ت ج ر / التجارة

از دانشنامه قرآن و حدیث
نسخهٔ تاریخ ‏۲۴ مارس ۲۰۲۵، ساعت ۱۱:۵۱ توسط Khaleghitajabadi (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «رده:ت <span id="التجارة-نسخه-آزمایشی"></span> = <span dir="rtl">التجارة (نسخه آزمایشی)</span> = <span dir="rtl">تجارت</span> = <span dir="rtl">درآمد</span> = <span dir="rtl">«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَار...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

التجارة (نسخه آزمایشی)

تجارت

درآمد

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنكُمْ وَلاَ تَقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا.[۱]

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اموال يكديگر را به ناحق نخوريد، مگر آن كه داد و ستدى باشد كه هر دو طرف به آن رضايت داده باشيد، و يكديگر را نكشيد. هر آينه، خدا با شما مهربان است».

واژه‏شناسى تجارت[۲]

واژه «تجارت»، مصدر است از ريشه «ت ج ر» به معناى خريد و فروش، داد و ستد و معامله كردن. ابن منظور در اين باره مى‏گويد:

تَجَرَ يَتجُرُ، تَجرا و تِجارَةً: باعَ و شَرى.[۳]

«تَجَرَ يَتجُرُ، تَجرا و تِجارَةً» به معناى خريد و فروش مى‏باشد.

راغب در مفردات، تجارت را اين گونه معنا مى‏كند:

التِّجارَةُ: التَّصَرُّفُ فى رَأسِ المالِ طَلَبا لِلرِّبحِ... و لَيسَ فى كَلامِهِم تاءٌ بَعدَها جيمٌ غَيرُ هذَا اللَّفظِ.[۴]

تجارت تصرف و به كارگيرى سرمايه براى به دست آوردن سود است... و در زبان عربى كلمه‏اى ديگر به جز همين كلمه وجود ندارد كه بعد از حرف تاء حرف جيم باشد.

در اصطلاح علم حقوق

در اصطلاح علم حقوق، تجارت، عبارت است از هر گونه تلاش براى به دست آوردن اموال و جلب خدمات و پول براى مبادله با آنها؛ خواه قبل از مبادله، تصرّف و تغيير شكلى در اموال صورت گرفته باشد يا نه، و خواه آن مبادلات به صورت اجاره باشد يا انتقال مالكيت خدمات و منافع در برابر ثمن.[۵]

بر پايه اين تعريف، تجارت، مفهومى گسترده دارد و بسيارى از معاملات را مى‏تواند شامل شود؛ از جمله خريد يا تحصيل هر نوع مال منقول به قصد فروش، عقد اجاره، هر نوع عمليات واسطه‏گرى يا حق العمل كارى و تسهيل معاملات؛ مانند تأسيس و به راه انداختن عمل حرّاجى، برپايى نمايشگاه‏هاى عمومى، عمليات صرّافى و بانكى و عمليات بيمه و كشتى‏سازى.[۶]

شيخ كلينى رحمه‏الله از محمّد بن فضيل از ابو الحسن عليه‏السلام [۷] نقل كرده كه ايشان در تعريف تجارت مى‏فرمايد:

كُلُّ مَا افتَتَحَ بِهِ الرَّجُلُ رِزقَهُ فَهُوَ تِجارَةٌ.[۸]

هر كارى كه انسان با آن روزى‏اش را به دست آورد، تجارت است.

بنا بر اين، برخلاف آنچه در عرف امروز رايج است كه تجارت به داد و ستدهاى كلان اطلاق مى‏شود، اين واژه، لغتا، اصطلاحا و شرعا، شامل انواع تلاش‏ها جهت كسب درآمد و روزى است و مقصود از تجارت در اين بخش نيز همين معناست.

تجارت در قرآن و حديث

در قرآن و احاديث اهل بيت عليهم‏السلام ره‏نمودهايى بسيار مهم و ارزنده در باره تصحيح فرهنگ تجارت و تحصيل درآمدهاى مشروع، آمده كه متن آنها در هشت فصل، ارائه مى‏شود؛ ولى پيش از آن توضيح كوتاهى در باره چند نكته قابل توجّه است:

1. پيشينه نظريه‏هاى تجارىِ مدرن

نظريات اقتصادى و تجارى مدرن در جهان، پيشينه‏اى كمتر از شش قرن دارند. در اين نظريه‏ها، بر تجارت تنها از منظر اقتصادى توجه شده است و نگاه ارزشى به تجارت و ديگر مقولات اقتصادى، جايگاهى ندارد.

اكنون از منظرهاى گوناگون اقتصادى و اجتماعى به تجارت توجه شده و مباحث گوناگونى پيرامون آنها ونيز درآمد زايى و حوزه‏هاى مختلف آن مطرح مى‏شوند.

مباحثى چون: تجارت سنتى و تجارت مدرن، تجارت كالا و تجارت خدمات، تجارت داخلى، منطقه‏اى و بين المللى، كالاهاى تجارى قانونى و غيرقانونى (قاچاق، مواد مخدر، اسلحه و انسان)، تعرفه‏هاى تجارى، بورس، سازمان‏هاى تجارى، ديپلماسى تجارى و...، از جمله مباحث مطرح در دوره معاصر هستند. نظريه‏هاى تجارى و مبانى متفاوتى همچون مزيت مطلق (نظريه آدام اسميت)، مزيت نسبى (نظريه ريكاردو)، مزيت‏هاى رقابتى (نظريه مايكل پورتر) مزيت‏هاى برخوردارى از عوامل (نظريه هكشر) به اين موضوعات علاقه نشان داده و در كتاب‏هاى تفصيلى پيرامون تجارت و اقتصاد تبيين شده‏اند.

كتاب حاضر، بر تجارت و مباحث تجارى از منظر ارزشى و اخلاقى توجه كرده است، زيرا آيات و روايات ناظر به يك نظام ارزشى اقتصادى هستند كه مى‏تواند حدود و مرزهاى شرعى در نظام‏هاى متفاوت اقتصادى را تبيين كند. از اين رو، اين مجموعه نظريه اقتصادى خاصى در مقابل نظريات اقتصادى رايج را ارائه نمى‏دهد، بلكه بر مبانى و معيارهاى ناظر به نظام ارزشى در اقتصاد تأكيد مى‏ورزد.

2. تجارت مادّى و معنوى

نخستين نكته قابل توجّه در باره تجارت، اين است كه در قرآن و احاديث اسلامى، اين واژه و برخى واژه‏هاى مرتبط با آن، گاه در مورد مسائل مادّى و گاه در مورد مسائل معنوى به كار رفته‏اند.

در قرآن، واژه «تجارت»، نُه بار به كار رفته است: شش بار در مورد مسائل مادى، مانند «لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَ لَكُم بَيْنَكُم بِالْبَطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَرَةً عَن تَرَاضٍ مِنْكُم؛[۹] اموال يكديگر را به باطل (و از طرق نامشروع) نخوريد مگر اينكه تجارتى با رضايت شما انجام گيرد» و سه بار در مورد مسائل معنوى، مانند «يَرْجُونَ تِجَرَةً لَّن تَبُورَ؛[۱۰] تجارتى [پرسود و] بى زيان و خالى از كساد را اميد دارند».

همچنين كلمه «بيع»، هفت بار در قرآن به كار رفته، شش بار در داد و ستد مادّى و دنيوى و يك بار در داد و ستد معنوى: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُم بِه؛[۱۱] اكنون بشارت باد بر شما، به داد و ستدى كه با خدا كرده‏ا

همچنين كلمه «شرى» و مشتقّات آن، 25 بار در قرآن به كار رفته كه در بيشتر موارد، مراد، تجارت معنوى است، مانند: «فَلْيُقَاتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا بِالْأَخِرَةِ؛[۱۲] كسانى كه زندگى دنيا را به آخرت فروخته اند، بايد در راه خدا پيكار كنند!».

در احاديث اهل بيت عليهم‏السلام نيز واژه‏هاى تجارت، بيع و شراء، مكرّر در باره داد و ستدهاى اُخروى و معنوى به كار رفته‏اند.[۱۳]

با توجّه به اين كه واژه‏هاى ياد شده در مكالمات روزمرّه، در مسائل مادّى به كار مى‏روند، استعمال آنها در قرآن و حديث در مسائل معنوى، اين پيام مهمّ فرهنگى را به مخاطب، منتقل مى‏كند كه مبادا تأمين نيازهاى مادّى، او را از تأمين نيازهاى معنوى غافل كنند.

كاربرد تجارت در داد و ستدهاى معنوى، اشاره به اين حقيقت است كه زندگى انسان، منحصر به زندگى كوتاه دنيوى نيست؛ بلكه در نظام هستى، سراى ديگرى براى زندگى او در نظر گرفته شده كه ابدى است و انسان براى زندگى در آن سرا نيز، نيازمند تجارت و كسب درآمد است، ولى جنس آن تجارت و درآمدهاى آن، با تجارت دنيوى متفاوت است، چنان كه امام على عليه‏السلام مى‏فرمايد:

لا تِجارَةَ كَالعَمَلِ الصّالِحِ.[۱۴]

هيچ تجارتى مانند عمل صالح نيست.

آرى. تجارت معنوى، پُر سودترين تجارت‏هاست؛ زيرا نه تنها نيازهاى سراى آخرت را تأمين مى‏كند، بلكه سود آن به سراى دنيا نيز سرازير مى‏شود و قرآن كريم، چه زيبا اين واقعيت را به تصوير كشيده:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَ أَنفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ * يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَ مَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.[۱۵]

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آيا شما را به تجارتى راه‏نمايى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهايى مى‏بخشد؟! به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با اموال و جانهايتان در راه خدا جهاد كنيد. اين براى شما [از هر چيز] بهتر است، اگر بدانيد! [اگر چنين كنيد] گناهانتان را مى‏بخشد و شما را در باغ‏هايى از بهشت، داخل مى‏كند كه نهرها از زير درختانش جارى است و در مسكن‏هاى پاكيزه در بهشت جاويدان، جاى مى‏دهد و اين، پيروزى عظيم است».

همچنين پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در تفسير آيه‏اى ديگر كه اشاره به نكته ياد شده دارد، طبق نقل مى‏فرمايد:

يا أيُّهَا النّاسُ، اِتَّخِذوا تَقوَى اللّه‏ِ تِجارَةً يَأتِكُمُ الرِّزقُ بِلا بِضاعَةٍ وَ لا تِجارَةٍ.

هان، اى مردم! پروامندى از خدا را تجارت بگيريد تا بى هيچ كالا و تجارتى، به شما روزى برسد.

ايشان سپس اين آيه را خواند:

«وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ؛ و هر كس از خدا پروا كند، خدا براى او برون‏شُدى قرار مى‏دهد و از جايى كه گمان نمى‏برد، روزى‏اش مى‏دهد»[۱۶].[۱۷]

گفتنى است كه به دليل اهمّيت تجارت اُخروى، فصل پنجم از عنوان «آخرت» از اين دانش‏نامه، به ارائه آيات قرآن و رواياتى كه در اين زمينه وارد شده، اختصاص يافته است.[۱۸] ليكن در اين بخش، تنها به نقل و تبيين ره‏نمودهاى اسلام در باره تجارت مادّى خواهيم پرداخت.

3. اهمّيّت و ارزش تجارت

بررسى اجمالى آيات و رواياتى كه مسلمانان را تشويق به تجارت كرده‏اند، نشان مى‏دهد كه اين موضوع در اسلام از جايگاه و اهمّيت ويژه‏اى برخوردار است. قرآن در آيات متعدّد از تجارت با تعبير جستجوى فضل الهى تعبير كرده است، مانند:

«وَ مِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ ابْتِغَاؤُكُم مِّن فَضْلِهِ إِنَّ فِى ذَلِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ.[۱۹]

و از نشانه‏هاى او، خواب شما در شب و روز است و تلاش و كوششتان براى بهره گيرى از فضل پروردگار [و تأمين معاش] در اين امور، نشانه‏هايى است براى آنان كه گوش شنوا دارند».[۲۰]

در روايات اهل بيت عليهم‏السلام نيز با تعبيرهاى گوناگون، مسلمانان تشويق به تجارت شده‏اند. شمارى از اين روايات، به صورت كلّى مردم را تشويق به تجارت مى‏كنند، همانند روايت نبوى:

خير (دارايى)، ده بخش است. برترينِ آن، تجارت است، هر گاه به حق، داد و ستد شود.[۲۱]

و در شمارى از احاديث، آثار خاصّى را مترتّب بر تجارت و يا ترك آن مى‏نمايند؛ مانند اين كه تجارت موجب عزّت، افزون شدن عقل، بركت روزى و بى‏نيازى از ديگران مى‏گردد.[۲۲]

و در مقابل، ترك تجارت، موجب از بين رفتن مال، بى اعتبار شدن رأى و نظريه، كاهش عقل، خوارى در ميان مردم، و مستجاب نشدن دعا در مورد درخواست روزى مى‏شود.[۲۳]

الفصل الأوّل: فَضلُ التِّجارَةِ وذَمُّ تَركِها

فصل يكم: ارزش تجارت و نكوهش ترك آن

1 / 1: الحَثُّ عَلَى التِّجارَةِ

1 / 1: تشويق به تجارت

1. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: الخَيرُ عَشَرَةُ أجزاءٍ، أفضَلُهَا التِّجارَةُ، إذا أخَذَ الحَقَّ وأَعطاهُ.[۲۴]

1. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: خير (دارايى)، ده بخش است. برترينِ آن، تجارت است، هر گاه به حق، داد و ستد شود.

2. مسند ابن حنبل عن رافع بن خديج: قيلَ: يا رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، أيُّ الكَسبِ أطيَبُ؟ قالَ: عَمَلُ الرَّجُلِ بِيَدِهِ، وكُلُّ بَيعٍ مَبرورٍ[۲۵].[۲۶]

2. مسند ابن حنبل ـ به نقل از رافع بن خديج ـ: گفته شد: اى پيامبر خدا! كدام كسب، پاك‏تر است؟ فرمود: «كار كردن انسان با دست خودش، و هر خريد و فروشى كه شكّ و شبهه و دروغ و خيانتى در آن نباشد».

3. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: اِبتَغِ عَلى نَفسِكَ وعِيالِكَ حَلالاً، فَإِنَّ ذلِكَ جِهادٌ في سَبيلِ اللّهِ، وَاعلَم أنَّ عَونَ اللّهِ في صالِحِ التِّجارَةِ.[۲۷]

3. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: براى خود و عائله‏ات، [روزى] حلال بجوى؛ زيرا اين كار، نوعى جهاد در راه خداست و بدان كه كمك خداوند، در تجارت درست [و حلال] است.

4. تفسير الطبري عن السدّي: أعطى رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ يَعني: حينَ خَرَجَ إلى غَزوَةِ بَدرٍ الصُّغرى ـ بِبَدرٍ دَراهِمَ، ابتاعوا بِها مِن مَوسِمِ بَدرٍ فَأَصابوا تِجارَةً، فَذلِكَ قَولُ اللّهِ عز و جل: «فَانقَلَبُواْ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَّمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَ نَ اللَّهِ»[۲۸] أمَّا النِّعمَةُ فَهِيَ العافِيَةُ، وأَمَّا الفَضلُ فَالتِّجارَةُ، وَالسّوءُ القَتلُ.[۲۹]

4. تفسير الطبرى ـ به نقل از سدّى ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، زمانى كه براى جنگ بدر كوچك حركت كرد، در بدر، چند درهمى داد و با آن از بازارِ دوره‏اى بدر، خريد كردند و به سودى دست يافتند. اين است معناى فرموده خداى عز و جل كه: «پس، با نعمت و فضلى از جانب خدا [از ميدان نبرد] باز گشتند، در حالى كه هيچ بدى‏اى به آنان نرسيده بود و همچنان، از خشنودى خدا پيروى مى‏كردند». مقصود از نعمت، سلامت و بى‏گزندى و از فضل (سودِ) [آن]، تجارت و از بدى، كشته شدن است.

5. الإمام عليّ عليه‏السلام ـ في وَصفِ المُؤمِنِ ـ: يَتَّجِرُ لِيَغنَمَ[۳۰].[۳۱]

5. امام على عليه‏السلام ـ در توصيف مؤمن ـ: تجارت مى‏كند تا سود بَرَد.[۳۲]

6. الكافي عن محمّد بن عذافر عن أبيه، قال[۳۳]: أعطى أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام أبي ألفا وسَبعَمِئَةِ دينارٍ، فَقالَ لَهُ: اِتَّجِر بِها، ثُمَّ قالَ: أما إنَّهُ لَيسَ لي رَغبَةٌ في رِبحِها وإن كانَ الرِّبحُ مَرغوبا فيهِ، ولكِنّي أحبَبتُ أن يَرانِيَ اللّهُ جَلَّ وعَزَّ مُتَعَرِّضا لِفَوائِدِهِ.

قالَ: فَرَبِحتُ لَهُ فيها مِئَةَ دينارٍ، ثُمَّ لَقيتُهُ فَقُلتُ لَهُ: قَد رَبِحتُ لَكَ فيها مِئَةَ دينارٍ.

قالَ: فَفَرِحَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام بِذلِكَ فَرَحا شَديدا، فَقالَ لي: أثبِتها في رَأسِ مالي.[۳۴]

6. الكافى ـ به نقل از محمّد بن عذافر از پدرش ـ: امام صادق عليه‏السلام به پدرم هزار و هفتصد دينار داد و به او فرمود: «با آن، بازرگانى كن». سپس فرمود: «بدان كه مرا به سود آن رغبتى نيست. هر چند سود، خواستنى است؛ امّا من دوست مى‏دارم كه خداى عز و جل مرا در حالى ببيند كه به بهره‏هاى او روى مى‏آورم».

پدرم گفت: با آن مال، صد دينار براى وى سود كسب كردم. سپس به ديدار امام عليه‏السلام رفتم و به ايشان گفتم: با آن مبلغ برايتان صد دينار سود كسب كردم.

ايشان از اين خبر بسيار خرسند شد و به من فرمود: «آن را در سرمايه من قرار ده».

7. الإمام الصادق عليه‏السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَرَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ»[۳۵] ـ: كانوا أصحابَ تِجارَةٍ، فَإذا حَضَرَتِ الصَّلاةُ تَرَكُوا التِّجارَةَ وَانطَلَقوا إلَى الصَّلاةِ، وهُم أعظَمُ أجرا مِمَّن لَم يَتَّجِر.[۳۶]

7. امام صادق عليه‏السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل: «مردانى كه نه تجارت و نه معامله‏اى، آنان را از ياد خدا غافل نمى‏كند» ـ: آنان، اهل تجارت بودند؛ امّا چون وقت نماز مى‏رسيد، تجارت را رها كرده، به سوى نماز مى‏شتافتند و پاداش ايشان، بيش از غير تاجران است.

8. الكافي عن أسباط بن سالم: دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام فَسَأَلَنا عَن عُمَرَ بنِ مُسلِمٍ: ما فَعَلَ؟ فَقُلتُ: صالِحٌ، ولكِنَّهُ قَد تَرَكَ التِّجارَةَ.

فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: عَمَلُ الشَّيطانِ ـ ثَلاثا ـ أما عَلِمَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اشتَرى عيرا أتَت مِنَ الشّامِ، فَاستَفضَلَ فيها ما قَضى دَينَهُ وقَسَمَ في قَرابَتِهِ؟ يَقولُ اللّهُ عز و جل: «رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَرَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ»[۳۷] إلى آخِرِ الآيَةِ.

يَقولُ القُصّاصُ[۳۸]: إنَّ القَومَ لَم يَكونوا يَتَّجِرونَ، كَذَبوا ولكِنَّهُم لَم يَكونوا يَدَعونَ الصَّلاةَ في ميقاتِها، وهُوَ أفضَلُ مِمَّن حَضَرَ الصَّلاةَ ولَم يَتَّجِر.[۳۹]

8. الكافى ـ به نقل از اَسباط بن سالم ـ: نزد امام صادق عليه‏السلام رفتم. پرسيد: «از عمر بن مسلم، چه خبر؟». گفتم: خوب است؛ امّا تجارت را رها كرده است.

امام صادق عليه‏السلام سه بار فرمود: «كارِ شيطان است[». آن گاه فرمود: «] آيا نمى‏داند كه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بارِ كاروانى را كه از شام مى‏آمد، خريد و از آن، چندان سود بُرد كه وام هايش را پرداخت و بخشى را بين خويشانش تقسيم كرد؟ خداوند مى‏فرمايد: «مردانى كه بازرگانى و داد و ستد، آنان را از ياد خدا باز نمى‏دارد...» تا پايان آيه. راويان مى‏گويند: اين مردان، تجارت نمى‏كرده‏اند. دروغ مى‏گويند؛ بلكه آنان، نماز ابتداى وقت را رها نمى‏كرده‏اند و اين، بهتر از آن است كه كسى در نماز حضور يابد، امّا تجارت نكند».

9. الخرائج والجرائح: إنَّ رَجُلاً جاءَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فَقالَ: ما طَعِمتُ طَعاما مُنذُ يَومَينِ، فَقالَ: عَلَيكَ بِالسّوقِ. فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ أتاهُ، فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، أتَيتُ السّوقَ أمسِ فَلَم اُصِب شَيئا، فَبِتُّ بِغَيرِ عَشاءٍ.

قالَ: فَعَلَيكَ بِالسّوقِ، فَأَتى بَعدَ ذلِكَ أيضا، فَقال صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: عَلَيكَ بِالسّوقِ.

فَانطَلَقَ إلَيها، فَإِذا عِيرٌ قَد جاءَت وعَلَيها مَتاعٌ، فَباعوهُ بِفَضلِ دينارٍ، فَأَخَذَهُ الرَّجُلُ وجاءَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، وقالَ: ما أصَبتُ شَيئا.قالَ: هَل أصَبتَ مِن عيرِ آلِ فُلانٍ شَيئا؟ قالَ: لا.

قالَ: بَلى، ضُرِبَ لَكَ فيها بِسَهمٍ، وخَرَجتَ مِنها بِدينارٍ.قالَ: نَعَم، قالَ: فَما حَمَلَكَ عَلى أن تَكذِبَ؟ قالَ: أشهَدُ أنَّكَ صادِقٌ، ودَعاني إلى ذلِكَ إرادَةُ أن أعلَمَ أتَعلَمُ ما يَعمَلُ النّاسُ؟ وأَن أزدادَ خَيرا إلى خَيرٍ.

فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: صَدَقتَ، مَنِ استَغنى أغناهُ اللّهُ، ومَن فَتَحَ عَلى نَفسِهِ بابَ مَسأَلَةٍ فَتَحَ اللّهُ عَلَيهِ سَبعينَ بابا مِنَ الفَقرِ، لا يَسُدُّ أدناها شَيءٌ.

فَما رُؤِيَ سائِلاً[۴۰] بَعدَ ذلِكَ اليَومِ.[۴۱]

9. الخرائج والجرائح: مردى نزد پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد و گفت: دو روز است كه غذايى نخورده‏ام. فرمود: «بازار را درياب». فرداى آن روز، دوباره نزد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد و گفت: اى پيامبر خدا! ديروز به بازار رفتم، امّا چيزى دستگيرم نشد و شب را بى شام به سر بردم.

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله باز فرمود: «بازار را درياب». سه باره، نزد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد و ايشان باز به او فرمود: «بازار را درياب».

مرد به بازار رفت. ديد كاروانى آمده و بارِ كالا دارد. كالاى خود را به واسطه آن مرد فروختند و دينارى به او دادند. مرد آن را گرفت و نزد پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد و گفت: چيزى دستگيرم نشد. فرمود: «آيا از كاروان فلان خاندان، چيزى به تو نرسيد؟». مرد گفت: نه.

فرمود: «چرا. در آن سهمى هم براى تو قرار داده شد و دينارى از آن نصيبت گرديد». مرد گفت: درست است. فرمود: «پس، چه وادارات كرده كه دروغ بگويى؟». گفت: گواهى مى‏دهم كه شما، راستگويى. آنچه مرا به اين كار، وا داشت، اين بود كه خواستم بدانم آيا شما از كارهايى كه مردم مى‏كنند، آگاهى؟ همچنين خواستم تا خيرى بر خيرى بيفزايم (يعنى علاوه بر آن يك دينار، بر ايمانم افزوده شود).

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او فرمود: «راست گفتى. هر كه بى‏نيازى جويد، خداوند، او را بى‏نياز مى‏گردانَد و هر كه دَرِ خواهشى را به روى خود بگشايد، خداوند، هفتاد دَرِ فقر به روى او باز مى‏كند كه كمترين آنها را چيزى نمى‏بندد».

از آن روز به بعد، ديگر آن مرد را نديدند كه گدايى كند.

10. الكافي عن عمّار الساباطي: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: الرَّجُلُ يَتَّجِرُ، فَإن هُوَ آجَرَ نَفسَهُ اُعطِيَ ما يُصيبُ في تِجارَتِهِ، فَقالَ: لا يُؤاجِر نَفسَهُ، ولكِن يَستَرزِقُ اللّهَ عز و جل ويَتَّجِرُ، فَإِنَّهُ إذا آجَرَ نَفسَه فَقَد حَظَرَ[۴۲] عَلى نَفسِهِ الرِّزقَ.[۴۳]

10. الكافى ـ به نقل از عمّار ساباطى ـ: به امام صادق عليه‏السلام گفتم: شخصى مى‏تواند تجارت كند. با اين حال، اگر خود را اجير سازد [و براى ديگرى كار كند]، به اندازه‏اى كه خودش تجارت كند، به او داده مى‏شود. فرمود: «نبايد خود را اجير سازد؛ بلكه بايد از خدا روزى بخواهد و تجارت كند؛ چرا كه اگر خود را اجير سازد، روزى را از خويش، باز داشته است».

11. الكافي عن عبدالرحمن بن الحجّاج: كانَ رَجُلٌ مِن أصحابِنا بِالمَدينَةِ فَضاقَ ضَيقا شَديدا وَاشتَدَّت حالُهُ، فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: اِذهَب فَخُذ حانوتا فِي السّوقِ وَابسُط بِساطا، وَليَكُن عِندَكَ جَرَّةٌ مِن ماءٍ، وَالزَم بابَ حانوتِكَ، قالَ: فَفَعَلَ الرَّجُلُ فَمَكَثَ ما شاءَ اللّهُ.

قالَ: ثُمَّ قَدِمَت رِفقَةٌ مِن مِصرَ فَأَلقَوا مَتاعَهُم، كُلُّ رَجُلٍ مِنهُم عِندَ مَعرِفَتِهِ وعِندَ صَديقِهِ حَتّى مَلَؤُوا الحَوانيتَ، وبَقِيَ رَجُلٌ مِنهُم لَم يُصِب حانوتا يُلقي فيهِ مَتاعَهُ، فَقالَ لَهُ أهلُ السّوقِ: هاهُنا رَجُلٌ لَيسَ بِهِ بَأسٌ ولَيسَ في حانوتِهِ مَتاعٌ فَلَو ألقَيتَ مَتاعَكَ في حانوتِهِ.

فَذَهَبَ إلَيهِ فَقالَ لَهُ: اُلقي مَتاعي في حانوتِكَ؟ فَقالَ لَهُ: نَعَم، فَأَلقى مَتاعَهُ في حانوتِهِ، وجَعَلَ يَبيعُ مَتاعَهُ الأَوَّلَ فَالأَوَّلَ، حَتّى إذا حَضَرَ خُروجُ الرِّفقَةِ بَقِيَ عِندَ الرَّجُلِ شَيءٌ يَسيرٌ مِن مَتاعِهِ، فَكَرِهَ المُقامَ عَلَيهِ، فَقالَ لِصاحِبِنا: اُخَلِّفُ هذَا المَتاعَ عِندَكَ تَبيعُهُ وتَبعَثُ إلَيَّ بِثَمَنِهِ؟ قالَ: فَقالَ: نَعَم.

فَخَرَجَتِ الرِّفقَةُ وخَرَجَ الرَّجُلُ مَعَهُم وخَلَّفَ المَتاعَ عِندَهُ، فَباعَهُ صاحِبُنا وبَعَثَ بِثَمَنِهِ إلَيهِ، قالَ: فَلَمّا أن تَهَيَّأَ خُروجُ رِفقَةِ مِصرَ مِن مِصرَ بَعَثَ إلَيهِ بِبِضاعَةٍ فَباعَها ورَدَّ إلَيهِ ثَمَنَها، فَلَمّا رَأى ذلِكَ الرَّجُلُ أقامَ بِمِصرَ وجَعَلَ يَبعَثُ إلَيهِ بِالمَتاعِ ويُجَهِّزُ عَلَيهِ، قالَ: فَأَصابَ وكَثُرَ مالُهُ وأَثرى.[۴۴]

11. الكافى ـ به نقل از عبد الرحمان بن حجّاج ـ: مردى از ياران ما در مدينه به تنگ‏دستى شديدى دچار گشت و روزگار بر او سخت شد. امام صادق عليه‏السلام به وى فرمود: «برو در بازار، دكّانى بگير و بساط بگستر و كوزه‏اى آب، نزد خود بگذار و همواره بر در دكّانت باش». آن مرد، چنين كرد و مدّتى گذشت.

پس از چندى، كاروانى از مصر رسيد و هر يك از افراد آن، كالايش را در دكّان آشنا و دوستى پياده كرد، چندان كه دكّان‏ها را پُر كردند. يك تن باقى ماند كه دكّانى نيافته بود تا كالايش را در آن بگذارد. بازاريان به او گفتند: اين جا مردى است قابل اعتماد كه در دكّانش كالايى نيست. خوب است كالايت را در دكّان او بگذارى.

مرد نزدش رفت و به او گفت: كالايم را در دكّانت بگذارم؟ گفت: آرى. پس كالايش را در دكّان وى نهاد و فروش كالايش را، يك به يك، آغاز كرد. آن گاه كه وقت حركت كاروان رسيد، اندكى از كالايش باقى مانده بود. او كه نمى‏خواست براى آن مقدار بمانَد، به دوست ما گفت: آيا اين كالا را نزد تو بگذارم تا بفروشى و قيمتش را برايم بفرستى؟ گفت: آرى.

پس كاروان، بيرون شد و مرد با آنان رفت و كالا را نزد وى گذاشت. دوست ما آن را فروخت و بهايش را براى وى فرستاد. ديگر بار كه كاروان مصر، آماده حركت از مصر شد، آن مرد، كالايى براى وى فرستاد و او، آن را فروخت و بهايش را برايش فرستاد. آن مرد، چون چنين ديد، خودش در مصر ماند و براى وى كالا مى‏فرستاد و متاعش را فراهم مى‏ساخت. بدين سان، اقبال به او رو كرد و مالش افزون گشت و ثروتمند شد.

12. الكافي عن أبي عمارة الطيّار: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: إنَّهُ قَد ذَهَبَ مالي وتَفَرَّقَ ما في يَدي وعِيالي كَثيرٌ، فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: إذا قَدِمتَ الكوفَةَ فَافتَح بابَ حانوتِك، وَابسُط بِساطَكَ وضَع ميزانَكَ، وتَعَرَّض لِرِزقِ رَبِّكَ.

قالَ: فَلَمّا أن قَدِمَ فَتَحَ بابَ حانوتِهِ وبَسَطَ بِساطَهُ ووَضَعَ ميزانَهُ، قالَ: فَتَعَجَّبَ مَن حَولَهُ بِأَن لَيسَ في بَيتِهِ قَليلٌ ولا كَثيرٌ مِنَ المَتاعِ ولا عِندَهُ شَيءٌ.

قالَ: فَجاءَهُ رَجُلٌ فَقالَ: اِشتَرِ لي ثَوبا، قالَ: فَاشتَرى لَهُ وأَخَذَ ثَمَنَهُ وصارَ الثَّمَنُ إلَيهِ، ثُمَّ جاءَهُ آخَرُ فَقالَ لَهُ: اِشتَرِ لي ثَوبا، قالَ: فَطَلَبَ لَهُ فِي السّوقِ، ثُمَّ اشتَرى لَهُ ثَوبا، فَأَخَذَ ثَمَنَهُ فَصارَ في يَدِهِ، وكَذلِكَ يَصنَعُ التُّجّارُ يَأخُذُ بَعضُهُم مِن بَعضٍ، ثُمَّ جاءَهُ رَجُلٌ آخَرُ فَقالَ لَهُ: يا أبا عُمارَةَ، إنَّ عِندي عِدلاً مِن كَتّانٍ، فَهَل تَشتَريهِ واُؤَخِّرَكَ بِثَمَنِهِ سَنَةً؟ فَقالَ: نَعَم، اِحمِلهُ وجِئني بِهِ، قالَ: فَحَمَلَهُ فَاشتَراهُ مِنهُ بِتَأخيرِ سَنَةٍ.

قالَ: فَقامَ الرَّجُلُ فَذَهَبَ، ثُمَّ أتاهُ آتٍ مِن أهلِ السّوقِ فَقالَ لَهُ: يا أبا عُمارَةَ، ما هذَا العِدلُ؟ قالَ: هذا عِدلٌ اشتَرَيتُهُ، قالَ: فَبِعني نِصفَهُ وَاُعَجِّلُ لَكَ ثَمَنَهُ، قالَ: نَعَم، فَاشتَراهُ مِنهُ وأَعطاهُ نِصفَ المَتاعِ وأَخَذَ نِصفَ الثَّمَنِ.

قالَ: فَصارَ في يَدِهِ الباقي إلى سَنَةٍ، قالَ: فَجَعَلَ يَشتَري بِثَمَنِهِ الثَّوبَ وَالثَّوبَينِ ويَعرِضُ ويَشتَري ويَبيعُ، حَتّى أثرى وعَرَضَ وَجهُهُ وأَصابَ مَعروفا[۴۵].[۴۶]

12. الكافى ـ به نقل از ابو عُماره طيّار ـ: به امام صادق عليه‏السلام گفتم: مالم از كف رفته و آنچه داشته‏ام، نابود شده و نانخورانم بسيارند. امام صادق عليه‏السلام به وى فرمود: «هر گاه به كوفه رسيدى، درِ دكّانت را بگشاى و بساطت را بگستر و ترازويت را در ميان نِه و به روزى پروردگارت روى آور».

چون باز آمد، در دكّانش را گشود و بساطش را گسترد و ترازويش را در ميان نهاد. پيرامونيانش در شگفت شدند؛ زيرا نه در حجره‏اش كالايى كم يا زياد بود و نه پولى داشت. پس مردى نزد وى آمد و گفت: براى من جامه‏اى بخر. براى آن مرد، جامه‏اى خريد و قيمتش را گرفت و مبلغ نزد او ماند.

سپس كسى ديگر نزد او آمد و به وى گفت: برايم جامه‏اى بخر. او در پىِ جامه در بازار گشت و برايش جامه‏اى خريد و بهايش را گرفت و آن هم نزدش ماند. تاجران چنين عمل مى‏كردند؛ يعنى برخى از ديگران، كالايى را [به امانت] مى‏گرفتند [و بعد بهايش را مى‏دادند].

سپس مردى ديگر نزدش آمد و گفت: اى ابو عُماره! يك لنگه بارِ كتان دارم. آيا آن را مى‏خرى، بدين گونه كه بهايش را يك سال بعد از تو بستانم؟ گفت: آرى. آن را بار گير و نزد من آور. آن مرد، بار را نزد وى آورد و او آن را از مرد خريد، بدين گونه كه يك سال بعد، بهايش را بپردازد. آن مرد برخاست و رفت. آن گاه، يكى از بازاريان، نزد وى آمد و گفت: اى ابو عُماره! اين لنگه بار چيست؟ گفت: اين را خريده‏ام. گفت: نيمى از آن را به من بفروش و من بهايش را نقدا به تو مى‏پردازم. گفت: باشد. آن را به وى فروخت؛ نيمى از كالا را داد و نيمى از قيمت را گرفت.

بدين سان، باقى مانده كالا تا يك سال در دست وى بود. پس با بهاى آن، يك جامه و دو جامه خريد و عرضه كرد و باز خريد و فروخت تا آن كه ثروتمند شد و وجهه و اعتبارى يافت و به جايگاهى شايسته رسيد.

1 / 2: فَضلُ التّاجِرِ الأَمينِ

1 / 2: فضيلت تاجر درستكار

13. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: التّاجِرُ الأَمينُ الصَّدوقُ المُسلِمُ مَعَ الشُّهَداءِ يَومَ القِيامَةِ.[۴۷]

13. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: تاجر درستكار، راستگو و مسلمان، در روز قيامت با شهيدان است.

14. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: التّاجِرُ الصَّدوقُ الأَمينُ مَعَ النَّبِيّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ.[۴۸]

14. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: بازرگان راست‏گو و امانتدار، با پيامبران و صدّيقان و شهيدان است.

15. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: التّاجِرُ الأَمينُ الصَّدوقُ... في ظِلِّ العَرشِ يَومَ القِيامَةِ.[۴۹]

15. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: تاجر امانتدار و راستگو... در روز قيامت، زير سايه عرش است.

16. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: ثَلاثَةٌ يُظِلُّهُمُ اللّهُ في ظِلِّهِ يَومَ لا ظِلَّ إلاّ ظِلُّهُ: التّاجِرُ الأَمينُ، وَالإِمامُ المُقتَصِدُ، وراعِي الشَّمسِ بِالنَّهارِ.[۵۰]

16. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: سه كس‏اند كه خداوند، آنها را در آن روزى كه سايه‏اى جز سايه او نيست (روز قيامت)، در سايه خود مى‏گيرد: تاجر درستكار، پيشواى معتدل، و رصد كننده خورشيد [و اوقات نماز]در روز.

17. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إنَّ أطيَبَ الكَسبِ كَسبُ التُّجّارِ، الَّذينَ إذا حَدَّثوا لَم يَكذِبوا.…[۵۱]

17. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: همانا پاكيزه‏ترين درآمد، درآمد بازرگانانى است كه چون سخنى گويند، دروغ نگويند...

18. الكافي عن الحسين بن بشّار عن رجل رفعه ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَرَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ»[۵۲] قالَ ـ: هُمُ التُّجّارُ الَّذينَ لا تُلهيهِم تِجارَةٌ ولا بَيعٌ عَن ذِكرِ اللّهِ عز و جل إذا دَخَلَ مَواقيتُ الصَّلاةِ أدَّوا إلَى اللّهِ حَقَّهُ فيها.[۵۳]

18. الكافى ـ به نقل از حسين بن بشّار از مردى كه سند حديث را به يكى از اهل بيت عليهم‏السلام رسانده است، در باره اين سخن خداوند عز و جل: «مردانى كه نه تجارتى و نه داد و ستدى، آنان را از ياد خدا باز نمى‏دارد» ـ: آنان، بازرگانانى هستند كه تجارت و داد و ستد، آنان را از ياد خدا باز نمى‏دارد، [يعنى] هر گاه وقت نماز شود، به گزاردن حقّ [و امانت] خدا در وقت خودش مى‏پردازند.

راجع: ص120 (آداب التجارة / الصدق).

ر. ك: ص121 (آداب تجارت / راستگويى).

1 / 3: بَرَكاتُ التِّجارَةِ

1 / 3: بركات تجارت

أ ـ العِزَّةُ

الف ـ عزّتمندى

19. كتاب من لا يحضره الفقيه عن المعلّى بن خنيس: رَآني أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام وقَد تَأَخَّرتُ عَنِ السّوقِ، فَقالَ: اُغدُ إلى عِزِّكَ.[۵۴]

19. كتاب من لايحضره الفقيه ـ به نقل از معلّى بن خُنَيس ـ: امام صادق عليه‏السلام مرا ديد كه دير به بازار مى‏رفتم، فرمود: «زودتر به سوى عزّت خود برو».

20. تهذيب الأحكام عن عليّ بن عقبة: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام لِمَولىً لَهُ: يا عَبدَ اللّهِ، احفَظ عِزَّكَ، قالَ: وما عِزّي جُعِلتُ فِداكَ؟

قالَ: غُدُوُّكَ إلى سوقِكَ، وإكرامُكَ نَفسَكَ.

وقالَ لاِخَرَ مَولىً لَهُ: مالي أراكَ تَرَكتَ غُدُوَّكَ إلى عِزِّكَ؟

قالَ: جِنازَةٌ أرَدتُ أن أحضُرَها.

قالَ: فَلا تَدَعِ الرَّواحَ إلى عِزِّكَ.[۵۵]

20. تهذيب الأحكام ـ به نقل از على بن عُقبه ـ: امام صادق عليه‏السلام به يكى از خدمتكارانش فرمود: «اى بنده خدا! عزّت خود را نگاه دار». گفت: فدايت شوم! عزّتم در چيست؟ فرمود: «صبحگاهان روان شدنت به بازار و [از اين طريق]حفظ كرامت خود».

نيز به يكى ديگر از خدمتكارانش فرمود: «چرا مى‏بينمت كه صبحگاهان به سوى عزّت خويش روان نشده‏اى؟». گفت: مى‏خواستم در تشييع جنازه‏اى حاضر شوم. فرمود: «پس حركت به سوى عزّت خود را ترك مكن».

21. الكافي عن هشام بن أحمر: كانَ أبُو الحَسَنِ عليه‏السلام يَقولُ لِمُصادِفٍ: اُغدُ إلى عِزِّكَ ـ يَعنِي السّوقَ ـ.[۵۶]

21. الكافى ـ به نقل از هشام بن احمر ـ: امام كاظم عليه‏السلام به مُصادف مى‏فرمود: «صبح زود به سوى عزّت خود برو». و منظور ايشان، بازار بود.

ب ـ زِيادَةُ العَقلِ

ب ـ افزون شدن خِرد

22. الإمام الصّادق عليه‏السلام: التِّجارَةُ تَزيدُ فِي العَقلِ.[۵۷]

22. امام صادق عليه‏السلام: تجارت، بر خِرد مى‏افزايد.

راجع: ص42 (مضارّ ترك التجارة / نقصان العقل).

ر. ك: ص43 (زيان‏هاى ترك تجارت / كاهش خرد).

ج ـ الغِنى عَمّا في أيدِي النّاسِ

ج ـ بى‏نيازى از آنچه در دست مردم است

23. الإمام عليّ عليه‏السلام: تَعَرَّضوا لِلتِّجارَةِ؛ فإنَّ فيها غِنىً لَكُم عَمّا في أيدِي النّاسِ.[۵۸]

23. امام على عليه‏السلام: به تجارت بپردازيد، كه در آن، بى نيازى شماست از آنچه در دست مردم است.

24. الإمام الصّادق عليه‏السلام: مَن لَزِم التِّجارَةَ استَغنى عَنِ النّاسِ.[۵۹]

24. امام صادق عليه‏السلام: هر كه به تجارت [و كسب و كار] بپردازد، از مردم بى‏نياز شود.

25. الكافي عن محمّد الزعفراني عن الإمام الصّادق عليه‏السلام: مَن طَلَبَ التِّجارَةَ استَغنى عَنِ النّاسِ. قُلتُ: وإن كانَ مُعيلاً[۶۰]؟

قالَ: وإن كانَ مُعيلاً، إنَّ تِسعَةَ أعشارِ الرِّزقِ فِي التِّجارَةِ.[۶۱]

25. الكافى ـ به نقل از محمّد زعفرانى ـ: امام صادق عليه‏السلام فرمود: «هر كس در پىِ تجارت رود، از مردم بى نياز مى‏شود». گفتم: هر چند نيازمند باشد؟ فرمود: «[آرى]. هر چند نيازمند باشد. همانا نُه درهم روزى در تجارت است».

د ـ بَرَكَةُ الرِّزقِ

د ـ بركت‏يافتن روزى

26. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: تِسعَةُ أعشارِ الرِّزقِ فِي التِّجارَةِ، وَالجُزءُ الباقي فِي السّابِياء[۶۲]؛ ـ يَعنِي الغَنَمَ ـ.[۶۳]

26. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: نُه دهمِ روزى، در تجارت است و يكْ دهم ديگر، در گلّه است؛ يعنى گوسفند است.

27. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: تِسعَةُ أعشارِ الرِّزقِ فِي التِّجارَةِ، وَالعُشرُ فِي المَواشي.[۶۴]

27. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: نُه دهمِ روزى، در بازرگانى است و يكْ دهم، در دامدارى.

28. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: البَرَكَةُ عَشَرَةُ أجزاءٍ؛ تِسعَةُ أعشارِها فِي التِّجارَةِ، وَالعُشرُ الباقي فِي الجُلودِ[۶۵].[۶۶]

28. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: بركت، ده بخش دارد. نُه دهمِ آن، در بازرگانى است و يك دهمِ ديگر، در دامدارى.

29. الإمام عليّ عليه‏السلام: اِتَّجِروا بارَكَ اللّهُ لَكُم، فَإِنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَقولُ: الرِّزقُ عَشَرَةُ أجزاءٍ؛ تِسعَةُ أجزاءٍ فِي التِّجارَةِ وواحِدَةٌ في غَيرِها.[۶۷]

29. امام على عليه‏السلام: تجارت كنيد تا خداوند به شما بركت دهد؛ زيرا من از پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه مى‏فرمود: «روزى، ده بخش است: نُه بخش، در تجارت است و يك بخش، در غير آن».

30. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: يا مَعشَرَ قُرَيشٍ، لا يَغلِبَنَّكُمُ المَوالي[۶۸] عَلَى التِّجارَةِ؛ فَإِنَّ الرِّزقَ عِشرونَ بابا، تِسعَةَ عَشَرَ مِنها لِلتّاجِرِ، وبابٌ واحِدٌ لِلصّانِعِ، وما أملَقَ تاجِرٌ صَدوقٌ، إلاّ تاجِرٌ حَلاّفٌ[۶۹] مَهينٌ.[۷۰]

30. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: اى گروه قريش! زنهار، مَوالى (غير عرب) تجارت را از دست شما خارج نسازند؛ زيرا روزى، بيست در دارد كه نوزده دَرِ آن براى تاجران است و يك در براى پيشه‏وران. هيچ تاجر راستگويى فقير نمى‏شود، مگر تاجرى كه به دروغ بسيار قسم ياد مى‏كند.

31. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: يا مَعشَرَ قُرَيشٍ، لا يَغلِبَنَّكُم هذِهِ المَوالي عَلَى التِّجارَةِ، وإنَّ البَرَكَةَ فِي التِّجارَةِ، صاحِبُها لا يَفتَقِرُ، إلاّ تاجِرٌ حَلاّفٌ مَهينٌ.[۷۱]

31. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: اى گروه قريش! زنهار، اين مَوالى (غير عرب)، تجارت را از دست شما خارج نسازند. بركت در تجارت است و تاجر، فقير نمى‏شود، مگر تاجرى كه مدام سوگند دروغ مى‏خورد.

32. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: التّاجِرُ يَنتَظِرُ الرِّزقَ.[۷۲]

32. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: تاجر، منتظر روزى است.

33. كتاب من لا يحضره الفقيه عن الفضيل بن يسار: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: إنّي قَد تَرَكتُ التِّجارَةَ.

فَقالَ: لا تَفعَل، اِفتَح بابَكَ، وَابسُط بِساطَكَ، وَاستَرزِقِ اللّهَ رَبَّكَ.[۷۳]

33. كتاب من لا يحضره الفقيه ـ به نقل از فضيل بن يسار ـ: به امام صادق عليه‏السلام گفتم: من تجارت را كنار نهاده‏ام.

فرمود: «چنين نكن. درِ [دكّان] خود را بگشاى و بساطت را بگستر و از پروردگارت، روزى بخواه».

34. الإمام الصادق عليه‏السلام: اِشتَروا وَإن كانَ غالِيا، فَإِنَّ الرِّزقَ يَنزِلُ مَعَ الشِّراءِ.[۷۴]

34. امام صادق عليه‏السلام: بخريد، اگر چه [كالايى] گران باشد؛ زيرا روزى با خريدن نازل مى‏شود.

سهم تجارت در توسعه اقتصادى

در روايات نقل شده در اين باب به انجام دادن تجارت و نهى از ترك آن توصيه شده است.

نكته قابل توجه آن است كه اين روايات تنها در صدد بيان اهميت تجارت‏اند و اين به معناى بى‏توجهى به توليد يا بى اهميت انگاشتن گونه‏هاى ديگر اشتغال نيست؛ زيرا تا توليد نباشد تجارت و داد و ستد معنا نخواهد داشت. بنابراين، تجارت در مرحله پس از توليد قرار مى‏گيرد و آن را بارور مى‏سازد.

به سخن ديگر، توسعه اقتصادى، بر توليدِ بيشتر، توزيع مناسب‏تر و مصرف شايسته‏تر مبتنى است. حلقه ميانى توليد و مصرف، تجارت و توزيع است كه محصولات توليدى را به جامعه هدف مى‏رساند. اگر اين حلقه مفقود باشد، هم توليد كننده و هم مصرف كننده زيان خواهند ديد. اين نكته نشان دهنده اهميت تجارت در توسعه اقتصادى است. از اين رو مى‏توان گفت: گسترش تجارت و داد و ستد، سبب رونق يافتن توليد و مصرف بهينه مى‏شود و بر آن دو نيز اثرگذار است.

بنابراين، رواياتِ توصيه به تجارت، نه تنها به معناى بى اهميتى توليد نيستند، بلكه به توليد بيشتر نيز يارى مى‏رسانند و با امكان درآمدزايى بيشتر، توليد نيز گسترش مى‏يابد؛ چنان كه ترك تجارت، سبب كاهش توسعه اقتصادى و متضرر شدن توليد مى‏شود و نتيجه‏اى جز عقب ماندگى اقتصادى نخواهد داشت.

سخن ديگر آنكه در هر منطقه جغرافيايى، امكان توليد برخى محصولات به گونه ساده‏تر و ارزان‏تر وجود دارد و در برخى ديگر از مناطق، به سبب نبودن زمينه‏هاى لازم، توليد اين محصولات با دشوارى يا هزينه بيشتر مواجه است. از اين ويژگى در اصطلاح اقتصاد با نام «مزيت نسبى» ياد مى‏شود. در مواردى كه «مزيت نسبى» براى توليد برخى كالاها وجود ندارد، شايسته‏ترين كار استفاده از راهكار تجارت براى تأمين نيازهاى مردمان است تا محصولى ارزان‏تر به دست آنها برسد. براى مثال، خرما، قهوه يا موز از مناطق گرمسير به مناطق ديگر وارد شده و محصولات سردسيرى به جاى آنها صادر شوند تا هر گروه با ساده‏ترين راه و ارزان‏ترين قيمت به همه محصولات دسترسى داشته باشند. استفاده از تجارت و همراهى آن با «مزيت نسبى» توليد، سبب رونق توليد و مصرف در منطقه خواهد شد.

نكته سوم آنكه بر رواياتِ تشويق به تجارت از منظرى ديگر نيز مى‏توان توجه كرد و آن را ناظر به موقعيت خاص صدور روايات دانست. اين احتمال، برگرفته از اصل «تأثير فضاى صدور در فهم روايت» است. برخى رواياتِ تشويق كننده به تجارت ناظر به موقعيت منطقه حجاز هستند كه در بعضى مناطق آن (همانند مكه) توليد كالا ممكن نبوده است و در برخى مناطق ديگر (همانند مدينه) به دليل محدوديت منابع توليدى، امكان اشتغال و كاريابى براى همه افراد وجود نداشته است.

از اين رو، توصيه به تجارت براى آن است كه فضاى جديدى براى درآمدزايى افراد پديد آيد و افراد آماده كار، امكان اشتغال يابند.

نكته ديگر در باره دشوارى و خطرهاى تجارت و بازرگانىِ خارج از شهر در دوره صدور روايت است. توليد، درآمدى مشخص و مطمئن‏تر داشته است در حالى كه تجارت و داد و ستد با احتمال خطر و دستبرد مواجه بوده و ميزان ريسك‏پذيرى بيشترى داشته است. از اين رو، نياز جامعه آن بوده كه با توصيه به گونه‏هاى متفاوت تجارت، مشتاقان بيشترى براى اين امر فراهم آيند و روند توليد، توزيع و مصرف به گونه‏اى بهينه به انجام برسد.

نظريه‏هاى اقتصادى گوناگونى كه در شش سده گذشته شكل گرفته‏اند، همه بر تجارت به عنوان عاملى مهم و تأثيرگذار در اقتصاد توجه كرده‏اند، به گونه‏اى كه در نهايت به شعار «تجارت، موتور رشد اقتصادى است» (Trade as engine of Economic growth) انجاميده است.

براى نمونه، در دوره مركانتليست‏ها كه پايه تفكرات سده پانزدهم تا هفدهم ميلادى است، تجارت عامل تحصيل، تقويت و افزايش قدرت اقتصادى و ارتقاى ميزان ثروت ملل نام گرفته است.

آدام اسميت، رهبر مكتب كلاسيك، تجارت را باعث تقسيم كار، دستيابى به تخصص و توليد بهتر و ارزان‏تر دانسته و به كار، بهاى فراوان داده و آن را بناى ايجاد ارزش شمرده است. اين نظريه او نيز «مزيت مطلق» نام گرفته است.

نظريه «مزيت نسبى» دويد ريكاردو، تجارت را به نفع طرف‏هاى آن و عامل توسعه اقتصادى معرفى كرده است.

نظريه «هزينه فرصت» هابرلر، تجارت را موتور رشد توسعه اقتصادى معرفى كرده و ارتباط شديد توسعه و رشد اقتصادى را با تجارت يادآور شده است.

در مدل‏هاى جديد اقتصادى، بر نقش دانش و مهارت براى توليد توجه شده و تجارت به منزله عاملى مهم براى دسترسى به علم و فناورى پيشرفته معرفى شده است.

مطالعه همه ديدگاه‏ها و نظريات اقتصادى نشان مى‏دهد كه:

1. تجارت قانونى موجب افزايش اشتغال و درآمد جامعه مى‏شود؛

2. اين گونه تجارت به نفع طرفين تجارى و عامل افزايش رفاه عمومى شناخته شده است؛

3. تجارت صحيح مى‏تواند عامل صلح، ثبات، هم پيوندى، گفتگو، مراوده و تبادل باشد؛

4. بر كيفيت كالا در همه نظريه‏ها و مدل‏ها توجه شده كه مبتنى بر توليد برگرفته از دانش، فناورى و مهارت است و تأثير آن بر جامعه توليدى قطعى و مسلّم است.

1 / 4: مَضارُّ تَركِ التِّجارَةِ

1 / 4: زيان‏هاى ترك تجارت

أ ـ ذَهابُ المالِ

الف ـ از بين رفتن مال

35. دعائم الإسلام: عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ [الصّادِقِ] عليه‏السلام أنَّهُ سَأَلَ بَعضَ أصحابِهِ عَمّا يَتَصَرَّفُ فيهِ، فَقالَ: جُعِلتُ فِداكَ، إنّي كَفَفتُ يَدي عَنِ التِّجارَةِ.

قالَ: لِمَ ذلِكَ؟ قالَ: اِنتِظاري هذَا الأَمرَ.

قالَ: ذلِكَ أعجَبُ لَكُم، تَذهَبُ أموالُكُم! لا تَكفُف عَنِ التِّجارَةِ، وَالتَمِس مِن فَضلِ اللّهِ، وَافتَح بابَكَ، وَابسُط بِساطَكَ، وَاستَرزِق رَبَّكَ.[۷۵]

35. دعائم الإسلام ـ به نقل از امام صادق عليه‏السلام ـ: امام عليه‏السلام از يكى از يارانش پرسيد كه چه مى‏كند. گفت: فدايت شوم! از بازرگانى دست كشيده‏ام. فرمود: «از چه روى؟». گفت: «در انتظار اين امر (فرج) هستم». فرمود: «اين از شما بسى شگفت است. اموالتان از ميان مى‏رود. از بازرگانى دست نكش و فضل خداى را جستجو كن و درِ [دكّان]خود را بگشاى و بساطت را بگستر و از پروردگارت روزى بخواه».

36. الكافي عن فضيل بن يسار: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: إنّي قَد كَفَفتُ عَنِ التِّجارَةِ وأَمسَكتُ عَنها.

قالَ: ولِمَ ذلِكَ، أعَجزٌ بِكَ؟ كَذلِكَ تَذهَبُ أموالُكُم! لا تَكُفّوا عَنِ التِّجارَةِ، وَالتَمِسوا مِن فَضلِ اللّهِ عز و جل.[۷۶]

36. الكافى ـ به نقل از فضيل بن يسار ـ: به امام صادق عليه‏السلام گفتم: من از تجارت دست شسته ام و ديگر به آن نمى‏پردازم. فرمود: «از چه روى؟ آيا ناتوان شده‏اى؟ بدين سان، اموال شما از ميان مى‏رود. از بازرگانى دست نكشيد و فضل خداى را طلب كنيد».

37. الكافي عن فضيل بن يسار: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: أيَّ شَيءٍ تُعالِجُ؟ قُلتُ: ما اُعالِجُ اليومَ شَيئا. فَقالَ: «كَذلِكَ تَذهَبُ أموالُكُم»! وَاشتَدَّ عَلَيهِ.[۷۷]

37. الكافى ـ به نقل از فضيل بن يسار ـ: امام صادق عليه‏السلام فرمود: «به چه كارى مشغولى؟». گفتم: فعلاً به كارى مشغول نيستم. فرمود: «چنين است كه اموالتان از ميان مى‏رود». سپس با او تندى فرمود.

38. الكافي عن عليّ بن عقبة عن محمّد بن مسلم ـ وكانَ خَتَنَ بُرَيدٍ العِجلِيِّ ـ: قالَ بُرَيدٌ لِمُحَمَّدٍ: سَل لي أبا عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام عَن شَيءٍ اُريدُ أن أصنَعَهُ: إنَّ لِلنّاسِ في يَدي وَدائِعَ وأَموالاً، وأَنَا أتَقَلَّبُ فيها، وقَد أرَدتُ أن أتَخَلّى مِنَ الدُّنيا وأَدفَعَ إلى كُلِّ ذي حَقٍّ حَقَّهُ.

قالَ: فَسَأَلَ مُحَمَّدٌ أبا عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام عَن ذلِكَ وخَبَّرَهُ بِالقِصَّةِ، وقالَ: ما تَرى لَهُ؟

فقالَ: يا مُحَمَّدُ أيَبدَأُ نَفسَهُ بِالحَرَبِ؟[۷۸] لا، ولكِن يَأخُذُ ويُعطي عَلَى اللّهِ جَلَّ اسمُهُ.[۷۹]

38. الكافى ـ به نقل از على بن عُقبة از محمّد بن مسلم، داماد بُرَيد عِجلى ـ: بُرَيد به محمّد گفت: از امام صادق عليه‏السلام در باره كارى كه مى‏خواهم بكنم، برايم سؤال كن: سپرده‏ها و اموالى از مردم در دست من است و من با آنها كار مى‏كنم؛ امّا در نظر دارم از دنيا (كسب و تجارت) دست بكشم و حق هر صاحب حقى را به او برگردانم.

محمّد، موضوع را به عرض امام صادق عليه‏السلام رساند و نظر ايشان را پرسيد و گفت: برايش چه صلاح مى‏دانيد؟ امام عليه‏السلام فرمود: «اى محمّد! آيا مى‏خواهد خودش را بيچاره كند؟ نه؛ بلكه با توكّل به خداوند، داد و ستد نمايد».

ب ـ سُقوطُ الرَّأيِ

ب ـ انحطاط انديشه

39. الكافي عن معاذ بن كثير بيّاع الأكسية: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: إنّي هَمَمتُ أن أدَعَ السّوقَ وفي يَدي شَيءٌ.

قالَ: إذَن يَسقُطَ رَأيُكَ، ولا يُستَعانَ بِكَ عَلى شَيءٍ.[۸۰]

39. الكافى ـ به نقل از مُعاذ بن كثير جامه‏فروش ـ: به امام صادق عليه‏السلام گفتم: من براى خود، ثروتى دارم و تصميم دارم بازار را رها كنم. فرمود: «در اين صورت، نظرت از اعتبار مى‏افتد و در هيچ چيز از تو كمك گرفته نمى‏شود».

ج ـ نُقصانُ العَقلِ

ج ـ كاهش خرد

40. الإمام الصادق عليه‏السلام: لا تَترُكِ التِّجارَةَ؛ فَإِنَّ تَركَها مَذهَبَةٌ لِلعَقلِ.[۸۱]

40. امام صادق عليه‏السلام: تجارت را رها مكن؛ زيرا رها كردن تجارت، خِرد را از بين مى‏برد.

41. عنه عليه‏السلام: تَركُ التِّجارَةِ يَنقُصُ العَقلَ.[۸۲]

41. امام صادق عليه‏السلام: كنار نهادن داد و ستد، از خِرد مى‏كاهد.

42. الكافي عن فضيل الأعور: شَهِدتُ مُعاذَ بنَ كَثيرٍ وقالَ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: إنّي قَد أيسَرتُ، فَأَدَعُ التِّجارَةَ؟

فَقالَ: إنَّكَ إن فَعَلتَ قَلَّ عَقلُكَ ـ أو نَحوَهُ ـ.[۸۳]

42. الكافى ـ به نقل از فضيل اَعوَر ـ: شاهد بودم كه مُعاذ بن كثير به امام صادق عليه‏السلام گفت: من توانگر شده‏ام. آيا تجارت را رها كنم؟ امام صادق عليه‏السلام فرمود: «اگر چنين كنى، عقلت كم مى‏شود» يا جمله‏اى به اين مضمون فرمود.

43. الكافي عن معاذ بيّاع الأكسية: قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: يا مُعاذُ، أضَعُفتَ عَنِ التِّجارَةِ أو زَهَدتَ فيها؟ قُلتُ: ما ضَعُفتُ عَنها وما زَهَدتُ فيها.

قالَ: فَما لَكَ؟ قُلتُ: كُنّا نَنتَظِرُ أمرا وذلِكَ حينَ قُتِلَ الوَليدُ، وعِندي مالٌ كَثيرٌ وهُوَ في يَدي ولَيسَ لِأَحَدٍ عَلَيَّ شَيءٌ، ولا أراني آكُلُهُ حَتّى أموتَ.

فَقالَ: [لا[۸۴]] تَترُكها! فَإنَّ تَركَها مَذهَبَةٌ لِلعَقلِ، اِسعَ عَلى عِيالِكَ، وإيّاكَ أن يَكونَ هُمُ السُّعاةَ عَلَيكَ.[۸۵]

43. الكافى ـ به نقل از مُعاذ جامه‏فروش ـ: امام صادق عليه‏السلام به من فرمود: «اى مُعاذ! آيا از تجارت كردن ناتوان شده‏اى يا بدان بى ميلى؟». گفتم: نه ناتوانم و نه بى ميل.

فرمود: «پس چه شده است [كه تجارت را كنار نهاده‏اى]؟». گفتم: وليد كه به قتل رسيد، ما منتظر اتّفاقى (روى كار آمدن دولت شما) بوديم. حالا هم مال بسيار دارم و در دست من است و هيچ كس هم از من طلبى ندارد و گمان نمى‏كنم تا زنده‏ام، بتوانم آن را تمام كنم. فرمود: «تجارت را كنار مَنِه؛ زيرا ترك تجارت، خِرد را از بين مى‏برد. براى خانواده‏ات كار كن. مگذار آنان براى تو كار كنند».

44. تهذيب الأحكام عن أسباط بن سالم بيّاع الزطّي[۸۶]: سَأَلَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام يَوما ـ وأَنَا عِندَهُ ـ عَن مُعاذٍ بَيّاعِ الكَرابيسِ[۸۷]، فَقيلَ: تَرَكَ التِّجارَةَ. فَقالَ: عَمَلُ الشَّيطانِ! عَمَلُ الشَّيطانِ! مَن تَرَكَ التِّجارَةَ ذَهَبَ ثُلُثا عَقلِهِ، أما عَلِمَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قَدِمَت عِيرٌ مِنَ الشّامِ، فَاشتَرى مِنها وَاتَّجَرَ، فَرَبِحَ فيها ما قَضى دَينَهُ؟[۸۸]

44. تهذيب الأحكام ـ به نقل از اَسباط بن سالم فروشنده پارچه هندى ـ: روزى در محضر امام صادق عليه‏السلام بودم و ايشان در باره مُعاذ كرباس‏فروش سؤال كرد. گفته شد: او تجارت را ترك كرده است. فرمود: «كارِ شيطان است، كارِ شيطان است! هر كس بازرگانى را رها كند، دوْ سومِ عقلش از ميان مى‏رود. آيا نمى‏داند كه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بار قافله‏اى را كه از شام مى‏آمد، خريد و با آن، به تجارت پرداخت و چندان سود بُرد كه توانست قرضش را بپردازد؟».

توضيحى درباره نقش تجارت در كاستى و فزونى عقل

تأثير تجارت در زيادتى عقل، يا تأثير ترك تجارت در كاستى عقل، نيازمند توضيح است. واژه عقل در زبان عربى به معناى نگاه داشتن، بازداشتن و حبس كردن است و عقل انسانى، نيرويى است كه انسان را از لغزش باز مى‏دارد. مراد از عقل در متون روايى، گاه خرد انسانى طبيعى موجود در نوع انسان است كه بدان عقل مطبوع مى‏گويند. گاه مراد از عقل، عقل تجربى و اكتسابى است كه با تجربه و كارورزى افزايش پيدا كرده يا با ترك كارورزى و معاشرت با مردمان از آن كاسته مى‏شود.

امير مؤمنان مى‏فرمايد:

العَقلُ عَقلانِ: عَقلُ الطَّبعِ و عَقلُ التَّجرِبَةِ، و كِلاهُما يُؤدّى إلَى المَنفَعَةِ.[۸۹]

عقل بر دو گونه است. عقل طبيعى و عقل تجربى و هر دو به سودآورى مى‏انجامند.

فعاليت‏هاى اجتماعى، به ويژه كارهايى كه نيازمند فطانت، تعقل و تدبير هستند، سبب افزايش عقل اكتسابى و تجربى انسان مى‏شوند؛ زيرا اين گونه عقل، كاركردى مهارتى دارد و انسان را نسبت به خطرهاى محتمل آماده و تيزهوش نگاه مى‏دارد.

تجارت از امورى است كه نيازمند فطانت، سنجش بازار، تحليل درست از حوادث و رويكرد مردم در انتخاب و اقبال به اجناس است تا سودآورى لازم از معاملات را در پى داشته باشد. از اين منظر تجارت با كارگرى، يا زراعت تفاوتى اساسى دارد.

اين رويكرد و كاركرد در برابر تجارت، سبب افزايش عقل تجربى و اكتسابى انسان مى‏شود و در مقابل، تجارت نكردن كاهلى خرد و خاموشى نور تفكر و تعقل را در پى دارد.

بنابراين، احاديث ياد شده كه ترك تجارت را سبب كاستى خرد برشمرده‏اند، مرادشان عقل تجربى و اكتسابى است.

مرحوم فيض كاشانى نيز اين معنا را بيان كرده و نوشته است:

منظور از عقل در اينجا، عقل اكتسابى، يعنى همان عقل معاش است.[۹۰]

علامه محمد تقى مجلسى رحمه‏الله نيز افزون بر اين معنا، احتمال ديگرى را مطرح كرده و نوشته است:

كسى كه تجارت نكند همواره در غم رزق و روزى است و از آخرت غافل مى‏شود، پس عقل اخروى او نيز ناقص مى‏شود.[۹۱]

به نظر مى‏رسد احتمال اين معنا بعيد است؛ زيرا مراد از عقل دنيوى، عقل تجربى در مقابل عقل فطرى و طبيعى است و عقل اخروى معنايى ندارد. افزون بر آن، ترك تجارت به معناى فقر و نادارى نيست؛ زيرا ممكن است فردى ثروتمند باشد، يا از راهى ديگر درآمد كسب كند و هيچ‏گاه غم رزق و روزى نداشته باشد؛ در حالى كه همين فرد نيز با ترك تجارت، دچار كاستى عقل اكتسابى مى‏شود.

علامه محمدباقر مجلسى رحمه‏الله نيز ضمن تأييد احتمال عقل اكتسابى نوشته است: ممكن است مراد از عقل، مطلق باشد.[۹۲] يعنى ترك تجارت سبب ضعف عقل فطرى انسان نيز بشود.

احتمال ديگر در رواياتِ ارتباط داشتن تجارت و عقل آن است كه مراد از عقل در اين روايات، كار خردمندانه، يعنى عمل به مقتضاى قوه عاقله باشد.[۹۳]

بر اساس اين معنا، تجارت و كسب براى تأمين هزينه زندگى، عملى خردمندانه و برآمده از قوه عاقله انسانى است و ارتباطى مستقيم با فزونى يا كاهش عقل دارد؛ زيرا «از كوزه همان برون تراود كه در اوست». فزونى عقل، عمل خردمندانه را افزون مى‏كند كه يكى از آنها كار و تلاش و تجارت است و ترك تجارت، نشانگر كاهش مبدأ آن، يعنى عقل است.

و احتمال آخر آنكه تأمين هزينه‏هاى زندگى، تأثير مستقيم و مهم بر آرامش روحى و عزت نفس افراد دارد و سبب افزايش عزت اجتماعى او نيز مى‏شود.

همچنان كه بيكارى و عاطل بودن، سبب كاستن آرامش روحى و عزت فرد مى‏شود آرامش روحى و عزت نفس نيز سبب افزايش قوه ادراكى انسان مى‏شود؛ از اين رو انجام دادن تجارت و ترك آن، به گونه غير مستقيم سبب افزايش يا كاهش عقل خواهد شد.

خلاصه آنكه تأثير تجارت كردن و ترك تجارت بر فزونى يا كاهش عقل، مطابق با هر يك از سه احتمال پيش گفته، مورد نظر روايات است؛ اگر چه احتمال اول روشن‏تر و قابل دفاع‏تر است، ولى تعارضى با احتمال دوم و سوم ندارد.

د ـ الهَوانُ

د ـ خوارى

45. الكافي عن الفضل[۹۴] بن أبي قرّة: سَأَلَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام عَن رَجُلٍ وأَنَا حاضِرٌ، فَقالَ: ما حَبَسَهُ عَنِ الحَجِّ؟ فَقيلَ: تَرَكَ التِّجارَةَ وقَلَّ شَيؤُهُ، قالَ: وكانَ مُتَّكِئا فَاستَوى جالِسا، ثُمَّ قالَ لَهُم:

لا تَدَعُوا التِّجارَةَ فَتَهونوا، اِتَّجِروا بارَكَ اللّهُ لَكُم.[۹۵]

45. الكافى ـ به نقل از فضل بن ابو قرّه ـ: من، خود، در محضر امام صادق عليه‏السلام بودم كه وى در باره مردى سؤال كرد و فرمود: «چرا به سفر حج نرفته است؟». گفته شد: بازرگانى را رها كرده و دستش تنگ شده است. امام عليه‏السلام كه تكيه داده بود، راست نشست و به آنان فرمود: «بازرگانى را رها نكنيد كه خوار مى‏شويد. تجارت كنيد تا خدا به شما بركت دهد».

ه ـ ـ عَدَمُ استِجابَةِ الدُّعاءِ

ه ـ مستجاب نشدن دعا

46. الكافي عن عليّ بن عبد العزيز: قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: ما فَعَلَ عُمَرُ بنُ مُسلِمٍ؟ قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ أقبَلَ عَلَى العِبادَةِ وتَرَكَ التِّجارَةَ.

فَقالَ: وَيحَهُ! أما عَلِمَ أنَّ تارِكَ الطَّلَبِ لا يُستَجابُ لَه؟ إنَّ قَوما مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله لَمّا نَزَلَت: «وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ»[۹۶] أغلَقُوا الأَبوابَ وأَقبَلوا عَلَى العِبادَةِ، وقالوا: قَد كُفينا، فَبَلَغَ ذلِكَ النَّبِيَّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فَأَرسَلَ إلَيهِم، فَقالَ:

ما حَمَلَكُم عَلى ما صَنَعتُم؟ قالوا: يا رَسولَ اللّهِ، تُكُفِّلَ لَنا بِأَرزاقِنا فَأَقبَلنا عَلَى العِبادَةِ.

فَقالَ: إنَّهُ مَن فَعَلَ ذلِكَ لَم يُستَجَب لَهُ، عَلَيكُم بِالطَّلَبِ.[۹۷]

46. الكافى ـ به نقل از على بن عبد العزيز ـ: امام صادق عليه‏السلام به من فرمود: «عمر بن مسلم، چه مى‏كند؟». گفتم: فدايت شوم! به عبادت روى آورده و تجارت را ترك كرده است. فرمود: «واى بر او! آيا نمى‏داند آن كه روزى طلبيدن را رها كند، دعايش پذيرفته نمى‏شود؟ گروهى از ياران پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن گاه كه اين آيه نازل شد: «و هر كه از خدا پروا كند، براى او راه بيرون شدن [از هر دشوارى و اندوهى] پديد آورد؛ و او را از جايى كه گمان ندارد، روزى مى‏دهد»، درها [ى دكّان‏هايشان] را بستند و به عبادت روى آوردند و گفتند: ما روزى‏مان تأمين شد [و ديگر نيازى به كار كردن نداريم]. اين خبر به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رسيد. آنان را فرا خواند و فرمود: «چه چيز شما را به اين كار، وا داشت؟». گفتند: اى پيامبر خدا! روزى ما تضمين شده است. پس ما به عبادت روى آورديم. فرمود: «هر كس چنين كند، دعايش پذيرفته نمى‏شود. وظيفه شما روزى طلبيدن است».

47. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إنَّ أصنافا مِن اُمَّتي لا يُستَجابُ لَهُم دُعاؤُهُم:... ورَجُلٌ يَقعُدُ في بَيتِهِ ويَقولُ: رَبِّ ارزُقني، ولا يَخرُجُ ولا يَطلُبُ الرِّزقَ، فَيَقولُ اللّهُ عز و جل لَهُ: عَبدي، ألَم أجعَل لَكَ السَّبيلَ إلَى الطَّلَبِ وَالضَّربِ فِي الأَرضِ بِجَوارِحَ صَحيحَةٍ، فَتَكونَ قَد اُعذِرتَ فيما بَيني وبَينَك فِي الطَّلَبِ لاِتِّباعِ أمري، ولِكَي لا تَكونَ كَلاًّ عَلى أهلِكَ، فَإِن شِئتُ رَزَقتُكَ، وإن شِئتُ قَتَّرتُ عَلَيكَ، وأَنتَ غَيرُ[۹۸] مَعذورٍ عِندي.[۹۹]

47. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: چند دسته از امّت من هستند كه دعايشان به اجابت نمى‏رسد:... و مردى كه در خانه‏اش بنشيند و بگويد: «پروردگارا! به من روزى ده» و به دنبال تحصيل روزى نرود. خداوند عز و جل به او مى‏فرمايد: «بنده‏ام! آيا من راهى براى كسب روزى و تلاش روى زمين با بدنى سالم براى تو قرار ندادم تا هم به سبب پيروى از فرمانم، ميان من و خودت در طلب روزى، عذرى نداشته باشى و هم سربارِ خانواده‏ات نباشى؟ اگر بخواهم، به تو روزى مى‏دهم و اگر بخواهم، بر تو تنگ مى‏گيرم، ولى تو در نزد من عذرى ندارى».

48. عدّة الداعي عن عمر بن يزيد عن الإمام الصادق عليه‏السلام: إنّي أركَبُ فِي الحاجَةِ الَّتي كَفاهَا اللّهُ، ما أركَبُ فيها إلاَّ التِماسَ أن يَرانِيَ اللّهُ اُضحي في طَلَبِ الحَلالِ، أما تَسمَعُ قولَ اللّهِ عَزَّ وجلَّ اسمُهُ: «فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَوةُ فَانتَشِرُواْ فِى الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ»[۱۰۰] أرَأَيتَ لَو أنَّ رَجُلاً دَخَلَ بَيتا وطَيَّنَ عَلَيهِ بابَهُ، ثُمَّ قالَ: رِزقي يَنزِلُ عَلَيَّ (مِنَ السَّماءِ)، كانَ يَكونُ هذا؟ أما إنَّهُ أحَدُ الثَّلاثَةِ الَّذينَ لا يُستَجابُ لَهُم دَعوَةٌ.

قالَ: قُلتُ: مَن هؤُلاءِ؟

فَقالَ عليه‏السلام: رَجُلٌ تَكونُ عِندَهُ المَرأَةُ فَيَدعو عَلَيها فَلا يُستَجابُ لَهُ؛ لِأَنَّ عِصمَتَها في يَدِهِ؛ لَو شاءَ أن يُخَلِّيَ سَبيلَها. وَالرَّجُلُ يَكونُ لَهُ الحَقُّ عَلَى الرَّجُلِ فَلا يُشهِدُ عَلَيهِ فَيَجحَدُهُ حَقَّهُ فَيَدعو عَلَيهِ فَلا يُستَجابُ لَهُ؛ لِأَ نَّهُ تَرَكَ ما اُمِرَ بِهِ. وَالرَّجُلُ يَكونُ عِندَهُ الشَّيءُ فَيَجلِسُ فِي البَيتِ، فَلا يَنتَشِرُ ولا يَطلُبُ ولا يَلتَمِسُ حَتّى يَأكُلَهُ، ثُمَّ يَدعو فَلا يُستَجابُ لَهُ.[۱۰۱]

48. عِدّة الداعى ـ به نقل از عمر بن يزيد ـ: امام صادق عليه‏السلام فرمود: «من براى تحصيل معاشم ـ كه خداوند، خود، آن را تضمين كرده است ـ تلاش مى‏كنم و اين تلاشم، فقط از آن روست كه مى‏خواهم خداوند ببيند من براى طلب حلال مى‏كوشم. مگر نشنيده‏اى سخن خداوند ـ عزّ اسمه ـ را كه: «چون نماز به پايان رسيد، در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا بجوييد»؟ به نظر تو، اگر مردى به اتاقى برود و درِ آن را به روى خود گِل بگيرد و آن گاه بگويد: روزى‏ام [از آسمان] به من مى‏رسد، به راستى چنين خواهد شد؟ بدان كه او يكى از آن سه نفرى است كه دعايشان مستجاب نمى‏شود».

گفتم: آن سه نفر كيان‏اند؟

فرمود: «مردى كه زنش نزد اوست و وى را نفرين كند، نفرينش مستجاب نمى‏شود؛ چرا كه اختيار زنش در دست اوست و اگر بخواهد، مى‏تواند طلاقش دهد. مردى كه از ديگرى طلب‏كار باشد و بر آن گواه نگيرد و آن مرد، حقّ او را انكار نمايد و آن شخص نفرينش كند، نفرين او هم مستجاب نمى‏شود؛ زيرا دستورى را كه [در نوشتن و گرفتن شاهد] به او داده شده، ترك كرده است. مردى كه ثروتى دارد و در خانه‏اش مى‏نشيند و به راه نمى‏افتد و تلاش نمى‏كند، تا اين كه هر آنچه را دارد، مى‏خورد، سپس دعا مى‏كند. دعاى چنين كسى نيز [براى روزى]مستجاب نمى‏شود».

49. الكافي عن عمر بن يزيد: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: رَجُلٌ قالَ: لَأَقعُدَنَّ في بَيتي، ولاَُصَلِّيَنَّ، وَلَأَصومَنَّ، ولَأَعبُدَنَّ رَبّي، فَأَمّا رِزقي فَسَيَأتيني.

فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: هذا أحَدُ الثَّلاثَةِ الَّذينَ لا يُستَجابُ لَهُم.[۱۰۲]

49. الكافى ـ به نقل از عمر بن يزيد ـ: به امام صادق عليه‏السلام گفتم: مردى گفت: در خانه‏ام مى‏نشينم و به نماز و روزه و عبادت پروردگارم مى‏پردازم. روزى‏ام هم خودش مى‏رسد.

امام صادق عليه‏السلام فرمود: «اين، يكى از همان سه نفرى است كه دعايشان مستجاب نمى‏شود».

تبيين

در برخى روايات، ترك تجارت سبب مستجاب نشدن دعا دانسته شده است. مراد از مستجاب نشدن دعا در اين روايات، همه گونه‏هاى دعا نيست، بلكه دعا براى رزق و روزى مراد است؛ زيرا كسى كه قدرت بر انجام دادن كار و فعاليت اقتصادى دارد تا زندگى مناسبى براى خود و خانواده‏اش فراهم آورد، وظيفه دارد آن را به شايستگى انجام دهد، نه آنكه فعاليت اقتصادى را كنار نهاده و فقط با دعا كردن به طلب روزى از خدا بپردازد.

بر پايه روايات اهل بيت عليهم‏السلام، دعاى اين گروه درباره رزق و روزى مستجاب نمى‏شود.

روشن است ديگر دعاهاى اين افراد، از جمله براى فلاح و رستگارى، عاقبت بخيرى، يا شفاى بيماران امرى جداگانه است و فرار از مسئوليت تلقى نمى‏شود و به فضل الهى مستجاب خواهند شد. اين دسته از روايات بيشتر در صدد بيان اين مطلب هستند: در جايى كه انسان حق يا تكليف شرعى در برابر كار يا چيزى دارد، نبايد با كنار نهادن حق و تكليف خود تنها با دعا كردن، تحقق آن امر را خواستار شود.

مثل كسى كه به جاى مراجعه به قاضى، اقامه بينه و احقاق حق، تنها با دعا كردن درصدد به دست آوردن حقوق خويش است، يا با اينكه مى‏تواند همسر نااهل خود را طلاق دهد تنها از خدا مى‏خواهد تا او را از شر آن همسر راحت كند. روشن است دعاى اين افراد مستجاب نخواهد شد.

سخنى در فضيلت تجارت ونكوهش ترك آن[۱۰۳]

ميزان و اهميت تجارت در مجموعه فعاليت‏هاى اقتصادى با توجه به جايگاه و قابليت‏هاى تجارت در زنجيره توليد، توزيع و مصرف روشن مى‏شود.

بدون اين حلقه واسطه (تجارت) دو ركن ديگر اقتصاد (توليد و مصرف) نيز رونق خود را از دست خواهند داد.

توليد كننده با استفاده از امتياز مزيت نسبى توليد در منطقه خود، فرايند توليد را سامان مى‏دهد. او نياز به بازارى گسترده براى عرضه محصولات خويش دارد كه به گونه طبيعى در محل كار او فراهم نيست. از اين رو، براى درآمد زايى بيشتر در پى بازارهاى مصرفى جديدترى است تا محصول خود را عرضه كند. بازاريابى گسترده‏تر مقدمه تجارت گسترده‏تر است و تجارت موفق سبب تثبيت بازارهايى جديد مى‏شود.

اگر چنين نباشد توليد كننده، هزينه توليد را پذيرا شده و پرداخت كرده است، ولى بازار شايسته و گسترده‏اى براى فروش محصولات خود نمى‏يابد. استمرار اين روند، سبب كاهش منفعت، ضرر بيشتر و حتى نابودى كسب و كار او خواهد شد.

مصرف كننده نيز نيازهاى فراوان و متنوعى دارد كه به گونه طبيعى همه آنها در منطقه او توليد نمى‏شوند؛ زيرا مزيت نسبى توليد ندارند. در نتيجه احتمال نايابى، كميابى، گرانى، بى كيفيتى كالا و بسيارى از آسيب‏هاى ديگر وجود دارد؛ در نهايت، مصرف كننده، كالاى مورد نياز خود را در اختيار نداشته، يا قدرت انتخاب خود را براى خريد كالاى برتر را از دست خواهد داد. استمرار اين روند سبب كمبود، گرانى و در مواردى سبب ناياب شدن كالا مى‏شود.

از اين رو، اين سخن كه «تجارت، موتور محرك اقتصاد است» سخنى صحيح و قابل دفاع تلقى مى‏شود.

جايگاه تجارت در عهد كهن و به ويژه در جزيرة العرب، مهم‏تر، حياتى‏تر و تأثيرگذارتر از تجارت در عصر حاضر، يا در مناطق آباد و توسعه يافته بود؛ زيرا امكانات توليد در شبه جزيره عربستان اندك و مردمان آن حتى براى رفع نيازهاى ابتدايى زندگى در تنگنا بودند. از اين منظر، جزيرة العرب با مناطق ديگر از جمله عراق، ايران، روم و حتى جنوب يمن، تفاوت اساسى داشت. نمود بارز نياز به تجارت و اهميت آن، شهر مكه بود. شهرى خشك و وادى غير ذى زرع كه از همه سو و حتى نيازهاى ابتدايى زندگى، محتاج داد و ستد بود تا در آن قحطى پديد نيايد و مردمان داراى كمترين امكانات زندگى باشند.

گفتنى است كه داد و ستد تنها براى رفع نيازهاى وطن و شهر تاجر نيست و مى‏تواند گستره وسيع‏ترى يابد و افزون بر رفع نياز مردمان، سبب ايجاد اشتغال، افزايش درآمد و پديدارى ثروت جامعه نيز بشود.

منطقه عربستان از منظر جغرافيايى به عنوان سرزمين ميانى و حائل عراق، ايران، روم، يمن و حتى مصر و شمال آفريقا، جايگاهى مستعد تجارت بود. اين طريق و مسير تجارى راهبردى و مهم، جبران كننده نقصان اساسى يعنى نبودن امكان كشاورزى در مكه بود.

از اين منظر، رواياتِ فضيلت تجارت و نكوهش ترك آن، فضاى صدور مناسب‏ترى مى‏يابند.

گفتنى است كه در روايات اسلامى، افزون بر آثار اجتماعى فعاليت تجارى، نكات ديگرى نيز مورد توجه قرار گرفته‏اند:

1. تجارت، گونه‏اى از فعاليت و كسب است كه به لحاظ گستره كارى و سنگينى و بزرگى آن سبب تلاش بيش از اندازه معمول تاجر مى‏شود. از اين منظر، تجارت گونه‏اى فعاليت اقتصادى محسوب مى‏شود و گزينه‏اى از مجموعه كسب و كارهايى است كه دين به انجام دادن آن و پرهيز از بيكارى امر كرده است.

امام صادق عليه‏السلام در باره سرمايه گذارى خويش در تجارت، با اشاره به اين نكته فرموده است:

أما إنَّهُ لَيسَ لى رَغبَةٌ فى رِبحِها وإن كانَ الرِّبحُ مَرغوبا فيهِ، ولكِنّى أحبَبتُ أن‏ يَرانِيَ اللّهُ جَلَّ وعَزَّ مُتَعَرِّضا لِفَوائِدِهِ،[۱۰۴]

بدان كه مرا به سود آن رغبتى نيست. هر چند سود، خواستنى است؛ امّا من دوست مى‏دارم كه خداى عز و جل مرا در حالى ببيند كه به بهره‏هاى او روى مى‏آورم.

2. كسب و تجارت، سبب توليد ثروت و ماندگارى داشته‏هاى پيشين مى‏شوند. رواياتى كه «ذهاب مال» (از ميان رفتن سرمايه) را پيامد ترك تجارت بر شمرده‏اند ناظر به همين ويژگى هستند.[۱۰۵]

3. تجارت موفق نيازمند زيركى و هوش اجتماعى است و سبب افزونى عقل معاش، قدرت و مهارت تصميم گيرى بهنگام، تيزهوشى در شناخت بازار خريد و فروش، رصد موقعيت‏هاى سودآور، شناسايى زمان و مكان سرمايه‏گذارى موفق و مقتضيات آن و...، مى‏شود و از اين منظر، با ديگر مكاسب و شغل‏هاى عادى متفاوت است. رواياتى همچون "التجارة تزيد فى العقل" يا "ترك التجارة ينقص العقل" مى‏توانند ناظر به اين ويژگى باشند.

4. غناى كفافى، يعنى زيستن بدون نياز به ثروت و كمك ديگران، سبب عزت و حفظ آبروى مؤمن مى‏شود. از اين رو امام صادق عليه‏السلام از بازار و محل تجارت به عنوان محل عزت ياد كرده و به يار خود كه كاسبى را رها كرده بود، فرمود:

اُغدُ إلى عِزِّكَ.

به جايگاه عزت خود [يعنى بازار] بازگرد.[۱۰۶]

الفصل الثاني: المَوازينُ العامَّةُ في جَوازِ المُعامَلاتِ

فصل دوم: معيارهاى كلّى در جواز معاملات

50. الإمام الصادق عليه‏السلام: الحَلالُ مِنَ البُيوعِ كُلُّ ما هُوَ حَلالٌ مِنَ المَأكُولِ وَالمَشروبِ وغَيرِ ذلِكَ مِمّا هُوَ قِوامٌ لِلنّاسِ وصَلاحٌ ومُباحٌ لَهُمُ الاِنتِفاعُ بِهِ، وما كانَ مُحَرَّماً أصلُهُ مَنهِيّاً عَنهُ لَم يَجُز بَيعُهُ ولا شِراؤهُ.[۱۰۷]

50. امام صادق عليه‏السلام: هر چيزى كه حلال است، از خوردنى و نوشيدنى و چيزهاى ديگرى كه قوام و بقاى زندگى مردم به آنهاست و استفاده كردن از آنها برايشان مباح [و مجاز]است، خريد و فروشش حلال است و آنچه اصلش حرام است[۱۰۸] و از آن نهى شده، خريد و فروشش جايز نيست.

51. تحف العقول: سَأَلَهُ [الإِمامَ الصّادِقَ عليه‏السلام] سائِلٌ فَقالَ: كَم جِهاتُ مَعايِشِ العِبادِ الَّتي فيهَا الاِكتِسابُ أوِ التَّعامُلُ بَينَهُم ووُجوهُ النَّفَقاتِ؟

فَقالَ عليه‏السلام: جَميعُ المَعايِشِ كُلِّها مِن وُجوهِ المُعامَلاتِ فيما بَينَهُم، مِمّا يَكونُ لَهُم فيهِ المَكاسِبُ أربَعُ جِهاتٍ مِنَ المُعامَلاتِ، فَقالَ لَهُ: أكُلُّ هؤلاءِ الأَربَعَةِ الأَجناسِ حَلالٌ، أو كُلُّها حَرامٌ، أو بَعضُها حَلالٌ وبَعضُها حَرامٌ؟

فَقالَ عليه‏السلام: قَد يَكونُ في هؤلاءِ الأَجناسِ الأَربَعَةِ حَلالٌ مِن جِهَةٍ حَرامٌ مِن جِهَةٍ، وهذِهِ الأَجناسُ مُسَمَّياتٌ مَعروفاتُ الجِهاتِ. فَأَوَّلُ هذِهِ الجِهاتِ الأَربَعَةِ: الوِلايَةُ وتَولِيَةُ بَعضِهِم عَلى بَعضٍ، فَأَوَّلُ الوِلايَةِ وِلايَةُ الوُلاةِ، ووُلاةِ الوُلاةِ إلى أدناهُم باباً مِن أبوابِ الوِلايَةِ عَلى مَن هُوَ والٍ عَلَيهِ، ثُمَّ التِّجارَةُ في جَميعِ البَيعِ وَالشِّراءِ بَعضُهُم مِن بَعضٍ، ثُمَّ الصِّناعاتُ في جَميعِ صُنوفِها ثُمَّ الإِجاراتُ في كُلِّ ما يُحتاجُ إلَيهِ مِنَ الإِجاراتِ.

وكُلُّ هذِهِ الصُّنوفِ تَكونُ حَلالاً مِن جِهَةٍ وحَراماً مِن جِهَةٍ، وَالفَرضُ مِنَ اللّهِ عَلَى العِبادِ في هذِهِ المُعامَلاتِ، الدُّخولُ في جِهاتِ الحَلالِ مِنها وَالعَمَلُ بِذلِكَ الحَلالِ، وَاجتِنابُ جِهاتِ الحَرامِ مِنها.

