دومه، پناه برده بودند و آهنگ نزدیک شدن به مدینه را داشتند.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، مسلمانان را فرا خواند و با هزار نفر، خارج شد. شب، حرکت میکرد و روز، خود را پنهان میداشت. راهنمایی هم از بنیعُذره، به نام مذکور داشت که راهنمای بسیار ماهری بود. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، سریع و از بیراهه میرفت. چون نزدیک دومَة الجَندَل رسید، به طوری که فاصلهاش با آن به اندازۀ یک روز یا یک شب حرکت سریع شخص سواره بود، راهنما گفت: ای پیامبر خدا! دامهای آنها، مشغول چریدن هستند. بنا بر این، شما بمانید تا من برایتان کسب خبر کنم. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «باشد».
مرد عُذری، جلوتر رفت تا آن که ردّ شترها و گوسفندها را که دور رفته بودند، شناسایی کرد. سپس نزد پیامبر صلی الله علیه و آله باز گشت و به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داد که مواضع آنها را شناسایی کرده است. پیامبر صلی الله علیه و آله به راه افتاد و به دامها و چوپانهای آنها حمله کرد و بعضی از چوپانها را کُشت و بعضی هم به هر سو گریختند. چون این خبر به مردم دومَةُ الجَندَل رسید، پراکنده شدند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به میدان آنها وارد شد؛ امّا کسی را در آن جا نیافت. چند روزی آن جا ماند و گروههایی را به جستجوی اطراف فرستاد و آنها، پس از یک روز، بدون آن که به کسی بر بخورند، باز گشتند و فقط گلّهای شتر با خود آوردند.
۲ / ۵ - ۸: وَقعةُ الحُدَيبِيَةِ
۲ / ۵ - ۸: ماجرای حُدَیبیه
75. مسند ابن حنبل عن المسوّر ابن مخرمة و مروان بن الحكم: خَرَجَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله زَمانَ الحُدَيبِيَةِ في بِضعَ عَشرَةَ مِئَةً مِن أصحابِهِ، حَتّیٰ إذا كانوا بِذِي الحُلَيفَةِ قَلَّدَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله الهَديَ و أَشعَرَهُ و أَحرَمَ بِالعُمرَةِ، و بَعَثَ بَينَ يَدَيهِ عَيناً لَهُ مِن خُزاعَةَ يُخبِرُهُ عَن قُرَيشٍ، و سارَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله حَتّیٰ إذا كانَ بِغَديرِ الأَشطاطِ قَريباً مِن عُسفانَ[۱۹۴]، أتاهُ عَينُهُ الخُزاعِيُ فَقالَ: إنّي قَد تَرَكتُ كَعبَ بنَ لُؤَيٍّ و عامِرَ بنَ لُؤَيٍّ قَد جَمَعوا لَكَ الأَحابِشَ[۱۹۵] و جَمَعوا لَكَ جُموعاً، و هُم مُقاتِلوكَ و صادّوكَ عَنِ البَيتِ... فَقالَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله: فَروحوا.[۱۹۶]
75. مسند ابن حنبل - به نقل از مُسوّر بن مَخرِمه و مروان بن حکم -: در ماجرای حدیبیه، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با چند صد نفر از یارانش حرکت کرد. چون به ذو الحلیفه رسیدند، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، شترهای قربانی را علامتگذاری کرد و به گردن آنها قلّاده بست و برای عمره، مُحرم شد و یکی از افراد خُزاعه را به عنوان خبرچین، پیشاپیش فرستاد تا از قریش، برایش کسب خبر کند و خود ایشان، رهسپار شد تا آن که به بِرکۀ الأشطاط، نزدیک عَسفان رسید. در آن جا خبرچین خزاعی نزد او آمد و گفت: کعب بن لُؤی و عامر بن لُؤی را دیدم که احابیش[۱۹۷] و گروههای دیگری را جمع کرده است و میخواهند با شما بجنگند و مانع رفتن شما به زیارت کعبه شوند.… پیامبر صلی الله علیه و آله، [به یارانش] دستور حرکت داد.
76. دعائم الإسلام: عَن عَلِيٍ علیه السلام أنَّهُ رَأیٰ بَعثَةَ العُيونِ وَ الطَّلائِعِ بَينَ أيدِي الجُيوشِ، و قالَ: إنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله بَعَثَ عامَ الحُدَيبِيَةِ بَينَ يَدَيهِ عَيناً لَهُ مِن خُزاعَةَ.[۱۹۸]
76. دعائم الإسلام: نظر علی علیه السلام این بود که گروه تجسّس و پیشقراولان را در جلو (با فاصله کم) سپاهیان، قرار دهند. نیز فرمود: «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، در سال حُدَیبیه، خبرچینی از قبیلۀ خُزاعه را [برای کسب خبر از دشمن] پیشاپیش خود فرستاد.
77. الإصابة عن ابن عبّاس: لَمّا تَوَجَّهَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله يُريدُ مَكَّةَ في عامِ الحُدَيبِيَةِ، قَدِمَ عَلَيهِ بِشرُ بنُ سُفيانَ العَتَكِيُّ فَسَلَّمَ عَلَيهِ، فَقالَ لَهُ: يا بِشرُ، هَل عِندَكَ عِلمٌ أنَّ أهلَ مَكَّةَ عَلِموا بِمَسيري؟ فَقالَ: بِأَبي أنتَ و اُمّي يا رَسولَ اللهِ، إنّي لأَطوفُ بِالبَيتِ في لَيلَةِ كَذا - و سَمَّى اللَّيلَةَ الَّتي أنشَؤوا فيهَا السَّفَرَ - و قُرَيٌش في أندِيَتِها، إذ صَرَخَ صارِخٌ في أعلیٰ أبي قُبَيسٍ بِصَوتٍ أسمَعَ قاصِيَهُم و دانِيَهُم يَقولُ:
سيروا فَصاحِبُكُم قَد سارَ نَحوَكُم سيروا إلَيهِ و كونوا مَعشَراً كَرَما
فَذَكَرَ أبياتا فَارتَجَّت مَكَّةُ، وَ اجتَمَعوا عِندَ الكَعبَةِ، فَتَحالَفوا و تَعاقَدوا ألّا تَدخُلَها عَلَيهِم.
فَقالَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله: هٰذا شَيطانُ الأَصنامِ يوشِكُ أن يَقتُلَهُ اللهُ. ثُمَّ ذَكَرَ إرسالَهُ إلیٰ مَكَّةَ يَتَحَسَّسُ أخبارَهُم.[۱۹۹]
77. الإصابه - به نقل از ابن عبّاس -: در سال حُدَیبیه، چون پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به سوی مکّه حرکت کرد، بِشر بن سفیان عَتَکی، نزدش آمد و سلام کرد. ایشان به او فرمود: ای بِشر! آیا تو خبر داری که اهالی مکّه، از حرکت من مطّلع هستند؟».
گفت: پدر و مادرم به فدایت، ای پیامبر خدا! من در فلان شب - نام شبی را که مسلمانان در آن حرکت کرده بودند، برد -، طواف میکردم و قریش، در انجمنهایشان بودند که فریادزنندهای در بالای کوه ابو قُبیس، با صدایی که دور و نزدیک میشنیدند، فریاد زد و گفت:
به پا خیزید که همشهری شما، به سوی شما حرکت کرده است /
به سوی او روید و گروهی ارجمند باشید.
همچنین ابیاتی را خواند که مکّه لرزید و مردم، کنار کعبه جمع شدند و همسوگند و همپیمان شدند که اجازه ندهند تو وارد مکّه شوی.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «او، شیطان بتها بوده است و به زودی خداوند، او را خواهد کُشت».
سپس ابن عباس گفت که پیامبر صلی الله علیه و آله بشر را برای تجسّس از اخبار مکّیان به مکّه فرستاد.
78. المغازي - في غَزوَةِ الحُدَيبِيَةِ -: دَعا رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَبّادَ بنَ بِشرٍ، فَقَدَّمَهُ أمامَهُ طَليعَةً في خَيلِ المُسلِمينَ عِشرينَ فاِرساً، و كانَ فيها رِجالٌ مِنَ المُهاجِرينَ وَ الأنصارِ.[۲۰۰]
78. المغازی - در بارۀ غزوۀ حُدَیبیه -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله عبّاد بن بِشر را فرا خوانْد و او را با بیست سوار از سواران مسلمانان، به عنوان طلایهدار خود فرستاد. در میان آنان، از مهاجران و انصار بودند.
۲ / ۵ - ۹: غَزوَةُ بَنِي المُصطَلِقِ
۲ / ۵ - ۹: غزوۀ بنی مُصطَلِق
79. المغازي: إنَّ بَلمُصطَلِقَ مِن خُزاعَةَ كانوا يَنزِلونَ ناحِيَةَ الفَرعِ، و هُم حُلَفاءُ في بَني مُدلِجٍ، و كانَ رَأسُهُم و سَيِّدُهُم الحارِثَ بنَ أبي ضِرارٍ، و كانَ قَد سارَ في قَومِهِ و مَن قَدَرَ عَلَيهِ مِنَ العَرَبِ، فَدَعاهُم إلیٰ حَربِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله، فَابتاعوا خَيلاً و سِلاحاً، و تَهَيَّؤوا لِلمَسيرِ إلیٰ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله. و جَعَلَتِ الرُّكبانُ تَقدَمُ مِن ناحِيَتِهِم فَيُخبِرونَ بِمَسيرِهِم، فَبَلَغَ ذٰلِكَ رَسَولَ اللهِ صلی الله علیه و آله، فَبَعَثَ بُرَيدَةَ بنَ الحَصيبِ الأسلَمِيَّ يَعلَمُ عِلمَ ذٰلِكَ، وَ استَأذَنَ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله أن يَقولَ فَأَذِنَ لَهُ.
