ج د ل / المجادلة: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه قرآن و حدیث
صفحه‌ای تازه حاوی «رده:ج» ایجاد کرد
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
[[رده:ج]]
[[رده:ج]]
<span id="المجادلة-نسخه-آزمایشی"></span>
= <span dir="rtl">المجادلة (نسخه آزمایشی)</span> =
<span dir="rtl">کشمکش زبانی</span>
<span dir="rtl">جهت اطلاع بیشتر، ر.ک: مدخل «الخصومة».</span>
= <span dir="rtl">درآمد</span> =
<span id="جدل-در-لغت"></span>
== <span dir="rtl">جَدَل، در لغت</span> ==
<span dir="rtl">جَدَل، اسم مصدر از ریشۀ «ج د ل» به معناى استحکام و استوارى در سخن و هر چیز دیگر است. از این رو، به ریسمانى که محکم تابیده شده باشد، مانند ریسمانى که براى مهار شتر به کار مى</span>‌<span dir="rtl">رود، «جدیل» می</span>‌<span dir="rtl">گویند. جَدْل، به معناى بر زمین زدن نیز آمده است و کسى که از حریف شکست بخورد و بر زمین افتد، مجدَّل گفته مى</span>‌<span dir="rtl">شود.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: لسان العرب: ج 11 ص 130 مادّۀ «جدل</span>».</ref> <span dir="rtl">این مادّه به معناى امتداد خصومت و باز گرداندن سخن به یکدیگر نیز آمده است. ابن فارس در بارۀ ریشۀ معنایى آن مى</span>‌<span dir="rtl">گوید:</span>
<span dir="rtl">الجیمُ و الدّالُ و اللّامُ أصلٌ واحِدٌ، و هُوَ مِن بابِ استِحکامِ الشَّى</span>‌<span dir="rtl">ءِ فِی استِرسالٍ یکونُ فیهِ، و امتِدادِ الخُصومَةِ و مُراجَعَةِ الکلامِ.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 433 مادّۀ «جدل</span>».</ref>
<span dir="rtl">جیم و دال و لام (جدل)، یک ریشه معنایی دارد و آن، استوار کردن سخن در گفت و شنود، و کش دادن خصومت و رد و بدل کردن کلام است.</span>
<span id="جدل-در-اصطلاح"></span>
== <span dir="rtl">جَدَل، در اصطلاح</span> ==
<span dir="rtl">واژۀ «جَدَل»، «جدال» و «مجادله» در اصطلاح، گفتگوی همراه با غلبه</span>‌<span dir="rtl">جویى یک طرف بر دیگرى به منظور اثبات نظریّۀ خویش است؛ یعنی همان: کشمکش زبانی، بگو مگو، مشاجره یا بحث ستیزه‌گرانه. این معنا را مى</span>‌<span dir="rtl">توان برگرفته از معناى «استوار کردن سخن با زمین زدن و شکست دادن طرف مقابل» دانست. کسى که براى اثبات نظریّۀ خویش با دیگرى «جَدَل» مى</span>‌<span dir="rtl">کند، گویا مى</span>‌<span dir="rtl">خواهد با گفتگو، پایه</span>‌<span dir="rtl">هاى نظریّۀ خود را استوار کند تا با شکست دادن طرف مقابل در میدان گفتگو، درستی عقیده</span>‌<span dir="rtl">اش را به اثبات رساند.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 433 مادّۀ «جدل» و مفردات ألفاظ القرآن: ص 189 مادّۀ «جدل</span>».</ref>
<span id="واژههاى-مشابه-جدل"></span>
=== <span dir="rtl">واژه</span>‌<span dir="rtl">هاى مشابه «جَدَل»</span> ===
<span dir="rtl">شمارى از واژه</span>‌<span dir="rtl">ها، در قرآن و حدیث به کار رفته</span>‌<span dir="rtl">اند که معنایی مشابه یا نزدیک به معناى «جَدَل» و «جِدال» «مجادله» دارند. این واژه</span>‌<span dir="rtl">ها عبارت اند از: «حوار»، «مراء»، «محاجّة»، «مناظره» و «مخاصمه». در این جا، اشاره</span>‌<span dir="rtl">ای کوتاه به این واژه</span>‌<span dir="rtl">ها و معانى آنها خواهیم داشت:</span>
<span id="حوار"></span>
==== <span dir="rtl">1. حِوار</span> ====
<span dir="rtl">واژۀ «حِوار» برگرفته از مادّۀ «حور»، سه معنا دارد: رنگ، رجوع و چرخش.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 115 مادّۀ «حور</span>».</ref> <span dir="rtl">مقصود از «حِوار» در این جا، باز گرداندن و چرخش سخن میان دو یا چند نفر براى اثبات صحّت عقیدۀ خویش است.</span><ref><span dir="rtl">گفتنی است: حوار، امروزه در زبان عربی، به معنای «گفتگو» و با بار معنایی مثبت به کار می رود</span>.</ref>
<span id="مراء"></span>
==== <span dir="rtl">2. مِراء</span> ====
<span dir="rtl">واژۀ «مِراء» برگرفته از مادّۀ «مرى»، دو معنا دارد: یکی، دست کشیدن و دوشیدن، و دیگری، صلابت و سختى.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 314 مادّۀ «مرى</span>».</ref> <span dir="rtl">از این رو به گفتگویى که هر یک از دو طرف سخت تلاش مى</span>‌<span dir="rtl">کند تا استدلال</span>‌<span dir="rtl">هاى طرف مقابل را از ذهن او بیرون بکشد و آنها را ابطال و سخن خود را اثبات کند، «مراء» یا «مُمارات (بگومگو)» اطلاق مى</span>‌<span dir="rtl">شود.</span>
<span id="محاجة"></span>
==== <span dir="rtl">3. مُحاجّة</span> ====
<span dir="rtl">واژۀ «محاجّة» به معناى این است هر یک از دو طرف گفتگو، از دیگرى براى اثبات عقیدۀ خود، حجّت و دلیل درخواست کند.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: ترتیب العین: ص 164 مادّۀ «حج»، مفردات ألفاظ القرآن: ص 218 مادّۀ «حج</span>».</ref>
<span id="مناظره"></span>
==== <span dir="rtl">۴. مناظره</span> ====
<span dir="rtl">واژۀ «مناظره» به معناى نظر کردن و اندیشیدن با همدیگر در بارۀ یک موضوع و تلاش هر یک از طرفین برای اثبات نظر خویش به طرف مقابل و اقناع وی، بر پایۀ قواعد مقبول طرفین است.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: ترتیب العین: ص 812 مادّۀ «نظر»، لسان العرب: ج 5 ص 215 مادّۀ «نظر</span>».</ref>
<span id="مخاصمه"></span>
==== <span dir="rtl">۵. مُخاصمه</span> ====
<span dir="rtl">واژۀ «مخاصمه» به معناى منازعه و ستیزه</span>‌<span dir="rtl">جویى است.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 187 مادّۀ «خصم»، مفردات ألفاظ القرآن: ص 284 مادّۀ «خصم</span>».</ref> <span dir="rtl">اگر دو طرف گفتگو براى اثبات سخن خود، ستیزه</span>‌<span dir="rtl">جویى و به هم پرخاش کنند، گفتگوى آنها «مخاصمه» نامیده مى</span>‌<span dir="rtl">شود. در واقع، آنها جلسۀ گفتگو را به میدان خصومت و دشمنى تبدیل کرده</span>‌<span dir="rtl">اند.</span>
<span dir="rtl">***</span>
<span dir="rtl">بر این اساس، مى</span>‌<span dir="rtl">توان به این جمع</span>‌<span dir="rtl">بندى دست یافت که در زبان عربى براى گفتگویى که به منظور اثبات یک نظریّه انجام مى</span>‌<span dir="rtl">شود، واژه</span>‌<span dir="rtl">هاى مختلفى وجود دارد که در هر یک نکته</span>‌<span dir="rtl">ای خاص لحاظ شده است.</span>
<span dir="rtl">توضیح، این که: این نوع گفتگوها، به لحاظ این که بارها سخن در میان دو طرف گردش مى</span>‌<span dir="rtl">کند، «حوار» و به لحاظ این که هر یک با تمام توان تلاش مى</span>‌<span dir="rtl">کند تا استدلال</span>‌<span dir="rtl">هاى دیگرى را از ذهن او بیرون بکشد و ابطال کند، «مراء» و «ممارات»، و به لحاظ این که هر یک از دیگرى حجّت و دلیل مى</span>‌<span dir="rtl">خواهد، «محاجّه»، و به لحاظ این که هر یک تلاش مى</span>‌<span dir="rtl">کند نظریّۀ دیگرى را در میدان نظریّه</span>‌<span dir="rtl">پردازى شکست دهد، «مناظره»، و در صورتى که شکل ستیزه</span>‌<span dir="rtl">جویى پیدا کند، «مخاصمه» نامیده مى</span>‌<span dir="rtl">شود.</span><ref><span dir="rtl">نکات دیگرى در تبیین تفاوت معانى این واژه</span>‌<span dir="rtl">ها، مطرح شده</span>‌<span dir="rtl">اند که احتمالاً از قرینه</span>‌<span dir="rtl">های موجود در کاربردهاى(( آنها استفاده مىشود و ضرورتى براى ذکر آنها نیست (ر.ک: بحار الأنوار: ج 73 ص 399 - 400</span>).</ref>
<span id="جدل-در-قرآن-و-حدیث"></span>
== <span dir="rtl">جَدَل، در قرآن و حدیث</span> ==
<span dir="rtl">در قرآن کریم، واژۀ «جَدَل» و دیگر واژه</span>‌<span dir="rtl">های برگرفته از مادّۀ آن، 29 بار به شکل</span>‌‌<span dir="rtl">هاى گوناگون و مادّۀ «حوار» نیز دو بار با هیئت «یُحاور» به کار رفته</span>‌<span dir="rtl">اند.</span>
<span dir="rtl">همچنین هر یک از واژه</span>‌<span dir="rtl">هاى «مِراء»، «یمارون» و «تُمارِ» یک بار، مادّۀ «حجت» 33 بار در قالب</span>‌<span dir="rtl">هاى گوناگون - که در بیشتر آنها «محاجّه» مقصود است - و مادّۀ «خصومت»، ۱۸ بار در قالب</span>‌<span dir="rtl">هاى مختلف آمده است؛ امّا واژۀ «مناظره» در قرآن به کار نرفته، ولی در احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام کاربرد دارد.</span><ref><span dir="rtl">براى نمونه ر.ک: ص ۲۳ ح 10 و ص ۳۵ ح 36 و ص ۵۱ ح 62 و ص 213 ح 132</span>.</ref>
<span dir="rtl">شایان گفتن است که با توجّه به نزدیک بودن معناى واژه</span>‌<span dir="rtl">هاى یاد شده، آیات و احادیث مربوط به آنها یک جا و تحت عنوان «جَدَل» جمع</span>‌<span dir="rtl">بندى و تحلیل مى</span>‌<span dir="rtl">شوند.</span>
<span id="پیشینۀ-جدل"></span>
=== <span dir="rtl">پیشینۀ «جَدَل»</span> ===
<span dir="rtl">جدل، گذشته</span>‌<span dir="rtl">اى دیرپا در تاریخ فلسفه و تاریخ ادیان و مذاهب دارد که در ادامه بدان اشاره مى</span>‌<span dir="rtl">شود:</span>
<span id="الف---جدل-در-تاریخ-فلسفه"></span>
==== <span dir="rtl">الف - «جَدَل» در تاریخ فلسفه</span> ====
<span dir="rtl">اصطلاح «جَدَل» در فلسفه، ترجمۀ واژۀ یونانى «دیالکتیک»</span><ref>Dialectic.</ref> <span dir="rtl">است. دیالکتیک در فلسفۀ یونان و دیگر فلسفه</span>‌<span dir="rtl">ها، در معانى متعدّدى به کار رفته است.</span>
<span dir="rtl">از نظر زنون، جدل، ابزارى براى نقض دیدگاه طرف مقابل و اثبات نظریّۀ خویش از راه برهان خُلف است.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: تاریخ فلسفه: ج 1 ص 79</span>.</ref> <span dir="rtl">سوفسطائیان،</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: همان: ص 117 - 137</span>.</ref> <span dir="rtl">جدل را براى پیروزى بر خصم بویژه در دادگاه و دستیابى به اموال موکلان خود، به کار مى</span>‌<span dir="rtl">بردند. سقراط،</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: همان: ص 139 - 164</span>.</ref> <span dir="rtl">جدل را روشى براى نقض تعریف</span>‌<span dir="rtl">هاى جزئى، و مسیرى به سوى بنیان</span>‌<span dir="rtl">گذارى تعریف کلّى براى مسائل گوناگون مى</span>‌<span dir="rtl">دانست. افلاطون نیز جدل را براى همین منظور به کار مى</span>‌<span dir="rtl">گرفت، گرچه جدل نزد وى، معانى دیگرى نیز داشت.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: همان: ص 224 - 225</span>.</ref>
<span dir="rtl">ارسطو به جدل به عنوان استدلالى بر پایۀ مشهورات و مسلّمات (آراى مورد توافق) و اثبات فرضیّه از راه مفروضات مى</span>‌<span dir="rtl">نگریست و به همین جهت، جدل نزد وى چندان ارزشمند نبود.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: همان: ص 389</span>.</ref> <span dir="rtl">همین دیدگاه در علم منطق او و نیز علم منطق مسلمانان بازتاب داده شده است.</span>
<span dir="rtl">در قرون وسطا، جدل به معناى منطق و شیوه</span>‌<span dir="rtl">هاى منطقى براى اثبات قضایاى فلسفى به کار گرفته شد.فیخته و به پیروى از او هگل و بعدها مارکس، بر این باور بودند که جدل و دیالکتیک، فرایندى است که از سه مرحله تز، آنتى</span>‌<span dir="rtl">تز و سنتز تشکیل مى</span>‌<span dir="rtl">شود.</span>
<span dir="rtl">آنان بر این باور بودند که هر موجودى در هستى، مثل یک اندیشه است. این اندیشه، اندیشۀ مناقض خود را پدید مى</span>‌<span dir="rtl">آورد و از کنش و واکنش دو اندیشه، اندیشۀ جدیدى به وجود مى</span>‌<span dir="rtl">آید که میان آن دو را آشتى مى</span>‌<span dir="rtl">دهد. این اندیشه، سنتز نامیده مى</span>‌<span dir="rtl">شود. آنان به این شکل، آنچه را که معمولاً در مجادله</span>‌<span dir="rtl">ها به وجود مى</span>‌<span dir="rtl">آید، به همۀ عالم، سرایت دادند.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک</span>: William L.Reese, p.p129 - 130.<span dir="rtl">،</span> Dictionany of Philosophy and Religion</ref>
<span id="ب---جدل-در-تاریخ-ادیان-و-مذاهب"></span>
==== <span dir="rtl">ب - «جَدَل» در تاریخ ادیان و مذاهب</span> ====
<span dir="rtl">جدل و نقد، از دیرباز میان پیروان ادیان گوناگون، رواج داشته</span>‌<span dir="rtl">اند. پیش از اسلام، آتش مجادله میان فرقه</span>‌<span dir="rtl">ها و ادیان و مذاهب گوناگون شعله</span>‌<span dir="rtl">ور بوده است:</span>
<span dir="rtl">1. جدل میان مسیحیان و مشرکان، 2. جدل میان یهودیان و مشرکان،</span>
<span dir="rtl">3. جدل میان موحّدان حنیف و مشرکان،</span>
<span dir="rtl">۴. جدل میان یهودیان و مسیحیان،</span>
<span dir="rtl">۵. جدل میان مذهب</span>‌<span dir="rtl">هاى یهودى،</span>
<span dir="rtl">۶. جدل میان فرقه</span>‌<span dir="rtl">هاى مسیحى.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: مقالۀ «خاستگاه</span>‌<span dir="rtl">های خصومت میان اهل ادیان»، سید ابراهیم سجادی، فصل‌نامۀ پژوهش های قرآنی، ش33، 1382</span>.</ref>
<span id="ج---جدل-در-اسلام"></span>
==== <span dir="rtl">ج - «جَدَل» در اسلام</span> ====
<span dir="rtl">اسلام، بیش از هر دینى به گفتگو به عنوان اصلى براى آگاهسازى مردم از حقایق هستى و آشنا ساختن آنان با روش تکاملى خود و دستیابى به تمدّن برتر، پاى فشرده است.</span>
<span dir="rtl">دشمنان اسلام که از نفوذ سخن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آگاهى داشتند، براى پیشگیرى از گفتگوى مردم با وى، همۀ توان خود را به کار مى</span>‌<span dir="rtl">گرفتند و حتّى مواقعى با فریاد، ضجّه و سوت زدن، تلاش مى</span>‌<span dir="rtl">کردند هنگام قرآن خواندنِ پیامبر صلی الله علیه و آله، مانع شنیدن کلام ایشان از سوی مردم شوند و گاه به کسانى که تصمیم داشتند گِرد خانۀ کعبه طواف کنند، توصیه مى</span>‌<span dir="rtl">کردند درون گوش</span>‌<span dir="rtl">های خود پنبه بگذارند تا کلام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آنان را جذب نکند.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: شناخت</span>‌<span dir="rtl">نامۀ قرآن: ج 2 ص 119 (فصل هفتم: رویارویى با قرآن / توطئه</span>‌<span dir="rtl">ها</span>).</ref>
<span dir="rtl">گفتگو در نظریّه</span>‌<span dir="rtl">پردازى، نقشی اساسی دارد. امام علی علیه السلام در حدیثی در بارۀ نقش برخورد اندیشه</span>‌<span dir="rtl">ها و تبادل آرا در پیشگیرى از خطا و دستیابى به نظریّۀ درست می</span>‌<span dir="rtl">فرماید:</span>
<span dir="rtl">مَنِ استَقبَلَ وُجوهَ الآراءِ عَرَفَ مَواقِعَ الخَطَأِ.</span><ref><span dir="rtl">الکافی: ج 8 ص 22 ح4، کتاب من لایحضره الفقیه: ج 4 ص 388 ح 5834، خصائص الأئمّة علیهم السلام: ص 110، نهج البلاغة: حکمت 173</span>.</ref>
<span dir="rtl">آن که بر آراى گوناگون خوشامد گوید، بر جاهاى اشتباه آگاهى پیدا مى</span>‌<span dir="rtl">کند.</span>
<span dir="rtl">در حدیثی دیگر از ایشان آمده است:</span>
<span dir="rtl">اِضرِبوا بَعضَ الرَّأیِ بِبَعضٍ یَتَوَلَّدُ مِنهُ الصَّوابُ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحکم: ج2 ص۲۶۶ ح۲۵۶۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">پاره</span>‌<span dir="rtl">اى از دیدگاه</span>‌<span dir="rtl">ها را با پاره</span>‌<span dir="rtl">اى دیگر نقد کنید تا اندیشۀ درست از آن برآید.</span>
<span dir="rtl">قرآن کریم و احادیث اسلامى، رهنمودهاى مهم و ارزنده</span>‌<span dir="rtl">اى براى تضارب آرا در جهت دستیابى به باورهاى صحیح علمى دارند که در این مدخل از دانش</span>‌<span dir="rtl">نامه، در هفت فصل ارائه مى</span>‌<span dir="rtl">شوند.</span>
<span id="فصل-یکم-انواع-و-احکام-مجادله"></span>
=== <span dir="rtl">فصل یکم: انواع و احکام مجادله</span> ===
<span dir="rtl">بدیهى است که هر نوع گفتگویی، زمینه</span>‌<span dir="rtl">ساز دستیابى به نظریّۀ صحیح علمى و باورهاى مطابق با واقع نیست. از این رو، جدال، به دو نوع تقسیم می</span>‌<span dir="rtl">شود: جدال نیکو و جدال نکوهیده. جدال نیکو که به «جدال احسن» شهرت یافته، گفتگویى است که در آن، به آداب و آفات مناظره توجّه شود و زمینه</span>‌<span dir="rtl">ساز رسیدن به حقیقت باشد، بر خلاف جدال نکوهیده که به دلیل بى</span>‌<span dir="rtl">توجّهى به آداب و آفات مناظره، ثمربخش نیست و چه بسا زیانبار نیز باشد و در هر حال، اجتناب از آن ضرورى است. از این رو، پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام به پیروان خود توصیه کرده</span>‌<span dir="rtl">اند که از آن اجتناب ورزند، هر چند حق به جانب آنها باشد.</span>
<span dir="rtl">بر این پایه، آیات و احادیثی که با تعبیرهاى گوناگون، از: جدال در قرآن، جدال در دین و مانند این امور نهى مى</span>‌<span dir="rtl">کنند، ناظر به گفتگوهاى نوع دوم</span>‌ <span dir="rtl">اند.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: ص ۱۱۸ (تبیین اقسام مجادله</span>).</ref>
<span dir="rtl">همچنین در مواردى که رعایت آداب جدال، یا پرهیز از آفات آن امکان</span>‌<span dir="rtl">پذیر نیست یا گفتگو سودى ندارد، جدال نکوهیده شمرده شده است.</span>
<span dir="rtl">آیات و احادیث مربوط به جدال نیکو در فصل اوّل این بخش و آیات و احادیث مربوط به جدال نکوهیده، در فصل دوم آن گزارش شده</span>‌<span dir="rtl">اند.</span>
<span dir="rtl">احکام مجادله</span>
<span dir="rtl">با تأمّل در آیات مربوط به جدال،</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: ص ۷۵ (اقسام مجادله (کشمکش زبانی) / مجادلۀ پسندیده) و ص ۸۵ (مجادله‌های ناپسند / مجادله کردن دربارۀ خدا و آیات او</span>).</ref> <span dir="rtl">روشن می‌شود که «جدال» و از منظری فراتر از آن، «گفتگوهاى علمى» را از نظر حکم شرعى به چهار دسته مى</span>‌<span dir="rtl">توان تقسیم کرد:</span>
<span dir="rtl">1. جدال واجب</span>
<span dir="rtl">گفتگوهایى که به کشف حقیقت مى</span>‌<span dir="rtl">انجامند و موجب تصحیح مبانى اعتقادى و تکالیف شرعى می</span>‌<span dir="rtl">شوند، جدال واجب هستند و امتناع از آنها، موجب کیفر اخروى است.</span>
<span dir="rtl">2. جدال مستحب</span>
<span dir="rtl">مناظره</span>‌<span dir="rtl">هاى مفیدى که با انگیزۀ الهى و به منظور تقویت بنیۀ علمى، اخلاقى و عملى انجام می</span>‌<span dir="rtl">شوند، جدال مستحب هستند و موجب پاداش اخروى مى</span>‌<span dir="rtl">گردند.</span>
<span dir="rtl">3. جدال حرام</span>
<span dir="rtl">مناظره</span>‌<span dir="rtl">هاى زیانبارى که در جهت ممانعت از معرفت به حقایق، و گم</span>‌<span dir="rtl">راه کردن دیگران از مسیر درست زندگى باشند، جدال حرام هستند و موجب کیفر اخروى می</span>‌<span dir="rtl">شوند.</span>
<span dir="rtl">۴. جدال مکروه</span>
<span dir="rtl">مناظره</span>‌<span dir="rtl">هایى که موجب اخلال به واجب یا انجام حرام نیستند، ولى منفعتى هم ندارند و چه بسا زیان</span>‌<span dir="rtl">هایى هم براى زندگى دنیوى انسان داشته باشند، جدال مکروه اند. از این رو مى</span>‌<span dir="rtl">توان گفت: مناظرۀ مباح قابل تحقّق نیست؛ زیرا کمترین زیان آن، تلف کردن وقت است و بر اساس آیۀ (وَ ٱلَّذِینَ هُمْ عَنِ ٱللَّغْوِ مُعْرِضُونَ</span><ref><span dir="rtl">مؤمنون: آیۀ 3</span>.</ref><span dir="rtl">؛ وکسانی که از بیهوده روی</span>‌<span dir="rtl">گردان اند)، شخص باایمان از آن اجتناب مى</span>‌<span dir="rtl">کند.</span>
<span id="فصل-دوم-آداب-مجادله"></span>
=== <span dir="rtl">فصل دوم: آداب مجادله</span> ===
<span dir="rtl">در این مدخل، هشت ادب بیان شده که مى</span>‌<span dir="rtl">توان آنها را در پنج عنوان خلاصه کرد:</span>
<span dir="rtl">1. تخصّص در فنّ مجادله</span>
<span dir="rtl">نخستین ادب براى ارائۀ نظریّۀ صحیح علمى در جدال اَحسن، آن است که جدال کننده دارای دانش و هنر و تخصّص لازم براى گفتگو و تبیین نظریّۀ خود، باشد. از این رو، اسلام اجازه نمى</span>‌<span dir="rtl">دهد افرادى که تخصّص کافى براى مناظره ندارند، در مقام دفاع از این آیین، با دیگران وارد بحث و گفتگو شوند. به همین دلیل، امام صادق علیه السلام شاگردان خاصّى داشت که متخصّص مناظره در حوزه</span>‌<span dir="rtl">هاى گوناگون علمى بودند و آنها مُجاز بودند تنها در زمینۀ تخصّص خود، وارد بحث و مناظره شوند.</span>
<span dir="rtl">گفتنی است که برخى شاگردان امام علیه السلام به قدرى در مناظره قوى بودند که امام علیه السلام آنها را به جاى خود، مأمور گفتگو با دیگران مى</span>‌<span dir="rtl">کرد. کشّى در کتاب رجال خود نقل کرده است که: دانشمندى از شام به مدینه آمد و خدمت امامِ صادق علیه السلام رسید و گفت که: شنیده</span>‌<span dir="rtl">ام هر چه از تو بپرسند، مى</span>‌<span dir="rtl">دانى. آمده</span>‌<span dir="rtl">ام با تو مناظره کنم.</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام از او پرسید: «در بارۀ چه چیزى؟». وى گفت: دربارۀ قطع [وقف]، سکون، کسره، فتحه و ضمّه. امام علیه السلام به یکى از شاگردانش به نام حُمران فرمود: «با او وارد گفتگو شو».</span>
<span dir="rtl">دانشمند شامى گفت: من مى</span>‌<span dir="rtl">خواهم با شما بحث کنم!</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «اگر بر حُمران پیروز شدى، بر من پیروز شده</span>‌<span dir="rtl">اى!».</span>
<span dir="rtl">دانشمند شامى هر چه پرسید، حُمران پاسخ داد. سپس به دستور امام علیه السلام، حُمران از او سؤال کرد، به گونه</span>‌<span dir="rtl">اى که نگذاشت تبسّم بر چهرۀ او نقش بندد.</span>
<span dir="rtl">بار دیگر، دانشمند شامى از امام علیه السلام خواست در بارۀ زبان عربى با وى مناظره کند. امام صادق علیه السلام یکى دیگر از شاگردانش به نام ابان بن تغلب را به جاى خود معرّفى کرد.</span>
<span dir="rtl">بار سوم، شامى گفت: مى</span>‌<span dir="rtl">خواهم با شما در بارۀ فقه گفتگو کنم. امام علیه السلام، شاگرد دیگرى به نام زراره را مأمور گفتگو کرد.</span>
<span dir="rtl">چهارمین بار، دانشمند شامی گفت: مى</span>‌<span dir="rtl">خواهم در بارۀ علم کلام با شما مناظره کنم. امام علیه السلام، به شاگرد دیگر خود به نام مؤمنِ طاق فرمود: «با وى به گفتگو بپرداز».</span>
<span dir="rtl">بار پنجم گفت: مى</span>‌<span dir="rtl">خواهم در بارۀ قَدَر (یکى از مباحث علم کلام) با تو صبحت کنم. امام صادق علیه السلام به یکى دیگر از شاگردان خود به نام حمزة بن محمّد طیّار فرمود: «با او سخن بگو».</span>
<span dir="rtl">او بار ششم گفت: مى</span>‌<span dir="rtl">خواهم در بارۀ توحید با تو مناظره کنم. امام علیه السلام، شاگرد دیگرى به نام هشام بن سالم را مأمور این کار کرد.</span>
<span dir="rtl">براى آخرین بار، دانشمند شامى گفت: مى</span>‌<span dir="rtl">خواهم در بارۀ امامت سخن بگویم. امام علیه السلام به شاگرد دیگرى به نام هشام بن حکم - که در این رشته تخصّص داشت - فرمود: «با او بحث کن».</span>
<span dir="rtl">گفتنى است دانشمند شامى در همۀ گفتگوها شکست خورد و در نهایت، خود او نیز یکى از پیروان و شاگردان امام علیه السلام شد.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: ص ۱۵۱ ح 78</span>.</ref>
<span dir="rtl">سه پیام مهم</span>
<span dir="rtl">این گزارش، سه پیام مهم براى حوزه</span>‌<span dir="rtl">هاى علمیّه و دانشمندان علوم و معارف دینى دارد:</span>
<span dir="rtl">پیام اوّل: سرمایه</span>‌<span dir="rtl">گذارى حوزه</span>‌<span dir="rtl">هاى علمیّه براى پرورش افراد متخصّصِ بحث و گفتگو در رشته</span>‌<span dir="rtl">هاى مختلف علوم و معارف اسلامى، ضروری است. این اقدام، در فضاى فرهنگى عصر حاضر که دشمنان اسلام ناب، از امکانات روز و راه</span>‌<span dir="rtl">هاى گوناگون براى ایجاد شبهه در ذهن نسل جوان و تحصیل</span>‌<span dir="rtl">کرده، استفاده مى</span>‌<span dir="rtl">کنند، بیش از هر زمان دیگر، لازم و فورى است.</span>
<span dir="rtl">پیام دوم: همه کس نمى</span>‌<span dir="rtl">تواند براى مناظره در همۀ عرصه</span>‌<span dir="rtl">ها تخصّص پیدا کند. بنا بر این، همان طور که امام صادق علیه السلام عرصه</span>‌<span dir="rtl">هاى گوناگون مناظره را مرزبندى کرده بود و مطابق استعداد شاگردان، نیروى متخصّص پرورش مى</span>‌<span dir="rtl">داد، حوزه</span>‌<span dir="rtl">هاى علمیّه نیز باید از این روش پیروى کنند.</span>
<span dir="rtl">پیام سوم:</span><ref><span dir="rtl">این پیام از احادیث دیگر باب اوّل این فصل، به صورت روشن</span>‌<span dir="rtl">تر استفاده می</span>‌<span dir="rtl">شود</span>.</ref> <span dir="rtl">عرصۀ مناظره باید به کارشناسان خُبره محدود شود و از ورود افراد غیر متخصّص به آن جلوگیری گردد. اصولاً افراد غیر متخصّص مُجاز نیستند براى دفاع از فرهنگ اصیل اسلام با دیگران وارد بحث و گفتگو شوند. حتى کسانى که در رشتۀ خاصّى تخصّص دارند، حقّ مناظره در رشته</span>‌<span dir="rtl">هاى دیگر را ندارند؛ زیرا چه بسا با بد دفاع کردنِ خود، موجب خدشه وارد کردن به این مکتب در اذهان دیگران شوند و شکست آنها به حساب اسلام گذاشته شود.</span>
<span dir="rtl">2. معیار قرار دادن سخن، نه گوینده</span>
<span dir="rtl">تودۀ مردم، معیار اعتبار و ارزش سخن را اقتدار سیاسى، اقتصادى یا اجتماعى گویندۀ آن مى</span>‌<span dir="rtl">دانند. در حدیثی از امام على علیه السلام به این پندار نادرست، اشاره شده است:</span>
<span dir="rtl">صَوابُ الرَّأیِ بِالدُّوَلِ، یُقبِلُ بِإقبالِها و یَذهَبُ بِذَهابِها.</span><ref><span dir="rtl">نهج البلاغة: حکمت 339</span>.</ref>
<span dir="rtl">درستى نظر، با دولت (اقتدار) همراه است. با آن، رو می</span>‌<span dir="rtl">آورد و با رفتنش می</span>‌<span dir="rtl">رود.</span>
<span dir="rtl">در حدیثی دیگر از ایشان آمده است:</span>
<span dir="rtl">الدَّولةُ تَرُدُّ خَطَأَ صاحِبِها صَواباً، و صَوابَ ضِدِّهِ خَطاءً.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحکم: ج 2 ص ۵۳ ح 1806</span>.</ref>
<span dir="rtl">دولت (اقتدار) داشتن کسی، نادرستِ او را درست می</span>‌<span dir="rtl">نمایاند و درستِ مخالفِ او را نادرست جلوه می</span>‌<span dir="rtl">دهد.</span>
<span dir="rtl">بر پایۀ این داورى نادرست مردم، سخن اشخاص و گروه</span>‌<span dir="rtl">هاى فاقد قدرت سیاسى یا اقتصادى، هر چند استوار و منطقى باشد، در نظر تودۀ مردم ارزشى ندارد و گوینده نمى</span>‌<span dir="rtl">تواند درستی سخن خود را براى دیگران اثبات کند، چنان که در سخن دیگرى از امام علی علیه السلام به این نکته اشاره شده است:</span>
<span dir="rtl">الفَقرُ یُخرِسُ الفَطِنَ عَن حُجَّتِهِ.</span><ref><span dir="rtl">نهج البلاغة، حکمت 3</span>.</ref>
<span dir="rtl">نادارى، فرد زیرک را در دلیل</span>‌<span dir="rtl">آوری به لکنت می</span>‌<span dir="rtl">اندازد.</span>
<span dir="rtl">امّا اسلام که سرآمد همۀ ادیان راستین الهى است، تمدّنى بنا نهاده که در ارزش</span>‌<span dir="rtl">گذارى سخن، معیار را اعتبار سخن مى</span>‌<span dir="rtl">داند، نه گویندۀ آن، و پیروان خود را به پذیرش درست</span>‌<span dir="rtl">ترین و منطقى</span>‌<span dir="rtl">ترین سخن تشویق مى</span>‌<span dir="rtl">کند، هر چند گویندۀ آن فاقد اقتدار باشد؛ بلکه هر چند با عقاید گویندۀ آن موافق نباشد. قرآن کریم با صراحت اعلام کرده است:</span>
<span dir="rtl">(فَبَشِّرْ عِبَادِ ٭ ٱلَّذِینَ یسْتَمِعُونَ ٱلْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ.</span><ref><span dir="rtl">زمر: آیۀ 17 ـ 18</span>.</ref>
<span dir="rtl">پس به بندگان من مژده بده ٭ کسانى که گفتار را مى</span>‌<span dir="rtl">شنوند، آن گاه از بهترینِ آن پیروى مى</span>‌<span dir="rtl">کنند).</span>
<span dir="rtl">در این باره سخنى از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و امام على علیه السلام نقل شده که ریشه در آیۀ یاد شده دارد. متن سخن این است:</span>
<span dir="rtl">لا تَنظُر إلیٰ مَن قالَ، وَ انظُر إلیٰ ما قالَ.</span><ref><span dir="rtl">کنز العمّال: ج 16 ص 197 ح 44218 و ص ۲۶۹ ح 44397</span>.</ref>
<span dir="rtl">به گوینده منگر؛ بلکه به آنچه گفته، بنگر.</span>
<span dir="rtl">همچنین از عیسى علیه السلام روایت شده که فرمود:</span>
<span dir="rtl">خُذُوا الحَقَّ مِن أهلِ الباطِلِ، وَ لا تَأخُذُوا الباطِلَ مِن أهلِ الحَقِّ، کونوا نُقّادَ الکَلامِ.</span><ref><span dir="rtl">المحاسن: ج 1 ص 359 ح 769</span>.</ref>
<span dir="rtl">حق را از اهل باطل فرا گیرید و باطل را از اهل حق هم فرا مگیرید. نقدکنندگان سخن باشید.</span>
<span dir="rtl">بر این پایه، پیروان راستین اسلام، سخن هر گوینده</span>‌<span dir="rtl">ای را جدا از عقاید و موقعیت سیاسى و اجتماعى او نقد و بررسى مى</span>‌<span dir="rtl">کنند. اگر سخن، منطقى و حق است، مى</span>‌<span dir="rtl">پذیرند، هر چند گویندۀ آن، اهل باطل و فاقد اقتدار باشد، و اگر سخن، غیر منطقى و باطل است، قبول نمى</span>‌<span dir="rtl">کنند، هر چند گویندۀ آن پیرو حق و مقتدر باشد. در هر حال، معیار، حق است، نه گویندۀ سخن؛ چرا که در واقع، اسلام، چیزى جز تسلیم شدن در برابر حق نیست.</span>
<span dir="rtl">3. تکیه بر منطق و علم</span>
<span dir="rtl">چند ادب از آدابى که در ادامۀ فصل اوّل آمده، در واقع، یکى هستند و آن عبارت است از تکیه بر منطق و علم؛ زیرا مقتضاى رعایت معیارهاى منطقى و علمى، حق</span>‌<span dir="rtl">محورى است. قرآن و سنّت نیز ره</span>‌<span dir="rtl">نمودهاى خود را بر اساس مبانى عقلى و منطقى استوار کرده</span>‌<span dir="rtl">اند و از مخالفان نیز مى</span>‌<span dir="rtl">خواهند براى اثبات نظریّۀخود بر برهان تکیه کنند. قرآن کریم صریحاً اعلام مى</span>‌<span dir="rtl">فرماید:</span>
<span dir="rtl">(قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکمْ إِن کنتُمْ صَادِقِینَ.</span><ref><span dir="rtl">بقرة: آیۀ 111. نیز، ر.ک: انبیا: آیۀ 24 و قصص: آیۀ 75</span>.</ref>
<span dir="rtl">بگو اگر راست مى</span>‌<span dir="rtl">گویید، برهان خود را بیاورید).</span>
<span dir="rtl">بنا بر این، ادب</span>‌<span dir="rtl">های سوم، چهارم و پنجم را که در متن آمده</span>‌<span dir="rtl">اند، مى</span>‌<span dir="rtl">توان در ادب دوم ادغام کرد.</span>
<span dir="rtl">۴. رعایت ارزش</span>‌<span dir="rtl">هاى اخلاقى</span>
<span dir="rtl">یکى دیگر از ارکان آداب مناظره، رعایت موازین اخلاقى است که بدون آن، «جدال احسن» تحقّق نخواهد یافت و چه بسا برهان</span>‌<span dir="rtl">هاى عقلى که به جهت رعایت نکردن کامل ارزش</span>‌<span dir="rtl">هاى اخلاقىِ گفتگو، به نتیجه نمى</span>‌<span dir="rtl">رسند. بر این پایه، امورى مانند: احترام به آراى دیگران و بویژه رفتار نیکو، صادقانه و منصفانه با طرف مقابل و به طور کلّى رعایت ارزش</span>‌<span dir="rtl">های اخلاقى در سخن گفتن با دیگران در رسیدن به هدف نهایى مناظره</span>‌<span dir="rtl">هاى علمى، کارایى بالایى دارد.</span>
<span dir="rtl">۵. استمداد از خداوند سبحان</span>
<span dir="rtl">افزون بر تخصّص و رعایت معیارهاى علمى و اخلاقى، استمداد از خداوند سبحان و امدادهاى الهى نیز در ثمر بخش بودن گفتگوهاى علمى مؤثّر است.</span>
<span dir="rtl">دعاهایى که از پیشوایان اسلام در این باره نقل شده، به این ادب اشاره دارند.</span>
<span dir="rtl">آسیب</span>‌<span dir="rtl">هاى مجادله</span>
<span dir="rtl">در این مدخل، هفت آسیب براى جدال ارائه شده که پرهیز از آنها شرط موفّقیت گفتگوهاى علمى است؛ ولی مى</span>‌<span dir="rtl">توان همۀ آنها را ذیل دو عنوان خلاصه کرد:</span>
<span dir="rtl">1. پیروى از گمان</span>
<span dir="rtl">گمان، یکى از لغزشگاه</span>‌<span dir="rtl">هاى خطرناک اندیشه است که اعتماد بر آن، مانع موفّقیت گفتگوهاى علمى می</span>‌<span dir="rtl">شود. بررسىِ آرا و باورهاى متناقض در جوامع مختلف، نشان مى</span>‌<span dir="rtl">دهد که بیشتر باورها مستند به ظن و گمان اند، و مستند عقلى و علمى ندارند. از این رو، قرآن با صراحت اعلام مى</span>‌<span dir="rtl">نماید که پیروى از اکثریت مردم جهان، موجب گم</span>‌<span dir="rtl">راهى است:</span>
<span dir="rtl">(وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِى ٱلْأَرْضِ یُضِلُّوكَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ.</span><ref><span dir="rtl">انعام: آیۀ 116</span>.</ref>
<span dir="rtl">و اگر از بیشتر مردم زمین فرمان برى، تو را از راه خدا به گم</span>‌<span dir="rtl">راهى مى</span>‌<span dir="rtl">کشانند، آنان جز از گمان پیروى نمى</span>‌<span dir="rtl">کنند و جز به گزاف سخن نمى</span>‌<span dir="rtl">گویند).</span>
<span dir="rtl">بنا بر این، اگر ارباب عقاید گوناگون، تصمیم بگیرند، به گمان اعتماد نکنند و باورهاى خود را تنها بر پایۀ عقل و علم استوار سازند، مى</span>‌<span dir="rtl">توانند به یک نقطۀ مشترک برسند.</span>
<span dir="rtl">2. پیروى از تمایلات نفسانى</span>
<span dir="rtl">تمایلات نفسانى، از خطرناک</span>‌<span dir="rtl">ترین لغزشگاه</span>‌<span dir="rtl">هاى اندیشه است. مقتضاى طبیعت انسان، دفاع از باورهایى است که با تمایلات نفسانى او هماهنگى دارند. از این رو، گرایش</span>‌<span dir="rtl">هاى درونى، مانع معرفت و تشخیص حق و باطل مى</span>‌<span dir="rtl">شوند.</span>
<span dir="rtl">بنا بر این، براى تشخیص صحّت یا بطلان یک نظریّه، پژوهشگر پیش از ورود به عرصۀ پژوهش باید خود را از تمایل به اثبات، یا ردّ آن، تهى سازد. در حدیثی از امام على علیه السلام آمده است:</span>
<span dir="rtl">أقرَبُ الآراءِ مِنَ النُّهیٰ أبعَدُها مِنَ الهَویٰ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحکم: ج 2 ص 402 ح 3022</span>.</ref>
<span dir="rtl">نزدیک</span>‌<span dir="rtl">ترینِ رأى</span>‌<span dir="rtl">ها به خردمندى، دورترینِ آنها از هوس است.</span>
<span dir="rtl">و در حدیثی دیگر از ایشان آمده است:</span>
<span dir="rtl">خَیرُ الآراءِ، أبعَدُها مِنَ الهَویٰ و أقرَبُها مِنَ السَّدادِ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحکم: ج 3 ص ۴۳۲ ح 5011</span>.</ref>
<span dir="rtl">بهترینِ دیدگاه</span>‌<span dir="rtl">ها، دورترینِ آنها از هوس و نزدیک</span>‌<span dir="rtl">ترینِ آنها به استوارى است.</span>
<span dir="rtl">گفتنى است دیگر لغزشگاه</span>‌<span dir="rtl">هاى اندیشه، مانند: غرور علمى و نادیده گرفتن مجهولات، تقلید کورکورانه، تعصّب، لجاجت، عصبانیت، بى</span>‌<span dir="rtl">انصافى، معیار قرار ندادن حق و تکیه بر باطل - که در فصل دوم از بخش دوم این مدخل آمده - ریشه در تعلّقات و تمایلات نفسانى دارند و بدین سان، آسیب</span>‌<span dir="rtl">هاى جَدَل را مى</span>‌<span dir="rtl">توان در پیروى از گمان و هوس خلاصه کرد، چنان که قرآن، در تبیین بطلان عقاید بت</span>‌<span dir="rtl">پرستان، به این دو آسیب اشاره نموده است:</span>
<span dir="rtl">(إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى ٱلْأَنفُسُ.</span><ref><span dir="rtl">نجم: آیۀ 23</span>.</ref>
<span dir="rtl">[آنان] جز از گمان و آنچه دل</span>‌<span dir="rtl">ها[یشان] می</span>‌<span dir="rtl">خواهند، پیروى نمى</span>‌<span dir="rtl">کنند).</span>
<span dir="rtl">بلکه مى</span>‌<span dir="rtl">توان گفت: گمان</span>‌<span dir="rtl">هاى نادرست و پیروى از آنها نیز ریشه در پیروى از تمایلات دارند. از این رو، تمایلات نفسانى خطرناک</span>‌<span dir="rtl">ترین لغزشگاه اندیشه</span>‌<span dir="rtl">اند و اگر انسان از بند آنها آزاد شود، عقل توانایى پیدا مى</span>‌<span dir="rtl">کند که نه تنها بر باورها، بلکه بر اخلاق و رفتار انسان نیز حاکم شود.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: دانش</span>‌<span dir="rtl">نامۀ عقاید: ج 1 ص 343 (آثار خرد) و ص 379 (گمانه</span>‌<span dir="rtl">زنى درست</span>).</ref>
<span id="فصل-سوم-نمونههایى-از-بهترین-مناظرهها"></span>
=== <span dir="rtl">فصل سوم: نمونه</span>‌<span dir="rtl">هایى از بهترین مناظره</span>‌<span dir="rtl">ها</span> ===
<span dir="rtl">در این فصل، نمونه</span>‌<span dir="rtl">هایى از گفتگوی شمارى از پیامبران، پیامبر خاتم و اهل بیت علیهم السلام با مخالفان گزارش شده است. این گفتگوها که همراه با رعایت همۀ آداب جدال هستند، مى</span>‌<span dir="rtl">توانند معیارهاى مناسبى براى «جدال احسن» که قرآن بِدان دعوت کرده، باشند.</span>
<span id="فصل-چهارم-مباحثى-در-بارۀ-گفتگوهاى-نکوهیده"></span>
=== <span dir="rtl">فصل چهارم: مباحثى در بارۀ گفتگوهاى نکوهیده</span> ===
<span dir="rtl">در این فصل، مباحثی در دو عنوان در بارۀ جدال غیر احسن، یا گفتگوهاى نکوهیده مطرح مى</span>‌<span dir="rtl">شوند:</span>
<span dir="rtl">یک. تعبیرهاى گوناگون از گفتگو</span>
<span dir="rtl">در آغاز این مدخل اشاره شد گفتگوهایى که به منظور اثبات یک نظریّه انجام مى</span>‌<span dir="rtl">شوند، اعم از نیکو و نکوهیده، در فرهنگ عرب با واژه</span>‌<span dir="rtl">هاى مختلفى بیان مى</span>‌<span dir="rtl">شوند. بخش اوّل این فصل، به شمارى از واژه</span>‌<span dir="rtl">ها اختصاص دارد که معمولاً در گفتگوهاى نکوهیده به کار مى</span>‌<span dir="rtl">روند، مانند: ممارات، تَخاصم، مُلاحات، و قیل و قال.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: ص337 (نهی از همۀ گونه‌های مجادله</span>).</ref>
<span dir="rtl">دو. فواید ترک گفتگوهاى نکوهیده</span>
<span dir="rtl">در فصل دوم، منافع ترک گفتگوهاى نکوهیده بیان شده</span>‌<span dir="rtl">اند، مانند: دستیابى به شمارى از صفات نیکوى انسانى، قوّت ایمان و راهیابى به بهشت.</span>
<span id="فصل-پنجم-زیانهاى-گفتگوهاى-نکوهیده"></span>
=== <span dir="rtl">فصل پنجم: زیان</span>‌<span dir="rtl">هاى گفتگوهاى نکوهیده</span> ===
<span dir="rtl">در این فصل، زیان</span>‌<span dir="rtl">هاى فراوانى براى گفتگوهاى نکوهیده ذکر شده</span>‌<span dir="rtl">اند، مانند: تباهىِ ایمان، شک و تردید در حقایق دینى، مرگِ معنوى قلب، خودنمایى، از میان رفتن دوستى و برادرى، پدید آمدن دشمنى و کینه</span>‌<span dir="rtl">توزى، بى</span>‌<span dir="rtl">آبرویى، خوارى، گم</span>‌<span dir="rtl">راهى، ناسزا شنیدن، و بدعاقبتى.</span>
<span dir="rtl">گفتنى است همۀ این آثار زیانبار، بر همۀ گفتگوهاى نکوهیده مرتّب نمى</span>‌<span dir="rtl">شوند؛ بلکه آثار گفتگوها، در زمینه</span>‌<span dir="rtl">هاى گوناگون، متفاوت</span> ‌<span dir="rtl">اند.</span>
<span id="فصل-ششم-انگیزههاى-گفتگوهاى-نکوهیده"></span>
=== <span dir="rtl">فصل ششم: انگیزه</span>‌<span dir="rtl">هاى گفتگوهاى نکوهیده</span> ===
<span dir="rtl">گفتگوهاى نکوهیده در بارۀ مباحث مختلف علمى، فرهنگى، سیاسى و اجتماعى، زمینه</span>‌<span dir="rtl">ها و انگیزه</span>‌<span dir="rtl">هاى مختلفى دارند که در این فصل به شمارى از مهم</span>‌<span dir="rtl">ترین آنها اشاره شده است، مانند: نادانى، تعصّب، شک، بى</span>‌<span dir="rtl">تقوایى، کم</span>‌<span dir="rtl">ظرفیتى و دورویى.</span>
<span id="فصل-هفتم-موانع-مجادله"></span>
=== <span dir="rtl">فصل هفتم: موانع مجادله</span> ===
<span dir="rtl">عواملی که مانع پدید آمدن روحیۀ مجادله و شیوۀ بگو مگو می‌شوند، در این فصل معرفی شده‌اند. مهم‌ترین عوامل، «آگاهی» و «ایمان حقیقی‌» اند که مانع رفتار تخاصمی و جدل‌آمیز می‌شوند. در مرحلۀ بعد، «پرداختن به دستورهای الهی» نیز اشتغالی است که فرصتی برای کارهای بیهوده نمی‌گذارد.</span>
<span id="الفصل-الأول-أقسام-المجادلة"></span>
= <span dir="rtl">الفصل الأوّل: أقسامُ المُجادَلَةِ</span> =
<span dir="rtl">فصل یکم: اقسام مجادله (کشمکش زبانی)</span>
<span id="الجدال-المحمود"></span>
== <span dir="rtl">1 / 1: الجِدالُ المَحمودُ</span> ==
<span dir="rtl">۱ / ۱: مجادلۀ پسندیده</span>
<span dir="rtl">الكتاب</span>
<span dir="rtl">(ٱدْعُ إِلیٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ ٱلْمَوْعِظَةِ ٱلْحَسَنَةِ وَ جَٰدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ).</span><ref><span dir="rtl">النحل: ۱۲۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">(با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به آن [شیوه</span>‌<span dir="rtl">ای] که نیکوتر است، مجادله نما. در حقیقت، پروردگار تو به [حال] کسی که از راه او منحرف شده، داناتر و او به [حال] راه یافتگان [نیز] داناتر است).</span>
<span dir="rtl">(وَ لَا تُجَٰدِلُواْ أَهْلَ ٱلْكِتَٰبِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِلَّا ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ وَ قُولُواْ ءَامَنَّا بِالَّذِى أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ أُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلَٰهُنَا وَ إِلَٰهُكُمْ وَٰحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ).</span><ref><span dir="rtl">العنكبوت: ۴۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و با اهل کتاب، جز به آن [شیوه</span>‌<span dir="rtl">ای] که بهتر است، مجادله مکنید - مگر [با] کسانی از آنان که ستم کرده</span>‌<span dir="rtl">اند - و بگویید: «به آنچه به سوی ما نازل شده و [آنچه] به سوی شما نازل گردیده است، ایمان آوردیم و معبود ما و معبود شما یکی است و ما تسلیم اوییم»).</span>
<span dir="rtl">(سَيَقُولُونَ ثَلَٰثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمَا بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّى أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَآءً ظَٰهِرًا وَ لَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا).</span><ref><span dir="rtl">الكهف: ۲۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">(گروهی خواهند گفت: «[اصحاب کهف] سه نفر بودند، که چهارمین آنها سگشان بود» و گروهی می</span>‌<span dir="rtl">گویند: «پنج نفر بودند، که ششمین آنها سگشان بود» - همۀ اینها سخنانی بی</span>‌<span dir="rtl">دلیل هستند - و گروهی می</span>‌<span dir="rtl">گویند: «هفت نفر بودند و هشتمین آنها سگشان بود». بگو: پروردگار من از شمارشان آگاه</span>‌<span dir="rtl">تر است. جز گروه کمی، تعداد آنها را نمی</span>‌<span dir="rtl">دانند. پس در بارۀ آنان جز با دلیل، سخن مگو و از هیچ کس در بارۀ آنها سؤال مکن).</span>
<span dir="rtl">الحديث</span>
<span dir="rtl">1.</span> <span dir="rtl">الإمام العسكري علیه السلام</span>: <span dir="rtl">ذُكِرَ عِندَ الصّادِقِ علیه السلام الجِدالُ فِي الدّينِ، و أنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ الَائِمَّةَ علیهم السلام قَد نَهَوا عَنهُ. فَقالَ الصّادِقُ علیه السلام: لَم يُنهَ عَنهُ مُطلَقاً، و لٰكِنَّهُ نُهِيَ عَنِ الجِدالِ بِغَيرِ الَّتي هِيَ أحسَنُ، أما تَسمَعونَ اللهَ عزّ و جلّ يَقولُ: (وَ لَا تُجَٰدِلُواْ أَهْلَ ٱلْكِتَٰبِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ)</span><ref><span dir="rtl">العنكبوت: ۴۶</span>.</ref><span dir="rtl">؟ و قَولَهُ: (ٱدْعُ إِلیٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ ٱلْمَوْعِظَةِ ٱلْحَسَنَةِ وَ جَٰدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ)</span><ref><span dir="rtl">النحل: ۱۲۵</span>.</ref><span dir="rtl">؟</span>
<span dir="rtl">فَالجِدالُ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ قَد قَرَنَهُ العُلَماءُ بِالدّينِ، وَ الجِدالُ بِغَيرِ الَّتي هِيَ أحسَنُ مُحَرَّمٌ، حَرَّمَهُ اللهُ عَلیٰ شيعَتِنا، و كَيفَ يُحَرِّمُ اللهُ الجِدالَ جُملَةً و هُوَ يَقولُ: (وَ قَالُواْ لَن يَدْخُلَ ٱلْجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَٰرَیٰ)</span><ref><span dir="rtl">البقرة: ۱۱۱</span>.</ref><span dir="rtl">، و قالَ اللهُ تَعالیٰ: (تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَٰنَكُمْ إِن كُنتُمْ صَٰدِقِينَ)</span><ref><span dir="rtl">البقرة: ۱۱۱</span>.</ref><span dir="rtl">، فَجَعَلَ عِلمَ الصِّدقِ وَ الإِيمانِ بِالبُرهانِ، و هَل يُؤتیٰ بِبُرهانٍ إلّا فِي الجِدالِ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ؟</span>
<span dir="rtl">فَقيلَ: يَابنَ رَسولِ اللهِ، فَمَا الجِدالُ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ، و الَّتي لَيسَت بِأَحسَنَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: أمَّا الجِدالُ بِغَيرِ الَّتي هِيَ أحسَنُ، فَأَن تُجادِلَ (بِهِ)، مُبطِلاً فَيورِدَ عَلَيكَ باطِلاً، فَلا تَرُدَّهُ بِحُجَّةٍ قَد نَصَبَهَا اللهُ، و لٰكِن تَجحَدُ قَولَهُ، أو تَجحَدُ حَقّاً يُريدُ ذٰلِكَ المُبطِلُ أن يُعينَ بِهِ باطِلَهُ، فَتَجحَدُ ذٰلِكَ الحَقَّ مَخافَةَ أن يَكونَ لَهُ عَلَيكَ فيهِ حُجَّةٌ؛ لِأَنَّكَ لاتَدري كَيفَ المَخلَصُ مِنهُ، فَذٰلِكَ حَرامٌ عَلیٰ شيعَتِنا أن يَصيروا فِتنَةً عَلیٰ ضُعَفاءِ إخوانِهِم و عَلَى المُبطِلينَ.</span>
<span dir="rtl">أمَّا المُبطِلونَ، فَيَجعَلونَ ضَعفَ الضَّعيفِ مِنكُم إذا تَعاطیٰ مُجادَلَتَهُ، و ضَعفَ ما في يَدِهِ، حُجَّةً لَهُ عَلیٰ باطِلِهِ. و أمَّا الضُّعَفاءُ مِنكُم، فَتُغَمُّ قُلوبُهُم لِما يَرَونَ مِن ضَعفِ المُحِقِّ في يَدِ المُبطِلِ.</span>
<span dir="rtl">و أمَّا الجِدالُ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ، فَهُوَ ما أمَرَ اللهُ تَعالیٰ بِهِ نَبِيَّهُ أن يُجادِلَ بِهِ مَن جَحَدَ البَعثَ بَعدَ المَوتِ وإحياءَهُ لَهُ، فَقالَ اللهُ تَعالیٰ حاكِياً عَنهُ: (وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْىِ ٱلْعِظَٰمَ وَ هِىَ رَمِيمٌ)، فَقالَ اللهُ تَعالیٰ فِي الرَّدِّ عَلَيهِ: (قُلْ) يا مُحَمَّدُ (يُحْيِيهَا ٱلَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ * ٱلَّذِى جَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلشَّجَرِ ٱلأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ)</span><ref><span dir="rtl">يس: ۷۸ و ۸۰</span>.</ref> <span dir="rtl">إلیٰ آخِرِ السّورَةِ.</span>
<span dir="rtl">فَأَرادَ اللهُ مِن نَبِيِّهِ أن يُجادِلَ المُبطِلَ الَّذي قالَ: كَيفَ يَجوزُ أن يُبعَثَ هٰذِهِ العِظامُ و هِيَ رَميمٌ؟ فَقالَ اللهُ تَعالیٰ: (قُلْ يُحْيِيهَا ٱلَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ)، أ فَيَعجُزُ مَنِ ابتَدَأَ بِهِ لا مِن شَيءٍ أن يُعيدَهُ بَعدَ أن يَبلیٰ؟ بَلِ ابتِداؤُهُ أصعَبُ عِندَكُم مِن إعادَتِهِ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ: (ٱلَّذِى جَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلشَّجَرِ ٱلَاخْضَرِ نَارًا)</span><ref><span dir="rtl">يس: ۸۰</span>.</ref><span dir="rtl">؛ أي إذا أكمَنَ النّارَ الحارَّةَ فِي الشَّجَرِ الَاخضَرِ الرَّطبِ ثُمَّ يَستَخرِجُها، فَعَرَّفَكُم أنَّهُ عَلیٰ إعادَةِ ما بَلِيَ أقدَرُ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ: (أَوَ لَيْسَ ٱلَّذِى خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَ ٱلْأَرْضَ بِقَٰدِرٍ عَلیٰ أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلیٰ وَ هُوَ ٱلْخَلَّٰقُ ٱلْعَلِيمُ)</span><ref><span dir="rtl">يس: ۸۱</span>.</ref><span dir="rtl">؛ أي: إذا كانَ خَلقُ السَّماواتِ وَ الأرضِ أعظَمَ و أبعَدَ في أوهامِكُم و قَدَرِكُم أَن تَقدِروا عَلَيهِ مِن إعادَةِ البالي، فَكَيفَ جَوَّزتُم مِنَ اللهِ خَلقَ هٰذَا الْأَعجَبِ عِندَكُم، وَ الْأَصعَبِ لَدَيكُم، و لَم تُجَوِّزوا مِنهُ (خَلقَ) ما هُوَ أسهَلُ عِندَكُم مِن إعادَةِ البالي؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ الصّادِقُ علیه السلام: فَهٰذَا الجِدالُ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ؛ لِأَنَّ فيها قَطعَ عُذرِ الكافِرينَ وإزالَةَ شُبَهِهِم.</span>
<span dir="rtl">و أمَّا الجِدالُ بِغَيرِ الَّتي هِيَ أحسَنُ، فَأَن تَجحَدَ حَقّاً لا يُمكِنُكَ أن تُفَرِّقَ بَينَهُ و بَينَ باطِلِ مَن تُجادِلُهُ، وإنَّما تَدفَعُهُ عَن باطِلِهِ، بِأَن تَجحَدَ الحَقَّ، فَهٰذا هُوَ المُحَرَّمُ؛ لِأَنَّكَ مِثلُهُ، جَحَدَ هُوَ حَقّاً، و جَحَدت أنتَ حَقّاً آخَرَ.</span>
<span dir="rtl">و قالَ أبو مُحَمَّدٍ الحَسَنُ العَسكَرِيُّ علیه السلام: فَقامَ إلَيهِ رَجُلٌ آخَرُ و قالَ: يَابنَ رَسولِ اللهِ! أ فَجادَلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ الصّادِقُ علیه السلام: مَهما ظَنَنتَ بِرَسولِ اللهِ مِن شَيءٍ، فَلا تَظُنَّنَّ بِهِ مُخالَفَةَ اللهِ، أ لَيسَ اللهُ قَد قالَ: (وَ جَٰدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ)</span><ref><span dir="rtl">النحل: ۱۲۵</span>.</ref><span dir="rtl">؟! و قالَ: (قُلْ يُحْيِيهَا ٱلَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ)</span><ref><span dir="rtl">يس: ۷۹</span>.</ref><span dir="rtl">؟! لِمَن ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً؟ أ فَتَظُنُّ أنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله خالَفَ ما أمَرَهُ اللهُ بِهِ فَلَم يُجادِل بِما أمَرَهُ اللهُ بِهِ، و لَم يُخبِر عَن اللهِ بِما أمَرَهُ أن يُخبِرَ بِهِ؟!</span><ref><span dir="rtl">الاحتجاج: ج‌۱ ص‌۲۳ ح‌۲۰، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري علیه السلام: ص‌۵۲۷ ح‌۳۲۲، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۵ ح‌۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">1.</span> <span dir="rtl">امام عسکری علیه السلام</span>: <span dir="rtl">نزد امام صادق علیه السلام از جدال در دین، سخن به میان آمد و این</span>‌<span dir="rtl">که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام از این کار نهی کرده</span>‌<span dir="rtl">اند. امام صادق علیه السلام فرمود: «به طور مطلق از آن نهی نشده؛ ولی از جدالِ غیر نیکو نهی شده است. مگر نشنیده</span>‌<span dir="rtl">اید که خدای عزّ و جلّ می</span>‌<span dir="rtl">فرماید: (و با اهل کتاب، جز به آن [شیوه</span>‌<span dir="rtl">ای] که بهتر است، مجادله مکنید) و در جای دیگر فرموده: (با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به آن [شیوه</span>‌<span dir="rtl">ای] که نیکوتر است، مجادله نما)؟</span>
<span dir="rtl">بنا بر این، جدال نیکو را دانشوران، همراهِ دین ساختند، و جدال غیرِ احسن، حرام است و خدا آن را بر پیروان ما حرام ساخته است. چگونه خدا جدال را به طور کلّی حرام کرده است، در حالی که می</span>‌<span dir="rtl">فرماید: (و گفتند: هرگز کسی به بهشت وارد نمی</span>‌<span dir="rtl">شود، مگر آن که یهودی یا مسیحی باشد) و می</span>‌<span dir="rtl">فرماید: (این آرزوهای [واهی] ایشان است. بگو: اگر راست می</span>‌<span dir="rtl">گویید، برهان خود را بیاورید)؟!</span>
<span dir="rtl">بنا بر این، دانش درست و ایمان را به برهان دانسته است و آیا جز در جدال نیکو، برهان آورده می</span>‌<span dir="rtl">شود؟».</span>
<span dir="rtl">گفته شد: ای فرزند پیامبر خدا! جدالِ نیکو و جدالِ غیر نیکو چه هستند؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «جدالِ غیر نیکو، آن است که با باطل</span>‌<span dir="rtl">پیشه مجادله کنی و او باطلی را برای تو مطرح کند و تو با حجّتی که خدا قرار داده، آن را پاسخ نگویی؛ بلکه حرفش را انکار کنی، یا حقّی را انکار کنی که شخص باطل</span>‌<span dir="rtl">گرا می</span>‌<span dir="rtl">خواهد با آن به نفع حرف باطلش استدلال کند، از ترس آن که در آن مطلب حق، حجّتی بر تو باشد؛ چرا که نمی</span>‌<span dir="rtl">دانی چگونه از استدلال وی رهایی یابی.</span>
<span dir="rtl">این روش که موجب ایجاد فتنه برای برادران کم</span>‌<span dir="rtl">توان، یا باطل</span>‌<span dir="rtl">گرایان شود، بر شیعۀ ما حرام است؛ زیرا باطل</span>‌<span dir="rtl">گرایان، ناتوانی ناتوان</span>‌<span dir="rtl">های شما را در هنگام مجادله و ضعف دلیل</span>‌<span dir="rtl">های وی را [تأیید و] حجّتی بر باطل خود قرار می</span>‌<span dir="rtl">دهند. ضعیفان شما نیز از این</span>‌<span dir="rtl">که ناتوانی طرفدار حق را در برابر طرفدار باطل می</span>‌<span dir="rtl">بینند، غمگین می</span>‌<span dir="rtl">شوند.</span>
<span dir="rtl">امّا جدالِ نیکو، همان است که خداوند متعال به پیامبرش فرمان داد که با منکران حیاتِ پس از مرگ و زنده ساختن مردگان، بحث و مجادله کند.</span>
<span dir="rtl">خداوند متعال، از پیامبرش چنین گزارش می</span>‌<span dir="rtl">کند: (و برای ما مَثَلی آورد و آفرینش خود را فراموش کرد. گفت: چه کسی این استخوان</span>‌<span dir="rtl">ها را که پوسیده اند، زندگی می</span>‌<span dir="rtl">بخشد؟). خداوند در پاسخ آن می</span>‌<span dir="rtl">فرماید: ای محمّد! (بگو: همان کسی که نخستین بار آنها را پدید آورد، زنده</span>‌<span dir="rtl">اش می</span>‌<span dir="rtl">کند و اوست که به هر گونه آفرینشی داناست * همو که برایتان از درخت سبزفام، آتش برآورد که از آن [چون نیازتان افتاد]، آتش می</span>‌<span dir="rtl">افروزید) تا آخر سوره.</span>
<span dir="rtl">خداوند از پیامبرش خواسته تا با باطل</span>‌<span dir="rtl">پیشه</span>‌<span dir="rtl">ای که می</span>‌<span dir="rtl">گوید: «چگونه رواست این استخوان</span>‌<span dir="rtl">های پوسیده برانگیخته شوند؟»، مجادله کند. خداوند متعال می</span>‌<span dir="rtl">فرماید: (همان کسی که نخستین بار آنها را پدید آورد). آیا آن که آنها را از هیچ آفریده، از این که پس از پوسیدن، دوباره آنها را برگرداند، عاجز است؟ بلکه ایجاد اوّلیۀ آن در پیش شما، مشکل</span>‌<span dir="rtl">تر از برگرداندن آنهاست.</span>
<span dir="rtl">سپس فرمود: (همو که برایتان از درخت سبزفام، آتش برآورد)؛ یعنی هنگامی که آتش سوزنده را در درون درخت سرسبز و تر و تازه قرار داد و آن را از درون درخت بیرون آورد، به شما فهماند که او به باز گرداندن آنچه متلاشی شده، تواناتر است.</span>
<span dir="rtl">سپس فرمود: (آیا کسی که آسمان</span>‌<span dir="rtl">ها و زمین را آفریده، توانا نیست که [باز] مانند آنها را بیافریند؟ آری، اوست آفرینندۀ دانا)؛ یعنی هنگامی که آفرینش آسمان</span>‌<span dir="rtl">ها و زمین، در تصوّر و توان شما بزرگ</span>‌<span dir="rtl">تر و دورتر از این است که پس از نابود شدن، دوباره برگردند، پس چگونه آفرینش چیزهای شگفت و سخت از نظر خودتان را بر خداوند، روا می</span>‌<span dir="rtl">دانید؛ ولی آفرینش دوبارۀ چیزی را که به نظر شما آسان</span>‌<span dir="rtl">تر است، روا نمی</span>‌<span dir="rtl">دانید؟».</span>
<span dir="rtl">آن گاه امام صادق علیه السلام فرمود: «این، جدالِ نیکوست؛ چرا که در آن، از میان بردن بهانۀ کافران و زدودن شبهۀ آنان است.</span>
<span dir="rtl">امّا جدالِ غیر نیکو، این است که منکر حقّی شوی که در مجادله با طرف مقابل، نمی</span>‌<span dir="rtl">توانی میان آن و باطل، تفاوت بگذاری و باطلِ وی را با انکار حق، رد می</span>‌<span dir="rtl">کنی. پس این جدال، حرام است؛ چون در این صورت، تو نیز مثل او هستی. او حقّی را منکر شده است و تو هم حقّی دیگر را منکر شده</span>‌<span dir="rtl">ای».</span>
<span dir="rtl">آن گاه، شخصی خطاب به امام صادق علیه السلام گفت: ای فرزند پیامبر خدا! آیا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هم مجادله کرده است؟</span>
<span dir="rtl">ایشان فرمود: «هر گمانی که به پیامبر خدا می</span>‌<span dir="rtl">بری، گمانِ مخالفت با خدا را در حقّ وی مبر! مگر خدا نفرمود: (با آنان به آن [شیوه</span>‌<span dir="rtl">ای] که نیکوتر است، مجادله کن) و فرمود: (بگو: همان کسی که نخستین بار آن را پدید آورد، زنده</span>‌<span dir="rtl">اش می</span>‌<span dir="rtl">کند)؟ خداوند برای چه کسی مَثَل زده است؟ آیا می</span>‌<span dir="rtl">پنداری که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با دستور خدا مخالفت کرده است و به آنچه خدا دستور داده، مجادله نکرده و از آنچه خدا دستور داده خبر بدهد، خبر نداده است؟».</span>
<span dir="rtl">2.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span> - <span dir="rtl">لِعَلِيٍّ علیه السلام</span> -<span dir="rtl">: يا عَلِيُّ! مِن صِفاتِ المُؤمِنِ أن يَكونَ جَوّالَ الفِكرِ، جَوهَرِيَّ الذِّكرِ</span><ref><span dir="rtl">قال المجلسي قدس سره: «جهوريّ الذکر» في القاموس: «کلام جهوريّ: أي عالٍ»؛ أي یعلن ذکر اللّٰه، أو: ذکره عالٍ في الناس. و في بعض النسخ: «جوهريّ»، و کأنّه کنایة عن خلوص ذکره و نفاسته، و الظاهر أنّه تصحیف (بحار الأنوار: ج‌۶۶ ص‌۳۱۲</span>).</ref><span dir="rtl">، كَثيراً عِلمُهُ، عَظيماً حِلمُهُ، جَميلَ المُنازَعَةِ كَريمَ المُراجَعَةِ.</span> <ref><span dir="rtl">التمحيص: ص‌۷۴ ح‌۱۷۱، بحار الأنوار: ج‌۶۷ ص‌۳۱۰ ح ۴۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">2.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span> - <span dir="rtl">به علی علیه السلام</span> -<span dir="rtl">: ای علی! از صفات مؤمن، این است که پویااندیش، گویا به ذکر (/ سراپا ذکر)، پُردانش، بسیار بردبار، زیباستیز در بحث و مؤدّب در جدل باشد.</span>
<span dir="rtl">3.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">المُؤمِنُ هُوَ الكَيِّسُ الفَطِنُ... جَميلُ المُنازَعَةِ، كَريمُ المُراجَعَةِ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۲ ص‌۲۲۸ ح ۱ عن عبد اللّه بن یونس عن الامام الصادق علیه السلام ، الدر النظیم: ص ۲۳۶ عن لحبة بن جوین العرنی فی وصف الامام علی علیه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج ۶۷ ص ۳۶۵ ح ۷۰؛ تاریخ دمشق: ج ۱۷ ص ۴۱۹ من دون إسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام</span> <span dir="rtl">نحوه و راجع أعلام الدین: ص ۱۱۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">3.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مؤمن زیرک و باهوش... و زیباسِتیز در بحث و مؤدّب در جدل است.</span>
<span dir="rtl">4.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span> - <span dir="rtl">في وَ صفِ الأئِمَّةِ علیهم السلام</span> -<span dir="rtl">:... هُم كُنوزُ الإيمانِ، و مَعادِنُ الإحسانِ، إن حَكَموا عَدَلوا، وإن حاجُّوا خَصَموا.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج ۶ ص ۲۱۸ ح ۱۰۰۶۲، عیون الحکم و المواعظ: ص ۵۱۴ ح ۹۳۵۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">4.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در بیان ویژگی</span>‌<span dir="rtl">های امامان علیهم السلام</span> -<span dir="rtl">: آنان گنج</span>‌<span dir="rtl">های ایمان و معدن</span>‌<span dir="rtl">های احسان اند. اگر داوری کنند، عدالت می</span>‌<span dir="rtl">ورزند و اگر مناظره کنند، محکوم می</span>‌<span dir="rtl">کنند.</span>
<span dir="rtl">5.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span> - <span dir="rtl">فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ</span> -<span dir="rtl">: مُرُوا الْأَحداثَ بِالمِراءِ وَ الجِدالِ، وَ الكُهولَ بِالفِكرِ، و الشُّيوخَ بِالصَّمتِ.</span><ref><span dir="rtl">شرح نهج البلاغة لابن أبي الحدید: ج‌۲۰ ص‌۲۸۵ ح‌۲۶۰، البیان و التبیین: ج‌۲ ص‌۱۱۳ من دون إسنادٍ إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام و لیس فیه «الجدال» نحوه</span>.</ref>
<span dir="rtl">5.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در حکمت</span>‌<span dir="rtl">های منسوب به ایشان</span> -<span dir="rtl">: نوجوانان را به مجادله و مباحثه فرمان دهید و میان</span>‌<span dir="rtl">سالان را به تفکّر و کهن</span>‌<span dir="rtl">سالان را به سکوت.</span>
<span dir="rtl">6.</span> <span dir="rtl">الإمام الحسن علیه السلام</span> - <span dir="rtl">لَمّا سُئِلَ عَنِ المُروءَةِ</span> -<span dir="rtl">: حِفظُ الرَّجُلِ دينَهُ، و قيامُهُ في إصلاحِ ضَيعَتِهِ، و حُسنُ مُنازَعَتِهِ</span><ref><span dir="rtl">معاني الأخبار: ص‌۲۵۷ ح ۳ عن معاویة بن وهب عن الامام الصادق علیه السلام،‌مشکاة الأنوار: ص ۳۶۷ ح ۱۱۹۹، بحار الأنوار: ج ۷۶ ص ۳۱۲ ح ۴</span>.</ref><span dir="rtl">.</span>
<span dir="rtl">6.</span> <span dir="rtl">امام حسن علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در پاسخ پرسش معاویه از مردانگی</span> -<span dir="rtl">: پاسداری مرد از دینش و پرداختن به آبادانی ملکش و نیکو ستیز کردن در بحث.</span>
<span dir="rtl">7.</span> <span dir="rtl">الإمام الباقر علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَن أعانَنا بِلِسانِهِ عَلیٰ عَدُوِّنا، أنطَقَهُ اللهُ بِحُجَّتِهِ يَومَ مَوقِفِهِ بَينَ يَدَيهِ عزّ و جلّ.</span><ref><span dir="rtl">الأمالي للمفيد: ص‌۳۳ ح‌۷ عن الحسین بن زید عن الإمام الصادق علیه السلام، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۵ ح‌۳۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">7.</span> <span dir="rtl">امام باقر علیه السلام</span>: <span dir="rtl">هر کس با زبان [و گفتار] خود ما را بر ضدّ دشمنان یاری دهد، خداوند عزّ و جلّ - در روزی که وی را در پیشگاهش [برای حسابرسی] نگه می</span>‌<span dir="rtl">دارند - زبان او را به حجّت خود، گویا می</span>‌<span dir="rtl">سازد.</span>
<span dir="rtl">8.</span> <span dir="rtl">رجال الکشيّ عن هشام بن الحکم</span>: <span dir="rtl">قال لي أبو عبد اللّه علیه السلام: ما فَعَل ابنُ الطیّار؟</span><ref><span dir="rtl">هو حمزة بن عبد الطیّار کوفی من أصحاب الامام الباقر و الصادق علیهما السلام و في رجال الکشيّ روایتان یدلان علی تراضي الامام علیه السلام عنه</span>.</ref> <span dir="rtl">قال: قلتُ: مات، قال: رَحِمَهُ اللّه و لَقّاهُ نَضرَةً و سُروراً، فَقَد كانَ شَديدَ الخُصومَةِ عَنّا أهلَ البَيتِ.</span><ref><span dir="rtl">رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۶۳۸ ح‌۶۵۱ و ۶۵۲ عن أبي جعفر الأحول، التحریر الطاووسي: ص ۸۵ الرقم ۱۱۶ و فیه «روی حدیثاً» و کلاهما نحوه، تصحيح الاعتقاد (مصنّفات الشيخ المفيد: ج‌۵): ص‌۷۱، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۶ ح‌۴۰</span>.</ref>
<span dir="rtl">8.</span> <span dir="rtl">رجال الکشّی</span> - <span dir="rtl">به نقل از هشام بن حکم</span> -<span dir="rtl">: ابو الحسن علیه السلام به من فرمود: «از فرزند طیّار چه خبر؟» گفتم: درگذشت. فرمود: «خدا او را رحمت کند و [روح] او را خرّم و شاد گرداند! او مدافع سرسخت ما اهل بیت بود».</span>
<span dir="rtl">9.</span> <span dir="rtl">معاني الأخبار عن حمزة و محمّد ابني حُمران</span>: <span dir="rtl">اِجتَمَعنا عِندَ أبي عَبدِ اللهِ علیه السلام في جَماعَةٍ مِن أجِلَّةِ مَواليهِ، و فينا حُمرانُ بنُ أعيَنَ، فَخُضنا فِي المُناظَرَةِ و حُمرانُ ساكِتٌ، فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللهِ علیه السلام: ما لَكَ لا تَتَكَلَّمُ يا حُمرانُ؟ فَقالَ: يا سَيِّدي، آلَيتُ علیٰ نَفسي أنّي لا أتَكَلَّمُ في مَجلِسٍ تَكونُ فيهِ، فَقالَ أبو عبدِ اللهِ علیه السلام: إنّي قد أذِنتُ لَكَ فِي الكَلامِ فَتَكَلَّمْ.</span><ref><span dir="rtl">معاني الأخبار: ص‌۲۱۲ ح‌۱، مختصر بصائر الدرجات: ص ۴۰۶ ح ۳۷۷، بحار الأنوار: ج ۶۹ ص ۳ ح ۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">9.</span> <span dir="rtl">معانی الأخبار</span> - <span dir="rtl">به نقل از حمزه و محمّد، پسران حُمران</span> -<span dir="rtl">: با گروهی از یاران برجستۀ امام صادق علیه السلام در محضر ایشان بودیم و حُمران بن اَعیَن نیز در میان ما بود. ما به بحث پرداختیم و حمران ساکت بود. امام صادق علیه السلام به او فرمود: «چرا تو سخن نمی</span>‌<span dir="rtl">گویی، ای حمران؟». گفت: سَرورم! من با خود عهد کرده</span>‌<span dir="rtl">ام که در مجلسی که شما در آنید، سخن نگویم. فرمود: «من به تو اجازۀ سخن دادم. پس سخن بگو».</span>
<span dir="rtl">10.</span> <span dir="rtl">رجال الكشّي عن أبي القاسم نصر بن الصّباح</span>: <span dir="rtl">عَبدُالرَّحمٰن بنُ الحَجّاجِ شَهِدَ لَهُ أبُو الحَسَنِ علیه السلامبِالجَنَّةِ، و كانَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام يَقولُ لِعَبدِ الرَّحمٰنِ: يا عَبدَالرَّحمٰنِ، كَلِّم أهلَ المَدينَةِ؛ فَإِنّي اُحِبُّ أن يُریٰ في رِجالِ الشّيعَةِ مِثلُكُ.</span><ref><span dir="rtl">رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۷۴۱ ح‌۸۳۰، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۶ ح‌۴۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">10.</span> <span dir="rtl">رجال الکشّی</span> - <span dir="rtl">به نقل از ابو القاسم نصر بن صبّاح</span> -<span dir="rtl">: امام صادق علیه السلام به بهشتی بودن عبد الرحمان بن حجّاج گواهی داد و امام صادق علیه السلام به وی می</span>‌<span dir="rtl">فرمود: «ای عبد الرحمان! با مردم مدینه سخن بگو. من دوست دارم در میان شیعیان، امثال تو دیده شوند».</span>
<span dir="rtl">11.</span> <span dir="rtl">رجال الكشّي عن حمّاد بن عثمان</span>: <span dir="rtl">كانَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام يَأمُرُ مُحَمَّدَ بنَ حَكيمٍ أن يُجالِسَ أهلَ المَدينَةِ في مَسجِدِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله، و أن يُكَلِّمَهُم و يُخاصِمَهُم، حَتّیٰ كَلَّمَهُم في صاحِبِ القَبرِ، فَكانَ إذَا انصَرَفَ إلَيهِ قالَ لَهُ: ما قُلتَ لَهُم؟ و ما قالوا لَكَ؟ و يَرضیٰ بِذٰلِكَ مِنهُ.</span><ref><span dir="rtl">رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۷۴۶ ح‌۸۴۴، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۷ ح‌۴۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">11.</span> <span dir="rtl">رجال الکشّی</span> - <span dir="rtl">به نقل از حمّاد بن عثمان</span> -<span dir="rtl">: امام کاظم علیه السلام به محمّد بن حکیم دستور می</span>‌<span dir="rtl">داد که در مسجد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با مردم مدینه بنشیند و با آنان سخن بگوید و گفتگو کند. حتّی در بارۀ صاحب قبر (پیامبر صلی الله علیه و آله) هم با آنان سخن بگوید. وقتی وی باز می</span>‌<span dir="rtl">گشت، امام می</span>‌<span dir="rtl">فرمود: «به آنان چه گفتی و آنان به تو چه گفتند؟» و امام از گفتگوی او خشنود بود.</span>
<span dir="rtl">راجع: ص ۱۳۶ الفصل الثاني / آداب المجادلة / التعرّف على فنّ الجدال).</span>
<span dir="rtl">ر. ک: ص ۱۳۷ (فصل دوم / آداب مجادله / آشنایی با فنّ مجادله «روش بحث و مناظره»).</span>
<span id="الجدال-المذموم"></span>
== <span dir="rtl">1 / 2: الجِدالُ المَذمومُ</span> ==
<span dir="rtl">۱ / ۲: مجادله</span>‌<span dir="rtl">های ناپسند</span>
<span id="الجدال-في-الله-و-آیاته"></span>
=== <span dir="rtl">1 / ۲ - ۱: الجِدالُ فِي اللّه و آیاتِهِ</span> ===
<span dir="rtl">۱ / ۲ - ۱: مجادله کردن در بارۀ خدا و آیات او</span>
<span dir="rtl">الكتاب</span>
<span dir="rtl">(وَإِذَا رَأَيْتَ ٱلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى ءَايَٰتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّیٰ يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنسِيَنَّكَ ٱلشَّيْطَٰنُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ ٱلذِّكْرَیٰ مَعَ ٱلْقَوْمِ ٱلظَّٰلِمِينَ).</span><ref><span dir="rtl">الأنعام: ۶۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و چون ببینی کسانی [به قصد انکار و تمسخر] در آیات ما فرو می</span>‌<span dir="rtl">روند، پس، از ایشان روی برتاب تا در سخنی غیر از آن درآیند و اگر شیطان تو را [در این باره] به فراموشی انداخت، پس از توجّه، [دیگر] با قوم ستمکار منشین).</span>
<span dir="rtl">(أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِى ءَايَٰتِ ٱللهِ أَنَّیٰ يُصْرَفُونَ).</span><ref><span dir="rtl">غافر: ۶۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">(آیا کسانی را که در [ابطال] آیات خدا مجادله می</span>‌<span dir="rtl">کنند، ندیده</span>‌<span dir="rtl">ای [که] تا کجا [از حقیقت،] انحراف کرده</span>‌<span dir="rtl">اند؟).</span>
<span dir="rtl">(مَا يُجَٰدِلُ فِى ءَايَٰتِ ٱللهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِى ٱلْبِلَٰدِ).</span><ref><span dir="rtl">غافر: ۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">(جز کسانی که کفر ورزیدند، [کسی] در آیات خدا ستیزه نمی</span>‌<span dir="rtl">کند. پس رفت و آمدشان در شهرها تو را فریب ندهد).</span>
<span dir="rtl">(وَ يَعْلَمَ ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِى ءَايَٰتِنَا مَا لَهُم مِّن مَّحِيصٍ).</span><ref><span dir="rtl">الشوریٰ: ۳۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و [تا] آنان که در آیات ما مجادله می</span>‌<span dir="rtl">کنند، بدانند که ایشان را [روی] گریزی نیست).</span>
<span dir="rtl">الحديث</span>
<span dir="rtl">12.</span> <span dir="rtl">الإمام الباقر علیه السلام</span> - <span dir="rtl">في قَولِ اللهِ تَعالیٰ: (وَإِذَا رَأَيْتَ ٱلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى ءَايَٰتِنَا)، قالَ</span> -<span dir="rtl">: الكَلامُ فِي اللهِ، وَ الجِدالُ فِي القُرآنِ، (فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّیٰ يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ).</span><ref><span dir="rtl">تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۱۰۰ ح‌۱۴۲۶، بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۲۶۰ ح‌۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">12.</span> <span dir="rtl">امام باقر علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در تفسیر این سخن خدای متعال: (و چون ببینی کسانی [به قصد توطئه] در آیات ما فرو می</span>‌<span dir="rtl">روند</span>) -<span dir="rtl">: مراد، بحث در بارۀ [ذات] خدا و جدال بر سرِ قرآن است. (پس، از ایشان روی برتاب تا در سخنی غیر از آن درآیند).</span>
<span dir="rtl">13.</span> <span dir="rtl">تفسير الطبري عن أبي اُمامة</span>: <span dir="rtl">إنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله خَرَجَ عَلَى النّاسِ و هُم يَتَنازَعونَ فِي القُرآنِ، فَغَضِبَ غَضَباً شَديداً، حَتّیٰ كَأَ نَّما صُبَّ عَلیٰ وَجهِهِ الخَلُّ، ثُمَّ قالَ صلی الله علیه و آله: لاتَضرِبوا كِتابَ اللهِ بَعضَهُ بِبَعضٍ، فَإِنَّهُ ما ضَلَّ قَومٌ قَطُّ إلّا اُوتُوا الجَدَلَ. ثُمَّ تَلا: (مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ)</span><ref><span dir="rtl">الزخرف: ۵۸</span>.</ref><span dir="rtl">.</span><ref><span dir="rtl">تفسير الطبري: ج‌۱۳ الجزء ۲۵ ص‌۸۸، المعجم الأوسط: ج‌۵ ص‌۳۰۲ ح‌۵۳۷۸ عن عبداللّٰه</span>‌ <span dir="rtl">بن عمر، إحياء العلوم: ج‌۳ ص‌۵۷۷ كلاهما نحوه، تفسير ابن كثير: ج‌۷ ص‌۲۲۲، مجمع الزوائد: ج‌۱ ص‌۴۱۶ ح‌۷۹۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">13.</span> <span dir="rtl">تفسیر الطبری</span> - <span dir="rtl">به نقل از ابو اُمامه</span> -<span dir="rtl">: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر گروهی گذشت که در بارۀ قرآن، منازعه می</span>‌<span dir="rtl">کردند. به شدّت خشمگین شد، به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای که گویی بر چهره</span>‌<span dir="rtl">اش سرکه پاشیده شده بود. آن گاه فرمود: «بخش</span>‌<span dir="rtl">هایی از کتاب خدا را با بخش</span>‌<span dir="rtl">های دیگر مسنجید. هیچ گاه هیچ قومی گم</span>‌<span dir="rtl">راه نشدند، جز آن که جدالگری کردند». آن</span>‌<span dir="rtl">گاه [این آیه را] خواند: (آن [مثال] را جز از راه جدل برای تو نزدند؛ بلکه آنان مردمی جدل</span>‌<span dir="rtl">پیشه اند).</span>
<span dir="rtl">14.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">جِدالٌ فِي القُرآنِ كُفرٌ.</span><ref><span dir="rtl">مسند ابن حنبل: ج‌۳ ص‌۷۱ ح‌۷۵۱۱، المستدرك على الصحيحين: ج‌۲ ص‌۲۴۳ ح‌۲۸۸۳، مسند الشاميّين: ج‌۲ ص‌۲۶۳ ح‌۱۳۰۵ كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۶۱۶ ح‌۲۸۳۷؛ التوحيد: ص‌۲۲۴ ح‌۴، الأمالي للصدوق: ص‌۶۳۹ ح‌۸۶۴ كلاهما عن محمّد بن عيسى بن عبيد اليقطيني عن الإمام الهادي علیه السلام و فيهما «بدعة» بدل «كفر»، بحار الأنوار: ج‌۹۲ ص‌۱۱۸ ح‌۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">14.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">جدل</span>‌<span dir="rtl">پیشگی (بگومگو) در بارۀ قرآن، کفر است.</span>
<span dir="rtl">15.</span> <span dir="rtl">عنه صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">لا تُجادِلوا فِي القُرآنِ، فَإِنَّ جِدالاً فيهِ كُفرٌ.</span><ref><span dir="rtl">مسند الطيالسي: ص‌۳۰۲ ح‌۲۲۸۶، شعب الإيمان: ج‌۲ ص‌۴۱۷ ح‌۲۲۵۷ كلاهما عن عبداللّٰه</span>‌ <span dir="rtl">بن عمرو، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۶۱۵ ح‌۲۸۳۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">15.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">بر سرِ قرآن مجادله نکنید؛ چون جدال در بارۀ قرآن، کفر است.</span>
<span dir="rtl">16.</span> <span dir="rtl">عنه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">لا تُجادِلوا بِالقُرآنِ، و لا تُكَذِّبوا كِتابَ اللهِ بَعضَهُ بِبَعضٍ؛ فَوَاللهِ إنَّ المُؤمِنَ لَيُجادِلُ بِالقُرآنِ فَيُغلَبُ، و إنَّ المُنافِقَ لَيُجادِلُ بِالقُرآنِ فَيَغلِبُ.</span><ref><span dir="rtl">مسند الشاميّين: ج‌۲ ص‌۷۴ ح‌۹۴۲ عن النوّاس بن سمعان، الفردوس: ج‌۵ ص‌۶۴ ح‌۷۴۷۱ و فيه صدره فقط، ذمّ الكلام وأهله: ج‌۲ ص‌۱۰۱ ح‌۱۹۲ عن جبير بن نفير، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۶۱۹ ح‌۲۸۵۹ نقلاً عن الديلمي. و فيه الحديث هكذا: «عن جبير بن نفير عن أبيه عن رسول اللّه صلی</span> <span dir="rtl">الله علیه و آله</span>‌<span dir="rtl">: لا تجادلوا بالقرآن و لا تبدّلوا كتاب اللّٰه‏ بعضه ببعض، فإنّ المؤمن ليجادل به فيُغلب وإنّ المنافق ليجادل به فيَطلب</span>».</ref>
<span dir="rtl">16.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">به وسیلۀ قرآن با یکدیگر مجادله نکنید و بعضی [آیه</span>‌<span dir="rtl">ها] از کتاب خدا را با بعضی دیگر از آن تکذیب [و نفی] نکنید؛ زیرا به خدا سوگند که مؤمن به وسیلۀ قرآن مجادله می</span>‌<span dir="rtl">کند و مغلوب می</span>‌<span dir="rtl">شود و منافق با قرآن مجادله می</span>‌<span dir="rtl">کند و [بر طرف مقابل خود] چیره می</span>‌<span dir="rtl">آید.</span>
<span dir="rtl">17.</span> <span dir="rtl">عنه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">أشَدُّ ما يُتَخَوَّفُ عَلیٰ اُمَّتي ثَلاثَةٌ: زَلَّةُ عالِمٍ، أو جِدالُ مُنافِقٍ بِالقُرآنِ، أو دُنيا تَقطَعُ رِقابَكُم، فَاتَّهِموها عَلیٰ أنفُسِكُم.</span><ref><span dir="rtl">الخصال: ص‌۱۶۳ ح‌۲۱۴ عن ابن عمر، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۴۹ ح‌۱۲ ؛ المعجم الأوسط: ج‌۸ ص‌۳۰۷ ح‌۸۷۱۵ عن معاذ بن جبل، تاريخ دمشق: ج‌۵۸ ص‌۴۳۸ عن معاذ بن جبل من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت علیهم السلام و كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج‌۱۶ ص‌۴۸ ح‌۴۳۸۸۱ و راجع موارد الظمآن: ص‌۵۸ ح‌۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">17.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">بدترین چیزی که بیم آن بر امّتم می</span>‌<span dir="rtl">رود، سه چیز است: لغزش عالِم، یا مجادله کردن منافق به وسیلۀ قرآن، یا دنیا که گردن</span>‌<span dir="rtl">های شما را قطع می</span>‌<span dir="rtl">کند. پس، به دنیا در بارۀ خود، بدگمان باشید.</span>
<span dir="rtl">18.</span> <span dir="rtl">عنه صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">المِراءُ فِي القُرآنِ كُفرٌ.</span><ref><span dir="rtl">سنن أبي داود: ج‌۴ ص‌۱۹۹ ح‌۴۶۰۳، السنن الكبرى للنسائي: ج‌۵ ص‌۳۳ ح‌۸۰۹۳، مسند ابن حنبل: ج‌۳ ص‌۱۶۲ ح‌۷۹۹۵، المستدرك على الصحيحين: ج‌۲ ص‌۲۴۳ ح‌۲۸۸۲ كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۶۱۶ ح‌۲۸۳۸؛ تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۹۷ ح‌۷۲ عن ياسر الخادم عن الإمام الرضا علیه السلام و فيه «كتاب اللّٰه‏» بدل «القرآن»، بحار الأنوار: ج‌۹۲ ص‌۱۱۱ ح‌۱۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">18.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">جدال در بارۀ قرآن، کفر است.</span>
<span dir="rtl">19.</span> <span dir="rtl">عنه صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">لا تُماروا فِي القُرآنِ؛ فَإِنَّ مِراءً في القرآن كُفرٌ.</span><ref><span dir="rtl">مسند ابن حنبل: ج‌۶ ص‌۱۷۳ ح‌۱۷۵۵۰ عن أبى جهيم، المعجم الأوسط: ج‌۴ ص‌۱۹۷ ح‌۳۹۶۱ عن عبداللّٰه‏ بن عمرو، المعجم الكبير: ج‌۵ ص‌۱۵۲ ح‌۴۹۱۶ عن زيد بن ثابت، المصنّف لابن أبي شيبة: ج‌۷ ص‌۱۸۸ ح‌۱ عن سعد مولى عمرو بن العاص و كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۶۱۹ ح‌۲۸۶۰؛ بحار الأنوار: ج‌۷۳ ص‌۳۹۹ ح‌۵ نقلاً عن النهاية نحوه</span>.</ref>
<span dir="rtl">19.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">در بارۀ قرآن، مجادله نکنید؛ چرا که جدالی است که در آن، کفر وجود دارد.</span>
<span dir="rtl">20.</span> <span dir="rtl">عنه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">دَعُوا المِراءَ فِي القُرآنِ؛ فَإنَّ الاُمَمَ قَبلَكُم لَم يُلعَنوا حَتَّى اختَلَفوا فِي القُرآنِ، فَإنَّ مِراءً فِي القُرآنِ كُفرٌ.</span><ref><span dir="rtl">المصنّف لابن أبي شيبة: ج‌۷ ص‌۱۸۸ ح‌۲، ذمّ الكلام و أهله: ج‌۱ ص‌۳۳۴ ح‌۵۲ كلاهما عن عبداللّٰه‏ بن عمرو، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۶۱۹ ح‌۲۸۵۸ نقلاً عن أبي نصر السجزي في الإبانة</span>.</ref>
<span dir="rtl">20.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">مجادله کردن در قرآن را رها کنید؛ زیرا امّت</span>‌<span dir="rtl">های پیش از شما، لعنت [و از رحمت خدا دور] نشدند تا آن گاه که در کتاب خدا اختلاف کردند؛ زیرا مجادله کردن در کتاب خدا، کفر است.</span>
<span dir="rtl">21.</span> <span dir="rtl">المعجم</span>‌<span dir="rtl">الكبير عن أبي سعيد الخدري</span>: <span dir="rtl">كُنّا جُلوساً عَلیٰ بابِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله نَتَذاكَرُ، يَنزِ عُ</span><ref><span dir="rtl">ينزع: أي ينجذب ويميل (النهاية: ج‌۵ ص‌۴۱</span>).</ref> <span dir="rtl">هٰذا بِآيَةٍ و يَنزِعُ هٰذا بِآيَةٍ، فَخَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله كَما يُفقَأُ في وَجهِهِ حَبُّ الرُّمّانِ، فَقالَ: يا هٰؤُلاءِ! بِهٰذا بُعِثتُم؟ أم بِهٰذا اُمِرتُم؟ لا تَرجِعوا بَعدي كُفّاراً يَضرِبُ بَعضُكُم رِقابَ بَعضٍ.</span><ref><span dir="rtl">المعجم الكبير: ج‌۶ ص‌۳۷ ح‌۵۴۴۲، المعجم الأوسط: ج‌۸ ص‌۲۲۵ ح‌۸۴۷۰ و راجع سنن ابن ماجة: ج‌۱ ص‌۳۳ح ۸۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">21.</span> <span dir="rtl">المعجم الکبیر</span> - <span dir="rtl">به نقل از ابو سعید خُدری</span> -<span dir="rtl">: بر درِ خانۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودیم و گفتگو می</span>‌<span dir="rtl">کردیم. فردی به آیه</span>‌<span dir="rtl">ای تمایل نشان می</span>‌<span dir="rtl">داد و فردی دیگر به آیه</span>‌<span dir="rtl">ای دیگر. ناگاه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مانند این که روی صورتش دانه</span>‌<span dir="rtl">های انار ترکانیده باشند، بیرون آمد و فرمود: «ای جماعت! آیا برای این کار برانگیخته شده</span>‌<span dir="rtl">اید؟ یا به این کار دستور داده شده</span>‌<span dir="rtl">اید؟ پس از من، به کفر برنگردید که هر کدام، گردن دیگری را بزنید».</span>
<span dir="rtl">22.</span> <span dir="rtl">مسند ابن حنبل عن عمرو بن شعيب عن أبيه عن جدّه</span>: <span dir="rtl">لَقَد جَلَستُ أنا و أَخي مَجلِساً ما اُحِبُّ أنَّ لي بِهِ حُمُرَ النَّعَمِ؛ أقبَلتُ أنَا و أَخي وإذا مَشيخَةٌ مِن صَحابَةِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله جُلوسٌ عِندَ بابٍ مِن أبوابِهِ، فَكَرِهنا أن نُفَرِّقَ بَينَهُم، فَجَلَسنا حَجرَةً</span><ref><span dir="rtl">حَجرَةً: أي ناحِيَةً (النهاية: ج‌۱ ص‌۳۴۲ «حجر</span>»).</ref><span dir="rtl">، إذ ذَكَروا آيَةً مِنَ القُرآنِ فَتَمارَوا فيها حَتَّى ارتَفَعَت أصواتُهُم، فَخَرَجَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله مُغضَباً قَدِ احمَرَّ وَجهُهُ، يَرميهِم بِالتُّرابِ و يَقولُ: مَهلاً يا قَومِ، بِهٰذا اُهلِكَتِ الاُمَمُ مِن قَبلِكُم؛ بِاختِلافِهِم عَلیٰ أنبِيائِهِم و ضَربِهِمُ الكُتُبَ بَعضَها بِبَعضٍ! إنَّ القُرآنَ لَم يَنزِل يُكَذِّبُ بَعضُهُ بَعضاً، بَل يُصَدِّقُ بَعضُهُ بَعضاً، فَما عَرَفتُم مِنهُ فَاعمَلوا بِهِ، و ما جَهِلتُم مِنهُ فَرُدّوهُ إلیٰ عالِمِهِ.</span><ref><span dir="rtl">مسند ابن حنبل: ج‌۲ ص‌۶۰۲ ح‌۶۷۱۴، تفسير ابن كثير: ج‌۲ ص‌۳۲۰، المعجم الأوسط: ج‌۱ ص‌۱۶۵ ح‌۵۱۵، الطبقات الكبرى: ج‌۴ ص‌۱۹۲ عن ابني العاص، سير أعلام النبلاء: ج‌۱۶ ص‌۲۴۱ الرقم ۱۶۹ و الثلاثة الأخيرة نحوه، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۱۹۳ ح‌۹۷۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">22.</span> <span dir="rtl">مسند ابن حنبل</span> - <span dir="rtl">به نقل از عمرو بن شعیب، از پدرش، از جدّش</span> -<span dir="rtl">: من و برادرم در مجلسی نشستم که حاضر نیستم آن را با اشتران سرخ</span>‌<span dir="rtl">فام عوض کنم! [یک روز] من و برادرم می</span>‌<span dir="rtl">رفتیم که دیدیم گروهی از بزرگان صحابۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله جلوی درِ یکی از حجره</span>‌<span dir="rtl">های ایشان نشسته</span>‌<span dir="rtl">اند. پسندیده ندانستیم جمع آنان پراکنده شود. از این رو، در گوشه</span>‌<span dir="rtl">ای نشستیم. دیدیم آیه</span>‌<span dir="rtl">ای از قرآن را به میان آوردند و در آن به بحث و مجادله پرداختند تا آن که صداهایشان بلند شد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در حالی که چهره</span>‌<span dir="rtl">اش از خشم برافروخته شده بود، بیرون آمد و به طرف آنها خاک پاشید و فرمود: «آرام باشید، ای جماعت! امّت</span>‌<span dir="rtl">های پیش از شما به همین سبب هلاک شدند؛ به سبب اختلافشان در بارۀ پیامبرانشان و زدن [و نفی و ردّ] پاره</span>‌<span dir="rtl">ای از کتاب [آسمانی] شان به وسیلۀ پاره</span>‌<span dir="rtl">ای دیگر از آن. قرآن نازل نشده است که قسمتی از آن، قسمتی دیگرش را تکذیب [و نفی] کند؛ بلکه همۀ اجزای آن، یکدیگر را تصدیق [و تأیید] می</span>‌<span dir="rtl">کنند. پس، آنچه را از آن می</span>‌<span dir="rtl">دانید، بِدان عمل کنید و آنچه را نمی</span>‌<span dir="rtl">دانید، به عالِم آن ارجاع دهید.</span>
<span dir="rtl">23.</span> <span dir="rtl">سنن ابن ماجة عن عائشة: تَلا رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله هٰذِهِ الآيَةَ: (هُوَ ٱلَّذِى أَنزَلَ عَلَيْكَ ٱلْكِتَٰبَ مِنْهُ ءَايَٰتٌ مُّحْكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلْكِتَٰبِ وَ أُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٌ) إلیٰ قَولِهِ: (وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُوْلُواْ ٱلَالْبَٰبِ)</span><ref><span dir="rtl">آل عمران: ۷</span>.</ref><span dir="rtl">، فَقالَ: يا عائِشَةُ، إذا رَأَيتُمُ الَّذينَ يُجادِلونَ فيهِ فَهُمُ الَّذينَ عَناهُمُ اللهُ، فَاحذَروهُم.</span><ref><span dir="rtl">سنن ابن ماجة: ج‌۱ ص‌۱۸ ح‌۴۷، مسند ابن حنبل: ج‌۹ ص‌۳۰۲ ح‌۲۴۲۶۵، صحيح ابن حبّان: ج‌۱ ص‌۲۷۷ ح‌۷۶، تفسير الطبري: ج‌۳ الجزء ۳ ص‌۱۷۸، تفسير ابن كثير: ج‌۲ ص‌۵، الدرّ المنثور: ج‌۲ ص‌۱۴۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">23.</span> <span dir="rtl">سنن ابن ماجة</span> - <span dir="rtl">به نقل از عایشه</span> -<span dir="rtl">: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله این آیه را خواند: (اوست کسی که این کتاب [قرآن] را بر تو فرو فرستاد. در پاره</span>‌<span dir="rtl">ای از آن، آیات محکم</span>‌<span dir="rtl">اند [که صریح و روشن هستند]. آنها اساس کتاب</span>‌<span dir="rtl">اند، و [پاره</span>‌<span dir="rtl">ای] دیگر متشابهات هستند [که تأویل</span>‌<span dir="rtl">پذیرند]) تا این جای آیه: (و جز خردمندان، کسی متذکّر نمی</span>‌<span dir="rtl">شود). سپس فرمود: «ای عایشه! هرگاه دیدید کسانی در آن مجادله می</span>‌<span dir="rtl">کنند، [بدانید] آنان همان کسانی هستند که مقصود خداوند [در این آیه] اند. پس، از آنان بر حذر باشید».</span>
<span dir="rtl">24.</span> <span dir="rtl">الإمام الباقر علیه السلام</span>: <span dir="rtl">الَّذينَ يَخوضونَ في آياتِ اللهِ هُم أصحابُ الخُصوماتِ.</span><ref><span dir="rtl">حلية الأولياء: ج‌۳ ص‌۱۸۴ الرقم ۲۴۱ عن الحكم بن عتيبة، البداية والنهاية: ج‌۹ ص‌۳۱۱ عن منصور بن المعتمر، معارج الوصول: ص‌۱۲۶، الدرّ المنثور: ج‌۳ ص‌۲۹۲ نقلاً عن عبد بن حميد و ابن المنذر و فيه «الأهواء» بدل «الخصومات» و كلاهما نحوه ؛ كشف الغمّة: ج‌۲ ص‌۳۴۵ عن الحكم بن عتيبة</span>.</ref>
<span dir="rtl">24.</span> <span dir="rtl">امام باقر علیه السلام</span>: <span dir="rtl">آنان که در آیات خدا [به عناد] گفتگو می</span>‌<span dir="rtl">کنند، همان دشمن</span>‌<span dir="rtl">پیشگان</span> ‌<span dir="rtl">اند.</span>
<span dir="rtl">25.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">لا تُجالِسوا أصحابَ الخُصوماتِ؛ فَإِنَّهُمُ الَّذينَ يَخوضونَ في آياتِ اللهِ.</span><ref><span dir="rtl">سنن الدارمي: ج‌۱ ص‌۱۱۶ ح‌۴۰۶ عن الحكم، الطبقات الكبرى: ج‌۵ ص‌۳۲۱، شعب الإيمان: ج‌۲ ص‌۶۰ ح‌۹۴۵۸ و فيه «الأهواء» بدل «الخصومات»، تفسير الطبري: ج‌۵ الجزء ۷ ص‌۲۲۹ كلّها عن ليث بن أبي سليم، الدرّ المنثور: ج‌۳ ص‌۲۹۲ ؛ كشف الغمّة: ج‌۲ ص‌۳۳۲ عن ليث بن أبي سليم</span>.</ref>
<span dir="rtl">25.</span> <span dir="rtl">امام باقر علیه السلام</span>: <span dir="rtl">با دشمن</span>‌<span dir="rtl">پیشگان، همنشینی مکنید؛ چون آنان</span>‌ <span dir="rtl">اند که در آیات خدا فرو می</span>‌<span dir="rtl">روند.</span>
<span dir="rtl">26.</span> <span dir="rtl">الإمام الهادي علیه السلام</span> - <span dir="rtl">في كِتابِهِ إلیٰ بَعضِ شيعَتِهِ بِبَغدادَ</span> - <span dir="rtl">: بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحيمِ، عَصَمَنَا اللهُ و إيّاكَ مِنَ الفِتنَةِ، فَإِن يَفعَل فَقَد أعظَمَ بِها نِعمَةً، و إن لا يَفعَل فَهِيَ الهَلَكَةُ.</span>
<span dir="rtl">نَحنُ نَریٰ أنَّ الجِدالَ فِي القُرآنِ بِدعَةٌ اشتَرَكَ فيهَا السّائِلُ وَ المُجيبُ، فَيَتَعاطَى السّائِلُ ما لَيسَ لَهُ، و يَتَكَلَّفُ المُجيبُ ما لَيسَ عَلَيهِ، و لَيسَ الخالِقُ إلَا اللهَ عزّ و جلّ و ما سِواهُ مَخلوقٌ، وَ القُرآنُ كَلامُ اللهِ، لا تَجعَل لَهُ اسماً مِن عِندِكَ فَتَكونَ مِنَ الضّالّينَ.</span>
<span dir="rtl">جَعَلَنَا اللهُ و إيّاكَ مِنَ الَّذينَ يَخشَونَ رَبَّهُم بِالغَيبِ و هُم مِنَ السّاعَةِ مُشفِقونَ</span><ref><span dir="rtl">تضمین للآیة ۴۹ من سورة الأنبیاﺀ</span>.</ref><span dir="rtl">.</span><ref><span dir="rtl">التوحيد: ص‌۲۲۴ ح‌۴، الأمالي للصدوق: ص‌۶۳۹ ح‌۸۶۴ كلاهما عن محمّد بن عيسى بن عبيد اليقطيني، روضة الواعظين: ص‌۴۷، بحار الأنوار: ج‌۹۲ ص‌۱۱۸ ح‌۴ ؛ تاريخ الإسلام: ج‌۱۷ ص‌۴۳ و ليس فيه ذيله من «لا تجعل له اسماً» و فيه «أنّ ابن أبي دؤاد كتب إلى رجل من أهل المدينة فكتب إليه ... الحديث»، تاريخ بغداد: ج‌۴ ص‌۱۵۱ الرقم ۱۸۲۵ و فيه «كتب ابن أبي دؤاد إلى رجل من أهل المدينة - يتوهّم أنّه عبداللّٰه‏ بن موسى بن جعفر بن محمّد - فكتب إليه ... الحديث» و كلاهما نحوه</span>.</ref>
<span dir="rtl">26.</span> <span dir="rtl">امام هادی علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در نامۀ</span> ‌<span dir="rtl">ایشان به یکی از شیعیان خود در بغداد</span> -<span dir="rtl">: بسم اللّٰه</span>‌ <span dir="rtl">الرحمن الرحیم. خداوند، ما و تو را از فتنه حفظ فرماید، که اگر چنین کند، لطف بزرگی کرده است و اگر نکند، هلاکت در انتظار است.</span>
<span dir="rtl">به نظر ما مجادله کردن در قرآن، بدعتی است که پرسنده و پاسخ دهنده، هر دو، در آن بدعت شریک اند؛ زیرا پرسنده به کاری می</span>‌<span dir="rtl">پردازد که حقّ او نیست و پاسخ دهنده عهده</span>‌<span dir="rtl">دار چیزی می</span>‌<span dir="rtl">شود که وظیفۀ او نیست. آفریدگار، کسی جز خدای عزّ و جلّ نیست و جز او، همه آفریده هستند و قرآن، کلام خداست. از پیش خود، نامی بر آن مگذار که از گم</span>‌<span dir="rtl">راهان خواهی بود. خداوند، ما و تو را از کسانی قرار دهد که از پروردگارشان در نهان می</span>‌<span dir="rtl">ترسند و از قیامت بیمناک اند!</span>
<span id="پژوهشی-در-بارۀ-ضرب-قرآن-به-قرآن"></span>
==== <span dir="rtl">پژوهشی در بارۀ ضرب قرآن به قرآن</span> ====
<span dir="rtl">ضرب، در لغت، معانى گوناگونى دارد؛ ولى «ضرب الشى</span>‌<span dir="rtl">ء بالشى</span>‌<span dir="rtl">ء» به معناى آمیختن چیزى با چیز دیگر است.</span><ref><span dir="rtl">ر. ک: فرهنگ جامع: ج1 ص853، لسان العرب: ج 1 ص 548 مادّۀ «ضرب</span>».</ref> <span dir="rtl">این اختلاط و آمیختگى، گاهى با درگیرى و رودررویى توأم است. در عربى و فارسى، از ایجاد فاصله، کدورت و قرار دادن افراد در برابر هم، با عنوان «دو به هم زدن» یا «به هم زدن میانۀ دو کس» یاد مى</span>‌<span dir="rtl">شود.</span><ref><span dir="rtl">ر. ک: المجازات النبویّة: ص328 ـ 329</span>.</ref> <span dir="rtl">به نظر مى</span>‌<span dir="rtl">رسد که لفظ ضرب، با این معنا، در جایى به کار مى</span>‌<span dir="rtl">رود که میان افراد یا اشیاى به هم زده شده، ارتباط و قرابت باشد.</span><ref><span dir="rtl">ر. ک: ترجمۀ المیزان: ج1 ص 19 (مقدّمه)، قرآن در قرآن: ص 396</span>.</ref>
<span dir="rtl">بر اساس احادیث موجود در منابع حدیثى شیعه و اهل سنّت، تعبیر «ضرب القرآن بالقرآن» را نخستین بار، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به کار برد و به شدّت از آن، نهى فرمود.</span><ref><span dir="rtl">ر. ک: بحار الأنوار: ج30 ص512 - 513، مسند ابن حنبل: ج2 ص611 ح 6753 و ص 594 ح 6680</span>.</ref>
<span dir="rtl">با نگاه به مجموع احادیث، روشن می</span>‌<span dir="rtl">شود که مراد از «ضرب قرآن به قرآن»، عبارت است از درگیر کردن و رو در روی هم قرار دادن آیات قرآن - که مجموعه</span>‌<span dir="rtl">اى به هم پیوسته است - و تکذیب برخى از آیات به کمک برخى دیگر از روى عمد یا جهل.</span>
<span dir="rtl">دانشمندان مسلمان در تبیین معناى این احادیث و علّت نهى از این نوع به</span>‌<span dir="rtl">کارگیرى قرآن، آراى مختلفى دارند:</span>
<span dir="rtl">به معناى به</span> ‌<span dir="rtl">هم زدن و بر هم کوبیدن مصحف است.</span>
<span dir="rtl">به معنای به</span> ‌<span dir="rtl">کارگیرى رأى و نظر خویش در مجمل، مؤوّل، مَجاز، متشابه و دیگر معضلات و نکات پیچیدۀ قرآن</span><ref><span dir="rtl">ر. ک: شرح اُصول الکافى، مازندرانى: ج 11 ص83</span>.</ref> <span dir="rtl">و از مصداق</span>‌<span dir="rtl">های تفسیر به رأى است.</span><ref><span dir="rtl">ر. ک: البرهان فى علوم القرآن: ج1 ص42، تفسیر العیّاشى: ج 1 ص96، منیة المرید: ص 369</span>.</ref>
<span dir="rtl">به معنای خلط میان آیات و بر هم زدن تناسب و هماهنگى آیات است.</span><ref><span dir="rtl">ر. ک: المیزان فى تفسیر القرآن: ج3 ص83، صراط النجاة: ج 2 ص 449، قرآن در قرآن: ص396</span>.</ref>
<span dir="rtl">به معناى تفسیر یک آیه به کمک آیۀ دیگر است که از آن منع کرده</span>‌<span dir="rtl">اند.</span><ref><span dir="rtl">ر. ک: الحدائق: ج6 ص355، شرح اُصول الکافى، مازندرانی: ج 11 ص 83، بحار الأنوار: ج 92 ص39</span></ref>
<span dir="rtl">با توجّه به مضمون احادیث پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در بارۀ ضرب قرآن به قرآن</span><ref><span dir="rtl">ر. ک: بحار الأنوار: ج 30 ص512، مسند ابن حنبل: ج2 ص611 ح 6753</span>.</ref> <span dir="rtl">و نیز سفارش امیر مؤمنان علیه السلام به ابن عبّاس در پرهیز از احتجاج با خوارج به وسیلۀ قرآن،</span><ref><span dir="rtl">ر. ک: بحار الأنوار: ج2 ص245ح 56</span>.</ref> <span dir="rtl">مى</span>‌<span dir="rtl">توان گفت که مراد از ضرب قرآن به قرآن، این است که در مناظره و مجادله، هر یک از طرفین براى تأیید نظر خویش، به آیه</span>‌<span dir="rtl">اى از قرآن استدلال کند و در صدد ردّ و ابطال نظر طرف مقابل باشد و در واقع بدین سان هر یک با استدلال به آیه</span>‌<span dir="rtl">اى، به تکذیب آیه</span>‌<span dir="rtl">اى مى</span>‌<span dir="rtl">پردازد که رقیب به آن استدلال کرده است.</span>
<span dir="rtl">این حدیث از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز تأییدکنندۀ این نظریّه است:</span>
<span dir="rtl">به وسیلۀ قرآن، با یکدیگر مجادله نکنید و پاره</span>‌<span dir="rtl">اى از کتاب خدا را با پارۀ دیگرش تکذیب نکنید. به خدا سوگند که همانا مؤمن به وسیلۀ قرآن مجادله مى</span>‌<span dir="rtl">کند و پیروز نمى</span>‌<span dir="rtl">شود و منافق نیز به وسیلۀ قرآن مجادله مى</span>‌<span dir="rtl">کند و پیروز مى</span>‌<span dir="rtl">شود.</span><ref><span dir="rtl">ر. ک: ص ۸۷ ح 1۶</span>.</ref>
<span id="جمعبندى"></span>
===== <span dir="rtl">جمع</span>‌<span dir="rtl">بندى</span> =====
<span dir="rtl">با دقّت در آراى مطرح شده و احادیث موجود در بارۀ ضرب قرآن به قرآن، مى</span>‌<span dir="rtl">توان به این نتایج دست یافت:</span>
<span dir="rtl">۱. تعبیر حدیثی «ضرب القرآن بالقرآن» به مفهوم تکذیب قرآن به قرآن است، چنان که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ضرب قرآن به قرآن را در برابر تصدیق قرآن با قرآن به کار برده، در تبیین مفهوم ضرب قرآن به قرآن مى</span>‌<span dir="rtl">فرماید:</span>
<span dir="rtl">و لا تُکَذَّبوا کِتابَ اللّهِ بَعضَهُ بِبَعضٍ.</span><ref><span dir="rtl">ر. ک: ح ۸۶ ح ۱۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">بعضی از کتاب خدا را با بعضی دیگر از آن تکذیب [ونفی] نکنید.</span>
<span dir="rtl">بنا بر این، اگر در برخى احادیث، از ضرب قرآن به طور مطلق و بدون تبیین مفهوم آن، نهى شده، از این روست که مفهوم ضرب قرآن به قرآن در آن دوره روشن بوده است و شمارى از مفاهیم دیگرى که در تبیین ضرب قرآن به قرآن گفته شده، از لوازم تکذیب آیات با آیات اند.</span>
<span dir="rtl">2. بى تردید، ضرب قرآن به قرآن، به معناى تفسیر قرآن به قرآن نیست؛ زیرا کشف مراد متکلّم از طریق سخنان دیگر او، روشى عقلایى است و مفسّران متون مقدّس</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: ساختار و تأویل متن: ص502</span>.</ref> <span dir="rtl">و در رأس آنها پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام</span><ref><span dir="rtl">ر. ک: المیزان فی تفسیر القرآن: ج ۱ ص ۱۲، «جایگاه تفسیر قرآن با قرآن در روایات اهل بیت علیهم السلام» غلامعلی عزیزی، فصل‌نامۀ معرفت، ش ۴۸. نیز، ر. ک: ص ۱۶۱ (راه‌نمایی گرفتن از قرآن و سنّت</span>)</ref> <span dir="rtl">نیز از این روش بهره برده</span>‌<span dir="rtl">اند. افزون بر این، در تفسیر قرآن به قرآن، مفسّر با کمک دیگر آیات، در پى کشف معناى کلام الهى و تصدیق برخى آیات با برخی دیگر است، در حالى که در ضرب قرآن به قرآن، عامدانه یا جاهلانه در صدد تکذیب قرآن است.</span>
<span dir="rtl">3. بر اساس احادیث فراوان از جمله احادیث پیش</span>‌<span dir="rtl">گفته، آیات قرآن یکدیگر را تصدیق مى</span>‌<span dir="rtl">کنند و به استناد خود قرآن، یکى از وجوه اعجاز قرآن، نبودِ تناقض و اختلاف در آن است:</span>
<span dir="rtl">(وَ لَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اختِلَافًا کثِیرًا).</span><ref><span dir="rtl">نساﺀ: آیۀ ۸۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">اگر از جانب غیر خدا بود، در آن اختلاف فراوانى مى</span>‌<span dir="rtl">یافتند.</span>
<span dir="rtl">بنا بر این، کسى که در صدد اثبات وجود تناقض در قرآن است و آیات را در برابر هم قرار مى</span>‌<span dir="rtl">دهد، از روى عمد یا جهل، در پى بطلان اعجاز قرآن کریم و تردید در نبوّت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است و از همین روست که چنین شخصى در احادیث، کافر دانسته شده است:</span>
<span dir="rtl">ما ضَرَبَ رَجُلٌ القُرآنَ بَعضَهُ بِبَعضٍ إلّا کفَرَ.</span><ref><span dir="rtl">الکافی: ج 2 ص 632 ح 17</span>.</ref>
<span dir="rtl">هیچ کس بخشی از قرآن را به بخش دیگر قرآن نزد، مگر این که کفر ورزید.</span>
<span dir="rtl">۴. بر پایۀ برخى احادیث، ضرب قرآن به قرآن، از مصداق</span>‌<span dir="rtl">های جدال در قرآن است.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: المعجم الاُوسط: ج1 ص165 ح515، فیض القدیر: ج 1 ص165</span>.</ref> <span dir="rtl">مجادله در قرآن، یا به معناى جدال در عدم حقّانیت قرآن است که از کافران جهت ردّ قرآن سر مى</span>‌<span dir="rtl">زند،</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: تفسیر العیّاشى: ج1 ص96، المصنّف، ابن ابى شیبه: ج 7 ص188، بحار الأنوار: ج 92 ص 39</span>.</ref> <span dir="rtl">یا به معناى جدال در معانى قرآن است که از جاهلان صادر مى</span>‌<span dir="rtl">شود و در هر صورت، در احادیث از آن نهى شده است:</span>
<span dir="rtl">رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لا تُجادِلُوا فِی القُرآنِ، فَإِنَّ جِدالاً فیهِ کُفرٌ.</span><ref><span dir="rtl">ص ۸۶ ح 1۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">در قرآن مجادله نکنید؛ زیرا جدال کردن در آن، کفر است.</span>
<span dir="rtl">۵. ایجاد اختلاف در قرآن، بروز جدال و مِراء و مخاصمه و اختلاف در جامعه و در نتیجه گم</span>‌<span dir="rtl">راهى و هلاکت امّت</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: المصنّف، عبد الرزّاق: ج11 ص216، کنز العمّال: ج 1 ص176</span>.</ref> <span dir="rtl">و ایجاد شک و شبهه در قلب</span>‌<span dir="rtl">ها نسبت به قرآن و معارف آن،</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: المصنّف، ابن ابى شبه: ج7 ص188</span>.</ref> <span dir="rtl">از آثار فردى و اجتماعى ضرب قرآن به قرآن (به معنای انکار یا تحریف آیاتی با آیات دیگر) است. همچنین از آثار زیانبار ضرب قرآن به قرآن، این است که ضاربان، قرآن را - که از حیث علوم و معارف، بسیار گسترده و در غناى کامل و «تبیان کلّ شى</span>‌<span dir="rtl">ءٍ» است - با نظرهاى کوتاه و غیر عالمانۀ خویش محدود مى</span>‌<span dir="rtl">کنند و آن را در حدّ دانش خود تنزّل داده، مانع شکوفایى و گسترش معارف قرآن در جامعه مى</span>‌<span dir="rtl">شوند.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: تفسیر الصافى: ج1 ص35 - 36</span>.</ref>
<span id="الجدال-في-الدين"></span>
=== <span dir="rtl">1 / ۲ - ۲: الجِدالُ فِي الدّينِ</span> ===
<span dir="rtl">۱ / ۲ - 2: مجادله کردن در دین</span>
<span dir="rtl">الكتاب</span>
<span dir="rtl">(وَ ٱلَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِى ٱللهِ مِن بَعْدِ مَا ٱسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ).</span><ref><span dir="rtl">الشوریٰ: ۱۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و کسانی که در بارۀ خدا پس از اجابت [دعوت] او به مجادله می</span>‌<span dir="rtl">پردازند، حجّتشان نزد پروردگارشان باطل است، و خشمی [از خدا] بر آنان است و برای آنان، عذابی سخت خواهد بود).</span>
<span dir="rtl">(يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِهَا وَالَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْهَا وَيَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلَا إِنَّ الَّذِينَ يُمَارُونَ فِي السَّاعَةِ لَفِي ضَلَالٍ بَعِيدٍ).</span><ref><span dir="rtl">الشوریٰ: ۱۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">(کسانی که به آن (قیامت) ایمان ندارند، شتاب</span>‌<span dir="rtl">زده آن را می</span>‌<span dir="rtl">خواهند وکسانی که ایمان آورده</span>‌<span dir="rtl">اند، از آن هراسناک اند و می</span>‌<span dir="rtl">دانند که آن حق است. بدان آنان که در بارۀ قیامت، تردید می</span>‌<span dir="rtl">کنند، قطعاً در گم</span>‌<span dir="rtl">راهیِ دور و درازند).</span>
<span dir="rtl">(وَقَالُوا أَآلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ).</span><ref><span dir="rtl">الزخرف: ۵۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و گفتند: آیا معبودان ما بهترند یا او؟ آن [مثال] را جز از راه جدل برای تو نزدند؛ بلکه آنان، مردمی جدل</span>‌<span dir="rtl">پیشه اند).</span>
<span dir="rtl">(وَ لَقَدْ أَنذَرَهُم بَطْشَتَنَا فَتَمَارَوْاْ بِالنُّذُرِ).</span><ref><span dir="rtl">القمر: ۳۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و [لوط] آنها را از عذاب ما سخت بیم داده بود؛ و[لی] در تهدیدها[ی ما] به جدال برخاستند).</span>
<span dir="rtl">(ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى * فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى * مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى * أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يَرَى).</span><ref><span dir="rtl">النجم: ۸ - ۱۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">(سپس نزدیک آمد و نزدیک</span>‌<span dir="rtl">تر شد * تا [فاصله</span>‌<span dir="rtl">اش] به قدر دو [طول] کمان یا نزدیک</span>‌<span dir="rtl">تر شد * آن</span>‌<span dir="rtl">گاه به بنده</span>‌<span dir="rtl">اش آنچه را باید وحی کند، وحی کرد * آنچه را دل دید، انکار[ش] نکرد * آیا در آنچه دیده است، با او جدل می</span>‌<span dir="rtl">کنید؟).</span>
<span dir="rtl">(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا أَنِ اعْبُدُوا اللهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ * قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ * قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَنْ مَعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِنْدَ اللهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ).</span><ref><span dir="rtl">النمل: ۴۵ - ۴۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و به راستی، به سوی ثمود، برادرشان صالح را فرستادیم که: «خدا را بپرستید». پس به ناگاه، آنان دو دستۀ متخاصم شدند * [صالح] گفت: «ای قوم من! چرا پیش از [جستن] نیکی، شتاب</span>‌<span dir="rtl">زده خواهان بدی هستید؟ چرا از خدا آمرزش نمی</span>‌<span dir="rtl">خواهید؟ باشد که رحمت شوید» * گفتند: ما به تو و به هر کس که همراه توست، شگون بد زدیم. گفت: «سرنوشت خوب و بدتان نزد خداست؛ بلکه شما مردمی هستید که آزمایش شده</span>‌<span dir="rtl">اید»).</span>
<span dir="rtl">الحديث</span>
<span dir="rtl">27.</span> <span dir="rtl">المعجم</span>‌<span dir="rtl">الكبير عن أبي الدرداء و أبي اُمامة و واثلة بن الأسقع و أنس بن مالك</span>: <span dir="rtl">خَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله يَوماً و نَحنُ نَتَماریٰ في شَيءٍ مِن أمرِ الدّينِ، فَغَضِبَ غَضَباً شَديداً لَم يَغضَب مِثلَهُ، ثُمَّ انتَهَرَنا</span><ref><span dir="rtl">نَهَرتُه نهراً و انتهرته: زجَرته (المصباح المنیر: ص‌۶۲۸ «نهر</span>»).</ref><span dir="rtl">، فَقالَ:</span>
<span dir="rtl">مَهلاً يا اُمَّةَ مُحَمَّدٍ! إنَّما هَلَكَ مَن كانَ قَبلَكُم بِهٰذا، ذَرُوا المِراءَ</span><ref><span dir="rtl">في المعجم الكبير: «أخذوا المراء» و الظاهر أنّه تصحيف، و ما في المتن من كنز العمّال و الترغيب و الترهيب</span>.</ref><span dir="rtl">؛ لِقِلَّةِ خَيرِهِ، ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ المُؤمِنَ لا يُماري، ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ المُماري قَد تَمَّت</span><ref><span dir="rtl">في المعجم الكبير: «نَمَت» و ما في المتن من كنز العمّال و الترغيب و الترهيب</span>.</ref> <span dir="rtl">خَسارَتُهُ، ذَرُوا المِراءَ؛ فَكَفاكَ إثماً أن لا تَزالَ مُمارِياً، ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ المُماري لا أشفَعُ لَهُ يَومَ القِيامَةِ، ذَرُوا المِراءَ؛ فَأَنَا زَعيمٌ بِثَلاثَةِ أبياتٍ</span><ref><span dir="rtl">في المعجم الكبير: «بثلاث آيات» و هو تصحيف، و ما في المتن من كنز العمّال و الترغيب و الترهيب</span>.</ref> <span dir="rtl">فِي الجَنَّةِ في رِباضِها و وَسَطِها و أعلاها لِمَن تَرَكَ المِراءَ وَ هُوَ صادِقٌ، ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ أوَّلَ ما نَهاني عَنهُ رَبّي بَعدَ عِبادَةِ الَاوثانِ المِراءُ.</span><ref><span dir="rtl">المعجم الكبير: ج‌۸ ص‌۱۵۲ ح‌۷۶۵۹، تاريخ دمشق: ج‌۳۳ ص‌۳۶۷، ذمّ الكلام للهروي: ج‌۱ ص‌۶۴ ح‌۵۳ كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۴ ح‌۸۳۱۲ ؛ منية المريد: ص‌۳۱۶، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۴ و راجع إحياء العلوم: ج‌۲ ص‌۲۶۰</span>.</ref>
<span dir="rtl">27.</span> <span dir="rtl">المعجم الکبیر</span> - <span dir="rtl">به نقل از ابو دردا، ابو اُمامه، واثلة بن اسقع و اَ نَس بن مالک</span> -<span dir="rtl">: روزی در بارۀ یک موضوع دینی مباحثه می</span>‌<span dir="rtl">کردیم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمد و بسیار خشمگین شد، به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای که پیش</span>‌<span dir="rtl">تر چنان خشمگین نشده بود. سپس ما را از این کار، باز داشت و فرمود: «امّت محمّد! آرام باشید! آنان که پیش از شما بودند، با همین کارها هلاک شدند. جدال را به خاطر کم</span>‌<span dir="rtl">فایدگی آن، رها کنید. جدال را رها کنید؛ چرا که مؤمن، جدال نمی</span>‌<span dir="rtl">کند. جدال را رها کنید؛ چرا که جدالگر، کاملاً در خسارت است. جدال را رها کنید؛ چرا که همین گناه برای تو کافی است که همواره جدالگر باشی. جدال را رها کنید؛ چرا که من روز قیامت، جدالگر را شفاعت نمی</span>‌<span dir="rtl">کنم. جدال را رها کنید؛ چرا که من برای کسی که جدال را ترک کند و صادق باشد، سه خانه در کنار، میان و بالای بهشت، متعهّد می</span>‌<span dir="rtl">شوم. جدال را رها کنید؛ چرا که پس از نهی از پرستش بتان، نخستین نهی پروردگارم، نهی از جدالگری بود».</span>
<span dir="rtl">28.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">لُعِنَ المُجادِلونَ في دينِ اللهِ عَلیٰ لِسانِ سَبعينَ نَبِيّاً، و مَن جادَلَ في آياتِ اللهِ فَقَد كَفَرَ، قالَ اللهُ عزّ و جلّ: (مَا يُجَٰدِلُ فِى ءَايَٰتِ ٱللهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِى ٱلْبِلَٰد)</span><ref><span dir="rtl">غافر: ۴</span>.</ref><span dir="rtl">.</span><ref><span dir="rtl">كمال الدين: ص‌۲۵۶ ح‌۱، التحصين: ص‌۶۲۵ و فيه «كفر» بدل «لُعن‏» و كلاهما عن عبدالرحمن بن سمرة، بحار الأنوار: ج‌۳۶ ص‌۲۲۷ ح‌۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">28.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">خداوند، مجادله کنندگان در دین را به زبان هفتاد پیامبر، نفرین کرده است. کسی که در آیه</span>‌<span dir="rtl">های قرآن مجادله کند، کافر می</span>‌<span dir="rtl">شود. خداوند می</span>‌<span dir="rtl">فرماید: (جز آنهایی که کفر ورزیدند، [کسی] در آیات خدا ستیزه نمی</span>‌<span dir="rtl">کند. پس رفت و آمدشان در شهرها تو را فریب ندهد).</span>
<span dir="rtl">29.</span> <span dir="rtl">سنن الترمذي عن أبي اُمامة</span>: <span dir="rtl">قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: «ما ضَلَّ قَومٌ بَعدَ هُدىً كانوا عَلَيهِ إلّا اُوتُوا الجَدَلَ»، ثُمَّ تَلا رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله هٰذِهِ الآيَةَ: (مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ)</span><ref><span dir="rtl">الزخرف: ۵۸</span>.</ref><span dir="rtl">.</span><ref><span dir="rtl">سنن الترمذي: ج‌۵ ص‌۳۷۸ ح‌۳۲۵۳، سنن ابن ماجة: ج‌۱ ص‌۱۹ ح‌۴۸، مسند ابن حنبل: ج‌۸ ص‌۲۷۵ ح۲۲۲۲۶، المستدرك على الصحيحين: ج‌۲ ص‌۴۸۶ ح‌۳۶۷۴، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۲ ح‌۸۲۹۸ ؛ منية المريد: ص‌۱۷۱ و فيه صدره نحوه، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۲ و راجع نزهة الناظر: ص‌۴۸</span> <span dir="rtl">ح‌۹۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">29.</span> <span dir="rtl">سنن الترمذی</span> - <span dir="rtl">به نقل از ابو امامۀ</span> -<span dir="rtl">: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هیچ مردمی پس از راهیابی، گم</span>‌<span dir="rtl">راه نشدند، مگر به خاطر جدال</span>‌<span dir="rtl">گری». آن گاه این آیه را خواند: (آن [مثال] را جز از راه جدل برای تو نزدند؛ بلکه آنان، مردمی جدل</span>‌<span dir="rtl">پیشه</span> ‌<span dir="rtl">اند).</span>
<span dir="rtl">30.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">ما ابتَدَعَ القَومُ بِدعَةً ألّا اُعطوا لَها جَدَلاً، و لا سَبَّبَ قَومٌ فِتنَةً إلّا كانوا فيها حَرَماً.</span><ref><span dir="rtl">الجعفريّات: ص‌۱۷۱ عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام، مستدرك الوسائل: ج‌۱۲ ص‌۲۴۹ ح‌۱۴۰۲۲؛ الدرّ المنثور: ج‌۷ ص‌۳۸۶ نقلاً عن سعيد بن منصور نحوه</span>.</ref>
<span dir="rtl">30.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">هیچ گروهی بدعتی را پایه</span>‌<span dir="rtl">گذاری نکردند، مگر آنکه برای آن، جدالگری کردند و هیچ گروهی در فتنه در نغلتیدند، جز آن که آن را پاس داشتند.</span>
<span dir="rtl">31.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">الجَدَلُ فِي الدّين يُفسِدُ اليَقينَ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۱ ص‌۳۰۸ ح‌۱۱۷۷، عيون الحكم و المواعظ: ص‌۲۹ ح‌۴۳۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">31.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">جدالگری در دین، یقین را نابود می</span>‌<span dir="rtl">کند.</span>
<span dir="rtl">32.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَن طَلَبَ الدّينَ بِالجَدَلِ تَزَندَقَ.</span><ref><span dir="rtl">الاعتقادات للصدوق (المطبوعة في مصنّفات الشيخ المفيد ج‌۵): ص‌۴۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">32.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">آن که دین را به روش جدل فرا گیرد، زندقه</span>‌<span dir="rtl">گری می</span>‌<span dir="rtl">کند.</span>
<span dir="rtl">33.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">لَعَنَ اللهُ الَّذينَ يُجادِلونَ في دينِهِ، اُولٰئِكَ مَلعونونَ عَلیٰ لِسانِ نَبِيِّهِ صلی الله علیه و آله.</span><ref><span dir="rtl">عيون أخبار الرضا علیه السلام: ج‌۲ ص‌۶۵ ح‌۲۸۷ عن الحسن بن عبداللّٰه‏ التميمي عن أبيه عن الإمام الرضا عن آبائه علیهم السلام، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۹ ح‌۱۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">33.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">خداوند، مجادله</span>‌<span dir="rtl">گرانِ در دین را نفرین کرده است. آنان بر زبان پیامبرش صلی الله علیه و آله در شمار نفرین</span>‌<span dir="rtl">شدگان هستند.</span>
<span dir="rtl">34.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">حَسبُ المَرءِ... مِن إسلامِهِ تَركُهُ ما لا يَعنيهِ، و تَجَنُّبُهُ الجِدالَ وَ المِراءَ في دينِهِ.</span><ref><span dir="rtl">كشف الغمّة: ج‌۳ ص‌۱۳۸ عن الإمام الجواد عن آبائه علیهم السلام، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۸۰ ح‌۶۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">34.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">شرافت آدمی... در مسلمانی او، ترک گفتن چیزی است که به او مربوط نیست و نیز ترکِ جدالگری و بگو مگو در دین، است.</span>
<span dir="rtl">35.</span> <span dir="rtl">منیة المرید علیه السلام</span>: <span dir="rtl">روي أنَّ رَجُلاً قالَ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ علیهم السلام: اِجلِس حَتّیٰ نَتَناظَرَ فِي الدّينِ! فَقالَ: يا هٰذا! أنَا بَصيرٌ بِديني، مَكشوفٌ عَلَيَّ هُدايَ، فَإِن كُنتَ جاهِلاً بِدينِكَ فَاذهَب فَاطلُبهُ. ما لي و لِلمُماراةِ؟! و إنَّ الشَّيطانَ لَيُوَسوِسُ لِلرَّجُلِ و يُناجيهِ، و يَقولُ: ناظِرِ النّاسَ لِئَلّا يَظُنّوا بِكَ العَجزَ وَ الجَهلَ.</span><ref><span dir="rtl">منية المريد: ص‌۱۷۱، مصباح الشريعة: ص‌۲۶۹، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۵ ح‌۳۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">35.</span> <span dir="rtl">منیة المرید</span>: <span dir="rtl">نقل است که مردی به حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام گفت: بنشین تا در بارۀ دین مناظره کنیم. فرمود: «ای مرد! من بر دینم آگاهی دارم و راه راهبری به آن، برایم روشن است. اگر تو به دینت ناآگاهی، برو و آن را جستجو کن. مرا با جدالگری چه کار؟ شیطان، آدمی را وسوسه می</span>‌<span dir="rtl">کند و با او درِگوشی سخن می</span>‌<span dir="rtl">گوید و توصیه می</span>‌<span dir="rtl">کند که: با مردم، مناظره کن تا گمان نکنند که تو نادان و ناتوان هستی».</span>
<span dir="rtl">36.</span> <span dir="rtl">التوحيد عن عليّ بن يقطين</span>: <span dir="rtl">قالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: مُر أصحابَكَ أن يَكُفّوا مِن ألسِنَتِهِم، و يَدَعُوا الخُصومَةَ فِي الدّينِ، و يَجتَهِدوا في عِبادَةِ اللهِ عزّ و جلّ.</span><ref><span dir="rtl">التوحيد: ص‌۴۶۰ ح‌۲۹، مشكاة الأنوار: ص‌۱۳۵ ح‌۳۱۰، بحار الأنوار: ج‌۸۴ ص‌۲۶۲ ح‌۶۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">36.</span> <span dir="rtl">التوحید</span> - <span dir="rtl">به نقل از علی بن یقطین</span> -<span dir="rtl">: امام کاظم علیه السلام فرمود: «به یارانت بگو که زبان خویش را نگه دارند و دشمنی در دین را رها کنند و در عبادت خدای عزّ و جلّ بکوشند».</span>
<span id="الجدال-فيما-تتعذر-معرفته"></span>
=== <span dir="rtl">1 / ۲ - ۳: الجِدالُ فيما تَتَعَذَّرُ مَعرِفَتُهُ</span> ===
<span dir="rtl">۱ / 2 - ۳: مجادله کردن در آنچه شناخت آن مقدور نیست</span>
<span dir="rtl">37.</span> <span dir="rtl">لقمان علیه السلام</span> - <span dir="rtl">لاِبنِهِ</span> -<span dir="rtl">: يا بُنَيَّ! لا تُخاصِم في عِلمِ اللهِ؛ فَإِنَّ عِلمَ اللهِ لايُدرَكُ و لا يُحصیٰ.</span><ref><span dir="rtl">الاختصاص: ص‌۳۳۸، بحار الأنوار: ج‌۱۳ ص‌۴۲۹ ح‌۲۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">37.</span> <span dir="rtl">لقمان علیه السلام</span> - <span dir="rtl">به پسرش</span> -<span dir="rtl">: پسرم! در علم خدا مجادله مکن؛ چرا که علم خدا فهمیده نمی</span>‌<span dir="rtl">شود و قابل اندازه</span>‌<span dir="rtl">گیری نیست.</span>
<span dir="rtl">38.</span> <span dir="rtl">الإمام الباقر علیه السلام</span> - <span dir="rtl">لِأبي عُبَيدَةَ الحَذّاءِ</span> -<span dir="rtl">: يا زِيادُ! إيّاكَ و الخُصوماتِ؛ فَإِنَّها تورِثُ الشَّكَّ، و تُحبِطُ</span><ref><span dir="rtl">في الكافي: «تهبط»، و ما في المتن من المصادر الاُخرى</span>.</ref> <span dir="rtl">العَمَلَ، و تُردي صاحِبَها، و عَسیٰ أن يَتَكَلَّمَ بِالشَّيءِ فَلا يُغفَرَ لَهُ.</span>
<span dir="rtl">[يا زِيادُ!]</span><ref><span dir="rtl">أثبتنا ما بين المعقوفين من المصادر الاُخرى</span>.</ref> <span dir="rtl">إنَّهُ كانَ فيما مَضیٰ قَومٌ تَرَكوا عِلمَ ما وُكِلوا بِهِ، و طَلَبوا عِلمَ ما كُفوهُ، حَتَّى انتَهیٰ كَلامُهُم إلَى اللهِ عزّ و جلّ فَتَحَيَّروا، حَتّیٰ أن كانَ</span> ‌<span dir="rtl">الرَّجُلُ لَيُدعیٰ مِن بَينِ يَدَيهِ فَيُجيبُ مِن خَلفِهِ، و يُدعیٰ مِن خَلفِهِ فَيُجيبُ مِن بَينِ يَدَيهِ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۱ ص‌۹۲ ح‌۴، التوحيد: ص‌۴۵۶ ح‌۱۱، الأمالي للصدوق: ص‌۵۰۳ ح‌۶۸۹، المحاسن: ج‌۱ ص‌۳۷۱ ح‌۸۱۰ كلّها عن أبي عبيدة الحذّاء، فقه الرضا: ص‌۳۸۴ من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۲۵۹ ح‌۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">38.</span> <span dir="rtl">امام باقر علیه السلام</span> - <span dir="rtl">به ابو عبیدۀ حَذّا</span> -<span dir="rtl">: ای زیاد! از جنگ</span>‌<span dir="rtl">های لفظی بپرهیز؛ چرا که موجب دودلی می</span>‌<span dir="rtl">گردد و اعمال صالح را از میان می</span>‌<span dir="rtl">برد و جدالگر را پست می</span>‌<span dir="rtl">سازد. چه بسا سخنی بگوید که هیچ گاه بخشوده نشود!</span>
<span dir="rtl">[ای زیاد!] در گذشته مردمی بودند که از یاد گرفتن دانشی که به آن مأمور بودند، دست شستند و به آموختن دانشی روی آوردند که از آن، منع شده بودند تا آن که جدالشان به خدای عزّ و جلّ رسید و در آن درماندند، به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای که شخص از رو به رو پرسش می</span>‌<span dir="rtl">شد، از پشت سر پاسخ داده می</span>‌<span dir="rtl">شد و از پشت سر سؤال می</span>‌<span dir="rtl">شد و از پیش رو پاسخ می</span>‌<span dir="rtl">گفت.</span>
<span dir="rtl">39.</span> <span dir="rtl">الاُصول الستّة عشر عن أبي عبيدة الحذّاء</span>: <span dir="rtl">سَمِعتُ</span> ‌<span dir="rtl">أبا جَعفَرٍ علیه السلام يَقولُ: إيّاكُم و أصحابَ الخُصوماتِ وَ الكَذّابينَ؛ فَإِنَّهُم تَرَكوا ما اُمِروا بِعِلمِهِ، و تَكَلَّفوا ما لَم يُؤمَروا بِعِلمِهِ، حَتّیٰ تَكَلَّفوا عِلمَ السَّماءِ. يا أبا عُبَيدَةَ، و خالِقِ النّاسَ بِأَخلاقِهِم. يا أبا عُبَيدَةَ، إنّا لا نَعُدُّ الرَّجُلَ فينا عاقِلاً حَتّیٰ يَعرِفَ لَحنَ القَولِ. ثُمَّ قرأ: (لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ ٱلْقَوْلِ)</span><ref><span dir="rtl">محمّد: ۳۰</span>.</ref><span dir="rtl">.</span><ref><span dir="rtl">الاُصول الستّة عشر (كتاب عاصم بن حميد الحنّاط): ص‌۱۵۹ ح‌۸۴، التوحيد: ص‌۴۵۸ ح‌۲۴، كشف المحجّة: ص‌۶۳، مشكاة الأنوار: ص‌۱۳۶ ح‌۳۱۲ كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۹ ح‌۵۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">39.</span> <span dir="rtl">الاُصول الستّةعشر</span> - <span dir="rtl">به نقل از ابو عبیدۀ حَذّا</span> -<span dir="rtl">: از امام باقر علیه السلام شنیدم که می</span>‌<span dir="rtl">فرمود: «از صاحبان جنگ</span>‌<span dir="rtl">های لفظی و از دروغگویان بپرهیزید؛ چرا که آنان، آنچه را که بِدان دستور داده شده</span>‌<span dir="rtl">اند، ترک کردند و خود را در تحصیل دانشی که به آن دستور داده نشده</span>‌<span dir="rtl">اند، به زحمت انداخته</span>‌<span dir="rtl">اند و حتّی به دانش آسمان پرداختند. ای ابو عبیده! با مردم به رفتار آنان رفتار کن. ای ابو عبیده! ما در میان خود، کسی را خردمند نمی</span>‌<span dir="rtl">دانیم، مگر آن که سخن گفتن را بشناسد». آن گاه این آیه را خواند: (و از آهنگ سخن، به [حال] آنان پی خواهی برد).</span>
<span dir="rtl">40.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَن نَصَبَ اللهَ غَرَضاً لِلخُصوماتِ، أوشَكَ أن يُكثِرَ الاِنتِقالَ</span><ref><span dir="rtl">أي من الحقّ إلى الباطل (الوافي: ج ۵ ص ۹۳۹</span>).</ref><span dir="rtl">.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۲ ص‌۳۰۱ ح‌۳ عن مسعدة بن صدقة، بحار الأنوار: ج‌۷۳ ص‌۳۹۹ ح‌۵ ؛ سنن الدارمي: ج‌۱ ص۹۶ ح۳۱۰، سير أعلام النبلاء: ج‌۱۱ ص‌۲۸۵ الرقم ۷۸، تاريخ الإسلام: ج‌۱۸ ص‌۱۳۵ الرقم ۳۵، عيون الأخبار لابن قتيبة: ج‌۲ ص‌۱۶۸ كلّها عن عمر بن عبدالعزيز من دون إسنادٍ إلى</span> <span dir="rtl">أحد من أهل البيت علیهم السلام نحوه</span>.</ref>
<span dir="rtl">40.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">کسی که «خدا» را هدف جدال</span>‌<span dir="rtl">ها قرار دهد، نزدیک است که [از حق به باطل] انتقال یابد.</span>
<span dir="rtl">41.</span> <span dir="rtl">التوحيد عن محمّد بن عُبيد</span>: <span dir="rtl">دَخَلتُ عَلَى الرِّضا علیه السلام فَقالَ لي: قُل لِلعَبّاسِيِّ</span><ref><span dir="rtl">هو هاشم بن إبراهیم العباسي، الذي یقال له المشرقي، من أصحاب الإمام الرضا علیه السلام (راجع: رجال النجاشي: ص ۴۰۱ الرقم ۱۱۶۹</span>).</ref> <span dir="rtl">يَكُفَّ عَنِ الكَلامِ فِي التَّوحيدِ و غَيرِهِ، و يُكَلِّمِ النّاسَ بِما يَعرِفونَ و يَكُفَّ عَمّا يُنكِرونَ، و إذا سَأَلوكَ عَنِ التَّوحيدِ فَقُل كَما قالَ اللهُ عزّ و جلّ: (قُلْ هُوَ ٱللهُ أَحَدٌ * ٱللهُ ٱلصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ)، و إذا سَأَلوكَ عَنِ الكَيفِيَّةِ فَقُل كَما قالَ اللهُ عزّ و جلّ: (لَيْسَ كَمِثْلِهِ</span> ‌<span dir="rtl">شَىْ</span>‌<span dir="rtl">ءٌ)</span><ref><span dir="rtl">الشوریٰ: ۱۱</span>.</ref><span dir="rtl">، و إذا سَأَلوكَ عَنِ السَّمعِ فَقُل كَما قالَ اللهُ عزّ و جلّ: (هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلْعَلِيمُ)</span><ref><span dir="rtl">البقرة: ۱۳۷ و</span>... <span dir="rtl"></span></ref><span dir="rtl">، كَلِّمِ النّاسَ بِما يَعرِفونَ.</span><ref><span dir="rtl">التوحيد: ص‌۹۵ ح‌۱۴، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۶۹ ح‌۲۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">41.</span> <span dir="rtl">التوحید</span> - <span dir="rtl">به نقل از محمّد بن عُبَید</span> -<span dir="rtl">: خدمت امام رضا علیه السلام رسیدم. به من فرمود: «به عبّاسی</span><ref><span dir="rtl">هاشم بن ابراهیم عباسی، معروف به مشرقی، از اصحاب امام رضا علیه السلام</span>.</ref> <span dir="rtl">بگو از بحث کردن در توحید و غیر از آن باز ایستد و با مردم در حدّ شناخت آنها سخن بگوید و از بحث در آنچه نمی</span>‌<span dir="rtl">دانند [و قبول ندارند]، خودداری کند. هر گاه از تو در بارۀ توحید پرسیدند، همان چیزی را بگو که خداوند عزّ و جلّ فرموده است: (بگو: او خدایی یکتاست * خدا بی نیاز است * نه کسی را زاده و نه زاییدۀ کسی است * و هیچ همتایی ندارد)، و هر گاه از چگونگی [او] از تو پرسیدند، همان چیزی را بگو که خدای عزّ و جلّ فرموده است: (هیچ چیزی مثلِ و همانند اونیست)، و هر گاه در بارۀ [چگونه] شنیدن او پرسیدند، همان چیزی را بگو که خدای عزّ و جلّ فرموده است: (او شنوای داناست). با مردم در حدّ شناختشان سخن بگو».</span>
<span id="الجدال-في-الحج"></span>
=== <span dir="rtl">1 / ۲ - ۴: الجِدالُ فِي الحَجِّ</span> ===
<span dir="rtl">۱ / ۲ - ۴: مجادله کردن در حج</span>
<span dir="rtl">الكتاب</span>
<span dir="rtl">(ٱلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَٰتٌ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ وَ مَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ ٱللهُ وَ تَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيْرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقْوَیٰ وَ ٱتَّقُونِ يَٰأُوْلِى ٱلَالْبَٰبِ).</span><ref><span dir="rtl">البقرة: ۱۹۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">(حج در ماه</span>‌<span dir="rtl">های معیّنی است. پس هر کس در این [ماه]ها حج را [بر خود] واجب گرداند، [بداند که] در اثنای حج، هم</span>‌<span dir="rtl">بستری و گناه و جدال [روا] نیست، و هر کار نیکی انجام می</span>‌<span dir="rtl">دهید، خدا آن را می</span>‌<span dir="rtl">داند، و برای خود توشه برگیرید که در حقیقت، بهترین توشه، پرهیزگاری است، و ای خردمندان! از من پروا کنید).</span>
<span dir="rtl">الحديث</span>
<span dir="rtl">42.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span> - <span dir="rtl">في قول اللّٰه تعالیٰ: (فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ</span>) -<span dir="rtl">:... وَ الجِدالُ جِدالُ الرَّجُلِ صاحِبَهُ.</span><ref><span dir="rtl">المعجم الكبير: ج‌۱۱ ص‌۱۹ ح‌۱۰۹۱۴، السنن الكبرى: ج‌۵ ص‌۱۰۷ ح‌۹۱۷۰ عن ابن عبّاس من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام نحوه، كنز العمّال: ج‌۵ ص‌۲۶ ح‌۱۱۸۹۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">42.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span> - <span dir="rtl">در بارۀ سخن خداوند متعال: (در اثنای حج، هم</span>‌<span dir="rtl">بستری و گناه و جدال نیست</span>) -<span dir="rtl">: مقصود از جدال، مجادله کردن شخص با همراه خود است.</span>
<span dir="rtl">43.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">الإِحرامُ إذا أرادَهُ العَبدُ فَليَتَّقِ اللهَ تَعالیٰ، وَ ليَنظُر مَا الَّذي يَجِبُ عَلَيهِ مِنَ التَّوقيرِ لإِحرامِهِ وَ التَّنَزُّهِ عَن كُلِّ شَيءٍ نَهَى اللهُ تَعالیٰ عَنهُ؛ مِنَ الرَّفَثِ وَ الفُسوقِ وَ الجِدالِ، و أَن لا يُمارِيَ رَفيقاً و لا غَيرَهُ.</span><ref><span dir="rtl">الجعفريّات: ص‌۶۸ عن الإمام الكاظم عن آبائه علیهم السلام، مستدرك الوسائل: ج‌۹ ص‌۲۱۵ ح‌۱۰۷۱۰</span>.</ref>
<span dir="rtl">43.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">هر گاه بنده خواست مُحرم شود، باید از خداوند متعال پروا کند، و احترام احرامش را که بر او واجب است نگه دارد و از هر آنچه خداوند متعال از آن نهی فرموده است، یعنی همبستری و گناه و جدال، خودداری ورزد، و با همراه و غیر همراه خود بحث و مجادله نکند.</span>
<span dir="rtl">44.</span> <span dir="rtl">الكافي عن الحلبي عن الإمام الصادق علیه السلام</span> - <span dir="rtl">في قَولِ اللهِ تَعالیٰ: (ٱلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَٰتٌ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ</span>) -<span dir="rtl">: إنَّ اللّه عزّ و جلّ اشتَرَطَ عَلَى النّاسِ شَرطاً، و شَرَطَ لَهُم شَرطاً. قُلتُ: فَمَا الَّذِي اشتَرَطَ عَلَيهِم؟ و مَا الَّذِي اشتَرَطَ لَهُم؟ فَقالَ: أمَّا الَّذِي اشتَرَطَ عَلَيهِم فَإِنَّهُ قالَ: (ٱلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَٰتٌ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ)، و أَمّا ما شَرَطَ لَهُم فَإِنَّهُ قالَ: (فَمَن تَعَجَّلَ فِى یوْمَینِ فَلَا إِثْمَ عَلَیهِ وَ مَن تَأَخَّرَ فَلَا إِثْمَ عَلَیهِ لِمَنِ ٱتَّقَىٰ)</span><ref><span dir="rtl">البقرة: ۲۰۳</span>.</ref><span dir="rtl">، قالَ: يَرجِعُ لا ذَنبَ لَهُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: قُلتُ:... فَمَنِ ابتُلِيَ بِالجِدالِ ما عَلَيهِ؟ قالَ: إذا جادَلَ فَوقَ مَرَّتَينِ فَعَلَى المُصيبِ دَمٌ يُهَرِيقُهُ، و عَلَى المُخطِئِ بَقَرَةٌ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۴ ص‌۳۳۷ ح‌۱، معاني الأخبار: ص‌۲۹۴ ح‌۱ كلاهما عن الحلبي، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج‌۲ ص‌۳۲۸ ح‌۲۵۸۷ عن محمّد بن مسلم، مستطرفات السرائر (كتاب نوادر أحمد بن محمد بن أبي نصر البزنطي): ص‌۳۱ ح‌۲۹ نحوه، تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۹۶ ح‌۲۶۰ كلاهما عن محمّد بن</span> <span dir="rtl">مسلم عن الإمام الباقر علیه السلام، بحار الأنوار: ج‌۹۹ ص‌۱۷۱ ح‌۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">44.</span> <span dir="rtl">الکافی</span> - <span dir="rtl">به نقل از حلبی در بارۀ سخن خداوند متعال: (حج در ماه</span>‌<span dir="rtl">های معیّنی است. پس هر کس در این [ماه]</span>‌ <span dir="rtl">ها حج را [بر خود] واجب گرداند، [بداند که] در اثنای حج، هم</span>‌<span dir="rtl">بستری و گناه و جدال [روا] نیست</span>) -<span dir="rtl">: امام صادق علیه السلام فرمود: «خداوند عزّ و جلّ برای مردم شرطی را قرار داده و شرطی را هم برای آنها پذیرفته است». گفتم: چه شرطی برای آنان قرار داده و چه شرطی را برایشان پذیرفته است؟ فرمود: «شرطی را که برای آنان قرار داده، این است که فرمود: (حج در ماه</span>‌<span dir="rtl">های معیّنی است. پس هر کس در این ماه</span>‌<span dir="rtl">ها حج را [بر خود] واجب گرداند، [بداند که] در اثنای حج، هم</span>‌<span dir="rtl">بستری و گناه و جدال [روا] نیست) و شرطی را که برایشان پذیرفته، این است که فرمود: (پس هر که شتاب کند و [اعمال را] در دو روز انجام دهد، گناهی بر او نیست و هر که تأخیر کند [و اعمال را در سه روز انجام دهد]، گناهی بر او نیست). [این اختیار] برای کسی است که تقوا کند [و از محرّمات بپرهیزد] می</span>‌<span dir="rtl">گوید: او [با انجام این اعمال] بر می</span>‌<span dir="rtl">گردد در حالی که گناهی بر او نیست».</span>
<span dir="rtl">گفتم:... کسی که به جدال دچار می</span>‌<span dir="rtl">شود، تکلیفش چیست؟ فرمود: «هر گاه بیش از دو بار جدال کند، آن که بر حق است، خون [گوسفندی] بریزد و آن که بر خطاست، گاوی».</span>
<span dir="rtl">45.</span> <span dir="rtl">الإمام الباقر و الإمام الصادق علیهما السلام - حينَ سُئِلا عَن قَولِهِ تَعالیٰ: (وَ أَتِمُّواْ ٱلْحَجَّ وَ ٱلْعُمْرَةَ لِلَّهِ)</span><ref><span dir="rtl">البقرة: ۱۹۶</span>.</ref><span dir="rtl">، قالَ-: فَإِنَّ تَمامَ الحَجِّ و العُمرَةِ أن لا يَرفَثَ و لا يَفسُقَ و لا يُجادِلَ.</span><ref><span dir="rtl">تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۱۹۵ ح‌۳۳۱ عن زرارة وحمران ومحمّد بن مسلم، الكافي: ج‌۴ ص‌۳۳۷ ح‌۲ عن عبداللّٰه‏ بن سنان من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج‌۹۹ ص‌۱۷۳ ح‌۱۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">45.</span> <span dir="rtl">امام باقر و امام صادق علیهما السلام</span> - <span dir="rtl">در پاسخ سؤال از سخن خداوند متعال: (و برای خدا حج و عمره را کامل گردانید</span>) -<span dir="rtl">: کامل شدن حج و عمره به این است که هم</span>‌<span dir="rtl">بستری و گناه و جدال نکند.</span>
<span dir="rtl">46.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">إذا أحرَمتَ فَعَلَيكَ بِتَقوَى اللهِ، و ذِكرِ اللهِ كَثيراً، و قِلَّةِ الكَلامِ إلّا بِخَيرٍ؛ فَإِنَّ مِن تَمامِ الحَجِّ و العُمرَةِ أن يَحفَظَ المَرءُ لِسانَهُ إلّا مِن خَيرٍ، كَما قالَ اللهُ عزّ و جلّ، فَإِنَّ اللهَ عزّ و جلّ يَقولُ: (فَمَن فَرَضَ فِیهِنَّ ٱلْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ)... و الجِدالُ: قَولُ الرَّجُلِ: «لا و اللهِ»، و «بَلیٰ و اللهِ».</span>
<span dir="rtl">وَ اعلَم أنَّ الرَّجُلَ إذا حَلَفَ بِثَلاثِ أيمانٍ وِ لاءً في مَقامٍ واحِدٍ و هُوَ مُحرِمٌ، فَقَد جادَلَ؛ فَعَلَيهِ دَمٌ يُهَريقُهُ و يَتَصَدَّقُ بِهِ، و إذا حَلَفَ يَميناً واحِدَةً كاذِبَةً فَقَد جادَلَ؛ و عَلَيهِ دَمٌ يُهَريقُهُ و يَتَصَدَّقُ بِهِ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۴ ص‌۳۳۸ ح‌۳، تهذيب الأحكام: ج‌۵ ص‌۲۹۶ ح‌۱۰۰۳ و ص‌۳۳۵ ح‌۱۱۵۲ نحوه، منتقى الجمان: ج‌۳ ص‌۲۳۲ كلّها عن معاوية بن عمّار، وسائل الشيعة: ج‌۹ ص‌۱۰۸ ح‌۱۶۷۹۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">46.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">هر گاه احرام بستی، تقوای خدا در پیش گیر، و ذکر خدا بسیار بگو، و جز به خیر، کمتر سخن بگو؛ زیرا از شرایط کامل شدن حج و عمره، این است که به همان گونه که خداوند عزّ و جلّ فرموده است، زبان خود را جز از خیر نگه دارد؛ زیرا خداوند عزّ و جلّ می</span>‌<span dir="rtl">فرماید: (پس هر کس در این [ماه]</span>‌ <span dir="rtl">ها حج را [بر خود] واجب گرداند، [بداند که] در اثنای حج، هم</span>‌<span dir="rtl">بستری و گناه و جدال [روا] نیست).…</span>
<span dir="rtl">جدال، این است که انسان بگوید: «نه به خدا»، «آری به خدا» و بدان هر گاه شخص مُحرم، در یک جا سه بار پیاپی سوگند یاد کند، جدال کرده است و باید خون [گوسفندی] بریزد و آن را صدقه دهد، و هر گاه یک سوگند دروغ یاد کند، جدال کرده است و باید خون [گوسفندی] بریزد و آن را صدقه بدهد.</span>
<span dir="rtl">47.</span> <span dir="rtl">تهذيب الأحكام عن معاوية بن عمّار</span>: <span dir="rtl">سَأَلتُ أبا عَبدِ اللهِ علیه السلام عَن رَجُلٍ يَقولُ: «لا لَعَمري» و هُوَ مُحرِمٌ؟ قالَ: لَيسَ بِالجِدالِ، إنَّمَا الجِدالُ قَولُ الرَّجُلِ: «لا وَ اللهِ» و «بَلیٰ وَ اللهِ».</span><ref><span dir="rtl">تهذيب الأحكام: ج‌۵ ص‌۳۳۶ ح‌۷۰، الكافي: ج‌۴ ص‌۳۳۸ ح‌۳، مسائل علي بن جعفر: ص‌۲۷۳ ح‌۶۷۵ عن الإمام الكاظم علیهم السلام، قرب الإسناد: ص‌۲۳۴ ح‌۹۱۵ عن عبداللّٰه‏ بن الحسن العلوي عن علي بن جعفر عن الإمام الكاظم علیه السلام، تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۹۶ ح‌۲۶۱ عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر علیه السلام و کلها نحوه، بحار الأنوار: ج‌۹۹ ص‌۱۷۴ ح‌۲۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">47.</span> <span dir="rtl">تهذیب الأحکام</span> - <span dir="rtl">به نقل از معاویة بن عمّار</span> -<span dir="rtl">: از امام صادق علیه السلام در بارۀ حکم مردی پرسیدم که در حال احرام می</span>‌<span dir="rtl">گوید: نه، به جان خودم. فرمود: «این جدال نیست. جدال، این است که شخص بگوید: نه به خدا، آری به خدا».</span>
<span dir="rtl">48.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">فِي الجِدالِ شاةٌ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۴ ص‌۳۳۹ ح‌۶، تهذيب الأحكام: ج‌۵ ص‌۲۹۷ ح‌۱۰۰۴، منتقى الجمان: ج‌۳ ص‌۲۲۷ كلّها عن سليمان بن خالد، وسائل الشيعة: ج‌۹ ص‌۲۸۰ ح‌۱۷۴۳۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">48.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">[کفّارۀ] جدال کردن، [قربانی کردن] یک گوسفند است.</span>
<span dir="rtl">49.</span> <span dir="rtl">الكافي عن أبي بصير عن أحدهما علیهما السلام : إذا حَلَفَ ثَلاثَ أيمانٍ مُتَتابِعاتٍ صادِقاً، فَقَد جادَلَ و عَلَيهِ دَمٌ، وإذا حَلَفَ بِيَمينٍ واحِدَةٍ كاذِباً فَقَد جادَلَ و عَلَيهِ دَمٌ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۴ ص‌۳۳۸ ح‌۴، تهذيب الأحكام: ج‌۵ ص‌۳۳۵ ح‌۱۱۵۴ عن أبي بصير مضمراً نحوه، تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۹۵ ح‌۲۵۸ عن أبي بصير عن الإمام الصادق علیه السلام، بحار الأنوار: ج‌۹۹ ص‌۱۷۴ ح‌۲۰</span>.</ref>
<span dir="rtl">49.</span> <span dir="rtl">الکافی</span> - <span dir="rtl">به نقل از ابو بصیر، از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام</span> -<span dir="rtl">: هر گاه سه بار پیاپی به راست سوگند یاد کند، جدال کرده است و باید یک قربانی کند، و هر گاه به دروغ یک سوگند بخورد، جدال کرده و یک قربانی بر عهدۀ اوست.</span>
<span dir="rtl">50.</span> <span dir="rtl">الإمام الكاظم علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَن جادَلَ فِي الحَجِّ فَعَلَيهِ إطعامُ سِتَّةِ مَساكينَ، لِكُلِّ مِسكينٍ نِصفُ صاعٍ، إن كانَ صادِقاً أو كاذِباً، فَإِن عادَ مَرَّتَينِ فَعَلَى الصّادِقِ شاةٌ و عَلَى الكاذِبِ بَقَرَةٌ؛ لِأَنَّ اللهَ تَعالیٰ قالَ: (فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ)... وَ الجِدالُ قَولُ: «لا وَ اللهِ»، و «بَلیٰ وَ اللهِ»، وَ المُفاخَرَةُ.</span><ref><span dir="rtl">تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۹۵ ح‌۲۵۵ عن إبراهيم بن عبد الحميد، دعائم الإسلام: ج‌۱ ص‌۲۹۱ عن الإمام الباقر علیه السلام و فيه ذيله من «أنّ اللّٰه‏ تعالى قال:...» نحوه، بحار الأنوار: ج‌۹۹ ص‌۱۷۳ ح‌۱۷ و راجع كتاب من لا يحضره الفقيه: ج‌۲ ص‌۳۲۸ ح‌۲۵۸۷ و تفسير القمّي</span>: <span dir="rtl">ج‌۱ ص‌۶۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">50.</span> <span dir="rtl">امام کاظم علیه السلام</span>: <span dir="rtl">هر کس در حج مجادله کند، باید شش فقیر را اطعام کند، به هر فقیری نیم صاع، [در جدال و سوگندهایی که یاد می</span>‌<span dir="rtl">کند] راستگو باشد یا دروغگو. اگر دوباره جدال کرد، اگر راست بگوید، باید یک گوسفند قربانی کند و اگر دروغ بگوید، باید یک گاو قربانی نماید؛ زیرا خداوند متعال فرموده است: (در اثنای حج، هم</span>‌<span dir="rtl">بستری و گناه و جدال [روا] نیست).… جدال، گفتنِ «نه به خدا» و «آری به خدا» و فخر کردن به یکدیگر است.</span>
<span id="الجدال-مع-الصديق"></span>
=== <span dir="rtl">1 / ۲ - ۵: الجِدالُ مَعَ الصَّديقِ</span> ===
<span dir="rtl">۱ / ۲ - ۵: مجادله کردن با دوست</span>
<span dir="rtl">51.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">إذا أحبَبتَ رَجُلاً فَلا تُمارِهِ، و لا تُجارِهِ، و لا تُشارِهِ.</span><ref><span dir="rtl">حلية الأولياء: ج‌۵ ص‌۱۳۶ الرقم ۳۱۳، الأدب المفرد: ص‌۱۶۶ ح‌۵۴۵، الفردوس: ج‌۱ ص‌۲۷۹ ح‌۱۰۹۰ كلّها عن معاذ بن جبل، عيون الأخبار لابن قتيبة: ج‌۳ ص‌۱۴ عن معاذ بن جبل من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام و كلّها نحوه، كنز العمّال: ج‌۹ ص‌۲۵ ح‌۲۴۷۵۰؛ الكافي: ج‌۲ ص‌۶۶۴ ح‌۹ عن الإمام الصادق علیه السلام و فيه «فلا تمازحه، و لا تماره» بدل «فلا تماره...»، وسائل الشيعة: ج‌۸ ص‌۴۸۱ ح‌۱۵۸۱۱ و راجع تفسير الطبري: ج‌۱ الجزء ۱ ص‌۳۵۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">51.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">اگر کسی را دوست می</span>‌<span dir="rtl">داری، با وی جدال مکن، به وی ستم نورز و فریبش مده.</span>
<span dir="rtl">52.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">قالَ الحارِثُ الَاعوَرُ لَاميرِ المُؤمِنينَ علیه السلام: يا أميرَ المُؤمِنينَ، أنَا وَ اللهِ اُحِبُّكَ، فَقالَ لَهُ: يا حارِثُ، أمّا إذا أحبَبتَني فَلا تُخاصِمني، و لا تُلاعِبني، و لا تُجارِيني، و لا تُمازِحني، و لا تُواضِعني، و لا تُرافِعني.</span><ref><span dir="rtl">الخصال: ص‌۳۳۴ ح‌۳۵، بحار الأنوار: ج‌۲۷ ص‌۲۵۴ ح‌۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">52.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">حارث اعور به امیر مؤمنان علیه السلام گفت: ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند، من شما را دوست دارم. به او فرمود: «ای حارث! اگر مرا دوست داری، پس با من ستیزه مکن، سر به سرم مگذار، با من بحث مکن، با من شوخی مکن و مرا از آنچه هستم فروتر، یا فراتر مبَر».</span>
<span dir="rtl">53.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">لَيسَ بِرَفيقٍ مَحمودِ الطَّریقَةِ مَن أحوَجَ صاحِبَهُ إلیٰ مُماراتِهِ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۸۵ ح‌۷۵۰۴، عيون الحكم و المواعظ: ص‌۴۱۱ ح‌۷۰۰۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">53.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">کسی که دوست خود را به مجادله با خود وادار کند، همراه خوش</span>‌<span dir="rtl">سفری نیست.</span>
<span dir="rtl">54.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">سَبعَةٌ يُفسِدونَ أعمالَهُم:... وَ الَّذي لا يَزالُ يُجادِلُ أخاهُ مُخاصِماً لَهُ.</span><ref><span dir="rtl">الخصال: ص‌۳۴۸ ح‌۲۲ عن يحيى بن عمران الحلبي، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۵۰ ح‌۱۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">54.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">هفت نفرند که کارهای خود را تباه می</span>‌<span dir="rtl">کنند:... و آن که با برادر [و دوست] خود، پیوسته بحث و ستیزه می</span>‌<span dir="rtl">کند.</span>
<span id="الجدال-مع-العالم"></span>
=== <span dir="rtl">1 / ۲ - ۶: الجِدالُ مَعَ العالِمِ</span> ===
<span dir="rtl">۱ / ۲ - ۶: مجادله کردن با عالم</span>
<span dir="rtl">55.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">لا تَجعَلَنَّ ذَرَبَ لِسانِكَ عَلیٰ مَن أنطَقَكَ، و بَلاغَةَ قَولِكَ عَلیٰ مَن سَدَّدَكَ.</span><ref><span dir="rtl">نهج البلاغة: الحكمة ۴۱۱، غرر الحكم: ج‌۶ ص‌۳۲۳ ح‌۱۰۳۸۵، عيون الحكم و المواعظ: ص‌۵۲۴ ح‌۹۵۵۰، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۴۴ ح‌۱۷ ؛ ربيع الأبرار: ج‌۳ ص‌۲۸۷، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج‌۲۰ ص‌۴۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">55.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">نه تیزی زبانت را سوی کسی که به تو سخن گفتن آموخته، نشانه رو، و نه شیوایی سخنت را علیه کسی که تو را به راه درست آورده به کار بند.</span>
<span dir="rtl">56.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">عَشرَةٌ يَفتِنونَ أنفُسَهُم و غَيرَهُم: ذُو العِلمِ القَليلِ يَتَكَلَّفُ أن يُعَلِّمَ النّاسَ كَثيراً... و طالِبُ العِلمِ يُجادِلُ فيهِ مَن هُوَ أعلَمُ، فَإِذا عَلَّمَهُ لَم يَقبَل مِنهُ.</span><ref><span dir="rtl">الخصال: ص‌۴۳۷ ح‌۲۵ عن موسى بن بكر عن الإمام الكاظم عن أبيه علیهما السلام، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۵۱ ح‌۱۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">56.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">ده گروه، خود و دیگران را گول می</span>‌<span dir="rtl">زنند: کم</span>‌<span dir="rtl">سوادی که خویش را به رنج می</span>‌<span dir="rtl">اندازد تا به مردم بسیار بیاموزد،... و جویندۀ دانشی که با داناتر از خود، مجادله می</span>‌<span dir="rtl">کند و هنگامی که به وی آموخت، نمی</span>‌<span dir="rtl">پذیرد.</span>
<span dir="rtl">57.</span> <span dir="rtl">الكافي عن مسعدة بن صدقة</span>: <span dir="rtl">كَتَبَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام إلیٰ رَجُلٍ مِن أصحابِهِ: أمّا بَعدُ، فَلا تُجادِلِ العُلَماءَ، و لا تُمارِ السُّفَهاءَ؛ فَيُبغِضَكَ العُلَماءُ، و يَشتِمَكَ السُّفَهاءُ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۵ ص‌۸۶ ح‌۹، وسائل الشيعة: ج‌۱۲ ص‌۳۷ ح‌۲۱۹۷۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">57.</span> <span dir="rtl">الکافی</span> - <span dir="rtl">به نقل از مسعدة بن صدقه</span> -<span dir="rtl">: امام صادق علیه السلام به یکی از اصحاب خود نوشت: «امّا بعد، با دانشوران، مجادله نکن و با نادانان، نزاع لفظی مکن؛ پس مورد خشم علما قرار می</span>‌<span dir="rtl">گیری و نادانان تو را ناسزا خواهند گفت».</span>
<span dir="rtl">58.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span> - <span dir="rtl">من مواعظ لقمان علیه السلام لابنه</span> -<span dir="rtl">: يا بُنَيَّ! جالِسِ العُلَماءَ و زاحِمهُم بِرُكبَتَيكَ، و لا تُجادِلهُم فَيَمنَعوكَ... وَ اجعَل في أيّامِكَ و لَياليكَ و ساعاتِكَ لِنَفسِكَ نَصيباً في طَلَبِ العِلمِ، فَإِن فاتَكَ لَن تَجِدَ لَهُ تَضييعاً أشَدَّ مِن تَركِهِ، و لا تُمارِيَنَّ فيهِ لَجوجاً، و لا تُجادِلَنَّ فَقيهاً.</span><ref><span dir="rtl">تفسير القمّي: ج‌۲ ص‌۱۶۴ عن حماد، بحار الأنوار: ج‌۱۳ ص‌۴۱۱ ح‌۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">58.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span> - <span dir="rtl">از نصیحت</span>‌<span dir="rtl">های لقمان علیه السلام به پسرش</span> -<span dir="rtl">: ای پسرم! زانو به زانوی دانشوران بنشین و با زانوانت آنان را به زحمت انداز (تنگاتنگ آنان باش)؛ ولی با آنان، بگو مگو مکن که [علم خود را] از تو باز می</span>‌<span dir="rtl">دارند... و در شبانه</span>‌<span dir="rtl">روز و اوقاتت، وقتی را برای طلب دانش بگذار. اگر وقت از دستت رفت، هیچ ضایعه</span>‌<span dir="rtl">ای سخت</span>‌<span dir="rtl">تر از ترک دانش</span>‌<span dir="rtl">طلبی نخواهی یافت. در دانش</span>‌<span dir="rtl">طلبی با لجبازان بگو مگو مکن و با دانشمندان، مجادله منما.</span>
<span dir="rtl">59.</span> <span dir="rtl">لقمان علیه السلام</span> - <span dir="rtl">لابنه</span> -<span dir="rtl">: يا بُنَيَّ! لا تُجادِلُهم [أيِ العُلَماءَ] فَيَمقُتوكَ.</span><ref><span dir="rtl">البيان والتبيين: ج‌۲ ص‌۱۴۹، إحياء العلوم: ج‌۳ ص‌۱۷۶ ؛ تنبيه الخواطر: ج‌۱ ص‌۱۰۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">59.</span> <span dir="rtl">لقمان علیه السلام</span> - <span dir="rtl">به پسرش</span> -<span dir="rtl">: پسرم! با آنان [یعنی دانشوران] مجادله مکن که بر تو خشم می</span>‌<span dir="rtl">گیرند.</span>
<span id="الجدال-مع-الجاهل-و-السفيه-و-الدنى"></span>
=== <span dir="rtl">1 / ۲ - ۷: الجِدالُ مَعَ الجاهِلِ وَ السَّفيهِ و الدَّنِىِّ</span> ===
<span dir="rtl">۱ / 2 - ۷: مجادله کردن با نادان و سفیه و فرومایه</span>
<span dir="rtl">60.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span> - <span dir="rtl">في وَصِيَّتِهِ لِكُمَيلِ بنِ زِيادٍ</span> -<span dir="rtl">: يا كُمَيلُ! حُسنُ خُلُقِ المُؤمِنِ التَّواضُعُ، و جَمالُهُ التَّعَطُّفُ، و شَرَفُهُ الشَّفَقَةُ، و عِزُّهُ تَركُ القالِ وَ القيلِ. يا كُمَيلُ! إيّاكَ وَ المِراءَ؛ فَإِنَّكَ تُغري بِنَفسِكَ السُّفَهاءَ إذا فَعَلتَ، و تُفسِدُ الإِخاءَ. يا كُمَيلُ! إذا جادَلتَ فِي اللهِ</span>‌ <span dir="rtl">تَعالىٰ فَلا تُخاطِب إلّا مَن يُشبِهُ العُقَلاءَ، و هٰذا ضَرورَةٌ. يا كُمَيلُ! هُم عَلىٰ كُلِّ حالٍ سُفَهاءُ كَما قالَ اللهُ</span>‌ <span dir="rtl">تَعالى: (أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ ٱلسُّفَهَاءُ وَ لَٰكِن لَّا یعْلَمُونَ)!</span><ref><span dir="rtl">البقرة: ۱۳</span>.</ref> <span dir="rtl">يا كُمَيلُ، في كُلِّ صِنفٍ قَومٌ أرفَعُ مِن قَومٍ، فَإيّاكَ و مُناظَرَةَ الخَسيسِ مِنهُم، و إن أسمَعوكَ فَاحتَمِل و كُن مِنَ الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللّهُ</span>‌ <span dir="rtl">تَعالىٰ بِقَولِهِ: (وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا)</span><ref><span dir="rtl">الفرقان: ۶۳</span>.</ref><span dir="rtl">.</span><ref><span dir="rtl">بشارة المصطفى: ص‌۲۶ عن كميل بن زياد، تحف العقول: ص۱۷۲ و لیس فیه من «یا کمیل إیّاك و المراﺀ» إلی «و لکن لا یعلمون» نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۲۶۸ ح‌۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">60.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>- <span dir="rtl">در توصیه</span>‌<span dir="rtl">اش به کمیل بن زیاد</span> -<span dir="rtl">: ای کمیل! نیکوییِ اخلاق مؤمن، فروتنی است، زیبایی</span>‌<span dir="rtl">اش عطوفت، شرافتش دلسوزی و عزّتش وا نهادن مشاجره و بگومگو کردن. ای کمیل! از جر و بحث کردن بپرهیز؛ زیرا هر گاه چنین کنی، نابخردان را ضدّ خودت بر می</span>‌<span dir="rtl">انگیزی و برادری را از میان می</span>‌<span dir="rtl">بری. ای کمیل! هر گاه برای خدای متعال بحث و مجادله کردی، با کسی بحث کن که مانند خردمندان باشد و این، یک ضرورت است. ای کمیل! اینان در هر حال، نابخردند، به همان سانی که خداوند متعال فرموده است: (هان! آنان خود نابخردند، ولی نمی</span>‌<span dir="rtl">دانند). ای کمیل! در هر قشری، عدّه</span>‌<span dir="rtl">ای برتر از عدّه</span>‌<span dir="rtl">ای دیگر هستند. پس، از مناظره با افراد پست آنان بپرهیز و اگر به تو ناسزایی گفتند، تحمّل کن و از آن کسانی باش که خداوند متعال در وصفشان با این گفتۀ خود فرموده است: (هر گاه نادانان آنان را طرف خطاب قرار دهند، به آنان می</span>‌<span dir="rtl">گویند: سلام [بر شما]).</span>
<span dir="rtl">61.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span> - <span dir="rtl">مِن وَصِيَّتِهِ لِلحَسَن علیه السلام</span> -<span dir="rtl">: دَعِ المُماراةَ، و مُجاراةَ مَن لا عَقلَ لَهُ و لا عِلمَ.</span><ref><span dir="rtl">الأمالي للمفيد: ص‌۲۲۲ ح‌۱، الأمالي للطوسي: ص‌۸ ح‌۸ كلاهما عن الفجيع العقيلي عن الإمام الحسن علیه السلام، كشف الغمّة: ج‌۲ ص‌۱۶۴، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۹ ح‌۱۴؛ الفصول المهمّة لابن الصبّاغ: ص‌۱۳۳ و ليس فيه «و لا علم</span>».</ref>
<span dir="rtl">61.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span> - <span dir="rtl">از وصیت ایشان به امام حسن علیه السلام</span> -<span dir="rtl">: جدالگری و همسایگی را با کسی که خرد و دانش ندارد، رها کن.</span>
<span dir="rtl">62.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span> - <span dir="rtl">فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ</span> -<span dir="rtl">: إثباتُ الحُجَّةِ عَلَى الجاهِلِ سَهلٌ، و لٰكِن إقرارُهُ بِها صَعبٌ.</span><ref><span dir="rtl">شرح نهج‏البلاغة لابن أبي الحديد: ج‌۲۰ ص‌۲۹۴ ح‌۳۶۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">62.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در حکمت</span>‌<span dir="rtl">های منسوب به ایشان</span> -<span dir="rtl">: اقامۀ دلیل بر نادان، آسان است؛ امّا اقرار وی به آن، سخت است.</span>
<span id="الجدال-مع-الأحمق-و-اللجوج"></span>
=== <span dir="rtl">1 / ۲ - ۸: الجِدالُ مَعَ الأَحمَقِ وَ اللَّجوجِ</span> ===
<span dir="rtl">۱ / 2 - ۸: مجادله کردن با احمق و لجباز</span>
<span dir="rtl">63.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">أربَعٌ يُمِتنَ القَلبَ:... و مُماراةُ الَاحمَقِ؛ تَقولُ و يَقولُ، و لا يَرجِعُ إلیٰ خَيرٍ أبَداً.</span><ref><span dir="rtl">الخصال: ص‌۲۲۸ ح‌۶۵ عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن أبيه علیهما السلام، مشكاة الأنوار: ص‌۴۴۶ ح۱۴۹۵، روضة الواعظين: ص‌۴۵۳، كنز الفوائد: ج‌۲ ص‌۱۶۳ من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام و فيه صدره إلى «الأحمق» و فيه «ملاحاة» بدل «مماراة»، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۸ ح‌۱۰؛ دستور معالم الحكم: ص۲۶ من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام و فيه صدره إلى «الأحمق» و فيه «ملاحاة» بدل «مماراة</span>».</ref>
<span dir="rtl">63.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">چهار چیز دل را می</span>‌<span dir="rtl">میراند:... و مجادله کردن با احمق؛ [زیرا] تو [چیزی] می</span>‌<span dir="rtl">گویی و او [چیزی] می</span>‌<span dir="rtl">گوید، و هرگز به [راه] خیر نمی</span>‌<span dir="rtl">آید [و حق را نمی</span>‌<span dir="rtl">پذیرد].</span>
<span dir="rtl">64.</span> <span dir="rtl">الإمام الباقر علیه السلام</span>: <span dir="rtl">أرَدتُ سَفَراً فَأَوصی أبي عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ علیه السلام، فَقالَ في وَصِيَّتِهِ: إيّاكَ - يا بُنَيَّ - أن تُصاحِبَ الَاحمَقَ أو تُخالِطَهُ، وَ اهجُرهُ و لا تُجادِلْهُ؛ فإنَّ الأحمَقَ هُجنَةٌ، غائِباً کانَ أو حاضِراً.…</span><ref><span dir="rtl">بحار الأنوار: ج‌۷۴ ص‌۱۹۸ ح‌۳۳ نقلاً عن الأمالي للطوسي (ص ۶۱۳ ح‌۱۲۶۸) عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق علیه السلام: إلّا أنّه فیه «و لا تحادثه» بدل «و لا تجادله</span>».</ref>
<span dir="rtl">64.</span> <span dir="rtl">امام باقر علیه السلام</span>: <span dir="rtl">خواستم به سفری بروم. پدرم علی بن حسین علیه السلام به من سفارش</span>‌<span dir="rtl">هایی کرد، از جمله فرمود: «پسرم! از همراهی یا همنشینی با احمق بپرهیز و از او دوری کن و با او مجادله مکن؛ زیرا احمق، پست است، چه غایب باشد و چه حاضر».</span>
<span dir="rtl">65.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">لا تُمارِيَنَّ اللَّجوجَ في مَحفِلٍ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۶ ص‌۲۷۰ ح‌۱۰۲۰۳، عيون الحكم و المواعظ: ص‌۵۱۸ ح‌۹۳۸۲ و فيه «الجهول» بدل «اللّجوج</span>».</ref>
<span dir="rtl">65.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">در هیچ محفلی، با لجباز، مجادله مکن.</span>
<span id="ـ-۹-الجدال-مع-المفتون"></span>
=== <span dir="rtl">1 / ۲ ـ ۹: الجِدالُ مَعَ المَفتونِ</span> ===
<span dir="rtl">۱ / 2 - ۹: مجادله کردن با فریفته</span>
<span dir="rtl">66.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">إيّاكُم و جِدالَ المَفتونِ؛ فَإِنَّ كُلَّ مَفتونٍ؛ مُلَقَّنٌ حُجَّتُهُ إلَى انقِضاءِ مُدَّتِهِ، فَإِذَا انقَضَت مُدَّتُهُ أحرَقَتهُ فِتنَتُهُ بِالنّارِ.</span><ref><span dir="rtl">التوحيد: ص‌۴۵۹ ح‌۲۵، علل الشرائع: ص‌۵۹۹، ح‌۵۱، الزهد للحسين بن سعيد: ص‌۶۴ ذيل ح‌۴ كلاهما عن جعفر بن إبراهيم عن الإمام الصادق علیه السلام، الجعفريّات: ص‌۱۷۱ عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله، الغيبة للنعماني: ص‌۲۸ كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۱ ص‌۲۸۹ ح‌۵۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">66.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">از مجادله با شیفته بپرهیزید؛ چرا که هر شیفته</span>‌<span dir="rtl">ای دلیلش تا پایان مدّت شیفتگی</span>‌<span dir="rtl">اش است و زمانی که آن حالت پایان یافت، شیفتگی</span>‌<span dir="rtl">اش وی را به آتش می</span>‌<span dir="rtl">سوزاند.</span>
<span id="الجدال-مع-أهل-البدع"></span>
=== <span dir="rtl">1 / ۲ - ۱۰: الجِدالُ مَعَ أهلِ البِدَعِ</span> ===
<span dir="rtl">۱ / ۲ - ۱۰: مجادله کردن با پیروان بدعت</span>‌<span dir="rtl">ها</span>
<span dir="rtl">67.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">لا تُجادِلوا أهلَ البِدَعِ؛ فَإِنَّ الشَّيطانَ يُريدُ بِكُمُ الغَيَّ، وَ اللهُ يُريدُ بِكُمُ الخَيرَ.</span><ref><span dir="rtl">تاريخ بغداد: ج‌۲ ص‌۳۸۸ الرقم ۹۰۵ عن أنس</span>.</ref>
<span dir="rtl">67.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">با بدعت</span>‌<span dir="rtl">گذاران، مجادله نکنید؛ چرا که شیطان، گم</span>‌<span dir="rtl">راهی شما را می</span>‌<span dir="rtl">طلبد و خداوند، خیر شما را می</span>‌<span dir="rtl">خواهد.</span>
<span dir="rtl">68.</span> <span dir="rtl">عنه صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">مَا ابتَدَعَ القَومُ بِدعَةً إلّا اُعطُوا لَها جَدَلاً.</span><ref><span dir="rtl">الجعفريّات: ص‌۱۷۱ عن الإمام الكاظم عن آبائه علیهم السلام، مستدرك الوسائل: ج‌۱۲ ص‌۲۴۹ ح‌۱۴۰۲۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">68.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">مردم، هیچ بدعتی نگذاشتند، مگر این که برای [دفاع از] آن بدعت، جدلی به آنها داده شد.</span>
<span id="جدال-الصائم-و-المعتكف"></span>
=== <span dir="rtl">1 / ۲ - ۱۱: جِدالُ الصّائِمِ وَ المُعتَكِفِ</span> ===
<span dir="rtl">۱ / 2 - ۱۱: مجادله کردن روزه</span>‌<span dir="rtl">دار و معتکف</span>
<span dir="rtl">69.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">إذا صامَ أحَدُكُمُ الثَّلاثَةَ الَايّامِ مِنَ الشَّهرِ، فَلا يُجادِلَنَّ أحَداً، و لا يَجهَل، و لا يُسرِع إلَى الحَلفِ وَ الَايمانِ بِاللهِ، فَإِن جَهِلَ عَلَيهِ أحَدٌ فَليَتَحَمَّل.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۴ ص‌۸۸ ح‌۴، تهذيب الأحكام: ج‌۴ ص‌۱۹۵ ح‌۵۵۷، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج‌۲ ص‌۸۲ ح‌۱۷۸۷، الدروع الواقية: ص‌۵۷ كلّها عن الفضيل بن يسار، مكارم الأخلاق: ج‌۱ ص‌۲۹۹ ح‌۹۴۱، بحار الأنوار: ج‌۹۷ ص‌۱۰۴ ح‌۳۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">69.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">هر گاه یکی از شما سه روز از ماه را روزه داشت، با کسی مجادله نکند،</span>
<span dir="rtl">نادانی نکند، در قسم و سوگند یادکردن به خدا نشتابد و اگر کسی در بارۀ او نادانی کرد، بردباری ورزد.</span>
<span dir="rtl">70.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">كانَ أبي يَقولُ: إنَّ المُعتَكِفَ لا يَبيعُ و لا يَشتَري، و لا يُجادِلُ و لا يُماري و لا يَغضَبُ، و لا يَتَحَوَّلُ مِن مَجلِسِ اعتِكَافِهِ.</span><ref><span dir="rtl">الجعفريّات: ص‌۶۳ عن الإمام الكاظم عن آبائه علیهم السلام، مستدرك الوسائل: ج‌۷ ص‌۵۶۷ ح‌۸۹۰۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">70.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">پدرم می</span>‌<span dir="rtl">فرمود: «شخص معتکف نباید خرید و فروش و مجادله و بحث کند و نباید خشم بگیرد و نباید از محلّ اعتکافش خارج شود».</span>
<span id="ـ-۱۲-الجدال-فيما-لا-يعنی"></span>
=== <span dir="rtl">1 / ۲ ـ ۱۲: الجِدالُ فيما لا يُعنی</span> ===
<span dir="rtl">۱ / 2 -۱۲: مجادله کردن در امور نامربوط</span>
<span dir="rtl">71.</span> <span dir="rtl">الإمام الرضا علیه السلام</span> - <span dir="rtl">لِعَبدِالعَظيمِ الحَسَنِيِّ</span> -<span dir="rtl">: يا عَبدَالعَظيمِ! أبلِغ عَنّي أولِيائِي السَّلامَ، و قُل لَهُم أن لايَجعَلوا لِلشَّيطانِ عَلیٰ أنفُسِهِم سَبيلاً، و مُرهُم بِالصِّدقِ فِي الحَديثِ و أداءِ الَامانَةِ، و مُرهُم بِالسُّكوتِ و تَركِ الجِدالِ فيما لا يَعنيهِم.</span><ref><span dir="rtl">الاختصاص: ص‌۲۴۷ عن عبدالعظيم الحسني، بحار الأنوار: ج‌۷۴ ص‌۲۳۰ ح‌۲۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">71.</span> <span dir="rtl">امام رضا علیه السلام</span> - <span dir="rtl">به عبد العظیم حسنی</span> -<span dir="rtl">: ای عبد العظیم! به دوستانم سلام مرا برسان و به آنان بگو که برای شیطان، راهی برای تسلّط بر خودشان نگذارند. آنان را به راستگویی و ادای امانت، دستور ده و به سکوت و ترک بگومگو در چیزهایی که به آنها مربوط نیست، فرمان ده.</span>
<span dir="rtl">72.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">كانَ عَلِيُ بنُ الحُسَينِ علیه السلام يَقولُ: إنَّ المَعرِفَةَ بِكَمالِ دينِ المُسلِمِ تَركُهُ الكَلامَ فيما لا يَعنيهِ، و قِلَّةُ مِرائِهِ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۲ ص‌۲۴۰ ح‌۳۴، الخصال: ص‌۲۹۰ ح‌۵۰ كلاهما عن أبي ولّاد الحنّاط، تحف العقول: ص‌۲۷۹، تاريخ العيقوبي: ج‌۲ ص‌۳۰۴ وفيه «المرء» بدل «دين المسلم»، مشكاة الأنوار: ص‌۳۹۱ ح‌۱۲۸۱، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۹ ح‌۱۱ و راجع الأمالي للمفيد: ص‌۳۴ ح‌۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">72.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">علی بن حسین علیه السلام می</span>‌<span dir="rtl">فرمود: «به درستی که نشانۀ کامل بودن دین مسلمان، آن است که سخن گفتن را در امورِ بی‌ارتباط به خویش، ترک کند و جدالش کم باشد».</span>
<span id="تبیین-اقسام-مجادله183"></span>
== <span dir="rtl">تبیین اقسام مجادله</span><ref><span dir="rtl">به قلم پژوهشگر ارجمند جناب حجة الإسلام و المسلمین آقاى روح اللّٰه‏ رزقى شهرودی</span>.</ref> ==
<span dir="rtl">مناظره و مناقشه در گفتار، اگر براى روشن شدن حق و ارشاد جاهل باشد، پسندیده، بلکه در بسیارى از موارد واجب است و قرآن کریم نیز نه تنها به طور مطلق با آن مخالفت نکرده، بلکه در آیاتى بر آن تأکید ورزیده است. احتجاج</span>‌<span dir="rtl">هاى پیامبران علیهم السلام با منکران وحى و نبوّت به شیوۀ جدال احسن، نمونه</span>‌<span dir="rtl">هایى روشن از مجادلۀ شایسته</span>‌ <span dir="rtl">اند. از مجموع موارد کاربرد جدال در قرآن، تنها سه مورد در معناى مثبت</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: نحل: آیۀ 125، عنکبوت: آیۀ 46، مجادله: آیۀ 1</span>.</ref> <span dir="rtl">و در دیگر موارد به معناى مذموم به کار رفته</span> ‌<span dir="rtl">است.</span>
<span id="برهانهای-جدلى-قرآن-کریم"></span>
=== <span dir="rtl">برهان</span>‌<span dir="rtl">های جدلى قرآن کریم</span> ===
<span dir="rtl">قرآن کریم، در بر دارندۀ انواع برهان و ادلّه است. هیچ نوع برهان مبتنى بر کلّیات معلومات عقلى و سمعى نیست، مگر این که در قرآن از آن سخن به میان آمده است.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: الإتقان فى علوم القرآن: ج2 ص172</span>.</ref>
<span dir="rtl">استدلال</span>‌<span dir="rtl">هاى جدلى در قرآن، از مباحث علوم قرآنى</span>‌ <span dir="rtl">اند و در کتب</span>‌<span dir="rtl">های علوم قرآنی به تفصیل از انواع آنها سخن گفته شده است، مانند برهان سَبْر و تقسیم،</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: انعام: آیۀ 143 - 145</span>.</ref> <span dir="rtl">قول موجَب،</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: منافقون: آیۀ 8، توبه: 61</span>.</ref> <span dir="rtl">اسلوب حکیم</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: بقره: آیۀ 189 و 215</span>.</ref> <span dir="rtl">و استدراج</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: سبأ: آیۀ 25</span>.</ref><span dir="rtl">.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: التمهید فى علوم القرآن: ج 5 ص511 - 516</span>.</ref>
<span dir="rtl">جدال از نظر قرآن، در یک تقسیم کلّى به جدال محمود (احسن) و جدال مذموم (باطل) قسمت مى</span>‌<span dir="rtl">شود. در این بحث به طور فشرده به بررسى اجمالى آیاتى از قرآن کریم در این زمینه مى</span>‌<span dir="rtl">پردازیم.</span>
<span id="مجادله-پسندیده"></span>
=== <span dir="rtl">مجادله پسندیده</span> ===
<span dir="rtl">جدال احسن یا محمود، مناظره</span>‌<span dir="rtl">اى براى اثبات حق و نفى باطل، و ثمرۀ آن، رشد و هدایت است. قرآن کریم از این قسم جدال به «جدال احسن» یاد و به آن ترغیب کرده است:</span>
<span dir="rtl">(وَ جَٰدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ.</span><ref><span dir="rtl">نحل: آیۀ 125</span>.</ref>
<span dir="rtl">با آنان به بهترین روش جدال کن).</span>
<span dir="rtl">(وَ لَا تُجَادِلُوا أَهْلَ ٱلْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ.</span><ref><span dir="rtl">عنکبوت: آیۀ 46</span>.</ref>
<span dir="rtl">با اهل کتاب، بجز با بهترین روش، جدال مکن).</span>
<span dir="rtl">از مجموع آیات قرآن کریم استفاده مى</span>‌<span dir="rtl">شود که جدال احسن، روش پیامبران علیهم السلام در دعوت به راه خدا بوده است. بر پایۀ آیات 3 و 8 از سورۀ حج، جدال احسن باید آگاهانه باشد؛ زیرا جدل از روى علم، به اعتقاد حق منتهى مى</span>‌<span dir="rtl">شود و جدال بدون علم، به اعتقاد باطل مى</span>‌<span dir="rtl">انجامد.</span><ref><span dir="rtl">ر. ک: مجمع البیان: ج7 ص 115 و تفسیر الفخر الرازى: ج 27 ص30</span></ref> <span dir="rtl">در احادیث اهل بیت علیهم السلام نیز به جدال احسن ترغیب شده است، چنان که در حکمت</span>‌<span dir="rtl">هاى منسوب به امیر مؤمنان علیه السلام آمده است که: جوانانتان را به بحث و مجادله توصیه کنید.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: ص ۸۱ ح ۵</span>.</ref> <span dir="rtl">همچنین به فرمودۀ امام عسکرى علیه السلام، وقتى به امام صادق علیه السلام گفته شد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام از جدال در دین نهى کرده</span>‌<span dir="rtl">اند، امام صادق علیه السلام فرمود:</span>
<span dir="rtl">از جدال به طور مطلق نهى نشده؛ بلکه از جدال غیر احسن نهى شده است.</span>
<span dir="rtl">آن گاه امام صادق علیه السلامبه آیات 12۵ از سورۀ</span>‌ <span dir="rtl">نحل و ۴۶ از سورۀ عنکبوت که به جدال احسن ترغیب مى</span>‌<span dir="rtl">کنند، استناد کردند.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: ص ۷۷ ح 1</span>.</ref>
<span dir="rtl">جدال احسن باید با سخن مهرآمیز و توأم با نرمش و وقار و آرامش، و براى یارى دادن حق صورت گیرد و با حجّت و دلیل عقل</span>‌<span dir="rtl">پسند و پرهیز از هر گونه اذیت، درشتى، خشونت و سختگیرى باشد. آیات فراوانى در قرآن کریم، از مصداق</span>‌<span dir="rtl">های جدال احسن</span> ‌<span dir="rtl">اند، مانند:</span>
<span dir="rtl">(وَ يَٰقَوْمِ مَا لِى</span>‌<span dir="rtl">أَدْعُوكُمْ إِلَى ٱلنَّجَوٰةِ وَ تَدْعُونَنِى إِلَى ٱلنَّارِ.</span><ref><span dir="rtl">غافر: آیۀ 41</span>.</ref>
<span dir="rtl">اى گروه من! چه مى</span>‌<span dir="rtl">شود که من شما را به نجات فرا مى</span>‌<span dir="rtl">خوانم و شما مرا به آتش فرا مى</span>‌<span dir="rtl">خوانید؟).</span>
<span dir="rtl">(وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَىٰ هُدًى أَوْ فِى ضَلَالٍ مُّبِينٍ.</span><ref><span dir="rtl">سبأ: آیۀ 24</span>.</ref>
<span dir="rtl">ما یا شما در طریق هدایتیم، یا در گم</span>‌<span dir="rtl">راهى آشکاریم).</span>
<span dir="rtl">(قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ ٱللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُم بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِى شِقَاقٍ بَعِيدٍ.</span><ref><span dir="rtl">فصّلت: آیۀ 52</span>.</ref>
<span dir="rtl">بگو: به من خبر دهید اگر قرآن از جانب خداوند باشد و آن را انکار کرده باشید، چه کسى گم</span>‌<span dir="rtl">راه</span>‌<span dir="rtl">تر از آن کس است که به مخالفتى دور و دراز آمده باشد).</span>
<span dir="rtl">در این آیه، به مشرکان و منکرانِ وحى مى</span>‌<span dir="rtl">فرماید: انکار شما بر پایۀ برهان نیست و هرگز وحیانی نبودن قرآن را از راه تعقّل و تجربه، ثابت نکرده</span>‌<span dir="rtl">اید. بر فرض که ما هم دلیلى از تجربه و تعقّل در اثبات وحیانى بودن قرآن نداشته باشیم، امّا آیا شما مى</span>‌<span dir="rtl">پذیرید که دست</span>‌<span dir="rtl">کم، احتمال عقلانى وجود دارد که این کلام از جانب خدا باشد؟ با این احتمال، انکار مخالفان از قوّت مى</span>‌<span dir="rtl">افتد: «إذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال».</span>
<span dir="rtl">ابو الفتوح رازى، ذیل این آیه مى</span>‌<span dir="rtl">گوید: این، طریقى از طرق جدل است که آن را «طریق احتیاط» می</span>‌<span dir="rtl">گویند؛</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: روض الجنان: ج17 ص90</span>.</ref> <span dir="rtl">یعنى قرآن شما را به سوى خدا مى</span>‌<span dir="rtl">خواند و احتمال صدق این دعوت هست؛ پس براى دفع ضرر محتمل باید آن را پذیرفت.</span>
<span dir="rtl">هدف از جدال احسن، نفوذ در افکار و اعماق روح مخاطب است. از این رو، در این روش باید کوشید که وى مطلب حق را به عنوان فرزندِ روح خود بپذیرد تا به آن علاقه</span>‌<span dir="rtl">مند شود و آن را نتیجۀ فکر خود بداند. استفهامى بودن بسیارى از حقایق توحیدى قرآن، شاهد همین معناست. همچنین باید از هر آنچه حسّ لجاجت مخاطب را بر مى</span>‌<span dir="rtl">انگیزاند، خوددارى کرد:</span>
<span dir="rtl">(وَلَا تَسُبُّوا ٱلَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّوا ٱللَّهَ عَدْوَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ.</span><ref><span dir="rtl">انعام: آیۀ 108</span>.</ref>
<span dir="rtl">و به کسانی که جز خدا را مى</span>‌<span dir="rtl">خوانند، دشنام ندهید، که آنان از روی دشمنى [و] به نادانی، به خدا دشنام خواهند داد).</span>
<span dir="rtl">همچنین باید نهایت انصاف را در بارۀ هر کس رعایت کرد تا مخاطب حس کند گوینده در صدد روشن کردن واقعیات است، چنان که قرآن ضمن بیان زیان شراب و قمار، از منافع جزئى مادّى و اقتصادى آنها نیز سخن مى</span>‌<span dir="rtl">گوید:</span>
<span dir="rtl">(قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا.</span><ref><span dir="rtl">بقره: آیۀ 219</span>.</ref>
<span dir="rtl">بگو: در آن دو، گناهی بزرگ است و سودهایى براى مردم است و[لی] گناه آن دو بزرگ</span>‌<span dir="rtl">تر از سودشان است).</span>
<span dir="rtl">مناظرۀ پیامبر صلی الله علیه و آله با پنج گروه (یهود، نصارا، دهریان، ثنویّه و مشرکان) نمونه</span>‌<span dir="rtl">اى از جدال احسن است.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: بحار الأنوار: ج 9 ص257</span>.</ref>
<span dir="rtl">مفسّران در بارۀ جدال احسن، سخن</span>‌<span dir="rtl">هایى گوناگون دارند. برخى با ملاک قرار دادن شیوۀ جدل گفته</span>‌<span dir="rtl">اند: جدال احسن، جدالى است که با نرمى و مدارا و حسن معاشرت همراه باشد،</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: الکشّاف: ج2 ص435 و تفسیر نسفى: ج 1 ص 529</span>.</ref> <span dir="rtl">به طورى که به دشمنىِ طرف مقابل منجر نشود و احساسات او را جریحه</span>‌<span dir="rtl">دار نسازد.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: مجمع البیان: ج6 ص605</span>.</ref>
<span dir="rtl">بعضى با محور قرار دادن مقدّماتى که جدل بر آنها متوقّف است، جدال احسن را جدالى دانسته</span>‌<span dir="rtl">اند که از مقدّمات مقبول عموم مردم یا طرف گفتگو تشکیل شود.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: تفسیر الفخر الرازى: ج 20 ص 140</span>.</ref>
<span dir="rtl">شماری هم نیّت و هدف را دخالت داده و جدال احسن را محاجّه</span>‌<span dir="rtl">اى دانسته</span>‌<span dir="rtl">اند که با رفق، نرمش، لطافت، گذشت و احسان در مقابل بدى</span>‌<span dir="rtl">ها، و با نیت خیر و نفع رساندن به حق همراه باشد و در آن از بلند کردن صدا، ناسزاگویى، زورگویى و استهزا پرهیز شود.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: التبیان فى تفسیر القرآن: ج 6 ص440 و التفسیر الوسیط: ج 2 ص 1319</span>.</ref>
<span dir="rtl">گروهى هم جدال احسن را به مناظره به وسیلۀ قرآن و حجّت</span>‌<span dir="rtl">هایى تفسیر کرده</span>‌<span dir="rtl">اند که شبهه</span>‌<span dir="rtl">ها را برطرف سازد و گفتارهاى عنادآلود خصم را در هم بکوبد،</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: کنز الدقائق: ج 7 ص 291</span>.</ref> <span dir="rtl">یا به جدالى که در خور فهم و درک مخاطب است</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: تفسیر الماوردى: ج 3 ص 220</span>.</ref> <span dir="rtl">یا براى فرایض</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: مجمع البحرین: ج 1 ص353 مادّۀ «جدل</span>».</ref> <span dir="rtl">یا اثبات حق و ابطال باطل در امر دین صورت پذیرد.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: بحار الأنوار: ج2 ص125</span>.</ref>
<span dir="rtl">و سرانجام، برخى در بیانى جامع گفته</span>‌<span dir="rtl">اند: مجادله هنگامى نیکوست که در آن، شدّت در گفتار، طعنه و اهانت نباشد. جدال وقتى احسن است که جَدَل، مجادل را به خصم نزدیک کند، به گونه</span>‌<span dir="rtl">اى که با هم متّفق شوند و بى</span> ‌<span dir="rtl">هیچ لجاجت و عنادى براى اظهار حق به یکدیگر یارى رسانند.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: المیزان فى تفسیر القرآن: ج 16 ص137 و 138 و تفسیر نمونه: ج16 ص299</span>.</ref> <span dir="rtl">از این رو جدال کننده باید از آنچه انکار و دشمنى خصم را بر مى</span>‌<span dir="rtl">انگیزد، بپرهیزد و نیز باید از مقدّمات دروغ - هرچند مقبول طرف مقابل باشد - جز در مواردى که بخواهد کلام او را نقض کند، دورى گزیند، و گرنه چنین فردى در حقیقت با احیاى باطلى، حقّى را به پا داشته یا با میراندن حقّى، حقّ دیگرى را زنده کرده است که امرى نارواست و زیبندۀ مؤمن نیست.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: المیزان فى تفسیر القرآن: ج 12 ص372</span>.</ref>
<span id="نمونههایی-از-مجادلۀ-پسندیده"></span>
=== <span dir="rtl">نمونه‌هایی از مجادلۀ پسندیده</span> ===
<span dir="rtl">قرآن کریم در موارد فراوانى که انسان</span>‌<span dir="rtl">ها دچار انحراف شده و از حقیقت باز مانده</span>‌<span dir="rtl">اند، به روش بحث</span>‌<span dir="rtl">هاى جدلى، پرسش</span>‌<span dir="rtl">هایى را مطرح مى</span>‌<span dir="rtl">کند که همگى ناظر به جدال احسن (مجادلۀ پسندیده‌) اند. در ادامه به نمونه</span>‌<span dir="rtl">هایى از این پرسش</span>‌<span dir="rtl">هاى جدلى اشاره مى</span>‌<span dir="rtl">شود:</span>
<span id="جدال-احسن-با-منکران-توحید"></span>
==== <span dir="rtl">1. جدال احسن با منکران توحید</span> ====
<span dir="rtl">خداى سبحان در پرسشى جدلى، از بت</span>‌<span dir="rtl">پرستان مى</span>‌<span dir="rtl">پرسد:</span>
<span dir="rtl">(أَ فَمَن يَخْلُقُ كَمَن لَّا يَخْلُقُ أَ فَلَا تَذَكَّرُونَ * وَ إِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ ٱللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ ٱللَّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ * وَ ٱللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ * وَ ٱلَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ * أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ * إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ قُلُوبُهُم مُّنكِرَةٌ وَ هُم مُّسْتَكْبِرُونَ.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: نحل: آیۀ 17 - 22</span>.</ref>
<span dir="rtl">آیا کسى که مى</span>‌<span dir="rtl">آفریند، همانند کسى است که نمى</span>‌<span dir="rtl">آفریند؟ آیا پند نمى</span>‌<span dir="rtl">گیرید؟ * اگر نعمت</span>‌<span dir="rtl">هاى خدا را شماره کنید، آن را نمى</span>‌<span dir="rtl">توانید بشمارید. خداوند، آمرزندۀ مهربان است * خداوند، آنچه را پنهان مى</span>‌<span dir="rtl">کنید و آنچه را آشکار می</span>‌<span dir="rtl">کنید، مى</span>‌<span dir="rtl">داند * آنهایى را که به غیر از خدا مى</span>‌<span dir="rtl">خوانند، چیزى را نمى</span>‌<span dir="rtl">آفرینند و خود آنها آفریده</span>‌<span dir="rtl">اند * مردگانى بى</span>‌<span dir="rtl">روح اند و نمى</span>‌<span dir="rtl">دانند چه زمانى برانگیخته مى</span>‌<span dir="rtl">شوند * معبود شما، معبود یگانه است، اما کسانی که به آخرت ایمان نمی</span>‌<span dir="rtl">آورند دل</span>‌<span dir="rtl">هایشان حق را انکار دارد و خودشان متکبر [و گردن فرازند]).</span>
<span dir="rtl">در این آیه، به روشنى و با جدالى احسن، کافران محکوم شده</span>‌<span dir="rtl">اند و شرک و عبادت</span>‌<span dir="rtl">هاى مشرکانۀ آنان باطل گردیده و از آن سو، کافران براى پذیرش آن به چیزى جز مراجعه به امورى که پیش</span>‌<span dir="rtl">تر مى</span>‌<span dir="rtl">دانسته</span>‌<span dir="rtl">اند، ولى از آنها غافل بوده</span>‌<span dir="rtl">اند، نیازمند نیستند.</span>
<span dir="rtl">در آیه</span>‌<span dir="rtl">ای دیگر مى</span>‌<span dir="rtl">فرماید:</span>
<span dir="rtl">(أَ يُشْرِكُونَ مَا لَا يَخْلُقُ شَئْا وَهُمْ يُخْلَقُونَ * وَ لَا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْرًا وَ لَآٰ أَنفُسَهُمْ يَنصُرُونَ * وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى ٱلْهُدَىٰ لَا يَتَّبِعُوكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنتُمْ صَٰمِتُونَ * إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ ءَاذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ٱدْعُوا شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلَا تُنظِرُونِ.</span><ref><span dir="rtl">اعراف: آیۀ 191 - 195</span>.</ref>
<span dir="rtl">آیا موجوداتى را شریک [خدا] مى</span>‌<span dir="rtl">کنند که چیزى نمى</span>‌<span dir="rtl">آفرینند و خودِ آنها مخلوق اند * و توان یارى دادن [به مشرکان را] ندارند و به خودشان هم یارى نمى</span>‌<span dir="rtl">کنند؟ * اگر آنان را به [راه] هدایت بخوانید، از شما پیروى نمى</span>‌<span dir="rtl">کنند. براى شما یکسان است که آنها را بخوانید یا خاموش بمانید. * کسانى را که به جاى خدا مى</span>‌<span dir="rtl">خوانید، بندگانی همانند شما هستند. پس آنها را بخوانید و باید که شما را اجابت کنند، اگر شما راستگویانید. * آیا آنان پاهایى دارند که با آنها راه بروند، یا دستانى دارند که با آنها کار انجام دهند، یا چشمانى که با آنها ببینند، یا گوش</span>‌<span dir="rtl">هایى که با آنها بشنوند؟ بگو: شریکانتان را بخوانید، سپس در بارۀ من حیله به کار ببرید و به من مهلت ندهید).</span>
<span id="جدال-احسن-با-منکران-معاد"></span>
==== <span dir="rtl">2. جدال احسن با منکران معاد</span> ====
<span dir="rtl">آیات بسیارى نیز در قالب جدال احسن، خطاب به منکران معاد نازل شده</span>‌<span dir="rtl">اند:</span>
<span dir="rtl">(أَ يَحْسَبُ ٱلاْءِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدًى * أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِّن مَّنِىٍّ يُمْنَىٰ * ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّىٰ * فَجَعَلَ مِنْهُ ٱلزَّوْجَيْنِ ٱلذَّكَرَ وَ ٱلْأُنثَىٰ * أَ لَيْسَ ذَٰلِكَ بِقَادِرٍ عَلَىٰ أَن يُحْيِىَ ٱلْمَوْتَىٰ.</span><ref><span dir="rtl">قیامت: آیۀ 36 - 40</span>.</ref>
<span dir="rtl">آیا انسان می</span>‌<span dir="rtl">پندارد که بیهوده رها مى</span>‌<span dir="rtl">شود؟! * مگر او [قبلاً] نطفه</span>‌<span dir="rtl">اى از منی نبود که [در رحم] ریخته مى</span>‌<span dir="rtl">شود؟! * سپس عَلَقه (آویزک) شد و [خدایش] شکل داد و درست کرد * و از آن، دو جنس نر و مادّه قرار داد؟! * آیا چنین [خدایى] نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند مردگان را زنده کند؟).</span>
<span dir="rtl">(فَلْيَنظُرِ ٱلاْءِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِن مَّاءٍ دَافِقٍ * يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ ٱلصُّلْبِ وَ ٱلتَّرَائِبِ * إِنَّهُ عَلَىٰ رَجْعِهِ لَقَادِرٌ.</span><ref><span dir="rtl">طارق: آیۀ 5 - 8</span>.</ref>
<span dir="rtl">انسان باید بنگرد که از چه آفریده شده است * از آبى جهنده آفریده شده * که از میان صلب مردان و میان استخوان</span>‌<span dir="rtl">هاى سینۀ زنان (/ تخمک و تخمدان) بیرون مى</span>‌<span dir="rtl">آید * خداوند بر باز گرداندن او تواناست).</span>
<span dir="rtl">(ٱلَّذِى جَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلشَّجَرِ ٱلْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ * أَ وَ لَيْسَ ٱلَّذِى خَلَقَ ٱلسَّمَاوَاتِ وَ ٱلْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَىٰ أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَىٰ وَ هُوَ ٱلْخَلَّٰقُ ٱلْعَلِيمُ.</span><ref><span dir="rtl">یس: آیۀ 80 - 81</span>.</ref>
<span dir="rtl">او کسى است که از درخت سبز براى شما آتشى قرار داد که از آن آتش بر مى</span>‌<span dir="rtl">افروزید * آیا آن کسى که آسمان</span>‌<span dir="rtl">ها و زمین را آفرید، توانایى ندارد که همانند آنها را بیافریند؟ و اوست آفرینندۀ دانا).</span>
<span id="جدال-احسن-با-منکران-قرآن"></span>
==== <span dir="rtl">3. جدال احسن با منکران قرآن</span> ====
<span dir="rtl">ذات اقدس الهى در آیاتى خطاب به کافران قریش که پیامبر صلی الله علیه و آله را کاهن، شاعر و مجنون و قرآن را ساخته و پرداختۀ او مى</span>‌<span dir="rtl">دانستند، فرموده است که اگر در ادّعاى خود صادق اند، باید بتوانند سخنى مانند قرآن بیاورند:</span>
<span dir="rtl">(فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِّثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ.</span><ref><span dir="rtl">طور: آیۀ 34</span>.</ref>
<span dir="rtl">اگر راست می</span>‌<span dir="rtl">گویند، سخنی مانند آن بیاورند).</span>
<span id="پیامبران-و-جدال-احسن"></span>
==== <span dir="rtl">۴. پیامبران و جدال احسن</span> ====
<span dir="rtl">بخش دیگر برهان</span>‌<span dir="rtl">های جدلى قرآن که جدال احسن نامیده مى</span>‌<span dir="rtl">شوند، حجّت</span>‌<span dir="rtl">هاى جدلى پیامبران هستند که به برخی از آنها اشاره مى</span>‌<span dir="rtl">شود:</span>
<span id="یک.-جدالهای-نوح-علیه-السلام-با-قوم-خود"></span>
===== <span dir="rtl">یک. جدال</span>‌<span dir="rtl">های نوح علیه السلام با قوم خود</span> =====
<span dir="rtl">بیشتر احتجاج</span>‌<span dir="rtl">های نوح علیه السلام به صورت جدال احسن است. البتّه گاهى از موعظه، حکمت و برهان نیز بهره برده است.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: التبیان فى تفسیر القرآن: ج 5 ص472 – 473 و المیزان فى تفسیر القرآن: ج 10 ص 198</span>.</ref> <span dir="rtl">آیات 2۵ تا 33 از سورۀ هود، بیانگر مجادلۀ آن حضرت</span>‌<span dir="rtl">اند.</span>
<span id="دو.-جدالهای-ابراهیم-علیه-السلام"></span>
===== <span dir="rtl">دو. جدال</span>‌<span dir="rtl">های ابراهیم علیه السلام</span> =====
<span dir="rtl">الف - جدال با آزر</span>
<span dir="rtl">(يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا يَسْمَعُ وَ لَا يُبْصِرُ وَ لَا يُغْنِى عَنكَ شَیئًا.</span><ref><span dir="rtl">مریم: آیۀ 42</span>.</ref>
<span dir="rtl">پدر جان! چرا چیزى را مى</span>‌<span dir="rtl">پرستى که نه مى</span>‌<span dir="rtl">شنود و نه مى</span>‌<span dir="rtl">بیند و نه در چیزی تو را بی</span>‌<span dir="rtl">نیاز می</span>‌<span dir="rtl">کند هیچ حاجتى از تو بر مى</span>‌<span dir="rtl">آورد؟).</span>
<span dir="rtl">ب - جدال با بت</span>‌<span dir="rtl">پرستان</span>
<span dir="rtl">(إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَٰذِهِ ٱلتَّمَاثِيلُ ٱلَّتِى أَنتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ.</span><ref><span dir="rtl">انبیا: آیۀ 52</span>.</ref>
<span dir="rtl">[به یاد آور] هنگامى را که او به پدر و قومش گفت: این مجسّمه</span>‌<span dir="rtl">هایى که شما به آنها چسبیده</span>‌<span dir="rtl">اید، چیستند؟)</span>
<span dir="rtl">(إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ.</span><ref><span dir="rtl">شعرا: آیۀ 70 - 82</span>.</ref>
<span dir="rtl">[به یاد آور] هنگامى را که او به پدر و قومش گفت: چه مى</span>‌<span dir="rtl">پرستید؟).</span>
<span dir="rtl">ج - جدال با ستاره</span>‌<span dir="rtl">پرستان</span>
<span dir="rtl">(فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ ٱلَّيْلُ رَءَا كَوْكَبًا قَالَ هَٰذَا رَبِّى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ ٱلْأَفِلِينَ *... وَ حَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَ تُحَاجُّونِّى فِى ٱللَّهِ وَ قَدْ هَدَانِ.</span><ref><span dir="rtl">انعام: آیۀ 76 - 8۰</span>.</ref>
<span dir="rtl">وقتى شب بر او پرده افکند، ستاره</span>‌<span dir="rtl">اى را دید و گفت: این، پروردگار من است. وقتى [آن ستاره] غروب کرد، گفت: من غروب</span>‌<span dir="rtl">کننده</span>‌<span dir="rtl">گان را دوست ندارم *... قومش با او به احتجاج پرداختند. گفت: با من در بارۀ خداوند محاجّه مى</span>‌<span dir="rtl">کنید، در حالى که خداوند، مرا هدایت کرده است؟).</span>
<span dir="rtl">د - جدال با نمرود</span>
<span dir="rtl">(أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِى حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِى رَبِّهِ أَنْ ءَاتَاهُ ٱللَّهُ ٱلْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّىَ ٱلَّذِى يُحْيى وَ يُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيى وَ أُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَأْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ ٱلْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ ٱلْمَغْرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِى كَفَرَ وَ ٱللَّهُ لَا يَهْدِى ٱلْقَوْمَ ٱلظَّالِمِينَ.</span><ref><span dir="rtl">بقره: آیۀ 258</span>.</ref>
<span dir="rtl">آیا از [حال] آن کس که چون خدا به او پادشاهی داده بود در بارۀ پروردگارش با ابراهیم، محاجّه مى</span>‌<span dir="rtl">کرد خبر نیافتی، آن گاه که ابراهیم گفت: «پروردگار من، همان کسی است که زنده می‌کند و می‌میراند». گفت: «من [هم] زنده می‌کنم و می‌میرانم»؟ ابراهیم گفت: خداوند، خورشید را از مشرق مى</span>‌<span dir="rtl">آورَد، پس تو آن را از مغرب بیاور پس آن کس که کفر ورزیده بود مبهوت ماند و خداوند هرگز مردمان ستمکار را هدایت نمی</span>‌<span dir="rtl">کند).</span>
<span dir="rtl">گفتنى است که مجادلۀ ابراهیم علیه السلام در فضاى بتکده و شکستن بت</span>‌<span dir="rtl">ها و گذاشتن تبر بر دوش بت بزرگ نیز از نمونه</span>‌<span dir="rtl">هاى جدال احسن شمرده مى</span>‌<span dir="rtl">شود که به زیبایى در این آیات بازگو شده است:</span>
<span dir="rtl">(فَجَعَلَهُمْ جُذَٰذًا إِلَّا کبِیرًا لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ.</span><ref><span dir="rtl">انبیا: آیۀ 58 - 67</span>.</ref>
<span dir="rtl">همۀ آنها را خرد کرد، جز بزرگ آنها را تا شاید به سراغ آن بروند).</span>
<span id="سه.-جدالهای-موسی-علیه-السلام-با-فرعون"></span>
===== <span dir="rtl">سه. جدال</span>‌<span dir="rtl">های موسی علیه السلام با فرعون</span> =====
<span dir="rtl">آیات بسیارى در قرآن، ناظر به داستان موسى علیه السلام و مناظره، مُحاجّه و جدال اَحسن او با فرعون هستند. موسی علیه السلام هنگامى که از سوى خداوند مأموریت یافت تا نزد فرعون برود و او را به حق دعوت کند، چند چیز از خداوند خواست که از جملۀ آنها شرح صدر و گشایش زبان بود:</span>
<span dir="rtl">(قَالَ رَبِّ ٱشْرَحْ لِى صَدْرِى * وَ يَسِّرْ لِى أَمْرِى * وَٱحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِى * يَفْقَهُوا قَوْلِى.</span><ref><span dir="rtl">طه: آیۀ 25 - 28</span>.</ref>
<span dir="rtl">گفت: پروردگارا! به سینه</span>‌<span dir="rtl">ام گشایش ده * و کارم را آسان ساز * و گره از زبانم باز کن * تا گفتارم را بفهمند).</span>
<span dir="rtl">از این آیات بر مى</span>‌<span dir="rtl">آید که در جدال احسن، شخص مُجادل باید دارای شرح صدر و تحمّل باشد و از بیانى شیوا و دور از تعقید و ابهام بهره برد تا تفهیم و تفّهم به خوبى انجام شوند و حق از باطل ممتاز گردد.</span>
<span dir="rtl">ویژگى دیگر مجادله کننده، گفتار نرم و رفتار ملایم است که در آیه</span>‌<span dir="rtl">اى دیگر به آن اشاره شده است:</span>
<span dir="rtl">(ٱذْهَبَآ إِلَیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَیٰ * فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّینًا لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَیٰ.</span><ref><span dir="rtl">طه: آیۀ 43 - 44</span>.</ref>
<span dir="rtl">به سراغ فرعون بروید، که او سرکشى کرده است * پس با او به نرمى سخن بگویید، تا شاید پند گیرد یا بیمناک شود).</span>
<span dir="rtl">مجادلات آن حضرت با فرعون، در آیات هجده تا 37 از سورۀ شعرا به تفصیل آمده</span>‌<span dir="rtl">اند.</span>
<span id="چهار.-جدالهای-پیامبر-خدا-صلی-الله-علیه-و-آله"></span>
===== <span dir="rtl">چهار. جدال</span>‌<span dir="rtl">های پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span> =====
<span dir="rtl">الف - مجادله با مشرکان در نفى شرک و بت</span>‌<span dir="rtl">پرستى</span>
<span dir="rtl">(قُل لَّا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَ لَا نُسْٔلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ.</span><ref><span dir="rtl">سبأ: آیۀ 2۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">بگو: [شما] از آنچه ما انجام داده</span>‌<span dir="rtl">ایم، بازخواست نخواهید شد و [ما نیز] از آنچه شما انجام می</span>‌<span dir="rtl">دهید، بازخواست نخواهیم شد).</span>
<span dir="rtl">در این آیه، نمونۀ روشنى از حُسن ادب در مناظره و جدال اَحسن بیان شده است و به بهترین روشِ جدال، خصم را به تفکّر وا داشته او را از مرکب غرور و لجاج به زیرمى</span>‌<span dir="rtl">آورد.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: المیزان فى تفسیر القرآن: ج16 ص375</span>.</ref>
<span dir="rtl">نیز مجادلۀ پیامبر صلی الله علیه و آله با مشرکان در نفى ولایت و سرپرستى غیر خدا و اثبات توحید و معاد، از همین قبیل است.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: رعد: آیۀ 16، فاطر: آیۀ 40، مؤمنون: آیۀ 81 - 89</span>.</ref>
<span dir="rtl">ب - مجادله با اهل کتاب (یهود)</span>
<span dir="rtl">آیات فراوانى به بیان جدال اَحسن پیامبر صلی الله علیه و آله با اهل کتاب پرداخته</span>‌<span dir="rtl">اند:</span>
<span dir="rtl">(قُلْ أَ تُحَاجُّونَنَا فِى ٱللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ.</span><ref><span dir="rtl">بقره: آیۀ 139</span>.</ref>
<span dir="rtl">بگو: آیا با ما در بارۀ خداوند محاجّه مى</span>‌<span dir="rtl">کنید، در حالى که او پروردگار ما و پروردگار شماست؟).</span>
<span dir="rtl">(يَا أَهْلَ ٱلْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِى إِبْرَاهِيمَ وَ مَا أُنزِلَتِ ٱلتَّوْرَاةُ وَ ٱلْإِنجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلَا تَعْقِلُونَ * هَاأَنتُمْ هَٰؤُلَاءِ حَاجَجْتُمْ فِيمَا لَكُم بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيمَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَ ٱللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ.</span><ref><span dir="rtl">آل عمران: آیۀ 65 و 66</span>.</ref>
<span dir="rtl">اى اهل کتاب! چرا در بارۀ ابراهیم محاجّه مى</span>‌<span dir="rtl">کنید، در حالى تورات و انجیل پس از او فرستاده شده است؟ آیا نمى</span>‌<span dir="rtl">اندیشید؟ * شما همان</span>‌<span dir="rtl">هایى هستید که در بارۀ آنچه بِدان دانشى ندارید، محاجّه مى</span>‌<span dir="rtl">کنید. چرا در بارۀ چیزهایى که به آن علم ندارید، محاجّه مى</span>‌<span dir="rtl">کنید، با آن که خدا مى</span>‌<span dir="rtl">داند و شما نمى</span>‌<span dir="rtl">دانید؟!).</span>
<span dir="rtl">(وَ قَالَتِ ٱلْيَهُودُ وَ ٱلنَّصَٰرَىٰ نَحْنُ أَبْنَاؤُا ٱللَّهِ وَ أَحِبَّٰؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم.</span><ref><span dir="rtl">مائده: آیۀ 18</span>.</ref>
<span dir="rtl">یهودیان و مسیحیان گفتند: ما پسران خداییم و دوستان اوییم. بگو: پس چرا شما را به کیفر گناهانتان عذاب مى</span>‌<span dir="rtl">کند؟).</span>
<span dir="rtl">(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ ٱلْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ...</span><ref><span dir="rtl">آل عمران: آیۀ 61</span>.</ref>
<span dir="rtl">پس هر که در این [باره] پس از دانشی که تو را [حاصل] آمده، با تو محاجّه کرد، بگو: بیایید فرا بخوانیم...).</span>
<span dir="rtl">این آیه، در بارۀ محاجّۀ پیامبر صلی الله علیه و آله با مسیحیان نجران است که خداوند به پیامبرش دستور مى</span>‌<span dir="rtl">دهد پس از آمدن ادلّۀ روشن در بارۀ مسیح علیه السلام،</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: آل عمران: آیۀ 59 و 60 و مائده: آیۀ 72 - 75</span>.</ref> <span dir="rtl">اگر کسى در باره عیسى علیه السلام با تو مجادله و محاجّه کرد، باید مانند دشمنان با او مباهله کنى.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: الکشّاف: ج 1 ص192 – 193 و تفسیر الفخر الرازى: ج 8 ص86</span>.</ref>
<span id="مجادله-ناپسند"></span>
=== <span dir="rtl">مجادله ناپسند</span> ===
<span dir="rtl">جدال مذموم (باطل)، در برابر جدال احسن است. این جدل براى پوشاندن و ردّ حق با باطل، یا به منظورى غیر از حق</span>‌<span dir="rtl">طلبى، یا براى نزاع و جاه</span>‌<span dir="rtl">طلبى صورت مى</span>‌<span dir="rtl">گیرد. و در قرآن کریم این نوع جدال، به صراحت نکوهش شده است:</span>
<span dir="rtl">(وَ كَانَ ٱلاْءِنسَانُ أَكْثَرَ شَىْ</span>‌<span dir="rtl">ءٍ جَدَلاً.</span><ref><span dir="rtl">کهف: آیۀ 54</span>.</ref>
<span dir="rtl">انسان بیش از هر چیزى، سر جدال دارد).</span>
<span dir="rtl">(وَ قَالُوا ءَ أَلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ.</span><ref><span dir="rtl">زخرف: آیۀ 58</span>.</ref>
<span dir="rtl">گفتند: معبودان ما بهترند یا او؟ آن [مثال] را جز از سر جدل براى تو نزدند؛ بلکه آنان مردمى جدل</span>‌<span dir="rtl">پیشه</span>‌<span dir="rtl">اند).</span>
<span dir="rtl">همچنین در آیات فراوانى، از مناظره و جدال مذموم نهى شده است، از جمله:</span>
<span dir="rtl">(مَا يُجَادِلُ فِى آيَاتِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ كَفَرُوا...*... وَ جَٰدَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ ٱلْحَقَّ.</span><ref><span dir="rtl">غافر: آیۀ 4 و 5. نیز، ر.ک: غافر: آیۀ 35 و 56 و حج: آیۀ 3 و 8 و نساء: آیۀ 107 و کهف: آیۀ 54</span>.</ref>
<span dir="rtl">جز کافران، کسی در آیات خدا جدل [و ستیزه] نمی</span>‌<span dir="rtl">کنند... *... به باطل جدل کردند تا با آن حق را بکوبند).</span>
<span dir="rtl">در آیاتِ یاد شده، به روش باطل</span>‌<span dir="rtl">گرایان براى اثبات سخنان باطل خود، اشاره شده که با انواع سفسطه</span>‌<span dir="rtl">ها و بهانه</span>‌<span dir="rtl">جویى</span>‌<span dir="rtl">ها براى ابطال حق و اغواى مردم ساده</span>‌<span dir="rtl">دل تلاش مى</span>‌<span dir="rtl">کنند. مسخره کردن، تهدید، افترا، انکار بدون دلیل و...، از شیوه</span>‌<span dir="rtl">هاى مجادله به باطل اند. از این نوع مجادله</span>‌<span dir="rtl">ها که نتیجه</span>‌<span dir="rtl">اى جز دورى از حق، تاریکى دل و ریشه</span>‌<span dir="rtl">دار شدن خصومت</span>‌<span dir="rtl">ها و کینه</span>‌<span dir="rtl">ها ندارند، به شدّت نهى شده است.</span>
<span dir="rtl">منشأ اصلى مجادله به باطل، کبر، غرور، خودمحورى و هواپرستى، و سرچشمۀ کبر نیز جهل و نادانى است که در آیات یاد شده بدانها اشاره شده است. انکار بى</span>‌<span dir="rtl">دلیل نیز از موارد مجادله به باطل است. بنا بر این، مجادله به حق با مخالفان، تنها بر کسانى جایز یا واجب است که قدرت اثبات حق را داشته باشند. از این رو امام صادق علیه السلام تنها به کسانى مانند حمزة بن محمّد (طیّار) و امثال او اجازۀ مناظره مى</span>‌<span dir="rtl">دادند.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: ص ۱۴۱ ح 7۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">در روایتى از امام باقر علیه السلام از جدالگران باطل، به «اصحاب الخصومات» یاد شده است</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: ص ۹۰ ح 25</span>.</ref> <span dir="rtl">که مى</span>‌<span dir="rtl">تواند برگرفته از این آیه باشد: (مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ؛</span><ref><span dir="rtl">زخرف: آیۀ 58</span>.</ref> <span dir="rtl">آن [مثال] را جز از سر جدل برای تو نزدند؛ بلکه آنان مردمی جدل</span>‌<span dir="rtl">پیشه اند). در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:</span>
<span dir="rtl">مجادله کنندگان [به باطل] در دین خدا، بر زبان هفتاد پیامبر، لعنت شده</span>‌<span dir="rtl">اند.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: ص ۹۹ ح 2۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">در احادیثی، جدال باطل، عامل تباهى یقین،</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: ص ۹۹ ح 3۱</span>.</ref> <span dir="rtl">فرو افتادن در دام زندقه و بى</span>‌<span dir="rtl">دینى،</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: ص ۱۰۱ ح 3۲</span>.</ref> <span dir="rtl">ریا،</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: ص ۲۰۱ ح ۲۰۱</span>.</ref> <span dir="rtl">شک،</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: ص ۳۵۳ ح ۱۸۵ و ۱۸۶</span>.</ref> <span dir="rtl">حبط عمل، هلاکت و دورى از خدا</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: ص ۳۶۷ ح 228</span>.</ref> <span dir="rtl">شناسانده شده است.</span>
<span id="نمونههایى-از-مجادلۀ-ناپسند"></span>
==== <span dir="rtl">نمونه</span>‌<span dir="rtl">هایى از مجادلۀ ناپسند</span> ====
<span id="جدال-کافران-در-آیات-الهى"></span>
===== <span dir="rtl">1. جدال کافران در آیات الهى</span> =====
<span dir="rtl">(إِنَّ ٱلَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ ٱللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِى صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ مَّا هُم بِبَٰلِغِيهِ.</span><ref><span dir="rtl">غافر: آیۀ 56</span>.</ref>
<span dir="rtl">در حقیقت، کسانى که بدون این که دلیلى برایشان آمده باشد، در بارۀ آیات خدا جدل مى</span>‌<span dir="rtl">کنند، در سینه</span>‌<span dir="rtl">هایشان جز کبر [و بزرگ</span>‌<span dir="rtl">نمایی] نیست و به آن [بزرگی که آرزویش را دارند] نخواهند رسید).</span>
<span dir="rtl">(أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ ٱللَّهِ أَنَّىٰ يُصْرَفُونَ.</span><ref><span dir="rtl">غافر: آیۀ 69</span>.</ref>
<span dir="rtl">آیا کسانى را که در [ابطال] آیات خدا مجادله مى</span>‌<span dir="rtl">کنند، ندیده</span>‌<span dir="rtl">ای [که] تا کجا انحراف پیدا کرده</span>‌<span dir="rtl">اند؟).</span>
<span id="جدال-بر-اساس-باطل"></span>
===== <span dir="rtl">2. جدال بر اساس باطل</span> =====
<span dir="rtl">(وَيُجَادِلُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ ٱلْحَقَّ وَ ٱتَّخَذُوا آٰيَاتِى وَمَا أُنذِرُوا هُزُوًا * وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِٔايَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَ نَسِىَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فِى ءَاذَانِهِمْ وَقْرًا وَ إِن تَدْعُهُمْ إِلَى ٱلْهُدَىٰ فَلَن يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا.</span><ref><span dir="rtl">کهف: آیۀ 56 و 57</span>.</ref>
<span dir="rtl">کسانى که کافر شده</span>‌<span dir="rtl">اند، به باطل مجادله مى</span>‌<span dir="rtl">کنند، تا با آن، حق را پایمال کنند، و آیات مرا و هر آنچه را که بیم داده شده</span>‌<span dir="rtl">اند، به ریشخند گرفتند. * کیست ستمگرتر از آن کسى که وقتى آیات پروردگارش به او یادآورى شده، از آنها روى گردانده، و آنچه را پیش</span>‌<span dir="rtl">تر اندوخته بود، از یاد برده است؟ ما بر دل</span>‌<span dir="rtl">های آنان پرده</span>‌<span dir="rtl">هایى افکندیم تا آن را در نیابند و در گوش</span>‌<span dir="rtl">هایشان سنگینى [نهادیم]. اگر آنها را به هدایت فرا بخوانی، هرگز به راه نخواهند آمد).</span>
<span dir="rtl">(وَ جَٰدَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ ٱلْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ.</span><ref><span dir="rtl">غافر: آیۀ 5</span>.</ref>
<span dir="rtl">به باطل مجادله کردند تا با آن، حق را پایمال کنند).</span>
<span id="جدال-در-بارۀ-خدای-عز-و-جل-و-پیامبر-صلی-الله-علیه-و-آله"></span>
===== <span dir="rtl">3. جدال در بارۀ خدای عزّ و جلّ و پیامبر صلی الله علیه و آله</span> =====
<span dir="rtl">(وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِى ٱللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَٰنٍ مَّرِيدٍ.</span><ref><span dir="rtl">حج: آیۀ 3</span>.</ref>
<span dir="rtl">و از مردم، کسانى هستند که بدون هیچ علمی، در بارۀ خداوند به مجادله برمی</span>‌<span dir="rtl">خیزند و از هر شیطان سرکشی پیروى مى</span>‌<span dir="rtl">کنند).</span>
<span dir="rtl">(وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِى ٱللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا هُدًى وَ لَا كِتَابٍ مُّنِيرٍ * ثَانِىَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ.</span><ref><span dir="rtl">حج: آیۀ 8 و 9</span>.</ref>
<span dir="rtl">و از مردم، کسانى هستند که بدون هیچ دانش و بدون هدایت و کتاب روشنگرى در بارۀ خداوند مجادله مى</span>‌<span dir="rtl">کنند * [آن هم] از سرِ نخوت تا [مردم را] از راه خدا گم</span>‌<span dir="rtl">راه سازند).</span>
<span dir="rtl">(وَ ٱلَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِى ٱللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ٱسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ.</span><ref><span dir="rtl">شورا: آیۀ 16</span>.</ref>
<span dir="rtl">و کسانى که در بارۀ خدا پس از اجابت [دعوت] او محاجّه مى</span>‌<span dir="rtl">کنند، حجّتشان پیش پروردگارشان باطل است و خشمى [از خدا] بر آنهاست و عذابى سخت خواهند داشت).</span>
<span dir="rtl">این آیه، ناظر به مجادلۀ یهودیان با مسلمانان است. آنها مى</span>‌<span dir="rtl">گفتند: ما و شما نبوّت موسى علیه السلام را پذیرفته</span>‌<span dir="rtl">ایم و اختلاف ما بر سر پیامبرى محمّد صلی الله علیه و آله است. پس شما باید به یهودیت بگروید.</span><ref><span dir="rtl"></span>.<span dir="rtl">ر.ک: تفسیر الفخر الرازى: ج27 ص160 و مجمع البیان: ج9 ص39</span>.</ref> <span dir="rtl">راز بطلان این حجّت جدلى، این است که یهودیان مانند مسلمانان معتقد بودند که علّت لزوم ایمان به نبوّت موسى علیه السلام معجزات آشکار اوست. پس همه باید به نبوّت پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورند؛ زیرا محمّد صلی الله علیه و آله هم صاحب معجزه بود.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک:تفسیر الفخر الرازى: ج27 ص160</span>.</ref>
<span id="جدال-در-بارۀ-قیامت"></span>
===== <span dir="rtl">۴. جدال در بارۀ قیامت</span> =====
<span dir="rtl">(يَسْتَعْجِلُ بِهَا ٱلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِهَا وَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْهَا وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا ٱلْحَقُّ أَلَا إِنَّ ٱلَّذِينَ يُمَارُونَ فِى ٱلسَّاعَةِ لَفِى ضَلَالٍ بَعِيدٍ.</span><ref><span dir="rtl">شورا: آیۀ 18</span>.</ref>
<span dir="rtl">کسانى که به آن (قیامت) ایمان ندارند، شتاب</span>‌<span dir="rtl">زده آن را مى</span>‌<span dir="rtl">خواهند و کسانى که ایمان آوردند، از آن هراسناک</span>‌<span dir="rtl">اند و مى</span>‌<span dir="rtl">دانند که آن حق است. بدان، آنان که در بارۀ قیامت مجادله مى</span>‌<span dir="rtl">کنند در گم</span>‌<span dir="rtl">راهى دور و درازى هستند).</span>
<span id="جدال-با-مؤمنان"></span>
===== <span dir="rtl">۵. جدال با مؤمنان</span> =====
<span dir="rtl">(وَإِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ لَيُوحُونَ إِلَىٰ أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ.</span><ref><span dir="rtl">انعام: آیۀ 121</span>.</ref>
<span dir="rtl">شیطان</span>‌<span dir="rtl">ها دوستانشان را وسوسه مى</span>‌<span dir="rtl">کنند تا با شما مجادله کنند).</span>
<span id="جدال-خصمانه"></span>
===== <span dir="rtl">۶. جدال خصمانه</span> =====
<span dir="rtl">(وَ إِن جَٰدَلُوكَ فَقُلِ ٱللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ.</span><ref><span dir="rtl">حج: آیۀ 68</span>.</ref>
<span dir="rtl">واگر با تو مجادله کردند، بگو: خداوند، داناترین است به آنچه انجام مى</span>‌<span dir="rtl">دهید).</span>
<span dir="rtl">این آیه، ناظر به مجادله بر اساس جهالت و تعصّب است که به درگیری و بگومگو کشیده مى</span>‌<span dir="rtl">شود.</span><ref><span dir="rtl">التبیان فى تفسیر القرآن: ج7 ص 338</span>.</ref>
<span id="جدال-بر-سر-پندارهاى-پوچ"></span>
===== <span dir="rtl">7. جدال بر سر پندارهاى پوچ</span> =====
<span dir="rtl">(أَ تُجَادِلُونَنِى فِى أَسْمَاءٍ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُ كُم مَّانَزَّلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ.</span><ref><span dir="rtl">اعراف: آیۀ 71</span>.</ref>
<span dir="rtl">آیا در بارۀ نام</span>‌<span dir="rtl">هایى که شما و پدرانتان آنها را [برای بت</span>‌<span dir="rtl">ها] درست کرده</span>‌<span dir="rtl">اید، و خداوند دلیلى براى [حقّانیت] آنها فرو نفرستاده، با من مجادله مى</span>‌<span dir="rtl">کنید؟).</span>
<span id="جدال-بر-ضد-حق-پس-از-روشن-شدن-آن"></span>
===== <span dir="rtl">8. جدال بر ضدّ حق پس از روشن شدن آن</span> =====
<span dir="rtl">(يُجَادِلُونَكَ فِى ٱلْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى ٱلْمَوْتِ وَ هُمْ يَنظُرُونَ.</span><ref><span dir="rtl">انفال: آیۀ 6</span>.</ref>
<span dir="rtl">با تو در بارۀ حق - پس از آن که روشن شد - مجادله مى</span>‌<span dir="rtl">کنند. گویى که آنان را به سمت مرگ مى</span>‌<span dir="rtl">برند و ایشان مى</span>‌<span dir="rtl">نگرند).</span>
<span id="جدال-به-نفع-خائنان-و-ظالمان"></span>
===== <span dir="rtl">9. جدال به نفع خائنان و ظالمان</span> =====
<span dir="rtl">(وَ لَا تُجَادِلْ عَنِ ٱلَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنفُسَهُمْ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّانًا أَثِيمًا *... هَاأَنتُمْ هَٰؤُلَاءِ جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِى ٱلْحَيَوٰةِ ٱلدُّنْيَا فَمَن يُجَادِلُ ٱللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ ٱلْقِيَامَةِ أَم مَّن يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً.</span><ref><span dir="rtl">نساء: آیۀ 107 - 109</span>.</ref>
<span dir="rtl">و از کسانى که به خودشان خیانت مى</span>‌<span dir="rtl">کنند، دفاع مکن. خداوند، هر کس را که خیانت</span>‌<span dir="rtl">پیشه و گناهکار باشد، دوست ندارد *... هان! شما همان کسانى هستید که در زندگى دنیا از ایشان جانبدارى کردید. پس چه کسى در روز قیامت از آنها در برابر خدا جانبدارى خواهد کرد؟ یا چه کسى حمایتگر آنان خواهد بود؟).</span>
<span id="جدال-در-حج"></span>
===== <span dir="rtl">10. جدال در حج</span> =====
<span dir="rtl">(ٱلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَاتٌ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ.</span><ref><span dir="rtl">بقره: آیۀ 197</span>.</ref>
<span dir="rtl">حج در ماه</span>‌<span dir="rtl">هاى معینى است. پس هر کس در این [ماه]</span>‌ <span dir="rtl">ها، حج را [بر خود] واجب گرداند، [بداند که] در اثناى حج، آمیزش جنسی و گناه و جدال [روا] نیست).</span>
<span dir="rtl">در بارۀ جدال مذموم در حج، تفسیرهایى شده است. از امام صادق علیه السلام روایت شده که اگر مجادله به سوگند راست یاد کردن در مقام دفاع از خود بکشد و مثلاً شخص «لا و اللّٰه</span>‌<span dir="rtl">» و «بلى واللّٰه</span>‌<span dir="rtl">» بگوید، از مصداق</span>‌<span dir="rtl">های نهى شده در این آیۀ شریف است که اگر سه بار در یک صحنه تکرار شود، کفّاره دارد و اگر سوگند دروغ باشد، یک بار آن نیز براى وجوب کفّاره کافى است.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: ص ۱۰۷ ح 4۶</span>.</ref> <span dir="rtl">تفسیرهاى دیگری نیز براى جدال در حج بیان شده</span>‌<span dir="rtl">اند.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: تفسیر الفخر الرازى: ج5 ص178</span>.</ref>
<span dir="rtl">*</span>
<span dir="rtl">گفتنی است در کتب اصلی حدیث شیعه، روایات نسبتاً فراوانی با موضوع «ترک مجادلات مذهبی (فرقه‌ای)» در ذیل عناوینی مثل: المنع من الجَدَل، ترک الجدل، ترک المخاصمة لأهل الخلاف، ترک دعاء الناس، التعریف و البیان و الحجّة و الهدایة، باب الهدایة أنّها من اللّٰه عزّ و جلّ و... دیده می‌شوند که به یاری خدا، در همین دانش‌نامه، در مدخل «دعوت»، با پژوهش‌ها و تحلیل‌های لازم، خواهند آمد.</span>
<span id="الفصل-الثاني-آداب-المجادلة-و-آفاتها"></span>
= <span dir="rtl">الفصل الثّاني: آدابُ المُجادَلَةِ و آفاتُها</span> =
<span dir="rtl">فصل دوم: آداب مجادله و آسیب</span>‌<span dir="rtl">های آن</span>
<span id="آداب-المجادلة"></span>
== <span dir="rtl">2 / ۱: آدابُ المُجادَلَةِ</span> ==
<span dir="rtl">۲ / ۱: آداب مجادله</span>
<span id="التعرف-علی-فن-الجدال"></span>
=== <span dir="rtl">2 / ۱ - ۱: التَّعَرُّفُ عَلیٰ فَنِّ الجِدالِ</span> ===
<span dir="rtl">۲ / ۱ - ۱: آشنایی با فنّ مجادله (روش بحث و مناظره)</span>
<span dir="rtl">73.</span> <span dir="rtl">رجال الكشّي عن أبي خالد الكابليّ</span>: <span dir="rtl">رَأَيتُ أبا جَعفَرٍ - صاحِبَ الطّاقِ - و هُوَ قاعِدٌ فِي الرَّوضَةِ قَد قَطَعَ أهلُ المَدينَةِ أزرارَهُ</span><ref><span dir="rtl">قَطع أزرارِه: کنایة عن إتعابُ السؤالِ و المناظرة إیّاه؛ لکثرتهم و تهجّمهم علیه، و منهم من جذبه عن الیمین و منهم من جذبه عن الشمال یسألونه و یجیبهم (رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۴۲۴</span>).</ref> <span dir="rtl">و هُوَ دائِبٌ يُجيبُهُم و يَسأَلونَهُ، فَدَنوتُ مِنهُ فَقُلتُ: إنَّ أبا عَبدِ اللهِ علیه السلام نَهانا عَنِ الكَلامِ، فَقالَ: أمَرَكَ تَقولُ لي؟ فَقُلتُ: لا، و لٰكِنَّهُ أمَرَني أن لا اُكَلِّمَ أحَداً. قالَ: فَاذهَب فَأَطِعهُ فيما أمَرَكَ.</span>
<span dir="rtl">فَدَخَلتُ عَلیٰ أبي عَبدِاللهِ علیه السلام فَأَخبَرتُهُ بِقِصَّةِ صاحِبِ الطّاقِ و ما قُلتُ لَهُ و قَولِهِ لي: «اِذهَب و أطِعهُ فيما أمَرَكَ». فَتَبَسَّمَ أبو عَبدِ اللهِ علیه السلام و قالَ: يا أبا خالِدٍ! إنَّ صاحِبَ الطّاقِ يُكَلِّمُ النّاسَ فَيَطيرُ و يَنقَضُّ، و أنتَ إن قَصّوكَ لَن تَطيرَ!</span><ref><span dir="rtl">رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۴۲۴ ح‌۳۲۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">73.</span> <span dir="rtl">رجال الکشّی</span> - <span dir="rtl">به نقل از ابو خالد کابُلی</span> -<span dir="rtl">: ابو جعفر مؤمنِ طاق را دیدم که در گوشه</span>‌<span dir="rtl">ای از مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته است و مردم مدینه گِردش حلقه زده بودند. آنان می</span>‌<span dir="rtl">پرسیدند و او پاسخ می</span>‌<span dir="rtl">داد. نزدیک وی رفتم و گفتم: امام صادق علیه السلام ما را از سخن گفتن، نهی کرده است. وی گفت: آیا امام، دستور داده به من بگویی؟ گفتم: نه؛ ولی به من دستور داده با هیچ کس سخن نگویم. گفت: برو و در آنچه به تو دستور داده، پیروی</span>‌<span dir="rtl">اش کن.</span>
<span dir="rtl">نزد امام صادق علیه السلام آمدم و ایشان را از داستان مؤمنِ طاق و آنچه به او گفته بودم و جواب او که: «برو و در آنچه به تو دستور داده، پیروی</span>‌<span dir="rtl">اش کن» آگاه کردم.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام لبخندی زد و فرمود: «ابو خالد! مؤمنِ طاق با مردم سخن می</span>‌<span dir="rtl">گوید و می</span>‌<span dir="rtl">تواند پاسخ بگوید و از عهده</span>‌<span dir="rtl">اش بر آید؛ ولی اگر با تو بحث کنند، نمی</span>‌<span dir="rtl">توانی از عهده بر آیی».</span>
<span dir="rtl">74.</span> <span dir="rtl">رجال الكشّي عن الطيّار</span>: <span dir="rtl">قُلتُ لَابي عَبدِ اللهِ علیه السلام: بَلَغَني أنَّكَ كَرِهتَ مِنّا مُناظَرَةَ النّاسِ، و كَرِهتَ الخُصومَةَ؟ فَقالَ: أمّا كَلامُ مِثلِكَ لِلنّاسِ فَلا نَكرَهُهُ؛ مَن إذا طارَ أحسَنَ أن يَقَعَ، و إن وَقَعَ يُحسِنُ أن يَطيرَ، فَمَن كانَ هٰكَذا فَلا نَكرَهُ كَلامَهُ.</span><ref><span dir="rtl">رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۶۳۸ ح‌۶۵۰، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۶ ح‌۳۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">74.</span> <span dir="rtl">رجال الکشّی</span> - <span dir="rtl">به نقل از طیّار</span> -<span dir="rtl">: به امام صادق علیه السلام گفتم: شنیده</span>‌<span dir="rtl">ام از گفتگوی ما با مردم ناخشنودی و مناظره را نمی</span>‌<span dir="rtl">پسندی؟ فرمود: «از سخن گفتن امثال تو ناخشنود نیستم؛ انسان</span>‌<span dir="rtl">هایی که اگر بال بگسترند، خوش می</span>‌<span dir="rtl">نشینند و اگر بنشینند، نیک اوج می</span>‌<span dir="rtl">گیرند. گفتگوی چنین افرادی را ناخوش نمی</span>‌<span dir="rtl">دارم».</span>
<span dir="rtl">75.</span> <span dir="rtl">رجال الكشّي عن عبدالأعلى</span>: <span dir="rtl">قُلتُ لَابي عَبدِاللهِ علیه السلام: إنَّ النّاسَ يَعتِبونَ عَلَيَّ بِالكَلامِ و أنَا اُكَلِّمُ النّاسَ. فَقالَ: أمّا مِثلُكَ مَن يَقَعُ ثُمَّ يَطيرُ فَنَعَم، و أمّا مَن يَقَعُ ثُمَّ لا يَطيرُ فَلا.</span><ref><span dir="rtl">رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۶۱۰ ح‌۵۷۸، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۶ ح‌۳۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">75.</span> <span dir="rtl">رجال الکشّی</span> - <span dir="rtl">به نقل از عبد الأعلی</span> -<span dir="rtl">: به امام صادق علیه السلام گفتم: مردم مرا به سبب گفتگو [و مناظره] سرزنش می</span>‌<span dir="rtl">کنند؛ ولی من گفتگو می</span>‌<span dir="rtl">کنم. فرمود: «کسانی چون تو که وقتی گرفتار شوند، نجات می</span>‌<span dir="rtl">یابند، اشکالی ندارد؛ ولی برای کسی که چون بنشیند، توان برخاستن ندارد، [بحث و جدل] روا نیست».</span>
<span dir="rtl">76.</span> <span dir="rtl">رجال الكشّي عن هشام بن سالم</span>: <span dir="rtl">كُنّا عِندَ أبي عَبدِاللهِ علیه السلام جَماعَةً مِن أصحابِهِ، فَوَرَدَ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ فَاستَأذَنَ فَأَذِنَ لَهُ، فَلَمّا دَخَلَ سَلَّمَ، فَأَمَرَهُ أبو عَبدِاللهِ علیه السلامبِالجُلوسِ، ثُمَّ قالَ لَهُ: حاجَتُكَ - أيُّهَا الرَّجُلُ - ؟ قالَ: بَلَغَني أنَّكَ عالِمٌ بِكُلِّ ما تُسأَلُ عَنهُ، فَصِرتُ إلَيكَ لِاُناظِرَكَ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: في ماذا؟ قالَ: فِي القُرآنِ و قَطعِهِ و إسكانِهِ و خَفضِهِ و نَصبِهِ و رَفعِهِ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: يا حُمرانُ! دونَكَ الرَّجُلَ! فَقالَ الرَّجُلُ: إنَّما اُريدُكَ أنتَ لا حُمرانَ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: إن غَلَبتَ حُمرانَ فَقَد غَلَبتَني.</span>
<span dir="rtl">فَأَقبَلَ الشّامِيُّ يَسأَلُ حُمرانَ حَتّیٰ غَرِضَ</span><ref><span dir="rtl">الغَرَضُ: الضجَر و الملال (لسان العرب: ج‌۷ ص‌۱۹۴) و في بحار الأنوار: «حتّى ضجر و ملّ و عرض</span>».</ref><span dir="rtl">، و حُمرانُ يُجيبُهُ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: كَيفَ رَأَيتَ - يا شامِيُّ - ؟ قالَ: رَأَيتُهُ حاذِقاً، ما سَأَلتُهُ عَن شَيءٍ إلّا أجابَني فيهِ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: يا حُمرانُ! سَلِ الشّامِيَّ. فَما تَرَكَهُ يَكشِرُ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ الشّامِيُّ: اُريدُ - يا أبا عَبدِاللهِ - أُناظِرُكَ فِي العَرَبِيَّةِ، فَالتَفَتَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام فَقالَ: يا أبانَ بنَ تَغلِبَ! ناظِرهُ. فَناظَرَهُ فَما تَرَكَ الشّامِيَّ يَكشِرُ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ: اُريد أن اُناظِرَكَ فِي الفِقهِ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: يا زُرارَةُ، ناظِرهُ. فَناظَرَهُ فَما تَرَكَ الشّامِيَّ يَكشِرُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: اُريدُ اُناظِرُكَ فِي الكَلامِ، قالَ: يا مُؤمِنَ الطّاقِ، ناظِرهُ. فَناظَرَهُ فَسجَلَ الكَلامُ بَينَهُما، ثُمَّ تَكَلَّمَ مُؤمِنُ الطّاقِ بِكَلامِهِ فَغَلَبَهُ بِهِ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ: اُريدُ أن اُناظِرَكَ فِي الاِستِطاعَةِ، فَقالَ لِلطَّيّارِ: كَلِّمهُ فيها. قالَ: فَكَلَّمَهُ، فَما تَرَكَهُ يَكشِرُ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ: اُريدُ اُكَلِّمُكَ فِي التَّوحيدِ، فَقالَ لِهِشامِ بنِ سالِمٍ: كَلِّمهُ. فَسجَلَ الكَلامُ بَينَهُما، ثُمَّ خَصَمَهُ هِشامٌ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ: اُريدُ أن أتَكَلَّمَ فِي الإِمامَةِ، فَقالَ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ: كَلِّمهُ يا أبَا الحَكَمِ. فَكَلَّمَهُ فَما تَرَكَهُ يَريمُ و لا يُحلي و لا يُمري.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَبَقِيَ يَضحَكُ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام حَتّیٰ بَدَت نَواجِذُهُ، فَقالَ الشّامِيُّ: كَأَنَّكَ أرَدتَ أن تُخبِرَني أنَّ في شيعَتِكَ مِثلَ هٰؤُلاءِ الرِّجالِ؟ قالَ: هُوَ ذاكَ. ثُمَّ قالَ: يا أخَا أهلِ الشّامِ، أمّا حُمرانُ، فَحَزَقَكَ فَحِرتَ لَهُ، فَغَلَبَكَ بِلِسانِهِ، و سَأَلَكَ عَن حَرفٍ مِنَ الحَقِّ فَلَم تَعرِفهُ. و أمّا أبانُ بنُ تَغلِبَ، فَمَغَثَ حَقّاً بِباطِلٍ فَغَلَبَكَ. و أمّا زُرارَةُ، فَقاسَكَ فَغَلَبَ قياسُهُ قِياسَكَ. و أمَّا الطَّيّارُ، فَكانَ كَالطَّيرِ يَقَعُ و يَقومُ، و أنتَ كَالطَّيرِ المَقصوصِ لا نُهوضَ لَكَ. و أمّا هِشامُ بنُ سالِمٍ، فَأحسَنَ أن يَقَعَ و يَطيرَ. و أمّا هِشامُ بنُ الحَكَمِ، فَتَكَلَّمَ بِالحَقِّ فَما سَوَّغَكَ بِريقِكَ.</span>
<span dir="rtl">يا أخا أهلِ الشّامِ! إنَّ اللهَ أخَذَ ضِغثاً مِنَ الحَقِّ و ضِغثاً مِنَ الباطِلِ، فَمَغَثَهُما ثُمَّ أخرَجَهُما إلَى النّاسِ، ثُمَّ بَعَثَ أنبِياءَ يُفَرِّقونَ بَينَهُما، فَفَرَّقَهَا الأَنبِیاءُ وَ الأوصِياءُ، و بَعَثَ اللهُ الأَنبِیاءَ لِيُعَرِّفوا ذٰلِكَ، و جَعَلَ الأَنبِیاءَ قَبلَ الَاوصِياءِ، لِيُعلِمَ النّاسَ مَن يُفضِلُ اللهُ و مَن يَختَصُّ، و لَو كانَ الحَقُّ عَلیٰ حِدَةٍ، وَ الباطِلُ عَلیٰ حِدَةٍ، كُلُّ واحِدٍ مِنهُما قائِمٌ بِشَأنِهِ، مَا احتاجَ النّاسُ إلیٰ نَبِيٍّ و لا وَ صِيٍّ، و لٰكِنَّ اللهَ خَلَطَهُما، و جَعَلَ تَفريقَهُما إلَى الأَنبِیاءِ وَ الَائِمَّةِ علیهم السلام مِن عِبادِهِ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ الشّامِيُّ: قَد أفلَحَ مَن جالَسَكَ. فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: إنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله كانَ يُجالِسُهُ جَبرائيلُ و ميكائيلُ، و إسرافيلُ يَصعَدُ إلَى السَّماءِ فَيَأتيهِ بِالخَبَرِ مِن عِندِ الجَبّارِ، فَإِن كانَ ذٰلِكَ كَذٰلِكَ فَهُوَ كَذٰلِكَ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ الشّامِيُّ: اِجعَلني مِن شيعَتِكَ و عَلِّمني. فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: يا هِشامُ! عَلِّمهُ فَإِنّي اُحِبُّ أن يَكونَ تِلماذاً لَكَ.</span>
<span dir="rtl">قال عَلِيُّ بنُ مَنصورٍ و أبو مالِكٍ الحَضرَمِيُّ: رأَينَا الشّامِيَّ عِندَ هِشامٍ بَعدَ مَوتِ أبي عَبدِاللهِ علیه السلام، و يَأتِي الشّامِيُّ بِهَدايا أهلِ الشّامِ، و هِشامٌ يُزَوِّدُهُ هَدايا أهلِ العِراقِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ عَلِيُّ بنُ مَنصورٍ: و كانَ الشّامِيُّ ذَكِيَّ القَلبِ.</span><ref><span dir="rtl">رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۵۵۴ ح‌۴۹۴، بحار الأنوار: ج‌۴۷ ص‌۴۰۷ ح‌۱۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">76.</span> <span dir="rtl">رجال الکشّی</span> - <span dir="rtl">به نقل از هاشم بن سالم</span> -<span dir="rtl">: ما گروهی از یاران امام صادق علیه السلام، در کنار ایشان بودیم که مردی شامی آمد و اجازۀ ورود خواست و امام اذن داد. وقتی وارد شد، سلام کرد. امام صادق علیه السلام به او دستور داد که بنشیند و آن گاه، خطاب به وی فرمود: «خواسته</span>‌<span dir="rtl">ات چیست؟».</span>
<span dir="rtl">مرد گفت: شنیده</span>‌<span dir="rtl">ام به هر چه از تو بپرسند، دانایی. آمده</span>‌<span dir="rtl">ام با تو گفتگو کنم.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام فرمود: «در بارۀ چه؟».</span>
<span dir="rtl">وی گفت: دربارۀ قرآن و قطع و سکون و کسره و فتحه و ضمّۀ آن.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام فرمود: «ای حُمران! با وی گفتگو کن».</span>
<span dir="rtl">مرد گفت: من می</span>‌<span dir="rtl">خواهم با تو گفتگو داشته باشم، نه با حُمران.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام فرمود: «اگر بر حمران پیروز شدی، بر من غالب شده</span>‌<span dir="rtl">ای».</span>