[تَفسيرُ مَعنَى الوِلاياتِ] وهِيَ جِهَتانِ: فَإِحدَى الجِهَتَينِ مِنَ الوِلايَةِ وِلايَةُ وُلاةِ العَدلِ الَّذينَ أمَرَ اللّهُ بِوِلايَتِهِم وتَولِيَتِهِم عَلَى النّاسِ، ووِلايَةُ وُلاتِهِ، ووُلاةِ وُلاتِهِ إلى أدناهُم باباً مِن أبوابِ الوِلايَةِ عَلى مَن هُوَ والٍ عَلَيهِ، وَالجِهَةُ الاُخرى مِنَ الوِلايَةِ وِلايَةُ وُلاةِ الجَورِ، ووُلاةِ وُلاتِهِم إلى أدناهُم باباً مِنَ الأَبوابِ الَّتي هُوَ والٍ عَلَيهِ.

فَوَجهُ الحَلالِ مِنَ الوِلايَةِ وِلايَةُ الوالِي العادِلِ، الَّذي أمَرَ اللّهُ بِمَعرِفَتِهِ ووِلايَتِهِ وَالعَمَلِ لَهُ في وِلايَتِهِ، ووِلايَةِ وُلاتِهِ، ووُلاةِ وُلاتِهِ، بِجِهَةِ ما أمَرَ اللّهُ بِهِ الوالِيَ العادِلَ، بِلا زِيادَةٍ فيما أنزَلَ اللّهُ بِهِ ولا نُقصانٍ مِنهُ، ولا تَحريفٍ لِقَولِهِ ولا تَعَدٍّ لِأَمرِهِ إلى غَيرِهِ، فَإِذا صارَ الوالي والِيَ عَدلٍ بِهذِهِ الجِهَةِ، فَالوِلايَةُ لَهُ وَالعَمَلُ مَعَهُ، ومَعونَتُهُ في وِلايَتِهِ وتَقوِيَتُهُ حَلالٌ مُحَلَّلٌ وحَلالٌ الكَسبُ مَعَهُم؛ وذلِكَ أنَّ في وِلايَةِ والِي العَدلِ ووُلاتِهِ إحياءُ كُلِّ حَقٍّ وكُلِّ عَدلٍ، وإماتَةُ كُلِّ ظُلمٍ وجَورٍ وفَسادٍ، فَلِذلِكَ كانَ السّاعي في تَقوِيَةِ سُلطانِهِ وَالمُعينُ لَهُ عَلى وِلايَتِهِ ساعِياً إلى طاعَةِ اللّهِ مُقَوِّياً لِدِينِهِ.

وأَمّا وَجهُ الحَرامِ مِنَ الوِلايَةِ، فَوِلايَةُ الوالِي الجائِرِ ووِلايَةُ وُلاتِهِ الرَّئيسِ مِنهُم، وأَتباعِ الوالي فَمَن دونَهُ مِن وُلاةِ الوُلاةِ إلى أدناهُم باباً مِن أبوابِ الوِلايَةِ عَلى مَن هُوَ والٍ عَلَيهِ، وَالعَمَلُ لَهُم وَالكَسبُ مَعَهُم بِجِهَةِ الوِلايَةِ لَهُم حَرامٌ ومُحَرَّمٌ، مُعَذَّبٌ مَن فَعَلَ ذلِكَ عَلى قَليلٍ مِن فِعلِهِ أو كَثيرٍ، لِأَنَّ كُلَّ شَيءٍ مِن جِهَةِ المَعونَةِ مَعصِيَةٌ كَبِيرَةٌ مِنَ الكَبائِرِ، وذلِكَ أنَّ في وِلايَةِ الوالِي الجائِرِ دُروسَ الحَقِّ كُلِّهِ، وإحياءَ الباطِلِ كُلِّهِ، وإظهارَ الظُّلمِ وَالجَورِ وَالفَسادِ، وإبطالَ الكُتُبِ، وقَتلَ الأَنبِياءِ وَالمُؤمِنينَ، وهَدمَ المَساجِدِ، وتَبديلَ سُنَّةِ اللّهِ وشَرائِعِهِ، فَلِذلِكَ حَرُمَ العَمَلُ مَعَهُم ومَعونَتُهُم وَالكَسبُ مَعَهُم إلاّ بِجِهَةِ الضَّرورَةِ، نَظيرَ الضَّرورَةِ إلَى الدَّمِ وَالمَيتَةِ.

[وأَمّا تَفسيرُ التِّجاراتِ] في جَميعِ البُيوعِ ووُجوهِ الحَلالِ مِن وَجهِ التِّجاراتِ الَّتي يَجوزُ لِلبائِعِ أن يَبيعَ مِمّا لا يَجوزُ لَهُ، وكَذلِكَ المُشتَرِي الَّذي يَجوزُ لَهُ شِراؤهُ مِمّا لا يَجوزُ لَهُ، فَكُلُّ مَأمورٍ بِهِ مِمّا هُوَ غِذاءٌ لِلعِبادِ وقِوامُهُم بِهِ فِي اُمورِهِم في وُجوهِ الصَّلاحِ الَّذي لا يُقيمُهُم غَيرُهُ، مِمّا يَأكُلونَ ويَشرَبونَ ويَلبَسونَ ويَنكِحونَ ويَملِكونَ ويَستَعمِلونَ مِن جِهَةِ مِلكِهِم، ويَجوزُ لَهُمُ الاِستِعمالُ لَهُ مِن جَميعِ جِهاتِ المَنافِعِ الَّتي لا يُقيمُهُم غَيرُها مِن‏كُلِّ شَيءٍ يَكونُ لَهُم فيهِ الصَّلاحُ مِن جِهَةٍ مِنَ الجِهاتِ، فَهذا كُلُّهُ حَلالٌ بَيعُهُ وشِراؤهُ وإمساكُهُ وَاستِعمالُهُ وهِبَتُهُ وعارِيَّتُهُ.

وأَمّا وُجوهُ الحَرامِ مِنَ البَيعِ وَالشِّراءِ، فَكُلُّ أمرٍ يَكونُ فيهِ الفَسادُ مِمّا هُوَ مَنهِيٌّ عَنهُ مِن جِهَةِ أكلِهِ وشُربِهِ أو كَسبِهِ أو نِكاحِهِ أو مِلكِهِ أوإمساكِهِ أو هِبَتِهِ أو عارِيَّتِهِ، أو شَيءٍ يَكونُ فيهِ وَجهٌ مِن وُجوهِ الفَسادِ، نَظيرِ البَيعِ بِالرِّبا لِما في ذلِكَ مِنَ الفَسادِ، أوِ البَيعِ لِلمَيتَةِ أوِ الدَّمِ أو لَحمِ الخِنزيرِ أو لُحومِ السِّباعِ مِن صُنوفِ سِباعِ الوَحشِ أوِ الطَّيرِ، أو جُلودِها، أوِ الخَمرِ أو شَيءٍ مِن وُجوهِ النَّجِسِ، فَهذا كُلُّهُ حَرامٌ ومُحَرَّمٌ؛ لِأَنَّ ذلِكَ كُلَّهُ مَنهِيٌّ عَن أكلِهِ وشُربِهِ ولُبسِهِ ومِلكِهِ وإمساكِهِ، وَالتَّقَلُّبِ فيهِ بِوَجهٍ مِنَ الوُجوهِ لِما فيهِ مِنَ الفَسادِ، فَجَميعُ تَقَلُّبِهِ في ذلِكَ حَرامٌ.

وكَذلِكَ كُلُّ بَيعٍ مَلهُوٍّ بِهِ وكُلُّ مَنهِيٍّ عَنهُ مِمّا يُتَقَرَّبُ بِهِ لِغَيرِ اللّهِ، أو يَقوى بِهِ الكُفرُ وَالشِّركُ مِن جَميعِ وُجوهِ المَعاصي، أو بابٌ مِنَ الأَبوابِ يَقوى بِهِ بابٌ مِن أبوابِ الضَّلالَةِ، أو بابٌ مِن أبوابِ الباطِلِ، أو بابٌ يوهَنُ بِهِ الحَقُّ فَهُوَ حَرامٌ مُحَرَّمٌ، حَرامٌ بَيعُهُ وشِراؤهُ وإمساكُهُ ومِلكُهُ وهِبَتُهُ وعارِيَّتُهُ، وجَميعُ التَّقَلُّبِ فيهِ، إلاّ في حالٍ تَدعُو الضَّرورَةُ فيهِ إلى ذلِكَ.[۱۰۹]

51. تحف العقول: كسى از امام صادق عليه‏السلام پرسيد: راه‏هاى امرار معاش بندگان و كسب و كاسبى و معامله با هم و شيوه‏هاى مصرف چند تاست؟

امام صادق عليه‏السلام فرمود: «كلّيه راه‏هاى امرار معاش كه مردم از آن طريق معامله و كسب درآمد مى‏كنند، چهار گونه است». سؤال كننده از ايشان پرسيد: آيا همه اين روش‏ها حلال‏اند يا همه حرام هستند يا برخى حلال‏اند و برخى حرام؟

فرمود: «هر يك از اين راه‏ها، ممكن است از جهتى حلال باشد و از جهتى ديگر، حرام. جهات مختلف اين چهار نوع، شناخته شده هستند. نخستين راه از اين راه‏هاى چهارگانه، ولايت است و توليت و سرپرستى برخى نسبت به برخى ديگر (نظام ادارى و كارمندى). در رأس اين نظام، ولايتِ واليان است و سپس ولايتِ كارگزارانِ واليان، تا برسد به دون پايه‏ترين كارگزاران كه هر يك نسبت به زيردست خود، ولايت (تصدّى) دارد. دومين راه [درآمد]، تجارت در همه انواع خريد و فروش مردم با يكديگر است. سوم، صنعتگرى است با همه انواع آن و چهارم، اجاره‏ها هستند در همه چيزهايى كه اجاره در آنها لازم است. همه اين راه‏هاى معيشت، از جهتى حلال است و از جهتى ديگر، حرام. آنچه خداوند بر بندگان در اين داد و ستدها واجب فرموده، اين است كه از راه حلال آنها وارد شوند و به صورت حلال آنها عمل كنند و از گونه‏هاى حرام اين معاملات، دورى ورزند.

[توضيح معناى ولايات]، اين ولايت‏ها (تصدّى امور مردم) دو گونه است: يكى از اين دو گونه ولايت، ولايت [و تصدّى] واليان عادلى است كه خداوند به ولايت و سرپرستى آنها بر مردم، دستور داده است و نيز ولايت [و تصدّى]واليان اين كارگزاران و كارگزارانِ كارگزاران آنها، تا برسد به دون پايه‏ترين كارگزاران كه هر يك بر زيردست خود، ولايت [و تصدّى] دارد.

گونه دومِ ولايت، ولايت [و تصدّى] واليان ستمگر است و ولايت كارگزارانِ كارگزاران آنها، تا برسد به دون پايه‏ترين آنها كه با سلسله مراتبى نسبت به يكديگر، تصدّى دارند.

گونه حلالِ ولايت (كارگزارى)، همان ولايت والى عادلى است كه خداوند به شناخت او و ولايت داشتنش و كار كردنِ براى او در زمان تصدّى حكومتش فرمان داده است، همچنين ولايت كارگزاران او و كارگزارانِ كارگزاران او؛ زيرا خداوند به والى عادل، دستور داده كه از آنچه خداوند نازل كرده است، بى‏كم و زياد و بى‏آن كه سخنش را تحريف كند يا از فرمان او تجاوز كند، پيروى نمايد. بنا بر اين، هر گاه والى، با توجّه به اين جهات و نكات، ولايتش عدل باشد، حقّ حكومت دارد و كار كردن با او و كمك رساندن به وى در حكومتش و تقويت او، كارى حلال و پاكيزه است و كسب درآمد از طريق آنها حلال است. علّت اين امر، آن است كه در ولايت والى عادل و كارگزارانش، هر حقّى و هر عدالتى زنده مى‏شود و هر ستم و جور و فسادى از ميان مى‏رود و از اين روست كه هر كس در تقويت حكومت اين والى بكوشد و وى را در كارهاى حكومتش كمك و يارى رساند، در راه طاعتِ خدا كوشيده و دين او را تقويت كرده است.

و امّا گونه حرام ولايت (حكمرانى)، ولايت والى ستمگر و ولايتِ كارگزاران است، از رئيس گرفته تا پيروان والى و كارگزار تا برسد به دون پايه‏ترين فرد اين نظام حكومتى. كار كردن براى اينها و كسب درآمد از طريق كارمندى آنها، حرام و ممنوع است و هر كس براى آنها كار كند، كارش كم باشد يا زياد، مشمول عذاب الهى مى‏شود. چون هر كارى در راستاى كمك به آنها گناهى بزرگ از گناهان كبيره است علّتش اين است كه در حكومت حكمران ستمگر، حقّ و حقيقت، به كلّى پايمال مى‏شود و هر چه باطل و نادرستى است، زنده مى‏گردد و ظلم و بيداد و تباهى و فساد، آشكار مى‏شود و كتاب‏ها[ى آسمانى]، از ميان مى‏رود و انبيا و مؤمنان، به قتل مى‏رسند و مسجدها ويران مى‏شود و سنّت خدا و احكام و قوانين او تبديل و دگرگون مى‏شود. به اين دليل است كه كار كردن با آنها و يارى رساندنشان و كسبِ درآمد از طريق كار كردن با آنان، حرام شده است، مگر در حدّ ضرورت، نظير ضرورت خوردن خون و مردار.

[و امّا تفسير و توضيح تجارت‏ها]، در همه اقسام فروش و گونه‏هاى حلال تجارت‏ها كه فروش آن براى فروشنده جايز است از بيان چيزهايى كه فروش آن برايش جايز نيست، همچنين آن چيزهايى كه براى خريدار، جايز است بخرد از ميان آنچه كه خريدنش براى او جايز نيست. كلّيه چيزهايى كه به تهيّه آنها فرمان يافته‏اند، از آنچه خوراك بندگان خداست و مايه قوام و صلاح و پايندگى زندگى آنها در كارهايشان به آن است و زندگى ايشان جز با آنها ميسّر نيست، مانند آنچه مى‏خورند و مى‏نوشند و مى‏پوشند و ازدواج مى‏كنند و تملّك مى‏نمايند و از جهت تملّكى كه دارند از آنها استفاده مى‏كنند و به كار گرفتن آنها در راه كسب سودها و منافعى كه صلاح و پايندگى زندگى‏شان بدانهاست و به نحوى از انحا به مصلحت كار آنان است. خريد و فروش و نگهدارى و به كار گرفتن و بخشيدن و عاريه دادن همه اينها حلال و رواست.

امّا گونه‏هاى حرام خريد و فروش، هر چيزى كه مايه فساد و تباهى است و از خوردن و آشاميدن يا كسب آن يا ازدواج كردن با آن يا مالك شدن آن يا نگه داشتن آن يا بخشيدنش يا عاريه دادنش، نهى شده يا چيزى كه در آن به نحوى از انحا، فساد و تباهى است؛ مانند بيع ربوى كه مايه فساد و تباهى است يا فروش مُردار يا خون يا گوشت خوك يا گوشت و پوست درندگان، اعم از انواع درندگان وحشى يا پرندگان، يا شراب يا هر چيز نجس، همه اينها حرام و تحريم شده است؛ چرا كه از خوردن و آشاميدن و پوشيدن و تملّك و نگه داشتن و تصرّف در آنها به هر نحوى، به علّت فسادى كه در آنهاست، نهى شده است. پس هر گونه تصرّفى در اين وجهِ فساد، حرام است.

همچنين است خريد و فروش هر وسيله لهو و لعب و هر نهى شده‏اى كه وسيله تقرّب به غير خدا باشد يا موجب تقويت كفر و شرك و ديگر معاصى شود يا هر چيزى كه بابى از ابواب ضلالت يا باطل را تقويت كند يا موجب وهن و ضعف حق گردد، همه اينها حرام و تحريم شده‏اند. فروش و خريد و نگهدارى و تملّك و بخشيدن و عاريه دادن و هر گونه تصرّفى در اينها، حرام است، مگر اين كه پاى ضرورت و ناچارى در ميان باشد.

52. فقه الرضا: اِعلَم ـ يَرحَمُكَ اللّهُ ـ أنَّ كُلَّ مَأمورٍ بِهِ مِمّا هُوَ صَلاح لِلعِبادِ، وقِوامٌ لَهُم في اُمُورِهِم مِن وُجوهِ الصَّلاحِ الَّذي لا يُقيمُهُم غَيرُهُ، مِمّا يَأكُلونَ ويَشرَبونَ ويَلبَسونَ ويَنكِحونَ ويَملِكونَ ويَستَعمِلونَ، فَهذا كُلُّهُ حَلالٌ بَيعُهُ وشِراؤهُ وهِبَتُهُ وعارِيَّتُهُ.

وكُلُّ أمرٍ يَكونُ فيهِ الفَسادُ مِمّا قَد نُهِيَ عَنهُ مِن جِهَةِ أكلِهِ وشُربِهِ ولُبسِهِ ونِكاحِهِ وإمساكِهِ لِوَجهِ الفَسادِ، مِثلَ المَيتَةِ وَالدَّمِ ولَحمِ الخِنزيرِ وَالرِّبا وجَميعِ الفَواحِشِ ولُحومِ السِّباعِ وَالخَمرِ وما أشبَهَ ذلِكَ، فَحَرامٌ ضارٌّ لِلجِسمِ وفَسادٌ لِلنَّفسِ.[۱۱۰]

52. فقه الرضا: رحمت خدا بر تو باد! بدان كه هر آنچه به آن امر شده است؛ يعنى چيزهايى كه به نفع بندگان و مايه قوام امور زندگى آنان است و بدون آنها زندگى‏شان سامان نمى‏گيرد، اعم از آنچه مى‏خورند و مى‏آشامند و مى‏پوشند و به نكاح در مى‏آورند و مالك مى‏شوند و به كار مى‏گيرند، همه اينها خريد و فروش و هبه كردن و عاريه دادنش حلال [و جايز] است.

و هر چيزى كه در آن مفسده باشد و از جهت مفسده داشتن، از خوردن و آشاميدن و پوشيدن و به نكاح در آوردن و نگه داشتنش نهى شده است، مانند مردار و خون و گوشت خوك و ربا و هر گونه فحشايى و گوشت درندگان و شراب و امثال اينها، حرام است و براى بدن، مضر و تباه كننده روان است.

53. فقه الرضا: اِعلَم ـ يَرحَمُكَ اللّهُ ـ أنَّ كُلَّ ما يَتَعَلَّمُهُ العِبادُ مِن أصناف الصَّنائِعِ، مِثلَ الكِتابِ وَالحِسابِ وَالتِّجارَةِ وَالنُّجومِ وَالطِّبِّ، وسائِرِ الصِّناعاتِ وَالأَبنِيَةِ وَالهَندَسَةِ وَالتَّصاوِيرِ ـ ما لَيسَ فيهِ مِثالُ الرُّوحانِيِّينَ ـ وأَبوابُ صُنوفِ الآلاتِ الَّتي يُحتاجُ إلَيها مِمّا فيهِ مَنافِعُ وقِوامُ المَعايِشِ وطَلَبُ الكَسبِ، فَحَلالٌ كُلُّهُ تَعليمُهُ وَالعَمَلُ بِهِ وأَخذُ الاُجرَةِ عَلَيهِ، وإن قَد تَصرِفُ بِها في وُجوهِ المَعاصي أيضا، مِثلَ استِعمالِ ما جُعِلَ لِلحَلالِ ثُمَّ يَصرِفُ إلى أبوابِ الحَرامِ، في مِثلِ مُعاوَنَةِ الظّالِمِ وغَيرِ ذلِكَ مِن أسبابِ المَعاصي، مِثلَ الإِناءِ وَالأَقداحِ وما أشبَهَ ذلِكَ، ولِعِلَّةِ ما فيهِ مِنَ المَنافِعِ جائِزٌ تَعليمُهُ وعَمَلُهُ، وحَرُمَ عَلى مَن يَصرِفُهُ إلى غَيرِ وُجوهِ الحَقِّ وَالصَّلاحِ الَّتي أمَرَ اللّهُ بِها دونَ غَيرِها.

اللّهُمَّ إلاّ أن يَكونَ صِناعَةً مُحَرَّمَةً أو مَنهِيّاً عَنها، مِثلَ الغِناءِ وصَنعَةِ آلاتِهِ، وبِناءِ البِيعَةِ وَالكَنائِسِ وبَيتِ النّارِ، وتَصاويرِ ذَوِي الأَرواحِ عَلى مِثالِ الحَيَوانِ وَالرُّوحانِيِّ، ومِثلَ صَنعَةِ الدَّفِّ وَالعودِ وأَشباهِهِ، وعَمَلِ الخَمرِ وَالمُسكِرِ، وَالآلاتِ الَّتي لا تَصلُحُ في شَيءٍ مِنَ المُحَلَّلاتِ، فَحَرامٌ عَمَلُهُ وتَعليمُهُ ولا يَجوزُ ذلِكَ وبِاللّهِ التَّوفيقُ.[۱۱۱]

53. فقه الرضا: بدان ـ رحمت خدا بر تو باد ـ كه هر حرفه و پيشه‏اى كه بندگان مى‏آموزند، مانند نوشتن و حساب و تجارت و اخترشناسى و پزشكى و ديگر هنرها و معمارى و مهندسى و نقّاشى اشياى غير جاندار و ساخت انواع ابزارهايى كه مورد نيازند و مفيدند و وسيله معيشت و كسب و كارند، آموزش دادن و به كار گرفتن همه آنها و مزد گرفتن برايشان حلال است، اگر چه ممكن است در موارد گناه نيز از آنها استفاده شود، مانند به كار گرفتن آنچه براى حلال در نظر گرفته شده، امّا بعد در موارد حرام از آنها استفاده شود، نظير كمك كردن به ستمگر و ديگر اسباب معصيت، مثل ظرف و پياله و امثال اينها.

به دليل وجود منافع در اين چيزها، آموزش دادن [ساختِ] آنها و به كار بستنشان جايز است، ولى براى كسى كه از آنها جز در امور درست و خوبى كه خداوند به آنها امر كرده است، استفاده مى‏كند، [آموختن و به كار بستنش] حرام است، مگر اين كه كارى باشد كه حرام گرديده يا از آن نهى شده است، مانند غنا و ساخت آلات آن، و ساخت كُنِشت و كليسا و آتشكده، و كشيدن تصاوير اشياى جاندار، مانند حيوان و موجودات روحانى، و مانند ساخت دف و عود و امثال اينها، و ساخت شراب و مسكرات، و ابزارهايى كه در امور حلال اصلاً به كار نمى‏آيند، به كار بستن اينها و آموزش دادنشان حرام است و جايز نيست. توفيق از خداست.

54. الإمام الرضا عليه‏السلام: كُلُّ شَيءٍ مِمّا يُباعُ إذا اتَّقَى اللّهَ عز و جل فيهِ العَبدُ، فَلا بَأسَ بِهِ.[۱۱۲]

54. امام رضا عليه‏السلام: هر چيزى كه خريد و فروش مى‏شود، هر گاه بنده در آن تقواى الهى را رعايت كند، [خريد و فروشش] اشكالى ندارد.

معيار كلى در صحت و بطلان معاملات[۱۱۳]

بر اساس آموزه‏هاى قرآن و حديث، بيشتر معاملات و داد و ستدهاى رايج در ميان مردم، صحيح و برخى از آنها باطل اند.

پرسش قابل طرح در اين باره آن است كه ملاك و معيار صحت و بطلان معاملات در اسلام چيست؟

در پاسخ به اين سؤال، مى‏گوييم:

1. گونه‏هاى داد و ستد در جوامع متفاوت برگرفته از نوع زندگى و فرهنگ آن جامعه است. از اين رو، تنوع معاملات در جوامع متفاوت طبيعى به نظر مى‏رسد. رويكرد شارع مقدس در مواجهه با گونه‏هاى متفاوت معاملات، رويكردى امضائى است؛ نه تأسيسى. يعنى صحت بيشتر معاملات موجود در جوامع را تأييد كرده است، نه آن كه معامله جديدى وضع و ايجاد كرده باشد.

2. قانون گذارى و وضع كردن احكام و مقررات اسلامى، تابع مصالح و مفاسد موجود در فعل يا ترك فردى يا اجتماعى آنها است. رعايت مصالح و مفاسد در وضع همه آموزه‏هاى تكليفى، عبادى و غير عبادى، الزامى و غير الزامى مورد توجه بوده است.

صحيحه جميل بن دراج به نقل از امام صادق عليه‏السلام به اين سخن اشاره دارد:

إِنَّهُ سَأَلَهُ عَن شَيءٍ مِنَ الحَلالِ وَالحَرامِ. فَقالَ: إنَّهُ لَم يُجعَل شَيءٌ إلاّ لِشَيءٍ.[۱۱۴]

او از امام عليه‏السلام در باره حلال و حرام‏ها پرسش كرده و امام عليه‏السلام فرمود: هيچ چيزى [حلال يا حرام] قرار داده نشده، مگر اينكه چيزى [مصلحت يا مفسده‏اى]داشته باشد.

امام رضا عليه‏السلام در پاسخ به نامه محمّد بن سنان به وى نوشت:

جاءَنى كِتابُكَ تَذكُرُ أ‏نَّ بَعضَ أهلِ القِبلَةِ يَزعُمُ أ‏نَّ اللّه‏َ تَبارَكَ و تَعالى لَم يُحِلَّ شَيئاً ولَم يُحَرِّمهُ لِعِلَّةٍ أكثَرَ مِنَ التَّعَبُّدِ لِعِبادِهِ بِذلِكَ، قَد ضَلَّ مَن قالَ ذلِكَ ضَلالاً بَعيداً وخَسِرَ خُسراناً مُبيناً، لِأَنَّهُ لَو كانَ ذلِكَ لَكانَ جائِزاً أن‏ يَستَعبِدَهُم بِتَحليلِ ما حَرَّمَ وتَحريمِ ما أحَلَّ، حَتّى يَستَعبِدَهُم بِتَركِ الصَّلاةِ وَ الصِّيامِ و أَعمالِ البِرِّ كُلِّها وَالإِنكارِ لَهُ و لِرُسُلِهِ و كُتُبِهِ وَ الجُحودِ بِالزِّنا وَ السَّرِقَةِ و تَحريمِ ذَواتِ المَحارِمِ، وما أشبَهَ ذلِكَ مِنَ الاُمورِ الَّتى فيها فَسادُ التَّدبيرِ و فَناءُ الخَلقِ إذَا [إذ] العِلَّةُ فِى التَّحليلِ وَالتَّحريمِ التَّعَبُّدُ لا غَيرُهُ، فَكانَ كَما أبطَلَ اللّه‏ُ تَعالى بِهِ قَولَ مَن قالَ ذلِكَ؛ إنّا وَجَدنا كُلَّ ما أحَلَّ اللّه‏ُ تَبارَكَ و تَعالى فَفيهِ صَلاحُ العِبادِ و بَقاؤُهُم، و لَهُم إلَيهِ الحاجَةُ الَّتى لا يَستَغنونَ عَنها، و وَجَدنَا المُحَرَّمَ مِنَ الأَشياءِ لا حاجَةَ بِالعِبادِ إلَيهِ، ووَجَدناهُ مُفسِدا داعِياً الفَناءَ وَ الهَلاكَ.[۱۱۵]

نامه‏ات به من رسيد كه در آن نوشته‏اى برخى اهل قبله مى‏پندارند خداوند متعال، هيچ چيز را به علتى بيش از تعبد بندگان به آن احكام حلال يا حرام نكرده است. به آن احكام هر كس چنين گفته سخت گمراه است و آشكارا در زيان، زيرا اگر چنين بود [عكس آنچه هست نيز درست بود، يعنى]درست بود كه مردمان را به تعبّد فراخواند با حلال قراردادن حرام‏ها و حرام قرار دادن حلال‏ها، يعنى [براى مثال]عبادت را در اين قرار دهد كه مردمان نماز نخوانند، روزه نگيرند، هيچ كارى از كارهاى نيك انجام ندهند، و خدا و پيامبران و كتاب‏هاى آسمانى را انكار كنند و حرمت زنا و سرقت و تحريم نكاح محارم و مانند اينها را از امورى كه فساد تدبير و نابودى خلق است، انكار كنند چرا كه به نظر آنان احكام حلال و حرام همه فقط براى تعبّد بندگان هستند نه چيز ديگر.

دليل نادرستى‏اش اين است كه خداوند سخن اين افراد را ابطال كرده است؛ زيرا ما اين را دريافته‏ايم كه آنچه خداوند متعال حلال كرده به صلاح و بقاى بندگان مربوط است و آنان (براى زندگى مادّى و تكامل روحى) بدانها نياز دارند، و و از آنها بى‏نياز نيستند و نيز دريافتيم كه آنچه حرام شده است، چيزهايى هستند كه بندگان خدا به آنها نيازى ندارند، بلكه آنها مايه فساد و نابودى و تباهى‏اند.

3. مصالح و مفاسدى كه به وضع احكام شرعى منجر شده‏اند، گاه از منظر علمى روشن هستند و فرهيختگان با اندكى دقت بدان دست يافته يا آن را تصديق مى‏كنند. در بسيارى از موارد نيز، دستيابى به مصالح و مفاسد براى مردمان ممكن نبوده و بدون مراجعه به آموزه‏هاى وحيانى قابل فهم و درك نيست.

در روايت مشهور علل الشرائع به نقل از فضل بن شاذان به اين مطلب اشاره شده است:

فَإن قالَ: فَأَخبِرني عَن تِلكَ العِلَلِ مَعروفَةٌ مَوجودَةٌ هِي أم‏م غَيرُ مَعروفَةٍ و لا مَوجودَةٌ؟ قيلَ: بَل هِيَ مَعروفَةٌ و مَوجودَةٌ عِندَ أهلِها.[۱۱۶]

اگر پرسشگر گفت: به من بگو: آيا اين علت‏ها شناخته شده و موجود هستند، يا نه شناخته شده‏اند و نه وجود دارند؟ (در جوابش) گفته مى‏شود: اين علل براى اهلش شناخته شده و نزد آنها موجود هستند.

4. با توجه به نكته‏هاى پيش گفته، روشن مى‏شود كه داد و ستد نيز از اين قاعده كلى مستثنا نيست، يعنى امر و نهى شارع براى انجام دادن يا ترك كردن هر فعل، ناشى از مصالح و مفاسدى است كه به خود فعل يا لوازم مرتبط با آن مترتب است.

بنا بر اين، ملاك اصلى در بطلان برخى معاملات به سبب فساد پديد آمده از معامله، يا اشياى معامله شده است؛ زيرا معاملات به عنوان يك پديده اجتماعى، بايد به گونه‏اى تنظيم و اجرا شوند كه بر منافع فردى يا اجتماعى بيفزايند و از هزينه‏هاى اجتماعى بكاهند. از اين رو، امر و نهى شارع در باره صحت و بطلان هر معامله، ناشى از مصالح و مفاسد موجود در فعل يا ترك آن است. بر اساس اين قاعده، همه معاملات مصلحت دار ـ براى جامعه ـ صحيح شمرده شده و معاملات مفسده دار، باطل تلقى شده و از آنها نهى شده است.

در روايت بلند كتاب تحف العقول (كه متن آن پيشتر ارائه شد) به نقل از امام صادق عليه‏السلام چند بار به اين معيار اشاره شده است:

فَكُلُّ أمرٍ يَكونُ فيهِ الفَسادُ مِمّا هُوَ مَنهِيٌّ عَنهُ.… أو شَيءٍ يَكونُ فيهِ وَجهٌ مِن وُجوهِ الفَسادِ، نَظيرِ البَيعِ بِالرِّبا لِما في ذلِكَ مِنَ الفَسادِ.… فَهذا كُلُّهُ حَرامٌ ومُحَرَّمٌ؛ لِأَنَّ ذلِكَ كُلَّهُ مَنهِيٌّ.… لِما فيهِ مِنَ الفَسادِ.[۱۱۷]

هر چيز نهى شده كه مايه فساد و تباهى است، يا چيزى كه در آن به نحوى از انحا، فساد و تباهى است؛ مانند بيع ربوى كه مايه فساد و تباهى است... همه اينها حرام و تحريم شده است؛... به علّت فسادى كه در آنهاست، نهى شده است.

در متن كتاب فقه الرضا نيز ـ كه برگرفته از روايات موجود در جوامع حديثى كهن شيعه است ـ به اين موضوع اشاره شده و ملاك صحت يا بطلان معاملات، مصلحت عمومى يا فساد و ضرر ناشى از آن دانسته شده است.[۱۱۸]

فساد ياد شده در معاملات حرام را در چند گروه مى‏توان دسته بندى كرد:

الف ـ داد و ستد اشياى حرام

قاعده كلى در اشياى حرام آن است كه مفسده‏اى در استفاده از آنها است كه شايستگى آنها براى استفاده را منتفى مى‏سازد:

إنَّ اللّه‏َ تَبارَكَ و تَعالى لَم يُبِح أكلاً و لا شُرباً إلاّ لِما فيهِ المَنفَعَةُ وَ الصَّلاحُ، و لَم يُحَرِّم إلاّ ما فيهِ الضَّرَرُ وَ التَّلَفُ وَ الفَسادُ.[۱۱۹]

خداى متعال هيچ خوردنى و آشاميدنى را مباح قرار نداده، مگر اينكه منفعت و صلاحى در آن باشد، و هيچ چيز را حرام نكرده، مگر اينكه در آن زيان و تلف و فسادى باشد.

آنگاه كه فسادآور بودن استفاده از اين اشيا اثبات شد، داد و ستد آنها نيز باطل خواهد بود.

مطابق با اين قاعده، داد و ستد شراب، خوك، سگ، (بجز موارد استثنا شده) اشياى نجس و...، باطل شمرده مى شود؛ چون اين اشيا، فايده حلال و ماليت ندارند.

ب ـ داد و ستد ابزار حرام و فسادآور

داد و ستد اشيائى كه تنها براى فساد و حرمت، از آنها استفاده مى‏شود، به سبب استفاده انحصارى مفسده آميز و عدم ماليت، باطل شمرده شده است. ابزار و آلات قمار، مجلات و CD هاى فسادآور، كتاب‏هاى ضلال و گمراه كننده (نسبت به مخاطبان عام) و...، از اين گروه شمرده مى‏شوند.

روشن است كه خريد كتاب‏هاى گمراه كننده براى افرادى كه در پى پاسخگويى بدانها و دفاع از شريعت در تقابل با آنها هستند مجاز خواهد بود؛ زيرا معيار اصلى در بطلان معامله، يعنى فسادآور بودن اين كتاب‏ها نسبت به اين گروه از مخاطبان وجود ندارد.

ج ـ داد و ستد براى استفاده حرام

برخى اشيا، كاربردى دوگانه هم در حلال و هم در حرام دارند. داد و ستد اين اشيا نيز اگر با هدف استفاده حرام و مفسده آميز باشد، مجاز نخواهد بود.

از اين گروه مى‏توان به داد و ستد انگور براى شراب سازى، فروش سلاح به ظالمان براى ضربه زدن به مسلمانان، فروش خانه براى ايجاد مكان فساد و...، اشاره كرد.

د ـ داد و ستد مخالف با مقررات شرعى

شريعت مقدس، ساز و كارهايى را براى معامله صحيح برشمرده است كه برگرفته از مصالح كلى يا مفاسد مترتب بر معامله بدون لحاظ كردن آنها است.

از منظر شارع، رعايت نكردن اين قوانين، سبب گسترش فساد در جامعه شده و هزينه‏هاى اجتماعى بر جامعه اسلامى تحميل مى‏كند.

از اين رو، داد و ستدى كه از اين طريق به فساد اجتماعى يارى مى‏رساند نيز ممنوع شمرده شده است.

معاملات ربوى، گرفتن رشوه، كم فروشى، تدليس، احتكار و...، از كارهايى هستند كه به سبب داشتن مفسده، به تصريح شارع ممنوع شده‏اند و معاملاتى كه داراى اين ويژگى باشند نيز باطل شمرده شده‏اند.

در پايان تذكر چند نكته مفيد است:

1. همان گونه كه مفسده آميز بودن اشياى معامله شده يا روش داد و ستد، گاه براى ما معلوم و گاه مجهول است، الزامى بودن نهى در داد و ستد يا اشياى معامله شده نيز ممكن است براى ما قابل فهم نباشد.

فساد موجود در شراب، آلات موسيقى، معاملات ربوى، معاملات غررى و...، از اين جمله‏اند؛ زيرا به سبب روشن نبودن مفسده براى عموم مردم، يا توجه نكردن به مفسده آميز بودن آن براى جامعه، گاه گرايش بدان وجود دارد. وظيفه شارع، تبيين موارد حرام و غيرمجاز است و وظيفه مكلفان نيز تبعيت از شارع مقدس است.

2. فساد موجود در داد و ستد، يا شى‏ء معامله شده، گاه متوجه فرد خريدار و فروشنده است (همانند فروختن شراب يا نوشيدن آن) و گاه به سبب در برداشتن هزينه‏هاى اجتماعى، به جامعه آسيب مى‏رساند و گاه به فرد و جامعه ـ هر دو ـ آسيب مى‏زند (همانند ربا).

از اين رو، مصلحت يك فرد يا گروه، نمى‏تواند سبب حلال شدن معامله شود؛ زيرا آسيب اجتماعى آن در دوره‏هاى گوناگون تاريخى جمعى، بيشتر از منافع فردى است.

3. روشن شدن ملاك و معيار اصلى در بطلان معاملات ـ يعنى فساد فردى و اجتماعى ـ وضعيت معاملات نوپديد را نيز روشن كرده و صحت يا بطلان آنها را تبيين مى‏كند.

4. مباحث مطرح شده تاكنون به حكم وضعى معاملات يعنى صحت و بطلان معامله ناظر بودند. بررسى معاملات از منظر احكام تكليفى (وجوب، استحباب، اباحه، كراهت و حرمت) نيز امرى شايسته است.

داد و ستد ناصحيح و باطل، در بسيارى موارد، حرام نيز هست (همانند خريد و فروش شراب)، ولى ممكن است معامله‏اى باطل بوده، ولى حرام نباشد (همانند داد و ستدى كه احكام شرعى در آن رعايت نشده است).

5. به جز معاملات فسادآور، بقيه داد و ستدها و شغل‏ها صحيح هستند كه گاه به سبب عوامل بيرونى احكام خاصى نيز يافته و مكروه، مستحب و حتى واجب شمرده مى‏شوند.

معاملاتى كه در راستاى برآوردن نيازهاى عمومى يا ارزشى جامعه باشند، مستحب شمرده شده و گاه واجب كفايى[۱۲۰] خواهند شد.

معاملاتى كه سبب پديد آمدن روح سركش و ناآرام در فرد و جامعه مى‏شوند (ذبح حيوانات)، يا به بروز تنش اجتماعى مى‏انجامند (فروش چاقو و...) نيز مكروه شمرده مى‏شوند.

الفصل الثالث: أهَمُّ أحكامِ التِّجارَةِ

فصل سوم: مهم‏ترين احكام تجارت و داد و ستد

3 / 1: التَّراضي

3 / 1: رضايت طرفين

الكتاب

قرآن

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَ لَكُم بَيْنَكُم بِالْبَطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَرَةً عَن تَرَاضٍ مِّنكُمْ وَلاَ تَقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا».[۱۲۱]

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اموال يكديگر را به باطل [و از طرق نامشروع] نخوريد، مگر اين كه تجارتى با رضايت شما انجام گيرد و خودكشى نكنيد.خداوند، نسبت به شما مهربان است».[۱۲۲]

الحديث

حديث

55. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لَأَلقَيَنَّ اللّهَ عز و جل مِن قَبلِ أن اُعطِيَ أحَدا مِن مالِ أحَدٍ شَيئا بِغَيرِ طيبِ نَفسِهِ، إنَّمَا البَيعُ عَن تَراضٍ.[۱۲۳]

55. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: من خداى عز و جل را ديدار مى‏كنم، پيش از آن كه از مال كسى بدون رضايت او چيزى به ديگرى بدهم. داد و ستد بايد با رضايت طرفين باشد.

56. السنن الكبرى عن أنس: مَرَّ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عَلى أهلِ البُقَيعِ[۱۲۴]، فَقالَ: يا أهلَ البُقَيعِ! فَاشرَأَبّوا[۱۲۵]، فَقالَ: يا أهلَ البُقَيعِ، لا يَفتَرِقَنَّ بَيِّعانِ إلاّ عَن رِضا.[۱۲۶]

56. السنن الكبرى ـ به نقل از اَ نَس ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر اهالى بُقَيع[۱۲۷] گذشت، پس فرمود: «اى اهالى بُقَيع!» ـ كه مردم، سرهاى خود را بلند و به سوى ايشان نگاه كردند ـ سپس حضرت فرمود: «اى مردم بُقَيع! فروشنده و خريدار، جز با رضايت نبايد از يكديگر جدا شوند».

57. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لا يَشتَرِيَنَّ أحَدُكُم مالَ أخيهِ إلاّ بِطيبٍ مِن نَفسِهِ.[۱۲۸]

57. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هيچ يك از شما نبايد مال برادرش را جز با رضايت او بخرد.

58. الكافي عن سماعة: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: الرَّجُلُ مِنّا يَكونُ عِندَهُ الشَّيءُ يَتَبَلَّغُ[۱۲۹] بِهِ وعَلَيهِ دَينٌ، أيُطعِمُهُ عِيالَهُ حَتّى يَأتِيَ اللّهُ عز و جل بِمَيسَرَةٍ فَيَقضِيَ دَينَهُ، أو يَستَقرِضُ عَلى ظَهرِهِ فِي خُبثِ الزَّمانِ وشِدَّةِ المَكاسِبِ، أو يَقبَلُ الصَّدَقَةَ؟ قالَ: يَقضي بِما عِندَهُ دَينَهُ ولا يَأكُل أموالَ النَّاسِ إلاّ وعِندَهُ ما يُؤدّي إلَيهِم حُقوقَهُم، إنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ: «لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَ لَكُم بَيْنَكُم بِالْبَطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَرَةً عَن تَرَاضٍ مِّنكُمْ».[۱۳۰]

58. الكافى ـ به نقل از سماعه ـ: به امام صادق عليه‏السلام گفتم: شخصى از ما مالى دارد كه با آن، معاش روزانه خود را تأمين مى‏كند و از طرف ديگر، دَينى هم بر گردن اوست. آيا آن مال را صرف مخارج خانواده خود كند تا زمانى كه خدا براى او گشايش عطا فرمايد و دَين خود را ادا كند؟ يا [قرض خود را بپردازد و براى مخارج خانواده‏اش] در اين روزگار سخت و كسادى بازار، وامى بگيرد؟ يا اين كه صدقه (زكات) بپذيرد؟.

امام فرمود: «از آنچه نزد خود دارد، دَينش را بپردازد. اموال مردم را نخورد، مگر اين كه چيزى نزد خود داشته باشد كه با آن بتواند حقوق مردم را ادا كند. خداوند مى‏فرمايد: «و اموالتان را ميان خويش به باطل مخوريد، مگر به داد و ستدى كه مورد رضايتتان باشد».

3 / 2: تَبيينُ العَيبِ

3 / 2: گفتن عيب كالا

59. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: المُسلِمُ أخُو المُسلِمِ، ولا يَحِلُّ لِمُسلِمٍ باعَ مِن أخيهِ بَيعا فيهِ عَيبٌ إلاّ بَيَّنَهُ لَهُ.[۱۳۱]

59. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مسلمان، برادر مسلمان است و براى هيچ مسلمانى روا نيست كه چيز معيوبى به برادرش بفروشد، مگر اين كه آن عيب را به او بگويد.

60. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن باعَ عَيبا لَم يُبَيِّنهُ، لَم يَزَل في مَقتِ اللّهِ، ولَم تَزَلِ المَلائِكَةُ تَلعَنُهُ.[۱۳۲]

60. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس كالاى معيوبى را بفروشد، بدون آن كه عيبش را به خريدار گفته باشد، همواره در خشم خدا باشد و فرشتگان، پيوسته نفرينش كنند.

61. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لا يَحِلُّ لِمُسلِمٍ أن يَبيعَ مِن أخيهِ بَيعا يَعلَمُ فيهِ عَيبا إلاّ بَيَّنَهُ، ولا يَحِلُّ لِغَيرِهِ إن عَلِمَ ذلِكَ العَيبَ أن يَكتُمَهُ عَنِ المُشتَري إذا رَآهُ[۱۳۳] اشتَراهُ، ولَم يَعلَم بِهِ.[۱۳۴]

61. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: بر مسلمان روا نيست چيزى را كه مى‏داند در آن عيبى وجود دارد، به برادرش بفروشد، مگر اين كه آن عيب را به او بگويد؛ و[نيز] بر غيرِ فروشنده روا نيست كه اگر آن عيب را مى‏داند و مى‏بيند كه مشترى، نادانسته آن چيز را مى‏خرد، عيب را به او نگويد.

62. صحيح البخاري عن حكيم بن حزام عن رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: البَيِّعانِ بِالخِيارِ ما لَم يَتَفَرَّقا ـ أو قالَ: حَتّى يَتَفَرَّقا ـ فَإِن صَدَقا وبَيَّنا بورِكَ لَهُما في بَيعِهِما، وإن كَتَما وكَذَبا مُحِقَت بَرَكَةُ بَيعِهِما.[۱۳۵]

62. صحيح البخارى ـ به نقل از حكيم بن حزام ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «طرفين معامله، تا از هم جدا نشده‏اند، اختيار [فسخ معامله را] دارند. پس اگر راست بگويند و [عيب را] بيان كنند، داد و ستد براى هر دو، بركت خواهد داشت و اگر [عيب را] بپوشانند و دروغ بگويند، بركت از داد و ستدشان رخت بر مى‏بندد.

63. مسند ابن حنبل عن أبي سباع: اِشتَرَيتُ ناقَةً مِن دارِ واثِلَةَ بنِ الأَسقَعِ، فَلَمّا خَرَجتُ بِها أدرَكَنا واثِلَةُ وهُوَ يَجُرُّ رِداءَهُ، فَقالَ: يا عَبدَ اللّهِ، اشتَرَيتَ؟ قُلتُ: نَعَم، قالَ: هَل بَيَّنَ لَكَ ما فيها؟ قُلتُ: وما فيها؟ قالَ: إنَّها لَسَمينَةٌ ظاهِرَةُ الصِّحَّةِ، قالَ: فَقالَ: أرَدتَ بِها سَفَرا أم أرَدتَ بِها لَحما؟ قُلتُ: بَل أرَدتُ عَلَيهَا الحَجَّ، قالَ: فَإِنَّ بِخُفِّها نَقبا، قالَ: فَقالَ صاحِبُها: أصلَحَكَ اللّهُ أي هذا! تُفسِدُ عَلَيَّ؟

قالَ: إنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَقولُ: لا يَحِلُّ لِأَحَدٍ يَبيعُ شَيئا ألاّ يُبَيِّنَ ما فيهِ، ولا يَحِلُّ لِمَن يَعلَمُ ذلِكَ ألاّ يُبَيِّنَهُ.[۱۳۶]

63. مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابو سباع ـ: از خانه واثلة بن اَسقَع ناقه‏اى خريدم. چون آن را بيرون آوردم، واثله در حالى كه عبايش به زمين كشيده مى‏شد، خودش را به ما رساند و گفت: اى بنده خدا! آن را خريدى؟

گفتم: آرى. گفت: آيا خصوصيت آن را برايت روشن شد؟ گفتم: چه خصوصيتى دارد؟ گفت: شترى چاق و به ظاهر سالم است. سپس پرسيد: آيا او را براى سفر مى‏خواهى يا براى گوشتش؟ گفتم: مى‏خواهم با او حج گزارم. گفت: در پاى او سوراخى هست.

خريدار شتر گفت: خدا خيرت دهد! اين ديگر چيست مى‏خواهى كار مرا خراب كنى (و معامله را به هم بزنى)؟

واثله گفت: من از پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه مى‏فرمود: «بر هيچ كس روا نيست چيزى را بفروشد، مگر اين كه هر عيبى دارد، به خريدار بگويد و براى هر كسِ ديگرى هم كه از آن عيب اطّلاع داشته باشد، روا نيست جز آن كه عيب را معلوم كند».

64. تهذيب الأحكام عن الحسين بن المختار: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: إنّا نَعمَلُ القَلانِسَ فَنَجعَلُ فيهَا القُطنَ العَتيقَ فَنَبيعُها ولا نُبَيِّنُ لَهُم ما فيها. فَقالَ: إنّي اُحِبُّ لَكَ أن تُبَيِّنَ لَهُم ما فيها.[۱۳۷]

64. تهذيب الأحكام ـ به نقل از حسين بن مختار ـ: به امام صادق عليه‏السلام گفتم: كار ما كلاه‏دوزى است، لاى كلاه‏ها پنبه كهنه مى‏گذاريم و مى‏فروشيم و به مشتريان نمى‏گوييم كه داخل آنها چيست. فرمود: «من دوست دارم تو به آنها بگويى كه داخلشان چيست».

65. فقه الرضا: مَنِ اتَّجَرَ فَليَجتَنِبِ الكَذِبَ، ولَو أنَّ رَجُلاً خاطَ قَلانِسَ وحَشاها قُطنا عَتيقا، لَما جازَ لَهُ حَتّى يُبَيِّنَ عَيبَهُ المَكتومَ.[۱۳۸]

65. فقه الرضا عليه‏السلام: هر كس تجارت مى‏كند، بايد از دروغ، پرهيز نمايد. اگر كسى كلاهى را دوخت و لاى آن پنبه كهنه گذاشت، اين كار برايش جايز نيست، مگر اين كه عيب پنهان آن كلاه را [براى مشترى]بگويد.

3 / 3: التَّوفِيَةُ

3 / 3: كامل دادن كالا

الكتاب

قرآن

«وَ أَوْفُواْ الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُواْ بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَ لِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً».[۱۳۹]

«و هنگامى كه با پيمانه اندازه مى‏كنيد، پيمانه را كامل كنيد و با ترازوىِ دقيق، وزن كنيد. اين براى شما بهتر و عاقبتش نيكوتر است».[۱۴۰]

وراجع: الأنعام: 152، الأعراف: 85، هود: 84 ـ 85، الشعراء: 181 ـ 183، الرحمن: 7 ـ 9، الحديد: 25.

ر. ك: انعام: آيه 152، اعراف: آيه 85، هود: آيه 84 ـ 85، شعرا: آيه 181 ـ 183، الرحمن: آيه 7 ـ 9، حديد: آيه 25.

الحديث

حديث

66. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَأَوْفُواْ الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَ نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا» ـ: مَن أوفى عَلى يَدِهِ فِي الكَيلِ وَالميزانِ ـ وَاللّهُ يَعلَمُ صِحَّةَ نِيَّتِهِ بِالوَفاءِ فيهِما ـ لَم يُؤاخَذ، وذلِكَ تَأويلُ «وُسْعَهَا».[۱۴۱]

66. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ درباره اين فرموده خداوند متعال: «و پيمانه و ترازو را كامل پرداخت كنيد. ما بر هيچ كس، جز به اندازه توانش تكليف نمى‏كنيم» ـ: هر كس پيمانه كردن و وزن كردن را كامل كند ـ و خدا نيّت درست او را در كامل كردن پيمانه و وزن بداند ـ مؤاخذه نمى‏شود. اين است معناى «اندازه توانش».

67. كتاب من لا يحضره الفقيه عن زينب بنت عليّ عليهماالسلام: قالَت فاطِمَةُ عليهاالسلام في خُطبَتِها في مَعنى فَدَكَ[۱۴۲]:... فَفَرَضَ اللّهُ الإِيمانَ تَطهيرا مِنَ الشِّركِ... وتَوفِيَةَ المَكائيلِ وَالمَوازينِ تَعييرا لِلبَخسَةِ.[۱۴۳]

67. كتاب من لايحضره الفقيه ـ به نقل از زينب دختر على عليهاالسلام ـ: فاطمه عليهاالسلام در سخنرانى‏اش در باره فدك فرمود: «... خداوند، ايمان را براى پاك كردن از شرك، مقرّر فرمود... و كامل كردن پيمانه‏ها و وزن‏ها را براى نكوهش كم‏فروشى».

68. الكافي عن عبيد بن إسحاق: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: إنّي صاحِبُ نَخلٍ، فَخَبِّرني بِحَدٍّ أنتَهي إلَيهِ فيهِ مِنَ الوَفاءِ، فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: اِنوِ الوَفاءَ، فَإِن أتى عَلى يَدِكَ ـ وقَد نَوَيتَ الوَفاءَ ـ نُقصانٌ كُنتَ مِن أهلِ الوَفاءِ، وإن نَوَيتَ النُّقصانَ ثُمَّ أوفَيتَ كُنتَ مِن أهلِ النُّقصانِ.[۱۴۴]

68. الكافى ـ به نقل از عبيد بن اسحاق ـ: به امام صادق عليه‏السلام گفتم: من نخلستانى دارم. معيارى را برايم مشخّص فرما كه چون آن را به كار بندم، از كامل دهندگان [وزن و پيمانه] باشم. امام عليه‏السلام فرمود: «نيّت كامل دادن بكن. در اين صورت، اگر كم و كاستى از دستت در رفت ـ در حالى كه نيّت كامل دادن كرده‏اى ـ باز از كامل دهندگانى، و اگر نيّت كم‏فروشى كنى و با اين حال، كامل دهى، باز از كم‏فروشانى».

69. الإمام الصادق عليه‏السلام: مَن أخَذَ الميزانَ بِيَدِهِ فَنَوى أن يَأخُذَ لِنَفسِهِ وافِيا لَم يَأخُذ إلاّ راجِحا، ومَن أعطى فَنَوى أن يُعطِيَ سَواءً لَم يُعطِ إلاّ ناقِصا.[۱۴۵]

69. امام صادق عليه‏السلام: هر كس ترازو را به دست گيرد و نيّتش اين باشد كه براى خودش كامل بگيرد، جز كفّه سنگين‏تر را بر نمى‏دارد و هر كس بخواهد بدهد و نيّتش اين باشد كه برابر دهد، جز كفّه سبك‏تر را نمى‏دهد.

3 / 4: رِعايَةُ الحَقِّ وَالعَدلِ

3 / 4: رعايت حق و عدالت

70. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: ألا إنَّ مِن شِرارِ عِبادِ اللّهِ الحَرّاثينَ وَالتُّجارَ، إلاّ مَن أخَذَ الحَقَّ وأَعطَى الحَقَّ.[۱۴۶]

70. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: آگاه باشيد كه بدترين بندگان خدا، كشاورزان و بازرگانان‏اند، مگر كسى كه به حق داد و ستد كند.

71. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: التّاجِرُ فاجِرٌ وَالفاجِرُ فِي النّارِ، إلاّ مَن أخَذَ الحَقَّ وأَعطَى الحَقَّ.[۱۴۷]

71. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: تاجر، فاسد [و دروغگو] است و فاسد [و دروغگو] در دوزخ است، مگر كسى كه به حق، داد و ستد كند.

72. دعائم الإسلام: عَن رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله أنَّهُ مَرَّ بِالتُّجّارِ ـ وكانوا يَومَئِذٍ يُسَمَّونَ السَّماسِرَةَ ـ فَقالَ لَهُم: أما إنّي لا اُسَمّيكُمُ السَّماسِرَةَ، ولكن اُسَمّيكُمُ التُّجّارَ، وَالتّاجِرُ فاجِرٌ، وَالفاجِرُ فِي النّارِ. فَغَلَّقوا أبوابَهُم وأَمسَكوا عَنِ التِّجارَةِ.

فَخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مِن غَدٍ فَقالَ: أينَ النّاسُ؟ قيلَ: يا رَسولَ اللّهِ، سَمِعوا ما قُلتَ بِالأَمسِ فَأَمسَكوا، قالَ: وأَنَا أقولُهُ اليَومَ أيضا، إلاّ مَن أخَذَ الحَقَّ وأَعطاهُ.[۱۴۸]

72. دعائم الإسلام: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر تاجران ـ كه در آن روزگار به آنان سمسار (دلاّل) مى‏گفتند ـ گذشت، به ايشان فرمود: «آگاه باشيد كه من به شما سمسار نمى‏گويم، بلكه تاجر مى‏گويم. تاجر هم فاجر است و فاجر، در دوزخ است». پس، تاجران دكّان‏هاى خود را بستند و از تجارت، دست كشيدند. فرداى آن روز، پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بيرون آمد، فرمود: «مردم كجايند؟». گفته شد: اى پيامبر خدا! با شنيدن سخن ديروز شما، از تجارت، دست كشيدند. فرمود: «امروز هم همان را مى‏گويم، [با اين قيد:]مگر كسى كه به حق، داد و ستد كند».

راجع: ص318 ح391 وص 204 (آفات التجارة / التطفيف).

ر. ك: ص319 ح391 وص 205 (آفت‏هاى تجارت / كم فروشى).

3 / 5: اِتِّقاءُ مالِ الحَرامِ

3 / 5: دورى كردن از مال حرام

73. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: قالَ اللّهُ عز و جل: مَن لَم يُبالِ مِن أيِّ بابٍ اكتَسَبَ الدّينارَ وَالدِّرهَمَ[۱۴۹]، لَم اُبالِ يَومَ القِيامَةِ مِن أيِّ أبوابِ النّارِ أدخَلتُهُ.[۱۵۰]

73. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: خداوند عز و جل فرمود: «هر كس برايش مهم نباشد كه از چه راهى درهم و دينار كسب مى‏كند، روز قيامت، براى من هم مهم نيست از كدام درهاى دوزخ او را وارد [آتش] كنم».

74. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَنِ اشتَرى سَرِقَةً وهُوَ يَعلَمُ أنَّها سَرِقَةٌ، فَقَد شَرِكَ في عارِها وإثمِها.[۱۵۱]

74. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس مال دزدى را با علم به اين كه دزدى است، بخرد، در ننگ و گناه آن، شريك شده است.

75. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَنِ اشتَرى ثَوبا بِعَشَرَةِ دَراهِمَ وفيهِ دِرهَمٌ حَرامٌ، لَم يَقبَلِ اللّهُ لَهُ صَلاةً ما دامَ عَلَيهِ.[۱۵۲]

75. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس جامه‏اى را به ده دينار بخرد و در آن يك درهم حرام باشد، تا هنگامى كه در برِ اوست، خداوند، نمازش را نمى‏پذيرد.

76. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن كَسَبَ مالاً مِن نَهاوِشَ[۱۵۳] أنفَقَهُ في نَهابِرَ[۱۵۴].[۱۵۵]

76. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس مالى را از راه نادرست به دست آورد، آن را در راه نابودى خود، خرج خواهد كرد.

77. الإمام عليّ عليه‏السلام: بِئسَ الكَسبُ الحَرامُ.[۱۵۶]

77. امام على عليه‏السلام: چه بد است كسب حرام!

78. الإمام الصادق عليه‏السلام: كَسبُ الحَرامِ يَبينُ فِي الذُّرِّيَّةِ[۱۵۷].[۱۵۸]

78. امام صادق عليه‏السلام: [اثر] درآمد حرام، در نسل، آشكار مى‏شود.

79. الكافي عنهم عليهم‏السلام: فيما وَعَظَ اللّهُ عز و جل بِهِ عيسى عليه‏السلام:... يا عيسى، قُل لَهُم: قَلِّموا أظفارَكُم مِن كَسبِ الحَرامِ.[۱۵۹]

79. الكافى ـ از معصومان عليهم‏السلام ـ: در اندرزهاى خداى عز و جل به عيسى عليه‏السلام آمده است: «... اى عيسى! به آنان (ستمكاران بنى اسرائيل) بگو: ناخن‏هاى خود را از كسب حرام، كوتاه كنيد».

احكام و آداب كسب و تجار[۱۶۰]

اصول حاكم بر آداب تجارت

تجارت، كسب و داد و ستد، همزاد زندگى اجتماعى انسان بوده‏اند؛ زيرا فرد و جامعه، نيازهايى دارند كه به تنهايى قادر به برآورده ساختن آنها نيستند. از اين رو، لازم است افراد با خريد و فروش مواد اوليه، مواد ساخته شده و خدمات، افزون بر رفع نياز خود به تسهيل و تنظيم كارهاى مرتبط با جامعه و نظام اجتماعى نيز يارى رساند. بدين سبب، تنوع گونه‏هاى شغلى، فراوانى آن، رغبت مردم و درآمدزايى شغل‏ها برگرفته از نيازهاى فرد و جامعه است. در روايات اهل بيت عليهم‏السلام نيز بر اين نكته اشاره شده كه قوام جامعه با تجارت و داد و ستد مرتبط است و معيار اصلى در جواز معاملات و برآورده ساختن نياز جامعه در امور عمومى، مرتبط با آن است، بى آنكه به فساد يا بطلان آميخته شود.[۱۶۱] عمومى بودن داد و ستد و احتمال و شيوع پديد آمدن اختلاف‏ها، لزوم قانون‏گذارى در اين حوزه را اجتناب ناپذير كرده است.

قوانين حاكم بر تجارت نخست، به شيوه عرفى، يا قانون گذارى حاكميت، وضع شده و اصول و ضوابط تجارت در هر جامعه را تبيين كرده‏اند.

قوانين عرفى و عقلائى بيشتر ريشه در ويژگى‏هاى انسانى داشته و برگرفته از عقل عملى انسان هستند كه با توجه به تمايلات، خواسته‏ها، منفعت‏ها و نيازهاى افراد جامعه تنظيم شده‏اند. بنيان يكسان قوانين عرفى يعنى عقل عملى سبب مشابهت‏هاى فراوان قوانين تجارت در جوامع متفاوت بشرى گشته است، بى آنكه نياز به همسان سازى قوانين در همه موارد احساس شود.

نظام‏هاى اقتصادى، از درونِ مبانى و اصول حاكم بر تجارت در هر دوره، زمان و مكان استخراج شده و مى‏شوند و نظام حاكم بر تجارت را تبيين مى‏كنند.

نكته مهم در قوانين عالم تجارت آن است كه نگاه به تجارت در بيشتر جوامع بشرى، نگاهى سراسر مادى و منطبق بر منافع دنيوى فرد و جامعه است. اين زاويه ديد از مبانى و اصول حاكم بر آن جوامع نشئت گرفته و بر تجارت تنها به عنوان تأمين كننده منافع دنيوى شخصى و گروهى توجه شده است.

آگاهى از مبانى و اصول حاكم بر تجارت در تفكر اسلامى و مقايسه آن با تفكر دنيامحور و غيرالهى، مى‏تواند ظرافت و ريزه كارى‏هاى احكام و آداب تجارت اسلامى را تبيين كند. تحليل مفاهيم بنيادين و اصولى حاكم بر قوانين جزئى تجارت، زمينه مناسبى براى مقايسه ميان تفكر اسلامى و غير اسلامى در قوانين عمومى تجارت فراهم مى‏آورد. از اين رو، شايسته آن است اين مفاهيم بنيادين با دقت و تأمل بيشتر استخراج شوند.

اصول حاكم بر تجارت اسلامى

دين اسلام، داد و ستد و تجارت را به عنوان تأمين‏كننده منافع فرد و اجتماع پذيرفته و حتى بر سودآورى آن نيز توجه كرده است. اما اين سودآورى تنها محدود به سودآورى دنيوى نيست. تحليل مقررات حاكم بر تجارت اسلامى نشان مى‏دهد كه نگاه جامعِ دين، دنيا و آخرت را در نظر داشته و تجارت را نه تنها منفعتى دنيوى كه گونه‏اى عبادت و معنويت تصوير كرده است.

با اين نگاه، داد و ستد و تجارت، امورى الهى هستند كه سبب تعالىِ معنوى شده و افزون بر تأمين نيازهاى دنيوى شخص و خانواده‏اش، آخرت او را نيز تأمين مى‏كنند، به گفته پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله:

اِبتَغِ عَلى نَفسِكَ وعِيالِكَ حَلالاً، فَإِنَّ ذلِكَ جِهادٌ فى سَبيلِ اللّهِ، وَاعلَم أ‏نَّ عَونَ اللّه فى صالِحِ التِّجارَةِ.[۱۶۲]

براى خود و عائله‏ات، [روزى] حلال بجوى؛ زيرا اين كار، نوعى جهاد در راه خداست و بدان كه كمك خداوند، در تجارت درست [و حلال] است.

مجموعه مقررات و احكام دين اسلام برگرفته از نگاه جامع و همه جانبه دين به اين رويكرد اجتماعى است. برخى از مهم ترين محورها در تبيين حكمت مقررات اسلامى را مى‏توان اين گونه بيان داشت:

تقويت فرهنگِ دوستى و روابط اجتماعى: هدف اصلى از داد و ستد، تسهيل عملكرد نظام اجتماعى و تأمين نيازهاى مادى افراد جامعه است. توصيه شارع مقدس آن است كه اين داد و ستد و تأمين نياز به تقويت روابط اجتماعى نيز بينجامد، به گونه‏اى كه همزيستى دوستانه اجتماعى حتى بر منفعت شخصى مقدم شود. از اين منظر است كه مى‏فرمايد:

اگر هر يك از طرفين معامله، به هر علت از انجام معامله پشيمان شود توصيه به طرف مقابل آن است كه معامله را فسخ كند:

أييُّما عَبدٍ أقالَ مُسلِما فى بَيعٍ، أقالَهُ اللّه تَعالى عَثرَتَهُ يَومَ القِيامَةِ.[۱۶۳]

هر بنده‏اى كه تقاضاى مسلمانى را براى فسخ معامله‏اى بپذيرد، خداوند متعال در روز قيامت، از لغزش‏هاى او درگذرد.

زيرا به دست آوردن دل يك مسلمان، بسيار برتر از سودى است كه از معامله نصيب مى‏شود. نكته قابل توجه آنكه اين گذشت اجتماعى در معامله، به حيات اخروى پيوند خورده و سبب گذشت و عفو خداى متعال از لغزش آدمى مى‏شود.

چنان كه سخت‏گيرى و شدت در خريد و فروش امرى ناپسند تلقى شده و پاداش كسى كه با مشترى، آسان‏گيرى كند بهشت دانسته شده است.[۱۶۴]

به تاجران توصيه شده است كه با دادن صدقه، سود خود را با نيازمندان تقسيم كنند و آنان را در شادى سودآورى معامله خويش شريك سازند. اين عمل سبب كفاره گناهان و جبران كننده آسيب‏هاى احتمالى و غير عمدى موجود در معامله است.[۱۶۵]

از سوى ديگر، شارع مقدس وارد شدن شخص در داد و ستد ديگران را امرى ناپسند شمرده است.[۱۶۶] روشن است كه اين عمل سبب برانگيخته شدن واكنش اجتماعى و تحريك احساسات خريدار پيشين شده و رابطه مبتنى بر دوستى را تضعيف مى‏كند.

پيشگيرى از مفاسد اخلاقى و اقتصادى. بروز منافع شخصى افراد در تجارت سبب مى‏شود داد و ستد و بازار، محلى مناسب براى بروز آسيب‏هاى اخلاقى و اقتصادى شوند. پديد آمدن اين آسيب‏ها امرى طبيعى است و به سادگى نمى‏توان از آن چشم پوشيد. رويكرد كلى دين، پرهيز از آسيب‏هاى محتمل است. توجه به شناسايى آسيب‏ها و مفاسد، تلاش براى پيشگيرى از آنها، پرهيز از ورود در آنها و چگونگى راه‏هاى مقابله با آنها، از جمله توصيه‏هاى شارع هستند.

آسيب‏هايى همچون ربا،[۱۶۷] كم فروشى،[۱۶۸] خيانت،[۱۶۹] دروغگويى،[۱۷۰] غَشّ در معامله،[۱۷۱] كتمان عيب،[۱۷۲] غبن[۱۷۳] و قسم خوردن،[۱۷۴] از جمله آسيب‏ها و مفاسدى هستند كه به سبب احتمال وجود بيشتر، شارع بر آنها توجه داده و از آنها نهى كرده است.

رشد و تعالى فضائل اخلاقى. قوانين و آداب تجارت اسلامى، افزون بر پيشگيرى از آسيب‏هاى احتمالى به گونه‏اى طراحى شده‏اند كه در رشد و تعالى فضائل اخلاقى نيز تأثيرگذار باشند. اگر چه پيشگيرى از رذائل اخلاقى نيز نوعى تعالى و رشد محسوب مى‏شود.

شارع مقدس به فروشنده توصيه كرده تا در وزن كردن كالاى فروخته شده، نفع طرف مقابل را در نظر بگيرد و ايثار كند.[۱۷۵] از معاملاتى كه احتمال پديد آمدن سوء اخلاق در آنها وجود دارد (مانند كفن فروشى و برده فروشى) پرهيز كند.[۱۷۶] حرص بر سودآورى نداشته باشد.[۱۷۷] مردمان را به يك چشم بنگرد و ميان مشتريان تفاوت نگذارد مگر به جهت علم و تقوا. اين همه، به معناى تعالى و رشد فضائل اخلاقى است.

تقويت بنيه معنوى. نگاه الهى به داد و ستد، پرهيز از آسيب‏هاى اخلاقى و اجتماعى، توصيه به فضائل اخلاقى مرتبط با داد و ستد و...، نشان مى‏دهند كه دين در وضع كردن قوانين مربوط به تجارت، درصدد تقويت بنيه معنوى فرد و جامعه است. اين اصل، حاكم بر همه مقررات شريعت است. رشد معنويت تنها به عبادتِ مصطلح محدود نمى‏شود. انسان بايد به گونه‏اى باشد كه همه فعل و ترك او، عبادت و ملازم با عبادت باشند. از منظر دين، تاجرِ شايسته كسى است كه در حال تجارت نيز ذكر خدا بر لب و جان دارد و آيه «رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَرَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ» را امتثال كرده است.[۱۷۸] كسى كه تجارت خويش را با دعا به درگاه الهى آغاز كرده، تجارت پربركت و مال طيب را از او طلب مى‏كند.[۱۷۹]

نگاه تاجر مؤمن، درخواست سود و فضل از بارى تعالى است و تجارت وسيله‏اى براى نزول تفضّل الهى است. او تنها از خدا طلب خير مى‏كند.[۱۸۰]

قرائت كردن قرآن[۱۸۱] و نماز گزاردن در بازار و مسجد بازار[۱۸۲] نيز توصيه‏هايى هستند كه بنيان حاكم بر تجارت، يعنى معنويت در تجارت و بازار را افزايش مى‏دهند.

تأكيد بر كسب حلال و تلاش در حلال خوارى خود و خانواده و آثار برآمده از آن در نسل پاك و پاكيزه نيز نگاه خاص اسلام به تجارت و اصول حاكم بر آن را تبيين مى‏كند.[۱۸۳]

نتيجه آنكه، مجموعه مطالب ياد شده، به روشنى اصول و مبانى حاكم بر وضع قوانين، احكام و آداب تجارت را معلوم مى‏كنند كه نگاه جامع و آخرت گرايانه بر داد و ستد، نه تنها باعث آسايش و رفاه دنيوى مى‏شود، بلكه ثواب اخروى و جنّت الهى را نيز در پى دارد؛ آن گونه كه تاجر امين، بدون حسابرسى به بهشت رهنمون مى‏شود.[۱۸۴]

احكام كسب و تجارت

لزوم تدوين قوانين داد و ستد در همه جوامع كارى ضرورى، پذيرفته و مقبول است؛ زيرا همه گونه‏هاى شغلى، خواه توليدى يا خدماتى،نيازمند معيارها و ضوابطى هستند كه در قوانين فقهى و حقوقى هر نظام اجتماعى تبيين مى‏شوند. جواز يا عدم جواز شغل يا معامله (معاملات روا و ناروا)، قواعد و معيارهاى ضرورى و لازم در شغل و معامله، ويژگى‏هاى طرفين معامله و...، از جمله اين قوانين هستند.

آگاهى از احكام كسب و تجارت براى فروشنده و حتى براى خريدار، امرى لازم و ضرورى است؛ زيرا تمايل به كسب درآمد بيشتر و از دست ندادن مال از هر طريق، در نهاد آدمى وجود دارد و او را به بيراهه مى‏كشد.

ظرافت‏ها و ضوابط حاكم بر داد و ستد نيز اهميّت دارند كه رعايت نكردن آنها ممكن است به حرام‏خوارى و هلاكت بيانجامد.

از اين رو، خرد انسانى، حكم مى‏كند كه تاجر و كاسب با احكام شرعى حاكم برمعاملات آشنايى كامل داشته باشند تا در ورطه هلاكت نيفتند.

سفارش معصومان عليهم‏السلام بر يادگيرى احكام داد و ستد نيز ناظر به همين آسيب محتمل است. تأكيد ورزيدن امير المؤمنين عليه‏السلام در سخنرانى عمومى براى مردم به يادگيرى احكام شرعى با عبارت: «الفقه ثمّ المتجر»[۱۸۵] و تكرار سه باره اين جمله، ضرورت اين يادگيرى را آشكار مى‏سازد.

با بهره گيرى از روايات اهل بيت عليهم‏السلام و فتاواى فقها، احكام كسب و تجارت در چندمحور قابل تبيين اند:

الف ـ احكام شغل و كسب

از منظر فقهى، اصل كلى و حاكم بر كسب و پيشه، روا بودن آن است كه در اصطلاح فقهى، بدان جواز يا اباحه به معناى عام[۱۸۶] گفته مى‏شود. اگر چه در برخى موارد، گونه‏اى خاص از كسب يا شى‏ء مورد معامله عنوانى خاص مى‏يابد و يكى از احكام تكليفى ديگر ملاك ارزش گذارى آن خواهد بود.

1. وجوب: هر كس موظف است زندگى مطابق با شأن‏ براى خود و خانواده‏اش آماده سازد. از اين رو، گاه انتخاب شغل براى حصول اين هدف بر او واجب مى‏شود كه آن را وجوب شخصى مى‏گويند. همچنان كه گاه براى تأمين نيازهاى لازم و ضرورى اجتماع، برخى مشاغل وجوب كفائى خواهند داشت تا نظام اجتماعى مسلمانان مختل نشود.[۱۸۷]

2. حرمت: برخى مشاغل و پيشه‏ها به سبب دارا بودن ويژگى ناپسند در اصل شغل، يا لوازم آن، حرام شمرده شده‏اند. ملاك اصلى در حرمت اين پيشه‏ها، فسادآور بودن آنها است.[۱۸۸]

3. كراهت: در روايات اهل بيت عليهم‏السلام، برخى از پيشه‏ها به سبب آسيب زدن به روح انسانى، يا دارا بودن احتمال خطر انحراف از خوى اسلامى و انسانى، به عنوان شغل مكروه معرفى شده‏اند.[۱۸۹]

4. مطلوبيت (استحباب اتخاذ): اهل بيت عليهم‏السلام شغل‏هايى را كه انجام دادن آنها آثار تربيتى شايسته داشته، يا احتمال انحراف كمترى دارند ستوده‏اند.[۱۹۰] براى مثال، پيامبران عليهم‏السلام، چوپان، يا زارع بوده‏اند. اين دو عنوان را روايات ستوده‏اند. از سوى ديگر، تلاش فرد در راستاى برطرف كردن نيازهاى فرعى خويش، حفظ شأن و آبرو، برطرف ساختن نيازهاى فرعى خانواده كه با نام «توسعه بر عيال» از آن ياد مى‏شود، پيگيرى امورى كه جامعه اسلامى بدانها اهتمام دارد و مى‏تواند به فعاليت‏هاى شخص رنگ الهى زده و آنها را به دايره استحباب نزديك‏تر سازد.

5. اباحه (رَوا بودن): كسب و پيشه‏اى كه يكى از عنوان‏هاى چهارگانه پيشين را نداشته باشند روا و جايز شمرده مى‏شوند.

ب ـ احكام داد و ستد

واژه «تجارت» در اصطلاح فقيهان در معناهاى متفاوتى به كار رفته است:

1. مطلق كسب: گاه تجارت در معناى مطلق كسب و اكتساب به كار رفته كه شامل اجاره، صلح و وكالت هم مى‏شود؛

2. هر گونه داد و ستد: گاه مراد از تجارت، مطلق داد و ستد است؛ چه با هدف سودآورى باشد يا هدف از داد و ستد، سود و فايده نباشد؛

3. داد و ستد با هدف سودآورى: شيوه متعارف در معاملات تجارى، داد و ستد باهدف سودآورى است؛ حتى برخى معناى لغوى تجارت را نيز «داد و ستد با هدف سودآورى» دانسته‏اند.[۱۹۱] از اين رو، برخى فقيهان درآمدزايى را شرط تحقق تجارت برشمرده‏اند.[۱۹۲]

4. پيشه: گاه داد و ستد به منزله يك «رفتار مستمر» كه لازمه برخى پيشه‏هاست معنا مى‏شود و گاه يك مورد داد و ستد به گونه اتفاقى و نادر روى مى‏دهد، يعنى انجام معامله شغل فرد شمرده نمى‏شود.

گفتنى است احكام و آداب ذكر شده در اينجا هر گونه داد و ستد را شامل مى‏شوند چه هدف و نتيجه آن سود بردن باشد يا نباشد و خواه طرفين معامله داد وستد را به عنوان شغل و كسب خود انتخاب كرده باشند، يا اين كار را صرفاً يك بار انجام دهند.

فقيهان با استناد به آيات و روايات، احكام و آداب گوناگونى براى داد و ستد برشمرده‏اند كه برخى از آن آيات و روايات، در عنوان‏هاى متفاوت اين مجموعه گزارش شده‏اند.

در مجموعه روايات و مباحث پيش رو، تنها به مهم ترين موارد مطرح شده در روايات مربوط به داد و ستد اكتفا شده و از ورود به مباحث و استدلالات فقهى پرهيز كرده‏ايم.

اكنون به اجمال به مهم ترين احكام و آداب الزامى داد و ستد اشاره مى‏كنيم:

احكام الزامى داد و ستد

مراد از احكام الزامى، قواعد و معيارهايى هستند كه رعايت آنها در هر معامله و داد و ستد لازم است و اگر يكى از اينها رعايت نشود، داد و ستد، صحيح و كامل نخواهد بود و در نتيجه آثار مترتب بر داد و ستد، يعنى نقل و انتقال شى‏ء مورد معامله نيز حاصل نخواهد شد.

الف ـ شرايط طرفين داد و ستد

1. بلوغ و تمييز: لازم است معامله كننده به حد بلوغ شرعى (طبق نظر مشهور، رسيدن به پانزده سال در پسران و رسيدن به نه سال در دختران، يا ديگر علائم بلوغ) رسيده باشد. از اين رو، خريد و فروش كودكان، صحيح نيست، مگر آنكه به حد تمييز رسيده باشند. مراد از حد تمييز، نوجوانى است كه به حد بلوغ نرسيده است، ولى توان شناخت نيك و بد را دارد و در حد فرد بالغ فهيم محسوب مى‏شود.

2. عقل: مراد از عقل، داشتن كمترين حدّ عقل لازم در معامله است كه بايد در طرفين داد و ستد وجود داشته باشد در نتيجه معامله ديوانه (مجنون) صحيح نيست. زيرا غير عاقل نمى‏تواند صلاح و فساد خود را تشخيص دهد و قصد انجام فعل داشته باشد.

3. رشد: لازم است معامله‏كننده از منظر رشد عقلى به حد متعارف و معمول رسيده و قدرت شناخت و تشخيص صلاح خويش را داشته باشد. قرآن كريم، در اختيار قراردادن اموال كودكان يتيم را به قطعى شدن رشد آنها منوط دانسته است:

«فَإِنْ ءَانَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَ لَهُمْ؛[۱۹۳]

پس اگر در آن‏ها رشدى (از نظر فكر و عقل) ديديد اموالشان را به خودشان بدهيد».

4. محجور نبودن: كسانى كه به دليلى شرعى و قانونى، حق تصرف در اموال خود را ندارند و شريعت براى تصرف آنان مانع ايجاد كرده، حق فروش اموال خودرا ندارند. اين محجور بودن ممكن است به سبب نداشتن شرط بلوغ و قصد باشد، يا به سبب ورشكستگى و افلاس، حتى در افراد عاقل و مختار، پديد آيد.[۱۹۴]

5. اختيار: لازم است معامله كننده داد و ستد را به اختيار و انتخاب خود انجام دهد و به اين كار مجبور نشود. اين شرط، ريشه عقلائى دارد و عالمان شيعه و اهل سنت بر آن اجماع كرده‏اند. آيه 29 سوره مباركه نساء نيز با عبارت «تِجَرَةً عَن تَرَاضٍ» به رضايت ناشى از اختيار فرد توجه داده و حديث رفع نيز بر اين شرط دلالت دارد. پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرموده:

رُفِعَ عَن اُمَّتى... ما اُكرِهوا عَلَيهِ.[۱۹۵]

از امت من چند چيز برداشته شده است... (از جمله) چيزى كه بر آن مجبور شوند.

اجبار و اكراه فروشنده يا خريدار بر داد و ستد، تأثيرگذارى معامله را زائل كرده و اثر لازم از داد و ستد را نفى مى‏كند.

6. قصد انجام دادن فعل: مراد از قصد انجام دادن فعل، قصد جدّى فروشنده و خريدار برانجام دادن معامله است. از اين رو، گفتار شوخى و هزل، معامله را تثبيت نمى‏كند. معامله هازل (غير جدى)، غافل، مست و شخصى كه با مصرف مواد مخدر و روانگردان گيج و منگ شده، به سبب دارا نبودن قصد انجام دادن فعل، باطل است و حتى به عنوان عقد فضولى هم قابليت تصحيح ندارد.[۱۹۶]

7. ولايت داشتن (به عنوان مالك يا ولى يا وكيل): اين شرط نيز شرطى عقلائى و ارتكازى است. خريد و فروش يك شى‏ء تنها از سوى كسى مجاز است كه حق و اجازه انجام معامله را داشته باشد. اين شخص ممكن است مالك شى‏ء (به گونه دارا بودن ملكيت تام) يا وكيل مالك در انجام فعل باشد. همچنين ممكن است شخص معامله‏كننده به سبب دارا بودن ولايت (بر كودك يا مجنون)، يا وصايت (از كسى كه فوت كرده) اين صلاحيت را يافته باشد. با در نظر گرفتن اين شرط، معلوم مى‏شود كه شخص غاصب و سارق، صلاحيت داد و ستد ندارد ومعامله اش صحيح نيست. حتى اگر شى‏ء داد و ستد شده چندين بار دست به دست شده و معامله‏هاى متعددى روى آن صورت گرفته باشد، هيچ يك از اين معاملات نافذ نيست و آن شى‏ء در ملكيت مالك اول باقى مانده است و او حق امضا يا فسخ هر يك از داد و ستدهاى انجام شده در هر مرحله را خواهد داشت.

ب ـ شرايط جنسِ معامله شده

لازم است شى‏ء و جنس داد و ستد شده نيز داراى ويژگى‏هايى باشد تا صلاحيت نقل و انتقال داشته و در نتيجه، معامله صحيح و تام انجام شود.

اين ويژگى‏ها عبارت‏اند از:

1. قابليت تملك: نخستين شرط شى‏ء داد و ستد شده، صلاحيت داشتن آن براى تملك است.

با توجه به اين شرط، اشيائى مثل خس و خاشاك به سبب بى ارزش بودن، قابليت تملك و صلاحيت داد ستد ندارند. انسان آزاد نيز قابليت تملك و صلاحيت داد و ستد ندارد و از اين رو، قابل خريد و فروش نيست. اموال مشترك عمومى جوامع، همانند نور خورشيد، جنگل‏ها و مراتع نيز قابليت تملك شخصى ندارند (البته حق انتفاع و بهره‏بردارى از آنها قابل داد و ستد است).

2. صلاحيت استفاده (انتفاع): هدف از داد و ستد، انتقال ملكيت شى‏ء ازفروشنده به خريدار براى فايده بردن او از شى‏ء معامله شده است. از اين رو، چيزهايى كه قابليت استفاده ندارد، شايستگى داد و ستد هم نخواهد داشت. اين شرط، سبب خروج اشيائى چون شراب مى‏شود كه از ديدگاه شارع مقدس، شايستگى استفاده و انتفاع ندارد.

3. قدرت بر تسليم: معامله نمى‏تواند روى آن شى‏ء كه قابل تسليم نيست انجام شود. حيوانى كه فرار كرده، يا زمينى كه از سوى غاصبى غصب شده و فروشنده امكان باز پس گيرى آن را ندارد، از اين جمله‏اند.

البته، اگر خريدار قدرت باز پس گيرى شى‏ء معامله شده را داشته و اين شرط را بپذيرد، معامله صحيح خواهد بود.

4. معلوم بودن (از جهت مقدار و وصف): لازم است شى‏ء معامله شده، معلوم و مشخص باشد؛ هم از منظر ويژگى‏ها و هم از جهت مقدار و كمّيت.

براى مثال نمى‏توان خانه اى يا زمينى را با عنوان كلى يك خانه يا يك زمين فروخت، بلكه تنها پس از مشخص كردن ويژگى‏ها و اوصاف كه آن را از ديگر اشيا متمايز مى‏كند قابليت داد و ستد خواهد يافت.

توجه نكردن به اين شرط، سبب پديد آمدن معامله غررى خواهد شد كه ناصواب و باطل است.[۱۹۷] بليط‏هاى بخت‏آزمايى از اين منظرقابليت خريد و فروش نداشته و ندارند؛ چون مشخص نيست كه در مقابل پول داده شده، چه چيزى نصيب خريدار مى‏شود.

مقدار جنس داد و ستد شده نيز بايد معلوم و مشخص باشد. روشن است كه يك كيلو از جنس مورد نظر تفاوت فراوان با يك تُن از آن دارد. مشخص نبودن مقدار نيز معامله را غروى و باطل مى‏كند.

معين بودن و مشخص بودن شى‏ء داد و ستد شده نيز از موارد علم به شى‏ء معامله شده تلقى مى‏شود. يك گوسفند از يك گله، نمى‏تواند موضوع خريد و فروش قرار گيرد؛ چون ويژگى‏هاى گوسفندان گله متفاوت اند.

البته در موارد «سرى سازى صنعتى» كه همه مصداق‏هاى موجود مشخصات يكسانى داشته و همانند يكديگرند، نياز به معين كردن شى‏ء معامله شده وجود ندارد. از اين رو، خريدارى يك دست بشقاب غذاخورى با نشانه مشخص، يا يك مدل خودرو توليد شده مشخص در يك كارخانه، صحيح خواهد بود؛ زيرا تفاوتى ميان افراد اين عنوان وجود ندارد.

5. تعلق نداشتن حق ديگران: لازم است جنس مورد معامله، مشمول حق ديگران نباشد. براى مثال، مال وقف شده، قابل خريد و فروش نيست، چون مشمول حق كسانى است كه اين مال براى آنان وقف شده است. داد و ستد مالى كه رهن داده شده است (مال مرهونه) يا ملك مشترك با فردى ديگر نيز به سبب دارا نبودن اين شرط، صحيح نيست.

الفصل الرابع: آدابُ التِّجارَةِ[۱۹۸]

فصل چهارم: آداب تجارت

4 / 1: تَعَلُّمُ أحكامِ التِّجارَةِ

4 / 1: آموختن احكام تجارت

80. الكافي عن الأصبغ بن نباتة: سَمِعتُ أميرَ المُؤمِنينَ عليه‏السلام يَقولُ عَلَى المِنبَرِ: يا مَعشَرَ التُّجّارِ، الفِقهَ ثُمَّ المَتجَرَ، الفِقهَ ثُمَّ المَتجَرَ، الفِقهَ ثُمَّ المَتجَرَ، وَاللّهِ، لَلرِّبا في هذِهِ الاُمَّةِ أخفى مِن دَبيبِ[۱۹۹] النَّملِ عَلَى الصَّفا[۲۰۰]، شوبوا[۲۰۱] أيمانَكُم بِالصِّدقِ، التّاجِرُ فاجِرٌ وَالفاجِرُ فِي النّارِ، إلاّ مَن أخَذَ الحَقَّ وأَعطَى الحَقَّ.[۲۰۲]

80. الكافى ـ به نقل از اَصبغ بن نُباته ـ: از امير مؤمنان عليه‏السلام بر منبر شنيدم كه مى‏فرمايد: اى جماعت بازرگانان! نخست، فقه و آن گاه تجارت؛ نخست فقه و آن گاه تجارت؛ نخست فقه و آن گاه تجارت! به خدا سوگند، هر آينه ربا در اين امّت، پنهان‏تر است از خزيدن مورچه‏اى بر تخته سنگى. ايمان خود را با راستى در آميزيد. بازرگان، فاجر است و فاجر، در آتش، مگر آن كه حق را بستاند و حق را بدهد.

81. الإمام الحسين عليه‏السلام: إنّ رَجُلاً أتاهُ [الإِمامَ عَلِيّا عليه‏السلام] فَقالَ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، إنّي اُريدُ التِّجارَةَ، فَادعُ اللّهَ لي.

فَقالَ لَهُ عليه‏السلام: أوَ فَقِهتَ في دينِ اللّهِ عز و جل؟ قالَ: أوَ يَكونُ بَعضُ ذلِكَ.

قالَ: وَيحَكَ! الفِقهَ ثُمَّ المَتجَرَ، إنَّ مَن باعَ وَاشتَرى ولَم يَسأَل عَن حَلالٍ ولا حَرامٍ ارتَطَمَ فِي الرِّبا[۲۰۳] ثُمَّ ارتَطَمَ.[۲۰۴]

81. امام حسين عليه‏السلام: مردى نزد امام على عليه‏السلام آمد و گفت: اى امير مؤمنان! من تصميم گرفته‏ام تجارت كنم. برايم دعا كنيد.

به او فرمود: «آيا احكام دين خداى[عز و جل در باره داد و ستد] را مى‏دانى؟». گفت: بعضى از آنها را مى‏دانم. فرمود: «واى بر تو! اوّل، دانستن احكام، سپس تجارت. كسى كه خريد و فروش كند و از حلال و حرامى نپرسد، بارها در ورطه ربا افتد».

82. الإمام الصادق عليه‏السلام: مَن أرادَ التِّجارَةَ فَليَتَفَقَّه في دينِهِ لِيَعلَمَ بِذلِكَ ما يَحِلُّ لَهُ مِمّا يَحرُمُ عَلَيهِ، ومَن لَم يَتَفَقَّه في دينِهِ ثُمَّ اتَّجَرَ تَوَرَّطَ فِي الشُّبُهاتِ.[۲۰۵]

82. امام صادق عليه‏السلام: هر كس بخواهد تجارت كند، بايد احكام دين خود را بياموزد تا بدين وسيله، حلال را از حرام باز شناسند. كسى كه احكام دين خود را نياموزد و تجارت كند، در ورطه شبهات فرو مى‏غلتد.

راجع: ص186 (آفات التجارة / الجهل بأحكام التجارة).

ر. ك: ص187 (آفت‏هاى تجارت / ناآگاهى از احكام تجارت).