فَخَرَجَ حَتّیٰ وَ رَدَ عَلَيهِم ماءَهُم، فَوَجَدَ قَوماً مَغرورينَ قَد تَأَلَّبوا و جَمَعُوا الجُموعَ، فَقالوا: مَنِ الرَّجُلُ؟ قالَ: رَجُلٌ مِنكُم، قَدِمتُ لِما بَلَغَني عَن جَمعِكُم لِهٰذَا الرَّجُلِ، فَأَسيرُ في قَومي و مَن أطاعَني فَتَكونُ يَدُنا واحِدَةً حَتّیٰ نَستَأصِلَهُ. قالَ الحارِثُ بنُ أبي ضِرارٍ: فَنَحنُ عَلیٰ ذٰلِكَ، فَعَجِّل عَلَينا. قالَ بُرَيدَةُ: أركَبُ الآنَ فَآتيكُم بِجَمعِ كَثيفٍ مِن قَومي و مَن أطاعَني، فَسُرّوا بِذٰلِكَ مِنهُ. و رَجَعَ إلیٰ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله فَأَخبَرَهُ خَبَرَ القَومِ، فَنَدَبَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله النّاسَ و أَخبَرَهُم خَبَرَ عَدُوِّهِم، فَأَسرَعَ النّاسُ لِلخُروجِ.[۲۰۱]
79. المغازی: بنی مصطلق که طایفهای از قبیلۀ خُزاعه و همپیمان بنی مُدلِج بودند، در ناحیۀ فَرع به سر میبردند و سرکرده و سالارشان، حارث بن ابی ضِرار بود. او با قوم خود و عربهای تحت سلطهاش، به راه افتاد و آنها را به جنگ با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرا خواند. آنها اسب و جنگافزار خریدند و برای حرکت به سوی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، آماده شدند. کاروانهایی از ناحیۀ آنها میآمدند و خبر حرکتشان را [برای پیامبر صلی الله علیه و آله] میآوردند. چون این اخبار به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رسید، بُرَیدة بن حَصیب اَسلَمی را برای کسب خبر فرستاد. او از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه خواست که [هرچه لازم باشد] بگوید و پیامبر صلی الله علیه و آله به او اجازه داد. بُرَیده، [از مدینه] خارج شد تا این که به آبگاه بنی مصطلق رسید. در آن جا مردمانی فریبخورده را دید که جمع شدهاند و لشکر فراهم آوردهاند. گفتند: تو کیستی؟ گفت: مردی از خود شما هستم. چون شنیدم که برای جنگ با این مرد جمع شدهاید، آمدم تا با قوم خود و کسانی که از من فرمانبرداری دارند، به شما بپیوندیم و همگی متّحد شویم و ریشۀ او را بر کَنیم.
حارث بن ابی ضِرار گفت: ما هم برای همین جمع شدهایم. پس شتاب کن.
بُرَیده گفت: هم اکنون، به تاخت میروم و با جمعیت انبوهی از قوم خود و فرمانبردارانم نزد شما برمیگردم.
آنها از این موضوع، خوشحال شدند. بُرَیده، نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برگشت و خبر آنها را به ایشان گزارش داد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، مسلمانان را فرا خواند و خبر دشمنشان را به آنها داد و مردم با شتاب، آمادۀ حرکت شدند.
۲ / ۵ - 10: غَزوَةُ حُنَينٍ
۲ / ۵ - ۱۰: غزوۀ حُنَین
80. المغازي - في ذِكرِ غَزوَةِ حُنَينٍ -: دَعا رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله ابنَ أبي حَدرَدٍ الأَسلَمِيَّ، فَقالَ: اِنطَلِق فَادخُل فِي النّاسِ حَتّیٰ تَأتِيَ بِخَبَرٍ مِنهُم، و ما يَقولُ مالِكٌ.
فَخَرَجَ عَبدُ اللهِ فَطافَ في عَسكَرِهِم، ثُمَّ انتَهیٰ إلَى ابنِ عَوفٍ، فَيَجِدُ عِندَهُ رُؤَساءَ هَوازِنَ، فَسَمِعَهُ يَقولُ لأَصحابِهِ: إنَّ مُحَمَّداً لم يُقاتَل قَطُّ قَبلَ هٰذِهِ المَرَّةِ، و إنَّما كانَ يَلقیٰ قَوماً أغماراً[۲۰۲] لا عِلمَ لَهُم بِالحَربِ فَيُنصَرُ عَلَيهِم، فَإِذا كانَ فِي السَّحَرِ فَصُفّوا مَواشِيَكُم و نِساءَكُم و أَبناءَكُم مِن وَ رائِكُم، ثُمَّ صُفّوا صُفوفَكُم، ثُمَّ تَكونُ الحَملَةُ مِنكُم، وَ اكسِروا جُفونَ سُيوفِكُم فَتَلقَونَهُ بِعِشرينَ ألفَ سَيفٍ مَكسورِ الجَفنِ، وَ احمِلوا حَملَةَ رَجُلٍ واحِدٍ، وَ اعلَموا أنَّ الغَلَبَةَ لِمَن حَمَلَ أوَّلاً!
فَلَمّا وَعیٰ ذٰلِكَ عَبدُ اللهِ بنُ أبي حَدرَدٍ، رَجَعَ إلَى النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله فَأَخبَرَ بِكُلِّ ما سَمِعَ. فَدَعا رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عُمَرَ بنَ الخَطّابِ فَأَخبَرَهُ بِما قالَ، فَقالَ: كَذَبَ ابنُ أبي حَدرَدٍ، فَقالَ ابنُ أبي حَدرَدٍ: لَئِن كَذَّبتَني لَرُبَّما كَذَّبتَ بِالحَقِّ! فَقالَ: يا رَسولَ اللهِ، اسمَع ما يَقولُ ابنُ أبي حَدرَدٍ! قالَ: صَدَقَ، كُنتَ ضالّاً فَهَداكَ اللهُ![۲۰۳]
80. المغازی - در یادکرد از غزوۀ حُنَین -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، ابن ابی حَدرَد اَسلَمی را فراخواند و فرمود: «به میان این مردم (دشمن) برو و خبری از آنها برایم بیاور و ببین مالک، چه میگوید؟».
عبد اللّٰه رفت و در میان لشکر دشمن، گشتی زد و خود را به کنار ابن عوف رساند و دید که رؤسای هوازِن، نزد او هستند. شنید که او به یارانش میگوید: محمّد تا کنون هرگز [با مردمی جنگاور] نجنگیده است؛ بلکه همیشه با مردمانی خام و بیاطّلاع از فنون جنگ، رو به رو شده و از این رو، پیروز شده است. سحر که شد، چارپایان و زنان و کودکان خود را پشت سر (/ پیشاپیش) خود قرار دهید، آن گاه، صفوف خود را منظّم کنید. و حمله را شما آغاز کنید. نیام شمشیرهایتان را بشکنید و با بیست هزار شمشیر نیامشکسته، با آنها رو به رو شوید و همه با هم حمله برید و بدانید که پیروزی، از آنِ کسی است که اوّل، حمله کند.
چون عبد اللّٰه بن ابی حَدرَد، این سخنان را شنید، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله باز گشت و آنچه را شنیده بود، گزارش داد.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، عمر بن خطّاب را فرا خواند و آنچه را ابن ابی حَدرَد گفته بود، به اطّلاع او رساند. عمر گفت: پسر ابی حَدرَد، دروغ میگوید.
ابن ابی حَدرَد گفت: مرا دروغگو میخوانی؟ تو همان کسی هستی که [دین] حق را تکذیب میکردی!
عمر گفت: ای پیامبر خدا! بشنو پسر ابی حَدرَد چه میگوید! ایشان فرمود: «او راست میگوید. تو گمراه بودی و خدا هدایتت فرمود».
۲ / ۵ - ۱۱: جیش اُسامة
۲ / ۵ - ۱۱: سپاه اُسامه
81. رسول اللّه صلی الله علیه و آله - مِن وَ صاياهُ لِجَيشِ اُسامَةَ -: يا اُسامَةُ، سِر عَلَى اسمِ اللهِ و بَرَكَتِهِ حَتّیٰ تَنتَهِيَ إلیٰ مَقتَلِ أبيكَ، فَأَوطِئهُمُ الخَيلَ، فَقَد وَلَّيتُكَ عَلیٰ هٰذَا الجَيشِ، فَأَغِر صَباحاً عَلیٰ أهلِ اُبنیٰ[۲۰۴]، و حَرِّق عَلَيهِم، و أَسرِعِ السَّيرَ تَسبِقِ الخَبَرَ، فَإِن أَظفَرَكَ اللهُ فَأَقلِل اللَّبثَ فيهِم، و خُذ مَعَكَ الَادِلّاءَ، و قَدِّمِ العُيونَ أمامَك وَ الطَّلائِعَ.[۲۰۵]
81. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - از سفارشهای ایشان به سپاه اُسامه -: ای اُسامه! به نام خدا و به امید او حرکت کن تا به محلّ کشته شدن پدرت برسی. پس سوارگان را بر آنان بتازان که من، تو را فرمانده این لشکر قرار دادهام. صبحگاهان، به مردم اُبنیٰ،[۲۰۶] حمله کن و بر آنان، آتش افروز و به سرعت، حرکت کن تا از اخبار، پیشی گیری [و دشمن از حرکت تو زودتر خبردار شود]. اگر خداوند، پیروزت کرد، میان ایشان، اندکی بیش درنگ مکن.… با خود، راهنمایانی بردار و جاسوسان و پیشقراولان را پیشاپیش خود روانه ساز.
الفصل الثّالث: حُكمُ الجاسوسِ
فصل سوم: حکم جاسوس
82. سنن أبي داود عن سلمة بن الأكوع: أتَى النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله عَينٌ مِنَ المُشرِكينَ و هُوَ في سَفَرٍ، فَجَلَسَ عِندَ أصحابِهِ ثُمَّ انسَلَّ. فَقالَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله: اُطلُبوهُ فَاقتُلوهُ. قالَ: فَسَبَقتُهُم إلَيهِ فَقَتَلتُهُ، و أَخَذتُ سَلَبَهُ فَنَفَّلَني[۲۰۷] إيّاهُ.[۲۰۸]
82. سنن أبی داوود - به نقل از سَلَمة بن اَکوَع -: در یکی از سفرهای پیامبر صلی الله علیه و آله، جاسوسی از قریش نزد ایشان آمد و کنار اصحاب ایشان نشست و سپس، ناپدید شد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «او را پیدا کنید و بکشید». من زودتر از دیگران خود را به آن مرد رساندم و او را کشتم و تجهیزاتش را برداشتم و پیامبر صلی الله علیه و آله، آنها را به من بخشید.