<span dir="rtl">مرد شامی، رو به حُمران کرد و آن قدر پرسید که خسته شد و حُمران، همچنان پاسخ می</span>‌<span dir="rtl">داد.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام فرمود: «حمران را چگونه یافتی، ای مرد شامی؟».</span>
<span dir="rtl">وی پاسخ داد: کاردان! هر آنچه پرسیدم، پاسخم داد.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام خطاب به حمران فرمود: «از شامی سؤال کن!». پس چنین کرد و مهلت نداد که او هجوم آورد.</span>
<span dir="rtl">شامی گفت: ای ابا عبد اللّٰه</span>‌<span dir="rtl">! می</span>‌<span dir="rtl">خواهم در بارۀ زبان عربی با تو گفتگو کنم. امام صادق علیه السلام، رو گرداند و فرمود: «ای ابان بن تغلب! با وی به مناظره بپرداز». ابان، به مناظره پرداخت و نگذاشت شامی چنگ و دندان نشان دهد.</span>
<span dir="rtl">شامی گفت: می</span>‌<span dir="rtl">خواهم در بارۀ فقه با تو گفتگو کنم.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام فرمود: «ای زراره! با وی مناظره کن» و او چنان با وی به گفتگو پرداخت که نگذاشت تبسّم بر لبان شامی بماند.</span>
<span dir="rtl">شامی گفت: می</span>‌<span dir="rtl">خواهم در بارۀ کلام با تو مناظره کنم. امام علیه السلام فرمود: «ای مؤمنِ طاق! با وی به گفتگو بپرداز». مناقشۀ کلامی میان آن دو در گرفت و مؤمنِ طاق، به سخن پرداخت و بر وی پیروز گشت.</span>
<span dir="rtl">شامی گفت: می</span>‌<span dir="rtl">خواهم در بارۀ استطاعت</span><ref><span dir="rtl">استطاعت، یکی از مسائل علم کلام است</span>.</ref> <span dir="rtl">با تو سخن بگویم.</span>
<span dir="rtl">امام به [حمزة بن محمد] طیّار فرمود: «با او بحث کن» و وی نگذاشت که شامی، لب باز کند.</span>
<span dir="rtl">سپس [شامی] گفت: می</span>‌<span dir="rtl">خواهم در بارۀ توحید با تو بحث کنم.</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام به هشام بن سالم فرمود: «با وی مناظره کن» و سپس میان آن دو گفتگو در گرفت و هشام بر وی غلبه کرد.</span>
<span dir="rtl">[شامی] گفت: می</span>‌<span dir="rtl">خواهم در بارۀ امامت، با تو مناظره کنم.</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام به هشام بن حکم فرمود: «ای ابو حَکَم! با وی مناظره کن» و هشام، چنان دایره را بر وی تنگ گرفت که وی نتوانست آرام گیرد، سخن آراید و تردید کند، و امام صادق علیه السلام چنان می</span>‌<span dir="rtl">خندید که دندان عقلش پیدا بود.</span>
<span dir="rtl">شامی گفت: گویا تو می</span>‌<span dir="rtl">خواستی به من بفهمانی که در میان شیعیان تو چنین مردانی وجود دارند؟</span>
<span dir="rtl">امام فرمود: «آری، چنین است» و سپس فرمود: «برادرِ شامی! حُمران، چنان فشردت که حیران ماندی و او با بیانش بر تو غلبه کرد و از تو یک سؤال در بارۀ حق پرسید ولی آن را نفهمیدی. و ابان بن تغلب، حق را با باطل آمیخت و بر تو پیروز شد. زراره، با قیاس وارد گفتگو شد و قیاس او بر قیاس تو برتری یافت. طیّار، همچون پرنده</span>‌<span dir="rtl">ای است که فرو می</span>‌<span dir="rtl">آید و بر می</span>‌<span dir="rtl">خیزد؛ ولی تو همچون پرنده در بند بودی که توان حرکت نداشتی. هشام بن سالم، فرود و پرواز را خوب می</span>‌<span dir="rtl">داند. هشام بن حکم، به حق سخن گفت و راه درخششی برای تو نگذاشت.</span>
<span dir="rtl">ای برادر شامی! خداوند، بخشی از حق و بخشی از باطل را برگزید و در هم آمیخت و به مردم ارائه کرد. سپس، پیامبران را برگزید تا میان آنها جدایی افکنند. پس پیامبران و جانشینان آنها چنین کردند. خداوند، پیامبران را فرستاد تا این مسئله را بشناسانند و آنان را پیش از جانشینان قرار داد تا به مردم بگویند که خداوند، چه کسی را برتری می</span>‌<span dir="rtl">دهد و چه کسی را بر می</span>‌<span dir="rtl">گزیند. اگر حق و باطل جدا بودند و هر کدام بر پای خویش می</span>‌<span dir="rtl">ایستادند، مردم به پیامبر و جانشین، نیازمند نبودند؛ ولی خداوند، آن دو را در هم آمیخته و جدایی میان آن دو را به بندگانش از پیامبران و [سپس به] پیشوایان علیهم السلام وا نهاده است».</span>
<span dir="rtl">مرد شامی گفت: هر کس با تو همنشین باشد، رستگار می</span>‌<span dir="rtl">شود.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام فرمود: «جبرائیل، میکائیل و اسرافیل، با پیامبر خدا همنشینی داشتند، [جبرائیل] به آسمان عروج می</span>‌<span dir="rtl">کرد و از خدای جبّار، برای او خبر می</span>‌<span dir="rtl">آورد. اگر آن همنشینی رستگارآور بود، این نیز چنین است».</span>
<span dir="rtl">مرد شامی گفت: مرا از شیعیان خود قرار ده و به من بیاموز.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام فرمود: «ای هشام! او را آموزش ده، که من دوست دارم وی شاگرد تو باشد».</span>
<span dir="rtl">علی بن منصور و ابو مالک حضرمی گفتند: شامی را پس از درگذشت امام صادق علیه السلام نزد هشام دیدیم. شامی هدایایی از شام برای وی می</span>‌<span dir="rtl">آورد و هشام در برابر آن، هدایای عراقی به وی می</span>‌<span dir="rtl">داد.</span>
<span dir="rtl">علی بن منصور گفت: شامی، مردی پاک</span>‌<span dir="rtl">نهاد بود.</span>
<span dir="rtl">77.</span> <span dir="rtl">الكافي عن يونس بن يعقوب</span>: <span dir="rtl">كُنتُ عِندَ أبي عَبدِاللهِ علیه السلام فَوَرَدَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ، فَقالَ: إنّي رَجُلٌ صاحِبُ كَلامٍ وفِقهٍ و فَرائِضَ، و قَد جِئتُ لِمُناظَرَةِ أصحابِكَ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: كَلامُكَ مِن كَلامِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أو مِن عِندِكَ؟ فَقالَ: مِن كَلامِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و مِن عِندي. فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: فَأَنتَ إذاً شَريكُ رَسولِ اللهِ؟ قالَ: لا، قالَ: فَسَمِعتَ الوَحيَ عَنِ اللهِ عزّ و جلّ يُخبِرُكَ؟ قالَ: لا، قالَ: فَتَجِبُ طاعَتُكَ كَما تَجِبُ طاعَةُ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله؟ قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">فَالتَفَتَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام إلَيَّ فَقالَ: يا يونُسُ بنُ يَعقوبَ، هٰذا قَد خَصَمَ نَفسَهُ قَبلَ أن يَتَكَلَّمَ. ثُمَّ قالَ: يا يونُسُ! لَو كُنتَ تُحسِنُ الكَلامَ كَلَّمتَهُ. قالَ يونُسُ: فَيا لَها مِن حَسرَةٍ. فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، إنّي سَمِعتُكَ تَنهیٰ عَنِ الكَلامِ و تَقولُ: وَيلٌ لَاصحابِ الكَلامِ، يَقولونَ: هٰذا يَنقادُ و هٰذا لا يَنقادُ</span><ref><span dir="rtl">إشارة إلى ما يقول أهل المناظرة في مجادلاتهم: سلَّمنا هذا و لكن لا نسلِّم ذلك (الوافي: ج‌۲ ص‌۲۹</span>).</ref><span dir="rtl">، و هٰذا يَنساقُ و هٰذا لا يَنساقُ</span><ref><span dir="rtl">«و هذا ينساق، و هذا لا ينساق» إشارة إلى قولهم للخصم: له أن يقول كذا و ليس له أن يقول كذا (الوافي: ج‌۲ ص‌۲۹</span>).</ref><span dir="rtl">، و هٰذا نَعقِلُهُ و هٰذا لا نَعقِلُهُ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: إنَّما قُلتُ: فَوَيلٌ لَهُم إن تَرَكوا ما أقولُ و ذَهَبوا إلیٰ ما يُريدونَ</span><ref><span dir="rtl">أي: تركوا ما ثبت منّا وصحّ نقله عنّا من مسائل الدِّين، و أخذوا بآرائهم فيها فنصروها بمثل هذه المجادلات (الوافي: ج‌۲ ص‌۲۹</span>).</ref><span dir="rtl">.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ لي: اُخرُج إلَى البابِ فَانظُر مَن تَریٰ مِنَ المُتَكَلِّمينَ فَأدخِلهُ؟ قالَ: فَأَدخَلتُ حُمرانَ بنَ أعيَنَ، و كانَ يُحسِنُ</span> ‌<span dir="rtl">الكَلامَ، و أدخَلتُ الَاحوَلَ، و كانَ يُحسِنُ الكَلامَ، و أدخَلتُ هِشامَ بنَ سالِمٍ، و كانَ يُحسِنُ الكَلامَ، و أدخَلتُ قَيسَ بنَ الماصِرِ، و كانَ عِندي أحسَنَهُم كَلاماً، و كانَ قَد تَعَلَّمَ الكَلامَ مِن عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ علیهما السلام.</span>
<span dir="rtl">فَلَمَّا استَقَرَّ بِنَا المَجلِسُ - و كانَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام قَبلَ الحَجِّ يَستَقِرُّ أيّاماً في جَبَلٍ في طَرَفِ الحَرَمِ في فازَةٍ</span><ref><span dir="rtl">الفازة: مَظلّة بين عمودين (مجمع البحرين: ج‌۳ ص‌۱۴۲۲</span>).</ref> <span dir="rtl">لَهُ مَضروبَةٍ - قالَ: فَأَخرَجَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام رَأسَهُ مِن فازَتِهِ، فَإِذا هُوَ بِبَعيرٍ يَخُبُّ</span><ref><span dir="rtl">الخَببُ: ضرب من العدو (النهاية: ج‌۲ ص‌۳</span>).</ref><span dir="rtl">، فَقالَ: هِشامٌ و رَبِّ الكَعبَةِ</span><ref><span dir="rtl">يعني: هذا الراكب هشام</span>.</ref><span dir="rtl">. قالَ: فَظَنَنّا</span><ref><span dir="rtl">«فظننّا ...» إلخ؛ أي ظننّا أنّه يريد بقوله: هشام، رجلاً من ولد عقيل</span>.</ref> <span dir="rtl">أنَّ هِشاما رَجُلٌ مِن وُلدِ عَقيلٍ كانَ شَديدَ المَحَبَّةِ لَهُ. قالَ: فَوَرَدَ هِشامُ بنُ الحَكَمِ - و هُوَ أوَّلُ مَا اختَطَّت لِحيَتُهُ، و لَيسَ فينا إلّا مَن هُوَ أكبَرُ سِنّاً مِنهُ - قالَ: فَوَسَّعَ لَهُ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام و قالَ: ناصِرُنا بِقَلبِهِ و لِسانِهِ و يَدِهِ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ: يا حُمرانُ! كَلِّمِ الرَّجُلَ، فَكَلَّمَهُ فَظَهَرَ عَلَيهِ حُمرانُ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ: يا طاقي! كَلِّمهُ، فَكَلَّمَهُ فَظَهَرَ عَلَيهِ الأحوَلُ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ: يا هِشامُ بنُ سالِمٍ! كَلِّمهُ، فَتَعارفا</span><ref><span dir="rtl">«فتعارفا» في أكثر النسخ بالعين و الراء المهملتين والفاء؛ أي: تكلّما بما عرف كلّ منهما صاحبه و كلامهبلا غلبة لأحدهما على الآخر. و في بعضها بالواو و القاف؛ أي: تعوق كلّ منهما عن الغلبة. و في بعضهابالفاء و الراء و القاف. و في بعضها بالعين و الراء و القاف</span> «<span dir="rtl">تعارقا»؛ أي: وقعا في العرق، كناية عن طولالمناظرة (مرآة العقول: ج‌۲ ص‌۲۷۱). و في بعضها «فتعاركا»؛ أي: لم يغلب أحدهما على الآخر (الوافي:ج‌۲ ص‌۳۰</span>).</ref><span dir="rtl">.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام لِقَيسٍ الماصِرِ: كَلِّمهُ، فَكَلَّمهُ، فَأَقبَلَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام يَضحَكُ مِن كَلامِهِما مِمّا قَد أصابَ الشّامِيَّ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ لِلشّامِيِّ: كَلِّم هٰذَا الغُلامَ - يَعني هِشامَ بنَ الحَكَمِ - فَقالَ: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ لِهِشامٍ: يا غُلامُ! سَلني في إمامَةِ هٰذا، فَغَضِبَ هِشامٌ حَتَّى ارتَعَدَ، ثُمَّ قالَ لِلشّامِيِّ: يا هٰذا! أ رَبُّكَ أنظَرُ لِخَلقِهِ أم خَلقُهُ لَانفُسِهِم؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ الشّامِيُّ: بَل رَبّي أنظَرُ لِخَلقِهِ، قالَ: فَفَعَلَ بِنَظَرِهِ لَهُم ماذا؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: أقامَ لَهُم حُجَّةً و دَليلاً كَي لا يَتَشَتَّتوا أو يَختَلِفوا، يَتَأَ لَّفُهُم و يُقيمُ أوَدَهُم، و يُخبِرُهُم بِفَرضِ رَبِّهِم، قالَ: فَمَن هُوَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله، قالَ هِشامٌ: فَبَعدَ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: الكِتابُ وَ السُّنَّةُ، قالَ هِشامٌ: فَهَل نَفَعَنَا اليَومَ الكِتابُ و السُّنَّةُ في رَفعِ الاِختِلافِ عَنّا؟</span>
<span dir="rtl">قالَ الشّامِيُّ: نَعَم، قالَ: فَلِمَ اختَلَفنا أنَا و أنتَ و صِرتَ إلَينا مِنَ الشّامِ في مُخالَفَتِنا إيّاكَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَسَكَتَ الشّامِيُّ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام لِلشّامِيِّ: ما لَكَ لا تَتَكَلَّمُ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ الشّامِيُّ: إن قُلتُ: «لَم نَختَلِف» كَذَبتُ، و إن قُلتُ: «إنَّ الكِتابَ وَ السُّنَّةَ يَرفَعانِ عَنَّا الاِختِلافَ» أبطَلتُ؛ لَا نَّهُما يَحتَمِلانِ الوُجوهَ، وإن قُلتُ: «قَدِ اختَلَفنا، و كُلُّ واحِدٍ مِنّا يَدَّعِي الحَقَّ» فَلَم يَنفَعنا إذاً الكِتابُ و السُّنَّةُ، إلّا أنَّ لي عَلَيهِ هٰذِهِ الحُجَّةَ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: سَلهُ تَجِدهُ مَلِيّاً.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ الشّامِيُّ: يا هٰذا! مَن أنظَرُ لِلخَلقِ؟ أ رَبُّهُم أو أنفُسُهُم؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ هِشامٌ: رَبُّهُم أنظَرُ لَهُم مِنهُم لَانفُسِهِم، فَقالَ الشّامِيُّ: فَهَل أقامَ لَهُم مَن يَجمَعُ لَهُم كَلِمَتَهُم و يُقيمُ أوَدَهُم و يُخبِرُهُم بِحَقِّهِم مِن باطِلِهِم؟</span>
<span dir="rtl">قالَ هِشامٌ: في وَقتِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أو السّاعَةَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ الشّامِيُّ: في وَقتِ رَسولِ اللهِ؛ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ السّاعَةَ مَن؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ هِشامٌ: هٰذَا القاعِدُ الَّذي تُشَدُّ إلَيهِ الرِّحالُ، و يُخبِرُنا بِأَخبارِ السَّماءِ (وَالأرضِ) وِراثَةً عَن أبٍ عَن جَدٍّ، قالَ الشّامِيُّ: فَكَيفَ لي أن أعلَمَ ذٰلِكَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ هِشامٌ: سَلهُ عَمّا بَدا لَكَ، قالَ الشّامِيُّ: قَطَعتَ عُذري، فَعَلَيَّ السُّؤالَ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: يا شامِيُّ! اُخبِرُكَ كَيفَ كانَ سَفَرُكَ؟ و كَيفَ كانَ طَريقُكَ؟ كانَ كَذا و كَذا. فَأَقبَلَ الشّامِيُّ يَقولُ: صَدَقتَ، أسلَمتُ لِلهِ السّاعَةَ، فَقالَ أبو عَبدِاللّه</span>‌ <span dir="rtl">علیه السلام: بَل آمَنتَ بِاللّهِ السّاعَةَ، إنَّ الإِسلامَ قَبلَ الإِيمانِ، و عَلَيهِ يَتَوارَثونَ و يَتَناكَحونَ، وَ الإيمانُ عَلَيهِ يُثابَونَ، فَقالَ الشّامِيُّ: صَدَقتَ، فَأَنَا السّاعَةَ أشهَدُ أن لا إلٰهَ إلَا اللهُ، و أنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و أنَّكَ وَصِيُّ الَاوصِياءِ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ التَفَتَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام إلیٰ حُمرانَ، فَقالَ: تُجرِي الكَلامَ عَلَى الَاثَرِ فَتُصيبُ</span><ref><span dir="rtl">أي: على الأخبار المأثورة عن النبيّ و الأئمّة الهداة صلوات اللّٰه‏ عليهم فتصيب الحقّ. و قيل: على حيث ما يقتضي كلامك السابق، فلا يختلف كلامك بل يتعاضد. ويحتمل أن يكون المراد: على أثر كلام الخصم؛ أي جوابك مطابق للسؤال، و الأوّل أظهر (مرآة العقول: ج‌۲ ص‌۲۷۴</span>).</ref><span dir="rtl">. وَ التَفَتَ إلیٰ هِشامِ بنِ سالِمٍ، فَقالَ: تُريدُ الَاثَرَ و لا تَعرِفُهُ. ثُمَّ التَفَتَ إلَى الَاحوَلِ، فَقالَ: قَيّاسٌ رَوّاغٌ</span><ref><span dir="rtl">قياس على صيغة المبالغة؛ أي: أنت كثير القياس، وكذلك روّاغ، بإهمال أوّله وإعجام آخره؛ أي: كثير الروغان، و هو ما يفعله الثعلب من المكر و الحيل. ويقال للمصارعة أيضاً (الوافي: ج‌۲ ص‌۳۰</span>).</ref><span dir="rtl">، تَكسِرُ باطِلاً، بِباطِلٍ إلّا أنَّ باطِلَكَ أظهَرُ. ثُمَّ التَفَتَ إلیٰ قَيسٍ الماصِرِ، فَقالَ: تَتَكَلَّمُ و أقرَبُ ما تَكونُ مِنَ الخَبَرِ عَن رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أبعَدَ ما تَكونُ مِنهُ</span><ref><span dir="rtl">أي: إذا قربت من الاستشهاد بحديث رسول اللّٰه‏ صلی الله علیه و آله، و أمكنك أن تتمسّك به، تركته و أخذت أمراً آخر بعيداً من مطلوبك (الوافي: ج‌۲ ص‌۳۰</span>).</ref><span dir="rtl">، تَمزُجُ الحَقَّ مَعَ الباطِلِ، و قَليلُ الحَقِّ يَكفي عَن كَثيرِ الباطِلِ، أنتَ و الاَحوَلُ قَفّازانِ</span><ref><span dir="rtl">بالقاف والفاء المشدّدة و الزاي: من القفز؛ و هو الوثوب. و في بعض النسخ: «قفاران» بالراء: من القفر؛ و هو المتابعة و الاقتفاء. و في بعضها بتقديم الفاء على القاف من «فقرت البئر»؛ أي: حفرته (مرآة العقول: ج‌۲ ص‌۲۷۶</span>).</ref> <span dir="rtl">حاذِقانِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ يونُسُ: فَظَنَنتُ وَ اللهِ أَنَّهُ يَقولُ لِهِشامٍ قَريباً مِمّا قالَ لَهُما، ثُمَّ قالَ: يا هِشامُ، لا تَكادُ تَقَعُ تَلوي رِجلَيكَ، إذا هَمَمتَ بِالأرضِ طِرتَ</span><ref><span dir="rtl">أيّ: إنّك كلّما قربت من الأرض و خفت الوقوع عليها، لويت رجليك - كما هو شأن الطير عند إرادة الطيران - ثمّ طرت و لم تقع (مرآة العقول: ج‌۲ ص‌۲۷۶</span>).</ref><span dir="rtl">، مِثلُكَ فَليُكَلِّمِ النّاسَ، فَاتَّقِ الزَّلَّةَ، وَ الشَّفاعَةُ مِن وَرائِها إن شاءَ اللهُ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۱ ص‌۱۷۱ ح‌۴، الإرشاد: ج‌۲ ص‌۱۹۴، الاحتجاج: ج‌۲ ص‌۲۷۷ ح‌۲۴۱، بحار الأنوار: ج‌۴۸ ص‌۲۰۳ ح‌۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">77.</span> <span dir="rtl">الکافی</span> - <span dir="rtl">به نقل از یونس بن یعقوب</span> -<span dir="rtl">: نزد امام صادق علیه السلام بودم که مردی شامی نزد او آمد و گفت: من به کلام، فقه و احکام واقفم و برای مناظره با یاران تو آمده</span>‌<span dir="rtl">ام.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام فرمود: «سخن تو از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است یا از خودت؟».</span>
<span dir="rtl">گفت: از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و از خودم.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام فرمود: «بنا بر این، تو شریک پیامبر خدا هستی؟».</span>
<span dir="rtl">گفت: خیر.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «پس، از راه وحی از خداوند شنیده</span>‌<span dir="rtl">ای و به تو خبر داده است؟».</span>
<span dir="rtl">گفت: نه.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «آیا پیروی از تو، همچون پیروی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله واجب است؟».</span>
<span dir="rtl">پاسخ داد: نه.</span>
<span dir="rtl">آن گاه امام صادق علیه السلام رو به من کرد و فرمود: «ای یونس بن یعقوب! وی پیش از آن که سخن بگوید، خود را محکوم کرد». سپس فرمود: «ای یونس! اگر بحث</span>‌<span dir="rtl">های کلامی را خوب می</span>‌<span dir="rtl">دانستی، با وی بحث می</span>‌<span dir="rtl">کردی». [پیش خود گفتم:] ای وای! و سپس به امام گفتم: قربانت بروم! از شما شنیده</span>‌<span dir="rtl">ام که از بحث</span>‌<span dir="rtl">های کلامی نهی می</span>‌<span dir="rtl">کردی و می</span>‌<span dir="rtl">فرمودی: «وای بر متکلّمان که می</span>‌<span dir="rtl">گویند: &quot;این، پذیرفتنی است و آن، پذیرفتنی نیست؛</span><ref><span dir="rtl">اشاره به سخن مناظره‏کنندگان در هنگام مناظره است که می‏گویند: این را می‏پذیریم و آن را نمی‏پذیریم (الوافی</span>).</ref> <span dir="rtl">این رواست و آن نارواست؛ این را می</span>‌<span dir="rtl">فهمیم و آن را نمی</span>‌<span dir="rtl">فهمیم!&quot;».</span><ref><span dir="rtl">اشاره به سخن مناظره‏کنندگان است که به طرف مقابل خود می‏گویند: او می‏تواند چنین بگوید؛ ولی تو نمی‏توانی چنان بگویی (الوافی</span>).</ref>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام فرمود: «گفتم وای بر آنان، اگر آنچه را که من می</span>‌<span dir="rtl">گویم، ترک کنند و در پی آنچه خود می</span>‌<span dir="rtl">خواهند، بروند».</span><ref><span dir="rtl">یعنی: آنچه را در بارۀ مسائل دینی از طرف ما ثابت است و به درستی گزارش شده، رها کنند و آرای خود را مطرح کنند و با این قبیل مجادله‏ها آنها را اثبات کنند (الوافی</span>).</ref>
<span dir="rtl">سپس به من فرمود: «نزدیک در برو و بنگر. هر کدام از متکلّمان را دیدی، بیاور». حُمران بن اَعیَن، احول و هشام بن سالم را - که مباحث کلامی را خوب می</span>‌<span dir="rtl">فهمیدند - و [نیز] قیس بن ماصر را - که به نظر من از همه به مباحث کلامی تواناتر بود و مباحث کلامی را از امام زین العابدین علیه السلام آموخته بود - آوردم. هنگامی که مجلس با حضور ما تشکیل شد امام صادق علیه السلام – که همواره پیش از حج، چند روزی در کوهی کنار حرم در سایبانی که برای خود می</span>‌<span dir="rtl">زد، مستقر می</span>‌<span dir="rtl">شد -، سر از سایبان بیرون آورد که ناگاه چشمش به شتری در حال دویدن افتاد. پس فرمود: «سوگند به خدای کعبه، هشام است!».</span><ref><span dir="rtl">یعنی: این سوار، هشام است</span>.</ref> <span dir="rtl">و ما فکر کردیم مقصودش هشام از فرزندان عقیل است که امام علیه السلام وی را بسیار دوست می</span>‌<span dir="rtl">داشت. وقتی آمد، دیدیم هشام بن حکم است که ریشش تازه روییده بود و همۀ ما از وی بزرگ</span>‌<span dir="rtl">تر بودیم. امام صادق علیه السلام برای وی جا باز کرد و فرمود: «یاور ما با دل، زبان و دست!».</span>
<span dir="rtl">سپس فرمود: «ای حُمران! با این مرد [شامی] بحث کن». حمران با وی بحث کرد و بر وی پیروز شد.</span>
<span dir="rtl">سپس فرمود: «مؤمنِ طاق! با وی بحث کن». او نیز با وی بحث کرد و بر او پیروز شد. سپس فرمود: «ای هشام بن سالم! با وی مباحثه کن». وی بحث کرد و هر دو هماوردی کردند.</span><ref><span dir="rtl">در بیشتر نسخه‏ها تعبیر «فتعارفا» ثبت شده؛ یعنی هر کدام به آنچه طرف مقابل می‏فهمید، سخن می‏گفت و هیچ یک بر دیگری غلبه نداشت؛ ولی در پاره‏ای نسخه‏ها «فتعاوقا» آمده است؛ یعنی هر یک، از پیروزی عقب ماندند. در نسخه‏هایی «تفارقا»، و در نسخه‏هایی دیگر «تعارقا</span>» <span dir="rtl">آمده است؛ یعنی در حال عرق ریختن ماندند؛ یعنی مناظره به طول انجامید (مرآة العقول) و در پاره‏ای نسخه‏ها «فتعارکا» ثبت شده است؛ یعنی هیچ‏کدام بر دیگری پیروز نشدند (الوافی</span>).</ref> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام سپس به قیس ماصر فرمود: «با وی حرف بزن» و قیس با وی بحث کرد و امام صادق علیه السلام از آنچه بر شامی در مباحثه می</span>‌<span dir="rtl">گذشت، می</span>‌<span dir="rtl">خندید.</span>
<span dir="rtl">آن گاه به مرد شامی فرمود: «با این نوجوان - یعنی هشام بن حکم - بحث می</span>‌<span dir="rtl">کنی؟».</span>
<span dir="rtl">گفت: باشد.</span>
<span dir="rtl">آن گاه شامی خطاب به هشام گفت: ای نوجوان! در بارۀ امامت این مرد از من بپرس.</span>
<span dir="rtl">هشام، از این سخن، چنان خشم گرفت که بر خود می</span>‌<span dir="rtl">لرزید. سپس به شامی گفت: ای مرد! آیا خدای تو در بارۀ خلقش آگاه</span>‌<span dir="rtl">تر است، یا مردم، خودشان در بارۀ خودشان؟</span>
<span dir="rtl">مرد شامی گفت: خدای من بر خلقش آگاه</span>‌<span dir="rtl">تر است.</span>
<span dir="rtl">هشام گفت: خدا با این آگاهی برای مردم چه می</span>‌<span dir="rtl">کند؟</span>
<span dir="rtl">شامی پاسخ داد: برای آنان، حجّت و برهان، اقامه می</span>‌<span dir="rtl">کند تا پراکنده نشوند، یا اختلاف نکنند. آنان را به هم اُنس می</span>‌<span dir="rtl">دهد و کجی آنان را راست می</span>‌<span dir="rtl">گرداند و واجبات پروردگارشان را به آنان خبر می</span>‌<span dir="rtl">دهد.</span>
<span dir="rtl">هشام پرسید: آن [حجّت] کیست؟ شامی پاسخ داد: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله.</span>
<span dir="rtl">هشام پرسید: پس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله؟</span>
<span dir="rtl">شامی گفت: کتاب و سنّت.</span>
<span dir="rtl">هشام پرسید: آیا کتاب و سنّت، امروزه در رفع اختلاف میان ما سودی داشته</span>‌<span dir="rtl">اند؟</span>
<span dir="rtl">شامی پاسخ داد: آری.</span>
<span dir="rtl">هشام گفت: پس چرا من و تو اختلاف داریم و تو از شام برای مخالفت با ما تا این جا آمده</span>‌<span dir="rtl">ای؟</span>
<span dir="rtl">مرد شامی ساکت شد.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام [از شامی] پرسید: «چرا سخن نمی</span>‌<span dir="rtl">گویی؟».</span>
<span dir="rtl">شامی گفت: اگر بگویم اختلاف نداریم، دروغ گفته</span>‌<span dir="rtl">ام و اگر بگویم کتاب و سنّت، اختلاف ما را از میان می</span>‌<span dir="rtl">برند، نادرست است؛ زیرا قرآن و سنّت، رویکردهای گوناگون دارند. اگر بگویم اختلاف داریم و هر کدام از ما مدّعی حق است، در این صورت، کتاب و سنّت، سودی برای ما نداشته</span>‌<span dir="rtl">اند. با این حال، من همین دلیل را علیه وی دارم.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام فرمود: «بپرس. وی را آگاه خواهی یافت».</span>
<span dir="rtl">مرد شامی گفت: ای مرد! چه کسی بر بندگان، آگاه</span>‌<span dir="rtl">تر است: پروردگارشان یا خودشان؟</span>
<span dir="rtl">هشام پاسخ داد: پروردگارشان از خودشان آگاه</span>‌<span dir="rtl">تر است.</span>
<span dir="rtl">شامی پرسید: آیا کسی را برگزیده است تا سخن آنان را یکی کند، کجی</span>‌<span dir="rtl">هایشان را راست سازد و از حق و باطلشان خبرشان دهد؟</span>
<span dir="rtl">هشام پرسید: در زمان پیامبر خدا یا اکنون؟</span>
<span dir="rtl">شامی گفت: در زمان پیامبر خدا، خود وی بود. اکنون چه کسی است؟</span>
<span dir="rtl">هشام گفت: همین شخص که نشسته و از هر جهت به سوی او بار سفر می</span>‌<span dir="rtl">بندند و اخبار آسمان [و زمین] را به وراثت از پدر [و] از جدّ به ما خبر می</span>‌<span dir="rtl">دهد.</span>
<span dir="rtl">شامی گفت: از کجا این مسئله را بدانم؟</span>
<span dir="rtl">هشام پاسخ داد: از هر آنچه</span>‌ <span dir="rtl">می</span>‌<span dir="rtl">خواهی، از او بپرس.</span>
<span dir="rtl">شامی گفت: ناچارم کردی، پس باید بپرسم.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام فرمود: «ای مرد شامی! آیا می</span>‌<span dir="rtl">خواهی از چگونگی سفر و راهت به تو خبر دهم که چگونه بود؟». سفرت چنین بود و چنان بود. شامی گفت: راست گفتی! هم</span>‌<span dir="rtl">اکنون، به خدا، اسلام آوردم. امام صادق علیه السلام فرمود: «اکنون به خدا ایمان آوردی؛ چون اسلام، پیش از ایمان است. با اسلام، مردم از هم ارث می</span>‌<span dir="rtl">برند و با هم ازدواج می</span>‌<span dir="rtl">کنند؛ ولی با ایمان، اجر می</span>‌<span dir="rtl">برند». شامی گفت: راست گفتی. من اکنون گواهی می</span>‌<span dir="rtl">دهم که معبودی جز خدای یکتا نیست و محمّد صلی الله علیه و آله، فرستادۀ خداست و تو جانشین جانشینان [او] هستی.</span>
<span dir="rtl">سپس امام صادق علیه السلام به حُمران رو کرد و فرمود: «تو طبق روایت سخن می</span>‌<span dir="rtl">گویی و به حق می</span>‌<span dir="rtl">رسی»</span><ref><span dir="rtl">یعنی: طبق اخبار رسیده از پیامبر و امامان علیهم السلام سخن می‏گویی و به حق دست می‏یابی. احتمال دیگر، آن است که یعنی: طبق کلام قبلی و هماهنگ با آن، سخن می‏گویی و بحث‏هایت با هم اختلاف ندارند و همدیگر را تأیید می‏کنند. نیز احتمال دارد مراد، آن باشد که: در</span> <span dir="rtl">پی کلام طرف مقابل، سخن می‏گویی و پاسخ تو مطابق با پرسش اوست. احتمال نخست، مناسب‏تر است (مرآة العقول</span>).</ref> <span dir="rtl">و به هشام بن سالم رو کرد و فرمود: «می</span>‌<span dir="rtl">خواهی طبق روایت سخن بگویی؛ امّا آن را نمی</span>‌<span dir="rtl">شناسی» و سپس به احول [مؤمن طاق] رو کرد و فرمود: «[تو] قیاسگرِ مکّار[ی].</span><ref><span dir="rtl">«قیاس»، صیغۀ مبالغه است؛ یعنی تو پُرقیاس هستی. «روّاغ» نیز صیغۀ مبالغه است؛ یعنی بسیار مکر می‏کنی. «روغ»، حیله و مکری است که روباه انجام می‏دهد. به سرعت هم «روغ» گفته می‏شود (الوافی</span>).</ref> <span dir="rtl">باطل را با باطل می</span>‌<span dir="rtl">شکنی؛ امّا باطلِ تو روشن</span>‌<span dir="rtl">تر است». سپس رو به قیس ماصر کرد و فرمود: «بحث می</span>‌<span dir="rtl">کنی و گاه که به خبر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نزدیک می</span>‌<span dir="rtl">شوی، از آنچه به آن نزدیک شده</span>‌<span dir="rtl">ای، دور می</span>‌<span dir="rtl">گردی.</span><ref><span dir="rtl">یعنی: وقتی که برای استشهاد، به کلام پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک می‏شوی و می‏توانی به آن تمسّک بجویی، آن را رها می‏کنی و موضوع دیگری را پیش می‏گیری که از هدف تو دور است (الوافی</span>).</ref> <span dir="rtl">حق را با باطل در هم می</span>‌<span dir="rtl">آمیزی، در حالی که حقِّ اندک، از باطلِ فراوان، بی</span>‌<span dir="rtl">نیاز می</span>‌<span dir="rtl">سازد. تو و احول [مؤمن طاق]، پُرخیز</span><ref><span dir="rtl">«قفّازان» [در متن عربی حدیث] از مادّۀ «قفز» به معنای خیزش است. در بعضی نسخه‏ها «قفاران» با راء است و مادّۀ «قفر» به مفهوم پیروی و متابعت است و در بعضی نسخه‏ها «فقاران» از مادّۀ «فقرت البئر»، یعنی حفر کردن چاه است (مرآة العقول</span>).</ref> <span dir="rtl">و کاردان هستید».</span>
<span dir="rtl">پنداشتم که امام، به هشام بن حکم هم سخنی نزدیک به سخنی که به آن دو فرمود، بر زبان خواهد راند. سپس فرمود: «ای هشام! هر گاه سوی زمین می</span>‌<span dir="rtl">آیی، پاهایت را جمع می</span>‌<span dir="rtl">کنی و اوج می</span>‌<span dir="rtl">گیری.</span><ref><span dir="rtl">یعنی هر گاه نزدیک زمین می‏شوی و می‏ترسی که سقوط کنی، مثل پرنده که هنگام پرواز، پاهایش را جمع می‏کند، پاهایت را جمع می‏کنی و پرواز می‏کنی و بر زمین نمی‏افتی (مرآة العقول</span>).</ref> <span dir="rtl">مثل تو باید با مردم گفتگو کرد. از لغزش بپرهیز که پس از آن همراهی خداوند، پشتوانۀ توست ان شاﺀ اللّٰه».</span>
<span dir="rtl">78.</span> <span dir="rtl">رجال الكشّي عن أبي مالك الأحمسيّ</span>: <span dir="rtl">كانَ رَجُلٌ مِن الشُّراةِ</span><ref><span dir="rtl"></span>) <span dir="rtl">الشراة: اسم اختاره الخوارج لأنفسهم؛ لأنّهم يعتبرون أنفسهم مصداقاً للآية الكريمة: (وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ٱبْتِغَآءَ مَرْضَاتِ ٱللَّهِ...) (البقرة: ۲۰۷</span>).</ref> <span dir="rtl">يَقدَمُ المَدينَةَ في كُلِّ سَنَةٍ، فَكانَ يَأتي أبا عَبدِاللهِ علیه السلام، فَيودِعُهُ ما يَحتاجُ إلَيهِ، فَأَتاهُ سَنَةً مِن تِلكَ السِّنينَ و عِندَهُ مُؤمِنُ الطّاقِ، وَ المَجلِسُ غاصٌّ بِأَهلِهِ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ الشّارِي: وَدِدتُ أنّي رَأَيتُ رَجُلاً مِن أصحابِكَ اُكَلِّمُهُ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام لِمُؤمِنِ الطّاقِ: كَلِّمهُ يا مُحَمَّدُ. فَكَلَّمَهُ فَقَطَعَهُ سائِلاً و مُجيباً.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ الشّاري لأبي عَبدِاللهِ علیه السلام: ما ظَنَنتُ أنَّ في أصحابِكَ أحَداً يُحسِنُ هٰكَذا، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: إنَّ في أصحابي مَن هُوَ أكثَرُ مِن هٰذا.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَأَعجَبَت مُؤمِنَ الطّاق نَفسُهُ، فَقالَ: يا سَيِّدي سَرَرتُكَ؟ قالَ: و اللهِ لَقَد سَرَرتَني، وَ اللهِ لَقَد قَطَعتَهُ، وَ اللهِ لَقَد حَصَرتَهُ، و اللهِ ما قُلتَ مِنَ الحَقِّ حَرفاً واحِدا! قالَ: و كَيفَ؟ قالَ: لَا نَّكَ تُكَلِّمُ عَلَى القِياسِ، وَ القِياسُ</span><ref><span dir="rtl">القياس المنهيّ عنه في الأحاديث يُقسّم إلیٰ نوعين: أحدهما القياس الفقهيّ و العمليّ الذي يجري فيه تطبيق حكم شرعيّ من موضوع علیٰ موضوع آخر بسبب التشابه بين الموضوعين. و الآخر هو القياس الاعتقاديّ الذي يتمّ فيه تشبيه و قياس اللّٰه‏ بمخلوقاته من أجل معرفته وبيان صفاته وإثبات صفات المخلوق للخالق. و قد بيّنت أحاديث متعدّدة أنّ اللّٰه‏ لا يُعرف بالقياس، و من يصف اللّٰه‏ بالقياس فهو في التباس و ضلالة (راجع: نهج البلاغة: الخطبة ۱۸۲، الكافي: ج‌۱ ص‌۷۸ ح‌۳ و ص‌۹۷ ح‌۵، التوحيد: ص‌۴۷ ح‌۹). استخدم عمران الصابيّ في حوار</span> <span dir="rtl">له مع الإمام الرضا علیه السلام اُسلوب قياس الخالق بالمخلوق، معتبراً أنّ الخالق يتغيّر بخلقه للخلق، فقال له الإمام الرضا علیه السلام: إنّ اللّٰه‏ لايتغيّر بخلقه للخلق (راجع: عيون أخبار الرضا علیه السلام: ج‌۱ ص‌۱۷۱ ح ۱</span>).</ref> <span dir="rtl">لَيسَ مِن ديني.</span><ref><span dir="rtl">رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۴۲۹ ح‌۳۳۱، وسائل الشیعة: ج‌۱۸ ص‌۳۸ ح‌۳۳۱۷۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">78.</span> <span dir="rtl">رجال الکشّی</span> - <span dir="rtl">به نقل از ابو مالک اَحمَسی</span> -<span dir="rtl">: مردی خارجی</span>‌<span dir="rtl">مذهب</span><ref><span dir="rtl">واژۀ «شُراة (فروشندگان)» در متن عربی، عنوانی است که خوارج برای خود برگزیده بودند؛ چون خود را مصداق آیۀ (و از میان مردم، کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا می‏فروشد) (بقره: آیۀ ۲۰۷) می‏دانستند</span>.</ref><span dir="rtl">، هر سال وارد مدینه می</span>‌<span dir="rtl">شد و به نزد امام صادق علیه السلام می</span>‌<span dir="rtl">آمد و لوازم مورد نیازش را نزد امام به امانت می</span>‌<span dir="rtl">سپرد. یکی از سال</span>‌<span dir="rtl">هایی که نزد ایشان آمد، مؤمنِ طاق هم نزد امام علیه السلام بود ومجلس، پُر از جمعیّت بود.</span>
<span dir="rtl">مرد خارجی گفت: علاقه</span>‌<span dir="rtl">مند هستم که یکی از یارانت را ببینم و با وی گفتگو کنم.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام به مؤمنِ طاق فرمود: «ای محمّد! با وی مناظره کن». وی با خارجی شروع به بحث کرد و در سؤال و جواب، امانش را برید.</span>
<span dir="rtl">خارجی به امام صادق علیه السلام گفت: «فکر نمی</span>‌<span dir="rtl">کردم در میان یاران تو کسی چنین نیکو مناظره کند!</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام فرمود: «در میان یاران من، قوی</span>‌<span dir="rtl">تر از این هم هست». مؤمنِ طاق خشنود شد و گفت: آقای من! آیا شما را خوش</span>‌<span dir="rtl">حال کردم؟</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام فرمود: «سوگند به خدا، خوش</span>‌<span dir="rtl">حالم کردی. سوگند به خدا راهش را بستی. سوگند به خدا در بندش انداختی. سوگند به خدا حتّی یک حرف حق نزدی!».</span>
<span dir="rtl">مؤمنِ طاق گفت: چه طور؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «چون بر پایۀ قیاس سخن گفتی و قیاس،</span><ref><span dir="rtl">قیاسِ نهی شده در بیان معصومان علیهم السلام دو گونه است (و با قیاس منطقی تفاوت اساسی دارد): یک نوع آن، قیاس فقهی است که به جهت همگونی دو موضوع، حکم شرعی یکی از آن دو را به دیگری سرایت می‏دهند. نوع دیگر، قیاس اعتقادی است که برای شناخت و بیان ویژگی‏های خداوند، او را به آفریده‏ها تشبیه می‏کنند و ویژگی بندگان را به او نسبت می‏دهند. در احادیث فراوانی بیان شده که خداوند، با قیاس شناخته نمی‏شود و کسی که خداوند را از راه قیاس توصیف کند، در اشتباه و گم‏راهی است (ر.ک: نهج البلاغة، خطبۀ 182، الکافی: ج۱ ص 78 ح 3 و ص</span> 97 <span dir="rtl">ح ۵، التوحید: ص 47 ح 9). عمران صابی در گفتگوی خود با امام رضا علیه السلام روش قیاس خالق به مخلوق را به کار گرفته و تصوّر کرده که خالق با آفریدن مخلوقات، تغییر پیدا می‏کند؛ ولی امام رضا علیه السلام به وی می‏فرماید: «خداوند، با آفریدن مخلوقات، تفاوت نمی‏کند» (ر .ک: عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 171 ح 1</span>).</ref> <span dir="rtl">از دین من نیست».</span>
<span dir="rtl">79.</span> <span dir="rtl">تصحيح الاعتقاد</span>: <span dir="rtl">رُوِيَ أنَّ الصّادِقَ علیه السلام نَهیٰ رَجُلاً عَنِ الكَلامِ و أمَرَ آخَرَ بِهِ، فَقالَ لَهُ بَعضُ أصحابِهِ: جُعِلتُ فِداكَ، نَهَيتَ فُلاناً عَنِ الكَلامِ و أمَرتَ هٰذا بِهِ! فَقالَ علیه السلام: هٰذا أبصَرُ بِالحُجَجِ و أرفَقُ مِنهُ.</span><ref><span dir="rtl">تصحيح الاعتقاد (المطبوعة في مصنّفات الشیخ المفید ج‌۵): ص‌۷۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">79.</span> <span dir="rtl">تصحیح الاعتقاد</span>: <span dir="rtl">در بارۀ امام صادق علیه السلام روایت شده است که شخصی را از ورود به مناظره نهی فرمود و به شخص دیگری برای این کار، دستور داد. بعضی از یاران ایشان گفتند: فدایت شویم! فلانی را از ورود به مناظره نهی کردی و دیگری را به آن فرمان دادی؟ امام صادق علیه السلام فرمود: «وی به استدلال</span>‌<span dir="rtl">ها، بیناتر و مدارا کننده</span>‌<span dir="rtl">تر از دیگری است».</span>
<span id="النظر-إلى-القول-لا-القائل"></span>
=== <span dir="rtl">2 / ۱ - 2: النَّظَرُ إلَى القَولِ لَا القائِلِ</span> ===
<span dir="rtl">۲ / ۱ - ۲: نگاه کردن به گفتار و نه گوینده</span>
<span dir="rtl">الكتاب</span>
<span dir="rtl">(فَبَشِّرْ عِبَادِ * ٱلَّذِینَ یسْتَمِعُونَ ٱلْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِكَ ٱلَّذِینَ هَدَاهُمُ ٱللهُ وَ أُولٰئِكَ هُمْ أُولُوا ٱلَالْبَٰبِ).</span><ref><span dir="rtl">الزمر: ۱۷ و ۱۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">(پس بشارت ده به آن بندگان من * که به سخن، گوش فرا می</span>‌<span dir="rtl">دهند و بهترین آن را پیروی می</span>‌<span dir="rtl">کنند. اینان اند که خدایشان راه نموده و اینان همان خردمندان اند).</span>
<span dir="rtl">الحديث</span>
<span dir="rtl">80.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">خُذِ الحِكمَةَ، و لا يَضُرُّكَ مِن أيِّ وِعاءٍ خَرَجَت.</span><ref><span dir="rtl">الفردوس: ج‌۲ ص‌۱۶۸ ح‌۲۸۴۱ عن ابن عمر</span>.</ref>
<span dir="rtl">80.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">حکمت را فرا گیر و این که از کجا بیرون آمده، به تو آسیبی نمی</span>‌<span dir="rtl">رساند.</span>
<span dir="rtl">81.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">انظُر إلىٰ ما قالَ، و لا تَنظُر إلىٰ مَن قالَ.</span><ref><span dir="rtl">السرائر: ج‌۱ ص‌۱۳۹، غرر الحکم: ج‌۶ ص‌۲۶۶ ح‌۱۰۱۸۹؛ تفسیر الآلوسي: ج‌۱۱ ص‌۱۸۸، الفصول المهّة لابن الصبّاغ: ص‌۱۰۹، المناقب للخوارزمي: ص‌۳۷۵ ح‌۳۹۵ عن الجاحظ، کنز العمّال: ج‌۱۶ ص‌۱۹۷ ح‌۴۴۲۱۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">81.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">به آنچه گفته شد بنگر و به کسی که گفته منگر.</span>
<span dir="rtl">82.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">خُذِ الحِكمَةَ مِمّن أتاكَ بِها، وَ انظُر إلیٰ ما قالَ و لا تَنظُر إلیٰ مَن قالَ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۳ ص‌۴۴۲ ح‌۵۰۴۸، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۲۴۱ ح‌۴۵۹۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">82.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">حکمت را از هر که به تو آموخت، فرا گیر. به آنچه گفته شد بنگر و به آن که گفته منگر.</span>
<span dir="rtl">83.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">ضالَّةُ الحَكيمِ الحِكمَةُ، فَهُوَ يَطلُبُها حَيثُ كانَت.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۴ ص‌۲۲۷ ح‌۵۸۹۷، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۳۰۹ ح‌۵۴۳۲ و فیه «أحقّ بها» بدل «یطلبها</span>».</ref>
<span dir="rtl">83.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">گم</span>‌<span dir="rtl">شدۀ حکیم، حکمت است. هر جا که باشد، آن را خواهد جُست.</span>
<span dir="rtl">84.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">العِلمُ ضالَّةُ المُؤمِنِ، فَخُذوهُ و لَو مِن أيدِي المُشرِكينَ، و لا يَأنَف أحَدُكُم أن يَأخُذَ الحِكمَةَ مِمَّن سَمِعَها مِنهُ.</span><ref><span dir="rtl">جامع بيان العلم وفضله: ج‌۱ ص‌۱۰۱، ربیع الأبرار: ج‌۳ ص‌۱۹۶ و فیه صدره إلی «المشرکین» نحوه؛ تنبیه الخواطر: ج‌۱ ص‌۸۱ و فیه صدره إلی «المشرکین» نحوه، بحار الأنوار: ج‌۱ ص‌۱۶۸ ح‌۱۷ و راجع عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج‌۲ ص‌۶۶ ح‌۲۹۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">84.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">دانش، گم</span>‌<span dir="rtl">شدۀ مؤمن است. آن را فرا گیرید، گرچه از دستِ مشرکان باشد. نباید کسی از شما، از فراگیری حکمت از دارندۀ آن، احساس عار کند.</span>
<span dir="rtl">85.</span> <span dir="rtl">عيسى علیه السلام</span>: <span dir="rtl">خُذُوا الحَقَّ مِن أهلِ الباطِلِ، و لا تَأخُذُوا الباطِلَ مِن أهلِ الحَقِّ، كونوا نُقّادَ الكَلامِ.</span><ref><span dir="rtl">المحاسن: ج‌۱ ص‌۳۵۹ ح‌۷۶۹، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۹۶ ح‌۳۹؛ تاریخ دمشق: ج‌۴۷ ص‌۴۴۰، الدرّ المنثور: ج‌۲ ص‌۲۱۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">85.</span> <span dir="rtl">عیسی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">حق را از اهل باطل فرا گیرید و باطل را از اهل حق فرا مگیرید و نقّادان سخن باشد.</span>
<span dir="rtl">راجع: موسوعة العقائد الإسلاميّة ج ۲ ص ۲۵۸ (الفصل الثالث: آداب التعلّم / قبول الحقّ ممّن أتى به).</span>
<span dir="rtl">ر. ک: دانش</span>‌<span dir="rtl">نامه عقاید اسلامی: ج 3 ص 9۵ (پذیرش حق از هر کس).</span>
<span id="اتباع-العلم"></span>
=== <span dir="rtl">2 / ۱ - 3: اِتِّباعُ العِلمِ</span> ===
<span dir="rtl">۲ / ۱ - ۳: پیروی از دانش</span>
<span dir="rtl">الكتاب</span>
<span dir="rtl">(وَ قَالُواْ لَن يَدْخُلَ ٱلْجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَٰرَیٰ تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَٰنَكُمْ إِن كُنتُمْ صَٰدِقِينَ).</span><ref><span dir="rtl">البقرة: ۱۱۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و گفتند: «هرگز کسی به بهشت وارد نمی</span>‌<span dir="rtl">شود، مگر آن که یهودی یا مسیحی باشد. این آرزوهای [بی</span>‌<span dir="rtl">پایۀ] آنان است. بگو: اگر راست می</span>‌<span dir="rtl">گویید، دلیل خود را بیاورید).</span>
<span dir="rtl">(هَأَنتُمْ هَؤُلَاءِ حَٰجَجْتُمْ فِيمَا لَكُم بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيمَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَ ٱللهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ).</span><ref><span dir="rtl">آل عمران: ۶۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">(هان! شما [اهل کتاب] همانانی هستید که در بارۀ آنچه به آن دانش داشتید، محاجّه کردید. پس چرا در بارۀ چیزی که بِدان دانشی ندارید، محاجّه می</span>‌<span dir="rtl">کنید، با آن که خدا می</span>‌<span dir="rtl">داند و شما نمی</span>‌<span dir="rtl">دانید؟!).</span>
<span dir="rtl">(أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِ ءَالِهَةً قُلْ هَاتُواْ بُرْهَٰنَكُمْ هَٰذَا ذِكْرُ مَن مَّعِىَ وَ ذِكْرُ مَن قَبْلِى بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ٱلْحَقَّ فَهُم مُّعْرِضُونَ).</span><ref><span dir="rtl">الأنبياء: ۲۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">(آیا به جای او خدایانی برای خود گرفته</span>‌<span dir="rtl">اند؟ بگو: «برهانتان را بیاورید». این است یادنامۀ هر که با من است و یادنامۀ هرکه پیش از من بوده است. [نه؛] بلکه بیشترشان حق را نمی</span>‌<span dir="rtl">شناسند و در نتیجه، از آن روی گردان</span> ‌<span dir="rtl">اند).</span>
<span dir="rtl">(وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَٰدِلُ فِى ٱللهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَٰنٍ مَّرِيدٍ).</span><ref><span dir="rtl">الحجّ: ۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و از [میان] مردم کسانی هستند در بارۀ خدا بدون هیچ علمی مجادله می</span>‌<span dir="rtl">کنند و از هر شیطانِ سرکشی پیروی می</span>‌<span dir="rtl">نمایند).</span>
<span dir="rtl">(وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَٰدِلُ فِى ٱللهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا هُدًى وَ لَا كِتَٰبٍ مُّنِيرٍ).</span><ref><span dir="rtl">الحجّ: ۸، لقمان: ۲۰</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و از [میان] مردم، کسانی هستند که در بارۀ خدا بدون هیچ دانش و بی هیچ ره</span>‌<span dir="rtl">نمود و کتاب روشنی مجادله می</span>‌<span dir="rtl">کنند).</span>
<span dir="rtl">(وَ مَن يَدْعُ مَعَ ٱللهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ لَا بُرْهَٰنَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ ٱلْكَٰفِرُونَ).</span><ref><span dir="rtl">المؤمنون: ۱۱۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و هرکس با خدا معبود دیگری بخواند، برای آن برهانی نخواهد داشت. پس حسابش فقط با پروردگارش است. در حقیقت، کافران رستگار نمی</span>‌<span dir="rtl">شوند).</span>
<span dir="rtl">(أَمَّن يَبْدَؤُاْ ٱلْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَاءِ وَ ٱلَارْضِ أَ ءِلَٰهٌ مَّعَ ٱللهِ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَٰنَكُمْ إِن كُنتُمْ صَٰدِقِينَ).</span><ref><span dir="rtl">النمل: ۶۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">(یا آن کس که خلقت را آغاز می</span>‌<span dir="rtl">کند و سپس آن را باز می</span>‌<span dir="rtl">آورد، و آن کس که از آسمان و زمین به شما روزی می</span>‌<span dir="rtl">دهد؟ آیا معبودی با خداست؟ بگو: اگر راست می</span>‌<span dir="rtl">گویید، برهان خویش را بیاورید).</span>
<span dir="rtl">(ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِى ءَايَٰتِ ٱللهِ بِغَيْرِ سُلْطَٰنٍ أَتٰاهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ ٱللهِ وَ عِندَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كَذَٰلِكَ يَطْبَعُ ٱللهُ عَلیٰ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ).</span><ref><span dir="rtl">غافر: ۳۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">(کسانی که در بارۀ آیات خدا - بدون حجّتی که برای آنان آمده باشد - مجادله می</span>‌<span dir="rtl">کنند، [این ستیزه] در نزد خدا و نزد کسانی که ایمان آورده</span>‌<span dir="rtl">اند، [مایۀ] عداوتی بزرگ است. این گونه، خدا بر دل هر متکبّر زورگویی مُهر می</span>‌<span dir="rtl">نهد).</span>
<span dir="rtl">(إِنَّ ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِى ءَايَٰتِ ٱللهِ بِغَيْرِ سُلْطَٰنٍٍ أَتٰاهُمْ إِن فِى صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ مَّا هُم بِبَٰلِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلْبَصِيرُ).</span><ref><span dir="rtl">غافر: ۵۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">(در حقیقت، آنان که در بارۀ نشانه</span>‌<span dir="rtl">های خدا - بی آن که حجّتی برایشان آمده باشد - به مجادله بر می</span>‌<span dir="rtl">خیزند، در دل</span>‌<span dir="rtl">هایشان جز خودبزرگ</span>‌<span dir="rtl">بینی نیست [و] آنان به آن [بزرگی که آرزویش را دارند] نخواهند رسید. پس به خدا پناه جوی؛ زیرا او خود، شنوای بیناست).</span>
<span dir="rtl">الحديث</span>
<span dir="rtl">86.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">مَن أعانَ عَلیٰ خُصومَةٍ بِغَيرِ عِلمٍ، كانَ في سَخَطِ اللهِ حَتّیٰ يَنزِعَ.</span><ref><span dir="rtl">السنن الكبرى: ج‌۶ ص‌۱۳۶ ح‌۱۱۴۴۴، المعجم الأوسط: ج‌۸ ص‌۲۵۲ ح‌۸۵۵۲ کلاهما عن أبي هریرة، مسند ابن حنبل: ج‌۲ ص‌۳۸۱ ح‌۵۵۴۵ و فيه «حقّ» بدل «علم» و کلاهما نحوه، مسند الشامیّین: ج‌۳ ص‌۳۲۹ ح‌۲۴۱۸ کلاهما عن ابن عمر، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۴۴۳ ح‌۱۹۱۴؛ مجمع البیان: ج‌۳</span> <span dir="rtl">ص‌۱۲۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">86.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">کسی که ندانسته در نزاعی یاری رساند، تا هنگام دست کشیدن از نزاع، در خشم خداست.</span>
<span dir="rtl">87.</span> <span dir="rtl">عنه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">مَن جادلَ في خُصومَةٍ بِغَيرِ عِلمٍ، لَم يَزَل في سَخَطِ اللهِ حَتّیٰ يَنزِ عَ.</span><ref><span dir="rtl">تنبیه الخواطر: ج‌۱ ص‌۱۰۹؛ الکبائر: ص‌۳۲۶، الصمت لابن أبي الدنیا: ص‌۹۷ ح‌۱۵۳، إحیاء العلوم: ج‌۳ ص‌۱۷۸ کلّها عن أبي هریرة، کنز العمّال: ج‌۳ ص‌۵۶۵ ح‌۷۹۲۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">87.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">هر کس در دعوایی بدون دانش مجادله کند، پیوسته در ناخشنودی خدا خواهد بود تا آن گاه که دست [از مجادله] بکشد.</span>
<span dir="rtl">88.</span> <span dir="rtl">عنه صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">إنَّ مِن خِيارِ اُمَّتي قَوماً... و يَتَّبِعونَ البُرهانَ.</span><ref><span dir="rtl">حلية الأولياء: ج‌۱ ص‌۱۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">88.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">از بهترین</span>‌<span dir="rtl">های امّت من، مردمی هستند... که پیرو برهان اند.</span>
<span dir="rtl">89.</span> <span dir="rtl">الإمام زين</span>‌<span dir="rtl">العابدين علیه السلام</span>: <span dir="rtl">إنَّ أهلَ البَصرَةِ كَتَبوا إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍ علیه السلام يَسأَلونَهُ عَنِ الصَّمَدِ، فَكَتَبَ إلَيهِم: بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحيمِ، أمّا بَعدُ؛ فَلا تَخوضوا فِي القُرآنِ، و لا تُجادِلوا فيهِ، و لا تَتَكَلَّموا فيهِ بِغَيرِ عِلمٍ؛ فَقَد سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله يَقولُ: مَن قالَ فِي القُرآنِ بِغَيرِ عِلمٍ، فَليَتَبَوَّأ مَقعَدُهُ مِنَ النّارِ.…</span><ref><span dir="rtl">التوحيد: ص‌۹۰ ح ‌۵، مجمع البیان: ج‌۱۰ ص‌۸۶۱ کلاهما عن وهب بن وهب القرشي عن الإمام الصادق عن أبیه علیهما السلام، بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۲۲۳ ح‌۱۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">89.</span> <span dir="rtl">امام زین العابدین علیه السلام</span>: <span dir="rtl">بصریان به حسین بن علی علیهما السلام نامه</span>‌<span dir="rtl">ای نوشتند و از وی در بارۀ معنای «صمد» پرسیدند. در پاسخ به آنان نوشت: «به نام خداوند مهرگستر مهربان! امّا بعد، در قرآن، ژرفکاو نشوید و در آن، مجادله نکنید و در بارۀ آن، بدون دانش، بحث نکنید. از جدّم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می</span>‌<span dir="rtl">فرمود: هر کس بدون دانش در بارۀ قرآن چیزی بگوید، جایگاهش را باید از آتش برگیرد...».</span>
<span dir="rtl">90.</span> <span dir="rtl">الكافي عن زرارة</span>: <span dir="rtl">سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ علیه السلام: ما حَقُّ اللهِ عَلَى العِبادِ؟ قالَ: أن يَقولوا ما يَعلَمونَ، و يَقِفوا عِندَ ما لا يَعلَمونَ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۱ ص‌۴۳ ح‌۷، التوحيد: ص‌۴۵۹ ح ‌۲۷ و فيه «حجّة» بدل «حقّ»، الأمالي للصدوق: ص‌۵۰۶ ح‌۷۰۱، المحاسن: ج‌۱ ص‌۳۲۴ ح‌۶۵۱ عن زرارة عن الإمام الصادق علیه السلام نحوه، منیة المرید: ص‌۲۱۵، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۱۳ ح‌۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">90.</span> <span dir="rtl">الکافی</span> - <span dir="rtl">به نقل از زراره</span> -<span dir="rtl">: از امام باقر علیه السلام پرسیدم: حقّ خدا بر بندگان چیست؟ فرمود: «این که آنچه را می</span>‌<span dir="rtl">دانند بگویند، و از آنچه نمی</span>‌<span dir="rtl">دانند زبان نگه دارند».</span>
<span dir="rtl">91.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">إنَّ اُناسا دَخَلوا عَلیٰ أبي - رَحمَةُ اللهِ عَلَيهِ - فَذَكروا لَهُ خُصومَتَهُم مَعَ النّاسِ، فَقالَ لَهُم: هَل تَعرِفونَ كِتابَ اللهِ، ما كانَ فيهِ ناسخٌ أو مَنسوخٌ؟ قالوا: لا. فَقالَ لَهُم: و ما يَحمِلُكُم عَلَى الخُصومَةِ؟ لَعَلَّكُم تُحِلّونَ حَراماً و تُحَرِّمونَ حَلالاً و لا تَدرونَ، إنَّما يَتَكَلَّمُ في كِتابِ اللهِ مَن يَعرِفُ حَلالَ اللهِ و حَرامَهُ. قَالوا لَهُ: أ تُريدُ أن تَكونَ مُرجِئَةً؟ قالَ لَهُم أبي: لَقَد عَلِمتُم - وَ يحَكُم - ما أنا بِمُرجئٍ، و لٰكِنّي أمرتُکم بالحَقِّ.</span><ref><span dir="rtl">الاُصول الستّة عشر (کتاب جعفر بن محمّد بن شریح الحضرمي): ص‌۲۲۲ ح‌۲۳۰ عن جابر الجعفي، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۹ ح‌۵۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">91.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">گروهی نزد پدرم - که خدای رحمتش کند - آمدند و از کشمکش خود با مردم (مخالفان)، به ایشان خبر دادند. به آنان فرمود: «آیا ناسخ و منسوخ کتاب خدا را می</span>‌<span dir="rtl">شناسید؟».</span>
<span dir="rtl">گفتند: نه.</span>
<span dir="rtl">به آنان فرمود: «چه چیزی شما را به کشمکش خوانده است؟ شاید شما ندانسته حرام را حلال و حلال را حرام می</span>‌<span dir="rtl">کنید! تنها، کسی در بارۀ کتاب خدا بحث می</span>‌<span dir="rtl">کند که حلال و حرام خدا را بشناسد».</span>
<span dir="rtl">آنان به ایشان گفتند: آیا می</span>‌<span dir="rtl">خواهی از مرجئه باشی؟</span>
<span dir="rtl">پدرم به آنان فرمود: «وای بر شما! می</span>‌<span dir="rtl">دانید که من از مرجئه نیستم؛ ولی می</span>‌<span dir="rtl">خواهم شما را به [رعایت] حق فراخوان کنم».</span>
<span id="الاستظهار-بالحق"></span>
=== <span dir="rtl">2 / ۱ - ۴: الاِستِظهارُ بِالحَقِّ</span> ===
<span dir="rtl">۲ / 1 - ۴: یاری خواستن از حق</span>
<span dir="rtl">92.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">بِالحَقِّ يَستَظهِرُ المُحتَجُّ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۳ ص‌۲۱۰ ح‌۴۲۳۵، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۱۸۷ ح‌۳۸۳۷ و فیه «بالصدق» بدل «بالحقّ</span>».</ref>
<span dir="rtl">92.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">استدلال کننده، از حقیقت، یاری می</span>‌<span dir="rtl">جوید.</span>
<span dir="rtl">93.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَنِ احتَجَّ بِالحَقِّ فَلَجَ</span><ref><span dir="rtl">الفلج: الظفر و الفوز (الصحاح: ج‌۱ ص‌۳۳۵</span>).</ref><span dir="rtl">.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۱۵۱ ح‌۷۷۲۷، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۴۲۸ ح‌۷۲۹۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">93.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">کسی که با حقیقت احتجاج کند، پیروز می</span>‌<span dir="rtl">شود.</span>
<span dir="rtl">94.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">لا يُخصَم مَن يَحتَجُّ بِالحَقِّ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۶ ص‌۳۸۷ ح‌۱۰۶۸۶، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۵۳۸ ح‌۹۹۱۳ وفیه «بالصدق» بدل «بالحقّ</span>».</ref>
<span dir="rtl">94.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">با کسی که با حقیقت احتجاج می کند، درگیر نشود.</span>
<span id="الاسترشاد-من-القرآن-و-السنة"></span>
=== <span dir="rtl">2 / ۱ - ۵: الاِستِرشادُ مِنَ القُرآنِ وَ السُّنَّةِ</span> ===
<span dir="rtl">۲ / 1 - ۵: راه</span>‌<span dir="rtl">نمایی گرفتن از قرآن و سنّت</span>
<span dir="rtl">95.</span> <span dir="rtl">رسول اللّٰه صلی الله علیه و آله</span> - <span dir="rtl">في صِفَةِ القُرآنِ</span> -<span dir="rtl">: مَن اتَّبَعَ ما فیه اهتَدیٰ، و مَن خاصَمَ بِهِ فَلَحَ، و مَن قاتَلَ بِهِ نُصِرَ.</span><ref><span dir="rtl">المعجم الکبیر: ج‌۱۸ ص‌۹۳ ح‌۱۶۵، المطالب العالیة: ج‌۲ ص‌۲۴۳ ح‌۲۱۱۹ کلاهما عن الجارود بن العلاء العبدي، تفسیر الفخر الرازي: ج‌۲ ص‌۵ وفیه «فلج» بدل «فلح»، تفسیر الثعالبي: ج‌۱ ص‌۴۷ ولیس فیهما «ومن قاتل به نصر»، مجمع الزوائد: ج‌۵ ص‌۵۶۵ ح‌۹۵۹۶؛ تفسیر العیّاشي</span>: <span dir="rtl">ج‌۱ ص‌۸۰ ح‌۱۵ عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن أبیه عن جدّه عن الإمام عليّ علیهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج‌۹۲ ص‌۲۵ ح‌۲۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">95.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span> - <span dir="rtl">در وصف قرآن</span> -<span dir="rtl">: آن که از قرآن تبعیت کند، هدایت می</span>‌<span dir="rtl">یابد و آن که با قرآن استدلال کند، پیروز می</span>‌<span dir="rtl">شود و آن که به وسیلۀ قرآن بجنگد، چیره می</span>‌<span dir="rtl">شود.</span>
<span dir="rtl">96.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span> - <span dir="rtl">مِن کتابِهِ لِأشترِ حینَ وَلّاهُ مِصرَ</span> -<span dir="rtl">: وَرادُد إلی اللهِ و رسولِهِ ما یُضلِعُكَ مِن الخُطُوبِ، و یَشتَبِهُ علَیكَ مِن الاُمورِ؛ فقد قالَ اللهُ تعالی لِقَومٍ أحَبُّ إرشادَهُم: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا)</span><ref><span dir="rtl">النساء: الآیة ۵۹</span>.</ref> <span dir="rtl">فالرَّدُّ إلی اللهِ الأخذُ بِمُحکَمِ کتابِهِ، و الرَّدُ إلی الرَّسولِ الأخذُ بِسُنَّتِهِ الجامِعَةِ غیرِ المُفَرَّقَةِ.</span><ref><span dir="rtl">نهج البلاغة: الکتاب ۵۳، تحف العقول: ص۱۳۴، أعلام الدین: ص۱۰۳ کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج۲ ص۲۴۴ ح۴۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">96.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در فرمان ولایت مصر به مالک اشتر</span> -<span dir="rtl">: مسائل دشواری را که از پس آنها بر نمی‌آیی و کارهایی را که در آنها شبهه (تردید) داری، به خدا و رسول او ارجاع ده؛ چرا که خدای متعال به کسانی که دوست داشته ارشادشان کند، فرموده است: (ای کسانی که اسلام آورده‌اید! از خدا فرمان برید و رسول و اولو الأمر خود را اطاعت کنید و چنانچه در بارۀ چیزی اختلاف کردید، آن را به خدا و رسول، ارجاع دهید). ارجاع دادن به خداوند، همان عمل کردن به محکمات کتاب اوست و ارجاع دادن به رسول، همان عمل کردن به آن سنّتی از اوست که مایۀ اتحاد (همبستگی) باشد و از پراکندگی (تفرقه) جلوگیری کند.</span>
<span dir="rtl">97.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span> - <span dir="rtl">فيما کَتَبَ لمعاویة في قَضیةِ التحکیم</span> -<span dir="rtl">: إِنَّا نَنزِلُ عِندَ حُکمِ اللهِ وَ کِتَابِهِ وَ أَلَّا یَجمَعُ بَینَنَا إلَّا إِیَّاهُ وَ أَنَّ کِتَابَ اللهِ وَ بَینَکُم مِن فَاتِحَتَه إِلَی خَاتِمَتِهِ...؛ فَمَا وَجَدَ الحَکَمَانِ فِي کِتَابِ اللهِ بَینَنَا وَ بَینَکُم فَإِنَّهُمَا یَتبَعَانِهِ وَ مَا لَم یَجِدَاهُ فِي کِتَابِ اللهِ أَخَذَا بِالسُّنَّةِ العَادِلَةِ الجَامِعَةِ غَیرِ المُفَرَّقَةِ.</span>
<span dir="rtl">97.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در نامۀ خود به معاویه در قضیه حکمیت</span> -<span dir="rtl">: ما سر تعظیم به فرمان خدا و کتاب او فرود می‌آوریم و بدان گردن می‌نهیم که هیچ چیزی جز آن، میانه ما را گرد نیاورد، و بر این اتّفاق داریم که تمامی کتاب خدا از آغاز تا پایانش میانۀ ما و شما باشد... . پس داوران (دو حَکَم) آنچه در کتاب خدا در مورد اختلاف بین ما یافتند، از همان پیروی می‌کنند، و اگر در کتاب خدا چیزی ناظر بر این اختلاف نیافتند، به سنّت وحدت‌بخش (/ مستمر و همگانیِ) عادلانۀ مورد اتفاق امّتْ متوسّل می‌شوند.</span>
<span dir="rtl">98.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span> - <span dir="rtl">في قَولِهِ تَعالیٰ: (ٱدْعُ إلیٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ ٱلْمَوْعِظَةِ ٱلْحَسَنَةِ وَ جَٰدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ)</span><ref><span dir="rtl">النحل: ۱۲۵</span>.</ref> -<span dir="rtl">: يَعني بِالقُرآنِ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۵ ص‌۱۳ ح‌۱، تهذيب الأحكام: ج‌۶ ص‌۱۲۸ ح‌۲۲۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">98.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در تفسیر این آیه: (با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به آن [شیوه</span>‌<span dir="rtl">ای] که نیکوتر است، مجادله نما</span>) -<span dir="rtl">: یعنی با قرآن.</span>
<span dir="rtl">99.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">حاجُّوا النّاسَ بِكَلامي، فَإِن حَجَّوكُم فَأَنَا المَحجوجُ.</span><ref><span dir="rtl">تصحيح الاعتقاد (المطبوعة في مصنّفات الشیخ المفید ج‌۵): ص‌۷۱، الاعتقادات للصدوق (المطبوعة في مصنّفات الشیخ المفید ج‌۵): ص‌۴۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">99.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">با سخن من با مردم (مخالفان) گفتگو کنید. اگر بر شما اعتراض کنند، من مورد اعتراض قرار خواهم گرفت.</span>
<span dir="rtl">100.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span> - <span dir="rtl">لِعَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ لَمّا بَعَثَهُ لِلإِحتِجاجِ عَلَی الخَوارِجِ</span> -<span dir="rtl">:‌ لا تُخاصِمهُم بِالقُرآنِ؛ فإِنَّ القُرآنِ حَمّالٌ ذو وُجوهٍ، تَقولُ وَ یَقولونَ، و لٰکن حاجِجهُم (خاصِمهُم) بالسُّنَّةِ؛ فَإنَّهُم لَن یَجِدوا عَنها مَحیصاً.</span><ref><span dir="rtl">نهج البلاغة: الکتاب ۷۷، بحار اأنوار: ج‌۲ ص‌۲۴۵ ح‌۵۶؛ ربیع الأبرار: ج‌۱ ص‌۶۹۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">100.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در توصیه به عبداللّٰه بن عبّاس هنگامی که او را برای اتمام حجت با خوارج فرستاد</span> -<span dir="rtl">: با آنان، با قرآن گفتگو نکن؛ زیرا قرآن، رویکردهای گوناگون را پذیراست. تو می</span>‌<span dir="rtl">گویی و آنان می</span>‌<span dir="rtl">گویند؛ ولی با آنان با سنّتْ گفتگو کن؛ چون آنان از سنّت، گریزگاهی پیدا نخواهند کرد.</span>
==== <span dir="rtl">ایضاح</span> ====
<span dir="rtl">لبیان هذه الأحادیث الإشارة إلی نقطتین:</span>
<span dir="rtl">۱. المراد بالسنّة هو الأحادیثالتیي ثبتت نسبتها للنبي صلی الله علیه و آله أو أهل البیت علیهم السلام.</span><ref><span dir="rtl">انظر: شناختنامه حدیث: ج۱ ص۱۶ (بمعرفة السنّة</span>).</ref>
<span dir="rtl">۲. المراد من وصیة أمیر المؤمنین علیه السلام لابن عباس هو أنّه ینبغي في المناظرة مع الخوارج الاعتماد علی أدلّة واضحة و لها مصادیق خارجیة واضحة بحیث لایتمکنون من تأویله و تفسیره بحسب رغباتهم و أهوائهم، و دلیل کهذا، کان ینحصر في ذلك العصر في سنّة رسول الله صلی الله علیه و آله. و لهذا فإنّ الاعتماد علی القرآن في مثل هذه المواطن سوف لا ینتهي للنتیجة المطلوبة. نعم، القرآن أفضل دلیل لإثبات الحقّ في المواطن التي أعرب فیها عن شیيء بصراحة ووضوح. وعلیه فالاحدیث المذکور لا ینافي الأحادیث الواردة في متن الکتاب.</span>
<span dir="rtl">توضیح</span>
<span dir="rtl">در تبیین این احادیث، دو نکته شایان توجّه است:</span>
<span dir="rtl">1. مقصود از سنّت، احادیثی است که استناد آنها به پیامبر یا اهل بیت علیهم السلام ثابت شده است.</span><ref><span dir="rtl">ر.ک: شناخت‏نامۀ حدیث: ج ۱ ص ۱۶ (شناخت سنّت</span>).</ref>
<span dir="rtl">2. مقصود، از سفارش امیر مؤمنان علیه السلام به ابن عباس، آن است که در مناظره با خوارج باید به دلیلى استناد کنى که به گونه روشن، مصداق خارجی داشته باشد و آنها نتوانند آن را به دلخواه خود تفسیر و توجیه کنند، و چنین دلیلى، امروز، تنها در سنّت و سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله یافت مى</span>‌<span dir="rtl">شد. بنا بر این، در این گونه موارد، استناد به قرآن در مناظره، بى</span>‌<span dir="rtl">نتیجه است. البتّه در مواردى که قرآن با صراحت، مطلبى را بیان کرده است، بهترین دلیل براى اثبات حق است. پس در مجموع، حدیث یاد شده، با احادیثی که در متن آمده، منافاتى ندارد.</span>
<span id="چگونگی-بهرهگیری-از-قرآن-در-مجادله"></span>
==== <span dir="rtl">چگونگی بهره</span>‌<span dir="rtl">گیری از قرآن در مجادله</span> ====
<span dir="rtl">یکی از روش</span>‌<span dir="rtl">های گفتگو با قرآن، بهره</span>‌<span dir="rtl">گیری از آیات قرآنی هنگام استدلال است؛ ولی گفتگو با قرآن، به این روش، منحصر نیست. نوع دیگری از گفتگو با قرآن وجود دارد و آن، بهره</span>‌<span dir="rtl">گیری از شیوه</span>‌<span dir="rtl">هایی است که قرآن در مجادله</span>‌<span dir="rtl">هایش با مشرکان و اهل کتاب به کار گرفته است. همچنین شکل دیگر گفتگو با قرآن، بهره</span>‌<span dir="rtl">گیری از آموزه</span>‌<span dir="rtl">های قرآنی به طور غیر مستقیم و به پیش بردنِ روند استدلال به معارف قرآنی، بدون یادکرد از آیه</span>‌<span dir="rtl">ای معین در ضمن استدلال است. در این شیوه، در آغاز ممکن است شخص، مطلب مشخّصی را از قرآن کریم بیرون آورد و آن گاه، اندیشۀ خویش را برای بیان برهان عقلی بر پایۀ همان مطلب، به کار اندازد.</span>
<span dir="rtl">عنوان «ره</span>‌<span dir="rtl">نمودجویی از قرآن»، هر سه شیوۀ یاد شد</span>‌<span dir="rtl">ه را در بر می</span>‌<span dir="rtl">گیرد و لازم نیست که به همان روش اوّل، یعنی بهره</span>‌<span dir="rtl">گیری از آیه</span>‌<span dir="rtl">ای خاص در ضمن استدلال، بسنده شود. حتّی در پاره</span>‌<span dir="rtl">ای از فضاهای ویژه، بهره</span>‌<span dir="rtl">گیری از آیات قرآنی و بویژه آیه</span>‌<span dir="rtl">های متشابه، یا قابل تأویل، به صلاح نیست، چنان که علی علیه السلام هنگام اعزام ابن عبّاس برای گفتگو با خوارج، دستور داد با آنان با قرآن گفتگو نکند؛ چون خوارج، اصحاب تأویل و افرادی لجوج بودند و قرآن را به رویکردهای گوناگون حمل می</span>‌<span dir="rtl">کردند تا به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای آن را موافق منافع خود سازند، در حالی که اگر به سیرۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله استدلال می</span>‌<span dir="rtl">کرد، آنان نمی</span>‌<span dir="rtl">توانستند انکار کنند؛ چرا که پیامبر خدا در میان آن جامعه زیسته بود و صحابه‌اش و شاهدان رفتار و گفتارش هنوز زنده بودند و اخبار سیره و عملکرد پیامبر صلی الله علیه و آله هنوز فراگیر بود و قابل انکار و تأویل و تفسیرهای متناقض یا دوپهلو نبود.</span>
<span dir="rtl">اگر به احتجاج امام علی علیه السلام قبل از جنگ نهروان با خوارج دقّت کنیم، خواهیم دید که ایشان، همین شیوه را برگزیده و حجّت را بر آنان تمام کرده است و در نتیجه بیشترشان توبه کردند.</span>
<span dir="rtl">قرآن نیز همین روش را برگزیده است و برای ابطال آرای مخالفان، از مصداق</span>‌<span dir="rtl">های عینی انکارناپذیر، بهره گرفته است. برای نمونه، در احتجاج بر آنانی که مسیح علیه السلام را به علّت نداشتن پدر، پسر خدا می</span>‌<span dir="rtl">پنداشتند، می</span>‌<span dir="rtl">گوید: بنا بر این، آدم هم باید پسر خدا باشد؛ چون وی نیز پدر نداشت، در حالی که آنان خود، بر این مطلب اقرار ندارند.</span><ref><span dir="rtl">(إِنَّ مَثَلَ عِیسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَیكُونُ؛ در واقع، مَثَل عیسی نزد خدا همچون مَثَل [خلقت] آدم است [که] او را از خاک آفرید، سپس بدو گفت: «باش». پس وجود یافت) (آل عمران: آیۀ 59</span>).</ref>
<span id="الصدق"></span>
=== <span dir="rtl">2 / ۱ - ۶: الصِّدقُ</span> ===
<span dir="rtl">۲ / 1 - ۶: راستی</span>
<span dir="rtl">101.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَن صَدَقَت لَهجَتُهُ، قَوِيَت حُجَّتُهُ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۳۰۳ ح‌۸۴۸۲، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۴۴۹ ح‌۷۹۸۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">101.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">آن که سخنش راست باشد، دلیلش قوی است.</span>
<span dir="rtl">102.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَن صَدَقَت لَهجَتُهُ، صَحَّت حُجَّتُهُ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۴۵۶ ح‌۹۱۵۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">102.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">آن کس که سخنش راست باشد، دلیلش درست است.</span>
<span dir="rtl">103.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">لايُغلَبُ مَن يَحتَجُّ بِالصِّدقِ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۶ ص‌۳۹۰ ح‌۱۰۷۰۳، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۵۳۸ ح‌۹۹۳۴ و ح‌۹۹۱۳ وفیه «لا یخصم» بدل «لا یغلب</span>».</ref>
<span dir="rtl">103.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">آن</span> ‌<span dir="rtl">که با راستی استدلال می</span>‌<span dir="rtl">کند، شکست نمی</span>‌<span dir="rtl">خورد.</span>
<span dir="rtl">104.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">الكَذّابُ مُتَّهَمٌ في قَولِهِ، وإن قَوِيَت حُجَّتُهُ و صَدَقَت لَهجَتُهُ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۲ ص‌۶۴ ح‌۱۸۴۹، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۲۱ ح‌۱۴۰</span>.</ref>
<span dir="rtl">104.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">دروغگو در سخن خود، متّهم است، گرچه استدلالش قوی و حرفش راست باشد.</span>
<span id="الإنصاف"></span>
=== <span dir="rtl">2 / ۱ - ۷: الإِنصافُ</span> ===
<span dir="rtl">۲ / 1 - ۷: با انصاف بودن</span>
<span dir="rtl">105.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">أنصِف مَن خاصَمَكَ.</span><ref><span dir="rtl">تحف العقول: ص‌۳۰۵ و ص‌۵۰۳ عن عیسی علیه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۲۸۴ ح‌۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">105.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">با خصم خود، با انصاف باش.</span>
<span dir="rtl">106.</span> <span dir="rtl">التوحيد عن الحسن بن محمّد النوفلي الهاشمي عن الإمام الرضا علیه السلام</span> - <span dir="rtl">فِي مُناظَرَتِهِ لَاصحابِ الَاديانِ وَ المَقالاتِ</span> -<span dir="rtl">: يا قَومِ، إن كانَ فيكُم أحَدٌ يُخالِفُ الإِسلامَ و أَرادَ أن يَسأَلَ فَليَسأَل غَيرَ مُحتَشِمٍ. فَقامَ إلَيهِ عِمرانُ الصّابِئُ - و كانَ واحِداً مِنَ المُتَكَلِّمينَ - فَقالَ: يا عالِمَ النّاسِ، لَولا أنَّكَ دَعَوتَ إلیٰ مَسأَلَتِكَ لَم اُقدِم عَلَيكَ بِالمَسائِلِ... أ فَتَأذَنُ لي أن أسأَلَكَ؟ قالَ الرِّضا علیه السلام: إن كانَ فِي الجَماعَةِ عِمرانُ الصّابِئُ فَأَنتَ هُوَ! قالَ: أنا هُوَ، قالَ: سَل يا عِمرانُ، و عَلَيكَ بِالنَّصَفَةِ وإيّاكَ وَ الخَطَلَ وَ الجَورَ.…</span><ref><span dir="rtl">التوحيد: ص‌۴۳۰ ح‌۱، عيون أخبار الرضا علیه السلام: ج‌۱ ص‌۱۶۸ ح‌۱، الاحتجاج: ج‌۲ ص‌۴۱۹ ح‌۳۰۷، بحار الأنوار: ج‌۱۰ ص‌۳۱۰ ح‌۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">106.</span> <span dir="rtl">التوحید</span> - <span dir="rtl">به نقل از حسن بن محمّد نوفلی هاشمی در بارۀ مناظرۀ امام رضا علیه السلام با علمای ادیان و فرقه</span>‌<span dir="rtl">ها</span> -<span dir="rtl">: «ای جماعت! اگر در میان شما کسی هست که مخالف اسلام است و می</span>‌<span dir="rtl">خواهد سؤالی کند، رودربایستی نکند و بپرسد». پس عمران صابی - که از متکلّمان بود - برخاست و گفت: ای مرد دانشمند! اگر دعوت به پرسیدن نکرده بودی، من اقدام به پرسیدن از تو نمی</span>‌<span dir="rtl">کردم... آیا اجازه می</span>‌<span dir="rtl">دهی که از تو بپرسم؟ [امام] رضا علیه السلام فرمود: «اگر در این جمع، عمران صابی وجود داشته باشد، باید خودت باشی؟».</span>
<span dir="rtl">گفت: بله، خودم هستم. فرمود: «بپرس، ای عمران! با انصاف باش و از یاوه</span>‌<span dir="rtl">گویی و بیهودگی بپرهیز...».</span>
<span dir="rtl">107.</span> <span dir="rtl">علل الشرائع عن محمّد بن سعيد الإذخري</span><ref><span dir="rtl">في تفسیر العیّاشي «الأزدي» بدل «الإذخري</span>».</ref><span dir="rtl">- و كانَ مِمَّن يَصحَبُ موسَى بنَ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ الرِّضا -: أنَّ مُوسیٰ أخبَرَهُ أنَّ يَحيَى بنَ أكثَمَ كَتَبَ إلَيهِ يَسأَلُهُ عَن مَسائِلَ، فيها: و أَخبِرني عَن قَولِ اللهِ عزّ و جلّ: (فَإِن كُنتَ فِى شَكٍّ مِّمَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ فَسْٔلِ ٱلَّذِينَ يَقْرَءُونَ ٱلْكِتَٰبَ مِن قَبْلِكَ)</span><ref><span dir="rtl">يونس: ۹۴</span>.</ref> <span dir="rtl">مَنِ المُخاطَبُ بِالآيَةِ؟ فَإِن كانَ المُخاطَبُ بِهِ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله، ألَيسَ قَد شَكَّ فيما أنزَلَ اللهُ عزّ و جلّ إلَيهِ؟ وإن كانَ المُخاطَبُ بِهِ غَيرَهُ، فَعَلیٰ غَيرِهِ إذاً اُنزِلَ الكِتابُ!</span>
<span dir="rtl">قالَ مُوسیٰ: فَسَأَلتُ أخي عَلِيَّ بنَ مُحَمَّدٍ علیه السلام عَن ذٰلِكَ، قالَ:</span>
<span dir="rtl">أمّا قَولُهُ: (فَإِن كُنتَ فِى شَكٍّ مِّمَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ فَسْٔلِ ٱلَّذِينَ يَقْرَءُونَ ٱلْكِتَٰبَ مِن قَبْلِكَ) فَإِنَّ المُخاطَبَ بِذٰلِكَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله، و لَم يَكُن في شَكٍّ مِمّا أنزَلَ اللهُ عزّ و جلّ، و لٰكِن قالَتِ الجَهَلَةُ: كَيفَ لا يَبعَثُ إلَينا نَبِيّاً مِنَ المَلائِكَةِ؟ إنَّهُ لَم يُفَرِّق بَينَهُ و بَينَ غَيرِهِ فِي الاِستِغناءِ عَنِ المَأكَلِ وَ المَشرَبِ وَ المَشيِ فِي الَاسواقِ! فَأَوحَى اللهُ عزّ و جلّ إلیٰ نَبِيِّهِ صلی الله علیه و آله: (فَسْٔلِ ٱلَّذِينَ يَقْرَءُونَ ٱلْكِتَٰبَ مِن قَبْلِكَ) بِمَحضَرٍ مِنَ الجَهَلَةِ: هَل يَبَعَثُ اللهُ رَسولاً قَبلَكَ إلّا و هُوَ يَأكُلُ الطَّعامَ و يَمشي فِي الَاسواقِ؟ و لَكَ بِهِم اُسوَةٌ. و إنَّما قالَ: (فَإِن كُنتَ فِى شَكٍّ) و لَم يَكُن، و لٰكِن لِيُنصِفَهُم</span><ref><span dir="rtl">في المصدر «ليتبعهم»، و ما أثبتناه من بحار الأنوار</span>.</ref><span dir="rtl">، كَما قالَ لَهُ صلی الله علیه و آله: (فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَ أَبْنَآءَكُمْ وَ نِسَآءَنَا وَ نِسَآءَكُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ ٱللهِ عَلَى ٱلْكَٰذِبِينَ)</span><ref><span dir="rtl">آل عمران: ۶۱</span>.</ref><span dir="rtl">، و لَو قالَ: «تَعالَوا نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَةَ اللهِ عَلَيكُم» لَم يَكونوا يُجيبونَ لِلمُباهَلَةِ، و قَد عَرَفَ أنَّ نَبِيَّهُ صلی الله علیه و آله مُؤَدٍّ عَنهُ رِسالَتَهُ و ما هُوَ مِنَ الكاذِبينَ، و كَذٰلِكَ عَرَفَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله أنَّهُ صادِقٌ فيما يَقولُ و لٰكِن أحَبَّ أن يُنصِفَ مِن نَفسِهِ.</span><ref><span dir="rtl">علل الشرائع: ص‌۱۲۹ ح‌۱، تفسيرالعيّاشي: ج‌۲ ص‌۲۸۴ ح‌۱۹۷۷، تحف العقول: ص‌۴۷۶ و ۴۷۸، الاختصاص: ص‌۹۱ نحوه، المناقب لابن شهر آشوب: ج‌۴ ص‌۴۰۳ كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج‌۱۷ ص‌۸۸ ح‌۱۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">107.</span> <span dir="rtl">علل الشرائع</span> - <span dir="rtl">به نقل از محمّد بن سعید اِذخری، از یاران موسی پسر امام جواد علیه السلام</span> -<span dir="rtl">: موسی به محمد بن سعید گفت: یحیی بن اکثم نامه</span>‌<span dir="rtl">ای به وی نوشته و سؤالاتی را پرسیده است، از جمله این که: به من بگو: در آیۀ شریف (اگر از آنچه به سوی تو نازل کرده</span>‌<span dir="rtl">ایم در تردیدی، از کسانی که پیش از تو کتاب [الهی] می</span>‌<span dir="rtl">خواندند، بپرس). مخاطب آیه کیست؟ اگر مخاطبش خود پیامبر صلی الله علیه و آله است، آیا او در آنچه خداوند عزّ و جلّ بر وی نازل فرمود، در تردید بوده است، و اگر مخاطب آن، شخص دیگری است، در این صورت، قرآن بر کسی غیر پیامبر نازل شده است؟</span>
<span dir="rtl">موسی گفت: من این سؤالات را از برادرم علی بن محمّد [امام هادی علیه السلام] پرسیدم. فرمود: «با این سخن خداوند: (اگر از آنچه به سوی تو نازل کرده</span>‌<span dir="rtl">ایم در تردیدی، از کسانی که پیش از تو کتاب [الهی] می</span>‌<span dir="rtl">خواندند، بپرس)، مخاطب آن، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است؛ و او در آنچه خداوند عزّ و جلّ بر وی نازل فرمود، تردید نداشت؛ بلکه نادانان گفتند: چرا خداوند از میان فرشتگان، پیامبری سوی ما نفرستاده است او که در خوردن و نوشیدن و رفت و آمد در بازارها مانند دیگران است! پس، خدای عزّ و جلّ به پیامبرش صلی الله علیه و آله وحی فرمود که: در حضور این نادانان (از کسانی که پیش از تو کتاب می</span>‌<span dir="rtl">خواندند، بپرس): که آیا جز این است که خداوند، پیش از تو هر پیامبری را فرستاده، غذا می</span>‌<span dir="rtl">خورده و در کوچه و بازار راه می</span>‌<span dir="rtl">رفته است؟ تو هم مانند آنهایی. خداوند فرمود: (اگر در تردیدی)، او خود، تردید نداشت؛ بلکه برای رعایت انصاف با آنها (مشرکان) بود، چنان که [در جای دیگر] به او صلی الله علیه و آله فرمود: (بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا بخوانیم، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم) و اگر می</span>‌<span dir="rtl">فرمود: &quot;بیایید مباهله کنیم و لعنت خدا را بر شما قرار دهیم&quot;، آنها دعوت به مباهله را نمی</span>‌<span dir="rtl">پذیرفتند. این، در حالی است که خدا می</span>‌<span dir="rtl">دانست پیامبرش صلی الله علیه و آله رسالت او را به انجام می</span>‌<span dir="rtl">رساند و از دروغگویان [و مدّعیان دروغین نبوّت] نیست و پیامبر صلی الله علیه و آله هم می</span>‌<span dir="rtl">دانست که آنچه می</span>‌<span dir="rtl">گوید، راست است؛ امّا دوست داشت با انصاف رفتار کند».</span>
<span dir="rtl">108.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">المِراءُ لا يَخلو مِن أربَعَةِ أوجُهٍ: إمّا أن تَتَماریٰ أنتَ و صاحِبُكَ فيما تَعلَمانِ، فَقَد تَرَكتُما بِذٰلِكَ النَّصيحَةَ و طَلَبتُمَا الفَضيحَةَ، و أضَعتُما ذٰلِكَ العِلمَ. أو تَجهَلانِهِ، فأَظهَرتُما جَهلاً و خاصَمتُما جَهلاً. و إمّا تَعلَمُهُ أنتَ فَظَلَمتَ صاحِبَكَ بِطَلَبِ عَثرَتِهِ. أو يَعلَمُهُ صاحِبُكَ فَتَرَكتَ حُرمَتَهُ، و لَم تُنزِلهُ مَنزِلَتَهُ.</span>
<span dir="rtl">و هٰذا كُلُّهُ مُحالٌ، فَمَن أنصَفَ و قَبِلَ الحَقَّ و تَرَكَ المُماراةَ فَقَد أوثَقَ إيمانَهُ، و أحسَنَ صُحبَةَ دينِهِ، و صانَ عَقلَهُ.</span><ref><span dir="rtl">منية المريد: ص‌۱۷۱، مصباح الشريعة: ص‌۲۷۰ و لیس فیه «وخاصمتُما جهلاً»، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۵ ح‌۳۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">108.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">جدالگری از چهار رو، خارج نیست: یا تو و همراهت در بارۀ چیزی جدال می</span>‌<span dir="rtl">کنید که هر دو می</span>‌<span dir="rtl">دانید. در این صورت، خیرخواهی را ترک کرده، آبروریزی را پیشه ساخته</span>‌<span dir="rtl">اید و دانش جدل را تباه ساخته</span>‌<span dir="rtl">اید. یا آن که، هیچ کدام نمی</span>‌<span dir="rtl">دانید. بنا بر این، نادانی را آشکار نموده</span>‌<span dir="rtl">اید و از روی نادانی دشمنی ورزیده</span>‌<span dir="rtl">اید. یا آن که تو تنها می</span>‌<span dir="rtl">دانی. در این صورت، با جستجوی لغزش دوستت، به وی ستم روا داشته</span>‌<span dir="rtl">ای. یا آن که دوست تو تنها می</span>‌<span dir="rtl">داند. در این صورت، حرمت وی را زیر پا گذاشته، وی را در جایگاه واقعی</span>‌<span dir="rtl">اش قرار نداده</span>‌<span dir="rtl">ای.</span>
<span dir="rtl">و همۀ اینها ناممکن است. بنا بر این، اگر کسی انصاف به خرج دهد و حق را بپذیرد و جدالگری را رها کند، ایمانش را استوار و دینش را نیکو و خِردش را پاس داشته است.</span>
<span id="الاستعانة-بالله"></span>
=== <span dir="rtl">2 / ۱ - ۸: الاِستِعانَةُ باللهِ</span> ===
<span dir="rtl">۲ / 1 - ۸: یاری خواستن از خدا</span>
<span dir="rtl">109.</span> <span dir="rtl">الإمام زين</span> ‌<span dir="rtl">العابدين علیه السلام</span> - <span dir="rtl">مِن دُعائِهِ في مَكارِمِ الأخلاقِ</span> -<span dir="rtl">: اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ و آلِهِ، وَ اجعَل لي يَداً عَلیٰ مَن ظَلَمَني، و لِساناً عَلیٰ مَن خاصَمَني، و ظَفَراً بِمَن عانَدَني.</span><ref><span dir="rtl">الصحيفة السجّاديّة: ص‌۸۲ الدعاء ۲۰</span>.</ref>
<span dir="rtl">109.</span> <span dir="rtl">امام زین العابدین علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در دعای «مکارم الأخلاق</span>» -<span dir="rtl">: پروردگارا! بر محمّد و خاندانش درود فرست و مرا بر آنان که بر من ستم کرده</span>‌<span dir="rtl">اند، توانا کن و بر کسی که با من بحث می</span>‌<span dir="rtl">کند، زبانی گویا ده و بر آن که با من دشمنی می</span>‌<span dir="rtl">کند، پیروزم فرما.</span>
<span dir="rtl">110.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span> - <span dir="rtl">فِي الدُّعاءِ المُسَمّیٰ بِالإِنجيلِيَّةِ</span> -<span dir="rtl">: أعوذُ بِكَ مِن دُعاءٍ مَحجوبٍ، و رَجاءٍ مَكذوبٍ، و حَياءٍ مَسلوبٍ، وَ احتِجاجٍ مَغلوبٍ، و رَأيٍ غَيرِ مُصيبٍ.</span><ref><span dir="rtl">بحار الأنوار: ج‌۹۴ ص‌۱۵۹ ح‌۲۲ نقلاً عن كتاب «أنيس العابدين» من مؤلّفات بعض قدماء أصحابنا رحمهم ‏اللّٰه</span>.</ref>
<span dir="rtl">110.</span> <span dir="rtl">امام زین العابدین علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در دعای معروف به انجیلیه</span> -<span dir="rtl">: به تو پناه می</span>‌<span dir="rtl">برم از دعای ناپذیرفته، و امیدِ واهی، و شرم از میان رفته، و استدلال شکست خورده، و نظریۀ نادرست.</span>
<span dir="rtl">111.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span> - <span dir="rtl">لِنوحٍ أبِي اليَقظانِ</span> -<span dir="rtl">: اُدعُ بِهٰذَا الدُّعاءِ: اللّٰهُمَّ إنّي... أسأَ لُكَ السَّعَةَ فِي الرِّزقِ، وَ الزُّهدَ فِي الكَفافِ، وَ المَخرَجَ بِالبَيانِ مِن كُلِّ شُبهَةٍ، وَ الصَّوابَ في كُلِّ حُجَّةٍ، وَ الصِّدقَ في جَميعِ المَواطِنِ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۲ ص‌۵۹۲ و ۵۹۳ ح‌۳۲ عن نوح أبي الیقظان، تهذیب الأحکام: ج‌۳ ص‌۸۲ ح‌۲۳۸ عن حمّاد بن زید عن الإمام الصادق عن أبیه عن الإمام زین العابدین علیهم السلام، الإقبال: ج‌۱ ص‌۳۱۹ عن الإمام الصادق عن أبیه عن الإمام زین العابدین علیهم السلام و کلاهما نحوه، مصباح المتهجّد: ص‌۲۷۷ ح‌۳۸۳، جمال الاُسبوع: ص‌۱۴۴ من دون إسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام، بحار الأنوار: ج‌۹۸ ص‌۱۲۷ ح‌۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">111.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span> - <span dir="rtl">به نوح ابو یقظان</span> -<span dir="rtl">: با این دعا، دعا کن: پروردگارا! من... از تو گشایش در روزی، زهد در کفاف، بیرون رفتن از هر شبهه با سخن، درستی در هر استدلال و راستی در همه جا می</span>‌<span dir="rtl">خواهم.</span>
<span id="آفات-الجدال"></span>
== <span dir="rtl">2 / 2: آفاتُ الجِدالِ</span> ==
<span dir="rtl">۲ / ۲: آفت</span>‌<span dir="rtl">های مجادله</span>
<span id="متابعة-الظن"></span>
=== <span dir="rtl">2 / ۲ - ۱: مُتابَعَةُ الظَّنِّ</span> ===
<span dir="rtl">۲ / ۲ - ۱: پیروی از گمان</span>
<span dir="rtl">الکتاب</span>
<span dir="rtl">(وَ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَ إِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغْنِى مِنَ ٱلْحَقِّ شَئْا).</span><ref><span dir="rtl">النجم: ۲۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و ایشان را به این [کار]، معرفتی نیست. جُز گمان [خود] را پیروی نمی</span>‌<span dir="rtl">کنند و در واقع، گمان، در [وصول به] حقیقت، هیچ سودی نمی</span>‌<span dir="rtl">رساند).</span>
<span dir="rtl">(وَ قَالُواْ مَا هِىَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَا إِلَّا ٱلدَّهْرُ وَ مَا لَهُم بِذَٰلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ).</span><ref><span dir="rtl">الجاثية: ۲۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و گفتند: «غیر از زندگانی دنیای ما [چیز دیگری] نیست. می</span>‌<span dir="rtl">میریم و زنده می</span>‌<span dir="rtl">شویم و ما را جز طبیعت، هلاک نمی</span>‌<span dir="rtl">کند»؛ و[لی] به این [مطلب]، هیچ دانشی ندارند [و] جز [طریق] گمان نمی</span>‌<span dir="rtl">سپُرند).</span>
<span dir="rtl">(وَ مَا خَلَقْنَا ٱلسَّمَاءَ وَ ٱلْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَٰطِلاً ذَٰلِكَ ظَنُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ ٱلنَّارِ).</span><ref><span dir="rtl">ص: ۲۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و آسمان و زمین را که میان این دو است، به باطل نیافریدیم. این، گمان کسانی است که کافر شده [و حقپوشی کرده</span>‌<span dir="rtl">اند. پس وای از آن آتش بر کسانی که کافر شده</span>‌<span dir="rtl">اند!).</span>
<span dir="rtl">(وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِى ٱلْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ ٱللهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ).</span><ref><span dir="rtl">الأنعام: ۱۱۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و اگر از بیشتر کسانی که در [این] سرزمین هستند، پیروی کنی، تو را از راه خدا گم</span>‌<span dir="rtl">راه می</span>‌<span dir="rtl">کنند. آنان، جز از گمان [خود] پیروی نمی</span>‌<span dir="rtl">کنند و جز به حدس و تخمین نمی</span>‌<span dir="rtl">پردازند).</span>
<span dir="rtl">(بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَاْتِهِمْ تَاْوِيلُهُ كَذَٰلِكَ كَذَّبَ ٱلَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلظَّٰلِمِينَ).</span><ref><span dir="rtl">يونس: ۳۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">(بلکه چیزی را دروغ شمردند که به علم آن، احاطه نداشتند و هنوز تأویل آن برایشان نیامده است. کسانی [هم] که پیش از آنان بودند، همین گونه [پیامبرانشان را] تکذیب کردند. پس بنگر که فرجام ستمگران، چگونه بوده است).</span>
<span dir="rtl">(إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَ هُوَ عِندَ ٱللهِ عَظِيمٌ).</span><ref><span dir="rtl">النور: ۱۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">(آن</span>‌<span dir="rtl">گاه که آن [بهتان] را از زبان یکدیگر می</span>‌<span dir="rtl">گرفتید و با زبان</span>‌<span dir="rtl">های خود، چیزی را که بِدان علم نداشتید، می</span>‌<span dir="rtl">گفتید و می</span>‌<span dir="rtl">پنداشتید که کاری ساده است، با این</span>‌<span dir="rtl">که آن [امر] نزد خدا بزرگ بود).</span>
<span dir="rtl">(وَ لَا تَقْفُ مَا لَیسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ ٱلسَّمْعَ وَ ٱلْبَصَرَ وَ ٱلْفُؤَادَ كُلُّ أُولٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْٔولاً).</span><ref><span dir="rtl">الإسراء: ۳۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">(چیزی را که بِدان علم نداری، دنبال مکن؛ زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد).</span>
<span id="ـ-۲-متابعة-الهوی"></span>
=== <span dir="rtl">2 / ۲ ـ ۲: مُتابَعَةُ الهَویٰ</span> ===
<span dir="rtl">۲ / 2 - ۲: هواپرستی</span>
<span dir="rtl">الكتاب</span>
<span dir="rtl">(أَفَرَءَيْتُمُ ٱللَّٰتَ وَ ٱلْعُزَّیٰ * وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلْأُخْرَیٰ * أَ لَكُمُ ٱلذَّكَرُ وَ لَهُ ٱلْأُنثَیٰ * تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَیٰ * إِنْ هِىَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ ٱللهُ بِهَا مِن سُلْطَٰنٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى ٱلَانفُسُ وَ لَقَدْ جَاءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلْهُدَیٰ).</span><ref><span dir="rtl">النجم: ۱۹ - ۲۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">(به من خبر دهید از لات و عُزّا * و منات آن سومین دیگر * آیا [به خیالتان] برای شما پسر است و برای او [خدا] دختر؟ * در این صورت، این تقسیم نادرستی است * آنها [این بت</span>‌<span dir="rtl">ها] جز نام</span>‌<span dir="rtl">هایی بیش نیستند که شما و پدرانتان آنها را نام</span>‌<span dir="rtl">گذاری کرده</span>‌<span dir="rtl">اید [و] خدا بر [حقّانیت] آنها هیچ دلیلی نفرستاده است. [آنان،] جز از گمان و آنچه دل</span>‌<span dir="rtl">ها[یشان] می</span>‌<span dir="rtl">خواهند، پیروی نمی</span>‌<span dir="rtl">کنند، با آن که قطعاً از جانب پروردگارشان هدایت برایشان آمده است).</span>
<span dir="rtl">الحديث</span>
<span dir="rtl">112.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">أقرَبُ الآراءِ مِنَ النُّهیٰ، أبعَدُها عَنِ الهَویٰ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۲ ص‌۴۰۲ ح‌۳۰۲۲، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۱۱۹ ح‌۲۶۸۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">112.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">نزدیک</span>‌<span dir="rtl">ترین رأی</span>‌<span dir="rtl">ها به خردمندی، دورترین آنها از هواپرستی است.</span>
<span dir="rtl">113.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">خَيرُ الآراءِ، أبعَدُها مِنَ الهَویٰ و أقرَبُها مِنَ السَّدادِ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۳ ص‌۴۳۲ ح‌۵۰۱۱، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۲۳۸ ح‌۴۵۳۰ و راجع المزار الکبیر: ص‌۳۰۰ ح‌۱۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">113.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">بهترین دیدگاه</span>‌<span dir="rtl">ها، دورترینِ آنها از هوای نفس و نزدیک</span>‌<span dir="rtl">ترین آنها به استواری است.</span>
<span id="ـ-۳-متابعة-الآباء"></span>
=== <span dir="rtl">2 / ۲ ـ ۳: مُتابَعَةُ الآباءِ</span> ===
<span dir="rtl">۲ / 2 - ۳: پیروی از نیاکان</span>
<span dir="rtl">(وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلیٰ مَا أَنزَلَ ٱللهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أَوَ لَوْ كَانَ ءَابَاؤُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ شَئْاً وَلَا يَهْتَدُونَ).</span><ref><span dir="rtl">المائدة: ۱۰۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و چون به آنان گفته شود: «به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر[ش] بیایید»، می</span>‌<span dir="rtl">گویند: «آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، ما را بس است». آیا هرچند پدرانشان چیزی ندانسته و هدایت نیافته بودند؟!).</span>
<span dir="rtl">(وَ كَذَٰلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِى قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلیٰ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلیٰ ءَاثَٰرِهِم مُّقْتَدُونَ).</span><ref><span dir="rtl">الزخرف: ۲۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و بدین گونه، در هیچ شهری پیش از تو هشدار دهنده</span>‌<span dir="rtl">ای نفرستادیم، مگر آن که خوش</span>‌<span dir="rtl">گذرانان آن گفتند: «ما پدران خود را بر آیینی [و راهی] یافته</span>‌<span dir="rtl">ایم و ما از پی ایشان راه</span>‌<span dir="rtl">سپاریم).</span>
<span dir="rtl">راجع: البقرة: ۱۷۰، الأعراف: ۲۸ - ۷۰ و ۷۱ و ۱۷۳، يونس: ۷۸، الأنبياء: ۵۳ - ۵۴، الشعراء: ۷۴ - ۷۷، لقمان: ۲۱، الزخرف: ۱۹ - ۲۴، المؤمنون: ۶۸، الصافّات: ۶۹، يوسف: ۴۰، سبأ: ۴۳، النجم: ۲۳، هود: ۶۲ و ۸۷ و ۱۰۹، إبراهيم: ۱۰، القصص: ۳۶</span>
<span dir="rtl">ر.ک: بقره: آیۀ 170 و اعراف: آیۀ 28 ـ 70 و 71 و 173 و یونس: آیۀ 78 و انبیا: آیۀ۵۳ ـ ۵۴ و شعرا: آیۀ ۷۴ – 77 و لقمان: آیۀ 21 و زخرف: آیۀ 19 – ۲۴ و مؤمنون: آیۀ ۶۸ و صافات: آیۀ ۶۹ ویوسف: آیۀ ۴۰ و سبأ: آیۀ ۴۳ و نجم: آیۀ 23 و هود: آیۀ ۶۲ و 87 و 109 و ابراهیم: آیۀ 10 و قصص: آیۀ ۳۶.</span>
<span id="ـ-۴-مخالفة-الحق"></span>
=== <span dir="rtl">2 / ۲ ـ ۴: مُخالَفَةُ الحَقِّ</span> ===
<span dir="rtl">۲ / 2 - ۴: مخالفت با حق</span>
<span dir="rtl">الكتاب</span>
<span dir="rtl">(كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنم بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقًا مِّنَ ٱلْمُؤْمِنِينَ لَكَٰرِهُونَ * يُجَٰدِلُونَكَ فِى ٱلْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى ٱلْمَوْتِ وَ هُمْ يَنظُرُونَ).</span><ref><span dir="rtl">الأنفال: ۵ - ۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">(همان</span>‌<span dir="rtl">گونه که پروردگارت تو را از خانه</span>‌<span dir="rtl">ات به حق بیرون آورد و حال، آن که دسته</span>‌<span dir="rtl">ای از مؤمنان، سخت کراهت داشتند * با تو در بارۀ حق - بعد از آن که روشن شد - مجادله می</span>‌<span dir="rtl">کنند، گویی که آنان را به سوی مرگ می</span>‌<span dir="rtl">رانند و آنان [بِدان] می</span>‌<span dir="rtl">نگرند).</span>
<span dir="rtl">الحديث</span>
<span dir="rtl">114.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">لا تُجادِلوا بِالباطِلِ فيما يُوافِقُ هَواكُم، وَ اجعَلوا هَمَّكُم نَصرَ الحَقِّ مِن جِهَتِكُم، أو مِن جِهَةِ مَن يُجادِلُكُم؛ فَإِنَّ اللهَ تَعالیٰ يَقولُ: (يَأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ أَنصَارَ ٱللهِ)</span><ref><span dir="rtl">الصفّ: ۱۴</span>.</ref><span dir="rtl">، فَلا تَكونوا أنصاراً لِهَواكُم وَ الشَّيطانِ، وَ اعلَمُوا أنَّهُ ما هَدَمَ الدِّينَ مِثلُ إمامِ ضَلالَةٍ و أَضَلَّ، و جِدالِ مُنافِقٍ بِالباطِلِ.</span><ref><span dir="rtl">إرشاد القلوب: ص‌۷۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">114.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">برای [به کرسی نشاندن] آنچه مطابق دلخواه شماست، به [کمک سخن] باطل مجادله نکنید؛ [بلکه] همّت خود را یاری دادن حق [و حقیقت] قرار دهید، چه حق به جانب شما باشد یا به جانب کسی که با شما مجادله می</span>‌<span dir="rtl">کند؛ زیرا خداوند متعال می</span>‌<span dir="rtl">فرماید: (ای کسانی که ایمان آورده</span>‌<span dir="rtl">اید! یاوران خدا باشید). پس یاور هوس خود و شیطان نباشید و بدانید که هیچ چیزی همانند پیشوای گم</span>‌<span dir="rtl">راه و گم</span>‌<span dir="rtl">راه کننده و مجادله کردن منافق به باطل، دین را ویران نکرده است.</span>
<span dir="rtl">115.</span> <span dir="rtl">عنه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">مَن أعانَ عَلیٰ خُصومَةٍ بِغَيرِ حَقٍّ، كانَ في سَخَطِ اللهِ حَتّیٰ يَنزِعَ.</span><ref><span dir="rtl">المستدرك على الصحيحين: ج‌۴ ص‌۱۱۲ ح‌۷۰۵۱، سنن أبي داود: ج‌۳ ص‌۳۰۵ ح‌۳۵۹۸ و فيه «بظلم» بدل «بغير حقّ»، مسند ابن حنبل: ج‌۲ ص‌۳۸۱ ح‌۵۵۴۵ كلاهما نحوه و كلّها عن عبداللّٰه‏ ابن عمر، السنن الكبرى: ج‌۶ ص‌۱۳۶ ح‌۱۱۴۴۴ عن أبي هريرة و فيه «علم» بدل «حقّ»، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۴۴۳ ح‌۱۹۱۴؛ مجمع البيان: ج‌۳ ص‌۱۲۹ و فيه «علم» بدل «حقّ</span>».</ref>
<span dir="rtl">115.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">هر کس بر دعوایی، به ناحق کمک کند، در خشم [و ناخشنودی] خدا خواهد بود تا آن گاه که دست بکشد.</span>
<span dir="rtl">116.</span> <span dir="rtl">عنه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">مَن خاصَمَ في باطِلٍ و هُوَ يَعلَمُهُ، لَم يَزَل في سَخَطِ اللهِ حَتّیٰ يَنزِ عَ.</span><ref><span dir="rtl">سنن أبي داود: ج‌۳ ص‌۳۰۵ ح‌۳۵۹۷، مسند ابن حنبل: ج‌۲ ص‌۳۵۴ ح‌۵۳۸۵، السنن الكبرى: ج‌۶ ص‌۱۳۶ ح‌۱۱۴۴۱ كلّها عن ابن عمر، المستدرك على الصحيحين: ج‌۲ ص‌۳۳ ح‌۲۲۲۲ عن عبد اللّٰه‏ بن عمرو، كنز العمّال: ج‌۱۶ ص‌۶۹ ح‌۴۳۹۷۳ ؛ عوالي اللّآلي: ج‌۱ ص‌۱۶۵ ح‌۱۷۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">116.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">هر کس بر سر باطلی دعوا کند، در حالی که می</span>‌<span dir="rtl">داند باطل است، پیوسته در خشم (ناخشنودی) خدا خواهد بود تا آن گاه که دست بکشد.</span>
<span dir="rtl">117.</span> <span dir="rtl">الإمام زين العابدين علیه السلام</span> - <span dir="rtl">في ذِكرِ الحُقوقِ</span> -<span dir="rtl">: أمّا حَقُّ الخَصمِ المُدَّعي عَلَيكَ؛ فَإِن كانَ ما يَدَّعي عَلَيكَ حَقّاً، كُنتَ شاهِدَهُ عَلیٰ نَفسِكَ و لَم تَظلِمهُ و أَوفَيتَهُ حَقَّهُ، وإن كانَ ما يَدَّعي باطِلاً، رَفَقتَ بِهِ و لَم تَأتِ في أمرِهِ غَيرَ الرِّفقِ و لَم تُسخِط رَبَّكَ في أمرِهِ، و لا قُوَّةَ إلّا بِاللهِ.</span>
<span dir="rtl">و أَمّا حَقُّ خَصمِكَ الَّذي تَدَّعي عَلَيهِ؛ فَإِن كُنتَ مُحِقّاً في دَعواكَ أجمَلتَ مُقاوَلَتَهُ و لَم تَجحَد حَقَّهُ، وإن كُنتَ مُبطِلاً في دَعواكَ اتَّقَيتَ اللهَ عزّ و جلّ و تُبتَ إلَيهِ و تَرَكتَ الدَّعویٰ.</span><ref><span dir="rtl">كتاب من لا يحضره الفقيه: ج‌۲ ص‌۶۲۴ ح‌۳۲۱۴، الخصال: ص‌۵۷۰ ح‌۱، الأمالي للصدوق: ص‌۴۵۶ ح‌۶۱۰، مكارم الأخلاق: ج‌۲ ص‌۳۰۴ ح‌۲۶۵۴ كلّها عن ثابت بن دينار، تحف العقول: ص‌۲۶۸ ح‌۳۷ و ۳۸ كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۴ ص‌۸ ح‌۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">117.</span> <span dir="rtl">امام زین العابدین علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در بیان حقوق</span> -<span dir="rtl">: حقّ خصمِ مدّعی بر ضدّ تو، این است که: اگر در ادّعایش بر حق بود، حق را به جانب او بدهی و به وی ستم نکنی و حقّش را بدهی، و اگر آنچه ادّعا می</span>‌<span dir="rtl">کند باطل بود، با وی به نرمی رفتار کنی و در باره</span>‌<span dir="rtl">اش جز نرمی نشان ندهی و کاری نکنی که پروردگارت را ناخشنود سازی، و لا قوّة إلّا باللّٰه</span>‌ <span dir="rtl">و امّا حقّ خصمی که تو علیه او ادّعایی داری، این است که اگر تو در ادّعایت بر حق بودی، با وی به زبان خویش بحث کنی و حقّ او را انکار نکنی، و چنانچه در ادّعایت بر باطل بودی، از خداوند عزّ و جلّ بترسی و به درگاهش توبه کنی و دعوا را ترک گویی.</span>
<span id="الغرور"></span>
=== <span dir="rtl">2 / ۲ - ۵: الغُرورُ</span> ===
<span dir="rtl">۲ / 2 - ۵: غرور</span>
<span dir="rtl">118.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">إنَّ العالِمَ مَن عَرَفَ أنَّ ما يَعلَمُ فيما لايَعلَمُ قَليلٌ، فَعَدَّ نَفسَهُ بِذٰلِكَ جاهِلاً، فَازدادَ بِما عَرَفَ مِن ذٰلِكَ في طَلَبِ العِلمِ اجتِهاداً، فَما يَزالُ لِلعِلمِ طالِباً، و فيهِ راغِباً، و لَهُ مُستَفيداً، و لِأهلِهِ خاشِعاً مُهتَمّاً، و لِلصَّمتِ لازِماً، و للخَطَأِ حاذِراً، و مِنهُ مُستَحيِياً، وإن وَرَدَ عَلَيهِ ما لا يَعرِفُ، لَم يُنكِر ذٰلِكَ؛ لِما قَرَّرَ بِهِ نَفسَهُ مِنَ الجَهالَةِ.</span>
<span dir="rtl">وإنَّ الجاهِلَ مَن عَدَّ نَفسَهُ بِما جَهِلَ مِن مَعرِفَةِ العِلمِ عالِماً، و بِرَأيِهِ مُكتَفِياً، فَما يَزالُ لِلعُلَماءِ مُباعِداً، و عَلَيهِم زارِياً، و لِمَن خالَفَهُ مُخَطِّئاً، و لِما لَم يَعرِف مِنَ الاُمورِ مُضَلِّلاً، فَإِذا وَرَدَ عَلَيهِ مِنَ الاُمورِ ما لَم يَعرِفهُ، أنكَرَهُ وَ كَذَّبَ بِه، و قالَ بِجَهالَتِهِ: ما أعرِفُ هٰذا، و ما أراهُ كانَ، و ما أظُنُّ أن يَكُونَ، و أنّیٰ كانَ؟! و ذٰلِكَ لِثِقَتِهِ بِرَأيِهِ، و قِلَّةِ مَعرِفَتِهِ بِجَهالَتِهِ، فَما يَنفَكُّ بِما يَریٰ مِمّا يَلتَبِسُ عَلَيهِ رَأيَهُ مِمّا لا يَعرِفُ، لِلجَهلِ مُستَفيداً، و لِلحَقِّ مُنكِراً، و فِي الجَهالَةِ مُتَحَيِّراً، و عن طَلَبِ العِلمِ مُستَكبِراً.</span><ref><span dir="rtl">تحف العقول: ص‌۷۳، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۲۰۳ ح‌۱ نقلاً عن کشف المحجّة</span>.</ref>
<span dir="rtl">118.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">دانشور، کسی است که بداند آموخته</span>‌<span dir="rtl">هایش در میان نیاموخته</span>‌<span dir="rtl">هایش اندک اند و به همین دلیل، خویش را نادان بشمارد تا از این ره</span>‌<span dir="rtl">گذر، تلاشش در فراگیری دانش، فزونی گیرد. [اگر چنین باشد،] همواره جویای دانش و شیفتۀ آن و بهره</span>‌<span dir="rtl">گیر از آن خواهد بود و بر دانشیان، فروتن و اهتمام</span>‌<span dir="rtl">ورز، وپایبند سکوت و به هوش از خطا و زندگی</span>‌<span dir="rtl">جو از دانش خواهد بود و چون خویش را نادان می</span>‌<span dir="rtl">پندارد، اگر با چیزی رو در رو شود که نمی</span>‌<span dir="rtl">داند، آن را انکار نخواهد کرد.</span>
<span dir="rtl">نادان، کسی است که به سبب ناآگاهی‌اش از دانش، خود را عالم می</span>‌<span dir="rtl">شمارد و به نظر خود، بسنده می</span>‌<span dir="rtl">کند و همواره از دانشوران دوری می</span>‌<span dir="rtl">گزیند و آنان را پست می</span>‌<span dir="rtl">داند و مخالفان خود را اشتباهکار می</span>‌<span dir="rtl">شمارد و هر آنچه را نمی</span>‌<span dir="rtl">داند، گم</span>‌<span dir="rtl">راهی می</span>‌<span dir="rtl">شمرد، و اگر با چیزی رو به رو شود که نمی</span>‌<span dir="rtl">شناسد، آن را انکار می</span>‌<span dir="rtl">کند و دروغ می</span>‌<span dir="rtl">پندارد و از روی نادانی می</span>‌<span dir="rtl">گوید: من این را نمی</span>‌<span dir="rtl">شناسم و فکر نمی</span>‌<span dir="rtl">کنم که چنین بوده، یا چنین باشد،‌ یا چه طور می</span>‌<span dir="rtl">تواند چنین باشد؟! این به دلیل اعتماد او بر اندیشۀ خود و کم</span>‌<span dir="rtl">اطّلاعی</span>‌<span dir="rtl">اش از ناآگاهی</span>‌<span dir="rtl">های خویش است و با این عقیده، هیچ گاه از ناآگاهی و اشتباه جدا نمی</span>‌<span dir="rtl">گردد، از نادانی بهره می</span>‌<span dir="rtl">گیرد و منکر حق خواهد بود و در نادانی خود، حیران و از فرا گرفتن دانش، سرگران خواهد بود.</span>
<span dir="rtl">119.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span> - <span dir="rtl">و قَد سُئِلَ علیه السلام: أيُّ النّاسِ أثبَتُ رَأياً؟</span> -<span dir="rtl">: مَن لَم يَغُرَّهُ النّاسُ مِن نَفسِهِ، و مَن لَم تَغُرَّهُ الدُّنيا بِتَشَوُّفِها</span><ref><span dir="rtl">تَشَوَّفتِ المرأةُ: تزَيَّنَت (لسان العرب: ج‌۹ ص‌۱۸۵</span>).</ref><span dir="rtl">.</span><ref><span dir="rtl">کتاب من لا یحضره الفقيه: ج‌۴ ص‌۳۸۳ ح‌۵۸۳۳، معاني الأخبار: ص‌۱۹۹ ح‌۴، الأربعون حدیثاً للشهید الأوّل: ص‌۶۳ ح‌۲۷ کلّها عن عبداللّٰه بن بکر المرادي عن الإمام الکاظم عن آبائه علیهم السلام، الأمالي للطوسي: ص‌۴۳۶ ح‌۹۷۴ عن عبداللّٰه بن بکران المرادي عن الإمام الکاظم عن أبیه عن جدّه عن الإمام زین العابدین عنه علیهم السلام والصحیح «عبداللّٰه بن بکر المرادي» کما في سائر المصادر وفیه «بتسوّفها» بدل «بتشوّقها»، تنبیه الخواطر: ج‌۲ ص‌۱۷۴ عن الإمام زین العابدین عنه علیهما السلام، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۳۷۸ ح‌۱؛ دستور معالم الحکم: ص‌۸۵ وفیه «بشنوفها» بدل «بتشوقها</span>».</ref>
<span dir="rtl">119.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در پاسخ کسی که پرسید: کدام مردم، استواررأی</span>‌<span dir="rtl">ترند؟</span> -<span dir="rtl">: آن که [نگاه</span>‌<span dir="rtl">های] مردم [به وی]، خودپسندش نسازند و دنیا با آرایشش فریبش ندهد.</span>
<span id="التعصب"></span>
=== <span dir="rtl">2 / ۲ - ۶: التَّعَصُّبُ</span> ===
<span dir="rtl">۲ / 2 - ۶: تعصّب</span>
<span dir="rtl">120.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ</span>‌ <span dir="rtl">علیه السلام</span>- <span dir="rtl">في ذَمَّ إبلیسَ</span> -<span dir="rtl">: قَالَ سُبحانَهُ وَ هُوَ العَالِم بِمُضْمَرَاتِ القُلُوبِ وَ مَحجوبَاتِ الغُیُوبِ: (إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّى خَالِقٌ بَشَرًا مِّن طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ</span>‌ <span dir="rtl">وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُوا لَهُ</span>‌<span dir="rtl">سَاجِدِينَ * فَسَجَدَ ٱلْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّا إِبْلِيسَ)</span><ref><span dir="rtl">ص ۷۱ - ۷۴</span>.</ref> <span dir="rtl">اعتَرَضَتهُ الحَمِیَّةُ، فَافتَخَرَ عَلَی آدَمَ بِخَلقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَیهِ لِأَصلِهِ، فَعَدُوُّ اللهِ إِمَامُ المُتَعَصَّبِینَ وَ سَلَفُ المُستَکبِرِینَ، الَّذِي وَضَعَ أَسَاسَ العَصَبِیَّة - أ لا تَرَونَ کَیفَ صَغَّرَهُ اللهُ بِتَکَبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِه... صَدَّقَهُ بِهِ أبناءُ الحَمِیَّةِ، و إخوانُ العَصَبِیَّةِ، و فُرسانُ الکِبرِ و الجاهِلِیَّة.</span><ref><span dir="rtl">نهج البلاغة: الخطبة ۱۹۲، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص۴۶۵ ح۳۷؛ ربیع الأبرار: ج۱ ص۴۰۰ و لیس فیه ذیله</span>.</ref>
<span dir="rtl">120.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">- در نکوهش ابلیس-: خداوند سبحان که به آنچه در دل‌ها مستور است و به غیوب هستی - که از نظرها محجوب است - آگاهی دارد، خطاب به فرشتگان فرمود (من بشری را از گِل به وجود می‌آورم. پس چون او را ساختم و از روح خود در او دمیدم، بر او سجده کنید. جز ابلیس تمام فرشتگان سجده کردند) که تعصّب (غیرت) به او روی آورد، و به سبب آفرینش خود [از آتش]، بر آدم، فخر فروخت و به خاطر اصل و گوهرش علیه او عصبیّت ورزید، پس این دشمن خدا، پیشوای متعصّبان و سر سلسلۀ مستکبران و خودْبزرگ‌بینان است و همو عصبیّت را پایه‌گذاری کرد... آیا نمی‌بینند که خداوند، چگونه او را به سبب تکبّرش حقیر ساخت و به سبب گردنکشی به چاه سرافکندگی در انداخت...؛ اما فرزندان تعصّب و برادران عصبیّت و سواران گردنکشی و جاهلیّت، ادّعای او را راست از کار درآوردند.</span>
<span id="اللجاجة"></span>
=== <span dir="rtl">2 / ۲ - ۷: اللَّجاجَةُ</span> ===
<span dir="rtl">۲ / 2 - ۷: لجاجت</span>
<span dir="rtl">121.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">اللَّجاجَةُ تَسُلُّ الرَّأيَ.</span><ref><span dir="rtl">نهج البلاغة: الحكمة ۱۷۹، کنز الفوائد: ج‌۱ ص‌۳۶۷ وفیه «تسلب» بدل «تسلّ»، خصائص الأئمّة علیهم السلام: ص‌۱۱۰، بحار الأنوار: ج‌۷۵ ص‌۱۰۴ ح‌۳۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">121.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">لجاجت، خِرد را به زنجیر می</span>‌<span dir="rtl">کشد.</span>
<span dir="rtl">122.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">اللَّجوجُ لا رَأيَ لَهُ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۱ ص‌۲۲۳ ح‌۸۸۷، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۴۱ ح‌۹۳۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">122.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">لجباز، اندیشه</span>‌<span dir="rtl">ای ندارد.</span>
<span dir="rtl">123.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">اللَّجاج يُفسِدُ الرَّأيَ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۱ ص‌۲۶۹ ح‌۱۰۷۸، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۵۲ ح‌۱۳۴۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">123.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">لجبازی، اندیشه را فاسد کند.</span>
<span id="الغضب"></span>
=== <span dir="rtl">2 / ۲ - ۸: الغَضَبُ</span> ===
<span dir="rtl">۲ / 2 - ۸: خشم</span>
<span dir="rtl">124.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">شِدَّةُ الغَضَبِ تُغَيِّرُ المَنطِقَ، و تَقطَعُ مادَّةَ الحُجَّةِ، و تُفَرِّقُ الفَهمَ.</span><ref><span dir="rtl">كنز الفوائد: ج‌۱ ص‌۳۱۹، بحار الأنوار: ج‌۷۱ ص‌۴۲۸ ح‌۷۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">124.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">شدّت خشم، گویش را دگرگون می</span>‌<span dir="rtl">کند، بنیان استدلال را بر می</span>‌<span dir="rtl">کَنَد و فهمیدن را مختل می</span>‌<span dir="rtl">سازد.</span>
<span dir="rtl">125.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">دَعِ الحِدَّةَ، و تَفَكَّر فِي الحُجَّةِ، و تَحَفَّظ مِنَ الخَطَلِ</span><ref><span dir="rtl">الخطل: الكلام الفاسد الكثير المضطرب (معجم مقاييس اللغة: «خطل</span>»).</ref><span dir="rtl">؛ تَأمَنِ الزَّلَلَ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۴ ص‌۱۹ ح‌۵۱۳۶، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۲۵۰ ح‌۴۶۷۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">125.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">تندخویی را رها کن و به استدلال بیندیش و [خویش را] از یاوه</span>‌<span dir="rtl">گویی نگه دار تا از لغزش در امان بمانی.</span>
<span dir="rtl">126.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">أوَّلُ عِوَضِ الحَليمِ عَن حِلمِهِ أنَّ النّاسَ كُلَّهُم أنصارُهُ عَلیٰ خَصمِهِ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۲ ص‌۶۶ ح‌۱۸۵۹، نهج البلاغة: الحکمة ۲۰۶، خصائص الأئمّة علیهم السلام: ص‌۱۱۵، و فیهما «الجاهل» بدل «خصمه»، بحار الأنوار: ج‌۷۱ ص‌۴۲۷ ح‌۷۶؛ عیون الأخبار لابن قتیبة: ج‌۱ ص‌۳۹۹، ربیع الأبرار: ج‌۲ ص‌۵۱ و فیهما «الجهول» بدل «خصمه</span>».</ref>
<span dir="rtl">126.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">نخستین پاداش بردبار از بردباری خود، این است که همۀ مردم در برابر طرف دعوایش از او جانبداری می</span>‌<span dir="rtl">کنند.</span>
<span dir="rtl">127.</span> <span dir="rtl">بحار الأنوار عن محمّد بن سنان</span>: <span dir="rtl">المُفَضَّلُ بنُ عُمَر... قالَ - لاِبنِ أبِي العَوجاءِ بَعدَ أن سَمِعَ كَلامَهُ في رَدِّ الخالِقِ وَ الصّانِعِ -: يا عَدُوَّ اللهِ! ألحَدتَ في دينِ اللهِ، و أنكَرتَ البارِئَ... فَقالَ ابنُ أبِي العَوجاءِ لِلمُفَضَّلِ: يا هٰذا! إن كُنتَ مِن أهلِ الكَلامِ كَلَّمناكَ، فَإِن ثَبَتَ لَكَ حُجَّةٌ تَبِعناكَ، و إن لَم تَكُن مِنهُم فَلا كَلامَ لَكَ، و إن كُنتَ مِن أصحابِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ فَما هٰكَذا يُخاطِبُنا، و لا بِمِثلِ دَليلِكَ يُجادِلُنا، و لَقَد سَمِعَ مِن كَلامِنا أكثَرَ مِمّا سَمِعتَ، فَما أفحَشَ في خِطابِنا و لا تَعَدّیٰ في جَوابِنا، وإنَّهُ لَلحَليمُ الرَّزينُ العاقِلُ الرَّصينُ، لايَعتريهِ خُرقٌ و لا طَيشٌ و لا نَزَقٌ، يَسمعُ كَلامَنا، و يُصغي إلَينا، و يَستَعرِفُ حُجَّتَنا حَتَّى استَفرَغَنا ما عِندَنا، و ظَنَنّا أنّا قَد قَطَعناهُ، أدحَضَ حُجَّتَنا بِكَلامٍ يَسيرٍ، و خِطابٍ قَصيرٍ، يُلزِمُنا بِهِ الحُجَّةَ، و يَقطَعُ العُذرَ، و لا نَستَطيعُ لِجَوابِهِ رَدّاً، فَإِن كُنتَ مِن أصحابِهِ، فَخاطِبنا بِمِثلِ خِطابِهِ.</span><ref><span dir="rtl">بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۵۸ نقلاً عن توحيد المفضّل بن عمر</span>.</ref>
<span dir="rtl">127.</span> <span dir="rtl">بحار الأنوار</span> - <span dir="rtl">به نقل از محمّد بن سنان</span> -<span dir="rtl">: مفضّل بن عمر... پس از آن که سخن ابن ابی العوجا را در ردّ خدای آفریننده و صانع شنید، گفت: ای دشمن خدا! در دین خدا الحاد می</span>‌<span dir="rtl">ورزی و باری [تعالی] را منکر می</span>‌<span dir="rtl">شوی؟...</span>
<span dir="rtl">ابن ابی العوجا به مفضّل گفت: ای مرد! اگر اهل گفتگویی، با تو سخن خواهیم گفت. اگر دلیل به نفع تو بود، از تو پیروی می</span>‌<span dir="rtl">کنیم و اگر اهل گفتگو نیستی، حرفی با تو نیست. اگر تو از یاران جعفر بن محمّد صادق هستی، بدان که وی با ما چنین سخن نمی</span>‌<span dir="rtl">گوید و به مِثل دلیل تو با ما بحث و گفتگو نمی</span>‌<span dir="rtl">کند. او از زبان ما بیش از آنچه تو شنیدی، شنیده است و هیچ گاه در گفتگو با ما ناسزا نگفته و در پاسخ ما حق</span>‌<span dir="rtl">کشی نکرده است. وی فردی بردبار، باوقار، خردمند و استوار است [و] هیچ گاه نادانی، شتاب</span>‌<span dir="rtl">زدگی و بی</span>‌<span dir="rtl">باکی بر وی عارض می</span>‌<span dir="rtl">شود. سخن ما را می</span>‌<span dir="rtl">شنود و به ما توجّه می</span>‌<span dir="rtl">کند و از دلیل</span>‌<span dir="rtl">های ما هر آنچه داریم، آگاه می</span>‌<span dir="rtl">شود، به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای که فکر می</span>‌<span dir="rtl">کنیم راه را بر وی بسته</span>‌<span dir="rtl">ایم. آن گاه با سخنی ساده و کلامی کوتاه، استدلال ما را از میان می</span>‌<span dir="rtl">برد و دلیل خود را اثبات می</span>‌<span dir="rtl">کند و [راه] عذر ما را می</span>‌<span dir="rtl">بندد و ما نمی</span>‌<span dir="rtl">توانیم در جوابش پاسخی بدهیم. اگر تو از یاران وی هستی، همچون او با ما گفتگو کن.</span>
<span id="الاستظهار-بالباطل"></span>
=== <span dir="rtl">2 / ۲ - ۹: الاِستِظهارُ بِالباطِلِ</span> ===
<span dir="rtl">۲ / 2 - ۹: کمک گرفتن از باطل</span>
<span dir="rtl">الكتاب</span>
<span dir="rtl">( كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ ٱلَاحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةِ بِرَسُولِهِمْ لِيَاْخُذُوهُ وَ جَٰدَلُواْ بِالْبَٰٰطِلِ لِيُدْحِضُواْ بِهِ ٱلْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ).</span><ref><span dir="rtl">غافر: ۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">(پیش از اینان، قوم نوح و پس از آنان، دسته</span>‌<span dir="rtl">های مختلف [دیگر] به تکذیب پرداختند و هر امّتی، آهنگ فرستادۀ خود را کردند تا او را بگیرند، و به [وسیلۀ] باطل، جدال نمودند تا حقیقت را با آن پایمال سازند. پس آنان را فرو گرفتم. آیا چگونه بود کیفر من؟)</span>
<span dir="rtl">(وَيُجَٰدِلُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِالْبَٰطِلِ لِيُدْحِضُواْ بِهِ ٱلْحَقَّ وَ ٱتَّخَذُواْ ءَايَٰتِى وَمَا أُنذِرُواْ هُزُوًا).</span><ref><span dir="rtl">الکهف: ۵۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">(کسانی که کفر ورزیدند به باطل مجادله می</span>‌<span dir="rtl">کنند تا بدان وسیله حق را از بین ببرند و آنان آیات و نشانه</span>‌<span dir="rtl">های مرا و آنچه را که بدان بیم داده شده</span>‌<span dir="rtl">اند به سخره گرفته</span>‌<span dir="rtl">اند)</span>
<span dir="rtl">الحديث</span>
<span dir="rtl">128.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">لَعَنَ اللهُ الَّذينَ اتَّخَذوا دينَهُم شَحّاً - يَعنِي الجِدالَ - لِيُدحِضُوا الحَقَّ بِالباطِلِ.</span><ref><span dir="rtl">التوحيد: ص‌۴۶۱ ح‌۳۳ عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن أبیه علیهما السلام، الجعفريّات: ص‌۱۷۱ عن الإمام الکاظم عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله و فيه «سحناً» بدل «شحاً» بزیادة «في الدین» بعد «الجدال» و لیس فیه ذیله، مستدرك الوسائل: ج‌۱۲ ص‌۲۴۹</span> <span dir="rtl">ح‌۱۴۰۲۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">128.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">خداوند، آنانی را که دین خود را وسیلۀ جدال قرار می</span>‌<span dir="rtl">دهند، لعنت کرده است؛ یعنی جدالگری کنند تا به وسیلۀ باطل، حق را از میان ببرند.</span>
<span id="الفصل-الثالث-نماذج-من-أحسن-المجادلات"></span>
= <span dir="rtl">الفصل الثالث: نَماذِجُ مِن أحسَنِ المُجادِلاتِ</span> =
<span dir="rtl">فصل سوم: نمونه</span>‌<span dir="rtl">هایی از نیکوترین مجادله</span>‌<span dir="rtl">ها</span>
<span id="مجادلات-عدد-من-الأنبیاء-علیهم-السلام"></span>
== <span dir="rtl">۳ / ۱: مُجادَلاتُ عَدَدٍ مِنَ الأَنبِیاءِ علیهم السلام</span> ==
<span dir="rtl">۳ / ۱: مجادله</span>‌<span dir="rtl">های شماری از پیامبران علیهم السلام</span>
<span dir="rtl">الكتاب</span>
<span dir="rtl">(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوْمِهِ إِنِّى لَكُمْ نَذِیرٌ مُّبِینٌ * أَن لَّا تَعْبُدُوا إِلَّا ٱللهَ إِنِّى أَخَافُ عَلَیكُمْ عَذَابَ یوْمٍ أَلِیمٍ * فَقَالَ ٱلْمَلَأُ ٱلَّذِینَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَرًا مِّثْلَنَا وَ مَا نَرَاكَ ٱتَّبَعَكَ إِلَّا ٱلَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِىَ ٱلرَّأْىِ وَ مَا نَرَىٰ لَكُمْ عَلَینَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِینَ * قَالَ یٰقَوْمِ أَرَءَیتُمْ إِن كُنتُ عَلَىٰ بَینَةٍ مِّن رَّبِّى وَءَاتَانِى رَحْمَةً مِّنْ عِندِهِ فَعُمِّیتْ عَلَیكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَ أَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ * وَ یٰقَوْمِ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَیهِ مَالاً إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى ٱللهِ وَ مَا أَنَا بِطَارِدِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوا إِنَّهُم مُّلَاقُوا رَبِّهِمْ وَ لَٰكِنِّى أَرَاكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ * وَ یٰقَوْمِ مَن ینصُرُنِى مِنَ ٱللهِ إِن طَرَدتُّهُمْ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ * وَ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَائِنُ ٱللهِ وَ لَا أَعْلَمُ ٱلْغَیبَ وَ لَا أَقُولُ إِنِّى مَلَكٌ وَلَا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِى أَعْینُكُمْ لَن یؤْتِیهُمُ ٱللهُ خَیرًا ٱللهُ أَعْلَمُ بِمَا فِى أَنفُسِهِمْ إِنِّى إِذًا لَّمِنَ ٱلظَّالِمِینَ * قَالُوا یٰنُوحُ قَدْ جَٰدَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ ٱلصَّادِقِینَ * قَالَ إِنَّمَا یأْتِیكُم بِهِ ٱللهُ إِن شَاءَ وَ مَا أَنتُم بِمُعْجِزِینَ * وَ لَا ینفَعُكُمْ نُصْحِى إِنْ أَرَدتُّ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ إِن كَانَ ٱللهُ یرِیدُ أَن یغْوِیكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ).</span><ref><span dir="rtl">هود: ۲۵ - ۳۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و به راستی، نوح را به سوی قومش فرستادیم. [گفت:] «من برای شما هشدار دهنده</span>‌<span dir="rtl">ای آشکارم * که جز خدا را نپرستید؛ زیرا من از عذاب روزی سهمگین بر شما بیمناکم». * پس سران قومش که کافر بودند، گفتند: ما تو را جز بشری مثل خود نمی</span>‌<span dir="rtl">بینیم، و نمی</span>‌<span dir="rtl">بینیم جز [جماعتی از] فرومایگان ما، آن هم نسنجیده، کسی تو را پیروی کرده باشد؛ و شما را بر ما امتیازی نیست؛ بلکه شما را دروغگو می</span>‌<span dir="rtl">دانیم. * گفت: «ای قوم من! به من بگویید اگر از سوی پروردگارم حجّتی روشن داشته باشم و مرا از نزد خود، رحمتی بخشیده باشد که بر شما پوشیده است، آیا ما [باید] شما را در حالی که بِدان اکراه دارید، به آن وادار کنیم؟ * و ای قوم من! برای این [رسالت]، مالی از شما درخواست نمی</span>‌<span dir="rtl">کنم. مزد من، جز بر عهدۀ خدا نیست و کسانی را که ایمان آوردند، طرد نمی</span>‌<span dir="rtl">کنم. قطعاً آنان پروردگارشان را دیدار خواهند کرد؛ ولی شما را قومی می</span>‌<span dir="rtl">بینم که نادانی می</span>‌<span dir="rtl">کنید * و ای قوم من! اگر آنان را برانم، چه کسی مرا در برابر خدا یاری خواهد کرد؟ آیا عبرت نمی</span>‌<span dir="rtl">گیرید؟ * و به شما نمی</span>‌<span dir="rtl">گویم که گنجینه</span>‌<span dir="rtl">های خدا پیش من است، و غیب نمی</span>‌<span dir="rtl">دانم، و نمی</span>‌<span dir="rtl">گویم که من فرشته</span>‌<span dir="rtl">ام، و در بارۀ کسانی که دیدگان شما به خواری در آنان می</span>‌<span dir="rtl">نگرند، نمی</span>‌<span dir="rtl">گویم خدا هرگز خیرشان نمی</span>‌<span dir="rtl">دهد. خدا به آنچه</span>‌ <span dir="rtl">در دل آنان است، آگاه</span>‌<span dir="rtl">تر است. [اگر جز این بگویم،] در آن صورت، من از ستمکاران خواهم بود». * گفتند: ای نوح! واقعاً با ما جدال کردی و بسیار [هم] جدال کردی. پس اگر از راستگویانی، آنچه را [از عذاب خدا] به ما وعده می</span>‌<span dir="rtl">دهی، برای ما بیاور. * گفت: «تنها خداست که اگر بخواهد، آن را برای شما می</span>‌<span dir="rtl">آورد و شما عاجز کننده[ی او] نخواهید بود * و اگر بخواهم شما را اندرز دهم، در صورتی که خدا بخواهد شما را بیراه گذارد، اندرز من شما را سود نمی</span>‌<span dir="rtl">بخشد. او پروردگار شماست و به سوی او بازگردانیده می</span>‌<span dir="rtl">شوید»).</span>
<span dir="rtl">(وَ إِلیٰ عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ يَٰقَوْمِ ٱعْبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَٰهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ * يَٰقَوْمِ لَا أَسْٔلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى ٱلَّذِى فَطَرَنِى أَفَلَا تَعْقِلُونَ * وَيَٰقَوْمِ ٱسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُرْسِلِ ٱلسَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلیٰ قُوَّتِكُمْ وَ لَا تَتَوَلَّوْاْ مُجْرِمِينَ * قَالُواْ يَٰٰهُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَارِكِى ءَالِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَ مَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ * إِن نَّقُولُ إِلَّا ٱعْتَرَاكَ بَعْضُ ءَالِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إِنِّى أُشْهِدُ ٱللهَ وَ ٱشْهَدُواْ أَنِّى بَرِى</span>‌<span dir="rtl">ءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * مِن دُونِهِ فَكِيدُونِى جَمِيعًا ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ * إِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى ٱللهِ رَبِّى وَ رَبِّكُم مَّا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَأخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّى عَلیٰ صِرَٰطٍ مُّسْتَقِيمٍ * فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقَدْ أَبْلَغْتُكُم مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّى قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَ لَا تَضُرُّونَهُ شَئْا إِنَّ رَبِّى عَلیٰ كُلِّ شَىْ</span>‌<span dir="rtl">ءٍ حَفِيظٌ)</span><ref><span dir="rtl">هود: ۵۰ - ۵۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و به سوی [قوم] عاد، برادرشان هود را [فرستادیم. هود] گفت: «ای قوم من! خدا را بپرستید. جز او هیچ معبودی برای شما نیست. شما فقط دروغ</span>‌<span dir="rtl">پردازید. * ای قوم من! برای این [رسالت]، پاداشی از شما درخواست نمی</span>‌<span dir="rtl">کنم. پاداش من جز بر عهدۀ کسی که مرا آفریده است، نیست. پس آیا نمی</span>‌<span dir="rtl">اندیشید؟ * و ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید، سپس به درگاه او توبه کنید [تا] از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و نیرویی بر نیروی شما بیفزاید، و تبهکارانه روی بر مگردانید». * گفتند: ای هود! برای ما دلیل روشنی نیاوردی، و ما برای سخن تو دست از خدایان خود بر نمی</span>‌<span dir="rtl">داریم و تو را باور نداریم. * [چیزی] جز این نمی</span>‌<span dir="rtl">گوییم که بعضی از خدایان ما به تو آسیبی رسانده</span>‌<span dir="rtl">اند. گفت: «من خدا را گواه می</span>‌<span dir="rtl">گیرم و شاهد باشید که من از آنچه جز او شریک وی می</span>‌<span dir="rtl">گیرید، بیزارم. * پس همۀ شما در کار من نیرنگ کنید و مرا مهلت ندهید. * در حقیقت، من بر خداوند یکتا، پروردگار خودم و پروردگار شما، توکّل کردم. هیچ جنبنده</span>‌<span dir="rtl">ای نیست، مگر این</span>‌<span dir="rtl">که او مهار هستی</span>‌<span dir="rtl">اش را در دست دارد. به راستی، پروردگار من بر راه راست است. * پس اگر روی بگردانید، به یقین، آنچه را که به منظور آن به سوی شما فرستاده شده بودم، به شما رسانیدم و پروردگارم، قومی جز شما را جانشین [شما] خواهد کرد و به او هیچ زیانی نمی</span>‌<span dir="rtl">رسانید. در حقیقت، پروردگارم بر هر چیزی نگاهبان است»).</span>
<span dir="rtl">(وَ إِلیٰ ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَٰلِحًا قَالَ يَٰقَوْمِ</span>‌<span dir="rtl">ٱعْبُدُواْ ٱللهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَٰهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنشَأَكُم مِّنَ ٱلَارْضِ وَ ٱسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّى قَرِيبٌ مُّجِيبٌ * قَالُواْ يَٰصَٰلِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَٰذَا أَتَنْهَٰانَا أَن نَّعْبُدَ مَا يَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا وَ إِنَّنَا لَفِى شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ * قَالَ يَٰقَوْمِ أَرَءَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلیٰ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّى وَ آتَٰانِى مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنصُرُنِى مِنَ ٱللهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِى غَيْرَ تَخْسِيرٍ).</span><ref><span dir="rtl">هود: ۶۱ - ۶۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و به سوی [قوم] ثمود، برادرشان صالح را [فرستادیم. صالح] گفت: «ای قوم من! خدا را بپرستید. برای شما هیچ معبودی جز او نیست. او شما را از زمین پدید آورد و شما را در آن، استقرار داد. پس، از او آمرزش بخواهید، سپس به درگاه او توبه کنید [که] پروردگارم نزدیک [و] اجابت کننده است». * گفتند: ای صالح! به راستی، تو پیش از این، میان ما مایۀ امید بودی. آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان می</span>‌<span dir="rtl">پرستیدند، باز می</span>‌<span dir="rtl">داری؟ و بی گمان، ما از آنچه تو ما را بِدان می</span>‌<span dir="rtl">خوانی، سخت دچار شکّیم. * گفت: «ای قوم من! چه بینید اگر [در این دعوا] بر حجّتی روشن از پروردگار خود باشم و او از جانب خود، رحمتی به من داده باشد؟ پس اگر او را نافرمانی کنم، چه کسی مرا در برابر خدا یاری می</span>‌<span dir="rtl">دهد؟ در نتیجه، شما جز بر زیان من نمی</span>‌<span dir="rtl">افزایید»).</span>
<span dir="rtl">(أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِى حَاجَّ إِبْرَٰهِيمَ فِى رَبِّهِ أَنْ آتٰاهُ ٱللهُ ٱلْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَٰهِيمُ رَبِّىَ ٱلَّذِى يُحْىِ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْىِ وَ أُمِيتُ قَالَ إِبْرَٰهِيمُ فَإِنَّ ٱللهَ يَاْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ ٱلْمَشْرِقِ فَاْتِ</span>‌<span dir="rtl">بِهَا مِنَ</span>‌<span dir="rtl">ٱلْمَغْرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِى كَفَرَ وَٱللهُ لَا يَهْدِى ٱلْقَوْمَ ٱلظَّٰلِمِينَ).</span><ref><span dir="rtl">البقرة: ۲۵۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">(آیا از [حال] آن کسی که چون خدا به او پادشاهی داده بود [و بِدان می</span>‌<span dir="rtl">نازید، و] در بارۀ پروردگار خود با ابراهیم محاجّه [می]کرد، خبر نیافتی؟ آن</span>‌<span dir="rtl">گاه که ابراهیم گفت: «پروردگار من، همان کسی است که زنده می</span>‌<span dir="rtl">کند و می</span>‌<span dir="rtl">میراند». گفت: من، [هم] زنده می</span>‌<span dir="rtl">کنم و [هم] می</span>‌<span dir="rtl">میرانم. ابراهیم گفت: «خدا[ی من] خورشید را از خاور بر می</span>‌<span dir="rtl">آورد، تو آن را از باختر برآور». پس آن کس که کفر ورزیده بود، مبهوت ماند و خداوند، قوم ستمکار را هدایت نمی</span>‌<span dir="rtl">کند).</span>
<span dir="rtl">(وَ ٱتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرَٰهِيمَ * إِذْ قَالَ لَابِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ * قَالُواْ نَعْبُدُ أَصْنَامًا فَنَظَلُّ لَهَا عَٰٰكِفِينَ * قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ * أَوْ يَنفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ * قَالُواْ بَلْ وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا كَذَٰلِكَ يَفْعَلُونَ * قَالَ أَفَرَءَيْتُم مَّا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ * أَنتُمْ وَءَابَاؤُكُمُ ٱلَاقْدَمُونَ * فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِّى إِلَّا رَبَّ ٱلْعَٰلَمِينَ * ٱلَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ * وَ ٱلَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ * وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَ ٱلَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ).</span><ref><span dir="rtl">الشعراء: ۶۹ - ۸۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و بر آنان، گزارش ابراهیم را بخوان * آن</span>‌<span dir="rtl">گاه که به پدر خود و قومش گفت: «چه می</span>‌<span dir="rtl">پرستید؟». * گفتند: بتانی را می</span>‌<span dir="rtl">پرستیم و همواره ملازم آنهاییم. * گفت: «آیا وقتی دعا می</span>‌<span dir="rtl">کنید، از شما می</span>‌<span dir="rtl">شنوند؟ * یا به شما سود یا زیان می</span>‌<span dir="rtl">رسانند؟». * گفتند: نه! بلکه پدران خود را یافتیم که چنین می</span>‌<span dir="rtl">کردند. گفت: «آیا در آنچه می</span>‌<span dir="rtl">پرستیده</span>‌<span dir="rtl">اید، تأمّل کرده</span>‌<span dir="rtl">اید؟ * شما و پدران پیشین شما؟ * قطعاً همۀ آنها، دشمن من</span> ‌<span dir="rtl">اند جز پروردگار جهانیان. * آن کس که مرا آفریده و همو راه</span>‌<span dir="rtl">نمایی</span>‌<span dir="rtl">ام می</span>‌<span dir="rtl">کند * و آن کس که او به من خوراک می</span>‌<span dir="rtl">دهد و سیرابم می</span>‌<span dir="rtl">گرداند * و چون بیمار شوم، او مرا درمان می</span>‌<span dir="rtl">بخشد * و آن کس که مرا می</span>‌<span dir="rtl">میراند و سپس زنده</span>‌<span dir="rtl">ام می</span>‌<span dir="rtl">گرداند).</span>
<span dir="rtl">(وَكَذَٰلِكَ نُرِى إِبْرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلَارْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلْمُوقِنِينَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ ٱلَّيْلُ رَءَا كَوْكَبًا قَالَ هَٰذَا رَبِّى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ ٱلَافِلِينَ * فَلَمَّا رَءَا ٱلْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَٰذَا رَبِّى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ يَهْدِنِى رَبِّى لَاكُونَنَّ مِنَ ٱلْقَوْمِ ٱلضَّالِّينَ* فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَٰذَا رَبِّى هَٰذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَٰقَوْمِ إِنِّى بَرِى</span>‌<span dir="rtl">ءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ ٱلسَّمَٰٰوَٰتِ وَٱلَارْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ ٱلْمُشْرِكِينَ).</span><ref><span dir="rtl">الأنعام: ۷۵ - ۷۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و این گونه، ملکوت آسمان</span>‌<span dir="rtl">ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از یقین</span>‌<span dir="rtl">کنندگان باشد. * پس چون شب بر او پرده افکند، ستاره</span>‌<span dir="rtl">ای دید. گفت: «این، پروردگار من است» و چون غروب کرد، گفت: «غروب کنندگان را دوست ندارم» * و چون ماه را در حال طلوع دید، گفت: «این، پروردگار من است». آن</span>‌<span dir="rtl">گاه چون ناپدید شد، گفت: «اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود، قطعاً از گروه گم</span>‌<span dir="rtl">راهان بودم». * پس چون خورشید برآمده را دید، گفت: «این، پروردگار من است. این، بزرگ</span>‌<span dir="rtl">تر است» و هنگامی که افول کرد، گفت: «ای قوم من! من از آنچه [برای خدا] شریک می</span>‌<span dir="rtl">سازید، بیزارم. *</span>‌<span dir="rtl">من از روی اخلاص، پاک</span>‌<span dir="rtl">دلانه روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمان</span>‌<span dir="rtl">ها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم»).</span>
<span dir="rtl">(قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِى ٱللهِ وَ هُوَ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنَا أَعْمَٰلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَٰلُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ * أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَٰهِيمَ وَإِسْمَٰعِيلَ وَ إِسْحَٰقَ وَ يَعْقُوبَ وَ ٱلَاسْبَاطَ كَانُواْ هُودًا أَوْ نَصَٰرَیٰ قُلْ ءَأَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ ٱللهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَٰدَةً عِندَهُ مِنَ ٱللهِ وَ مَا ٱللهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ).</span><ref><span dir="rtl">البقرة: ۱۳۹ - ۱۴۰</span>.</ref>
<span dir="rtl">(بگو: آیا در بارۀ خدا با ما بحث و گفتگو می</span>‌<span dir="rtl">کنید؟ با آن که او پروردگار ما و پروردگار شماست و کردارهای ما از آنِ ما و کردارهای شما از آنِ شماست و ما برای او اخلاص می</span>‌<span dir="rtl">ورزیم، یا می</span>‌<span dir="rtl">گویید: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط [دوازده</span>‌<span dir="rtl">گانه]، یهودی یا نصرانی بوده</span>‌<span dir="rtl">اند؟ بگو: آیا شما بهتر می</span>‌<span dir="rtl">دانید یا خدا؟ و کیست ستمکارتر از آن کس که شهادتی از خدا را در نزد خویش، پوشیده دارد؟ و خدا از آنچه می</span>‌<span dir="rtl">کنید، غافل نیست).</span>
<span dir="rtl">(وَ إِذَا تُتْلیٰ عَلَيْهِمْ ءَايَاتُنَا بَيِّنَٰتٍ قَالَ ٱلَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ٱئْتِ بِقُرْءَانٍ غَيْرِ هَٰذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاىءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَىَّ إِنِّى أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّى عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ * قُل لَّوْ شَاءَ ٱللهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لَا أَدْرَاكُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِّن قَبْلِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ).</span><ref><span dir="rtl">يونس: ۱۵ - ۱۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان که به دیدار ما امید ندارند، می</span>‌<span dir="rtl">گویند: قرآن دیگری جز این بیاور، یا آن را عوض کن. بگو: «مرا نرسد که آن را از پیشِ خود، عوض کنم. جز آنچه را که به من وحی می</span>‌<span dir="rtl">شود، پیروی نمی</span>‌<span dir="rtl">کنم. اگر پروردگارم را نافرمانی کنم، از عذابِ روزی بزرگ می</span>‌<span dir="rtl">ترسم». * بگو: «اگر خدا می</span>‌<span dir="rtl">خواست، آن را برای شما نمی</span>‌<span dir="rtl">خواندم و [خدا] شما را بِدان آگاه نمی</span>‌<span dir="rtl">گردانید. قطعاً پیش از [آوردن] آن، روزگاری در میان شما به سر برده</span>‌<span dir="rtl">ام. آیا فکر نمی</span>‌<span dir="rtl">کنید؟»).</span>
<span dir="rtl">(وَ كَذَٰلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِى قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلیٰ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلیٰ ءَاثَٰرِهِم مُّقْتَدُونَ * قَٰلَ أَوَ لَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَیٰ مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَيْهِ ءَابَاءَكُمْ قَالُواْ إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَٰفِرُونَ).</span><ref><span dir="rtl">الزخرف: ۲۳ - ۲۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و بدین گونه، در هیچ شهری پیش از تو هشدار دهنده</span>‌<span dir="rtl">ای نفرستادیم، جز آن که خوش</span>‌<span dir="rtl">گذرانان آن گفتند: ما پدران خود را بر آیینی [و راهی] یافته</span>‌<span dir="rtl">ایم و ما از پی ایشان ره</span>‌<span dir="rtl">سپاریم. * گفت: «هرچند هدایت کننده</span>‌<span dir="rtl">تر از آنچه پدران خود را بر آن یافته</span>‌<span dir="rtl">اید، برای شما بیاورم؟». گفتند: ما به آنچه بِدان فرستاده شده</span>‌<span dir="rtl">اید، کافریم).</span>
<span dir="rtl">(قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ ءَالِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا لَابْتَغَوْاْ إِلیٰ ذِى ٱلْعَرْشِ سَبِيلاً).</span><ref><span dir="rtl">الإسراء: ۴۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">(بگو: اگر چنان که می</span>‌<span dir="rtl">گویند، با او خدایانی [دیگر] بود، در آن صورت، حتماً در صدد جستن راهی به سوی [خداوند] صاحب عرش بر می</span>‌<span dir="rtl">آمدند).</span>
<span dir="rtl">(ٱنظُرْ كَيْفَ ضَرَبُواْ لَكَ ٱلَامْثَالَ فَضَلُّواْ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً * وَ قَالُواْ أَءِذَا كُنَّا عِظَٰمًا وَ رُفَٰتًا أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا * قُلْ كُونُواْ حِجَارَةً أَوْ حَدِيدًا * أَوْ خَلْقًا مِّمَّا يَكْبُرُ فِى صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ ٱلَّذِى فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُءُوسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتَیٰ هُوَ قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ قَرِيبًا * يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً * وَ قُل لِّعِبَادِى يَقُولُواْ ٱلَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ ٱلشَّيْطَٰنَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ ٱلشَّيْطَٰنَ كَانَ لِلْإِنسَٰنِ عَدُوًّا مُّبِينًا).</span><ref><span dir="rtl">الإسراء: ۴۸ - ۵۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">(ببین چگونه برای تو مَثَل</span>‌<span dir="rtl">ها زدند و گم</span>‌<span dir="rtl">راه شدند. در نتیجه، راه به جایی نمی</span>‌<span dir="rtl">توانند ببرند * و گفتند: آیا وقتی استخوان و خاک شدیم، [باز] به آفرینشی جدید برانگیخته می</span>‌<span dir="rtl">شویم؟ * بگو: «سنگ باشید یا آهن * یا آفریده از آنچه در خاطر شما بزرگ می</span>‌<span dir="rtl">نماید [باز هم برانگیخته خواهید شد]». پس خواهند گفت: چه کسی ما را باز می</span>‌<span dir="rtl">گرداند؟. بگو: «همان کسی که نخستین بار، شما را پدید آورد». [باز] سرهای خود را به طرف تو تکان می</span>‌<span dir="rtl">دهند و می</span>‌<span dir="rtl">گویند: آن، کِی خواهد بود؟ بگو: «شاید که نزدیک باشد». * روزی که شما را فرا می</span>‌<span dir="rtl">خواند، در حالی که او را ستایش می</span>‌<span dir="rtl">کنید، اجابتش می</span>‌<span dir="rtl">نمایید و می</span>‌<span dir="rtl">پندارید که جز اندکی [در دنیا] نمانده</span>‌<span dir="rtl">اید * و به بندگانم بگو: «آنچه را که بهتر است، بگویند، که شیطان، میانشان را به هم می</span>‌<span dir="rtl">زند؛ [زیرا] شیطان، همواره برای انسان، دشمنی آشکار است»).</span>
<span dir="rtl">(وَ مَا مَنَعَ ٱلنَّاسَ أَن یؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ ٱلْهُدَىٰ إِلَّآٰ أَن قَالُوا أَبَعَثَ ٱللهُ بَشَرًا رَّسُولاً * قُل لَّوْ كَانَ فِى ٱلَارْضِ مَلَائِكَةٌ یمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیهِم مِّنَ ٱلسَّمَاءِ مَلَكًا رَّسُولاً * قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِیدَاً بَینِى وَ بَینَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ</span>‌<span dir="rtl">خَبِیرَاً بَصِیرًا).</span><ref><span dir="rtl">الإسراء: ‌۹۴ - ۹۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و [چیزی] مردم را از ایمان آوردن، باز نداشت؛ آن</span>‌<span dir="rtl">گاه که هدایت برایشان آمد، جز این</span>‌<span dir="rtl">که گفتند: آیا خدا بشری را [با عنوان] رسول (فرستاده) مبعوث کرده است؟ * بگو: «اگر در روی زمین، فرشتگانی بودند که با اطمینان راه می</span>‌<span dir="rtl">رفتند، البتّه بر آنان [نیز] فرشته</span>‌<span dir="rtl">ای را [به عنوان] پیامبر، از آسمان نازل می</span>‌<span dir="rtl">کردیم». * بگو: «میان من و شما، گواه بودنِ خدا کافی است؛ چرا که او همواره به [حال] بندگانش آگاهِ بیناست»).</span>
<span dir="rtl">الحديث</span>
<span dir="rtl">129.</span> <span dir="rtl">التوحيد عن عليّ بن محمّد بن الجهم</span>: <span dir="rtl">حَضَرتُ مَجلِسَ المَأمونِ و عِندَهُ عَلِيُّ بنُ موسَى الرِّضا علیهما السلام، فَقالَ لَهُ المَأمونُ: يَابنَ رَسولِ اللهِ، ألَيسَ مِن قَولِكَ إنَّ الأَنبِیاءَ مَعصومونَ؟ قالَ: بَلیٰ. قالَ: فَسَأَلَهُ عَن آياتٍ مِنَ القُرآنِ، فَكانَ فيما سَأَلَهُ أن قالَ لَهُ: فَأَخبِرني عَن قَولِ اللهِ عزّ و جلّ في إبراهيمَ: (فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ ٱلَّيْلُ رَءَا كَوْكَبًا قَالَ هَٰذَا رَبِّى)</span><ref><span dir="rtl">الأنعام: ۷۶</span>.</ref><span dir="rtl">!</span>
<span dir="rtl">فَقالَ الرِّضا علیه السلام: إنَّ إبراهيمَ علیه السلام وَقَعَ إلیٰ ثَلاثَةِ أصنافٍ: صِنفٌ يَعبُدُ الزُّهرَةَ، و صِنفٌ يَعبُدُ القَمَرَ، وَ صِنفٌ يَعبُدُ الشَّمسَ، و ذٰلِكَ حينَ خَرَجَ مِنَ السَّرَبِ الَّذي اُخفِيَ فيهِ، (فَلَمّا جَنَّ عَلَيهِ اللَّيلُ) و رَأَى الزُّهرَةَ قالَ: (هَٰذَا رَبِّى) عَلَى الإِنكارِ وَ الاِستِخبارِ (فَلَمّا أفَلَ) الكَوكَبُ (قالَ لا اُحِبُّ الآفِلينَ) لِأَنَّ الاُفولَ مِن صِفاتِ المُحدَثِ لا مِن صِفاتِ القَديمِ (فَلَمَّا رَءَا ٱلْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَٰذَا رَبِّى) عَلَى الإِنكارِ وَ الاِستِخبارِ (فَلَمّا أفَلَ قالَ لَئِن لَم يَهدِنیِ رَبّیِ لَأَكونَنَّ مِنَ القَومِ الضّالّينَ)، فَلَمّا أصبَحَ و رَأَى الشَّمسَ بازِغَةً قالَ: (هَٰذَا رَبِّى هَٰذَا أَكْبَرُ) مِنَ الزُّهرَةِ وَ القَمَرِ! عَلَى الإِنكارِ وَ الاِستِخبارِ، لا عَلَى الإِخبارِ وَ الإِقرارِ (فَلَمّا أفَلَت قالَ) لِلأَصنافِ الثَّلاثَةِ مِن عَبَدَةِ الزُّهرَةِ وَ القَمَرِ وَ الشَّمسِ: (يَٰقَوْمِ إِنِّى بَرِىءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَ ٱلَارْضَ حَنِيفًا وَ مَا أَنَا مِنَ ٱلْمُشْرِكِينَ)</span><ref><span dir="rtl">اُنظر الآیات ۷۶ - ۷۹ من سورة الأنعام</span>.</ref><span dir="rtl">.</span>
<span dir="rtl">وإنَّما أرادَ إبراهيمُ بِما قالَ أن يُبَيِّنَ لَهُم بُطلانَ دينِهِم، و يُثبِتَ عِندَهُم أنَّ العِبادَةَ لا تَحِقُّ لِما كانَ بِصِفَةِ الزُّهرَةِ وَ القَمَرِ وَ الشَّمسِ، وإنَّما تَحِقُّ العِبادَةُ لِخالِقِها، و خالِقِ السَّماواتِ وَ الاَرضِ، و كانَ مَا احتَجَّ بِهِ عَلیٰ قَومِهِ مِمّا ألهَمَهُ اللهُ عزّ و جلّ و آتاهُ، كَما قالَ اللهُ عزّ و جلّ: (وَ تِلْكَ حُجَّتُنَا ءَاتَيْنَٰهَا إِبْرَٰهِيمَ عَلیٰ قَوْمِهِ)</span><ref><span dir="rtl">الأنعام: ۸۳</span>.</ref><span dir="rtl">. فَقالَ المَأمونُ: للهِ دَرُّكَ يَابنَ رَسولِ اللهِ!</span><ref><span dir="rtl">التوحيد: ص‌۷۵ ح‌۲۸، عيون أخبار الرضا علیه السلام: ج‌۱ ص‌۱۹۵ ح‌۱، الاحتجاج: ج‌۲ ص‌۴۲۳ ح‌۳۰۸ و ذكر الحديث فيهما مفصّلاً، بحار الأنوار: ج‌۱۱ ص‌۷۸ ح‌۸ و راجع تفسير الطبري: ج‌۵ الجزء ۷ ص‌۲۴۹ و قصص الأنبياء للراوندي: ص‌۱۰۴ ح‌۹۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">129.</span> <span dir="rtl">التوحید</span> - <span dir="rtl">به نقل از علی بن محمّد بن جهم</span> -<span dir="rtl">: در مجلس مأمون وارد شدم. نزد وی علی بن موسی الرضا علیه السلام بود. مأمون به ایشان گفت: ای فرزند پیامبر خدا! آیا شما نمی</span>‌<span dir="rtl">گویید پیامبران معصوم هستند؟ فرمود: «آری». مأمون، سپس از آیات قرآن سؤال کرد و از جمله در بارۀ این آیه پرسید: (پس چون شب بر او پرده افکند، ستاره</span>‌<span dir="rtl">ای دید. گفت: این، پروردگار من است).</span>
<span dir="rtl">امام رضا علیه السلام فرمود: «وقتی ابراهیم از سردابی که مخفی شده بود، بیرون آمد، با سه گروه رو به رو شد. گروهی ستارۀ زهره را می</span>‌<span dir="rtl">پرستیدند، گروهی ماه را می</span>‌<span dir="rtl">پرستیدند و گروهی خورشید را می</span>‌<span dir="rtl">پرستیدند. هنگامی که تاریک شد و زهره را دید، به شیوۀ انکار و پرسش گفت: «این، پروردگار من است؟!». وقتی ستاره غروب کرد، گفت: «من غروب کننده</span>‌<span dir="rtl">ها را دوست ندارم»؛ چون غروب، از ویژگی پدیده</span>‌<span dir="rtl">هاست نه [موجود] قدیم و پایدار. وقتی ماه را دید که آشکار شده، باز به شیوۀ انکار و پرسش گفت: «این، پروردگار من است؟!». وقتی غروب کرد، گفت: «اگر پروردگارم مرا راه</span>‌<span dir="rtl">نمایی نکند، هر آینه از گم</span>‌<span dir="rtl">راهان خواهم شد». چون صبح شد و خورشید طلوع کرد، باز به شیوۀ انکار و پرسش، و نه اِخبار و پذیرش گفت: «این، پروردگارم است. این، بزرگ</span>‌<span dir="rtl">تر از زهره و ماه است؟!». وقتی غروب کرد، خطاب به سه گروه پرستندگانِ زهره، ماه و خورشید گفت: (ای قوم من! من از آنچه [برای خدا] شریک می</span>‌<span dir="rtl">سازید، بیزارم. من از روی اخلاص، پاک</span>‌<span dir="rtl">دلانه روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمان</span>‌<span dir="rtl">ها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم).</span>
<span dir="rtl">ابراهیم با سخن خود می</span>‌<span dir="rtl">خواست بطلان دین آنان را روشن کند و در پیش آنان، ثابت شود که آنچه ویژگی زهره، ماه و خورشید را دارد، شایستۀ پرستش نیست و پرستش، شایستۀ خالق آنها و خالق آسمان</span>‌<span dir="rtl">ها و زمین است. این، استدلالی بود که خداوند به وی الهام کرد. همان گونه که خدا می</span>‌<span dir="rtl">فرماید: (و آن، حجّت ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم). مأمون گفت: پاداشت با خداوند، ای فرزند پیامبر خدا!</span>
<span dir="rtl">130.</span> <span dir="rtl">تاريخ الطبري عن زيد بن أسلم</span>: <span dir="rtl">إنَّ أوَّلَ جَبّارٍ كانَ فِي الأرضِ نُمرودُ، و كانَ النّاسُ يَخرُجونَ فَيَمتارونَ مِن عِندِهِ الطَّعامَ، فَخَرَجَ إبراهيمُ يَمتارُ مَعَ مَن يَمتارُ، فَإِذا مَرَّ بِهِ ناسٌ قالَ: مَن رَبُّكُم؟ قالوا: أنتَ، حَتّیٰ مَرَّ بِهِ إبراهيمُ، قالَ: مَن رَبُّكَ؟ قالَ: (رَبِّىَ ٱلَّذِى يُحْىِ وَ يُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْىِ وَ أُمِيتُ قَالَ إِبْرَٰهِيمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَاْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ ٱلْمَشْرِقِ فَاْتِ بِهَا مِنَ ٱلْمَغْرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِى كَفَرَ)</span><ref><span dir="rtl">البقرة: ۲۵۸</span>.</ref><span dir="rtl">.</span><ref><span dir="rtl">تاريخ الطبري: ج‌۱ ص‌۲۸۷، تفسير الطبري: ج‌۳ الجزء ۳ ص‌۲۵، تفسير البغوي: ج‌۱ ص‌۲۴۱ كلاهما نحوه، تفسير عبدالرزّاق: ج‌۱ ص‌۱۰۵، تفسير الثعلبي: ج‌۲ ص‌۲۳۹، الدرّ المنثور: ج‌۲ ص‌۲۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">130.</span> <span dir="rtl">تاریخ الطبری</span> - <span dir="rtl">به نقل از زید بن اسلم</span> -<span dir="rtl">: نخستین ستمگرِ روی زمین، نمرود بود و مردم برای گرفتن غذا نزد وی می</span>‌<span dir="rtl">رفتند. ابراهیم نیز همراه دیگران پیش وی رفت. هنگامی که مردم از برابر نمرود گذر می</span>‌<span dir="rtl">کردند، از آنان می</span>‌<span dir="rtl">پرسید: پروردگار شما کیست؟ آنان می</span>‌<span dir="rtl">گفتند: تو. تا آن که ابراهیم از مقابلش رد شد. نمرود گفت: پروردگار تو کیست؟ ابراهیم پاسخ داد: («پروردگار من، همان کسی است که زنده می</span>‌<span dir="rtl">کند و می</span>‌<span dir="rtl">میراند». گفت: من، [هم] زنده می</span>‌<span dir="rtl">کنم و [هم] می</span>‌<span dir="rtl">میرانم</span>. <span dir="rtl">ابراهیم گفت: «خدا[ی من]، خورشید را از خاور بر می</span>‌<span dir="rtl">آورد. تو آن را از باختر بر آور». پس آن کسی که کفر ورزیده بود، مبهوت ماند).</span>
<span id="مجادلات-خاتم-الأنبياء-صلی-الله-علیه-و-آله"></span>
== <span dir="rtl">3 / 2: مُجادَلاتُ خاتَمِ الأنبِياءِ صلی الله علیه و آله</span> ==
<span dir="rtl">۳ / ۲: مجادله</span>‌<span dir="rtl">های خاتم پیامبران صلی الله علیه و آله</span>
<span dir="rtl">الكتاب</span>
<span dir="rtl">(فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ وَ مَنِ ٱتَّبَعَنِ وَ قُل لِّلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلْكِتَٰبَ وَ ٱلْأُمِّيِّينَ ءَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُواْ فَقَدِ ٱهْتَدَواْ وَّإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ ٱلْبَلَٰغُ وَ ٱللَّهُ بَصِيرُ بِالْعِبَادِ).</span><ref><span dir="rtl">آل عمران: ۲۰</span>.</ref>
<span dir="rtl">(پس اگر با تو به جدل برخاستند، بگو: «من وجودم را تسلیم خدا کرده</span>‌<span dir="rtl">ام و کسانی که از من پیروی کرده</span>‌<span dir="rtl">اند [نیز چنین</span>‌<span dir="rtl">اند]»؛ و به کسانی که به آنها کتاب [الهی] داده شده و به بی</span>‌<span dir="rtl">سوادان (مشرکان بی</span>‌<span dir="rtl">کتاب) بگو: آیا اسلام آوردید؟ پس اگر اسلام آوردند، حتماً هدایت یافته</span>‌<span dir="rtl">اند، و اگر روی گرداندند، پس آنچه بر عهدۀ توست، تنها رساندن پیام [رسالت] است [نه پیکار که زمان معیّنی دارد، و نه کیفر دادن که مربوط به خداست] و خداوند به بندگان، بیناست).</span>
<span dir="rtl">(وَ مِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنَا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فِى ءَاذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن يَرَوْاْ كُلَّ ءَايَةٍ لَا يُؤْمِنُواْ بِهَا حَتَّیٰ إِذَا جَاءُوكَ يُجَٰدِلُونَكَ يَقُولُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَٰذَا إِلَّا أَسَٰطِيرُ ٱلْأَوَّلِينَ).</span><ref><span dir="rtl">الأنعام: ۲۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و برخی از آنها به سخن تو گوش می</span>‌<span dir="rtl">دهند و[لی] ما بر دل</span>‌<span dir="rtl">هایشان پرده</span>‌<span dir="rtl">ها افکنده</span>‌<span dir="rtl">ایم تا آن را نفهمند و در گوش</span>‌<span dir="rtl">هایشان سنگینی [قرار داده</span>‌<span dir="rtl">ایم] و اگر هر آیتی را ببینند، بِدان ایمان نمی</span>‌<span dir="rtl">آورند، تا آن جا که نزد تو می</span>‌<span dir="rtl">آیند و با تو جدال می</span>‌<span dir="rtl">کنند. کسانی که کفر ورزیدند، می</span>‌<span dir="rtl">گویند: این [کتاب] چیزی جز افسانه</span>‌<span dir="rtl">های پیشینیان نیست).</span>
<span dir="rtl">الحديث</span><ref><span dir="rtl">المصدر الوحید الذي نقل هذه الروایة هو بحار الأنوار نقلاً عن التوحید للمفضّل بن عمر، و لذا لا يمكن الاطمئنان بصدورها لعدم اعتبار المصدر؛ لکن قسماً مهمّاً منها یتضمّن معانٍ یمكن الاستفادة منها في الاستدلالات و المناظرات</span>.</ref>
<span dir="rtl">131.</span> <span dir="rtl">الإمام العسکري عن الإمام الصادق علیهما السلام : لَقَد حَدَّثَني أبي الباقِرُ علیه السلام، عَن جَدّي عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ، عَن أبيهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ سَيِّدِالشُّهَداءِ، عَن أبيهِ أميرِالمُؤمِنينَ علیهم السلام، أنَّهُ اجتَمَعَ يَوماً عِندَ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أهلُ خَمسَةِ أديانٍ: اليَهودُ، وَ النَّصاریٰ، وَ الدَّهرِيَّةُ، وَ الثَّنَوِيَّةُ، و مُشرِكُو العَرَبِ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَتِ اليَهودُ: نَحنُ نَقولُ: عُزَيرٌ ابنُ اللهِ، و قَد جِئناكَ يا مُحَمَّدُ لِنَنظُرَ ما تَقولُ؟ فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ و أفضَلُ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ.</span>
<span dir="rtl">وقالَتِ النَّصاریٰ: نَحنُ نَقولُ: إنَّ المَسيحَ ابنُ اللهِ، اِتَّحَدَ بِهِ، و قَد جِئناكَ لِنَنظُرَ ما تَقولُ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ و أفضَلُ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ.</span>
<span dir="rtl">وقالَتِ الدَّهرِيَّةُ: نَحنُ نَقولُ: الأَشیاءُ لا بَدءَ لَها و هِيَ دائِمَةٌ، و قَد جِئناكَ لِنَنظُرَ فيما تَقولُ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ و أفضَلُ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ.</span>
<span dir="rtl">وقالَتِ الثَّنَوِيَّةُ: نَحنُ نَقولُ: إنَّ النّورَ وَ الظُّلمَةَ هُمَا المُدَبِّرانِ، و قَدجِئناكَ لِنَنظُرَ فيما تَقولُ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ.</span>
<span dir="rtl">وقالَ مُشرِكُو العَرَبِ: نَحنُ نَقولُ: إنَّ أوثانَنا آلِهَةٌ، و قَدجِئناكَ لِنَنظُرَ فيما تَقولُ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ و أفضَلُ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: آمَنتُ بِاللهِ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، و كَفَرتُ بِالجِبتِ وَ الطّاغوتِ، و بِكُلِّ مَعبودٍ سِواهُ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ لَهُم: إنَّ اللهَ تَعالیٰ قَد بَعَثَني كافَّةً لِلنّاسِ بَشيراً و نَذيراً و حُجَّةً عَلَى العالَمينَ، و سَيَرُدُّ كَيدَ مَن يَكيدُ دينَهُ في نَحرِهِ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ لِليَهودِ: أجِئتُموني لأَقبَلَ قَولَكُم بِغَيرِ حُجَّةٍ؟ قالوا: لا.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَمَا الَّذي دَعاكم إلَى القَولِ بِأَنَّ عُزَيراً اِبنُ اللهِ؟</span>
<span dir="rtl">قالوا: لِأَ نَّهُ أحيیٰ لِبَني إسرائيلَ التَّوراةَ بَعدَما ذَهَبَت، و لَم يَفعَل بِها هٰذا إلّا لِأَ نَّهُ ابنُهُ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَكَيفَ صارَ عُزَيرٌ ابنَ اللهِ دونَ موسیٰ، و هُوَ الَّذي جاءَهُم بِالتَّوراةِ و رُئِيَ مِنهُ مِنَ المُعجِزاتِ ما قَد عَلِمتُم؟ و لَئِن كانَ عُزَيرٌ ابنَ اللهِ، لِما ظَهَرَ مِن إكرامِهِ بِإِحياءِ التَّوراةِ، فَلَقد كانَ موسیٰ بِالبُنُوَّةِ أولیٰ و أحَقَّ، و لَئِن كانَ هٰذَا المِقدارُ مِن إكرامِهِ لِعُزَيرٍ يوجِبُ لَهُ أنَّهُ ابنُهُ، فَأضعافُ هٰذِهِ الكَرامَةِ لِموسیٰ توجِبُ لَهُ مَنزِلَةً أجَلَّ مِنَ البُنُوَّةِ؛ لِأَنَّکُم إن كُنتُم إنَّما تُريدونَ بِالبُنُوَّةِ الدَّلالَةَ عَلیٰ سَبيلِ ما تُشاهِدونَهُ في دُنياكُم مِن وِلادَةِ الاُمَّهاتِ الاولادَ بِوَطئِ آبائِهِم لَهُنَّ، فَقَد كَفَرتُم بِاللهِ تَعالیٰ و شَبَّهتُموهُ بِخَلقِهِ، و أوجَبتُم فيهِ صِفاتِ المُحدَثينَ، و وَجَبَ عِندَكُم أن يَكونَ مُحدَثاً مَخلوقاً، و أن يَكونَ لَهُ خالِقٌ صَنَعَهُ وَ ابتَدَعَهُ.</span>
<span dir="rtl">قالوا: لَسنا نَعني هٰذا، فَإِنَّ هٰذا كُفرٌ كَما ذَكَرتَ، و لٰكِنّا نَعني أنَّهُ ابنُهُ عَلیٰ مَعنَى الكَرامَةِ، وإن لَم يَكُن هُناكَ وِلادَةً، كَما قَد يَقولُ بَعضُ عُلمائِنا لِمَن يُريدُ إكرامَهُ و إبانَتَهُ بِالمَنزِلَةِ مِن غَيرِهِ: «يا بُنَيَّ»، و «إنَّهُ ابني»، لا عَلیٰ إثباتِ وِلادَتِهِ مِنهُ؛ لَا نَّهُ قَد يَقولُ ذٰلِكَ لِمَن هُوَ أجنَبِيٌّ لا نَسَبَ لَهُ بَينَهُ و بَينَهُ، و كَذٰلِكَ لَمّا فَعَلَ اللهُ تَعالیٰ بِعُزَيرٍ ما فَعَلَ، كانَ قَدِ اتَّخَذَهُ ابناً عَلَى الكَرامَةِ لا عَلَى الوِلادَةِ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَهٰذا ما قُلتُهُ لَكُم، إنَّهُ إن وَجَبَ عَلیٰ هٰذَا الوَجهِ أن يَكونَ عُزَيرٌ ابنَهُ، فَإِنَّ هٰذِهِ المَنزِلَةَ لِموسیٰ أولیٰ، وإنَّ اللهَ تَعالیٰ يَفضَحُ كُلَّ مُبطِلٍ بِإِقرارِهِ و يَقلِبُ عَلَيهِ حُجَّتَهُ، إنَّ الَّذِي احتَجَجتُم بِهِ يُؤَدّيكُم إلیٰ ما هُوَ أكبَرُ مِمّا ذَكَرتُهُ لَكُم؛ لِأَنَّکُم قُلتُم: إنَّ عَظيماً مِن عُظَمائِكُم قَد يَقولُ لَأَجنَبِيٍّ لا نَسَبَ بَينَهُ و بَينَهُ: «يا بُنَيَّ»، و «هٰذَا ابني»، لا عَلیٰ طَريقِ الوِلادَةِ، فَقَد تَجِدونَ أيضاً هٰذَا العَظيمَ يَقولُ لَأَجنَبِيٍّ آخَرَ: «هٰذا أخي» و لآخَرَ: «هٰذا شَيخي» و «أبي» و لآخَرَ: «هٰذا سَيِّدي» و «يا سَيِّدي»، عَلیٰ سَبيلِ الإِكرامِ، وإنَّ مَن زادَهُ فِي الكَرامَةِ زادَهُ في مِثلِ هٰذَا القَولِ؛ فَإِذاً يَجوزُ عِندَكُم أن يَكونَ موسیٰ أخاً لِلهِ، أو شَيخاً لَهُ، أو أباً، أو سَيِّداً؛ لِأَنَّهُ قد زادَهُ فِي الإِكرامِ مِمّا لِعُزَيرٍ، كَما أنَّ مَن زادَ رَجُلاً فِي الإِكرامِ فَقالَ لَهُ: «يا سَيّدي» و «يا شَيخي» و «يا عَمّي» و «يا رَئيسي» [و «يا أميري»]، عَلیٰ طَريقِ الإِكرامِ، وإنَّ مَن زادَهُ فِي الكَرامَةِ زادَهُ في مِثلِ هٰذَا القَولِ.</span>
<span dir="rtl">أ فَيَجوزُ عِندَكُم أن يَكونَ موسیٰ أخاً للهِ، أو شَيخاً، أو عَمّاً، أو رَئيساً، أو سَيِّداً، أو أميراً؛ لِأَنَّهُ قَد زادَهُ فِي الإِكرامِ عَلیٰ مَن قالَ لَهُ: «يا شيخي» أو «يا سَيِّدي» أو «يا عَمّي» أو «يا رَئيسي» أو «يا أميري»؟!</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَبُهِتَ القَومُ و تَحَيَّروا و قالوا: يا مُحَمَّدُ! أجِّلنا نَتَفَكَّرُ فيما قَد قُلتَهُ لَنا. فَقالَ: اُنظروا فيهِ بِقُلوبٍ مُعتَقِدَةٍ لِلإِنصافِ، يَهدِكُمُ اللهُ تَعالیٰ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ أقبَلَ صلی الله علیه و آله عَلَى النَّصاریٰ، فَقالَ لَهُم: و أنتُم قُلتُم: إنَّ القَديمَ عزّ و جلّ اتَّحَدَ بِالمَسيحِ ابنِهِ، فَمَا الَّذي أرَدتُموهُ بِهٰذَا القَولِ؟ أرَدتُم أنَّ القَديمَ صارَ مُحدَثاً لِوُجودِ هٰذَا المُحدَثِ الَّذي هُوَ عيسیٰ؟ أو المُحدَثُ - الَّذي هُوَ عيسیٰ - صارَ قَديما لِوُجودِ القَديمِ الَّذي هُوَ اللهُ؟ أو مَعنیٰ قَولِكُم «إنَّهُ اتَّحَدَ بِهِ» أنَّهُ اختَصَّهُ بِكَرامَةٍ لَم يُكرِم بِها أحَداً سِواهُ؟</span>
<span dir="rtl">فَإِن أرَدتُم أنَّ القَديمَ صارَ مُحدَثاً فَقَد أبطَلتُم؛ لِأَنَّ القَديمَ مُحالٌ أن يَنقَلِبَ فَيَصيرَ مُحدَثاً! وإن أرَدتُم أنَّ المُحدَثَ صارَ قَديماً فَقَد أحَلتُم؛ لِأَنَّ المُحدَثَ أيضاً مُحالٌ أن يَصيرَ قَديماً! وإن أرَدتُم أنَّهُ اتَّحَدَ بِهِ بِأَنَّهُ اختَصَّهُ وَ اصطَفاهُ عَلیٰ سائِرِ عِبادِهِ، فَقَد أقرَرتُم بِحُدوثِ عيسیٰ، و بِحُدوثِ المَعنَى الَّذِي اتَّحَدَ بِهِ مِن أجلِهِ؛ لِأَنَّهُ إذا كانَ عيسیٰ مُحدَثاً و كانَ اللهُ اتَّحَدَ بِهِ - بِأَن أحدَثَ بِهِ مَعنیً صارَ بِهِ أكرَمَ الخَلقِ عِندَهُ - فَقَد صارَ عيسیٰ و ذٰلِكَ المَعنیٰ مُحدَثَينِ، و هٰذا خِلافُ ما بَدَأتُم تَقولونَهُ!</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَقالَتِ النَّصاریٰ: يا مُحَمَّدُ! إنَّ اللهَ تَعالیٰ لَمّا أظهَرَ عَلیٰ يَدِ عيسیٰ مِنَ الأَشیاءِ العَجيبَةِ ما أظهَرَ، فَقَدِ اتَّخَذَهُ وَ لَداً عَلیٰ جِهَةِ الكَرامَةِ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ لَهُم رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَقَد سَمِعتُم ما قُلتُهُ لِليَهودِ في هٰذَا المَعنَى الَّذي ذَكَرتُموهُ. ثُمَّ أعادَ صلی الله علیه و آله ذٰلِكَ كُلَّهُ، فَسَكَتوا.…</span>
<span dir="rtl">فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ: و فِي الكُتُبِ المُنزَلَةِ أنَّ عيسیٰ قالَ: «أذهَبُ إلیٰ أبي».</span>
<span dir="rtl">فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَإِن كُنتُم بِذٰلِكَ الكِتابِ تَعمَلونَ، فَإِنَّ فيهِ: «أذهَبُ إلیٰ أبي و أبيكُم» فَقولوا: إنّ جَميعَ الَّذينَ خاطَبَهُم عيسیٰ كانوا أبناءَ اللهِ، كَما كانَ عيسَى ابنَهُ مِنَ الوَجهِ الَّذي كانَ عيسَى ابنَهُ. ثُمَّ إنَّ ما في هٰذَا الكِتابِ يُبطِلُ عَلَيكُم هٰذَا الَّذي زَعَمتُم أنَّ عيسیٰ مِن جِهَةِ الاِختِصاصِ كانَ ابناً لَهُ؛ لِأَنَّکُم قُلتُم: إنَّما قُلنا: إنَّهُ ابنُهُ لَا نَّهُ اختَصَّهُ بِما لَم يَختَصَّ بِهِ غَيرَهُ، و أنتُم تَعلَمونَ أنَّ الَّذي خَصَّ بِهِ عيسیٰ لَم يَخُصَّ بِهِ هٰؤُلاءِ القَومَ الَّذينَ قالَ لَهُم عيسیٰ: «أذهَبُ إلیٰ أبي و أبيكُم»، فَبَطَلَ أن يَكونَ الاِختِصاصُ لِعيسیٰ؛ لِأَنَّهُ قَد ثَبَتَ عِندَكُم بِقولِ عيسیٰ لِمَن لَم يَكُن لَهُ مِثلُ اختِصاصِ عيسیٰ، و أنتُم إنَّما حَكَيتُم لَفظَةَ عيسیٰ و تَأَوَّلتُموها عَلیٰ غَيرِ وَجهِها؛ لِأَنَّهُ إذا قالَ: «أبي و أبيكُم»، فَقَد أرادَ غَيرَ ما ذَهَبتُم إلَيهِ و نَحَلتُموهُ. و ما يُدريكُم لَعَلَّهُ عَنیٰ: أذهَبُ إلى آدَمَ، أو إلیٰ نوحٍ، و إنَّ اللهَ يَرفَعُني إلَيهِم و يَجمَعُني مَعَهُم، و آدَمُ أبي و أبوكُم، و كَذٰلِكَ نوحٌ، بَل ما أرادَ غَيرَ هٰذا.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَسَكَتَ النَّصاریٰ و قالوا: ما رَأَينا كَاليَومِ مُجادِلاً و لا مُخاصِماً مِثلَكَ، و سَنَنظُرُ في اُمورِنا.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَلَى الدَّهرِيَّةِ فَقالَ: و أنتُم، فَمَا الَّذي دَعاكُم إلَى القَولِ بِأَنَّ الأَشیاءَ لا بُدُوَّ لَها، و هِيَ دائِمَةٌ لَم تَزَل و لا تَزالُ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالوا: لأنّا لا نَحكُمُ إلّا بِما نُشاهِدُ، و لَم نَجِد لِلَاشياءِ حَدَثاً، فَحَكَمنا بِأَنّها لَم تَزَل، و لَم نَجِد لَهَا انقِضاءً و فَناءً، فَحَكَمنا بِأَنَّها لا تَزالُ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: أ فَوَجَدتُم لَها قِدَماً؟ أم وَجَدتُم لَها بَقاءً أبَدَ الآبادِ</span><ref><span dir="rtl">في النسخة التي بأیدینا «الآبد» و الصحیح ما أثبتناه کما في حاشیة المصدر؛ اما في التفسیر المنسوب إلی الامام الحسن العسکري علیه السلام و في البحار «الأبد</span>».</ref><span dir="rtl">؟ فَإِن قُلتُم: إنَّكُم وَجَدتُم ذٰلِكَ، أنهَضتُم لَانفُسِكُم أنَّكُم لَم تَزالوا عَلیٰ هَيئَتِكُم و عُقولِكُم بِلا نِهايَةٍ، و لا تَزالونَ كَذٰلِكَ، و لَئِن قُلتُم هٰذا، دَفَعتُمُ العِيانَ و كَذَّبَكُمُ العالَمونَ الَّذينَ يُشاهِدونَكُم.</span>
<span dir="rtl">قالوا: بَل لَم نُشاهِد لَها قِدَماً و لا بَقاءً أبَدَ الآبادِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَلِمَ صِرتُم بِأَن تَحكُموا بِالقِدَمِ وَ البَقاءِ دائِماً لِأَنَّکُم لَم تُشاهِدوا حُدوثَها، وَ انقِضاؤُها أولیٰ مِن تارِكِ التَّمييزِ لَها مِثلِكُم، فَيَحكُمُ لَها بِالحُدوثِ وَ الاِنقِضاءِ وَ الاِنقِطاعِ؛ لِأَنَّهُ لَم يُشاهِد لَها قِدَماً، و لا بَقاءً أبَدَ الآبادِ.</span>
<span dir="rtl">أوَ لَستُم تُشاهِدونَ اللَّيلَ وَ النَّهارَ و [أنَّ] أحَدَهُما بَعدَ الآخَرِ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالوا: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ: أ تَرَونَهُما لَم يَزالا و لا يَزالانِ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالوا: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ: أ فَيَجوزُ عِندَكُمُ اجتِماعُ اللَّيلِ وَ النَّهارِ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالوا: لا.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ صلی الله علیه و آله: فَإِذاً يَنقَطِعُ أحَدُهُما عَنِ الآخَرِ، فَيَسبِقُ أحَدُهُما، و يَكونُ الثّاني جارِياً بَعدَهُ.</span>
<span dir="rtl">قالوا: كَذٰلِكَ هُوَ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ: قَد حَكَمتُم بِحُدوثِ ما تَقَدَّمَ مِن لَيلٍ و نَهارٍ لَم تُشاهِدوهُما! لا تُنكِروا لِلهِ قُدرَةً.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ صلی الله علیه و آله: أ تَقولونَ ما قَبلَكُم مِنَ اللَّيلِ وَ النَّهارِ مُتَناهٍ أم غَيرُ مُتناهٍ؟ فَإِن قُلتُم: غَيرُ مُتَناهٍ، فَكَيفَ وَ صَلَ إلَيكُم آخَرُ بِلا نِهايَةٍ لَاوَّلِهِ؟ وإن قُلتُم: إنَّهُ مُتَناهٍ، فَقَد كانَ و لا شَيءَ مِنهُما.</span>
<span dir="rtl">قالوا: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قالَ لَهُم: أ قُلتُم: إنَّ العالَمَ قَديمٌ غَيرُ مُحدَثٍ، و أنتُم عارِفونَ بِمَعنیٰ ما أقرَرتُم بِهِ، و بِمَعنیٰ ما جَحَدتُموهُ؟</span>
<span dir="rtl">قالوا: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَهٰذَا الَّذي تُشاهِدونَهُ مِنَ الأَشیاءِ بَعضِها إلیٰ بَعضٍ يَفتَقِرُ؛ لِأَنَّهُ لا قِوامَ لِلبَعضِ إلّا بِما يَتَّصِلُ بِهِ. ألا تَرَى البِناءَ مُحتاجاً بَعضَ أجزائِهِ إلیٰ بَعضٍ و إلّا لَم يَتَّسِق و لَم يُستَحكَم، و كَذٰلِكَ سائِرُ ما تَرَونَ؟!</span>
<span dir="rtl">وقالَ صلی الله علیه و آله: فَإِذا كانَ هٰذَا المُحتاجُ - بَعضُهُ إلیٰ بَعضٍ لِقُوَّتِهِ و تَمامِهِ - هُوَ القَديمُ، فَأَخبِروني أن لَو كانَ مُحدَثاً، كَيفَ كانَ يَكونُ؟ و ماذا كانَت تَكونُ صِفَتُهُ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَبُهِتوا و عَلِموا أنَّهُم لا يَجِدونَ لِلمُحدَثِ صِفَةً يَصِفونَهُ بِها إلّا و هِيَ مَوجودَةٌ في هٰذَا الَّذي زَعَموا أنَّهُ قَديمٌ. فَوَجَموا</span><ref><span dir="rtl">الوُجوم: السكوت على غيظ (لسان العرب: ج‌۱۲ ص‌۶۳۰</span>).</ref> <span dir="rtl">و قالوا: سَنَنظُرُ في أمرِنا.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَلَى الثَّنَوِيَّةِ - الَّذين قالوا: النّورُ وَ الظُّلمَةُ هُمَا المُدَبِّرانِ - فَقالَ: و أنتُم، فَمَا الَّذي دَعاكُم إلیٰ ما قُلتُموهُ مِن هٰذا؟</span>
<span dir="rtl">فَقالوا: لَانّا وَجَدنَا العالَمَ صِنفَينِ: خَيراً و شَرّاً، و وَجَدنَا الخَيرَ ضِدّاً لِلشَّرِّ، فَأَنكَرنا أن يَكونَ فاعِلٌ واحِدٌ يَفعَلُ الشَّيءَ و ضِدَّهُ، بَل لِكُلِّ واحِدٍ مِنهُما فاعِلٌ، ألا تَریٰ أنَّ الثَّلجَ مُحالٌ أن يَسخُنَ، كَما أنَّ النّارَ مُحالٌ أن تَبرُدَ، فَأَثبَتنا لِذٰلِكَ صانِعَينِ قَديمَينِ: ظُلمَةً و نوراً.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ لَهُم رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: أفَلَستُم قَد وَجَدتُم سَواداً و بَياضاً و حُمرَةً و صُفرَةً و خُضرَةً و زُرقةً؟ و كُلُّ واحِدَةٍ ضِدٌّ لِسائِرِها؛ لاِستِحالَةِ اجتِماعِ اثنَينِ مِنها في مَحَلٍّ واحِدٍ، كَما كانَ الحَرُّ و البَردُ ضِدَّينِ؛ لاِستِحالَةِ اجتِماعِهِما في مَحَلٍّ واحِدٍ؟</span>
<span dir="rtl">قالوا: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَهَلاّ أثبَتُّم بِعَدَدِ كُلِّ لَونٍ صانِعاً قَديماً، لِيَكونَ فاعِلُ كُلٍّ ضِدٍّ مِن هٰذِهِ الَالوانِ غَيرَ فاعِلِ الضِّدِّ الآخَرِ؟!</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَسَكَتوا.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ: و كَيفَ اختَلَطَ النُّورُ وَ الظُّلمَةُ، و هٰذا مِن طَبعِهِ الصُّعودُ و هٰذِهِ مِن طَبعِهَا النُّزولُ؟ أ رَأَيتُم لَو أنَّ رَجُلاً أخَذَ شَرقاً يَمشي إلَيهِ و الآخَرُ غَرباً، أكانَ يَجوزُ عِندَكُم أن يَلتَقِيا ما داما سائِرَينِ عَلیٰ وُجوهِهِما؟</span>
<span dir="rtl">قالوا: لا.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَوَجَبَ أن لا يَختَلِطَ النّورُ وَ الظُّلمَةُ؛ لِذَهابِ كُلِّ واحِدٍ مِنهُما في غَيرِ جِهَةِ الآخَرِ، فَكَيفَ حَدَثَ هٰذَا العالَمُ مِنِ امتِزاجِ ما هُوَ مُحالٌ أن يَمتَزِجَ؟ بَل هُما مُدَبَّرانِ جَميعا مَخلوقانِ.</span>
<span dir="rtl">فَقالوا: سَنَنظُرُ في اُمورِنا.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَلیٰ مُشرِكِي العَرَبِ فَقالَ: و أنتُم، فَلِمَ عَبَدتُمُ الَاصنامَ مِن دونِ اللهِ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالوا: نَتَقَرَّبُ بِذٰلِكَ إلَى اللهِ تَعالیٰ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ لَهُم: أوَ هِيَ سامِعَةٌ مُطيعَةٌ لِرَبِّها عابِدَةٌ لَهُ، حَتّیٰ تَتَقَرَّبوا بِتَعظِيمِها إلَى اللهِ؟</span>
<span dir="rtl">قالوا: لا.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَأَنتُمُ الَّذينَ نَحَتُّموها بِأَيديكُم؟</span>
<span dir="rtl">قالوا: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَلَئِن تَعبُدُكُم هِيَ - لَو كانَ تَجوزُ مِنهَا العِبادَةُ - أحریٰ مِن أن تَعبُدوها! إذا لَم يَكُن أمَرَكُم بِتَعظيمِها مَن هُوَ العارِفُ بِمَصالِحِكُم و عَواقِبِكُم وَ الحَكيمُ فيما يُكَلِّفُكُم؟!</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَلَمّا قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله هٰذَا القَولَ اختَلَفوا، فَقالَ بَعضُهُم: إنَّ اللهَ قَد حَلَّ في هَياكِلِ رِجالٍ كانوا عَلیٰ هٰذِهِ الصُّوَرِ فَصَوَّرنا هٰذِهِ الصُّوَرَ، نُعَظِّمُها لِتَعظيمِنا تِلكَ الصُّوَرَ الَّتي حَلَّ فيها رَبُّنا.</span>
<span dir="rtl">و قالَ آخَرونَ مِنهُم: إنَّ هٰذِهِ صُوَرُ أقوامٍ سَلَفوا، كانوا مُطيعينَ لِلهِ قَبلَنا، فَمَثَّلنا صُوَرَهُم و عَبَدناها تَعظيماً لِلهِ.</span>
<span dir="rtl">و قالَ آخَرونَ مِنهُم: إنَّ اللهَ لَمّا خَلَقَ آدَمَ، و أمَرَ المَلائِكَةَ بِالسُّجودِ لَهُ فَسَجَدوا</span><ref><span dir="rtl">في المصدر: «فسجدوه»، و الصواب ما أثبتناه</span>.</ref> <span dir="rtl">تَقَرُّباً بِاللهِ، كُنّا نَحنُ أحَقَّ بِالسُّجودِ لآدَمَ مِنَ المَلائِكَةِ، فَفاتَنا ذٰلِكَ، فَصَوَّرنا صورَتَهُ فَسَجَدنا لَها تَقَرُّباً إلَى اللهِ، كَما تَقَرَّبَتِ المَلائِكَةُ بِالسُّجودِ لآدَمَ إلَى اللهِ تَعالیٰ، و كَما اُمِرتُم بِالسُّجودِ - بِزَعمِكُم - إلیٰ جِهَةِ «مَكَّةَ» فَفَعَلتُم، ثُمَّ نَصَبتُم في غَيرِ ذٰلِكَ البَلَدِ بِأَيديكُم مَحاريبَ سَجَدتُم إلَيها و قَصَدتُمُ الكَعبَةَ لا مَحاريبَكُم، و قَصدُكُم بِالكَعبَةِ إلَى اللهِ عزّ و جلّ لا إلَيها.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: أخطَأتُمُ الطَّريقَ و ضَلَلتُم، أمّا أنتُم - و هُوَ صلی الله علیه و آله يُخاطِبُ الَّذينَ قالوا: إنَّ اللهَ يَحِلُّ في هَياكِلِ رِجالٍ كانوا عَلیٰ هٰذِهِ الصُّوَرِ الَّتي صَوَّرناها، فَصَوَّرنا هٰذِهِ الصُّوَرَ نُعَظِّمُها لِتَعظيمِنا لِتِلكَ الصُّوَرِ الَّتي حَلَّ فيها رَبُّنا - فَقَد وَصَفتُم رَبَّكُم بِصِفَةِ المَخلوقاتِ، أ وَيَحِلُّ رَبُّكُم في شَيءٍ حَتّیٰ يُحيطَ بِهِ ذٰلِكَ الشَّيءُ؟! فَأَيُّ فَرقٍ بَينَهُ إذاً و بَينَ سائِرِ ما يَحِلُّ فيهِ مِن لَونِهِ و طَعمِهِ و رائِحَتِهِ و لينِهِ و خُشونَتِهِ و ثِقلِهِ و خِفَّتِهِ؟ و لِمَ صارَ هٰذَا المَحلولُ فيهِ مُحدَثاً و ذٰلِكَ قَديماً، دونَ أن يَكونَ ذٰلِكَ مُحدَثاً و هٰذا قَديماً؟ و كَيفَ يَحتاجُ إلَى المَحالِّ مَن لَم يَزَل قَبلَ المَحالِّ، و هُوَ عزّ و جلّ لا يَزالُ كَما لَم يَزَل؟ و إذا وَصَفتُموهُ بِصِفَةِ المُحدَثاتِ فِي الحُلولِ، فَقَد لَزِمَكُم أن تَصِفوهُ بِالزَّوالِ [وَالحُدوثِ]! و إذا وَصَفتُموهُ بِالزَّوالِ وَ الحُدوثِ، وَ صَفتُموهُ بِالفَناءِ؛ لِأَنَّ ذٰلِكَ أجمَعُ مِن صِفاتِ الحالِّ وَ المَحلولِ فيهِ، و جَميعُ ذٰلِكَ يُغَيِّرُ الذّاتَ، فَإِن كانَ لَم يَتَغَيَّر ذاتُ الباري تَعالیٰ بِحُلولِهِ في شَيءٍ، جازَ أن لا يَتَغَيَّرَ بِأَن يَتَحَرَّكَ و يَسكُنَ و يَسوَدَّ و يَبيَضَّ و يَحمَرَّ و يَصفَرَّ، و تَحِلَّهُ الصِّفاتُ الَّتي تَتَعاقَبُ عَلَى المَوصوفِ بِها، حَتّیٰ يكونَ فيهِ جَميعُ صِفاتِ المُحدَثينَ، و يَكونَ مُحدَثاً، عَزَّ اللهَ تَعالیٰ عَن ذٰلِكَ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَإِذا بَطَلَ ما ظَنَنتُموهُ مِن أنَّ اللهَ يَحِلُّ في شَيءٍ، فَقَد فَسَدَ ما بَنَيتُم عَلَيهِ قَولَكُم.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَسَكَتَ القَومُ و قالوا: سَنَنظُرُ في اُمورِنا.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَلَى الفَريقِ الثّاني، فَقالَ [لَهُم]: أخبِرونا عَنكُم إذا عَبَدتُم صُوَرَ مَن كانَ يَعبُدُ اللهَ فَسَجَدتُم لَهَا و صَلَّيتُم، فَوَضَعتُمُ الوُجوهَ الكَريمَةَ عَلَى التُّرابِ بِالسُّجودِ لَها، فَمَا الَّذي أبقَيتُم لِرَبِّ العالَمينَ؟ أما عَلِمتُم أنَّ مِن حَقِّ مَن يَلزَمُ تَعظيمُهُ و عِبادَتُهُ أن لا يُساویٰ بِهِ عَبدُهُ؟ أ رَأَيتُم مَلِكاً أو عَظيماً إذا ساوَيتُموهُ بِعَبيدِهِ فِي التَّعظيمِ وَ الخُشوعِ وَ الخُضوعِ، أ يَكونُ في ذٰلِكَ وَضعٌ مِن حَقِّ الكَبيرِ كَما يَكونُ زِيادَةٌ في تَعظيمِ الصَّغيرِ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالوا: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أفَلا تَعلَمونَ أنَّكُم مِن حَيثُ تُعَظِّمونَ اللهَ بِتَعظيمِ صُوَرِ عِبادِهِ المُطيعينَ لَهُ، تَزِرونَ عَلیٰ رَبِّ العالَمينَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَسَكَتَ القَومُ بَعدَ أن قالوا: سَنَنظُرُ في اُمورِنا.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله لِلفَريقِ الثّالِثِ: لَقَد ضَرَبتُم لَنا مَثَلاً، و شَبَّهتُمونا بِأَنفُسِكُم، و لَسنا سِواءً؛ و ذٰلِكَ أنّا عِبادُ اللهِ مَخلوقونَ مَربوبونَ، نَأتَمِرُ لَهُ فيما أمَرَنا، و نَنزَجِرُ عَمّا زَجَرَنا، و نَعبُدُهُ مِن حَيثُ يُريدُهُ مِنّا، فَإِذا أمَرَنا بِوَجهٍ مِنَ الوُجوهِ أطَعناهُ، و لَم نَتَعَدَّ إلیٰ غَيرِهِ مِمّا لَم يَأمُرنا [بِهِ] و لَم يَأذَن لَنا؛ لِأَنّا لا نَدري لَعَلَّهُ إن أرادَ مِنَّا الأَوَّلَ فَهُوَ يَكرَهُ الثّانِيَ، و قَد نَهانا أن نَتَقَدَّمَ بَينَ يَدَيهِ، فَلَمّا أمَرَنا أن نَعبُدَهُ بِالتَّوَجُّهِ إلَى الكَعبَةِ أطَعناهُ، ثُمَّ أمَرَنا بِعِبادَتِهِ بِالتَّوَجُّهِ نَحوَها في سائِرِ البُلدانِ الَّتي نَكونُ بِها فَأَطَعناهُ، و لَم نَخرُج في شَيءٍ مِن ذٰلِكَ مِنِ اتِّباعِ أمرِهِ، وَ اللهُ عزّ و جلّ حَيثُ أمَرَ بِالسُّجودِ لآدَمَ لَم يَأمُر بِالسُّجودِ لِصورَتِهِ الَّتي هِيَ غَيرُهُ، فَلَيسَ لَكُم أن تَقيسوا ذٰلِكَ عَلَيهِ؛ لِأَنَّکُم لا تَدرونَ لَعَلَّهُ يَكرَهُ ما تَفعَلونَ إذ لَم يَأمُركُم بِهِ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ لَهُم رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: أ رَأَيتُم لَو أذِنَ لَكُم رَجُلٌ دُخولَ دارِهِ يَوماً بِعَينِهِ، أ لَكُم أن تَدخُلوها بَعدَ ذٰلِكَ بِغَيرِ أمرِهِ؟ أ وَ لَكُم أن تَدخُلوا داراً لَهُ اُخریٰ مِثلَها بِغَيرِ أمرِهِ؟ أو وَهَبَ لَكُم رَجُلٌ ثَوباً مِن ثِيابِهِ، أو عَبداً مِن عَبيدِهِ، أو دابَّةً مِن دَوابِّهِ، أ لَكُم أن تَأخُذوا ذٰلِكَ؟</span>
<span dir="rtl">قالوا: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَإِن لَم تَأخُذوهُ أ لَكُم أخذُ آخَرَ مِثلِهِ؟</span>
<span dir="rtl">قالوا: لا؛ لِأَنَّهُ لَم يَأذَن لَنا فِي الثّاني كَما أذِنَ فِي الْأَوَّلِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ صلی الله علیه و آله: فَأَخبِروني، اللهُ أولیٰ بِأَن لا يُتَقَدَّمَ عَلیٰ مُلكِهِ بِغَيرِ أمرِهِ أو بَعضُ المَملوكينَ؟</span>
<span dir="rtl">قالوا: بَلِ اللهُ أولیٰ بِأَن لا يُتَصَرَّفُ في مُلكِهِ بِغَيرِ إذنِهِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَلِمَ فَعَلتُم؟ و مَتیٰ أمَرَكُم أن تَسجُدوا لِهٰذِهِ الصُّوَرِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَقالَ القَومُ: سَنَنظُرُ في اُمورِنا، و سَكَتوا.</span>
<span dir="rtl">وقالَ الصّادِقُ علیه السلام: فَوَالَّذي بَعَثَهُ بِالحَقِّ نَبِيّاً! ما أتَت عَلیٰ جَماعَتِهِم إلّا ثَلاثَةُ أيّامٍ حَتّیٰ أتَوا رَسولَ اللهِ فَأَسلَموا، و كانوا خَمسَةً و عِشرينَ رَجُلاً، مِن كُلِّ فِرقَةٍ خَمسَةٌ! و قالوا: ما رَأَينا مِثلَ حُجَّتِكَ - يا مُحَمَّدُ - نَشهَدُ أَنَّكَ رَسولُ اللهِ.</span><ref><span dir="rtl">الاحتجاج: ج‌۱ ص‌۲۷ ح‌۲۰، التفسير المنسوب إلى الإمام‏العسكري علیه السلام: ص‌۵۳۰ ح‌۳۲۳، بحار الأنوار: ج‌۹ ص‌۲۵۷ ح‌۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">131.</span> <span dir="rtl">امام عسکری علیه السلام</span>:<ref><span dir="rtl">تنها منبعی که این روایت را نقل کرده، کتاب التفسیر المنسوب الی الإمام العسکری علیه السلام است و طَبَرسی در الاحتجاج روایت را از این کتاب تفسیر نقل می‏کند. با توجه به اشکالاتی که در انتساب این کتاب به امام عسکری علیه السلام مطرح است، اطمینان به صدور این متن از معصوم وجود ندارد؛ ولی قسمت مهمی از این روایت، در بر دارندۀ مفاهیمی است که در مناظره‏ها و استدلال‏ها قابل استفاده است، فارغ از این که از معصوم علیه السلام باشد یا نباشد</span>.</ref> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم امام باقر علیه السلام، از جدّم علی بن الحسین و وی از پدرش حسین بن علی، سَرور شهیدان و وی از پدرش امیر مؤمنان علیهم السلام برایم نقل کرد که: روزی پیروان دین</span>‌<span dir="rtl">های پنجگانه: یهود، مسیحیت، طبیعت</span>‌<span dir="rtl">پرستان، دوگانه</span>‌<span dir="rtl">پرستان و مشرکان عرب، با پیامبر خدا نشستی داشتند.</span>
<span dir="rtl">یهودیان گفتند: ما می</span>‌<span dir="rtl">گوییم عُزَیر، پسر خداست. آمده</span>‌<span dir="rtl">ایم ببینیم تو چه می</span>‌<span dir="rtl">گویی؟ اگر با ما موافقت کنی، پس در دستیابی به حقیقت، از تو پیشی گرفته</span>‌<span dir="rtl">ایم و برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله می</span>‌<span dir="rtl">کنیم.</span>
<span dir="rtl">مسیحیان گفتند: ما می</span>‌<span dir="rtl">گوییم مسیح، پسر خداست و با او یکی است. نزد تو آمده</span>‌<span dir="rtl">ایم تا ببینیم تو چه می</span>‌<span dir="rtl">گویی؟ اگر با ما موافقت کنی، در رسیدن به این راه درست، از تو پیشی گرفته</span>‌<span dir="rtl">ایم و برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله خواهیم کرد.</span>
<span dir="rtl">طبیعت</span>‌<span dir="rtl">گرایان گفتند: ما می</span>‌<span dir="rtl">گوییم اشیا آغازی ندارند و آنها دائمی هستند. نزد تو آمده</span>‌<span dir="rtl">ایم تا ببینیم تو چه می</span>‌<span dir="rtl">گویی؟ اگر با ما موافقت کنی، ما در رسیدن به این راه درست، از تو پیشی گرفته</span>‌<span dir="rtl">ایم و برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله می</span>‌<span dir="rtl">کنیم.</span>
<span dir="rtl">دوگانه</span>‌<span dir="rtl">پرستان گفتند: ما می</span>‌<span dir="rtl">گوییم نور وتاریکی، گردانندگان [هستی] اند. نزد تو آمده</span>‌<span dir="rtl">ایم تا ببینیم تو چه می</span>‌<span dir="rtl">گویی؟ اگر با ما موافقت کنی، در رسیدن به این راه درست، بر تو پیشی گرفته</span>‌<span dir="rtl">ایم و برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله می</span>‌<span dir="rtl">کنیم.</span>
<span dir="rtl">مشرکان عرب گفتند: ما می</span>‌<span dir="rtl">گوییم بت</span>‌<span dir="rtl">های ما خدایان اند. نزد تو آمده</span>‌<span dir="rtl">ایم تا ببینیم تو چه می</span>‌<span dir="rtl">گویی؟ اگر با ما موافقت کنی، در رسیدن به این راه درست، بر تو پیشی گرفته</span>‌<span dir="rtl">ایم و برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله می</span>‌<span dir="rtl">کنیم.</span>
<span dir="rtl">پیامبر خدا فرمود: «من به خداوند یگانۀ بی</span>‌<span dir="rtl">شریک، ایمان دارم و به بت، طاغوت و به هر معبودی جز او کافرم».</span>
<span dir="rtl">آن گاه خطاب به آنان فرمود: «خداوند، مرا برای همه به عنوان بشارت دهنده و انذار کننده همه مردمان وحجّت بر جهانیان، برانگیخته است و بسیار زود است که نیرنگ کسانی را که در دین او نیرنگ می</span>‌<span dir="rtl">کنند، به حلقومشان</span>‌ <span dir="rtl">برگرداند».</span>
<span dir="rtl">آن گاه، خطاب به یهودیان فرمود: «آیا نزد من آمده</span>‌<span dir="rtl">اید که سخن شما را بی</span>‌<span dir="rtl">دلیل بپذیرم؟». گفتند: نه.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «چه چیز شما را به این باور رسانده که عُزَیر، پسر خداست؟».</span>
<span dir="rtl">گفتند: چون وی پس از آن که تورات از میان رفته بود، آن را برای بنی</span> ‌<span dir="rtl">اسرائیل، بازسازی کرد و این کار را انجام نداد، مگر از آن رو که وی پسر خدا بود.</span>
<span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «چگونه عُزَیر، پسر خدا شد و موسی که تورات را برای آنان آورد و معجزه</span>‌<span dir="rtl">هایی که خود شما هم می</span>‌<span dir="rtl">دانید، از وی دیده شد، پسر خدا نشد؟ و اگر عُزیر، به خاطر بزرگواری در بازسازیِ تورات، پسر خدا شد، موسی باید به پسرِ خدا بودن، اولی و سزاوارتر باشد. اگر این مقدار از بزرگواری برای عُزَیر، موجب شود که وی پسر خدا گردد، چندین برابر این بزرگی که برای موسی بود، باید درجۀ وی را برتر از پسرِ خدا بودن کند. اگر منظور شما از پسر خدا بودن، همان مفهومی باشد که در دنیا در پی آمیزش جنسی پدر با مادر، مادران، بچه به دنیا می</span>‌<span dir="rtl">آورند، به خدا کفر ورزیده</span>‌<span dir="rtl">اید و او را به آفریده</span>‌<span dir="rtl">اش تشبیه کرده</span>‌<span dir="rtl">اید و ویژگی پدیده</span>‌<span dir="rtl">ها را برای وی اثبات کرده</span>‌<span dir="rtl">اید. بنا بر این، باید خدا از نظر شما پدید آمده و خلق شده</span>‌<span dir="rtl">ای باشد که خالقی دارد که وی را ساخته و آفریده است».</span>
<span dir="rtl">یهودیان گفتند: منظورمان این نیست. همان طور که گفتی، این کفر است؛ بلکه منظورمان آن است که وی از نظر قدر و منزلت، پسر خداست، گرچه تولّدی هم در کار نبوده است؛ درست مثل آن که برخی دانشمندان ما، خطاب به کسانی که می</span>‌<span dir="rtl">خواهند آنان را اکرام کنند و ارزش آنان را نسبت به دیگران نشان دهند، می</span>‌<span dir="rtl">گویند: «پسرم!» یا «این، پسرم است» که این سخن برای اثبات به دنیا آمدن وی از او نیست؛ چون [در غیر این صورت]، به او گفته خواهد شد که این شخص، با او بیگانه است و رابطۀ نَسَبی میان آن دو نیست. کار خدا در بارۀ عُزَیر نیز چنین است که به دلیل احترام گذاشتن و نه به دلیل تولّد، وی را به فرزندی خود گرفته است.</span>
<span dir="rtl">پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «این، همان سخنی است که من به شما گفتم. اگر با این ملاک، عُزَیر پسر خدا می</span>‌<span dir="rtl">شود، این مقام برای موسی مناسب</span>‌<span dir="rtl">تر است. خداوند، هر باطل</span>‌<span dir="rtl">گرایی را با اقرار خودش رسوا می</span>‌<span dir="rtl">کند و دلیل او را علیه خودش به کار می</span>‌<span dir="rtl">برد. دلیلی که شما آوردید، شما را به چیزی بزرگ</span>‌<span dir="rtl">تر از آنچه گفتم، می</span>‌<span dir="rtl">کشاند. شما گفتید که یکی از بزرگان شما به فرد بیگانه</span>‌<span dir="rtl">ای که رابطۀ سببی میان آن دو نیست، می</span>‌<span dir="rtl">گوید: &quot;پسرم!&quot; یا &quot;این، پسر من است&quot;، امّا نه به معنای از او به دنیا آمدن. گاه شما می</span>‌<span dir="rtl">بینید همین بزرگ، به فرد بیگانه</span>‌<span dir="rtl">ای برای احترام می</span>‌<span dir="rtl">گوید: &quot;این، برادر من است&quot; و به دیگری می</span>‌<span dir="rtl">گوید: &quot;این، استاد من و پدر من است&quot; و به شخص دیگری می</span>‌<span dir="rtl">گوید: &quot;این، سرور من است&quot; یا [می</span>‌<span dir="rtl">گوید] &quot; ای سرور من!&quot; و هر چه احترام</span>‌<span dir="rtl">گذاری</span>‌<span dir="rtl">اش بیشتر باشد، از این گونه تعبیرها بیشتر بهره می</span>‌<span dir="rtl">گیرد. بنا بر این، از نظر شما رواست که موسی، برادر خدا، شیخ خدا یا پدر خدا یا سرور خدا باشد؛ چون وی را بیشتر از عُزَیر، اکرام کرده است؟ همان طور که اگر کسی دیگری را بیشتر اکرام کند، برای احترام، به وی می</span>‌<span dir="rtl">گوید: &quot;ای سرور من!&quot;، &quot;ای شیخ من!&quot;، &quot;ای عموی من!&quot;، &quot;ای رئیس [و ای امیر] من!&quot; و هر آنچه در احترام بیفزاید، در این قبیل تعبیرها می</span>‌<span dir="rtl">افزاید.</span>
<span dir="rtl">آیا از نظر شما رواست که موسی، برادر خدا، شیخ خدا، عموی خدا، رئیس خدا، سرور خدا، یا امیر خدا باشد؛ چون خدا وی را بیشتر بزرگ داشته بر کسانی که آنان را &quot;ای شیخم!&quot;، &quot;ای سرورم!&quot;، ای &quot;عمویم!&quot;، &quot;ای رئیسم!&quot;، یا &quot;ای امیرم!&quot; خطاب می</span>‌<span dir="rtl">کنند؟».</span>
<span dir="rtl">آنان، متحیّر و مبهوت شدند و گفتند: ای محمّد! به ما فرصت بده</span> ‌<span dir="rtl">تا در بارۀ آنچه</span>‌ <span dir="rtl">به ما گفتی، بیندیشیم.</span>
<span dir="rtl">پیامبر خدا فرمود: «در این باره، با دلی منصفانه بیندیشید، تا خدایتان هدایت</span> ‌<span dir="rtl">کند».</span>
<span dir="rtl">آن</span> ‌<span dir="rtl">گاه، رو به مسیحیان کرد و فرمود: «شما گفتید [خداوندِ] قدیم عزّ و جلّ با مسیح، پسرش، یکی شده است. منظورتان از این سخن چیست؟ آیا منظورتان این است که [خداوندِ] قدیم، با وجود این پدیده، که همان عیسی علیه السلام باشد، حادث است [و دیگر قدیم نیست]؟ یا عیسی که خود حادث است، به خاطر وجود قدیم - که همان خدا باشد -، قدیم شده است؟ و یا مفهوم سخن شما از این که وی با خدا متّحد شده، این است که وی دارای کرامتی شده است که هیچ کس غیر از وی، چنین کرامتی نشده است؟</span>
<span dir="rtl">اگر منظورتان این است که قدیم، پدیده (حادث) شده است که خودتان را باطل کرده</span>‌<span dir="rtl">اید؛ زیرا قدیم، محال است که دگرگون شده و پدیده گردد و اگر مقصودتان این است که پدیده (حادث، یعنی عیسی علیه السلام) قدیم شده است که محال گفته</span>‌<span dir="rtl">اید؛ زیرا حادث، محال است که قدیم گردد و اگر منظورتان از اتّحاد مسیح با خدا این است که خداوند، وی را از میان دیگر بندگان، برگزیده و ویژۀ خود ساخته است، پس به حادث بودن عیسی و معنایی که به خاطر آن با خدا یکی شده، اقرار کرده</span>‌<span dir="rtl">اید؛ زیرا هنگامی که عیسی حادث باشد و خداوند با وی یکی شده باشد، یعنی معنایی را آفریده که به خاطر آن، عیسی برترین خلق خداوند شده است. در این صورت، هم عیسی و هم آن معنا حادث اند و این، بر خلاف سخنی است که در آغاز گفتید».</span>
<span dir="rtl">مسیحیان گفتند: ای محمّد! چون خداوند به دست عیسی چیزهای شگفتی نمایان ساخت، وی را به جهت احترام، فرزند خود قرار داد.</span>
<span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به آنان فرمود: «آنچه را در این باره با یهودیان گفتم، شنیدید». آن گاه همۀ آن بحث را تکرار کرد و آنان ساکت شدند.…</span>
<span dir="rtl">آنان به یکدیگر گفتند که: در انجیل آمده است که عیسی گفت: «به سوی پدرم می</span>‌<span dir="rtl">روم».</span>
<span dir="rtl">پیامبر خدا فرمود: «اگر به آن کتاب عمل می</span>‌<span dir="rtl">کنید، در آن آمده است: &quot;به سوی پدر خودم و پدر شما می</span>‌<span dir="rtl">روم&quot;. پس بگویید از همان روی که عیسی پسر خداست، همۀ آنانی که عیسی آنها را مورد خطاب قرار داده، فرزندان خدا هستند. پس آنچه در این کتاب است، ادّعای شما را بر این که عیسی به خاطر ویژگی</span>‌<span dir="rtl">اش [نزد خدا] پسر او شده است، رد می</span>‌<span dir="rtl">کند؛ چون شما گفتید: ما از آن رو به عیسی، پسر خدا می</span>‌<span dir="rtl">گوییم که خدا به وی چیزهایی اختصاص داده که به دیگران، اختصاص نداده است و شما می</span>‌<span dir="rtl">دانید آنچه را به عیسی اختصاص داد، به آنانی که عیسی خطاب به آنان گفت &quot;به سوی پدرم و پدر شما می</span>‌<span dir="rtl">روم&quot;، اختصاص نداده است. بنا بر این، ادّعای ویژگی برای عیسی باطل شد؛ چون به نظرش، مثل ویژگی عیسی برای کسانی که مثل وی نبودند، طبق کلام عیسی ثابت شد. شما کلام عیسی را نقل می</span>‌<span dir="rtl">کنید ولی آن را بر غیر مفهومش تأویل می</span>‌<span dir="rtl">کنید؛ چون هنگامی که وی گفت: &quot;پدرم و پدر شما&quot;، منظورش چیزی غیر از چیزی بود که شما فهمیدید و به آن روی آوردید، بود. شاید مقصودش آن بوده که: به سوی آدم، یا به سوی نوح می</span>‌<span dir="rtl">روم و خداوند، مرا پیش آنان می</span>‌<span dir="rtl">برد و با آنان گِرد هم می</span>‌<span dir="rtl">آورد و آدم و نوح، پدر من و پدر شما هستند؛ بلکه [حتماً] عیسی، جز این را اراده نکرده بود».</span>
<span dir="rtl">مسیحیان، سکوت کردند و گفتند: تا کنون، مجادله</span>‌<span dir="rtl">گر و گفتگوگری چون تو ندیده بودیم. در بارۀ کارهای خویش می</span>‌<span dir="rtl">اندیشیم.</span>
<span dir="rtl">آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله رو به طبیعت</span>‌<span dir="rtl">پرستان کرد و فرمود: «چه چیز موجب شده است به این باور فرا خوانید که چیزها از آغاز بوده</span>‌<span dir="rtl">اند و همواره هستند، از میان نرفته</span>‌<span dir="rtl">اند و نخواهند رفت؟».</span>
<span dir="rtl">آنان گفتند: ما جز طبق آنچه می</span>‌<span dir="rtl">بینیم، حکم نمی</span>‌<span dir="rtl">کنیم. ما ندیدیم که اشیا پدید آمده باشند. بنا بر این،</span> ‌<span dir="rtl">گفتیم از میان نرفته</span>‌<span dir="rtl">اند و ندیدیم که از میان بروند و پایان بپذیرند. پس گفتیم: از میان نخواهند رفت.</span>
<span dir="rtl">پیامبر خدا فرمود: «آیا چیزها را قدیم یافته</span>‌<span dir="rtl">اید؟ و یا آنها را تا ابد پایدار یافته</span>‌<span dir="rtl">اید؟ اگر بگویید آنها را چنین یافته</span>‌<span dir="rtl">ایم، ادّعا کرده</span>‌<span dir="rtl">اید که همواره بر همین شکل و بر همین خِرَد بوده</span>‌<span dir="rtl">اید و باقی خواهید ماند. اگر این را بگویید، واقعیت خارجی را منکر شده</span>‌<span dir="rtl">اید و همۀ مردمی که شما را دیده</span>‌<span dir="rtl">اند، شما را دروغگو می</span>‌<span dir="rtl">شمارند».</span>
<span dir="rtl">گفتند: ما همواره بودن و همواره ماندن را برای اشیا ندیده</span>‌<span dir="rtl">ایم.</span>
<span dir="rtl">پیامبر خدا فرمود: «پس چرا به بودن و ماندنِ همواره حکم می</span>‌<span dir="rtl">کنید؟ برای آن که [چون] شما پدیدار شدن و پایان یافتن چیزها را ندیده</span>‌<span dir="rtl">اید؟! بهتر است تمیز میان آن دو را به دیگران وا گذارید تا بر حدوث (پایداری) و پایان</span>‌<span dir="rtl">پذیری و از میان رفتن آن، حکم کنند؛ چون آنان نیز بودن و ماندنِ هموارۀ اشیا را ندیده</span>‌<span dir="rtl">اند.</span>
<span dir="rtl">آیا شما شب و روز را ندیده</span>‌<span dir="rtl">اید که یکی پس از دیگری است؟».</span>
<span dir="rtl">گفتند: چرا.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «آیا بر این باور هستید که آن دو بوده</span>‌<span dir="rtl">اند و خواهند بود؟».</span>
<span dir="rtl">گفتند: آری.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «به نظر شما شب و روز قابل جمع هستند؟».</span>
<span dir="rtl">گفتند: نه.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «بنا بر این، وقتی یکی دیگری را قطع می</span>‌<span dir="rtl">کند، یکی پیشی می</span>‌<span dir="rtl">گیرد و دیگری در پی آن می</span>‌<span dir="rtl">آید».</span>
<span dir="rtl">گفتند: همین طور است.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «شما به پیشی گیرنده از شب و روز، حکم پدیدار شدن کردید، در حالی که [پیدا شدن] آن دو را ندیده بودید. قدرت خدا را منکر نشوید».</span>
<span dir="rtl">سپس فرمود: «در بارۀ شب و روزهای پیش از شما، می</span>‌<span dir="rtl">گویید که پایان</span>‌<span dir="rtl">پذیر بوده</span>‌<span dir="rtl">اند یا بی</span>‌<span dir="rtl">پایان؟ اگر بگویید بی</span>‌<span dir="rtl">پایان بوده</span>‌<span dir="rtl">اند، چگونه پیش از این که یکی [از آن دو] پایان پذیرد، دیگری به شما رسیده است؟ و اگر بگویید پایان</span>‌<span dir="rtl">پذیر بوده</span>‌<span dir="rtl">اند، معنایش این است که زمانی وجود داشته که هیچ کدام نبودند».</span>
<span dir="rtl">گفتند: درست است.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «شما می</span>‌<span dir="rtl">گویید که هستی قدیم است و پدیدار نیست. آیا شما به مفهومی که بِدان اقرار می</span>‌<span dir="rtl">کنید، آگاه هستید و آنچه را که منکر می</span>‌<span dir="rtl">شوید، می</span>‌<span dir="rtl">دانید؟».</span>
<span dir="rtl">گفتند: آری.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «چیزهایی را که می</span>‌<span dir="rtl">بینید، بعضی از آنها به بعضی دیگر، نیازمند هستند؛ زیرا پاره</span>‌<span dir="rtl">ای جز به اتّصال به پاره</span>‌<span dir="rtl">ای دیگر، پایدار نمی</span>‌<span dir="rtl">مانند. آیا ساختمان را نمی</span>‌<span dir="rtl">بینید که بخشی از اجزای آن، نیازمند بخش دیگر است و بدون آن، استوار و پایدار نمی</span>‌<span dir="rtl">شود؟ دیگر اشیا نیز چنین هستند».</span>
<span dir="rtl">آن گاه افزود: «اگر این نیازمندیِ بخشی از آن به بخش دیگر در استحکام و تکمیل، قدیم است، به من بگویید اگر پدیدار می</span>‌<span dir="rtl">بود، چگونه بود و ویژگی</span>‌<span dir="rtl">اش چه</span> ‌<span dir="rtl">بود؟».</span>
<span dir="rtl">آنان، درمانده شدند و فهمیدند که نمی</span>‌<span dir="rtl">توانند برای پدیدار، ویژگی</span>‌<span dir="rtl">ای پیدا کنند که به آن توصیف شود، جز آن که در آنچه فکر می</span>‌<span dir="rtl">کردند قدیم است، وجود دارد. از این روی، زبانشان بند آمد و گفتند در بارۀ کارمان خواهیم اندیشید.</span>
<span dir="rtl">سپس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به دوگانه</span>‌<span dir="rtl">پرستان - همان کسانی که می</span>‌<span dir="rtl">گفتند: نور و تاریکی، تدبیر کننده هستند - رو کرد و فرمود: «چه انگیزه</span>‌<span dir="rtl">ای موجب شده که شما چنین بگویید؟».</span>
<span dir="rtl">گفتند: ما دنیا را به دو شکل خیر و شر دیدیم و دیدیم که خیر، ضدّ شر است. از این رو، انکار کردیم که یک فاعل، کاری را و [نیز] ضدّ آن را انجام دهد؛ بلکه هر کدام، فاعلی مستقل دارند. نمی</span>‌<span dir="rtl">بینی که برف، محال است بسوزد، چنان که آتش، محال است سرد باشد. بنا بر این، دو آفرینندۀ قدیم [یعنی] نور و ظلمت را پذیرا شدیم.</span>
<span dir="rtl">پیامبر خدا به آنان گفت: «آیا سیاهی و سفیدی، قرمزی و زردی، و سبزی و آبی را ندیده</span>‌<span dir="rtl">اید که هر کدام، ضدّ دیگری است؟ چون دو تا از آنها در یک جا جمع نمی</span>‌<span dir="rtl">شوند، همان گونه که سردی و گرمی، دو ضدّ هستند؛ چون هر دو در یک جا جمع نمی</span>‌<span dir="rtl">شوند؟».</span>
<span dir="rtl">گفتند: آری.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «چرا به تعداد هر رنگ، آفریننده</span>‌<span dir="rtl">ای قدیمی اثبات نمی</span>‌<span dir="rtl">کنید تا فاعل هر ضدّی از این رنگ</span>‌<span dir="rtl">ها غیر از فاعل ضدّ دیگر باشد؟».</span>
<span dir="rtl">همه ساکت شدند.</span>
<span dir="rtl">سپس فرمود: «چگونه نور و ظلمت در هم آمیزند، در حالی که سرشت یکی، بالا رونده و سرشت دیگری، پایین رونده است؟ اگر دو نفر، یکی به سوی شرق و دیگری به سوی غرب همواره در رفتن باشند، آیا به نظر شما همدیگر را خواهند دید؟».</span>
<span dir="rtl">گفتند: نه.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «پس لازم است که نور و ظلمت، با هم در نیامیزند؛ چون هر کدام در غیرِ جهت دیگری حرکت می</span>‌<span dir="rtl">کند. بنا بر این، چگونه این جهان، از در هم</span>‌<span dir="rtl">آمیزیِ دو چیزی که محال است در هم آمیزند، به وجود آمده است؟ بلکه آن دو، تدبیر شده و آفریده شده</span>‌<span dir="rtl">اند».</span>
<span dir="rtl">آنان گفتند: در بارۀ کارمان خواهیم اندیشید.</span>
<span dir="rtl">سپس پیامبر خدا رو به سوی مشرکان عرب کرد و فرمود: «شما چرا بتان را به جای خدا می</span>‌<span dir="rtl">پرستید؟».</span>
<span dir="rtl">گفتند: با این پرستش، به خدای متعال تقرّب می</span>‌<span dir="rtl">جوییم.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «آیا این بتان به پروردگارشان گوش کرده، از او پیروی می</span>‌<span dir="rtl">کنند و خدا را عبادت می</span>‌<span dir="rtl">کنند که شما با بزرگداشت آنها به خدا تقرب جویید؟».</span>
<span dir="rtl">گفتند: نه.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «آیا شما به دست خودتان، آنها را تراشیده</span>‌<span dir="rtl">اید؟».</span>
<span dir="rtl">گفتند: آری!</span>
<span dir="rtl">فرمود: «پس سزاوار آن بود به جای آن که شما آنها را بپرستید، آنها شما را می</span>‌<span dir="rtl">پرستیدند، البته اگر آنها می</span>‌<span dir="rtl">توانستند پرستش کنند، اگر دستور بزرگداشت آنها را کسی که به مصلحت و فرجام شما آگاه است و در آنچه شما را بِدان تکلیف می</span>‌<span dir="rtl">کند، حکیم است، صادر نکرده باشد!».</span>
<span dir="rtl">وقتی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله چنین گفت، آنان اختلاف کردند. گروهی از آنان گفتند: خداوند، در هیکل مردمانی که به این شکل</span>‌<span dir="rtl">ها بودند، حلول کرده و ما این شکل</span>‌<span dir="rtl">ها را ساخته</span>‌<span dir="rtl">ایم و به خاطر این که چهره</span>‌<span dir="rtl">هایی را که پروردگارمان در آنها حلول کرده بزرگ بداریم، این شکل</span>‌<span dir="rtl">ها را بزرگ می</span>‌<span dir="rtl">داریم.</span>
<span dir="rtl">و گروهی دیگر از آنان گفتند: این چهره</span>‌<span dir="rtl">ها چهرۀ اقوام پیشین است؛ اقوامی که مطیع خدا بودند. چهرۀ آنان را درست کرده</span>‌<span dir="rtl">ایم و آنها را برای بزرگداشت خداوند، پرستش می</span>‌<span dir="rtl">کنیم.</span>
<span dir="rtl">گروهی دیگر از آنان گفتند: آن گاه که خدا آدم را آفرید، به فرشتگان فرمان سجده بر وی داد. آنان، آدم را برای تقرّب به خدا سجده کردند. ما به سجده بر آدم، از فرشتگان، سزاوارتر بودیم و چون آن وقت نبودیم، سیمای او را ساخته</span>‌<span dir="rtl">ایم و بِدان، برای تقرّب به خدا سجده می</span>‌<span dir="rtl">کنیم، همان گونه که فرشتگان با سجده بر آدم، به خدا تقرّب جستند و همان گونه که شما به پندار خودتان دستور یافته</span>‌<span dir="rtl">اید به سوی کعبه سجده کنید و چنین کردید و آن گاه، در دیگر شهرها با دست خود، محراب</span>‌<span dir="rtl">هایی ساخته</span>‌<span dir="rtl">اید که به سوی آنها سجده می</span>‌<span dir="rtl">کنید و کعبه را قصد می</span>‌<span dir="rtl">کنید، نه محراب</span>‌<span dir="rtl">های خودتان را و قصد کعبه هم برای خدای عزّ و جلّ است نه خود کعبه.</span>
<span dir="rtl">پیامبر خدا فرمود: «راه را گم کرده</span>‌<span dir="rtl">اید و گم</span>‌<span dir="rtl">راه شده</span>‌<span dir="rtl">اید» و به آنانی که می</span>‌<span dir="rtl">گفتند: خداوند، در هیکل مردانی به شکل</span>‌<span dir="rtl">هایی که تصویر کرده</span>‌<span dir="rtl">ایم، حلول کرده و ما این چهره</span>‌<span dir="rtl">ها را ساخته</span>‌<span dir="rtl">ایم و بزرگداشتِ ما برای این صورت</span>‌<span dir="rtl">ها در واقع، بزرگداشت صورت</span>‌<span dir="rtl">هایی است که پروردگارمان در آنها حلول کرده</span>‌<span dir="rtl">اند، خطاب کرد: «شما پروردگارتان را با ویژگی مخلوقات توصیف کرده</span>‌<span dir="rtl">اید. آیا پروردگار شما در چیزی حلول می</span>‌<span dir="rtl">کند، به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای که آن چیز، فراگیر خدا باشد؟ در این صورت، چه تفاوتی میان آن چیز و امور دیگری چون رنگ، طعم، بو، نرمی، خشنی، سنگینی و سبکی که خداوند در آن حلول می</span>‌<span dir="rtl">کند، وجود دارد؟ و چرا این چیزی که [خدا] در آن حلول کرده، حادث و آن دیگری قدیم باشد و چرا عکس آن نباشد؟ و چگونه آن که پیش از حلول شده (محلّ حلول) وجود داشت، نیازمند حلول است، در حالی که خدا همواره بوده و خواهد بود؟ وقتی خدا را به ویژگی پدیده</span>‌<span dir="rtl">ها در خصوص حلول</span>‌<span dir="rtl">پذیری توصیف کردید، لازم است به ویژگی زوال</span>‌<span dir="rtl">پذیری هم توصیفش کنید و وقتی او را به ویژگی زوال و حدوث توصیفش کردید، در واقع، به صفت پایان</span>‌<span dir="rtl">پذیری توصیف کرده</span>‌<span dir="rtl">اید؛ زیرا این صفت، ویژگی حلول کننده و حلول شونده است و اینها ذات شی</span>‌<span dir="rtl">ء را تغییر می</span>‌<span dir="rtl">دهند. اگر ذات خداوند با حلول در چیزی تغییر نکند، باید با حرکت و سکون، سفیدی و سیاهی و سرخ و زرد شدن هم تغییر نکند و همۀ ویژگی</span>‌<span dir="rtl">هایی که بر اشیای متّصف به این صفت</span>‌<span dir="rtl">ها وجود دارد، بر خداوند هم که در آنها حلول کرده وجود داشته باشد تا همۀ ویژگی</span>‌<span dir="rtl">های پدیده</span>‌<span dir="rtl">ها در آن باشد و در این صورت، خداوند متعال هم حادث باشد! بلندمرتبه</span>‌<span dir="rtl">تر است خداوند از این [توصیف</span>‌<span dir="rtl">ها]».</span>
<span dir="rtl">سپس پیامبر خدا فرمود: «وقتی گمانتان در این که خدا در چیزی حلول کرده باطل شود، زیربنای سخنتان از میان می</span>‌<span dir="rtl">رود».</span>
<span dir="rtl">آنان ساکت شدند و گفتند: در کارمان خواهیم اندیشید.</span>
<span dir="rtl">سپس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رو به سوی گروه دوم کرد و به آنها فرمود: «به من بگویید هنگامی که شما صورت کسانی را که خداوند را عبادت کرده</span>‌<span dir="rtl">اند، می</span>‌<span dir="rtl">پرستید و برای آنها سجده می</span>‌<span dir="rtl">کنید و نماز می</span>‌<span dir="rtl">گزارید و برای سجده بر آنها چهره</span>‌‌<span dir="rtl">های ارزشمند را بر خاک می</span>‌<span dir="rtl">نهید، چه چیزی را برای خدای جهانیان نگه می</span>‌<span dir="rtl">دارید؟ آیا نمی</span>‌<span dir="rtl">دانید حقّ کسی که لازم است عبادت شود و بزرگ داشته شود، این است که بنده</span>‌<span dir="rtl">اش هم</span>‌<span dir="rtl">ردیف وی قرار نگیرد؟ آیا فکر می</span>‌<span dir="rtl">کنید درست است پادشاه یا رئیسی را در بزرگداشت، کُرنش و فروتنی، همپای بردگان او قرار دهید؟ آیا این کار، کوچک کردن حقّ بزرگ</span>‌<span dir="rtl">تر و بزرگ کردن حقّ کوچک</span>‌<span dir="rtl">تر نیست؟».</span>
<span dir="rtl">گفتند: آری.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «آیا نمی</span>‌<span dir="rtl">دانید شما با بزرگداشت خداوند از راه بزرگداشت صورتِ بندگانِ مطیع خدا، خدای جهانیان را کوچک می</span>‌<span dir="rtl">کنید؟».</span>
<span dir="rtl">آنان سکوت کردند و گفتند: در بارۀ کارمان خواهیم اندیشید.</span>
<span dir="rtl">سپس پیامبر خدا به گروه سوم فرمود: «برای ما نمونه</span>‌<span dir="rtl">ای ذکر کردید و ما را شبیه خود شمردید، در حالی که ما مثل هم نیستیم؛ چون ما بندگان خدا، مخلوق و تربیت شده هستیم. در هر چه امر کند، امر می</span>‌<span dir="rtl">پذیریم و از هر چه منع کند، منع می</span>‌<span dir="rtl">پذیریم و آن گونه که از ما می</span>‌<span dir="rtl">خواهد، پرستشش می</span>‌<span dir="rtl">کنیم. اگر ما را به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای از گونه</span>‌<span dir="rtl">ها دستور دهد، پیروی</span>‌<span dir="rtl">اش می</span>‌<span dir="rtl">کنیم و از گونه</span>‌<span dir="rtl">ای که بِدان دستور [و اجازه] نداده، تجاوز نمی</span>‌<span dir="rtl">کنیم؛ چون نمی</span>‌<span dir="rtl">دانیم. شاید وی اوّلی را خواسته و از دومی راضی نیست، و ما را نهی کرد که بر او پیشی بگیریم. هنگامی که به ما دستور داد رو به کعبه کنیم، پیروی</span>‌<span dir="rtl">اش کرده</span>‌<span dir="rtl">ایم. آن گاه به ما دستور داد در دیگر شهرها برای عبادت او به سوی کعبه رو کنیم و ما هم اطاعت کرده</span>‌<span dir="rtl">ایم و در هیچ کدام از این کارها از دستور وی خارج نشده</span>‌<span dir="rtl">ایم و خداوند عزّ و جلّ، هنگامی که به سجده برای آدم دستور داد به سجده برای چهره</span>‌<span dir="rtl">اش که غیر اوست، دستور نداد. بنا بر این، نباید شما این را به آن قیاس کنید؛ چون شما نمی</span>‌<span dir="rtl">دانید. شاید وی چون امر نکرده، از کارهای شما ناراضی است».</span>
<span dir="rtl">آن گاه پیامبر خدا افزود: «به نظر شما اگر کسی اجازۀ ورود به خانه</span>‌<span dir="rtl">اش را در یک روز خاص داد، آیا پس از آن می</span>‌<span dir="rtl">توانید بدون دستور وی داخل خانه</span>‌<span dir="rtl">اش شوید؟ آیا می</span>‌<span dir="rtl">توانید بدون فرمان وی به خانۀ دیگر او داخل شوید؟ اگر کسی لباسی از لباس</span>‌<span dir="rtl">هایش یا بنده</span>‌<span dir="rtl">ای از بندگانش، یا چارپایی از چارپایانش را به شما داد، آیا می</span>‌<span dir="rtl">توانید آن را از وی بگیرید؟».</span>
<span dir="rtl">گفتند: آری.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «اگر آن را نگرفتید، می</span>‌<span dir="rtl">توانید یکی دیگر مثل آن را بردارید؟».</span>
<span dir="rtl">گفتند: خیر؛ چون وی آن گونه که در اوّلی اجازه داده بود، برای دومی اجازه نداده است.</span>
<span dir="rtl">آن گاه فرمود: «به من بگویید آیا خداوند، سزاوارتر است که بدون فرمانش در مِلکش تصرّف نشود، یا بعضی از بندگان؟».</span>
<span dir="rtl">گفتند: خدا سزاوارتر است که در مِلکش بدون اجازۀ او تصرّف نشود.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «پس چرا چنین کردید و او چه وقت به شما فرمان داده است که این صورت</span>‌<span dir="rtl">ها را پرستش کنید؟».</span>
<span dir="rtl">آنان گفتند: در بارۀ کارهایمان خواهیم اندیشید. و ساکت شدند.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span> ‌<span dir="rtl">فرمود: سوگند به آن که محمّد را به پیامبری بر انگیخت، سه روز بر این گردهمایی نگذشته بود که همه خدمت پیامبر خدا رسیدند و اسلام آوردند. آنان 25 نفر و از هر گروهی پنج نفر بودند و گفتند: ای محمّد! ما دلیلی چون دلائل تو ندیدیم. گواهی می</span>‌<span dir="rtl">دهیم که تو پیامبر خدایی.</span>
<span dir="rtl">132.</span> <span dir="rtl">الإمام العسكري علیه السلام</span>: <span dir="rtl">قُلتُ لِأَبي عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام: هَل كانَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله يُناظِرُ اليَهودَ وَ المُشرِكينَ إذا عاتَبوهُ و يُحاجُّهُم [إذا حاجّوهُ]؟ قالَ: بَلیٰ مِراراً كَثيرةً، مِنها ما حَكَى اللهُ مِن قَولِهِم: (وَ قَالُواْ مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَاْكُلُ ٱلطَّعَامَ وَ يَمْشِى فِى ٱلَاسْوَاقِ لَوْلَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ) إلیٰ قَولِهِ: (رَجُلاً مَّسْحُورًا)</span><ref><span dir="rtl">الفرقان: ۷ - ۸</span>.</ref><span dir="rtl">، (وَ قَالُواْ لَوْلَا نُزِّلَ هَٰذَا ٱلْقُرْءَانُ عَلیٰ رَجُلٍ مِّنَ ٱلْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ)</span><ref><span dir="rtl">الزخرف: ۳۱</span>.</ref><span dir="rtl">، و قَولُهُ عزّ و جلّ: (وَ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّیٰ تَفْجُرَ لَنَا مِنَ ٱلَارْضِ يَنبُوعًا) إلیٰ قَولِهِ: ( كِتَٰبًا نَّقْرَؤُهُ)</span><ref><span dir="rtl">الإسراء: ۹۰ - ۹۳</span>.</ref><span dir="rtl">.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قيلَ لَهُ في آخِرِ ذٰلِكَ: لَو كُنتَ نَبِيّاً كَموسیٰ لَنَزَلَت عَلَينَا الصّاعِقَةُ في مَسأَلَتِنا إلَيكَ؛ لِأَنَّ مَسأَلَتَنا أشَدُّ مِن مَسائِلِ قَومِ موسیٰ لِموسیٰ علیه السلام!</span>
<span dir="rtl">قالَ: و ذٰلِكَ أنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله كانَ قاعِداً ذاتَ يَومٍ بِمَكَّةَ بِفِناءِ الكَعبَةِ، إذِ اجتَمَعَ جَماعَةٌ مِن رُؤَساءِ قُرَيشٍ، مِنهُمُ الوَليدُ بنُ المُغيرَةِ المَخزومِيُّ، و أبُو البَختَرِيِّ بنُ هِشامٍ، و أبو جَهلٍ، وَ العاصُ بنُ وائِلٍ السَّهمِيُّ، و عَبدُ اللهِ بنُ أبي اُمَيَّةَ المَخزومِيُّ، و كانَ مَعَهُم جَمعٌ مِمَّن يَليهِم كَثيرٌ، و رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله في نَفَرٍ مِن أصحابِهِ يَقرَأُ عَلَيهِم كِتابَ اللهِ، و يُؤَدّي إلَيهِم عَنِ اللهِ أمرَهُ و نَهيَهُ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ المُشرِكونَ بَعضُهُم لِبَعضٍ: لَقَدِ استَفحَلَ</span><ref><span dir="rtl">استفحل أمر العدوّ: إذا قوي و اشتدّ (لسان العرب: ج‌۱۱ ص‌۵۱۷</span>).</ref> <span dir="rtl">أمرُ مُحَمَّدٍ و عَظُمَ خَطبُهُ، فَتَعالَوا نَبدَأ بِتَقريعِهِ و تَبكيتِهِ و تَوبيخِهِ وَ الاِحتِجاجِ عَلَيهِ و إبطالِ ما جاءَ بِهِ؛ لِيَهونَ خَطبُهُ عَلیٰ أصحابِهِ، و يَصغُرَ قَدرُهُ عِندَهُم، فَلَعَلَّهُ يَنزِ عُ عَمّا هُوَ فيهِ مِن غَيِّهِ و باطِلِهِ و تَمَرُّدِهِ و طُغيانِهِ، فَإِنِ انتَهیٰ و إلّا عامَلناهُ بِالسَّيفِ الباتِرِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ أبو جَهلٍ: فَمَن ذَا الَّذي يَلي كَلامَهُ و مُجادَلَتَهُ؟ قالَ عَبدُاللهِ بنُ أبي اُمَيَّةَ المَخزومِيُّ: أنَا إلیٰ ذٰلِكَ، أ فَما تَرضاني لَهُ قَرناً حَسيباً و مُجادِلاً كَفِيّاً؟ قالَ أبو جَهلٍ: بَلیٰ.</span>
<span dir="rtl">فَأَتوهُ بِأَجمَعِهِم، فَابتَدَأَ عَبدُاللهِ بنُ أبي اُمَيَّةَ المَخزومِيُّ فَقالَ: يا مُحَمَّدُ! لَقَدِ ادَّعَيتَ دَعوىً عَظيمَةً، و قُلتَ مَقالاً هائِلاً! زَعَمتَ أنَّكَ رَسولُ اللهِ رَبِّ العالَمينَ، و ما يَنبَغي لِرَبِّ العالَمينَ و خالِقِ الخَلقِ أجمَعينَ أن يَكونَ مِثلُكَ رَسولَهُ؛ بَشَراً مِثلَنا، تَأكُلُ كَما نَأكُلُ، و تَشرَبُ كَما نَشرَبُ، و تَمشي فِي الَاسواقِ كَما نَمشي! فَهٰذا مَلِكُ الرّومِ و هٰذا مَلِكُ الفُرسِ، لا يَبعَثانِ رَسولاً إلّا كَثيرَ المالِ عَظيمَ الحالِ، لَهُ قُصورٌ و دورٌ و فَساطيطُ و خِيامٌ و عَبيدٌ و خُدّامٌ، و رَبُّ العالَمينَ فَوقَ هٰؤُلاءِ كُلِّهِم [أجمَعينَ] فَهُم عَبيدُهُ. و لَو كُنتَ نَبِيّاً لَكانَ مَعَكَ مَلَكٌ يُصَدِّقُكَ و نُشاهِدُهُ، بَل لَو أرادَ اللهُ أن يَبعَثَ إلَينا نَبِيّاً لَكان إنَّما يَبعَثُ إلَينا مَلَكاً لا بَشراً مِثلَنا! ما أنتَ - يا مُحَمَّدُ - إلّا رَجُلاً مَسحوراً و لَستَ بِنَبِيٍّ؟!</span>
<span dir="rtl">فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: هَل بَقِيَ مِن كَلامِكَ شَيءٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: بَلیٰ، لَو أرادَ اللهُ أن يَبعَثَ إلَينا رَسولاً لَبَعَثَ أجَلَّ مَن فيما بَينَنا مالاً، و أحسَنَهُ حالاً، فَهَلاّ نُزِّلَ هٰذَا القُرآنُ - الَّذي تَزعُمُ أنَّ اللهَ أنزَلَهُ عَلَيكَ وَ ابتَعَثَكَ بِهِ رَسولاً - عَلیٰ رَجُلٍ مِنَ القَريَتَينِ عَظيمٍ؛ إمَّا الوَليدِ بنِ المُغيرَةِ بِمَكَّةَ، وإمّا عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ بِالطّائِفِ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: هَل بَقِيَ مِن كَلامِكَ شَيءٌ يا عَبدَ اللهِ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ: بَلیٰ، لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّیٰ تَفجُرَ لَنا مِنَ الأرضِ يَنبوعاً بِمَكَّةَ هٰذِهِ، فَإِنّها ذاتُ أحجارٍ وَ عِرَةٍ و جِبالٍ تَكسَحُ أرضَها و تَحفِرُها، و تُجري فيهَا العُيونَ، فَإِنَّنا إلیٰ ذٰلِكَ مُحتاجونَ، أو تَكونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَخيلٍ و عِنَبٍ، فَتَأكُلَ مِنها و تُطعِمَنا، فَتُفَجِّرَ الأَنهارَ خِلالَها - خِلالَ تِلكَ النَّخيلِ وَ الأعنابِ - تَفجيراً، أو تُسقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمتَ عَلَينا كِسَفاً، فَإِنَّكَ قُلتَ لَنا: (وَ إِن يَرَوْاْ كِسْفًا مِّنَ ٱلسَّمَاءِ سَاقِطًا يَقُولُواْ سَحَابٌ مَّرْكُومٌ)</span><ref><span dir="rtl">الطور: ۴۴</span>.</ref><span dir="rtl">، فَلَعَلَّنا نَقولُ ذٰلِكَ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ: [ولَن نُؤمِنَ لَكَ] أو تَأتِيَ بِاللهِ وَ المَلائِكَةِ قَبيلاً، تَأتِي بِهِ و بِهِم و هُم لَنا مُقابِلونَ، أو يَكونَ لَكَ بَيتٌ مِن زُخرُفٍ تُعطينا مِنهُ، و تُغنينا بِهِ فَلَعَلَّنا نَطغیٰ، فَإِنَّكَ قُلتَ لَنا: ( كَلَّا إِنَّ ٱلْإِنسَانَ لَيَطْغَىٰ * أَن رَّءَاهُ ٱسْتَغْنَىٰ)</span><ref><span dir="rtl">العلق: ۶ - ۷</span>.</ref><span dir="rtl">.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ: أو تَرقیٰ فِي السَّماءِ - أي تَصعَدَ فِي السَّماءِ - و لَن نُؤمِنَ لِرُقِيِّكَ - أي لِصُعودِكَ - حَتّیٰ تُنَزِّلَ عَلَينا كِتاباً نَقَرأَهُ: مِنَ اللهِ العَزيزِ الحَكيمِ إلیٰ عَبدِاللهِ بنِ أبي اُمَيَّةَ المَخزومِيِّ و مَن مَعَهُ، بِأَن آمِنوا بِمُحَمَّدِ بنِ عَبدِاللهِ بنِ عَبدِالمُطَّلِبِ فَإِنَّهُ رَسولي، و صَدِّقوهُ في مَقالِهِ فَإِنَّهُ مِن عِندي.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ لا أدري - يا مُحَمَّدُ - إذا فَعَلتَ هٰذا كُلَّهُ اُؤمِنُ بِكَ أو لا اُؤمِنُ بِكَ، بَل لَو رَفَعتَنا إلَى السَّماءِ و فَتَحتَ أبوابَها و أدخَلتَناها لَقُلنا: إنَّما سَكَرَت أبصارُنا و سَحَرتَنا</span><ref><span dir="rtl">فیما یتعلّق بهذه القصّة اُنظر الآیات: ۹۰ - ۹۵ من سورة الإسراﺀ، و ۷ و ۸ من سورة الفرقان، و ۳۱ من سورة الزخرف، و ۱۴ و ۱۵ من سورة الحجر</span>.</ref><span dir="rtl">!</span>
<span dir="rtl">فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: يا عَبدَ اللّه</span>‌<span dir="rtl">! أ بَقِيَ شَيءٌ مِن كَلامِكَ؟ قالَ: يا مُحَمَّدُ! أ وَ لَيسَ فيما أورَدتُهُ عَلَيكَ كِفايةٌ و بَلاغٌ؟ ما بَقِيَ شَيءٌ، فَقُل ما بَدا لَكَ، و أفصِح عَن نَفسِكَ إن كان لَكَ حُجَّةٌ وَ أتِنا بِما سَألناكَ بِهِ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: اللّٰهُمَّ أنتَ السّامِعُ لِكُلِّ صَوتٍ وَ العالِمُ بِكُلِّ شَيءٍ، تَعلَمُ ما قالَهُ عِبادُكَ. فَأَنزَلَ اللّٰهُ عَلَيهِ: يا مُحَمَّدُ (وَ قَالُواْ مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأْكُلُ ٱلطَّعَامَ) إلیٰ قَولِهِ: (رَجُلاً مَّسْحُورًا)</span><ref><span dir="rtl">الفرقان: ۷ - ۸</span>.</ref><span dir="rtl">، ثُمَّ قالَ اللهُ تَعالیٰ: (ٱنظُرْ كَيْفَ ضَرَبُواْ لَكَ ٱلَامْثَالَ فَضَلُّواْ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً)</span><ref><span dir="rtl">الإسراء: ۴۸</span>.</ref><span dir="rtl">، ثُمَّ قالَ [اللهُ]: يا مُحَمَّدُ! (تَبَارَكَ ٱلَّذِى إِن شَاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْرًا مِّن ذَلِكَ جَنَّٰتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا ٱلَانْهَٰرُ وَ يَجْعَل لَّكَ قُصُوراً)</span><ref><span dir="rtl">الفرقان: ۱۰</span>.</ref><span dir="rtl">، و أنزَلَ عَلَيهِ: يا مُحَمَّدُ (فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا یوحَىٰ إِلَیكَ وَ ضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ)</span><ref><span dir="rtl">هود: ۱۲</span>.</ref><span dir="rtl">، و أنزَلَ اللّهُ عَلَيهِ: يا مُحَمَّدُ! (وَ قَالُواْ لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنزَلْنَا مَلَكًا لَّقُضِىَ ٱلَامْرُ ثُمَّ لَا يُنظَرُونَ * وَ لَوْ جَعَلْنَٰهُ مَلَكًا لَّجَعَلْنَٰهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسُونَ)</span><ref><span dir="rtl">الأنعام: ۸ - ۹</span>.</ref><span dir="rtl">.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ لَهُ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: يا عَبدَاللهِ! أمّا ما ذَكَرتَ مِن أنّي آكُلُ الطَّعامَ كَما تَأكُلونَ، و زَعَمتَ أنَّهُ لا يَجوزُ لَاجلِ هٰذا أن أكونَ لِلهِ رَسولاً، فَإِنَّمَا الأَمرُ لِلهِ تَعالیٰ يَفعَلُ ما يَشاءُ و يَحكُمُ ما يُريدُ، و هُوَ مَحمودٌ و لَيسَ لَكَ و لا لَاحَدٍ الاِعتِراضُ عَلَيهِ بِلِمَ و كَيفَ، ألا تَریٰ أنَّ اللهَ كَيفَ أفقَرَ بَعضاً و أغنیٰ بَعضاً، و أعَزَّ بَعضاً و أذَلَّ بَعضاً، و أصَحَّ بَعضاً و أسقَمَ بَعضاً، وَ شرَّفَ بَعضاً و وَضَعَ بَعضاً، و كُلُّهُم مِمَّن يَأكُلونَ الطَّعامَ؟</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ لَيسَ لِلفُقَراءِ أن يَقولوا: لِمَ أفقَرتَنا و أغنَيتَهُم؟ و لا لِلوُضَعاءِ أن يَقولوا: لِمَ وَضَعتَنا و شَرَّفتَهُم؟ و لا لِلزَّمنیٰ وَ الضُّعَفاءِ أن يَقولوا: لِمَ أزمَنتَنا و أضعَفتَنا و صَحَّحتَهُم؟ و لا لِلاَذِلاّءِ أن يَقولوا: لِمَ أذلَلتنا و أعزَزتَهُم؟ و لا لِقِباحِ الصُّوَرِ أن يَقولوا: لِمَ قَبَّحتَنا و جَمَّلتَهُم؟ بَل إن قالوا ذٰلِكَ كانوا عَلیٰ رَبِّهِم رادّينَ، و لَهُ في أحكامِهِ مُنازِعينَ، و بِهِ كافِرينَ، و لَكانَ جَوابُهُ لَهُم: [إنّي] أنَا المَلِكُ الخافِضُ الرّافِعُ، المُغنِي المُفقِرُ، المُعِزُّ المُذِلُّ، المُصَحِّحُ المُسقِمُ، و أنتُمُ العَبيدُ لَيسَ لَكُم إلَا التَّسليمُ لي و الاِنقيادُ لِحُكمي، فَإِن سَلَّمتُم كُنتُم عِباداً مُؤمِنينَ، وإن أبَيتُم كُنتُم بي كافِرينَ، و بِعُقوباتي مِنَ الهالِكينَ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ أنزَلَ اللهُ عَلَيهِ: يامُحَمَّدُ! (قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ) يَعني آكُلُ الطَّعامَ (يُوحَیٰ إِلَىَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ واحِدٌ)</span><ref><span dir="rtl">الكهف: ۱۱۰</span>.</ref><span dir="rtl">؛ يَعني قُل لَهُم: أنَا فِي البَشَرِيَّةِ مِثلُكُم، و لٰكِن رَبّي خَصَّني بِالنُّبُوَّةِ دونَكُم، كَما يَخُصُّ بَعضَ البَشَرِ بِالغِنیٰ وَ الصِّحَّةِ وَ الجَمالِ دونَ بَعضٍ مِنَ البَشَرِ، فَلا تُنكِروا أن يَخُصَّني أيضاً بِالنُّبُوَّةِ [دونَكُم].</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: و أمّا قَولُكَ: «[إنَّ] هٰذا مَلِكَ الرّومِ و مَلِكَ الفُرسِ لا يَبعَثانِ رَسولاً إلّا كَثيرَ المالِ، عَظيمَ الحالِ، لَهُ قُصورٌ و دورٌ و فَساطيطُ و خِيامٌ و عَبيدٌ و خُدّامٌ، و رَبُّ العالَمينَ فَوقَ هٰؤُلاءِ كُلِّهِم فَهُم عَبيدُهُ»، فَإِنَّ اللهَ لَهُ التَّدبيرُ وَ الحُكمُ، لا يَفعَلُ عَلیٰ ظَنِّكَ و حِسبانِكَ، و لا بِاقتِراحِكَ، بَل يَفعَلُ ما يَشاءُ، و يَحكُمُ ما يُريدُ، و هُوَ مَحمودٌ.</span>
<span dir="rtl">يا عَبدَ اللهِ! إنّما بَعَثَ اللهُ نَبِيَّهُ لِيُعَلِّمَ النّاسَ دينَهُم، و يَدعُوَهُم إلیٰ رَبِّهِم، و يَكُدُّ نَفسَهُ في ذٰلِكَ آناءَ اللَّيلِ وَ النَّهارِ، فَلَو كانَ صاحِبَ قُصورٍ يَحتَجِبُ فيها و عَبيدٍ و خَدَمٍ يَستُرونَهُ عَنِ النّاسِ، أ لَيسَ كانَتِ الرِّسالَةُ تَضيعُ وَ الاُمورُ تَتَباطَأُ؟ أ وَ ما تَرَى المُلوكَ إذَا احتَجَبوا كَيفَ يَجرِي الفَسادُ وَ القَبائِحُ مِن حَيثُ لا يَعلَمونَ بِهِ و لا يَشعُرونَ؟!</span>
<span dir="rtl">يا عَبدَ اللهِ! إنَّما بَعَثَنِي اللهُ و لا مالَ لي لِيُعَرِّفَكُم قُدرَتَهُ و قُوَّتَهُ، و أنَّهُ هُوَ النّاصِرُ لِرَسولِهِ، لا تَقدِرونَ عَلیٰ قَتلِهِ و لا مَنعِهِ مِن رِسالاتِهِ، فَهٰذا أبيَنُ في قُدرَتِهِ و في عَجزِكُم، و سَوفَ يُظفِرُنِيَ اللهُ بِكُم فَاُوسِعكُم قَتلاً و أسراً، ثُمَّ يُظفِرُنِيَ اللهُ بِبِلادِكُم و يَستَولي عَلَيهَا المُؤمِنونَ مِن دونِكُم و دونِ مَن يُوافِقُكُم عَلیٰ دينِكُم.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: و أمّا قَولُكَ لي: «لَو كُنتَ نَبِيّاً لَكانَ مَعَكَ مَلَكٌ يُصَدِّقُكَ و نُشاهِدُهُ، بَل لَو أرادَ اللهُ أن يَبعَثَ إلَينا نَبِيّاً لَكانَ إنَّما يَبعَثُ مَلَكاً لا بَشَراً مِثلَنا». فَالمَلَكُ لا تُشاهِدُهُ حَواسُّكُم؛ لِأَنَّهُ مِن جِنسِ هٰذَا الهَواءِ لا عِيانَ مِنهُ، و لَو شاهَدتُموهُ بِأَن يُزادَ في قُویٰ أبصارِكُم - لَقُلتُم: لَيسَ هٰذا مَلَكاً بَل هٰذا بَشَرٌ؛ لِأَنَّهُ إنَّما كانَ يَظهَرُ لَكُم بِصورَةِ البَشَرِ الَّذي [قَد] ألِفتُموهُ لِتَفهَموا عَنهُ مَقالَتَهُ و تَعرِفوا خِطابَهُ و مُرادَهُ، فَكَيفَ كُنتُم تَعلَمونَ صِدقَ المَلَكِ و أنَّ ما يَقولُهُ حَقٌّ؟ بَل إنَّما بَعَثَ اللهُ بَشرَاً، و أظهَرَ عَلیٰ يَدِهِ المُعجِزاتِ الَّتي لَيسَت في طَبائِعِ البَشَرِ الَّذينَ قَد عَلِمتُم ضَمائِرَ قُلوبِهِم، فَتَعلَمونَ بِعَجزِكُم عَمّا جاءَ بِهِ أنَّهُ مُعجِزَةٌ، و أنَّ ذٰلِكَ شَهادَةٌ مِنَ اللهِ تَعالیٰ بِالصِّدقِ لَهُ، و لَو ظَهَرَ لَكُم مَلَكٌ و ظَهَرَ عَلیٰ يَدِهِ ما يَعجُزُ عَنهُ البَشَرُ لَم يَكُن في ذٰلِكَ ما يَدُلُّكُم عَلیٰ أنَّ ذٰلِكَ لَيسَ في طَبائِعِ سائِرِ أجناسِهِ مِنَ المَلائِكَةِ حَتّیٰ يَصيرَ ذٰلِكَ مُعجِزاً.</span>