4 / 2: ذِكرُ اللّهِ

4 / 2: ياد خداى عزوجل

الكتاب

قرآن

«رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَرَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَوةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَوةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَرُ».[۲۰۶]

«مردانى كه نه تجارتى و نه داد و ستدى، آنان را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و اداى زكات غافل نمى‏كند، آنها از روزى مى‏ترسند كه در آن، دل‏ها و چشم‏ها زير و رو مى‏شوند».[۲۰۷]

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاَ تُلْهِكُمْ أَمْوَ لُكُمْ وَ لاَ أَوْلَدُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ فَأُوْلَلءِكَ هُمُ الْخَسِرُونَ».[۲۰۸]

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اموال و فرزندانتان، شما را از ياد خدا غافل نكند؛ و كسانى كه چنين كنند، زيانكاران اند».[۲۰۹]

الحديث

حديث

83. تفسير القرطبي عن أبي هريرة عن رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ في قَولِهِ تَعالى: «رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَرَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ» ـ: هُمُ الّذينَ يَضرِبونَ فِي الأَرضِ يَبتَغونَ مِن فَضلِ اللّهِ.[۲۱۰]

83. تفسير القُرطُبى ـ به نقل از ابو هُرَيره از پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در باره فرموده خداى بلندمرتبه: «مردانى كه نه تجارتى و نه داد و ستدى، آنها را از ياد خدا باز نمى‏دارد» ـ: يعنى همان كسانى كه در جستجوى فضل [و روزى]خداوند، در زمين سفر مى‏كنند.

84. الكافي عن الحسين بن بشّار عن رجل رفعه ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَرَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ»قالَ ـ: هُمُ التُّجّارُ الَّذينَ لا تُلهيهِم تِجارَةٌ ولا بَيعٌ عَن ذِكرِ اللّهِ عز و جل، إذا دَخَلَ مَواقيتُ الصَّلاةِ أدّوا إلَى اللّهِ حَقَّهُ فيها.[۲۱۱]

84. الكافى ـ به نقل از حسين بن بشّار، از مردى كه سند حديث را به يكى از اهل بيت عليهم‏السلام رسانده است، در باره اين سخن خداوند عز و جل: «مردانى كه نه تجارتى و نه داد و ستدى، آنان را از ياد خدا باز نمى‏دارد» ـ: آنان، بازرگانانى هستند كه تجارت و داد و ستد، از ياد خدا بازشان نمى‏دارد. هر گاه وقت نماز شود، به گزاردن حقّ خدا (نماز) مى‏پردازند.

85. الإمام عليّ عليه‏السلام ـ مِن كَلامٍ لَهُ عِندَ تِلاوَتِهِ: «يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاْصَالِ * رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَرَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ»[۲۱۲] ـ: إنَّ اللّهَ سُبحانَهُ وتَعالى جَعَلَ الذِّكرَ جِلاءً لِلقُلوبِ... وإنَّ لِلذِّكرِ لَأَهلاً أخَذوهُ مِنَ الدُّنيا بَدَلاً، فَلَم تَشغَلهُم تِجارَةٌ ولا بَيعٌ عَنهُ، يَقطَعونَ بِهِ أيّامَ الحَياةِ ويَهتِفونَ بِالزَّواجِرِ عَن مَحارِمِ اللّهِ في أسماعِ الغافِلينَ.[۲۱۳]

85. امام على عليه‏السلام ـ از سخنان ايشان هنگام تلاوت كردن اين آيه: «در آن [خانه]ها هر بامداد و شامگاه، او را نيايش مى‏كنند: مردانى كه نه تجارتى و نه داد و ستدى، آنان را از ياد خدا باز نمى‏دارد» ـ: خداوند پاك و بلندمرتبه، و ياد خود (يا: نماز) را صيقل دهنده دل‏ها قرار داد... وياد خدا، اهلى دارد كه آن را به جاى دنيا برگزيدند. بنا بر اين، هيچ تجارت و داد و ستدى آنها را از آن باز نمى‏دارد، روزهاى زندگى [خود] را با آن سپرى مى‏كنند و عوامل باز دارنده از حرام‏هاى خدا را در گوش غافلان، فرياد مى‏زنند.

86. عنه عليه‏السلام ـ فيما يوصي بِهِ أصحابَهُ ـ: تَعاهَدوا أمرَ الصَّلاةِ وحافِظوا عَلَيها، وَاستَكثِروا مِنها، وتَقَرَّبوا بِها، فَإِنَّها كانَت عَلَى المُؤمِنينَ كِتابا مَوقوتا... وقَد عَرَفَ حَقَّها رِجالٌ مِنَ المُؤمِنينَ الَّذينَ لا تَشغَلُهُم عَنها زينَةُ مَتاعٍ ولا قُرَّةُ عَينٍ مِن وَلَدٍ ولا مالٍ، يَقولُ اللّهُ سُبحانَهُ: «رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَرَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَوةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَوةِ».[۲۱۴]

86. امام على عليه‏السلام ـ در سفارش به يارانش ـ: به نماز، اهمّيت دهيد و آن را پاس بداريد و بسيارش به جا آوريد و به وسيله آن به خدا نزديك شويد؛ زيرا نماز در اوقاتى معيّن بر مؤمنان، واجب گشته است... حق [و اهمّيت] آن را مردانى از مؤمنان شناخته‏اند كه نه زرق و برق كالايى و نه هيچ عزيزى، از فرزند و مال، آنها را از آن، باز نمى‏دارد. خداوند پاك مى‏فرمايد: «مردانى كه نه تجارتى و نه داد و ستدى، آنان را از ياد خدا و بر پاداشتن نماز و پرداخت زكات، باز نمى‏دارد».

87. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ في قَولِهِ: «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تُلْهِكُمْ أَمْوَ لُكُمْ وَ لاَ أَوْلَدُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ» ـ: هُم عِبادٌ مِن اُمَّتِيَ الصّالِحونَ مِنهُم، لا تُلهيهِم تِجارَةٌ ولا بَيعٌ عَن ذِكرِ اللّهِ، وعَنِ الصَّلاةِ المَفروضَةِ الخَمسِ.[۲۱۵]

87. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ در باره فرموده خداوند: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اموالتان و فرزندانتان، شما را از ياد خدا باز ندارد» ـ: اينان، بندگان شايسته‏اى از امّت من هستند كه هيچ گونه تجارت و داد و ستدى، آنان را از ياد خدا و از نمازهاى واجب پنجگانه باز نمى‏دارد.

راجع: ص330 (آداب السوق المعنوية / الذكر).

ر. ك: ص331 (آداب معنوى بازار / ذكر خدا)

4 / 3: الدُّعاءُ

4 / 3: دعا كردن

88. الإمام زين العابدين عليه‏السلام: اللّهُمَّ ارزقُني مِن فَضلِكَ مالاً طَيِّبا كَثيرا فاضِلاً لا يُطغيني، وتِجارَةً نامِيَةً مُبارَكَةً لا تُلهيني.[۲۱۶]

88. امام زين العابدين عليه‏السلام: بار خدايا! از فضل خود، مرا دارايىِ پاك فراوان و سرشار كه به سركشى‏ام وا ندارد و داد و ستدى بالنده و بركت‏خيز كه غافلم نگردانَد، روزى كن.

89. الإمام الصادق عليه‏السلام: إذا أرَدتَ أن تَشتَرِيَ شَيئا فَقُل: «يا حَيُّ يا قَيّومُ، يا دائِمُ يا رَؤوفُ يا رَحيمُ، أسأَ لُكَ بِعِزَّتِكَ وقُدرَتِكَ وما أحاطَ بِهِ عِلمُكَ، أن تَقسِمَ لي مِنَ التِّجارَةِ اليَومَ أعظَمَها رِزقا، وأَوسَعَها فَضلاً، وخَيرَها عاقِبَةً» فَإِنَّهُ لا خَيرَ فيما لا عاقِبَةَ لَهُ.[۲۱۷]

89. امام صادق عليه‏السلام: هر گاه خواستى چيزى بخرى، بگو: «اى زنده، اى پابرجاى، اى هميشگى، اى مهرورز، اى مهربان! تو را به عزّت و توانمندى و به هر آنچه علم تو آن را در ميان گرفته سوگند مى‏دهم كه امروز از اين داد و ستد، بيشترين روزى و وسيع‏ترين نعمت و بهترين فرجام را نصيب من فرمايى»؛ زيرا كه در آنچه فرجامِ [نيك] ندارد، خيرى نيست.

90. قرب الإسناد عن مسعدة بن صدقة: سَمِعتُ جَعفَرا عليه‏السلام يُملي عَلى بَعضِ التُّجّارِ مِن أهلِ الكوفَةِ في طَلَبِ الرِّزقِ، فَقالَ لَهُ: صَلِّ رَكعَتَينِ مَتى شِئتَ، فَإِذا فَرَغتَ مِنَ التَّشَهُّدِ فَقُل: «تَوَجَّهتُ بِحَولِ اللّهِ وقُوَّتِهِ بِلا حَولٍ مِنّي ولا قُوَّةٍ، ولكِن بِحَولِكَ يا رَبِّ وقُوَّتِكَ، أبرَأُ إلَيكَ مِنَ الحَولِ وَالقُوَّةِ إلاّ ما قَوَّيتَني، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بَرَكَةَ هذَا اليَومِ، وأَسأَ لُكَ بَرَكَةَ أهلِهِ وأَسأَ لُكَ أن تَرزُقَني مِن فَضلِكَ رِزقا واسِعا حَلالاً طَيِّبا مُبارَكا، تَسوقُهُ إلَيَّ في عافِيَةٍ بِحَولِكَ وقُوَّتِكَ، وأَنَا خافِضٌ[۲۱۸] في عافِيَةٍ» تَقولُ ذلِكَ ثَلاثَ مَرّاتٍ.[۲۱۹]

90. قرب الإسناد ـ به نقل از مسعدة بن صدقه ـ: از امام جعفر صادق عليه‏السلام شنيدم كه به يكى از تاجران كوفى براى طلب روزى املا مى‏فرمود: هر گاه خواستى، دو ركعت نماز بخوان و چون از تشهّد فارغ شدى، بگو: «حركت مى‏كنم به نيرو و توان خداوند، و نه نيرو و توانى از خويش؛ بلكه به نيرو و توان تو، اى پروردگار من. از هر نيرو و توانى به درگاه تو اعلام برائت مى‏كنم، مگر نيرويى كه تو به من داده‏اى. بار خدايا! بركت اين روز و بركت اهل آن را از تو درخواست مى‏كنم. از تو درخواست مى‏كنم كه از فضل خود به من روزىِ فراخ و حلال و پاك و پر بركت، عطا فرمايى و آن را با نيرو و توانت و بى هيچ رنج و گزندى و در حالى كه در عافيت و آسايش هستم، به من برسانى». اين را سه بار مى‏گويى.

91. الكافي عن محمّد بن عليّ الحلبي: شَكى رَجُلٌ إلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام الفاقَةَ وَالحُرفَةَ[۲۲۰] فِي التِّجارَةِ بَعدَ يَسارٍ قَد كانَ فيهِ، ما يَتَوَجَّهُ في حاجَةٍ إلاّ ضاقَت عَلَيهِ المَعيشَةُ، فَأَمَرَهُ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام أن يَأتِيَ مَقامَ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بَينَ القَبرِ وَالمِنبَرِ، فَيُصَلِّيَ رَكعَتَينِ ويَقولَ مِئَةَ مَرَّةٍ: «اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِقُوَّتِكَ وقُدرَتِكَ، وبِعِزَّتِكَ وما أحاطَ بِهِ عِلمُكَ، أن تُيَسِّرَ لي مِنَ التِّجارَةِ أوسَعَها رِزقا، وأَعَمَّها فَضلاً، وخَيرَها عاقِبَةً».

قالَ الرَّجُلُ: فَفَعَلتُ ما أمَرَني بِهِ، فَما تَوَجَّهتُ بَعدَ ذلِكَ في وَجهٍ إلاّ رَزَقَنِيَ اللّهُ.[۲۲۱]

91. الكافى ـ به نقل از محمّد بن على حلبى ـ: مردى به امام صادق عليه‏السلام از تنگ‏دستى و بد بخت و بى روزى بودنش در تجارت، شكايت نمود و گفت كه قبلاً وضع مالى‏اش خوب بوده، امّا اكنون دست به هر كارى مى‏زند، گشايشى در زندگى‏اش حاصل نمى‏شود. امام صادق عليه‏السلام به او فرمود: «به جايگاه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برود و ميان مزار و منبر [مسجدالنبى]، دو ركعت نماز بخواند و صد مرتبه بگويد: «بار خدايا! به نيرو و توانت و به عزّتت و به هر آنچه علم تو آن را در ميان گرفته است، از تو درخواست مى‏كنم آن تجارتى را برايم فراهم سازى كه روزى‏اش فراخ‏تر و بركتش فراگيرتر و فرجامش نكوتر باشد».

آن مرد گفت: به اين دستور امام عليه‏السلام عمل كردم و از آن پس، دست به هر كارى كه مى‏زدم، خداوند، روزى‏ام مى‏داد.

92. الإمام الصادق عليه‏السلام: إذَا اشتَرَيتَ شَيئا مِن مَتاعٍ أو غَيرِهِ فَكَبِّر ثُمَّ قُل: «اللّهُمَّ إنِّي اشتَرَيتُهُ ألتَمِسُ فيهِ مِن فَضلِكَ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، اللّهُمَّ فَاجعَل لي فيهِ فَضلاً، اللّهُمَّ إنِّي اشتَرَيتُهُ ألتَمِسُ فيهِ مِن رِزقِكَ، اللّهُمَّ فَاجعَل فيهِ رِزقا» ثُمَّ أعِد كُلَّ واحِدَةٍ ثَلاثَ مَرّاتٍ.[۲۲۲]

92. امام صادق عليه‏السلام: هر گاه كالايى يا غير كالايى خريدى، اللّه‏ اكبر بگو، سپس بگو: «بار خدايا! من اين را خريدم و در آن، از فضل تو مى‏جويم. پس بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست. بار خدايا! در اين برايم فضلى قرار ده. بار خدايا! من اين را خريدم و در آن، از روزى تو مى‏جويم. بار خدايا! پس در اين، برايم روزى قرار ده». سپس هر يك از اين جملات را سه بار تكرار كن.

راجع: ص334 (آداب السوق المعنوية / الاستعاذة و الدعاء و الاستغفار).

ر. ك: ص335 (آداب معنوى بازار / پناه بردن به خدا و دعا كردن و آمرزش خواستن)

4 / 4: الاِستِخارَةُ

4 / 4: خيرخواهى از خدا

93. الإمام عليّ عليه‏السلام ـ في وَصِيَّتِهِ لِأَهلِ السّوقِ بِالكوفَةِ ـ: قَدِّمُوا الاِستِخارَةَ، وتَبَرَّكوا بِالسُّهولَةِ.[۲۲۳]

93. امام على عليه‏السلام ـ در سفارشش به بازاريان كوفه ـ: پيش از شروع كسب و كار، از خداوند طلب خير كنيد و با آسانگيرى [در معامله] از خدا بركت جوييد.

94. كتاب من لا يحضره الفقيه عن ناجية، عن الإمام الصادق عليه‏السلام: أنَّهُ كانَ إذا أرادَ شِراءَ العَبدِ أوِ الدّابَّةِ، أوِ الحاجَةَ الخَفيفَةَ أوِ الشَّيءَ اليَسيرَ، استَخارَ اللّهَ عز و جل فيهِ سَبعَ مَرّاتٍ، فَإِذا كانَ أمرا جَسيما استَخارَ اللّهَ مِئَةَ مَرَّةٍ.[۲۲۴]

94. كتاب من لا يحضره الفقيه ـ به نقل از ناجيه ـ: امام صادق عليه‏السلام هر گاه مى‏خواست بنده‏اى يا چارپايى بخرد، يا كار كوچك يا عمل اندكى انجام دهد، در آن هفت بار از خداى عز و جل طلب خير مى‏كرد و هر گاه، كار بزرگ و مهمّى بود، صد بار از خدا طلب خير مى‏كرد.

95. الإمام الصادق عليه‏السلام: إذَا اشَترَيتَ دابَّةً فَقُل: «اللّهُمَّ إن كانَت عَظيمَةَ البَرَكَةِ، فاضِلَةَ المَنفَعَةِ، مَيمونَةَ النّاصِيَةِ، فَيَسِّر لي شِراها، وإن كانَت غَيرَ ذلِكَ فَاصرِفني عَنها إلَى الَّذي هُوَ خَيرٌ لي مِنها، فَإِنَّكَ تَعلَمُ ولا أعلَمُ، وتَقدِرُ ولا أقدِرُ، وأَنتَ عَلاّمُ الغُيوبِ» تَقولُ ذلِكَ ثَلاثَ مَرّاتٍ.[۲۲۵]

95. امام صادق عليه‏السلام: هر گاه خواستى چارپايى خريدارى كنى، بگو: «بار خدايا! اگر اين، داراى بركت فراوان و منفعت بسيار و خوش‏قدم است، خريدنش را برايم آسان گردان و اگر جز اين است، مرا از آن به سوى چارپاى ديگرى كه از اين برايم بهتر است، بكشان؛ زيرا تو مى‏دانى و من نمى‏دانم، تو توانايى و من ناتوانم و تو داناى نهانى‏هايى». اين را سه مرتبه مى‏گويى.

96. الإمام الباقر عليه‏السلام: كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ـ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما ـ إذا هَمَّ بِأَمرِ حَجٍّ أو عُمرَةٍ أو بَيعٍ أو شِراءٍ أو عِتقٍ، تَطَهَّرَ، ثُمَّ صَلّى رَكعَتَيِ الاِستِخارَةِ، فَقَرَأَ فيهِما بِسورَةِ الحَشرِ، وبِسورَةِ الرَّحمنِ، ثُمَّ يَقرَأُ المُعَوِّذَتَينِ و«قُل هُوَ اللّهُ أحَدٌ» إذا فَرَغَ وهُوَ جالِسٌ في دُبُرِ الرَّكعَتَينِ، ثُمَّ يَقولُ: اللّهُمَّ إن كانَ كَذا وكَذا خَيرا لي في ديني ودُنيايَ، وعاجِلِ أمري وآجِلِهِ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ، ويَسِّرهُ لي عَلى أحسَنِ الوُجوهِ وأَجمَلِها. اللّهُمَّ وإن كانَ كَذا وكَذا شَرّا لي في ديني ودُنيايَ وآخِرَتي وعاجِلِ أمري وآجِلِهِ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ، وَاصرِفهُ عَنّي. رَبِّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ، وَاعزِم لي عَلى رُشدي، وإن كَرِهَت ذلِكَ أو أبَتهُ نَفسي.[۲۲۶]

96. امام باقر عليه‏السلام: على بن الحسين ـ كه درودهاى خدا بر آنان باد ـ هر گاه مى‏خواست به حج يا عمره برود يا چيزى [مهم] بفروشد يا بخرد يا برده‏اى را آزاد كند، وضو مى‏گرفت و دو ركعت نماز طلب خير به جا مى‏آورد و در آن دو ركعت سوره حشر و سوره الرحمن را [بعد از سوره حمد] مى‏خواند و پس از نماز، همچنان كه نشسته بود، معوّذتين (سوره‏هاى فلق و ناس) و «قل هو اللّه‏ احد» را مى‏خواند و سپس مى‏گفت: «بار خدايا! اگر فلان و بهمان كار براى دين و دنياى من و براى اكنون و آينده‏ام خوب است، پس بر محمّد و خاندان او درود فرست و آن را به بهترين و زيباترين شكل برايم ميسّر گردان؛ امّا اى خداوند، اگر فلان و بهمان كار براى دين و دنيايم و آخرتم و اكنون و آينده‏ام بد است، پس بر محمّد و خاندان او درود فرست و مرا از آن، منصرف گردان. پروردگارا! بر محمّد و خاندان او درود فرست و مرا در كار درستم پا بر جا بدار، هر چند نَفْسم آن را خوش نداشته باشد يا از آن، سر باز زند.

راجع: كنز الدعاء: ج2 ص5 (الفصل الحادي عشر: دعوات الاستخارة).

ر. ك: كنز الدعا، ج2، ص5.

4 / 5: الصِّدقُ

4 / 5: راستگويى

97. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: التّاجِرُ الصَّدوقُ لا يُحجَبُ مِن أبوابِ الجَنَّةِ.[۲۲۷]

97. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: درهاى بهشت به روى تاجر راستگو بسته نمى‏شود.

98. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: أوَّلُ مَن يَدخُلُ الجَنَّةَ التّاجِرُ الصَّدوقُ.[۲۲۸]

98. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: نخستين كسى كه وارد بهشت مى‏شود، تاجر راستگوست.

99. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: التّاجِرُ الصَّدوقُ بِمَنزِلَةِ الشَّهيدِ يَومَ القِيامَةِ.[۲۲۹]

99. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: تاجر راستگو، در روز قيامت، منزلت شهيد را دارد.

100. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: سِتَّةٌ يَدخُلونَ الجَنَّةَ بِسِتَّةٍ:... وَالتُّجّارُ بِالصِّدقِ.[۲۳۰]

100. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: شش گروه به سبب شش چيز وارد بهشت مى‏شوند:... و تاجران به سبب راستگويى.

101. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: يا مَعشَرَ التُّجّارِ، ارفَعوا رُؤوسَكُم فَقَد وَضَحَ لَكُمُ الطَّريقُ، تُبعَثونَ يَومَ القِيامَةِ فُجّارا إلاّ مَن صَدَقَ حَديثُهُ.[۲۳۱]

101. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: اى تاجران! سرهايتان را بالا بگيريد؛ راه برايتان نمايان شده است: شما جماعت در روز قيامت، فاجر برانگيخته مى‏شويد، مگر كسى كه گفتارش راست باشد.

102. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إنَّ التُّجّارَ يُبعَثونَ يَومَ القِيامَةِ فُجّارا، إلاّ مَنِ اتَّقَى اللّهَ وبَرَّ وصَدَقَ.[۲۳۲]

102. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: همانا بازرگانان در روز رستاخيز، فاجر برانگيخته مى‏شوند، مگر كسانى كه از خدا پروا كنند و درستكار باشند و راست بگويند.

103. الإمام الصادق عليه‏السلام: ثَلاثَةٌ يُدخِلُهُمُ اللّهُ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ، وثَلاثَةٌ يُدخِلُهُمُ اللّهُ النّارَ بِغَيرِ حِسابٍ، فَأَمَّا الَّذينَ يُدخِلُهُمُ اللّهُ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ: فَإِمامٌ عادِلٌ، وتاجِرٌ صَدوقٌ، وشَيخٌ أفنى عُمُرَهُ في طاعَةِ اللّهِ عز و جل، وأَمَّا الثَّلاثَةُ الَّذينَ يُدخِلُهُمُ اللّهُ النّارَ بِغَيرِ حِسابٍ: فَإِمامٌ جائِرٌ، وتاجِرٌ كَذوبٌ، وشَيخٌ زانٍ.[۲۳۳]

103. امام صادق عليه‏السلام: سه گروه‏اند كه خداوند، آنها را بدون حسابرسى به بهشت مى‏برد و سه گروه‏اند كه خداوند، آنها را بدون حسابرسى به دوزخ مى‏برد. كسانى كه خدا آنان را بدون حسابرسى به بهشت مى‏برد، عبارت‏اند از: پيشواى دادگر، تاجر راستگو و پيرى كه عمرش را در طاعت خداى عز و جل گذرانده است، و آن سه گروهى كه خدا آنها را بدون حسابرسى به دوزخ مى‏برد، عبارت‏اند از: پيشواى ستمگر، تاجر دروغگو و پيرمرد زناكار.

راجع: ص32 ح30 و 31 وص 26 (فضل التاجر الأمين).

ر. ك: ص33 ح30 و 31 و ص27 (فضيلت تاجر درستكار).

4 / 6: التَّرجيحُ فِي الوَزنِ

4 / 6: سنگين‏تر وزن كردن

104. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إذا وَزَنتُم فَأَرجِحوا.[۲۳۴]

104. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر گاه وزن مى‏كنيد، سنگين‏تر بكشيد.

105. سنن الدارمي عن محارب: سَمِعتُ جابِرا أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وَزَنَ لَهُ دَراهِمَ فَأَرجَحَها.[۲۳۵]

105. سنن الدارِمى ـ به نقل از محارب ـ: از جابر شنيدم كه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى وى، چند درهم وزن كرد و آنها را سنگين‏تر كشيد.

106. سنن ابن ماجة عن سماك بن حرب: سَمِعتُ مالِكا أبا صَفوانَ بنَ عُمَيرَةَ قالَ: بِعتُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رِجلَ سَراويلَ قَبلَ الهِجرَةِ، فَوَزَنَ لي، فَأَرجَحَ لي.[۲۳۶]

106. سنن ابن ماجة ـ به نقل از سماك بن حرب ـ: از مالك، ابو صفوان بن عُمَيره شنيدم كه گفت: پيش از هجرت، به پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شلوارى فروختم. ايشان [بهاى آن را] برايم وزن كرد و چرب‏تر كشيد.

107. سنن أبي داود عن سويد بن قيس: جَلَبتُ أنَا ومَخرَمَةُ العَبدِيُّ بَزّا[۲۳۷] مِن هَجَرَ[۲۳۸]، فَأَتَينا بِهِ مَكَّةَ، فَجاءَنا رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَمشي، فَسَاوَمَنا بِسَراويلَ، فَبِعناهُ، وثَمَّ رَجُلٌ يَزِنُ بِالأَجرِ، فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: زِن وأَرجِح.[۲۳۹]

107. سنن أبى داوود ـ به نقل از سويد بن قيس ـ: من و مَخرَمه عَبدى، مقدارى رخت و لباس از هَجَر به مكّه آورديم. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قدم‏زنان نزد ما آمد و پس از گفتگو بر سر قيمت شلوارى، آن را از ما خريد. آن جا مردى بود كه اجرت مى‏گرفت و اجناس را وزن مى‏كرد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به وى فرمود: «وزن كن و سنگين‏تر بكش».

108. المعجم الأوسط عن الأغرّ أبي مسلم عن أبي هريرة: دَخَلتُ يَوما السّوقَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فَجَلَسَ إلَى البَزّازينَ، فَاشتَرى سَراويلَ بِأَربَعَةِ دَراهِمَ، وكانَ لِأَهلِ السّوقِ وَزّانٌ، قالَ: فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: اِتَّزِن وأَرجِح. فَقالَ الوَزّانُ: إنَّ هذِهِ الكَلِمَةَ ما سَمِعتُها مِن أحَدٍ.

قالَ أبو هُرَيرَةَ: فَقُلتُ لَهُ: كَفى بِكَ مِنَ الجَفاءِ في دينِكَ أن لا تَعرِفَ نَبِيَّكَ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فَطَرَحَ الميزانَ ووَثَبَ إلى يَدِ النَّبِيِّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يُقَبِّلُها، فَجَذَبَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَدَهُ مِنهُ، وقالَ: هذا إنَّما يَفعَلُهُ الأَعاجِمُ بِمُلوكِها، إنَّما أنَا رَجُلٌ مِنكُم، فَزِن وأَرجِح.[۲۴۰]

108. المعجم الأوسط ـ به نقل از اغر ابو مسلم از ابو هريره ـ: روزى با پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به بازار رفتم. ايشان در كنار بزّازان نشست و شلوارى به چهار درهم خريد. بازاريان براى خود، ترازودارى داشتند. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او فرمود: «وزن كن و چرب‏تر بكش». ترازودار گفت: اين سخن را تا كنون از كسى نشنيده بودم.

ابو هريره مى‏گويد: به او گفتم: در بيگانگى تو از دينت، همين بس كه پيامبرت را نمى‏شناسى. مرد ترازو را انداخت و به طرف دستِ پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پريد و شروع به بوسيدن آن كرد. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دستش را از دست او كشيد و فرمود: «اين كار را عجم‏ها با شاهانشان مى‏كنند. من مردى از خودتان هستم. وزن كن و چرب‏تر بكش».

109. الإمام الصادق عليه‏السلام: مَرَّ أميرُ المُؤمِنينَ عليه‏السلام عَلى جارِيَةٍ قَدِ اشتَرَت لَحما مِن قَصّابٍ وهِيَ تَقولُ: زِدني، فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه‏السلام: زِدها؛ فَإِنَّهُ أعظَمُ لِلبَرَكَةِ.[۲۴۱]

109. امام صادق عليه‏السلام: امير مؤمنان عليه‏السلام رد مى‏شد كه ديد دخترى (/ كنيزى) از قصّاب، گوشت خريده است و مى‏گويد: سنگين‏تر بكش. امير مؤمنان عليه‏السلام به قصّاب فرمود: «سنگين‏تر بكش؛ زيرا اين كار، بركت را بيشتر مى‏كند».

110. عنه عليه‏السلام: لا يَكونُ الوَفاءُ حَتّى يَرجَحَ.[۲۴۲]

110. امام صادق عليه‏السلام: كامل دادن [كالا] تحقّق نخواهد يافت تا آن گاه كه [كفّه ترازو] بچربد.

111. عنه عليه‏السلام: لا يَكونُ الوَفاءُ حَتّى يَميلَ الميزانُ.[۲۴۳]

111. امام صادق عليه‏السلام: كامل كشيدن [كالا] وقتى است كه كفّه جنس، سنگين‏تر شود.

4 / 7: اِختِيارُ الجَيِّدِ

4 / 7: انتخاب جنس خوب و باكيفيت

112. الإمام الصادق عليه‏السلام: فِي الجَيِّدِ دَعوَتانِ، وفِي الرَّديءِ دَعوَتانِ، يُقالُ لِصاحِبِ الجَيِّدِ: بارَكَ اللّهُ فيكَ وفيمَن باعَكَ، ويُقالُ لِصاحِبِ الرَّديءِ: لا بارَكَ اللّهُ فيكَ ولا فيمَن باعَكَ.[۲۴۴]

112. امام صادق عليه‏السلام: كالاى خوب [دادن به مشترى] دو دعا به همراه دارد و كالاى بد هم دو نفرين. به فروشنده كالاى خوب، گفته مى‏شود: «خدا به تو و به كسى كه اين را به تو فروخته است، بركت دهد» و به فروشنده كالاى بد، گفته مى‏شود: «خدا به تو و به كسى كه اين را به تو فروخته است، بركت ندهد».

113. الكافي عن عاصم بن حميد: قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: أيَّ شَيءٍ تُعالِجُ؟ قُلتُ: أبيعُ الطَّعامَ، فَقاَل لي: اِشتَرِ الجَيِّدَ وبِعِ الجَيِّدَ؛ فَإِنَّ الجَيِّدَ إذا بِعتَهُ قيلَ لَهُ: بارَكَ اللّهُ فيكَ وفيمَن باعَكَ.[۲۴۵]

113. الكافى ـ به نقل از عاصم بن حميد ـ: امام صادق عليه‏السلام به من فرمود: «به چه كارى مشغولى؟». گفتم: گندم (/ مواد خوراكى) مى‏فروشم». فرمود: «جنس خوب بخر و جنس خوب بفروش؛ زيرا هر گاه جنس خوب بفروشى، به تو گفته مى‏شود: خدا به تو و به كسى كه اين را به تو فروخته است، بركت دهد».

4 / 8: اِختِيارُ أوَّلِ السَّومِ

4 / 8: انتخاب اوّلين قيمت پيشنهادى

114. الإمام عليّ عليه‏السلام: مَرَّ النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عَلى رَجُلٍ ومَعَهُ سِلعَةٌ يُريدُ بَيعَها، فَقالَ: عَلَيكَ بِأَوَّلِ السَّومِ[۲۴۶].[۲۴۷]

114. امام على عليه‏السلام: پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر مردى گذشت كه كالايى داشت و مى‏خواست آن را بفروشد. به او فرمود: «به اوّلين قيمت پيشنهادى بفروش».

115. السنن الكبرى عن الزهري: مَرَّ النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عَلى أعرابِيٍّ يَبيعُ شَيئا، فَقالَ: عَلَيكَ بِأَوَّلِ سَومٍ ـ أو أوَّلِ السَّومِ ـ فَإِنَّ الأَرباحَ مَعَ السَّماحِ.[۲۴۸]

115. السنن الكبرى ـ به نقل از زهرى ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر باديه‏نشينى گذشت كه چيزى مى‏فروخت. به او فرمود: «به اوّلين قيمت پيشنهادى بفروش؛ زيرا سود، با گذشت و آسانگيرى همراه است».

4 / 9: السَّماحَةُ

4 / 9: گذشت و آسان گرفتن

116. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: رَحِمَ اللّهُ تَعالى عَبدا سَمحا إذا باعَ، سَمحا إذَا اشتَرى، سَمحا إذَا اقتَضى، سَمحا إذا قَضى.[۲۴۹]

116. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: خداوند متعال رحمت كناد آن بنده‏اى را كه وقتى مى‏فروشد آسان گيرد و چون مى‏خرد آسان گيرد و وقتى وامى را پس مى‏گيرد آسان گير باشد و وقتى وام مى‏دهد آسان گير باشد.

117. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: أفضَلُ المُؤمِنينَ رَجُلٌ سَمحُ البَيعِ، سَمحُ الشِّراءِ، سَمحُ القَضاءِ، سَمحُ الاِقتِضاءِ.[۲۵۰]

117. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: برترينِ مؤمنان، كسى است كه آسان‏گير در خريد، آسان‏گير در فروش و آسان‏گير در قرض دادن و آسان‏گير در پس گرفتن قرض باشد.

118. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ في أحوالِ القِيامَةِ ـ: يَقولُ اللّهُ عز و جل: اُنظُروا فِي النّارِ، هَل تَلقَونَ مِن أحَدٍ عَمِلَ خَيرا قَطُّ؟ قالَ: فَيَجِدونَ فِي النّارِ رَجُلاً، فَيَقولُ لَهُ: هَل عَمِلتَ خَيرا قَطُّ؟ فَيَقولُ: لا، غَيرَ أنّي كُنتُ اُسامِحُ النّاسَ فِي البَيعِ وَالشِّراءِ، فَيَقولُ اللّهُ عز و جل: أسمِحوا لِعَبدي كَإِسماحِهِ إلى عَبيدي.[۲۵۱]

118. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ در باره احوال قيامت ـ: خداى عز و جل مى‏فرمايد: «به دوزخ بنگريد. آيا كسى را كه كار نيكى كرده باشد، در آن مى‏بينيد؟». پس مردى را در دوزخ مى‏بينند. خداوند به او مى‏فرمايد: «آيا هرگز كار نيكى كرده‏اى؟». مى‏گويد: نه، امّا من در خريد و فروش، با مردم آسانگير [و با گذشت] بودم. خداى عز و جل مى‏فرمايد: «با بنده‏ام آسانگير [و باگذشت]باشيد، همان گونه كه او با بندگانم آسانگير [و باگذشت]بوده است».

119. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: أتَى اللّهُ عز و جل بِعَبدٍ مِن عِبادِهِ آتاهُ اللّهُ مالاً، فَقالَ لَهُ: ماذا عَمِلتَ فِي الدُّنيا؟ «وَلاَ يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثًا»[۲۵۲] قالَ: ما عَمِلتُ مِن شَيءٍ يا رَبِّ، إلاّ أنَّكَ آتَيتَني مالاً، فَكُنتُ اُبايِعُ النّاسَ، وكانَ مِن خُلُقي أن اُيَسِّرَ عَلَى الموسِرِ واُنظِرَ المُعسِرَ.

قالَ اللّهُ تَعالى: أنَا أحَقُّ بِذلِكَ مِنكَ، تَجاوَزوا عَن عَبدي.[۲۵۳]

119. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: بنده‏اى از بندگان خداى عز و جل را كه به او مال و ثروت داده بود، نزدش مى‏آورند. خداوند به او مى‏فرمايد: «در دنيا چه [كار نيكى] كردى؟» «و آنان از خدا، هيچ سخنى را پوشيده نمى‏توانند داشت». مى‏گويد: پروردگارا! من كار نيكى انجام نداده‏ام، جز اين كه تو به من، مال و ثروتى دادى و من با مردم معامله كردم و اخلاقم اين بود كه بر توانگر، آسان بگيرم و به تنگ‏دست، مهلت دهم.

خداى متعال مى‏فرمايد: «من به اين كار، سزاوار از تو هستم. از بنده‏ام در گذريد».

120. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إنَّ رَجُلاً كانَ فيمَن كانَ قَبلَكُم، أتاهُ المَلَكُ لِيَقبِضُ روحَهُ، فَقيلَ لَهُ: هَل عَمِلتَ مِن خَيرٍ؟ قالَ: ما أعلَمُ، قيلَ لَهُ: اُنظُر، قالَ: ما أعلَمُ شَيئا غَيرَ أنّي كُنتُ اُبايِعُ النّاسَ فِي الدُّنيا واُجازيهِم، فَاُنظِرُ الموسِرَ وأَتَجاوَزُ عَنِ المُعسِرِ. فَأَدخَلَهُ اللّهُ الجَنَّةَ.[۲۵۴]

120. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: در ميان پيشينيان شما، مردى بود كه ملك الموت، نزدش آمد تا جانش را بستاند. به آن مرد گفته شد: آيا كار نيكى انجام داده‏اى؟ او گفت: نمى‏دانم. به او گفته شد: فكر كن. گفت: چيزى به ياد نمى‏آورم، جز اين كه من در دنيا با مردم، معامله مى‏كردم و گذشت داشتم: به توانگر مهلت مى‏دادم و از تنگ‏دست، در مى‏گذشتم. پس، خداوند آن مرد را به بهشت بُرد.

121. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: أدخَلَ اللّهُ عز و جل رَجُلاً كانَ سَهلاً مُشتَرِيا، وبائِعا، وقاضِيا، ومُقتَضِيا، الجَنَّةَ.[۲۵۵]

121. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: خداى عز و جل مردى را كه در خريد و فروش و قرض دادن و پس گرفتن قرض، آسانگير بود، به بهشت بُرد.

122. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: ألا إنَّ خَيرَ التُّجّارِ مَن كانَ حَسَنَ القَضاءِ حَسَنَ الطَّلَبِ، وشَرَّ التُّجّارِ مَن كانَ سَيِّئَ القَضاءِ سَيِّئَ الطَّلَبِ، فَإِذا كانَ الرَّجُلُ حَسَنَ القَضاءِ سَيِّئَ الطَّلَبِ، أو كانَ سَيِّئَ القَضاءِ حَسَنَ الطَّلَبِ، فَإِنَّها بِها.[۲۵۶]

122. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هان! بهترين تاجر، كسى است كه نيكو قرض دهد و آن را به نيكويى مطالبه كند، و بدترين تاجر، كسى است كه بد قرض دهد و آن را به بدى مطالبه كند؛ زيرا هر گاه انسان در قرض دادن، خوش بده و بد مطالبه باشد، يا بد بده و خوش مطالبه باشد، اين به آن در مى‏شود» (يعنى آن بُعد منفى، بُعد مثبتش را خنثا و شخص را بى‏اجر و قرب مى‏كند).

123. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: رَحِمَ اللّهُ عَبدا سَمحا قاضِيا، وسَمحا مُقتَضِيا.[۲۵۷]

123. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: رحمت خدا بر آن بنده‏اى كه در قرض دادن، آسان گيرد و در پس گرفتن آن هم آسانگير باشد.

124. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: غَفَرَ اللّهُ عز و جل لِرَجُلٍ كانَ مِن قَبلِكُم، كانَ سَهلاً إذا باعَ، سَهلاً إذَا اشتَرى، سَهلاً إذا قَضى، سَهلاً إذَا اقتَضى.[۲۵۸]

124. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: خداى عز و جل در ميان پيشينيان شما مردى را آمرزيد، [چون] در خريدن و فروختن و قرض دادن و پس گرفتن قرضش آسانگير بود.

125. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: بارَكَ اللّهُ عَلى سَهلِ البَيعِ، سَهلِ الشِّراءِ، سَهلِ القَضاءِ، سَهلِ الاِقتِضاءِ.[۲۵۹]

125. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: خدا بركت دهد به آن كس كه آسان مى‏فروشد، آسان مى‏خرَد، آسان قرض مى‏دهد و آسان مطالبه مى‏كند.

126. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى يُحِبُّ العَبدَ يَكونُ سَهلَ البَيعِ، سَهلَ الشِّراءِ، سَهلَ القَضاءِ، سَهلَ الاِقتِضاءِ.[۲۶۰]

126. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: خداى ـ تبارك و تعالى ـ بنده‏اى را كه در فروختن و خريدن و قرض دادن و پس گرفتن قرض آسانگير باشد، دوست دارد.

127. الإمام الصادق عليه‏السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: «السَّماحَةُ مِنَ الرِّباحِ»، قالَ ذلِكَ لِرَجُلٍ يوصيهِ ومَعَهُ سِلعَةٌ يَبيعُها.[۲۶۱]

127. امام صادق عليه‏السلام: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «گذشت كردن، بخشى از سود است». ايشان، اين را در توصيه به مردى كه كالايى مى‏فروخت، فرمود.

128. تاريخ دمشق عن عبداللّه‏ بن عبدالرحمن بن أبي حسين: اِبتاعَ عُثمانُ بنُ عَفّانَ حائِطا[۲۶۲] مِن رَجُلٍ، فَساوَمَهُ حَتّى قاوَمَهُ عَلَى الثَّمَنِ الَّذي رَضِيَ بِهِ البائِعُ.

فَقالَ: أرِنا يَدَكَ، قالَ: وكانوا لا يَستَوجِبونَ البَيعَ إلاّ بِالصَّفقَةِ، فَلَمّا رَأى ذلِكَ الرَّجُلُ قالَ: لا أبيعُكَ حَتّى تَزيدَني عَشَرَةَ آلافٍ.

فَالتَفَتَ عُثمانُ إلى عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ، قالَ: إنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَقولُ: إنَّ اللّهَ عز و جل أدخَلَ الجَنَّةَ رَجُلاً كانَ سَمحا بائِعا ومُبتاعا، قاضِيا ومُقتَضِيا، اذهَب فَقَد زِدتُكَ العَشَرَةَ الآلافِ، لِأَستَوجِبَ بِها هذِهِ الكَلِمَةَ الَّتي سَمِعتُها مِن رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله.[۲۶۳]

128. تاريخ دمشق ـ به نقل از عبد اللّه‏ بن عبد الرحمان بن ابى حسين ـ: عثمان بن عفّان خواست از مردى باغ خرمايى را بخرد و با او چانه زد تا سرانجام بر سرِ قيمتى توافق كردند. عثمان به او گفت: دستت را پيش آور. آنها زمانى معامله را تمام مى‏دانستند كه دست داده شود. مرد چون اين را ديد، گفت: نمى‏فروشم، مگر اين كه ده هزار اضافه كنى.

عثمان رو به عبد الرحمان بن عوف كرد و گفت: من از پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه مى‏فرمود: «خداى عز و جل مردى را به سبب اين كه در فروختن و خريدن و قرض دادن و پس گرفتن آن آسانگير [و باگذشت] بود، به بهشت برده است». من ده هزار اضافه كردم تا با اين كار، مستوجب اين سخنى شوم كه از پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم.

129. اُسد الغابة عن عبداللّه‏ بن قيس الأسلمي: إنَّ النَّبِيَّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ابتاعَ مِن رَجُلٍ مِن بَني غِفارٍ سَهمَهُ مِن خَيبَرَ بِبَعيرٍ، فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إنَّ الَّذي أخَذتُ مِنكَ خَيرٌ مِنَ الَّذي أعطَيتُكَ، فَإِن شِئتَ فَخُذ وإن شِئتَ فَاترُك. قالَ: قَد أخَذتُ.[۲۶۴]

129. اُسد الغابة ـ به نقل از عبد اللّه‏ بن قيس اسلمى ـ: پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سهم خيبرِ مردى از بنى غِفار را به شترى خريد و سپس به او فرمود: «آنچه من از تو گرفتم، با ارزش‏تر از چيزى است كه به تو دادم. حال اگر مى‏خواهى بگير، و اگر مى‏خواهى منصرف شو». مرد گفت: گرفتم.

130. الإمام عليّ عليه‏السلام: أسمَحُكُم أربَحُكُم.[۲۶۵]

130. امام على عليه‏السلام: آن كس از شما كه با گذشت‏تر باشد، سود بيشترى برده است.

131. الكافي عن ميسر: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: إنَّ عامَّةَ مَن يَأتيني مِن إخواني، فَحُدَّ لي مِن مُعامَلَتِهِم ما لا أجوزُهُ إلى غَيرِهِ، فَقالَ: إن وَلَّيتَ أخاكَ فَحَسَنٌ، وإلاّ فَبِع بَيعَ البَصيرِ المُداقِّ[۲۶۶].[۲۶۷]

131. الكافى ـ به نقل از ميسّر ـ: به امام صادق عليه‏السلام گفتم: عموم كسانى كه نزد من مى‏آيند، از برادرانم (شيعه) هستند، پس براى من در معامله با ايشان، معيارى قرار دهيد كه از آن فراتر نروم. فرمود: «اگر با او رأس المال كنى [و سود نگيرى]، چه بهتر؛ وگر نه، با چشم باز و حسابگرانه به معامله با وى بپرداز».

132. الإمام الباقر عليه‏السلام: أنزَلَ اللّهُ تَعالى عَلى بَعضِ أنبِيائِهِ عليهم‏السلام: لِلكَريمِ فَكارِم، ولِلسَّمحِ فَسامِح، ولِلشَّحيحِ فَشاحِح، وعِندَ الشَّكِسِ[۲۶۸] فَالتَوِ[۲۶۹].[۲۷۰]

132. امام باقر عليه‏السلام: خداوند متعال بر يكى از پيامبرانش عليهم‏السلام چنين نازل فرمود: «با بزرگوار، بزرگوار باش و با شخص باگذشت، باگذشت و با بخيل، بخيل و از شخص بد اخلاق [در معامله و جز آن] روى بگردان».

4 / 10: إقالَةُ النّادِمِ

4 / 10: فسخ كردن معامله فرد پشيمان

133. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن أقالَ[۲۷۱] مُسلِما أقالَهُ اللّهُ عَثرَتَهُ يَومَ القِيامَةِ.[۲۷۲]

133. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس تقاضاى مسلمانى را براى فسخ معامله بپذيرد، خداوند در روز قيامت، از لغزش‏هاى او بگذرد.

134. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن أقالَ نادِما، أقالَهُ اللّهُ نَفسَهُ يَومَ القِيامَةِ.[۲۷۳]

134. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس تقاضاى فسخ كسى را كه از معامله پشيمان شده است، بپذيرد، خداوند در روز قيامت، از [گناهان] او در مى‏گذرد.

135. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن سَأَلَ أخاهُ المُسلِمَ أن يُقيلَهُ فَأَقالَهُ، أقالَهُ اللّهُ عَثرَتَهُ، فَإِن لَم يُقِلهُ لا أقالَهُ اللّهُ تَعالى عَثرَتَهُ، وكَبَّهُ فِي النّارِ عَلى وَجهِهِ.[۲۷۴]

135. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس درخواست برادر مسلمانش را براى فسخ معامله بپذيرد، خداوند از لغزش او در مى‏گذرد، و اگر نپذيرد، خداوند متعال هم از لغزش او در نگذرد و در آتش، سرنگونش سازد.

136. الإمام الصادق عليه‏السلام: أيُّما عَبدٍ أقالَ مُسلِما في بَيعٍ أقالَهُ اللّهُ تَعالى عَثرَتَهُ يَومَ القِيامَةِ.[۲۷۵]

136. امام صادق عليه‏السلام: هر بنده‏اى كه تقاضاى مسلمانى را براى فسخ معامله‏اى بپذيرد، خداوند متعال در روز قيامت، از لغزش‏هاى او در گذرد.

137. عنه عليه‏السلام: أربَعَةٌ يَنظُرُ اللّهُ عز و جل إلَيهِم يَومَ القِيامَةِ: مَن أقالَ نادِما، أو أغاثَ لَهفانَ[۲۷۶]، أو أعتَقَ نَسَمَةً، أو زَوَّجَ عَزَبا.[۲۷۷]

137. امام صادق عليه‏السلام: چهار نفرند كه خداوند در روز رستاخيز به آنان توجّه مى‏كند: كسى كه تقاضاى فسخ معامله را از آن كه پشيمان شده بپذيرد يا اندوه غم‏زده‏اى را بزُدايد يا بنده‏اى را آزاد كند يا بى همسرى را همسر دهد.

138. عنه عليه‏السلام: جاءَ رَجُلٌ إلى رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وقَد بَلِيَ ثَوبُهُ، فَحَمَلَ إلَيهِ اثنَي عَشَرَ دِرهَما، فَقالَ: يا عَلِيُّ، خُذ هذِهِ الدَّراهِمَ فَاشتَرِ لي بِها ثَوبا ألبَسُهُ، قالَ عَلِيٌّ عليه‏السلام: فَجِئتُ إلَى السّوقِ فَاشتَرَيتُ لَهُ قَميصا بِاثنَي عَشَرَ دِرهَما، وجِئتُ بِهِ إلى رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فَنَظَرَ إلَيهِ، فَقالَ: يا عَلِيُّ، غَيرُ هذا أحَبُّ إلَيَّ، أترى صاحِبَهُ يُقيلُنا؟ فَقُلتُ: لا أدري، فَقالَ: اُنظُر، فَجِئتُ إلى صاحِبِهِ فَقُلتُ: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قَد كَرِهَ هذا، يُريدُ غَيرَهُ، فَأَقِلنا فيهِ، فَرَدَّ عَلَيَّ الدَّراهِمَ.[۲۷۸]

138. امام صادق عليه‏السلام: مردى نزد پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد. و جامه حضرت، كهنه و فرسوده بود. وى دوازده درهم به ايشان تقديم كرد و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «اى على! اين درهم ها را بگير و با آنها برايم لباسى خريدارى كن تا بپوشم».

على عليه‏السلام مى‏فرمايد: من به بازار رفتم و پيراهنى به دوازده درهم خريدم و خدمت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آوردم. ايشان نگاهى به آن كرد و فرمود: «اى على! اگر پيراهن ديگرى باشد، بيشتر دوست دارم. فكر مى‏كنى صاحبش آن را پس بگيرد؟».

گفتم: نمى‏دانم.

فرمود: «برو ببين».

من نزد فروشنده پيراهن رفتم و گفتم: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اين را نمى‏پسندد و پيراهن ديگرى مى‏خواهد. پس اين را از ما پس بگير.

فروشنده، درهم‏ها را به من برگرداند.

4 / 11: الإِجمالُ فِي الطَّلَبِ

4 / 11: اعتدال در طلب روزى

139. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ في حَجَّةِ الوَداعِ ـ: ألا إنَّ الرّوحَ الأَمينَ نَفَثَ[۲۷۹] في رُوعي، أنَّهُ لا تَموتُ نَفسٌ حَتّى تَستَكمِلَ رِزقَها، فَاتَّقُوا اللّهَ عز و جل وأَجمِلوا فِي الطَّلَبِ، ولا يَحمِلَنَّكُمُ استِبطاءُ شَيءٍ مِنَ الرِّزقِ أن تَطلُبوهُ بِشَيءٍ مِن مَعصِيَةِ اللّهِ، فَإِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى قَسَمَ الأَرزاقَ بَينَ خَلقِهِ حَلالاً، ولَم يَقسِمها حَراما، فَمَنِ اتَّقَى اللّهَ عز و جل وصَبَرَ أتاهُ اللّهُ بِرِزقِهِ مِن حِلِّهِ، ومَن هَتَكَ حِجابَ السِّترِ وعَجَّلَ فَأَخَذَهُ مِن غَيرِ حِلِّهِ، قُصَّ بِهِ مِن رِزقِهِ الحَلالِ، وحوسِبَ عَلَيهِ يَومَ القِيامَةِ.[۲۸۰]

139. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ در حجّة الوداع ـ: روح الأمين در قلب من افكند كه: هيچ كس نمى‏ميرد تا آن كه روزى‏اش را كامل دريافت كند. پس، از خداى عز و جل بترسيد و در طلب [روزى]، راه اعتدال بپوييد و كُند رسيدن چيزى از روزى، شما را بر آن ندارد كه آن را از طريق معصيت خدا بجوييد؛ زيرا خداى ـ تبارك و تعالى ـ روزى‏ها را ميان آفريدگانش از طريق حلال قسمت كرده و از طريق حرام، قسمتش نكرده است. پس، هر كه از خداى عز و جل پروا دارد و شكيبايى ورزد، خداوند، روزى او را از راه حلالش مى‏رساند، و هر كس پرده‏درى كند و عجله به خرج دهد و آن را از غير حلالش به دست آورد، به ازاى آن، از روزى حلالش بُريده شود و روز قيامت براى آن روزى حرام، از او حساب كشند.

140. الإمام عليّ عليه‏السلام ـ في وَصِيَّتِهِ لِلحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ـ: وَاعلَم يَقينا أنَّكَ لَن تَبلُغَ أمَلَكَ، ولَن تَعدُوَ أجَلَكَ، وأَنَّكَ في سَبيلِ مَن كانَ قَبلَكَ، فَخَفِّض فِي الطَّلَبِ، وأَجمِل فِي المُكتَسَبِ، فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَد جَرَّ إلى حَرَبٍ، فَلَيسَ كُلُّ طالِبٍ بِمَرزوقٍ، ولا كُلُّ مُجمِلٍ بِمَحرومٍ.[۲۸۱]

140. امام على عليه‏السلام ـ در سفارش هايش به امام حسن عليه‏السلام ـ: يقين بدان كه تو هرگز به آرزويت نرسى و از اَجَلت نَرَهى و در همان راه پيشينيان گام مى‏نهى. پس در طلب [دنيا]، آرام باش و در كسب مال، جانب اعتدال نگه دار؛ زيرا بسا طلبى كه به نابودى انجاميد. چنين نيست كه هر جوينده‏اى روزى يابد و هر آن كه راه اعتدال پويد، از روزى محروم گردد.

141. عنه عليه‏السلام: خُذ مِنَ الدُّنيا ما أتاكَ، وتَوَلَّ عَمّا تَوَلّى عَنكَ، فَإِن أنتَ لَم تَفعَل فَأَجمِل فِي الطَّلَبِ.[۲۸۲]

141. امام على عليه‏السلام: از دنيا آنچه را كه به تو مى‏رسد، برگير و از آنچه از تو روى مى‏گردانَد، رو بگردان و اگر چنين نمى‏كنى [و در پىِ دنيا مى‏روى]، پس در طلب آن، راه اعتدال بپوى.

142. عنه عليه‏السلام: الدُّنيا دُوَلٌ، فَاطلُب حَظَّكَ مِنها بِأَجمَلِ الطَّلَبِ.[۲۸۳]

142. امام على عليه‏السلام: دنيا، نوبتى است. پس، به آرامى‏تمام در طلب روزى، بهره خود را از آن بجوى.

143. الإمام الصادق عليه‏السلام: لِيَكُن طَلَبُكَ لِلمَعيشَةِ فَوقَ كَسبِ المُضَيِّعِ، ودونَ طَلَبِ الحَريصِ الرّاضي بِدُنياهُ المُطمَئِنِّ إلَيها، ولكِن أنزِل نَفسَكَ مِن ذلِكَ بِمَنزِلَةِ المُنصِفِ المُتَعَفِّفِ، تَرفَعْ نَفسَكَ عَن مَنزِلَةِ الواهِنِ الضَّعيفِ، وتَكتَسِبْ ما لا بُدَّ مِنهُ.[۲۸۴]

143. امام صادق عليه‏السلام: تلاشت در كسب معيشت، بيشتر از تلاش كسى باشد كه كسب معيشت را فرو نهاده است و كمتر از تلاش آزمندى باشد كه به دنيا، خشنود شده و دل‏بسته است؛ بلكه ميانه‏رو و خويشتندار باش و از سستى و تنبلى نيز دورى كن و براى كسب آنچه گريزى از آن نيست، تلاش كن.

4 / 12: الصَّدَقَةُ

4 / 12: صدقه دادن

144. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: يا مَعشَرَ التُّجّارِ، إنَّ الشَّيطانَ وَالإِثمَ يَحضُرانِ البَيعَ، فَشوبوا[۲۸۵] بَيعَكُم بِالصَّدَقَةِ.[۲۸۶]

144. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: اى گروه بازرگانان! در هنگام معامله، شيطان و گناه، حاضرند. پس بيع خود را با صدقه در آميزيد.

145. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: يا مَعشَرَ التُّجّارِ، إنَّكُم تُكثِرونَ الحِلفَ، فَاخلِطوا بَيعَكُم هذا بِالصَّدَقَةِ.[۲۸۷]

145. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: اى گروه تاجران! شما بسيار سوگند مى‏خوريد. بنا بر اين، خريد و فروش خود را با صدقه بياميزيد.

146. سنن ابن ماجة عن قيس بن أبي غرزة: كُنّا نُسَمّى في عَهدِ رَسولِ اللّهِ السَّماسِرَةَ، فَمَرَّ بِنا رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فَسَمّانا بِاسمٍ هُوَ أحسَنُ مِنهُ فَقالَ: يا مَعشَرَ التُّجّارِ، إنَّ البَيعَ يَحضُرُهُ الحِلفُ وَاللَّغوُ، فَشوبوهُ بِالصَّدَقَةِ.[۲۸۸]

146. سنن ابن ماجة ـ به نقل از قيس بن ابى غرزه ـ: در روزگار پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، به ما سمسار مى‏گفتند. روزى پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر ما گذشت و ما را به نامى نيكوتر از آن خواند و فرمود: «اى گروه تاجران! در خريد و فروش، سوگند و دروغ راه مى‏يابد. پس، آن را با صدقه بياميزيد».

147. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: يا مَعشَرَ التُّجّارِ، صونوا أموالَكُم بِالصَّدَقَةِ؛ تُكَفَّر عَنكُم ذُنوبُكُم وأَيمانُكُمُ الَّتي تَحلِفونَ فيها، تُطَيَّب لَكُم تِجارَتُكُم.[۲۸۹]

147. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: اى گروه تاجران! از اموال خود با صدقه دادن، محافظت كنيد. صدقه دادن هم كفّاره گناهان و سوگندهاى شماست كه در داد و ستدهايتان مى‏خوريد و هم درآمدتان براى شما حلال مى‏شود.

148. الإمام الحسين عليه‏السلام: إنَّ عَلِيّا عليه‏السلام مَرَّ بِالسّوقِ، فَنادى بِأَعلى صَوتِهِ: إنَّ أسواقَكُم هذِهِ يَحضُرُها أيمانٌ، فَشوبوا أيمانَكُم بِالصَّدَقَةِ؛ فَإِنَّ اللّهَ تَعالى لا يُقَدِّسُ مَن حَلَفَ بِاسمِهِ كاذِبا.[۲۹۰]

148. امام حسين عليه‏السلام: على عليه‏السلام بر بازار گذشت و با صداى بلند فرياد زد: «در اين بازارهاى شما، سوگند، رايج است. پس سوگندهايتان را با صدقه بياميزيد؛ زيرا خداوند متعال، كسى را كه به نام او سوگند دروغ بخورد، پاك نمى‏كند».

149. الإمام الكاظم عليه‏السلام: كانَ الصّادِقُ عليه‏السلام في طَريقٍ ومَعَهُ قَومٌ مَعَهُم أموالٌ، وذُكِرَ لَهُم أنَّ بارِقَةً[۲۹۱] فِي الطَّريقِ يَقطَعونَ عَلَى النّاسِ، فَارتَعَدَت فَرائِصُهُم.

فَقالَ لَهُمُ الصّادِقُ عليه‏السلام: ما لَكُم؟ قالوا: مَعَنا أموالُنا نَخافُ عَلَيها أن تُؤخَذَ مِنّا، أفَتَأخُذُها مِنّا؟ فَلَعَلَّهُم يَندَفِعونَ عَنها إذا رَأَوا أنَّها لَكَ.

فَقالَ: وما يُدريكُم لَعَلَّهُم لا يَقصِدونَ غَيري، ولَعَلَّكُم تَعرِضُونّي بِها لِلتَّلَفِ. فَقالوا: فَكَيفَ نَصنَعُ؟ نَدفِنُها؟

قالَ: ذلِكَ أضيَعُ لَها، فَلَعَلَّ طارِئا يَطرَأُ عَلَيها فَيَأخُذُها، أو لَعَلَّكُم لا تَهتَدونَ[۲۹۲] إلَيها بَعدُ، فَقالوا: كَيفَ نَصنَعُ؟ دُلَّنا!

قالَ: أودِعوها مَن يَحفَظُها ويَدفَعُ عَنها ويُربيها، ويَجعَلُ الواحِدَ مِنها أعظَمَ مِنَ الدُّنيا وما فيها، ثُمَّ يَرُدُّها ويُوَفِّرُها عَلَيكُم أحوَجَ ما تَكونونَ إلَيها، قالوا: مَن ذاكَ؟

قالَ: ذاكَ رَبُّ العالَمينَ. قالوا: وكَيفَ نودِعُهُ؟

قالَ: تَتَصَدَّقونَ بِهِ عَلى ضُعَفاءِ المُسلِمينَ، قالوا: وأَنّى لَنَا الضُّعَفاءُ بِحَضرَتِنا هذِهِ؟

قالَ: فَاعزِموا[۲۹۳] عَلى أن تَتَصَدَّقوا بِثُلُثِها لِيَدفَعَ اللّهُ عَن باقيها مَن تَخافونَ. قالوا: قَد عَزَمنا، قالَ: فَأَنتُم في أمانِ اللّهِ فَامضوا.

فَمَضَوا فَظَهَرَت لَهُمُ البارِقَةُ، فَخافوا، فَقالَ الصّادِقُ عليه‏السلام: كَيفَ تَخافونَ وأَنتُم في أمانِ اللّهِ عز و جل، فَتَقَدَّمَ البارِقَةُ وتَرَجَّلوا وقَبَّلوا يَدَ الصّادِقِ عليه‏السلام وقالوا: رَأَينَا البارِحَةَ في مَنامِنا رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَأمُرُنا بِعَرضِ أنفُسِنا عَلَيكَ، فَنَحنُ بَينَ يَدَيكَ ونَصحَبُكَ وهؤُلاءِ لِنَدفَعَ عَنهُمُ الأَعداءَ وَاللُّصوصَ.

فَقالَ الصّادِقُ عليه‏السلام: لا حاجَةَ بِنا إلَيكُم فَإِنَّ الَّذي دَفَعَكُم عَنّا يَدفَعُهُم. فَمَضَوا سالِمينَ، وتَصَدَّقوا بِالثُّلُثِ، وبورِكَ لَهُم في تِجاراتِهِم، فَرَبِحوا لِلدِّرهَمِ عَشَرَةً، فَقالوا: ما أعظَمَ بَرَكَةَ الصّادِقِ عليه‏السلام.

فَقالَ الصّادِقُ عليه‏السلام: قَد تَعَرَّفتُمُ البَرَكَةَ في مُعامَلَةِ اللّهِ عز و جل فَدوموا عَلَيهِ.[۲۹۴]

149. امام كاظم عليه‏السلام: امام صادق عليه‏السلام در سفرى، همراه گروهى بود كه اموالى همراه داشتند. به آنان گفته شد كه رهزنان در راه‏اند و مردم را غارت مى‏كنند. آنان به ترس و لرز افتادند. امام صادق عليه‏السلام به آنان فرمود: «چه شده است؟».

گفتند: اموالى نزد ماست كه مى‏ترسيم از ما بگيرند. آيا آنها را از ما تحويل مى‏گيرى؟ شايد اگر ببينند كه آنها از آنِ توست، از آنها دست بردارند.

فرمود: «از كجا مى‏دانيد، شايد آنان، جز مرا قصد نكنند و شما با اين كار، مرا در معرض تلف شدن قرار ندهيد؟».

پرسيدند: پس چه كنيم؟ آنها را زير خاك كنيم؟

فرمود: «اين كار، اموال را بيشتر تلف مى‏كند؛ زيرا شايد كسى به آنها بر بخورد و آنها را بردارد يا شايد هم بعد از آن، ديگر اموال را پيدا نكنيد».

گفتند: چه كنيم؟ ما را راه‏نمايى كن.

فرمود: «آنها را نزد كسى به امانت بسپاريد كه هم نگهشان مى‏دارد، هم از آنها دفاع مى‏كند و هم آنها را افزايش مى‏دهد و هر يك از آنها را بزرگ‏تر از دنيا و آنچه در آن است، قرار مى‏دهد. سپس آن را به صورت افزايش يافته، در زمانى كه بيشترين نياز را به آنها داريد، به شما بر مى‏گردانَد».

گفتند: او كيست؟

فرمود: «آن پروردگار جهانيان است».

گفتند: چگونه به او امانت بسپاريم؟

فرمود: «آنها را به مسلمانان مستمند، صدقه دهيد».

گفتند: اين جا مستمندان را از كجا پيدا كنيم؟

فرمود: «شما تصميم بگيريد كه يكْ سوم آنها را صدقه دهيد تا خداوند، بقيّه آنها را از [غارت]كسانى كه بيم داريد، نگه دارد».

گفتند: تصميم گرفتيم.

فرمود: «پس شما در امان خداييد. راه بيفتيد».

به راه افتادند و رهزنان، آشكار شدند و آنان ترسيدند. امام عليه‏السلام فرمود: «شما در امان خداييد. چگونه است كه مى‏ترسيد؟».

رهزنان، پياده شدند و دست امام صادق عليه‏السلام را بوسيدند و گفتند: ديشب، پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را در خواب ديديم كه به ما دستور مى‏داد خود را به تو برسانيم. اكنون در خدمت توييم و همراه تو هستيم تا در برابر دشمنان و دزدان، از اينان دفاع كنيم.

امام صادق عليه‏السلام فرمود: «به شما نيازى نداريم. همان كسى كه از ما در برابر شما دفاع كرد، آنان را نيز از ما دور مى‏كند».

آنان، به سلامت به راه افتادند و يكْ سوم اموال خويش را صدقه دادند و تجارت‏هايشان نيز بركت يافت و هر درهمى، ده برابر برايشان سود داد. پس گفتند: چه وجود پُربركتى دارد صادق عليه‏السلام!

مام صادق عليه‏السلام فرمود: «بركت را در معامله با خداوند عز و جل شناختيد! پس به آن، ادامه دهيد».

4 / 13: الكِتابَةُ

4 / 13: نوشتن

الكتاب

قرآن

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِى عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَئْا فَإِن كَانَ الَّذِى عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْضَعِيفًا أَوْ لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُواْ شَهِيدَيْنِ مِن رِّجَالِكُمْ فَإِن لَّمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَن تَضِلَّ إِحْدَلهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَلهُمَا الْأُخْرَى وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُواْ وَلاَ تَسْٔمُواْ أَن تَكْتُبُوهُ صَغِيرًا أَوْ كَبِيرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَ لِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَدَةِ وَأَدْنَى أَلاَّ تَرْتَابُواْ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَرَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَلاَّ تَكْتُبُوهَا وَأَشْهِدُواْ إِذَا تَبَايَعْتُمْ وَلاَ يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلاَ شَهِيدٌ وَإِن تَفْعَلُواْ فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَاتَّقُواْ اللَّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ عَلِيمٌ».[۲۹۵]

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هنگامى كه بدهى مدّت‏دارى (به جهت وام يا داد و ستد) به يكديگر پيدا كنيد، آن را بنويسيد! و بايد نويسنده‏اى از روى عدالت، [سند را] در ميان شما بنويسد و كسى كه قدرت بر نويسندگى دارد، نبايد از نوشتن ـ همان طور كه خدا به او تعليم داده ـ خوددارى كند. پس بايد بنويسد، و آن كس كه حق بر عهده اوست، بايد املا كند و از خدا كه پروردگار اوست، بپرهيزد، و چيزى را فروگذار ننمايد، و اگر كسى كه حق بر ذمّه اوست، سفيه يا [از نظر عقل] ضعيف [و مجنون] است، يا [به دليل لال بودن]توانايى بر املا كردن ندارد، بايد ولىّ او [به جاى او] با رعايت عدالت، املا كند و دو نفر از مردان [عادل]خود را [بر اين حق] شاهد بگيريد و اگر دو مرد نبودند، يك مرد و دو زن از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان شما هستند، انتخاب كنيد [و اين دو زن، بايد با هم شاهد قرار گيرند] تا اگر يكى انحرافى يافت، ديگرى به او يادآورى كند و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را [براى شهادت] دعوت مى‏كنند، خوددارى نمايند و از نوشتن تاريخ سررسيد [بدهى خود]، چه كوچك باشد يا بزرگ، ملول نشويد [و هر چه باشد، بنويسيد]. اين، در نزد خدا به عدالت، نزديك‏تر و براى شهادت، مستقيم‏تر و براى جلوگيرى از ترديد و شك [و نزاع و گفتگو]بهتر است، مگر اين كه داد و ستد، نقدى باشد كه بين خود، دست به دست مى‏كنيد. در اين صورت، گناهى بر شما نيست كه آن را ننويسيد؛ ولى هنگامى كه خريد و فروش [نقدى] مى‏كنيد، شاهد بگيريد و نبايد به نويسنده و شاهد، [به دليل حقگويى]زيانى برسد [و تحت فشار قرار گيرند] و اگر چنين كنيد، از فرمان پروردگار، خارج شده‏ايد. از خدا بپرهيزيد و خداوند به شما تعليم مى‏دهد. خداوند به همه چيز، داناست».[۲۹۶]

الحديث

حديث

150. الإمام عليّ عليه‏السلام: فَأَمّا ما جاءَ فِي القُرآنِ مِن ذِكرِ مَعايِشِ الخَلقِ وأَسبابِها فَقَد أعلَمَنا سُبحانَهُ ذلِكَ مِن خَمسَةِ أوجُهٍ: وَجهِ الإِشارَةِ[۲۹۷]، ووَجهِ العِمارَةِ، ووَجهِ الإِجارَةِ، ووَجهِ التِّجارَةِ، ووَجهِ الصَّدَقاتِ... وأَمّا وَجهُ التِّجارَةِ فَقَولُهُ تَعالى: «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ» إلى آخِرِ الآيَةِ، فَعَرَّفَهُم سُبحانَهُ كَيفَ يَشتَرونَ المَتاعَ فِي السَّفَرِ وَالحَضَرِ، وكَيفَ يَتَّجِرونَ إذ كانَ ذلِكَ مِن أسبابِ المَعايِشِ.[۲۹۸]

150. امام على عليه‏السلام: امّا راه‏ها و اسباب معيشت مردمان كه در قرآن آمده است: خداوند سبحان به ما خبر داده است كه اين، از پنج راه است: راه حكومت (كارمندى)،[۲۹۹] راه كشاورزى، راه كارگرى، راه بازرگانى، و راه صدقات... و امّا راه بازرگانى، خداوند متعال مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هر گاه به وامى تا سررسيدى معيّن با يكديگر معامله كرديد، آن را بنويسيد و بايد نويسنده‏اى [صورت معامله را] بر اساس عدالت، ميان شما بنويسد»تا آخر آيه. پس، خداوند سبحان به مردم آموخت كه در سفر و غير سفر، چگونه كالا بخرند و چگونه داد و ستد كنند؛ زيرا اين، يكى از راه‏هاى كسب معاش است.

151. علل الشرائع عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام الباقر عليه‏السلام: إنَّ اللّهَ تَعالى عَرَضَ عَلى آدَمَ أسماءَ الأَنبِياءِ وأَعمارَهُم، قالَ: فَمَرَّ آدَمُ بِاسمِ داودَ النَّبِيِّ، فَإِذا عُمُرُهُ فِي العالَمِ أربَعونَ سَنَةً، فَقالَ آدَمُ عليه‏السلام: يا رَبِّ ما أقَلَّ عُمُرَ داودَ وما أكثَرَ عُمُري! يا رَبِّ إن أنَا زِدتُ داودَ مِن عُمُري ثَلاثينَ سَنَةً أثبَتَّ ذلِكَ لَهُ؟ قالَ: يا آدَمُ نَعَم، قالَ: فَإِنّي قَد زِدتُهُ مِن عُمُري ثَلاثينَ سَنَةً، فَأَنفِذ ذلِكَ لَهُ وأَثبِتها لَهُ عِندَكَ وَاطرَحها مِن عُمُري.

قالَ أبو جَعفَرٍ عليه‏السلام: فَأَثبَتَ اللّهُ تَعالى لِداودَ في عُمُرِهِ ثَلاثينَ سَنَةً، وكانَت لَهُ عِندَ اللّهِ مُثبَتَةً، فَلِذلِكَ قَولُ اللّهِ تَعالى: «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَبِ»[۳۰۰]، قالَ: فَمَحَا اللّهُ ما كانَ عِندَهُ مُثبَتا لاِدَمَ، وأَثبَتَ لِداودَ ما لَم يَكُن عِندَهُ مُثبَتا.

قالَ: فَمَضى عُمُرُ آدَمَ، فَهَبَطَ عَلَيهِ مَلَكُ المَوتِ لِقَبضِ روحِهِ، فَقالَ لَهُ آدَمُ: يا مَلَكَ المَوتِ، إنَّهُ قَد بَقِيَ مِن عُمُري ثَلاثينَ سَنَةً، فَقالَ لَهُ مَلَكُ المَوتِ: يا آدَمُ، ألَم تَجعَلها لاِبنِكَ داودَ النَّبِيِّ وطَرَحتَها مِن عُمُرِكَ حينَ عُرِضَ عَلَيكَ أسماءُ الأَنبِياءِ مِن ذُرِّيَّتِكَ، وعُرِضَت عَلَيكَ أعمارُهُم وأَنتَ يَومَئِذٍ بِوادِي الدَّخياءِ؟

قالَ: فَقالَ آدَمُ: ما أذكُرُ هذا، قالَ: فَقالَ لَهُ مَلَكُ المَوتِ: يا آدَمُ، لا تَجحَد، ألَم تَسأَلِ اللّهَ تَعالى أن يُثبِتَها لِداودَ ويَمحُوَها مِن عُمُرِكَ، فَأَثبَتَها لِداودَ فِي الزَّبورِ ومَحاها مِن عُمُرِكَ فِي الذِّكرِ؟ قالَ آدَمُ: حَتّى أعلَمَ ذلِكَ.

قالَ أبو جَعفَرٍ: وكانَ آدَمُ صادِقا لَم يَذكُر ولَم يَجحَد، فَمِن ذلِكَ اليَومِ أمَرَ اللّهُ تبارَكَ وتَعالَى العِبادَ أن يَكتُبوا بَينَهُم إذا تَدايَنوا وتَعامَلوا إلى أجَلٍ مُسَمّىً؛ لِنِسيانِ آدَمَ وجُحودِهِ ما جَعَلَ عَلى نَفسِهِ.[۳۰۱]

151. علل الشرائع ـ به نقل از ابو حمزه ثُمالى ـ: امام باقر عليه‏السلام فرمود: «خداى متعال، نام‏ها و عمرهاى پيامبران را به آدم عليه‏السلام نشان داد. آدم عليه‏السلام به نام داوود نبى رسيد، ديد عمرش در دنيا چهل سال است. پس گفت: پروردگارا! چه اندك است عمر داوود و چه بسيار است عمر من! پروردگارا! اگر من از عمر خودم سى سال به داوود بدهم، اين را برايش مى‏نويسى؟ فرمود: "آرى، اى آدم". آدم عليه‏السلام گفت: پس، سى سال از عمرم را به او دادم. اين را براى او اِعمال كن و نزد خود ثبت فرما و از عمر من، كسر كن».

امام باقر عليه‏السلام فرمود: «خداى متعال، سى سال بيشتر براى عمر داوود عليه‏السلام ثبت كرد و اين در نزد خداوند، ثبت بود. اين است فرموده خداى متعال كه: «خدا آنچه را بخواهد، محو يا ثبت مى‏كند و اصل كتاب، نزد اوست». خداوند، آنچه را نزد او براى آدم عليه‏السلام ثبت بود، پاك كرد و آنچه را نزدش براى داوود عليه‏السلام ثبت نبود، ثبت كرد».

امام عليه‏السلام فرمود: «پس، عمر آدم عليه‏السلام به سر آمد و ملك الموت براى گرفتن جانش فرود آمد. آدم عليه‏السلام به او گفت: اى ملك الموت! هنوز سى سال از عمرم باقى مانده است. ملك الموت به او گفت: اى آدم! مگر آن روزى كه در وادى دَخيا بودى و نام‏ها و عمرهاى پيامبران از نسلت به تو نشان داده شد، سى سال از عمر خود را به پسرت داوود نبى ندادى و از عمرت كسر نكردى؟

آدم عليه‏السلام گفت: چنين چيزى را به ياد ندارم. ملك الموت به او گفت: اى آدم! انكار مكن، آيا تو از خداوند متعال نخواستى كه آن را براى داوود، ثبت كند و از عمر تو كسر نمايد و خداوند هم آن را در زبور براى داوود، ثبت كرد و از عمر تو در ذِكر، حذف كرد؟ آدم عليه‏السلام گفت: بايد مطمئن شوم».[۳۰۲]

امام باقر عليه‏السلام فرمود: «آدم عليه‏السلام راست مى‏گفت، به يادش نبود و انكار نمى‏كرد. بنا بر اين، از آن روز خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به بندگان دستور داد كه هر گاه به يكديگر وامى دادند يا به صورت نسيه معامله كردند، آن را ميان خود بنويسند. دليلش نيز همين فراموشى و انكار آدم عليه‏السلام نسبت به تعهّدش بود».

152. الإمام الصادق عليه‏السلام: مَنَّ اللّهُ عز و جل عَلَى النّاسِ بَرِّهِم وفاجِرِهِم بِالكِتابِ وَالحِسابِ، ولَولا ذلِكَ لَتَغالَطوا.[۳۰۳]

152. امام صادق عليه‏السلام: خداوند عز و جل، با نعمتِ نوشتن و حساب كردن، بر مردم، از نيك و بد، منّت نهاد و اگر اين دو كار نبود، آنان، دچار اشتباه مى‏شدند.

153. الكافي عن يحيى الحذّاء: قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ عليه‏السلام: رُبَّمَا اشتَرَيتُ الشَّيءَ بِحَضرَةِ أبي فَأَرى مِنهُ ما أغتَمُّ بِهِ. فَقالَ: تَنَكَّبهُ ولا تَشتَرِ بِحَضرَتِهِ، فَإِذا كانَ لَكَ عَلى رَجُلٍ حَقٌّ فَقُل لَهُ: فَليَكتُب، وكَتَبَ فُلانُ بنُ فُلانٍ بِخَطِّهِ، وأَشهَدَ اللّهَ عَلى نَفسِهِ وكَفى بِاللّهِ شَهيدا، فَإِنَّهُ يُقضى في حَياتِهِ أو بَعدَ وَفاتِهِ.[۳۰۴]

153. الكافى ـ به نقل از يحيى حذّا ـ: به ابو الحسن عليه‏السلام گفتم:گاهى اوقات من در حضور پدرم چيزى مى‏خرم و از او كارى مى‏بينم كه ناراحت مى‏شوم. فرمود: «از او كناره بگير و در حضورش چيزى نخر و هر گاه از كسى طلبى داشتى، به او بگو بنويسد: فلان پسر فلان با خطّ خود نوشت و خدا را بر خويش، گواه گرفت و گواه بودن خدا، كافى است كه در زمان حيات يا پس از وفاتش ادا شود».

4 / 14: المَشوَرَةُ

4 / 14: مشورت كردن

154. الكافي عن مصعب بن عبد اللّه‏ النوفلي عمّن رفعه، قال: قَدِمَ أعرابِيٌّ بِإِبِلٍ لَهُ عَلى عَهدِ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فَقالَ لَهُ: يا رَسولَ اللّهِ، بِع لي إ بِلي هذِهِ، فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: «لَستُ بِبَيّاعٍ فِي الأَسواقِ»، قالَ: فَأَشِر عَلَيَّ[۳۰۵]، فَقالَ لَهُ: «بِع هذَا الجَمَلَ بِكَذا، وبِع هذِهِ النّاقَةَ بِكَذا» حَتّى وَصَفَ لَهُ كُلَّ بَعيرٍ مِنها.

فَخرَجَ الأَعرابِيُّ إلَى السّوقِ فَباعَها، ثُمَّ جاءَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فَقالَ: وَالَّذي بَعَثَكَ بِالحَقِّ، ما زادَت دِرهَماً ولا نَقَصَت دِرهَما مِمّا قُلتَ لي، فَاستَهدِني يا رَسولَ اللّهِ، قالَ: «لا»، قالَ: بَلى يا رَسولَ اللّهِ، فَلَم يَزَل يُكَلِّمُهُ حَتّى قالَ لَهُ: «أهدِ لَنا ناقَةً ولا تَجعَلها وَلهى[۳۰۶]».[۳۰۷]

154. الكافى ـ به نقل از مُصعب بن عبد اللّه‏ نوفلى از كسى كه سند حديث را به معصوم عليه‏السلام رسانده ـ: در زمان پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، باديه‏نشينى با شترانش نزد ايشان آمد و گفت: اى پيامبر خدا! اين شترانم را برايم بفروش. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او فرمود: «من، فروشنده در بازار نيستم». گفت: پس، به من دستورى بده. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او فرمود: «اين شتر نر را به فلان مبلغ بفروش، اين شتر ماده را به فلان مبلغ» و قيمت يكايك شترهايش را به او گفت. باديه‏نشين به بازار رفت و آنها را فروخت، سپس نزد پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله باز آمد و گفت: سوگند به خدايى كه تو را به حق فرستاد، يك درهم از آنچه شما به من فرمودى، بيشتر يا كمتر نشد. حال، هديه‏اى از من بخواهيد، اى پيامبر خدا! فرمود: «نه». گفت: چرا، اى پيامبر خدا! و چندان اصرار كرد تا آن كه ايشان فرمود: «ناقه‏اى به ما هديه كن و بچّه‏اش را از آن جدا نكن».

155. الإمام الصادق عليه‏السلام: لَو أنَّ رَجُلاً أراد أن يَشتَرِيَ ما يَصلُحُ بِهِ مِن مَتاعٍ وغَيرِهِ، لَكانَ مِن حَزمِ الرَّأيِ أن يَستَعينَ بِالتّاجِرِ البَصيرِ بِالتِّجارَةِ، فَيَكونَ ذلِكَ أحوَطَ عَلَيهِ.[۳۰۸]

155. امام صادق عليه‏السلام: هر گاه شخصى بخواهد چيزى را كه لازم دارد، از كالا و غير كالا، بخرد، دورانديشى اقتضا مى‏كند كه از تاجر آشنا به تجارت، كمك بگيرد؛ زيرا اين به نفع اوست.

4 / 15: مُشارَكَةُ مَن أقبَلَ عَلَيهِ الرِّزقُ

4 / 15: شريك شدن با شخص خوش‏روزى

156. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لا تَلتَمِسُوا الرِّزقَ مِمَّنِ اكتَسَبَهُ مِن ألسِنَةِ المَوازينِ ورُؤوسِ المَكاييلِ، ولكِن عِندَ مَن فُتِحَت عَلَيهِ الدُّنيا.[۳۰۹]

156. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: روزى را از كسى كه آن را از زبانه‏هاى ترازوها و سرهاى پيمانه‏ها به دست آورده است، مجوييد؛ بلكه نزد كسى بجوييد كه درهاى دنيا به روى او باز شده است.

157. الإمام عليّ عليه‏السلام: شارِكُوا الَّذي قَد أقبَلَ عَلَيهِ الرِّزقُ؛ فَإِنَّهُ أخلَقُ لِلغِنى وأَجدَرُ بِإِقبالِ الحَظِّ عَلَيهِ.[۳۱۰]

157. امام على عليه‏السلام: با كسى كه روزى به او رو آورده است، شريك شويد؛ زيرا او به توانگر شدن، سزاوارتر و به روى آوردن بخت، شايسته‏تر است.

158. عنه عليه‏السلام: أقبِلوا عَلى مَن أقبَلَت عَلَيهِ الدُّنيا، فَإِنَّهُ أجدَرُ بِالغِنى.[۳۱۱]

158. امام على عليه‏السلام: به كسى كه دنيا به او روى آورده است، روى آوريد؛ زيرا كه او به توانگر شدن، سزاوارتر است.

159. بحار الأنوار في صحيفة إدريس عليه‏السلام: اِتَّجِر مَعَ الغَنِيِّ الوَفِيِّ تَربَح.[۳۱۲]

159. بحار الأنوار: در صحيفه ادريس عليه‏السلام آمده است: با توانگر قابل اعتماد، تجارت كن تا سود ببرى.

4 / 16: مُلازَمَةُ ما فيهِ الرِّبحُ وتَركُ ما سِوى ذلِكَ

4 / 16: مداومت در آنچه سودآور است و رها كردن جز آن

160. الإمام الصادق عليه‏السلام: شَكا رَجُلٌ إلى رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله الحُرفَةَ[۳۱۳]، فَقالَ: اُنظُر بُيوعا فَاشتَرِها، ثُمَّ بِعها، فَما رَبِحتَ فيهِ فَالزَمهُ.[۳۱۴]

160. امام صادق عليه‏السلام: مردى به پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از كم بخت و روزى بودنش شكايت كرد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او فرمود: چند نوع كالا بخر و سپس آنها را بفروش، در هر كدامش سود كردى، همان را ادامه بده.

161. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن رُزِقَ مِن شَيءٍ فَليَلزَمهُ.[۳۱۵]

161. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس از طريق چيزى روزى داده شد، همان را ادامه دهد.

162. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إذا سَبَّبَ اللّهُ لِأَحَدِكُم رِزقا مِن وَجهٍ فَلا يَدَعهُ، حَتّى يَتَغَيَّرَ لَهُ.[۳۱۶]

162. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر گاه خداوند، روزىِ يكى از شما را از راهى رساند، آن راه را رها نكند تا آن گاه كه برايش تغيير داده شود.

163. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إذا فَتَحَ اللّهُ لِأَحَدِكُم رِزقا مِن بابٍ فَليَلزَمهُ.[۳۱۷]

163. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر گاه خداوند براى يكى از شما رزقى را از راهى رساند، همان را بچسبد.

164. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن أصابَ مِن شَيءٍ فَليَلزَمهُ.[۳۱۸]

164. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس از چيزى بهره‏مند شد، همان را بگيرد.

165. الإمام الصادق عليه‏السلام: إذا رُزِقتَ في شَيءٍ فَالزَمهُ.[۳۱۹]

165. امام صادق عليه‏السلام: هر گاه در يك چيزى [و كارى] روزى داده شدى، همان را ادامه ده.

166. عنه عليه‏السلام: إذا نَظَرَ الرَّجُلُ في تِجارَةٍ فَلَم يَرَ فيها شَيئا، فَليَتَحَوَّل إلى غَيرِها.[۳۲۰]

166. امام صادق عليه‏السلام: هر گاه انسان به تجارتى دست زد و در آن سودى نديد، به تجارت ديگرى روى آورَد.

167. الكافي عن عبد اللّه‏ بن سعيد الدغشي: كُنتُ عَلى بابِ شِهابِ بنِ عَبدِ رَبِّهِ فَخَرَجَ غُلامُ شِهابٍ، فَقالَ: إنّي اُريدُ أن أسأَلَ هاشِما الصَّيدَنانِيَّ عَن حَديثِ السِّلعَةِ وَالبِضاعَةِ.

قالَ: فَأَتَيتُ هاشِما فَسَأَلتُهُ عَنِ الحَديثِ، فَقالَ: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام عَنِ البِضاعَةِ وَالسِّلعَةِ؟ فَقالَ: نَعَم، ما مِن أحَدٍ يَكونُ عِندَهُ سِلعَةٌ أو بِضاعَةٌ إلاّ قَيَّضَ اللّهُ عز و جل مَن يُربِحُهُ، فَإِن قَبِلَ وإلاّ صَرَفَهُ إلى غَيرِهِ، وذلِكَ أنَّهُ رَدَّ عَلَى اللّهِ عز و جل.[۳۲۱]

167. الكافى ـ به نقل از عبد اللّه‏ بن سعيد دغشى ـ: بر درِ خانه شهاب بن عبد ربّه بودم كه غلام شهاب، بيرون آمد و گفت: مى‏خواهم از هاشم صَيدنانى در باره حديث كالا و متاع بپرسم. پس، نزد هاشم رفتم و از او در باره آن حديث پرسيدم. گفت: از امام صادق عليه‏السلام در باره متاع و كالا پرسيدم. فرمود: «آرى. هيچ كس نيست كه كالايى يا متاعى نزدش باشد، مگر اين كه خداوند عز و جل كسى را بفرستد كه به او سود برسانَد، و اگر نپذيرفت، آن كس را نزد ديگرى روانه سازد؛ زيرا كه دست رد به خداى عز و جل زده است».

پژوهشى در باره نهى از سود گرفتن از مؤمن[۳۲۲]

در رواياتى كه ملاحظه شد، يافتن كسب همراه سودآورى توصيه و بر استمرار و مداومت آن تأكيد شده است. در مقابل، كاسبى بدون سودآورى نيز نكوهش شده است. اين روايات با هدف تجارت و كسب سازگارند؛ زيرا داد و ستد و تجارت در ميان مردم با هدف و اميد تأمين مخارج زندگى، درآمدزايى و ثروت اندوزى است.

از اين رو، اگر در جايى اين هدف محقق نشود، كسى به دنبال تجارت و داد و ستد و كاسبى بدون درآمد نخواهد رفت؛ زيرا تلاش و كوشش بدون به دست آوردن نتيجه مادى، در عرف مردم جايگاهى ندارد.

در مقابل اين گروه از روايات كه در جوامع حديثى شيعه و اهل سنت آمده‏اند، در برخى روايات اهل بيت عليهم‏السلام، سود گرفتن از برادر مؤمن ناپسند و در حد ربا دانسته شده است.

سليمان بن صالح و ابو شبل از امام صادق عليه‏السلام اين روايت را نقل كرده‏اند:

رِبحُ المُومِنِ عَلَى المُؤمِنِ رِبا، إلاّ أن‏ يَشتَرِيَ بِأَكثَرَ مِن مِئَةِ دِرهَمٍ فَاربَح عَلَيهِ قُوتَ يَومِكَ، أو يَشتَرِيَهُ لِلتِّجارَةِ فَاربَحُوا عَلَيهِم وَ ارفُقوا بِهِم.[۳۲۳]

سود گرفتن مؤمن از مؤمن ديگر ربا است، مگر آن كه بيش از صد درهم خريدارى كند كه در اين صورت به اندازه مخارج روزانه از او سود بگير، يا آن كه براى تجارت از تو جنس خريدارى كرده كه در اين صورت از آنان سود بگيريد، ولى با آنان مدارا كنيد.

در روايتى ديگر فرات بن احنف از امام صادق عليه‏السلام نقل كرده است:

رِبحُ المُؤمِنِ عَلَى المُومِنِ رِبا.[۳۲۴]

سود گرفتن مؤمن از مؤمن ديگر رباست.

اگر چه اسناد اين متون، اعتبار فقهى شايسته‏اى ندارند ولى فقيهان در مباحث فقهى خود آنها را مطرح ساخته و معمولاً حكم به كراهت سود گرفتن از برادر مؤمن داده‏اند. روشن است كه ظاهر مدلول اين روايات با هدف تجارت و روايات جواز سودگيرى، ناسازگار جلوه مى‏كند. از اين رو، نياز به جمع‏بندى و تبيين آنها با توجه به آيات، روايات و اصول حاكم بر معاملات، احساس مى‏شود.