83. سنن أبي داود عن سلمة: غَزَوتُ مَعَ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله هَوازِنَ، قالَ: فَبَينَما نَحنُ نَتَضَحّیٰ و عامَّتُنا مُشاةٌ و فينا ضَعَفَةٌ، إذ جاءَ رَجُلٌ عَلیٰ جَمَلٍ أحمَرَ، فَانتَزَعَ طَلَقاً[۲۰۹] مِن حَقوِ[۲۱۰] البَعيرِ، فَقَيَّدَ بِهِ جَمَلَهُ، ثُمَّ جاءَ يَتَغَدّی مَعَ القَومِ، فَلَمّا رَأیٰ ضَعَفَتَهُم و رِقَّةَ ظَهرِهِم خَرَجَ يَعدو إلیٰ جَمَلِهِ فَأَطلَقَهُ، ثُمَّ أناخَهُ فَقَعَدَ عَلَيهِ، ثُمَّ خَرَجَ يَركُضُهُ.
وَ اتَّبَعَهُ رَجُلٌ مِن أسلَمَ عَلیٰ ناقَةٍ وَ رقاءَ هِيَ أمثَلُ ظَهرِ القَومِ. قالَ: فَخَرَجتُ أعدو، فَأَدرَكتُهُ و رَأسُ النّاقَةِ عِندَ وَ رِكِ[۲۱۱] الجَمَلِ، و كُنتُ عِندَ وَرِكِ النّاقَةِ، ثُمَّ تَقَدَّمتُ حَتّیٰ كُنتُ عِندَ وَرِكِ الجَمَلِ، ثُمَّ تَقَدَّمتُ حَتّیٰ أخذَتُ بِخِطامِ[۲۱۲] الجَمَلِ فَأَنَختُهُ، فَلَمّا وَضَعَ رُكبَتَهُ بِالأرضِ اختَرَطتُ سَيفي فَأَضرِبُ رَأسَهُ فَنَدَرَ[۲۱۳]، فَجِئتُ بِراحِلَتِهِ و ما عَلَيها أقودُها، فَاستَقبَلَني رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله فِي النّاسِ مُقبِلاً، فَقالَ: مَن قَتَلَ الرَّجُلَ؟
فَقالوا: سَلَمَةُ بنُ الأكوَعِ.
قالَ: لَهُ سَلَبُهُ أجمَعُ.[۲۱۴]
83. سنن أبی داوود - به نقل از سلمه -: با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، مشغول خوردن چاشت بودیم و بیشتر ما پیاده بودیم و افراد ناتوانی هم در میان ما بودند که مردی سوار بر جملی سرخمو آمد و بندی چرمی از تنگ شترش باز کرد و شتر خود را با آن بست. سپس آمد و با جمع، به خوردن چاشت پرداخت. چون ناتوانی و فقر و اندک بودن مَرکبهایشان را دید، به سوی شترش دوید و آن را باز کرد و خوابانْد و سوارش شد و به تاخت، حرکت کرد.
مردی از طایفۀ اَسلَم بر ناقهای خاکستری که بهترین مَرکبها بود، نشست و به تعقیب آن مرد پرداخت. من هم به دنبالش تاختم و به او رسیدم، در حالی که سرِ ناقه کنار کَفْل جمل بود، من نزدیک کَفْل ناقه بودم و از او جلو زدم و به نزدیک کَفْل جمل رسیدم. جلوتر رفتم و مهار جمل را گرفتم و آن را به خوابیدن، وا داشتم. همین که زانویش را بر زمین نهاد،
شمشیرم را کشیدم و سر آن مرد را زدم و او بر زمین افتاد. من شترش را با آنچه بارِ آن بود، برداشتم و در حالی که آن را دنبال خود میکشیدم، آمدم. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، با مسلمانان به استقبال من آمد و فرمود: «چه کسی آن مرد را کشت؟».
گفتند: سلمة بن اَکوَع.
فرمود: «تمام غنایمش، از آنِ اوست».
84. المغازي - في ذِكرِ غَزوَةِ بَنِي المُصطَلِقِ -: فَلَمّا نَزَلَ [رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله] بِبَقعاءَ أصابَ عَيناً لِلمُشرِكينَ، فَقالوا لَهُ: ما وَراءَكَ؟ أينَ النّاسُ؟
قالَ: لا عِلمَ لي بِهِم.…
قالَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ: لَتَصدُقَنَّ أو لأَضرِبَنَّ عُنُقَكَ.
قالَ: فَأَنَا رَجُلٌ مِن بَلمُصطَلَقَ، تَرَكتُ الحارِثَ بنَ أبي ضِرارٍ قَد جَمَعَ لَكُمُ الجُموعَ، و تَجَلَّبَ إلَيهِ ناسٌ كَثيرٌ، و بَعَثَني إلَيكُم لِآتِيَهُ بِخَبَرِكُم و هَل تَحَرَّكتُم مِنَ المَدينَةِ.
فَأَتیٰ عُمَرُ بِذٰلِكَ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ، فَدَعاهُ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله إلَى الإِسلامِ و عَرَضَهُ عَلَيهِ، فَأَبیٰ و قالَ: لَستُ بِمُتَّبِعٍ دينَكُم حَتّیٰ أنظُرَ ما يَصنَعُ قَومي؛ إن دَخَلوا في دينِكُم كُنتُ كَأَحَدِهِم، و إن ثَبَتوا عَلی دينِهِم فَأَنَا رَجُلٌ مِنهُم.
فَقالَ عُمَرُ: يا رَسولَ اللهِ! أضرِبُ عُنُقَهُ!
فَقَدَّمَهُ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله فَضَرَبَ عُنُقَهُ.[۲۱۵]
84. المغازی - در یادکرد از غزوه بنی مُصطَلِق -: چون [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله] در بَقعاء[۲۱۶] اتراق کرد، به جاسوسی از مشرکان بر خورد. [مسلمانان] به او گفتند: پشت سرت، چه خبر بود؟ مردم (دشمن) کجایند؟
گفت: من از آنها اطّلاعی ندارم.…
عمر بن خطّاب گفت: یا راستش را میگویی یا گردنت را میزنم.
گفت: من مردی از بَلمُصطَلَق هستم و از نزد حارث بن ابی ضِرار میآیم. او جمع فراوانی را برای جنگ با شما گِرد آورده است و مردم بسیاری به او پیوستهاند. مرا فرستاده است تا از شما و این که آیا از مدینه حرکت کردهاید، برایش خبر ببرم.
عمر، او را نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برد و موضوع را به اطّلاع ایشان رساند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، آن مرد را به اسلام دعوت کرد و آن را به او عرضه داشت؛ ولی او نپذیرفت و گفت: من، پیرو دین شما نمیشوم تا آن که ببینم قومم چه میکنند. اگر آنها به دین شما در آمدند، من هم یکی از آنها هستم و اگر بر دین خود ماندند، من نیز میمانم.
عمر گفت: ای پیامبر خدا! گردنش را بزنم؟
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، او را تحویل عمر داد و او گردنش را زد.
85. الإرشاد - في ذِکرِ غَزوَةِ حُنَينٍ -: أمَرَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله بِالكَفِّ، و نادیٰ أن لا يُقتَلَ أسيرٌ مِنَ القَومِ.
و كانَت هُذَيلٌ بَعَثَت رَجُلاً يُقالُ لَهُ ابنُ الأَكوَعِ أيّامَ الفَتحِ عَيناً عَلَى النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله حَتّیٰ عَلِمَ عِلمَهُ، فَجاءَ إلیٰ هُذَيلٍ بِخَبَرِهِ، فَاُسِرَ يَومَ حُنَينٍ، فَمَرَّ بِهِ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ، فَلَمّا رَآهُ أقبَلَ عَلیٰ رَجُلٍ مِنَ الأنصارِ و قالَ: عَدُوُّ اللهِ الَّذي كانَ عَيناً عَلَينا ها هُوَ أسيرٌ فاَقتُلهُ.
فَضَرَبَ الأنصارِيُّ عُنُقَهُ!
و بَلَغَ ذٰلِكَ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله فَكَرِهَهُ، و قالَ: أ لَم آمُركُم إلّا تَقتُلوا أسيراً؟[۲۱۷]
85. الإرشاد - در غزوۀ حُنَین -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، دستور خویشتنداری داد و بانگ زد که: «هیچ اسیری از دشمن، کشته نشود».
قبیلۀ هُذَیل در ایام فتح [مکّه]، مردی به نام ابن اَکوَع را فرستاده بود تا از پیامبر صلی الله علیه و آله، جاسوسی و کسب اطّلاع کند و او اخبارش را برای هُذَیل بیاورد. این شخص در روز حُنَین، اسیر شد. عمر بن خطّاب، به او برخورد و چون وی را دید، رو به مردی از انصار کرد و گفت: این دشمن خدا که جاسوسی ما را میکرد، اینک اسیر شده است. او را بکش!
مرد انصاری، گردن او را زد. خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید. ایشان، ناراحت شد و فرمود: «مگر به شما دستور ندادم که اسیری را نکشید؟».