<span dir="rtl">أ لا تَرَونَ أنَّ الطُّيورَ الَّتي تَطيرُ لَيسَ ذٰلِكَ مِنها بِمُعجِزٍ؛ لِأَنَّ لَها أجناساً يَقَعُ مِنها مِثلُ طَيَرانِها، و لَو أنَّ آدَمِيّاً طارَ كَطَيَرانِها كانَ ذٰلِكَ مُعجِزاً، فَإِنَّ اللهَ عزّ و جلّ سَهَّلَ عَلَيكُمُ الأَمرَ، و جَعَلَهُ بِحَيثُ تَقومُ عَلَيكُم حُجَّتُهُ، و أنتُم تَقتَرِحونَ عَمَلَ الصَّعبِ الَّذي لا حُجَّةَ فيهِ!</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: و أمّا قَولُكَ: «ما أنتَ إلّا رَجُلٌ مَسحورٌ»! فَكَيفَ أكونُ كَذٰلِكَ و قَد تَعلَمونَ أنّي في صِحَّةِ التَّمييزِ وَ العَقلِ فَوقَكُم؟ فَهَل جَرَّبتُم عَلَيَّ مِنذُ نَشَأتُ إلیٰ أنِ استَكمَلتُ أربَعينَ سَنَةً خَزيَةً، أو زَلَّةً، أو كِذبَةً، أو خِيانَةً، أو خَطَأً مِنَ القَولِ، أو سَفَهاً مِنَ الرَّأيِ؟ أ تَظُنّونَ أنَّ رَجُلاً يَعتَصِمُ طولَ هٰذِهِ المُدَّةِ بِحَولِ نَفسِهِ و قُوَّتِها، أو بِحَولِ اللهِ و قُوَّتِهِ؟ و ذٰلِكَ ما قالَ اللهُ تَعالیٰ: (ٱنظُرْ كَیفَ ضَرَبُوا لَكَ ٱلَامْثَٰلَ فَضَلُّوا فَلَا یسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً)</span><ref><span dir="rtl">الفرقان: ۹</span>.</ref> <span dir="rtl">إلیٰ أن يُثبِتوا عَلَيكَ عَمىً بِحُجَّةٍ أكثَرَ مِن دَعاويهِمُ الباطِلَةِ الَّتي تَبَيَّنَ عَلَيكَ تَحصيلُ بُطلانِها.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: و أمّا قَولُكَ: «لَو لا نُزِّلَ هٰذَا القُرآنُ عَلیٰ رَجُلٍ مِنَ القَريَتَينِ عَظيمٍ؛ الوَليدِ بنِ المُغيرَةِ بِمَكَّةَ أو عُروَة [بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ] بِالطّائِفِ»، فَإِنَّ اللهَ تَعالیٰ لَيسَ يَستَعظِمُ مالَ الدُّنيا كَما تَستَعظِمُهُ أنتَ، و لا خَطَرَ لَهُ عِندَهُ كَما لَهُ عِندَكَ، بَل لَو كانَتِ الدُّنيا عِندَهُ تَعدِلُ جَناحَ بَعوضَةٍ لَما سَقیٰ كافِراً بِهِ مُخالِفاً لَهُ شَربَةَ ماءٍ، و لَيسَ قِسمَةُ رَحمَةِ اللهِ إلَيكَ، بَل اللهُ هُوَ القاسِمُ لِلرَّحَماتِ، وَ الفاعِلُ لِما يَشاءُ في عَبيدِهِ وإمائِهِ، و لَيسَ هُوَ عزّ و جلّ مِمَّن يَخافُ أحَداً كَما تَخافُهُ أنتَ لِمالِهِ و حالِهِ، فَعَرَفتَهُ بِالنُّبُوَّةِ لِذٰلِكَ، و لا مِمَّن يَطمَعُ في أحَدٍ في مالِهِ أو في حالِهِ كَما تَطمَعُ [أنتَ] فَتَخُصُّهُ بِالنُّبُوَّةِ لِذٰلِكَ، و لا مِمّن يُحِبُّ أحَداً مَحَبَّةَ الهَواءِ كَما تُحِبُّ أنتَ، فَتُقَدِّمُ مَن لا يَستَحِقُّ التَّقديمَ، و إنّما مُعامَلَتُهُ بِالعَدلِ، فَلا يُؤثِرُ أحَداً لأَفضَلِ مَراتِبِ الدّينِ و خِلالِهِ إلّا الْأَفضَلَ في طاعَتِهِ و الْأَجَدَّ في خِدمَتِهِ، و كَذٰلِكَ لا يُؤَخِّرُ في مَراتِبِ الدّينِ و خِلالِهِ إلّا أشَدَّهُم تَباطُؤاً عَن طاعَتِهِ.</span>
<span dir="rtl">وإذا كانَ هٰذا صِفَتَهُ لَم يَنظُر إلیٰ مالٍ و لا إلیٰ حالٍ، بَل هٰذَا المالُ وَ الحالُ مِن تَفَضُّلِهِ، و لَيسَ لَاحدٍ مِن عِبادِهِ عَلَيهِ ضَربَةُ لازِبٍ</span><ref><span dir="rtl">اللّازب: الثابت الشديد الثبوت، و يُعبّر باللّازب عن الواجب، فيقال: ضربة لازب (مفردات الفاظ القرآن: ص‌۷۳۹ «لزب»). و في بعض النسخ «ضريبة» بدل «ضربة</span>».</ref><span dir="rtl">، فَلا يُقالُ لَهُ: إذا تَفَضَّلتَ بِالمالِ عَلیٰ عَبدٍ فَلابُدَّ (مِن) أن تَتَفَضَّلَ عَلَيهِ بِالنُّبُوَّةِ أيضاً، لِأَنَّهُ لَيسَ لَاحَدٍ إكراهُهُ عَلیٰ خِلافِ مُرادِهِ و لا إلزامُهُ تَفَضُّلاً؛ لِأَنَّهُ تَفَضَّلَ قَبلَهُ بِنِعَمِهِ.</span>
<span dir="rtl">أ لا تَریٰ - يا عَبدَ اللهِ - كَيفَ أغنیٰ واحِداً و قَبَّحَ صورَتَهُ؟ و كَيفَ حَسَّنَ صورَةَ واحِدٍ و أفقَرَهُ؟ و كَيفَ شَرَّفَ واحِداً و أفقَرَهُ؟ و كَيفَ أغنیٰ واحِداً و وَضَعَهُ؟ ثُمَّ لَيسَ لِهٰذَا الغَنِيِّ أن يَقولَ: هَلّا اُضيفَ إلیٰ يَساري جَمالُ فُلانٍ؟ و لا لِلجَميلِ أن يَقولَ: هَلّا اُضيفَ إلیٰ جِمالي مالُ فُلانٍ؟ و لا لِلشَّريفِ أن يَقولَ: هَلاّ اُضيفَ إلیٰ شَرَفي مالُ فُلانٍ؟ و لا لِلوَضيعِ أن يَقولَ: هَلاّ اُضيفَ إلیٰ ضَعَتي شَرَفُ فُلانٍ؟</span>
<span dir="rtl">و لٰكِنَّ الحُكمَ لِلهِ، يُقَسِّمُ كَيفَ يَشاءُ و يَفعَلُ كَما يَشاءُ، و هُوَ حَكيمٌ في أفعالِهِ، مَحمودٌ في أعمالِهِ، و ذٰلِكَ قَولُهُ تَعالیٰ: (وَ قَالُواْ لَوْلَا نُزِّلَ هَٰذَا ٱلْقُرْءَانُ عَلیٰ رَجُلٍ مِّنَ ٱلْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ)، قالَ اللهُ تَعالیٰ: (أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ) يا مُحَمَّدُ؟! (نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا)</span><ref><span dir="rtl">الزخرف: ۳۲</span>.</ref><span dir="rtl">، فَأَحوَجَنا بَعضاً إلیٰ بَعضٍ، أحوَجَ هٰذا إلیٰ مالِ ذٰلِكَ، و أحوَجَ ذٰلِكَ إلى سِلعَةِ هٰذا أو إلیٰ خِدمَتِهِ. فَتَریٰ أجَلَّ المُلوكِ و أغنَى الَاغنِياءِ مُحتاجاً إلیٰ أفقَرِ الفُقَراءِ في ضَربٍ مِنَ الضُّروبِ: إمّا سِلعَةٍ مَعَهُ لَيسَت مَعَهُ، وإمّا خِدمَةٍ يَصلَحُ لَها، لايَتَهَيَّأُ لِذٰلِكَ المَلِكِ أن يَستَغنِيَ إلّا بِهِ، وإمّا بابٍ مِنَ العُلومِ وَ الحِكَمِ، هُوَ فَقيرٌ إلیٰ أن يَستَفيدَها مِن هٰذَا الفَقيرِ، فَهٰذَا الفَقيرُ يَحتاجُ إلیٰ مالِ ذٰلِكَ المَلِكِ الغَنِيِّ، و ذٰلِكَ المَلِكُ يَحتاجُ إلیٰ عِلمِ هٰذَا الفَقيرِ أو رَأيِهِ أو مَعرِفَتِهِ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ لَيسَ لِلمَلِكِ أن يَقولَ: هَلَا اجتَمَعَ إلیٰ مالي عِلمُ هٰذَا الفَقيرِ؟ و لا لِلفَقيرِ أن يَقولَ: هَلَا اجتَمَعَ عَلیٰ رَأيي و عِلمي و ما أتَصَرَّفُ فيهِ مِن فُنونِ الحِكَمِ مالُ هٰذَا المَلِكِ الغَنِيِّ؟</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ اللهُ تَعالیٰ: (وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَٰتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا)، ثُمَّ قالَ: يا مُحَمَّدُ قُل لَهُم: (وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ)</span><ref><span dir="rtl">الزخرف: ۳۲</span>.</ref><span dir="rtl">؛ أي ما يَجمَعُهُ هٰؤُلاءِ مِن أموالِ الدُّنيا.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: و أمّا قَولُكَ: «لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّیٰ تَفجُرَ لَنا مِن الأرضِ يَنبوعا» إلیٰ آخِرِ ما قُلتَهُ، فَإِنَّكَ [قَدِ] اقتَرَحتَ عَلیٰ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أشياءَ:</span>
<span dir="rtl">مِنها ما لَو جاءَكَ بِهِ لَم يَكُن بُرهاناً لِنُبُوَّتِهِ، و رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله يَرتَفِعُ عَن أن يَغتَنِمَ جَهلَ الجاهِلينَ، و يَحتَجَّ عَلَيهِم بِما لاحُجَّةَ فيهِ.</span>
<span dir="rtl">و مِنها ما لَو جاءَكَ بِهِ كانَ مَعَهُ هَلاكُكَ، وإنَّما يُؤتیٰ بِالحُجَجِ وَ البَراهينِ لِيَلزَمَ عِبادَ اللهِ الإِيمانُ بِها لا لِيَهلِكوا بِها، فَإِنَّمَا اقتَرَحتَ هَلاكَكَ، و رَبُّ العالَمينَ أرحَمُ بِعِبادِهِ و أعلَمُ بِمَصالِحِهِم من أن يُهلِكَهُم كَما يَقتَرِحونَ.</span>
<span dir="rtl">و مِنهَا المُحالُ الَّذي لا يَصِحُّ و لا يَجوزُ كَونُهُ، و رَسولُ رَبِّ العالَمينَ يُعَرِّفُكَ ذٰلِكَ و يَقطَعُ مَعاذيرَكَ، و يُضَيِّقُ عَلَيكَ سَبيلَ مُخالَفَتِهِ و يُلجِئُكَ بِحُجَجِ اللهِ إلیٰ تَصديقِهِ، حَتّیٰ لا يكونَ لَكَ عَنهُ مَحيدٌ و لا مَحيصٌ.</span>
<span dir="rtl">و مِنها ما قَدِ اعتَرَفتَ عَلیٰ نَفسِكَ أنَّكَ فيهِ مُعانِدٌ مُتَمَرِّدٌ، لا تَقبَلُ حُجَّةً و لا تُصغي إلیٰ بُرهانٍ، و مَن كانَ كَذٰلِكَ فَدَواؤُهُ عَذابُ اللهِ النّازِلُ مِن سَمائِهِ، أو في جَحيمِهِ، أو بِسُيوفِ أولِيائِهِ.</span>
<span dir="rtl">فَأَمّا قَولُكَ يا عَبدَ اللهِ: «لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّیٰ تَفجُرَ لَنا مِنَ الأرضِ يَنبوعاً بِمَكَّةَ هٰذِهِ، فَإِنَّها ذاتُ أحجارٍ و صُخورٍ و جِبالٍ، تَكسَحُ أرضَها و تَحفِرُها، و تَجري فيهَا العُيونَ، فَإِنَّنا إلیٰ ذٰلِكَ مُحتاجونَ»، فَإِنَّكَ سَأَلتَ هٰذا و أنتَ جاهِلٌ بِدَلائِلِ اللهِ تَعالیٰ.</span>
<span dir="rtl">يا عَبدَ اللهِ! أ رَأَيتَ لَو فَعَلتُ هٰذا، أكُنتُ مِن أجلِ هٰذا نَبِيّاً؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قالَ رَسولُ اللهِ: أ رَأَيتَ الطّائِفَ الَّتي لَكَ فيها بَساتينُ، أما كانَ هُناكَ مَواضِعَ فاسِدَةً صَعبَةً أصلَحتَها و ذَلَّلتَها و كَسَحتَها و أجرَيتَ فيها عُيوناً استَنبَطتَها؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: بَلیٰ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: و هَل لَكَ في هٰذا نُظَراءُ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: بَلیٰ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أ فَصِرتَ بِذٰلِكَ أنتَ و هُم أنبِياءَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَكَذٰلِكَ لا يَصيرُ هٰذا حُجَّةً لِمُحَمَّدٍ لَو فَعَلَهُ عَلیٰ نُبُوَّتِهِ، فَما هُوَ إلّا كَقَولِكَ: لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّیٰ تَقومَ و تَمشِيَ عَلَى الأرضِ (كَما يَمشِي النّاسُ)، أو حَتّیٰ تَأكُلَ الطَّعامَ كَما يَأكُلُ النّاسُ.</span>
<span dir="rtl">و أمّا قَولُكَ يا عَبدَاللهِ: «أو تَكونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَخيلٍ و عِنَبٍ، فَتَأكُلَ مِنها و تُطعِمَنا، و تُفَجِّرَ الَانهارَ خِلالَها تَفجيراً»، أ وَ لَيسَ لَكَ و لَاصحابِكَ جَنّاتٌ مِن نَخيلٍ و عِنَبٍ بِالطّائِفِ تَأكُلونَ و تُطعِمونَ مِنها، و تُفَجِّرونَ الأنهارَ خِلالَها تَفجيراً، أ فَصِرتُم أنبِياءَ بِهٰذا؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَما بالُ اقتِراحِكُم عَلیٰ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أشياءَ لَو كانَت كَما تَقتَرِحونَ لَما دَلَّت عَلیٰ صِدقِهِ، بَل لَو تَعاطاها لَدَلَّ تَعاطيها عَلیٰ كِذبِهِ؛ لَا نَّهُ [حِينَئِذٍ] يَحتَجُّ بِما لا حُجَّةَ فيهِ، و يَختَدِعُ الضُّعَفاءَ عَن عُقولِهِم و أديانِهِم، و رَسولُ رَبِّ العالَمينَ يَجِلُّ و يَرتَفِعُ عَن هٰذا.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: يا عَبدَ اللهِ! و أمّا قَولُكَ: «أو تُسقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمتَ عَلَينا كِسَفاً، فَإِنَّكَ قُلتَ: (وإن يَرَوا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقولوا سَحابٌ مَركومٌ)، فَإِنَّ في سُقوطِ السَّماءِ عَلَيكُم هَلاكَكُم و مَوتَكُم، فَإِنَّما تُريدُ بِهٰذا مِن رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أن يُهلِكَكَ و رَسولُ رَبِّ العالَمينَ أرحَمُ [بِكَ] مِن ذٰلِكَ، [و] لا يُهلِكُكَ، و لٰكِنَّهُ يُقيمُ عَلَيكَ حُجَجَ اللهِ، و لَيسَ حُجَجُ اللهِ لِنَبِيِّهِ وَحدَهُ عَلیٰ حَسَبِ اقتِراحِ عِبادِهِ؛ لِأَنَّ العِبادَ جُهّالٌ بِما يَجوزُ مِنَ الصَّلاحِ و بِما لا يَجوزُ مِنَ الفَسادِ، و قَد يَختَلِفُ اقتِراحُهُم و يَتَضادُّ حَتّیٰ يَستَحيلَ وُقوعُهُ، (إذ لَو كانَتِ اقتِراحاتُهُم و اقِعَةً لَجازَ أن تَقتَرِحَ أنتَ أن تُسقَطَ السَّماءُ عَلَيكُم، و يَقتَرِحَ غَيرُكَ أن لا تُسقَطَ عَلَيكُمُ السَّماءُ، بَل أن تُرفَعَ الاَرضُ إلَى السَّماءِ، و تَقَعَ السَّماءُ عَلَيها، و كانَ ذٰلِكَ يَتَضادُّ و يَتَنافیٰ، أو يَستحيلُ وُ قوعُهُ)، و اللهُ عزّ و جلّ لا يَجري تَدبيرُهُ عَلیٰ ما يَلزَمُ بِهِ المُحالُ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: و هَل رَأَيتَ يا عَبدَ اللهِ طَبيباً كانَ دَواؤُهُ لِلمَرضیٰ عَلیٰ حَسَبِ اقتِراحاتِهِم؟ و إنَّما يَفعَلُ بِهِ ما يَعلَمُ صَلاحَهُ فيهِ، أحَبَّهُ العَليلُ أو كَرِهَهُ، فَأَنتُمُ المَرضیٰ وَ اللهُ طَبيبُكُم، فَإِن انقَدتُم</span><ref><span dir="rtl">في بحار الأنوار: «أنفَذتُم</span>».</ref> <span dir="rtl">لِدَوائِهِ شَفاكُم، و إن تَمَرَّدتُم عَلَيهِ أسقَمَكُم.</span>
<span dir="rtl">وبَعدُ، فَمَتیٰ رَأَيتَ يا عَبدَاللهِ مُدَّعي حَقٍّ [مِن] قِبَلِ رَجُلٍ أوجَبَ عَلَيهِ حاكِمٌ مِن حُكّامِهِم فيما مَضیٰ بَيِّنَةً عَلیٰ دَعواهُ عَلیٰ حَسَبِ اقتِراحِ المُدَّعیٰ عَلَيهِ؟ إذا ما كان يَثبُتُ لَاحَدٍ عَلیٰ أحَدٍ دَعوًى و لا حَقٌّ، و لا كانَ بَينَ ظالِمٍ و مَظلومٍ و لا بَينَ صادِقٍ و كاذِبٍ فَرقٌ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: يا عَبدَاللهِ و أمّا قَولُكَ: «أو تَأتِيَ بِاللهِ وَ المَلائِكَةِ قَبيلاً يُقابِلونَنَا و نُعايِنُهُم»، فَإِنّ هٰذا مِنَ المُحالِ الَّذي لاخِفاءَ بِهِ؛ لِأَنَّ رَبَّنا عزّ و جلّ لَيسَ كَالمَخلوقينَ يَجيءُ و يَذهَبُ وَ يَتَحرَّكُ و يُقابِلُ شَيئاً حَتّیٰ يُؤتیٰ بِهِ، فَقَد سَأَلتُم بِهٰذَا المُحالَ، وإنَّما هٰذَا الَّذي دَعَوتَ إلَيهِ صِفَةُ أصنامِكُمُ الضَّعيفَةِ المَنقوصَةِ الَّتي لا تَسمَعُ و لا تُبصِرُ و لا تَعلَمُ و لا تُغني عَنكُم شَيئاً و لا عَن أحَدٍ.</span>
<span dir="rtl">يا عَبدَاللّه</span>‌<span dir="rtl">! أ وَ لَيسَ لَكَ ضِياعٌ و جِنانٌ بِالطّائِفِ، و عَقارٌ بِمَكَّةَ و قُوّامٌ عَلَيها؟ قالَ: بَلیٰ. قالَ: أ فَتُشاهِدُ جَميعَ أحوالِها بِنَفسِكَ، أو بِسُفَراءَ بَينَكَ و بَينَ مُعامِليكَ؟ قالَ: بِسُفَراءَ. قالَ: أ رَأَيتَ لَو قالَ مُعامِلوكَ و أكَرَتُكَ و خَدَمُكَ لِسُفَرائِكَ: «لانُصَدِّقُكُم في هٰذِهِ السِّفارَةِ إلّا أن تَأتونا بِعَبدِاللهِ بنِ أبي اُمَيَّةَ لِنُشاهِدَهُ فَنَسمَعَ ما تَقولونَ عَنهُ شِفاهاً»، كُنتَ تُسَوِّغُهُم هٰذا؟ أ وَ كانَ يَجوزُ لَهُم عِندَكَ ذٰلِكَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَمَا الَّذي يَجِبَ عَلیٰ سُفرائِكَ؟ أَ لَيسَ أن يَأتوهُم عَنكَ بِعَلامَةٍ صَحيحَةٍ تَدُلُّهُم عَلیٰ صِدقِهِم فَيَجِبُ عَلَيهِم أن يُصَدِّقوهُم؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: بَلیٰ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: يا عَبدَاللهِ! أَ رَأَيتَ سَفيرَكَ لَو أنَّهُ لَمّا سَمِعَ مِنهُم هٰذا عادَ إلَيكَ و قالَ (لَكَ): قُم مَعي فَإِنَّهُم قَدِ اقتَرَحوا عَلَيَّ مَجيئَكَ (مَعي)، أَ لَيسَ يَكونُ هٰذا لَكَ مُخالِفاً؟ و تَقولُ لَهُ: إنَّما أنتَ رَسولٌ، لا مُشيرٌ و لا آمِرٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: بَلیٰ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَكَيفَ صِرتَ تَقتَرِحُ عَلیٰ رَسولِ رَبِّ العالَمينَ مالا تُسَوِّغُ لِأَكَرَتِكَ و مُعامِليكَ أن يَقتَرِحوهُ عَلیٰ رَسولِكَ إلَيهِم؟! و كَيفَ أرَدتَ مِن رَسولِ رَبِّ العالَمينَ أن يَستَذِمَّ إلیٰ رَبِّهِ بِأَن يَأمُرَ عَلَيهِ و يَنهیٰ، و أنتَ لا تُسَوِّغُ مِثلَ هٰذا عَلیٰ رَسولِكَ إلیٰ أكَرَتِكَ و قُوّامِكَ؟! هٰذِهِ حُجَّةٌ قاطِعَةٌ لِإِبطالِ جَميعِ ما ذَكَرتَهُ في كُلِّ مَا اقتَرَحتَهُ يا عَبدَاللهِ.</span>
<span dir="rtl">و أمّا قَولُكَ يا عَبدَاللهِ: «أو يَكونَ لَكَ بَيتٌ مِن زُخرُفٍ» و هُوَ الذَّهَبُ، أما بَلَغَكَ أنَّ لِعَزيزِ مِصرَ بُيوتاً مِن زُخرُفٍ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: بَلیٰ.قالَ: أ فَصارَ بِذٰلِكَ نَبِيّا؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَكَذٰلِكَ لا يوجِبُ (ذٰلِكَ) لِمُحَمَّدٍ - لَو كانَ لَهُ - نُبُوَّةً، و مُحَمَّدٌ لا يَغتَنِمُ جَهلَكَ بِحُجَجِ اللهِ.</span>
<span dir="rtl">و أمّا قولُكَ يا عَبدَاللهِ: «أ وَ تَرقیٰ فِي السَّماءِ»، ثُمَّ قُلتَ: «ولَن نُؤمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّیٰ تُنَزِّلَ عَلَينا كِتاباً نَقرَؤُهُ». يا عَبدَاللهِ! الصُّعودُ إلَى السَّماءِ أصعَبُ مِنَ النُّزولِ عَنها، و إذا اعتَرَفتَ عَلیٰ نَفسِكَ أنَّكَ لا تُؤمِنُ إذا صَعَدتُ، فَكَذٰلِكَ حُكمُ النُّزولِ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قُلتَ: «حَتّیٰ تُنَزِّلَ عَلَينا كِتاباً نَقرَؤُهُ»، مِن بَعدِ ذٰلِكَ، «ثُمَّ لا أدري اُؤمِنُ بِكَ أو لا اُؤمِنُ بِكَ»! فَأَنتَ - يا عَبدَاللهِ - مُقِرٌّ بِأَنَّكَ تُعانِدُ حُجَّةَ اللهِ عَلَيكَ، فَلا دَواءَ لَكَ إلّا تَأديبَهُ لَكَ عَلیٰ يَدِ أولِيائِهِ مِنَ البَشَرِ، أو مَلائِكَتِهِ الزَّبانِيَةِ، و قَد أنزَلَ اللهُ عَلَيَّ حِكمَةً بالِغَةً جامِعَةً لِبُطلانِ كُلِّ مَا اقتَرَحتَهُ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ عزّ و جلّ: (قُلْ) يا مُحَمَّدُ (سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَرًا رَّسُولاً)</span><ref><span dir="rtl">الإسراء: ۹۳</span>.</ref><span dir="rtl">، ما أبعَدَ رَبّي عَن أن يَفعلَ الأَشیاءَ عَلیٰ (قَدرِ) ما يَقتَرِحُهُ الجُهّالُ بِما يَجوزُ و بِما لا يَجوزُ، و هَل كُنتُ إلّا بَشراً رَسولاً، لا يَلزَمُني إلّا إقامَةُ حُجَّةِ اللهِ الَّتي أعطاني، و لَيسَ لي أن آمُرَ عَلیٰ رَبّي و لا أنهیٰ و لا اُشيرَ، فَأَكونَ كَالرَّسولِ الَّذي بَعَثَهُ مَلِكٌ إلیٰ قَومٍ مِن مُخالِفيهِ فَرَجَعَ إلَيهِ يَأمُرُهُ أن يَفعَلَ بِهِم مَا اقتَرَحوهُ عَلَيهِ.</span><ref><span dir="rtl">الاحتجاج: ج‌۱ ص‌۴۷ ح‌۲۲، التفسير المنسوب إلى الإمام ‏العسكری علیه السلام: ص‌۵۰۰ ح‌۳۱۴، بحار الأنوار: ج‌۹ ص‌۲۶۹ ح‌۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">132.</span> <span dir="rtl">امام عسکری علیه السلام</span>: <span dir="rtl">به پدرم علی بن محمّد [امام هادی] علیهما السلام گفتم: آیا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با یهودیان و مشرکان، زمانی که وی را مورد عتاب قرار می</span>‌<span dir="rtl">دادند، مناظره می</span>‌<span dir="rtl">کرد و آیا [هنگامی که آنان محاجّه می</span>‌<span dir="rtl">کردند] با آنان محاجّه می</span>‌<span dir="rtl">نمود؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «آری، بارها و بارها! از جملۀ آنها، همانی است که خدا از قول مشرکان نقل کرده است: (و گفتند: این چه پیامبری است که غذا می</span>‌<span dir="rtl">خورد و در بازارها راه می</span>‌<span dir="rtl">رود؟! چرا فرشته</span>‌<span dir="rtl">ای به سوی او نازل نشده؟) تا آن جا که می</span>‌<span dir="rtl">فرماید: (مردی افسون شده</span>) (<span dir="rtl">و گفتند: چرا این قرآن بر مردی بزرگ از [آن] دو شهر، فرود نیامده است).</span>
<span dir="rtl">و نیز این سخن خداوند عزّ و جلّ که: (و گفتند: تا از زمین، چشمه</span>‌<span dir="rtl">ای بر ما نجوشانی، هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد) تا آن جا که می</span>‌<span dir="rtl">فرماید: (کتابی که آن را بخوانیم).</span>
<span dir="rtl">و در پایان به وی گفته شد: اگر تو همچون موسی، پیامبر هستی، در خصوص پرسش</span>‌<span dir="rtl">هایمان از تو باید بر ما صاعقه</span>‌<span dir="rtl">ای فرود می</span>‌<span dir="rtl">آمد؛ چون پرسش</span>‌<span dir="rtl">های ما از پرسش</span>‌<span dir="rtl">های قوم موسی علیه السلام سخت</span>‌<span dir="rtl">تر است».</span>
<span dir="rtl">[پدرم در ادامه] فرمود: «داستان چنین بود که روزی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مکّه در برابر کعبه نشسته بود. گروهی از سرکردگان قریش، از قبیل: ولید بن مغیرۀ مخزومی، ابو البَختری بن هشام، ابو جهل، عاص بن وائل سهمی، عبد اللّٰه</span>‌ <span dir="rtl">بن امیّۀ مخزومی و شمار بسیاری که دنبال آنان بودند، گرد ایشان جمع شدند و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با شماری از یاران خود بود و برای آنان، قرآن می</span>‌<span dir="rtl">خواند و امر و نهی الهی را بیان می</span>‌<span dir="rtl">کرد.</span>
<span dir="rtl">گروهی از مشرکان به همدیگر گفتند: کار محمّد، محکم شده و خواسته</span>‌<span dir="rtl">هاش بالا گرفته است. بیایید شروع به سرزنش، بی</span>‌<span dir="rtl">تاب ساختن، توبیخ و استدلال علیه او کنیم و آنچه را آورده، باطل سازیم تا منزلتش میان یارانش کاسته شود و ارزشش در نزد آنان، کم گردد. شاید از گم</span>‌<span dir="rtl">راهی، باطل، طغیانگری و سرپیچی</span>‌<span dir="rtl">ای که در آن گرفتار است، جدا شود. اگر دست برداشت، چه بهتر، وگر نه، با شمشیرهای برّان با وی مواجه خواهیم شد.</span>
<span dir="rtl">ابو جهل گفت: چه کسی کلامش را پی می</span>‌<span dir="rtl">گیرد و مجادله می</span>‌<span dir="rtl">کند.</span>
<span dir="rtl">عبد اللّٰه</span>‌ <span dir="rtl">بن ابی امیّۀ مخزومی گفت: من به این کار می</span>‌<span dir="rtl">پردازم. آیا مرا برای شاخ به شاخ شدن و مجادله</span>‌<span dir="rtl">گری با وی کافی نمی</span>‌<span dir="rtl">بینید؟</span>
<span dir="rtl">ابو جهل گفت: چرا.</span>
<span dir="rtl">آنها با هم نزد پیامبر خدا آمدند. عبد اللّٰه</span>‌ <span dir="rtl">بن ابی امیّۀ مخزومی شروع به سخن کرد و گفت: ای محمّد! ادّعای بزرگی کرده</span>‌<span dir="rtl">ای و سخنان عظیمی به زبان رانده</span>‌<span dir="rtl">ای. پنداشته</span>‌<span dir="rtl">ای که تو فرستادۀ خدای جهانیان هستی؟ برای پروردگار جهانیان و خالق همۀ مخلوقات روا نیست که فردی مثل تو که چون ما بشر هستی و مانند ما می</span>‌<span dir="rtl">خوری و می</span>‌<span dir="rtl">نوشی و همچون ما در بازار قدم می</span>‌<span dir="rtl">زنی، فرستادۀ او باشد. پادشاه روم و پادشاه ایران، هیچ وقت جز پولداران و با شخصیت</span>‌<span dir="rtl">ها را [به عنوان] نماینده نمی</span>‌<span dir="rtl">فرستند. افرادی که دارای قصرها، خانه، بارگاه</span>‌<span dir="rtl">ها، خیمه</span>‌<span dir="rtl">ها، بردگان و نوکران</span>‌<span dir="rtl">اند. خداوند عالمیان، برتر از همۀ اینان است و اینان، بندگان اویند. اگر تو پیامبر بودی، باید در کنارت فرشته</span>‌<span dir="rtl">ای بود که ما می</span>‌<span dir="rtl">دیدیم و او تو را تصدیق می</span>‌<span dir="rtl">کرد؛ بلکه بالاتر، اگر خدا می</span>‌<span dir="rtl">خواست پیامبری برای ما بفرستد، باید فرشته</span>‌<span dir="rtl">ای می</span>‌<span dir="rtl">فرستاد نه انسانی مانند خودمان. ای محمّد! تو جز مردی سِحر شده نیستی و پیامبر نیستی.</span>
<span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: &quot;آیا چیز دیگری هم از سخنت باقی مانده است؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری. اگر خدا می</span>‌<span dir="rtl">خواست پیامبری برای ما بفرستد، باید کسی را که در میان ما مالدارتر و زندگی</span>‌<span dir="rtl">اش بهتر است، می</span>‌<span dir="rtl">فرستاد. این قرآنی که تو می</span>‌<span dir="rtl">پنداری خداوند آن را بر تو نازل کرده و تو را به عنوان پیامبر برگزیده، باید به مرد بزرگی از این دو شهر (مکّه و طائف) فرو می</span>‌<span dir="rtl">فرستاد: یا به ولید بن مغیره در مکّه، یا به عروة بن مسعود ثقفی در طائف.</span>
<span dir="rtl">پیامبر خدا فرمود: &quot;ای عبد اللّٰه</span>‌<span dir="rtl">! آیا از سخنت چیزی باقی مانده است؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری. به تو ایمان نمی</span>‌<span dir="rtl">آوریم، مگر آن که در این مکّه چشمه</span>‌<span dir="rtl">ای از زمین برآوری. مکّه دارای سنگ</span>‌<span dir="rtl">های ناهموار و کوهستان است. زمینش را صاف کن و حفّاری کن تا چشمه</span>‌<span dir="rtl">ها در آن جاری شوند. ما به این چشمه</span>‌<span dir="rtl">ها نیازمندیم، یا این که باغی از خرما و انگور داشته باش و از آن بخور و به ما هم بخوران و در میان آن نخل</span>‌<span dir="rtl">ها و انگورها، رودهایی جاری ساز، یا آسمان را چون پاره</span>‌<span dir="rtl">سنگی بر ما فرود آور، چنان که به ما گفتی: (و اگر پاره</span>‌<span dir="rtl">سنگی را در حال فرود آمدن از آسمان ببینند، می</span>‌<span dir="rtl">گویند: ابری متراکم است). شاید ما همین را بگوییم.</span>
<span dir="rtl">آن گاه گفت: [هرگز به تو ایمان نمی</span>‌<span dir="rtl">آوریم مگر این که یکی از آن چیزهایی که گفتیم، انجام دهی] یا خدا و همۀ فرشتگان را بیاوری. خدا و فرشتگان را رو به</span> ‌<span dir="rtl">روی ما قرار بده، یا خانه</span>‌<span dir="rtl">ای از گنج داشته باش و به ما هم از آن بده و ما را از آن، بی</span>‌<span dir="rtl">نیاز گردان. شاید ما طغیان کنیم، چون تو به ما گفتی: (حقّا که انسان، سرکشی می</span>‌<span dir="rtl">کند * همین که خود را بی</span>‌<span dir="rtl">نیاز پندارد).</span>
<span dir="rtl">آن گاه افزود: یا به آسمان برو و ما ایمان به صعود تو نمی</span>‌<span dir="rtl">آوریم، مگر نامه</span>‌<span dir="rtl">ای برای ما بیاوری که در آن بخوانیم از خداوند عزیز حکیم به عبد اللّٰه</span>‌ <span dir="rtl">بن ابی امیّۀ مخزومی و کسانی که با وی هستند، مبنی بر این که به محمّد بن عبد اللّٰه</span>‌ <span dir="rtl">بن عبد المطّلب، ایمان بیاورید؛ چون او فرستادۀ من است و گفتارش را تصدیق کنید که از طرف من است.</span>
<span dir="rtl">تازه، ای محمّد! نمی</span>‌<span dir="rtl">دانم اگر همۀ اینها را انجام دادی، به تو ایمان بیاورم یا نه؛ بلکه اگر ما را به آسمان ببری و درهای آن را باز کنی و ما را در آن وارد کنی، خواهیم گفت: دیدگان ما را مست ساخته</span>‌<span dir="rtl">ای و سِحرمان کرده</span>‌<span dir="rtl">ای.</span>
<span dir="rtl">پیامبر خدا فرمود: &quot;ای عبد اللّٰه</span>‌<span dir="rtl">! آیا حرف دیگری از کلامت باقی مانده است؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: ای محمّد! آنچه گفتم، بسنده و رساننده نیست؟ چیزی نمانده است. نظرت را بگو و اگر دلیلی داری، بیان کن و آنچه را خواستیم، برایمان انجام ده.</span>
<span dir="rtl">پیامبر خدا فرمود: &quot;پروردگارا! تو شنوندۀ هر صدایی و آگاه بر همه چیز هستی و می</span>‌<span dir="rtl">دانی آنچه را که بندگانت می</span>‌<span dir="rtl">گویند&quot;.</span>
<span dir="rtl">خداوند به وی چنین نازل کرد که: ای محمّد! (گفتند: این چه پیامبری است که غذا می</span>‌<span dir="rtl">خورد) تا آن جا که می</span>‌<span dir="rtl">گوید: (مردی سحر شده). آن گاه خداوند متعال فرمود: (ببین چگونه برای تو مَثَل</span>‌<span dir="rtl">ها زدند و گم</span>‌<span dir="rtl">راه شدند و در نتیجه راه به جایی نمی</span>‌<span dir="rtl">توانند ببرند). آن گاه [خداوند] فرمود: ای محمّد! (بزرگ [و خجسته] است کسی که اگر بخواهد، بهتر از این را برای تو قرار می</span>‌<span dir="rtl">دهد؛ باغ</span>‌<span dir="rtl">هایی که جویبارها از زیر [درختان] آنها روان خواهد بود و برای تو کاخ</span>‌<span dir="rtl">ها پدید می</span>‌<span dir="rtl">آورد). همچنین به وی فرو فرستاد: ای محمّد! (و مبادا تو برخی از آنچه را که به سویت وحی می</span>‌<span dir="rtl">شود، ترک کنی و سینه</span>‌<span dir="rtl">ات بِدان تنگ گردد) [تا آخر آیه] و خطاب به وی فرو فرستاد: ای محمّد! (و گفتند: چرا فرشته</span>‌<span dir="rtl">ای بر او نازل نشده است؟ و اگر فرشته</span>‌<span dir="rtl">ای فرود می</span>‌<span dir="rtl">آوردیم، قطعاً کاری تمام شده بود. سپس مهلت نمی</span>‌<span dir="rtl">یافتند * و اگر او را فرشته</span>‌<span dir="rtl">ای قرار می</span>‌<span dir="rtl">دادیم، حتماً وی را [به صورت] مردی در می</span>‌<span dir="rtl">آوردیم و امر را همچنان بر آنان، مشتبه می</span>‌<span dir="rtl">ساختیم).</span>
<span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: &quot;ای عبد اللّٰه</span>‌<span dir="rtl">! آنچه گفتی که من مثل شما غذا می</span>‌<span dir="rtl">خورم و پنداشتی به خاطر این نباید فرستاده[ی خدا] باشم، بدان که اختیار، دست خدای متعال است. هر چه بخواهد، انجام می</span>‌<span dir="rtl">دهد و به هر چه اراده کند، حکم می</span>‌<span dir="rtl">کند. او ستایش شده است و تو و نه هیچ کس، حقّ اعتراض به او که چرا و چگونه، ندارد. نمی</span>‌<span dir="rtl">بینی که خداوند چگونه برخی را فقیر و برخی را غنی ساخته و بعضی را عزیز و بعضی دیگر را ذلیل کرده و گروهی را سالم و گروهی را بیمار گردانده و عدّه</span>‌<span dir="rtl">ای را برتری داده و عدّه</span>‌<span dir="rtl">ای را فرودست نموده است، در حالی که همه از جملۀ کسانی هستند که غذا می</span>‌<span dir="rtl">خورند؟</span>
<span dir="rtl">فقیران حق ندارند بگویند که: چرا ما را نیازمند و آنان را بی</span>‌<span dir="rtl">نیاز ساختی؟! فرودستان هم حق ندارند بگویند که: چرا ما را فرودست و آنان را برتری دادی؟! نه زمینگیران و ناتوانان می</span>‌<span dir="rtl">توانند بگویند که: چرا ما را زمینگیر و ناتوان و آنان را سالم گردانیدی؟! و نه ذلیلان حق دارند بگویند که: چرا ما را ذلیل و آنان را عزیز گردانیدی؟! و نه زشت</span>‌<span dir="rtl">صورتان می</span>‌<span dir="rtl">توانند بگویند که: چرا ما را زشت</span>‌<span dir="rtl">چهره و آنان را زیبا آفریدی؟! اگر اینان چنین بگویند، به خدا اعتراض کرده</span>‌<span dir="rtl">اند و با او در دستورهایش درگیر شده</span>‌<span dir="rtl">اند و به او کفر ورزیده</span>‌<span dir="rtl">اند. پاسخ خدا این خواهد بود که: من، پادشاهی فرودآور و بلند کننده، بی</span>‌<span dir="rtl">نیاز کننده و نیازمندساز، عزیزگر و ذلیل</span>‌<span dir="rtl">ساز، سالم</span>‌<span dir="rtl">آفرین و بیمار کننده هستم و شما بنده هستید. جز تسلیم در برابر من و پذیرفتن دستور من، چاره</span>‌<span dir="rtl">ای ندارید. اگر تسلیم شوید، بندگانی مؤمن خواهید بود و اگر باور نکنید، به من کافر شده</span>‌<span dir="rtl">اید و به کیفر من، در شمار هلاک شوندگان خواهید بود&quot;.</span>
<span dir="rtl">آن گاه خداوند، چنین نازل کرد که: ای محمّد! (بگو من بشری همانند شمایم)، یعنی غذا می</span>‌<span dir="rtl">خورم؛ (و[لی] به من وحی می</span>‌<span dir="rtl">شود که خدای شما خدای یگانه است)؛ یعنی به آنان بگو: در بشر بودن، مانند شمایم؛ ولی خداوند، مرا ویژۀ پیامبری قرار داده است، نه شما را، چنان که بعضی انسان</span>‌<span dir="rtl">ها را به بی</span>‌<span dir="rtl">نیازی، سلامت و زیبایی، ویژه کرد و دیگران را ویژه نساخت. بنا بر این، ویژه ساختن من [نه شما] به نبوّت را هم منکر نشوید.</span>
<span dir="rtl">آن گاه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: &quot;و امّا کلام تو که می</span>‌<span dir="rtl">گویی: پادشاه روم و پادشاه ایران، جز مالدارانِ باشخصیت را که دارای قصرها، خانه</span>‌<span dir="rtl">ها، بارگاه</span>‌<span dir="rtl">ها، خیمه</span>‌<span dir="rtl">ها، بردگان و خدمتکاران هستند، به نمایندگی نمی</span>‌<span dir="rtl">فرستند و خداوند جهانیان، از همۀ اینان برتر است و آنان، بندگان اویند، [باید بدانی که] خداوند، تدبیر و فرمان ویژه به خود را دارد. به پندار و محاسبۀ تو و به پیشنهاد تو کار نمی</span>‌<span dir="rtl">کند؛ بلکه آنچه را که می</span>‌<span dir="rtl">خواهد، انجام می</span>‌<span dir="rtl">دهد و بر آنچه اراده می</span>‌<span dir="rtl">کند، حکم می</span>‌<span dir="rtl">کند و او ستوده است.</span>
<span dir="rtl">ای عبد اللّٰه</span>‌<span dir="rtl">! خداوند، پیامبرش را برای این می</span>‌<span dir="rtl">فرستد که به مردم، دینشان را یاد دهد، آنان را به سوی پروردگارشان فرا خواند و جان خویش را در شبانه روز به رنج اندازد. اگر پیامبر دارای قصرها باشد که در آنها روی [از دیگران] بپوشاند و بندگان و خدمتکاران، وی را از مردم بپوشانند، آیا رسالت از میان نمی</span>‌<span dir="rtl">رود و کارها مختل نمی</span>‌<span dir="rtl">شوند؟ نمی</span>‌<span dir="rtl">بینید هنگامی که پادشاهان خود را از مردم می</span>‌<span dir="rtl">پوشانند، چگونه فساد و زشتی بی آن که بدانند و احساس کنند، گسترش می</span>‌<span dir="rtl">یابند؟</span>
<span dir="rtl">ای عبد اللّٰه</span>‌<span dir="rtl">! خداوند، مرا در حالی که مالی ندارم، مبعوث کرده تا قدرت و توان او را به شما معرّفی کنم و این که او یاور فرستاده</span>‌<span dir="rtl">اش است و شما توان کشتن او و یا جلوگیری از رسالتش را ندارید و این موضوع، در قدرت او و ناتوانی شما نمودی روشن دارد. به زودی خداوند، مرا بر شما پیروز خواهد ساخت و قتل و اسارت را میان شما فزونی خواهد داد و مرا بر شهرهای شما پیروز گردانده، مؤمنانی را از غیر شما و غیر کسانی که با دین شما موافق هستند، بر شما مسلّط خواهد ساخت&quot;.</span>
<span dir="rtl">سپس پیامبر خدا فرمود: &quot;امّا سخن تو که به من گفتی: اگر تو پیامبر بودی، با تو فرشته</span>‌<span dir="rtl">ای بود که تصدیقت می</span>‌<span dir="rtl">کرد و ما او را می</span>‌<span dir="rtl">دیدیم؛ بلکه اگر خدا می</span>‌<span dir="rtl">خواست پیامبری بفرستد، فرشته</span>‌<span dir="rtl">ای می</span>‌<span dir="rtl">فرستاد، نه بشری چون ما را، [بدان که] حواسّ شما فرشته را مشاهده نمی</span>‌<span dir="rtl">کند؛ چون فرشته از جنس هواست و آشکار نمی</span>‌<span dir="rtl">شود و اگر با افزایش قدرت دیدتان، آن را می</span>‌<span dir="rtl">دیدید، می</span>‌<span dir="rtl">گفتید: این فرشته نیست، بلکه بشری مانند ماست؛ چون به صورت انسان برای شما ظاهر می</span>‌<span dir="rtl">شد تا با وی اُنس بگیرید و سخنش را بفهمید و خطابه و مقصود او را بشناسید. پس چگونه می</span>‌<span dir="rtl">فهمیدید راستگویی فرشته را و این که آنچه می</span>‌<span dir="rtl">گوید، درست است؟ بلکه خداوند، بشری را فرستاده و به دست وی، معجزه</span>‌<span dir="rtl">هایی انجام داده که در طبیعت انسانی</span>‌<span dir="rtl">هایی که درون دلشان را می</span>‌<span dir="rtl">دانید، وجود ندارد و با ناتوانی</span>‌<span dir="rtl">تان در مقابل آنچه آورده، می</span>‌<span dir="rtl">دانید که آن معجزه است و این، گواهی از طرف خدا بر درستی پیامبر است، و اگر فرشته</span>‌<span dir="rtl">ای را ظاهر می</span>‌<span dir="rtl">کرد و به دست او معجزه</span>‌<span dir="rtl">هایی ظاهر می</span>‌<span dir="rtl">ساخت که بشر از آن ناتوان بود، در این کار، نشانی از آن نبود که دیگر انواع فرشته</span>‌<span dir="rtl">ها از آن ناتوان هستند تا معجزه به شمار آید.</span>
<span dir="rtl">آیا نمی</span>‌<span dir="rtl">بینید پرندگانی که پرواز می</span>‌<span dir="rtl">کنند، پرواز آنها معجزه به شمار نمی</span>‌<span dir="rtl">آید؛ چون پرندگان، انواعی دارند که همه می</span>‌<span dir="rtl">توانند پرواز کنند؟ ولی اگر انسانی مثل پرندگان پرواز کند، این کار، معجزه است. بنا بر این، خداوند، کار را برای شما آسان ساخته است و کار را به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای قرار داده که حجّتش بر شما تمام شود؛ ولی شما کار دشواری را که هیچ حجّتی در آن نیست، پیشنهاد می</span>‌<span dir="rtl">کنید&quot;.</span>
<span dir="rtl">آن گاه پیامبر خدا فرمود: &quot;امّا این که می</span>‌<span dir="rtl">گویی: تو جز مردی سِحر شده نیستی، چه طور این گونه باشم، در حالی که می</span>‌<span dir="rtl">دانید در تشخیص و خِرَد، برتر از شمایم؟ آیا از زمانی که به دنیا آمده</span>‌<span dir="rtl">ام، تا زمانی که چهل سالم تمام شد، هیچ بدنامی، لغزش، دروغ، خیانت، اشتباه گفتاری، یا کودنی</span>‌<span dir="rtl">ای در نظر، از من دیده</span>‌<span dir="rtl">اید؟ آیا می</span>‌<span dir="rtl">پندارید کسی در تمام این مدّت به قدرت و توان خویش، خود را نگه داشته است، یا به نیرو و قدرت خداوند؟ و این، همان است که خدا می</span>‌<span dir="rtl">فرماید: (بنگر چگونه برای تو مَثَل</span>‌<span dir="rtl">ها زدند و گم</span>‌<span dir="rtl">راه شدند. در نتیجه نمی</span>‌<span dir="rtl">توانند راهی بیابند)؛ یعنی همۀ اینها برای این است که با دلایل باطل فراوان که بطلان آنها روشن است، می</span>‌<span dir="rtl">خواستند بر تو ناآگاهی را اثبات کنند&quot;.</span>
<span dir="rtl">سپس پیامبر خدا فرمود: &quot;و امّا سخن تو که: اگر این قرآن بر یکی از بزرگان دو شهر: ولید بن مغیره در مکّه و یا عروة بن مسعود ثقفی در طائف، نازل می</span>‌<span dir="rtl">شد، [بدان که] خداوند متعال، آن گونه که تو مال دنیا را بزرگ می</span>‌<span dir="rtl">شماری، بزرگ نمی</span>‌<span dir="rtl">شمارد و ارزشی که [دنیا] برای تو دارد، برای خدا ندارد؛ بلکه اگر دنیا به مقدار بال پشه</span>‌<span dir="rtl">ای [ارزش داشته] باشد، جرعه</span>‌<span dir="rtl">ای از [آب] آن را به کافر و مخالف او نمی</span>‌<span dir="rtl">نوشاند. تقسیم رحمت خدا، به دست تو نیست؛ بلکه او خود، تقسیم کنندۀ رحمت</span>‌<span dir="rtl">هایش است و با ارادۀ خود، در میان بندگان و کنیزکان، کار می</span>‌<span dir="rtl">کند. خداوند، چون تو که به خاطر مال و موقعیت از شخصی می</span>‌<span dir="rtl">هراسی، از هیچ کس نمی</span>‌<span dir="rtl">ترسد و آن گونه که تو در مال و مقام کسی طمع داری و به این انگیزه او را ویژۀ نبوّت می</span>‌<span dir="rtl">سازی، طمع ندارد و چون تو که از روی هوا و هوس کسی را دوست می</span>‌<span dir="rtl">داری و آن را که شایسته نیست، مقدّم می</span>‌<span dir="rtl">داری، دوست ندارد. او به عدل، کارها را انجام می</span>‌<span dir="rtl">دهد و برای برترین موقعیت و جایگاه دینی، کسی را جز آن که در پیروی</span>‌<span dir="rtl">اش برتر و در خدمت کردن به او کوشا تر است، بر نمی</span>‌<span dir="rtl">گزیند و در موقعیّت و رتبۀ دینی، جز آن را که در طاعت سست</span>‌<span dir="rtl">تر است، عقب نمی</span>‌<span dir="rtl">اندازد.</span>
<span dir="rtl">وقتی ویژگی</span>‌<span dir="rtl">اش چنین است، به مال و به جاه نمی</span>‌<span dir="rtl">نگرد؛ بلکه این مال و موقعیت، از لطف اوست و هیچ کس از بندگانش نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند بر وی ضربۀ جدّی وارد کند. بنا بر این، نباید به وی گفته شود: وقتی بنده</span>‌<span dir="rtl">ای را با مال برتری دادی، باید به سبب نبوّت هم برتری بدهی؛ چون هیچ کس نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند وی را بر خلاف اراده</span>‌<span dir="rtl">اش مجبور کند و نمی</span>‌<span dir="rtl">توان به خاطر دادنِ نعمتی در گذشته، او را به دادن نعمت جدید، ملزم ساخت.</span>
<span dir="rtl">ای عبد اللّٰه</span>‌<span dir="rtl">! نمی</span>‌<span dir="rtl">بینی که خدا چگونه کسی را ثروتمند می</span>‌<span dir="rtl">کند؛ ولی چهره</span>‌<span dir="rtl">اش را زشت می</span>‌<span dir="rtl">سازد؟ و چگونه چهرۀ یکی را نیکو می</span>‌<span dir="rtl">سازد؛ ولی نیازمندش می</span>‌<span dir="rtl">کند؟ و چگونه یکی را شرف می</span>‌<span dir="rtl">بخشد و با این حال، نیازمندش می</span>‌<span dir="rtl">سازد؟ و چگونه یکی را بی</span>‌<span dir="rtl">نیاز می</span>‌<span dir="rtl">کند؛ ولی فرودست می</span>‌<span dir="rtl">سازد؟ این ثروتمند، نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند بگوید: باید زیبایی فلانی هم به گشادگی زندگی</span>‌<span dir="rtl">ام افزوده شود و زیبا نیز نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند بگوید: به زیبایی</span>‌<span dir="rtl">ام، ثروت فلانی هم افزون شود. فرد با جاه و مقام هم نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند بگوید: مال فلانی به جاه و مقام من افزوده شود. فرودست هم نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند بگوید: برتری فلانی به دارایی</span>‌<span dir="rtl">ام اضافه شود.</span>
<span dir="rtl">حکم و دستور، با خداست. هر گونه بخواهد، تقسیم می</span>‌<span dir="rtl">کند و به هر شکل که اراده کند، انجام می</span>‌<span dir="rtl">دهد. او در اراده</span>‌<span dir="rtl">اش حکیم است و در کارهایش ستوده و این، مفهوم کلام خداوند متعال است که می</span>‌<span dir="rtl">فرماید: (و گفتند: چرا این قرآن، بر مردی بزرگ از [آن] دو شهر فرود نیامده است؟). خداوند می</span>‌<span dir="rtl">فرماید: ([ای محمّد!] آیا آنان اند که رحمت پروردگارت را تقسیم می</span>‌<span dir="rtl">کنند؟ ما [وسایل] معاش آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کرده</span>‌<span dir="rtl">ایم). پس بعضی از ما را به بعضی دیگر، نیازمند ساخته است؛ این را به مال آن و آن را به جنس یا خدمت دیگری نیازمند کرده است. می</span>‌<span dir="rtl">بینی که برترین پادشاهان و ثروتمندترین ثروتمندان، به نوعی به فقیرترینِ فقیران، نیازمند هستند: یا جنسی در نزد فقیر است که نزد او نیست، یا خدمتی که توان انجام آن را دارد و برای پادشاه، امکان ندارد که جز با فقیر، بی</span>‌<span dir="rtl">نیاز گردد، یا دانش و حکمتی است که پادشاه، نیازمند است از فقیر یاد بگیرد. پس این فقیر، به مال پادشاه ثروتمند، نیاز دارد و پادشاه، به دانش، نظر، یا شناخت فقیر، محتاج است.</span>
<span dir="rtl">پادشاه نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند بگوید: دانش این فقیر با مال من جمع گردد و فقیر هم نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند بگوید: باید ثروت این پادشاه ثروتمند، به دیدگاه، دانش و انواع حکمت</span>‌<span dir="rtl">هایی که دارم، افزوده شود.</span>
<span dir="rtl">آن گاه خدا می</span>‌<span dir="rtl">فرماید: (و برخی از آنان را از [نظر] درجات، بالاتر از بعضی [دیگر] قرار داده</span>‌<span dir="rtl">ایم تا بعضی از آنها، بعضی [دیگر] را در خدمت گیرند). سپس می</span>‌<span dir="rtl">فرماید: ای محمّد! با آنان بگو: (و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان می</span>‌<span dir="rtl">اندوزند، بهتر است)؛ یعنی از آنچه آنان از اموال دنیا جمع می</span>‌<span dir="rtl">کنند&quot;.</span>
<span dir="rtl">آن گاه پیامبر خدا فرمود: &quot;و امّا سخن تو که: به تو ایمان نمی</span>‌<span dir="rtl">آوریم تا آن که چشمه</span>‌<span dir="rtl">ای از زمین بجوشانی (تا آخر سخنت)، تو چند چیز بر محمّد، فرستادۀ خدا، پیشنهاد کردی.</span>
<span dir="rtl">برخی از آنها اگر برآورده شوند، دلیلی بر پیامبری</span>‌<span dir="rtl">اش نیست و شأن فرستادۀ خدا، برتر از آن است که از نادانی نادانان، سودجویی کند و به آنان بر چیزی استدلال کند که دلیل نیست.</span>
<span dir="rtl">پاره</span>‌<span dir="rtl">ای دیگر، به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای هستند که اگر برآورده شوند، تو نابود می</span>‌<span dir="rtl">شوی، در حالی که دلیل و برهان برای آن است که بِدان وسیله، ایمان در بندگان خدا ایجاد شود، نه آن که بِدان نابود شوند. تو پیشنهاد هلاکت خود را داده</span>‌<span dir="rtl">ای؛ ولی پروردگار جهانیان به بندگانش مهربان و به خیر آنها بهتر آگاه است تا این که آنها را با پیشنهادشان نابود کند.</span>
<span dir="rtl">پاره</span>‌<span dir="rtl">ای دیگر، محال هستند و درست و روا نیست تا آنها را فرستادۀ پروردگار جهانیان به تو معرّفی کند و بهانۀ تو را از میان ببرد و راه مخالفت تو را بربندد و با دلایل الهی، تو را به تصدیق خداوند وا دارد، بی آن که راه گریزی برایت باشد.</span>
<span dir="rtl">برخی دیگر، اعتراف تو علیه خودت هستند به این که فرد معاند و نافرمانی هستی، نه دلیل را می</span>‌<span dir="rtl">پذیری و نه به برهانی گوش فرا می</span>‌<span dir="rtl">دهی و کسی که چنین باشد، چاره</span>‌<span dir="rtl">اش عذاب الهی است که از آسمان نازل شود، یا آن را در دوزخ الهی ببیند، یا به شمشیر اولیای خدا آن را بچشد.</span>
<span dir="rtl">امّا کلام تو - ای عبد اللّٰه</span>‌ <span dir="rtl">- که می</span>‌<span dir="rtl">گویی: به تو ایمان نمی</span>‌<span dir="rtl">آوریم، مگر این که در زمین مکّه، چشمه</span>‌<span dir="rtl">هایی بجوشانی؛ چون مکّه دارای سنگ</span>‌<span dir="rtl">ها، صخره</span>‌<span dir="rtl">ها و کوه</span>‌<span dir="rtl">هاست. زمینش را پاک کن و چاه حفر کن و در آن، چشمه</span>‌<span dir="rtl">ها جاری ساز که ما بِدان محتاجیم. تو این سؤال را می</span>‌<span dir="rtl">کنی؛ ولی به راه</span>‌<span dir="rtl">نمایی</span>‌<span dir="rtl">های خداوند، ناآگاهی.</span>
<span dir="rtl">ای عبد اللّٰه</span>‌<span dir="rtl">! فکر می</span>‌<span dir="rtl">کنی اگر چنین کاری را انجام دهم، به خاطر آن، پیامبر خواهم بود؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نه.</span>
<span dir="rtl">فرمود: &quot;آیا طائف را که تو در آن باغ</span>‌<span dir="rtl">هایی داری، دیده</span>‌<span dir="rtl">ای؟ آیا در طائف جاهای سخت و بد نبود که تو درست کردی، نرم ساختی، پاکیزه کردی و چشمه</span>‌<span dir="rtl">هایی کَندی و جاری ساختی؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">فرمود: &quot;آیا در این کار، مانندی هم داری؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">پیامبر خدا فرمود: &quot;آیا تو و دیگران با این کار، پیامبر شدید؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نه.</span>
<span dir="rtl">فرمود: &quot;بنا بر این، اگر محمّد هم چنین کاری بکند، این کار، بر پیامبری</span>‌<span dir="rtl">اش دلیل نخواهد بود. این سخن تو، مانند این می</span>‌<span dir="rtl">ماند که بگویی: به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر آن که برخیزی و [همان طور که مردم راه می</span>‌<span dir="rtl">روند،] روی زمین راه بروی، یا همچنان که مردم می</span>‌<span dir="rtl">خورند، تو هم غذا بخوری.</span>
<span dir="rtl">امّا سخن تو که می</span>‌<span dir="rtl">گویی: یا باغی از خرما و انگور داشته باشی که از آن بخوری و ما را از آن بخورانی و در میان آنها، جوی</span>‌<span dir="rtl">هایی روان سازی، آیا تو و یارانت باغ</span>‌<span dir="rtl">های خرما و انگور در طائف ندارید که از آن می</span>‌<span dir="rtl">خورید و اطعام می</span>‌<span dir="rtl">کنید و جوی</span>‌<span dir="rtl">هایی در لا به</span> ‌<span dir="rtl">لای آنها روان می</span>‌<span dir="rtl">سازید؟ آیا با این کار شما پیامبر شدید؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نه.</span>
<span dir="rtl">فرمود: &quot;چرا به فرستادۀ خدا چیزهایی پیشنهاد می</span>‌<span dir="rtl">کنید که اگر برآورده شوند، بر راستگویی وی دلالت نمی</span>‌<span dir="rtl">کنند؟! بلکه اگر انجام دهد، بر دروغگویی</span>‌<span dir="rtl">اش دلالت می</span>‌<span dir="rtl">کنند؛ زیرا [در این صورت] به چیزی استدلال کرده که دلیل نیست و افراد ناتوان را در خِرد و دینشان گول زده و فرستادۀ پروردگار جهانیان، از چنین کاری والاتر و برتر است&quot;.</span>
<span dir="rtl">آن گاه فرمود: &quot;ای عبد اللّٰه</span>‌<span dir="rtl">! امّا سخنت که گفتی: آسمان، به پندار تو، سنگ</span>‌<span dir="rtl">پاره</span>‌<span dir="rtl">هایی ببارد چنان که خودت گفتی: (و اگر پاره</span>‌<span dir="rtl">سنگی را در حال فرود آمدن از آسمان ببینید، می</span>‌<span dir="rtl">گویند ابری متراکم است)، [بدان که] در فرو افتادن آسمان، نابودی و مرگ شماست. تو با این درخواست، از فرستادۀ خدا می</span>‌<span dir="rtl">خواهی که تو را نابود کند و فرستادۀ پروردگار جهانیان، [به تو] مهربان</span>‌<span dir="rtl">تر از این است و تو را نابود نخواهد کرد؛ ولی دلایل الهی را برای تو بیان می</span>‌<span dir="rtl">کند و حجّت</span>‌<span dir="rtl">های الهی بر پیامبرش [نیز] تنها بر اساس پیشنهاد بندگانش نیست؛ چون بندگان به خیر و شر، ناآگاه اند و گاه، پیشنهاد آنان با همدیگر اختلاف پیدا می</span>‌<span dir="rtl">کند و متضاد می</span>‌<span dir="rtl">شود، به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای که انجام آن محال می</span>‌<span dir="rtl">گردد (؛زیرا اگر پیشنهادهای آنان انجام شود، رواست که تو فرود آمدن آسمان را بر سرتان پیشنهاد کنی و دیگری پیشنهاد کند که آسمان فرود نیاید؛ بلکه زمین به طرف آسمان برود و آسمان به زمین بچسبد و این دو پیشنهاد، متضاد و متنافی است، یا آن که انجامش محال است) و خداوند عزّ و جلّ تدبیرش را به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای جاری نمی</span>‌<span dir="rtl">کند که محال، لازم آید&quot;.</span>
<span dir="rtl">آن گاه پیامبر خدا فرمود: &quot;ای عبد اللّٰه</span>‌<span dir="rtl">! آیا تا کنون پزشکی را دیده</span>‌<span dir="rtl">ای که داروهایش به پیشنهاد بیمارانش باشد؟ بلکه [پزشک] با بیمار، آن گونه رفتار می</span>‌<span dir="rtl">کند که می</span>‌<span dir="rtl">داند صلاح وی در آن است، چه بیمار دوست داشته باشد و چه دوست نداشته باشد. شما بیمار هستید و خدا طبیب شماست. اگر به داروی او گردن نهادید، شفا می</span>‌<span dir="rtl">یابید و اگر از فرمانش سرپیچی کنید، بیمار می</span>‌<span dir="rtl">شوید.</span>
<span dir="rtl">افزون بر آن، ای عبد اللّٰه</span>‌<span dir="rtl">! کِی دیده</span>‌<span dir="rtl">ای حاکمی از حاکمان گذشته، حکم راند که مدّعی حقّی بر پایه پیشنهاد مدّعی علیه، بیّنه اقامه کند؟ زیرا در این صورت، هیچ حق، یا ادّعایی برای کسی علیه کسی ثابت نخواهد شد و میان ستمگر و ستم</span>‌<span dir="rtl">دیده و میان راستگو و دروغگو، تفاوتی نخواهد ماند&quot;.</span>
<span dir="rtl">آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: &quot;ای عبد اللّٰه</span>‌<span dir="rtl">! و امّا سخن تو که می</span>‌<span dir="rtl">گویی: خدا و فرشتگان را نزد ما بیاور تا با آنان رو به</span> ‌<span dir="rtl">رو شویم و آنان را ببینیم، [بدان که] این، از کارهای محالِ روشن است؛ چون پروردگار ما عزّ و جلّ مانند مخلوقات نیست که بیاید و برود، حرکت کند و در برابر چیزی بایستد، تا آورده شود. شما این کار محال را می</span>‌<span dir="rtl">خواهید. این [کاری] را که می</span>‌<span dir="rtl">خواهی، از ویژگی بت</span>‌<span dir="rtl">های ضعیف و ناقص شماست که نه می</span>‌<span dir="rtl">شنوند، نه می</span>‌<span dir="rtl">بینند، نه می</span>‌<span dir="rtl">دانند و نه شما و نه کس دیگر را از چیزی بی</span>‌<span dir="rtl">نیاز نمی</span>‌<span dir="rtl">کنند.</span>
<span dir="rtl">ای عبد اللّٰه</span>‌<span dir="rtl">! آیا تو در طائف، مزرعه و باغ نداری؟ و در مکّه صاحب مِلک نیستی که مباشرانی برای آنها برگزیده</span>‌<span dir="rtl">ای؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: چرا.</span>
<span dir="rtl">فرمود: &quot;آیا خود بر همۀ آنها نظارت داری یا نمایندگانت؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: به وسیلۀ نمایندگان [نظارت دارم].</span>
<span dir="rtl">فرمود: &quot;به نظر تو اگر کارگران، مزدبگیران و خدمتکاران تو به فرستاده</span>‌<span dir="rtl">هایت بگویند: نمایندگی شما را نمی</span>‌<span dir="rtl">پذیریم، مگر آن که عبد اللّٰه</span>‌ <span dir="rtl">بن ابی امیه را بیاورید تا او را ببینیم و آنچه را که می</span>‌<span dir="rtl">گویید، از زبان او بشنویم، آیا به آنان چنین اجازه</span>‌<span dir="rtl">ای می</span>‌<span dir="rtl">دهی؟ و آیا این کار، برای آنان رواست؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نه.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «نمایندگان تو چه باید بکنند؟ جز این است که از تو نشانی درست برای آنان ببرند که دلالت بر راستگویی آنان باشد، تا بر آنان لازم باشد که سخن آنها (نمایندگانت) را بپذیرند؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: چرا.</span>
<span dir="rtl">فرمود: &quot;ای عبد اللّٰه</span>‌<span dir="rtl">! آیا درست می</span>‌<span dir="rtl">دانی که نمایندۀ تو هنگامی که از آنان این درخواست را شنید، به سوی تو برگردد و به تو بگوید: برخیز، با من بیا؛ چون آنان آمدن تو به همراه مرا پیشنهاد کرده</span>‌<span dir="rtl">اند؟ آیا این مخالفت با تو نیست؟ و به او نمی</span>‌<span dir="rtl">گویی: تو فقط فرستاده هستی و نه مشاور یا دستور دهنده؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: چرا.</span>
<span dir="rtl">پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: &quot;چه طور به فرستادۀ پروردگار جهان، چیزی را پیشنهاد می</span>‌<span dir="rtl">کنی که روا نمی</span>‌<span dir="rtl">دانی کارگران و مزدبگیرانت بر فرستادۀ تو چنان پیشنهادی بکنند؟ چگونه از فرستادۀ پروردگار جهانیان می</span>‌<span dir="rtl">خواهی با امر و نهی کردن به خدا، نکوهش او را برای خود بخواهد و تو مانند آن را برای فرستادۀ خود به سوی مزدبگیران و کارگرانت، روا نمی</span>‌<span dir="rtl">شماری؟ این دلیلی است قاطع برای باطل</span>‌<span dir="rtl">سازی همۀ آنچه پیشنهاد کردی.</span>
<span dir="rtl">امّا سخن تو که: یا خانه</span>‌<span dir="rtl">ای پر از زینت</span>‌<span dir="rtl">آلات داشته باشی - که همان طلاست -، آیا نشنیده</span>‌<span dir="rtl">ای که عزیز مصر، چندین خانه از طلا داشت؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: چرا.</span>
<span dir="rtl">فرمود: &quot;آیا با آن [خانۀ، پر از طلا] پیامبر شد؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نه.</span>
<span dir="rtl">فرمود: &quot;بنا بر این، این خانه</span>‌<span dir="rtl">ها - اگر هم برای محمّد وجود داشته باشند - موجب نمی</span>‌<span dir="rtl">شوند که وی پیامبر باشد و محمّد، نادانی تو به حجّت</span>‌<span dir="rtl">های خدایی را غنیمت نمی</span>‌<span dir="rtl">شمرد.</span>
<span dir="rtl">و امّا سخن تو -</span>‌ <span dir="rtl">ای عبد اللّٰه</span>‌ <span dir="rtl">- که گفتی: یا به آسمان بروی و افزودی که: و ایمان به صعودت نمی</span>‌<span dir="rtl">آوریم، مگر آن که نوشته</span>‌<span dir="rtl">ای برای ما بیاوری که بخوانیم، ای عبد اللّٰه</span>‌<span dir="rtl">! صعود به آسمان، دشوارتر از نزول از آن است و وقتی که تو اعتراف می</span>‌<span dir="rtl">کنی که اگر صعود کنی، ایمان نمی</span>‌<span dir="rtl">آورم، فرود آمدنم نیز همین طور خواهد بود.</span>
<span dir="rtl">آن گاه گفتی: تا کتابی برای ما بیاوری که بخوانیم. و افزودی که: نمی</span>‌<span dir="rtl">دانم به تو ایمان می</span>‌<span dir="rtl">آورم یا ایمان نمی</span>‌<span dir="rtl">آورم. تو - ای عبد اللّٰه - اقرار می</span>‌<span dir="rtl">کنی که با حجّت خدا بر خودت، دشمنی می</span>‌<span dir="rtl">کنی. از این رو، هیچ دارویی برای تو، جز تأدیب به دست اولیای او از انسان</span>‌<span dir="rtl">ها یا فرشتگان دوزخ نیست. خداوند، به من حکمتِ رسا و جامع، برای باطل ساختن هر آنچه گفتی، نازل کرده است.</span>
<span dir="rtl">خداوند عزّ و جلّ فرمود: (بگو): ای محمّد! (پاک است پروردگار من. آیا [من] جز بشری فرستاده هستم؟). پروردگار من، بسیار برتر از آن است که چیزهایی را طبق پیشنهاد جاهلان انجام دهد که پاره</span>‌<span dir="rtl">ای روا و پاره</span>‌<span dir="rtl">ای ناروایند؛ و آیا من جز بشری فرستاده شده</span>‌<span dir="rtl">ام که وظیفه</span>‌<span dir="rtl">ای جز اقامۀ حجّت</span>‌<span dir="rtl">هایی که خدا به من داده، ندارم؟ و من حق ندارم به پروردگارم امر یا نهی کنم، یا به وی پیشنهاد دهم و مانند آن فرستاده</span>‌<span dir="rtl">ای باشم که پادشاهی، وی را به سوی مخالفان خود فرستاد و او به سوی پادشاه باز گشت و به وی دستور داد که طبق آنچه مخالفان پیشنهاد کرده</span>‌<span dir="rtl">اند، رفتار کند&quot;.</span>
<span dir="rtl">راجع: الاحتجاج: ج ۱ ص ۶۶ - ۱۱۵ و كتاب تاريخ الجدل لمحمّد أبي زهرة: ص ۴۲ - ۵۴.</span>
<span id="مجادلات-أهل-البيت-علیهم-السلام"></span>
== <span dir="rtl">3 / 3: مُجادَلاتُ أهلِ البَيتِ علیهم السلام</span> ==
<span dir="rtl">۳ / ۳: مجادله</span>‌<span dir="rtl">های اهل بیت علیهم السلام</span>
<span dir="rtl">133.</span> <span dir="rtl">الإرشاد عن الإمام عليّ علیه السلام</span> - <span dir="rtl">لِبَعضِ أحبارِ اليَهودِ حَيثُ سَأَلَ عَنِ اللهِ أينَ هُوَ؛ أ هُوَ فِي السَّماءِ أم فِي الأرضِ؟</span> -<span dir="rtl">:... إنَّ اللهَ جَلَّ و عَزَّ أيَّنَ الاَينَ، فَلا أينَ لَهُ، و جَلَّ عَن أن يَحوِيَهُ مَكانٌ، و هُوَ في كُلِّ مَكانٍ، بِغَيرِ مُماسَّةٍ و لا مُجاوَرَةٍ، يُحيطُ عِلماً بِما فيها، و لا يَخلو شَيءٌ مِن تَدبيرِهِ تَعالیٰ، وإنّي مُخبِرُكَ بِما جاءَ في كِتابٍ مِن كُتُبِكُم يُصَدِّقُ ما ذَكَرتُهُ لَكَ، فَإِن عَرَفتَهُ أتُؤمِنُ بِهِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ اليَهودِيُّ: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أ لَستُم تَجِدونَ في بَعضِ كُتُبِكُم أنَّ موسَى بنَ عِمرانَ علیه السلام كانَ ذاتَ يَومٍ جالِساً، إذ جاءَهُ مَلَكٌ مِنَ المَشرِقِ، فَقالَ لَهُ موسیٰ: مِن أينَ أقبَلتَ؟ قالَ: مِن عِندِ اللهِ عزّ و جلّ. ثُمَّ جاءَهُ مَلَكٌ مِنَ المَغرِبِ فَقالَ لَهُ: مِن أينَ جِئتَ؟ قالَ: مِن عِندِ اللهِ. و جاءَهُ مَلَكٌ آخَرُ فَقالَ: قَد جِئتُكَ مِنَ السَّماءِ السّابِعَةِ مِن عِندِ اللهِ تَعالیٰ. و جاءَهُ مَلَكٌ آخَرُ قالَ: قَد جِئتُكَ مِنَ الأرضِ السّابِعَةِ السُّفلیٰ مِن عِندِ اللهِ عَزَّ اسمُهُ. فَقالَ موسیٰ علیه السلام: «سُبحانَ مَن لا يَخلو مِنهُ مَكانٌ، و لا يَكونُ إلیٰ مَكانٍ أقرَبَ مِن مَكانٍ».</span>
<span dir="rtl">فَقالَ اليَهودِيُّ: أشهَدُ أنَّ هٰذا هُوَ الحَقُّ (المُبينُ)، و أنَّكَ أحَقُّ بِمَقامِ نَبِيِّكَ مِمَّنِ استَولیٰ عَلَيهِ.</span><ref><span dir="rtl">الإرشاد: ج‌۱ ص‌۲۰۱، الاحتجاج: ج‌۱ ص‌۴۹۵ ح‌۱۲۴، كشف اليقين: ص‌۸۵ ح‌۷۲، الصراط المستقيم: ج‌۱ ص‌۲۲۴ نحوه، نهج الايمان: ص‌۲۸۴، بحار الأنوار: ج‌۴۰ ص‌۲۴۸ ح‌۲۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">ر. ک: الاحتجاج: ج 1 ص ۶۶ - ۱۱۵ و تاریخ الجدل، محمّد بن ابی زهره: ص ۴۲ - ۵۴.</span>
<span dir="rtl">133.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در پاسخ یکی از عالمان یهود که پرسیده بود: خدا کجاست؟ آیا در آسمان است یا در زمین</span> -<span dir="rtl">: «... خداوند عزّ و جلّ مکان را به وجود آورده است، پس مکان ندارد. او برتر از آن است که فضایی او را فرا گیرد و او در همۀ مکان</span>‌<span dir="rtl">ها بدون تماس و مجاورت هست. به آنچه در آنهاست، آگاهی دارد و هیچ چیزی از تدبیر او بیرون نیست. من تو را از چیزی که در یکی از کتاب</span>‌<span dir="rtl">هایتان آمده، آگاه می</span>‌<span dir="rtl">کنم که گفتۀ مرا تصدیق می</span>‌<span dir="rtl">کند. آیا اگر به آن آگاه شدی، بِدان ایمان می</span>‌<span dir="rtl">آوری؟».</span>
<span dir="rtl">یهودی گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «آیا شما در بخشی از کتاب</span>‌<span dir="rtl">هایتان ندیده</span>‌<span dir="rtl">اید که موسی بن عمران علیه السلام روزی نشسته بود که فرشته</span>‌<span dir="rtl">ای از مشرق نزد وی آمد. موسی پرسید: از کجا آمده</span>‌<span dir="rtl">ای؟ فرشته گفت: از نزد خدا. آن گاه فرشتۀ دیگری از مغرب آمد. موسی پرسید: از کجا آمده</span>‌<span dir="rtl">ای؟ فرشته پاسخ داد: از نزد خدا. فرشته</span>‌<span dir="rtl">ای دیگر آمد و گفت: من از آسمان هفتم، از نزد خدا می</span>‌<span dir="rtl">آیم. و فرشته</span>‌<span dir="rtl">ای دیگر آمد و گفت: من از زمین هفتمی در پایین، از نزد خدا آمده</span>‌<span dir="rtl">ام.</span>
<span dir="rtl">موسی علیه السلام گفت: منزّه است کسی که هیچ جا خالی از او نیست وبه مکانی، نزدیک</span>‌<span dir="rtl">تر از مکان دیگر نیست».</span>
<span dir="rtl">یهودی گفت: گواهی می</span>‌<span dir="rtl">دهم که این، همان حقّ آشکار است و تو به جایگاه پیامبرت سزاوارتری از آنانی که بر آن دست یافتند.</span>
<span dir="rtl">134.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">قالَ رَأسُ الجالوتِ لِليَهودِ: إنَّ المُسلِمينَ يَزعُمونَ أنَّ عَلِيّاً علیه السلام مِن أجدَلِ النّاسِ و أَعلَمِهِم، اذهَبوا بِنا إلَيهِ لَعَلّي أسأَلُهُ عَن مَسأَلَةٍ و اُخَطِّئُهُ فيها.</span>
<span dir="rtl">فَأَتاهُ فَقالَ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، إنّي اُريدُ أن أسأَلَكَ عَن مَسأَلَةٍ، قالَ: سَل عَمّا شِئتَ، قالَ: يا أَميرَ المُؤمِنينَ، مَتیٰ كانَ رَبُّنا؟</span>
<span dir="rtl">قالَ لَهُ: يا يَهُودِيُّ، إنَّما يُقالُ «مَتیٰ كانَ» لِمَن لَم يَكُن فَكانَ: مَتیٰ كانَ؟ هُوَ كائِنٌ بِلا كَينُونِيَّةِ كائِنٍ، كانَ بِلا كَيفٍ يَكونُ، بَلیٰ يا يَهودِيُّ، ثُمَّ بَلیٰ يا يَهودِيُّ، كَيفَ يَكونُ لَهُ قَبلٌ؟! هُوَ قَبلَ القَبلِ بِلا غايَةٍ و لا مُنتَهیٰ غايَةٍ، و لا غايَةَ إلَيهَا، انقَطَعَتِ الغاياتُ عِندَهُ، هُوَ غايَةُ كُلِّ غايَةٍ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ: أشهَدُ أنَّ دينَكَ الحَقُّ، و أَنَّ ما خالَفَهُ باطِلٌ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۱ ص‌۹۰ ح‌۶، التوحيد: ص‌۱۷۵ ح‌۶ كلاهما عن محمّد بن سماعة، المحاسن: ج‌۱ ص‌۳۷۴ ح‌۸۱۹ نحوه، بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۲۸۶ ح‌۷ ؛ تاريخ دمشق: ج‌۷ ص‌۲۳۷ عن عقيل الخزاعي عن الإمام علیه السلام، دستور معالم الحكم: ص‌۸۹ و ليس فيه ذيله من «فقال» و كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۴۰۷ ح‌۱۷۳۵ و راجع تاريخ الخلفاء: ص‌۲۰۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">134.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">رأس الجالوت</span><ref><span dir="rtl">از نوادگان پیامبران بنی اسرائیل</span>.</ref> <span dir="rtl">به یهودیان گفت: مسلمانان می</span>‌<span dir="rtl">گویند علی در بحث و مجادله کردن و دانش از همۀ مردم برتر است. بیایید به نزد او برویم، باشد که از وی سؤالی کنم و خطایش را در آن بگیرم. سپس، رأس الجالوت نزد ایشان رفت و گفت: ای امیر مؤمنان! می</span>‌<span dir="rtl">خواهم از شما سؤالی بپرسم.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «هر چه خواهی بپرس».</span>
<span dir="rtl">گفت: ای امیر مؤمنان! پروردگار ما کِی بود شده است؟</span>
<span dir="rtl">امیر مؤمنان علیه السلام به او فرمود: «ای یهودی! عبارت &quot;کی بود شده است؟&quot; را در بارۀ کسی می</span>‌<span dir="rtl">گویند که [زمانی] نبوده است و [سپس] بود شده است. [پس گفته می</span>‌<span dir="rtl">شود:] کِی بود شده است؟ او موجودی است که وجودش حادث نیست. موجودی است بی آن که چگونگی داشته باشد. آری، ای یهودی! آری، ای یهودی! چگونه برای خداوند، قبلی باشد؟! او پیش از هر قبلی است و قبلی بودن او را غایتی و غایتش را نهایتی نیست و به غایتی ختم نمی</span>‌<span dir="rtl">شود؛ بلکه همۀ غایب</span>‌<span dir="rtl">ها به او ختم می</span>‌<span dir="rtl">شوند و او غایت هر غایتی است».</span>
<span dir="rtl">رأس الجالوت گفت: گواهی می</span>‌<span dir="rtl">دهم که دین تو، حق است و خلاف آن، باطل.</span>
<span dir="rtl">135.</span> <span dir="rtl">الكافي عن الاُسيديّ و محمّد بن مبشّر</span>: <span dir="rtl">إنَّ عَبدَ اللهِ بنَ نافِعٍ الَازرَقَ كانَ يَقولُ: لَو أنّي عَلِمتُ أنَّ بَينَ قُطرَيها أحَداً تُبلِغُني إلَيهِ المَطايا يَخصِمُني أنَّ عَلِيّاً قَتَلَ أهلَ النَّهرَوانِ و هُوَ لَهُم غَيرُ ظالِمٍ لَرَحَلتُ إلَيهِ، فَقيلَ لَهُ: و لا وُلدُهُ؟ فَقالَ: أ في وُلدِهِ عالِمٌ؟ فَقيلَ لَهُ: هٰذا أوَّلُ جَهلِكَ! و هُم يَخلونَ مِن عالِمٍ؟! قالَ: فَمَن عالِمُهُمُ اليَومَ؟ قيلَ: مُحَمَّدُ بنُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ علیهم السلام.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَرَحَلَ إلَيهِ في صَناديدِ أصحابِهِ حَتّیٰ أتَى المَدينَةَ، فَاستَأذَنَ عَلیٰ أبي جَعفَرٍ علیه السلام. فَقيلَ لَهُ: هٰذا عَبدُاللهِ بنُ نافِعٍ. فَقالَ: و ما يَصنَعُ بي و هُوَ يَبرَأُ مِنّي و من أبي طَرَفَيِ النَّهارِ؟ فَقالَ لَهُ أبو بَصيرٍ الكوفِيُّ: جُعِلتُ فِداكَ، إنَّ هٰذا يَزعُمُ أنَّهُ لَو عَلِمَ أنَّ بَينَ قُطرَيها أحَداً تُبلِغُهُ المَطايا إلَيهِ يَخصِمُهُ أنَّ عَلِيّاً علیه السلام قَتَلَ أهلَ النَّهروانِ و هُوَ لَهُم غَيرُ ظالِمٍ لَرَحَلَ إلَيهِ. فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: أتَراهُ جاءَني مُناظِراً؟ قالَ: نَعَم. قالَ: يا غُلامُ اخرُج فَحُطَّ رَحلَهُ و قُل لَهُ: إذا كانَ الغَدُ فَأْتِنا.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَلَمّا أصبَحَ عَبدُاللهِ بنُ نافِعٍ، غَدا في صناديدِ أصحابِهِ، و بَعَثَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام إلیٰ جَميعِ أبناءِ المُهاجِرينَ وَ الأنصارِ فَجَمَعَهُم، ثُمَّ خَرَجَ إلَى النّاسِ في ثَوبَينِ مُمَغَّرَينِ</span><ref><span dir="rtl">المغرَة: طين أحمر يُصبغ به. و ثوب مُمَغَّر: مصبوغ بالمغرة (لسان العرب: ج‌۵ ص‌۱۸۱ «مغر</span>»).</ref><span dir="rtl">، و أقبَلَ عَلَى النّاسِ كَأَنَّهُ فِلقَةُ قَمَرٍ، فَقالَ:</span>
<span dir="rtl">الحَمدُ لِلهِ مُحَيِّثِ الحَيثِ، و مُكَيِّفِ الكَيفِ، و مُؤَيِّنِ الأَينِ. الحَمدُ لِلهِ الَّذي (لا تَأخُذُهُ سِنَةٌ و لا نَومٌ، لَهُ ما فِي السَّماواتِ و ما فِي الأرضِ) - إلیٰ آخِرِ الآيَةِ - و أشهَدُ أن لا إلٰهَ إلَّا اللهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ)، و أشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله عَبدُهُ و رَسولُهُ، اجتَباهُ و هَداهُ إلیٰ صِراطٍ مُستَقيمٍ. الحَمدُ للهِ الَّذي أكرَمَنا بِنُبُوَّتِهِ وَ اختَصَّنا بِوَلايَتِهِ. يا مَعشَرَ أبناءِ المُهاجِرينَ وَ الأنصارِ! مَن كانَت عِندَهُ مَنقَبَةٌ في عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ علیه السلام فَليَقُم وَ ليَتَحَدَّث.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَقامَ النّاسُ فَسَرَدوا تِلكَ المَناقِبَ. فَقالَ عَبدُاللهِ: أنَا أروى لِهٰذِهِ المَناقِبِ مِن هٰؤُلاءِ، وإنَّما أحدَثَ عَلِيٌّ الكُفرَ بَعدَ تَحكيمِهِ الحَكَمَينِ.</span>
<span dir="rtl">حَتَّى انتَهَوا فِي المَناقِبِ إلیٰ حَديثِ خَيبَر: «لَاعطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللهَ وَ رَسولَهُ و يُحِبُّهُ اللهُ و رَسولُهُ، كَرَّاراً غَيرَ فَرّارٍ، لا يَرجِعُ حَتّیٰ يَفتَحَ اللهُ عَلیٰ يَدَيهِ»، فَقالَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: ما تَقولُ في هٰذَا الحَديثِ؟ فَقالَ: هُوَ حَقٌّ لا شَكَّ فيهِ، و لٰكِن أحدَثَ الكُفرَ بَعدُ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: ثَكَلَتكَ اُمُّكَ؟! أخبِرني عَنِ اللهِ عزّ و جلّ، أحَبَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ يَومَ أحَبَّهُ و هُوَ يَعلَمُ أنَّهُ يَقتُلُ أهلَ النَّهرَوانِ أم لَم يَعلَم؟ قالَ ابنُ نافِعٍ: أعِد عَلَيَّ. فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: أخبِرني عَنِ اللهِ جَلَّ ذِكرُهُ، أحَبَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ يَومَ أحَبَّهُ و هُوَ يَعلَمُ أنّه يَقتُلُ أهلَ النَّهرَوانِ أم لَم يَعلَم؟ قالَ: إن قُلتُ: لا، كَفَرتُ. قالَ: فَقالَ: قَد عَلِمَ. قالَ: فَأَحَبَّهُ اللهُ عَلیٰ أن يَعمَلَ بِطاعَتِهِ أو عَلیٰ أن يَعمَلَ بِمَعصِيَتِهِ؟ فَقالَ: عَلیٰ أن يَعمَلَ بِطاعَتِهِ، فَقالَ لَهُ أبوجَعفَرٍ علیه السلام: فَقُم مَخصوماً.</span>
<span dir="rtl">فَقامَ و هُوَ يَقولُ: (حَتّیٰ يَتَبَيَّنَ لَكُم الخَيطُ الَابيَضُ مِنَ الخَيطِ الَاسوَدِ مِنَ الفَجرِ)</span><ref><span dir="rtl">البقرة: ۱۸۷</span>.</ref><span dir="rtl">، (اللهُ أعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَهُ)</span><ref><span dir="rtl">الأنعام: ۱۲۴</span>.</ref><span dir="rtl">.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۸ ص‌۳۴۹ ح‌۵۴۸، بحار الأنوار: ج‌۴۶ ص‌۳۴۷ ح‌۱ و راجع المناقب لابن شهرآشوب: ج‌۴ ص‌۲۰۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">135.</span> <span dir="rtl">الکافی</span> - <span dir="rtl">به نقل از اُسیدی و محمّد بن مبشّر</span> -<span dir="rtl">: عبد اللّٰه</span>‌ <span dir="rtl">بن نافع ازرق می</span>‌<span dir="rtl">گفت: اگر می</span>‌<span dir="rtl">دانستم که در دو سوی جهان، کسی هست که مرکب</span>‌<span dir="rtl">ها مرا نزد او ببرند و در این باره که علی در کشتن نهروانیان ستمگر نبود با من گفتگو کند، حتماً می</span>‌<span dir="rtl">رفتم. گفته شد: حتّی فرزندانش؟ گفت: آیا میان فرزندانش دانشوری هم هست؟! گفته شد: این، نخستین نادانی توست. آیا این خاندان، بدون دانشور می</span>‌<span dir="rtl">شوند؟! گفت: امروز، دانشورِ آنان کیست؟ گفته شد: محمّد بن علی بن حسین بن علی علیهم السلام.</span>
<span dir="rtl">عبداللّٰه</span>‌ <span dir="rtl">با بزرگان اصحابش به سوی او روان شد و به مدینه آمد و از امام باقر علیه السلام اذن خواست. گفته شد: عبد اللّٰه</span>‌ <span dir="rtl">بن نافع است. فرمود: «او که در تمام روز از من و پدرم بیزاری می</span>‌<span dir="rtl">جوید، با من چه کار دارد؟».</span>
<span dir="rtl">ابو بصیر کوفی به امام گفت: فدایت شوم! این مرد فکر می</span>‌<span dir="rtl">کند که اگر بداند در دو سوی جهان کسی یافت می</span>‌<span dir="rtl">شود که مرکب</span>‌<span dir="rtl">ها وی را نزد او ببرند و او با وی در بارۀ این که علی علیه السلام در کشتن نهروانیان ستمکار نبود، گفتگو کند، به سوی او خواهد رفت.</span>
<span dir="rtl">امام باقر علیه السلام پرسید: «می</span>‌<span dir="rtl">اندیشی برای گفتگو نزد من آمده است؟».</span>
<span dir="rtl">ابو بصیر گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «ای غلام! برو و بارش را بر زمین بگذار و به وی بگو: فردا نزد ما بیا».</span>
<span dir="rtl">روز بعد، عبد اللّٰه</span>‌ <span dir="rtl">بن نافع در میان بزرگان اصحابش آمد و امام باقر علیه السلام در پی همۀ فرزندان مهاجران و انصار فرستاد و آنها را گِرد آورد و در حالی که دو لباس سُرخ</span>‌<span dir="rtl">رنگ</span><ref><span dir="rtl">المغرة: گِل سرخی که با آن، رنگرزی می‏کنند؛ جامۀ مغره‏ای، یعنی به رنگ سرخ (لسان العرب؛ «مغر</span>»).</ref> <span dir="rtl">پوشیده بود، وارد شد و چون ماه درخشان، در برابر مردم ایستاد و فرمود: «ستایش، خدایی را که حیثیت</span>‌<span dir="rtl">بخش حیثیت و سازندۀ کیفیت و</span>‌‌‌ <span dir="rtl">مکان</span>‌<span dir="rtl">ساز مکان است. ستایش، خدایی را که (خواب و چرت، او را فرا نمی</span>‌<span dir="rtl">گیرد. آنچه در آسمان</span>‌<span dir="rtl">ها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست) (تا آخر آیه) و گواهی می</span>‌<span dir="rtl">دهم معبودی جز خدای یگانۀ بدون شریک نیست و گواهی می</span>‌<span dir="rtl">دهم محمّد صلی الله علیه و آله، بنده و فرستادۀ اوست. وی را برگزیده و به راه راست، ره</span>‌<span dir="rtl">نمون ساخته است. ستایش، خدایی که ما را به نبوّتش بزرگ داشت و به ولایتش ویژه</span>‌<span dir="rtl">مان گردانید.</span>
<span dir="rtl">ای فرزندان مهاجر و انصار! هر کدام از شما که نزدش منقبتی در بارۀ علی بن ابی طالب علیه السلام است، برخیزد و بگوید».</span>
<span dir="rtl">مردم به پا خاستند و آن منقبت</span>‌<span dir="rtl">ها را گفتند. عبد اللّٰه</span>‌ <span dir="rtl">بن نافع گفت: من این خوبی</span>‌<span dir="rtl">ها را از زبان اینان نقل می</span>‌<span dir="rtl">کنم؛ ولی علی پس از پذیرش حکم دو داور، کافر شد.</span>
<span dir="rtl">مردم، خوبی</span>‌<span dir="rtl">ها[ی علی علیه السلام] را گفتند تا به داستان خیبر رسیدند [که پیامبر خدا فرمود]: «فردا پرچم را به مردی می</span>‌<span dir="rtl">دهم که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش [نیز] او را دوست می</span>‌<span dir="rtl">دارند؛ مهاجمی بدون فرار است، بر نمی</span>‌<span dir="rtl">گردد تا آن که خداوند، به دست وی فتح کند».</span>
<span dir="rtl">امام باقر علیه السلام فرمود: «در بارۀ این روایت، چه می</span>‌<span dir="rtl">گویی؟».</span>
<span dir="rtl">وی پاسخ داد: این حدیث، بدون تردید، درست است؛ ولی بعد از آن کافر شد.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند! به من بگو: آیا خدای عزّ و جلّ روزی که او را دوست می</span>‌<span dir="rtl">داشت، می</span>‌<span dir="rtl">دانست که علی بن ابی طالب، نهروانیان را می</span>‌<span dir="rtl">کشد یا نمی</span>‌<span dir="rtl">دانست؟».</span>
<span dir="rtl">گفت: یک بار دیگر بگو.</span>
<span dir="rtl">امام فرمود: «به من بگو روزی که خداوند عزّ و جلّ علی بن ابی طالب علیه السلام را دوست می</span>‌<span dir="rtl">داشت، می</span>‌<span dir="rtl">دانست که وی نهروانیان را می</span>‌<span dir="rtl">کشد یا نمی</span>‌<span dir="rtl">دانست؟» گفت «اگر بگویم نه، کافر</span> ‌<span dir="rtl">شده</span>‌<span dir="rtl">ام».</span>
<span dir="rtl">راوی گفت: پس گفت: می</span>‌<span dir="rtl">دانست.</span>
<span dir="rtl">امام فرمود: «آیا خدا وی را دوست می</span>‌<span dir="rtl">داشت برای این</span>‌<span dir="rtl">که از او پیروی می</span>‌<span dir="rtl">کند، یا برای این که مخالف با او رفتار می</span>‌<span dir="rtl">کند؟».</span>
<span dir="rtl">ابن نافع گفت: برای این که به پیروی وی کار می</span>‌<span dir="rtl">کند.</span>
<span dir="rtl">امام باقر علیه السلام به او فرمود: «پس شکست</span>‌<span dir="rtl">خورده، برخیز!». مرد در حالی که بر می</span>‌<span dir="rtl">خاست، گفت: (تا رشتۀ سپید بامداد، از رشتۀ سیاه [شب] بر شما نمودار گردد)؛ (خدا بهتر می</span>‌<span dir="rtl">داند رسالتش را کجا قرار دهد)».</span>
<span dir="rtl">136.</span> <span dir="rtl">الإمام العسكري علیه السلام</span>: <span dir="rtl">قالَ رَجُلٌ لِلصّادِقِ علیه السلام: يَابنَ رَسولِ اللهِ! دُلَّني عَلَى اللهِ ما هُوَ، فَقَد أكثَرَ عَلَيَّ المُجادِلونَ و حَيَّروني. فَقالَ لَهُ: يا عَبدَ اللهِ! هَل رَكِبتَ سَفينَةً قَطُّ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَهَل كُسِرَ بِكَ حَيثُ لا سَفينَةَ تُنجيكَ و لا سِباحَةَ تُغنيكَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَهَل تَعَلَّقَ قَلبُكَ هُنالِكَ أنَّ شَيئاً مِنَ الأَشیاءِ قادِرٌ عَلیٰ أن يُخَلِّصَكَ مِن وَرطَتِكَ؟ قالَ: نَعَم. قالَ الصّادِقُ علیه السلام: فَذٰلِكَ الشَّيءُ هُوَ اللهُ القادِرُ عَلَى الإِنجاءِ حَيثُ لا مُنجِيَ، و عَلَى الإِغاثَةِ حَيثُ لا مُغيثَ.</span><ref><span dir="rtl">التوحيد: ص‌۲۳۱ ح‌۵، معاني الأخبار: ص‌۴ ح‌۲ كلاهما عن محمّد بن زياد و محمّد بن سيّار، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري علیه السلام: ص‌۲۲ ح‌۶، بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۴۱ ح‌۱۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">136.</span> <span dir="rtl">امام عسکری علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مردی به امام صادق علیه السلام گفت: ای پسر پیامبر خدا! مرا به [وجود] خدا راه</span>‌<span dir="rtl">نمایی فرما؛ زیرا مجادله کنندگان، چیزی می</span>‌<span dir="rtl">گویند و مرا حیران کرده</span>‌<span dir="rtl">اند.</span>
<span dir="rtl">امام به او فرمود: «آیا هرگز کشتی سوار شده</span>‌<span dir="rtl">ای؟».</span>
<span dir="rtl">گفت: بله.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «آیا پیش آمده که کشتی در هم شکند و در آن جا نه کشتی دیگری باشد که نجاتت دهد و نه شنا کردن به کارت آید؟».</span>
<span dir="rtl">گفت: بله.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «آیا در آن هنگام، بر دلت گذشته است که چیزی هست که می</span>‌<span dir="rtl">تواند تو را از نابودی نجات دهد؟».</span>
<span dir="rtl">گفت: بله.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام فرمود: «آن چیز، همان خداست که وقتی هیچ نجات</span>‌<span dir="rtl">بخشی نیست، او می</span>‌<span dir="rtl">تواند نجاتت دهد و آن جا که هیچ فریادرسی نیست، او قادر به فریادرسی است».</span>
<span dir="rtl">137.</span> <span dir="rtl">بحار الأنوار</span><ref><span dir="rtl">المصدر الوحید الذي نقل هذه الروایة هو بحار الأنوار نقلاً عن التوحید للمفضّل بن عمر، و لذا لا یمکن الاطمئنان بصدورها لعدم الاعتبار المصدر؛ لکن قسماً مهمّاً منها یتضمّن معانٍ یمکن الاستفادة منها في الاستدلالات و المناظرات</span>.</ref> <span dir="rtl">عن محمّد بن أبي مسهر عن أبيه عن جدّه: كَتَبَ المُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ الجُعفِيُّ إلیٰ أبي عَبدِاللهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ علیهما السلام يُعلِمُهُ أنَّ أقواماً ظَهَروا مِن أهلِ هٰذِهِ المِلَّةِ يَجحَدونَ الرُّبوبِيَّةَ، و يُجادِلونَ عَلیٰ ذٰلِكَ، و يَسأَلُهُ أن يَرُدَّ عَلَيهِم قَولَهُم، و يَحتَجَّ عَلَيهِم فيمَا ادَّعَوا بِحَسَبِ مَا احتَجَّ بِهِ عَلیٰ غَيرِهِم.</span>
<span dir="rtl">فَكَتَبَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام:... فَكانَ مِن نِعَمِهِ العِظامِ و آلائِهِ الجِسامِ الَّتي أنعَمَ بِها: تَقريرُهُ قُلوبَهُم بِرُبوبِيَّتِهِ، و أخذُهُ مِيثاقَهُم بِمَعرِفَتِهِ، وإنزالُهُ عَلَيهِم كِتاباً فيهِ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدورِ مِن أمراضِ الخَواطِرِ و مُشتَبَهاتِ الاُمورِ، و لَم يَدَع لَهُم و لا لِشَيءٍ مِن خَلقِهِ حاجَةً إلیٰ مَن سِواهُ، وَ استَغنیٰ عَنهُم، و كانَ اللهُ غَنِيّاً حَميداً.</span>
<span dir="rtl">و لَعَمري! ما اُتِيَ الجُهّالُ مِن قِبَلِ رَبِّهِم، و إنَّهُم لَيَرَونَ الدَّلالاتِ الواضِحاتِ وَ العَلاماتِ البَيِّناتِ في خَلقِهِم، و ما يُعايِنونَ مِن مَلَكوتِ السَّماواتِ وَ الأرضِ وَ الصُّنعِ العَجيبِ المُتقَنِ الدّالِّ عَلَى الصّانِعِ، و لٰكِنَّهُم قَومٌ فَتَحوا عَلیٰ أنفُسِهِم أبوابَ المَعاصي، و سَهَّلوا لَها سَبيلَ الشَّهواتِ، فَغَلَبَتِ الَاهواءُ عَلیٰ قُلوبِهِم، وَ استَحوَذَ الشَّيطانُ بِظُلمِهِم عَلَيهِم، و كَذٰلِكَ يَطبَعُ اللهُ عَلیٰ قُلوبِ المُعتَدينَ.</span>
<span dir="rtl">وَ العَجَبُ مِن مَخلوقٍ يَزعُمُ أنَّ اللهَ يَخفیٰ عَلیٰ عِبادِهِ و هُوَ يَریٰ أثَرَ الصُّنعِ في نَفسِهِ بِتَركيبٍ يَبهَرُ عَقلَهُ، و تَأليفٍ يُبطِلُ حُجَّتَهُ!</span>
<span dir="rtl">و لَعَمري! لَو تَفَكَّروا في هٰذِهِ الاُمورِ العِظامِ لَعايَنوا مِن أمرِ التَّركيبِ البَيِّنِ، و لُطفِ التَّدبيرِ الظّاهِرِ، و وُجودِ الأَشیاءِ مَخلوقَةً بَعدَ أن لَم تَكُن، ثُمَّ تَحَوُّلَها مِن طَبيعَةٍ إلیٰ طَبيعَةٍ، و صَنيعَةٍ بَعدَ صَنيعَةٍ، ما يَدُلُّهم ذٰلِكَ عَلَى الصّانِعِ، فَإِنَّهُ لا يَخلو شَيءٌ مِنها مِن أن يَكونَ فيهِ أثَرُ تَدبيرٍ و تَركيبٍ يَدُلُّ عَلیٰ أنَّ لَهُ خالِقاً مُدَبِّراً، و تَأليفٍ بِتَدبيرٍ يَهدي إلیٰ واحِدٍ حَكيمٍ.</span>
<span dir="rtl">و قَد وافاني كِتابُكَ، و رَسَمتُ لَكَ كِتاباً كُنتُ نازَعتُ فيهِ بَعضَ أهلِ الَاديانِ مِن أهلِ الإِنكارِ، و ذٰلِكَ أنَّهُ كانَ يَحضُرُني طَبيبٌ مِن بِلادِ الهِندِ، و كانَ لا يَزالُ يُنازِعُني في رَأيِهِ، و يُجادِلُني عَلیٰ ضَلالَتِهِ، فَبَينا هُوَ يَوماً يَدُقُّ إهليلَجَةً لِيَخلِطَها دَواءً اِحتَجتُ إلَيهِ مِن أدوِيَتِهِ، إذ عَرَضَ لَهُ شَيءٌ مِن كَلامِهِ الَّذي لَم يَزَل يُنازِعُني فيهِ، مِنِ ادِّعائِهِ أنَّ الدُّنيا لَم تَزَل و لا تَزالُ شَجرَةٌ تَنبُتُ، و اُخریٰ تَسقُطُ، نَفسٌ تولَدُ، و اُخریٰ تَتلَفُ.</span>
<span dir="rtl">و زَعَمَ أنَّ انتِحالِي المَعرِفَةَ لِلهِ تَعالیٰ دَعوىً لا بَيِّنَةَ لي عَلَيها، و لا حُجَّةَ لي فيها، و أنَّ ذٰلِكَ أمرٌ أخَذَهُ الآخِرُ عَنِ الأَوَّلِ، و الَاصغَرُ عَنِ الَاكبَرِ، و أنَّ الأَشیاءَ المُختَلِفَةَ وَ المُؤتَلِفَةَ وَ الباطِنَةَ وَ الظّاهِرَةَ إنَّما تُعرَفُ بِالحَواسِّ الخَمسِ: نَظَرِ العَينِ، و سَمعِ الاُذُنِ، و شَمِّ الاَنفِ، و ذَوقِ الفَمِّ، و لَمسِ الجَوارِحِ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قَادَ مَنطِقَهُ عَلَى الاَصلِ الَّذي وَضَعَهُ فَقالَ: لَم يَقَع شَيءٌ مِن حَواسّي عَلیٰ خالِقٍ يُؤَدّي إلیٰ قَلبي، إنكاراً لِلهِ تَعالیٰ. ثُمَّ قالَ: أخبِرني بِمَ تَحتَجُّ في مَعرِفَةِ رَبِّكَ الَّذي تَصِفُ قُدرَتَهُ و رُبوبِيَّتَهُ، وإنَّما يَعرِفُ القَلبُ الأَشیاءَ كُلَّها بِالدَّلالاتِ الخَمسِ الَّتي وَصَفتُ لَكَ؟</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: بِالعَقلِ الَّذي في قَلبي، وَ الدَّليلِ الَّذي أحتَجُّ بِهِ في مَعرِفَتِهِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَأَنّیٰ يَكونُ ما تَقولُ و أنتَ تَعرِفُ أنَّ القَلبَ لا يَعرِفُ شَيئاً بِغَيرِ الحَواسِّ الخَمسِ؟ فَهَل عايَنتَ رَبَّكَ بِبَصَرٍ، أو سَمِعتَ صَوتَهُ بِاُذُنٍ، أو شَمَمتَهُ بِنَسيمٍ، أو ذُقتَهُ بِفَمٍ، أو مَسَستَهُ بِيَدٍ، فَأَدّیٰ ذٰلِكَ المَعرِفَةَ إلیٰ قَلبِكَ؟</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ رَأَيتَ إذ أنكَرتَ اللهَ و جَحَدتَهُ؛ لِأَنَّكَ زَعَمتَ أنَّكَ لا تُحِسُّهُ بِحَواسِّكَ الَّتي تَعرِفُ بِهَا الأَشیاءَ، و أقرَرتُ أنَا بِهِ، هَل بُدٌّ مِن أن يَكون أحَدُنا صادِقاً و الآخَرُ كاذِباً؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ رَأَيتَ إن كانَ القَولُ قَولَكَ، فَهَل يُخافُ عَلَيَّ شَيءٌ مِمّا اُخَوِّفُكَ بِهِ مِن عِقابِ اللهِ؟ قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ فَرَأيتَ إن كانَ كَما أقولُ و الحَقُّ في يَدي، أ لَستُ قَد أخَذتُ فيما كُنتُ اُحاذِرُ مِن عِقابِ الخالِقِ بِالثِّقَةِ و أنَّكَ قَد وَقَعتَ بِجُحودِكَ وإنكارِكَ فِي الهَلَكَةِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: بَلیٰ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَأَيُّنا أولیٰ بِالحَزمِ و أقرَبُ مِنَ النَّجاةِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: أنتَ، إلّا أنَّكَ مِن أمرِكَ عَلَى ادِّعاءٍ و شُبهَةٍ، و أنا عَلیٰ يَقينٍ وثِقَةٍ؛ لَانّي لا أریٰ حَواسِّيَ الخَمسَ أدرَكَتهُ، و ما لَم تُدرِكهُ حَواسّي فَلَيسَ عِندي بِمَوجودٍ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: إنَّهُ لَمّا عَجَزَت حَواسُّكَ عَن إدراكِ اللهِ أنكَرتَهُ، و أنَا لَمّا عَجَزَت حَواسّي عَن إدراكِ اللهِ تَعالیٰ صَدَّقتُ بِهِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: و كَيفَ ذٰلِكَ؟</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: لِأَنَّ كُلَّ شَيءٍ جَریٰ فيهِ أثَرُ تَركيبٍ لِجِسمٍ، أو وَقَعَ عَلَيهِ بَصَرٌ لِلَونٍ، فَما أدرَكَتهُ الَابصارُ و نالَتهُ الحَواسُّ فَهُوَ غَيرُ اللهِ سُبحانَهُ؛ لِأَنَّهُ لا يُشبِهُ الخَلقَ، و أنَّ هٰذَا الخَلقَ يَنتَقِلُ بِتَغييرٍ و زَوالٍ، و كُلُّ شَيءٍ أشبَهَ التَّغييرَ وَ الزَّوالَ فَهُوَ مِثلُهُ، و لَيسَ المَخلوقُ كَالخالِقِ و لَا المُحدَثُ كَالمُحدِثِ.…</span>
<span dir="rtl">قالَ: إنَّ هٰذا لَقَولٌ، و لٰكِنّي لَمُنكِرٌ ما لَم تُدرِكهُ حَواسّي فَتُؤَدِّيَهُ إلیٰ قَلبي.</span>
<span dir="rtl">فَلَمَّا اعتَصَمَ بِهٰذِهِ المَقالَةِ و لَزِمَ هٰذِهِ الحُجَّةَ، قُلتُ: أمّا إذ أبيتَ إلّا أن تَعتَصِمَ بِالجَهالَةِ، و تَجعَل المُحاجَزَةَ حُجَّةً، فَقَد دَخَلتَ في مِثلِ ما عِبتَ وَ امتَثَلتَ ما كَرِهتَ، حَيثُ قُلتَ: إنِّي اختَرتُ الدَّعویٰ لِنَفسي؛ لِأَنَّ كُلَّ شَيءٍ لَم تُدرِكهُ حَواسّي عِندي بِلا شَيءٍ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: و كَيفَ ذٰلِكَ؟</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: لِأَنَّكَ نَقَمتَ عَلَى الاِدِّعاءِ و دَخَلتَ فيهِ، فَادَّعَيتَ أمراً لَم تُحِط بِهِ خُبراً و لَم تَقُلهُ عِلماً، فَكَيفَ استَجَزتَ لِنَفسِكَ الدَّعویٰ في إنكارِكَ اللهَ، و دَفعِكَ أعلامَ النُّبُوَّةِ وَ الحُجَّةَ الواضِحَةَ وعِبتَها عَلَيَّ؟ أخبِرني هَل أحَطتَ بِالجِهاتِ كُلِّها و بَلَغتَ مُنتَهاها؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَهَل رَقيتَ إلَى السَّماءِ الَّتي تَریٰ؟ أوِ انحَدَرتَ إلَى الأرضِ السُّفلیٰ فَجُلتَ في أقطارِها؟ أو هَل خُضتَ في غَمَراتِ البُحورِ وَ اختَرَقتَ نَواحِيَ الهَواءِ فيما فَوقَ السَّماءِ و تَحتَها إلَى الأرضِ و ما أسفَلَ مِنها، فَوَجَدتَ ذٰلِكَ خَلاءً مِن مُدَبِّرٍ حَكيمٍ عالمٍ بَصيرٍ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَما يَدريكَ، لَعَلَّ الَّذي أنكَرَهُ قَلبُكَ هُوَ في بَعضِ ما لَم تُدرِكهُ حَواسُّكَ و لَم يُحِط بِهِ عِلمُكَ؟!</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا أدري لَعَلَّ في بَعضِ ما ذَكَرتَ مُدَبِّراً! و ما أدري لَعَلَّهُ لَيسَ في شَيءٍ مِن ذٰلِكَ شَيءٌ!</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أما إذ خَرَجتَ مِن حَدِّ الإِنكارِ إلیٰ مَنزِلَةِ الشَّكِّ، فَإِنّي أرجو أن تَخرُجَ إلَى المَعرِفَةِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَإِنّما دَخَلَ عَلَيَّ الشَّكُّ لِسُؤالِكَ إيّايَ عَمّا لَم يُحِط بِهِ عِلمي، و لٰكِن مِن أينَ يَدخُلُ عَلَيَّ اليَقينُ بِما لَم تُدرِكهُ حَواسّي؟</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: مِن قِبَلِ إهليلَجَتِكَ هٰذِهِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: ذاكَ إذاً أثبَتُ لِلحُجَّةِ؛ لِأَ نَّها مِن آدابِ الطِّبِّ الَّذي اُذعِنُ بِمَعرِفَتِهِ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: إنَّما أرَدتُ أن آتِيَكَ بِهِ مِن قِبَلِها؛ لِأَ نَّها أقرَبُ الأَشياءِ إلَيكَ، و لَو كانَ شَيءٌ أقرَبَ إلَيكَ مِنها لَاتَيتُكَ مِن قِبَلِهِ؛ لِأَنَّ في كُلِّ شَيءٍ أثَرَ تَركيبٍ و حِكمَةً، و شاهِداً يَدُلُّ عَلَى الصَّنعَةِ الدّالَّةِ عَلیٰ مَن صَنَعَها و لَم تَكُن شَيئاً، و يُهلِكُها حَتّیٰ لا تَكونَ شَيئاً.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَأَخبِرني هَل تَریٰ هٰذِهِ إهليلَجَةٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ فَتَریٰ غَيبَ ما في جَوفِها؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ فَتَشهَدُ أنَّها مُشتَمِلَةٌ عَلیٰ نَواةٍ و لا تَراها؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: ما يُدريني لَعَلَّ لَيسَ فيها شَيءٌ!</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ فَتَریٰ أنَّ خَلفَ هٰذَا القِشرِ مِن هٰذِهِ الإِهليلَجَةِ غائِبٌ لَم تَرَهُ مِن لَحمٍ أو ذي لَونٍ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: ما أدري، لَعَلَّ ما ثَمَّ غَيرُ ذي لَونٍ و لا لَحمٍ!.…</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ فَتَقِرُّ أنَّ الإِهليلَجَةَ في أرضٍ تَنبُتُ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: تِلكَ الاَرضُ و هٰذِهِ واحِدَةٌ و قَد رَأَيتُها.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ فَما تَشهَدُ بِحُضورِ هٰذِهِ الإِهليلَجَةِ عَلیٰ وُجودِ ما غابَ مِن أشباهِها؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: ما أدري، لَعَلَّهُ لَيسَ فِي الدُّنيا إهليلَجَةٌ غَيرُها.</span>
<span dir="rtl">فَلَمَّا اعتَصَمَ بِالجَهالَةِ قُلتُ: أخبِرني عَن هٰذِهِ الإِهليلَجَةِ؛ أ تُقِرُّ أنَّها خَرَجَت مِن شَجَرَةٍ؟ أو تَقولُ: إنَّها هٰكَذا وُجِدَت؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا، بَل مِن شَجَرَةٍ خَرَجَت.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَهَل أدرَكَت حَواسُّكَ الخَمسُ ما غابَ عَنكَ مِن تِلكَ الشَّجَرَةِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَما أراكَ إلّا قَد أقرَرتَ بِوُجودِ شَجَرَةٍ لَم تُدرِكها حَواسُّكَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: أجَل، و لٰكِنّي أقولُ: إنَّ الإِهليلَجَةَ وَ الأَشیاءَ المُختَلِفَةَ شَيءٌ لَم تَزَل تُدرِكُ، فَهَل عِندَكَ في هٰذا شَيءٌ تَرُدُّ بِهِ قَولي؟</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: نَعَم، أخبِرني عَن هٰذِهِ الإهليلَجَةِ، هَل كُنتَ عايَنتَ شَجَرَتَها و عَرَفتَها قَبلَ أن تَكونَ هٰذِهِ الإِهليلَجَةُ فيها؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَهَل كُنتُ تُعايِنُ هٰذِهِ الإِهليلَجَةَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ فَما تَعلَمُ أنَّكَ كُنتَ عايَنتَ الشَّجَرَةَ و لَيسَ فيهَا الإِهليلَجَةُ ثُمَّ عُدتَ إلَيها فَوَجَدتَ فيهَا الإِهليلَجَةَ، أ فَما تَعلَمُ أنَّهُ قَد حَدَثَ فيها ما لَم تَكُن؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: ما أستَطيعُ أن اُنكِرَ ذٰلِكَ، و لٰكِنّي أقولُ: إنَّها كانَت فيها مُتَفَرِّقَةٌ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَأَخبِرني، هَل رَأَيتَ تِلكَ الإِهليلَجَةَ الَّتي تَنبُتُ مِنها شَجَرَةُ هٰذِهِ الإِهليلَجَةِ قَبلَ أن تُغرَسَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَهَل يَحتَمِلُ عَقلُكَ أنَّ الشَّجَرَةَ الَّتي تَبلُغُ أصلُها و عُروقُها و فُروعُها و لِحاؤُها و كُلُّ ثَمَرَةٍ جُنِيَت و وَرَقَةٍ سَقَطَت ألفَ ألفِ رَطلٍ كانَت كامِنَةً في هٰذِهِ الإِهليلَجَةِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: ما يَحتَمِلُ هٰذَا العَقلُ و لا يَقبَلُهُ القَلبُ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أقرَرتَ أنَّها حَدَثَت فِي الشَّجَرَةِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم، و لٰكِنّي لا أعرِفُ أنَّها مَصنوعَةٌ، فَهَل تَقدِرُ أن تُقَرِّرَني بِذٰلِكَ؟</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: نَعَم، أ رَأَيتَ أنّي إن أرَيتُكَ تَدبيراً، أ تُقِرُّ أنَّ لَهُ مُدَبِّراً، و تَصويراً أنَّ لَهُ مُصَوِّراً؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لابُدَّ مِن ذٰلِكَ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ لَستَ تَعلَمُ أنَّ هٰذِهِ الإِهليلَجَةَ لَحمٌ رُكِّبَ عَلیٰ عَظمٍ، فَوُضِعَ في جَوفٍ مُتَّصِلٍ بِغُصنٍ مُرَكَّبٍ عَلیٰ ساقٍ يَقومُ عَلیٰ أصلٍ، فَيَقویٰ بِعُروقٍ مِن تَحتِها عَلیٰ جِرمٍ مُتَّصِلٍ بَعضٍ بِبَعضٍ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: بَلیٰ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ لَستَ تَعلَمُ أنَّ هٰذِهِ الإِهليلَجَةَ مُصَوَّرَةٌ بِتَقديرٍ و تَخطيطٍ، و تَأليفٍ و تَركيبٍ و تَفصيلٍ مُتَداخِلٍ بِتَأليفِ شَيءٍ في بَعضِ شَيءٍ، بِهِ طَبَقٌ بَعدَ طَبَقٍ و جِسمٌ عَلیٰ جِسمٍ و لَونٌ مَعَ لَونٍ، أبيَضُ في صُفرَةٍ، و لينٌ عَلیٰ شَديدٍ، في طَبائِعَ مُتَفَرِّقَةٍ، و طَرائِقَ مُختَلِفَةٍ، و أجزاءٍ مُؤتَلِفَةٍ، مَعَ لِحاءٍ تَسقيها، و عُروقٍ يَجري فيهَا الماءُ، و وَرَقٍ يَستُرُها و تَقيها مِنَ الشَّمسِ أن تُحرِقَها، و مِنَ البَردِ أن يُهلِكَها، وَ الرّيحِ أن تُذبِلَها؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: أ فَلَيسَ لَو كانَ الوَرَقُ مُطبَقا عَلَيها كانَ خَيرا لَها؟</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: اللهُ أحسَنُ تَقديراً، لَو كانَ كَما تَقولُ لَم يَصِل إلَيها ريحٌ يُرَوِّحُها، و لا بَردٌ يُشَدِّدُها، و لَعَفِنَت عِندَ ذٰلِكَ، و لَو لَم يَصِل إلَيها حَرُّ الشَّمسِ لَما نَضِجَت، و لٰكِن شَمسٌ مَرَّةً و ريحٌ مَرَّةً و بَردٌ مَرَّةً، قَدَّرَ اللهُ ذٰلِكَ بِقُوَّةٍ لَطيفَةٍ، و دَبَّرَهُ بِحِكمَةٍ بالِغَةٍ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: حَسبي مِنَ التَّصويرِ! فَسِّر لِيَ التَّدبيرَ الَّذي زَعَمتَ أنَّكَ تَرَيَنَّهُ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ رَأَيتَ الإِهليلَجَةَ قَبلَ أن تُعقَدَ إذ هِيَ في قَمعِها ماءٌ بِغَيرِ نَواةٍ و لا لَحمٍ و لا قِشرٍ و لا لَونٍ و لا طَعمٍ و لا شِدَّةٍ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ رَأَيتَ لَو لَم يَرفُقِ الخالِقُ ذٰلِكَ الماءَ الضَّعيفَ الَّذي هُوَ مِثلُ الخَردَلَةِ فِي القِلَّةِ وَ الذِّلَّةِ، و لَم يُقَوِّهِ بِقُوَّتِهِ و يُصَوِّرهُ بِحِكمَتِهِ و يُقَدِّرهُ بِقُدرَتِهِ، هَل كانَ ذٰلِكَ الماءُ يَزيدُ عَلیٰ أن يَكونَ في قَمعِهِ غَيرَ مَجموعٍ بِجِسمٍ و قَمعٍ و تَفصيلٍ؟ فَإِن زادَ زادَ، ماءً مُتَراكِباً غَيرَ مُصَوَّرٍ و لا مُخَطَّطٍ و لا مُدَبَّرٍ بِزِيادَةِ أجزاءٍ، و لا تَأليفِ أطباقٍ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: قَد أرَيتَني مِن تَصويرِ شَجَرَتِها، و تَأليفِ خِلقَتِها، و حَملِ ثَمَرَتِها، و زِيادَةِ أجزائِها، و تَفصيلِ تَركيبِها أوضَحَ الدَّلالاتِ و أظهَرَ البَيِّنَةِ عَلیٰ مَعرِفَةِ الصّانِعِ، و لَقَد صَدَّقتُ بِأَنَّ الأَشیاءَ مَصنوعَةٌ، و لٰكِنّي لا أدري لَعَلَّ الإِهليلَجَةَ وَ الأَشیاءَ صَنَعَت أنفُسَها؟</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ وَ لَستَ تَعلَمُ أنَّ خالِقَ الأَشیاءِ وَ الإِهليلَجَةِ حَكيمٌ عالِمٌ بِما عايَنتَ مِن قُوَّةِ تَدبيرِهِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: بَلیٰ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَهَل يَنبَغي لِلَّذي هُوَ كَذٰلِكَ أن يَكونَ حَدَثاً؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ فَلَستَ قَد رَأَيتَ الإِهليلَجَةَ حينَ حَدَثَت و عايَنتَها بَعدَ أن لَم تَكُن شَيئاً، ثُمَّ هَلَكَت كَأَن لَم تَكُن شَيئاً؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: بَلیٰ، وإنَّما أعطَيتُكَ أنَّ الإِهليلَجَةَ حَدَثَت و لَم اُعطِكَ أنَّ الصّانِعَ لا يَكونُ حادِثاً لا يَخلُقُ نَفسَهُ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أَ لَم تُعطِني أنَّ الحَكيمَ الخالِقَ لا يكَونُ حَدَثاً، و زَعَمتَ أنَّ الإِهليلَجَةَ حَدَثَت؟ فَقَد أعطَيتَني أنَّ الإِهليلَجَةَ مَصنوعَةٌ، فَهُوَ عزّ و جلّ صانِعُ الإِهليلَجَةِ، وإن رَجَعتَ إلیٰ أن تَقولَ: إنَّ الإِهليلَجَةَ صَنَعَت نَفسَها و دَبَّرَت خَلقَها، فَما زِدتَ أن أقرَرتَ بِما أنكَرتَ، و وَصَفتَ صانِعاً مُدَبِّرا أصَبتَ صِفَتَهُ، و لٰكِنَّكَ لَم تَعرِفهُ فَسَمَّيتَهُ بِغَيرِ اسمِهِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: كَيفَ ذٰلِكَ؟</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: لِأَنَّكَ أقرَرتَ بِوُجودٍ حَكيمٍ لَطيفٍ مُدَبِّرٍ، فَلَمّا سَأَلتُكَ: مَن هُوَ؟ قُلتَ: الإِهليلَجَةُ! قَد أقرَرتَ بِاللهِ سُبحانَهُ، و لٰكِنَّكَ سَمَّيتَهُ بِغَيرِ اسمِهِ، و لَو عَقَلتَ و فَكَّرتَ لَعَلِمتَ أنَّ الإِهليلَجَةَ أنقَصُ قُوَّةً مِن أن تَخلُقَ نَفسَها، و أضعَفُ حيلَةً مِن أن تُدَبِّرَ خَلقَها.</span>
<span dir="rtl">قالَ: هَل عِندَكَ غَيرُ هٰذا؟</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: نَعَم. أخبِرني عَن هٰذِهِ الإِهليلَجَةِ الَّتي زَعَمتَ أنَّها صَنَعَت نَفسَها و دَبَّرَت أمرَها، كَيفَ صَنَعَت نَفسَها صَغيرَةَ الخِلقَةِ، صَغيرَةَ القُدرَةِ، ناقِصَةَ القُوَّةِ، لا تَمتَنِعُ أن تُكسَرَ و تُعصَرَ و تُؤكَلَ؟ و كَيفَ صَنَعَت نَفسَها مَفضولَةً مَأكولَةً مُرَّةً قَبيحَةَ المَنظَرِ لا بَهاءَ لَها و لا ماءَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لأَ نَّها لَم تَقوَ إلّا عَلیٰ ما صَنَعَت نَفسَها، أو لَم تَصنَع إلّا ما هَوِيَت.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أمّا إذ أبَيتَ إلَّا التَّمادِيَ فِي الباطِلِ، فَأَعلِمني مَتیٰ خَلَقَت نَفسَها و دَبَّرَت خَلقَها، قَبلَ أن تَكونَ أو بَعدَ أن كانَت؟ فَإِن زَعَمتَ أنَّ الإِهليلَجَةَ خَلَقَت نَفسَها بَعدَما كانَت، فَإِنَّ هٰذا لَمِن أبيَنِ المُحالَ! كَيفَ تَكونُ مَوجودَةً مَصنوعَةً ثُمَّ تَصنَعُ نَفسَها مَرَّةً اُخریٰ؟ فَيَصيرُ كَلامُكَ إلیٰ أنَّها مُصنوعَةً مَرَّتَينِ! و لَئِن قُلتَ: «إنَّها خَلَقَت نَفسَها و دَبَّرَت خَلقَها قَبلَ أن تَكونَ»، إنَّ هٰذا مِن أوضَحِ الباطِلِ و أبيَنِ الكَذِبِ؛ لِأَ نَّها قَبلَ أن تَكونَ لَيسَ بِشَيءٍ، فَكَيفَ يَخلُقُ لا شَيءٌ شَيئاً؟ و كَيفَ تَعيبُ قَولي: إنَّ شَيئاً يَصنَعُ لا شَيئاً، و لا تَعيبُ قَولَكَ: إنَّ لا شَيءَ يَصنَعُ لا شَيئاً؟ فَانظُر أيَّ القَولَينِ أولیٰ بِالحَقِّ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: قَولُكَ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَما يَمنَعُكَ مِنهُ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: قَد قَبِلتُهُ وَ استَبانَ لي حَقُّهُ و صِدقُهُ بِأَنَّ الأَشیاءَ المُختَلِفَةَ وَ الإِهليلَجَةَ لَم يَصنَعنَ أنفُسَهُنَّ، و لَم يُدَبِّرنَ خَلقَهُنَّ، و لٰكِنَّهُ تَعَرَّضَ لي أنَّ الشَّجَرَةَ هِيَ الَّتي صَنَعَتِ الإِهليلَجَةَ؛ لَا نَّها خَرَجَت مِنها.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَمَن صَنَعَ الشَّجَرَةَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: الإِهليلَجَةُ الاُخریٰ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: اِجعَل لِكَلامِكَ غايَةً أنتهي إلَيها، فَإِمّا أن تَقولَ: «هُوَ اللهُ سُبحانَهُ» فَيُقبَلُ مِنكَ، و إمّا أن تَقولَ: «الإِهليلَجَةُ» فَنسأَ لَكَ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: سَل.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أخبِرني عَنِ الإِهليلَجَةِ، هَل تَنبُتُ مِنهَا الشَّجَرَةُ إلّا بَعدَما ماتَتَ و بَلِيَت و بادَت؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: إنَّ الشَّجَرَةَ بَقِيَت بَعدَ هَلاكِ الإِهليلَجَةِ مِئَةَ سَنَةٍ، فَمَن كانَ يَحميها و يَزيدُ فيها، و يُدَبِّرُ خَلقَها و يُرَبّيها، و يُنبِتُ وَ رَقَها؟ ما لَكَ بُدٌّ مِن أن تَقولَ: «هُوَ الَّذي خَلَقَها»، و لَئِن قُلتَ: «الإِهليلَجَةُ - و هِيَ حَيَّةٌ قَبلَ أن تَهلِكَ و تَبلیٰ و تَصيرَ تُرابا، و قَد رَبَّتِ الشَّجَرَةَ و هِيَ ميتةٌ -»، إنَّ هٰذَا القَولَ مُختَلِفٌ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا أقولُ ذٰلِكَ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ فَتُقِرُّ بِأَنَّ اللهَ خَلَقَ الخَلقَ، أم قَد بَقِيَ في نَفسِكَ شَيءٌ مِن ذٰلِكَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: إنّي مِن ذٰلِكَ عَلیٰ حَدِّ وُقوفٍ، ما أتَخَلَّصُ إلیٰ أمرٍ يَنفُذُ لي فيهِ الأَمرُ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أمّا إذ أبَيتَ إلَّا الجَهالَةَ، و زَعَمتَ أنَّ الأَشياءَ لا يُدرَكُ إلّا بِالحَواسِّ، فَإِنّي اُخبِرُكَ أنَّهُ لَيسَ لِلحَواسِّ دَلالَةٌ عَلَى الأَشياءِ و لا فيها مَعرِفَةٌ إلّا بِالقَلبِ؛ فَإِنَّهُ دَليلُها و مُعَرِّفُهَا الَأَشياءَ الَّتي تَدَّعي أنَّ القَلبَ لا يَعرِفُها إلّا بِها.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ: أمّا إذ نَطَقتَ بِهٰذا فَما أقبَلُ مِنكَ إلّا بِالتَّخليصِ وَ التَّفَحُّصِ مِنهُ بِإِيضاحٍ و بَيانٍ و حُجَّةٍ و بُرهانٍ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَأَوَّلُ ما أبدَأُ بِهِ أنَّكَ تَعلَمُ أنَّهُ رُبَّما ذَهَبَ الحَواسُّ أو بَعضُها، و دَبَّرَ القَلبُ الأَشیاءَ الَّتي فيهَا المَضَرَّةُ وَ المَنفَعَةُ مِنَ الاُمورِ العَلانِيَةِ وَ الخَفِيَّةِ، فَأَمَرَ بِها و نَهیٰ، فَنَفَذَ فيها أمرُهُ و صَحَّ فيها قَضاؤُهُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: إنَّكَ تَقولُ في هٰذا قَولاً يُشبِهُ الحُجَّةَ، و لٰكِنّي اُحِبُّ أن توضِحَهُ لي غَيرَ هٰذَا الإِيضاحِ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ لَستَ تَعلَمُ أنَّ القَلبَ يَبقیٰ بَعدَ ذَهابِ الحَواسِّ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم، و لٰكِن يَبقیٰ بِغَيرِ دَليلٍ عَلَى الأَشیاءِ الَّتي تَدُلُّ عَلَيهَا الحَواسُّ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ فَلَستَ تَعلَمُ أنَّ الطِّفلَ تَضَعُهُ اُمُّهُ مُضغَةً لَيسَ تَدُلُّهُ الحَواسُّ عَلیٰ شَيءٍ يُسمَعُ و لا يُبصَرُ و لا يُذاقُ و لا يُلمَسُ و لا يُشَمُّ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: بَلیٰ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَأَيَّةُ الحَواسِّ دَلَّتهُ عَلیٰ طَلَبِ اللَّبَنِ إذا جاعَ؟ وَ الضِّحكِ بَعدَ البُكاءِ إذا رَوِيَ مِنَ اللَّبَنِ؟ و أيُّ حَواسِّ سِباعِ الطَّيرِ و لاقِطِ الحَبِّ مِنها دَلَّها عَلیٰ أن تُلقِيَ بَينَ أفراخِهَا اللَّحمَ وَ الحَبَّ فَتَهوِيَ سِباعُها إلَى اللَّحمِ، وَ الآخَرونَ إلَى الحَبِّ؟</span>
<span dir="rtl">و أخبِرني عَن فِراخِ طَيرِ الماءِ، ألَستَ تَعلَمُ أنَّ فِراخَ طَيرِ الماءِ إذا طُرِحَت فيهِ سَبَحَت، و إذا طُرِحَت فيهِ فِراخُ طَيرِ البَرِّ غَرَقَت، وَ الحَواسُّ واحِدَةٌ؟ فَكَيفَ انتَفَعَ بِالحَواسِّ طَيرُ الماءِ و أعانَتهُ عَلَى السِّباحَةِ و لَم تَنتَفِع طَيرُ البَرِّ فِي الماءِ بِحَواسِّها؟.…</span>
<span dir="rtl">أم أخبِرني ما بالُ الذَّرَّةِ الَّتي لا تُعايِنُ الماءَ قَطُّ تُطرَحُ فِي الماءِ فَتَسبَحُ، و تَلقَى الإِنسانَ</span><ref><span dir="rtl">و لعلّ الأصحّ: «ویُلقَی الإنسانُ ابنُ</span>...».</ref> <span dir="rtl">ابنَ خَمسينَ سَنَةً مِن أقوَى الرِّجالِ و أعقَلِهِم لَم يَتَعَلَّمِ السِّباحَةَ فَيَغرَقُ؟ كَيفَ لَم يَدُلَّهُ عَقلُهُ و لُبُّهُ و تَجارِبُهُ و بَصَرُهُ بِالأَشیاءِ مَعَ اجتِماعِ حَواسِّهِ، و صِحَّتِها أن يُدرِكَ ذٰلِكَ بِحَواسِّهِ كَما أدرَكَتهُ الذَّرَّةُ إن كانَ ذٰلِكَ إنَّما يُدرِكُ بِالحَواسِّ؟ أ فَلَيسَ يَنبَغي لَكَ أن تَعلَمَ أنَّ القَلبَ الَّذي هُوَ مَعدِنُ العَقلِ فِي الصَّبِيِّ الَّذي وَصَفتُ و غَيرِهِ مِمّا سَمِعتَ مِنَ الحَيَوانِ هُوَ الَّذي يُهَيِّجُ الصَّبِيَّ إلیٰ طَلَبِ الرِّضاعِ، وَ الطَّيرَ اللّاقِطَ عَلیٰ لَقطِ الحَبِّ، وَ السِّباعَ عَلیٰ ابتِلاعِ اللَّحمِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لَستُ أجِدُ القَلبَ يَعلَمُ شَيئا إلّا بِالحَواسِّ.…</span>
<span dir="rtl">[قلت:] فَهَل رَأَيتَ فِي المَنامِ أنَّكَ تَأكُلُ و تَشرَبُ حَتّیٰ وَصَلَت لَذَّةُ ذٰلِكَ إلیٰ قَلبِكَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَهَل رَأَيتَ أنَّكَ تَضحَكُ و تَبكي و تَجولُ فِي البُلدانِ الَّتي لَم تَرَها و الَّتي قَد رَأَيتَها حَتّیٰ تَعلَمَ مَعالِمَ ما رَأَيتَ مِنها؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نعم، ما لا اُحصي.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: هَل رَأَيتَ أحَداً مِن أقارِبِكَ مِن أخٍ أو أبٍ أو ذي رَحِمٍ قَد ماتَ قَبلَ ذٰلِكَ حَتّیٰ تَعلَمَهُ و تَعرِفَهُ كَمَعرِفَتِكَ إيّاهُ قَبلَ أن يَموتَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: أكثَرُ مِنَ الكَثيرِ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَأَخبِرني، أيُّ حَواسِّكَ أدرَكَ هٰذِهِ الأَشیاءَ في مَنامِكَ حَتّیٰ دَلَّت قَلبَكَ عَلیٰ مُعايَنَةِ المَوتیٰ و كَلامِهِم، و أكلِ طَعامِهِم، وَ الجَوَلانِ فِي البُلدانِ، وَ الضِّحكِ وَ البُكاءِ، و غَيرِ ذٰلِكَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: ما أقدِرُ أن أقولَ لَكَ أيُّ حَواسّي أدرَكَ ذٰلِكَ أو شَيئا مِنهُ، و كَيفَ تُدرِكُ و هِيَ بِمَنزِلَةِ المَيِّتِ لا تَسمَعُ و لا تُبصِرُ!</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَأَخبِرني حَيثُ استَيقَظتَ، ألَستَ قَد ذَكَرتَ الَّذي رَأَيتَ في مَنامِكَ تَحفَظُهُ و تَقُصُّهُ بَعدَ يَقَظَتِكَ عَلیٰ إخوانِكَ لا تَنسیٰ مِنهُ حَرفاً؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: إنَّهُ كَما تَقولُ، و رُبَّما رَأَيتُ الشَّيءَ في مَنامي، ثُمَّ لا اُمسي حَتّىٰ أراهُ في يَقَظَتي كَما رَأَيتُهُ في مَنامي.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَأَخبِرني، أيُّ حَواسِّكَ قَرَّرَت عِلمَ ذٰلِكَ في قَلبِكَ حَتّیٰ ذَكَرتَهُ بَعدَمَا استَيقَظتَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: إنَّ هٰذَا الأَمرَ ما دَخَلَت فيهِ الحَواسُّ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ فَلَيسَ يَنبَغي لَكَ أن تَعلَمَ حَيثُ بَطَلَتِ الحَواسُّ في هٰذا، أنَّ الَّذي عايَنَ تِلكَ الأَشیاءَ و حَفِظَها في مَنامِكَ قَلبُكَ الَّذي جَعَلَ اللهُ فيهِ العَقلَ الَّذِي احتَجَّ بِهِ عَلَى العِبادِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: إنَّ الَّذي رَأَيتُ في مَنامي لَيسَ بِشَيءٍ، إنَّما هُوَ بِمَنزِلَةِ السَّرابِ الَّذي يُعايِنُهُ صاحِبُهُ و يَنظُرُ إلَيهِ، لا يَشُكُّ فيهِ أنَّهُ ماءٌ، فَإِذَا انتَهیٰ إلیٰ مَكانِهِ لَم يَجِدهُ شَيئاً؛ فَما رَأَيتُ في مَنامي فَبِهٰذِهِ المَنزِلَةِ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: كَيفَ شَبَّهتَ السَّرابَ بِما رَأَيتَ في مَنامِكَ مِن أكلِكَ الطَّعامَ الحُلوَ وَ الحامِضَ، و ما رَأَيتَ مِنَ الفَرَحِ وَ الحُزنِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لِأَنَّ السَّرابَ حَيثُ انتَهَيتُ إلیٰ مَوضِعِهِ صارَ لا شَيءَ، و كَذٰلِكَ صارَ ما رَأَيتُ في مَنامي حينَ انتَبَهتُ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَأَخبِرني، إن أتَيتُكَ بِأَمرٍ وَجَدتَ لَذَّتَهُ في مَنامِكَ، و خَفَقَ لِذٰلِكَ قَلبُكَ، أ لَستَ تَعلَمُ أنَّ الأَمرَ عَلیٰ ما وَصَفتُ لَكَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: بَلیٰ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَأَخبِرني هَلِ احتَلَمتَ قَطُّ حَتّیٰ قَضَيتَ فِي امرَأَةٍ نَهمَتَكَ عَرَفتَها أم لَم تَعرِفها؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: بَلیٰ، ما لا اُحصيهِ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ لَستَ وَجَدتَ لِذٰلِكَ لَذَّةً عَلیٰ قَدرِ لَذَّتِكَ في يَقَظَتِكَ، فَتَنتَبِهُ و قَد أنزَلتَ الشَّهوَةَ حَتّیٰ تَخرُجَ مِنكَ بِقَدرِ ما تَخرُجُ مِنكَ فِي اليَقَظَةِ؟ هٰذا كَسرٌ لِحُجَّتِكَ فِي السَّرابِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: ما يَرَى المُحتَلِمُ في مَنامِهِ شَيئاً إلّا ما كانَت حَواسُّهُ دَلَّت عَلَيهِ فِي اليَقَظَةِ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: ما زِدتَ عَلیٰ أن قَوَّيتَ مَقالتي، و زَعَمتَ أنَّ القَلبَ يَعقِلُ الأَشیاءَ و يَعرِفُها بَعدَ ذَهابِ الحَواسِّ و مَوتِها، فَكَيفَ أنكَرتَ أنَّ القَلبَ يَعرِفُ الأَشیاءَ و هُوَ يَقَظانُ مُجتَمِعَةٌ لَهُ حَواسُّهُ؟...</span>
<span dir="rtl">قالَ: لَقَد كُنتُ أظُنُّكَ لا تَتَخَلَّصُ مِن هٰذِهِ المَسأَلَةِ، و قَد جِئتَ بِشَيءٍ لا أقدِرُ عَلیٰ رَدِّهِ!</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: و أنا اُعطيكَ تَصاديقَ ما أنبَأتُكَ بِهِ و ما رَأَيتَ في مَنامِكَ في مَجلِسِكَ السّاعَةَ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: اِفعَل؛ فَإِنّي قَد تَحَيَّرتُ في هٰذِهِ المَسأَلَةِ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أخبِرني، هَل تُحَدِّثُ نَفسَكَ مِن تِجارَةٍ أو صِناعَةٍ أو بِناءٍ أو تَقديرِ شَيءٍ و تَأمُرُ بِهِ إذا أحكَمتَ تَقديرَهُ في ظَنِّكَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَهَل أشرَكتَ قَلبَكَ في ذٰلِكَ الفِكرِ شَيئاً مِن حَواسِّكَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ فَلا تَعلَمُ أنَّ الَّذي أخبَرَكَ بِهِ قَلبُكَ حَقٌّ؟ قالَ: اليَقينُ هُوَ.</span><ref><span dir="rtl">بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۱۵۲ نقلاً عن روایة الإهليلجة في التوحيد للمفضّل بن عمر</span>.</ref>
<span dir="rtl">137.</span> <span dir="rtl">بحار الأنوار</span><ref><span dir="rtl">تنها منبعی که این روایت را نقل کرده، کتاب بحار الأنوار به نقل از التوحید مفضّل بن عمر جعفی است. در نتیجه اطمینان به صدور این متن از معصوم وجود ندارد؛ ولی قسمت مهمی از روایت، دربردارندۀ مفاهیمی است که در مناظره‌ها و استدلال‌ها قابل استفاده است</span>.</ref> <span dir="rtl">- به نقل از محمّد بن ابی مسهر، از پدرش، از جدّش -: مفضّل بن عمر جُعفی به جعفر بن محمّد صادق علیه السلام نوشت: «در میان این ملّت، کسانی پیدا شده</span>‌<span dir="rtl">اند که ربوبیت خدا را منکر هستند و بر این عقیده استدلال می</span>‌<span dir="rtl">کنند» و از وی خواست که پاسخ آنها را بدهد و طبق آنچه بر دیگران استدلال می</span>‌<span dir="rtl">کند، در بارۀ ادّعاهایشان بر آنان استدلال کند.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام [در پاسخ] نوشت: «... از نعمت</span>‌<span dir="rtl">های بزرگ و لطف</span>‌<span dir="rtl">های ارزشمند خداوند، تثبیت دل بندگانش به ربوبیت اوست و گرفتن پیمان در شناخت او و فرستادن کتابی که در آن، داروی همۀ بیماری</span>‌<span dir="rtl">های دل و کارهای مشتبه است و برای آنان و دیگر آفریده</span>‌<span dir="rtl">هایش نیازی به غیر او نگذاشت و خود، از آنان بی</span>‌<span dir="rtl">نیاز است که خدا بی</span>‌<span dir="rtl">نیازی و ستوده است.</span>
<span dir="rtl">به جانم سوگند که جاهلان، از سوی پروردگارشان چنین نشده</span>‌<span dir="rtl">اند. آنان، دلیل</span>‌<span dir="rtl">های روشن و نشانه</span>‌<span dir="rtl">های آشکار را در خلقتشان می</span>‌<span dir="rtl">بینند و آنها را در ملکوت آسمان</span>‌<span dir="rtl">ها و زمین و ساختار شگفت و استوار و گواه بر سازنده، مشاهده می</span>‌<span dir="rtl">کنند؛ امّا آنان، گروهی هستند که درهای گناه را به روی خود می</span>‌<span dir="rtl">گشایند و راه</span>‌<span dir="rtl">های شهوت را برای دستیابی به گناه، آسان می</span>‌<span dir="rtl">سازند. بنا بر این، هواهای نفسانی بر دل</span>‌<span dir="rtl">هایشان پیروز می</span>‌<span dir="rtl">شود و به سبب ستمکاری</span>‌<span dir="rtl">شان، شیطان بر آنان سیطره می</span>‌<span dir="rtl">یابد و خداوند، این گونه بر دل</span>‌<span dir="rtl">های تجاوزپیشگان، مُهر می</span>‌<span dir="rtl">زند.</span>
<span dir="rtl">شگفت از مخلوقی است که می</span>‌<span dir="rtl">پندارد خداوند بر بندگانش پوشیده است، در حالی که جای پای خلقت را در خودش به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای که خِرَدش را شگفت</span>‌<span dir="rtl">زده می</span>‌<span dir="rtl">کند و در ساختاری که حجّتش را باطل می</span>‌<span dir="rtl">کند، می</span>‌<span dir="rtl">بیند.</span>
<span dir="rtl">به جان خودم سوگند، که اگر در این امور مهم بیندیشند، از روال آشکار ترکیب، ظرافت روشن تدبیر، وجود چیزهای آفریده شده</span>‌<span dir="rtl">ای که پیش</span>‌<span dir="rtl">تر نبودند و تحوّل آنها از طبیعتی به طبیعتی و از ساختاری به ساختاری دیگر، چیزهایی خواهند دید که آنان را به آفریننده ره</span>‌<span dir="rtl">نمون می</span>‌<span dir="rtl">کنند. هیچ چیزی از آنها نیست که در آن، تدبیر و ترکیبی نباشد که بر خالق و مدبّری برای آنان دلالت کند و [نیز] بر هم آمدن مدبّرانه</span>‌<span dir="rtl">ای که به سوی واحد حکیم، ره</span>‌<span dir="rtl">نمون باشد.</span>
<span dir="rtl">نوشتۀ تو به دستم رسید. نوشته</span>‌<span dir="rtl">ای برای تو نگاشته</span>‌<span dir="rtl">ام که در آن، با پاره</span>‌<span dir="rtl">ای از اصحاب ادیان که منکر بودند، مناظره کرده</span>‌<span dir="rtl">ام. پزشکی از هندوستان نزدم آمد و همواره در بارۀ عقیده</span>‌<span dir="rtl">اش با من گفتگو داشت و بر اساس گم</span>‌<span dir="rtl">راهی</span>‌<span dir="rtl">اش با من مجادله می</span>‌<span dir="rtl">کرد. روزی هَلیله</span>‌<span dir="rtl">ای را نرم می</span>‌<span dir="rtl">کرد تا با دارویی که به آن نیازمند بود، مخلوط کند. در این هنگام، سخنی که همواره در بارۀ آن با من گفتگو داشت، یعنی این ادّعا که دنیا همیشه به سانِ درختی است که سبز می</span>‌<span dir="rtl">شود و آن گاه فرو می</span>‌<span dir="rtl">افتد [و مانند] جانی است که پدید می</span>‌<span dir="rtl">آید و نابود می</span>‌<span dir="rtl">شود، با وی احتجاج کردم.</span>
<span dir="rtl">می</span>‌<span dir="rtl">پنداشت که ادّعای من به شناخت خدا ادّعایی است که برای آن، دلیل ندارم و من هیچ حجّتی برای آن ندارم و می</span>‌<span dir="rtl">پنداشت که این مطلبی است که بعدی از قبلی و کوچک از بزرگ می</span>‌<span dir="rtl">گیرد و [می</span>‌<span dir="rtl">پنداشت] اشیای گوناگون، همگون و ناهمگون و نهان و آشکار، تنها به حواسّ پنجگانه با دیدن چشم، شنیدن گوش، بوییدن بینی، چشیدن دهان و لمس دست و پا شناخته می</span>‌<span dir="rtl">شوند.</span>
<span dir="rtl">سپس برای انکار خدا، منطق خود را بر پایه</span>‌<span dir="rtl">ای که خود ایجاد کرده بود، گذاشت و گفت: هیچ کدام از حواسم، بر خالقی که در دلم جای</span>‌<span dir="rtl">گزین شود، برخورد نکرده است.</span>
<span dir="rtl">سپس گفت: برای شناخت پروردگارت که توان و ربوبیتش را توصیف می</span>‌<span dir="rtl">کنی، به چه چیز استدلال می</span>‌<span dir="rtl">کنی، در حالی که دل، همۀ چیزها را با دلالت</span>‌<span dir="rtl">های پنجگانه</span>‌<span dir="rtl">ای می</span>‌<span dir="rtl">شناسد که برای تو شرح دادم؟</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;به خِرَدی که در دلم است و دلیلی که به آن برای شناخت خدا استدلال می</span>‌<span dir="rtl">کنم&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آنچه می</span>‌<span dir="rtl">گویی، در کجاست؟ تو می</span>‌<span dir="rtl">دانی که دل، جز از راه حواسّ پنجگانه، چیزی را نمی</span>‌<span dir="rtl">شناسد. آیا خدایت را با چشم دیدی یا صدایش را با گوش شنیدی یا به نسیمی او را بوییدی یا با دهان چشیدی یا با دست لمس کردی که این شناخت به دلت راه پیدا کرده است؟</span>
<span dir="rtl">گفتم: تو به خاطر این که پنداشتی چون با حواسّ پنجگانه</span>‌<span dir="rtl">ات - که با آنها اشیا را می</span>‌<span dir="rtl">شناسی، - خدا را حس نکرده</span>‌<span dir="rtl">ای، منکر شدی و او را نپذیرفتی و من به وجود او اقرار کردم. فکر می</span>‌<span dir="rtl">کنی غیر از این است که یکی از ما راستگو و دیگری دروغگوست؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نه.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;به نظرت اگر سخن تو درست باشد [و خدایی نباشد]، من از آنچه تو را از عذاب الهی می</span>‌<span dir="rtl">ترسانم، ترسی نخواهم داشت؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نه.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;به نظرت اگر واقعیت آن گونه باشد که من می</span>‌<span dir="rtl">گویم و من درست گفته باشم، در آنچه در آن از مکافات خالق پرهیز دارم، به چیزی استوار چنگ زده</span>‌<span dir="rtl">ام و تو در انکار و نپذیرفتنت در هلاک واقع شده</span>‌<span dir="rtl">ای؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: چرا.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;کدام یک از ما دو نفر، دوراندیش</span>‌<span dir="rtl">تر و نزدیک</span>‌<span dir="rtl">تر به رستگاری هستیم؟&quot;</span>
<span dir="rtl">گفت: تو؛ ولی در بارۀ عقیده</span>‌<span dir="rtl">ات فقط ادّعا داری و در شبهه هستی؛ ولی من بر یقین و اطمینان هستم؛ چون من می</span>‌<span dir="rtl">بینم که حواسّ پنجگانه</span>‌<span dir="rtl">ام درکش نمی</span>‌<span dir="rtl">کنند و آنچه را که حواسّ من درک نمی</span>‌<span dir="rtl">کنند، به نظر من موجود نیست.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;چون حواسّ تو از درک خدا ناتوان هستند، منکر او می</span>‌<span dir="rtl">شوی و من چون حواسم از درک خدای متعال ناتوان هستند، او را قبول دارم&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: این چگونه ممکن است؟</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;هر چیزی که در آن نشانی از ترکیب باشد، جسم است و هر چیزی که دیده ببیند، رنگ است و آنچه را دیده</span>‌<span dir="rtl">ها درک کنند و حواس به آن دسترس پیدا کند، او غیر از خدای سبحان است؛ چون او همانند مخلوق نمی</span>‌<span dir="rtl">گردد و این مخلوقات با تغییر و زوال، دگرگون می</span>‌<span dir="rtl">شوند و هر چیزی که به تغییر و نابودی شبیه باشد، مانند آن است؛ و مخلوق، همچون خالق نیست و پدیده، همچون پدید آورنده نیست...&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: این سخنی است؛ امّا من آنچه را که حواسم درک نکنند و آن را به دلم انتقال ندهند، منکر هستم.</span>
<span dir="rtl">وقتی به این کلام تکیه کرد و این حجّت را</span> ‌<span dir="rtl">پذیرفت، گفتم: &quot;اگر جز تکیه بر نادانی را نمی</span>‌<span dir="rtl">پذیری و مانع آگاهی را دلیل قرار می</span>‌<span dir="rtl">دهی، در حوزه</span>‌<span dir="rtl">ای گام نهاده</span>‌<span dir="rtl">ای که آن را عیب می</span>‌<span dir="rtl">گیری و چیزی را قبول کرده</span>‌<span dir="rtl">ای که دوست نداری؛ چون گفتی: من ادّعایی برای خود برگزیده</span>‌<span dir="rtl">ام که هر چیزی را که با حواسم درک نکنم، از نظر من وجود ندارد&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: چگونه چنین است؟</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;چون تو منکر ادّعایی شده</span>‌<span dir="rtl">ای که در آن غوطه</span>‌<span dir="rtl">ور گشته</span>‌<span dir="rtl">ای و ادّعای چیزی کردی که خبری از آن نداری و از آن آگاه نیستی. پس چگونه بر خویش روا داشتی که خدا را انکار کنی و اَخبار نبوّت و حجّت</span>‌<span dir="rtl">های روشن را کنار گذاشتی و مرا سرزنش کردی؟ به من بگو: آیا همه جاها را گشته</span>‌<span dir="rtl">ای و به پایان هر جهت رسیده</span>‌<span dir="rtl">ای؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نه.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;به آسمانی که می</span>‌<span dir="rtl">بینی، صعود کرده</span>‌<span dir="rtl">ای؟ آیا به زمینِ زیر پایت فرو رفته، در مناطق آن گشته</span>‌<span dir="rtl">ای؟ آیا در دل دریاها فرو رفته</span>‌<span dir="rtl">ای و جوّی که در بالا و پایین آسمان تا زمین و زیر زمین گسترده است، شکافته</span>‌<span dir="rtl">ای و همۀ این جاها را از مدبّری حکیم و دانا و آگاه، خالی یافته</span>‌<span dir="rtl">ای؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نه.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;از کجا می</span>‌<span dir="rtl">دانی؟ شاید آنچه را که دلت انکار می</span>‌<span dir="rtl">کند، در بعضی از آن قسمت</span>‌<span dir="rtl">هایی که با حواست درک نکرده</span>‌<span dir="rtl">ای و از آنها آگاهی نداری، وجود داشته باشد&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نمی</span>‌<span dir="rtl">دانم. شاید در بعضی جاها که گفتی، مدبّری باشد. نمی</span>‌<span dir="rtl">دانم. شاید هم در هیچ جا از آن جاها که گفتی، چیزی نباشد.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;وقتی از مرز انکار به جایگاه تردید منتقل شدی، امیدوارم به مرحلۀ شناخت هم منتقل شوی&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: از پرسش تو در بارۀ جاهایی که بِدان آگاهی ندارم، تردید در من ایجاد شد؛ ولی یقین به آنچه حواسم درک نمی</span>‌<span dir="rtl">کند، چگونه در من به وجود می</span>‌<span dir="rtl">آید؟</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;از سوی همین هَلیله&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: در این صورت، حجّت به نفع تو تمام خواهد شد؛ چون هلیله از آداب پزشکی است و من به آگاهی از آن، یقین دارم.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;من تصمیم گرفته</span>‌<span dir="rtl">ام از ناحیۀ آن وارد بحث شوم؛ چون نزدیک</span>‌<span dir="rtl">ترینِ چیزها به توست و اگر چیز دیگری به تو نزدیک</span>‌<span dir="rtl">تر از آن بود، از سوی آن، وارد بحث می</span>‌<span dir="rtl">شدم؛ چون در هر چیزی، اثری از ساختن و حکمت است و شاهدی است که بر ساختنی دلالت می</span>‌<span dir="rtl">کند که گواه بر کسی است که آن را از هیچ ساخته و آن را از میان می</span>‌<span dir="rtl">بَرَد تا چیزی باقی نماند&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;بمن خبر بده آیا این هَلیله را می</span>‌<span dir="rtl">بینی؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آنچه را در درون آن مخفی است، می</span>‌<span dir="rtl">بینی؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نه.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;گواهی می</span>‌<span dir="rtl">دهی که دارای هسته است؛ ولی تو نمی</span>‌<span dir="rtl">بینی؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: چیزی به من نمی</span>‌<span dir="rtl">فهماند. شاید چیزی در آن نباشد.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا می</span>‌<span dir="rtl">اندیشی که در پسِ پوست این هلیله، گوشت یا چیز رنگداری مخفی باشد؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نمی</span>‌<span dir="rtl">دانم. شاید پس از پوست، غیر از چیز رنگدار یا دارای گوشت باشد.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا قبول داری که هلیله در زمینی سبز شده است؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آن زمین و این هلیله چیزهایی هستند که دیده</span>‌<span dir="rtl">ام.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا با وجود این هلیله، گواهی نمی</span>‌<span dir="rtl">دهی نظیر آن هم وجود داشته باشد که اکنون ناپیداست؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نمی</span>‌<span dir="rtl">دانم. شاید در دنیا غیر از همین هلیله نباشد.</span>
<span dir="rtl">وقتی به نادانی چنگ زد، گفتم: &quot;به من بگو: آیا باور داری که این هلیله از درختی به وجود آمده، یا می</span>‌<span dir="rtl">گویی همین طوری پیدا شده است؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نه! از درختی خارج شده است.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا حواسّ پنجگانه</span>‌<span dir="rtl">ات آن درختان پنهان از تو را درک کرده</span>‌<span dir="rtl">اند؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نه.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;جز این نمی</span>‌<span dir="rtl">بینم که به وجود درختی که حواست آن را درک نکرده، اقرار کردی&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری؛ ولی می</span>‌<span dir="rtl">گویم: هلیله و درخت و اشیای گوناگون دیگر، چیزهایی هستند که همواره درک می</span>‌<span dir="rtl">شوند. آیا در این مورد، چیزی داری که حرفم را رد کنی؟</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آری! به من بگو: آیا پیش از آن که این هلیله در آن درخت باشد، درخت هلیله را دیده و تجربه کرده</span>‌<span dir="rtl">ای؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا این هلیله را هم دیده بودی؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نه.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا قبول داری که تو درخت را در زمانی که هلیله در آن نبود، دیده</span>‌<span dir="rtl">ای و آن گاه، دوباره به طرف آن باز گشتی و در آن، هلیله یافتی و قبول داری که در آن، چیزی پدید آمده که پیش</span>‌<span dir="rtl">تر نبوده است؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: این را نمی</span>‌<span dir="rtl">توانم منکر باشم؛ ولی می</span>‌<span dir="rtl">گویم که هلیله در درون درخت، پراکنده بود.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;به من بگو: آیا آن هلیله را که درخت این هلیله، قبل از غرس از آن سبز شده بود، دیده</span>‌<span dir="rtl">ای؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا عقل تو باور می</span>‌<span dir="rtl">کند این درختی که ساقه، ریشه، شاخه و پوست آن وهمۀ میوه</span>‌<span dir="rtl">هایی که به وجود می</span>‌<span dir="rtl">آیند و برگ</span>‌<span dir="rtl">هایی که از آن می</span>‌<span dir="rtl">افتند و به هزار هزار پیمانه می</span>‌<span dir="rtl">رسد، همه</span>‌<span dir="rtl">اش در همان هلیله موجود باشد؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: این را نه عقل باور می</span>‌<span dir="rtl">کند و نه دل می</span>‌<span dir="rtl">پذیرد.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;قبول داری که آنها در درخت به وجود می</span>‌<span dir="rtl">آیند؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری؛ ولی نمی</span>‌<span dir="rtl">دانم که آنها ساخته شده</span>‌<span dir="rtl">اند. آیا می</span>‌<span dir="rtl">توانی آن را برای من بیان کنی؟</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آری؛ ولی فکر می</span>‌<span dir="rtl">کنی اگر تدبیر را در آن نشان دهم، قبول خواهی کرد که تدبیر کننده</span>‌<span dir="rtl">ای دارد و اگر شکل</span>‌<span dir="rtl">گیری آن را بنمایانم، اقرار خواهی کرد که شکل دهنده</span>‌<span dir="rtl">ای دارد؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: چاره</span>‌<span dir="rtl">ای در آن نیست.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا نمی</span>‌<span dir="rtl">دانی که این هلیله، گوشتی بر یک استخوان است که در لای پوسته</span>‌<span dir="rtl">ای متّصل بر شاخه</span>‌<span dir="rtl">ای قرار دارد که به پایه</span>‌<span dir="rtl">ای وصل است که آن هم بر ساقه</span>‌<span dir="rtl">ای قرار دارد که از زیر، به وسیلۀ ریشه</span>‌<span dir="rtl">هایی بر اجرامی که به هم متّصل هستند، تقویت می</span>‌<span dir="rtl">شود؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا نمی</span>‌<span dir="rtl">دانی که این هلیله، به اندازه و حساب شده، شکل یافته و با بر هم آمدن چیزی بر چیزی و با ترکیب و تفصیل، بر هم تنیده شده است؛ لایه</span>‌<span dir="rtl">ای بر لایه</span>‌<span dir="rtl">ای، جسمی بر جسمی و رنگی بر رنگی، سفیدی در زردی، نرمی بر سفتی، در سرشت</span>‌<span dir="rtl">های گوناگون، با روش</span>‌<span dir="rtl">های مختلف و اجزایی هم</span>‌<span dir="rtl">انس با پوسته</span>‌<span dir="rtl">ای که بِدان آب می</span>‌<span dir="rtl">خورد و رگ</span>‌<span dir="rtl">هایی که در آنها آب جریان می</span>‌<span dir="rtl">یابد و برگ</span>‌<span dir="rtl">هایی که آنها را می</span>‌<span dir="rtl">پوشاند و مانع از سوختن با خورشید می</span>‌<span dir="rtl">گردد و پیشگیری از نابودی به وسیلۀ سرما می</span>‌<span dir="rtl">کند و مانع از خشکی توسّط باد می</span>‌<span dir="rtl">گردد؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: اگر برگ</span>‌<span dir="rtl">ها بر آن پیچیده بود، بهتر نبود؟</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;خداوند، بهترین تقدیرگر است. اگر آن گونه بود که تو می</span>‌<span dir="rtl">گویی، بادی به آن نمی</span>‌<span dir="rtl">رسید تا تازه</span>‌<span dir="rtl">اش گرداند، و سرمایی نمی</span>‌<span dir="rtl">دید تا سفت گردد و در این صورت، گندیده می</span>‌<span dir="rtl">شد و اگر گرمای خورشید بِدان نمی</span>‌<span dir="rtl">رسید، رشد نمی</span>‌<span dir="rtl">کرد؛ ولی گاهی خورشید، گاهی باد و گاهی سرما [بِدان می</span>‌<span dir="rtl">خورند]. خداوند با قدرت ظریف خود، آن را تنظیم کرده و با حکمتی گیرا تدبیرش نموده است&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: بحث از تصویرپردازی برای من کافی است. تدبیری را که می</span>‌<span dir="rtl">پنداری آن را مشاهده می</span>‌<span dir="rtl">کنی، برای من بیان کن.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا هلیله را پیش از آن که درست شود، در نطفه</span>‌<span dir="rtl">اش که آبی بدون هسته و گوشت و پوست و رنگ و طعم و سفتی است دیده</span>‌<span dir="rtl">ای؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;به نظرت که اگر خالق به آن آبِ ضعیف که در کوچکی و ناتوانی مثل خَردَل است، توجّه نمی</span>‌<span dir="rtl">کرد و با توان خود، نیرومندش نمی</span>‌<span dir="rtl">ساخت و به حکمتش آن را شکل نمی</span>‌<span dir="rtl">داد و به قدرتش آن را نظم نمی</span>‌<span dir="rtl">بخشید، آیا آن آب، بدون ترکیب با جسم و نطفه و تفصیل، افزوده می</span>‌<span dir="rtl">شد؟ و اگر افزوده می</span>‌<span dir="rtl">شد، تنها آبی متراکم و بدون شکل و تدبیر، با افزایش اجزا و بدون ترکیب می</span>‌<span dir="rtl">شد&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: شکل</span>‌<span dir="rtl">گیری درخت هلیله، فراهم آمدن خلقتش، بارداری، افزایش اجزا و چگونگی بر هم آمدنش را با بهترین بیان به من نشان دادی و روشن</span>‌<span dir="rtl">ترین نشان بر شناخت پدید آوردنده</span>‌<span dir="rtl">اش را آوردی و من می</span>‌<span dir="rtl">پذیرم که اشیا ساخته شده هستند؛ ولی نمی</span>‌<span dir="rtl">دانم؛ شاید هلیله و دیگر چیزها خودشان خودشان را ساخته باشند؟</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا قبول نداری که خالق اشیا و هلیله، حکیم و دانایی است که آن را در قدرت تدبیرش مشاهده کردی؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا آن که چنین است، می</span>‌<span dir="rtl">تواند پدیده باشد؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نه.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا هلیله را در زمانی که پدید آمد، پس از آن که نبود و آن گاه که از میان می</span>‌<span dir="rtl">رود، به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای که گویی اصلاً نبوده، ندیده</span>‌<span dir="rtl">ای؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری؛ دیده</span>‌<span dir="rtl">ام. من پذیرفتم که هلیله پدید آمده است؛ ولی نپذیرفتم که خالق، حادثی نیست که خود را نیافریند.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا قبول نکردی که خالق حکیم، پدیده نیست و پنداشتی که هلیله، حادث است؟ تو اقرار کردی که هلیله ساخته شده است و خداوند عزّ و جلّ سازندۀ آن است و اگر برگشتی که بگویی هلیله، خودش خودش را ساخته و آفرینش خودش را تدبیر کرده است، به اقرار آنچه منکر بودی، چیزی نیفزوده</span>‌<span dir="rtl">ای و صانع مدبّری را با اوصاف درستش توصیف کرده</span>‌<span dir="rtl">ای؛ امّا چون نمی</span>‌<span dir="rtl">شناسی</span>‌<span dir="rtl">اش، آن را به غیر نام خودش نام</span>‌<span dir="rtl">گذاری کرده</span>‌<span dir="rtl">ای&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: چه طور؟</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;چون به وجود حکیمِ لطیف و مدبّر، اقرار کردی و هنگامی که پرسیدم او کیست، گفتی: هلیله، تو به خداوند سبحان، اقرار کردی؛ ولی او را به غیرِ نام خودش نام</span>‌<span dir="rtl">گذاری کردی و اگر خردورزی کنی و بیندیشی، خواهی فهمید که هلیله، ناتوان</span>‌<span dir="rtl">تر از آن است که خودش را بیافریند و بیچاره</span>‌<span dir="rtl">تر از آن است که خودش را سر و سامان دهد&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آیا بیش از این هم می</span>‌<span dir="rtl">دانی؟</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آری. به من بگو: این هلیله که می</span>‌<span dir="rtl">پنداری خودش را ساخته و کارهایش را سامان داده، چرا خودش را کوچک، کم</span>‌<span dir="rtl">توان و کم</span>‌<span dir="rtl">ارزش ساخته است؟ چرا از این که شکسته شود، آبِ آن گرفته شود و خورده شود، جلوگیری نکرده است؟ چگونه خود را دور ریختنی، خوردنیِ تلخ، بدمنظر، بدون جلوه و آب، آفریده است؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: چون جز به همین شکل که خود را آفریده، توانا نبوده و یا آن که جز به همین شکل که خواسته، نیافریده است.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;اگر جز بر کِش دادن باطل نمی</span>‌<span dir="rtl">پردازی، به من بگو کِی به آفرینش خود و ساماندهی به خلقتش پرداخته است؟ قبل از آن که باشد، یا پس از آن که بود؟ اگر می</span>‌<span dir="rtl">پنداری هلیله خودش را بعد از بودنش آفریده که این، از روشن</span>‌<span dir="rtl">ترین محال</span>‌<span dir="rtl">هاست. چگونه موجود و ساخته شده بوده و آن گاه خود را بار دیگر ساخته است؟ لازمۀ سخن تو این است که دو بار ساخته شده باشد، و اگر بگویی پیش از آن که باشد، خودش را آفریده و خلقتش را سامان داده است، این از روشن</span>‌<span dir="rtl">ترین باطل</span>‌<span dir="rtl">ها و آشکارترین دروغ</span>‌<span dir="rtl">هاست؛ چون پیش از بودن، چیزی نبود. چگونه نیستی، هستی می</span>‌<span dir="rtl">آفریند؟ چه طور بر من که می</span>‌<span dir="rtl">گویم چیزی، ناچیزی را آفریده، خُرده می</span>‌<span dir="rtl">گیری؛ ولی بر خود که می</span>‌<span dir="rtl">گویی: ناچیزی ناچیزی را آفریده، خُرده نمی</span>‌<span dir="rtl">گیری؟ ببین کدام یک از دو سخن به حق سزاوارتر است؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: سخن تو.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;پس چه چیزی مانع از پذیرفتن تو شده است؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: پذیرفتم و درستی و حقّانیت این سخن که چیزهای گوناگون و هلیله، خود را نیافریده و آفرینش خود را سامان نداده</span>‌<span dir="rtl">اند، برایم آشکار گشت؛ ولی این اندیشه برایم پیدا شد که درخت، سازندۀ هلیله است؛ چون هلیله از آن بیرون آمده است.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;چه کسی درخت را آفریده است؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: هلیلۀ دیگری.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;برای سخن خود، پایانی در نظر بگیر که به آن برسی. یا باید بگویی خداوند متعال است تا از تو پذیرفته شود، یا باید بگویی هلیله، که در این صورت، از تو سؤال خواهم کرد&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: بپرس.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;به من بگو، مگر نه این است که درخت، بعد از نابودی و متلاشی شدنِ هلیله سبز می</span>‌<span dir="rtl">شود؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نه.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;پس از نابودی هلیله، درخت، یکصد سال می</span>‌<span dir="rtl">ماند. چه کسی آن را نگه می</span>‌<span dir="rtl">دارد، بر آن می</span>‌<span dir="rtl">افزاید، خلقتش را سامان می</span>‌<span dir="rtl">دهد، آن را می</span>‌<span dir="rtl">پروراند و برگ آن را می</span>‌<span dir="rtl">رویاند؟ چاره نداری جز این که بگویی آن که او را آفریده است؛ چون اگر بگویی: هلیله</span>‌<span dir="rtl">ای که پیش از نابودی و متلاشی شدن و خاک گشتن زنده بود و درخت را در زمانی که مرده بود، پرورش داده است، سخنی پر اختلاف گفته</span>‌<span dir="rtl">ای&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: این را نمی</span>‌<span dir="rtl">گویم.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا اقرار می</span>‌<span dir="rtl">کنی که خداوند، آفریده</span>‌<span dir="rtl">ها را آفریده، یا هنوز در درونت چیزی باقی مانده است؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: در این باره، در مرز توقّف، قرار دارم. نمی</span>‌<span dir="rtl">توانم راهی پیدا کنم که مسئله را برایم جا بیندازد.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;اگر جز بر ندانستن تکیه نمی</span>‌<span dir="rtl">کنی و می</span>‌<span dir="rtl">پنداری که چیزها جز از راه حواس فهمیده نمی</span>‌<span dir="rtl">شوند، تو را باخبر خواهم ساخت که حواس، راه</span>‌<span dir="rtl">نمای اشیا نیستند و هیچ آگاهی</span>‌<span dir="rtl">ای در آنها جز به وسیلۀ دل نیست. دل، راه</span>‌<span dir="rtl">نما و معرّف اشیا به حواسّی هستند که ادّعا می</span>‌<span dir="rtl">کنی قلب، جز به وسیلۀ آن حواس، چیزی را نمی</span>‌<span dir="rtl">شناسد&quot;.</span>
<span dir="rtl">پس گفت: اگر در این باره سخن بگویی، جز با بیان و حجّت و برهان، از عهدۀ بحث بیرون نیایی که از تو نخواهم پذیرفت.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;اوّلین چیزی که با آن شروع می</span>‌<span dir="rtl">کنم، این است که: بدان! چه بسا همۀ حواس یا پاره</span>‌<span dir="rtl">ای از آنها از میان می</span>‌<span dir="rtl">روند و دل، اشیایی را که در آنها ضرر یا نفع آشکار یا نهان است، سامان می</span>‌<span dir="rtl">دهد، بِدان امر یا نهی می</span>‌<span dir="rtl">کند، در آن مورد، دستورش را به اجرا می</span>‌<span dir="rtl">گذارد و داوری</span>‌<span dir="rtl">اش نیز درست است&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: در این خصوص، به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای سخن می</span>‌<span dir="rtl">گویی که شبیه همان دلیل است. دوست دارم موضوع را به شکل دیگری روشن کنی.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا نمی</span>‌<span dir="rtl">دانی که دل پس از نابودی حواس، باقی می</span>‌<span dir="rtl">ماند؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری؛ ولی بدون رهیابی به اشیایی که حواس بر آنها راه</span>‌<span dir="rtl">نمایی می</span>‌<span dir="rtl">کردند.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا نمی</span>‌<span dir="rtl">دانی که کودک را مادرش همچون تکّۀ گوشتی به دنیا می</span>‌<span dir="rtl">آورد که حواسش بر چیزی که بشنود، راه</span>‌<span dir="rtl">نمایی نمی</span>‌<span dir="rtl">کند. نه می</span>‌<span dir="rtl">بیند، نه می</span>‌<span dir="rtl">چشد، نه لمس می</span>‌<span dir="rtl">کند و نه می</span>‌<span dir="rtl">بوید؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;کدامین حس، وی را در هنگام گرسنگی به جستجوی شیر، راه</span>‌<span dir="rtl">نمایی می</span>‌<span dir="rtl">کند و به خنده پس از گریه در هنگام سیر شدن از شیر، هدایت می</span>‌<span dir="rtl">نماید؟ کدام حواس، پرندگان درنده و پرندگان دانه</span>‌<span dir="rtl">خوار را راه</span>‌<span dir="rtl">نمایی می</span>‌<span dir="rtl">کند که پیش بچه</span>‌<span dir="rtl">هایش گوشت و دانه بیفکند؟ و گوشتخوار آن، به سوی گوشت و دانه</span>‌<span dir="rtl">خوار آن، به طرف دانه کشانده شود؟</span>
<span dir="rtl">از بچه پرندگان دریا به من بگو. آیا نمی</span>‌<span dir="rtl">دانی که بچۀ پرندۀ آبی، وقتی در آب افکنده شود، شنا می</span>‌<span dir="rtl">کند و اگر جوجۀ پرندۀ خشکی در آب افکنده شود، غرق می</span>‌<span dir="rtl">شود، و حال آن که حواسّ هر دو، یکی است؟ چگونه جوجۀ پرندۀ آبی از حواسّ خود بهره می</span>‌<span dir="rtl">گیرد تا شنا کند؛ ولی جوجۀ پرندۀ خشکی از حواسش بهره نمی</span>‌<span dir="rtl">گیرد؟</span>
<span dir="rtl">به من بگو: چرا موری کوچک که هیچ گاه آب را ندیده، وقتی در آب افکنده شود، شنا می</span>‌<span dir="rtl">کند؛ ولی انسان پنجاه ساله</span>‌<span dir="rtl">ای که از قوی</span>‌<span dir="rtl">ترین و عاقل</span>‌<span dir="rtl">ترینِ مردان است، اگر آموزش شنا نبیند، غرق می</span>‌<span dir="rtl">شود؟ اگر همۀ این چیزها با حواس درک می</span>‌<span dir="rtl">شوند، چرا خِرَد، هوش، تجربه و آگاهی</span>‌<span dir="rtl">اش به چیزها، با داشتن حواس و درستی آنها که می</span>‌<span dir="rtl">توانند او را همچون آن مور کوچک راه</span>‌<span dir="rtl">نمایی کنند، هدایت نمی</span>‌<span dir="rtl">کنند؟ آیا سزاوار نیست بدانی دلی که معدن خِرَد است، در کودکی که شرح دادم و غیر او از آنچه در بارۀ حیوانات شنیدی، کودک را برای جُستن شیر، پرندۀ دانه</span>‌<span dir="rtl">خوار را برای خوردن دانه، و گوشتخوار را برای خوردن گوشت، تحریک می</span>‌<span dir="rtl">کند؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: دل را بدون حواس، دانا به چیزی نیافتم...</span>
<span dir="rtl">[گفتم:] &quot;آیا در خواب دیده</span>‌<span dir="rtl">ای که می</span>‌<span dir="rtl">خوری و می</span>‌<span dir="rtl">آشامی، به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای که لذّت آن را به دل، درک می</span>‌<span dir="rtl">کنی؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا دیده</span>‌<span dir="rtl">ای که در خواب می</span>‌<span dir="rtl">خندی، گریه می</span>‌<span dir="rtl">کنی و در شهرهایی که ندیده</span>‌<span dir="rtl">ای یا دیده</span>‌<span dir="rtl">ای، می</span>‌<span dir="rtl">گردی، به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای که نشانه</span>‌<span dir="rtl">های آنچه را دیده</span>‌<span dir="rtl">ای، می</span>‌<span dir="rtl">دانی؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری؛ بی</span>‌<span dir="rtl">شمار.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا کسی از اقوامت را مانند برادر، پدر، یا خویشانت که پیشتر مرده باشند، در خواب دیده</span>‌<span dir="rtl">ای، به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای که وی را همچون پیش از مرگش شناخته باشی؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: بسیار زیاد.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;به من بگو در خواب، کدام حواست این چیزها را درک کرده و دلت را بر دیدن مردگان و سخن گفتن با آنان و خوردن غذاهایشان و یا باز گشتن در شهرها، خندیدن، گریستن و غیر آن، راه</span>‌<span dir="rtl">نمایی کرده است؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نمی</span>‌<span dir="rtl">توانم بگویم کدام یک از حواسم آن را یا بخشی از آن را درک کرده است. چگونه درک کنند، در حالی که مثل مرده هستند، نه می</span>‌<span dir="rtl">شنوند و نه می</span>‌<span dir="rtl">بینند!</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;بگو ببینم، آیا وقتی بیدار می</span>‌<span dir="rtl">شوی، آنچه را که در خواب دیده</span>‌<span dir="rtl">ای، یاد نداری؟ آن را حفظ نمی</span>‌<span dir="rtl">کنی و پس از بیداری برای برادرانت نقل نمی</span>‌<span dir="rtl">کنی، به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای که حتّی یک حرفش را هم فراموش نکرده</span>‌<span dir="rtl">ای؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: همان گونه است که می</span>‌<span dir="rtl">گویی. چه بسا چیزی را در خواب می</span>‌<span dir="rtl">بینم. چندی نمی</span>‌<span dir="rtl">گذرد که همان را طبق آنچه در خواب دیده</span>‌<span dir="rtl">ام، در بیداری می</span>‌<span dir="rtl">بینم.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;به من بگو کدام حواست این آگاهی را در دلت نهاده که پس از بیداری، آن را به یاد می</span>‌<span dir="rtl">آوری؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: در این کار، حواس، نقشی ندارند.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا سزاوار نیست بدانی که در اینجا که حواس از کار افتاده، آنچه آن اشیا را در خوابت می</span>‌<span dir="rtl">بیند و نگه می</span>‌<span dir="rtl">دارد، دلت است که خداوند، خِرَد را برای استدلال بر بندگانش در آن قرار داده است؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آنچه در خواب می</span>‌<span dir="rtl">بینم، چیزی نیست. مثل سراب می</span>‌<span dir="rtl">ماند که شخص آن را می</span>‌<span dir="rtl">بیند و به آن نگاه می</span>‌<span dir="rtl">کند وتردیدی ندارد که آب است؛ ولی وقتی به محل رسید، چیزی نمی</span>‌<span dir="rtl">یابد. آنچه در خواب می</span>‌<span dir="rtl">بینم، مثل همین سراب است.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;چه طور خوابت را که در آن، غذای شیرین و ترش می</span>‌<span dir="rtl">خوری و شادی و غم می</span>‌<span dir="rtl">بینی، تشبیه به سراب می</span>‌<span dir="rtl">کنی؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: چون وقتی به محلّ سراب رسیدی، هیچ می</span>‌<span dir="rtl">شود. همچنین آنچه در خواب می</span>‌<span dir="rtl">بینم، وقتی بیدار شوم، چنین می</span>‌<span dir="rtl">شود.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;اگر در خواب، موضوعی را ببینی که از آن لذّت ببری و قلبت برای آن بتپد، آیا نمی</span>‌<span dir="rtl">دانی که آن موضوع، همان گونه است که برایت بیان شده است؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: چرا.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;به من بگو آیا تا کنون محتلم شده</span>‌<span dir="rtl">ای که شهوتت را در خواب با زنی که می</span>‌<span dir="rtl">شناسی یا نمی</span>‌<span dir="rtl">شناسی، برآورده کنی؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری؛ بی</span>‌<span dir="rtl">شمار.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا به همان مقدار که در بیداری احساس لذّت کرده</span>‌<span dir="rtl">ای، در خواب احساس نکرده</span>‌<span dir="rtl">ای و آن گاه که بیدار شده</span>‌<span dir="rtl">ای، شهوت از تو فرو افتاده و به مقداری که در حالت بیداری آبِ مردی خارج می</span>‌<span dir="rtl">شد، خارج شده است؟ این موضوع، دلیل تو را در این که خواب مثل سراب است، از میان می</span>‌<span dir="rtl">برد&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: محتلم شونده، در خواب، چیزی نمی</span>‌<span dir="rtl">بیند، جز آنچه حواسش در بیداری بِدان راه</span>‌<span dir="rtl">نمایی می</span>‌<span dir="rtl">کنند.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;جز بر تقویت گفتۀ من، چیزی نیفزودی. می</span>‌<span dir="rtl">پنداری که دل، چیزها را پس از رفتن و مرگِ حواس درک می</span>‌<span dir="rtl">کند و می</span>‌<span dir="rtl">شناسد؛ ولی چگونه انکار می</span>‌<span dir="rtl">کنی که دل، هنگام بیداری و همراه داشتن حواس نمی</span>‌<span dir="rtl">شناسد؟...&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: می</span>‌<span dir="rtl">پنداشتم که از این پرسش رهایی پیدا نمی</span>‌<span dir="rtl">کنی؛ ولی چیزهایی گفتی که نمی</span>‌<span dir="rtl">توانم رد کنم.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;من در همین مجلس، درستی آنچه را که به تو خبر دادم و آنچه را که در خواب می</span>‌<span dir="rtl">بینی، خبر می</span>‌<span dir="rtl">دهم&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: بگو؛ چون من در این مسئله حیران شده</span>‌<span dir="rtl">ام.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا در دل خود بر تجارتی، صنعتی، ساختمان</span>‌<span dir="rtl">سازی یا سامان</span>‌<span dir="rtl">بخشی چیزی اندیشیده</span>‌<span dir="rtl">ای و هنگامی که در گمان خود، چارچوب آن را استوار ساختی، به آن اقدام کرده</span>‌<span dir="rtl">ای؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا در این اندیشه، قلب تو حواست را سهیم ساخته است؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: نه.</span>
<span dir="rtl">گفتم: &quot;آیا نمی</span>‌<span dir="rtl">دانی آنچه قلبت به تو خبر می</span>‌<span dir="rtl">دهد، حق است؟&quot;.</span>
<span dir="rtl">گفت: یقین، همان است».</span>
<span dir="rtl">138.</span> <span dir="rtl">الاحتجاج</span> - <span dir="rtl">و مِن سُؤالِ الزِّنديقِ</span><ref><span dir="rtl">جاءت في معنى و مصداق كلمة الزِّنديق آراء متعدّدة؛ من جملتها: الدهري، و الثنوي، و المانوي. و الوجه الجامع للمعاني المذكورة هو إنكار الدين أو الإسلام. للاطّلاع علیٰ مزيدٍ من التفاصيل حول أصل هذه الكلمة و معانيها (راجع: تاج العروس: ج‌۱۳ ص‌۲۰۱، لسان العرب</span>: <span dir="rtl">ج‌۱۰ ص‌۱۴۷</span>).</ref> <span dir="rtl">الَّذي سَأَلَ أبا عَبدِاللهِ علیه السلام عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ -: قالَ: كَيفَ يَعبُدُ اللهَ الخَلقُ و لَم يَرَوهُ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: رَأَتهُ القُلوبُ بِنورِ الإِيمانِ، و أثبَتَتهُ العُقولُ بِيَقَظَتِها إثباتَ العِيانِ، و أبصَرَتهُ الَابصارُ بِما رَأَتهُ مِن حُسنِ التَّركيبِ و إحكامِ التَّأليفِ، ثُمَّ الرُّسُلُ و آياتُها وَ الكُتُبُ و مُحكَماتُها، وَ اقتَصَرَتِ العُلَماءُ عَلیٰ ما رَأَت مِن عَظَمَتِهِ دونَ رُؤيَتِهِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أ لَيسَ هُوَ قادِرٌ أن يَظهَرَ لَهُم حَتّیٰ يَرَوهُ فَيَعرِفوهُ، فَيُعبَدَ عَلیٰ يَقينٍ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لَيسَ لِلمُحالِ جَوابٌ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَمِن أينَ أثبَتَّ أنبِياءَ و رُسَلاً؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: إنَّا لَمّا أثبَتنا أنَّ لَنا خالِقاً صانِعاً مُتَعالِياً عَنّا و عَن جَميعِ ما خَلَقَ، و كانَ ذٰلِكَ الصّانِعُ حَكيماً، لَم يَجُز أن يُشاهِدَهُ خَلقُهُ، و لا أن يُلامِسوهُ، و لا أن يُباشِرَهُم و يُباشِروهُ، و يُحاجَّهُم و يُحاجّوهُ، ثَبَتَ أنَّ لَهُ سُفَراءَ في خَلقِهِ و عِبادِهِ يَدُلّونَهُم عَلیٰ مَصالِحِهِم و مَنافِعِهِم، و ما بِهِ بَقاؤُهُم، و في تَركِهِ فَناؤُهُم، فَثَبَتَ الآمِرونُ وَ النّاهونَ عَنِ الحَكيمِ العَليمِ في خَلقِهِ، و ثَبَتَ عِندَ ذٰلِكَ أنَّ لَهُ مُعَبِّرينَ و هُمُ الأَنبِیاءُ و صَفوَتُهُ مِن خَلقِهِ، حُكَماءَ مُؤَدَّبينَ بِالحِكمَةِ، مَبعوثينَ عَنهُ، مُشارِكينَ لِلنّاسِ في أحوالِهِم عَلیٰ مُشارَكَتِهِم لَهُم فِي الخَلقِ وَ التَّركيبِ، مُؤَيَّدينَ مِن عِندِ الحَكيمِ العَليمِ بِالحِكمَةِ وَ الدَّلائِلِ وَ البَراهينِ وَ الشَّواهِدِ؛ مِن إحياءِ المَوتیٰ، وإبراءِ الَاكمَهِ وَ الَابرَصِ، فَلا تَخلُو الاَرضُ مِن حُجَّةٍ يَكونُ مَعَهُ عِلمٌ يَدُلُّ عَلیٰ صِدقِ مَقالِ الرَّسولِ و وُجوبِ عَدالَتِهِ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ علیه السلام بَعدَ ذٰلِكَ: نَحنُ نَزعُمُ أنَّ الاَرضَ لا تَخلو مِن حُجَّةٍ، و لا تَكونُ الحُجَّةُ إلّا مِن عَقِبِ الأَنبِیاءِ، و ما بَعَثَ اللهُ نَبِيّاً قَطُّ مِن غَيرِ نَسلِ الأَنبِیاءِ، و ذٰلِكَ أنَّ اللهَ شَرَعَ لِبَني آدَمَ طَريقاً مُنيراً، و أخرَجَ مِن آدَمَ نَسلاً طاهِراً طَيِّباً، أخرَجَ مِنهُ الأَنبِیاءَ وَ الرُّسُلَ، هُم صَفوَةُ اللهِ، و خُلَّصُ الجَوهَرِ، طُهِّروا فِي الأَصلابِ، و حُفِظوا فِي الاَرحامِ، لَم يُصِبهُم سِفاحُ الجاهِلِيَّةِ و لا شابَ أنسابَهُم؛ لِأَنَّ اللهَ عزّ و جلّ جَعَلَهُم في مَوضِعٍ لا يَكونُ أعلیٰ دَرَجَةً و شَرَفاً مِنهُ. فَمَن كانَ خازِنَ عِلمِ اللهِ، و أمينَ غَيبِهِ و مُستَودَعَ سِرِّهِ، و حُجَّتَهُ عَلیٰ خَلقِهِ، و تَرجُمانَهُ و لِسانَهُ؛ لا يَكونُ إلّا بِهٰذِهِ الصِّفَةِ، فَالحُجَّةُ لا تَكونُ إلّا مِن نَسلِهِم، يَقومُ مَقامَ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله فِي الخَلقِ بِالعِلمِ الَّذي عِندَهُ و وَرِثَهُ عَنِ الرَّسولِ، إن جَحَدَهُ النّاسُ سَكَتَ، و كانَ بَقاءُ ما عَلَيهِ النّاسُ قَليلاً مِمّا في أيديهِم مِن عِلمِ الرَّسولِ عَلَى اختِلافٍ مِنهُم فيهِ، قَد أقاموا بَينَهُمُ الرَّأيَ وَ القِياسَ، وإنَّهُم إن أقَرّوا بِهِ و أطاعوهُ و أخَذوا عَنهُ ظَهَرَ العَدلُ، و ذَهَبَ الاِختِلافُ وَ التَّشاجُرُ، وَ استَوَى الأَمرُ، و أبانَ الدّينَ، و غَلَبَ عَلَى الشَّكِّ اليَقينُ. و لا يَكادُ أن يُقِرَّ النّاسُ بِهِ، و لا يُطيعوا لَهُ أو يَحفَظوا لَهُ بَعدَ فَقدِ الرَّسولِ، و ما مَضیٰ رَسولٌ و لا نَبِيٌّ قَطُّ إلّا و قَد تَختَلِفُ اُمَّتُهُ مِن بَعدِهِ، و إنَّما كانَ عِلَّةُ اختِلافِهِم خِلافَهُم عَلَى الحُجَّةِ و تَركَهُم إيّاهُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَما يُصنَعُ بِالحُجَّةِ إذا كانَ بِهٰذِهِ الصِّفَةِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: قَد يُقتَدیٰ بِهِ، و يَخرُجُ عَنهُ الشَّيءُ بَعدَ الشَّيءِ مِمّا فیهِ</span><ref><span dir="rtl">في المصدر: «مکانه» بدل «ممّا فیه»، و التصویب من بحار الأنوار</span></ref> <span dir="rtl">مَنفَعَةُ الخَلقِ و صَلاحُهُم، فَإِن أحدَثوا في دينِ اللهِ شَيئاً أعلَمَهُم، و إن زادوا فيهِ أخبَرَهُم، و إن نَقَصوا مِنهُ شَيئاً أفادَهُم.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ الزِّنديقُ: مِن أيِّ شَيءٍ خَلَقَ اللهُ الأَشیاءَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: مِن لا شَيءٍ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ: كَيفَ يَجيءُ مِن لا شَيءٍ شَيءٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: إنَّ الأَشیاءَ لا تَخلو أن تَكونَ خُلِقَت مِن شَيءٍ أو مِن غَيرِ شَيءٍ: فَإِن كانَت خُلِقَت مِن شَيءٍ كانَ مَعَهُ، فَإِنَّ ذٰلِكَ الشَّيءَ قَديمٌ، وَ القَديمُ لا يَكونُ حَديثاً و لا يَفنیٰ و لا يَتَغَيَّرُ، و لا يَخلو ذٰلِكَ الشَّيءُ مِن أن يَكونَ جَوهَراً واحِداً و لَوناً واحِداً، فَمِن أينَ جاءَت هٰذِهِ الاَلوانُ المُختَلِفَةُ، وَ الجَواهِرُ الكَثيرَةُ المَوجودَةُ في هٰذَا العالَمِ مِن ضُروبٍ شَتّیٰ؟ و مِن أينَ جاءَ المَوتُ إن كانَ الشَّيءُ الَّذي اُنشِئَت مِنهُ الأَشیاءُ حَيّاً؟ و مِن أينَ جاءَتِ الحَياةُ إن كانَ ذٰلِكَ الشَّيءُ مَيِّتاً؟ و لا يَجوزُ أن يَكونَ مِن حَيٍّ ومَيِّتٍ قَديمَينِ لَم يَزالا؛ لِأَنَّ الحَيَّ لا يَجيءُ مِنهُ مَيِّتٌ و هُوَ لَم يَزَل حَيّاً، و لا يَجوزُ أيضاً أن يَكونَ المَيِّتُ قَديماً لَم يَزَل بِما هُوَ بِهِ مِنَ المَوتِ؛ لِأَنَّ المَيِّتَ لا قُدرَةَ لَهُ و لا بَقاءَ.…</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَلَم يَزَل صانِعُ العالَمِ عالِماً بِالَاحداثِ الَّتي أحدَثَها قَبلَ أن يُحدِثَها؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَلَم يَزَل يَعلَمُ فَخَلَقَ ما عَلِمَ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أمُختَلِفٌ هُوَ أم مُؤتَلِفٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا يَليقُ بِهِ الاِختِلافُ و لَا الاِيتِلافُ، إنَّما يَختَلِفُ المُتَجَزِّي، و يَأتَلِفُ المُتَبَعِّضُ، فَلا يُقالُ لَهُ: مُؤتَلِفٌ و لا مُختَلِفٌ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَكَيفَ هُوَ اللهُ الواحِدُ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: واحِدٌ في ذاتِهِ، فَلا واحِدَ كَواحِدٍ؛ لِأَنَّ ما سِواهُ مِنَ الواحِدِ مُتَجَزي، و هُوَ تَبارَكَ و تَعالیٰ واحِدٌ لا يَتَجَزّیٰ، و لا يَقَعُ عَلَيهِ العَدُّ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَلَايِّ عِلَّةٍ خَلَقَ الخَلقَ و هُوَ غَيرُ مُحتاجٍ إلَيهِم، و لا مُضطَرٍّ إلیٰ خَلقِهِم، و لا يَليقُ بِهِ التَّعَبُّثُ بِنا؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: خَلَقَهُم لِإظهارِ حِكمَتِهِ، وإنفاذِ عِلمِهِ، وإمضاءِ تَدبيرِهِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: و كَيفَ لا يَقتَصِرُ عَلیٰ هٰذِهِ الدّارِ فَيَجعَلُها دارَ ثَوابِهِ و مُحتَبَسَ عِقابِهِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: إنَّ هٰذِهِ الدّارَ دارُ ابتِلاءٍ، و مَتجَرُ الثَّوابِ، و مُكتَسَبُ الرَّحمَةِ، مُلِئَت آفاتٍ، و طُبِّقَت شَهواتٍ؛ لِيَختَبِرَ فيها عَبيدَهُ بِالطّاعَةِ، فَلا يَكونُ دارُ عَمَلٍ دارَ جَزاءٍ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أ فَمِن حِكمَتِهِ أن جَعَلَ لِنَفسِهِ عَدُوّاً، و قَد كانَ و لا عَدُوَّ لَهُ، فَخَلَقَ - كَما زَعَمتَ - إبليسَ، فَسَلَّطَهُ عَلیٰ عَبيدِهِ يَدعوهُم إلیٰ خِلافِ طاعَتِهِ، و يَأمُرُهُم بِمَعصِيَتِهِ، و جَعَلَ لَهُ مِنَ القُوَّةِ - كما زَعَمتَ - يَصِلُ بِلُطفِ الحيلَةِ إلیٰ قُلوبِهِم، فَيُوَسوِسُ إلَيهِم فَيُشَكِّكُهُم في رَبِّهِم، و يُلَبِّسُ عَلَيهِم دينَهُم، فَيُزيلُهُم عَن مَعرِفَتِهِ، حَتّیٰ أنكَرَ قَومٌ - لَمّا وَسوَسَ إلَيهِم - رُبوبِيَّتَهُ، و عَبَدوا سِواهُ، فَلِمَ سَلَّطَ عَدُوَّهُ عَلیٰ عَبيدِهِ، و جَعَلَ لَهُ السَّبيلَ إلیٰ إغوائِهِم؟ قالَ: إنَّ هٰذَا العَدُوَّ الَّذي ذَكَرتَ لا تَضُرُّهُ عَداوَتُهُ، و لا تَنفَعُهُ وَلايَتُهُ، و عَداوَتُهُ لا تَنقُصُ مِن مُلكِهِ شَيئا، و وَلايَتُهُ لا تَزيدُ فيهِ شَيئاً، وإنَّما يُتَّقَى العَدُوُّ إذا كانَ في قُوَّةٍ يَضُرُّ و يَنفَعُ، إن هَمَّ بِمُلكٍ أخَذَهُ، أو بِسُلطانٍ قَهَرَهُ، فَأَمَّا إبليسُ فَعَبدٌ خَلَقَهُ لِيَعبُدَهُ و يُوَحِّدَهُ، و قَد عَلِمَ حينَ خَلَقَهُ ما هُوَ و إلیٰ ما يَصيرُ إلَيهِ، فَلَم يَزَل يَعبُدُهُ مَعَ مَلائِكَتِهِ حَتَّى امتَحَنَهُ بِسُجودِ آدَمَ، فَامتَنَعَ مِن ذٰلِكَ حَسَداً و شَقاوَةً غَلَبَت عَلَيهِ فَلَعَنَهُ عِندَ ذٰلِكَ، و أخرَجَهُ عَن صُفوفِ المَلائِكَةِ، و أنزَلَهُ إلَى الأرضِ مَلعوناً مَدحوراً، فَصارَ عَدُوَّ آدَمَ و وُلدِهِ بِذٰلِكَ السَّبَبِ، و ما لَهُ مِنَ السَّلطَنَةِ عَلیٰ وُلدِهِ إلَا الوَسوَسَةَ وَ الدُّعاءَ إلیٰ غَيرِ السَّبيلِ، و قَد أقَرَّ مَعَ مَعصِيَتِهِ لِرَبِّهِ بِرُبوبِيَّتِهِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أ فَيَصلُحُ السُّجودُ لِغَيرِ اللهِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَكَيفَ أمَرَ اللهُ المَلائِكَةَ بِالسُّجودِ لآدَمَ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ: إنَّ مَن سَجَدَ بِأَمرِ اللهِ فَقَد سَجَدَ لِلهِ، فَكانَ سُجودُهُ لِلهِ إِذا كانَ عَن أمرِ اللّه</span>‌ <span dir="rtl">تَعالیٰ... .</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَأَخبِرني عَنِ السِّحرِ ما أصلُهُ؟ و كيف يَقدِرُ السّاحِرُ عَلیٰ ما يوصَفُ من عَجائِبِهِ، و ما يَفعَلُ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: إنَّ السِّحرَ عَلیٰ وُجوهٍ شَتّیٰ: وَجهٌ مِنها بِمَنزِلَةِ الطِّبِّ، كما أنَّ الاَطِبّاءَ وَ ضَعوا لِكُلِّ داءٍ دَواءً، فَكَذٰلِكَ عِلمُ السِّحرِ، اِحتالوا لِكُلِّ صِحَّةٍ آفَةً، و لِكُلِّ عافِيَةٍ عاهَةً، و لِكُلِّ مَعنىً حيلَةً. و نَوعٌ مِنهُ آخَرُ: خَطفَةٌ و سُرعَةٌ و مَخاريقُ و خِفَّةٌ. و نَوعٌ مِنهُ: ما يَأخُذُ أولياءُ الشَّياطينِ عَنهُم.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَمِن أينَ عَلِمَ الشَّياطينُ السِّحرَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: مِن حَيثُ عَرَفَ الاَطِبّاءُ الطِّبَّ، بَعضُهُ تَجرِبَةٌ و بَعضُهُ عِلاجٌ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَما تَقولُ فِي المَلَكين: هاروتَ و ماروتَ؟ و ما يَقولُ النّاسُ بِأَنَّهُما يُعَلِّمانِ النّاسَ السِّحرَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: إنَّهُما مَوضِعُ ابتِلاءٍ و مَوقِفُ فِتنَةٍ، تَسبيحُهُما: اليَومَ لَو فَعَلَ الإِنسانُ كَذا و كَذا لَكانَ كَذا، و لَو يُعالِجُ بِكَذا و كَذا لَصارَ كَذا، أصنافُ السِّحرِ، فَيَتَعَلَّمونَ مِنهُما ما يَخرُجُ عَنهُما، فَيَقولانِ لَهُم: إنَّما نَحنُ فِتنَةٌ فَلا تَأخُذوا عَنّا ما يَضُرُّكُم و لا يَنفَعُكُم.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أ فَيَقدِرُ السّاحِرُ أن يَجعَلَ الإِنسانَ بِسِحرِهِ في صُورَةِ الكَلبِ أوِ الحِمارِ أو غَيرِ ذٰلِكَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: هُوَ أعجَزُ مِن ذٰلِكَ، و أضعَفُ مِن أن يُغَيِّرَ خَلقَ اللهِ، إنَّ مَن أبطَلَ ما رَكَّبَهُ اللهُ و صَوَّرَهُ و غَيَّرَهُ فَهُوَ شَريكُ اللهِ في خَلقِهِ، تَعالَى اللهُ عَن ذٰلِكَ عُلُوّاً كَبيراً. لَو قَدَرَ السّاحِرُ عَلیٰ ما وَصَفتَ لَدَفَعَ عَن نَفسِهِ الهَرَمَ وَ الآفَةَ وَ الأَمراضَ، و لَنَفَى البَياضَ عَن رَأسِهِ وَ الفَقرَ عَن ساحَتِهِ. وإنَّ مِن أكبَرِ السِّحرِ النَّميمَةَ؛ يُفَرَّقُ بِها بَينَ المُتَحابَّينِ، و يُجلَبُ العَداوَةُ عَلَى المُتصافِيَينِ، و يُسفَكُ بِهَا الدِّماءُ، و يُهدَمُ بِهَا الدّورُ، و يُكشَفُ بِهَا السُّتورُ، و النَّمّامُ أشَرُّ مَن وَطِئَ الاَرضَ بِقَدَمٍ. فَأَقرَبُ أقاويلِ السِّحرِ مِنَ الصَّوابِ أنَّهُ بِمَنزِلَةِ الطِّبِّ، إنَّ السّاحِرَ عالَجَ الرَّجُلَ فَامتَنَعَ مِن مُجامَعَةِ النِّساءِ، فَجاءَ الطَّبيبَ فَعالَجَهُ بِغَيرِ ذٰلِكَ العِلاجِ، فَاُبرِئَ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَما بالُ وُلدِ آدَمَ فيهِم شَريفٌ و وَضيعٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: الشَّريفُ المُطيعُ، وَ الوَضيعُ العاصي.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أ لَيسَ فيهِم فاضِلٌ و مَفضولٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: إنَّما يَتَفاضَلونَ بِالتَّقویٰ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَتَقولُ إنَّ وُلدَ آدَمَ كُلَّهم سِواءٌ فِي الَاصلِ، لا يَتَفاضَلونَ إلّا بِالتَّقویٰ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم، إنّي وَجَدتُ أصلَ الخَلقِ التُّرابَ، وَ الَابُ آدَمُ وَ الاُمُّ حَوّاءُ، خَلَقَهُم إلٰهٌ واحِدٌ و هُم عَبيدُهُ، إنَّ اللهَ عزّ و جلّ اختارَ مِن وُلدِ آدَمَ اُناساً طَهَّرَ ميلادَهُم، و طَيَّبَ أبدانَهُم، و حَفِظَهُم في أصلابِ الرِّجالِ و أرحامِ النِّساءِ، أخرَجَ مِنهُمُ الأَنبِیاءَ وَ الرُّسُلَ، فَهُم أزكیٰ فُروعِ آدَمَ، ما فَعَلَ ذٰلِكَ لأَمرٍ استَحَقّوهُ مِنَ اللهِ عزّ و جلّ و لٰكِن عَلِمَ اللهُ مِنهُم - حينَ ذَرَأَهُم - أنَّهُم يُطيعونَهُ و يَعبُدونَهُ و لا يُشرِكونَ بِهِ شَيئاً، فَهٰؤُلاءِ بِالطّاعَةِ نالوا مِن اللهِ الكَرامَةَ وَ المَنزِلَةَ الرَّفيعَةَ عِندَهُ، و هٰؤُلاءِ الَّذينَ لَهُمُ الشَّرَفُ وَ الفَضلُ و الحَسَبُ، و سائِرُ النّاسِ سَواءٌ، ألا مَنِ اتَّقَى اللهَ أكرَمَهُ، و مَن أطاعَهُ أحَبَّهُ، و مَن أحَبَّهُ لَم يُعَذِّبهُ بِالنّارِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَأَخبِرني عَنِ اللهِ عزّ و جلّ كَيفَ لَم يَخلُقِ الخَلقَ كُلَّهم مُطيعينَ مُوَحِّدينَ، و كانَ عَلیٰ ذٰلِكَ قادِراً؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: لَو خَلَقَهُم مُطيعينَ لَم يَكُن لَهُم ثَوابٌ؛ لِأَنَّ الطّاعَةَ إذا ما كانتَ فِعلَهُم لَم تَكُن جَنَّةٌ و لا نارٌ، و لٰكِن خَلَقَ خَلقَهُ فَأَمَرَهُم بِطاعَتِهِ و نَهاهُم عَن مَعصِيَتِهِ، وَ احتَجَّ عَلَيهِم بِرُسُلِهِ، و قَطَعَ عُذرَهُم بِكُتُبِهِ؛ لِيَكونوا هُمُ الَّذينَ يُطيعونَ و يَعصونَ و يَستَوجِبونَ بِطاعَتِهِم لَهُ الثَّوابَ و بِمَعصِيَتِهِم إيّاهُ العِقابَ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَالعَمَلُ الصّالِحُ مِنَ العَبدِ هُوَ فِعلُهُ، وَ العَمَلُ الشَرُّ مِنَ العَبدِ هُوَ فِعلُهُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: العَمَلُ الصّالِحُ مِنَ العَبدِ بِفِعلِهِ وَ اللهُ بِهِ أمَرَهُ، و العَمَلُ الشَّرُّ مِنَ العَبدِ بِفِعلِهِ وَ اللهُ عَنهُ نَهاهُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: ألَيسَ فَعَلَهُ بِالآلَةِ الَّتي رَكَّبَها فيهِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم، و لٰكِن بِالآلَةِ الَّتي عَمِلَ بِهَا الخَيرَ قَدَرَ عَلَى الشَّرِّ الَّذي نَهاهُ عَنهُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَإِلَى العَبدِ مِنَ الأَمرِ شَيءٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: ما نَهاهُ اللهُ عَن شَيءٍ إلّا و قَد عَلِمَ أنَّهُ يُطيقُ تَركَهُ، و لا أمَرَهُ بِشَيءٍ إلّا و قَد عَلِمَ أنَّهُ يَستَطيعُ فِعلَهُ؛ لِأَنَّهُ لَيسَ مِن صِفَتِهِ الجَورُ وَ العَبَثُ وَ الظُّلمُ و تَكليفُ العِبادِ ما لا يُطيقونَ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَمَن خَلَقَهُ اللهُ كافِراً أ يَستَطيعُ الإِيمانَ؟ و لَهُ عَلَيهِ بِتَركِهِ الإِيمانَ حُجَّةٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: إنَّ اللهَ خَلَقَ خَلقَهُ جَميعاً مُسلِمينَ، أمَرَهُم و نَهاهُم، وَ الكُفرُ اسمٌ يَلحَقُ الفاعِلَ حينَ يَفعَلُهُ العَبدُ، و لَم يَخلُقِ اللهُ العَبدَ حينَ خَلَقَهُ كافِراً، إنَّهُ إنَّما كَفَرَ مِن بَعدِ أن بَلَغَ وَقتاً لَزِمَتهُ الحُّجَةُ مِنَ اللهِ، فَعَرَضَ عَلَيهِ الحَقَّ فَجَحَدَهُ، فَبِإِنكارِهِ الحَقَّ صارَ كافِراً.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أ فَيَجوزُ أن يُقَدِّرَ عَلَى العَبدِ الشَّرَّ، و يَأمُرَهُ بِالخَيرِ و هُوَ لا يَستَطيعُ الخَيرَ أن يَعمَلَهُ، و يُعَذِّبَهُ عَلَيهِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: إنَّهُ لا يَليقُ بِعَدلِ اللهِ و رَأفَتِهِ أن يُقَدِّرَ عَلَى العَبدِ الشَّرَّ و يُريدَهُ مِنهُ، ثُمَّ يَأمُرَهُ بِما يَعلَمُ أنَّهُ لايَستَطيعُ أخذَهُ و الإِنزاعِ عَمّا لا يَقدِرُ عَلیٰ تَركِهِ، ثُمَّ يُعَذِّبَهُ عَلیٰ تَركِهِ أمرَهُ الَّذي عَلِمَ أنَّهُ لا يَستَطيعُ أخذَهُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: بِماذَا استَحَقَّ الَّذين أغناهُم و أوسَعَ عَلَيهِم مِن رِزقِهِ الغَناءَ وَ السَّعَةَ، و بِماذَا استَحَقَّ الفَقيرُ التَّقتيرَ وَ الضّيقَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: اِختَبَرَ الَاغنِياءَ بِما أعطاهُم لِيَنظُرَ كَيفَ شُكرُهُم، وَ الفُقَراءَ بِما مَنَعَهُم لِيَنظُرَ كَيفَ صَبرُهُم.</span>
<span dir="rtl">ووَجهٌ آخَرُ: إنَّهُ عَجَّلَ لِقَومٍ في حَياتِهِم، و لِقَومٍ آخَرَ لِيَومِ حاجَتِهِم إلَيهِ.</span>
<span dir="rtl">ووَجهٌ آخَرُ: فَإِنَّهُ عَلِمَ احتِمالَ كُلِّ قَومٍ فَأَعطاهُم عَلیٰ قَدرِ احتِمالِهِم، و لَو كانَ الخَلقُ كُلُّهُم أغنِياءَ لَخَرِبَتِ الدُّنيا و فَسَدَ التَّدبيرُ، و صارَ أهلُها إلَى الفَناءِ، و لٰكِن جَعَلَ بَعضَهُم لِبَعضٍ عَوناً، و جَعَلَ أسبابَ أرزاقِهِم في ضُروبِ الأَعمالِ و أنواعِ الصِّناعاتِ، و ذٰلِكَ أدوَمُ فِي البَقاءِ و أصَحُّ فِي التَّدبيرِ، ثُمَّ اختَبَرَ الأَغنِياءَ بِالاِستِعطافِ عَلَى الفُقَراءِ، كُلُّ ذٰلِكَ لُطفٌ و رَحمَةٌ مِنَ الحَكيمِ الَّذي لايُعابُ تَدبيرُهُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَبِمَا استَحَقَّ الطِّفلُ الصَّغيرُ ما يُصيبُهُ مِنَ الأَوجاعِ وَ الأَمراضِ بِلا ذَنبٍ عَمِلَهُ و لا جُرمٍ سَلَفَ مِنهُ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: إنَّ المَرَضَ عَلیٰ وُجوهٍ شَتّیٰ: مَرَضُ بَلوىً و مَرَضُ عُقوبَةٍ، مَرَضٌ جُعِلَ عِلَّةً لِلفَناءِ، و أنتَ تَزعُمُ أنَّ ذٰلِكَ مِن أغذِيَةٍ رَدِيَّةٍ، و أشرِبَةٍ وَبِيَّةٍ، أو عِلَّةٍ كانَت بِاُمِّهِ، و تَزعُمُ أنَّ مَن أحسَنَ السِّياسَةَ لِبَدَنِهِ، و أجمَلَ النَّظَرَ في أحوالِ نَفسِهِ، و عَرَفَ الضّارَّ مِمّا يَأكُلُ مِنَ النّافِعِ لَم يَمرَض، و تَميلُ في قَولِكَ إلیٰ مَن يَزعُمُ أنَّهُ لا يَكونُ المَرَضُ وَ المَوتُ إلّا مِنَ المَطعَمِ وَ المَشرَبِ!</span>
<span dir="rtl">قَد ماتَ أرِسطاطاليسُ مُعَلِّمُ الَاطِبّاءِ، و أفلاطونُ رَئيسُ الحُكَماءِ، و جالينوس شاخَ و دَقَّ بَصَرُهُ و ما دَفَعَ المَوتَ حينَ نَزَلَ بِساحَتِهِ، و لَم يَألوا حِفظَ أنفُسِهِم وَ النَّظَرَ لِما يُوافِقُها.</span>
<span dir="rtl">كَم مِن مَريضٍ قَد زادَهُ المُعالِجُ سُقماً! و كَم مِن طَبيبٍ عالِمٍ و بَصيرٍ بِالَادواءِ و الَادوِيَةِ ماهرٍ ماتَ! و عاشَ الجاهِلُ بِالطِّبِّ بَعدَهُ زَماناً، فَلا ذاكَ نَفَعَهُ عِلمُهُ بِطِبِّهِ عِندَ انقِطاعِ مُدَّتِهِ و حُضورِ أجَلِهِ، و لا هٰذا ضَرَّهُ الجَهلُ بِالطِّبِّ مَعَ بَقاءِ المُدَّةِ و تَأَخُّرِ الَاجَلِ.…</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَأَخبِرني عَنِ اللهِ عزّ و جلّ، أ لَهُ شَريكٌ في مُلكِهِ، أو مُضادٌّ لَهُ في تَدبيرِهِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَما هٰذَا الفَسادُ المَوجودُ في هٰذَا العالَمِ؛ مِن سِباعٍ ضارِيَةٍ، و هَوامَّ مَخوفَةٍ، و خَلقٍ كَثيرٍ مُشَوَّهَةٍ، و دودٍ و بَعوضٍ، و حَيّاتٍ و عَقارِبَ، و زَعَمتَ أنَّهُ لا يَخلُقُ شَيئاً إلّا لِعِلَّةٍ؛ لِأَنَّه لا يَعبَثُ؟!</span>
<span dir="rtl">قالَ: أ لَستَ تَزعُمُ أنَّ العَقارِبَ تَنفَعُ مِن وَجَعِ المَثانَةِ وَ الحَصاةِ، و لِمَن يَبولُ فِي الفِراشِ، و أنَّ أفضَلَ التِّرياقِ ما عولِجَ مِن لُحومِ الأَفاعي، فَإِنَّ لُحومَها إذا أكَلَهَا المَجذومُ بِشَبٍّ</span><ref><span dir="rtl">الشَّبُّ: دواء معروف، و قيل: الشبُّ شيء يشبه الزاج (لسان العرب: ج‌۱ ص‌۴۸۳ «شبب</span>»).</ref> <span dir="rtl">نَفَعَهُ، و تَزعُمُ أنَّ الدّودَ الَاحمَرَ الَّذي يُصابُ تَحتَ الأرضِ نافِعٌ لِلآكِلَةِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: فَأَمَّا البَعوضُ وَ البَقُّ فَبَعضُ سَبَبِهِ أنَّهُ جُعِلَ أرزاقَ بَعضِ الطَّيرِ، و أهانَ بِها جَبّاراً تَمَرَّدَ عَلَى اللهِ و تَجَبَّرَ و أنكَرَ رُبوبِيَّتَهُ، فَسَلَّطَ اللهُ عَلَيهِ أضعَفَ خَلقِهِ؛ لِيُرِيَهُ قُدرَتَهُ و عَظَمَتَهُ، و هِيَ البَعوضَةُ، فَدَخَلَت في مِنخَرِهِ حَتّیٰ وَ صَلَت إلیٰ دِماغِهِ فَقَتَلَتهُ. وَ اعلَم أنّا لَو وَقَفنا عَلیٰ كُلِّ شَيءٍ خَلَقَهُ اللهُ تَعالیٰ لِمَ خَلَقَهُ؟ و لِأَيِّ شَيءٍ أنشَأَهُ؟ لَكُنّا قَد ساوَيناهُ في عِلمِهِ، و عَلِمنا كُلَّ ما يَعلَمُ وَ استَغنَينا عَنهُ، و كُنّا و هُوَ فِي العِلمِ سَواءً.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَأَخبِرني هَل يُعابُ شَيءٌ مِن خَلقِ اللهِ و تَدبيرِهِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَإِنَّ اللهَ خَلَقَ خَلقَهُ غُرلاً</span><ref><span dir="rtl">الغُرْلَةُ: مثلُ القُلفَةِ وزناً و معنىً، و غَرِلَ غَرَلاً: إذا لم يختن (المصباح المنير: ص‌۴۴۶ «غرل</span>»).</ref><span dir="rtl">، أ ذٰلِكَ مِنهُ حِكمَةٌ أم عَبَثٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: بَل حِكمَةٌ مِنهُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: غَيَّرتُم خَلقَ اللهِ، و جَعَلتُم فِعلَكُم في قَطعِ الغُلفَةِ أصوَب مِمّا خَلَقَ اللهُ لَها، و عِبتُم الأَغلَفَ و اللهُ خَلَقَهُ، و مَدَحتُمُ الخِتانَ و هُوَ فِعلُكُم أم تَقولونَ إنَّ ذٰلِكَ مِنَ اللهِ كانَ خَطَأً غَيرَ حِكَمَةٍ؟!</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: ذٰلِكَ مِنَ اللهِ حِكمَةٌ و صَوابٌ، غَيرَ أنَّهُ سَنَّ ذٰلِكَ و أوجَبَهُ عَلیٰ خَلقِهِ، كَما أنَّ المَولودَ إذا خَرَجَ مِن بَطنِ اُمِّهِ وَجَدنا سُرَّتَهُ مُتَّصِلَةً بِسُرَّةِ اُمِّهِ، كَذٰلِكَ خَلَقَهَا الحَكيمُ فَأَمَرَ العِبادَ بِقَطعِها، و في تَركِها فَسادٌ بَيِّنٌ لِلمَولودِ وَ الاُمِّ. و كَذٰلِكَ أظفارُ الإِنسانِ أمَرَ إذا طالَت أن تُقَلَّمَ، و كانَ قادِراً يَومَ دَبَّرَ خَلقَ الإِنسانِ أن يَخلُقَها خِلقَةً لا تَطولُ، و كَذٰلِكَ الشَّعرُ مِنَ الشّارِبِ وَ الرَّأسِ يَطولُ فَيُجَزُّ، و كَذٰلِكَ الثّيرانُ خَلَقَهَا اللهُ فُحولَةً وإخصاؤُها أوفَقُ، و لَيسَ في ذٰلِكَ عَيبٌ في تَقدِيرِ اللهِ عزّ و جلّ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أ لَستَ تَقولُ: إنَّ اللهَ تَعالیٰ قالَ: (ٱدْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ)</span><ref><span dir="rtl">غافر: ۶۰</span>.</ref><span dir="rtl">، و قَد نَرَى المُضطَرَّ يَدعوهُ فَلا يُجابُ لَهُ، وَ المَظلومَ يَستَنصِرُهُ عَلیٰ عَدُوِّهِ فَلا يَنصُرُهُ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: وَيحَكَ! ما يَدعوهُ أحَدٌ إلّا استَجابَ لَهُ؛ أمَّا الظّالِمُ فَدُعاؤُهُ مَردودٌ إلیٰ أن يَتوبَ إلَى اللهِ، و أمَّا المُحِقُّ فَإِنَّهُ إذا دَعاهُ استَجابَ لَهُ، و صَرَفَ عَنهُ البَلاءَ مِن حَيثُ لا يَعلَمُهُ، أوِ ادَّخَرَ لَهُ ثَواباً جَزيلاً لِيَومِ حاجَتِهِ إلَيهِ، وإن لَم يَكُنِ الأَمرُ الَّذي سَأَلَ العَبدُ خَيراً لَهُ إن أعطاهُ، أمسَكَ عَنهُ، وَ المُؤمِنُ العارِفُ بِاللهِ رُبَّما عَزَّ عَلَيهِ أن يَدعُوَهُ فيما لا يَدري أ صَوابٌ ذٰلِكَ أم خَطَأٌ، و قَد يَسأَلُ العَبدُ رَبَّهُ إهلاكَ مَن لَم تَنقَطِع مُدَّتُهُ، و يَسألُ المَطَرَ وَقتاً و لَعَلَّهُ أوانٌ لا يَصلُحُ فيهِ المَطَرُ؛ لِأَنَّهُ أعرَفُ بِتَدبيرِ ما خَلَقَ مِن خَلقِهِ، و أشباهُ ذٰلِكَ كَثيرَةٌ، فَافهَم هٰذا.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَأَخبِرني أيُّهَا الحَكيمُ! ما بالُ السَّماءِ لا يَنزِلُ مِنها إلَى الأرضِ أحدٌ و لا يَصعَدُ مِنَ الأرضِ إلَيها بَشَرٌ، و لا طَريقَ إلَيها، و لا مَسلَكَ، فَلَو نَظَرَ العِبادُ في كُلِّ دَهرٍ مَرَّةً مَن يَصعَدُ إلَيها و يَنزِلُ، لَكانَ ذٰلِكَ أثبَتَ فِي الرُّبوبِيَّةِ و أنفیٰ لِلشَّكِّ و أقویٰ لِليَقينِ، و أجدَرَ أن يَعلَمَ العِبادُ أنَّ هُناكَ مُدَبِّراً إلَيهِ يَصعَدُ الصّاعِدُ و مِن عِندِهِ يَهبِطُ الهابِطُ؟!</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: إنَّ كُلَّ ما تَریٰ فِي الأرضِ مِنَ التَّدبيرِ إنَّما هُوَ يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ و مِنها يَظهَرُ، أما تَرَى الشَّمسَ مِنها تَطلُعُ و هِيَ نورُ النَّهارِ، و مِنها قِوامُ الدُّنيا، و لَو حُبِسَت حارَ مَن عَلَيها و هَلَكَ! وَ القَمرَ مِنها يَطلُعُ و هُوَ نورُ اللَّيلِ، و بِهِ يُعلَمُ عَدَدُ السِّنينَ وَ الحِسابُ وَ الشُّهورُ وَ الأَيّامُ، و لَو حُبِسَ لَحارَ مَن عَلَيها و فَسَدَ التَّدبيرُ! و فِي السَّماءِ النُّجومُ الَّتي يُهتَدیٰ بِها في ظُلُماتِ البَرِّ و البَحرِ، و مِنَ السَّماءِ يَنزِلُ الغَيثُ الَّذي فيهِ حَياةُ كُلِّ شَيءٍ؛ مِنَ الزَّرعِ وَ النَّباتِ وَ الأَنعامِ و كُلِّ</span>‌<span dir="rtl">الخَلقِ، لَو حُبِسَ عَنهُم لَما عاشوا! وَ الرِّيحَ لَو حُبِسَت أيّاماً لَفَسَدَتِ الأَشياءُ جَميعاً و تَغَيَّرَت! ثُمَّ الغَيمَ وَ الرَّعدَ وَ البَرقَ وَ الصَّواعِقَ؟! كُلُّ ذٰلِكَ إنَّما هُوَ دَليلٌ عَلیٰ أنَّ هُناكَ مُدَبِّراً يُدَبِّرُ كُلَّ شَيءٍ و مِن عِندِهِ يَنزِلُ. و قَد كَلَّمَ اللهُ موسیٰ و ناجاهُ، و رَفَعَ اللهُ عيسَى بنَ مَريَمَ، وَ المَلائِكَةُ تَنزِلُ مِن عِندِهِ، غَيرَ أنَّكَ لاتُؤمِنُ بِما لَم تَرَهُ بِعَينِكَ، و فيما تَراهُ بِعَينِكَ كِفايَةٌ إن تَفهَم و تَعقِل.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَلَو أنَّ اللهَ تَعالیٰ رَدَّ إلَينا مِنَ الأَمواتِ في كُلِّ مِئَةِ عامٍ واحِداً لِنَسألَهُ عَمَّن مَضیٰ مِنّا إلیٰ ما صاروا و كَيفَ حالُهُم، و ماذا لَقوا بَعدَ المَوتِ، و أيُّ شَيءٍ صُنِعَ بِهِم، لِيَعمَلَ</span><ref><span dir="rtl">هکذا في المصدر، و لعلّ الصواب: «لَعَمِلَ» کما في بعض المصادر</span></ref> <span dir="rtl">النّاسُ عَلَى اليَقينِ، وَ اضمَحَلَّ الشَّكُّ، و ذَهَبَ الغِلُّ عَنِ القُلوبِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: إنَّ هٰذِهِ مَقالَةُ مَن أنكَرَ الرُّسُلَ و كَذَّبَهُم، و لَم يُصَدِّق بِما جاؤوا بِهِ مِن عِندِ اللهِ، إذ أخبَروا و قالوا: إنَّ اللهَ أخبَرَ في كتابِهِ عزّ و جلّ عَلیٰ لِسانِ أنبِيائِهِ حالَ مَن ماتَ مِنّا، أ فَيَكونُ أحَدٌ أصدَقَ مِنَ اللهِ قَولاً و مِن رُسُلِهِ.</span>
<span dir="rtl">وقَد رَجَعَ إلَى الدُّنيا مِمَّن ماتَ خَلقٌ كَثيرٌ، مِنهُم أصحابُ الكَهفِ، أماتَهُم اللهُ ثَلاثَمِئَةِ عامٍ و تِسعَةً، ثُمَّ بَعَثَهُم في زَمانِ قَومٍ أنكَرُوا البَعثَ؛ لِيَقطَعَ حُجَّتَهُم، و لِيُرِيَهُم قُدرَتَهُ، و لِيَعلَموا أنَّ البَعثَ حَقٌّ.</span>
<span dir="rtl">و أماتَ اللهُ إرمِياءَ النَّبِيَّ علیه السلام الَّذي نَظَرَ إلیٰ خَرابِ بَيتِ المَقدِسِ و ما حَولَهُ حينَ غَزاهُم بُختُ نَصَّرَ، و قالَ: (أَنَّیٰ يُحْىِ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ ٱللَّهُ مِاْئَةَ عَامٍ)</span><ref><span dir="rtl">البقرة: ۲۵۹</span>.</ref><span dir="rtl">، ثُمَّ أحياهُ و نَظَرَ إلیٰ أعضائِهِ كَيفَ تَلتَئِمُ، و كَيفَ تُلبَسُ اللَّحمَ، وإلیٰ مَفاصِلِهِ و عُروقِهِ كَيفَ توصَلُ، فَلَمَّا استَویٰ قاعِداً قالَ: (أَعْلَمُ أَنَّ ٱللَّهَ عَلیٰ كُلِّ شَىْ</span>‌<span dir="rtl">ءٍ قَدِيرٌ)</span><ref><span dir="rtl">البقرة: ۲۵۹</span>.</ref><span dir="rtl">.</span>
<span dir="rtl">و أحيَا اللهُ قَوماً خَرَجوا عَن أوطانِهِم هارِبين مِنَ الطّاعونِ لا يُحصیٰ عَدَدُهُم، فَأَماتَهُمُ اللهُ دَهراً طَويلاً حَتّیٰ بَلِيَت عِظامُهُم و تَقَطَّعَت أوصالُهُم و صاروا تُراباً، فَبَعَثَ اللهُ في وَقتٍ أحَبَّ أن يُرِيَ خَلقَهُ قُدرَتَهُ نَبِيّاً يُقالُ لَهُ: حِزقيل، فَدَعاهُم فَاجتَمَعَت أبدانُهُم، و رَجَعَت فيها أرواحُهُم، و قاموا كَهَيئَةِ يَومَ ماتوا، لا يَفقِدونَ مِن أعدادِهِم رَجُلاً، فَعاشوا بَعدَ ذٰلِكَ دَهراً طَويلاً</span><ref><span dir="rtl">هذه القصّة مشهورة، راجع تفسير القمّي: ج‌۱ ص‌۸۰ و تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۱۳۰ ح‌۴۳۳</span>.</ref><span dir="rtl">.</span>
<span dir="rtl">وإنَّ اللهَ أماتَ قَوماً خَرَجوا مَعَ موسیٰ علیه السلام حينَ تَوَجَّهَ إلَى اللهِ عزّ و جلّ،‌ فَقالوا: (أَرِنَا ٱللَّهَ جَهْرَةً)</span><ref><span dir="rtl">النساء: ۱۵۳</span>.</ref><span dir="rtl">، فَأَماتَهُمُ اللهُ ثُمَّ أحياهُم.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَأَخبِرني عَمَّن قالَ بِتَناسُخِ الأَرواح، مِن أيِّ شَيءٍ قالوا ذٰلِكَ، و بِأَيِّ حُجَّةٍ قاموا عَلیٰ مَذاهِبِهِم؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: إنَّ أصحابَ التَّناسُخِ قَد خَلَّفوا وَراءَهُم مِنهاجَ الدِّينِ، و زَيَّنوا لِأَنفُسِهِم الضَّلالاتِ، و أمرَجوا</span><ref><span dir="rtl">المَرْجُ: الموضع تَرعیٰ فيه الدوابّ، وإرسالها للرعي و الخلط (القاموس المحيط: ج‌۱ ص‌۲۰۷</span>).</ref> <span dir="rtl">أنفُسَهُم فِي الشَّهَواتِ، و زَعَموا أنَّ السَّماءَ خاوِيَةٌ ما فيها شيءٌ مِمّا يوصَفُ، و أنَّ مُدَبِّرَ هٰذَا العالَمِ في صورَةِ المَخلوقينَ، بِحُجَّةِ مَن رَویٰ أنَّ اللهَ عزّ و جلّ خَلَقَ آدَمَ عَلیٰ صورَتِهِ، و أنَّهُ لا جَنَّةَ و لا نارَ، و لا بَعثَ و لا نُشورَ، وَ القِيامَةُ عِندَهُم خُروجُ الرُّوحِ مِن قالَبِهِ و وُلوجُهُ في قالَبٍ آخَرَ، إن كانَ مُحسِناً فِي القالَبِ الأَوَّلِ اُعيدَ في قالَبٍ أفضَلَ مِنهُ حَسَناً في أعلیٰ دَرَجَةٍ مِنَ الدُّنيا، وإن كانَ مُسيئاً أو غَيرَ عارِفٍ صارَ في بَعضِ الدَّوابِّ المُتعَبَةِ فِي الدُّنيا، أو هَوامٍّ مُشَوَّهَةِ الخِلقَةِ، و لَيسَ عَلَيهِم صَومٌ و لا صَلاةٌ، و لا شَيءٌ مِنَ العِبادَةِ أكثَرَ مِن مَعرِفَةِ مَن تَجِبَ عَلَيهِم مَعرِفَتُهُ، و كُلُّ شَيءٍ مِن شَهَواتِ الدُّنيا مُباحٌ لَهُم: مِن فُروجِ النِّساءِ و غَيرِ ذٰلِكَ مِنَ الَاخَواتِ وَ البَناتِ وَ الخالاتِ و ذَواتِ البُعولَةِ، و كَذٰلِكَ المَيتَةُ وَ الخَمرُ وَ الدَّمُ.</span>
<span dir="rtl">فَاستَقبَحَ مَقالَتَهُم كُلُّ الفِرَقِ، و لَعَنَهُم كُلُّ الاُمَمِ، فَلَمّا سُئِلُوا الحُجَّةَ زاغوا و حادوا، فَكَذَّبَ مَقالَتَهُمُ التَّوراةُ، و لَعَنَهُمُ الفُرقانُ، و زَعَموا مَعَ ذٰلِكَ أنَّ إلٰهَهُم يَنتَقِلُ مِن قالَبٍ إلیٰ قالَبٍ، و أنَّ الاَرواحَ الَازَلِيَّةَ هِيَ الَّتي كانَت في آدَمَ، ثُمَّ هَلُمَّ جَرّا تَجري إلیٰ يَومِنا هٰذا في و احِدٍ بَعدَ آخَرَ. فَإِذا كانَ الخالِقُ في صورَةِ المَخلوقِ فَبِما يُستَدَلُّ عَلیٰ أنَّ أحَدَهُما خالِقُ صاحِبِهِ؟!</span>
<span dir="rtl">وقالوا: إنَّ المَلائِكَةَ مِن وُلدِ آدَمَ؛ كُلُّ مَن صارَ في أعلیٰ دَرَجَةٍ من دينِهِم خَرَجَ مِن مَنزِلَةِ الاِمتِحانِ وَ التَّصفِيَةِ فَهُوَ مَلَكٌ! فَطوراً تَخالُهُم نَصاریٰ في أشياءَ، و طَوراً دَهرِيَّةً يَقولونَ: إنَّ الأَشیاءَ عَلیٰ غَيرِ الحَقيقَةِ، فَقد كانَ يَجِبُ عَلَيهِم أن لايَأكُلوا شَيئاً مِنَ اللُّحمانِ؛ لِأَنَّ الدَّوابَّ كُلَّها عِندَهُم مِن وُلدِ آدَمَ حُوِّلوا مِن صُوَرِهِم، فَلا يَجوزُ أكلُ لُحومِ القُرُباتِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: و مَن زَعَمَ أنَّ اللهَ لَم يَزَل و مَعَهُ طينَةٌ مُؤذِيَةٌ، فَلَم يَستَطِعِ التَّفَصِّيَ مِنها إلّا بِامتِزاجِهِ بِها و دُخولِهِ فيها، فَمِن تِلكَ الطّينَةِ خَلَقَ الأَشیاءَ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: سُبحانَ اللهِ و تَعالیٰ!! ما أعجَزَ إلٰهاً يوصَفُ بِالقُدرَةِ لايَستَطيعُ التَّفَصِّيَ مِنَ الطّينَةِ! إن كانَتِ الطّينَةُ حَيَّةً أزَلِيَّةً، فكانا إلٰهَينِ قَديمَينِ فَامتَزَجا و دَبَّرَا العالَمَ مِن أنفُسِهِما! فَإِن كانَ ذٰلِكَ كَذٰلِكَ فَمِن أينَ جاءَ المَوتُ وَ الفَناءُ؟ وإن كانَتِ الطّينَةُ مَيِّتَةً فَلا بَقاءَ لِلمَيِّتِ مَعَ الأَزَلِيِّ القَديمِ، وَ المَيِّتُ لايَجيءُ مِنهُ حَيٌّ. و هٰذِهِ مَقالَةُ الدّيصانِيَّةِ؛ أشَدِّ الزَّنادِقَةِ قَولاً، و أمهَنِهِم مَثَلاً، نَظَروا في كُتُبٍ قد صَنَّفَتها أوائِلُهُم، و حَبَروها لَهُم بِأَلفاظٍ مُزَخرَفَةٍ مِن غَيرِ أصلٍ ثابِتٍ و لا حُجَّةَ توجِبُ إثباتَ ما ادَّعَوا، كُلُّ ذٰلِكَ خِلافاً عَلَى اللهِ و عَلیٰ رُسُلِهِ، و تَكذيباً بِما جاؤوا بِهِ عَنِ اللهِ تَعالیٰ.</span>
<span dir="rtl">فَأَمّا مَن زَعَمَ أنَّ الَابدانَ ظُلمَةٌ و الاَرواحَ نورٌ، و أنَّ النّورَ لا يَعمَلُ الشَّرَّ، وَ الظُّلمَةَ لا تَعمَلُ الخَيرَ، فَلا يَجِبُ عَلَيهِم أن يَلوموا أحَداً عَلیٰ مَعصِيَةٍ و لا رُكوبِ حُرمَةٍ و لا إتيانِ فاحِشَةٍ، و إنَّ ذٰلِكَ عَلَى الظُّلمَةِ غَيرُ مُستَنكَرٍ؛ لِأَنَّ ذٰلِكَ فِعلُها، و لا لَهُ أن يَدعُوَ رَبّاً و لا يَتَضَرَّعَ إلَيهِ؛ لِأَنَّ النّورَ رَبٌّ، وَ الرَّبُّ لا يَتَضَرَّعُ إلیٰ نَفسِهِ و لا يَستَعيذُ بِغَيرِهِ، و لا لِأَحَدٍ مِن أهلِ هٰذِهِ المَقالَةَ أن يَقولَ: أحسَنتَ يا مُحسِنُ، أو: أسَأتَ؛ لِأَنَّ الإِساءَةَ مِن فِعلِ الظُّلمَةِ و ذٰلِكَ فِعلُها، وإِلاحسانَ مِنَ النّورِ، و لا يَقولُ النّورُ لِنَفسِهِ: أحسَنتَ يا مُحسِنُ، و لَيسَ هُناكَ ثالِثٌ، فَكانَتِ الظُّلمَةُ عَلیٰ قِياسِ قَولِهِم أحكَمَ فِعلاً و أتقَنَ تَدبيراً و أعَزَّ أركاناً مِنَ النّورِ، لِأَنَّ الأبدانَ مُحكَمَةٌ. فَمَن صَوَّر هٰذَا الخَلقَ صورَةً واحِدَةً عَلیٰ نُعوتٍ مُختَلِفَةٍ؟</span>
<span dir="rtl">و كُلُّ شَيءٍ يُریٰ ظاهِراً مِنَ الزَّهرِ وَ الأَشجارِ وَ الثِّمارِ وَ الطُّيورِ وَ الدَّوابِّ، يَجِبُ أن يَكونَ إلٰهاً! ثُمَّ حَبَسَتِ النّورَ في حَبسِها وَ الدَّولَةُ لَها.</span>
<span dir="rtl">وأمّا مَا ادَّعَوا بِأَنَّ العاقِبَةَ سَوفَ تَكونُ لِلنّورِ فَدعوىً، و يَنبَغي عَلیٰ قِياسِ قَولِهِم أن لا يَكونَ لِلنّورِ فِعلٌ لِأَنَّهُ أسيرٌ و لَيسَ لَهُ سُلطانٌ، فَلا فِعلَ لَهُ و لا تَدبيرَ، وإن كانَ لَهُ مَعَ الظُّلمَةِ تَدبيرٌ، فَما هُوَ بِأَسيرٍ، بَل هُوَ مُطلَقٌ عَزيزٌ، فَإِن لَم يَكُن كَذٰلِكَ و كانَ أسيرَ الظُّلمَةِ، فَإِنَّهُ يَظهَرُ في هٰذَا العالَمِ إحسانٌ و خَيرٌ مَعَ فَسادٍ و شَرٍّ، فَهٰذا يَدُلُّ عَلیٰ أنَّ الظُّلمَةَ تُحسِنُ الخَيرَ و تَفعَلُهُ، كَما تُحسِنُ الشَّرَّ و تَفعَلُهُ! فَإِن قالوا: مُحالٌ ذٰلِكَ، فَلا نُورَ يَثبُتُ و لا ظُلمَةَ، و بَطَلَت دَعواهُم، و رَجَعَ الأَمرُ إلیٰ أنَّ اللهَ واحِدٌ و ما سِواهُ باطِلٌ. فَهٰذِهِ مَقالَةُ مانِي الزِّنديقِ و أصحابِهِ</span><ref><span dir="rtl">أصحاب «ماني» يُسمّون: المانويّة، و هم أصحاب ماني بن فاتك الحكيم، الذي ظهر في زمان سابور بن أردشير، و قتله بهرام بن هرمز بن سابور، وذلك بعد عيسى بن مريم علیه السلام، أحدث ديناً بين المجوسيّة و النصرانيّة... و زعم أنّ العالم مصنوع مركّب من أصلين قديمين، أحدهما نور و الآخر ظلمة، و أنّهما أزليّان لم يزالا و لن يزالا... (راجع الملل و النحل للشهرستاني: ج‌۱ ص‌۲۴۴</span>).</ref><span dir="rtl">.</span>
<span dir="rtl">و أمّا مَن قالَ: النّورُ وَ الظُّلمَةُ بَينَهما حَكَمٌ، فَلابُدَّ مِن أن يَكونَ أكبَرُ الثَّلاثَةِ الحَكَمَ؛ لِأَنَّهُ لا يَحتاجُ إلَى الحاكِمِ إلّا مَغلوبٌ أو جاهِلٌ أو مَظلومٌ، و هٰذِهِ مَقالَةُ المانَوِيَّةِ، وَ الحِكايَةُ عَنهُم تَطولُ.…</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَلِمَ حَرَّمَ اللهُ الخَمرَ و لا لَذَّةَ أفضَلُ مِنها؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: حَرَّمَها لِأَنَّها اُمُّ الخَبائِثِ، و رَأسُ كُلِّ شَرٍّ، يَأتي عَلیٰ شارِبِها ساعَةٌ يُسلَبُ لُبُّهُ، و لا يَعرِفُ رَبَّهُ، و لا يَترُكُ مَعصِيَةً إلّا رَكِبَها، و لا حُرمَةً إلّا انتَهَكَها، و لا رَحِماً ماسَّةً إلّا قَطَعَها، و لا فاحِشَةً إلّا أتاها. وَ السَّكرانُ زِمامُهُ بِيَدِ الشَّيطانِ، إن أمَرَهُ أن يَسجُدَ لِلَاوثانِ سَجَدَ، و يَنقادُ حَيثُ ما قادَهُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَلِمَ حَرَّمَ الدَّمَ المَسفوحَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لَا نَّهُ يورِثُ القَساوَةَ، و يَسلُبُ الفُؤادَ رَحمَتَهُ، و يُعَفِّنُ البَدَنَ و يُغَيِّرُ اللَّونَ، و أكثَرُ ما يُصيبُ الإِنسانَ الجُذامُ يَكونُ مِن أكلِ الدَّمِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَأَكلُ الغُدَدِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: يورِثُ الجُذامَ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَالميتَةُ لِمَ حَرَّمَها؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَرقاً بَينَها و بَينَ ما يُذَكّیٰ و يُذكَرُ عَلَيهِ اسمُ اللهِ، وَ الميتَةُ قَد جَمَدَ فيهَا الدَّمُ و تَراجَعَ إلیٰ بَدَنِها، فَلَحمُها ثَقيلٌ غَيرُ مَريءٍ؛ لِأَنَّها يُؤكَلُ لَحمُها بِدَمِها.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَالسَّمَكُ ميتَةٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: إنَّ السَّمَكَ ذَكاتُهُ إخراجُهُ حَيّاً مِنَ الماءِ، ثُمَّ يُترَكُ حَتّیٰ يَموتَ مِن ذاتِ نَفسِهِ، و ذٰلِكَ أنَّهُ لَيسَ لَهُ دمٌ، و كَذٰلِكَ الجَرادُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَلِمَ حَرَّمَ الزِّنا؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لِما فيهِ مِنَ الفَسادِ و ذَهابِ المَواريثِ و انقِطاعِ الأَنسابِ، لا تَعلَمُ المَرأَةُ فِي الزِّنا مَن أحبَلَها، و لَا المَولودُ يَعلَمُ مَن أبوهُ، و لا أرحامٌ مَوصولَةٌ و لا قَرابَةٌ مَعروفَةٌ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَلِمَ حَرَّمَ اللِّواطَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: مِن أجلِ أنَّهُ لَو كانَ إتيانُ الغُلامِ حَلالاً لَاستَغنَى الرِّجالُ عَنِ النِّساءِ، و كانَ فيهِ قَطعُ النَّسلِ، و تَعطيلُ الفُروجِ، و كانَ في إجازَةِ ذٰلِكَ فَسادٌ كَثيرٌ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَلِمَ حَرَّمَ إتيانَ البَهيمَةِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: كَرِهَ أن يُضَيِّعَ الرَّجُلُ ماءَهُ و يَأتي غَيرَ شَكلِهِ، و لَو أباحَ ذٰلِكَ لَرَبَطَ كُلُّ رَجُلٍ أتاناً يَركَبُ ظَهرَها و يَغشیٰ فَرجَها! فَيَكونُ في ذٰلِكَ فَسادٌ كَثيرٌ، فَأَباحَ ظُهورَها، و حَرَّمَ عَلَيهِم فُروجَها، و خَلَقَ لِلرِّجالِ النِّساءَ لِيَأنَسوا بِهِنَّ و يَسكُنوا إلَيهِنَّ، و يَكُنَّ مَوضِعَ شَهَواتِهِم، و اُمَّهاتِ أولادِهِم.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَما عِلَّةُ الغُسلِ مِنَ الجَنابَةِ، و إنَّما أتیٰ حَلالاً و لَيسَ فِي الحَلالِ تَدنيسٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: إنَّ الجَنابَةَ بِمَنزِلَةِ الحَيضِ؛ و ذٰلِكَ أنَّ النُّطفَةَ دَمٌ لَم يُستَحكَم، و لا يَكونُ الجِماعُ إلّا بِحَرَكَةٍ شَديدَةٍ و شَهوَةٍ غالِبَةٍ، فَإِذا فَرَّغَ (الرَّجُلُ) تَنَفَّسَ البَدَنُ، و وَجَدَ الرَّجُلُ مِن نَفسِهِ رائِحَةً كَريهَةً، فَوَجَبَ الغُسلُ لِذٰلِكَ، و غُسلُ الجَنابَةِ مَعَ ذٰلِكَ أمانَةٌ ائتَمَنَ اللهُ عَلَيها عَبيدَهُ لِيَختَبِرَهُم بِها.…</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَمَن قالَ بِالطَّبائِعِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: القَدَرِيَّةُ، فَذٰلِكَ قَولُ مَن لَم يَملِكِ البَقاءَ، و لا صَرفَ الحَوادِثِ، و غَيَّرَتهُ الَايّامُ وَ اللَّيالي، لا يَرُدُّ الهَرَمَ، و لا يَدفَعُ الَاجَلَ، ما يَدري ما يُصنَعُ بِهِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَأَخبِرني عَمَّن زَعَمَ أنَّ الخَلقَ لَم يَزَل يَتَناسَلونَ و يَتَوالَدونَ و يَذهَبُ قَرنٌ و يَجيءُ قَرنٌ، تُفنيهِمُ الأَمراضُ وَ الاَعراضُ و صُنوفُ الآفاتِ، و يُخبِرُكَ الآخِرُ عَنِ الأَوَّلِ، و يُنَبِّئُكَ الخَلَفُ عَنِ السَّلَفِ، وَ القُرونُ عَنِ القُرونِ، أنَّهُم وَجَدُوا الخَلقَ عَلیٰ هٰذَا الوَصفِ بِمَنزِلَةِ الشَّجَرِ وَ النَّباتِ، في كُلِّ دَهرٍ يَخرُجُ مِنهُ حَكيمٌ عَليمٌ بِمَصلَحَةِ النّاسِ، بَصيرٌ بِتَأليفِ الكَلامِ، و يُصَنِّفُ كِتاباً قَد حَبَّرَهُ بِفِطنَتِهِ، و حَسَّنَهُ بِحِكمَتِهِ، قَد جَعَلَهُ حاجِزاً بَينَ النّاسِ، يَأمُرُهُم بِالخَيرِ و يَحُثُّهُم عَلَيهِ، و يَنهاهُم عَنِ السّوءِ وَ الفَسادِ و يَزجُرُهُم عَنهُ؛ لِئَلّا يَتَهارَشوا</span><ref><span dir="rtl">التهريش: التحريش بين الكلاب، و الإفساد بين الناس، و المهارشة: تحريش بعضها على بعض (القاموس المحيط: ج‌۲ ص‌۲۹۳ «هرش</span>»).</ref><span dir="rtl">، و لا يَقتُلُ بَعضُهُم بَعضاً؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: وَيحَكَ! إنَّ مَن خَرَجَ مِن بَطنِ اُمِّهِ أمسِ، و يَرحَلُ عَنِ الدُّنيا غَداً، لا عِلمَ لَهُ بِما كانَ قَبلَهُ و لا ما يَكونُ بَعدَهُ. ثُمَّ إنَّهُ لا يَخلُو الإِنسانُ مِن أن يَكونَ خَلَقَ نَفسَهُ أو خَلَقَهُ غَيرُهُ، أو لَم يَزَل مَوجوداً، فَما لَيسَ بِشَيءٍ لا يَقدِرُ أن يَخلُقَ شَيئاً و هُوَ لَيسَ بِشَيءٍ، و كَذٰلِكَ ما لَم يَكُن فَيَكونُ شَيئاً، يُسأَلُ فَلا يَعلَمُ كَيفَ كانَ ابتِداؤُهُ.</span>
<span dir="rtl">ولَو كانَ الإِنسانُ أزَلِيّاً لَم تَحدُث فيهِ الحَوادِثُ؛ لِأَنَّ الاَزَلِيَّ لا تُغَيِّرُهُ الَايَّامُ، و لا يَأتي عَلَيهِ الفَناءُ، مَعَ أنّا لَم نَجِد بِناءً مِن غَيرِ بانٍ، و لا أثَراً مِن غَيرِ مُؤَثِّرٍ، و لا تَأليفاً مِن غَيرِ مُؤَلِّفٍ، فَمَن زَعَمَ أنّ أباهُ خَلَقَهُ، قيلَ: فَمَن خَلَقَ أباهُ؟ و لَو أنَّ الاَبَ هُوَ الَّذي خَلَقَ ابنَهُ لَخَلَقَهُ عَلیٰ شَهوَتِهِ، و صَوَّرَهُ عَلیٰ مَحَبَّتِهِ، و لَمَلَكَ حَياتَهُ، و لَجازَ فيهِ حُكمُهُ، و لٰكِنَّهُ إن مَرِضَ فَلَم يَنفَعهُ، وإن ماتَ فَعَجَزَ عَن رَدِّهِ! إنَّ مَنِ استَطاعَ أن يَخلُقَ خَلقاً و يَنفُخَ فيهِ روحاً حَتّیٰ يَمشِيَ عَلیٰ رِجلَيهِ سَوِيّاً، يَقدِرُ أن يَدفَعَ عَنهُ الفَسادَ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَما تَقولُ في عِلمِ النُّجومِ؟</span><ref><span dir="rtl">يتبيّن من التأمّل في متن الحديث و نظائره أنّ المقصود من علم النجوم في هذه الأحاديث، ليس العلم بمفهومه المعاصر، بل المقصود هو التعرّف علیٰ تأثير النجوم في مصير الإنسان، و التنبّؤ بحوادث المستقبل عن طريق المطالعة في سير الكواكب مطلقاً، أو على أنّها مؤثّرات (العلم و الحکمة فی الکتاب و السنّة: ص‌۲۹۶</span>).</ref>
<span dir="rtl">قالَ: هُوَ عِلمٌ قَلّت مَنافِعُهُ، و كَثُرَت مَضَرّاتُهُ؛ لاَ نَّهُ لا يُدفَعُ بِهِ المَقدورُ و لا يُتَّقیٰ بِهِ المَحذورُ، إن أخبَرَ المُنَجِّمُ بِالبَلاءِ لَم يُنجِهِ التَّحَرُّزُ مِنَ القَضاءِ، وإن أخبَرَ هُوَ بِخَيرٍ لَم يَستَطِع تَعجيلَهُ، وإن حَدَثَ بِهِ سوءٌ لَم يُمكِنهُ صَرفُهُ. و المُنَجِّمُ يُضادُّ اللهَ في عِلمِهِ، بِزَعمِهِ أنَّهُ يَرُدُّ قَضاءَ اللهِ عَن خَلقِهِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَالرَّسولُ أفضَلُ أمِ المَلَكُ المُرسَلُ إلَيهِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: بَلِ الرَّسولُ أفضَلُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَما عِلَّةُ المَلائِكَةِ المُوَكَّلينَ بِعِبادِهِ، يَكتُبونَ ما عَلَيهِم و لَهُم، و اللهُ تَعالیٰ عالِمُ السِّرِّ و ما هُوَ أخفیٰ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: اِستَعبَدَهُم بِذٰلِكَ وَ جعَلَهُم شُهوداً عَلیٰ خَلقِهِ؛ لِيَكونَ العِبادُ لِمُلازَمَتِهِم إيّاهم أشَدَّ عَلیٰ طاعَةِ اللهِ مُواظَبَةً، و عَن مَعصِيَتِهِ أشَدَّ انقِباضاً، و كَم مِن عَبدٍ يَهِمُّ بِمَعصِيَةٍ فَذَكَرَ مَكانَهُما فَارعَویٰ</span><ref><span dir="rtl">رعا يرعو: كفّ عن الأمر، و قد ارعَوَى عن القبيح: ارتدع (مجمع البحرين: ج‌۲ ص‌۷۱۲ «رعا</span>»).</ref> <span dir="rtl">و كَفَّ، فَيَقولُ: رَبّي يَراني، و حَفَظَتي عَلَيَّ بِذٰلِكَ تَشهَدُ. و إنَّ اللهَ بِرَأفَتِهِ و لُطفِهِ أيضاً وَ كَّلَهُم بِعِبادِهِ، يَذُبّونَ عَنهُم مَرَدَةَ الشَّيطانِ و هَوامَّ الأرضِ و آفاتٍ كَثيرَةً مِن حَيثُ لا يَرَونَ بِإِذنِ اللهِ، إلیٰ أن يَجيءَ أمرُ اللهُ عزّ و جلّ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَخَلَقَ الخَلقَ لِلرَّحمَةِ أم لِلعَذابِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: خَلَقَهُم لِلرَّحمَةِ، و كانَ في عِلمِهِ قَبلَ خَلقِهِ إيّاهُم أنَّ قَوماً مِنهُم يَصيرونَ إلیٰ عَذابِهِ بِأَعمالِهِمُ الرَّدِيَّةِ و جَحدِهِم بِهِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: يُعَذِّبُ مَن أنكَرَ فَاستَوجَبَ عَذابَهُ بِإِنكارِهِ (مَن خَلَقَهُ)، فَبِمَ يُعَذِّبُ مَن وَحَّدَهُ و عَرَفَهُ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: يُعَذِّبُ المُنكِرَ لإِلٰهِيَّتِهِ عَذابَ الاَبَدِ، و يُعَذِّبُ المُقِرَّ بِهِ عَذابَ عُقوبَةٍ لِمَعصِيَتِهِ إيّاهُ فيما فَرَضَ عَلَيهِ، ثُمَّ يَخرُج، و لا يَظلِمُ رَبُّكَ أحَداً.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَبَينَ الكُفرِ و الإِيمانِ مَنزِلَةٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: لا.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَمَا الإِيمانُ و مَا الكُفرُ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: الإِيمانُ: أن يُصَدِّقَ اللهَ فيما غابَ عَنهُ عَن عَظَمَةِ اللهِ، كَتَصديقِهِ بِما شاهَدَ مِن ذٰٰلِكَ و عايَنَ، وَ الكُفرُ: الجُحودُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَمَا الشِّركُ و مَا الشَّكُّ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: الشِّركُ هُوَ أن يُضَمَّ إلَى الواحِدِ الَّذي لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ آخَرُ، وَ الشَّكُّ ما لَم يَعتَقِد قَلبُهُ شَيئاً.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أ فَيَكونُ العالِمُ جاهِلاً؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: عالِمٌ بِما يَعلَمُ، و جاهِلٌ بما يَجهَلُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَمَا السَّعادَةُ و مَا الشَّقاوَةُ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: السَّعادَةُ: سَببُ خَيرٍ، تَمَسَّكَ بِهِ السَّعيدُ فَيَجُرُّهُ إلَى النَّجاةِ، وَ الشَّقاوَةُ: سَبَبُ خِذلانٍ، تَمَسَّكَ بِهِ الشَّقِيُّ فَيَجُرُّهُ إلَى الهَلَكَةِ، و كُلٌّ بِعِلمِ اللهِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أخبِرني عَنِ السِّراجِ إذَا انطَفیٰ أينَ يَذهَبُ نورُهُ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: يَذهَبُ فَلا يَعودُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَما أنكَرتَ أن يَكونَ الإِنسانُ مِثلَ ذٰلِكَ إذا ماتَ و فارَقَ الرّوحُ البَدَنَ لَم يَرجِع إلَيهِ أبَداً، كَما لا يَرجِعُ ضَوءُ السِّراجِ إلَيهِ أبَداً إذَا انطَفیٰ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لَم تُصِبِ القِياسَ، إنَّ النّارَ فِي الأجسامِ كامِنَةٌ، وَ الأَجسامُ قائِمَةٌ بِأَعيانِها كَالحَجَرِ وَ الحَديدِ، فَإِذا ضُرِبَ أحَدُهُما بالآخَرِ سَطَعَت مِن بَينِهِما نارٌ يُقتَبَسُ مِنها سِراجٌ لَهُ ضَوءٌ، فَالنّارُ ثابِتَةٌ في أجسامِها وَ الضّوءُ ذاهِبٌ، وَ الرّوحُ: جِسمٌ رَقيقٌ قَد اُلبِسَ قالَباً كَثيفاً، و لَيسَ بِمَنزِلَةِ السِّراجِ الَّذي ذَكَرتَ. إنَّ الَّذي خَلَقَ فِي الرَّحِمِ جَنيناً مِن ماءٍ صافٍ، و رَكَّبَ فيهِ ضُروباً مُختَلِفَةً مِن عُروقٍ و عَصَبٍ و أسنانٍ و شَعرٍ و عِظامٍ و غَيرِ ذٰلِكَ، و هُوَ يُحِييهِ بَعدَ مَوتِهِ، و يُعيدُهُ بَعدَ فَنائِهِ.…</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَأَخبِرني عَنِ الرّوحِ أغيرُ الدَّمِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم، الرّوحُ عَلیٰ ما وَصَفتُ لَكَ: مادَّتُها مِنَ الدَّمِ، و مِنَ الدَّمِ رُطوبَةُ الجِسمِ و صَفاءُ اللَّونِ و حُسنُ الصَّوتِ، و كَثرَةُ الضِّحكِ، فَإِذا جَمَدَ الدَّمُ فارَقَ الرّوحُ البَدَنَ.…</span>
<span dir="rtl">قالَ: أ فَيَتَلاشَى الرّوحُ بَعدَ خُروجِهِ عَن قالَبِهِ، أم هُوَ باقٍ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: بَل هُوَ باقٍ إلیٰ وَقتِ يُنفَخُ فِي الصّورِ، فَعِندَ ذٰلِكَ تَبطُلُ الأَشیاءُ و تَفنیٰ، فَلا حِسَّ و لا مَحسوسَ، ثُمَّ اُعيدَتِ الأَشیاءُ كَما بَدَأَها مُدَبِّرُها، و ذٰلِكَ أربَعُمِئَةِ سَنَةٍ يُسْبَتُ</span><ref><span dir="rtl">سُبِتَ بالبناء للمفعول: غُشي عليه، و أيضاً مات (المصباح المنير: ص‌۲۶۲ «سبت</span>»).</ref> <span dir="rtl">فيهَا الخَلقُ، و ذٰلِكَ بَينَ النَّفخَتَينِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: و أنّي لَهُ بِالبَعثِ وَ البَدَنُ قَد بَلِيَ، وَ الأعضاءُ قَد تَفَرَّقَت؛ فَعُضوٌ بِبَلدَةٍ يَأكُلُها سِباعُها، و عُضوٌ بِاُخریٰ تُمَزِّقُهُ هَوامُّها، و عُضوٌ قَد صارَ تُراباً بُنِيَ بِهِ مَعَ الطّينِ حائِطٌ؟!</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: إنَّ الَّذي أنشَأَهُ مِن غَيرِ شَيءٍ، و صَوَّرَهُ عَلیٰ غَيرِ مِثالٍ كانَ سَبَقَ إلَيهِ، قادِرٌ أن يُعيدَهُ كَما بَدَأَهُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أوضِح لي ذٰلِكَ!</span>
<span dir="rtl">قالَ: إنَّ الرّوحَ مُقيمَةٌ في مَكانِها، روحُ المُحسِنِ في ضِياءٍ و فُسحَةٍ، و روحُ المُسيءِ في ضيقٍ و ظُلمَةٍ، وَ البَدَنُ يَصيرُ تُراباً كَما مِنهُ خُلِقَ، و ما تَقذِفُ بِهِ السِّباعُ وَ الهَوامُّ مِن أجوافِها مِمّا أكَلَتهُ و مَزَّقَتهُ، كُلُّ ذٰلِكَ فِي التُّرابِ مَحفوظٌ عِندَ مَن لا يَعزُبُ عَنهُ مِثقالُ ذَرَّةٍ في ظُلُماتِ الأرضِ، و يَعلَمُ عَدَدَ الأَشیاءِ و وَزنَها؛ وإنَّ تُرابَ الرّوحانِيِّينَ بِمَنزِلَةِ الذَّهَبِ فِي التُّرابِ، فَإِذا كانَ حينَ البَعثِ مُطِرَتِ الاَرضُ مَطَرَ النُّشورِ، فَتَربُو الأرضُ ثُمَّ تَمَخَّضوا مَخضَ</span><ref><span dir="rtl">مَخَضَ اللبَنَ يَمخِضُه: أخذ زُبدَه (القاموس المحيط: ج‌۲ ص‌۳۴۳ «مخض</span>»).</ref> <span dir="rtl">السِّقاءِ، فَيَصيرُ تُرابُ البَشَرِ كَمَصيرِ الذَّهَبِ مِنَ التُّرابِ إذا غُسِلَ بِالماءِ، وَ الزَّبَدِ مِنَ اللَّبَنِ إذا مُخِضَ، فَيَجتَمِعُ تُرابُ كُلِّ قالَبٍ إلیٰ قالَبِهِ، فَيَنتَقِلُ بِإِذنِ اللهِ القادِرِ إلیٰ حَيثُ الرَّوح، فَتَعودُ الصُّوَرُ بِإِذنِ المُصَوِّرِ كَهَيئَتِها، و تَلِجُ الرّوحُ فيها، فَإِذا قَدِ استَویٰ لا يُنكِرُ مِن نَفسِهِ شَيئاً.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَأَخبِرني عَنِ النّاسِ يُحشَرونَ يَومَ القِيامَةِ عُراةً؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: بَل يُحشَرونَ في أكفانِهِم.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أنّیٰ لَهُم بِالأَكفانِ و قَد بَلِيَت؟!</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: إنَّ الَّذي أحيا أبدانَهُم جَدَّدَ أكفانَهُم.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَمَن ماتَ بِلا كَفَنٍ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: يَستُرُ اللهُ عَورَتَهُ بِما يَشاءُ مِن عِندِهِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أ فَيُعرَضونَ صُفوفاً؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: نَعَم، هُم يَومَئِذٍ عِشرونَ و مِئَةُ ألفِ صَفٍّ في عَرضِ الأرضِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أ وَ لَيسَ توزَنُ الأعمالُ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: لا، إنَّ الأعمالَ لَيسَت بِأَجسامٍ، وإنَّما هِيَ صِفَةُ ما عَمِلوا، وإنّما يَحتاجُ إلى وَزنِ الشَّيءِ مَن جَهِلَ عَدَدَ الأَشیاءِ، و لا يَعرِفُ ثِقلَها و خِفَّتَها، وإنَّ اللهَ لا يَخفیٰ عَلَيهِ شَيءٌ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَما مَعنَى الميزانِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: العَدلُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَما مَعناهُ في كِتابِهِ: (فَمَن ثَقُلَتْ مَوَاٰزِينُهُ)</span><ref><span dir="rtl">المؤمنون: ۱۰۲</span>.</ref><span dir="rtl">؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: فَمَن رَجَحَ عَمَلُهُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَأَخبِرني، أ وَ لَيسَ فِي النّارِ مَقنَعٌ أن يُعَذِّبَ خَلقَهُ بِها دونَ الحَيّاتِ وَ العَقارِبِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: إنَّما يُعَذِّبُ بِها قَوماً زَعَموا أنَّها لَيسَت مِن خَلقِهِ، إنَّما شَريكُهُ الَّذي يَخلُقُهُ! فَيُسَلِّطُ اللهُ عَلَيهِمُ العَقارِبَ وَ الحَيّاتِ فِي النّارِ؛ لِيُذيقَهُم بِها و بالَ ما كَذَبوا عَلَيهِ فَجَحَدوا أن يَكونَ صَنَعَهُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَمِن أينَ قالوا: إنَّ أهلَ الجَنَّةِ يَأتِي الرَّجُلُ مِنهُم إلیٰ ثَمَرَةٍ يَتَناوَلُها، فَإِذا أكَلَها عادَت كَهَيئَتِها؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: نَعَم، ذٰلِكَ عَلیٰ قِياسِ السِّراجِ، يَأتي القابِسُ فَيَقتَبِسُ مِنهُ، فَلا يَنقُصُ مِن ضَوئِهِ شَيءٌ، و قَدِ امتَلَتِ الدُّنيا مِنهُ سِراجاً.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أ لَيسوا يَأكُلونَ و يَشرَبونَ، و تَزعُمُ أنَّهُ لا يَكونُ لَهُمُ الحاجَةُ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ علیه السلام: بَلیٰ؛ لِأَنَّ غِذاءَهُم رَقيقٌ لا ثِقلَ لَهُ، بَل يَخرُجُ مِن أجسادِهِم بِالعَرَقِ.</span><ref><span dir="rtl">الاحتجاج: ج‌۲ ص‌۲۱۲ - ۲۴۸ ح‌۲۲۳، التوحيد: ص‌۲۴۹ ح‌۱ عن محمّد بن عبداللّٰه‏ الخراساني خادم الإمام الرضا عنه علیه السلام. و فيه من «قال: فمن أين أثبتّ أنبياء» إلى «وجوب عدالته»، بحار الأنوار: ج‌۱۰ ص‌۱۶۴ ح‌۲ و راجع الكافي: ج‌۱ ص‌۱۶۸ ح‌۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">138.</span> <span dir="rtl">الاحتجاج</span>: <span dir="rtl">از جمله پرسش</span>‌<span dir="rtl">های زندیقی</span><ref><span dir="rtl">در بارۀ معنا و مصداق «زندیق»، آرای متعدّدی بیان شده که از جملۀ آنها دهری، ثَنَوی‏مسلک و مانوی‏مسلک است. وجه جامع معانی بیان شده، «منکر دین یا اسلام» است. در بارۀ ریشۀ این کلمه و معانی آن (ر.ک: تاج العروس: ج 13 ص 201، لسان العرب: ج 10 ص 147</span>).</ref> <span dir="rtl">که در بارۀ مسائل فراوانی از امام صادق علیه السلام پرسید، این بود که گفت: مردم، چگونه خدایی را که نمی</span>‌<span dir="rtl">بینند، پرستش می</span>‌<span dir="rtl">کنند؟</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام فرمود: « دل</span>‌<span dir="rtl">ها خدا را با نور ایمان می</span>‌<span dir="rtl">بینند و خِرَدها با آگاهی آشکار، اثبات می</span>‌<span dir="rtl">کنند و دیده</span>‌<span dir="rtl">ها با دیدنِ ترکیب</span>‌<span dir="rtl">های زیبا و استواری کنار هم قرار گرفتن</span>‌<span dir="rtl">ها، وی را می</span>‌<span dir="rtl">بینند. آن گاه، پیامبران و نشانه</span>‌<span dir="rtl">هایشان، کتاب</span>‌<span dir="rtl">ها و محکماتشان [دلیل است] و دانشوران، بدون دیدن او به عظمتی که از او می</span>‌<span dir="rtl">بینند، بسنده می</span>‌<span dir="rtl">کنند».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا او توانا نیست که برای بندگانش نمایان شود تا او را ببینند و از روی یقین، پرستش کنند؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «برای سخن محال، پاسخی نیست».</span>
<span dir="rtl">گفت: از چه راه، پیامبران و رسولان را اثبات می</span>‌<span dir="rtl">کنی؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «وقتی ما ثابت کردیم که خالقی سازنده و برتر از ما و [برتر] از همۀ آفریده</span>‌<span dir="rtl">ها وجود دارد و او حکیم است، روا نیست بندگانش او را ببینند و به وی دست بزنند و [روا نیست] او با بندگان، مباشرت کند و بندگان با وی مباشرت کنند و [روا نیست] او با بندگان، گفتگو کند و بندگانش با وی گفتگو کنند. [از اینها] ثابت می</span>‌<span dir="rtl">شود که او فرستادگانی در میان مخلوقات و بندگانش دارد که آنان را به مصلحت</span>‌<span dir="rtl">ها و منفعت</span>‌<span dir="rtl">هایشان و آنچه بقایشان به آن است و فنایشان در ترک آن است، راه</span>‌<span dir="rtl">نمایی کنند. بنا بر این، وجود آمران و ناهیانی از سوی حکیم دانا در میان خلقش ثابت می</span>‌<span dir="rtl">شود و مشخّص می</span>‌<span dir="rtl">شود که وی، مفسّرانی دارد که همان پیامبران و برگزیدگانِ از میان خلقش هستند؛ حکیمانی که به حکمت، تربیت شده</span>‌<span dir="rtl">اند و فرستادۀ اویند که در عین همگون بودن با مردم از نظر خلقت و ترکیب، با آنان در اوضاع و احوالشان مشارکت می</span>‌<span dir="rtl">کنند؛ کسانی که به وسیلۀ حکمت، دلایل و برهان</span>‌<span dir="rtl">ها و گواهی</span>‌<span dir="rtl">هایی از قبیل: زنده کردن مرده</span>‌<span dir="rtl">ها، شفا دادن کور مادرزاد و پیس، از سوی حکیم دانا مورد تأیید هستند. زمین، هیچ گاه از حجّتی که با وی دانشی که بر درستی سخن پیامبر و وجوب عدالت او دلالت کند، خالی نمی</span>‌<span dir="rtl">ماند».</span>
<span dir="rtl">سپس فرمود: «ما یقین داریم که زمین از حجّت، خالی نمی</span>‌<span dir="rtl">ماند و حجّت، جز از نسل پیامبران نیست و خداوند، هیچ پیامبری را جز از نسل پیامبران بر نمی</span>‌<span dir="rtl">گزیند. از این رو، خداوند برای فرزندان آدم، راه روشنی باز کرد و از آدم، نسل پاک و پاکیزه</span>‌<span dir="rtl">ای را بیرون آورد که از آن، نسل پیامبران و رسولان را برآورد. آنان، برگزیدۀ خدا و پاک</span>‌<span dir="rtl">نهادند؛ در پشت</span>‌<span dir="rtl">ها پاک نگه داشته شده و در زهدان</span>‌<span dir="rtl">ها حفاظت شده</span>‌<span dir="rtl">اند. زشتی جاهلیت، دامنگیرشان نگشته و نَسَب</span>‌<span dir="rtl">هایشان را آلوده نساخته است؛ چون خداوند عزّ و جلّ آنان را در جایگاهی قرار داده است که درجه و شرفی بالاتر از آن نیست. پس آن که منبع دانش الهی، امین غیبش، امانت</span>‌<span dir="rtl">سپار رازش، حجّت بر خلقش، و مترجمان او و زبان اوست، جز بر این ویژگی نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند باشد. بنا بر این، حجّت، جز در نسل آنان نیست. با دانشی که در وی است و آن را از پیامبر به ارث برده، جانشین پیامبر است در میان بندگان. اگر مردم انکارش کنند، سکوت می</span>‌<span dir="rtl">کند. دانش کمی از پیامبر خدا در میان مردم باقی مانده است و با اختلافی که در آن دانش داشتند، آنان، رأی و قیاس را میان خود بر قرار ساختند. آنان، اگر به وصی اقرار و از وی پیروی می</span>‌<span dir="rtl">کردند و از او دانش می</span>‌<span dir="rtl">گرفتند، عدل آشکار می</span>‌<span dir="rtl">شد و اختلاف و مشاجره از میان می</span>‌<span dir="rtl">رفت، کارها سامان می</span>‌<span dir="rtl">گرفت و دین، آشکار شده و یقین، بر دودلی پیروز می</span>‌<span dir="rtl">شد؛ ولی چنین نشد که مردم به وی اقرار، از وی پیروی کنند و پس از پیامبر، شأن او را پاس دارند. هیچ فرستاده و پیامبری در نگذشت، جز آن که پس از وی امّتش اختلاف کردند و انگیزۀ اختلافشان، مخالفت با حجّت و ترک وی بود».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: اگر حجّت با این اوصاف است، چه سودی در آن است؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «گاه از وی پیروی می</span>‌<span dir="rtl">شود و در آنچه سود و صلاح مردم است، چیزی در پی چیزی دیگر از وی تراوش می</span>‌<span dir="rtl">کند. اگر در دین چیزی پدید آورند، به آنان می</span>‌<span dir="rtl">گوید و اگر چیزی بِدان بیفزایند، آنان را آگاه می</span>‌<span dir="rtl">کند و اگر چیزی از آن کم کنند، به آنان می</span>‌<span dir="rtl">رساند».</span>
<span dir="rtl">زندیق گفت: خداوند، چیزها را از چه چیز آفریده است؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «از هیچ».</span>
<span dir="rtl">پس [زندیق] گفت: چگونه چیزی از هیچ پدید می</span>‌<span dir="rtl">آید؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «چیزها یا از چیز پدید آمده</span>‌<span dir="rtl">اند یا از هیچ. اگر از چیزی آفریده شده باشند، آن چیز، قدیم است و قدیم، نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند حادث باشد، نابود شود،یا تغییر یابد و آن چیز، باید دارای جوهر واحد و رنگ واحد باشد. پس، این رنگ</span>‌<span dir="rtl">های گوناگون و جوهرهای فراوان موجود در این دنیا از انواع گوناگون، از کجا آمده</span>‌<span dir="rtl">اند؟ از طرف دیگر، اگر آن چیزی که چیزها از او پدید آمده</span>‌<span dir="rtl">اند، زنده است، پس مرگ از کجا پیدا شده؟ و اگر آن چیز مُرده بود، زندگی از کجا آمده است؟ و نمی</span>‌<span dir="rtl">شود اشیا از زنده و مرده</span>‌<span dir="rtl">ای قدیمی و پایدار پدید آمده باشند؛ چون از زنده</span>‌<span dir="rtl">ای که همواره زنده است، مرده به وجود نمی</span>‌<span dir="rtl">آید و نمی</span>‌<span dir="rtl">شود مرده، با مرده بودنش قدیم و جاودان باشد؛ چون مُرده، توان و بقا ندارد».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا آفرینندۀ جهان، پیش از آفرینش آن، همواره به آنچه پدید می</span>‌<span dir="rtl">آورد، آگاه بود؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «او همواره می</span>‌<span dir="rtl">دانست و آنچه را می</span>‌<span dir="rtl">دانست، آفرید».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا او چند گون است یا همگون؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «به او چند گون بودن و همگون بودن نمی</span>‌<span dir="rtl">سزد. جزءدارها، گوناگون و پاره پاره</span>‌<span dir="rtl">ها، همگون هستند. به او چند گونه یا همگون گفته نمی</span>‌<span dir="rtl">شود».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: پس چگونه او خدای یگانه است؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «او در ذات خود، یگانه است. هیچ یکی، همچون یگانگی او نیست؛ زیرا دیگر یک</span>‌<span dir="rtl">ها جزءپذیرند و خداوند - تبارک و تعالی - یگانه</span>‌<span dir="rtl">ای قسمت</span>‌<span dir="rtl">ناپذیر است و شمارش بر وی، راست نمی</span>‌<span dir="rtl">آید».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: به چه انگیزه</span>‌<span dir="rtl">ای خداوند، آفریده</span>‌<span dir="rtl">ها را خلق کرد، با آن که به آنان نیازمند نبود و به آفرینش آنها اجباری نداشت و شایستۀ او هم نیست که با ما بازی کند؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «آنان را برای نشان دادن حکمت، به کارگیری دانش و اجرای تدبیرش، آفرید».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: چرا به همین دنیا بسنده نکرد و آن را جهان پاداش و زندان کیفر قرار نداد؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «این سرا، سرای آزمایش است؛ تجارتکدۀ ثواب و محمل کسبِ رحمت است؛ انباشته از آفت و لایه</span>‌<span dir="rtl">های بر هم آمدۀ شهوت است تا در آن، بندگانش را به پیروی کردن بیازماید، و سرای عمل، سرای پاداش نیست».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا این از حکمتش است که برای خود، دشمن قرار داده است؟ در حالی که بی دشمن بود و چنان که می</span>‌<span dir="rtl">پنداری، «ابلیس» را آفرید و او را بر بندگانش مسلّط ساخت تا آنان را به مخالفت با او فرا خواند و آنان را به گناه فرمان دهد و چنان که می</span>‌<span dir="rtl">پنداری، به وی توانی داد که با حیله در دل</span>‌<span dir="rtl">هایشان نفوذ کند و آنان را وسوسه کند تا در بارۀ پروردگارشان به شکّشان بیندازد و دینشان را بر آنان مشتبه سازد و از راه شناخت خدا منحرفشان کند تا آن جا که به خاطر وسوسه</span>‌<span dir="rtl">های او قومی پروردگارشان را منکر شدند و غیر او را پرستیدند؛ چرا دشمنش را بر بندگانش مسلّط ساخت و راهی برای اغوای آنان برای شیطان گذاشت؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «این دشمنی که از آن یاد کردی، دشمنی</span>‌<span dir="rtl">اش به وی زیانی نمی</span>‌<span dir="rtl">رساند و دوستی</span>‌<span dir="rtl">اش هم سودی برای او ندارد. دشمنی</span>‌<span dir="rtl">اش از مُلک او چیزی نمی</span>‌<span dir="rtl">کاهد و دوستی</span>‌<span dir="rtl">اش در آن، چیزی نمی</span>‌<span dir="rtl">افزاید. از دشمن، زمانی ترسیده می</span>‌<span dir="rtl">شود که در توانش، زیان</span>‌<span dir="rtl">رسانی یا نفع</span>‌<span dir="rtl">رسانی باشد. اگر قصد مُلکی کند، آن را بگیرد و اگر به پادشاهی نظر داشته باشد، وی را مقهور کند؛ ولی شیطان، بنده</span>‌<span dir="rtl">ای است که او را برای آن که خدا را بپرستد و موحّد باشد، آفرید و هنگام آفرینش، می</span>‌<span dir="rtl">دانست او چیست و فرجام کارش چگونه است و او همراه فرشتگان الهی، همواره خدا را پرستش می</span>‌<span dir="rtl">کرد تا آن که با سجده کردن بر آدم، وی را آزمود و او بر پایۀ حسد و بدبختی</span>‌<span dir="rtl">ای که بر او چیره شد، از آن روی برتافت و خدا در این هنگام، وی را لعن کرد و از گروه فرشتگان، بیرونش راند و لعن شده و شکست خورده، به زمین فرود آورد و به همین خاطر، دشمن آدم و فرزندان او گشت؛ و او جز از راه وسوسه و فرا خواندن به غیر راه راست، بر فرزندان آدم، تسلّطی ندارد. او با معصیت پروردگار، باز هم به ربوبیت او اقرار کرده است».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا سجده به غیر خدا رواست؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «نه».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: پس چگونه خداوند، فرشتگان را به سجده بر آدم، فرمان داد؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «آن که به دستور خدا سجده می</span>‌<span dir="rtl">کند، برای خدا سجده می</span>‌<span dir="rtl">کند. بنا بر این، وقتی دستور از سوی خدا باشد، سجده برای خداست...».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: از سِحر به من خبر بده که اصل آن چیست؟ و چگونه سحر کننده بر شگفتی</span>‌<span dir="rtl">هایی که توصیف می</span>‌<span dir="rtl">کند، توانمند می</span>‌<span dir="rtl">شود و چه کار می</span>‌<span dir="rtl">کند؟</span>
<span dir="rtl">[امام] علیه السلام فرمود: «سِحر، چند گونه است. گونه</span>‌<span dir="rtl">ای از آن همچون طبابت است. همان گونه که پزشکان، برای هر دردی دارویی درست می</span>‌<span dir="rtl">کنند، دانش سِحر نیز چنین است؛ برای هر سلامتی</span>‌<span dir="rtl">ای، دردی دارند و برای هر خوشی</span>‌<span dir="rtl">ای، ناخوشی</span>‌<span dir="rtl">ای، و برای هر معنایی، نیرنگی می</span>‌<span dir="rtl">کنند. نوع دیگر آن، ربایش، سرعت، گولزنی و تَردستی است. نوع دیگرش، چیزی است که یاران شیطان از آنان می</span>‌<span dir="rtl">آموزند».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: شیطان</span>‌<span dir="rtl">ها دانش سِحر را از کجا یاد گرفته</span>‌<span dir="rtl">اند؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «از همان جا که پزشکان، پزشکی را آموخته</span>‌<span dir="rtl">اند؛ بخشی تجربه و بخشی دیگر، چاره</span>‌<span dir="rtl">جویی است».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: در بارۀ دو فرشتۀ هاروت و ماروت و آنچه مردم می</span>‌<span dir="rtl">گویند که آن دو، جادو را به مردم یاد دادند، چه می</span>‌<span dir="rtl">گویی؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «آن دو، جای آزمایش و مکان فتنه بودند. تسبیح آن دو، این بود که &quot;امروز اگر انسان چنان کند، چنین خواهد شد و اگر فلان چیز را چنین چاره</span>‌<span dir="rtl">اندیشی کند، چنان خواهد شد&quot;. مردم، گونه</span>‌<span dir="rtl">های سِحر را از آن دو به خاطر آنچه انجام می</span>‌<span dir="rtl">گرفت، فرا گرفتند، و حال آن که به آنان گفته بودند: ما ابزار آزمایش هستیم. از ما آنچه گاه زیان و گاه نفع می</span>‌<span dir="rtl">رساند، نیاموزید».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا جادوگر می</span>‌<span dir="rtl">تواند با جادوی خود، انسان را به شکل سگ، الاغ یا بجز اینها درآورد؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «جادوگر، ناتوان</span>‌<span dir="rtl">تر و ضعیف</span>‌<span dir="rtl">تر از آن است که آفرینش خدا را تغییر دهد. کسی که ساختۀ خدا را از میان ببرد، چهره</span>‌<span dir="rtl">پردازی کند و تغییر دهد، در آفرینندگی خدا شریک می</span>‌<span dir="rtl">شود و خدا از آن، بسیار برتر است. اگر جادوگر به آنچه گفتی توانمند باشد، از خویش پیری، بلا و بیماری را دور می</span>‌<span dir="rtl">کند و سفیدی [موی] را از سرش و نیازمندی را از زندگی</span>‌<span dir="rtl">اش بیرون می</span>‌<span dir="rtl">سازد. بزرگ</span>‌<span dir="rtl">ترین جادوگری، سخن</span>‌<span dir="rtl">چینی است که با آن، میان دوستان، جدایی می</span>‌<span dir="rtl">افتد و دشمنی را برای یاران، ارمغان می</span>‌<span dir="rtl">آورد و با آن خون</span>‌<span dir="rtl">ها می</span>‌<span dir="rtl">ریزد، خانه</span>‌<span dir="rtl">ها ویران می</span>‌<span dir="rtl">شوند و پرده</span>‌<span dir="rtl">دری</span>‌<span dir="rtl">ها می</span>‌<span dir="rtl">شود. سخن</span>‌<span dir="rtl">چین، بدترین فردی است که روی زمین گام بر می</span>‌<span dir="rtl">دارد. درست</span>‌<span dir="rtl">ترین سخنان جادوگران، آن جایی است که همچون پزشکی باشد. جادوگر، مردی را مداوا کرده، مانع از نزدیکی او با زنان می</span>‌<span dir="rtl">گردد و پزشک، او را به روش دیگری مداوا می</span>‌<span dir="rtl">کند و بهبود می</span>‌<span dir="rtl">بخشد».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: چرا در میان آدمی</span>‌<span dir="rtl">زادگان، فرادست و فرودست وجود دارد؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «فرادست، اطاعت کننده و فرودست، عصیانگر است».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا میان آنان، فاضل و مفضول نیست؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «انسان</span>‌<span dir="rtl">ها، با تقواست که بر هم برتری می</span>‌<span dir="rtl">یابند».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا منظورت این است که آدمی</span>‌<span dir="rtl">زادگان، همه در ریشه، همگون هستند و جز به وسیلۀ تقوا بر هم برتری نمی</span>‌<span dir="rtl">یابند؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «آری؛ من اصل آفرینش را از خاک می</span>‌<span dir="rtl">دانم. پدر، آدم و مادر، حوّا بود. آنان را خدای واحد آفریده و همه بندۀ او هستند. خداوند از نسل آدم، مردمی را برگزید؛ تولّدشان را پاک و بدن</span>‌<span dir="rtl">هایشان را خوش</span>‌<span dir="rtl">بو ساخت و آنان را در پشتِ مردان و در رَحِم زنان، نگه داشت؛ پیامبران و رسولان را از آنها بیرون آورد. آنان، پاک</span>‌<span dir="rtl">ترین نسل آدم هستند. این کار را برای چیزی که از خداوند عزّ و جلّ مستحقّ آن بودند، انجام نداد. خداوند، هنگامی که در عالم ذر آنان را آفرید، می</span>‌<span dir="rtl">دانست که آنان، اطاعتش می</span>‌<span dir="rtl">کنند، او را می</span>‌<span dir="rtl">پرستند و چیزی را شریک او نمی</span>‌<span dir="rtl">سازند. آنان با فرمانبری از خداوند، به کرامت و جایگاه بلندی در نزد خدا دست یافتند. آنان، کسانی هستند که دارای فضل، شرف و ریشه هستند و دیگرِ مردم، همگون هستند. کسی که پروای الهی داشته باشد، خدا اکرامش می</span>‌<span dir="rtl">کند و کسی که از او فرمان برد، خدا دوستش دارد؛ و آن را که خدا دوست داشته باشد، مجازات نمی</span>‌<span dir="rtl">کند».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: به من بگو با آن که خداوند عزّ و جلّ تواناست، چرا همۀ بندگان را فرمانبر و یگانه</span>‌<span dir="rtl">پرست نیافرید؟</span>
<span dir="rtl">[امام] علیه السلام فرمود: «اگر همه را فرمانبر می</span>‌<span dir="rtl">آفرید، برای آنان، ثوابی نبود؛ چرا که اگر فرمانبری، کار [اختیاری] آنان نبود، بهشت و جهنّمی در کار نمی</span>‌<span dir="rtl">آمد؛ ولی او بندگان را آفرید و به فرمانبری دستورشان داد و آنان را از نافرمانی خود، نهی کرد و بر آنان، به فرستادن پیامبرانش احتجاج کرد و با فرستادن کتاب، بهانه را از دست آنان گرفت تا آنان خود، کسانی باشند که فرمانبری یا نافرمانی می</span>‌<span dir="rtl">کنند و به فرمانبری</span>‌<span dir="rtl">شان به ثواب دست می</span>‌<span dir="rtl">یابند و به نافرمانی</span>‌<span dir="rtl">شان مکافات یابند».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا کار درست و کار نادرست از بنده است و او خود، انجام می</span>‌<span dir="rtl">دهد؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «کار شایسته را که خدا بر آن دستور داده، بنده، خود انجام می</span>‌<span dir="rtl">دهد و کار زشت را با آن که خدا از آن نهی کرده است، بنده خودش انجام می</span>‌<span dir="rtl">دهد».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا کار وی به وسیلۀ ابزاری نیست که خدا در وی قرار داده است؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «آری؛ ولی با ابزاری که بِدان، کار شایسته انجام داد، توانست کار ناشایستی که خدا از آن نهی کرده، انجام دهد».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: بنده در کارها نقشی دارد؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «خداوند، بنده را از چیزی نهی نکرده، جز آن که می</span>‌<span dir="rtl">دانسته او می</span>‌<span dir="rtl">تواند آن را ترک کند و فرمان به چیزی نداده، جز آن که می</span>‌<span dir="rtl">دانسته که وی می</span>‌<span dir="rtl">تواند انجام دهد؛ چرا که ستمگری، بیهوده</span>‌<span dir="rtl">کاری، ظلم و دستور بندگان به آنچه نمی</span>‌<span dir="rtl">توانند انجام دهند، از صفات خداوند نیست».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] پرسید: آیا آن کسی که خدا او را کافر آفریده، می</span>‌<span dir="rtl">تواند ایمان آورد و اگر ایمان نیاورد، خدا بر او حجّتی دارد؟</span>
<span dir="rtl">[امام] علیه السلام فرمود: «خداوند، همۀ بندگان را مسلمان آفریده است، به آنان فرمان داده و آنان را نهی کرده است. کفر، نامی است که بر بندۀ کافر، هنگامی که کفر می</span>‌<span dir="rtl">ورزد، اطلاق می</span>‌<span dir="rtl">شود و خداوند، هنگام آفرینش، بنده</span>‌<span dir="rtl">اش را کافر نمی</span>‌<span dir="rtl">آفریند. بنده آن گاه کافر می</span>‌<span dir="rtl">شود که به مرحله</span>‌<span dir="rtl">ای رسیده باشد که حجّتی از سوی خدا بر او لازم آید و حق بر وی عرضه شود و او انکار کند و با انکار حق، کافر شود».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] پرسید: آیا رواست که خداوند، برای بنده، کار شر تقدیر کند و او را به کار خیر، فرمان دهد و وی نتواند کار خیر انجام دهد و خدا به خاطر آن، عذابش کند؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «برای دادگری و مهربانی خداوند، شایسته نیست که برای بنده شر را تقدیر کند و آن را از وی اراده نماید و سپس او را به چیزی دستور دهد که می</span>‌<span dir="rtl">داند او نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند انجام دهد و از وی ترکِ کاری را بخواهد که نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند آن را ترک کند و سپس او را به خاطر ترک دستوری مجازات کند که می</span>‌<span dir="rtl">داند او نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند آن را انجام دهد».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: چرا خداوند برای آنانی که بی</span>‌<span dir="rtl">نیازشان ساخته و گشایشی در روزی</span>‌<span dir="rtl">شان قرار داده، بی</span>‌<span dir="rtl">نیازی و گشایش را روا داشته و به آنانی که مستحقّ فقر هستند، گرسنگی و تنگی داده است؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «بی</span>‌<span dir="rtl">نیازان را با آنچه به آنان داده، آزموده که شکرشان چگونه است و نیازمندان را به آنچه از آن منع کرده، آزموده تا بنگرد بردباری</span>‌<span dir="rtl">شان چگونه است.</span>