زيرا در روايات ديگر، مطلق سود گرفتن به صراحت جايز شمرده شده است. در روايت عمر بن يزيد [فروشنده پارچه شاپورى] آمده است:

قُلتُ لِأَبى عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام: جُعِلتُ فِداكَ! إنَّ النّاسَ يَزعُمونَ أنَّ الرِّبحَ عَلَى المُضطَرِّ حَرامٌ و هُوَ مِنَ الرِّبا، فَقالَ: و هَل رَأَيتَ أحَدا اشتَرى غَنِيّا أو فَقيرا إلاّ مِن ضَرورَةٍ؟! يا عُمَرُ، قَد أحَلَّ اللّه‏ُ البَيعَ و حَرَّمَ الرِّبا، وَ اربَح ولا تُربِ.[۳۲۵]

به امام صادق عليه‏السلام گفتم: فدايت شوم. مردم گمان بر اين باورند سود گرفتن از ناچار و نيازدار، حرام است و ربا محسوب مى‏شود. فرمود: «آيا ديده‏اى كسى از فرد دارا يا نيازمند، چيزى را بدون نياز خريدارى كند؟ اى عمر، خداوند داد و ستد را حلال و ربا را حرام شمرده است پس سود بگير، ولى ربا نگير».

در روايت ميسر نيز آمده است:

قُلتُ لِأَبى عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام: إنَّ عامَّةَ مَن يَأتينى مِن إخوانى، فَحُدَّ لى مِن مُعامَلَتِهِم ما لا أجوزُهُ إلى غَيرِهِ. فَقالَ: إن وَلَّيتَ أخاكَ فَحَسَنٌ، وإلاّ فَبِع بَيعَ البَصيرِ المُداقِّ.[۳۲۶]

به امام صادق عليه‏السلام گفتم: بيشتر كسانى كه نزد من [براى خريد] مى‏آيند از برادران [شيعى] من هستند. حد و حدود داد و ستد با آنها را براى من معلوم كنيد تا از آن تجاوز نكنم. امام عليه‏السلام فرمود: اگر با دوستى با او روبرو شوى [و از او سود نگيرى] نيكوست و الاّ همانند مشترى آگاه و دقيق با او معامله كن [و بى‏پروا از او سود نگير].

محدثان و عالمان شيعه، وجوه گوناگونى را در توجيه رواياتِ ربا شمردن سود گرفتن از مؤمن بيان كرده‏اند:

1. حمل بر كراهت: بيشتر فقيهان اين روايت را حمل بر كراهت كرده و سود گرفتن از مؤمنان را مكروه شمرده‏اند.[۳۲۷]

2. حمل بر غير حالت ضرورت: برخى حرمت سود گرفتن را مربوط به حالت عادى دانسته و در حالت ضرورت آن را مجاز شمرده‏اند. اين گروه نيز به روايت بيّاع سابرى استناد كرده‏اند.[۳۲۸]

3. حمل بر تقيه: صاحب حدائق مطابق با شيوه هميشگى خود، اين روايت را حمل بر تقيه كرده و آن را قابل عمل ندانسته است.[۳۲۹]

او با استناد به روايت بيّاع سابرى، قائلان به اين روايت را از «ناس» دانسته است كه معمولاً درباره اهل سنت به كار مى‏رود. تكذيب امام عليه‏السلام را نيز دليل بر تقيه بودن آن برشمرده است.

4. حمل بر دوره پس از ظهور امام مهدى عليه‏السلام: على بن سالم از پدر خود نقل كرده است:

سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام... قُلتُ: فَالخَبَرُ الَّذي رُوِيَ أنَّ رِبحَ المُؤمِنِ عَلَى المُؤمِنِ رِبا ما هُوَ؟ فَقالَ: ذاكَ إذا ظَهَرَ الحَقُّ وقامَ قائِمُنا أهلَ البَيتِ عليهم‏السلام، فَأَمَّا اليَومَ فَلا بَأسَ أن يَبيعَ مِنَ الأَخِ المُؤمِنِ ويَربَحَ عَلَيهِ.[۳۳۰]

از امام صادق عليه‏السلام در باره مراد از روايتى پرسيدم كه مى‏گويد: سود گرفتن مؤمن از مؤمن رباست. امام فرمود: اين روايت ناظر به زمانى است كه حق آشكار شود و قائم ما اهل بيت عليهم‏السلام قيام كند، ولى امروزه اشكالى ندارد كه به برادر مؤمن چيزى بفروشد و از او سود بگيرد.

اين روايت ناظر به روايت پيشين بوده و از مضمون آن پرسش كرده است. از اين منظر اين روايت حاكم بر آن حديث بوده و مراد آن را آشكار ساخته است. بر اساس اين روايت، حرمت سود گرفتن از مؤمن مربوط به دوره عدالت گستر مهدوى است كه سبب ارتقاى معرفت و جايگاه اجتماعى و اقتصادى افراد مى‏شود، به گونه‏اى كه هدف از تجارت نيز سود آورى و ثروت اندوزى نخواهد بود.

5. حمل بر صورت احسان: اگر فروشنده و خريدار به هدف داد و ستد متعارف، معامله را سامان دهند، سود آورىِ فروش مطابق با قواعد بازار است و اشكالى ندارد ولى اگر فروشنده، وعده به احسان داده باشد و يا خريدار مؤمن با اين تصور و هدف براى خريد آمده باشد سود گرفتن از او شايسته نيست. امام صادق عليه‏السلام فرمود:

إذا قالَ الرَّجُلُ لِلرَّجُلِ: هَلُمَّ أُحسِن بَيعَكَ، يَحرُمُ عَلَيهِ الرِّبحُ.[۳۳۱]

اگر كسى به ديگرى بگويد: «نزد من بيا تا با تو داد و ستد نيكو كنم»، سود گرفتن بر او حرام خواهد بود.

6. تفاوت حكم اخلاقى و فقهى: مى‏توان روايت «ربح المؤمن على المؤمن ربا» را ناظر به حكم اخلاقى در ارتباط با مؤمنان برشمرد و گفت: از منظر اخلاقى شايسته نيست كه انسان از برادر مؤمن خود سود بگيرد، اگر چه از منظر فقهى داد و ستدى كه با رضايت طرفين انجام شود صحيح شمرده مى‏شود.

7. فضاى صدور: تبيين فضاى صدور روايت نيز مى‏تواند به توجيه روايت كمك كند. در آن دوره، شيعيان در جامعه‏اى مى‏زيستند كه بيشتر افراد آن غير شيعه بوده و شيعيان در اقليت بودند و از منظر اقتصادى نيز وضعيت مناسبى نداشتند. در اين موقعيت خاص، توصيه امام عليه‏السلام آن بوده است كه فروشندگان شيعه، از افراد هم مذهب خويش سود نگيرند. با توجه به اينكه اين گروه (يعنى برادران هم كيش) درصد اندكى از مشتريان را تشكيل مى‏دادند، سود نگرفتن از آنان با هدف اصلى تجارت و كسب منافات نداشته است، ولى در دوره فعلى و در جوامعى كه افراد جامعه هم كيش و هم مذهب هستند، سود نگرفتن از همه آنها به اختلال تجارت و زندگى منجر خواهد شد.

از اين رو، اين روايت ناظر به وضعيت فعلى و بازار در جامعه‏اى مثل ايران نيست.

جمع بندى

سود نگرفتن از مشترى با هدف اصلى تجارت ناسازگار است. از اين رو، پذيرش مدلول روايت حرمت سود گرفتن از مؤمن به گونه مطلق ممكن نيست؛ پس يا بايد آن را مربوط به دوره ظهور امام مهدى عليه‏السلام شمرد، يا آن را بر وعده احسان به مشترى حمل كرد، يا ناظر به وضعيت خاص شيعيان در زمان صدور دانست. گفتنى است، جواز سود گرفتن به معناى تأييد بى انصافى و اجحاف در سود گرفتن نيست؛ زيرا اين شيوه نيز به شدّت نكوهيده است.[۳۳۲]

4 / 17: الجُرأَةُ مَعَ التَّدبيرِ

4 / 17: جرئت ريسك كردن توأم با تدبير

168. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: التّاجِرُ الجَبانُ مَحرومٌ، وَالتّاجِرُ الجَسورُ مَرزوقٌ.[۳۳۳]

168. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: تاجر ترسو، بى روزى است و تاجر باجرئت، روزى‏دار است.

169. الإمام عليّ عليه‏السلام ـ في كِتابِهِ إلَى الإِمامِ الحَسَنِ عليه‏السلام ـ: لا تُخاطِر بِشَيءٍ رَجاءَ أكثَرَ مِنهُ، وَاطلُب فَإِنَّهُ يَأتيكَ ما قُسِمَ لَكَ.[۳۳۴]

169. امام على عليه‏السلام ـ در نامه‏اش به امام حسن عليه‏السلام ـ: چيزى را به اميد افزودن آن، به مخاطره مينداز. كار كن، كه آنچه قسمت توست، به تو مى‏رسد.

170. عنه عليه‏السلام: سَوفَ يَأتيكَ ما قُدِّرَ لَكَ، التّاجِرُ مُخاطِرٌ، ورُبَّ يَسيرٍ أنمى مِن كَثيرٍ.[۳۳۵]

170. امام على عليه‏السلام: آنچه برايت مقدّر شده است، به تو خواهد رسيد. تاجر، كارش خطر كردن است. بسا [مالِ]اندك كه از [مال] بسيار، پُربركت‏تر است.

171. الكافي عن معمّر بن خلاّد: سَمِعتُ أبَا الحَسَنِ عليه‏السلام يَقولُ: إنَّ رَجُلاً أتى جَعفَرا عليه‏السلام شَبيها بِالمُستَنصِحِ لَهُ، فَقالَ لَهُ: يا أبا عَبدِ اللّهِ، كَيفَ صِرتَ اتَّخَذتَ الأَموالَ قِطَعا مُتَفَرِّقَةً ولَو كانَت في مَوضِعٍ واحِدٍ كانَت أيسَرَ لِمَؤُونَتِها وأَعظَمَ لِمَنفَعَتِها؟

فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: اِتَّخَذتُها مُتَفَرِّقَةً، فَإِن أصابَ هذَا المالَ شَيءٌ سَلِمَ هذَا المالُ، وَالصُّرَّةُ[۳۳۶] تَجمَعُ بِهذا كُلِّهِ.[۳۳۷]

171. الكافى ـ به نقل از معمّر بن خلاّد ـ: از ابوالحسن عليه‏السلام [۳۳۸] شنيدم كه فرمود: «مردى نزد امام صادق عليه‏السلام آمد و چنان كه گويى مى‏خواهد پندش دهد، به وى گفت: اى ابو عبد اللّه‏! چرا دارايى هايت را بخش بخش كرده‏اى، حال آن كه اگر يك‏جا بود، هم كم هزينه‏تر بود و هم پُر سودتر؟

امام صادق عليه‏السلام فرمود: «آنها را پراكنده ساختم؛ زيرا اگر به آن يك، آسيبى رسيد، اين يك، از آن آسيب، دور مى‏مانَد و كيسه درهم، درآمد آنها را يك جا جمع مى‏كند».

4 / 18: اِختِيارُ بَلَدِهِ لِلمَتجَرِ

4 / 18: انتخاب شهر خود براى تجارت

172. الإمام زين العابدين عليه‏السلام: إنَّ مِن سَعادَةِ المَرءِ أن يَكونَ مَتجَرُهُ في بَلَدِهِ، ويَكونَ خُلَطاؤُهُ صالِحينَ، ويَكونَ لَهُ وُلدٌ يَستَعينُ بِهِم.[۳۳۹]

172. امام زين العابدين عليه‏السلام: از خوش‏بختى مرد، اين است كه محلّ كسب و كارش در شهر خودش باشد و همنشينانش صالح باشند و فرزندانى داشته باشد كه كمكْ‏كار او باشند.

173. الإمام الصادق عليه‏السلام: ثَلاثَةٌ مِنَ السَّعادَةِ: الزَّوجَةُ المُؤاتِيَةُ، وَالأَولادُ البارّونَ، وَالرَّجُلُ يُرزَقُ مَعيشَتَهُ بِبَلَدِهِ؛ يَغدو إلى أهلِهِ ويَروحُ.[۳۴۰]

173. امام صادق عليه‏السلام: سه چيز از خوش‏بختى است: همسر سازگار، فرزندان نيك، و اين كه [منبعِ] روزى انسان در شهر خودش باشد و بام و شام با خانواده اش به سر بَرَد.

4 / 19: اِختِيارُ بَلَدٍ آخَرَ عِندَ الضَّرورَةِ

4 / 19: انتخاب شهرى ديگر، در صورت ضرورت

174. قرب الإسناد عن البزنطي: قُلتُ [لِلرِّضا عليه‏السلام]: جُعِلتُ فِداكَ، إنَّ الكوفَةَ قَد تَبَّت بي، وَالمَعاشَ بِها ضَيِّقٌ، وإنَّما كانَ مَعاشُنا بِبَغدادَ، وهذَا الجَبَلُ قَد فُتِحَ عَلَى النّاسِ مِنهُ بابُ رِزقٍ.

فَقالَ: إن أرَدتَ الخُروجَ فَاخرُج فَإِنَّها سَنَةٌ مُضطَرِبَةٌ، ولَيسَ لِلنّاسِ بُدٌّ مِن مَعايِشِهِم فَلا تَدَعِ الطَّلَبَ.

فَقُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ إنَّهُم قَومٌ مِلاءٌ ونَحنُ نَحتَمِلُ التَّأخيرَ فَنُبايِعُهُم بِتَأخيرِ سَنَةٍ؟

قالَ: بِعهُم. قُلتُ: سَنَتَينِ، قالَ: بِعهُم، قُلتُ: ثَلاثِ سِنينَ، قالَ: لا يَكونُ لَكَ شَيءٌ أكثَرَ مِن ثَلاثِ سِنينَ.[۳۴۱]

174. قرب الإسناد ـ به نقل از بَزَنطى ـ: [به امام رضا عليه‏السلام] گفتم: فدايت شوم! كوفه، مرا به نابودى كشانده و زندگى در آن جا با سختى مى‏گذرد. تنها در بغداد، وضع معشيت ما خوب بود. در اين بلاد جبل، درِ روزى به روى مردم باز شده است.

فرمود: «اگر خواستى [به آن جا] بروى، برو؛ زيرا اين سال، سال آشفته‏اى است و مردم، چاره‏اى جز كسب معشيت ندارند. پس، دست از طلب [معاش] بر مدار». گفتم: فدايت شوم! مردم آن جا، متموّل هستند و ما هم نسيه‏فروش هستيم. آيا با نسيه يك ساله به آنها بفروشيم؟ فرمود: «بفروش». گفتم: دو ساله؟ فرمود: «بفروش». گفتم: سه ساله؟ فرمود: «از سه سال بيشتر، چيزى برايت نمى‏ماند».

4 / 20: المُباشَرَةُ في كِبارِ الاُمورِ

4 / 20: شخصا كارهاى بزرگ را انجام دادن

175. الكافي عن يونس عن رجل عن الإمام الصادق عليه‏السلام: باشِر كِبارَ اُمورِكَ بِنَفسِكَ وكِل ما شَفَّ[۳۴۲] إلى غَيرِكَ.

قُلتُ: ضَربَ أيِّ شَيءٍ؟ قالَ: ضَربَ أشرِيَةِ العَقارِ وما أشبَهَها.[۳۴۳]

175. الكافى ـ به نقل از يونس از شخصى ـ: امام صادق عليه‏السلام به او فرمود: «كارهاى بزرگ [و مهمّ] خود را شخصا انجام بده و كارهاى كوچك را به ديگران بسپار».

گفتم: مانند چه كارى؟ فرمود: «مانند معامله ملك و امثال آن».

4 / 21: المُماكَسَةُ

4 / 21: چانه زدن

176. تاريخ بغداد عن أبي هشام القنّاد البصري: كُنتُ أحمِلُ المَتاعَ مِنَ البَصرَةِ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه‏السلام، فَكانَ رُبَّما يُماكِسُني[۳۴۴] فيهِ، فَلَعَلّي لا أقومُ مِن عِندِهِ حَتّى يَهَبَ عامَّتَهُ، قُلتُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، أجيئُكَ بِالمَتاعِ مِنَ البَصرَةِ تُماكِسُني فيهِ، فَلَعَلّي لا أقومُ حَتّى تَهَبَ عامَّتَهُ؟!

فَقالَ: إنَّ أبي حَدَّثَني يَرفَعُ الحَديثَ إلَى النَّبِيِّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله أنَّهُ قالَ: «المَغبونُ لا مَحمودٌ ولا مَأجورٌ».[۳۴۵]

176. تاريخ بغداد ـ به نقل از ابو هشام قنّاد بصرى ـ: من از بصره براى حسين بن على بن ابى طالب عليه‏السلام كالا مى‏آوردم. گاه با من چانه مى‏زد، ولى هنوز از نزدش برنخاسته بودم كه همه آن [كالا] را مى‏بخشيد. گفتم: اى پسر پيامبر خدا! از بصره برايت كالا مى‏آورم، با من چانه مى‏زنى و هنوز برنخاسته‏ام كه همه آن را مى‏بخشى؟! فرمود: «پدرم روايتى از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برايم خواند كه فرمود: "فريب خورده، نه ستودنى است و نه اجرى دارد"».

177. الإمام الباقر عليه‏السلام: ماكِسِ المُشتَرِيَ فَإِنَّهُ أطيَبُ لِلنَّفسِ وإن أعطَى الجَزيلَ؛ فَإِنَّ المَغبونَ في بَيعِهِ وشِرائِهِ غَيرُ مَحمودٍ ولا مَأجورٍ.[۳۴۶]

177. امام باقر عليه‏السلام: با خريدار،چانه بزن اگر چه پول بسيارى هم بدهد، زيرا چانه زدن [شما]، موجب آرامش و رضايت خاطر بيشتر مى‏شود. چرا كه اگر كسى در خريد و فروشش مغبون شود، نه كسى او را مى‏ستايد و نه مأجور است.

178. الكافي عن الحسين بن يزيد: سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام يَقولُ ـ وقَد قالَ لَهُ أبو حَنيفَةَ: عَجِبَ النّاسُ مِنكَ أمسِ وأَنتَ بِعَرَفَةَ تُماكِسُ بِبَدَنِكَ أشَدَّ مِكاسا يَكونُ... ـ: وما للّه‏ِِ مِنَ الرِّضا أن اُغبَنَ في مالي!

فَقالَ أبو حَنيفَةَ: لا وَاللّهِ، ما للّه‏ِِ في هذا مِنَ الرِّضا قَليلٌ ولا كَثيرٌ، وما نَجيئُكَ بِشَيءٍ إلاّ جِئتَنا بِما لا مَخرَجَ لَنا مِنهُ.[۳۴۷]

178. الكافى ـ به نقل از حسين بن يزيد ـ: از امام صادق عليه‏السلام شنيدم كه در پاسخ به ابو حنيفه كه به ايشان گفت: مردم، ديروز در عرفات از تو بسيار شگفت‏زده شدند كه بر سرِ قيمت قربانى‏ات به شدّت، چانه مى‏زدى، فرمود: «خدا راضى نيست كه من در مال خود، زيان ببينم». ابو حنيفه گفت: نه. به خدا سوگند، خداى از اين كار، نه كم و نه زياد، خشنود نيست. ما هرگز مطلبى را نزد تو نمى‏آوريم، مگر اين كه پاسخى به ما مى‏دهى كه راه گريز برايمان نمى‏مانَد.

179. الكافي عن سوادة: كُنّا جَماعَةً بِمِنىً، فَعَزَّتِ الأَضاحِيُّ، فَنَظَرنا فَإِذا أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام واقِفٌ عَلى قَطيعٍ يُساوِمُ بِغَنَمٍ ويُماكِسُهُم مِكاسا شَديدا، فَوَقَفنا نَنتَظِرُ، فَلَمّا فَرَغَ أقبَلَ عَلَينا. فَقالَ: أظُنُّكُم قَد تَعَجَّبتُم مِن مِكاسي؟ فَقُلنا: نَعَم، فَقالَ: إنَّ المَغبونَ لا مَحمودٌ ولا مَأجورٌ.[۳۴۸]

179. الكافى ـ به نقل از سواده ـ: گروهى بوديم در مِنا. قربانى‏ها كمياب و گران شدند. ديديم كه امام صادق عليه‏السلام كنار گلّه گوسفند، ايستاده و بر سرِ قيمت گوسفندى به سختى چانه مى‏زند. ما منتظر مانديم. چون فراغت يافت، نزد ما آمد و فرمود: «گمان مى‏كنم از چانه زدن من، شگفت‏زده شده‏ايد». گفتيم: آرى. فرمود: «همانا مغبون، نه ستودنى است و نه اجرى دارد».

سخنى در باره چانه زدن[۳۴۹]

روال عادى در هر داد و ستد، آن است كه طرفين معامله، منفعت خود را در نظر گرفته و در پى دستيابى بدان باشند.

فروشنده قيمت بالاترى اعلام مى‏كند و خريدار خواهان قيمت كمتر است.

معمولا اين دوگانگى، با گفتگوى خريدار و فروشنده و تخفيف خواستن مشترى از بايع و دستيابى به نتيجه‏اى ميانه و در بردارنده نفع طرفين به پايان مى‏رسد. اين گفتگو را در فرهنگ عربى «مماكسه» و در فرهنگ فارسى چانه زدن مى‏گويند.

بيشتر روايات شيعى ـ كه در بخش پيشين گزارش شد ـ چانه زدن و مماكسه از جانب مشترى را ستوده و مغبون شدن در معامله را ناپسند دانسته‏اند. در اين روايات دو عامل پسنديدگى چانه‏زنى اين گونه بيان شده‏اند:

1. از منظر عقل و نقل فريب خوردن و مغبون شدن، امرى ناپسند و نكوهيده است: «المَغبونُ لا مَحمودٌ و لا مَأجورٌ؛ فريب خورده، نه ستوده است و نه اجرى دارد».

2. چانه زنى سبب رضايت درونى و آرامش نفس خريدار مى‏شود؛ زيرا تصور دستيابى به قيمتى ارزان‏تر از قيمت اوّل براى او رضايت‏بخش است. به گفته امام باقر عليه‏السلام:

با خريدار، چانه بزن اگر چه پول بسيارى هم بدهد، زيرا چانه زدن شما، موجب آرامش و رضايت خاطر بيشترش مى‏شود.[۳۵۰]

با وجود پسنديده بودن چانه‏زنى در بيشتر معاملات، در برخى داد و ستدها از اين عموم خارج شده و چانه‏زنى در آنها ناپسند شمرده شده است:

1. زاد و توشه مربوط به حج: امام صادق عليه‏السلام درباره جدّ بزرگوار خود امام سجاد عليه‏السلام فرموده است:

كانَ عَلِىُّ بنُ الحُسَينِ عليه‏السلام يَقولُ لِقَهرَمانِهِ: إذا أرَدتَ أن‏ تَشتَرِىَ لى مِن حَوائِجِ الحَجِّ شَيئاً فَاشتَرِ و لا تُماكِس.[۳۵۱]

امام سجاد عليه‏السلام به مباشر امور مالى خود همواره مى‏فرمود: هنگامى كه زاد و توشه سفر حج براى من خريدارى مى‏كنى (به آسانى) بخر و چانه زنى مكن.

2. قربانى: مراد از آن، يا خريد مطلقِ قربانى، يا قربانىِ در منا براى حاجى است.

3. كفن: اعم از خريد كفن براى خود يا ديگرى است.

4. برده: در ظاهر مراد از آن خريدن برده براى آزادسازى اوست[۳۵۲] ولى احتمال مطلق خريد برده نيز وجود دارد.

پرهيز از چانه زدن در اين چهار جا در وصيت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به امير مؤمنان عليه‏السلام آمده است:

يا عَلِىُّ لا تُماكِس فى أربَعَةِ أشياءَ: فى شِراءِ الأَضحِيَةِ وَ الكَفَنِ وَ النَّسَمَةِ وَ الكِراءِ إلى مَكَّةَ.[۳۵۳]

اى على، در چهار چيز چانه نزن: در خريد قربانى، كفن، حيوان و كرايه (راحله و مركب براى) مكه.

همين مضمون به نقل از امام باقر عليه‏السلام نيز گزارش شده است.[۳۵۴]

در متن روايت، بسان بيشتر روايات فقهى، چرايى ناپسندى چانه‏زنى در اين كارها بيان نشده است. فقيهان و عالمان نيز در اين باره حكمت و توجيه روشنى بيان نكرده‏اند؛ تنها علامه مجلسى اول و صاحب حدائق احتمال داده‏اند كه: موارد نهى از چانه‏زنى ناظر به خريد كردن از فروشنده شيعه باشد. اين دو دليلى براى سخن خود بيان نكرده‏اند. بر فرض پذيرش اين احتمال، باز هم دليلى براى اختصاص به اين موارد وجود ندارد و همه معاملات را شامل مى‏شود.

اگر چه احكام شرعى، تعبدى هستند و به فهم دليل و چرايى آنها نيازى نيست، ولى مى‏توان در تبيين حكمت اين احكام اين گونه گفت:

ثواب برخى از اعمال شرعى در ارتباط با نيت عامل، حسن فاعلى او و هزينه كردن بدون دغدغه است. خريد قربانى (در حج يا غير حج)، انجام عمل حج و آزادسازى برده از اين گروه است. شارع مقدس توصيه كرده كه در اين كارها، دقت مالى لحاظ نشود و فعل توصيه شده به سرعت انجام شود؛ چون ثواب اعطائى الهى به اين عمل، با هزينه كردن فرد مرتبط است و عمل انجام شده خارجى ضريب اهميت كمترى دارد.

به سخن ديگر، كسى كه يك گوسفند پنجاه كيلويى قربانى را به قيمت صد درهم مى‏خرد اجر و ثوابى بيش از برادر هم شان خود دارد كه گوسفند پنجاه كيلويى را به قيمت هشتاد درهم خريده است. چون در راه خدا مال بيشترى پرداخته است.

در باره كفن نيز اين روايت همسان با رواياتى است كه خريد كفن گران را توصيه كرده‏اند[۳۵۵] اگرچه حكمت آن براى ما آشكار نيست.

چند نكته

1. در روايتى منسوب به امير مومنان عليه‏السلام، چانه‏زنى به گونه مطلق نكوهش شده است، زيرا سبب كاهش اعتبار شخص مى‏شود:

لا تُماكِس فِى البَيعِ وَالشِّراءِ، فَما يَضيعُ مِن عِرضِك أكثَرُ مِمّا تَنالُ مِن عَرَضِكَ.[۳۵۶]

در داد و ستد چانه‏زنى مكن؛ زيرا آبرويى كه از دست مى‏دهى بيش از مالى است كه به چنگ مى‏آورى.

اين روايت، در مصادر شيعى و به گونه مسند گزارش نشده و در تعارض با متون پيش گفته است. از اين رو يا بايد آن را كنار نهاد يا توجيه مقبولى براى آن پيشنهاد كرد.

شايد اين سخن ناظر به مواردى است كه مقدار غبن و گرانى، اندك است و چانه‏زنى براى به دست آوردن سودى اندك، شايسته نيست.

از اين رو، مى‏توان گفت: شخصيت و شأن خريدار و احترامى كه براى خود قائل است در شايستگى و ناشايستگى چانه‏زنى دخالت دارد.

2. در دو روايت، از چانه زنى امام صادق عليه‏السلام در منا و حتى اعتراض ابوحنيفه به ايشان سخن رفته است كه با شأن و شخصيت امام عليه‏السلام ناسازگار جلوه مى‏كند و با روايات كراهت چانه زنى در حج نيز منافات دارد، حسين بن يزيد مى‏گويد:

ابو حنيفه به امام صادق عليه‏السلام عرض كرد: مردم از كار ديروز شما در عرفه به شگفت آمدند. به شدّت در خريد قربانى‏تان چانه مى‏زديد؟ امام عليه‏السلام در پاسخ فرمود: خدا راضى نيست كه من فريب خورم و در معامله مغبون شوم.[۳۵۷]

دليل انجام اين عمل در حج از سوى امام صادق عليه‏السلام در روايت ديگرى بيان شده است؛ سَواده مى‏گويد:

در ايام حج، جمعى در منا بوديم كه قربانى كمياب و قيمت آن افزون شد. امام صادق عليه‏السلام را ديديم كه نزديك گله‏اى ايستاده و گوسفندى را قيمت كرده و به شدت چانه مى‏زند. ما نيز ايستاده و منتظر شديم. آنگاه كه كار حضرت پايان يافت سوى ما آمد و فرمود: گمان مى‏كنم كه از چانه‏زنى من تعجب كرديد. پاسخ داديم: آرى. امام فرمود: فرد مغبون نه ستايش مى‏شود و نه اجرى مى‏برد.[۳۵۸]

در تبيين اين روايت مى‏توان گفت: در حالت عادى در سفر حج كه فروشنده به سود متعارف و بدون اجحاف راضى است، چانه‏زنى روا نيست. روايت چانه‏زنىِ امام صادق عليه‏السلام ناظر به حالت كمبود شديد قربانى، گرانى شديد و اجحاف فروشنده است. طبيعى است كه همراهى با اين گران‏فروشى و خريد بى محابا در اين بازارِ بى‏سامان، ستوده نيست.

4 / 22: نَماذِجُ مِن شِراءِ الإِمامِ عَلِيٍّ علیه السلام لِنَفسِهِ في أيّامِ إمارَتِهِ

4 / 22: نمونه‏هايى از خريد شخصى امير مؤمنان علیه السلام در زمان خلافتش

180. خصائص الأئمّة عليهم‏السلام: رُوِيَ عَن مَولىً لِبَنِي الأَشتَرِ النَّخَعِيِّ قالَ: رَأَيتُ أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيّا عليه‏السلام وأَنَا غُلامٌ وقَد أتَى السّوقَ بِالكوفَةِ، فَقالَ لِبَعضِ باعَةِ الثِّيابِ: أ تَعرِفُني؟ قالَ: نَعَم، أنتَ أميرُ المُؤمِنينَ، فَتَجاوَزَهُ، وسَأَلَ آخَرَ، فَأَجابَ بِمِثلِ ذلِكَ، إلى أن سَأَلَ واحِدا فَقالَ: ما أعرِفُكَ، فَاشتَرى مِنهُ قَميصا، فَلَبِسَهُ، ثُمَّ قالَ: الحَمدُ للّه‏ِِ الَّذي كَسا عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ.

وإنَّمَا ابتاعَ عليه‏السلام مِمَّن لا يَعرِفُهُ؛ خَوفا مِنَ المُحاباةِ في إرخاصِ مَا ابتاعَهُ.[۳۵۹]

180. خصائص الأئمّة عليهم‏السلام: از يكى از غلامان خاندان اَشتر نخعى روايت شده كه گفت: زمانى كه نوجوان بودم، امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه‏السلام را ديدم كه به بازار كوفه آمد. به لباس‏فروشى فرمود: «آيا مرا مى‏شناسى؟».

گفت: آرى. تو امير مؤمنانى.

از او رد شد و از ديگرى پرسيد. او هم همان گونه پاسخ داد تا آن كه به شخصى رسيد كه گفت: تو را نمى‏شناسم. از وى پيراهنى خريد و پوشيد.

آن گاه فرمود: «سپاس، خدايى را كه على بن ابى طالب را پوشاند».

او از كسى لباس خريد كه وى را نمى‏شناخت، كه مبادا به جهت امير مؤمنان بودنش ارزان‏تر بفروشد.

181. السنن الكبرى عن ابن مطر: خَرَجتُ مِنَ المَسجِدِ فَإِذا رَجُلٌ يُنادي مِن خَلفي: اِرفَع إزارَكَ؛ فَإِنَّهُ أنقى لِثَوبِكَ وأَتقى لَكَ، وخُذ مِن رَأسِكَ إن كُنتَ مُسلِما. فَمَشَيتُ خَلفَهُ، فَقُلتُ: مَن هذا؟ فَقالَ لي رَجُلٌ: هذا عَلِيٌّ أميرُ المُؤمِنينَ.

قالَ: ثُمَّ أتى دارَ فُراتٍ وهُوَ سوقُ الكَرابيسِ[۳۶۰]، فَقالَ: يا شَيخُ، أحسِن بَيعي في قَميصٍ بِثَلاثَةِ دَراهِمَ، فَلَمّا عَرَفَهُ لَم يَشتَرِ مِنهُ شَيئا، ثُمَّ أتى آخَرَ فَلَمّا عَرَفَهُ لَم يَشتَرِ مِنهُ شَيئا، فَأَتى غُلاما حَدَثا فَاشتَرى مِنهُ قَميصا بِثَلاثَةِ دَراهِمَ، ولَبِسَهُ ما بَينَ الرُّسغَينِ إلَى الكَعبَينِ. قالَ: فَجاءَ أبُو الغُلامِ صاحِبُ الثَّوبِ، فَقيلَ: يا فُلانُ، قَد باعَ ابنُكَ اليَومَ مِن أميرِ المُؤمِنينَ قَميصا بِثَلاثَةِ دَراهِمَ، قالَ: أفَلا أخَذتَ دِرهَمَينِ؟

فَأَخَذَ أبوهُ دِرهَما وجاءَ بِهِ إلى أميرِ المُؤمِنينَ، فَقالَ: أمسِك هذَا الدِّرهَمَ يا أميرَ المُؤمِنينَ. قالَ: ما شَأنُ هذَا الدِّرهَمِ؟ قالَ: كانَ قَميصُنا[۳۶۱] ثَمَنَ دِرهَمَينِ، قالَ: باعَني بِرِضايَ وأَخَذَ بِرِضاهُ.[۳۶۲]

181. السنن الكبرى ـ به نقل از ابن مطر ـ: از مسجد بيرون آمدم، ناگاه شنيدم كه مردى از پشت سرم صدا مى‏زند: «ازارت را بالا بكش؛ زيرا اين كار، هم جامه‏ات را پاكيزه‏تر مى‏كند و هم به تقوا نزديك‏تر است. موهاى سرت را هم كوتاه كن، اگر مسلمان هستى». من دنبالش رفتم و پرسيدم: اين كيست؟ مردى به من گفت: اين، امير مؤمنان على بن ابى طالب است.

سپس به محلّه فرات رفت كه بازار كرباس‏فروشان بود و [به پيرمردى] فرمود: «اى پيرمرد! لطف كن و پيراهنى سه درهمى به من بده»؛ امّا چون پيرمرد ايشان را شناخت، چيزى از او نخريد و نزد ديگرى رفت و چون او نيز امير مؤمنان را شناخت، از او هم چيزى نخريد و نزد پسرك جوانى رفت و پيراهنى به سه درهم از او خريد و آن را كه [آستين‏هايش] ما بين مچ و آرنج ايشان بود، پوشيد. پدر آن پسر، يعنى صاحب جامه، آمد. به او گفتند: فلانى! پسرت امروز پيراهنى را به سه درهم به امير مؤمنان فروخت. پدرش به او گفت: چرا دو درهم نگرفتى؟ آن گاه يك درهم را گرفت و نزد امير مؤمنان آورد و گفت: اى امير مؤمنان! اين درهم را بگير. فرمود: «موضوع اين درهم چيست؟». گفت: قيمت پيراهن ما دو درهم بوده است. فرمود: «من با رضايت خريدم و او با رضايت [پولش را]گرفت».

182. روضة الواعظين عن الأصبغ بن نباتة: أتى أميرُ المُؤمِنينَ عليه‏السلام ـ ومَعَهُ قَنبَرٌ ـ البَزّازينَ، فَساوَمَ رَجُلاً بِثَوبَينِ، فَقالَ: بِعني ثَوبَينِ، فَقالَ الرَّجُلُ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، عِندي حاجَتُكَ. فَلَمّا عَرَفَهُ انصَرَفَ، حَتّى أتى غُلاما، فَقالَ: بِعني ثَوبَينِ، فَماكَسَهُ[۳۶۳] الغُلامُ، حَتَّى اتَّفَقا عَلى سَبعَةِ دَراهِمَ؛ ثَوبا بِأَربَعَةِ دَراهِمَ، وثَوبا بِثَلاثَةِ دَراهِمَ، وقالَ لِغُلامِهِ قَنبَرٍ: اِختَرِ الثَّوبَينِ، فَاختارَ الَّذي بِأَربَعَةٍ، ولَبِسَ هُوَ الَّذي بِثَلاثَةٍ، وقالَ: الحَمدُِللّه‏ِ الَّذي رَزَقَني ما اُواري بِهِ عَورَتي، وأَتَجَمَّلُ بِهِ في خَلقِهِ.

ثُمَّ أتَى المَسجِدَ فَكَوَّمَ كومَةً مِن حَصىً، فَاستَلقى عَلَيها، فَجاءَ أبُو الغُلامِ فَقالَ: إنَّ ابني لَم يَعرِفكَ، وهذانِ الدِّرهَمانِ رَبِحَهُما، فَخُذهُما، فَقالَ عليه‏السلام: ما كُنتُ لِأَفعَلَ، فَقَد ماكَستُهُ وماكَسَني، وَاتَّفَقنا عَلى رِضا.[۳۶۴]

182. روضة الواعظين ـ به نقل از اصبغ بن نُباته ـ: امير مؤمنان عليه‏السلام، همراهِ قنبر، به بازار پارچه‏فروشان آمد و با مردى براى خريد دو جامه به گفتگو پرداخت و فرمود: «به من دو جامه بفروش». مرد گفت: اى امير مؤمنان! آنچه مى‏خواهى، نزد من است. چون آن مرد، امام عليه‏السلام را شناخت، رفت تا به پسركى رسيد و گفت: «به من دو جامه بفروش». پسرك با او چانه زد تا بر هفت درهم، توافق كردند؛ جامه‏اى به چهار درهم و جامه ديگر به سه درهم. سپس به خدمتكارش، قنبر، فرمود: «يكى از دو جامه را برگزين». قنبر، جامه چهار درهمى را انتخاب كرد و امام، خود، جامه سه درهمى را پوشيد و فرمود: «سپاس، خداى را كه به من جامه‏اى عطا فرمود تا برهنگى‏ام را با آن بپوشانم و در ميان آفريدگانش آراسته باشم».

سپس راهىِ مسجد شد و پشته‏اى سنگ‏ريزه فراهم آورد و بر آن دراز كشيد. در اين حال، پدر آن پسرك آمد و گفت: پسر من، شما را نشناخته بود. اين دو درهم، سود آن دو جامه است. بگيريد!

امام عليه‏السلام فرمود: «من كسى نيستم كه چنين كنم؛ زيرا من چانه زدم و او چانه زد و با خشنودى به توافق رسيديم».

183. البداية والنهاية عن مولى لأبي غصين: رَأَيتُ عَلِيّا خَرَجَ فَأَتى رَجُلاً مِن أصحابِ الكَرابيسِ، فَقالَ لَهُ: عِندَكَ قَميصٌ سُنبُلانِيٌّ؟[۳۶۵] قالَ: فَأَخرَجَ إلَيهِ قَميصا فَلَبِسَهُ فَإِذا هُوَ إلى نِصفِ ساقَيهِ، فَنَظَرَ عَن يَمينِهِ وعَن شِمالِهِ، فَقالَ: ما أرى إلاّ قَدرا حَسَنا، بِكَم هذا؟ قالَ: بِأَربَعَةِ دَراهِمَ يا أميرَ المُؤمِنينَ. قالَ: فَحَلَّها مِن إزارِهِ فَدَفَعَها إلَيهِ ثُمَّ انطَلَقَ.[۳۶۶]

183. البداية والنهاية ـ به نقل از خادم ابو غصين ـ: على عليه‏السلام را ديدم كه بيرون آمد و نزد كرباس‏فروشى رفت و به او فرمود: «پيراهنى سُنبُلانى دارى؟». مرد، پيراهنى به ايشان داد. آن را پوشيد، تا نيمه ساق پايش بود. نگاهى به راست و چپش كرد و فرمود: «اندازه‏اش خوب است. قيمتش چند است؟». گفت: چهار درهم اى امير مؤمنان! حضرت چهار درهم از [ليفه] ازارش بيرون آورد و به او داد و رفت.

4 / 23: هذِهِ الآدابُ

4 / 23: چند آداب ديگر

184. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: أربَعٌ مَن كُنَّ فيهِ فَقَد طابَ مَكسَبُهُ: إذَا اشتَرى لَم يَعِب، وإذا باعَ لَم يَحمَد ولا يُدَلِّسُ[۳۶۷]، وفيما بَينَ ذلِكَ لا يَحلِفُ.[۳۶۸]

184. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: چهار كار است كه هر كس آنها را انجام دهد، درآمدش پاك است: هنگام خريدن [از كالا]عيب‏گويى نكند؛ هنگام فروختن [از كالايش] تعريف و عيب‏پوشى نكند؛ و در هنگام خريد و فروش، سوگند نخورد.

185. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إذَا اشتَرى أحَدُكُم مِنَ السّوقِ شَيئا فَليُغَطِّهِ؛ إنَّهُ يَستَقبِلُكَ أخوكَ ولا يَقدِرُ عَلى شِرائِهِ.[۳۶۹]

185. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هرگاه يكى از شما چيزى از بازار خريد آن را پنهان كند؛ زيرا ممكن است برادرت كه قادر به خريدن چنان چيزى نيست، با تو رو به رو شود.

186. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: يا مَعشَرَ التُّجّارِ، أنتُم فُجّارٌ إلاّ مَنِ اتَّقى وبَرَّ وصَدَقَ، وقالَ بِالمالِ هكَذا وهكَذا.[۳۷۰]

186. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: اى گروه تاجران! شما فاجريد، مگر كسى كه تقوا تقوا پيشه كند و درستكار و راستگو باشد و به مال، چنين و چنان كند (و آن را در راه خير و در ميان نيازمندان و مستمندان، بذل و بخشش كند).

187. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إنَّ أطيَبَ الكَسبِ كَسبُ التُّجّارِ الَّذينَ[۳۷۱] إذا حَدَّثوا لَم يَكذِبوا، وإذَا ائتُمِنوا لَم يَخونوا، وإذا وَعَدوا لَم يُخلِفوا، وإذَا اشتَرَوا لَم يَذُمّوا، وإذا باعوا لَم يُطروا، وإذا كانَ عَلَيهِم لَم يَمطُلوا[۳۷۲]، وإذا كانَ لَهُم لَم يُعسِروا.[۳۷۳]

187. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: همانا پاكيزه‏ترين درآمد، درآمد بازرگانانى است كه چون سخنى گويند، دروغ نگويند و هر گاه امين شمرده شوند، خيانت نكنند و هر گاه وعده دهند، خُلفِ وعده نكنند و وقتى چيزى مى‏خرند، از آن نكوهش نكنند و وقتى چيزى مى‏فروشند، تعريف و تبليغ نكنند و هر گاه بدهكارند، [در پرداخت بدهى خود]تعلّل نورزند و هر گاه طلبكار باشند، [براى گرفتن طلب خود]، فشار نياورند.

188. المعجم الكبير عن ابن عبّاس: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله أتى جَماعَةً مِنَ التُّجّارِ فَقالَ: يا مَعشَرَ التُّجّارِ! فَاستَجابوا لَهُ ومَدّوا أعناقَهُم، قالَ: إنَّ اللّهَ باعِثُكُم يَومَ القِيامَةِ فُجّارا، إلاّ مَن صَدَقَ وبَرَّ وأَدَّى الأَمانَةَ.[۳۷۴]

188. المعجم الكبير ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نزد گروهى از تاجران [و كسبه بازار] آمد و فرمود: «اى گروه تاجران!». همگى گفتند: بله، اى پيامبر خدا! و به طرف ايشان، گردن كشيدند. فرمود: «خداوند، در روز قيامت، شما را فاجر (دروغگو) بر مى‏انگيزد، مگر كسى را كه راستگو و درستكار و امانت‏پرداز باشد».

189. الكافي عن عبد اللّه‏ بن القاسم الجعفري عن بعض أهل بيته، قال: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله لَم يَأذَن لِحَكيمِ بنِ حِزامٍ بِالتِّجارَةِ، حَتّى ضَمِنَ لَهُ: إقالَةَ النّادِمِ، وإنظارَ المُعسِرِ، وأَخذَ الحَقِّ وافِيا وغَيرَ وافٍ.[۳۷۵]

189. الكافى ـ به نقل از عبد اللّه‏ بن قاسم جعفرى از يكى از افراد خاندانش ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به حكيم بن حِزام، اجازه تجارت كردن نداد تا آن كه به ايشان تضمين داد: تقاضاى فسخ معامله را از خريدارى كه پشيمان شده است، بپذيرد [و كالاى مرجوعى را پس بگيرد]، به تنگ‏دست، مهلت دهد، و حق را بگيرد، كامل باشد يا غير كامل [يعنى به گرفتن حقّ خود، قانع باشد و بيشتر مطالبه نكند، خواه آن را كامل يا كمتر بگيرد].

190. سنن ابن ماجة عن قيلة امّ بني أنمار: أتَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله في بَعضِ عُمَرِهِ عِندَ المَروَةِ، فَقُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، إنِّي امرَأَةٌ أبيعُ وأَشتَري، فَإِذا أرَدتُ أن أبتاعَ الشَّيءَ سُمتُ بِهِ أقَلَّ مِمّا اُريدُ، ثُمَّ زِدتُ، ثُمَّ زِدتُ حَتّى أبلُغَ الَّذي اُريدُ، وإذا أرَدتُ أن أبيعَ الشَّيءَ سُمتُ بِهِ أكثَرَ مِنَ الَّذي اُريدُ، ثُمَّ وَضَعتُ حَتّى أبلُغَ الَّذي اُريدُ.

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لا تَفعَلي يا قَيلَةُ! إذا أرَدتِ أن تَبتاعي شَيئا فَاستامي بِهِ الَّذي تُريدينَ، اُعطيتِ أو مُنِعتِ، وإذا أرَدتِ أن تَبيعي شَيئا فَاستامي بِهِ الَّذي تُريدينَ، اُعطيتِ أو مُنِعتِ.[۳۷۶]

190. سنن ابن ماجة ـ به نقل از قَيلَة امّ بنى انمار ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در يكى از عمره‏هايش در مروه بود كه نزد ايشان رفتم و گفتم: اى پيامبر خدا! من خريد و فروش مى‏كنم. وقتى مى‏خواهم چيزى را بخرم، قيمتى كمتر از آنچه مورد نظرم هست، پيشنهاد مى‏كنم و سپس، قيمت را بالا و بالاتر مى‏برم تا به آن مبلغى كه مورد نظرم هست، مى‏رسم و زمانى كه مى‏خواهم چيزى را بفروشم، بيشتر از مبلغ مورد نظرم پيشنهاد مى‏دهم و سپس كم مى‏كنم تا به مبلغى كه مورد نظرم هست، مى‏رسم.

پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «اى قيله! اين كار را مكن. هر گاه خواستى چيزى را بخرى، قيمتى را كه مى‏خواهى، پيشنهاد كن، خواه به تو بدهند يا ندهند، و زمانى هم كه مى‏خواهى چيزى را بفروشى، قيمت مورد نظرت را پيشنهاد كن، خواه به آن قيمت به تو بدهند يا ندهند.

191. الإمام الصادق عليه‏السلام: تَمَسَّكوا بِالخَمسِ، وقَدِّمُوا الاِستِخارَةَ وتَبَرَّكوا بِالسُّهولَةِ، وتَزَيَّنوا بِالحِلمِ، وَاجتَنِبُوا الكَذِبَ، وأَوفُوا المِكيالَ وَالميزانَ.[۳۷۷]

191. امام صادق عليه‏السلام: به نمازهاى پنجگانه چنگ زنيد و پيش از شروع كسب و كار، از خداوند، طلب خير كنيد و بركت را در آسانگيرى بجوييد و به زيور بردبارى آراسته شويد و از دروغ، دورى كنيد و كامل، پيمانه و وزن كنيد.

192. عنه عليه‏السلام: لا تُخالِطوا ولا تُعامِلوا إلاّ مَن نَشَأَ فِي الخَيرِ.[۳۷۸]

192. امام صادق عليه‏السلام: تنها با كسى همنشينى و داد و ستد كنيد كه در نعمت، باليده باشد [و نوكيسه و تازه به دوران رسيده نباشد].

193. المقنع للصدوق ـ وقال والدي في وصيّته إليّ ـ: اِستَعمِل ـ يا بُنَيَّ ـ في تِجارَتِكَ مَكارِمَ الأَخلاقِ وَالأَفعالِ لِلدّينِ وَالدُّنيا.[۳۷۹]

193. المقنع، شيخ صدوق: ـ و پدرم در وصيّتش به من گفت ـ پسرم! در تجارت دين و دنياى خود، اخلاق و اعمال پسنديده را به كار گير.

194. الإمام الصادق عليه‏السلام: مَرَّ النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عَلى رَجُلٍ ومَعَهُ ثَوبٌ يَبيعُهُ، وكانَ الرَّجُلُ طَويلاً وَالثَّوبُ قَصيرا، فَقالَ لَهُ: اِجلِس فَإِنَّهُ أنفَقُ لِسِلعَتِكَ.[۳۸۰]

194. امام صادق عليه‏السلام ـ و پدرم در وصيتش به من گفت ـ: پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به مردى برخورد كه جامه‏اى را مى‏فروخت. مرد، قدبلند بود و جامه، كوتاه. به او فرمود: «بنشين؛ زيرا اين كار، كالايت را بهتر به فروش مى‏رساند».

195. دعائم الإسلام: عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليه‏السلام أنَّهُ سُئِلَ عَن شِراءِ الشَّيءِ مِنَ الرَّجُلِ الَّذي يَعلَمُ أنَّهُ يَخونَ أو يَسرَقُ أو يَظلِمُ ز قالَ: لا بَأسَ بِالشِّراءِ مِنهُ ما لَم يَعلَم أنَّ المُشتَرى خِيانَةٌ أو ظُلمٌ أو سَرِقَةٌ، فَإِن عَلِمَ فَإِنَّ ذلِكَ لا يَحِلُّ بَيعُهُ ولا شِراؤُهُ، ومَنِ اشتَرى شَيئا مِنَ السُّحتِ لَم يَعذِرهُ اللّهُ؛ لِأَ نَّهُ اشتَرى ما لا يَحِلُّ لَهُ.[۳۸۱]

195. دعائم الإسلام: از امام صادق عليه‏السلام در باره جنس خريدن از مردى كه مى‏دانيم خيانت يا دزدى و يا غصب مى‏كند، سؤال شد. فرمود: «مادام كه معلوم نيست جنس خيانت يا غصبى و يا دزدى است، خريدن از او اشكالى ندارد؛ امّا اگر بدانيد، خريد و فروش آن جايز نيست. هر كس مال حرامى را بخرد، خداوند عذر او را نمى‏پذيرد؛ زيرا چيزى را خريده است كه برايش حلال نيست».

الفصل الخامس: آفاتُ التِّجارَةِ

فصل پنجم: آفت‏هاى تجارت

5 / 1: جَهلُ أحكامِ التِّجارَةِ

5 / 1: ناآگاهى از احكام تجارت

196. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَنِ اتَّجَرَ بِغَيرِ فِقهٍ تَوَرَّطَ فِي الشُّبُهاتِ.[۳۸۲]

196. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس بدون آگاهى [از احكام دينى تجارت] داد و ستد كند، در ورطه شبهات فرو مى‏افتد.

197. الكافي عن طلحة بن زيد عن الإمام الصادق عليه‏السلام: قالَ أميرُ المُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ: مَنِ اتَّجَرَ بِغَيرِ عِلمٍ ارتَطَمَ فِي الرِّبا ثُمَّ ارتَطَمَ.

قالَ: وكانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه‏السلام يَقولُ: لا يَقعُدَنَّ فِي السّوقِ إلاّ مَن يَعقِلُ الشِّراءَ وَالبَيعَ.[۳۸۳]

197. الكافى ـ به نقل از طلحة بن زيد از امام صادق عليه‏السلام ـ: امير مؤمنان ـ درودهاى خدا بر او باد ـ فرمود: «هر كس بدون آگاهى تجارت كند، بارها گرفتار ربا شود».

امير مؤمنان عليه‏السلام مى‏فرمود: «كسى كه به كار خريد و فروش آگاه نيست، نبايد در بازار [به تجارت]بنشيند».

198. الإمام عليّ عليه‏السلام: مَنِ اتَّجَرَ بِغَيرِ فِقهٍ فَقَدِ ارتَطَمَ فِي الرِّبا.[۳۸۴]

198. امام على عليه‏السلام: آن كه بدون دانستن احكام دين سوداگرى كند، به ورطه ربا مى‏افتد.

راجع: ص108 (آداب التجارة / تعلّم أحكام التجارة).

ر. ك: ص109 (آداب تجارت / آموختن احكام تجارت).

5 / 2: الكَذِبُ

5 / 2: دروغ

199. المعجم الكبير عن واثلة بن الأسقع: كانَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَخرُجُ إلَينا وكُنّا تُجّارا، وكانَ يَقولُ: يا مَعشَرَ التُّجّارِ، إيّاكُم وَالكَذِبَ.[۳۸۵]

199. المعجم الكبير ـ به نقل از واثلة بن اَسقَع ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نزد ما كه مشغول داد و ستد بوديم، مى‏آمد و مى‏فرمود: «اى جماعت تاجران! از دروغ گفتن بپرهيزيد».

200. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إذَا التّاجِرانِ صَدَقا بورِكَ لَهُما، فَإِذا كَذَبا وخانا لَم يُبارَك لَهُما، وهُما بِالخِيارِ ما لَم يَفتَرِقا، فَإِنِ اختَلَفا فَالقَولُ قَولُ رَبِّ السِّلعَةِ أو يَتَتارَكا.[۳۸۶]

200. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر گاه طرفين معامله [به يكديگر] راست بگويند، به آنان، بركت داده مى‏شود و هر گاه دروغ بگويند و خيانت كنند، از بركت، بى‏نصيب خواهند شد. آن دو تا زمانى كه از يكديگر جدا نشده‏اند، حقّ خيار [فسخ]دارند و اگر اختلاف پيدا كردند، حرف، حرف صاحب كالاست يا اين كه ترك [معامله]كنند.

201. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: سِتَّةٌ يَدخُلونَ النّارَ بِغَيرِ حِسابٍ: الاُمَراءُ بِالجَورِ، وَالعَرَبُ بِالعَصَبِيَّةِ، وَالدَّهاقينُ[۳۸۷] بِالكِبرِ، وَالتُّجّارُ بِالكَذِبِ، وَالعُلَماءُ بِالحَسَدِ، وَالأَغنِياءُ بِالبُخلِ.[۳۸۸]

201. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: شش گروه بدون حسابرسى به دوزخ مى‏روند: فرمان‏روايان به سبب ستمگرى، عرب‏ها به سبب عصبيّت [قبيله‏اى و نژادى]، زمينداران به سبب تكبّر، بازرگانان به سبب دروغ‏گويى، علما به سبب حسادت، و ثروتمندان به سبب بخل.

202. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: ثَلاثَةٌ لا يَنظُرُ اللّهُ إلَيهِم يَومَ القِيامَةِ ولا يُزَكّيهِم ولَهُم عَذابٌ أليمٌ: المُرخي ذَيلَهُ مِنَ العَظَمَةِ، وَالمُزَكّي سِلعَتَهُ بِالكَذِبِ، ورَجُلٌ استَقبَلَكَ بِوُدِّ صَدرِهِ، فَيُواري وقَلبُهُ مُمتَلِئٌ غِشّا.[۳۸۹]

202. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: سه نفرند كه خداوند در روز رستاخيز به آنها نمى‏نگرد و پاكشان نمى‏شمارد و عذابى دردآور دارند: كسى كه از روى تكبّر، دامن‏كشان راه رود؛ كسى كه از كالاى خود به دروغ، تبليغ و تعريف كند؛ و كسى كه در روى تو اظهار دوستى نمايد و پشت سرت، دلش آكنده از ناراستى باشد.

203. الإمام عليّ عليه‏السلام: يا مَعشَرَ التُّجّارِ، اتَّقُوا اللّهَ عز و جل... وجانِبُوا الكَذِبَ.[۳۹۰]

203. امام على عليه‏السلام: اى جماعت تاجران! از خداى عز و جل بترسيد... و از دروغ، دورى كنيد.

204. الإمام الصادق عليه‏السلام: ثَلاثَةٌ يُدخِلُهُمُ اللّهُ النّارَ بِغَيرِ حِسابٍ:... إمامٌ جائِرٌ، وتاجِرٌ كَذوبٌ، وشَيخٌ زانٍ.[۳۹۱]

204. امام صادق عليه‏السلام: سه نفرند كه خداوند، آنها را بدون حسابرسى به دوزخ مى‏برد:... پيشواى ستمگر، تاجر دروغگو و پيرمرد زناكار.

راجع: ص120 (آداب التجارة / الصدق).

ر. ك: ص121 (آداب تجارت / راستگويى).

5 / 3: اليَمينُ ولا سِيَّمَا الكاذِبَةُ مِنها

5 / 3: سوگند خوردن، بويژه سوگند دروغ

205. صحيح ابن حبّان عن أبي سعيد الخدري: مَرَّ أعرابِيٌّ بِشاةٍ، فَقُلتُ: تَبيعُنيها بِثَلاثَةِ دَراهِمَ؟ قالَ: لا وَاللّهِ، ثُمَّ باعَنيها، فَذَكَرتُ ذلِكَ لِرَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فَقالَ: باعَ آخِرَتَهُ بِدُنياهُ.[۳۹۲]

205. صحيح ابن حبّان ـ به نقل از ابو سعيد خُدْرى ـ: باديه‏نشينى با گوسفندى بر من گذشت. به او گفتم: آن را سه درهم به من مى‏فروشى؟ گفت: نه به خدا! و سپس به من فروخت. اين موضوع را به پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گفتم. فرمود: «آخرتش را به دنيايش فروخته است».

206. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: اليَمينُ الكاذِبَةُ مَنفَقَةٌ لِلسِّلعَةِ، مَمحَقَةٌ[۳۹۳] لِلكَسبِ.[۳۹۴]

206. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: سوگند دروغ خوردن، كالا را به فروش مى‏رساند؛ امّا بركت را از كسب مى‏برَد.

207. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: اليَمينُ تُنَفِّقُ السِّلعَةَ وتَمحَقُ البَرَكَةَ، وإنَّ اليَمينَ الفاجِرَةَ لَتَدَعُ الدِّيارَ مِن أهلِها بَلاقِعَ[۳۹۵].[۳۹۶]

207. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: سوگند، كالا را به فروش مى‏رساند؛ و[لى] بركت را از بين مى‏برَد. سوگند دروغ، خانه‏ها را از ساكنانش خالى مى‏كند (مردم را به نابودى مى‏كشانَد).

208. صحيح مسلم عن خرشة بن الحرّ عن أبي ذر عن النبي صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: ثَلاثَةٌ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ ولا يَنظُرُ إلَيهِم، ولا يُزَكّيهِم ولَهُم عَذابٌ أليمٌ، قالَ: فَقَرَأَها رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ثَلاثَ مِرارٍ.

قالَ أبو ذَرٍّ: خابوا وخَسِروا، مَن هُم يا رَسولَ اللّهِ؟

قالَ: المُسبِلُ[۳۹۷]، وَالمَنّانُ، وَالمُنَفِّقُ سِلعَتَهُ بِالحِلفِ الكاذِبِ.[۳۹۸]

208. صحيح مسلم ـ به نقل از خرشة بن حُر از ابو ذر ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «سه كس‏اند كه خداوند در روز قيامت با آنها سخن نمى‏گويد و به ايشان نمى‏نگرد و پاكشان نمى‏شمارد و عذابى دردناك دارند». پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سه بار اين را خواند.

ابو ذر گفت: ناكام‏اند و زيانكار. اينان كيستند اى پيامبر خدا؟

فرمود: «كسى كه دامن‏كشان راه رود، منّت گذارد، و كسى كه كالاى خود را با سوگند دروغ به فروش رسانَد».

209. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: ثَلاثَةٌ لا يَنظُرُ اللّهُ إلَيهِم يَومَ القِيامَةِ ولا يُزَكّيهِم ولَهُم عَذابٌ أليمٌ: رَجُلٌ بايَعَ إماماً فَإِن أعطاهُ شَيئاً مِنَ الدُّنيا وَفى لَهُ وإن لَم يُعطِهِ لَم يَفِ لَهُ، ورَجُلٌ لَهُ ماءٌ عَلى ظَهرِ الطَّريقِ يَمنَعُهُ سابِلَةَ الطَّريقِ، ورَجُلٌ حَلَفَ بَعدَ العَصرِ لَقَد اُعطِيَ بِسِلعَتِهِ كَذا وكَذا فَأَخَذَهَا الآخَرُ بِقَولِهِ مُصَدِّقاً لَهُ وهُوَ كاذِبٌ.[۳۹۹]

209. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: سه كس‏اند كه خداوند در روز قيامت به آنها نمى‏نگرد و پاكشان نمى‏شمارد و عذابى دردناك دارند: مردى كه با پيشوايى [براى دنيا] بيعت كند، پس اگر چيزى از دنيا به او داد، به بيعتش با وى وفادار مانَد و اگر نداد، وفادار نماند؛ مردى كه آبى در كنار راهى دارد و رهگذران را از آن ممانعت كند؛ و مردى كه بعد از نماز عصر، سوگند ياد كند كه كالايش را به فلان و بهمان مبلغ خريده است و ديگرى، سخن او را راست داند و كالايش را بخرد، در حالى كه فروشنده، دروغ گفته است.

210. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: ثَلاثَةٌ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ ولا يُزَكّيهِم ولَهُم عَذابٌ أليمٌ: أشمَطُ[۴۰۰] زانٍ، وعائِلٌ مُستَكبِرٌ، ورَجُلٌ جَعَلَ اللّهُ لَهُ بِضاعَةً، فَلا يَبيعُ إلاّ بِيَمينِهِ ولا يَشتَري إلاّ بِيَمينِهِ.[۴۰۱]

210. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: سه كس‏اند كه خداوند در روز قيامت با آنها سخن نمى‏گويد و پاكشان نمى‏شمارد و عذابى دردناك دارند: پيرمرد زناكار، فقير متكبّر و كسى كه خداوند به او سرمايه‏اى داده است و او جز با سوگند، خريد و فروش نمى‏كند.

211. مسند ابن حنبل عن أبي راشد الحبرانى عن عبد الرحمن بن شبل عن رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إنَّ التُّجّارَ هُمُ الفُّجّارُ، قالَ: قيلَ: يا رَسولَ اللّهِ، أوَلَيسَ قَد أحَلَّ اللّهُ البَيعَ؟

قالَ: بَلى، ولكِنَّهُم يُحَدِّثونَ فَيَكذِبونَ، ويَحلِفونَ ويَأثِمونَ.[۴۰۲]

211. مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابو راشد حبرانى از عبد الرحمان بن شبل ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «تاجران، فاجرند». گفته شد: اى پيامبر خدا! آيا نه اين است كه خداوند، خريد و فروش را حلال كرده است؟ فرمود: «چرا؛ امّا اينان، مى‏گويند و دروغ مى‏گويند، و سوگند مى‏خورند و گناهكار مى‏شوند».

212. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إيّاكُم وكَثرَةَ الحِلفِ فِي البَيعِ؛ فَإِنَّهُ يُنَفِّقُ ثُمَّ يَمحَقُ.[۴۰۳]

212. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: در خريد و فروش، اين همه سوگند نخوريد؛ زيرا كالا را به فروش مى‏رساند، امّا بركت را از بين مى‏برَد.

213. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: أربَعَةٌ يُبغِضُهُمُ اللّهُ عز و جل: البَيّاعُ الحَلاّفُ، وَالفَقيرُ المُختالُ، وَالشَّيخُ الزّاني، وَالإِمامُ الجائِرُ.[۴۰۴]

213. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: خداى عز و جل چهار تن را دشمن مى‏دارد: فروشنده سوگند خوار، فقير متكبّر، پيرِ زناكار و پيشواى ستمكار.

214. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: خِيارُ اُمَّتي مَن دَعا إلَى اللّهِ تَعالى وحَبَّبَ عِبادَهُ إلَيهِ، وشِرارُ اُمَّتِي التُّجّارُ مَن كَثُرَت أيمانُهُ وإن كانَ صادِقا.[۴۰۵]

214. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: بهترين افراد امّت من، كسانى هستند كه به خداى بلندمرتبه دعوت كنند و بندگانش را نزد او محبوب سازند، و بدترين افراد امّتم، تاجرانى هستند كه بسيار سوگند مى‏خورند، هر چند راست باشد.

215. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: وَيلٌ لِتُجّارِ اُمَّتي مِن: لا وَاللّهِ وبَلى وَاللّهِ. ووَيلٌ لِصُنّاعِ اُمَّتي مِن: اليَومِ وغَدٍ.[۴۰۶]

215. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: واى بر بازرگانان امّت من، از «آرى، به خدا» و «نه، به خدا» گفتن‏هايشان و واى بر پيشه‏ورانِ امّت من از امروز و فردا كردن‏هايشان!

216. الإمام عليّ عليه‏السلام: التّاجِرُ فاجِرٌ، وفُجورُهُ أنَّهُ يُنَفِّقُ سِلعَتَهُ بِالحِلفِ.[۴۰۷]

216. امام على عليه‏السلام: تاجر، فاجر است و فاجر بودنش، براى اين است كه كالاى خود را با سوگند به فروش مى‏رساند.

217. الغارات عن أبي سعيد العقيص: كانَ عَلِيٌّ عليه‏السلام يَأتِي السّوقَ فَيَقولُ: يا أهلَ السّوقِ، اتَّقُوا اللّهَ، وإيّاكُم وَالحِلفَ؛ فَإِنَّهُ يُنَفِّقُ السِّلعَةَ، ويَمحَقُ البَرَكَةَ، فَإِنَّ التّاجِرَ فاجِرٌ، إلاّ مَن أخَذَ الحَقَّ وأَعطاهُ.[۴۰۸]

217. الغارات ـ به نقل از ابو سعيد عقيص ـ: على عليه‏السلام وارد بازار مى‏شد و مى‏فرمود: «اى بازاريان! از خدا بترسيد و از سوگند خوردن، دورى كنيد؛ زيرا سوگند ياد كردن، گر چه كالا را به فروش مى‏رساند، امّا بركت را مى‏برَد. همانا كاسب، گنهكار است، مگر آن كاسبى كه در داد و ستد، حق را را رعايت كند».

218. الإمام الصادق عليه‏السلام: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى لَيُبغِضُ المُنَفِّقَ سِلعَتَهُ بِالأَيمانِ.[۴۰۹]

218. امام صادق عليه‏السلام: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ، فروشنده‏اى را كه كالايش را با سوگند خوردن به فروش مى‏رساند، دشمن مى‏دارد.

219. عنه عليه‏السلام: إنَّ اللّهَ يُبغِضُ ثَلاثَةً: ثانِيَ عِطفِهِ[۴۱۰]، وَالمُسبِلَ إزارَهُ، وَالمُنَفِّقَ سِلعَتَهُ بِالأَيمانِ.[۴۱۱]

219. امام صادق عليه‏السلام: خداوند از سه كس نفرت دارد: گردن‏فراز، كسى كه دامن‏كشان راه رود، و كسى كه كالايش را با سوگند خوردن به فروش رسانَد.

220. الإمام الكاظم عليه‏السلام: ثَلاثَةٌ لا يَنظُرُ تَعالى إلَيهِم يَومَ القِيامَةِ: أحَدُهُم رَجُلٌ اتَّخَذَ اللّهَ بِضاعَةً، لا يَشتَري إلاّ بِيَمينٍ، ولا يَبيعُ إلاّ بِيَمينٍ.[۴۱۲]

220. امام كاظم عليه‏السلام: سه كس‏اند كه خداوند در روز قيامت به آنها نظر نمى‏كند: يكى از آنها، كسى است كه خدا را مال التجاره قرار داده است: نمى‏خرد، مگر با سوگند خوردن، و نمى‏فروشد، مگر با سوگند خوردن.

راجع: ص32 ح30 و 31.

ر. ك: ص33 ح30 و 31.

5 / 4: الخِيانَةُ

5 / 4: خيانت

221. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: يُعَذِّبُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ سِتَّةَ نَفَرٍ بِسِتَّةِ أشياءَ: الاُمَراءَ بِالجَورِ، وَالعُلَماءَ بِالحَسَدِ، وَالعَرَبَ بِالعَصَبِيَّةِ، وَالدَّهاقينَ بِالكِبرِ، وأَهلَ الرَّساتيقِ[۴۱۳] بِالجَهلِ، وَالتُّجّارَ بِالخِيانَةِ.

وسِتَّةٌ يَدخُلونَ الجَنَّةَ بِسِتَّةٍ: الاُمَراءُ بِالعَدلِ، وَالعُلَماءُ بِالنَّصيحَةِ، وَالعَرَبُ بِالتَّواضُعِ، وَالدَّهاقينُ بِالاُلفَةِ، وَالتُّجّارُ بِالصِّدقِ، وأَهلُ الرَّساتيقِ بِالسَّلامَةِ.[۴۱۴]

221. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: خداوند در روز قيامت، شش گروه را به سبب شش چيز عذاب مى‏كند: فرمان‏روايان را به سبب ستم، عالمان را به سبب حسادت، عرب‏ها را به سبب تعصّب [عربى]، زمينداران را به سبب تكبّر، روستاييان را به سبب نادانى، و تاجران را به سبب خيانت.

و شش گروه به سبب شش چيز به بهشت مى‏روند: فرمان‏روايان به سبب دادگرى، عالمان به سبب خيرخواهى، عرب‏ها به سبب فروتنى، زمينداران به سبب مردم‏آميزى، تاجران به سبب درستكارى، و روستاييان به سبب دلْ‏پاكى.

222. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: سِتَّةٌ يَدخُلونَ النّارَ قَبلَ الحِسابِ: الاُمَراءُ بِالجَورِ، وَالعَرَبُ بِالعَصَبِيَّةِ، وَالدَّهاقينُ بِالتَّكَبُّرِ، وَالتُّجّارُ بِالخِيانَةِ، وأَهلُ الرُّستاقِ بِالجَهالَةِ، وَالعُلَماءُ بِالحَسَدِ.[۴۱۵]

222. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: شش دسته، پيش از حسابرسى، به آتش [دوزخ]در مى‏آيند: فرمان‏روايان به سبب ستم، عرب‏ها به سبب تعصّب، زمينداران به سبب تكبّر، بازرگانان به سبب خيانت، روستاييان به سبب نادانى، و دانشمندان به سبب حسد.

223. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن بايَعَ رَجُلاً بَيعا ومِن نِيَّتِهِ أن يَذهَبَ بِحَقِّهِ، فَهُوَ خائِنٌ حَتّى يَتوبَ.[۴۱۶]

223. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس با شخصى معامله‏اى كند و قصدش اين باشد كه حقّ او را بخورد، او خائن است تا آن گاه كه توبه كند.

224. الإمام الصادق عليه‏السلام: شَرُّ الرِّجالِ التُّجّارُ الخَوَنَةُ.[۴۱۷]

224. امام صادق عليه‏السلام: بدترين مردم، بازرگانان خيانتكارند.

225. تهذيب الأحكام عن عليّ بن أبي حمزة: سَمِعتُ مَعمَرَ الزَّيّاتَ يَسأَلُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام فَقالَ: جُعِلتُ فِداكَ، إنّي رَجُلٌ أبيعُ الزَّيتَ يَأتيني مِنَ الشّامِ فَآخُذُ لِنَفسي مِمّا أبيعُ؟

قالَ: ما اُحِبُّ لَكَ ذلِكَ، قالَ: إنّي لَستُ أنقُصُ نَفسي شَيئا مِمّا أبيعُ، قالَ: بِعهُ مِن غَيرِكَ ولا تَأخُذ مِنهُ شَيئا، أرَأَيتَ لَو أنَّ الرَّجُلَ قالَ لَكَ: لا أنقصُكُ رِطلاً[۴۱۸] مِن دينارٍ، كَيفَ كُنتَ تَصنَعُ؟ لا تَقرَبهُ.[۴۱۹]

225. تهذيب الأحكام ـ به نقل از على بن ابى حمزه ـ: از مَعمَر زيّات شنيدم كه از امام صادق عليه‏السلام مى‏پرسد و گفت: فدايت شوم! من مردى روغن‏فروشم و از شام برايم روغن مى‏آورند [تا آنها را براى صاحبش بفروشم]. آيا از آنچه مى‏فروشم براى خودم بردارم؟[۴۲۰]

فرمود: «دوست ندارم اين كار را بكنى». مَعمَر گفت: كمتر از آن مبلغى كه بفروشم براى خودم بر نمى‏دارم. فرمود: «آن را به ديگرى بفروش و خودت، چيزى از آن برندار. بگو بدانم اگر شخصى به تو گفته بود: رطلى از دينار هم برايت كم نمى‏كنم [و همه پول آن را بايد بدهى]، آن گاه چگونه عمل مى‏كردى؟ نزديك اين كار نشو.

226. تهذيب الأحكام عن خالد القلانسي: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: الرَّجُلُ يَجيئُني بِالثَّوبِ فَأَعرِضُهُ، فَإِذا اُعطيتُ بِهِ الشَّيءَ زِدتُ فيهِ وأَخَذتُهُ، قالَ: لا تَزِدهُ، قُلتُ: ولِمَ؟

قالَ: ألَيسَ أنتَ إذا عَرَضتَهُ أحبَبتَ أن تُعطى بِهِ أوكَسَ[۴۲۱] مِن ثَمَنِهِ؟ قُلتُ: نَعَم، قالَ: لا تَزِدهُ.[۴۲۲]

226. تهذيب الأحكام ـ به نقل از خالد قلانسى ـ: به امام صادق عليه‏السلام گفتم: شخصى جامه‏اى نزدم مى‏آورد [تا آن را برايش بفروشم] و من آن را به فروش مى‏گذارم و چون كسى برايش قيمت داد، مبلغى به آن اضافه مى‏كنم و خودم بر مى‏دارم. امام عليه‏السلام فرمود: «اضافه نكن». گفتم: چرا؟ فرمود: «آيا نه اين است كه وقتى آن را به فروش مى‏گذارى، دوست دارى زير قيمتش به تو پيشنهاد شود؟». گفتم: چرا. فرمود: «اضافه نكن».

227. الكافي عن هشام بن الحكم عن الإمام الصادق عليه‏السلام: إذا قالَ لَكَ الرَّجُلُ: اِشتَرِ لي، فَلا تُعطِهِ مِن عِندِكَ وإن كانَ الَّذي عِندَكَ خَيرا مِنهُ.[۴۲۳]

227. الكافى ـ به نقل از هشام بن حكم از امام صادق ـ: هر گاه شخصى به تو گفت: «[فلان چيز را]براى من بخر»، تو از خودت به او نده، حتّى اگر بهترش را خودت داشته باشى.

228. تهذيب الأحكام عن إسحاق قال: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّه‏ عليه‏السلام عَنِ الرَّجُلِ يَبعَثُ إلَى الرَّجُلِ يَقولُ لَهُ: اِبتَع لي ثَوباً، فَيَطلُبُ لَهُ فِي السُّوقِ، فَيَكونُ عِندَهُ مِثلُ ما يَجِدُ لَهُ فِي السُّوقِ، فَيُعطيهِ مِن عِندِهِ؟ قالَ: لا يَقرَبَنَّ هذا ولا يُدَنِّس نَفسَهُ؛ إنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الاْءِنسَنُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولاً»[۴۲۴]، وإن كانَ عِندَهُ خَيراً مِمّا يَجِدُ لَهُ فِي السُّوقِ، فَلا يُعطيهِ مِن عِندِهِ.[۴۲۵]

228. تهذيب الأحكام ـ به نقل از اسحاق ـ: از امام صادق عليه‏السلام پرسيدم: مردى به ديگرى پيغام مى‏دهد و مى‏گويد: «برايم جامه‏اى خريدارى كن» و او براى خريد جامه به بازار مى‏رود؛ امّا خودش مانند جامه‏اى كه در بازار مى‏يابد، دارد. آيا جامه‏اى را كه خودش دارد، به او بدهد؟

امام عليه‏السلام فرمود: «هرگز نزديك اين كار نشود و خودش را آلوده نسازد. خداوند عز و جل مى‏فرمايد: «ما امانت را به آسمان‏ها و زمين و كوه‏ها عرضه كرديم؛ ليكن آنها از پذيرفتنش سر باز زدند و از آن ترسيدند، و انسان، آن را پذيرفت، كه او ستمكار و نادان بود». حتّى اگر آنچه خودش دارد، بهتر از آن چيزى بود كه در بازار برايش به دست مى‏آورد، باز آنچه را خودش دارد، نبايد به او بدهد».

5 / 5: الرِّبا

5 / 5: ربا

الكتاب

قرآن

«الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَواْ لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَنُ مِنَ الْمَسِّ ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَواْ وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَواْ فَمَن جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَانتَهَى فَلَهُ مَاسَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُوْلَلءِكَ أَصْحَبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ * يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَواْ وَيُرْبِى الصَّدَقَتِ وَاللَّهُ لاَ يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ».[۴۲۶]

«كسانى كه ربا مى‏خورند، [در قيامت] بر نمى‏خيزند، مگر مانند كسى كه بر اثر تماسّ شيطان، ديوانه شده [و نمى‏تواند تعادل خود را حفظ كند، گاهى زمين مى‏خورد و گاهى به پا مى‏خيزد]. اين، به جهت آن است كه گفتند: «داد و ستد هم مانند رباست [و تفاوتى ميان آن دو نيست]»، در حالى كه خدا، بيع را حلال و ربا را حرام كرده است [؛ زيرا فرق ميان اين دو، بسيار است] و اگر كسى اندرز الهى به او برسد و [از رباخوارى] خوددارى كند، سودهايى كه در سابق (قبل از نزول حكم تحريم) به دست آورده، مال اوست (اين حكم، گذشته را شامل نمى‏گردد) و كار او به خدا واگذار مى‏شود (گذشته او را خواهد بخشيد)؛ امّا كسانى كه باز گردند [و بار ديگر مرتكب اين گناه شوند]، اهل آتش‏اند و هميشه در آن مى‏مانند. خداوند، ربا را نابود مى‏كند و صدقات را افزايش مى‏دهد و خداوند، هيچ انسانِ ناسپاسِ گنهكارى را دوست نمى‏دارد».

وراجع: البقرة: 278 و 279، آل عمران: 130، النساء: 161، الروم: 39.

ر. ك: بقره: آيه 278 و 279، آل عمران: آيه 130، نساء: آيه 161، روم: آيه 39.

الحديث

حديث

229. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: دِرهَمٌ رِبا أعظَمُ عِندَ اللّهِ عز و جل مِن سَبعينَ زَنيَةً، كُلُّها بِذاتِ مَحرَمٍ في بَيتِ اللّهِ الحَرامِ.[۴۲۷]

229. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: يك درهم ربا نزد خداوند عز و جل بدتر از هفتاد بار زنا كردن است كه همه آنها با محارم و در خانه خدا باشد.

230. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: يَأتي عَلى اُمَّتي زَمانٌ يَكونُ اُمَراؤُهُم عَلَى الجَورِ، وعُلَماؤُهُم عَلَى الطَّمَعِ وقِلَّةِ الوَرَعِ، وعُبّادُهُم عَلَى الرِّياءِ، وتُجّارُهُم عَلى أكلِ الرِّبا وكِتمانِ العَيبِ فِي البَيعِ وَالشِّرى، ونِساؤُهُم عَلى زينَةِ الدُّنيا، فَعِندَ ذلِكَ يُسَلَّطُ عَلَيهِم أشرارُهُم، فَيَدعو خِيارُهُم فَلا يُستَجابُ لَهُم.[۴۲۸]

230. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: زمانى بر امّتم مى‏رسد كه فرمان‏روايانشان، راه ستم مى‏پويند، عالمانشان، طمعكار و كم وَرَع‏اند، عابدانشان، رياكارند، بازرگانانشان، رِباخوارند و در خريد و فروش، عيب [كالاى خود] را مى‏پوشانند و زنانشان، اهل زيور دنيايند. در اين زمان، بَدانِ آنها بر آنان مسلّط مى‏شوند و نيكانشان دعا مى‏كنند؛ امّا دعايشان مستجاب نمى‏شود.

231. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إنَّ أخوَفَ ما أخافُ عَلى اُمَّتي مِن بَعدي هذِهِ المَكاسِبُ الحَرامُ، وَالشَّهوَةُ الخَفِيَّةُ، وَالرِّبا.[۴۲۹]

231. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: بيشترين ترس من براى امّتم پس از خود، اين كسب‏هاى حرام و شهوت پنهان و رباست.

232. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: شَرُّ الكَسبِ كَسبُ الرِّبا[۴۳۰].[۴۳۱]

232. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: بدترين درآمد، درآمدِ رباست.

233. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: آكِلُ الرِّبا ومُؤكِلُهُ وكاتِبُهُ وشاهِداهُ فِي الوِزرِ سَواءٌ.[۴۳۲]

233. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: رباگيرنده و ربا دهنده و كاتب و گواهان بر آن، در گناه برابرند.

234. الإمام الباقر عليه‏السلام: أخبَثُ المَكاسِبِ كَسبُ الرِّبا.[۴۳۳]

234. امام باقر عليه‏السلام: پليدترينِ درآمدها، درآمدِ رباست.

235. الكافي عن سماعة: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: إنّي رَأَيتُ اللّهَ تَعالى قَد ذَكَرَ الرِّبا في غَيرِ آيَةٍ وكَرَّرَهُ، فَقالَ: أوَ تَدري لِمَ ذاكَ؟ قُلتُ: لا.

قالَ: لِئَلاّ يَمتَنِعَ النّاسُ مِنِ اصطِناعِ المَعروفِ.[۴۳۴]

235. الكافى ـ به نقل از سماعه ـ: به امام صادق عليه‏السلام گفتم: من مى‏بينم كه خداوند متعال در چند آيه از ربا ياد كرده و تكرار فرموده است. فرمود: «آيا مى‏دانى چرا؟». گفتم: خير. فرمود: «براى اين كه مردم از نيكى كردن (دادن قرض الحسنه) خوددارى نكنند».

5 / 6: التَّطفيفُ

5 / 6: كم فروشى

الكتاب

قرآن

«وَيْلٌ لِّلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُواْ عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ * وَ إِذَا كَالُوهُمْ أَو وَّزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ».[۴۳۵]

«واى بر كم فروشان! آنان كه وقتى براى خود پيمانه مى‏كنند، حقّ خود را به طور كامل مى‏گيرند؛ امّا هنگامى كه مى‏خواهند براى ديگران پيمانه يا وزن كنند، كم مى‏گذارند».

الحديث

حديث

236. الإمام الباقر عليه‏السلام:... وأَنزَلَ فِي الكَيلِ: «وَيْلٌ لِّلْمُطَفِّفِينَ»، ولَم يَجعَلِ الوَيلَ[۴۳۶] لِأَحَدٍ حَتّى يُسَمِّيَهُ كافِرا، قالَ اللّهُ عز و جل: «فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن مَّشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ»[۴۳۷].[۴۳۸]

236. امام باقر عليه‏السلام:... و خداوند در باره پيمانه، چنين نازل فرموده است: «واى بر كم‏فروشان!»و براى هيچ كس چنين تعبير نفرموده، مگر آن كه او را كافر خوانده است. خداوند فرموده: «پس واى بر آنها كه كافر شدند، از ديدار و حضور در روزى بزرگ!».

237. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إذا طَفَّفَت[۴۳۹] اُمَّتي مِكيالَها وميزانَها وَاختانوا وأَخفَرُوا الذِّمَةَ، وطَلَبوا بِعَمَلِ الآخِرَةِ الدُّنيا، فَعِندَ ذلِكَ يُزَكّونَ[۴۴۰] أنفُسَهُم.[۴۴۱]

237. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: امّت من، هر گاه پيمانه و ترازوشان را كم نهند و ناراستى ورزند و پيمان‏شكنى كنند و با كار آخرت به طلب دنيا بپردازند، آن گاه است كه خود را مى‏ستايند.

238. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: يا مَعشَرَ التُّجّارِ، إنَّكُم قَد وُلِّيتُم أمرا هَلَكَت فيهِ الاُمَمُ السّالِفَةُ: المِكيالَ وَالميزانَ.[۴۴۲]

238. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: اى جماعت تاجران! شما عهده‏دار چيزى شده‏ايد كه امّت‏هاى پيشين به سبب آن نابود شدند: پيمانه و ترازو.

239. الإمام الصادق عليه‏السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إنَّ فيكُم خَصلَتَينِ هَلَكَ فيهِما مِنَ قَبلِكُم اُمَمٌ مِنَ الاُمَمِ، قالوا: وما هُما يا رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله؟ قالَ: المِكيالُ وَالميزانُ.[۴۴۳]

239. امام صادق عليه‏السلام: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «دو چيز در ميان شما هست كه برخى از امّت‏هاى پيش از شما به سبب آن دو هلاك شدند». گفتند: اى پيامبر خدا! آن دو چيستند؟ فرمود: «پيمانه و ترازو (كم‏فروشى)».

240. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: ما نَقَّصَ قَومٌ المِكيالَ وَالميزانَ، إلاّ سَلَّطَ اللّهُ عَلَيهِمُ الجوعَ.[۴۴۴]

240. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هيچ مردمى از پيمانه و ترازو نكاستند، مگر اين كه خداوند، گرسنگى را بر آنان مسلّط كرد.

241. الإمام الباقر عليه‏السلام: وَجَدنا في كِتابِ[۴۴۵] رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إذا ظَهَرَ الزِّنا مِن بَعدي كَثُرَ مَوتُ الفَجأَةِ، وإذا طُفِّفَ المِكيالُ وَالميزانُ أخَذَهُمُ اللّهُ بِالسِّنينَ[۴۴۶] وَالنَّقصِ.[۴۴۷]

241. امام باقر عليه‏السلام: در كتاب پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله [۴۴۸] آمده است: هر گاه، پس از من، زنا شايع شود، مرگ ناگهانى فزونى مى‏يابد و هر گاه در پيمانه و ترازو كم‏فروشى شود، خداوند، آنها را به خشك‏سالى و كمبود، دچار مى‏كند.

242. المعجم الكبير عن ابن عبّاس: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: خَمسٌ بِخَمسٍ، قالوا: يا رَسولَ اللّهِ، وما خَمسٌ بِخَمسٍ؟

قالَ: ما نَقَضَ قَومٌ العَهدَ إلاّ سَلَطَ عَلَيهِم عَدُوُّهُم، وما حَكَموا بِغَيرِ ما أنزَلَ اللّهُ إلاّ فَشا فيهِمُ الفَقرُ، ولا ظَهَرَت فيهِمُ الفاحِشَةُ إلاّ فَشا فيهِمُ المَوتُ، ولا طَفَّفُوا المِكيالَ إلاّ مُنِعُوا النَّباتَ واُخِذوا بِالسِّنينَ[۴۴۹]، ولا مَنَعُوا الزَّكاةَ إلاّ حُبِسَ عَنهُمُ القَطرُ.[۴۵۰]

242. المعجم الكبير ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «پنج به پنج». گفتند: اى پيامبر خدا! يعنى چه پنج به پنج؟ فرمود: «هيچ مردمى پيمان‏شكنى نكردند، مگر اين كه دشمنشان بر آنان مسلّط شدند و به غير احكام خدا حكم نكردند، مگر اين كه فقر در ميانشان شايع شد و فحشا در ميانشان پديد نيامد، مگر اين كه مرگ در ميان آنان شيوع يافت و پيمانه را سبُك نگرفتند، مگر اين كه به خشك‏سالى و قحطى گرفتار آمدند و از پرداخت زكات، خوددارى نكردند، مگر اين كه باران از آنها باز داشته شد».

243. الإمام عليّ عليه‏السلام: أطيعُوا اللّهَ فيما نَهاكُم عَنهُ مِن قَذفِ المُحصِنَةِ،... وبَخسِ المِكيالِ، ونَقصِ الميزانِ.[۴۵۱]

243. امام على عليه‏السلام: از خداوند در آنچه شما را از آن نهى كرده است، اطاعت كنيد؛ يعنى تهمت زدن به زنان پاك‏دامن... و كاستن از پيمانه و سبُك كشيدن ترازو.

244. الإمام زين العابدين عليه‏السلام: إنَّ أوَّلَ مَن عَمِلَ المِكيالَ وَالميزانَ شُعَيبٌ النَّبِيُّ عليه‏السلام، عَمِلَهُ بِيَدِهِ فَكانوا يَكيلونَ ويُوفونَ، ثُمَّ إنَّهُم بَعدُ طَفَّفوا فِي المِكيالِ وبَخَسوا فِي الميزانِ «فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ» فَعُذِّبوا بِها «فَأَصْبَحُواْ فِى دَارِهِمْ جَثِمِينَ»[۴۵۲].[۴۵۳]

244. امام زين العابدين عليه‏السلام: نخستين كسى كه پيمانه و ترازو به كار گرفت، شعيبِ پيامبر عليه‏السلام بود. او به دست خويش آن را ساخت. و مردم پيمانه مى‏نهادند، اندازه را نگاه مى‏داشتند. سپس ايشان در پيمانه كم نهادند و ترازو را كم گرفتند، «پس زلزله‏اى شديد، آنان را فرا گرفت» و به آن، عذاب گشتند «و صبحگاهان، در خانه‏هايشان به رو در افتادند [و مردند]».

245. تفسير القمّي ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ إِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا... وَ لاَ تَعْثَوْاْ فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ»[۴۵۴] ـ: بَعَثَ اللّهُ شُعَيبا إلى مَديَنَ وهِيَ قَريَةٌ عَلى طَريقِ الشّامِ، فَلَم يُؤمِنوا بِهِ... وإنَّما أهلَكَهُمُ اللّهُ بِنَقصِ المِكيالِ وَالميزانِ.[۴۵۵]

245. تفسير القمّى ـ در باره فرموده خداى متعال: «و به سوى اهل مَدْيَن، برادرشان شعيب را [فرستاديم]... و در زمين به فساد نپردازيد» ـ: خداوند، شعيب عليه‏السلام را به مَدْيَن كه آبادى‏اى است در راه شام، فرستاد؛ امّا [اهالى آن] به او ايمان نياوردند... و خداوند، آنان را به سبب كم گذاشتن در پيمانه و ترازو، هلاك كرد.

246. الإمام الصادق عليه‏السلام: الكَبائِرُ مُحَرَّمَةٌ؛ وهِيَ: الشِّركُ بِاللّهِ عز و جل... وَالبَخسُ[۴۵۶] فِي المِكيالِ وَالميزانِ.[۴۵۷]

246. امام صادق عليه‏السلام: گناهان بزرگ، حرام شده‏اند. اين گناهان عبارت‏اند از: شرك به خداى عز و جل... و كم گذاشتن در پيمانه و ترازو.

247. الكافي عن سعد بن سعد عن أبي الحسن عليه‏السلام، قال: سَأَلتُهُ عَن قَومٍ يُصَغِّرونَ القُفزانَ[۴۵۸] يَبيعونَ بِها، قالَ: اُولئِكَ الَّذينَ يَبخَسونَ النّاسَ أشياءَهُم[۴۵۹].[۴۶۰]

247. الكافى ـ به نقل از سعد بن سعد ـ: از ابو الحسن عليه‏السلام در باره كسانى كه پيمانه [موردتوافق مردم] را كوچك مى‏كنند و با آن مى‏فروشند، پرسيدم. فرمود: «آنها، كسانى هستند كه به مردم كم‏فروشى مى‏كنند».

5 / 7: النَّجشُ

5 / 7: بازار گرمى كردن براى ديگرى[۴۶۱]

248. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لا تَناجَشوا[۴۶۲].[۴۶۳]

248. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: براى يكديگر، بازار گرمى نكنيد.

249. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: الواشِمَةُ[۴۶۴] وَالمُوتَشِمَةُ، وَالنّاجِشُ وَالمَنجوشُ، مَلعونونَ عَلى لِسانِ مُحَمَّدٍ.[۴۶۵]

249. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: زن خالكوب و زنى كه خالكوبى مى‏شود، و كسى كه براى ديگرى بازار گرمى مى‏كند و كسى كه برايش بازار گرمى مى‏شود، از زبان محمّد، لعنت‏شده‏اند.

250. صحيح البخاري: نَهَى النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عَنِ النَّجشِ.[۴۶۶]

250. صحيح البخارى: پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از بازار گرمى كردن، نهى فرمود.

5 / 8: غَبنُ المُستَرسِلِ

5 / 8: مغبون كردن كسى كه به شخص، اعتماد مى‏كند

251. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَنِ استَرسَلَ[۴۶۷] إلى مُؤمِنٍ فَغَبَنَهُ، كانَ غَبنُهُ ذلِكَ رِباً.[۴۶۸]

251. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس به مؤمنى اعتماد كند و آن مؤمن، او را مغبون سازد، آن غبن، رباست.

252. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: غَبنُ المُستَرسِلِ رِبا.[۴۶۹]

252. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مغبون كردن كسى كه به انسان اعتماد كرده، رباخوارى است.

253. الإمام الصادق عليه‏السلام: غَبنُ المُستَرسِلِ سُحتٌ.[۴۷۰]

253. امام صادق عليه‏السلام: مغبون كردن كسى كه به انسان اعتماد كرده، حرام است.

254. عنه عليه‏السلام: غَبنُ المُؤمِنِ حَرامٌ.[۴۷۱]

254. امام صادق عليه‏السلام: مغبون كردن مؤمن، حرام است.

5 / 9: الغِشُّ

5 / 9: گول زدن[۴۷۲]

255. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لَيسَ مِنّا مَن غَشَّنا.[۴۷۳]

255. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: از ما نيست كسى كه (در معامله) با ما فريبكارى كند.

256. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن غَشَّنا فَلَيسَ مِنّا، وكِتمانُ البائِعِ عَيبَ ما باعَهُ غِشٌّ.[۴۷۴]

256. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: كسى كه با ما فريبكارى كند، از ما نيست. پوشاندن عيب كالا از سوى فروشنده، فريبكارى است.

257. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن غَشَّ مُسلِما في شِراءٍ أو بَيعٍ فَلَيسَ مِنّا، ويُحشَرُ يَومَ القِيامَةِ مَعَ اليَهودِ؛ لِأَنَّهُم أغَشُّ الخَلقِ لِلمُسلِمينَ.[۴۷۵]

257. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس در خريدن يا فروختن، مسلمانى را گول زند، از ما نيست و در روز قيامت با يهود محشور مى‏شود؛ زيرا آنها فريبكارترينِ مردمان با مسلمانان هستند.

258. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لَيسَ مِنّا مَن غَشَّ مُسلِما أو ضَرَّهُ أو ماكَرَهُ.[۴۷۶]

258. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: از ما نيست كسى كه (در معامله) با مسلمانى فريبكارى كند يا به او زيان رساند، يا به او نيرنگ زند.

259. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن غَشَّ أخاهُ المُسلِمَ نَزَعَ اللّهُ مِنهُ بَرَكَةَ رِزقِهِ، وأَفسَدَ عَلَيهِ مَعيشَتَهُ، ووَكَلَهُ إلى نَفسِهِ.[۴۷۷]

259. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس با برادر مسلمان خود [در معامله] فريبكارى كند، خداوند، بركت را از روزى‏اش مى‏گيرد و زندگىِ او را تباه مى‏سازد و او را به خودش وا مى‏گذارد.

260. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: ثَلاثَةٌ لا يُظِلُّهُمُ اللّهُ في ظِلِّ عَرشِهِ:... رَجُلٌ أنفَقَ سِلعَتَهُ يُزَيِّنُها بِما لَيسَ فيها.[۴۷۸]

260. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: سه كس‏اند كه خداوند، آنها را در سايه عرش خود جاى نمى‏دهد:... و مردى كه كالاى خود را با آراستنش به چيزى كه در آن وجود ندارد (تبليغ و تعريف دروغ و غير واقعى) به فروش برسانَد.

261. سنن الدارمي عن ابن عمر: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مَرَّ بِطَعامٍ بِسوقِ المَدينَةِ فَأَعجَبَهُ حُسنُهُ، فَأَدخَلَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَدَهُ في جَوفِهِ، فَأَخرَجَ شَيئا لَيسَ بِالظّاهِرِ، فَأَفَّفَ[۴۷۹] لِصاحِبِ الطَّعامِ. ثُمَّ قالَ: لا غِشَّ بَينَ المُسلِمينَ، مَن غَشَّنا فَلَيسَ مِنّا.[۴۸۰]

261. سنن الدارمى ـ به نقل از ابن عمر ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در بازار مدينه بر گندم (/ موادّى خوراكى) گذشت كه خوش ظاهر بود و از آن خوشش آمد. دستش را داخل آن بُرد و مقدارى از آن را بيرون آورد كه با ظاهرش فرق مى‏كرد. پس به صاحب گندم، اُف گفت و سپس فرمود: «مسلمان، غلّ و غش نمى‏كند. هر كس با ما غلّ و غش كند، از ما نيست».

262. الإمام الباقر عليه‏السلام: مَرَّ النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله في سوقِ المَدينَةِ بِطَعامٍ فَقالَ لِصاحِبِهِ: ما أرى طَعامَكَ إلاّ طَيِّبا، وسَأَلَهُ عَن سِعرِهِ، فَأَوحَى اللّهُ عز و جل إلَيهِ أن يَدُسَّ يَدَيهِ فِي الطَّعامِ فَفَعَلَ، فَأَخرَجَ طَعاما رَدِيّا، فَقالَ لِصاحِبِهِ: ما أراكَ إلاّ وقَد جَمَعتَ خِيانَةً وغِشّا لِلمُسلِمينَ.[۴۸۱]

262. امام باقر عليه‏السلام: پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در بازار مدينه از كنار بار گندمى عبور كرد. به صاحب آن فرمود: «مى‏بينم گندم خوب و مرغوبى دارى» و از قيمت آن پرسيد. پس، خداوند عز و جل به ايشان وحى فرمود كه: «دستت را داخل ظرف، فرو بَر».

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اين كار را كرد و گندمِ نامرغوبى بيرون آورد. پس به صاحب آن فرمود: «مى‏بينم كه به مسلمانان، خيانت كرده، غش مى‏كنى».

263. صحيح مسلم عن أبي هريرة: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مَرَّ عَلى صُبرَةِ[۴۸۲] طَعامٍ، فَأَدخَلَ يَدَهُ فيها، فَنالَت أصابِعُهُ بَلَلاً.

فَقالَ: ما هذا يا صاحِبَ الطَّعامِ؟ قالَ: أصابَتهُ السَّماءُ يا رَسولَ اللّهِ.

قالَ: أفَلا جَعَلتَهُ فَوقَ الطَّعامِ كَي يَراهُ النّاسُ؟ مَن غَشَّ فَلَيسَ مِنّي.[۴۸۳]

263. صحيح مسلم ـ به نقل از ابو هُرَيره ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر پُشته‏اى گندم گذشت. دستش را در آن فرو بُرد و انگشتانش به رطوبتى خورد. فرمود: «اى صاحب گندم! اين رطوبت چيست؟».

گفت: اى پيامبر خدا! باران بر آن خورده است.

فرمود: «پس چرا آن را روى گندم‏ها نگذاشته‏اى تا مردم آن را ببينند؟ هر كس فريبكارى كند، از من نيست».

264. مسند ابن حنبل عن ابن عمر: مَرَّ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بِطَعامٍ قَد حَسَّنَهُ صاحِبُهُ، فَأَدخَلَ يَدَهُ فيهِ، فَإِذا هُوَ طَعامٌ رَديءٌ، فَقالَ: بِع هذا عَلى حِدَةٍ وهذا عَلى حِدَةٍ، فَمَن غَشَّنا فَلَيسَ مِنّا.[۴۸۴]

264. مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابن عمر ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر گندمى گذشت كه صاحبش گندم‏هاى خوب را رو قرار داده بود. دستش را داخل آن كرد، ديد داخل آن نامرغوب است. فرمود: «اين دو را جدا از هم بفروش؛ زيرا كسى كه با ما غلّ و غش كند، از ما نيست».

265. المصنّف لابن أبي شيبة عن سليمان بن موسى: مَرَّ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عَلى رَجُلٍ يَبيعُ طَعاما مَغلوثا[۴۸۵] فيهِ شَعيرٌ، فَقالَ: اِعزِل هذا مِن هذا، وهذا مِن هذا، ثُمَّ بِع هذا كَيفَ شِئتَ، ثُمَّ بِع ذا كَيفَ شِئتَ، فَإِنَّهُ لَيسَ في دينِنا غِشٌّ.[۴۸۶]

265. المصنّف، ابن ابى شيبه ـ به نقل از سليمان بن موسى ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر مردى گذشت كه گندم آميخته با جو مى‏فروخت. فرمود: «اينها را از هم جدا كن. سپس هر يك را هر طور خواستى، بفروش؛ زيرا در دين ما غلّ و غش نيست [و ممنوع است]».

266. الإمام الصادق عليه‏السلام: جاءَت زَينَبُ العَطّارَةُ الحَولاءُ إلى نِساءِ النَّبِيِّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فَجاءَ النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فَإِذا هِيَ عِندَهُم، فَقالَ النَّبِيُّ: إذا أتَيتِنا طابَت بُيوتُنا، فَقالَت: بُيوتُكَ بِريحِكَ أطيَبُ يا رَسولَ اللّهِ.

فَقالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إذا بِعتِ فَأَحسِني ولا تَغُشّي، فَإِنَّهُ أتقى للّه‏ِِ وأَبقى لِلمالِ.[۴۸۷]

266. امام صادق عليه‏السلام: زينب عطرفروش حولاء (لوچ چشم) نزد همسران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وارد شد و او را نزد همسران خود ديد. فرمود: تو هر گاه نزد ما مى‏آيى، خانه‏هايمان بوى خوش مى‏گيرد. زينب گفت: خانه‏هاى شما به بوى شما خوش‏تر است، اى پيامبر خدا! پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او فرمود: «هر گاه مى‏فروشى، جنس خوب بفروش و از غلّ و غش بپرهيز؛ زيرا اين كار به تقوا نزديك‏تر است و دارايى را ماندگارتر مى‏كند».

267. كنز العمّال عن محمّد بن راشد: سَمِعتُ مَكحولاً يَقولُ: مَرَّ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بِرَجُلٍ يَبيعُ طَعاما قَد خَلَطَ جَيِّدا بِقَبيحٍ، فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: ما حَمَلَكَ عَلى ما صَنَعتَ؟ فَقالَ: أرَدتُ أن يَنفُقَ.

فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَيِّز كُلَّ واحِدٍ مِنهُما عَلى حِدَةٍ، لَيسَ في دينِنا غِشٌّ.[۴۸۸]

267. كنز العمّال ـ به نقل از محمّد بن راشد ـ: شنيدم كه مكحول مى‏گفت: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به مردى برگذشت كه گندم مى‏فروخت و خوب و بد را با هم در آميخته بود. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به وى فرمود: «چرا چنين كرده‏اى؟». گفت: مى‏خواستم [گندم نامرغوب هم] به فروش برسد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او فرمود: «آنها را از هم جدا كن. در دين ما فريبكارى نيست».

268. الإمام الصادق عليه‏السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله لِرَجُلٍ يَبيعُ التَّمرَ: يا فُلانُ، أما عَلِمتَ أنَّهُ لَيسَ مِنَ المُسلِمينَ مَن غَشَّهُم؟![۴۸۹]

268. امام صادق عليه‏السلام: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به مردى كه خرما مى‏فروخت، فرمود: «فلانى! مگر نمى‏دانى كه هر كس با مسلمانان غلّ و غش روا دارد، از آنان نيست؟!».

269. عنه عليه‏السلام: نَهى رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عَن أن يُشابَ[۴۹۰] اللَّبَنُ بِالماءِ لِلبَيعِ.[۴۹۱]

269. امام صادق عليه‏السلام: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از آميختن شير با آب براى فروختن، نهى فرمود.

270. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ في ذِكرِ أحوالِ القِيامَةِ ـ: ثُمَّ يَقضِي اللّهُ تَعالى بَينَ مَن بَقِيَ مِن خَلقِهِ، حَتّى لا تَبقى مَظلِمَةٌ لِأَحَدٍ عِندَ أحَدٍ إلاّ أخَذَها لِلمَظلومِ مِنَ الظّالِمِ، حَتّى إنَّهُ لَيُكَلِّفُ شائِبَ اللَّبَنِ بِالماءِ ثُمَّ يَبيعُهُ إلى أن يُخَلِّصَ اللَّبَنَ مِنَ الماءِ.[۴۹۲]

270. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ در باره احوال قيامت ـ: سپس خداوند متعال ميان باقى مانده بندگانش قضاوت مى‏كند تا جايى كه هيچ حقّى از كسى بر گردن ديگرى باقى نمى‏مانَد، مگر اين كه حقّ مظلوم را از ظالم مى‏گيرد. حتّى كسى را كه شير را با آب آميخته و فروخته است، مكلّف مى‏كند شير را از آب، خالص گردانَد.

271. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لا تَشوبُوا اللَّبَنَ بِالماءِ؛ فَإِنَّ رَجُلاً كانَ فيمَن كانَ قَبلَكُم يَبيعُ اللَّبَنَ ويَشوبُهُ بِالماءِ، فَاشتَرى قِردا ورَكِبَ البَحرَ حَتّى إذا لَحِجَ فيهِ[۴۹۳]، ألهَمَ اللّهُ تَعالَى القِردَ صُرَّةَ الدَّنانيرِ، فَأَخَذَها وصَعِدَ الدَّقَلَ، فَفَتَحَ الصُّرَّةَ وصاحِبُها يَنظُرُ إلَيهِ، فَأَخَذَ دينارا ورَمى بِهِ فِي البَحرِ، ودينارا فِي السَّفينَةِ حَتّى قَسَمَها نِصفَينِ، فَأَلقى ثَمَنَ الماءِ فِي البَحرِ وثَمَنَ اللَّبَنِ فِي السَّفينَةِ.[۴۹۴]

271. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: شير را با آب مخلوط نكنيد؛ زيرا در ميان امّت‏هاى پيش از شما مردى بود كه شير را با آب در مى‏آميخت و مى‏فروخت و [با پول آن] ميمونى خريد و به سفر دريا رفت و چون به وسط دريا رسيد، خداوند متعال به آن ميمون، الهام كرد و ميمون، هميان دينارها را برداشت و بالاى دكل [كشتى] رفت و هميان را باز كرد و پيش چشم صاحبش، دينارها را يكى در دريا انداخت و يكى در كشتى تا اين كه نصف شدند و بدين ترتيب، پول آب را در دريا انداخت و پول شير را در كشتى.

272. دعائم الإسلام: عَن رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله أنَّهُ نَهى عَن شَوبِ اللَّبَنِ بِالماءِ إذا اُريدَ بِهِ البَيعُ؛ لِأَ نَّهُ يَكونُ غِشّا، فَأَمّا مَن شابَهُ لِيَشرَبَهُ فَلا شَيءَ عَلَيهِ في شَوبِهِ.[۴۹۵]

272. دعائم الإسلام: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از آميختن شير با آب در هنگام فروختن آن، نهى فرمود؛ زيرا اين كار، تقلّب است، امّا كسى كه مى‏خواهد خودش شير را بنوشد، آميختن آن با آب برايش اشكالى ندارد.

273. مسند أبي يعلى عن قيس بن أبي غرزة: مَرَّ النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بِصاحِبِ طَعامٍ يَبيعُ طَعامَهُ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: يا صاحِبَ الطَّعامِ، أسفَلُ الطَّعامِ مِثلُ أعلاهُ؟ فَقالَ: نَعَم.

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن غَشَّ المُسلِمينَ فَلَيسَ مِنهُم.[۴۹۶]

273. مسند أبى يعلى ـ به نقل از قيس بن ابى غرزه ـ: پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر گندم‏فروشى گذشت كه گندمش را مى‏فروخت، فرمود: «اى صاحب گندم! گندم‏هاى زيرين هم مانند روى آن است؟».گفت: آرى. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «كسى كه با مسلمانان غلّ و غش كند، از آنان نيست».

274. تاريخ دمشق عن أبي سعيد الخدري: مَرَّ النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بِسَلاّخٍ وهُوَ يَسلَخُ شاةً وهُوَ يَنفُخُ فيها، فَقالَ: «لَيسَ مِنّا مَن غَشَّنا»، ودَحَسَ بَينَ جِلدِها ولَحمِها ولَم يَمَسَّ ماءً.[۴۹۷]

274. تاريخ دمشق ـ به نقل از ابو سعيد خُدْرى ـ: پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر قصّابى گذشت كه گوسفندى را پوست مى‏كنْد و در آن مى‏دميد. فرمود: «از ما نيست كسى كه با ما غلّ و غشّ كند».[۴۹۸] و دستش را ميان پوست و گوشت آن گوسفند بُرد و به آبى برنخورد.

275. الإمام عليّ عليه‏السلام ـ وقَد دَخَلَ السّوقَ ـ: يا مَعشَرَ اللَّحّامينَ، مَن نَفَخَ مِنكُم فِي اللَّحمِ فَلَيسَ مِنّا.[۴۹۹]

275. امام على عليه‏السلام ـ هنگامى به بازار در آمد، فرمود ـ: اى قصّابان! هر يك از شما كه در گوشت بدَمَد [تا آن را فربه نشان دهد]، از ما نيست.

276. كنز العمّال عن كليب بن وائل الأزدي: رَأَيتُ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه‏السلام مَرَّ بِالقَصّابينَ فَقالَ: يا مَعشَرَ القَصّابينَ، لا تَنفُخوا، فَمَن نَفَخَ اللَّحمَ فَلَيسَ مِنّا.[۵۰۰]

276. كنز العمّال ـ به نقل از كليب بن وائل اَزْدى ـ: على بن ابى طالب عليه‏السلام را ديدم كه بر قصّابان گذشت و فرمود: «اى گروه قصّابان! [در گوشت] ندميد؛ زيرا كسى كه در گوشت بدَمَد، از ما نيست».

277. دعائم الإسلام: عَن عَلِيٍّ عليه‏السلام أنَّهُ نَهَى الباعَةَ أن يُظهِروا أفضَلَ ما يَبيعونَهُ ويُخفوا شَرَّهُ.[۵۰۱]

277. دعائم الإسلام: على عليه‏السلام فروشندگان را نهى فرمود از اين كه خوب‏ترهاى جنسى را كه مى‏فروشند، نمايان سازند و بدش را پنهان دارند.

278. الكافي عن عبيس بن هشام عن رجل من أصحابه عن الإمام الصادق عليه‏السلام، قال: دَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ يَبيعُ الدَّقيقَ، فَقالَ: إيّاكَ وَالغِشَّ، فَإِنَّ مَن غَشَّ غُشَّ في مالِهِ، فَإِن لَم يَكُن لَهُ مالٌ غُشَّ في أهلِهِ.[۵۰۲]

278. الكافى ـ به نقل از عبيس بن هشام از مردى از يارانش ـ: مرد آردفروشى نزد امام صادق عليه‏السلام آمد. امام عليه‏السلام فرمود: «از فريبكارى بپرهيز؛ زيرا هر كس فريبكارى كند، در مال او فريبكارى مى‏شود و اگر مالى نداشته باشد، در ناموسش فريب داده شود».

279. الكافي عن الحلبي: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام عَنِ الرَّجُلِ يَشتَري طَعاما، فَيَكونُ أحسَنَ لَهُ وأَنفَقَ لَهُ أن يَبُلَّهُ مِن غَيرِ أن يَلتَمِسَ زِيادَتَهُ.

فَقالَ: إن كانَ بَيعا لا يُصلِحُهُ إلاّ ذلِكَ ولا يُنَفِّقُهُ غَيرُهُ مِن غَيرِ أن يَلتَمِسَ فيهِ زِيادَةً فَلا بَأسَ، وإن كانَ إنَّما يَغُشُّ بِهِ المُسلِمينَ فَلا يَصلُحُ.[۵۰۳]

279. الكافى ـ به نقل از حلبى ـ: از امام صادق عليه‏السلام از كار مردى پرسيدم كه طعامى مى‏فروشد و اگر آن را مرطوب سازد، سالم‏تر مى‏ماند و بهتر به فروش مى‏رسد و قصدش از اين كار، سنگين‏تر شدن جنس نيست.

فرمود: «اگر جنسى است كه جز با اين كار سالم نمى‏مانَد و به فروش نمى‏رسد و قصدش سنگين‏تر شدن آن نيست، اشكالى ندارد؛ ولى اگر قصدش از اين كار، فريب دادن مسلمانان باشد، درست نيست».

280. دعائم الإسلام: عَن أبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام أنَّهُ سُئِلَ عَن خِلطِ الطَّعامِ وبَعضُهُ أجوَدُ مِن بَعضٍ، فَقالَ عليه‏السلام: «هُوَ غِشٌّ» وكَرِهَهُ.[۵۰۴]

280. دعائم الإسلام: از امام صادق عليه‏السلام در باره مخلوط كردن طعام خوب‏تر با غير آن سؤال شد، فرمود: «اين كار، غشّ است» و آن را ناپسند شمُرد.

281. الكافي عن هشام بن الحكم: كُنتُ أبيعُ السّابِرِيَّ[۵۰۵] فِي الظِّلالِ، فَمَرَّ بي أبُو الحَسَنِ موسى عليه‏السلام، فَقالَ لي: يا هِشامُ، إنَّ البَيعَ فِي الظِلِّ غِشٌّ، وإنَّ الغِشَّ لا يَحِلُّ.[۵۰۶]

281. الكافى ـ به نقل از هشام بن حكم ـ: در سايه پارچه شاپورى مى‏فروختم. امام كاظم عليه‏السلام بر من گذشت و فرمود: «اى هشام! فروختن در سايه، نوعى غشّ است و غش، روا نيست».

282. الكافي عن موسى بن بكر: كُنّا عِندَ أبِي الحَسَنِ عليه‏السلام فَإِذا دَنانيرُ مَصبوبَةٌ بَينَ يَدَيهِ، فَنَظَرَ إلى دينارٍ فَأَخَذَهُ بِيَدِهِ، ثُمَّ قَطَعَهُ بِنِصفَينِ، ثُمَّ قالَ لي: ألقِهِ فِي البالوعَةِ حَتّى لا يُباعَ شَيءٌ فيهِ غِشٌّ.[۵۰۷]

282. الكافى ـ به نقل از موسى بن بكر ـ: در محضر ابوالحسن [موسى بن جعفر] عليه‏السلام بوديم و مقدارى دينار در برابر او ريخته شده بود. به دينارى نگريست و آن را برداشت و دو نيم كرد و سپس به من فرمود: «اين را در چاهك بينداز تا ديگر چيزى غش‏دار فروخته نشود».

5 / 10: نِسيانُ اللّهِ

5 / 10: فرمواش كردن خدا

الكتاب

قرآن

«وَ إِذَا رَأَوْاْ تِجَرَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّواْ إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِمًا قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَرَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّ زِقِينَ».[۵۰۸]

«و هر گاه داد و ستدى يا سرگرمى‏اى ببينند، به سوى آن روى مى‏آورند و تو را ايستاده، [در حال ايراد خطبه نماز جمعه]، رها مى‏كنند. بگو: آنچه نزد خداست، بهتر از لهو و تجارت است و خداوند، بهترينِ روزى دهندگان است».

الحديث

حديث

283. الإمام الكاظم عن آبائه عليهم‏السلام: بَينَما رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قائِما يَخطُبُ يَومَ الجُمُعَةِ وكانَت سوقا يُقالُ لَها البَطحاءُ، وكانَت بَنو سُلَيمٍ تَجلِبُ إلَيهَا السَّبيَ وَالخَيلَ وَالغَنَمَ، وكانَتِ الأَنصارُ إذا تَزَوَّجوا ضَرَبوا بِالكَبَرِ[۵۰۹] وَالمِزمارِ، وإذا سَمِعوا ذلِكَ خَرَجَ النّاسُ إلَيهِم وتَرَكوا رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قائِما، فَعَيَّرَهُمُ اللّهُ عز و جل بِذلِكَ، فَأَنزَلَ اللّهُ تَعالى: «وَ إِذَا رَأَوْاْ تِجَرَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّواْ إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِمًا قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَرَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّ زِقِينَ».[۵۱۰]

283. امام كاظم عليه‏السلام ـ از اجدادش ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در روز جمعه ايستاده بود و خطبه[ى نماز جمعه را]مى‏خواند و بازارى بود كه به آن بَطحا مى‏گفتند و بنى سليم، اسير و اسب و گوسفند به آن بازار [براى فروش]مى‏آوردند. انصار هم در مراسم ازدواجشان، دُهُل و سُرنا مى‏زدند و مردم با شنيدن آن به طرفشان [از مسجد] خارج شدند و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را در حال خطبه‏خوانى رها كردند. پس، خداوند عز و جل آنها را به سبب اين كار، سرزنش فرمود و اين آيه را فرو فرستاد: «و چون داد و ستد يا سرگرمى ببينند، به سوى آن روى‏آور مى‏شوند و تو را در حالى كه ايستاده‏اى، ترك مى‏كنند. بگو: آنچه نزد خداست، از سرگرمى و از داد و ستد بهتر است، و خدا، بهترينِ روزى دهندگان است».

284. المناقب لابن شهر آشوب عن ابن عبّاس ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ إِذَا رَأَوْاْ تِجَرَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّواْ إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِمًا»: إنَّ دِحيَةَ الكَلبِيَّ جاءَ يَومَ الجُمُعَةِ مِنَ الشّامِ بِالميرَةِ[۵۱۱]، فَنَزَلَ عِندَ أحجارِ الزَّيتِ ثُمَّ ضَرَبَ بِالطُّبولِ لِيُؤذِنَ النّاسَ بِقُدومِهِ، فَانفَضَّ النّاسُ إلَيهِ إلاّ عَلِيٌّ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ وفاطِمَةُ عليهم‏السلام وسَلمانُ وأَبوذَرٍّ وَالمِقدادُ وصُهَيبٌ، وتَرَكُوا النَّبِيَّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قائِما يَخطُبُ عَلَى المِنبَرِ.

فَقالَ النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لَقَد نَظَرَ اللّهُ يَومَ الجُمُعَةِ إلى مَسجِدي، فَلَولاَ الفِئَةُ الَّذينَ جَلَسوا في مَسجِدي لاَنضَرَمَتِ المَدينَةُ عَلى أهلِها نارا، وحُصِبوا بِالحِجارَةِ كَقَومِ لوطٍ. ونَزَلَ فيهِم: «رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَرَةٌ»[۵۱۲] الآيَةَ.[۵۱۳]

284. المناقب، ابن شهر آشوب ـ به نقل از ابن عبّاس، در باره فرموده خداوند متعال: «و هر گاه داد و ستدى يا سرگرمى‏اى ببينند، به سوى آن روى‏آور مى‏شوند و تو را در حالى كه ايستاده‏اى، ترك مى‏كنند» ـ: دِحيه كلبى در روز جمعه، از شام خواروبار آورد و در محل احجار الزّيت، بساط كرد و سپس شروع به طبل زدن كرد تا آمدن خود را به مردم، اعلام كند. پس مردم به سوى او پراكنده شدند، بجز على و حسن و حسين و فاطمه عليهم‏السلام و سلمان و ابو ذر و مقداد و صُهَيب. مردم، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را كه بر منبر ايستاده بود و خطبه مى‏خواند، رها كردند.

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «خداوند در روز جمعه به مسجد من نگريست و اگر نبودند اين گروهى كه در مسجدم نشسته بودند، مدينه بر سر مردمش آتش مى‏گرفت و همانند قوم لوط، سنگ‏باران مى‏شدند. آيه «مردانى كه آنها را باز نمى‏دارد هيچ داد و ستدى» تا آخر آيه، در باره اين چند نفر [كه در مسجد نشستند]فرود آمد.

285. المصنّف لابن أبي شيبة عن جابر: أقبَلَت عيرٌ بِتِجارَةِ يَومِ الجُمُعَةِ ورَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَخطُبُ، فَانصَرَفَ النّاسُ يَنظُرونَ، وبَقِيَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله في اثنَي عَشَرَ رَجُلاً، فَنَزَلَت هذِهِ الآيَةُ: «وَ إِذَا رَأَوْاْ تِجَرَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّواْ إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِمًا».[۵۱۴]

285. المصنّف، ابن ابى شيبه ـ به نقل از جابر ـ: روز جمعه در حالى كه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مشغول ايراد خطبه[ى نماز جمعه]بود، كاروانى تجارى [به مدينه] آمد. مردم به تماشاى آن بيرون رفتند و پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با دوازده نفر ماند. پس، اين آيه فرود آمد: «و هر گاه داد و ستدى يا سرگرمى‏اى ببينند، به سوى آن روى‏آور مى‏شوند و تو را كه ايستاده‏اى، رها مى‏كنند».

286. مجمع البيان ـ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى: «وَ إِذَا رَأَوْاْ تِجَرَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّواْ إِلَيْهَا...» ـ عَنِ الحَسَنِ وأَبي مالِكٍ: أصابَ أهلَ المَدينَةِ جوعٌ وغَلاءُ سِعرٍ، فَقَدِمَ دِحيَةُ بنُ خَليفَةَ بِتِجارَةِ زَيتٍ مِنَ الشّامِ، وَالنَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَخطُبُ يَومَ الجُمُعَةِ، فَلَمّا رَأَوهُ قاموا إلَيهِ بِالبَقيعِ خَشيَةَ أن يُسبَقوا إلَيهِ، فَلَم يَبقَ مَعَ النَّبِيِّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله إلاّ رَهطٌ، فَنَزَلَتِ الآيَةُ، فَقالَ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ، لَو تَتابَعتُم حَتّى لا يَبقى أحَدٌ مِنكُم لَسالَ بِكُمُ الوادي نارا.

وقالَ المُقاتِلانِ[۵۱۵]: بَينا رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَخطُبُ يَومَ الجُمُعَةِ، إذ قَدِمَ دِحيَةُ بنُ خَليفَةَ بنِ فَروَةَ الكَلبِيُّ، ثُمَّ أحَدُ بَنِي الخَزرَجِ، ثُمَّ أحَدُ بني زَيدِ بنِ مَناةٍ مِنَ الشّامِ بِتِجارَةٍ، وكانَ إذا قَدِمَ لَم يَبقَ بِالمَدينَةِ عاتِقٌ إلاّ أتَتهُ، وكانَ يَقدِمُ إذا قَدِمَ بِكُلِّ ما يَحتاجُ إلَيهِ مِن دَقيقٍ أو بُرٍّ أو غَيرِهِ، فَيَنزِلُ عِندَ أحجارِ الزَّيتِ، وهُوَ مَكانٌ في سوقِ المَدينَةِ، ثُمَّ يَضرِبُ بِالطَّبلِ لِيُؤذِنَ النّاسَ بِقُدومِهِ، فَيَخرُجَ إلَيهِ النّاسُ لِيَتَبايَعوا مَعَهُ.

فَقَدِمَ ذاتَ جُمُعَةٍ وكانَ ذلِكَ قَبلَ أن يُسلِمَ، ورُسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قائِمٌ عَلَى المِنبَرِ يَخطُبُ، فَخَرَجَ النّاسُ فَلَم يَبقَ فِي المَسجِدِ إلاَّ اثنا عَشَرَ رَجُلاً وَامرَأَةٌ، فَقالَ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لَولا هؤُلاءِ لَسُوِّمَت[۵۱۶] لَهُمُ الحِجارَةُ مِنَ السَّماءِ. وأَنزَلَ اللّهُ هذِهِ الآيَةَ.

وقيلَ: لَم يَبقَ فِي المَسجِدِ إلاّ ثَمانِيَةُ رَهطٍ، عَنِ الكَلبِيِّ عَنِ ابنِ عَبّاسٍ.

وقيلَ: إلاّ أحَدَ عَشَرَ رَجُلاً، عَنِ ابنِ كَيسانَ.

وقيلَ: إنَّهُم فَعَلوا ذلِكَ ثَلاثَ مَرّاتٍ، في كُلِّ يَومٍ مَرَّةً لِعيرٍ تَقَدَّمَ مِنَ الشّامِ، وكُلُّ ذلِكَ يُوافِقُ يَومَ الجُمُعَةِ، عَن قَتادَةَ ومُقاتِلٍ.[۵۱۷]

286. مجمع البيان ـ در تفسير فرموده خداوند متعال: «و هر گاه داد و ستدى يا سرگرمى‏اى ببينند، به سوى آن روى‏آور مى‏شوند» ـ: از حسن و ابو مالك نقل شده است كه: مردم مدينه، دچار گرسنگى و گرانى شدند، دِحية بن خليفه از شام، روغن آورد. روز جمعه بود و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خطبه[ى نماز جمعه] مى‏خواند. مردم با ديدن دِحيه، از ترس اين كه از ديگران عقب بمانند، به طرف او در بقيع رفتند، به طورى كه جز چند نفرى با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله باقى نماندند، پس، اين آيه نازل شد و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «سوگند به آن كه جانم در دست اوست، اگر همه شما مى‏رفتيد، چنان كه كسى از شما [در مسجد]باقى نمى‏مانْد، وادى بر شما سيلى از آتش مى‏شد».

مُقاتل بن سليمان و مُقاتل بن قيام گفته‏اند: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مشغول خطبه خواندن بود كه دِحية بن خليفة بن فَروَه كلبى و پس از او، يكى از بنى خزرج و پس از او يكى از بنى زيد بن مناة با مال التجاره‏اى از شام وارد [مدينه] شدند. زمانى كه دحيه وارد مى‏شد، همه دختران نورسيده مدينه نزدش مى‏رفتند و هر گاه مى‏آمد، تمام مايحتاج مردم، از آرد و گندم و جز اينها را مى‏آورد و در احجار الزّيت ـ كه جايى است در بازار مدينه ـ، بساط مى‏كرد و سپس طبل مى‏زد تا مردم را از آمدن خود، آگاه كند. مردم نيز نزدش مى‏رفتند و با او معامله مى‏كردند.

در يكى از جمعه‏ها كه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر منبر ايستاده بود و خطبه مى‏خواند، دِحيه وارد مدينه شد و در آن زمان، هنوز اسلام نياورده بود. همه مردم از مسجد خارج شدند، به طورى كه فقط دوازده مرد و يك زن باقى ماندند. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «اگر نبودند اين چند نفر، از آسمان بر آنان سنگ مى‏باريد» و خداوند، اين آيه را فرو فرستاد.

بنا به قولى فقط هشت نفر در مسجد ماندند. اين قول را كلبى از ابن عبّاس روايت كرده است. به قولى، فقط يازده مرد ماندند. اين قول از ابن كيسان، روايت شده است. به قولى، مردم، اين كار را سه بار، در هر روزى يك بار، براى كاروانى كه از شام آمد، انجام دادند و هر بار، مصادف با روز جمعه بود. اين قول از قَتاده و مُقاتل، نقل شده است.

287. بحارالأنوار: لَمّا سَوّى رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله الصُّفوفَ بِاُحُدٍ قامَ فَخَطَبَ النّاسَ، فَقالَ: أيُّهَا النّاسُ، اُوصيكُم بِما أوصاني بِهِ اللّهُ في كِتابِهِ مِنَ العَمَلِ بِطاعَتِهِ، وَالتَّناهي عَن مَحارِمِهِ ـ وساقَ الخُطبَةَ إلى أن قالَ ـ: ومَن كانَ يُؤمِنُ بِاللّهِ وَاليَومِ الآخِرِ فَعَلَيهِ بِالجُمُعَةِ يَومَ الجُمُعَةِ، إلاّ صَبِيّا أوِ امرَأَةً أو مَريضا أو عَبدا مَملوكا، ومَنِ استَغنى بِلَهوٍ أو تِجارَةٍ استَغنَى اللّهُ عَنهُ، وَاللّهُ غَنِيٌّ حَميدٌ.[۵۱۸]

287. بحار الأنوار: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پس از آراستن لشكر مسلمانان در جنگ اُحد، به سخنرانى ايستاد و فرمود: «اى مردم! سفارش مى‏كنم شما را به چيزى كه خداوند در كتابش مرا به آن سفارش كرد: به كار بستن طاعت [و فرامين]او، و باز ايستادن از حرام‏هايش». سپس خطبه را ادامه داد تا آن جا كه فرمود: «هر كس به خدا و آخرت ايمان دارد، بايد روز جمعه را در نماز جمعه حاضر شود، به استثناى كودكان و زنان و بيماران و غلامان، و هر كس [به جاى شركت در نماز] به سرگرمى يا تجارتى مشغول شود، خداوند، از او بى‏نياز است، و خدا، بى نياز و ستودنى است».

288. سعد السعود ـ فيما نَقَلَهُ عَن زَبورِ داودَ عليه‏السلام ـ: [يا] داودُ! قُل لِبَني إسرائيلَ: لا تَجمَعُوا المالَ مِنَ الحَرامِ فَإِنّي لا أقبَلُ صَلاتَهُم، وَاهجُر أباكَ وأَخاكَ عَلَى الحَرامِ، وَاتلُ عَلى بَني إسرائيلَ نَبَأَ رَجُلَينِ كانا عَلى عَهدِ إدريسَ، فَجاءَت لَهُما تِجارَةٌ وقَد فُرِضَت عَلَيهِما صَلاةٌ مَكتوبَةٌ، فَقالَ الواحِدُ: أبدَأُ بِأَمرِ اللّهِ، وقالَ الآخَرُ: أبدَأُ بِتِجارَتي وأَلحَقُ أمرَ اللّهِ، فَذَهَبَ هذا لِتِجارَتِهِ، وهذا لِصَلاتِهِ، فَأَوحَيتُ إلَى السَّحابِ فَنَفَخَت وأَطلَقَت نارا وأَحاطَت وَاشتَغَلَ الرَّجُلُ بِالسَّحابِ وَالظُّلمَةِ، فَذَهَبَت تِجارَتُهُ وصَلاتُهُ، وكُتِبَ عَلى بابِ دارِهِ: اُنظُروا ما تَصنَعُ الدُّنيا وَالتَّكاثُرُ بِصاحِبِهِ... يا داودُ، مَن تاجَرَني فَهُوَ أربَحُ المَتاجِرِ.[۵۱۹]

288. سعد السعود ـ به نقل از زبور داوود عليه‏السلام ـ: اى داوود! به بنى اسرائيل بگو: از راه حرام، مال گِرد نياوريد كه در اين صورت، نماز آنها را نمى‏پذيرم و به سبب حرام، از پدر و برادرت هم دورى كن. براى بنى اسرائيل سرگذشت آن دو مردى را بازگو كن كه در روزگار ادريس به سر مى‏بردند و در همان زمان كه وقت نماز واجبشان رسيده بود، كالايى برايشان آمد. يكى از آن دو گفت: اوّل، فرمان خدا را به جا مى‏آورم و ديگرى گفت: اوّل به تجارتم مى‏پردازم و فرمان خدا را بعد به جا مى‏آورم. اين يكى در پىِ تجارتش رفت و آن يكى به نمازش پرداخت، پس من به ابرها وحى كردم و ابرها دميدند و آتش رها كردند و همه جا را فرا گرفت و آن مرد، گرفتار ابر و تاريكى شد و هم مال التجاره‏اش از بين رفت و هم نمازش، و بر درِ خانه‏اش نوشته شد: «بنگريد كه دنيا و فزونخواهى با آدمى چه مى‏كند!»... اى داوود! كسى كه با من تجارت كند، پُرسودترين تجارت را كرده است.

289. الإمام الباقر عليه‏السلام: كانَ عَلى عَهدِ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مُؤمِنٌ فَقيرٌ شَديدُ الحاجَةِ مِن أهلِ الصُّفَّةِ، وكانَ مُلازِما لِرَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عِندَ مَواقيتِ الصَّلاةِ كُلِّها لا يَفقِدُهُ في شَيءٍ مِنها، وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَرِقُّ لَهُ يَنظُرُ إلى حاجَتِهِ وغُربَتِهِ، فَيَقولُ: يا سَعدُ، لَو قَد جاءَني شَيءٌ لَأَغنَيتُكَ.

فَأَبطَأَ ذلِكَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فَاشتَدَّ غَمُّ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله لِسَعدٍ، فَعَلِمَ اللّهُ سُبحانَهُ ما دَخَلَ عَلى رَسولِ اللّهِ مِن غَمِّهِ لِسَعدٍ، فَأَهبَطَ عَلَيهِ جَبرَئيلَ عليه‏السلام ومَعَهُ دِرهَمانِ، فَقالَ لَهُ: يا مُحَمَّدُ إنَّ اللّهَ قَد عَلِمَ ما قَد دَخَلَكَ مِنَ الغَمِّ لِسَعدٍ، أفَتُحِبُّ أن تُغنِيَهُ؟ فَقالَ: نَعَم، فَقالَ لَهُ: فَهاكَ هذَينِ الدِّرهَمَينِ فَأَعطِهِما إيّاهُ ومُرهُ أن يَتَّجِرَ بِهِما.

قالَ: فَأَخَذَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، ثُمَّ خَرَجَ إلى صَلاةِ الظُّهرِ وسَعدٌ قائِمٌ عَلى بابِ حُجُراتِ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَنتَظِرُهُ، فَلَمّا رَآهُ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قالَ: يا سَعدُ، أتُحسِنُ التِّجارَةَ؟ فَقالَ لَهُ سَعدٌ: وَاللّهِ ما أصبَحتُ أملِكُ مالاً أتَّجِرُ بِهِ، فَأَعطاهُ النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله الدِّرهَمَينِ وقالَ لَهُ: اِتَّجِر بِهِما وتَصَرَّف لِرِزقِ اللّهِ.

فَأَخَذَهُما سَعدٌ ومَضى مَعَ النَّبِيِّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حَتّى صَلّى مَعَهُ الظُّهرَ وَالعَصرَ، فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: قُم فَاطلُبِ الرِّزقَ، فَقَد كُنتُ بِحالِكَ مُغتَمّا يا سَعدُ.

فَأَقبَلَ سَعدٌ لا يَشتَري بِدِرهَمٍ شَيئا إلاّ باعَهُ بِدِرهَمَينِ ولا يَشتَري شَيئا بِدِرهَمَينِ إلاّ باعَهُ بِأَربَعَةِ دَراهِمَ. فَأَقبَلَتِ الدُّنيا عَلى سَعدٍ، فَكَثُرَ مَتاعُهُ ومالُهُ وعَظُمَت تِجارَتُهُ، فَاتَّخَذَ عَلى بابِ المَسجِدِ مَوضِعا وجَلَسَ فيهِ، فَجَمَعَ تِجارَتَهُ إلَيهِ، وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله إذا أقامَ بِلالٌ الصَّلاةَ يَخرُجُ، وسَعدٌ مَشغولٌ بِالدُّنيا لَم يَتَطَهَّر ولَم يَتَهَيَّأ كَما كانَ يَفعَلُ قَبلَ أن يَتَشاغَلَ بِالدُّنيا، فَكانَ النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَقولُ: يا سَعدُ! شَغَلَتكَ الدُّنيا عَنِ الصَّلاةِ؟ فَكانَ يَقولُ: ما أصنَعُ؟ اُضيعُ مالي؟ هذا رَجُلٌ قَد بِعتُهُ فَاُريدُ أن أستَوفِيَ مِنهُ، وهذا رَجُلٌ قَدِ اشتَرَيتُ مِنهُ فَاُريدُ أن اُوفِيَهُ.

فَدَخَلَ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مِن أمرِ سَعدٍ غَمٌّ أشَدُّ مِن غَمِّهِ بِفَقرِهِ، فَهَبَطَ عَلَيهِ جَبرَئيلُ عليه‏السلام فَقالَ: يا مُحَمَّدُ، إنَّ اللّهَ قَد عَلِمَ غَمَّكَ بِسَعدٍ، فَأَيُّما أحَبُّ إلَيكَ، حالُهُ الاُولى أو حالُهُ هذِهِ؟ فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: يا جَبرَئيلُ، بَل حالُهُ الاُولى قَد أذهَبَت دُنياهُ بِآخِرَتِهِ، فَقالَ لَهُ جَبرَئيلُ عليه‏السلام: إنَّ حُبَّ الدُّنيا وَالأَموالِ فِتنَةٌ ومَشغَلَةٌ عَنِ الآخِرَةِ، قُل لِسَعدٍ يَرُدُّ عَلَيكَ الدِّرهَمَينِ اللَّذَينِ دَفَعتَهُما إلَيهِ، فَإِنَّ أمرَهُ سَيَصيرُ إلَى الحالَةِ الَّتي كانَ عَلَيها أوَّلاً.

فَخَرَجَ النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فَمَرَّ بِسَعدٍ فَقالَ لَهُ: يا سَعدُ أما تُريدُ أن تَرُدَّ عَلَيَّ الدِّرهَمَينِ اللَّذَينِ أعطَيتُكَهُما؟ فَقالَ سَعدٌ: بَلى ومِئَتَينِ. فَقالَ لَهُ: لَستُ اُريدُ مِنكَ يا سَعدُ إلاَّ الدِّرهَمَينِ، فَأَعطاهُ سَعدٌ دِرهَمَينِ، فَأَدبَرَتِ الدُّنيا عَلى سَعدٍ حَتّى ذَهَبَ ما كانَ جَمَعَ وعادَ إلى حالِهِ الَّتي كانَ عَلَيها.[۵۲۰]

289. امام باقر عليه‏السلام: در روزگار پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مؤمنى تهى‏دست و بسيار نيازمند از اهل صُفّه زندگى مى‏كرد و در وقت همه نمازها همراه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود و نمازى را از دست نمى‏داد. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دلش به حال او مى‏سوخت و به فكر نياز و غربت او بود و مى‏فرمود: «اى سعد! اگر چيزى به من برسد، تو را بى‏نياز خواهم كرد».

مدّت‏ها چيزى براى پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نرسيد و ايشان براى سعد به شدّت ناراحت بود. خداوند سبحان كه غم و ناراحتى پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را براى سعد ديد، جبرئيل عليه‏السلام را با دو درهم نزدش فرو فرستاد و جبرئيل عليه‏السلام به ايشان گفت: اى محمّد! خداوند دانست كه تو براى سعد چه قدر غمگينى. آيا دوست دارى او را بى‏نياز گردانى؟ پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «آرى». جبرئيل عليه‏السلام گفت: اين دو درهم را بگير و به او بده و بگو كه با آن تجارت كند.

پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گرفت و سپس براى نماز ظهر [از اتاقش] خارج شد، ديد سعد بر درِ حجره‏هاى پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله منتظر او ايستاده است. به او فرمود: «اى سعد! آيا تجارت بلدى؟». سعد گفت: به خدا، من مالى ندارم كه با آن تجارت كنم. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن دو درهم را به او داد و فرمود: «با اينها تجارت كن و روزى خدا را بجوى».

سعد، آنها را گرفت و با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رفت و نماز ظهر و عصر را با ايشان خواند. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او فرمود: «برخيز و در پىِ روزى برو، كه من براى حال و روز تو ناراحت بودم، اى سعد!».

از آن پس، سعد هر چيزى با يك درهم مى‏خريد، به دو درهم مى‏فروخت و اگر به دو درهم مى‏خريد، به چهار درهم مى‏فروخت و بدين ترتيب، دنيا به سعد، رو كرد و مال و متاعش افزون و تجارتش بسيار شد و كنار درِ مسجد، جايگاهى گرفت و در آن [به كسب و كار] نشست و همه تجارت خود را به آنجا منتقل كرد. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هر گاه كه بِلال اذان مى‏گفت، براى نماز بيرون مى‏آمد و سعد، هنوز مشغول دنيا بود و نه وضو گرفته بود و نه همچون گذشته كه به دنيا سرگرم نشده بود، آماده نماز شده بود. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏فرمود: «اى سعد! دنيا تو را از نماز، باز داشته است؟» و سعد مى‏گفت: چه كنم؟ مالم را تباه كنم؟ به اين يكى فروخته‏ام و مى‏خواهم پولش را از او بگيرم و از اين يكى خريده‏ام و مى‏خواهم پولش را بدهم.

پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از اين وضع سعد، غمناك‏تر از زمانى شد كه براى نادارى‏اش غم مى‏خورد. پس، جبرئيل عليه‏السلام بر ايشان فرود آمد و گفت: اى محمّد! خداوند دانست كه تو از وضع سعد، غمناكى. حال، كدام‏يك را خوش‏تر دارى: وضع قبلى او را يا اين وضعيت فعلى‏اش را؟ پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «اى جبرئيل! وضع قبلى‏اش را. دنياى او، آخرتش را از بين برده است». جبرئيل عليه‏السلام گفت: علاقه به دنيا و اموال، فتنه و مايه باز داشتن از آخرت است. به سعد بگو آن دو درهمى را كه به او دادى، به تو برگردانَد. در اين صورت، به همان حالت قبلى‏اش كه داشت، بر خواهد گشت.

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بيرون آمد و به سعد برخورد و فرمود: «اى سعد! آيا نمى‏خواهى آن دو درهمى را كه به تو دادم، پس دهى؟». سعد گفت: چشم، دويست درهم [مى‏دهم]. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «اى سعد! من دو درهم بيشتر از تو نمى‏خواهم». سعد، دو درهم را به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله داد و دنيا از سعد برگشت تا جايى كه هر چه جمع كرده بود، از بين رفت و سعد به همان وضع قبلى‏اش باز گشت.

5 / 11: طَلَبُ التِّجارَةِ في أرضٍ تَضُرُّ بِدينِ الرَّجُلِ

5 / 11: به تجارت رفتن در سرزمينى كه به دين انسان، زيان مى‏زند

290. تهذيب الأحكام عن حسين بن أبي العلاء عن الإمام الصادق عليه‏السلام: إنَّ رَجُلاً أتى أبا جَعفَرٍ عليه‏السلام فَقالَ: أصلَحَكَ اللّهُ، إنّا نَتَّجِرُ إلى هذِهِ الجِبالِ، فَنَأتي فيها أمكِنَةً لا نَقدِرُ نُصَلّي إلاّ عَلَى الثَّلجِ؟ قالَ: أفَلا تَرضى أن تَكونَ مِثلَ فُلانٍ يَرضى بِالدّونِ؟! ثُمَّ قالَ: لا تَطلُبِ التِّجارَةَ في أرضٍ لا تَستَطيعُ أن تُصَلِّيَ إلاّ عَلَى الثَّلجِ.[۵۲۱]

290. تهذيب الأحكام ـ به نقل از حسين بن ابو علا از امام صادق عليه‏السلام ـ: مردى نزد ابوجعفر (امام باقر) عليه‏السلام آمد و گفت: خدا شما را به سلامت بدارد! ما براى تجارت به اين كوه‏ها مى‏رويم و در آنها به جاهايى مى‏رويم كه چاره‏اى جز نماز خواندن روى برف نداريم. [تكليف چيست]؟ فرمود: «آيا حاضر نيستى مانند فلانى باشى كه به كمتر رضايت مى‏دهد؟!». سپس فرمود: «در سرزمينى كه نمى‏توانى نمازت را جز روى برف بخوانى، به تجارت مرو».

291. الإمام الباقر عليه‏السلام: في رُكوبِ البَحرِ لِلتِّجارَةِ يُغَرِّرُ[۵۲۲] الرَّجُلُ بِدينِهِ.[۵۲۳]

291. امام باقر عليه‏السلام: انسان در سفر كردن از راه دريا براى تجارت، دينش را به خطر مى‏اندازد.

292. الكافي عن معلّى بن خنيس: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام عَنِ الرَّجُلِ يُسافِرُ فَيَركَبُ البَحرَ؟

فَقالَ: إنَّ أبي كانَ يَقولُ: إنَّهُ يَضُرُّ بِدينِكَ، هُوَ ذَا النّاسُ يُصيبونَ أرزاقَهُم ومَعيشَتَهُم.[۵۲۴]

292. الكافى ـ به نقل از معلّى بن خُنَيس ـ: از امام صادق عليه‏السلام در باره سفر دريايى براى تجارت پرسيدم. فرمود: «پدرم مى‏فرمود: "اين كار به دينت زيان مى‏زند، در حالى كه [بدون آن هم] مردم، روزى و معاش خود را به دست مى‏آورند"».

5 / 12: الاِستِحطاطُ بَعدَ الصَّفقَةِ

5 / 12: چانه زدن و تخفيف خواستن پس از انجام دادن معامله

293. الكافي عن إبراهيم الكرخي: اِشتَرَيتُ لِأَبِي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام جارِيَةً، فَلَمّا ذَهَبتُ أنقُدُهُمُ الدَّراهِمَ قُلتُ: أستَحِطُّهُم؟ قالَ: لا، إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نَهى عَنِ الاِستِحطاطِ[۵۲۵] بَعدَ الصَّفقَةِ.[۵۲۶]

293. الكافى ـ به نقل از ابراهيم كرخى ـ: براى امام صادق عليه‏السلام كنيزى خريدم و چون خواستم بروم درهم‏هاى آنها را [به فروشنده] بپردازم، گفتم: از آنها تخفيف بخواهم؟ فرمود: «نه. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از تخفيف گرفتن پس از انجام معامله، نهى فرمود».

294. كتاب من لا يحضره الفقيه عن يونس بن يعقوب: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: الرَّجُلُ يَشتَري مِنَ الرَّجُلِ البَيعَ فَيَستَوهِبُهُ بَعدَ الشِّراءِ مِن غَيرِ أن يَحمِلَهُ عَلَى الكُرهِ؟ قالَ: لا بَأسَ بِه.[۵۲۷]

294. كتاب من لا يحضره الفقيه ـ به نقل از يونس بن يعقوب ـ: به امام صادق عليه‏السلام گفتم: شخصى چيزى را از كسى مى‏خرد و بعد از خريدن، از او درخواست [بخشش و] كاهش قيمت مى‏كند؛ بى آنكه او را وادار به اين كار بكند [چه حكمى دارد؟] [امام صادق عليه‏السلام] فرمود: اشكالى ندارد.

تبيين احاديث دبّه كردن در معامله[۵۲۸]

چانه زنى قبل از انجام معامله با در نظر گرفتن آنچه پيش از اين بيان شد مجاز شمرده مى‏شود؛ ولى آنگاه كه اصل معامله به پايان رسيد و مالكيت خريدار و فروشنده مستقر شد، درخواست كاهش قيمت و چانه زنى مجدد كه در اصطلاح فارسى به آن «دبه كردن» گفته مى‏شود، پسنديده نيست. ناپسندى اين عمل در رواياتى به نقل از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و امام صادق عليه‏السلام بيان شده است.[۵۲۹]

در مقابل، دسته‏اى از روايات، اين عمل را مجاز شمرده‏اند.[۵۳۰]

فقيهان در جمع ميان اين دو گروه از روايات، اين كار را مكروه و ناپسند شمرده‏اند.[۵۳۱]

بنابراين، فقها روايتى كه ناپسندى اين عمل را با عبارت «حرام» توصيف كرده است،[۵۳۲] به ناپسندى عمل و كراهت معنا كرده‏اند.

تأمل در روايات ديگر مرتبط با اين موضوع، مشخص مى‏كند كه اگر درخواست كاهش قيمت، بدون اجبار و ناراحتى فروشنده باشد، كراهت عمل نيز زائل مى‏شود. روايت يونس بن يعقوب از امام صادق عليه‏السلام ناظر به اين حالت است:

او از امام صادق عليه‏السلام مى پرسد: شخصى چيزى را از كسى مى‏خرد و پس از خريدن، از او درخواست تخفيف و كاهش قيمت مى‏كند بى آنكه او را وادار به اين كار كند. اين عمل او چه حكمى دارد؟ امام صادق عليه‏السلام آن عمل را مجاز شمرده‏اند.[۵۳۳]

مشابه اين سخن در روايت ابو الاكراد به نقل از امام صادق عليه‏السلام مطرح شده است.

امام عليه‏السلام از او پرسيد: آيا فروشنده به كاهش قيمت رضايت دارد و آن را با خاطرى خوش و طيب نفس انجام مى‏دهد؟ ابو الاكراد پاسخ آرى داد و امام فرمود: اشكالى ندارد.[۵۳۴]

از اين رو، در جمع بندى روايات نقل شده مى‏گوييم: درخواست كاهش قيمت و مجبور ساختن فروشنده به آن، امرى ناپسند است، ولى در صورتى كه فروشنده اين درخواست را با رضايت و طيب نفس بپذيرد، ناپسندى نخواهد داشت.

رواياتى كه بيانگر درخواست كاهش قيمت پس از پايان معامله براى امام معصوم عليه‏السلام هستند، ناظر به اين حالت، يعنى رضايت فروشنده‏اند. معلّى بن خُنيس مى‏گويد: از امام صادق عليه‏السلام در باره كسى كه كالايى را مى‏خرد و سپس تقاضاى تخفيف مى‏كند، پرسيدم؟ فرمود: «اشكالى ندارد» و به من فرمود تا براى آن حضرت در اين باره از يك نفر، تخفيف بخواهم.[۵۳۵]

روشن است كه انجام عمل به امر امام عليه‏السلام بيانگر كراهت نداشتن آن عمل است.

5 / 13: عَدَمُ الإِنصافِ فِي الرِّبحِ

5 / 13: بى‏انصافى در سود

295. الكافي عن أبي جعفر الفزاريّ: دَعا أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام مَولىً لَهُ يُقالُ لَهُ: مُصادِفٌ، فَأَعطاهُ ألفَ دينارٍ وقالَ لَهُ: تَجَهَّز حَتّى تَخرُجَ إلى مِصرَ، فَإِنَّ عِيالي قَد كَثُروا. قالَ: فَتَجَهَّزَ بِمَتاعٍ وخَرَجَ مَعَ التُّجّارِ إلى مِصرَ، فَلَمّا دَنَوا مِن مِصرَ استَقبَلَتهُم قافِلَةٌ خارِجَةٌ مِن مِصرَ، فَسَأَلوهُم عَنِ المَتاعِ الَّذي مَعَهُم ما حالُهُ فِي المَدينَةِ وكانَ مَتاعَ العَامَّةِ، فأَخبَروهُم أنَّهُ لَيسَ بِمِصرَ مِنهُ شَيءٌ، فَتَحالَفوا وتَعاقَدوا عَلى أن لا يَنقُصوا مَتاعَهُم مِن رِبحِ الدّينارِ دينارا، فَلَمّا قَبَضوا أموالَهُم وَانصَرَفوا إلَى المَدينَةِ، فَدَخَلَ مُصادِفٌ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام ومَعَهُ كيسانِ، في كُلِّ واحِدٍ ألفُ دينارٍ، فَقالَ: جُعِلتُ فِداكَ هذا رَأسُ المالِ، وهذَا الآخَرُ رِبحٌ.

فَقالَ: إنَّ هذَا الرِّبحَ كَثيرٌ، ولكِن ما صَنَعتَهُ فِي المَتاعِ؟ فَحَدَّثَهُ كَيفَ صَنَعوا وكَيفَ تَحالَفوا.

فقالَ: سُبحانَ اللّهِ! تَحلِفونَ عَلى قَومٍ مُسلِمينَ ألاّ تَبيعوهُم إلاّ رِبحَ الدّينارِ دينارا؟! ثُمَّ أخَذَ أحَدَ الكيسَينِ فَقالَ: هذا رَأسُ مالي، ولا حاجَةَ لَنا في هذَا الرِّبحِ. ثُمَّ قالَ: يا مُصادِفُ! مُجالَدَةُ السُّيوفِ أهوَنُ مِن طَلَبِ الحَلالِ.[۵۳۶]

295. الكافى ـ به نقل از ابو جعفر فزارى ـ: امام صادق عليه‏السلام يكى از غلامانش به نام مُصادف را صدا زد و هزار دينار به او داد و فرمود: «آماده شو كه [براى تجارت] به مصر بروى، چون عائله‏ام زياد شده است». مُصادف، كالايى خريد و به همراه بازرگانان، ره‏سپار مصر شد. چون نزديك مصر رسيدند با قافله‏اى كه از مصر مى‏آمد، رو به رو شدند. از آنها در باره وضعيّت كالاى خود در بازار مصر، پرس و جو كردند، كالايشان مورد نياز عموم مردم بود. كاروانيان گفتند كه از كالاهاى آنها در مصر، چيزى نيست. پس [بازرگانان مدينه] هم‏قسم شدند و با هم پيمان بستند كه كالاى خود را با دينارى يك دينار سود [و سودى برابر اصل سرمايه] كمتر نفروشند. چون پول خود را گرفتند، به مدينه باز گشتند. مُصادف با دو كيسه كه در هر يك، هزار دينار بود، خدمت امام صادق عليه‏السلام رسيد و گفت: فدايت شوم! اين كيسه، اصل سرمايه است و اين يكى، سود آن.

امام عليه‏السلام فرمود: «اين، سود بسيارى است. مگر با كالا چه كردى؟». مُصادف براى امام عليه‏السلام توضيح داد كه چه كردند و چگونه با هم عهد و پيمان بستند.

فرمود: «سبحان اللّه‏! در برابر گروهى مسلمان، هم‏پيمان مى‏شويد كه به دينارى يك دينار سود كمتر به آنها نفروشيد؟!». آن گاه، يك كيسه را گرفت و فرمود: «اين، سرمايه من است. ما را به اين سود، نيازى نيست». سپس فرمود: «اى مُصادف! دست و پنجه نرم كردن با شمشيرها، آسان‏تر از به دست آوردن مال حلال است».

5 / 14: الجُزافُ

5 / 14: فروش گتره‏اى و نامعلوم

296. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لا يَحِلُّ لِلرَّجُلِ أن يَبيعَ طَعاما جُزافا[۵۳۷] قَد عَلِمَ كَيلَهُ حَتّى يُعلِمَ صاحِبَهُ.[۵۳۸]

296. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: انسان، حق ندارد طعامى را كه اندازه‏اش را مى‏داند، گتره‏اى بفروشد، مگر اين كه قبلاً اندازه آن را به خريدار، اطّلاع دهد.

297. دعائم الإسلام: عَن رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله أنَّهُ نَهى عَن بَيعِ الطَّعامِ بِالطَّعامِ جُزافا.[۵۳۹]

297. دعائم الاسلام: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از گتره‏اى فروختن طعام با طعام، نهى فرمود.

298. صحيح البخاري عن سالم عن أبيه: رَأَيتُ الَّذينَ يَشتَرونَ الطَّعامَ مُجازَفَةً يُضرَبونَ عَلى عَهدِ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله أن يَبيعوهُ، حَتّى يُؤووهُ إلى رِحالِهِم.[۵۴۰]

298. صحيح البخارى ـ به نقل از سالم از پدرش ـ: من شاهد بودم كه در زمان پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كسانى كه طعام (گندم، جو و...) را بدون وزن و پيمانه كردن مى‏فروختند، از فروختن آنها نهى مى‏شدند تا اين كه آن را به بار [و محلّ فروش كالاى خود]منتقل كنند.

299. الكافي عن الحلبي عن الإمام الصادق عليه‏السلام ـ في رَجُلٍ اشتَرى مِن رَجُلٍ طَعاما عِدلاً بِكَيلٍ مَعلومٍ، ثُمَّ إنَّ صاحِبَهُ قالَ لِلمُشتَري: اِبتَع مِنّي هذَا العِدلَ الآخَرَ بِغَيرِ كَيلٍ، فَإِنَّ فيهِ مِثلَ ما فِي الآخَرِ الَّذِي ابتَعتَهُ ـ: لا يَصلُحُ إلاّ أن يَكيلَ.

وقالَ: ما كانَ مِن طَعامٍ سَمَّيتَ فيهِ كَيلاً فَإِنَّهُ لا يَصلُحُ مُجازَفَةً، هذا ما يُكرَهُ مِن بَيعِ الطَّعامِ.[۵۴۱]

299. الكافى ـ به نقل از حلبى ـ: امام صادق عليه‏السلام، در باره مردى كه بار طعامى را به يك پيمانه مشخّص از ديگرى خريد و سپس فروشنده به خريدار گفت: اين بار ديگر را هم بى كِيل از من بخر؛ چون در اين بار نيز به اندازه همان بار است كه خريدى، فرمود: «درست نيست، مگر اين كه كِيل كند».

نيز فرمود: «هر طعامى كه نام كيل و پيمانه بر آن نهادى، فروختن گتره‏اى آن، صحيح نيست. فروختن طعام به اين صورت، مكروه است».

300. الإمام الصادق عليه‏السلام: شَكا قَومٌ إلَى النَّبِيِّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سُرعَةَ نَفادِ طَعامِهِم، فَقالَ: تَكيلونَ أو تَهيلونَ؟ قالوا: نَهيلُ يا رَسولَ اللّهِ ـ يَعنِي الجُزافَ ـ قالَ: كيلوا ولا تَهيلوا؛ فَإِنَّهُ أعظَمُ لِلبَرَكَةِ.[۵۴۲]

300. امام صادق عليه‏السلام: گروهى، از زود تمام شدن گندم خود، نزد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شكايت كردند. ايشان فرمود: «آيا پيمانه مى‏كنيد يا بى پيمانه مى‏ريزيد؟».

گفتند: اى پيامبر خدا! بى پيمانه مى‏ريزيم؛ يعنى گتره‏اى.

فرمود: «پيمانه كنيد، بى‏پيمانه نريزيد؛ چرا كه اين، بيشتر بركت دارد».

5 / 15: الشَّكوى مِن عَدَمِ الرِّبحِ

5 / 15: ناليدن از بى سودى

301. مستدرك الوسائل عن عبد اللّه‏ بن العبّاس: حَجَجنا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حَجَّةَ الوَداعِ، فَأَخَذَ بِحَلقَةِ بابِ الكَعبَةِ وأَقبَلَ بِوَجهِهِ عَلَينا، فَقالَ: مَعاشِرَ النّاسِ، ألا اُخبِرُكُم بِأَشراطِ السّاعَةِ؟ قالوا: بَلى، يا رَسولَ اللّهِ.

قالَ: مِن أشراطِ السّاعَةِ: إضاعَةُ الصَّلَواتِ... وإذا دَخَلَ الرَّجُلُ السّوقَ فَلا يَرى أهلَهُ إلاّ ذامّا لِرَبِّهِم، هذا يَقولُ: لَم أبِع، وهذا يَقولُ: لَم أربَح شَيئا.[۵۴۳]

301. مستدرك الوسائل ـ به نقل از عبد اللّه‏ بن عبّاس ـ: در حجّة الوداع با پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله همراه بوديم. ايشان، حلقه درِ كعبه را گرفت و رو به ما كرد و فرمود: «اى مردم! آيا شما را از نشانه‏هاى قيامت، آگاه نسازم؟». گفتند: چرا، اى پيامبر خدا! فرمود: «از نشانه‏هاى قيامت است: وا نهادن نمازها... و [ديگر اين كه] هر گاه انسان وارد بازار شود، بازاريان را جز نكوهنده پروردگارشان نبيند: يكى مى‏گويد: فروش نداشتم و ديگرى مى‏گويد: سودى نكردم.

302. الكافي عن جابر عن الإمام الباقر عليه‏السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: «يَأتي عَلَى النّاسِ زَمانٌ يَشكونَ فيهِ رَبَّهُم»، قُلتُ: وكَيفَ يَشكونَ فيهِ رَبَّهُم؟

قالَ: يَقولُ الرَّجُلُ: وَاللّهِ، ما رَبِحتُ شَيئا مُنذُ كَذا وكَذا، ولا آكُلُ ولا أشرَبُ إلاّ مِن رَأسِ مالي، وَيحَكَ! وهَل أصلُ مالِكَ وذِروَتُهُ إلاّ مِن رَبِّكَ؟.[۵۴۴]

302. الكافى ـ به نقل از جابر از امام باقر عليه‏السلام ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «روزگارى مى‏آيد كه مردم از پروردگار خود شكايت مى‏كنند». گفتم: چگونه از پروردگارشان شكايت مى‏كنند؟ فرمود: «[به اين صورت كه] شخص مى‏گويد: به خدا سوگند كه مدّت‏هاست هيچ سودى نبرده‏ام و فقط از سرمايه‏ام مى‏خورم. واى بر تو! آيا سر و تهِ مال تو، جز از پروردگار توست؟!».

5 / 16: الدُّخولُ في بَيعِ الغَيرِ

5 / 16: داخل شدن در خريد و فروش ديگرى

303. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لا يَزيدُ الرَّجُلُ عَلى بَيعِ أخيهِ، ولا يَخطُبُ عَلى خِطبَتِهِ.[۵۴۵]

303. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: انسان نبايد وقتى برادرش معامله‏اى مى‏كند، روى دستِ او برخيزد[۵۴۶] يا وقتى از كسى خواستگارى مى‏كند، او نيز خواستگار شود.

304. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لا يَبيعُ الرَّجُلُ عَلى بَيعِ أخيهِ، ولا يَسومُ[۵۴۷] عَلى سَومِ أخيهِ.[۵۴۸]

304. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: انسان نبايد وقتى برادرش چيزى مى‏فروشد يا مى‏خرد، روى دستِ او بلند شود.

305. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لا يَبِع بَعضُكُم عَلى بَيعِ بَعضٍ.[۵۴۹]

305. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: نبايد در خريد و فروش، روى دست يكديگر برخيزيد.

306. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: المُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ، فَلا يَحِلُّ لِلمُؤمِنِ أن يَبتاعَ عَلى بَيعِ أخيهِ، ولا يَخطُبَ عَلى خِطبَةِ أخيهِ حَتّى يَذَرَ.[۵۵۰]

306. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مؤمن، برادر مؤمن است. بنا بر اين، براى مؤمن روا نيست كه خريدار جنسى شود كه برادرش مى‏خواهد آن را بخرد و يا وقتى برادرش خواستگارى مى‏كند، او هم خواستگار شود تا آن گاه كه اوّلى [خريد يا خواستگارى را]رها كند.

307. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لا يَسُمِ المُسلِمُ عَلى سَومِ أخيهِ، ولا يَخطُب عَلى خِطبَتِهِ.[۵۵۱]

307. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مسلمان نبايد در خريد يا خواستگارى برادرش، روى دست او بلند شود.

308. الإمام عليّ عليه‏السلام: نَهى رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عَنِ الأَكلِ عَلَى الجَنابَةِ... ونَهى أن يَدخُلَ الرَّجُلُ في سَومِ أخيهِ المُسلِمِ.[۵۵۲]

308. امام على عليه‏السلام: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از خوردن در حال جنابت... و از اين كه انسان در خريد چيزى روى دست برادرش برخيزد، نهى فرمود.

309. دعائم الإسلام: عَن رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله أنَّهُ نَهى أن يُساوِمَ الرَّجُلُ عَن سَومِ أخيهِ.[۵۵۳]

309. دعائم الإسلام: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نهى فرمود از اين كه شخص در خريد چيزى، روى دست برادرش برخيزد.

5 / 17: المَدحُ عِندَ البَيعِ وَالذَّمُّ عِندَ الشِّراءِ

5 / 17: تعريف كردن از كالا در هنگام فروختن و بد گفتن از آن در وقت خريدن

310. الخصال عن زرارة بن أوفى: دَخَلتُ عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه‏السلام، فَقالَ: يا زُرارَةُ، النّاسُ في زَمانِنا عَلى سِتِّ طَبَقاتٍ: أسَدٌ، وذِئبٌ، وثَعلَبٌ، وكَلبٌ، وخِنزيرٌ، وشاةٌ، فَأَمَّا الأَسَدُ فَمُلوكُ الدُّنيا، يُحِبُّ كُلُّ واحِدٍ مِنهُم أن يَغلِبَ ولا يُغلَبَ، وأَمَّا الذِّئبُ فَتُجّارُكُم يَذُمّونَ إذَا اشتَرَوا ويَمدَحونَ إذا باعوا.…[۵۵۴]

310. الخصال ـ به نقل از زرارة بن اوفى ـ: بر على بن الحسين عليه‏السلام وارد شدم. فرمود: «اى زُراره! مردم در روزگار ما به شش گروه تقسيم مى‏شوند: شير و گرگ و روباه و سگ و خوك و گوسفند. شيران، همان شهرياران و زمامداران دنيايند كه هر يك از آنها دوست دارد بر ديگرى غلبه كند و مغلوب كسى واقع نشود. گرگ‏ها، همان بازرگانان شما هستند كه هر گاه مى‏خواهند كالايى را بخرند، از آن بدگويى مى‏كنند و هر گاه مى‏خواهند بفروشند، از آن تعريف مى‏كنند».

5 / 18: رَدُّ الرِّبحِ القَليلِ

5 / 18: دست رد زدن به سود كم

311. أخبار القضاة عن شريح: مَرَرتُ مَعَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه‏السلام في سوقِ الكوفَةِ وفي يَدِهِ الدِّرَّةُ[۵۵۵]، وهُوَ يَقولُ: يا مَعشَرَ التُّجّارِ، خُذُوا الحَقَّ وأَعطُوا الحَقَّ تَسلَموا، لا تَمنَعوا قَليلَ الرِّبحِ فَتُحرَموا كَثيرا.[۵۵۶]

311. أخبار القضاة ـ به نقل از شُريح ـ: در بازار كوفه به على بن ابى طالب عليه‏السلام بر خوردم كه تازيانه در دست داشت و مى‏فرمود: «اى گروه بازرگانان! حق را بگيريد و حق را بدهيد تا به سلامت مانيد. به سود اندك، دست رد نزنيد كه از سود بسيار، محروم مى‏شويد».

312. الإمام الصادق عليه‏السلام: كانَ لِلنِّبيِّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خَليطٌ فِي الجاهِلِيَّةِ، فَلَمّا بُعِثَ عليه‏السلام لَقِيَهُ خَليطُهُ، فَقالَ لِلنَّبِيِّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: جَزاكَ اللّهُ مِن خَليطٍ خَيرا، فَقَد كُنتَ تُواتي ولا تُماري[۵۵۷].

فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: وأَنتَ فَجَزاكَ اللّهُ مِن خَليطٍ خَيرا، فَإِنَّكَ لَم تَكُن تَرُدُّ رِبحا ولا تُمسِكُ ضِرسا.[۵۵۸]

312. امام صادق عليه‏السلام: پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در زمان جاهليت، رفيقى داشت. چون رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به پيامبرى مبعوث شد، وى نزد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد و به ايشان گفت: خدا خيرت دهد! رفيقى خوب و سازگارى بودى و ستيزه نمى‏كردى!

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او فرمود: «تو نيز چنين بودى خدا از باب اينكه دوست خوبى بودى به تو خير دهد! هيچ سودى را رد نمى‏كردى و از خيررسانى هم مضايقه نداشتى».

313. الكافي عن هاشم الصيدناني: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام عَنِ البِضاعَةِ وَالسِّلعَةِ، فَقالَ: نَعَم، ما مِن أحَدٍ يَكونُ عِندَهُ سِلعَةٌ أو بِضاعَةٌ إلاّ قَيَّضَ اللّهُ عز و جل مَن يُربِحُهُ، فَإِن قَبِلَ وإلاّ صَرَفَهُ إلى غَيرِهِ، وذلِكَ أنَّهُ رَدَّ عَلَى اللّهِ عز و جل.[۵۵۹]

313. الكافى ـ به نقل از هاشم صَيدَنانى ـ: از امام صادق عليه‏السلام در باره كالا و متاع پرسيدم. فرمود: «آرى. هيچ كس نيست كه كالايى يا متاعى نزدش باشد، مگر اين كه خداوند، كسى را بفرستد كه به او سود برساند، و اگر نپذيرفت، آن كس را نزد ديگرى روانه سازد؛ زيرا كه دست رد به سينه خداى عز و جل زده است».

314. الإمام الصادق عليه‏السلام: مَن طَلَبَ قَليلَ الرِّزقِ كانَ ذلِكَ داعِيَةً إلَى اجتِلابِ كَثيرٍ مِنَ الرِّزقِ، ومَن تَرَكَ قَليلاً مِنَ الرِّزقِ كانَ ذلِكَ داعِيَةً إلى ذَهابِ كَثيرٍ مِنَ الرِّزقِ.[۵۶۰]

314. امام صادق عليه‏السلام: هر كه روزىِ اندك را طلب كند، همين او را بر مى‏انگيزد كه روزىِ بسيار را كسب نمايد و هر كه روزىِ اندك را رها نمايد، همين، او را به از دست دادن روزى بسيار مى‏كشانَد.

315. الكافي عن الحسين الجمّال: شَهِدتُ إسحاقَ بنَ عَمّارٍ يَوما وقَد شَدَّ كِيسَهُ وهُوَ يُريدُ أن يَقومَ، فَجاءَهُ إنسانٌ يَطلُبُ دَراهِمَ بِدينارٍ، فَحَلَّ الكيسَ فَأَعطاهُ دَراهِمَ بِدينارٍ، قالَ: فَقُلتُ لَهُ: سُبحانَ اللّهِ! ما كانَ فَضلُ هذَا الدّينارِ؟

فَقالَ إسحاقُ: ما فَعَلتُ هذا رَغبَةً في فَضلِ الدّينارِ، ولكِن سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام يَقولُ: «مَنِ استَقَلَّ قَليلَ الرِّزقِ حُرِمَ الكَثيرَ».[۵۶۱]

315. الكافى ـ به نقل از حسين جمّال ـ: يك روز اسحاق بن عمّار را ديدم كه سر كيسه‏اش (دخلش) را بست و مى‏خواست برخيزد كه شخصى نزدش آمد و از او خواست يك دينار، درهم به او بفروشد. اسحاق، سرِ كيسه‏اش را باز كرد و چند درهم داد و يك دينار گرفت. من به او گفتم: سبحان اللّه‏! مگر سود اين دينار، چه قدر بود؟! اسحاق گفت: من اين كار را براى سود دينار نكردم؛ بلكه از امام صادق عليه‏السلام شنيدم كه مى‏فرمود: «هر كس روزىِ اندك را ناقابل شمارد، از روزى بسيار، محروم داشته مى‏شود».

5 / 19: مُعامَلَةُ المُحارَفِ

5 / 19: معامله كردن با شخص كم بخت در روزى

316. الإمام الصادق عليه‏السلام ـ لِلوَليدِ بنِ صَبيحٍ ـ: لا تَشتَرِ مِن مُحارَفٍ[۵۶۲]؛ فَإِنَّ صَفقَتَهُ لا بَرَكَةَ فيها.[۵۶۳]

316. امام صادق عليه‏السلام ـ به وليد بن صَبيح ـ: از آدم كم بخت در روزى، خريد نكن؛ چرا كه دست او، بركت ندارد.

317. عنه عليه‏السلام ـ لِلوَليدِ بنِ صَبيحٍ ـ: يا وَليدُ، لا تَشتَرِ لي مِن مُحارَفٍ شَيئا؛ فَإِنَّ خُلطَتَهُ لا بَرَكَةَ فيها.[۵۶۴]

317. امام صادق عليه‏السلام ـ به وليد بن صَبيح ـ: اى وليد! براى من از آدم كم‏بخت در روزى چيزى خريد مكن؛ چرا كه معامله و معاشرت با او، بى بركت است.

318. عنه عليه‏السلام: لا تُخالِطوا ولا تُعامِلوا إلاّ مَن نَشَأَ فِي الخَيرِ.[۵۶۵]

318. امام صادق عليه‏السلام: همنشينى و داد و ستد نكنيد، مگر با كسى كه در خير و خوبى باليده است.

5 / 20: مُعامَلَةُ شارِبِ الخَمرِ

5 / 20: معامله كردن با شرابخوار

319. الكافي عن حريز: كانَت لاِءِسماعيلَ بنِ أبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام دَنانيرُ، وأَرادَ رَجُلٌ مِن قُرَيشٍ أن يَخرُجَ إلَى اليَمَنِ، فَقالَ إسماعيلُ: يا أبَتِ، إنَّ فُلانا يُريدُ الخُروجَ إلَى اليَمَنِ وعِندي كَذا وكَذا دينارٌ، أفَتَرى أن أدفَعَها إلَيهِ يَبتاعُ لي بِها بِضاعَةً مِنَ اليَمَنِ؟ فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: يا بُنَيَّ، أما بَلَغَكَ أنَّهُ يَشرَبُ الخَمرَ؟ فَقالَ إسماعيلُ: هكَذا يَقولُ النّاسُ، فَقالَ: يا بُنَيَّ لا تَفعَل.

فَعَصى إسماعيلُ أباهُ ودَفَعَ إلَيهِ دَنانيرَهُ فَاستَهلَكَها ولَم يَأتِهِ بِشيءٍ مِنها، فَخَرَجَ إسماعيلُ وقُضِيَ أنَّ أبا عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام حَجَّ وحَجَّ إسماعيلُ تِلكَ السَّنَةَ، فَجَعَلَ يَطوفُ بِالبَيتِ ويَقولُ: اللّهُمَّ آجِرني وأَخلِف عَلَيَّ. فَلَحِقَهُ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام فَهَمَزَهُ بِيَدِهِ مِن خَلفِهِ، فَقالَ لَهُ: مَه يا بُنَيَّ، فَلا وَاللّهِ ما لَكَ عَلَى اللّهِ (هذا) حُجَّةٌ، ولا لَكَ أن يَأجُرَكَ ولا يُخلِفُ عَلَيكَ وقَد بَلَغَكَ أنَّهُ يَشرَبُ الخَمرَ، فَائتَمَنتَهُ.

فَقالَ إسماعيلُ: يا أبَتِ، إنّي لَم أرَهُ يَشرَبُ الخَمرَ إنَّما سَمِعتُ النّاسَ يَقولونَ، فَقالَ: يا بُنَيَّ إنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ في كِتابِهِ: «يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ» يَقولُ: يُصَدِّقُ اللّهَ ويُصَدِّقُ لِلمُؤمِنينَ، فَإِذا شَهِدَ عِندَكَ المُؤمِنونَ فَصَدِّقهُم، ولا تَأتَمِن شارِبَ الخَمرِ، فَإِنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ في كِتابِهِ: «وَلاَ تُؤْتُواْ السُّفَهَاءَ أَمْوَ لَكُمُ» فَأَيُّ سَفيهٍ أسفَهُ مِن شارِبِ الخَمرِ؟ إنَّ شارِبَ الخَمرِ لا يُزَوَّجُ إذا خَطَبَ، ولا يُشَفَّعُ إذا شَفَعَ، ولا يُؤتَمَنُ عَلى أمانَةٍ، فَمَنِ ائتَمَنَهُ عَلى أمانَةٍ فَاستَهلَكَها لَم يَكُن لِلَّذِي ائتَمَنَهُ عَلَى اللّهِ أن يَأجُرَهُ ولا يُخلِفَ عَلَيهِ.[۵۶۶]

319. الكافى ـ به نقل از حريز ـ: اسماعيل پسر امام صادق عليه‏السلام مقدارى دينار داشت. مردى از قريش خواست [براى تجارت]به يمن برود. اسماعيل گفت: پدر جان! فلانى مى‏خواهد به يمن برود و من هم فلان مبلغ، دينار دارم. آيا صلاح مى‏دانيد آنها را به او بدهم تا برايم از يمن، كالا بخرد؟ امام صادق عليه‏السلام فرمود: «پسرم! مگر خبر ندارى كه او شرابخوار است؟». اسماعيل گفت: مردم، اين طور مى‏گويند. فرمود: «پسرم! اين كار را نكن».

اسماعيل به حرف پدرش گوش نكرد و دينارهايش را به آن مرد داد و آن مرد، دينارها را از ميان برد و چيزى از آنها به او باز نگرداند. دست بر قضا، همان سال امام صادق عليه‏السلام و اسماعيل به حج رفتند. اسماعيل در حال طواف مى‏گفت: خدايا! خودت به من، اجر و عوض [آن دينارها را] بده. امام صادق عليه‏السلام به او رسيد و از پشت سرش با دست به او زد و فرمود: «ساكت باش پسرم! به خدا سوگند، نه تو بر خدا حجّتى دارى و نه مستحقّ اجر و عوضِ او هستى؛ چون به تو رسيده بود كه او شراب مى‏خورَد و با اين حال به او اعتماد كردى».

اسماعيل گفت: پدر جان! من كه نديده بودم شراب مى‏خورَد؛ بلكه از مردم شنيدم كه مى‏گفتند. امام عليه‏السلام فرمود: «پسرم! خداى عز و جل در كتابش مى‏فرمايد: «به خدا ايمان دارد و [سخن] مؤمنان را باور مى‏كند». يعنى خدا را تصديق مى‏كند و مؤمنان را هم تصديق مى‏نمايد. پس هر گاه مؤمنان نزدت شهادت دادند، شهادت آنها را تصديق كن و به شرابخوار، اعتماد مكن؛ زيرا خداى عز و جل در كتابش مى‏فرمايد: «اموال خود را به سفيهان ندهيد». از شرابخوار سفيه‏تر كيست؟ به شرابخوار، هر گاه خواستگارى كرد، نبايد زن داد، هر گاه پا در ميانى كرد، نبايد وساطتش را پذيرفت و او را بر امانتى نبايد امين شمرد. هر كس به شرابخوار امانتى بسپارد و او، آن امان را از بين ببرد، كسى كه به او امانت سپرده است، براى آن [امانت از دست رفته]، نه انتظار اجر از خدا داشته باشد و نه جبران».

5 / 21: المُعامَلَةُ فِي المَسجِدِ

5 / 21: معامله كردن در مسجد

320. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن رَأَيتُموهُ يُنشِدُ شِعرا فِي المَسجِدِ فَقولوا: «فَضَّ اللّهُ[۵۶۷] فاكَ» ثَلاثَ مَرّاتٍ، ومَن رَأَيتُموهُ يُنشِدُ ضالَّةً فِي المَسجِدِ فَقولوا: «لا وَجَدتَها» ثَلاثَ مَرّاتٍ، ومَن رَأَيتُموهُ يَبيعُ ويَبتاعُ فِي المَسجِدِ، فَقولوا: «لا أربَحَ اللّهُ تِجارَتَكَ».[۵۶۸]

320. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس را ديديد كه در مسجد، شعر مى‏خواند، سه بار به او بگوييد: «خدا، دهانت را بشكند!» و هر كس را ديديد كه در مسجد براى گم‏شده‏اى جار مى‏زند، سه بار به او بگوييد: «پيدايش نكنى!» و هر كس را ديديد كه در مسجد، خريد و فروش مى‏كند، بگوييد: «خدا به سودايت، سود ندهد!».

321. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: جَنِّبوا مَساجِدَكُم مَجانينَكُم وصِبيانَكُم، ورَفعَ أصواتِكُم إلاّ بِذِكرِ اللّهِ تَعالى، وبَيعَكُم وشِراءَكُم.[۵۶۹]

321. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مساجد خود را از [حضور] ديوانگان و كودكانتان و بلند كردن صداهايتان جز به ذكر خداوند متعال و از خريد و فروشتان، دور نگه داريد.

322. مكارم الأخلاق عن أبي ذرّ: دَخَلتُ ذاتَ يَومٍ في صَدرٍ نَهارِهِ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله في مَسجِدِهِ... فَقُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ بِأَبي أنتَ واُمّي أوصِني بِوَصِيَّةٍ يَنفَعُنِي اللّهُ بِها.

فَقالَ: نَعَم وأَكرِم بِكَ يا أبا ذَرٍّ.…

يا أبا ذَرٍّ، مَن أجابَ داعِيَ اللّهِ، وأَحسَنَ عِمارَةَ مَساجِدِ اللّهِ، كانَ ثَوابُهُ مِنَ اللّهِ الجَنَّةَ. فَقُلتُ: بِأَبي أنتَ واُمّي يا رَسولَ اللّهِ، كَيفَ تُعمَرُ مَساجِدُ اللّهِ؟

قالَ: لا تُرفَعُ فيهَا الأَصواتُ، ولا يُخاضُ فيها بِالباطِلِ، ولا يُشتَرى فيها ولا يُباعُ.[۵۷۰]

322. مكارم الأخلاق ـ به نقل از ابو ذر ـ: يك روز اوّلِ صبح بر پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در مسجدش در آمدم... و گفتم: اى پيامبر خدا! پدر و مادرم به فدايت باد. توصيه‏اى به من بفرماييد كه خداوند با آن به من سود برساند.

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «آرى. با كمال ميل، اى ابو ذر.

اى ابو ذر! هر كس به دعوت كننده خدا (مؤذّن) پاسخ دهد و مسجدهاى خدا را آباد سازد، پاداش خداوند به او، بهشت باشد».

گفتم: پدر و مادرم به فدايت، اى پيامبر خدا! آبادانى مسجدهاى خدا به چيست؟ فرمود: «صداها در آنها بلند نشود، سخنان باطل در آنها گفته نشود و در آنها، خريد و فروش، صورت نگيرد».

323. سنن أبي داود عن عمرو بن شعيب عن أبيه عن جدّه: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نَهى عَنِ الشِّراءِ وَالبَيعِ فِي المَسجِدِ.[۵۷۱]

323. سنن أبى داوود ـ به نقل از عمرو بن شعيب، از پدرش، از جدّش ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، از خريد و فروش در مسجد، نهى فرمود.

324. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: خِصالٌ لا تَنبَغي فِي المَسجِدِ:... ولا يُتَّخَذُ سوقا.[۵۷۲]

324. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: چند كار است كه در مسجد نشايد:... و آنها را نبايد بازار قرار داد.

5 / 22: السَّومُ ما بَينَ الطُّلوعَينِ

5 / 22: عرضه كالا در فاصله ميان طلوع فجر تا طلوع خورشيد

325. الكافي عن عليّ بن أسباط رفعه، قال: نَهى رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عَنِ السَّومِ ما بَينَ طُلوعِ الفَجرِ إلى طُلوعِ الشَّمسِ.[۵۷۳]

325. الكافى ـ به نقل از على بن اَسباط در حديثى كه سند آن را به معصوم‏رسانده است ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از به فروش گذاشتن كالا در فاصله ميان طلوع فجر و طلوع خورشيد، نهى فرمود.

326. الإمام عليّ عليه‏السلام: نَهى رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عَنِ السَّومِ قَبلَ طُلوعِ الشَّمسِ.[۵۷۴]

326. امام على عليه‏السلام: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از عرضه كالا پيش از طلوع خورشيد، نهى فرمود.

327. الإمام الصادق عليه‏السلام: الجُلوسُ بَعدَ صَلاةِ الغَداةِ فِي التَّعقيبِ وَالدُّعاءِ حَتّى تَطلُعَ الشَّمسُ، أبلَغُ في طَلَبِ الرِّزقِ مِنَ الضَّربِ فِي الأَرضِ.[۵۷۵]

327. امام صادق عليه‏السلام: نشستن پس از نماز صبح و پرداختن به تعقيبات و دعا تا طلوع خورشيد، براى جلب روزى مؤثّرتر از تلاش براى آن است.

5 / 23: الخُروجُ للتجارة في مُحاقِ القَمَرِ

5 / 23: خارج شدن براى سفر تجارت در سه شب آخر ماه

328. ربيع الأبرار عن الإمام عليّ عليه‏السلام: يُروى أنَّ رَجُلاً قالَ لَهُ: إنّي اُريدُ الخُروجَ في تِجارَةٍ وذلِكَ في مُحاقِ الشَّهرِ[۵۷۶].