86. سنن أبي داود عن فرات بن حيّان: أنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله أمَرَ بِقَتلِهِ و كانَ عَيناً لأَبي سُفيانَ، و كانَ حَليفاً لِرَجُلٍ مِنَ الأَنصارِ، فَمَرَّ بِحَلقَةٍ مِنَ الأَنصارِ فَقالَ: إنّي مُسلِمٌ، فَقالَ رَجُلٌ مِن الأنصارِ: يا رَسولَ اللهِ، إنَّهُ يَقولُ: إنّي مُسلِمٌ. فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: إنَّ مِنكُم رِجالاً نَكِلُهُم إلیٰ إيمانِهِم، مِنهُم فُراتُ بنُ حَيّانَ.[۲۱۸]
86. سنن أبی داوود - به نقل از فرات بن حیّان -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، دستور قتل او (فرات) را، چون جاسوس ابو سفیان بود، صادر کرد. او همپیمان مردی از انصار بود. پس با گروهی از انصار مواجه شد و گفت: من، مسلمان هستم. مردی از انصار گفت: ای پیامبر خدا! او میگوید: من، مسلمانم.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «افرادی از شما هستند که آنها را به ایمانشان وا میگذاریم.[۲۱۹] یکی از آنها فرات بن حیان است».
87. أنساب الأشراف: كانَ نُعَيمُ بنُ هُبَيرَةَ أخو مَصقَلَةَ مِن شيعَةِ عَلِيٍّ، فَكَتَبَ إلَيهِ (أخوهُ مَصقَلَةُ): أن صِر إلَيَّ فَقَد كَلَّمتُ مُعاوِيَةَ في تَأميرِكَ وَ اختِصاصِكَ، و وَطَّأتُ لَكَ عِندَهُ ما تُحِبُّ. و بَعَثَ بِالكِتابِ مَعَ نَصرانِيٍّ مِن نَصاریٰ تَغلِبَ يُقالُ لَهُ: جلوانُ، فَظَهَرَ عَلِيٌّ عَلَيهِ و عَلَى الكِتابِ، و رُفِعَ إلَيهِ أيضاً أنَّهُ يَتَجَسَّسُ، فَأَمَرَ بِهِ فَقُطِعَت يَدُهُ فَماتَ.[۲۲۰]
87. أنساب الأشراف: نُعَیم بن هُبَیره، برادر مَصقَله، از شیعیان علی بود. [برادرش مَصقله] به او نوشت: نزد من بیا؛ زیرا من با معاویه صحبت کردهام که تو را از امیران و نزدیکان خود قرار دهد و زمینه را آماده ساختهام که به آنچه دوست داری، نزد او برسی.
وی، نامه را توسّط یکی از نصارای تَغلِب به نام جلوان فرستاد. علی علیه السلام او را دستگیر کرد و از نامه، مطّلع شد. از طرف دیگر، به ایشان خبر داده بودند که آن مرد، جاسوسی میکند. پس امام علیه السلام دستور دارد دستش را قطع کردند و او مُرد.
88. الإرشاد: لَمّا بَلَغَ مُعاوِيَةَ بنَ أبي سُفيانَ وَفاةُ أميرِ المُؤمِنينَ علیه السلام و بَيعَةُ النّاسِ ابنَهُ الحَسَنَ علیه السلام، دَسَّ رَجُلاً مِن حِميَرٍ إلَى الكوفَةِ و رَجُلاً مِن بَلقَينَ إلَى البَصرَةِ؛ لِيَكتُبا إلَيهِ بِالَاخبارِ و يُفسِدا عَلَى الحَسَنِ علیه السلام، الاُمورَ، فَعَرَفَ ذٰلِكَ الحَسَنُ علیه السلام فَأَمَرَ بِاستِخراجِ الحِميَرِيِّ مِن عِندِ حَجّامٍ بِالكوفَةِ، فَاُخرِجَ و أَمَرَ بِضَربِ عُنُقِهِ، و كَتَبَ إلَى البَصرَةِ بِاستِخراجِ القَينِيِّ مِن بَني سُلَيمٍ و ضُرِبَت عُنُقُهُ، و كَتَبَ الحَسَنُ علیه السلام إلیٰ مُعاوِيَةَ:
أمّا بَعدُ، فَإِنَّكَ دَسَستَ الرِّجالَ لِلاِحتِيالِ وَ الاِغتِيالِ و أَرصَدتَ العُيونَ كَأَنَّكَ تُحِبُّ اللِّقاءَ، و ما أوشَكَ ذٰلِكَ، فَتَوَقَّعهُ إن شاءَ اللهُ تَعالیٰ.[۲۲۱]
88. الارشاد: چون خبر درگذشت امیرمؤمنان علیه السلام و بیعت مردم با فرزندش حسن علیه السلام به معاویة بن ابی سفیان رسید، مخفیانه، مردی از حِمیَر را به کوفه و مردی از بنی بَلقَین را به بصره فرستاد تا اخبار را برایش بنویسند و بر ضدّ حسن علیه السلام، فتنهانگیزی کنند. حسن علیه السلام، از این موضوع، آگاه شد و دستور داد مرد حِمیَری را که نزد حجامتگری در کوفه بود، دستگیر کردند و سپس امر کرد گردنش را بزنند. به بصره نیز نوشت مرد قَینی را از نزد بنی سلیم، بیرون آورند و او را هم گردن زدند. حسن علیه السلام به معاویه نوشت: «تو افرادی را مخفیانه برای توطئه و ترور کردن فرستادهای و جاسوس گماشتهای. گویا رویارویی را دوست داری. به زودی واقع خواهد شد. پس منتظر باش، إن شاء اللّٰه تعالی!».
89. دعائم الاسلام: الجاسوسُ وَ العَينُ إذا ظُفِرَ بِهِما قُتِلا، كَذٰلِكَ رُوّينا عَن أهلِ البَيتِ علیهم السلام.[۲۲۲]
89. دعائم الإسلام: در صورت دست یافتن به جاسوس و خبرچین، باید آنها را کشت. از اهل بیت علیهم السلام این گونه برای ما روایت شده است.
- ↑ به قلم پژوهشگر ارجمند، جناب حجة الإسلام و المسلمین آقای محمدکاظم رحمانستایش.
- ↑ معجم مقاییس اللّغة: ج 1 ص 414 ذیل: «جسس».
- ↑ مفردات ألفاظ القرآن: ص 196 ذیل: «جسس».
- ↑ معجم مقاییس اللّغة: ج 1 ص 414 ذیل: «جسس».
- ↑ ر.ک: تاج العروس: ج 8 ص224 ذیل: «جسس».
- ↑ ر.ک: مجمع البیان: ج 9 ص 205. نیز، ر.ک: تفسیر الثعلبی: ج 9 ص 82 و تفسیر الآلوسی: ج 26 ص 157و تفسیر القرطبی: ج 16 ص 333.
- ↑ برای نمونه، ر.ک: دراسات فی ولایة الفقیه: ج 2 ص ۵۳۱ و مفاهیم القرآن: ج 2 ص ۵۴۱.
- ↑ برای نمونه، ر.ک: تفاسیر یاد شده در پانوشتهای پیشین.
- ↑ این معنا از مجموعۀ آیات و روایات باب، روشن میشود.
- ↑ حجرات: آیۀ12.
- ↑ المیزان فی تفسیر القرآن: ج 18 ص325.
- ↑ ر.ک: ص ۴۸1 (تجسّس در بارۀ عیبهای مردم).
- ↑ ر.ک: ص ۴91 (زیانهای تجسّس).
- ↑ کتاب من لا یحضره الفقیه: ج 3 ص 38 ح 3280.
- ↑ ر.ک: ص ۴۸1 (تجسّس در بارۀ عیبهای مردم).
- ↑ که در مباحث توحید مطرح میشود (ر.ک: دانشنامۀ عقاید اسلامی: ج ۴ ص ۳۷ ۵ (پرهیز از اندیشیدن در ذات خدا).
- ↑ ر.ک: ص 2 ۴۸ ح ۵ و 6.
- ↑ ر.ک: دانشنامۀ قرآن و حدیث: ج 7 ص 23 3 (تجارت / حکم آنچه در بازار مسلمانان فروخته میشود).
- ↑ ر.ک: المکاسب، شیخ انصاری: ج 1 ص 171 «فیما استثنی من الغیبة وحکم بجوازها بالمعنی الاعم».
- ↑ «عن أبی عبد اللّٰه علیه السلام: أیُّما رجلٍ اطَّلَعَ علی قومٍ فی دارِهم لِیَنظُرَ إلی عَوراتِهِم فَرَمَوْهُ فَفَقَؤوا عَیْنَیْهِ أو جَرَحوهُ، فلا دیةَ لَهُ» (الکافی: ج 7 ص 291 ح 1). «رسول اللّٰه صلی الله علیه و آله: مَنِ اطَّلَعَ فی بیتِ قومٍ بغیرِ إذنهِم فقد حَلَّ لهم أن یَفقَؤوا عَینَه» (صحیح مسلم: ج 3 ص 1699 ح 43).
- ↑ ر.ک: ص ۴91 ح 2۰.
- ↑ ر.ک: ص ۴۸3 ح ۷.
- ↑ «قال رسول اللّٰه صلی الله علیه و آله: و مَنِ استَمَعَ إِلیٰ حَدیثِ قَومٍ و هم له کارهونَ یُصَبُّ فی اُذُنَیهِ الآنُکُ یومَ القیامةِ، قال سفیانُ: الآنُکُ هُوَ الرصاصُ» (الخصال: ص 109 ح 77).
- ↑ دراسات فی ولایة الفقیه: ج2 ص 546 - 550، مفاهیم القرآن: ج2 ص542.
- ↑ ر.ک: ص 5 ۴۹ (پرس و جوی قاضی).
- ↑ ر.ک: ص ۵1۵ ح 4۵.
- ↑ ر.ک: ص ۵۰۹ ح 3۴.
- ↑ ر.ک: ص ۵11 ح 3۷.
- ↑ نهج البلاغة: نامههای 3،34، 43 - 45، 63 و 71.
- ↑ مفاهیم القرآن: ج 2 ص544.
- ↑ ر.ک: ص ۵۰۷ (جاسوسی دولتی).
- ↑ التراتیب الإداریة: ج1 ص235.
- ↑ «اخرجوا إلیّ منکم اثنا عشر نقیباً لیکونوا علی قومهم بما فیهم» (السیرة النبویّة، ابن هشام: ج2 ص85؛ بحار الانوار: ج 19 ص13).