<span dir="rtl">صورت دیگر، آن که: برای گروهی در زندگی دنیوی</span>‌<span dir="rtl">شان شتاب کرده و برای گروهی دیگر، برای روزِ نیازمندی</span>‌<span dir="rtl">شان [ذخیره ساخته است].</span>
<span dir="rtl">صورت دیگر، آن که: او توان هر مردمی را می</span>‌<span dir="rtl">دانست و به هر کدام از آنان، به مقدار توانشان عطا کرده است. اگر همۀ مردم دنیا غنی بودند، دنیا خراب می</span>‌<span dir="rtl">شد و نظم بر هم می</span>‌<span dir="rtl">ریخت و مردم، به سوی نابودی کشیده می</span>‌<span dir="rtl">شدند؛ ولی او گروهی را برای گروهی یاور قرار داد و سبب روزی</span>‌<span dir="rtl">شان را در کارهای گوناگون و انواع صنعت قرار داد - و این روش، در ماندگاری، ماندگارتر و در تدبیر، بهترین است -. آن گاه، بی</span>‌<span dir="rtl">نیازان را با لطف</span>‌<span dir="rtl">خواهی برای فقیران، آزموده است. همۀ اینها لطف و رحمت از سوی حکیمی است که در تدبیرش جای عیبجویی نیست».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: کودک خردسال، بدون آن که گناهی کرده باشد و بی آن که خلافی از او سر زده باشد، چرا مستحقّ دردها و بیماری</span>‌<span dir="rtl">هایی است که به او می</span>‌<span dir="rtl">رسد؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «بیماری، چند شکل دارد: بیماری بلا، بیماری مکافات و بیماری موجب مرگ، و تو می</span>‌<span dir="rtl">پنداری آنها از غذاهای بد، نوشیدنی مرض</span>‌<span dir="rtl">دار یا بیماری مادرزاد است و فکر می</span>‌<span dir="rtl">کنی اگر کسی نظام بدن را نیکو سازد و در بارۀ خود، دقیق بنگرد و در خوردنی</span>‌<span dir="rtl">ها زیانمند را از سودمند بشناسد، بیمار نمی</span>‌<span dir="rtl">شود. در سخنت، به عقیدۀ کسی گرایش داری که می</span>‌<span dir="rtl">پندارد مرگ و بیماری، جز از خوردنی</span>‌<span dir="rtl">ها و نوشیدنی</span>‌<span dir="rtl">ها نیستند.</span>
<span dir="rtl">ارسطو، معلّم پزشکان و افلاطون، رئیس حکیمان، مُردند و جالینوس، پیر شد و دیدگانش کم</span>‌<span dir="rtl">سو گشت و هنگامی که مرگش نزدیک شد، نتوانست آن را دفع کند، در حالی که برای حفظ خودشان، از هیچ چیزی فروگذار نکردند و در آنچه که موافق [حفظ] جانشان بود، دقّت نظر کردند.</span>
<span dir="rtl">چه بسیار بیماری که پزشک، ناخوشی به وی افزود و چه بسیار، پزشک دانشور، ماهر و آگاه به بیماری</span>‌<span dir="rtl">ها و داروها که مُرده است و [شخص] ناآگاه از پزشکی، پس از وی، مدّتی زندگی کرده است! نه پزشک را پس از مهلتِ زندگی و آمدنِ مرگ، دانش پزشکی</span>‌<span dir="rtl">اش سود می</span>‌<span dir="rtl">رساند و نه ناآگاه را این ناآگاهی به دانش پزشکی، با بقای حیات و تأخیر مرگ، زیانی رسانده است».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: از خدا برایم بگو. آیا شریکی در مملکت او وجود دارد، و یا مخالفی با تدبیرش وجود دارد؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «نه».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: پس فساد در این جهان چیست: درندگان زیانمند، حشرات ترسناک و موجودات فراوانِ خراب</span>‌<span dir="rtl">کُن، مثل کِرم</span>‌<span dir="rtl">ها، پشه</span>‌<span dir="rtl">ها، مارها و عقرب</span>‌<span dir="rtl">ها؟ حال آن که می</span>‌<span dir="rtl">پنداری خدا هیچ چیزی را جز به دلیلی نیافریده؛ چون او کار بیهوده نمی</span>‌<span dir="rtl">کند؟</span>
<span dir="rtl">امام فرمود: «آیا تو نمی</span>‌<span dir="rtl">پنداری که عقرب</span>‌<span dir="rtl">ها برای درد مثانه و سنگ مثانه و آنانی که شب</span>‌<span dir="rtl">ادراری دارند، مفیدند؟ و بهترین پادزهر، آن است که از گوشت افعی</span>‌<span dir="rtl">ها می</span>‌<span dir="rtl">سازند؛ چون هنگامی که فرد جذامی گوشت افعی را با زاج سفید بخورد، برایش سودمند است؟ و نمی</span>‌<span dir="rtl">پنداری که کِرم قرمز که در زیر زمین یافت می</span>‌<span dir="rtl">شود، برای خوره سودآور است؟».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «و امّا پشه</span>‌<span dir="rtl">ها و حشره</span>‌<span dir="rtl">ها، پاره</span>‌<span dir="rtl">ای از سبب آفرینش آنها، این است که روزیِ پاره</span>‌<span dir="rtl">ای از پرندگان، قرار داده شده است و خداوند به وسیلۀ آن (پشه)، ستمگری که از فرمان خدا سرپیچی و تکبّر کرده و پروردگارش را منکر شده بود، تحقیر کرد. خداوند، ناتوان</span>‌<span dir="rtl">ترین آفریده</span>‌<span dir="rtl">اش را که پشه است، بر وی مسلّط ساخت تا قدرت و عظمت خود را به وی بنمایاند. [پشه] در سوراخ بینی</span>‌<span dir="rtl">اش داخل شد و تا مخش رسید و او را کُشت. آگاه باش که اگر ما به چرایی هر آنچه خدا آفریده، آگاه گردیم و بدانیم که آن را برای چه چیزی آفریده است، در دانش او همگون او خواهیم گشت و هر آنچه او می</span>‌<span dir="rtl">داند، خواهیم دانست و در نتیجه، از او بی</span>‌<span dir="rtl">نیاز خواهیم شد و ما و او در دانش، مساوی خواهیم شد».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: به من بگو آیا بر خلقت خدا و تدبیرش عیبی گرفته می</span>‌<span dir="rtl">شود؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «نه».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: خداوند، بنده</span>‌<span dir="rtl">اش را ختنه نشده آفریده است. آیا این کاری بیهوده از اوست، یا حکمتی در آن است؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «بلکه حکمتی در آن است».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: ولی شما خلقت خدا را تغییر داده</span>‌<span dir="rtl">اید، در قطع غلاف آلت مردی، کار خویش را درست</span>‌<span dir="rtl">تر از آفرینش خدا شمردید و بر ختنه نشده خرده گرفتید، در حالی که آن را خدا آفریده است و ختنه شدگان را ستایش کردید، در حالی که کار خود شماست، یا آن که می</span>‌<span dir="rtl">گویید این کار، اشتباهی بدون حکمت از سوی خداست؟</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «این کار، از طرف خدا به حکمت و درستی است، جز آن که او خود، آن را سنّت کرده و بر بندگانش واجب ساخته است، چنان که نوزاد، هنگامی که از شکم مادرش بیرون می</span>‌<span dir="rtl">آید، نافش به ناف مادر وصل است. خداوند، چنان آفریده و به بندگانش دستور داده تا آن را قطع کنند و در قطع نکردن آن، زیانِ آشکاری برای کودک و مادرش است. همچنین دستور داد ناخن</span>‌<span dir="rtl">های انسان وقتی بلند شد، کوتاه گردد، حال آن که می</span>‌<span dir="rtl">توانست روزی که می</span>‌<span dir="rtl">آفرید، به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای بیافریند که ناخنش بلند نشود. همچنین موی ریش و سر، بلند می</span>‌<span dir="rtl">شوند و آن گاه کوتاه می</span>‌<span dir="rtl">شوند. همچنین حیوانات نر را خداوند اَخته نیافریده؛ ولی اخته کردن آنها مناسب</span>‌<span dir="rtl">تر است. در هیچ کدام از اینها عیبی بر تقدیر الهی عزّ و جلّ نیست».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا نمی</span>‌<span dir="rtl">گویی که خداوند متعال فرموده: (مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم) و گاه می</span>‌<span dir="rtl">بینیم که انسان مضطر، او را می</span>‌<span dir="rtl">خواند؛ ولی پاسخ داده نمی</span>‌<span dir="rtl">شود و ستم</span>‌<span dir="rtl">دیده، درخواست کمک علیه دشمنش می</span>‌<span dir="rtl">کند؛ ولی یاری نمی</span>‌<span dir="rtl">شود؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «وای بر تو! هیچ کس او را نخوانده، جز این که خدا او را استجابت کرده است. همانا دعای ستمکار، به سوی او باز می</span>‌<span dir="rtl">گردد تا وقتی وی به سوی خدا توبه کند؛ ولی انسان محق، هر گاه دعا کند، مستجاب می</span>‌<span dir="rtl">شود و از جهتی که او نمی</span>‌<span dir="rtl">داند، بلا را از او دور می</span>‌<span dir="rtl">گرداند، یا آن که ثواب فراوانی برای روز نیازمندی</span>‌<span dir="rtl">اش ذخیره می</span>‌<span dir="rtl">سازد و اگر آنچه را که بنده درخواست می</span>‌<span dir="rtl">کند، به ضررش باشد، به وی داده نمی</span>‌<span dir="rtl">شود. مؤمن عارف به خدا، چه بسا بر وی گران است چیزی را که نمی</span>‌<span dir="rtl">داند درست است یا اشتباه، از خدا بخواهد، و گاه بنده، درخواست نابودی کسی را می</span>‌<span dir="rtl">کند که زمانش به پایان نرسیده است و گاه، زمانی درخواست بارانی می</span>‌<span dir="rtl">کند که آن زمان، شایستۀ باران نیست؛ چون خداوند به تدبیر آنچه آفریده، آگاه</span>‌<span dir="rtl">تر است و مانند این امور، فراوان اند».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: ای حکیم! به من خبر بده چرا از آسمان، کسی بر زمین فرود نمی</span>‌<span dir="rtl">افتد و از زمین، بشری به سوی آسمان، صعود نمی</span>‌<span dir="rtl">کند و راهی و روزنی به سوی آسمان نیست؟ اگر بندگان در هر روزگاری یک بار کسی را ببینند که به آسمان پرواز کرده و برگشته است، این کار در اثبات ربوبیت خدا و از میان بردن دودلی و تقویت یقین، بهتر است و برای فهم بندگان خدا از این که در آن جا مدبّری است که صعود کننده به سوی او صعود می</span>‌<span dir="rtl">کند و فرود آینده از سوی او فرود می</span>‌<span dir="rtl">آید، مناسب</span>‌<span dir="rtl">تر است.</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «هر تدبیری که در زمین می</span>‌<span dir="rtl">بینی، از آسمان فرود آمده است و از آن جا نمایان گشته است. آیا نمی</span>‌<span dir="rtl">بینی که خورشید از آن طلوع می</span>‌<span dir="rtl">کند، سبب روشنایی روز است و قوام دنیا به آن است و اگر برگرفته شود، همۀ کسانی که روی زمین هستند، حیران و سرگشته و هلاک می</span>‌<span dir="rtl">شود. ماه نیز از آسمان طلوع می</span>‌<span dir="rtl">کند و روشنایی شب است و با ماه، شمار سال</span>‌<span dir="rtl">ها، حساب</span>‌<span dir="rtl">ها، ماه</span>‌<span dir="rtl">ها و روزها دانسته می</span>‌<span dir="rtl">شود و اگر برگرفته شود، کسانی که روی زمین هستند، حیران می</span>‌<span dir="rtl">شود. در آسمان، ستارگانی هستند که در تاریکی</span>‌<span dir="rtl">های خشکی و دریا از آنها راهجویی می</span>‌<span dir="rtl">شود. از آسمان، باران می</span>‌<span dir="rtl">بارد که زندگی همۀ چیزها، در آن است: زراعت، گیاه، چارپایان و همه آفریده</span>‌<span dir="rtl">ها که اگر باران نبارد، زنده نمی</span>‌<span dir="rtl">مانند. باد اگر چند روزی باز داشته شود، همۀ چیزها فاسد می</span>‌<span dir="rtl">شوند و تغییر پیدا می</span>‌<span dir="rtl">کنند و ابرها، رعد، برق و صاعقه</span>‌<span dir="rtl">ها همه گواه اند که مدبّری وجود دارد که همه چیز را سامان می</span>‌<span dir="rtl">دهد و از نزد او نازل می</span>‌<span dir="rtl">شوند. خداوند با موسی سخن گفت و موسی با او مناجات کرد و خداوند عیسی بن مریم را پیش خود بُرد و فرشتگان، از نزد او فرود می</span>‌<span dir="rtl">آیند؛ ولی تو به آنچه با چشمت نمی</span>‌<span dir="rtl">بینی، ایمان نمی</span>‌<span dir="rtl">آوری. اگر بفهمی و خردورزی کنی، آنچه دیدگانت می</span>‌<span dir="rtl">بینند، کفایت می</span>‌<span dir="rtl">کند».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: [چه خوب بود] اگر خداوند در هر صد سال، یک نفر از مردگان را بر می</span>‌<span dir="rtl">گرداند تا از وی سؤال می</span>‌<span dir="rtl">کردیم که چگونه شدند و حالشان چگونه است و پس از مرگ چه دیدند و چه کاری با آنان کردند، تا مردم بر پایۀ یقین رفتار کنند و تردید از میان برود و دودلی از دل</span>‌<span dir="rtl">ها رخت بربندد!</span>
<span dir="rtl">فرمود: «این، سخن آنانی است که پیامبران را منکر شدند و دروغ پنداشتند و آنچه را که از نزد خدا آورده</span>‌<span dir="rtl">اند، تصدیق نکردند؛ چون آنان خبر داده</span>‌<span dir="rtl">اند و گفته</span>‌<span dir="rtl">اند که: خداوند عزّ و جلّ در کتابش بر زبان پیامبرانش حالِ درگذشتگان ما را خبر داده است. آیا کسی از خدا و پیامبرش راستگوتر هست؟</span>
<span dir="rtl">شمار بسیاری از کسانی که مرده</span>‌<span dir="rtl">اند، به دنیا باز گشته</span>‌<span dir="rtl">اند که از جمله آنها اصحاب کهف اند. خداوند، سیصد و نُه سال آنان را میراند و آنان را در زمان مردمانی که رستاخیز را منکر بودند، بر انگیخت تا حجّت الهی قطعی شود و به مردم، قدرتش را نشان دهد و بدانند که رستاخیز، حق است.</span>
<span dir="rtl">خداوند، اِرمیای پیامبر علیه السلام را میراند؛ او را که پس از جنگ بُختُ النصر و ویرانی بیت المقدّس و اطراف آن، بدان نظر کرد و (گفت: چگونه خداوند، [اهل] این [ویرانکده] را پس از مرگش زنده می</span>‌<span dir="rtl">کند؟ پس خداوند، او را [به مدّت] صد سال میراند)، آن گاه زنده</span>‌<span dir="rtl">اش کرد. به اندام</span>‌<span dir="rtl">هایش نگریست که چگونه به هم می</span>‌<span dir="rtl">آیند و گوشت بر آنها می</span>‌<span dir="rtl">روید و به مفاصل و عروقش نگاه کرد که چگونه به هم وصل می</span>‌<span dir="rtl">شوند و هنگامی که راست بر زمین نشست، گفت: ([اکنون] می</span>‌<span dir="rtl">دانم که خداوند، بر هر چیزی تواناست).</span>
<span dir="rtl">خداوند، قوم بی</span>‌<span dir="rtl">شماری را زنده کرد که از ترس طاعون، از خانه</span>‌<span dir="rtl">هایشان فرار کرده بودند. زمان زیادی، آنان را میراند، به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای که استخوان</span>‌<span dir="rtl">هایشان متلاشی، بندهایشان از هم جدا و تبدیل به خاک شدند. خداوند، در زمانی که دوست داشت بندگانش قدرتش را ببینند، پیامبری به نام حِزقیل را مبعوث کرد. او آنان را صدا کرد. بدن</span>‌<span dir="rtl">هایشان بر هم آمدند، روح</span>‌<span dir="rtl">هایشان به بدن</span>‌<span dir="rtl">ها باز گشتند و به شکل روزی که مرده بودند، برخاستند. حتّی یک نفر از شمارِ آنان کم نشده بود. پس از آن، مدّت زیادی زندگی کردند.</span>
<span dir="rtl">خداوند، قومی را که همراه موسی علیه السلام - هنگامی که وی رو به سوی خدای عزّ و جلّ کرده بود - خارج شدند و به موسی گفتند: (خدا را آشکارا به ما بنمای) میراند و آن</span> ‌<span dir="rtl">گاه زنده</span>‌<span dir="rtl">شان کرد».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: در بارۀ کسانی که به تناسخ ارواح معتقدند، بگو که از کجا این حرف را می</span>‌<span dir="rtl">زنند و چه دلیلی بر مذهب خود، اقامه می</span>‌<span dir="rtl">کنند.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «تناسخیان، روش</span>‌<span dir="rtl">های دینی را کنار انداختند و گم</span>‌<span dir="rtl">راهی</span>‌<span dir="rtl">ها را برای خویش آراستند، خود را در شهوت</span>‌<span dir="rtl">ها غوطه</span>‌<span dir="rtl">ور ساختند و پنداشتند که آسمان، تهی است و هیچ چیز از آنچه توصیف می</span>‌<span dir="rtl">شود، در آن نیست و به دلیل آن که خداوند فرموده که آدم را به صورت خویش آفریده، پنداشته</span>‌<span dir="rtl">اند که مدبّر جهان، به شکل مخلوقات است و می</span>‌<span dir="rtl">پندارند که نه بهشتی و نه جهنّمی ونه رستاخیزی و نه حَشْری در کار نیست. از نظر آنان، قیامت، خروج روح از تن و ورود آن به تن دیگر است. اگر [روح] در بدن اوّل، نیکوکار بود، به بدنی نیکوتر از آنچه بود و در بهترین درجۀ دنیایی باز گردانده می</span>‌<span dir="rtl">شود و اگر زشتکار، یا غیر عارف بود، به بدن پاره</span>‌<span dir="rtl">ای از چارپایان رنجبرِ دنیوی یا حیوانات وحشی بدترکیب بر می</span>‌<span dir="rtl">گردند. نه روزه بر آنان واجب است و نه نماز، و هیچ عبادتی، جز شناخت آنچه شناختش بر آنان واجب است، لازم نیست و همه نوع شهوت</span>‌<span dir="rtl">های دنیوی برای آنان مباح است، از قبیل آمیزش با زنان و غیر آن، از خواهران و دختران و خاله</span>‌<span dir="rtl">ها و زنان شوهردار، و همچنین مردار، شراب و خون.</span>
<span dir="rtl">همۀ گروه</span>‌<span dir="rtl">ها سخن اینان را زشت می</span>‌<span dir="rtl">شمارند و همۀ امّت</span>‌<span dir="rtl">ها آنان را لعن می</span>‌<span dir="rtl">کنند و هنگامی که از دلیل پرسیده شوند، روی بر می</span>‌<span dir="rtl">گردانند و خشمگین می</span>‌<span dir="rtl">گردند. تورات، سخن آنان را تکذیب کرده و قرآن، نفرینشان نموده است. آنان می</span>‌<span dir="rtl">پندارند که خدایشان از بدنی به بدن دیگر منتقل می</span>‌<span dir="rtl">شود و آنچه در آدم بود، ارواح ازلی بود که تا امروز، در یکی پس از دیگری کشیده شده است. اگر خالق در صورت مخلوق باشد، به چه دلیلی استدلال می</span>‌<span dir="rtl">شود که یکی خالق دیگری است؟</span>
<span dir="rtl">و می</span>‌<span dir="rtl">گویند: فرشتگان، از فرزندان آدم هستند. هر کس که به بالاترین درجه از دین رسید، از مرحلۀ آزمایش و تصفیه رها شده، فرشته می</span>‌<span dir="rtl">گردد. گاه با مسیحیان در چیزهایی دوستی می</span>‌<span dir="rtl">کنند و گاه همراه طبیعت</span>‌<span dir="rtl">گرایان می</span>‌<span dir="rtl">گویند: چیزها بر حقیقت خود نیستند. بر آنان، واجب است که هیچ گوشتی را نخورند؛ چون همۀ چارپایان به نظرشان از فرزندان آدم هستند که از شکل</span>‌<span dir="rtl">هایشان در آمده</span>‌<span dir="rtl">اند و خوردن گوشت اقوام (همنوعان) جایز نیست».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: افرادی می</span>‌<span dir="rtl">پندارند که همراه خداوند، همواره سرشتی آزار دهنده بود که نمی</span>‌<span dir="rtl">توانست از آن رهایی پیدا کند، جز از راه در هم آمیختن با آن و ورود به آن طینت و او از همین سرنوشت، چیزها را آفریده است.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «خدا منزّه و والاتر است! خدایی که به توانمندی موصوف است، چه چیزی او را ناتوان کرده است تا نتواند از آن رهایی یابد. اگر آن سرشت زنده و جاوید است، پس دو خداوند قدیمی بوده</span>‌<span dir="rtl">اند که در هم آمیخته و جهان را از پیش خود آفریده</span>‌<span dir="rtl">اند. اگر چنین بود، مرگ و نابودی از کجا آمده است و اگر آن سرشت مرده بود، سرشت مرده، همراه با زندۀ جاودان نمی</span>‌<span dir="rtl">توانست باقی باشد و از مرده، زنده پدید نمی</span>‌<span dir="rtl">آید. این سخنِ دیصانیّه است که در گفتار، سرسخت</span>‌<span dir="rtl">ترین زندیق</span>‌<span dir="rtl">ها و بدترین نمونه</span>‌<span dir="rtl">های آنان هستند. در نوشته</span>‌<span dir="rtl">هایی می</span>‌<span dir="rtl">نگرند که پیشینیان آنان، آنها را با عبارت</span>‌<span dir="rtl">پردازی آراسته، ولی بدون ریشه</span>‌<span dir="rtl">ای استوار و بی حجّتی که بتواند ادّعای آنان را اثبات کنند، نوشته</span>‌<span dir="rtl">اند. همۀ اینها مخالفت با خدا و رسولان اوست و تکذیب هر آنچه آنان از سوی خداوند آورده</span>‌<span dir="rtl">اند.</span>
<span dir="rtl">امّا آن که می</span>‌<span dir="rtl">پندارد بدن</span>‌<span dir="rtl">ها تاریکی و روح</span>‌<span dir="rtl">ها نورند و نور، کار شر نمی</span>‌<span dir="rtl">کند و تاریکی، کار خیر انجام نمی</span>‌<span dir="rtl">دهد، پس نباید کسی را به خاطر گناه و انجام دادن و به جا آوردن بدی سرزنش کند؛ چرا که آن (ناشایست) برای تاریکی ناشایست نیستند؛ چون کار آن، همین است و او نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند خدا را بخواند و به درگاهش لابه کند؛ چرا که نور، خداست و خدا به درگاه خود نمی</span>‌<span dir="rtl">نالد و به دیگری پناه نمی</span>‌<span dir="rtl">جوید و هیچ کدام از طرفداران این عقیده، حق ندارند به انجام دهندۀ خوبی، آفرین گویند و بر غیر او خرده گیرند؛ چون بدی، کار تاریکی است و آن کار بد هم کار اوست؛ و خوبی از نور است و نور به خویش نمی</span>‌<span dir="rtl">گوید: آفرین! و در این میان، فرد سومی نیست. بنا بر نظریۀ آنان، تاریکی در کار خود، استوارتر و در تدبیر، محکم</span>‌<span dir="rtl">تر و در پایه</span>‌<span dir="rtl">ها قوی</span>‌<span dir="rtl">تر از نور است؛ چون بدن</span>‌<span dir="rtl">ها استوار هستند. [از سوی دیگر،] چه کسی این صورت واحد را بر ویژگی</span>‌<span dir="rtl">های گوناگون، تصویر کرده است؟</span>
<span dir="rtl">و هر چیزی که دیده می</span>‌<span dir="rtl">شود، از قبیل گُل</span>‌<span dir="rtl">ها، درخت</span>‌<span dir="rtl">ها، میوه</span>‌<span dir="rtl">ها، پرندگان و چارپایان، باید خدایی باشند. از آن گذشته، بر پایۀ سخن آنان، نور در تاریکی محبوس شده و فرمان</span>‌<span dir="rtl">روایی، از آنِ تاریکی است.</span>
<span dir="rtl">و امّا آنچه ادّعا می</span>‌<span dir="rtl">کنند که فرجام، از آنِ نور است، تنها یک ادّعاست. بنا بر گفتۀ آنان، نور نباید کاری انجام دهد؛ چون اسیر است و قدرتی ندارد. بنا بر این، کاری و تدبیری ندارد؛ ولی اگر در کنار تاریکی، تدبیری برای نور است، بنا بر این، اسیر نیست؛ بلکه رها و قدرتمند است. اگر چنین نباشد و نور، اسیر ظلمت باشد، در این دنیا که نیکویی و خوبی با فساد و بدی نمود پیدا می</span>‌<span dir="rtl">کنند، تاریکی باید کار خیر را بستاید و انجام دهد، همان گونه که کار شر را می</span>‌<span dir="rtl">ستاید و انجام می</span>‌<span dir="rtl">دهد و اگر این را ناممکن بشمارند، نه نوری ثابت می</span>‌<span dir="rtl">گردد و نه تاریکی</span>‌<span dir="rtl">ای و ادّعایشان باطل می</span>‌<span dir="rtl">شود و سخن به این بر می</span>‌<span dir="rtl">گردد که خداوند، یکی است و غیر او باطل است. این [سخن و نظریّه]، از آنِ مانی</span><ref><span dir="rtl">پیروان مانی به «مانویه» ناموَرند. آنان، پیروان حکیمی به نام مانی فرزند پاتیک هستند که در زمان شاپور فرزند اردشیر، ظهور کرد و بهرام فرزند هرمز فرزند شاپور، او را کشت. این جریان، پس از عیسی بن مریم علیه السلام بود. دینی میان مجوس و مسیحی ایجاد کرد... و می‏پنداشت جهان از دو اصل قدیمی نور و تاریکی آفریده شده است و نور و ظلمت، همواره بوده‏اند و خواهند بود... (ر.ک: الملل و النحل، شهرستانی: ج 1 ص 244</span>).</ref> <span dir="rtl">زندیق و یاران وی است.</span>
<span dir="rtl">امّا آن که می</span>‌<span dir="rtl">گوید: میان نور و تاریکی حَکَمی وجود دارد؛ باید بزرگ آن سه، همان حَکَم باشد؛ زیرا جز شکست</span>‌<span dir="rtl">خورده یا نادان یا مظلوم، به حَکَم نیاز ندارد. این [سخن]، نظریۀ مانویان است و گزارش در بارۀ آنها وقت زیادی می</span>‌<span dir="rtl">طلبد».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: چرا خداوند، شراب را حرام کرده است، با آن که هیچ لذّتی برتر از [نوشیدن] آن نیست.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «چون ریشۀ همۀ پلیدها و سردستۀ همه بدی</span>‌<span dir="rtl">هاست. بر نوشندۀ آن، ساعتی می</span>‌<span dir="rtl">گذرد که خِرَدش را می</span>‌<span dir="rtl">رُباید و پروردگارش را نمی</span>‌<span dir="rtl">شناسد و از هیچ گناهی فروگذار نمی</span>‌<span dir="rtl">کند، جز این که آن را انجام می</span>‌<span dir="rtl">دهد و هیچ حرمتی را نگه نمی</span>‌<span dir="rtl">دارد، جز این که آن را از میان می</span>‌<span dir="rtl">برد. و هر خویشاوندی نزدیکی را هتک حرمت می</span>‌<span dir="rtl">کند و هر زشتی</span>‌<span dir="rtl">ای را انجام می</span>‌<span dir="rtl">دهد. اختیار مست، به دستِ شیطان است. اگر بر وی فرمان دهد که بر بُتان سجده آور، سجده می</span>‌<span dir="rtl">کند و هر جایی که ببردش، می</span>‌<span dir="rtl">رود».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: چرا [خوردن] خونِ ریخته را حرام می</span>‌<span dir="rtl">داند؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «چون موجب قساوت می</span>‌<span dir="rtl">شود و مِهر را از دل، بیرون می</span>‌<span dir="rtl">کند، بدن را بدبو و رنگ را دگرگون می</span>‌<span dir="rtl">سازد و بیشترین جذامی که به انسان می</span>‌<span dir="rtl">رسد، از خوردن خون است».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: خوردن غدّه</span>‌<span dir="rtl">ها [چرا حرام است]؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «چون موجب جذام می</span>‌<span dir="rtl">گردد».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: چرا خوردن مُردار را حرام ساخته است؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «تا میان آن و میان آنچه ذبح می</span>‌<span dir="rtl">شود و نام خدا بر آن برده می</span>‌<span dir="rtl">شود، تفاوت باشد. در مُردار، خون منجمد می</span>‌<span dir="rtl">شود و به بدن حیوان بر می</span>‌<span dir="rtl">گردد. پس، گوشت آن، سنگین و نا</span>‌<span dir="rtl">گوار می</span>‌<span dir="rtl">شود؛ چون گوشت آن، همراه خونش خورده می</span>‌<span dir="rtl">شود».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: ماهی مُرده چه طور؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «تذکیۀ ماهی، با خارج کردن زندۀ آن از آب است و رها کردن آن، تا خود بمیرد؛ چون دارای خون نیست. ملخ نیز چنین است».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] پرسید: چرا زنا را حرام ساخت؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «به خاطر فساد، از میان رفتن ارث</span>‌<span dir="rtl">بَری و گسستگی خویشاوندی. چون در زنا، نه زن می</span>‌<span dir="rtl">داند چه کسی وی را باردار ساخته است و نه کودک می</span>‌<span dir="rtl">داند که پدرش کیست. بنا بر این، ارحامِ به هم پیوسته و قرابتِ شناخته شده باقی نمی</span>‌<span dir="rtl">ماند».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: چرا لواط را حرام ساخته است؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «چون اگر روابط با پسر نوجوان روا بود، مردها از زنان بی</span>‌<span dir="rtl">نیاز می</span>‌<span dir="rtl">شدند و موجب قطع نسل و تعطیلی زناشویی می</span>‌<span dir="rtl">شد و در روا بودن آن، فسادی گسترده بود».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: چرا رابطه با چارپایان حرام شده است؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «[خدا] خوش ندارد که مرد، آبِ مردی خویش را ضایع کند و در غیر هم چنین خود، به کار گیرد. اگر این کار روا بود، هر مردی با مادّه الاغی رابطه می</span>‌<span dir="rtl">داشت، بر پشتش سوار می</span>‌<span dir="rtl">شد و با آن، جفت می</span>‌<span dir="rtl">گشت و در این کار، فسادی گسترده وجود داشت. از این روی، سواری بر پشتش را روا داشته و مادگی</span>‌<span dir="rtl">اش را بر او حرام کرده است، و برای مردان، زنانی آفریده تا با آنان مأنوس گردند و آرامش یابند و جایگاه شهوتشان و مادر فرزندانشان باشند».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: چرا غسل از جنابت انجام می</span>‌<span dir="rtl">گیرد، با آن که [شخص] با حلال خود هم</span>‌<span dir="rtl">آغوش شده و در حلال، ناپاکی نیست؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «جنابت، هم</span>‌<span dir="rtl">پایۀ حیض است؛ چرا که نطفه، خونی است که هنوز استوار نگشته است و نزدیکی، جز با جنبش سخت و شهوتِ چیره، انجام نمی</span>‌<span dir="rtl">پذیرد. آن گاه که [مرد] از کار بیرون آمد، بدن تنفّس می</span>‌<span dir="rtl">کند و مرد در خویش، بوی ناخوشی می</span>‌<span dir="rtl">یابد. بنا بر این، غسل واجب می</span>‌<span dir="rtl">گردد. بگذریم که غسل جنابت، امانتی است که خداوند نزد بنده</span>‌<span dir="rtl">اش به امانت نهاده تا با آن، بندگانش را بیازماید...».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: چه کسانی به طبیعت باور دارند؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «قَدَریه. این نظریّه، از آنِ کسی است که بقایی ندارد، حوادث را نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند از خود دور کند، شب</span>‌<span dir="rtl">ها و روزها او را دگرگون می</span>‌<span dir="rtl">سازند، پیری را از خود دور نمی</span>‌<span dir="rtl">کند و مرگ را دفع نمی</span>‌<span dir="rtl">سازد و نمی</span>‌<span dir="rtl">داند چه کار کند».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: در بارۀ کسی بگو که می</span>‌<span dir="rtl">پندارد مخلوقات، همواره در تناسل</span> ‌<span dir="rtl">اند و به دنیا می</span>‌<span dir="rtl">آیند و نسلی می</span>‌<span dir="rtl">رود و نسل دیگر در پی می</span>‌<span dir="rtl">آید، آنان را بیماری</span>‌<span dir="rtl">ها، عوارض و انواع آفت</span>‌<span dir="rtl">ها از میان می</span>‌<span dir="rtl">برند، پسینیان از پیشینیان خبرت می</span>‌<span dir="rtl">دهند و جانشینان از گذشتگان، و مردم نسل</span>‌<span dir="rtl">ها از مردم نسل</span>‌<span dir="rtl">های دیگر، آگاهت می</span>‌<span dir="rtl">سازند. آنان به همین شیوه، انسان</span>‌<span dir="rtl">ها را همچون درختان و گیاهان یافته</span>‌<span dir="rtl">اند. در هر روزگاری، مردی حکیم و آگاه به مصلحت مردم و دانا به تألیف کلام، سر بر می</span>‌<span dir="rtl">آورد، کتابی را به مرکّب زیرکی می</span>‌<span dir="rtl">نگارد و با حکمت خود، نیکویش می</span>‌<span dir="rtl">سازد و آن را میان مردم، مانعی قرار می</span>‌<span dir="rtl">دهد؛ آنان را به خوبی فرمان می</span>‌<span dir="rtl">دهد و به آن تشویقشان می</span>‌<span dir="rtl">کند؛ از بدی و فساد نهی می</span>‌<span dir="rtl">کند و از آن بازشان می</span>‌<span dir="rtl">دارد تا به جان هم نیفتند و همدیگر را نکشند.</span>
<span dir="rtl">[امام] علیه السلام فرمود: «وای بر تو! آن که دیروز از شکم مادر خارج شده و فردا از دنیا رخت بر می</span>‌<span dir="rtl">بندد، بر آنچه گذشته و آنچه خواهد آمد، آگاهی ندارد. گذشته از آن، انسان، یا خود، خویش را آفریده یا دیگری او را آفریده است، یا همواره بوده است. آن که هیچ چیز نبوده، نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند چیزی بیافریند، در حالی که هیچ چیز نیست. همچنین است آن که نبوده و بود می</span>‌<span dir="rtl">شود، که اگر پرسیده شود، نمی</span>‌<span dir="rtl">داند آغازش چگونه بوده است.</span>
<span dir="rtl">و اگر انسان همواره بود، حوادث، چیزی در او ایجاد نمی</span>‌<span dir="rtl">کردند؛ چرا که روزگار، اَزَلی را دگرگون نمی</span>‌<span dir="rtl">کند و نابودی بر آن عارض نمی</span>‌<span dir="rtl">شود، با آن که ما ساخته</span>‌<span dir="rtl">ای را بدون سازنده، جای پایی را بدون جای پا گذارنده، و تألیفی را بدون مؤلّف نمی</span>‌<span dir="rtl">یابیم. اگر کسی بپندارد که پدرش وی را آفریده است، پرسیده خواهد شد که: پدرش را چه کسی خلق کرده است؟ اگر پدری پسرش را آفریده، به حتم بر پایۀ علاقه به وی او را آفریده و بر پایۀ محبّتش وی را صورتگری کرده است. پس زندگی او را مالک است و دستورش در بارۀ او رواست؛ ولی هنگامی که بیمار شود، نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند سودی به وی برساند و اگر بمیرد، نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند دوباره بازش گرداند. کسی که بتواند انسانی را بیافریند و در او روح بدمد تا بر دو پای خویش گام بردارد، می</span>‌<span dir="rtl">تواند فساد را از او دور سازد».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] پرسید: در بارۀ دانش نجوم چه می</span>‌<span dir="rtl">گویی؟</span><ref><span dir="rtl">از ژرف‏اندیشی در متن این حدیث و نظایر آن، فهمیده می‏شود که منظور از علم نجوم در این احادیث، دانش نجوم به مفهوم امروزی نیست؛ بلکه منظور، دانش موسوم به «تنجیم (ستاره‌گویی)» است که در دنیای قدیم، عهده‌دارِ شناخت نقش نجوم در سرنوشت انسان و پیشگویی از راه مطالعه در حرکت کواکب بوده است</span>.</ref>
<span dir="rtl">فرمود: «دانشی است کم</span>‌<span dir="rtl">سود و پُرزیان؛ چرا که توان دفع مقدّر شده را ندارد و نمی</span>‌<span dir="rtl">توان با آن از خطر، پناه جست. اگر منجّم از بلا خبر دهد، با خبر او از سرنوشت، نمی</span>‌<span dir="rtl">توان پرهیز کرد و اگر از خیری گزارش کند، نمی</span>‌<span dir="rtl">شود آن را پیش انداخت و اگر به وی بدی</span>‌<span dir="rtl">ای عارض شود، نمی</span>‌<span dir="rtl">تواند آن را از خود دور کند. منجّم با خدا در دانشش مخالفت می</span>‌<span dir="rtl">کند، به پندار آن که قضای الهی را از بنده</span>‌<span dir="rtl">اش دور کند».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا پیامبر برتر است، یا فرشته</span>‌<span dir="rtl">ای که بر او فرستاده می</span>‌<span dir="rtl">شود؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «پیامبر، برتر است».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: چرا فرشتگان، مُوکِّل بر بندگان خدا گمارده شده</span>‌<span dir="rtl">اند و خوبی و بدی</span>‌<span dir="rtl">های آنان را می</span>‌<span dir="rtl">نویسند، با آن که خدا به اسرار و آنچه پوشیده شده، آگاه است؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «خداوند، آنان را بر این کار وا داشته است و به عنوان گواهان بر بندگانش قرار داده است تا بندگان خدا به خاطر مواظبت فرشتگان بر آنان، در پیروی از خداوند، جدّی</span>‌<span dir="rtl">تر باشند و در دوری از گناه و نافرمانی خدا خوددارتر شوند. چه بسیار بنده</span>‌<span dir="rtl">ای که تصمیم به گناهی می</span>‌<span dir="rtl">گیرد. پس به یاد آن فرشتگان می</span>‌<span dir="rtl">افتد و بر خود می</span>‌<span dir="rtl">لرزد و دست می</span>‌<span dir="rtl">شوید و پیش خود می</span>‌<span dir="rtl">گوید: پروردگارم، مرا می</span>‌<span dir="rtl">بیند و نگهبانان من، بر این کار، گواهی می</span>‌<span dir="rtl">دهند. خداوند نیز از سرِ مِهر و لطف خود، آنان را بر بندگانش گمارده است تا پیروان ابلیس و خطرهای زمینی و آفت</span>‌<span dir="rtl">های فراوانی را که به اذن خدا نمی</span>‌<span dir="rtl">بینند و ناگهان فرود می</span>‌<span dir="rtl">آیند، از آنان دور کنند تا آنکه فرمان الهی در مورد آنان صادر شود [و مرگ آنان فرا رسد]».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: خداوند، مردم را برای رحمت یا عذاب آفریده است؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «برای رحمت آفریده و پیش از آفرینش آنان، آگاه بود که گروهی از آنان، به خاطر کارهای پست و انکار خداوند، عذاب می</span>‌<span dir="rtl">شوند».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: خدا منکر را عذاب می</span>‌<span dir="rtl">کند و منکر به خاطر انکارش مستوجب عذاب است؛ امّا چرا موحّد و کسی را که او را می</span>‌<span dir="rtl">شناسد، عذاب می</span>‌<span dir="rtl">کند؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «آن را که الهیت خداوندی را منکر می</span>‌<span dir="rtl">شود، به عذاب جاودان، مجازات می</span>‌<span dir="rtl">کند؛ ولی آن را که به وی اقرار دارد، به خاطر نافرمانی در پاره</span>‌<span dir="rtl">ای از آنچه بر وی واجب ساخته، به عذاب عقوبتی مجازات می</span>‌<span dir="rtl">کند و سپس از عذاب بیرونش می</span>‌<span dir="rtl">آورد. پروردگارت بر هیچ کس ستم روا نمی</span>‌<span dir="rtl">دارد».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: بنا بر این، آیا میان کفر و ایمان، فاصله</span>‌<span dir="rtl">ای هست؟</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «نه».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] پرسید: پس ایمان و کفر چیست؟</span>
<span dir="rtl">امام فرمود: «ایمان، آن است که [انسان] خداوند را در آنچه از عظمت او نادیدنی است، تصدیق کند، مانند آنچه که پیداست تصدیق می</span>‌<span dir="rtl">کند، و کفر، انکار است».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: شرک و شک چیست؟</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «شرک، آن است که به خدای واحدی که هیچ چیزی همانند او نیست، چیز دیگری افزوده شود و شک، آن است که دل انسان، به چیزی باور نداشته باشد».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا عالم می</span>‌<span dir="rtl">تواند جاهل باشد؟</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «عالم است به آنچه می</span>‌<span dir="rtl">داند و جاهل است به آنچه نمی</span>‌<span dir="rtl">داند».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: خوش</span>‌<span dir="rtl">بختی و بدبختی چیست؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «خوش</span>‌<span dir="rtl">بختی، وسیلۀ خیر است که خوش</span>‌<span dir="rtl">بخت به آن تمسک می</span>‌<span dir="rtl">کند تا وی را به رستگاری بکشاند و بدبختی، وسیلۀ شکست است که بدبخت، بِدان تمسک می</span>‌<span dir="rtl">کند و او را به هلاکت می</span>‌<span dir="rtl">کشاند و همۀ اینها به علم خداوندی است».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: به من بگو وقتی چراغ خاموش می</span>‌<span dir="rtl">شود، نورش کجا می</span>‌<span dir="rtl">رود؟</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «می</span>‌<span dir="rtl">رود و بر نمی</span>‌<span dir="rtl">گردد».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: چرا منکر این هستی که همان گونه که روشنایی چراغ پس از خاموش شدن هیچ گاه به آن بر نمی</span>‌<span dir="rtl">گردد، انسان نیز هنگامی که بمیرد و روح از بدنش جدا گردد، هرگز بِدان باز نگردد؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «درست قیاس نکردی؛ چون آتش در اجسام قرار داده شده و اجسام، همچون سنگ و آهن، بر اعیان خارجی آنها استوار ند. وقتی یکی از آن دو را بر دیگری فرو کوفتی، آتشی از آنها می</span>‌<span dir="rtl">جهد که از آن، روشنایی بر گرفته می</span>‌<span dir="rtl">شود. بنا بر این، آتش در اجسام، ثابت است و نور، رونده است؛ ولی روح، موجود رقیقی است که گاه، قالبی سفت پیدا می</span>‌<span dir="rtl">کند و همچون چراغی که یاد شد، نیست. آن که جنین انسان را در رَحِم از آبی صاف می</span>‌<span dir="rtl">آفریند و انواع گوناگونی از عروق، عصب، دندان، مو، استخوان و دیگر چیزها را در او ترکیب می</span>‌<span dir="rtl">کند، همان، او را پس از مرگش زنده می</span>‌<span dir="rtl">کند و پس از فنا شدن، دوباره بر می</span>‌<span dir="rtl">گرداند...».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا روح، غیر از خون است؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «آری؛ روح طبق آنچه برایت توصیف کردم، خمیرمایه</span>‌<span dir="rtl">اش از خون است و رطوبت جسم، صفای رنگ و خوبی صدا و فراوانی خنده از خون است. پس هنگامی که بسته گردید، روح از بدن جدا می</span>‌<span dir="rtl">گردد...».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا روح پس از خروج از بدن، متلاشی می</span>‌<span dir="rtl">شود یا همچنان باقی است؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «تا هنگامی که در صور دمیده شود، باقی است. در آن هنگام، چیزها باطل و فانی می</span>‌<span dir="rtl">شوند؛ نه حس باقی می</span>‌<span dir="rtl">ماند و نه محسوسی. آن گاه به همان گونه که مدبّرش در آغاز تدبیر کرده بود، اشیا بر می</span>‌<span dir="rtl">گردند و چهارصد سال - که فاصلۀ دو نفخ در صور است-، انسان</span>‌<span dir="rtl">ها در بیهوشی شبیه به مرگ هستند».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: [انسان] چگونه برانگیخته می</span>‌<span dir="rtl">شود، در حالی که بدن پوسیده است و اعضای آن، متفرّق گشته و عضوی را درنده</span>‌<span dir="rtl">ای در منطقه</span>‌<span dir="rtl">ای خورده است و عضو دیگری را حشرات در جای دیگر و عضوی تبدیل به خاک گشته و با گِل از آن، دیواری بنا شده است؟</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «آن که او را از ناچیز، ساخته و بدون نمونۀ قبلی چهره</span>‌<span dir="rtl">پردازی کرده، می</span>‌<span dir="rtl">تواند مثل بار آغازین، او را باز گرداند».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: برایم توضیح بده.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «روح در جای خویش، باقی است. روح نیکوکار در روشنایی و آزادی، و روح بدکار، در تنگی و تاریکی، و بدن به خاکی که از آن آفریده شده، تبدیل می</span>‌<span dir="rtl">شود و آنچه را که حشرات و درندگان، خورده و له کرده</span>‌<span dir="rtl">اند، در خاک، محفوظ است؛ نزد کسی که وزن ذرّه</span>‌<span dir="rtl">ای در تاریک</span>‌<span dir="rtl">های زمین از نظر او دور نمی</span>‌<span dir="rtl">ماند و شمار چیزها و وزن آنها را می</span>‌<span dir="rtl">داند. خاک روحانیان، همچون طلا در خاک است. هنگام برانگیختن، بر زمین، باران رستاخیز فرو می</span>‌<span dir="rtl">بارد. پس زمین، پرورش می</span>‌<span dir="rtl">یابد و همچون مَشک سقّایان، تکان می</span>‌<span dir="rtl">خورد و خاک انسان، چون خاک طلا که به آب شسته شود، یا چون کرۀ شیر به هنگام کره گرفتن، جدا می</span>‌<span dir="rtl">شود و خاک هر قالبی به قالب اصلی خود، باز می</span>‌<span dir="rtl">گردد و به قدرت الهی به آن جایی که روح قرار دارد، منتقل می</span>‌<span dir="rtl">شود و به قدرت الهی، صورت</span>‌<span dir="rtl">ها به شکل نخستین خود بر می</span>‌<span dir="rtl">گردند، روح در آن جای می</span>‌<span dir="rtl">گیرد و چون بر پای ایستاد، هیچ چیز را از خویش، منکر نمی</span>‌<span dir="rtl">گردد».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آگاهم کن که آیا روز قیامت، مردم، برهنه محشور می</span>‌<span dir="rtl">گردند؟</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «در کفن</span>‌<span dir="rtl">هایشان محشور می</span>‌<span dir="rtl">شوند».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: چگونه کفن دارند، با آن که پوسیده شده است؟</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «آن که تن</span>‌<span dir="rtl">هایشان را زنده ساخته، کفن</span>‌<span dir="rtl">هایشان را دوباره باز می</span>‌<span dir="rtl">سازد».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آن که بدون کفن مرده، چه می</span>‌<span dir="rtl">شود؟</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «خداوند، شرمگاه او را با آنچه بخواهد، می</span>‌<span dir="rtl">پوشاند».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا گروه گروه خواهند بود؟</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «آری. مردم در آن روز، 120 هزار گروه بر روی زمین خواهند بود».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا کردارها وزن نخواهند شد؟</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «نه؛ کردارها جسم نیستند؛ بلکه ویژگی آنچه هستند که انجام داده</span>‌<span dir="rtl">اند و کسی به وزن کردن چیزها نیازمند است که به شمار آنها ناآگاه باشد و سبکی و سنگینی آنها را نداند؛ ولی بر خداوند، هیچ چیزی پوشیده نیست».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: پس معنای «میزان» چیست؟</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «عدل (داد)».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: معنای «میزان» در این آیۀ قرآن: (پس کسانی که کفۀ میزان [اعمال] آنان سنگین است)</span><ref><span dir="rtl">مؤمنون: آیۀ 102</span>.</ref> <span dir="rtl">چیست؟</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «یعنی کسی که کردارهایش برتر باشد».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا در جهنّم، چیزی که خداوند بندگانش را به جای مار و عقرب با آن عذاب کند، وجود ندارد؟</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «با مار و عقرب، کسانی را عذاب می</span>‌<span dir="rtl">دهد که می</span>‌<span dir="rtl">پندارند مار و عقرب، آفریدۀ او نیستند؛ بلکه شریک او هستند. پس خداوند، عقرب</span>‌<span dir="rtl">ها و مارها را بر آنان چیره می</span>‌<span dir="rtl">سازد، تا نتیجه بد آنچه را که بر او تکذیب می</span>‌<span dir="rtl">کردند و آفرینش آنها را از سوی خدا منکر می</span>‌<span dir="rtl">شدند، بچشند».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: از کجا می</span>‌<span dir="rtl">گویند که وقتی یکی از بهشتیان میوه</span>‌<span dir="rtl">ای چید و خورد، آن میوه بعد از خورده شدن، به شکل خود بر می</span>‌<span dir="rtl">گردد؟</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «آری؛ شبیه چراغ است که کسی از آن روشنایی می</span>‌<span dir="rtl">گیرد و می</span>‌<span dir="rtl">برد؛ ولی از نور آن چیزی کاسته نمی</span>‌<span dir="rtl">شود و یک دنیا روشنایی از آن گرفته می</span>‌<span dir="rtl">شود».</span>
<span dir="rtl">[زندیق] گفت: آیا آنان نمی</span>‌<span dir="rtl">خورند و نمی</span>‌<span dir="rtl">آشامند، با این که می</span>‌<span dir="rtl">پنداری که آنان نیازی به قضای حاجت ندارند؟</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «آری؛ چون غذای آنان، رقیق و بی</span>‌<span dir="rtl">وزن است و از راه عرق کردن، از بدن</span>‌<span dir="rtl">هایشان بیرون می</span>‌<span dir="rtl">رود».</span>
<span dir="rtl">139.</span> <span dir="rtl">التوحيد عن محمّد بن عبداللّه</span>‌ <span dir="rtl">الخراساني، خادم الرضا علیه السلام</span>: <span dir="rtl">دَخَلَ رَجُلٌ مِنَ الزَّنادِقَةِ عَلَى الرِّضا علیه السلام و عِندَهُ جَماعَةٌ، فَقالَ لَهُ أبُوالحَسَنِ علیه السلام: أيُّهَا الرَّجُلُ، أ رَأَيتَ إن كانَ القَولُ قَولَكُم - و لَيسَ هُوَ كَما تَقولونَ - أ لَسنا وإيّاكُم شِرعاً سِواءً، و لا يَضُرُّنا ما صَلَّينا و صُمنا و زَكَّينا و أقرَرنا؟ فَسَكَتَ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: وإن يَكُنِ القَولُ قَولَنا - و هُوَ كَما نَقولُ - أ لَستُم قَد هَلَكتُم و نَجَونا؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ: رَحِمَكَ اللهُ، فَأَوجِدني كَيفَ هُوَ، و أينَ هُوَ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ: وَ يلَكَ! إنَّ الَّذي ذَهَبتَ إلَيهِ غَلَطٌ، هُوَ أيَّنَ الأَينَ و كانَ و لا أينَ، و هُوَ كَيَّفَ الكَيفَ و كانَ و لا كَيفَ، و لا يُعرَفُ بِكَيفوفِيَّةٍ، و لا بِأَينونِيَّةٍ، و لا يُدرَكُ بِحاسَّةٍ، و لا يُقاسُ بِشَيءٍ.</span>
<span dir="rtl">قالَ الرَّجُلُ: فَإِذَن إنَّهُ لا شَيءَ؛ إذ لَم يُدرَك بِحاسَّةٍ مِنَ الحَواسِّ!</span>
<span dir="rtl">فَقالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: وَيلَكَ! لَمّا عَجَزَتْ حَواسُّك عَن إدراكِهِ أنكَرتَ رُبوبِيَّتَهُ؟! و نَحنُ إذا عَجَزَت حَواسُّنا عَن إدراكِهِ أيقَنّا أنَّهُ رَبُّنا خِلافَ الأَشیاءِ</span><ref><span dir="rtl">كذا في المصدر، و في المصادر الاُخرى: «أنّه ربّنا و أنّه شيء بخلاف الأشياء</span>».</ref><span dir="rtl">.</span>
<span dir="rtl">قالَ الرَّجُلُ: فَأَخبِرني مَتیٰ كانَ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: أخبِرني مَتیٰ لَم يَكُن، فَاُخبِرُكَ مَتیٰ كانَ؟!</span>
<span dir="rtl">قالَ الرَّجُلُ: فَمَا الدَّليلُ عَلَيهِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: إنّي لَمّا نَظَرتُ إلیٰ جَسَدي فَلَم يُمكِنّي فيه زِيادَةٌ و لا نُقصانٌ فِي العَرضِ وَ الطّولِ، و دَفعُ المَكارِهِ عَنهُ، و جَرُّ المَنفَعَةِ إلَيهِ، عَلِمتُ أنَّ لِهٰذَا البُنيانِ بانِياً فَأَقرَرتُ بِهِ، مَعَ ما أریٰ مِن دَوَرانِ الفَلَكِ بِقُدرَتِهِ، وإنشاءِ السَّحابِ، و تَصريفِ الرِّياحِ، و مَجرَى الشَّمسِ وَ القَمَرِ وَ النُّجومِ، و غَيرِ ذٰلِكَ مِنَ الآياتِ العَجيباتِ المُتقَناتِ، عَلِمتُ أنَّ لِهٰذا مُقَدِّراً و مُنشِئاً.</span>
<span dir="rtl">قالَ الرَّجُلُ: فَلِمَ احتَجَبَ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ أبو الحَسَنِ علیه السلام: إنَّ الاِحتِجابَ عَنِ الخَلقِ لِكَثرَةِ ذُنوبِهِم، فَأَمّا هُوَ فَلا يَخفیٰ عَلَيهِ خافِيَةٌ في آناءِ اللَّيلِ وَ النَّهارِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ الرَّجُلُ: فَلِمَ لا تُدرِكُهُ حاسَّةُ البَصَرِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لِلفَرقِ بَينَهُ و بَينَ خَلقِهِ الَّذينَ تُدرِكُهُم حاسَّةُ الأبصارِ مِنهُم و مِن غَيرِهِم، ثُمَّ هُوَ أجَلُّ مِن أن يُدرِكَهُ بَصَرٌ، أو يُحيطَ بِهِ وَ همٌ، أو يَضبِطَهُ عَقلٌ.</span>
<span dir="rtl">قال: فَحُدَّهُ لي.</span>
<span dir="rtl">قالَ: لاحَدَّ لَهُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: و لِمَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: لِأَنَّ كُلَّ مَحدودٍ مُتَناهٍ إلیٰ حَدٍّ، و إذَا احتَمَلَ التَّحديدَ احتَمَلَ الزِّيادَةَ، وإذا احتَمَلَ الزِّيادَةَ احتَمَلَ النُّقصانَ. فَهُوَ غَيرُ مَحدودٍ، و لا مُتزايِدٍ، و لا مُتناقِصٍ، و لا مُتَجَزٍّ، و لا مُتَوَهَّمٍ.</span>
<span dir="rtl">قالَ الرَّجُلُ: فَأَخبِرني عَن قَولِكُم: «إنَّهُ لَطيفٌ سَميعٌ بَصيرٌ عَليمٌ حَكيمٌ»، أ يَكونُ السَّميعُ إلّا بِالاُذُنِ، وَ البَصيرُ إلّا بِالعَينِ، وَ اللَّطيفُ إلّا بِعَمَلِ اليَدَينِ، وَ الحَكيمُ إلّا بِالصَّنعَةِ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: إنَّ اللَّطيفَ مِنّا عَلیٰ حَدِّ اتِّخاذِ الصَّنعَةِ، أ وَ ما رَأَيتَ الرَّجُلَ مِنّا يَتَّخِذُ شَيئاً يَلطُفُ فِي اتِّخاذِهِ؟ فَيُقالُ: «ما ألطَفَ فُلاناً!» فَكَيفَ لا يُقالُ لِلخالِقِ الجَليلِ: «لَطيفٌ»، إذ خَلَقَ خَلقاً لَطيفاً و جَليلاً، و رَكَّبَ فِي الحَيَوانِ أرواحاً، و خَلَقَ كُلَّ جِنسٍ مُتَبايِناً عَن جِنسِهِ فِي الصّورَةِ، لا يُشبِهُ بَعضُهُ بَعضاً، فَكُلٌّ لَهُ لُطفٌ مِنَ الخالِقِ اللَّطيفِ الخَبيرِ في تَركيبِ صورَتِهِ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ نَظَرنا إلَى الأَشجارِ و حَملِها أطايِبَها المَأكولَةَ مِنها و غَيرَ المَأكولَةِ، فَقُلنا عِندَ ذٰلِكَ: إنَّ خالِقَنا لَطيفٌ، لا كَلُطفِ خَلقِهِ في صَنعَتِهِم، و قُلنا إنَّهُ سَميعٌ، لا يَخفیٰ عَلَيهِ أصواتُ خَلقِهِ ما بَينَ العَرشِ إلَى الثَّریٰ، مِنَ الذَّرَّةِ إلیٰ أكبَرَ مِنها في بَرِّها و بَحرِها، و لا تَشتَبِهُ عَلَيهِ لُغاتُها، فَقُلنا عِندَ ذٰلِكَ: إنَّهُ سَميعٌ لا بِاُذُنٍ، و قُلنا: إنَّهُ بَصيرٌ لا بِبَصَرٍ؛ لِأَنَّهُ يَریٰ أثَرَ الذَّرَّةِ السَّحماءِ فِي اللَّيلَةِ الظَّلماءِ عَلَى الصَّخرَةِ السَّوداءِ، و يَریٰ دَبيبَ النَّملِ فِي اللَّيلَةِ الدُّجيَةِ، و يَریٰ مَضارَّها و مَنافِعَها، و أثَرَ سِفادِها، و فِراخَها و نَسلَها، فَقُلنا عِندَ ذٰلِكَ إنَّهُ بَصيرٌ، لا كَبَصَرِ خَلقِهِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ [الراوي]: فَما بَرِحَ حَتّیٰ أسلَمَ.</span><ref><span dir="rtl">التوحيد: ص‌۲۵۰ ح‌۳، الکافي: ج‌۱ ص‌۷۸ ح‌۳ و فیه صدره إلی «مقدراً ومنشئاً»، عيون أخبار الرضا علیه السلام: ج‌۱ ص‌۱۳۱ ح‌۲۸، الاحتجاج: ج‌۲ ص‌۳۵۴ ح‌۲۸۱، بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۳۶ ح‌۱۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">139.</span> <span dir="rtl">التوحید</span> - <span dir="rtl">به نقل از محمّد بن عبد اللّٰه</span>‌ <span dir="rtl">خراسانی خادم امام رضا علیه السلام</span> -<span dir="rtl">: در حالی که گروهی نزد ایشان حضور داشتند مردی از زندیقان نزد امام رضا علیه السلام آمد. امام رضا علیه السلام فرمود: «ای مرد! به نظر تو، اگر سخن [درست]، سخن شما باشد - که البتّه چنان که می</span>‌<span dir="rtl">گویید، نیست - ما و شما همگون نیستیم و بنابراین، از نمازی که خواندیم، روزه</span>‌<span dir="rtl">ای که گرفتیم و زکاتی که پرداختیم و اقراری که کردیم، زیانی به ما نخواهد رسید؟». مرد سکوت کرد.</span>
<span dir="rtl">امام رضا علیه السلام فرمود: «ولی اگر سخن [درست]، سخن ما باشد - که چنین است - آیا شما نابود نخواهید شد و ما رستگار نخواهیم گشت؟».</span>
<span dir="rtl">گفت: خدا رحمتت کند! به من بگو او کجا و چگونه است؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «وای بر تو! پندار تو اشتباه است. او مکان را مکانت داد و به وجود آورد، در حالی که مکانی نبود. او چگونگی را آفرید و پیش از آن، وجود داشت. او نه به چگونگی و کجایی شناخته می</span>‌<span dir="rtl">شود، نه به حواس درک می</span>‌<span dir="rtl">گردد و نه با چیزی مقایسه می</span>‌<span dir="rtl">شود».</span>
<span dir="rtl">مرد گفت: بنا بر این، او چیزی نیست؛ چرا که به حسّی از حواسّ پنجگانه درک نمی</span>‌<span dir="rtl">شود».</span>
<span dir="rtl">فرمود: «وای بر تو! حواسّ تو که از درک او ناتوان گشت، پروردگارت را منکر می</span>‌<span dir="rtl">شوی؛ ولی ما هنگامی که حواسمان از درک او ناتوان می</span>‌<span dir="rtl">شود، یقین می</span>‌<span dir="rtl">کنیم که او پروردگار ما و بر خلاف چیزهاست».</span><ref><span dir="rtl">در دیگر منابع، به جای عبارت متن، این عبارت وجود دارد: «إنّه رَبُّنا وَ إنَّهُ شَیءٌ بِخِلافِ الأشیاء؛ او پروردگار ماست و او چیزی بر خلاف چیزهاست</span>».</ref>
<span dir="rtl">مرد پرسید: به من بگو کِی بوده است؟</span>
<span dir="rtl">امام رضا علیه السلام فرمود: «تو به من بگو که کِی نبوده تا من بگویم کِی بوده است».</span>
<span dir="rtl">مرد پرسید: چه دلیلی بر اوست؟</span>
<span dir="rtl">امام رضا علیه السلام فرمود: «من وقتی بر جسم خود نگریستم که در عرض و طول آن، جای هیچ زیادی، یا کمی را برایم نگذاشته، ناهنجاری را از آن زدوده و سودمندی</span>‌<span dir="rtl">ها را به سوی او کشانده، فهمیدم که برای این سازه، سازنده</span>‌<span dir="rtl">ای است. پس به او اقرار کردم، افزون بر آنچه از گردش فلک به قدرت او و ایجاد ابرها، حرکت بادها، چرخش خورشید و ماه و ستارگان و دیگر نشانه</span>‌<span dir="rtl">های شگفت</span>‌<span dir="rtl">آور و استوار که می</span>‌<span dir="rtl">بینم، می</span>‌<span dir="rtl">فهمم برای این کارها برنامه</span>‌<span dir="rtl">ریز و پدید آورنده</span>‌<span dir="rtl">ای است».</span>
<span dir="rtl">پرسید: پس چرا چهره پوشانده است؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «پرده</span>‌<span dir="rtl">نشینی از بندگان، به خاطر فراوانی گناهان آنان است؛ امّا برای او در لحظه لحظه</span>‌<span dir="rtl">های شب و روز، هیچ پوشیده</span>‌<span dir="rtl">ای مخفی نیست».</span>
<span dir="rtl">مرد پرسید: پس چرا حسّ بینایی او را درک نمی</span>‌<span dir="rtl">کند؟</span>
<span dir="rtl">امام فرمود: «تا میان او و بندگانش که دیدگان آنان و غیر آنان را درک می</span>‌<span dir="rtl">کنند، تفاوت باشد. از آن گذشته، او برتر از آن است که دیده</span>‌<span dir="rtl">ای او را ببیند یا خیالی بر او چیره شود، یا خِرَدی او را مشخّص کند».</span>
<span dir="rtl">گفت: حد و اندازۀ او را برایم بیان کن.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «او حد و اندازه ندارد».</span>
<span dir="rtl">گفت: چرا؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «چون هر معیّنی به حد و مرزی منتهی می</span>‌<span dir="rtl">شود و اگر حد و مرز بپذیرد، فزونی را هم قبول خواهد کرد و اگر فزونی را بپذیرد، نقص هم قابل طرح است، با آن که او غیرمحدود، زیاده</span>‌<span dir="rtl">ناپذیر، کمی</span>‌<span dir="rtl">ناپذیر، تجزیه</span>‌<span dir="rtl">ناپذیر و پندارناپذیر است».</span>
<span dir="rtl">مرد گفت: در بارۀ این عقیده</span>‌<span dir="rtl">تان که می</span>‌<span dir="rtl">گویید او لطیف، شنونده، بینا، دانا و حکیم است، توضیح بده. آیا جز با گوش، شنونده است و جز با دیده، بیننده است و جز با کار دست</span>‌<span dir="rtl">ها لطیف است و جز با صنعت، حکیم است؟</span>
<span dir="rtl">امام رضا علیه السلام فرمود: «ظریفکاری ما به اندازه کار و صنعت ماست. مگر ندیده</span>‌<span dir="rtl">ای که انسان، چیزی را پردازش می</span>‌<span dir="rtl">دهد و در پردازش خود، ظریفکاری می</span>‌<span dir="rtl">کند و گفته می</span>‌<span dir="rtl">شود فلانی چه قدر ظریفکار است؟ چگونه بر خالق بزرگ، &quot;لطیف&quot; گفته نشود، با آن که آفریده</span>‌<span dir="rtl">ای ظریف و بزرگ آفریده و در حیوان، روح قرار داده و هر جنسی را با جنس خود، در شکل، گوناگون آفریده است، به گونه</span>‌<span dir="rtl">ای که پاره</span>‌<span dir="rtl">ای، همگون پاره</span>‌<span dir="rtl">ای دیگر نیست و هر کدام در پردازش چهره</span>‌<span dir="rtl">اش، نشانی از ظریفکاری خداوند لطیف و آگاه دارد؟!</span>
<span dir="rtl">به درختان و بارهای خوش آنها، خوردنی و غیر خوردنی</span>‌<span dir="rtl">شان نگریسته، می</span>‌<span dir="rtl">گوییم: پروردگار ما لطیف است؛ امّا نه شبیه بندگانش. می</span>‌<span dir="rtl">گوییم او شنونده است و صدای هیچ یک از مخلوقاتش از عرش تا فرش، از ذرّه تا بزرگ</span>‌<span dir="rtl">تر از آن، در خشکی و دریا بر او پوشیده نیست و زبان آنها بر او مشتبه نمی</span>‌<span dir="rtl">شود. این جاست که می</span>‌<span dir="rtl">گوییم او شنونده به غیر گوش است. می</span>‌<span dir="rtl">گوییم او بیننده به غیر چشم است؛ چرا که در شب تاریک، بر صخره</span>‌<span dir="rtl">ای سیاه، جای پای موری سیاه را می</span>‌<span dir="rtl">بیند و جنبش موری را در شب تاریک، و سودآوری و زیان</span>‌<span dir="rtl">آوری</span>‌<span dir="rtl">اش و نشان جفتگیری</span>‌<span dir="rtl">اش و تخم و نسلش را می</span>‌<span dir="rtl">بیند. چنین است که می</span>‌<span dir="rtl">گوییم او بیناست؛ امّا نه چون بینایی بندگانش».</span>
<span dir="rtl">[راوی] گفت: وی از بحث رها نشد تا آن که مسلمان شد.</span>
<span dir="rtl">140.</span> <span dir="rtl">الكافي عن يونس بن يعقوب</span>: <span dir="rtl">كانَ عِندَ أبي عَبدِاللهِ علیه السلام جَماعَةٌ مِن أصحابِهِ، مِنهُم حُمرانُ بنُ أعيَنَ، و مُحَمَّدُ بنُ النُّعمانِ، و هِشامُ بنُ سالِمٍ، و الطَيّارُ، و جَماعَةٌ فيهِم هِشامُ بنُ الحَكَمِ و هُوَ شابٌّ، فَقالَ أبوعَبدِاللهِ علیه السلام: يا هِشامُ! أ لا تُخبِرُني كَيفَ صَنَعتَ بِعَمرِو بنِ عُبَيدٍ و كَيفَ سَأَلتَهُ؟ فَقالَ هِشامٌ: يَابنَ رَسولِ اللهِ! إنّي اُجِلُّكَ و أستَحييكَ و لا يَعمَلُ لِساني بَينَ يَدَيكَ. فَقالَ أبو عَبدِاللهِ: إذا أمَرتُكُم بِشَيءٍ فَافعَلوا.</span>
<span dir="rtl">قالَ هِشامٌ: بَلَغَني ما كانَ فيهِ عَمرُو بنُ عُبَيدٍ و جُلوسُهُ في مَسجِدِ البَصرَةِ، فَعَظُمَ ذٰلِكَ عَلَيَّ، فَخَرَجتُ إلَيهِ و دَخَلتُ البَصرَةَ يَومَ الجُمُعَةِ، فَأَتَيتُ مَسجِدَ البَصرَةِ، فَإِذا أنَا بِحَلقَةٍ كَبيرَةٍ فيها عَمرُو بنُ عُبَيدٍ و عَلَيهِ شَملَةٌ سَوداءُ مُتَّزِرٌ بِها مِن صوفٍ و شَملَةٌ مُرتَدٍ بِها، و النّاسُ يَسأَلونَهُ، فَاستَفرَجتُ النُّاسَ فَأَفرَجوا لي، ثُمَّ قَعَدتُ في آخِرِ القَومِ عَلیٰ رُكبَتَيَّ، ثُمَّ قُلتُ: أيُّهَا العالِمُ، إنّي رَجُلٌ غَريبٌ تَأذَنُ لي في مَسأَلَةٍ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ لي: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">فَقُلتُ لَهُ: أ لَكَ عَينٌ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ: يا بُنَيَّ! أيُّ شَيءٍ هذا مِنَ السُّؤالِ؟ و شَيءٌ تَراهُ كَيفَ تَسأَلُ عَنهُ؟</span>
<span dir="rtl">فَقُلتُ: هٰكَذا مَسأَلَتي،</span>
<span dir="rtl">فَقالَ: يا بُنَيَّ! سَل وإن كانَت مَسأَلَتُكَ حَمقاءَ!</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أجِبني فيها،</span>
<span dir="rtl">قالَ لي: سَل.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ لَكَ عَينٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَما تَصنَعُ بِها؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: أریٰ بِهَا الألوانَ وَ الأشخاصَ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَلَكَ أنفٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم. قُلتُ:</span>
<span dir="rtl">فَما تَصنَعُ بِهِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: أشُمُّ بِهِ الرّائِحَةَ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ لَكَ فَمٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَما تَصنَعُ بِهِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: أذوقُ بِهِ الطَّعمَ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَلَكَ اُذُنٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم.قُلتُ:</span>
<span dir="rtl">فَما تَصنَعُ بِها؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: أسمَعُ بِهَا الصَّوتَ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ لَكَ قَلبٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: فَما تَصنَعُ بِهِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: اُمَيِّزُ بِهِ كُلَّما وَ رَدَ عَلیٰ هٰذِهِ الجَوارِحِ وَ الحَواسِّ.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: أ وَ لَيسَ في هٰذِهِ الجَوارَحِ غِنىً عَنِ القَلبِ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ: لا.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: و كَيفَ ذٰلِكَ و هِيَ صَحيحَةٌ سَليمَةٌ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: يا بُنَيَّ! إنَّ الجَوارِحَ إذا شَكَّت في شَيءٍ شَمَّتهُ أو رَأَتهُ أو ذاقَتهُ أو سَمِعَتهُ، رَدَّتهُ إلَى القَلبِ فَيَستَيقِنُ اليَقينَ و يُبطِلُ الشَّكَّ.</span>
<span dir="rtl">قالَ هِشامٌ: فَقُلتُ لَهُ: فَإِنّما أقامَ اللهُ القَلبَ لِشَكِّ الجَوارِحِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: لابُدَّ مِنَ القَلبِ و إلّا لَم تَستَيقِنِ الجَوارِحُ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: نَعَم.</span>
<span dir="rtl">فَقُلتُ لَهُ: يا أبا مَروانَ! فَاللهُ تَبارَكَ و تَعالیٰ لَم يَترُك جَوارِحَكَ حَتّیٰ جَعَلَ لَها إماماً يُصَحِّحُ لَها الصَّحيحَ و يُتَيَقَّنُ بِهِ ما شُكَّ فيهِ، و يَترُكُ هٰذَا الخَلقَ كُلَّهُم في حَيرَتِهِم و شَكِّهِم وَ اختِلافِهِم، لا يُقيمُ لَهُم إماماً يَرُدُّونَ إلَيهِ شَكَّهُم و حَيرَتَهُم، و يُقيمُ لَكَ إماماً لِجَوارِحِكَ تَرُدُّ إلَيهِ حَيرَتَكَ و شَكَّكَ؟!</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَسَكَتَ و لَم يَقُل لي شَيئاً.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ التَفَتَ إلَيَّ فَقالَ لي: أنتَ هِشامُ بنُ الحَكَمِ؟</span>
<span dir="rtl">فَقُلتُ: لا، قالَ: أمِن جُلَسائِهِ؟</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: لا، قالَ: فَمِن أينَ أنتَ؟</span>
<span dir="rtl">[قالَ:] قُلتُ: مِن أهلِ الكوفَةِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَأَنتَ إذا هُوَ. ثُمَّ ضَمَّني إلَيهِ و أقعَدَني في مَجلِسِهِ، و زالَ عَن مَجلِسِهِ و ما نَطَقَ حَتّیٰ قُمتُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَضَحِكَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام و قالَ: يا هِشامُ! مَن عَلَّمَكَ هٰذا؟</span>
<span dir="rtl">قُلتُ: شَيءٌ أخَذتُهُ مِنكَ و ألَّفتُهُ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ: هٰذا وَ اللهِ مَكتوبٌ في صُحُفِ إبراهيمَ و موسیٰ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۱ ص‌۱۶۹ ح‌۳، كمال الدين: ص‌۲۰۷ ح‌۲۳، علل الشرائع: ص‌۱۹۳ ح‌۲، رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۵۴۹ ح‌۴۹۰، الاحتجاج: ج‌۲ ص‌۲۸۳ ح‌۲۴۲، بحار الأنوار: ج‌۲۳ ص‌۶ ح‌۱۱ و راجع المناقب لابن شهرآشوب: ج‌۱ ص‌۲۴۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">140.</span> <span dir="rtl">الکافی</span> - <span dir="rtl">به نقل از یونس بن یعقوب</span> -<span dir="rtl">: گروهی از اصحاب امام صادق علیه السلام از قبیل حمران بن اَعیَن، محمّد بن نعمان، هشام بن سالم، [حمزة بن محمّد] طیّار و گروهی که در میان آنان هشام بن حَکَم جوان نیز بود، گرد ایشان بودند. امام صادق علیه السلام فرمود: «هشام! به من نمی</span>‌<span dir="rtl">گویی که با عمرو بن عُبَید، چه کار کردی و چگونه از وی پرسیدی؟».</span>
<span dir="rtl">هشام گفت: ای پسر پیامبر خدا! من تو را بزرگ می</span>‌<span dir="rtl">دانم و شرم می</span>‌<span dir="rtl">کنم و زبانم در خدمت شما بند می</span>‌<span dir="rtl">آید.</span>
<span dir="rtl">امام صادق علیه السلام فرمود: «هنگامی که به چیزی فرمانتان دادم، انجام دهید».</span>
<span dir="rtl">هشام گفت: داستان نشستن عمرو بن عُبَید در مسجد بصره و کارهایش به گوش من رسید و برایم سنگین بود. به سمت وی حرکت کردم و روز جمعه به بصره رسیدم و به مسجد بصره رفتم. دیدم که گردهمایی بزرگی است و عمرو بن عبید، در حالی که پارچه سیاهِ پشمی به خود پیچیده و پارچۀ دیگری بر دوش انداخته، نشسته است و مردم از وی پرسش می</span>‌<span dir="rtl">کنند. از مردم، جای نشستن خواستم و آنان، جایی را به من دادند.</span>
<span dir="rtl">در قسمت آخر مجلس، دوزانو نشستم و گفتم: ای دانشمند! من مردی غریب هستم. آیا اذن می</span>‌<span dir="rtl">دهی پرسشی کنم؟</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">گفتم: آیا شما چشم داری؟</span>
<span dir="rtl">گفت: پسرم! این چه پرسشی است؟ چگونه از چیزی که می</span>‌<span dir="rtl">بینی، می</span>‌<span dir="rtl">پرسی؟</span>
<span dir="rtl">گفتم: سؤال</span>‌<span dir="rtl">های من این گونه</span>‌<span dir="rtl">اند.</span>
<span dir="rtl">گفت: پسرم! گرچه پرسش</span>‌<span dir="rtl">های احمقانه</span>‌<span dir="rtl">ای هستند؛ ولی بپرس.</span>
<span dir="rtl">گفتم: پاسخم را بده.</span>
<span dir="rtl">گفت: بپرس.</span>
<span dir="rtl">گفتم: آیا چشم داری؟</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">گفتم: با آن، چه کار می</span>‌<span dir="rtl">کنی؟</span>
<span dir="rtl">گفت: با آن، رنگ</span>‌<span dir="rtl">ها و اشخاص را می</span>‌<span dir="rtl">بینم.</span>
<span dir="rtl">گفتم: بینی داری؟</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">گفتم: با آن، چه می</span>‌<span dir="rtl">کنی؟</span>
<span dir="rtl">گفت: عطر را با آن می</span>‌<span dir="rtl">بویم.</span>
<span dir="rtl">گفتم: آیا دهان داری؟</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">گفتم: با آن، چه می</span>‌<span dir="rtl">کنی؟</span>
<span dir="rtl">گفت: طعم</span>‌<span dir="rtl">ها را می</span>‌<span dir="rtl">چشم.</span>
<span dir="rtl">گفتم: گوش داری؟</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">گفتم: با آن، چه می</span>‌<span dir="rtl">کنی؟</span>
<span dir="rtl">گفت: صدا را می</span>‌<span dir="rtl">شنوم.</span>
<span dir="rtl">گفتم: آیا قلب داری؟</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">گفتم: با آن، چه می</span>‌<span dir="rtl">کنی؟</span>
<span dir="rtl">گفت: با آن هر چه از راه حواس و اعضای بدنم به آن منتقل می</span>‌<span dir="rtl">شود، تشخیص می</span>‌<span dir="rtl">دهم.</span>
<span dir="rtl">گفتم: آیا این اعضا موجب بی</span>‌<span dir="rtl">نیازی از قلب نمی</span>‌<span dir="rtl">گردد؟</span>
<span dir="rtl">گفت: نه.</span>
<span dir="rtl">گفتم: چرا، با آن که این اعضا صحیح و سالم</span> ‌<span dir="rtl">اند؟</span>
<span dir="rtl">گفت: پسرم! اعضای بدن، هنگامی که در چیزی شک کنند که آن را بوییده یا دیده یا چشیده، یا شنیده</span>‌<span dir="rtl">اند، آن را به قلب منتقل می</span>‌<span dir="rtl">کنند تا یقین انسان را استوار دارد و شک را از میان ببرد.</span>
<span dir="rtl">هشام گفت: به وی گفتم: آیا خداوند، قلب را برای شکّ اعضای بدن قرار داده است؟</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">گفتم: حتماً به قلب نیاز است، و گرنه اعضای بدن، یقین پیدا نمی</span>‌<span dir="rtl">کنند؟</span>
<span dir="rtl">گفت: آری.</span>
<span dir="rtl">گفتم: ای ابو مروان! خداوند، اعضای بدن تو را بدون پیشوا - که بر درست</span>‌<span dir="rtl">های آن، مهر تأیید زند و با آن، تردیدهایش به یقین بدل شوند - رها نکرده است. چگونه این مردم را در سردرگمی، دودلی و اختلاف رها کرده است و برای آنان پیشوایی که سردرگمی و تردیدشان را با وی مطرح کنند، تعیین نکرده باشد، با آن که برای اعضای بدن تو پیشوایی که تردید و سردرگمی آنها را رفع کند، مشخّص کرده است؟!</span>
<span dir="rtl">وی سکوت کرد و چیزی نگفت. آن گاه خطاب به من گفت: تو هشام بن حَکَم هستی؟</span>
<span dir="rtl">گفتم: نه.</span>
<span dir="rtl">گفت: از همنشینان وی هستی؟</span>
<span dir="rtl">گفتم: نه.</span>
<span dir="rtl">گفت: تو از کجا هستی؟</span>
<span dir="rtl">گفتم: از مردم کوفه.</span>
<span dir="rtl">گفت: پس تو همان هشام هستی. آن گاه، مرا نزد خود خواند و جایش را به من داد و خود به کناری نشست و تا زمانی که من نشسته بودم، چیزی نگفت.</span>
<span dir="rtl">[راوی] گفت: امام صادق علیه السلام خندید و گفت: «ای هشام! چه کسی این مباحث را به تو آموخته است؟».</span>
<span dir="rtl">گفت: این چیزی است که از شما یاد گرفته</span>‌<span dir="rtl">ام و با آن اُنس دارم.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «به خدا سوگند، این بحث</span>‌<span dir="rtl">ها در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده است».</span>
<span dir="rtl">141.</span> <span dir="rtl">الإرشاد عن الريّان بن شبيب</span>‌: <span dir="rtl">لَمّا أرادَ المَأمونُ أن يُزَوِّجَ ابنَتَهُ اُمَّ الفَضلِ أبا جَعفَرٍ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ علیه السلام، بَلَغَ ذٰلِكَ العَبّاسِيّينَ فَغَلُظَ عَلَيهِم وَ استَكبَروهُ و خافوا أن يَنتَهِيَ الأَمرُ مَعَهُ إلی مَا انتَهى مَعَ الرِّضا علیه السلام، فَخاضوا في ذٰلِكَ وَ اجتَمَعَ مِنهُم أهلُ بَيتِهِ الأَدنَونَ مِنهُ فَقالوا لَهُ: نَنشُدُكَ اللّهَ - يا أميرَ المُؤمِنينَ - أن تُقيمَ</span>‌ <span dir="rtl">عَلى هذَا الأَمرِ الَّذي قَد عَزَمتَ عَلَيهِ مِن تَزويجِ ابنِ الرِّضا؛ فَإِنّا نَخافُ أَن يَخرُجَ بِهِ عَنّا أمرٌ قَد مَلَّكَناهُ اللهُ و يُنزَعَ مِنّا عِزٌّ قَد ألبَسَناهُ اللهُ، و قَد عَرَفتَ ما بَينَنا و بَينَ هؤُلاءِ القَومِ قَديماً و حَديثاً و ما كانَ عَلَيهِ الخُلَفاءُ الرّاشِدونَ قَبلَكَ مِن تَبعيدِهِم وَ التَّصغيرِ بِهِم، و قَد كُنّا في وَهلَةٍ مِن عَمَلِكَ مَعَ الرِّضا ما عَمِلتَ حَتّى كَفانَا اللهُ المُهِمَّ مِن ذٰلِكَ، فَاللهَ اللهَ أن تَرُدَّنا إلیٰ غَمٍّ قَدِ انحَسَرَ عَنّا، وَ اصرِف رَأيَكَ عَنِ ابنِ الرِّضا وَ اعدِل إلی مَن تَراهُ مِن أهلِ بَيتِكَ يَصلُحُ لِذلِكَ دُونَ غَيرِهِ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ لَهُمُ المَأمونُ: أمّا ما بَينَكُم و بَينَ آلِ أبي طالِبٍ فَأَنتُمُ السَّبَبُ فيهِ و لَو أنصَفتُمُ القَومَ لَكانَ أولى بِكُم، و أمّا ما كانَ يَفعَلُهُ مَن كانَ قَبلي بِهِم فَقَد كانَ قاطِعاً لِلرَّحِمِ أعوذُ بِاللَّهِ مِن ذلِكَ، و وَ اللهِ ما نَدِمتُ عَلى ما كانَ مِنّي مِنِ استِخلافِ الرِّضا، و لَقَد سَأَلتُهُ أن يَقومَ بِالأَمرِ و أَنزِعَهُ عَن نَفسي فَأَبى، و كانَ أمرُ اللهِ قَدَراً مَقدوراً.</span>
<span dir="rtl">و أَمّا أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ قَدِ اختَرتُهُ لِتَبريزِهِ عَلى كافَّةِ أهلِ الفَضلِ فِي العِلمِ وَ الفَضلِ مَعَ صِغَرِ سِنِّهِ وَ الاُعجوبَةِ فيهِ بِذٰلِكَ، و أَنَا أرجو أن يَظهَرَ لِلنّاسِ ما قَد عَرَفتُهُ مِنهُ فَيَعلَموا أنَّ الرَّأيَ ما رَأَيتُ فيهِ.</span>
<span dir="rtl">فَقالوا: إنَّ هٰذَا الصَّبِيَّ و إن راقَكَ مِنهُ هَديُهُ فَإِنَّهُ صَبِيٌّ لا مَعرِفَةَ لَهُ و لا فِقهَ، فَأَمهِلهُ لِيَتَأَدَّبَ و يَتَفَقَّهَ فِي الدّينِ ثُمَّ اصنَع ما تَراهُ بَعدَ ذلِكَ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ لَهُم: وَيحَكُم! إنَّني أعرَفُ بِهٰذَا الفَتىٰ مِنكُم، و إنَّ هذا مِن أهلِ بَيتٍ عِلمُهُم مِنَ اللهِ و مَوادِّهِ و إلهامِهِ، لَم يَزَل آباؤُهُ أغنِياءَ في عِلمِ الدّينِ وَ الأَدَبِ عَنِ الرَّعايَا النّاقِصَةِ عَن حَدِّ الكَمالِ. فَإِن شِئتُم فَامتَحِنوا أبا جَعفَرٍ بِما يَتَبَيَّنُ لَكُم بِهِ ما وَصَفتُ مِن حالِهِ.</span>
<span dir="rtl">قَالوا لَهُ: قَد رَضِينا لَكَ - يا أَميرَ المُؤمِنينَ - و لِأَنفُسِنا بِامتِحانِهِ، فَخَلِّ بَينَنا و بَينَهُ لِنَنصِبَ مَن يَسأَلُهُ بِحَضرَتِكَ عَن شَي</span>‌<span dir="rtl">ءٍ مِن فِقهِ الشَّريعَةِ؛ فَإِن أصابَ فِي الجَوابِ عَنهُ لَم يَكُن لَنَا اعتِراضٌ في أمرِهِ و ظَهَرَ لِلخاصَّةِ وَ العامَّةِ سَديدُ رَأيِ أَميرِ المُؤمِنينَ، و إن عَجَزَ عَن ذلِكَ فَقَد كُفِينَا الخَطبَ في مَعناهُ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ لَهُمُ المَأمُونُ: شَأنَكُم و ذاكَ مَتى أرَدتُم.</span>
<span dir="rtl">فَخَرَجوا مِن عِندِهِ</span>‌ <span dir="rtl">و أَجمَعَ رَأيُهُم عَلى مَسأَلَةِ يَحيَى بنِ أَكثَمَ - و هُوَ يَومَئِذٍ قاضِي القُضاةِ - عَلى أن يَسأَلَهُ مَسأَلَةً لا يَعرِفُ الجَوابَ فيها، و وَعَدوهُ بِأَموالٍ نَفيسَةٍ عَلى ذلِكَ. و عادوا إلَی المَأمونِ فَسَأَلوهُ أن يَختارَ لَهُم يَوماً لِلِاجتِماعِ، فَأَجابَهُم إِلی ذلِكَ.</span>
<span dir="rtl">وَ اجتَمَعوا فِي اليَومِ الَّذِي اتَّفَقوا عَلَيهِ و حَضَرَ مَعَهُم يَحيَى بنُ أَكثَمَ، و أَمَرَ المَأمونُ أن يُفرَشَ لِأَبي جَعفَرٍ علیه السلام دَستٌ</span>‌<ref><span dir="rtl">الدَّست: العرش و الأریك و صدر البیت ... و مجلس الوزارة و الرئاسة (راجع:‌ تاج العروس: ج ۳ ص ۵۰ «دست</span>»).</ref> <span dir="rtl">و تُجعَلَ لَهُ فيهِ مِسوَرَتانِ</span><ref><span dir="rtl">المِسوَر - کمِنبَر - : هو مُتَّکأٌ من أدَم ]/ جلد[، جمعه مساور؛ و هي المسائد (تاج العروس: ج ۶ ص ۵۵۴ «سور</span>»).</ref><span dir="rtl">،</span>‌ <span dir="rtl">فَفُعِلَ ذٰلِكَ، و خَرَجَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام - و هُوَ يَومَئِذٍ ابنُ تِسعِ سِنينَ و أَشهُرٍ - فَجَلَسَ بَينَ المِسوَرَتَينِ، و جَلَسَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ بَينَ يَدَيهِ، و قامَ النّاسُ في مَراتِبِهِم وَ المَأمُونُ جالِسٌ في دَستٍ مُتَّصِلٍ بِدَستِ أبي جَعفَرٍ علیه السلام.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ لِلمَأمُونِ: يَأذَنُ لي أميرُ المُؤمِنينَ أن أَسأَلَ أبا جَعفَرٍ؟ فَقالَ لَهُ المَأمونُ: اِستَأذِنهُ في ذٰلِكَ. فَأَقبَلَ عَلَيهِ يَحيَى بنُ أَكثَمَ فَقالَ: أ تَأذَنُ لي جُعِلتُ فِداكَ في مَسأَلَةٍ؟ فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام سَل إن شِئتَ.</span>
<span dir="rtl">قالَ يَحيىٰ: ما تَقولُ - جُعِلتُ فِداكَ - في مُحرِمٍ قَتَلَ صَيداً؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ: قَتَلَهُ في حِلٍّ أو حَرَمٍ؟ عالِماً كانَ المُحرِمُ أم جاهِلًا؟ قَتَلَهُ عَمداً أو خَطَأً؟ حُرّاً كانَ المُحرِمُ أم عَبداً؟ صَغيراً كانَ أَم كَبيراً؟ مُبتَدِئاً بِالقَتلِ أم مُعيداً؟ مِن ذَواتِ الطَّيرِ كانَ الصَّيدُ أم مِن غَيرِها؟ مِن صِغارِ الصَّيدِ كانَ أم كِبارِها؟ مُصِرّاً عَلىٰ ما فَعَلَ أو نادِماً؟ فِي</span>‌ <span dir="rtl">اللَّيلِ كانَ قَتلُهُ لِلصَّيدِ أم نَهاراً؟ مُحرِماً كانَ بِالعُمرَةِ إذ قَتَلَهُ أو بِالحَجِّ كانَ مُحرِماً؟</span>
<span dir="rtl">فَتَحَيَّرَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ و بانَ في وَجهِهِ العَجزُ وَ الِانقِطاعُ، و لَجلَجَ حَتّىٰ عَرَفَ جَماعَةُ أهلِ المَجلِسِ أمرَهُ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ المَأمونُ: الحَمدُ لِلهِ عَلىٰ هٰذِهِ النِّعمَةِ وَ التَّوفيقِ لي فِي الرَّأيِ. ثُمَّ نَظَرَ إلیٰ أهلِ بَيتِهِ و قالَ لَهُم: أ عَرَفتُمُ الآنَ ما كُنتُم تُنكِرونَهُ؟!...</span>
<span dir="rtl">فَلَمّا تَفَرَّقَ النّاسُ و بَقِيَ مِنَ الخاصَّةِ مَن بَقِيَ، قالَ المَأمونُ لِأَبي جَعفَرٍ: إن رَأَيتَ - جُعِلتُ فِداكَ - أن تَذكُرَ الفِقهَ فيما فَصَّلتَهُ مِن وُجوهِ قَتلِ المُحرِمِ الصَّيدَ لِنَعلَمَهُ و نَستَفيدَهُ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: نَعَم، إنَّ المُحرِمَ إذا قَتَلَ صَيداً فِي الحِلِّ و كانَ الصَّيدُ مِن ذَواتِ الطَّيرِ و كانَ مِن كِبارِها فَعَلَيهِ شَاةٌ، فَإِن كانَ أصابَهُ فِي الحَرَمِ فَعَلَيهِ الجَزاءُ مُضاعَفاً، و إذا قَتَلَ فَرخاً فِي الحِلِّ فَعَلَيهِ حَمَلٌ قَد فُطِمَ مِنَ اللَّبَنِ، و إذا قَتَلَهُ فِي الحَرَمِ فَعَلَيهِ الحَمَلُ و قِيمَةُ الفَرخِ، و إن كانَ مِنَ الوَحشِ و كانَ حِمارَ وَحشٍ فَعَلَيهِ بَقَرَةٌ، و إن كانَ نَعامَةً فَعَلَيهِ بَدَنَةٌ، و إن كانَ ظَبياً فَعَلَيهِ شاةٌ، فَإِن قَتَلَ شَيئاً مِن ذٰلِكَ فِي الحَرَمِ فَعَلَيهِ الجزَاءُ مُضاعَفاً هَدياً بالِغَ الكَعبَةِ. و إذا أصابَ المُحرِمُ ما يَجِبُ عَلَيهِ</span>‌ <span dir="rtl">الهَديُ فيهِ و كانَ إحرامُهُ لِلحَجِّ نَحَرَهُ بِمِنىً، و إن كانَ إحرامُهُ لِلعُمرَةِ نَحَرَهُ بِمَكَّةَ. و جَزاءُ الصَّيدِ عَلَى العالِمِ وَ الجاهِلِ سَواءٌ، و فِي العَمدِ لَهُ المَأثَمُ، و هُوَ مَوضوعٌ عَنهُ فِي الخَطَإِ. وَ الكَفّارَةُ عَلَى الحُرِّ في نَفسِهِ و عَلَى السَّيِّدِ في عَبدِهِ، وَ الصَّغيرُ لا كَفّارَةَ عَلَيهِ و هِيَ عَلَى الكَبيرِ واجِبَةٌ. وَ النّادِمُ يَسقُطُ بِنَدَمِهِ عَنهُ عِقابُ الآخِرَةِ، وَ المُصِرُّ يَجِبُ عَلَيهِ العِقابُ فِي الآخِرَةِ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ لَهُ المَأمونُ: أَحسَنتَ - أبا جَعفَرٍ -، أحسَنَ اللهُ إلَيكَ. فَإِن رَأَيتَ أَن تَسأَلَ يَحيىٰ عَن مَسأَلَةٍ كَما سَأَلَكَ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام لِيَحيىٰ: أسأَلُكَ؟ قالَ: ذٰلِكَ إلَيكَ ـ جُعِلتُ فِداكَ ـ‌، فَإِن عَرَفتُ جَوابَ ما تَسأَلُني عَنهُ و إلَّا استَفَدتُهُ مِنكَ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: خَبِّرني عَن رَجُلٍ نَظَرَ إلَی امرَأَةٍ في أوَّلِ النَّهارِ فَكانَ نَظَرُهُ إلَيها حَراماً عَلَيهِ، فَلَمَّا ارتَفَعَ النَّهارُ حَلَّت لَهُ، فَلَمّا زالَتِ الشَّمسُ حَرُمَت عَلَيهِ، فَلَمّا كانَ وَقتُ العَصرِ حَلَّت لَهُ، فَلَمّا غَرَبَتِ الشَّمسُ حَرُمَت عَلَيهِ، فَلَمّا دَخَلَ عَلَيهِ وَقتُ العِشاءِ الآخِرَةِ حَلَّت لَهُ، فَلَمّا كانَ انتِصافُ اللَّيلِ حَرُمَت عَلَيهِ، فَلَمّا طَلَعَ الفَجرُ حَلَّت لَهُ؛ ما حالُ هٰذِهِ المَرأَةِ و بِماذا حَلَّت لَهُ و حَرُمَت عَلَيهِ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ لَهُ يَحيَى بنُ أَكثَمَ: لا وَ اللهُ ما أهتَدي إلیٰ جَوابِ هٰذَا السُّؤالِ و لا أعرِفُ الوَجهَ فيهِ! فَإِن رَأَيتَ أن تُفيدَناهُ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ لَهُ أَبُو جَعفَرٍ علیه السلام: هٰذِهِ أمَةٌ لِرَجُلٍ مِنَ النّاسِ نَظَرَ إلَيها أجنَبِيٌّ في أوَّلِ النَّهارِ فَكانَ نَظَرُهُ إِلَيها حَراماً عَلَيهِ، فَلَمَّا ارتَفَعَ النَّهارُ ابتاعَها مِن مَولاها فَحَلَّت لَهُ، فَلَمّا كانَ الظُّهرُ أعتَقَها فَحَرُمَت</span> ‌<span dir="rtl">عَلَيهِ، فَلَمّا كانَ وَقتُ العَصرِ تَزَوَّجَها فَحَلَّت لَهُ، فَلَمّا كانَ وَقتُ المَغرِبِ ظاهَرَ مِنها فَحَرُمَت عَلَيهِ، فَلَمّا كانَ وَقتُ العِشاءِ الآخِرَةِ كَفَّرَ عَنِ الظِّهارِ فَحَلَّت لَهُ، فَلَمّا كانَ نِصفُ اللَّيلِ طَلَّقَها واحِدَةً فَحَرُمَت عَلَيهِ، فَلَمّا كانَ عِندَ الفَجرِ راجَعَها فَحَلَّت لَهُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: فَأَقبَلَ المَأمونُ عَلىٰ مَن حَضَرَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ فَقالَ لَهُم: هَل فيكُم أحَدٌ يُجيبُ عَن هٰذِهِ المَسأَلَةِ بِمِثلِ هٰذَا الجَوابِ، أو يَعرِفُ القَولَ فيما تَقَدَّمَ مِنَ السُّؤالِ؟!</span>
<span dir="rtl">قَالوا: لا وَ اللهِ! إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ أَعلَمُ و ما رَأىٰ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ لَهُم: وَيحَكُم! إِنَّ أَهلَ هٰذَا البَيتِ خُصُّوا مِنَ الخَلقِ بِمَا تَرَونَ مِنَ الفَضلِ، و إِنَّ صِغَرَ السِّنِّ فِيهِم لَا يَمنَعُهُم مِنَ الكَمَالِ. أَ ما عَلِمتُم أَنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله افتَتَحَ دَعوَتَهُ بِدُعاءِ أَميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أَبي طالِبٍ علیه السلام و هُوَ ابنُ عَشرِ سِنينَ، و قَبِلَ مِنهُ الإِسلَامَ و حَكَمَ لَهُ بِهِ و لَم يَدعُ أَحَداً فِي سِنِّهِ غَيرَهُ، و بَايَعَ الحَسَنَ وَ الحُسَينَ علیهما السلام و هُما ابنا دونِ سِتِّ سِنينَ و لَم يُبَايِع صَبِيّاً غَيرَهُمَا؟! أَ فَلا تَعلَمونَ الآنَ مَا اختَصَّ اللهُ بِهِ هٰؤُلاءِ القَومَ و أَنَّهُم ذُرِّيَّةٌ (بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ).</span><ref><span dir="rtl">آل عمران: ۳۴</span>.</ref> <span dir="rtl">يَجرِي لِآخِرِهِم ما يَجرِي لِأَوَّلِهِم.</span>
<span dir="rtl">قَالُوا: صَدَقتَ، يا أَميرَ المُؤمِنينَ! ثُمَّ نَهَضَ القَومُ.</span><ref><span dir="rtl">الإرشاد: ج۲ ص۲۸۱، الاحتجاج: ج۲ ص۴۶۹ ح۳۲۲، روضة الواعظین: ج۱ ص۵۳۵ ح۵۳۲، کشف الغمّة: ج۳ ص۵۰۱، إعلام الوری: ج۲ ص۹۹ کلّها نحوه، بحار الأنوار: ج۵۰ ص۷۴ ح۳ و راجع تحف العقول: ص۴۵۱ و الفصول المهمّة لابن الصباغ: ص۱۰۴۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">141.</span> <span dir="rtl">الإرشاد</span> - <span dir="rtl">به نقل از ريّان بن شبيب</span> -<span dir="rtl">: چون مأمون خواست دخترش اُمّ فضل را به عقد ازدواج امام جواد علیه السلام در آورد، بنى عبّاس با خبر شدند و بر آنان بسيار گران آمد و از اين تصميم، سخت ناراحت شدند و ترسيدند كار امام بدان جا بكشد كه كار پدرش [امام] رضا علیه السلام كشيد [و منصب ولی</span>‌<span dir="rtl">عهدى مأمون به ایشان برسد و در نتیجه، خلافت به آل ابی طالب منتقل گردد]. از اين رو گرد هم آمدند و در اين باره به گفتگو پرداختند و نزديكان خاندان او به نزدش آمدند و گفتند: اى امير المؤمنين! تو را به خدا سوگند می</span>‌<span dir="rtl">دهيم از اين تصميمى كه در بارۀ تزويج ابن الرضا گرفته</span>‌<span dir="rtl">اى، خوددارى كنى؛ زيرا بيمناكيم كه</span>‌ <span dir="rtl">بدين وسيله منصبى كه خداوند به ما روزى كرده، از چنگ ما خارج شود و لباس شوكتى را كه خدا به ما پوشانده، از تن ما در آید؛ زيرا تو به خوبى كينۀ ديرينه و تازۀ ما را با اين قوم (آل ابی طالب) می</span>‌<span dir="rtl">دانى و از رفتار خلفاى گذشته با آنان آگاهى كه [بر خلاف تو] آنان را تبعيد می</span>‌<span dir="rtl">كردند و كوچک می</span>‌<span dir="rtl">نمودند، و ما در آن رفتارى كه تو با پدرش رضا داشتی، در تشويش و نگرانى بوديم تا اين كه خداوند، [با مرگ او] اندوه ما را از جانب او بر طرف ساخت. تو را به خدا از خدا انديشه كن كه دوباره ما را به اندوهى كه به تازگى از سينه</span>‌<span dir="rtl">هاى ما دور شده، بازنگردانى و رأى خويش را در بارۀ تزويج اُمّ فضل، از ابن الرضا به سوى شخص ديگرى از خانواده و دودمان بنى عبّاس ـ</span>‌ <span dir="rtl">كه شايستگى آن را دارد ـ باز گردان!</span>
<span dir="rtl">مأمون به آنان گفت: امّا آنچه ميان شما و فرزندان ابو طالب است، سبب آن، شمایيد و اگر شما با آنان انصاف می</span>‌<span dir="rtl">ورزیدید، حتماً برای شما بَرازنده</span>‌<span dir="rtl">تر بود، و امّا رفتار خليفه</span>‌<span dir="rtl">هاى پيش از من با ايشان [كه يادآور شديد]، همانا آنان با اين عمل، قطع رحم كردند و به خدا پناه می</span>‌<span dir="rtl">برم كه من نيز چنان کنم، و به خدا سوگند، من از آنچه نسبت به ولی</span>‌<span dir="rtl">عهدى [علی بن موسی] رضا انجام دادم، هيچ پشيمان نيستم و به راستى من از او خواستم كه كار خلافت را به دست گيرد و من آن را از خودم دور سازم؛ ولى او خوددارى كرد و مقدّرات خداوندى چنان كرد كه ديديد.</span>
<span dir="rtl">و امّا اين كه من ابو جعفر محمّد بن على [جواد علیه السلام] را براى دامادى خويش برگزيدم، به دلیل برترى داشتن او در علم و آگاهی، بر همۀ اهل علم، با همه</span>‌<span dir="rtl">ی خردسالی</span>‌<span dir="rtl">اش، و به دلیل اعجاب</span>‌<span dir="rtl">آور بودن این برتری اوست، و من اميد دارم كه آنچه را من از او می</span>‌<span dir="rtl">دانم، براى مردم، آشكار كند تا بدانند كه رأى درست، همان است كه</span>‌ <span dir="rtl">من در بارۀ او دارم.</span>
<span dir="rtl">آنان در پاسخ مأمون گفتند: همانا اين کودک، گرچه رفتار و كردارش تو را به شگفتی وا داشته و شيفتۀ خود كرده، ولى [هر چه باشد، باز هم] او كودكى است كه معرفت و فهمش اندک است. پس به او مهلت ده و درنگ كن تا تحصیل علم کند و در علم دين، فقيه گردد. آن گاه، پس از آن، هر چه خواهى، در بارۀ او انجام ده.</span>
<span dir="rtl">مأمون گفت: واى به حال شما! من به اين جوان، از شما آشناترم و بهتر از شما او را مى</span>‌<span dir="rtl">شناسم. اين جوان، از خاندانى است كه دانش آنان از خدا و متّصل به دانش ژرف و الهامات اوست. پيوسته پدرانش در علم دين و ادب، از دیگر مردمان - که دستشان از کمال،</span>‌<span dir="rtl">کوتاه است - بى</span>‌<span dir="rtl">نياز بوده</span>‌<span dir="rtl">اند. اگر می</span>‌<span dir="rtl">خواهيد، او را با چیزهایی آزمايش كنيد تا درستىِ گفتارم در بارۀ او، برای شما هم آشكار گردد.</span>
<span dir="rtl">گفتند: ای امیر مؤمنان! [اين، پيشنهاد خوبى است و] ما خشنوديم كه او را آزمايش كنيم. پس اجازه بده ما كسى را در حضور تو بياوريم تا از او مسائل فقهى دين، پرسش كند. پس اگر پاسخ صحيح داد، ما در این باره اعتراضى نداريم و در پيش خودى و غريبه استوارى انديشۀ امير المؤمنين آشكار خواهد شد؛ ولی اگر از دادن پاسخ ناتوان بود، آن</span>‌<span dir="rtl">گاه، دلیل کافی برای ماست که در بارۀ او اشتباه شده است!</span>
<span dir="rtl">مأمون گفت: هر گاه خواستيد، اين كار را انجام دهيد.</span>
<span dir="rtl">آنان از نزد مأمون رفتند و رأى همگى</span>‌<span dir="rtl">شان بر اين قرار گرفت كه از يحيى بن اكثم - كه قاضى القضات آن زمان بود - بخواهند تا از او (امام جواد علیه السلام) سؤالی بپرسد كه نتواند پاسخ بگويد و براى اين كار، وعدۀ اموالى نفيس به او دادند و به نزد مأمون باز گشتند و از او خواستند روزى را براى اين كار تعيين كند كه همگى [در آن روز] حاضر شوند. مأمون روزى را براى اين كار تعيين كرد.</span>
<span dir="rtl">در آن روزی که تعیین کرده بودند، همگى گرد هم آمدند و يحيى بن اكثم نيز با آنان حاضر شد، و مأمون دستور داد تختی را براى ابو جعفر (امام جواد علیه السلام) مفروش کنند (تُشک بنهند) و دو بالش روى آن بگذارند. این کار انجام شد و ابو جعفر علیه السلام - كه آن وقت، نُه سال و چند ماه از عمرش گذشته بود - به مجلس آمد و ميان آن دو بالش نشست و يحيى بن اكثم نيز پيش روى ایشان نشست و مردم ديگر هر كدام در جاى خود قرار گرفتند. مأمون نيز روى تختی چسبيده به تخت ابو جعفر علیه السلام نشسته بود.</span>
<span dir="rtl">يحيى بن اكثم، رو به مأمون كرد و گفت: اى امير المؤمنين! اجازه می</span>‌<span dir="rtl">دهى از ابو جعفر پرسش كنم؟ مأمون گفت: از خود او اجازه بگير! پس يحيى بن اكثم رو به ایشان كرد و گفت: قربانت گردم! به من اجازه می</span>‌<span dir="rtl">فرمایی چیزی بپرسم؟ ابوجعفر علیه السلام فرمود: «اگر می</span>‌<span dir="rtl">خواهی، بپرس».</span>
<span dir="rtl">یحیی گفت: قربانت گردم! در بارۀ شخصى كه در حال احرام، شكارى را کشته است، چه می</span>‌<span dir="rtl">گویی؟</span>
<span dir="rtl">ابوجعفر به او فرمود: «آيا در بیرون حرم كشته است يا در حرم؟ عالم [به حُكم شرعی آن] بوده است يا جاهل؟ از روى عمد كشته است يا به خطا؟ آن شخص مُحرم، آزاد بوده است يا بنده؟ کودک بوده یا بزرگ</span>‌<span dir="rtl">سال؟ نخستين بار بوده كه چنين كارى كرده يا پيش از آن نيز انجام داده؟ آن شكار، از پرندگان بوده يا غير پرنده؟ از شكارهاى كوچک بوده يا شکارهای بزرگ؟ باز هم باكى از انجام چنين كارى ندارد يا پشيمان است؟ در شب، اين شكار را كشته يا در روز؟ وقت کشتن، در حال احرام عمره بوده يا احرام حج؟ [بگو كدام يک از اين اقسام بوده]؛ چرا که هر كدام، حكمى جداگانه دارد».</span>
<span dir="rtl">يحيى بن اكثم متحيّر شد و ناتوانى و زبونى در چهره</span>‌<span dir="rtl">اش آشكار گردید و زبانش به لكنت افتاد، به طورى كه همۀ حاضران مجلس، وضعیت [ناتوانى] او را فهميدند.</span>
<span dir="rtl">مأمون گفت: خداى را بر اين نعمت سپاس</span>‌<span dir="rtl">گزارم كه آنچه من انديشيده بودم، درست در آمد. سپس نگاه به خاندان خود كرد و گفت: آيا اکنون آنچه را انکار می</span>‌<span dir="rtl">کردید، پذيرفتيد؟...</span>
<span dir="rtl">چون مردم پراكنده شدند و جز گروهی از نزديكان، كسى در مجلس نماند، مأمون رو به ابوجعفر علیه السلام كرد و گفت: قربانت گردم! اگر صلاح بدانى، [خوب است] احكام هر كدام از وجوهی را که در بارۀ كشتن شكار در حال احرام به تفکیک فرمودى، براى ما بيان كنى كه ما هم بدانيم و بهره ببريم؟!</span>
<span dir="rtl">پس ابوجعفر علیه السلام فرمود: «باشد! شخص مُحرم، چون در بیرون حرم، شكارى را بكشد و آن شكار، پرنده و بزرگ باشد، كفّاره</span>‌<span dir="rtl">اش يک گوسفند است و اگر در حرم بكشد، كفّاره</span>‌<span dir="rtl">اش دو برابر مى</span>‌<span dir="rtl">شود، و اگر جوجه [پرنده] را در خارج حرم بكشد، كفّارۀ او بچّه</span>‌<span dir="rtl">گوسفندى است كه تازه از شير گرفته شده باشد و اگر آن را در حرم بكشد، بايد هم آن را بدهد و هم بهاى آن جوجه را كه كشته است [به کفّاره بیفزاید]، و اگر [شکارش] از حيوانات وحشى باشد، اگر الاغ وحشى باشد، كفّاره</span>‌<span dir="rtl">اش يک گاو است و اگر شترمرغ باشد، كفّاره</span>‌<span dir="rtl">اش يک شتر است و اگر آهو باشد، يک گوسفند به گردن اوست، و اگر يكى از اين حيوانات وحشى را در حرم كشت، كفّاره</span>‌<span dir="rtl">اش دو برابر مى</span>‌<span dir="rtl">شود که باید به صورت قربانی به مکّه ببرد و هر گاه مُحرم، كارى كند كه قربانى بر او واجب شود و احرامش احرام حج باشد، آن قربانى را باید در مِنا بكشد و اگر احرام عمره باشد، باید در مكّه قربانى كند، و كفّارۀ صيد عالم و جاهل يكسان است، و اگر عملش عمد بوده، گناه كرده است، و اگر خطا (غیر عمد بوده) گناه از او برداشته شده است، و اگر كُشنده، حُر (آزاد) باشد، كفّاره بر خود اوست و اگر بنده باشد، كفّاره به گردن مولای اوست و بر صغير، كفّاره واجب نيست، در حالی که بر كبير، واجب است، و شخص پشيمان، به واسطۀ همين پشيمانى، عقاب آخرت از او برداشته می</span>‌<span dir="rtl">شود؛ ولى آن كه پشيمان نيست، به طور حتم در آخرت، عقاب خواهد شد».</span>
<span dir="rtl">مأمون گفت: آفرین بر تو، اى ابو جعفر! خدا به تو نيكى كند! اكنون خوب است شما نيز از يحيى بن اكثم پرسشى كنى، چنان که او از شما پرسيد.</span>
<span dir="rtl">ابوجعفر علیه السلام به يحيى فرمود: «بپرسم؟». گفت: هر گونه ميل شماست، قربانت گردم! پس اگر توانستم پاسخت گويم، که هیچ، و گر نه، از شما بهره</span>‌<span dir="rtl">مند می</span>‌<span dir="rtl">شوم.</span>
<span dir="rtl">ابو جعفر علیه السلام به او فرمود: «مرا آگاه كن از مردى كه در بامداد به زنى نگاه می</span>‌<span dir="rtl">كند و آن نگاه، حرام است و چون روز بالا مى</span>‌<span dir="rtl">آيد، بر او حلال مى</span>‌<span dir="rtl">شود و چون ظهر شود، دوباره حرام مى</span>‌<span dir="rtl">شود و چون وقت عصر گردد، بر او حلال می</span>‌<span dir="rtl">شود و چون غروب كند، بر او حرام می</span>‌<span dir="rtl">شود و چون وقت عشا شود، بر او حلال می</span>‌<span dir="rtl">شود و چون نيمه</span>‌<span dir="rtl">شب گردد، بر او حرام می</span>‌<span dir="rtl">شود و چون سپيدۀ صبح شود، بر او حلال می</span>‌<span dir="rtl">گردد. اين، چگونه زنى است و براى چه حلال مى</span>‌<span dir="rtl">شود و از چه رو حرام می</span>‌<span dir="rtl">گردد؟».</span>
<span dir="rtl">يحيى گفت: به خدا سوگند من به پاسخ اين پرسش، راهی ندارم و جهت حلال</span> ‌<span dir="rtl">شدن</span>‌<span dir="rtl">ها و حرام</span> ‌<span dir="rtl">شدن</span>‌<span dir="rtl">ها را نمی</span>‌<span dir="rtl">دانم. اگر صلاح بدانيد، پاسخ آن را بفرمایيد تا بهره</span>‌<span dir="rtl">مند شويم.</span>
<span dir="rtl">آن گاه ابو جعفر علیه السلام به او فرمود: «اين، كنيزِ مردى است که بامداد، مردی بيگانه به او نگاه كرد و نگاهش به او حرام بود، و چون روز بالا آمد، او را از آقايش خريد و بر او حلال شد و چون ظهر شد، آزادش كرد و [با آزاد شدن] بر او حرام شد. چون عصر شد، او را به همسری گرفت و بر او حلال شد و چون غروب شد، ظِهارش كرد</span><ref><span dir="rtl">يعنى به او گفت: «پشت تو مانند پشت مادر من است» كه آن را ظِهار می‏گويند و در اسلام، احكامى دارد، از آن جمله اين‏كه با گفتن اين جمله، زن بر شوهرش حرام می‏شود</span>.</ref> <span dir="rtl">و بر او حرام شد، و چون هنگام عشا شد، كفّارۀ ظهار را داد و بر او حلال شد و چون نيمه</span>‌<span dir="rtl">شب شد، به يک طلاق، او را طلاق داد و بر او حرام شد و چون سپيده زد، به او رجوع كرد. پس بر او حلال شد».</span>
<span dir="rtl">مأمون به حاضران در مجلس كه از خاندان او بودند، رو كرد و گفت: آيا در ميان شما هيچ كسى هست كه در اين مسئله چنين پاسخى بگويد يا مسئلۀ پيشين را بدان تفصيل]كه شنيديد[، بداند؟ گفتند: نه، به خدا! همانا امير المؤمنين داناتر است و نظرش درست!</span>
<span dir="rtl">مأمون گفت: واى بر شما! افراد اين خانواده، در ميان همۀ مردم، به این برتری</span>‌<span dir="rtl">هایی که می</span>‌<span dir="rtl">بینید، مخصوص گشته</span>‌<span dir="rtl">اند و کم</span>‌<span dir="rtl">سالی آنها، جلوگير ايشان از كمال نيست! آيا نمی</span>‌<span dir="rtl">دانید كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دعوت خويش را با خواندن و دعوت كردن از امير المؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام گشود و على در آن هنگام، ده</span>‌<span dir="rtl">ساله بود؛ ولی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اسلام او را پذيرفت و بِدان حكم فرمود، و کسی جز على را در آن سن به دين اسلام دعوت نفرمود، و نيز از حسن و حسين علیهما السلام بيعت گرفت، با اين كه آن دو در آن زمان، كمتر از شش سال داشتند و جز آن دو، از هيچ كودكى بيعت نگرفت؟ آيا هم</span>‌<span dir="rtl">اكنون آنچه [از فضایل] را که خدا به اينان داده، نمی</span>‌<span dir="rtl">دانید و این كه ايشان همان تباری هستند که: ([قرآن فرموده است]:</span>‌ <span dir="rtl">برخی</span>‌<span dir="rtl">شان از [نسل] برخی دیگرند) و آخرينشان، همۀ آن چیزهایی را که نخستينشان داشته است، دارد.</span>
<span dir="rtl">گفتند: راست گفتى، اى امير المؤمنين! آن گاه از جایشان برخاستند [و مجلس را ترک کردند].</span>
<span dir="rtl">142.</span> <span dir="rtl">الاحتجاج</span>: <span dir="rtl">رُوِيَ</span>‌ <span dir="rtl">أنَّ المَأمونَ بَعدَما زَوَّجَ ابنَتَهُ اُمَّ الفَضلِ أبا جَعفَرٍ علیه السلام، كانَ في مَجلِسٍ و عِندَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام و يَحيَى بنُ أَكثَمَ و جَماعَةٌ كَثيرَةٌ. فَقالَ لَهُ يَحيَى بنُ أَكثَمَ: ما تَقولُ - يَابنَ رَسولِ اللَّهِ - فِي الخَبَرِ الَّذي رُوِيَ أنَّهُ نَزَلَ جَبرَئيلُ</span>‌ <span dir="rtl">علیه السلام عَلىٰ رَسولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و قالَ: يا مُحَمَّدُ! إنَّ اللهَ عزّ و جلّ يُقرِئُكَ السَّلامَ و يَقولُ لَكَ: سَل أبا بَكرٍ هَل هُوَ عَنّي راضٍ؟ فَإِنّي عَنهُ راضٍ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: لَستُ بِمُنكِرٍ فَضلَ أبي بَكرٍ و لٰكِن يَجِبُ عَلىٰ صاحِبِ هٰذَا الخَبَرِ أن يَأخُذَ مِثالَ الخَبَرِ الَّذي قالَهُ رَسولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله في حَجَّةِ الوَداعِ: «قَد كَثُرَت عَلَيَّ الكَذّابَةُ و سَتَكثُرُ بَعدي، فَمَن كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ، فَإِذا أَتاكُمُ الحَديثُ عَنّي فَاعرِضوهُ عَلىٰ كِتابِ اللهِ عزّ و جلّ و سُنَّتي؛ فَما وافَقَ كِتابَ اللهِ و سُنَّتي فَخُذوا بِهِ، و ما خالَفَ كِتابَ اللهِ و سُنَّتي فَلا تَأخُذوا بِهِ»، و لَيسَ يُوافِقُ هٰذَا الخَبَرُ كِتابَ اللهِ، قالَ اللهُ تَعالىٰ:</span>‌ <span dir="rtl">(وَ لَقَدْ خَلَقْنَا ٱلاْءِنسَانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ ٱلْوَرِيدِ)</span><ref><span dir="rtl">ق: ۱۶</span>.</ref><span dir="rtl">، فَاللهُ عزّ و جلّ خَفِيَ عَلَيهِ رِضاءُ أبي بَكرٍ مِن سَخَطِهِ حَتّىٰ سَأَلَ عَن مَكنونِ سِرِّهِ؟ هٰذا مُستَحيلٌ فِي العُقولِ.</span>
<span dir="rtl">ثُمَّ قالَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ: و قَد رُوِيَ أنَّ مَثَلَ أبي بَكرٍ و عُمَرَ فِي الأَرضِ كَمَثَلِ جَبرَئيلَ و مِيكائيلَ فِي السَّماءِ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ علیه السلام: و هٰذا أيضاً يَجِبُ أن يُنظَرَ فيهِ؛ لِأَنَّ جَبرَئيلَ و ميكائيلَ مَلَكانِ لِلهِ مُقَرَّبانِ لَم يَعصِيا اللهَ قَطُّ و لَم يُفارِقا طاعَتَهُ لَحظَةً واحِدَةً، و هُما [أبوبَکرٍ و عُمَرُ] قَد أشرَكا بِاللهِ عزّ و جلّ و إن أَسلَما بَعدَ الشِّركِ، فَكانَ أَكثَرُ أيّامِهِمَا الشِّركَ بِاللهِ، فَمُحالٌ أن يُشَبِّهَهُما بِهِما.</span>
<span dir="rtl">قالَ يَحيىٰ: و قَد رُوِيَ أيضاً أَنَّهُما سَيِّدا كُهولِ أهلِ الجَنَّةِ، فَما تَقولُ فيهِ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ علیه السلام: و هٰذَا الخَبَرُ مُحالٌ أيضاً؛ لِأَنَّ أهلَ الجَنَّةِ كُلَّهُم يَكونونَ شُبّاناً و لا يَكونُ</span>‌ <span dir="rtl">فيهِم</span>‌ <span dir="rtl">كَهلٌ،</span>‌ <span dir="rtl">و هٰذَا الخَبَرُ وَضَعَهُ بَنو أمَيَّةَ لِمُضادَّةِ الخَبَرِ الَّذي قالَهُ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله فِي الحَسَنِ وَ الحُسَينِ علیهما السلام بِأَنَّهُما سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ: و رُوِيَ أنَّ عُمَرَ بنَ الخَطّابِ سِراجُ أهلِ الجَنَّةِ!</span>
<span dir="rtl">فَقالَ علیه السلام: و هٰذا أيضاً مُحالٌ؛ لِأَنَّ فِي الجَنَّةِ مَلائِكَةَ اللهِ المُقَرَّبينَ و آدَمَ و مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله و جَميعَ الأَنبِياءِ و المُرسَلينَ، لا تُضِي</span>‌<span dir="rtl">ءُ الجَنَّةُ بِأَنوارِهِم حَتّىٰ تُضِي</span>‌<span dir="rtl">ءَ بِنُورِ عُمَرَ؟!</span>
<span dir="rtl">فَقالَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ: و قَد رُوِيَ أنَّ السَّكينَةَ تَنطِقُ عَلىٰ لِسانِ عُمَرَ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ علیه السلام: لَستُ بِمُنكِرٍ فَضلَ عُمَرَ، و لٰكِنَّ أبا بَكرٍ أفضَلُ مِن عُمَرَ،</span><ref><span dir="rtl">اتفق أهل السنّة علی أنّ أبا بکر أفضل من عمر، فانتفع الإمام علیه السلام من هذه الاعتقاد في مقام الجدل</span>.</ref> <span dir="rtl">فَقالَ عَلىٰ رَأسِ المِنبَرِ: إنَّ لي شَيطاناً يَعتَريني فَإِذا مِلتُ فَسَدِّدوني!</span>
<span dir="rtl">فَقالَ يَحيىٰ: قَد رُوِيَ أنَّ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله قالَ: لَو لَم اُبعَث لَبُعِثَ عُمَرُ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ علیه السلام: كِتابُ اللهِ أصدَقُ مِن هٰذَا الحَديثِ، يَقولُ اللهُ فِي كِتابِهِ: (وَ إِذْ أَخَذْنَا مِنَ ٱلنَّبِيِّينَ مِيثَٰقَهُمْ وَ مِنكَ وَ مِن نُّوحٍ)</span><ref><span dir="rtl">الأحزاب: ۷</span>.</ref><span dir="rtl">، فَقَد أخَذَ اللهُ ميثاقَ النَّبِيّينَ فَكَيفَ يُمكِنُ أن يُبَدِّلَ مِيثاقَهُ؟! و كُلُّ الأَنبِياءِ علیهم السلام لَم يُشرِكوا بِاللهِ طَرفَةَ عَينٍ فَكَيفَ يُبعَثُ بِالنُّبُوَّةِ مَن أشرَكَ و كانَ أكثَرَ أيَّامِهِ مَعَ الشِّركِ بِاللهِ؟! و قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: «نُبِّئتُ و آدَمُ بَينَ الرّوحِ وَ الجَسَدِ».</span>
<span dir="rtl">فَقالَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ: و قَد رُوِيَ أيضاً أنَّ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله قالَ: مَا احتُبِسَ عَنِّي الوَحيُ قَطُّ إلّا ظَنَنتُهُ قَد نَزَل عَلىٰ آلِ الخَطّابِ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ علیه السلام: و هٰذا مُحالٌ أيضاً؛ لِأَنَّهُ لا يَجوزُ أن يَشُكَّ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله في نُبُوَّتِهِ! قالَ اللهُ تَعالىٰ:</span>‌ <span dir="rtl">(اللَّهُ يَصطَفي مِنَ المَلائِكَةِ رُسُلاً و مِنَ النّاسِ)</span><ref><span dir="rtl">الحجّ: ۷۵</span>.</ref><span dir="rtl">،</span>‌ <span dir="rtl">فَكَيفَ يُمكِنُ أن تَنتَقِلَ النُّبُوَّةُ مِمَّنِ اصطَفاهُ اللهُ تَعالىٰ إلیٰ مَن أشرَكَ بِهِ؟!</span>
<span dir="rtl">قالَ يَحيىٰ: رُوِيَ أنَّ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله قالَ: لَو نَزَلَ العَذابُ لَما نَجا مِنهُ إِلّا عُمَرُ.</span>
<span dir="rtl">فَقالَ علیه السلام: و هٰذا مُحالٌ أيضاً؛ لِأَنَّ اللَّهَ تَعالىٰ يَقولُ:</span>‌ <span dir="rtl">(وَ مَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنتَ فِيهِمْ وَ مَا كَانَ ٱللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ)</span><ref><span dir="rtl">الأنفال: ۳۳</span>.</ref>‌ <span dir="rtl">، فَأَخبَرَ - سُبحانَهُ - أنَّهُ لا يُعَذِّبُ أحَداً ما دامَ فيهِم رَسولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و ما داموا يَستَغفرونَ اللهَ!</span><ref><span dir="rtl">الاحتجاج: ج۲ ص۴۷۷ ح۳۲۳، بحار الأنوار: ج۵۰ ص۸۰ ح۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">142.</span> <span dir="rtl">الاحتجاج</span>: <span dir="rtl">روايت شده: پس از ازدواج ابو جعفر [امام جواد علیه السلام] با اُمّ فضل، روزى در مجلس مأمون كه ابو جعفر علیه السلام نيز حضور داشت و گروه زيادى نيز بودند، يحيى بن اكثم به ایشان گفت: شما در بارۀ اين خبر چه می</span>‌<span dir="rtl">فرمایيد كه روايت شده است جبرئيل علیه السلام بر پيغمبر صلی الله علیه و آله نازل شد و گفت: ای محمّد! خدا عزّ و جلّ سلام می</span>‌<span dir="rtl">رساند و به تو می</span>‌<span dir="rtl">گويد: از ابو بكر بپرس: آيا از من راضى هست يا نه؟ چرا که من از او راضی هستم.</span>
<span dir="rtl">ابو جعفر علیه السلام فرمود: «من منكر فضل ابو بكر نيستم؛ ولى كسى كه اين خبر را نقل می</span>‌<span dir="rtl">كند، بايد متوجّه آن خبر ديگر باشد كه پيغمبر خدا صلی الله علیه و آله در حجّة الوداع فرمود: «دروغزنان بر من زياد شده</span>‌<span dir="rtl">اند و زيادتر هم خواهند شد. هر كس عمداً بر من دروغ ببندد، نشيمنگاهش پر از آتش مى</span>‌<span dir="rtl">شود. هر گاه حديثى شنيديد، آن را با قرآن كريم و سنّت من بسنجید. پس آنچه را موافق كتاب خدا و سنّت من بود، قبول كنيد و آنچه را مخالف كتاب خدا و سنّت من بود، رد كنيد». اين خبر، موافق كتاب خدا نيست. خداوند می</span>‌<span dir="rtl">فرمايد: (ما انسان را آفريديم و وسوسه</span>‌<span dir="rtl">هاى نفس او را مى</span>‌<span dir="rtl">دانيم و ما به او از رگ قلبش نزديک</span>‌<span dir="rtl">تريم) آیا رضایت یا نارضایتی ابو بكر از چشم خدا پنهان مانده است،</span>‌<span dir="rtl">تا آن جا که از درون قلب او سؤال می</span>‌<span dir="rtl">کند؟! اين حرف، نزد عقل</span>‌<span dir="rtl">ها پذیرفته نیست».</span>
<span dir="rtl">يحيى بن اكثم گفت: روايت شده كه مَثَل ابو بكر و عمر در زمين، مانند جبرئيل و ميكائيل علیهما السلام در آسمان است.</span>
<span dir="rtl">[امام] علیه السلام فرمود: «در اين خبر نيز بايد دقّت نمود؛ زيرا جبرئيل و ميكائيل، دو مَلَک مقرّب درگاه خدايند كه هرگز معصيت نكرده</span>‌<span dir="rtl">اند و يک لحظه سر از اطاعت نپيچيده</span>‌<span dir="rtl">اند، در حالی که آن دو [ابو بکر و عمر]، مدّت</span>‌<span dir="rtl">ها به خدا شرک ورزیده</span>‌<span dir="rtl">اند، گر چه بعد، اسلام آوردند. پس بيشتر عمرشان در شرک به خداوند، سپری شده است و بنا بر این، محال است كه تشبيه به آن دو مَلَک شده باشند».</span>
<span dir="rtl">يحيى گفت: روايت شده كه ابو بكر و عمر، سَرور پيران بهشت اند. نظر شما در بارۀ اين روايت چيست؟</span>
<span dir="rtl">[امام] علیه السلام</span>‌ <span dir="rtl">فرمود: «اين خبر نيز محال است؛ زيرا بهشتيان، همگی جوان</span>‌ <span dir="rtl">اند و در آن جا پيرى وجود ندارد. اين خبر را بنى اميّه جعل كردند در مقابل خبرى كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در بارۀ حسن و حسين علیهما السلام فرموده که آن دو، سَرور جوانان بهشت</span>‌ <span dir="rtl">اند».</span>
<span dir="rtl">يحيى بن اكثم گفت: روايت شده كه عمر بن خطّاب، چراغ اهل بهشت است.</span>
<span dir="rtl">[امام] علیه السلام فرمود: «اين خبر نيز محال است؛ زيرا ملائکۀ مقرّب و آدم علیه السلام و محمّد صلی الله علیه و آله و تمام انبيای مُرسل، در بهشت اند، چه طور به نور اينان بهشت روشن نمى</span>‌<span dir="rtl">شود؛ امّا به نور عمر روشن مى</span>‌<span dir="rtl">گردد؟».</span>
<span dir="rtl">يحيى گفت: روايت شده كه سكينه (آرامشِ و اِعطایی خداوند)، بر زبان عمر جاری می</span>‌<span dir="rtl">شود.</span>
<span dir="rtl">[امام] علیه السلام فرمود: «من منكر فضل عمر نيستم؛ ولى ابو بكر، که از عمر بهتر است،</span><ref><span dir="rtl">اهل سنّت، اتفاق نظر دارند که ابو بکر، افضل از عمر است و امام علیه السلام از این باور مخاطب، در مقام جدل، بهره برده است</span>.</ref> <span dir="rtl">بالاى منبر مى</span>‌<span dir="rtl">گويد: مرا شيطانى است كه گاهى عارضم مى</span>‌<span dir="rtl">شود. هر وقت ديديد منحرف شده</span>‌<span dir="rtl">ام، مرا به راه آوريد».</span>
<span dir="rtl">يحيى گفت: روايت شده كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر من مبعوث نشده بودم، عمر مبعوث مى</span>‌<span dir="rtl">شد».</span>
<span dir="rtl">امام علیه السلام فرمود: «قرآن كريم از اين حديث، راست</span>‌<span dir="rtl">تر است. خدا در کتابش می</span>‌<span dir="rtl">فرمايد: (به خاطر آور هنگامى را كه از پيامبران، پيمان گرفتيم و همچنين از تو و از نوح) [بنا بر اين آيه] خداوند از پيغمبران، پيمان گرفته است و چگونه ممکن است که عهد و پيمان خود را تغییر دهد؟ با اين كه تمامی پيامبران علیهم السلام يک چشم به هم زدن براى خدا شريک قائل نشده</span>‌<span dir="rtl">اند، چه طور کسی به پيامبرى مبعوث مى</span>‌<span dir="rtl">شود كه بيشتر مدّت عمر خود را به شرک و كفر گذرانده، با اين كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می</span>‌<span dir="rtl">فرمايد: «من پيامبر بودم، آن وقت كه آدم علیه السلام هنوز روح به پيكرش دميده نشده بود؟».</span>
<span dir="rtl">يحيى بن اکثم گفت: همچنین روايت شده كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هيچ وقت وحى از من</span>‌ <span dir="rtl">قطع نشد، مگر اين كه احتمال دادم بر خاندان خطّاب، نازل شده است.</span>
<span dir="rtl">[امام] علیه السلام فرمود: «اين هم محال است؛ زيرا ممکن نيست پيامبر صلی الله علیه و آله در پيغمبرىِ خود شک کند. خداوند متعال می</span>‌<span dir="rtl">فرمايد: (خداوند، برگزيدگانى از ميان ملائكه و از میان مردم انتخاب می</span>‌<span dir="rtl">کند). چگونه ممكن است نبوّت از كسى كه خدا او را برگزيده و انتخاب كرده، به كسى منتقل شود كه مشرک و كافر به خدا بوده؟!».</span>
<span dir="rtl">يحيى گفت: روايت شده كه پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر عذاب نازل شود، جز عمر، كسى نجات نخواهد يافت.</span>
<span dir="rtl">[امام] علیه السلام فرمود: «اين هم محال است؛ زيرا خداوند متعال می</span>‌<span dir="rtl">فرمايد: ([اى پيامبر!] تا تو در ميان آنها هستى، خداوند، آنها را مجازات نخواهد كرد، و نيز تا گروهى از آنها استغفار مى</span>‌<span dir="rtl">كنند، خدا عذابشان نمى</span>‌<span dir="rtl">كند).</span>‌ <span dir="rtl">خدای سبحانْ خبر داده است كه تا پيغمبر، ميانشان باشد و نیز تا موقعى كه استغفار مى</span>‌<span dir="rtl">كنند، آنان را عذاب نخواهد كرد».</span>
<span dir="rtl">143.</span> <span dir="rtl">تفسير العيّاشي عن زرقان</span> - <span dir="rtl">صاحِبِ ابنِ أبي دُؤادٍ</span><ref><span dir="rtl">هو أحمد بن أبي دؤاد القاضي. كان قاضياً ببغداد في عهد المأمون و المعتصم و الواثق و المتوكّل، و كان بينه و بين محمّد بن عبد الملك الزيّات وزير المعتصم و الواثق عداوة، ففلج في سنة ۲۳۳ و سخط عليه المتوكّل و على ولده أبى الوليد. و كانت وفاته في سنة ۲۴۰ ه‍</span></ref> <span dir="rtl">و صَديقِهِ بِشِدَّةٍ</span> -<span dir="rtl">: رَجَعَ ابنُ أبي دُؤادٍ ذاتَ يَومٍ مِن عِندِ المُعتَصِمِ و هُوَ مُغتَمٌّ، فَقُلتُ لَهُ في ذٰلِكَ، فَقالَ: وَدِدتُ اليَومَ أنّي قَد مِتُّ مُنذُ عِشرينَ سَنَةً!</span>
<span dir="rtl">قالَ: قُلتُ لَهُ: و لِمَ ذاكَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ لِما كانَ مِن هٰذَا الأَسوَدِ أبي جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيِّ بنِ مُوسَى اليَومَ بَينَ يَدَي أَميرِ المُؤمِنينَ المُعتَصِمِ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: قُلتُ لَهُ: و كَيفَ كانَ ذٰلِكَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: إنَّ سارِقاً أقَرَّ عَلىٰ نَفسِهِ بِالسَّرِقَةِ و سَأَلَ الخَليفَةَ تَطهيرَهُ بِإِقامَةِ الحَدِّ عَلَيهِ، فَجَمَعَ لِذٰلِكَ الفُقَهاءَ في مَجلِسِهِ و قَد أحضَرَ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ، فَسَأَلَنا عَنِ القَطعِ في أيِّ مَوضِعٍ يَجِبُ أن يُقطَعَ؟ قالَ: فَقُلتُ: مِنَ الكُرسوعِ</span>‌<ref><span dir="rtl">الكُرسوعُ: طرف رأس الزند ممّا يلي الخنصر (النهاية: ج ۴ ص ۱۶۳ «كرسع</span>»).</ref><span dir="rtl">، قالَ: و مَا الحُجَّةُ في ذٰلِكَ؟ قالَ: قُلتُ: لِأَنَّ اليَدَ هِيَ الأَصابِعُ وَ الكَفُّ إِلَی الكُرسوعِ؛ لِقَولِ اللّٰهِ تَعالیٰ فِي التَّيَمُّمِ</span>‌ <span dir="rtl">(فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ)</span><ref><span dir="rtl">النساء: ۴۳</span>.</ref><span dir="rtl">. وَ اتَّفَقَ مَعي عَلیٰ ذٰلِكَ قَومٌ. و قالَ آخَرونَ: بَل يَجِبُ القَطعُ مِنَ المِرفَقِ، قالَ: و مَا الدَّليلُ عَلىٰ ذٰلِكَ؟ قالوا: لِأَنَّ اللهَ لَمّا قالَ:</span>‌ <span dir="rtl">(وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى ٱلْمَرَافِقِ)</span><ref><span dir="rtl">المائدة: ۶</span>.</ref>‌ <span dir="rtl">فِي الغَسلِ، دَلَّ ذٰلِكَ عَلىٰ أنَّ حَدَّ اليَدِ هُوَ المِرفَقُ.</span>‌
<span dir="rtl">قالَ: فَالتَفَتَ إلیٰ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ علیه السلام فَقالَ: ما تَقولُ في هٰذا، يا أبا جَعفَرٍ؟</span>
<span dir="rtl">فَقالَ: قَد تَكَلَّمَ القَومُ فيهِ، يا أميرَ المُؤمِنينَ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: دَعني مِمّا تَكَلَّموا بِهِ. أيُّ شَي</span>‌<span dir="rtl">ءٍ عِندَكَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: أعفِني عَن هٰذا، يا أَميرَ المُؤمِنينَ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: أقسَمتُ عَلَيكَ بِاللّهِ لَمّا أخبَرتَ بِما عِندَكَ فيهِ. فَقالَ: أمّا إذا أقسَمتَ عَلَيَّ بِاللهِ إنّي أقولُ: إنَّهُم أخطَؤُوا فيهِ السُّنَّةَ؛ فَإِنَّ القَطعَ يَجِبُ أن يَكونَ مِن مَفصِلِ اُصولِ الأَصابِعِ فَيُترَكُ الكَفُّ.</span>
<span dir="rtl">قالَ: و مَا الحُجَّةُ في ذٰلِكَ؟</span>
<span dir="rtl">قَالَ: قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص السُّجُودُ عَلَى سَبْعَةِ أَعْضَاءٍ الْوَجْهِ وَ الْيَدَيْنِ وَ الرُّكْبَتَيْنِ وَ الرِّجْلَيْنِ فَإِذَا قُطِعَتْ يَدُهُ مِنَ الْكُرْسُوعِ أَوِ الْمِرْفَقِ لَمْ يَبْقَ لَهُ يَدٌ يَسْجُدُ عَلَيْهَا وَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ يَعْنِي هَذِهِ الْأَعْضَاءَ السَّبْعَةَ الَّتِي يَسْجُدُ عَلَيْهَا فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً وَ مَا كَانَ لِلَّهِ لَمْ يُقْطَعْ قَالَ فَأَعْجَبَ الْمُعْتَصِمَ ذَلِكَ وَ أَمَرَ بِقَطْعِ يَدِ السَّارِقِ مِنْ مَفْصِلِ الْأَصَابِعِ دُونَ الْكَفِّ قَالَ ابْنُ أَبِي دُوَادَ قَامَتْ قِيَامَتِي وَ تَمَنَّيْتُ أَنِّي لَمْ أَكُ حَيّاً .</span><ref><span dir="rtl">تفسیر عیاشی ج1 ص319 و 320، بحار الأنوار ج76 ص192.</span></ref>
<span dir="rtl">143.</span> <span dir="rtl">تفسير العيّاشى</span> - <span dir="rtl">به نقل از زُرقان، دوست ابن ابى دُؤاد و رفيق صميمى</span>‌<span dir="rtl">اش</span> -<span dir="rtl">: يک روز، ابن ابى دُؤاد از پيش معتصم برگشت؛ ولى خيلى غمگين و افسرده بود. گفتم: چه شده؟</span>
<span dir="rtl">گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم.</span>
<span dir="rtl">از او پرسيدم: براى چه؟</span>
<span dir="rtl">گفت: به واسطۀ كارى كه از اين سياه</span>‌<span dir="rtl">چهره، [محمد] پسر على بن موسى الرضا، در حضور امير المؤمنين معتصم سر زد.</span>
<span dir="rtl">گفتم: جريان چه بود؟</span>
<span dir="rtl">گفت: يک سارق را آوردند كه به دزدى خود اقرار كرده بود و از خليفه درخواست داشت كه او را با جارى كردن حد بر او، پاکش نمايد. به همين جهت، معتصم، فقها را در مجلس خود جمع كرده بود و محمّد پسر علی [الرضا] را نیز احضار کرده بود. [معتصم] از ما پرسيد: چه قسمت از دست دزد، واجب است قطع شود؟ من گفتم: از مچ. گفت: به چه دليل؟ گفتم: زيرا دست، بر انگشت</span>‌<span dir="rtl">ها و كف دست تا مچ، اطلاق می</span>‌<span dir="rtl">شود و نیز خداوند در آيۀ تيمّم می</span>‌<span dir="rtl">فرمايد: پس صورتها و دستهایتان را مسح کنید گروهى [از حاضران]، حرف مرا تأیید كردند؛ امّا يک دستۀ ديگر گفتند: بايد تا آرنج قطع شود. پرسيد: به چه دليل؟ گفتند: زيرا خداوند، هنگامی که می</span>‌<span dir="rtl">فرماید: (و دست</span>‌<span dir="rtl">هایتان را تا آرنج که در مورد وضو گرفتن است، راهنمایی می</span>‌<span dir="rtl">کند که اندازۀ دست،</span>‌ <span dir="rtl">[از سر انگشتان] تا آرنج است.</span>
<span dir="rtl">گفت:</span>‌ <span dir="rtl">در اين موقع، معتصم، رو به محمّد بن على كرد و گفت: شما چه می</span>‌<span dir="rtl">گویيد، ای ابو جعفر؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «ای امیر المؤمنین! اينها نظر خود را در این مورد گفتند».</span>
<span dir="rtl">گفت: مرا از آنچه آنها گفتند، آسوده کن. تو چه نظری داری؟</span>
<span dir="rtl">گفت: ای امیر المؤمنین! عذر مرا در این [سکوتم] بپذیرد». گفت: تو را به خدا سوگند می</span>‌<span dir="rtl">دهم که نظر خود را بگویی.</span>
<span dir="rtl">فرمود: «اكنون كه به خدا سوگندم دادى، می</span>‌<span dir="rtl">گويم كه اينها سنّت را اشتباه گفتند؛ زيرا دست دزد بايد از آخر انگشتان قطع شود و كف دست، باقى بماند».</span>
<span dir="rtl">گفت: به چه دليل؟</span>
<span dir="rtl">فرمود: «به دليل سخن پیامبر خدا كه: «سجده بر هفت موضع انجام مى</span>‌<span dir="rtl">شود: صورت و دو دست و دو زانو و دو پا» پس اگر دستش را از مچ يا آرنج قطع كنند، ديگر دستى نخواهد ماند تا سجده نمايد، در حالی که خداوند - تبارک و تعالی - می</span>‌<span dir="rtl">فرمايد: (و سجده</span>‌<span dir="rtl">گاه</span>‌<span dir="rtl">ها مخصوص خداست). منظورش همين هفت موضع است كه با آنها سجده انجام می</span>‌<span dir="rtl">شود. (پس خدا را به همراه دیگری نخوانید) و آنچه اختصاص به خدا داشته باشد، قطع نمی</span>‌<span dir="rtl">شود».</span>
<span dir="rtl">معتصم، حرف او را پسنديد و دستور داد دست دزد را از انتهاى انگشتان قطع كنند و كف دست را باقى بگذارند.</span>
<span dir="rtl">ابن ابى دُؤاد گفت: گویا قیامت من به پا شده بود! و آرزو داشتم كه زنده نباشم!</span>
<span id="الفصل-الرابع-مباحث-في-المجادلة-المذمومة"></span>
= <span dir="rtl">الفصل الرابع: مَباحِثُ فِي المجادَلَةِ المَذمومَةِ</span> =
<span dir="rtl">فصل چهارم: بحث</span>‌<span dir="rtl">هایی در بارۀ مجادلۀ ناپسند</span>
<span id="النهي-عن-المجادلة-بجمیع-أشکالها"></span>
== <span dir="rtl">۴ / 1: النَّهيُ عَنِ المُجادَلَةِ بِجَمیعِ أشکالِها</span> ==
<span dir="rtl">۴ / ۱: نهی از همۀ گونه‌های مجادله</span>
<span id="ـ-۱-المراء-و-المماراة"></span>
=== <span dir="rtl">۴ / ۱ ـ ۱: المِراءُ وَ المُماراةُ</span> ===
<span dir="rtl">۴ / 1 - ۱: بگو مگو و یکی به دو کردن</span>
<span dir="rtl">الكتاب</span>
<span dir="rtl">(فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَآءً ظَٰهِرًا وَ لَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا).</span><ref><span dir="rtl">الكهف: ۲۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">(پس در بارۀ آنان جز به صورت ظاهر [و با دلیل] سخن مگو و از هیچ کس در بارۀ آنها سؤال مکن).</span>
<span dir="rtl">الحديث</span>
<span dir="rtl">144.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span> - <span dir="rtl">في وَصِيَّتِهِ لِأَبي ذَرٍّ</span> - <span dir="rtl">: لا تَكُن عَيّاباً، و لا مَدّاحاً، و لا طَعّاناً مُمارِياً.</span><ref><span dir="rtl">مكارم الأخلاق: ج‌۲ ص‌۳۷۴ ح‌۲۶۶۱، أعلام الدين: ص‌۱۹۸ کلاهما عن أبي‌ذر، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۸۵ ح‌۳ و راجع تنبیه الخواطر: ج‌۲ ص‌۶۱.</span></ref>
<span dir="rtl">144.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span> - <span dir="rtl">در سفارش</span>‌<span dir="rtl">های ایشان به ابو ذر</span> -<span dir="rtl">: هر گز عیبجو، مجیز</span>‌<span dir="rtl">گو، طعنه</span>‌<span dir="rtl">زن و اهل بگو مگو مباش.</span>
<span dir="rtl">145.</span> <span dir="rtl">عنه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّهُ لا تُفهَمُ حِكمَتُهُ، و لا تُؤمَنُ فِتنَتُهُ.</span><ref><span dir="rtl">منية المريد: ص۱۷۰، بحار الأنوار: ج۲ ص۱۳۸ ح۵۰؛ المغني عن حمل الأسفار: ج۲ ص۷۷۶ ح۲۸۵۲، طبقات الشافعية الكبرى: ج۶ ص۳۳۶ و فیهما «حدیث»، تاریخ دمشق: ج‌۳۳ ص‌۳۶۸ عن أنس نحوه، إحياء العلوم: ج۳ ص۱۷۵، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۸۸۲ ح۹۰۲۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">145.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">بگومگو را رها کنید؛ زیرا نه حکمت آن فهمیده می</span>‌<span dir="rtl">شود و نه از فتنه</span>‌<span dir="rtl">اش ایمنی هست.</span>
<span dir="rtl">146.</span> <span dir="rtl">عنه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">لا خَیرَ فِي المِراءِ و إِن کانَ في حَقًّ.</span><ref><span dir="rtl">ربیع الأبرار: ج‌۱ ص۷۱۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">146.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">بگومگو، هیچ خیری ندارد، حتّی اگر در بارۀ حق باشد.</span>
<span dir="rtl">147.</span> <span dir="rtl">عنه صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">أعظَمُ النّاسِ قَدراً مَن تَرَكَ ما لا يَعنيهِ، و أورَعُ النّاسِ مَن تَرَكَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّاً.</span><ref><span dir="rtl">کتاب من لا یحضره الفقیه: ج۴ ص۳۹۵ ح۵۸۴۰ عن یونس بن ظبیان عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام، معاني الأخبار: ص۱۹۶ ح۱، الأربعون حدیثاً للشهید الأوّل: ص۵۶ ح۲۴ کلاهما عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله، كنز</span> <span dir="rtl">الفوائد: ج‌۱ ص‌۳۰۰ عن الإمام علي علیه السلام و فیه «أَعْظَمُ‏ النَّاسِ‏ قَدْراً» بدل «أورع الناس»، مشکاة الأنوار: ص۱۶۰ ح۴۰۳ کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج۷۷ ص۱۱۲ ح۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">147.</span> <span dir="rtl">پیامبرخدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">ارجمند</span>‌<span dir="rtl">ترینِ مردم، کسی است که آنچه را به او مربوط نمی</span>‌<span dir="rtl">شود، رها کند و پارساترینِ مردم، کسی است که لجاج ورزی را رها کند، اگر چه بر حق باشد.</span>
<span dir="rtl">148.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">كانَ [رَسولُ اللهِ</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله]... دائِمَ البِشرِ، سَهلَ الخُلُقِ، لَيِّنَ الجانِبِ، لَيسَ بِفَظٍّ و لا غَليظٍ، و لا صَخّابٍ و لا فَحّاشٍ، و لا عَيّابٍ و لا مَدّاحٍ، يَتَغافَلُ عَمّا لا يَشتَهي، فَلا يُؤيِسُ مِنهُ، و لا يُخَيِّبُ فيهِ مُؤَمِّليهِ، قَد تَرَكَ نَفسَهُ مِن ثَلاثٍ: المِراءِ، وَ الإكثارِ، و ما لا يَعنيهِ.</span><ref><span dir="rtl">عيون أخبار الرضا علیه السلام: ج۱ ص‌۳۱۸ ح۱ عن إسماعيل بن محمّد بن اسحاق عن الإمام الرضا عن آبائه علیهم السلام، معاني الأخبار: ص۸۳ ح۱ عن ابن أبي هالة التمیمي عن الإمام الحسن عن الإمام الحسین عنه علیهم السلام، مكارم الأخلاق: ج۱ ص۴۵ ح‌۱ عن الإمام الحسن عن الإمام الحسین عنه علیهم السلام و کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج۱۶ ص۱۵۲ ح۴؛ الشمائل المحمّديّة: ص‌۱۷۳ ح‌۳۴۵، المعجم الكبير: ج۲۲ ص۱۵۸ ح۴۱۴ کلاهما عن ابن أبي هالة التمیمي عن الإمام الحسن عن الإمام الحسین عنه علیهم السلام نحوه، كنز العمّال: ج‌۷ ص‌۱۶۶ ح‌۱۸۵۳۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">148.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">پیامبر صلی الله علیه و آله همواره خوش</span>‌<span dir="rtl">رو، نرم</span>‌<span dir="rtl">خو و فروتن بود و خشن و درشت</span>‌<span dir="rtl">خو و اهل هیاهو و ناسزاگویی و عیبجویی و زیاد شوخی کردن و مجیزگویی نبود. از آنچه دوست نداشت، چشم</span>‌<span dir="rtl">پوشی می</span>‌<span dir="rtl">کرد. امیدوارانش را از خود، نومید و نامراد بر نمی</span>‌<span dir="rtl">گرداند. خویشتن را از سه چیز ترک داده بود: ستیزه کردن، زیاده</span>‌<span dir="rtl">گویی و آنچه به او مربوط نمی</span>‌<span dir="rtl">شد.</span>
<span dir="rtl">149.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">كانَ لِلنَّبِيِّ صلی الله علیه و آله خَليطٌ</span><ref><span dir="rtl">الخلیط: المجاور (معجم مقاییس اللغة: ج‌۲ ص۲۰۹ «خلط</span>»).</ref> <span dir="rtl">فِي الجاهِلِيَّةِ، فَلَمّا بُعِثَ صلی الله علیه و آله لَقِيَهُ خليطُهُ فَقالَ لِلنَّبِيِّ صلی الله علیه و آله: جَزاكَ اللّهُ</span>‌ <span dir="rtl">مِن خَليطٍ خَيراً، فَقَد كُنتَ تُواتي و لا تُماري</span><ref><span dir="rtl">التَماري والمماراة: المجادلة على مذهب الشكّ والريبة (النهاية: ج‌۴ ص‌۳۲۲ «مرا</span>»).</ref><span dir="rtl">.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۵ ص‌۳۰۸ ح‌۲۰ عن عبد اللّٰه‏ بن سنان، بحار الأنوار: ج‌۲۲ ص‌۲۹۳ ح‌۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">149.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان جاهلیت، همسایه</span>‌<span dir="rtl">ای داشت. پس از آن که ایشان صلی الله علیه و آله به پیامبری مبعوث شد، وی به ایشان برخورد و به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: خدا به تو جزای خیر دهد - ای همسایه - که همسایه‌ا</span>‌<span dir="rtl">ی سازگار بودی و اهل ستیزه</span>‌<span dir="rtl">گری نبودی.</span>
<span dir="rtl">150.</span> <span dir="rtl">تنبيه الخواطر عن الأحنف بن قيس</span> - <span dir="rtl">لَمّا سَأَلَهُ مُعاوِيَةُ عَنِ الإمامِ عَلِيًّ علیه السلام</span> -<span dir="rtl">: كانَ آخِذاً بِثَلاثٍ، تارِكاً لِثَلاثٍ: آخِذاً بِقُلوبِ الرَّجالِ إذا حَدَّثَ، حَسَنَ الاِستِماعِ إذا حُدِّثَ، أيسَرَ الأمرَينِ عَلَيهِ إذا خولِفَ، تارِكاً لِلمِراءِ، تارِكاً لِمُقارَنَةِ اللئيم، تارِكاً لِما يُعتَذَرُ مِنهُ.</span><ref><span dir="rtl">تنبیه الخواطر: ج۲ ص۱۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">150.</span> <span dir="rtl">تنبیه الخواطر</span> - <span dir="rtl">به نقل از احنف بن قیس در پاسخ معاویه که در بارۀ امام علی علیه السلام پرسیده بود</span> -<span dir="rtl">: سه خصلت را گرفته بود و سه خصلت را رها کرده بود: هر گاه سخن می</span>‌<span dir="rtl">گفت، دل</span>‌<span dir="rtl">ها را جذب می</span>‌<span dir="rtl">کرد، هر گاه کسی با او سخن می</span>‌<span dir="rtl">گفت، خوب گوش می</span>‌<span dir="rtl">داد، آسان</span>‌<span dir="rtl">ترین کار را انتخاب می</span>‌<span dir="rtl">کرد وقتی کارها ناسازگار بودند. مجادله نمی</span>‌<span dir="rtl">کرد، با افراد پست و فرومایه رفاقت نمی</span>‌<span dir="rtl">کرد و کاری را که برایش عذر خواهی شود، انجام نمی</span>‌<span dir="rtl">داد.</span>
<span dir="rtl">151.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">اِحذَر مِمَّن إذا حَدَّثتَهُ مَلَّكَ، وإذا حَدَّثَكَ غَمَّكَ، وإن سَرَرتَهُ أو ضَرَرتَهُ سَلَكَ مَعَكَ فيهِ سَبيلَكَ، وإن فارَقَكَ ساءَكَ مَغيبُهُ بِذِكرِ سَوأَتِكَ، وإن مانَعتَهُ بَهَتَكَ وَ افتَرىٰ، وإن وافَقتَهُ حَسَدَكَ وَ اعتَدىٰ، وإن خالَفتَهُ مَقَتَكَ و مارىٰ. یَعجِزُ</span><ref><span dir="rtl">في المصدر: «معجز» و ما أثبتناه من بحار الأنوار نقلاً عن المصدر</span>.</ref> <span dir="rtl">عَن مُكافَأَةِ مَن أحسَنَ إلَيهِ، و يُفرِطُ عَلىٰ مَن بَغىٰ عَلَيهِ، يُصبِحُ صاحِبُهُ في أجرٍ، و يُصبِحُ هُوَ في وِزرٍ، لِسانُهُ عَلَيهِ لا لَهُ، و لا يَضبِطُ قَلبُهُ قَولَهُ، يَتَعَلَّمُ لِلمِراءِ.</span><ref><span dir="rtl">مطالب السؤول: ج۱ ص۲۳۲، الزهد و الرقائق: ص۳۳۶ ح۹۵۱، حلیة الاولیاء: ج۴ ص۲۶۳ الرقم ۲۸۱، أنساب الأشراف: ج۱۱ ص۲۴۱، تاريخ دمشق: ج‌۴۷ ص‌۸۱ کلّها عن عون بن عبد الله بن عتبة من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام نحوه؛ بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۱۰ ح‌۶۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">151.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">بپرهیز از کسی که چون با او سخن می</span>‌<span dir="rtl">گویی، ملال</span>‌<span dir="rtl">آور باشد و چون او با تو سخن گوید، غصّه</span>‌<span dir="rtl">آور باشد و اگر شادش کنی یا گزندش رسانی، او نیز همان کار را با تو می</span>‌<span dir="rtl">کند و هر گاه از تو جدا شود، پشت سرت از تو بد می</span>‌<span dir="rtl">گوید، و اگر مانع او شوی، به تو تهمت و افترا می</span>‌<span dir="rtl">زند، و اگر با او موافقت کنی، به تو حسادت می</span>‌<span dir="rtl">ورزد و آسیب می</span>‌<span dir="rtl">زند و اگر با او مخالفت کنی، با تو دشمنی و ستیزه می</span>‌<span dir="rtl">کند. از جبران کردن نیکی کسی که به او نیکی کرده، ناتوان است و در بدی کردن به کسی که به او ستمی کرده زیاده</span>‌<span dir="rtl">روی می</span>‌<span dir="rtl">کند. رفیقش اجر می</span>‌<span dir="rtl">برد و خودش بار گناه می</span>‌<span dir="rtl">کشد، زبانش به زیان اوست نه به سودش. دلش گفتارش را در خود نگه نمی</span>‌<span dir="rtl">دارد [و] برای ستیزه</span>‌<span dir="rtl">گری می</span>‌<span dir="rtl">آموزد.</span>
<span dir="rtl">152.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَن عَوَّدَ نَفسَهُ المِراءَ صارَ دَيدَنَهُ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج۵ ص۳۱۷ ح۸۵۴۶، عيون الحكم و المواعظ: ص۴۵۰ ح۸۰۱۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">152.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">هر که خویشتن را به ستیزه</span>‌<span dir="rtl">گری عادت دهد، ستیزه</span>‌<span dir="rtl">گری روش او می</span>‌<span dir="rtl">شود.</span>
<span dir="rtl">153.</span> <span dir="rtl">الإمام الحسن علیه السلام</span> - <span dir="rtl">في بَيانِ صِفَةِ أخٍ لَهُ کانَ مِن أعظَم النّاسِ في عَینه</span> -<span dir="rtl">: كانَ لا يَدخُلُ في مِراءٍ، و لا يُشارِكُ في دَعوىٰ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج۲ ص۲۳۷ ح۲۶، مشکاة الانوار: ص۴۲۲ ح۱۴۱۷ عن الإمام الحسن عن الإمام علي علیهما السلام، أعلام الدین: ص۱۱۳، بحار الأنوار: ج۶۹ ص۲۹۴ ح‌۲۴؛ تاريخ بغداد: ج۱۲ ص‌۳۱۵ الرقم ۶۷۵۷، البداية و النهاية: ج۸ ص۳۹ كلاهما عن محمّد بن كيسان الأصم نحوه</span>.</ref>
<span dir="rtl">153.</span> <span dir="rtl">امام حسن علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در بیان ویژگی</span>‌<span dir="rtl">های یکی از برادران دینی خود که از بزرگ</span>‌<span dir="rtl">ترین افراد در نگاه او بود</span> -<span dir="rtl">: هیچ گاه به ستیزه نمی</span>‌<span dir="rtl">پرداخت و در هیچ دعوایی وارد نمی</span>‌<span dir="rtl">شد.</span>
<span dir="rtl">154.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">إذا صُمتَ فَليَصُم سَمعُكَ و بَصَرُكَ مِنَ الحَرامِ وَ القَبيحِ، و دَعِ المِراءَ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۴ ص‌۸۷ ح‌۳، الإقبال: ج‌۱ ص‌۱۹۵، تهذيب الأحكام: ج۴ ص۱۹۴ ح۵۵۵ کلّها عن جراح المدائني، تنبیه الخواطر: ج۲ ص۸۵ کلاهما نحوه، کتاب من لا يحضره الفقيه: ج۲ ص۱۰۹ ح۱۸۶۲، بحار الأنوار: ج‌۹۷ ص‌۳۵۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">154.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">هر گاه روزه می</span>‌<span dir="rtl">گیری، باید گوش و چشمت از حرام و زشتی روزه بگیرند، و ستیزه کردن را رها کن.</span>
<span dir="rtl">155.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span> - <span dir="rtl">فيَوصِیَّتِهِ لِمُؤمِنِ الطّاقِ</span> -<span dir="rtl">: لا تَطلُبِ العِلمَ لِثَلاثٍ: لِتُرائِيَ بِهِ، و لا لِتُباهِيَ بِهِ، و لا لِتُمارِيَ.</span><ref><span dir="rtl">تحف العقول: ص‌۳۱۳، دعائم الإسلام: ج‌۱ ص‌۸۳ عن الإمام الصادق عن لقمان علیهما السلام و فیه «تماری به السفهاء» بدل «لتماری» نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۲۹۲ ح‌۲؛ سنن الدارمي: ج۱ ص۱۱۱ ح۳۸۳ و فیه «لتماری به السفهاء» بدل «لتماری»، مسند ابن حنبل: ج۱ ص۴۰۲ ح۱۶۵۱، جامع بيان العلم: ج۱ ص۱۰۷ و فیهما «تماری به السفهاء» بدل «لتماری» و الثلاثة الأخیرة عن لقمان علیه السلام نحوه</span>.</ref>
<span dir="rtl">155.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در سفارش به مؤمن طاق</span> -<span dir="rtl">: علم را برای سه کار مجوی: برای این که با آن خودنمایی کنی، با آن فخر بفروشی و با آن ستیزه کنی.</span>
<span dir="rtl">156.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span> - <span dir="rtl">لَمّا سُئِلَ أَ تَرىٰ هٰذَا الخَلقَ كُلَّهُ مِنَ النّاسِ</span> -<span dir="rtl">: أَلقِ مِنهُمُ التّارِكَ لِلسِّواكِ وَ الْمُتَرَبِّعَ في مَوضِعِ</span>‌ <span dir="rtl">الضِّيقِ</span>‌ <span dir="rtl">وَ الدّاخِلَ فيما لَا يَعنيهِ وَ المُمارِيَ فيما لا عِلمَ لَهُ</span>‌<span dir="rtl">.</span><ref><span dir="rtl">الخصال: ص ۴۰۹ ح۹، المحاسن: ج‌۱ ص۷۵ ح‌۳۵، بحار الأنوار: ج۲ ص۱۲۹ ح۱۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">156.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span> - <span dir="rtl">سؤال شد: آیا همۀ این خلایق را از مردمان می</span>‌<span dir="rtl">دانید؟</span> -<span dir="rtl">: کسانی را که مسواک نمی</span>‌<span dir="rtl">زنند و کسانی را که در جای تنگ چهارزانو می</span>‌<span dir="rtl">نشینند و کسانی را که در آنچه به آنها مربوط نمی</span>‌<span dir="rtl">شود، دخالت می</span>‌<span dir="rtl">کنند و کسانی را که در آنچه نمی</span>‌<span dir="rtl">دانند، بحث و ستیزه می</span>‌<span dir="rtl">کنند، از آنان جدا کن.</span>
<span id="ـ-۲-الخصومة-و-المخاصمة"></span>
=== <span dir="rtl">۴ / ۱ ـ ۲: الخُصومَةُ وَ المُخاصَمَةُ</span> ===
<span dir="rtl">۴ / 1 - ۲: دشمنی و ستیزه‌گری</span>
<span dir="rtl">الكتاب</span>
<span dir="rtl">(وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى ٱلْحَيَوٰةِ ٱلدُّنْيَا وَ يُشْهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِى قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ ٱلْخِصَامِ).</span><ref><span dir="rtl">البقرة: ۲۰۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">(و از میان مردم، کسی است که در زندگی این دنیا سخنش تو را به تعجّب وا می</span>‌<span dir="rtl">دارد، و خدا را بر آنچه در دل دارد، گواه می</span>‌<span dir="rtl">گیرد، و حال آن که او سرسخت</span>‌<span dir="rtl">ترین ستیزه</span>‌<span dir="rtl">گر است).</span>
<span dir="rtl">الحديث</span>
<span dir="rtl">157.</span> <span dir="rtl">تفسیر العیّاشي عن سعد الاسکاف عن الإمام الباقر علیه السلام</span>: <span dir="rtl">إنَّ اللهَ</span>‌ <span dir="rtl">يَقولُ في كِتابِهِ (وَ هُوَ أَلَدُّ ٱلْخِصَامِ)، بَل هُم يَختَصِمونَ. قالَ: قُلتُ: ما ألَدُّ؟ قالَ: شَديدُ الخُصومَةِ.</span><ref><span dir="rtl">تفسير العياشي: ج‌۱ ص۲۱۲ ح۳۹۵، تفسیر جوامع الجامع: ج۱ ص۱۱۴، مجمع البیان: ج۲ ص۵۳۴ کلاهما من دون اسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج۹ ص۱۹۰ ح۲۵؛ تفسیر الطبری: ج۲ الجزء۲ ص۳۱۵، تفسیر الفخر الرازي: ج۵ ص۲۱۵ کلاهما من دون إسناد الی أحد</span> <span dir="rtl">من أهل البیت علیهم السلام نحوه، الدرّ المنثور: ج۱ ص۵۷۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">157.</span> <span dir="rtl">تفسیر العیّاشی</span> - <span dir="rtl">به نقل از اسکافی</span> -<span dir="rtl">: امام باقر علیه السلام فرمود: «خداوند در کتابش می</span>‌<span dir="rtl">فرماید: (و او سرسخت</span>‌<span dir="rtl">ترین ستیزه</span>‌<span dir="rtl">گر است)؛ بلکه ستیزه می</span>‌<span dir="rtl">کنند». گفتم: (ألَدُّ) به چه معناست؟ فرمود: «سخت ستیزیدن».</span>
<span dir="rtl">158.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">إنَّ أبغَضَ الرِّجالِ إلَى اللّهِ</span>‌ <span dir="rtl">الأَلَدُّ الخَصِمُ.</span><ref><span dir="rtl">صحيح البخاري: ج‌۲ ص‌۸۶۷ ح‌۲۳۲۵، صحيح مسلم: ج۴ ص۲۰۵۴ ح۵، سنن الترمذي: ج۵ ص۲۱۴ ح۲۹۷۶ کلّها عن عائشه، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۵۶۵ ح۷۹۲۶؛ تفسیر روض الجنان: ج‌۳ ص‌۱۵۱، تنبيه الخواطر: ج۱ ص۱۰۹ نحوه، المحجة البيضاء: ج۵ ص۲۱۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">158.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">منفورترین آدم</span>‌<span dir="rtl">ها نزد خداوند، ستیزه</span>‌<span dir="rtl">گر سرسخت است.</span>
<span dir="rtl">159.</span> <span dir="rtl">عنه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">كَفىٰ بِكَ إثماً أن لا تَزالَ مُخاصِماً.</span><ref><span dir="rtl">سنن الترمذي: ج‌۴ ص‌۳۵۹ ح‌۱۹۹۴، المعجم الكبير: ج۱۱ ص۴۸ ح۱۱۰۳۲، شعب الإيمان: ج۶ ص۳۴۰ ح۸۴۳۲، الفردوس: ج۳ ص۲۸۷ ح۴۸۶۳ نحوه و کلّها عن ابن عبّاس، كنز العمال: ج‌۳ ص‌۵۶۵ ح۷۹۲۸؛ عوالي اللآلي: ج۱ ص۱۹۱ ح۲۷۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">159.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">تو را همین گناه بس که پیوسته ستیزه</span>‌<span dir="rtl">گر باشی.</span>
<span dir="rtl">160.</span> <span dir="rtl">الکافي عن غياث بن إبراهيم</span>: <span dir="rtl">كانَ أبو عَبدِ اللّهِ</span>‌ <span dir="rtl">علیه السلام إذا مَرَّ بِجَماعَةٍ يَختَصِمونَ، لا يَجوزُهُم حَتّىٰ يَقولَ ثَلاثاً «اتَّقُوا اللّهَ»</span>‌ <span dir="rtl">يَرفَعُ بِها صَوتَهُ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۵ ص‌۵۹ ح‌۱۲ و ص۶۱ ح۴ نحوه، تهذيب الأحكام: ج‌۶ ص‌۱۸۰ ح۳۷۰، مشكاة الأنوار: ص‌۱۰۲ ح۲۲۹، تنبيه الخواطر: ج۲ ص۱۲۵، بحار الأنوار: ج۱۰۰ ص‌۹۲ ح۸۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">160.</span> <span dir="rtl">الکافی</span> - <span dir="rtl">به نقل از غیاث بن ابراهیم</span> -<span dir="rtl">: امام صادق علیه السلام هر گاه از گروهی می</span>‌<span dir="rtl">گذشت که مشغول بحث و ستیزه بودند عبور نمی</span>‌<span dir="rtl">کرد، تا سه بار با صدای بلند می</span>‌<span dir="rtl">فرمود: «از خدا بترسید».</span>
<span id="ـ-۳-الجدال-المنابذة"></span>
=== <span dir="rtl">۴ / ۱ ـ ۳: الجِدالُ المُنابَذَة</span> ===
<span dir="rtl">۴ / 1 - ۳: مشاجره و به جانِ هم افتادن</span>
<span dir="rtl">161.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">دَعُوا الجِدالَ وَ المِراءَ، لِقِلَّةِ خَيرِهِما؛ فَإنَّ أحَدَ الفَريقَينِ كَذّابٌ، فَيَأثَم الفَريقانِ کِلاهُما.</span><ref><span dir="rtl">الفردوس: ج‌۲ ص‌۲۱۱ ح‌۳۰۳۱ عن معاذ بن جبل، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۴ ح‌۸۳۱۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">161.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">مشاجره و بگومگو را رها کنید که این دو کار، فایدۀ چندانی ندارند؛ زیرا یکی از دو طرف، [ناچار] دروغ می‌گوید و در نتیجه، هر دو طرف گناهکار می</span>‌<span dir="rtl">شوند.</span>
<span dir="rtl">162.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span> - <span dir="rtl">في صفّینَ</span> -<span dir="rtl">: ألا إنَّ المُسلِمَ أخُو المُسلِمِ، فَلا تُنابِذوا</span><ref><span dir="rtl">المنابذة: المکاشفة (مجمع البحرین: ج۳ ص۱۸۹ «نبذ</span>»).</ref> <span dir="rtl">و لا تُجادِلوا.</span><ref><span dir="rtl">بحار الأنوار: ج‌۳۲ ص‌۴۶۳ ح۴۰۲ نقلا عن وقعة صفّین: ص۲۲۴ عن زید بن وهب الجهني و في النسخة التي بایدینا «و لا تخاذلوا» بدل «و لا تجادلوا</span>».</ref>
<span dir="rtl">162.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در صفّین</span> -<span dir="rtl">: بدانید که مسلمان، برادر مسلمان است. بنا بر این، به جانِ هم نیفتید (/ بر ضدّ همدیگر افشاگری نکنید) و با هم کشمکش زبانی نکنید.</span>
<span id="ـ-۴-الملاحاة"></span>
=== <span dir="rtl">۴ / ۱ ـ ۴: المُلاحاةُ</span> ===
<span dir="rtl">۴ / 1 - ۴: دهن به دهن شدن</span>
<span dir="rtl">163.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">جاءَني جَبرَئيلُ في ساعَةٍ لَم يَكُن يَأتيني فيها، و في يَومٍ لَم يَكُن يَأتيني فيهِ، فَقُلتُ لَهُ: يا جَبرَئيلُ، لَقَد جِئتَني في ساعَةٍ و يَومٍ لَم تَكُن تَأتيني فيهِما، لَقَد أرعَبتَني!</span>
<span dir="rtl">قالَ: و ما يُرَوِّعُكَ يا مُحَمَّدُ و قَد غَفَرَ اللّهُ</span>‌ <span dir="rtl">لَكَ (ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ و ما تَأخَّرَ)</span><ref><span dir="rtl">الفتح: ۲</span>.</ref><span dir="rtl">؟!</span>
<span dir="rtl">قالَ: بِماذا بَعَثَكَ رَبُّكَ؟</span>
<span dir="rtl">قالَ: يَنهاكَ رَبُّكَ عَن عِبادَةِ الأوثانِ، و شُربِ الخُمورِ، و مُلاحاةِ الرِّجالِ.</span><ref><span dir="rtl">الأمالي للمفيد: ص‌۱۹۲ ح‌۲۱ عن أبي حفص العطّار عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه علیهم السلام، بحار الأنوار: ج‌۶۶ ص‌۳۳۸ ح‌۳۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">163.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">جبرئیل در ساعت و روزی نزدم آمد که در چنان ساعت و روزی نزد من نمی</span>‌<span dir="rtl">آمد. به او گفتم: ای جبرئیل! در ساعت و روزی نزدم آمد</span>‌<span dir="rtl">ه</span>‌<span dir="rtl">ای که پیشتر نمی</span>‌<span dir="rtl">آمدی؟ مرا نگران ساختی.</span>
<span dir="rtl">گفت: چرا باید نگران باشی - ای محمّد - در حالی که خداوند، گناهان گذشته و آیندۀ تو را آمرزیده است؟</span>
<span dir="rtl">گفتم: پس پروردگارت تو را برای چه فرستاده است؟</span>
<span dir="rtl">گفت: پروردگارت تو را از پرستش بت</span>‌<span dir="rtl">ها و نوشیدن شراب و دهن به دهن شدن با مردم نهی می</span>‌<span dir="rtl">کند.</span>
<span dir="rtl">164.</span> <span dir="rtl">عنه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">لَم يَزَل جَبرَئيلُ علیه السلام يَنهاني عَن مُلاحاةِ الرِّجالِ، كَما يَنهاني عَن شُربِ الخَمرِ و عِبادَةِ الأوثانِ.</span><ref><span dir="rtl">الأمالي للطوسي: ص‌۵۱۲ ح‌۱۱۱۹ عن عبد اللّٰه بن محمد بن عمر بن علي بن أبي طالب عن الإمام الباقر عن آبائه علیهم السلام، الأمالي للصدوق: ص‌۵۰۲ ح۶۸۸ عن محمّد بن مسلم عن الإمام الصادق علیه السلام عنه صلی الله علیه و آله نحوه، تنبيه الخواطر: ج۲ ص۱۷۶، بحار الأنوار: ج‌۷۲ ص‌۳۲۶ ح۴؛ المصنف لابن أبي شیبة: ج۸ ص۳۵۱ ح۲۲۹ عن اُم سلمة، شعب الإيمان: ج‌۶ ص‌۳۴۲ ح۸۴۳۹ عن عبد اللّٰه بن محمّد بن عمر بن علي بن أبي طالب عن الإمام الباقر عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله و کلاهما نحوه، كنز العمّال: ج‌۵ ص‌۵۰۴ ح۱۳۷۴۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">164.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">جبرئیل علیه السلام همواره مرا از دهن به دهن شدن با مردم نهی می</span>‌<span dir="rtl">کرد، همان گونه که از نوشیدن شراب و پرستش بت</span>‌<span dir="rtl">ها نهی می</span>‌<span dir="rtl">کرد.</span>
<span dir="rtl">165.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">قالَ جَبرَئيلُ علیه السلام لِلنَّبِيِّ صلی الله علیه و آله: إيّاكَ و مُلاحاةَ الرِّجالِ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۲ ص‌۳۰۱ ح‌۶ عن الحسن بن الحسین الکندي، منیة المرید: ص۳۱۷، بحار الأنوار: ج۷۳ ص۴۰۷ ح۱۰</span>.</ref>
<span dir="rtl">165.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">جبرئیل علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: از دهن به دهن شدن با مردم، دوری کن.</span>
<span dir="rtl">166.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله</span> - <span dir="rtl">في ذِكرِ شُروطِ الإسلام لِعَلِيًّ و خَديجَةَ علیهما السلام</span> -<span dir="rtl">: إنَّ جَبرَئيلَ عِندي يَقولُ لَكُما إنَّ لِلإسلامِ شُروطاً و عُهوداً و مَواثيقَ، فَابتَدِئاهُ بِما شَرَطَهُ اللّهُ عَلَيكُما لِنَفسِهِ و لِرَسولِهِ؛ أن تَقولا: نَشهَدُ أن لا إلٰهَ إلَّا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ في مُلكِهِ، و لَم يَلِدهُ و الِدٌ، و لَم يَلِدَ وَلَداً، و لَم يَتَّخِذ صاحِبَةً، إلٰهاً واحِداً مُخلِصاً، و أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ و رَسولُهُ، أرسَلَهُ إلَى النّاسِ كَافَّةً بَينَ يَدَيِ السّاعَةِ، و نَشهَدُ أنَّ اللّهَ يُحيي و يُميتُ، و يَرفَعُ و يَضَعُ، و يُغني و يُفقِرُ، و يَفعَلُ ما يَشاءُ، و يَبعَثُ مَن فِي القبُورِ.</span>
<span dir="rtl">قالا: شَهِدنا.</span>
<span dir="rtl">قالَ: و إسباغُ الوُضوءِ عَلَى المَكارِهِ، و غِسلُ الوَجهِ وَالیَدَینِ</span><ref><span dir="rtl">وقع هنا في المصدر سقط و الصحیح ما أثبتناه کما في بحار الأنوار نقلاً عن المصدر</span>.</ref><span dir="rtl">، و مَسحُ الرَّأسِ، و مَسحُ الرِّجلَينِ إلىٰ الكَعبَينِ</span>‌<span dir="rtl">... و تَركُ شُربِ الخَمرِ و مُلاحاةُ النّاسِ. یا خَدیجَةُ! فَهِمتِ ما شَرَطَ عَلَیكِ رَبُّكِ؟</span>
<span dir="rtl">قالَت: نَعَم و آمَنتُ و صَدَّقتُ و رَضیتُ و سَلَّمتُ.</span>
<span dir="rtl">قالَ عَلِيٌّ علیه السلام: و أنَا عَلیٰ ذٰلِكَ.</span><ref><span dir="rtl">طرف من الأنباء و المناقب: ص۱۱۶ عن عیسی بن المستفاد عن الإمام الکاظم علیه السلام، بحار الأنوار: ج۱۸ ص۲۳۲ ح۷۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">166.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در بیان شرط</span>‌<span dir="rtl">های اسلام برای علی و خدیجه علیهما السلام</span> -<span dir="rtl">: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «جبرئیل نزد من است و به شما دو تن می</span>‌<span dir="rtl">گوید که اسلام دارای شروط و تعهّدات و پیمان</span>‌<span dir="rtl">هایی است. از شرطی که خدا برای خودش و پیامبرش دارد، آغاز کنید و آن، این است که بگویید: گواهی می</span>‌<span dir="rtl">دهیم که معبودی جز اللّٰه نیست، یگانه است و در پادشاهی</span>‌<span dir="rtl">اش شریکی ندارد، نه پدری او را به دنیا آورده است و نه همسری دارد، خدایی یکتاست (این را با اخلاص بگویید) و گواهی می</span>‌<span dir="rtl">دهیم که محمّد، بنده و فرستادۀ اوست و او را به سوی همۀ مردم تا روز قیامت فرستاده است، و گواهی می</span>‌<span dir="rtl">دهیم که خدا زنده می</span>‌<span dir="rtl">کند و می</span>‌<span dir="rtl">میراند و رفعت می</span>‌<span dir="rtl">بخشد و پست می</span>‌<span dir="rtl">گرداند و توانگر می</span>‌<span dir="rtl">سازد و تهی</span>‌<span dir="rtl">دست می</span>‌<span dir="rtl">سازد و هر کاری بخواهد، انجام می</span>‌<span dir="rtl">دهد و [در روز رستاخیز،] کسانی را که در گورها هستند، زنده می</span>‌<span dir="rtl">کند».</span>
<span dir="rtl">آن دو گفتند: گواهی می</span>‌<span dir="rtl">دهیم.</span>
<span dir="rtl">پیامبر صلی الله علیه و آله افزود: «وضوی شاداب گرفتن در سختی</span>‌<span dir="rtl">ها، و شستن دست</span>‌<span dir="rtl">ها و صورت و آرنج</span>‌<span dir="rtl">ها و مسح کشیدن سر و مسح کشیدن پاها تا برآمدگی پشت پا... و ننوشیدن شراب و دهن به دهن نشدن با مردم. ای خدیجه! آنچه را پروردگارت با تو شرط کرده بود، فهمیدی؟».</span>
<span dir="rtl">[خدیجه] گفت: بله و ایمان آوردم و تصدیق کردم و راضی شدم و تسلیم شدم.</span>
<span dir="rtl">علی علیه السلام گفت: من نیز بر این شرط</span>‌<span dir="rtl">ها هستم.</span>
<span dir="rtl">167.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">ما تَلاحَى اثنانِ فَظَهَرَ إلّا أسفَهُهُما.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۶ ص‌۸۰ ح‌۹۶۰۳ عیون الحکم و المواعظ: ص‌۴۷۷ ح‌۸۷۶۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">167.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">هیچ گاه دو نفر با هم دهن به دهن نشدند، مگر آن کسی که نابخردتر است، چیره شد.</span>
<span id="ـ-۵-القيل-و-القال"></span>
=== <span dir="rtl">۴ / ۱ ـ ۵: القيلُ وَ القالُ</span> ===
<span dir="rtl">۴ / 1 - ۵: جَرّ و بحث</span>
<span dir="rtl">168.</span> <span dir="rtl">الإمام الباقر علیه السلام</span>: <span dir="rtl">إنَّ رَسولَ اللّهِ</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله نَهىٰ عَنِ القيلِ وَ القالِ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۱ ص‌۶۰ ح‌۵، المحاسن: ج۱ ص۴۱۹ ح۹۶۲، الإحتجاج: ج۲ ص۱۶۹ ح۱۹۸ نحوه و كلّها عن أبي الجارود، بحار الأنوار: ج۴۶ ص۳۰۳ ح۵۰؛ صحیح مسلم: ج۳ ص۱۳۴۱ ح۱۴، سنن الدارمی: ج۲ ص۷۶۶ ح۲۶۴۹ کلاهما عن المغيرة بن شعبة نحوه، كنز العمّال: ج‏۱۶ ص‏۴۷ ح‏۴۳۸۷۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">168.</span> <span dir="rtl">امام باقر علیه السلام</span>: <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از بگومگو (جَرّ و بحث) کردن، نهی فرموده است.</span>
<span dir="rtl">169.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">یا أیُّهَا النّاسُ... ارفُضُوا القالَ وَ القيلَ تَسلِموا.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحکم: ج۶ ص۴۶۹ ح۱۱۰۰۵، عيون الحكم و المواعظ: ص‌۵۵۲ ح۱۰۱۸۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">169.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">ای مردم! بگومگو را کنار بگذارید، تا به سلامت مانید.</span>
<span dir="rtl">170.</span> <span dir="rtl">الإمام الرضا علیه السلام: إنَّ اللّهَ</span>‌ <span dir="rtl">عزّ و جلّ يُبغِضُ القيلَ وَ القالَ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۵ ص‌۳۰۱ ح‌۵ عن الوشّاء، تهذيب الأحكام: ج۷ ص۲۳۱ ح۱۰۱۰ عن أبي الجارود عن الإمام الباقر علیه السلام نحوه، تحف العقول: ص‏۴۴۳، قصص الأنبياء للراوندي: ص‏۱۶۰ ح‏۱۷۶ عن محمّد بن عبیدة، بحار الأنوار: ج‏۷۸ ص‏۳۳۵ ح‏۱۶؛ صحيح البخاري: ج‏۲ ص‏۵۳۷ ح‏۱۴۰۷، صحیح</span> <span dir="rtl">مسلم: ج۳ ص۱۳۴۱ ح۱۳ کلاهما عن المغيرة بن شعبة و فیهما «کره» بدل «یبغض» نحوه، كنز العمّال: ج‏۱۶ ص‏۴۶ ح‏۴۳۸۷۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">170.</span> <span dir="rtl">امام رضا علیه السلام</span>: <span dir="rtl">خداوند عزّ و جلّ از بگومگو کردن، نفرت دارد.</span>
<span dir="rtl">راجع: ص ۳۶۲ (الفصل الخامس: مَضارُّ الجِدالِ / الذلّة).</span>
<span dir="rtl">ر.ک: ص ۳۶۳ (فصل پنجم: زیان های بگومگو / خواری).</span>
<span id="بركات-ترك-المجادلة"></span>
== <span dir="rtl">۴ / ۲: بَرَكاتُ تَركِ المُجادَلَةِ</span> ==
<span dir="rtl">۴ / ۲: برکت</span>‌<span dir="rtl">های ترک مجادله</span>
<span id="ـ-۱-خصال-الخير"></span>
=== <span dir="rtl">۴ / ۲ ـ ۱: خِصالُ الخَيرِ</span> ===
<span dir="rtl">۴ / ۲ - ۱: خصلت</span>‌<span dir="rtl">های خوب</span>
<span dir="rtl">171.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">سِتُّ خِصالٍ مِنَ الخَيرِ: جِهادُ أعداءِ اللّهِ</span>‌ <span dir="rtl">بِالسَّيفِ، وَ الصَّومُ في يَومِ الصَّيفِ، و حُسنُ الصَّبرِ عِندَ المُصيبَةِ، و تَركُ المِراءِ و أنتَ مُحِقٌّ، و تَكبيرُ الصَّلاةِ في يَومِ الغَيمِ، و حُسنُ الوُضوءِ في أيّامِ الشِّتاءِ.</span><ref><span dir="rtl">شعب الإيمان: ج‌۳ ص‌۲۱ ح۲۷۵۵، تنبیه الغافلین للسمرقندي: ص۳۳۶ ح۴۸۱، الفردوس: ج۲ ص۳۲۶ ح۳۴۸۴ کلاهما نحوه، الجامع الصغیر: ج۲ ص۴۵ ح۴۶۵۳ نقلاً عن المعجم الکبیر و کلّها عن أبي مالك الأشعري، كنز العمّال: ج‌۱۵ ص‌۸۹۴ ح‌۴۳۵۳۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">171.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">شش کار از کارهای نیک است: جهاد کردن با دشمنان خدا با شمشیر، روزه گرفتن در روزهای تابستانی، شکیبایی نیکو نمودن هنگام مصیبت، بحث و جدال نکردن در حالی که حق با توست، زودتر خواندن نماز در روز ابری، و نیکو وضو گرفتن در روزهای زمستانی.</span>
<span dir="rtl">172.</span> <span dir="rtl">عنه صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">إنَّ مِنَ التَّواضُعِ أن يرضَى الرَّجُلُ بِالمَجلِسِ دونَ شَرَفِ المَجلِسِ، و أن يُسَلِّمَ عَلیٰ مَن لَقِيَ، و أن يَترُكَ المِراءَ وإن كانَ حَقّاً، و أن لا يُحِبَّ أن يُحمَدَ عَلَى البِرِّ وَ التَّقوىٰ.</span><ref><span dir="rtl">الجعفریّات: ص‌۱۴۹عن الإمام الکاظم عن آبائه علیهم السلام، الکافي: ج۲ ص۱۲۲ ح۶ عن السکوني عن الإمام الصادق علیه السلام، معاني الأخبار: ص‌۳۸۱ ح‌۹ عن السکوني عن الإمام الصادق عن آبائه علیه السلام، تحف العقول: ص۲۹۶ عن الإمام الباقر علیه السلام و کلّها نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۵ ص‌۱۱۸ ح‌۳؛ ربیع الأبرار: ج۱ ص۷۸۳ نحوه</span>.</ref>
<span dir="rtl">172.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">از فروتنی است که انسان به نشستن در پایین مجلس رضایت دهد، به هر که رسید سلام کند، بحث و مجادله را ترک کند اگر چه حق به جانب او باشد، و دوست نداشته باشد که برای نیک بودن و تقوا داشتنش ستایش شود.</span>
<span dir="rtl">173.</span> <span dir="rtl">عنه صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">أورَعُ النّاسِ مَن تَرَكَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّاً.</span><ref><span dir="rtl">معاني الأخبار: ص‌۱۹۶ ح‌۱، کتاب من لا یحضره الفقيه: ج‌۴ ص‌۳۹۵ ح‌۵۸۴۰، الأمالي للصدوق: ص‌۷۳ ح‌۴۱، جامع الأحاديث للقمّي (الغايات): ص‌۱۷۲، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۷ ح‌۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">173.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">پارساترینِ مردم، کسی است که بگو مگو نکند، هر چند حق به جانب او باشد.</span>
<span id="ـ-۲-كمال-الإيمان"></span>
=== <span dir="rtl">۴ / ۲ ـ ۲: كَمالُ الإيمانِ</span> ===
<span dir="rtl">۴ / ۲ - ۲: کمال ایمان</span>
<span dir="rtl">174.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">لا يَستَكمِلُ عَبدٌ حَقيقَةَ الإِيمانِ حَتّیٰ يَدَعَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّاً.</span><ref><span dir="rtl">منية المريد: ص‌۱۷۱، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۳؛ إحياء العلوم: ج‌۳ ص‌۱۷۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">174.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">بنده</span>‌<span dir="rtl">ای حقیقت ایمان را به کمال نمی</span>‌<span dir="rtl">رساند، مگر این که بگو مگو را رها کند، حتّی اگر حق به جانب او باشد.</span>
<span dir="rtl">175.</span> <span dir="rtl">عنه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">سِتٌّ سمَن كُنَّ فيهِ كانَ مُؤمِناً حَقّاً: إسباغُ الوُضوءِ، وَ المُبادَرَةُ إلَى الصَّلاةِ في يَومٍ دَجنٍ</span><ref><span dir="rtl">الدَّجْنُ: إلباسُ الغيمِ الأرضَ و قيل: هو إلباسُه أقطارَ السَّماءِ. و الدَّجْنُ - أيضاً - : المطَرُ الكثير. و أدجنَتِ السماءُ: دام مطَرُها. و أدجَنَ اليَومُ: صارَ ذا دَجْنٍ (تاج العروس: ج‌۱۸ ص‌۱۸۷ «دجن</span>»).</ref><span dir="rtl">، و كَثرَةُ الصَّومِ في شِدَّةِ الحَرِّ، و قَتلُ الأعداءِ بِالسَّيفِ، وَ الصَّبرُ عَلَى المُصيبَةِ، و تَركُ المِراءِ وإن كُنتَ مُحِقّاً.</span><ref><span dir="rtl">الفردوس: ج‌۲ ص‌۳۲۶ ح‌۳۴۸۵ عن أبي سعيد الخدري، إحیاء العلوم: ج۳ ص۱۷۵ نحوه، كنز العمّال: ج‌۱۵ ص‌۸۹۵ ح‌۴۳۵۳۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">175.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">شش ویژگی است که هر کس داشته باشد، به راستی مؤمن است: شاداب وضو گرفتن، زودتر نماز خواندن در روز ابری، زیاد روزه گرفتن در گرمای شدید، کشتن دشمنان با شمشیر، شکیبایی کردن در مصیبت، و ترک مجادله، اگر چه بر حق باشی.</span>
<span dir="rtl">راجع: ص ۳۵۴ (الفصل الخامس / فساد الايمان).</span>
<span dir="rtl">ر.ک: ص ۳۵۵ (فصل پنجم / فساد ایمان).</span>
<span id="ـ-۳-دخول-الجنة"></span>
=== <span dir="rtl">۴ / ۲ ـ ۳: دُخولُ الجَنَّةِ</span> ===
<span dir="rtl">۴ / ۲ - ۳: وارد بهشت شدن</span>
<span dir="rtl">176.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">أنا زَعيمٌ بِبَيتٍ في رَبَضِ</span><ref><span dir="rtl">رَبَض‏الجنّة: ما حولها خارجاً عنها، تشبيها بالأبنية التي تكون حول المُدُن و تحت القِلاع (النهاية: ج‌۲ ص‌۱۸۵</span>).</ref> <span dir="rtl">الجَنّةِ و بَيتٍ في وَسَطِ الجَنَّةِ و بَيتٍ في أعلَى الجَنَّةِ لِمَن تَرَكَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّاً، و لِمَن تَرَكَ الكَذِبَ وإن كانَ هازِلاً، و لِمَن حَسُنَ خُلُقُهُ.</span><ref><span dir="rtl">الخصال: ص‌۱۴۴ ح‌۱۷۰، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۸ ح‌۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">176.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">من برای کسی که دست از مجادله بر دارد گرچه بر حق باشد، خانه</span>‌<span dir="rtl">ای را در حومۀ بهشت، خانه</span>‌<span dir="rtl">ای را در مرکز بهشت و خانه</span>‌<span dir="rtl">ای را در بالای بهشت تضمین می</span>‌<span dir="rtl">کنم و [نیز] برای کسی که دست از دروغ بر دارد گرچه به شوخی باشد، و برای کسی که اخلاقش نیکو باشد.</span>
<span dir="rtl">177.</span> <span dir="rtl">عنه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">أنَا زَعيمٌ بِثَلاثَةِ أبياتٍ</span><ref><span dir="rtl">في المعجم الكبير: «بثلاث آيات» و هو تصحيف، و ما في المتن أثبتناه من كنز العمّال، و الترغيب و الترهيب</span>.</ref> <span dir="rtl">فِي الجَنَّةِ: في رِباضها و وَسَطِها و أعلاها، لِمَن تَرَكَ المِراءَ و هُوَ صادِقٌ. ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ أوَّلَ ما نَهاني عَنهُ رَبّي بَعدَ عِبادَةِ الَاوثانِ المِراءُ.…</span><ref><span dir="rtl">المعجم الكبير: ج‌۸ ص‌۱۵۲ ح‌۷۶۵۹، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۴ ح‌۸۳۱۲؛ منية المريد: ح‌۳۱۶، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">177.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">من برای کسی که ستیزه</span>‌<span dir="rtl">گری را با این که حق با اوست، ترک گوید، سه خانه در بهشت ضمانت می</span>‌<span dir="rtl">کنم: در حومه و مرکز و بالای آن. ستیزه</span>‌<span dir="rtl">گری را رها کنید؛ زیرا نخستین چیزی که پروردگارم، پس از بت</span>‌<span dir="rtl">پرستی، مرا از آن نهی کرد، ستیزه کردن بود.…</span>
<span dir="rtl">178.</span> <span dir="rtl">عنه صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">أنَا زَعيمٌ بِبَيتٍ في رَبَضِ الجَنَّةِ لِمَن تَرَكَ المِراءَ و هُوَ مُحِقٌّ، و بِبَيتٍ في وَسَطِ الجَنَّةِ لِمَن تَرَكَ الكَذِبَ و هُوَ مازِحٌ، و بِبَيتٍ في أعلَى الجَنَّةِ لِمَن حَسُنَت سَريرَتُهُ.</span><ref><span dir="rtl">المعجم الأوسط: ج‌۱ ص‌۲۶۹ ح‌۸۷۸، سنن أبي داود: ج‌۴ ص‌۲۵۳ ح‌۴۸۰۰ نحوه و فيه «حسَّن خلقه» بدل «حسنت سريرته»، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۴ ح‌۸۳۱۰؛ الخصال: ص‌۱۴۴ ح‌۱۷۰ نحوه، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۸ ح‌۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">178.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">من برای کسی که بحث و ستیزه را در حالی که بر حق است، ترک گوید، خانه</span>‌<span dir="rtl">ای در حومۀ بهشت و برای کسی که به شوخی هم دروغ نگوید، خانه</span>‌<span dir="rtl">ای در وسط بهشت، و برای کسی که نیکونهاد باشد، خانه</span>‌<span dir="rtl">ای در بالای بهشت ضمانت می</span>‌<span dir="rtl">کنم.</span>
<span dir="rtl">179.</span> <span dir="rtl">عنه صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">مَن تَرَكَ الكَذِبَ و هُوَ باطِلٌ بُنِيَ لَهُ قَصرٌ في رَبَضِ الجَنَّةِ، و مَن تَرَكَ المِراءَ و هُوَ مُحِقٌّ بُنِيَ لَهُ في وَسَطِها، و مَن حَسُنَ خُلُقُهُ بُنِيَ لَهُ في أعلاها.</span><ref><span dir="rtl">سنن ابن ماجة: ج‌۱ ص‌۱۹ ح‌۵۱، سنن الترمذي: ج‌۴ ص‌۳۵۸ ح‌۱۹۹۳، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۲ ح‌۸۳۰۰</span>.</ref>
<span dir="rtl">179.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">کسی که دروغ را در حالی که باطل[و غیر موجّه] است ترک گوید، برایش کاخی در حومۀ بهشت ساخته می</span>‌<span dir="rtl">شود و کسی که مجادله را در حالی که بر حق است، ترک گوید، در وسط بهشت برایش ساخته می</span>‌<span dir="rtl">شود و کسی که اخلاقش نیک باشد، در بالای بهشت برایش ساخته می</span>‌<span dir="rtl">شود.</span>
<span dir="rtl">180.</span> <span dir="rtl">عنه صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">مَن تَرَكَ المِراءَ و هُوَ مُحِقٌّ بَنَى اللهُ لَهُ بَيتاً في أعلَى الجَنَّةِ، و مَن تَرَكَ المِراءَ و هُوَ مُبطِلٌ بَنَى اللهُ لَهُ بَيتاً في رَبَضِ الجَنَّةِ.</span><ref><span dir="rtl">تنبيه الخواطر: ج‌۱ ص‌۱۰۸، منية المريد: ص‌۱۷۱ نحوه، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۱؛ إحياء العلوم: ج‌۳ ص‌۱۷۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">180.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">هر کس مجادله را در حالی که بر حق است ترک گوید، خداوند برایش خانه</span>‌<span dir="rtl">ای در بالای بهشت می</span>‌<span dir="rtl">سازد و هر کس مجادله را در حالی که بر باطل است ترک گوید، خداوند برایش خانه</span>‌<span dir="rtl">ای در حومۀ بهشت می</span>‌<span dir="rtl">سازد.</span>
<span dir="rtl">181.</span> <span dir="rtl">عنه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">ثَلاثٌ مَن لَقِيَ اللهُ عزّ و جلّ بِهِنَّ دَخَلَ الجَنَّةَ مِن أيِّ بابٍ شاءَ: مَن حَسُنَ خُلُقُهُ، و خَشِيَ اللهَ فِي المَغيبِ وَ المَحضَرِ، و تَرَكَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّاً.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۲ ص‌۳۰۰ ح‌۲، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۹ ح ‌۵۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">181.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">سه خصلت است که هر کس با آنها خداوند عزّ و جلّ را دیدار کند، از هر در بهشت که بخواهد، به آن وارد می</span>‌<span dir="rtl">شود: کسی که اخلاقش نیکو باشد، کسی که درخلوت و حضور از خدا بترسد، و کسی که مجادله را ترک گوید، اگر چه بر حق باشد.</span>
<span dir="rtl">182.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَن يَضمَنُ لي أربَعَةً بِأَربَعَةِ أبياتٍ فِي الجَنَّةِ؟ أنفِق و لا تَخَف فَقراً، و أفشِ السَّلامَ فِي العالَمِ، وَ اترُكِ المِراءَ و إن كُنتَ مُحِقّاً، و أنصِفِ النّاسَ مِن نَفسِكَ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۲ ص‌۱۴۴ ح‌۲، الخصال: ص‌۲۲۳ ح‌۵۲، المحاسن: ج‌۱ ص‌۷۰ ح‌۲۲ كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج‌۱۲۸ ص‌۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">182.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">کیست که به ازای چهار خانه در بهشت، چهار کار را برای من عهده</span>‌<span dir="rtl">دار شود؟ انفاق کن و از فقر مترس، سلام (آشتی و اَمان) را در جهان پراکنده ساز، ستیزه کردن را رها کن، اگر چه تو بر حق باشی، و با مردم انصاف داشته باش.</span>
<span id="الفصل-الخامس-مضار-المجادلة"></span>
= <span dir="rtl">الفصل الخامس: مَضارُّ المُجادَلَةِ</span> =
<span dir="rtl">فصل پنجم: زیان</span>‌<span dir="rtl">های مجادله</span>
<span id="فساد-الايمان"></span>
== <span dir="rtl">۵ / ۱: فَسادُ الايمانِ</span> ==
<span dir="rtl">۵ / ۱: فساد ایمان</span>
<span dir="rtl">183.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">لا يُؤمِنُ العَبدُ الإيمانَ كُلَّهُ حَتّىٰ يَترُكَ الكَذِبَ فِي المُزاحَةِ، و يَترُكَ المِراءَ وإن كانَ صادِقاً.</span><ref><span dir="rtl">مسند ابن حنبل: ج۲ ص۲۶۸ ح۸۶۳۸، المعجم الأوسط: ج۵ ص۲۰۸ ح۵۱۰۳، مسند الشاميّين: ج‌۴ ص‌۳۳۱ ح۳۴۶۷، مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا: ص۱۱۲ ح۱۳۸ و الثلاثة الأخیره نحوه و کلّها عن أبي هریرة، كنز العمّال: ج۳ ص۶۲۴ ح۸۲۲۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">183.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">شیرینی ایمان به دلِ هیچ کس وارد نمی</span>‌<span dir="rtl">شود تا آن گاه که برخی سخنان را از ترس دروغ بودن ترک گوید، هرچند راستگو باشد، و از برخی مجادلات دست بشوید، هرچند بر حق باشد.</span>
<span dir="rtl">184.</span> <span dir="rtl">عنه صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">لا يَبلُغُ [العَبدُ] صَريحَ الإيمانِ حَتّىٰ يَترُكَ الكَذِبَ فِي المِزاحِ، و حَتّىٰ يَترُكَ المِراءَ و هُوَ مُحِقٌّ.</span><ref><span dir="rtl">مسند الشاميين: ج‌۳ ص‌۲۱۵ ح۲۱۱۵، المطالب العالية: ج۳ ص۶۷ ح۲۸۹۵، حلية الأولياء: ج‌۵ ص‌۱۷۶ الرقم۳۲۳، الفوائد لتمام الرازي: ج۲ ص۲۳۴ ح۱۶۰۶ و الثلاثة الأخیرة نحوه و کلها عن عمر، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۶ ح‌۸۳۱۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">184.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">ایمان بندۀ مؤمن کامل نیست تا آن گاه که دروغ گفتن حتّی در شوخی را ترک گوید و دست از مجادله بردارد، هرچند راستگو باشد.</span>
<span dir="rtl">185.</span> <span dir="rtl">عنه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">لا تَدخُلُ حَلاوَةُ الإيمانِ قَلبَ امرِئٍ حَتّىٰ يَترُكَ بَعضَ الحَديثِ خَوفَ الكَذِبِ وإن كانَ صادِقاً، و يَترُكَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّاً.</span><ref><span dir="rtl">الفردوس: ج‌۵ ص‌۱۰۴ ح‌۷۶۰۸ عن أبي موسى الأشعري، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۳۵۴ ح‌۶۹۰۴ و راجع المعجم الکبیر: ج۹ ص۱۵۷ ح۸۷۹۰</span>.</ref>
<span dir="rtl">185.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">[بنده] به ایمان ناب دست نمی</span>‌<span dir="rtl">یابد تا آن گاه که دروغ را [حتّی] در شوخی ترک گوید، و آن که مجادله را اگر چه حق با او باشد، رها کند.</span>
<span dir="rtl">راجع: ص ۳۴۸ (الفصل الرابع / كمال الايمان).</span>
<span dir="rtl">ر.ک: ص ۳۴۹ (فصل چهارم / کمال ایمان).</span>
<span id="الشك"></span>
== <span dir="rtl">۵ / ۲: الشَّكُّ</span> ==
<span dir="rtl">۵ / 2: تردید</span>
<span dir="rtl">186.</span> <span dir="rtl">الإمام علي علیه السلام</span>: <span dir="rtl">الشَّكُّ عَلیٰ أربَعِ شُعَبٍ: عَلَى التَّماري، وَ الهَولِ، وَ التَّرَدُّدِ، وَ الاِستِسلامِ؛ فَمَن جَعَلَ المِراءَ دَيدَناً لَم يُصبِح لَيلُهُ.</span><ref><span dir="rtl">نهج البلاغة: الحكمة۳۱، الخصال: ص۲۳۳ ح۷۴ عن الأصبغ بن نباتة و لیس فیه «علی التماری» نحوه، بحار الأنوار: ج۶۸ ص۳۴۸ ح۱۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">186.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">شک بر چهار شاخه است؛ بر: ستیزه کردن و ترس و دودلی و وادادگی. پس هر که مجادله را شیوۀ خود سازد، شبش صبح نمی</span>‌<span dir="rtl">شود.</span>
<span dir="rtl">187.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">إيّاكُم وَ الجِدالَ؛ فَإِنَّهُ يورِثُ الشَّكَّ.</span><ref><span dir="rtl">الخصال: ص۶۱۵ ح۱۰ عن أبي بصیر و محمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه علیه السلام، تحف العقول: ص۱۰۶، كنز الفوائد: ج۱ ص۲۷۹ بزیادة «في دين اللّٰه‏» في آخره، أعلام الدین: ص۱۸۶ بزیادة «في الدین» في آخره، بحار الأنوار: ج۱۰ ص۹۴ ح۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">187.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">از مجادله کردن بپرهیزید؛ زیرا آن، شک به بار می</span>‌<span dir="rtl">آورد.</span>
<span dir="rtl">188.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span> - <span dir="rtl">فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ</span> -<span dir="rtl">: كَثرَةُ الجِدالِ تورِثُ الشَّكَّ.</span><ref><span dir="rtl">شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج‌۲۰ ص‌۲۷۲ ح‌۱۴۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">188.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در حکمت</span>‌<span dir="rtl">های منسوب به ایشان</span> -<span dir="rtl">: مجادله کردن زیاد، شک به بار می</span>‌<span dir="rtl">آورد.</span>
<span id="إماتة-القلب"></span>
== <span dir="rtl">۵ / ۳: إماتَةُ القَلبِ</span> ==
<span dir="rtl">۵ / 3: میراندن دل</span>
<span dir="rtl">189.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق عن أبیه علیهما السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">أربَعٌ يُمِتنَ القَلبَ: الذَّنبُ عَلَى الذَّنبِ، و كَثرَةُ مُناقَشَةِ النِّساءِ - يَعني مُحادَثَتَهُنَّ - و مُماراةُ الأَحمَقِ؛ تَقولُ و يَقولُ و لا يَرجِعُ إلى خَيرٍ أبَداً، و مُجالَسَةُ المَوتىٰ.</span><ref><span dir="rtl">الخصال: ص‌۲۲۸ ح‌۶۵ عن مسعدة بن صدقة، مشكاة الأنوار: ص۴۴۶ ح ‌۱۴۹۵، روضة الواعظین: ج۲ ص۳۴۳ ح۱۲۸۷، عیون الحکم و المواعظ: ص۷۳ ح۱۸۰۴، کنز الفوائد: ج۲ ص۱۶۳ من دون اسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام و فیهما «ملاحاة» بدل «مماراة» و کلّها نحوه، بحار الأنوار</span>: <span dir="rtl">ج۷۴ ص۱۹۴ ح۲۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">189.</span> <span dir="rtl">امام صادق از پدرانش: از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">چهار کار دل را می</span>‌<span dir="rtl">میرانند: گناه روی گناه، زیاد بحث کردن - یعنی گفتگو - با زنان، ستیزه کردن با احمق؛ تو می</span>‌<span dir="rtl">گویی و او می</span>‌<span dir="rtl">گوید و به هیچ صراطی مستقیم نمی</span>‌<span dir="rtl">شود، و همنشینی با مردگان.</span>
<span dir="rtl">190.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">إيّاكُم وَ المِراءَ وَ الخُصومَةَ؛ فَإِنَّهُما يُمرِضانِ القُلوبَ عَلَى الإِخوانِ، و يَنبُتُ عَلَيهِمَا النِّفاقُ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۲ ص‌۳۰۰ ح‌۱ عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق علیه السلام، منية المريد: ص۳۱۷ عن الإمام الصادق عنه علیهما السلام، بحار الأنوار: ج۷۳ ص۳۹۹ ح۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">190.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">از مجادله و ستیزه کردن بپرهیزید؛ زیرا این دو، دل را نسبت به برادران، بیمار می</span>‌<span dir="rtl">کنند و بر آن دو، نفاق می</span>‌<span dir="rtl">روید.</span>
<span dir="rtl">191.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">اِجعَلوا أمرَكُم لِلهِ</span>‌ <span dir="rtl">و لا تَجعَلوهُ لِلنّاسِ؛ فَإنَّهُ ما كانَ لِلهِ</span>‌ <span dir="rtl">فَهُوَ لِلهِ،</span>‌ <span dir="rtl">و ما كانَ لِلنّاسِ فَلا يَصعَدُ إلَى اللّهِ.</span>‌ <span dir="rtl">و لا تُخاصِمُوا النّاسَ لِدينِكُم؛ فَإنَّ المُخاصَمَةَ مَمرَضَةٌ لِلقَلبِ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج۱ ص۱۶۶ ح۳، التوحيد: ص۴۱۴ ح۱۳، المحاسن: ج۱ ص۳۱۹ ح۶۳۶، تفسير العياشي: ج۲ ص۲۹۵ ح۱۹۸۳ کلّها عن عقبة بن خالد الأسدي، مشکاة الأنوار: ص۵۳۶ ح۱۷۹۷، بحار الأنوار: ج۶۸ ص۲۰۹ ح۱۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">191.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">کارتان را برای خدا قرار دهید، نه برای مردم؛ زیرا آنچه برای خدا باشد، برای خداست و آنچه که برای مردم باشد، به پیشگاه خداوند بالا نمی</span>‌<span dir="rtl">رود. با مردم به خاطر دینتان ستیزه نکنید؛ زیرا ستیزه کردن، بیمارکننده دل است.</span>
<span id="العداوة"></span>
== <span dir="rtl">۵ / ۴: العَداوَةُ</span> ==
<span dir="rtl">۵ / ۴: دشمنی</span>
<span dir="rtl">192.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">ثَمَرَةُ المِراءِ الشَّحناءُ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج۳ ص۳۲۵ ح۴۶۰۷، عيون الحكم و المواعظ: ص۲۰۸ ح۴۱۸۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">192.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">میوۀ ستیزه</span>‌<span dir="rtl">جویی، کینه است.</span>
<span dir="rtl">193.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">سَبَبُ الشَّحناءِ كَثرَةُ المِراءِ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج۴ ص۱۲۲ ح۵۵۲۴، عيون الحكم و المواعظ: ص۲۸۱ ح۵۰۵۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">193.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">بسیار ستیزه کردن، سبب کینه می</span>‌<span dir="rtl">شود.</span>
<span dir="rtl">194.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span> - <span dir="rtl">فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ</span> -<span dir="rtl">: عاداكَ مَن لاحاكَ</span><ref><span dir="rtl">لاحيتُه: إذا نازعتَه. وفي المَثَل: من لاحاك فقد عاداك (الصحاح: ج‌۶ ص‌۲۴۸۱</span>).</ref><span dir="rtl">.</span><ref><span dir="rtl">شرح نهج البلاغة لابن أبي الحدید: ج‌۲۰ ص‌۳۴۱ ح‌۹۱۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">194.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در حکمت</span>‌<span dir="rtl">های منسوب به ایشان</span> -<span dir="rtl">: کسی که با تو بگو مگو کند، با تو دشمنی کرده است.</span>
<span dir="rtl">195.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَن لاحَى الرِّجالَ كَثُرَ أعداؤُهُ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج۵ ص۲۲۱ ح‌۸۰۷۴، عیون الحکم و المواعظ: ص۴۳۲ ح۷۴۵۰</span>.</ref>
<span dir="rtl">195.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">کسی که با مردم دهن به دهن شود، دشمنانش زیاد می</span>‌<span dir="rtl">شوند.</span>
<span dir="rtl">196.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span> - <span dir="rtl">فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ</span> -<span dir="rtl">: عادَيتَ مَن مارَيتَ.</span><ref><span dir="rtl">شرح نهج البلاغة لابن أبي الحدید: ج‌۲۰ ص‌۲۷۱ ح‌۱۳۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">196.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در حکمت</span>‌<span dir="rtl">های منسوب به ایشان</span> -<span dir="rtl">: با کسی که می</span>‌<span dir="rtl">ستیزی، دشمنی کرده</span>‌<span dir="rtl">ای.</span>
<span dir="rtl">197.</span> <span dir="rtl">سليمان علیه السلام</span> - <span dir="rtl">لاِبنِهِ</span> -<span dir="rtl">: دَعِ المِراءَ! فَإِنَّ نَفعَهُ قَليلٌ، و هُوَ يُهَيِّجُ العَداوَةَ بَينَ الإِخوانِ.</span><ref><span dir="rtl">سنن الدارمي: ج‌۱ ص‌۹۶ ح‌۳۰۸، شعب الإيمان: ج۶ ص۳۴۱ ح۸۴۳۴، حلية الأولياء: ج۳ ص۷۰ الرقم ۲۱۵، تاريخ دمشق: ج۲۲ ص۲۸۶ و الثلاثة الأخیرة نحوه و كلّها عن يحيى بن أبي كثير؛ تنبيه الخواطر: ج۲ ص۱۲ نحوه، بحار الأنوار: ج‏۱۴ ص۱۳۴ ح۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">197.</span> <span dir="rtl">سلیمان علیه السلام</span> - <span dir="rtl">به فرزندش</span> -<span dir="rtl">: ستیزه</span>‌<span dir="rtl">گری را رها کن؛ زیرا فایدۀ آن، اندک است و میان برادران نیز دشمنی می</span>‌<span dir="rtl">انگیزد.</span>
<span id="ذهاب-المحبة"></span>
== <span dir="rtl">۵ / ۵: ذَهابُ المَحَبَّةِ</span> ==
<span dir="rtl">۵ / ۵: از میان رفتن محبّت</span>
<span dir="rtl">198.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">إذا أحبَبتَ رَجُلاً فَلا تُمارِهِ، و لا تُجارِهِ، و لا تُشارِهِ.</span><ref><span dir="rtl">حلية الأولياء: ج۵ ص۱۳۶ الرقم۳۱۳، الفردوس: ج۱ ص۲۷۹ ح۱۰۹۰ نحوه و کلاهما عن معاذ بن جبل، كنز العمّال: ج۹ ص۲۵ ح۲۴۷۵۰؛ الكافي: ج۲ ص۶۶۴ ح۹ عن الإمام الصادق علیه السلام نحوه، وسائل الشيعة: ج‌۸ ص۴۸۱ ح۱۵۸۱۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">198.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">هر گاه کسی را دوست داشتی، با او مشاجره و رقابت در مناظره و دعوا مکن.</span>
<span dir="rtl">199.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">لا مَحَبَّةَ مَعَ مِراءٍ.</span><ref><span dir="rtl">المئة كلمة للجاحظ: ص‌۱۸ ح۲۰، المناقب للخوارزمي: ص۳۷۵ ح۳۹۵، الإعجاز و الإيجاز للثعالبي: ص۳۷، جواهر المطالب للدمشقي: ج۲ ص۱۵۱ ح۶۲</span></ref>
<span dir="rtl">199.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">با ستیزه کردن، محبّتی باقی نمی</span>‌<span dir="rtl">ماند.</span>
<span dir="rtl">200.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">لا مَحَبَّةَ مَعَ كَثرَةِ مِراءٍ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج۶ ص۳۶۲ ح۱۰۵۳۲، عيون الحكم و المواعظ: ص۵۳۱ ح۹۶۶۳</span></ref>
<span dir="rtl">200.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">با ستیزه کردن بسیار، محبّتی باقی نمی</span>‌<span dir="rtl">ماند.</span>
<span id="ذهاب-الأخوة"></span>
== <span dir="rtl">۵ / ۶: ذَهابُ الأُخُوَّةِ</span> ==
<span dir="rtl">۵ / ۶: از میان رفتن برادری</span>
<span dir="rtl">201.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span> - <span dir="rtl">في وَصِيَّتِهِ لِكُمَيلِ بنِ زِیادٍ</span> -<span dir="rtl">: يا كُمَيلُ، إيّاكَ وَ المِراءَ؛ فَإِنَّكَ تُغري بِنَفسِكَ السُّفَهاءَ إذا فَعَلتَ، و تُفسِدُ الإِخاءَ.</span><ref><span dir="rtl">بشارة المصطفى: ص‌۲۶ عن کمیل بن زیاد، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۲۶۸ ح‌۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">201.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در سفارش به کمیل بن زیاد</span> -<span dir="rtl">: ای کمیل! از مشاجره کردن بپرهیز؛ زیرا اگر این کار را بکنی، نابخردان را بر خود دلیر می</span>‌<span dir="rtl">کنی و برادری را تباه می</span>‌<span dir="rtl">سازی.</span>
<span dir="rtl">202.</span> <span dir="rtl">الإمام الهادي علیه السلام</span>: <span dir="rtl">المِراءُ يُفسِدُ الصَّداقَةَ القَديمَةَ، و يُحَلِّلُ العُقدَةَ الوَثيقَةَ، و أقلُّ ما فيهِ أن تَكونَ فيهِ المُغالَبَةُ، وَ المُغالَبَةُ اُسُّ أسبابِ القَطيعَةِ.</span><ref><span dir="rtl">نزهة الناظر: ص۲۱۶ ح۴۸۴، أعلام الدين: ص۳۱۱، الدر النظيم: ص۷۲۹ کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج۷۸ ص۳۶۹ ح۴؛ شعب الإيمان: ج۶ ص۳۴۱ ح۸۴۳۶ عن الشعبي من دون إسناد إلی أحدٍ من أهل البیت علیهم السلام و فیه صدره إلی «الوثیقة»، جامع بيان العلم: ج۲ ص۹۹ عن عبد اللّٰه بن</span> <span dir="rtl">الحسن بن الحسن من دون إسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام نحوه</span>.</ref>
<span dir="rtl">202.</span> <span dir="rtl">امام هادی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مشاجره کردن، دوستی دیرین را از میان می</span>‌<span dir="rtl">برد و رشتۀ استوار [رفاقت] را می</span>‌<span dir="rtl">گسلد. کمترین عیبی که در آن است، چیره</span>‌<span dir="rtl">جویی است و چیره</span>‌<span dir="rtl">جویی عامل اصلی بریدن از یکدیگر است.</span>
<span id="الرياء"></span>
== <span dir="rtl">۵ / ۷: الرِّياءُ</span> ==
<span dir="rtl">۵ / 7: ریاکاری</span>
<span dir="rtl">203.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">الجَدَلُ يورِثُ الرِّياءَ.</span><ref><span dir="rtl">كشف الغمّة (دار الکتب الإسلامي): ج‌۳ ص‌۱۳۸، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۸۱ ح‌۷۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">203.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مجادله کردن، ریاکاری به بار می</span>‌<span dir="rtl">آورد.</span>
<span id="ذهاب-البهاء-و-العرض"></span>
== <span dir="rtl">۵ / ۸: ذَهابُ البَهاءِ وَ العِرضِ</span> ==
<span dir="rtl">۵ / 8: از میان رفتن ارزش و آبرو</span>
<span dir="rtl">204.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">لا تُمارِ فَيَذهَبَ بَهاؤُكَ، و لا تُمازِح فَيُجتَرَأَ عَلَيكَ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۲ ص‌۶۶۵ ح‌۱۷عن عمّار بن مروان، تحف العقول: ص‌۴۸۶ عن الإمام العسكريّ علیه السلام، مشكاة الأنوار: ص‌۵۵۰ ح‌۱۸۴۸، بحار الأنوار: ج‌۷۶ ص‌۵۹ ح‌۱۰</span>.</ref>
<span dir="rtl">204.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">ستیزه مکن که ابهّتت از میان می</span>‌<span dir="rtl">رود، و شوخی مکن که بر تو گستاخ می</span>‌<span dir="rtl">شوند.</span>
<span dir="rtl">205.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَن ضَنَّ بِعِرضِهِ فَليَدَعِ المِراءَ.</span><ref><span dir="rtl">نهج البلاغة: الحكمة ۳۶۲، نزهة الناظر: ص۷۴ ح۱۴۶، نثر الدر: ج۴ ص۲۱۶ من دون إسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج۷۵ ص۲۱۲ ح۱۰</span>.</ref>
<span dir="rtl">205.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">کسی که بر آبروی خود بخیل است، باید ستیزه</span>‌<span dir="rtl">گری را رها کند.</span>
<span id="الذلة"></span>
== <span dir="rtl">۵ / ۹: الذَّلَّةُ</span> ==
<span dir="rtl">۵ / 9: خواری</span>
<span dir="rtl">206.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">إيَّاكُم و مُشاجَرَةَ النّاسِ؛ فَإنَّها تُظهِرُ الغِرَّةَ و تَدفِنُ العِزَّةَ.</span><ref><span dir="rtl">بحار الأنوار: ج۷۵ ص۲۱۰ ح۳ نقلاً عن الأمالي للطوسي: ص۴۸۲ ح۱۰۵۲ عن الْحَسَنِ ابْنُ بِنْتِ إِلْيَاس عن الإمام الرضا عن آبائه علیهم السلام، الکافي: ج۲ ص۳۰۲ ح۱۰ عن عبد اللّٰه بن سنان عن الإمام الصادق علیه السلام عنه صلی الله علیه و آله و فیهما «مُشَارَّةَ النَّاسِ» بدل «مُشَاجَرَةَ النَّاسِ»، المجازات النبويّة: ص۱۷۲ ح۱۴۰ و فیه «المشارة» بدل «مشاجرة» و کلّها نحوه؛ المعجم الصغیر: ج۲ ص۱۰۳ عن ابن عباس، شعب الایمان: ج۶ ص۲۹۶ ح۸۲۲۰ عن أبي هریرة و فیهما «مُشَارَّةَ النَّاسِ» بدل «مُشَاجَرَةَ النَّاسِ» نحوه، کنز العمّال: ج۳ ص۵۴۹ ح۷۸۴۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">206.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">از مشاجره کردن با مردم بپرهیزید؛ زیرا این کار، خامی [انسان] را آشکار و عزّت و احترام را دفن می</span>‌<span dir="rtl">کند.</span>
<span dir="rtl">207.</span> <span dir="rtl">عنه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">مَن لاحَى الرِّجالَ سَقَطَت مُروءَتُهُ، و ذَهَبَت كَرامَتُهُ.</span><ref><span dir="rtl">الأمالي للطوسي: ص۵۱۲ ح۱۱۱۹ عن عبداللّٰه بن محمّد بن عمر بن علي بن أبي طالب عن الإمام الباقر عن آبائه علیهم السلام، تحف العقول: ص۵۸، الأمالي للصدوق: ص۶۳۶ ح۸۵۳ عن عبد اللّٰه بن سنان عن الإمام الصادق عن عیسی علیهما السلام و کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج۷۲ ص۳۲۶</span> <span dir="rtl">ح۴؛ شعب الإیمان: ج۶ ص۳۴۲ ح۸۴۳۹ عن عبداللّٰه بن محمّد بن عمر بن علي بن أبي طالب عن الإمام الباقر عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحدید: ج۲۰ ص۲۵۹ ح۳۱ عن الإمام علي علیه السلام، کنز العمّال: ج۳ ص۴۴۲ ح۷۳۵۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">207.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">کسی که با مردم بگو مگو کند، شخصیتش ساقط می</span>‌<span dir="rtl">شود و حرمتش از میان می</span>‌<span dir="rtl">رود.</span>
<span dir="rtl">208.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">أحسَنُ حِليَةِ المُؤمِنِ التَّواضُعُ، و جَمالُهُ التَّعَفُّفُ، و شَرَفُهُ التَّفَقُّهُ، و عِزُّهُ تَركُ القالِ وَ القيلِ.</span><ref><span dir="rtl">تحف العقول: ص۱۷۲، بشارة المصطفی: ص۲۵ عن کمیل بن زیاد نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۴۱۳ ح‌۳۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">208.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">زیباترین زیور مؤمن، فروتنی است و زیبایی او، خویشتنداری است و بزرگی</span>‌<span dir="rtl">اش خردورزی و عزّتش ترک بگو مگو.</span>
<span id="الضلالة"></span>
== <span dir="rtl">۵ / ۱۰: الضَّلالَةُ</span> ==
<span dir="rtl">۵ / 10: گم</span>‌<span dir="rtl">راهی</span>
<span dir="rtl">209.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">ما ضَلَّ قَومٌ بَعدَ هُدىً كانوا عَلَيهِ إلّا اُوتُوا الجَدَلَ.</span><ref><span dir="rtl">سنن الترمذي: ج‌۵ ص‌۳۷۸ ح‌۳۲۵۳، سنن ابن ماجة: ج‌۱ ص‌۱۹ ح‌۴۸، مسند ابن حنبل: ج‌۸ ص‌۱۷۵ ح‌۲۲۲۲۶ کلّها عن أبي أمامة، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۲ ح‌۸۲۹۸؛ منية المريد: ص‌۱۷۱، نزهة الناظر: ص‌۴۸ ح‌۹۱ بزیادة «وَ يُمْنَعُوا الْعَمَل‏» فی آخره و کلاهما نحوه، المحجة البيضاء: ج‌۵ ص‌۲۰۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">209.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">هیچ مردمی پس از هدایت یافتن گم</span>‌<span dir="rtl">راه نشدند، مگر این که بحث و مجادله به آنها داده شد.</span>
<span dir="rtl">210.</span> <span dir="rtl">عنه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">ما ضَلَّ قَومٌ إلّا أوثَقُوا الجَدَلَ.</span><ref><span dir="rtl">بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۲ نقلاً عن منیة المرید</span>.</ref>
<span dir="rtl">210.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">هیچ مردمی گم</span>‌<span dir="rtl">راه نشدند، مگر این که به بحث و مجادله تکیه کردند.</span>
<span dir="rtl">211.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span> - <span dir="rtl">في وَصِیَّتِهِ لِابنِهِ الحُسَینِ علیه السلام</span> -<span dir="rtl">:‌الجِدالَةُ ضَلالَةٌ.</span><ref><span dir="rtl">تحف العقول: ص‌۸۹، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۲۳۷ ح‌۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">211.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در سفارش به فرزندش حسین علیه السلام</span> -<span dir="rtl">: جدال کردن، گم</span>‌<span dir="rtl">راهی است.</span>
<span dir="rtl">212.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَن كَثُرَ مِراؤُهُ بِالباطِلِ، دامَ عَماؤُهُ عَنِ الحَقِّ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۳۸۲ ح۸۸۵۳، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۴۵۷ ح‌۸۲۷۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">212.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">کسی که از سر باطل زیاد مجادله کند، کوری</span>‌<span dir="rtl">اش از حق دوام یابد.</span>
<span dir="rtl">213.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَن كَثُرَ نِزاعُهُ بِالجَهلِ، دامَ عَماهُ عَنِ الحَقِّ.</span><ref><span dir="rtl">نهج البلاغة: الحكمة ۳۱، روضة الواعظين: ج‌۱ ص‌۱۲۳ ح‌۱۴۶، بحار الأنوار: ج‌۶۸ ص‌۳۴۸ ح‌۱۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">213.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">کسی که از سر جهل زیاد ستیزه کند، کوری</span>‌<span dir="rtl">اش از حق دوام یابد.</span>
<span id="السب"></span>
== <span dir="rtl">۵ / ۱۱: السَّبُّ</span> ==
<span dir="rtl">۵ / ۱۱: دشنام</span>
<span dir="rtl">214.</span> <span dir="rtl">الکافي عن مسعدة بن صدقة</span>: <span dir="rtl">كَتَبَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام إلیٰ رَجُلٍ مِن أصحابِهِ: أمّا بَعدُ، فَلا تُجادِلِ العُلَماءَ، و لا تُمارِ السُّفَهاءَ؛ فَيُبغِضَكَ العُلَماءُ، و يَشتِمَكَ السُّفَهاءُ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۵ ص‌۸۶ ح‌۹، وسائل الشيعة: ج‌۱۲ ص‌۳۷ ح‌۲۱۹۷۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">214.</span> <span dir="rtl">الکافی</span> - <span dir="rtl">به نقل از مسعدة بن صدقة</span> -<span dir="rtl">: امام صادق علیه السلام به مردی از اصحابش نوشت: «امّا بعد، از مجادله کردن با دانشمندان و ستیزه کردن با نادانان بپرهیز؛ زیرا دانشمندان از تو نفرت می</span>‌<span dir="rtl">یابند و نادانان به تو ناسزا می</span>‌<span dir="rtl">گویند».</span>
<span dir="rtl">215.</span> <span dir="rtl">لقمان علیه السلام</span> - <span dir="rtl">لاِبنِهِ</span> -<span dir="rtl">: مَن يُحِبُّ المِراءَ يُشتَم.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۲ ص‌۶۴۲ ح‌۹، قصص الأنبياء للراوندي: ص‌۱۹۱ ح‌۲۳۹ عن جابر الجعفي عن الإمام الباقر عنه علیهما السلام، إرشاد القلوب: ص‌۷۲ و فیه «یکثر» بدل «یحب»، بحار الأنوار: ج‌۱۳ ص‌۴۱۷ ح‌۱۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">215.</span> <span dir="rtl">لقمان علیه السلام</span> - <span dir="rtl">به پسرش</span> -<span dir="rtl">: کسی که ستیزه کردن را دوست داشته باشد، ناسزا می</span>‌<span dir="rtl">شنود.</span>
<span id="سوء-العاقبة"></span>
== <span dir="rtl">۵ / ۱۲: سوءُ العاقِبَةِ</span> ==
<span dir="rtl">۵ / 12: بد فرجامی</span>
<span dir="rtl">الکتاب</span>
<span dir="rtl">(كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَالْأَحْزَابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَهَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَجَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ * وَكَذَلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ).</span><ref><span dir="rtl">غافر: ۵ - ۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">(پیش از آنها، قوم نوح و اقوامى که پس از ایشان بودند، [پیامبرانشان را] تکذیب کردند و هر امّتى در پى آن بود که پیامبرش را بگیرد [و آزار دهد] و براى محو حق به مجادلۀ باطل دست زدند؛ امّا من آنها را گرفتم [و سخت مجازات کردم]. مجازات من چگونه بود؟ * و بدین سان، فرمان پروردگارت در بارۀ کسانى که کافر شدند، به حقیقت پیوست که اینان همدمان آتش خواهند بود!).</span><ref><span dir="rtl">غافر: 5 و 6</span>.</ref>
<span dir="rtl">(هَٰذَانِ خَصْمَانِ ٱخْتَصَمُواْ فِى رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُواْ قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِّن نَّارٍ يُصَبُّ مِن فَوْقِ رُءُوسِهِمُ ٱلْحَمِيمُ).</span><ref><span dir="rtl">الحجّ: ۱۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">(اینان دو گروه [دشمنان یکدیگرند] که در بارۀ پروردگارشان با هم ستیزه می</span>‌<span dir="rtl">کنند و کسانى که کافر شدند، جامه</span>‌<span dir="rtl">هایى از آتش براى آنها بریده شده است،و از بالای سرشان، آب جوشان ریخته مى</span>‌<span dir="rtl">شود).</span>
<span dir="rtl">الحدیث</span>
<span dir="rtl">216.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">ثَلاثَةٌ لا يَنظُرُ اللّهُ</span>‌ <span dir="rtl">إلَيهِم يَومَ القِيامَةِ و لا يُزَكّيهِم و لَهُم عَذابٌ أليمٌ: المُرخي ذَيلَهُ مِنَ العَظَمَةِ، و المُزَكّي سِلعَتَهُ بِالكَذِبِ، و رَجُلٌ استَقبَلَكَ بِوُدِّ صَدرِهِ فَيُواري قَلبُهُ مُمتَلِئٌ غِشّاً.</span><ref><span dir="rtl">تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۳۱۴ ح‌۷۰۸ عن السكوني عن الإمام الصادق عن أبيه علیهما السلام، مكارم الأخلاق: ج‌۱ ص‌۲۴۳ ح‌۷۲۰ عن الإمام الصادق عن أبيه علیهما السلام عنه صلی الله علیه و آله نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۵ ص‌۲۱۱ ح‌۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">216.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">سه کس</span>‌<span dir="rtl">اند که خداوند در روز رستاخیز، به آنان نظر[لطف] نمی</span>‌<span dir="rtl">کند و پاکیزه</span>‌<span dir="rtl">شان نمی</span>‌<span dir="rtl">گرداند و عذاب دردناکی دارند: کسی که از روی تکبّر، دامن</span>‌<span dir="rtl">کشان راه رود، کسی که از کالای خود به دروغ تعریف کند و مردی که پیش روی تو اظهار دوستی کند و پشت سرت دلش [از تو] پُر از کینه و ناخالصی باشد.</span>
<span dir="rtl">217.</span> <span dir="rtl">عنه صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">لا تَتَعلَّمُوا العِلمَ لِتُماروا بِهِ السُّفَهاءَ، و لا تَتَعلَّمُوا العِلمَ لِتُجادِلوا بِهِ العُلَماءَ، و لا تَتَعَلَّمُوا العِلمَ لِتَستَميلوا بِهِ وُجوهَ الاُمَراءِ، و مَن فَعَلَ ذٰلِكَ فَهُوَ فِي النّارِ.</span><ref><span dir="rtl">تنبیه الخواطر: ج‌۲ ص‌۱۱۶؛ سنن ابن ماجة: ج‌۱ ص‌۹۳ ح‌۲۵۴، صحيح ابن حبّان: ج‌۱ ص‌۲۷۸ ح‌۷۷، المستدرك علی الصحيحين: ج‌۱ ص‌۱۶۱ ح‌۲۹۰، تاریخ دمشق: ج‌۵۲ ص‌۳۰۲ ح‌۱۱۰۲۷ کلّها عن جابر بن عبد الله وفیها «لِتُباهوا» بدل «لِتُجادِلوا» نحوه، كنز العمّال: ج‌۱۰ ص‌۱۹۶ ح‌۲۹۰۳۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">217.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">علم را برای این نیاموزید که به وسیلۀ آن با نادانان بستیزید و به وسیلۀ آن با دانشمندان مجادله کنید، و نه برای این که به وسیلۀ آن، توجّه حاکمان را به خود جلب کنید که هر کس این کار را بکند آتش جزای او است.</span>
<span dir="rtl">218.</span> <span dir="rtl">عنه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span> - <span dir="rtl">في وَصِیَّتِهِ لِعَلِيٍّ علیه السلام</span> -<span dir="rtl">: يا عَلِيُّ، مَن تَعَلَّمَ عِلماً لِيُمارِيَ بِهِ السُّفَهاءَ، أو يُجادِلَ بِهِ العُلَماءَ، أو لِيَدعُوَ النّاسَ إلىٰ نَفسِهِ؛ فَهُوَ مِن أهلِ النّارِ.</span><ref><span dir="rtl">كتاب من لا يحضره الفقيه: ج‌۴ ص‌۳۶۳ ح‌۵۷۶۲، مكارم الأخلاق: ج‌۱ ص‌۳۲۷ ح‌۲۶۵۶ عن الإمام الصادق عن أبيه عن جده عن الإمام علي علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۵۴ ح‌۳؛ سنن الترمذي: ج‌۵ ص‌۳۲ ح‌۲۶۵۴، الصمت وحفظ اللسان: ص‌۸۶ ح‌۱۴۱ کلاهما عن کعب بن مالک عنه صلی الله علیه و آله و فیهما «لیجاری» بدل «لیجادل» نحوه، الجامع الصغير: ج‌۲ ص‌۶۲۱ ح‌۸۸۴۰</span>.</ref>
<span dir="rtl">218.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span> - <span dir="rtl">در سفارش به علی علیه السلام</span> -<span dir="rtl">: ای علی! هر کس دانشی را بیاموزد تا به وسیلۀ آن با نادانان بستیزد یا با دانشمندان مجادله کند یا مردم را به خود فرا خواند، او از اهل آتش است.</span>
<span dir="rtl">219.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">إنَّ لِلخُصومَةِ قُحماً.</span><ref><span dir="rtl">نهج البلاغة: الحکمة ۳، بحار الأنوار: ج‌۱۰۴ ص‌۲۶۸ ح‌۱؛ السنن الكبرى: ج‌۶ ص‌۱۳۴ ح‌۱۱۴۳۸ عن جَهْمِ بْنِ أَبِي الْجَهْمِ، معرفة السنن والآثار: ج‌۴ ص‌۴۷۷ ح‌۳۶۷۲، المغني لابن قدامة: ج‌۵ ص‌۲۰۵، كنز العمّال: ج‌۶ ص‌۱۹۷ ح‌۱۵۳۳۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">219.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">در ستیزیدن، گرفتاری است.</span>
<span dir="rtl">220.</span> <span dir="rtl">الإمام الباقر علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَن طَلَبَ العِلمَ لِيُباهِيَ بِهِ العُلَماءَ أو يُمارِيَ بِهِ السُّفَهاءَ أوْ يَصرِفَ بِهِ وُ جُوهَ النَّاسِ إِلَيْهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ الرِّئَاسَةَ لَا تَصْلُحُ إِلَّا لِأَهْلِهَا.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‏۱، ص‌۴۷ ح‌۶، معاني الأخبار: ص‌۱۸۰ ح‌۱، دعائم الإسلام: ج‌۱ ص‌۹۸ نحوه و کلاهما عن الإمام الصادق علیه السلام، منیة المرید: ص ۱۳۸، أعلام الدین: ص ۹۰، بحار الأنوار: ج‏۲ ص‌۳۰ ح‌۱۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">220.</span> <span dir="rtl">امام باقر علیه السلام</span>: <span dir="rtl">هر کس برای این علم بیاموزد که به وسیلۀ آن به عالمان فخرفروشی کند، یا با نادانان بستیزد، یا توجّه مردم را به خود جلب کند، جایگاهش را باید از آتش بر گیرد؛ همانا ریاست فقط شایسته اهلش است.</span>
<span id="هذه-المضار"></span>
== <span dir="rtl">۵ / ۱۳: هٰذِهِ المَضارُّ</span> ==
<span dir="rtl">۵ / 13: این زیان</span>‌<span dir="rtl">ها</span>
<span dir="rtl">221.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ المُؤمِنَ لا يُماري. ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ المُماري قَد تَمَّت</span><ref><span dir="rtl">و في النسخة التی بأیدینا «نَمَت» و ما أثبتناه من مصادر أخری</span>.</ref> <span dir="rtl">خَسارَتُهُ.</span><ref><span dir="rtl">المعجم الكبير: ج‌۸ ص‌۱۵۲ ح‌۷۶۵۹، تاريخ دمشق: ج‌۳۳ ص‌۳۷۰ ح‌۶۸۹۷ کلاهما عن أنس و أبي امامة، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۴ ح‌۸۳۱۲؛ منية المريد: ص‌۳۱۶ عن أنس و أبي أمامة، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">221.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">بحث و ستیزه را رها کنید؛ زیرا مؤمن ستیزه نمی</span>‌<span dir="rtl">کند. بحث و ستیزه را رها کنید؛ زیرا ستیزه</span>‌<span dir="rtl">گر، زیانش قطعی است.</span>
<span dir="rtl">222.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">المِراءُ بَذرُ الشَّرِّ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۱ ص‌۱۰۶ ص‌۳۹۳، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۳۳ ح‌۶۱۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">222.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">ستیزه کردن، بذر شر است.</span>
<span dir="rtl">223.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">جِماعُ الشَرِّ اللَّجاجُ و كَثرَةُ المُماراةِ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۳ ص‌۳۷۶ ح‌۴۷۹۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">223.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">شرّ کامل، خیره</span>‌<span dir="rtl">سری و ستیزه</span>‌<span dir="rtl">جویی زیاد، هستند.</span>
<span dir="rtl">224.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَن نازَعَ فِي الرَّأيِ و خاصَمَ، شُهِرَ بِالعَثَلِ</span><ref><span dir="rtl">العَثَل: الحُمق (مرآة العقول: ج‌۱۱ ص‌۱۴۸</span>) <span dir="rtl"></span></ref> <span dir="rtl">مِن طولِ اللَّجاجِ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۲ ص‌۳۹۲ ح‌۱ عن سليم بن قيس الهلالي، بحار الأنوار: ج‌۷۲ ص‌۱۱۹ ح‌۱۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">224.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">کسی که در رأی کشمکش و ستیزه کند، به خاطر خیره</span>‌<span dir="rtl">سری زیاد، به حماقت مشهور شود.</span>
<span dir="rtl">225.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَن نازَعَ و خاصَمَ، وقَعَ بَينَهُمُ الفَشَلُ، و بَلِيَ أمرُهُم مِن طولِ اللَّجاجِ.</span><ref><span dir="rtl">تحف العقول: ص‌۱۶۶، الغارات: ج‌۱ ص‌۱۴۳ و فیه «أثرهم» بدل «أمرهم»، بحار الأنوار: ج‌۶۸ ص‌۳۸۴ ح‌۳۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">225.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">کسانی که کشمکش و ستیزه کنند، میانشان ضعف [و شکست] می</span>‌<span dir="rtl">افتد و بر اثر خیره</span>‌<span dir="rtl">سری زیاد، رشتۀ پیوندشان فرسوده می</span>‌<span dir="rtl">شود.</span>
<span dir="rtl">226.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَنْ نازَعَ و خاصَمَ</span>‌ <span dir="rtl">قَطَعَ</span>‌ <span dir="rtl">بَينَهُمُ</span>‌ <span dir="rtl">الْفَشَلُ</span>‌ <span dir="rtl">وَ (ذاقُوا وَ بالَ أَمْرِهِمْ)</span><ref><span dir="rtl">الحشر: ۱۵</span>.</ref> <span dir="rtl">و ساءَت عِندَهُ الحَسَنَةُ و حَسُنَت عِندَهُ السَّيِّئَةُ و مَن ساءَت عَلَيهِ الحَسَنَةُ اعوَرَّت عَلَيهِ طُرُقُهُ وَ اعتَرَضَ عَلَيهِ أمْرُهُ و ضَاقَ عَلَيهِ مَخرَجُهُ وَ حَرِيٌّ أَن یَرجِعَ</span><ref><span dir="rtl">و فی النسخة التی بأیدینا «تَرْجِعَ» و ما أثبتناه من بحار الأنوار</span>.</ref> <span dir="rtl">مِنْ دينِهِ</span>‌ <span dir="rtl">(وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِين</span>‌<span dir="rtl">)</span><ref><span dir="rtl">النساء: ۱۱۵</span>.</ref><span dir="rtl">.</span>‌<ref><span dir="rtl">الخصال: ص‌۲۳۳ ح‌۷۴ عن الأصبغ بن نباتة، بحار الأنوار: ج‌۷۲ ص‌۹۰ ح‌۱؛ مطالب السؤول: ج‌۱ ص‌۲۳۸ نحوه</span>.</ref>
<span dir="rtl">226.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">کسانی که کشمکش و ستیزه کنند، ضعف [و شکست] رشتۀ پیوند میان آنان را می</span>‌<span dir="rtl">گسلد و (سزای کار خود را می</span>‌<span dir="rtl">چشند). نیک در نظرش بد می</span>‌<span dir="rtl">شود و بد در نظرش نیک می</span>‌<span dir="rtl">گردد، و کسی که نیک در نظر او بد شود، راه</span>‌<span dir="rtl">هایش بر او کور[و بی نشانه] و کارش پریشان و راه برون</span>‌<span dir="rtl">رفتش تنگ می</span>‌<span dir="rtl">شود و [در چنین وضعی] جا دارد که از دینش بر</span>‌<span dir="rtl">گردد (و غیر راه مؤمنان را پوید).</span>
<span dir="rtl">227.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَن كَثُرَ مِراؤُهُ لَم يَأمَنِ الغَلَطَ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۲۳۰ ح‌۸۱۱۵، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۴۴۲ ح‌۷۷۱۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">227.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">کسى که زیاد مجادله کند، از خطا ایمن نمی</span>‌<span dir="rtl">ماند.</span>
<span dir="rtl">228.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">طُلّابُ العِلمِ ثَلاثَةُ أَصنافٍ فَاعرِفوهُم بِصِفاتِهِم وَ نُعوتِهِمْ: فَطائِفَةٌ طَلَبَتها لِلْمِرَاءِ وَ الْجِدَالِ، وَ طائِفَةٌ طَلَبَتها لِلِاستِطالَةِ وَ الخَتلِ، وَ طائِفَةٌ طَلَبَتها لِلتَّفَقُّهِ وَ العَمَلِ؛ فَأَمّا صاحِبُ</span>‌ <span dir="rtl">المِراءِ وَ الجَدَلِ فَمُؤذٍ مُتَأَذٍّ، مُتَصَدٍّ لِلمَقَالِ في أندِيَةِ الرِّجالِ فَهُوَ كاسٍ مِنَ التَّخَشُّعِ</span>‌ <span dir="rtl">عارٍ مِنَ التَّوَرُّعِ، فَأَعمَى اللَّهُ بَصَرَهُ</span>‌ <span dir="rtl">وَ قَطَعَ مِن آثارِ العُلَماءِ أثَرَهُ.…</span><ref><span dir="rtl">نزهة الناظر: ص‌۱۰۶ ح‌۱۸۸</span>.</ref>
<span dir="rtl">228.</span> <span dir="rtl">امام علی علیه السلام</span>: <span dir="rtl">جویندگان دانش، سه دسته</span>‌<span dir="rtl">اند. آنان را با اوصاف و ویژگی</span>‌<span dir="rtl">هایشان بشناس: دسته</span>‌<span dir="rtl">ای آن را برای ستیزه و مجادله می</span>‌<span dir="rtl">جویند، دسته</span>‌<span dir="rtl">ای آن را برای برتری</span>‌<span dir="rtl">جویی و فریب می</span>‌<span dir="rtl">جویند، و دسته</span>‌<span dir="rtl">ای هم برای فهمیدن و به کار بستن می</span>‌<span dir="rtl">جویند.… جوینده[ی دانش] برای ستیزه و مجادله، هم دیگران را می</span>‌<span dir="rtl">آزارد و هم خود را. در جمع مردمان به گفتار می</span>‌<span dir="rtl">پردازد، و در حالی که جامۀ خاکساری به تن دارد [و تظاهر به فروتنی می</span>‌<span dir="rtl">کند]، از پارسایی برهنه است. از این رو، خداوند چشم [دل] او را کور کرده و اثری از او در میان دانشمندان نگذاشته است.</span>
<span dir="rtl">229.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">طَلَبَةُ العِلمِ ثَلاثَةٌ، فَاعرِفهُم بِأعيانِهِم و صِفاتِهِم: صِنفٌ يَطلُبُهُ لِلجَهلِ وَ المِراءِ، و صِنفٌ يَطلُبُهُ لِلاِستطالَةِ وَ الخَتلِ،</span><ref><span dir="rtl">الخَتّل: الخِداع (النهایة: ج‌۲ ص‌۹ «ختل</span>»).</ref> <span dir="rtl">و صِنفٌ يَطلُبُهُ لِلفِقهِ وَ العَقلِ؛ فَصاحِبُ الجَهلِ و المِراءِ موذٍ مُمارٍ، مُتَعرِّضٌ لِلمَقالِ في أندِيَةِ الرِّجالِ بِتَذاكُرِ العِلمِ و صِفَةِ الحِلمِ، قَد تَسَربَلَ بِالخُشوعِ و تَخَلّىٰ مِنَ الوَرَعِ، فَدَقَّ اللّهُ</span>‌ <span dir="rtl">مِن هٰذا خَيشومَهُ، و قَطَعَ مِنهُ حَيزومَهُ.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‌۱ ص‌۴۹ ح‌۵، الخصال: ص‌۱۹۴ ح‌۲۶۹ عن سعید بن علاقة عن الإمام علي علیه السلام، الأمالي للصدوق: ص‌۷۲۷ ح‌۹۹۷ عن إبن عبّاس عن الإمام علي علیه السلام و فیه «الجدل» بدل «الجهل» في کلا الموضعین، منية المريد: ص‌۱۳۹، مشکاة الأنوار: ص‌۲۴۴ ح‌۷۱۳ کلّها نحوه، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۴۶ ح‌۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">229.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">جویندگان دانش، سه دسته اند. پس آنان را به شخص و صفاتشان بشناس: دسته</span>‌<span dir="rtl">ای آن را برای نادانی و ستیزه کردن می</span>‌<span dir="rtl">جویند، دسته</span>‌<span dir="rtl">ای آن را برای برتری</span>‌<span dir="rtl">جویی و فریب می</span>‌<span dir="rtl">جویند، و دسته</span>‌<span dir="rtl">ای هم برای فهم و خردمندی می</span>‌<span dir="rtl">جویند. آن که [دانش را] برای نادانی و ستیزیدن می</span>‌<span dir="rtl">آموزد، مردم</span>‌<span dir="rtl">آزار و ستیزه</span>‌<span dir="rtl">گر است. در جمع مردمان به گفتار می</span>‌<span dir="rtl">پردازد و در وصف علم و بردباری داد سخن می</span>‌<span dir="rtl">دهد. پیراهن خاکساری پوشیده؛ ولی از جامۀ پارسایی برهنه است. از این رو، خداوند، بینی</span>‌<span dir="rtl">اش را شکسته و کمرش را بریده است.</span>
<span dir="rtl">230.</span> <span dir="rtl">الإمام الباقر علیه السلام</span>: <span dir="rtl">إيّاكُم وَ الخُصومَةَ؛ فَإنَّها تُحبِطُ! العَمَلَ و تَمحَقُ الدّينَ، و إنَّ أحَدَكُم لَيَنزِعُ بِالآيَةِ يَقَعُ فيها أبعَدَ مِنَ السَّماءِ.</span><ref><span dir="rtl">تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۹۶ ح‌۷۰ عن زرارة، بحار الأنوار: ج‌۹۲ ص‌۱۱۱ ح‌۱۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">230.</span> <span dir="rtl">امام باقر علیه السلام</span>: <span dir="rtl">از ستیزه</span>‌<span dir="rtl">گری بپرهیزید که عمل [صالح] را از میان می</span>‌<span dir="rtl">برد و دین را نابود می</span>‌<span dir="rtl">کند. کسی از شما هست که به وسیلۀ آیه</span>‌<span dir="rtl">ای ستیزه می</span>‌<span dir="rtl">کند و به فاصلۀ آسمان از آن [آیه] دور می</span>‌<span dir="rtl">شود.</span>
<span dir="rtl">231.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span> - <span dir="rtl">لِجابِرٍ الجُعفِيَّ</span> -<span dir="rtl">:‌ يا جابِرُ! لا تُخاصِم؛ فَإِنَّ الخُصومَةَ تُكَذِّبُ القُرآنَ.</span><ref><span dir="rtl">الطبقات الكبرى: ج‌۵ ص‌۳۲۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">231.</span> <span dir="rtl">امام باقر علیه السلام</span> - <span dir="rtl">به جابر جعفی</span> -<span dir="rtl">: اى جابر ! ستیزه مکن؛ چرا که ستیزه کردن، به تکذیب قرآن مى</span>‌<span dir="rtl">انجامد.</span>
<span dir="rtl">232.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span> - <span dir="rtl">في وَصِيَّتِهِ لِمُؤمِنِ الطّاقِ</span> -<span dir="rtl">: يَابنَ النُّعمانِ! إيّاكَ وَ المِراءَ؛ فَإِنَّهُ يُحبِطُ عَمَلَكَ، وإيّاكَ وَ الجِدالَ؛ فَإِنَّهُ يوبِقُكَ، وإيّاكَ و كَثرَةَ الخُصوماتِ؛ فَإِنَّها تُبعِدُكَ مِنَ اللهِ.</span><ref><span dir="rtl">تحف العقول: ص‌۳۰۹، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۲۸۸ ح‌۲</span>.</ref>
<span dir="rtl">232.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در سفارش به مؤمن طاق</span> -<span dir="rtl">: اى پسر نعمان! از ستیزه کردن بپرهیز؛ چرا که اعمال تو را بر باد مى</span>‌<span dir="rtl">دهد. از مجادله کردن بپرهیز؛ چرا که تو را نابود مى</span>‌<span dir="rtl">کند. از جرّ و بحث زیاد بپرهیز؛ زیرا تو را از خدا دور مى</span>‌<span dir="rtl">نماید.</span>
<span id="الفصل-السادس-دوافع-المجادلة"></span>
= <span dir="rtl">الفصل السادس: دَوافِعُ المجادَلَةِ</span> =
<span dir="rtl">فصل ششم: عوامل مجادله</span>
<span id="الجهل"></span>
== <span dir="rtl">۶ / ۱: الجَهلُ</span> ==
<span dir="rtl">۶ / ۱: نادانی</span>
<span dir="rtl">233.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span> - <span dir="rtl">فيما كَتَبَ</span>‌ <span dir="rtl">إلىٰ مُعاوِيَةَ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنَ النّاسِ</span> -<span dir="rtl">: وَ اعلَموا أنَّ خِيارَ عِبادِ اللَّهِ الَّذينَ يَعمَلونَ بِمَا يَعلَمونَ، و أَنَّ شَرَّهُمُ الْجُهَلاءُ الَّذينَ يُنَازِعونَ بِالجَهْلِ أَهلَ العِلمِ</span>‌<span dir="rtl">.</span><ref><span dir="rtl">الأمالي للطوسي: ص‌۱۸۴ ح‌۳۰۸ عن جبر بن نوف، وقعة صفّين: ص‌۱۵۰ عن أبي الودّاك نحوه، بحار الأنوار: ج‌۳۲ ص‌۴۲۹ ح‌۳۸۶؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحدید: ج‌۳ ح‌۲۱۰، المناقب للخوارزمي: ص‌۲۵۰ کلاهما نحوه</span>.</ref>
<span dir="rtl">233.</span> <span dir="rtl">امام على علیه السلام</span> - <span dir="rtl">در نامۀ ایشان به معاویه و مردم ناحیۀ او</span> -<span dir="rtl">: بدانید که بهترین بندگان خدا، آنان</span>‌<span dir="rtl">اند</span>‌ <span dir="rtl">که به آنچه مى</span>‌<span dir="rtl">دانند، عمل مى</span>‌<span dir="rtl">کنند و بدترین آنها، نادانانى هستند که جاهلانه با اهل دانش، ستیزه مى</span>‌<span dir="rtl">کنند.</span>
<span dir="rtl">234.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">سِتَّةٌ تُختَبَرُ بِها عُقولُ النّاسِ: الحِلمُ عِندَ الغَضَبِ، وَ الصَّبرُ عِندَ الرَّهَبِ، وَ القَصدُ عِندَ الرَّغَبِ، و تَقوَى اللهِ</span>‌ <span dir="rtl">في كُلِّ حالٍ، و حُسنُ المُداراةِ، و قِلَّةُ المُماراةِ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۴ ص‌۱۳۹ ح‌۵۶۰۸، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۲۸۶ ح‌۵۱۶۵</span>.</ref>
<span dir="rtl">234.</span> <span dir="rtl">امام على علیه السلام</span>: <span dir="rtl">با شش چیز، خِرد آدمیان، سنجیده مى</span>‌<span dir="rtl">شود: بردبارى هنگام خشم، شکیبایى هنگام ترس، میانه</span>‌<span dir="rtl">روى هنگام رغبت، پروا داشتن از خداوند در همۀ حالات، مدارا کردن درست با مردم، و کم مشاجره کردن.</span>
<span dir="rtl">235.</span> <span dir="rtl">الإمام الحسين علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مِن عَلاماتِ أسبابِ الجَهلِ المُماراةُ لِغَيرِ أهلِ الكُفرِ.</span><ref><span dir="rtl">تحف العقول: ص‌۲۴۸، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۱۱۹ ح‌۱۴</span></ref>
<span dir="rtl">235.</span> <span dir="rtl">امام حسین علیه السلام</span>: <span dir="rtl">از نشانه</span>‌<span dir="rtl">هاى اسباب نادانى، ستیزه</span>‌<span dir="rtl">جویی با غیر کافران است.</span>
<span dir="rtl">236.</span> <span dir="rtl">الإمام الباقر علیه السلام</span>: <span dir="rtl">المُرُوَّةُ أن لا تَطمَعَ فَتَذِلَّ، و تَسألَ فَتُقِلَّ، و لا تَبخَلَ فَتُشتَمَ، و لا تَجهَلَ فَتُخصَمَ.</span><ref><span dir="rtl">تحف العقول: ص‌۲۹۳، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۱۷۲ ح‌۵؛ سبل الهدى و الرشاد: ج‌۱ ص‌۵۱۰ عن الإمام الصادق علیه السلام و فیه «تثقل» بدل «تقل» نحوه</span>.</ref>
<span dir="rtl">236.</span> <span dir="rtl">امام باقر علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مردانگى، آن است که طمع نَوَرزى تا خوار شوى، و خواهش نکنى تا نادار شوى، و بخل نَوَرزى تا دشنام بشنوى، و نادانى نکنى تا [در بحث] شکست بخورى.</span>
<span dir="rtl">237.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">الجَهلُ في ثَلاثٍ: الكِبرِ، و شِدَّةِ المِراءِ، وَ الجَهلِ بِاللّهِ؛</span>‌ <span dir="rtl">فَأُولٰئِكَ هُمُ الخاسِرونَ.</span><ref><span dir="rtl">الاختصاص: ص‌۲۴۴، بحار الأنوار: ج‌۱ ص‌۱۳۱ ح‌۲۶</span>.</ref>
<span dir="rtl">237.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">نادانى، در سه چیز است: خودبزرگ</span>‌<span dir="rtl">بینی، جَدَل بسیار و نشناختن خداوند. اینان همان زیانکارانند.</span>
<span dir="rtl">238.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">المِراءُ داءٌ دَوِيٌّ، و لَيسَ فِي الإنسانِ خَصلَةٌ شَرٌّ مِنهُ، و هُوَ خُلُقُ إبليسَ و نِسبَتُهُ، فَلا يُماري في أيِّ حالٍ كانَ إلّا مَن كانَ جاهِلاً بِنَفسِهِ و بِغَيرِهِ، مَحروماً مِن حَقائِقِ الدّينِ.</span><ref><span dir="rtl">منية المريد: ص‌۱۷۱، مصباح الشريعة: ص‌۲۶۷، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۴ ح‌۳۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">238.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">ستیزه</span>‌<span dir="rtl">گری، درد بى درمانی است و در انسان، صفتى بدتر از آن نیست و آن، خوى ابلیس و نسب اوست. بنا بر این، در هیچ شرایطی ستیزه نمى</span>‌<span dir="rtl">کند، مگر کسى که به خود و دیگرى، نادان بوده و از حقایق دین، محروم باشد.</span>
<span dir="rtl">239.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مِن أخلاقِ الجاهِلِ الإجابَةُ قَبلَ أن يَسمَعَ، وَ المُعارَضَةُ قَبلَ أن يَفهَمَ، وَ الحُكمُ بِما لا يَعلَمُ.</span><ref><span dir="rtl">الدرة الباهرة: ص‌۳۱، نزهة الناظر: ص‌۱۷۴ ح‌۴۰، أعلام الدين: ص‌۳۰۳، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۶۲ ح‌۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">239.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">از ویژگى</span>‌<span dir="rtl">هاى نادان، پاسخ گفتن پیش از شنیدن و مخالفت کردن پیش از فهمیدن و حکم دادن به چیزى است که نمى</span>‌<span dir="rtl">داند.</span>
<span id="الشك-و-عدم-الورع"></span>
== <span dir="rtl">۶ / ۲: الشَّكُّ و عَدَمُ الوَرَعِ</span> ==
<span dir="rtl">۶ / ۲: تردید و ناپارسایی</span>
<span dir="rtl">240.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">لا يُخاصِمُ إلّا شاكٌّ أو مَن لا وَرَعَ لَهُ.</span><ref><span dir="rtl">التوحيد: ص‌۴۶۰ ح‌۳۰ و ص‌۴۵۸ ح‌۲۳ نحوه، الاُصول الستّة عشر (کتاب مثنّى بن الوليد الحنّاط): ص‌۳۰۸ ح‌۴۶۳ بزیادة «في دينه» بعد «شاك» وکلّها عن أبي بصیر، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۴۰ ح‌۶۱</span>.</ref>
<span dir="rtl">240.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">ستیزه نمی</span>‌<span dir="rtl">کند، مگر آن که [در دین خود] شک دارد، یا کسى که پارسابی ندارد.</span>
<span id="ضيق-الصدر"></span>
== <span dir="rtl">۶ / ۳: ضيقُ الصَّدرِ</span> ==
<span dir="rtl">۶ / ۳: تنگی سینه (کم‌طاقتی)</span>
<span dir="rtl">241.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">لا يُخاصِمُ إلّا مَن قَد ضاقَ بِما في صَدرِهِ.</span><ref><span dir="rtl">التوحيد: ص‌۴۶۱ ح‌۳۵، المحجة البیضاء: ج‌۱ ص‌۱۰۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">241.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">ستیزه نمی</span>‌<span dir="rtl">کند، مگر کسى که از آنچه در سینه دارد، به تنگ آمده باشد.</span>
<span id="النفاق"></span>
== <span dir="rtl">۶ / ۴: النَّفاقُ</span> ==
<span dir="rtl">۶ / ۴: دورویی</span>
<span dir="rtl">242.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">أربَعٌ مَن كُنَّ فيهِ كانَ مُنافِقاً خالِصاً و مَن كانَت فيهِ خَصلَةٌ مِنهُنَّ كانَت فيهِ خَصلَةُ مِنَ النَّفاقِ حَتّىٰ يَدَعَها: إذَا ائتُمِنَ خانَ وإذا حَدَّثَ كَذَبَ وإذا عاهَدَ غَدَرَ وإذا خاصَمَ فَجَرَ.</span><ref><span dir="rtl">صحیح البخاري: ج ۱ ص ۲۱ ح ۳۴، صحيح مسلم: ج‌۱ ص‌۷۸ ح‌۵۸، سنن أبي داود: ج‌۴ ص‌۲۲۱ ح‌۴۶۸۸ کلاهما نحوه و کلّها عن عبد اللّٰه بن عمرو، کنز العمّال: ج‌۱ ص‌۱۶۸ ح‌۸۴۹؛ الخصال: ص‌۲۵۴ ح‌۱۲۹ عن ابن مسعود، تفسیر روض الجنان: ج‌۹ ص‌۳۰۶ عن عبد اللّٰه بن عمرو و کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۲ ص‌۲۶۱ ح‌۳۴</span>.</ref>
<span dir="rtl">242.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">چهار خصلت است که در هر که باشند، وی منافق است و اگر یکى از آنها در او باشد، یک خصلت نفاق در او وجود دارد تا این که آن را رها کند: هر گاه سخن گوید، دروغ گوید؛ هر گاه وعده دهد، خلاف آن [رفتار] کند؛ هر گاه پیمان بندد، پیمان</span>‌<span dir="rtl">شکنى کند و هر گاه ستیزه کند، از حق، تجاوز نماید.</span>
<span id="الفصل-السابع-موانع-المجادلة"></span>
= <span dir="rtl">الفصل السابع: مَوانِعُ المجادَلَةِ</span> =
<span dir="rtl">فصل هفتم: موانع مجادله</span>
<span id="العلم"></span>
== <span dir="rtl">7 / ۱: العِلمُ</span> ==
<span dir="rtl">۷ / ۱: دانش</span>
<span dir="rtl">243.</span> <span dir="rtl">رسول اللّه</span>‌ <span dir="rtl">صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">يَنبَغي لِلعالِمِ أن يَكونَ قَليلَ الضِّحكِ، كَثيرَ البُكاءِ، لا يُمازِحُ و لا يُصاخِبُ و لا يُماري و لا يُجادِلُ، إن تَكَلَّمَ تَكَلَّمَ بِحَقٍّ، وإن صَمَتَ صَمَتَ عَنِ الباطِلِ، وإن دَخَلَ دَخَلَ بِرِفقٍ، وإن خَرَجَ خَرَجَ بِحِلمٍ.</span><ref><span dir="rtl">الفردوس: ج‌۵ ص‌۵۰۰ ح‌۸۸۸۵ عن اُبيّ بن كعب، كنز العمّال: ج‌۱۰ ص‌۲۴۳ ح‌۲۹۲۸۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">243.</span> <span dir="rtl">پیامبر خدا صلی الله علیه و آله</span>: <span dir="rtl">سزاوار است که دانشمند، کم</span>‌<span dir="rtl">خنده و پُرگریه باشد؛ شوخى نکند، داد و فریاد نکند، و ستیزه و مجادله نکند، آن گاه که سخن مى</span>‌<span dir="rtl">گوید، حق بگوید و چون خاموش مى</span>‌<span dir="rtl">مانَد، از باطل، خاموشى گزیند و چون [در کاری] داخل می</span>‌<span dir="rtl">شود، به مدارا داخل و چون [از کاری] بیرون مى</span>‌<span dir="rtl">رود، با بردبارى بیرون رود.</span>
<span id="الإيمان"></span>
== <span dir="rtl">7 / ۲: الإيمانُ</span> ==
<span dir="rtl">۷ / ۲: ایمان</span>
<span dir="rtl">244.</span> <span dir="rtl">الإمام عليّ علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مَن صَحَّ يَقينُهُ زَهَدَ فِي المِراءِ.</span><ref><span dir="rtl">غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۳۵۲ ح‌۸۷۰۹، عیون الحکم و المواعظ: ص۴۶۱ ح‌۸۳۸۵ و فیه «نَصَحَ نَفْسَه‏» بدل «صح یقینه</span>».</ref>
<span dir="rtl">244.</span> <span dir="rtl">امام على علیه السلام</span>: <span dir="rtl">کسی که یقینش درست باشد، به بحث و مجادله بى</span>‌<span dir="rtl">رغبت است.</span>
<span dir="rtl">245.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">المُؤمِنُ يُداري و لا يُماري.</span><ref><span dir="rtl">نزهة الناظر: ص‌۱۶۶ ح‌۳۲۵، أعلام الدين: ص‌۳۰۳، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۲۷۷ ح‌۱۱۳ نقلاً عن كِتَابُ الْأَرْبَعِينَ فِي قَضَاءِ حُقُوقِ الْمُؤْمِنِين‏؛ الغرباء من المومنین: ص‌۹۱ ح‌۶۲، أخلاق العلماء: ص‌۸۳ ح‌۴۱ کلاهما من دون إسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام و راجع مسند ابن حنبل: ج‌۵ ص‌۲۸۱ ح‌۱۵۵۰۳</span>.</ref>
<span dir="rtl">245.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">مؤمن، مدارا مى</span>‌<span dir="rtl">کند و ستیزه نمى</span>‌<span dir="rtl">کند.</span>
<span dir="rtl">246.</span> <span dir="rtl">عنه علیه السلام</span> - <span dir="rtl">لِمِهزَمٍ الأَسَدِيِّ</span> -<span dir="rtl">:</span>‌ <span dir="rtl">يا مِهزَمُ شِيعَتُنا مَن لَا يَعدو صَوتُهُ</span>‌ <span dir="rtl">سَمعَهُ</span>‌ <span dir="rtl">و لا شَحناؤُهُ بَدَنَهُ و لا يَمتَدِحُ بِنا مُعلِناً و لا يُجالِسُ لَنا عائِباً وَ لا يُخاصِمُ لَنا قالِياً.</span><ref><span dir="rtl">الكافي: ج‏۲ ص‌۲۳۸ ح‌۲۷، أعلام الدين: ص‌۱۱۳، التمحيص: ص‌۷۰ ح‌۱۶۹ کلها عَنْ مِهْزَمٍ الْأَسَدِيِّ، تحف العقول: ص‌۳۷۸ کلاهما بزیادة «وَ لَا يُوَاصِلُ لَنَا مُبْغِضاً» بعد «معلنا» و فیهما «ولیا» بدل «قالیا»، الغيبة للنعماني: ص‌۲۰۳ ح‌۴ و الثلاثة الأخیرة نحوه، بحار الأنوار: ج‌‏۶۸ ص‌۱۸۰ ح‌۳۹</span>.</ref>
<span dir="rtl">246.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span> - <span dir="rtl">به مهزم اسدی</span> -<span dir="rtl">: شیعۀ ما کسى است که صدایش از گوشش و دشمنى</span>‌<span dir="rtl">اش از پیکرش در نمی</span>‌<span dir="rtl">گذرد وما را آشکارا مدح نمی</span>‌<span dir="rtl">گوید و با کسی که عیب ما را می</span>‌<span dir="rtl">گوید، همنشین نمی</span>‌<span dir="rtl">شود، و با کسى که ما را دشمن می</span>‌<span dir="rtl">دارد، ستیزه نمی</span>‌<span dir="rtl">کند.</span>
<span id="الاشتغال-بما-أمره-الله"></span>
== <span dir="rtl">7 / ۳: الاِشتِغالُ بِما أمَرَهُ اللهُ</span>‌ ==
<span dir="rtl">۷ / ۳: پرداختن به دستورهای خدا</span>
<span dir="rtl">247.</span> <span dir="rtl">الإمام الصادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">إذَا اشتَغَلَ العَبدُ بِما أمَرَهُ اللّهُ</span>‌ <span dir="rtl">تَعالىٰ و نَهاهُ، لا يَتَفَرَّغُ مِنها إلَى المِراءِ وَ المُباهاةِ مَعَ النّاسِ.</span><ref><span dir="rtl">مشكاة الأنوار: ص‌۵۶۳ ح‌۱۹۰۱ عن عُنْوَان البَصرِي، بحار الأنوار: ج‌</span>‌<span dir="rtl">۱ ص‌۲۲۵ ح‌۱۷</span>.</ref>
<span dir="rtl">247.</span> <span dir="rtl">امام صادق علیه السلام</span>: <span dir="rtl">هر گاه بنده به امرها و نهى</span>‌<span dir="rtl">های خداوند متعال سرگرم شود، دیگر فرصتى براى ستیزه</span>‌<span dir="rtl">گرى زبانی و فخرفروشى با مردم پیدا نمى</span>‌<span dir="rtl">کند.</span>
<references />