فَقالَ: أتُريدُ أن يَمحَقَ اللّهُ تِجارَتَكَ، أتَستَقبِلُ هِلالَ الشَّهرِ بِالخُروجِ؟![۵۷۷]

328. ربيع الأبرار ـ به نقل از امام على عليه‏السلام ـ: روايت مى‏كنند كه مردى به امام على عليه‏السلام گفت: مى‏خواهم براى تجارت بروم و اين در زمان مُحاق[۵۷۸] ماه بود. به او فرمود: «آيا مى‏خواهى خداوند، تجارتت را بى بركت كند؟ آيا از هلال ماه با خارج شدن استقبال مى‏كنى؟!».

5 / 24: هذه الآفاتُ

5 / 24: اين آفت‏ها

329. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: بيعوا كَيفَ شِئتُم ولا تَخلِطوا مَيتَةً بِمَذبوحَةٍ عَلَى النّاسِ.

أيُّهَا النّاسُ! احفَظوا: لا تَحتَكِروا، ولا تَناجَشوا[۵۷۹]، ولا تَلَقَّوُا السِّلَعَ، ولا يَبِع[۵۸۰] حاضِرٌ لِبادٍ، ولا يَبِعِ الرَّجُلُ عَلى بَيعِ أخيهِ.[۵۸۱]

329. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر گونه كه خواستيد بفروشيد، امّا گوشت حيوان مرده را با حيوان ذبح شده مخلوط نكنيد و به مردم نفروشيد.

اى مردم! مراقب باشيد: احتكار نكنيد، بازار گرمى نكنيد، به پيشواز كالاها نرويد، شهرنشين براى باديه‏نشين نفروشد و كسى روى دستِ داد و ستد برادرش بلند نشود.

330. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لا خَيرَ فِي التِّجارَةِ إلاّ لِمَن لَم يَمدَح بَيعا، ولَم يَذُمَّ مَا اشتَرى، وكَسَبَ حَلالاً وأَعطاهُ في حَقِّهِ، وعَزَلَ مِن ذلِكَ الحِلفِ.[۵۸۲]

330. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: خيرى در تجارت نيست، مگر براى كسى كه هنگام فروش، از كالا تعريف نكند و به هنگام خريد، از آن بد نگويد و حلال به دست آورد و حلال [و منصفانه] بفروشد و از سوگند خوردن، دورى كند.

331. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لا تَستَقبِلُوا[۵۸۳] السّوقَ، ولا تُحَفِّلوا[۵۸۴]، ولا يُنَفِّق[۵۸۵] بَعضُكُم لِبَعضٍ.[۵۸۶]

331. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: به استقبال كاروان‏هاى كالا نرويد،[۵۸۷] از جمع كردن شير در پستان حيوان، خوددارى كنيد[۵۸۸] و براى يكديگر، بازار گرمى نكنيد.

332. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن باعَ وَاشتَرى فَليَحفَظ خَمسَ خِصالٍ، وإلاّ فَلا يَشتَرِيَنَّ ولا يَبيعَنَّ: الرِّبا، وَالحِلفَ، وكِتمانَ العَيبِ، وَالحَمدَ إذا باعَ، وَالذَّمَّ إذَا اشتَرى.[۵۸۹]

332. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: كسى كه خريد و فروش مى‏كند، بايد از پنج كار دورى ورزد، و گر نه نبايد خريد و فروش كند: ربا، سوگند، پوشاندن عيب كالا، تعريف و تبليغ در موقع فروش و بدگويى از كالا در موقع خريد آن.

333. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لا تَلَقَّوُا الرُّكبانَ، ولا يَبِع بَعضُكُم عَلى بَيعِ بَعضٍ، ولا تَناجَشوا، ولا يَبِع حاضِرٌ لِبادٍ، ولا تُصَرُّوا[۵۹۰] الغَنَمَ، ومَنِ ابتاعَها فَهُوَ بِخَيرِ النَّظَرَينِ بَعدَ أن يَحتَلِبَها؛ إن رَضِيَها أمسَكَها، وإن سَخِطَها رَدَّها وصاعا مِن تَمرٍ.[۵۹۱]

333. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: به استقبال كاروان‏ها[ى كالا] نرويد، در داد و ستدها روى دست يكديگر بر نخيزيد، بازار گرمى نكنيد، شهرنشين براى باديه نشين نفروشد، و شير گوسفندان را در پستانشان نگه نداريد كه هر كس چنين گوسفندى را بخرد، پس از دوشيدنش حقّ خيار دارد: اگر راضى بود، آن را نگه مى‏دارد و اگر ناراضى بود، آن را به همراه يك صاع خرما، پس مى‏دهد.

334. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: أهلُ المَدائِنِ الجُلَساءُ في سَبيلِ اللّهِ، رِدءٌ لِلمُسلِمينَ وثَغرُهُم، فَلا تُغلوا عَلَيهِم ولا تَحتَكِروا، ولا يَبيعُ حاضِرٌ لِبادٍ، ولا يَسومُ الرَّجُلُ عَلى سَومِ أخيهِ، ولا يَخطُبُ عَلى خِطبَتِهِ، ولا تَكتَفِئُ[۵۹۲] المَرأَةُ إناءَ اُختِها، فَكُلٌّ رِزقُهُ عَلَى اللّهِ عز و جل.[۵۹۳]

334. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: اهالى شهرها، همنشينان در راه خدا و پشتوانه مسلمانان و مرز آنان هستند. پس به آنان گران نفروشيد و احتكار نكنيد و شهرنشين براى باديه‏نشين نفروشد و كسى هنگام خريد كردن يا خواستگارى كردن برادرش، روى دست او بر نخيزد، و زن، ظرف خواهرش را [براى به دست آوردن آنچه او دارد] واژگون نسازد[۵۹۴]؛ چرا كه روزى هر كس بر عهده خداوند عز و جل است.

335. الإمام عليّ عليه‏السلام: مَعاشِرَ التُّجّارِ، تَجَنَّبوا خَمسَةَ أشياءَ: مَدحَ البائِعِ، وذَمَّ المُشتَري، وَاليَمينَ عَلَى البَيعِ، وكِتمانَ العَيبِ، وَالرِّبا، يَصِحَّ لَكُمُ الحَلالُ، وتَخلُصوا بِذلِكَ مِنَ الحَرامِ.[۵۹۵]

335. امام على عليه‏السلام: اى جماعت تاجران! از پنج چيز بپرهيزيد: اين كه فروشنده، كالاى خود را بستايد؛ اين كه مشترى، كالا را نكوهش كند؛ سوگند خوردن براى معامله؛ عيب پوشى؛ و ربا خوارى، تا كسب و كارتان حلال شود و از حرام، رهايى يابيد.

336. فتح الأبواب عن أحمد بن محمّد بن يحيى: أرادَ بَعضُ أولِيائِنَا الخُروجَ لِلتِّجارَةِ، فَقالَ: لا أخرُجُ حَتّى آتِيَ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه‏السلام، فَاُسَلِّمَ عَلَيهِ وأَستَشيرَهُ في أمري هذا وأَسأَلَهُ الدُّعاءَ لي، فَأَتاهُ فَقالَ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، إنّي عَزَمتُ عَلَى الخُروجِ لِلتِّجارَةِ، وإنّي آلَيتُ عَلى نَفسي أن لا أخرُجَ حَتّى ألقاكَ وأَستَشيرَكَ وأَسأَلَكَ الدُّعاءَ لي؛

فَدَعا لي وقالَ عليه‏السلام: عَلَيكَ بِصِدقِ اللِّسانِ في حَديثِكَ، ولا تَكتُم عَيبا يَكونُ في تِجارَتِكَ، ولا تَغبِنِ المُستَرسِلَ[۵۹۶]، فَإِنَّ غَبنَهُ رِبا، ولا تَرضَ لِلنّاسِ إلاّ ما تَرضاهُ لِنَفسِكَ، وأَعطِ الحَقَّ وخُذهُ، ولا تَخفَ ولا تَخُن، فَإِنَّ التّاجِرَ الصَّدوقَ مَعَ السَّفَرَةِ الكِرامِ البَرَرَةِ يَومَ القِيامَةِ، وَاجتَنِبِ الحِلفَ، فَإِنَّ اليَمينَ الفاجِرَةَ تورِثُ صاحِبَهَا النّارَ، وَالتّاجِرُ فاجِرٌ إلاّ مَن أعطَى الحَقَّ وأَخَذَهُ، وإذا عَزَمتَ عَلَى السَّفَرِ أو حاجَةٍ مُهِمَّةٍ فَأَكثِرِ الدُّعاءَ وَالاِستِخارَةَ، فَإِنَّ أبي حَدَّثَني عَن أبيهِ عَن جَدِّهِ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كانَ يُعَلِّمُ أصحابَهُ الاِستِخارَةَ كَما يُعَلِّمُهُمُ السّورَةَ مِنَ القُرآنِ.[۵۹۷]

336. فتح الأبواب ـ به نقل از احمد بن محمّد بن يحيى ـ: يكى از دوستان ما قصد كرد كه براى تجارت، روانه گردد، گفت: روانه نمى‏شوم مگر نزد جعفر بن محمّد بروم و به او سلام دهم و در اين كار با او مشورت كنم و از وى طلب دعا نمايم.

پس نزد امام عليه‏السلام رفت و گفت: اى پسر پيامبر خدا! من قصد كرده‏ام كه براى تجارت، روانه شوم و بر خويش سوگند خورده‏ام كه روانه نشوم تا شما را ديدار كنم و با شما مشورت نمايم و از شما طلب دعا نمايم.

پس برايم دعا كرد و آن گاه فرمود: «بر تو باد راست گفتارى و عيبى را كه در كالاى توست، مپوشان و آن را كه به تو اعتماد ورزيده، مفريب كه فريفتنِ او [در حكم] رباخوارى است و براى مردم، جز آنچه را كه براى خويشتن مى‏پسندى، مپسند و حق را بده و بستان؛ و [حقيقت را] مپوشان و خيانت نورز؛ كه بازرگان راستى‏پيشه در روز قيامت، همراه فرشتگان بزرگوار نيكومرام خواهد بود؛ و از سوگند بپرهيز، كه سوگند ناروا براى سوگند خورده، آتش بر جاى مى‏نهد. بازرگان، فاجر است، مگر آن كس كه حق را بدهد و حق را بستانَد.

هر گاه عازم سفرى شدى يا تصميم به كار مهمّى گرفتى، بسيار دعا و [از خداوند] طلب خير كن؛ زيرا پدرم از پدرش از جدّش برايم حديث كرد كه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به يارانش، همچنان كه سوره قرآن را مى‏آموخت، طلب خير كردن را مى‏آموخت.

337. كشف الغمّة عن إبراهيم بن مسعود: كانَ رَجُلٌ مِنَ التُّجّارِ يَختَلِفُ إلى جَعفَرٍ بنِ مُحَمَّدٍ عليه‏السلام يُخالِطُهُ ويَعرِفُهُ بِحُسنِ حالٍ، فَتَغَيَّرَت حالُهُ فَجَعَلَ يَشكو إلى جَعفَرٍ عليه‏السلام، فَقالَ لَهُ:

فَلا تَجزَع وإن أعسَرتَ يَوما فَقَد أيسَرتَ في زَمَنٍ طَويلٍ

ولا تَيأَس فَإِنَّ اليَأسَ كُفرٌ لَعَلَّ اللّهَ يُغني عَن قَليلٍ

ولا تَظنُن بِرَبِّكَ ظَنَّ سَوءٍ فَإِنَّ اللّهَ أولى بِالجَميلِ.[۵۹۸]

337. كشف الغمّة ـ به نقل از ابراهيم بن مسعود ـ: مردى از تجّار نزد امام صادق عليه‏السلام آمد و شد داشت و با ايشان، همنشينى مى‏كرد و امام عليه‏السلام از وضع خوب او آگاه بود. روزگار، از آن تاجر برگشت و از حال و روز خود به امام صادق عليه‏السلام ناليد. امام عليه‏السلام به او فرمود:

بى‏تابى مكن اگر روزى به عسرت افتاده‏اى

زيرا كه روزگارى دراز، توانگر بوده‏اى

نوميد مشو كه نوميدى، كفر است

باشد كه خداوند، به زودى بى‏نيازت گردانَد

به پروردگارت، بدگمان مباش

زيرا كه خدا به نيكى كردن، سزاوارتر است.

الفصل السادس: المَكاسِبُ المَذمومَةُ

فصل ششم: كسب‏هاى نكوهيده

6 / 1: تِجارَةُ الطَّعامِ

6 / 1: تجارت موادّ غذايى و ارزاق عمومى (طعام)

338. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن كانَت تِجارَتُهُ الطَّعامَ باتَ في صَدرِهِ غِلٌّ لِلمُسلِمينَ.[۵۹۹]

338. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس تجارتش طعام باشد، در سينه‏اش نسبت به مسلمانان، خيانت لانه كند.

339. دعائم الإسلام عن رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: أنَّهُ استَحَبَّ تِجارَةَ البَزِّ[۶۰۰] وكَرِهَ تِجارَةَ الحِنطَةِ، وذلِكَ لِما فيها مِنَ الحُكرَةِ المُضِرَّةِ بِالمُسلِمينَ، فَإِن لَم يَكُن ذلِكَ فَلَيسَ التِّجارَةُ بِها مُحَرَّمَةً.[۶۰۱]

339. دعائم الإسلام ـ در باره پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ: ايشان، تجارت پارچه را دوست مى‏داشت و تجارت گندم را خوش نمى‏داشت؛ زيرا در آن، احتكار صورت مى‏گيرد كه براى مسلمانان، زيانبار است كه اگر آن (احتكار) نباشد، تجارت با آن، حرام نيست.

340. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إذا لَم يَكُن لِلمَرءِ تِجارَةٌ إلاّ فِي الطَّعامِ طَغى وبَغى.[۶۰۲]

340. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر گاه انسان تجارتى جز طعام نداشته باشد، سركش و متجاوز مى‏شود.

341. الإمام عليّ عليه‏السلام: مَن باعَ الطَّعامَ نُزِعَت مِنهُ الرَّحمَةُ.[۶۰۳]

341. امام على عليه‏السلام: كسى كه طعام بفروشد، رحم از او گرفته مى‏شود.

6 / 2: بَيعُ الدّارِ وَالعَقارِ إلاّ أن يُجعَلَ في مِثلِهِ

6 / 2: فروختن خانه و ملك، مگر اين كه جايگزين شوند

342. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن باعَ دارا أو عَقارا فَلَم يَجعَل ثَمَنَهُ في مِثلِهِ، كانَ قَمَنا[۶۰۴] أن لا يُبارَكَ فيهِ.[۶۰۵]

342. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس خانه‏اى يا ملكى را بفروشد و بهاى آن خرج خريد مانند آن نكند، سزاوار است كه در آن (بهاى فروش) به او بركت داده نشود.

343. الكافي عن أبان بن عثمان: دَعاني جَعفَرٌ عليه‏السلام فَقالَ: باعَ فُلانٌ أرضَهُ؟ فَقُلتُ: نَعَم، قالَ: مَكتوبٌ فِي التَّوراةِ: أنَّهُ مَن باعَ أرضا أو ماءً ولَم يَضَعهُ في أرضٍ أو ماءٍ، ذَهَبَ ثَمَنُهُ مَحقا[۶۰۶].[۶۰۷]

343. الكافى ـ به نقل از ابان بن عثمان ـ: امام صادق عليه‏السلام مرا فرا خواند و فرمود: «آيا فلان كس، زمينش را فروخت؟». گفتم: «آرى». فرمود: «در تورات نوشته شده: هر كس زمينى يا آبى را بفروشد و با بهاى آن، زمين يا آبى ديگر نخرد، پولش نابود شده است».

344. الإمام الصادق عليه‏السلام: مُشتَرِي العُقدَةِ[۶۰۸] مَرزوقٌ، وبائِعُها مَمحوقٌ.[۶۰۹]

344. امام صادق عليه‏السلام: خريدار زمين پُردرخت، روزى مى‏يابد و از فروشنده آن، بركت گرفته مى‏شود.

345. الكافي عن محمّد بن مرازم عن أبيه: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام لِمُصادِفٍ مَولاهُ: اِتَّخِذ عُقدَةً أو ضَيعَةً، فَإِنَّ الرَّجُلَ إذا نَزَلَت بِهِ النّازِلَةُ أوِ المُصيبَةُ، فَذَكَرَ أنَّ وَراءَ ظَهرِهِ ما يُقيمُ عِيالَهُ، كانَ أسخى لِنَفسِهِ.[۶۱۰]

345. الكافى ـ به نقل از محمّد بن مرازم از پدرش ـ: امام صادق عليه‏السلام به خدمتكارش به نام مُصادف فرمود: زمينى پُردرخت يا كشتزارى تهيّه كن؛ زيرا هر گاه اتّفاقِ [ناگوار] يا مصيبتى براى انسان پيش آيد و او به ياد آورد كه پشتوانه‏اى مالى دارد كه خانواده‏اش را اداره كند، سخاوتمندتر خواهد بود.

346. الكافي عن مسمع: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: إنَّ لي أرضا تُطلَبُ مِنّي ويُرَغِّبُونّي.

فَقالَ لي: يا أبا سَيّارٍ، أما عَلِمتَ أن مَن باعَ الماءَ وَالطّينَ ذَهَبَ مالُهُ هَباءً؟ قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، إنّي أبيعُ بِالثَّمَنِ الكَثيرِ وأَشتَري ما هُوَ أوسَعُ رُقعَةً مِمّا بِعتُ، قالَ: فَلا بَأسَ.[۶۱۱]

346. الكافى ـ به نقل از مَسمَع ـ: به امام صادق عليه‏السلام گفتم: زمينى دارم كه آن را از من مى‏خواهند و به فروش آن ترغيبم مى‏كنند.

به من فرمود: «اى ابو سيّار! آيا نمى‏دانى كه هر كس آب و گِلى[۶۱۲] را بفروشد، مالش بر باد رفته است؟». گفتم: فدايت شوم! آن را به بهاى بسيار مى‏فروشم و زمينى بزرگ‏تر از آن كه فروخته‏ام، مى‏خرم. فرمود: «پس، عيبى ندارد».

347. الإمام الكاظم عليه‏السلام: ثَمَنُ العَقارِ مَمحوقٌ، إلاّ أن يُجعَلَ في عَقارٍ مِثلِهِ.[۶۱۳]

347. امام كاظم عليه‏السلام: پولِ زمين [و مِلك] از بين مى‏رود، مگر اين كه با آن، زمينى [يا مِلكى] مانند همان، خريده شود.

348. عوالي اللآلي عن حذيفة: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن باعَ دارا فَلَم يَجعَل ثَمَنَها في مِثلِها، لَم يُبارَك لَهُ في ثَمَنِها ـ أو قالَ ـ: لَم يُبارَك لَهُ فيها.[۶۱۴]

348. عوالى اللآلى ـ به نقل از حُذَيفه ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «هر كه خانه‏اى را بفروشد و با پول آن، خانه‏اى ديگر نخرد، مالش بركت نمى‏يابد».

6 / 3: بَيعُ التّالِدِ

6 / 3: فروختن مال قديمى

349. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: ما مِن عَبدٍ يَبيعُ تالِدا[۶۱۵] إلاّ سَلَّطَ اللّهُ تَعالى عَلَيهِ تالِفا.[۶۱۶]

349. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هيچ بنده‏اى نيست كه مالى قديمى را بفروشد، مگر اين كه خداوند متعال، تلف كننده‏اى را بر او چيره گردانَد [تا پول آن مال را تلف كند].

6 / 4: هذه المَكاسِبِ

6 / 4: اين كسب‏ها

350. الإمام الصادق عليه‏السلام: نَهى رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله... عَن كَسبِ الغُلامِ الصَّغيرِ الَّذي لا يُحسِنُ صَناعَةً، فَإِنَّهُ إن لَم يَجِد سَرَقَ.[۶۱۷]

350. امام صادق عليه‏السلام: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله... از كاسبى كردن پسر بچّه‏اى كه كارى بلد نيست، نهى فرمود؛ زيرا اگر درآمدى نداشته باشد، دست به دزدى مى‏زند.

351. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إنّي أعطَيتُ خالَتي غُلاما، ونَهَيتُها أن تَجعَلَهُ قَصّابا أو حَجّاما أو صائِغا.[۶۱۸]

351. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: من به خاله‏ام غلامى بخشيدم و از اين كه او را به قصّابى يا حجامتگرى يا زرگرى بگمارد، نهى كردم.

352. الإمام الكاظم عليه‏السلام: جاءَ رَجُلٌ إلَى النَّبِيِّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، قَد عَلَّمتُ ابني هذَا الكِتابَ، فَفي أيِّ شَيءٍ اُسِلمُهُ؟ فَقالَ: أسلِمهُ ـ للّه‏ِِ أبوكَ ـ ولا تُسلِمهُ في خَمسٍ: لا تُسلِمهُ سَيّاءً ولا صائِغا، ولا قَصّابا، ولا حَنّاطا، ولا نَخّاسا، فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، ومَا السَّيّاءُ؟

قالَ: الَّذي يَبيعُ الأَكفانَ ويَتَمَنّى مَوتَ اُمَّتي، ولَلمَولودُ مِن اُمَّتي أحَبُّ إلَيَّ مِمّا طَلَعَت عَلَيهِ الشَّمسُ، وأَمَّا الصّائِغُ فَإِنَّهُ يُعالِجُ غَبنَ اُمَّتي، وأَمَّا القَصّابُ فَإِنَّهُ يَذبَحُ حَتّى تَذهَبَ الرَّحمَةُ مِن قَلبِهِ، وأَمَّا الحَنّاطُ فَإِنَّهُ يَحتَكِرُ الطَّعامَ عَلى اُمَّتي، ولَأَن يَلقَى اللّهَ العَبدُ سارِقا أحَبُّ إلَيَّ مِن أن يَلقاهُ قَدِ احتَكَرَ طَعاما أربَعينَ يَوما، وأَمَّا النَّخّاسُ فَإِنَّهُ أتاني جَبرَئيلُ عليه‏السلام فَقالَ: «يا مُحَمَّدُ، إنَّ شَرَّ اُمَّتِكَ الَّذينَ يَبيعونَ النّاسَ».[۶۱۹]

352. امام كاظم عليه‏السلام: مردى خدمت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد و گفت: اى پيامبر خدا! من به اين فرزندم، سواد آموخته‏ام. حالا او را به چه شغلى بگمارم؟

فرمود: «مرحبا به تو! او را در هر شغلى بگذار؛ امّا به پنج شغل مگمار: سيّايى، زرگرى، قصّابى، گندم‏فروشى و برده‏فروشى».

مرد گفت: اى پيامبر خدا! سيّا كيست؟

فرمود: «كسى كه كفن مى‏فروشد و آرزوى مرگ افراد امّت مرا دارد، در حالى كه نوزادى از امّت خود را از هر آنچه آفتاب بر آن مى‏تابد، بيشتر دوست دارم.

امّا زرگر؛ زيرا به فكر مغبون ساختن افراد امّت من است.

و امّا قصّاب؛ زيرا آن قدر حيوان مى‏كشد كه رَحم از دلش رخت بر مى‏بندد.

و امّا گندم‏فروش؛ زيرا ارزاق امّت مرا احتكار مى‏كند. اگر كسى با عنوانِ دزد، خدا را ديدار كند، بهتر است از اين كه او را در حالى ديدار كند كه خوراك مردم را چهل روز احتكار كرده باشد.

و امّا برده‏فروش؛ زيرا جبرئيل عليه‏السلام نزد من آمد و گفت: "اى محمّد! بدترين افراد امّت تو، كسانى هستند كه انسان، خريد و فروش مى‏كنند"».

353. الكافي عن إسحاق بن عمّار: دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام فَخَبَّرتُهُ أنَّهُ وُلِدَ لي غُلامٌ، فَقالَ: ألا سَمَّيتَهُ مُحَمَّدا؟ قُلتُ: قَد فَعَلتُ، قالَ: فَلا تَضرِب مُحَمَّدا ولا تُسُبَّهُ، جَعَلَهُ اللّهُ قُرَّةَ عَينٍ لَكَ في حَياتِكَ، وخَلَفَ صِدقٍ مِن بَعدِكَ.

فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، في أيِّ الأَعمالِ أضَعُهُ؟

قالَ: إذا عَدَلتَهُ عَن خَمسَةِ أشياءَ فَضَعهُ حَيثُ شِئتَ: لا تُسلِمُهُ صَيرَفِيّا؛ فَإِنَّ الصَّيرَفِيَّ لا يَسلَمُ مِنَ الرِّبا، ولا تُسلِمهُ بَيّاعَ الأَكفانِ؛ فَإِنَّ صاحِبَ الأَكفانِ يَسُرُّهُ الوَبا إذا كانَ، ولا تُسلِمهُ بَيّاعَ الطَّعامِ؛ فَإِنَّهُ لا يَسلَمُ مِنَ الاِحتِكارِ، ولا تُسلِمهُ جَزّارا؛ فَإِنَّ الجَزّارَ تُسلَبُ مِنهُ الرَّحمَةُ، ولا تُسلِمهُ نَخّاسا؛ فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قالَ: «شَرُّ النّاسِ مَن باعَ النّاسَ».[۶۲۰]

353. الكافى ـ به نقل از اسحاق بن عمّار ـ: خدمت امام صادق عليه‏السلام رسيدم و به ايشان گفتم كه خداوند، پسرى به من عطا كرده است. فرمود: «نامش را محمّد مى‏گذاشتى». گفتم: همين كار را كردم. فرمود: «پس، محمّد را نزن و به او ناسزا مگو. خداوند، او را برايت در زمان حياتت، نور چشمى و پس از مرگت، جانشين صالحى قرار دهد».

گفتم: فدايت شوم! او را به چه شغلى بگذارم؟

فرمود: «چون از پنج كار بازش داشتى، او را هر جا كه خواستى براى كارآموزى بگذار: او را براى كارآموزى به صرّاف مسپار كه صرّاف از ربا مصون نيست. وى را نزد كفن‏فروش مفرست؛ زيرا آمدن وبا كفن‏فروش را خوشحال مى‏كند. و او را نزد طعام‏فروش (گندم يا جو) مگذار؛ زيرا وى احتكار در امان نمى‏باشد. او را به قصّابش مسپار؛ زيرا رحْم‏دلى از قصّاب گرفته مى‏شود. او را به برده‏فروش هم مسپار؛ زيرا پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: "بدترينِ انسان‏ها، كسى است كه انسان خريد و فروش كند"».

سخنى درباره شغل‏ها و كسب‏هاى نكوهيده[۶۲۱]

در روايات اهل بيت عليهم‏السلام، برخى از شغل‏ها و كسب‏ها، كسب ناپسند معرفى شده‏اند. شغل‏هايى همچون سلاخى، برده فروشى، كفن فروشى، صيرفى (فروش طلا و نقره) و.…

بر چرايى ناپسند بودن اين شغل‏ها نيز در روايات، اشاره شده است.

تبيين اين روايات، نيازمند توجه به تأثير تربيتى كسب و پيشه، بر روحيه فرد است. تأثيرى كه ناخودآگاه، صاحب شغل و كسب را روحيه‏اى ديگر مى‏بخشد، يا ويژگى‏هاى نهفته در وجود او را بارور مى‏سازد.

بررسى شغل‏هاى نكوهيده از منظر اسلام، نشان‏دهنده دو ويژگى اساسى در اين مجموعه است:

1. آسيب رسانى به لطافت روح انسانى

فطرت پاك انسانى، هديه الهى به بشر و نماد «و نفخت فيه من روحى» است. اين سرمايه انسانى موهبتى گرانبهاست كه بايد از هر گزندى مصون بماند.

انجام دادن برخى رفتارها سبب آفت‏زدگى روح انسانى و آسيب‏ديدگى لطافت موجود در آن مى‏شود. اگر اين رفتارها تكرار شده يا به صورت شغل مستمر درآيند تأثير ويرانگرى بر روح انسانى مى‏گذارند.

كشتن و سر بريدن حيوانات، پوست كندن آنها و حتى قصابى، سبب سخت‏دلى و سنگ‏دلى آدمى شده و لطافت و زلالى روح او را خدشه‏دار مى‏سازند. سر بريدن حيوانات، اگر چه براى اهداف شرعى و عرفى، عملى مجاز است، ولى شدت و خشونتى درون خود دارد كه تكرار آن عمل يا ابزار كسب قرار دادن آن، سبب نهادينه شدن آن خشونت در وجود عامل آن مى‏شود. در روايتى از امام صادق عليه‏السلام آمده است: «فَإِنَّ الجَزّارَ تُسلَبُ مِنهُ الرَّحمَةُ»[۶۲۲] دل رحمى از سلاّخ گرفته مى‏شود.

كفن فروشى، به ويژه مطابق با رسوم كهن نيز از گروه شغل‏هايى است كه لطافت روح انسانى را مخدوش مى‏سازند. كفن فروش به سبب علاقه به درآمد بيشتر خود، مشتاق مرگ افراد بيشتر و درآمدزايى ناشى از كفن فروشى خويش است، تا جايى كه بنا بر روايت اسحاق بن عمار از امام صادق عليه‏السلام، بيمارى واگيردار و فراگيرى همچون وبا نيز ممكن است سبب خوشحالى او شود! «فَإِنَّ صاحِبَ الأَكفانِ يَسُرُّهُ الوَبا إذا كانَ»[۶۲۳]؛ كفن فروش از آمدن وبا هم شاد مى‏شود.

شغل برده فروشى نيز از منظر تربيتى بر روح انسان تأثير بد مى‏گذارد. از زاويه ديد برده فروش، انسانِ برده، متاعى همچون اشياى بى‏جان يا حيوانات است و مطابق با معيارهاى سودآورى به او نگريسته مى‏شود. او به ارزش انسانى يا خواسته‏هاى روحى و روانى برده نمى‏انديشد، بلكه همه چيز را مطابق با درآمد خويش يا قيمت بازار مى‏سنجد. اگر خريدار، در پى كودكى بدون مادر، يا مادرى بدون فرزند باشد او به راحتى ميان مادر و فرزند جدايى مى‏اندازد، تا سود خويش را افزون كند.

اين سخن از قول جبرئيل است آيا آنچه جبرئيل مى‏گويد از جانب خداست؟، خطاب به پيامبر گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏فرمايد:

يا مُحَمَّدُ، إنَّ شَرَّ اُمَّتِكَ الَّذينَ يَبيعونَ النّاسَ.[۶۲۴]

اى محمد، بدترين افراد امت تو كسانى اند كه انسان مى‏فروشند.

2. شغل‏هاى با احتمال لغزش زياد

گروه دوم از كسب‏هاى نكوهيده، شغل‏هايى هستند كه به جهت ظرافت و دقت داد و ستد، يا لوازم عرفى همراه با شغل، يا شى‏ء مورد معامله، احتمال لغزش و انحراف در آنها بيش از شغل‏هاى ديگر است. طبيعت اين كسب‏ها دربردارنده اين خطر است و انسان دارنده آن شغل، احتمال لغزش و انحرافش بيشتر است.

داد و ستد طلا و نقره كه با عنوان «صرف» در روايات آمده از آن جمله است. تخمين عيار و درصد خلوص طلا و نقره با امكانات آن دوران، تعيين وزن دقيق اين دو فلز گرانبها و معيار تبديل گونه‏هاى متفاوت آن به يكديگر، كارهاى دشوارى بودند كه همه آنها بر عهده «صيرفى» قرار داشت. طبيعى است كه منافع فردى و تمايل آدمى به درآمدزايى بيشتر، امكان لغزش در سنجش عيار و وزن و تبديل اين فلزات به يكديگر را افزايش مى‏دهد. ضمن آن كه به سبب ظرافت موجود در سنجش، طرف مقابل يعنى خريدار يا فروشنده نيز امكان فهم يا تصحيح اشتباه صيرفى را ندارد. از اين رو، امام صادق عليه‏السلام در باره اين شغل فرموده است: «فَإنَّ الصَّيرَفِيَّ لا يَسلَمُ مِنَ الرِّبا»[۶۲۵] صيرفى مصون از ربا نيست.

فروش مواد غذائى روزانه مردم (قُوتِ رايج) نيز همين مشكل را دارد و ممكن است در برخى موارد به احتكار بينجامد.

اين خطر به ويژه در جوامع كهن كه تجارت و نقل و انتقال مواد غذائى، بسى دشوارتر از اين زمان بوده، نمود بيشترى داشته است؛ زيرا به محض كاهش عرضه قوت رايج مردم، همانند گندم، و احتمال افزايش قيمت آن، طبيعت انسانى و ماديگراى فروشندگان به احتكار و عرضه نكردن اجناس رو مى‏آوردند تا درآمد خويش را افزايش داده يا سرمايه خويش را از دست ندهند. بدين سبب، احتمال لغزش در اين شغل‏ها بيش از شغل‏هايى همانند پارچه‏فروشى است كه به سبب نبودن نياز ضرورى و آنى مردم، احتكار در آن بى‏معنا بوده است. در روايت اسحاق بن عمار از امام صادق عليه‏السلام آمده است: «لا تُسلِمهُ بَيّاعَ الطَّعامِ؛ فَإِنَّهُ لا يَسلَمُ مِنَ الاِحتِكارِ»[۶۲۶] فرزند خود را [براى آموزش كسب] نزد فروشنده طعام نفرست، زيرا او از [گناه] احتكار مصون نيست.

در روايت دعائم الاسلام نيز درباره علاقه‏هاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمده است: «أنَّهُ استَحَبَّ تِجارَةَ البَزِّ وكَرِهَ تِجارَةَ الحِنطَةِ»[۶۲۷]. آن حضرت تجارت پارچه را دوست داشت و تجارت گندم را ناپسند مى‏دانست.

تجارت مواد غذائى در اوقات بحرانى، سبب پديد آمدن و تقويت رذائل اخلاقى نيز مى‏شود و آن را به گروه اول نيز ملحق مى‏سازد يعنى منافع فردى سبب چشم بستن بر نيازهاى مردم و سختى‏هاى آنها مى‏شود. امير المؤمنين عليه‏السلام فرمود: «مَن باعَ الطَّعامَ نُزِعَت مِنهُ الرَّحمَةُ»[۶۲۸] هر كس كه طعام [و قوت روزانه مردم]را بفروشد، دل رحمى از او سلب مى‏شود.

در پايان، تذكر چند نكته مفيد است:

1. در شغل‏هايى كه احتمال لغزش در آنها فراوان است، اگر فردى با آمادگى كامل و پرهيز از لغزش‏ها، آن شغل را انتخاب كند اشكالى ندارد. چنانكه برخى اصحاب امامان عليهم‏السلام صيرفى بوده‏اند و خطر شغل خود را با امام عليه‏السلام نيز مطرح كرده‏اند، ولى امام عليه‏السلام تغيير شغل را توصيه نكرده‏اند.[۶۲۹]

همچنان كه اگر فروشنده مواد غذائى از احتكار بپرهيزد عمل او اشكالى نخواهد داشت: «فَإِن لَم يَكُن ذلِكَ فَلَيسَ التِّجارَةُ بِها مُحَرَّمَةً»[۶۳۰] اگر اين گونه نباشد، داد و ستد نسبت به آن حرام نيست.

2. مواردى كه در روايات پيشين شمرده شده‏اند، به منزله شغل و كسب مكروه معرفى شده‏اند، نه آن كه هر گونه داد و ستد در آن كارها كراهت داشته باشد. يعنى اگر چه شغل كفن فروشى مكروه است، ولى خريدن كفن كراهتى ندارد حتى توصيه شده است كه انسان كفن خويش را در زمان حيات خود خريدارى كند.[۶۳۱]

3. ناپسندى برخى شغل‏ها، به شرايط زمانى و مكانى خاص آنها بستگى دارد و اگر در زمانى ديگر، معيارهاى ذكر شده در ابتداى نوشته در باره مشاغل تغيير كند پسنديدگى و ناپسندى نيز تغيير خواهند كرد.

براى مثال در دوره كهن، فرد كفن‏فروش در هر روستا و شهر كوچك، منتظر مرگ افراد بيشترى بود تا كفن بيشترى به فروش رسانده، درآمد فزون‏ترى كسب كند. ولى در زمان معاصر و مطابق با عرف موجود، مرسوم است كه افراد در مكان‏هاى مقدس كفن خويش را خريدارى كرده و حتى براى ديگران به سوغات مى‏برند. يعنى ارتباط فروش كفن با فراوانى مرگ و مير قطع شده و در نتيجه معيار كراهت در زمان حال وجود ندارد. همچنان كه فروشندگان كفن همراه با كفن فروشى اجناس فراوان ديگرى را نيز به فروش مى‏رسانند و معاش آنها به كفن فروشىِ تنها وابسته نيست.

در مقابل، ارتباط افراد حاضر در مراسم عزا، همچون قارى قرآن و مداح و سخنران، با مرگ و مير افرادِ هم دوره و هم محلى خويش، بيشتر شده و ويژگى سُرور و شادى از مرگ بيشتر افراد در اين شغل‏ها نيز مصداق مى‏يابد.

هم چنان كه برخى شغل‏هاى نو پديد، همانند فروش لوازم آرايش، يا لوازم خاص زنان، به سبب احتمال خطر و انحراف، نكوهيده تلقى مى‏شود.

4. در برخى احاديث، فروش برخى اشيا همچون زمين و خانه ناپسند شمرده شده است، ولى اين ناپسندى ارتباطى با كسب و شغل ندارد. بلكه تنها درباره شى‏ء مورد معامله است.

براى مثال، فروش زمين زراعى، مزرعه، خانه و بنا تنها در صورتى شايسته است كه به جاى آن، زمين، باغ و خانه ديگرى خريدارى شود و الاّ فروش سرمايه و مصرف آن در كارهاى روزمره و گذرا، ناپسند است. دليل اين سخن نيز مشخص است؛ زيرا تبديل كردن سرمايه مولّد به سرمايه غير مولد و مصرفى، شايسته نيست. بدين سبب امام صادق عليه‏السلام فروش زمين زراعى را هدر رفته مى‏شمارد، مگر آن كه به جاى آن زمين زراعى ديگر خريدارى شود. آن حضرت مى‏فرمايد: «اى ابو سيار! آيا نمى‏دانى كه هر كس آب و گِلى را بفروشد مالش برباد رفته است؟» گفتم: فدايت شوم، آن را به بهاى بسيار مى‏فروشم و زمينى بزرگ‏تر از آن را كه فروخته‏ام مى‏خرم. امام فرمود: «خوب است».[۶۳۲]

الفصل السابع: السُّوقُ

فصل هفتم: بازار

7 / 1: رِواياتٌ في ذَمِّ السُّوقِ

7 / 1: روايت‏هايى در نكوهش بازار

354. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: شَرُّ البِقاعِ الأَسواقُ.[۶۳۳]

354. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: بدترين مكان‏ها، بازارهايند.

355. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: أحَبُّ البِلادِ إلَى اللّهِ مَساجِدُها، وأَبغَضُ البِلادِ إلَى اللّهِ أسواقُها.[۶۳۴]

355. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: محبوب‏ترين جاها نزد خدا، مساجدند و منفورترين جاها نزد خدا، بازارهايند.

356. الإمام الباقر عن آبائه عليهم‏السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله لِجَبرَئيلَ عليه‏السلام: أيُّ البِقاعِ أحَبُّ إلَى اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى؟ قالَ: المَساجِدُ، وأَحَبُّ أهلِها إلَى اللّهِ أوَّلُهُم دُخولاً إلَيها وآخِرُهُم خُروجا مِنها.

قالَ: فَأَيُّ البِقاعِ أبغَضُ إلَى اللّهِ تَعالى؟ قالَ: الأَسواقُ، وأَبغضُ أهلِها إلَيهِ أوَّلُهُم دُخولاً إلَيها وآخِرُهُم خُروجا مِنها.[۶۳۵]

356. امام باقر عليه‏السلام ـ از پدرانش عليهم‏السلام ـ: پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به جبرئيل فرمود: «اى جبرئيل! كدام مكان‏ها نزد خداوند عز و جل محبوب‏تر است؟».

گفت: مساجد، و دوست داشتنى‏ترين مسجديان در پيشگاه خدا، كسى است كه پيش از همه وارد مسجد مى‏شود و پس از همه بيرون مى‏رود.

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «پس منفورترين مكان‏ها نزد خداوند متعال كدام‏اند؟». گفت: بازارها، و منفورترين بازاريان در پيشگاه خدا، كسى است كه پيش از همه وارد بازار مى‏شود و پس از همه بيرون مى‏رود.

357. مسند ابن حنبل عن جبير بن مطعم: إنَّ رَجُلاً أتَى النَّبِيَّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، أيُّ البُلدانِ شَرٌّ؟ فَقالَ: لا أدري. فَلَمّا أتاهُ جِبريلُ عليه‏السلام قالَ: يا جَبرَئيلُ، أيُّ البُلدانِ شَرٌّ؟ قالَ: لا أدري، حَتّى أسأَلَ رَبّي عز و جل.

فَانطَلَقَ جِبريلُ عليه‏السلام ثُمَّ مَكَثَ ما شاءَ اللّهُ أن يَمكُثَ، ثُمَّ جاءَ فَقالَ: يا مُحَمَّدُ، إنَّكَ سَأَلتَني: أيُّ البُلدانِ شَرٌّ؟ فَقُلتُ: لا أدري، وإنّي سَأَلتُ رَبّي عز و جل: أيُّ البُلدانِ شَرٌّ؟ فَقالَ: أسواقُها.[۶۳۶]

357. مسند ابن حنبل ـ به نقل از جبير بن مطعم ـ: مردى خدمت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد و گفت: اى پيامبر خدا! كجاى شهرها بدتر است؟ فرمود: «نمى‏دانم». چون جبرئيل عليه‏السلام نزد ايشان آمد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «اى جبرئيل! كجاى شهرها بدتر است؟». گفت: نمى‏دانم، تا از پرورگارم بپرسم.

جبرئيل عليه‏السلام رفت و مدّتى نيامد و سپس آمد و گفت: اى محمّد! از من پرسيدى: كجاى شهرها بدتر است؟ و من گفتم: نمى‏دانم. از پروردگارم پرسيدم: كجاى شهرها بدتر است؟ و او فرمود: «بازارى آنها».

358. الإمام عليّ عليه‏السلام: جاءَ أعرابِيٌّ مِن بَني عامِرٍ إلَى النَّبِيِّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فَسَأَلَهُ عَن شَرِّ بِقاعِ الأَرضِ وخَيرِ بِقاعِ الأَرضِ.

فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: شَرُّ بِقاعِ الأَرضِ الأَسواقُ، وهِيَ مَيدانُ إبليسَ، يَغدو بِرايَتِهِ ويَضَعُ كُرسِيَّهُ ويَبُثُّ ذُرِّيَّتَهُ، فَبَينَ مُطَفِّفٍ[۶۳۷] في قَفيزٍ[۶۳۸]، أو طائِشٍ في ميزانٍ، أو سارِقٍ في ذَرعٍ، أو كاذِبٍ في سِلعَةٍ، فَيَقولُ: عَلَيكُم بِرَجُلٍ ماتَ أبوهُ وأَبوكُم حَيٌّ، فَلا يَزالُ مَعَ ذلِكَ أوَّلَ داخِلٍ وآخِرَ خارِجٍ.

ثُمَّ قالَ عليه‏السلام: وخَيرُ البِقاعِ المَساجِدُ.[۶۳۹]

358. امام على عليه‏السلام: باديه‏نشينى از بنى عامر نزد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمد و از ايشان در باره بدترين و بهترين اماكن زمين پرسيد. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او فرمود: «بدترين مكان زمين، بازارهاست. بازارها، ميدان ابليس‏اند. اوّلِ صبح با پرچم خود مى‏آيد و تختش را مى‏گذارد و فرزندان خود را در ميان همه اصناف، پخش مى‏كند: از كسى كه پيمانه‏اش را كم مى‏دهد تا كسى كه ترازويش را سبُك مى‏كشد و كسى كه از گَز كردن [پارچه]مى‏دزدد يا كسى كه براى فروش كالايش به دروغ، متوسّل مى‏شود. او به فرزندانش مى‏گويد: بر شما باد [فريفتن]مردى كه پدرش [آدم عليه‏السلام] مُرده، در حالى كه پدر شما هنوز زنده است. شيطان با اوّلين كسى كه وارد بازار مى‏شود، مى‏آيد و با آخرين نفر از بازار، خارج مى‏شود». سپس فرمود: «و بهترين مكان‏ها، مسجدهايند».

359. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: شَرُّ المَجالِسِ الأَسواقُ وَالطُّرُقُ، وخَيرُ المَجالِسِ المَساجِدُ، فَإِن لَم تَجلِس فِي المَسجِدِ فَالزَم بَيتَكَ.[۶۴۰]

359. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: بدترين جاى‏هاى نشستن، بازارها و گذرگاه هستند و بهترين محل‏هاى نشستن، مسجدهايند. پس اگر در مسجد نمى‏نشينى، در خانه‏ات بمان.

360. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إنَّ الشَّياطينَ تَغدو بِراياتِها إلَى الأَسواقِ، فَيَدخُلونَ مَعَ أوَّلِ داخِلٍ، ويَخرُجونَ مَعَ آخِرِ خارِجٍ.[۶۴۱]

360. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: شياطين، صبح با پرچم‏هاى خود به بازارها مى‏آيند و با نخستين وارد شونده به بازار، وارد مى‏شوند و با آخرين خارج شونده، خارج مى‏شوند.

361. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إيّاكُم وَالأَسواقَ! فَإِنَّ الشَّيطانَ قَد باضَ بِها وفَرَّخَ.[۶۴۲]

361. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: از بازارها برحذر باشيد؛ زيرا شيطان در آنها تخم گذاشته و جوجه كرده است [و لانه و كمينگاه شياطين است].

362. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لا تَكُن أوَّلَ مَن يَدخُلُ السّوقَ، ولا آخِرَ مَن يَخرُجُ مِنها، فَفيها باضَ الشَّيطانُ وفَرَّخَ.[۶۴۳]

362. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: اوّلين كسى مباش كه به بازار در مى‏آيد و آخرين كسى مباش كه آن را ترك مى‏كند؛ زيرا شيطان در بازارها تخم گذاشته و جوجه كرده است.

363. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لا تَكونَنَّ ـ إنِ استَطَعتَ ـ أوَّلَ مَن يَدخُلُ السّوقَ، ولا آخِرَ مَن يَخرُجُ مِنها، فَإِنَّها مَعرَكَةُ الشَّيطانِ وبِها يَنصِبُ رايَتَهُ.[۶۴۴]

363. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: اگر مى‏توانى، نه اوّلين كسى باش كه وارد بازار مى‏شود و نه آخرين كسى كه آن را ترك مى‏كند؛ زيرا بازار، آوردگاه شيطان است و پرچمش را در آن بر مى‏افرازد.

364. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن غَدا إلى صَلاةِ الصُّبحِ اُعطِيَ رُبعَ الإِيمانِ، ومَن غَدا إلَى السّوقِ اُعطِيَ رايَةَ إبليسَ، وهُوَ مَعَ أوَّلِ مَن يَغدو وآخِرِ مَن يَروحُ.[۶۴۵]

364. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس براى [گزاردنِ] نماز صبح [به مسجد] رود، يكْ چهارم ايمان به او داده شده است و هر كس صبح زود به بازار رود، پرچم ابليس به او داده مى‏شود. ابليس با اوّلين كسى كه صبحگاهان به بازار رود، وارد بازار مى‏شود و با آخرين كسى كه شبانگاه از بازار خارج شود، آن جا را ترك مى‏كند.

365. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن غَدا إلى صَلاةِ الصُّبحِ غَدا بِرايَةِ الإِيمانِ، ومَن غَدا إلَى السّوقِ غَدا بِرايَةِ إبليسَ.[۶۴۶]

365. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس صبحگاهان براى نماز صبح برود، با پرچم ايمان رفته است و هر كس صبحگاهان به بازار رود، با پرچم ابليس رفته است.

366. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: طوبى لِلعُلَماءِ، طوبى لِلعُبّادِ، وَيلٌ لِأَهلِ الأَسواقِ.[۶۴۷]

366. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: خوشا به حال عالمان! خوشا به حال عابدان! واى بر اهل بازارها!

367. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: يَغدو إبليسُ بُكرَةً فَيَصيحُ بِأَعلى صَوتِهِ: يا وَيلَهُ، يا وَيلَهُ! فَيَفزَعُ لَهُ مُرّادُ ذُرِّيَّتِهِ فَيَقولونَ: يا سَيِّدَنا ما أفزَعَكَ؟ فَيَقولُ: اِنطَلِقوا بِهذَا اللِّواءِ وهذِهِ الرّاياتِ حَتّى تَركُزوها فِي الأَسواقِ ومَجامِعِ الطُّرُقِ، ثُمَّ أكِبّوا بَينَ النّاسِ وَانزِغوهُم[۶۴۸] فَأَلقوا بَينَهُم بِالفَواحِشِ.

فَيَنطَلِقونَ حَتّى يَركُزوها كَذلِكَ. ويَقولونَ ذلِكَ حينَ يُمسونَ، فَلا تُرى فِي الأَسواقِ إلاَّ المُنكَراتُ ولا تُسمَعُ إلاَّ الفَواحِشُ.

ثُمَّ يَروحونَ بِها مَعَ آخِرِ مُنقَلِبٍ مِنَ السّوقِ، يَسيرونَ بِها بَينَ يَدَيهِ بِلِوائِهِم وراياتِهِم، حَتّى يُدخِلوها بَيتَهُ، فَيُبَيِّتونَها مَعَهُ في بَيتِهِ، حَتّى يَغدوا بِها مَعَ أوَّلِ غادٍ إلَى السّوقِ، يَسيرونَ بِها بَينَ يَدَيهِ حَتّى يَركُزوها في مَجامِعِ الطُّرُقِ وَالأَسواقِ. فَهُم عَلى ذلِكَ كُلَّ يَومٍ.[۶۴۹]

367. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: ابليس، صبح زود با بلندترين صدايش، فرياد مى‏زند: «اى واى! اى واى!». فرزندان نابكارش نگران او مى‏شوند و مى‏گويند: سرورا! چه چيز، تو را هراسان كرده است؟ ابليس مى‏گويد: «اين عَلَم و اين پرچم‏ها را ببريد و در بازارها و محلّ تجمّع مردم در گذرگاه‏ها نصب كنيد و سپس به جان مردم بيفتيد و آنها را وسوسه كنيد و در ميانشان، فساد و تباهى افكنيد». آنها مى‏روند و عَلَم‏ها و پرچم‏ها را نصب مى‏كنند و تا شب چنان مى‏كنند. از اين روست كه در بازارها جز خلافكارى ديده نمى‏شود و جز زشتگويى، شنيده نمى‏شود.

سپس شامگاهان، عَلَم و پرچم هايشان را بر مى‏دارند و با آخرين نفرى كه بازار را ترك مى‏كند، بر مى‏گردند و پيشاپيش او حركت مى‏كنند تا او را به خانه‏اش مى‏برند و شب را نيز در خانه‏اش با او به سر مى‏برند و باز بامدادان با اوّلين كسى كه راهىِ بازار مى‏شود، به راه مى‏افتند و عَلَم و پرچم به دست، پيشاپيش او حركت مى‏كنند و عَلَم‏ها و پرچم‏هاى خود را در تجمّع‏گاه‏هاى كوچه‏ها و بازارها برپا مى‏كنند، و اين، كارِ هر روز آنهاست.

368. المعجم الكبير عن أبي اُمامة عن رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إنَّ إبليسَ لَمّا اُنزِلَ إلَى الأَرضِ قالَ: يا رَبِّ، أنزَلتَني إلَى الأَرضِ وجَعَلتَني رَجيما ـ أو كَما ذَكَرَ ـ فَاجعَل لي بَيتا. قالَ: الحَمّامُ[۶۵۰]. قالَ: فَاجعَل لي مَجلِسا. قالَ: الأَسواقُ ومَجامِعُ الطُّرُقِ.[۶۵۱]

368. المعجم الكبير ـ به نقل از ابو اُمامه از پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ: ابليس چون به زمين فرو فرستاده شد، گفت: پروردگارا! مرا به زمين، فرو فرستادى و مطرودم قرار دادى ـ يا چيزى شبيه اين گفت ـ. پس برايم خانه‏اى قرار ده. خداوند فرمود: «گرمابه». گفت: جايى هم براى نشستنم قرار ده. فرمود: «بازارها و پاتوق‏هاى كوى و برزن‏ها».

369. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: قالَ إبليسُ لِرَبِّهِ: يا رَبِّ قَد اُهبِطَ آدَمُ وقَد عَلِمتُ أنَّهُ سَيَكونُ كِتابٌ ورُسُلٌ، فَما كِتابُهُم ورُسُلُهُم؟

قالَ: رُسُلُهُمُ المَلائِكَةُ وَالنَّبِيّونَ مِنهُم، وكُتُبُهُمُ التَّوراةُ وَالزَّبورُ وَالإِنجيلُ وَالفُرقانُ.

قالَ: فَما كِتابي؟

قالَ: كِتابُكُ الوَشمُ[۶۵۲]، وقُرآنُكَ الشِّعرُ، ورُسُلُكَ الكَهَنَةُ، وطَعامُكَ ما لا يُذكَرُ اسمُ اللّهِ عَلَيهِ، وشَرابُكَ كُلُّ مُسكِرٍ، وصِدقُكَ الكَذِبُ، وبَيتُكَ الحَمّامُ، ومَصائِدُكَ النِّساءُ، ومُؤَذِّنُكَ المِزمارُ، ومَسجِدُكَ الأَسواقُ.[۶۵۳]

369. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: ابليس به پروردگارش گفت: پروردگارا! آدم به زمين، فرستاده شد و من مى‏دانم كه به زودى كتابى و فرستادگانى در كار خواهد بود. كتاب و فرستادگان آنها (بنى آدم) چيست؟

فرمود: «فرستادگانشان، فرشتگان‏اند و پيامبرانى از جنس خودشان، و كتاب‏هايشان تورات است و زبور و انجيل و فرقان (قرآن)». ابليس گفت: پس كتاب من چيست؟ خدا فرمود: «كتاب تو، خالكوبى است و خواندنىِ تو، شعر [بى‏محتوا و مشركانه] و فرستادگانت، كاهنان و خوراكت، آنچه نام خدا بر آن برده نشود و نوشيدنى‏ات، همه مُسكرها و راستت، دروغ است و خانه‏ات، حمّام است و دام‏هايت، زنان‏اند و مؤذّنت، نى است و مسجدت، بازارهايند.

370. الإمام عليّ عليه‏السلام: مَجالِسُ الأَسواقِ مَحاضِرُ الشَّيطانِ.[۶۵۴]

370. امام على عليه‏السلام: محفل‏هاى بازارها، جاى حضور شيطان است.

371. عنه عليه‏السلام ـ مِن كِتابٍ لَهُ إلَى الحارِثِ الهَمدانِيِّ ـ: إيّاكَ ومَقاعِدَ الأَسواقِ؛ فَإِنَّها مَحاضِرُ الشَّيطانِ ومَعاريضُ الفِتَنِ.[۶۵۵]

371. امام على عليه‏السلام ـ در نامه‏اش به حارث هَمْدانى ـ: از پاتوق‏هاى بازار بپرهيز كه محلّ حضور شيطان است و عرضه‏گاه فتنه‏ها و گم‏راهى‏ها.

372. عنه عليه‏السلام: إذا كانَ يَومُ الجُمُعَةِ غَدَتِ الشَّياطينُ بِراياتِها إلَى الأَسواقِ فَيَرمونَ النّاسَ بِالتَّرابيثِ ـ أوِ الرَّبائِثِ[۶۵۶] ـ ويُثَبِّطونَهُم عَنِ الجُمُعَةِ، وتَغدُو المَلائِكَةُ فَيَجلِسونَ عَلى أبوابِ المَسجِدِ فَيَكتُبونَ الرَّجُلَ مِن ساعَةٍ وَالرَّجُلَ مِن ساعَتَينِ حَتّى يَخرُجَ الإِمامُ.[۶۵۷]

372. امام على عليه‏السلام: چون روز جمعه شود، شياطين با پرچم‏هاى خود به بازارها مى‏روند و مردم را به بهانه‏هاى مختلف، مشغول مى‏كنند و از [حضور در] نماز جمعه بازشان مى‏دارند. فرشتگان نيز بر درهاى مسجد مى‏نشينند و [اسامى]اشخاص و زمان حضورشان در نماز جمعه را تا خارج شدن امام جمعه مى‏نويسند.

373. بحارالأنوار:... ثُمَّ مَضَى ابنُ مُلجَمٍ لَعَنَهُ اللّهُ يَدورُ في شَوارِعِ الكوفَةِ، فَاجتازَ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه‏السلام وهُوَ جالِسٌ عِندَ ميثَمٍ التَّمّارِ، فَخَطَفَ عَنهُ كي لا يَراهُ، فَفَطَنَ بِهِ فَبَعَثَ خَلفَهُ رَسولاً. فَلَمّا أتاهُ وَقَفَ بَينَ يَدَيهِ وسَلَّمَ عَلَيهِ وتَضَرَّعَ لَدَيهِ.

فَقالَ عليه‏السلام لَهُ: ما تَعمَلُ هاهُنا؟ قالَ: أطوفُ في أسواقِ الكوفَةِ وأَنظُرُ إلَيها، فَقالَ عليه‏السلام: عَلَيكَ بِالمَساجِدِ؛ فَإِنَّها خَيرٌ لَكَ مِنَ البِقاعِ كُلِّها، وشَرُّهَا الأَسواقُ ما لَم يُذكَرِ اسمُ اللّهِ فيها. ثُمَّ حادَثَهُ ساعَةً وَانصَرَفَ.[۶۵۸]

373. بحار الأنوار:... ابن ملجم ملعون، سپس در خيابان‏هاى كوفه به گشت و گذار پرداخت و بر امير مؤمنان عليه‏السلام كه با ميثم تمّار نشسته بود، گذشت و خود را از او دزديد كه امام عليه‏السلام او را نبيند. امير مؤمنان عليه‏السلام متوجّه او شد و كسى را دنبالش فرستاد. چون نزد ايشان آمد، در برابرش ايستاد و سلام كرد و به لابه و زارى پرداخت.

امام عليه‏السلام به او فرمود: «اين جا چه مى‏كنى؟». گفت: در بازارهاى كوفه مى‏گردم و آنها را تماشا مى‏كنم. امام عليه‏السلام فرمود: «به مسجدها برو؛ زيرا كه آنها برايت از همه جا بهتر است. بدترين جاها، بازارهايند تا زمانى كه نام خدا در آنها برده نشود». سپس ساعتى با او سخن گفت و آن‏گاه ابن ملجم رفت.

توضيحى در باره روايات نكوهش بازار[۶۵۹]

روايات ياد شده در صدد تبيين كردن آسيب‏هاى موجود در محيط بازار و ناسازگارى آن با اخلاق اسلامى اند. در اين روايات، بازار بدترين مكان نام گرفته و حضور در آن نكوهش شده است.

تحليل اين متون و سازوارى و ناسازوارى آن با مجموعه متون ناظر به كسب و تجارت، نيازمند تأمل و تدبر بيشتر در مصادر، اسناد و مضمون‏هاى آنها است:

1. مصادر: بيشتر گزارش‏هاى نكوهش بازار، در مصادر اهل سنت نقل شده‏اند. تنها چهار روايت در اين باره از مصادر شيعى وجود دارد. برخى مصادر اهل سنت گزارش كننده روايات نكوهش بازار، همچون صحيح مسلم، سنن ابن ماجه و المستدرك على الصحيحين از مصادر اصلى اهل سنت محسوب مى‏شوند.

در ميان مصادر شيعىِ اين گزارش‏ها، كتاب من لا يحضره الفقيه و معانى الاخبار شيخ صدوق اهميت دارند.

2. اسناد: برخى روايات اهل سنت سند صحيح دارند، ولى گزارش‏هاى مصادر شيعى داراى اتقان سندى لازم نيستند. شيخ صدوق در كتاب من لايحضره الفقيه، روايت نكوهش بازار را به صورت مرسل نقل كرده است. سند اين روايت در كتاب معانى الاخبار نيز اضطراب دارد، ولى مى‏توان آن را تلقى به قبول كرد.

3. مضمون‏ها: مضمون و محتواى روايات نكوهش بازار با روايات فراوان ترغيب كننده به كسب و تجارت سازگار نيست. (شمار فراوان روايات پسنديدگى تجارت و ترغيب به انجام آن در بخش‏هاى پيشين نقل شده‏اند).

طبيعى است كه انجام كسب و تجارت در هر جامعه، نيازمند محلى شايسته و مستعد براى خريد و فروش است تا كارهاى مربوط به داد و ستد سامان گيرند و امكان مراجعه و يافتن خريدار و فروشنده تسهيل شود. از اين رو، روايات نكوهش بازار تنافى ظاهرى با آن روايات خواهند داشت.

نكوهش مطلق بازار با سيره و عرف عقلا در اهتمام به بازار در جوامع متفاوت نيز ناسازگار است؛ زيرا بازار به عنوان محل داد و ستد، مكانى است كه در همه جوامع با گرايش‏ها و سليقه‏هاى مختلف وجود دارد و از لوازم زندگى اجتماعى شمرده مى‏شود.

4. حل تعارض: با فرض پذيرش روايات نكوهش بازار و ناسازگارى آن با ديگر آموزه‏هاى دينى و عقلائى، نياز به جمع ميان اين آموزه‏ها احساس مى‏شود. در تبيين وجوه جمع ميان اين روايات، لازم است به آسيب‏شناسى بازار، مقايسه بازار با مكان‏هاى ديگر و فضاى صدور روايات، توجه شود.

الف ـ برخى روايات[۶۶۰] در مقام بيان مقايسه ميان مكان مقدسى چون مسجد و بازار هستند. روايت كتاب من لا يحضره الفقيه و برخى ديگر، به صراحت مسجد را به عنوان بهترين مكان و بازار را در مقابل آن به عنوان بدترين مكان معرفى كرده‏اند و حديث «أحَبُّ البِلادِ إلَى اللّه‏ِ مَساجِدُها وأبغَضُ البِلادِ إلَى اللّه‏ِ أسواقُها».[۶۶۱] ناظر به اين مقايسه است.

در روايتى ديگر امير مؤمنان عليه‏السلام به تلاش شيطان براى حضور يافتن افراد در بازار و حضور نيافتن در نماز جمعه اشاره كرده است.[۶۶۲]

روشن است كه جايگاه ارزشى برترين و بدترين مكان در اين مقايسه، نياز به تبيين ويژه نخواهد داشت؛ زيرا مسجد، مكانى معنوى است كه با ياد خدا گره خورده و در آن ذكر و ياد خدا برپاست. در مقابل، بازار مكانى براى دنيا گروى و سودآورى است كه فراموشى ياد خدا در آن، امر غريبى نيست.

ب ـ برخى رواياتِ نكوهش بازار، بر خطرهاى ناشى از حضور در بازار توجه داده و گفته‏اند: «لا تُرى فِي الأَسواقِ إلاَّ المُنكَراتُ ولا تُسمَعُ إلاَّ الفَواحِشُ».[۶۶۳] روايتى ديگر اين محل را «ميدان ابليس»[۶۶۴] برشمرده است كه در پى گسترش اعمالى ناروا همانند كم فروشى، گران فروشى، دروغ و...، است.[۶۶۵]

وجود اين رذائل اخلاقى در بازار را نمى‏توان انكار كرد، همچنان كه ناپسند شمردن اين صفات و مكان بروز اين صفات از ناحيه دين، امرى طبيعى شمرده مى‏شود.

ج ـ برخى ديگر از روايات نكوهش كننده بازار، حضور مستمر و دائمى افراد را در بازار نكوهش كرده‏اند. اين روايات به خوى دنياگرايانه و منفعت طلبانه گروهى از بازاريان اشاره دارند كه محل و مأوايى جز بازار نمى‏شناسند و از اعمال عبادى و اجتماعى ديگر غافل‏اند. روايات نكوهنده حضور پيوسته در بازار، از اول وقت تا آخر وقت به اين ويژگى اشاره دارند.[۶۶۶]

د ـ و سرانجام گروه ديگرى از روايات به بازارگردى بى هدف، يا ولگردى در بازار اشاره كرده و آن را ناپسند شمرده‏اند كه توصيه اميرمومنان عليه‏السلام به ابن ملجم به پرهيز كردن از بازارگردى و ترغيب او به امور معنوى، از آن جمله است[۶۶۷].

خلاصه سخن آن كه: بازار اگر چه مكانى است كه به تسهيل امور اجتماعى داد و ستد يارى مى‏رساند، ولى پيرايه‏ها و لوازمى دارد كه آن را به عنوان محيطى خطرناك و آسيب پذير مطرح مى‏كند: خوى دنياگرايى آدمى را تقويت مى‏كند و برخى رذائل اخلاقى را شكوفا مى‏سازد؛ از اين رو، مكانى ناپسند شمرده مى‏شود كه لازم است فروشنده و خريدار به آنها توجه داشته و مواظب آسيب‏هاى موجود در آن باشند.

از اين منظر، بازار همانند دنيا و يكى از مظاهر اصلى آن است كه به سبب گرايش مادى نكوهش شده است، ولى مى‏تواند در مسير خير قرار گيرد و همانند دنيا، داراى ويژگى «مزرعة الآخره» نيز باشد و ستوده شود.

7 / 2: إشرافُ النَّبِيِّ صلی الله علیه وآله عَلَى السُّوقِ

7 / 2: نظارت پيامبر صلی الله علیه وآله بر بازار

374. مسند ابن حنبل عن عبد اللّه‏ بن عمر: أمَرَني رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله أن آتِيَهُ بِمُديَةٍ ـ وهِيَ الشَّفرَةُ ـ فَأَتَيتُهُ بِها، فَأَرسَلَ بِها فَاُرهِفَت[۶۶۸]، ثُمَّ أعطانيها وقالَ: اُغدُ عَلَيَّ بِها، فَفَعَلتُ، فَخَرَجَ بِأَصحابِهِ إلى أسواقِ المَدينَةِ وفيها زِقاقُ خَمرٍ قَد جُلِبَت مِنَ الشّامِ، فَأَخَذَ المُديَةَ مِنّي فَشَقَّ ما كانَ مِن تِلكَ الزِّقاقِ بِحَضرَتِهِ ثُمَّ أعطانيها، وأَمَرَ أصحابَهُ الَّذينَ كانوا مَعَهُ أن يَمضوا مَعِيَ وأَن يُعاوِنوني، وأَمَرَني أن آتِيَ الأَسواقَ كُلَّها، فَلا أجِدُ فيها زِقَّ خَمرٍ إلاّ شَقَقتُهُ، فَفَعَلتُ فَلَم أترُك في أسواقِها زِقّا إلاّ شَقَقتُهُ.[۶۶۹]

374. مسند ابن حنبل ـ به نقل از عبد اللّه‏ بن عمر ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از من كاردى خواست و من براى ايشان بُردم. فرستاد آن را تيز كردند و سپس به من داد و فرمود: «فردا اين را برايم بياور». من چنين كردم و ايشان با يارانش به بازارهاى مدينه رفت. در آن جا خيك‏هاى شرابى بود كه از شام آورده بودند. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كارد را از من گرفت و تمام خيك‏هايى را كه در برابرش بود، پاره كرد. سپس كارد را به من داد و به يارانش كه همراه او بودند، فرمود با من بيايند و كمكم كنند و به من دستور داد همه بازارها را بگردم و هر جا خيك شرابى ديدم، پاره‏اش كنم. من رفتم و هر چه خيك شراب در بازارهاى مدينه بود، پاره كردم.

375. تاريخ إصبهان عن ابن عمر: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مَرَّ بِسوقِ المَدينَةِ عَلى طَعامٍ أعجَبَهُ، فَأَدخَلَ يَدَهُ في جَوفِ الطَّعامِ، فَأَخرَجَ شَيئا لَيسَ بِالظّاهِرِ، قالَ: فَأَفَّفَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بِصاحِبِ الطَّعامِ، ثُمَّ نادى: يا أيُّهَا النّاسُ! لا غِشَّ بَينَ المُسلِمينَ، مَن غَشَّنا فَلَيسَ مِنّا.[۶۷۰]

375. تاريخ إصبهان ـ به نقل از ابن عمر ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در بازار مدينه بر طعامى (موادّى غذايى يا گندم) گذشت كه ظاهرى خوشايند داشت. دستش را داخل آن بُرد و چيزى در آورد كه مانند قسمت بيرونى‏اش نبود. پس به طعام‏فروش اُف گفت و آن گاه صدا زد: «اى مردم! تقلّب در ميان مسلمانان نيست. كسى كه تقلّب كند، از ما نيست».

376. تاريخ دمشق: عَبدُ اللّهِ بنُ سَعيدٍ أبي اُحَيحَةَ الاُمَوِيُّ، لَهُ صُحبَةٌ، كانَ اسمُهُ الحَكَمَ، فَسَمّاهُ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عَبدَ اللّهِ، وَاستَعمَلَهُ النَّبِيُ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عَلى سوقِ المَدينَةِ.[۶۷۱]

376. تاريخ دمشق: عبد اللّه‏ بن سعيد اُمَوى، صحابى و نامش حكم بود. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نامش را عبد اللّه‏ نهاد و او را بر بازار مدينه گماشت.

377. تاريخ خليفة بن خيّاط ـ في تَسمِيَةِ عُمّالِ النَّبِيِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ: الحَكَمُ بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ عَلَى السّوقِ.[۶۷۲]

377. تاريخ خليفة بن خيّاط ـ در بيان اسامى كارگزاران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ: حكم بن سعيد بن عاص، كارگزار بازار.

7 / 3: إشرافُ أميرِ المُؤمِنينَ علیه السلام عَلَى السُّوقِ

7 / 3: نظارت امير مؤمنان علیه السلام بر بازار

378. دعائم الإسلام: عَنهُ [الإِمامِ عَلِيٍّ] عليه‏السلام أنَّهُ كَتَبَ إلى رِفاعَةَ [قاضيهِ عَلَى الأَهوازِ]: لا تَستَعمِل مَن لا يُصَدِّقُكَ ولا يُصَدِّقُ قَولَكَ فينا، وإلاّ فَاللّهُ خَصمُكَ وطالِبُكَ. لا تُوَلِّ أمرَ السّوقِ ذا بِدعَةٍ، وإلاّ فَأَنتَ أعلَمُ.[۶۷۳]

378. دعائم الإسلام: امام على عليه‏السلام به رفاعه [قاضى‏اش در اهواز] نوشت: «از به كار گماشتن كسى كه نه تو را و نه سخن تو را در باره ما تصديق مى‏كند، خوددارى كن. در غير اين صورت، خداوند از تو بازخواست خواهد كرد. نيز سرپرستى امور بازار را به اهل بدعت مسپار، وگر نه خود بهتر مى‏دانى».

379. الإمام الباقر عليه‏السلام: كانَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ يَطوفُ فِي السّوقِ بِيَدِهِ دِرَّةٌ، فَاُتِيَ بِقَميصٍ لَهُ سُنبُلانِيٍّ فَلَبِسَهُ، فَخَرَجَ كُمّاهُ عَلى يَدَيهِ، فَأَمَرَ بِهِما فَقُطِعا حَتَّى استَوَيا بِيَدَيهِ، ثُمَّ أخَذَ دِرَّتَهُ فَذَهَبَ يَطوفُ.[۶۷۴]

379. امام باقر عليه‏السلام: على بن ابى طالب عليه‏السلام تازيانه به دست، در بازار مى‏گشت كه پيراهنى سُنبُلانى[۶۷۵] برايش آوردند. آن را پوشيد. آستين‏هايش بلندتر بود. دستور داد اضافه آن را بُريدند تا اندازه‏اش شد. سپس تازيانه‏اش را برداشت و به گشت در بازار، ادامه داد.

380. الكافي عن أبي صادق: دَخَلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه‏السلام سُوقَ التَّمّارِينَ، فَإِذَا امرَأَةٌ قائِمَةٌ تَبكي وهِيَ تُخاصِمُ رَجُلاً تَمّاراً، فَقالَ لَها: ما لَكِ؟ قالَت: يا أميرَ المُؤمِنينَ، اشتَرَيتُ مِن هذا تَمراً بِدِرهَمٍ فَخَرَجَ أسفَلُهُ رَدِيّاً لَيسَ مِثلَ الَّذي رَأَيتُ.

قالَ: فَقالَ لَهُ: رُدَّ عَلَيها. فَأَبى حَتّى قالَها ثَلاثاً فَأَبى، فَعَلاهُ بِالدِّرَّةِ حَتّى رَدَّ عَلَيها. وكانَ عَلِيٌّ عليه‏السلام يَكرَهُ أن يُجَلَّلَ[۶۷۶] التَّمرُ.[۶۷۷]

380. الكافى ـ به نقل از ابو صادق ـ: امير مؤمنان عليه‏السلام وارد بازار خرمافروشان شد. ديد زنى ايستاده است و مى‏گِريد و با مردى خرمافروش، جرّ و بحث مى‏كند. به آن زن فرمود: «چه شده است؟». زن گفت: اى امير مؤمنان! من از او، يك درهم خرما خريده‏ام؛ امّا از خرماهاى زيرين كه نامرغوب است به من داده مانند خرماهايى كه ديدم نيست.

امام عليه‏السلام به خرمافروش فرمود: «پس بگير». مرد، قبول نكرد. امام عليه‏السلام سه بار فرمود و خرمافروش نپذيرفت. امام عليه‏السلام تازيانه‏اش را بالا بُرد و مرد، پس گرفت. على عليه‏السلام نمى‏پسنديد خرما [به گونه‏اى] بسته‏بندى شود [كه موجب فريب خريدار گردد].

381. مكارم الأخلاق عن الأصبغ بن نُباتة: خَرَجنا مَعَ عَلِيٍّ عليه‏السلام حَتّى أتَينَا التَّمّارينَ فَقالَ: لا تَنصِبوا قَوصَرَّةً عَلى قَوصَرَّةٍ[۶۷۸]. ثُمَّ مَضى حَتّى أتَينا إلَى اللَّحّامينَ فَقالَ: لا تَنفُخوا[۶۷۹]فِي اللَّحمِ، ثُمَّ مَضى حَتّى أتى إلى سوقِ السَّمَكِ فَقالَ: لا تَبيعُوا الجِرِّيَّ ولاَ المارْماهِيَ ولاَ الطّافِيَ.[۶۸۰]

381. مكارم الأخلاق ـ به نقل از اَصبَغ بن نُباته ـ: با على عليه‏السلام بيرون رفتيم تا به بازار خرمافروشان رسيديم. [به خرمافروشان]فرمود: «زنبيل‏ها را روى هم قرار ندهيد». سپس رفت تا به گوشت‏فروشان رسيديم. فرمود: «در گوشت، ندميد». سپس رفت تا به بازار ماهى‏فروشان رسيد و فرمود: «ماهى اسبيله و مارماهى و ماهى مُرده [از آب گرفته]نفروشيد».

382. البداية والنهاية عن أبي مطر: خَرَجتُ مِنَ المَسجِدِ فَإِذا رَجُلٌ يُنادي مِن خَلفي: اِرفَع إزارَكَ؛ فَإِنَّهُ أبقى لِثَوبِكَ وأَتقى لَكَ، وخُذ مِن رَأسِكَ إن كُنتَ مُسلِما، فَمَشَيتُ خَلفَهُ، وهُوَ مُؤتَزِرٌ بِإِزارٍ ومُرتَدٍ بِرِداءٍ ومَعَهُ الدِّرَّةُ كَأَنَّهُ أعرابِيٌّ بَدَوِيٌّ، فَقُلتُ: مَن هذا؟ فَقالَ لي رَجُلٌ: أراكَ غَريبا بِهذَا البَلَدِ. فَقُلتُ: أجَل أنَا رَجُلٌ مِن أهلِ البَصرَةِ، فَقالَ: هذا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ أميرُ المُؤمِنينَ.

حَتَّى انتَهى إلى دارِ بَني أبي مُعَيطٍ وهُوَ يَسوقُ الإِبِلَ[۶۸۱]، فَقالَ: بِيعوا ولا تَحلِفوا؛ فَإِنَّ اليَمينَ تُنَفِّقُ السِّلعَةَ وتَمحَقُ البَرَكَةَ.

ثمَّ أتى أصحابَ التَّمرِ فَإِذا خادِمٌ تَبكي، فَقالَ: ما يُبكيكِ؟ فَقالَت: باعَني هذَا الرَّجُلُ تَمرا بِدِرهَمٍ فَرَدَّهُ مَوالِيَّ فَأَبى أن يَقبَلَهُ، فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه‏السلام: خُذ تَمرَكَ وأَعطِها دِرهَما فَإِنَّها لَيسَ لَها أمرٌ، فَدَفَعَهُ، فَقُلتُ: أتَدري مَن هذا؟ فَقالَ: لا، فَقُلتُ: هذا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ أميرُ المُؤمِنينَ، فَصَبَّت تَمرَهُ وأَعطاها دِرهَما، ثُمَّ قالَ الرَّجُلُ: اُحِبُّ أن تَرضى عَنّي يا أميرَ المُؤمِنينَ، قالَ: ما أرضاني عَنكَ إذا أوفَيتَ النّاسَ حُقوقَهُم.

ثُمَّ مرَّ مُجتازا بِأَصحابِ التَّمرِ، فَقالَ: يا أصحابَ التَّمرِ، أطعِمُوا المَساكينَ يَربُ كَسبُكُم. ثُمَّ مَرَّ مُجتازا ومَعَهُ المُسلِمونَ حَتَّى انتَهى إلى أصحابِ السَّمَكِ، فَقالَ: لا يُباعُ في سوقِنا طافٍ.

ثُمَّ أتى دارَ فُراتٍ ـ وهِيَ سوقُ الكَرابيسِ ـ فَأَتى شَيخا فَقالَ: يا شَيخُ، أحسِن بَيعي في قَميصٍ بِثَلاثَةِ دَراهِمَ، فَلَمّا عَرَفَهُ لَم يَشتَرِ مِنهُ شَيئا، ثُمَّ آخَرَ، فَلمَّا عَرَفَهُ لَم يَشتَرِ مِنهُ شَيئا، فَأَتى غُلاما حَدَثا فَاشتَرى مِنهُ قَميصا بِثَلاثَةِ دَراهِمَ وكُمُّهُ ما بَينَ الرُّسغَينِ إلَى الكَعبَينِ، يَقولُ في لُبسِهِ: الحَمدُ للّه‏ِِ الَّذي رَزَقَني مِنَ الرِّياشِ ما أتَجَمَّلُ بِهِ فِي النّاسِ، واُواري بِهِ عَورَتي. فَقيلَ لَهُ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، هذا شَيءٌ تَرويهِ عَن نَفسِكَ أو شَيءٌ سَمِعتَهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله؟ فَقالَ: لا! بَل شَيءٌ سَمِعتُهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَقولُ عِندَ الكِسوَةِ.

فَجاءَ أبُو الغُلامِ صاحِبُ الثَّوبِ، فَقيلَ لَهُ: يا فُلانُ، قَد باعَ ابنُكَ اليَومَ مِن أميرِ المُؤمِنينَ قَميصا بِثَلاثَةِ دَراهِمَ، قالَ: أفَلا أخَذتَ مِنهُ دِرهَمَينِ؟ فَأَخَذَ مِنهُ أبوهُ دِرهَما ثُمَّ جاءَ بِهِ إلى أميرِ المُؤمِنينَ وهُوَ جالِسٌ مَعَ المُسلِمينَ عَلى بابِ الرَّحبَةِ، فَقالَ: أمسِك هذَا الدِّرهَمَ، فَقالَ: ما شَأنُ هذَا الدِّرهَمِ؟ فَقالَ: إنَّما ثَمَنُ القَميصِ دِرهَمَينِ، فَقالَ: باعَني رِضايَ وأَخَذَ رِضاهُ.[۶۸۲]

382. البداية والنهاية ـ به نقل از ابو مطر ـ: از مسجد خارج شدم، ناگاه مردى از پشت سرم صدا زد: «اِزارت را بالا بكش؛ زيرا اين كار هم جامه‏ات را ماندگارتر مى‏كند و هم به تقوا نزديك‏تر است. موهاى سرت را هم كوتاه كن، اگر مسلمان هستى». من دنبالش رفتم. اِزارى بسته بود و ردايى بر تن كرده بود و تازيانه‏اى با خود داشت، گويى عربى باديه‏نشين است. گفتم: اين كيست؟ مردى به من گفت: مى‏بينم كه در اين شهر غريبى. گفتم: آرى. اهل بصره هستم. آن مرد گفت: اين، امير مؤمنان على بن ابى طالب است.

رفت تا به محلّه بنى ابى مُعَيط كه بازار شترفروشان بود، رسيد فرمود: «بفروشيد و سوگند نخوريد؛ زيرا سوگند، كالا را به فروش مى‏رساند، امّا بركت را مى‏بَرَد».

سپس به بازار خرمافروشان رفت، كنيزى را ديد كه گريه مى‏كند. فرمود: «چرا گريه مى‏كنى؟». گفت: درهمى خرما از اين مرد خريده‏ام و اربابم آن را برگردانْده، ولى اين پس نمى‏گيرد. على عليه‏السلام به آن مرد فرمود: «خرمايت را بگير و درهمش را بده؛ زيرا او از خود اختيارى ندارد». خرمافروش، ايشان را به عقب راند. من گفتم: آيا مى‏دانى اين شخص كيست؟ خرما فروش گفت: نه. گفتم: اين امير مؤمنان، على بن ابى طالب است. خرمايش را ريخت و درهم كنيز را برگرداند. سپس گفت: اى امير مؤمنان! دوست دارم از من راضى باشيد. امير مؤمنان عليه‏السلام فرمود: «آن گاه از تو راضى‏تر مى‏شوم كه حقوق مردم را كاملاً رعايت كنى».

سپس بر خرمافروشان گذشت و فرمود: «اى خرمافروشان! به مستمندان، اطعام كنيد تا كسب و كارتان بركت يابد». آن گاه با مسلمانانى كه همراهش بودند، به راه خود ادامه داد تا به ماهى فروشان رسيد و فرمود: «در بازار ما، ماهى مُرده نبايد فروخته شود».

سپس به محلّه فرات ـ بازار كرباس‏فروشان ـ آمد و نزد پيرمردى رفت و فرمود: «اى پيرمرد! يك پيراهن سه درهمى به من بده»؛ امّا چون آن مرد، امير مؤمنان را شناخت، چيزى از او نخريد و نزد ديگرى رفت و چون او هم امير مؤمنان را شناخت، از او نيز چيزى نخريد و نزد جوان نورسى رفت و پيراهنى به سه درهم از او خريد كه آستينش تا ميان ساعد آن حضرت بود. در حالى كه آن را مى‏پوشيد، مى‏فرمود: «سپاس، خدايى را كه جامه‏اى روزى‏ام فرمود تا به واسطه آن در ميان مردم، آراسته باشم و برهنگى‏ام را بپوشانم». يكى به ايشان گفت: اى امير مؤمنان! اين را از خودتان مى‏گوييد يا از پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيده‏ايد؟ فرمود: «نه؛ بلكه چيزى است كه از پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه هنگام پوشيدن جامه، چنين مى‏گفت».

پدر آن نوجوان، يعنى صاحب جامه، آمد. به او گفتند: فلانى! پسرت، امروز پيراهنى را به سه درهم به امير مؤمنان فروخت. پدرش به او گفت: چرا از ايشان، دو درهم نگرفتى؟ آن گاه يك درهم از پسرش گرفت و آن را نزد امير مؤمنان عليه‏السلام كه با مسلمانان در باب الرَّحبه نشسته بود، آورد و گفت: اين درهم را بگيريد. فرمود: «قضيّه اين درهم چيست؟». گفت: قيمت پيراهن، دو درهم است. فرمود: «من با رضايت خريدم و او با رضايت [پولش را] گرفت (معامله با رضايت طرفين صورت گرفته است)».

383. فضائل الصحابة عن جرموز المرادي: رَأَيتُ عَلِيّا وهُوَ يَخرُجُ مِنَ القَصرِ وعَلَيهِ قِطرِيَّتانِ[۶۸۳]؛ إزارُهُ إلى نِصفِ السّاقِ، ورِداؤُهُ مُشَمَّرٌ قَريبا مِنهُ، ومَعَهُ الدِّرَّةُ، يَمشي فِي الأَسواقِ ويَأمُرُهُم بِتَقوَى اللّهِ وحُسنِ البَيعِ، ويَقولُ: أوفُوا الكَيلَ وَالميزانَ، ولا تَنفُخُوا[۶۸۴] اللَّحمَ.[۶۸۵]

383. فضائل الصحابة ـ به نقل از جرموز مرادى ـ: على عليه‏السلام را ديدم كه از قصر (دار الحكومه) بيرون مى‏آمد و دو جامه قِطْرى پوشيده بود. اِزارش تا نيمه ساق مى‏آمد و ردايش كه آن را به كمر بسته بود تا نزديك اِزارش مى‏رسيد و در دستش تازيانه بود. در بازارها مى‏چرخيد و مردم را به پرواى الهى و درستىِ خريد و فروش، فرمان مى‏داد و مى‏فرمود: «در پيمانه كردن و وزن كردن، سنگِ تمام بگذاريد و در گوشت، ندميد».

384. الأموال لقاسم بن سلام عن الأصبغ بن نباتة: خَرَجتُ مَعَ عَلِيٍّ عليه‏السلام إلَى السّوقِ، فَرَأى أهلَ السّوقِ قَد حازوا[۶۸۶] أمكِنَتَهُم، فَقالَ: ما هذا؟: فَقالوا: أهلُ السّوقِ قَد حازوا أمكِنَتَهُم، فَقالَ: لَيسَ ذلِكَ لَهُم؛ سوقُ المُسلِمينَ كَمُصَلَّى المُسلِمينَ، مَن سَبَقَ إلى شَيءٍ فَهُوَ لَهُ يَومَهُ حَتّى يَدَعَهُ.[۶۸۷]

384. الأموال، قاسم بن سلام ـ به نقل از اَصبَغ بن نُباته ـ: با على عليه‏السلام به بازار رفتم، ديد هر يك از بازاريان براى خود جايى را مشخصّ و تصاحب كرده است. فرمود: «اينها چه هستند؟». گفتند: هر يك از بازاريان براى خود جايى را تصاحب كرده است. فرمود: «آنها چنين حقّى ندارند. بازار مسلمانان، مانند نمازخانه مسلمانان است. هر كس زودتر از ديگرى جايى بگيرد، آن روز، آن محل متعلّق به اوست، تا زمانى كه تركش كند.

385. الهداية الكبرى عن الأصبغ بن نباتة: خَرَجنا مَعَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه‏السلام، وهُوَ يَطوفُ بِالسّوقِ يَأمُرُ بِوَفاءِ الكَيلِ وَالميزانِ، وهُوَ يَطوفُ إلى أنِ انتَصَفَ النَّهارُ، مَرَّ بِرَجُلٍ جالِسٍ، فَقامَ إلَيهِ فَقالَ لَهُ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، مُرَّ مَعِيَ إلى أن تَدخُلَ بَيتي؛ تَتَغَدّى عِندي وتَدعو لي، وما أحسَبُكَ اليَومَ تَغَدَّيتَ.

قالَ أميرُ المُؤمِنينَ: عَلى أن لا تَدَّخِرَ ما في بَيتِكَ، ولا تَتَكَلَّفَ ما وَراءَ بابِكَ، قالَ: لَكَ شَرطُكَ، ودَخَلَ ودَخَلنا، وأَكَلنا خُبزا وزَيتا وتَمرا، ثُمَّ خَرَجَ.[۶۸۸]

385. الهداية الكبرى ـ به نقل از اَصبَغ بن نُباته ـ: همراه امير مؤمنان عليه‏السلام به بازار رفتيم. ايشان در بازار مى‏گشت و بازاريان را به كامل دادن پيمانه و ترازو توصيه مى‏كرد، تا آن كه ظهر شد و ايشان بر مردى كه نشسته بود، گذشت. مرد، به سوى ايشان رفت و گفت: اى امير مؤمنان! با من به خانه‏ام بياييد و ناهار ميل نماييد و برايم دعا كنيد. گمان نمى‏كنم امروز صبحانه خورده باشيد.

امير مؤمنان عليه‏السلام فرمود: «به شرط آن كه آنچه در خانه‏ات هست، از ما دريغ نورزى و از بيرون خانه‏ات چيزى فراهم نياورى».

مرد گفت: قبول است. همراه او به خانه اش رفتيم و نان و روغن و خرما خورديم. سپس، امام عليه‏السلام خارج شد.

386. دعائم الإسلام: عَن عَلِيٍّ عليه‏السلام أنَّهُ كانَ يَمشي فِي الأَسواقِ وبِيَدِهِ دِرَّةٌ يَضرِبُ بِها مَن وَجَدَ مِن مُطَفِّفٍ أو غاشٍّ في تِجارَةِ المُسلِمينَ. قالَ الأَصبَغُ: قُلتُ لَهُ يَوما: أنَا أكفيكَ هذا يا أميرَ المُؤمِنينَ وَاجلِس في بَيتِكَ، قالَ: ما نَصَحتَني يا أصبَغُ.

و كانَ يَركَبُ بَغلَةَ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله الشَّهباءَ ويَطوفُ فِي الأَسواقِ سوقا سوقا، فَأَتى يَوما طاقَ اللَّحّامينَ، فَقالَ: يا مَعشَرَ القَصّابينَ، لا تَعجَلُوا الأَنفُسَ قَبلَ أن تَزهَقَ، وإيّاكُم وَالنَّفخَ فِي اللَّحمِ[۶۸۹]. ثُمَّ أتى إلَى التَّمّارينَ فَقالَ: أظهِروا مِن رَديءِ بَيعِكُم ما تُظهِرونَ مِن جَيِّدِهِ. ثُمَّ أتَى السَّمّاكينَ فَقالَ: لا تَبيعوا إلاّ طَيِّبا وإيّاكُم وما طَفا.

ثُمَّ أتَى الكُناسَةَ وفيها مِن أنواعِ التِّجارَةِ؛ مِن نَخّاسٍ، وقَمّاطٍ، وبائِعِ إبِلٍ، وصَيرَفِيٍّ، وبَزّازٍ، وخَيّاطٍ، فَنادى بِأَعلى صَوتٍ: يا مَعشَرَ التُّجّارِ، إنَّ أسواقَكُم هذِهِ تَحضُرُهَا الأَيمانُ، فَشوبوا أيمانَكُم بِالصَّدَقَةِ، وكُفّوا عَنِ الحِلفِ؛ فَإِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى لا يُقَدِّسُ مَن حَلَفَ بِاسمِهِ كاذِبا.[۶۹۰]

386. دعائم الإسلام: على عليه‏السلام در بازارها راه مى‏رفت و تازيانه‏اى در دست داشت كه با آن، كم‏فروشان و غِش كنندگان در تجارت مسلمانان را تنبيه مى‏كرد. اَصبَغ مى‏گويد: روزى به ايشان گفتم: اى اميرمؤمنان! من به جاى شما اين كار را انجام مى‏دهم. شما در خانه‏تان بشينيد. فرمود: «اى اَصبَغ! برايم خيرخواهى نكردى».