- ↑ «کان رسول اللّٰه صلی الله علیه و آله إذا فَقَدَ الرَّجُلَ مِن إِخوانِهِ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ سَأَلَ عَنْهُ فَإِنْ کَانَ غائِباً دَعَا لَهُ وإن کَانَ شَاهِداً زَارَهُ وإِن کانَ مریضاً عَادَهُ» (مکارم الأخلاق: ج 1 ص 55 ح 34).
- ↑ نهج البلاغة: نامۀ 53
- ↑ مجمع البیان: ج 10 ص 442.
- ↑ الغارات: ج1 ص33۲-338؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ج3 ص128-130.
- ↑ مستدرک نهج البلاغة: ج4 ص24.
- ↑ الغارات: ج1 ص208؛ مستدرک نهج البلاغة: ج4 ص28.
- ↑ برای نمونه، ر.ک: تفسیر العیّاشی: ج2 ص246 ح 1857.
- ↑ ر.ک: ص ۵11 ح 3۷ و 3۸.
- ↑ ر.ک: ص ۵۰۷ ح 3۳ و ص ۵11 ح ۳۹.
- ↑ مفاهیم القرآن: ج2 ص 556.
- ↑ «و دسَّ معاویة رجلاً من بنی حمیر إلی الکوفة و رجلاً من بنی القین إلی البصرة ...فاخذاً و قتلاً» (مقاتل الطالبیّین: ص 62).
- ↑ ر.ک: ص 3 ۵۱ ح 4۲.
- ↑ ر.ک: ص ۵۱۵ ح 4۴.
- ↑ ر.ک: ص 3 ۵۱ ح 4۱.
- ↑ برای نمونه، ر.ک: نساء: آیۀ 102.
- ↑ برای نمونه، ر.ک: نهج البلاغة: نامۀ 53.
- ↑ ر.ک: ص ۵۱۵ (جاسوسی نظامی).
- ↑ ر.ک: ص ۵۲۱ (نمونههایی از عملکرد پیامبر صلی الله علیه و آله در جاسوسی نظامی).
- ↑ التراتیب الإداریة: ج1 ص361 و363.
- ↑ ر.ک: ص ۵۱۹ ح ۴۹.
- ↑ ر.ک: ص ۵۱۹ ح ۵۱ و ۵۳ و ص ۵۲۱ ح 54 و ۵۵.
- ↑ الحجرات: ۱۲.
- ↑ صحيح البخاري: ج۵ ص۲۲۵۳ ح۵۷۱۷، صحيح مسلم: ج۴ ص۱۹۸۵ ح۲۸، الموطّأ: ج۲ ص۹۰۷ ح۱۵، مسند ابن حنبل: ج۳ ص۱۳۴ ح۷۸۶۳ كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج۱۶ ص۸۶ ح۴۴۰۲۶؛ قرب الإسناد: ص۲۹ ح۹۴ عن مسعدة بن زياد عن الإمام الصادق عن أبيه علیهما السلام، بحار الأنوار: ج۷۵ ص۲۵۲ ح۲۸.
- ↑ تغمّدت فلاناً: سترت ما كان منه و غطّيته (لسان العرب: ج۳ ص۳۲۶ «غمد»).
- ↑ نثر الدرّ: ج۱ ص۲۶۰.
- ↑ ثواب الأعمال: ص۳۴۰، أعلام الدين: ص۴۲۰ كلاهما عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج۷ ص۲۱۶ ح۱۱۶.
- ↑ الهَمزُ: الغيبة و الوقيعة في الناس و ذكر عيوبهم (النهاية: ج۵ ص۲۷۳ «همز»).
- ↑ اللَّمزُ: العيب و الوقوع في الناس. و قيل: هو العيب في الوجه (النهاية: ج۴ ص۲۶۹ «لمز»).
- ↑ تفسير الفخر الرازي: ج۲۳ ص۱۸۴، التوبيخ و التنبيه: ص۱۵۵ ح۱۲۵ عن خالد الرَّبَعيّ نحوه.
- ↑ تهذيب الأحكام: ج۱۰ ص۴۸ ح۱۷۷ عن السكوني عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام، الجعفريّات: ص۱۳۸ عن الإمام الكاظم عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله، دعائم الإسلام: ج۲ ص۴۶۷ ح۱۶۶۱ عن الإمام عليّ علیه السلام عنه صلی الله علیه و آله، وسائل الشيعة: ج۱۸ ص۴۱۱ ح۳۴۴۰۵؛ الفردوس: ج۵ ص۳۳ ح۷۳۷۳ عن عائشة نحوه.
- ↑ الكافي: ج۷ ص۲۰۹ ح۲۰، تهذيب الأحكام: ج۱۰ ص۶۷ ح۲۴۷ كلاهما عن السكوني عن الإمام الصادق علیه السلام، الجعفريّات: ص۱۳۸ عن الإمام الكاظم عن آبائه عنه علیهم السلام، وسائل الشيعة: ج۱۸ ص۴۱۱ ح۳۴۴۰۶.
- ↑ شَنِئتُ: أي أبغضتُ (النهاية: ج۲ ص۵۰۳ «شنأ»).
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب ۵۳، تحف العقول: ص۱۲۸ نحوه، بحار الأنوار: ج۳۳ ص۶۰۱ ح۷۴۴.
- ↑ غرر الحكم: ج۲ ص۵۲۶ ح۳۵۰۵، مستدرك الوسائل: ج۱۲ ص۴۲۶ ح۱۴۵۱۶.
- ↑ غرر الحكم: ج۳ ص۳۱۸ ح۴۵۸۱.
- ↑ غرر الحكم: ج۳ ص۳۱۸ ح۴۵۸۰.
- ↑ جسّ الأخبار و تجسّسها: تتبّعها، و منه الجاسوس؛ لأنّه يتتبّع الأخبار ويفحص عن بواطن الاُمور (المصباح المنير: ص۱۰۱ «جسس»).
- ↑ الكافي: ج۲ ص۲۲۹ ح۱، أعلام الدين: ص۱۱۶ كلاهما عن عبداللّٰه بن يونس عن الإمام الصادق علیه السلام، الدرّ النظيم: ص۲۳۷ عن حكيم بن جبير، بحار الأنوار: ج۶۷ ص۳۶۶ ح۷۰؛ تاريخ دمشق: ج۱۷ ص۴۲۰ عن ذي النون بن إبراهيم.
- ↑ مستطرفات السرائر: ص۴۸ ح۷ عن أبي عبداللّٰه السيّاري، مشكاة الأنوار: ص۵۶۱ ح۱۸۹۷، بحار الأنوار: ج۷۵ ص۲۱۵ ح۱۴.
- ↑ أديم مقروظ: الأديم: الجلد المدبوغ، و القرظ: ما يدبغ به الأديم (المصباح المنير: ص۹ «أدم» وص ۴۹۹ «قرض»).
- ↑ ضِئضئ: يريد أن يخرج من نسله و عقبه (النهاية: ج۳ ص۶۹ «ضأضأ»).
- ↑ صحيح البخاري: ج۴ ص۱۵۸۱ ح۴۰۹۴، صحيح مسلم: ج۲ ص۷۴۲ ح۱۴۴، مسند ابن حنبل: ج۴ ص۱۰ ح۱۱۰۰۸، صحيح ابن حبّان: ج۱ ص۲۰۵ ح۲۵ كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج۱۱ ص۳۱۰ ح۳۱۵۹۷؛ دعائم الإسلام: ج۱ ص۲۶۰ نحوه، بحار الأنوار: ج۹۶ ص۷۰ ذيل ح۴۵.
- ↑ أجافَ البابَ: أي ردَّهُ عليه (النهاية: ج۱ ص۳۱۷ «جوف»).
- ↑ الشُّربُ: الجماعة يشربون الخَمر (النهاية: ج۲ ص۴۵۵ «شرب»).
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج۴ ص۴۱۹ ح۸۱۳۶، السنن الكبرى: ج۸ ص۵۷۸ ح۱۷۶۲۵، المصنّف لعبد الرزّاق: ج۱۰ ص۲۳۱ ح۱۸۹۴۳، الثقات لابن حبّان: ج۴ ص۲۶۷، تاريخ المدينة: ج۲ ص۷۲۲، كنز العمّال: ج۳ ص۸۰۷ ح۸۸۲۴.
- ↑ تفسير الآلوسي: ج۲۶ ص۱۵۷ عن سعيد بن منصور، كنز العمّال: ج۳ ص۸۰۸ ح۸۸۲۶.
- ↑ ظاهراً مقصود، حسن بصری است.
- ↑ أي يطوف بالليل يحرس الناسَ و يكشف أهل الرِّيبَة (لسان العرب: ج۶ ص۱۳۹ «عسس»).
- ↑ البقرة: ۱۸۹.
- ↑ النور: ۲۷.
- ↑ إحياء العلوم: ج۲ ص۲۸۹، كنز العمّال: ج۳ ص۸۰۸ ح۸۸۲۷ نحوه.
- ↑ سنن أبي داود: ج۴ ص۲۷۳ ح۴۸۹۰، المستدرك على الصحيحين: ج۴ ص۴۱۸ ح۸۱۳۵، المعجم الكبير: ج۹ ص۳۵۰ ح۹۷۴۱، المصنّف لعبد الرزّاق: ج۱۰ ص۲۳۲ ح۱۸۹۴۵ كلاهما نحوه، المصنّف لابن أبي شيبة: ج۶ ص۲۴۷ ح۳، كنز العمّال: ج۳ ص۶۹۲ ح۸۴۸۲.
- ↑ تحف العقول: ص۳۱۷، بحار الأنوار: ج۷۸ ص۲۳۰ ح۲۱.
- ↑ الكافي: ج۲ ص۳۵۴ ح۲، الأمالي للمفيد: ص۱۴۱ ح۸ كلاهما عن إسحاق بن عمّار عن الإمام الصادق علیه السلام، الاختصاص: ص۲۲۵ عن الإمام عليّ علیه السلام، بحار الأنوار: ج۷۵ ص۲۵۹ ح۵۴؛ سنن أبي داود: ج۴ ص۲۷۰ ح۴۸۸۰، مسند ابن حنبل: ج۷ ص۱۸۱ ح۱۹۷۹۷ كلاهما عن أبي برزة الأسلمي، سنن الترمذي: ج۴ ص۳۷۸ ح۲۰۳۲ عن ابن عمرو كلّها نحوه.