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۵۴

المجادلة (نسخه آزمایشی)

کشمکش زبانی

جهت اطلاع بیشتر، ر.ک: مدخل «الخصومة».

درآمد

جَدَل، در لغت

جَدَل، اسم مصدر از ریشۀ «ج د ل» به معناى استحکام و استوارى در سخن و هر چیز دیگر است. از این رو، به ریسمانى که محکم تابیده شده باشد، مانند ریسمانى که براى مهار شتر به کار مىرود، «جدیل» میگویند. جَدْل، به معناى بر زمین زدن نیز آمده است و کسى که از حریف شکست بخورد و بر زمین افتد، مجدَّل گفته مىشود.[۱] این مادّه به معناى امتداد خصومت و باز گرداندن سخن به یکدیگر نیز آمده است. ابن فارس در بارۀ ریشۀ معنایى آن مىگوید:

الجیمُ و الدّالُ و اللّامُ أصلٌ واحِدٌ، و هُوَ مِن بابِ استِحکامِ الشَّىءِ فِی استِرسالٍ یکونُ فیهِ، و امتِدادِ الخُصومَةِ و مُراجَعَةِ الکلامِ.[۲]

جیم و دال و لام (جدل)، یک ریشه معنایی دارد و آن، استوار کردن سخن در گفت و شنود، و کش دادن خصومت و رد و بدل کردن کلام است.

جَدَل، در اصطلاح

واژۀ «جَدَل»، «جدال» و «مجادله» در اصطلاح، گفتگوی همراه با غلبهجویى یک طرف بر دیگرى به منظور اثبات نظریّۀ خویش است؛ یعنی همان: کشمکش زبانی، بگو مگو، مشاجره یا بحث ستیزه‌گرانه. این معنا را مىتوان برگرفته از معناى «استوار کردن سخن با زمین زدن و شکست دادن طرف مقابل» دانست. کسى که براى اثبات نظریّۀ خویش با دیگرى «جَدَل» مىکند، گویا مىخواهد با گفتگو، پایههاى نظریّۀ خود را استوار کند تا با شکست دادن طرف مقابل در میدان گفتگو، درستی عقیدهاش را به اثبات رساند.[۳]

واژههاى مشابه «جَدَل»

شمارى از واژهها، در قرآن و حدیث به کار رفتهاند که معنایی مشابه یا نزدیک به معناى «جَدَل» و «جِدال» «مجادله» دارند. این واژهها عبارت اند از: «حوار»، «مراء»، «محاجّة»، «مناظره» و «مخاصمه». در این جا، اشارهای کوتاه به این واژهها و معانى آنها خواهیم داشت:

1. حِوار

واژۀ «حِوار» برگرفته از مادّۀ «حور»، سه معنا دارد: رنگ، رجوع و چرخش.[۴] مقصود از «حِوار» در این جا، باز گرداندن و چرخش سخن میان دو یا چند نفر براى اثبات صحّت عقیدۀ خویش است.[۵]

2. مِراء

واژۀ «مِراء» برگرفته از مادّۀ «مرى»، دو معنا دارد: یکی، دست کشیدن و دوشیدن، و دیگری، صلابت و سختى.[۶] از این رو به گفتگویى که هر یک از دو طرف سخت تلاش مىکند تا استدلالهاى طرف مقابل را از ذهن او بیرون بکشد و آنها را ابطال و سخن خود را اثبات کند، «مراء» یا «مُمارات (بگومگو)» اطلاق مىشود.

3. مُحاجّة

واژۀ «محاجّة» به معناى این است هر یک از دو طرف گفتگو، از دیگرى براى اثبات عقیدۀ خود، حجّت و دلیل درخواست کند.[۷]

۴. مناظره

واژۀ «مناظره» به معناى نظر کردن و اندیشیدن با همدیگر در بارۀ یک موضوع و تلاش هر یک از طرفین برای اثبات نظر خویش به طرف مقابل و اقناع وی، بر پایۀ قواعد مقبول طرفین است.[۸]

۵. مُخاصمه

واژۀ «مخاصمه» به معناى منازعه و ستیزهجویى است.[۹] اگر دو طرف گفتگو براى اثبات سخن خود، ستیزهجویى و به هم پرخاش کنند، گفتگوى آنها «مخاصمه» نامیده مىشود. در واقع، آنها جلسۀ گفتگو را به میدان خصومت و دشمنى تبدیل کردهاند.

***

بر این اساس، مىتوان به این جمعبندى دست یافت که در زبان عربى براى گفتگویى که به منظور اثبات یک نظریّه انجام مىشود، واژههاى مختلفى وجود دارد که در هر یک نکتهای خاص لحاظ شده است.

توضیح، این که: این نوع گفتگوها، به لحاظ این که بارها سخن در میان دو طرف گردش مىکند، «حوار» و به لحاظ این که هر یک با تمام توان تلاش مىکند تا استدلالهاى دیگرى را از ذهن او بیرون بکشد و ابطال کند، «مراء» و «ممارات»، و به لحاظ این که هر یک از دیگرى حجّت و دلیل مىخواهد، «محاجّه»، و به لحاظ این که هر یک تلاش مىکند نظریّۀ دیگرى را در میدان نظریّهپردازى شکست دهد، «مناظره»، و در صورتى که شکل ستیزهجویى پیدا کند، «مخاصمه» نامیده مىشود.[۱۰]

جَدَل، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، واژۀ «جَدَل» و دیگر واژههای برگرفته از مادّۀ آن، 29 بار به شکل‌‌هاى گوناگون و مادّۀ «حوار» نیز دو بار با هیئت «یُحاور» به کار رفتهاند.

همچنین هر یک از واژههاى «مِراء»، «یمارون» و «تُمارِ» یک بار، مادّۀ «حجت» 33 بار در قالبهاى گوناگون - که در بیشتر آنها «محاجّه» مقصود است - و مادّۀ «خصومت»، ۱۸ بار در قالبهاى مختلف آمده است؛ امّا واژۀ «مناظره» در قرآن به کار نرفته، ولی در احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام کاربرد دارد.[۱۱]

شایان گفتن است که با توجّه به نزدیک بودن معناى واژههاى یاد شده، آیات و احادیث مربوط به آنها یک جا و تحت عنوان «جَدَل» جمعبندى و تحلیل مىشوند.

پیشینۀ «جَدَل»

جدل، گذشتهاى دیرپا در تاریخ فلسفه و تاریخ ادیان و مذاهب دارد که در ادامه بدان اشاره مىشود:

الف - «جَدَل» در تاریخ فلسفه

اصطلاح «جَدَل» در فلسفه، ترجمۀ واژۀ یونانى «دیالکتیک»[۱۲] است. دیالکتیک در فلسفۀ یونان و دیگر فلسفهها، در معانى متعدّدى به کار رفته است.

از نظر زنون، جدل، ابزارى براى نقض دیدگاه طرف مقابل و اثبات نظریّۀ خویش از راه برهان خُلف است.[۱۳] سوفسطائیان،[۱۴] جدل را براى پیروزى بر خصم بویژه در دادگاه و دستیابى به اموال موکلان خود، به کار مىبردند. سقراط،[۱۵] جدل را روشى براى نقض تعریفهاى جزئى، و مسیرى به سوى بنیانگذارى تعریف کلّى براى مسائل گوناگون مىدانست. افلاطون نیز جدل را براى همین منظور به کار مىگرفت، گرچه جدل نزد وى، معانى دیگرى نیز داشت.[۱۶]

ارسطو به جدل به عنوان استدلالى بر پایۀ مشهورات و مسلّمات (آراى مورد توافق) و اثبات فرضیّه از راه مفروضات مىنگریست و به همین جهت، جدل نزد وى چندان ارزشمند نبود.[۱۷] همین دیدگاه در علم منطق او و نیز علم منطق مسلمانان بازتاب داده شده است.

در قرون وسطا، جدل به معناى منطق و شیوههاى منطقى براى اثبات قضایاى فلسفى به کار گرفته شد.فیخته و به پیروى از او هگل و بعدها مارکس، بر این باور بودند که جدل و دیالکتیک، فرایندى است که از سه مرحله تز، آنتىتز و سنتز تشکیل مىشود.

آنان بر این باور بودند که هر موجودى در هستى، مثل یک اندیشه است. این اندیشه، اندیشۀ مناقض خود را پدید مىآورد و از کنش و واکنش دو اندیشه، اندیشۀ جدیدى به وجود مىآید که میان آن دو را آشتى مىدهد. این اندیشه، سنتز نامیده مىشود. آنان به این شکل، آنچه را که معمولاً در مجادلهها به وجود مىآید، به همۀ عالم، سرایت دادند.[۱۸]

ب - «جَدَل» در تاریخ ادیان و مذاهب

جدل و نقد، از دیرباز میان پیروان ادیان گوناگون، رواج داشتهاند. پیش از اسلام، آتش مجادله میان فرقهها و ادیان و مذاهب گوناگون شعلهور بوده است:

1. جدل میان مسیحیان و مشرکان، 2. جدل میان یهودیان و مشرکان،

3. جدل میان موحّدان حنیف و مشرکان،

۴. جدل میان یهودیان و مسیحیان،

۵. جدل میان مذهبهاى یهودى،

۶. جدل میان فرقههاى مسیحى.[۱۹]

ج - «جَدَل» در اسلام

اسلام، بیش از هر دینى به گفتگو به عنوان اصلى براى آگاهسازى مردم از حقایق هستى و آشنا ساختن آنان با روش تکاملى خود و دستیابى به تمدّن برتر، پاى فشرده است.

دشمنان اسلام که از نفوذ سخن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آگاهى داشتند، براى پیشگیرى از گفتگوى مردم با وى، همۀ توان خود را به کار مىگرفتند و حتّى مواقعى با فریاد، ضجّه و سوت زدن، تلاش مىکردند هنگام قرآن خواندنِ پیامبر صلی الله علیه و آله، مانع شنیدن کلام ایشان از سوی مردم شوند و گاه به کسانى که تصمیم داشتند گِرد خانۀ کعبه طواف کنند، توصیه مىکردند درون گوشهای خود پنبه بگذارند تا کلام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آنان را جذب نکند.[۲۰]

گفتگو در نظریّهپردازى، نقشی اساسی دارد. امام علی علیه السلام در حدیثی در بارۀ نقش برخورد اندیشهها و تبادل آرا در پیشگیرى از خطا و دستیابى به نظریّۀ درست میفرماید:

مَنِ استَقبَلَ وُجوهَ الآراءِ عَرَفَ مَواقِعَ الخَطَأِ.[۲۱]

آن که بر آراى گوناگون خوشامد گوید، بر جاهاى اشتباه آگاهى پیدا مىکند.

در حدیثی دیگر از ایشان آمده است:

اِضرِبوا بَعضَ الرَّأیِ بِبَعضٍ یَتَوَلَّدُ مِنهُ الصَّوابُ.[۲۲]

پارهاى از دیدگاهها را با پارهاى دیگر نقد کنید تا اندیشۀ درست از آن برآید.

قرآن کریم و احادیث اسلامى، رهنمودهاى مهم و ارزندهاى براى تضارب آرا در جهت دستیابى به باورهاى صحیح علمى دارند که در این مدخل از دانشنامه، در هفت فصل ارائه مىشوند.

فصل یکم: انواع و احکام مجادله

بدیهى است که هر نوع گفتگویی، زمینهساز دستیابى به نظریّۀ صحیح علمى و باورهاى مطابق با واقع نیست. از این رو، جدال، به دو نوع تقسیم میشود: جدال نیکو و جدال نکوهیده. جدال نیکو که به «جدال احسن» شهرت یافته، گفتگویى است که در آن، به آداب و آفات مناظره توجّه شود و زمینهساز رسیدن به حقیقت باشد، بر خلاف جدال نکوهیده که به دلیل بىتوجّهى به آداب و آفات مناظره، ثمربخش نیست و چه بسا زیانبار نیز باشد و در هر حال، اجتناب از آن ضرورى است. از این رو، پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام به پیروان خود توصیه کردهاند که از آن اجتناب ورزند، هر چند حق به جانب آنها باشد.

بر این پایه، آیات و احادیثی که با تعبیرهاى گوناگون، از: جدال در قرآن، جدال در دین و مانند این امور نهى مىکنند، ناظر به گفتگوهاى نوع دوماند.[۲۳]

همچنین در مواردى که رعایت آداب جدال، یا پرهیز از آفات آن امکانپذیر نیست یا گفتگو سودى ندارد، جدال نکوهیده شمرده شده است.

آیات و احادیث مربوط به جدال نیکو در فصل اوّل این بخش و آیات و احادیث مربوط به جدال نکوهیده، در فصل دوم آن گزارش شدهاند.

احکام مجادله

با تأمّل در آیات مربوط به جدال،[۲۴] روشن می‌شود که «جدال» و از منظری فراتر از آن، «گفتگوهاى علمى» را از نظر حکم شرعى به چهار دسته مىتوان تقسیم کرد:

1. جدال واجب

گفتگوهایى که به کشف حقیقت مىانجامند و موجب تصحیح مبانى اعتقادى و تکالیف شرعى میشوند، جدال واجب هستند و امتناع از آنها، موجب کیفر اخروى است.

2. جدال مستحب

مناظرههاى مفیدى که با انگیزۀ الهى و به منظور تقویت بنیۀ علمى، اخلاقى و عملى انجام میشوند، جدال مستحب هستند و موجب پاداش اخروى مىگردند.

3. جدال حرام

مناظرههاى زیانبارى که در جهت ممانعت از معرفت به حقایق، و گمراه کردن دیگران از مسیر درست زندگى باشند، جدال حرام هستند و موجب کیفر اخروى میشوند.

۴. جدال مکروه

مناظرههایى که موجب اخلال به واجب یا انجام حرام نیستند، ولى منفعتى هم ندارند و چه بسا زیانهایى هم براى زندگى دنیوى انسان داشته باشند، جدال مکروه اند. از این رو مىتوان گفت: مناظرۀ مباح قابل تحقّق نیست؛ زیرا کمترین زیان آن، تلف کردن وقت است و بر اساس آیۀ (وَ ٱلَّذِینَ هُمْ عَنِ ٱللَّغْوِ مُعْرِضُونَ[۲۵]؛ وکسانی که از بیهوده رویگردان اند)، شخص باایمان از آن اجتناب مىکند.

فصل دوم: آداب مجادله

در این مدخل، هشت ادب بیان شده که مىتوان آنها را در پنج عنوان خلاصه کرد:

1. تخصّص در فنّ مجادله

نخستین ادب براى ارائۀ نظریّۀ صحیح علمى در جدال اَحسن، آن است که جدال کننده دارای دانش و هنر و تخصّص لازم براى گفتگو و تبیین نظریّۀ خود، باشد. از این رو، اسلام اجازه نمىدهد افرادى که تخصّص کافى براى مناظره ندارند، در مقام دفاع از این آیین، با دیگران وارد بحث و گفتگو شوند. به همین دلیل، امام صادق علیه السلام شاگردان خاصّى داشت که متخصّص مناظره در حوزههاى گوناگون علمى بودند و آنها مُجاز بودند تنها در زمینۀ تخصّص خود، وارد بحث و مناظره شوند.

گفتنی است که برخى شاگردان امام علیه السلام به قدرى در مناظره قوى بودند که امام علیه السلام آنها را به جاى خود، مأمور گفتگو با دیگران مىکرد. کشّى در کتاب رجال خود نقل کرده است که: دانشمندى از شام به مدینه آمد و خدمت امامِ صادق علیه السلام رسید و گفت که: شنیدهام هر چه از تو بپرسند، مىدانى. آمدهام با تو مناظره کنم.

امام علیه السلام از او پرسید: «در بارۀ چه چیزى؟». وى گفت: دربارۀ قطع [وقف]، سکون، کسره، فتحه و ضمّه. امام علیه السلام به یکى از شاگردانش به نام حُمران فرمود: «با او وارد گفتگو شو».

دانشمند شامى گفت: من مىخواهم با شما بحث کنم!

امام علیه السلام فرمود: «اگر بر حُمران پیروز شدى، بر من پیروز شدهاى!».

دانشمند شامى هر چه پرسید، حُمران پاسخ داد. سپس به دستور امام علیه السلام، حُمران از او سؤال کرد، به گونهاى که نگذاشت تبسّم بر چهرۀ او نقش بندد.

بار دیگر، دانشمند شامى از امام علیه السلام خواست در بارۀ زبان عربى با وى مناظره کند. امام صادق علیه السلام یکى دیگر از شاگردانش به نام ابان بن تغلب را به جاى خود معرّفى کرد.

بار سوم، شامى گفت: مىخواهم با شما در بارۀ فقه گفتگو کنم. امام علیه السلام، شاگرد دیگرى به نام زراره را مأمور گفتگو کرد.

چهارمین بار، دانشمند شامی گفت: مىخواهم در بارۀ علم کلام با شما مناظره کنم. امام علیه السلام، به شاگرد دیگر خود به نام مؤمنِ طاق فرمود: «با وى به گفتگو بپرداز».

بار پنجم گفت: مىخواهم در بارۀ قَدَر (یکى از مباحث علم کلام) با تو صبحت کنم. امام صادق علیه السلام به یکى دیگر از شاگردان خود به نام حمزة بن محمّد طیّار فرمود: «با او سخن بگو».

او بار ششم گفت: مىخواهم در بارۀ توحید با تو مناظره کنم. امام علیه السلام، شاگرد دیگرى به نام هشام بن سالم را مأمور این کار کرد.

براى آخرین بار، دانشمند شامى گفت: مىخواهم در بارۀ امامت سخن بگویم. امام علیه السلام به شاگرد دیگرى به نام هشام بن حکم - که در این رشته تخصّص داشت - فرمود: «با او بحث کن».

گفتنى است دانشمند شامى در همۀ گفتگوها شکست خورد و در نهایت، خود او نیز یکى از پیروان و شاگردان امام علیه السلام شد.[۲۶]

سه پیام مهم

این گزارش، سه پیام مهم براى حوزههاى علمیّه و دانشمندان علوم و معارف دینى دارد:

پیام اوّل: سرمایهگذارى حوزههاى علمیّه براى پرورش افراد متخصّصِ بحث و گفتگو در رشتههاى مختلف علوم و معارف اسلامى، ضروری است. این اقدام، در فضاى فرهنگى عصر حاضر که دشمنان اسلام ناب، از امکانات روز و راههاى گوناگون براى ایجاد شبهه در ذهن نسل جوان و تحصیلکرده، استفاده مىکنند، بیش از هر زمان دیگر، لازم و فورى است.

پیام دوم: همه کس نمىتواند براى مناظره در همۀ عرصهها تخصّص پیدا کند. بنا بر این، همان طور که امام صادق علیه السلام عرصههاى گوناگون مناظره را مرزبندى کرده بود و مطابق استعداد شاگردان، نیروى متخصّص پرورش مىداد، حوزههاى علمیّه نیز باید از این روش پیروى کنند.

پیام سوم:[۲۷] عرصۀ مناظره باید به کارشناسان خُبره محدود شود و از ورود افراد غیر متخصّص به آن جلوگیری گردد. اصولاً افراد غیر متخصّص مُجاز نیستند براى دفاع از فرهنگ اصیل اسلام با دیگران وارد بحث و گفتگو شوند. حتى کسانى که در رشتۀ خاصّى تخصّص دارند، حقّ مناظره در رشتههاى دیگر را ندارند؛ زیرا چه بسا با بد دفاع کردنِ خود، موجب خدشه وارد کردن به این مکتب در اذهان دیگران شوند و شکست آنها به حساب اسلام گذاشته شود.

2. معیار قرار دادن سخن، نه گوینده

تودۀ مردم، معیار اعتبار و ارزش سخن را اقتدار سیاسى، اقتصادى یا اجتماعى گویندۀ آن مىدانند. در حدیثی از امام على علیه السلام به این پندار نادرست، اشاره شده است:

صَوابُ الرَّأیِ بِالدُّوَلِ، یُقبِلُ بِإقبالِها و یَذهَبُ بِذَهابِها.[۲۸]

درستى نظر، با دولت (اقتدار) همراه است. با آن، رو میآورد و با رفتنش میرود.

در حدیثی دیگر از ایشان آمده است:

الدَّولةُ تَرُدُّ خَطَأَ صاحِبِها صَواباً، و صَوابَ ضِدِّهِ خَطاءً.[۲۹]

دولت (اقتدار) داشتن کسی، نادرستِ او را درست مینمایاند و درستِ مخالفِ او را نادرست جلوه میدهد.

بر پایۀ این داورى نادرست مردم، سخن اشخاص و گروههاى فاقد قدرت سیاسى یا اقتصادى، هر چند استوار و منطقى باشد، در نظر تودۀ مردم ارزشى ندارد و گوینده نمىتواند درستی سخن خود را براى دیگران اثبات کند، چنان که در سخن دیگرى از امام علی علیه السلام به این نکته اشاره شده است:

الفَقرُ یُخرِسُ الفَطِنَ عَن حُجَّتِهِ.[۳۰]

نادارى، فرد زیرک را در دلیلآوری به لکنت میاندازد.

امّا اسلام که سرآمد همۀ ادیان راستین الهى است، تمدّنى بنا نهاده که در ارزشگذارى سخن، معیار را اعتبار سخن مىداند، نه گویندۀ آن، و پیروان خود را به پذیرش درستترین و منطقىترین سخن تشویق مىکند، هر چند گویندۀ آن فاقد اقتدار باشد؛ بلکه هر چند با عقاید گویندۀ آن موافق نباشد. قرآن کریم با صراحت اعلام کرده است:

(فَبَشِّرْ عِبَادِ ٭ ٱلَّذِینَ یسْتَمِعُونَ ٱلْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ.[۳۱]

پس به بندگان من مژده بده ٭ کسانى که گفتار را مىشنوند، آن گاه از بهترینِ آن پیروى مىکنند).

در این باره سخنى از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و امام على علیه السلام نقل شده که ریشه در آیۀ یاد شده دارد. متن سخن این است:

لا تَنظُر إلیٰ مَن قالَ، وَ انظُر إلیٰ ما قالَ.[۳۲]

به گوینده منگر؛ بلکه به آنچه گفته، بنگر.

همچنین از عیسى علیه السلام روایت شده که فرمود:

خُذُوا الحَقَّ مِن أهلِ الباطِلِ، وَ لا تَأخُذُوا الباطِلَ مِن أهلِ الحَقِّ، کونوا نُقّادَ الکَلامِ.[۳۳]

حق را از اهل باطل فرا گیرید و باطل را از اهل حق هم فرا مگیرید. نقدکنندگان سخن باشید.

بر این پایه، پیروان راستین اسلام، سخن هر گویندهای را جدا از عقاید و موقعیت سیاسى و اجتماعى او نقد و بررسى مىکنند. اگر سخن، منطقى و حق است، مىپذیرند، هر چند گویندۀ آن، اهل باطل و فاقد اقتدار باشد، و اگر سخن، غیر منطقى و باطل است، قبول نمىکنند، هر چند گویندۀ آن پیرو حق و مقتدر باشد. در هر حال، معیار، حق است، نه گویندۀ سخن؛ چرا که در واقع، اسلام، چیزى جز تسلیم شدن در برابر حق نیست.

3. تکیه بر منطق و علم

چند ادب از آدابى که در ادامۀ فصل اوّل آمده، در واقع، یکى هستند و آن عبارت است از تکیه بر منطق و علم؛ زیرا مقتضاى رعایت معیارهاى منطقى و علمى، حقمحورى است. قرآن و سنّت نیز رهنمودهاى خود را بر اساس مبانى عقلى و منطقى استوار کردهاند و از مخالفان نیز مىخواهند براى اثبات نظریّۀخود بر برهان تکیه کنند. قرآن کریم صریحاً اعلام مىفرماید:

(قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکمْ إِن کنتُمْ صَادِقِینَ.[۳۴]

بگو اگر راست مىگویید، برهان خود را بیاورید).

بنا بر این، ادبهای سوم، چهارم و پنجم را که در متن آمدهاند، مىتوان در ادب دوم ادغام کرد.

۴. رعایت ارزشهاى اخلاقى

یکى دیگر از ارکان آداب مناظره، رعایت موازین اخلاقى است که بدون آن، «جدال احسن» تحقّق نخواهد یافت و چه بسا برهانهاى عقلى که به جهت رعایت نکردن کامل ارزشهاى اخلاقىِ گفتگو، به نتیجه نمىرسند. بر این پایه، امورى مانند: احترام به آراى دیگران و بویژه رفتار نیکو، صادقانه و منصفانه با طرف مقابل و به طور کلّى رعایت ارزشهای اخلاقى در سخن گفتن با دیگران در رسیدن به هدف نهایى مناظرههاى علمى، کارایى بالایى دارد.

۵. استمداد از خداوند سبحان

افزون بر تخصّص و رعایت معیارهاى علمى و اخلاقى، استمداد از خداوند سبحان و امدادهاى الهى نیز در ثمر بخش بودن گفتگوهاى علمى مؤثّر است.

دعاهایى که از پیشوایان اسلام در این باره نقل شده، به این ادب اشاره دارند.

آسیبهاى مجادله

در این مدخل، هفت آسیب براى جدال ارائه شده که پرهیز از آنها شرط موفّقیت گفتگوهاى علمى است؛ ولی مىتوان همۀ آنها را ذیل دو عنوان خلاصه کرد:

1. پیروى از گمان

گمان، یکى از لغزشگاههاى خطرناک اندیشه است که اعتماد بر آن، مانع موفّقیت گفتگوهاى علمى میشود. بررسىِ آرا و باورهاى متناقض در جوامع مختلف، نشان مىدهد که بیشتر باورها مستند به ظن و گمان اند، و مستند عقلى و علمى ندارند. از این رو، قرآن با صراحت اعلام مىنماید که پیروى از اکثریت مردم جهان، موجب گمراهى است:

(وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِى ٱلْأَرْضِ یُضِلُّوكَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ.[۳۵]

و اگر از بیشتر مردم زمین فرمان برى، تو را از راه خدا به گمراهى مىکشانند، آنان جز از گمان پیروى نمىکنند و جز به گزاف سخن نمىگویند).

بنا بر این، اگر ارباب عقاید گوناگون، تصمیم بگیرند، به گمان اعتماد نکنند و باورهاى خود را تنها بر پایۀ عقل و علم استوار سازند، مىتوانند به یک نقطۀ مشترک برسند.

2. پیروى از تمایلات نفسانى

تمایلات نفسانى، از خطرناکترین لغزشگاههاى اندیشه است. مقتضاى طبیعت انسان، دفاع از باورهایى است که با تمایلات نفسانى او هماهنگى دارند. از این رو، گرایشهاى درونى، مانع معرفت و تشخیص حق و باطل مىشوند.

بنا بر این، براى تشخیص صحّت یا بطلان یک نظریّه، پژوهشگر پیش از ورود به عرصۀ پژوهش باید خود را از تمایل به اثبات، یا ردّ آن، تهى سازد. در حدیثی از امام على علیه السلام آمده است:

أقرَبُ الآراءِ مِنَ النُّهیٰ أبعَدُها مِنَ الهَویٰ.[۳۶]

نزدیکترینِ رأىها به خردمندى، دورترینِ آنها از هوس است.

و در حدیثی دیگر از ایشان آمده است:

خَیرُ الآراءِ، أبعَدُها مِنَ الهَویٰ و أقرَبُها مِنَ السَّدادِ.[۳۷]

بهترینِ دیدگاهها، دورترینِ آنها از هوس و نزدیکترینِ آنها به استوارى است.

گفتنى است دیگر لغزشگاههاى اندیشه، مانند: غرور علمى و نادیده گرفتن مجهولات، تقلید کورکورانه، تعصّب، لجاجت، عصبانیت، بىانصافى، معیار قرار ندادن حق و تکیه بر باطل - که در فصل دوم از بخش دوم این مدخل آمده - ریشه در تعلّقات و تمایلات نفسانى دارند و بدین سان، آسیبهاى جَدَل را مىتوان در پیروى از گمان و هوس خلاصه کرد، چنان که قرآن، در تبیین بطلان عقاید بتپرستان، به این دو آسیب اشاره نموده است:

(إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى ٱلْأَنفُسُ.[۳۸]

[آنان] جز از گمان و آنچه دلها[یشان] میخواهند، پیروى نمىکنند).

بلکه مىتوان گفت: گمانهاى نادرست و پیروى از آنها نیز ریشه در پیروى از تمایلات دارند. از این رو، تمایلات نفسانى خطرناکترین لغزشگاه اندیشهاند و اگر انسان از بند آنها آزاد شود، عقل توانایى پیدا مىکند که نه تنها بر باورها، بلکه بر اخلاق و رفتار انسان نیز حاکم شود.[۳۹]

فصل سوم: نمونههایى از بهترین مناظرهها

در این فصل، نمونههایى از گفتگوی شمارى از پیامبران، پیامبر خاتم و اهل بیت علیهم السلام با مخالفان گزارش شده است. این گفتگوها که همراه با رعایت همۀ آداب جدال هستند، مىتوانند معیارهاى مناسبى براى «جدال احسن» که قرآن بِدان دعوت کرده، باشند.

فصل چهارم: مباحثى در بارۀ گفتگوهاى نکوهیده

در این فصل، مباحثی در دو عنوان در بارۀ جدال غیر احسن، یا گفتگوهاى نکوهیده مطرح مىشوند:

یک. تعبیرهاى گوناگون از گفتگو

در آغاز این مدخل اشاره شد گفتگوهایى که به منظور اثبات یک نظریّه انجام مىشوند، اعم از نیکو و نکوهیده، در فرهنگ عرب با واژههاى مختلفى بیان مىشوند. بخش اوّل این فصل، به شمارى از واژهها اختصاص دارد که معمولاً در گفتگوهاى نکوهیده به کار مىروند، مانند: ممارات، تَخاصم، مُلاحات، و قیل و قال.[۴۰]

دو. فواید ترک گفتگوهاى نکوهیده

در فصل دوم، منافع ترک گفتگوهاى نکوهیده بیان شدهاند، مانند: دستیابى به شمارى از صفات نیکوى انسانى، قوّت ایمان و راهیابى به بهشت.

فصل پنجم: زیانهاى گفتگوهاى نکوهیده

در این فصل، زیانهاى فراوانى براى گفتگوهاى نکوهیده ذکر شدهاند، مانند: تباهىِ ایمان، شک و تردید در حقایق دینى، مرگِ معنوى قلب، خودنمایى، از میان رفتن دوستى و برادرى، پدید آمدن دشمنى و کینهتوزى، بىآبرویى، خوارى، گمراهى، ناسزا شنیدن، و بدعاقبتى.

گفتنى است همۀ این آثار زیانبار، بر همۀ گفتگوهاى نکوهیده مرتّب نمىشوند؛ بلکه آثار گفتگوها، در زمینههاى گوناگون، متفاوتاند.

فصل ششم: انگیزههاى گفتگوهاى نکوهیده

گفتگوهاى نکوهیده در بارۀ مباحث مختلف علمى، فرهنگى، سیاسى و اجتماعى، زمینهها و انگیزههاى مختلفى دارند که در این فصل به شمارى از مهمترین آنها اشاره شده است، مانند: نادانى، تعصّب، شک، بىتقوایى، کمظرفیتى و دورویى.

فصل هفتم: موانع مجادله

عواملی که مانع پدید آمدن روحیۀ مجادله و شیوۀ بگو مگو می‌شوند، در این فصل معرفی شده‌اند. مهم‌ترین عوامل، «آگاهی» و «ایمان حقیقی‌» اند که مانع رفتار تخاصمی و جدل‌آمیز می‌شوند. در مرحلۀ بعد، «پرداختن به دستورهای الهی» نیز اشتغالی است که فرصتی برای کارهای بیهوده نمی‌گذارد.

الفصل الأوّل: أقسامُ المُجادَلَةِ

فصل یکم: اقسام مجادله (کشمکش زبانی)

1 / 1: الجِدالُ المَحمودُ

۱ / ۱: مجادلۀ پسندیده

الكتاب

(ٱدْعُ إِلیٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ ٱلْمَوْعِظَةِ ٱلْحَسَنَةِ وَ جَٰدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ).[۴۱]

(با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به آن [شیوهای] که نیکوتر است، مجادله نما. در حقیقت، پروردگار تو به [حال] کسی که از راه او منحرف شده، داناتر و او به [حال] راه یافتگان [نیز] داناتر است).

(وَ لَا تُجَٰدِلُواْ أَهْلَ ٱلْكِتَٰبِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِلَّا ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ وَ قُولُواْ ءَامَنَّا بِالَّذِى أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ أُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلَٰهُنَا وَ إِلَٰهُكُمْ وَٰحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ).[۴۲]

(و با اهل کتاب، جز به آن [شیوهای] که بهتر است، مجادله مکنید - مگر [با] کسانی از آنان که ستم کردهاند - و بگویید: «به آنچه به سوی ما نازل شده و [آنچه] به سوی شما نازل گردیده است، ایمان آوردیم و معبود ما و معبود شما یکی است و ما تسلیم اوییم»).

(سَيَقُولُونَ ثَلَٰثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمَا بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّى أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَآءً ظَٰهِرًا وَ لَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا).[۴۳]

(گروهی خواهند گفت: «[اصحاب کهف] سه نفر بودند، که چهارمین آنها سگشان بود» و گروهی میگویند: «پنج نفر بودند، که ششمین آنها سگشان بود» - همۀ اینها سخنانی بیدلیل هستند - و گروهی میگویند: «هفت نفر بودند و هشتمین آنها سگشان بود». بگو: پروردگار من از شمارشان آگاهتر است. جز گروه کمی، تعداد آنها را نمیدانند. پس در بارۀ آنان جز با دلیل، سخن مگو و از هیچ کس در بارۀ آنها سؤال مکن).

الحديث

1. الإمام العسكري علیه السلام: ذُكِرَ عِندَ الصّادِقِ علیه السلام الجِدالُ فِي الدّينِ، و أنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ الَائِمَّةَ علیهم السلام قَد نَهَوا عَنهُ. فَقالَ الصّادِقُ علیه السلام: لَم يُنهَ عَنهُ مُطلَقاً، و لٰكِنَّهُ نُهِيَ عَنِ الجِدالِ بِغَيرِ الَّتي هِيَ أحسَنُ، أما تَسمَعونَ اللهَ عزّ و جلّ يَقولُ: (وَ لَا تُجَٰدِلُواْ أَهْلَ ٱلْكِتَٰبِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ)[۴۴]؟ و قَولَهُ: (ٱدْعُ إِلیٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ ٱلْمَوْعِظَةِ ٱلْحَسَنَةِ وَ جَٰدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ)[۴۵]؟

فَالجِدالُ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ قَد قَرَنَهُ العُلَماءُ بِالدّينِ، وَ الجِدالُ بِغَيرِ الَّتي هِيَ أحسَنُ مُحَرَّمٌ، حَرَّمَهُ اللهُ عَلیٰ شيعَتِنا، و كَيفَ يُحَرِّمُ اللهُ الجِدالَ جُملَةً و هُوَ يَقولُ: (وَ قَالُواْ لَن يَدْخُلَ ٱلْجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَٰرَیٰ)[۴۶]، و قالَ اللهُ تَعالیٰ: (تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَٰنَكُمْ إِن كُنتُمْ صَٰدِقِينَ)[۴۷]، فَجَعَلَ عِلمَ الصِّدقِ وَ الإِيمانِ بِالبُرهانِ، و هَل يُؤتیٰ بِبُرهانٍ إلّا فِي الجِدالِ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ؟

فَقيلَ: يَابنَ رَسولِ اللهِ، فَمَا الجِدالُ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ، و الَّتي لَيسَت بِأَحسَنَ؟

قالَ: أمَّا الجِدالُ بِغَيرِ الَّتي هِيَ أحسَنُ، فَأَن تُجادِلَ (بِهِ)، مُبطِلاً فَيورِدَ عَلَيكَ باطِلاً، فَلا تَرُدَّهُ بِحُجَّةٍ قَد نَصَبَهَا اللهُ، و لٰكِن تَجحَدُ قَولَهُ، أو تَجحَدُ حَقّاً يُريدُ ذٰلِكَ المُبطِلُ أن يُعينَ بِهِ باطِلَهُ، فَتَجحَدُ ذٰلِكَ الحَقَّ مَخافَةَ أن يَكونَ لَهُ عَلَيكَ فيهِ حُجَّةٌ؛ لِأَنَّكَ لاتَدري كَيفَ المَخلَصُ مِنهُ، فَذٰلِكَ حَرامٌ عَلیٰ شيعَتِنا أن يَصيروا فِتنَةً عَلیٰ ضُعَفاءِ إخوانِهِم و عَلَى المُبطِلينَ.

أمَّا المُبطِلونَ، فَيَجعَلونَ ضَعفَ الضَّعيفِ مِنكُم إذا تَعاطیٰ مُجادَلَتَهُ، و ضَعفَ ما في يَدِهِ، حُجَّةً لَهُ عَلیٰ باطِلِهِ. و أمَّا الضُّعَفاءُ مِنكُم، فَتُغَمُّ قُلوبُهُم لِما يَرَونَ مِن ضَعفِ المُحِقِّ في يَدِ المُبطِلِ.

و أمَّا الجِدالُ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ، فَهُوَ ما أمَرَ اللهُ تَعالیٰ بِهِ نَبِيَّهُ أن يُجادِلَ بِهِ مَن جَحَدَ البَعثَ بَعدَ المَوتِ وإحياءَهُ لَهُ، فَقالَ اللهُ تَعالیٰ حاكِياً عَنهُ: (وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْىِ ٱلْعِظَٰمَ وَ هِىَ رَمِيمٌ)، فَقالَ اللهُ تَعالیٰ فِي الرَّدِّ عَلَيهِ: (قُلْ) يا مُحَمَّدُ (يُحْيِيهَا ٱلَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ * ٱلَّذِى جَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلشَّجَرِ ٱلأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ)[۴۸] إلیٰ آخِرِ السّورَةِ.

فَأَرادَ اللهُ مِن نَبِيِّهِ أن يُجادِلَ المُبطِلَ الَّذي قالَ: كَيفَ يَجوزُ أن يُبعَثَ هٰذِهِ العِظامُ و هِيَ رَميمٌ؟ فَقالَ اللهُ تَعالیٰ: (قُلْ يُحْيِيهَا ٱلَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ)، أ فَيَعجُزُ مَنِ ابتَدَأَ بِهِ لا مِن شَيءٍ أن يُعيدَهُ بَعدَ أن يَبلیٰ؟ بَلِ ابتِداؤُهُ أصعَبُ عِندَكُم مِن إعادَتِهِ.

ثُمَّ قالَ: (ٱلَّذِى جَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلشَّجَرِ ٱلَاخْضَرِ نَارًا)[۴۹]؛ أي إذا أكمَنَ النّارَ الحارَّةَ فِي الشَّجَرِ الَاخضَرِ الرَّطبِ ثُمَّ يَستَخرِجُها، فَعَرَّفَكُم أنَّهُ عَلیٰ إعادَةِ ما بَلِيَ أقدَرُ.

ثُمَّ قالَ: (أَوَ لَيْسَ ٱلَّذِى خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَ ٱلْأَرْضَ بِقَٰدِرٍ عَلیٰ أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلیٰ وَ هُوَ ٱلْخَلَّٰقُ ٱلْعَلِيمُ)[۵۰]؛ أي: إذا كانَ خَلقُ السَّماواتِ وَ الأرضِ أعظَمَ و أبعَدَ في أوهامِكُم و قَدَرِكُم أَن تَقدِروا عَلَيهِ مِن إعادَةِ البالي، فَكَيفَ جَوَّزتُم مِنَ اللهِ خَلقَ هٰذَا الْأَعجَبِ عِندَكُم، وَ الْأَصعَبِ لَدَيكُم، و لَم تُجَوِّزوا مِنهُ (خَلقَ) ما هُوَ أسهَلُ عِندَكُم مِن إعادَةِ البالي؟

فَقالَ الصّادِقُ علیه السلام: فَهٰذَا الجِدالُ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ؛ لِأَنَّ فيها قَطعَ عُذرِ الكافِرينَ وإزالَةَ شُبَهِهِم.

و أمَّا الجِدالُ بِغَيرِ الَّتي هِيَ أحسَنُ، فَأَن تَجحَدَ حَقّاً لا يُمكِنُكَ أن تُفَرِّقَ بَينَهُ و بَينَ باطِلِ مَن تُجادِلُهُ، وإنَّما تَدفَعُهُ عَن باطِلِهِ، بِأَن تَجحَدَ الحَقَّ، فَهٰذا هُوَ المُحَرَّمُ؛ لِأَنَّكَ مِثلُهُ، جَحَدَ هُوَ حَقّاً، و جَحَدت أنتَ حَقّاً آخَرَ.

و قالَ أبو مُحَمَّدٍ الحَسَنُ العَسكَرِيُّ علیه السلام: فَقامَ إلَيهِ رَجُلٌ آخَرُ و قالَ: يَابنَ رَسولِ اللهِ! أ فَجادَلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله؟

فَقالَ الصّادِقُ علیه السلام: مَهما ظَنَنتَ بِرَسولِ اللهِ مِن شَيءٍ، فَلا تَظُنَّنَّ بِهِ مُخالَفَةَ اللهِ، أ لَيسَ اللهُ قَد قالَ: (وَ جَٰدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ)[۵۱]؟! و قالَ: (قُلْ يُحْيِيهَا ٱلَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ)[۵۲]؟! لِمَن ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً؟ أ فَتَظُنُّ أنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله خالَفَ ما أمَرَهُ اللهُ بِهِ فَلَم يُجادِل بِما أمَرَهُ اللهُ بِهِ، و لَم يُخبِر عَن اللهِ بِما أمَرَهُ أن يُخبِرَ بِهِ؟![۵۳]

1. امام عسکری علیه السلام: نزد امام صادق علیه السلام از جدال در دین، سخن به میان آمد و اینکه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام از این کار نهی کردهاند. امام صادق علیه السلام فرمود: «به طور مطلق از آن نهی نشده؛ ولی از جدالِ غیر نیکو نهی شده است. مگر نشنیدهاید که خدای عزّ و جلّ میفرماید: (و با اهل کتاب، جز به آن [شیوهای] که بهتر است، مجادله مکنید) و در جای دیگر فرموده: (با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به آن [شیوهای] که نیکوتر است، مجادله نما)؟

بنا بر این، جدال نیکو را دانشوران، همراهِ دین ساختند، و جدال غیرِ احسن، حرام است و خدا آن را بر پیروان ما حرام ساخته است. چگونه خدا جدال را به طور کلّی حرام کرده است، در حالی که میفرماید: (و گفتند: هرگز کسی به بهشت وارد نمیشود، مگر آن که یهودی یا مسیحی باشد) و میفرماید: (این آرزوهای [واهی] ایشان است. بگو: اگر راست میگویید، برهان خود را بیاورید)؟!

بنا بر این، دانش درست و ایمان را به برهان دانسته است و آیا جز در جدال نیکو، برهان آورده میشود؟».

گفته شد: ای فرزند پیامبر خدا! جدالِ نیکو و جدالِ غیر نیکو چه هستند؟

فرمود: «جدالِ غیر نیکو، آن است که با باطلپیشه مجادله کنی و او باطلی را برای تو مطرح کند و تو با حجّتی که خدا قرار داده، آن را پاسخ نگویی؛ بلکه حرفش را انکار کنی، یا حقّی را انکار کنی که شخص باطلگرا میخواهد با آن به نفع حرف باطلش استدلال کند، از ترس آن که در آن مطلب حق، حجّتی بر تو باشد؛ چرا که نمیدانی چگونه از استدلال وی رهایی یابی.

این روش که موجب ایجاد فتنه برای برادران کمتوان، یا باطلگرایان شود، بر شیعۀ ما حرام است؛ زیرا باطلگرایان، ناتوانی ناتوانهای شما را در هنگام مجادله و ضعف دلیلهای وی را [تأیید و] حجّتی بر باطل خود قرار میدهند. ضعیفان شما نیز از اینکه ناتوانی طرفدار حق را در برابر طرفدار باطل میبینند، غمگین میشوند.

امّا جدالِ نیکو، همان است که خداوند متعال به پیامبرش فرمان داد که با منکران حیاتِ پس از مرگ و زنده ساختن مردگان، بحث و مجادله کند.

خداوند متعال، از پیامبرش چنین گزارش میکند: (و برای ما مَثَلی آورد و آفرینش خود را فراموش کرد. گفت: چه کسی این استخوانها را که پوسیده اند، زندگی میبخشد؟). خداوند در پاسخ آن میفرماید: ای محمّد! (بگو: همان کسی که نخستین بار آنها را پدید آورد، زندهاش میکند و اوست که به هر گونه آفرینشی داناست * همو که برایتان از درخت سبزفام، آتش برآورد که از آن [چون نیازتان افتاد]، آتش میافروزید) تا آخر سوره.

خداوند از پیامبرش خواسته تا با باطلپیشهای که میگوید: «چگونه رواست این استخوانهای پوسیده برانگیخته شوند؟»، مجادله کند. خداوند متعال میفرماید: (همان کسی که نخستین بار آنها را پدید آورد). آیا آن که آنها را از هیچ آفریده، از این که پس از پوسیدن، دوباره آنها را برگرداند، عاجز است؟ بلکه ایجاد اوّلیۀ آن در پیش شما، مشکلتر از برگرداندن آنهاست.

سپس فرمود: (همو که برایتان از درخت سبزفام، آتش برآورد)؛ یعنی هنگامی که آتش سوزنده را در درون درخت سرسبز و تر و تازه قرار داد و آن را از درون درخت بیرون آورد، به شما فهماند که او به باز گرداندن آنچه متلاشی شده، تواناتر است.

سپس فرمود: (آیا کسی که آسمانها و زمین را آفریده، توانا نیست که [باز] مانند آنها را بیافریند؟ آری، اوست آفرینندۀ دانا)؛ یعنی هنگامی که آفرینش آسمانها و زمین، در تصوّر و توان شما بزرگتر و دورتر از این است که پس از نابود شدن، دوباره برگردند، پس چگونه آفرینش چیزهای شگفت و سخت از نظر خودتان را بر خداوند، روا میدانید؛ ولی آفرینش دوبارۀ چیزی را که به نظر شما آسانتر است، روا نمیدانید؟».

آن گاه امام صادق علیه السلام فرمود: «این، جدالِ نیکوست؛ چرا که در آن، از میان بردن بهانۀ کافران و زدودن شبهۀ آنان است.

امّا جدالِ غیر نیکو، این است که منکر حقّی شوی که در مجادله با طرف مقابل، نمیتوانی میان آن و باطل، تفاوت بگذاری و باطلِ وی را با انکار حق، رد میکنی. پس این جدال، حرام است؛ چون در این صورت، تو نیز مثل او هستی. او حقّی را منکر شده است و تو هم حقّی دیگر را منکر شدهای».

آن گاه، شخصی خطاب به امام صادق علیه السلام گفت: ای فرزند پیامبر خدا! آیا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هم مجادله کرده است؟

ایشان فرمود: «هر گمانی که به پیامبر خدا میبری، گمانِ مخالفت با خدا را در حقّ وی مبر! مگر خدا نفرمود: (با آنان به آن [شیوهای] که نیکوتر است، مجادله کن) و فرمود: (بگو: همان کسی که نخستین بار آن را پدید آورد، زندهاش میکند)؟ خداوند برای چه کسی مَثَل زده است؟ آیا میپنداری که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با دستور خدا مخالفت کرده است و به آنچه خدا دستور داده، مجادله نکرده و از آنچه خدا دستور داده خبر بدهد، خبر نداده است؟».

2. رسول اللّهصلی الله علیه و آله - لِعَلِيٍّ علیه السلام -: يا عَلِيُّ! مِن صِفاتِ المُؤمِنِ أن يَكونَ جَوّالَ الفِكرِ، جَوهَرِيَّ الذِّكرِ[۵۴]، كَثيراً عِلمُهُ، عَظيماً حِلمُهُ، جَميلَ المُنازَعَةِ كَريمَ المُراجَعَةِ. [۵۵]

2. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - به علی علیه السلام -: ای علی! از صفات مؤمن، این است که پویااندیش، گویا به ذکر (/ سراپا ذکر)، پُردانش، بسیار بردبار، زیباستیز در بحث و مؤدّب در جدل باشد.

3. الإمام عليّ علیه السلام: المُؤمِنُ هُوَ الكَيِّسُ الفَطِنُ... جَميلُ المُنازَعَةِ، كَريمُ المُراجَعَةِ.[۵۶]

3. امام علی علیه السلام: مؤمن زیرک و باهوش... و زیباسِتیز در بحث و مؤدّب در جدل است.

4. عنه علیه السلام - في وَ صفِ الأئِمَّةِ علیهم السلام -:... هُم كُنوزُ الإيمانِ، و مَعادِنُ الإحسانِ، إن حَكَموا عَدَلوا، وإن حاجُّوا خَصَموا.[۵۷]

4. امام علی علیه السلام - در بیان ویژگیهای امامان علیهم السلام -: آنان گنجهای ایمان و معدنهای احسان اند. اگر داوری کنند، عدالت میورزند و اگر مناظره کنند، محکوم میکنند.

5. عنه علیه السلام - فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ -: مُرُوا الْأَحداثَ بِالمِراءِ وَ الجِدالِ، وَ الكُهولَ بِالفِكرِ، و الشُّيوخَ بِالصَّمتِ.[۵۸]

5. امام علی علیه السلام - در حکمتهای منسوب به ایشان -: نوجوانان را به مجادله و مباحثه فرمان دهید و میانسالان را به تفکّر و کهنسالان را به سکوت.

6. الإمام الحسن علیه السلام - لَمّا سُئِلَ عَنِ المُروءَةِ -: حِفظُ الرَّجُلِ دينَهُ، و قيامُهُ في إصلاحِ ضَيعَتِهِ، و حُسنُ مُنازَعَتِهِ[۵۹].

6. امام حسن علیه السلام - در پاسخ پرسش معاویه از مردانگی -: پاسداری مرد از دینش و پرداختن به آبادانی ملکش و نیکو ستیز کردن در بحث.

7. الإمام الباقر علیه السلام: مَن أعانَنا بِلِسانِهِ عَلیٰ عَدُوِّنا، أنطَقَهُ اللهُ بِحُجَّتِهِ يَومَ مَوقِفِهِ بَينَ يَدَيهِ عزّ و جلّ.[۶۰]

7. امام باقر علیه السلام: هر کس با زبان [و گفتار] خود ما را بر ضدّ دشمنان یاری دهد، خداوند عزّ و جلّ - در روزی که وی را در پیشگاهش [برای حسابرسی] نگه میدارند - زبان او را به حجّت خود، گویا میسازد.

8. رجال الکشيّ عن هشام بن الحکم: قال لي أبو عبد اللّه علیه السلام: ما فَعَل ابنُ الطیّار؟[۶۱] قال: قلتُ: مات، قال: رَحِمَهُ اللّه و لَقّاهُ نَضرَةً و سُروراً، فَقَد كانَ شَديدَ الخُصومَةِ عَنّا أهلَ البَيتِ.[۶۲]

8. رجال الکشّی - به نقل از هشام بن حکم -: ابو الحسن علیه السلام به من فرمود: «از فرزند طیّار چه خبر؟» گفتم: درگذشت. فرمود: «خدا او را رحمت کند و [روح] او را خرّم و شاد گرداند! او مدافع سرسخت ما اهل بیت بود».

9. معاني الأخبار عن حمزة و محمّد ابني حُمران: اِجتَمَعنا عِندَ أبي عَبدِ اللهِ علیه السلام في جَماعَةٍ مِن أجِلَّةِ مَواليهِ، و فينا حُمرانُ بنُ أعيَنَ، فَخُضنا فِي المُناظَرَةِ و حُمرانُ ساكِتٌ، فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللهِ علیه السلام: ما لَكَ لا تَتَكَلَّمُ يا حُمرانُ؟ فَقالَ: يا سَيِّدي، آلَيتُ علیٰ نَفسي أنّي لا أتَكَلَّمُ في مَجلِسٍ تَكونُ فيهِ، فَقالَ أبو عبدِ اللهِ علیه السلام: إنّي قد أذِنتُ لَكَ فِي الكَلامِ فَتَكَلَّمْ.[۶۳]

9. معانی الأخبار - به نقل از حمزه و محمّد، پسران حُمران -: با گروهی از یاران برجستۀ امام صادق علیه السلام در محضر ایشان بودیم و حُمران بن اَعیَن نیز در میان ما بود. ما به بحث پرداختیم و حمران ساکت بود. امام صادق علیه السلام به او فرمود: «چرا تو سخن نمیگویی، ای حمران؟». گفت: سَرورم! من با خود عهد کردهام که در مجلسی که شما در آنید، سخن نگویم. فرمود: «من به تو اجازۀ سخن دادم. پس سخن بگو».

10. رجال الكشّي عن أبي القاسم نصر بن الصّباح: عَبدُالرَّحمٰن بنُ الحَجّاجِ شَهِدَ لَهُ أبُو الحَسَنِ علیه السلامبِالجَنَّةِ، و كانَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام يَقولُ لِعَبدِ الرَّحمٰنِ: يا عَبدَالرَّحمٰنِ، كَلِّم أهلَ المَدينَةِ؛ فَإِنّي اُحِبُّ أن يُریٰ في رِجالِ الشّيعَةِ مِثلُكُ.[۶۴]

10. رجال الکشّی - به نقل از ابو القاسم نصر بن صبّاح -: امام صادق علیه السلام به بهشتی بودن عبد الرحمان بن حجّاج گواهی داد و امام صادق علیه السلام به وی میفرمود: «ای عبد الرحمان! با مردم مدینه سخن بگو. من دوست دارم در میان شیعیان، امثال تو دیده شوند».

11. رجال الكشّي عن حمّاد بن عثمان: كانَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام يَأمُرُ مُحَمَّدَ بنَ حَكيمٍ أن يُجالِسَ أهلَ المَدينَةِ في مَسجِدِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله، و أن يُكَلِّمَهُم و يُخاصِمَهُم، حَتّیٰ كَلَّمَهُم في صاحِبِ القَبرِ، فَكانَ إذَا انصَرَفَ إلَيهِ قالَ لَهُ: ما قُلتَ لَهُم؟ و ما قالوا لَكَ؟ و يَرضیٰ بِذٰلِكَ مِنهُ.[۶۵]

11. رجال الکشّی - به نقل از حمّاد بن عثمان -: امام کاظم علیه السلام به محمّد بن حکیم دستور میداد که در مسجد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با مردم مدینه بنشیند و با آنان سخن بگوید و گفتگو کند. حتّی در بارۀ صاحب قبر (پیامبر صلی الله علیه و آله) هم با آنان سخن بگوید. وقتی وی باز میگشت، امام میفرمود: «به آنان چه گفتی و آنان به تو چه گفتند؟» و امام از گفتگوی او خشنود بود.

راجع: ص ۱۳۶ الفصل الثاني / آداب المجادلة / التعرّف على فنّ الجدال).

ر. ک: ص ۱۳۷ (فصل دوم / آداب مجادله / آشنایی با فنّ مجادله «روش بحث و مناظره»).

1 / 2: الجِدالُ المَذمومُ

۱ / ۲: مجادلههای ناپسند

1 / ۲ - ۱: الجِدالُ فِي اللّه و آیاتِهِ

۱ / ۲ - ۱: مجادله کردن در بارۀ خدا و آیات او

الكتاب

(وَإِذَا رَأَيْتَ ٱلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى ءَايَٰتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّیٰ يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنسِيَنَّكَ ٱلشَّيْطَٰنُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ ٱلذِّكْرَیٰ مَعَ ٱلْقَوْمِ ٱلظَّٰلِمِينَ).[۶۶]

(و چون ببینی کسانی [به قصد انکار و تمسخر] در آیات ما فرو میروند، پس، از ایشان روی برتاب تا در سخنی غیر از آن درآیند و اگر شیطان تو را [در این باره] به فراموشی انداخت، پس از توجّه، [دیگر] با قوم ستمکار منشین).

(أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِى ءَايَٰتِ ٱللهِ أَنَّیٰ يُصْرَفُونَ).[۶۷]

(آیا کسانی را که در [ابطال] آیات خدا مجادله میکنند، ندیدهای [که] تا کجا [از حقیقت،] انحراف کردهاند؟).

(مَا يُجَٰدِلُ فِى ءَايَٰتِ ٱللهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِى ٱلْبِلَٰدِ).[۶۸]

(جز کسانی که کفر ورزیدند، [کسی] در آیات خدا ستیزه نمیکند. پس رفت و آمدشان در شهرها تو را فریب ندهد).

(وَ يَعْلَمَ ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِى ءَايَٰتِنَا مَا لَهُم مِّن مَّحِيصٍ).[۶۹]

(و [تا] آنان که در آیات ما مجادله میکنند، بدانند که ایشان را [روی] گریزی نیست).

الحديث

12. الإمام الباقر علیه السلام - في قَولِ اللهِ تَعالیٰ: (وَإِذَا رَأَيْتَ ٱلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى ءَايَٰتِنَا)، قالَ -: الكَلامُ فِي اللهِ، وَ الجِدالُ فِي القُرآنِ، (فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّیٰ يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ).[۷۰]

12. امام باقر علیه السلام - در تفسیر این سخن خدای متعال: (و چون ببینی کسانی [به قصد توطئه] در آیات ما فرو میروند) -: مراد، بحث در بارۀ [ذات] خدا و جدال بر سرِ قرآن است. (پس، از ایشان روی برتاب تا در سخنی غیر از آن درآیند).

13. تفسير الطبري عن أبي اُمامة: إنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله خَرَجَ عَلَى النّاسِ و هُم يَتَنازَعونَ فِي القُرآنِ، فَغَضِبَ غَضَباً شَديداً، حَتّیٰ كَأَ نَّما صُبَّ عَلیٰ وَجهِهِ الخَلُّ، ثُمَّ قالَ صلی الله علیه و آله: لاتَضرِبوا كِتابَ اللهِ بَعضَهُ بِبَعضٍ، فَإِنَّهُ ما ضَلَّ قَومٌ قَطُّ إلّا اُوتُوا الجَدَلَ. ثُمَّ تَلا: (مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ)[۷۱].[۷۲]

13. تفسیر الطبری - به نقل از ابو اُمامه -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر گروهی گذشت که در بارۀ قرآن، منازعه میکردند. به شدّت خشمگین شد، به گونهای که گویی بر چهرهاش سرکه پاشیده شده بود. آن گاه فرمود: «بخشهایی از کتاب خدا را با بخشهای دیگر مسنجید. هیچ گاه هیچ قومی گمراه نشدند، جز آن که جدالگری کردند». آنگاه [این آیه را] خواند: (آن [مثال] را جز از راه جدل برای تو نزدند؛ بلکه آنان مردمی جدلپیشه اند).

14. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: جِدالٌ فِي القُرآنِ كُفرٌ.[۷۳]

14. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: جدلپیشگی (بگومگو) در بارۀ قرآن، کفر است.

15. عنه صلی الله علیه و آله: لا تُجادِلوا فِي القُرآنِ، فَإِنَّ جِدالاً فيهِ كُفرٌ.[۷۴]

15. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بر سرِ قرآن مجادله نکنید؛ چون جدال در بارۀ قرآن، کفر است.

16. عنهصلی الله علیه و آله: لا تُجادِلوا بِالقُرآنِ، و لا تُكَذِّبوا كِتابَ اللهِ بَعضَهُ بِبَعضٍ؛ فَوَاللهِ إنَّ المُؤمِنَ لَيُجادِلُ بِالقُرآنِ فَيُغلَبُ، و إنَّ المُنافِقَ لَيُجادِلُ بِالقُرآنِ فَيَغلِبُ.[۷۵]

16. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: به وسیلۀ قرآن با یکدیگر مجادله نکنید و بعضی [آیهها] از کتاب خدا را با بعضی دیگر از آن تکذیب [و نفی] نکنید؛ زیرا به خدا سوگند که مؤمن به وسیلۀ قرآن مجادله میکند و مغلوب میشود و منافق با قرآن مجادله میکند و [بر طرف مقابل خود] چیره میآید.

17. عنهصلی الله علیه و آله: أشَدُّ ما يُتَخَوَّفُ عَلیٰ اُمَّتي ثَلاثَةٌ: زَلَّةُ عالِمٍ، أو جِدالُ مُنافِقٍ بِالقُرآنِ، أو دُنيا تَقطَعُ رِقابَكُم، فَاتَّهِموها عَلیٰ أنفُسِكُم.[۷۶]

17. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بدترین چیزی که بیم آن بر امّتم میرود، سه چیز است: لغزش عالِم، یا مجادله کردن منافق به وسیلۀ قرآن، یا دنیا که گردنهای شما را قطع میکند. پس، به دنیا در بارۀ خود، بدگمان باشید.

18. عنه صلی الله علیه و آله: المِراءُ فِي القُرآنِ كُفرٌ.[۷۷]

18. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: جدال در بارۀ قرآن، کفر است.

19. عنه صلی الله علیه و آله: لا تُماروا فِي القُرآنِ؛ فَإِنَّ مِراءً في القرآن كُفرٌ.[۷۸]

19. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: در بارۀ قرآن، مجادله نکنید؛ چرا که جدالی است که در آن، کفر وجود دارد.

20. عنهصلی الله علیه و آله: دَعُوا المِراءَ فِي القُرآنِ؛ فَإنَّ الاُمَمَ قَبلَكُم لَم يُلعَنوا حَتَّى اختَلَفوا فِي القُرآنِ، فَإنَّ مِراءً فِي القُرآنِ كُفرٌ.[۷۹]

20. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: مجادله کردن در قرآن را رها کنید؛ زیرا امّتهای پیش از شما، لعنت [و از رحمت خدا دور] نشدند تا آن گاه که در کتاب خدا اختلاف کردند؛ زیرا مجادله کردن در کتاب خدا، کفر است.

21. المعجمالكبير عن أبي سعيد الخدري: كُنّا جُلوساً عَلیٰ بابِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله نَتَذاكَرُ، يَنزِ عُ[۸۰] هٰذا بِآيَةٍ و يَنزِعُ هٰذا بِآيَةٍ، فَخَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله كَما يُفقَأُ في وَجهِهِ حَبُّ الرُّمّانِ، فَقالَ: يا هٰؤُلاءِ! بِهٰذا بُعِثتُم؟ أم بِهٰذا اُمِرتُم؟ لا تَرجِعوا بَعدي كُفّاراً يَضرِبُ بَعضُكُم رِقابَ بَعضٍ.[۸۱]

21. المعجم الکبیر - به نقل از ابو سعید خُدری -: بر درِ خانۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودیم و گفتگو میکردیم. فردی به آیهای تمایل نشان میداد و فردی دیگر به آیهای دیگر. ناگاه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مانند این که روی صورتش دانههای انار ترکانیده باشند، بیرون آمد و فرمود: «ای جماعت! آیا برای این کار برانگیخته شدهاید؟ یا به این کار دستور داده شدهاید؟ پس از من، به کفر برنگردید که هر کدام، گردن دیگری را بزنید».

22. مسند ابن حنبل عن عمرو بن شعيب عن أبيه عن جدّه: لَقَد جَلَستُ أنا و أَخي مَجلِساً ما اُحِبُّ أنَّ لي بِهِ حُمُرَ النَّعَمِ؛ أقبَلتُ أنَا و أَخي وإذا مَشيخَةٌ مِن صَحابَةِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله جُلوسٌ عِندَ بابٍ مِن أبوابِهِ، فَكَرِهنا أن نُفَرِّقَ بَينَهُم، فَجَلَسنا حَجرَةً[۸۲]، إذ ذَكَروا آيَةً مِنَ القُرآنِ فَتَمارَوا فيها حَتَّى ارتَفَعَت أصواتُهُم، فَخَرَجَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله مُغضَباً قَدِ احمَرَّ وَجهُهُ، يَرميهِم بِالتُّرابِ و يَقولُ: مَهلاً يا قَومِ، بِهٰذا اُهلِكَتِ الاُمَمُ مِن قَبلِكُم؛ بِاختِلافِهِم عَلیٰ أنبِيائِهِم و ضَربِهِمُ الكُتُبَ بَعضَها بِبَعضٍ! إنَّ القُرآنَ لَم يَنزِل يُكَذِّبُ بَعضُهُ بَعضاً، بَل يُصَدِّقُ بَعضُهُ بَعضاً، فَما عَرَفتُم مِنهُ فَاعمَلوا بِهِ، و ما جَهِلتُم مِنهُ فَرُدّوهُ إلیٰ عالِمِهِ.[۸۳]

22. مسند ابن حنبل - به نقل از عمرو بن شعیب، از پدرش، از جدّش -: من و برادرم در مجلسی نشستم که حاضر نیستم آن را با اشتران سرخفام عوض کنم! [یک روز] من و برادرم میرفتیم که دیدیم گروهی از بزرگان صحابۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله جلوی درِ یکی از حجرههای ایشان نشستهاند. پسندیده ندانستیم جمع آنان پراکنده شود. از این رو، در گوشهای نشستیم. دیدیم آیهای از قرآن را به میان آوردند و در آن به بحث و مجادله پرداختند تا آن که صداهایشان بلند شد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در حالی که چهرهاش از خشم برافروخته شده بود، بیرون آمد و به طرف آنها خاک پاشید و فرمود: «آرام باشید، ای جماعت! امّتهای پیش از شما به همین سبب هلاک شدند؛ به سبب اختلافشان در بارۀ پیامبرانشان و زدن [و نفی و ردّ] پارهای از کتاب [آسمانی] شان به وسیلۀ پارهای دیگر از آن. قرآن نازل نشده است که قسمتی از آن، قسمتی دیگرش را تکذیب [و نفی] کند؛ بلکه همۀ اجزای آن، یکدیگر را تصدیق [و تأیید] میکنند. پس، آنچه را از آن میدانید، بِدان عمل کنید و آنچه را نمیدانید، به عالِم آن ارجاع دهید.

23. سنن ابن ماجة عن عائشة: تَلا رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله هٰذِهِ الآيَةَ: (هُوَ ٱلَّذِى أَنزَلَ عَلَيْكَ ٱلْكِتَٰبَ مِنْهُ ءَايَٰتٌ مُّحْكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلْكِتَٰبِ وَ أُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٌ) إلیٰ قَولِهِ: (وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُوْلُواْ ٱلَالْبَٰبِ)[۸۴]، فَقالَ: يا عائِشَةُ، إذا رَأَيتُمُ الَّذينَ يُجادِلونَ فيهِ فَهُمُ الَّذينَ عَناهُمُ اللهُ، فَاحذَروهُم.[۸۵]

23. سنن ابن ماجة - به نقل از عایشه -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله این آیه را خواند: (اوست کسی که این کتاب [قرآن] را بر تو فرو فرستاد. در پارهای از آن، آیات محکماند [که صریح و روشن هستند]. آنها اساس کتاباند، و [پارهای] دیگر متشابهات هستند [که تأویلپذیرند]) تا این جای آیه: (و جز خردمندان، کسی متذکّر نمیشود). سپس فرمود: «ای عایشه! هرگاه دیدید کسانی در آن مجادله میکنند، [بدانید] آنان همان کسانی هستند که مقصود خداوند [در این آیه] اند. پس، از آنان بر حذر باشید».

24. الإمام الباقر علیه السلام: الَّذينَ يَخوضونَ في آياتِ اللهِ هُم أصحابُ الخُصوماتِ.[۸۶]

24. امام باقر علیه السلام: آنان که در آیات خدا [به عناد] گفتگو میکنند، همان دشمنپیشگاناند.

25. عنه علیه السلام: لا تُجالِسوا أصحابَ الخُصوماتِ؛ فَإِنَّهُمُ الَّذينَ يَخوضونَ في آياتِ اللهِ.[۸۷]

25. امام باقر علیه السلام: با دشمنپیشگان، همنشینی مکنید؛ چون آناناند که در آیات خدا فرو میروند.

26. الإمام الهادي علیه السلام - في كِتابِهِ إلیٰ بَعضِ شيعَتِهِ بِبَغدادَ: بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحيمِ، عَصَمَنَا اللهُ و إيّاكَ مِنَ الفِتنَةِ، فَإِن يَفعَل فَقَد أعظَمَ بِها نِعمَةً، و إن لا يَفعَل فَهِيَ الهَلَكَةُ.

نَحنُ نَریٰ أنَّ الجِدالَ فِي القُرآنِ بِدعَةٌ اشتَرَكَ فيهَا السّائِلُ وَ المُجيبُ، فَيَتَعاطَى السّائِلُ ما لَيسَ لَهُ، و يَتَكَلَّفُ المُجيبُ ما لَيسَ عَلَيهِ، و لَيسَ الخالِقُ إلَا اللهَ عزّ و جلّ و ما سِواهُ مَخلوقٌ، وَ القُرآنُ كَلامُ اللهِ، لا تَجعَل لَهُ اسماً مِن عِندِكَ فَتَكونَ مِنَ الضّالّينَ.

جَعَلَنَا اللهُ و إيّاكَ مِنَ الَّذينَ يَخشَونَ رَبَّهُم بِالغَيبِ و هُم مِنَ السّاعَةِ مُشفِقونَ[۸۸].[۸۹]

26. امام هادی علیه السلام - در نامۀایشان به یکی از شیعیان خود در بغداد -: بسم اللّٰهالرحمن الرحیم. خداوند، ما و تو را از فتنه حفظ فرماید، که اگر چنین کند، لطف بزرگی کرده است و اگر نکند، هلاکت در انتظار است.

به نظر ما مجادله کردن در قرآن، بدعتی است که پرسنده و پاسخ دهنده، هر دو، در آن بدعت شریک اند؛ زیرا پرسنده به کاری میپردازد که حقّ او نیست و پاسخ دهنده عهدهدار چیزی میشود که وظیفۀ او نیست. آفریدگار، کسی جز خدای عزّ و جلّ نیست و جز او، همه آفریده هستند و قرآن، کلام خداست. از پیش خود، نامی بر آن مگذار که از گمراهان خواهی بود. خداوند، ما و تو را از کسانی قرار دهد که از پروردگارشان در نهان میترسند و از قیامت بیمناک اند!

پژوهشی در بارۀ ضرب قرآن به قرآن

ضرب، در لغت، معانى گوناگونى دارد؛ ولى «ضرب الشىء بالشىء» به معناى آمیختن چیزى با چیز دیگر است.[۹۰] این اختلاط و آمیختگى، گاهى با درگیرى و رودررویى توأم است. در عربى و فارسى، از ایجاد فاصله، کدورت و قرار دادن افراد در برابر هم، با عنوان «دو به هم زدن» یا «به هم زدن میانۀ دو کس» یاد مىشود.[۹۱] به نظر مىرسد که لفظ ضرب، با این معنا، در جایى به کار مىرود که میان افراد یا اشیاى به هم زده شده، ارتباط و قرابت باشد.[۹۲]

بر اساس احادیث موجود در منابع حدیثى شیعه و اهل سنّت، تعبیر «ضرب القرآن بالقرآن» را نخستین بار، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به کار برد و به شدّت از آن، نهى فرمود.[۹۳]

با نگاه به مجموع احادیث، روشن میشود که مراد از «ضرب قرآن به قرآن»، عبارت است از درگیر کردن و رو در روی هم قرار دادن آیات قرآن - که مجموعهاى به هم پیوسته است - و تکذیب برخى از آیات به کمک برخى دیگر از روى عمد یا جهل.

دانشمندان مسلمان در تبیین معناى این احادیث و علّت نهى از این نوع بهکارگیرى قرآن، آراى مختلفى دارند:

به معناى بههم زدن و بر هم کوبیدن مصحف است.

به معنای بهکارگیرى رأى و نظر خویش در مجمل، مؤوّل، مَجاز، متشابه و دیگر معضلات و نکات پیچیدۀ قرآن[۹۴] و از مصداقهای تفسیر به رأى است.[۹۵]

به معنای خلط میان آیات و بر هم زدن تناسب و هماهنگى آیات است.[۹۶]

به معناى تفسیر یک آیه به کمک آیۀ دیگر است که از آن منع کردهاند.[۹۷]

با توجّه به مضمون احادیث پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در بارۀ ضرب قرآن به قرآن[۹۸] و نیز سفارش امیر مؤمنان علیه السلام به ابن عبّاس در پرهیز از احتجاج با خوارج به وسیلۀ قرآن،[۹۹] مىتوان گفت که مراد از ضرب قرآن به قرآن، این است که در مناظره و مجادله، هر یک از طرفین براى تأیید نظر خویش، به آیهاى از قرآن استدلال کند و در صدد ردّ و ابطال نظر طرف مقابل باشد و در واقع بدین سان هر یک با استدلال به آیهاى، به تکذیب آیهاى مىپردازد که رقیب به آن استدلال کرده است.

این حدیث از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز تأییدکنندۀ این نظریّه است:

به وسیلۀ قرآن، با یکدیگر مجادله نکنید و پارهاى از کتاب خدا را با پارۀ دیگرش تکذیب نکنید. به خدا سوگند که همانا مؤمن به وسیلۀ قرآن مجادله مىکند و پیروز نمىشود و منافق نیز به وسیلۀ قرآن مجادله مىکند و پیروز مىشود.[۱۰۰]

جمعبندى

با دقّت در آراى مطرح شده و احادیث موجود در بارۀ ضرب قرآن به قرآن، مىتوان به این نتایج دست یافت:

۱. تعبیر حدیثی «ضرب القرآن بالقرآن» به مفهوم تکذیب قرآن به قرآن است، چنان که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ضرب قرآن به قرآن را در برابر تصدیق قرآن با قرآن به کار برده، در تبیین مفهوم ضرب قرآن به قرآن مىفرماید:

و لا تُکَذَّبوا کِتابَ اللّهِ بَعضَهُ بِبَعضٍ.[۱۰۱]

بعضی از کتاب خدا را با بعضی دیگر از آن تکذیب [ونفی] نکنید.

بنا بر این، اگر در برخى احادیث، از ضرب قرآن به طور مطلق و بدون تبیین مفهوم آن، نهى شده، از این روست که مفهوم ضرب قرآن به قرآن در آن دوره روشن بوده است و شمارى از مفاهیم دیگرى که در تبیین ضرب قرآن به قرآن گفته شده، از لوازم تکذیب آیات با آیات اند.

2. بى تردید، ضرب قرآن به قرآن، به معناى تفسیر قرآن به قرآن نیست؛ زیرا کشف مراد متکلّم از طریق سخنان دیگر او، روشى عقلایى است و مفسّران متون مقدّس[۱۰۲] و در رأس آنها پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام[۱۰۳] نیز از این روش بهره بردهاند. افزون بر این، در تفسیر قرآن به قرآن، مفسّر با کمک دیگر آیات، در پى کشف معناى کلام الهى و تصدیق برخى آیات با برخی دیگر است، در حالى که در ضرب قرآن به قرآن، عامدانه یا جاهلانه در صدد تکذیب قرآن است.

3. بر اساس احادیث فراوان از جمله احادیث پیشگفته، آیات قرآن یکدیگر را تصدیق مىکنند و به استناد خود قرآن، یکى از وجوه اعجاز قرآن، نبودِ تناقض و اختلاف در آن است:

(وَ لَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اختِلَافًا کثِیرًا).[۱۰۴]

اگر از جانب غیر خدا بود، در آن اختلاف فراوانى مىیافتند.

بنا بر این، کسى که در صدد اثبات وجود تناقض در قرآن است و آیات را در برابر هم قرار مىدهد، از روى عمد یا جهل، در پى بطلان اعجاز قرآن کریم و تردید در نبوّت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است و از همین روست که چنین شخصى در احادیث، کافر دانسته شده است:

ما ضَرَبَ رَجُلٌ القُرآنَ بَعضَهُ بِبَعضٍ إلّا کفَرَ.[۱۰۵]

هیچ کس بخشی از قرآن را به بخش دیگر قرآن نزد، مگر این که کفر ورزید.

۴. بر پایۀ برخى احادیث، ضرب قرآن به قرآن، از مصداقهای جدال در قرآن است.[۱۰۶] مجادله در قرآن، یا به معناى جدال در عدم حقّانیت قرآن است که از کافران جهت ردّ قرآن سر مىزند،[۱۰۷] یا به معناى جدال در معانى قرآن است که از جاهلان صادر مىشود و در هر صورت، در احادیث از آن نهى شده است:

رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لا تُجادِلُوا فِی القُرآنِ، فَإِنَّ جِدالاً فیهِ کُفرٌ.[۱۰۸]

در قرآن مجادله نکنید؛ زیرا جدال کردن در آن، کفر است.

۵. ایجاد اختلاف در قرآن، بروز جدال و مِراء و مخاصمه و اختلاف در جامعه و در نتیجه گمراهى و هلاکت امّت[۱۰۹] و ایجاد شک و شبهه در قلبها نسبت به قرآن و معارف آن،[۱۱۰] از آثار فردى و اجتماعى ضرب قرآن به قرآن (به معنای انکار یا تحریف آیاتی با آیات دیگر) است. همچنین از آثار زیانبار ضرب قرآن به قرآن، این است که ضاربان، قرآن را - که از حیث علوم و معارف، بسیار گسترده و در غناى کامل و «تبیان کلّ شىءٍ» است - با نظرهاى کوتاه و غیر عالمانۀ خویش محدود مىکنند و آن را در حدّ دانش خود تنزّل داده، مانع شکوفایى و گسترش معارف قرآن در جامعه مىشوند.[۱۱۱]

1 / ۲ - ۲: الجِدالُ فِي الدّينِ

۱ / ۲ - 2: مجادله کردن در دین

الكتاب

(وَ ٱلَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِى ٱللهِ مِن بَعْدِ مَا ٱسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ).[۱۱۲]

(و کسانی که در بارۀ خدا پس از اجابت [دعوت] او به مجادله میپردازند، حجّتشان نزد پروردگارشان باطل است، و خشمی [از خدا] بر آنان است و برای آنان، عذابی سخت خواهد بود).

(يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِهَا وَالَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْهَا وَيَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلَا إِنَّ الَّذِينَ يُمَارُونَ فِي السَّاعَةِ لَفِي ضَلَالٍ بَعِيدٍ).[۱۱۳]

(کسانی که به آن (قیامت) ایمان ندارند، شتابزده آن را میخواهند وکسانی که ایمان آوردهاند، از آن هراسناک اند و میدانند که آن حق است. بدان آنان که در بارۀ قیامت، تردید میکنند، قطعاً در گمراهیِ دور و درازند).

(وَقَالُوا أَآلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ).[۱۱۴]

(و گفتند: آیا معبودان ما بهترند یا او؟ آن [مثال] را جز از راه جدل برای تو نزدند؛ بلکه آنان، مردمی جدلپیشه اند).

(وَ لَقَدْ أَنذَرَهُم بَطْشَتَنَا فَتَمَارَوْاْ بِالنُّذُرِ).[۱۱۵]

(و [لوط] آنها را از عذاب ما سخت بیم داده بود؛ و[لی] در تهدیدها[ی ما] به جدال برخاستند).

(ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى * فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى * مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى * أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يَرَى).[۱۱۶]

(سپس نزدیک آمد و نزدیکتر شد * تا [فاصلهاش] به قدر دو [طول] کمان یا نزدیکتر شد * آنگاه به بندهاش آنچه را باید وحی کند، وحی کرد * آنچه را دل دید، انکار[ش] نکرد * آیا در آنچه دیده است، با او جدل میکنید؟).

(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا أَنِ اعْبُدُوا اللهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ * قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ * قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَنْ مَعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِنْدَ اللهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ).[۱۱۷]

(و به راستی، به سوی ثمود، برادرشان صالح را فرستادیم که: «خدا را بپرستید». پس به ناگاه، آنان دو دستۀ متخاصم شدند * [صالح] گفت: «ای قوم من! چرا پیش از [جستن] نیکی، شتابزده خواهان بدی هستید؟ چرا از خدا آمرزش نمیخواهید؟ باشد که رحمت شوید» * گفتند: ما به تو و به هر کس که همراه توست، شگون بد زدیم. گفت: «سرنوشت خوب و بدتان نزد خداست؛ بلکه شما مردمی هستید که آزمایش شدهاید»).

الحديث

27. المعجمالكبير عن أبي الدرداء و أبي اُمامة و واثلة بن الأسقع و أنس بن مالك: خَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله يَوماً و نَحنُ نَتَماریٰ في شَيءٍ مِن أمرِ الدّينِ، فَغَضِبَ غَضَباً شَديداً لَم يَغضَب مِثلَهُ، ثُمَّ انتَهَرَنا[۱۱۸]، فَقالَ:

مَهلاً يا اُمَّةَ مُحَمَّدٍ! إنَّما هَلَكَ مَن كانَ قَبلَكُم بِهٰذا، ذَرُوا المِراءَ[۱۱۹]؛ لِقِلَّةِ خَيرِهِ، ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ المُؤمِنَ لا يُماري، ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ المُماري قَد تَمَّت[۱۲۰] خَسارَتُهُ، ذَرُوا المِراءَ؛ فَكَفاكَ إثماً أن لا تَزالَ مُمارِياً، ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ المُماري لا أشفَعُ لَهُ يَومَ القِيامَةِ، ذَرُوا المِراءَ؛ فَأَنَا زَعيمٌ بِثَلاثَةِ أبياتٍ[۱۲۱] فِي الجَنَّةِ في رِباضِها و وَسَطِها و أعلاها لِمَن تَرَكَ المِراءَ وَ هُوَ صادِقٌ، ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ أوَّلَ ما نَهاني عَنهُ رَبّي بَعدَ عِبادَةِ الَاوثانِ المِراءُ.[۱۲۲]

27. المعجم الکبیر - به نقل از ابو دردا، ابو اُمامه، واثلة بن اسقع و اَ نَس بن مالک -: روزی در بارۀ یک موضوع دینی مباحثه میکردیم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمد و بسیار خشمگین شد، به گونهای که پیشتر چنان خشمگین نشده بود. سپس ما را از این کار، باز داشت و فرمود: «امّت محمّد! آرام باشید! آنان که پیش از شما بودند، با همین کارها هلاک شدند. جدال را به خاطر کمفایدگی آن، رها کنید. جدال را رها کنید؛ چرا که مؤمن، جدال نمیکند. جدال را رها کنید؛ چرا که جدالگر، کاملاً در خسارت است. جدال را رها کنید؛ چرا که همین گناه برای تو کافی است که همواره جدالگر باشی. جدال را رها کنید؛ چرا که من روز قیامت، جدالگر را شفاعت نمیکنم. جدال را رها کنید؛ چرا که من برای کسی که جدال را ترک کند و صادق باشد، سه خانه در کنار، میان و بالای بهشت، متعهّد میشوم. جدال را رها کنید؛ چرا که پس از نهی از پرستش بتان، نخستین نهی پروردگارم، نهی از جدالگری بود».

28. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: لُعِنَ المُجادِلونَ في دينِ اللهِ عَلیٰ لِسانِ سَبعينَ نَبِيّاً، و مَن جادَلَ في آياتِ اللهِ فَقَد كَفَرَ، قالَ اللهُ عزّ و جلّ: (مَا يُجَٰدِلُ فِى ءَايَٰتِ ٱللهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِى ٱلْبِلَٰد)[۱۲۳].[۱۲۴]

28. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند، مجادله کنندگان در دین را به زبان هفتاد پیامبر، نفرین کرده است. کسی که در آیههای قرآن مجادله کند، کافر میشود. خداوند میفرماید: (جز آنهایی که کفر ورزیدند، [کسی] در آیات خدا ستیزه نمیکند. پس رفت و آمدشان در شهرها تو را فریب ندهد).

29. سنن الترمذي عن أبي اُمامة: قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: «ما ضَلَّ قَومٌ بَعدَ هُدىً كانوا عَلَيهِ إلّا اُوتُوا الجَدَلَ»، ثُمَّ تَلا رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله هٰذِهِ الآيَةَ: (مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ)[۱۲۵].[۱۲۶]

29. سنن الترمذی - به نقل از ابو امامۀ -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هیچ مردمی پس از راهیابی، گمراه نشدند، مگر به خاطر جدالگری». آن گاه این آیه را خواند: (آن [مثال] را جز از راه جدل برای تو نزدند؛ بلکه آنان، مردمی جدلپیشهاند).

30. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: ما ابتَدَعَ القَومُ بِدعَةً ألّا اُعطوا لَها جَدَلاً، و لا سَبَّبَ قَومٌ فِتنَةً إلّا كانوا فيها حَرَماً.[۱۲۷]

30. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هیچ گروهی بدعتی را پایهگذاری نکردند، مگر آنکه برای آن، جدالگری کردند و هیچ گروهی در فتنه در نغلتیدند، جز آن که آن را پاس داشتند.

31. الإمام عليّ علیه السلام: الجَدَلُ فِي الدّين يُفسِدُ اليَقينَ.[۱۲۸]

31. امام علی علیه السلام: جدالگری در دین، یقین را نابود میکند.

32. عنه علیه السلام: مَن طَلَبَ الدّينَ بِالجَدَلِ تَزَندَقَ.[۱۲۹]

32. امام علی علیه السلام: آن که دین را به روش جدل فرا گیرد، زندقهگری میکند.

33. عنه علیه السلام: لَعَنَ اللهُ الَّذينَ يُجادِلونَ في دينِهِ، اُولٰئِكَ مَلعونونَ عَلیٰ لِسانِ نَبِيِّهِ صلی الله علیه و آله.[۱۳۰]

33. امام علی علیه السلام: خداوند، مجادلهگرانِ در دین را نفرین کرده است. آنان بر زبان پیامبرش صلی الله علیه و آله در شمار نفرینشدگان هستند.

34. عنه علیه السلام: حَسبُ المَرءِ... مِن إسلامِهِ تَركُهُ ما لا يَعنيهِ، و تَجَنُّبُهُ الجِدالَ وَ المِراءَ في دينِهِ.[۱۳۱]

34. امام علی علیه السلام: شرافت آدمی... در مسلمانی او، ترک گفتن چیزی است که به او مربوط نیست و نیز ترکِ جدالگری و بگو مگو در دین، است.

35. منیة المرید علیه السلام: روي أنَّ رَجُلاً قالَ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ علیهم السلام: اِجلِس حَتّیٰ نَتَناظَرَ فِي الدّينِ! فَقالَ: يا هٰذا! أنَا بَصيرٌ بِديني، مَكشوفٌ عَلَيَّ هُدايَ، فَإِن كُنتَ جاهِلاً بِدينِكَ فَاذهَب فَاطلُبهُ. ما لي و لِلمُماراةِ؟! و إنَّ الشَّيطانَ لَيُوَسوِسُ لِلرَّجُلِ و يُناجيهِ، و يَقولُ: ناظِرِ النّاسَ لِئَلّا يَظُنّوا بِكَ العَجزَ وَ الجَهلَ.[۱۳۲]

35. منیة المرید: نقل است که مردی به حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام گفت: بنشین تا در بارۀ دین مناظره کنیم. فرمود: «ای مرد! من بر دینم آگاهی دارم و راه راهبری به آن، برایم روشن است. اگر تو به دینت ناآگاهی، برو و آن را جستجو کن. مرا با جدالگری چه کار؟ شیطان، آدمی را وسوسه میکند و با او درِگوشی سخن میگوید و توصیه میکند که: با مردم، مناظره کن تا گمان نکنند که تو نادان و ناتوان هستی».

36. التوحيد عن عليّ بن يقطين: قالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: مُر أصحابَكَ أن يَكُفّوا مِن ألسِنَتِهِم، و يَدَعُوا الخُصومَةَ فِي الدّينِ، و يَجتَهِدوا في عِبادَةِ اللهِ عزّ و جلّ.[۱۳۳]

36. التوحید - به نقل از علی بن یقطین -: امام کاظم علیه السلام فرمود: «به یارانت بگو که زبان خویش را نگه دارند و دشمنی در دین را رها کنند و در عبادت خدای عزّ و جلّ بکوشند».

1 / ۲ - ۳: الجِدالُ فيما تَتَعَذَّرُ مَعرِفَتُهُ

۱ / 2 - ۳: مجادله کردن در آنچه شناخت آن مقدور نیست

37. لقمان علیه السلام - لاِبنِهِ -: يا بُنَيَّ! لا تُخاصِم في عِلمِ اللهِ؛ فَإِنَّ عِلمَ اللهِ لايُدرَكُ و لا يُحصیٰ.[۱۳۴]

37. لقمان علیه السلام - به پسرش -: پسرم! در علم خدا مجادله مکن؛ چرا که علم خدا فهمیده نمیشود و قابل اندازهگیری نیست.

38. الإمام الباقر علیه السلام - لِأبي عُبَيدَةَ الحَذّاءِ -: يا زِيادُ! إيّاكَ و الخُصوماتِ؛ فَإِنَّها تورِثُ الشَّكَّ، و تُحبِطُ[۱۳۵] العَمَلَ، و تُردي صاحِبَها، و عَسیٰ أن يَتَكَلَّمَ بِالشَّيءِ فَلا يُغفَرَ لَهُ.

[يا زِيادُ!][۱۳۶] إنَّهُ كانَ فيما مَضیٰ قَومٌ تَرَكوا عِلمَ ما وُكِلوا بِهِ، و طَلَبوا عِلمَ ما كُفوهُ، حَتَّى انتَهیٰ كَلامُهُم إلَى اللهِ عزّ و جلّ فَتَحَيَّروا، حَتّیٰ أن كانَالرَّجُلُ لَيُدعیٰ مِن بَينِ يَدَيهِ فَيُجيبُ مِن خَلفِهِ، و يُدعیٰ مِن خَلفِهِ فَيُجيبُ مِن بَينِ يَدَيهِ.[۱۳۷]

38. امام باقر علیه السلام - به ابو عبیدۀ حَذّا -: ای زیاد! از جنگهای لفظی بپرهیز؛ چرا که موجب دودلی میگردد و اعمال صالح را از میان میبرد و جدالگر را پست میسازد. چه بسا سخنی بگوید که هیچ گاه بخشوده نشود!

[ای زیاد!] در گذشته مردمی بودند که از یاد گرفتن دانشی که به آن مأمور بودند، دست شستند و به آموختن دانشی روی آوردند که از آن، منع شده بودند تا آن که جدالشان به خدای عزّ و جلّ رسید و در آن درماندند، به گونهای که شخص از رو به رو پرسش میشد، از پشت سر پاسخ داده میشد و از پشت سر سؤال میشد و از پیش رو پاسخ میگفت.

39. الاُصول الستّة عشر عن أبي عبيدة الحذّاء: سَمِعتُأبا جَعفَرٍ علیه السلام يَقولُ: إيّاكُم و أصحابَ الخُصوماتِ وَ الكَذّابينَ؛ فَإِنَّهُم تَرَكوا ما اُمِروا بِعِلمِهِ، و تَكَلَّفوا ما لَم يُؤمَروا بِعِلمِهِ، حَتّیٰ تَكَلَّفوا عِلمَ السَّماءِ. يا أبا عُبَيدَةَ، و خالِقِ النّاسَ بِأَخلاقِهِم. يا أبا عُبَيدَةَ، إنّا لا نَعُدُّ الرَّجُلَ فينا عاقِلاً حَتّیٰ يَعرِفَ لَحنَ القَولِ. ثُمَّ قرأ: (لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ ٱلْقَوْلِ)[۱۳۸].[۱۳۹]

39. الاُصول الستّةعشر - به نقل از ابو عبیدۀ حَذّا -: از امام باقر علیه السلام شنیدم که میفرمود: «از صاحبان جنگهای لفظی و از دروغگویان بپرهیزید؛ چرا که آنان، آنچه را که بِدان دستور داده شدهاند، ترک کردند و خود را در تحصیل دانشی که به آن دستور داده نشدهاند، به زحمت انداختهاند و حتّی به دانش آسمان پرداختند. ای ابو عبیده! با مردم به رفتار آنان رفتار کن. ای ابو عبیده! ما در میان خود، کسی را خردمند نمیدانیم، مگر آن که سخن گفتن را بشناسد». آن گاه این آیه را خواند: (و از آهنگ سخن، به [حال] آنان پی خواهی برد).

40. الإمام الصادق علیه السلام: مَن نَصَبَ اللهَ غَرَضاً لِلخُصوماتِ، أوشَكَ أن يُكثِرَ الاِنتِقالَ[۱۴۰].[۱۴۱]

40. امام صادق علیه السلام: کسی که «خدا» را هدف جدالها قرار دهد، نزدیک است که [از حق به باطل] انتقال یابد.

41. التوحيد عن محمّد بن عُبيد: دَخَلتُ عَلَى الرِّضا علیه السلام فَقالَ لي: قُل لِلعَبّاسِيِّ[۱۴۲] يَكُفَّ عَنِ الكَلامِ فِي التَّوحيدِ و غَيرِهِ، و يُكَلِّمِ النّاسَ بِما يَعرِفونَ و يَكُفَّ عَمّا يُنكِرونَ، و إذا سَأَلوكَ عَنِ التَّوحيدِ فَقُل كَما قالَ اللهُ عزّ و جلّ: (قُلْ هُوَ ٱللهُ أَحَدٌ * ٱللهُ ٱلصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ)، و إذا سَأَلوكَ عَنِ الكَيفِيَّةِ فَقُل كَما قالَ اللهُ عزّ و جلّ: (لَيْسَ كَمِثْلِهِشَىْءٌ)[۱۴۳]، و إذا سَأَلوكَ عَنِ السَّمعِ فَقُل كَما قالَ اللهُ عزّ و جلّ: (هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلْعَلِيمُ)[۱۴۴]، كَلِّمِ النّاسَ بِما يَعرِفونَ.[۱۴۵]

41. التوحید - به نقل از محمّد بن عُبَید -: خدمت امام رضا علیه السلام رسیدم. به من فرمود: «به عبّاسی[۱۴۶] بگو از بحث کردن در توحید و غیر از آن باز ایستد و با مردم در حدّ شناخت آنها سخن بگوید و از بحث در آنچه نمیدانند [و قبول ندارند]، خودداری کند. هر گاه از تو در بارۀ توحید پرسیدند، همان چیزی را بگو که خداوند عزّ و جلّ فرموده است: (بگو: او خدایی یکتاست * خدا بی نیاز است * نه کسی را زاده و نه زاییدۀ کسی است * و هیچ همتایی ندارد)، و هر گاه از چگونگی [او] از تو پرسیدند، همان چیزی را بگو که خدای عزّ و جلّ فرموده است: (هیچ چیزی مثلِ و همانند اونیست)، و هر گاه در بارۀ [چگونه] شنیدن او پرسیدند، همان چیزی را بگو که خدای عزّ و جلّ فرموده است: (او شنوای داناست). با مردم در حدّ شناختشان سخن بگو».

1 / ۲ - ۴: الجِدالُ فِي الحَجِّ

۱ / ۲ - ۴: مجادله کردن در حج

الكتاب

(ٱلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَٰتٌ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ وَ مَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ ٱللهُ وَ تَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيْرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقْوَیٰ وَ ٱتَّقُونِ يَٰأُوْلِى ٱلَالْبَٰبِ).[۱۴۷]

(حج در ماههای معیّنی است. پس هر کس در این [ماه]ها حج را [بر خود] واجب گرداند، [بداند که] در اثنای حج، همبستری و گناه و جدال [روا] نیست، و هر کار نیکی انجام میدهید، خدا آن را میداند، و برای خود توشه برگیرید که در حقیقت، بهترین توشه، پرهیزگاری است، و ای خردمندان! از من پروا کنید).

الحديث

42. رسول اللّهصلی الله علیه و آله - في قول اللّٰه تعالیٰ: (فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ) -:... وَ الجِدالُ جِدالُ الرَّجُلِ صاحِبَهُ.[۱۴۸]

42. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - در بارۀ سخن خداوند متعال: (در اثنای حج، همبستری و گناه و جدال نیست) -: مقصود از جدال، مجادله کردن شخص با همراه خود است.

43. الإمام عليّ علیه السلام: الإِحرامُ إذا أرادَهُ العَبدُ فَليَتَّقِ اللهَ تَعالیٰ، وَ ليَنظُر مَا الَّذي يَجِبُ عَلَيهِ مِنَ التَّوقيرِ لإِحرامِهِ وَ التَّنَزُّهِ عَن كُلِّ شَيءٍ نَهَى اللهُ تَعالیٰ عَنهُ؛ مِنَ الرَّفَثِ وَ الفُسوقِ وَ الجِدالِ، و أَن لا يُمارِيَ رَفيقاً و لا غَيرَهُ.[۱۴۹]

43. امام علی علیه السلام: هر گاه بنده خواست مُحرم شود، باید از خداوند متعال پروا کند، و احترام احرامش را که بر او واجب است نگه دارد و از هر آنچه خداوند متعال از آن نهی فرموده است، یعنی همبستری و گناه و جدال، خودداری ورزد، و با همراه و غیر همراه خود بحث و مجادله نکند.

44. الكافي عن الحلبي عن الإمام الصادق علیه السلام - في قَولِ اللهِ تَعالیٰ: (ٱلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَٰتٌ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ) -: إنَّ اللّه عزّ و جلّ اشتَرَطَ عَلَى النّاسِ شَرطاً، و شَرَطَ لَهُم شَرطاً. قُلتُ: فَمَا الَّذِي اشتَرَطَ عَلَيهِم؟ و مَا الَّذِي اشتَرَطَ لَهُم؟ فَقالَ: أمَّا الَّذِي اشتَرَطَ عَلَيهِم فَإِنَّهُ قالَ: (ٱلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَٰتٌ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ)، و أَمّا ما شَرَطَ لَهُم فَإِنَّهُ قالَ: (فَمَن تَعَجَّلَ فِى یوْمَینِ فَلَا إِثْمَ عَلَیهِ وَ مَن تَأَخَّرَ فَلَا إِثْمَ عَلَیهِ لِمَنِ ٱتَّقَىٰ)[۱۵۰]، قالَ: يَرجِعُ لا ذَنبَ لَهُ.

قالَ: قُلتُ:... فَمَنِ ابتُلِيَ بِالجِدالِ ما عَلَيهِ؟ قالَ: إذا جادَلَ فَوقَ مَرَّتَينِ فَعَلَى المُصيبِ دَمٌ يُهَرِيقُهُ، و عَلَى المُخطِئِ بَقَرَةٌ.[۱۵۱]

44. الکافی - به نقل از حلبی در بارۀ سخن خداوند متعال: (حج در ماههای معیّنی است. پس هر کس در این [ماه]ها حج را [بر خود] واجب گرداند، [بداند که] در اثنای حج، همبستری و گناه و جدال [روا] نیست) -: امام صادق علیه السلام فرمود: «خداوند عزّ و جلّ برای مردم شرطی را قرار داده و شرطی را هم برای آنها پذیرفته است». گفتم: چه شرطی برای آنان قرار داده و چه شرطی را برایشان پذیرفته است؟ فرمود: «شرطی را که برای آنان قرار داده، این است که فرمود: (حج در ماههای معیّنی است. پس هر کس در این ماهها حج را [بر خود] واجب گرداند، [بداند که] در اثنای حج، همبستری و گناه و جدال [روا] نیست) و شرطی را که برایشان پذیرفته، این است که فرمود: (پس هر که شتاب کند و [اعمال را] در دو روز انجام دهد، گناهی بر او نیست و هر که تأخیر کند [و اعمال را در سه روز انجام دهد]، گناهی بر او نیست). [این اختیار] برای کسی است که تقوا کند [و از محرّمات بپرهیزد] میگوید: او [با انجام این اعمال] بر میگردد در حالی که گناهی بر او نیست».

گفتم:... کسی که به جدال دچار میشود، تکلیفش چیست؟ فرمود: «هر گاه بیش از دو بار جدال کند، آن که بر حق است، خون [گوسفندی] بریزد و آن که بر خطاست، گاوی».

45. الإمام الباقر و الإمام الصادق علیهما السلام - حينَ سُئِلا عَن قَولِهِ تَعالیٰ: (وَ أَتِمُّواْ ٱلْحَجَّ وَ ٱلْعُمْرَةَ لِلَّهِ)[۱۵۲]، قالَ-: فَإِنَّ تَمامَ الحَجِّ و العُمرَةِ أن لا يَرفَثَ و لا يَفسُقَ و لا يُجادِلَ.[۱۵۳]

45. امام باقر و امام صادق علیهما السلام - در پاسخ سؤال از سخن خداوند متعال: (و برای خدا حج و عمره را کامل گردانید) -: کامل شدن حج و عمره به این است که همبستری و گناه و جدال نکند.

46. الإمام الصادق علیه السلام: إذا أحرَمتَ فَعَلَيكَ بِتَقوَى اللهِ، و ذِكرِ اللهِ كَثيراً، و قِلَّةِ الكَلامِ إلّا بِخَيرٍ؛ فَإِنَّ مِن تَمامِ الحَجِّ و العُمرَةِ أن يَحفَظَ المَرءُ لِسانَهُ إلّا مِن خَيرٍ، كَما قالَ اللهُ عزّ و جلّ، فَإِنَّ اللهَ عزّ و جلّ يَقولُ: (فَمَن فَرَضَ فِیهِنَّ ٱلْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ)... و الجِدالُ: قَولُ الرَّجُلِ: «لا و اللهِ»، و «بَلیٰ و اللهِ».

وَ اعلَم أنَّ الرَّجُلَ إذا حَلَفَ بِثَلاثِ أيمانٍ وِ لاءً في مَقامٍ واحِدٍ و هُوَ مُحرِمٌ، فَقَد جادَلَ؛ فَعَلَيهِ دَمٌ يُهَريقُهُ و يَتَصَدَّقُ بِهِ، و إذا حَلَفَ يَميناً واحِدَةً كاذِبَةً فَقَد جادَلَ؛ و عَلَيهِ دَمٌ يُهَريقُهُ و يَتَصَدَّقُ بِهِ.[۱۵۴]

46. امام صادق علیه السلام: هر گاه احرام بستی، تقوای خدا در پیش گیر، و ذکر خدا بسیار بگو، و جز به خیر، کمتر سخن بگو؛ زیرا از شرایط کامل شدن حج و عمره، این است که به همان گونه که خداوند عزّ و جلّ فرموده است، زبان خود را جز از خیر نگه دارد؛ زیرا خداوند عزّ و جلّ میفرماید: (پس هر کس در این [ماه]ها حج را [بر خود] واجب گرداند، [بداند که] در اثنای حج، همبستری و گناه و جدال [روا] نیست).…

جدال، این است که انسان بگوید: «نه به خدا»، «آری به خدا» و بدان هر گاه شخص مُحرم، در یک جا سه بار پیاپی سوگند یاد کند، جدال کرده است و باید خون [گوسفندی] بریزد و آن را صدقه دهد، و هر گاه یک سوگند دروغ یاد کند، جدال کرده است و باید خون [گوسفندی] بریزد و آن را صدقه بدهد.

47. تهذيب الأحكام عن معاوية بن عمّار: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللهِ علیه السلام عَن رَجُلٍ يَقولُ: «لا لَعَمري» و هُوَ مُحرِمٌ؟ قالَ: لَيسَ بِالجِدالِ، إنَّمَا الجِدالُ قَولُ الرَّجُلِ: «لا وَ اللهِ» و «بَلیٰ وَ اللهِ».[۱۵۵]

47. تهذیب الأحکام - به نقل از معاویة بن عمّار -: از امام صادق علیه السلام در بارۀ حکم مردی پرسیدم که در حال احرام میگوید: نه، به جان خودم. فرمود: «این جدال نیست. جدال، این است که شخص بگوید: نه به خدا، آری به خدا».

48. الإمام الصادق علیه السلام: فِي الجِدالِ شاةٌ.[۱۵۶]

48. امام صادق علیه السلام: [کفّارۀ] جدال کردن، [قربانی کردن] یک گوسفند است.

49. الكافي عن أبي بصير عن أحدهما علیهما السلام : إذا حَلَفَ ثَلاثَ أيمانٍ مُتَتابِعاتٍ صادِقاً، فَقَد جادَلَ و عَلَيهِ دَمٌ، وإذا حَلَفَ بِيَمينٍ واحِدَةٍ كاذِباً فَقَد جادَلَ و عَلَيهِ دَمٌ.[۱۵۷]

49. الکافی - به نقل از ابو بصیر، از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام -: هر گاه سه بار پیاپی به راست سوگند یاد کند، جدال کرده است و باید یک قربانی کند، و هر گاه به دروغ یک سوگند بخورد، جدال کرده و یک قربانی بر عهدۀ اوست.

50. الإمام الكاظم علیه السلام: مَن جادَلَ فِي الحَجِّ فَعَلَيهِ إطعامُ سِتَّةِ مَساكينَ، لِكُلِّ مِسكينٍ نِصفُ صاعٍ، إن كانَ صادِقاً أو كاذِباً، فَإِن عادَ مَرَّتَينِ فَعَلَى الصّادِقِ شاةٌ و عَلَى الكاذِبِ بَقَرَةٌ؛ لِأَنَّ اللهَ تَعالیٰ قالَ: (فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ)... وَ الجِدالُ قَولُ: «لا وَ اللهِ»، و «بَلیٰ وَ اللهِ»، وَ المُفاخَرَةُ.[۱۵۸]

50. امام کاظم علیه السلام: هر کس در حج مجادله کند، باید شش فقیر را اطعام کند، به هر فقیری نیم صاع، [در جدال و سوگندهایی که یاد میکند] راستگو باشد یا دروغگو. اگر دوباره جدال کرد، اگر راست بگوید، باید یک گوسفند قربانی کند و اگر دروغ بگوید، باید یک گاو قربانی نماید؛ زیرا خداوند متعال فرموده است: (در اثنای حج، همبستری و گناه و جدال [روا] نیست).… جدال، گفتنِ «نه به خدا» و «آری به خدا» و فخر کردن به یکدیگر است.

1 / ۲ - ۵: الجِدالُ مَعَ الصَّديقِ

۱ / ۲ - ۵: مجادله کردن با دوست

51. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: إذا أحبَبتَ رَجُلاً فَلا تُمارِهِ، و لا تُجارِهِ، و لا تُشارِهِ.[۱۵۹]

51. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: اگر کسی را دوست میداری، با وی جدال مکن، به وی ستم نورز و فریبش مده.

52. الإمام الصادق علیه السلام: قالَ الحارِثُ الَاعوَرُ لَاميرِ المُؤمِنينَ علیه السلام: يا أميرَ المُؤمِنينَ، أنَا وَ اللهِ اُحِبُّكَ، فَقالَ لَهُ: يا حارِثُ، أمّا إذا أحبَبتَني فَلا تُخاصِمني، و لا تُلاعِبني، و لا تُجارِيني، و لا تُمازِحني، و لا تُواضِعني، و لا تُرافِعني.[۱۶۰]

52. امام صادق علیه السلام: حارث اعور به امیر مؤمنان علیه السلام گفت: ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند، من شما را دوست دارم. به او فرمود: «ای حارث! اگر مرا دوست داری، پس با من ستیزه مکن، سر به سرم مگذار، با من بحث مکن، با من شوخی مکن و مرا از آنچه هستم فروتر، یا فراتر مبَر».

53. الإمام عليّ علیه السلام: لَيسَ بِرَفيقٍ مَحمودِ الطَّریقَةِ مَن أحوَجَ صاحِبَهُ إلیٰ مُماراتِهِ.[۱۶۱]

53. امام علی علیه السلام: کسی که دوست خود را به مجادله با خود وادار کند، همراه خوشسفری نیست.

54. الإمام الصادق علیه السلام: سَبعَةٌ يُفسِدونَ أعمالَهُم:... وَ الَّذي لا يَزالُ يُجادِلُ أخاهُ مُخاصِماً لَهُ.[۱۶۲]

54. امام صادق علیه السلام: هفت نفرند که کارهای خود را تباه میکنند:... و آن که با برادر [و دوست] خود، پیوسته بحث و ستیزه میکند.

1 / ۲ - ۶: الجِدالُ مَعَ العالِمِ

۱ / ۲ - ۶: مجادله کردن با عالم

55. الإمام عليّ علیه السلام: لا تَجعَلَنَّ ذَرَبَ لِسانِكَ عَلیٰ مَن أنطَقَكَ، و بَلاغَةَ قَولِكَ عَلیٰ مَن سَدَّدَكَ.[۱۶۳]

55. امام علی علیه السلام: نه تیزی زبانت را سوی کسی که به تو سخن گفتن آموخته، نشانه رو، و نه شیوایی سخنت را علیه کسی که تو را به راه درست آورده به کار بند.

56. عنه علیه السلام: عَشرَةٌ يَفتِنونَ أنفُسَهُم و غَيرَهُم: ذُو العِلمِ القَليلِ يَتَكَلَّفُ أن يُعَلِّمَ النّاسَ كَثيراً... و طالِبُ العِلمِ يُجادِلُ فيهِ مَن هُوَ أعلَمُ، فَإِذا عَلَّمَهُ لَم يَقبَل مِنهُ.[۱۶۴]

56. امام علی علیه السلام: ده گروه، خود و دیگران را گول میزنند: کمسوادی که خویش را به رنج میاندازد تا به مردم بسیار بیاموزد،... و جویندۀ دانشی که با داناتر از خود، مجادله میکند و هنگامی که به وی آموخت، نمیپذیرد.

57. الكافي عن مسعدة بن صدقة: كَتَبَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام إلیٰ رَجُلٍ مِن أصحابِهِ: أمّا بَعدُ، فَلا تُجادِلِ العُلَماءَ، و لا تُمارِ السُّفَهاءَ؛ فَيُبغِضَكَ العُلَماءُ، و يَشتِمَكَ السُّفَهاءُ.[۱۶۵]

57. الکافی - به نقل از مسعدة بن صدقه -: امام صادق علیه السلام به یکی از اصحاب خود نوشت: «امّا بعد، با دانشوران، مجادله نکن و با نادانان، نزاع لفظی مکن؛ پس مورد خشم علما قرار میگیری و نادانان تو را ناسزا خواهند گفت».

58. الإمام الصادق علیه السلام - من مواعظ لقمان علیه السلام لابنه -: يا بُنَيَّ! جالِسِ العُلَماءَ و زاحِمهُم بِرُكبَتَيكَ، و لا تُجادِلهُم فَيَمنَعوكَ... وَ اجعَل في أيّامِكَ و لَياليكَ و ساعاتِكَ لِنَفسِكَ نَصيباً في طَلَبِ العِلمِ، فَإِن فاتَكَ لَن تَجِدَ لَهُ تَضييعاً أشَدَّ مِن تَركِهِ، و لا تُمارِيَنَّ فيهِ لَجوجاً، و لا تُجادِلَنَّ فَقيهاً.[۱۶۶]

58. امام صادق علیه السلام - از نصیحتهای لقمان علیه السلام به پسرش -: ای پسرم! زانو به زانوی دانشوران بنشین و با زانوانت آنان را به زحمت انداز (تنگاتنگ آنان باش)؛ ولی با آنان، بگو مگو مکن که [علم خود را] از تو باز میدارند... و در شبانهروز و اوقاتت، وقتی را برای طلب دانش بگذار. اگر وقت از دستت رفت، هیچ ضایعهای سختتر از ترک دانشطلبی نخواهی یافت. در دانشطلبی با لجبازان بگو مگو مکن و با دانشمندان، مجادله منما.

59. لقمان علیه السلام - لابنه -: يا بُنَيَّ! لا تُجادِلُهم [أيِ العُلَماءَ] فَيَمقُتوكَ.[۱۶۷]

59. لقمان علیه السلام - به پسرش -: پسرم! با آنان [یعنی دانشوران] مجادله مکن که بر تو خشم میگیرند.

1 / ۲ - ۷: الجِدالُ مَعَ الجاهِلِ وَ السَّفيهِ و الدَّنِىِّ

۱ / 2 - ۷: مجادله کردن با نادان و سفیه و فرومایه

60. الإمام عليّ علیه السلام - في وَصِيَّتِهِ لِكُمَيلِ بنِ زِيادٍ -: يا كُمَيلُ! حُسنُ خُلُقِ المُؤمِنِ التَّواضُعُ، و جَمالُهُ التَّعَطُّفُ، و شَرَفُهُ الشَّفَقَةُ، و عِزُّهُ تَركُ القالِ وَ القيلِ. يا كُمَيلُ! إيّاكَ وَ المِراءَ؛ فَإِنَّكَ تُغري بِنَفسِكَ السُّفَهاءَ إذا فَعَلتَ، و تُفسِدُ الإِخاءَ. يا كُمَيلُ! إذا جادَلتَ فِي اللهِتَعالىٰ فَلا تُخاطِب إلّا مَن يُشبِهُ العُقَلاءَ، و هٰذا ضَرورَةٌ. يا كُمَيلُ! هُم عَلىٰ كُلِّ حالٍ سُفَهاءُ كَما قالَ اللهُتَعالى: (أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ ٱلسُّفَهَاءُ وَ لَٰكِن لَّا یعْلَمُونَ)![۱۶۸] يا كُمَيلُ، في كُلِّ صِنفٍ قَومٌ أرفَعُ مِن قَومٍ، فَإيّاكَ و مُناظَرَةَ الخَسيسِ مِنهُم، و إن أسمَعوكَ فَاحتَمِل و كُن مِنَ الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللّهُتَعالىٰ بِقَولِهِ: (وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا)[۱۶۹].[۱۷۰]

60. امام علی علیه السلام- در توصیهاش به کمیل بن زیاد -: ای کمیل! نیکوییِ اخلاق مؤمن، فروتنی است، زیباییاش عطوفت، شرافتش دلسوزی و عزّتش وا نهادن مشاجره و بگومگو کردن. ای کمیل! از جر و بحث کردن بپرهیز؛ زیرا هر گاه چنین کنی، نابخردان را ضدّ خودت بر میانگیزی و برادری را از میان میبری. ای کمیل! هر گاه برای خدای متعال بحث و مجادله کردی، با کسی بحث کن که مانند خردمندان باشد و این، یک ضرورت است. ای کمیل! اینان در هر حال، نابخردند، به همان سانی که خداوند متعال فرموده است: (هان! آنان خود نابخردند، ولی نمیدانند). ای کمیل! در هر قشری، عدّهای برتر از عدّهای دیگر هستند. پس، از مناظره با افراد پست آنان بپرهیز و اگر به تو ناسزایی گفتند، تحمّل کن و از آن کسانی باش که خداوند متعال در وصفشان با این گفتۀ خود فرموده است: (هر گاه نادانان آنان را طرف خطاب قرار دهند، به آنان میگویند: سلام [بر شما]).

61. عنه علیه السلام - مِن وَصِيَّتِهِ لِلحَسَن علیه السلام -: دَعِ المُماراةَ، و مُجاراةَ مَن لا عَقلَ لَهُ و لا عِلمَ.[۱۷۱]

61. امام علی علیه السلام - از وصیت ایشان به امام حسن علیه السلام -: جدالگری و همسایگی را با کسی که خرد و دانش ندارد، رها کن.

62. عنه علیه السلام - فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ -: إثباتُ الحُجَّةِ عَلَى الجاهِلِ سَهلٌ، و لٰكِن إقرارُهُ بِها صَعبٌ.[۱۷۲]

62. امام علی علیه السلام - در حکمتهای منسوب به ایشان -: اقامۀ دلیل بر نادان، آسان است؛ امّا اقرار وی به آن، سخت است.

1 / ۲ - ۸: الجِدالُ مَعَ الأَحمَقِ وَ اللَّجوجِ

۱ / 2 - ۸: مجادله کردن با احمق و لجباز

63. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: أربَعٌ يُمِتنَ القَلبَ:... و مُماراةُ الَاحمَقِ؛ تَقولُ و يَقولُ، و لا يَرجِعُ إلیٰ خَيرٍ أبَداً.[۱۷۳]

63. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: چهار چیز دل را میمیراند:... و مجادله کردن با احمق؛ [زیرا] تو [چیزی] میگویی و او [چیزی] میگوید، و هرگز به [راه] خیر نمیآید [و حق را نمیپذیرد].

64. الإمام الباقر علیه السلام: أرَدتُ سَفَراً فَأَوصی أبي عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ علیه السلام، فَقالَ في وَصِيَّتِهِ: إيّاكَ - يا بُنَيَّ - أن تُصاحِبَ الَاحمَقَ أو تُخالِطَهُ، وَ اهجُرهُ و لا تُجادِلْهُ؛ فإنَّ الأحمَقَ هُجنَةٌ، غائِباً کانَ أو حاضِراً.…[۱۷۴]

64. امام باقر علیه السلام: خواستم به سفری بروم. پدرم علی بن حسین علیه السلام به من سفارشهایی کرد، از جمله فرمود: «پسرم! از همراهی یا همنشینی با احمق بپرهیز و از او دوری کن و با او مجادله مکن؛ زیرا احمق، پست است، چه غایب باشد و چه حاضر».

65. الإمام عليّ علیه السلام: لا تُمارِيَنَّ اللَّجوجَ في مَحفِلٍ.[۱۷۵]

65. امام علی علیه السلام: در هیچ محفلی، با لجباز، مجادله مکن.

1 / ۲ ـ ۹: الجِدالُ مَعَ المَفتونِ

۱ / 2 - ۹: مجادله کردن با فریفته

66. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: إيّاكُم و جِدالَ المَفتونِ؛ فَإِنَّ كُلَّ مَفتونٍ؛ مُلَقَّنٌ حُجَّتُهُ إلَى انقِضاءِ مُدَّتِهِ، فَإِذَا انقَضَت مُدَّتُهُ أحرَقَتهُ فِتنَتُهُ بِالنّارِ.[۱۷۶]

66. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: از مجادله با شیفته بپرهیزید؛ چرا که هر شیفتهای دلیلش تا پایان مدّت شیفتگیاش است و زمانی که آن حالت پایان یافت، شیفتگیاش وی را به آتش میسوزاند.

1 / ۲ - ۱۰: الجِدالُ مَعَ أهلِ البِدَعِ

۱ / ۲ - ۱۰: مجادله کردن با پیروان بدعتها

67. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: لا تُجادِلوا أهلَ البِدَعِ؛ فَإِنَّ الشَّيطانَ يُريدُ بِكُمُ الغَيَّ، وَ اللهُ يُريدُ بِكُمُ الخَيرَ.[۱۷۷]

67. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: با بدعتگذاران، مجادله نکنید؛ چرا که شیطان، گمراهی شما را میطلبد و خداوند، خیر شما را میخواهد.

68. عنه صلی الله علیه و آله: مَا ابتَدَعَ القَومُ بِدعَةً إلّا اُعطُوا لَها جَدَلاً.[۱۷۸]

68. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: مردم، هیچ بدعتی نگذاشتند، مگر این که برای [دفاع از] آن بدعت، جدلی به آنها داده شد.

1 / ۲ - ۱۱: جِدالُ الصّائِمِ وَ المُعتَكِفِ

۱ / 2 - ۱۱: مجادله کردن روزهدار و معتکف

69. الإمام الصادق علیه السلام: إذا صامَ أحَدُكُمُ الثَّلاثَةَ الَايّامِ مِنَ الشَّهرِ، فَلا يُجادِلَنَّ أحَداً، و لا يَجهَل، و لا يُسرِع إلَى الحَلفِ وَ الَايمانِ بِاللهِ، فَإِن جَهِلَ عَلَيهِ أحَدٌ فَليَتَحَمَّل.[۱۷۹]

69. امام صادق علیه السلام: هر گاه یکی از شما سه روز از ماه را روزه داشت، با کسی مجادله نکند،

نادانی نکند، در قسم و سوگند یادکردن به خدا نشتابد و اگر کسی در بارۀ او نادانی کرد، بردباری ورزد.

70. عنه علیه السلام: كانَ أبي يَقولُ: إنَّ المُعتَكِفَ لا يَبيعُ و لا يَشتَري، و لا يُجادِلُ و لا يُماري و لا يَغضَبُ، و لا يَتَحَوَّلُ مِن مَجلِسِ اعتِكَافِهِ.[۱۸۰]

70. امام صادق علیه السلام: پدرم میفرمود: «شخص معتکف نباید خرید و فروش و مجادله و بحث کند و نباید خشم بگیرد و نباید از محلّ اعتکافش خارج شود».

1 / ۲ ـ ۱۲: الجِدالُ فيما لا يُعنی

۱ / 2 -۱۲: مجادله کردن در امور نامربوط

71. الإمام الرضا علیه السلام - لِعَبدِالعَظيمِ الحَسَنِيِّ -: يا عَبدَالعَظيمِ! أبلِغ عَنّي أولِيائِي السَّلامَ، و قُل لَهُم أن لايَجعَلوا لِلشَّيطانِ عَلیٰ أنفُسِهِم سَبيلاً، و مُرهُم بِالصِّدقِ فِي الحَديثِ و أداءِ الَامانَةِ، و مُرهُم بِالسُّكوتِ و تَركِ الجِدالِ فيما لا يَعنيهِم.[۱۸۱]

71. امام رضا علیه السلام - به عبد العظیم حسنی -: ای عبد العظیم! به دوستانم سلام مرا برسان و به آنان بگو که برای شیطان، راهی برای تسلّط بر خودشان نگذارند. آنان را به راستگویی و ادای امانت، دستور ده و به سکوت و ترک بگومگو در چیزهایی که به آنها مربوط نیست، فرمان ده.

72. الإمام الصادق علیه السلام: كانَ عَلِيُ بنُ الحُسَينِ علیه السلام يَقولُ: إنَّ المَعرِفَةَ بِكَمالِ دينِ المُسلِمِ تَركُهُ الكَلامَ فيما لا يَعنيهِ، و قِلَّةُ مِرائِهِ.[۱۸۲]

72. امام صادق علیه السلام: علی بن حسین علیه السلام میفرمود: «به درستی که نشانۀ کامل بودن دین مسلمان، آن است که سخن گفتن را در امورِ بی‌ارتباط به خویش، ترک کند و جدالش کم باشد».

تبیین اقسام مجادله[۱۸۳]

مناظره و مناقشه در گفتار، اگر براى روشن شدن حق و ارشاد جاهل باشد، پسندیده، بلکه در بسیارى از موارد واجب است و قرآن کریم نیز نه تنها به طور مطلق با آن مخالفت نکرده، بلکه در آیاتى بر آن تأکید ورزیده است. احتجاجهاى پیامبران علیهم السلام با منکران وحى و نبوّت به شیوۀ جدال احسن، نمونههایى روشن از مجادلۀ شایستهاند. از مجموع موارد کاربرد جدال در قرآن، تنها سه مورد در معناى مثبت[۱۸۴] و در دیگر موارد به معناى مذموم به کار رفتهاست.

برهانهای جدلى قرآن کریم

قرآن کریم، در بر دارندۀ انواع برهان و ادلّه است. هیچ نوع برهان مبتنى بر کلّیات معلومات عقلى و سمعى نیست، مگر این که در قرآن از آن سخن به میان آمده است.[۱۸۵]

استدلالهاى جدلى در قرآن، از مباحث علوم قرآنىاند و در کتبهای علوم قرآنی به تفصیل از انواع آنها سخن گفته شده است، مانند برهان سَبْر و تقسیم،[۱۸۶] قول موجَب،[۱۸۷] اسلوب حکیم[۱۸۸] و استدراج[۱۸۹].[۱۹۰]

جدال از نظر قرآن، در یک تقسیم کلّى به جدال محمود (احسن) و جدال مذموم (باطل) قسمت مىشود. در این بحث به طور فشرده به بررسى اجمالى آیاتى از قرآن کریم در این زمینه مىپردازیم.

مجادله پسندیده

جدال احسن یا محمود، مناظرهاى براى اثبات حق و نفى باطل، و ثمرۀ آن، رشد و هدایت است. قرآن کریم از این قسم جدال به «جدال احسن» یاد و به آن ترغیب کرده است:

(وَ جَٰدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ.[۱۹۱]

با آنان به بهترین روش جدال کن).

(وَ لَا تُجَادِلُوا أَهْلَ ٱلْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ.[۱۹۲]

با اهل کتاب، بجز با بهترین روش، جدال مکن).

از مجموع آیات قرآن کریم استفاده مىشود که جدال احسن، روش پیامبران علیهم السلام در دعوت به راه خدا بوده است. بر پایۀ آیات 3 و 8 از سورۀ حج، جدال احسن باید آگاهانه باشد؛ زیرا جدل از روى علم، به اعتقاد حق منتهى مىشود و جدال بدون علم، به اعتقاد باطل مىانجامد.[۱۹۳] در احادیث اهل بیت علیهم السلام نیز به جدال احسن ترغیب شده است، چنان که در حکمتهاى منسوب به امیر مؤمنان علیه السلام آمده است که: جوانانتان را به بحث و مجادله توصیه کنید.[۱۹۴] همچنین به فرمودۀ امام عسکرى علیه السلام، وقتى به امام صادق علیه السلام گفته شد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام از جدال در دین نهى کردهاند، امام صادق علیه السلام فرمود:

از جدال به طور مطلق نهى نشده؛ بلکه از جدال غیر احسن نهى شده است.

آن گاه امام صادق علیه السلامبه آیات 12۵ از سورۀنحل و ۴۶ از سورۀ عنکبوت که به جدال احسن ترغیب مىکنند، استناد کردند.[۱۹۵]

جدال احسن باید با سخن مهرآمیز و توأم با نرمش و وقار و آرامش، و براى یارى دادن حق صورت گیرد و با حجّت و دلیل عقلپسند و پرهیز از هر گونه اذیت، درشتى، خشونت و سختگیرى باشد. آیات فراوانى در قرآن کریم، از مصداقهای جدال احسناند، مانند:

(وَ يَٰقَوْمِ مَا لِىأَدْعُوكُمْ إِلَى ٱلنَّجَوٰةِ وَ تَدْعُونَنِى إِلَى ٱلنَّارِ.[۱۹۶]

اى گروه من! چه مىشود که من شما را به نجات فرا مىخوانم و شما مرا به آتش فرا مىخوانید؟).

(وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَىٰ هُدًى أَوْ فِى ضَلَالٍ مُّبِينٍ.[۱۹۷]

ما یا شما در طریق هدایتیم، یا در گمراهى آشکاریم).

(قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ ٱللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُم بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِى شِقَاقٍ بَعِيدٍ.[۱۹۸]

بگو: به من خبر دهید اگر قرآن از جانب خداوند باشد و آن را انکار کرده باشید، چه کسى گمراهتر از آن کس است که به مخالفتى دور و دراز آمده باشد).

در این آیه، به مشرکان و منکرانِ وحى مىفرماید: انکار شما بر پایۀ برهان نیست و هرگز وحیانی نبودن قرآن را از راه تعقّل و تجربه، ثابت نکردهاید. بر فرض که ما هم دلیلى از تجربه و تعقّل در اثبات وحیانى بودن قرآن نداشته باشیم، امّا آیا شما مىپذیرید که دستکم، احتمال عقلانى وجود دارد که این کلام از جانب خدا باشد؟ با این احتمال، انکار مخالفان از قوّت مىافتد: «إذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال».

ابو الفتوح رازى، ذیل این آیه مىگوید: این، طریقى از طرق جدل است که آن را «طریق احتیاط» میگویند؛[۱۹۹] یعنى قرآن شما را به سوى خدا مىخواند و احتمال صدق این دعوت هست؛ پس براى دفع ضرر محتمل باید آن را پذیرفت.

هدف از جدال احسن، نفوذ در افکار و اعماق روح مخاطب است. از این رو، در این روش باید کوشید که وى مطلب حق را به عنوان فرزندِ روح خود بپذیرد تا به آن علاقهمند شود و آن را نتیجۀ فکر خود بداند. استفهامى بودن بسیارى از حقایق توحیدى قرآن، شاهد همین معناست. همچنین باید از هر آنچه حسّ لجاجت مخاطب را بر مىانگیزاند، خوددارى کرد:

(وَلَا تَسُبُّوا ٱلَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّوا ٱللَّهَ عَدْوَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ.[۲۰۰]

و به کسانی که جز خدا را مىخوانند، دشنام ندهید، که آنان از روی دشمنى [و] به نادانی، به خدا دشنام خواهند داد).

همچنین باید نهایت انصاف را در بارۀ هر کس رعایت کرد تا مخاطب حس کند گوینده در صدد روشن کردن واقعیات است، چنان که قرآن ضمن بیان زیان شراب و قمار، از منافع جزئى مادّى و اقتصادى آنها نیز سخن مىگوید:

(قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا.[۲۰۱]

بگو: در آن دو، گناهی بزرگ است و سودهایى براى مردم است و[لی] گناه آن دو بزرگتر از سودشان است).

مناظرۀ پیامبر صلی الله علیه و آله با پنج گروه (یهود، نصارا، دهریان، ثنویّه و مشرکان) نمونهاى از جدال احسن است.[۲۰۲]

مفسّران در بارۀ جدال احسن، سخنهایى گوناگون دارند. برخى با ملاک قرار دادن شیوۀ جدل گفتهاند: جدال احسن، جدالى است که با نرمى و مدارا و حسن معاشرت همراه باشد،[۲۰۳] به طورى که به دشمنىِ طرف مقابل منجر نشود و احساسات او را جریحهدار نسازد.[۲۰۴]

بعضى با محور قرار دادن مقدّماتى که جدل بر آنها متوقّف است، جدال احسن را جدالى دانستهاند که از مقدّمات مقبول عموم مردم یا طرف گفتگو تشکیل شود.[۲۰۵]

شماری هم نیّت و هدف را دخالت داده و جدال احسن را محاجّهاى دانستهاند که با رفق، نرمش، لطافت، گذشت و احسان در مقابل بدىها، و با نیت خیر و نفع رساندن به حق همراه باشد و در آن از بلند کردن صدا، ناسزاگویى، زورگویى و استهزا پرهیز شود.[۲۰۶]

گروهى هم جدال احسن را به مناظره به وسیلۀ قرآن و حجّتهایى تفسیر کردهاند که شبههها را برطرف سازد و گفتارهاى عنادآلود خصم را در هم بکوبد،[۲۰۷] یا به جدالى که در خور فهم و درک مخاطب است[۲۰۸] یا براى فرایض[۲۰۹] یا اثبات حق و ابطال باطل در امر دین صورت پذیرد.[۲۱۰]

و سرانجام، برخى در بیانى جامع گفتهاند: مجادله هنگامى نیکوست که در آن، شدّت در گفتار، طعنه و اهانت نباشد. جدال وقتى احسن است که جَدَل، مجادل را به خصم نزدیک کند، به گونهاى که با هم متّفق شوند و بىهیچ لجاجت و عنادى براى اظهار حق به یکدیگر یارى رسانند.[۲۱۱] از این رو جدال کننده باید از آنچه انکار و دشمنى خصم را بر مىانگیزد، بپرهیزد و نیز باید از مقدّمات دروغ - هرچند مقبول طرف مقابل باشد - جز در مواردى که بخواهد کلام او را نقض کند، دورى گزیند، و گرنه چنین فردى در حقیقت با احیاى باطلى، حقّى را به پا داشته یا با میراندن حقّى، حقّ دیگرى را زنده کرده است که امرى نارواست و زیبندۀ مؤمن نیست.[۲۱۲]

نمونه‌هایی از مجادلۀ پسندیده

قرآن کریم در موارد فراوانى که انسانها دچار انحراف شده و از حقیقت باز ماندهاند، به روش بحثهاى جدلى، پرسشهایى را مطرح مىکند که همگى ناظر به جدال احسن (مجادلۀ پسندیده‌) اند. در ادامه به نمونههایى از این پرسشهاى جدلى اشاره مىشود:

1. جدال احسن با منکران توحید

خداى سبحان در پرسشى جدلى، از بتپرستان مىپرسد:

(أَ فَمَن يَخْلُقُ كَمَن لَّا يَخْلُقُ أَ فَلَا تَذَكَّرُونَ * وَ إِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ ٱللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ ٱللَّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ * وَ ٱللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ * وَ ٱلَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ * أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ * إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ قُلُوبُهُم مُّنكِرَةٌ وَ هُم مُّسْتَكْبِرُونَ.[۲۱۳]

آیا کسى که مىآفریند، همانند کسى است که نمىآفریند؟ آیا پند نمىگیرید؟ * اگر نعمتهاى خدا را شماره کنید، آن را نمىتوانید بشمارید. خداوند، آمرزندۀ مهربان است * خداوند، آنچه را پنهان مىکنید و آنچه را آشکار میکنید، مىداند * آنهایى را که به غیر از خدا مىخوانند، چیزى را نمىآفرینند و خود آنها آفریدهاند * مردگانى بىروح اند و نمىدانند چه زمانى برانگیخته مىشوند * معبود شما، معبود یگانه است، اما کسانی که به آخرت ایمان نمیآورند دلهایشان حق را انکار دارد و خودشان متکبر [و گردن فرازند]).

در این آیه، به روشنى و با جدالى احسن، کافران محکوم شدهاند و شرک و عبادتهاى مشرکانۀ آنان باطل گردیده و از آن سو، کافران براى پذیرش آن به چیزى جز مراجعه به امورى که پیشتر مىدانستهاند، ولى از آنها غافل بودهاند، نیازمند نیستند.

در آیهای دیگر مىفرماید:

(أَ يُشْرِكُونَ مَا لَا يَخْلُقُ شَئْا وَهُمْ يُخْلَقُونَ * وَ لَا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْرًا وَ لَآٰ أَنفُسَهُمْ يَنصُرُونَ * وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى ٱلْهُدَىٰ لَا يَتَّبِعُوكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنتُمْ صَٰمِتُونَ * إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ ءَاذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ٱدْعُوا شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلَا تُنظِرُونِ.[۲۱۴]

آیا موجوداتى را شریک [خدا] مىکنند که چیزى نمىآفرینند و خودِ آنها مخلوق اند * و توان یارى دادن [به مشرکان را] ندارند و به خودشان هم یارى نمىکنند؟ * اگر آنان را به [راه] هدایت بخوانید، از شما پیروى نمىکنند. براى شما یکسان است که آنها را بخوانید یا خاموش بمانید. * کسانى را که به جاى خدا مىخوانید، بندگانی همانند شما هستند. پس آنها را بخوانید و باید که شما را اجابت کنند، اگر شما راستگویانید. * آیا آنان پاهایى دارند که با آنها راه بروند، یا دستانى دارند که با آنها کار انجام دهند، یا چشمانى که با آنها ببینند، یا گوشهایى که با آنها بشنوند؟ بگو: شریکانتان را بخوانید، سپس در بارۀ من حیله به کار ببرید و به من مهلت ندهید).

2. جدال احسن با منکران معاد

آیات بسیارى نیز در قالب جدال احسن، خطاب به منکران معاد نازل شدهاند:

(أَ يَحْسَبُ ٱلاْءِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدًى * أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِّن مَّنِىٍّ يُمْنَىٰ * ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّىٰ * فَجَعَلَ مِنْهُ ٱلزَّوْجَيْنِ ٱلذَّكَرَ وَ ٱلْأُنثَىٰ * أَ لَيْسَ ذَٰلِكَ بِقَادِرٍ عَلَىٰ أَن يُحْيِىَ ٱلْمَوْتَىٰ.[۲۱۵]

آیا انسان میپندارد که بیهوده رها مىشود؟! * مگر او [قبلاً] نطفهاى از منی نبود که [در رحم] ریخته مىشود؟! * سپس عَلَقه (آویزک) شد و [خدایش] شکل داد و درست کرد * و از آن، دو جنس نر و مادّه قرار داد؟! * آیا چنین [خدایى] نمیتواند مردگان را زنده کند؟).

(فَلْيَنظُرِ ٱلاْءِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِن مَّاءٍ دَافِقٍ * يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ ٱلصُّلْبِ وَ ٱلتَّرَائِبِ * إِنَّهُ عَلَىٰ رَجْعِهِ لَقَادِرٌ.[۲۱۶]

انسان باید بنگرد که از چه آفریده شده است * از آبى جهنده آفریده شده * که از میان صلب مردان و میان استخوانهاى سینۀ زنان (/ تخمک و تخمدان) بیرون مىآید * خداوند بر باز گرداندن او تواناست).

(ٱلَّذِى جَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلشَّجَرِ ٱلْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ * أَ وَ لَيْسَ ٱلَّذِى خَلَقَ ٱلسَّمَاوَاتِ وَ ٱلْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَىٰ أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَىٰ وَ هُوَ ٱلْخَلَّٰقُ ٱلْعَلِيمُ.[۲۱۷]

او کسى است که از درخت سبز براى شما آتشى قرار داد که از آن آتش بر مىافروزید * آیا آن کسى که آسمانها و زمین را آفرید، توانایى ندارد که همانند آنها را بیافریند؟ و اوست آفرینندۀ دانا).

3. جدال احسن با منکران قرآن

ذات اقدس الهى در آیاتى خطاب به کافران قریش که پیامبر صلی الله علیه و آله را کاهن، شاعر و مجنون و قرآن را ساخته و پرداختۀ او مىدانستند، فرموده است که اگر در ادّعاى خود صادق اند، باید بتوانند سخنى مانند قرآن بیاورند:

(فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِّثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ.[۲۱۸]

اگر راست میگویند، سخنی مانند آن بیاورند).

۴. پیامبران و جدال احسن

بخش دیگر برهانهای جدلى قرآن که جدال احسن نامیده مىشوند، حجّتهاى جدلى پیامبران هستند که به برخی از آنها اشاره مىشود:

یک. جدالهای نوح علیه السلام با قوم خود

بیشتر احتجاجهای نوح علیه السلام به صورت جدال احسن است. البتّه گاهى از موعظه، حکمت و برهان نیز بهره برده است.[۲۱۹] آیات 2۵ تا 33 از سورۀ هود، بیانگر مجادلۀ آن حضرتاند.

دو. جدالهای ابراهیم علیه السلام

الف - جدال با آزر

(يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا يَسْمَعُ وَ لَا يُبْصِرُ وَ لَا يُغْنِى عَنكَ شَیئًا.[۲۲۰]

پدر جان! چرا چیزى را مىپرستى که نه مىشنود و نه مىبیند و نه در چیزی تو را بینیاز میکند هیچ حاجتى از تو بر مىآورد؟).

ب - جدال با بتپرستان

(إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَٰذِهِ ٱلتَّمَاثِيلُ ٱلَّتِى أَنتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ.[۲۲۱]

[به یاد آور] هنگامى را که او به پدر و قومش گفت: این مجسّمههایى که شما به آنها چسبیدهاید، چیستند؟)

(إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ.[۲۲۲]

[به یاد آور] هنگامى را که او به پدر و قومش گفت: چه مىپرستید؟).

ج - جدال با ستارهپرستان

(فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ ٱلَّيْلُ رَءَا كَوْكَبًا قَالَ هَٰذَا رَبِّى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ ٱلْأَفِلِينَ *... وَ حَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَ تُحَاجُّونِّى فِى ٱللَّهِ وَ قَدْ هَدَانِ.[۲۲۳]

وقتى شب بر او پرده افکند، ستارهاى را دید و گفت: این، پروردگار من است. وقتى [آن ستاره] غروب کرد، گفت: من غروبکنندهگان را دوست ندارم *... قومش با او به احتجاج پرداختند. گفت: با من در بارۀ خداوند محاجّه مىکنید، در حالى که خداوند، مرا هدایت کرده است؟).

د - جدال با نمرود

(أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِى حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِى رَبِّهِ أَنْ ءَاتَاهُ ٱللَّهُ ٱلْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّىَ ٱلَّذِى يُحْيى وَ يُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيى وَ أُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَأْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ ٱلْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ ٱلْمَغْرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِى كَفَرَ وَ ٱللَّهُ لَا يَهْدِى ٱلْقَوْمَ ٱلظَّالِمِينَ.[۲۲۴]

آیا از [حال] آن کس که چون خدا به او پادشاهی داده بود در بارۀ پروردگارش با ابراهیم، محاجّه مىکرد خبر نیافتی، آن گاه که ابراهیم گفت: «پروردگار من، همان کسی است که زنده می‌کند و می‌میراند». گفت: «من [هم] زنده می‌کنم و می‌میرانم»؟ ابراهیم گفت: خداوند، خورشید را از مشرق مىآورَد، پس تو آن را از مغرب بیاور پس آن کس که کفر ورزیده بود مبهوت ماند و خداوند هرگز مردمان ستمکار را هدایت نمیکند).

گفتنى است که مجادلۀ ابراهیم علیه السلام در فضاى بتکده و شکستن بتها و گذاشتن تبر بر دوش بت بزرگ نیز از نمونههاى جدال احسن شمرده مىشود که به زیبایى در این آیات بازگو شده است:

(فَجَعَلَهُمْ جُذَٰذًا إِلَّا کبِیرًا لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ.[۲۲۵]

همۀ آنها را خرد کرد، جز بزرگ آنها را تا شاید به سراغ آن بروند).

سه. جدالهای موسی علیه السلام با فرعون

آیات بسیارى در قرآن، ناظر به داستان موسى علیه السلام و مناظره، مُحاجّه و جدال اَحسن او با فرعون هستند. موسی علیه السلام هنگامى که از سوى خداوند مأموریت یافت تا نزد فرعون برود و او را به حق دعوت کند، چند چیز از خداوند خواست که از جملۀ آنها شرح صدر و گشایش زبان بود:

(قَالَ رَبِّ ٱشْرَحْ لِى صَدْرِى * وَ يَسِّرْ لِى أَمْرِى * وَٱحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِى * يَفْقَهُوا قَوْلِى.[۲۲۶]

گفت: پروردگارا! به سینهام گشایش ده * و کارم را آسان ساز * و گره از زبانم باز کن * تا گفتارم را بفهمند).

از این آیات بر مىآید که در جدال احسن، شخص مُجادل باید دارای شرح صدر و تحمّل باشد و از بیانى شیوا و دور از تعقید و ابهام بهره برد تا تفهیم و تفّهم به خوبى انجام شوند و حق از باطل ممتاز گردد.

ویژگى دیگر مجادله کننده، گفتار نرم و رفتار ملایم است که در آیهاى دیگر به آن اشاره شده است:

(ٱذْهَبَآ إِلَیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَیٰ * فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّینًا لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَیٰ.[۲۲۷]

به سراغ فرعون بروید، که او سرکشى کرده است * پس با او به نرمى سخن بگویید، تا شاید پند گیرد یا بیمناک شود).

مجادلات آن حضرت با فرعون، در آیات هجده تا 37 از سورۀ شعرا به تفصیل آمدهاند.

چهار. جدالهای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله

الف - مجادله با مشرکان در نفى شرک و بتپرستى

(قُل لَّا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَ لَا نُسْٔلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ.[۲۲۸]

بگو: [شما] از آنچه ما انجام دادهایم، بازخواست نخواهید شد و [ما نیز] از آنچه شما انجام میدهید، بازخواست نخواهیم شد).

در این آیه، نمونۀ روشنى از حُسن ادب در مناظره و جدال اَحسن بیان شده است و به بهترین روشِ جدال، خصم را به تفکّر وا داشته او را از مرکب غرور و لجاج به زیرمىآورد.[۲۲۹]

نیز مجادلۀ پیامبر صلی الله علیه و آله با مشرکان در نفى ولایت و سرپرستى غیر خدا و اثبات توحید و معاد، از همین قبیل است.[۲۳۰]

ب - مجادله با اهل کتاب (یهود)

آیات فراوانى به بیان جدال اَحسن پیامبر صلی الله علیه و آله با اهل کتاب پرداختهاند:

(قُلْ أَ تُحَاجُّونَنَا فِى ٱللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ.[۲۳۱]

بگو: آیا با ما در بارۀ خداوند محاجّه مىکنید، در حالى که او پروردگار ما و پروردگار شماست؟).

(يَا أَهْلَ ٱلْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِى إِبْرَاهِيمَ وَ مَا أُنزِلَتِ ٱلتَّوْرَاةُ وَ ٱلْإِنجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلَا تَعْقِلُونَ * هَاأَنتُمْ هَٰؤُلَاءِ حَاجَجْتُمْ فِيمَا لَكُم بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيمَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَ ٱللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ.[۲۳۲]

اى اهل کتاب! چرا در بارۀ ابراهیم محاجّه مىکنید، در حالى تورات و انجیل پس از او فرستاده شده است؟ آیا نمىاندیشید؟ * شما همانهایى هستید که در بارۀ آنچه بِدان دانشى ندارید، محاجّه مىکنید. چرا در بارۀ چیزهایى که به آن علم ندارید، محاجّه مىکنید، با آن که خدا مىداند و شما نمىدانید؟!).

(وَ قَالَتِ ٱلْيَهُودُ وَ ٱلنَّصَٰرَىٰ نَحْنُ أَبْنَاؤُا ٱللَّهِ وَ أَحِبَّٰؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم.[۲۳۳]

یهودیان و مسیحیان گفتند: ما پسران خداییم و دوستان اوییم. بگو: پس چرا شما را به کیفر گناهانتان عذاب مىکند؟).

(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ ٱلْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ...[۲۳۴]

پس هر که در این [باره] پس از دانشی که تو را [حاصل] آمده، با تو محاجّه کرد، بگو: بیایید فرا بخوانیم...).

این آیه، در بارۀ محاجّۀ پیامبر صلی الله علیه و آله با مسیحیان نجران است که خداوند به پیامبرش دستور مىدهد پس از آمدن ادلّۀ روشن در بارۀ مسیح علیه السلام،[۲۳۵] اگر کسى در باره عیسى علیه السلام با تو مجادله و محاجّه کرد، باید مانند دشمنان با او مباهله کنى.[۲۳۶]

مجادله ناپسند

جدال مذموم (باطل)، در برابر جدال احسن است. این جدل براى پوشاندن و ردّ حق با باطل، یا به منظورى غیر از حقطلبى، یا براى نزاع و جاهطلبى صورت مىگیرد. و در قرآن کریم این نوع جدال، به صراحت نکوهش شده است:

(وَ كَانَ ٱلاْءِنسَانُ أَكْثَرَ شَىْءٍ جَدَلاً.[۲۳۷]

انسان بیش از هر چیزى، سر جدال دارد).

(وَ قَالُوا ءَ أَلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ.[۲۳۸]

گفتند: معبودان ما بهترند یا او؟ آن [مثال] را جز از سر جدل براى تو نزدند؛ بلکه آنان مردمى جدلپیشهاند).

همچنین در آیات فراوانى، از مناظره و جدال مذموم نهى شده است، از جمله:

(مَا يُجَادِلُ فِى آيَاتِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ كَفَرُوا...*... وَ جَٰدَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ ٱلْحَقَّ.[۲۳۹]

جز کافران، کسی در آیات خدا جدل [و ستیزه] نمیکنند... *... به باطل جدل کردند تا با آن حق را بکوبند).

در آیاتِ یاد شده، به روش باطلگرایان براى اثبات سخنان باطل خود، اشاره شده که با انواع سفسطهها و بهانهجویىها براى ابطال حق و اغواى مردم سادهدل تلاش مىکنند. مسخره کردن، تهدید، افترا، انکار بدون دلیل و...، از شیوههاى مجادله به باطل اند. از این نوع مجادلهها که نتیجهاى جز دورى از حق، تاریکى دل و ریشهدار شدن خصومتها و کینهها ندارند، به شدّت نهى شده است.

منشأ اصلى مجادله به باطل، کبر، غرور، خودمحورى و هواپرستى، و سرچشمۀ کبر نیز جهل و نادانى است که در آیات یاد شده بدانها اشاره شده است. انکار بىدلیل نیز از موارد مجادله به باطل است. بنا بر این، مجادله به حق با مخالفان، تنها بر کسانى جایز یا واجب است که قدرت اثبات حق را داشته باشند. از این رو امام صادق علیه السلام تنها به کسانى مانند حمزة بن محمّد (طیّار) و امثال او اجازۀ مناظره مىدادند.[۲۴۰]

در روایتى از امام باقر علیه السلام از جدالگران باطل، به «اصحاب الخصومات» یاد شده است[۲۴۱] که مىتواند برگرفته از این آیه باشد: (مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ؛[۲۴۲] آن [مثال] را جز از سر جدل برای تو نزدند؛ بلکه آنان مردمی جدلپیشه اند). در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:

مجادله کنندگان [به باطل] در دین خدا، بر زبان هفتاد پیامبر، لعنت شدهاند.[۲۴۳]

در احادیثی، جدال باطل، عامل تباهى یقین،[۲۴۴] فرو افتادن در دام زندقه و بىدینى،[۲۴۵] ریا،[۲۴۶] شک،[۲۴۷] حبط عمل، هلاکت و دورى از خدا[۲۴۸] شناسانده شده است.

نمونههایى از مجادلۀ ناپسند

1. جدال کافران در آیات الهى

(إِنَّ ٱلَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ ٱللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِى صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ مَّا هُم بِبَٰلِغِيهِ.[۲۴۹]

در حقیقت، کسانى که بدون این که دلیلى برایشان آمده باشد، در بارۀ آیات خدا جدل مىکنند، در سینههایشان جز کبر [و بزرگنمایی] نیست و به آن [بزرگی که آرزویش را دارند] نخواهند رسید).

(أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ ٱللَّهِ أَنَّىٰ يُصْرَفُونَ.[۲۵۰]

آیا کسانى را که در [ابطال] آیات خدا مجادله مىکنند، ندیدهای [که] تا کجا انحراف پیدا کردهاند؟).

2. جدال بر اساس باطل

(وَيُجَادِلُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ ٱلْحَقَّ وَ ٱتَّخَذُوا آٰيَاتِى وَمَا أُنذِرُوا هُزُوًا * وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِٔايَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَ نَسِىَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فِى ءَاذَانِهِمْ وَقْرًا وَ إِن تَدْعُهُمْ إِلَى ٱلْهُدَىٰ فَلَن يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا.[۲۵۱]

کسانى که کافر شدهاند، به باطل مجادله مىکنند، تا با آن، حق را پایمال کنند، و آیات مرا و هر آنچه را که بیم داده شدهاند، به ریشخند گرفتند. * کیست ستمگرتر از آن کسى که وقتى آیات پروردگارش به او یادآورى شده، از آنها روى گردانده، و آنچه را پیشتر اندوخته بود، از یاد برده است؟ ما بر دلهای آنان پردههایى افکندیم تا آن را در نیابند و در گوشهایشان سنگینى [نهادیم]. اگر آنها را به هدایت فرا بخوانی، هرگز به راه نخواهند آمد).

(وَ جَٰدَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ ٱلْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ.[۲۵۲]

به باطل مجادله کردند تا با آن، حق را پایمال کنند).

3. جدال در بارۀ خدای عزّ و جلّ و پیامبر صلی الله علیه و آله

(وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِى ٱللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَٰنٍ مَّرِيدٍ.[۲۵۳]

و از مردم، کسانى هستند که بدون هیچ علمی، در بارۀ خداوند به مجادله برمیخیزند و از هر شیطان سرکشی پیروى مىکنند).

(وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِى ٱللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا هُدًى وَ لَا كِتَابٍ مُّنِيرٍ * ثَانِىَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ.[۲۵۴]

و از مردم، کسانى هستند که بدون هیچ دانش و بدون هدایت و کتاب روشنگرى در بارۀ خداوند مجادله مىکنند * [آن هم] از سرِ نخوت تا [مردم را] از راه خدا گمراه سازند).

(وَ ٱلَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِى ٱللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ٱسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ.[۲۵۵]

و کسانى که در بارۀ خدا پس از اجابت [دعوت] او محاجّه مىکنند، حجّتشان پیش پروردگارشان باطل است و خشمى [از خدا] بر آنهاست و عذابى سخت خواهند داشت).

این آیه، ناظر به مجادلۀ یهودیان با مسلمانان است. آنها مىگفتند: ما و شما نبوّت موسى علیه السلام را پذیرفتهایم و اختلاف ما بر سر پیامبرى محمّد صلی الله علیه و آله است. پس شما باید به یهودیت بگروید.[۲۵۶] راز بطلان این حجّت جدلى، این است که یهودیان مانند مسلمانان معتقد بودند که علّت لزوم ایمان به نبوّت موسى علیه السلام معجزات آشکار اوست. پس همه باید به نبوّت پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورند؛ زیرا محمّد صلی الله علیه و آله هم صاحب معجزه بود.[۲۵۷]

۴. جدال در بارۀ قیامت

(يَسْتَعْجِلُ بِهَا ٱلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِهَا وَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْهَا وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا ٱلْحَقُّ أَلَا إِنَّ ٱلَّذِينَ يُمَارُونَ فِى ٱلسَّاعَةِ لَفِى ضَلَالٍ بَعِيدٍ.[۲۵۸]

کسانى که به آن (قیامت) ایمان ندارند، شتابزده آن را مىخواهند و کسانى که ایمان آوردند، از آن هراسناکاند و مىدانند که آن حق است. بدان، آنان که در بارۀ قیامت مجادله مىکنند در گمراهى دور و درازى هستند).

۵. جدال با مؤمنان

(وَإِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ لَيُوحُونَ إِلَىٰ أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ.[۲۵۹]

شیطانها دوستانشان را وسوسه مىکنند تا با شما مجادله کنند).

۶. جدال خصمانه

(وَ إِن جَٰدَلُوكَ فَقُلِ ٱللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ.[۲۶۰]

واگر با تو مجادله کردند، بگو: خداوند، داناترین است به آنچه انجام مىدهید).

این آیه، ناظر به مجادله بر اساس جهالت و تعصّب است که به درگیری و بگومگو کشیده مىشود.[۲۶۱]

7. جدال بر سر پندارهاى پوچ

(أَ تُجَادِلُونَنِى فِى أَسْمَاءٍ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُ كُم مَّانَزَّلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ.[۲۶۲]

آیا در بارۀ نامهایى که شما و پدرانتان آنها را [برای بتها] درست کردهاید، و خداوند دلیلى براى [حقّانیت] آنها فرو نفرستاده، با من مجادله مىکنید؟).

8. جدال بر ضدّ حق پس از روشن شدن آن

(يُجَادِلُونَكَ فِى ٱلْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى ٱلْمَوْتِ وَ هُمْ يَنظُرُونَ.[۲۶۳]

با تو در بارۀ حق - پس از آن که روشن شد - مجادله مىکنند. گویى که آنان را به سمت مرگ مىبرند و ایشان مىنگرند).

9. جدال به نفع خائنان و ظالمان

(وَ لَا تُجَادِلْ عَنِ ٱلَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنفُسَهُمْ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّانًا أَثِيمًا *... هَاأَنتُمْ هَٰؤُلَاءِ جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِى ٱلْحَيَوٰةِ ٱلدُّنْيَا فَمَن يُجَادِلُ ٱللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ ٱلْقِيَامَةِ أَم مَّن يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً.[۲۶۴]

و از کسانى که به خودشان خیانت مىکنند، دفاع مکن. خداوند، هر کس را که خیانتپیشه و گناهکار باشد، دوست ندارد *... هان! شما همان کسانى هستید که در زندگى دنیا از ایشان جانبدارى کردید. پس چه کسى در روز قیامت از آنها در برابر خدا جانبدارى خواهد کرد؟ یا چه کسى حمایتگر آنان خواهد بود؟).

10. جدال در حج

(ٱلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَاتٌ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ.[۲۶۵]

حج در ماههاى معینى است. پس هر کس در این [ماه]ها، حج را [بر خود] واجب گرداند، [بداند که] در اثناى حج، آمیزش جنسی و گناه و جدال [روا] نیست).

در بارۀ جدال مذموم در حج، تفسیرهایى شده است. از امام صادق علیه السلام روایت شده که اگر مجادله به سوگند راست یاد کردن در مقام دفاع از خود بکشد و مثلاً شخص «لا و اللّٰه» و «بلى واللّٰه» بگوید، از مصداقهای نهى شده در این آیۀ شریف است که اگر سه بار در یک صحنه تکرار شود، کفّاره دارد و اگر سوگند دروغ باشد، یک بار آن نیز براى وجوب کفّاره کافى است.[۲۶۶] تفسیرهاى دیگری نیز براى جدال در حج بیان شدهاند.[۲۶۷]

*

گفتنی است در کتب اصلی حدیث شیعه، روایات نسبتاً فراوانی با موضوع «ترک مجادلات مذهبی (فرقه‌ای)» در ذیل عناوینی مثل: المنع من الجَدَل، ترک الجدل، ترک المخاصمة لأهل الخلاف، ترک دعاء الناس، التعریف و البیان و الحجّة و الهدایة، باب الهدایة أنّها من اللّٰه عزّ و جلّ و... دیده می‌شوند که به یاری خدا، در همین دانش‌نامه، در مدخل «دعوت»، با پژوهش‌ها و تحلیل‌های لازم، خواهند آمد.

الفصل الثّاني: آدابُ المُجادَلَةِ و آفاتُها

فصل دوم: آداب مجادله و آسیبهای آن

2 / ۱: آدابُ المُجادَلَةِ

۲ / ۱: آداب مجادله

2 / ۱ - ۱: التَّعَرُّفُ عَلیٰ فَنِّ الجِدالِ

۲ / ۱ - ۱: آشنایی با فنّ مجادله (روش بحث و مناظره)

73. رجال الكشّي عن أبي خالد الكابليّ: رَأَيتُ أبا جَعفَرٍ - صاحِبَ الطّاقِ - و هُوَ قاعِدٌ فِي الرَّوضَةِ قَد قَطَعَ أهلُ المَدينَةِ أزرارَهُ[۲۶۸] و هُوَ دائِبٌ يُجيبُهُم و يَسأَلونَهُ، فَدَنوتُ مِنهُ فَقُلتُ: إنَّ أبا عَبدِ اللهِ علیه السلام نَهانا عَنِ الكَلامِ، فَقالَ: أمَرَكَ تَقولُ لي؟ فَقُلتُ: لا، و لٰكِنَّهُ أمَرَني أن لا اُكَلِّمَ أحَداً. قالَ: فَاذهَب فَأَطِعهُ فيما أمَرَكَ.

فَدَخَلتُ عَلیٰ أبي عَبدِاللهِ علیه السلام فَأَخبَرتُهُ بِقِصَّةِ صاحِبِ الطّاقِ و ما قُلتُ لَهُ و قَولِهِ لي: «اِذهَب و أطِعهُ فيما أمَرَكَ». فَتَبَسَّمَ أبو عَبدِ اللهِ علیه السلام و قالَ: يا أبا خالِدٍ! إنَّ صاحِبَ الطّاقِ يُكَلِّمُ النّاسَ فَيَطيرُ و يَنقَضُّ، و أنتَ إن قَصّوكَ لَن تَطيرَ![۲۶۹]

73. رجال الکشّی - به نقل از ابو خالد کابُلی -: ابو جعفر مؤمنِ طاق را دیدم که در گوشهای از مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته است و مردم مدینه گِردش حلقه زده بودند. آنان میپرسیدند و او پاسخ میداد. نزدیک وی رفتم و گفتم: امام صادق علیه السلام ما را از سخن گفتن، نهی کرده است. وی گفت: آیا امام، دستور داده به من بگویی؟ گفتم: نه؛ ولی به من دستور داده با هیچ کس سخن نگویم. گفت: برو و در آنچه به تو دستور داده، پیرویاش کن.

نزد امام صادق علیه السلام آمدم و ایشان را از داستان مؤمنِ طاق و آنچه به او گفته بودم و جواب او که: «برو و در آنچه به تو دستور داده، پیرویاش کن» آگاه کردم.

امام صادق علیه السلام لبخندی زد و فرمود: «ابو خالد! مؤمنِ طاق با مردم سخن میگوید و میتواند پاسخ بگوید و از عهدهاش بر آید؛ ولی اگر با تو بحث کنند، نمیتوانی از عهده بر آیی».

74. رجال الكشّي عن الطيّار: قُلتُ لَابي عَبدِ اللهِ علیه السلام: بَلَغَني أنَّكَ كَرِهتَ مِنّا مُناظَرَةَ النّاسِ، و كَرِهتَ الخُصومَةَ؟ فَقالَ: أمّا كَلامُ مِثلِكَ لِلنّاسِ فَلا نَكرَهُهُ؛ مَن إذا طارَ أحسَنَ أن يَقَعَ، و إن وَقَعَ يُحسِنُ أن يَطيرَ، فَمَن كانَ هٰكَذا فَلا نَكرَهُ كَلامَهُ.[۲۷۰]

74. رجال الکشّی - به نقل از طیّار -: به امام صادق علیه السلام گفتم: شنیدهام از گفتگوی ما با مردم ناخشنودی و مناظره را نمیپسندی؟ فرمود: «از سخن گفتن امثال تو ناخشنود نیستم؛ انسانهایی که اگر بال بگسترند، خوش مینشینند و اگر بنشینند، نیک اوج میگیرند. گفتگوی چنین افرادی را ناخوش نمیدارم».

75. رجال الكشّي عن عبدالأعلى: قُلتُ لَابي عَبدِاللهِ علیه السلام: إنَّ النّاسَ يَعتِبونَ عَلَيَّ بِالكَلامِ و أنَا اُكَلِّمُ النّاسَ. فَقالَ: أمّا مِثلُكَ مَن يَقَعُ ثُمَّ يَطيرُ فَنَعَم، و أمّا مَن يَقَعُ ثُمَّ لا يَطيرُ فَلا.[۲۷۱]

75. رجال الکشّی - به نقل از عبد الأعلی -: به امام صادق علیه السلام گفتم: مردم مرا به سبب گفتگو [و مناظره] سرزنش میکنند؛ ولی من گفتگو میکنم. فرمود: «کسانی چون تو که وقتی گرفتار شوند، نجات مییابند، اشکالی ندارد؛ ولی برای کسی که چون بنشیند، توان برخاستن ندارد، [بحث و جدل] روا نیست».

76. رجال الكشّي عن هشام بن سالم: كُنّا عِندَ أبي عَبدِاللهِ علیه السلام جَماعَةً مِن أصحابِهِ، فَوَرَدَ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ فَاستَأذَنَ فَأَذِنَ لَهُ، فَلَمّا دَخَلَ سَلَّمَ، فَأَمَرَهُ أبو عَبدِاللهِ علیه السلامبِالجُلوسِ، ثُمَّ قالَ لَهُ: حاجَتُكَ - أيُّهَا الرَّجُلُ - ؟ قالَ: بَلَغَني أنَّكَ عالِمٌ بِكُلِّ ما تُسأَلُ عَنهُ، فَصِرتُ إلَيكَ لِاُناظِرَكَ.

فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: في ماذا؟ قالَ: فِي القُرآنِ و قَطعِهِ و إسكانِهِ و خَفضِهِ و نَصبِهِ و رَفعِهِ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: يا حُمرانُ! دونَكَ الرَّجُلَ! فَقالَ الرَّجُلُ: إنَّما اُريدُكَ أنتَ لا حُمرانَ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: إن غَلَبتَ حُمرانَ فَقَد غَلَبتَني.

فَأَقبَلَ الشّامِيُّ يَسأَلُ حُمرانَ حَتّیٰ غَرِضَ[۲۷۲]، و حُمرانُ يُجيبُهُ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: كَيفَ رَأَيتَ - يا شامِيُّ - ؟ قالَ: رَأَيتُهُ حاذِقاً، ما سَأَلتُهُ عَن شَيءٍ إلّا أجابَني فيهِ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: يا حُمرانُ! سَلِ الشّامِيَّ. فَما تَرَكَهُ يَكشِرُ.

فَقالَ الشّامِيُّ: اُريدُ - يا أبا عَبدِاللهِ - أُناظِرُكَ فِي العَرَبِيَّةِ، فَالتَفَتَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام فَقالَ: يا أبانَ بنَ تَغلِبَ! ناظِرهُ. فَناظَرَهُ فَما تَرَكَ الشّامِيَّ يَكشِرُ.

فَقالَ: اُريد أن اُناظِرَكَ فِي الفِقهِ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: يا زُرارَةُ، ناظِرهُ. فَناظَرَهُ فَما تَرَكَ الشّامِيَّ يَكشِرُ.

قالَ: اُريدُ اُناظِرُكَ فِي الكَلامِ، قالَ: يا مُؤمِنَ الطّاقِ، ناظِرهُ. فَناظَرَهُ فَسجَلَ الكَلامُ بَينَهُما، ثُمَّ تَكَلَّمَ مُؤمِنُ الطّاقِ بِكَلامِهِ فَغَلَبَهُ بِهِ.

فَقالَ: اُريدُ أن اُناظِرَكَ فِي الاِستِطاعَةِ، فَقالَ لِلطَّيّارِ: كَلِّمهُ فيها. قالَ: فَكَلَّمَهُ، فَما تَرَكَهُ يَكشِرُ.

ثُمَّ قالَ: اُريدُ اُكَلِّمُكَ فِي التَّوحيدِ، فَقالَ لِهِشامِ بنِ سالِمٍ: كَلِّمهُ. فَسجَلَ الكَلامُ بَينَهُما، ثُمَّ خَصَمَهُ هِشامٌ.

فَقالَ: اُريدُ أن أتَكَلَّمَ فِي الإِمامَةِ، فَقالَ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ: كَلِّمهُ يا أبَا الحَكَمِ. فَكَلَّمَهُ فَما تَرَكَهُ يَريمُ و لا يُحلي و لا يُمري.

قالَ: فَبَقِيَ يَضحَكُ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام حَتّیٰ بَدَت نَواجِذُهُ، فَقالَ الشّامِيُّ: كَأَنَّكَ أرَدتَ أن تُخبِرَني أنَّ في شيعَتِكَ مِثلَ هٰؤُلاءِ الرِّجالِ؟ قالَ: هُوَ ذاكَ. ثُمَّ قالَ: يا أخَا أهلِ الشّامِ، أمّا حُمرانُ، فَحَزَقَكَ فَحِرتَ لَهُ، فَغَلَبَكَ بِلِسانِهِ، و سَأَلَكَ عَن حَرفٍ مِنَ الحَقِّ فَلَم تَعرِفهُ. و أمّا أبانُ بنُ تَغلِبَ، فَمَغَثَ حَقّاً بِباطِلٍ فَغَلَبَكَ. و أمّا زُرارَةُ، فَقاسَكَ فَغَلَبَ قياسُهُ قِياسَكَ. و أمَّا الطَّيّارُ، فَكانَ كَالطَّيرِ يَقَعُ و يَقومُ، و أنتَ كَالطَّيرِ المَقصوصِ لا نُهوضَ لَكَ. و أمّا هِشامُ بنُ سالِمٍ، فَأحسَنَ أن يَقَعَ و يَطيرَ. و أمّا هِشامُ بنُ الحَكَمِ، فَتَكَلَّمَ بِالحَقِّ فَما سَوَّغَكَ بِريقِكَ.

يا أخا أهلِ الشّامِ! إنَّ اللهَ أخَذَ ضِغثاً مِنَ الحَقِّ و ضِغثاً مِنَ الباطِلِ، فَمَغَثَهُما ثُمَّ أخرَجَهُما إلَى النّاسِ، ثُمَّ بَعَثَ أنبِياءَ يُفَرِّقونَ بَينَهُما، فَفَرَّقَهَا الأَنبِیاءُ وَ الأوصِياءُ، و بَعَثَ اللهُ الأَنبِیاءَ لِيُعَرِّفوا ذٰلِكَ، و جَعَلَ الأَنبِیاءَ قَبلَ الَاوصِياءِ، لِيُعلِمَ النّاسَ مَن يُفضِلُ اللهُ و مَن يَختَصُّ، و لَو كانَ الحَقُّ عَلیٰ حِدَةٍ، وَ الباطِلُ عَلیٰ حِدَةٍ، كُلُّ واحِدٍ مِنهُما قائِمٌ بِشَأنِهِ، مَا احتاجَ النّاسُ إلیٰ نَبِيٍّ و لا وَ صِيٍّ، و لٰكِنَّ اللهَ خَلَطَهُما، و جَعَلَ تَفريقَهُما إلَى الأَنبِیاءِ وَ الَائِمَّةِ علیهم السلام مِن عِبادِهِ.

فَقالَ الشّامِيُّ: قَد أفلَحَ مَن جالَسَكَ. فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: إنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله كانَ يُجالِسُهُ جَبرائيلُ و ميكائيلُ، و إسرافيلُ يَصعَدُ إلَى السَّماءِ فَيَأتيهِ بِالخَبَرِ مِن عِندِ الجَبّارِ، فَإِن كانَ ذٰلِكَ كَذٰلِكَ فَهُوَ كَذٰلِكَ.

فَقالَ الشّامِيُّ: اِجعَلني مِن شيعَتِكَ و عَلِّمني. فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: يا هِشامُ! عَلِّمهُ فَإِنّي اُحِبُّ أن يَكونَ تِلماذاً لَكَ.