ايشان بر شَهبا، استر پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، سوار مى‏شد و بازارها را يكى يكى مى‏گشت. روزى به طاق گوشت‏فروشان آمد و فرمود: «اى جماعت قصّاب! سرِ حيوان را پيش از آن كه جانش كاملاً بر آيد، قطع نكنيد و از دميدن در گوشت، بپرهيزيد». سپس نزد خرمافروشان رفت و فرمود: «جنس‏هاى پَست خود را هم مانند جنس‏هاى خوبتان در معرض ديد قرار دهيد». سپس نزد ماهى‏فروشان رفت و فرمود: «جز حلال، نفروشيد و از فروختن ماهى مُرده، خوددارى كنيد».

سپس به كُناسه رفت كه در آن، اصناف گوناگون وجود دارد: برده‏فروش، نخ‏فروش، شترفروش، صرّاف، بزّاز و خيّاط. با صداى بلند فرمود: «اى جماعت تجّار! در اين بازارهاى شما، سوگندها حضور دارند. پس پيمان‏هايتان را با صدقه بياميزيد و از سوگند خوردن، خوددارى كنيد؛ زيرا خداوند ـ تبارك و تعالى ـ كسى را كه به نام او سوگند دروغ بخورد، سعادتمند نمى‏كند».

راجع: ص314 ح389.

ر. ك: ص315 ح389.

7 / 4: وَصايا رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله في أهلِ السُّوقِ

7 / 4: توصيه‏هاى پيامبر خدا صلی الله علیه و آله در باره بازاريان

387. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله [۶۹۱] ـ في عهده إلى العمّال ـ: اِعلَم أنَّ النّاسَ خَمسُ طَبَقاتٍ لا يَصلُحُ بَعضُها إلاّ بِبَعضٍ: فَمِنهُمُ الجُنودُ، ومِنهُم أعوانُ الوالي مِنَ القُضاةِ وَالعُمّالِ وَالكُتّابِ ونَحوِهِم، ومِنهُم أهلُ الخَراجِ مِن أهلِ الأَرضِ وغَيرِهِم، ومِنهُم التُّجّارُ وذَوُو الصِّناعاتِ، ومِنهُمُ الطَّبَقَةُ السُّفلى وهُم أهلُ الحاجَةِ وَالمَسكَنَةِ.

فَالجُنودُ تَحصينُ الرَّعِيَّةِ بِإِذنِ اللّهِ تَعالى عز و جل، وزَينُ المُلكِ، وعِزُّ الإِسلامِ، وسَبَبُ الأَمنِ وَالحِفظِ. ولا قِوامَ لِلجُندِ إلاّ بِما يُخرِجُ اللّهُ لَهُم مِنَ الخَراجِ وَالفَيءِ، الَّذي يَقوونَ بِهِ عَلى جِهادِ عَدُوِّهِم وعَلَيهِ يَعتَمِدونَ فيما يُصلِحُهُم، ومَن تَلزَمُهُم مَؤونَتُهُ مِن أهليهِم. ولا قِوامَ للجُندِ وأَهلِ الخَراجِ إلاّ بِالقُضاةِ وَالعُمّالِ وَالكُتّابِ بِما يَقومونَ بِهِ مِن اُمورِهِم، ويَجمَعونَ مِن مَنافِعِهِم، ويَأمَنونَ مِن خَواصِّهِم وعَوامِّهِم. ولا قِوامَ لَهُم جَميعاً إلاّ بِالتُّجّارِ وذَوِي الصِّناعاتِ، فيما يَنتَفِعونَ بِهِ مِن صِناعاتِهِم ويَقومونَ بِهِ مِن أسواقِهِم ويَكفونَهُم بِهِ مِن مُباشَرَةِ الأَعمالِ بِأَيديهِم، وَالصِّناعاتِ الَّتي لا يَبلُغُها رِفقُهُم. وَالطَّبَقَةُ السُّفلى مِن أهلِ الحاجَةِ وَالمَسكَنَةِ يَبتَلونَ بِالحاجَةِ إلى جَميعِ النّاسِ، وفِي اللّهِ لِكُلٍّ سَعَةٌ.

ولِكُلٍّ عَلَى الأَميرِ حَقٌّ بِقَدرِ ما يَحِقُّ لَهُ، ولَيسَ يُخرِجُهُ مِن حَقِّهِ ما ألزَمَهُ اللّهُ مِن ذلِكَ، إلاّ بِالاِهتِمامِ بِهِ وَالاِستِعانَةِ بِاللّهِ عَلَيهِ، وأَن يُوَطِّنَ نَفسَهُ عَلى لُزومِ الحَقِّ فيما وافَقَ هَواهُ وخالَفَهُ.…

اُنظُر إلَى التُّجّارِ وأَهلِ الصِّناعاتِ فَاستَوصِ بِهِم خَيرا، فَإِنَّهُم مادَّةٌ لِلنّاسِ يَنتَفِعونَ بِصِناعاتِهِم وبِما يَجلِبونَ إلَيهِم مِن مَنافِعِهِم ومَرافِقِهِم فِي البَرِّ وَالبَحرِ، مِن رُؤوسِ الجِبالِ وبُلدانِ مَملَكَةِ العَدُوِّ، وحَيثُ لا يَعرِفُ أكثَرُ النّاسِ مَواضِعَ ما يَحتاجونَ إلَيهِ مِن ذلِكَ ولا يُطيقونَ الإِتيانَ بِهِ، ولا عَمَلَ ما يَعمَلونَهُ بِأَنفُسِهِم، فَلَهُم بِذلِكَ حَقٌّ وحُرمَةٌ يَجِبُ حِفظُهُم لَها، فَتَفَقَّد اُمورَهُم وَاكتُب إلى عُمّالِكَ فيهِم.

ثُمَّ اعلَم مَعَ ذلِكَ أنَّ في كَثيرٍ مِنهُم شُحّاً قَبيحاً وحِرصاً شَديداً وَاحتِكاراً لِلتَّرَبُّصِ لِلغَلاءِ، وَالتَّضييقِ عَلَى النّاسِ وَالتَّحَكُّمِ عَلَيهِم، وفي ذلِكَ مَضَرَّةٌ عَظيمَةٌ عَلَى النّاسِ وعَيبٌ عَلَى الوُلاةِ، فَامنَعهُم مِن ذلِكَ وتَقَدَّم إلَيهِم فيهِ، فَمَن خالَفَ أمرَكَ فَخُذ فَوقَ يَدِهِ بِالعُقوبَةِ الموجِعَةِ إن شاءَ اللّهُ.[۶۹۲]

387. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ در سفارش به كارگزاران ـ: بدان كه مردم، پنج طبقه‏اند و اصلاح امور هر يك از آنها در گرو وجود ديگرى است: يكى طبقه سپاهيان است و ديگرى دست‏ياران حاكم، يعنى قاضيان و كارگزاران و كاتبان و مانند ايشان‏اند؛ و ديگرى، خراج‏گزاران، يعنى زمينداران و جز ايشان هستند؛ ديگرى، بازرگانان و صنعتگران‏اند و ديگرى، طبقه پايين، يعنى نيازمندان و مستمندان هستند.

سپاهيان، به اذن خداوند متعال، حافظ مردم و زينت كشور و مايه اقتدار اسلام و وسيله امنيّت و حراست هستند و بقاى سپاهيان، در گرو خراج و فَى‏ء است كه به وسيله آن، توانايى جهاد كردن با دشمنشان را به دست مى‏آورند و تكيه‏گاه آنان در سر و سامان دادن به زندگى و تأمين هزينه خانواده‏شان است. بقاى سپاهيان و خراج‏گزاران نيز در گرو قاضيان و كارگزاران و منشيان است؛ چرا كه اينان به [رتق و فتق]امور آنان مى‏پردازند و درآمدهايشان را جمع‏آورى مى‏كنند و در كارهاى خصوصى و عمومى آنان، امين‏اند. بقاى همه اينان هم در گرو بازرگانان و صنعتگران است؛ زيرا كه اين طبقه با پيشه‏ها و صنعتگرى خويش، درآمدزايى مى‏كنند و به بازارها رونق مى‏بخشند و آنان را از پرداختن مستقيم به كارها و صنعت‏هايى كه خود از عهده آنها بر نمى‏آيند، بى‏نياز مى‏كنند.

و طبقه فرودست، يعنى نيازمندان و مستمندان كه نيازمند به ديگر مردمان‏اند، و البته رحمت خداوند، شامل همه اين طبقات است.

هر يك از اين طبقات را بر فرمان‏روا حقّى است، به همان اندازه كه فرمان‏روا را [بر آنان] حقّ است [و هر دو نسبت به هم حقوق و وظايفى دارند] و از عهده آن حق [و وظيفه] كه خداوند بر او لازم گردانيده است، به در نمى‏آيد مگر با همت ورزيدن به آن و استعانت از خداوند خواستن براى آن و خويشتن را بر به كار بستن حق، خواه موافق ميل او باشد يا مخالف آن، عادت دهد.…

به بازرگانان و صنعتگران، توجّه نشان بده و خيرخواه آنان باش؛ زيرا كه آنان، مددرسان مردم هستند، با صنايع خود و با آوردن اجناس و كالاها از خشكى و آب و از ارتفاعات كوه‏ها و شهرهاى سرزمين دشمن و جاهايى كه بيشتر مردم نمى‏دانند مايحتاجشان را نمى‏شناسند و توان به دست آوردن آنها را ندارند و يا با كارهايى كه خود نمى‏توانند انجام دهند، سودآورى و درآمدزايى مى‏كنند و بدين سبب، اين طبقه را حقّ و حرمتى است كه بايد پاس داشته شود. پس به امور آنان رسيدگى كن و به كارگزارانت در باره [رعايت حال] ايشان بنويس.

با اين حال، بدان كه در بسيارى از آنها، صفت زشت بخل و آزمندى شديد و احتكار كردن [كالا]به اميد گران شدن و در مضيقه قرار دادن مردم و فشار آوردن بر آنان، وجود دارد كه اين، باعث آسيب بزرگى به مردم و مايه ننگ حاكمان است. بنا بر اين، ايشان را از اين صفات و اعمال، منع كن و دستورهاى لازم را در اين زمينه به آنها بده و هر كس از دستورت سرپيچى كرد، با كيفرى دردآور، جلو او را بگير، إن شاء اللّه‏!

7 / 5: مَواعِظُ أميرِ المُؤمِنينَ علیه السلام لِأَهلِ السُّوقِ

7 / 5: توصيه‏هاى امير مؤمنان علیه السلام به بازاريان

388. الأمالي للمفيد عن الحسن بن أبي الحسن البصري: دَخَلَ [أميرُ المُؤمِنينَ]سوقَ البَصرَةِ، فَنَظَرَ إلَى النّاسِ يَبيعونَ ويَشتَرونَ، فَبَكى عليه‏السلام بُكاءً شَديدا، ثُمَّ قالَ:

يا عَبيدَ الدُّنيا وعُمّالَ أهلِها! إذا كُنتُم بِالنَّهارِ تَحلِفونَ، وبِاللَّيلِ في فُرُشِكُم تَنامونَ، وفي خِلالِ ذلِكَ عَنِ الآخِرَةِ تَغفُلونَ، فَمَتى تُحرِزونَ الزّادَ، وتُفَكِّرونَ فِي المَعادِ؟

فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، إنَّهُ لا بُدَّ لَنا مِنَ المَعاشِ، فَكَيفَ نَصنَعُ؟

فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه‏السلام: إنَّ طَلَبَ المَعاشِ مِن حِلِّهِ لا يَشغَلُ عَن عَمَلِ الآخِرَةِ، فَإِن قُلتَ: لابُدَّ لَنا مِنَ الاِحتِكارِ، لَم تَكُن مَعذورا. فَوَلَّى الرَّجُلُ باكِيا.[۶۹۳]

388. الأمالى مفيد ـ به نقل از حسن بن ابى الحسن بصرى ـ: امير مؤمنان على عليه‏السلام به بازار بصره در آمد، به مردمى كه سرگرم خريد و فروش بودند، نگاهى كرد و سخت گريست. آن گاه فرمود: «اى بردگان دنيا و كارگران دنيايى! اگر روز را به سوگند خوردن مى‏گذرانيد و شب را به آرميدن در بسترهايتان، و در اين ميان، از آخرت غافليد، پس كِى توشه[ى آخرت] فراهم مى‏آوريد و در كار معاد مى‏انديشيد؟

مردى به ايشان گفت: اى امير مؤمنان! ناچاريم براى گذران زندگى، بكوشيم. پس چه كنيم؟

امير مؤمنان عليه‏السلام فرمود: «كسب درآمد از راه حلالش، مانع كار آخرت نيست؛ امّا اگر بگويى: چاره‏اى از احتكار نداريم، عذرت پذيرفته نيست».

آن مرد، گريه‏كنان باز گشت.

389. الإمام الباقر عليه‏السلام: كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه‏السلام بِالكوفَةِ عِندَكُم يَغتَدي كُلَّ يَومٍ بُكرَةً مِنَ القَصرِ، فَيَطوفُ في أسواقِ الكوفَةِ سوقا سوقا ومَعَهُ الدِّرَّةُ عَلى عاتِقِهِ، وكانَ لَها طَرَفانِ، وكانَت تُسَمَّى السَّبيبَةَ. فَيَقِفُ عَلى أهلِ كُلِّ سوقٍ فَيُنادي: يا مَعشَرَ التُّجّارِ، اتَّقُوا اللّهَ عز و جل!

فَإِذا سَمِعوا صَوتَهُ عليه‏السلام ألقَوا ما بِأَيديهِم وأَرعَوا[۶۹۴] إلَيهِ بِقُلوبِهِم وسَمِعوا بِآذانِهِم، فَيَقولُ عليه‏السلام:

قَدِّمُوا الاِستِخارَةَ، وتَبَرَّكوا بِالسُّهولَةِ، وَاقتَرِبوا مِنَ المُبتاعينَ، وتَزَيَّنوا بِالحِلمِ، وتَناهَوا عَنِ اليَمينِ، وجانِبُوا الكَذِبَ، وتَجافَوا عَنِ الظُّلمِ، وأَنصِفُوا المَظلومينَ، ولا تَقرَبُوا الرِّبا، وأَوفُوا الكَيلَ وَالميزانَ ولا تَبخَسُوا النّاسَ أشياءَهُم، ولا تَعثَوا فِي الأَرضِ مُفسِدينَ[۶۹۵].

فَيَطوفُ عليه‏السلام في جَميعِ أسواقِ الكوفَةِ ثُمَّ يَرجِعُ فَيَقعُدُ لِلنّاسِ.[۶۹۶]

389. امام باقر عليه‏السلام: امير المؤمنين عليه‏السلام در كوفه و نزد شما (مردم) هر روز بامدادان از دارالاماره برون آمده، و تازيانه بر دوش در تك تك بازارهاى كوفه مى‏گشت، تازيانه دو زبانه‏اى به نام سَبيبه و بر سر هر بازار مى‏ايستاد و ندا در مى‏داد: «اى گروه بازرگانان! از خدا پروا كنيد».

آن گاه كه نداى آن حضرت عليه‏السلام را مى‏شنيدند، هر آن چه را در دست داشتند، مى‏انداختند و به سخن حضرت دل مى‏سپردند و با گوش‏هاشان سخنش را مى‏شنيدند. امام مى‏فرمود: «نخست از خدا خير بخواهيد؛ سپس با آسان‏گيرى (بر مردم) به بركت روى آوريد؛ خود را به خريداران نزديك (و ايشان را جذب) كنيد؛ با مُدارا زينت يابيد؛ از سوگندخورى بپرهيزيد؛ از ناراستى دورى كنيد؛ از ستم ورزى كناره گيريد؛ دادِ ستمديدگان را بدهيد؛ به ربا نزديك نشويد؛ پيمانه و ترازو را تمام دهيد؛ از مردم كالاهاشان را مكاهيد (كم‏فروشى نكنيد) و در زمين به تباهكارى مپوييد». آن گاه، در همه بازارچه‏هاى كوفه مى‏گشت و سپس بازگشته، در ميان مردم جلوس مى‏فرمود.

390. الإمام الحسين عليه‏السلام: إنَّهُ [عَلِيّا عليه‏السلام] رَكِبَ بَغلَةَ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله الشَّهباءَ بِالكوفَةِ، فَأَتى سوقا سوقا، فَأَتى طاقَ اللَّحّامينَ، فَقالَ بِأَعلى صَوتِهِ: يا مَعشَرَ القَصّابينَ، لا تَنخَعوا[۶۹۷] ولا تَعجَلُوا الأَنفُسَ حَتّى تَزهَقَ، وإيّاكُم وَالنَّفخَ فِي اللَّحمِ لِلبَيعِ! فَإِنَّي سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَنهى عَن ذلِكَ.

ثُمَّ أتَى التَّمّارينَ فَقالَ: أظهِروا مِن رَدِيِّ بَيعِكُم ما تُظهِرونَ مِن جَيِّدهِ.

ثُمَّ أتَى السَّمّاكينَ فَقالَ: لا تَبيعونَ إلاّ طَيِّبا، وإيّاكُم وما طَفا[۶۹۸]!

ثُمّ أتَى الكُناسَةَ[۶۹۹] فَإِذا فيها أنواعُ التِّجارَةِ؛ مِن نَحّاسٍ، ومِن صائِغٍ، ومِن قَمّاطٍ، ومِن بائِعِ إبَرٍ، ومِن صَيرَفِيٍّ، ومِن حَنّاطٍ، ومِن بَزّازٍ، فَنادى بِأَعلى صَوتِهِ:

إنَّ أسواقَكُم هذِهِ يَحضُرُهَا الأَيمانُ، فَشُوبوا أيمانَكُم بِالصَّدقَةِ، وكُفّوا عَنِ الحِلفِ؛ فَإِنَّ اللّهَ عز و جل لا يُقَدِّسُ مَن حَلَفَ بِاسمِهِ كاذِبا.[۷۰۰]

390. امام حسين عليه‏السلام: على بن ابى طالب، در كوفه بر اَسترى خاكسترى رنگ كه از آنِ پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود، سوار شد و بازار به بازار رفت. به راسته گوشت‏فروشان رسيد و با رساترين بانگش ندا داد: «اى جمعيت قصّاب! هنگام ذبح، گردن حيوان را به يكباره جدا نكنيد و براى گرفتن جان شتاب نورزيد تا جان از تنِ حيوان، بيرون شود. از دميدن در گوشت براى فروختن بپرهيزيد؛ زيرا من، خود، از پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه از اين كار، نهى مى‏فرمود».

سپس به بازار خرمافروشان درآمد و فرمود: «همان سان كه كالاى نيكوتان را آشكار مى‏كنيد، جنس پَست را هم در معرض ديد بگذاريد».

آن گاه، به بازار ماهى‏فروشان آمد و فرمود: «جز حلال مفروشيد و از فروش ماهىِ در آب مُرده بپرهيزيد».

پس از آن، به منطقه كُناسه در آمد كه فروشندگان گوناگون، همچون: مسگر، زرگر، ريسمان‏فروش، سوزن‏فروش، صَرّاف، گندم‏فروش و پارچه‏فروش، در آن بودند. پس به رساترين بانگش ندا در داد: «اين بازارهاى شما، مكانِ سوگندهايند. پس سوگندهاتان را با صدقه درآميزيد و از سوگند ياد كردن [به خدا]، بپرهيزيد؛ كه همانا خداوند، پاك نمى‏شمارد كسى را كه به نام وى، سوگند ناراست ياد كند [از آلودگى پاك نمى‏سازد].

391. الغارات عن أبي سعيد: كانَ عَلِيٌّ عليه‏السلام يَأتِي السّوقَ فَيَقولُ: يا أهلَ السّوقِ، اتَّقُوا اللّهَ، وإيّاكُم وَالحِلفَ؛ فَإِنَّهُ يُنَفِّقُ السِّلعَةَ ويَمحَقُ[۷۰۱] البَرَكَةَ، فَإِنَّ التّاجِرَ فاجِرٌ إلاّ مَن أخَذَ الحَقَّ وأَعطاهُ، السَّلامُ عَلَيكُم. ثُمَّ يَمكُثُ الأَيّامَ، ثُمَّ يَأتي فَيَقولُ مِثلَ مَقالَتِهِ.[۷۰۲]

391. الغارات ـ به نقل از ابو سعيد ـ: على عليه‏السلام وارد بازار مى‏شد و مى‏فرمود: «اى بازاريان! از خدا بترسيد و از سوگند خوردن، دورى كنيد؛ زيرا سوگند ياد كردن، گر چه كالا را به فروش مى‏رساند، امّا بركت را مى‏بَرَد. همانا كاسب، گنهكار است، مگر آن كاسبى كه در داد و ستد، حق را را رعايت كند. بدرودتان باد!». سپس مى‏رفت و چند روز بعد، دوباره مى‏آمد و چنين سخنانى را مى‏فرمود.

392. الغارات عن الحارث: إنَّهُ [عَلِيّا عليه‏السلام] دَخَلَ السّوقَ وقالَ: يا مَعشَرَ اللَّحّامينَ، مَن نَفَخَ مِنكُم فِي اللَّحمِ فَلَيسَ مِنّا.[۷۰۳]

392. الغارات ـ به نقل از حارث ـ: على عليه‏السلام به بازار در آمد و فرمود: «اى گروه قصّابان! هر يك از شما كه در گوشت بدمد [تا آن را فربه نشان دهد]، از ما نيست».

7 / 6: إرشاداتُ أميرِ المُؤمِنينَ علیه السلام في التِّجارَةِ

7 / 6: راهنمايى‏هاى امير مؤمنان علیه السلام در باره تجارت كردن

393. الإمام عليّ عليه‏السلام ـ مِن كِتابِهِ إلَى الأَشتَرِ النَّخَعِيِّ لَمّا وَلاّهُ عَلى مِصرَ ـ: اِعلَم أنَّ الرَّعِيَّةَ طَبَقاتٌ لا يَصلُحُ بَعضُها إلاّ بِبَعضٍ، ولا غِنى بِبَعضِها عَن بَعضٍ: فَمِنها جُنودُ اللّهِ، ومِنها كُتّابُ العامَّةِ وَالخاصَّةِ، ومِنها قُضاةُ العَدلِ، ومِنها عُمّالُ الإِنصافِ وَالرِّفقِ، ومِنها أهلُ الجِزيَةِ وَالخَراجِ مِن أهلِ الذِّمَّةِ ومُسلِمَةِ النّاسِ، ومِنهَا التُّجّارُ وأَهلُ الصِّناعاتِ، ومِنهَا الطَّبَقَةُ السُّفلى مِن ذَوِي الحاجَةِ وَالمَسكَنَةِ، وكُلٌّ قَد سَمَّى اللّهُ لَهُ سَهمَهُ، ووَضَعَ عَلى حَدِّهِ فَريضَةً في كِتابِهِ أو سُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، عَهداً مِنهُ عِندَنا مَحفوظاً.

فَالجُنودُ بِإِذنِ اللّهِ حُصونُ الرَّعِيَّةِ، وزَينُ الوُلاةِ، وعِزُّ الدّينِ، وسُبُلُ الأَمنِ، ولَيسَ تَقومُ الرَّعِيَّةُ إلاّ بِهِم. ثُمَّ لا قِوامَ لِلجُنودِ إلاّ بِما يُخرِجُ اللّهُ لَهُم مِنَ الخَراجِ الَّذي يَقوَونَ بِهِ عَلى جِهادِ عَدُوِّهِم، ويَعتَمِدُونَ عَلَيهِ فيما يُصلِحُهُم ويَكونُ مِن وَراءِ حاجَتِهِم، ثُمَّ لا قِوامَ لِهذَينِ الصِّنفَينِ إلاّ بِالصِّنفِ الثّالِثِ مِنَ القُضاةِ وَالعُمّالِ وَالكُتّابِ، لِما يُحكِمونَ مِنَ المَعاقِدِ، ويَجمَعونَ مِنَ المَنافِعِ، ويُؤَمَنُونَ عَلَيهِ مِن خَواصِّ الاُمُورِ وعَوامِّها، ولا قِوامَ لَهُم جَميعاً إلاّ بِالتُّجّارِ وذَوِي الصِّناعاتِ فيما يَجتَمِعونَ عَلَيهِ مِن مَرافِقِهِم، ويُقيمونَهُ مِن أسواقِهِم، ويَكفونَهُم مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَيديهِم ما لا يَبلُغُهُ رِفقُ غَيرِهِم.…

ثُمَّ استَوصِ بِالتُّجّارِ وذَوِي الصِّناعاتِ وأَوصِ بِهِم خَيراً، المُقيمِ مِنهُم وَالمُضطَرِبِ بِمالِهِ وَالمُتَرَفِّقِ بِبَدَنِهِ، فَإِنَّهُم مَوادُّ المَنافِعِ وأَسبابُ المَرافِقِ وجُلاّبُها مِنَ المَباعِدِ وَالمَطارِحِ، في بَرِّكَ وبَحرِكَ وسَهلِكَ وجَبَلِكَ، وحَيثُ لا يَلتَئِمُ النّاسُ لِمَواضِعِها ولا يَجتَرِؤونَ عَلَيها، فَإِنَّهُم سِلمٌ لا تُخافُ بائِقَتُهُ[۷۰۴]، وصُلحٌ لا تُخشى غائِلَتُهُ، وتَفَقَّد اُمورَهُم بِحَضرَتِكَ وفي حَواشي بِلادِكَ، وَاعلَم مَعَ ذلِكَ أنَّ في كَثيرٍ مِنهُم ضيقاً فاحِشاً، وشُحّاً قَبيحاً، وَاحتِكاراً لِلمَنافِعِ، وتَحَكُّماً فِي البِياعاتِ، وذلِكَ بابُ مَضَرَّةٍ لِلعامَّةِ وعَيبٌ عَلَى الوُلاةِ، فَامنَع مِنَ الاِحتِكارِ؛ فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مَنَعَ مِنهُ، وَليَكُنِ البَيعُ بَيعاً سَمحاً بِمَوازِينِ عَدلٍ وأَسعارٍ لا تُجحِفُ بِالفَرِيقَينِ مِنَ البائِعِ وَالمُبتاعِ، فَمَن قارَفَ حُكرَةً بَعدَ نَهيِكَ إيّاهُ فَنَكِّل بِهِ وعاقِبهُ في غَيرِ إسرافٍ.[۷۰۵]

393. امام على عليه‏السلام ـ در نامه‏اش به مالك اشتر نخعى، آن گاه كه او را به استاندارى مصر گماشت ـ: بدان كه مردم، چند طبقه‏اند كه برخى جز با برخى ديگر، سامان نمى‏گيرند و هيچ گروهى از گروه ديگر، بى‏نياز نيستند. گروهى سربازان خدايند، گروهى، منشيان عمومى و خصوصى‏اند، گروهى، قاضيان دادرس و گروهى كارگزاران باانصاف و شفيق‏اند. برخى، جزيه‏پردازان از اهل ذمّه و ماليات‏دهندگان مسلمان، گروهى بازرگانان و صنعتگران‏اند، و برخى، طبقات پايين از نيازمندان و تهى‏دستان‏اند. خداوند براى هر طبقه، سهمى معيّن كرده و در كتاب خويش يا سنّت پيامبرش و يا پيمانى كه نزد ما محفوظ است، حدّ و مرز واجبى را مشخّص ساخته است.

سپاهيان، به اذن خدا، دژهاى مردم و زيور زمامداران و قدرت دين و راه امنيّت و آرامش جامعه‏اند و مردم، جز در سايه آنان پايدار نمى‏مانند. پايدارى سپاهيان نيز جز با خراجى كه خداوند براى آنان قرار داده، نيست تا با آن ساز و برگ، جهاد با دشمنان را فراهم آورند و بر آن، تكيه كنند و پشتوانه تأمين نيازهايشان باشد.

سپس بقا و پايدارى براى اين دو صنف (مردم و سپاهيان) نيست، مگر با صنف سومى از قاضيان و كارگزاران و منشيان كه عهد و پيمان‏ها را استوار ساخته، و منافع مردم را فراهم مى‏آورند و در كارهاى خاص و عمومى، مورد اعتمادند. قوام همه آنان نيز جز با بازرگانان و صنعتگران نيست كه وسايل راحتى مردم را فراهم مى‏آورند و بازارها را رونق مى‏بخشند و كارهايى را بر عهده مى‏گيرند كه از عهده ديگران خارج است.…

سپس خيرخواه بازرگانان و صنعتگران باش و ديگران را به نيكى به آنان، سفارش كن، چه، آن كه در جايى اقامت دارد، چه آن كه با مال التجاره‏اش در رفت و آمد است و چه آن كه به كارهاى بدنى مى‏پردازد. همانا اينان، سرچشمه اصلى كسب‏ها و سودها هستند، از دور دست‏ها و در خشكى و دريا و بيابان و كوه، و در مناطقى كه مردم با وضعيت آن‏جاها ناسازگارند يا جرئت رفتن به آن‏جاها را ندارند.

اينان، مردمى بى‏آزارند كه از شرّشان هراسى نيست و صلح‏جويانى‏اند كه بيم فتنه و آشوبشان نمى‏رود. پس به كارهاى آنان، چه در مركز حكومت خود و چه در اطراف شهرهاى ديگر، رسيدگى كن.

با اين حال، بدان كه در بسيارى از اينان، سختگيرى‏هاى بى‏حد، بخل‏هاى زننده، احتكار منافع و بى‏انصافى و خودسرى در داد و ستدها وجود دارد و اين، براى عموم مردم، زيان‏بخش و بر زمامداران، مايه ننگ‏است. پس، از احتكار جلوگيرى كن كه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از آن نهى كرده است. خريد و فروش، بايد داد و ستدى آسان باشد، با سنگ و ترازوهاى عادلانه و نرخ‏هايى كه اجحاف به دو طرف فروشنده و خريدار نشود. پس هر كس كه پس از نهى تو احتكار كرد، او را كيفر و عقوبت كن، ولى نه با زياده‏روى.

7 / 7: سِياسَةُ أميرِ المُؤمِنينَ علیه السلام في مُواجَهَةِ خِيانَةِ عامِلِهِ عَلَى السُّوقِ

7 / 7: راهكار اميرالمؤمنين علیه السلام در مجازات خيانت‏كارى مسئول بازار

394. دعائم الإسلام: عَن عَلِيٍّ عليه‏السلام أنَّهُ استَدرَكَ عَلَى ابنِ هَرمَةَ خِيانَةً وكانَ عَلى سوقِ الأَهوازِ، فَكَتَبَ إلى رِفاعَةَ: إِذا قَرَأتَ كِتابي فَنَحِّ ابنَ هَرمَةَ عَنِ السُّوقِ وأَوقِفهُ لِلنّاسِ وَاسجُنهُ ونادِ عَلَيهِ، وَاكتُب إلى أهلِ عَمَلِكَ تُعلِمهُم رَأيي فيهِ، ولا تَأخُذكَ فيهِ غَفلَةٌ ولا تَفريطٌ فَتَهلِكَ عِندَ اللّهِ، وأَعزِلُكَ أخبَثَ عُزلَةٍ واُعيذُكَ بِاللّهِ مِن ذلِكَ.

فَإِذا كانَ يَومَ الجُمُعَةِ فَأَخرِجهُ مِنَ السِّجنِ وَاضرِبهُ خَمسَةً وثَلاثينَ سَوطاً، وطُف بِهِ إلَى الأَسواقِ، فَمَن أتى عَلَيهِ بِشاهِدٍ فَحَلِّفهُ مَعَ شاهِدِهِ، وَادفَع إلَيهِ مِن مَكسَبِهِ ما شُهِدَ بِهِ عَلَيهِ، ومُر بِهِ إلَى السِّجنِ مُهانا مَقبوحا مَنبوحا، وَاحزِم رِجلَيهِ بِحِزامٍ وأَخرِجهُ وَقتَ الصَّلاةِ، ولا تَحُل بَينَهُ وبَينَ مَن يَأتيهِ بِمَطعَمٍ أو مَشرَبٍ أو مَلبَسٍ أو مَفرَشٍ، ولا تَدَع أحَداً يَدخُلُ إلَيهِ مِمَّن يُلَقِّنُهُ اللُّدَدَ[۷۰۶] ويُرَجِّيهِ الخُلوصَ، فَإِن صَحَّ عِندَكَ أنَّ أحَداً لَقَّنَهُ ما يَضُرُّ بِهِ مُسلِماً فَاضرِبهُ بِالدِّرَّةِ فَاحبِسهُ حَتّى يَتوبَ. ومُر بِإِخراجِ أهلِ السِّجنِ فِي اللَّيلِ إلى صَحنِ السِّجنِ؛ لِيَتَفَرَّجوا غَيرَ ابنِ هَرمَةَ، إلاّ أن تَخافَ مَوتَهُ فَتُخرِجُهُ مَعَ أهلِ السِّجنِ إلَى الصَّحنِ، فَإِن رَأَيتَ بِهِ طاقَةً أوِ استَطاعَةً فَاضرِبهُ بَعدَ ثَلاثينَ يَوماً خَمسَةً وثَلاثينَ سَوطاً بَعدَ الخَمسَةِ وثَلاثينَ الاُولى، وَاكتُب إلَيَّ بِما فَعَلتَ فِي السُّوقِ ومَنِ اختَرتَ بَعدَ الخائِنِ، وَاقطَع عَنِ الخائِنِ رِزقَهُ.[۷۰۷]

394. دعائم الإسلام: امام على عليه‏السلام خبردار شد كه ابن هَرْمه، مسئول بازار اهواز، خيانتى كرده است. پس به رِفاعه [فرماندار اهواز] نوشت: «چون اين نامه مرا خواندى، ابن هَرْمه را از [مسئوليت] بازار، كنار بگذار و در برابر مردم نگاهش دار و او را زندانى كن و موضوع را به اطّلاع مردم برسان. به همكاران خود نيز بنويس و نظر مرا به آگاهى آنها برسان. مبادا در باره او غفلت و كوتاهى كنى كه بدين سبب، نزد خداوند عز و جل هلاك خواهى شد و من نيز تو را به بدترين وجه، بر كنار خواهم كرد. و از انجام دادن اين كار تو را در پناه مى‏سپارم.

روز جمعه كه شد، وى را از زندان بيرون آور و 35 تازيانه به او بزن و در بازارها بچرخانش. اگر كسى عليه او گواهى آورد، در كنار گواهش او را نيز سوگند بده و مقدارى را كه مدّعى است، از درآمد ابن هَرْمه به وى بپرداز و دستور بده تا او را خوار و دست بسته، مجدّدا به زندان ببرند و پاهايش را با ريسمان ببند، ولى هنگام نماز، آزادش بگذار. چنانچه كسى براى او ظرف غذا يا آب يا لباس و يا فرشى آورد، بگذار به او برساند و مانع مشو.

به كسانى كه ممكن است كينه‏توزى را به وى تلقين كنند و يا به نجات، اميدوارش سازند، اجازه ملاقات با او را نده. اگر بر تو ثابت شد كه كسى انديشه آسيب زدن به مسلمانى را در ذهن او افكنده است، آن كس را تازيانه بزن و زندانى‏اش كن تا توبه كند.

دستور بده زندانيان را، در شب براى هواخورى به حياط زندان بياورند، بجز ابن هَرْمه را، مگر آن كه بترسى تلف شود كه در اين صورت، او را نيز با ديگر زندانيان به حياط زندان بياور.

اگر ديدى تحمّل يا توانايى دارد، سى روز بعد نيز او را دوباره 35 تازيانه بزن.

براى من بنويس كه با بازار، چه كردى و به جاى اين خائن، چه كسى را انتخاب نمودى. حقوق اين خيانتكار را نيز قطع كن».

7 / 8: حُكمُ ما يُباعُ في سُوقِ المُسلِمينَ

7 / 8: حكم آنچه در بازار مسلمانان، فروخته مى‏شود

395. الإمام الباقر ـ لَمّا سُئِلَ عَن شِراءِ اللَّحمِ مِنَ الأَسواقِ ولا يُدرى ما يَصنَعُ القَصّابونَ ـ: كُل إذا كانَ ذلِكَ في أسواقِ المُسلِمينَ ولا تَسأَل عَنهُ.[۷۰۸]

395. امام باقر عليه‏السلام ـ در پاسخ به سؤال از خريدن گوشت از بازار در حالى كه معلوم نيست قصّاب ها چه مى‏كنند ـ: اگر آن گوشت در بازار مسلمانان بود، بخور و در باره‏اش پرس و جو مكن.

396. الإمام الصادق عليه‏السلام: كانَ أبي يَبعَثُ بِالدَّراهِمِ إلَى السُّوقِ فَيُشتَرى لَهُ بِها جُبُناً، فَيُسَمّي ويَأكُلُ ولا يَسأَلُ عَنهُ.[۷۰۹]

396. امام صادق عليه‏السلام: پدرم درهم‏هايى را به بازار مى‏فرستاد و با آنها برايش مقدارى پنير مى‏خريدند و بسم اللّه‏ مى‏گفت و مى‏خورد و در باره آن، پرس و جو نمى‏كرد.

397. المحاسن عن أبي الجارود: سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه‏السلام عَنِ الجُبُنِ وقُلتُ لَهُ: أخبَرَني مَن رَأى أنَّهُ يُجعَلُ فيهِ المَيتَةُ، فَقالَ: أمِن أجلِ مَكانٍ واحِدٍ يُجعَلُ فيهِ المَيتَةُ حُرِّمَ في جَميعِ الأَرَضينَ؟! إذا عَلِمتَ أنَّهُ مَيتَةٌ فَلا تَأكُل، وإن لَم تَعلَم فَاشتَرِ وبِع وكُل، وَاللّهِ إنّي لَأَعتَرِضُ السُّوقَ فَأَشتَري بِهَا اللَّحمَ وَالسَّمنَ وَالجُبُنَ، وَاللّهِ ما أظُنُّ كُلَّهُم يُسَمُّونَ؛ هذِهِ البَربَرُ، وهذِهِ السُّودانُ.[۷۱۰]

397. المحاسن ـ به نقل از ابو جارود ـ: از امام باقر عليه‏السلام در باره پنير پرسيدم و گفتم: شخصى كه خودش ديده بود، به من گفت كه آن را با پنير مايه مُرده درست مى‏كنند. فرمود: «آيا به دليل اين كه در يك جا پنير با پنيرمايه مُرده درست مى‏شود، پس در همه جاى زمين، حرام است؟! اگر يقين داشتى كه با پنيرِ مايه مُرده درستش مى‏كنند، نخور و اگر يقين نداشتى، بخر و بفروش و بخور. به خدا سوگند، من خود به بازار مى‏روم و از آن جا گوشت و روغن و پنير مى‏خرم. به خدا سوگند، گمان نمى‏كنم كه همه آنها [هنگام ذبح] بسم اللّه‏ بگويند. اين بربر است، آن سودانى است».

398. الكافي عن الحلبيّ: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: الخِفافُ عِندَنا فِي السُّوقِ نَشتَريها فَما تَرى فِي الصَّلاةِ فيها؟ فَقالَ: صَلِّ فيها حَتّى يُقالَ لَكَ: إنَّها مَيتَةٌ بِعَينِها.[۷۱۱]

398. الكافى ـ به نقل از حلبى ـ: به امام صادق عليه‏السلام گفتم: ما از بازار، كفش مى‏خريم. نماز خواندن با آنها چه حكمى دارد؟ فرمود: «با آنها نماز بخوان، مگر آن كه به تو گفته شود: كفش‏ها از [پوست حيوان] مُرده ساخته شده است».

399. الكافي عن عبد الرحمن بن الحجّاج: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: إنّي أدخُلُ سوقَ المُسلِمينَ ـ أعني هذَا الخَلقَ الَّذينَ يَدَّعونَ الإِسلامَ ـ فَأَشتَري مِنهُمُ الفِراءَ لِلتِّجارَةِ، فَأَقولُ لِصاحِبِها: ألَيسَ هِيَ ذَكِيَّةٌ؟ فَيَقولُ: بَلى، فَهَل يَصلُحُ لي أن أبيعَها عَلى أنَّها ذَكِيَّةٌ؟

فَقالَ: لا، ولكِن لا بَأسَ أن تَبِيعَها وتَقولَ: قَد شَرَطَ لِيَ الَّذِي اشتَرَيتُها مِنهُ أنَّها ذَكِيَّةٌ. قُلتُ: وما أفسَدَ ذلِكَ؟ قالَ: اِستِحلالُ أهلِ العِراقِ لِلمَيتَةِ، وزَعَموا أنَّ دِباغَ جِلدِ المَيتَةِ ذَكاتُهُ، ثُمَّ لَم يَرضَوا أن يَكذِبوا في ذلِكَ إلاّ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله.[۷۱۲]

399. الكافى ـ به نقل از عبد الرحمان بن حَجّاج ـ: به امام صادق عليه‏السلام گفتم: من به بازار مسلمانان ـ يعنى همين مردمى كه ادّعاى مسلمانى دارند ـ مى‏روم و از آنها پوستين براى تجارت مى‏خرم و به فروشنده‏اش مى‏گويم: اينها كه پاك‏اند [و ذبح شرعى شده‏اند]؟ و او مى‏گويد: آرى. آيا من مى‏توانم آنها را به عنوان پوستين پاك بفروشم؟

فرمود: «نه؛ امّا مى‏توانى آنها را بفروشى و بگويى: كسى كه من اينها را از او خريده‏ام، به شرط پاك بودن فروخته است». گفتم: دليل نفروختنش [به عنوان پوستين پاك] چيست؟ فرمود: «چون عراقى‏ها مُرده را حلال مى‏شمارند و مى‏گويند پوست حيوان مُرده با دبّاغى پاك مى‏شود و حتّى حاضر شدند در اين باره به پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دروغ ببندند [و بگويند كه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرموده است: "پوست حيوان مُرده، نجس است و تطهير آن با دبّاغى است"]».

400. الكافي عن حفص بن غياث عن الإمام الصادق عليه‏السلام، قال: قالَ لَهُ رَجُلٌ: أرَأَيتَ إذا رَأَيتُ شَيئاً في يَدَي رَجُلٍ، أيَجوزُ لي أن أشهَدَ أنَّهُ لَهُ؟ قالَ: نَعَم. قالَ الرَّجُلُ: أشهَدُ أنَّهُ في يَدِهِ ولا أشهَدُ أنَّهُ لَهُ فَلَعَلَّهُ لِغَيرِهِ، فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: أفَيَحِلُّ الشِّراءُ مِنهُ؟ قالَ: نَعَم، فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: فَلَعَلَّهُ لِغَيرِهِ فَمِن أينَ جازَ لَكَ أن تَشتَرِيَهُ ويَصيرَ مِلكاً لَكَ، ثُمَّ تَقولَ بَعدَ المِلكِ: هُوَ لي وتَحلِفَ عَلَيهِ، ولا يَجوزُ أن تَنسِبَهُ إلى مَن صارَ مِلكُهُ مِن قِبَلِهِ إلَيكَ؟!

ثُمَّ قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: لَو لَم يَجُز هذا لَم يَقُم لِلمُسلِمينَ سوقٌ.[۷۱۳]

400. الكافى ـ به نقل از حفص بن غياث از امام صادق عليه‏السلام ـ: مردى به امام صادق عليه‏السلام گفت: بفرماييد كه اگر چيزى در دست كسى ديدم، آيا مى‏توانم بگويم كه آن چيز، مال اوست؟ فرمود: «آرى». مرد گفت: مى‏توانم بگويم كه در دست اوست. نمى‏توانم بگويم كه مال اوست؛ چون ممكن است از آنِ ديگرى باشد. امام صادق عليه‏السلام به او فرمود: «آيا جايز است آن را از او خريد؟». گفت: آرى. فرمود: «شايد از آنِ ديگرى باشد. پس چگونه براى تو جايز است آن را بخرى و به ملكيت تو در آيد و پس از مالك شدنش بگويى و سوگند بخورى كه: اين، مال من است؛ امّا جايز نيست آن را به كسى كه مالكيّتش از جانب او به تو منتقل شده است، نسبت دهى؟!».

امام صادق عليه‏السلام آن گاه فرمود: «اگر اين جايز نباشد، بازارى براى مسلمانان نمى‏مانَد».

401. تهذيب الأحكام عن علي بن جعفر عن أخيه الإمام الكاظم عليه‏السلام، قال: سَأَلتُهُ عَن رَجُلٍ اشتَرى ثَوباً مِنَ السّوقِ لِلُّبسِ، لا يَدري لِمَن كانَ، هَل يَصلُحُ الصَّلاةُ فيهِ؟

قالَ: إنِ اشتَراهُ مِن مُسلِمٍ فَليُصَلِّ فيهِ، وإنِ اشتَراهُ مِن نَصرانِيٍّ فَلا يُصَلّي فيهِ حَتّى يَغسِلَهُ.[۷۱۴]

401. تهذيب الأحكام ـ به نقل از على بن جعفر از برادرش امام كاظم عليه‏السلام ـ: از امام عليه‏السلام پرسيدم: مردى جامه‏اى از بازار براى پوشيدن مى‏خرد و نمى‏داند فروشنده كيست. آيا نماز خواندن با آن جامه درست است؟ فرمود: «اگر از مسلمانى خريده باشد، با آن نماز بخواند [اشكالى ندارد] و اگر از فردى نصرانى خريده باشد، قبل از نماز خواندن با آن، بشويدش».

402. الكافي عن الحسن بن الجهم: قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ عليه‏السلام: أعتَرِضُ السُّوقَ فَأَشتَري خُفّاً لا أدري أذَكِيٌّ هُوَ أم لا؟ قالَ: صَلِّ فيهِ، قُلتُ: فَالنَّعلُ؟ قالَ: مِثلُ ذلِكَ، قُلتُ: إنّي أضيقُ مِن هذا، قالَ: أتَرغَبُ عَمّا كانَ أبُو الحَسَنِ عليه‏السلام يَفعَلُهُ؟[۷۱۵]

402. الكافى ـ به نقل از حسن بن جَهْم ـ: به ابو الحسن عليه‏السلام گفتم: به بازار مى‏روم و پاى جامه‏اى مى‏خرم و نمى‏دانم كه آيا [چرم] آن پاك است يا نه؟ فرمود: «با آن نماز بخوان [اشكالى ندارد]». گفتم: با نعلين چه؟ فرمود: «آن هم همين طور». گفتم: من دلم نمى‏آيد اين كار را بكنم. فرمود: «آيا از كارى كه ابوالحسن عليه‏السلام انجامش مى‏دهد، روى‏گردانى؟».

403. تهذيب الأحكام عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر عن الإمام الرضا عليه‏السلام، قال: سَأَلتُهُ عَنِ الخَفّافِ يَأتِي السُّوقَ فَيَشتَرِي الخُفَّ لا يَدري أذَكِيٌّ هُوَ أم لا، ما تَقُولُ فِي الصَّلاةِ فيهِ وهُوَ لا يَدري؟ أيُصَلّي فيهِ؟ قالَ: نَعَم، أنَا أشتَرِي الخُفَّ مِنَ السُّوقِ ويُصنَعُ لي واُصَلّي فيهِ، ولَيسَ عَلَيكُمُ المَسأَلَةُ.[۷۱۶]

403. تهذيب الأحكام ـ به نقل از احمد بن محمّد بن ابى نصر ـ: از امام رضا عليه‏السلام در باره خريدار كفش پرسيدم: كه به بازار مى‏رود و كفشى مى‏خرد و نمى‏داند كه آيا [از چرمِ] پاك است يا نه. نماز خواندن با آن، در حالى كه نمى‏داند، چه حكمى دارد؟ آيا با آن نماز بخواند؟ فرمود: «آرى. من نيز از بازار، پاى‏جامه مى‏خرم و [يا]برايم مى‏سازند و با آن، نماز مى‏خوانم. شما موظّف به پرس و جو كردن [از پاك و ناپاك و حلال و حرام بودن آنچه در بازار فروخته مى‏شود] نيستيد».

404. قرب الإسناد عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر عن الإمام الرضا عليه‏السلام، قال: سَأَلتُهُ عَنِ الجُبَّةِ الفِراءِ، يَأتِي الرَّجُلُ السُّوقَ مِن أسواقِ المُسلِمينَ فَيَشتَرِي الجُبَّةَ لا يَدري أهِيَ ذَكِيَّةٌ أم لا، يُصَلّي فيها؟

قالَ: نَعَم، إنَّ أبا جَعفَرٍ عليه‏السلام كانَ يَقولُ: إنَّ الخَوارِجَ ضَيَّقوا عَلى أنفُسِهِم بِجَهالَتِهِم، إنَّ الدِّينَ أوسَعُ مِن ذلِكَ، إنَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه‏السلام كانَ يَقولُ: إنَّ شيعَتَنا في أوسَعِ ما بَينَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ، أنتُم مَغفورٌ لَكُم.[۷۱۷]

404. قرب الإسناد ـ به نقل از احمد بن محمّد بن ابى نصر ـ: از امام رضا عليه‏السلام در باره پوستين پرسيدم و گفتم: انسان به بازارى از بازارهاى مسلمانان مى‏رود و پوستينى مى‏خرد و نمى‏داند كه آيا پاك است يا نه. آيا با آن نماز بخواند؟ فرمود: «آرى. ابو جعفر [باقر] عليه‏السلام مى‏فرمود: "خوارج به سبب نادانى‏شان عرصه را بر خود تنگ كردند، در صورتى كه دين، فراخ‏تر از اين حرف‏هاست". على بن ابى طالب عليه‏السلام مى‏فرمود: "شيعيان ما در فراخنايى وسيع‏تر از وسعت آسمان تا زمين هستند. شما آمرزيده مى‏شويد"».

405. تهذيب الأحكام عن إسماعيل بن عيسى: سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ عليه‏السلام عَنِ جُلودِ الفِراءِ يَشتَرِيهَا الرَّجُلُ في سوقٍ مِن أسواقِ الجَبَلِ، أيَسأَلُ عَن ذَكاتِهِ إذا كانَ البائِعُ مُسلِماً غَيرَ عارِفٍ؟

قالَ عليه‏السلام: عَلَيكُم أنتُم أن تَسأَلوا عَنهُ إذا رَأَيتُمُ المُشرِكينَ يَبيعونَ ذلِكَ، وإذا رَأَيتُم يُصَلّونَ فيه فَلا تَسأَلوا عَنهُ.[۷۱۸]

405. تهذيب الأحكام ـ به نقل از اسماعيل بن عيسى ـ: از ابو الحسن [امام كاظم] عليه‏السلام پرسيدم: آيا انسان از پاك بودن پوستين‏هايى كه در بازارى از بازارهاى كوهستان مى‏خرد و فروشنده، مسلمانى ناآگاه است، بپرسد؟

فرمود: «هنگامى پرسيدن بر شما واجب است كه ببينيد مشركان، اينها را مى‏فروشند، ولى هر گاه ديديد با آن نماز مى‏خوانند، از آن مپرسيد».

406. الكافي عن محمّد بن الحسين الأَشعريّ: كَتَبَ بَعضُ أصحابِنا إلى أبي جَعفَرٍ الثّاني عليه‏السلام: ما تَقولُ في الفَروِ يُشتَرى مِنَ السُّوقِ؟

فَقالَ: إذا كانَ مَضموناً فَلا بَأسَ.[۷۱۹]

406. الكافى ـ به نقل از محمّد بن حسين اشعرى ـ: يكى از شيعيان به ابو جعفر ثانى [امام جواد] عليه‏السلام نوشت: در باره پوستين‏هايى كه از بازار خريدارى مى‏شود، چه مى‏فرماييد؟ فرمود: «اگر [پاك بودنشان] ضمانت شود، اشكالى ندارد».

7 / 9: آدابُ السّوقِ المَعنَوِيَّةُ

7 / 9: آداب معنوى بازار

أ ـ الذِّكرُ

الف ـ ذكر خدا

407. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: ذاكِرُ اللّهِ فِي السّوقِ لَهُ بِكُلِّ شَعرَةٍ نورٌ يَومَ القِيامَةِ[۷۲۰] يَلقَى اللّهَ.[۷۲۱]

407. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: كسى كه در بازار ذكر خدا گويد، روز قيامت، در حالى خدا را ديدار مى‏كند كه به ازاى هر مويش، نورى دارد.

408. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن قالَ حينَ دُخولِ السُّوقِ: «بِسمِ اللّهِ» غُفِرَ لَهُ.[۷۲۲]

408. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس هنگام وارد شدن به بازار «بسم اللّه‏» بگويد، آمرزيده مى‏شود.

409. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن ذَكَرَ اللّهَ فِي السّوقِ مُخلِصا عِندَ غَفلَةِ النّاسِ وشُغلِهِم بِما فيهِ، كُتِبَ لَهُ ألفُ حَسَنَةٍ، ويَغفِرُ اللّهُ لَهُ يَومَ القِيامَةِ مَغفِرَةً لَم تَخطُر عَلى قَلبِ بَشَرٍ.[۷۲۳]

409. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس در بازار، آن گاه كه مردم در غفلت [از خدا] به سر مى‏برند و سرگرم كار خويش‏اند، از سرِ اخلاص، خدا را ياد كند، خداوند، هزار ثواب برايش مى‏نويسد و در روز رستاخيز، او را مى‏آمرزد؛ آمرزشى كه به دل هيچ بشرى خطور نكرده باشد.

410. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: يَجيءُ ذاكِرُ اللّهِ فِي الأَسواقِ يَومَ القِيامَةِ لَهُ ضَوءٌ كَضَوءِ الشَّمسِ، ونورٌ كَنورِ القَمَرِ.[۷۲۴]

410. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: كسى كه در بازارها ذكر خدا گويد (/ به ياد خدا باشد)، روز قيامت در حالى [به محشر] مى‏آيد كه او را پرتوى مانند پرتو خورشيد و نورى چون نور ماه است.

411. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: السّوقُ دارُ سَهوٍ وغَفلَةٍ، فَمَن سَبَّحَ فيها تَسبيحَةً كَتَبَ اللّهُ لَهُ بِها ألفَ ألفِ حَسَنَةٍ، ومَن قالَ: «لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ» كانَ في جِوارِ اللّهِ حَتّى يُمسِيَ.[۷۲۵]

411. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: بازار، سراى فراموشى و غفلت است. پس هر كه در آن، يك «سبحان اللّه‏» بگويد، خداوند به ازاى آن، برايش هزار هزار نيكى [و ثواب]مى‏نويسد و هر كه بگويد: «هيچ نيرو و توانى نيست، جز به يارى خدا»، تا شب در پناه خداى متعال باشد.

412. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: أكثِروا مِنَ الاِستِغفارِ في بُيوتِكُم، وفي مَجالِسِكُم، وعَلى مَوائِدِكُم، وفي أسواقِكُم، وفي طُرُقِكُم، وأَينَما كُنتُم؛ فَإِنَّكُم لا تَدرونَ مَتى تَنزِلُ المَغفِرَةُ.[۷۲۶]

412. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: در خانه‏هايتان و مجلس هايتان و در كنار سفره‏هايتان و در بازارهايتان و گذرگاه‏هايتان و هر جا كه هستيد، فراوان استغفار كنيد؛ زيرا كه شما نمى‏دانيد چه هنگام آمرزش [الهى] فرود مى‏آيد.

413. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن دَخَلَ السّوقَ فَقالَ: «لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، لَهُ المُلكُ ولَهُ الحَمدُ، يُحيي ويُميتُ وهُوَ حَيٌّ لا يَموتُ، بِيَدِهِ الخَيرُ وهُوَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ» كَتَبَ اللّهُ لَهُ ألفَ ألفِ حَسَنَةٍ، ومَحا عَنهُ ألفَ ألفِ سَيِّئَةٍ، ورَفَعَ لَهُ ألفَ ألفِ دَرَجَةٍ.[۷۲۷]

413. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كه چون به بازار در آيد، بگويد: «لا اله الا اللّه‏ وحده لا شريك له، له الملك وله الحمد...؛ معبودى جز خداى يگانه و بى انباز نيست. پادشاهى و ستايش، از آنِ اوست. زنده مى‏كند و مى‏ميراند و خود، زنده ناميراست. خير و بركت، در دست اوست و او بر هر چيزى تواناست»، خداوند به سبب اين، براى او هزار هزار ثواب مى‏نويسد و هزار هزار گناه از او مى‏زدايد و او را هزار هزار درجه بالا مى‏برد.

414. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن قالَ حينَ يَدخُلُ السّوقَ: «سُبحانَ اللّهِ وَالحَمدُ للّه‏ِِ ولا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، لَهُ المُلكُ ولَهُ الحَمدُ، يُحيي ويُميتُ وهُوَ حَيُّ لا يَموتُ، بِيَدِهِ الخَيرُ وهُوَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ» اُعطِيَ مِنَ الأَجرِ عَدَدَ ما خَلَقَ اللّهُ إلى يَومِ القِيامَةِ.[۷۲۸]

414. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس زمانى كه وارد بازار مى‏شود، بگويد: «سبحان اللّه‏ و الحمد للّه‏ ولا اله الاّ اللّه‏ وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد، يحيى و يميت و هو حىّ لا يموت، بيده الخير و هو على كلّ شى‏ء قدير؛ منزه است خداوند! ستايش از آن خداست! معبودى جز خداى يگانه بى‏هتما نيست! پادشاهى و ستايش از آن او است. مى‏ميراند و زنده مى‏كند. او زنده ناميرا است. خير به دست اوست و او بر همه چيز توانا است»، به شمارِ آفريدگانِ خداوند تا روز قيامت، به او پاداش داده مى‏شود.

415. الإمام عليّ عليه‏السلام ـ في حَديثِ الأَربَعِ مِئَةِ ـ: أكثِروا ذِكرَ اللّهِ عز و جل إذا دَخَلتُمُ الأَسواقَ عِندَ اشتِغالِ النّاسِ؛ فَإِنَّهُ كَفّارَةٌ لِلذُّنوبِ، وزِيادَةٌ فِي الحَسَناتِ، ولا تُكتَبوا فِي الغافِلينَ.[۷۲۹]

415. امام على عليه‏السلام ـ در حديث اربع مئة ـ: هر گاه به بازارها وارد مى‏شويد و مردم سرگرم كارند، خداى عز و جل را بسيار يادآور شويد؛ زيرا اين كار، گناهان را مى‏زدايد و بر حسنات مى‏افزايد و از غافلان، نوشته نمى‏شويد.

416. الإمام الصادق عليه‏السلام: مَن ذَكَرَ اللّهَ عز و جل فِي الأَسواقِ، غَفَرَ لَهُ بِعَدَدِ أهلِها.[۷۳۰]

416. امام صادق عليه‏السلام: هر كه در بازارها ذكر خداوند عز و جل بگويد، به شمارِ اهل آنها از گناهانش آمرزيده مى‏شود.

417. عنه عليه‏السلام: إذا دَخَلتَ السّوقَ فَقُل: لا إلهَ إلاَّ اللّهُ عَدَدَ ما يَنطِقونَ، سُبحانَ اللّهِ عَدَدَ ما يَسومونَ، تَبارَكَ اللّهُ أحسَنُ الخالِقينَ ـ ثَلاثَ مَرّاتٍ ـ، سُبحانَ اللّهِ عَدَدَ ما يَلغونَ، سُبحانَ اللّهِ عَدَدَ ما يَنطِقونَ، سُبحانَ اللّهِ عَدَدَ ما يَسومونَ، تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ العالَمينَ.[۷۳۱]

417. امام صادق عليه‏السلام: هر گاه به بازار وارد شدى، بگو: «معبودى جز خدا نيست، به شمارِ آنچه مى‏گويند، پاكا خداوند به شمار آنچه نشان مى‏دهند، آفرين بر خداوند كه بهترينِ آفرينندگان است!» ـ سه بار ـ. [و بگو:]، «پاكا خداوند، به شمار آنچه به زبان مى‏آورند! پاكا خداوند، به شمارِ آنچه مى‏گويند! پاكا خداوند، به شمارِ آنچه نشان مى‏نهند! آفرين بر خداوند كه پروردگار جهانيان است».

418. عنه عليه‏السلام: مَن دَخَلَ سوقا أو مَسجِدَ جَماعَةٍ، فَقالَ مَرَّةً واحِدَةً: «أشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَاللّهُ أكبَرُ كَبيرا، وَالحَمدُ للّه‏ِِ كَثيرا، وسُبحانَ اللّهِ بُكرَةً وأَصيلاً، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ» عَدَلَت لَهُ حَجَّةً مَبرورَةً.[۷۳۲]

418. امام صادق عليه‏السلام: هر كس وارد بازارى يا مسجد قومى‏شود و يك بار بگويد: «أشهد أن لا اله الا اللّه‏ وحده لا شريك له، واللّه‏ أكبر كبيرا...؛ گواهى مى‏دهم كه معبودى جز خداى يگانه و بى انباز نيست و خدا، بسى بزرگ است. ستايش فراوان، خداى راست. خدا را هر بام و شام، به پاكى مى‏ستايم. هيچ نيرو و توانى نيست، مگر از [جانب] خداى بلندمرتبه و باعظمت. درود خدا بر محمّد و خاندان او باد!»، اين، براى او با يك حجّ پذيرفته شده، برابرى مى‏كند.

419. عنه عليه‏السلام: مَن قالَ فِي السّوقِ: «أشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وأَشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ» كَتَبَ اللّهُ لَهُ ألفَ ألفِ حَسَنَةٍ.[۷۳۳]

419. امام صادق عليه‏السلام: هر كه در بازار بگويد: «أشهد أن لا اله الا اللّه‏ وحده لا شريك له، و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله؛ معبودى جز خداى يگانه و بى انباز نيست و...»، خداوند، براى او هزار هزار ثواب مى‏نويسد.

راجع: ص110 (آداب التجارة / ذكر اللّه‏).

ر. ك: ص111 (آداب تجارت / ياد خدا).

ب ـ الاِستِعاذَةُ وَالدُّعاءُ وَالاِستِغفارُ

ب ـ پناه بردن به خدا و دعا كردن و آمرزش خواستن

420. ربيع الأبرار عن ابن عمر: كانَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قَليلَ الخُطُواتِ فِي السّوقِ، وكانَ يَقولُ إذا خَطا فيها: اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِن شَرِّ السّوقِ، وأَعوذُ بِكَ مِنَ الفُسوقِ، وأَعوذُ بِكَ مِن كُلِّ صَفقَةٍ خاسِرَةٍ، ومِن كُلِّ يَمينٍ كاذِبَةٍ.[۷۳۴]

420. ربيع الأبرار ـ به نقل از ابن عمر ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كمتر در بازار قدم مى‏زد و هر گاه در آن قدم مى‏گذاشت، مى‏فرمود: «بار خدايا! از بدى بازار به تو پناه مى‏برم. از گناه به تو پناه مى‏برم. از هر سوداى زيان‏بارى و از هر سوگند دروغى به تو پناه مى‏برم».

421. المستدرك على الصحيحين عن بريدة: كانَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله إذا دَخَلَ السّوقَ قالَ: بِسمِ اللّهِ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ خَيرَ هذِهِ السّوقِ وخَيرَ ما فيها، وأَعوذُ بِكَ مِن شَرِّها وشَرِّ ما فيها، اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ أن اُصيبَ فيها يَمينا فاجِرَةً، أو صَفقَةً خاسِرَةً.[۷۳۵]

421. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از بريده ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هنگامى كه وارد بازار مى‏شد، مى‏فرمود: «به نام خدا. بار خدايا! خير اين بازار و خير آنچه را در آن است، از تو مى‏خواهم از شرّ آن و شرّ آنچه در آن است، به تو پناه مى‏برم. بار خدايا! به تو پناه مى‏برم از اين كه در اين جا مرتكب سوگند دروغ يا دچار معامله‏اى زيانمند شوم.

422. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَنِ استَغفَرَ اللّهَ عز و جل فِي الأَسواقِ، غَفَرَ اللّهُ لَهُ بِعَدَدِ مَن دَخَلَها مِن أعجَمِيٍّ أو فَصيحٍ.[۷۳۶]

422. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس در بازارها، استغفارِ خداى عز و جل كند، خداوند به شمارِ كسانى كه به بازار در آيند، از عرب و عجم، او را بيامرزد.

423. الإمام عليّ عليه‏السلام ـ في حَديثِ الأَربَعِمِئَةِ ـ: إذَا اشتَرَيتُم ما تَحتاجونَ إلَيهِ مِنَ السّوقِ، فَقولوا حينَ تَدخُلونَ الأَسواقَ: أشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وأَشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِن صَفقَةٍ خاسِرَةٍ ويَمينٍ فاجِرَةٍ، وأَعوذُ بِكَ مِن بَوارِ الأَيِّمِ[۷۳۷].[۷۳۸]

423. امام على عليه‏السلام ـ در حديث اربعمئة ـ: زمانى كه براى خريد مايحتاج خود به بازار رفتيد، هنگام وارد شدن به آن بگوييد: «گواهى مى‏دهم كه جز خداى يگانه بى شريك، خدايى نيست. گواهى مى‏دهم كه محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بنده و فرستاده اوست. بار خدايا! از معامله زيان‏بار و سوگند دروغ، به تو پناه مى‏برم و از كسادى متاع، به تو پناه مى‏برم».

424. الغارات عن النعمان بن سعد عن الإمام عليّ عليه‏السلام: كانَ يَخرُجُ إلَى السّوقِ ومَعَهُ الدِّرَّةُ، فَيَقولُ: إنّي أعوذُ بِكَ مِنَ الفُسوقِ، ومِن شَرِّ هذِهِ السّوقِ.[۷۳۹]

424. الغارات ـ به نقل از نعمان بن سعد ـ: امام على عليه‏السلام شلاّق در دست، به بازار مى‏رفت و مى‏فرمود: «[بارخدايا!] از گناه و از بدى اين بازار، به تو پناه مى‏برم».

425. الإمام الباقر عليه‏السلام: مَن دَخَلَ السّوقَ فَنَظَرَ إلى حُلوِها ومُرِّها وحامِضِها فَليَقُل: أشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وأَنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن فَضلِكَ، وأَستَجيرُ بِكَ مِنَ الظُّلمِ وَالغُرمِ[۷۴۰] وَالمَأثَمِ.[۷۴۱]

425. امام باقر عليه‏السلام: هر كس وارد بازار شد و چشمش به شيرين و تلخ و ترش آن افتاد، بگويد: «گواهى مى‏دهم كه خدايى جز خداى يگانه و بى‏انباز نيست و محمّد، بنده و فرستاده اوست. بار خدايا! از فضل تو از تو درخواست مى‏كنم و از ستم و زيان و گناه به تو پناه مى‏برم».

426. الإمام الصادق عليه‏السلام: مَن دَخَلَ سوقا فَقالَ: «أشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وأَنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ، اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِنَ الظُّلمِ وَالمَأثَمِ وَالمَغرَمِ» كَتَبَ اللّهُ لَهُ مِنَ الحَسَناتِ عَدَدَ مَن فيها مِن فَصيحٍ وأَعجَمَ.[۷۴۲]

426. امام صادق عليه‏السلام: هر كس به بازارى در آيد و بگويد: «گواهى مى‏دهم كه معبودى جز خدا نيست و محمّد، بنده او و فرستاده اوست. بار خدايا! از ستم و گناه و بدهكارى، به تو پناه مى‏برم»، خداوند به شمارِ هر كه در آن بازار است، از عرب و عجم، برايش نيكى مى‏نويسد.

427. عنه عليه‏السلام: إذا دَخَلتَ سوقَكَ فَقُل: اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن خَيرِها وخَيرِ أهلِها، وأَعوذُ بِكَ مِن شَرِّها وشَرِّ أهلِها، اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِن أن أظلِمَ أو اُظلَمَ، أو أبغِيَ أو يُبغى عَلَيَّ، أو أعتَدِيَ أو يُعتَدى عَلَيَّ، اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِن شَرِّ إبليسَ وجُنودِهِ، وشَرِّ فَسَقَةِ العَرَبِ وَالعَجَمِ، وحَسبِيَ اللّهُ لا إلهَ إلاّ هُوَ، عَلَيهِ تَوَكَّلتُ وهُوَ رَبُّ العَرشِ العَظيمِ.[۷۴۳]

427. امام صادق عليه‏السلام: هر گاه به بازارى در آمدى، بگو: «بار خدايا! خير آن و خير اهل آن را از تو مى‏طلبم و از شرّ آن و شرّ اهلش به تو پناه مى‏آورم. بار خدايا! به تو پناه مى‏برم از اين كه ظلم كنم يا به من ظلم شود، سركشى كنم يا به من سركشى شود، تعدّى كنم يا بر من تعدّى شود. بار خدايا! از شرّ ابليس و لشكريانش و از شرّ بزهكاران عرب و غير عرب، به تو پناه مى‏آورم. خدايى كه جز او معبودى نيست، مرا بس است. بر او توكّل كردم كه او پروردگار عرش بزرگ است».

428. الكافي عن سدير: قالَ لي أبو جَعفَرٍ عليه‏السلام: يا أبَا الفَضلِ، أما لَكَ مَكانٌ تَقعُدُ فيهِ فَتُعامِلَ النّاسَ؟ قالَ: قُلتُ: بَلى، قالَ: ما مِن رَجُلٍ مُؤمِنٍ يَروحُ أو يَغدو إلى مَجلِسِهِ أو سوقِهِ فَيَقولُ حينَ يَضَعُ رِجلَهُ فِي السّوقِ: «اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن خَيرِها وخَيرِ أهلِها» إلاّ وَكَّلَ اللّهُ عز و جل بِهِ مَن يَحفَظُهُ ويَحفَظُ عَلَيهِ[۷۴۴] حَتّى يَرجِعَ إلى مَنزِلِهِ، فَيَقولُ لَهُ: قَد اُجِرتَ مِن شَرِّها وشَرِّ أهلِها يَومَكَ هذا بِإِذنِ اللّهِ عز و جل، وقَد رُزِقتَ خَيرَها وخَيرَ أهلِها في يَومِكَ هذا.

فَإِذا جَلَسَ مَجلِسَهُ قالَ حين يَجلِسُ: «أشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وأَشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن فَضلِكَ حَلالاً طَيِّبا، وأَعوذُ بِكَ مِن أن أظلِمَ أو اُظلَمَ، وأَعوذُ بِكَ مِن صَفقَةٍ خاسِرَةٍ ويَمينٍ كاذِبَةٍ» فَإِذا قالَ ذلِكَ، قالَ لَهُ المَلَكُ المُوَكَّلُ بِهِ: أبشِر، فَما في سوقِكَ اليَومَ أحَدٌ أوفَرُ مِنكَ حَظّا، قَد تَعَجَّلتَ الحَسَناتِ، ومُحِيَت عَنكَ السَّيِّئاتُ، وسَيَأتيكَ ما قَسَمَ اللّهُ لَكَ مُوَفَّرا، حَلالاً، طَيِّبا، مُبارَكا فيهِ.[۷۴۵]

428. الكافى ـ به نقل از سَدير ـ: امام باقر عليه‏السلام به من فرمود: «اى ابو فضل! آيا جايى دارى كه در آن بنشينى و با مردم داد و ستد كنى؟». گفتم: آرى. فرمود: «هيچ مرد مؤمنى نيست كه به محلّ نشستن خود يا بازارش برود و بيايد و هنگامى كه پايش را در بازار مى‏گذارد، بگويد: "بار خدايا، خير بازار و خير اهل آن را از تو درخواست مى‏كنم"، مگر اين كه خداى عز و جل كسى را بر او بگمارد كه از او و كالايش نگهدارى كند تا آن كه به خانه‏اش برگردد. در اين هنگام به او مى‏گويد: "تو امروز، به اذن خداوند، از شرّ بازار و شرّ اهل آن، حفظ شدى و امروز، خير بازار و خير اهل آن، روزى‏ات شد".

و آن گاه كه در محلّ نشستن خود مى‏نشيند، هنگام نشستن بگويد: "گواهى مى‏دهم كه خدايى جز خداى يگانه و بى انباز نيست و گواهى مى‏دهم كه محمّد، بنده و فرستاده اوست. بار خدايا، از تو مى‏خواهم كه از فضل خود، روزى حلال و پاك نصيبم كنى. به تو پناه مى‏برم از اين كه ستم كنم يا به من ستم شود و از معامله زيان‏بار و سوگند دروغ خوردن به تو پناه مى‏برم". چون اين را بگويد، فرشته گماشته بر او مى‏گويد: "بشارت باد تو را كه امروز در بازار، بهره‏مندتر از تو كسى نيست. در كارهاى نيك شتافتى و گناهان از تو زدوده شد. به زودى آنچه خداوند قسمت تو كرده است، فراوان و حلال و پاك و بابركت به تو خواهد رسيد"».

429. الكافي عن الوليد بن صبيح: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: يا وَليدُ، أينَ حانوتُكَ مِنَ المَسجِدِ؟ فَقُلتُ: عَلى بابِهِ، فَقالَ: إذا أرَدتَ أن تَأتِيَ حانوتَكَ فَابدَأ بِالمَسجِدِ فَصَلِّ فيهِ رَكعَتَينِ أو أربَعاً، ثُمَّ قُل: غَدَوتُ بِحَولِ اللّهِ وقُوَّتِهِ، وغَدَوتُ بِلا حَولٍ مِنّي ولا قُوَّةٍ بَل بِحَولِكَ وقُوَّتِكَ يا رَبِّ، اللّهُمَّ إنّي عَبدُكَ ألتَمِسُ مِن فَضلِكَ كَما أمَرتَني، فَيَسِّر لي ذلِكَ وأَنَا خافِضٌ[۷۴۶] في عافِيَتِكَ.[۷۴۷]

429. الكافى ـ به نقل از وليد بن صبيح ـ: امام صادق عليه‏السلام [به من] فرمود: «اى وليد! دكّانت با مسجد چه قدر فاصله دارد؟». گفتم: كنار درِ آن است. فرمود: «هر گاه خواستى به دكّانت بروى، نخست به مسجد برو و دو يا چهار ركعت نماز در آن بخوان و سپس بگو: "صبح خود را با نيرو و توان خدا آغاز كردم. نه با نيرو و توانى از خودم؛ بلكه با نيرو و توان تو، اى پروردگار من. بار خدايا! من، بنده تو هستم و همان طور كه به من فرمان داده‏اى، از فضل تو مى‏جويم. پس آن را برايم آسان گردان، در حالى كه در عافيت تو آسوده به سر مى‏برم"».

430. الكافي عن ابن الطيّار: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام: إنَّهُ كانَ في يَدي شَيءٌ تَفَرَّقَ وضِقتُ ضيقا شَديدا، فَقالَ لي: ألَكَ حانوتٌ فِي السّوقِ؟ قُلتُ: نَعَم وقَد تَرَكتُهُ، فَقالَ: إذا رَجَعتَ إلَى الكوفَةِ فَاقعُد في حانوتِكَ وَاكنُسهُ، فَإِذا أرَدتَ أن تَخرُجَ إلى سَوقِكَ فَصَلِّ رَكعَتَينِ أو أربَعَ رَكَعاتٍ، ثُمَّ قُل في دُبُرِ صَلاتِكَ: «تَوَجَّهتُ بِلا حَولٍ مِنّي ولا قُوَّةٍ، ولكِن بِحَولِكَ وقُوَّتِكَ، أبرَأُ إلَيكَ مِنَ الحَولِ وَالقُوَّةِ إلاّ بِكَ، فَأَنتَ حَولي ومِنكَ قُوَّتي، اللّهُمَّ فَارزُقني مِن فَضلِكَ الواسِعِ رِزقا كَثيرا طَيِّبا وأَنَا خافِضٌ في عافِيَتِكَ، فَإِنَّهُ لا يَملِكُها أحَدٌ غَيرُكَ».

قالَ: فَفَعَلتُ ذلِكَ، وكُنتُ أخرُجُ إلى دُكّاني حَتّى خِفتُ أن يأخُذَنِي الجابي بِاُجرَةِ دُكّاني وما عِندي شَيءٌ.

قالَ: فَجاءَ جالِبٌ بِمَتاعٍ فَقالَ لي: تُكريني نِصفَ بَيتِكَ؟ فَأَكرَيتُهُ نِصفَ بَيتي بِكِرَى البَيتِ كُلِّهِ، قالَ: وعَرَضَ مَتاعَهُ فَاُعطِيَ بِهِ شَيئا لَم يَبِعهُ، فَقُلتُ لَهُ: هَل لَكَ إلَيَّ خَيرٌ تَبيعُني عِدلاً مِن مَتاعِكَ هذا أبيعُهُ وآخُذُ فَضلَهُ وأَدفَعُ إلَيكَ ثَمَنَهُ؟ قالَ: وكَيفَ لي بِذلِكَ؟ قالَ: قُلتُ: ولَكَ اللّهُ عَلَيَّ بِذلِكَ.

قالَ: فَخُذ عِدلاً مِنها، فَأَخَذتُهُ ورَقَّمتُهُ.

وجاءَ بَردٌ شَديدٌ، فَبِعتُ المَتاعَ مِن يَومي ودَفَعتُ إلَيهِ الثَّمَنَ وأَخَذتُ الفَضلَ، فَما زِلتُ آخُذُ عِدلاً عِدلاً فَأَبيعُهُ وآخُذُ فَضلَهُ وأَرُدُّ عَلَيهِ مِن رَأسِ المالِ، حَتّى رَكِبتُ الدَّوابَّ وَاشتَرَيتُ الرَّقيقَ وبَنَيتُ الدّورَ.[۷۴۸]

430. الكافى ـ به نقل از ابن طيّار ـ: به امام صادق عليه‏السلام گفتم: سرمايه‏اى كه داشتم بر باد رفت و سخت در مضيقه هستم. فرمود: «آيا دكّانى در بازار دارى؟». گفتم: آرى؛ امّا رهايش كرده‏ام. فرمود: «چون به كوفه برگشتى، در دكّانت بنشين و آن را آب و جارو بزن و هر گاه خواستى به بازار روى، دو يا چهار ركعت نماز بخوان و در پىِ آن بگو: "مى‏روم، نه با نيرو توانى از خود، كه با نيرو و توانِ تو. از هر نيرو و توانى به درگاه تو اعلام برائت مى‏كنم، مگر نيرو و توان تو؛ زيرا كه تويى نيروى من و توان من از توست. بار خدايا! از فضل بى‏كرانت، به من روزى فراوان و پاك، عطا فرما، در حالى كه در عافيت تو آسوده به سر مى‏برم؛ زيرا كه احدى جز تو، مالك عافيت نيست"».

ابن طيّار مى‏گويد: من اين كار را كردم و با اين ترس به دكّانم مى‏رفتم كه مأمور ماليات، اجاره دكّانم را از من مطالبه كند و من، آه در بساط نداشتم.

يك روز تاجر سيّارى، كالايى آورد و به من گفت: نصف حجره‏ات را به من اجاره مى‏دهى؟ من نصف حجره‏ام را به قيمت اجاره تمام حجره، به او اجاره دادم و كالايش را به فروش گذاشت، امّا به قيمتى از او مى‏خريدند كه نفروخت. به او گفتم: آيا حاضرى خيرى از تو به من برسد؟ يك لنگه بار از اين كالايت را به من مى‏فروشى و من، آن را بفروشم و سودش را بردارم و اصل پولش را به تو بدهم؟ گفت: چه تضمينى است كه به من بدهى؟ گفتم: خدا را شاهد مى‏گيرم. گفت: يك لنگه بار را بردار. من برداشتم و آن را يادداشت كردم. سرماى شديدى آمد و من، همان روز كالا را فروختم و بهايش را به او دادم و سودش را برداشتم. به همين ترتيب، يك لنگه يك لنگه بر مى‏داشتم و مى‏فروختم و سودش را بر مى‏داشتم و سرمايه‏اش را به او برمى‏گرداندم تا آن كه بر چارپايان نشستم و برده‏ها خريدم و خانه‏ها ساختم.

راجع: ص114 (آداب التجارة / الدعاء) وص 116 (والاستخارة).

ر. ك: ص115 (آداب تجارت / دعا كردن) و ص117 (طلب خير كردن از خدا).

ج ـ القِراءَةُ

ج ـ خواندن آياتى از قرآن

431. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: يا مَعشَرَ التُّجّارِ، أيَعجِزُ أحَدُكُم إذا رَجَعَ مِن سوقِهِ أن يَقرَأَ عَشرَ آياتٍ، فَيَكتُبُ اللّهُ لَهُ بِكُلِّ آيَةٍ حَسَنَةً؟[۷۴۹]

431. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: اى بازاريان! آيا هر يك از شما نمى‏تواند زمانى كه از بازار برگشت، ده آيه بخواند تا خداوند به ازاى هر آيه‏اى يك حسنه برايش بنويسد؟

432. الإمام الصادق عليه‏السلام: ما يَمنَعُ التّاجِرَ مِنكُمُ المَشغولَ في سوقِهِ إذا رَجَعَ إلى مَنزِلِهِ أن لا يَنامَ حَتّى يَقرَأَ سورَةً مِنَ القُرآنِ، فَتُكتَبَ لَهُ مَكانَ كُلِّ آيَةٍ يَقرَؤها عَشرُ حَسَناتٍ ويُمحى عَنهُ عَشرُ سَيِّئاتٍ؟[۷۵۰]

432. امام صادق عليه‏السلام: چه مانع دارد كه هر كاسبى از شما كه در بازار كار مى‏كند، چون به خانه‏اش بازگشت، پيش از خوابيدن، سوره‏اى از قرآن را بخواند تا به ازاى هر آيه‏اى كه مى‏خواند، ده كار نيك برايش نوشته شود و ده گناه از او زدوده گردد؟

د ـ الصَّلاةُ

د ـ نماز گزاردن

433. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: الصَّلاةُ في مَسجِدِ السّوقِ اثنَتا عَشرَةَ صَلاةً، وصَلاةُ الرَّجُلِ وَحدَهُ في بَيتِهِ صَلاةٌ واحِدَةٌ.[۷۵۱]

433. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر نمازى كه در مسجد بازار گزارده شود، معادل دوازده نماز است و نمازى كه مرد در خانه‏اش به تنهايى مى‏گزارد، يك نماز به شمار مى‏آيد.

راجع: ص340 ح429 و 430.

ر. ك: ص341 ح429 و 430.

الفصل الثامن: التَّسعيرُ

فصل هشتم: قيمت گذارى

8 / 1: المُسَعِّرُ هُوَ اللّهُ

8 / 1: قيمت‏گذار خداست

434. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: أنَا لا اُسَعِّرُ؛ فَإِنَّ اللّهَ تَعالى هُوَ المُسَعِّرُ.[۷۵۲]

434. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: من قيمت گذارى نمى‏كنم؛ زيرا قيمت‏گذار، خداست.

435. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: الغَلاءُ وَالرُّخصُ جُندانِ مِن جُنودِ اللّهِ تَعالى، يُسَمّى أحَدُهُما: الرَّغبَةَ، وَالآخَرُ: الرَّهبَةَ، فَإِذا أرادَ اللّهُ تَعالى أن يُغلِيَهُ قَذَفَ الرَّغبَةَ في صُدورِ التُّجّارِ فَرَغِبوا فيهِ فَحَبَسوهُ، وإذا أرادَ أن يُرخِصَهُ قَذَفَ الرَّهبَةَ في صُدورِ التُّجّارِ فَأَخرَجوهُ مِن أيديهِم.[۷۵۳]

435. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: گرانى و ارزانى، دو لشكر از لشكرهاى خداوند متعال هستند: يكى از آنها را شوق مى‏نامند و ديگرى را ترس. پس هر گاه خداوند متعال بخواهد كالا را گران كند، شوق [داد و ستد] را در دل‏هاى تاجران مى‏افكند و آنها به كالا روى مى‏آورند و آن را احتكار مى‏كنند و هر گاه بخواهد ارزانش كند، در دل‏هاى تاجران ترسى [از داد و ستد] مى‏اندازد و در نتيجه، آنان كالا را از دست‏هاى خود خارج مى‏سازند.

436. الإمام زين العابدين عليه‏السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل وَكَّلَ بِالسِّعرِ مَلَكا يُدَبِّرُهُ بِأَمرِهِ.[۷۵۴]

436. امام زين العابدين عليه‏السلام: خداوند، فرشته‏اى را بر قيمت‏ها گماشته است و او به امر خدا، آن را تدبير مى‏كند.

437. الكافي عن أبي حمزة الثمالي: ذُكِرَ عِندَ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه‏السلام غَلاءُ السِّعرِ، فَقالَ: وما عَلَيَّ مِن غَلائِهِ! إن غَلا فَهُوَ عَلَيهِ، وإن رَخُصَ فَهُوَ عَلَيهِ.[۷۵۵]

437. الكافى ـ به نقل از ابو حمزه ثُمالى ـ: در نزد على بن الحسين عليه‏السلام سخن از گرانى قيمت‏ها به ميان آمد. فرمود: «گرانىِ آن به من چه ربطى دارد؟ اگر گران شود، از جانب او (خدا) است و اگر هم ارزان شود، از جانب اوست.

438. الإمام الصادق عليه‏السلام: إنَّ اللّهَ جَلَّ وعَزَّ وَكَّلَ بِالسِّعرِ مَلَكا، فَلَن يَغلُوَ مِن قِلَّةٍ، ولا يَرخُصَ مِن كَثرَةٍ.[۷۵۶]

438. امام صادق عليه‏السلام: خداى عز و جل فرشته‏اى را بر قيمت‏ها گماشته است. بنا بر اين، نه بر اثر كمبود، گرانى به وجود مى‏آيد و نه بر اثر فراوانى، ارزانى.

8 / 2: اِمتِناعُ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله عَنِ التَّسعيرِ

8 / 2: خوددارى پيامبر خداصلی الله علیه و آله از قيمت گذارى

439. اُسد الغابة عن ابن نضلة: إنَّهُم قالوا لِلنَّبِيِّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله في عامِ سَنَةٍ: سَعِّر لَنا يا رَسولَ اللّهِ، فَقالَ: لا يَسأَ لُنِي اللّهُ عَن سُنَّةٍ أحدَثتُها فيكُم لَم يَأمُرني بِها، ولكِن سَلُوا اللّهَ مِن فَضلِهِ.[۷۵۷]

439. اُسد الغابة ـ به نقل از ابن نضله ـ: در قحط‏سالى به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گفتند: اى پيامبر خدا! براى ما قيمت تعيين كن. فرمود: «خداوند، مرا به سبب برنهادن سنّتى در ميان شما كه مرا به آن امر نفرموده، بازخواست نخواهد كرد؛ ليكن فضل خدا را طلب كنيد [تا قحط‏سالى از شما بگذرد]».

440. الإمام الصادق عليه‏السلام: نَفِدَ الطَّعامُ عَلى عَهدِ رَسولِ‏اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فَأَتاهُ المُسلِمونَ فَقالوا: يا رَسولَ اللّهِ، قَد نَفِدَ الطَّعامُ ولَم يَبقَ مِنهُ شَيءٌ إلاّ عِندَ فُلانٍ، فَمُرهُ يَبيعُهُ النّاسَ.

قالَ: فَحَمِدَ اللّهَ وأَثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ: يا فُلانُ، إنَّ المُسلِمينَ ذَكَروا أنَّ الطَّعامَ قَد نَفِدَ إلاّ شَيئا عِندَكَ، فَأَخرِجهُ وبِعهُ كَيفَ شِئتَ، ولا تَحبِسهُ.[۷۵۸]

440. امام صادق عليه‏السلام: در دوران پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله [يك بار] طعام ناياب شد. مسلمانان نزد وى آمدند و گفتند: «اى پيامبر خدا! طعام، ناياب شده و هيچ چيز از آن باقى نمانده، مگر نزد فلانى. به او فرمان ده تا آن را به مردم بفروشد. پس پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سپاس و ستايش خداى را به جاى آورد و سپس فرمود: «اى فلانى! مسلمانان گفته‏اند كه طعام، ناياب شده، جز مقدارى كه نزد توست. پس آن را برون آور و هر گونه كه مى‏خواهى، بفروش و آن را انبار مكن».

441. سنن الترمذي عن أنس: غَلاَ السِّعرُ عَلى عَهدِ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فَقالوا: يا رَسولَ اللّهِ، سَعِّر لَنا، فَقالَ: إنَّ اللّهَ هُوَ المُسَعِّرُ، القابِضُ الباسِطُ الرَّزّاقُ، وإنّي لَأَرجو أن ألقى رَبّي ولَيسَ أحَدٌ مِنكُم يَطلُبُني بِمَظلِمَةٍ في دَمٍ ولا مالٍ.[۷۵۹]

441. سنن الترمذى ـ به نقل از اَ نَس بن مالك ـ: در روزگار پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نرخ ها بالا رفت. گفتند: اى پيامبر خدا! براى ما قيمت تعيين كن. فرمود: «همانا خداوند، قيمت‏گذار است و هموست كه [روزى‏ها را] بر مى‏بندد و مى‏گشايد و رزق مى‏بخشد. هر آينه، من اميد دارم كه خدا را ديدار كنم، در حالى كه هيچ يك از شما در خون يا مال، از من دادخواهى نكند».

442. كتاب من لا يحضره الفقيه: قيلَ لِلنَّبِيِّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لَو سَعَّرتَ لَنا سِعرا فَإِنَّ الأَسعارَ تَزيدُ وتَنقُصُ!

فَقالَ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: ما كُنتُ لِأَلقَى اللّهَ تَعالى بِبِدعَةٍ لَم يُحدِث إلَيَّ فيها شَيئا، فَدَعوا عِبادَ اللّهِ يَأكُلُ بَعضُهُم مِن بَعضٍ، وإذَا استُنصِحتُم فَانصَحوا.[۷۶۰]

442. كتاب من لايحضره الفقيه: به پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گفته شد: خوب است براى ما قيمت بگذارى؛ زيرا قيمت‏ها كم و زياد مى‏شوند [و نوسان دارند]. فرمود: «من چنان نيستم كه خدا را ديدار كنم، در حالى كه بدعتى نهاده‏ام كه او مرا در آن، مُجاز نفرموده است. پس اجازه دهيد كه بندگان خدا از [داد و ستد با] يكديگر، روزى بخورند. هر گاه از شما اندرز (/ راه‏نمايى) خواسته شد، اندرز دهيد».

443. الإمام زين العابدين عليه‏السلام: مَرَّ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بِالمُحتَكِرينَ فَأَمَرَ بِحُكرَتِهِم أن تُخرَجَ إلى بُطونِ الأَسواقِ وحَيثُ تَنظُرُ الأَبصارُ إلَيها، فَقيلَ لِرَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: لَو قَوَّمتَ عَلَيهِم! فَغَضِبَ عليه‏السلام حَتّى عُرِفَ الغَضَبُ في وَجهِهِ وقالَ: أنَا اُقَوِّمُ عَلَيهِم؟! إنَّمَا السِّعرُ إلَى اللّهِ عز و جل، يَرفَعُهُ إذا شاءَ ويَخفِضُهُ إذا شاءَ.[۷۶۱]

443. امام زين العابدين عليه‏السلام: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر احتكار كنندگان گذشت و فرمان داد تا آنچه احتكار كرده اند، به ميان بازار آورده، در معرض ديد مردم قرار داده شود. به پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گفته شد: خوب بود خود، براى آنان قيمت تعيين مى‏كرديد. ايشان به خشم در آمد ـ چندان كه غضب در چهره اش نمود يافت ـ و فرمود: «من براى آنان، قيمت تعيين كنم؟ قيمت، در دست خداست. هر گاه بخواهد، بالايش بَرَد و هر گاه بخواهد، پايينش آورَد».