- ↑ سنن أبي داود: ج۴ ص۲۷۲ ح۴۸۸۹، مسند ابن حنبل: ج۹ ص۲۱۶ ح۲۳۸۷۶، المستدرك على الصحيحين: ج۴ ص۴۱۹ ح۸۱۳۷، السنن الكبرى: ج۸ ص۵۷۸ ح۱۷۶۲۴، المعجم الكبير: ج۱۷ ص۱۲۲ ح۳۰۲ كلّها عن أبي اُمامة، كنز العمّال: ج۶ ص۴۶ ح۱۴۷۸۲.
- ↑ یعنی هر گاه حاکم در میان مردم خود، ایجاد بدگمانی و سوء ظن کند، آنان را بر گناه، گستاخ مینماید و باب جرم و جنایت را به رویشان میگشاید (به نقل از پا نوشت الترغیب و الترهیب).
- ↑ سنن أبي داود: ج۴ ص۲۷۲ ح۴۸۸۸، صحيح ابن حبّان: ج۱۳ ص۷۲ ح۵۷۶۰، السنن الكبرى: ج۸ ص۵۷۸ ح۱۷۶۲۳، المعجم الكبير: ج۱۹ ص۳۷۹ ح۸۹۰، مسند أبي يعلى: ج۶ ص۴۴۶ ح۷۳۵۲، كنز العمّال: ج۵ ص۷۷۶ ح۱۴۳۵۶.
- ↑ غرر الحكم: ج۵ ص۳۷۱ ح۸۸۰۰، عيون الحكم و المواعظ: ص۴۳۶ ح۷۵۴۰.
- ↑ غرر الحكم: ج۵ ص۳۷۱ ح۸۷۹۶، عيون الحكم و المواعظ: ص۴۳۸ ح۷۵۸۱.
- ↑ غرر الحكم: ج۵ ص۳۷۱ ح۸۷۹۹، عيون الحكم و المواعظ: ص۴۳۶ ح۷۵۳۹.
- ↑ غرر الحكم: ج۵ ص۳۷۱ ح۸۷۹۸، عيون الحكم و المواعظ: ص۴۳۶ ح۷۵۳۸.
- ↑ تهذیب الکمال: ج 5 ص 89 الرقم 950، حلیة الأولیاء: ج 3 ص 195 الرقم 242، سیر أعلام النبلاء: ج 6 ص 263 الرقم 117 نحوه؛ العدد القویّة: ص 151 ح 75، کشف الغمّة: ج 2 ص 396، بحار الأنوار: ج 78 ص 202 ح 23 و راجع الکافي: ج 8 ص 19 ح 4.
- ↑ الكافي: ج۲ ص۶۵۲ ح۲، تحف العقول: ص۳۶۹ كلاهما عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج۷۸ ص۲۵۳ ح۱۰۹.
- ↑ مستدرك الوسائل: ج۹ ص۱۴۷ ح۱۰۵۱۰ نقلاً عن لبّ اللباب.
- ↑ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج۲۰ ص۲۶۹ ح۱۱۳.
- ↑ الكافي: ج۷ ص۴۳۱ ح۱۵، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج۳ ص۱۶ ح۳۲۴۴ و فيه «الأنساب» بدل «المواريث»، تهذيب الأحكام: ج۶ ص۲۸۳ ح۷۸۱ وص ۲۸۸ ح۷۹۸، وسائل الشيعة: ج۱۸ ص۲۱۳ ح۳۳۷۵۳.
- ↑ في تهذيب الأحكام: «ساعَدنَها».
- ↑ في کتاب من لا یحضره الفقیه:«وطَرَحه»..
- ↑ العُقر: أي المَهر (النهاية: ج۳ ص۲۷۴ «عقر»).
- ↑ الكافي: ج۷ ص۴۲۵ ح۹، تهذيب الأحكام: ج۶ ص۳۰۸ ح۸۵۲ كلاهما عن معاوية بن وهب، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج۳ ص۲۰ ح۳۲۵۱ عن الأصبغ بن نباتة من دون إسناد إلیٰ أحد من أهل البيت علیهم السلام، بحار الأنوار: ج۴۰ ص۳۰۹ ح۸۳.
- ↑ في المصدر «اُخرُجوا»، و قد صَحَّحناه من كتاب من لا يحضره الفقيه.
- ↑ الكافي: ج۷ ص۳۷۱ ح۸ عن أبي بصير، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج۳ ص۲۴ ح۳۲۵۵ نحوه، وسائل الشيعة: ج۱۸ ص۲۰۴ ح۳۳۷۴۰.
- ↑ لَبِيبٌ: عاقل ذو لبّ (لسان العرب: ج۱ ص۷۳۰ «لبب»).
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب ۳۳، الغارات: ج۲ ص۵۰۹ نحوه، بحار الأنوار: ج۳۳ ص۴۹۱ ح۶۹۷ و راجع الفتوح: ج۴ ص۲۲۲.
- ↑ تَحدُوني: أي تبعثني وتسوقني عليها (مجمع البحرين: ج۱ ص۳۷۶ «حدا»). حَدوةُ لهم: اي باعِث لَهم.
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب ۵۳، تحف العقول: ص۱۳۷، بحار الأنوار: ج۳۳ ص۶۰۶ ح۷۴۴.
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب ۴۵، بحار الأنوار: ج۳۳ ص۴۷۳ ح۶۸۶.
- ↑ المصنّف لابن أبي شيبة: ج۷ ص۲۷۱ ح۱۳۲.
- ↑ لم یکن لأمیر المؤمنین علیه السلام عاملاً بهذا الاسم، وإن کان اللفظ من الیعقوبي وأبي یوسف کما ذکرناه، والظاهر أنّه مصحَّف مالك بن کعب الأرحبّي الهَمْدانِيّ، الحاکم في عین التَّمر من قِبَلِ أمیرالمؤمنین علیه السلام کما في تاریخ الطبري (ج 5 ص 107 و 130 و 133) و قاموس الرجال (ج 7 ص 473) و کان من شیمته علیه السلام و ممّن یعتمد علیه،و کعب بن مالك ما بایعَ علیاً علیه السلام.
- ↑ العُذَيب: ماء بين القادسية و المغيثة (معجم البلدان: ج۴ ص۹۲).
- ↑ بِهقُباذات: اسم لثلاث كُوَر ببغداد (معجم البلدان: ج۱ ص۵۱۶).
- ↑ تاريخ اليعقوبي: ج۲ ص۲۰۴، الخراج: ص 141، جمهرة رسائل العرب: ج 1 ص 603 کلاهما نحوه.
- ↑ به حسب ظاهر، باید مالک بن کعب، درست باشد؛ زیرا امام علی علیه السلام، کارگزاری به نام کعب بن مالک نداشت. کعب بن مالک با امام علیه السلام بیعت نکرد، در حالی که مالک بن کعب، از کارگزاران مورد اعتماد امام علیه السلام در منطقه عین التمر و بِهْقُبادات در اطراف بغداد بود.
- ↑ سَواد، سرزمینها و روستاهای بخش سرسبز و آباد عراق است که در زمان عمر بن خطّاب به دست مسلمانان، فتح شد. از آن رو، آن را سَواد (سیاهی) گویند که پوشیده از نخلستان و درخت و کشت بود (ر.ک: معجم البلدان: ج3 ص272).
- ↑ عُذَیب، آبگاه بنی تمیم است و اوّلین آبی است که مسافران در بیابان، به هنگام حرکت از کوفه به سمت مکّه، با آن مواجه میشوند (تقویم البلدان: ص 79).
- ↑ بِهْقُبادات، نام سه آبادی بغداد در اطراف شطّ فرات است (معجم البلدان: ج 1 ص 516).
- ↑ دعائم الإسلام: ج۱ ص۳۶۵، مستدرك الوسائل: ج۱۳ ص۱۵۷ ح۱۵۰۱۸.
- ↑ أردشير خُرّة: هي من أجلِّ كُوَر فارس، ومنها مدينة شيراز و غيرها (معجم البلدان: ج۱ ص۱۴۶).
- ↑ تاريخ اليعقوبي: ج۲ ص۲۰۱.
- ↑ تاريخ الطبري: ج۴ ص۵۵۳؛ الغارات: ج۱ ص۲۱۶، بحار الأنوار: ج۳۳ ص۵۳۸ ح۷۲۰ و راجع الكامل في التاريخ: ج۲ ص۳۵۵ و أنساب الأشراف: ج۳ ص۱۶۳ و البداية و النهاية: ج۷ ص۲۵۳.
- ↑ غبّى الشيء: ستره و أخفاه (لسان العرب: ج۱۵ ص۱۱۵ «غبو»).
- ↑ الطبقات الكبرىٰ: ج۴ ص۳۱، تهذيب الكمال: ج۱۴ ص۲۲۷ الرقم ۳۱۲۹، سير أعلام النبلاء: ج۲ ص۹۸ الرقم ۱۱، تاريخ دمشق: ج۲۶ ص۲۸۶.
- ↑ الاستيعاب: ج۲ ص۳۵۹ الرقم ۱۳۸۶، ذخائر العقبى: ص۳۲۰، الوافي بالوفيات: ج۱۶ ص۳۶۰، سبل الهدى و الرشاد: ج۱۱ ص۹۸، تفسير القرطبي: ج۸ ص۴۹ كلّها نحوه و راجع تهذيب الكمال: ج۱۴ ص۲۲۶ الرقم ۳۱۲۹.
- ↑ الطبقات الكبرىٰ: ج۲ ص۳۷، عيون الأثر: ج۱ ص۴۰۶ عن ابن سعد، إمتاع الأسماع: ج۱ ص۱۳۲، سبل الهدى و الرشاد: ج۴ ص۱۸۲ كلاهما نحوه، و راجع شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج۱۴ ص۲۱۸.