قال عَلِيُّ بنُ مَنصورٍ و أبو مالِكٍ الحَضرَمِيُّ: رأَينَا الشّامِيَّ عِندَ هِشامٍ بَعدَ مَوتِ أبي عَبدِاللهِ علیه السلام، و يَأتِي الشّامِيُّ بِهَدايا أهلِ الشّامِ، و هِشامٌ يُزَوِّدُهُ هَدايا أهلِ العِراقِ.

قالَ عَلِيُّ بنُ مَنصورٍ: و كانَ الشّامِيُّ ذَكِيَّ القَلبِ.[۲۷۳]

76. رجال الکشّی - به نقل از هاشم بن سالم -: ما گروهی از یاران امام صادق علیه السلام، در کنار ایشان بودیم که مردی شامی آمد و اجازۀ ورود خواست و امام اذن داد. وقتی وارد شد، سلام کرد. امام صادق علیه السلام به او دستور داد که بنشیند و آن گاه، خطاب به وی فرمود: «خواستهات چیست؟».

مرد گفت: شنیدهام به هر چه از تو بپرسند، دانایی. آمدهام با تو گفتگو کنم.

امام صادق علیه السلام فرمود: «در بارۀ چه؟».

وی گفت: دربارۀ قرآن و قطع و سکون و کسره و فتحه و ضمّۀ آن.

امام صادق علیه السلام فرمود: «ای حُمران! با وی گفتگو کن».

مرد گفت: من میخواهم با تو گفتگو داشته باشم، نه با حُمران.

امام صادق علیه السلام فرمود: «اگر بر حمران پیروز شدی، بر من غالب شدهای».

مرد شامی، رو به حُمران کرد و آن قدر پرسید که خسته شد و حُمران، همچنان پاسخ میداد.

امام صادق علیه السلام فرمود: «حمران را چگونه یافتی، ای مرد شامی؟».

وی پاسخ داد: کاردان! هر آنچه پرسیدم، پاسخم داد.

امام صادق علیه السلام خطاب به حمران فرمود: «از شامی سؤال کن!». پس چنین کرد و مهلت نداد که او هجوم آورد.

شامی گفت: ای ابا عبد اللّٰه! میخواهم در بارۀ زبان عربی با تو گفتگو کنم. امام صادق علیه السلام، رو گرداند و فرمود: «ای ابان بن تغلب! با وی به مناظره بپرداز». ابان، به مناظره پرداخت و نگذاشت شامی چنگ و دندان نشان دهد.

شامی گفت: میخواهم در بارۀ فقه با تو گفتگو کنم.

امام صادق علیه السلام فرمود: «ای زراره! با وی مناظره کن» و او چنان با وی به گفتگو پرداخت که نگذاشت تبسّم بر لبان شامی بماند.

شامی گفت: میخواهم در بارۀ کلام با تو مناظره کنم. امام علیه السلام فرمود: «ای مؤمنِ طاق! با وی به گفتگو بپرداز». مناقشۀ کلامی میان آن دو در گرفت و مؤمنِ طاق، به سخن پرداخت و بر وی پیروز گشت.

شامی گفت: میخواهم در بارۀ استطاعت[۲۷۴] با تو سخن بگویم.

امام به [حمزة بن محمد] طیّار فرمود: «با او بحث کن» و وی نگذاشت که شامی، لب باز کند.

سپس [شامی] گفت: میخواهم در بارۀ توحید با تو بحث کنم.

امام علیه السلام به هشام بن سالم فرمود: «با وی مناظره کن» و سپس میان آن دو گفتگو در گرفت و هشام بر وی غلبه کرد.

[شامی] گفت: میخواهم در بارۀ امامت، با تو مناظره کنم.

امام علیه السلام به هشام بن حکم فرمود: «ای ابو حَکَم! با وی مناظره کن» و هشام، چنان دایره را بر وی تنگ گرفت که وی نتوانست آرام گیرد، سخن آراید و تردید کند، و امام صادق علیه السلام چنان میخندید که دندان عقلش پیدا بود.

شامی گفت: گویا تو میخواستی به من بفهمانی که در میان شیعیان تو چنین مردانی وجود دارند؟

امام فرمود: «آری، چنین است» و سپس فرمود: «برادرِ شامی! حُمران، چنان فشردت که حیران ماندی و او با بیانش بر تو غلبه کرد و از تو یک سؤال در بارۀ حق پرسید ولی آن را نفهمیدی. و ابان بن تغلب، حق را با باطل آمیخت و بر تو پیروز شد. زراره، با قیاس وارد گفتگو شد و قیاس او بر قیاس تو برتری یافت. طیّار، همچون پرندهای است که فرو میآید و بر میخیزد؛ ولی تو همچون پرنده در بند بودی که توان حرکت نداشتی. هشام بن سالم، فرود و پرواز را خوب میداند. هشام بن حکم، به حق سخن گفت و راه درخششی برای تو نگذاشت.

ای برادر شامی! خداوند، بخشی از حق و بخشی از باطل را برگزید و در هم آمیخت و به مردم ارائه کرد. سپس، پیامبران را برگزید تا میان آنها جدایی افکنند. پس پیامبران و جانشینان آنها چنین کردند. خداوند، پیامبران را فرستاد تا این مسئله را بشناسانند و آنان را پیش از جانشینان قرار داد تا به مردم بگویند که خداوند، چه کسی را برتری میدهد و چه کسی را بر میگزیند. اگر حق و باطل جدا بودند و هر کدام بر پای خویش میایستادند، مردم به پیامبر و جانشین، نیازمند نبودند؛ ولی خداوند، آن دو را در هم آمیخته و جدایی میان آن دو را به بندگانش از پیامبران و [سپس به] پیشوایان علیهم السلام وا نهاده است».

مرد شامی گفت: هر کس با تو همنشین باشد، رستگار میشود.

امام صادق علیه السلام فرمود: «جبرائیل، میکائیل و اسرافیل، با پیامبر خدا همنشینی داشتند، [جبرائیل] به آسمان عروج میکرد و از خدای جبّار، برای او خبر میآورد. اگر آن همنشینی رستگارآور بود، این نیز چنین است».

مرد شامی گفت: مرا از شیعیان خود قرار ده و به من بیاموز.

امام صادق علیه السلام فرمود: «ای هشام! او را آموزش ده، که من دوست دارم وی شاگرد تو باشد».

علی بن منصور و ابو مالک حضرمی گفتند: شامی را پس از درگذشت امام صادق علیه السلام نزد هشام دیدیم. شامی هدایایی از شام برای وی میآورد و هشام در برابر آن، هدایای عراقی به وی میداد.

علی بن منصور گفت: شامی، مردی پاکنهاد بود.

77. الكافي عن يونس بن يعقوب: كُنتُ عِندَ أبي عَبدِاللهِ علیه السلام فَوَرَدَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ، فَقالَ: إنّي رَجُلٌ صاحِبُ كَلامٍ وفِقهٍ و فَرائِضَ، و قَد جِئتُ لِمُناظَرَةِ أصحابِكَ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: كَلامُكَ مِن كَلامِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أو مِن عِندِكَ؟ فَقالَ: مِن كَلامِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و مِن عِندي. فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: فَأَنتَ إذاً شَريكُ رَسولِ اللهِ؟ قالَ: لا، قالَ: فَسَمِعتَ الوَحيَ عَنِ اللهِ عزّ و جلّ يُخبِرُكَ؟ قالَ: لا، قالَ: فَتَجِبُ طاعَتُكَ كَما تَجِبُ طاعَةُ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله؟ قالَ: لا.

فَالتَفَتَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام إلَيَّ فَقالَ: يا يونُسُ بنُ يَعقوبَ، هٰذا قَد خَصَمَ نَفسَهُ قَبلَ أن يَتَكَلَّمَ. ثُمَّ قالَ: يا يونُسُ! لَو كُنتَ تُحسِنُ الكَلامَ كَلَّمتَهُ. قالَ يونُسُ: فَيا لَها مِن حَسرَةٍ. فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، إنّي سَمِعتُكَ تَنهیٰ عَنِ الكَلامِ و تَقولُ: وَيلٌ لَاصحابِ الكَلامِ، يَقولونَ: هٰذا يَنقادُ و هٰذا لا يَنقادُ[۲۷۵]، و هٰذا يَنساقُ و هٰذا لا يَنساقُ[۲۷۶]، و هٰذا نَعقِلُهُ و هٰذا لا نَعقِلُهُ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: إنَّما قُلتُ: فَوَيلٌ لَهُم إن تَرَكوا ما أقولُ و ذَهَبوا إلیٰ ما يُريدونَ[۲۷۷].

ثُمَّ قالَ لي: اُخرُج إلَى البابِ فَانظُر مَن تَریٰ مِنَ المُتَكَلِّمينَ فَأدخِلهُ؟ قالَ: فَأَدخَلتُ حُمرانَ بنَ أعيَنَ، و كانَ يُحسِنُالكَلامَ، و أدخَلتُ الَاحوَلَ، و كانَ يُحسِنُ الكَلامَ، و أدخَلتُ هِشامَ بنَ سالِمٍ، و كانَ يُحسِنُ الكَلامَ، و أدخَلتُ قَيسَ بنَ الماصِرِ، و كانَ عِندي أحسَنَهُم كَلاماً، و كانَ قَد تَعَلَّمَ الكَلامَ مِن عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ علیهما السلام.

فَلَمَّا استَقَرَّ بِنَا المَجلِسُ - و كانَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام قَبلَ الحَجِّ يَستَقِرُّ أيّاماً في جَبَلٍ في طَرَفِ الحَرَمِ في فازَةٍ[۲۷۸] لَهُ مَضروبَةٍ - قالَ: فَأَخرَجَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام رَأسَهُ مِن فازَتِهِ، فَإِذا هُوَ بِبَعيرٍ يَخُبُّ[۲۷۹]، فَقالَ: هِشامٌ و رَبِّ الكَعبَةِ[۲۸۰]. قالَ: فَظَنَنّا[۲۸۱] أنَّ هِشاما رَجُلٌ مِن وُلدِ عَقيلٍ كانَ شَديدَ المَحَبَّةِ لَهُ. قالَ: فَوَرَدَ هِشامُ بنُ الحَكَمِ - و هُوَ أوَّلُ مَا اختَطَّت لِحيَتُهُ، و لَيسَ فينا إلّا مَن هُوَ أكبَرُ سِنّاً مِنهُ - قالَ: فَوَسَّعَ لَهُ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام و قالَ: ناصِرُنا بِقَلبِهِ و لِسانِهِ و يَدِهِ.

ثُمَّ قالَ: يا حُمرانُ! كَلِّمِ الرَّجُلَ، فَكَلَّمَهُ فَظَهَرَ عَلَيهِ حُمرانُ.

ثُمَّ قالَ: يا طاقي! كَلِّمهُ، فَكَلَّمَهُ فَظَهَرَ عَلَيهِ الأحوَلُ.

ثُمَّ قالَ: يا هِشامُ بنُ سالِمٍ! كَلِّمهُ، فَتَعارفا[۲۸۲].

ثُمَّ قالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام لِقَيسٍ الماصِرِ: كَلِّمهُ، فَكَلَّمهُ، فَأَقبَلَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام يَضحَكُ مِن كَلامِهِما مِمّا قَد أصابَ الشّامِيَّ.

فَقالَ لِلشّامِيِّ: كَلِّم هٰذَا الغُلامَ - يَعني هِشامَ بنَ الحَكَمِ - فَقالَ: نَعَم.

فَقالَ لِهِشامٍ: يا غُلامُ! سَلني في إمامَةِ هٰذا، فَغَضِبَ هِشامٌ حَتَّى ارتَعَدَ، ثُمَّ قالَ لِلشّامِيِّ: يا هٰذا! أ رَبُّكَ أنظَرُ لِخَلقِهِ أم خَلقُهُ لَانفُسِهِم؟

فَقالَ الشّامِيُّ: بَل رَبّي أنظَرُ لِخَلقِهِ، قالَ: فَفَعَلَ بِنَظَرِهِ لَهُم ماذا؟

قالَ: أقامَ لَهُم حُجَّةً و دَليلاً كَي لا يَتَشَتَّتوا أو يَختَلِفوا، يَتَأَ لَّفُهُم و يُقيمُ أوَدَهُم، و يُخبِرُهُم بِفَرضِ رَبِّهِم، قالَ: فَمَن هُوَ؟

قالَ: رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله، قالَ هِشامٌ: فَبَعدَ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله؟

قالَ: الكِتابُ وَ السُّنَّةُ، قالَ هِشامٌ: فَهَل نَفَعَنَا اليَومَ الكِتابُ و السُّنَّةُ في رَفعِ الاِختِلافِ عَنّا؟

قالَ الشّامِيُّ: نَعَم، قالَ: فَلِمَ اختَلَفنا أنَا و أنتَ و صِرتَ إلَينا مِنَ الشّامِ في مُخالَفَتِنا إيّاكَ؟

قالَ: فَسَكَتَ الشّامِيُّ.

فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام لِلشّامِيِّ: ما لَكَ لا تَتَكَلَّمُ؟

قالَ الشّامِيُّ: إن قُلتُ: «لَم نَختَلِف» كَذَبتُ، و إن قُلتُ: «إنَّ الكِتابَ وَ السُّنَّةَ يَرفَعانِ عَنَّا الاِختِلافَ» أبطَلتُ؛ لَا نَّهُما يَحتَمِلانِ الوُجوهَ، وإن قُلتُ: «قَدِ اختَلَفنا، و كُلُّ واحِدٍ مِنّا يَدَّعِي الحَقَّ» فَلَم يَنفَعنا إذاً الكِتابُ و السُّنَّةُ، إلّا أنَّ لي عَلَيهِ هٰذِهِ الحُجَّةَ.

فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: سَلهُ تَجِدهُ مَلِيّاً.

فَقالَ الشّامِيُّ: يا هٰذا! مَن أنظَرُ لِلخَلقِ؟ أ رَبُّهُم أو أنفُسُهُم؟

فَقالَ هِشامٌ: رَبُّهُم أنظَرُ لَهُم مِنهُم لَانفُسِهِم، فَقالَ الشّامِيُّ: فَهَل أقامَ لَهُم مَن يَجمَعُ لَهُم كَلِمَتَهُم و يُقيمُ أوَدَهُم و يُخبِرُهُم بِحَقِّهِم مِن باطِلِهِم؟

قالَ هِشامٌ: في وَقتِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أو السّاعَةَ؟

قالَ الشّامِيُّ: في وَقتِ رَسولِ اللهِ؛ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ السّاعَةَ مَن؟

فَقالَ هِشامٌ: هٰذَا القاعِدُ الَّذي تُشَدُّ إلَيهِ الرِّحالُ، و يُخبِرُنا بِأَخبارِ السَّماءِ (وَالأرضِ) وِراثَةً عَن أبٍ عَن جَدٍّ، قالَ الشّامِيُّ: فَكَيفَ لي أن أعلَمَ ذٰلِكَ؟

قالَ هِشامٌ: سَلهُ عَمّا بَدا لَكَ، قالَ الشّامِيُّ: قَطَعتَ عُذري، فَعَلَيَّ السُّؤالَ.

فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: يا شامِيُّ! اُخبِرُكَ كَيفَ كانَ سَفَرُكَ؟ و كَيفَ كانَ طَريقُكَ؟ كانَ كَذا و كَذا. فَأَقبَلَ الشّامِيُّ يَقولُ: صَدَقتَ، أسلَمتُ لِلهِ السّاعَةَ، فَقالَ أبو عَبدِاللّهعلیه السلام: بَل آمَنتَ بِاللّهِ السّاعَةَ، إنَّ الإِسلامَ قَبلَ الإِيمانِ، و عَلَيهِ يَتَوارَثونَ و يَتَناكَحونَ، وَ الإيمانُ عَلَيهِ يُثابَونَ، فَقالَ الشّامِيُّ: صَدَقتَ، فَأَنَا السّاعَةَ أشهَدُ أن لا إلٰهَ إلَا اللهُ، و أنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و أنَّكَ وَصِيُّ الَاوصِياءِ.

ثُمَّ التَفَتَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام إلیٰ حُمرانَ، فَقالَ: تُجرِي الكَلامَ عَلَى الَاثَرِ فَتُصيبُ[۲۸۳]. وَ التَفَتَ إلیٰ هِشامِ بنِ سالِمٍ، فَقالَ: تُريدُ الَاثَرَ و لا تَعرِفُهُ. ثُمَّ التَفَتَ إلَى الَاحوَلِ، فَقالَ: قَيّاسٌ رَوّاغٌ[۲۸۴]، تَكسِرُ باطِلاً، بِباطِلٍ إلّا أنَّ باطِلَكَ أظهَرُ. ثُمَّ التَفَتَ إلیٰ قَيسٍ الماصِرِ، فَقالَ: تَتَكَلَّمُ و أقرَبُ ما تَكونُ مِنَ الخَبَرِ عَن رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أبعَدَ ما تَكونُ مِنهُ[۲۸۵]، تَمزُجُ الحَقَّ مَعَ الباطِلِ، و قَليلُ الحَقِّ يَكفي عَن كَثيرِ الباطِلِ، أنتَ و الاَحوَلُ قَفّازانِ[۲۸۶] حاذِقانِ.

قالَ يونُسُ: فَظَنَنتُ وَ اللهِ أَنَّهُ يَقولُ لِهِشامٍ قَريباً مِمّا قالَ لَهُما، ثُمَّ قالَ: يا هِشامُ، لا تَكادُ تَقَعُ تَلوي رِجلَيكَ، إذا هَمَمتَ بِالأرضِ طِرتَ[۲۸۷]، مِثلُكَ فَليُكَلِّمِ النّاسَ، فَاتَّقِ الزَّلَّةَ، وَ الشَّفاعَةُ مِن وَرائِها إن شاءَ اللهُ.[۲۸۸]

77. الکافی - به نقل از یونس بن یعقوب -: نزد امام صادق علیه السلام بودم که مردی شامی نزد او آمد و گفت: من به کلام، فقه و احکام واقفم و برای مناظره با یاران تو آمدهام.

امام صادق علیه السلام فرمود: «سخن تو از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است یا از خودت؟».

گفت: از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و از خودم.

امام صادق علیه السلام فرمود: «بنا بر این، تو شریک پیامبر خدا هستی؟».

گفت: خیر.

فرمود: «پس، از راه وحی از خداوند شنیدهای و به تو خبر داده است؟».

گفت: نه.

فرمود: «آیا پیروی از تو، همچون پیروی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله واجب است؟».

پاسخ داد: نه.

آن گاه امام صادق علیه السلام رو به من کرد و فرمود: «ای یونس بن یعقوب! وی پیش از آن که سخن بگوید، خود را محکوم کرد». سپس فرمود: «ای یونس! اگر بحثهای کلامی را خوب میدانستی، با وی بحث میکردی». [پیش خود گفتم:] ای وای! و سپس به امام گفتم: قربانت بروم! از شما شنیدهام که از بحثهای کلامی نهی میکردی و میفرمودی: «وای بر متکلّمان که میگویند: "این، پذیرفتنی است و آن، پذیرفتنی نیست؛[۲۸۹] این رواست و آن نارواست؛ این را میفهمیم و آن را نمیفهمیم!"».[۲۹۰]

امام صادق علیه السلام فرمود: «گفتم وای بر آنان، اگر آنچه را که من میگویم، ترک کنند و در پی آنچه خود میخواهند، بروند».[۲۹۱]

سپس به من فرمود: «نزدیک در برو و بنگر. هر کدام از متکلّمان را دیدی، بیاور». حُمران بن اَعیَن، احول و هشام بن سالم را - که مباحث کلامی را خوب میفهمیدند - و [نیز] قیس بن ماصر را - که به نظر من از همه به مباحث کلامی تواناتر بود و مباحث کلامی را از امام زین العابدین علیه السلام آموخته بود - آوردم. هنگامی که مجلس با حضور ما تشکیل شد امام صادق علیه السلام – که همواره پیش از حج، چند روزی در کوهی کنار حرم در سایبانی که برای خود میزد، مستقر میشد -، سر از سایبان بیرون آورد که ناگاه چشمش به شتری در حال دویدن افتاد. پس فرمود: «سوگند به خدای کعبه، هشام است!».[۲۹۲] و ما فکر کردیم مقصودش هشام از فرزندان عقیل است که امام علیه السلام وی را بسیار دوست میداشت. وقتی آمد، دیدیم هشام بن حکم است که ریشش تازه روییده بود و همۀ ما از وی بزرگتر بودیم. امام صادق علیه السلام برای وی جا باز کرد و فرمود: «یاور ما با دل، زبان و دست!».

سپس فرمود: «ای حُمران! با این مرد [شامی] بحث کن». حمران با وی بحث کرد و بر وی پیروز شد.

سپس فرمود: «مؤمنِ طاق! با وی بحث کن». او نیز با وی بحث کرد و بر او پیروز شد. سپس فرمود: «ای هشام بن سالم! با وی مباحثه کن». وی بحث کرد و هر دو هماوردی کردند.[۲۹۳] امام صادق علیه السلام سپس به قیس ماصر فرمود: «با وی حرف بزن» و قیس با وی بحث کرد و امام صادق علیه السلام از آنچه بر شامی در مباحثه میگذشت، میخندید.

آن گاه به مرد شامی فرمود: «با این نوجوان - یعنی هشام بن حکم - بحث میکنی؟».

گفت: باشد.

آن گاه شامی خطاب به هشام گفت: ای نوجوان! در بارۀ امامت این مرد از من بپرس.

هشام، از این سخن، چنان خشم گرفت که بر خود میلرزید. سپس به شامی گفت: ای مرد! آیا خدای تو در بارۀ خلقش آگاهتر است، یا مردم، خودشان در بارۀ خودشان؟

مرد شامی گفت: خدای من بر خلقش آگاهتر است.

هشام گفت: خدا با این آگاهی برای مردم چه میکند؟

شامی پاسخ داد: برای آنان، حجّت و برهان، اقامه میکند تا پراکنده نشوند، یا اختلاف نکنند. آنان را به هم اُنس میدهد و کجی آنان را راست میگرداند و واجبات پروردگارشان را به آنان خبر میدهد.

هشام پرسید: آن [حجّت] کیست؟ شامی پاسخ داد: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله.

هشام پرسید: پس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله؟

شامی گفت: کتاب و سنّت.

هشام پرسید: آیا کتاب و سنّت، امروزه در رفع اختلاف میان ما سودی داشتهاند؟

شامی پاسخ داد: آری.

هشام گفت: پس چرا من و تو اختلاف داریم و تو از شام برای مخالفت با ما تا این جا آمدهای؟

مرد شامی ساکت شد.

امام صادق علیه السلام [از شامی] پرسید: «چرا سخن نمیگویی؟».

شامی گفت: اگر بگویم اختلاف نداریم، دروغ گفتهام و اگر بگویم کتاب و سنّت، اختلاف ما را از میان میبرند، نادرست است؛ زیرا قرآن و سنّت، رویکردهای گوناگون دارند. اگر بگویم اختلاف داریم و هر کدام از ما مدّعی حق است، در این صورت، کتاب و سنّت، سودی برای ما نداشتهاند. با این حال، من همین دلیل را علیه وی دارم.

امام صادق علیه السلام فرمود: «بپرس. وی را آگاه خواهی یافت».

مرد شامی گفت: ای مرد! چه کسی بر بندگان، آگاهتر است: پروردگارشان یا خودشان؟

هشام پاسخ داد: پروردگارشان از خودشان آگاهتر است.

شامی پرسید: آیا کسی را برگزیده است تا سخن آنان را یکی کند، کجیهایشان را راست سازد و از حق و باطلشان خبرشان دهد؟

هشام پرسید: در زمان پیامبر خدا یا اکنون؟

شامی گفت: در زمان پیامبر خدا، خود وی بود. اکنون چه کسی است؟

هشام گفت: همین شخص که نشسته و از هر جهت به سوی او بار سفر میبندند و اخبار آسمان [و زمین] را به وراثت از پدر [و] از جدّ به ما خبر میدهد.

شامی گفت: از کجا این مسئله را بدانم؟

هشام پاسخ داد: از هر آنچهمیخواهی، از او بپرس.

شامی گفت: ناچارم کردی، پس باید بپرسم.

امام صادق علیه السلام فرمود: «ای مرد شامی! آیا میخواهی از چگونگی سفر و راهت به تو خبر دهم که چگونه بود؟». سفرت چنین بود و چنان بود. شامی گفت: راست گفتی! هماکنون، به خدا، اسلام آوردم. امام صادق علیه السلام فرمود: «اکنون به خدا ایمان آوردی؛ چون اسلام، پیش از ایمان است. با اسلام، مردم از هم ارث میبرند و با هم ازدواج میکنند؛ ولی با ایمان، اجر میبرند». شامی گفت: راست گفتی. من اکنون گواهی میدهم که معبودی جز خدای یکتا نیست و محمّد صلی الله علیه و آله، فرستادۀ خداست و تو جانشین جانشینان [او] هستی.

سپس امام صادق علیه السلام به حُمران رو کرد و فرمود: «تو طبق روایت سخن میگویی و به حق میرسی»[۲۹۴] و به هشام بن سالم رو کرد و فرمود: «میخواهی طبق روایت سخن بگویی؛ امّا آن را نمیشناسی» و سپس به احول [مؤمن طاق] رو کرد و فرمود: «[تو] قیاسگرِ مکّار[ی].[۲۹۵] باطل را با باطل میشکنی؛ امّا باطلِ تو روشنتر است». سپس رو به قیس ماصر کرد و فرمود: «بحث میکنی و گاه که به خبر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نزدیک میشوی، از آنچه به آن نزدیک شدهای، دور میگردی.[۲۹۶] حق را با باطل در هم میآمیزی، در حالی که حقِّ اندک، از باطلِ فراوان، بینیاز میسازد. تو و احول [مؤمن طاق]، پُرخیز[۲۹۷] و کاردان هستید».

پنداشتم که امام، به هشام بن حکم هم سخنی نزدیک به سخنی که به آن دو فرمود، بر زبان خواهد راند. سپس فرمود: «ای هشام! هر گاه سوی زمین میآیی، پاهایت را جمع میکنی و اوج میگیری.[۲۹۸] مثل تو باید با مردم گفتگو کرد. از لغزش بپرهیز که پس از آن همراهی خداوند، پشتوانۀ توست ان شاﺀ اللّٰه».

78. رجال الكشّي عن أبي مالك الأحمسيّ: كانَ رَجُلٌ مِن الشُّراةِ[۲۹۹] يَقدَمُ المَدينَةَ في كُلِّ سَنَةٍ، فَكانَ يَأتي أبا عَبدِاللهِ علیه السلام، فَيودِعُهُ ما يَحتاجُ إلَيهِ، فَأَتاهُ سَنَةً مِن تِلكَ السِّنينَ و عِندَهُ مُؤمِنُ الطّاقِ، وَ المَجلِسُ غاصٌّ بِأَهلِهِ.

فَقالَ الشّارِي: وَدِدتُ أنّي رَأَيتُ رَجُلاً مِن أصحابِكَ اُكَلِّمُهُ.

فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام لِمُؤمِنِ الطّاقِ: كَلِّمهُ يا مُحَمَّدُ. فَكَلَّمَهُ فَقَطَعَهُ سائِلاً و مُجيباً.

فَقالَ الشّاري لأبي عَبدِاللهِ علیه السلام: ما ظَنَنتُ أنَّ في أصحابِكَ أحَداً يُحسِنُ هٰكَذا، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: إنَّ في أصحابي مَن هُوَ أكثَرُ مِن هٰذا.

قالَ: فَأَعجَبَت مُؤمِنَ الطّاق نَفسُهُ، فَقالَ: يا سَيِّدي سَرَرتُكَ؟ قالَ: و اللهِ لَقَد سَرَرتَني، وَ اللهِ لَقَد قَطَعتَهُ، وَ اللهِ لَقَد حَصَرتَهُ، و اللهِ ما قُلتَ مِنَ الحَقِّ حَرفاً واحِدا! قالَ: و كَيفَ؟ قالَ: لَا نَّكَ تُكَلِّمُ عَلَى القِياسِ، وَ القِياسُ[۳۰۰] لَيسَ مِن ديني.[۳۰۱]

78. رجال الکشّی - به نقل از ابو مالک اَحمَسی -: مردی خارجیمذهب[۳۰۲]، هر سال وارد مدینه میشد و به نزد امام صادق علیه السلام میآمد و لوازم مورد نیازش را نزد امام به امانت میسپرد. یکی از سالهایی که نزد ایشان آمد، مؤمنِ طاق هم نزد امام علیه السلام بود ومجلس، پُر از جمعیّت بود.

مرد خارجی گفت: علاقهمند هستم که یکی از یارانت را ببینم و با وی گفتگو کنم.

امام صادق علیه السلام به مؤمنِ طاق فرمود: «ای محمّد! با وی مناظره کن». وی با خارجی شروع به بحث کرد و در سؤال و جواب، امانش را برید.

خارجی به امام صادق علیه السلام گفت: «فکر نمیکردم در میان یاران تو کسی چنین نیکو مناظره کند!

امام صادق علیه السلام فرمود: «در میان یاران من، قویتر از این هم هست». مؤمنِ طاق خشنود شد و گفت: آقای من! آیا شما را خوشحال کردم؟

امام صادق علیه السلام فرمود: «سوگند به خدا، خوشحالم کردی. سوگند به خدا راهش را بستی. سوگند به خدا در بندش انداختی. سوگند به خدا حتّی یک حرف حق نزدی!».

مؤمنِ طاق گفت: چه طور؟

فرمود: «چون بر پایۀ قیاس سخن گفتی و قیاس،[۳۰۳] از دین من نیست».

79. تصحيح الاعتقاد: رُوِيَ أنَّ الصّادِقَ علیه السلام نَهیٰ رَجُلاً عَنِ الكَلامِ و أمَرَ آخَرَ بِهِ، فَقالَ لَهُ بَعضُ أصحابِهِ: جُعِلتُ فِداكَ، نَهَيتَ فُلاناً عَنِ الكَلامِ و أمَرتَ هٰذا بِهِ! فَقالَ علیه السلام: هٰذا أبصَرُ بِالحُجَجِ و أرفَقُ مِنهُ.[۳۰۴]

79. تصحیح الاعتقاد: در بارۀ امام صادق علیه السلام روایت شده است که شخصی را از ورود به مناظره نهی فرمود و به شخص دیگری برای این کار، دستور داد. بعضی از یاران ایشان گفتند: فدایت شویم! فلانی را از ورود به مناظره نهی کردی و دیگری را به آن فرمان دادی؟ امام صادق علیه السلام فرمود: «وی به استدلالها، بیناتر و مدارا کنندهتر از دیگری است».

2 / ۱ - 2: النَّظَرُ إلَى القَولِ لَا القائِلِ

۲ / ۱ - ۲: نگاه کردن به گفتار و نه گوینده

الكتاب

(فَبَشِّرْ عِبَادِ * ٱلَّذِینَ یسْتَمِعُونَ ٱلْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِكَ ٱلَّذِینَ هَدَاهُمُ ٱللهُ وَ أُولٰئِكَ هُمْ أُولُوا ٱلَالْبَٰبِ).[۳۰۵]

(پس بشارت ده به آن بندگان من * که به سخن، گوش فرا میدهند و بهترین آن را پیروی میکنند. اینان اند که خدایشان راه نموده و اینان همان خردمندان اند).

الحديث

80. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: خُذِ الحِكمَةَ، و لا يَضُرُّكَ مِن أيِّ وِعاءٍ خَرَجَت.[۳۰۶]

80. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: حکمت را فرا گیر و این که از کجا بیرون آمده، به تو آسیبی نمیرساند.

81. الإمام عليّ علیه السلام: انظُر إلىٰ ما قالَ، و لا تَنظُر إلىٰ مَن قالَ.[۳۰۷]

81. امام علی علیه السلام: به آنچه گفته شد بنگر و به کسی که گفته منگر.

82. عنه علیه السلام: خُذِ الحِكمَةَ مِمّن أتاكَ بِها، وَ انظُر إلیٰ ما قالَ و لا تَنظُر إلیٰ مَن قالَ.[۳۰۸]

82. امام علی علیه السلام: حکمت را از هر که به تو آموخت، فرا گیر. به آنچه گفته شد بنگر و به آن که گفته منگر.

83. عنه علیه السلام: ضالَّةُ الحَكيمِ الحِكمَةُ، فَهُوَ يَطلُبُها حَيثُ كانَت.[۳۰۹]

83. امام علی علیه السلام: گمشدۀ حکیم، حکمت است. هر جا که باشد، آن را خواهد جُست.

84. عنه علیه السلام: العِلمُ ضالَّةُ المُؤمِنِ، فَخُذوهُ و لَو مِن أيدِي المُشرِكينَ، و لا يَأنَف أحَدُكُم أن يَأخُذَ الحِكمَةَ مِمَّن سَمِعَها مِنهُ.[۳۱۰]

84. امام علی علیه السلام: دانش، گمشدۀ مؤمن است. آن را فرا گیرید، گرچه از دستِ مشرکان باشد. نباید کسی از شما، از فراگیری حکمت از دارندۀ آن، احساس عار کند.

85. عيسى علیه السلام: خُذُوا الحَقَّ مِن أهلِ الباطِلِ، و لا تَأخُذُوا الباطِلَ مِن أهلِ الحَقِّ، كونوا نُقّادَ الكَلامِ.[۳۱۱]

85. عیسی علیه السلام: حق را از اهل باطل فرا گیرید و باطل را از اهل حق فرا مگیرید و نقّادان سخن باشد.

راجع: موسوعة العقائد الإسلاميّة ج ۲ ص ۲۵۸ (الفصل الثالث: آداب التعلّم / قبول الحقّ ممّن أتى به).

ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامی: ج 3 ص 9۵ (پذیرش حق از هر کس).

2 / ۱ - 3: اِتِّباعُ العِلمِ

۲ / ۱ - ۳: پیروی از دانش

الكتاب

(وَ قَالُواْ لَن يَدْخُلَ ٱلْجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَٰرَیٰ تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَٰنَكُمْ إِن كُنتُمْ صَٰدِقِينَ).[۳۱۲]

(و گفتند: «هرگز کسی به بهشت وارد نمیشود، مگر آن که یهودی یا مسیحی باشد. این آرزوهای [بیپایۀ] آنان است. بگو: اگر راست میگویید، دلیل خود را بیاورید).

(هَأَنتُمْ هَؤُلَاءِ حَٰجَجْتُمْ فِيمَا لَكُم بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيمَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَ ٱللهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ).[۳۱۳]

(هان! شما [اهل کتاب] همانانی هستید که در بارۀ آنچه به آن دانش داشتید، محاجّه کردید. پس چرا در بارۀ چیزی که بِدان دانشی ندارید، محاجّه میکنید، با آن که خدا میداند و شما نمیدانید؟!).

(أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِ ءَالِهَةً قُلْ هَاتُواْ بُرْهَٰنَكُمْ هَٰذَا ذِكْرُ مَن مَّعِىَ وَ ذِكْرُ مَن قَبْلِى بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ٱلْحَقَّ فَهُم مُّعْرِضُونَ).[۳۱۴]

(آیا به جای او خدایانی برای خود گرفتهاند؟ بگو: «برهانتان را بیاورید». این است یادنامۀ هر که با من است و یادنامۀ هرکه پیش از من بوده است. [نه؛] بلکه بیشترشان حق را نمیشناسند و در نتیجه، از آن روی گرداناند).

(وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَٰدِلُ فِى ٱللهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَٰنٍ مَّرِيدٍ).[۳۱۵]

(و از [میان] مردم کسانی هستند در بارۀ خدا بدون هیچ علمی مجادله میکنند و از هر شیطانِ سرکشی پیروی مینمایند).

(وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَٰدِلُ فِى ٱللهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا هُدًى وَ لَا كِتَٰبٍ مُّنِيرٍ).[۳۱۶]

(و از [میان] مردم، کسانی هستند که در بارۀ خدا بدون هیچ دانش و بی هیچ رهنمود و کتاب روشنی مجادله میکنند).

(وَ مَن يَدْعُ مَعَ ٱللهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ لَا بُرْهَٰنَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ ٱلْكَٰفِرُونَ).[۳۱۷]

(و هرکس با خدا معبود دیگری بخواند، برای آن برهانی نخواهد داشت. پس حسابش فقط با پروردگارش است. در حقیقت، کافران رستگار نمیشوند).

(أَمَّن يَبْدَؤُاْ ٱلْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَاءِ وَ ٱلَارْضِ أَ ءِلَٰهٌ مَّعَ ٱللهِ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَٰنَكُمْ إِن كُنتُمْ صَٰدِقِينَ).[۳۱۸]

(یا آن کس که خلقت را آغاز میکند و سپس آن را باز میآورد، و آن کس که از آسمان و زمین به شما روزی میدهد؟ آیا معبودی با خداست؟ بگو: اگر راست میگویید، برهان خویش را بیاورید).

(ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِى ءَايَٰتِ ٱللهِ بِغَيْرِ سُلْطَٰنٍ أَتٰاهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ ٱللهِ وَ عِندَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كَذَٰلِكَ يَطْبَعُ ٱللهُ عَلیٰ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ).[۳۱۹]

(کسانی که در بارۀ آیات خدا - بدون حجّتی که برای آنان آمده باشد - مجادله میکنند، [این ستیزه] در نزد خدا و نزد کسانی که ایمان آوردهاند، [مایۀ] عداوتی بزرگ است. این گونه، خدا بر دل هر متکبّر زورگویی مُهر مینهد).

(إِنَّ ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِى ءَايَٰتِ ٱللهِ بِغَيْرِ سُلْطَٰنٍٍ أَتٰاهُمْ إِن فِى صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ مَّا هُم بِبَٰلِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلْبَصِيرُ).[۳۲۰]

(در حقیقت، آنان که در بارۀ نشانههای خدا - بی آن که حجّتی برایشان آمده باشد - به مجادله بر میخیزند، در دلهایشان جز خودبزرگبینی نیست [و] آنان به آن [بزرگی که آرزویش را دارند] نخواهند رسید. پس به خدا پناه جوی؛ زیرا او خود، شنوای بیناست).

الحديث

86. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: مَن أعانَ عَلیٰ خُصومَةٍ بِغَيرِ عِلمٍ، كانَ في سَخَطِ اللهِ حَتّیٰ يَنزِعَ.[۳۲۱]

86. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: کسی که ندانسته در نزاعی یاری رساند، تا هنگام دست کشیدن از نزاع، در خشم خداست.

87. عنهصلی الله علیه و آله: مَن جادلَ في خُصومَةٍ بِغَيرِ عِلمٍ، لَم يَزَل في سَخَطِ اللهِ حَتّیٰ يَنزِ عَ.[۳۲۲]

87. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس در دعوایی بدون دانش مجادله کند، پیوسته در ناخشنودی خدا خواهد بود تا آن گاه که دست [از مجادله] بکشد.

88. عنه صلی الله علیه و آله: إنَّ مِن خِيارِ اُمَّتي قَوماً... و يَتَّبِعونَ البُرهانَ.[۳۲۳]

88. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: از بهترینهای امّت من، مردمی هستند... که پیرو برهان اند.

89. الإمام زينالعابدين علیه السلام: إنَّ أهلَ البَصرَةِ كَتَبوا إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍ علیه السلام يَسأَلونَهُ عَنِ الصَّمَدِ، فَكَتَبَ إلَيهِم: بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحيمِ، أمّا بَعدُ؛ فَلا تَخوضوا فِي القُرآنِ، و لا تُجادِلوا فيهِ، و لا تَتَكَلَّموا فيهِ بِغَيرِ عِلمٍ؛ فَقَد سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله يَقولُ: مَن قالَ فِي القُرآنِ بِغَيرِ عِلمٍ، فَليَتَبَوَّأ مَقعَدُهُ مِنَ النّارِ.…[۳۲۴]

89. امام زین العابدین علیه السلام: بصریان به حسین بن علی علیهما السلام نامهای نوشتند و از وی در بارۀ معنای «صمد» پرسیدند. در پاسخ به آنان نوشت: «به نام خداوند مهرگستر مهربان! امّا بعد، در قرآن، ژرفکاو نشوید و در آن، مجادله نکنید و در بارۀ آن، بدون دانش، بحث نکنید. از جدّم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که میفرمود: هر کس بدون دانش در بارۀ قرآن چیزی بگوید، جایگاهش را باید از آتش برگیرد...».

90. الكافي عن زرارة: سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ علیه السلام: ما حَقُّ اللهِ عَلَى العِبادِ؟ قالَ: أن يَقولوا ما يَعلَمونَ، و يَقِفوا عِندَ ما لا يَعلَمونَ.[۳۲۵]

90. الکافی - به نقل از زراره -: از امام باقر علیه السلام پرسیدم: حقّ خدا بر بندگان چیست؟ فرمود: «این که آنچه را میدانند بگویند، و از آنچه نمیدانند زبان نگه دارند».

91. الإمام الصادق علیه السلام: إنَّ اُناسا دَخَلوا عَلیٰ أبي - رَحمَةُ اللهِ عَلَيهِ - فَذَكروا لَهُ خُصومَتَهُم مَعَ النّاسِ، فَقالَ لَهُم: هَل تَعرِفونَ كِتابَ اللهِ، ما كانَ فيهِ ناسخٌ أو مَنسوخٌ؟ قالوا: لا. فَقالَ لَهُم: و ما يَحمِلُكُم عَلَى الخُصومَةِ؟ لَعَلَّكُم تُحِلّونَ حَراماً و تُحَرِّمونَ حَلالاً و لا تَدرونَ، إنَّما يَتَكَلَّمُ في كِتابِ اللهِ مَن يَعرِفُ حَلالَ اللهِ و حَرامَهُ. قَالوا لَهُ: أ تُريدُ أن تَكونَ مُرجِئَةً؟ قالَ لَهُم أبي: لَقَد عَلِمتُم - وَ يحَكُم - ما أنا بِمُرجئٍ، و لٰكِنّي أمرتُکم بالحَقِّ.[۳۲۶]

91. امام صادق علیه السلام: گروهی نزد پدرم - که خدای رحمتش کند - آمدند و از کشمکش خود با مردم (مخالفان)، به ایشان خبر دادند. به آنان فرمود: «آیا ناسخ و منسوخ کتاب خدا را میشناسید؟».

گفتند: نه.

به آنان فرمود: «چه چیزی شما را به کشمکش خوانده است؟ شاید شما ندانسته حرام را حلال و حلال را حرام میکنید! تنها، کسی در بارۀ کتاب خدا بحث میکند که حلال و حرام خدا را بشناسد».

آنان به ایشان گفتند: آیا میخواهی از مرجئه باشی؟

پدرم به آنان فرمود: «وای بر شما! میدانید که من از مرجئه نیستم؛ ولی میخواهم شما را به [رعایت] حق فراخوان کنم».

2 / ۱ - ۴: الاِستِظهارُ بِالحَقِّ

۲ / 1 - ۴: یاری خواستن از حق

92. الإمام عليّ علیه السلام: بِالحَقِّ يَستَظهِرُ المُحتَجُّ.[۳۲۷]

92. امام علی علیه السلام: استدلال کننده، از حقیقت، یاری میجوید.

93. عنه علیه السلام: مَنِ احتَجَّ بِالحَقِّ فَلَجَ[۳۲۸].[۳۲۹]

93. امام علی علیه السلام: کسی که با حقیقت احتجاج کند، پیروز میشود.

94. عنه علیه السلام: لا يُخصَم مَن يَحتَجُّ بِالحَقِّ.[۳۳۰]

94. امام علی علیه السلام: با کسی که با حقیقت احتجاج می کند، درگیر نشود.

2 / ۱ - ۵: الاِستِرشادُ مِنَ القُرآنِ وَ السُّنَّةِ

۲ / 1 - ۵: راهنمایی گرفتن از قرآن و سنّت

95. رسول اللّٰه صلی الله علیه و آله - في صِفَةِ القُرآنِ -: مَن اتَّبَعَ ما فیه اهتَدیٰ، و مَن خاصَمَ بِهِ فَلَحَ، و مَن قاتَلَ بِهِ نُصِرَ.[۳۳۱]

95. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - در وصف قرآن -: آن که از قرآن تبعیت کند، هدایت مییابد و آن که با قرآن استدلال کند، پیروز میشود و آن که به وسیلۀ قرآن بجنگد، چیره میشود.

96. الإمام عليّ علیه السلام - مِن کتابِهِ لِأشترِ حینَ وَلّاهُ مِصرَ -: وَرادُد إلی اللهِ و رسولِهِ ما یُضلِعُكَ مِن الخُطُوبِ، و یَشتَبِهُ علَیكَ مِن الاُمورِ؛ فقد قالَ اللهُ تعالی لِقَومٍ أحَبُّ إرشادَهُم: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا)[۳۳۲] فالرَّدُّ إلی اللهِ الأخذُ بِمُحکَمِ کتابِهِ، و الرَّدُ إلی الرَّسولِ الأخذُ بِسُنَّتِهِ الجامِعَةِ غیرِ المُفَرَّقَةِ.[۳۳۳]

96. امام علی علیه السلام - در فرمان ولایت مصر به مالک اشتر -: مسائل دشواری را که از پس آنها بر نمی‌آیی و کارهایی را که در آنها شبهه (تردید) داری، به خدا و رسول او ارجاع ده؛ چرا که خدای متعال به کسانی که دوست داشته ارشادشان کند، فرموده است: (ای کسانی که اسلام آورده‌اید! از خدا فرمان برید و رسول و اولو الأمر خود را اطاعت کنید و چنانچه در بارۀ چیزی اختلاف کردید، آن را به خدا و رسول، ارجاع دهید). ارجاع دادن به خداوند، همان عمل کردن به محکمات کتاب اوست و ارجاع دادن به رسول، همان عمل کردن به آن سنّتی از اوست که مایۀ اتحاد (همبستگی) باشد و از پراکندگی (تفرقه) جلوگیری کند.

97. عنه علیه السلام - فيما کَتَبَ لمعاویة في قَضیةِ التحکیم -: إِنَّا نَنزِلُ عِندَ حُکمِ اللهِ وَ کِتَابِهِ وَ أَلَّا یَجمَعُ بَینَنَا إلَّا إِیَّاهُ وَ أَنَّ کِتَابَ اللهِ وَ بَینَکُم مِن فَاتِحَتَه إِلَی خَاتِمَتِهِ...؛ فَمَا وَجَدَ الحَکَمَانِ فِي کِتَابِ اللهِ بَینَنَا وَ بَینَکُم فَإِنَّهُمَا یَتبَعَانِهِ وَ مَا لَم یَجِدَاهُ فِي کِتَابِ اللهِ أَخَذَا بِالسُّنَّةِ العَادِلَةِ الجَامِعَةِ غَیرِ المُفَرَّقَةِ.

97. امام علی علیه السلام - در نامۀ خود به معاویه در قضیه حکمیت -: ما سر تعظیم به فرمان خدا و کتاب او فرود می‌آوریم و بدان گردن می‌نهیم که هیچ چیزی جز آن، میانه ما را گرد نیاورد، و بر این اتّفاق داریم که تمامی کتاب خدا از آغاز تا پایانش میانۀ ما و شما باشد... . پس داوران (دو حَکَم) آنچه در کتاب خدا در مورد اختلاف بین ما یافتند، از همان پیروی می‌کنند، و اگر در کتاب خدا چیزی ناظر بر این اختلاف نیافتند، به سنّت وحدت‌بخش (/ مستمر و همگانیِ) عادلانۀ مورد اتفاق امّتْ متوسّل می‌شوند.

98. الإمام الصادق علیه السلام - في قَولِهِ تَعالیٰ: (ٱدْعُ إلیٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ ٱلْمَوْعِظَةِ ٱلْحَسَنَةِ وَ جَٰدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ)[۳۳۴] -: يَعني بِالقُرآنِ.[۳۳۵]

98. امام صادق علیه السلام - در تفسیر این آیه: (با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به آن [شیوهای] که نیکوتر است، مجادله نما) -: یعنی با قرآن.

99. عنه علیه السلام: حاجُّوا النّاسَ بِكَلامي، فَإِن حَجَّوكُم فَأَنَا المَحجوجُ.[۳۳۶]

99. امام صادق علیه السلام: با سخن من با مردم (مخالفان) گفتگو کنید. اگر بر شما اعتراض کنند، من مورد اعتراض قرار خواهم گرفت.

100. الإمام عليّ علیه السلام - لِعَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ لَمّا بَعَثَهُ لِلإِحتِجاجِ عَلَی الخَوارِجِ -:‌ لا تُخاصِمهُم بِالقُرآنِ؛ فإِنَّ القُرآنِ حَمّالٌ ذو وُجوهٍ، تَقولُ وَ یَقولونَ، و لٰکن حاجِجهُم (خاصِمهُم) بالسُّنَّةِ؛ فَإنَّهُم لَن یَجِدوا عَنها مَحیصاً.[۳۳۷]

100. امام علی علیه السلام - در توصیه به عبداللّٰه بن عبّاس هنگامی که او را برای اتمام حجت با خوارج فرستاد -: با آنان، با قرآن گفتگو نکن؛ زیرا قرآن، رویکردهای گوناگون را پذیراست. تو میگویی و آنان میگویند؛ ولی با آنان با سنّتْ گفتگو کن؛ چون آنان از سنّت، گریزگاهی پیدا نخواهند کرد.

ایضاح

لبیان هذه الأحادیث الإشارة إلی نقطتین:

۱. المراد بالسنّة هو الأحادیثالتیي ثبتت نسبتها للنبي صلی الله علیه و آله أو أهل البیت علیهم السلام.[۳۳۸]

۲. المراد من وصیة أمیر المؤمنین علیه السلام لابن عباس هو أنّه ینبغي في المناظرة مع الخوارج الاعتماد علی أدلّة واضحة و لها مصادیق خارجیة واضحة بحیث لایتمکنون من تأویله و تفسیره بحسب رغباتهم و أهوائهم، و دلیل کهذا، کان ینحصر في ذلك العصر في سنّة رسول الله صلی الله علیه و آله. و لهذا فإنّ الاعتماد علی القرآن في مثل هذه المواطن سوف لا ینتهي للنتیجة المطلوبة. نعم، القرآن أفضل دلیل لإثبات الحقّ في المواطن التي أعرب فیها عن شیيء بصراحة ووضوح. وعلیه فالاحدیث المذکور لا ینافي الأحادیث الواردة في متن الکتاب.

توضیح

در تبیین این احادیث، دو نکته شایان توجّه است:

1. مقصود از سنّت، احادیثی است که استناد آنها به پیامبر یا اهل بیت علیهم السلام ثابت شده است.[۳۳۹]

2. مقصود، از سفارش امیر مؤمنان علیه السلام به ابن عباس، آن است که در مناظره با خوارج باید به دلیلى استناد کنى که به گونه روشن، مصداق خارجی داشته باشد و آنها نتوانند آن را به دلخواه خود تفسیر و توجیه کنند، و چنین دلیلى، امروز، تنها در سنّت و سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله یافت مىشد. بنا بر این، در این گونه موارد، استناد به قرآن در مناظره، بىنتیجه است. البتّه در مواردى که قرآن با صراحت، مطلبى را بیان کرده است، بهترین دلیل براى اثبات حق است. پس در مجموع، حدیث یاد شده، با احادیثی که در متن آمده، منافاتى ندارد.

چگونگی بهرهگیری از قرآن در مجادله

یکی از روشهای گفتگو با قرآن، بهرهگیری از آیات قرآنی هنگام استدلال است؛ ولی گفتگو با قرآن، به این روش، منحصر نیست. نوع دیگری از گفتگو با قرآن وجود دارد و آن، بهرهگیری از شیوههایی است که قرآن در مجادلههایش با مشرکان و اهل کتاب به کار گرفته است. همچنین شکل دیگر گفتگو با قرآن، بهرهگیری از آموزههای قرآنی به طور غیر مستقیم و به پیش بردنِ روند استدلال به معارف قرآنی، بدون یادکرد از آیهای معین در ضمن استدلال است. در این شیوه، در آغاز ممکن است شخص، مطلب مشخّصی را از قرآن کریم بیرون آورد و آن گاه، اندیشۀ خویش را برای بیان برهان عقلی بر پایۀ همان مطلب، به کار اندازد.

عنوان «رهنمودجویی از قرآن»، هر سه شیوۀ یاد شده را در بر میگیرد و لازم نیست که به همان روش اوّل، یعنی بهرهگیری از آیهای خاص در ضمن استدلال، بسنده شود. حتّی در پارهای از فضاهای ویژه، بهرهگیری از آیات قرآنی و بویژه آیههای متشابه، یا قابل تأویل، به صلاح نیست، چنان که علی علیه السلام هنگام اعزام ابن عبّاس برای گفتگو با خوارج، دستور داد با آنان با قرآن گفتگو نکند؛ چون خوارج، اصحاب تأویل و افرادی لجوج بودند و قرآن را به رویکردهای گوناگون حمل میکردند تا به گونهای آن را موافق منافع خود سازند، در حالی که اگر به سیرۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله استدلال میکرد، آنان نمیتوانستند انکار کنند؛ چرا که پیامبر خدا در میان آن جامعه زیسته بود و صحابه‌اش و شاهدان رفتار و گفتارش هنوز زنده بودند و اخبار سیره و عملکرد پیامبر صلی الله علیه و آله هنوز فراگیر بود و قابل انکار و تأویل و تفسیرهای متناقض یا دوپهلو نبود.

اگر به احتجاج امام علی علیه السلام قبل از جنگ نهروان با خوارج دقّت کنیم، خواهیم دید که ایشان، همین شیوه را برگزیده و حجّت را بر آنان تمام کرده است و در نتیجه بیشترشان توبه کردند.

قرآن نیز همین روش را برگزیده است و برای ابطال آرای مخالفان، از مصداقهای عینی انکارناپذیر، بهره گرفته است. برای نمونه، در احتجاج بر آنانی که مسیح علیه السلام را به علّت نداشتن پدر، پسر خدا میپنداشتند، میگوید: بنا بر این، آدم هم باید پسر خدا باشد؛ چون وی نیز پدر نداشت، در حالی که آنان خود، بر این مطلب اقرار ندارند.[۳۴۰]

2 / ۱ - ۶: الصِّدقُ

۲ / 1 - ۶: راستی

101. الإمام عليّ علیه السلام: مَن صَدَقَت لَهجَتُهُ، قَوِيَت حُجَّتُهُ.[۳۴۱]

101. امام علی علیه السلام: آن که سخنش راست باشد، دلیلش قوی است.

102. عنه علیه السلام: مَن صَدَقَت لَهجَتُهُ، صَحَّت حُجَّتُهُ.[۳۴۲]

102. امام علی علیه السلام: آن کس که سخنش راست باشد، دلیلش درست است.

103. عنه علیه السلام: لايُغلَبُ مَن يَحتَجُّ بِالصِّدقِ.[۳۴۳]

103. امام علی علیه السلام: آنکه با راستی استدلال میکند، شکست نمیخورد.

104. عنه علیه السلام: الكَذّابُ مُتَّهَمٌ في قَولِهِ، وإن قَوِيَت حُجَّتُهُ و صَدَقَت لَهجَتُهُ.[۳۴۴]

104. امام علی علیه السلام: دروغگو در سخن خود، متّهم است، گرچه استدلالش قوی و حرفش راست باشد.

2 / ۱ - ۷: الإِنصافُ

۲ / 1 - ۷: با انصاف بودن

105. الإمام الصادق علیه السلام: أنصِف مَن خاصَمَكَ.[۳۴۵]

105. امام صادق علیه السلام: با خصم خود، با انصاف باش.

106. التوحيد عن الحسن بن محمّد النوفلي الهاشمي عن الإمام الرضا علیه السلام - فِي مُناظَرَتِهِ لَاصحابِ الَاديانِ وَ المَقالاتِ -: يا قَومِ، إن كانَ فيكُم أحَدٌ يُخالِفُ الإِسلامَ و أَرادَ أن يَسأَلَ فَليَسأَل غَيرَ مُحتَشِمٍ. فَقامَ إلَيهِ عِمرانُ الصّابِئُ - و كانَ واحِداً مِنَ المُتَكَلِّمينَ - فَقالَ: يا عالِمَ النّاسِ، لَولا أنَّكَ دَعَوتَ إلیٰ مَسأَلَتِكَ لَم اُقدِم عَلَيكَ بِالمَسائِلِ... أ فَتَأذَنُ لي أن أسأَلَكَ؟ قالَ الرِّضا علیه السلام: إن كانَ فِي الجَماعَةِ عِمرانُ الصّابِئُ فَأَنتَ هُوَ! قالَ: أنا هُوَ، قالَ: سَل يا عِمرانُ، و عَلَيكَ بِالنَّصَفَةِ وإيّاكَ وَ الخَطَلَ وَ الجَورَ.…[۳۴۶]

106. التوحید - به نقل از حسن بن محمّد نوفلی هاشمی در بارۀ مناظرۀ امام رضا علیه السلام با علمای ادیان و فرقهها -: «ای جماعت! اگر در میان شما کسی هست که مخالف اسلام است و میخواهد سؤالی کند، رودربایستی نکند و بپرسد». پس عمران صابی - که از متکلّمان بود - برخاست و گفت: ای مرد دانشمند! اگر دعوت به پرسیدن نکرده بودی، من اقدام به پرسیدن از تو نمیکردم... آیا اجازه میدهی که از تو بپرسم؟ [امام] رضا علیه السلام فرمود: «اگر در این جمع، عمران صابی وجود داشته باشد، باید خودت باشی؟».

گفت: بله، خودم هستم. فرمود: «بپرس، ای عمران! با انصاف باش و از یاوهگویی و بیهودگی بپرهیز...».

107. علل الشرائع عن محمّد بن سعيد الإذخري[۳۴۷]- و كانَ مِمَّن يَصحَبُ موسَى بنَ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ الرِّضا -: أنَّ مُوسیٰ أخبَرَهُ أنَّ يَحيَى بنَ أكثَمَ كَتَبَ إلَيهِ يَسأَلُهُ عَن مَسائِلَ، فيها: و أَخبِرني عَن قَولِ اللهِ عزّ و جلّ: (فَإِن كُنتَ فِى شَكٍّ مِّمَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ فَسْٔلِ ٱلَّذِينَ يَقْرَءُونَ ٱلْكِتَٰبَ مِن قَبْلِكَ)[۳۴۸] مَنِ المُخاطَبُ بِالآيَةِ؟ فَإِن كانَ المُخاطَبُ بِهِ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله، ألَيسَ قَد شَكَّ فيما أنزَلَ اللهُ عزّ و جلّ إلَيهِ؟ وإن كانَ المُخاطَبُ بِهِ غَيرَهُ، فَعَلیٰ غَيرِهِ إذاً اُنزِلَ الكِتابُ!

قالَ مُوسیٰ: فَسَأَلتُ أخي عَلِيَّ بنَ مُحَمَّدٍ علیه السلام عَن ذٰلِكَ، قالَ:

أمّا قَولُهُ: (فَإِن كُنتَ فِى شَكٍّ مِّمَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ فَسْٔلِ ٱلَّذِينَ يَقْرَءُونَ ٱلْكِتَٰبَ مِن قَبْلِكَ) فَإِنَّ المُخاطَبَ بِذٰلِكَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله، و لَم يَكُن في شَكٍّ مِمّا أنزَلَ اللهُ عزّ و جلّ، و لٰكِن قالَتِ الجَهَلَةُ: كَيفَ لا يَبعَثُ إلَينا نَبِيّاً مِنَ المَلائِكَةِ؟ إنَّهُ لَم يُفَرِّق بَينَهُ و بَينَ غَيرِهِ فِي الاِستِغناءِ عَنِ المَأكَلِ وَ المَشرَبِ وَ المَشيِ فِي الَاسواقِ! فَأَوحَى اللهُ عزّ و جلّ إلیٰ نَبِيِّهِ صلی الله علیه و آله: (فَسْٔلِ ٱلَّذِينَ يَقْرَءُونَ ٱلْكِتَٰبَ مِن قَبْلِكَ) بِمَحضَرٍ مِنَ الجَهَلَةِ: هَل يَبَعَثُ اللهُ رَسولاً قَبلَكَ إلّا و هُوَ يَأكُلُ الطَّعامَ و يَمشي فِي الَاسواقِ؟ و لَكَ بِهِم اُسوَةٌ. و إنَّما قالَ: (فَإِن كُنتَ فِى شَكٍّ) و لَم يَكُن، و لٰكِن لِيُنصِفَهُم[۳۴۹]، كَما قالَ لَهُ صلی الله علیه و آله: (فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَ أَبْنَآءَكُمْ وَ نِسَآءَنَا وَ نِسَآءَكُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ ٱللهِ عَلَى ٱلْكَٰذِبِينَ)[۳۵۰]، و لَو قالَ: «تَعالَوا نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَةَ اللهِ عَلَيكُم» لَم يَكونوا يُجيبونَ لِلمُباهَلَةِ، و قَد عَرَفَ أنَّ نَبِيَّهُ صلی الله علیه و آله مُؤَدٍّ عَنهُ رِسالَتَهُ و ما هُوَ مِنَ الكاذِبينَ، و كَذٰلِكَ عَرَفَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله أنَّهُ صادِقٌ فيما يَقولُ و لٰكِن أحَبَّ أن يُنصِفَ مِن نَفسِهِ.[۳۵۱]

107. علل الشرائع - به نقل از محمّد بن سعید اِذخری، از یاران موسی پسر امام جواد علیه السلام -: موسی به محمد بن سعید گفت: یحیی بن اکثم نامهای به وی نوشته و سؤالاتی را پرسیده است، از جمله این که: به من بگو: در آیۀ شریف (اگر از آنچه به سوی تو نازل کردهایم در تردیدی، از کسانی که پیش از تو کتاب [الهی] میخواندند، بپرس). مخاطب آیه کیست؟ اگر مخاطبش خود پیامبر صلی الله علیه و آله است، آیا او در آنچه خداوند عزّ و جلّ بر وی نازل فرمود، در تردید بوده است، و اگر مخاطب آن، شخص دیگری است، در این صورت، قرآن بر کسی غیر پیامبر نازل شده است؟

موسی گفت: من این سؤالات را از برادرم علی بن محمّد [امام هادی علیه السلام] پرسیدم. فرمود: «با این سخن خداوند: (اگر از آنچه به سوی تو نازل کردهایم در تردیدی، از کسانی که پیش از تو کتاب [الهی] میخواندند، بپرس)، مخاطب آن، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است؛ و او در آنچه خداوند عزّ و جلّ بر وی نازل فرمود، تردید نداشت؛ بلکه نادانان گفتند: چرا خداوند از میان فرشتگان، پیامبری سوی ما نفرستاده است او که در خوردن و نوشیدن و رفت و آمد در بازارها مانند دیگران است! پس، خدای عزّ و جلّ به پیامبرش صلی الله علیه و آله وحی فرمود که: در حضور این نادانان (از کسانی که پیش از تو کتاب میخواندند، بپرس): که آیا جز این است که خداوند، پیش از تو هر پیامبری را فرستاده، غذا میخورده و در کوچه و بازار راه میرفته است؟ تو هم مانند آنهایی. خداوند فرمود: (اگر در تردیدی)، او خود، تردید نداشت؛ بلکه برای رعایت انصاف با آنها (مشرکان) بود، چنان که [در جای دیگر] به او صلی الله علیه و آله فرمود: (بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا بخوانیم، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم) و اگر میفرمود: "بیایید مباهله کنیم و لعنت خدا را بر شما قرار دهیم"، آنها دعوت به مباهله را نمیپذیرفتند. این، در حالی است که خدا میدانست پیامبرش صلی الله علیه و آله رسالت او را به انجام میرساند و از دروغگویان [و مدّعیان دروغین نبوّت] نیست و پیامبر صلی الله علیه و آله هم میدانست که آنچه میگوید، راست است؛ امّا دوست داشت با انصاف رفتار کند».

108. الإمام عليّ علیه السلام: المِراءُ لا يَخلو مِن أربَعَةِ أوجُهٍ: إمّا أن تَتَماریٰ أنتَ و صاحِبُكَ فيما تَعلَمانِ، فَقَد تَرَكتُما بِذٰلِكَ النَّصيحَةَ و طَلَبتُمَا الفَضيحَةَ، و أضَعتُما ذٰلِكَ العِلمَ. أو تَجهَلانِهِ، فأَظهَرتُما جَهلاً و خاصَمتُما جَهلاً. و إمّا تَعلَمُهُ أنتَ فَظَلَمتَ صاحِبَكَ بِطَلَبِ عَثرَتِهِ. أو يَعلَمُهُ صاحِبُكَ فَتَرَكتَ حُرمَتَهُ، و لَم تُنزِلهُ مَنزِلَتَهُ.

و هٰذا كُلُّهُ مُحالٌ، فَمَن أنصَفَ و قَبِلَ الحَقَّ و تَرَكَ المُماراةَ فَقَد أوثَقَ إيمانَهُ، و أحسَنَ صُحبَةَ دينِهِ، و صانَ عَقلَهُ.[۳۵۲]

108. امام علی علیه السلام: جدالگری از چهار رو، خارج نیست: یا تو و همراهت در بارۀ چیزی جدال میکنید که هر دو میدانید. در این صورت، خیرخواهی را ترک کرده، آبروریزی را پیشه ساختهاید و دانش جدل را تباه ساختهاید. یا آن که، هیچ کدام نمیدانید. بنا بر این، نادانی را آشکار نمودهاید و از روی نادانی دشمنی ورزیدهاید. یا آن که تو تنها میدانی. در این صورت، با جستجوی لغزش دوستت، به وی ستم روا داشتهای. یا آن که دوست تو تنها میداند. در این صورت، حرمت وی را زیر پا گذاشته، وی را در جایگاه واقعیاش قرار ندادهای.

و همۀ اینها ناممکن است. بنا بر این، اگر کسی انصاف به خرج دهد و حق را بپذیرد و جدالگری را رها کند، ایمانش را استوار و دینش را نیکو و خِردش را پاس داشته است.

2 / ۱ - ۸: الاِستِعانَةُ باللهِ

۲ / 1 - ۸: یاری خواستن از خدا

109. الإمام زينالعابدين علیه السلام - مِن دُعائِهِ في مَكارِمِ الأخلاقِ -: اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ و آلِهِ، وَ اجعَل لي يَداً عَلیٰ مَن ظَلَمَني، و لِساناً عَلیٰ مَن خاصَمَني، و ظَفَراً بِمَن عانَدَني.[۳۵۳]

109. امام زین العابدین علیه السلام - در دعای «مکارم الأخلاق» -: پروردگارا! بر محمّد و خاندانش درود فرست و مرا بر آنان که بر من ستم کردهاند، توانا کن و بر کسی که با من بحث میکند، زبانی گویا ده و بر آن که با من دشمنی میکند، پیروزم فرما.

110. عنه علیه السلام - فِي الدُّعاءِ المُسَمّیٰ بِالإِنجيلِيَّةِ -: أعوذُ بِكَ مِن دُعاءٍ مَحجوبٍ، و رَجاءٍ مَكذوبٍ، و حَياءٍ مَسلوبٍ، وَ احتِجاجٍ مَغلوبٍ، و رَأيٍ غَيرِ مُصيبٍ.[۳۵۴]

110. امام زین العابدین علیه السلام - در دعای معروف به انجیلیه -: به تو پناه میبرم از دعای ناپذیرفته، و امیدِ واهی، و شرم از میان رفته، و استدلال شکست خورده، و نظریۀ نادرست.

111. الإمام الصادق علیه السلام - لِنوحٍ أبِي اليَقظانِ -: اُدعُ بِهٰذَا الدُّعاءِ: اللّٰهُمَّ إنّي... أسأَ لُكَ السَّعَةَ فِي الرِّزقِ، وَ الزُّهدَ فِي الكَفافِ، وَ المَخرَجَ بِالبَيانِ مِن كُلِّ شُبهَةٍ، وَ الصَّوابَ في كُلِّ حُجَّةٍ، وَ الصِّدقَ في جَميعِ المَواطِنِ.[۳۵۵]

111. امام صادق علیه السلام - به نوح ابو یقظان -: با این دعا، دعا کن: پروردگارا! من... از تو گشایش در روزی، زهد در کفاف، بیرون رفتن از هر شبهه با سخن، درستی در هر استدلال و راستی در همه جا میخواهم.

2 / 2: آفاتُ الجِدالِ

۲ / ۲: آفتهای مجادله

2 / ۲ - ۱: مُتابَعَةُ الظَّنِّ

۲ / ۲ - ۱: پیروی از گمان

الکتاب

(وَ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَ إِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغْنِى مِنَ ٱلْحَقِّ شَئْا).[۳۵۶]

(و ایشان را به این [کار]، معرفتی نیست. جُز گمان [خود] را پیروی نمیکنند و در واقع، گمان، در [وصول به] حقیقت، هیچ سودی نمیرساند).

(وَ قَالُواْ مَا هِىَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَا إِلَّا ٱلدَّهْرُ وَ مَا لَهُم بِذَٰلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ).[۳۵۷]

(و گفتند: «غیر از زندگانی دنیای ما [چیز دیگری] نیست. میمیریم و زنده میشویم و ما را جز طبیعت، هلاک نمیکند»؛ و[لی] به این [مطلب]، هیچ دانشی ندارند [و] جز [طریق] گمان نمیسپُرند).

(وَ مَا خَلَقْنَا ٱلسَّمَاءَ وَ ٱلْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَٰطِلاً ذَٰلِكَ ظَنُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ ٱلنَّارِ).[۳۵۸]

(و آسمان و زمین را که میان این دو است، به باطل نیافریدیم. این، گمان کسانی است که کافر شده [و حقپوشی کردهاند. پس وای از آن آتش بر کسانی که کافر شدهاند!).

(وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِى ٱلْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ ٱللهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ).[۳۵۹]

(و اگر از بیشتر کسانی که در [این] سرزمین هستند، پیروی کنی، تو را از راه خدا گمراه میکنند. آنان، جز از گمان [خود] پیروی نمیکنند و جز به حدس و تخمین نمیپردازند).

(بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَاْتِهِمْ تَاْوِيلُهُ كَذَٰلِكَ كَذَّبَ ٱلَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلظَّٰلِمِينَ).[۳۶۰]

(بلکه چیزی را دروغ شمردند که به علم آن، احاطه نداشتند و هنوز تأویل آن برایشان نیامده است. کسانی [هم] که پیش از آنان بودند، همین گونه [پیامبرانشان را] تکذیب کردند. پس بنگر که فرجام ستمگران، چگونه بوده است).

(إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَ هُوَ عِندَ ٱللهِ عَظِيمٌ).[۳۶۱]

(آنگاه که آن [بهتان] را از زبان یکدیگر میگرفتید و با زبانهای خود، چیزی را که بِدان علم نداشتید، میگفتید و میپنداشتید که کاری ساده است، با اینکه آن [امر] نزد خدا بزرگ بود).

(وَ لَا تَقْفُ مَا لَیسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ ٱلسَّمْعَ وَ ٱلْبَصَرَ وَ ٱلْفُؤَادَ كُلُّ أُولٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْٔولاً).[۳۶۲]

(چیزی را که بِدان علم نداری، دنبال مکن؛ زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد).

2 / ۲ ـ ۲: مُتابَعَةُ الهَویٰ

۲ / 2 - ۲: هواپرستی

الكتاب

(أَفَرَءَيْتُمُ ٱللَّٰتَ وَ ٱلْعُزَّیٰ * وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلْأُخْرَیٰ * أَ لَكُمُ ٱلذَّكَرُ وَ لَهُ ٱلْأُنثَیٰ * تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَیٰ * إِنْ هِىَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ ٱللهُ بِهَا مِن سُلْطَٰنٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى ٱلَانفُسُ وَ لَقَدْ جَاءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلْهُدَیٰ).[۳۶۳]

(به من خبر دهید از لات و عُزّا * و منات آن سومین دیگر * آیا [به خیالتان] برای شما پسر است و برای او [خدا] دختر؟ * در این صورت، این تقسیم نادرستی است * آنها [این بتها] جز نامهایی بیش نیستند که شما و پدرانتان آنها را نامگذاری کردهاید [و] خدا بر [حقّانیت] آنها هیچ دلیلی نفرستاده است. [آنان،] جز از گمان و آنچه دلها[یشان] میخواهند، پیروی نمیکنند، با آن که قطعاً از جانب پروردگارشان هدایت برایشان آمده است).

الحديث

112. الإمام عليّ علیه السلام: أقرَبُ الآراءِ مِنَ النُّهیٰ، أبعَدُها عَنِ الهَویٰ.[۳۶۴]

112. امام علی علیه السلام: نزدیکترین رأیها به خردمندی، دورترین آنها از هواپرستی است.

113. عنه علیه السلام: خَيرُ الآراءِ، أبعَدُها مِنَ الهَویٰ و أقرَبُها مِنَ السَّدادِ.[۳۶۵]

113. امام علی علیه السلام: بهترین دیدگاهها، دورترینِ آنها از هوای نفس و نزدیکترین آنها به استواری است.

2 / ۲ ـ ۳: مُتابَعَةُ الآباءِ

۲ / 2 - ۳: پیروی از نیاکان

(وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلیٰ مَا أَنزَلَ ٱللهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أَوَ لَوْ كَانَ ءَابَاؤُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ شَئْاً وَلَا يَهْتَدُونَ).[۳۶۶]

(و چون به آنان گفته شود: «به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر[ش] بیایید»، میگویند: «آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، ما را بس است». آیا هرچند پدرانشان چیزی ندانسته و هدایت نیافته بودند؟!).

(وَ كَذَٰلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِى قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلیٰ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلیٰ ءَاثَٰرِهِم مُّقْتَدُونَ).[۳۶۷]

(و بدین گونه، در هیچ شهری پیش از تو هشدار دهندهای نفرستادیم، مگر آن که خوشگذرانان آن گفتند: «ما پدران خود را بر آیینی [و راهی] یافتهایم و ما از پی ایشان راهسپاریم).

راجع: البقرة: ۱۷۰، الأعراف: ۲۸ - ۷۰ و ۷۱ و ۱۷۳، يونس: ۷۸، الأنبياء: ۵۳ - ۵۴، الشعراء: ۷۴ - ۷۷، لقمان: ۲۱، الزخرف: ۱۹ - ۲۴، المؤمنون: ۶۸، الصافّات: ۶۹، يوسف: ۴۰، سبأ: ۴۳، النجم: ۲۳، هود: ۶۲ و ۸۷ و ۱۰۹، إبراهيم: ۱۰، القصص: ۳۶

ر.ک: بقره: آیۀ 170 و اعراف: آیۀ 28 ـ 70 و 71 و 173 و یونس: آیۀ 78 و انبیا: آیۀ۵۳ ـ ۵۴ و شعرا: آیۀ ۷۴ – 77 و لقمان: آیۀ 21 و زخرف: آیۀ 19 – ۲۴ و مؤمنون: آیۀ ۶۸ و صافات: آیۀ ۶۹ ویوسف: آیۀ ۴۰ و سبأ: آیۀ ۴۳ و نجم: آیۀ 23 و هود: آیۀ ۶۲ و 87 و 109 و ابراهیم: آیۀ 10 و قصص: آیۀ ۳۶.

2 / ۲ ـ ۴: مُخالَفَةُ الحَقِّ

۲ / 2 - ۴: مخالفت با حق

الكتاب

(كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنم بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقًا مِّنَ ٱلْمُؤْمِنِينَ لَكَٰرِهُونَ * يُجَٰدِلُونَكَ فِى ٱلْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى ٱلْمَوْتِ وَ هُمْ يَنظُرُونَ).[۳۶۸]

(همانگونه که پروردگارت تو را از خانهات به حق بیرون آورد و حال، آن که دستهای از مؤمنان، سخت کراهت داشتند * با تو در بارۀ حق - بعد از آن که روشن شد - مجادله میکنند، گویی که آنان را به سوی مرگ میرانند و آنان [بِدان] مینگرند).

الحديث

114. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: لا تُجادِلوا بِالباطِلِ فيما يُوافِقُ هَواكُم، وَ اجعَلوا هَمَّكُم نَصرَ الحَقِّ مِن جِهَتِكُم، أو مِن جِهَةِ مَن يُجادِلُكُم؛ فَإِنَّ اللهَ تَعالیٰ يَقولُ: (يَأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ أَنصَارَ ٱللهِ)[۳۶۹]، فَلا تَكونوا أنصاراً لِهَواكُم وَ الشَّيطانِ، وَ اعلَمُوا أنَّهُ ما هَدَمَ الدِّينَ مِثلُ إمامِ ضَلالَةٍ و أَضَلَّ، و جِدالِ مُنافِقٍ بِالباطِلِ.[۳۷۰]

114. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: برای [به کرسی نشاندن] آنچه مطابق دلخواه شماست، به [کمک سخن] باطل مجادله نکنید؛ [بلکه] همّت خود را یاری دادن حق [و حقیقت] قرار دهید، چه حق به جانب شما باشد یا به جانب کسی که با شما مجادله میکند؛ زیرا خداوند متعال میفرماید: (ای کسانی که ایمان آوردهاید! یاوران خدا باشید). پس یاور هوس خود و شیطان نباشید و بدانید که هیچ چیزی همانند پیشوای گمراه و گمراه کننده و مجادله کردن منافق به باطل، دین را ویران نکرده است.

115. عنهصلی الله علیه و آله: مَن أعانَ عَلیٰ خُصومَةٍ بِغَيرِ حَقٍّ، كانَ في سَخَطِ اللهِ حَتّیٰ يَنزِعَ.[۳۷۱]

115. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس بر دعوایی، به ناحق کمک کند، در خشم [و ناخشنودی] خدا خواهد بود تا آن گاه که دست بکشد.

116. عنهصلی الله علیه و آله: مَن خاصَمَ في باطِلٍ و هُوَ يَعلَمُهُ، لَم يَزَل في سَخَطِ اللهِ حَتّیٰ يَنزِ عَ.[۳۷۲]

116. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس بر سر باطلی دعوا کند، در حالی که میداند باطل است، پیوسته در خشم (ناخشنودی) خدا خواهد بود تا آن گاه که دست بکشد.

117. الإمام زين العابدين علیه السلام - في ذِكرِ الحُقوقِ -: أمّا حَقُّ الخَصمِ المُدَّعي عَلَيكَ؛ فَإِن كانَ ما يَدَّعي عَلَيكَ حَقّاً، كُنتَ شاهِدَهُ عَلیٰ نَفسِكَ و لَم تَظلِمهُ و أَوفَيتَهُ حَقَّهُ، وإن كانَ ما يَدَّعي باطِلاً، رَفَقتَ بِهِ و لَم تَأتِ في أمرِهِ غَيرَ الرِّفقِ و لَم تُسخِط رَبَّكَ في أمرِهِ، و لا قُوَّةَ إلّا بِاللهِ.

و أَمّا حَقُّ خَصمِكَ الَّذي تَدَّعي عَلَيهِ؛ فَإِن كُنتَ مُحِقّاً في دَعواكَ أجمَلتَ مُقاوَلَتَهُ و لَم تَجحَد حَقَّهُ، وإن كُنتَ مُبطِلاً في دَعواكَ اتَّقَيتَ اللهَ عزّ و جلّ و تُبتَ إلَيهِ و تَرَكتَ الدَّعویٰ.[۳۷۳]

117. امام زین العابدین علیه السلام - در بیان حقوق -: حقّ خصمِ مدّعی بر ضدّ تو، این است که: اگر در ادّعایش بر حق بود، حق را به جانب او بدهی و به وی ستم نکنی و حقّش را بدهی، و اگر آنچه ادّعا میکند باطل بود، با وی به نرمی رفتار کنی و در بارهاش جز نرمی نشان ندهی و کاری نکنی که پروردگارت را ناخشنود سازی، و لا قوّة إلّا باللّٰهو امّا حقّ خصمی که تو علیه او ادّعایی داری، این است که اگر تو در ادّعایت بر حق بودی، با وی به زبان خویش بحث کنی و حقّ او را انکار نکنی، و چنانچه در ادّعایت بر باطل بودی، از خداوند عزّ و جلّ بترسی و به درگاهش توبه کنی و دعوا را ترک گویی.

2 / ۲ - ۵: الغُرورُ

۲ / 2 - ۵: غرور

118. الإمام عليّ علیه السلام: إنَّ العالِمَ مَن عَرَفَ أنَّ ما يَعلَمُ فيما لايَعلَمُ قَليلٌ، فَعَدَّ نَفسَهُ بِذٰلِكَ جاهِلاً، فَازدادَ بِما عَرَفَ مِن ذٰلِكَ في طَلَبِ العِلمِ اجتِهاداً، فَما يَزالُ لِلعِلمِ طالِباً، و فيهِ راغِباً، و لَهُ مُستَفيداً، و لِأهلِهِ خاشِعاً مُهتَمّاً، و لِلصَّمتِ لازِماً، و للخَطَأِ حاذِراً، و مِنهُ مُستَحيِياً، وإن وَرَدَ عَلَيهِ ما لا يَعرِفُ، لَم يُنكِر ذٰلِكَ؛ لِما قَرَّرَ بِهِ نَفسَهُ مِنَ الجَهالَةِ.

وإنَّ الجاهِلَ مَن عَدَّ نَفسَهُ بِما جَهِلَ مِن مَعرِفَةِ العِلمِ عالِماً، و بِرَأيِهِ مُكتَفِياً، فَما يَزالُ لِلعُلَماءِ مُباعِداً، و عَلَيهِم زارِياً، و لِمَن خالَفَهُ مُخَطِّئاً، و لِما لَم يَعرِف مِنَ الاُمورِ مُضَلِّلاً، فَإِذا وَرَدَ عَلَيهِ مِنَ الاُمورِ ما لَم يَعرِفهُ، أنكَرَهُ وَ كَذَّبَ بِه، و قالَ بِجَهالَتِهِ: ما أعرِفُ هٰذا، و ما أراهُ كانَ، و ما أظُنُّ أن يَكُونَ، و أنّیٰ كانَ؟! و ذٰلِكَ لِثِقَتِهِ بِرَأيِهِ، و قِلَّةِ مَعرِفَتِهِ بِجَهالَتِهِ، فَما يَنفَكُّ بِما يَریٰ مِمّا يَلتَبِسُ عَلَيهِ رَأيَهُ مِمّا لا يَعرِفُ، لِلجَهلِ مُستَفيداً، و لِلحَقِّ مُنكِراً، و فِي الجَهالَةِ مُتَحَيِّراً، و عن طَلَبِ العِلمِ مُستَكبِراً.[۳۷۴]

118. امام علی علیه السلام: دانشور، کسی است که بداند آموختههایش در میان نیاموختههایش اندک اند و به همین دلیل، خویش را نادان بشمارد تا از این رهگذر، تلاشش در فراگیری دانش، فزونی گیرد. [اگر چنین باشد،] همواره جویای دانش و شیفتۀ آن و بهرهگیر از آن خواهد بود و بر دانشیان، فروتن و اهتمامورز، وپایبند سکوت و به هوش از خطا و زندگیجو از دانش خواهد بود و چون خویش را نادان میپندارد، اگر با چیزی رو در رو شود که نمیداند، آن را انکار نخواهد کرد.

نادان، کسی است که به سبب ناآگاهی‌اش از دانش، خود را عالم میشمارد و به نظر خود، بسنده میکند و همواره از دانشوران دوری میگزیند و آنان را پست میداند و مخالفان خود را اشتباهکار میشمارد و هر آنچه را نمیداند، گمراهی میشمرد، و اگر با چیزی رو به رو شود که نمیشناسد، آن را انکار میکند و دروغ میپندارد و از روی نادانی میگوید: من این را نمیشناسم و فکر نمیکنم که چنین بوده، یا چنین باشد،‌ یا چه طور میتواند چنین باشد؟! این به دلیل اعتماد او بر اندیشۀ خود و کماطّلاعیاش از ناآگاهیهای خویش است و با این عقیده، هیچ گاه از ناآگاهی و اشتباه جدا نمیگردد، از نادانی بهره میگیرد و منکر حق خواهد بود و در نادانی خود، حیران و از فرا گرفتن دانش، سرگران خواهد بود.

119. عنه علیه السلام - و قَد سُئِلَ علیه السلام: أيُّ النّاسِ أثبَتُ رَأياً؟ -: مَن لَم يَغُرَّهُ النّاسُ مِن نَفسِهِ، و مَن لَم تَغُرَّهُ الدُّنيا بِتَشَوُّفِها[۳۷۵].[۳۷۶]

119. امام علی علیه السلام - در پاسخ کسی که پرسید: کدام مردم، استواررأیترند؟ -: آن که [نگاههای] مردم [به وی]، خودپسندش نسازند و دنیا با آرایشش فریبش ندهد.

2 / ۲ - ۶: التَّعَصُّبُ

۲ / 2 - ۶: تعصّب

120. الإمام عليّعلیه السلام- في ذَمَّ إبلیسَ -: قَالَ سُبحانَهُ وَ هُوَ العَالِم بِمُضْمَرَاتِ القُلُوبِ وَ مَحجوبَاتِ الغُیُوبِ: (إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّى خَالِقٌ بَشَرًا مِّن طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُوَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُوا لَهُسَاجِدِينَ * فَسَجَدَ ٱلْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّا إِبْلِيسَ)[۳۷۷] اعتَرَضَتهُ الحَمِیَّةُ، فَافتَخَرَ عَلَی آدَمَ بِخَلقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَیهِ لِأَصلِهِ، فَعَدُوُّ اللهِ إِمَامُ المُتَعَصَّبِینَ وَ سَلَفُ المُستَکبِرِینَ، الَّذِي وَضَعَ أَسَاسَ العَصَبِیَّة - أ لا تَرَونَ کَیفَ صَغَّرَهُ اللهُ بِتَکَبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِه... صَدَّقَهُ بِهِ أبناءُ الحَمِیَّةِ، و إخوانُ العَصَبِیَّةِ، و فُرسانُ الکِبرِ و الجاهِلِیَّة.[۳۷۸]

120. امام علی علیه السلام: - در نکوهش ابلیس-: خداوند سبحان که به آنچه در دل‌ها مستور است و به غیوب هستی - که از نظرها محجوب است - آگاهی دارد، خطاب به فرشتگان فرمود (من بشری را از گِل به وجود می‌آورم. پس چون او را ساختم و از روح خود در او دمیدم، بر او سجده کنید. جز ابلیس تمام فرشتگان سجده کردند) که تعصّب (غیرت) به او روی آورد، و به سبب آفرینش خود [از آتش]، بر آدم، فخر فروخت و به خاطر اصل و گوهرش علیه او عصبیّت ورزید، پس این دشمن خدا، پیشوای متعصّبان و سر سلسلۀ مستکبران و خودْبزرگ‌بینان است و همو عصبیّت را پایه‌گذاری کرد... آیا نمی‌بینند که خداوند، چگونه او را به سبب تکبّرش حقیر ساخت و به سبب گردنکشی به چاه سرافکندگی در انداخت...؛ اما فرزندان تعصّب و برادران عصبیّت و سواران گردنکشی و جاهلیّت، ادّعای او را راست از کار درآوردند.

2 / ۲ - ۷: اللَّجاجَةُ

۲ / 2 - ۷: لجاجت

121. الإمام عليّ علیه السلام: اللَّجاجَةُ تَسُلُّ الرَّأيَ.[۳۷۹]

121. امام علی علیه السلام: لجاجت، خِرد را به زنجیر میکشد.

122. عنه علیه السلام: اللَّجوجُ لا رَأيَ لَهُ.[۳۸۰]

122. امام علی علیه السلام: لجباز، اندیشهای ندارد.

123. عنه علیه السلام: اللَّجاج يُفسِدُ الرَّأيَ.[۳۸۱]

123. امام علی علیه السلام: لجبازی، اندیشه را فاسد کند.

2 / ۲ - ۸: الغَضَبُ

۲ / 2 - ۸: خشم

124. الإمام عليّ علیه السلام: شِدَّةُ الغَضَبِ تُغَيِّرُ المَنطِقَ، و تَقطَعُ مادَّةَ الحُجَّةِ، و تُفَرِّقُ الفَهمَ.[۳۸۲]

124. امام علی علیه السلام: شدّت خشم، گویش را دگرگون میکند، بنیان استدلال را بر میکَنَد و فهمیدن را مختل میسازد.

125. عنه علیه السلام: دَعِ الحِدَّةَ، و تَفَكَّر فِي الحُجَّةِ، و تَحَفَّظ مِنَ الخَطَلِ[۳۸۳]؛ تَأمَنِ الزَّلَلَ.[۳۸۴]

125. امام علی علیه السلام: تندخویی را رها کن و به استدلال بیندیش و [خویش را] از یاوهگویی نگه دار تا از لغزش در امان بمانی.

126. عنه علیه السلام: أوَّلُ عِوَضِ الحَليمِ عَن حِلمِهِ أنَّ النّاسَ كُلَّهُم أنصارُهُ عَلیٰ خَصمِهِ.[۳۸۵]

126. امام علی علیه السلام: نخستین پاداش بردبار از بردباری خود، این است که همۀ مردم در برابر طرف دعوایش از او جانبداری میکنند.

127. بحار الأنوار عن محمّد بن سنان: المُفَضَّلُ بنُ عُمَر... قالَ - لاِبنِ أبِي العَوجاءِ بَعدَ أن سَمِعَ كَلامَهُ في رَدِّ الخالِقِ وَ الصّانِعِ -: يا عَدُوَّ اللهِ! ألحَدتَ في دينِ اللهِ، و أنكَرتَ البارِئَ... فَقالَ ابنُ أبِي العَوجاءِ لِلمُفَضَّلِ: يا هٰذا! إن كُنتَ مِن أهلِ الكَلامِ كَلَّمناكَ، فَإِن ثَبَتَ لَكَ حُجَّةٌ تَبِعناكَ، و إن لَم تَكُن مِنهُم فَلا كَلامَ لَكَ، و إن كُنتَ مِن أصحابِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ فَما هٰكَذا يُخاطِبُنا، و لا بِمِثلِ دَليلِكَ يُجادِلُنا، و لَقَد سَمِعَ مِن كَلامِنا أكثَرَ مِمّا سَمِعتَ، فَما أفحَشَ في خِطابِنا و لا تَعَدّیٰ في جَوابِنا، وإنَّهُ لَلحَليمُ الرَّزينُ العاقِلُ الرَّصينُ، لايَعتريهِ خُرقٌ و لا طَيشٌ و لا نَزَقٌ، يَسمعُ كَلامَنا، و يُصغي إلَينا، و يَستَعرِفُ حُجَّتَنا حَتَّى استَفرَغَنا ما عِندَنا، و ظَنَنّا أنّا قَد قَطَعناهُ، أدحَضَ حُجَّتَنا بِكَلامٍ يَسيرٍ، و خِطابٍ قَصيرٍ، يُلزِمُنا بِهِ الحُجَّةَ، و يَقطَعُ العُذرَ، و لا نَستَطيعُ لِجَوابِهِ رَدّاً، فَإِن كُنتَ مِن أصحابِهِ، فَخاطِبنا بِمِثلِ خِطابِهِ.[۳۸۶]

127. بحار الأنوار - به نقل از محمّد بن سنان -: مفضّل بن عمر... پس از آن که سخن ابن ابی العوجا را در ردّ خدای آفریننده و صانع شنید، گفت: ای دشمن خدا! در دین خدا الحاد میورزی و باری [تعالی] را منکر میشوی؟...

ابن ابی العوجا به مفضّل گفت: ای مرد! اگر اهل گفتگویی، با تو سخن خواهیم گفت. اگر دلیل به نفع تو بود، از تو پیروی میکنیم و اگر اهل گفتگو نیستی، حرفی با تو نیست. اگر تو از یاران جعفر بن محمّد صادق هستی، بدان که وی با ما چنین سخن نمیگوید و به مِثل دلیل تو با ما بحث و گفتگو نمیکند. او از زبان ما بیش از آنچه تو شنیدی، شنیده است و هیچ گاه در گفتگو با ما ناسزا نگفته و در پاسخ ما حقکشی نکرده است. وی فردی بردبار، باوقار، خردمند و استوار است [و] هیچ گاه نادانی، شتابزدگی و بیباکی بر وی عارض میشود. سخن ما را میشنود و به ما توجّه میکند و از دلیلهای ما هر آنچه داریم، آگاه میشود، به گونهای که فکر میکنیم راه را بر وی بستهایم. آن گاه با سخنی ساده و کلامی کوتاه، استدلال ما را از میان میبرد و دلیل خود را اثبات میکند و [راه] عذر ما را میبندد و ما نمیتوانیم در جوابش پاسخی بدهیم. اگر تو از یاران وی هستی، همچون او با ما گفتگو کن.

2 / ۲ - ۹: الاِستِظهارُ بِالباطِلِ

۲ / 2 - ۹: کمک گرفتن از باطل

الكتاب

( كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ ٱلَاحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةِ بِرَسُولِهِمْ لِيَاْخُذُوهُ وَ جَٰدَلُواْ بِالْبَٰٰطِلِ لِيُدْحِضُواْ بِهِ ٱلْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ).[۳۸۷]

(پیش از اینان، قوم نوح و پس از آنان، دستههای مختلف [دیگر] به تکذیب پرداختند و هر امّتی، آهنگ فرستادۀ خود را کردند تا او را بگیرند، و به [وسیلۀ] باطل، جدال نمودند تا حقیقت را با آن پایمال سازند. پس آنان را فرو گرفتم. آیا چگونه بود کیفر من؟)

(وَيُجَٰدِلُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِالْبَٰطِلِ لِيُدْحِضُواْ بِهِ ٱلْحَقَّ وَ ٱتَّخَذُواْ ءَايَٰتِى وَمَا أُنذِرُواْ هُزُوًا).[۳۸۸]

(کسانی که کفر ورزیدند به باطل مجادله میکنند تا بدان وسیله حق را از بین ببرند و آنان آیات و نشانههای مرا و آنچه را که بدان بیم داده شدهاند به سخره گرفتهاند)

الحديث

128. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: لَعَنَ اللهُ الَّذينَ اتَّخَذوا دينَهُم شَحّاً - يَعنِي الجِدالَ - لِيُدحِضُوا الحَقَّ بِالباطِلِ.[۳۸۹]

128. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند، آنانی را که دین خود را وسیلۀ جدال قرار میدهند، لعنت کرده است؛ یعنی جدالگری کنند تا به وسیلۀ باطل، حق را از میان ببرند.

الفصل الثالث: نَماذِجُ مِن أحسَنِ المُجادِلاتِ

فصل سوم: نمونههایی از نیکوترین مجادلهها

۳ / ۱: مُجادَلاتُ عَدَدٍ مِنَ الأَنبِیاءِ علیهم السلام

۳ / ۱: مجادلههای شماری از پیامبران علیهم السلام

الكتاب

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوْمِهِ إِنِّى لَكُمْ نَذِیرٌ مُّبِینٌ * أَن لَّا تَعْبُدُوا إِلَّا ٱللهَ إِنِّى أَخَافُ عَلَیكُمْ عَذَابَ یوْمٍ أَلِیمٍ * فَقَالَ ٱلْمَلَأُ ٱلَّذِینَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَرًا مِّثْلَنَا وَ مَا نَرَاكَ ٱتَّبَعَكَ إِلَّا ٱلَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِىَ ٱلرَّأْىِ وَ مَا نَرَىٰ لَكُمْ عَلَینَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِینَ * قَالَ یٰقَوْمِ أَرَءَیتُمْ إِن كُنتُ عَلَىٰ بَینَةٍ مِّن رَّبِّى وَءَاتَانِى رَحْمَةً مِّنْ عِندِهِ فَعُمِّیتْ عَلَیكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَ أَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ * وَ یٰقَوْمِ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَیهِ مَالاً إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى ٱللهِ وَ مَا أَنَا بِطَارِدِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوا إِنَّهُم مُّلَاقُوا رَبِّهِمْ وَ لَٰكِنِّى أَرَاكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ * وَ یٰقَوْمِ مَن ینصُرُنِى مِنَ ٱللهِ إِن طَرَدتُّهُمْ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ * وَ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَائِنُ ٱللهِ وَ لَا أَعْلَمُ ٱلْغَیبَ وَ لَا أَقُولُ إِنِّى مَلَكٌ وَلَا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِى أَعْینُكُمْ لَن یؤْتِیهُمُ ٱللهُ خَیرًا ٱللهُ أَعْلَمُ بِمَا فِى أَنفُسِهِمْ إِنِّى إِذًا لَّمِنَ ٱلظَّالِمِینَ * قَالُوا یٰنُوحُ قَدْ جَٰدَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ ٱلصَّادِقِینَ * قَالَ إِنَّمَا یأْتِیكُم بِهِ ٱللهُ إِن شَاءَ وَ مَا أَنتُم بِمُعْجِزِینَ * وَ لَا ینفَعُكُمْ نُصْحِى إِنْ أَرَدتُّ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ إِن كَانَ ٱللهُ یرِیدُ أَن یغْوِیكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ).[۳۹۰]

(و به راستی، نوح را به سوی قومش فرستادیم. [گفت:] «من برای شما هشدار دهندهای آشکارم * که جز خدا را نپرستید؛ زیرا من از عذاب روزی سهمگین بر شما بیمناکم». * پس سران قومش که کافر بودند، گفتند: ما تو را جز بشری مثل خود نمیبینیم، و نمیبینیم جز [جماعتی از] فرومایگان ما، آن هم نسنجیده، کسی تو را پیروی کرده باشد؛ و شما را بر ما امتیازی نیست؛ بلکه شما را دروغگو میدانیم. * گفت: «ای قوم من! به من بگویید اگر از سوی پروردگارم حجّتی روشن داشته باشم و مرا از نزد خود، رحمتی بخشیده باشد که بر شما پوشیده است، آیا ما [باید] شما را در حالی که بِدان اکراه دارید، به آن وادار کنیم؟ * و ای قوم من! برای این [رسالت]، مالی از شما درخواست نمیکنم. مزد من، جز بر عهدۀ خدا نیست و کسانی را که ایمان آوردند، طرد نمیکنم. قطعاً آنان پروردگارشان را دیدار خواهند کرد؛ ولی شما را قومی میبینم که نادانی میکنید * و ای قوم من! اگر آنان را برانم، چه کسی مرا در برابر خدا یاری خواهد کرد؟ آیا عبرت نمیگیرید؟ * و به شما نمیگویم که گنجینههای خدا پیش من است، و غیب نمیدانم، و نمیگویم که من فرشتهام، و در بارۀ کسانی که دیدگان شما به خواری در آنان مینگرند، نمیگویم خدا هرگز خیرشان نمیدهد. خدا به آنچهدر دل آنان است، آگاهتر است. [اگر جز این بگویم،] در آن صورت، من از ستمکاران خواهم بود». * گفتند: ای نوح! واقعاً با ما جدال کردی و بسیار [هم] جدال کردی. پس اگر از راستگویانی، آنچه را [از عذاب خدا] به ما وعده میدهی، برای ما بیاور. * گفت: «تنها خداست که اگر بخواهد، آن را برای شما میآورد و شما عاجز کننده[ی او] نخواهید بود * و اگر بخواهم شما را اندرز دهم، در صورتی که خدا بخواهد شما را بیراه گذارد، اندرز من شما را سود نمیبخشد. او پروردگار شماست و به سوی او بازگردانیده میشوید»).

(وَ إِلیٰ عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ يَٰقَوْمِ ٱعْبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَٰهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ * يَٰقَوْمِ لَا أَسْٔلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى ٱلَّذِى فَطَرَنِى أَفَلَا تَعْقِلُونَ * وَيَٰقَوْمِ ٱسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُرْسِلِ ٱلسَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلیٰ قُوَّتِكُمْ وَ لَا تَتَوَلَّوْاْ مُجْرِمِينَ * قَالُواْ يَٰٰهُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَارِكِى ءَالِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَ مَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ * إِن نَّقُولُ إِلَّا ٱعْتَرَاكَ بَعْضُ ءَالِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إِنِّى أُشْهِدُ ٱللهَ وَ ٱشْهَدُواْ أَنِّى بَرِىءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * مِن دُونِهِ فَكِيدُونِى جَمِيعًا ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ * إِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى ٱللهِ رَبِّى وَ رَبِّكُم مَّا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَأخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّى عَلیٰ صِرَٰطٍ مُّسْتَقِيمٍ * فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقَدْ أَبْلَغْتُكُم مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّى قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَ لَا تَضُرُّونَهُ شَئْا إِنَّ رَبِّى عَلیٰ كُلِّ شَىْءٍ حَفِيظٌ)[۳۹۱]

(و به سوی [قوم] عاد، برادرشان هود را [فرستادیم. هود] گفت: «ای قوم من! خدا را بپرستید. جز او هیچ معبودی برای شما نیست. شما فقط دروغپردازید. * ای قوم من! برای این [رسالت]، پاداشی از شما درخواست نمیکنم. پاداش من جز بر عهدۀ کسی که مرا آفریده است، نیست. پس آیا نمیاندیشید؟ * و ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید، سپس به درگاه او توبه کنید [تا] از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و نیرویی بر نیروی شما بیفزاید، و تبهکارانه روی بر مگردانید». * گفتند: ای هود! برای ما دلیل روشنی نیاوردی، و ما برای سخن تو دست از خدایان خود بر نمیداریم و تو را باور نداریم. * [چیزی] جز این نمیگوییم که بعضی از خدایان ما به تو آسیبی رساندهاند. گفت: «من خدا را گواه میگیرم و شاهد باشید که من از آنچه جز او شریک وی میگیرید، بیزارم. * پس همۀ شما در کار من نیرنگ کنید و مرا مهلت ندهید. * در حقیقت، من بر خداوند یکتا، پروردگار خودم و پروردگار شما، توکّل کردم. هیچ جنبندهای نیست، مگر اینکه او مهار هستیاش را در دست دارد. به راستی، پروردگار من بر راه راست است. * پس اگر روی بگردانید، به یقین، آنچه را که به منظور آن به سوی شما فرستاده شده بودم، به شما رسانیدم و پروردگارم، قومی جز شما را جانشین [شما] خواهد کرد و به او هیچ زیانی نمیرسانید. در حقیقت، پروردگارم بر هر چیزی نگاهبان است»).

(وَ إِلیٰ ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَٰلِحًا قَالَ يَٰقَوْمِٱعْبُدُواْ ٱللهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَٰهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنشَأَكُم مِّنَ ٱلَارْضِ وَ ٱسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّى قَرِيبٌ مُّجِيبٌ * قَالُواْ يَٰصَٰلِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَٰذَا أَتَنْهَٰانَا أَن نَّعْبُدَ مَا يَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا وَ إِنَّنَا لَفِى شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ * قَالَ يَٰقَوْمِ أَرَءَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلیٰ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّى وَ آتَٰانِى مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنصُرُنِى مِنَ ٱللهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِى غَيْرَ تَخْسِيرٍ).[۳۹۲]

(و به سوی [قوم] ثمود، برادرشان صالح را [فرستادیم. صالح] گفت: «ای قوم من! خدا را بپرستید. برای شما هیچ معبودی جز او نیست. او شما را از زمین پدید آورد و شما را در آن، استقرار داد. پس، از او آمرزش بخواهید، سپس به درگاه او توبه کنید [که] پروردگارم نزدیک [و] اجابت کننده است». * گفتند: ای صالح! به راستی، تو پیش از این، میان ما مایۀ امید بودی. آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان میپرستیدند، باز میداری؟ و بی گمان، ما از آنچه تو ما را بِدان میخوانی، سخت دچار شکّیم. * گفت: «ای قوم من! چه بینید اگر [در این دعوا] بر حجّتی روشن از پروردگار خود باشم و او از جانب خود، رحمتی به من داده باشد؟ پس اگر او را نافرمانی کنم، چه کسی مرا در برابر خدا یاری میدهد؟ در نتیجه، شما جز بر زیان من نمیافزایید»).

(أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِى حَاجَّ إِبْرَٰهِيمَ فِى رَبِّهِ أَنْ آتٰاهُ ٱللهُ ٱلْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَٰهِيمُ رَبِّىَ ٱلَّذِى يُحْىِ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْىِ وَ أُمِيتُ قَالَ إِبْرَٰهِيمُ فَإِنَّ ٱللهَ يَاْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ ٱلْمَشْرِقِ فَاْتِبِهَا مِنَٱلْمَغْرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِى كَفَرَ وَٱللهُ لَا يَهْدِى ٱلْقَوْمَ ٱلظَّٰلِمِينَ).[۳۹۳]

(آیا از [حال] آن کسی که چون خدا به او پادشاهی داده بود [و بِدان مینازید، و] در بارۀ پروردگار خود با ابراهیم محاجّه [می]کرد، خبر نیافتی؟ آنگاه که ابراهیم گفت: «پروردگار من، همان کسی است که زنده میکند و میمیراند». گفت: من، [هم] زنده میکنم و [هم] میمیرانم. ابراهیم گفت: «خدا[ی من] خورشید را از خاور بر میآورد، تو آن را از باختر برآور». پس آن کس که کفر ورزیده بود، مبهوت ماند و خداوند، قوم ستمکار را هدایت نمیکند).

(وَ ٱتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرَٰهِيمَ * إِذْ قَالَ لَابِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ * قَالُواْ نَعْبُدُ أَصْنَامًا فَنَظَلُّ لَهَا عَٰٰكِفِينَ * قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ * أَوْ يَنفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ * قَالُواْ بَلْ وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا كَذَٰلِكَ يَفْعَلُونَ * قَالَ أَفَرَءَيْتُم مَّا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ * أَنتُمْ وَءَابَاؤُكُمُ ٱلَاقْدَمُونَ * فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِّى إِلَّا رَبَّ ٱلْعَٰلَمِينَ * ٱلَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ * وَ ٱلَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ * وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَ ٱلَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ).[۳۹۴]

(و بر آنان، گزارش ابراهیم را بخوان * آنگاه که به پدر خود و قومش گفت: «چه میپرستید؟». * گفتند: بتانی را میپرستیم و همواره ملازم آنهاییم. * گفت: «آیا وقتی دعا میکنید، از شما میشنوند؟ * یا به شما سود یا زیان میرسانند؟». * گفتند: نه! بلکه پدران خود را یافتیم که چنین میکردند. گفت: «آیا در آنچه میپرستیدهاید، تأمّل کردهاید؟ * شما و پدران پیشین شما؟ * قطعاً همۀ آنها، دشمن مناند جز پروردگار جهانیان. * آن کس که مرا آفریده و همو راهنماییام میکند * و آن کس که او به من خوراک میدهد و سیرابم میگرداند * و چون بیمار شوم، او مرا درمان میبخشد * و آن کس که مرا میمیراند و سپس زندهام میگرداند).

(وَكَذَٰلِكَ نُرِى إِبْرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلَارْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلْمُوقِنِينَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ ٱلَّيْلُ رَءَا كَوْكَبًا قَالَ هَٰذَا رَبِّى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ ٱلَافِلِينَ * فَلَمَّا رَءَا ٱلْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَٰذَا رَبِّى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ يَهْدِنِى رَبِّى لَاكُونَنَّ مِنَ ٱلْقَوْمِ ٱلضَّالِّينَ* فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَٰذَا رَبِّى هَٰذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَٰقَوْمِ إِنِّى بَرِىءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ ٱلسَّمَٰٰوَٰتِ وَٱلَارْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ ٱلْمُشْرِكِينَ).[۳۹۵]

(و این گونه، ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از یقینکنندگان باشد. * پس چون شب بر او پرده افکند، ستارهای دید. گفت: «این، پروردگار من است» و چون غروب کرد، گفت: «غروب کنندگان را دوست ندارم» * و چون ماه را در حال طلوع دید، گفت: «این، پروردگار من است». آنگاه چون ناپدید شد، گفت: «اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود، قطعاً از گروه گمراهان بودم». * پس چون خورشید برآمده را دید، گفت: «این، پروردگار من است. این، بزرگتر است» و هنگامی که افول کرد، گفت: «ای قوم من! من از آنچه [برای خدا] شریک میسازید، بیزارم. *من از روی اخلاص، پاکدلانه روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم»).

(قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِى ٱللهِ وَ هُوَ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنَا أَعْمَٰلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَٰلُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ * أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَٰهِيمَ وَإِسْمَٰعِيلَ وَ إِسْحَٰقَ وَ يَعْقُوبَ وَ ٱلَاسْبَاطَ كَانُواْ هُودًا أَوْ نَصَٰرَیٰ قُلْ ءَأَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ ٱللهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَٰدَةً عِندَهُ مِنَ ٱللهِ وَ مَا ٱللهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ).[۳۹۶]

(بگو: آیا در بارۀ خدا با ما بحث و گفتگو میکنید؟ با آن که او پروردگار ما و پروردگار شماست و کردارهای ما از آنِ ما و کردارهای شما از آنِ شماست و ما برای او اخلاص میورزیم، یا میگویید: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط [دوازدهگانه]، یهودی یا نصرانی بودهاند؟ بگو: آیا شما بهتر میدانید یا خدا؟ و کیست ستمکارتر از آن کس که شهادتی از خدا را در نزد خویش، پوشیده دارد؟ و خدا از آنچه میکنید، غافل نیست).

(وَ إِذَا تُتْلیٰ عَلَيْهِمْ ءَايَاتُنَا بَيِّنَٰتٍ قَالَ ٱلَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ٱئْتِ بِقُرْءَانٍ غَيْرِ هَٰذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاىءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَىَّ إِنِّى أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّى عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ * قُل لَّوْ شَاءَ ٱللهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لَا أَدْرَاكُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِّن قَبْلِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ).[۳۹۷]

(و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان که به دیدار ما امید ندارند، میگویند: قرآن دیگری جز این بیاور، یا آن را عوض کن. بگو: «مرا نرسد که آن را از پیشِ خود، عوض کنم. جز آنچه را که به من وحی میشود، پیروی نمیکنم. اگر پروردگارم را نافرمانی کنم، از عذابِ روزی بزرگ میترسم». * بگو: «اگر خدا میخواست، آن را برای شما نمیخواندم و [خدا] شما را بِدان آگاه نمیگردانید. قطعاً پیش از [آوردن] آن، روزگاری در میان شما به سر بردهام. آیا فکر نمیکنید؟»).

(وَ كَذَٰلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِى قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلیٰ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلیٰ ءَاثَٰرِهِم مُّقْتَدُونَ * قَٰلَ أَوَ لَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَیٰ مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَيْهِ ءَابَاءَكُمْ قَالُواْ إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَٰفِرُونَ).[۳۹۸]

(و بدین گونه، در هیچ شهری پیش از تو هشدار دهندهای نفرستادیم، جز آن که خوشگذرانان آن گفتند: ما پدران خود را بر آیینی [و راهی] یافتهایم و ما از پی ایشان رهسپاریم. * گفت: «هرچند هدایت کنندهتر از آنچه پدران خود را بر آن یافتهاید، برای شما بیاورم؟». گفتند: ما به آنچه بِدان فرستاده شدهاید، کافریم).

(قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ ءَالِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا لَابْتَغَوْاْ إِلیٰ ذِى ٱلْعَرْشِ سَبِيلاً).[۳۹۹]

(بگو: اگر چنان که میگویند، با او خدایانی [دیگر] بود، در آن صورت، حتماً در صدد جستن راهی به سوی [خداوند] صاحب عرش بر میآمدند).

(ٱنظُرْ كَيْفَ ضَرَبُواْ لَكَ ٱلَامْثَالَ فَضَلُّواْ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً * وَ قَالُواْ أَءِذَا كُنَّا عِظَٰمًا وَ رُفَٰتًا أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا * قُلْ كُونُواْ حِجَارَةً أَوْ حَدِيدًا * أَوْ خَلْقًا مِّمَّا يَكْبُرُ فِى صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ ٱلَّذِى فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُءُوسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتَیٰ هُوَ قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ قَرِيبًا * يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً * وَ قُل لِّعِبَادِى يَقُولُواْ ٱلَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ ٱلشَّيْطَٰنَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ ٱلشَّيْطَٰنَ كَانَ لِلْإِنسَٰنِ عَدُوًّا مُّبِينًا).[۴۰۰]

(ببین چگونه برای تو مَثَلها زدند و گمراه شدند. در نتیجه، راه به جایی نمیتوانند ببرند * و گفتند: آیا وقتی استخوان و خاک شدیم، [باز] به آفرینشی جدید برانگیخته میشویم؟ * بگو: «سنگ باشید یا آهن * یا آفریده از آنچه در خاطر شما بزرگ مینماید [باز هم برانگیخته خواهید شد]». پس خواهند گفت: چه کسی ما را باز میگرداند؟. بگو: «همان کسی که نخستین بار، شما را پدید آورد». [باز] سرهای خود را به طرف تو تکان میدهند و میگویند: آن، کِی خواهد بود؟ بگو: «شاید که نزدیک باشد». * روزی که شما را فرا میخواند، در حالی که او را ستایش میکنید، اجابتش مینمایید و میپندارید که جز اندکی [در دنیا] نماندهاید * و به بندگانم بگو: «آنچه را که بهتر است، بگویند، که شیطان، میانشان را به هم میزند؛ [زیرا] شیطان، همواره برای انسان، دشمنی آشکار است»).

(وَ مَا مَنَعَ ٱلنَّاسَ أَن یؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ ٱلْهُدَىٰ إِلَّآٰ أَن قَالُوا أَبَعَثَ ٱللهُ بَشَرًا رَّسُولاً * قُل لَّوْ كَانَ فِى ٱلَارْضِ مَلَائِكَةٌ یمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیهِم مِّنَ ٱلسَّمَاءِ مَلَكًا رَّسُولاً * قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِیدَاً بَینِى وَ بَینَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِخَبِیرَاً بَصِیرًا).[۴۰۱]

(و [چیزی] مردم را از ایمان آوردن، باز نداشت؛ آنگاه که هدایت برایشان آمد، جز اینکه گفتند: آیا خدا بشری را [با عنوان] رسول (فرستاده) مبعوث کرده است؟ * بگو: «اگر در روی زمین، فرشتگانی بودند که با اطمینان راه میرفتند، البتّه بر آنان [نیز] فرشتهای را [به عنوان] پیامبر، از آسمان نازل میکردیم». * بگو: «میان من و شما، گواه بودنِ خدا کافی است؛ چرا که او همواره به [حال] بندگانش آگاهِ بیناست»).

الحديث

129. التوحيد عن عليّ بن محمّد بن الجهم: حَضَرتُ مَجلِسَ المَأمونِ و عِندَهُ عَلِيُّ بنُ موسَى الرِّضا علیهما السلام، فَقالَ لَهُ المَأمونُ: يَابنَ رَسولِ اللهِ، ألَيسَ مِن قَولِكَ إنَّ الأَنبِیاءَ مَعصومونَ؟ قالَ: بَلیٰ. قالَ: فَسَأَلَهُ عَن آياتٍ مِنَ القُرآنِ، فَكانَ فيما سَأَلَهُ أن قالَ لَهُ: فَأَخبِرني عَن قَولِ اللهِ عزّ و جلّ في إبراهيمَ: (فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ ٱلَّيْلُ رَءَا كَوْكَبًا قَالَ هَٰذَا رَبِّى)[۴۰۲]!

فَقالَ الرِّضا علیه السلام: إنَّ إبراهيمَ علیه السلام وَقَعَ إلیٰ ثَلاثَةِ أصنافٍ: صِنفٌ يَعبُدُ الزُّهرَةَ، و صِنفٌ يَعبُدُ القَمَرَ، وَ صِنفٌ يَعبُدُ الشَّمسَ، و ذٰلِكَ حينَ خَرَجَ مِنَ السَّرَبِ الَّذي اُخفِيَ فيهِ، (فَلَمّا جَنَّ عَلَيهِ اللَّيلُ) و رَأَى الزُّهرَةَ قالَ: (هَٰذَا رَبِّى) عَلَى الإِنكارِ وَ الاِستِخبارِ (فَلَمّا أفَلَ) الكَوكَبُ (قالَ لا اُحِبُّ الآفِلينَ) لِأَنَّ الاُفولَ مِن صِفاتِ المُحدَثِ لا مِن صِفاتِ القَديمِ (فَلَمَّا رَءَا ٱلْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَٰذَا رَبِّى) عَلَى الإِنكارِ وَ الاِستِخبارِ (فَلَمّا أفَلَ قالَ لَئِن لَم يَهدِنیِ رَبّیِ لَأَكونَنَّ مِنَ القَومِ الضّالّينَ)، فَلَمّا أصبَحَ و رَأَى الشَّمسَ بازِغَةً قالَ: (هَٰذَا رَبِّى هَٰذَا أَكْبَرُ) مِنَ الزُّهرَةِ وَ القَمَرِ! عَلَى الإِنكارِ وَ الاِستِخبارِ، لا عَلَى الإِخبارِ وَ الإِقرارِ (فَلَمّا أفَلَت قالَ) لِلأَصنافِ الثَّلاثَةِ مِن عَبَدَةِ الزُّهرَةِ وَ القَمَرِ وَ الشَّمسِ: (يَٰقَوْمِ إِنِّى بَرِىءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَ ٱلَارْضَ حَنِيفًا وَ مَا أَنَا مِنَ ٱلْمُشْرِكِينَ)[۴۰۳].

وإنَّما أرادَ إبراهيمُ بِما قالَ أن يُبَيِّنَ لَهُم بُطلانَ دينِهِم، و يُثبِتَ عِندَهُم أنَّ العِبادَةَ لا تَحِقُّ لِما كانَ بِصِفَةِ الزُّهرَةِ وَ القَمَرِ وَ الشَّمسِ، وإنَّما تَحِقُّ العِبادَةُ لِخالِقِها، و خالِقِ السَّماواتِ وَ الاَرضِ، و كانَ مَا احتَجَّ بِهِ عَلیٰ قَومِهِ مِمّا ألهَمَهُ اللهُ عزّ و جلّ و آتاهُ، كَما قالَ اللهُ عزّ و جلّ: (وَ تِلْكَ حُجَّتُنَا ءَاتَيْنَٰهَا إِبْرَٰهِيمَ عَلیٰ قَوْمِهِ)[۴۰۴]. فَقالَ المَأمونُ: للهِ دَرُّكَ يَابنَ رَسولِ اللهِ![۴۰۵]

129. التوحید - به نقل از علی بن محمّد بن جهم -: در مجلس مأمون وارد شدم. نزد وی علی بن موسی الرضا علیه السلام بود. مأمون به ایشان گفت: ای فرزند پیامبر خدا! آیا شما نمیگویید پیامبران معصوم هستند؟ فرمود: «آری». مأمون، سپس از آیات قرآن سؤال کرد و از جمله در بارۀ این آیه پرسید: (پس چون شب بر او پرده افکند، ستارهای دید. گفت: این، پروردگار من است).

امام رضا علیه السلام فرمود: «وقتی ابراهیم از سردابی که مخفی شده بود، بیرون آمد، با سه گروه رو به رو شد. گروهی ستارۀ زهره را میپرستیدند، گروهی ماه را میپرستیدند و گروهی خورشید را میپرستیدند. هنگامی که تاریک شد و زهره را دید، به شیوۀ انکار و پرسش گفت: «این، پروردگار من است؟!». وقتی ستاره غروب کرد، گفت: «من غروب کنندهها را دوست ندارم»؛ چون غروب، از ویژگی پدیدههاست نه [موجود] قدیم و پایدار. وقتی ماه را دید که آشکار شده، باز به شیوۀ انکار و پرسش گفت: «این، پروردگار من است؟!». وقتی غروب کرد، گفت: «اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند، هر آینه از گمراهان خواهم شد». چون صبح شد و خورشید طلوع کرد، باز به شیوۀ انکار و پرسش، و نه اِخبار و پذیرش گفت: «این، پروردگارم است. این، بزرگتر از زهره و ماه است؟!». وقتی غروب کرد، خطاب به سه گروه پرستندگانِ زهره، ماه و خورشید گفت: (ای قوم من! من از آنچه [برای خدا] شریک میسازید، بیزارم. من از روی اخلاص، پاکدلانه روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم).

ابراهیم با سخن خود میخواست بطلان دین آنان را روشن کند و در پیش آنان، ثابت شود که آنچه ویژگی زهره، ماه و خورشید را دارد، شایستۀ پرستش نیست و پرستش، شایستۀ خالق آنها و خالق آسمانها و زمین است. این، استدلالی بود که خداوند به وی الهام کرد. همان گونه که خدا میفرماید: (و آن، حجّت ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم). مأمون گفت: پاداشت با خداوند، ای فرزند پیامبر خدا!

130. تاريخ الطبري عن زيد بن أسلم: إنَّ أوَّلَ جَبّارٍ كانَ فِي الأرضِ نُمرودُ، و كانَ النّاسُ يَخرُجونَ فَيَمتارونَ مِن عِندِهِ الطَّعامَ، فَخَرَجَ إبراهيمُ يَمتارُ مَعَ مَن يَمتارُ، فَإِذا مَرَّ بِهِ ناسٌ قالَ: مَن رَبُّكُم؟ قالوا: أنتَ، حَتّیٰ مَرَّ بِهِ إبراهيمُ، قالَ: مَن رَبُّكَ؟ قالَ: (رَبِّىَ ٱلَّذِى يُحْىِ وَ يُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْىِ وَ أُمِيتُ قَالَ إِبْرَٰهِيمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَاْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ ٱلْمَشْرِقِ فَاْتِ بِهَا مِنَ ٱلْمَغْرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِى كَفَرَ)[۴۰۶].[۴۰۷]

130. تاریخ الطبری - به نقل از زید بن اسلم -: نخستین ستمگرِ روی زمین، نمرود بود و مردم برای گرفتن غذا نزد وی میرفتند. ابراهیم نیز همراه دیگران پیش وی رفت. هنگامی که مردم از برابر نمرود گذر میکردند، از آنان میپرسید: پروردگار شما کیست؟ آنان میگفتند: تو. تا آن که ابراهیم از مقابلش رد شد. نمرود گفت: پروردگار تو کیست؟ ابراهیم پاسخ داد: («پروردگار من، همان کسی است که زنده میکند و میمیراند». گفت: من، [هم] زنده میکنم و [هم] میمیرانم. ابراهیم گفت: «خدا[ی من]، خورشید را از خاور بر میآورد. تو آن را از باختر بر آور». پس آن کسی که کفر ورزیده بود، مبهوت ماند).

3 / 2: مُجادَلاتُ خاتَمِ الأنبِياءِ صلی الله علیه و آله

۳ / ۲: مجادلههای خاتم پیامبران صلی الله علیه و آله

الكتاب

(فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ وَ مَنِ ٱتَّبَعَنِ وَ قُل لِّلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلْكِتَٰبَ وَ ٱلْأُمِّيِّينَ ءَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُواْ فَقَدِ ٱهْتَدَواْ وَّإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ ٱلْبَلَٰغُ وَ ٱللَّهُ بَصِيرُ بِالْعِبَادِ).[۴۰۸]

(پس اگر با تو به جدل برخاستند، بگو: «من وجودم را تسلیم خدا کردهام و کسانی که از من پیروی کردهاند [نیز چنیناند]»؛ و به کسانی که به آنها کتاب [الهی] داده شده و به بیسوادان (مشرکان بیکتاب) بگو: آیا اسلام آوردید؟ پس اگر اسلام آوردند، حتماً هدایت یافتهاند، و اگر روی گرداندند، پس آنچه بر عهدۀ توست، تنها رساندن پیام [رسالت] است [نه پیکار که زمان معیّنی دارد، و نه کیفر دادن که مربوط به خداست] و خداوند به بندگان، بیناست).

(وَ مِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنَا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فِى ءَاذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن يَرَوْاْ كُلَّ ءَايَةٍ لَا يُؤْمِنُواْ بِهَا حَتَّیٰ إِذَا جَاءُوكَ يُجَٰدِلُونَكَ يَقُولُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَٰذَا إِلَّا أَسَٰطِيرُ ٱلْأَوَّلِينَ).[۴۰۹]

(و برخی از آنها به سخن تو گوش میدهند و[لی] ما بر دلهایشان پردهها افکندهایم تا آن را نفهمند و در گوشهایشان سنگینی [قرار دادهایم] و اگر هر آیتی را ببینند، بِدان ایمان نمیآورند، تا آن جا که نزد تو میآیند و با تو جدال میکنند. کسانی که کفر ورزیدند، میگویند: این [کتاب] چیزی جز افسانههای پیشینیان نیست).

الحديث[۴۱۰]

131. الإمام العسکري عن الإمام الصادق علیهما السلام : لَقَد حَدَّثَني أبي الباقِرُ علیه السلام، عَن جَدّي عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ، عَن أبيهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ سَيِّدِالشُّهَداءِ، عَن أبيهِ أميرِالمُؤمِنينَ علیهم السلام، أنَّهُ اجتَمَعَ يَوماً عِندَ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أهلُ خَمسَةِ أديانٍ: اليَهودُ، وَ النَّصاریٰ، وَ الدَّهرِيَّةُ، وَ الثَّنَوِيَّةُ، و مُشرِكُو العَرَبِ.

فَقالَتِ اليَهودُ: نَحنُ نَقولُ: عُزَيرٌ ابنُ اللهِ، و قَد جِئناكَ يا مُحَمَّدُ لِنَنظُرَ ما تَقولُ؟ فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ و أفضَلُ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ.

وقالَتِ النَّصاریٰ: نَحنُ نَقولُ: إنَّ المَسيحَ ابنُ اللهِ، اِتَّحَدَ بِهِ، و قَد جِئناكَ لِنَنظُرَ ما تَقولُ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ و أفضَلُ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ.

وقالَتِ الدَّهرِيَّةُ: نَحنُ نَقولُ: الأَشیاءُ لا بَدءَ لَها و هِيَ دائِمَةٌ، و قَد جِئناكَ لِنَنظُرَ فيما تَقولُ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ و أفضَلُ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ.

وقالَتِ الثَّنَوِيَّةُ: نَحنُ نَقولُ: إنَّ النّورَ وَ الظُّلمَةَ هُمَا المُدَبِّرانِ، و قَدجِئناكَ لِنَنظُرَ فيما تَقولُ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ.

وقالَ مُشرِكُو العَرَبِ: نَحنُ نَقولُ: إنَّ أوثانَنا آلِهَةٌ، و قَدجِئناكَ لِنَنظُرَ فيما تَقولُ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ و أفضَلُ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ.

فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: آمَنتُ بِاللهِ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، و كَفَرتُ بِالجِبتِ وَ الطّاغوتِ، و بِكُلِّ مَعبودٍ سِواهُ.

ثُمَّ قالَ لَهُم: إنَّ اللهَ تَعالیٰ قَد بَعَثَني كافَّةً لِلنّاسِ بَشيراً و نَذيراً و حُجَّةً عَلَى العالَمينَ، و سَيَرُدُّ كَيدَ مَن يَكيدُ دينَهُ في نَحرِهِ.

ثُمَّ قالَ لِليَهودِ: أجِئتُموني لأَقبَلَ قَولَكُم بِغَيرِ حُجَّةٍ؟ قالوا: لا.

قالَ: فَمَا الَّذي دَعاكم إلَى القَولِ بِأَنَّ عُزَيراً اِبنُ اللهِ؟

قالوا: لِأَ نَّهُ أحيیٰ لِبَني إسرائيلَ التَّوراةَ بَعدَما ذَهَبَت، و لَم يَفعَل بِها هٰذا إلّا لِأَ نَّهُ ابنُهُ.

فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَكَيفَ صارَ عُزَيرٌ ابنَ اللهِ دونَ موسیٰ، و هُوَ الَّذي جاءَهُم بِالتَّوراةِ و رُئِيَ مِنهُ مِنَ المُعجِزاتِ ما قَد عَلِمتُم؟ و لَئِن كانَ عُزَيرٌ ابنَ اللهِ، لِما ظَهَرَ مِن إكرامِهِ بِإِحياءِ التَّوراةِ، فَلَقد كانَ موسیٰ بِالبُنُوَّةِ أولیٰ و أحَقَّ، و لَئِن كانَ هٰذَا المِقدارُ مِن إكرامِهِ لِعُزَيرٍ يوجِبُ لَهُ أنَّهُ ابنُهُ، فَأضعافُ هٰذِهِ الكَرامَةِ لِموسیٰ توجِبُ لَهُ مَنزِلَةً أجَلَّ مِنَ البُنُوَّةِ؛ لِأَنَّکُم إن كُنتُم إنَّما تُريدونَ بِالبُنُوَّةِ الدَّلالَةَ عَلیٰ سَبيلِ ما تُشاهِدونَهُ في دُنياكُم مِن وِلادَةِ الاُمَّهاتِ الاولادَ بِوَطئِ آبائِهِم لَهُنَّ، فَقَد كَفَرتُم بِاللهِ تَعالیٰ و شَبَّهتُموهُ بِخَلقِهِ، و أوجَبتُم فيهِ صِفاتِ المُحدَثينَ، و وَجَبَ عِندَكُم أن يَكونَ مُحدَثاً مَخلوقاً، و أن يَكونَ لَهُ خالِقٌ صَنَعَهُ وَ ابتَدَعَهُ.

قالوا: لَسنا نَعني هٰذا، فَإِنَّ هٰذا كُفرٌ كَما ذَكَرتَ، و لٰكِنّا نَعني أنَّهُ ابنُهُ عَلیٰ مَعنَى الكَرامَةِ، وإن لَم يَكُن هُناكَ وِلادَةً، كَما قَد يَقولُ بَعضُ عُلمائِنا لِمَن يُريدُ إكرامَهُ و إبانَتَهُ بِالمَنزِلَةِ مِن غَيرِهِ: «يا بُنَيَّ»، و «إنَّهُ ابني»، لا عَلیٰ إثباتِ وِلادَتِهِ مِنهُ؛ لَا نَّهُ قَد يَقولُ ذٰلِكَ لِمَن هُوَ أجنَبِيٌّ لا نَسَبَ لَهُ بَينَهُ و بَينَهُ، و كَذٰلِكَ لَمّا فَعَلَ اللهُ تَعالیٰ بِعُزَيرٍ ما فَعَلَ، كانَ قَدِ اتَّخَذَهُ ابناً عَلَى الكَرامَةِ لا عَلَى الوِلادَةِ.

فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَهٰذا ما قُلتُهُ لَكُم، إنَّهُ إن وَجَبَ عَلیٰ هٰذَا الوَجهِ أن يَكونَ عُزَيرٌ ابنَهُ، فَإِنَّ هٰذِهِ المَنزِلَةَ لِموسیٰ أولیٰ، وإنَّ اللهَ تَعالیٰ يَفضَحُ كُلَّ مُبطِلٍ بِإِقرارِهِ و يَقلِبُ عَلَيهِ حُجَّتَهُ، إنَّ الَّذِي احتَجَجتُم بِهِ يُؤَدّيكُم إلیٰ ما هُوَ أكبَرُ مِمّا ذَكَرتُهُ لَكُم؛ لِأَنَّکُم قُلتُم: إنَّ عَظيماً مِن عُظَمائِكُم قَد يَقولُ لَأَجنَبِيٍّ لا نَسَبَ بَينَهُ و بَينَهُ: «يا بُنَيَّ»، و «هٰذَا ابني»، لا عَلیٰ طَريقِ الوِلادَةِ، فَقَد تَجِدونَ أيضاً هٰذَا العَظيمَ يَقولُ لَأَجنَبِيٍّ آخَرَ: «هٰذا أخي» و لآخَرَ: «هٰذا شَيخي» و «أبي» و لآخَرَ: «هٰذا سَيِّدي» و «يا سَيِّدي»، عَلیٰ سَبيلِ الإِكرامِ، وإنَّ مَن زادَهُ فِي الكَرامَةِ زادَهُ في مِثلِ هٰذَا القَولِ؛ فَإِذاً يَجوزُ عِندَكُم أن يَكونَ موسیٰ أخاً لِلهِ، أو شَيخاً لَهُ، أو أباً، أو سَيِّداً؛ لِأَنَّهُ قد زادَهُ فِي الإِكرامِ مِمّا لِعُزَيرٍ، كَما أنَّ مَن زادَ رَجُلاً فِي الإِكرامِ فَقالَ لَهُ: «يا سَيّدي» و «يا شَيخي» و «يا عَمّي» و «يا رَئيسي» [و «يا أميري»]، عَلیٰ طَريقِ الإِكرامِ، وإنَّ مَن زادَهُ فِي الكَرامَةِ زادَهُ في مِثلِ هٰذَا القَولِ.

أ فَيَجوزُ عِندَكُم أن يَكونَ موسیٰ أخاً للهِ، أو شَيخاً، أو عَمّاً، أو رَئيساً، أو سَيِّداً، أو أميراً؛ لِأَنَّهُ قَد زادَهُ فِي الإِكرامِ عَلیٰ مَن قالَ لَهُ: «يا شيخي» أو «يا سَيِّدي» أو «يا عَمّي» أو «يا رَئيسي» أو «يا أميري»؟!

قالَ: فَبُهِتَ القَومُ و تَحَيَّروا و قالوا: يا مُحَمَّدُ! أجِّلنا نَتَفَكَّرُ فيما قَد قُلتَهُ لَنا. فَقالَ: اُنظروا فيهِ بِقُلوبٍ مُعتَقِدَةٍ لِلإِنصافِ، يَهدِكُمُ اللهُ تَعالیٰ.

ثُمَّ أقبَلَ صلی الله علیه و آله عَلَى النَّصاریٰ، فَقالَ لَهُم: و أنتُم قُلتُم: إنَّ القَديمَ عزّ و جلّ اتَّحَدَ بِالمَسيحِ ابنِهِ، فَمَا الَّذي أرَدتُموهُ بِهٰذَا القَولِ؟ أرَدتُم أنَّ القَديمَ صارَ مُحدَثاً لِوُجودِ هٰذَا المُحدَثِ الَّذي هُوَ عيسیٰ؟ أو المُحدَثُ - الَّذي هُوَ عيسیٰ - صارَ قَديما لِوُجودِ القَديمِ الَّذي هُوَ اللهُ؟ أو مَعنیٰ قَولِكُم «إنَّهُ اتَّحَدَ بِهِ» أنَّهُ اختَصَّهُ بِكَرامَةٍ لَم يُكرِم بِها أحَداً سِواهُ؟

فَإِن أرَدتُم أنَّ القَديمَ صارَ مُحدَثاً فَقَد أبطَلتُم؛ لِأَنَّ القَديمَ مُحالٌ أن يَنقَلِبَ فَيَصيرَ مُحدَثاً! وإن أرَدتُم أنَّ المُحدَثَ صارَ قَديماً فَقَد أحَلتُم؛ لِأَنَّ المُحدَثَ أيضاً مُحالٌ أن يَصيرَ قَديماً! وإن أرَدتُم أنَّهُ اتَّحَدَ بِهِ بِأَنَّهُ اختَصَّهُ وَ اصطَفاهُ عَلیٰ سائِرِ عِبادِهِ، فَقَد أقرَرتُم بِحُدوثِ عيسیٰ، و بِحُدوثِ المَعنَى الَّذِي اتَّحَدَ بِهِ مِن أجلِهِ؛ لِأَنَّهُ إذا كانَ عيسیٰ مُحدَثاً و كانَ اللهُ اتَّحَدَ بِهِ - بِأَن أحدَثَ بِهِ مَعنیً صارَ بِهِ أكرَمَ الخَلقِ عِندَهُ - فَقَد صارَ عيسیٰ و ذٰلِكَ المَعنیٰ مُحدَثَينِ، و هٰذا خِلافُ ما بَدَأتُم تَقولونَهُ!

قالَ: فَقالَتِ النَّصاریٰ: يا مُحَمَّدُ! إنَّ اللهَ تَعالیٰ لَمّا أظهَرَ عَلیٰ يَدِ عيسیٰ مِنَ الأَشیاءِ العَجيبَةِ ما أظهَرَ، فَقَدِ اتَّخَذَهُ وَ لَداً عَلیٰ جِهَةِ الكَرامَةِ.

فَقالَ لَهُم رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَقَد سَمِعتُم ما قُلتُهُ لِليَهودِ في هٰذَا المَعنَى الَّذي ذَكَرتُموهُ. ثُمَّ أعادَ صلی الله علیه و آله ذٰلِكَ كُلَّهُ، فَسَكَتوا.…

فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ: و فِي الكُتُبِ المُنزَلَةِ أنَّ عيسیٰ قالَ: «أذهَبُ إلیٰ أبي».

فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَإِن كُنتُم بِذٰلِكَ الكِتابِ تَعمَلونَ، فَإِنَّ فيهِ: «أذهَبُ إلیٰ أبي و أبيكُم» فَقولوا: إنّ جَميعَ الَّذينَ خاطَبَهُم عيسیٰ كانوا أبناءَ اللهِ، كَما كانَ عيسَى ابنَهُ مِنَ الوَجهِ الَّذي كانَ عيسَى ابنَهُ. ثُمَّ إنَّ ما في هٰذَا الكِتابِ يُبطِلُ عَلَيكُم هٰذَا الَّذي زَعَمتُم أنَّ عيسیٰ مِن جِهَةِ الاِختِصاصِ كانَ ابناً لَهُ؛ لِأَنَّکُم قُلتُم: إنَّما قُلنا: إنَّهُ ابنُهُ لَا نَّهُ اختَصَّهُ بِما لَم يَختَصَّ بِهِ غَيرَهُ، و أنتُم تَعلَمونَ أنَّ الَّذي خَصَّ بِهِ عيسیٰ لَم يَخُصَّ بِهِ هٰؤُلاءِ القَومَ الَّذينَ قالَ لَهُم عيسیٰ: «أذهَبُ إلیٰ أبي و أبيكُم»، فَبَطَلَ أن يَكونَ الاِختِصاصُ لِعيسیٰ؛ لِأَنَّهُ قَد ثَبَتَ عِندَكُم بِقولِ عيسیٰ لِمَن لَم يَكُن لَهُ مِثلُ اختِصاصِ عيسیٰ، و أنتُم إنَّما حَكَيتُم لَفظَةَ عيسیٰ و تَأَوَّلتُموها عَلیٰ غَيرِ وَجهِها؛ لِأَنَّهُ إذا قالَ: «أبي و أبيكُم»، فَقَد أرادَ غَيرَ ما ذَهَبتُم إلَيهِ و نَحَلتُموهُ. و ما يُدريكُم لَعَلَّهُ عَنیٰ: أذهَبُ إلى آدَمَ، أو إلیٰ نوحٍ، و إنَّ اللهَ يَرفَعُني إلَيهِم و يَجمَعُني مَعَهُم، و آدَمُ أبي و أبوكُم، و كَذٰلِكَ نوحٌ، بَل ما أرادَ غَيرَ هٰذا.

قالَ: فَسَكَتَ النَّصاریٰ و قالوا: ما رَأَينا كَاليَومِ مُجادِلاً و لا مُخاصِماً مِثلَكَ، و سَنَنظُرُ في اُمورِنا.

ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَلَى الدَّهرِيَّةِ فَقالَ: و أنتُم، فَمَا الَّذي دَعاكُم إلَى القَولِ بِأَنَّ الأَشیاءَ لا بُدُوَّ لَها، و هِيَ دائِمَةٌ لَم تَزَل و لا تَزالُ؟

فَقالوا: لأنّا لا نَحكُمُ إلّا بِما نُشاهِدُ، و لَم نَجِد لِلَاشياءِ حَدَثاً، فَحَكَمنا بِأَنّها لَم تَزَل، و لَم نَجِد لَهَا انقِضاءً و فَناءً، فَحَكَمنا بِأَنَّها لا تَزالُ.

فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: أ فَوَجَدتُم لَها قِدَماً؟ أم وَجَدتُم لَها بَقاءً أبَدَ الآبادِ[۴۱۱]؟ فَإِن قُلتُم: إنَّكُم وَجَدتُم ذٰلِكَ، أنهَضتُم لَانفُسِكُم أنَّكُم لَم تَزالوا عَلیٰ هَيئَتِكُم و عُقولِكُم بِلا نِهايَةٍ، و لا تَزالونَ كَذٰلِكَ، و لَئِن قُلتُم هٰذا، دَفَعتُمُ العِيانَ و كَذَّبَكُمُ العالَمونَ الَّذينَ يُشاهِدونَكُم.

قالوا: بَل لَم نُشاهِد لَها قِدَماً و لا بَقاءً أبَدَ الآبادِ.

قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَلِمَ صِرتُم بِأَن تَحكُموا بِالقِدَمِ وَ البَقاءِ دائِماً لِأَنَّکُم لَم تُشاهِدوا حُدوثَها، وَ انقِضاؤُها أولیٰ مِن تارِكِ التَّمييزِ لَها مِثلِكُم، فَيَحكُمُ لَها بِالحُدوثِ وَ الاِنقِضاءِ وَ الاِنقِطاعِ؛ لِأَنَّهُ لَم يُشاهِد لَها قِدَماً، و لا بَقاءً أبَدَ الآبادِ.

أوَ لَستُم تُشاهِدونَ اللَّيلَ وَ النَّهارَ و [أنَّ] أحَدَهُما بَعدَ الآخَرِ؟

فَقالوا: نَعَم.

فَقالَ: أ تَرَونَهُما لَم يَزالا و لا يَزالانِ؟

فَقالوا: نَعَم.

فَقالَ: أ فَيَجوزُ عِندَكُمُ اجتِماعُ اللَّيلِ وَ النَّهارِ؟

فَقالوا: لا.

فَقالَ صلی الله علیه و آله: فَإِذاً يَنقَطِعُ أحَدُهُما عَنِ الآخَرِ، فَيَسبِقُ أحَدُهُما، و يَكونُ الثّاني جارِياً بَعدَهُ.

قالوا: كَذٰلِكَ هُوَ.

فَقالَ: قَد حَكَمتُم بِحُدوثِ ما تَقَدَّمَ مِن لَيلٍ و نَهارٍ لَم تُشاهِدوهُما! لا تُنكِروا لِلهِ قُدرَةً.

ثُمَّ قالَ صلی الله علیه و آله: أ تَقولونَ ما قَبلَكُم مِنَ اللَّيلِ وَ النَّهارِ مُتَناهٍ أم غَيرُ مُتناهٍ؟ فَإِن قُلتُم: غَيرُ مُتَناهٍ، فَكَيفَ وَ صَلَ إلَيكُم آخَرُ بِلا نِهايَةٍ لَاوَّلِهِ؟ وإن قُلتُم: إنَّهُ مُتَناهٍ، فَقَد كانَ و لا شَيءَ مِنهُما.

قالوا: نَعَم.

قالَ لَهُم: أ قُلتُم: إنَّ العالَمَ قَديمٌ غَيرُ مُحدَثٍ، و أنتُم عارِفونَ بِمَعنیٰ ما أقرَرتُم بِهِ، و بِمَعنیٰ ما جَحَدتُموهُ؟

قالوا: نَعَم.

قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَهٰذَا الَّذي تُشاهِدونَهُ مِنَ الأَشیاءِ بَعضِها إلیٰ بَعضٍ يَفتَقِرُ؛ لِأَنَّهُ لا قِوامَ لِلبَعضِ إلّا بِما يَتَّصِلُ بِهِ. ألا تَرَى البِناءَ مُحتاجاً بَعضَ أجزائِهِ إلیٰ بَعضٍ و إلّا لَم يَتَّسِق و لَم يُستَحكَم، و كَذٰلِكَ سائِرُ ما تَرَونَ؟!

وقالَ صلی الله علیه و آله: فَإِذا كانَ هٰذَا المُحتاجُ - بَعضُهُ إلیٰ بَعضٍ لِقُوَّتِهِ و تَمامِهِ - هُوَ القَديمُ، فَأَخبِروني أن لَو كانَ مُحدَثاً، كَيفَ كانَ يَكونُ؟ و ماذا كانَت تَكونُ صِفَتُهُ؟

قالَ: فَبُهِتوا و عَلِموا أنَّهُم لا يَجِدونَ لِلمُحدَثِ صِفَةً يَصِفونَهُ بِها إلّا و هِيَ مَوجودَةٌ في هٰذَا الَّذي زَعَموا أنَّهُ قَديمٌ. فَوَجَموا[۴۱۲] و قالوا: سَنَنظُرُ في أمرِنا.

ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَلَى الثَّنَوِيَّةِ - الَّذين قالوا: النّورُ وَ الظُّلمَةُ هُمَا المُدَبِّرانِ - فَقالَ: و أنتُم، فَمَا الَّذي دَعاكُم إلیٰ ما قُلتُموهُ مِن هٰذا؟

فَقالوا: لَانّا وَجَدنَا العالَمَ صِنفَينِ: خَيراً و شَرّاً، و وَجَدنَا الخَيرَ ضِدّاً لِلشَّرِّ، فَأَنكَرنا أن يَكونَ فاعِلٌ واحِدٌ يَفعَلُ الشَّيءَ و ضِدَّهُ، بَل لِكُلِّ واحِدٍ مِنهُما فاعِلٌ، ألا تَریٰ أنَّ الثَّلجَ مُحالٌ أن يَسخُنَ، كَما أنَّ النّارَ مُحالٌ أن تَبرُدَ، فَأَثبَتنا لِذٰلِكَ صانِعَينِ قَديمَينِ: ظُلمَةً و نوراً.

فَقالَ لَهُم رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: أفَلَستُم قَد وَجَدتُم سَواداً و بَياضاً و حُمرَةً و صُفرَةً و خُضرَةً و زُرقةً؟ و كُلُّ واحِدَةٍ ضِدٌّ لِسائِرِها؛ لاِستِحالَةِ اجتِماعِ اثنَينِ مِنها في مَحَلٍّ واحِدٍ، كَما كانَ الحَرُّ و البَردُ ضِدَّينِ؛ لاِستِحالَةِ اجتِماعِهِما في مَحَلٍّ واحِدٍ؟

قالوا: نَعَم.

قالَ: فَهَلاّ أثبَتُّم بِعَدَدِ كُلِّ لَونٍ صانِعاً قَديماً، لِيَكونَ فاعِلُ كُلٍّ ضِدٍّ مِن هٰذِهِ الَالوانِ غَيرَ فاعِلِ الضِّدِّ الآخَرِ؟!

قالَ: فَسَكَتوا.

ثُمَّ قالَ: و كَيفَ اختَلَطَ النُّورُ وَ الظُّلمَةُ، و هٰذا مِن طَبعِهِ الصُّعودُ و هٰذِهِ مِن طَبعِهَا النُّزولُ؟ أ رَأَيتُم لَو أنَّ رَجُلاً أخَذَ شَرقاً يَمشي إلَيهِ و الآخَرُ غَرباً، أكانَ يَجوزُ عِندَكُم أن يَلتَقِيا ما داما سائِرَينِ عَلیٰ وُجوهِهِما؟

قالوا: لا.

قالَ: فَوَجَبَ أن لا يَختَلِطَ النّورُ وَ الظُّلمَةُ؛ لِذَهابِ كُلِّ واحِدٍ مِنهُما في غَيرِ جِهَةِ الآخَرِ، فَكَيفَ حَدَثَ هٰذَا العالَمُ مِنِ امتِزاجِ ما هُوَ مُحالٌ أن يَمتَزِجَ؟ بَل هُما مُدَبَّرانِ جَميعا مَخلوقانِ.

فَقالوا: سَنَنظُرُ في اُمورِنا.

ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَلیٰ مُشرِكِي العَرَبِ فَقالَ: و أنتُم، فَلِمَ عَبَدتُمُ الَاصنامَ مِن دونِ اللهِ؟

فَقالوا: نَتَقَرَّبُ بِذٰلِكَ إلَى اللهِ تَعالیٰ.

فَقالَ لَهُم: أوَ هِيَ سامِعَةٌ مُطيعَةٌ لِرَبِّها عابِدَةٌ لَهُ، حَتّیٰ تَتَقَرَّبوا بِتَعظِيمِها إلَى اللهِ؟

قالوا: لا.

قالَ: فَأَنتُمُ الَّذينَ نَحَتُّموها بِأَيديكُم؟

قالوا: نَعَم.

قالَ: فَلَئِن تَعبُدُكُم هِيَ - لَو كانَ تَجوزُ مِنهَا العِبادَةُ - أحریٰ مِن أن تَعبُدوها! إذا لَم يَكُن أمَرَكُم بِتَعظيمِها مَن هُوَ العارِفُ بِمَصالِحِكُم و عَواقِبِكُم وَ الحَكيمُ فيما يُكَلِّفُكُم؟!

قالَ: فَلَمّا قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله هٰذَا القَولَ اختَلَفوا، فَقالَ بَعضُهُم: إنَّ اللهَ قَد حَلَّ في هَياكِلِ رِجالٍ كانوا عَلیٰ هٰذِهِ الصُّوَرِ فَصَوَّرنا هٰذِهِ الصُّوَرَ، نُعَظِّمُها لِتَعظيمِنا تِلكَ الصُّوَرَ الَّتي حَلَّ فيها رَبُّنا.

و قالَ آخَرونَ مِنهُم: إنَّ هٰذِهِ صُوَرُ أقوامٍ سَلَفوا، كانوا مُطيعينَ لِلهِ قَبلَنا، فَمَثَّلنا صُوَرَهُم و عَبَدناها تَعظيماً لِلهِ.

و قالَ آخَرونَ مِنهُم: إنَّ اللهَ لَمّا خَلَقَ آدَمَ، و أمَرَ المَلائِكَةَ بِالسُّجودِ لَهُ فَسَجَدوا[۴۱۳] تَقَرُّباً بِاللهِ، كُنّا نَحنُ أحَقَّ بِالسُّجودِ لآدَمَ مِنَ المَلائِكَةِ، فَفاتَنا ذٰلِكَ، فَصَوَّرنا صورَتَهُ فَسَجَدنا لَها تَقَرُّباً إلَى اللهِ، كَما تَقَرَّبَتِ المَلائِكَةُ بِالسُّجودِ لآدَمَ إلَى اللهِ تَعالیٰ، و كَما اُمِرتُم بِالسُّجودِ - بِزَعمِكُم - إلیٰ جِهَةِ «مَكَّةَ» فَفَعَلتُم، ثُمَّ نَصَبتُم في غَيرِ ذٰلِكَ البَلَدِ بِأَيديكُم مَحاريبَ سَجَدتُم إلَيها و قَصَدتُمُ الكَعبَةَ لا مَحاريبَكُم، و قَصدُكُم بِالكَعبَةِ إلَى اللهِ عزّ و جلّ لا إلَيها.

فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: أخطَأتُمُ الطَّريقَ و ضَلَلتُم، أمّا أنتُم - و هُوَ صلی الله علیه و آله يُخاطِبُ الَّذينَ قالوا: إنَّ اللهَ يَحِلُّ في هَياكِلِ رِجالٍ كانوا عَلیٰ هٰذِهِ الصُّوَرِ الَّتي صَوَّرناها، فَصَوَّرنا هٰذِهِ الصُّوَرَ نُعَظِّمُها لِتَعظيمِنا لِتِلكَ الصُّوَرِ الَّتي حَلَّ فيها رَبُّنا - فَقَد وَصَفتُم رَبَّكُم بِصِفَةِ المَخلوقاتِ، أ وَيَحِلُّ رَبُّكُم في شَيءٍ حَتّیٰ يُحيطَ بِهِ ذٰلِكَ الشَّيءُ؟! فَأَيُّ فَرقٍ بَينَهُ إذاً و بَينَ سائِرِ ما يَحِلُّ فيهِ مِن لَونِهِ و طَعمِهِ و رائِحَتِهِ و لينِهِ و خُشونَتِهِ و ثِقلِهِ و خِفَّتِهِ؟ و لِمَ صارَ هٰذَا المَحلولُ فيهِ مُحدَثاً و ذٰلِكَ قَديماً، دونَ أن يَكونَ ذٰلِكَ مُحدَثاً و هٰذا قَديماً؟ و كَيفَ يَحتاجُ إلَى المَحالِّ مَن لَم يَزَل قَبلَ المَحالِّ، و هُوَ عزّ و جلّ لا يَزالُ كَما لَم يَزَل؟ و إذا وَصَفتُموهُ بِصِفَةِ المُحدَثاتِ فِي الحُلولِ، فَقَد لَزِمَكُم أن تَصِفوهُ بِالزَّوالِ [وَالحُدوثِ]! و إذا وَصَفتُموهُ بِالزَّوالِ وَ الحُدوثِ، وَ صَفتُموهُ بِالفَناءِ؛ لِأَنَّ ذٰلِكَ أجمَعُ مِن صِفاتِ الحالِّ وَ المَحلولِ فيهِ، و جَميعُ ذٰلِكَ يُغَيِّرُ الذّاتَ، فَإِن كانَ لَم يَتَغَيَّر ذاتُ الباري تَعالیٰ بِحُلولِهِ في شَيءٍ، جازَ أن لا يَتَغَيَّرَ بِأَن يَتَحَرَّكَ و يَسكُنَ و يَسوَدَّ و يَبيَضَّ و يَحمَرَّ و يَصفَرَّ، و تَحِلَّهُ الصِّفاتُ الَّتي تَتَعاقَبُ عَلَى المَوصوفِ بِها، حَتّیٰ يكونَ فيهِ جَميعُ صِفاتِ المُحدَثينَ، و يَكونَ مُحدَثاً، عَزَّ اللهَ تَعالیٰ عَن ذٰلِكَ.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَإِذا بَطَلَ ما ظَنَنتُموهُ مِن أنَّ اللهَ يَحِلُّ في شَيءٍ، فَقَد فَسَدَ ما بَنَيتُم عَلَيهِ قَولَكُم.

قالَ: فَسَكَتَ القَومُ و قالوا: سَنَنظُرُ في اُمورِنا.

ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَلَى الفَريقِ الثّاني، فَقالَ [لَهُم]: أخبِرونا عَنكُم إذا عَبَدتُم صُوَرَ مَن كانَ يَعبُدُ اللهَ فَسَجَدتُم لَهَا و صَلَّيتُم، فَوَضَعتُمُ الوُجوهَ الكَريمَةَ عَلَى التُّرابِ بِالسُّجودِ لَها، فَمَا الَّذي أبقَيتُم لِرَبِّ العالَمينَ؟ أما عَلِمتُم أنَّ مِن حَقِّ مَن يَلزَمُ تَعظيمُهُ و عِبادَتُهُ أن لا يُساویٰ بِهِ عَبدُهُ؟ أ رَأَيتُم مَلِكاً أو عَظيماً إذا ساوَيتُموهُ بِعَبيدِهِ فِي التَّعظيمِ وَ الخُشوعِ وَ الخُضوعِ، أ يَكونُ في ذٰلِكَ وَضعٌ مِن حَقِّ الكَبيرِ كَما يَكونُ زِيادَةٌ في تَعظيمِ الصَّغيرِ؟

فَقالوا: نَعَم.

قالَ: أفَلا تَعلَمونَ أنَّكُم مِن حَيثُ تُعَظِّمونَ اللهَ بِتَعظيمِ صُوَرِ عِبادِهِ المُطيعينَ لَهُ، تَزِرونَ عَلیٰ رَبِّ العالَمينَ؟

قالَ: فَسَكَتَ القَومُ بَعدَ أن قالوا: سَنَنظُرُ في اُمورِنا.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله لِلفَريقِ الثّالِثِ: لَقَد ضَرَبتُم لَنا مَثَلاً، و شَبَّهتُمونا بِأَنفُسِكُم، و لَسنا سِواءً؛ و ذٰلِكَ أنّا عِبادُ اللهِ مَخلوقونَ مَربوبونَ، نَأتَمِرُ لَهُ فيما أمَرَنا، و نَنزَجِرُ عَمّا زَجَرَنا، و نَعبُدُهُ مِن حَيثُ يُريدُهُ مِنّا، فَإِذا أمَرَنا بِوَجهٍ مِنَ الوُجوهِ أطَعناهُ، و لَم نَتَعَدَّ إلیٰ غَيرِهِ مِمّا لَم يَأمُرنا [بِهِ] و لَم يَأذَن لَنا؛ لِأَنّا لا نَدري لَعَلَّهُ إن أرادَ مِنَّا الأَوَّلَ فَهُوَ يَكرَهُ الثّانِيَ، و قَد نَهانا أن نَتَقَدَّمَ بَينَ يَدَيهِ، فَلَمّا أمَرَنا أن نَعبُدَهُ بِالتَّوَجُّهِ إلَى الكَعبَةِ أطَعناهُ، ثُمَّ أمَرَنا بِعِبادَتِهِ بِالتَّوَجُّهِ نَحوَها في سائِرِ البُلدانِ الَّتي نَكونُ بِها فَأَطَعناهُ، و لَم نَخرُج في شَيءٍ مِن ذٰلِكَ مِنِ اتِّباعِ أمرِهِ، وَ اللهُ عزّ و جلّ حَيثُ أمَرَ بِالسُّجودِ لآدَمَ لَم يَأمُر بِالسُّجودِ لِصورَتِهِ الَّتي هِيَ غَيرُهُ، فَلَيسَ لَكُم أن تَقيسوا ذٰلِكَ عَلَيهِ؛ لِأَنَّکُم لا تَدرونَ لَعَلَّهُ يَكرَهُ ما تَفعَلونَ إذ لَم يَأمُركُم بِهِ.

ثُمَّ قالَ لَهُم رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: أ رَأَيتُم لَو أذِنَ لَكُم رَجُلٌ دُخولَ دارِهِ يَوماً بِعَينِهِ، أ لَكُم أن تَدخُلوها بَعدَ ذٰلِكَ بِغَيرِ أمرِهِ؟ أ وَ لَكُم أن تَدخُلوا داراً لَهُ اُخریٰ مِثلَها بِغَيرِ أمرِهِ؟ أو وَهَبَ لَكُم رَجُلٌ ثَوباً مِن ثِيابِهِ، أو عَبداً مِن عَبيدِهِ، أو دابَّةً مِن دَوابِّهِ، أ لَكُم أن تَأخُذوا ذٰلِكَ؟

قالوا: نَعَم.

قالَ: فَإِن لَم تَأخُذوهُ أ لَكُم أخذُ آخَرَ مِثلِهِ؟

قالوا: لا؛ لِأَنَّهُ لَم يَأذَن لَنا فِي الثّاني كَما أذِنَ فِي الْأَوَّلِ.

قالَ صلی الله علیه و آله: فَأَخبِروني، اللهُ أولیٰ بِأَن لا يُتَقَدَّمَ عَلیٰ مُلكِهِ بِغَيرِ أمرِهِ أو بَعضُ المَملوكينَ؟

قالوا: بَلِ اللهُ أولیٰ بِأَن لا يُتَصَرَّفُ في مُلكِهِ بِغَيرِ إذنِهِ.

قالَ: فَلِمَ فَعَلتُم؟ و مَتیٰ أمَرَكُم أن تَسجُدوا لِهٰذِهِ الصُّوَرِ؟

قالَ: فَقالَ القَومُ: سَنَنظُرُ في اُمورِنا، و سَكَتوا.

وقالَ الصّادِقُ علیه السلام: فَوَالَّذي بَعَثَهُ بِالحَقِّ نَبِيّاً! ما أتَت عَلیٰ جَماعَتِهِم إلّا ثَلاثَةُ أيّامٍ حَتّیٰ أتَوا رَسولَ اللهِ فَأَسلَموا، و كانوا خَمسَةً و عِشرينَ رَجُلاً، مِن كُلِّ فِرقَةٍ خَمسَةٌ! و قالوا: ما رَأَينا مِثلَ حُجَّتِكَ - يا مُحَمَّدُ - نَشهَدُ أَنَّكَ رَسولُ اللهِ.[۴۱۴]

131. امام عسکری علیه السلام:[۴۱۵] امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم امام باقر علیه السلام، از جدّم علی بن الحسین و وی از پدرش حسین بن علی، سَرور شهیدان و وی از پدرش امیر مؤمنان علیهم السلام برایم نقل کرد که: روزی پیروان دینهای پنجگانه: یهود، مسیحیت، طبیعتپرستان، دوگانهپرستان و مشرکان عرب، با پیامبر خدا نشستی داشتند.

یهودیان گفتند: ما میگوییم عُزَیر، پسر خداست. آمدهایم ببینیم تو چه میگویی؟ اگر با ما موافقت کنی، پس در دستیابی به حقیقت، از تو پیشی گرفتهایم و برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله میکنیم.

مسیحیان گفتند: ما میگوییم مسیح، پسر خداست و با او یکی است. نزد تو آمدهایم تا ببینیم تو چه میگویی؟ اگر با ما موافقت کنی، در رسیدن به این راه درست، از تو پیشی گرفتهایم و برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله خواهیم کرد.

طبیعتگرایان گفتند: ما میگوییم اشیا آغازی ندارند و آنها دائمی هستند. نزد تو آمدهایم تا ببینیم تو چه میگویی؟ اگر با ما موافقت کنی، ما در رسیدن به این راه درست، از تو پیشی گرفتهایم و برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله میکنیم.

دوگانهپرستان گفتند: ما میگوییم نور وتاریکی، گردانندگان [هستی] اند. نزد تو آمدهایم تا ببینیم تو چه میگویی؟ اگر با ما موافقت کنی، در رسیدن به این راه درست، بر تو پیشی گرفتهایم و برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله میکنیم.

مشرکان عرب گفتند: ما میگوییم بتهای ما خدایان اند. نزد تو آمدهایم تا ببینیم تو چه میگویی؟ اگر با ما موافقت کنی، در رسیدن به این راه درست، بر تو پیشی گرفتهایم و برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله میکنیم.

پیامبر خدا فرمود: «من به خداوند یگانۀ بیشریک، ایمان دارم و به بت، طاغوت و به هر معبودی جز او کافرم».

آن گاه خطاب به آنان فرمود: «خداوند، مرا برای همه به عنوان بشارت دهنده و انذار کننده همه مردمان وحجّت بر جهانیان، برانگیخته است و بسیار زود است که نیرنگ کسانی را که در دین او نیرنگ میکنند، به حلقومشانبرگرداند».

آن گاه، خطاب به یهودیان فرمود: «آیا نزد من آمدهاید که سخن شما را بیدلیل بپذیرم؟». گفتند: نه.

فرمود: «چه چیز شما را به این باور رسانده که عُزَیر، پسر خداست؟».

گفتند: چون وی پس از آن که تورات از میان رفته بود، آن را برای بنیاسرائیل، بازسازی کرد و این کار را انجام نداد، مگر از آن رو که وی پسر خدا بود.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «چگونه عُزَیر، پسر خدا شد و موسی که تورات را برای آنان آورد و معجزههایی که خود شما هم میدانید، از وی دیده شد، پسر خدا نشد؟ و اگر عُزیر، به خاطر بزرگواری در بازسازیِ تورات، پسر خدا شد، موسی باید به پسرِ خدا بودن، اولی و سزاوارتر باشد. اگر این مقدار از بزرگواری برای عُزَیر، موجب شود که وی پسر خدا گردد، چندین برابر این بزرگی که برای موسی بود، باید درجۀ وی را برتر از پسرِ خدا بودن کند. اگر منظور شما از پسر خدا بودن، همان مفهومی باشد که در دنیا در پی آمیزش جنسی پدر با مادر، مادران، بچه به دنیا میآورند، به خدا کفر ورزیدهاید و او را به آفریدهاش تشبیه کردهاید و ویژگی پدیدهها را برای وی اثبات کردهاید. بنا بر این، باید خدا از نظر شما پدید آمده و خلق شدهای باشد که خالقی دارد که وی را ساخته و آفریده است».

یهودیان گفتند: منظورمان این نیست. همان طور که گفتی، این کفر است؛ بلکه منظورمان آن است که وی از نظر قدر و منزلت، پسر خداست، گرچه تولّدی هم در کار نبوده است؛ درست مثل آن که برخی دانشمندان ما، خطاب به کسانی که میخواهند آنان را اکرام کنند و ارزش آنان را نسبت به دیگران نشان دهند، میگویند: «پسرم!» یا «این، پسرم است» که این سخن برای اثبات به دنیا آمدن وی از او نیست؛ چون [در غیر این صورت]، به او گفته خواهد شد که این شخص، با او بیگانه است و رابطۀ نَسَبی میان آن دو نیست. کار خدا در بارۀ عُزَیر نیز چنین است که به دلیل احترام گذاشتن و نه به دلیل تولّد، وی را به فرزندی خود گرفته است.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «این، همان سخنی است که من به شما گفتم. اگر با این ملاک، عُزَیر پسر خدا میشود، این مقام برای موسی مناسبتر است. خداوند، هر باطلگرایی را با اقرار خودش رسوا میکند و دلیل او را علیه خودش به کار میبرد. دلیلی که شما آوردید، شما را به چیزی بزرگتر از آنچه گفتم، میکشاند. شما گفتید که یکی از بزرگان شما به فرد بیگانهای که رابطۀ سببی میان آن دو نیست، میگوید: "پسرم!" یا "این، پسر من است"، امّا نه به معنای از او به دنیا آمدن. گاه شما میبینید همین بزرگ، به فرد بیگانهای برای احترام میگوید: "این، برادر من است" و به دیگری میگوید: "این، استاد من و پدر من است" و به شخص دیگری میگوید: "این، سرور من است" یا [میگوید] " ای سرور من!" و هر چه احترامگذاریاش بیشتر باشد، از این گونه تعبیرها بیشتر بهره میگیرد. بنا بر این، از نظر شما رواست که موسی، برادر خدا، شیخ خدا یا پدر خدا یا سرور خدا باشد؛ چون وی را بیشتر از عُزَیر، اکرام کرده است؟ همان طور که اگر کسی دیگری را بیشتر اکرام کند، برای احترام، به وی میگوید: "ای سرور من!"، "ای شیخ من!"، "ای عموی من!"، "ای رئیس [و ای امیر] من!" و هر آنچه در احترام بیفزاید، در این قبیل تعبیرها میافزاید.

آیا از نظر شما رواست که موسی، برادر خدا، شیخ خدا، عموی خدا، رئیس خدا، سرور خدا، یا امیر خدا باشد؛ چون خدا وی را بیشتر بزرگ داشته بر کسانی که آنان را "ای شیخم!"، "ای سرورم!"، ای "عمویم!"، "ای رئیسم!"، یا "ای امیرم!" خطاب میکنند؟».

آنان، متحیّر و مبهوت شدند و گفتند: ای محمّد! به ما فرصت بدهتا در بارۀ آنچهبه ما گفتی، بیندیشیم.

پیامبر خدا فرمود: «در این باره، با دلی منصفانه بیندیشید، تا خدایتان هدایتکند».

آنگاه، رو به مسیحیان کرد و فرمود: «شما گفتید [خداوندِ] قدیم عزّ و جلّ با مسیح، پسرش، یکی شده است. منظورتان از این سخن چیست؟ آیا منظورتان این است که [خداوندِ] قدیم، با وجود این پدیده، که همان عیسی علیه السلام باشد، حادث است [و دیگر قدیم نیست]؟ یا عیسی که خود حادث است، به خاطر وجود قدیم - که همان خدا باشد -، قدیم شده است؟ و یا مفهوم سخن شما از این که وی با خدا متّحد شده، این است که وی دارای کرامتی شده است که هیچ کس غیر از وی، چنین کرامتی نشده است؟

اگر منظورتان این است که قدیم، پدیده (حادث) شده است که خودتان را باطل کردهاید؛ زیرا قدیم، محال است که دگرگون شده و پدیده گردد و اگر مقصودتان این است که پدیده (حادث، یعنی عیسی علیه السلام) قدیم شده است که محال گفتهاید؛ زیرا حادث، محال است که قدیم گردد و اگر منظورتان از اتّحاد مسیح با خدا این است که خداوند، وی را از میان دیگر بندگان، برگزیده و ویژۀ خود ساخته است، پس به حادث بودن عیسی و معنایی که به خاطر آن با خدا یکی شده، اقرار کردهاید؛ زیرا هنگامی که عیسی حادث باشد و خداوند با وی یکی شده باشد، یعنی معنایی را آفریده که به خاطر آن، عیسی برترین خلق خداوند شده است. در این صورت، هم عیسی و هم آن معنا حادث اند و این، بر خلاف سخنی است که در آغاز گفتید».

مسیحیان گفتند: ای محمّد! چون خداوند به دست عیسی چیزهای شگفتی نمایان ساخت، وی را به جهت احترام، فرزند خود قرار داد.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به آنان فرمود: «آنچه را در این باره با یهودیان گفتم، شنیدید». آن گاه همۀ آن بحث را تکرار کرد و آنان ساکت شدند.…

آنان به یکدیگر گفتند که: در انجیل آمده است که عیسی گفت: «به سوی پدرم میروم».

پیامبر خدا فرمود: «اگر به آن کتاب عمل میکنید، در آن آمده است: "به سوی پدر خودم و پدر شما میروم". پس بگویید از همان روی که عیسی پسر خداست، همۀ آنانی که عیسی آنها را مورد خطاب قرار داده، فرزندان خدا هستند. پس آنچه در این کتاب است، ادّعای شما را بر این که عیسی به خاطر ویژگیاش [نزد خدا] پسر او شده است، رد میکند؛ چون شما گفتید: ما از آن رو به عیسی، پسر خدا میگوییم که خدا به وی چیزهایی اختصاص داده که به دیگران، اختصاص نداده است و شما میدانید آنچه را به عیسی اختصاص داد، به آنانی که عیسی خطاب به آنان گفت "به سوی پدرم و پدر شما میروم"، اختصاص نداده است. بنا بر این، ادّعای ویژگی برای عیسی باطل شد؛ چون به نظرش، مثل ویژگی عیسی برای کسانی که مثل وی نبودند، طبق کلام عیسی ثابت شد. شما کلام عیسی را نقل میکنید ولی آن را بر غیر مفهومش تأویل میکنید؛ چون هنگامی که وی گفت: "پدرم و پدر شما"، منظورش چیزی غیر از چیزی بود که شما فهمیدید و به آن روی آوردید، بود. شاید مقصودش آن بوده که: به سوی آدم، یا به سوی نوح میروم و خداوند، مرا پیش آنان میبرد و با آنان گِرد هم میآورد و آدم و نوح، پدر من و پدر شما هستند؛ بلکه [حتماً] عیسی، جز این را اراده نکرده بود».

مسیحیان، سکوت کردند و گفتند: تا کنون، مجادلهگر و گفتگوگری چون تو ندیده بودیم. در بارۀ کارهای خویش میاندیشیم.

آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله رو به طبیعتپرستان کرد و فرمود: «چه چیز موجب شده است به این باور فرا خوانید که چیزها از آغاز بودهاند و همواره هستند، از میان نرفتهاند و نخواهند رفت؟».

آنان گفتند: ما جز طبق آنچه میبینیم، حکم نمیکنیم. ما ندیدیم که اشیا پدید آمده باشند. بنا بر این،گفتیم از میان نرفتهاند و ندیدیم که از میان بروند و پایان بپذیرند. پس گفتیم: از میان نخواهند رفت.

پیامبر خدا فرمود: «آیا چیزها را قدیم یافتهاید؟ و یا آنها را تا ابد پایدار یافتهاید؟ اگر بگویید آنها را چنین یافتهایم، ادّعا کردهاید که همواره بر همین شکل و بر همین خِرَد بودهاید و باقی خواهید ماند. اگر این را بگویید، واقعیت خارجی را منکر شدهاید و همۀ مردمی که شما را دیدهاند، شما را دروغگو میشمارند».

گفتند: ما همواره بودن و همواره ماندن را برای اشیا ندیدهایم.

پیامبر خدا فرمود: «پس چرا به بودن و ماندنِ همواره حکم میکنید؟ برای آن که [چون] شما پدیدار شدن و پایان یافتن چیزها را ندیدهاید؟! بهتر است تمیز میان آن دو را به دیگران وا گذارید تا بر حدوث (پایداری) و پایانپذیری و از میان رفتن آن، حکم کنند؛ چون آنان نیز بودن و ماندنِ هموارۀ اشیا را ندیدهاند.

آیا شما شب و روز را ندیدهاید که یکی پس از دیگری است؟».

گفتند: چرا.

فرمود: «آیا بر این باور هستید که آن دو بودهاند و خواهند بود؟».

گفتند: آری.

فرمود: «به نظر شما شب و روز قابل جمع هستند؟».

گفتند: نه.

فرمود: «بنا بر این، وقتی یکی دیگری را قطع میکند، یکی پیشی میگیرد و دیگری در پی آن میآید».

گفتند: همین طور است.

فرمود: «شما به پیشی گیرنده از شب و روز، حکم پدیدار شدن کردید، در حالی که [پیدا شدن] آن دو را ندیده بودید. قدرت خدا را منکر نشوید».

سپس فرمود: «در بارۀ شب و روزهای پیش از شما، میگویید که پایانپذیر بودهاند یا بیپایان؟ اگر بگویید بیپایان بودهاند، چگونه پیش از این که یکی [از آن دو] پایان پذیرد، دیگری به شما رسیده است؟ و اگر بگویید پایانپذیر بودهاند، معنایش این است که زمانی وجود داشته که هیچ کدام نبودند».

گفتند: درست است.

فرمود: «شما میگویید که هستی قدیم است و پدیدار نیست. آیا شما به مفهومی که بِدان اقرار میکنید، آگاه هستید و آنچه را که منکر میشوید، میدانید؟».

گفتند: آری.

فرمود: «چیزهایی را که میبینید، بعضی از آنها به بعضی دیگر، نیازمند هستند؛ زیرا پارهای جز به اتّصال به پارهای دیگر، پایدار نمیمانند. آیا ساختمان را نمیبینید که بخشی از اجزای آن، نیازمند بخش دیگر است و بدون آن، استوار و پایدار نمیشود؟ دیگر اشیا نیز چنین هستند».

آن گاه افزود: «اگر این نیازمندیِ بخشی از آن به بخش دیگر در استحکام و تکمیل، قدیم است، به من بگویید اگر پدیدار میبود، چگونه بود و ویژگیاش چهبود؟».

آنان، درمانده شدند و فهمیدند که نمیتوانند برای پدیدار، ویژگیای پیدا کنند که به آن توصیف شود، جز آن که در آنچه فکر میکردند قدیم است، وجود دارد. از این روی، زبانشان بند آمد و گفتند در بارۀ کارمان خواهیم اندیشید.

سپس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به دوگانهپرستان - همان کسانی که میگفتند: نور و تاریکی، تدبیر کننده هستند - رو کرد و فرمود: «چه انگیزهای موجب شده که شما چنین بگویید؟».

گفتند: ما دنیا را به دو شکل خیر و شر دیدیم و دیدیم که خیر، ضدّ شر است. از این رو، انکار کردیم که یک فاعل، کاری را و [نیز] ضدّ آن را انجام دهد؛ بلکه هر کدام، فاعلی مستقل دارند. نمیبینی که برف، محال است بسوزد، چنان که آتش، محال است سرد باشد. بنا بر این، دو آفرینندۀ قدیم [یعنی] نور و ظلمت را پذیرا شدیم.

پیامبر خدا به آنان گفت: «آیا سیاهی و سفیدی، قرمزی و زردی، و سبزی و آبی را ندیدهاید که هر کدام، ضدّ دیگری است؟ چون دو تا از آنها در یک جا جمع نمیشوند، همان گونه که سردی و گرمی، دو ضدّ هستند؛ چون هر دو در یک جا جمع نمیشوند؟».

گفتند: آری.

فرمود: «چرا به تعداد هر رنگ، آفرینندهای قدیمی اثبات نمیکنید تا فاعل هر ضدّی از این رنگها غیر از فاعل ضدّ دیگر باشد؟».

همه ساکت شدند.

سپس فرمود: «چگونه نور و ظلمت در هم آمیزند، در حالی که سرشت یکی، بالا رونده و سرشت دیگری، پایین رونده است؟ اگر دو نفر، یکی به سوی شرق و دیگری به سوی غرب همواره در رفتن باشند، آیا به نظر شما همدیگر را خواهند دید؟».

گفتند: نه.

فرمود: «پس لازم است که نور و ظلمت، با هم در نیامیزند؛ چون هر کدام در غیرِ جهت دیگری حرکت میکند. بنا بر این، چگونه این جهان، از در همآمیزیِ دو چیزی که محال است در هم آمیزند، به وجود آمده است؟ بلکه آن دو، تدبیر شده و آفریده شدهاند».

آنان گفتند: در بارۀ کارمان خواهیم اندیشید.

سپس پیامبر خدا رو به سوی مشرکان عرب کرد و فرمود: «شما چرا بتان را به جای خدا میپرستید؟».

گفتند: با این پرستش، به خدای متعال تقرّب میجوییم.

فرمود: «آیا این بتان به پروردگارشان گوش کرده، از او پیروی میکنند و خدا را عبادت میکنند که شما با بزرگداشت آنها به خدا تقرب جویید؟».

گفتند: نه.

فرمود: «آیا شما به دست خودتان، آنها را تراشیدهاید؟».

گفتند: آری!

فرمود: «پس سزاوار آن بود به جای آن که شما آنها را بپرستید، آنها شما را میپرستیدند، البته اگر آنها میتوانستند پرستش کنند، اگر دستور بزرگداشت آنها را کسی که به مصلحت و فرجام شما آگاه است و در آنچه شما را بِدان تکلیف میکند، حکیم است، صادر نکرده باشد!».

وقتی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله چنین گفت، آنان اختلاف کردند. گروهی از آنان گفتند: خداوند، در هیکل مردمانی که به این شکلها بودند، حلول کرده و ما این شکلها را ساختهایم و به خاطر این که چهرههایی را که پروردگارمان در آنها حلول کرده بزرگ بداریم، این شکلها را بزرگ میداریم.

و گروهی دیگر از آنان گفتند: این چهرهها چهرۀ اقوام پیشین است؛ اقوامی که مطیع خدا بودند. چهرۀ آنان را درست کردهایم و آنها را برای بزرگداشت خداوند، پرستش میکنیم.

گروهی دیگر از آنان گفتند: آن گاه که خدا آدم را آفرید، به فرشتگان فرمان سجده بر وی داد. آنان، آدم را برای تقرّب به خدا سجده کردند. ما به سجده بر آدم، از فرشتگان، سزاوارتر بودیم و چون آن وقت نبودیم، سیمای او را ساختهایم و بِدان، برای تقرّب به خدا سجده میکنیم، همان گونه که فرشتگان با سجده بر آدم، به خدا تقرّب جستند و همان گونه که شما به پندار خودتان دستور یافتهاید به سوی کعبه سجده کنید و چنین کردید و آن گاه، در دیگر شهرها با دست خود، محرابهایی ساختهاید که به سوی آنها سجده میکنید و کعبه را قصد میکنید، نه محرابهای خودتان را و قصد کعبه هم برای خدای عزّ و جلّ است نه خود کعبه.

پیامبر خدا فرمود: «راه را گم کردهاید و گمراه شدهاید» و به آنانی که میگفتند: خداوند، در هیکل مردانی به شکلهایی که تصویر کردهایم، حلول کرده و ما این چهرهها را ساختهایم و بزرگداشتِ ما برای این صورتها در واقع، بزرگداشت صورتهایی است که پروردگارمان در آنها حلول کردهاند، خطاب کرد: «شما پروردگارتان را با ویژگی مخلوقات توصیف کردهاید. آیا پروردگار شما در چیزی حلول میکند، به گونهای که آن چیز، فراگیر خدا باشد؟ در این صورت، چه تفاوتی میان آن چیز و امور دیگری چون رنگ، طعم، بو، نرمی، خشنی، سنگینی و سبکی که خداوند در آن حلول میکند، وجود دارد؟ و چرا این چیزی که [خدا] در آن حلول کرده، حادث و آن دیگری قدیم باشد و چرا عکس آن نباشد؟ و چگونه آن که پیش از حلول شده (محلّ حلول) وجود داشت، نیازمند حلول است، در حالی که خدا همواره بوده و خواهد بود؟ وقتی خدا را به ویژگی پدیدهها در خصوص حلولپذیری توصیف کردید، لازم است به ویژگی زوالپذیری هم توصیفش کنید و وقتی او را به ویژگی زوال و حدوث توصیفش کردید، در واقع، به صفت پایانپذیری توصیف کردهاید؛ زیرا این صفت، ویژگی حلول کننده و حلول شونده است و اینها ذات شیء را تغییر میدهند. اگر ذات خداوند با حلول در چیزی تغییر نکند، باید با حرکت و سکون، سفیدی و سیاهی و سرخ و زرد شدن هم تغییر نکند و همۀ ویژگیهایی که بر اشیای متّصف به این صفتها وجود دارد، بر خداوند هم که در آنها حلول کرده وجود داشته باشد تا همۀ ویژگیهای پدیدهها در آن باشد و در این صورت، خداوند متعال هم حادث باشد! بلندمرتبهتر است خداوند از این [توصیفها]».

سپس پیامبر خدا فرمود: «وقتی گمانتان در این که خدا در چیزی حلول کرده باطل شود، زیربنای سخنتان از میان میرود».

آنان ساکت شدند و گفتند: در کارمان خواهیم اندیشید.

سپس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رو به سوی گروه دوم کرد و به آنها فرمود: «به من بگویید هنگامی که شما صورت کسانی را که خداوند را عبادت کردهاند، میپرستید و برای آنها سجده میکنید و نماز میگزارید و برای سجده بر آنها چهره‌‌های ارزشمند را بر خاک مینهید، چه چیزی را برای خدای جهانیان نگه میدارید؟ آیا نمیدانید حقّ کسی که لازم است عبادت شود و بزرگ داشته شود، این است که بندهاش همردیف وی قرار نگیرد؟ آیا فکر میکنید درست است پادشاه یا رئیسی را در بزرگداشت، کُرنش و فروتنی، همپای بردگان او قرار دهید؟ آیا این کار، کوچک کردن حقّ بزرگتر و بزرگ کردن حقّ کوچکتر نیست؟».

گفتند: آری.

فرمود: «آیا نمیدانید شما با بزرگداشت خداوند از راه بزرگداشت صورتِ بندگانِ مطیع خدا، خدای جهانیان را کوچک میکنید؟».

آنان سکوت کردند و گفتند: در بارۀ کارمان خواهیم اندیشید.

سپس پیامبر خدا به گروه سوم فرمود: «برای ما نمونهای ذکر کردید و ما را شبیه خود شمردید، در حالی که ما مثل هم نیستیم؛ چون ما بندگان خدا، مخلوق و تربیت شده هستیم. در هر چه امر کند، امر میپذیریم و از هر چه منع کند، منع میپذیریم و آن گونه که از ما میخواهد، پرستشش میکنیم. اگر ما را به گونهای از گونهها دستور دهد، پیرویاش میکنیم و از گونهای که بِدان دستور [و اجازه] نداده، تجاوز نمیکنیم؛ چون نمیدانیم. شاید وی اوّلی را خواسته و از دومی راضی نیست، و ما را نهی کرد که بر او پیشی بگیریم. هنگامی که به ما دستور داد رو به کعبه کنیم، پیرویاش کردهایم. آن گاه به ما دستور داد در دیگر شهرها برای عبادت او به سوی کعبه رو کنیم و ما هم اطاعت کردهایم و در هیچ کدام از این کارها از دستور وی خارج نشدهایم و خداوند عزّ و جلّ، هنگامی که به سجده برای آدم دستور داد به سجده برای چهرهاش که غیر اوست، دستور نداد. بنا بر این، نباید شما این را به آن قیاس کنید؛ چون شما نمیدانید. شاید وی چون امر نکرده، از کارهای شما ناراضی است».

آن گاه پیامبر خدا افزود: «به نظر شما اگر کسی اجازۀ ورود به خانهاش را در یک روز خاص داد، آیا پس از آن میتوانید بدون دستور وی داخل خانهاش شوید؟ آیا میتوانید بدون فرمان وی به خانۀ دیگر او داخل شوید؟ اگر کسی لباسی از لباسهایش یا بندهای از بندگانش، یا چارپایی از چارپایانش را به شما داد، آیا میتوانید آن را از وی بگیرید؟».

گفتند: آری.

فرمود: «اگر آن را نگرفتید، میتوانید یکی دیگر مثل آن را بردارید؟».

گفتند: خیر؛ چون وی آن گونه که در اوّلی اجازه داده بود، برای دومی اجازه نداده است.

آن گاه فرمود: «به من بگویید آیا خداوند، سزاوارتر است که بدون فرمانش در مِلکش تصرّف نشود، یا بعضی از بندگان؟».

گفتند: خدا سزاوارتر است که در مِلکش بدون اجازۀ او تصرّف نشود.

فرمود: «پس چرا چنین کردید و او چه وقت به شما فرمان داده است که این صورتها را پرستش کنید؟».

آنان گفتند: در بارۀ کارهایمان خواهیم اندیشید. و ساکت شدند.

امام صادق علیه السلامفرمود: سوگند به آن که محمّد را به پیامبری بر انگیخت، سه روز بر این گردهمایی نگذشته بود که همه خدمت پیامبر خدا رسیدند و اسلام آوردند. آنان 25 نفر و از هر گروهی پنج نفر بودند و گفتند: ای محمّد! ما دلیلی چون دلائل تو ندیدیم. گواهی میدهیم که تو پیامبر خدایی.

132. الإمام العسكري علیه السلام: قُلتُ لِأَبي عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام: هَل كانَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله يُناظِرُ اليَهودَ وَ المُشرِكينَ إذا عاتَبوهُ و يُحاجُّهُم [إذا حاجّوهُ]؟ قالَ: بَلیٰ مِراراً كَثيرةً، مِنها ما حَكَى اللهُ مِن قَولِهِم: (وَ قَالُواْ مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَاْكُلُ ٱلطَّعَامَ وَ يَمْشِى فِى ٱلَاسْوَاقِ لَوْلَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ) إلیٰ قَولِهِ: (رَجُلاً مَّسْحُورًا)[۴۱۶]، (وَ قَالُواْ لَوْلَا نُزِّلَ هَٰذَا ٱلْقُرْءَانُ عَلیٰ رَجُلٍ مِّنَ ٱلْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ)[۴۱۷]، و قَولُهُ عزّ و جلّ: (وَ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّیٰ تَفْجُرَ لَنَا مِنَ ٱلَارْضِ يَنبُوعًا) إلیٰ قَولِهِ: ( كِتَٰبًا نَّقْرَؤُهُ)[۴۱۸].

ثُمَّ قيلَ لَهُ في آخِرِ ذٰلِكَ: لَو كُنتَ نَبِيّاً كَموسیٰ لَنَزَلَت عَلَينَا الصّاعِقَةُ في مَسأَلَتِنا إلَيكَ؛ لِأَنَّ مَسأَلَتَنا أشَدُّ مِن مَسائِلِ قَومِ موسیٰ لِموسیٰ علیه السلام!

قالَ: و ذٰلِكَ أنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله كانَ قاعِداً ذاتَ يَومٍ بِمَكَّةَ بِفِناءِ الكَعبَةِ، إذِ اجتَمَعَ جَماعَةٌ مِن رُؤَساءِ قُرَيشٍ، مِنهُمُ الوَليدُ بنُ المُغيرَةِ المَخزومِيُّ، و أبُو البَختَرِيِّ بنُ هِشامٍ، و أبو جَهلٍ، وَ العاصُ بنُ وائِلٍ السَّهمِيُّ، و عَبدُ اللهِ بنُ أبي اُمَيَّةَ المَخزومِيُّ، و كانَ مَعَهُم جَمعٌ مِمَّن يَليهِم كَثيرٌ، و رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله في نَفَرٍ مِن أصحابِهِ يَقرَأُ عَلَيهِم كِتابَ اللهِ، و يُؤَدّي إلَيهِم عَنِ اللهِ أمرَهُ و نَهيَهُ.

فَقالَ المُشرِكونَ بَعضُهُم لِبَعضٍ: لَقَدِ استَفحَلَ[۴۱۹] أمرُ مُحَمَّدٍ و عَظُمَ خَطبُهُ، فَتَعالَوا نَبدَأ بِتَقريعِهِ و تَبكيتِهِ و تَوبيخِهِ وَ الاِحتِجاجِ عَلَيهِ و إبطالِ ما جاءَ بِهِ؛ لِيَهونَ خَطبُهُ عَلیٰ أصحابِهِ، و يَصغُرَ قَدرُهُ عِندَهُم، فَلَعَلَّهُ يَنزِ عُ عَمّا هُوَ فيهِ مِن غَيِّهِ و باطِلِهِ و تَمَرُّدِهِ و طُغيانِهِ، فَإِنِ انتَهیٰ و إلّا عامَلناهُ بِالسَّيفِ الباتِرِ.

قالَ أبو جَهلٍ: فَمَن ذَا الَّذي يَلي كَلامَهُ و مُجادَلَتَهُ؟ قالَ عَبدُاللهِ بنُ أبي اُمَيَّةَ المَخزومِيُّ: أنَا إلیٰ ذٰلِكَ، أ فَما تَرضاني لَهُ قَرناً حَسيباً و مُجادِلاً كَفِيّاً؟ قالَ أبو جَهلٍ: بَلیٰ.

فَأَتوهُ بِأَجمَعِهِم، فَابتَدَأَ عَبدُاللهِ بنُ أبي اُمَيَّةَ المَخزومِيُّ فَقالَ: يا مُحَمَّدُ! لَقَدِ ادَّعَيتَ دَعوىً عَظيمَةً، و قُلتَ مَقالاً هائِلاً! زَعَمتَ أنَّكَ رَسولُ اللهِ رَبِّ العالَمينَ، و ما يَنبَغي لِرَبِّ العالَمينَ و خالِقِ الخَلقِ أجمَعينَ أن يَكونَ مِثلُكَ رَسولَهُ؛ بَشَراً مِثلَنا، تَأكُلُ كَما نَأكُلُ، و تَشرَبُ كَما نَشرَبُ، و تَمشي فِي الَاسواقِ كَما نَمشي! فَهٰذا مَلِكُ الرّومِ و هٰذا مَلِكُ الفُرسِ، لا يَبعَثانِ رَسولاً إلّا كَثيرَ المالِ عَظيمَ الحالِ، لَهُ قُصورٌ و دورٌ و فَساطيطُ و خِيامٌ و عَبيدٌ و خُدّامٌ، و رَبُّ العالَمينَ فَوقَ هٰؤُلاءِ كُلِّهِم [أجمَعينَ] فَهُم عَبيدُهُ. و لَو كُنتَ نَبِيّاً لَكانَ مَعَكَ مَلَكٌ يُصَدِّقُكَ و نُشاهِدُهُ، بَل لَو أرادَ اللهُ أن يَبعَثَ إلَينا نَبِيّاً لَكان إنَّما يَبعَثُ إلَينا مَلَكاً لا بَشراً مِثلَنا! ما أنتَ - يا مُحَمَّدُ - إلّا رَجُلاً مَسحوراً و لَستَ بِنَبِيٍّ؟!

فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: هَل بَقِيَ مِن كَلامِكَ شَيءٌ؟

قالَ: بَلیٰ، لَو أرادَ اللهُ أن يَبعَثَ إلَينا رَسولاً لَبَعَثَ أجَلَّ مَن فيما بَينَنا مالاً، و أحسَنَهُ حالاً، فَهَلاّ نُزِّلَ هٰذَا القُرآنُ - الَّذي تَزعُمُ أنَّ اللهَ أنزَلَهُ عَلَيكَ وَ ابتَعَثَكَ بِهِ رَسولاً - عَلیٰ رَجُلٍ مِنَ القَريَتَينِ عَظيمٍ؛ إمَّا الوَليدِ بنِ المُغيرَةِ بِمَكَّةَ، وإمّا عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ بِالطّائِفِ.

فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: هَل بَقِيَ مِن كَلامِكَ شَيءٌ يا عَبدَ اللهِ؟

فَقالَ: بَلیٰ، لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّیٰ تَفجُرَ لَنا مِنَ الأرضِ يَنبوعاً بِمَكَّةَ هٰذِهِ، فَإِنّها ذاتُ أحجارٍ وَ عِرَةٍ و جِبالٍ تَكسَحُ أرضَها و تَحفِرُها، و تُجري فيهَا العُيونَ، فَإِنَّنا إلیٰ ذٰلِكَ مُحتاجونَ، أو تَكونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَخيلٍ و عِنَبٍ، فَتَأكُلَ مِنها و تُطعِمَنا، فَتُفَجِّرَ الأَنهارَ خِلالَها - خِلالَ تِلكَ النَّخيلِ وَ الأعنابِ - تَفجيراً، أو تُسقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمتَ عَلَينا كِسَفاً، فَإِنَّكَ قُلتَ لَنا: (وَ إِن يَرَوْاْ كِسْفًا مِّنَ ٱلسَّمَاءِ سَاقِطًا يَقُولُواْ سَحَابٌ مَّرْكُومٌ)[۴۲۰]، فَلَعَلَّنا نَقولُ ذٰلِكَ.

ثُمَّ قالَ: [ولَن نُؤمِنَ لَكَ] أو تَأتِيَ بِاللهِ وَ المَلائِكَةِ قَبيلاً، تَأتِي بِهِ و بِهِم و هُم لَنا مُقابِلونَ، أو يَكونَ لَكَ بَيتٌ مِن زُخرُفٍ تُعطينا مِنهُ، و تُغنينا بِهِ فَلَعَلَّنا نَطغیٰ، فَإِنَّكَ قُلتَ لَنا: ( كَلَّا إِنَّ ٱلْإِنسَانَ لَيَطْغَىٰ * أَن رَّءَاهُ ٱسْتَغْنَىٰ)[۴۲۱].

ثُمَّ قالَ: أو تَرقیٰ فِي السَّماءِ - أي تَصعَدَ فِي السَّماءِ - و لَن نُؤمِنَ لِرُقِيِّكَ - أي لِصُعودِكَ - حَتّیٰ تُنَزِّلَ عَلَينا كِتاباً نَقَرأَهُ: مِنَ اللهِ العَزيزِ الحَكيمِ إلیٰ عَبدِاللهِ بنِ أبي اُمَيَّةَ المَخزومِيِّ و مَن مَعَهُ، بِأَن آمِنوا بِمُحَمَّدِ بنِ عَبدِاللهِ بنِ عَبدِالمُطَّلِبِ فَإِنَّهُ رَسولي، و صَدِّقوهُ في مَقالِهِ فَإِنَّهُ مِن عِندي.

ثُمَّ لا أدري - يا مُحَمَّدُ - إذا فَعَلتَ هٰذا كُلَّهُ اُؤمِنُ بِكَ أو لا اُؤمِنُ بِكَ، بَل لَو رَفَعتَنا إلَى السَّماءِ و فَتَحتَ أبوابَها و أدخَلتَناها لَقُلنا: إنَّما سَكَرَت أبصارُنا و سَحَرتَنا[۴۲۲]!

فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: يا عَبدَ اللّه! أ بَقِيَ شَيءٌ مِن كَلامِكَ؟ قالَ: يا مُحَمَّدُ! أ وَ لَيسَ فيما أورَدتُهُ عَلَيكَ كِفايةٌ و بَلاغٌ؟ ما بَقِيَ شَيءٌ، فَقُل ما بَدا لَكَ، و أفصِح عَن نَفسِكَ إن كان لَكَ حُجَّةٌ وَ أتِنا بِما سَألناكَ بِهِ.

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: اللّٰهُمَّ أنتَ السّامِعُ لِكُلِّ صَوتٍ وَ العالِمُ بِكُلِّ شَيءٍ، تَعلَمُ ما قالَهُ عِبادُكَ. فَأَنزَلَ اللّٰهُ عَلَيهِ: يا مُحَمَّدُ (وَ قَالُواْ مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأْكُلُ ٱلطَّعَامَ) إلیٰ قَولِهِ: (رَجُلاً مَّسْحُورًا)[۴۲۳]، ثُمَّ قالَ اللهُ تَعالیٰ: (ٱنظُرْ كَيْفَ ضَرَبُواْ لَكَ ٱلَامْثَالَ فَضَلُّواْ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً)[۴۲۴]، ثُمَّ قالَ [اللهُ]: يا مُحَمَّدُ! (تَبَارَكَ ٱلَّذِى إِن شَاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْرًا مِّن ذَلِكَ جَنَّٰتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا ٱلَانْهَٰرُ وَ يَجْعَل لَّكَ قُصُوراً)[۴۲۵]، و أنزَلَ عَلَيهِ: يا مُحَمَّدُ (فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا یوحَىٰ إِلَیكَ وَ ضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ)[۴۲۶]، و أنزَلَ اللّهُ عَلَيهِ: يا مُحَمَّدُ! (وَ قَالُواْ لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنزَلْنَا مَلَكًا لَّقُضِىَ ٱلَامْرُ ثُمَّ لَا يُنظَرُونَ * وَ لَوْ جَعَلْنَٰهُ مَلَكًا لَّجَعَلْنَٰهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسُونَ)[۴۲۷].

فَقالَ لَهُ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: يا عَبدَاللهِ! أمّا ما ذَكَرتَ مِن أنّي آكُلُ الطَّعامَ كَما تَأكُلونَ، و زَعَمتَ أنَّهُ لا يَجوزُ لَاجلِ هٰذا أن أكونَ لِلهِ رَسولاً، فَإِنَّمَا الأَمرُ لِلهِ تَعالیٰ يَفعَلُ ما يَشاءُ و يَحكُمُ ما يُريدُ، و هُوَ مَحمودٌ و لَيسَ لَكَ و لا لَاحَدٍ الاِعتِراضُ عَلَيهِ بِلِمَ و كَيفَ، ألا تَریٰ أنَّ اللهَ كَيفَ أفقَرَ بَعضاً و أغنیٰ بَعضاً، و أعَزَّ بَعضاً و أذَلَّ بَعضاً، و أصَحَّ بَعضاً و أسقَمَ بَعضاً، وَ شرَّفَ بَعضاً و وَضَعَ بَعضاً، و كُلُّهُم مِمَّن يَأكُلونَ الطَّعامَ؟

ثُمَّ لَيسَ لِلفُقَراءِ أن يَقولوا: لِمَ أفقَرتَنا و أغنَيتَهُم؟ و لا لِلوُضَعاءِ أن يَقولوا: لِمَ وَضَعتَنا و شَرَّفتَهُم؟ و لا لِلزَّمنیٰ وَ الضُّعَفاءِ أن يَقولوا: لِمَ أزمَنتَنا و أضعَفتَنا و صَحَّحتَهُم؟ و لا لِلاَذِلاّءِ أن يَقولوا: لِمَ أذلَلتنا و أعزَزتَهُم؟ و لا لِقِباحِ الصُّوَرِ أن يَقولوا: لِمَ قَبَّحتَنا و جَمَّلتَهُم؟ بَل إن قالوا ذٰلِكَ كانوا عَلیٰ رَبِّهِم رادّينَ، و لَهُ في أحكامِهِ مُنازِعينَ، و بِهِ كافِرينَ، و لَكانَ جَوابُهُ لَهُم: [إنّي] أنَا المَلِكُ الخافِضُ الرّافِعُ، المُغنِي المُفقِرُ، المُعِزُّ المُذِلُّ، المُصَحِّحُ المُسقِمُ، و أنتُمُ العَبيدُ لَيسَ لَكُم إلَا التَّسليمُ لي و الاِنقيادُ لِحُكمي، فَإِن سَلَّمتُم كُنتُم عِباداً مُؤمِنينَ، وإن أبَيتُم كُنتُم بي كافِرينَ، و بِعُقوباتي مِنَ الهالِكينَ.

ثُمَّ أنزَلَ اللهُ عَلَيهِ: يامُحَمَّدُ! (قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ) يَعني آكُلُ الطَّعامَ (يُوحَیٰ إِلَىَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ واحِدٌ)[۴۲۸]؛ يَعني قُل لَهُم: أنَا فِي البَشَرِيَّةِ مِثلُكُم، و لٰكِن رَبّي خَصَّني بِالنُّبُوَّةِ دونَكُم، كَما يَخُصُّ بَعضَ البَشَرِ بِالغِنیٰ وَ الصِّحَّةِ وَ الجَمالِ دونَ بَعضٍ مِنَ البَشَرِ، فَلا تُنكِروا أن يَخُصَّني أيضاً بِالنُّبُوَّةِ [دونَكُم].

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: و أمّا قَولُكَ: «[إنَّ] هٰذا مَلِكَ الرّومِ و مَلِكَ الفُرسِ لا يَبعَثانِ رَسولاً إلّا كَثيرَ المالِ، عَظيمَ الحالِ، لَهُ قُصورٌ و دورٌ و فَساطيطُ و خِيامٌ و عَبيدٌ و خُدّامٌ، و رَبُّ العالَمينَ فَوقَ هٰؤُلاءِ كُلِّهِم فَهُم عَبيدُهُ»، فَإِنَّ اللهَ لَهُ التَّدبيرُ وَ الحُكمُ، لا يَفعَلُ عَلیٰ ظَنِّكَ و حِسبانِكَ، و لا بِاقتِراحِكَ، بَل يَفعَلُ ما يَشاءُ، و يَحكُمُ ما يُريدُ، و هُوَ مَحمودٌ.

يا عَبدَ اللهِ! إنّما بَعَثَ اللهُ نَبِيَّهُ لِيُعَلِّمَ النّاسَ دينَهُم، و يَدعُوَهُم إلیٰ رَبِّهِم، و يَكُدُّ نَفسَهُ في ذٰلِكَ آناءَ اللَّيلِ وَ النَّهارِ، فَلَو كانَ صاحِبَ قُصورٍ يَحتَجِبُ فيها و عَبيدٍ و خَدَمٍ يَستُرونَهُ عَنِ النّاسِ، أ لَيسَ كانَتِ الرِّسالَةُ تَضيعُ وَ الاُمورُ تَتَباطَأُ؟ أ وَ ما تَرَى المُلوكَ إذَا احتَجَبوا كَيفَ يَجرِي الفَسادُ وَ القَبائِحُ مِن حَيثُ لا يَعلَمونَ بِهِ و لا يَشعُرونَ؟!

يا عَبدَ اللهِ! إنَّما بَعَثَنِي اللهُ و لا مالَ لي لِيُعَرِّفَكُم قُدرَتَهُ و قُوَّتَهُ، و أنَّهُ هُوَ النّاصِرُ لِرَسولِهِ، لا تَقدِرونَ عَلیٰ قَتلِهِ و لا مَنعِهِ مِن رِسالاتِهِ، فَهٰذا أبيَنُ في قُدرَتِهِ و في عَجزِكُم، و سَوفَ يُظفِرُنِيَ اللهُ بِكُم فَاُوسِعكُم قَتلاً و أسراً، ثُمَّ يُظفِرُنِيَ اللهُ بِبِلادِكُم و يَستَولي عَلَيهَا المُؤمِنونَ مِن دونِكُم و دونِ مَن يُوافِقُكُم عَلیٰ دينِكُم.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: و أمّا قَولُكَ لي: «لَو كُنتَ نَبِيّاً لَكانَ مَعَكَ مَلَكٌ يُصَدِّقُكَ و نُشاهِدُهُ، بَل لَو أرادَ اللهُ أن يَبعَثَ إلَينا نَبِيّاً لَكانَ إنَّما يَبعَثُ مَلَكاً لا بَشَراً مِثلَنا». فَالمَلَكُ لا تُشاهِدُهُ حَواسُّكُم؛ لِأَنَّهُ مِن جِنسِ هٰذَا الهَواءِ لا عِيانَ مِنهُ، و لَو شاهَدتُموهُ بِأَن يُزادَ في قُویٰ أبصارِكُم - لَقُلتُم: لَيسَ هٰذا مَلَكاً بَل هٰذا بَشَرٌ؛ لِأَنَّهُ إنَّما كانَ يَظهَرُ لَكُم بِصورَةِ البَشَرِ الَّذي [قَد] ألِفتُموهُ لِتَفهَموا عَنهُ مَقالَتَهُ و تَعرِفوا خِطابَهُ و مُرادَهُ، فَكَيفَ كُنتُم تَعلَمونَ صِدقَ المَلَكِ و أنَّ ما يَقولُهُ حَقٌّ؟ بَل إنَّما بَعَثَ اللهُ بَشرَاً، و أظهَرَ عَلیٰ يَدِهِ المُعجِزاتِ الَّتي لَيسَت في طَبائِعِ البَشَرِ الَّذينَ قَد عَلِمتُم ضَمائِرَ قُلوبِهِم، فَتَعلَمونَ بِعَجزِكُم عَمّا جاءَ بِهِ أنَّهُ مُعجِزَةٌ، و أنَّ ذٰلِكَ شَهادَةٌ مِنَ اللهِ تَعالیٰ بِالصِّدقِ لَهُ، و لَو ظَهَرَ لَكُم مَلَكٌ و ظَهَرَ عَلیٰ يَدِهِ ما يَعجُزُ عَنهُ البَشَرُ لَم يَكُن في ذٰلِكَ ما يَدُلُّكُم عَلیٰ أنَّ ذٰلِكَ لَيسَ في طَبائِعِ سائِرِ أجناسِهِ مِنَ المَلائِكَةِ حَتّیٰ يَصيرَ ذٰلِكَ مُعجِزاً.

أ لا تَرَونَ أنَّ الطُّيورَ الَّتي تَطيرُ لَيسَ ذٰلِكَ مِنها بِمُعجِزٍ؛ لِأَنَّ لَها أجناساً يَقَعُ مِنها مِثلُ طَيَرانِها، و لَو أنَّ آدَمِيّاً طارَ كَطَيَرانِها كانَ ذٰلِكَ مُعجِزاً، فَإِنَّ اللهَ عزّ و جلّ سَهَّلَ عَلَيكُمُ الأَمرَ، و جَعَلَهُ بِحَيثُ تَقومُ عَلَيكُم حُجَّتُهُ، و أنتُم تَقتَرِحونَ عَمَلَ الصَّعبِ الَّذي لا حُجَّةَ فيهِ!

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: و أمّا قَولُكَ: «ما أنتَ إلّا رَجُلٌ مَسحورٌ»! فَكَيفَ أكونُ كَذٰلِكَ و قَد تَعلَمونَ أنّي في صِحَّةِ التَّمييزِ وَ العَقلِ فَوقَكُم؟ فَهَل جَرَّبتُم عَلَيَّ مِنذُ نَشَأتُ إلیٰ أنِ استَكمَلتُ أربَعينَ سَنَةً خَزيَةً، أو زَلَّةً، أو كِذبَةً، أو خِيانَةً، أو خَطَأً مِنَ القَولِ، أو سَفَهاً مِنَ الرَّأيِ؟ أ تَظُنّونَ أنَّ رَجُلاً يَعتَصِمُ طولَ هٰذِهِ المُدَّةِ بِحَولِ نَفسِهِ و قُوَّتِها، أو بِحَولِ اللهِ و قُوَّتِهِ؟ و ذٰلِكَ ما قالَ اللهُ تَعالیٰ: (ٱنظُرْ كَیفَ ضَرَبُوا لَكَ ٱلَامْثَٰلَ فَضَلُّوا فَلَا یسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً)[۴۲۹] إلیٰ أن يُثبِتوا عَلَيكَ عَمىً بِحُجَّةٍ أكثَرَ مِن دَعاويهِمُ الباطِلَةِ الَّتي تَبَيَّنَ عَلَيكَ تَحصيلُ بُطلانِها.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: و أمّا قَولُكَ: «لَو لا نُزِّلَ هٰذَا القُرآنُ عَلیٰ رَجُلٍ مِنَ القَريَتَينِ عَظيمٍ؛ الوَليدِ بنِ المُغيرَةِ بِمَكَّةَ أو عُروَة [بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ] بِالطّائِفِ»، فَإِنَّ اللهَ تَعالیٰ لَيسَ يَستَعظِمُ مالَ الدُّنيا كَما تَستَعظِمُهُ أنتَ، و لا خَطَرَ لَهُ عِندَهُ كَما لَهُ عِندَكَ، بَل لَو كانَتِ الدُّنيا عِندَهُ تَعدِلُ جَناحَ بَعوضَةٍ لَما سَقیٰ كافِراً بِهِ مُخالِفاً لَهُ شَربَةَ ماءٍ، و لَيسَ قِسمَةُ رَحمَةِ اللهِ إلَيكَ، بَل اللهُ هُوَ القاسِمُ لِلرَّحَماتِ، وَ الفاعِلُ لِما يَشاءُ في عَبيدِهِ وإمائِهِ، و لَيسَ هُوَ عزّ و جلّ مِمَّن يَخافُ أحَداً كَما تَخافُهُ أنتَ لِمالِهِ و حالِهِ، فَعَرَفتَهُ بِالنُّبُوَّةِ لِذٰلِكَ، و لا مِمَّن يَطمَعُ في أحَدٍ في مالِهِ أو في حالِهِ كَما تَطمَعُ [أنتَ] فَتَخُصُّهُ بِالنُّبُوَّةِ لِذٰلِكَ، و لا مِمّن يُحِبُّ أحَداً مَحَبَّةَ الهَواءِ كَما تُحِبُّ أنتَ، فَتُقَدِّمُ مَن لا يَستَحِقُّ التَّقديمَ، و إنّما مُعامَلَتُهُ بِالعَدلِ، فَلا يُؤثِرُ أحَداً لأَفضَلِ مَراتِبِ الدّينِ و خِلالِهِ إلّا الْأَفضَلَ في طاعَتِهِ و الْأَجَدَّ في خِدمَتِهِ، و كَذٰلِكَ لا يُؤَخِّرُ في مَراتِبِ الدّينِ و خِلالِهِ إلّا أشَدَّهُم تَباطُؤاً عَن طاعَتِهِ.

وإذا كانَ هٰذا صِفَتَهُ لَم يَنظُر إلیٰ مالٍ و لا إلیٰ حالٍ، بَل هٰذَا المالُ وَ الحالُ مِن تَفَضُّلِهِ، و لَيسَ لَاحدٍ مِن عِبادِهِ عَلَيهِ ضَربَةُ لازِبٍ[۴۳۰]، فَلا يُقالُ لَهُ: إذا تَفَضَّلتَ بِالمالِ عَلیٰ عَبدٍ فَلابُدَّ (مِن) أن تَتَفَضَّلَ عَلَيهِ بِالنُّبُوَّةِ أيضاً، لِأَنَّهُ لَيسَ لَاحَدٍ إكراهُهُ عَلیٰ خِلافِ مُرادِهِ و لا إلزامُهُ تَفَضُّلاً؛ لِأَنَّهُ تَفَضَّلَ قَبلَهُ بِنِعَمِهِ.

أ لا تَریٰ - يا عَبدَ اللهِ - كَيفَ أغنیٰ واحِداً و قَبَّحَ صورَتَهُ؟ و كَيفَ حَسَّنَ صورَةَ واحِدٍ و أفقَرَهُ؟ و كَيفَ شَرَّفَ واحِداً و أفقَرَهُ؟ و كَيفَ أغنیٰ واحِداً و وَضَعَهُ؟ ثُمَّ لَيسَ لِهٰذَا الغَنِيِّ أن يَقولَ: هَلّا اُضيفَ إلیٰ يَساري جَمالُ فُلانٍ؟ و لا لِلجَميلِ أن يَقولَ: هَلّا اُضيفَ إلیٰ جِمالي مالُ فُلانٍ؟ و لا لِلشَّريفِ أن يَقولَ: هَلاّ اُضيفَ إلیٰ شَرَفي مالُ فُلانٍ؟ و لا لِلوَضيعِ أن يَقولَ: هَلاّ اُضيفَ إلیٰ ضَعَتي شَرَفُ فُلانٍ؟

و لٰكِنَّ الحُكمَ لِلهِ، يُقَسِّمُ كَيفَ يَشاءُ و يَفعَلُ كَما يَشاءُ، و هُوَ حَكيمٌ في أفعالِهِ، مَحمودٌ في أعمالِهِ، و ذٰلِكَ قَولُهُ تَعالیٰ: (وَ قَالُواْ لَوْلَا نُزِّلَ هَٰذَا ٱلْقُرْءَانُ عَلیٰ رَجُلٍ مِّنَ ٱلْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ)، قالَ اللهُ تَعالیٰ: (أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ) يا مُحَمَّدُ؟! (نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا)[۴۳۱]، فَأَحوَجَنا بَعضاً إلیٰ بَعضٍ، أحوَجَ هٰذا إلیٰ مالِ ذٰلِكَ، و أحوَجَ ذٰلِكَ إلى سِلعَةِ هٰذا أو إلیٰ خِدمَتِهِ. فَتَریٰ أجَلَّ المُلوكِ و أغنَى الَاغنِياءِ مُحتاجاً إلیٰ أفقَرِ الفُقَراءِ في ضَربٍ مِنَ الضُّروبِ: إمّا سِلعَةٍ مَعَهُ لَيسَت مَعَهُ، وإمّا خِدمَةٍ يَصلَحُ لَها، لايَتَهَيَّأُ لِذٰلِكَ المَلِكِ أن يَستَغنِيَ إلّا بِهِ، وإمّا بابٍ مِنَ العُلومِ وَ الحِكَمِ، هُوَ فَقيرٌ إلیٰ أن يَستَفيدَها مِن هٰذَا الفَقيرِ، فَهٰذَا الفَقيرُ يَحتاجُ إلیٰ مالِ ذٰلِكَ المَلِكِ الغَنِيِّ، و ذٰلِكَ المَلِكُ يَحتاجُ إلیٰ عِلمِ هٰذَا الفَقيرِ أو رَأيِهِ أو مَعرِفَتِهِ.

ثُمَّ لَيسَ لِلمَلِكِ أن يَقولَ: هَلَا اجتَمَعَ إلیٰ مالي عِلمُ هٰذَا الفَقيرِ؟ و لا لِلفَقيرِ أن يَقولَ: هَلَا اجتَمَعَ عَلیٰ رَأيي و عِلمي و ما أتَصَرَّفُ فيهِ مِن فُنونِ الحِكَمِ مالُ هٰذَا المَلِكِ الغَنِيِّ؟

ثُمَّ قالَ اللهُ تَعالیٰ: (وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَٰتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا)، ثُمَّ قالَ: يا مُحَمَّدُ قُل لَهُم: (وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ)[۴۳۲]؛ أي ما يَجمَعُهُ هٰؤُلاءِ مِن أموالِ الدُّنيا.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: و أمّا قَولُكَ: «لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّیٰ تَفجُرَ لَنا مِن الأرضِ يَنبوعا» إلیٰ آخِرِ ما قُلتَهُ، فَإِنَّكَ [قَدِ] اقتَرَحتَ عَلیٰ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أشياءَ:

مِنها ما لَو جاءَكَ بِهِ لَم يَكُن بُرهاناً لِنُبُوَّتِهِ، و رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله يَرتَفِعُ عَن أن يَغتَنِمَ جَهلَ الجاهِلينَ، و يَحتَجَّ عَلَيهِم بِما لاحُجَّةَ فيهِ.

و مِنها ما لَو جاءَكَ بِهِ كانَ مَعَهُ هَلاكُكَ، وإنَّما يُؤتیٰ بِالحُجَجِ وَ البَراهينِ لِيَلزَمَ عِبادَ اللهِ الإِيمانُ بِها لا لِيَهلِكوا بِها، فَإِنَّمَا اقتَرَحتَ هَلاكَكَ، و رَبُّ العالَمينَ أرحَمُ بِعِبادِهِ و أعلَمُ بِمَصالِحِهِم من أن يُهلِكَهُم كَما يَقتَرِحونَ.

و مِنهَا المُحالُ الَّذي لا يَصِحُّ و لا يَجوزُ كَونُهُ، و رَسولُ رَبِّ العالَمينَ يُعَرِّفُكَ ذٰلِكَ و يَقطَعُ مَعاذيرَكَ، و يُضَيِّقُ عَلَيكَ سَبيلَ مُخالَفَتِهِ و يُلجِئُكَ بِحُجَجِ اللهِ إلیٰ تَصديقِهِ، حَتّیٰ لا يكونَ لَكَ عَنهُ مَحيدٌ و لا مَحيصٌ.

و مِنها ما قَدِ اعتَرَفتَ عَلیٰ نَفسِكَ أنَّكَ فيهِ مُعانِدٌ مُتَمَرِّدٌ، لا تَقبَلُ حُجَّةً و لا تُصغي إلیٰ بُرهانٍ، و مَن كانَ كَذٰلِكَ فَدَواؤُهُ عَذابُ اللهِ النّازِلُ مِن سَمائِهِ، أو في جَحيمِهِ، أو بِسُيوفِ أولِيائِهِ.

فَأَمّا قَولُكَ يا عَبدَ اللهِ: «لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّیٰ تَفجُرَ لَنا مِنَ الأرضِ يَنبوعاً بِمَكَّةَ هٰذِهِ، فَإِنَّها ذاتُ أحجارٍ و صُخورٍ و جِبالٍ، تَكسَحُ أرضَها و تَحفِرُها، و تَجري فيهَا العُيونَ، فَإِنَّنا إلیٰ ذٰلِكَ مُحتاجونَ»، فَإِنَّكَ سَأَلتَ هٰذا و أنتَ جاهِلٌ بِدَلائِلِ اللهِ تَعالیٰ.

يا عَبدَ اللهِ! أ رَأَيتَ لَو فَعَلتُ هٰذا، أكُنتُ مِن أجلِ هٰذا نَبِيّاً؟

قالَ: لا.

قالَ رَسولُ اللهِ: أ رَأَيتَ الطّائِفَ الَّتي لَكَ فيها بَساتينُ، أما كانَ هُناكَ مَواضِعَ فاسِدَةً صَعبَةً أصلَحتَها و ذَلَّلتَها و كَسَحتَها و أجرَيتَ فيها عُيوناً استَنبَطتَها؟

قالَ: بَلیٰ.

قالَ: و هَل لَكَ في هٰذا نُظَراءُ؟

قالَ: بَلیٰ.

قالَ: أ فَصِرتَ بِذٰلِكَ أنتَ و هُم أنبِياءَ؟

قالَ: لا.

قالَ: فَكَذٰلِكَ لا يَصيرُ هٰذا حُجَّةً لِمُحَمَّدٍ لَو فَعَلَهُ عَلیٰ نُبُوَّتِهِ، فَما هُوَ إلّا كَقَولِكَ: لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّیٰ تَقومَ و تَمشِيَ عَلَى الأرضِ (كَما يَمشِي النّاسُ)، أو حَتّیٰ تَأكُلَ الطَّعامَ كَما يَأكُلُ النّاسُ.

و أمّا قَولُكَ يا عَبدَاللهِ: «أو تَكونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَخيلٍ و عِنَبٍ، فَتَأكُلَ مِنها و تُطعِمَنا، و تُفَجِّرَ الَانهارَ خِلالَها تَفجيراً»، أ وَ لَيسَ لَكَ و لَاصحابِكَ جَنّاتٌ مِن نَخيلٍ و عِنَبٍ بِالطّائِفِ تَأكُلونَ و تُطعِمونَ مِنها، و تُفَجِّرونَ الأنهارَ خِلالَها تَفجيراً، أ فَصِرتُم أنبِياءَ بِهٰذا؟

قالَ: لا.

قالَ: فَما بالُ اقتِراحِكُم عَلیٰ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أشياءَ لَو كانَت كَما تَقتَرِحونَ لَما دَلَّت عَلیٰ صِدقِهِ، بَل لَو تَعاطاها لَدَلَّ تَعاطيها عَلیٰ كِذبِهِ؛ لَا نَّهُ [حِينَئِذٍ] يَحتَجُّ بِما لا حُجَّةَ فيهِ، و يَختَدِعُ الضُّعَفاءَ عَن عُقولِهِم و أديانِهِم، و رَسولُ رَبِّ العالَمينَ يَجِلُّ و يَرتَفِعُ عَن هٰذا.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: يا عَبدَ اللهِ! و أمّا قَولُكَ: «أو تُسقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمتَ عَلَينا كِسَفاً، فَإِنَّكَ قُلتَ: (وإن يَرَوا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقولوا سَحابٌ مَركومٌ)، فَإِنَّ في سُقوطِ السَّماءِ عَلَيكُم هَلاكَكُم و مَوتَكُم، فَإِنَّما تُريدُ بِهٰذا مِن رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أن يُهلِكَكَ و رَسولُ رَبِّ العالَمينَ أرحَمُ [بِكَ] مِن ذٰلِكَ، [و] لا يُهلِكُكَ، و لٰكِنَّهُ يُقيمُ عَلَيكَ حُجَجَ اللهِ، و لَيسَ حُجَجُ اللهِ لِنَبِيِّهِ وَحدَهُ عَلیٰ حَسَبِ اقتِراحِ عِبادِهِ؛ لِأَنَّ العِبادَ جُهّالٌ بِما يَجوزُ مِنَ الصَّلاحِ و بِما لا يَجوزُ مِنَ الفَسادِ، و قَد يَختَلِفُ اقتِراحُهُم و يَتَضادُّ حَتّیٰ يَستَحيلَ وُقوعُهُ، (إذ لَو كانَتِ اقتِراحاتُهُم و اقِعَةً لَجازَ أن تَقتَرِحَ أنتَ أن تُسقَطَ السَّماءُ عَلَيكُم، و يَقتَرِحَ غَيرُكَ أن لا تُسقَطَ عَلَيكُمُ السَّماءُ، بَل أن تُرفَعَ الاَرضُ إلَى السَّماءِ، و تَقَعَ السَّماءُ عَلَيها، و كانَ ذٰلِكَ يَتَضادُّ و يَتَنافیٰ، أو يَستحيلُ وُ قوعُهُ)، و اللهُ عزّ و جلّ لا يَجري تَدبيرُهُ عَلیٰ ما يَلزَمُ بِهِ المُحالُ.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: و هَل رَأَيتَ يا عَبدَ اللهِ طَبيباً كانَ دَواؤُهُ لِلمَرضیٰ عَلیٰ حَسَبِ اقتِراحاتِهِم؟ و إنَّما يَفعَلُ بِهِ ما يَعلَمُ صَلاحَهُ فيهِ، أحَبَّهُ العَليلُ أو كَرِهَهُ، فَأَنتُمُ المَرضیٰ وَ اللهُ طَبيبُكُم، فَإِن انقَدتُم[۴۳۳] لِدَوائِهِ شَفاكُم، و إن تَمَرَّدتُم عَلَيهِ أسقَمَكُم.

وبَعدُ، فَمَتیٰ رَأَيتَ يا عَبدَاللهِ مُدَّعي حَقٍّ [مِن] قِبَلِ رَجُلٍ أوجَبَ عَلَيهِ حاكِمٌ مِن حُكّامِهِم فيما مَضیٰ بَيِّنَةً عَلیٰ دَعواهُ عَلیٰ حَسَبِ اقتِراحِ المُدَّعیٰ عَلَيهِ؟ إذا ما كان يَثبُتُ لَاحَدٍ عَلیٰ أحَدٍ دَعوًى و لا حَقٌّ، و لا كانَ بَينَ ظالِمٍ و مَظلومٍ و لا بَينَ صادِقٍ و كاذِبٍ فَرقٌ.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: يا عَبدَاللهِ و أمّا قَولُكَ: «أو تَأتِيَ بِاللهِ وَ المَلائِكَةِ قَبيلاً يُقابِلونَنَا و نُعايِنُهُم»، فَإِنّ هٰذا مِنَ المُحالِ الَّذي لاخِفاءَ بِهِ؛ لِأَنَّ رَبَّنا عزّ و جلّ لَيسَ كَالمَخلوقينَ يَجيءُ و يَذهَبُ وَ يَتَحرَّكُ و يُقابِلُ شَيئاً حَتّیٰ يُؤتیٰ بِهِ، فَقَد سَأَلتُم بِهٰذَا المُحالَ، وإنَّما هٰذَا الَّذي دَعَوتَ إلَيهِ صِفَةُ أصنامِكُمُ الضَّعيفَةِ المَنقوصَةِ الَّتي لا تَسمَعُ و لا تُبصِرُ و لا تَعلَمُ و لا تُغني عَنكُم شَيئاً و لا عَن أحَدٍ.

يا عَبدَاللّه! أ وَ لَيسَ لَكَ ضِياعٌ و جِنانٌ بِالطّائِفِ، و عَقارٌ بِمَكَّةَ و قُوّامٌ عَلَيها؟ قالَ: بَلیٰ. قالَ: أ فَتُشاهِدُ جَميعَ أحوالِها بِنَفسِكَ، أو بِسُفَراءَ بَينَكَ و بَينَ مُعامِليكَ؟ قالَ: بِسُفَراءَ. قالَ: أ رَأَيتَ لَو قالَ مُعامِلوكَ و أكَرَتُكَ و خَدَمُكَ لِسُفَرائِكَ: «لانُصَدِّقُكُم في هٰذِهِ السِّفارَةِ إلّا أن تَأتونا بِعَبدِاللهِ بنِ أبي اُمَيَّةَ لِنُشاهِدَهُ فَنَسمَعَ ما تَقولونَ عَنهُ شِفاهاً»، كُنتَ تُسَوِّغُهُم هٰذا؟ أ وَ كانَ يَجوزُ لَهُم عِندَكَ ذٰلِكَ؟

قالَ: لا.

قالَ: فَمَا الَّذي يَجِبَ عَلیٰ سُفرائِكَ؟ أَ لَيسَ أن يَأتوهُم عَنكَ بِعَلامَةٍ صَحيحَةٍ تَدُلُّهُم عَلیٰ صِدقِهِم فَيَجِبُ عَلَيهِم أن يُصَدِّقوهُم؟

قالَ: بَلیٰ.

قالَ: يا عَبدَاللهِ! أَ رَأَيتَ سَفيرَكَ لَو أنَّهُ لَمّا سَمِعَ مِنهُم هٰذا عادَ إلَيكَ و قالَ (لَكَ): قُم مَعي فَإِنَّهُم قَدِ اقتَرَحوا عَلَيَّ مَجيئَكَ (مَعي)، أَ لَيسَ يَكونُ هٰذا لَكَ مُخالِفاً؟ و تَقولُ لَهُ: إنَّما أنتَ رَسولٌ، لا مُشيرٌ و لا آمِرٌ؟

قالَ: بَلیٰ.

قالَ: فَكَيفَ صِرتَ تَقتَرِحُ عَلیٰ رَسولِ رَبِّ العالَمينَ مالا تُسَوِّغُ لِأَكَرَتِكَ و مُعامِليكَ أن يَقتَرِحوهُ عَلیٰ رَسولِكَ إلَيهِم؟! و كَيفَ أرَدتَ مِن رَسولِ رَبِّ العالَمينَ أن يَستَذِمَّ إلیٰ رَبِّهِ بِأَن يَأمُرَ عَلَيهِ و يَنهیٰ، و أنتَ لا تُسَوِّغُ مِثلَ هٰذا عَلیٰ رَسولِكَ إلیٰ أكَرَتِكَ و قُوّامِكَ؟! هٰذِهِ حُجَّةٌ قاطِعَةٌ لِإِبطالِ جَميعِ ما ذَكَرتَهُ في كُلِّ مَا اقتَرَحتَهُ يا عَبدَاللهِ.

و أمّا قَولُكَ يا عَبدَاللهِ: «أو يَكونَ لَكَ بَيتٌ مِن زُخرُفٍ» و هُوَ الذَّهَبُ، أما بَلَغَكَ أنَّ لِعَزيزِ مِصرَ بُيوتاً مِن زُخرُفٍ؟

قالَ: بَلیٰ.قالَ: أ فَصارَ بِذٰلِكَ نَبِيّا؟

قالَ: لا.

قالَ: فَكَذٰلِكَ لا يوجِبُ (ذٰلِكَ) لِمُحَمَّدٍ - لَو كانَ لَهُ - نُبُوَّةً، و مُحَمَّدٌ لا يَغتَنِمُ جَهلَكَ بِحُجَجِ اللهِ.

و أمّا قولُكَ يا عَبدَاللهِ: «أ وَ تَرقیٰ فِي السَّماءِ»، ثُمَّ قُلتَ: «ولَن نُؤمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّیٰ تُنَزِّلَ عَلَينا كِتاباً نَقرَؤُهُ». يا عَبدَاللهِ! الصُّعودُ إلَى السَّماءِ أصعَبُ مِنَ النُّزولِ عَنها، و إذا اعتَرَفتَ عَلیٰ نَفسِكَ أنَّكَ لا تُؤمِنُ إذا صَعَدتُ، فَكَذٰلِكَ حُكمُ النُّزولِ.

ثُمَّ قُلتَ: «حَتّیٰ تُنَزِّلَ عَلَينا كِتاباً نَقرَؤُهُ»، مِن بَعدِ ذٰلِكَ، «ثُمَّ لا أدري اُؤمِنُ بِكَ أو لا اُؤمِنُ بِكَ»! فَأَنتَ - يا عَبدَاللهِ - مُقِرٌّ بِأَنَّكَ تُعانِدُ حُجَّةَ اللهِ عَلَيكَ، فَلا دَواءَ لَكَ إلّا تَأديبَهُ لَكَ عَلیٰ يَدِ أولِيائِهِ مِنَ البَشَرِ، أو مَلائِكَتِهِ الزَّبانِيَةِ، و قَد أنزَلَ اللهُ عَلَيَّ حِكمَةً بالِغَةً جامِعَةً لِبُطلانِ كُلِّ مَا اقتَرَحتَهُ.

فَقالَ عزّ و جلّ: (قُلْ) يا مُحَمَّدُ (سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَرًا رَّسُولاً)[۴۳۴]، ما أبعَدَ رَبّي عَن أن يَفعلَ الأَشیاءَ عَلیٰ (قَدرِ) ما يَقتَرِحُهُ الجُهّالُ بِما يَجوزُ و بِما لا يَجوزُ، و هَل كُنتُ إلّا بَشراً رَسولاً، لا يَلزَمُني إلّا إقامَةُ حُجَّةِ اللهِ الَّتي أعطاني، و لَيسَ لي أن آمُرَ عَلیٰ رَبّي و لا أنهیٰ و لا اُشيرَ، فَأَكونَ كَالرَّسولِ الَّذي بَعَثَهُ مَلِكٌ إلیٰ قَومٍ مِن مُخالِفيهِ فَرَجَعَ إلَيهِ يَأمُرُهُ أن يَفعَلَ بِهِم مَا اقتَرَحوهُ عَلَيهِ.[۴۳۵]

132. امام عسکری علیه السلام: به پدرم علی بن محمّد [امام هادی] علیهما السلام گفتم: آیا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با یهودیان و مشرکان، زمانی که وی را مورد عتاب قرار میدادند، مناظره میکرد و آیا [هنگامی که آنان محاجّه میکردند] با آنان محاجّه مینمود؟

فرمود: «آری، بارها و بارها! از جملۀ آنها، همانی است که خدا از قول مشرکان نقل کرده است: (و گفتند: این چه پیامبری است که غذا میخورد و در بازارها راه میرود؟! چرا فرشتهای به سوی او نازل نشده؟) تا آن جا که میفرماید: (مردی افسون شده) (و گفتند: چرا این قرآن بر مردی بزرگ از [آن] دو شهر، فرود نیامده است).

و نیز این سخن خداوند عزّ و جلّ که: (و گفتند: تا از زمین، چشمهای بر ما نجوشانی، هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد) تا آن جا که میفرماید: (کتابی که آن را بخوانیم).

و در پایان به وی گفته شد: اگر تو همچون موسی، پیامبر هستی، در خصوص پرسشهایمان از تو باید بر ما صاعقهای فرود میآمد؛ چون پرسشهای ما از پرسشهای قوم موسی علیه السلام سختتر است».

[پدرم در ادامه] فرمود: «داستان چنین بود که روزی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مکّه در برابر کعبه نشسته بود. گروهی از سرکردگان قریش، از قبیل: ولید بن مغیرۀ مخزومی، ابو البَختری بن هشام، ابو جهل، عاص بن وائل سهمی، عبد اللّٰهبن امیّۀ مخزومی و شمار بسیاری که دنبال آنان بودند، گرد ایشان جمع شدند و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با شماری از یاران خود بود و برای آنان، قرآن میخواند و امر و نهی الهی را بیان میکرد.

گروهی از مشرکان به همدیگر گفتند: کار محمّد، محکم شده و خواستههاش بالا گرفته است. بیایید شروع به سرزنش، بیتاب ساختن، توبیخ و استدلال علیه او کنیم و آنچه را آورده، باطل سازیم تا منزلتش میان یارانش کاسته شود و ارزشش در نزد آنان، کم گردد. شاید از گمراهی، باطل، طغیانگری و سرپیچیای که در آن گرفتار است، جدا شود. اگر دست برداشت، چه بهتر، وگر نه، با شمشیرهای برّان با وی مواجه خواهیم شد.

ابو جهل گفت: چه کسی کلامش را پی میگیرد و مجادله میکند.

عبد اللّٰهبن ابی امیّۀ مخزومی گفت: من به این کار میپردازم. آیا مرا برای شاخ به شاخ شدن و مجادلهگری با وی کافی نمیبینید؟

ابو جهل گفت: چرا.

آنها با هم نزد پیامبر خدا آمدند. عبد اللّٰهبن ابی امیّۀ مخزومی شروع به سخن کرد و گفت: ای محمّد! ادّعای بزرگی کردهای و سخنان عظیمی به زبان راندهای. پنداشتهای که تو فرستادۀ خدای جهانیان هستی؟ برای پروردگار جهانیان و خالق همۀ مخلوقات روا نیست که فردی مثل تو که چون ما بشر هستی و مانند ما میخوری و مینوشی و همچون ما در بازار قدم میزنی، فرستادۀ او باشد. پادشاه روم و پادشاه ایران، هیچ وقت جز پولداران و با شخصیتها را [به عنوان] نماینده نمیفرستند. افرادی که دارای قصرها، خانه، بارگاهها، خیمهها، بردگان و نوکراناند. خداوند عالمیان، برتر از همۀ اینان است و اینان، بندگان اویند. اگر تو پیامبر بودی، باید در کنارت فرشتهای بود که ما میدیدیم و او تو را تصدیق میکرد؛ بلکه بالاتر، اگر خدا میخواست پیامبری برای ما بفرستد، باید فرشتهای میفرستاد نه انسانی مانند خودمان. ای محمّد! تو جز مردی سِحر شده نیستی و پیامبر نیستی.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "آیا چیز دیگری هم از سخنت باقی مانده است؟".

گفت: آری. اگر خدا میخواست پیامبری برای ما بفرستد، باید کسی را که در میان ما مالدارتر و زندگیاش بهتر است، میفرستاد. این قرآنی که تو میپنداری خداوند آن را بر تو نازل کرده و تو را به عنوان پیامبر برگزیده، باید به مرد بزرگی از این دو شهر (مکّه و طائف) فرو میفرستاد: یا به ولید بن مغیره در مکّه، یا به عروة بن مسعود ثقفی در طائف.

پیامبر خدا فرمود: "ای عبد اللّٰه! آیا از سخنت چیزی باقی مانده است؟".

گفت: آری. به تو ایمان نمیآوریم، مگر آن که در این مکّه چشمهای از زمین برآوری. مکّه دارای سنگهای ناهموار و کوهستان است. زمینش را صاف کن و حفّاری کن تا چشمهها در آن جاری شوند. ما به این چشمهها نیازمندیم، یا این که باغی از خرما و انگور داشته باش و از آن بخور و به ما هم بخوران و در میان آن نخلها و انگورها، رودهایی جاری ساز، یا آسمان را چون پارهسنگی بر ما فرود آور، چنان که به ما گفتی: (و اگر پارهسنگی را در حال فرود آمدن از آسمان ببینند، میگویند: ابری متراکم است). شاید ما همین را بگوییم.

آن گاه گفت: [هرگز به تو ایمان نمیآوریم مگر این که یکی از آن چیزهایی که گفتیم، انجام دهی] یا خدا و همۀ فرشتگان را بیاوری. خدا و فرشتگان را رو بهروی ما قرار بده، یا خانهای از گنج داشته باش و به ما هم از آن بده و ما را از آن، بینیاز گردان. شاید ما طغیان کنیم، چون تو به ما گفتی: (حقّا که انسان، سرکشی میکند * همین که خود را بینیاز پندارد).

آن گاه افزود: یا به آسمان برو و ما ایمان به صعود تو نمیآوریم، مگر نامهای برای ما بیاوری که در آن بخوانیم از خداوند عزیز حکیم به عبد اللّٰهبن ابی امیّۀ مخزومی و کسانی که با وی هستند، مبنی بر این که به محمّد بن عبد اللّٰهبن عبد المطّلب، ایمان بیاورید؛ چون او فرستادۀ من است و گفتارش را تصدیق کنید که از طرف من است.

تازه، ای محمّد! نمیدانم اگر همۀ اینها را انجام دادی، به تو ایمان بیاورم یا نه؛ بلکه اگر ما را به آسمان ببری و درهای آن را باز کنی و ما را در آن وارد کنی، خواهیم گفت: دیدگان ما را مست ساختهای و سِحرمان کردهای.

پیامبر خدا فرمود: "ای عبد اللّٰه! آیا حرف دیگری از کلامت باقی مانده است؟".

گفت: ای محمّد! آنچه گفتم، بسنده و رساننده نیست؟ چیزی نمانده است. نظرت را بگو و اگر دلیلی داری، بیان کن و آنچه را خواستیم، برایمان انجام ده.

پیامبر خدا فرمود: "پروردگارا! تو شنوندۀ هر صدایی و آگاه بر همه چیز هستی و میدانی آنچه را که بندگانت میگویند".

خداوند به وی چنین نازل کرد که: ای محمّد! (گفتند: این چه پیامبری است که غذا میخورد) تا آن جا که میگوید: (مردی سحر شده). آن گاه خداوند متعال فرمود: (ببین چگونه برای تو مَثَلها زدند و گمراه شدند و در نتیجه راه به جایی نمیتوانند ببرند). آن گاه [خداوند] فرمود: ای محمّد! (بزرگ [و خجسته] است کسی که اگر بخواهد، بهتر از این را برای تو قرار میدهد؛ باغهایی که جویبارها از زیر [درختان] آنها روان خواهد بود و برای تو کاخها پدید میآورد). همچنین به وی فرو فرستاد: ای محمّد! (و مبادا تو برخی از آنچه را که به سویت وحی میشود، ترک کنی و سینهات بِدان تنگ گردد) [تا آخر آیه] و خطاب به وی فرو فرستاد: ای محمّد! (و گفتند: چرا فرشتهای بر او نازل نشده است؟ و اگر فرشتهای فرود میآوردیم، قطعاً کاری تمام شده بود. سپس مهلت نمییافتند * و اگر او را فرشتهای قرار میدادیم، حتماً وی را [به صورت] مردی در میآوردیم و امر را همچنان بر آنان، مشتبه میساختیم).

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: "ای عبد اللّٰه! آنچه گفتی که من مثل شما غذا میخورم و پنداشتی به خاطر این نباید فرستاده[ی خدا] باشم، بدان که اختیار، دست خدای متعال است. هر چه بخواهد، انجام میدهد و به هر چه اراده کند، حکم میکند. او ستایش شده است و تو و نه هیچ کس، حقّ اعتراض به او که چرا و چگونه، ندارد. نمیبینی که خداوند چگونه برخی را فقیر و برخی را غنی ساخته و بعضی را عزیز و بعضی دیگر را ذلیل کرده و گروهی را سالم و گروهی را بیمار گردانده و عدّهای را برتری داده و عدّهای را فرودست نموده است، در حالی که همه از جملۀ کسانی هستند که غذا میخورند؟

فقیران حق ندارند بگویند که: چرا ما را نیازمند و آنان را بینیاز ساختی؟! فرودستان هم حق ندارند بگویند که: چرا ما را فرودست و آنان را برتری دادی؟! نه زمینگیران و ناتوانان میتوانند بگویند که: چرا ما را زمینگیر و ناتوان و آنان را سالم گردانیدی؟! و نه ذلیلان حق دارند بگویند که: چرا ما را ذلیل و آنان را عزیز گردانیدی؟! و نه زشتصورتان میتوانند بگویند که: چرا ما را زشتچهره و آنان را زیبا آفریدی؟! اگر اینان چنین بگویند، به خدا اعتراض کردهاند و با او در دستورهایش درگیر شدهاند و به او کفر ورزیدهاند. پاسخ خدا این خواهد بود که: من، پادشاهی فرودآور و بلند کننده، بینیاز کننده و نیازمندساز، عزیزگر و ذلیلساز، سالمآفرین و بیمار کننده هستم و شما بنده هستید. جز تسلیم در برابر من و پذیرفتن دستور من، چارهای ندارید. اگر تسلیم شوید، بندگانی مؤمن خواهید بود و اگر باور نکنید، به من کافر شدهاید و به کیفر من، در شمار هلاک شوندگان خواهید بود".

آن گاه خداوند، چنین نازل کرد که: ای محمّد! (بگو من بشری همانند شمایم)، یعنی غذا میخورم؛ (و[لی] به من وحی میشود که خدای شما خدای یگانه است)؛ یعنی به آنان بگو: در بشر بودن، مانند شمایم؛ ولی خداوند، مرا ویژۀ پیامبری قرار داده است، نه شما را، چنان که بعضی انسانها را به بینیازی، سلامت و زیبایی، ویژه کرد و دیگران را ویژه نساخت. بنا بر این، ویژه ساختن من [نه شما] به نبوّت را هم منکر نشوید.

آن گاه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "و امّا کلام تو که میگویی: پادشاه روم و پادشاه ایران، جز مالدارانِ باشخصیت را که دارای قصرها، خانهها، بارگاهها، خیمهها، بردگان و خدمتکاران هستند، به نمایندگی نمیفرستند و خداوند جهانیان، از همۀ اینان برتر است و آنان، بندگان اویند، [باید بدانی که] خداوند، تدبیر و فرمان ویژه به خود را دارد. به پندار و محاسبۀ تو و به پیشنهاد تو کار نمیکند؛ بلکه آنچه را که میخواهد، انجام میدهد و بر آنچه اراده میکند، حکم میکند و او ستوده است.

ای عبد اللّٰه! خداوند، پیامبرش را برای این میفرستد که به مردم، دینشان را یاد دهد، آنان را به سوی پروردگارشان فرا خواند و جان خویش را در شبانه روز به رنج اندازد. اگر پیامبر دارای قصرها باشد که در آنها روی [از دیگران] بپوشاند و بندگان و خدمتکاران، وی را از مردم بپوشانند، آیا رسالت از میان نمیرود و کارها مختل نمیشوند؟ نمیبینید هنگامی که پادشاهان خود را از مردم میپوشانند، چگونه فساد و زشتی بی آن که بدانند و احساس کنند، گسترش مییابند؟

ای عبد اللّٰه! خداوند، مرا در حالی که مالی ندارم، مبعوث کرده تا قدرت و توان او را به شما معرّفی کنم و این که او یاور فرستادهاش است و شما توان کشتن او و یا جلوگیری از رسالتش را ندارید و این موضوع، در قدرت او و ناتوانی شما نمودی روشن دارد. به زودی خداوند، مرا بر شما پیروز خواهد ساخت و قتل و اسارت را میان شما فزونی خواهد داد و مرا بر شهرهای شما پیروز گردانده، مؤمنانی را از غیر شما و غیر کسانی که با دین شما موافق هستند، بر شما مسلّط خواهد ساخت".

سپس پیامبر خدا فرمود: "امّا سخن تو که به من گفتی: اگر تو پیامبر بودی، با تو فرشتهای بود که تصدیقت میکرد و ما او را میدیدیم؛ بلکه اگر خدا میخواست پیامبری بفرستد، فرشتهای میفرستاد، نه بشری چون ما را، [بدان که] حواسّ شما فرشته را مشاهده نمیکند؛ چون فرشته از جنس هواست و آشکار نمیشود و اگر با افزایش قدرت دیدتان، آن را میدیدید، میگفتید: این فرشته نیست، بلکه بشری مانند ماست؛ چون به صورت انسان برای شما ظاهر میشد تا با وی اُنس بگیرید و سخنش را بفهمید و خطابه و مقصود او را بشناسید. پس چگونه میفهمیدید راستگویی فرشته را و این که آنچه میگوید، درست است؟ بلکه خداوند، بشری را فرستاده و به دست وی، معجزههایی انجام داده که در طبیعت انسانیهایی که درون دلشان را میدانید، وجود ندارد و با ناتوانیتان در مقابل آنچه آورده، میدانید که آن معجزه است و این، گواهی از طرف خدا بر درستی پیامبر است، و اگر فرشتهای را ظاهر میکرد و به دست او معجزههایی ظاهر میساخت که بشر از آن ناتوان بود، در این کار، نشانی از آن نبود که دیگر انواع فرشتهها از آن ناتوان هستند تا معجزه به شمار آید.

آیا نمیبینید پرندگانی که پرواز میکنند، پرواز آنها معجزه به شمار نمیآید؛ چون پرندگان، انواعی دارند که همه میتوانند پرواز کنند؟ ولی اگر انسانی مثل پرندگان پرواز کند، این کار، معجزه است. بنا بر این، خداوند، کار را برای شما آسان ساخته است و کار را به گونهای قرار داده که حجّتش بر شما تمام شود؛ ولی شما کار دشواری را که هیچ حجّتی در آن نیست، پیشنهاد میکنید".

آن گاه پیامبر خدا فرمود: "امّا این که میگویی: تو جز مردی سِحر شده نیستی، چه طور این گونه باشم، در حالی که میدانید در تشخیص و خِرَد، برتر از شمایم؟ آیا از زمانی که به دنیا آمدهام، تا زمانی که چهل سالم تمام شد، هیچ بدنامی، لغزش، دروغ، خیانت، اشتباه گفتاری، یا کودنیای در نظر، از من دیدهاید؟ آیا میپندارید کسی در تمام این مدّت به قدرت و توان خویش، خود را نگه داشته است، یا به نیرو و قدرت خداوند؟ و این، همان است که خدا میفرماید: (بنگر چگونه برای تو مَثَلها زدند و گمراه شدند. در نتیجه نمیتوانند راهی بیابند)؛ یعنی همۀ اینها برای این است که با دلایل باطل فراوان که بطلان آنها روشن است، میخواستند بر تو ناآگاهی را اثبات کنند".

سپس پیامبر خدا فرمود: "و امّا سخن تو که: اگر این قرآن بر یکی از بزرگان دو شهر: ولید بن مغیره در مکّه و یا عروة بن مسعود ثقفی در طائف، نازل میشد، [بدان که] خداوند متعال، آن گونه که تو مال دنیا را بزرگ میشماری، بزرگ نمیشمارد و ارزشی که [دنیا] برای تو دارد، برای خدا ندارد؛ بلکه اگر دنیا به مقدار بال پشهای [ارزش داشته] باشد، جرعهای از [آب] آن را به کافر و مخالف او نمینوشاند. تقسیم رحمت خدا، به دست تو نیست؛ بلکه او خود، تقسیم کنندۀ رحمتهایش است و با ارادۀ خود، در میان بندگان و کنیزکان، کار میکند. خداوند، چون تو که به خاطر مال و موقعیت از شخصی میهراسی، از هیچ کس نمیترسد و آن گونه که تو در مال و مقام کسی طمع داری و به این انگیزه او را ویژۀ نبوّت میسازی، طمع ندارد و چون تو که از روی هوا و هوس کسی را دوست میداری و آن را که شایسته نیست، مقدّم میداری، دوست ندارد. او به عدل، کارها را انجام میدهد و برای برترین موقعیت و جایگاه دینی، کسی را جز آن که در پیرویاش برتر و در خدمت کردن به او کوشا تر است، بر نمیگزیند و در موقعیّت و رتبۀ دینی، جز آن را که در طاعت سستتر است، عقب نمیاندازد.

وقتی ویژگیاش چنین است، به مال و به جاه نمینگرد؛ بلکه این مال و موقعیت، از لطف اوست و هیچ کس از بندگانش نمیتواند بر وی ضربۀ جدّی وارد کند. بنا بر این، نباید به وی گفته شود: وقتی بندهای را با مال برتری دادی، باید به سبب نبوّت هم برتری بدهی؛ چون هیچ کس نمیتواند وی را بر خلاف ارادهاش مجبور کند و نمیتوان به خاطر دادنِ نعمتی در گذشته، او را به دادن نعمت جدید، ملزم ساخت.

ای عبد اللّٰه! نمیبینی که خدا چگونه کسی را ثروتمند میکند؛ ولی چهرهاش را زشت میسازد؟ و چگونه چهرۀ یکی را نیکو میسازد؛ ولی نیازمندش میکند؟ و چگونه یکی را شرف میبخشد و با این حال، نیازمندش میسازد؟ و چگونه یکی را بینیاز میکند؛ ولی فرودست میسازد؟ این ثروتمند، نمیتواند بگوید: باید زیبایی فلانی هم به گشادگی زندگیام افزوده شود و زیبا نیز نمیتواند بگوید: به زیباییام، ثروت فلانی هم افزون شود. فرد با جاه و مقام هم نمیتواند بگوید: مال فلانی به جاه و مقام من افزوده شود. فرودست هم نمیتواند بگوید: برتری فلانی به داراییام اضافه شود.

حکم و دستور، با خداست. هر گونه بخواهد، تقسیم میکند و به هر شکل که اراده کند، انجام میدهد. او در ارادهاش حکیم است و در کارهایش ستوده و این، مفهوم کلام خداوند متعال است که میفرماید: (و گفتند: چرا این قرآن، بر مردی بزرگ از [آن] دو شهر فرود نیامده است؟). خداوند میفرماید: ([ای محمّد!] آیا آنان اند که رحمت پروردگارت را تقسیم میکنند؟ ما [وسایل] معاش آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کردهایم). پس بعضی از ما را به بعضی دیگر، نیازمند ساخته است؛ این را به مال آن و آن را به جنس یا خدمت دیگری نیازمند کرده است. میبینی که برترین پادشاهان و ثروتمندترین ثروتمندان، به نوعی به فقیرترینِ فقیران، نیازمند هستند: یا جنسی در نزد فقیر است که نزد او نیست، یا خدمتی که توان انجام آن را دارد و برای پادشاه، امکان ندارد که جز با فقیر، بینیاز گردد، یا دانش و حکمتی است که پادشاه، نیازمند است از فقیر یاد بگیرد. پس این فقیر، به مال پادشاه ثروتمند، نیاز دارد و پادشاه، به دانش، نظر، یا شناخت فقیر، محتاج است.

پادشاه نمیتواند بگوید: دانش این فقیر با مال من جمع گردد و فقیر هم نمیتواند بگوید: باید ثروت این پادشاه ثروتمند، به دیدگاه، دانش و انواع حکمتهایی که دارم، افزوده شود.

آن گاه خدا میفرماید: (و برخی از آنان را از [نظر] درجات، بالاتر از بعضی [دیگر] قرار دادهایم تا بعضی از آنها، بعضی [دیگر] را در خدمت گیرند). سپس میفرماید: ای محمّد! با آنان بگو: (و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان میاندوزند، بهتر است)؛ یعنی از آنچه آنان از اموال دنیا جمع میکنند".

آن گاه پیامبر خدا فرمود: "و امّا سخن تو که: به تو ایمان نمیآوریم تا آن که چشمهای از زمین بجوشانی (تا آخر سخنت)، تو چند چیز بر محمّد، فرستادۀ خدا، پیشنهاد کردی.

برخی از آنها اگر برآورده شوند، دلیلی بر پیامبریاش نیست و شأن فرستادۀ خدا، برتر از آن است که از نادانی نادانان، سودجویی کند و به آنان بر چیزی استدلال کند که دلیل نیست.

پارهای دیگر، به گونهای هستند که اگر برآورده شوند، تو نابود میشوی، در حالی که دلیل و برهان برای آن است که بِدان وسیله، ایمان در بندگان خدا ایجاد شود، نه آن که بِدان نابود شوند. تو پیشنهاد هلاکت خود را دادهای؛ ولی پروردگار جهانیان به بندگانش مهربان و به خیر آنها بهتر آگاه است تا این که آنها را با پیشنهادشان نابود کند.

پارهای دیگر، محال هستند و درست و روا نیست تا آنها را فرستادۀ پروردگار جهانیان به تو معرّفی کند و بهانۀ تو را از میان ببرد و راه مخالفت تو را بربندد و با دلایل الهی، تو را به تصدیق خداوند وا دارد، بی آن که راه گریزی برایت باشد.

برخی دیگر، اعتراف تو علیه خودت هستند به این که فرد معاند و نافرمانی هستی، نه دلیل را میپذیری و نه به برهانی گوش فرا میدهی و کسی که چنین باشد، چارهاش عذاب الهی است که از آسمان نازل شود، یا آن را در دوزخ الهی ببیند، یا به شمشیر اولیای خدا آن را بچشد.

امّا کلام تو - ای عبد اللّٰه- که میگویی: به تو ایمان نمیآوریم، مگر این که در زمین مکّه، چشمههایی بجوشانی؛ چون مکّه دارای سنگها، صخرهها و کوههاست. زمینش را پاک کن و چاه حفر کن و در آن، چشمهها جاری ساز که ما بِدان محتاجیم. تو این سؤال را میکنی؛ ولی به راهنماییهای خداوند، ناآگاهی.

ای عبد اللّٰه! فکر میکنی اگر چنین کاری را انجام دهم، به خاطر آن، پیامبر خواهم بود؟".

گفت: نه.

فرمود: "آیا طائف را که تو در آن باغهایی داری، دیدهای؟ آیا در طائف جاهای سخت و بد نبود که تو درست کردی، نرم ساختی، پاکیزه کردی و چشمههایی کَندی و جاری ساختی؟".

گفت: آری.

فرمود: "آیا در این کار، مانندی هم داری؟".

گفت: آری.

پیامبر خدا فرمود: "آیا تو و دیگران با این کار، پیامبر شدید؟".

گفت: نه.

فرمود: "بنا بر این، اگر محمّد هم چنین کاری بکند، این کار، بر پیامبریاش دلیل نخواهد بود. این سخن تو، مانند این میماند که بگویی: به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر آن که برخیزی و [همان طور که مردم راه میروند،] روی زمین راه بروی، یا همچنان که مردم میخورند، تو هم غذا بخوری.

امّا سخن تو که میگویی: یا باغی از خرما و انگور داشته باشی که از آن بخوری و ما را از آن بخورانی و در میان آنها، جویهایی روان سازی، آیا تو و یارانت باغهای خرما و انگور در طائف ندارید که از آن میخورید و اطعام میکنید و جویهایی در لا بهلای آنها روان میسازید؟ آیا با این کار شما پیامبر شدید؟".