- ↑ أنساب الأشراف: ج۳ ص۲۱۲.
- ↑ في بحار الأنوار: فأمَّهُم أميرٌ.
- ↑ قرب الإسناد: ص۳۴۲ ح۱۲۴۹ عن الريّان بن الصّلت، بحار الأنوار: ج۱۰۰ ص۶۱ ح۲.
- ↑ العاديات: ۱.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص۴۰۷ ح۹۱۳، بحار الأنوار: ج۲۱ ص۷۵ ح۳.
- ↑ في سائر المصادر: «عشرة رهط».
- ↑ قَرْدَدُ: هو الموضع المرتفع من الأرض (النهاية: ج۴ ص۳۷ «قرد»).
- ↑ سنن أبي داود: ج۳ ص۵۱ ح۲۶۶۰، مسند ابن حنبل: ج۳ ص۱۴۹ ح۷۹۳۳، السنن الكبریٰ: ج۹ ص۲۴۵ ح۱۸۴۳۲، المغني لابن قدامة: ج۱۰ ص۵۵۳ كلّها نحوه، مسند الطيالسي: ص۳۳۸ ح۲۵۹۷ عن جارية حليف بني زهرة.
- ↑ في دعائم الإسلام: «و اخصُصه بکتابٍ منكَ تهُزّه به، و تنَبّئُه بما بلَغَك عنه» بدل «و اخصُصه عنك بهَزّه».
- ↑ تحف العقول: ص۱۳۳، دعائم الإسلام: ج۱ ص۳۵۹ نحوه، بحار الأنوار: ج۷۷ ص۲۴۹ ح۱ و راجع نهج البلاغة: الكتاب ۵۳.
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب ۱۱، تحف العقول: ص۱۹۱، وقعة صفّين: ص۱۲۳، بحار الأنوار: ج۳۲ ص۴۱۰ ح۳۶۹؛ الأخبار الطوال: ص۱۶۶، المعيار و الموازنة: ص۱۴۱.
- ↑ صياصي الجبال: أطرافها العالية (مجمع البحرين: ج۲ ص۱۰۶۳ «صيص»).
- ↑ وقعة صفّين: ص۱۲۴، تحف العقول: ص۱۹۲ نحوه، بحار الأنوار: ج۳۲ ص۴۱۱ ح۳۶۹؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج۳ ص۱۹۲، المعيار و الموازنة: ص۱۴۲ نحوه.
- ↑ أذكيتُ عليه العيونَ: إذا أرسلت عليه الطلائع (الصحاح: ج۶ ص۲۳۴۶ «ذكا»).
- ↑ المعيار و الموازنة: ص۱۳۱.
- ↑ الغارات: ج۱ ص۳۳۷، بحار الأنوار، ج۳۳ ص۴۰۷ ح۶۲۸؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج۳ ص۱۳۰ و فيه «تبعة» بدل «بيعة»، تاريخ الطبري: ج۵ ص۱۱۶ نحوه.
- ↑ الغُدُوُّ: السَيرُ أوّل النهار (النهاية: ج۳ ص۳۴۶ «غدا»).
- ↑ وقعة صفّين: ص۳۶۰، بحار الأنوار: ج۳۲ ص۵۰۰ ح۴۳۰؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج۸ ص۳۹ نحوه.
- ↑ الفتوح: ج۳ ص۷۸.
- ↑ وقعة صفّين: ص۴۶۸، بحار الأنوار: ج۳۲ ص۵۲۲ ح۴۴۱.
- ↑ العِيرُ: الإبِلُ بأحمالِها (النهاية: ج۳ ص۳۲۸ «عير»).
- ↑ سنن أبي داود: ج۳ ص۳۸ ح۲۶۱۸، صحيح مسلم: ج۳ ص۱۵۱۰ ح۱۴۵، مسند ابن حنبل: ج۴ ص۲۷۴ ح۱۲۴۰۱، السنن الكبرى: ج۹ ص۱۶۹ ح۱۸۱۹۷، المنتخب من مسند عبد بن حميد: ص۳۷۹ ح۱۲۷۲ وفيها «بسيسة» بدل «بسبسة».
- ↑ اُسد الغابة: ج۲ ص۴۷۶ الرقم ۲۰۷۶، الاستيعاب: ج۲ ص۱۷۸ الرقم ۹۸۷، تاريخ الطبري: ج۲ ص۴۷۸ نحوه.
- ↑ تفسير القمّي: ج۱ ص۲۵۷، بحار الأنوار: ج۱۹ ص۲۴۶ ح۳؛ الطبقات الكبرىٰ: ج۲ ص۱۱، تاريخ دمشق: ج۲۱ ص۶۹، تهذيب الكمال: ج۱۰ ص۴۴۸ الرقم ۲۲۷۸، سير أعلام النبلاء: ج۱ ص۱۳۶ كلّها نحوه.
- ↑ جَزَع الموضع يجزعه جزعاً: قطعه عرضاً (لسان العرب: ج۸ ص۴۷ «جز»).
- ↑ أذلقه: أي أجهده (النهاية: ج۲ ص۱۶۵ «ذلق»).
- ↑ السيرة النبويّة لابن هشام: ج۲ ص۲۶۵، تاريخ الطبري: ج۲ ص۴۳۳، سبل الهدى و الرشاد: ج۴ ص۲۵ كلاهما نحوه و راجع البداية و النهاية: ج۳ ص۲۶۱ و تفسير ابن كثير: ج۲ ص۳۹۰.
- ↑ العَرّج: قریة جامعة من عَمَل الفُرع، و قیل: هو موضع بین مکّة و المدینة، و قیل: هو علی أربعة أمیال من المدینة (لسان العرب: ج۲ ص۳۲۳ «عرج»).
- ↑ الطبقات الكبرىٰ: ج۴ ص۳۱۰ و راجع اُسد الغابة: ج۱ ص۳۲۵ الرقم ۳۱۱.
- ↑ ذو الحليفة: قرية بينها وبين المدينة ستّة أميال أو سبعة (معجم البلدان: ج۲ ص۲۹۵).
- ↑ عقيق: العربُ تقول لكلّ مسيل ماء شقّه السيل في الأرض فأنهره و وسّعه: عقيق، و في بلاد العرب أربعة أعقّة؛ أي أودية (معجم البلدان: ج۴ ص۱۳۸).
- ↑ المغازي: ج۱ ص۲۰۶، الطبقات الكبرىٰ: ج۲ ص۳۷ نحوه، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج۱۴ ص۲۲۰، سبل الهدى و الرشاد: ج۴ ص۱۸۳، عيون الأثر: ج۲ ص۱۳ نحوه.
- ↑ ذو الحلیفه، روستایی است که شش یا هفت میل با مدینه فاصله دارد.
- ↑ المغازي: ج۱ ص۲۰۷، الطبقات الكبرىٰ: ج۲ ص۳۷ نحوه، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج۱۴ ص۲۲۰.
- ↑ تفسير الطبري: ج۲ الجزء ۲ ص۳۴۷ و۳۴۸، تاريخ الطبري ج۲ ص۴۱۰، أسباب النزول: ص۷۱ ح۱۳۱ كلاهما نحوه، السيرة النبويّة لابن هشام: ج۲ ص۲۵۲؛ تاريخ اليعقوبي: ج۲ ص۶۹ نحوه.
- ↑ الطبقات الكبرىٰ: ج۲ ص۴۹، المغازي: ج۱ ص۳۳۷ نحوه، عيون الأثر: ج۲ ص۵۴.
- ↑ الإصابة: ج۱ ص۵۷۲ الرقم ۱۰۹۹.
- ↑ تفسير القمّي: ج۲ ص۱۸۱، بحار الأنوار: ج۲۰ ص۲۲۳ ح۳.
- ↑ سَفَتِ الریحُ الترابَ: ذَرَتهُ، و قیل: حَمَلته (لسان العرب: ج۱۴ ص۳۸۹ «سفا»).
- ↑ الأحزاب: ۹ و ۱۰.
- ↑ الخرائج و الجرائح: ج۱ ص۱۵۶، بحار الأنوار: ج۲۰ ص۲۴۸ ح۱۷.
- ↑ ليلة قرّة: أي باردة (الصحاح: ج۲ ص۷۸۹ «قرر»).
- ↑ في بحار الأنوار: «اقتَرِب» بدل «أقبرت»، و هو الأنسب.
- ↑ القُرّ - بالضمّ - : البرد. و الضُّرّ - بالضمّ - : سوﺀ الحال (مرأة العقول: ج۲۶ ص۲۹۲).
- ↑ الحجفةُ: التُرسُ (النهاية: ج۱ ص۳۴۵ «جحف»).
- ↑ الكافي: ج۸ ص۲۷۷ ح۴۲۰، إعلام الورىٰ: ج۱ ص۱۹۳ نحوه، بحار الأنوار: ج۲۰ ص۲۶۸ ح۲۳؛ تفسير القرطبي: ج۱۴ ص۱۵۷ من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام نحوه.
- ↑ لا تَذعَرهُم عَلَيَّ: يَعني قريشاً، أي لا تُفزِعهُم؛ يريد: لا تُعلِمهُم بنفسك، و امشِ في خُفيَةٍ (لسان العرب: ج۴ ص۳۰۶ «ذعر»).
- ↑ كأنّما أمشي في حمّام: أي أنّه لم يجد البرد الذي يجده الناس، و لا من تلك الريح الشديدة شيئاً، بل عافاه اللّٰه منه ببركة إجابته للنبيّ صلی الله علیه و آله و ذهابه فيما وجّهه له، و دعائه صلی الله علیه و آله له (حاشية المصدر).
- ↑ نَومان: هو الكثير النوم (النهاية: ج۵ ص۱۳۰ «نوم»).
- ↑ صحيح مسلم: ج۳ ص۱۴۱۴ ح۹۹، صحيح ابن حبّان: ج۱۶ ص۶۷ ح۷۱۲۵، السنن الكبرى: ج۹ ص۲۵۰ ح۱۸۴۴۲، تاريخ الإسلام للذهبي: ج۲ ص۳۰۲ كلّها نحوه؛ الطرائف: ص۳۹۲ عن يزيد بن زيد نحوه.
- ↑ یعنی نه از آن سرمایی که دیگران احساس میکردند، چیزی احساس کرد و نه از آن باد سخت؛ بلکه به برکت آن که فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله را اجابت کرد و به برکت دعایی که ایشان برایش کرد، خداوند، او را عافیت بخشید.
- ↑ الغِرَّةُ: الغَفلة (النهاية: ج۳ ص۳۵۴ «غرر»).
- ↑ المغازي: ج۲ ص۴۶۰.
- ↑ صحيح البخاري: ج۴ ص۱۵۰۹ ح۳۸۸۷، سنن الترمذي: ج۵ ص۶۴۷ ح۳۷۴۵، سنن ابن ماجة: ج۱ ص۴۵ ح۱۲۲، السنن الكبرى: ج۶ ص۵۹۷ ح۱۳۰۸۵، المنتخب من مسند عبد بن حميد: ص۳۲۸ ح۱۰۸۸ و كلّها نحوه.
- ↑ الطبقات الكبرىٰ: ج۲ ص۹۲، تاريخ الإسلام للذهبي: ج۲ ص۳۶۱، إمتاع الأسماع: ج۱۳ ص۳۲۰، سبل الهدى و الرشاد: ج۶ ص۱۱۱ كلّها نحوه، عيون الأثر: ج۲ ص۱۵۱.
- ↑ الحائِطُ: البستان من النخيل كان عليه حائط و هو الجدار، و الجمع: الحوائط (النهاية: ج۱ ص۴۶۲ «حوط»).
- ↑ النطاة و الشّقُّ و الكتيبة: هي أقسام من خيبر، و لمّا قُسّمت خيبر فكانت نطاة و الشقّ في سهام المسلمين، و كانت الكتيبة خُمس اللّٰه و سهم النبيّ صلی الله علیه و آله (معجم البلدان: ج۴ ص۴۳۷).
- ↑ المغازي: ج۲ ص۵۶۶، سبل الهدى و الرشاد: ج۶ ص۱۱۱ نحوه.
- ↑ این سه، بخشهایی از خیبر بودند و زمانی که خیبر تقسیم شد، نطاة و شقّ، سهم مسلمانان گردید و کتیبه، خمس خدا و سهم پیامبر صلی الله علیه و آله شد.
- ↑ الضافطة: جمع ضافط، و هو الذي يجلب الميرة والمتاع إلى المدن. و المكاري الذي يكري الأحمال. و كانوا يومئذٍ قوماً من الأنباط يحملون إلى المدينة الدقيق و الزيت و غيرهما (النهاية: ج۳ ص۹۴ «ضفط»).
- ↑ ضَویٰ إلیه: انضَمّ و لجَأ (لسان العرب: ج۱۴ ص۴۹۰ «ضوا»).
- ↑ الخِرّیت: الدلیل الحاذق بالدلالة؛ کأنّه ینظر في خُرت [ثُقب] الإبرَة (لسان العرب: ج۲ ص۲۹ «خرت»).
- ↑ أغذّ السير و أغذّ فيه: أسرع (لسان العرب: ج۳ ص۵۰۱ «غذذ»).
- ↑ نكب: عدل (لسان العرب: ج۱ ص۷۷۰ «نكب»).
- ↑ أعتق الراكب فرسه؛ إذا أعجلها (القاموس المحيط، ج۳، ص۲۶۲ «عتق»).
- ↑ المغازي: ج۱ ص۴۰۳، تاريخ دمشق: ج۵۷ ص۲۰۰، إمتاع الأسماع: ج۱ ص۲۰۲ نحوه.
- ↑ عُسفان: منهلة من مناهل الطريق بين مكّة و الجُحفة (معجم البلدان: ج۴ ص۱۲۱).
- ↑ الظاهر: «الأحابيش» كما في بعض المصادر. قال الجوهري: الأحابيش: الجماعة من الناس ليسوا من قبيلة واحدة (الصحاح: ج۳ ص۹۹۹ «حبش»).
- ↑ مسند ابن حنبل: ج۶ ص۴۹۶ ح۱۸۹۵۰، صحيح البخاري: ج۴ ص۱۵۳۱ ح۳۹۴۴ نحوه، صحيح ابن حبّان: ج۱۱ ص۲۱۶ ح۴۸۷۲، السنن الكبرى: ج۹ ص۳۶۶ ح۱۸۸۰۷، السنن الكبرى للنسائي: ج۵ ص۲۶۳ ح۸۸۴۰، كنز العمّال: ج۱۰ ص۴۸۹ ح۳۰۱۵۴؛ مجمع البيان: ج۹ ص۱۷۷، بحار الأنوار: ج۲۰ ص۳۳۰.
- ↑ مردمانی از قبیلههای مختلف.
- ↑ دعائم الإسلام: ج۱ ص۳۶۹، مستدرك الوسائل: ج۱۱ ص۱۲۷ ح۱۲۶۱۶.
- ↑ الإصابة: ج۱ ص۴۲۹ الرقم ۶۶۲.
- ↑ المغازي: ج۲ ص۵۷۴، الطبقات الكبرىٰ: ج۲ ص۹۵، إمتاع الأسماع: ج۹ ص۲۳۰ كلاهما نحوه.
- ↑ المغازي: ج۱ ص۴۰۴ و راجع تاريخ الإسلام للذهبي: ج۲ ص۲۵۹.
- ↑ الأغمار: جمع غُمر - بالضمّ - و هو الجاهل الغرّ الذي لم يجرّب الاُمور (لسان العرب: ج۵ ص۳۲ «غمر»).
- ↑ المغازي: ج۳ ص۸۹۳، سبل الهدى و الرشاد: ج۵ ص۳۱۳ نحوه.
- ↑ اُبنى - بوزن حُبلى -: موضع بالشام من جهة البلقاء (معجم البلدان: ج۱ ص۷۹).
- ↑ المغازي: ج۳ ص۱۱۱۷، الطبقات الكبریٰ: ج۲ ص۱۹۰، تاريخ الإسلام للذهبي: ج۲ ص۷۱۳ كلاهما نحوه، تاريخ دمشق: ج۲ ص۵۴ ح۴۴۵، فتح الباري: ج۸ ص۱۵۲ ح۴۴۶۹ نحوه؛ بحار الأنوار: ج۲۱ ص۴۱۰ ذيل ح۴۱ نقلاً عن الكازروني.
- ↑ نام منطقهای در شام در سمت بلقاء.
- ↑ النَفلُ: الغنيمة و أراد: منحني أيّاه (اُنظر: النهاية: ج۵ ص۹۹ «نفل»).
- ↑ سنن أبي داود: ج۳ ص۴۸ ح۲۶۵۳، صحيح البخاري: ج۳ ص۱۱۱۰ ح۲۸۸۶ نحوه، السنن الكبرى: ج۶ ص۵۰۰ ح۱۲۷۶۴، المعجم الكبير: ج۷ ص۲۶ ح۶۲۷۲.
- ↑ الطَّلَقُ: قيد من جلود (النهاية: ج۳ ص۱۳۴ «طلق»).
- ↑ الحقو: في الأصل معقد الإزار، ثمّ سُمّي به الإزار للمجاورة (النهاية: ج۱ ص۴۱۷ «حقا»).
- ↑ الوَرِك: ما فوق الفخذ، كالكتف فوق العضد (لسان العرب: ج۱۰ ص۵۰۹ «ورك»).
- ↑ الخطام: الزمام، أو هو كلّ حبل يعلّق في حلق البعير ثمّ يعقد على أنفه (لسان العرب: ج۱۲ ص۱۸۶ «خطم»).
- ↑ نَدَرَ الشيء: سقط (لسان العرب: ج۵ ص۱۹۹ «ندر»).
- ↑ سنن أبي داود: ج۳ ص۴۹ ح۲۶۵۴، صحيح مسلم: ج۳ ص۱۳۷۴ ح۴۵، مسند ابن حنبل: ج۵ ص۵۵۳ ح۱۶۵۲۳، المصنّف لابن أبي شيبة: ج۸ ص۵۵۵ ح۱۸، تفسير القرطبي: ج۸ ص۶ نحوه، كنز العمّال: ج۱۰ ص۵۴۳ ح۳۰۲۱۸.
- ↑ المغازي: ج۱ ص۴۰۶.
- ↑ نام سرزمینی در 24 میلی مدینه (وفاء الوفاء: ج 12 ص 264).
- ↑ الإرشاد: ج۱ ص۱۴۴، بحار الأنوار: ج۲۱ ص۱۵۸ ح۶.
- ↑ سنن أبي داود: ج۳ ص۴۸ ح۲۶۵۲، مسند ابن حنبل: ج۷ ص۱۱ ح۱۸۹۸۷، المستدرك على الصحيحين: ج۲ ص۱۲۶ ح۲۵۴۲، السنن الكبرى: ج۸ ص۳۴۲ ح۱۶۸۳۱ كلّها نحوه، المجموع للنووي: ج۱۹ ص۳۴۲.
- ↑ یعنی چون اظهار ایمان و اسلام میکنند، از کشتن آنها صرف نظر میکنیم. م
- ↑ أنساب الأشراف: ج۳ ص۱۸۳، تاريخ الطبري: ج۵ ص۱۳۰، تاريخ دمشق: ج۵۸ ص۲۷۲ كلاهما عن ذهل بن الحارث؛ الغارات: ج۱ ص۳۶۶، بحار الأنوار: ج۳۳ ص۴۱۷ ح۶۲۸.
- ↑ الإرشاد: ج۲ ص۹، كشف الغمّة: ج۲ ص۱۶۴ نحوه، بحار الأنوار: ج۴۴ ص۴۵ ح۵؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج۱۶ ص۳۱ نحوه.
- ↑ دعائم الإسلام: ج۱ ص۳۹۸، مستدرك الوسائل: ج۱۱ ص۹۸ ح۱۲۵۱۸.