گفت: نه.

فرمود: "چرا به فرستادۀ خدا چیزهایی پیشنهاد میکنید که اگر برآورده شوند، بر راستگویی وی دلالت نمیکنند؟! بلکه اگر انجام دهد، بر دروغگوییاش دلالت میکنند؛ زیرا [در این صورت] به چیزی استدلال کرده که دلیل نیست و افراد ناتوان را در خِرد و دینشان گول زده و فرستادۀ پروردگار جهانیان، از چنین کاری والاتر و برتر است".

آن گاه فرمود: "ای عبد اللّٰه! امّا سخنت که گفتی: آسمان، به پندار تو، سنگپارههایی ببارد چنان که خودت گفتی: (و اگر پارهسنگی را در حال فرود آمدن از آسمان ببینید، میگویند ابری متراکم است)، [بدان که] در فرو افتادن آسمان، نابودی و مرگ شماست. تو با این درخواست، از فرستادۀ خدا میخواهی که تو را نابود کند و فرستادۀ پروردگار جهانیان، [به تو] مهربانتر از این است و تو را نابود نخواهد کرد؛ ولی دلایل الهی را برای تو بیان میکند و حجّتهای الهی بر پیامبرش [نیز] تنها بر اساس پیشنهاد بندگانش نیست؛ چون بندگان به خیر و شر، ناآگاه اند و گاه، پیشنهاد آنان با همدیگر اختلاف پیدا میکند و متضاد میشود، به گونهای که انجام آن محال میگردد (؛زیرا اگر پیشنهادهای آنان انجام شود، رواست که تو فرود آمدن آسمان را بر سرتان پیشنهاد کنی و دیگری پیشنهاد کند که آسمان فرود نیاید؛ بلکه زمین به طرف آسمان برود و آسمان به زمین بچسبد و این دو پیشنهاد، متضاد و متنافی است، یا آن که انجامش محال است) و خداوند عزّ و جلّ تدبیرش را به گونهای جاری نمیکند که محال، لازم آید".

آن گاه پیامبر خدا فرمود: "ای عبد اللّٰه! آیا تا کنون پزشکی را دیدهای که داروهایش به پیشنهاد بیمارانش باشد؟ بلکه [پزشک] با بیمار، آن گونه رفتار میکند که میداند صلاح وی در آن است، چه بیمار دوست داشته باشد و چه دوست نداشته باشد. شما بیمار هستید و خدا طبیب شماست. اگر به داروی او گردن نهادید، شفا مییابید و اگر از فرمانش سرپیچی کنید، بیمار میشوید.

افزون بر آن، ای عبد اللّٰه! کِی دیدهای حاکمی از حاکمان گذشته، حکم راند که مدّعی حقّی بر پایه پیشنهاد مدّعی علیه، بیّنه اقامه کند؟ زیرا در این صورت، هیچ حق، یا ادّعایی برای کسی علیه کسی ثابت نخواهد شد و میان ستمگر و ستمدیده و میان راستگو و دروغگو، تفاوتی نخواهد ماند".

آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: "ای عبد اللّٰه! و امّا سخن تو که میگویی: خدا و فرشتگان را نزد ما بیاور تا با آنان رو بهرو شویم و آنان را ببینیم، [بدان که] این، از کارهای محالِ روشن است؛ چون پروردگار ما عزّ و جلّ مانند مخلوقات نیست که بیاید و برود، حرکت کند و در برابر چیزی بایستد، تا آورده شود. شما این کار محال را میخواهید. این [کاری] را که میخواهی، از ویژگی بتهای ضعیف و ناقص شماست که نه میشنوند، نه میبینند، نه میدانند و نه شما و نه کس دیگر را از چیزی بینیاز نمیکنند.

ای عبد اللّٰه! آیا تو در طائف، مزرعه و باغ نداری؟ و در مکّه صاحب مِلک نیستی که مباشرانی برای آنها برگزیدهای؟".

گفت: چرا.

فرمود: "آیا خود بر همۀ آنها نظارت داری یا نمایندگانت؟".

گفت: به وسیلۀ نمایندگان [نظارت دارم].

فرمود: "به نظر تو اگر کارگران، مزدبگیران و خدمتکاران تو به فرستادههایت بگویند: نمایندگی شما را نمیپذیریم، مگر آن که عبد اللّٰهبن ابی امیه را بیاورید تا او را ببینیم و آنچه را که میگویید، از زبان او بشنویم، آیا به آنان چنین اجازهای میدهی؟ و آیا این کار، برای آنان رواست؟".

گفت: نه.

فرمود: «نمایندگان تو چه باید بکنند؟ جز این است که از تو نشانی درست برای آنان ببرند که دلالت بر راستگویی آنان باشد، تا بر آنان لازم باشد که سخن آنها (نمایندگانت) را بپذیرند؟".

گفت: چرا.

فرمود: "ای عبد اللّٰه! آیا درست میدانی که نمایندۀ تو هنگامی که از آنان این درخواست را شنید، به سوی تو برگردد و به تو بگوید: برخیز، با من بیا؛ چون آنان آمدن تو به همراه مرا پیشنهاد کردهاند؟ آیا این مخالفت با تو نیست؟ و به او نمیگویی: تو فقط فرستاده هستی و نه مشاور یا دستور دهنده؟".

گفت: چرا.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: "چه طور به فرستادۀ پروردگار جهان، چیزی را پیشنهاد میکنی که روا نمیدانی کارگران و مزدبگیرانت بر فرستادۀ تو چنان پیشنهادی بکنند؟ چگونه از فرستادۀ پروردگار جهانیان میخواهی با امر و نهی کردن به خدا، نکوهش او را برای خود بخواهد و تو مانند آن را برای فرستادۀ خود به سوی مزدبگیران و کارگرانت، روا نمیشماری؟ این دلیلی است قاطع برای باطلسازی همۀ آنچه پیشنهاد کردی.

امّا سخن تو که: یا خانهای پر از زینتآلات داشته باشی - که همان طلاست -، آیا نشنیدهای که عزیز مصر، چندین خانه از طلا داشت؟".

گفت: چرا.

فرمود: "آیا با آن [خانۀ، پر از طلا] پیامبر شد؟".

گفت: نه.

فرمود: "بنا بر این، این خانهها - اگر هم برای محمّد وجود داشته باشند - موجب نمیشوند که وی پیامبر باشد و محمّد، نادانی تو به حجّتهای خدایی را غنیمت نمیشمرد.

و امّا سخن تو -ای عبد اللّٰه- که گفتی: یا به آسمان بروی و افزودی که: و ایمان به صعودت نمیآوریم، مگر آن که نوشتهای برای ما بیاوری که بخوانیم، ای عبد اللّٰه! صعود به آسمان، دشوارتر از نزول از آن است و وقتی که تو اعتراف میکنی که اگر صعود کنی، ایمان نمیآورم، فرود آمدنم نیز همین طور خواهد بود.

آن گاه گفتی: تا کتابی برای ما بیاوری که بخوانیم. و افزودی که: نمیدانم به تو ایمان میآورم یا ایمان نمیآورم. تو - ای عبد اللّٰه - اقرار میکنی که با حجّت خدا بر خودت، دشمنی میکنی. از این رو، هیچ دارویی برای تو، جز تأدیب به دست اولیای او از انسانها یا فرشتگان دوزخ نیست. خداوند، به من حکمتِ رسا و جامع، برای باطل ساختن هر آنچه گفتی، نازل کرده است.

خداوند عزّ و جلّ فرمود: (بگو): ای محمّد! (پاک است پروردگار من. آیا [من] جز بشری فرستاده هستم؟). پروردگار من، بسیار برتر از آن است که چیزهایی را طبق پیشنهاد جاهلان انجام دهد که پارهای روا و پارهای ناروایند؛ و آیا من جز بشری فرستاده شدهام که وظیفهای جز اقامۀ حجّتهایی که خدا به من داده، ندارم؟ و من حق ندارم به پروردگارم امر یا نهی کنم، یا به وی پیشنهاد دهم و مانند آن فرستادهای باشم که پادشاهی، وی را به سوی مخالفان خود فرستاد و او به سوی پادشاه باز گشت و به وی دستور داد که طبق آنچه مخالفان پیشنهاد کردهاند، رفتار کند".

راجع: الاحتجاج: ج ۱ ص ۶۶ - ۱۱۵ و كتاب تاريخ الجدل لمحمّد أبي زهرة: ص ۴۲ - ۵۴.

3 / 3: مُجادَلاتُ أهلِ البَيتِ علیهم السلام

۳ / ۳: مجادلههای اهل بیت علیهم السلام

133. الإرشاد عن الإمام عليّ علیه السلام - لِبَعضِ أحبارِ اليَهودِ حَيثُ سَأَلَ عَنِ اللهِ أينَ هُوَ؛ أ هُوَ فِي السَّماءِ أم فِي الأرضِ؟ -:... إنَّ اللهَ جَلَّ و عَزَّ أيَّنَ الاَينَ، فَلا أينَ لَهُ، و جَلَّ عَن أن يَحوِيَهُ مَكانٌ، و هُوَ في كُلِّ مَكانٍ، بِغَيرِ مُماسَّةٍ و لا مُجاوَرَةٍ، يُحيطُ عِلماً بِما فيها، و لا يَخلو شَيءٌ مِن تَدبيرِهِ تَعالیٰ، وإنّي مُخبِرُكَ بِما جاءَ في كِتابٍ مِن كُتُبِكُم يُصَدِّقُ ما ذَكَرتُهُ لَكَ، فَإِن عَرَفتَهُ أتُؤمِنُ بِهِ؟

قالَ اليَهودِيُّ: نَعَم.

قالَ: أ لَستُم تَجِدونَ في بَعضِ كُتُبِكُم أنَّ موسَى بنَ عِمرانَ علیه السلام كانَ ذاتَ يَومٍ جالِساً، إذ جاءَهُ مَلَكٌ مِنَ المَشرِقِ، فَقالَ لَهُ موسیٰ: مِن أينَ أقبَلتَ؟ قالَ: مِن عِندِ اللهِ عزّ و جلّ. ثُمَّ جاءَهُ مَلَكٌ مِنَ المَغرِبِ فَقالَ لَهُ: مِن أينَ جِئتَ؟ قالَ: مِن عِندِ اللهِ. و جاءَهُ مَلَكٌ آخَرُ فَقالَ: قَد جِئتُكَ مِنَ السَّماءِ السّابِعَةِ مِن عِندِ اللهِ تَعالیٰ. و جاءَهُ مَلَكٌ آخَرُ قالَ: قَد جِئتُكَ مِنَ الأرضِ السّابِعَةِ السُّفلیٰ مِن عِندِ اللهِ عَزَّ اسمُهُ. فَقالَ موسیٰ علیه السلام: «سُبحانَ مَن لا يَخلو مِنهُ مَكانٌ، و لا يَكونُ إلیٰ مَكانٍ أقرَبَ مِن مَكانٍ».

فَقالَ اليَهودِيُّ: أشهَدُ أنَّ هٰذا هُوَ الحَقُّ (المُبينُ)، و أنَّكَ أحَقُّ بِمَقامِ نَبِيِّكَ مِمَّنِ استَولیٰ عَلَيهِ.[۴۳۶]

ر. ک: الاحتجاج: ج 1 ص ۶۶ - ۱۱۵ و تاریخ الجدل، محمّد بن ابی زهره: ص ۴۲ - ۵۴.

133. امام علی علیه السلام - در پاسخ یکی از عالمان یهود که پرسیده بود: خدا کجاست؟ آیا در آسمان است یا در زمین -: «... خداوند عزّ و جلّ مکان را به وجود آورده است، پس مکان ندارد. او برتر از آن است که فضایی او را فرا گیرد و او در همۀ مکانها بدون تماس و مجاورت هست. به آنچه در آنهاست، آگاهی دارد و هیچ چیزی از تدبیر او بیرون نیست. من تو را از چیزی که در یکی از کتابهایتان آمده، آگاه میکنم که گفتۀ مرا تصدیق میکند. آیا اگر به آن آگاه شدی، بِدان ایمان میآوری؟».

یهودی گفت: آری.

فرمود: «آیا شما در بخشی از کتابهایتان ندیدهاید که موسی بن عمران علیه السلام روزی نشسته بود که فرشتهای از مشرق نزد وی آمد. موسی پرسید: از کجا آمدهای؟ فرشته گفت: از نزد خدا. آن گاه فرشتۀ دیگری از مغرب آمد. موسی پرسید: از کجا آمدهای؟ فرشته پاسخ داد: از نزد خدا. فرشتهای دیگر آمد و گفت: من از آسمان هفتم، از نزد خدا میآیم. و فرشتهای دیگر آمد و گفت: من از زمین هفتمی در پایین، از نزد خدا آمدهام.

موسی علیه السلام گفت: منزّه است کسی که هیچ جا خالی از او نیست وبه مکانی، نزدیکتر از مکان دیگر نیست».

یهودی گفت: گواهی میدهم که این، همان حقّ آشکار است و تو به جایگاه پیامبرت سزاوارتری از آنانی که بر آن دست یافتند.

134. الإمام الصادق علیه السلام: قالَ رَأسُ الجالوتِ لِليَهودِ: إنَّ المُسلِمينَ يَزعُمونَ أنَّ عَلِيّاً علیه السلام مِن أجدَلِ النّاسِ و أَعلَمِهِم، اذهَبوا بِنا إلَيهِ لَعَلّي أسأَلُهُ عَن مَسأَلَةٍ و اُخَطِّئُهُ فيها.

فَأَتاهُ فَقالَ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، إنّي اُريدُ أن أسأَلَكَ عَن مَسأَلَةٍ، قالَ: سَل عَمّا شِئتَ، قالَ: يا أَميرَ المُؤمِنينَ، مَتیٰ كانَ رَبُّنا؟

قالَ لَهُ: يا يَهُودِيُّ، إنَّما يُقالُ «مَتیٰ كانَ» لِمَن لَم يَكُن فَكانَ: مَتیٰ كانَ؟ هُوَ كائِنٌ بِلا كَينُونِيَّةِ كائِنٍ، كانَ بِلا كَيفٍ يَكونُ، بَلیٰ يا يَهودِيُّ، ثُمَّ بَلیٰ يا يَهودِيُّ، كَيفَ يَكونُ لَهُ قَبلٌ؟! هُوَ قَبلَ القَبلِ بِلا غايَةٍ و لا مُنتَهیٰ غايَةٍ، و لا غايَةَ إلَيهَا، انقَطَعَتِ الغاياتُ عِندَهُ، هُوَ غايَةُ كُلِّ غايَةٍ.

فَقالَ: أشهَدُ أنَّ دينَكَ الحَقُّ، و أَنَّ ما خالَفَهُ باطِلٌ.[۴۳۷]

134. امام صادق علیه السلام: رأس الجالوت[۴۳۸] به یهودیان گفت: مسلمانان میگویند علی در بحث و مجادله کردن و دانش از همۀ مردم برتر است. بیایید به نزد او برویم، باشد که از وی سؤالی کنم و خطایش را در آن بگیرم. سپس، رأس الجالوت نزد ایشان رفت و گفت: ای امیر مؤمنان! میخواهم از شما سؤالی بپرسم.

فرمود: «هر چه خواهی بپرس».

گفت: ای امیر مؤمنان! پروردگار ما کِی بود شده است؟

امیر مؤمنان علیه السلام به او فرمود: «ای یهودی! عبارت "کی بود شده است؟" را در بارۀ کسی میگویند که [زمانی] نبوده است و [سپس] بود شده است. [پس گفته میشود:] کِی بود شده است؟ او موجودی است که وجودش حادث نیست. موجودی است بی آن که چگونگی داشته باشد. آری، ای یهودی! آری، ای یهودی! چگونه برای خداوند، قبلی باشد؟! او پیش از هر قبلی است و قبلی بودن او را غایتی و غایتش را نهایتی نیست و به غایتی ختم نمیشود؛ بلکه همۀ غایبها به او ختم میشوند و او غایت هر غایتی است».

رأس الجالوت گفت: گواهی میدهم که دین تو، حق است و خلاف آن، باطل.

135. الكافي عن الاُسيديّ و محمّد بن مبشّر: إنَّ عَبدَ اللهِ بنَ نافِعٍ الَازرَقَ كانَ يَقولُ: لَو أنّي عَلِمتُ أنَّ بَينَ قُطرَيها أحَداً تُبلِغُني إلَيهِ المَطايا يَخصِمُني أنَّ عَلِيّاً قَتَلَ أهلَ النَّهرَوانِ و هُوَ لَهُم غَيرُ ظالِمٍ لَرَحَلتُ إلَيهِ، فَقيلَ لَهُ: و لا وُلدُهُ؟ فَقالَ: أ في وُلدِهِ عالِمٌ؟ فَقيلَ لَهُ: هٰذا أوَّلُ جَهلِكَ! و هُم يَخلونَ مِن عالِمٍ؟! قالَ: فَمَن عالِمُهُمُ اليَومَ؟ قيلَ: مُحَمَّدُ بنُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ علیهم السلام.

قالَ: فَرَحَلَ إلَيهِ في صَناديدِ أصحابِهِ حَتّیٰ أتَى المَدينَةَ، فَاستَأذَنَ عَلیٰ أبي جَعفَرٍ علیه السلام. فَقيلَ لَهُ: هٰذا عَبدُاللهِ بنُ نافِعٍ. فَقالَ: و ما يَصنَعُ بي و هُوَ يَبرَأُ مِنّي و من أبي طَرَفَيِ النَّهارِ؟ فَقالَ لَهُ أبو بَصيرٍ الكوفِيُّ: جُعِلتُ فِداكَ، إنَّ هٰذا يَزعُمُ أنَّهُ لَو عَلِمَ أنَّ بَينَ قُطرَيها أحَداً تُبلِغُهُ المَطايا إلَيهِ يَخصِمُهُ أنَّ عَلِيّاً علیه السلام قَتَلَ أهلَ النَّهروانِ و هُوَ لَهُم غَيرُ ظالِمٍ لَرَحَلَ إلَيهِ. فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: أتَراهُ جاءَني مُناظِراً؟ قالَ: نَعَم. قالَ: يا غُلامُ اخرُج فَحُطَّ رَحلَهُ و قُل لَهُ: إذا كانَ الغَدُ فَأْتِنا.

قالَ: فَلَمّا أصبَحَ عَبدُاللهِ بنُ نافِعٍ، غَدا في صناديدِ أصحابِهِ، و بَعَثَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام إلیٰ جَميعِ أبناءِ المُهاجِرينَ وَ الأنصارِ فَجَمَعَهُم، ثُمَّ خَرَجَ إلَى النّاسِ في ثَوبَينِ مُمَغَّرَينِ[۴۳۹]، و أقبَلَ عَلَى النّاسِ كَأَنَّهُ فِلقَةُ قَمَرٍ، فَقالَ:

الحَمدُ لِلهِ مُحَيِّثِ الحَيثِ، و مُكَيِّفِ الكَيفِ، و مُؤَيِّنِ الأَينِ. الحَمدُ لِلهِ الَّذي (لا تَأخُذُهُ سِنَةٌ و لا نَومٌ، لَهُ ما فِي السَّماواتِ و ما فِي الأرضِ) - إلیٰ آخِرِ الآيَةِ - و أشهَدُ أن لا إلٰهَ إلَّا اللهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ)، و أشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله عَبدُهُ و رَسولُهُ، اجتَباهُ و هَداهُ إلیٰ صِراطٍ مُستَقيمٍ. الحَمدُ للهِ الَّذي أكرَمَنا بِنُبُوَّتِهِ وَ اختَصَّنا بِوَلايَتِهِ. يا مَعشَرَ أبناءِ المُهاجِرينَ وَ الأنصارِ! مَن كانَت عِندَهُ مَنقَبَةٌ في عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ علیه السلام فَليَقُم وَ ليَتَحَدَّث.

قالَ: فَقامَ النّاسُ فَسَرَدوا تِلكَ المَناقِبَ. فَقالَ عَبدُاللهِ: أنَا أروى لِهٰذِهِ المَناقِبِ مِن هٰؤُلاءِ، وإنَّما أحدَثَ عَلِيٌّ الكُفرَ بَعدَ تَحكيمِهِ الحَكَمَينِ.

حَتَّى انتَهَوا فِي المَناقِبِ إلیٰ حَديثِ خَيبَر: «لَاعطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللهَ وَ رَسولَهُ و يُحِبُّهُ اللهُ و رَسولُهُ، كَرَّاراً غَيرَ فَرّارٍ، لا يَرجِعُ حَتّیٰ يَفتَحَ اللهُ عَلیٰ يَدَيهِ»، فَقالَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: ما تَقولُ في هٰذَا الحَديثِ؟ فَقالَ: هُوَ حَقٌّ لا شَكَّ فيهِ، و لٰكِن أحدَثَ الكُفرَ بَعدُ.

فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: ثَكَلَتكَ اُمُّكَ؟! أخبِرني عَنِ اللهِ عزّ و جلّ، أحَبَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ يَومَ أحَبَّهُ و هُوَ يَعلَمُ أنَّهُ يَقتُلُ أهلَ النَّهرَوانِ أم لَم يَعلَم؟ قالَ ابنُ نافِعٍ: أعِد عَلَيَّ. فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: أخبِرني عَنِ اللهِ جَلَّ ذِكرُهُ، أحَبَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ يَومَ أحَبَّهُ و هُوَ يَعلَمُ أنّه يَقتُلُ أهلَ النَّهرَوانِ أم لَم يَعلَم؟ قالَ: إن قُلتُ: لا، كَفَرتُ. قالَ: فَقالَ: قَد عَلِمَ. قالَ: فَأَحَبَّهُ اللهُ عَلیٰ أن يَعمَلَ بِطاعَتِهِ أو عَلیٰ أن يَعمَلَ بِمَعصِيَتِهِ؟ فَقالَ: عَلیٰ أن يَعمَلَ بِطاعَتِهِ، فَقالَ لَهُ أبوجَعفَرٍ علیه السلام: فَقُم مَخصوماً.

فَقامَ و هُوَ يَقولُ: (حَتّیٰ يَتَبَيَّنَ لَكُم الخَيطُ الَابيَضُ مِنَ الخَيطِ الَاسوَدِ مِنَ الفَجرِ)[۴۴۰]، (اللهُ أعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَهُ)[۴۴۱].[۴۴۲]

135. الکافی - به نقل از اُسیدی و محمّد بن مبشّر -: عبد اللّٰهبن نافع ازرق میگفت: اگر میدانستم که در دو سوی جهان، کسی هست که مرکبها مرا نزد او ببرند و در این باره که علی در کشتن نهروانیان ستمگر نبود با من گفتگو کند، حتماً میرفتم. گفته شد: حتّی فرزندانش؟ گفت: آیا میان فرزندانش دانشوری هم هست؟! گفته شد: این، نخستین نادانی توست. آیا این خاندان، بدون دانشور میشوند؟! گفت: امروز، دانشورِ آنان کیست؟ گفته شد: محمّد بن علی بن حسین بن علی علیهم السلام.

عبداللّٰهبا بزرگان اصحابش به سوی او روان شد و به مدینه آمد و از امام باقر علیه السلام اذن خواست. گفته شد: عبد اللّٰهبن نافع است. فرمود: «او که در تمام روز از من و پدرم بیزاری میجوید، با من چه کار دارد؟».

ابو بصیر کوفی به امام گفت: فدایت شوم! این مرد فکر میکند که اگر بداند در دو سوی جهان کسی یافت میشود که مرکبها وی را نزد او ببرند و او با وی در بارۀ این که علی علیه السلام در کشتن نهروانیان ستمکار نبود، گفتگو کند، به سوی او خواهد رفت.

امام باقر علیه السلام پرسید: «میاندیشی برای گفتگو نزد من آمده است؟».

ابو بصیر گفت: آری.

فرمود: «ای غلام! برو و بارش را بر زمین بگذار و به وی بگو: فردا نزد ما بیا».

روز بعد، عبد اللّٰهبن نافع در میان بزرگان اصحابش آمد و امام باقر علیه السلام در پی همۀ فرزندان مهاجران و انصار فرستاد و آنها را گِرد آورد و در حالی که دو لباس سُرخرنگ[۴۴۳] پوشیده بود، وارد شد و چون ماه درخشان، در برابر مردم ایستاد و فرمود: «ستایش، خدایی را که حیثیتبخش حیثیت و سازندۀ کیفیت و‌‌‌ مکانساز مکان است. ستایش، خدایی را که (خواب و چرت، او را فرا نمیگیرد. آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست) (تا آخر آیه) و گواهی میدهم معبودی جز خدای یگانۀ بدون شریک نیست و گواهی میدهم محمّد صلی الله علیه و آله، بنده و فرستادۀ اوست. وی را برگزیده و به راه راست، رهنمون ساخته است. ستایش، خدایی که ما را به نبوّتش بزرگ داشت و به ولایتش ویژهمان گردانید.

ای فرزندان مهاجر و انصار! هر کدام از شما که نزدش منقبتی در بارۀ علی بن ابی طالب علیه السلام است، برخیزد و بگوید».

مردم به پا خاستند و آن منقبتها را گفتند. عبد اللّٰهبن نافع گفت: من این خوبیها را از زبان اینان نقل میکنم؛ ولی علی پس از پذیرش حکم دو داور، کافر شد.

مردم، خوبیها[ی علی علیه السلام] را گفتند تا به داستان خیبر رسیدند [که پیامبر خدا فرمود]: «فردا پرچم را به مردی میدهم که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش [نیز] او را دوست میدارند؛ مهاجمی بدون فرار است، بر نمیگردد تا آن که خداوند، به دست وی فتح کند».

امام باقر علیه السلام فرمود: «در بارۀ این روایت، چه میگویی؟».

وی پاسخ داد: این حدیث، بدون تردید، درست است؛ ولی بعد از آن کافر شد.

فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند! به من بگو: آیا خدای عزّ و جلّ روزی که او را دوست میداشت، میدانست که علی بن ابی طالب، نهروانیان را میکشد یا نمیدانست؟».

گفت: یک بار دیگر بگو.

امام فرمود: «به من بگو روزی که خداوند عزّ و جلّ علی بن ابی طالب علیه السلام را دوست میداشت، میدانست که وی نهروانیان را میکشد یا نمیدانست؟» گفت «اگر بگویم نه، کافرشدهام».

راوی گفت: پس گفت: میدانست.

امام فرمود: «آیا خدا وی را دوست میداشت برای اینکه از او پیروی میکند، یا برای این که مخالف با او رفتار میکند؟».

ابن نافع گفت: برای این که به پیروی وی کار میکند.

امام باقر علیه السلام به او فرمود: «پس شکستخورده، برخیز!». مرد در حالی که بر میخاست، گفت: (تا رشتۀ سپید بامداد، از رشتۀ سیاه [شب] بر شما نمودار گردد)؛ (خدا بهتر میداند رسالتش را کجا قرار دهد)».

136. الإمام العسكري علیه السلام: قالَ رَجُلٌ لِلصّادِقِ علیه السلام: يَابنَ رَسولِ اللهِ! دُلَّني عَلَى اللهِ ما هُوَ، فَقَد أكثَرَ عَلَيَّ المُجادِلونَ و حَيَّروني. فَقالَ لَهُ: يا عَبدَ اللهِ! هَل رَكِبتَ سَفينَةً قَطُّ؟

قالَ: نَعَم.

قالَ: فَهَل كُسِرَ بِكَ حَيثُ لا سَفينَةَ تُنجيكَ و لا سِباحَةَ تُغنيكَ؟

قالَ: نَعَم.

قالَ: فَهَل تَعَلَّقَ قَلبُكَ هُنالِكَ أنَّ شَيئاً مِنَ الأَشیاءِ قادِرٌ عَلیٰ أن يُخَلِّصَكَ مِن وَرطَتِكَ؟ قالَ: نَعَم. قالَ الصّادِقُ علیه السلام: فَذٰلِكَ الشَّيءُ هُوَ اللهُ القادِرُ عَلَى الإِنجاءِ حَيثُ لا مُنجِيَ، و عَلَى الإِغاثَةِ حَيثُ لا مُغيثَ.[۴۴۴]

136. امام عسکری علیه السلام: مردی به امام صادق علیه السلام گفت: ای پسر پیامبر خدا! مرا به [وجود] خدا راهنمایی فرما؛ زیرا مجادله کنندگان، چیزی میگویند و مرا حیران کردهاند.

امام به او فرمود: «آیا هرگز کشتی سوار شدهای؟».

گفت: بله.

فرمود: «آیا پیش آمده که کشتی در هم شکند و در آن جا نه کشتی دیگری باشد که نجاتت دهد و نه شنا کردن به کارت آید؟».

گفت: بله.

فرمود: «آیا در آن هنگام، بر دلت گذشته است که چیزی هست که میتواند تو را از نابودی نجات دهد؟».

گفت: بله.

امام صادق علیه السلام فرمود: «آن چیز، همان خداست که وقتی هیچ نجاتبخشی نیست، او میتواند نجاتت دهد و آن جا که هیچ فریادرسی نیست، او قادر به فریادرسی است».

137. بحار الأنوار[۴۴۵] عن محمّد بن أبي مسهر عن أبيه عن جدّه: كَتَبَ المُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ الجُعفِيُّ إلیٰ أبي عَبدِاللهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ علیهما السلام يُعلِمُهُ أنَّ أقواماً ظَهَروا مِن أهلِ هٰذِهِ المِلَّةِ يَجحَدونَ الرُّبوبِيَّةَ، و يُجادِلونَ عَلیٰ ذٰلِكَ، و يَسأَلُهُ أن يَرُدَّ عَلَيهِم قَولَهُم، و يَحتَجَّ عَلَيهِم فيمَا ادَّعَوا بِحَسَبِ مَا احتَجَّ بِهِ عَلیٰ غَيرِهِم.

فَكَتَبَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام:... فَكانَ مِن نِعَمِهِ العِظامِ و آلائِهِ الجِسامِ الَّتي أنعَمَ بِها: تَقريرُهُ قُلوبَهُم بِرُبوبِيَّتِهِ، و أخذُهُ مِيثاقَهُم بِمَعرِفَتِهِ، وإنزالُهُ عَلَيهِم كِتاباً فيهِ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدورِ مِن أمراضِ الخَواطِرِ و مُشتَبَهاتِ الاُمورِ، و لَم يَدَع لَهُم و لا لِشَيءٍ مِن خَلقِهِ حاجَةً إلیٰ مَن سِواهُ، وَ استَغنیٰ عَنهُم، و كانَ اللهُ غَنِيّاً حَميداً.

و لَعَمري! ما اُتِيَ الجُهّالُ مِن قِبَلِ رَبِّهِم، و إنَّهُم لَيَرَونَ الدَّلالاتِ الواضِحاتِ وَ العَلاماتِ البَيِّناتِ في خَلقِهِم، و ما يُعايِنونَ مِن مَلَكوتِ السَّماواتِ وَ الأرضِ وَ الصُّنعِ العَجيبِ المُتقَنِ الدّالِّ عَلَى الصّانِعِ، و لٰكِنَّهُم قَومٌ فَتَحوا عَلیٰ أنفُسِهِم أبوابَ المَعاصي، و سَهَّلوا لَها سَبيلَ الشَّهواتِ، فَغَلَبَتِ الَاهواءُ عَلیٰ قُلوبِهِم، وَ استَحوَذَ الشَّيطانُ بِظُلمِهِم عَلَيهِم، و كَذٰلِكَ يَطبَعُ اللهُ عَلیٰ قُلوبِ المُعتَدينَ.

وَ العَجَبُ مِن مَخلوقٍ يَزعُمُ أنَّ اللهَ يَخفیٰ عَلیٰ عِبادِهِ و هُوَ يَریٰ أثَرَ الصُّنعِ في نَفسِهِ بِتَركيبٍ يَبهَرُ عَقلَهُ، و تَأليفٍ يُبطِلُ حُجَّتَهُ!

و لَعَمري! لَو تَفَكَّروا في هٰذِهِ الاُمورِ العِظامِ لَعايَنوا مِن أمرِ التَّركيبِ البَيِّنِ، و لُطفِ التَّدبيرِ الظّاهِرِ، و وُجودِ الأَشیاءِ مَخلوقَةً بَعدَ أن لَم تَكُن، ثُمَّ تَحَوُّلَها مِن طَبيعَةٍ إلیٰ طَبيعَةٍ، و صَنيعَةٍ بَعدَ صَنيعَةٍ، ما يَدُلُّهم ذٰلِكَ عَلَى الصّانِعِ، فَإِنَّهُ لا يَخلو شَيءٌ مِنها مِن أن يَكونَ فيهِ أثَرُ تَدبيرٍ و تَركيبٍ يَدُلُّ عَلیٰ أنَّ لَهُ خالِقاً مُدَبِّراً، و تَأليفٍ بِتَدبيرٍ يَهدي إلیٰ واحِدٍ حَكيمٍ.

و قَد وافاني كِتابُكَ، و رَسَمتُ لَكَ كِتاباً كُنتُ نازَعتُ فيهِ بَعضَ أهلِ الَاديانِ مِن أهلِ الإِنكارِ، و ذٰلِكَ أنَّهُ كانَ يَحضُرُني طَبيبٌ مِن بِلادِ الهِندِ، و كانَ لا يَزالُ يُنازِعُني في رَأيِهِ، و يُجادِلُني عَلیٰ ضَلالَتِهِ، فَبَينا هُوَ يَوماً يَدُقُّ إهليلَجَةً لِيَخلِطَها دَواءً اِحتَجتُ إلَيهِ مِن أدوِيَتِهِ، إذ عَرَضَ لَهُ شَيءٌ مِن كَلامِهِ الَّذي لَم يَزَل يُنازِعُني فيهِ، مِنِ ادِّعائِهِ أنَّ الدُّنيا لَم تَزَل و لا تَزالُ شَجرَةٌ تَنبُتُ، و اُخریٰ تَسقُطُ، نَفسٌ تولَدُ، و اُخریٰ تَتلَفُ.

و زَعَمَ أنَّ انتِحالِي المَعرِفَةَ لِلهِ تَعالیٰ دَعوىً لا بَيِّنَةَ لي عَلَيها، و لا حُجَّةَ لي فيها، و أنَّ ذٰلِكَ أمرٌ أخَذَهُ الآخِرُ عَنِ الأَوَّلِ، و الَاصغَرُ عَنِ الَاكبَرِ، و أنَّ الأَشیاءَ المُختَلِفَةَ وَ المُؤتَلِفَةَ وَ الباطِنَةَ وَ الظّاهِرَةَ إنَّما تُعرَفُ بِالحَواسِّ الخَمسِ: نَظَرِ العَينِ، و سَمعِ الاُذُنِ، و شَمِّ الاَنفِ، و ذَوقِ الفَمِّ، و لَمسِ الجَوارِحِ.

ثُمَّ قَادَ مَنطِقَهُ عَلَى الاَصلِ الَّذي وَضَعَهُ فَقالَ: لَم يَقَع شَيءٌ مِن حَواسّي عَلیٰ خالِقٍ يُؤَدّي إلیٰ قَلبي، إنكاراً لِلهِ تَعالیٰ. ثُمَّ قالَ: أخبِرني بِمَ تَحتَجُّ في مَعرِفَةِ رَبِّكَ الَّذي تَصِفُ قُدرَتَهُ و رُبوبِيَّتَهُ، وإنَّما يَعرِفُ القَلبُ الأَشیاءَ كُلَّها بِالدَّلالاتِ الخَمسِ الَّتي وَصَفتُ لَكَ؟

قُلتُ: بِالعَقلِ الَّذي في قَلبي، وَ الدَّليلِ الَّذي أحتَجُّ بِهِ في مَعرِفَتِهِ.

قالَ: فَأَنّیٰ يَكونُ ما تَقولُ و أنتَ تَعرِفُ أنَّ القَلبَ لا يَعرِفُ شَيئاً بِغَيرِ الحَواسِّ الخَمسِ؟ فَهَل عايَنتَ رَبَّكَ بِبَصَرٍ، أو سَمِعتَ صَوتَهُ بِاُذُنٍ، أو شَمَمتَهُ بِنَسيمٍ، أو ذُقتَهُ بِفَمٍ، أو مَسَستَهُ بِيَدٍ، فَأَدّیٰ ذٰلِكَ المَعرِفَةَ إلیٰ قَلبِكَ؟

قُلتُ: أ رَأَيتَ إذ أنكَرتَ اللهَ و جَحَدتَهُ؛ لِأَنَّكَ زَعَمتَ أنَّكَ لا تُحِسُّهُ بِحَواسِّكَ الَّتي تَعرِفُ بِهَا الأَشیاءَ، و أقرَرتُ أنَا بِهِ، هَل بُدٌّ مِن أن يَكون أحَدُنا صادِقاً و الآخَرُ كاذِباً؟

قالَ: لا.

قُلتُ: أ رَأَيتَ إن كانَ القَولُ قَولَكَ، فَهَل يُخافُ عَلَيَّ شَيءٌ مِمّا اُخَوِّفُكَ بِهِ مِن عِقابِ اللهِ؟ قالَ: لا.

قُلتُ: أ فَرَأيتَ إن كانَ كَما أقولُ و الحَقُّ في يَدي، أ لَستُ قَد أخَذتُ فيما كُنتُ اُحاذِرُ مِن عِقابِ الخالِقِ بِالثِّقَةِ و أنَّكَ قَد وَقَعتَ بِجُحودِكَ وإنكارِكَ فِي الهَلَكَةِ؟

قالَ: بَلیٰ.

قُلتُ: فَأَيُّنا أولیٰ بِالحَزمِ و أقرَبُ مِنَ النَّجاةِ؟

قالَ: أنتَ، إلّا أنَّكَ مِن أمرِكَ عَلَى ادِّعاءٍ و شُبهَةٍ، و أنا عَلیٰ يَقينٍ وثِقَةٍ؛ لَانّي لا أریٰ حَواسِّيَ الخَمسَ أدرَكَتهُ، و ما لَم تُدرِكهُ حَواسّي فَلَيسَ عِندي بِمَوجودٍ.

قُلتُ: إنَّهُ لَمّا عَجَزَت حَواسُّكَ عَن إدراكِ اللهِ أنكَرتَهُ، و أنَا لَمّا عَجَزَت حَواسّي عَن إدراكِ اللهِ تَعالیٰ صَدَّقتُ بِهِ.

قالَ: و كَيفَ ذٰلِكَ؟

قُلتُ: لِأَنَّ كُلَّ شَيءٍ جَریٰ فيهِ أثَرُ تَركيبٍ لِجِسمٍ، أو وَقَعَ عَلَيهِ بَصَرٌ لِلَونٍ، فَما أدرَكَتهُ الَابصارُ و نالَتهُ الحَواسُّ فَهُوَ غَيرُ اللهِ سُبحانَهُ؛ لِأَنَّهُ لا يُشبِهُ الخَلقَ، و أنَّ هٰذَا الخَلقَ يَنتَقِلُ بِتَغييرٍ و زَوالٍ، و كُلُّ شَيءٍ أشبَهَ التَّغييرَ وَ الزَّوالَ فَهُوَ مِثلُهُ، و لَيسَ المَخلوقُ كَالخالِقِ و لَا المُحدَثُ كَالمُحدِثِ.…

قالَ: إنَّ هٰذا لَقَولٌ، و لٰكِنّي لَمُنكِرٌ ما لَم تُدرِكهُ حَواسّي فَتُؤَدِّيَهُ إلیٰ قَلبي.

فَلَمَّا اعتَصَمَ بِهٰذِهِ المَقالَةِ و لَزِمَ هٰذِهِ الحُجَّةَ، قُلتُ: أمّا إذ أبيتَ إلّا أن تَعتَصِمَ بِالجَهالَةِ، و تَجعَل المُحاجَزَةَ حُجَّةً، فَقَد دَخَلتَ في مِثلِ ما عِبتَ وَ امتَثَلتَ ما كَرِهتَ، حَيثُ قُلتَ: إنِّي اختَرتُ الدَّعویٰ لِنَفسي؛ لِأَنَّ كُلَّ شَيءٍ لَم تُدرِكهُ حَواسّي عِندي بِلا شَيءٍ.

قالَ: و كَيفَ ذٰلِكَ؟

قُلتُ: لِأَنَّكَ نَقَمتَ عَلَى الاِدِّعاءِ و دَخَلتَ فيهِ، فَادَّعَيتَ أمراً لَم تُحِط بِهِ خُبراً و لَم تَقُلهُ عِلماً، فَكَيفَ استَجَزتَ لِنَفسِكَ الدَّعویٰ في إنكارِكَ اللهَ، و دَفعِكَ أعلامَ النُّبُوَّةِ وَ الحُجَّةَ الواضِحَةَ وعِبتَها عَلَيَّ؟ أخبِرني هَل أحَطتَ بِالجِهاتِ كُلِّها و بَلَغتَ مُنتَهاها؟

قالَ: لا.

قُلتُ: فَهَل رَقيتَ إلَى السَّماءِ الَّتي تَریٰ؟ أوِ انحَدَرتَ إلَى الأرضِ السُّفلیٰ فَجُلتَ في أقطارِها؟ أو هَل خُضتَ في غَمَراتِ البُحورِ وَ اختَرَقتَ نَواحِيَ الهَواءِ فيما فَوقَ السَّماءِ و تَحتَها إلَى الأرضِ و ما أسفَلَ مِنها، فَوَجَدتَ ذٰلِكَ خَلاءً مِن مُدَبِّرٍ حَكيمٍ عالمٍ بَصيرٍ؟

قالَ: لا.

قُلتُ: فَما يَدريكَ، لَعَلَّ الَّذي أنكَرَهُ قَلبُكَ هُوَ في بَعضِ ما لَم تُدرِكهُ حَواسُّكَ و لَم يُحِط بِهِ عِلمُكَ؟!

قالَ: لا أدري لَعَلَّ في بَعضِ ما ذَكَرتَ مُدَبِّراً! و ما أدري لَعَلَّهُ لَيسَ في شَيءٍ مِن ذٰلِكَ شَيءٌ!

قُلتُ: أما إذ خَرَجتَ مِن حَدِّ الإِنكارِ إلیٰ مَنزِلَةِ الشَّكِّ، فَإِنّي أرجو أن تَخرُجَ إلَى المَعرِفَةِ.

قالَ: فَإِنّما دَخَلَ عَلَيَّ الشَّكُّ لِسُؤالِكَ إيّايَ عَمّا لَم يُحِط بِهِ عِلمي، و لٰكِن مِن أينَ يَدخُلُ عَلَيَّ اليَقينُ بِما لَم تُدرِكهُ حَواسّي؟

قُلتُ: مِن قِبَلِ إهليلَجَتِكَ هٰذِهِ.

قالَ: ذاكَ إذاً أثبَتُ لِلحُجَّةِ؛ لِأَ نَّها مِن آدابِ الطِّبِّ الَّذي اُذعِنُ بِمَعرِفَتِهِ.

قُلتُ: إنَّما أرَدتُ أن آتِيَكَ بِهِ مِن قِبَلِها؛ لِأَ نَّها أقرَبُ الأَشياءِ إلَيكَ، و لَو كانَ شَيءٌ أقرَبَ إلَيكَ مِنها لَاتَيتُكَ مِن قِبَلِهِ؛ لِأَنَّ في كُلِّ شَيءٍ أثَرَ تَركيبٍ و حِكمَةً، و شاهِداً يَدُلُّ عَلَى الصَّنعَةِ الدّالَّةِ عَلیٰ مَن صَنَعَها و لَم تَكُن شَيئاً، و يُهلِكُها حَتّیٰ لا تَكونَ شَيئاً.

قُلتُ: فَأَخبِرني هَل تَریٰ هٰذِهِ إهليلَجَةٌ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: أ فَتَریٰ غَيبَ ما في جَوفِها؟

قالَ: لا.

قُلتُ: أ فَتَشهَدُ أنَّها مُشتَمِلَةٌ عَلیٰ نَواةٍ و لا تَراها؟

قالَ: ما يُدريني لَعَلَّ لَيسَ فيها شَيءٌ!

قُلتُ: أ فَتَریٰ أنَّ خَلفَ هٰذَا القِشرِ مِن هٰذِهِ الإِهليلَجَةِ غائِبٌ لَم تَرَهُ مِن لَحمٍ أو ذي لَونٍ؟

قالَ: ما أدري، لَعَلَّ ما ثَمَّ غَيرُ ذي لَونٍ و لا لَحمٍ!.…

قُلتُ: أ فَتَقِرُّ أنَّ الإِهليلَجَةَ في أرضٍ تَنبُتُ؟

قالَ: تِلكَ الاَرضُ و هٰذِهِ واحِدَةٌ و قَد رَأَيتُها.

قُلتُ: أ فَما تَشهَدُ بِحُضورِ هٰذِهِ الإِهليلَجَةِ عَلیٰ وُجودِ ما غابَ مِن أشباهِها؟

قالَ: ما أدري، لَعَلَّهُ لَيسَ فِي الدُّنيا إهليلَجَةٌ غَيرُها.

فَلَمَّا اعتَصَمَ بِالجَهالَةِ قُلتُ: أخبِرني عَن هٰذِهِ الإِهليلَجَةِ؛ أ تُقِرُّ أنَّها خَرَجَت مِن شَجَرَةٍ؟ أو تَقولُ: إنَّها هٰكَذا وُجِدَت؟

قالَ: لا، بَل مِن شَجَرَةٍ خَرَجَت.

قُلتُ: فَهَل أدرَكَت حَواسُّكَ الخَمسُ ما غابَ عَنكَ مِن تِلكَ الشَّجَرَةِ؟

قالَ: لا.

قُلتُ: فَما أراكَ إلّا قَد أقرَرتَ بِوُجودِ شَجَرَةٍ لَم تُدرِكها حَواسُّكَ؟

قالَ: أجَل، و لٰكِنّي أقولُ: إنَّ الإِهليلَجَةَ وَ الأَشیاءَ المُختَلِفَةَ شَيءٌ لَم تَزَل تُدرِكُ، فَهَل عِندَكَ في هٰذا شَيءٌ تَرُدُّ بِهِ قَولي؟

قُلتُ: نَعَم، أخبِرني عَن هٰذِهِ الإهليلَجَةِ، هَل كُنتَ عايَنتَ شَجَرَتَها و عَرَفتَها قَبلَ أن تَكونَ هٰذِهِ الإِهليلَجَةُ فيها؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: فَهَل كُنتُ تُعايِنُ هٰذِهِ الإِهليلَجَةَ؟

قالَ: لا.

قُلتُ: أ فَما تَعلَمُ أنَّكَ كُنتَ عايَنتَ الشَّجَرَةَ و لَيسَ فيهَا الإِهليلَجَةُ ثُمَّ عُدتَ إلَيها فَوَجَدتَ فيهَا الإِهليلَجَةَ، أ فَما تَعلَمُ أنَّهُ قَد حَدَثَ فيها ما لَم تَكُن؟

قالَ: ما أستَطيعُ أن اُنكِرَ ذٰلِكَ، و لٰكِنّي أقولُ: إنَّها كانَت فيها مُتَفَرِّقَةٌ.

قُلتُ: فَأَخبِرني، هَل رَأَيتَ تِلكَ الإِهليلَجَةَ الَّتي تَنبُتُ مِنها شَجَرَةُ هٰذِهِ الإِهليلَجَةِ قَبلَ أن تُغرَسَ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: فَهَل يَحتَمِلُ عَقلُكَ أنَّ الشَّجَرَةَ الَّتي تَبلُغُ أصلُها و عُروقُها و فُروعُها و لِحاؤُها و كُلُّ ثَمَرَةٍ جُنِيَت و وَرَقَةٍ سَقَطَت ألفَ ألفِ رَطلٍ كانَت كامِنَةً في هٰذِهِ الإِهليلَجَةِ؟

قالَ: ما يَحتَمِلُ هٰذَا العَقلُ و لا يَقبَلُهُ القَلبُ.

قُلتُ: أقرَرتَ أنَّها حَدَثَت فِي الشَّجَرَةِ؟

قالَ: نَعَم، و لٰكِنّي لا أعرِفُ أنَّها مَصنوعَةٌ، فَهَل تَقدِرُ أن تُقَرِّرَني بِذٰلِكَ؟

قُلتُ: نَعَم، أ رَأَيتَ أنّي إن أرَيتُكَ تَدبيراً، أ تُقِرُّ أنَّ لَهُ مُدَبِّراً، و تَصويراً أنَّ لَهُ مُصَوِّراً؟

قالَ: لابُدَّ مِن ذٰلِكَ.

قُلتُ: أ لَستَ تَعلَمُ أنَّ هٰذِهِ الإِهليلَجَةَ لَحمٌ رُكِّبَ عَلیٰ عَظمٍ، فَوُضِعَ في جَوفٍ مُتَّصِلٍ بِغُصنٍ مُرَكَّبٍ عَلیٰ ساقٍ يَقومُ عَلیٰ أصلٍ، فَيَقویٰ بِعُروقٍ مِن تَحتِها عَلیٰ جِرمٍ مُتَّصِلٍ بَعضٍ بِبَعضٍ؟

قالَ: بَلیٰ.

قُلتُ: أ لَستَ تَعلَمُ أنَّ هٰذِهِ الإِهليلَجَةَ مُصَوَّرَةٌ بِتَقديرٍ و تَخطيطٍ، و تَأليفٍ و تَركيبٍ و تَفصيلٍ مُتَداخِلٍ بِتَأليفِ شَيءٍ في بَعضِ شَيءٍ، بِهِ طَبَقٌ بَعدَ طَبَقٍ و جِسمٌ عَلیٰ جِسمٍ و لَونٌ مَعَ لَونٍ، أبيَضُ في صُفرَةٍ، و لينٌ عَلیٰ شَديدٍ، في طَبائِعَ مُتَفَرِّقَةٍ، و طَرائِقَ مُختَلِفَةٍ، و أجزاءٍ مُؤتَلِفَةٍ، مَعَ لِحاءٍ تَسقيها، و عُروقٍ يَجري فيهَا الماءُ، و وَرَقٍ يَستُرُها و تَقيها مِنَ الشَّمسِ أن تُحرِقَها، و مِنَ البَردِ أن يُهلِكَها، وَ الرّيحِ أن تُذبِلَها؟

قالَ: أ فَلَيسَ لَو كانَ الوَرَقُ مُطبَقا عَلَيها كانَ خَيرا لَها؟

قُلتُ: اللهُ أحسَنُ تَقديراً، لَو كانَ كَما تَقولُ لَم يَصِل إلَيها ريحٌ يُرَوِّحُها، و لا بَردٌ يُشَدِّدُها، و لَعَفِنَت عِندَ ذٰلِكَ، و لَو لَم يَصِل إلَيها حَرُّ الشَّمسِ لَما نَضِجَت، و لٰكِن شَمسٌ مَرَّةً و ريحٌ مَرَّةً و بَردٌ مَرَّةً، قَدَّرَ اللهُ ذٰلِكَ بِقُوَّةٍ لَطيفَةٍ، و دَبَّرَهُ بِحِكمَةٍ بالِغَةٍ.

قالَ: حَسبي مِنَ التَّصويرِ! فَسِّر لِيَ التَّدبيرَ الَّذي زَعَمتَ أنَّكَ تَرَيَنَّهُ.

قُلتُ: أ رَأَيتَ الإِهليلَجَةَ قَبلَ أن تُعقَدَ إذ هِيَ في قَمعِها ماءٌ بِغَيرِ نَواةٍ و لا لَحمٍ و لا قِشرٍ و لا لَونٍ و لا طَعمٍ و لا شِدَّةٍ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: أ رَأَيتَ لَو لَم يَرفُقِ الخالِقُ ذٰلِكَ الماءَ الضَّعيفَ الَّذي هُوَ مِثلُ الخَردَلَةِ فِي القِلَّةِ وَ الذِّلَّةِ، و لَم يُقَوِّهِ بِقُوَّتِهِ و يُصَوِّرهُ بِحِكمَتِهِ و يُقَدِّرهُ بِقُدرَتِهِ، هَل كانَ ذٰلِكَ الماءُ يَزيدُ عَلیٰ أن يَكونَ في قَمعِهِ غَيرَ مَجموعٍ بِجِسمٍ و قَمعٍ و تَفصيلٍ؟ فَإِن زادَ زادَ، ماءً مُتَراكِباً غَيرَ مُصَوَّرٍ و لا مُخَطَّطٍ و لا مُدَبَّرٍ بِزِيادَةِ أجزاءٍ، و لا تَأليفِ أطباقٍ.

قالَ: قَد أرَيتَني مِن تَصويرِ شَجَرَتِها، و تَأليفِ خِلقَتِها، و حَملِ ثَمَرَتِها، و زِيادَةِ أجزائِها، و تَفصيلِ تَركيبِها أوضَحَ الدَّلالاتِ و أظهَرَ البَيِّنَةِ عَلیٰ مَعرِفَةِ الصّانِعِ، و لَقَد صَدَّقتُ بِأَنَّ الأَشیاءَ مَصنوعَةٌ، و لٰكِنّي لا أدري لَعَلَّ الإِهليلَجَةَ وَ الأَشیاءَ صَنَعَت أنفُسَها؟

قُلتُ: أ وَ لَستَ تَعلَمُ أنَّ خالِقَ الأَشیاءِ وَ الإِهليلَجَةِ حَكيمٌ عالِمٌ بِما عايَنتَ مِن قُوَّةِ تَدبيرِهِ؟

قالَ: بَلیٰ.

قُلتُ: فَهَل يَنبَغي لِلَّذي هُوَ كَذٰلِكَ أن يَكونَ حَدَثاً؟

قالَ: لا.

قُلتُ: أ فَلَستَ قَد رَأَيتَ الإِهليلَجَةَ حينَ حَدَثَت و عايَنتَها بَعدَ أن لَم تَكُن شَيئاً، ثُمَّ هَلَكَت كَأَن لَم تَكُن شَيئاً؟

قالَ: بَلیٰ، وإنَّما أعطَيتُكَ أنَّ الإِهليلَجَةَ حَدَثَت و لَم اُعطِكَ أنَّ الصّانِعَ لا يَكونُ حادِثاً لا يَخلُقُ نَفسَهُ.

قُلتُ: أَ لَم تُعطِني أنَّ الحَكيمَ الخالِقَ لا يكَونُ حَدَثاً، و زَعَمتَ أنَّ الإِهليلَجَةَ حَدَثَت؟ فَقَد أعطَيتَني أنَّ الإِهليلَجَةَ مَصنوعَةٌ، فَهُوَ عزّ و جلّ صانِعُ الإِهليلَجَةِ، وإن رَجَعتَ إلیٰ أن تَقولَ: إنَّ الإِهليلَجَةَ صَنَعَت نَفسَها و دَبَّرَت خَلقَها، فَما زِدتَ أن أقرَرتَ بِما أنكَرتَ، و وَصَفتَ صانِعاً مُدَبِّرا أصَبتَ صِفَتَهُ، و لٰكِنَّكَ لَم تَعرِفهُ فَسَمَّيتَهُ بِغَيرِ اسمِهِ.

قالَ: كَيفَ ذٰلِكَ؟

قُلتُ: لِأَنَّكَ أقرَرتَ بِوُجودٍ حَكيمٍ لَطيفٍ مُدَبِّرٍ، فَلَمّا سَأَلتُكَ: مَن هُوَ؟ قُلتَ: الإِهليلَجَةُ! قَد أقرَرتَ بِاللهِ سُبحانَهُ، و لٰكِنَّكَ سَمَّيتَهُ بِغَيرِ اسمِهِ، و لَو عَقَلتَ و فَكَّرتَ لَعَلِمتَ أنَّ الإِهليلَجَةَ أنقَصُ قُوَّةً مِن أن تَخلُقَ نَفسَها، و أضعَفُ حيلَةً مِن أن تُدَبِّرَ خَلقَها.

قالَ: هَل عِندَكَ غَيرُ هٰذا؟

قُلتُ: نَعَم. أخبِرني عَن هٰذِهِ الإِهليلَجَةِ الَّتي زَعَمتَ أنَّها صَنَعَت نَفسَها و دَبَّرَت أمرَها، كَيفَ صَنَعَت نَفسَها صَغيرَةَ الخِلقَةِ، صَغيرَةَ القُدرَةِ، ناقِصَةَ القُوَّةِ، لا تَمتَنِعُ أن تُكسَرَ و تُعصَرَ و تُؤكَلَ؟ و كَيفَ صَنَعَت نَفسَها مَفضولَةً مَأكولَةً مُرَّةً قَبيحَةَ المَنظَرِ لا بَهاءَ لَها و لا ماءَ؟

قالَ: لأَ نَّها لَم تَقوَ إلّا عَلیٰ ما صَنَعَت نَفسَها، أو لَم تَصنَع إلّا ما هَوِيَت.

قُلتُ: أمّا إذ أبَيتَ إلَّا التَّمادِيَ فِي الباطِلِ، فَأَعلِمني مَتیٰ خَلَقَت نَفسَها و دَبَّرَت خَلقَها، قَبلَ أن تَكونَ أو بَعدَ أن كانَت؟ فَإِن زَعَمتَ أنَّ الإِهليلَجَةَ خَلَقَت نَفسَها بَعدَما كانَت، فَإِنَّ هٰذا لَمِن أبيَنِ المُحالَ! كَيفَ تَكونُ مَوجودَةً مَصنوعَةً ثُمَّ تَصنَعُ نَفسَها مَرَّةً اُخریٰ؟ فَيَصيرُ كَلامُكَ إلیٰ أنَّها مُصنوعَةً مَرَّتَينِ! و لَئِن قُلتَ: «إنَّها خَلَقَت نَفسَها و دَبَّرَت خَلقَها قَبلَ أن تَكونَ»، إنَّ هٰذا مِن أوضَحِ الباطِلِ و أبيَنِ الكَذِبِ؛ لِأَ نَّها قَبلَ أن تَكونَ لَيسَ بِشَيءٍ، فَكَيفَ يَخلُقُ لا شَيءٌ شَيئاً؟ و كَيفَ تَعيبُ قَولي: إنَّ شَيئاً يَصنَعُ لا شَيئاً، و لا تَعيبُ قَولَكَ: إنَّ لا شَيءَ يَصنَعُ لا شَيئاً؟ فَانظُر أيَّ القَولَينِ أولیٰ بِالحَقِّ؟

قالَ: قَولُكَ.

قُلتُ: فَما يَمنَعُكَ مِنهُ؟

قالَ: قَد قَبِلتُهُ وَ استَبانَ لي حَقُّهُ و صِدقُهُ بِأَنَّ الأَشیاءَ المُختَلِفَةَ وَ الإِهليلَجَةَ لَم يَصنَعنَ أنفُسَهُنَّ، و لَم يُدَبِّرنَ خَلقَهُنَّ، و لٰكِنَّهُ تَعَرَّضَ لي أنَّ الشَّجَرَةَ هِيَ الَّتي صَنَعَتِ الإِهليلَجَةَ؛ لَا نَّها خَرَجَت مِنها.

قُلتُ: فَمَن صَنَعَ الشَّجَرَةَ؟

قالَ: الإِهليلَجَةُ الاُخریٰ.

قُلتُ: اِجعَل لِكَلامِكَ غايَةً أنتهي إلَيها، فَإِمّا أن تَقولَ: «هُوَ اللهُ سُبحانَهُ» فَيُقبَلُ مِنكَ، و إمّا أن تَقولَ: «الإِهليلَجَةُ» فَنسأَ لَكَ.

قالَ: سَل.

قُلتُ: أخبِرني عَنِ الإِهليلَجَةِ، هَل تَنبُتُ مِنهَا الشَّجَرَةُ إلّا بَعدَما ماتَتَ و بَلِيَت و بادَت؟

قالَ: لا.

قُلتُ: إنَّ الشَّجَرَةَ بَقِيَت بَعدَ هَلاكِ الإِهليلَجَةِ مِئَةَ سَنَةٍ، فَمَن كانَ يَحميها و يَزيدُ فيها، و يُدَبِّرُ خَلقَها و يُرَبّيها، و يُنبِتُ وَ رَقَها؟ ما لَكَ بُدٌّ مِن أن تَقولَ: «هُوَ الَّذي خَلَقَها»، و لَئِن قُلتَ: «الإِهليلَجَةُ - و هِيَ حَيَّةٌ قَبلَ أن تَهلِكَ و تَبلیٰ و تَصيرَ تُرابا، و قَد رَبَّتِ الشَّجَرَةَ و هِيَ ميتةٌ -»، إنَّ هٰذَا القَولَ مُختَلِفٌ.

قالَ: لا أقولُ ذٰلِكَ.

قُلتُ: أ فَتُقِرُّ بِأَنَّ اللهَ خَلَقَ الخَلقَ، أم قَد بَقِيَ في نَفسِكَ شَيءٌ مِن ذٰلِكَ؟

قالَ: إنّي مِن ذٰلِكَ عَلیٰ حَدِّ وُقوفٍ، ما أتَخَلَّصُ إلیٰ أمرٍ يَنفُذُ لي فيهِ الأَمرُ.

قُلتُ: أمّا إذ أبَيتَ إلَّا الجَهالَةَ، و زَعَمتَ أنَّ الأَشياءَ لا يُدرَكُ إلّا بِالحَواسِّ، فَإِنّي اُخبِرُكَ أنَّهُ لَيسَ لِلحَواسِّ دَلالَةٌ عَلَى الأَشياءِ و لا فيها مَعرِفَةٌ إلّا بِالقَلبِ؛ فَإِنَّهُ دَليلُها و مُعَرِّفُهَا الَأَشياءَ الَّتي تَدَّعي أنَّ القَلبَ لا يَعرِفُها إلّا بِها.

فَقالَ: أمّا إذ نَطَقتَ بِهٰذا فَما أقبَلُ مِنكَ إلّا بِالتَّخليصِ وَ التَّفَحُّصِ مِنهُ بِإِيضاحٍ و بَيانٍ و حُجَّةٍ و بُرهانٍ.

قُلتُ: فَأَوَّلُ ما أبدَأُ بِهِ أنَّكَ تَعلَمُ أنَّهُ رُبَّما ذَهَبَ الحَواسُّ أو بَعضُها، و دَبَّرَ القَلبُ الأَشیاءَ الَّتي فيهَا المَضَرَّةُ وَ المَنفَعَةُ مِنَ الاُمورِ العَلانِيَةِ وَ الخَفِيَّةِ، فَأَمَرَ بِها و نَهیٰ، فَنَفَذَ فيها أمرُهُ و صَحَّ فيها قَضاؤُهُ.

قالَ: إنَّكَ تَقولُ في هٰذا قَولاً يُشبِهُ الحُجَّةَ، و لٰكِنّي اُحِبُّ أن توضِحَهُ لي غَيرَ هٰذَا الإِيضاحِ.

قُلتُ: أ لَستَ تَعلَمُ أنَّ القَلبَ يَبقیٰ بَعدَ ذَهابِ الحَواسِّ؟

قالَ: نَعَم، و لٰكِن يَبقیٰ بِغَيرِ دَليلٍ عَلَى الأَشیاءِ الَّتي تَدُلُّ عَلَيهَا الحَواسُّ.

قُلتُ: أ فَلَستَ تَعلَمُ أنَّ الطِّفلَ تَضَعُهُ اُمُّهُ مُضغَةً لَيسَ تَدُلُّهُ الحَواسُّ عَلیٰ شَيءٍ يُسمَعُ و لا يُبصَرُ و لا يُذاقُ و لا يُلمَسُ و لا يُشَمُّ؟

قالَ: بَلیٰ.

قُلتُ: فَأَيَّةُ الحَواسِّ دَلَّتهُ عَلیٰ طَلَبِ اللَّبَنِ إذا جاعَ؟ وَ الضِّحكِ بَعدَ البُكاءِ إذا رَوِيَ مِنَ اللَّبَنِ؟ و أيُّ حَواسِّ سِباعِ الطَّيرِ و لاقِطِ الحَبِّ مِنها دَلَّها عَلیٰ أن تُلقِيَ بَينَ أفراخِهَا اللَّحمَ وَ الحَبَّ فَتَهوِيَ سِباعُها إلَى اللَّحمِ، وَ الآخَرونَ إلَى الحَبِّ؟

و أخبِرني عَن فِراخِ طَيرِ الماءِ، ألَستَ تَعلَمُ أنَّ فِراخَ طَيرِ الماءِ إذا طُرِحَت فيهِ سَبَحَت، و إذا طُرِحَت فيهِ فِراخُ طَيرِ البَرِّ غَرَقَت، وَ الحَواسُّ واحِدَةٌ؟ فَكَيفَ انتَفَعَ بِالحَواسِّ طَيرُ الماءِ و أعانَتهُ عَلَى السِّباحَةِ و لَم تَنتَفِع طَيرُ البَرِّ فِي الماءِ بِحَواسِّها؟.…

أم أخبِرني ما بالُ الذَّرَّةِ الَّتي لا تُعايِنُ الماءَ قَطُّ تُطرَحُ فِي الماءِ فَتَسبَحُ، و تَلقَى الإِنسانَ[۴۴۶] ابنَ خَمسينَ سَنَةً مِن أقوَى الرِّجالِ و أعقَلِهِم لَم يَتَعَلَّمِ السِّباحَةَ فَيَغرَقُ؟ كَيفَ لَم يَدُلَّهُ عَقلُهُ و لُبُّهُ و تَجارِبُهُ و بَصَرُهُ بِالأَشیاءِ مَعَ اجتِماعِ حَواسِّهِ، و صِحَّتِها أن يُدرِكَ ذٰلِكَ بِحَواسِّهِ كَما أدرَكَتهُ الذَّرَّةُ إن كانَ ذٰلِكَ إنَّما يُدرِكُ بِالحَواسِّ؟ أ فَلَيسَ يَنبَغي لَكَ أن تَعلَمَ أنَّ القَلبَ الَّذي هُوَ مَعدِنُ العَقلِ فِي الصَّبِيِّ الَّذي وَصَفتُ و غَيرِهِ مِمّا سَمِعتَ مِنَ الحَيَوانِ هُوَ الَّذي يُهَيِّجُ الصَّبِيَّ إلیٰ طَلَبِ الرِّضاعِ، وَ الطَّيرَ اللّاقِطَ عَلیٰ لَقطِ الحَبِّ، وَ السِّباعَ عَلیٰ ابتِلاعِ اللَّحمِ؟

قالَ: لَستُ أجِدُ القَلبَ يَعلَمُ شَيئا إلّا بِالحَواسِّ.…

[قلت:] فَهَل رَأَيتَ فِي المَنامِ أنَّكَ تَأكُلُ و تَشرَبُ حَتّیٰ وَصَلَت لَذَّةُ ذٰلِكَ إلیٰ قَلبِكَ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: فَهَل رَأَيتَ أنَّكَ تَضحَكُ و تَبكي و تَجولُ فِي البُلدانِ الَّتي لَم تَرَها و الَّتي قَد رَأَيتَها حَتّیٰ تَعلَمَ مَعالِمَ ما رَأَيتَ مِنها؟

قالَ: نعم، ما لا اُحصي.

قُلتُ: هَل رَأَيتَ أحَداً مِن أقارِبِكَ مِن أخٍ أو أبٍ أو ذي رَحِمٍ قَد ماتَ قَبلَ ذٰلِكَ حَتّیٰ تَعلَمَهُ و تَعرِفَهُ كَمَعرِفَتِكَ إيّاهُ قَبلَ أن يَموتَ؟

قالَ: أكثَرُ مِنَ الكَثيرِ.

قُلتُ: فَأَخبِرني، أيُّ حَواسِّكَ أدرَكَ هٰذِهِ الأَشیاءَ في مَنامِكَ حَتّیٰ دَلَّت قَلبَكَ عَلیٰ مُعايَنَةِ المَوتیٰ و كَلامِهِم، و أكلِ طَعامِهِم، وَ الجَوَلانِ فِي البُلدانِ، وَ الضِّحكِ وَ البُكاءِ، و غَيرِ ذٰلِكَ؟

قالَ: ما أقدِرُ أن أقولَ لَكَ أيُّ حَواسّي أدرَكَ ذٰلِكَ أو شَيئا مِنهُ، و كَيفَ تُدرِكُ و هِيَ بِمَنزِلَةِ المَيِّتِ لا تَسمَعُ و لا تُبصِرُ!

قُلتُ: فَأَخبِرني حَيثُ استَيقَظتَ، ألَستَ قَد ذَكَرتَ الَّذي رَأَيتَ في مَنامِكَ تَحفَظُهُ و تَقُصُّهُ بَعدَ يَقَظَتِكَ عَلیٰ إخوانِكَ لا تَنسیٰ مِنهُ حَرفاً؟

قالَ: إنَّهُ كَما تَقولُ، و رُبَّما رَأَيتُ الشَّيءَ في مَنامي، ثُمَّ لا اُمسي حَتّىٰ أراهُ في يَقَظَتي كَما رَأَيتُهُ في مَنامي.

قُلتُ: فَأَخبِرني، أيُّ حَواسِّكَ قَرَّرَت عِلمَ ذٰلِكَ في قَلبِكَ حَتّیٰ ذَكَرتَهُ بَعدَمَا استَيقَظتَ؟

قالَ: إنَّ هٰذَا الأَمرَ ما دَخَلَت فيهِ الحَواسُّ.

قُلتُ: أ فَلَيسَ يَنبَغي لَكَ أن تَعلَمَ حَيثُ بَطَلَتِ الحَواسُّ في هٰذا، أنَّ الَّذي عايَنَ تِلكَ الأَشیاءَ و حَفِظَها في مَنامِكَ قَلبُكَ الَّذي جَعَلَ اللهُ فيهِ العَقلَ الَّذِي احتَجَّ بِهِ عَلَى العِبادِ؟

قالَ: إنَّ الَّذي رَأَيتُ في مَنامي لَيسَ بِشَيءٍ، إنَّما هُوَ بِمَنزِلَةِ السَّرابِ الَّذي يُعايِنُهُ صاحِبُهُ و يَنظُرُ إلَيهِ، لا يَشُكُّ فيهِ أنَّهُ ماءٌ، فَإِذَا انتَهیٰ إلیٰ مَكانِهِ لَم يَجِدهُ شَيئاً؛ فَما رَأَيتُ في مَنامي فَبِهٰذِهِ المَنزِلَةِ.

قُلتُ: كَيفَ شَبَّهتَ السَّرابَ بِما رَأَيتَ في مَنامِكَ مِن أكلِكَ الطَّعامَ الحُلوَ وَ الحامِضَ، و ما رَأَيتَ مِنَ الفَرَحِ وَ الحُزنِ؟

قالَ: لِأَنَّ السَّرابَ حَيثُ انتَهَيتُ إلیٰ مَوضِعِهِ صارَ لا شَيءَ، و كَذٰلِكَ صارَ ما رَأَيتُ في مَنامي حينَ انتَبَهتُ.

قُلتُ: فَأَخبِرني، إن أتَيتُكَ بِأَمرٍ وَجَدتَ لَذَّتَهُ في مَنامِكَ، و خَفَقَ لِذٰلِكَ قَلبُكَ، أ لَستَ تَعلَمُ أنَّ الأَمرَ عَلیٰ ما وَصَفتُ لَكَ؟

قالَ: بَلیٰ.

قُلتُ: فَأَخبِرني هَلِ احتَلَمتَ قَطُّ حَتّیٰ قَضَيتَ فِي امرَأَةٍ نَهمَتَكَ عَرَفتَها أم لَم تَعرِفها؟

قالَ: بَلیٰ، ما لا اُحصيهِ.

قُلتُ: أ لَستَ وَجَدتَ لِذٰلِكَ لَذَّةً عَلیٰ قَدرِ لَذَّتِكَ في يَقَظَتِكَ، فَتَنتَبِهُ و قَد أنزَلتَ الشَّهوَةَ حَتّیٰ تَخرُجَ مِنكَ بِقَدرِ ما تَخرُجُ مِنكَ فِي اليَقَظَةِ؟ هٰذا كَسرٌ لِحُجَّتِكَ فِي السَّرابِ.

قالَ: ما يَرَى المُحتَلِمُ في مَنامِهِ شَيئاً إلّا ما كانَت حَواسُّهُ دَلَّت عَلَيهِ فِي اليَقَظَةِ.

قُلتُ: ما زِدتَ عَلیٰ أن قَوَّيتَ مَقالتي، و زَعَمتَ أنَّ القَلبَ يَعقِلُ الأَشیاءَ و يَعرِفُها بَعدَ ذَهابِ الحَواسِّ و مَوتِها، فَكَيفَ أنكَرتَ أنَّ القَلبَ يَعرِفُ الأَشیاءَ و هُوَ يَقَظانُ مُجتَمِعَةٌ لَهُ حَواسُّهُ؟...

قالَ: لَقَد كُنتُ أظُنُّكَ لا تَتَخَلَّصُ مِن هٰذِهِ المَسأَلَةِ، و قَد جِئتَ بِشَيءٍ لا أقدِرُ عَلیٰ رَدِّهِ!

قُلتُ: و أنا اُعطيكَ تَصاديقَ ما أنبَأتُكَ بِهِ و ما رَأَيتَ في مَنامِكَ في مَجلِسِكَ السّاعَةَ.

قالَ: اِفعَل؛ فَإِنّي قَد تَحَيَّرتُ في هٰذِهِ المَسأَلَةِ.

قُلتُ: أخبِرني، هَل تُحَدِّثُ نَفسَكَ مِن تِجارَةٍ أو صِناعَةٍ أو بِناءٍ أو تَقديرِ شَيءٍ و تَأمُرُ بِهِ إذا أحكَمتَ تَقديرَهُ في ظَنِّكَ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: فَهَل أشرَكتَ قَلبَكَ في ذٰلِكَ الفِكرِ شَيئاً مِن حَواسِّكَ؟

قالَ: لا.

قُلتُ: أ فَلا تَعلَمُ أنَّ الَّذي أخبَرَكَ بِهِ قَلبُكَ حَقٌّ؟ قالَ: اليَقينُ هُوَ.[۴۴۷]

137. بحار الأنوار[۴۴۸] - به نقل از محمّد بن ابی مسهر، از پدرش، از جدّش -: مفضّل بن عمر جُعفی به جعفر بن محمّد صادق علیه السلام نوشت: «در میان این ملّت، کسانی پیدا شدهاند که ربوبیت خدا را منکر هستند و بر این عقیده استدلال میکنند» و از وی خواست که پاسخ آنها را بدهد و طبق آنچه بر دیگران استدلال میکند، در بارۀ ادّعاهایشان بر آنان استدلال کند.

امام صادق علیه السلام [در پاسخ] نوشت: «... از نعمتهای بزرگ و لطفهای ارزشمند خداوند، تثبیت دل بندگانش به ربوبیت اوست و گرفتن پیمان در شناخت او و فرستادن کتابی که در آن، داروی همۀ بیماریهای دل و کارهای مشتبه است و برای آنان و دیگر آفریدههایش نیازی به غیر او نگذاشت و خود، از آنان بینیاز است که خدا بینیازی و ستوده است.

به جانم سوگند که جاهلان، از سوی پروردگارشان چنین نشدهاند. آنان، دلیلهای روشن و نشانههای آشکار را در خلقتشان میبینند و آنها را در ملکوت آسمانها و زمین و ساختار شگفت و استوار و گواه بر سازنده، مشاهده میکنند؛ امّا آنان، گروهی هستند که درهای گناه را به روی خود میگشایند و راههای شهوت را برای دستیابی به گناه، آسان میسازند. بنا بر این، هواهای نفسانی بر دلهایشان پیروز میشود و به سبب ستمکاریشان، شیطان بر آنان سیطره مییابد و خداوند، این گونه بر دلهای تجاوزپیشگان، مُهر میزند.

شگفت از مخلوقی است که میپندارد خداوند بر بندگانش پوشیده است، در حالی که جای پای خلقت را در خودش به گونهای که خِرَدش را شگفتزده میکند و در ساختاری که حجّتش را باطل میکند، میبیند.

به جان خودم سوگند، که اگر در این امور مهم بیندیشند، از روال آشکار ترکیب، ظرافت روشن تدبیر، وجود چیزهای آفریده شدهای که پیشتر نبودند و تحوّل آنها از طبیعتی به طبیعتی و از ساختاری به ساختاری دیگر، چیزهایی خواهند دید که آنان را به آفریننده رهنمون میکنند. هیچ چیزی از آنها نیست که در آن، تدبیر و ترکیبی نباشد که بر خالق و مدبّری برای آنان دلالت کند و [نیز] بر هم آمدن مدبّرانهای که به سوی واحد حکیم، رهنمون باشد.

نوشتۀ تو به دستم رسید. نوشتهای برای تو نگاشتهام که در آن، با پارهای از اصحاب ادیان که منکر بودند، مناظره کردهام. پزشکی از هندوستان نزدم آمد و همواره در بارۀ عقیدهاش با من گفتگو داشت و بر اساس گمراهیاش با من مجادله میکرد. روزی هَلیلهای را نرم میکرد تا با دارویی که به آن نیازمند بود، مخلوط کند. در این هنگام، سخنی که همواره در بارۀ آن با من گفتگو داشت، یعنی این ادّعا که دنیا همیشه به سانِ درختی است که سبز میشود و آن گاه فرو میافتد [و مانند] جانی است که پدید میآید و نابود میشود، با وی احتجاج کردم.

میپنداشت که ادّعای من به شناخت خدا ادّعایی است که برای آن، دلیل ندارم و من هیچ حجّتی برای آن ندارم و میپنداشت که این مطلبی است که بعدی از قبلی و کوچک از بزرگ میگیرد و [میپنداشت] اشیای گوناگون، همگون و ناهمگون و نهان و آشکار، تنها به حواسّ پنجگانه با دیدن چشم، شنیدن گوش، بوییدن بینی، چشیدن دهان و لمس دست و پا شناخته میشوند.

سپس برای انکار خدا، منطق خود را بر پایهای که خود ایجاد کرده بود، گذاشت و گفت: هیچ کدام از حواسم، بر خالقی که در دلم جایگزین شود، برخورد نکرده است.

سپس گفت: برای شناخت پروردگارت که توان و ربوبیتش را توصیف میکنی، به چه چیز استدلال میکنی، در حالی که دل، همۀ چیزها را با دلالتهای پنجگانهای میشناسد که برای تو شرح دادم؟

گفتم: "به خِرَدی که در دلم است و دلیلی که به آن برای شناخت خدا استدلال میکنم".

گفت: آنچه میگویی، در کجاست؟ تو میدانی که دل، جز از راه حواسّ پنجگانه، چیزی را نمیشناسد. آیا خدایت را با چشم دیدی یا صدایش را با گوش شنیدی یا به نسیمی او را بوییدی یا با دهان چشیدی یا با دست لمس کردی که این شناخت به دلت راه پیدا کرده است؟

گفتم: تو به خاطر این که پنداشتی چون با حواسّ پنجگانهات - که با آنها اشیا را میشناسی، - خدا را حس نکردهای، منکر شدی و او را نپذیرفتی و من به وجود او اقرار کردم. فکر میکنی غیر از این است که یکی از ما راستگو و دیگری دروغگوست؟".

گفت: نه.

گفتم: "به نظرت اگر سخن تو درست باشد [و خدایی نباشد]، من از آنچه تو را از عذاب الهی میترسانم، ترسی نخواهم داشت؟".

گفت: نه.

گفتم: "به نظرت اگر واقعیت آن گونه باشد که من میگویم و من درست گفته باشم، در آنچه در آن از مکافات خالق پرهیز دارم، به چیزی استوار چنگ زدهام و تو در انکار و نپذیرفتنت در هلاک واقع شدهای؟".

گفت: چرا.

گفتم: "کدام یک از ما دو نفر، دوراندیشتر و نزدیکتر به رستگاری هستیم؟"

گفت: تو؛ ولی در بارۀ عقیدهات فقط ادّعا داری و در شبهه هستی؛ ولی من بر یقین و اطمینان هستم؛ چون من میبینم که حواسّ پنجگانهام درکش نمیکنند و آنچه را که حواسّ من درک نمیکنند، به نظر من موجود نیست.

گفتم: "چون حواسّ تو از درک خدا ناتوان هستند، منکر او میشوی و من چون حواسم از درک خدای متعال ناتوان هستند، او را قبول دارم".

گفت: این چگونه ممکن است؟

گفتم: "هر چیزی که در آن نشانی از ترکیب باشد، جسم است و هر چیزی که دیده ببیند، رنگ است و آنچه را دیدهها درک کنند و حواس به آن دسترس پیدا کند، او غیر از خدای سبحان است؛ چون او همانند مخلوق نمیگردد و این مخلوقات با تغییر و زوال، دگرگون میشوند و هر چیزی که به تغییر و نابودی شبیه باشد، مانند آن است؛ و مخلوق، همچون خالق نیست و پدیده، همچون پدید آورنده نیست...".

گفت: این سخنی است؛ امّا من آنچه را که حواسم درک نکنند و آن را به دلم انتقال ندهند، منکر هستم.

وقتی به این کلام تکیه کرد و این حجّت راپذیرفت، گفتم: "اگر جز تکیه بر نادانی را نمیپذیری و مانع آگاهی را دلیل قرار میدهی، در حوزهای گام نهادهای که آن را عیب میگیری و چیزی را قبول کردهای که دوست نداری؛ چون گفتی: من ادّعایی برای خود برگزیدهام که هر چیزی را که با حواسم درک نکنم، از نظر من وجود ندارد".

گفت: چگونه چنین است؟

گفتم: "چون تو منکر ادّعایی شدهای که در آن غوطهور گشتهای و ادّعای چیزی کردی که خبری از آن نداری و از آن آگاه نیستی. پس چگونه بر خویش روا داشتی که خدا را انکار کنی و اَخبار نبوّت و حجّتهای روشن را کنار گذاشتی و مرا سرزنش کردی؟ به من بگو: آیا همه جاها را گشتهای و به پایان هر جهت رسیدهای؟".

گفت: نه.

گفتم: "به آسمانی که میبینی، صعود کردهای؟ آیا به زمینِ زیر پایت فرو رفته، در مناطق آن گشتهای؟ آیا در دل دریاها فرو رفتهای و جوّی که در بالا و پایین آسمان تا زمین و زیر زمین گسترده است، شکافتهای و همۀ این جاها را از مدبّری حکیم و دانا و آگاه، خالی یافتهای؟".

گفت: نه.

گفتم: "از کجا میدانی؟ شاید آنچه را که دلت انکار میکند، در بعضی از آن قسمتهایی که با حواست درک نکردهای و از آنها آگاهی نداری، وجود داشته باشد".

گفت: نمیدانم. شاید در بعضی جاها که گفتی، مدبّری باشد. نمیدانم. شاید هم در هیچ جا از آن جاها که گفتی، چیزی نباشد.

گفتم: "وقتی از مرز انکار به جایگاه تردید منتقل شدی، امیدوارم به مرحلۀ شناخت هم منتقل شوی".

گفت: از پرسش تو در بارۀ جاهایی که بِدان آگاهی ندارم، تردید در من ایجاد شد؛ ولی یقین به آنچه حواسم درک نمیکند، چگونه در من به وجود میآید؟

گفتم: "از سوی همین هَلیله".

گفت: در این صورت، حجّت به نفع تو تمام خواهد شد؛ چون هلیله از آداب پزشکی است و من به آگاهی از آن، یقین دارم.

گفتم: "من تصمیم گرفتهام از ناحیۀ آن وارد بحث شوم؛ چون نزدیکترینِ چیزها به توست و اگر چیز دیگری به تو نزدیکتر از آن بود، از سوی آن، وارد بحث میشدم؛ چون در هر چیزی، اثری از ساختن و حکمت است و شاهدی است که بر ساختنی دلالت میکند که گواه بر کسی است که آن را از هیچ ساخته و آن را از میان میبَرَد تا چیزی باقی نماند".

گفتم: "بمن خبر بده آیا این هَلیله را میبینی؟".

گفت: آری.

گفتم: "آنچه را در درون آن مخفی است، میبینی؟".

گفت: نه.

گفتم: "گواهی میدهی که دارای هسته است؛ ولی تو نمیبینی؟".

گفت: چیزی به من نمیفهماند. شاید چیزی در آن نباشد.

گفتم: "آیا میاندیشی که در پسِ پوست این هلیله، گوشت یا چیز رنگداری مخفی باشد؟".

گفت: نمیدانم. شاید پس از پوست، غیر از چیز رنگدار یا دارای گوشت باشد.

گفتم: "آیا قبول داری که هلیله در زمینی سبز شده است؟".

گفت: آن زمین و این هلیله چیزهایی هستند که دیدهام.

گفتم: "آیا با وجود این هلیله، گواهی نمیدهی نظیر آن هم وجود داشته باشد که اکنون ناپیداست؟".

گفت: نمیدانم. شاید در دنیا غیر از همین هلیله نباشد.

وقتی به نادانی چنگ زد، گفتم: "به من بگو: آیا باور داری که این هلیله از درختی به وجود آمده، یا میگویی همین طوری پیدا شده است؟".

گفت: نه! از درختی خارج شده است.

گفتم: "آیا حواسّ پنجگانهات آن درختان پنهان از تو را درک کردهاند؟".

گفت: نه.

گفتم: "جز این نمیبینم که به وجود درختی که حواست آن را درک نکرده، اقرار کردی".

گفت: آری؛ ولی میگویم: هلیله و درخت و اشیای گوناگون دیگر، چیزهایی هستند که همواره درک میشوند. آیا در این مورد، چیزی داری که حرفم را رد کنی؟

گفتم: "آری! به من بگو: آیا پیش از آن که این هلیله در آن درخت باشد، درخت هلیله را دیده و تجربه کردهای؟".

گفت: آری.

گفتم: "آیا این هلیله را هم دیده بودی؟".

گفت: نه.

گفتم: "آیا قبول داری که تو درخت را در زمانی که هلیله در آن نبود، دیدهای و آن گاه، دوباره به طرف آن باز گشتی و در آن، هلیله یافتی و قبول داری که در آن، چیزی پدید آمده که پیشتر نبوده است؟".

گفت: این را نمیتوانم منکر باشم؛ ولی میگویم که هلیله در درون درخت، پراکنده بود.

گفتم: "به من بگو: آیا آن هلیله را که درخت این هلیله، قبل از غرس از آن سبز شده بود، دیدهای؟".

گفت: آری.

گفتم: "آیا عقل تو باور میکند این درختی که ساقه، ریشه، شاخه و پوست آن وهمۀ میوههایی که به وجود میآیند و برگهایی که از آن میافتند و به هزار هزار پیمانه میرسد، همهاش در همان هلیله موجود باشد؟".

گفت: این را نه عقل باور میکند و نه دل میپذیرد.

گفتم: "قبول داری که آنها در درخت به وجود میآیند؟".

گفت: آری؛ ولی نمیدانم که آنها ساخته شدهاند. آیا میتوانی آن را برای من بیان کنی؟

گفتم: "آری؛ ولی فکر میکنی اگر تدبیر را در آن نشان دهم، قبول خواهی کرد که تدبیر کنندهای دارد و اگر شکلگیری آن را بنمایانم، اقرار خواهی کرد که شکل دهندهای دارد؟".

گفت: چارهای در آن نیست.

گفتم: "آیا نمیدانی که این هلیله، گوشتی بر یک استخوان است که در لای پوستهای متّصل بر شاخهای قرار دارد که به پایهای وصل است که آن هم بر ساقهای قرار دارد که از زیر، به وسیلۀ ریشههایی بر اجرامی که به هم متّصل هستند، تقویت میشود؟".

گفت: آری.

گفتم: "آیا نمیدانی که این هلیله، به اندازه و حساب شده، شکل یافته و با بر هم آمدن چیزی بر چیزی و با ترکیب و تفصیل، بر هم تنیده شده است؛ لایهای بر لایهای، جسمی بر جسمی و رنگی بر رنگی، سفیدی در زردی، نرمی بر سفتی، در سرشتهای گوناگون، با روشهای مختلف و اجزایی همانس با پوستهای که بِدان آب میخورد و رگهایی که در آنها آب جریان مییابد و برگهایی که آنها را میپوشاند و مانع از سوختن با خورشید میگردد و پیشگیری از نابودی به وسیلۀ سرما میکند و مانع از خشکی توسّط باد میگردد؟".

گفت: اگر برگها بر آن پیچیده بود، بهتر نبود؟

گفتم: "خداوند، بهترین تقدیرگر است. اگر آن گونه بود که تو میگویی، بادی به آن نمیرسید تا تازهاش گرداند، و سرمایی نمیدید تا سفت گردد و در این صورت، گندیده میشد و اگر گرمای خورشید بِدان نمیرسید، رشد نمیکرد؛ ولی گاهی خورشید، گاهی باد و گاهی سرما [بِدان میخورند]. خداوند با قدرت ظریف خود، آن را تنظیم کرده و با حکمتی گیرا تدبیرش نموده است".

گفت: بحث از تصویرپردازی برای من کافی است. تدبیری را که میپنداری آن را مشاهده میکنی، برای من بیان کن.

گفتم: "آیا هلیله را پیش از آن که درست شود، در نطفهاش که آبی بدون هسته و گوشت و پوست و رنگ و طعم و سفتی است دیدهای؟".

گفت: آری.

گفتم: "به نظرت که اگر خالق به آن آبِ ضعیف که در کوچکی و ناتوانی مثل خَردَل است، توجّه نمیکرد و با توان خود، نیرومندش نمیساخت و به حکمتش آن را شکل نمیداد و به قدرتش آن را نظم نمیبخشید، آیا آن آب، بدون ترکیب با جسم و نطفه و تفصیل، افزوده میشد؟ و اگر افزوده میشد، تنها آبی متراکم و بدون شکل و تدبیر، با افزایش اجزا و بدون ترکیب میشد".

گفت: شکلگیری درخت هلیله، فراهم آمدن خلقتش، بارداری، افزایش اجزا و چگونگی بر هم آمدنش را با بهترین بیان به من نشان دادی و روشنترین نشان بر شناخت پدید آوردندهاش را آوردی و من میپذیرم که اشیا ساخته شده هستند؛ ولی نمیدانم؛ شاید هلیله و دیگر چیزها خودشان خودشان را ساخته باشند؟

گفتم: "آیا قبول نداری که خالق اشیا و هلیله، حکیم و دانایی است که آن را در قدرت تدبیرش مشاهده کردی؟".

گفت: آری.

گفتم: "آیا آن که چنین است، میتواند پدیده باشد؟".

گفت: نه.

گفتم: "آیا هلیله را در زمانی که پدید آمد، پس از آن که نبود و آن گاه که از میان میرود، به گونهای که گویی اصلاً نبوده، ندیدهای؟".

گفت: آری؛ دیدهام. من پذیرفتم که هلیله پدید آمده است؛ ولی نپذیرفتم که خالق، حادثی نیست که خود را نیافریند.

گفتم: "آیا قبول نکردی که خالق حکیم، پدیده نیست و پنداشتی که هلیله، حادث است؟ تو اقرار کردی که هلیله ساخته شده است و خداوند عزّ و جلّ سازندۀ آن است و اگر برگشتی که بگویی هلیله، خودش خودش را ساخته و آفرینش خودش را تدبیر کرده است، به اقرار آنچه منکر بودی، چیزی نیفزودهای و صانع مدبّری را با اوصاف درستش توصیف کردهای؛ امّا چون نمیشناسیاش، آن را به غیر نام خودش نامگذاری کردهای".

گفت: چه طور؟

گفتم: "چون به وجود حکیمِ لطیف و مدبّر، اقرار کردی و هنگامی که پرسیدم او کیست، گفتی: هلیله، تو به خداوند سبحان، اقرار کردی؛ ولی او را به غیرِ نام خودش نامگذاری کردی و اگر خردورزی کنی و بیندیشی، خواهی فهمید که هلیله، ناتوانتر از آن است که خودش را بیافریند و بیچارهتر از آن است که خودش را سر و سامان دهد".

گفت: آیا بیش از این هم میدانی؟

گفتم: "آری. به من بگو: این هلیله که میپنداری خودش را ساخته و کارهایش را سامان داده، چرا خودش را کوچک، کمتوان و کمارزش ساخته است؟ چرا از این که شکسته شود، آبِ آن گرفته شود و خورده شود، جلوگیری نکرده است؟ چگونه خود را دور ریختنی، خوردنیِ تلخ، بدمنظر، بدون جلوه و آب، آفریده است؟".

گفت: چون جز به همین شکل که خود را آفریده، توانا نبوده و یا آن که جز به همین شکل که خواسته، نیافریده است.

گفتم: "اگر جز بر کِش دادن باطل نمیپردازی، به من بگو کِی به آفرینش خود و ساماندهی به خلقتش پرداخته است؟ قبل از آن که باشد، یا پس از آن که بود؟ اگر میپنداری هلیله خودش را بعد از بودنش آفریده که این، از روشنترین محالهاست. چگونه موجود و ساخته شده بوده و آن گاه خود را بار دیگر ساخته است؟ لازمۀ سخن تو این است که دو بار ساخته شده باشد، و اگر بگویی پیش از آن که باشد، خودش را آفریده و خلقتش را سامان داده است، این از روشنترین باطلها و آشکارترین دروغهاست؛ چون پیش از بودن، چیزی نبود. چگونه نیستی، هستی میآفریند؟ چه طور بر من که میگویم چیزی، ناچیزی را آفریده، خُرده میگیری؛ ولی بر خود که میگویی: ناچیزی ناچیزی را آفریده، خُرده نمیگیری؟ ببین کدام یک از دو سخن به حق سزاوارتر است؟".

گفت: سخن تو.

گفتم: "پس چه چیزی مانع از پذیرفتن تو شده است؟".

گفت: پذیرفتم و درستی و حقّانیت این سخن که چیزهای گوناگون و هلیله، خود را نیافریده و آفرینش خود را سامان ندادهاند، برایم آشکار گشت؛ ولی این اندیشه برایم پیدا شد که درخت، سازندۀ هلیله است؛ چون هلیله از آن بیرون آمده است.

گفتم: "چه کسی درخت را آفریده است؟".

گفت: هلیلۀ دیگری.

گفتم: "برای سخن خود، پایانی در نظر بگیر که به آن برسی. یا باید بگویی خداوند متعال است تا از تو پذیرفته شود، یا باید بگویی هلیله، که در این صورت، از تو سؤال خواهم کرد".

گفت: بپرس.

گفتم: "به من بگو، مگر نه این است که درخت، بعد از نابودی و متلاشی شدنِ هلیله سبز میشود؟".

گفت: نه.

گفتم: "پس از نابودی هلیله، درخت، یکصد سال میماند. چه کسی آن را نگه میدارد، بر آن میافزاید، خلقتش را سامان میدهد، آن را میپروراند و برگ آن را میرویاند؟ چاره نداری جز این که بگویی آن که او را آفریده است؛ چون اگر بگویی: هلیلهای که پیش از نابودی و متلاشی شدن و خاک گشتن زنده بود و درخت را در زمانی که مرده بود، پرورش داده است، سخنی پر اختلاف گفتهای".

گفت: این را نمیگویم.

گفتم: "آیا اقرار میکنی که خداوند، آفریدهها را آفریده، یا هنوز در درونت چیزی باقی مانده است؟".

گفت: در این باره، در مرز توقّف، قرار دارم. نمیتوانم راهی پیدا کنم که مسئله را برایم جا بیندازد.

گفتم: "اگر جز بر ندانستن تکیه نمیکنی و میپنداری که چیزها جز از راه حواس فهمیده نمیشوند، تو را باخبر خواهم ساخت که حواس، راهنمای اشیا نیستند و هیچ آگاهیای در آنها جز به وسیلۀ دل نیست. دل، راهنما و معرّف اشیا به حواسّی هستند که ادّعا میکنی قلب، جز به وسیلۀ آن حواس، چیزی را نمیشناسد".

پس گفت: اگر در این باره سخن بگویی، جز با بیان و حجّت و برهان، از عهدۀ بحث بیرون نیایی که از تو نخواهم پذیرفت.

گفتم: "اوّلین چیزی که با آن شروع میکنم، این است که: بدان! چه بسا همۀ حواس یا پارهای از آنها از میان میروند و دل، اشیایی را که در آنها ضرر یا نفع آشکار یا نهان است، سامان میدهد، بِدان امر یا نهی میکند، در آن مورد، دستورش را به اجرا میگذارد و داوریاش نیز درست است".

گفت: در این خصوص، به گونهای سخن میگویی که شبیه همان دلیل است. دوست دارم موضوع را به شکل دیگری روشن کنی.

گفتم: "آیا نمیدانی که دل پس از نابودی حواس، باقی میماند؟".

گفت: آری؛ ولی بدون رهیابی به اشیایی که حواس بر آنها راهنمایی میکردند.

گفتم: "آیا نمیدانی که کودک را مادرش همچون تکّۀ گوشتی به دنیا میآورد که حواسش بر چیزی که بشنود، راهنمایی نمیکند. نه میبیند، نه میچشد، نه لمس میکند و نه میبوید؟".

گفت: آری.

گفتم: "کدامین حس، وی را در هنگام گرسنگی به جستجوی شیر، راهنمایی میکند و به خنده پس از گریه در هنگام سیر شدن از شیر، هدایت مینماید؟ کدام حواس، پرندگان درنده و پرندگان دانهخوار را راهنمایی میکند که پیش بچههایش گوشت و دانه بیفکند؟ و گوشتخوار آن، به سوی گوشت و دانهخوار آن، به طرف دانه کشانده شود؟

از بچه پرندگان دریا به من بگو. آیا نمیدانی که بچۀ پرندۀ آبی، وقتی در آب افکنده شود، شنا میکند و اگر جوجۀ پرندۀ خشکی در آب افکنده شود، غرق میشود، و حال آن که حواسّ هر دو، یکی است؟ چگونه جوجۀ پرندۀ آبی از حواسّ خود بهره میگیرد تا شنا کند؛ ولی جوجۀ پرندۀ خشکی از حواسش بهره نمیگیرد؟

به من بگو: چرا موری کوچک که هیچ گاه آب را ندیده، وقتی در آب افکنده شود، شنا میکند؛ ولی انسان پنجاه سالهای که از قویترین و عاقلترینِ مردان است، اگر آموزش شنا نبیند، غرق میشود؟ اگر همۀ این چیزها با حواس درک میشوند، چرا خِرَد، هوش، تجربه و آگاهیاش به چیزها، با داشتن حواس و درستی آنها که میتوانند او را همچون آن مور کوچک راهنمایی کنند، هدایت نمیکنند؟ آیا سزاوار نیست بدانی دلی که معدن خِرَد است، در کودکی که شرح دادم و غیر او از آنچه در بارۀ حیوانات شنیدی، کودک را برای جُستن شیر، پرندۀ دانهخوار را برای خوردن دانه، و گوشتخوار را برای خوردن گوشت، تحریک میکند؟".

گفت: دل را بدون حواس، دانا به چیزی نیافتم...

[گفتم:] "آیا در خواب دیدهای که میخوری و میآشامی، به گونهای که لذّت آن را به دل، درک میکنی؟".

گفت: آری.

گفتم: "آیا دیدهای که در خواب میخندی، گریه میکنی و در شهرهایی که ندیدهای یا دیدهای، میگردی، به گونهای که نشانههای آنچه را دیدهای، میدانی؟".

گفت: آری؛ بیشمار.

گفتم: "آیا کسی از اقوامت را مانند برادر، پدر، یا خویشانت که پیشتر مرده باشند، در خواب دیدهای، به گونهای که وی را همچون پیش از مرگش شناخته باشی؟".

گفت: بسیار زیاد.

گفتم: "به من بگو در خواب، کدام حواست این چیزها را درک کرده و دلت را بر دیدن مردگان و سخن گفتن با آنان و خوردن غذاهایشان و یا باز گشتن در شهرها، خندیدن، گریستن و غیر آن، راهنمایی کرده است؟".

گفت: نمیتوانم بگویم کدام یک از حواسم آن را یا بخشی از آن را درک کرده است. چگونه درک کنند، در حالی که مثل مرده هستند، نه میشنوند و نه میبینند!

گفتم: "بگو ببینم، آیا وقتی بیدار میشوی، آنچه را که در خواب دیدهای، یاد نداری؟ آن را حفظ نمیکنی و پس از بیداری برای برادرانت نقل نمیکنی، به گونهای که حتّی یک حرفش را هم فراموش نکردهای؟".

گفت: همان گونه است که میگویی. چه بسا چیزی را در خواب میبینم. چندی نمیگذرد که همان را طبق آنچه در خواب دیدهام، در بیداری میبینم.

گفتم: "به من بگو کدام حواست این آگاهی را در دلت نهاده که پس از بیداری، آن را به یاد میآوری؟".

گفت: در این کار، حواس، نقشی ندارند.

گفتم: "آیا سزاوار نیست بدانی که در اینجا که حواس از کار افتاده، آنچه آن اشیا را در خوابت میبیند و نگه میدارد، دلت است که خداوند، خِرَد را برای استدلال بر بندگانش در آن قرار داده است؟".

گفت: آنچه در خواب میبینم، چیزی نیست. مثل سراب میماند که شخص آن را میبیند و به آن نگاه میکند وتردیدی ندارد که آب است؛ ولی وقتی به محل رسید، چیزی نمییابد. آنچه در خواب میبینم، مثل همین سراب است.

گفتم: "چه طور خوابت را که در آن، غذای شیرین و ترش میخوری و شادی و غم میبینی، تشبیه به سراب میکنی؟".

گفت: چون وقتی به محلّ سراب رسیدی، هیچ میشود. همچنین آنچه در خواب میبینم، وقتی بیدار شوم، چنین میشود.

گفتم: "اگر در خواب، موضوعی را ببینی که از آن لذّت ببری و قلبت برای آن بتپد، آیا نمیدانی که آن موضوع، همان گونه است که برایت بیان شده است؟".

گفت: چرا.

گفتم: "به من بگو آیا تا کنون محتلم شدهای که شهوتت را در خواب با زنی که میشناسی یا نمیشناسی، برآورده کنی؟".

گفت: آری؛ بیشمار.

گفتم: "آیا به همان مقدار که در بیداری احساس لذّت کردهای، در خواب احساس نکردهای و آن گاه که بیدار شدهای، شهوت از تو فرو افتاده و به مقداری که در حالت بیداری آبِ مردی خارج میشد، خارج شده است؟ این موضوع، دلیل تو را در این که خواب مثل سراب است، از میان میبرد".

گفت: محتلم شونده، در خواب، چیزی نمیبیند، جز آنچه حواسش در بیداری بِدان راهنمایی میکنند.

گفتم: "جز بر تقویت گفتۀ من، چیزی نیفزودی. میپنداری که دل، چیزها را پس از رفتن و مرگِ حواس درک میکند و میشناسد؛ ولی چگونه انکار میکنی که دل، هنگام بیداری و همراه داشتن حواس نمیشناسد؟...".

گفت: میپنداشتم که از این پرسش رهایی پیدا نمیکنی؛ ولی چیزهایی گفتی که نمیتوانم رد کنم.

گفتم: "من در همین مجلس، درستی آنچه را که به تو خبر دادم و آنچه را که در خواب میبینی، خبر میدهم".

گفت: بگو؛ چون من در این مسئله حیران شدهام.

گفتم: "آیا در دل خود بر تجارتی، صنعتی، ساختمانسازی یا سامانبخشی چیزی اندیشیدهای و هنگامی که در گمان خود، چارچوب آن را استوار ساختی، به آن اقدام کردهای؟".

گفت: آری.

گفتم: "آیا در این اندیشه، قلب تو حواست را سهیم ساخته است؟".

گفت: نه.

گفتم: "آیا نمیدانی آنچه قلبت به تو خبر میدهد، حق است؟".

گفت: یقین، همان است».

138. الاحتجاج - و مِن سُؤالِ الزِّنديقِ[۴۴۹] الَّذي سَأَلَ أبا عَبدِاللهِ علیه السلام عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ -: قالَ: كَيفَ يَعبُدُ اللهَ الخَلقُ و لَم يَرَوهُ؟

قالَ: رَأَتهُ القُلوبُ بِنورِ الإِيمانِ، و أثبَتَتهُ العُقولُ بِيَقَظَتِها إثباتَ العِيانِ، و أبصَرَتهُ الَابصارُ بِما رَأَتهُ مِن حُسنِ التَّركيبِ و إحكامِ التَّأليفِ، ثُمَّ الرُّسُلُ و آياتُها وَ الكُتُبُ و مُحكَماتُها، وَ اقتَصَرَتِ العُلَماءُ عَلیٰ ما رَأَت مِن عَظَمَتِهِ دونَ رُؤيَتِهِ.

قالَ: أ لَيسَ هُوَ قادِرٌ أن يَظهَرَ لَهُم حَتّیٰ يَرَوهُ فَيَعرِفوهُ، فَيُعبَدَ عَلیٰ يَقينٍ؟

قالَ: لَيسَ لِلمُحالِ جَوابٌ.

قالَ: فَمِن أينَ أثبَتَّ أنبِياءَ و رُسَلاً؟

قالَ علیه السلام: إنَّا لَمّا أثبَتنا أنَّ لَنا خالِقاً صانِعاً مُتَعالِياً عَنّا و عَن جَميعِ ما خَلَقَ، و كانَ ذٰلِكَ الصّانِعُ حَكيماً، لَم يَجُز أن يُشاهِدَهُ خَلقُهُ، و لا أن يُلامِسوهُ، و لا أن يُباشِرَهُم و يُباشِروهُ، و يُحاجَّهُم و يُحاجّوهُ، ثَبَتَ أنَّ لَهُ سُفَراءَ في خَلقِهِ و عِبادِهِ يَدُلّونَهُم عَلیٰ مَصالِحِهِم و مَنافِعِهِم، و ما بِهِ بَقاؤُهُم، و في تَركِهِ فَناؤُهُم، فَثَبَتَ الآمِرونُ وَ النّاهونَ عَنِ الحَكيمِ العَليمِ في خَلقِهِ، و ثَبَتَ عِندَ ذٰلِكَ أنَّ لَهُ مُعَبِّرينَ و هُمُ الأَنبِیاءُ و صَفوَتُهُ مِن خَلقِهِ، حُكَماءَ مُؤَدَّبينَ بِالحِكمَةِ، مَبعوثينَ عَنهُ، مُشارِكينَ لِلنّاسِ في أحوالِهِم عَلیٰ مُشارَكَتِهِم لَهُم فِي الخَلقِ وَ التَّركيبِ، مُؤَيَّدينَ مِن عِندِ الحَكيمِ العَليمِ بِالحِكمَةِ وَ الدَّلائِلِ وَ البَراهينِ وَ الشَّواهِدِ؛ مِن إحياءِ المَوتیٰ، وإبراءِ الَاكمَهِ وَ الَابرَصِ، فَلا تَخلُو الاَرضُ مِن حُجَّةٍ يَكونُ مَعَهُ عِلمٌ يَدُلُّ عَلیٰ صِدقِ مَقالِ الرَّسولِ و وُجوبِ عَدالَتِهِ.

ثُمَّ قالَ علیه السلام بَعدَ ذٰلِكَ: نَحنُ نَزعُمُ أنَّ الاَرضَ لا تَخلو مِن حُجَّةٍ، و لا تَكونُ الحُجَّةُ إلّا مِن عَقِبِ الأَنبِیاءِ، و ما بَعَثَ اللهُ نَبِيّاً قَطُّ مِن غَيرِ نَسلِ الأَنبِیاءِ، و ذٰلِكَ أنَّ اللهَ شَرَعَ لِبَني آدَمَ طَريقاً مُنيراً، و أخرَجَ مِن آدَمَ نَسلاً طاهِراً طَيِّباً، أخرَجَ مِنهُ الأَنبِیاءَ وَ الرُّسُلَ، هُم صَفوَةُ اللهِ، و خُلَّصُ الجَوهَرِ، طُهِّروا فِي الأَصلابِ، و حُفِظوا فِي الاَرحامِ، لَم يُصِبهُم سِفاحُ الجاهِلِيَّةِ و لا شابَ أنسابَهُم؛ لِأَنَّ اللهَ عزّ و جلّ جَعَلَهُم في مَوضِعٍ لا يَكونُ أعلیٰ دَرَجَةً و شَرَفاً مِنهُ. فَمَن كانَ خازِنَ عِلمِ اللهِ، و أمينَ غَيبِهِ و مُستَودَعَ سِرِّهِ، و حُجَّتَهُ عَلیٰ خَلقِهِ، و تَرجُمانَهُ و لِسانَهُ؛ لا يَكونُ إلّا بِهٰذِهِ الصِّفَةِ، فَالحُجَّةُ لا تَكونُ إلّا مِن نَسلِهِم، يَقومُ مَقامَ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله فِي الخَلقِ بِالعِلمِ الَّذي عِندَهُ و وَرِثَهُ عَنِ الرَّسولِ، إن جَحَدَهُ النّاسُ سَكَتَ، و كانَ بَقاءُ ما عَلَيهِ النّاسُ قَليلاً مِمّا في أيديهِم مِن عِلمِ الرَّسولِ عَلَى اختِلافٍ مِنهُم فيهِ، قَد أقاموا بَينَهُمُ الرَّأيَ وَ القِياسَ، وإنَّهُم إن أقَرّوا بِهِ و أطاعوهُ و أخَذوا عَنهُ ظَهَرَ العَدلُ، و ذَهَبَ الاِختِلافُ وَ التَّشاجُرُ، وَ استَوَى الأَمرُ، و أبانَ الدّينَ، و غَلَبَ عَلَى الشَّكِّ اليَقينُ. و لا يَكادُ أن يُقِرَّ النّاسُ بِهِ، و لا يُطيعوا لَهُ أو يَحفَظوا لَهُ بَعدَ فَقدِ الرَّسولِ، و ما مَضیٰ رَسولٌ و لا نَبِيٌّ قَطُّ إلّا و قَد تَختَلِفُ اُمَّتُهُ مِن بَعدِهِ، و إنَّما كانَ عِلَّةُ اختِلافِهِم خِلافَهُم عَلَى الحُجَّةِ و تَركَهُم إيّاهُ.

قالَ: فَما يُصنَعُ بِالحُجَّةِ إذا كانَ بِهٰذِهِ الصِّفَةِ؟

قالَ: قَد يُقتَدیٰ بِهِ، و يَخرُجُ عَنهُ الشَّيءُ بَعدَ الشَّيءِ مِمّا فیهِ[۴۵۰] مَنفَعَةُ الخَلقِ و صَلاحُهُم، فَإِن أحدَثوا في دينِ اللهِ شَيئاً أعلَمَهُم، و إن زادوا فيهِ أخبَرَهُم، و إن نَقَصوا مِنهُ شَيئاً أفادَهُم.

ثُمَّ قالَ الزِّنديقُ: مِن أيِّ شَيءٍ خَلَقَ اللهُ الأَشیاءَ؟

قالَ علیه السلام: مِن لا شَيءٍ.

فَقالَ: كَيفَ يَجيءُ مِن لا شَيءٍ شَيءٌ؟

قالَ علیه السلام: إنَّ الأَشیاءَ لا تَخلو أن تَكونَ خُلِقَت مِن شَيءٍ أو مِن غَيرِ شَيءٍ: فَإِن كانَت خُلِقَت مِن شَيءٍ كانَ مَعَهُ، فَإِنَّ ذٰلِكَ الشَّيءَ قَديمٌ، وَ القَديمُ لا يَكونُ حَديثاً و لا يَفنیٰ و لا يَتَغَيَّرُ، و لا يَخلو ذٰلِكَ الشَّيءُ مِن أن يَكونَ جَوهَراً واحِداً و لَوناً واحِداً، فَمِن أينَ جاءَت هٰذِهِ الاَلوانُ المُختَلِفَةُ، وَ الجَواهِرُ الكَثيرَةُ المَوجودَةُ في هٰذَا العالَمِ مِن ضُروبٍ شَتّیٰ؟ و مِن أينَ جاءَ المَوتُ إن كانَ الشَّيءُ الَّذي اُنشِئَت مِنهُ الأَشیاءُ حَيّاً؟ و مِن أينَ جاءَتِ الحَياةُ إن كانَ ذٰلِكَ الشَّيءُ مَيِّتاً؟ و لا يَجوزُ أن يَكونَ مِن حَيٍّ ومَيِّتٍ قَديمَينِ لَم يَزالا؛ لِأَنَّ الحَيَّ لا يَجيءُ مِنهُ مَيِّتٌ و هُوَ لَم يَزَل حَيّاً، و لا يَجوزُ أيضاً أن يَكونَ المَيِّتُ قَديماً لَم يَزَل بِما هُوَ بِهِ مِنَ المَوتِ؛ لِأَنَّ المَيِّتَ لا قُدرَةَ لَهُ و لا بَقاءَ.…

قالَ: فَلَم يَزَل صانِعُ العالَمِ عالِماً بِالَاحداثِ الَّتي أحدَثَها قَبلَ أن يُحدِثَها؟

قالَ: فَلَم يَزَل يَعلَمُ فَخَلَقَ ما عَلِمَ.

قالَ: أمُختَلِفٌ هُوَ أم مُؤتَلِفٌ؟

قالَ: لا يَليقُ بِهِ الاِختِلافُ و لَا الاِيتِلافُ، إنَّما يَختَلِفُ المُتَجَزِّي، و يَأتَلِفُ المُتَبَعِّضُ، فَلا يُقالُ لَهُ: مُؤتَلِفٌ و لا مُختَلِفٌ.

قالَ: فَكَيفَ هُوَ اللهُ الواحِدُ؟

قالَ: واحِدٌ في ذاتِهِ، فَلا واحِدَ كَواحِدٍ؛ لِأَنَّ ما سِواهُ مِنَ الواحِدِ مُتَجَزي، و هُوَ تَبارَكَ و تَعالیٰ واحِدٌ لا يَتَجَزّیٰ، و لا يَقَعُ عَلَيهِ العَدُّ.

قالَ: فَلَايِّ عِلَّةٍ خَلَقَ الخَلقَ و هُوَ غَيرُ مُحتاجٍ إلَيهِم، و لا مُضطَرٍّ إلیٰ خَلقِهِم، و لا يَليقُ بِهِ التَّعَبُّثُ بِنا؟

قالَ: خَلَقَهُم لِإظهارِ حِكمَتِهِ، وإنفاذِ عِلمِهِ، وإمضاءِ تَدبيرِهِ.

قالَ: و كَيفَ لا يَقتَصِرُ عَلیٰ هٰذِهِ الدّارِ فَيَجعَلُها دارَ ثَوابِهِ و مُحتَبَسَ عِقابِهِ؟

قالَ: إنَّ هٰذِهِ الدّارَ دارُ ابتِلاءٍ، و مَتجَرُ الثَّوابِ، و مُكتَسَبُ الرَّحمَةِ، مُلِئَت آفاتٍ، و طُبِّقَت شَهواتٍ؛ لِيَختَبِرَ فيها عَبيدَهُ بِالطّاعَةِ، فَلا يَكونُ دارُ عَمَلٍ دارَ جَزاءٍ.

قالَ: أ فَمِن حِكمَتِهِ أن جَعَلَ لِنَفسِهِ عَدُوّاً، و قَد كانَ و لا عَدُوَّ لَهُ، فَخَلَقَ - كَما زَعَمتَ - إبليسَ، فَسَلَّطَهُ عَلیٰ عَبيدِهِ يَدعوهُم إلیٰ خِلافِ طاعَتِهِ، و يَأمُرُهُم بِمَعصِيَتِهِ، و جَعَلَ لَهُ مِنَ القُوَّةِ - كما زَعَمتَ - يَصِلُ بِلُطفِ الحيلَةِ إلیٰ قُلوبِهِم، فَيُوَسوِسُ إلَيهِم فَيُشَكِّكُهُم في رَبِّهِم، و يُلَبِّسُ عَلَيهِم دينَهُم، فَيُزيلُهُم عَن مَعرِفَتِهِ، حَتّیٰ أنكَرَ قَومٌ - لَمّا وَسوَسَ إلَيهِم - رُبوبِيَّتَهُ، و عَبَدوا سِواهُ، فَلِمَ سَلَّطَ عَدُوَّهُ عَلیٰ عَبيدِهِ، و جَعَلَ لَهُ السَّبيلَ إلیٰ إغوائِهِم؟ قالَ: إنَّ هٰذَا العَدُوَّ الَّذي ذَكَرتَ لا تَضُرُّهُ عَداوَتُهُ، و لا تَنفَعُهُ وَلايَتُهُ، و عَداوَتُهُ لا تَنقُصُ مِن مُلكِهِ شَيئا، و وَلايَتُهُ لا تَزيدُ فيهِ شَيئاً، وإنَّما يُتَّقَى العَدُوُّ إذا كانَ في قُوَّةٍ يَضُرُّ و يَنفَعُ، إن هَمَّ بِمُلكٍ أخَذَهُ، أو بِسُلطانٍ قَهَرَهُ، فَأَمَّا إبليسُ فَعَبدٌ خَلَقَهُ لِيَعبُدَهُ و يُوَحِّدَهُ، و قَد عَلِمَ حينَ خَلَقَهُ ما هُوَ و إلیٰ ما يَصيرُ إلَيهِ، فَلَم يَزَل يَعبُدُهُ مَعَ مَلائِكَتِهِ حَتَّى امتَحَنَهُ بِسُجودِ آدَمَ، فَامتَنَعَ مِن ذٰلِكَ حَسَداً و شَقاوَةً غَلَبَت عَلَيهِ فَلَعَنَهُ عِندَ ذٰلِكَ، و أخرَجَهُ عَن صُفوفِ المَلائِكَةِ، و أنزَلَهُ إلَى الأرضِ مَلعوناً مَدحوراً، فَصارَ عَدُوَّ آدَمَ و وُلدِهِ بِذٰلِكَ السَّبَبِ، و ما لَهُ مِنَ السَّلطَنَةِ عَلیٰ وُلدِهِ إلَا الوَسوَسَةَ وَ الدُّعاءَ إلیٰ غَيرِ السَّبيلِ، و قَد أقَرَّ مَعَ مَعصِيَتِهِ لِرَبِّهِ بِرُبوبِيَّتِهِ.

قالَ: أ فَيَصلُحُ السُّجودُ لِغَيرِ اللهِ؟

قالَ: لا.

قالَ: فَكَيفَ أمَرَ اللهُ المَلائِكَةَ بِالسُّجودِ لآدَمَ؟

فَقالَ: إنَّ مَن سَجَدَ بِأَمرِ اللهِ فَقَد سَجَدَ لِلهِ، فَكانَ سُجودُهُ لِلهِ إِذا كانَ عَن أمرِ اللّهتَعالیٰ... .

قالَ: فَأَخبِرني عَنِ السِّحرِ ما أصلُهُ؟ و كيف يَقدِرُ السّاحِرُ عَلیٰ ما يوصَفُ من عَجائِبِهِ، و ما يَفعَلُ؟

قالَ علیه السلام: إنَّ السِّحرَ عَلیٰ وُجوهٍ شَتّیٰ: وَجهٌ مِنها بِمَنزِلَةِ الطِّبِّ، كما أنَّ الاَطِبّاءَ وَ ضَعوا لِكُلِّ داءٍ دَواءً، فَكَذٰلِكَ عِلمُ السِّحرِ، اِحتالوا لِكُلِّ صِحَّةٍ آفَةً، و لِكُلِّ عافِيَةٍ عاهَةً، و لِكُلِّ مَعنىً حيلَةً. و نَوعٌ مِنهُ آخَرُ: خَطفَةٌ و سُرعَةٌ و مَخاريقُ و خِفَّةٌ. و نَوعٌ مِنهُ: ما يَأخُذُ أولياءُ الشَّياطينِ عَنهُم.

قالَ: فَمِن أينَ عَلِمَ الشَّياطينُ السِّحرَ؟

قالَ: مِن حَيثُ عَرَفَ الاَطِبّاءُ الطِّبَّ، بَعضُهُ تَجرِبَةٌ و بَعضُهُ عِلاجٌ.

قالَ: فَما تَقولُ فِي المَلَكين: هاروتَ و ماروتَ؟ و ما يَقولُ النّاسُ بِأَنَّهُما يُعَلِّمانِ النّاسَ السِّحرَ؟

قالَ: إنَّهُما مَوضِعُ ابتِلاءٍ و مَوقِفُ فِتنَةٍ، تَسبيحُهُما: اليَومَ لَو فَعَلَ الإِنسانُ كَذا و كَذا لَكانَ كَذا، و لَو يُعالِجُ بِكَذا و كَذا لَصارَ كَذا، أصنافُ السِّحرِ، فَيَتَعَلَّمونَ مِنهُما ما يَخرُجُ عَنهُما، فَيَقولانِ لَهُم: إنَّما نَحنُ فِتنَةٌ فَلا تَأخُذوا عَنّا ما يَضُرُّكُم و لا يَنفَعُكُم.

قالَ: أ فَيَقدِرُ السّاحِرُ أن يَجعَلَ الإِنسانَ بِسِحرِهِ في صُورَةِ الكَلبِ أوِ الحِمارِ أو غَيرِ ذٰلِكَ؟

قالَ: هُوَ أعجَزُ مِن ذٰلِكَ، و أضعَفُ مِن أن يُغَيِّرَ خَلقَ اللهِ، إنَّ مَن أبطَلَ ما رَكَّبَهُ اللهُ و صَوَّرَهُ و غَيَّرَهُ فَهُوَ شَريكُ اللهِ في خَلقِهِ، تَعالَى اللهُ عَن ذٰلِكَ عُلُوّاً كَبيراً. لَو قَدَرَ السّاحِرُ عَلیٰ ما وَصَفتَ لَدَفَعَ عَن نَفسِهِ الهَرَمَ وَ الآفَةَ وَ الأَمراضَ، و لَنَفَى البَياضَ عَن رَأسِهِ وَ الفَقرَ عَن ساحَتِهِ. وإنَّ مِن أكبَرِ السِّحرِ النَّميمَةَ؛ يُفَرَّقُ بِها بَينَ المُتَحابَّينِ، و يُجلَبُ العَداوَةُ عَلَى المُتصافِيَينِ، و يُسفَكُ بِهَا الدِّماءُ، و يُهدَمُ بِهَا الدّورُ، و يُكشَفُ بِهَا السُّتورُ، و النَّمّامُ أشَرُّ مَن وَطِئَ الاَرضَ بِقَدَمٍ. فَأَقرَبُ أقاويلِ السِّحرِ مِنَ الصَّوابِ أنَّهُ بِمَنزِلَةِ الطِّبِّ، إنَّ السّاحِرَ عالَجَ الرَّجُلَ فَامتَنَعَ مِن مُجامَعَةِ النِّساءِ، فَجاءَ الطَّبيبَ فَعالَجَهُ بِغَيرِ ذٰلِكَ العِلاجِ، فَاُبرِئَ.

قالَ: فَما بالُ وُلدِ آدَمَ فيهِم شَريفٌ و وَضيعٌ؟

قالَ: الشَّريفُ المُطيعُ، وَ الوَضيعُ العاصي.

قالَ: أ لَيسَ فيهِم فاضِلٌ و مَفضولٌ؟

قالَ: إنَّما يَتَفاضَلونَ بِالتَّقویٰ.

قالَ: فَتَقولُ إنَّ وُلدَ آدَمَ كُلَّهم سِواءٌ فِي الَاصلِ، لا يَتَفاضَلونَ إلّا بِالتَّقویٰ؟

قالَ: نَعَم، إنّي وَجَدتُ أصلَ الخَلقِ التُّرابَ، وَ الَابُ آدَمُ وَ الاُمُّ حَوّاءُ، خَلَقَهُم إلٰهٌ واحِدٌ و هُم عَبيدُهُ، إنَّ اللهَ عزّ و جلّ اختارَ مِن وُلدِ آدَمَ اُناساً طَهَّرَ ميلادَهُم، و طَيَّبَ أبدانَهُم، و حَفِظَهُم في أصلابِ الرِّجالِ و أرحامِ النِّساءِ، أخرَجَ مِنهُمُ الأَنبِیاءَ وَ الرُّسُلَ، فَهُم أزكیٰ فُروعِ آدَمَ، ما فَعَلَ ذٰلِكَ لأَمرٍ استَحَقّوهُ مِنَ اللهِ عزّ و جلّ و لٰكِن عَلِمَ اللهُ مِنهُم - حينَ ذَرَأَهُم - أنَّهُم يُطيعونَهُ و يَعبُدونَهُ و لا يُشرِكونَ بِهِ شَيئاً، فَهٰؤُلاءِ بِالطّاعَةِ نالوا مِن اللهِ الكَرامَةَ وَ المَنزِلَةَ الرَّفيعَةَ عِندَهُ، و هٰؤُلاءِ الَّذينَ لَهُمُ الشَّرَفُ وَ الفَضلُ و الحَسَبُ، و سائِرُ النّاسِ سَواءٌ، ألا مَنِ اتَّقَى اللهَ أكرَمَهُ، و مَن أطاعَهُ أحَبَّهُ، و مَن أحَبَّهُ لَم يُعَذِّبهُ بِالنّارِ.

قالَ: فَأَخبِرني عَنِ اللهِ عزّ و جلّ كَيفَ لَم يَخلُقِ الخَلقَ كُلَّهم مُطيعينَ مُوَحِّدينَ، و كانَ عَلیٰ ذٰلِكَ قادِراً؟

قالَ علیه السلام: لَو خَلَقَهُم مُطيعينَ لَم يَكُن لَهُم ثَوابٌ؛ لِأَنَّ الطّاعَةَ إذا ما كانتَ فِعلَهُم لَم تَكُن جَنَّةٌ و لا نارٌ، و لٰكِن خَلَقَ خَلقَهُ فَأَمَرَهُم بِطاعَتِهِ و نَهاهُم عَن مَعصِيَتِهِ، وَ احتَجَّ عَلَيهِم بِرُسُلِهِ، و قَطَعَ عُذرَهُم بِكُتُبِهِ؛ لِيَكونوا هُمُ الَّذينَ يُطيعونَ و يَعصونَ و يَستَوجِبونَ بِطاعَتِهِم لَهُ الثَّوابَ و بِمَعصِيَتِهِم إيّاهُ العِقابَ.

قالَ: فَالعَمَلُ الصّالِحُ مِنَ العَبدِ هُوَ فِعلُهُ، وَ العَمَلُ الشَرُّ مِنَ العَبدِ هُوَ فِعلُهُ.

قالَ: العَمَلُ الصّالِحُ مِنَ العَبدِ بِفِعلِهِ وَ اللهُ بِهِ أمَرَهُ، و العَمَلُ الشَّرُّ مِنَ العَبدِ بِفِعلِهِ وَ اللهُ عَنهُ نَهاهُ.

قالَ: ألَيسَ فَعَلَهُ بِالآلَةِ الَّتي رَكَّبَها فيهِ؟

قالَ: نَعَم، و لٰكِن بِالآلَةِ الَّتي عَمِلَ بِهَا الخَيرَ قَدَرَ عَلَى الشَّرِّ الَّذي نَهاهُ عَنهُ.

قالَ: فَإِلَى العَبدِ مِنَ الأَمرِ شَيءٌ؟

قالَ: ما نَهاهُ اللهُ عَن شَيءٍ إلّا و قَد عَلِمَ أنَّهُ يُطيقُ تَركَهُ، و لا أمَرَهُ بِشَيءٍ إلّا و قَد عَلِمَ أنَّهُ يَستَطيعُ فِعلَهُ؛ لِأَنَّهُ لَيسَ مِن صِفَتِهِ الجَورُ وَ العَبَثُ وَ الظُّلمُ و تَكليفُ العِبادِ ما لا يُطيقونَ.

قالَ: فَمَن خَلَقَهُ اللهُ كافِراً أ يَستَطيعُ الإِيمانَ؟ و لَهُ عَلَيهِ بِتَركِهِ الإِيمانَ حُجَّةٌ؟

قالَ علیه السلام: إنَّ اللهَ خَلَقَ خَلقَهُ جَميعاً مُسلِمينَ، أمَرَهُم و نَهاهُم، وَ الكُفرُ اسمٌ يَلحَقُ الفاعِلَ حينَ يَفعَلُهُ العَبدُ، و لَم يَخلُقِ اللهُ العَبدَ حينَ خَلَقَهُ كافِراً، إنَّهُ إنَّما كَفَرَ مِن بَعدِ أن بَلَغَ وَقتاً لَزِمَتهُ الحُّجَةُ مِنَ اللهِ، فَعَرَضَ عَلَيهِ الحَقَّ فَجَحَدَهُ، فَبِإِنكارِهِ الحَقَّ صارَ كافِراً.

قالَ: أ فَيَجوزُ أن يُقَدِّرَ عَلَى العَبدِ الشَّرَّ، و يَأمُرَهُ بِالخَيرِ و هُوَ لا يَستَطيعُ الخَيرَ أن يَعمَلَهُ، و يُعَذِّبَهُ عَلَيهِ؟

قالَ: إنَّهُ لا يَليقُ بِعَدلِ اللهِ و رَأفَتِهِ أن يُقَدِّرَ عَلَى العَبدِ الشَّرَّ و يُريدَهُ مِنهُ، ثُمَّ يَأمُرَهُ بِما يَعلَمُ أنَّهُ لايَستَطيعُ أخذَهُ و الإِنزاعِ عَمّا لا يَقدِرُ عَلیٰ تَركِهِ، ثُمَّ يُعَذِّبَهُ عَلیٰ تَركِهِ أمرَهُ الَّذي عَلِمَ أنَّهُ لا يَستَطيعُ أخذَهُ.

قالَ: بِماذَا استَحَقَّ الَّذين أغناهُم و أوسَعَ عَلَيهِم مِن رِزقِهِ الغَناءَ وَ السَّعَةَ، و بِماذَا استَحَقَّ الفَقيرُ التَّقتيرَ وَ الضّيقَ؟

قالَ: اِختَبَرَ الَاغنِياءَ بِما أعطاهُم لِيَنظُرَ كَيفَ شُكرُهُم، وَ الفُقَراءَ بِما مَنَعَهُم لِيَنظُرَ كَيفَ صَبرُهُم.

ووَجهٌ آخَرُ: إنَّهُ عَجَّلَ لِقَومٍ في حَياتِهِم، و لِقَومٍ آخَرَ لِيَومِ حاجَتِهِم إلَيهِ.

ووَجهٌ آخَرُ: فَإِنَّهُ عَلِمَ احتِمالَ كُلِّ قَومٍ فَأَعطاهُم عَلیٰ قَدرِ احتِمالِهِم، و لَو كانَ الخَلقُ كُلُّهُم أغنِياءَ لَخَرِبَتِ الدُّنيا و فَسَدَ التَّدبيرُ، و صارَ أهلُها إلَى الفَناءِ، و لٰكِن جَعَلَ بَعضَهُم لِبَعضٍ عَوناً، و جَعَلَ أسبابَ أرزاقِهِم في ضُروبِ الأَعمالِ و أنواعِ الصِّناعاتِ، و ذٰلِكَ أدوَمُ فِي البَقاءِ و أصَحُّ فِي التَّدبيرِ، ثُمَّ اختَبَرَ الأَغنِياءَ بِالاِستِعطافِ عَلَى الفُقَراءِ، كُلُّ ذٰلِكَ لُطفٌ و رَحمَةٌ مِنَ الحَكيمِ الَّذي لايُعابُ تَدبيرُهُ.

قالَ: فَبِمَا استَحَقَّ الطِّفلُ الصَّغيرُ ما يُصيبُهُ مِنَ الأَوجاعِ وَ الأَمراضِ بِلا ذَنبٍ عَمِلَهُ و لا جُرمٍ سَلَفَ مِنهُ؟

قالَ: إنَّ المَرَضَ عَلیٰ وُجوهٍ شَتّیٰ: مَرَضُ بَلوىً و مَرَضُ عُقوبَةٍ، مَرَضٌ جُعِلَ عِلَّةً لِلفَناءِ، و أنتَ تَزعُمُ أنَّ ذٰلِكَ مِن أغذِيَةٍ رَدِيَّةٍ، و أشرِبَةٍ وَبِيَّةٍ، أو عِلَّةٍ كانَت بِاُمِّهِ، و تَزعُمُ أنَّ مَن أحسَنَ السِّياسَةَ لِبَدَنِهِ، و أجمَلَ النَّظَرَ في أحوالِ نَفسِهِ، و عَرَفَ الضّارَّ مِمّا يَأكُلُ مِنَ النّافِعِ لَم يَمرَض، و تَميلُ في قَولِكَ إلیٰ مَن يَزعُمُ أنَّهُ لا يَكونُ المَرَضُ وَ المَوتُ إلّا مِنَ المَطعَمِ وَ المَشرَبِ!

قَد ماتَ أرِسطاطاليسُ مُعَلِّمُ الَاطِبّاءِ، و أفلاطونُ رَئيسُ الحُكَماءِ، و جالينوس شاخَ و دَقَّ بَصَرُهُ و ما دَفَعَ المَوتَ حينَ نَزَلَ بِساحَتِهِ، و لَم يَألوا حِفظَ أنفُسِهِم وَ النَّظَرَ لِما يُوافِقُها.

كَم مِن مَريضٍ قَد زادَهُ المُعالِجُ سُقماً! و كَم مِن طَبيبٍ عالِمٍ و بَصيرٍ بِالَادواءِ و الَادوِيَةِ ماهرٍ ماتَ! و عاشَ الجاهِلُ بِالطِّبِّ بَعدَهُ زَماناً، فَلا ذاكَ نَفَعَهُ عِلمُهُ بِطِبِّهِ عِندَ انقِطاعِ مُدَّتِهِ و حُضورِ أجَلِهِ، و لا هٰذا ضَرَّهُ الجَهلُ بِالطِّبِّ مَعَ بَقاءِ المُدَّةِ و تَأَخُّرِ الَاجَلِ.…

قالَ: فَأَخبِرني عَنِ اللهِ عزّ و جلّ، أ لَهُ شَريكٌ في مُلكِهِ، أو مُضادٌّ لَهُ في تَدبيرِهِ؟

قالَ: لا.

قالَ: فَما هٰذَا الفَسادُ المَوجودُ في هٰذَا العالَمِ؛ مِن سِباعٍ ضارِيَةٍ، و هَوامَّ مَخوفَةٍ، و خَلقٍ كَثيرٍ مُشَوَّهَةٍ، و دودٍ و بَعوضٍ، و حَيّاتٍ و عَقارِبَ، و زَعَمتَ أنَّهُ لا يَخلُقُ شَيئاً إلّا لِعِلَّةٍ؛ لِأَنَّه لا يَعبَثُ؟!

قالَ: أ لَستَ تَزعُمُ أنَّ العَقارِبَ تَنفَعُ مِن وَجَعِ المَثانَةِ وَ الحَصاةِ، و لِمَن يَبولُ فِي الفِراشِ، و أنَّ أفضَلَ التِّرياقِ ما عولِجَ مِن لُحومِ الأَفاعي، فَإِنَّ لُحومَها إذا أكَلَهَا المَجذومُ بِشَبٍّ[۴۵۱] نَفَعَهُ، و تَزعُمُ أنَّ الدّودَ الَاحمَرَ الَّذي يُصابُ تَحتَ الأرضِ نافِعٌ لِلآكِلَةِ؟

قالَ: نَعَم.

قالَ علیه السلام: فَأَمَّا البَعوضُ وَ البَقُّ فَبَعضُ سَبَبِهِ أنَّهُ جُعِلَ أرزاقَ بَعضِ الطَّيرِ، و أهانَ بِها جَبّاراً تَمَرَّدَ عَلَى اللهِ و تَجَبَّرَ و أنكَرَ رُبوبِيَّتَهُ، فَسَلَّطَ اللهُ عَلَيهِ أضعَفَ خَلقِهِ؛ لِيُرِيَهُ قُدرَتَهُ و عَظَمَتَهُ، و هِيَ البَعوضَةُ، فَدَخَلَت في مِنخَرِهِ حَتّیٰ وَ صَلَت إلیٰ دِماغِهِ فَقَتَلَتهُ. وَ اعلَم أنّا لَو وَقَفنا عَلیٰ كُلِّ شَيءٍ خَلَقَهُ اللهُ تَعالیٰ لِمَ خَلَقَهُ؟ و لِأَيِّ شَيءٍ أنشَأَهُ؟ لَكُنّا قَد ساوَيناهُ في عِلمِهِ، و عَلِمنا كُلَّ ما يَعلَمُ وَ استَغنَينا عَنهُ، و كُنّا و هُوَ فِي العِلمِ سَواءً.

قالَ: فَأَخبِرني هَل يُعابُ شَيءٌ مِن خَلقِ اللهِ و تَدبيرِهِ؟

قالَ: لا.

قالَ: فَإِنَّ اللهَ خَلَقَ خَلقَهُ غُرلاً[۴۵۲]، أ ذٰلِكَ مِنهُ حِكمَةٌ أم عَبَثٌ؟

قالَ: بَل حِكمَةٌ مِنهُ.

قالَ: غَيَّرتُم خَلقَ اللهِ، و جَعَلتُم فِعلَكُم في قَطعِ الغُلفَةِ أصوَب مِمّا خَلَقَ اللهُ لَها، و عِبتُم الأَغلَفَ و اللهُ خَلَقَهُ، و مَدَحتُمُ الخِتانَ و هُوَ فِعلُكُم أم تَقولونَ إنَّ ذٰلِكَ مِنَ اللهِ كانَ خَطَأً غَيرَ حِكَمَةٍ؟!

قالَ علیه السلام: ذٰلِكَ مِنَ اللهِ حِكمَةٌ و صَوابٌ، غَيرَ أنَّهُ سَنَّ ذٰلِكَ و أوجَبَهُ عَلیٰ خَلقِهِ، كَما أنَّ المَولودَ إذا خَرَجَ مِن بَطنِ اُمِّهِ وَجَدنا سُرَّتَهُ مُتَّصِلَةً بِسُرَّةِ اُمِّهِ، كَذٰلِكَ خَلَقَهَا الحَكيمُ فَأَمَرَ العِبادَ بِقَطعِها، و في تَركِها فَسادٌ بَيِّنٌ لِلمَولودِ وَ الاُمِّ. و كَذٰلِكَ أظفارُ الإِنسانِ أمَرَ إذا طالَت أن تُقَلَّمَ، و كانَ قادِراً يَومَ دَبَّرَ خَلقَ الإِنسانِ أن يَخلُقَها خِلقَةً لا تَطولُ، و كَذٰلِكَ الشَّعرُ مِنَ الشّارِبِ وَ الرَّأسِ يَطولُ فَيُجَزُّ، و كَذٰلِكَ الثّيرانُ خَلَقَهَا اللهُ فُحولَةً وإخصاؤُها أوفَقُ، و لَيسَ في ذٰلِكَ عَيبٌ في تَقدِيرِ اللهِ عزّ و جلّ.

قالَ: أ لَستَ تَقولُ: إنَّ اللهَ تَعالیٰ قالَ: (ٱدْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ)[۴۵۳]، و قَد نَرَى المُضطَرَّ يَدعوهُ فَلا يُجابُ لَهُ، وَ المَظلومَ يَستَنصِرُهُ عَلیٰ عَدُوِّهِ فَلا يَنصُرُهُ؟

قالَ: وَيحَكَ! ما يَدعوهُ أحَدٌ إلّا استَجابَ لَهُ؛ أمَّا الظّالِمُ فَدُعاؤُهُ مَردودٌ إلیٰ أن يَتوبَ إلَى اللهِ، و أمَّا المُحِقُّ فَإِنَّهُ إذا دَعاهُ استَجابَ لَهُ، و صَرَفَ عَنهُ البَلاءَ مِن حَيثُ لا يَعلَمُهُ، أوِ ادَّخَرَ لَهُ ثَواباً جَزيلاً لِيَومِ حاجَتِهِ إلَيهِ، وإن لَم يَكُنِ الأَمرُ الَّذي سَأَلَ العَبدُ خَيراً لَهُ إن أعطاهُ، أمسَكَ عَنهُ، وَ المُؤمِنُ العارِفُ بِاللهِ رُبَّما عَزَّ عَلَيهِ أن يَدعُوَهُ فيما لا يَدري أ صَوابٌ ذٰلِكَ أم خَطَأٌ، و قَد يَسأَلُ العَبدُ رَبَّهُ إهلاكَ مَن لَم تَنقَطِع مُدَّتُهُ، و يَسألُ المَطَرَ وَقتاً و لَعَلَّهُ أوانٌ لا يَصلُحُ فيهِ المَطَرُ؛ لِأَنَّهُ أعرَفُ بِتَدبيرِ ما خَلَقَ مِن خَلقِهِ، و أشباهُ ذٰلِكَ كَثيرَةٌ، فَافهَم هٰذا.

قالَ: فَأَخبِرني أيُّهَا الحَكيمُ! ما بالُ السَّماءِ لا يَنزِلُ مِنها إلَى الأرضِ أحدٌ و لا يَصعَدُ مِنَ الأرضِ إلَيها بَشَرٌ، و لا طَريقَ إلَيها، و لا مَسلَكَ، فَلَو نَظَرَ العِبادُ في كُلِّ دَهرٍ مَرَّةً مَن يَصعَدُ إلَيها و يَنزِلُ، لَكانَ ذٰلِكَ أثبَتَ فِي الرُّبوبِيَّةِ و أنفیٰ لِلشَّكِّ و أقویٰ لِليَقينِ، و أجدَرَ أن يَعلَمَ العِبادُ أنَّ هُناكَ مُدَبِّراً إلَيهِ يَصعَدُ الصّاعِدُ و مِن عِندِهِ يَهبِطُ الهابِطُ؟!

قالَ علیه السلام: إنَّ كُلَّ ما تَریٰ فِي الأرضِ مِنَ التَّدبيرِ إنَّما هُوَ يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ و مِنها يَظهَرُ، أما تَرَى الشَّمسَ مِنها تَطلُعُ و هِيَ نورُ النَّهارِ، و مِنها قِوامُ الدُّنيا، و لَو حُبِسَت حارَ مَن عَلَيها و هَلَكَ! وَ القَمرَ مِنها يَطلُعُ و هُوَ نورُ اللَّيلِ، و بِهِ يُعلَمُ عَدَدُ السِّنينَ وَ الحِسابُ وَ الشُّهورُ وَ الأَيّامُ، و لَو حُبِسَ لَحارَ مَن عَلَيها و فَسَدَ التَّدبيرُ! و فِي السَّماءِ النُّجومُ الَّتي يُهتَدیٰ بِها في ظُلُماتِ البَرِّ و البَحرِ، و مِنَ السَّماءِ يَنزِلُ الغَيثُ الَّذي فيهِ حَياةُ كُلِّ شَيءٍ؛ مِنَ الزَّرعِ وَ النَّباتِ وَ الأَنعامِ و كُلِّالخَلقِ، لَو حُبِسَ عَنهُم لَما عاشوا! وَ الرِّيحَ لَو حُبِسَت أيّاماً لَفَسَدَتِ الأَشياءُ جَميعاً و تَغَيَّرَت! ثُمَّ الغَيمَ وَ الرَّعدَ وَ البَرقَ وَ الصَّواعِقَ؟! كُلُّ ذٰلِكَ إنَّما هُوَ دَليلٌ عَلیٰ أنَّ هُناكَ مُدَبِّراً يُدَبِّرُ كُلَّ شَيءٍ و مِن عِندِهِ يَنزِلُ. و قَد كَلَّمَ اللهُ موسیٰ و ناجاهُ، و رَفَعَ اللهُ عيسَى بنَ مَريَمَ، وَ المَلائِكَةُ تَنزِلُ مِن عِندِهِ، غَيرَ أنَّكَ لاتُؤمِنُ بِما لَم تَرَهُ بِعَينِكَ، و فيما تَراهُ بِعَينِكَ كِفايَةٌ إن تَفهَم و تَعقِل.

قالَ: فَلَو أنَّ اللهَ تَعالیٰ رَدَّ إلَينا مِنَ الأَمواتِ في كُلِّ مِئَةِ عامٍ واحِداً لِنَسألَهُ عَمَّن مَضیٰ مِنّا إلیٰ ما صاروا و كَيفَ حالُهُم، و ماذا لَقوا بَعدَ المَوتِ، و أيُّ شَيءٍ صُنِعَ بِهِم، لِيَعمَلَ[۴۵۴] النّاسُ عَلَى اليَقينِ، وَ اضمَحَلَّ الشَّكُّ، و ذَهَبَ الغِلُّ عَنِ القُلوبِ.

قالَ: إنَّ هٰذِهِ مَقالَةُ مَن أنكَرَ الرُّسُلَ و كَذَّبَهُم، و لَم يُصَدِّق بِما جاؤوا بِهِ مِن عِندِ اللهِ، إذ أخبَروا و قالوا: إنَّ اللهَ أخبَرَ في كتابِهِ عزّ و جلّ عَلیٰ لِسانِ أنبِيائِهِ حالَ مَن ماتَ مِنّا، أ فَيَكونُ أحَدٌ أصدَقَ مِنَ اللهِ قَولاً و مِن رُسُلِهِ.

وقَد رَجَعَ إلَى الدُّنيا مِمَّن ماتَ خَلقٌ كَثيرٌ، مِنهُم أصحابُ الكَهفِ، أماتَهُم اللهُ ثَلاثَمِئَةِ عامٍ و تِسعَةً، ثُمَّ بَعَثَهُم في زَمانِ قَومٍ أنكَرُوا البَعثَ؛ لِيَقطَعَ حُجَّتَهُم، و لِيُرِيَهُم قُدرَتَهُ، و لِيَعلَموا أنَّ البَعثَ حَقٌّ.

و أماتَ اللهُ إرمِياءَ النَّبِيَّ علیه السلام الَّذي نَظَرَ إلیٰ خَرابِ بَيتِ المَقدِسِ و ما حَولَهُ حينَ غَزاهُم بُختُ نَصَّرَ، و قالَ: (أَنَّیٰ يُحْىِ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ ٱللَّهُ مِاْئَةَ عَامٍ)[۴۵۵]، ثُمَّ أحياهُ و نَظَرَ إلیٰ أعضائِهِ كَيفَ تَلتَئِمُ، و كَيفَ تُلبَسُ اللَّحمَ، وإلیٰ مَفاصِلِهِ و عُروقِهِ كَيفَ توصَلُ، فَلَمَّا استَویٰ قاعِداً قالَ: (أَعْلَمُ أَنَّ ٱللَّهَ عَلیٰ كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)[۴۵۶].

و أحيَا اللهُ قَوماً خَرَجوا عَن أوطانِهِم هارِبين مِنَ الطّاعونِ لا يُحصیٰ عَدَدُهُم، فَأَماتَهُمُ اللهُ دَهراً طَويلاً حَتّیٰ بَلِيَت عِظامُهُم و تَقَطَّعَت أوصالُهُم و صاروا تُراباً، فَبَعَثَ اللهُ في وَقتٍ أحَبَّ أن يُرِيَ خَلقَهُ قُدرَتَهُ نَبِيّاً يُقالُ لَهُ: حِزقيل، فَدَعاهُم فَاجتَمَعَت أبدانُهُم، و رَجَعَت فيها أرواحُهُم، و قاموا كَهَيئَةِ يَومَ ماتوا، لا يَفقِدونَ مِن أعدادِهِم رَجُلاً، فَعاشوا بَعدَ ذٰلِكَ دَهراً طَويلاً[۴۵۷].

وإنَّ اللهَ أماتَ قَوماً خَرَجوا مَعَ موسیٰ علیه السلام حينَ تَوَجَّهَ إلَى اللهِ عزّ و جلّ،‌ فَقالوا: (أَرِنَا ٱللَّهَ جَهْرَةً)[۴۵۸]، فَأَماتَهُمُ اللهُ ثُمَّ أحياهُم.

قالَ: فَأَخبِرني عَمَّن قالَ بِتَناسُخِ الأَرواح، مِن أيِّ شَيءٍ قالوا ذٰلِكَ، و بِأَيِّ حُجَّةٍ قاموا عَلیٰ مَذاهِبِهِم؟

قالَ: إنَّ أصحابَ التَّناسُخِ قَد خَلَّفوا وَراءَهُم مِنهاجَ الدِّينِ، و زَيَّنوا لِأَنفُسِهِم الضَّلالاتِ، و أمرَجوا[۴۵۹] أنفُسَهُم فِي الشَّهَواتِ، و زَعَموا أنَّ السَّماءَ خاوِيَةٌ ما فيها شيءٌ مِمّا يوصَفُ، و أنَّ مُدَبِّرَ هٰذَا العالَمِ في صورَةِ المَخلوقينَ، بِحُجَّةِ مَن رَویٰ أنَّ اللهَ عزّ و جلّ خَلَقَ آدَمَ عَلیٰ صورَتِهِ، و أنَّهُ لا جَنَّةَ و لا نارَ، و لا بَعثَ و لا نُشورَ، وَ القِيامَةُ عِندَهُم خُروجُ الرُّوحِ مِن قالَبِهِ و وُلوجُهُ في قالَبٍ آخَرَ، إن كانَ مُحسِناً فِي القالَبِ الأَوَّلِ اُعيدَ في قالَبٍ أفضَلَ مِنهُ حَسَناً في أعلیٰ دَرَجَةٍ مِنَ الدُّنيا، وإن كانَ مُسيئاً أو غَيرَ عارِفٍ صارَ في بَعضِ الدَّوابِّ المُتعَبَةِ فِي الدُّنيا، أو هَوامٍّ مُشَوَّهَةِ الخِلقَةِ، و لَيسَ عَلَيهِم صَومٌ و لا صَلاةٌ، و لا شَيءٌ مِنَ العِبادَةِ أكثَرَ مِن مَعرِفَةِ مَن تَجِبَ عَلَيهِم مَعرِفَتُهُ، و كُلُّ شَيءٍ مِن شَهَواتِ الدُّنيا مُباحٌ لَهُم: مِن فُروجِ النِّساءِ و غَيرِ ذٰلِكَ مِنَ الَاخَواتِ وَ البَناتِ وَ الخالاتِ و ذَواتِ البُعولَةِ، و كَذٰلِكَ المَيتَةُ وَ الخَمرُ وَ الدَّمُ.

فَاستَقبَحَ مَقالَتَهُم كُلُّ الفِرَقِ، و لَعَنَهُم كُلُّ الاُمَمِ، فَلَمّا سُئِلُوا الحُجَّةَ زاغوا و حادوا، فَكَذَّبَ مَقالَتَهُمُ التَّوراةُ، و لَعَنَهُمُ الفُرقانُ، و زَعَموا مَعَ ذٰلِكَ أنَّ إلٰهَهُم يَنتَقِلُ مِن قالَبٍ إلیٰ قالَبٍ، و أنَّ الاَرواحَ الَازَلِيَّةَ هِيَ الَّتي كانَت في آدَمَ، ثُمَّ هَلُمَّ جَرّا تَجري إلیٰ يَومِنا هٰذا في و احِدٍ بَعدَ آخَرَ. فَإِذا كانَ الخالِقُ في صورَةِ المَخلوقِ فَبِما يُستَدَلُّ عَلیٰ أنَّ أحَدَهُما خالِقُ صاحِبِهِ؟!

وقالوا: إنَّ المَلائِكَةَ مِن وُلدِ آدَمَ؛ كُلُّ مَن صارَ في أعلیٰ دَرَجَةٍ من دينِهِم خَرَجَ مِن مَنزِلَةِ الاِمتِحانِ وَ التَّصفِيَةِ فَهُوَ مَلَكٌ! فَطوراً تَخالُهُم نَصاریٰ في أشياءَ، و طَوراً دَهرِيَّةً يَقولونَ: إنَّ الأَشیاءَ عَلیٰ غَيرِ الحَقيقَةِ، فَقد كانَ يَجِبُ عَلَيهِم أن لايَأكُلوا شَيئاً مِنَ اللُّحمانِ؛ لِأَنَّ الدَّوابَّ كُلَّها عِندَهُم مِن وُلدِ آدَمَ حُوِّلوا مِن صُوَرِهِم، فَلا يَجوزُ أكلُ لُحومِ القُرُباتِ.

قالَ: و مَن زَعَمَ أنَّ اللهَ لَم يَزَل و مَعَهُ طينَةٌ مُؤذِيَةٌ، فَلَم يَستَطِعِ التَّفَصِّيَ مِنها إلّا بِامتِزاجِهِ بِها و دُخولِهِ فيها، فَمِن تِلكَ الطّينَةِ خَلَقَ الأَشیاءَ.

قالَ: سُبحانَ اللهِ و تَعالیٰ!! ما أعجَزَ إلٰهاً يوصَفُ بِالقُدرَةِ لايَستَطيعُ التَّفَصِّيَ مِنَ الطّينَةِ! إن كانَتِ الطّينَةُ حَيَّةً أزَلِيَّةً، فكانا إلٰهَينِ قَديمَينِ فَامتَزَجا و دَبَّرَا العالَمَ مِن أنفُسِهِما! فَإِن كانَ ذٰلِكَ كَذٰلِكَ فَمِن أينَ جاءَ المَوتُ وَ الفَناءُ؟ وإن كانَتِ الطّينَةُ مَيِّتَةً فَلا بَقاءَ لِلمَيِّتِ مَعَ الأَزَلِيِّ القَديمِ، وَ المَيِّتُ لايَجيءُ مِنهُ حَيٌّ. و هٰذِهِ مَقالَةُ الدّيصانِيَّةِ؛ أشَدِّ الزَّنادِقَةِ قَولاً، و أمهَنِهِم مَثَلاً، نَظَروا في كُتُبٍ قد صَنَّفَتها أوائِلُهُم، و حَبَروها لَهُم بِأَلفاظٍ مُزَخرَفَةٍ مِن غَيرِ أصلٍ ثابِتٍ و لا حُجَّةَ توجِبُ إثباتَ ما ادَّعَوا، كُلُّ ذٰلِكَ خِلافاً عَلَى اللهِ و عَلیٰ رُسُلِهِ، و تَكذيباً بِما جاؤوا بِهِ عَنِ اللهِ تَعالیٰ.

فَأَمّا مَن زَعَمَ أنَّ الَابدانَ ظُلمَةٌ و الاَرواحَ نورٌ، و أنَّ النّورَ لا يَعمَلُ الشَّرَّ، وَ الظُّلمَةَ لا تَعمَلُ الخَيرَ، فَلا يَجِبُ عَلَيهِم أن يَلوموا أحَداً عَلیٰ مَعصِيَةٍ و لا رُكوبِ حُرمَةٍ و لا إتيانِ فاحِشَةٍ، و إنَّ ذٰلِكَ عَلَى الظُّلمَةِ غَيرُ مُستَنكَرٍ؛ لِأَنَّ ذٰلِكَ فِعلُها، و لا لَهُ أن يَدعُوَ رَبّاً و لا يَتَضَرَّعَ إلَيهِ؛ لِأَنَّ النّورَ رَبٌّ، وَ الرَّبُّ لا يَتَضَرَّعُ إلیٰ نَفسِهِ و لا يَستَعيذُ بِغَيرِهِ، و لا لِأَحَدٍ مِن أهلِ هٰذِهِ المَقالَةَ أن يَقولَ: أحسَنتَ يا مُحسِنُ، أو: أسَأتَ؛ لِأَنَّ الإِساءَةَ مِن فِعلِ الظُّلمَةِ و ذٰلِكَ فِعلُها، وإِلاحسانَ مِنَ النّورِ، و لا يَقولُ النّورُ لِنَفسِهِ: أحسَنتَ يا مُحسِنُ، و لَيسَ هُناكَ ثالِثٌ، فَكانَتِ الظُّلمَةُ عَلیٰ قِياسِ قَولِهِم أحكَمَ فِعلاً و أتقَنَ تَدبيراً و أعَزَّ أركاناً مِنَ النّورِ، لِأَنَّ الأبدانَ مُحكَمَةٌ. فَمَن صَوَّر هٰذَا الخَلقَ صورَةً واحِدَةً عَلیٰ نُعوتٍ مُختَلِفَةٍ؟

و كُلُّ شَيءٍ يُریٰ ظاهِراً مِنَ الزَّهرِ وَ الأَشجارِ وَ الثِّمارِ وَ الطُّيورِ وَ الدَّوابِّ، يَجِبُ أن يَكونَ إلٰهاً! ثُمَّ حَبَسَتِ النّورَ في حَبسِها وَ الدَّولَةُ لَها.

وأمّا مَا ادَّعَوا بِأَنَّ العاقِبَةَ سَوفَ تَكونُ لِلنّورِ فَدعوىً، و يَنبَغي عَلیٰ قِياسِ قَولِهِم أن لا يَكونَ لِلنّورِ فِعلٌ لِأَنَّهُ أسيرٌ و لَيسَ لَهُ سُلطانٌ، فَلا فِعلَ لَهُ و لا تَدبيرَ، وإن كانَ لَهُ مَعَ الظُّلمَةِ تَدبيرٌ، فَما هُوَ بِأَسيرٍ، بَل هُوَ مُطلَقٌ عَزيزٌ، فَإِن لَم يَكُن كَذٰلِكَ و كانَ أسيرَ الظُّلمَةِ، فَإِنَّهُ يَظهَرُ في هٰذَا العالَمِ إحسانٌ و خَيرٌ مَعَ فَسادٍ و شَرٍّ، فَهٰذا يَدُلُّ عَلیٰ أنَّ الظُّلمَةَ تُحسِنُ الخَيرَ و تَفعَلُهُ، كَما تُحسِنُ الشَّرَّ و تَفعَلُهُ! فَإِن قالوا: مُحالٌ ذٰلِكَ، فَلا نُورَ يَثبُتُ و لا ظُلمَةَ، و بَطَلَت دَعواهُم، و رَجَعَ الأَمرُ إلیٰ أنَّ اللهَ واحِدٌ و ما سِواهُ باطِلٌ. فَهٰذِهِ مَقالَةُ مانِي الزِّنديقِ و أصحابِهِ[۴۶۰].

و أمّا مَن قالَ: النّورُ وَ الظُّلمَةُ بَينَهما حَكَمٌ، فَلابُدَّ مِن أن يَكونَ أكبَرُ الثَّلاثَةِ الحَكَمَ؛ لِأَنَّهُ لا يَحتاجُ إلَى الحاكِمِ إلّا مَغلوبٌ أو جاهِلٌ أو مَظلومٌ، و هٰذِهِ مَقالَةُ المانَوِيَّةِ، وَ الحِكايَةُ عَنهُم تَطولُ.…

قالَ: فَلِمَ حَرَّمَ اللهُ الخَمرَ و لا لَذَّةَ أفضَلُ مِنها؟

قالَ: حَرَّمَها لِأَنَّها اُمُّ الخَبائِثِ، و رَأسُ كُلِّ شَرٍّ، يَأتي عَلیٰ شارِبِها ساعَةٌ يُسلَبُ لُبُّهُ، و لا يَعرِفُ رَبَّهُ، و لا يَترُكُ مَعصِيَةً إلّا رَكِبَها، و لا حُرمَةً إلّا انتَهَكَها، و لا رَحِماً ماسَّةً إلّا قَطَعَها، و لا فاحِشَةً إلّا أتاها. وَ السَّكرانُ زِمامُهُ بِيَدِ الشَّيطانِ، إن أمَرَهُ أن يَسجُدَ لِلَاوثانِ سَجَدَ، و يَنقادُ حَيثُ ما قادَهُ.

قالَ: فَلِمَ حَرَّمَ الدَّمَ المَسفوحَ؟

قالَ: لَا نَّهُ يورِثُ القَساوَةَ، و يَسلُبُ الفُؤادَ رَحمَتَهُ، و يُعَفِّنُ البَدَنَ و يُغَيِّرُ اللَّونَ، و أكثَرُ ما يُصيبُ الإِنسانَ الجُذامُ يَكونُ مِن أكلِ الدَّمِ.

قالَ: فَأَكلُ الغُدَدِ؟

قالَ: يورِثُ الجُذامَ.

قالَ: فَالميتَةُ لِمَ حَرَّمَها؟

قالَ: فَرقاً بَينَها و بَينَ ما يُذَكّیٰ و يُذكَرُ عَلَيهِ اسمُ اللهِ، وَ الميتَةُ قَد جَمَدَ فيهَا الدَّمُ و تَراجَعَ إلیٰ بَدَنِها، فَلَحمُها ثَقيلٌ غَيرُ مَريءٍ؛ لِأَنَّها يُؤكَلُ لَحمُها بِدَمِها.

قالَ: فَالسَّمَكُ ميتَةٌ؟

قالَ: إنَّ السَّمَكَ ذَكاتُهُ إخراجُهُ حَيّاً مِنَ الماءِ، ثُمَّ يُترَكُ حَتّیٰ يَموتَ مِن ذاتِ نَفسِهِ، و ذٰلِكَ أنَّهُ لَيسَ لَهُ دمٌ، و كَذٰلِكَ الجَرادُ.

قالَ: فَلِمَ حَرَّمَ الزِّنا؟

قالَ: لِما فيهِ مِنَ الفَسادِ و ذَهابِ المَواريثِ و انقِطاعِ الأَنسابِ، لا تَعلَمُ المَرأَةُ فِي الزِّنا مَن أحبَلَها، و لَا المَولودُ يَعلَمُ مَن أبوهُ، و لا أرحامٌ مَوصولَةٌ و لا قَرابَةٌ مَعروفَةٌ.

قالَ: فَلِمَ حَرَّمَ اللِّواطَ؟

قالَ: مِن أجلِ أنَّهُ لَو كانَ إتيانُ الغُلامِ حَلالاً لَاستَغنَى الرِّجالُ عَنِ النِّساءِ، و كانَ فيهِ قَطعُ النَّسلِ، و تَعطيلُ الفُروجِ، و كانَ في إجازَةِ ذٰلِكَ فَسادٌ كَثيرٌ.

قالَ: فَلِمَ حَرَّمَ إتيانَ البَهيمَةِ؟

قالَ: كَرِهَ أن يُضَيِّعَ الرَّجُلُ ماءَهُ و يَأتي غَيرَ شَكلِهِ، و لَو أباحَ ذٰلِكَ لَرَبَطَ كُلُّ رَجُلٍ أتاناً يَركَبُ ظَهرَها و يَغشیٰ فَرجَها! فَيَكونُ في ذٰلِكَ فَسادٌ كَثيرٌ، فَأَباحَ ظُهورَها، و حَرَّمَ عَلَيهِم فُروجَها، و خَلَقَ لِلرِّجالِ النِّساءَ لِيَأنَسوا بِهِنَّ و يَسكُنوا إلَيهِنَّ، و يَكُنَّ مَوضِعَ شَهَواتِهِم، و اُمَّهاتِ أولادِهِم.

قالَ: فَما عِلَّةُ الغُسلِ مِنَ الجَنابَةِ، و إنَّما أتیٰ حَلالاً و لَيسَ فِي الحَلالِ تَدنيسٌ؟

قالَ علیه السلام: إنَّ الجَنابَةَ بِمَنزِلَةِ الحَيضِ؛ و ذٰلِكَ أنَّ النُّطفَةَ دَمٌ لَم يُستَحكَم، و لا يَكونُ الجِماعُ إلّا بِحَرَكَةٍ شَديدَةٍ و شَهوَةٍ غالِبَةٍ، فَإِذا فَرَّغَ (الرَّجُلُ) تَنَفَّسَ البَدَنُ، و وَجَدَ الرَّجُلُ مِن نَفسِهِ رائِحَةً كَريهَةً، فَوَجَبَ الغُسلُ لِذٰلِكَ، و غُسلُ الجَنابَةِ مَعَ ذٰلِكَ أمانَةٌ ائتَمَنَ اللهُ عَلَيها عَبيدَهُ لِيَختَبِرَهُم بِها.…

قالَ: فَمَن قالَ بِالطَّبائِعِ؟

قالَ: القَدَرِيَّةُ، فَذٰلِكَ قَولُ مَن لَم يَملِكِ البَقاءَ، و لا صَرفَ الحَوادِثِ، و غَيَّرَتهُ الَايّامُ وَ اللَّيالي، لا يَرُدُّ الهَرَمَ، و لا يَدفَعُ الَاجَلَ، ما يَدري ما يُصنَعُ بِهِ.

قالَ: فَأَخبِرني عَمَّن زَعَمَ أنَّ الخَلقَ لَم يَزَل يَتَناسَلونَ و يَتَوالَدونَ و يَذهَبُ قَرنٌ و يَجيءُ قَرنٌ، تُفنيهِمُ الأَمراضُ وَ الاَعراضُ و صُنوفُ الآفاتِ، و يُخبِرُكَ الآخِرُ عَنِ الأَوَّلِ، و يُنَبِّئُكَ الخَلَفُ عَنِ السَّلَفِ، وَ القُرونُ عَنِ القُرونِ، أنَّهُم وَجَدُوا الخَلقَ عَلیٰ هٰذَا الوَصفِ بِمَنزِلَةِ الشَّجَرِ وَ النَّباتِ، في كُلِّ دَهرٍ يَخرُجُ مِنهُ حَكيمٌ عَليمٌ بِمَصلَحَةِ النّاسِ، بَصيرٌ بِتَأليفِ الكَلامِ، و يُصَنِّفُ كِتاباً قَد حَبَّرَهُ بِفِطنَتِهِ، و حَسَّنَهُ بِحِكمَتِهِ، قَد جَعَلَهُ حاجِزاً بَينَ النّاسِ، يَأمُرُهُم بِالخَيرِ و يَحُثُّهُم عَلَيهِ، و يَنهاهُم عَنِ السّوءِ وَ الفَسادِ و يَزجُرُهُم عَنهُ؛ لِئَلّا يَتَهارَشوا[۴۶۱]، و لا يَقتُلُ بَعضُهُم بَعضاً؟

قالَ علیه السلام: وَيحَكَ! إنَّ مَن خَرَجَ مِن بَطنِ اُمِّهِ أمسِ، و يَرحَلُ عَنِ الدُّنيا غَداً، لا عِلمَ لَهُ بِما كانَ قَبلَهُ و لا ما يَكونُ بَعدَهُ. ثُمَّ إنَّهُ لا يَخلُو الإِنسانُ مِن أن يَكونَ خَلَقَ نَفسَهُ أو خَلَقَهُ غَيرُهُ، أو لَم يَزَل مَوجوداً، فَما لَيسَ بِشَيءٍ لا يَقدِرُ أن يَخلُقَ شَيئاً و هُوَ لَيسَ بِشَيءٍ، و كَذٰلِكَ ما لَم يَكُن فَيَكونُ شَيئاً، يُسأَلُ فَلا يَعلَمُ كَيفَ كانَ ابتِداؤُهُ.

ولَو كانَ الإِنسانُ أزَلِيّاً لَم تَحدُث فيهِ الحَوادِثُ؛ لِأَنَّ الاَزَلِيَّ لا تُغَيِّرُهُ الَايَّامُ، و لا يَأتي عَلَيهِ الفَناءُ، مَعَ أنّا لَم نَجِد بِناءً مِن غَيرِ بانٍ، و لا أثَراً مِن غَيرِ مُؤَثِّرٍ، و لا تَأليفاً مِن غَيرِ مُؤَلِّفٍ، فَمَن زَعَمَ أنّ أباهُ خَلَقَهُ، قيلَ: فَمَن خَلَقَ أباهُ؟ و لَو أنَّ الاَبَ هُوَ الَّذي خَلَقَ ابنَهُ لَخَلَقَهُ عَلیٰ شَهوَتِهِ، و صَوَّرَهُ عَلیٰ مَحَبَّتِهِ، و لَمَلَكَ حَياتَهُ، و لَجازَ فيهِ حُكمُهُ، و لٰكِنَّهُ إن مَرِضَ فَلَم يَنفَعهُ، وإن ماتَ فَعَجَزَ عَن رَدِّهِ! إنَّ مَنِ استَطاعَ أن يَخلُقَ خَلقاً و يَنفُخَ فيهِ روحاً حَتّیٰ يَمشِيَ عَلیٰ رِجلَيهِ سَوِيّاً، يَقدِرُ أن يَدفَعَ عَنهُ الفَسادَ.

قالَ: فَما تَقولُ في عِلمِ النُّجومِ؟[۴۶۲]

قالَ: هُوَ عِلمٌ قَلّت مَنافِعُهُ، و كَثُرَت مَضَرّاتُهُ؛ لاَ نَّهُ لا يُدفَعُ بِهِ المَقدورُ و لا يُتَّقیٰ بِهِ المَحذورُ، إن أخبَرَ المُنَجِّمُ بِالبَلاءِ لَم يُنجِهِ التَّحَرُّزُ مِنَ القَضاءِ، وإن أخبَرَ هُوَ بِخَيرٍ لَم يَستَطِع تَعجيلَهُ، وإن حَدَثَ بِهِ سوءٌ لَم يُمكِنهُ صَرفُهُ. و المُنَجِّمُ يُضادُّ اللهَ في عِلمِهِ، بِزَعمِهِ أنَّهُ يَرُدُّ قَضاءَ اللهِ عَن خَلقِهِ.

قالَ: فَالرَّسولُ أفضَلُ أمِ المَلَكُ المُرسَلُ إلَيهِ؟

قالَ: بَلِ الرَّسولُ أفضَلُ.

قالَ: فَما عِلَّةُ المَلائِكَةِ المُوَكَّلينَ بِعِبادِهِ، يَكتُبونَ ما عَلَيهِم و لَهُم، و اللهُ تَعالیٰ عالِمُ السِّرِّ و ما هُوَ أخفیٰ؟

قالَ: اِستَعبَدَهُم بِذٰلِكَ وَ جعَلَهُم شُهوداً عَلیٰ خَلقِهِ؛ لِيَكونَ العِبادُ لِمُلازَمَتِهِم إيّاهم أشَدَّ عَلیٰ طاعَةِ اللهِ مُواظَبَةً، و عَن مَعصِيَتِهِ أشَدَّ انقِباضاً، و كَم مِن عَبدٍ يَهِمُّ بِمَعصِيَةٍ فَذَكَرَ مَكانَهُما فَارعَویٰ[۴۶۳] و كَفَّ، فَيَقولُ: رَبّي يَراني، و حَفَظَتي عَلَيَّ بِذٰلِكَ تَشهَدُ. و إنَّ اللهَ بِرَأفَتِهِ و لُطفِهِ أيضاً وَ كَّلَهُم بِعِبادِهِ، يَذُبّونَ عَنهُم مَرَدَةَ الشَّيطانِ و هَوامَّ الأرضِ و آفاتٍ كَثيرَةً مِن حَيثُ لا يَرَونَ بِإِذنِ اللهِ، إلیٰ أن يَجيءَ أمرُ اللهُ عزّ و جلّ.

قالَ: فَخَلَقَ الخَلقَ لِلرَّحمَةِ أم لِلعَذابِ؟

قالَ: خَلَقَهُم لِلرَّحمَةِ، و كانَ في عِلمِهِ قَبلَ خَلقِهِ إيّاهُم أنَّ قَوماً مِنهُم يَصيرونَ إلیٰ عَذابِهِ بِأَعمالِهِمُ الرَّدِيَّةِ و جَحدِهِم بِهِ.

قالَ: يُعَذِّبُ مَن أنكَرَ فَاستَوجَبَ عَذابَهُ بِإِنكارِهِ (مَن خَلَقَهُ)، فَبِمَ يُعَذِّبُ مَن وَحَّدَهُ و عَرَفَهُ؟

قالَ: يُعَذِّبُ المُنكِرَ لإِلٰهِيَّتِهِ عَذابَ الاَبَدِ، و يُعَذِّبُ المُقِرَّ بِهِ عَذابَ عُقوبَةٍ لِمَعصِيَتِهِ إيّاهُ فيما فَرَضَ عَلَيهِ، ثُمَّ يَخرُج، و لا يَظلِمُ رَبُّكَ أحَداً.

قالَ: فَبَينَ الكُفرِ و الإِيمانِ مَنزِلَةٌ؟

قالَ علیه السلام: لا.

قالَ: فَمَا الإِيمانُ و مَا الكُفرُ؟

قالَ علیه السلام: الإِيمانُ: أن يُصَدِّقَ اللهَ فيما غابَ عَنهُ عَن عَظَمَةِ اللهِ، كَتَصديقِهِ بِما شاهَدَ مِن ذٰٰلِكَ و عايَنَ، وَ الكُفرُ: الجُحودُ.

قالَ: فَمَا الشِّركُ و مَا الشَّكُّ؟

قالَ علیه السلام: الشِّركُ هُوَ أن يُضَمَّ إلَى الواحِدِ الَّذي لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ آخَرُ، وَ الشَّكُّ ما لَم يَعتَقِد قَلبُهُ شَيئاً.

قالَ: أ فَيَكونُ العالِمُ جاهِلاً؟

قالَ علیه السلام: عالِمٌ بِما يَعلَمُ، و جاهِلٌ بما يَجهَلُ.

قالَ: فَمَا السَّعادَةُ و مَا الشَّقاوَةُ؟

قالَ: السَّعادَةُ: سَببُ خَيرٍ، تَمَسَّكَ بِهِ السَّعيدُ فَيَجُرُّهُ إلَى النَّجاةِ، وَ الشَّقاوَةُ: سَبَبُ خِذلانٍ، تَمَسَّكَ بِهِ الشَّقِيُّ فَيَجُرُّهُ إلَى الهَلَكَةِ، و كُلٌّ بِعِلمِ اللهِ.

قالَ: أخبِرني عَنِ السِّراجِ إذَا انطَفیٰ أينَ يَذهَبُ نورُهُ؟

قالَ علیه السلام: يَذهَبُ فَلا يَعودُ.

قالَ: فَما أنكَرتَ أن يَكونَ الإِنسانُ مِثلَ ذٰلِكَ إذا ماتَ و فارَقَ الرّوحُ البَدَنَ لَم يَرجِع إلَيهِ أبَداً، كَما لا يَرجِعُ ضَوءُ السِّراجِ إلَيهِ أبَداً إذَا انطَفیٰ؟

قالَ: لَم تُصِبِ القِياسَ، إنَّ النّارَ فِي الأجسامِ كامِنَةٌ، وَ الأَجسامُ قائِمَةٌ بِأَعيانِها كَالحَجَرِ وَ الحَديدِ، فَإِذا ضُرِبَ أحَدُهُما بالآخَرِ سَطَعَت مِن بَينِهِما نارٌ يُقتَبَسُ مِنها سِراجٌ لَهُ ضَوءٌ، فَالنّارُ ثابِتَةٌ في أجسامِها وَ الضّوءُ ذاهِبٌ، وَ الرّوحُ: جِسمٌ رَقيقٌ قَد اُلبِسَ قالَباً كَثيفاً، و لَيسَ بِمَنزِلَةِ السِّراجِ الَّذي ذَكَرتَ. إنَّ الَّذي خَلَقَ فِي الرَّحِمِ جَنيناً مِن ماءٍ صافٍ، و رَكَّبَ فيهِ ضُروباً مُختَلِفَةً مِن عُروقٍ و عَصَبٍ و أسنانٍ و شَعرٍ و عِظامٍ و غَيرِ ذٰلِكَ، و هُوَ يُحِييهِ بَعدَ مَوتِهِ، و يُعيدُهُ بَعدَ فَنائِهِ.…

قالَ: فَأَخبِرني عَنِ الرّوحِ أغيرُ الدَّمِ؟

قالَ: نَعَم، الرّوحُ عَلیٰ ما وَصَفتُ لَكَ: مادَّتُها مِنَ الدَّمِ، و مِنَ الدَّمِ رُطوبَةُ الجِسمِ و صَفاءُ اللَّونِ و حُسنُ الصَّوتِ، و كَثرَةُ الضِّحكِ، فَإِذا جَمَدَ الدَّمُ فارَقَ الرّوحُ البَدَنَ.…

قالَ: أ فَيَتَلاشَى الرّوحُ بَعدَ خُروجِهِ عَن قالَبِهِ، أم هُوَ باقٍ؟

قالَ: بَل هُوَ باقٍ إلیٰ وَقتِ يُنفَخُ فِي الصّورِ، فَعِندَ ذٰلِكَ تَبطُلُ الأَشیاءُ و تَفنیٰ، فَلا حِسَّ و لا مَحسوسَ، ثُمَّ اُعيدَتِ الأَشیاءُ كَما بَدَأَها مُدَبِّرُها، و ذٰلِكَ أربَعُمِئَةِ سَنَةٍ يُسْبَتُ[۴۶۴] فيهَا الخَلقُ، و ذٰلِكَ بَينَ النَّفخَتَينِ.

قالَ: و أنّي لَهُ بِالبَعثِ وَ البَدَنُ قَد بَلِيَ، وَ الأعضاءُ قَد تَفَرَّقَت؛ فَعُضوٌ بِبَلدَةٍ يَأكُلُها سِباعُها، و عُضوٌ بِاُخریٰ تُمَزِّقُهُ هَوامُّها، و عُضوٌ قَد صارَ تُراباً بُنِيَ بِهِ مَعَ الطّينِ حائِطٌ؟!

قالَ علیه السلام: إنَّ الَّذي أنشَأَهُ مِن غَيرِ شَيءٍ، و صَوَّرَهُ عَلیٰ غَيرِ مِثالٍ كانَ سَبَقَ إلَيهِ، قادِرٌ أن يُعيدَهُ كَما بَدَأَهُ.

قالَ: أوضِح لي ذٰلِكَ!

قالَ: إنَّ الرّوحَ مُقيمَةٌ في مَكانِها، روحُ المُحسِنِ في ضِياءٍ و فُسحَةٍ، و روحُ المُسيءِ في ضيقٍ و ظُلمَةٍ، وَ البَدَنُ يَصيرُ تُراباً كَما مِنهُ خُلِقَ، و ما تَقذِفُ بِهِ السِّباعُ وَ الهَوامُّ مِن أجوافِها مِمّا أكَلَتهُ و مَزَّقَتهُ، كُلُّ ذٰلِكَ فِي التُّرابِ مَحفوظٌ عِندَ مَن لا يَعزُبُ عَنهُ مِثقالُ ذَرَّةٍ في ظُلُماتِ الأرضِ، و يَعلَمُ عَدَدَ الأَشیاءِ و وَزنَها؛ وإنَّ تُرابَ الرّوحانِيِّينَ بِمَنزِلَةِ الذَّهَبِ فِي التُّرابِ، فَإِذا كانَ حينَ البَعثِ مُطِرَتِ الاَرضُ مَطَرَ النُّشورِ، فَتَربُو الأرضُ ثُمَّ تَمَخَّضوا مَخضَ[۴۶۵] السِّقاءِ، فَيَصيرُ تُرابُ البَشَرِ كَمَصيرِ الذَّهَبِ مِنَ التُّرابِ إذا غُسِلَ بِالماءِ، وَ الزَّبَدِ مِنَ اللَّبَنِ إذا مُخِضَ، فَيَجتَمِعُ تُرابُ كُلِّ قالَبٍ إلیٰ قالَبِهِ، فَيَنتَقِلُ بِإِذنِ اللهِ القادِرِ إلیٰ حَيثُ الرَّوح، فَتَعودُ الصُّوَرُ بِإِذنِ المُصَوِّرِ كَهَيئَتِها، و تَلِجُ الرّوحُ فيها، فَإِذا قَدِ استَویٰ لا يُنكِرُ مِن نَفسِهِ شَيئاً.

قالَ: فَأَخبِرني عَنِ النّاسِ يُحشَرونَ يَومَ القِيامَةِ عُراةً؟

قالَ علیه السلام: بَل يُحشَرونَ في أكفانِهِم.

قالَ: أنّیٰ لَهُم بِالأَكفانِ و قَد بَلِيَت؟!

قالَ علیه السلام: إنَّ الَّذي أحيا أبدانَهُم جَدَّدَ أكفانَهُم.

قالَ: فَمَن ماتَ بِلا كَفَنٍ؟

قالَ علیه السلام: يَستُرُ اللهُ عَورَتَهُ بِما يَشاءُ مِن عِندِهِ.

قالَ: أ فَيُعرَضونَ صُفوفاً؟

قالَ علیه السلام: نَعَم، هُم يَومَئِذٍ عِشرونَ و مِئَةُ ألفِ صَفٍّ في عَرضِ الأرضِ.

قالَ: أ وَ لَيسَ توزَنُ الأعمالُ؟

قالَ علیه السلام: لا، إنَّ الأعمالَ لَيسَت بِأَجسامٍ، وإنَّما هِيَ صِفَةُ ما عَمِلوا، وإنّما يَحتاجُ إلى وَزنِ الشَّيءِ مَن جَهِلَ عَدَدَ الأَشیاءِ، و لا يَعرِفُ ثِقلَها و خِفَّتَها، وإنَّ اللهَ لا يَخفیٰ عَلَيهِ شَيءٌ.

قالَ: فَما مَعنَى الميزانِ؟

قالَ علیه السلام: العَدلُ.

قالَ: فَما مَعناهُ في كِتابِهِ: (فَمَن ثَقُلَتْ مَوَاٰزِينُهُ)[۴۶۶]؟

قالَ علیه السلام: فَمَن رَجَحَ عَمَلُهُ.

قالَ: فَأَخبِرني، أ وَ لَيسَ فِي النّارِ مَقنَعٌ أن يُعَذِّبَ خَلقَهُ بِها دونَ الحَيّاتِ وَ العَقارِبِ؟

قالَ علیه السلام: إنَّما يُعَذِّبُ بِها قَوماً زَعَموا أنَّها لَيسَت مِن خَلقِهِ، إنَّما شَريكُهُ الَّذي يَخلُقُهُ! فَيُسَلِّطُ اللهُ عَلَيهِمُ العَقارِبَ وَ الحَيّاتِ فِي النّارِ؛ لِيُذيقَهُم بِها و بالَ ما كَذَبوا عَلَيهِ فَجَحَدوا أن يَكونَ صَنَعَهُ.

قالَ: فَمِن أينَ قالوا: إنَّ أهلَ الجَنَّةِ يَأتِي الرَّجُلُ مِنهُم إلیٰ ثَمَرَةٍ يَتَناوَلُها، فَإِذا أكَلَها عادَت كَهَيئَتِها؟

قالَ علیه السلام: نَعَم، ذٰلِكَ عَلیٰ قِياسِ السِّراجِ، يَأتي القابِسُ فَيَقتَبِسُ مِنهُ، فَلا يَنقُصُ مِن ضَوئِهِ شَيءٌ، و قَدِ امتَلَتِ الدُّنيا مِنهُ سِراجاً.

قالَ: أ لَيسوا يَأكُلونَ و يَشرَبونَ، و تَزعُمُ أنَّهُ لا يَكونُ لَهُمُ الحاجَةُ؟

قالَ علیه السلام: بَلیٰ؛ لِأَنَّ غِذاءَهُم رَقيقٌ لا ثِقلَ لَهُ، بَل يَخرُجُ مِن أجسادِهِم بِالعَرَقِ.[۴۶۷]

138. الاحتجاج: از جمله پرسشهای زندیقی[۴۶۸] که در بارۀ مسائل فراوانی از امام صادق علیه السلام پرسید، این بود که گفت: مردم، چگونه خدایی را که نمیبینند، پرستش میکنند؟

امام صادق علیه السلام فرمود: « دلها خدا را با نور ایمان میبینند و خِرَدها با آگاهی آشکار، اثبات میکنند و دیدهها با دیدنِ ترکیبهای زیبا و استواری کنار هم قرار گرفتنها، وی را میبینند. آن گاه، پیامبران و نشانههایشان، کتابها و محکماتشان [دلیل است] و دانشوران، بدون دیدن او به عظمتی که از او میبینند، بسنده میکنند».

[زندیق] گفت: آیا او توانا نیست که برای بندگانش نمایان شود تا او را ببینند و از روی یقین، پرستش کنند؟

فرمود: «برای سخن محال، پاسخی نیست».

گفت: از چه راه، پیامبران و رسولان را اثبات میکنی؟

فرمود: «وقتی ما ثابت کردیم که خالقی سازنده و برتر از ما و [برتر] از همۀ آفریدهها وجود دارد و او حکیم است، روا نیست بندگانش او را ببینند و به وی دست بزنند و [روا نیست] او با بندگان، مباشرت کند و بندگان با وی مباشرت کنند و [روا نیست] او با بندگان، گفتگو کند و بندگانش با وی گفتگو کنند. [از اینها] ثابت میشود که او فرستادگانی در میان مخلوقات و بندگانش دارد که آنان را به مصلحتها و منفعتهایشان و آنچه بقایشان به آن است و فنایشان در ترک آن است، راهنمایی کنند. بنا بر این، وجود آمران و ناهیانی از سوی حکیم دانا در میان خلقش ثابت میشود و مشخّص میشود که وی، مفسّرانی دارد که همان پیامبران و برگزیدگانِ از میان خلقش هستند؛ حکیمانی که به حکمت، تربیت شدهاند و فرستادۀ اویند که در عین همگون بودن با مردم از نظر خلقت و ترکیب، با آنان در اوضاع و احوالشان مشارکت میکنند؛ کسانی که به وسیلۀ حکمت، دلایل و برهانها و گواهیهایی از قبیل: زنده کردن مردهها، شفا دادن کور مادرزاد و پیس، از سوی حکیم دانا مورد تأیید هستند. زمین، هیچ گاه از حجّتی که با وی دانشی که بر درستی سخن پیامبر و وجوب عدالت او دلالت کند، خالی نمیماند».

سپس فرمود: «ما یقین داریم که زمین از حجّت، خالی نمیماند و حجّت، جز از نسل پیامبران نیست و خداوند، هیچ پیامبری را جز از نسل پیامبران بر نمیگزیند. از این رو، خداوند برای فرزندان آدم، راه روشنی باز کرد و از آدم، نسل پاک و پاکیزهای را بیرون آورد که از آن، نسل پیامبران و رسولان را برآورد. آنان، برگزیدۀ خدا و پاکنهادند؛ در پشتها پاک نگه داشته شده و در زهدانها حفاظت شدهاند. زشتی جاهلیت، دامنگیرشان نگشته و نَسَبهایشان را آلوده نساخته است؛ چون خداوند عزّ و جلّ آنان را در جایگاهی قرار داده است که درجه و شرفی بالاتر از آن نیست. پس آن که منبع دانش الهی، امین غیبش، امانتسپار رازش، حجّت بر خلقش، و مترجمان او و زبان اوست، جز بر این ویژگی نمیتواند باشد. بنا بر این، حجّت، جز در نسل آنان نیست. با دانشی که در وی است و آن را از پیامبر به ارث برده، جانشین پیامبر است در میان بندگان. اگر مردم انکارش کنند، سکوت میکند. دانش کمی از پیامبر خدا در میان مردم باقی مانده است و با اختلافی که در آن دانش داشتند، آنان، رأی و قیاس را میان خود بر قرار ساختند. آنان، اگر به وصی اقرار و از وی پیروی میکردند و از او دانش میگرفتند، عدل آشکار میشد و اختلاف و مشاجره از میان میرفت، کارها سامان میگرفت و دین، آشکار شده و یقین، بر دودلی پیروز میشد؛ ولی چنین نشد که مردم به وی اقرار، از وی پیروی کنند و پس از پیامبر، شأن او را پاس دارند. هیچ فرستاده و پیامبری در نگذشت، جز آن که پس از وی امّتش اختلاف کردند و انگیزۀ اختلافشان، مخالفت با حجّت و ترک وی بود».

[زندیق] گفت: اگر حجّت با این اوصاف است، چه سودی در آن است؟

فرمود: «گاه از وی پیروی میشود و در آنچه سود و صلاح مردم است، چیزی در پی چیزی دیگر از وی تراوش میکند. اگر در دین چیزی پدید آورند، به آنان میگوید و اگر چیزی بِدان بیفزایند، آنان را آگاه میکند و اگر چیزی از آن کم کنند، به آنان میرساند».

زندیق گفت: خداوند، چیزها را از چه چیز آفریده است؟

فرمود: «از هیچ».

پس [زندیق] گفت: چگونه چیزی از هیچ پدید میآید؟

فرمود: «چیزها یا از چیز پدید آمدهاند یا از هیچ. اگر از چیزی آفریده شده باشند، آن چیز، قدیم است و قدیم، نمیتواند حادث باشد، نابود شود،یا تغییر یابد و آن چیز، باید دارای جوهر واحد و رنگ واحد باشد. پس، این رنگهای گوناگون و جوهرهای فراوان موجود در این دنیا از انواع گوناگون، از کجا آمدهاند؟ از طرف دیگر، اگر آن چیزی که چیزها از او پدید آمدهاند، زنده است، پس مرگ از کجا پیدا شده؟ و اگر آن چیز مُرده بود، زندگی از کجا آمده است؟ و نمیشود اشیا از زنده و مردهای قدیمی و پایدار پدید آمده باشند؛ چون از زندهای که همواره زنده است، مرده به وجود نمیآید و نمیشود مرده، با مرده بودنش قدیم و جاودان باشد؛ چون مُرده، توان و بقا ندارد».

[زندیق] گفت: آیا آفرینندۀ جهان، پیش از آفرینش آن، همواره به آنچه پدید میآورد، آگاه بود؟

فرمود: «او همواره میدانست و آنچه را میدانست، آفرید».

[زندیق] گفت: آیا او چند گون است یا همگون؟

فرمود: «به او چند گون بودن و همگون بودن نمیسزد. جزءدارها، گوناگون و پاره پارهها، همگون هستند. به او چند گونه یا همگون گفته نمیشود».

[زندیق] گفت: پس چگونه او خدای یگانه است؟

فرمود: «او در ذات خود، یگانه است. هیچ یکی، همچون یگانگی او نیست؛ زیرا دیگر یکها جزءپذیرند و خداوند - تبارک و تعالی - یگانهای قسمتناپذیر است و شمارش بر وی، راست نمیآید».

[زندیق] گفت: به چه انگیزهای خداوند، آفریدهها را خلق کرد، با آن که به آنان نیازمند نبود و به آفرینش آنها اجباری نداشت و شایستۀ او هم نیست که با ما بازی کند؟

فرمود: «آنان را برای نشان دادن حکمت، به کارگیری دانش و اجرای تدبیرش، آفرید».

[زندیق] گفت: چرا به همین دنیا بسنده نکرد و آن را جهان پاداش و زندان کیفر قرار نداد؟

فرمود: «این سرا، سرای آزمایش است؛ تجارتکدۀ ثواب و محمل کسبِ رحمت است؛ انباشته از آفت و لایههای بر هم آمدۀ شهوت است تا در آن، بندگانش را به پیروی کردن بیازماید، و سرای عمل، سرای پاداش نیست».

[زندیق] گفت: آیا این از حکمتش است که برای خود، دشمن قرار داده است؟ در حالی که بی دشمن بود و چنان که میپنداری، «ابلیس» را آفرید و او را بر بندگانش مسلّط ساخت تا آنان را به مخالفت با او فرا خواند و آنان را به گناه فرمان دهد و چنان که میپنداری، به وی توانی داد که با حیله در دلهایشان نفوذ کند و آنان را وسوسه کند تا در بارۀ پروردگارشان به شکّشان بیندازد و دینشان را بر آنان مشتبه سازد و از راه شناخت خدا منحرفشان کند تا آن جا که به خاطر وسوسههای او قومی پروردگارشان را منکر شدند و غیر او را پرستیدند؛ چرا دشمنش را بر بندگانش مسلّط ساخت و راهی برای اغوای آنان برای شیطان گذاشت؟

فرمود: «این دشمنی که از آن یاد کردی، دشمنیاش به وی زیانی نمیرساند و دوستیاش هم سودی برای او ندارد. دشمنیاش از مُلک او چیزی نمیکاهد و دوستیاش در آن، چیزی نمیافزاید. از دشمن، زمانی ترسیده میشود که در توانش، زیانرسانی یا نفعرسانی باشد. اگر قصد مُلکی کند، آن را بگیرد و اگر به پادشاهی نظر داشته باشد، وی را مقهور کند؛ ولی شیطان، بندهای است که او را برای آن که خدا را بپرستد و موحّد باشد، آفرید و هنگام آفرینش، میدانست او چیست و فرجام کارش چگونه است و او همراه فرشتگان الهی، همواره خدا را پرستش میکرد تا آن که با سجده کردن بر آدم، وی را آزمود و او بر پایۀ حسد و بدبختیای که بر او چیره شد، از آن روی برتافت و خدا در این هنگام، وی را لعن کرد و از گروه فرشتگان، بیرونش راند و لعن شده و شکست خورده، به زمین فرود آورد و به همین خاطر، دشمن آدم و فرزندان او گشت؛ و او جز از راه وسوسه و فرا خواندن به غیر راه راست، بر فرزندان آدم، تسلّطی ندارد. او با معصیت پروردگار، باز هم به ربوبیت او اقرار کرده است».

[زندیق] گفت: آیا سجده به غیر خدا رواست؟

فرمود: «نه».

[زندیق] گفت: پس چگونه خداوند، فرشتگان را به سجده بر آدم، فرمان داد؟

فرمود: «آن که به دستور خدا سجده میکند، برای خدا سجده میکند. بنا بر این، وقتی دستور از سوی خدا باشد، سجده برای خداست...».

[زندیق] گفت: از سِحر به من خبر بده که اصل آن چیست؟ و چگونه سحر کننده بر شگفتیهایی که توصیف میکند، توانمند میشود و چه کار میکند؟

[امام] علیه السلام فرمود: «سِحر، چند گونه است. گونهای از آن همچون طبابت است. همان گونه که پزشکان، برای هر دردی دارویی درست میکنند، دانش سِحر نیز چنین است؛ برای هر سلامتیای، دردی دارند و برای هر خوشیای، ناخوشیای، و برای هر معنایی، نیرنگی میکنند. نوع دیگر آن، ربایش، سرعت، گولزنی و تَردستی است. نوع دیگرش، چیزی است که یاران شیطان از آنان میآموزند».

[زندیق] گفت: شیطانها دانش سِحر را از کجا یاد گرفتهاند؟

فرمود: «از همان جا که پزشکان، پزشکی را آموختهاند؛ بخشی تجربه و بخشی دیگر، چارهجویی است».

[زندیق] گفت: در بارۀ دو فرشتۀ هاروت و ماروت و آنچه مردم میگویند که آن دو، جادو را به مردم یاد دادند، چه میگویی؟

فرمود: «آن دو، جای آزمایش و مکان فتنه بودند. تسبیح آن دو، این بود که "امروز اگر انسان چنان کند، چنین خواهد شد و اگر فلان چیز را چنین چارهاندیشی کند، چنان خواهد شد". مردم، گونههای سِحر را از آن دو به خاطر آنچه انجام میگرفت، فرا گرفتند، و حال آن که به آنان گفته بودند: ما ابزار آزمایش هستیم. از ما آنچه گاه زیان و گاه نفع میرساند، نیاموزید».

[زندیق] گفت: آیا جادوگر میتواند با جادوی خود، انسان را به شکل سگ، الاغ یا بجز اینها درآورد؟

فرمود: «جادوگر، ناتوانتر و ضعیفتر از آن است که آفرینش خدا را تغییر دهد. کسی که ساختۀ خدا را از میان ببرد، چهرهپردازی کند و تغییر دهد، در آفرینندگی خدا شریک میشود و خدا از آن، بسیار برتر است. اگر جادوگر به آنچه گفتی توانمند باشد، از خویش پیری، بلا و بیماری را دور میکند و سفیدی [موی] را از سرش و نیازمندی را از زندگیاش بیرون میسازد. بزرگترین جادوگری، سخنچینی است که با آن، میان دوستان، جدایی میافتد و دشمنی را برای یاران، ارمغان میآورد و با آن خونها میریزد، خانهها ویران میشوند و پردهدریها میشود. سخنچین، بدترین فردی است که روی زمین گام بر میدارد. درستترین سخنان جادوگران، آن جایی است که همچون پزشکی باشد. جادوگر، مردی را مداوا کرده، مانع از نزدیکی او با زنان میگردد و پزشک، او را به روش دیگری مداوا میکند و بهبود میبخشد».

[زندیق] گفت: چرا در میان آدمیزادگان، فرادست و فرودست وجود دارد؟

فرمود: «فرادست، اطاعت کننده و فرودست، عصیانگر است».

[زندیق] گفت: آیا میان آنان، فاضل و مفضول نیست؟

فرمود: «انسانها، با تقواست که بر هم برتری مییابند».

[زندیق] گفت: آیا منظورت این است که آدمیزادگان، همه در ریشه، همگون هستند و جز به وسیلۀ تقوا بر هم برتری نمییابند؟

فرمود: «آری؛ من اصل آفرینش را از خاک میدانم. پدر، آدم و مادر، حوّا بود. آنان را خدای واحد آفریده و همه بندۀ او هستند. خداوند از نسل آدم، مردمی را برگزید؛ تولّدشان را پاک و بدنهایشان را خوشبو ساخت و آنان را در پشتِ مردان و در رَحِم زنان، نگه داشت؛ پیامبران و رسولان را از آنها بیرون آورد. آنان، پاکترین نسل آدم هستند. این کار را برای چیزی که از خداوند عزّ و جلّ مستحقّ آن بودند، انجام نداد. خداوند، هنگامی که در عالم ذر آنان را آفرید، میدانست که آنان، اطاعتش میکنند، او را میپرستند و چیزی را شریک او نمیسازند. آنان با فرمانبری از خداوند، به کرامت و جایگاه بلندی در نزد خدا دست یافتند. آنان، کسانی هستند که دارای فضل، شرف و ریشه هستند و دیگرِ مردم، همگون هستند. کسی که پروای الهی داشته باشد، خدا اکرامش میکند و کسی که از او فرمان برد، خدا دوستش دارد؛ و آن را که خدا دوست داشته باشد، مجازات نمیکند».

[زندیق] گفت: به من بگو با آن که خداوند عزّ و جلّ تواناست، چرا همۀ بندگان را فرمانبر و یگانهپرست نیافرید؟

[امام] علیه السلام فرمود: «اگر همه را فرمانبر میآفرید، برای آنان، ثوابی نبود؛ چرا که اگر فرمانبری، کار [اختیاری] آنان نبود، بهشت و جهنّمی در کار نمیآمد؛ ولی او بندگان را آفرید و به فرمانبری دستورشان داد و آنان را از نافرمانی خود، نهی کرد و بر آنان، به فرستادن پیامبرانش احتجاج کرد و با فرستادن کتاب، بهانه را از دست آنان گرفت تا آنان خود، کسانی باشند که فرمانبری یا نافرمانی میکنند و به فرمانبریشان به ثواب دست مییابند و به نافرمانیشان مکافات یابند».

[زندیق] گفت: آیا کار درست و کار نادرست از بنده است و او خود، انجام میدهد؟

فرمود: «کار شایسته را که خدا بر آن دستور داده، بنده، خود انجام میدهد و کار زشت را با آن که خدا از آن نهی کرده است، بنده خودش انجام میدهد».

[زندیق] گفت: آیا کار وی به وسیلۀ ابزاری نیست که خدا در وی قرار داده است؟

فرمود: «آری؛ ولی با ابزاری که بِدان، کار شایسته انجام داد، توانست کار ناشایستی که خدا از آن نهی کرده، انجام دهد».

[زندیق] گفت: بنده در کارها نقشی دارد؟

فرمود: «خداوند، بنده را از چیزی نهی نکرده، جز آن که میدانسته او میتواند آن را ترک کند و فرمان به چیزی نداده، جز آن که میدانسته که وی میتواند انجام دهد؛ چرا که ستمگری، بیهودهکاری، ظلم و دستور بندگان به آنچه نمیتوانند انجام دهند، از صفات خداوند نیست».

[زندیق] پرسید: آیا آن کسی که خدا او را کافر آفریده، میتواند ایمان آورد و اگر ایمان نیاورد، خدا بر او حجّتی دارد؟

[امام] علیه السلام فرمود: «خداوند، همۀ بندگان را مسلمان آفریده است، به آنان فرمان داده و آنان را نهی کرده است. کفر، نامی است که بر بندۀ کافر، هنگامی که کفر میورزد، اطلاق میشود و خداوند، هنگام آفرینش، بندهاش را کافر نمیآفریند. بنده آن گاه کافر میشود که به مرحلهای رسیده باشد که حجّتی از سوی خدا بر او لازم آید و حق بر وی عرضه شود و او انکار کند و با انکار حق، کافر شود».

[زندیق] پرسید: آیا رواست که خداوند، برای بنده، کار شر تقدیر کند و او را به کار خیر، فرمان دهد و وی نتواند کار خیر انجام دهد و خدا به خاطر آن، عذابش کند؟

فرمود: «برای دادگری و مهربانی خداوند، شایسته نیست که برای بنده شر را تقدیر کند و آن را از وی اراده نماید و سپس او را به چیزی دستور دهد که میداند او نمیتواند انجام دهد و از وی ترکِ کاری را بخواهد که نمیتواند آن را ترک کند و سپس او را به خاطر ترک دستوری مجازات کند که میداند او نمیتواند آن را انجام دهد».

[زندیق] گفت: چرا خداوند برای آنانی که بینیازشان ساخته و گشایشی در روزیشان قرار داده، بینیازی و گشایش را روا داشته و به آنانی که مستحقّ فقر هستند، گرسنگی و تنگی داده است؟

فرمود: «بینیازان را با آنچه به آنان داده، آزموده که شکرشان چگونه است و نیازمندان را به آنچه از آن منع کرده، آزموده تا بنگرد بردباریشان چگونه است.

صورت دیگر، آن که: برای گروهی در زندگی دنیویشان شتاب کرده و برای گروهی دیگر، برای روزِ نیازمندیشان [ذخیره ساخته است].

صورت دیگر، آن که: او توان هر مردمی را میدانست و به هر کدام از آنان، به مقدار توانشان عطا کرده است. اگر همۀ مردم دنیا غنی بودند، دنیا خراب میشد و نظم بر هم میریخت و مردم، به سوی نابودی کشیده میشدند؛ ولی او گروهی را برای گروهی یاور قرار داد و سبب روزیشان را در کارهای گوناگون و انواع صنعت قرار داد - و این روش، در ماندگاری، ماندگارتر و در تدبیر، بهترین است -. آن گاه، بینیازان را با لطفخواهی برای فقیران، آزموده است. همۀ اینها لطف و رحمت از سوی حکیمی است که در تدبیرش جای عیبجویی نیست».

[زندیق] گفت: کودک خردسال، بدون آن که گناهی کرده باشد و بی آن که خلافی از او سر زده باشد، چرا مستحقّ دردها و بیماریهایی است که به او میرسد؟

فرمود: «بیماری، چند شکل دارد: بیماری بلا، بیماری مکافات و بیماری موجب مرگ، و تو میپنداری آنها از غذاهای بد، نوشیدنی مرضدار یا بیماری مادرزاد است و فکر میکنی اگر کسی نظام بدن را نیکو سازد و در بارۀ خود، دقیق بنگرد و در خوردنیها زیانمند را از سودمند بشناسد، بیمار نمیشود. در سخنت، به عقیدۀ کسی گرایش داری که میپندارد مرگ و بیماری، جز از خوردنیها و نوشیدنیها نیستند.

ارسطو، معلّم پزشکان و افلاطون، رئیس حکیمان، مُردند و جالینوس، پیر شد و دیدگانش کمسو گشت و هنگامی که مرگش نزدیک شد، نتوانست آن را دفع کند، در حالی که برای حفظ خودشان، از هیچ چیزی فروگذار نکردند و در آنچه که موافق [حفظ] جانشان بود، دقّت نظر کردند.

چه بسیار بیماری که پزشک، ناخوشی به وی افزود و چه بسیار، پزشک دانشور، ماهر و آگاه به بیماریها و داروها که مُرده است و [شخص] ناآگاه از پزشکی، پس از وی، مدّتی زندگی کرده است! نه پزشک را پس از مهلتِ زندگی و آمدنِ مرگ، دانش پزشکیاش سود میرساند و نه ناآگاه را این ناآگاهی به دانش پزشکی، با بقای حیات و تأخیر مرگ، زیانی رسانده است».

[زندیق] گفت: از خدا برایم بگو. آیا شریکی در مملکت او وجود دارد، و یا مخالفی با تدبیرش وجود دارد؟

فرمود: «نه».

[زندیق] گفت: پس فساد در این جهان چیست: درندگان زیانمند، حشرات ترسناک و موجودات فراوانِ خرابکُن، مثل کِرمها، پشهها، مارها و عقربها؟ حال آن که میپنداری خدا هیچ چیزی را جز به دلیلی نیافریده؛ چون او کار بیهوده نمیکند؟

امام فرمود: «آیا تو نمیپنداری که عقربها برای درد مثانه و سنگ مثانه و آنانی که شبادراری دارند، مفیدند؟ و بهترین پادزهر، آن است که از گوشت افعیها میسازند؛ چون هنگامی که فرد جذامی گوشت افعی را با زاج سفید بخورد، برایش سودمند است؟ و نمیپنداری که کِرم قرمز که در زیر زمین یافت میشود، برای خوره سودآور است؟».

[زندیق] گفت: آری.

امام علیه السلام فرمود: «و امّا پشهها و حشرهها، پارهای از سبب آفرینش آنها، این است که روزیِ پارهای از پرندگان، قرار داده شده است و خداوند به وسیلۀ آن (پشه)، ستمگری که از فرمان خدا سرپیچی و تکبّر کرده و پروردگارش را منکر شده بود، تحقیر کرد. خداوند، ناتوانترین آفریدهاش را که پشه است، بر وی مسلّط ساخت تا قدرت و عظمت خود را به وی بنمایاند. [پشه] در سوراخ بینیاش داخل شد و تا مخش رسید و او را کُشت. آگاه باش که اگر ما به چرایی هر آنچه خدا آفریده، آگاه گردیم و بدانیم که آن را برای چه چیزی آفریده است، در دانش او همگون او خواهیم گشت و هر آنچه او میداند، خواهیم دانست و در نتیجه، از او بینیاز خواهیم شد و ما و او در دانش، مساوی خواهیم شد».

[زندیق] گفت: به من بگو آیا بر خلقت خدا و تدبیرش عیبی گرفته میشود؟

فرمود: «نه».

[زندیق] گفت: خداوند، بندهاش را ختنه نشده آفریده است. آیا این کاری بیهوده از اوست، یا حکمتی در آن است؟

فرمود: «بلکه حکمتی در آن است».

[زندیق] گفت: ولی شما خلقت خدا را تغییر دادهاید، در قطع غلاف آلت مردی، کار خویش را درستتر از آفرینش خدا شمردید و بر ختنه نشده خرده گرفتید، در حالی که آن را خدا آفریده است و ختنه شدگان را ستایش کردید، در حالی که کار خود شماست، یا آن که میگویید این کار، اشتباهی بدون حکمت از سوی خداست؟

امام علیه السلام فرمود: «این کار، از طرف خدا به حکمت و درستی است، جز آن که او خود، آن را سنّت کرده و بر بندگانش واجب ساخته است، چنان که نوزاد، هنگامی که از شکم مادرش بیرون میآید، نافش به ناف مادر وصل است. خداوند، چنان آفریده و به بندگانش دستور داده تا آن را قطع کنند و در قطع نکردن آن، زیانِ آشکاری برای کودک و مادرش است. همچنین دستور داد ناخنهای انسان وقتی بلند شد، کوتاه گردد، حال آن که میتوانست روزی که میآفرید، به گونهای بیافریند که ناخنش بلند نشود. همچنین موی ریش و سر، بلند میشوند و آن گاه کوتاه میشوند. همچنین حیوانات نر را خداوند اَخته نیافریده؛ ولی اخته کردن آنها مناسبتر است. در هیچ کدام از اینها عیبی بر تقدیر الهی عزّ و جلّ نیست».

[زندیق] گفت: آیا نمیگویی که خداوند متعال فرموده: (مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم) و گاه میبینیم که انسان مضطر، او را میخواند؛ ولی پاسخ داده نمیشود و ستمدیده، درخواست کمک علیه دشمنش میکند؛ ولی یاری نمیشود؟

فرمود: «وای بر تو! هیچ کس او را نخوانده، جز این که خدا او را استجابت کرده است. همانا دعای ستمکار، به سوی او باز میگردد تا وقتی وی به سوی خدا توبه کند؛ ولی انسان محق، هر گاه دعا کند، مستجاب میشود و از جهتی که او نمیداند، بلا را از او دور میگرداند، یا آن که ثواب فراوانی برای روز نیازمندیاش ذخیره میسازد و اگر آنچه را که بنده درخواست میکند، به ضررش باشد، به وی داده نمیشود. مؤمن عارف به خدا، چه بسا بر وی گران است چیزی را که نمیداند درست است یا اشتباه، از خدا بخواهد، و گاه بنده، درخواست نابودی کسی را میکند که زمانش به پایان نرسیده است و گاه، زمانی درخواست بارانی میکند که آن زمان، شایستۀ باران نیست؛ چون خداوند به تدبیر آنچه آفریده، آگاهتر است و مانند این امور، فراوان اند».

[زندیق] گفت: ای حکیم! به من خبر بده چرا از آسمان، کسی بر زمین فرود نمیافتد و از زمین، بشری به سوی آسمان، صعود نمیکند و راهی و روزنی به سوی آسمان نیست؟ اگر بندگان در هر روزگاری یک بار کسی را ببینند که به آسمان پرواز کرده و برگشته است، این کار در اثبات ربوبیت خدا و از میان بردن دودلی و تقویت یقین، بهتر است و برای فهم بندگان خدا از این که در آن جا مدبّری است که صعود کننده به سوی او صعود میکند و فرود آینده از سوی او فرود میآید، مناسبتر است.

امام علیه السلام فرمود: «هر تدبیری که در زمین میبینی، از آسمان فرود آمده است و از آن جا نمایان گشته است. آیا نمیبینی که خورشید از آن طلوع میکند، سبب روشنایی روز است و قوام دنیا به آن است و اگر برگرفته شود، همۀ کسانی که روی زمین هستند، حیران و سرگشته و هلاک میشود. ماه نیز از آسمان طلوع میکند و روشنایی شب است و با ماه، شمار سالها، حسابها، ماهها و روزها دانسته میشود و اگر برگرفته شود، کسانی که روی زمین هستند، حیران میشود. در آسمان، ستارگانی هستند که در تاریکیهای خشکی و دریا از آنها راهجویی میشود. از آسمان، باران میبارد که زندگی همۀ چیزها، در آن است: زراعت، گیاه، چارپایان و همه آفریدهها که اگر باران نبارد، زنده نمیمانند. باد اگر چند روزی باز داشته شود، همۀ چیزها فاسد میشوند و تغییر پیدا میکنند و ابرها، رعد، برق و صاعقهها همه گواه اند که مدبّری وجود دارد که همه چیز را سامان میدهد و از نزد او نازل میشوند. خداوند با موسی سخن گفت و موسی با او مناجات کرد و خداوند عیسی بن مریم را پیش خود بُرد و فرشتگان، از نزد او فرود میآیند؛ ولی تو به آنچه با چشمت نمیبینی، ایمان نمیآوری. اگر بفهمی و خردورزی کنی، آنچه دیدگانت میبینند، کفایت میکند».

[زندیق] گفت: [چه خوب بود] اگر خداوند در هر صد سال، یک نفر از مردگان را بر میگرداند تا از وی سؤال میکردیم که چگونه شدند و حالشان چگونه است و پس از مرگ چه دیدند و چه کاری با آنان کردند، تا مردم بر پایۀ یقین رفتار کنند و تردید از میان برود و دودلی از دلها رخت بربندد!

فرمود: «این، سخن آنانی است که پیامبران را منکر شدند و دروغ پنداشتند و آنچه را که از نزد خدا آوردهاند، تصدیق نکردند؛ چون آنان خبر دادهاند و گفتهاند که: خداوند عزّ و جلّ در کتابش بر زبان پیامبرانش حالِ درگذشتگان ما را خبر داده است. آیا کسی از خدا و پیامبرش راستگوتر هست؟

شمار بسیاری از کسانی که مردهاند، به دنیا باز گشتهاند که از جمله آنها اصحاب کهف اند. خداوند، سیصد و نُه سال آنان را میراند و آنان را در زمان مردمانی که رستاخیز را منکر بودند، بر انگیخت تا حجّت الهی قطعی شود و به مردم، قدرتش را نشان دهد و بدانند که رستاخیز، حق است.

خداوند، اِرمیای پیامبر علیه السلام را میراند؛ او را که پس از جنگ بُختُ النصر و ویرانی بیت المقدّس و اطراف آن، بدان نظر کرد و (گفت: چگونه خداوند، [اهل] این [ویرانکده] را پس از مرگش زنده میکند؟ پس خداوند، او را [به مدّت] صد سال میراند)، آن گاه زندهاش کرد. به اندامهایش نگریست که چگونه به هم میآیند و گوشت بر آنها میروید و به مفاصل و عروقش نگاه کرد که چگونه به هم وصل میشوند و هنگامی که راست بر زمین نشست، گفت: ([اکنون] میدانم که خداوند، بر هر چیزی تواناست).

خداوند، قوم بیشماری را زنده کرد که از ترس طاعون، از خانههایشان فرار کرده بودند. زمان زیادی، آنان را میراند، به گونهای که استخوانهایشان متلاشی، بندهایشان از هم جدا و تبدیل به خاک شدند. خداوند، در زمانی که دوست داشت بندگانش قدرتش را ببینند، پیامبری به نام حِزقیل را مبعوث کرد. او آنان را صدا کرد. بدنهایشان بر هم آمدند، روحهایشان به بدنها باز گشتند و به شکل روزی که مرده بودند، برخاستند. حتّی یک نفر از شمارِ آنان کم نشده بود. پس از آن، مدّت زیادی زندگی کردند.

خداوند، قومی را که همراه موسی علیه السلام - هنگامی که وی رو به سوی خدای عزّ و جلّ کرده بود - خارج شدند و به موسی گفتند: (خدا را آشکارا به ما بنمای) میراند و آنگاه زندهشان کرد».

[زندیق] گفت: در بارۀ کسانی که به تناسخ ارواح معتقدند، بگو که از کجا این حرف را میزنند و چه دلیلی بر مذهب خود، اقامه میکنند.

فرمود: «تناسخیان، روشهای دینی را کنار انداختند و گمراهیها را برای خویش آراستند، خود را در شهوتها غوطهور ساختند و پنداشتند که آسمان، تهی است و هیچ چیز از آنچه توصیف میشود، در آن نیست و به دلیل آن که خداوند فرموده که آدم را به صورت خویش آفریده، پنداشتهاند که مدبّر جهان، به شکل مخلوقات است و میپندارند که نه بهشتی و نه جهنّمی ونه رستاخیزی و نه حَشْری در کار نیست. از نظر آنان، قیامت، خروج روح از تن و ورود آن به تن دیگر است. اگر [روح] در بدن اوّل، نیکوکار بود، به بدنی نیکوتر از آنچه بود و در بهترین درجۀ دنیایی باز گردانده میشود و اگر زشتکار، یا غیر عارف بود، به بدن پارهای از چارپایان رنجبرِ دنیوی یا حیوانات وحشی بدترکیب بر میگردند. نه روزه بر آنان واجب است و نه نماز، و هیچ عبادتی، جز شناخت آنچه شناختش بر آنان واجب است، لازم نیست و همه نوع شهوتهای دنیوی برای آنان مباح است، از قبیل آمیزش با زنان و غیر آن، از خواهران و دختران و خالهها و زنان شوهردار، و همچنین مردار، شراب و خون.

همۀ گروهها سخن اینان را زشت میشمارند و همۀ امّتها آنان را لعن میکنند و هنگامی که از دلیل پرسیده شوند، روی بر میگردانند و خشمگین میگردند. تورات، سخن آنان را تکذیب کرده و قرآن، نفرینشان نموده است. آنان میپندارند که خدایشان از بدنی به بدن دیگر منتقل میشود و آنچه در آدم بود، ارواح ازلی بود که تا امروز، در یکی پس از دیگری کشیده شده است. اگر خالق در صورت مخلوق باشد، به چه دلیلی استدلال میشود که یکی خالق دیگری است؟

و میگویند: فرشتگان، از فرزندان آدم هستند. هر کس که به بالاترین درجه از دین رسید، از مرحلۀ آزمایش و تصفیه رها شده، فرشته میگردد. گاه با مسیحیان در چیزهایی دوستی میکنند و گاه همراه طبیعتگرایان میگویند: چیزها بر حقیقت خود نیستند. بر آنان، واجب است که هیچ گوشتی را نخورند؛ چون همۀ چارپایان به نظرشان از فرزندان آدم هستند که از شکلهایشان در آمدهاند و خوردن گوشت اقوام (همنوعان) جایز نیست».

[زندیق] گفت: افرادی میپندارند که همراه خداوند، همواره سرشتی آزار دهنده بود که نمیتوانست از آن رهایی پیدا کند، جز از راه در هم آمیختن با آن و ورود به آن طینت و او از همین سرنوشت، چیزها را آفریده است.

فرمود: «خدا منزّه و والاتر است! خدایی که به توانمندی موصوف است، چه چیزی او را ناتوان کرده است تا نتواند از آن رهایی یابد. اگر آن سرشت زنده و جاوید است، پس دو خداوند قدیمی بودهاند که در هم آمیخته و جهان را از پیش خود آفریدهاند. اگر چنین بود، مرگ و نابودی از کجا آمده است و اگر آن سرشت مرده بود، سرشت مرده، همراه با زندۀ جاودان نمیتوانست باقی باشد و از مرده، زنده پدید نمیآید. این سخنِ دیصانیّه است که در گفتار، سرسختترین زندیقها و بدترین نمونههای آنان هستند. در نوشتههایی مینگرند که پیشینیان آنان، آنها را با عبارتپردازی آراسته، ولی بدون ریشهای استوار و بی حجّتی که بتواند ادّعای آنان را اثبات کنند، نوشتهاند. همۀ اینها مخالفت با خدا و رسولان اوست و تکذیب هر آنچه آنان از سوی خداوند آوردهاند.

امّا آن که میپندارد بدنها تاریکی و روحها نورند و نور، کار شر نمیکند و تاریکی، کار خیر انجام نمیدهد، پس نباید کسی را به خاطر گناه و انجام دادن و به جا آوردن بدی سرزنش کند؛ چرا که آن (ناشایست) برای تاریکی ناشایست نیستند؛ چون کار آن، همین است و او نمیتواند خدا را بخواند و به درگاهش لابه کند؛ چرا که نور، خداست و خدا به درگاه خود نمینالد و به دیگری پناه نمیجوید و هیچ کدام از طرفداران این عقیده، حق ندارند به انجام دهندۀ خوبی، آفرین گویند و بر غیر او خرده گیرند؛ چون بدی، کار تاریکی است و آن کار بد هم کار اوست؛ و خوبی از نور است و نور به خویش نمیگوید: آفرین! و در این میان، فرد سومی نیست. بنا بر نظریۀ آنان، تاریکی در کار خود، استوارتر و در تدبیر، محکمتر و در پایهها قویتر از نور است؛ چون بدنها استوار هستند. [از سوی دیگر،] چه کسی این صورت واحد را بر ویژگیهای گوناگون، تصویر کرده است؟

و هر چیزی که دیده میشود، از قبیل گُلها، درختها، میوهها، پرندگان و چارپایان، باید خدایی باشند. از آن گذشته، بر پایۀ سخن آنان، نور در تاریکی محبوس شده و فرمانروایی، از آنِ تاریکی است.

و امّا آنچه ادّعا میکنند که فرجام، از آنِ نور است، تنها یک ادّعاست. بنا بر گفتۀ آنان، نور نباید کاری انجام دهد؛ چون اسیر است و قدرتی ندارد. بنا بر این، کاری و تدبیری ندارد؛ ولی اگر در کنار تاریکی، تدبیری برای نور است، بنا بر این، اسیر نیست؛ بلکه رها و قدرتمند است. اگر چنین نباشد و نور، اسیر ظلمت باشد، در این دنیا که نیکویی و خوبی با فساد و بدی نمود پیدا میکنند، تاریکی باید کار خیر را بستاید و انجام دهد، همان گونه که کار شر را میستاید و انجام میدهد و اگر این را ناممکن بشمارند، نه نوری ثابت میگردد و نه تاریکیای و ادّعایشان باطل میشود و سخن به این بر میگردد که خداوند، یکی است و غیر او باطل است. این [سخن و نظریّه]، از آنِ مانی[۴۶۹] زندیق و یاران وی است.

امّا آن که میگوید: میان نور و تاریکی حَکَمی وجود دارد؛ باید بزرگ آن سه، همان حَکَم باشد؛ زیرا جز شکستخورده یا نادان یا مظلوم، به حَکَم نیاز ندارد. این [سخن]، نظریۀ مانویان است و گزارش در بارۀ آنها وقت زیادی میطلبد».

[زندیق] گفت: چرا خداوند، شراب را حرام کرده است، با آن که هیچ لذّتی برتر از [نوشیدن] آن نیست.

فرمود: «چون ریشۀ همۀ پلیدها و سردستۀ همه بدیهاست. بر نوشندۀ آن، ساعتی میگذرد که خِرَدش را میرُباید و پروردگارش را نمیشناسد و از هیچ گناهی فروگذار نمیکند، جز این که آن را انجام میدهد و هیچ حرمتی را نگه نمیدارد، جز این که آن را از میان میبرد. و هر خویشاوندی نزدیکی را هتک حرمت میکند و هر زشتیای را انجام میدهد. اختیار مست، به دستِ شیطان است. اگر بر وی فرمان دهد که بر بُتان سجده آور، سجده میکند و هر جایی که ببردش، میرود».

[زندیق] گفت: چرا [خوردن] خونِ ریخته را حرام میداند؟

فرمود: «چون موجب قساوت میشود و مِهر را از دل، بیرون میکند، بدن را بدبو و رنگ را دگرگون میسازد و بیشترین جذامی که به انسان میرسد، از خوردن خون است».

[زندیق] گفت: خوردن غدّهها [چرا حرام است]؟

فرمود: «چون موجب جذام میگردد».

[زندیق] گفت: چرا خوردن مُردار را حرام ساخته است؟

فرمود: «تا میان آن و میان آنچه ذبح میشود و نام خدا بر آن برده میشود، تفاوت باشد. در مُردار، خون منجمد میشود و به بدن حیوان بر میگردد. پس، گوشت آن، سنگین و ناگوار میشود؛ چون گوشت آن، همراه خونش خورده میشود».

[زندیق] گفت: ماهی مُرده چه طور؟

فرمود: «تذکیۀ ماهی، با خارج کردن زندۀ آن از آب است و رها کردن آن، تا خود بمیرد؛ چون دارای خون نیست. ملخ نیز چنین است».

[زندیق] پرسید: چرا زنا را حرام ساخت؟

فرمود: «به خاطر فساد، از میان رفتن ارثبَری و گسستگی خویشاوندی. چون در زنا، نه زن میداند چه کسی وی را باردار ساخته است و نه کودک میداند که پدرش کیست. بنا بر این، ارحامِ به هم پیوسته و قرابتِ شناخته شده باقی نمیماند».

[زندیق] گفت: چرا لواط را حرام ساخته است؟

فرمود: «چون اگر روابط با پسر نوجوان روا بود، مردها از زنان بینیاز میشدند و موجب قطع نسل و تعطیلی زناشویی میشد و در روا بودن آن، فسادی گسترده بود».

[زندیق] گفت: چرا رابطه با چارپایان حرام شده است؟

فرمود: «[خدا] خوش ندارد که مرد، آبِ مردی خویش را ضایع کند و در غیر هم چنین خود، به کار گیرد. اگر این کار روا بود، هر مردی با مادّه الاغی رابطه میداشت، بر پشتش سوار میشد و با آن، جفت میگشت و در این کار، فسادی گسترده وجود داشت. از این روی، سواری بر پشتش را روا داشته و مادگیاش را بر او حرام کرده است، و برای مردان، زنانی آفریده تا با آنان مأنوس گردند و آرامش یابند و جایگاه شهوتشان و مادر فرزندانشان باشند».

[زندیق] گفت: چرا غسل از جنابت انجام میگیرد، با آن که [شخص] با حلال خود همآغوش شده و در حلال، ناپاکی نیست؟

فرمود: «جنابت، همپایۀ حیض است؛ چرا که نطفه، خونی است که هنوز استوار نگشته است و نزدیکی، جز با جنبش سخت و شهوتِ چیره، انجام نمیپذیرد. آن گاه که [مرد] از کار بیرون آمد، بدن تنفّس میکند و مرد در خویش، بوی ناخوشی مییابد. بنا بر این، غسل واجب میگردد. بگذریم که غسل جنابت، امانتی است که خداوند نزد بندهاش به امانت نهاده تا با آن، بندگانش را بیازماید...».

[زندیق] گفت: چه کسانی به طبیعت باور دارند؟

فرمود: «قَدَریه. این نظریّه، از آنِ کسی است که بقایی ندارد، حوادث را نمیتواند از خود دور کند، شبها و روزها او را دگرگون میسازند، پیری را از خود دور نمیکند و مرگ را دفع نمیسازد و نمیداند چه کار کند».

[زندیق] گفت: در بارۀ کسی بگو که میپندارد مخلوقات، همواره در تناسلاند و به دنیا میآیند و نسلی میرود و نسل دیگر در پی میآید، آنان را بیماریها، عوارض و انواع آفتها از میان میبرند، پسینیان از پیشینیان خبرت میدهند و جانشینان از گذشتگان، و مردم نسلها از مردم نسلهای دیگر، آگاهت میسازند. آنان به همین شیوه، انسانها را همچون درختان و گیاهان یافتهاند. در هر روزگاری، مردی حکیم و آگاه به مصلحت مردم و دانا به تألیف کلام، سر بر میآورد، کتابی را به مرکّب زیرکی مینگارد و با حکمت خود، نیکویش میسازد و آن را میان مردم، مانعی قرار میدهد؛ آنان را به خوبی فرمان میدهد و به آن تشویقشان میکند؛ از بدی و فساد نهی میکند و از آن بازشان میدارد تا به جان هم نیفتند و همدیگر را نکشند.

[امام] علیه السلام فرمود: «وای بر تو! آن که دیروز از شکم مادر خارج شده و فردا از دنیا رخت بر میبندد، بر آنچه گذشته و آنچه خواهد آمد، آگاهی ندارد. گذشته از آن، انسان، یا خود، خویش را آفریده یا دیگری او را آفریده است، یا همواره بوده است. آن که هیچ چیز نبوده، نمیتواند چیزی بیافریند، در حالی که هیچ چیز نیست. همچنین است آن که نبوده و بود میشود، که اگر پرسیده شود، نمیداند آغازش چگونه بوده است.

و اگر انسان همواره بود، حوادث، چیزی در او ایجاد نمیکردند؛ چرا که روزگار، اَزَلی را دگرگون نمیکند و نابودی بر آن عارض نمیشود، با آن که ما ساختهای را بدون سازنده، جای پایی را بدون جای پا گذارنده، و تألیفی را بدون مؤلّف نمییابیم. اگر کسی بپندارد که پدرش وی را آفریده است، پرسیده خواهد شد که: پدرش را چه کسی خلق کرده است؟ اگر پدری پسرش را آفریده، به حتم بر پایۀ علاقه به وی او را آفریده و بر پایۀ محبّتش وی را صورتگری کرده است. پس زندگی او را مالک است و دستورش در بارۀ او رواست؛ ولی هنگامی که بیمار شود، نمیتواند سودی به وی برساند و اگر بمیرد، نمیتواند دوباره بازش گرداند. کسی که بتواند انسانی را بیافریند و در او روح بدمد تا بر دو پای خویش گام بردارد، میتواند فساد را از او دور سازد».

[زندیق] پرسید: در بارۀ دانش نجوم چه میگویی؟[۴۷۰]

فرمود: «دانشی است کمسود و پُرزیان؛ چرا که توان دفع مقدّر شده را ندارد و نمیتوان با آن از خطر، پناه جست. اگر منجّم از بلا خبر دهد، با خبر او از سرنوشت، نمیتوان پرهیز کرد و اگر از خیری گزارش کند، نمیشود آن را پیش انداخت و اگر به وی بدیای عارض شود، نمیتواند آن را از خود دور کند. منجّم با خدا در دانشش مخالفت میکند، به پندار آن که قضای الهی را از بندهاش دور کند».

[زندیق] گفت: آیا پیامبر برتر است، یا فرشتهای که بر او فرستاده میشود؟

فرمود: «پیامبر، برتر است».

[زندیق] گفت: چرا فرشتگان، مُوکِّل بر بندگان خدا گمارده شدهاند و خوبی و بدیهای آنان را مینویسند، با آن که خدا به اسرار و آنچه پوشیده شده، آگاه است؟

فرمود: «خداوند، آنان را بر این کار وا داشته است و به عنوان گواهان بر بندگانش قرار داده است تا بندگان خدا به خاطر مواظبت فرشتگان بر آنان، در پیروی از خداوند، جدّیتر باشند و در دوری از گناه و نافرمانی خدا خوددارتر شوند. چه بسیار بندهای که تصمیم به گناهی میگیرد. پس به یاد آن فرشتگان میافتد و بر خود میلرزد و دست میشوید و پیش خود میگوید: پروردگارم، مرا میبیند و نگهبانان من، بر این کار، گواهی میدهند. خداوند نیز از سرِ مِهر و لطف خود، آنان را بر بندگانش گمارده است تا پیروان ابلیس و خطرهای زمینی و آفتهای فراوانی را که به اذن خدا نمیبینند و ناگهان فرود میآیند، از آنان دور کنند تا آنکه فرمان الهی در مورد آنان صادر شود [و مرگ آنان فرا رسد]».

[زندیق] گفت: خداوند، مردم را برای رحمت یا عذاب آفریده است؟

فرمود: «برای رحمت آفریده و پیش از آفرینش آنان، آگاه بود که گروهی از آنان، به خاطر کارهای پست و انکار خداوند، عذاب میشوند».

[زندیق] گفت: خدا منکر را عذاب میکند و منکر به خاطر انکارش مستوجب عذاب است؛ امّا چرا موحّد و کسی را که او را میشناسد، عذاب میکند؟

فرمود: «آن را که الهیت خداوندی را منکر میشود، به عذاب جاودان، مجازات میکند؛ ولی آن را که به وی اقرار دارد، به خاطر نافرمانی در پارهای از آنچه بر وی واجب ساخته، به عذاب عقوبتی مجازات میکند و سپس از عذاب بیرونش میآورد. پروردگارت بر هیچ کس ستم روا نمیدارد».

[زندیق] گفت: بنا بر این، آیا میان کفر و ایمان، فاصلهای هست؟

امام علیه السلام فرمود: «نه».

[زندیق] پرسید: پس ایمان و کفر چیست؟

امام فرمود: «ایمان، آن است که [انسان] خداوند را در آنچه از عظمت او نادیدنی است، تصدیق کند، مانند آنچه که پیداست تصدیق میکند، و کفر، انکار است».

[زندیق] گفت: شرک و شک چیست؟

امام علیه السلام فرمود: «شرک، آن است که به خدای واحدی که هیچ چیزی همانند او نیست، چیز دیگری افزوده شود و شک، آن است که دل انسان، به چیزی باور نداشته باشد».

[زندیق] گفت: آیا عالم میتواند جاهل باشد؟

امام علیه السلام فرمود: «عالم است به آنچه میداند و جاهل است به آنچه نمیداند».

[زندیق] گفت: خوشبختی و بدبختی چیست؟

فرمود: «خوشبختی، وسیلۀ خیر است که خوشبخت به آن تمسک میکند تا وی را به رستگاری بکشاند و بدبختی، وسیلۀ شکست است که بدبخت، بِدان تمسک میکند و او را به هلاکت میکشاند و همۀ اینها به علم خداوندی است».

[زندیق] گفت: به من بگو وقتی چراغ خاموش میشود، نورش کجا میرود؟

امام علیه السلام فرمود: «میرود و بر نمیگردد».

[زندیق] گفت: چرا منکر این هستی که همان گونه که روشنایی چراغ پس از خاموش شدن هیچ گاه به آن بر نمیگردد، انسان نیز هنگامی که بمیرد و روح از بدنش جدا گردد، هرگز بِدان باز نگردد؟

فرمود: «درست قیاس نکردی؛ چون آتش در اجسام قرار داده شده و اجسام، همچون سنگ و آهن، بر اعیان خارجی آنها استوار ند. وقتی یکی از آن دو را بر دیگری فرو کوفتی، آتشی از آنها میجهد که از آن، روشنایی بر گرفته میشود. بنا بر این، آتش در اجسام، ثابت است و نور، رونده است؛ ولی روح، موجود رقیقی است که گاه، قالبی سفت پیدا میکند و همچون چراغی که یاد شد، نیست. آن که جنین انسان را در رَحِم از آبی صاف میآفریند و انواع گوناگونی از عروق، عصب، دندان، مو، استخوان و دیگر چیزها را در او ترکیب میکند، همان، او را پس از مرگش زنده میکند و پس از فنا شدن، دوباره بر میگرداند...».

[زندیق] گفت: آیا روح، غیر از خون است؟

فرمود: «آری؛ روح طبق آنچه برایت توصیف کردم، خمیرمایهاش از خون است و رطوبت جسم، صفای رنگ و خوبی صدا و فراوانی خنده از خون است. پس هنگامی که بسته گردید، روح از بدن جدا میگردد...».

[زندیق] گفت: آیا روح پس از خروج از بدن، متلاشی میشود یا همچنان باقی است؟

فرمود: «تا هنگامی که در صور دمیده شود، باقی است. در آن هنگام، چیزها باطل و فانی میشوند؛ نه حس باقی میماند و نه محسوسی. آن گاه به همان گونه که مدبّرش در آغاز تدبیر کرده بود، اشیا بر میگردند و چهارصد سال - که فاصلۀ دو نفخ در صور است-، انسانها در بیهوشی شبیه به مرگ هستند».

[زندیق] گفت: [انسان] چگونه برانگیخته میشود، در حالی که بدن پوسیده است و اعضای آن، متفرّق گشته و عضوی را درندهای در منطقهای خورده است و عضو دیگری را حشرات در جای دیگر و عضوی تبدیل به خاک گشته و با گِل از آن، دیواری بنا شده است؟

امام علیه السلام فرمود: «آن که او را از ناچیز، ساخته و بدون نمونۀ قبلی چهرهپردازی کرده، میتواند مثل بار آغازین، او را باز گرداند».

[زندیق] گفت: برایم توضیح بده.

فرمود: «روح در جای خویش، باقی است. روح نیکوکار در روشنایی و آزادی، و روح بدکار، در تنگی و تاریکی، و بدن به خاکی که از آن آفریده شده، تبدیل میشود و آنچه را که حشرات و درندگان، خورده و له کردهاند، در خاک، محفوظ است؛ نزد کسی که وزن ذرّهای در تاریکهای زمین از نظر او دور نمیماند و شمار چیزها و وزن آنها را میداند. خاک روحانیان، همچون طلا در خاک است. هنگام برانگیختن، بر زمین، باران رستاخیز فرو میبارد. پس زمین، پرورش مییابد و همچون مَشک سقّایان، تکان میخورد و خاک انسان، چون خاک طلا که به آب شسته شود، یا چون کرۀ شیر به هنگام کره گرفتن، جدا میشود و خاک هر قالبی به قالب اصلی خود، باز میگردد و به قدرت الهی به آن جایی که روح قرار دارد، منتقل میشود و به قدرت الهی، صورتها به شکل نخستین خود بر میگردند، روح در آن جای میگیرد و چون بر پای ایستاد، هیچ چیز را از خویش، منکر نمیگردد».

[زندیق] گفت: آگاهم کن که آیا روز قیامت، مردم، برهنه محشور میگردند؟

امام علیه السلام فرمود: «در کفنهایشان محشور میشوند».

[زندیق] گفت: چگونه کفن دارند، با آن که پوسیده شده است؟

امام علیه السلام فرمود: «آن که تنهایشان را زنده ساخته، کفنهایشان را دوباره باز میسازد».

[زندیق] گفت: آن که بدون کفن مرده، چه میشود؟

امام علیه السلام فرمود: «خداوند، شرمگاه او را با آنچه بخواهد، میپوشاند».

[زندیق] گفت: آیا گروه گروه خواهند بود؟

امام علیه السلام فرمود: «آری. مردم در آن روز، 120 هزار گروه بر روی زمین خواهند بود».

[زندیق] گفت: آیا کردارها وزن نخواهند شد؟

امام علیه السلام فرمود: «نه؛ کردارها جسم نیستند؛ بلکه ویژگی آنچه هستند که انجام دادهاند و کسی به وزن کردن چیزها نیازمند است که به شمار آنها ناآگاه باشد و سبکی و سنگینی آنها را نداند؛ ولی بر خداوند، هیچ چیزی پوشیده نیست».

[زندیق] گفت: پس معنای «میزان» چیست؟

امام علیه السلام فرمود: «عدل (داد)».

[زندیق] گفت: معنای «میزان» در این آیۀ قرآن: (پس کسانی که کفۀ میزان [اعمال] آنان سنگین است)[۴۷۱] چیست؟

امام علیه السلام فرمود: «یعنی کسی که کردارهایش برتر باشد».

[زندیق] گفت: آیا در جهنّم، چیزی که خداوند بندگانش را به جای مار و عقرب با آن عذاب کند، وجود ندارد؟

امام علیه السلام فرمود: «با مار و عقرب، کسانی را عذاب میدهد که میپندارند مار و عقرب، آفریدۀ او نیستند؛ بلکه شریک او هستند. پس خداوند، عقربها و مارها را بر آنان چیره میسازد، تا نتیجه بد آنچه را که بر او تکذیب میکردند و آفرینش آنها را از سوی خدا منکر میشدند، بچشند».

[زندیق] گفت: از کجا میگویند که وقتی یکی از بهشتیان میوهای چید و خورد، آن میوه بعد از خورده شدن، به شکل خود بر میگردد؟

امام علیه السلام فرمود: «آری؛ شبیه چراغ است که کسی از آن روشنایی میگیرد و میبرد؛ ولی از نور آن چیزی کاسته نمیشود و یک دنیا روشنایی از آن گرفته میشود».

[زندیق] گفت: آیا آنان نمیخورند و نمیآشامند، با این که میپنداری که آنان نیازی به قضای حاجت ندارند؟

امام علیه السلام فرمود: «آری؛ چون غذای آنان، رقیق و بیوزن است و از راه عرق کردن، از بدنهایشان بیرون میرود».

139. التوحيد عن محمّد بن عبداللّهالخراساني، خادم الرضا علیه السلام: دَخَلَ رَجُلٌ مِنَ الزَّنادِقَةِ عَلَى الرِّضا علیه السلام و عِندَهُ جَماعَةٌ، فَقالَ لَهُ أبُوالحَسَنِ علیه السلام: أيُّهَا الرَّجُلُ، أ رَأَيتَ إن كانَ القَولُ قَولَكُم - و لَيسَ هُوَ كَما تَقولونَ - أ لَسنا وإيّاكُم شِرعاً سِواءً، و لا يَضُرُّنا ما صَلَّينا و صُمنا و زَكَّينا و أقرَرنا؟ فَسَكَتَ.

فَقالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: وإن يَكُنِ القَولُ قَولَنا - و هُوَ كَما نَقولُ - أ لَستُم قَد هَلَكتُم و نَجَونا؟

فَقالَ: رَحِمَكَ اللهُ، فَأَوجِدني كَيفَ هُوَ، و أينَ هُوَ؟

فَقالَ: وَ يلَكَ! إنَّ الَّذي ذَهَبتَ إلَيهِ غَلَطٌ، هُوَ أيَّنَ الأَينَ و كانَ و لا أينَ، و هُوَ كَيَّفَ الكَيفَ و كانَ و لا كَيفَ، و لا يُعرَفُ بِكَيفوفِيَّةٍ، و لا بِأَينونِيَّةٍ، و لا يُدرَكُ بِحاسَّةٍ، و لا يُقاسُ بِشَيءٍ.

قالَ الرَّجُلُ: فَإِذَن إنَّهُ لا شَيءَ؛ إذ لَم يُدرَك بِحاسَّةٍ مِنَ الحَواسِّ!

فَقالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: وَيلَكَ! لَمّا عَجَزَتْ حَواسُّك عَن إدراكِهِ أنكَرتَ رُبوبِيَّتَهُ؟! و نَحنُ إذا عَجَزَت حَواسُّنا عَن إدراكِهِ أيقَنّا أنَّهُ رَبُّنا خِلافَ الأَشیاءِ[۴۷۲].

قالَ الرَّجُلُ: فَأَخبِرني مَتیٰ كانَ؟

فَقالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: أخبِرني مَتیٰ لَم يَكُن، فَاُخبِرُكَ مَتیٰ كانَ؟!

قالَ الرَّجُلُ: فَمَا الدَّليلُ عَلَيهِ؟

قالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: إنّي لَمّا نَظَرتُ إلیٰ جَسَدي فَلَم يُمكِنّي فيه زِيادَةٌ و لا نُقصانٌ فِي العَرضِ وَ الطّولِ، و دَفعُ المَكارِهِ عَنهُ، و جَرُّ المَنفَعَةِ إلَيهِ، عَلِمتُ أنَّ لِهٰذَا البُنيانِ بانِياً فَأَقرَرتُ بِهِ، مَعَ ما أریٰ مِن دَوَرانِ الفَلَكِ بِقُدرَتِهِ، وإنشاءِ السَّحابِ، و تَصريفِ الرِّياحِ، و مَجرَى الشَّمسِ وَ القَمَرِ وَ النُّجومِ، و غَيرِ ذٰلِكَ مِنَ الآياتِ العَجيباتِ المُتقَناتِ، عَلِمتُ أنَّ لِهٰذا مُقَدِّراً و مُنشِئاً.

قالَ الرَّجُلُ: فَلِمَ احتَجَبَ؟

فَقالَ أبو الحَسَنِ علیه السلام: إنَّ الاِحتِجابَ عَنِ الخَلقِ لِكَثرَةِ ذُنوبِهِم، فَأَمّا هُوَ فَلا يَخفیٰ عَلَيهِ خافِيَةٌ في آناءِ اللَّيلِ وَ النَّهارِ.

قالَ الرَّجُلُ: فَلِمَ لا تُدرِكُهُ حاسَّةُ البَصَرِ؟

قالَ: لِلفَرقِ بَينَهُ و بَينَ خَلقِهِ الَّذينَ تُدرِكُهُم حاسَّةُ الأبصارِ مِنهُم و مِن غَيرِهِم، ثُمَّ هُوَ أجَلُّ مِن أن يُدرِكَهُ بَصَرٌ، أو يُحيطَ بِهِ وَ همٌ، أو يَضبِطَهُ عَقلٌ.

قال: فَحُدَّهُ لي.

قالَ: لاحَدَّ لَهُ.

قالَ: و لِمَ؟

قالَ: لِأَنَّ كُلَّ مَحدودٍ مُتَناهٍ إلیٰ حَدٍّ، و إذَا احتَمَلَ التَّحديدَ احتَمَلَ الزِّيادَةَ، وإذا احتَمَلَ الزِّيادَةَ احتَمَلَ النُّقصانَ. فَهُوَ غَيرُ مَحدودٍ، و لا مُتزايِدٍ، و لا مُتناقِصٍ، و لا مُتَجَزٍّ، و لا مُتَوَهَّمٍ.

قالَ الرَّجُلُ: فَأَخبِرني عَن قَولِكُم: «إنَّهُ لَطيفٌ سَميعٌ بَصيرٌ عَليمٌ حَكيمٌ»، أ يَكونُ السَّميعُ إلّا بِالاُذُنِ، وَ البَصيرُ إلّا بِالعَينِ، وَ اللَّطيفُ إلّا بِعَمَلِ اليَدَينِ، وَ الحَكيمُ إلّا بِالصَّنعَةِ؟

فَقالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: إنَّ اللَّطيفَ مِنّا عَلیٰ حَدِّ اتِّخاذِ الصَّنعَةِ، أ وَ ما رَأَيتَ الرَّجُلَ مِنّا يَتَّخِذُ شَيئاً يَلطُفُ فِي اتِّخاذِهِ؟ فَيُقالُ: «ما ألطَفَ فُلاناً!» فَكَيفَ لا يُقالُ لِلخالِقِ الجَليلِ: «لَطيفٌ»، إذ خَلَقَ خَلقاً لَطيفاً و جَليلاً، و رَكَّبَ فِي الحَيَوانِ أرواحاً، و خَلَقَ كُلَّ جِنسٍ مُتَبايِناً عَن جِنسِهِ فِي الصّورَةِ، لا يُشبِهُ بَعضُهُ بَعضاً، فَكُلٌّ لَهُ لُطفٌ مِنَ الخالِقِ اللَّطيفِ الخَبيرِ في تَركيبِ صورَتِهِ.

ثُمَّ نَظَرنا إلَى الأَشجارِ و حَملِها أطايِبَها المَأكولَةَ مِنها و غَيرَ المَأكولَةِ، فَقُلنا عِندَ ذٰلِكَ: إنَّ خالِقَنا لَطيفٌ، لا كَلُطفِ خَلقِهِ في صَنعَتِهِم، و قُلنا إنَّهُ سَميعٌ، لا يَخفیٰ عَلَيهِ أصواتُ خَلقِهِ ما بَينَ العَرشِ إلَى الثَّریٰ، مِنَ الذَّرَّةِ إلیٰ أكبَرَ مِنها في بَرِّها و بَحرِها، و لا تَشتَبِهُ عَلَيهِ لُغاتُها، فَقُلنا عِندَ ذٰلِكَ: إنَّهُ سَميعٌ لا بِاُذُنٍ، و قُلنا: إنَّهُ بَصيرٌ لا بِبَصَرٍ؛ لِأَنَّهُ يَریٰ أثَرَ الذَّرَّةِ السَّحماءِ فِي اللَّيلَةِ الظَّلماءِ عَلَى الصَّخرَةِ السَّوداءِ، و يَریٰ دَبيبَ النَّملِ فِي اللَّيلَةِ الدُّجيَةِ، و يَریٰ مَضارَّها و مَنافِعَها، و أثَرَ سِفادِها، و فِراخَها و نَسلَها، فَقُلنا عِندَ ذٰلِكَ إنَّهُ بَصيرٌ، لا كَبَصَرِ خَلقِهِ.

قالَ [الراوي]: فَما بَرِحَ حَتّیٰ أسلَمَ.[۴۷۳]

139. التوحید - به نقل از محمّد بن عبد اللّٰهخراسانی خادم امام رضا علیه السلام -: در حالی که گروهی نزد ایشان حضور داشتند مردی از زندیقان نزد امام رضا علیه السلام آمد. امام رضا علیه السلام فرمود: «ای مرد! به نظر تو، اگر سخن [درست]، سخن شما باشد - که البتّه چنان که میگویید، نیست - ما و شما همگون نیستیم و بنابراین، از نمازی که خواندیم، روزهای که گرفتیم و زکاتی که پرداختیم و اقراری که کردیم، زیانی به ما نخواهد رسید؟». مرد سکوت کرد.

امام رضا علیه السلام فرمود: «ولی اگر سخن [درست]، سخن ما باشد - که چنین است - آیا شما نابود نخواهید شد و ما رستگار نخواهیم گشت؟».

گفت: خدا رحمتت کند! به من بگو او کجا و چگونه است؟

فرمود: «وای بر تو! پندار تو اشتباه است. او مکان را مکانت داد و به وجود آورد، در حالی که مکانی نبود. او چگونگی را آفرید و پیش از آن، وجود داشت. او نه به چگونگی و کجایی شناخته میشود، نه به حواس درک میگردد و نه با چیزی مقایسه میشود».

مرد گفت: بنا بر این، او چیزی نیست؛ چرا که به حسّی از حواسّ پنجگانه درک نمیشود».

فرمود: «وای بر تو! حواسّ تو که از درک او ناتوان گشت، پروردگارت را منکر میشوی؛ ولی ما هنگامی که حواسمان از درک او ناتوان میشود، یقین میکنیم که او پروردگار ما و بر خلاف چیزهاست».[۴۷۴]

مرد پرسید: به من بگو کِی بوده است؟

امام رضا علیه السلام فرمود: «تو به من بگو که کِی نبوده تا من بگویم کِی بوده است».

مرد پرسید: چه دلیلی بر اوست؟

امام رضا علیه السلام فرمود: «من وقتی بر جسم خود نگریستم که در عرض و طول آن، جای هیچ زیادی، یا کمی را برایم نگذاشته، ناهنجاری را از آن زدوده و سودمندیها را به سوی او کشانده، فهمیدم که برای این سازه، سازندهای است. پس به او اقرار کردم، افزون بر آنچه از گردش فلک به قدرت او و ایجاد ابرها، حرکت بادها، چرخش خورشید و ماه و ستارگان و دیگر نشانههای شگفتآور و استوار که میبینم، میفهمم برای این کارها برنامهریز و پدید آورندهای است».

پرسید: پس چرا چهره پوشانده است؟

فرمود: «پردهنشینی از بندگان، به خاطر فراوانی گناهان آنان است؛ امّا برای او در لحظه لحظههای شب و روز، هیچ پوشیدهای مخفی نیست».

مرد پرسید: پس چرا حسّ بینایی او را درک نمیکند؟

امام فرمود: «تا میان او و بندگانش که دیدگان آنان و غیر آنان را درک میکنند، تفاوت باشد. از آن گذشته، او برتر از آن است که دیدهای او را ببیند یا خیالی بر او چیره شود، یا خِرَدی او را مشخّص کند».

گفت: حد و اندازۀ او را برایم بیان کن.

فرمود: «او حد و اندازه ندارد».

گفت: چرا؟

فرمود: «چون هر معیّنی به حد و مرزی منتهی میشود و اگر حد و مرز بپذیرد، فزونی را هم قبول خواهد کرد و اگر فزونی را بپذیرد، نقص هم قابل طرح است، با آن که او غیرمحدود، زیادهناپذیر، کمیناپذیر، تجزیهناپذیر و پندارناپذیر است».

مرد گفت: در بارۀ این عقیدهتان که میگویید او لطیف، شنونده، بینا، دانا و حکیم است، توضیح بده. آیا جز با گوش، شنونده است و جز با دیده، بیننده است و جز با کار دستها لطیف است و جز با صنعت، حکیم است؟

امام رضا علیه السلام فرمود: «ظریفکاری ما به اندازه کار و صنعت ماست. مگر ندیدهای که انسان، چیزی را پردازش میدهد و در پردازش خود، ظریفکاری میکند و گفته میشود فلانی چه قدر ظریفکار است؟ چگونه بر خالق بزرگ، "لطیف" گفته نشود، با آن که آفریدهای ظریف و بزرگ آفریده و در حیوان، روح قرار داده و هر جنسی را با جنس خود، در شکل، گوناگون آفریده است، به گونهای که پارهای، همگون پارهای دیگر نیست و هر کدام در پردازش چهرهاش، نشانی از ظریفکاری خداوند لطیف و آگاه دارد؟!

به درختان و بارهای خوش آنها، خوردنی و غیر خوردنیشان نگریسته، میگوییم: پروردگار ما لطیف است؛ امّا نه شبیه بندگانش. میگوییم او شنونده است و صدای هیچ یک از مخلوقاتش از عرش تا فرش، از ذرّه تا بزرگتر از آن، در خشکی و دریا بر او پوشیده نیست و زبان آنها بر او مشتبه نمیشود. این جاست که میگوییم او شنونده به غیر گوش است. میگوییم او بیننده به غیر چشم است؛ چرا که در شب تاریک، بر صخرهای سیاه، جای پای موری سیاه را میبیند و جنبش موری را در شب تاریک، و سودآوری و زیانآوریاش و نشان جفتگیریاش و تخم و نسلش را میبیند. چنین است که میگوییم او بیناست؛ امّا نه چون بینایی بندگانش».

[راوی] گفت: وی از بحث رها نشد تا آن که مسلمان شد.

140. الكافي عن يونس بن يعقوب: كانَ عِندَ أبي عَبدِاللهِ علیه السلام جَماعَةٌ مِن أصحابِهِ، مِنهُم حُمرانُ بنُ أعيَنَ، و مُحَمَّدُ بنُ النُّعمانِ، و هِشامُ بنُ سالِمٍ، و الطَيّارُ، و جَماعَةٌ فيهِم هِشامُ بنُ الحَكَمِ و هُوَ شابٌّ، فَقالَ أبوعَبدِاللهِ علیه السلام: يا هِشامُ! أ لا تُخبِرُني كَيفَ صَنَعتَ بِعَمرِو بنِ عُبَيدٍ و كَيفَ سَأَلتَهُ؟ فَقالَ هِشامٌ: يَابنَ رَسولِ اللهِ! إنّي اُجِلُّكَ و أستَحييكَ و لا يَعمَلُ لِساني بَينَ يَدَيكَ. فَقالَ أبو عَبدِاللهِ: إذا أمَرتُكُم بِشَيءٍ فَافعَلوا.

قالَ هِشامٌ: بَلَغَني ما كانَ فيهِ عَمرُو بنُ عُبَيدٍ و جُلوسُهُ في مَسجِدِ البَصرَةِ، فَعَظُمَ ذٰلِكَ عَلَيَّ، فَخَرَجتُ إلَيهِ و دَخَلتُ البَصرَةَ يَومَ الجُمُعَةِ، فَأَتَيتُ مَسجِدَ البَصرَةِ، فَإِذا أنَا بِحَلقَةٍ كَبيرَةٍ فيها عَمرُو بنُ عُبَيدٍ و عَلَيهِ شَملَةٌ سَوداءُ مُتَّزِرٌ بِها مِن صوفٍ و شَملَةٌ مُرتَدٍ بِها، و النّاسُ يَسأَلونَهُ، فَاستَفرَجتُ النُّاسَ فَأَفرَجوا لي، ثُمَّ قَعَدتُ في آخِرِ القَومِ عَلیٰ رُكبَتَيَّ، ثُمَّ قُلتُ: أيُّهَا العالِمُ، إنّي رَجُلٌ غَريبٌ تَأذَنُ لي في مَسأَلَةٍ؟

فَقالَ لي: نَعَم.

فَقُلتُ لَهُ: أ لَكَ عَينٌ؟

فَقالَ: يا بُنَيَّ! أيُّ شَيءٍ هذا مِنَ السُّؤالِ؟ و شَيءٌ تَراهُ كَيفَ تَسأَلُ عَنهُ؟

فَقُلتُ: هٰكَذا مَسأَلَتي،

فَقالَ: يا بُنَيَّ! سَل وإن كانَت مَسأَلَتُكَ حَمقاءَ!

قُلتُ: أجِبني فيها،

قالَ لي: سَل.

قُلتُ: أ لَكَ عَينٌ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: فَما تَصنَعُ بِها؟

قالَ: أریٰ بِهَا الألوانَ وَ الأشخاصَ.

قُلتُ: فَلَكَ أنفٌ؟

قالَ: نَعَم. قُلتُ:

فَما تَصنَعُ بِهِ؟

قالَ: أشُمُّ بِهِ الرّائِحَةَ.

قُلتُ: أ لَكَ فَمٌ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: فَما تَصنَعُ بِهِ؟

قالَ: أذوقُ بِهِ الطَّعمَ.

قُلتُ: فَلَكَ اُذُنٌ؟

قالَ: نَعَم.قُلتُ:

فَما تَصنَعُ بِها؟

قالَ: أسمَعُ بِهَا الصَّوتَ.

قُلتُ: أ لَكَ قَلبٌ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: فَما تَصنَعُ بِهِ؟

قالَ: اُمَيِّزُ بِهِ كُلَّما وَ رَدَ عَلیٰ هٰذِهِ الجَوارِحِ وَ الحَواسِّ.

قُلتُ: أ وَ لَيسَ في هٰذِهِ الجَوارَحِ غِنىً عَنِ القَلبِ؟

فَقالَ: لا.

قُلتُ: و كَيفَ ذٰلِكَ و هِيَ صَحيحَةٌ سَليمَةٌ؟

قالَ: يا بُنَيَّ! إنَّ الجَوارِحَ إذا شَكَّت في شَيءٍ شَمَّتهُ أو رَأَتهُ أو ذاقَتهُ أو سَمِعَتهُ، رَدَّتهُ إلَى القَلبِ فَيَستَيقِنُ اليَقينَ و يُبطِلُ الشَّكَّ.

قالَ هِشامٌ: فَقُلتُ لَهُ: فَإِنّما أقامَ اللهُ القَلبَ لِشَكِّ الجَوارِحِ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: لابُدَّ مِنَ القَلبِ و إلّا لَم تَستَيقِنِ الجَوارِحُ؟

قالَ: نَعَم.

فَقُلتُ لَهُ: يا أبا مَروانَ! فَاللهُ تَبارَكَ و تَعالیٰ لَم يَترُك جَوارِحَكَ حَتّیٰ جَعَلَ لَها إماماً يُصَحِّحُ لَها الصَّحيحَ و يُتَيَقَّنُ بِهِ ما شُكَّ فيهِ، و يَترُكُ هٰذَا الخَلقَ كُلَّهُم في حَيرَتِهِم و شَكِّهِم وَ اختِلافِهِم، لا يُقيمُ لَهُم إماماً يَرُدُّونَ إلَيهِ شَكَّهُم و حَيرَتَهُم، و يُقيمُ لَكَ إماماً لِجَوارِحِكَ تَرُدُّ إلَيهِ حَيرَتَكَ و شَكَّكَ؟!

قالَ: فَسَكَتَ و لَم يَقُل لي شَيئاً.

ثُمَّ التَفَتَ إلَيَّ فَقالَ لي: أنتَ هِشامُ بنُ الحَكَمِ؟

فَقُلتُ: لا، قالَ: أمِن جُلَسائِهِ؟

قُلتُ: لا، قالَ: فَمِن أينَ أنتَ؟

[قالَ:] قُلتُ: مِن أهلِ الكوفَةِ.

قالَ: فَأَنتَ إذا هُوَ. ثُمَّ ضَمَّني إلَيهِ و أقعَدَني في مَجلِسِهِ، و زالَ عَن مَجلِسِهِ و ما نَطَقَ حَتّیٰ قُمتُ.

قالَ: فَضَحِكَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام و قالَ: يا هِشامُ! مَن عَلَّمَكَ هٰذا؟

قُلتُ: شَيءٌ أخَذتُهُ مِنكَ و ألَّفتُهُ.

فَقالَ: هٰذا وَ اللهِ مَكتوبٌ في صُحُفِ إبراهيمَ و موسیٰ.[۴۷۵]

140. الکافی - به نقل از یونس بن یعقوب -: گروهی از اصحاب امام صادق علیه السلام از قبیل حمران بن اَعیَن، محمّد بن نعمان، هشام بن سالم، [حمزة بن محمّد] طیّار و گروهی که در میان آنان هشام بن حَکَم جوان نیز بود، گرد ایشان بودند. امام صادق علیه السلام فرمود: «هشام! به من نمیگویی که با عمرو بن عُبَید، چه کار کردی و چگونه از وی پرسیدی؟».

هشام گفت: ای پسر پیامبر خدا! من تو را بزرگ میدانم و شرم میکنم و زبانم در خدمت شما بند میآید.

امام صادق علیه السلام فرمود: «هنگامی که به چیزی فرمانتان دادم، انجام دهید».

هشام گفت: داستان نشستن عمرو بن عُبَید در مسجد بصره و کارهایش به گوش من رسید و برایم سنگین بود. به سمت وی حرکت کردم و روز جمعه به بصره رسیدم و به مسجد بصره رفتم. دیدم که گردهمایی بزرگی است و عمرو بن عبید، در حالی که پارچه سیاهِ پشمی به خود پیچیده و پارچۀ دیگری بر دوش انداخته، نشسته است و مردم از وی پرسش میکنند. از مردم، جای نشستن خواستم و آنان، جایی را به من دادند.

در قسمت آخر مجلس، دوزانو نشستم و گفتم: ای دانشمند! من مردی غریب هستم. آیا اذن میدهی پرسشی کنم؟

گفت: آری.

گفتم: آیا شما چشم داری؟

گفت: پسرم! این چه پرسشی است؟ چگونه از چیزی که میبینی، میپرسی؟

گفتم: سؤالهای من این گونهاند.

گفت: پسرم! گرچه پرسشهای احمقانهای هستند؛ ولی بپرس.

گفتم: پاسخم را بده.

گفت: بپرس.

گفتم: آیا چشم داری؟

گفت: آری.

گفتم: با آن، چه کار میکنی؟

گفت: با آن، رنگها و اشخاص را میبینم.

گفتم: بینی داری؟

گفت: آری.

گفتم: با آن، چه میکنی؟

گفت: عطر را با آن میبویم.

گفتم: آیا دهان داری؟

گفت: آری.

گفتم: با آن، چه میکنی؟

گفت: طعمها را میچشم.

گفتم: گوش داری؟

گفت: آری.

گفتم: با آن، چه میکنی؟

گفت: صدا را میشنوم.

گفتم: آیا قلب داری؟

گفت: آری.

گفتم: با آن، چه میکنی؟

گفت: با آن هر چه از راه حواس و اعضای بدنم به آن منتقل میشود، تشخیص میدهم.

گفتم: آیا این اعضا موجب بینیازی از قلب نمیگردد؟

گفت: نه.

گفتم: چرا، با آن که این اعضا صحیح و سالماند؟

گفت: پسرم! اعضای بدن، هنگامی که در چیزی شک کنند که آن را بوییده یا دیده یا چشیده، یا شنیدهاند، آن را به قلب منتقل میکنند تا یقین انسان را استوار دارد و شک را از میان ببرد.

هشام گفت: به وی گفتم: آیا خداوند، قلب را برای شکّ اعضای بدن قرار داده است؟

گفت: آری.

گفتم: حتماً به قلب نیاز است، و گرنه اعضای بدن، یقین پیدا نمیکنند؟

گفت: آری.

گفتم: ای ابو مروان! خداوند، اعضای بدن تو را بدون پیشوا - که بر درستهای آن، مهر تأیید زند و با آن، تردیدهایش به یقین بدل شوند - رها نکرده است. چگونه این مردم را در سردرگمی، دودلی و اختلاف رها کرده است و برای آنان پیشوایی که سردرگمی و تردیدشان را با وی مطرح کنند، تعیین نکرده باشد، با آن که برای اعضای بدن تو پیشوایی که تردید و سردرگمی آنها را رفع کند، مشخّص کرده است؟!

وی سکوت کرد و چیزی نگفت. آن گاه خطاب به من گفت: تو هشام بن حَکَم هستی؟

گفتم: نه.

گفت: از همنشینان وی هستی؟

گفتم: نه.

گفت: تو از کجا هستی؟

گفتم: از مردم کوفه.

گفت: پس تو همان هشام هستی. آن گاه، مرا نزد خود خواند و جایش را به من داد و خود به کناری نشست و تا زمانی که من نشسته بودم، چیزی نگفت.

[راوی] گفت: امام صادق علیه السلام خندید و گفت: «ای هشام! چه کسی این مباحث را به تو آموخته است؟».

گفت: این چیزی است که از شما یاد گرفتهام و با آن اُنس دارم.

فرمود: «به خدا سوگند، این بحثها در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده است».

141. الإرشاد عن الريّان بن شبيب‌: لَمّا أرادَ المَأمونُ أن يُزَوِّجَ ابنَتَهُ اُمَّ الفَضلِ أبا جَعفَرٍ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ علیه السلام، بَلَغَ ذٰلِكَ العَبّاسِيّينَ فَغَلُظَ عَلَيهِم وَ استَكبَروهُ و خافوا أن يَنتَهِيَ الأَمرُ مَعَهُ إلی مَا انتَهى مَعَ الرِّضا علیه السلام، فَخاضوا في ذٰلِكَ وَ اجتَمَعَ مِنهُم أهلُ بَيتِهِ الأَدنَونَ مِنهُ فَقالوا لَهُ: نَنشُدُكَ اللّهَ - يا أميرَ المُؤمِنينَ - أن تُقيمَعَلى هذَا الأَمرِ الَّذي قَد عَزَمتَ عَلَيهِ مِن تَزويجِ ابنِ الرِّضا؛ فَإِنّا نَخافُ أَن يَخرُجَ بِهِ عَنّا أمرٌ قَد مَلَّكَناهُ اللهُ و يُنزَعَ مِنّا عِزٌّ قَد ألبَسَناهُ اللهُ، و قَد عَرَفتَ ما بَينَنا و بَينَ هؤُلاءِ القَومِ قَديماً و حَديثاً و ما كانَ عَلَيهِ الخُلَفاءُ الرّاشِدونَ قَبلَكَ مِن تَبعيدِهِم وَ التَّصغيرِ بِهِم، و قَد كُنّا في وَهلَةٍ مِن عَمَلِكَ مَعَ الرِّضا ما عَمِلتَ حَتّى كَفانَا اللهُ المُهِمَّ مِن ذٰلِكَ، فَاللهَ اللهَ أن تَرُدَّنا إلیٰ غَمٍّ قَدِ انحَسَرَ عَنّا، وَ اصرِف رَأيَكَ عَنِ ابنِ الرِّضا وَ اعدِل إلی مَن تَراهُ مِن أهلِ بَيتِكَ يَصلُحُ لِذلِكَ دُونَ غَيرِهِ.

فَقالَ لَهُمُ المَأمونُ: أمّا ما بَينَكُم و بَينَ آلِ أبي طالِبٍ فَأَنتُمُ السَّبَبُ فيهِ و لَو أنصَفتُمُ القَومَ لَكانَ أولى بِكُم، و أمّا ما كانَ يَفعَلُهُ مَن كانَ قَبلي بِهِم فَقَد كانَ قاطِعاً لِلرَّحِمِ أعوذُ بِاللَّهِ مِن ذلِكَ، و وَ اللهِ ما نَدِمتُ عَلى ما كانَ مِنّي مِنِ استِخلافِ الرِّضا، و لَقَد سَأَلتُهُ أن يَقومَ بِالأَمرِ و أَنزِعَهُ عَن نَفسي فَأَبى، و كانَ أمرُ اللهِ قَدَراً مَقدوراً.

و أَمّا أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ قَدِ اختَرتُهُ لِتَبريزِهِ عَلى كافَّةِ أهلِ الفَضلِ فِي العِلمِ وَ الفَضلِ مَعَ صِغَرِ سِنِّهِ وَ الاُعجوبَةِ فيهِ بِذٰلِكَ، و أَنَا أرجو أن يَظهَرَ لِلنّاسِ ما قَد عَرَفتُهُ مِنهُ فَيَعلَموا أنَّ الرَّأيَ ما رَأَيتُ فيهِ.

فَقالوا: إنَّ هٰذَا الصَّبِيَّ و إن راقَكَ مِنهُ هَديُهُ فَإِنَّهُ صَبِيٌّ لا مَعرِفَةَ لَهُ و لا فِقهَ، فَأَمهِلهُ لِيَتَأَدَّبَ و يَتَفَقَّهَ فِي الدّينِ ثُمَّ اصنَع ما تَراهُ بَعدَ ذلِكَ.

فَقالَ لَهُم: وَيحَكُم! إنَّني أعرَفُ بِهٰذَا الفَتىٰ مِنكُم، و إنَّ هذا مِن أهلِ بَيتٍ عِلمُهُم مِنَ اللهِ و مَوادِّهِ و إلهامِهِ، لَم يَزَل آباؤُهُ أغنِياءَ في عِلمِ الدّينِ وَ الأَدَبِ عَنِ الرَّعايَا النّاقِصَةِ عَن حَدِّ الكَمالِ. فَإِن شِئتُم فَامتَحِنوا أبا جَعفَرٍ بِما يَتَبَيَّنُ لَكُم بِهِ ما وَصَفتُ مِن حالِهِ.

قَالوا لَهُ: قَد رَضِينا لَكَ - يا أَميرَ المُؤمِنينَ - و لِأَنفُسِنا بِامتِحانِهِ، فَخَلِّ بَينَنا و بَينَهُ لِنَنصِبَ مَن يَسأَلُهُ بِحَضرَتِكَ عَن شَيءٍ مِن فِقهِ الشَّريعَةِ؛ فَإِن أصابَ فِي الجَوابِ عَنهُ لَم يَكُن لَنَا اعتِراضٌ في أمرِهِ و ظَهَرَ لِلخاصَّةِ وَ العامَّةِ سَديدُ رَأيِ أَميرِ المُؤمِنينَ، و إن عَجَزَ عَن ذلِكَ فَقَد كُفِينَا الخَطبَ في مَعناهُ.

فَقالَ لَهُمُ المَأمُونُ: شَأنَكُم و ذاكَ مَتى أرَدتُم.

فَخَرَجوا مِن عِندِهِو أَجمَعَ رَأيُهُم عَلى مَسأَلَةِ يَحيَى بنِ أَكثَمَ - و هُوَ يَومَئِذٍ قاضِي القُضاةِ - عَلى أن يَسأَلَهُ مَسأَلَةً لا يَعرِفُ الجَوابَ فيها، و وَعَدوهُ بِأَموالٍ نَفيسَةٍ عَلى ذلِكَ. و عادوا إلَی المَأمونِ فَسَأَلوهُ أن يَختارَ لَهُم يَوماً لِلِاجتِماعِ، فَأَجابَهُم إِلی ذلِكَ.

وَ اجتَمَعوا فِي اليَومِ الَّذِي اتَّفَقوا عَلَيهِ و حَضَرَ مَعَهُم يَحيَى بنُ أَكثَمَ، و أَمَرَ المَأمونُ أن يُفرَشَ لِأَبي جَعفَرٍ علیه السلام دَستٌ[۴۷۶] و تُجعَلَ لَهُ فيهِ مِسوَرَتانِ[۴۷۷]،فَفُعِلَ ذٰلِكَ، و خَرَجَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام - و هُوَ يَومَئِذٍ ابنُ تِسعِ سِنينَ و أَشهُرٍ - فَجَلَسَ بَينَ المِسوَرَتَينِ، و جَلَسَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ بَينَ يَدَيهِ، و قامَ النّاسُ في مَراتِبِهِم وَ المَأمُونُ جالِسٌ في دَستٍ مُتَّصِلٍ بِدَستِ أبي جَعفَرٍ علیه السلام.

فَقالَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ لِلمَأمُونِ: يَأذَنُ لي أميرُ المُؤمِنينَ أن أَسأَلَ أبا جَعفَرٍ؟ فَقالَ لَهُ المَأمونُ: اِستَأذِنهُ في ذٰلِكَ. فَأَقبَلَ عَلَيهِ يَحيَى بنُ أَكثَمَ فَقالَ: أ تَأذَنُ لي جُعِلتُ فِداكَ في مَسأَلَةٍ؟ فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام سَل إن شِئتَ.

قالَ يَحيىٰ: ما تَقولُ - جُعِلتُ فِداكَ - في مُحرِمٍ قَتَلَ صَيداً؟

فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ: قَتَلَهُ في حِلٍّ أو حَرَمٍ؟ عالِماً كانَ المُحرِمُ أم جاهِلًا؟ قَتَلَهُ عَمداً أو خَطَأً؟ حُرّاً كانَ المُحرِمُ أم عَبداً؟ صَغيراً كانَ أَم كَبيراً؟ مُبتَدِئاً بِالقَتلِ أم مُعيداً؟ مِن ذَواتِ الطَّيرِ كانَ الصَّيدُ أم مِن غَيرِها؟ مِن صِغارِ الصَّيدِ كانَ أم كِبارِها؟ مُصِرّاً عَلىٰ ما فَعَلَ أو نادِماً؟ فِياللَّيلِ كانَ قَتلُهُ لِلصَّيدِ أم نَهاراً؟ مُحرِماً كانَ بِالعُمرَةِ إذ قَتَلَهُ أو بِالحَجِّ كانَ مُحرِماً؟

فَتَحَيَّرَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ و بانَ في وَجهِهِ العَجزُ وَ الِانقِطاعُ، و لَجلَجَ حَتّىٰ عَرَفَ جَماعَةُ أهلِ المَجلِسِ أمرَهُ.

فَقالَ المَأمونُ: الحَمدُ لِلهِ عَلىٰ هٰذِهِ النِّعمَةِ وَ التَّوفيقِ لي فِي الرَّأيِ. ثُمَّ نَظَرَ إلیٰ أهلِ بَيتِهِ و قالَ لَهُم: أ عَرَفتُمُ الآنَ ما كُنتُم تُنكِرونَهُ؟!...

فَلَمّا تَفَرَّقَ النّاسُ و بَقِيَ مِنَ الخاصَّةِ مَن بَقِيَ، قالَ المَأمونُ لِأَبي جَعفَرٍ: إن رَأَيتَ - جُعِلتُ فِداكَ - أن تَذكُرَ الفِقهَ فيما فَصَّلتَهُ مِن وُجوهِ قَتلِ المُحرِمِ الصَّيدَ لِنَعلَمَهُ و نَستَفيدَهُ.

فَقالَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: نَعَم، إنَّ المُحرِمَ إذا قَتَلَ صَيداً فِي الحِلِّ و كانَ الصَّيدُ مِن ذَواتِ الطَّيرِ و كانَ مِن كِبارِها فَعَلَيهِ شَاةٌ، فَإِن كانَ أصابَهُ فِي الحَرَمِ فَعَلَيهِ الجَزاءُ مُضاعَفاً، و إذا قَتَلَ فَرخاً فِي الحِلِّ فَعَلَيهِ حَمَلٌ قَد فُطِمَ مِنَ اللَّبَنِ، و إذا قَتَلَهُ فِي الحَرَمِ فَعَلَيهِ الحَمَلُ و قِيمَةُ الفَرخِ، و إن كانَ مِنَ الوَحشِ و كانَ حِمارَ وَحشٍ فَعَلَيهِ بَقَرَةٌ، و إن كانَ نَعامَةً فَعَلَيهِ بَدَنَةٌ، و إن كانَ ظَبياً فَعَلَيهِ شاةٌ، فَإِن قَتَلَ شَيئاً مِن ذٰلِكَ فِي الحَرَمِ فَعَلَيهِ الجزَاءُ مُضاعَفاً هَدياً بالِغَ الكَعبَةِ. و إذا أصابَ المُحرِمُ ما يَجِبُ عَلَيهِالهَديُ فيهِ و كانَ إحرامُهُ لِلحَجِّ نَحَرَهُ بِمِنىً، و إن كانَ إحرامُهُ لِلعُمرَةِ نَحَرَهُ بِمَكَّةَ. و جَزاءُ الصَّيدِ عَلَى العالِمِ وَ الجاهِلِ سَواءٌ، و فِي العَمدِ لَهُ المَأثَمُ، و هُوَ مَوضوعٌ عَنهُ فِي الخَطَإِ. وَ الكَفّارَةُ عَلَى الحُرِّ في نَفسِهِ و عَلَى السَّيِّدِ في عَبدِهِ، وَ الصَّغيرُ لا كَفّارَةَ عَلَيهِ و هِيَ عَلَى الكَبيرِ واجِبَةٌ. وَ النّادِمُ يَسقُطُ بِنَدَمِهِ عَنهُ عِقابُ الآخِرَةِ، وَ المُصِرُّ يَجِبُ عَلَيهِ العِقابُ فِي الآخِرَةِ.

فَقالَ لَهُ المَأمونُ: أَحسَنتَ - أبا جَعفَرٍ -، أحسَنَ اللهُ إلَيكَ. فَإِن رَأَيتَ أَن تَسأَلَ يَحيىٰ عَن مَسأَلَةٍ كَما سَأَلَكَ.

فَقالَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام لِيَحيىٰ: أسأَلُكَ؟ قالَ: ذٰلِكَ إلَيكَ ـ جُعِلتُ فِداكَ ـ‌، فَإِن عَرَفتُ جَوابَ ما تَسأَلُني عَنهُ و إلَّا استَفَدتُهُ مِنكَ.

فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: خَبِّرني عَن رَجُلٍ نَظَرَ إلَی امرَأَةٍ في أوَّلِ النَّهارِ فَكانَ نَظَرُهُ إلَيها حَراماً عَلَيهِ، فَلَمَّا ارتَفَعَ النَّهارُ حَلَّت لَهُ، فَلَمّا زالَتِ الشَّمسُ حَرُمَت عَلَيهِ، فَلَمّا كانَ وَقتُ العَصرِ حَلَّت لَهُ، فَلَمّا غَرَبَتِ الشَّمسُ حَرُمَت عَلَيهِ، فَلَمّا دَخَلَ عَلَيهِ وَقتُ العِشاءِ الآخِرَةِ حَلَّت لَهُ، فَلَمّا كانَ انتِصافُ اللَّيلِ حَرُمَت عَلَيهِ، فَلَمّا طَلَعَ الفَجرُ حَلَّت لَهُ؛ ما حالُ هٰذِهِ المَرأَةِ و بِماذا حَلَّت لَهُ و حَرُمَت عَلَيهِ؟

فَقالَ لَهُ يَحيَى بنُ أَكثَمَ: لا وَ اللهُ ما أهتَدي إلیٰ جَوابِ هٰذَا السُّؤالِ و لا أعرِفُ الوَجهَ فيهِ! فَإِن رَأَيتَ أن تُفيدَناهُ.

فَقالَ لَهُ أَبُو جَعفَرٍ علیه السلام: هٰذِهِ أمَةٌ لِرَجُلٍ مِنَ النّاسِ نَظَرَ إلَيها أجنَبِيٌّ في أوَّلِ النَّهارِ فَكانَ نَظَرُهُ إِلَيها حَراماً عَلَيهِ، فَلَمَّا ارتَفَعَ النَّهارُ ابتاعَها مِن مَولاها فَحَلَّت لَهُ، فَلَمّا كانَ الظُّهرُ أعتَقَها فَحَرُمَتعَلَيهِ، فَلَمّا كانَ وَقتُ العَصرِ تَزَوَّجَها فَحَلَّت لَهُ، فَلَمّا كانَ وَقتُ المَغرِبِ ظاهَرَ مِنها فَحَرُمَت عَلَيهِ، فَلَمّا كانَ وَقتُ العِشاءِ الآخِرَةِ كَفَّرَ عَنِ الظِّهارِ فَحَلَّت لَهُ، فَلَمّا كانَ نِصفُ اللَّيلِ طَلَّقَها واحِدَةً فَحَرُمَت عَلَيهِ، فَلَمّا كانَ عِندَ الفَجرِ راجَعَها فَحَلَّت لَهُ.

قالَ: فَأَقبَلَ المَأمونُ عَلىٰ مَن حَضَرَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ فَقالَ لَهُم: هَل فيكُم أحَدٌ يُجيبُ عَن هٰذِهِ المَسأَلَةِ بِمِثلِ هٰذَا الجَوابِ، أو يَعرِفُ القَولَ فيما تَقَدَّمَ مِنَ السُّؤالِ؟!

قَالوا: لا وَ اللهِ! إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ أَعلَمُ و ما رَأىٰ.

فَقالَ لَهُم: وَيحَكُم! إِنَّ أَهلَ هٰذَا البَيتِ خُصُّوا مِنَ الخَلقِ بِمَا تَرَونَ مِنَ الفَضلِ، و إِنَّ صِغَرَ السِّنِّ فِيهِم لَا يَمنَعُهُم مِنَ الكَمَالِ. أَ ما عَلِمتُم أَنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله افتَتَحَ دَعوَتَهُ بِدُعاءِ أَميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أَبي طالِبٍ علیه السلام و هُوَ ابنُ عَشرِ سِنينَ، و قَبِلَ مِنهُ الإِسلَامَ و حَكَمَ لَهُ بِهِ و لَم يَدعُ أَحَداً فِي سِنِّهِ غَيرَهُ، و بَايَعَ الحَسَنَ وَ الحُسَينَ علیهما السلام و هُما ابنا دونِ سِتِّ سِنينَ و لَم يُبَايِع صَبِيّاً غَيرَهُمَا؟! أَ فَلا تَعلَمونَ الآنَ مَا اختَصَّ اللهُ بِهِ هٰؤُلاءِ القَومَ و أَنَّهُم ذُرِّيَّةٌ (بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ).[۴۷۸] يَجرِي لِآخِرِهِم ما يَجرِي لِأَوَّلِهِم.

قَالُوا: صَدَقتَ، يا أَميرَ المُؤمِنينَ! ثُمَّ نَهَضَ القَومُ.[۴۷۹]

141. الإرشاد - به نقل از ريّان بن شبيب -: چون مأمون خواست دخترش اُمّ فضل را به عقد ازدواج امام جواد علیه السلام در آورد، بنى عبّاس با خبر شدند و بر آنان بسيار گران آمد و از اين تصميم، سخت ناراحت شدند و ترسيدند كار امام بدان جا بكشد كه كار پدرش [امام] رضا علیه السلام كشيد [و منصب ولیعهدى مأمون به ایشان برسد و در نتیجه، خلافت به آل ابی طالب منتقل گردد]. از اين رو گرد هم آمدند و در اين باره به گفتگو پرداختند و نزديكان خاندان او به نزدش آمدند و گفتند: اى امير المؤمنين! تو را به خدا سوگند میدهيم از اين تصميمى كه در بارۀ تزويج ابن الرضا گرفتهاى، خوددارى كنى؛ زيرا بيمناكيم كهبدين وسيله منصبى كه خداوند به ما روزى كرده، از چنگ ما خارج شود و لباس شوكتى را كه خدا به ما پوشانده، از تن ما در آید؛ زيرا تو به خوبى كينۀ ديرينه و تازۀ ما را با اين قوم (آل ابی طالب) میدانى و از رفتار خلفاى گذشته با آنان آگاهى كه [بر خلاف تو] آنان را تبعيد میكردند و كوچک مینمودند، و ما در آن رفتارى كه تو با پدرش رضا داشتی، در تشويش و نگرانى بوديم تا اين كه خداوند، [با مرگ او] اندوه ما را از جانب او بر طرف ساخت. تو را به خدا از خدا انديشه كن كه دوباره ما را به اندوهى كه به تازگى از سينههاى ما دور شده، بازنگردانى و رأى خويش را در بارۀ تزويج اُمّ فضل، از ابن الرضا به سوى شخص ديگرى از خانواده و دودمان بنى عبّاس ـكه شايستگى آن را دارد ـ باز گردان!

مأمون به آنان گفت: امّا آنچه ميان شما و فرزندان ابو طالب است، سبب آن، شمایيد و اگر شما با آنان انصاف میورزیدید، حتماً برای شما بَرازندهتر بود، و امّا رفتار خليفههاى پيش از من با ايشان [كه يادآور شديد]، همانا آنان با اين عمل، قطع رحم كردند و به خدا پناه میبرم كه من نيز چنان کنم، و به خدا سوگند، من از آنچه نسبت به ولیعهدى [علی بن موسی] رضا انجام دادم، هيچ پشيمان نيستم و به راستى من از او خواستم كه كار خلافت را به دست گيرد و من آن را از خودم دور سازم؛ ولى او خوددارى كرد و مقدّرات خداوندى چنان كرد كه ديديد.

و امّا اين كه من ابو جعفر محمّد بن على [جواد علیه السلام] را براى دامادى خويش برگزيدم، به دلیل برترى داشتن او در علم و آگاهی، بر همۀ اهل علم، با همهی خردسالیاش، و به دلیل اعجابآور بودن این برتری اوست، و من اميد دارم كه آنچه را من از او میدانم، براى مردم، آشكار كند تا بدانند كه رأى درست، همان است كهمن در بارۀ او دارم.

آنان در پاسخ مأمون گفتند: همانا اين کودک، گرچه رفتار و كردارش تو را به شگفتی وا داشته و شيفتۀ خود كرده، ولى [هر چه باشد، باز هم] او كودكى است كه معرفت و فهمش اندک است. پس به او مهلت ده و درنگ كن تا تحصیل علم کند و در علم دين، فقيه گردد. آن گاه، پس از آن، هر چه خواهى، در بارۀ او انجام ده.

مأمون گفت: واى به حال شما! من به اين جوان، از شما آشناترم و بهتر از شما او را مىشناسم. اين جوان، از خاندانى است كه دانش آنان از خدا و متّصل به دانش ژرف و الهامات اوست. پيوسته پدرانش در علم دين و ادب، از دیگر مردمان - که دستشان از کمال،کوتاه است - بىنياز بودهاند. اگر میخواهيد، او را با چیزهایی آزمايش كنيد تا درستىِ گفتارم در بارۀ او، برای شما هم آشكار گردد.

گفتند: ای امیر مؤمنان! [اين، پيشنهاد خوبى است و] ما خشنوديم كه او را آزمايش كنيم. پس اجازه بده ما كسى را در حضور تو بياوريم تا از او مسائل فقهى دين، پرسش كند. پس اگر پاسخ صحيح داد، ما در این باره اعتراضى نداريم و در پيش خودى و غريبه استوارى انديشۀ امير المؤمنين آشكار خواهد شد؛ ولی اگر از دادن پاسخ ناتوان بود، آنگاه، دلیل کافی برای ماست که در بارۀ او اشتباه شده است!

مأمون گفت: هر گاه خواستيد، اين كار را انجام دهيد.

آنان از نزد مأمون رفتند و رأى همگىشان بر اين قرار گرفت كه از يحيى بن اكثم - كه قاضى القضات آن زمان بود - بخواهند تا از او (امام جواد علیه السلام) سؤالی بپرسد كه نتواند پاسخ بگويد و براى اين كار، وعدۀ اموالى نفيس به او دادند و به نزد مأمون باز گشتند و از او خواستند روزى را براى اين كار تعيين كند كه همگى [در آن روز] حاضر شوند. مأمون روزى را براى اين كار تعيين كرد.

در آن روزی که تعیین کرده بودند، همگى گرد هم آمدند و يحيى بن اكثم نيز با آنان حاضر شد، و مأمون دستور داد تختی را براى ابو جعفر (امام جواد علیه السلام) مفروش کنند (تُشک بنهند) و دو بالش روى آن بگذارند. این کار انجام شد و ابو جعفر علیه السلام - كه آن وقت، نُه سال و چند ماه از عمرش گذشته بود - به مجلس آمد و ميان آن دو بالش نشست و يحيى بن اكثم نيز پيش روى ایشان نشست و مردم ديگر هر كدام در جاى خود قرار گرفتند. مأمون نيز روى تختی چسبيده به تخت ابو جعفر علیه السلام نشسته بود.

يحيى بن اكثم، رو به مأمون كرد و گفت: اى امير المؤمنين! اجازه میدهى از ابو جعفر پرسش كنم؟ مأمون گفت: از خود او اجازه بگير! پس يحيى بن اكثم رو به ایشان كرد و گفت: قربانت گردم! به من اجازه میفرمایی چیزی بپرسم؟ ابوجعفر علیه السلام فرمود: «اگر میخواهی، بپرس».

یحیی گفت: قربانت گردم! در بارۀ شخصى كه در حال احرام، شكارى را کشته است، چه میگویی؟

ابوجعفر به او فرمود: «آيا در بیرون حرم كشته است يا در حرم؟ عالم [به حُكم شرعی آن] بوده است يا جاهل؟ از روى عمد كشته است يا به خطا؟ آن شخص مُحرم، آزاد بوده است يا بنده؟ کودک بوده یا بزرگسال؟ نخستين بار بوده كه چنين كارى كرده يا پيش از آن نيز انجام داده؟ آن شكار، از پرندگان بوده يا غير پرنده؟ از شكارهاى كوچک بوده يا شکارهای بزرگ؟ باز هم باكى از انجام چنين كارى ندارد يا پشيمان است؟ در شب، اين شكار را كشته يا در روز؟ وقت کشتن، در حال احرام عمره بوده يا احرام حج؟ [بگو كدام يک از اين اقسام بوده]؛ چرا که هر كدام، حكمى جداگانه دارد».

يحيى بن اكثم متحيّر شد و ناتوانى و زبونى در چهرهاش آشكار گردید و زبانش به لكنت افتاد، به طورى كه همۀ حاضران مجلس، وضعیت [ناتوانى] او را فهميدند.

مأمون گفت: خداى را بر اين نعمت سپاسگزارم كه آنچه من انديشيده بودم، درست در آمد. سپس نگاه به خاندان خود كرد و گفت: آيا اکنون آنچه را انکار میکردید، پذيرفتيد؟...

چون مردم پراكنده شدند و جز گروهی از نزديكان، كسى در مجلس نماند، مأمون رو به ابوجعفر علیه السلام كرد و گفت: قربانت گردم! اگر صلاح بدانى، [خوب است] احكام هر كدام از وجوهی را که در بارۀ كشتن شكار در حال احرام به تفکیک فرمودى، براى ما بيان كنى كه ما هم بدانيم و بهره ببريم؟!

پس ابوجعفر علیه السلام فرمود: «باشد! شخص مُحرم، چون در بیرون حرم، شكارى را بكشد و آن شكار، پرنده و بزرگ باشد، كفّارهاش يک گوسفند است و اگر در حرم بكشد، كفّارهاش دو برابر مىشود، و اگر جوجه [پرنده] را در خارج حرم بكشد، كفّارۀ او بچّهگوسفندى است كه تازه از شير گرفته شده باشد و اگر آن را در حرم بكشد، بايد هم آن را بدهد و هم بهاى آن جوجه را كه كشته است [به کفّاره بیفزاید]، و اگر [شکارش] از حيوانات وحشى باشد، اگر الاغ وحشى باشد، كفّارهاش يک گاو است و اگر شترمرغ باشد، كفّارهاش يک شتر است و اگر آهو باشد، يک گوسفند به گردن اوست، و اگر يكى از اين حيوانات وحشى را در حرم كشت، كفّارهاش دو برابر مىشود که باید به صورت قربانی به مکّه ببرد و هر گاه مُحرم، كارى كند كه قربانى بر او واجب شود و احرامش احرام حج باشد، آن قربانى را باید در مِنا بكشد و اگر احرام عمره باشد، باید در مكّه قربانى كند، و كفّارۀ صيد عالم و جاهل يكسان است، و اگر عملش عمد بوده، گناه كرده است، و اگر خطا (غیر عمد بوده) گناه از او برداشته شده است، و اگر كُشنده، حُر (آزاد) باشد، كفّاره بر خود اوست و اگر بنده باشد، كفّاره به گردن مولای اوست و بر صغير، كفّاره واجب نيست، در حالی که بر كبير، واجب است، و شخص پشيمان، به واسطۀ همين پشيمانى، عقاب آخرت از او برداشته میشود؛ ولى آن كه پشيمان نيست، به طور حتم در آخرت، عقاب خواهد شد».

مأمون گفت: آفرین بر تو، اى ابو جعفر! خدا به تو نيكى كند! اكنون خوب است شما نيز از يحيى بن اكثم پرسشى كنى، چنان که او از شما پرسيد.

ابوجعفر علیه السلام به يحيى فرمود: «بپرسم؟». گفت: هر گونه ميل شماست، قربانت گردم! پس اگر توانستم پاسخت گويم، که هیچ، و گر نه، از شما بهرهمند میشوم.

ابو جعفر علیه السلام به او فرمود: «مرا آگاه كن از مردى كه در بامداد به زنى نگاه میكند و آن نگاه، حرام است و چون روز بالا مىآيد، بر او حلال مىشود و چون ظهر شود، دوباره حرام مىشود و چون وقت عصر گردد، بر او حلال میشود و چون غروب كند، بر او حرام میشود و چون وقت عشا شود، بر او حلال میشود و چون نيمهشب گردد، بر او حرام میشود و چون سپيدۀ صبح شود، بر او حلال میگردد. اين، چگونه زنى است و براى چه حلال مىشود و از چه رو حرام میگردد؟».

يحيى گفت: به خدا سوگند من به پاسخ اين پرسش، راهی ندارم و جهت حلالشدنها و حرامشدنها را نمیدانم. اگر صلاح بدانيد، پاسخ آن را بفرمایيد تا بهرهمند شويم.

آن گاه ابو جعفر علیه السلام به او فرمود: «اين، كنيزِ مردى است که بامداد، مردی بيگانه به او نگاه كرد و نگاهش به او حرام بود، و چون روز بالا آمد، او را از آقايش خريد و بر او حلال شد و چون ظهر شد، آزادش كرد و [با آزاد شدن] بر او حرام شد. چون عصر شد، او را به همسری گرفت و بر او حلال شد و چون غروب شد، ظِهارش كرد[۴۸۰] و بر او حرام شد، و چون هنگام عشا شد، كفّارۀ ظهار را داد و بر او حلال شد و چون نيمهشب شد، به يک طلاق، او را طلاق داد و بر او حرام شد و چون سپيده زد، به او رجوع كرد. پس بر او حلال شد».

مأمون به حاضران در مجلس كه از خاندان او بودند، رو كرد و گفت: آيا در ميان شما هيچ كسى هست كه در اين مسئله چنين پاسخى بگويد يا مسئلۀ پيشين را بدان تفصيل]كه شنيديد[، بداند؟ گفتند: نه، به خدا! همانا امير المؤمنين داناتر است و نظرش درست!

مأمون گفت: واى بر شما! افراد اين خانواده، در ميان همۀ مردم، به این برتریهایی که میبینید، مخصوص گشتهاند و کمسالی آنها، جلوگير ايشان از كمال نيست! آيا نمیدانید كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دعوت خويش را با خواندن و دعوت كردن از امير المؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام گشود و على در آن هنگام، دهساله بود؛ ولی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اسلام او را پذيرفت و بِدان حكم فرمود، و کسی جز على را در آن سن به دين اسلام دعوت نفرمود، و نيز از حسن و حسين علیهما السلام بيعت گرفت، با اين كه آن دو در آن زمان، كمتر از شش سال داشتند و جز آن دو، از هيچ كودكى بيعت نگرفت؟ آيا هماكنون آنچه [از فضایل] را که خدا به اينان داده، نمیدانید و این كه ايشان همان تباری هستند که: ([قرآن فرموده است]:برخیشان از [نسل] برخی دیگرند) و آخرينشان، همۀ آن چیزهایی را که نخستينشان داشته است، دارد.

گفتند: راست گفتى، اى امير المؤمنين! آن گاه از جایشان برخاستند [و مجلس را ترک کردند].

142. الاحتجاج: رُوِيَأنَّ المَأمونَ بَعدَما زَوَّجَ ابنَتَهُ اُمَّ الفَضلِ أبا جَعفَرٍ علیه السلام، كانَ في مَجلِسٍ و عِندَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام و يَحيَى بنُ أَكثَمَ و جَماعَةٌ كَثيرَةٌ. فَقالَ لَهُ يَحيَى بنُ أَكثَمَ: ما تَقولُ - يَابنَ رَسولِ اللَّهِ - فِي الخَبَرِ الَّذي رُوِيَ أنَّهُ نَزَلَ جَبرَئيلُعلیه السلام عَلىٰ رَسولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و قالَ: يا مُحَمَّدُ! إنَّ اللهَ عزّ و جلّ يُقرِئُكَ السَّلامَ و يَقولُ لَكَ: سَل أبا بَكرٍ هَل هُوَ عَنّي راضٍ؟ فَإِنّي عَنهُ راضٍ.

فَقالَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: لَستُ بِمُنكِرٍ فَضلَ أبي بَكرٍ و لٰكِن يَجِبُ عَلىٰ صاحِبِ هٰذَا الخَبَرِ أن يَأخُذَ مِثالَ الخَبَرِ الَّذي قالَهُ رَسولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله في حَجَّةِ الوَداعِ: «قَد كَثُرَت عَلَيَّ الكَذّابَةُ و سَتَكثُرُ بَعدي، فَمَن كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ، فَإِذا أَتاكُمُ الحَديثُ عَنّي فَاعرِضوهُ عَلىٰ كِتابِ اللهِ عزّ و جلّ و سُنَّتي؛ فَما وافَقَ كِتابَ اللهِ و سُنَّتي فَخُذوا بِهِ، و ما خالَفَ كِتابَ اللهِ و سُنَّتي فَلا تَأخُذوا بِهِ»، و لَيسَ يُوافِقُ هٰذَا الخَبَرُ كِتابَ اللهِ، قالَ اللهُ تَعالىٰ:(وَ لَقَدْ خَلَقْنَا ٱلاْءِنسَانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ ٱلْوَرِيدِ)[۴۸۱]، فَاللهُ عزّ و جلّ خَفِيَ عَلَيهِ رِضاءُ أبي بَكرٍ مِن سَخَطِهِ حَتّىٰ سَأَلَ عَن مَكنونِ سِرِّهِ؟ هٰذا مُستَحيلٌ فِي العُقولِ.

ثُمَّ قالَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ: و قَد رُوِيَ أنَّ مَثَلَ أبي بَكرٍ و عُمَرَ فِي الأَرضِ كَمَثَلِ جَبرَئيلَ و مِيكائيلَ فِي السَّماءِ؟

فَقالَ علیه السلام: و هٰذا أيضاً يَجِبُ أن يُنظَرَ فيهِ؛ لِأَنَّ جَبرَئيلَ و ميكائيلَ مَلَكانِ لِلهِ مُقَرَّبانِ لَم يَعصِيا اللهَ قَطُّ و لَم يُفارِقا طاعَتَهُ لَحظَةً واحِدَةً، و هُما [أبوبَکرٍ و عُمَرُ] قَد أشرَكا بِاللهِ عزّ و جلّ و إن أَسلَما بَعدَ الشِّركِ، فَكانَ أَكثَرُ أيّامِهِمَا الشِّركَ بِاللهِ، فَمُحالٌ أن يُشَبِّهَهُما بِهِما.

قالَ يَحيىٰ: و قَد رُوِيَ أيضاً أَنَّهُما سَيِّدا كُهولِ أهلِ الجَنَّةِ، فَما تَقولُ فيهِ؟

فَقالَ علیه السلام: و هٰذَا الخَبَرُ مُحالٌ أيضاً؛ لِأَنَّ أهلَ الجَنَّةِ كُلَّهُم يَكونونَ شُبّاناً و لا يَكونُفيهِمكَهلٌ،و هٰذَا الخَبَرُ وَضَعَهُ بَنو أمَيَّةَ لِمُضادَّةِ الخَبَرِ الَّذي قالَهُ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله فِي الحَسَنِ وَ الحُسَينِ علیهما السلام بِأَنَّهُما سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ.

فَقالَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ: و رُوِيَ أنَّ عُمَرَ بنَ الخَطّابِ سِراجُ أهلِ الجَنَّةِ!

فَقالَ علیه السلام: و هٰذا أيضاً مُحالٌ؛ لِأَنَّ فِي الجَنَّةِ مَلائِكَةَ اللهِ المُقَرَّبينَ و آدَمَ و مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله و جَميعَ الأَنبِياءِ و المُرسَلينَ، لا تُضِيءُ الجَنَّةُ بِأَنوارِهِم حَتّىٰ تُضِيءَ بِنُورِ عُمَرَ؟!

فَقالَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ: و قَد رُوِيَ أنَّ السَّكينَةَ تَنطِقُ عَلىٰ لِسانِ عُمَرَ؟

فَقالَ علیه السلام: لَستُ بِمُنكِرٍ فَضلَ عُمَرَ، و لٰكِنَّ أبا بَكرٍ أفضَلُ مِن عُمَرَ،[۴۸۲] فَقالَ عَلىٰ رَأسِ المِنبَرِ: إنَّ لي شَيطاناً يَعتَريني فَإِذا مِلتُ فَسَدِّدوني!

فَقالَ يَحيىٰ: قَد رُوِيَ أنَّ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله قالَ: لَو لَم اُبعَث لَبُعِثَ عُمَرُ؟

فَقالَ علیه السلام: كِتابُ اللهِ أصدَقُ مِن هٰذَا الحَديثِ، يَقولُ اللهُ فِي كِتابِهِ: (وَ إِذْ أَخَذْنَا مِنَ ٱلنَّبِيِّينَ مِيثَٰقَهُمْ وَ مِنكَ وَ مِن نُّوحٍ)[۴۸۳]، فَقَد أخَذَ اللهُ ميثاقَ النَّبِيّينَ فَكَيفَ يُمكِنُ أن يُبَدِّلَ مِيثاقَهُ؟! و كُلُّ الأَنبِياءِ علیهم السلام لَم يُشرِكوا بِاللهِ طَرفَةَ عَينٍ فَكَيفَ يُبعَثُ بِالنُّبُوَّةِ مَن أشرَكَ و كانَ أكثَرَ أيَّامِهِ مَعَ الشِّركِ بِاللهِ؟! و قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: «نُبِّئتُ و آدَمُ بَينَ الرّوحِ وَ الجَسَدِ».

فَقالَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ: و قَد رُوِيَ أيضاً أنَّ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله قالَ: مَا احتُبِسَ عَنِّي الوَحيُ قَطُّ إلّا ظَنَنتُهُ قَد نَزَل عَلىٰ آلِ الخَطّابِ؟

فَقالَ علیه السلام: و هٰذا مُحالٌ أيضاً؛ لِأَنَّهُ لا يَجوزُ أن يَشُكَّ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله في نُبُوَّتِهِ! قالَ اللهُ تَعالىٰ:(اللَّهُ يَصطَفي مِنَ المَلائِكَةِ رُسُلاً و مِنَ النّاسِ)[۴۸۴]،فَكَيفَ يُمكِنُ أن تَنتَقِلَ النُّبُوَّةُ مِمَّنِ اصطَفاهُ اللهُ تَعالىٰ إلیٰ مَن أشرَكَ بِهِ؟!

قالَ يَحيىٰ: رُوِيَ أنَّ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله قالَ: لَو نَزَلَ العَذابُ لَما نَجا مِنهُ إِلّا عُمَرُ.

فَقالَ علیه السلام: و هٰذا مُحالٌ أيضاً؛ لِأَنَّ اللَّهَ تَعالىٰ يَقولُ:(وَ مَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنتَ فِيهِمْ وَ مَا كَانَ ٱللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ)[۴۸۵]، فَأَخبَرَ - سُبحانَهُ - أنَّهُ لا يُعَذِّبُ أحَداً ما دامَ فيهِم رَسولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و ما داموا يَستَغفرونَ اللهَ![۴۸۶]

142. الاحتجاج: روايت شده: پس از ازدواج ابو جعفر [امام جواد علیه السلام] با اُمّ فضل، روزى در مجلس مأمون كه ابو جعفر علیه السلام نيز حضور داشت و گروه زيادى نيز بودند، يحيى بن اكثم به ایشان گفت: شما در بارۀ اين خبر چه میفرمایيد كه روايت شده است جبرئيل علیه السلام بر پيغمبر صلی الله علیه و آله نازل شد و گفت: ای محمّد! خدا عزّ و جلّ سلام میرساند و به تو میگويد: از ابو بكر بپرس: آيا از من راضى هست يا نه؟ چرا که من از او راضی هستم.

ابو جعفر علیه السلام فرمود: «من منكر فضل ابو بكر نيستم؛ ولى كسى كه اين خبر را نقل میكند، بايد متوجّه آن خبر ديگر باشد كه پيغمبر خدا صلی الله علیه و آله در حجّة الوداع فرمود: «دروغزنان بر من زياد شدهاند و زيادتر هم خواهند شد. هر كس عمداً بر من دروغ ببندد، نشيمنگاهش پر از آتش مىشود. هر گاه حديثى شنيديد، آن را با قرآن كريم و سنّت من بسنجید. پس آنچه را موافق كتاب خدا و سنّت من بود، قبول كنيد و آنچه را مخالف كتاب خدا و سنّت من بود، رد كنيد». اين خبر، موافق كتاب خدا نيست. خداوند میفرمايد: (ما انسان را آفريديم و وسوسههاى نفس او را مىدانيم و ما به او از رگ قلبش نزديکتريم) آیا رضایت یا نارضایتی ابو بكر از چشم خدا پنهان مانده است،تا آن جا که از درون قلب او سؤال میکند؟! اين حرف، نزد عقلها پذیرفته نیست».

يحيى بن اكثم گفت: روايت شده كه مَثَل ابو بكر و عمر در زمين، مانند جبرئيل و ميكائيل علیهما السلام در آسمان است.

[امام] علیه السلام فرمود: «در اين خبر نيز بايد دقّت نمود؛ زيرا جبرئيل و ميكائيل، دو مَلَک مقرّب درگاه خدايند كه هرگز معصيت نكردهاند و يک لحظه سر از اطاعت نپيچيدهاند، در حالی که آن دو [ابو بکر و عمر]، مدّتها به خدا شرک ورزیدهاند، گر چه بعد، اسلام آوردند. پس بيشتر عمرشان در شرک به خداوند، سپری شده است و بنا بر این، محال است كه تشبيه به آن دو مَلَک شده باشند».

يحيى گفت: روايت شده كه ابو بكر و عمر، سَرور پيران بهشت اند. نظر شما در بارۀ اين روايت چيست؟

[امام] علیه السلامفرمود: «اين خبر نيز محال است؛ زيرا بهشتيان، همگی جواناند و در آن جا پيرى وجود ندارد. اين خبر را بنى اميّه جعل كردند در مقابل خبرى كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در بارۀ حسن و حسين علیهما السلام فرموده که آن دو، سَرور جوانان بهشتاند».

يحيى بن اكثم گفت: روايت شده كه عمر بن خطّاب، چراغ اهل بهشت است.

[امام] علیه السلام فرمود: «اين خبر نيز محال است؛ زيرا ملائکۀ مقرّب و آدم علیه السلام و محمّد صلی الله علیه و آله و تمام انبيای مُرسل، در بهشت اند، چه طور به نور اينان بهشت روشن نمىشود؛ امّا به نور عمر روشن مىگردد؟».

يحيى گفت: روايت شده كه سكينه (آرامشِ و اِعطایی خداوند)، بر زبان عمر جاری میشود.

[امام] علیه السلام فرمود: «من منكر فضل عمر نيستم؛ ولى ابو بكر، که از عمر بهتر است،[۴۸۷] بالاى منبر مىگويد: مرا شيطانى است كه گاهى عارضم مىشود. هر وقت ديديد منحرف شدهام، مرا به راه آوريد».

يحيى گفت: روايت شده كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر من مبعوث نشده بودم، عمر مبعوث مىشد».

امام علیه السلام فرمود: «قرآن كريم از اين حديث، راستتر است. خدا در کتابش میفرمايد: (به خاطر آور هنگامى را كه از پيامبران، پيمان گرفتيم و همچنين از تو و از نوح) [بنا بر اين آيه] خداوند از پيغمبران، پيمان گرفته است و چگونه ممکن است که عهد و پيمان خود را تغییر دهد؟ با اين كه تمامی پيامبران علیهم السلام يک چشم به هم زدن براى خدا شريک قائل نشدهاند، چه طور کسی به پيامبرى مبعوث مىشود كه بيشتر مدّت عمر خود را به شرک و كفر گذرانده، با اين كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله میفرمايد: «من پيامبر بودم، آن وقت كه آدم علیه السلام هنوز روح به پيكرش دميده نشده بود؟».

يحيى بن اکثم گفت: همچنین روايت شده كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هيچ وقت وحى از منقطع نشد، مگر اين كه احتمال دادم بر خاندان خطّاب، نازل شده است.

[امام] علیه السلام فرمود: «اين هم محال است؛ زيرا ممکن نيست پيامبر صلی الله علیه و آله در پيغمبرىِ خود شک کند. خداوند متعال میفرمايد: (خداوند، برگزيدگانى از ميان ملائكه و از میان مردم انتخاب میکند). چگونه ممكن است نبوّت از كسى كه خدا او را برگزيده و انتخاب كرده، به كسى منتقل شود كه مشرک و كافر به خدا بوده؟!».

يحيى گفت: روايت شده كه پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر عذاب نازل شود، جز عمر، كسى نجات نخواهد يافت.

[امام] علیه السلام فرمود: «اين هم محال است؛ زيرا خداوند متعال میفرمايد: ([اى پيامبر!] تا تو در ميان آنها هستى، خداوند، آنها را مجازات نخواهد كرد، و نيز تا گروهى از آنها استغفار مىكنند، خدا عذابشان نمىكند).خدای سبحانْ خبر داده است كه تا پيغمبر، ميانشان باشد و نیز تا موقعى كه استغفار مىكنند، آنان را عذاب نخواهد كرد».

143. تفسير العيّاشي عن زرقان - صاحِبِ ابنِ أبي دُؤادٍ[۴۸۸] و صَديقِهِ بِشِدَّةٍ -: رَجَعَ ابنُ أبي دُؤادٍ ذاتَ يَومٍ مِن عِندِ المُعتَصِمِ و هُوَ مُغتَمٌّ، فَقُلتُ لَهُ في ذٰلِكَ، فَقالَ: وَدِدتُ اليَومَ أنّي قَد مِتُّ مُنذُ عِشرينَ سَنَةً!

قالَ: قُلتُ لَهُ: و لِمَ ذاكَ؟

قالَ لِما كانَ مِن هٰذَا الأَسوَدِ أبي جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيِّ بنِ مُوسَى اليَومَ بَينَ يَدَي أَميرِ المُؤمِنينَ المُعتَصِمِ.

قالَ: قُلتُ لَهُ: و كَيفَ كانَ ذٰلِكَ؟

قالَ: إنَّ سارِقاً أقَرَّ عَلىٰ نَفسِهِ بِالسَّرِقَةِ و سَأَلَ الخَليفَةَ تَطهيرَهُ بِإِقامَةِ الحَدِّ عَلَيهِ، فَجَمَعَ لِذٰلِكَ الفُقَهاءَ في مَجلِسِهِ و قَد أحضَرَ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ، فَسَأَلَنا عَنِ القَطعِ في أيِّ مَوضِعٍ يَجِبُ أن يُقطَعَ؟ قالَ: فَقُلتُ: مِنَ الكُرسوعِ[۴۸۹]، قالَ: و مَا الحُجَّةُ في ذٰلِكَ؟ قالَ: قُلتُ: لِأَنَّ اليَدَ هِيَ الأَصابِعُ وَ الكَفُّ إِلَی الكُرسوعِ؛ لِقَولِ اللّٰهِ تَعالیٰ فِي التَّيَمُّمِ(فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ)[۴۹۰]. وَ اتَّفَقَ مَعي عَلیٰ ذٰلِكَ قَومٌ. و قالَ آخَرونَ: بَل يَجِبُ القَطعُ مِنَ المِرفَقِ، قالَ: و مَا الدَّليلُ عَلىٰ ذٰلِكَ؟ قالوا: لِأَنَّ اللهَ لَمّا قالَ:(وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى ٱلْمَرَافِقِ)[۴۹۱]فِي الغَسلِ، دَلَّ ذٰلِكَ عَلىٰ أنَّ حَدَّ اليَدِ هُوَ المِرفَقُ.

قالَ: فَالتَفَتَ إلیٰ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ علیه السلام فَقالَ: ما تَقولُ في هٰذا، يا أبا جَعفَرٍ؟

فَقالَ: قَد تَكَلَّمَ القَومُ فيهِ، يا أميرَ المُؤمِنينَ.

قالَ: دَعني مِمّا تَكَلَّموا بِهِ. أيُّ شَيءٍ عِندَكَ؟

قالَ: أعفِني عَن هٰذا، يا أَميرَ المُؤمِنينَ.

قالَ: أقسَمتُ عَلَيكَ بِاللّهِ لَمّا أخبَرتَ بِما عِندَكَ فيهِ. فَقالَ: أمّا إذا أقسَمتَ عَلَيَّ بِاللهِ إنّي أقولُ: إنَّهُم أخطَؤُوا فيهِ السُّنَّةَ؛ فَإِنَّ القَطعَ يَجِبُ أن يَكونَ مِن مَفصِلِ اُصولِ الأَصابِعِ فَيُترَكُ الكَفُّ.

قالَ: و مَا الحُجَّةُ في ذٰلِكَ؟

قَالَ: قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص السُّجُودُ عَلَى سَبْعَةِ أَعْضَاءٍ الْوَجْهِ وَ الْيَدَيْنِ وَ الرُّكْبَتَيْنِ وَ الرِّجْلَيْنِ فَإِذَا قُطِعَتْ يَدُهُ مِنَ الْكُرْسُوعِ أَوِ الْمِرْفَقِ لَمْ يَبْقَ لَهُ يَدٌ يَسْجُدُ عَلَيْهَا وَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ يَعْنِي هَذِهِ الْأَعْضَاءَ السَّبْعَةَ الَّتِي يَسْجُدُ عَلَيْهَا فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً وَ مَا كَانَ لِلَّهِ لَمْ يُقْطَعْ قَالَ فَأَعْجَبَ الْمُعْتَصِمَ ذَلِكَ وَ أَمَرَ بِقَطْعِ يَدِ السَّارِقِ مِنْ مَفْصِلِ الْأَصَابِعِ دُونَ الْكَفِّ قَالَ ابْنُ أَبِي دُوَادَ قَامَتْ قِيَامَتِي وَ تَمَنَّيْتُ أَنِّي لَمْ أَكُ حَيّاً .[۴۹۲]

143. تفسير العيّاشى - به نقل از زُرقان، دوست ابن ابى دُؤاد و رفيق صميمىاش -: يک روز، ابن ابى دُؤاد از پيش معتصم برگشت؛ ولى خيلى غمگين و افسرده بود. گفتم: چه شده؟

گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم.

از او پرسيدم: براى چه؟

گفت: به واسطۀ كارى كه از اين سياهچهره، [محمد] پسر على بن موسى الرضا، در حضور امير المؤمنين معتصم سر زد.

گفتم: جريان چه بود؟

گفت: يک سارق را آوردند كه به دزدى خود اقرار كرده بود و از خليفه درخواست داشت كه او را با جارى كردن حد بر او، پاکش نمايد. به همين جهت، معتصم، فقها را در مجلس خود جمع كرده بود و محمّد پسر علی [الرضا] را نیز احضار کرده بود. [معتصم] از ما پرسيد: چه قسمت از دست دزد، واجب است قطع شود؟ من گفتم: از مچ. گفت: به چه دليل؟ گفتم: زيرا دست، بر انگشتها و كف دست تا مچ، اطلاق میشود و نیز خداوند در آيۀ تيمّم میفرمايد: پس صورتها و دستهایتان را مسح کنید گروهى [از حاضران]، حرف مرا تأیید كردند؛ امّا يک دستۀ ديگر گفتند: بايد تا آرنج قطع شود. پرسيد: به چه دليل؟ گفتند: زيرا خداوند، هنگامی که میفرماید: (و دستهایتان را تا آرنج که در مورد وضو گرفتن است، راهنمایی میکند که اندازۀ دست،[از سر انگشتان] تا آرنج است.

گفت:در اين موقع، معتصم، رو به محمّد بن على كرد و گفت: شما چه میگویيد، ای ابو جعفر؟

فرمود: «ای امیر المؤمنین! اينها نظر خود را در این مورد گفتند».

گفت: مرا از آنچه آنها گفتند، آسوده کن. تو چه نظری داری؟

گفت: ای امیر المؤمنین! عذر مرا در این [سکوتم] بپذیرد». گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که نظر خود را بگویی.

فرمود: «اكنون كه به خدا سوگندم دادى، میگويم كه اينها سنّت را اشتباه گفتند؛ زيرا دست دزد بايد از آخر انگشتان قطع شود و كف دست، باقى بماند».

گفت: به چه دليل؟

فرمود: «به دليل سخن پیامبر خدا كه: «سجده بر هفت موضع انجام مىشود: صورت و دو دست و دو زانو و دو پا» پس اگر دستش را از مچ يا آرنج قطع كنند، ديگر دستى نخواهد ماند تا سجده نمايد، در حالی که خداوند - تبارک و تعالی - میفرمايد: (و سجدهگاهها مخصوص خداست). منظورش همين هفت موضع است كه با آنها سجده انجام میشود. (پس خدا را به همراه دیگری نخوانید) و آنچه اختصاص به خدا داشته باشد، قطع نمیشود».

معتصم، حرف او را پسنديد و دستور داد دست دزد را از انتهاى انگشتان قطع كنند و كف دست را باقى بگذارند.

ابن ابى دُؤاد گفت: گویا قیامت من به پا شده بود! و آرزو داشتم كه زنده نباشم!

الفصل الرابع: مَباحِثُ فِي المجادَلَةِ المَذمومَةِ

فصل چهارم: بحثهایی در بارۀ مجادلۀ ناپسند

۴ / 1: النَّهيُ عَنِ المُجادَلَةِ بِجَمیعِ أشکالِها

۴ / ۱: نهی از همۀ گونه‌های مجادله

۴ / ۱ ـ ۱: المِراءُ وَ المُماراةُ

۴ / 1 - ۱: بگو مگو و یکی به دو کردن

الكتاب

(فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَآءً ظَٰهِرًا وَ لَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا).[۴۹۳]

(پس در بارۀ آنان جز به صورت ظاهر [و با دلیل] سخن مگو و از هیچ کس در بارۀ آنها سؤال مکن).

الحديث

144. رسول اللّهصلی الله علیه و آله - في وَصِيَّتِهِ لِأَبي ذَرٍّ: لا تَكُن عَيّاباً، و لا مَدّاحاً، و لا طَعّاناً مُمارِياً.[۴۹۴]

144. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - در سفارشهای ایشان به ابو ذر -: هر گز عیبجو، مجیزگو، طعنهزن و اهل بگو مگو مباش.

145. عنهصلی الله علیه و آله: ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّهُ لا تُفهَمُ حِكمَتُهُ، و لا تُؤمَنُ فِتنَتُهُ.[۴۹۵]

145. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بگومگو را رها کنید؛ زیرا نه حکمت آن فهمیده میشود و نه از فتنهاش ایمنی هست.

146. عنهصلی الله علیه و آله: لا خَیرَ فِي المِراءِ و إِن کانَ في حَقًّ.[۴۹۶]

146. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بگومگو، هیچ خیری ندارد، حتّی اگر در بارۀ حق باشد.

147. عنه صلی الله علیه و آله: أعظَمُ النّاسِ قَدراً مَن تَرَكَ ما لا يَعنيهِ، و أورَعُ النّاسِ مَن تَرَكَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّاً.[۴۹۷]

147. پیامبرخدا صلی الله علیه و آله: ارجمندترینِ مردم، کسی است که آنچه را به او مربوط نمیشود، رها کند و پارساترینِ مردم، کسی است که لجاج ورزی را رها کند، اگر چه بر حق باشد.

148. الإمام عليّ علیه السلام: كانَ [رَسولُ اللهِصلی الله علیه و آله]... دائِمَ البِشرِ، سَهلَ الخُلُقِ، لَيِّنَ الجانِبِ، لَيسَ بِفَظٍّ و لا غَليظٍ، و لا صَخّابٍ و لا فَحّاشٍ، و لا عَيّابٍ و لا مَدّاحٍ، يَتَغافَلُ عَمّا لا يَشتَهي، فَلا يُؤيِسُ مِنهُ، و لا يُخَيِّبُ فيهِ مُؤَمِّليهِ، قَد تَرَكَ نَفسَهُ مِن ثَلاثٍ: المِراءِ، وَ الإكثارِ، و ما لا يَعنيهِ.[۴۹۸]

148. امام علی علیه السلام: پیامبر صلی الله علیه و آله همواره خوشرو، نرمخو و فروتن بود و خشن و درشتخو و اهل هیاهو و ناسزاگویی و عیبجویی و زیاد شوخی کردن و مجیزگویی نبود. از آنچه دوست نداشت، چشمپوشی میکرد. امیدوارانش را از خود، نومید و نامراد بر نمیگرداند. خویشتن را از سه چیز ترک داده بود: ستیزه کردن، زیادهگویی و آنچه به او مربوط نمیشد.

149. الإمام الصادق علیه السلام: كانَ لِلنَّبِيِّ صلی الله علیه و آله خَليطٌ[۴۹۹] فِي الجاهِلِيَّةِ، فَلَمّا بُعِثَ صلی الله علیه و آله لَقِيَهُ خليطُهُ فَقالَ لِلنَّبِيِّ صلی الله علیه و آله: جَزاكَ اللّهُمِن خَليطٍ خَيراً، فَقَد كُنتَ تُواتي و لا تُماري[۵۰۰].[۵۰۱]

149. امام صادق علیه السلام: پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان جاهلیت، همسایهای داشت. پس از آن که ایشان صلی الله علیه و آله به پیامبری مبعوث شد، وی به ایشان برخورد و به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: خدا به تو جزای خیر دهد - ای همسایه - که همسایه‌ای سازگار بودی و اهل ستیزهگری نبودی.

150. تنبيه الخواطر عن الأحنف بن قيس - لَمّا سَأَلَهُ مُعاوِيَةُ عَنِ الإمامِ عَلِيًّ علیه السلام -: كانَ آخِذاً بِثَلاثٍ، تارِكاً لِثَلاثٍ: آخِذاً بِقُلوبِ الرَّجالِ إذا حَدَّثَ، حَسَنَ الاِستِماعِ إذا حُدِّثَ، أيسَرَ الأمرَينِ عَلَيهِ إذا خولِفَ، تارِكاً لِلمِراءِ، تارِكاً لِمُقارَنَةِ اللئيم، تارِكاً لِما يُعتَذَرُ مِنهُ.[۵۰۲]

150. تنبیه الخواطر - به نقل از احنف بن قیس در پاسخ معاویه که در بارۀ امام علی علیه السلام پرسیده بود -: سه خصلت را گرفته بود و سه خصلت را رها کرده بود: هر گاه سخن میگفت، دلها را جذب میکرد، هر گاه کسی با او سخن میگفت، خوب گوش میداد، آسانترین کار را انتخاب میکرد وقتی کارها ناسازگار بودند. مجادله نمیکرد، با افراد پست و فرومایه رفاقت نمیکرد و کاری را که برایش عذر خواهی شود، انجام نمیداد.

151. الإمام عليّ علیه السلام: اِحذَر مِمَّن إذا حَدَّثتَهُ مَلَّكَ، وإذا حَدَّثَكَ غَمَّكَ، وإن سَرَرتَهُ أو ضَرَرتَهُ سَلَكَ مَعَكَ فيهِ سَبيلَكَ، وإن فارَقَكَ ساءَكَ مَغيبُهُ بِذِكرِ سَوأَتِكَ، وإن مانَعتَهُ بَهَتَكَ وَ افتَرىٰ، وإن وافَقتَهُ حَسَدَكَ وَ اعتَدىٰ، وإن خالَفتَهُ مَقَتَكَ و مارىٰ. یَعجِزُ[۵۰۳] عَن مُكافَأَةِ مَن أحسَنَ إلَيهِ، و يُفرِطُ عَلىٰ مَن بَغىٰ عَلَيهِ، يُصبِحُ صاحِبُهُ في أجرٍ، و يُصبِحُ هُوَ في وِزرٍ، لِسانُهُ عَلَيهِ لا لَهُ، و لا يَضبِطُ قَلبُهُ قَولَهُ، يَتَعَلَّمُ لِلمِراءِ.[۵۰۴]

151. امام علی علیه السلام: بپرهیز از کسی که چون با او سخن میگویی، ملالآور باشد و چون او با تو سخن گوید، غصّهآور باشد و اگر شادش کنی یا گزندش رسانی، او نیز همان کار را با تو میکند و هر گاه از تو جدا شود، پشت سرت از تو بد میگوید، و اگر مانع او شوی، به تو تهمت و افترا میزند، و اگر با او موافقت کنی، به تو حسادت میورزد و آسیب میزند و اگر با او مخالفت کنی، با تو دشمنی و ستیزه میکند. از جبران کردن نیکی کسی که به او نیکی کرده، ناتوان است و در بدی کردن به کسی که به او ستمی کرده زیادهروی میکند. رفیقش اجر میبرد و خودش بار گناه میکشد، زبانش به زیان اوست نه به سودش. دلش گفتارش را در خود نگه نمیدارد [و] برای ستیزهگری میآموزد.

152. عنه علیه السلام: مَن عَوَّدَ نَفسَهُ المِراءَ صارَ دَيدَنَهُ.[۵۰۵]

152. امام علی علیه السلام: هر که خویشتن را به ستیزهگری عادت دهد، ستیزهگری روش او میشود.

153. الإمام الحسن علیه السلام - في بَيانِ صِفَةِ أخٍ لَهُ کانَ مِن أعظَم النّاسِ في عَینه -: كانَ لا يَدخُلُ في مِراءٍ، و لا يُشارِكُ في دَعوىٰ.[۵۰۶]

153. امام حسن علیه السلام - در بیان ویژگیهای یکی از برادران دینی خود که از بزرگترین افراد در نگاه او بود -: هیچ گاه به ستیزه نمیپرداخت و در هیچ دعوایی وارد نمیشد.

154. الإمام الصادق علیه السلام: إذا صُمتَ فَليَصُم سَمعُكَ و بَصَرُكَ مِنَ الحَرامِ وَ القَبيحِ، و دَعِ المِراءَ.[۵۰۷]

154. امام صادق علیه السلام: هر گاه روزه میگیری، باید گوش و چشمت از حرام و زشتی روزه بگیرند، و ستیزه کردن را رها کن.

155. عنه علیه السلام - فيَوصِیَّتِهِ لِمُؤمِنِ الطّاقِ -: لا تَطلُبِ العِلمَ لِثَلاثٍ: لِتُرائِيَ بِهِ، و لا لِتُباهِيَ بِهِ، و لا لِتُمارِيَ.[۵۰۸]

155. امام صادق علیه السلام - در سفارش به مؤمن طاق -: علم را برای سه کار مجوی: برای این که با آن خودنمایی کنی، با آن فخر بفروشی و با آن ستیزه کنی.

156. عنه علیه السلام - لَمّا سُئِلَ أَ تَرىٰ هٰذَا الخَلقَ كُلَّهُ مِنَ النّاسِ -: أَلقِ مِنهُمُ التّارِكَ لِلسِّواكِ وَ الْمُتَرَبِّعَ في مَوضِعِالضِّيقِوَ الدّاخِلَ فيما لَا يَعنيهِ وَ المُمارِيَ فيما لا عِلمَ لَهُ.[۵۰۹]

156. امام صادق علیه السلام - سؤال شد: آیا همۀ این خلایق را از مردمان میدانید؟ -: کسانی را که مسواک نمیزنند و کسانی را که در جای تنگ چهارزانو مینشینند و کسانی را که در آنچه به آنها مربوط نمیشود، دخالت میکنند و کسانی را که در آنچه نمیدانند، بحث و ستیزه میکنند، از آنان جدا کن.

۴ / ۱ ـ ۲: الخُصومَةُ وَ المُخاصَمَةُ

۴ / 1 - ۲: دشمنی و ستیزه‌گری

الكتاب

(وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى ٱلْحَيَوٰةِ ٱلدُّنْيَا وَ يُشْهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِى قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ ٱلْخِصَامِ).[۵۱۰]

(و از میان مردم، کسی است که در زندگی این دنیا سخنش تو را به تعجّب وا میدارد، و خدا را بر آنچه در دل دارد، گواه میگیرد، و حال آن که او سرسختترین ستیزهگر است).

الحديث

157. تفسیر العیّاشي عن سعد الاسکاف عن الإمام الباقر علیه السلام: إنَّ اللهَيَقولُ في كِتابِهِ (وَ هُوَ أَلَدُّ ٱلْخِصَامِ)، بَل هُم يَختَصِمونَ. قالَ: قُلتُ: ما ألَدُّ؟ قالَ: شَديدُ الخُصومَةِ.[۵۱۱]

157. تفسیر العیّاشی - به نقل از اسکافی -: امام باقر علیه السلام فرمود: «خداوند در کتابش میفرماید: (و او سرسختترین ستیزهگر است)؛ بلکه ستیزه میکنند». گفتم: (ألَدُّ) به چه معناست؟ فرمود: «سخت ستیزیدن».

158. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: إنَّ أبغَضَ الرِّجالِ إلَى اللّهِالأَلَدُّ الخَصِمُ.[۵۱۲]

158. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: منفورترین آدمها نزد خداوند، ستیزهگر سرسخت است.

159. عنهصلی الله علیه و آله: كَفىٰ بِكَ إثماً أن لا تَزالَ مُخاصِماً.[۵۱۳]

159. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: تو را همین گناه بس که پیوسته ستیزهگر باشی.

160. الکافي عن غياث بن إبراهيم: كانَ أبو عَبدِ اللّهِعلیه السلام إذا مَرَّ بِجَماعَةٍ يَختَصِمونَ، لا يَجوزُهُم حَتّىٰ يَقولَ ثَلاثاً «اتَّقُوا اللّهَ»يَرفَعُ بِها صَوتَهُ.[۵۱۴]

160. الکافی - به نقل از غیاث بن ابراهیم -: امام صادق علیه السلام هر گاه از گروهی میگذشت که مشغول بحث و ستیزه بودند عبور نمیکرد، تا سه بار با صدای بلند میفرمود: «از خدا بترسید».

۴ / ۱ ـ ۳: الجِدالُ المُنابَذَة

۴ / 1 - ۳: مشاجره و به جانِ هم افتادن

161. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: دَعُوا الجِدالَ وَ المِراءَ، لِقِلَّةِ خَيرِهِما؛ فَإنَّ أحَدَ الفَريقَينِ كَذّابٌ، فَيَأثَم الفَريقانِ کِلاهُما.[۵۱۵]

161. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: مشاجره و بگومگو را رها کنید که این دو کار، فایدۀ چندانی ندارند؛ زیرا یکی از دو طرف، [ناچار] دروغ می‌گوید و در نتیجه، هر دو طرف گناهکار میشوند.

162. الإمام عليّ علیه السلام - في صفّینَ -: ألا إنَّ المُسلِمَ أخُو المُسلِمِ، فَلا تُنابِذوا[۵۱۶] و لا تُجادِلوا.[۵۱۷]

162. امام علی علیه السلام - در صفّین -: بدانید که مسلمان، برادر مسلمان است. بنا بر این، به جانِ هم نیفتید (/ بر ضدّ همدیگر افشاگری نکنید) و با هم کشمکش زبانی نکنید.

۴ / ۱ ـ ۴: المُلاحاةُ

۴ / 1 - ۴: دهن به دهن شدن

163. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: جاءَني جَبرَئيلُ في ساعَةٍ لَم يَكُن يَأتيني فيها، و في يَومٍ لَم يَكُن يَأتيني فيهِ، فَقُلتُ لَهُ: يا جَبرَئيلُ، لَقَد جِئتَني في ساعَةٍ و يَومٍ لَم تَكُن تَأتيني فيهِما، لَقَد أرعَبتَني!

قالَ: و ما يُرَوِّعُكَ يا مُحَمَّدُ و قَد غَفَرَ اللّهُلَكَ (ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ و ما تَأخَّرَ)[۵۱۸]؟!

قالَ: بِماذا بَعَثَكَ رَبُّكَ؟

قالَ: يَنهاكَ رَبُّكَ عَن عِبادَةِ الأوثانِ، و شُربِ الخُمورِ، و مُلاحاةِ الرِّجالِ.[۵۱۹]

163. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: جبرئیل در ساعت و روزی نزدم آمد که در چنان ساعت و روزی نزد من نمیآمد. به او گفتم: ای جبرئیل! در ساعت و روزی نزدم آمدهای که پیشتر نمیآمدی؟ مرا نگران ساختی.

گفت: چرا باید نگران باشی - ای محمّد - در حالی که خداوند، گناهان گذشته و آیندۀ تو را آمرزیده است؟

گفتم: پس پروردگارت تو را برای چه فرستاده است؟

گفت: پروردگارت تو را از پرستش بتها و نوشیدن شراب و دهن به دهن شدن با مردم نهی میکند.

164. عنهصلی الله علیه و آله: لَم يَزَل جَبرَئيلُ علیه السلام يَنهاني عَن مُلاحاةِ الرِّجالِ، كَما يَنهاني عَن شُربِ الخَمرِ و عِبادَةِ الأوثانِ.[۵۲۰]

164. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: جبرئیل علیه السلام همواره مرا از دهن به دهن شدن با مردم نهی میکرد، همان گونه که از نوشیدن شراب و پرستش بتها نهی میکرد.

165. الإمام الصادق علیه السلام: قالَ جَبرَئيلُ علیه السلام لِلنَّبِيِّ صلی الله علیه و آله: إيّاكَ و مُلاحاةَ الرِّجالِ.[۵۲۱]

165. امام صادق علیه السلام: جبرئیل علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: از دهن به دهن شدن با مردم، دوری کن.

166. عنه علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله - في ذِكرِ شُروطِ الإسلام لِعَلِيًّ و خَديجَةَ علیهما السلام -: إنَّ جَبرَئيلَ عِندي يَقولُ لَكُما إنَّ لِلإسلامِ شُروطاً و عُهوداً و مَواثيقَ، فَابتَدِئاهُ بِما شَرَطَهُ اللّهُ عَلَيكُما لِنَفسِهِ و لِرَسولِهِ؛ أن تَقولا: نَشهَدُ أن لا إلٰهَ إلَّا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ في مُلكِهِ، و لَم يَلِدهُ و الِدٌ، و لَم يَلِدَ وَلَداً، و لَم يَتَّخِذ صاحِبَةً، إلٰهاً واحِداً مُخلِصاً، و أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ و رَسولُهُ، أرسَلَهُ إلَى النّاسِ كَافَّةً بَينَ يَدَيِ السّاعَةِ، و نَشهَدُ أنَّ اللّهَ يُحيي و يُميتُ، و يَرفَعُ و يَضَعُ، و يُغني و يُفقِرُ، و يَفعَلُ ما يَشاءُ، و يَبعَثُ مَن فِي القبُورِ.

قالا: شَهِدنا.

قالَ: و إسباغُ الوُضوءِ عَلَى المَكارِهِ، و غِسلُ الوَجهِ وَالیَدَینِ[۵۲۲]، و مَسحُ الرَّأسِ، و مَسحُ الرِّجلَينِ إلىٰ الكَعبَينِ... و تَركُ شُربِ الخَمرِ و مُلاحاةُ النّاسِ. یا خَدیجَةُ! فَهِمتِ ما شَرَطَ عَلَیكِ رَبُّكِ؟

قالَت: نَعَم و آمَنتُ و صَدَّقتُ و رَضیتُ و سَلَّمتُ.

قالَ عَلِيٌّ علیه السلام: و أنَا عَلیٰ ذٰلِكَ.[۵۲۳]

166. امام صادق علیه السلام - در بیان شرطهای اسلام برای علی و خدیجه علیهما السلام -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «جبرئیل نزد من است و به شما دو تن میگوید که اسلام دارای شروط و تعهّدات و پیمانهایی است. از شرطی که خدا برای خودش و پیامبرش دارد، آغاز کنید و آن، این است که بگویید: گواهی میدهیم که معبودی جز اللّٰه نیست، یگانه است و در پادشاهیاش شریکی ندارد، نه پدری او را به دنیا آورده است و نه همسری دارد، خدایی یکتاست (این را با اخلاص بگویید) و گواهی میدهیم که محمّد، بنده و فرستادۀ اوست و او را به سوی همۀ مردم تا روز قیامت فرستاده است، و گواهی میدهیم که خدا زنده میکند و میمیراند و رفعت میبخشد و پست میگرداند و توانگر میسازد و تهیدست میسازد و هر کاری بخواهد، انجام میدهد و [در روز رستاخیز،] کسانی را که در گورها هستند، زنده میکند».

آن دو گفتند: گواهی میدهیم.

پیامبر صلی الله علیه و آله افزود: «وضوی شاداب گرفتن در سختیها، و شستن دستها و صورت و آرنجها و مسح کشیدن سر و مسح کشیدن پاها تا برآمدگی پشت پا... و ننوشیدن شراب و دهن به دهن نشدن با مردم. ای خدیجه! آنچه را پروردگارت با تو شرط کرده بود، فهمیدی؟».

[خدیجه] گفت: بله و ایمان آوردم و تصدیق کردم و راضی شدم و تسلیم شدم.

علی علیه السلام گفت: من نیز بر این شرطها هستم.

167. الإمام عليّ علیه السلام: ما تَلاحَى اثنانِ فَظَهَرَ إلّا أسفَهُهُما.[۵۲۴]

167. امام علی علیه السلام: هیچ گاه دو نفر با هم دهن به دهن نشدند، مگر آن کسی که نابخردتر است، چیره شد.

۴ / ۱ ـ ۵: القيلُ وَ القالُ

۴ / 1 - ۵: جَرّ و بحث

168. الإمام الباقر علیه السلام: إنَّ رَسولَ اللّهِصلی الله علیه و آله نَهىٰ عَنِ القيلِ وَ القالِ.[۵۲۵]

168. امام باقر علیه السلام: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از بگومگو (جَرّ و بحث) کردن، نهی فرموده است.

169. الإمام عليّ علیه السلام: یا أیُّهَا النّاسُ... ارفُضُوا القالَ وَ القيلَ تَسلِموا.[۵۲۶]

169. امام علی علیه السلام: ای مردم! بگومگو را کنار بگذارید، تا به سلامت مانید.

170. الإمام الرضا علیه السلام: إنَّ اللّهَعزّ و جلّ يُبغِضُ القيلَ وَ القالَ.[۵۲۷]

170. امام رضا علیه السلام: خداوند عزّ و جلّ از بگومگو کردن، نفرت دارد.

راجع: ص ۳۶۲ (الفصل الخامس: مَضارُّ الجِدالِ / الذلّة).

ر.ک: ص ۳۶۳ (فصل پنجم: زیان های بگومگو / خواری).

۴ / ۲: بَرَكاتُ تَركِ المُجادَلَةِ

۴ / ۲: برکتهای ترک مجادله

۴ / ۲ ـ ۱: خِصالُ الخَيرِ

۴ / ۲ - ۱: خصلتهای خوب

171. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: سِتُّ خِصالٍ مِنَ الخَيرِ: جِهادُ أعداءِ اللّهِبِالسَّيفِ، وَ الصَّومُ في يَومِ الصَّيفِ، و حُسنُ الصَّبرِ عِندَ المُصيبَةِ، و تَركُ المِراءِ و أنتَ مُحِقٌّ، و تَكبيرُ الصَّلاةِ في يَومِ الغَيمِ، و حُسنُ الوُضوءِ في أيّامِ الشِّتاءِ.[۵۲۸]

171. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: شش کار از کارهای نیک است: جهاد کردن با دشمنان خدا با شمشیر، روزه گرفتن در روزهای تابستانی، شکیبایی نیکو نمودن هنگام مصیبت، بحث و جدال نکردن در حالی که حق با توست، زودتر خواندن نماز در روز ابری، و نیکو وضو گرفتن در روزهای زمستانی.

172. عنه صلی الله علیه و آله: إنَّ مِنَ التَّواضُعِ أن يرضَى الرَّجُلُ بِالمَجلِسِ دونَ شَرَفِ المَجلِسِ، و أن يُسَلِّمَ عَلیٰ مَن لَقِيَ، و أن يَترُكَ المِراءَ وإن كانَ حَقّاً، و أن لا يُحِبَّ أن يُحمَدَ عَلَى البِرِّ وَ التَّقوىٰ.[۵۲۹]

172. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: از فروتنی است که انسان به نشستن در پایین مجلس رضایت دهد، به هر که رسید سلام کند، بحث و مجادله را ترک کند اگر چه حق به جانب او باشد، و دوست نداشته باشد که برای نیک بودن و تقوا داشتنش ستایش شود.

173. عنه صلی الله علیه و آله: أورَعُ النّاسِ مَن تَرَكَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّاً.[۵۳۰]

173. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: پارساترینِ مردم، کسی است که بگو مگو نکند، هر چند حق به جانب او باشد.

۴ / ۲ ـ ۲: كَمالُ الإيمانِ

۴ / ۲ - ۲: کمال ایمان

174. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: لا يَستَكمِلُ عَبدٌ حَقيقَةَ الإِيمانِ حَتّیٰ يَدَعَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّاً.[۵۳۱]

174. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بندهای حقیقت ایمان را به کمال نمیرساند، مگر این که بگو مگو را رها کند، حتّی اگر حق به جانب او باشد.

175. عنهصلی الله علیه و آله: سِتٌّ سمَن كُنَّ فيهِ كانَ مُؤمِناً حَقّاً: إسباغُ الوُضوءِ، وَ المُبادَرَةُ إلَى الصَّلاةِ في يَومٍ دَجنٍ[۵۳۲]، و كَثرَةُ الصَّومِ في شِدَّةِ الحَرِّ، و قَتلُ الأعداءِ بِالسَّيفِ، وَ الصَّبرُ عَلَى المُصيبَةِ، و تَركُ المِراءِ وإن كُنتَ مُحِقّاً.[۵۳۳]

175. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: شش ویژگی است که هر کس داشته باشد، به راستی مؤمن است: شاداب وضو گرفتن، زودتر نماز خواندن در روز ابری، زیاد روزه گرفتن در گرمای شدید، کشتن دشمنان با شمشیر، شکیبایی کردن در مصیبت، و ترک مجادله، اگر چه بر حق باشی.

راجع: ص ۳۵۴ (الفصل الخامس / فساد الايمان).

ر.ک: ص ۳۵۵ (فصل پنجم / فساد ایمان).

۴ / ۲ ـ ۳: دُخولُ الجَنَّةِ

۴ / ۲ - ۳: وارد بهشت شدن

176. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: أنا زَعيمٌ بِبَيتٍ في رَبَضِ[۵۳۴] الجَنّةِ و بَيتٍ في وَسَطِ الجَنَّةِ و بَيتٍ في أعلَى الجَنَّةِ لِمَن تَرَكَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّاً، و لِمَن تَرَكَ الكَذِبَ وإن كانَ هازِلاً، و لِمَن حَسُنَ خُلُقُهُ.[۵۳۵]

176. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: من برای کسی که دست از مجادله بر دارد گرچه بر حق باشد، خانهای را در حومۀ بهشت، خانهای را در مرکز بهشت و خانهای را در بالای بهشت تضمین میکنم و [نیز] برای کسی که دست از دروغ بر دارد گرچه به شوخی باشد، و برای کسی که اخلاقش نیکو باشد.

177. عنهصلی الله علیه و آله: أنَا زَعيمٌ بِثَلاثَةِ أبياتٍ[۵۳۶] فِي الجَنَّةِ: في رِباضها و وَسَطِها و أعلاها، لِمَن تَرَكَ المِراءَ و هُوَ صادِقٌ. ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ أوَّلَ ما نَهاني عَنهُ رَبّي بَعدَ عِبادَةِ الَاوثانِ المِراءُ.…[۵۳۷]

177. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: من برای کسی که ستیزهگری را با این که حق با اوست، ترک گوید، سه خانه در بهشت ضمانت میکنم: در حومه و مرکز و بالای آن. ستیزهگری را رها کنید؛ زیرا نخستین چیزی که پروردگارم، پس از بتپرستی، مرا از آن نهی کرد، ستیزه کردن بود.…

178. عنه صلی الله علیه و آله: أنَا زَعيمٌ بِبَيتٍ في رَبَضِ الجَنَّةِ لِمَن تَرَكَ المِراءَ و هُوَ مُحِقٌّ، و بِبَيتٍ في وَسَطِ الجَنَّةِ لِمَن تَرَكَ الكَذِبَ و هُوَ مازِحٌ، و بِبَيتٍ في أعلَى الجَنَّةِ لِمَن حَسُنَت سَريرَتُهُ.[۵۳۸]

178. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: من برای کسی که بحث و ستیزه را در حالی که بر حق است، ترک گوید، خانهای در حومۀ بهشت و برای کسی که به شوخی هم دروغ نگوید، خانهای در وسط بهشت، و برای کسی که نیکونهاد باشد، خانهای در بالای بهشت ضمانت میکنم.

179. عنه صلی الله علیه و آله: مَن تَرَكَ الكَذِبَ و هُوَ باطِلٌ بُنِيَ لَهُ قَصرٌ في رَبَضِ الجَنَّةِ، و مَن تَرَكَ المِراءَ و هُوَ مُحِقٌّ بُنِيَ لَهُ في وَسَطِها، و مَن حَسُنَ خُلُقُهُ بُنِيَ لَهُ في أعلاها.[۵۳۹]

179. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: کسی که دروغ را در حالی که باطل[و غیر موجّه] است ترک گوید، برایش کاخی در حومۀ بهشت ساخته میشود و کسی که مجادله را در حالی که بر حق است، ترک گوید، در وسط بهشت برایش ساخته میشود و کسی که اخلاقش نیک باشد، در بالای بهشت برایش ساخته میشود.

180. عنه صلی الله علیه و آله: مَن تَرَكَ المِراءَ و هُوَ مُحِقٌّ بَنَى اللهُ لَهُ بَيتاً في أعلَى الجَنَّةِ، و مَن تَرَكَ المِراءَ و هُوَ مُبطِلٌ بَنَى اللهُ لَهُ بَيتاً في رَبَضِ الجَنَّةِ.[۵۴۰]

180. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس مجادله را در حالی که بر حق است ترک گوید، خداوند برایش خانهای در بالای بهشت میسازد و هر کس مجادله را در حالی که بر باطل است ترک گوید، خداوند برایش خانهای در حومۀ بهشت میسازد.

181. عنهصلی الله علیه و آله: ثَلاثٌ مَن لَقِيَ اللهُ عزّ و جلّ بِهِنَّ دَخَلَ الجَنَّةَ مِن أيِّ بابٍ شاءَ: مَن حَسُنَ خُلُقُهُ، و خَشِيَ اللهَ فِي المَغيبِ وَ المَحضَرِ، و تَرَكَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّاً.[۵۴۱]

181. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: سه خصلت است که هر کس با آنها خداوند عزّ و جلّ را دیدار کند، از هر در بهشت که بخواهد، به آن وارد میشود: کسی که اخلاقش نیکو باشد، کسی که درخلوت و حضور از خدا بترسد، و کسی که مجادله را ترک گوید، اگر چه بر حق باشد.

182. الإمام عليّ علیه السلام: مَن يَضمَنُ لي أربَعَةً بِأَربَعَةِ أبياتٍ فِي الجَنَّةِ؟ أنفِق و لا تَخَف فَقراً، و أفشِ السَّلامَ فِي العالَمِ، وَ اترُكِ المِراءَ و إن كُنتَ مُحِقّاً، و أنصِفِ النّاسَ مِن نَفسِكَ.[۵۴۲]

182. امام علی علیه السلام: کیست که به ازای چهار خانه در بهشت، چهار کار را برای من عهدهدار شود؟ انفاق کن و از فقر مترس، سلام (آشتی و اَمان) را در جهان پراکنده ساز، ستیزه کردن را رها کن، اگر چه تو بر حق باشی، و با مردم انصاف داشته باش.

الفصل الخامس: مَضارُّ المُجادَلَةِ

فصل پنجم: زیانهای مجادله

۵ / ۱: فَسادُ الايمانِ

۵ / ۱: فساد ایمان

183. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: لا يُؤمِنُ العَبدُ الإيمانَ كُلَّهُ حَتّىٰ يَترُكَ الكَذِبَ فِي المُزاحَةِ، و يَترُكَ المِراءَ وإن كانَ صادِقاً.[۵۴۳]

183. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: شیرینی ایمان به دلِ هیچ کس وارد نمیشود تا آن گاه که برخی سخنان را از ترس دروغ بودن ترک گوید، هرچند راستگو باشد، و از برخی مجادلات دست بشوید، هرچند بر حق باشد.

184. عنه صلی الله علیه و آله: لا يَبلُغُ [العَبدُ] صَريحَ الإيمانِ حَتّىٰ يَترُكَ الكَذِبَ فِي المِزاحِ، و حَتّىٰ يَترُكَ المِراءَ و هُوَ مُحِقٌّ.[۵۴۴]

184. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ایمان بندۀ مؤمن کامل نیست تا آن گاه که دروغ گفتن حتّی در شوخی را ترک گوید و دست از مجادله بردارد، هرچند راستگو باشد.

185. عنهصلی الله علیه و آله: لا تَدخُلُ حَلاوَةُ الإيمانِ قَلبَ امرِئٍ حَتّىٰ يَترُكَ بَعضَ الحَديثِ خَوفَ الكَذِبِ وإن كانَ صادِقاً، و يَترُكَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّاً.[۵۴۵]

185. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: [بنده] به ایمان ناب دست نمییابد تا آن گاه که دروغ را [حتّی] در شوخی ترک گوید، و آن که مجادله را اگر چه حق با او باشد، رها کند.

راجع: ص ۳۴۸ (الفصل الرابع / كمال الايمان).

ر.ک: ص ۳۴۹ (فصل چهارم / کمال ایمان).

۵ / ۲: الشَّكُّ

۵ / 2: تردید

186. الإمام علي علیه السلام: الشَّكُّ عَلیٰ أربَعِ شُعَبٍ: عَلَى التَّماري، وَ الهَولِ، وَ التَّرَدُّدِ، وَ الاِستِسلامِ؛ فَمَن جَعَلَ المِراءَ دَيدَناً لَم يُصبِح لَيلُهُ.[۵۴۶]

186. امام علی علیه السلام: شک بر چهار شاخه است؛ بر: ستیزه کردن و ترس و دودلی و وادادگی. پس هر که مجادله را شیوۀ خود سازد، شبش صبح نمیشود.

187. عنه علیه السلام: إيّاكُم وَ الجِدالَ؛ فَإِنَّهُ يورِثُ الشَّكَّ.[۵۴۷]

187. امام علی علیه السلام: از مجادله کردن بپرهیزید؛ زیرا آن، شک به بار میآورد.

188. عنه علیه السلام - فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ -: كَثرَةُ الجِدالِ تورِثُ الشَّكَّ.[۵۴۸]

188. امام علی علیه السلام - در حکمتهای منسوب به ایشان -: مجادله کردن زیاد، شک به بار میآورد.

۵ / ۳: إماتَةُ القَلبِ

۵ / 3: میراندن دل

189. الإمام الصادق عن أبیه علیهما السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله: أربَعٌ يُمِتنَ القَلبَ: الذَّنبُ عَلَى الذَّنبِ، و كَثرَةُ مُناقَشَةِ النِّساءِ - يَعني مُحادَثَتَهُنَّ - و مُماراةُ الأَحمَقِ؛ تَقولُ و يَقولُ و لا يَرجِعُ إلى خَيرٍ أبَداً، و مُجالَسَةُ المَوتىٰ.[۵۴۹]

189. امام صادق از پدرانش: از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: چهار کار دل را میمیرانند: گناه روی گناه، زیاد بحث کردن - یعنی گفتگو - با زنان، ستیزه کردن با احمق؛ تو میگویی و او میگوید و به هیچ صراطی مستقیم نمیشود، و همنشینی با مردگان.

190. الإمام عليّ علیه السلام: إيّاكُم وَ المِراءَ وَ الخُصومَةَ؛ فَإِنَّهُما يُمرِضانِ القُلوبَ عَلَى الإِخوانِ، و يَنبُتُ عَلَيهِمَا النِّفاقُ.[۵۵۰]

190. امام علی علیه السلام: از مجادله و ستیزه کردن بپرهیزید؛ زیرا این دو، دل را نسبت به برادران، بیمار میکنند و بر آن دو، نفاق میروید.

191. الإمام الصادق علیه السلام: اِجعَلوا أمرَكُم لِلهِو لا تَجعَلوهُ لِلنّاسِ؛ فَإنَّهُ ما كانَ لِلهِفَهُوَ لِلهِ،و ما كانَ لِلنّاسِ فَلا يَصعَدُ إلَى اللّهِ.و لا تُخاصِمُوا النّاسَ لِدينِكُم؛ فَإنَّ المُخاصَمَةَ مَمرَضَةٌ لِلقَلبِ.[۵۵۱]

191. امام صادق علیه السلام: کارتان را برای خدا قرار دهید، نه برای مردم؛ زیرا آنچه برای خدا باشد، برای خداست و آنچه که برای مردم باشد، به پیشگاه خداوند بالا نمیرود. با مردم به خاطر دینتان ستیزه نکنید؛ زیرا ستیزه کردن، بیمارکننده دل است.

۵ / ۴: العَداوَةُ

۵ / ۴: دشمنی

192. الإمام عليّ علیه السلام: ثَمَرَةُ المِراءِ الشَّحناءُ.[۵۵۲]

192. امام علی علیه السلام: میوۀ ستیزهجویی، کینه است.

193. عنه علیه السلام: سَبَبُ الشَّحناءِ كَثرَةُ المِراءِ.[۵۵۳]

193. امام علی علیه السلام: بسیار ستیزه کردن، سبب کینه میشود.

194. عنه علیه السلام - فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ -: عاداكَ مَن لاحاكَ[۵۵۴].[۵۵۵]

194. امام علی علیه السلام - در حکمتهای منسوب به ایشان -: کسی که با تو بگو مگو کند، با تو دشمنی کرده است.

195. عنه علیه السلام: مَن لاحَى الرِّجالَ كَثُرَ أعداؤُهُ.[۵۵۶]

195. امام علی علیه السلام: کسی که با مردم دهن به دهن شود، دشمنانش زیاد میشوند.

196. عنه علیه السلام - فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ -: عادَيتَ مَن مارَيتَ.[۵۵۷]

196. امام علی علیه السلام - در حکمتهای منسوب به ایشان -: با کسی که میستیزی، دشمنی کردهای.

197. سليمان علیه السلام - لاِبنِهِ -: دَعِ المِراءَ! فَإِنَّ نَفعَهُ قَليلٌ، و هُوَ يُهَيِّجُ العَداوَةَ بَينَ الإِخوانِ.[۵۵۸]

197. سلیمان علیه السلام - به فرزندش -: ستیزهگری را رها کن؛ زیرا فایدۀ آن، اندک است و میان برادران نیز دشمنی میانگیزد.

۵ / ۵: ذَهابُ المَحَبَّةِ

۵ / ۵: از میان رفتن محبّت

198. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: إذا أحبَبتَ رَجُلاً فَلا تُمارِهِ، و لا تُجارِهِ، و لا تُشارِهِ.[۵۵۹]

198. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر گاه کسی را دوست داشتی، با او مشاجره و رقابت در مناظره و دعوا مکن.

199. الإمام عليّ علیه السلام: لا مَحَبَّةَ مَعَ مِراءٍ.[۵۶۰]

199. امام علی علیه السلام: با ستیزه کردن، محبّتی باقی نمیماند.

200. عنه علیه السلام: لا مَحَبَّةَ مَعَ كَثرَةِ مِراءٍ.[۵۶۱]

200. امام علی علیه السلام: با ستیزه کردن بسیار، محبّتی باقی نمیماند.

۵ / ۶: ذَهابُ الأُخُوَّةِ

۵ / ۶: از میان رفتن برادری

201. الإمام عليّ علیه السلام - في وَصِيَّتِهِ لِكُمَيلِ بنِ زِیادٍ -: يا كُمَيلُ، إيّاكَ وَ المِراءَ؛ فَإِنَّكَ تُغري بِنَفسِكَ السُّفَهاءَ إذا فَعَلتَ، و تُفسِدُ الإِخاءَ.[۵۶۲]

201. امام علی علیه السلام - در سفارش به کمیل بن زیاد -: ای کمیل! از مشاجره کردن بپرهیز؛ زیرا اگر این کار را بکنی، نابخردان را بر خود دلیر میکنی و برادری را تباه میسازی.

202. الإمام الهادي علیه السلام: المِراءُ يُفسِدُ الصَّداقَةَ القَديمَةَ، و يُحَلِّلُ العُقدَةَ الوَثيقَةَ، و أقلُّ ما فيهِ أن تَكونَ فيهِ المُغالَبَةُ، وَ المُغالَبَةُ اُسُّ أسبابِ القَطيعَةِ.[۵۶۳]

202. امام هادی علیه السلام: مشاجره کردن، دوستی دیرین را از میان میبرد و رشتۀ استوار [رفاقت] را میگسلد. کمترین عیبی که در آن است، چیرهجویی است و چیرهجویی عامل اصلی بریدن از یکدیگر است.

۵ / ۷: الرِّياءُ

۵ / 7: ریاکاری

203. الإمام عليّ علیه السلام: الجَدَلُ يورِثُ الرِّياءَ.[۵۶۴]

203. امام علی علیه السلام: مجادله کردن، ریاکاری به بار میآورد.

۵ / ۸: ذَهابُ البَهاءِ وَ العِرضِ

۵ / 8: از میان رفتن ارزش و آبرو

204. الإمام الصادق علیه السلام: لا تُمارِ فَيَذهَبَ بَهاؤُكَ، و لا تُمازِح فَيُجتَرَأَ عَلَيكَ.[۵۶۵]

204. امام صادق علیه السلام: ستیزه مکن که ابهّتت از میان میرود، و شوخی مکن که بر تو گستاخ میشوند.

205. الإمام عليّ علیه السلام: مَن ضَنَّ بِعِرضِهِ فَليَدَعِ المِراءَ.[۵۶۶]

205. امام علی علیه السلام: کسی که بر آبروی خود بخیل است، باید ستیزهگری را رها کند.

۵ / ۹: الذَّلَّةُ

۵ / 9: خواری

206. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: إيَّاكُم و مُشاجَرَةَ النّاسِ؛ فَإنَّها تُظهِرُ الغِرَّةَ و تَدفِنُ العِزَّةَ.[۵۶۷]

206. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: از مشاجره کردن با مردم بپرهیزید؛ زیرا این کار، خامی [انسان] را آشکار و عزّت و احترام را دفن میکند.

207. عنهصلی الله علیه و آله: مَن لاحَى الرِّجالَ سَقَطَت مُروءَتُهُ، و ذَهَبَت كَرامَتُهُ.[۵۶۸]

207. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: کسی که با مردم بگو مگو کند، شخصیتش ساقط میشود و حرمتش از میان میرود.

208. الإمام عليّ علیه السلام: أحسَنُ حِليَةِ المُؤمِنِ التَّواضُعُ، و جَمالُهُ التَّعَفُّفُ، و شَرَفُهُ التَّفَقُّهُ، و عِزُّهُ تَركُ القالِ وَ القيلِ.[۵۶۹]

208. امام علی علیه السلام: زیباترین زیور مؤمن، فروتنی است و زیبایی او، خویشتنداری است و بزرگیاش خردورزی و عزّتش ترک بگو مگو.

۵ / ۱۰: الضَّلالَةُ

۵ / 10: گمراهی

209. رسول اللّه صلی الله علیه و آله: ما ضَلَّ قَومٌ بَعدَ هُدىً كانوا عَلَيهِ إلّا اُوتُوا الجَدَلَ.[۵۷۰]

209. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هیچ مردمی پس از هدایت یافتن گمراه نشدند، مگر این که بحث و مجادله به آنها داده شد.

210. عنهصلی الله علیه و آله: ما ضَلَّ قَومٌ إلّا أوثَقُوا الجَدَلَ.[۵۷۱]

210. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هیچ مردمی گمراه نشدند، مگر این که به بحث و مجادله تکیه کردند.

211. الإمام عليّ علیه السلام - في وَصِیَّتِهِ لِابنِهِ الحُسَینِ علیه السلام -:‌الجِدالَةُ ضَلالَةٌ.[۵۷۲]

211. امام علی علیه السلام - در سفارش به فرزندش حسین علیه السلام -: جدال کردن، گمراهی است.

212. عنه علیه السلام: مَن كَثُرَ مِراؤُهُ بِالباطِلِ، دامَ عَماؤُهُ عَنِ الحَقِّ.[۵۷۳]

212. امام علی علیه السلام: کسی که از سر باطل زیاد مجادله کند، کوریاش از حق دوام یابد.

213. عنه علیه السلام: مَن كَثُرَ نِزاعُهُ بِالجَهلِ، دامَ عَماهُ عَنِ الحَقِّ.[۵۷۴]

213. امام علی علیه السلام: کسی که از سر جهل زیاد ستیزه کند، کوریاش از حق دوام یابد.

۵ / ۱۱: السَّبُّ

۵ / ۱۱: دشنام

214. الکافي عن مسعدة بن صدقة: كَتَبَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام إلیٰ رَجُلٍ مِن أصحابِهِ: أمّا بَعدُ، فَلا تُجادِلِ العُلَماءَ، و لا تُمارِ السُّفَهاءَ؛ فَيُبغِضَكَ العُلَماءُ، و يَشتِمَكَ السُّفَهاءُ.[۵۷۵]

214. الکافی - به نقل از مسعدة بن صدقة -: امام صادق علیه السلام به مردی از اصحابش نوشت: «امّا بعد، از مجادله کردن با دانشمندان و ستیزه کردن با نادانان بپرهیز؛ زیرا دانشمندان از تو نفرت مییابند و نادانان به تو ناسزا میگویند».

215. لقمان علیه السلام - لاِبنِهِ -: مَن يُحِبُّ المِراءَ يُشتَم.[۵۷۶]

215. لقمان علیه السلام - به پسرش -: کسی که ستیزه کردن را دوست داشته باشد، ناسزا میشنود.

۵ / ۱۲: سوءُ العاقِبَةِ

۵ / 12: بد فرجامی

الکتاب

(كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَالْأَحْزَابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَهَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَجَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ * وَكَذَلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ).[۵۷۷]

(پیش از آنها، قوم نوح و اقوامى که پس از ایشان بودند، [پیامبرانشان را] تکذیب کردند و هر امّتى در پى آن بود که پیامبرش را بگیرد [و آزار دهد] و براى محو حق به مجادلۀ باطل دست زدند؛ امّا من آنها را گرفتم [و سخت مجازات کردم]. مجازات من چگونه بود؟ * و بدین سان، فرمان پروردگارت در بارۀ کسانى که کافر شدند، به حقیقت پیوست که اینان همدمان آتش خواهند بود!).[۵۷۸]

(هَٰذَانِ خَصْمَانِ ٱخْتَصَمُواْ فِى رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُواْ قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِّن نَّارٍ يُصَبُّ مِن فَوْقِ رُءُوسِهِمُ ٱلْحَمِيمُ).[۵۷۹]

(اینان دو گروه [دشمنان یکدیگرند] که در بارۀ پروردگارشان با هم ستیزه میکنند و کسانى که کافر شدند، جامههایى از آتش براى آنها بریده شده است،و از بالای سرشان، آب جوشان ریخته مىشود).

الحدیث

216. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: ثَلاثَةٌ لا يَنظُرُ اللّهُإلَيهِم يَومَ القِيامَةِ و لا يُزَكّيهِم و لَهُم عَذابٌ أليمٌ: المُرخي ذَيلَهُ مِنَ العَظَمَةِ، و المُزَكّي سِلعَتَهُ بِالكَذِبِ، و رَجُلٌ استَقبَلَكَ بِوُدِّ صَدرِهِ فَيُواري قَلبُهُ مُمتَلِئٌ غِشّاً.[۵۸۰]

216. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: سه کساند که خداوند در روز رستاخیز، به آنان نظر[لطف] نمیکند و پاکیزهشان نمیگرداند و عذاب دردناکی دارند: کسی که از روی تکبّر، دامنکشان راه رود، کسی که از کالای خود به دروغ تعریف کند و مردی که پیش روی تو اظهار دوستی کند و پشت سرت دلش [از تو] پُر از کینه و ناخالصی باشد.

217. عنه صلی الله علیه و آله: لا تَتَعلَّمُوا العِلمَ لِتُماروا بِهِ السُّفَهاءَ، و لا تَتَعلَّمُوا العِلمَ لِتُجادِلوا بِهِ العُلَماءَ، و لا تَتَعَلَّمُوا العِلمَ لِتَستَميلوا بِهِ وُجوهَ الاُمَراءِ، و مَن فَعَلَ ذٰلِكَ فَهُوَ فِي النّارِ.[۵۸۱]

217. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: علم را برای این نیاموزید که به وسیلۀ آن با نادانان بستیزید و به وسیلۀ آن با دانشمندان مجادله کنید، و نه برای این که به وسیلۀ آن، توجّه حاکمان را به خود جلب کنید که هر کس این کار را بکند آتش جزای او است.

218. عنهصلی الله علیه و آله - في وَصِیَّتِهِ لِعَلِيٍّ علیه السلام -: يا عَلِيُّ، مَن تَعَلَّمَ عِلماً لِيُمارِيَ بِهِ السُّفَهاءَ، أو يُجادِلَ بِهِ العُلَماءَ، أو لِيَدعُوَ النّاسَ إلىٰ نَفسِهِ؛ فَهُوَ مِن أهلِ النّارِ.[۵۸۲]

218. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - در سفارش به علی علیه السلام -: ای علی! هر کس دانشی را بیاموزد تا به وسیلۀ آن با نادانان بستیزد یا با دانشمندان مجادله کند یا مردم را به خود فرا خواند، او از اهل آتش است.

219. الإمام عليّ علیه السلام: إنَّ لِلخُصومَةِ قُحماً.[۵۸۳]

219. امام علی علیه السلام: در ستیزیدن، گرفتاری است.

220. الإمام الباقر علیه السلام: مَن طَلَبَ العِلمَ لِيُباهِيَ بِهِ العُلَماءَ أو يُمارِيَ بِهِ السُّفَهاءَ أوْ يَصرِفَ بِهِ وُ جُوهَ النَّاسِ إِلَيْهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ الرِّئَاسَةَ لَا تَصْلُحُ إِلَّا لِأَهْلِهَا.[۵۸۴]

220. امام باقر علیه السلام: هر کس برای این علم بیاموزد که به وسیلۀ آن به عالمان فخرفروشی کند، یا با نادانان بستیزد، یا توجّه مردم را به خود جلب کند، جایگاهش را باید از آتش بر گیرد؛ همانا ریاست فقط شایسته اهلش است.

۵ / ۱۳: هٰذِهِ المَضارُّ

۵ / 13: این زیانها

221. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ المُؤمِنَ لا يُماري. ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ المُماري قَد تَمَّت[۵۸۵] خَسارَتُهُ.[۵۸۶]

221. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بحث و ستیزه را رها کنید؛ زیرا مؤمن ستیزه نمیکند. بحث و ستیزه را رها کنید؛ زیرا ستیزهگر، زیانش قطعی است.

222. الإمام عليّ علیه السلام: المِراءُ بَذرُ الشَّرِّ.[۵۸۷]

222. امام علی علیه السلام: ستیزه کردن، بذر شر است.

223. عنه علیه السلام: جِماعُ الشَرِّ اللَّجاجُ و كَثرَةُ المُماراةِ.[۵۸۸]

223. امام علی علیه السلام: شرّ کامل، خیرهسری و ستیزهجویی زیاد، هستند.

224. عنه علیه السلام: مَن نازَعَ فِي الرَّأيِ و خاصَمَ، شُهِرَ بِالعَثَلِ[۵۸۹] مِن طولِ اللَّجاجِ.[۵۹۰]

224. امام علی علیه السلام: کسی که در رأی کشمکش و ستیزه کند، به خاطر خیرهسری زیاد، به حماقت مشهور شود.

225. عنه علیه السلام: مَن نازَعَ و خاصَمَ، وقَعَ بَينَهُمُ الفَشَلُ، و بَلِيَ أمرُهُم مِن طولِ اللَّجاجِ.[۵۹۱]

225. امام علی علیه السلام: کسانی که کشمکش و ستیزه کنند، میانشان ضعف [و شکست] میافتد و بر اثر خیرهسری زیاد، رشتۀ پیوندشان فرسوده میشود.

226. عنه علیه السلام: مَنْ نازَعَ و خاصَمَقَطَعَبَينَهُمُالْفَشَلُوَ (ذاقُوا وَ بالَ أَمْرِهِمْ)[۵۹۲] و ساءَت عِندَهُ الحَسَنَةُ و حَسُنَت عِندَهُ السَّيِّئَةُ و مَن ساءَت عَلَيهِ الحَسَنَةُ اعوَرَّت عَلَيهِ طُرُقُهُ وَ اعتَرَضَ عَلَيهِ أمْرُهُ و ضَاقَ عَلَيهِ مَخرَجُهُ وَ حَرِيٌّ أَن یَرجِعَ[۵۹۳] مِنْ دينِهِ(وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِين)[۵۹۴].[۵۹۵]

226. امام علی علیه السلام: کسانی که کشمکش و ستیزه کنند، ضعف [و شکست] رشتۀ پیوند میان آنان را میگسلد و (سزای کار خود را میچشند). نیک در نظرش بد میشود و بد در نظرش نیک میگردد، و کسی که نیک در نظر او بد شود، راههایش بر او کور[و بی نشانه] و کارش پریشان و راه برونرفتش تنگ میشود و [در چنین وضعی] جا دارد که از دینش برگردد (و غیر راه مؤمنان را پوید).

227. عنه علیه السلام: مَن كَثُرَ مِراؤُهُ لَم يَأمَنِ الغَلَطَ.[۵۹۶]

227. امام علی علیه السلام: کسى که زیاد مجادله کند، از خطا ایمن نمیماند.

228. عنه علیه السلام: طُلّابُ العِلمِ ثَلاثَةُ أَصنافٍ فَاعرِفوهُم بِصِفاتِهِم وَ نُعوتِهِمْ: فَطائِفَةٌ طَلَبَتها لِلْمِرَاءِ وَ الْجِدَالِ، وَ طائِفَةٌ طَلَبَتها لِلِاستِطالَةِ وَ الخَتلِ، وَ طائِفَةٌ طَلَبَتها لِلتَّفَقُّهِ وَ العَمَلِ؛ فَأَمّا صاحِبُالمِراءِ وَ الجَدَلِ فَمُؤذٍ مُتَأَذٍّ، مُتَصَدٍّ لِلمَقَالِ في أندِيَةِ الرِّجالِ فَهُوَ كاسٍ مِنَ التَّخَشُّعِعارٍ مِنَ التَّوَرُّعِ، فَأَعمَى اللَّهُ بَصَرَهُوَ قَطَعَ مِن آثارِ العُلَماءِ أثَرَهُ.…[۵۹۷]

228. امام علی علیه السلام: جویندگان دانش، سه دستهاند. آنان را با اوصاف و ویژگیهایشان بشناس: دستهای آن را برای ستیزه و مجادله میجویند، دستهای آن را برای برتریجویی و فریب میجویند، و دستهای هم برای فهمیدن و به کار بستن میجویند.… جوینده[ی دانش] برای ستیزه و مجادله، هم دیگران را میآزارد و هم خود را. در جمع مردمان به گفتار میپردازد، و در حالی که جامۀ خاکساری به تن دارد [و تظاهر به فروتنی میکند]، از پارسایی برهنه است. از این رو، خداوند چشم [دل] او را کور کرده و اثری از او در میان دانشمندان نگذاشته است.

229. الإمام الصادق علیه السلام: طَلَبَةُ العِلمِ ثَلاثَةٌ، فَاعرِفهُم بِأعيانِهِم و صِفاتِهِم: صِنفٌ يَطلُبُهُ لِلجَهلِ وَ المِراءِ، و صِنفٌ يَطلُبُهُ لِلاِستطالَةِ وَ الخَتلِ،[۵۹۸] و صِنفٌ يَطلُبُهُ لِلفِقهِ وَ العَقلِ؛ فَصاحِبُ الجَهلِ و المِراءِ موذٍ مُمارٍ، مُتَعرِّضٌ لِلمَقالِ في أندِيَةِ الرِّجالِ بِتَذاكُرِ العِلمِ و صِفَةِ الحِلمِ، قَد تَسَربَلَ بِالخُشوعِ و تَخَلّىٰ مِنَ الوَرَعِ، فَدَقَّ اللّهُمِن هٰذا خَيشومَهُ، و قَطَعَ مِنهُ حَيزومَهُ.[۵۹۹]

229. امام صادق علیه السلام: جویندگان دانش، سه دسته اند. پس آنان را به شخص و صفاتشان بشناس: دستهای آن را برای نادانی و ستیزه کردن میجویند، دستهای آن را برای برتریجویی و فریب میجویند، و دستهای هم برای فهم و خردمندی میجویند. آن که [دانش را] برای نادانی و ستیزیدن میآموزد، مردمآزار و ستیزهگر است. در جمع مردمان به گفتار میپردازد و در وصف علم و بردباری داد سخن میدهد. پیراهن خاکساری پوشیده؛ ولی از جامۀ پارسایی برهنه است. از این رو، خداوند، بینیاش را شکسته و کمرش را بریده است.

230. الإمام الباقر علیه السلام: إيّاكُم وَ الخُصومَةَ؛ فَإنَّها تُحبِطُ! العَمَلَ و تَمحَقُ الدّينَ، و إنَّ أحَدَكُم لَيَنزِعُ بِالآيَةِ يَقَعُ فيها أبعَدَ مِنَ السَّماءِ.[۶۰۰]

230. امام باقر علیه السلام: از ستیزهگری بپرهیزید که عمل [صالح] را از میان میبرد و دین را نابود میکند. کسی از شما هست که به وسیلۀ آیهای ستیزه میکند و به فاصلۀ آسمان از آن [آیه] دور میشود.

231. عنه علیه السلام - لِجابِرٍ الجُعفِيَّ -:‌ يا جابِرُ! لا تُخاصِم؛ فَإِنَّ الخُصومَةَ تُكَذِّبُ القُرآنَ.[۶۰۱]

231. امام باقر علیه السلام - به جابر جعفی -: اى جابر ! ستیزه مکن؛ چرا که ستیزه کردن، به تکذیب قرآن مىانجامد.

232. الإمام الصادق علیه السلام - في وَصِيَّتِهِ لِمُؤمِنِ الطّاقِ -: يَابنَ النُّعمانِ! إيّاكَ وَ المِراءَ؛ فَإِنَّهُ يُحبِطُ عَمَلَكَ، وإيّاكَ وَ الجِدالَ؛ فَإِنَّهُ يوبِقُكَ، وإيّاكَ و كَثرَةَ الخُصوماتِ؛ فَإِنَّها تُبعِدُكَ مِنَ اللهِ.[۶۰۲]

232. امام صادق علیه السلام - در سفارش به مؤمن طاق -: اى پسر نعمان! از ستیزه کردن بپرهیز؛ چرا که اعمال تو را بر باد مىدهد. از مجادله کردن بپرهیز؛ چرا که تو را نابود مىکند. از جرّ و بحث زیاد بپرهیز؛ زیرا تو را از خدا دور مىنماید.

الفصل السادس: دَوافِعُ المجادَلَةِ

فصل ششم: عوامل مجادله

۶ / ۱: الجَهلُ

۶ / ۱: نادانی

233. الإمام عليّ علیه السلام - فيما كَتَبَإلىٰ مُعاوِيَةَ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنَ النّاسِ -: وَ اعلَموا أنَّ خِيارَ عِبادِ اللَّهِ الَّذينَ يَعمَلونَ بِمَا يَعلَمونَ، و أَنَّ شَرَّهُمُ الْجُهَلاءُ الَّذينَ يُنَازِعونَ بِالجَهْلِ أَهلَ العِلمِ.[۶۰۳]

233. امام على علیه السلام - در نامۀ ایشان به معاویه و مردم ناحیۀ او -: بدانید که بهترین بندگان خدا، آناناندکه به آنچه مىدانند، عمل مىکنند و بدترین آنها، نادانانى هستند که جاهلانه با اهل دانش، ستیزه مىکنند.

234. عنه علیه السلام: سِتَّةٌ تُختَبَرُ بِها عُقولُ النّاسِ: الحِلمُ عِندَ الغَضَبِ، وَ الصَّبرُ عِندَ الرَّهَبِ، وَ القَصدُ عِندَ الرَّغَبِ، و تَقوَى اللهِفي كُلِّ حالٍ، و حُسنُ المُداراةِ، و قِلَّةُ المُماراةِ.[۶۰۴]

234. امام على علیه السلام: با شش چیز، خِرد آدمیان، سنجیده مىشود: بردبارى هنگام خشم، شکیبایى هنگام ترس، میانهروى هنگام رغبت، پروا داشتن از خداوند در همۀ حالات، مدارا کردن درست با مردم، و کم مشاجره کردن.

235. الإمام الحسين علیه السلام: مِن عَلاماتِ أسبابِ الجَهلِ المُماراةُ لِغَيرِ أهلِ الكُفرِ.[۶۰۵]

235. امام حسین علیه السلام: از نشانههاى اسباب نادانى، ستیزهجویی با غیر کافران است.

236. الإمام الباقر علیه السلام: المُرُوَّةُ أن لا تَطمَعَ فَتَذِلَّ، و تَسألَ فَتُقِلَّ، و لا تَبخَلَ فَتُشتَمَ، و لا تَجهَلَ فَتُخصَمَ.[۶۰۶]

236. امام باقر علیه السلام: مردانگى، آن است که طمع نَوَرزى تا خوار شوى، و خواهش نکنى تا نادار شوى، و بخل نَوَرزى تا دشنام بشنوى، و نادانى نکنى تا [در بحث] شکست بخورى.

237. الإمام الصادق علیه السلام: الجَهلُ في ثَلاثٍ: الكِبرِ، و شِدَّةِ المِراءِ، وَ الجَهلِ بِاللّهِ؛فَأُولٰئِكَ هُمُ الخاسِرونَ.[۶۰۷]

237. امام صادق علیه السلام: نادانى، در سه چیز است: خودبزرگبینی، جَدَل بسیار و نشناختن خداوند. اینان همان زیانکارانند.

238. عنه علیه السلام: المِراءُ داءٌ دَوِيٌّ، و لَيسَ فِي الإنسانِ خَصلَةٌ شَرٌّ مِنهُ، و هُوَ خُلُقُ إبليسَ و نِسبَتُهُ، فَلا يُماري في أيِّ حالٍ كانَ إلّا مَن كانَ جاهِلاً بِنَفسِهِ و بِغَيرِهِ، مَحروماً مِن حَقائِقِ الدّينِ.[۶۰۸]

238. امام صادق علیه السلام: ستیزهگری، درد بى درمانی است و در انسان، صفتى بدتر از آن نیست و آن، خوى ابلیس و نسب اوست. بنا بر این، در هیچ شرایطی ستیزه نمىکند، مگر کسى که به خود و دیگرى، نادان بوده و از حقایق دین، محروم باشد.

239. عنه علیه السلام: مِن أخلاقِ الجاهِلِ الإجابَةُ قَبلَ أن يَسمَعَ، وَ المُعارَضَةُ قَبلَ أن يَفهَمَ، وَ الحُكمُ بِما لا يَعلَمُ.[۶۰۹]

239. امام صادق علیه السلام: از ویژگىهاى نادان، پاسخ گفتن پیش از شنیدن و مخالفت کردن پیش از فهمیدن و حکم دادن به چیزى است که نمىداند.

۶ / ۲: الشَّكُّ و عَدَمُ الوَرَعِ

۶ / ۲: تردید و ناپارسایی

240. الإمام الصادق علیه السلام: لا يُخاصِمُ إلّا شاكٌّ أو مَن لا وَرَعَ لَهُ.[۶۱۰]

240. امام صادق علیه السلام: ستیزه نمیکند، مگر آن که [در دین خود] شک دارد، یا کسى که پارسابی ندارد.

۶ / ۳: ضيقُ الصَّدرِ

۶ / ۳: تنگی سینه (کم‌طاقتی)

241. الإمام الصادق علیه السلام: لا يُخاصِمُ إلّا مَن قَد ضاقَ بِما في صَدرِهِ.[۶۱۱]

241. امام صادق علیه السلام: ستیزه نمیکند، مگر کسى که از آنچه در سینه دارد، به تنگ آمده باشد.

۶ / ۴: النَّفاقُ

۶ / ۴: دورویی

242. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: أربَعٌ مَن كُنَّ فيهِ كانَ مُنافِقاً خالِصاً و مَن كانَت فيهِ خَصلَةٌ مِنهُنَّ كانَت فيهِ خَصلَةُ مِنَ النَّفاقِ حَتّىٰ يَدَعَها: إذَا ائتُمِنَ خانَ وإذا حَدَّثَ كَذَبَ وإذا عاهَدَ غَدَرَ وإذا خاصَمَ فَجَرَ.[۶۱۲]

242. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: چهار خصلت است که در هر که باشند، وی منافق است و اگر یکى از آنها در او باشد، یک خصلت نفاق در او وجود دارد تا این که آن را رها کند: هر گاه سخن گوید، دروغ گوید؛ هر گاه وعده دهد، خلاف آن [رفتار] کند؛ هر گاه پیمان بندد، پیمانشکنى کند و هر گاه ستیزه کند، از حق، تجاوز نماید.

الفصل السابع: مَوانِعُ المجادَلَةِ

فصل هفتم: موانع مجادله

7 / ۱: العِلمُ

۷ / ۱: دانش

243. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: يَنبَغي لِلعالِمِ أن يَكونَ قَليلَ الضِّحكِ، كَثيرَ البُكاءِ، لا يُمازِحُ و لا يُصاخِبُ و لا يُماري و لا يُجادِلُ، إن تَكَلَّمَ تَكَلَّمَ بِحَقٍّ، وإن صَمَتَ صَمَتَ عَنِ الباطِلِ، وإن دَخَلَ دَخَلَ بِرِفقٍ، وإن خَرَجَ خَرَجَ بِحِلمٍ.[۶۱۳]

243. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: سزاوار است که دانشمند، کمخنده و پُرگریه باشد؛ شوخى نکند، داد و فریاد نکند، و ستیزه و مجادله نکند، آن گاه که سخن مىگوید، حق بگوید و چون خاموش مىمانَد، از باطل، خاموشى گزیند و چون [در کاری] داخل میشود، به مدارا داخل و چون [از کاری] بیرون مىرود، با بردبارى بیرون رود.

7 / ۲: الإيمانُ

۷ / ۲: ایمان

244. الإمام عليّ علیه السلام: مَن صَحَّ يَقينُهُ زَهَدَ فِي المِراءِ.[۶۱۴]

244. امام على علیه السلام: کسی که یقینش درست باشد، به بحث و مجادله بىرغبت است.

245. الإمام الصادق علیه السلام: المُؤمِنُ يُداري و لا يُماري.[۶۱۵]

245. امام صادق علیه السلام: مؤمن، مدارا مىکند و ستیزه نمىکند.

246. عنه علیه السلام - لِمِهزَمٍ الأَسَدِيِّ -:يا مِهزَمُ شِيعَتُنا مَن لَا يَعدو صَوتُهُسَمعَهُو لا شَحناؤُهُ بَدَنَهُ و لا يَمتَدِحُ بِنا مُعلِناً و لا يُجالِسُ لَنا عائِباً وَ لا يُخاصِمُ لَنا قالِياً.[۶۱۶]

246. امام صادق علیه السلام - به مهزم اسدی -: شیعۀ ما کسى است که صدایش از گوشش و دشمنىاش از پیکرش در نمیگذرد وما را آشکارا مدح نمیگوید و با کسی که عیب ما را میگوید، همنشین نمیشود، و با کسى که ما را دشمن میدارد، ستیزه نمیکند.

7 / ۳: الاِشتِغالُ بِما أمَرَهُ اللهُ

۷ / ۳: پرداختن به دستورهای خدا

247. الإمام الصادق علیه السلام: إذَا اشتَغَلَ العَبدُ بِما أمَرَهُ اللّهُتَعالىٰ و نَهاهُ، لا يَتَفَرَّغُ مِنها إلَى المِراءِ وَ المُباهاةِ مَعَ النّاسِ.[۶۱۷]

247. امام صادق علیه السلام: هر گاه بنده به امرها و نهىهای خداوند متعال سرگرم شود، دیگر فرصتى براى ستیزهگرى زبانی و فخرفروشى با مردم پیدا نمىکند.

  1. ر.ک: لسان العرب: ج 11 ص 130 مادّۀ «جدل».
  2. ر.ک: معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 433 مادّۀ «جدل».
  3. ر.ک: معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 433 مادّۀ «جدل» و مفردات ألفاظ القرآن: ص 189 مادّۀ «جدل».
  4. ر.ک: معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 115 مادّۀ «حور».
  5. گفتنی است: حوار، امروزه در زبان عربی، به معنای «گفتگو» و با بار معنایی مثبت به کار می رود.
  6. ر.ک: معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 314 مادّۀ «مرى».
  7. ر.ک: ترتیب العین: ص 164 مادّۀ «حج»، مفردات ألفاظ القرآن: ص 218 مادّۀ «حج».
  8. ر.ک: ترتیب العین: ص 812 مادّۀ «نظر»، لسان العرب: ج 5 ص 215 مادّۀ «نظر».
  9. ر.ک: معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 187 مادّۀ «خصم»، مفردات ألفاظ القرآن: ص 284 مادّۀ «خصم».
  10. نکات دیگرى در تبیین تفاوت معانى این واژهها، مطرح شدهاند که احتمالاً از قرینههای موجود در کاربردهاى(( آنها استفاده مىشود و ضرورتى براى ذکر آنها نیست (ر.ک: بحار الأنوار: ج 73 ص 399 - 400).
  11. براى نمونه ر.ک: ص ۲۳ ح 10 و ص ۳۵ ح 36 و ص ۵۱ ح 62 و ص 213 ح 132.
  12. Dialectic.
  13. ر.ک: تاریخ فلسفه: ج 1 ص 79.
  14. ر.ک: همان: ص 117 - 137.
  15. ر.ک: همان: ص 139 - 164.
  16. ر.ک: همان: ص 224 - 225.
  17. ر.ک: همان: ص 389.
  18. ر.ک: William L.Reese, p.p129 - 130.، Dictionany of Philosophy and Religion
  19. ر.ک: مقالۀ «خاستگاههای خصومت میان اهل ادیان»، سید ابراهیم سجادی، فصل‌نامۀ پژوهش های قرآنی، ش33، 1382.
  20. ر.ک: شناختنامۀ قرآن: ج 2 ص 119 (فصل هفتم: رویارویى با قرآن / توطئهها).
  21. الکافی: ج 8 ص 22 ح4، کتاب من لایحضره الفقیه: ج 4 ص 388 ح 5834، خصائص الأئمّة علیهم السلام: ص 110، نهج البلاغة: حکمت 173.
  22. غرر الحکم: ج2 ص۲۶۶ ح۲۵۶۷.
  23. ر.ک: ص ۱۱۸ (تبیین اقسام مجادله).
  24. ر.ک: ص ۷۵ (اقسام مجادله (کشمکش زبانی) / مجادلۀ پسندیده) و ص ۸۵ (مجادله‌های ناپسند / مجادله کردن دربارۀ خدا و آیات او).
  25. مؤمنون: آیۀ 3.
  26. ر.ک: ص ۱۵۱ ح 78.
  27. این پیام از احادیث دیگر باب اوّل این فصل، به صورت روشنتر استفاده میشود.
  28. نهج البلاغة: حکمت 339.
  29. غرر الحکم: ج 2 ص ۵۳ ح 1806.
  30. نهج البلاغة، حکمت 3.
  31. زمر: آیۀ 17 ـ 18.
  32. کنز العمّال: ج 16 ص 197 ح 44218 و ص ۲۶۹ ح 44397.
  33. المحاسن: ج 1 ص 359 ح 769.
  34. بقرة: آیۀ 111. نیز، ر.ک: انبیا: آیۀ 24 و قصص: آیۀ 75.
  35. انعام: آیۀ 116.
  36. غرر الحکم: ج 2 ص 402 ح 3022.
  37. غرر الحکم: ج 3 ص ۴۳۲ ح 5011.
  38. نجم: آیۀ 23.
  39. ر.ک: دانشنامۀ عقاید: ج 1 ص 343 (آثار خرد) و ص 379 (گمانهزنى درست).
  40. ر.ک: ص337 (نهی از همۀ گونه‌های مجادله).
  41. النحل: ۱۲۵.
  42. العنكبوت: ۴۶.
  43. الكهف: ۲۲.
  44. العنكبوت: ۴۶.
  45. النحل: ۱۲۵.
  46. البقرة: ۱۱۱.
  47. البقرة: ۱۱۱.
  48. يس: ۷۸ و ۸۰.
  49. يس: ۸۰.
  50. يس: ۸۱.
  51. النحل: ۱۲۵.
  52. يس: ۷۹.
  53. الاحتجاج: ج‌۱ ص‌۲۳ ح‌۲۰، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري علیه السلام: ص‌۵۲۷ ح‌۳۲۲، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۵ ح‌۲.
  54. قال المجلسي قدس سره: «جهوريّ الذکر» في القاموس: «کلام جهوريّ: أي عالٍ»؛ أي یعلن ذکر اللّٰه، أو: ذکره عالٍ في الناس. و في بعض النسخ: «جوهريّ»، و کأنّه کنایة عن خلوص ذکره و نفاسته، و الظاهر أنّه تصحیف (بحار الأنوار: ج‌۶۶ ص‌۳۱۲).
  55. التمحيص: ص‌۷۴ ح‌۱۷۱، بحار الأنوار: ج‌۶۷ ص‌۳۱۰ ح ۴۵.
  56. الكافي: ج‌۲ ص‌۲۲۸ ح ۱ عن عبد اللّه بن یونس عن الامام الصادق علیه السلام ، الدر النظیم: ص ۲۳۶ عن لحبة بن جوین العرنی فی وصف الامام علی علیه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج ۶۷ ص ۳۶۵ ح ۷۰؛ تاریخ دمشق: ج ۱۷ ص ۴۱۹ من دون إسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام نحوه و راجع أعلام الدین: ص ۱۱۵.
  57. غرر الحكم: ج ۶ ص ۲۱۸ ح ۱۰۰۶۲، عیون الحکم و المواعظ: ص ۵۱۴ ح ۹۳۵۵.
  58. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحدید: ج‌۲۰ ص‌۲۸۵ ح‌۲۶۰، البیان و التبیین: ج‌۲ ص‌۱۱۳ من دون إسنادٍ إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام و لیس فیه «الجدال» نحوه.
  59. معاني الأخبار: ص‌۲۵۷ ح ۳ عن معاویة بن وهب عن الامام الصادق علیه السلام،‌مشکاة الأنوار: ص ۳۶۷ ح ۱۱۹۹، بحار الأنوار: ج ۷۶ ص ۳۱۲ ح ۴.
  60. الأمالي للمفيد: ص‌۳۳ ح‌۷ عن الحسین بن زید عن الإمام الصادق علیه السلام، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۵ ح‌۳۶.
  61. هو حمزة بن عبد الطیّار کوفی من أصحاب الامام الباقر و الصادق علیهما السلام و في رجال الکشيّ روایتان یدلان علی تراضي الامام علیه السلام عنه.
  62. رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۶۳۸ ح‌۶۵۱ و ۶۵۲ عن أبي جعفر الأحول، التحریر الطاووسي: ص ۸۵ الرقم ۱۱۶ و فیه «روی حدیثاً» و کلاهما نحوه، تصحيح الاعتقاد (مصنّفات الشيخ المفيد: ج‌۵): ص‌۷۱، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۶ ح‌۴۰.
  63. معاني الأخبار: ص‌۲۱۲ ح‌۱، مختصر بصائر الدرجات: ص ۴۰۶ ح ۳۷۷، بحار الأنوار: ج ۶۹ ص ۳ ح ۴.
  64. رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۷۴۱ ح‌۸۳۰، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۶ ح‌۴۲.
  65. رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۷۴۶ ح‌۸۴۴، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۷ ح‌۴۴.
  66. الأنعام: ۶۸.
  67. غافر: ۶۹.
  68. غافر: ۴.
  69. الشوریٰ: ۳۵.
  70. تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۱۰۰ ح‌۱۴۲۶، بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۲۶۰ ح‌۷.
  71. الزخرف: ۵۸.
  72. تفسير الطبري: ج‌۱۳ الجزء ۲۵ ص‌۸۸، المعجم الأوسط: ج‌۵ ص‌۳۰۲ ح‌۵۳۷۸ عن عبداللّٰهبن عمر، إحياء العلوم: ج‌۳ ص‌۵۷۷ كلاهما نحوه، تفسير ابن كثير: ج‌۷ ص‌۲۲۲، مجمع الزوائد: ج‌۱ ص‌۴۱۶ ح‌۷۹۳.
  73. مسند ابن حنبل: ج‌۳ ص‌۷۱ ح‌۷۵۱۱، المستدرك على الصحيحين: ج‌۲ ص‌۲۴۳ ح‌۲۸۸۳، مسند الشاميّين: ج‌۲ ص‌۲۶۳ ح‌۱۳۰۵ كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۶۱۶ ح‌۲۸۳۷؛ التوحيد: ص‌۲۲۴ ح‌۴، الأمالي للصدوق: ص‌۶۳۹ ح‌۸۶۴ كلاهما عن محمّد بن عيسى بن عبيد اليقطيني عن الإمام الهادي علیه السلام و فيهما «بدعة» بدل «كفر»، بحار الأنوار: ج‌۹۲ ص‌۱۱۸ ح‌۴.
  74. مسند الطيالسي: ص‌۳۰۲ ح‌۲۲۸۶، شعب الإيمان: ج‌۲ ص‌۴۱۷ ح‌۲۲۵۷ كلاهما عن عبداللّٰهبن عمرو، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۶۱۵ ح‌۲۸۳۶.
  75. مسند الشاميّين: ج‌۲ ص‌۷۴ ح‌۹۴۲ عن النوّاس بن سمعان، الفردوس: ج‌۵ ص‌۶۴ ح‌۷۴۷۱ و فيه صدره فقط، ذمّ الكلام وأهله: ج‌۲ ص‌۱۰۱ ح‌۱۹۲ عن جبير بن نفير، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۶۱۹ ح‌۲۸۵۹ نقلاً عن الديلمي. و فيه الحديث هكذا: «عن جبير بن نفير عن أبيه عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لا تجادلوا بالقرآن و لا تبدّلوا كتاب اللّٰه‏ بعضه ببعض، فإنّ المؤمن ليجادل به فيُغلب وإنّ المنافق ليجادل به فيَطلب».
  76. الخصال: ص‌۱۶۳ ح‌۲۱۴ عن ابن عمر، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۴۹ ح‌۱۲ ؛ المعجم الأوسط: ج‌۸ ص‌۳۰۷ ح‌۸۷۱۵ عن معاذ بن جبل، تاريخ دمشق: ج‌۵۸ ص‌۴۳۸ عن معاذ بن جبل من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت علیهم السلام و كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج‌۱۶ ص‌۴۸ ح‌۴۳۸۸۱ و راجع موارد الظمآن: ص‌۵۸ ح‌۹.
  77. سنن أبي داود: ج‌۴ ص‌۱۹۹ ح‌۴۶۰۳، السنن الكبرى للنسائي: ج‌۵ ص‌۳۳ ح‌۸۰۹۳، مسند ابن حنبل: ج‌۳ ص‌۱۶۲ ح‌۷۹۹۵، المستدرك على الصحيحين: ج‌۲ ص‌۲۴۳ ح‌۲۸۸۲ كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۶۱۶ ح‌۲۸۳۸؛ تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۹۷ ح‌۷۲ عن ياسر الخادم عن الإمام الرضا علیه السلام و فيه «كتاب اللّٰه‏» بدل «القرآن»، بحار الأنوار: ج‌۹۲ ص‌۱۱۱ ح‌۱۷.
  78. مسند ابن حنبل: ج‌۶ ص‌۱۷۳ ح‌۱۷۵۵۰ عن أبى جهيم، المعجم الأوسط: ج‌۴ ص‌۱۹۷ ح‌۳۹۶۱ عن عبداللّٰه‏ بن عمرو، المعجم الكبير: ج‌۵ ص‌۱۵۲ ح‌۴۹۱۶ عن زيد بن ثابت، المصنّف لابن أبي شيبة: ج‌۷ ص‌۱۸۸ ح‌۱ عن سعد مولى عمرو بن العاص و كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۶۱۹ ح‌۲۸۶۰؛ بحار الأنوار: ج‌۷۳ ص‌۳۹۹ ح‌۵ نقلاً عن النهاية نحوه.
  79. المصنّف لابن أبي شيبة: ج‌۷ ص‌۱۸۸ ح‌۲، ذمّ الكلام و أهله: ج‌۱ ص‌۳۳۴ ح‌۵۲ كلاهما عن عبداللّٰه‏ بن عمرو، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۶۱۹ ح‌۲۸۵۸ نقلاً عن أبي نصر السجزي في الإبانة.
  80. ينزع: أي ينجذب ويميل (النهاية: ج‌۵ ص‌۴۱).
  81. المعجم الكبير: ج‌۶ ص‌۳۷ ح‌۵۴۴۲، المعجم الأوسط: ج‌۸ ص‌۲۲۵ ح‌۸۴۷۰ و راجع سنن ابن ماجة: ج‌۱ ص‌۳۳ح ۸۵.
  82. حَجرَةً: أي ناحِيَةً (النهاية: ج‌۱ ص‌۳۴۲ «حجر»).
  83. مسند ابن حنبل: ج‌۲ ص‌۶۰۲ ح‌۶۷۱۴، تفسير ابن كثير: ج‌۲ ص‌۳۲۰، المعجم الأوسط: ج‌۱ ص‌۱۶۵ ح‌۵۱۵، الطبقات الكبرى: ج‌۴ ص‌۱۹۲ عن ابني العاص، سير أعلام النبلاء: ج‌۱۶ ص‌۲۴۱ الرقم ۱۶۹ و الثلاثة الأخيرة نحوه، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۱۹۳ ح‌۹۷۸.
  84. آل عمران: ۷.
  85. سنن ابن ماجة: ج‌۱ ص‌۱۸ ح‌۴۷، مسند ابن حنبل: ج‌۹ ص‌۳۰۲ ح‌۲۴۲۶۵، صحيح ابن حبّان: ج‌۱ ص‌۲۷۷ ح‌۷۶، تفسير الطبري: ج‌۳ الجزء ۳ ص‌۱۷۸، تفسير ابن كثير: ج‌۲ ص‌۵، الدرّ المنثور: ج‌۲ ص‌۱۴۸.
  86. حلية الأولياء: ج‌۳ ص‌۱۸۴ الرقم ۲۴۱ عن الحكم بن عتيبة، البداية والنهاية: ج‌۹ ص‌۳۱۱ عن منصور بن المعتمر، معارج الوصول: ص‌۱۲۶، الدرّ المنثور: ج‌۳ ص‌۲۹۲ نقلاً عن عبد بن حميد و ابن المنذر و فيه «الأهواء» بدل «الخصومات» و كلاهما نحوه ؛ كشف الغمّة: ج‌۲ ص‌۳۴۵ عن الحكم بن عتيبة.
  87. سنن الدارمي: ج‌۱ ص‌۱۱۶ ح‌۴۰۶ عن الحكم، الطبقات الكبرى: ج‌۵ ص‌۳۲۱، شعب الإيمان: ج‌۲ ص‌۶۰ ح‌۹۴۵۸ و فيه «الأهواء» بدل «الخصومات»، تفسير الطبري: ج‌۵ الجزء ۷ ص‌۲۲۹ كلّها عن ليث بن أبي سليم، الدرّ المنثور: ج‌۳ ص‌۲۹۲ ؛ كشف الغمّة: ج‌۲ ص‌۳۳۲ عن ليث بن أبي سليم.
  88. تضمین للآیة ۴۹ من سورة الأنبیاﺀ.
  89. التوحيد: ص‌۲۲۴ ح‌۴، الأمالي للصدوق: ص‌۶۳۹ ح‌۸۶۴ كلاهما عن محمّد بن عيسى بن عبيد اليقطيني، روضة الواعظين: ص‌۴۷، بحار الأنوار: ج‌۹۲ ص‌۱۱۸ ح‌۴ ؛ تاريخ الإسلام: ج‌۱۷ ص‌۴۳ و ليس فيه ذيله من «لا تجعل له اسماً» و فيه «أنّ ابن أبي دؤاد كتب إلى رجل من أهل المدينة فكتب إليه ... الحديث»، تاريخ بغداد: ج‌۴ ص‌۱۵۱ الرقم ۱۸۲۵ و فيه «كتب ابن أبي دؤاد إلى رجل من أهل المدينة - يتوهّم أنّه عبداللّٰه‏ بن موسى بن جعفر بن محمّد - فكتب إليه ... الحديث» و كلاهما نحوه.
  90. ر. ک: فرهنگ جامع: ج1 ص853، لسان العرب: ج 1 ص 548 مادّۀ «ضرب».
  91. ر. ک: المجازات النبویّة: ص328 ـ 329.
  92. ر. ک: ترجمۀ المیزان: ج1 ص 19 (مقدّمه)، قرآن در قرآن: ص 396.
  93. ر. ک: بحار الأنوار: ج30 ص512 - 513، مسند ابن حنبل: ج2 ص611 ح 6753 و ص 594 ح 6680.
  94. ر. ک: شرح اُصول الکافى، مازندرانى: ج 11 ص83.
  95. ر. ک: البرهان فى علوم القرآن: ج1 ص42، تفسیر العیّاشى: ج 1 ص96، منیة المرید: ص 369.
  96. ر. ک: المیزان فى تفسیر القرآن: ج3 ص83، صراط النجاة: ج 2 ص 449، قرآن در قرآن: ص396.
  97. ر. ک: الحدائق: ج6 ص355، شرح اُصول الکافى، مازندرانی: ج 11 ص 83، بحار الأنوار: ج 92 ص39
  98. ر. ک: بحار الأنوار: ج 30 ص512، مسند ابن حنبل: ج2 ص611 ح 6753.
  99. ر. ک: بحار الأنوار: ج2 ص245ح 56.
  100. ر. ک: ص ۸۷ ح 1۶.
  101. ر. ک: ح ۸۶ ح ۱۶.
  102. ر.ک: ساختار و تأویل متن: ص502.
  103. ر. ک: المیزان فی تفسیر القرآن: ج ۱ ص ۱۲، «جایگاه تفسیر قرآن با قرآن در روایات اهل بیت علیهم السلام» غلامعلی عزیزی، فصل‌نامۀ معرفت، ش ۴۸. نیز، ر. ک: ص ۱۶۱ (راه‌نمایی گرفتن از قرآن و سنّت)
  104. نساﺀ: آیۀ ۸۲.
  105. الکافی: ج 2 ص 632 ح 17.
  106. ر.ک: المعجم الاُوسط: ج1 ص165 ح515، فیض القدیر: ج 1 ص165.
  107. ر.ک: تفسیر العیّاشى: ج1 ص96، المصنّف، ابن ابى شیبه: ج 7 ص188، بحار الأنوار: ج 92 ص 39.
  108. ص ۸۶ ح 1۵.
  109. ر.ک: المصنّف، عبد الرزّاق: ج11 ص216، کنز العمّال: ج 1 ص176.
  110. ر.ک: المصنّف، ابن ابى شبه: ج7 ص188.
  111. ر.ک: تفسیر الصافى: ج1 ص35 - 36.
  112. الشوریٰ: ۱۶.
  113. الشوریٰ: ۱۸.
  114. الزخرف: ۵۸.
  115. القمر: ۳۶.
  116. النجم: ۸ - ۱۲.
  117. النمل: ۴۵ - ۴۷.
  118. نَهَرتُه نهراً و انتهرته: زجَرته (المصباح المنیر: ص‌۶۲۸ «نهر»).
  119. في المعجم الكبير: «أخذوا المراء» و الظاهر أنّه تصحيف، و ما في المتن من كنز العمّال و الترغيب و الترهيب.
  120. في المعجم الكبير: «نَمَت» و ما في المتن من كنز العمّال و الترغيب و الترهيب.
  121. في المعجم الكبير: «بثلاث آيات» و هو تصحيف، و ما في المتن من كنز العمّال و الترغيب و الترهيب.
  122. المعجم الكبير: ج‌۸ ص‌۱۵۲ ح‌۷۶۵۹، تاريخ دمشق: ج‌۳۳ ص‌۳۶۷، ذمّ الكلام للهروي: ج‌۱ ص‌۶۴ ح‌۵۳ كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۴ ح‌۸۳۱۲ ؛ منية المريد: ص‌۳۱۶، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۴ و راجع إحياء العلوم: ج‌۲ ص‌۲۶۰.
  123. غافر: ۴.
  124. كمال الدين: ص‌۲۵۶ ح‌۱، التحصين: ص‌۶۲۵ و فيه «كفر» بدل «لُعن‏» و كلاهما عن عبدالرحمن بن سمرة، بحار الأنوار: ج‌۳۶ ص‌۲۲۷ ح‌۳.
  125. الزخرف: ۵۸.
  126. سنن الترمذي: ج‌۵ ص‌۳۷۸ ح‌۳۲۵۳، سنن ابن ماجة: ج‌۱ ص‌۱۹ ح‌۴۸، مسند ابن حنبل: ج‌۸ ص‌۲۷۵ ح۲۲۲۲۶، المستدرك على الصحيحين: ج‌۲ ص‌۴۸۶ ح‌۳۶۷۴، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۲ ح‌۸۲۹۸ ؛ منية المريد: ص‌۱۷۱ و فيه صدره نحوه، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۲ و راجع نزهة الناظر: ص‌۴۸ ح‌۹۱.
  127. الجعفريّات: ص‌۱۷۱ عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام، مستدرك الوسائل: ج‌۱۲ ص‌۲۴۹ ح‌۱۴۰۲۲؛ الدرّ المنثور: ج‌۷ ص‌۳۸۶ نقلاً عن سعيد بن منصور نحوه.
  128. غرر الحكم: ج‌۱ ص‌۳۰۸ ح‌۱۱۷۷، عيون الحكم و المواعظ: ص‌۲۹ ح‌۴۳۴.
  129. الاعتقادات للصدوق (المطبوعة في مصنّفات الشيخ المفيد ج‌۵): ص‌۴۳.
  130. عيون أخبار الرضا علیه السلام: ج‌۲ ص‌۶۵ ح‌۲۸۷ عن الحسن بن عبداللّٰه‏ التميمي عن أبيه عن الإمام الرضا عن آبائه علیهم السلام، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۹ ح‌۱۳.
  131. كشف الغمّة: ج‌۳ ص‌۱۳۸ عن الإمام الجواد عن آبائه علیهم السلام، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۸۰ ح‌۶۶.
  132. منية المريد: ص‌۱۷۱، مصباح الشريعة: ص‌۲۶۹، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۵ ح‌۳۲.
  133. التوحيد: ص‌۴۶۰ ح‌۲۹، مشكاة الأنوار: ص‌۱۳۵ ح‌۳۱۰، بحار الأنوار: ج‌۸۴ ص‌۲۶۲ ح‌۶۱.
  134. الاختصاص: ص‌۳۳۸، بحار الأنوار: ج‌۱۳ ص‌۴۲۹ ح‌۲۳.
  135. في الكافي: «تهبط»، و ما في المتن من المصادر الاُخرى.
  136. أثبتنا ما بين المعقوفين من المصادر الاُخرى.
  137. الكافي: ج‌۱ ص‌۹۲ ح‌۴، التوحيد: ص‌۴۵۶ ح‌۱۱، الأمالي للصدوق: ص‌۵۰۳ ح‌۶۸۹، المحاسن: ج‌۱ ص‌۳۷۱ ح‌۸۱۰ كلّها عن أبي عبيدة الحذّاء، فقه الرضا: ص‌۳۸۴ من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۲۵۹ ح‌۳.
  138. محمّد: ۳۰.
  139. الاُصول الستّة عشر (كتاب عاصم بن حميد الحنّاط): ص‌۱۵۹ ح‌۸۴، التوحيد: ص‌۴۵۸ ح‌۲۴، كشف المحجّة: ص‌۶۳، مشكاة الأنوار: ص‌۱۳۶ ح‌۳۱۲ كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۹ ح‌۵۸.
  140. أي من الحقّ إلى الباطل (الوافي: ج ۵ ص ۹۳۹).
  141. الكافي: ج‌۲ ص‌۳۰۱ ح‌۳ عن مسعدة بن صدقة، بحار الأنوار: ج‌۷۳ ص‌۳۹۹ ح‌۵ ؛ سنن الدارمي: ج‌۱ ص۹۶ ح۳۱۰، سير أعلام النبلاء: ج‌۱۱ ص‌۲۸۵ الرقم ۷۸، تاريخ الإسلام: ج‌۱۸ ص‌۱۳۵ الرقم ۳۵، عيون الأخبار لابن قتيبة: ج‌۲ ص‌۱۶۸ كلّها عن عمر بن عبدالعزيز من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام نحوه.
  142. هو هاشم بن إبراهیم العباسي، الذي یقال له المشرقي، من أصحاب الإمام الرضا علیه السلام (راجع: رجال النجاشي: ص ۴۰۱ الرقم ۱۱۶۹).
  143. الشوریٰ: ۱۱.
  144. البقرة: ۱۳۷ و...
  145. التوحيد: ص‌۹۵ ح‌۱۴، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۶۹ ح‌۲۴.
  146. هاشم بن ابراهیم عباسی، معروف به مشرقی، از اصحاب امام رضا علیه السلام.
  147. البقرة: ۱۹۷.
  148. المعجم الكبير: ج‌۱۱ ص‌۱۹ ح‌۱۰۹۱۴، السنن الكبرى: ج‌۵ ص‌۱۰۷ ح‌۹۱۷۰ عن ابن عبّاس من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام نحوه، كنز العمّال: ج‌۵ ص‌۲۶ ح‌۱۱۸۹۹.
  149. الجعفريّات: ص‌۶۸ عن الإمام الكاظم عن آبائه علیهم السلام، مستدرك الوسائل: ج‌۹ ص‌۲۱۵ ح‌۱۰۷۱۰.
  150. البقرة: ۲۰۳.
  151. الكافي: ج‌۴ ص‌۳۳۷ ح‌۱، معاني الأخبار: ص‌۲۹۴ ح‌۱ كلاهما عن الحلبي، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج‌۲ ص‌۳۲۸ ح‌۲۵۸۷ عن محمّد بن مسلم، مستطرفات السرائر (كتاب نوادر أحمد بن محمد بن أبي نصر البزنطي): ص‌۳۱ ح‌۲۹ نحوه، تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۹۶ ح‌۲۶۰ كلاهما عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر علیه السلام، بحار الأنوار: ج‌۹۹ ص‌۱۷۱ ح‌۹.
  152. البقرة: ۱۹۶.
  153. تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۱۹۵ ح‌۳۳۱ عن زرارة وحمران ومحمّد بن مسلم، الكافي: ج‌۴ ص‌۳۳۷ ح‌۲ عن عبداللّٰه‏ بن سنان من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج‌۹۹ ص‌۱۷۳ ح‌۱۶.
  154. الكافي: ج‌۴ ص‌۳۳۸ ح‌۳، تهذيب الأحكام: ج‌۵ ص‌۲۹۶ ح‌۱۰۰۳ و ص‌۳۳۵ ح‌۱۱۵۲ نحوه، منتقى الجمان: ج‌۳ ص‌۲۳۲ كلّها عن معاوية بن عمّار، وسائل الشيعة: ج‌۹ ص‌۱۰۸ ح‌۱۶۷۹۲.
  155. تهذيب الأحكام: ج‌۵ ص‌۳۳۶ ح‌۷۰، الكافي: ج‌۴ ص‌۳۳۸ ح‌۳، مسائل علي بن جعفر: ص‌۲۷۳ ح‌۶۷۵ عن الإمام الكاظم علیهم السلام، قرب الإسناد: ص‌۲۳۴ ح‌۹۱۵ عن عبداللّٰه‏ بن الحسن العلوي عن علي بن جعفر عن الإمام الكاظم علیه السلام، تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۹۶ ح‌۲۶۱ عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر علیه السلام و کلها نحوه، بحار الأنوار: ج‌۹۹ ص‌۱۷۴ ح‌۲۱.
  156. الكافي: ج‌۴ ص‌۳۳۹ ح‌۶، تهذيب الأحكام: ج‌۵ ص‌۲۹۷ ح‌۱۰۰۴، منتقى الجمان: ج‌۳ ص‌۲۲۷ كلّها عن سليمان بن خالد، وسائل الشيعة: ج‌۹ ص‌۲۸۰ ح‌۱۷۴۳۸.
  157. الكافي: ج‌۴ ص‌۳۳۸ ح‌۴، تهذيب الأحكام: ج‌۵ ص‌۳۳۵ ح‌۱۱۵۴ عن أبي بصير مضمراً نحوه، تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۹۵ ح‌۲۵۸ عن أبي بصير عن الإمام الصادق علیه السلام، بحار الأنوار: ج‌۹۹ ص‌۱۷۴ ح‌۲۰.
  158. تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۹۵ ح‌۲۵۵ عن إبراهيم بن عبد الحميد، دعائم الإسلام: ج‌۱ ص‌۲۹۱ عن الإمام الباقر علیه السلام و فيه ذيله من «أنّ اللّٰه‏ تعالى قال:...» نحوه، بحار الأنوار: ج‌۹۹ ص‌۱۷۳ ح‌۱۷ و راجع كتاب من لا يحضره الفقيه: ج‌۲ ص‌۳۲۸ ح‌۲۵۸۷ و تفسير القمّي: ج‌۱ ص‌۶۹.
  159. حلية الأولياء: ج‌۵ ص‌۱۳۶ الرقم ۳۱۳، الأدب المفرد: ص‌۱۶۶ ح‌۵۴۵، الفردوس: ج‌۱ ص‌۲۷۹ ح‌۱۰۹۰ كلّها عن معاذ بن جبل، عيون الأخبار لابن قتيبة: ج‌۳ ص‌۱۴ عن معاذ بن جبل من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام و كلّها نحوه، كنز العمّال: ج‌۹ ص‌۲۵ ح‌۲۴۷۵۰؛ الكافي: ج‌۲ ص‌۶۶۴ ح‌۹ عن الإمام الصادق علیه السلام و فيه «فلا تمازحه، و لا تماره» بدل «فلا تماره...»، وسائل الشيعة: ج‌۸ ص‌۴۸۱ ح‌۱۵۸۱۱ و راجع تفسير الطبري: ج‌۱ الجزء ۱ ص‌۳۵۶.
  160. الخصال: ص‌۳۳۴ ح‌۳۵، بحار الأنوار: ج‌۲۷ ص‌۲۵۴ ح‌۱.
  161. غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۸۵ ح‌۷۵۰۴، عيون الحكم و المواعظ: ص‌۴۱۱ ح‌۷۰۰۱.
  162. الخصال: ص‌۳۴۸ ح‌۲۲ عن يحيى بن عمران الحلبي، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۵۰ ح‌۱۴.
  163. نهج البلاغة: الحكمة ۴۱۱، غرر الحكم: ج‌۶ ص‌۳۲۳ ح‌۱۰۳۸۵، عيون الحكم و المواعظ: ص‌۵۲۴ ح‌۹۵۵۰، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۴۴ ح‌۱۷ ؛ ربيع الأبرار: ج‌۳ ص‌۲۸۷، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج‌۲۰ ص‌۴۸.
  164. الخصال: ص‌۴۳۷ ح‌۲۵ عن موسى بن بكر عن الإمام الكاظم عن أبيه علیهما السلام، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۵۱ ح‌۱۵.
  165. الكافي: ج‌۵ ص‌۸۶ ح‌۹، وسائل الشيعة: ج‌۱۲ ص‌۳۷ ح‌۲۱۹۷۲.
  166. تفسير القمّي: ج‌۲ ص‌۱۶۴ عن حماد، بحار الأنوار: ج‌۱۳ ص‌۴۱۱ ح‌۲.
  167. البيان والتبيين: ج‌۲ ص‌۱۴۹، إحياء العلوم: ج‌۳ ص‌۱۷۶ ؛ تنبيه الخواطر: ج‌۱ ص‌۱۰۹.
  168. البقرة: ۱۳.
  169. الفرقان: ۶۳.
  170. بشارة المصطفى: ص‌۲۶ عن كميل بن زياد، تحف العقول: ص۱۷۲ و لیس فیه من «یا کمیل إیّاك و المراﺀ» إلی «و لکن لا یعلمون» نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۲۶۸ ح‌۱.
  171. الأمالي للمفيد: ص‌۲۲۲ ح‌۱، الأمالي للطوسي: ص‌۸ ح‌۸ كلاهما عن الفجيع العقيلي عن الإمام الحسن علیه السلام، كشف الغمّة: ج‌۲ ص‌۱۶۴، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۹ ح‌۱۴؛ الفصول المهمّة لابن الصبّاغ: ص‌۱۳۳ و ليس فيه «و لا علم».
  172. شرح نهج‏البلاغة لابن أبي الحديد: ج‌۲۰ ص‌۲۹۴ ح‌۳۶۲.
  173. الخصال: ص‌۲۲۸ ح‌۶۵ عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن أبيه علیهما السلام، مشكاة الأنوار: ص‌۴۴۶ ح۱۴۹۵، روضة الواعظين: ص‌۴۵۳، كنز الفوائد: ج‌۲ ص‌۱۶۳ من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام و فيه صدره إلى «الأحمق» و فيه «ملاحاة» بدل «مماراة»، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۸ ح‌۱۰؛ دستور معالم الحكم: ص۲۶ من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام و فيه صدره إلى «الأحمق» و فيه «ملاحاة» بدل «مماراة».
  174. بحار الأنوار: ج‌۷۴ ص‌۱۹۸ ح‌۳۳ نقلاً عن الأمالي للطوسي (ص ۶۱۳ ح‌۱۲۶۸) عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق علیه السلام: إلّا أنّه فیه «و لا تحادثه» بدل «و لا تجادله».
  175. غرر الحكم: ج‌۶ ص‌۲۷۰ ح‌۱۰۲۰۳، عيون الحكم و المواعظ: ص‌۵۱۸ ح‌۹۳۸۲ و فيه «الجهول» بدل «اللّجوج».
  176. التوحيد: ص‌۴۵۹ ح‌۲۵، علل الشرائع: ص‌۵۹۹، ح‌۵۱، الزهد للحسين بن سعيد: ص‌۶۴ ذيل ح‌۴ كلاهما عن جعفر بن إبراهيم عن الإمام الصادق علیه السلام، الجعفريّات: ص‌۱۷۱ عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله، الغيبة للنعماني: ص‌۲۸ كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۱ ص‌۲۸۹ ح‌۵۴.
  177. تاريخ بغداد: ج‌۲ ص‌۳۸۸ الرقم ۹۰۵ عن أنس.
  178. الجعفريّات: ص‌۱۷۱ عن الإمام الكاظم عن آبائه علیهم السلام، مستدرك الوسائل: ج‌۱۲ ص‌۲۴۹ ح‌۱۴۰۲۲.
  179. الكافي: ج‌۴ ص‌۸۸ ح‌۴، تهذيب الأحكام: ج‌۴ ص‌۱۹۵ ح‌۵۵۷، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج‌۲ ص‌۸۲ ح‌۱۷۸۷، الدروع الواقية: ص‌۵۷ كلّها عن الفضيل بن يسار، مكارم الأخلاق: ج‌۱ ص‌۲۹۹ ح‌۹۴۱، بحار الأنوار: ج‌۹۷ ص‌۱۰۴ ح‌۳۹.
  180. الجعفريّات: ص‌۶۳ عن الإمام الكاظم عن آبائه علیهم السلام، مستدرك الوسائل: ج‌۷ ص‌۵۶۷ ح‌۸۹۰۹.
  181. الاختصاص: ص‌۲۴۷ عن عبدالعظيم الحسني، بحار الأنوار: ج‌۷۴ ص‌۲۳۰ ح‌۲۷.
  182. الكافي: ج‌۲ ص‌۲۴۰ ح‌۳۴، الخصال: ص‌۲۹۰ ح‌۵۰ كلاهما عن أبي ولّاد الحنّاط، تحف العقول: ص‌۲۷۹، تاريخ العيقوبي: ج‌۲ ص‌۳۰۴ وفيه «المرء» بدل «دين المسلم»، مشكاة الأنوار: ص‌۳۹۱ ح‌۱۲۸۱، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۹ ح‌۱۱ و راجع الأمالي للمفيد: ص‌۳۴ ح‌۹.
  183. به قلم پژوهشگر ارجمند جناب حجة الإسلام و المسلمین آقاى روح اللّٰه‏ رزقى شهرودی.
  184. ر.ک: نحل: آیۀ 125، عنکبوت: آیۀ 46، مجادله: آیۀ 1.
  185. ر.ک: الإتقان فى علوم القرآن: ج2 ص172.
  186. ر.ک: انعام: آیۀ 143 - 145.
  187. ر.ک: منافقون: آیۀ 8، توبه: 61.
  188. ر.ک: بقره: آیۀ 189 و 215.
  189. ر.ک: سبأ: آیۀ 25.
  190. ر.ک: التمهید فى علوم القرآن: ج 5 ص511 - 516.
  191. نحل: آیۀ 125.
  192. عنکبوت: آیۀ 46.
  193. ر. ک: مجمع البیان: ج7 ص 115 و تفسیر الفخر الرازى: ج 27 ص30
  194. ر.ک: ص ۸۱ ح ۵.
  195. ر.ک: ص ۷۷ ح 1.
  196. غافر: آیۀ 41.
  197. سبأ: آیۀ 24.
  198. فصّلت: آیۀ 52.
  199. ر.ک: روض الجنان: ج17 ص90.
  200. انعام: آیۀ 108.
  201. بقره: آیۀ 219.
  202. ر.ک: بحار الأنوار: ج 9 ص257.
  203. ر.ک: الکشّاف: ج2 ص435 و تفسیر نسفى: ج 1 ص 529.
  204. ر.ک: مجمع البیان: ج6 ص605.
  205. ر.ک: تفسیر الفخر الرازى: ج 20 ص 140.
  206. ر.ک: التبیان فى تفسیر القرآن: ج 6 ص440 و التفسیر الوسیط: ج 2 ص 1319.
  207. ر.ک: کنز الدقائق: ج 7 ص 291.
  208. ر.ک: تفسیر الماوردى: ج 3 ص 220.
  209. ر.ک: مجمع البحرین: ج 1 ص353 مادّۀ «جدل».
  210. ر.ک: بحار الأنوار: ج2 ص125.
  211. ر.ک: المیزان فى تفسیر القرآن: ج 16 ص137 و 138 و تفسیر نمونه: ج16 ص299.
  212. ر.ک: المیزان فى تفسیر القرآن: ج 12 ص372.
  213. ر.ک: نحل: آیۀ 17 - 22.
  214. اعراف: آیۀ 191 - 195.
  215. قیامت: آیۀ 36 - 40.
  216. طارق: آیۀ 5 - 8.
  217. یس: آیۀ 80 - 81.
  218. طور: آیۀ 34.
  219. ر.ک: التبیان فى تفسیر القرآن: ج 5 ص472 – 473 و المیزان فى تفسیر القرآن: ج 10 ص 198.
  220. مریم: آیۀ 42.
  221. انبیا: آیۀ 52.
  222. شعرا: آیۀ 70 - 82.
  223. انعام: آیۀ 76 - 8۰.
  224. بقره: آیۀ 258.
  225. انبیا: آیۀ 58 - 67.
  226. طه: آیۀ 25 - 28.
  227. طه: آیۀ 43 - 44.
  228. سبأ: آیۀ 2۵.
  229. ر.ک: المیزان فى تفسیر القرآن: ج16 ص375.
  230. ر.ک: رعد: آیۀ 16، فاطر: آیۀ 40، مؤمنون: آیۀ 81 - 89.
  231. بقره: آیۀ 139.
  232. آل عمران: آیۀ 65 و 66.
  233. مائده: آیۀ 18.
  234. آل عمران: آیۀ 61.
  235. ر.ک: آل عمران: آیۀ 59 و 60 و مائده: آیۀ 72 - 75.
  236. ر.ک: الکشّاف: ج 1 ص192 – 193 و تفسیر الفخر الرازى: ج 8 ص86.
  237. کهف: آیۀ 54.
  238. زخرف: آیۀ 58.
  239. غافر: آیۀ 4 و 5. نیز، ر.ک: غافر: آیۀ 35 و 56 و حج: آیۀ 3 و 8 و نساء: آیۀ 107 و کهف: آیۀ 54.
  240. ر.ک: ص ۱۴۱ ح 7۶.
  241. ر.ک: ص ۹۰ ح 25.
  242. زخرف: آیۀ 58.
  243. ر.ک: ص ۹۹ ح 2۸.
  244. ر.ک: ص ۹۹ ح 3۱.
  245. ر.ک: ص ۱۰۱ ح 3۲.
  246. ر.ک: ص ۲۰۱ ح ۲۰۱.
  247. ر.ک: ص ۳۵۳ ح ۱۸۵ و ۱۸۶.
  248. ر.ک: ص ۳۶۷ ح 228.
  249. غافر: آیۀ 56.
  250. غافر: آیۀ 69.
  251. کهف: آیۀ 56 و 57.
  252. غافر: آیۀ 5.
  253. حج: آیۀ 3.
  254. حج: آیۀ 8 و 9.
  255. شورا: آیۀ 16.
  256. .ر.ک: تفسیر الفخر الرازى: ج27 ص160 و مجمع البیان: ج9 ص39.
  257. ر.ک:تفسیر الفخر الرازى: ج27 ص160.
  258. شورا: آیۀ 18.
  259. انعام: آیۀ 121.
  260. حج: آیۀ 68.
  261. التبیان فى تفسیر القرآن: ج7 ص 338.
  262. اعراف: آیۀ 71.
  263. انفال: آیۀ 6.
  264. نساء: آیۀ 107 - 109.
  265. بقره: آیۀ 197.
  266. ر.ک: ص ۱۰۷ ح 4۶.
  267. ر.ک: تفسیر الفخر الرازى: ج5 ص178.
  268. قَطع أزرارِه: کنایة عن إتعابُ السؤالِ و المناظرة إیّاه؛ لکثرتهم و تهجّمهم علیه، و منهم من جذبه عن الیمین و منهم من جذبه عن الشمال یسألونه و یجیبهم (رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۴۲۴).
  269. رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۴۲۴ ح‌۳۲۷.
  270. رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۶۳۸ ح‌۶۵۰، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۶ ح‌۳۹.
  271. رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۶۱۰ ح‌۵۷۸، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۶ ح‌۳۸.
  272. الغَرَضُ: الضجَر و الملال (لسان العرب: ج‌۷ ص‌۱۹۴) و في بحار الأنوار: «حتّى ضجر و ملّ و عرض».
  273. رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۵۵۴ ح‌۴۹۴، بحار الأنوار: ج‌۴۷ ص‌۴۰۷ ح‌۱۱.
  274. استطاعت، یکی از مسائل علم کلام است.
  275. إشارة إلى ما يقول أهل المناظرة في مجادلاتهم: سلَّمنا هذا و لكن لا نسلِّم ذلك (الوافي: ج‌۲ ص‌۲۹).
  276. «و هذا ينساق، و هذا لا ينساق» إشارة إلى قولهم للخصم: له أن يقول كذا و ليس له أن يقول كذا (الوافي: ج‌۲ ص‌۲۹).
  277. أي: تركوا ما ثبت منّا وصحّ نقله عنّا من مسائل الدِّين، و أخذوا بآرائهم فيها فنصروها بمثل هذه المجادلات (الوافي: ج‌۲ ص‌۲۹).
  278. الفازة: مَظلّة بين عمودين (مجمع البحرين: ج‌۳ ص‌۱۴۲۲).
  279. الخَببُ: ضرب من العدو (النهاية: ج‌۲ ص‌۳).
  280. يعني: هذا الراكب هشام.
  281. «فظننّا ...» إلخ؛ أي ظننّا أنّه يريد بقوله: هشام، رجلاً من ولد عقيل.
  282. «فتعارفا» في أكثر النسخ بالعين و الراء المهملتين والفاء؛ أي: تكلّما بما عرف كلّ منهما صاحبه و كلامهبلا غلبة لأحدهما على الآخر. و في بعضها بالواو و القاف؛ أي: تعوق كلّ منهما عن الغلبة. و في بعضهابالفاء و الراء و القاف. و في بعضها بالعين و الراء و القاف «تعارقا»؛ أي: وقعا في العرق، كناية عن طولالمناظرة (مرآة العقول: ج‌۲ ص‌۲۷۱). و في بعضها «فتعاركا»؛ أي: لم يغلب أحدهما على الآخر (الوافي:ج‌۲ ص‌۳۰).
  283. أي: على الأخبار المأثورة عن النبيّ و الأئمّة الهداة صلوات اللّٰه‏ عليهم فتصيب الحقّ. و قيل: على حيث ما يقتضي كلامك السابق، فلا يختلف كلامك بل يتعاضد. ويحتمل أن يكون المراد: على أثر كلام الخصم؛ أي جوابك مطابق للسؤال، و الأوّل أظهر (مرآة العقول: ج‌۲ ص‌۲۷۴).
  284. قياس على صيغة المبالغة؛ أي: أنت كثير القياس، وكذلك روّاغ، بإهمال أوّله وإعجام آخره؛ أي: كثير الروغان، و هو ما يفعله الثعلب من المكر و الحيل. ويقال للمصارعة أيضاً (الوافي: ج‌۲ ص‌۳۰).
  285. أي: إذا قربت من الاستشهاد بحديث رسول اللّٰه‏ صلی الله علیه و آله، و أمكنك أن تتمسّك به، تركته و أخذت أمراً آخر بعيداً من مطلوبك (الوافي: ج‌۲ ص‌۳۰).
  286. بالقاف والفاء المشدّدة و الزاي: من القفز؛ و هو الوثوب. و في بعض النسخ: «قفاران» بالراء: من القفر؛ و هو المتابعة و الاقتفاء. و في بعضها بتقديم الفاء على القاف من «فقرت البئر»؛ أي: حفرته (مرآة العقول: ج‌۲ ص‌۲۷۶).
  287. أيّ: إنّك كلّما قربت من الأرض و خفت الوقوع عليها، لويت رجليك - كما هو شأن الطير عند إرادة الطيران - ثمّ طرت و لم تقع (مرآة العقول: ج‌۲ ص‌۲۷۶).
  288. الكافي: ج‌۱ ص‌۱۷۱ ح‌۴، الإرشاد: ج‌۲ ص‌۱۹۴، الاحتجاج: ج‌۲ ص‌۲۷۷ ح‌۲۴۱، بحار الأنوار: ج‌۴۸ ص‌۲۰۳ ح‌۷.
  289. اشاره به سخن مناظره‏کنندگان در هنگام مناظره است که می‏گویند: این را می‏پذیریم و آن را نمی‏پذیریم (الوافی).
  290. اشاره به سخن مناظره‏کنندگان است که به طرف مقابل خود می‏گویند: او می‏تواند چنین بگوید؛ ولی تو نمی‏توانی چنان بگویی (الوافی).
  291. یعنی: آنچه را در بارۀ مسائل دینی از طرف ما ثابت است و به درستی گزارش شده، رها کنند و آرای خود را مطرح کنند و با این قبیل مجادله‏ها آنها را اثبات کنند (الوافی).
  292. یعنی: این سوار، هشام است.
  293. در بیشتر نسخه‏ها تعبیر «فتعارفا» ثبت شده؛ یعنی هر کدام به آنچه طرف مقابل می‏فهمید، سخن می‏گفت و هیچ یک بر دیگری غلبه نداشت؛ ولی در پاره‏ای نسخه‏ها «فتعاوقا» آمده است؛ یعنی هر یک، از پیروزی عقب ماندند. در نسخه‏هایی «تفارقا»، و در نسخه‏هایی دیگر «تعارقا» آمده است؛ یعنی در حال عرق ریختن ماندند؛ یعنی مناظره به طول انجامید (مرآة العقول) و در پاره‏ای نسخه‏ها «فتعارکا» ثبت شده است؛ یعنی هیچ‏کدام بر دیگری پیروز نشدند (الوافی).
  294. یعنی: طبق اخبار رسیده از پیامبر و امامان علیهم السلام سخن می‏گویی و به حق دست می‏یابی. احتمال دیگر، آن است که یعنی: طبق کلام قبلی و هماهنگ با آن، سخن می‏گویی و بحث‏هایت با هم اختلاف ندارند و همدیگر را تأیید می‏کنند. نیز احتمال دارد مراد، آن باشد که: در پی کلام طرف مقابل، سخن می‏گویی و پاسخ تو مطابق با پرسش اوست. احتمال نخست، مناسب‏تر است (مرآة العقول).
  295. «قیاس»، صیغۀ مبالغه است؛ یعنی تو پُرقیاس هستی. «روّاغ» نیز صیغۀ مبالغه است؛ یعنی بسیار مکر می‏کنی. «روغ»، حیله و مکری است که روباه انجام می‏دهد. به سرعت هم «روغ» گفته می‏شود (الوافی).
  296. یعنی: وقتی که برای استشهاد، به کلام پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک می‏شوی و می‏توانی به آن تمسّک بجویی، آن را رها می‏کنی و موضوع دیگری را پیش می‏گیری که از هدف تو دور است (الوافی).
  297. «قفّازان» [در متن عربی حدیث] از مادّۀ «قفز» به معنای خیزش است. در بعضی نسخه‏ها «قفاران» با راء است و مادّۀ «قفر» به مفهوم پیروی و متابعت است و در بعضی نسخه‏ها «فقاران» از مادّۀ «فقرت البئر»، یعنی حفر کردن چاه است (مرآة العقول).
  298. یعنی هر گاه نزدیک زمین می‏شوی و می‏ترسی که سقوط کنی، مثل پرنده که هنگام پرواز، پاهایش را جمع می‏کند، پاهایت را جمع می‏کنی و پرواز می‏کنی و بر زمین نمی‏افتی (مرآة العقول).
  299. ) الشراة: اسم اختاره الخوارج لأنفسهم؛ لأنّهم يعتبرون أنفسهم مصداقاً للآية الكريمة: (وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ٱبْتِغَآءَ مَرْضَاتِ ٱللَّهِ...) (البقرة: ۲۰۷).
  300. القياس المنهيّ عنه في الأحاديث يُقسّم إلیٰ نوعين: أحدهما القياس الفقهيّ و العمليّ الذي يجري فيه تطبيق حكم شرعيّ من موضوع علیٰ موضوع آخر بسبب التشابه بين الموضوعين. و الآخر هو القياس الاعتقاديّ الذي يتمّ فيه تشبيه و قياس اللّٰه‏ بمخلوقاته من أجل معرفته وبيان صفاته وإثبات صفات المخلوق للخالق. و قد بيّنت أحاديث متعدّدة أنّ اللّٰه‏ لا يُعرف بالقياس، و من يصف اللّٰه‏ بالقياس فهو في التباس و ضلالة (راجع: نهج البلاغة: الخطبة ۱۸۲، الكافي: ج‌۱ ص‌۷۸ ح‌۳ و ص‌۹۷ ح‌۵، التوحيد: ص‌۴۷ ح‌۹). استخدم عمران الصابيّ في حوار له مع الإمام الرضا علیه السلام اُسلوب قياس الخالق بالمخلوق، معتبراً أنّ الخالق يتغيّر بخلقه للخلق، فقال له الإمام الرضا علیه السلام: إنّ اللّٰه‏ لايتغيّر بخلقه للخلق (راجع: عيون أخبار الرضا علیه السلام: ج‌۱ ص‌۱۷۱ ح ۱).
  301. رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۴۲۹ ح‌۳۳۱، وسائل الشیعة: ج‌۱۸ ص‌۳۸ ح‌۳۳۱۷۳.
  302. واژۀ «شُراة (فروشندگان)» در متن عربی، عنوانی است که خوارج برای خود برگزیده بودند؛ چون خود را مصداق آیۀ (و از میان مردم، کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا می‏فروشد) (بقره: آیۀ ۲۰۷) می‏دانستند.
  303. قیاسِ نهی شده در بیان معصومان علیهم السلام دو گونه است (و با قیاس منطقی تفاوت اساسی دارد): یک نوع آن، قیاس فقهی است که به جهت همگونی دو موضوع، حکم شرعی یکی از آن دو را به دیگری سرایت می‏دهند. نوع دیگر، قیاس اعتقادی است که برای شناخت و بیان ویژگی‏های خداوند، او را به آفریده‏ها تشبیه می‏کنند و ویژگی بندگان را به او نسبت می‏دهند. در احادیث فراوانی بیان شده که خداوند، با قیاس شناخته نمی‏شود و کسی که خداوند را از راه قیاس توصیف کند، در اشتباه و گم‏راهی است (ر.ک: نهج البلاغة، خطبۀ 182، الکافی: ج۱ ص 78 ح 3 و ص 97 ح ۵، التوحید: ص 47 ح 9). عمران صابی در گفتگوی خود با امام رضا علیه السلام روش قیاس خالق به مخلوق را به کار گرفته و تصوّر کرده که خالق با آفریدن مخلوقات، تغییر پیدا می‏کند؛ ولی امام رضا علیه السلام به وی می‏فرماید: «خداوند، با آفریدن مخلوقات، تفاوت نمی‏کند» (ر .ک: عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 171 ح 1).
  304. تصحيح الاعتقاد (المطبوعة في مصنّفات الشیخ المفید ج‌۵): ص‌۷۱.
  305. الزمر: ۱۷ و ۱۸.
  306. الفردوس: ج‌۲ ص‌۱۶۸ ح‌۲۸۴۱ عن ابن عمر.
  307. السرائر: ج‌۱ ص‌۱۳۹، غرر الحکم: ج‌۶ ص‌۲۶۶ ح‌۱۰۱۸۹؛ تفسیر الآلوسي: ج‌۱۱ ص‌۱۸۸، الفصول المهّة لابن الصبّاغ: ص‌۱۰۹، المناقب للخوارزمي: ص‌۳۷۵ ح‌۳۹۵ عن الجاحظ، کنز العمّال: ج‌۱۶ ص‌۱۹۷ ح‌۴۴۲۱۸.
  308. غرر الحكم: ج‌۳ ص‌۴۴۲ ح‌۵۰۴۸، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۲۴۱ ح‌۴۵۹۲.
  309. غرر الحكم: ج‌۴ ص‌۲۲۷ ح‌۵۸۹۷، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۳۰۹ ح‌۵۴۳۲ و فیه «أحقّ بها» بدل «یطلبها».
  310. جامع بيان العلم وفضله: ج‌۱ ص‌۱۰۱، ربیع الأبرار: ج‌۳ ص‌۱۹۶ و فیه صدره إلی «المشرکین» نحوه؛ تنبیه الخواطر: ج‌۱ ص‌۸۱ و فیه صدره إلی «المشرکین» نحوه، بحار الأنوار: ج‌۱ ص‌۱۶۸ ح‌۱۷ و راجع عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج‌۲ ص‌۶۶ ح‌۲۹۵.
  311. المحاسن: ج‌۱ ص‌۳۵۹ ح‌۷۶۹، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۹۶ ح‌۳۹؛ تاریخ دمشق: ج‌۴۷ ص‌۴۴۰، الدرّ المنثور: ج‌۲ ص‌۲۱۲.
  312. البقرة: ۱۱۱.
  313. آل عمران: ۶۶.
  314. الأنبياء: ۲۴.
  315. الحجّ: ۳.
  316. الحجّ: ۸، لقمان: ۲۰.
  317. المؤمنون: ۱۱۷.
  318. النمل: ۶۴.
  319. غافر: ۳۵.
  320. غافر: ۵۶.
  321. السنن الكبرى: ج‌۶ ص‌۱۳۶ ح‌۱۱۴۴۴، المعجم الأوسط: ج‌۸ ص‌۲۵۲ ح‌۸۵۵۲ کلاهما عن أبي هریرة، مسند ابن حنبل: ج‌۲ ص‌۳۸۱ ح‌۵۵۴۵ و فيه «حقّ» بدل «علم» و کلاهما نحوه، مسند الشامیّین: ج‌۳ ص‌۳۲۹ ح‌۲۴۱۸ کلاهما عن ابن عمر، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۴۴۳ ح‌۱۹۱۴؛ مجمع البیان: ج‌۳ ص‌۱۲۹.
  322. تنبیه الخواطر: ج‌۱ ص‌۱۰۹؛ الکبائر: ص‌۳۲۶، الصمت لابن أبي الدنیا: ص‌۹۷ ح‌۱۵۳، إحیاء العلوم: ج‌۳ ص‌۱۷۸ کلّها عن أبي هریرة، کنز العمّال: ج‌۳ ص‌۵۶۵ ح‌۷۹۲۹.
  323. حلية الأولياء: ج‌۱ ص‌۱۶.
  324. التوحيد: ص‌۹۰ ح ‌۵، مجمع البیان: ج‌۱۰ ص‌۸۶۱ کلاهما عن وهب بن وهب القرشي عن الإمام الصادق عن أبیه علیهما السلام، بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۲۲۳ ح‌۱۴.
  325. الكافي: ج‌۱ ص‌۴۳ ح‌۷، التوحيد: ص‌۴۵۹ ح ‌۲۷ و فيه «حجّة» بدل «حقّ»، الأمالي للصدوق: ص‌۵۰۶ ح‌۷۰۱، المحاسن: ج‌۱ ص‌۳۲۴ ح‌۶۵۱ عن زرارة عن الإمام الصادق علیه السلام نحوه، منیة المرید: ص‌۲۱۵، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۱۳ ح‌۲.
  326. الاُصول الستّة عشر (کتاب جعفر بن محمّد بن شریح الحضرمي): ص‌۲۲۲ ح‌۲۳۰ عن جابر الجعفي، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۹ ح‌۵۹.
  327. غرر الحكم: ج‌۳ ص‌۲۱۰ ح‌۴۲۳۵، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۱۸۷ ح‌۳۸۳۷ و فیه «بالصدق» بدل «بالحقّ».
  328. الفلج: الظفر و الفوز (الصحاح: ج‌۱ ص‌۳۳۵).
  329. غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۱۵۱ ح‌۷۷۲۷، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۴۲۸ ح‌۷۲۹۱.
  330. غرر الحكم: ج‌۶ ص‌۳۸۷ ح‌۱۰۶۸۶، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۵۳۸ ح‌۹۹۱۳ وفیه «بالصدق» بدل «بالحقّ».
  331. المعجم الکبیر: ج‌۱۸ ص‌۹۳ ح‌۱۶۵، المطالب العالیة: ج‌۲ ص‌۲۴۳ ح‌۲۱۱۹ کلاهما عن الجارود بن العلاء العبدي، تفسیر الفخر الرازي: ج‌۲ ص‌۵ وفیه «فلج» بدل «فلح»، تفسیر الثعالبي: ج‌۱ ص‌۴۷ ولیس فیهما «ومن قاتل به نصر»، مجمع الزوائد: ج‌۵ ص‌۵۶۵ ح‌۹۵۹۶؛ تفسیر العیّاشي: ج‌۱ ص‌۸۰ ح‌۱۵ عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن أبیه عن جدّه عن الإمام عليّ علیهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج‌۹۲ ص‌۲۵ ح‌۲۶.
  332. النساء: الآیة ۵۹.
  333. نهج البلاغة: الکتاب ۵۳، تحف العقول: ص۱۳۴، أعلام الدین: ص۱۰۳ کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج۲ ص۲۴۴ ح۴۸.
  334. النحل: ۱۲۵.
  335. الكافي: ج‌۵ ص‌۱۳ ح‌۱، تهذيب الأحكام: ج‌۶ ص‌۱۲۸ ح‌۲۲۴.
  336. تصحيح الاعتقاد (المطبوعة في مصنّفات الشیخ المفید ج‌۵): ص‌۷۱، الاعتقادات للصدوق (المطبوعة في مصنّفات الشیخ المفید ج‌۵): ص‌۴۳.
  337. نهج البلاغة: الکتاب ۷۷، بحار اأنوار: ج‌۲ ص‌۲۴۵ ح‌۵۶؛ ربیع الأبرار: ج‌۱ ص‌۶۹۱.
  338. انظر: شناختنامه حدیث: ج۱ ص۱۶ (بمعرفة السنّة).
  339. ر.ک: شناخت‏نامۀ حدیث: ج ۱ ص ۱۶ (شناخت سنّت).
  340. (إِنَّ مَثَلَ عِیسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَیكُونُ؛ در واقع، مَثَل عیسی نزد خدا همچون مَثَل [خلقت] آدم است [که] او را از خاک آفرید، سپس بدو گفت: «باش». پس وجود یافت) (آل عمران: آیۀ 59).
  341. غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۳۰۳ ح‌۸۴۸۲، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۴۴۹ ح‌۷۹۸۱.
  342. غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۴۵۶ ح‌۹۱۵۴.
  343. غرر الحكم: ج‌۶ ص‌۳۹۰ ح‌۱۰۷۰۳، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۵۳۸ ح‌۹۹۳۴ و ح‌۹۹۱۳ وفیه «لا یخصم» بدل «لا یغلب».
  344. غرر الحكم: ج‌۲ ص‌۶۴ ح‌۱۸۴۹، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۲۱ ح‌۱۴۰.
  345. تحف العقول: ص‌۳۰۵ و ص‌۵۰۳ عن عیسی علیه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۲۸۴ ح‌۱.
  346. التوحيد: ص‌۴۳۰ ح‌۱، عيون أخبار الرضا علیه السلام: ج‌۱ ص‌۱۶۸ ح‌۱، الاحتجاج: ج‌۲ ص‌۴۱۹ ح‌۳۰۷، بحار الأنوار: ج‌۱۰ ص‌۳۱۰ ح‌۱.
  347. في تفسیر العیّاشي «الأزدي» بدل «الإذخري».
  348. يونس: ۹۴.
  349. في المصدر «ليتبعهم»، و ما أثبتناه من بحار الأنوار.
  350. آل عمران: ۶۱.
  351. علل الشرائع: ص‌۱۲۹ ح‌۱، تفسيرالعيّاشي: ج‌۲ ص‌۲۸۴ ح‌۱۹۷۷، تحف العقول: ص‌۴۷۶ و ۴۷۸، الاختصاص: ص‌۹۱ نحوه، المناقب لابن شهر آشوب: ج‌۴ ص‌۴۰۳ كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج‌۱۷ ص‌۸۸ ح‌۱۷.
  352. منية المريد: ص‌۱۷۱، مصباح الشريعة: ص‌۲۷۰ و لیس فیه «وخاصمتُما جهلاً»، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۵ ح‌۳۲.
  353. الصحيفة السجّاديّة: ص‌۸۲ الدعاء ۲۰.
  354. بحار الأنوار: ج‌۹۴ ص‌۱۵۹ ح‌۲۲ نقلاً عن كتاب «أنيس العابدين» من مؤلّفات بعض قدماء أصحابنا رحمهم ‏اللّٰه.
  355. الكافي: ج‌۲ ص‌۵۹۲ و ۵۹۳ ح‌۳۲ عن نوح أبي الیقظان، تهذیب الأحکام: ج‌۳ ص‌۸۲ ح‌۲۳۸ عن حمّاد بن زید عن الإمام الصادق عن أبیه عن الإمام زین العابدین علیهم السلام، الإقبال: ج‌۱ ص‌۳۱۹ عن الإمام الصادق عن أبیه عن الإمام زین العابدین علیهم السلام و کلاهما نحوه، مصباح المتهجّد: ص‌۲۷۷ ح‌۳۸۳، جمال الاُسبوع: ص‌۱۴۴ من دون إسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام، بحار الأنوار: ج‌۹۸ ص‌۱۲۷ ح‌۳.
  356. النجم: ۲۸.
  357. الجاثية: ۲۴.
  358. ص: ۲۷.
  359. الأنعام: ۱۱۶.
  360. يونس: ۳۹.
  361. النور: ۱۵.
  362. الإسراء: ۳۶.
  363. النجم: ۱۹ - ۲۳.
  364. غرر الحكم: ج‌۲ ص‌۴۰۲ ح‌۳۰۲۲، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۱۱۹ ح‌۲۶۸۲.
  365. غرر الحكم: ج‌۳ ص‌۴۳۲ ح‌۵۰۱۱، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۲۳۸ ح‌۴۵۳۰ و راجع المزار الکبیر: ص‌۳۰۰ ح‌۱۴.
  366. المائدة: ۱۰۴.
  367. الزخرف: ۲۳.
  368. الأنفال: ۵ - ۶.
  369. الصفّ: ۱۴.
  370. إرشاد القلوب: ص‌۷۵.
  371. المستدرك على الصحيحين: ج‌۴ ص‌۱۱۲ ح‌۷۰۵۱، سنن أبي داود: ج‌۳ ص‌۳۰۵ ح‌۳۵۹۸ و فيه «بظلم» بدل «بغير حقّ»، مسند ابن حنبل: ج‌۲ ص‌۳۸۱ ح‌۵۵۴۵ كلاهما نحوه و كلّها عن عبداللّٰه‏ ابن عمر، السنن الكبرى: ج‌۶ ص‌۱۳۶ ح‌۱۱۴۴۴ عن أبي هريرة و فيه «علم» بدل «حقّ»، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۴۴۳ ح‌۱۹۱۴؛ مجمع البيان: ج‌۳ ص‌۱۲۹ و فيه «علم» بدل «حقّ».
  372. سنن أبي داود: ج‌۳ ص‌۳۰۵ ح‌۳۵۹۷، مسند ابن حنبل: ج‌۲ ص‌۳۵۴ ح‌۵۳۸۵، السنن الكبرى: ج‌۶ ص‌۱۳۶ ح‌۱۱۴۴۱ كلّها عن ابن عمر، المستدرك على الصحيحين: ج‌۲ ص‌۳۳ ح‌۲۲۲۲ عن عبد اللّٰه‏ بن عمرو، كنز العمّال: ج‌۱۶ ص‌۶۹ ح‌۴۳۹۷۳ ؛ عوالي اللّآلي: ج‌۱ ص‌۱۶۵ ح‌۱۷۲.
  373. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج‌۲ ص‌۶۲۴ ح‌۳۲۱۴، الخصال: ص‌۵۷۰ ح‌۱، الأمالي للصدوق: ص‌۴۵۶ ح‌۶۱۰، مكارم الأخلاق: ج‌۲ ص‌۳۰۴ ح‌۲۶۵۴ كلّها عن ثابت بن دينار، تحف العقول: ص‌۲۶۸ ح‌۳۷ و ۳۸ كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۴ ص‌۸ ح‌۱.
  374. تحف العقول: ص‌۷۳، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۲۰۳ ح‌۱ نقلاً عن کشف المحجّة.
  375. تَشَوَّفتِ المرأةُ: تزَيَّنَت (لسان العرب: ج‌۹ ص‌۱۸۵).
  376. کتاب من لا یحضره الفقيه: ج‌۴ ص‌۳۸۳ ح‌۵۸۳۳، معاني الأخبار: ص‌۱۹۹ ح‌۴، الأربعون حدیثاً للشهید الأوّل: ص‌۶۳ ح‌۲۷ کلّها عن عبداللّٰه بن بکر المرادي عن الإمام الکاظم عن آبائه علیهم السلام، الأمالي للطوسي: ص‌۴۳۶ ح‌۹۷۴ عن عبداللّٰه بن بکران المرادي عن الإمام الکاظم عن أبیه عن جدّه عن الإمام زین العابدین عنه علیهم السلام والصحیح «عبداللّٰه بن بکر المرادي» کما في سائر المصادر وفیه «بتسوّفها» بدل «بتشوّقها»، تنبیه الخواطر: ج‌۲ ص‌۱۷۴ عن الإمام زین العابدین عنه علیهما السلام، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۳۷۸ ح‌۱؛ دستور معالم الحکم: ص‌۸۵ وفیه «بشنوفها» بدل «بتشوقها».
  377. ص ۷۱ - ۷۴.
  378. نهج البلاغة: الخطبة ۱۹۲، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص۴۶۵ ح۳۷؛ ربیع الأبرار: ج۱ ص۴۰۰ و لیس فیه ذیله.
  379. نهج البلاغة: الحكمة ۱۷۹، کنز الفوائد: ج‌۱ ص‌۳۶۷ وفیه «تسلب» بدل «تسلّ»، خصائص الأئمّة علیهم السلام: ص‌۱۱۰، بحار الأنوار: ج‌۷۵ ص‌۱۰۴ ح‌۳۸.
  380. غرر الحكم: ج‌۱ ص‌۲۲۳ ح‌۸۸۷، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۴۱ ح‌۹۳۴.
  381. غرر الحكم: ج‌۱ ص‌۲۶۹ ح‌۱۰۷۸، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۵۲ ح‌۱۳۴۲.
  382. كنز الفوائد: ج‌۱ ص‌۳۱۹، بحار الأنوار: ج‌۷۱ ص‌۴۲۸ ح‌۷۸.
  383. الخطل: الكلام الفاسد الكثير المضطرب (معجم مقاييس اللغة: «خطل»).
  384. غرر الحكم: ج‌۴ ص‌۱۹ ح‌۵۱۳۶، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۲۵۰ ح‌۴۶۷۹.
  385. غرر الحكم: ج‌۲ ص‌۶۶ ح‌۱۸۵۹، نهج البلاغة: الحکمة ۲۰۶، خصائص الأئمّة علیهم السلام: ص‌۱۱۵، و فیهما «الجاهل» بدل «خصمه»، بحار الأنوار: ج‌۷۱ ص‌۴۲۷ ح‌۷۶؛ عیون الأخبار لابن قتیبة: ج‌۱ ص‌۳۹۹، ربیع الأبرار: ج‌۲ ص‌۵۱ و فیهما «الجهول» بدل «خصمه».
  386. بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۵۸ نقلاً عن توحيد المفضّل بن عمر.
  387. غافر: ۵.
  388. الکهف: ۵۶.
  389. التوحيد: ص‌۴۶۱ ح‌۳۳ عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن أبیه علیهما السلام، الجعفريّات: ص‌۱۷۱ عن الإمام الکاظم عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله و فيه «سحناً» بدل «شحاً» بزیادة «في الدین» بعد «الجدال» و لیس فیه ذیله، مستدرك الوسائل: ج‌۱۲ ص‌۲۴۹ ح‌۱۴۰۲۳.
  390. هود: ۲۵ - ۳۴.
  391. هود: ۵۰ - ۵۷.
  392. هود: ۶۱ - ۶۳.
  393. البقرة: ۲۵۸.
  394. الشعراء: ۶۹ - ۸۱.
  395. الأنعام: ۷۵ - ۷۹.
  396. البقرة: ۱۳۹ - ۱۴۰.
  397. يونس: ۱۵ - ۱۶.
  398. الزخرف: ۲۳ - ۲۴.
  399. الإسراء: ۴۲.
  400. الإسراء: ۴۸ - ۵۳.
  401. الإسراء: ‌۹۴ - ۹۶.
  402. الأنعام: ۷۶.
  403. اُنظر الآیات ۷۶ - ۷۹ من سورة الأنعام.
  404. الأنعام: ۸۳.
  405. التوحيد: ص‌۷۵ ح‌۲۸، عيون أخبار الرضا علیه السلام: ج‌۱ ص‌۱۹۵ ح‌۱، الاحتجاج: ج‌۲ ص‌۴۲۳ ح‌۳۰۸ و ذكر الحديث فيهما مفصّلاً، بحار الأنوار: ج‌۱۱ ص‌۷۸ ح‌۸ و راجع تفسير الطبري: ج‌۵ الجزء ۷ ص‌۲۴۹ و قصص الأنبياء للراوندي: ص‌۱۰۴ ح‌۹۵.
  406. البقرة: ۲۵۸.
  407. تاريخ الطبري: ج‌۱ ص‌۲۸۷، تفسير الطبري: ج‌۳ الجزء ۳ ص‌۲۵، تفسير البغوي: ج‌۱ ص‌۲۴۱ كلاهما نحوه، تفسير عبدالرزّاق: ج‌۱ ص‌۱۰۵، تفسير الثعلبي: ج‌۲ ص‌۲۳۹، الدرّ المنثور: ج‌۲ ص‌۲۴.
  408. آل عمران: ۲۰.
  409. الأنعام: ۲۵.
  410. المصدر الوحید الذي نقل هذه الروایة هو بحار الأنوار نقلاً عن التوحید للمفضّل بن عمر، و لذا لا يمكن الاطمئنان بصدورها لعدم اعتبار المصدر؛ لکن قسماً مهمّاً منها یتضمّن معانٍ یمكن الاستفادة منها في الاستدلالات و المناظرات.
  411. في النسخة التي بأیدینا «الآبد» و الصحیح ما أثبتناه کما في حاشیة المصدر؛ اما في التفسیر المنسوب إلی الامام الحسن العسکري علیه السلام و في البحار «الأبد».
  412. الوُجوم: السكوت على غيظ (لسان العرب: ج‌۱۲ ص‌۶۳۰).
  413. في المصدر: «فسجدوه»، و الصواب ما أثبتناه.
  414. الاحتجاج: ج‌۱ ص‌۲۷ ح‌۲۰، التفسير المنسوب إلى الإمام‏العسكري علیه السلام: ص‌۵۳۰ ح‌۳۲۳، بحار الأنوار: ج‌۹ ص‌۲۵۷ ح‌۱.
  415. تنها منبعی که این روایت را نقل کرده، کتاب التفسیر المنسوب الی الإمام العسکری علیه السلام است و طَبَرسی در الاحتجاج روایت را از این کتاب تفسیر نقل می‏کند. با توجه به اشکالاتی که در انتساب این کتاب به امام عسکری علیه السلام مطرح است، اطمینان به صدور این متن از معصوم وجود ندارد؛ ولی قسمت مهمی از این روایت، در بر دارندۀ مفاهیمی است که در مناظره‏ها و استدلال‏ها قابل استفاده است، فارغ از این که از معصوم علیه السلام باشد یا نباشد.
  416. الفرقان: ۷ - ۸.
  417. الزخرف: ۳۱.
  418. الإسراء: ۹۰ - ۹۳.
  419. استفحل أمر العدوّ: إذا قوي و اشتدّ (لسان العرب: ج‌۱۱ ص‌۵۱۷).
  420. الطور: ۴۴.
  421. العلق: ۶ - ۷.
  422. فیما یتعلّق بهذه القصّة اُنظر الآیات: ۹۰ - ۹۵ من سورة الإسراﺀ، و ۷ و ۸ من سورة الفرقان، و ۳۱ من سورة الزخرف، و ۱۴ و ۱۵ من سورة الحجر.
  423. الفرقان: ۷ - ۸.
  424. الإسراء: ۴۸.
  425. الفرقان: ۱۰.
  426. هود: ۱۲.
  427. الأنعام: ۸ - ۹.
  428. الكهف: ۱۱۰.
  429. الفرقان: ۹.
  430. اللّازب: الثابت الشديد الثبوت، و يُعبّر باللّازب عن الواجب، فيقال: ضربة لازب (مفردات الفاظ القرآن: ص‌۷۳۹ «لزب»). و في بعض النسخ «ضريبة» بدل «ضربة».
  431. الزخرف: ۳۲.
  432. الزخرف: ۳۲.
  433. في بحار الأنوار: «أنفَذتُم».
  434. الإسراء: ۹۳.
  435. الاحتجاج: ج‌۱ ص‌۴۷ ح‌۲۲، التفسير المنسوب إلى الإمام ‏العسكری علیه السلام: ص‌۵۰۰ ح‌۳۱۴، بحار الأنوار: ج‌۹ ص‌۲۶۹ ح‌۲.
  436. الإرشاد: ج‌۱ ص‌۲۰۱، الاحتجاج: ج‌۱ ص‌۴۹۵ ح‌۱۲۴، كشف اليقين: ص‌۸۵ ح‌۷۲، الصراط المستقيم: ج‌۱ ص‌۲۲۴ نحوه، نهج الايمان: ص‌۲۸۴، بحار الأنوار: ج‌۴۰ ص‌۲۴۸ ح‌۲۲.
  437. الكافي: ج‌۱ ص‌۹۰ ح‌۶، التوحيد: ص‌۱۷۵ ح‌۶ كلاهما عن محمّد بن سماعة، المحاسن: ج‌۱ ص‌۳۷۴ ح‌۸۱۹ نحوه، بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۲۸۶ ح‌۷ ؛ تاريخ دمشق: ج‌۷ ص‌۲۳۷ عن عقيل الخزاعي عن الإمام علیه السلام، دستور معالم الحكم: ص‌۸۹ و ليس فيه ذيله من «فقال» و كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۴۰۷ ح‌۱۷۳۵ و راجع تاريخ الخلفاء: ص‌۲۰۲.
  438. از نوادگان پیامبران بنی اسرائیل.
  439. المغرَة: طين أحمر يُصبغ به. و ثوب مُمَغَّر: مصبوغ بالمغرة (لسان العرب: ج‌۵ ص‌۱۸۱ «مغر»).
  440. البقرة: ۱۸۷.
  441. الأنعام: ۱۲۴.
  442. الكافي: ج‌۸ ص‌۳۴۹ ح‌۵۴۸، بحار الأنوار: ج‌۴۶ ص‌۳۴۷ ح‌۱ و راجع المناقب لابن شهرآشوب: ج‌۴ ص‌۲۰۱.
  443. المغرة: گِل سرخی که با آن، رنگرزی می‏کنند؛ جامۀ مغره‏ای، یعنی به رنگ سرخ (لسان العرب؛ «مغر»).
  444. التوحيد: ص‌۲۳۱ ح‌۵، معاني الأخبار: ص‌۴ ح‌۲ كلاهما عن محمّد بن زياد و محمّد بن سيّار، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري علیه السلام: ص‌۲۲ ح‌۶، بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۴۱ ح‌۱۶.
  445. المصدر الوحید الذي نقل هذه الروایة هو بحار الأنوار نقلاً عن التوحید للمفضّل بن عمر، و لذا لا یمکن الاطمئنان بصدورها لعدم الاعتبار المصدر؛ لکن قسماً مهمّاً منها یتضمّن معانٍ یمکن الاستفادة منها في الاستدلالات و المناظرات.
  446. و لعلّ الأصحّ: «ویُلقَی الإنسانُ ابنُ...».
  447. بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۱۵۲ نقلاً عن روایة الإهليلجة في التوحيد للمفضّل بن عمر.
  448. تنها منبعی که این روایت را نقل کرده، کتاب بحار الأنوار به نقل از التوحید مفضّل بن عمر جعفی است. در نتیجه اطمینان به صدور این متن از معصوم وجود ندارد؛ ولی قسمت مهمی از روایت، دربردارندۀ مفاهیمی است که در مناظره‌ها و استدلال‌ها قابل استفاده است.
  449. جاءت في معنى و مصداق كلمة الزِّنديق آراء متعدّدة؛ من جملتها: الدهري، و الثنوي، و المانوي. و الوجه الجامع للمعاني المذكورة هو إنكار الدين أو الإسلام. للاطّلاع علیٰ مزيدٍ من التفاصيل حول أصل هذه الكلمة و معانيها (راجع: تاج العروس: ج‌۱۳ ص‌۲۰۱، لسان العرب: ج‌۱۰ ص‌۱۴۷).
  450. في المصدر: «مکانه» بدل «ممّا فیه»، و التصویب من بحار الأنوار
  451. الشَّبُّ: دواء معروف، و قيل: الشبُّ شيء يشبه الزاج (لسان العرب: ج‌۱ ص‌۴۸۳ «شبب»).
  452. الغُرْلَةُ: مثلُ القُلفَةِ وزناً و معنىً، و غَرِلَ غَرَلاً: إذا لم يختن (المصباح المنير: ص‌۴۴۶ «غرل»).
  453. غافر: ۶۰.
  454. هکذا في المصدر، و لعلّ الصواب: «لَعَمِلَ» کما في بعض المصادر
  455. البقرة: ۲۵۹.
  456. البقرة: ۲۵۹.
  457. هذه القصّة مشهورة، راجع تفسير القمّي: ج‌۱ ص‌۸۰ و تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۱۳۰ ح‌۴۳۳.
  458. النساء: ۱۵۳.
  459. المَرْجُ: الموضع تَرعیٰ فيه الدوابّ، وإرسالها للرعي و الخلط (القاموس المحيط: ج‌۱ ص‌۲۰۷).
  460. أصحاب «ماني» يُسمّون: المانويّة، و هم أصحاب ماني بن فاتك الحكيم، الذي ظهر في زمان سابور بن أردشير، و قتله بهرام بن هرمز بن سابور، وذلك بعد عيسى بن مريم علیه السلام، أحدث ديناً بين المجوسيّة و النصرانيّة... و زعم أنّ العالم مصنوع مركّب من أصلين قديمين، أحدهما نور و الآخر ظلمة، و أنّهما أزليّان لم يزالا و لن يزالا... (راجع الملل و النحل للشهرستاني: ج‌۱ ص‌۲۴۴).
  461. التهريش: التحريش بين الكلاب، و الإفساد بين الناس، و المهارشة: تحريش بعضها على بعض (القاموس المحيط: ج‌۲ ص‌۲۹۳ «هرش»).
  462. يتبيّن من التأمّل في متن الحديث و نظائره أنّ المقصود من علم النجوم في هذه الأحاديث، ليس العلم بمفهومه المعاصر، بل المقصود هو التعرّف علیٰ تأثير النجوم في مصير الإنسان، و التنبّؤ بحوادث المستقبل عن طريق المطالعة في سير الكواكب مطلقاً، أو على أنّها مؤثّرات (العلم و الحکمة فی الکتاب و السنّة: ص‌۲۹۶).
  463. رعا يرعو: كفّ عن الأمر، و قد ارعَوَى عن القبيح: ارتدع (مجمع البحرين: ج‌۲ ص‌۷۱۲ «رعا»).
  464. سُبِتَ بالبناء للمفعول: غُشي عليه، و أيضاً مات (المصباح المنير: ص‌۲۶۲ «سبت»).
  465. مَخَضَ اللبَنَ يَمخِضُه: أخذ زُبدَه (القاموس المحيط: ج‌۲ ص‌۳۴۳ «مخض»).
  466. المؤمنون: ۱۰۲.
  467. الاحتجاج: ج‌۲ ص‌۲۱۲ - ۲۴۸ ح‌۲۲۳، التوحيد: ص‌۲۴۹ ح‌۱ عن محمّد بن عبداللّٰه‏ الخراساني خادم الإمام الرضا عنه علیه السلام. و فيه من «قال: فمن أين أثبتّ أنبياء» إلى «وجوب عدالته»، بحار الأنوار: ج‌۱۰ ص‌۱۶۴ ح‌۲ و راجع الكافي: ج‌۱ ص‌۱۶۸ ح‌۱.
  468. در بارۀ معنا و مصداق «زندیق»، آرای متعدّدی بیان شده که از جملۀ آنها دهری، ثَنَوی‏مسلک و مانوی‏مسلک است. وجه جامع معانی بیان شده، «منکر دین یا اسلام» است. در بارۀ ریشۀ این کلمه و معانی آن (ر.ک: تاج العروس: ج 13 ص 201، لسان العرب: ج 10 ص 147).
  469. پیروان مانی به «مانویه» ناموَرند. آنان، پیروان حکیمی به نام مانی فرزند پاتیک هستند که در زمان شاپور فرزند اردشیر، ظهور کرد و بهرام فرزند هرمز فرزند شاپور، او را کشت. این جریان، پس از عیسی بن مریم علیه السلام بود. دینی میان مجوس و مسیحی ایجاد کرد... و می‏پنداشت جهان از دو اصل قدیمی نور و تاریکی آفریده شده است و نور و ظلمت، همواره بوده‏اند و خواهند بود... (ر.ک: الملل و النحل، شهرستانی: ج 1 ص 244).
  470. از ژرف‏اندیشی در متن این حدیث و نظایر آن، فهمیده می‏شود که منظور از علم نجوم در این احادیث، دانش نجوم به مفهوم امروزی نیست؛ بلکه منظور، دانش موسوم به «تنجیم (ستاره‌گویی)» است که در دنیای قدیم، عهده‌دارِ شناخت نقش نجوم در سرنوشت انسان و پیشگویی از راه مطالعه در حرکت کواکب بوده است.
  471. مؤمنون: آیۀ 102.
  472. كذا في المصدر، و في المصادر الاُخرى: «أنّه ربّنا و أنّه شيء بخلاف الأشياء».
  473. التوحيد: ص‌۲۵۰ ح‌۳، الکافي: ج‌۱ ص‌۷۸ ح‌۳ و فیه صدره إلی «مقدراً ومنشئاً»، عيون أخبار الرضا علیه السلام: ج‌۱ ص‌۱۳۱ ح‌۲۸، الاحتجاج: ج‌۲ ص‌۳۵۴ ح‌۲۸۱، بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۳۶ ح‌۱۲.
  474. در دیگر منابع، به جای عبارت متن، این عبارت وجود دارد: «إنّه رَبُّنا وَ إنَّهُ شَیءٌ بِخِلافِ الأشیاء؛ او پروردگار ماست و او چیزی بر خلاف چیزهاست».
  475. الكافي: ج‌۱ ص‌۱۶۹ ح‌۳، كمال الدين: ص‌۲۰۷ ح‌۲۳، علل الشرائع: ص‌۱۹۳ ح‌۲، رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۵۴۹ ح‌۴۹۰، الاحتجاج: ج‌۲ ص‌۲۸۳ ح‌۲۴۲، بحار الأنوار: ج‌۲۳ ص‌۶ ح‌۱۱ و راجع المناقب لابن شهرآشوب: ج‌۱ ص‌۲۴۶.
  476. الدَّست: العرش و الأریك و صدر البیت ... و مجلس الوزارة و الرئاسة (راجع:‌ تاج العروس: ج ۳ ص ۵۰ «دست»).
  477. المِسوَر - کمِنبَر - : هو مُتَّکأٌ من أدَم ]/ جلد[، جمعه مساور؛ و هي المسائد (تاج العروس: ج ۶ ص ۵۵۴ «سور»).
  478. آل عمران: ۳۴.
  479. الإرشاد: ج۲ ص۲۸۱، الاحتجاج: ج۲ ص۴۶۹ ح۳۲۲، روضة الواعظین: ج۱ ص۵۳۵ ح۵۳۲، کشف الغمّة: ج۳ ص۵۰۱، إعلام الوری: ج۲ ص۹۹ کلّها نحوه، بحار الأنوار: ج۵۰ ص۷۴ ح۳ و راجع تحف العقول: ص۴۵۱ و الفصول المهمّة لابن الصباغ: ص۱۰۴۳.
  480. يعنى به او گفت: «پشت تو مانند پشت مادر من است» كه آن را ظِهار می‏گويند و در اسلام، احكامى دارد، از آن جمله اين‏كه با گفتن اين جمله، زن بر شوهرش حرام می‏شود.
  481. ق: ۱۶.
  482. اتفق أهل السنّة علی أنّ أبا بکر أفضل من عمر، فانتفع الإمام علیه السلام من هذه الاعتقاد في مقام الجدل.
  483. الأحزاب: ۷.
  484. الحجّ: ۷۵.
  485. الأنفال: ۳۳.
  486. الاحتجاج: ج۲ ص۴۷۷ ح۳۲۳، بحار الأنوار: ج۵۰ ص۸۰ ح۶.
  487. اهل سنّت، اتفاق نظر دارند که ابو بکر، افضل از عمر است و امام علیه السلام از این باور مخاطب، در مقام جدل، بهره برده است.
  488. هو أحمد بن أبي دؤاد القاضي. كان قاضياً ببغداد في عهد المأمون و المعتصم و الواثق و المتوكّل، و كان بينه و بين محمّد بن عبد الملك الزيّات وزير المعتصم و الواثق عداوة، ففلج في سنة ۲۳۳ و سخط عليه المتوكّل و على ولده أبى الوليد. و كانت وفاته في سنة ۲۴۰ ه‍
  489. الكُرسوعُ: طرف رأس الزند ممّا يلي الخنصر (النهاية: ج ۴ ص ۱۶۳ «كرسع»).
  490. النساء: ۴۳.
  491. المائدة: ۶.
  492. تفسیر عیاشی ج1 ص319 و 320، بحار الأنوار ج76 ص192.
  493. الكهف: ۲۲.
  494. مكارم الأخلاق: ج‌۲ ص‌۳۷۴ ح‌۲۶۶۱، أعلام الدين: ص‌۱۹۸ کلاهما عن أبي‌ذر، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۸۵ ح‌۳ و راجع تنبیه الخواطر: ج‌۲ ص‌۶۱.
  495. منية المريد: ص۱۷۰، بحار الأنوار: ج۲ ص۱۳۸ ح۵۰؛ المغني عن حمل الأسفار: ج۲ ص۷۷۶ ح۲۸۵۲، طبقات الشافعية الكبرى: ج۶ ص۳۳۶ و فیهما «حدیث»، تاریخ دمشق: ج‌۳۳ ص‌۳۶۸ عن أنس نحوه، إحياء العلوم: ج۳ ص۱۷۵، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۸۸۲ ح۹۰۲۵.
  496. ربیع الأبرار: ج‌۱ ص۷۱۸.
  497. کتاب من لا یحضره الفقیه: ج۴ ص۳۹۵ ح۵۸۴۰ عن یونس بن ظبیان عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام، معاني الأخبار: ص۱۹۶ ح۱، الأربعون حدیثاً للشهید الأوّل: ص۵۶ ح۲۴ کلاهما عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله، كنز الفوائد: ج‌۱ ص‌۳۰۰ عن الإمام علي علیه السلام و فیه «أَعْظَمُ‏ النَّاسِ‏ قَدْراً» بدل «أورع الناس»، مشکاة الأنوار: ص۱۶۰ ح۴۰۳ کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج۷۷ ص۱۱۲ ح۲.
  498. عيون أخبار الرضا علیه السلام: ج۱ ص‌۳۱۸ ح۱ عن إسماعيل بن محمّد بن اسحاق عن الإمام الرضا عن آبائه علیهم السلام، معاني الأخبار: ص۸۳ ح۱ عن ابن أبي هالة التمیمي عن الإمام الحسن عن الإمام الحسین عنه علیهم السلام، مكارم الأخلاق: ج۱ ص۴۵ ح‌۱ عن الإمام الحسن عن الإمام الحسین عنه علیهم السلام و کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج۱۶ ص۱۵۲ ح۴؛ الشمائل المحمّديّة: ص‌۱۷۳ ح‌۳۴۵، المعجم الكبير: ج۲۲ ص۱۵۸ ح۴۱۴ کلاهما عن ابن أبي هالة التمیمي عن الإمام الحسن عن الإمام الحسین عنه علیهم السلام نحوه، كنز العمّال: ج‌۷ ص‌۱۶۶ ح‌۱۸۵۳۵.
  499. الخلیط: المجاور (معجم مقاییس اللغة: ج‌۲ ص۲۰۹ «خلط»).
  500. التَماري والمماراة: المجادلة على مذهب الشكّ والريبة (النهاية: ج‌۴ ص‌۳۲۲ «مرا»).
  501. الكافي: ج‌۵ ص‌۳۰۸ ح‌۲۰ عن عبد اللّٰه‏ بن سنان، بحار الأنوار: ج‌۲۲ ص‌۲۹۳ ح‌۳.
  502. تنبیه الخواطر: ج۲ ص۱۴.
  503. في المصدر: «معجز» و ما أثبتناه من بحار الأنوار نقلاً عن المصدر.
  504. مطالب السؤول: ج۱ ص۲۳۲، الزهد و الرقائق: ص۳۳۶ ح۹۵۱، حلیة الاولیاء: ج۴ ص۲۶۳ الرقم ۲۸۱، أنساب الأشراف: ج۱۱ ص۲۴۱، تاريخ دمشق: ج‌۴۷ ص‌۸۱ کلّها عن عون بن عبد الله بن عتبة من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام نحوه؛ بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۱۰ ح‌۶۷.
  505. غرر الحكم: ج۵ ص۳۱۷ ح۸۵۴۶، عيون الحكم و المواعظ: ص۴۵۰ ح۸۰۱۹.
  506. الكافي: ج۲ ص۲۳۷ ح۲۶، مشکاة الانوار: ص۴۲۲ ح۱۴۱۷ عن الإمام الحسن عن الإمام علي علیهما السلام، أعلام الدین: ص۱۱۳، بحار الأنوار: ج۶۹ ص۲۹۴ ح‌۲۴؛ تاريخ بغداد: ج۱۲ ص‌۳۱۵ الرقم ۶۷۵۷، البداية و النهاية: ج۸ ص۳۹ كلاهما عن محمّد بن كيسان الأصم نحوه.
  507. الكافي: ج‌۴ ص‌۸۷ ح‌۳، الإقبال: ج‌۱ ص‌۱۹۵، تهذيب الأحكام: ج۴ ص۱۹۴ ح۵۵۵ کلّها عن جراح المدائني، تنبیه الخواطر: ج۲ ص۸۵ کلاهما نحوه، کتاب من لا يحضره الفقيه: ج۲ ص۱۰۹ ح۱۸۶۲، بحار الأنوار: ج‌۹۷ ص‌۳۵۱.
  508. تحف العقول: ص‌۳۱۳، دعائم الإسلام: ج‌۱ ص‌۸۳ عن الإمام الصادق عن لقمان علیهما السلام و فیه «تماری به السفهاء» بدل «لتماری» نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۲۹۲ ح‌۲؛ سنن الدارمي: ج۱ ص۱۱۱ ح۳۸۳ و فیه «لتماری به السفهاء» بدل «لتماری»، مسند ابن حنبل: ج۱ ص۴۰۲ ح۱۶۵۱، جامع بيان العلم: ج۱ ص۱۰۷ و فیهما «تماری به السفهاء» بدل «لتماری» و الثلاثة الأخیرة عن لقمان علیه السلام نحوه.
  509. الخصال: ص ۴۰۹ ح۹، المحاسن: ج‌۱ ص۷۵ ح‌۳۵، بحار الأنوار: ج۲ ص۱۲۹ ح۱۲.
  510. البقرة: ۲۰۴.
  511. تفسير العياشي: ج‌۱ ص۲۱۲ ح۳۹۵، تفسیر جوامع الجامع: ج۱ ص۱۱۴، مجمع البیان: ج۲ ص۵۳۴ کلاهما من دون اسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج۹ ص۱۹۰ ح۲۵؛ تفسیر الطبری: ج۲ الجزء۲ ص۳۱۵، تفسیر الفخر الرازي: ج۵ ص۲۱۵ کلاهما من دون إسناد الی أحد من أهل البیت علیهم السلام نحوه، الدرّ المنثور: ج۱ ص۵۷۳.
  512. صحيح البخاري: ج‌۲ ص‌۸۶۷ ح‌۲۳۲۵، صحيح مسلم: ج۴ ص۲۰۵۴ ح۵، سنن الترمذي: ج۵ ص۲۱۴ ح۲۹۷۶ کلّها عن عائشه، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۵۶۵ ح۷۹۲۶؛ تفسیر روض الجنان: ج‌۳ ص‌۱۵۱، تنبيه الخواطر: ج۱ ص۱۰۹ نحوه، المحجة البيضاء: ج۵ ص۲۱۱.
  513. سنن الترمذي: ج‌۴ ص‌۳۵۹ ح‌۱۹۹۴، المعجم الكبير: ج۱۱ ص۴۸ ح۱۱۰۳۲، شعب الإيمان: ج۶ ص۳۴۰ ح۸۴۳۲، الفردوس: ج۳ ص۲۸۷ ح۴۸۶۳ نحوه و کلّها عن ابن عبّاس، كنز العمال: ج‌۳ ص‌۵۶۵ ح۷۹۲۸؛ عوالي اللآلي: ج۱ ص۱۹۱ ح۲۷۹.
  514. الكافي: ج‌۵ ص‌۵۹ ح‌۱۲ و ص۶۱ ح۴ نحوه، تهذيب الأحكام: ج‌۶ ص‌۱۸۰ ح۳۷۰، مشكاة الأنوار: ص‌۱۰۲ ح۲۲۹، تنبيه الخواطر: ج۲ ص۱۲۵، بحار الأنوار: ج۱۰۰ ص‌۹۲ ح۸۶.
  515. الفردوس: ج‌۲ ص‌۲۱۱ ح‌۳۰۳۱ عن معاذ بن جبل، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۴ ح‌۸۳۱۱.
  516. المنابذة: المکاشفة (مجمع البحرین: ج۳ ص۱۸۹ «نبذ»).
  517. بحار الأنوار: ج‌۳۲ ص‌۴۶۳ ح۴۰۲ نقلا عن وقعة صفّین: ص۲۲۴ عن زید بن وهب الجهني و في النسخة التي بایدینا «و لا تخاذلوا» بدل «و لا تجادلوا».
  518. الفتح: ۲.
  519. الأمالي للمفيد: ص‌۱۹۲ ح‌۲۱ عن أبي حفص العطّار عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه علیهم السلام، بحار الأنوار: ج‌۶۶ ص‌۳۳۸ ح‌۳۴.
  520. الأمالي للطوسي: ص‌۵۱۲ ح‌۱۱۱۹ عن عبد اللّٰه بن محمد بن عمر بن علي بن أبي طالب عن الإمام الباقر عن آبائه علیهم السلام، الأمالي للصدوق: ص‌۵۰۲ ح۶۸۸ عن محمّد بن مسلم عن الإمام الصادق علیه السلام عنه صلی الله علیه و آله نحوه، تنبيه الخواطر: ج۲ ص۱۷۶، بحار الأنوار: ج‌۷۲ ص‌۳۲۶ ح۴؛ المصنف لابن أبي شیبة: ج۸ ص۳۵۱ ح۲۲۹ عن اُم سلمة، شعب الإيمان: ج‌۶ ص‌۳۴۲ ح۸۴۳۹ عن عبد اللّٰه بن محمّد بن عمر بن علي بن أبي طالب عن الإمام الباقر عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله و کلاهما نحوه، كنز العمّال: ج‌۵ ص‌۵۰۴ ح۱۳۷۴۳.
  521. الكافي: ج‌۲ ص‌۳۰۱ ح‌۶ عن الحسن بن الحسین الکندي، منیة المرید: ص۳۱۷، بحار الأنوار: ج۷۳ ص۴۰۷ ح۱۰.
  522. وقع هنا في المصدر سقط و الصحیح ما أثبتناه کما في بحار الأنوار نقلاً عن المصدر.
  523. طرف من الأنباء و المناقب: ص۱۱۶ عن عیسی بن المستفاد عن الإمام الکاظم علیه السلام، بحار الأنوار: ج۱۸ ص۲۳۲ ح۷۵.
  524. غرر الحكم: ج‌۶ ص‌۸۰ ح‌۹۶۰۳ عیون الحکم و المواعظ: ص‌۴۷۷ ح‌۸۷۶۳.
  525. الكافي: ج‌۱ ص‌۶۰ ح‌۵، المحاسن: ج۱ ص۴۱۹ ح۹۶۲، الإحتجاج: ج۲ ص۱۶۹ ح۱۹۸ نحوه و كلّها عن أبي الجارود، بحار الأنوار: ج۴۶ ص۳۰۳ ح۵۰؛ صحیح مسلم: ج۳ ص۱۳۴۱ ح۱۴، سنن الدارمی: ج۲ ص۷۶۶ ح۲۶۴۹ کلاهما عن المغيرة بن شعبة نحوه، كنز العمّال: ج‏۱۶ ص‏۴۷ ح‏۴۳۸۷۴.
  526. غرر الحکم: ج۶ ص۴۶۹ ح۱۱۰۰۵، عيون الحكم و المواعظ: ص‌۵۵۲ ح۱۰۱۸۳.
  527. الكافي: ج‌۵ ص‌۳۰۱ ح‌۵ عن الوشّاء، تهذيب الأحكام: ج۷ ص۲۳۱ ح۱۰۱۰ عن أبي الجارود عن الإمام الباقر علیه السلام نحوه، تحف العقول: ص‏۴۴۳، قصص الأنبياء للراوندي: ص‏۱۶۰ ح‏۱۷۶ عن محمّد بن عبیدة، بحار الأنوار: ج‏۷۸ ص‏۳۳۵ ح‏۱۶؛ صحيح البخاري: ج‏۲ ص‏۵۳۷ ح‏۱۴۰۷، صحیح مسلم: ج۳ ص۱۳۴۱ ح۱۳ کلاهما عن المغيرة بن شعبة و فیهما «کره» بدل «یبغض» نحوه، كنز العمّال: ج‏۱۶ ص‏۴۶ ح‏۴۳۸۷۱.
  528. شعب الإيمان: ج‌۳ ص‌۲۱ ح۲۷۵۵، تنبیه الغافلین للسمرقندي: ص۳۳۶ ح۴۸۱، الفردوس: ج۲ ص۳۲۶ ح۳۴۸۴ کلاهما نحوه، الجامع الصغیر: ج۲ ص۴۵ ح۴۶۵۳ نقلاً عن المعجم الکبیر و کلّها عن أبي مالك الأشعري، كنز العمّال: ج‌۱۵ ص‌۸۹۴ ح‌۴۳۵۳۵.
  529. الجعفریّات: ص‌۱۴۹عن الإمام الکاظم عن آبائه علیهم السلام، الکافي: ج۲ ص۱۲۲ ح۶ عن السکوني عن الإمام الصادق علیه السلام، معاني الأخبار: ص‌۳۸۱ ح‌۹ عن السکوني عن الإمام الصادق عن آبائه علیه السلام، تحف العقول: ص۲۹۶ عن الإمام الباقر علیه السلام و کلّها نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۵ ص‌۱۱۸ ح‌۳؛ ربیع الأبرار: ج۱ ص۷۸۳ نحوه.
  530. معاني الأخبار: ص‌۱۹۶ ح‌۱، کتاب من لا یحضره الفقيه: ج‌۴ ص‌۳۹۵ ح‌۵۸۴۰، الأمالي للصدوق: ص‌۷۳ ح‌۴۱، جامع الأحاديث للقمّي (الغايات): ص‌۱۷۲، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۷ ح‌۳.
  531. منية المريد: ص‌۱۷۱، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۳؛ إحياء العلوم: ج‌۳ ص‌۱۷۵.
  532. الدَّجْنُ: إلباسُ الغيمِ الأرضَ و قيل: هو إلباسُه أقطارَ السَّماءِ. و الدَّجْنُ - أيضاً - : المطَرُ الكثير. و أدجنَتِ السماءُ: دام مطَرُها. و أدجَنَ اليَومُ: صارَ ذا دَجْنٍ (تاج العروس: ج‌۱۸ ص‌۱۸۷ «دجن»).
  533. الفردوس: ج‌۲ ص‌۳۲۶ ح‌۳۴۸۵ عن أبي سعيد الخدري، إحیاء العلوم: ج۳ ص۱۷۵ نحوه، كنز العمّال: ج‌۱۵ ص‌۸۹۵ ح‌۴۳۵۳۸.
  534. رَبَض‏الجنّة: ما حولها خارجاً عنها، تشبيها بالأبنية التي تكون حول المُدُن و تحت القِلاع (النهاية: ج‌۲ ص‌۱۸۵).
  535. الخصال: ص‌۱۴۴ ح‌۱۷۰، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۸ ح‌۸.
  536. في المعجم الكبير: «بثلاث آيات» و هو تصحيف، و ما في المتن أثبتناه من كنز العمّال، و الترغيب و الترهيب.
  537. المعجم الكبير: ج‌۸ ص‌۱۵۲ ح‌۷۶۵۹، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۴ ح‌۸۳۱۲؛ منية المريد: ح‌۳۱۶، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۴.
  538. المعجم الأوسط: ج‌۱ ص‌۲۶۹ ح‌۸۷۸، سنن أبي داود: ج‌۴ ص‌۲۵۳ ح‌۴۸۰۰ نحوه و فيه «حسَّن خلقه» بدل «حسنت سريرته»، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۴ ح‌۸۳۱۰؛ الخصال: ص‌۱۴۴ ح‌۱۷۰ نحوه، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۸ ح‌۸.
  539. سنن ابن ماجة: ج‌۱ ص‌۱۹ ح‌۵۱، سنن الترمذي: ج‌۴ ص‌۳۵۸ ح‌۱۹۹۳، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۲ ح‌۸۳۰۰.
  540. تنبيه الخواطر: ج‌۱ ص‌۱۰۸، منية المريد: ص‌۱۷۱ نحوه، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۱؛ إحياء العلوم: ج‌۳ ص‌۱۷۵.
  541. الكافي: ج‌۲ ص‌۳۰۰ ح‌۲، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۹ ح ‌۵۵.
  542. الكافي: ج‌۲ ص‌۱۴۴ ح‌۲، الخصال: ص‌۲۲۳ ح‌۵۲، المحاسن: ج‌۱ ص‌۷۰ ح‌۲۲ كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج‌۱۲۸ ص‌۹.
  543. مسند ابن حنبل: ج۲ ص۲۶۸ ح۸۶۳۸، المعجم الأوسط: ج۵ ص۲۰۸ ح۵۱۰۳، مسند الشاميّين: ج‌۴ ص‌۳۳۱ ح۳۴۶۷، مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا: ص۱۱۲ ح۱۳۸ و الثلاثة الأخیره نحوه و کلّها عن أبي هریرة، كنز العمّال: ج۳ ص۶۲۴ ح۸۲۲۹.
  544. مسند الشاميين: ج‌۳ ص‌۲۱۵ ح۲۱۱۵، المطالب العالية: ج۳ ص۶۷ ح۲۸۹۵، حلية الأولياء: ج‌۵ ص‌۱۷۶ الرقم۳۲۳، الفوائد لتمام الرازي: ج۲ ص۲۳۴ ح۱۶۰۶ و الثلاثة الأخیرة نحوه و کلها عن عمر، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۶ ح‌۸۳۱۷.
  545. الفردوس: ج‌۵ ص‌۱۰۴ ح‌۷۶۰۸ عن أبي موسى الأشعري، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۳۵۴ ح‌۶۹۰۴ و راجع المعجم الکبیر: ج۹ ص۱۵۷ ح۸۷۹۰.
  546. نهج البلاغة: الحكمة۳۱، الخصال: ص۲۳۳ ح۷۴ عن الأصبغ بن نباتة و لیس فیه «علی التماری» نحوه، بحار الأنوار: ج۶۸ ص۳۴۸ ح۱۷.
  547. الخصال: ص۶۱۵ ح۱۰ عن أبي بصیر و محمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه علیه السلام، تحف العقول: ص۱۰۶، كنز الفوائد: ج۱ ص۲۷۹ بزیادة «في دين اللّٰه‏» في آخره، أعلام الدین: ص۱۸۶ بزیادة «في الدین» في آخره، بحار الأنوار: ج۱۰ ص۹۴ ح۱.
  548. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج‌۲۰ ص‌۲۷۲ ح‌۱۴۳.
  549. الخصال: ص‌۲۲۸ ح‌۶۵ عن مسعدة بن صدقة، مشكاة الأنوار: ص۴۴۶ ح ‌۱۴۹۵، روضة الواعظین: ج۲ ص۳۴۳ ح۱۲۸۷، عیون الحکم و المواعظ: ص۷۳ ح۱۸۰۴، کنز الفوائد: ج۲ ص۱۶۳ من دون اسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام و فیهما «ملاحاة» بدل «مماراة» و کلّها نحوه، بحار الأنوار: ج۷۴ ص۱۹۴ ح۲۲.
  550. الكافي: ج‌۲ ص‌۳۰۰ ح‌۱ عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق علیه السلام، منية المريد: ص۳۱۷ عن الإمام الصادق عنه علیهما السلام، بحار الأنوار: ج۷۳ ص۳۹۹ ح۵.
  551. الكافي: ج۱ ص۱۶۶ ح۳، التوحيد: ص۴۱۴ ح۱۳، المحاسن: ج۱ ص۳۱۹ ح۶۳۶، تفسير العياشي: ج۲ ص۲۹۵ ح۱۹۸۳ کلّها عن عقبة بن خالد الأسدي، مشکاة الأنوار: ص۵۳۶ ح۱۷۹۷، بحار الأنوار: ج۶۸ ص۲۰۹ ح۱۴.
  552. غرر الحكم: ج۳ ص۳۲۵ ح۴۶۰۷، عيون الحكم و المواعظ: ص۲۰۸ ح۴۱۸۶.
  553. غرر الحكم: ج۴ ص۱۲۲ ح۵۵۲۴، عيون الحكم و المواعظ: ص۲۸۱ ح۵۰۵۸.
  554. لاحيتُه: إذا نازعتَه. وفي المَثَل: من لاحاك فقد عاداك (الصحاح: ج‌۶ ص‌۲۴۸۱).
  555. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحدید: ج‌۲۰ ص‌۳۴۱ ح‌۹۱۷.
  556. غرر الحكم: ج۵ ص۲۲۱ ح‌۸۰۷۴، عیون الحکم و المواعظ: ص۴۳۲ ح۷۴۵۰.
  557. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحدید: ج‌۲۰ ص‌۲۷۱ ح‌۱۳۳.
  558. سنن الدارمي: ج‌۱ ص‌۹۶ ح‌۳۰۸، شعب الإيمان: ج۶ ص۳۴۱ ح۸۴۳۴، حلية الأولياء: ج۳ ص۷۰ الرقم ۲۱۵، تاريخ دمشق: ج۲۲ ص۲۸۶ و الثلاثة الأخیرة نحوه و كلّها عن يحيى بن أبي كثير؛ تنبيه الخواطر: ج۲ ص۱۲ نحوه، بحار الأنوار: ج‏۱۴ ص۱۳۴ ح۹.
  559. حلية الأولياء: ج۵ ص۱۳۶ الرقم۳۱۳، الفردوس: ج۱ ص۲۷۹ ح۱۰۹۰ نحوه و کلاهما عن معاذ بن جبل، كنز العمّال: ج۹ ص۲۵ ح۲۴۷۵۰؛ الكافي: ج۲ ص۶۶۴ ح۹ عن الإمام الصادق علیه السلام نحوه، وسائل الشيعة: ج‌۸ ص۴۸۱ ح۱۵۸۱۱.
  560. المئة كلمة للجاحظ: ص‌۱۸ ح۲۰، المناقب للخوارزمي: ص۳۷۵ ح۳۹۵، الإعجاز و الإيجاز للثعالبي: ص۳۷، جواهر المطالب للدمشقي: ج۲ ص۱۵۱ ح۶۲
  561. غرر الحكم: ج۶ ص۳۶۲ ح۱۰۵۳۲، عيون الحكم و المواعظ: ص۵۳۱ ح۹۶۶۳
  562. بشارة المصطفى: ص‌۲۶ عن کمیل بن زیاد، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۲۶۸ ح‌۱.
  563. نزهة الناظر: ص۲۱۶ ح۴۸۴، أعلام الدين: ص۳۱۱، الدر النظيم: ص۷۲۹ کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج۷۸ ص۳۶۹ ح۴؛ شعب الإيمان: ج۶ ص۳۴۱ ح۸۴۳۶ عن الشعبي من دون إسناد إلی أحدٍ من أهل البیت علیهم السلام و فیه صدره إلی «الوثیقة»، جامع بيان العلم: ج۲ ص۹۹ عن عبد اللّٰه بن الحسن بن الحسن من دون إسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام نحوه.
  564. كشف الغمّة (دار الکتب الإسلامي): ج‌۳ ص‌۱۳۸، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۸۱ ح‌۷۱.
  565. الكافي: ج‌۲ ص‌۶۶۵ ح‌۱۷عن عمّار بن مروان، تحف العقول: ص‌۴۸۶ عن الإمام العسكريّ علیه السلام، مشكاة الأنوار: ص‌۵۵۰ ح‌۱۸۴۸، بحار الأنوار: ج‌۷۶ ص‌۵۹ ح‌۱۰.
  566. نهج البلاغة: الحكمة ۳۶۲، نزهة الناظر: ص۷۴ ح۱۴۶، نثر الدر: ج۴ ص۲۱۶ من دون إسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج۷۵ ص۲۱۲ ح۱۰.
  567. بحار الأنوار: ج۷۵ ص۲۱۰ ح۳ نقلاً عن الأمالي للطوسي: ص۴۸۲ ح۱۰۵۲ عن الْحَسَنِ ابْنُ بِنْتِ إِلْيَاس عن الإمام الرضا عن آبائه علیهم السلام، الکافي: ج۲ ص۳۰۲ ح۱۰ عن عبد اللّٰه بن سنان عن الإمام الصادق علیه السلام عنه صلی الله علیه و آله و فیهما «مُشَارَّةَ النَّاسِ» بدل «مُشَاجَرَةَ النَّاسِ»، المجازات النبويّة: ص۱۷۲ ح۱۴۰ و فیه «المشارة» بدل «مشاجرة» و کلّها نحوه؛ المعجم الصغیر: ج۲ ص۱۰۳ عن ابن عباس، شعب الایمان: ج۶ ص۲۹۶ ح۸۲۲۰ عن أبي هریرة و فیهما «مُشَارَّةَ النَّاسِ» بدل «مُشَاجَرَةَ النَّاسِ» نحوه، کنز العمّال: ج۳ ص۵۴۹ ح۷۸۴۳.
  568. الأمالي للطوسي: ص۵۱۲ ح۱۱۱۹ عن عبداللّٰه بن محمّد بن عمر بن علي بن أبي طالب عن الإمام الباقر عن آبائه علیهم السلام، تحف العقول: ص۵۸، الأمالي للصدوق: ص۶۳۶ ح۸۵۳ عن عبد اللّٰه بن سنان عن الإمام الصادق عن عیسی علیهما السلام و کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج۷۲ ص۳۲۶ ح۴؛ شعب الإیمان: ج۶ ص۳۴۲ ح۸۴۳۹ عن عبداللّٰه بن محمّد بن عمر بن علي بن أبي طالب عن الإمام الباقر عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحدید: ج۲۰ ص۲۵۹ ح۳۱ عن الإمام علي علیه السلام، کنز العمّال: ج۳ ص۴۴۲ ح۷۳۵۶.
  569. تحف العقول: ص۱۷۲، بشارة المصطفی: ص۲۵ عن کمیل بن زیاد نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۴۱۳ ح‌۳۸.
  570. سنن الترمذي: ج‌۵ ص‌۳۷۸ ح‌۳۲۵۳، سنن ابن ماجة: ج‌۱ ص‌۱۹ ح‌۴۸، مسند ابن حنبل: ج‌۸ ص‌۱۷۵ ح‌۲۲۲۲۶ کلّها عن أبي أمامة، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۲ ح‌۸۲۹۸؛ منية المريد: ص‌۱۷۱، نزهة الناظر: ص‌۴۸ ح‌۹۱ بزیادة «وَ يُمْنَعُوا الْعَمَل‏» فی آخره و کلاهما نحوه، المحجة البيضاء: ج‌۵ ص‌۲۰۸.
  571. بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۲ نقلاً عن منیة المرید.
  572. تحف العقول: ص‌۸۹، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۲۳۷ ح‌۱.
  573. غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۳۸۲ ح۸۸۵۳، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۴۵۷ ح‌۸۲۷۸.
  574. نهج البلاغة: الحكمة ۳۱، روضة الواعظين: ج‌۱ ص‌۱۲۳ ح‌۱۴۶، بحار الأنوار: ج‌۶۸ ص‌۳۴۸ ح‌۱۷.
  575. الكافي: ج‌۵ ص‌۸۶ ح‌۹، وسائل الشيعة: ج‌۱۲ ص‌۳۷ ح‌۲۱۹۷۲.
  576. الكافي: ج‌۲ ص‌۶۴۲ ح‌۹، قصص الأنبياء للراوندي: ص‌۱۹۱ ح‌۲۳۹ عن جابر الجعفي عن الإمام الباقر عنه علیهما السلام، إرشاد القلوب: ص‌۷۲ و فیه «یکثر» بدل «یحب»، بحار الأنوار: ج‌۱۳ ص‌۴۱۷ ح‌۱۱.
  577. غافر: ۵ - ۶.
  578. غافر: 5 و 6.
  579. الحجّ: ۱۹.
  580. تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۳۱۴ ح‌۷۰۸ عن السكوني عن الإمام الصادق عن أبيه علیهما السلام، مكارم الأخلاق: ج‌۱ ص‌۲۴۳ ح‌۷۲۰ عن الإمام الصادق عن أبيه علیهما السلام عنه صلی الله علیه و آله نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۵ ص‌۲۱۱ ح‌۶.
  581. تنبیه الخواطر: ج‌۲ ص‌۱۱۶؛ سنن ابن ماجة: ج‌۱ ص‌۹۳ ح‌۲۵۴، صحيح ابن حبّان: ج‌۱ ص‌۲۷۸ ح‌۷۷، المستدرك علی الصحيحين: ج‌۱ ص‌۱۶۱ ح‌۲۹۰، تاریخ دمشق: ج‌۵۲ ص‌۳۰۲ ح‌۱۱۰۲۷ کلّها عن جابر بن عبد الله وفیها «لِتُباهوا» بدل «لِتُجادِلوا» نحوه، كنز العمّال: ج‌۱۰ ص‌۱۹۶ ح‌۲۹۰۳۳.
  582. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج‌۴ ص‌۳۶۳ ح‌۵۷۶۲، مكارم الأخلاق: ج‌۱ ص‌۳۲۷ ح‌۲۶۵۶ عن الإمام الصادق عن أبيه عن جده عن الإمام علي علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۵۴ ح‌۳؛ سنن الترمذي: ج‌۵ ص‌۳۲ ح‌۲۶۵۴، الصمت وحفظ اللسان: ص‌۸۶ ح‌۱۴۱ کلاهما عن کعب بن مالک عنه صلی الله علیه و آله و فیهما «لیجاری» بدل «لیجادل» نحوه، الجامع الصغير: ج‌۲ ص‌۶۲۱ ح‌۸۸۴۰.
  583. نهج البلاغة: الحکمة ۳، بحار الأنوار: ج‌۱۰۴ ص‌۲۶۸ ح‌۱؛ السنن الكبرى: ج‌۶ ص‌۱۳۴ ح‌۱۱۴۳۸ عن جَهْمِ بْنِ أَبِي الْجَهْمِ، معرفة السنن والآثار: ج‌۴ ص‌۴۷۷ ح‌۳۶۷۲، المغني لابن قدامة: ج‌۵ ص‌۲۰۵، كنز العمّال: ج‌۶ ص‌۱۹۷ ح‌۱۵۳۳۳.
  584. الكافي: ج‏۱، ص‌۴۷ ح‌۶، معاني الأخبار: ص‌۱۸۰ ح‌۱، دعائم الإسلام: ج‌۱ ص‌۹۸ نحوه و کلاهما عن الإمام الصادق علیه السلام، منیة المرید: ص ۱۳۸، أعلام الدین: ص ۹۰، بحار الأنوار: ج‏۲ ص‌۳۰ ح‌۱۳.
  585. و في النسخة التی بأیدینا «نَمَت» و ما أثبتناه من مصادر أخری.
  586. المعجم الكبير: ج‌۸ ص‌۱۵۲ ح‌۷۶۵۹، تاريخ دمشق: ج‌۳۳ ص‌۳۷۰ ح‌۶۸۹۷ کلاهما عن أنس و أبي امامة، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۴ ح‌۸۳۱۲؛ منية المريد: ص‌۳۱۶ عن أنس و أبي أمامة، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۴.
  587. غرر الحكم: ج‌۱ ص‌۱۰۶ ص‌۳۹۳، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۳۳ ح‌۶۱۱.
  588. غرر الحكم: ج‌۳ ص‌۳۷۶ ح‌۴۷۹۵.
  589. العَثَل: الحُمق (مرآة العقول: ج‌۱۱ ص‌۱۴۸)
  590. الكافي: ج‌۲ ص‌۳۹۲ ح‌۱ عن سليم بن قيس الهلالي، بحار الأنوار: ج‌۷۲ ص‌۱۱۹ ح‌۱۵.
  591. تحف العقول: ص‌۱۶۶، الغارات: ج‌۱ ص‌۱۴۳ و فیه «أثرهم» بدل «أمرهم»، بحار الأنوار: ج‌۶۸ ص‌۳۸۴ ح‌۳۲.
  592. الحشر: ۱۵.
  593. و فی النسخة التی بأیدینا «تَرْجِعَ» و ما أثبتناه من بحار الأنوار.
  594. النساء: ۱۱۵.
  595. الخصال: ص‌۲۳۳ ح‌۷۴ عن الأصبغ بن نباتة، بحار الأنوار: ج‌۷۲ ص‌۹۰ ح‌۱؛ مطالب السؤول: ج‌۱ ص‌۲۳۸ نحوه.
  596. غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۲۳۰ ح‌۸۱۱۵، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۴۴۲ ح‌۷۷۱۶.
  597. نزهة الناظر: ص‌۱۰۶ ح‌۱۸۸.
  598. الخَتّل: الخِداع (النهایة: ج‌۲ ص‌۹ «ختل»).
  599. الكافي: ج‌۱ ص‌۴۹ ح‌۵، الخصال: ص‌۱۹۴ ح‌۲۶۹ عن سعید بن علاقة عن الإمام علي علیه السلام، الأمالي للصدوق: ص‌۷۲۷ ح‌۹۹۷ عن إبن عبّاس عن الإمام علي علیه السلام و فیه «الجدل» بدل «الجهل» في کلا الموضعین، منية المريد: ص‌۱۳۹، مشکاة الأنوار: ص‌۲۴۴ ح‌۷۱۳ کلّها نحوه، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۴۶ ح‌۴.
  600. تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۹۶ ح‌۷۰ عن زرارة، بحار الأنوار: ج‌۹۲ ص‌۱۱۱ ح‌۱۶.
  601. الطبقات الكبرى: ج‌۵ ص‌۳۲۱.
  602. تحف العقول: ص‌۳۰۹، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۲۸۸ ح‌۲.
  603. الأمالي للطوسي: ص‌۱۸۴ ح‌۳۰۸ عن جبر بن نوف، وقعة صفّين: ص‌۱۵۰ عن أبي الودّاك نحوه، بحار الأنوار: ج‌۳۲ ص‌۴۲۹ ح‌۳۸۶؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحدید: ج‌۳ ح‌۲۱۰، المناقب للخوارزمي: ص‌۲۵۰ کلاهما نحوه.
  604. غرر الحكم: ج‌۴ ص‌۱۳۹ ح‌۵۶۰۸، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۲۸۶ ح‌۵۱۶۵.
  605. تحف العقول: ص‌۲۴۸، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۱۱۹ ح‌۱۴
  606. تحف العقول: ص‌۲۹۳، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۱۷۲ ح‌۵؛ سبل الهدى و الرشاد: ج‌۱ ص‌۵۱۰ عن الإمام الصادق علیه السلام و فیه «تثقل» بدل «تقل» نحوه.
  607. الاختصاص: ص‌۲۴۴، بحار الأنوار: ج‌۱ ص‌۱۳۱ ح‌۲۶.
  608. منية المريد: ص‌۱۷۱، مصباح الشريعة: ص‌۲۶۷، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۴ ح‌۳۱.
  609. الدرة الباهرة: ص‌۳۱، نزهة الناظر: ص‌۱۷۴ ح‌۴۰، أعلام الدين: ص‌۳۰۳، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۶۲ ح‌۴.
  610. التوحيد: ص‌۴۶۰ ح‌۳۰ و ص‌۴۵۸ ح‌۲۳ نحوه، الاُصول الستّة عشر (کتاب مثنّى بن الوليد الحنّاط): ص‌۳۰۸ ح‌۴۶۳ بزیادة «في دينه» بعد «شاك» وکلّها عن أبي بصیر، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۴۰ ح‌۶۱.
  611. التوحيد: ص‌۴۶۱ ح‌۳۵، المحجة البیضاء: ج‌۱ ص‌۱۰۷.
  612. صحیح البخاري: ج ۱ ص ۲۱ ح ۳۴، صحيح مسلم: ج‌۱ ص‌۷۸ ح‌۵۸، سنن أبي داود: ج‌۴ ص‌۲۲۱ ح‌۴۶۸۸ کلاهما نحوه و کلّها عن عبد اللّٰه بن عمرو، کنز العمّال: ج‌۱ ص‌۱۶۸ ح‌۸۴۹؛ الخصال: ص‌۲۵۴ ح‌۱۲۹ عن ابن مسعود، تفسیر روض الجنان: ج‌۹ ص‌۳۰۶ عن عبد اللّٰه بن عمرو و کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۲ ص‌۲۶۱ ح‌۳۴.
  613. الفردوس: ج‌۵ ص‌۵۰۰ ح‌۸۸۸۵ عن اُبيّ بن كعب، كنز العمّال: ج‌۱۰ ص‌۲۴۳ ح‌۲۹۲۸۹.
  614. غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۳۵۲ ح‌۸۷۰۹، عیون الحکم و المواعظ: ص۴۶۱ ح‌۸۳۸۵ و فیه «نَصَحَ نَفْسَه‏» بدل «صح یقینه».
  615. نزهة الناظر: ص‌۱۶۶ ح‌۳۲۵، أعلام الدين: ص‌۳۰۳، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۲۷۷ ح‌۱۱۳ نقلاً عن كِتَابُ الْأَرْبَعِينَ فِي قَضَاءِ حُقُوقِ الْمُؤْمِنِين‏؛ الغرباء من المومنین: ص‌۹۱ ح‌۶۲، أخلاق العلماء: ص‌۸۳ ح‌۴۱ کلاهما من دون إسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام و راجع مسند ابن حنبل: ج‌۵ ص‌۲۸۱ ح‌۱۵۵۰۳.
  616. الكافي: ج‏۲ ص‌۲۳۸ ح‌۲۷، أعلام الدين: ص‌۱۱۳، التمحيص: ص‌۷۰ ح‌۱۶۹ کلها عَنْ مِهْزَمٍ الْأَسَدِيِّ، تحف العقول: ص‌۳۷۸ کلاهما بزیادة «وَ لَا يُوَاصِلُ لَنَا مُبْغِضاً» بعد «معلنا» و فیهما «ولیا» بدل «قالیا»، الغيبة للنعماني: ص‌۲۰۳ ح‌۴ و الثلاثة الأخیرة نحوه، بحار الأنوار: ج‌‏۶۸ ص‌۱۸۰ ح‌۳۹.
  617. مشكاة الأنوار: ص‌۵۶۳ ح‌۱۹۰۱ عن عُنْوَان البَصرِي، بحار الأنوار: ج‌۱ ص‌۲۲۵ ح‌۱۷.