8 / 3: اِمتِناعُ أميرِ المُؤمِنينَ علیه السلام عَنِ التَّسعيرِ

8 / 3: خوددارى امير مؤمنان علیه السلام از قيمت گذارى

444. الإمام الصادق عليه‏السلام ـ حينَ سُئِلَ عَنِ التَّسعيرِ ـ: ما سَعَّرَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه‏السلام عَلى أحَدٍ، ولكِن مَن نَقَصَ عَن بَيعِ النّاسِ قيلَ لَهُ: بِع كَما يَبيعُ النّاسُ وإلاّ فَارفَع مِنَ السّوقِ، إلاّ أن يَكونَ طَعامُهُ أطيَبَ مِن طَعامِ النّاسِ.[۷۶۲]

444. امام صادق عليه‏السلام ـ در پاسخ سؤالى در باره قيمت گذارى ـ: امير مؤمنان عليه‏السلام براى هيچ كسى قيمت گذارى نكرد؛ امّا هر كس بالاتر از قيمت بازار فروخت، به او بگويند: «مانند بقيّه مردم بفروش؛ وگر نه از بازار برو»، مگر آن كه طعام [و كالاى]او، بهتر از خوراك [و كالاى] ديگران باشد.

8 / 4: مُراقَبَةُ رِعايَةِ العَدلِ فِي الأَسعارِ

8 / 4: نظارت بر رعايت عدالت در قيمت‏ها

445. الإمام عليّ عليه‏السلام ـ مِن كِتابِهِ لِلأَشتَرِ النَّخَعِيِّ حينَ وَلاّهُ مِصرَ ـ: وَليَكُنِ البَيعُ بَيعا سَمحا: بِمَوازينِ عَدلٍ، وأَسعارٍ لا تُجحِفُ بِالفَريقَينِ.[۷۶۳]

445. امام على عليه‏السلام ـ از نامه ايشان به اشتر نخعى، آن گاه كه او را به حكومت مصر گماشت ـ: و بايد خريد و فروش، آسان و بر موازين عدل باشد با قيمت‏هايى كه نه به فروشنده زيان رسانَد و نه به خريدار.

446. فضائل الصحابة عن أبي الصّهباء: رَأَيتُ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ بِشَطِّ الكَلاّءِ[۷۶۴] يَسأَلُ عَنِ الأَسعارِ.[۷۶۵]

446. فضائل الصّحابة ـ به نقل از ابوالصّهبا ـ: على بن ابى طالب عليه‏السلام را در لنگرگاه ديدم كه از قيمت‏ها مى‏پرسيد.

راجع: ص302 (إشراف أمير المؤمنين عليه‏السلام على السوق).

ر. ك: ص303 (نظارت امير مؤمنان بر بازار).

8 / 5: فَضلُ عَرضِ المَتاعِ أرخَصَ مِن قيمَةِ السّوقِ بِالدّافِعِ الإِلهِيِّ

8 / 5: ارزشمندى عرضه جنس ارزان‏تر از قيمت بازار، با انگيزه خدايى

447. المستدرك على الصحيحين عن اليسع بن المغيرة: مَرَّ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بِرَجُلٍ بِالسّوقِ يَبيعُ طَعاما بِسِعرٍ هُوَ أرخَصُ مِن سِعرِ السّوقِ، فَقالَ: تَبيعُ في سوقِنا بِسِعرٍ هُوَ أرخَصُ مِن سِعرِنا؟ قالَ: نَعَم. قالَ: صَبرا وَاحتِسابا؟ قالَ: نَعَم. قالَ: أبشِر! فَإِنَّ الجالِبَ إلى سوقِنا كَالمُجاهِدِ في سَبيلِ اللّهِ، وَالمُحتَكِرَ في سوقِنا كَالمُلحِدِ في كِتابِ اللّهِ.[۷۶۶]

447. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از يسع بن مغيره ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، در بازار بر مردى گذشت كه خوراكى را با قيمتى ارزان‏تر از قيمت بازار مى‏فروخت. فرمود: «آيا در بازار ما، با قيمتى ارزان‏تر از قيمت ما مى‏فروشى؟».

گفت: آرى.

فرمود: «به انگيزه شكيبايى و از خدا پاداش گرفتن؟».

گفت: آرى.

فرمود: «تو را بشارت باد! همانا آورنده جنس به بازار ما، همانند جهاد كننده در راه خداست و احتكار كننده در بازار ما، همانند كسى است كه در كتاب خدا، شك كند».

راجع: كنز العمّال: ج4 ص183 ح10075 و 10076.

نگاهى به احاديث قيمت گذارى[۷۶۷]

همان گونه كه پيش‏تر در متن اشاره شد، احاديث قيمت گذارى را مى‏توان به چند دسته تقسيم كرد كه از اين قرارند:

دسته يكم، احاديثى كه تصريح مى‏كنند خداوند سبحان، قيمت‏گذار و تعيين كننده بهاى كالاهاست يا هموست كه فرشته‏اى را بر اين كار گماشته تا آن را تدبير كند.

دسته دوم، احاديثى از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كه مضامين احاديث دسته يكم را تأييد مى‏كنند و به موجب آنها، وى پيشنهاد قيمت گذارى را كه مردم طرح كردند، سخت رد كرده، آن را ستم و بدعت مى‏شمارد.

دسته سوم، احاديثى است كه دلالت دارند رهبرى مديريت نظام اسلامى بايد بر رعايت عدالت، در بازار نظارت داشته باشد و قيمت‏ها را به شكلى عادلانه تنظيم نمايد، به گونه‏اى كه نه فروشنده زيان ببيند و نه بر خريدار، ستم شود.

دسته چهارم، حديثى كه بر پايه آن، امام على عليه‏السلام در دوران حكومتش، هيچ گاه بر كالايى قيمت گذارى نكرد؛ امّا اگر كسى هماهنگ با بازار عمل نمى‏كرد، به او گفته مى‏شد كه مانند ديگران بفروش، وگر نه از بازار، كناره بگير. البته اگر كالاى او بهتر از كالاى ديگران بود، حق داشت آن را گران‏تر بفروشد.

دسته پنجم، حديثى كه به موجب آن، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فروشنده‏اى كه كالايش را با انگيزه الهى با قيمتى پايين‏تر از بهاى بازار مى‏فروخت، تحسين كرد.

احاديث دسته‏هاى يكم و دوم و چهارم، دلالت دارند كه در نظام اسلامى، نمى‏توان براى كالاها قيمت گذارى كرد و اين، خلاف فرمانى است كه امير مؤمنان عليه‏السلام به مالك اشتر داد تا قيمت‏ها را به صورتى عادلانه و دور از اجحاف، تنظيم نمايد.

براى روشن شدن مراد اين احاديث و دريافتن معنايى استوار و معيّن از آنها، پاسخ‏گويى به اين سؤالات، ضرورت دارد:

1. مراد از اين كه خداوند سبحان قيمت‏گذار است، چيست؟

2. چرا در زمان خشك‏سالى، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قيمت گذارى را مردود دانست و به شدّت با آن مخالفت نمود؟

3. اگر نظام قيمت گذارى در اسلام مجاز نيست، نظارت بر قيمت‏ها چه مفهومى دارد و چرا امير مؤمنان عليه‏السلام فرمان داد كه قيمت‏ها عادلانه و دور از اجحاف، تنظيم شود؟

قيمت‏گذار بودنِ خداوند

قيمت كالا، گاه طبيعى است و گاه غير طبيعى. قيمت طبيعى در چارچوب وضعيّت و زمينه‏هاى واقعى كالا و بازار قرار دارد، مانند نوع، تعداد، سختىِ توليد، توزيع، نگهدارى، تقاضا و هر چه در تعيين قيمت حقيقى كالا تأثير دارد؛ امّا قيمت غيرطبيعى ناشى از وضعيّت‏هاى غير طبيعى است كه فروشنده پديد مى‏آورَد، مانند احتكار، تبانى و توطئه بر قيمت معيّن و ايجاد بازار سياه.

در پرتو اين تقسيم‏بندى، قيمتِ خدايى، همان قيمت طبيعى است. ظاهرا احاديثى كه قيمت گذارى را به خداوند سبحان نسبت مى‏دهند، از اين مفهوم حكايت دارند كه هر كالايى داراى قيمتى بر آمده از زمينه‏هاى واقعى ايجاد و توليد آن كالا و حالت طبيعى بازار است. پس آنچه حاصلِ ميزان سختىِ توليد و وضع طبيعى بازار است، در قيمت طبيعى جلوه مى‏يابد كه به موجب اين احاديث، از جانب خداى سبحان است و چنانچه عوامل غير طبيعى به ميان نيايند، همين قيمت در بازار، رواج مى‏يابد.

مخالفت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با قيمت گذارى

دسته‏بندى دوگانه قيمت كه به آن اشاره شد، موضع دولت در مسئله قيمت گذارى را تبيين مى‏كند، يعنى اگر قيمت گذارى دولتى به معناى پايين آوردن قيمت طبيعى كالا باشد، در حقيقت، ستم به توليد كننده و آسيب رسانى به حركت توليد است.

شك نيست كه پايين آوردن توليد، موجب واپس ماندگى اقتصادى است و از اين روى، دولت حق ندارد قيمت كالاها را پايين‏تر از قيمت طبيعى كه با سختىِ توليد و وضع طبيعى بازار هماهنگ است، تعيين كند ـ حتّى اگر بحران يا كمبودِ كالا پيش آمده باشد ـ؛ بلكه وظيفه دارد با عوامل غير طبيعى كه قيمت‏ها را از حدّ طبيعى بالاتر مى‏برند، رويارويى كند.

بر اين اساس، روشن مى‏شود كه چرا پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و امير مؤمنان عليه‏السلام با قيمت گذارى مخالفت كرده و ضمنا با احتكار هم ستيزيده‏اند. اين موضع‏گيرى، از سويى، زيان و ظلم به توليد كننده را پيشگيرى مى‏كند ـ كه اين ظلم، خود، به پايين آمدن سطح توليد مى‏انجامد ـ و از ديگر سو، عوامل افزايش بى‏ضابطه قيمت‏ها را از ميان مى‏بَرَد.

بدين ترتيب، فقيهانى كه قيمت گذارى را به صورت مطلق غير مجاز شمرده‏اند، ظاهرا به اين معنا نظر داشته‏اند.[۷۶۸]

عادلانه ساختن قيمت‏ها در روزگار امير مؤمنان عليه‏السلام

با ملاحظه آنچه گذشت، روشن مى‏شود كه فرمان امير مؤمنان عليه‏السلام به مالك براى آسان سازى خريد و فروش با موازين عادلانه و قيمت‏هاى متناسب با حقّ فروشنده و مشترى، نه تنها با موضع پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در مخالفت با قيمت گذارى منافات ندارد، بلكه در همان سمت و سوست، ليكن از زاويه رويارويى با عوامل مؤثّر در افزايش بى‏ضابطه قيمت‏ها.

به بيان روشن‏تر، فرمان امام امير مؤمنان عليه‏السلام به مالك اشتر، تأكيدى است بر اين كه داد و ستد بايد آسان باشد و قيمت‏ها با موازين عادلانه تنظيم گردد. بدين جهت، امام عليه‏السلام به وى فرمان نداده كه قيمت‏ها را پايين آورَد و ترديدى نيست كه تنظيم قيمت‏ها با موازين عادلانه، به معناى زيان رساندن به توليد كننده يا فروشنده نيست؛ بلكه همان‏سان كه امام عليه‏السلام، خود، در نامه‏اش تصريح فرموده، هدف آن است كه قيمت‏ها به گونه‏اى تنظيم گردد كه نه به فروشنده و نه به مشترى ستم روا نشود و اين، تنها هنگامى جامه تحقّق مى‏پوشد كه دولت، زمينه مناسب را براى عرضه كالا به قيمت طبيعى فراهم آورَد.

بر همين پايه است كه شمارى از فقيهان، فتوا داده‏اند كه در صورت اجحافِ فروشنده، حاكم مى‏تواند به قيمت گذارى بپردازد.[۷۶۹]

اگر با دقّت به اين تحليل روى آوريم، مى‏توان گفت كه فتواى جايز نبودنِ قيمت‏گذارى، به قيمت گذارى در مقابل قيمت طبيعى نظر دارد؛ امّا فتواى جواز مربوط به قيمت گذارى و تعيين قيمت خاص در مقابل قيمت غير طبيعى، به انگيزه رويارويى با عوامل ساختگىِ ماوراى افزايش قيمت‏ها به صورت وهمى و غير واقعى است. بر اين مبنا، ميان فتواهاى فقيهان در باره قيمت گذارى، ناسازگارى ديده نمى‏شود.

ارزانىِ نكوهيده

گاه كاستن از قيمت كالا، با انگيزه‏هاى نفسانى و شيطانى است، بدين سان كه فروشنده، به منظور بيرون راندن رقيب از صحنه، كالاى خود را ارزان‏تر از قيمت واقعى آن عرضه مى‏كند. بديهى است كه اين گونه ارزان فروشى، نكوهيده و گاه به دليل ضربه زدن به توليد و اقتصاد جامعه، خطرناك است، از اين رو، در روايتى كه پيش از اين گذشت،[۷۷۰] پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پس از آن كه فروشنده اظهار كرد كه براى رضاى خدا كالايش را پايين‏تر از بهاى بازار مى‏فروشد، او را تحسين كرد. بنا بر اين، از اين روايت نكوهيده بودن كاستن از قيمت كالا با انگيزه‏هاى غير الهى را نيز مى‏توان استنباط كرد.

8 / 6: فَضلُ البَيعِ بِسِعرِ اليَومِ وَالحَثُّ عَلَيهِ

8 / 6: ثواب فروش به قيمت روز و تشويق به اين كار

448. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن جَلَبَ طَعاما فَباعَهُ بِسِعرِ يَومِهِ، فَكَأَنَّما تَصَدَّقَ بِهِ.[۷۷۱]

448. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس خوراكى را به بازار آورد و به قيمت روز بفروشد، گويى آن را صدقه داده است.

449. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن جَلَبَ طَعاما إلى مِصرٍ مِن أمصارِ المُسلِمينَ فَباعَهُ بِسِعرِ يَومِهِ كانَ لَهُ عِندَ اللّهِ أجرُ شَهيدٍ في سَبيلِ اللّهِ عز و جل.[۷۷۲]

449. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس طعامى به شهرى از شهرهاى مسلمانان ببرد و آن را به قيمت روز بفروشد، برايش نزد خداوند، اجر شهيد در راه خدا باشد.

450. تفسير القرطبي عن علقمة: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: ما مِن جالِبٍ يَجلِبُ طَعاما مِن بَلَدٍ إلى بَلَدٍ فَيَبيعُهُ بِسِعرِ يَومِهِ إلاّ كانَت مَنزِلَتُهُ عِندَ اللّهِ مَنزِلَةَ الشُّهَداءِ. ثُمَّ قَرَأَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: «وَءَاخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِى الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِن فَضْلِ اللَّهِ وَءَاخَرُونَ يُقَتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ»[۷۷۳].[۷۷۴]

450. تفسير القرطبى ـ به نقل از علقمه ـ: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «هيچ كس نيست كه خوراكى را از سرزمينى به سرزمين ديگر بَرَد و آن را به قيمت روز بفروشد، مگر اين كه نزد خدا، منزلت شهيدان را دارد». سپس پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله [اين آيه را] قرائت فرمود: «و برخى ديگر به جستجوى فضل خدا (روزى) در سفرند و گروهى ديگر، در راه خدا كارزار مى‏كنند».

8 / 7: فَضلُ الرُّخصِ وذَمُّ الغَلاءِ

8 / 7: نعمت ارزانى و نكوهش گرانى

451. الإمام الصادق عليه‏السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «إِنِّى أَرَلكُم بِخَيْرٍ»[۷۷۵] ـ: كانَ سِعرُهُم رَخيصا.[۷۷۶]

451. امام صادق عليه‏السلام ـ در باره سخن خداوند: «من شما را در خوشى و آسايش مى‏بينم» ـ: قيمت [كالاها در ميان]ايشان، ارزان بود.

452. تأويل الآيات الظاهرة عن المفضّل بن عمر: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ»[۷۷۷] قالَ: الأَدنى: غَلاءُ السِّعرِ، وَالأَكبَرُ: المَهدِيُّ عليه‏السلام بِالسَّيفِ.[۷۷۸]

452. تأويل الآيات الظاهرة ـ به نقل از مفضّل بن عمر ـ: از امام صادق عليه‏السلام در باره اين فرموده خداى عز و جل پرسيدم: «و از عذاب نزديك‏تر به آنان مى‏چشانيم، پيش از عذاب بزرگ‏تر». فرمود: «عذاب نزديك‏تر، گرانى قيمت‏هاست و عذاب بزرگ‏تر، شمشير مهدى عليه‏السلام».

453. تفسير الطبري عن ابن عبّاس: «إِنِّى أَرَلكُم بِخَيْرٍ»قالَ: رُخصُ السِّعرِ. «وَ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُّحِيطٍ»[۷۷۹] قالَ: غَلاءُ السِّعرِ.[۷۸۰]

453. تفسير الطبرى ـ به نقل از ابن عبّاس [در باره آيه] «من شما را در خوشى و آسايش مى‏بينم» ـ: ابن عبّاس گفته است: [مراد]پايين بودنِ قيمت‏هاست [و در باره آيه] «و بر شما از عذاب روزى فراگير مى‏ترسم»، [ابن عبّاس]: گفته است: [مراد]بالا بودن قيمت‏هاست.

454. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: إذا غَضِبَ اللّهُ عَلى اُمَّةٍ ولَم يُنزِل بِهَا العَذابَ، غَلَت أسعارُها، وقَصُرَت أعمارُها، ولَم تَربَح تُجّارُها، ولَم تَزكُ ثِمارُها، ولَم تَغزُر أنهارُها، وحُبِسَ عَنها أمطارُها، وسُلِّطَ عَلَيها شِرارُها.[۷۸۱]

454. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر گاه خداوند بر امّتى خشم گيرد و بر آن، عذاب نازل نكند، قيمت‏هايشان بالا مى‏رود، عمرهايشان[۷۸۲] كاهش مى‏يابد، بازرگانانشان سود نمى‏برند، ميوه‏هايشان رشد نمى‏كنند، جوى‏هايشان پُر آب نمى‏گردند، باران بر آنها فرو نمى‏بارد و بَدانشان بر آنها سلطه مى‏يابند.

455. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: عَلامَةُ رِضَا اللّهِ تَعالى في خَلقِهِ: عَدلُ سُلطانِهِم، ورُخصُ أسعارِهِم. وعَلامَةُ غَضَبِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى عَلى خَلقِهِ: جَورُ سُلطانِهِم، وغَلاءُ أسعارِهِم.[۷۸۳]

455. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: نشانه خشنودى خداوند از آفريدگانش، دادگرى حكمرانشان و ارزانى قيمت‏هاشان است و نشانه خشم خداى ـ تبارك و تعالى ـ بر آفريدگانش، بيدادگرى حكمرانشان و گرانى قيمت‏هاشان است.

456. الإمام الصادق عليه‏السلام: غَلاءُ السِّعرِ يُسيءُ الخُلُقَ، ويُذهِبُ الأَمانَةَ، ويُضجِرُ المَرءَ المُسلِمَ.[۷۸۴]

456. امام صادق عليه‏السلام: گرانى قيمت[ها] سبب بداخلاقى مى‏شود، امانتدارى را از ميان مى‏بَرَد و انسان مسلمان را به ستوه مى‏آورد.

457. ربيع الأبرار: كانَ عَلِيٌّ عليه‏السلام يَمُرُّ فِي السّوقِ عَلَى الباعَةِ، فَيَقولُ لَهُم: أحسِنوا، أرخِصوا بَيعَكُم عَلَى المُسلِمينَ؛ فَإِنَّهُ أعظَمُ لِلبَرَكَةِ.[۷۸۵]

457. ربيع الأبرار: على عليه‏السلام در بازار بر فروشندگان مى‏گذشت و به آنان مى‏فرمود: «نيكى كنيد. به مسلمانان، ارزان بفروشيد كه آن، بركت را بيشتر مى‏كند».

8 / 8: التَّحذيرُ مِن كُلِّ عَمَلٍ يوجِبُ الغَلاءَ

8 / 8: پرهيز از هر كارى كه موجب گرانى شود

458. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: كُلُّ حُكرَةٍ تَضُرُّ بِالنّاسِ وتُغلِي السِّعرَ عَلَيهِم فَلا خَيرَ فيها.[۷۸۶]

458. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر انبار كردنى كه به مردم زيان برسانَد و قيمت‏ها را به ضرر ايشان گران كند، خيرى در آن نيست.

459. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: أيُّما رَجُلٍ اشتَرى طَعاما فَكَبَسَهُ أربَعينَ صَباحا يُريدُ بِهِ غَلاءَ المُسلِمينَ، ثُمَّ باعَهُ فَتَصَدَّقَ بِثَمَنِهِ لَم يَكُن كَفّارَةً لِما صَنَعَ.[۷۸۷]

459. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس خوراكى را بخرد و چهل روز انبار كند براى اين كه آن را به مسلمانان گران بفروشد، سپس آن را بفروشد و همه درآمدش را هم صدقه بدهد، كفّاره آنچه انجام داده نخواهد شد.

460. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: مَن تَمَنَّى الغَلاءَ عَلى اُمَّتي لَيلَةً، أحبَطَ اللّهُ عَمَلَهُ أربَعينَ سَنَةً.[۷۸۸]

460. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: هر كس يك شب گرانى را براى امّت من آرزو كند، خداوند، عملِ چهل سالش را تباه مى‏سازد.

461. عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: يُحشَرُ الحاكِرونَ وقَتَلَةُ الأَنفُسِ في دَرَجَةٍ، ومَن دَخَلَ في شَيءٍ مِن سِعرِ المُسلِمينَ يُغليهِ عَلَيهِم كانَ حَقّا عَلَى اللّهِ أن يُعَذِّبَهُ في مُعظَمِ النّارِ يَومَ القِيامَةِ.[۷۸۹]

461. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: [روز قيامت] احتكار كنندگان و قاتلان، در يك صف برانگيخته مى‏شوند. هر كس در چيزى از قيمت مسلمانان دخالت كند تا آن را بر ايشان گران كند، سزاوار است كه خداوند در روز قيامت، او را در ميانه آتش بزرگ، عذاب كند.

462. الإمام عليّ عليه‏السلام ـ مِن كِتابِهِ لِلأَشتَرِ النَّخَعِيِّ حينَ وَلاّهُ مِصرَ ـ: اِعلَم ـ مَعَ ذلِكَ ـ أنَّ في كَثيرٍ مِنهُم ضيقا فاحِشا، وشُحّا قَبيحا، وَاحتِكارا لِلمَنافِعِ، وتَحَكُّما فِي البِياعاتِ، وذلِكَ بابُ مَضَرَّةٍ لِلعامَّةِ، وعَيبٌ عَلَى الوُلاةِ، فَامنَع مِنَ الاِحتِكارِ؛ فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مَنَعَ مِنهُ. وَليَكُنِ البَيعُ بَيعا سَمحا: بِمَوازينِ عَدلٍ، وأَسعارٍ لا تُجحِفُ بِالفَريقَينِ مِنَ البائِعِ وَالمُبتاعِ. فَمَن قارَفَ[۷۹۰] حُكرَةً بَعدَ نَهيِكَ إيّاهُ فَنَكِّل بِهِ، وعاقِبهُ في غَيرِ إسرافٍ.[۷۹۱]

462. امام على عليه‏السلام ـ از نامه‏اش به اشتر نخعى، آن گاه كه وى را به كارگزارى مصر گماشت ـ: با اين همه، بدان كه بسيارى از ايشان (بازرگانان)، مردمى تنگ‏نظر و سخت بخيل هستند و احتكار مى‏كنند و به ميل خود براى كالاها قيمت مى‏گذارند و با اين كار، به مردم زيان مى‏رسانند و براى حكمرانان هم مايه ننگ و عيب هستند. پس، از احتكار باز دار كه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از آن منع فرمود. بايد خريد و فروش، آسان و بر موازين عدل باشد، با قميت‏هايى كه نه به فروشنده زيان رسانَد و نه به خريدار. پس از آن كه احتكار را ممنوع كردى، اگر كسى باز به احتكار روى آورْد، مجازاتش كن، ولى در مجازات وى، زياده‏روى مكن.

8 / 9: مُواساةُ الإِمامِ لِلنّاسِ عِندَ الغَلاءِ

8 / 9: همراهى و همدردى امام با مردم هنگام گرانى

463. الكافي عن حمّاد بن عثمان: أصابَ أهلَ المَدينَةِ غَلاءٌ وقَحطٌ، حَتّى أقبَلَ الرَّجُلُ الموسِرُ يَخلِطُ الحِنطَةَ بِالشَّعيرِ ويَأكُلُهُ ويَشتَري بِبَعضِ الطَّعامِ، وكانَ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام طَعامٌ جَيِّدٌ قَدِ اشتَراهُ أوَّلَ السَّنَةِ، فَقالَ لِبَعضِ مَواليهِ: اِشتَرِ لَنا شَعيرا فَاخلِط بِهذَا الطَّعامِ أو بِعهُ، فَإِنّا نَكرَهُ أن نَأكُلَ جَيِّدا ويَأكُلَ النّاسُ رَدِيّا.[۷۹۲]

463. الكافى ـ به نقل از حمّاد بن عثمان ـ: مردم مدينه به گرانى و قحطى گرفتار آمدند تا جايى كه مردى ثروتمند نيز گندم را با جو مى‏آميخت و مى‏خورد و مقدارى گندم مى‏خريد. امام صادق عليه‏السلام گندم خوبى داشت كه آن را در آغازِ سال خريده بود. ايشان به يكى از غلامان خود فرمود: «براى ما قدرى جو بخر و با اين گندم در هم آميز يا آن [گندم] را بفروش؛ زيرا ما خوش نداريم خوراك مرغوب بخوريم و مردم، خوراك نامرغوب بخورند».

464. الكافي عن معتّب: قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه‏السلام ـ وقَد تَزَيَّدَ السِّعرُ بِالمَدينَةِ ـ: كَم عِندَنا مِن طَعامٍ؟ قُلتُ: عِندَنا ما يَكفينا أشهُرا كَثيرَةً، قالَ: أخرِجهُ وبِعهُ، قُلتُ لَهُ: ولَيسَ بِالمَدينَةِ طَعامٌ، قالَ: بِعهُ. فَلَمّا بِعتُهُ قالَ: اِشتَرِ مَعَ النّاسِ يَوما بِيَومٍ.

وقالَ: يا مُعَتِّبُ اجعَل قوتَ عِيالي نِصفا شَعيرا ونِصفا حِنطَةً، فَإِنَّ اللّهَ يَعلَمُ أنّي واجِدٌ أن اُطعِمَهُمُ الحِنطَةَ عَلى وَجهِها، ولكِنّي اُحِبُّ أن يَرانِيَ اللّهُ قَد أحسَنتُ تَقديرَ المَعيشَةِ.[۷۹۳]

464. الكافى ـ به نقل از معتِّب ـ: در مدينه گرانى شد. امام صادق عليه‏السلام به من فرمود: «چه قدر گندم داريم؟».

گفتم: آن قدر هست كه تا چندين ماه، كفايتمان كند.

فرمود: «آنها را ببر و بفروش».

گفتم: در مدينه گندمى وجود ندارد.

فرمود: «آن را بفروش». چون گندم‏ها را فروختم، امام عليه‏السلام فرمود: «همانند ديگر مردمان، روزانه خريد كن» و افزود: «اى مُعتِّب! خوراك خانواده مرا نيمى جو و نيمى گندم قرار ده؛ زيرا خدا مى‏داند كه من مى‏توانم خوراك آنها را از [نان] گندم خالص فراهم كنم؛ امّا دوست دارم خداوند، مرا ببيند كه در كار معاش، سنجيده عمل مى‏كنم».

465. الكافي عن معتّب: كانَ أبُوالحَسَنِ عليه‏السلام يَأمُرُنا إذا أدرَكَتِ الثَّمَرَةُ أن نُخرِجَها فَنَبيعَها، ونَشتَرِيَ مَعَ المُسلِمينَ يَوما بِيَومٍ.[۷۹۴]

465. الكافى ـ به نقل از مُعتِّب ـ: ميوه ها كه مى‏رسيد، امام رضا عليه‏السلام به ما دستور مى‏داد آنها را ببريم و بفروشيم و مانند ديگر مسلمانان، روزانه خريد كنيم.

8 / 10: الدُّعاءُ في طَلَبِ رُخصِ الأَسعارِ

8 / 10: دعا كردن براى كاهش قيمت‏ها

466. رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ مِن دُعائِهِ فِي الاِستِسقاءِ ـ: اللّهُمَّ اسقِنا سُقيا... تُرخِصُ بِهِ الأَسعارَ في جَميعِ الأَمصارِ.[۷۹۵]

466. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ از دعاى ايشان در طلب باران ـ: بار خدايا! ما را چنان سيراب فرما... تا با آن، نرخ‏ها را در همه شهرها ارزان سازى.

467. الإمام عليّ عليه‏السلام: اللّهُمَّ انشُر عَلَينا غَيثَكَ وبَرَكَتَكَ، ورِزقَكَ ورَحمَتَكَ، وَاسقِنا سُقيا ناقِعَةً مُروِيَةً مُعشِبَةً، تُنبِتُ بِها ما قَد فاتَ، وتُحيي بِها ما قَد ماتَ، نافِعَةَ الحَيا، كَثيرَةَ المُجتَنى، تُروي بِهَا القيعانَ، وتُسيلُ البُطنانَ، وتَستَورِقُ الأَشجارَ، وتُرخِصُ الأَسعارَ؛ إنَّكَ عَلى ما تَشاءُ قَديرٌ.[۷۹۶]

467. امام على عليه‏السلام: بار خدايا! باران و بركت و روزى و رحمتت را بر ما جارى ساز و ما را چنان سيراب ساز كه دير پايد و پر آبى و سرسبزى آورد تا با آن، از دست رفته‏ها را برويانى و مرده‏ها را زنده سازى، چندان كه بارانى كه زندگى بخش باشد و ميوه فراوان پديد آرد و زمين‏هاى هموار را با آن سيراب سازى و در زمين‏هاى پُرنشيب، جارى‏اش گردانى و درختان را پُر برگ و بار نمايى و قيمت‏ها را ارزان فرمايى؛ كه تو بر هر چه خواهى، توانايى.

468. الإمام الحسن عليه‏السلام ـ مِن دُعائِهِ في صَلاةِ الاِستِسقاءِ ـ: اِسقِ سَهلَنا وجَبَلَنا، وبَدوَنا وحَضَرَنا؛ حَتّى تُرخِصَ بِهِ أسعارَنا، وتُبارِكَ بِهِ في ضِياعِنا ومُدُنِنا؛ أرِنَا الرِّزقَ مَوجودا وَالغَلاءَ مَفقودا.[۷۹۷]

468. امام حسن عليه‏السلام ـ از دعايش در نماز باران ـ: دشت و كوه و بيابان و شهر ما را سيراب گردان تا بِدان، نرخ هامان را ارزان سازى و كشتگاه‏ها و شهرهامان را بركت دهى. روزى را به ما بنمايان و گرانى را از ميان ما ببر.

  1. نساء: آيه 29.
  2. تجارت: به كار انداختن سرمايه براى كسب سود است...ابن اعرابى مى‏گويد: «فلان تاجر بكذا»؛يعنى: فلان كس در فلان كار، ماهر است و راه به دست آوردن درآمد از آن را مى‏داند.ظاهرا مقصود، مطلق كاسبى كردن و خريد و فروش است، حتّى با سرمايه جزئى، نه به معناى متعارف امروزى.
  3. لسان العرب: ج4 ص89 «تجر».
  4. مفردات الفاظ القرآن: ص164 «تجر».
  5. ترمينولوژى حقوق: ج2 ص1121.
  6. حقوق تجارت: ص18 ـ 28، قانون تجارت در نظم حقوقى كنونى: ص1206.
  7. اين كنيه مشترك است ميان امام كاظم عليه‏السلام و امام رضا عليه‏السلام.
  8. الكافى: ج5 ص305 ح7.
  9. نساء: آيه 29.نيز، ر.ك: بقره: آيه 282، توبه: آيه 24، نور: آيه 37، جمعه: آيه 11.
  10. فاطر: آيه 29.نيز، ر.ك: صف: آيه 10، بقره: آيه 16.
  11. توبه: آيه 111.
  12. نساء: آيه 74.
  13. ر.ك: دانش‏نامه قرآن و حديث: ج1 ص451 فصل پنجم: سوداى آخرت.
  14. نهج البلاغة: حكمت 113، مشكـاة الأنـوار: ص207 ح563، روضـة الـواعظين: ص475، بحار الأنوار: ج 69 ص409 ح122؛ الفصول المهمّة، ابن صبّاغ: ص115، مطالب السؤول: ج1 ص236.
  15. صف: آيه 10 ـ 12.
  16. طلاق: آيه 2 و 3.
  17. المعجم الكبير: ج20 ص97 ح190، مسند الشاميّين: ج1 ص234 ح415، حلية الأولياء: ج6 ص96 ح345، الفردوس: ج5 ص270 ح8154، كنز العمّال: ج3 ص96 ح5666.
  18. ر.ك: دانش‏نامه قرآن و حديث: ج1 ص321 ـ 334.
  19. روم: آيه 23.
  20. تشويق به تجارت را مى‏توان از آيات ديگرى نيز استنباط كرد (ر.ك: دائرة المعارف قرآن كريم: ج7«اهمّيت و جايگاه تجارت»).
  21. ر.ك: ص17 ح1.
  22. ر.ك: ص29 بركات تجارت.
  23. ر.ك: ص41 زيان‏هاى ترك تجارت.
  24. تفسير الثعلبي: ج2 ص267؛ مستدرك الوسائل: ج13 ص9 ح14572 نقلاً عن أبي الفتوح فيتفسيره وكلاهما عن أبي اُمامة.
  25. المَبرورُ: الذي لاشبهة فيه ولا كذب ولا خيانة لسان العرب: ج4 ص53 «برر».
  26. مسند ابن حنبل: ج6 ص112 ح17266، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص12 ح2158، السننالكبرى: ج5 ص432 ح10397 كلاهما عن أبي بردة، المعجم الكبير: ج4 ص277 ح4411، كنزالعمّال: ج4 ص123 ح9859؛ مجمع البيان: ج2 ص656 عن سعيد بن عمير.
  27. المعجم الكبير: ج8 ص52 ح7342، مسند الشاميّين: ج4 ص391 ح3637، الإصابة: ج4ص 556 الرقم 5956 كلّها عن صفوان بن اُمية، كنزالعمّال: ج9 ص239 ح25826.
  28. آل عمران: 174.
  29. تفسير الطبري: ج3 الجزء 4 ص183، الدرّ المنثور: ج2 ص391.
  30. أي ليحصل الغنيمة والربح لا للفخر والحرص على جمع الأموال والذخيرة، أو المراد بالغنيمة الفوائدالاُخروية أي يتجّر لينفق ما يحصل له في سبيل اللّه‏ فتحصل له الغنائم الاُخروية، كذا أفاده الوالد رحمه‏اللهبحارالأنوار: ج67 ص383.
  31. الكافي: ج2 ص230 ح1، أعلام الدين: ص117 كلاهما عن عبداللّه‏ بن يونس عن الإمام الصادق عليه‏السلام، مكارم الأخلاق: ج2 ص393 ح2663، التمحيص: ص73 ح170، كتاب سليم بن قيس الهلالي: ج2 ص852 ح43 عن سليم بن قيس، بحارالأنوار: ج67 ص367 ح70.
  32. يعنى براى كسب سود و فايده تجارت مى‏كند، نه براى فخرفروشى و يا از سر آزمندى براى گِرد آوردنمال و ثروت يا مراد از غنيمت و سود، فوايد اُخروى است؛ يعنى تجارت مى‏كند تا آنچه را به دست مى‏آورد، در راه خدا انفاق كند و در نتيجه، به غنايم اُخروى دست يابد.
  33. أي محمّد بن عذافر.
  34. الكافي: ج5 ص76 ح12، تهذيب الأحكام: ج6 ص326 ح898، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3ص 158 ح3581، بحارالأنوار: ج47 ص56 ح100.
  35. النور: 37.
  36. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص192 ح3720، فقه الرضا: ص251 من دون إسناد إلى أحد منأهل البيت عليهم‏السلام، مجمع البيان: ج7 ص227 عن الإمام الباقر والإمام الصادق عليهماالسلام، بحارالأنوار: ج23 ص327 ح5.
  37. النور: 37.
  38. القصّاص: رواة القصص والأكاذيب مرآة العقول: ج19 ص19.
  39. الكافي: ج5 ص75 ح8، تهذيب الأحكام: ج6 ص326 ح897، بحارالأنوار: ج83 ص4 وراجعالمعجم الكبير: ج11 ص225 ح11743.
  40. في المصدر: سائلٌ، والصحيح ما أثبتناه كما في البحار.
  41. الخرائج والجرائح: ج1 ص89 ح147، بحارالأنوار: ج18 ص115 ح20.
  42. الحَظْرُ: المَنعُ النهاية: ج1 ص404 «حظر».
  43. الكافي: ج5 ص90 ح3، تهذيب الأحكام: ج6 ص353 ح1002، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3ص 174 ح3656، عوالي اللآلي: ج3 ص201 ح27 وص 254 ح6 وفي الثلاثة الأخيرة «اُعطي أكثر ممّا» بدل «اُعطي ما».
  44. الكافي: ج5 ص309 ح25، بحارالأنوار: ج47 ص377 ح100.
  45. قال الفيض الكاشاني: أثرى: صار ذا مال كثير.عرض وجهه: صار معروضا للناس معروفا لهم.أصاب معروفا: مالاً الوافي: ج17 ص101 ذيل ح16947.
  46. الكافي: ج5 ص304 ح3، تهذيب الأحكام: ج7 ص4 ح13، بحارالأنوار: ج47 ص376 ح99.
  47. سنن ابن ماجة: ج2 ص724 ح2139، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص7 ح2142، السننالكبرى: ج5 ص437 ح10416، سنن الدارقطني: ج3 ص7 ح17، المعجم الأوسط: ج7 ص243 ح7394 كلّها عن ابن عمر، كنزالعمّال: ج4 ص7 ح9216.
  48. سنن الترمذي: ج3 ص515 ح1209، سنن الدارمي: ج2 ص697 ح2444، المستدرك علىالصحيحين: ج2 ص8 ح2143، سنن الدارقطني: ج3 ص7 ح18، المنتخب من مسند عبد بن حميد: ص299 ح966 كلّها عن أبي سعيد الخدري، كنزالعمّال: ج4 ص7 ح9217.
  49. تفسير الطبري: ج4 الجزء 5 ص32، المصنّف لعبد الرزّاق: ج11 ص201 ح20322 كلاهما عنقتادة، كنزالعمّال: ج4 ص7 ح9218 نقلاً عن الإصبهاني في الترغيب ومسند الفردوس وكلاهما عن أنس.
  50. الدرّ المنثور: ج3 ص327، كنزالعمّال: ج15 ص820 ح43259 كلاهما نقلاً عن الحاكم في تاريخهومسند الفردوس عن أبي هريرة.
  51. الدرّ المنثور: ج2 ص495 نقلاً عن الإصبهاني، تفسير الآلوسي: ج5 ص15، كنزالعمّال: ج4 ص30ح 9340 نقلاً عن شعب الإيمان وكلّها عن معاذ.
  52. النور: 37.
  53. الكافي: ج5 ص154 ح21.
  54. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص192 ح3719.
  55. تهذيب الأحكام: ج7 ص4 ح12.
  56. الكافي: ج5 ص149 ح7، تهذيب الأحكام: ج7 ص3 ح4.
  57. الكافي: ج5 ص148 ح2، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص191 ح3717.
  58. الكافي: ج5 ص149 ح9 عن محمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عليه‏السلام، الخصال: ص621 ح10 عنأبي بصير ومحمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عنه عليهم‏السلام، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص193 ح3723، تحف العقول: ص111 وفيه «لما عند اللّه‏» بدل «للتجارة»، بحارالأنوار: ج103 ص96 ح21.
  59. المقنع للصدوق: ص363.
  60. مُعيلاً: أي محتاجا لسان العرب: ج11 ص489 «عيل».
  61. الكافي: ج5 ص148 ح3، تهذيب الأحكام: ج7 ص3 ح5.
  62. إذا كَثُرَ نَسلُ الغَنَمِ سُمِّيت السّابِياءَ فيقع اسم السابياء على المال الكثير والعدد الكثير لسان العرب: ج14 ص369 «سبي».
  63. الخصال: ص446 ح45 عن زيد عن الإمام زين العابدين عن آبائه عليهم‏السلام، مجمع البيان: ج2 ص656،بحارالأنوار: ج64 ص118 ح1؛ تفسير الثعلبي: ج2 ص267، الفائق في غريب الحديث: ج2 ص147، النهاية: ج2 ص341.
  64. الدرّ المنثور: ج2 ص495 نقلاً عن سعيد بن منصور، تفسير الآلوسي: ج5 ص15 كلاهما عن نعيم بنعبدالرحمان الأزدي، كنزالعمّال: ج4 ص30 ح9342.
  65. الجُلودُ: الغنم والبَقرُ ونحوها مجمع البحرين: ج1 ص304 «جلد».
  66. الخصال: ص445 ح44 عن عبدالمؤمن الأنصاري عن الإمام الباقر عليه‏السلام، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج 3 ص233 ح3858 عن روح عن الإمام الصادق وليس فيه ذيله من «والعشر الباقي...»، بحارالأنوار: ج64 ص118 ح1.
  67. الكافي: ج5 ص319 ح59، الغارات: ج2 ص824 كلاهما عن الفضل بن أبي قرّة عن الإمامالصادق عليه‏السلام، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص192 ح3722، عدّة الداعي: ص72، عوالي اللآلي: ج1 ص267 ح68 وليس فيه صدره، بحارالأنوار: ج42 ص161 ح31.
  68. في المصدر: «لا يسلبّنكم الموال»، وما أثبتناه من فردوس الأخبار ج5 ص383 ح8234 وكنز العمّال.6.أملق الرجل: إذا افتقر لسان العرب: ج10 ص348 «ملق».
  69. في المصدر: «خلاّف»، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى وكما في قوله تعالى في الآية10 في سورة القلم: «ولا تُطِعْ كُلَّ حَلاّفٍ مَهين».
  70. الفردوس: ج5 ص287 ح8205، كنز العمّال: ج4 ص33 ح9358 نقلاً عن ابن النجار وكلاهما عن ابن عبّاس وص 128 ح9874.
  71. تفسير الثعلبي: ج2 ص267 عن ابن عباس، مستدرك الوسائل: ج13 ص9 ح14574 نقلاً عنأبي الفتوح في تفسيره عن ابن عباس نحوه.
  72. المعجم الكبير: ج12 ص326 ح13567، تاريخ بغداد: ج9 ص425 الرقم 5034، مسند الشهاب: ج 1 ص206 ح311 كلّها عن ابن عمر، كنزالعمّال: ج15 ص609 ح42418.
  73. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص165 ح3606.
  74. الكافي: ج5 ص150 ح13، تهذيب الأحكام: ج7 ص4 ح9 كلاهما عن أبي الخطّاب، كتاب من لايحضره الفقيه: ج3 ص268 ح3967، فقه القرآن: ج2 ص57.
  75. دعائم الإسلام: ج2 ص16 ح14.
  76. الكافي: ج5 ص149 ح11.
  77. الكافي: ج5 ص148 ح5.
  78. قال المجلسي قدس‏سره: قوله: «بالحَرْب» بسكون الراء: أي يبدأ بمحاربة نفسه ومعاداتها، أو [الحَرَب] بالتحريك: أي يبدأ بنهب ماله، وهذا أظهر مرآة العقول: ج19 ص131 ح12.
  79. الكافي: ج5 ص149 ح12، تهذيب الأحكام: ج7 ص3 ح8.
  80. الكافي: ج5 ص149 ح10، تهذيب الأحكام: ج6 ص329 ح908 وج 7 ص3 ح7.
  81. المقنع للصدوق: ص363، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص192 ح3718 نحوه.
  82. الكافي: ج5 ص148 ح1 عن حمّاد بن عثمان، تهذيب الأحكام: ج7 ص2 ح1 عن الحلبي.
  83. الكافي: ج5 ص148 ح4، تهذيب الأحكام: ج7 ص2 ح2.
  84. ما بين المعقوفين أثبتناه من طبعة دار الحديث وتهذيب الأحكام.
  85. الكافي: ج5 ص148 ح6، تهذيب الأحكام: ج7 ص2 ح3.
  86. الزطُّ: جنس من السودان أو الهنود، الواحد زطّي مجمع البحرين: ج2 ص772 «زطط».
  87. الكِرباسُ: ثوب من القطن الأبيض ـ معرّب ـ والجمع الكرابيس تاج العروس: ج8 ص441«كربس».
  88. تهذيب الأحكام: ج7 ص4 ح81، عوالي اللآلي: ج3 ص193 ح5.
  89. مطالب السؤول: ص49، بحار الأنوار: ج78 ص6 ح58.
  90. الوافى: ج17 ص121.
  91. روضة المتقين: ج7 ص6.
  92. مرآة العقول: ج19 ص129.
  93. واژه عقل در روايات، گاه در معناى «مبدأ ادراكات» به كار مى‏رود و گاه در معناى «كار خردمندانه» و«عمل به مقتضاى قوه عاقله».از جمله نمونه‏هاى كاربرد عقل در معناى دوم، اين روايات هستند: العقل العمل بطاعة اللّه‏ و ان العمال بطاعة اللّه‏ هم العقلاء روضة الواعظين: ج1 ص4 يا: العقل ان تقول ما تعرف و تعمل بما تنطق به (غرر الحكم: ج2 ص150 ح2141) در اين روايات، مراد از عقل، قوه عاقله انسانى نيست، بلكه آثار برآمده از قوه عاقله انسان و عمل كردن مطابق با آنها است.
  94. في المصدر «الفضيل»، والتصويب من معجم رجال الحديث.
  95. الكافي: ج5 ص149 ح8، تهذيب الأحكام: ج7 ص3 ح6، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3ص 193 ح3724 وفيه ذيله من «لا تدعوا...»، وسائل الشيعة: ج12 ص7 ح21858.
  96. الطلاق: 2 و 3.
  97. الكافي: ج5 ص84 ح5، تهذيب الأحكام: ج6 ص323 ح885، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3ص 192 ح3721، بحارالأنوار: ج22 ص132 ح111.
  98. ليس «غير» موجودا في المصادر الاُخرى.
  99. الكافي: ج5 ص67 ح1 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه‏السلام، تحف العقول: ص350 عنالإمام الصادق عليه‏السلام، بحارالأنوار: ج47 ص234 ح22.
  100. الجمعة: 10.
  101. عدّة الداعي: ص81، مجمع البيان: ج10 ص435، بحارالأنوار: ج89 ص129.
  102. الكافي: ج5 ص77 ح1، تهذيب الأحكام: ج6 ص323 ح887، مستطرفات السرائر: ص139ح 11، بحارالأنوار: ج93 ص375 ح15 وراجع عدّة الداعي: ص82.
  103. به قلم فاضل ارجمند، جناب آقاى سيّد محمّدكاظم طباطبايى.
  104. الكافى: ج5 ص76 ح12 وص 77 ح16.
  105. ر.ك: ص41 (زيان‏هاى ترك تجارت / از بين رفتن مال).
  106. ر.ك: ص28 ح19.
  107. دعائم الإسلام: ج2 ص19ح 23، مستدرك الوسائل: ج13 ص65 ح14758.
  108. يعنى با عنوان خودش متعلَّق تحريم قرار گرفته است، مانند خمر؛ چون يك سرى اعمال داريم كه به عناوين ديگر متعلَّق تحريم قرار مى‏گيرند.
  109. تحف العقول: ص331، بحارالأنوار: ج103 ص44 ح11.
  110. فقه الرضا: ص250، بحار الأنوار: ج103 ص51 ح12.
  111. فقه الرضا: ص301، بحار الأنوار: ج103 ص52 ح14.
  112. تهذيب الأحلام: ج6 ص362 ح1039 عن ابن فَضّال، وسائل الشيعة: ج12 ص96 ح22183.
  113. به قلم فاضل ارجمند، جناب آقاى سيّد محمّدكاظم طباطبايى.
  114. علل الشرائع: ص8 ح1، بحار الأنوار: ج6 ص110 ح3.
  115. علل الشرائع: ص592 ح43، بحار الأنوار: ج6 ص93 ح1.
  116. ر.ك: عيون اخبارالرضا عليه‏السلام: ج2 ص106، بحار الأنوار: ج6 ص58 ح1.
  117. ر.ك: ص64 ح51.
  118. ر.ك: ص66 ح52.
  119. ر.ك: الفقه المنسوب إلى الامام الرضا عليه‏السلام: ص254.
  120. واجب كفايى آن است كه با انجام دادن يك يا چند نفر وجوب آن از ديگران برداشته مى‏شود.
  121. النساء: 29.
  122. نساء: آيه 29.
  123. السنن الكبرى: ج6 ص29 ح11075، صحيح ابن حبّان: ج11 ص340 ح4967، تهذيب الكمال: ج 13 ص42 الرقم 2808، مسند أبي يعلى: ج2 ص121 ح1349 وليس فيه ذيله وكلّها عن أبي سعيد الخدري، كنزالعمّال: ج4 ص99 ح9729.
  124. بُقَيع: موضع من ديار بني عُقيل وراء اليمامة، متاخم لبلاد اليمن معجم البلدان: ج1 ص474.
  125. اِشرأبّوا: أي رَفَعوا روُوسَهم لينظروا إليه أنظر: النهاية: ج2 ص455 «شرب».
  126. السنن الكبرى: ج5 ص445 ح10447، المصنّف لعبد الرزّاق: ج8 ص51 ح14268 نحوه، تفسيرالطبري: ج4 الجزء 5 ص34 كلاهما عن أبي قلابة، كنزالعمّال: ج4 ص155 ح9963.
  127. بُقَيع: جايى است در سرزمين بنى عُقَيل در آن سوى يمامه و هم‏مرز سرزمين يمن.
  128. كنزالعمّال: ج10 ص638 ح30346 نقلاً عن سنن الدارقطني، سنن الدارقطني: ج3 ص25 ح88وفيه «ماء» بدل «مال» وص 26 ح91 كلّها عن أنس، مسند ابن حنبل: ج7 ص376 ح20720 عن أبي حرّة الرقاشي عن عمّه وفيهما «لا يحلّ» بدل «لا يشترين»؛ التبيان في تفسير القرآن: ج7 ص463، عوالي اللآلي: ج1 ص222 ح98 وفيهما «لا يحلّ» بدل «لايشترينّ» وراجع تفسير القمّي: ج1 ص172.
  129. البُلغةُ: هو ما يُكتفى به في العيش، وتَبَلّغَ: أي اكتفى به مجمع البحرين: ج1 ص187 «بلغ».
  130. الكافي: ج5 ص95 ح2، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص184 ح3690، تفسير العيّاشي: ج1ص 236 ح101، مستطرفات السرائر: ص78 ح6 كلاهما نحوه وكلّها عن سماعة، تهذيب الأحكام: ج6 ص185 ح383 عن سلمة، بحارالأنوار: ج103 ص144 ح17.
  131. سنن ابن ماجة: ج2 ص755 ح2246، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص10 ح2152، السننالكبرى: ج5 ص523 ح10734، المعجم الكبير: ج17 ص317 ح877، فتح الباري: ج4 ص311 ذيل ح2079 كلّها عن عقبة بن عامر، كنزالعمّال: ج4 ص59 ح9502.
  132. سنن ابن ماجة: ج2 ص755 ح2247، المعجم الكبير: ج22 ص65 ح157، مسند الشاميّين: ج2ص 369 ح1511، الفردوس: ج3 ص487 ح5512 وليس فيه ذيله وكلّها عن وائلة بن الأسقع، كنزالعمّال: ج4 ص59 ح9501.
  133. في المصدر: «أراه»، والتصويب من مستدرك الوسائل.
  134. دعائم الإسلام: ج2 ص47 ح115، مستدرك الوسائل: ج13 ص327 ح15494.
  135. صحيح البخاري: ج2 ص732 ح1973، صحيح مسلم: ج3 ص1164 ح47، سنن أبي داود: ج3ص 274 ح3459، سنن الترمذي: ج3 ص548 ح1246، سنن النسائي: ج7 ص247 كلّها عن حكيم بن حزام، كنزالعمّال: ج4 ص46 ح9432.
  136. مسند ابن حنبل: ج5 ص421 ح16013، السنن الكبرى: ج5 ص523 ح10735، تاريخ بغداد: ج 11 ص144 الرقم 5843، تاريخ واسط: ص53، تاريخ دمشق: ج66 ص258 ح13387.
  137. تهذيب الأحكام: ج6 ص376 ح1098، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص172 ح3651، وسائلالشيعة: ج12 ص210 ح22525.
  138. فقه الرضا: ص251، بحارالأنوار: ج103 ص100 ح40.
  139. الإسراء: 35.3.الأنعام: 152.
  140. اسرا: آيه 35.
  141. تفسير ابن كثير: ج3 ص360، الدرّ المنثور: ج3 ص384 نقلاً عن ابن مردويه وكلاهما عن سعيد بنالمسيّب.
  142. فَدَك: قرية من قرى اليهود، بينها وبين المدينة يومان، وبينها وبين خيبر دون مرحلة.وهي ممّا أفاء اللّه‏ على رسوله صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهمجمع البحرين: ج3 ص1370 «فدك».
  143. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص567 و 568 ح4940، علل الشرائع: ص248 ح2 و 3،الاحتجاج: ج1 ص258 ح49 عن عبداللّه‏ بن الحسن عن آبائه عليهم‏السلام، كشف الغمّة: ج2 ص159، بحارالأنوار: ج6 ص107 ح1.
  144. الكافي: ج5 ص159 ح3، تهذيب الأحكام: ج7 ص11 ح45.
  145. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص197 ح3746، الكافي: ج5 ص159 ح2، تهذيب الأحكام: ج 7 ص12 ح46 كلّها عن إسحاق بن عمّار وفي الأخيرين مضمر.
  146. الأحكام: ج2 ص503.
  147. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص194 ح3729، الكافي: ج5 ص150 ح1، تهذيب الأحكام: ج 7 ص6 ح16 كلاهما عن الأصبغ بن نباته عن الإمام عليّ عليه‏السلام؛ الطبقات الكبرى: ج6 ص240، تاريخ دمشق: ج42 ص409 كلاهما عن أبي سعيد الثوري عن الإمام عليّ عليه‏السلام نحوه، كنز العمّال: ج4 ص136 ح9897.
  148. دعائم الإسلام: ج2 ص16 ح15، عوالي اللآلي: ج3 ص203 ح36، مستدرك الوسائل: ج13ص 247 ح15263 وراجع المعجم الكبير: ج18 ص355 ح905 ـ 916.
  149. في المصادر الاُخرى: «اكتسب المال».
  150. الاختصاص: ص249، مكارم الأخلاق: ج2 ص375 ح2661، أعلام الدين: ص199 كلاهما عنأبي ذر نحوه، بحارالأنوار: ج103 ص13 ح63؛ تاريخ أصبهان: ج1 ص399 الرقم 751 عن عبداللّه‏ بن عمر ومن دون إسناد إليه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، إحياء علوم الدين: ج2 ص135، كنزالعمّال: ج4 ص16 ح9271.
  151. المستدرك على الصحيحين: ج2 ص41 ح2253، السنن الكبرى: ج5 ص548 ح10826 كلاهماعن أبي هريرة، كنزالعمّال: ج4 ص13 ح9258؛ الكافي: ج5 ص229 ح6، تهذيب الأحكام: ج6 ص374 ح1090 كلاهما عن الإمام الصادق عليه‏السلام، ثواب الأعمال: ص337 ح1 عن أبي هريرة وابن عبّاس، بحارالأنوار: ج76 ص365 ح30.
  152. مسند ابن حنبل: ج2 ص417 ح5736، المنتخب من مسند عبد بن حميد: ص267 ح849، تاريخبغداد: ج4 ص21 الرقم 7352، شعب الإيمان: ج5 ص142 ح6114، تاريخ دمشق: ج11 ص243 كلّها عن ابن عمر، كنزالعمّال: ج4 ص13 ح9257.
  153. النهاوِشُ: المَظالِمُ النهاية: ج5 ص137 «نهش».
  154. النهابِرُ: المهالِكُ (النهاية: ج5 ص133 «نهبر»).
  155. المجازات النبويّة: ص166 ح131، بصائر الدرجات: ص336 ح14 عن محمّد بن أحمد عن الإمامالصادق عليه‏السلاموفيه «جمع» بدل «كسب» نحوه؛ مسند الشهاب: ج1 ص271 ح441 و 442 كلاهما عن أبي سلمة الحمصي وفيهما «أصاب» بدل «كسب» و «أذهبه» بدل «أنفقه»، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج13 ص97 من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم‏السلام، كنزالعمّال: ج4 ص13 ح9256.
  156. غرر الحكم: ج3 ص255 ح4407، عيون الحكم والمواعظ: ص193 ح3961.
  157. أي أثره من الفقر وسوء الحال (مرآة العقول: ج19 ص89).
  158. الكافي: ج5 ص125 ح4 عن عبيد بن زرارة، وسائل الشيعة: ج12 ص53 ح22040.
  159. الكافي: ج8 ص131 و 138 ح103 عن عليّ بن أسباط، الأمالي للصدوق: ص611 ح842 عنأبي بصير عن الإمام الصادق عليه‏السلام، تحف العقول: ص499، عدّة الداعي: ص129، أعلام الدين: ص232، بحارالأنوار: ج14 ص295 ح14.
  160. به قلم فاضل ارجمند، جناب آقاى سيّد محمّدكاظم طباطبايى.
  161. ر.ك: ص61 (معيارهاى كلّى در جواز معاملات).
  162. ر.ك: ص16 ح3.
  163. ر.ك: ص136 ح136.
  164. ر.ك: ص129 گذشت و آسان گرفتن.
  165. ر.ك: ص141 آداب تجارت / صدقه دادن.
  166. ر.ك: ص247 (آفت‏هاى تجارت / داخل شدن در خريد و فروش ديگرى).
  167. ر.ك: ص201 آفت‏هاى تجارت / ربا.
  168. ر.ك: ص205 (آفت‏هاى تجارت / كم فروشى).
  169. ر.ك: ص197 (آفت‏هاى تجارت / خيانت).
  170. ر.ك: ص189 (آفت‏هاى تجارت / دروغ).
  171. ر.ك: ص215 آفت‏هاى تجارت / گول زدن.
  172. ر.ك: ص81 (مهم‏ترين احكام تجارت و داد و ستد / گفتن عيب‏هاى كالا) وص 264 ح335 و 336.
  173. ر.ك: ص213 (آفت‏هاى تجارت / مغبون كردن كسى كه به شخص اعتماد مى‏كند).
  174. ر.ك: ص191 (آفت‏هاى تجارت / سوگند خوردن بويژه سوگند دروغ).
  175. ر.ك: ص123 (آداب تجارت / سنگين‏تر وزن كردن).
  176. ر.ك: ص275 ح352 و 353.
  177. ر.ك: ص139 (آداب تجارت / اعتدال در طلب روزى).
  178. ر.ك: ص111 (آداب تجارت / ياد خداى عز و جل) وص 331 (آداب معنوى بازار / ذكر خدا).
  179. ر.ك: ص114 ح88.
  180. ر.ك: ص117 (آداب تجارت / طلب خير كردن از خدا).
  181. ر.ك: ص343 (آداب معنوى بازار / خواندن آياتى از قرآن).
  182. ر.ك: ص343 (آداب معنوى بازار / نمازگزاردن).
  183. ر.ك: ص90 ح78.
  184. ر.ك: ص27 فضيلت تاجر درستكار.
  185. ر.ك: ص108 ح80.
  186. مراد از اباحه به معناى عام، جايز بودن شغل است.يعنى انتخاب آن حرام نيست، جواز به اين معنا، شامل كسب و كار واجب، مستحب، مكروه و مباح به معناى خاص مى‏شود.
  187. ر.ك: مفتاح الكرامة: ج12 ص15.
  188. بحث تفصيلى آن در عنوان «معيار كلّى در صحت و بطلان معاملات» در ص70 گذشت.
  189. تفصيل اين مبحث در عنوان «سخنى درباره شغل‏ها و كسب‏هاى نكوهيده» در ص278 خواهد آمد.
  190. اين سخن استحقاق ثواب را اثبات نمى‏كند.زيرا استحقاق ثواب مشروط به قصد قربت است.
  191. ر.ك: أساس البلاغة: ص77، تاج العروس: ج6 ص128.
  192. ر.ك: مسالك الأفهام: ج3 ص117.
  193. نساء: آيه 6.
  194. شرطهاى بلوغ، رشد، عقل و محجور نبودن را با عنوان «شروط اهليت معامله» نيز ياد كرده‏اند.
  195. الكافى: ج2 ص462 ح1.
  196. در حقيقت سخن اين فرد، صلاحيت ابتدائى براى انجام معامله را دارا نيست، از اين رو قابليتتصحيح نيز ندارد.
  197. غرر، به معناى غفلت، خطر و اقدام ناآگاهانه است (ر.ك: النهاية: ج3 ص355، المصباح المنير: ج2 ص444 و 445) داد و ستدى كه بدون آگاهى از شى‏ء معامله شده انجام شود معامله غررى ناميده مى‏شود.
  198. آداب تجارت در كتابهاى فقهى نيز مورد اشاره قرار گرفته است.از جمله ر.ك: تحرير الوسيله: ج1ص 500 ـ 501، قواعد الأحكام: ص13، مفتاح الكرامة: ج12 ص333 ـ 350.گفتنى است كه در مجموعه حاضر، آداب مستحبى بيشترى نسبت به كتابهاى فقهى بيان شده و همه آنها نيز از كتاب و سنت استخراج شده است.
  199. الدبّ والدبيب: مشيٌ خفيف مفردات ألفاظ القرآن: ص306 «دبّ».
  200. الصفا: جمع الصفاة، وهي الصخرة والحجر الأملس، أي غير الخشن، أو الحجر الصلد الضخم الذي لا ينبت شيئا انظر: لسان العرب: ج14 ص464 «صفا».
  201. الشَّوبُ: الخَلطُ (النهاية: ج2 ص507 «شوب»).
  202. الكافي: ج5 ص150 ح1، تهذيب الأحكام: ج7 ص6 ح16، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3ص 194 ح3731، روضة الواعظين: ص510 نحوه، بحارالأنوار: ج103 ص117 ح16.
  203. ارتطم في الربا: وقع فيه فتخبّط انظر: لسان العرب: ج12 ص244 «رطم».
  204. مسند زيد: ص254 عن الإمام زين العابدين عليه‏السلام، دعائم الإسلام: ج2 ص16 ح12، عوالي اللآلي: ج 3 ص201 ح30.
  205. المقنعة: ص591.
  206. النور: 37.
  207. نور: آيه 37.
  208. المنافقون: 9.
  209. منافقون: آيه 9.
  210. تفسير القرطبي: ج12 ص279، تفسير الآلوسي: ج18 ص178، تفسير ابن أبي حاتم: ج8ص 2607 ح14645، الدر المنثور: ج6 ص207 نقلاً عن ابن مردويه والديلمي عن أبي سعيد الخدري.
  211. الكافي: ج5 ص154 ح21، بحارالأنوار: ج83 ص4 وراجع كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3ص 192 ح3720.
  212. النور: 36 و 37.
  213. نهج البلاغة: الخطبة 222، بحارالأنوار: ج69 ص325 ح39.
  214. نهج البلاغة: الخطبة 199، بحارالأنوار: ج82 ص224 ح48.
  215. الدرّ المنثور: ج8 ص179 نقلاً عن ابن مردويه عن ابن عبّاس.
  216. بحارالأنوار: ج94 ص133 ح19 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي.
  217. الكافي: ج5 ص157 ح3، تهذيب الأحكام: ج7 ص10 ح34 كلاهما عن معاوية بن عمّار، مكارمالأخلاق: ج1 ص546 ح1882 عن الإمام الباقر عن الإمام زين العابدين عليهماالسلام، عوالي اللآلي: ج3 ص204 ح33، بحارالأنوار: ج103 ص91 ح4.
  218. عيش خافض: خصيب في دعة وخصب ولين لسان العرب: ج7 ص145 «خفص».
  219. قرب الإسناد: ص3 ح7، بحارالأنوار: ج91 ص341 ح2.
  220. الحُرفة ـ بالضم ـ: الحرمان كالحرفة بالكسر.والمحارَف ـ بفتح الراء ـ: المحروم الذي إذا طلب لا يرزق، أو يكون لا يسعى في الكسب مجمع البحرين: ج1 ص389 «صرف».
  221. الكافي: ج3 ص473 ح1، تهذيب الأحكام: ج3 ص311 ح965، منتقى الجمان: ج2 ص277.
  222. الكافي: ج5 ص156 ح1، تهذيب الأحكام: ج7 ص9 ح33 كلاهما عن حريز، كتاب من لا يحضرهالفقيه: ج3 ص200 ح3757 عن محمّد بن مسلم عن أحدهما عليهماالسلام، مكارم الأخلاق: ج1 ص546 ح1883 عن الإمام الباقر عليه‏السلام، فقه الرضا: ص399 من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم‏السلام، بحارالأنوار: ج76 ص173 ح7.
  223. الكافي: ج5 ص151 ح3، الأمالي للمفيد: ص198 ح31 كلاهما عن جابر، كتاب من لا يحضرهالفقيه: ج3 ص193 ح3726 نحوه، الأمالي للصدوق: ص587 ح809 عن محمّد بن قيس، تحف العقول: ص216، بحار الأنوار: ج41 ص104 ح5.
  224. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص563 ح1554، مكارم الأخلاق: ج2 ص103 ح2296، فتحالأبواب: ص253، بحار الأنوار: ج91 ص280 ح31.
  225. الكافي: ج5 ص157 ح4 عن معاوية بن عمّار.
  226. الكافي: ج3 ص470 ح2، تهذيب الاحكام: ج3 ص180 ح408، مصباح المتهجّد: ص533،مكارم الأخلاق: ج2 ص103 ح2295 نحوه، فتح الأبواب: ص173 كلّها عن جابر، البلد الأمين: ص160، بحار الأنوار: ج91 ص263 ح15 نقلاً عن المحاسن.
  227. الفردوس: ج2 ص78 ح2444، كنزالعمّال: ج4 ص8 ح9219 نقلاً عن ابن النجّار وكلاهما عن ابنعبّاس.
  228. المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص361 ح311 عن أبي ذرّ، كنزالعمّال: ج4 ص11 ح9245.
  229. كنزالعمّال: ج4 ص11 ح9266 نقلاً عن ابن النجّار عن أنس، المصنّف لابن أبي شيبة: ج5 ص373ح 1 عن أبي نضرة من دون إسناد إليه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله.
  230. كنز العمّال: ج16 ص261 ح44369 نقلاً عن ابن الجوزي في الواهيات عن عثمان.
  231. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص194 ح3728.
  232. سنن الترمذي: ج3 ص515 ح1210، سنن ابن ماجة: ج2 ص726 ح2146، سنن الدارمي: ج2ص 697 ح2443، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص8 ح2144، السنن الكبرى: ج5 ص436 ح10414 كلّها عن رفاعة، كنزالعمّال: ج4 ص29 ح9437.
  233. الخصال: ص80 ح1، ثواب الأعمال: ص162 ح1 وفيه صدره إلى «طاعة للّه‏» وكلاهما عن عجلان،عيون الحكم والمواعظ: ص212 ح4236 و 4237 كلاهما عن الإمام عليّ عليه‏السلام نحوه، بحارالأنوار: ج75 ص337 ح5.
  234. سنن ابن ماجة: ج2 ص748 ح2222، مسند الشهاب: ج1 ص443 ح759 كلاهما عن جابر،كنزالعمّال: ج4 ص48 ح9442.
  235. سنن الدارمي: ج2 ص711 ح2486، مسند ابن حنبل: ج5 ص26 ح14238، المنتقى: ص151ح 589 كلاهما نحوه.
  236. سنن ابن ماجة: ج2 ص748 ح2221، السنن الكبرى للنسائي: ج5 ص482 ح9673، المستدركعلى الصحيحين: ج2 ص36 ح2231، السنن الكبرى: ج6 ص54 ح11172، مسند الطيالسي: ص165 ح1193، كنزالعمّال: ج13 ص365 ح37012.
  237. البَزُّ: الثيابُ أو متاعُ البيت من الثياب ونحوها، وبائعه البزّاز القاموس المحيط: ج2 ص166 «بزز».
  238. هَجَر: مدينة، وهي قاعدة البحرين معجم البلدان: ج5 ص393.
  239. سنن أبي داود: ج3 ص245 ح3336، سنن الترمذي: ج3 ص598 ح1305، سنن ابن ماجة: ج2ص 748 ح2220، سنن النسائي: ج7 ص284، كنزالعمّال: ج4 ص29 ح9338؛ عوالي اللآلي: ج1 ص224 ح109.
  240. المعجم الأوسط: ج6 ص349 ح6594، مسند أبي يعلى: ج5 ص428 ح6136، تاريخ دمشق: ج 4 ص205 ح1003 كلاهما نحوه.
  241. الكافي: ج5 ص152 ح8، تهذيب الأحكام: ج7 ص7 ح20 كلاهما عن السكوني، كتاب من لايحضره الفقيه: ج3 ص196 ح3736، بحارالأنوار: ج41 ص129 ح39؛ فضائل الصحابة لابن حنبل: ج2 ص621 ح1063.
  242. الكافي: ج5 ص160 ح5، تهذيب الأحكام: ج7 ص11 ح43 وص 110 ح475، كتاب من لايحضره الفقيه: ج3 ص198 ح3748 كلّها عن ابن أبي عمير عن غير واحد.
  243. الكافي: ج5 ص159 ح1، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص198 ح3747 كلاهما عن حمّاد بنبشير، تهذيب الأحكام: ج7 ص11 ح43 عن ابن أبي عمير عن غير واحد نحوه.
  244. الكافي: ج5 ص201 ح1، الخصال: ص46 ح46، بحارالأنوار: ج103 ص95 ح15.
  245. الكافي: ج5 ص202 ح2.
  246. في المصدر: «السوق» والصحيح ما أثبتناه كما في الحديث الآتي وكما فسّره صاحب الحدائق فيالحدائق: ج18 ص49 وصاحب الوسائل في الوسائل: ج17 ص401 بهذا المعنى.وفي حديث 115 دلالة على ذلك؛ لأنَّ السماحة تكون في أوّل السوم ولا تكون في أوّل السوق. والسَّوْمُ: عَرضُ السِّلعَةِ على البيع لسان العرب: ج12 ص310 «سوم».
  247. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص196 ح3739.
  248. السنن الكبرى: ج6 ص58 ح11188، المصنّف لابن أبي شيبة: ج5 ص257 ح1 وج 8 ص342ح 150، كنزالعمّال: ج4 ص154 ح9959.
  249. صحيح ابن حبّان: ج11 ص267 ح4903، صحيح البخاري: ج2 ص730 ح1970، السننالكبرى: ج5 ص585 ح10978، المصنّف لعبد الرزّاق: ج11 ص459 ح21004 كلّها عن جابر، كنزالعمّال: ج4 ص44 ح9424.
  250. المعجم الأوسط: ج7 ص297 ح7544 عن أبي سعيد الخدري، كنز العمّال: ج1 ص144 ح705.
  251. مسند ابن حنبل: ج1 ص22 ح15، صحيح ابن حبّان: ج14 ص395 ح6476، موارد الضمآن: ص 643 ح2589، فتح الباري: ج11 ص458 ذيل ح6574 كلّها عن أبي بكر، النهاية: ج2 ص398 من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم‏السلام وفيه ذيله من «فيقول اللّه‏ عزوجل: اسمعوا»، كنز العمّال: ج14 ص630 ح39750.
  252. النساء: 42.
  253. المستدرك على الصحيحين: ج2 ص335 ح3197، مسند ابن حنبل: ج6 ص66 ح17063،المعجم الكبير: ج17 ص235 ح649، تفسير ابن كثير: ج1 ص491 كلّها عن حذيفة والثلاثة الأخيرة نحوه، كنزالعمّال: ج6 ص215 ح15399.
  254. صحيح البخاري: ج3 ص1273 ح3266، المعجم الكبير: ج17 ص231 ح642، المصنّف لابنأبي شيبة: ج5 ص257 ح7 كلّها عن حذيفة، كنزالعمّال: ج6 ص216 ح15401.
  255. سنن النسائي: ج7 ص319، مسند ابن حنبل: ج1 ص129 ح410، تهذيب الكمال: ج20 ص100الرقم 3937، التاريخ الكبير: ج6 ص467 الرقم 3008، البداية والنهاية: ج7 ص242 كلّها عن عثمان، كنزالعمّال: ج4 ص44 ح9425.
  256. مسند ابن حنبل: ج4 ص39 ح11143، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص551 ح8543، مسندالطيالسي: ص286 ح2156، مسند أبي يعلى: ج2 ص34 ح1096 كلّها عن أبي سعيد الخدري، كنزالعمّال: ج15 ص922 ح43588.
  257. المعجم الصغير: ج1 ص240، مسند الشهاب: ج2 ص253 ح1300، تاريخ دمشق: ج22 ص165ح 4901 كلّها عن جابر، كنزالعمّال: ج6 ص226 ح15459؛ بحارالأنوار: ج103 ص104 ح56 نقلاً عن الإمامة والتبصرة عن موسى بن إسماعيل عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم‏السلام عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله.
  258. الخصال: ص198 ح6 عن جابر، بحارالأنوار: ج103 ص95 ح17؛ سنن الترمذي: ج3 ص610ح 1320 وليس فيه ذيله، مسند ابن حنبل: ج5 ص103 ح14664، السنن الكبرى: ج5 ص586 ح10979، تهذيب الكمال: ج10 ص90 الرقم 2117 كلّها عن جابر، كنزالعمّال: ج4 ص45 ح9428.
  259. تهذيب الأحكام: ج7 ص18 ح79 عن حنان عن أبيه عن الإمام الصادق عليه‏السلام.
  260. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص196 ح3737، مسند زيد: ص254 عن الإمام زين العابدين عنآبائه عليهم‏السلامعنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله؛ سنن الترمذي: ج3 ص609 ح1319، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص64 ح2338، مسند أبي يعلى: ج5 ص460 ح6210 كلّها عن أبي هريرة وفي المواضع «سمح» بدل «سهل» وليس فيها ذيله، كنزالعمّال: ج4 ص64 ح9426.
  261. الكافي: ج5 ص152 ح7 عن السكوني عن الإمام الصادق عليه‏السلام، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3ص 196 ح3735 عن الإمام عليّ عليه‏السلام عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله.
  262. الحائِطُ: البستان من النخيل إذا كان عليه حائط ـ وهو الجدار ـ النهاية: ج1 ص462 «حوط».
  263. تاريخ دمشق: ج39 ص231 ح7971، كنز العمّال: ج4 ص152 ح9955 وراجع مسند ابن حنبل: ج 1 ص129 ح410 والمنتخب من مسند عبد بن حميد: ص46 ح47.
  264. اُسد الغابة: ج3 ص362 الرقم 3132، الإصابة: ج4 ص183 الرقم 4920، كنز العمّال: ج4ص 153 ح9958.
  265. غرر الحكم: ج2 ص370 ح2840، عيون الحكم والمواعظ: ص111 ح2408.
  266. قال الفيض قدس‏سره: التولية أن تبيع بالثمن الذي اشتريتَ من غير زيادة وتقابلها المرابحة والوضيعة.بيعالبصير المداقّ أي كما تبايع البصير المداقق في الاُمور الوافي: ج17 ص455 ذيل ح17627.
  267. الكافي: ج5 ص154 ح19، تهذيب الأحكام: ج7 ص7 ح24 عن قيس عن الإمام الباقر عليه‏السلام.
  268. الشكس: السيئ الخلق.وقيل: السيئ الخلق في المبايعة وغيرها لسان العرب: ج6 ص112«شكس».
  269. فالتو: أي انعطف (انظر: لسان العرب: ج15 ص263 «لوي»).
  270. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص195 ح3734 عن إسماعيل بن مسلم عن الإمام الصادق عليه‏السلام.
  271. أقالَه: أي وافقه على نقض البيع وأجابه إليه النهاية: ج4 ص134 «قيل».
  272. سنن ابن ماجة: ج2 ص741 ح2199، صحيح ابن حبّان: ج11 ص404 ح5029، السنن الكبرى: ج 6 ص44 ح11129، المعجم الأوسط: ج1 ص273 ح889 كلاهما نحوه، موارد الظمآن: ص270 ح1103 كلّها عن أبي هريرة، كنزالعمّال: ج4 ص90 ح9680.
  273. السنن الكبرى: ج6 ص45 ح11131 عن أبي هريرة، المصنّف لعبد الرزّاق: ج2 ص56 ح2469عن هارون بن أبي عائشة، كنز العمّال: ج4 ص90 ح9681؛ مسند زيد: ص280 عن الإمام زين العابدين عن آبائه عليهم‏السلامعنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله.
  274. كنز العمّال: ج3 ص376 ح7021 نقلاً عن الديلمي عن أنس.
  275. الكافي: ج5 ص153 ح16، تهذيب الأحكام: ج7 ص8 ح26، مصادقة الإخوان: ص178 ح1كلّها عن أبي حمزة، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص196 ح3738، المقنع: ص299.
  276. اللَهفانُ: المُضطَرِبُ، يستغيث وَيَتحسَّر مجمع البحرين: ج3 ص1651 «لهف».
  277. الخصال: ص224 ح55 عن سماعة بن مهران، مشكاة الأنوار: ص260 ح768، بحارالأنوار: ج7ص 299 ح48.
  278. الخصال: ص490 ح69، الأمالي للصدوق: ص309 ح357 كلاهما عن أبان الأحمر، روضةالواعظين: ص468، بحارالأنوار: ج16 ص214 ح1.
  279. نَفَثَ في روعي: أي أوحى إليّ وألقى النهاية: ج5 ص88 «نفث».
  280. الكافي: ج5 ص80 ح1، تهذيب الأحكام: ج6 ص321 ح880، التمحيص: ص52 ح100 كلّهاعن أبي حمزة الثمالي عن الإمام الباقر عليه‏السلام، عدّة الداعي: ص74، بحارالأنوار: ج5 ص148 ح13؛ المعجم الكبير: ج8 ص166 ح7694 عن أبي اُمامة وليس فيه ذيله «فإنّ اللّه‏ تبارك وتعالى قسّم الأرزاق»، كنز العمّال: ج4 ص23 ح9311.
  281. نهج البلاغة: الكتاب 31، أعلام الدين: ص286، بحارالأنوار: ج103 ص39 ح88.
  282. نهج البلاغة: الحكمة 393، عيون الحكم والمواعظ: ص243 ح4631، بحارالأنوار: ج103 ص38ح 83.
  283. الخصال: ص633 ح10، كنز الفوائد: ص16، أعلام الدين: ص173، بحارالأنوار: ج103 ص26ح 32.
  284. الكافي: ج5 ص81 ح8، تهذيب الأحكام: ج6 ص322 ح882، التمحيص: ص54 ح107،بحارالأنوار: ج103 ص33 ح63 نقلاً عن تنبيه الخواطر.
  285. الشَّوبُ: الخَلط، وهنا: أمرهم بالصدقة لما يجري بينهم من الكذب والزيادة والنقصان لتكون كفّارة لذلك النهاية: ج2 ص508 «شوب».
  286. سنن الترمذي: ج3 ص514 ح1208، المعجم الكبير: ج18 ص357 ح914 كلاهما عن قيس بنأبي غرزة، سبل الهدى والرشاد: ج9 ص9 عن قيس بن أبي غرة البجلي، كنز العمّال: ج4 ص47 ح9439.
  287. كنز العمّال: ج4 ص49 ح9449 نقلاً عن مسند أبي يعلى والروياني وسنن سعيد بن منصور عنالبراء.
  288. سنن ابن ماجة: ج2 ص725 ح2145، سنن أبي داود: ج3 ص242 ح3326، سنن النسائي: ج7ص 14، مسند ابن حنبل: ج5 ص455 ح16134، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص6 ح2138، كنز العمّال: ج4 ص49 ح9447.
  289. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص194 ح3730، وسائل الشيعة: ج12 ص285 ح22802.
  290. الجعفريّات: ص58 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم‏السلام، دعائم الإسلام: ج2 ص94 ح293 عن الإمامعليّ عليه‏السلامنحوه.
  291. البارِقَةُ: السيوف ـ أي حاملي السيوف ـ الصحاح: ج4 ص1449 «برق».
  292. في المصدر: «تغتدون»، وما أثبتناه من بحار الأنوار.
  293. في المصدر: «فَأَعرِضوا»، والصحيح ما أثبتناه كما في بحارالأنوار و وسائل الشيعة: ج9 ص390 ح12309.
  294. عيون أخبار الرضا عليه‏السلام: ج2 ص4 ح9 عن أحمد بن الحسن الحسيني عن الإمام العسكري عنآبائه عليهم‏السلام، بحار الأنوار: ج96 ص120 ح23.
  295. البقرة: 282.
  296. بقره: آيه 282.
  297. في وسائل الشيعة ج19 ص35 ح24093: «الإمارة» بدل «الإشارة».
  298. بحار الأنوار: ج93 ص46 و 48 نقلاً عن النعماني في تفسيره، مستدرك الوسائل: ج13 ص65ح 14759 نقلاً عن تفسير النعماني عن إسماعيل بن جابر عن الإمام الصادق عنه عليه‏السلام وليس فيه ذيله من «وأمّا وجه التجارة».
  299. ترجمه براساس نسخه وسائل الشيعة ج19 ص35 ح24093 انجام گرفت.(م)
  300. الرعد: 39.
  301. علل الشرائع: ص553 ح1، تفسير العيّاشي: ج2 ص219 ح73 وكلاهما عن أبي حمزة الثمالي،بحارالأنوار: ج4 ص102 ح15.
  302. در مستدرك الوسائل و بحار الأنوار آمده است: كتاب را بياور تا آن را بدانم.
  303. الكافي: ج5 ص155 ح1 عن جميل.
  304. الكافي: ج5 ص318 ح55.
  305. فأشر عليّ: أي مرني كيف أبيعه.يقال: أشار عليه بكذا، أي أمره به، وهي الشورى الوافي: ج17 ص427، ذيل ح17574.
  306. قال في الوافي: ج17 ص427: «الولهاء: التي فارقت ولدها».وفي مرآة العقول: ج19 ص437: «لا تجعلها ناقة قطعت عنها ولدها».وانظر أيضا: النهاية: ج5 ص227 «وله».
  307. الكافي: ج5 ص317 ح54.
  308. بحار الأنوار: ج93 ص45 نقلاً عن النعماني في تفسيره عن إسماعيل بن جابر.
  309. أعلام الدين: ص293، بحار الأنوار: ج103 ص86 ح22.
  310. نهج البلاغة: الحكمة 230، غرر الحكم: ج4 ص1726 ح5790، عيون الحكم والمواعظ: ص298ح 5310 وليس فيه ذيله من «وأجدر بإقبال...»، بحار الأنوار: ج103 ص86 ح20.
  311. غرر الحكم: ج2 ص253 ح2529، عيون الحكم والمواعظ: ص90 ح2140.
  312. بحار الأنوار: ج95 ص471.
  313. الحُرفة ـ بالضمّ ـ: الحرمان، والمحارَفُ: المحروم الذي إذا طَلبَ لم يُرزَق مجمع البحرين: ج1 ص389 «حرف».
  314. الكافي: ج5 ص168 ح1، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص169 ح3637، عوالي اللآلي: ج3ص 201 ح28 كلّها عن إسحاق بن عمّار.
  315. مسند الشهاب: ج1 ص238 ح375، تهذيب الكمال: ج9ص 314 الرقم 1967، النهاية: ج2ص 42 وفيه «خضر له في» بدل «رزق من»، كنز العمّال: ج4 ص19 ح9286.
  316. سنن ابن ماجة: ج2 ص727 ح2148، مسند ابن حنبل: ج10 ص94 ح26151، تهذيب الكمال: ج 29 ص307 الرقم 6374، تهذيب التهذيب: ج5 ص590 الرقم 8324 كلّها عن نافع، كنز العمّال: ج4 ص21 ح9300.
  317. شعب الإيمان: ج2 ص89 ح1243 عن عائشة، كنز العمّال: ج4 ص21 ح9301.
  318. سنن ابن ماجة: ج2 ص726 ح2147، التاريخ الكبير: ج8 ص206 الرقم 2727، تهذيب الكمال: ج 23 ص183 الرقم 4723، تهذيب التهذيب: ج6 ص49 الرقم 8588 كلّها عن أنس، كنز العمّال: ج4 ص19 ح9285.
  319. الكافي: ج5 ص168 ح3، تهذيب الأحكام: ج7 ص14 ح60، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3ص 169 ح3636 كلّها عن بشير النبّال.
  320. الكافي: ج5 ص168 ح2، تهذيب الأحكام: ج7 ص14 ح59 كلاهما عن السكوني.
  321. الكافي: ج5 ص153 ح17، تهذيب الأحكام: ج7 ص8 ح29.
  322. به قلم فاضل ارجمند، جناب آقاى سيّد محمّدكاظم طباطبايى.
  323. الكافى: ج5 ص124 ح22، تهذيب الأحكام: ج7 ص7 ح23.
  324. المحاسن: ج1 ص101 ح73، ثواب الاعمال: ص239.
  325. تهذيب الاحكام: ج7 ص18 ح238
  326. الكافى: ج5 ص153 ح19، تهذيب الأحكام: ج7 ص7 ح24.
  327. ر.ك: جواهر الكلام: ج22 ص455، مستند الشيعة: ج14 ص24.
  328. جواهر الكلام: ج22 ص455 و ديگر شروح شرائع الاسلام.
  329. ر.ك: الحدائق الناضرة: ج18 ص26 ـ 27.
  330. تهذيب الاحكام: ج7 ص7 ح24، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص313 ح4119.
  331. الكافى: ج5 ص152 ح9، تهذيب الأحكام: ج7 ص7 ح21.
  332. ر.ك: ص243 بى انصافى در سود.
  333. مسند الشهاب: ج1 ص169 ح243 عن أنس بن مالك، كنز العمّال: ج4 ص20 ح9293، مستدركالوسائل: ج13 ص294 ح15397.
  334. تحف العقول: ص81، نهج البلاغة: الكتاب 31، أعلام الدين: ص287، عيون الحكم والمواعظ: ص 517 ح9380 وفيها صدره إلى «أكثر منه» وص 79 ح1911 وفيه ذيله من «واطلب...»، بحار الأنوار: ج77 ص208 ح1، مطالب السؤول: ج1 ص233 وفيه صدره إلى «أكثر منه».
  335. نهج البلاغة: الكتاب 31، تحف العقول: ص80، أعلام الدين: ص287، عيون الحكم والمواعظ: ص 34 ح642 وفيه «التاجر مخاطر»، بحار الأنوار: ج103 ص40 ح88.
  336. الصرّة: ما تعقد فيه الدراهم لسان العرب: ج4 ص451 «صرر».
  337. الكافي: ج5 ص91 ح1، بحار الأنوار: ج47 ص58 ح109.
  338. مقصود امام كاظم عليه‏السلام يا امام رضا عليه‏السلام مى‏باشد.
  339. الكافي: ج5 ص257 ح1 و 3، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص164 ح3598، الخصال: ص 159 ح207، مشكاة الأنوار: ص458 ح1533، جامع الأحاديث للقمّي الغايات: ص207 عن الإمام الصادق عليه‏السلام، بحار الأنوار: ج103 ص7 ح27.
  340. الكافي: ج5 ص258 ح2 عن عبد اللّه‏ بن عبد الكريم، تهذيب الأحكام: ج7 ص236 ح1032 عنحمّاد بن عبد الكريم، الأمالي للطوسي: ص303 ح601 عن داود عنه عليه‏السلام.
  341. قرب الإسناد: ص372 ح1326، بحار الأنوار: ج103 ص3 ح7.
  342. في كتاب من لا يحضره الفقيه: «ما صَغُرَ منها» بدل «ما شَفَّ».وشفّ: قلّ ونقص مجمع البحرين: ج2ص 962 «شفف».
  343. الكافي: ج5 ص90 ح1 وص 91، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص169 ح3638، عوالي اللآلي: ج 3 ص197 ح14 وليس فيه ذيله من «قلت:...».
  344. المماكسة: انتقاص الثمن واستحطاطه النهاية: ج4 ص349 «مكس».
  345. تاريخ بغداد: ج4 ص180 الرقم 1863، تاريخ دمشق: ج14 ص180 ح3403، مسند أبي يعلى: ج 6 ص182 ح6750، التاريخ الكبير: ج7 ص152 ح681 عن عبد اللّه‏ بن الحسن عن الإمام الحسن عن أبيه عليهماالسلامعنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهوفيهما ذيله من «المغبون لا...»، كنز العمّال: ج4 ص19 ح9287، عيون أخبار الرضا عليه‏السلام: ج2 ص48 ح184 عن داود بن سليمان الفرّاء عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم‏السلام عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وفيه ذيله من «المغبون لا...»، بحارالأنوار: ج103 ص94 ح12.
  346. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص197 ح3742، الخصال: ص621 ح10 عن أبي بصير ومحمّدبن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم‏السلام، تحف العقول: ص111 وفيهما ذيله نحوه، بحار الأنوار: ج103 ص96 ح20.
  347. الكافي: ج4 ص546 ح30، بحار الأنوار: ج47 ص222 ح9.
  348. الكافي: ج4 ص496 ح3، تهذيب الأحكام: ج5 ص209 ح702.
  349. به قلم فاضل ارجمند، جناب آقاى سيّد محمّدكاظم طباطبايى.
  350. ر.ك: ص167 ح177.
  351. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص197 ح3744.
  352. در لسان العرب آمده است: تنسمتُ نسمةً إذا أحييتها أو اعتقتها؛ تنسمت نسمة: هنگامى گفته مى‏شود كه به موجودى زندگى ببخشى يا او را آزاد كنى لسان العرب: ج12 ص575.
  353. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص370 ح5762، الخصال: ص245 ح103.
  354. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص197 ح3743، الخصال: ص245 ح102.
  355. ر.ك: وسائل الشيعه: ج3 ص39 باب استحباب إجادة الأكفان والمغالاة فى أثمانها.
  356. شرح نهج البلاغة، ابن أبى الحديد: ج20 ص306 ش 502.
  357. ر.ك: ص167 ح178.
  358. ر.ك: ص169 ح179.
  359. خصائص الأئمّة عليهم‏السلام: ص80، مستدرك الوسائل: ج3 ص320 ح3679 وراجع الطبقات الكبرى: ج3ص 28، تاريخ دمشق: ج42 ص484، التاريخ الكبير: ج7 ص132، أنساب الأشراف: ج2 ص369.
  360. كرابيس: جمع كِرباس؛ وهو القطن النهاية: ج6 ص161 «كربس».
  361. في المصدر «قميصا»، وما في المتن أثبتناه من المنتخب من مسند عبد بن حميد و كنز العمّال.
  362. السنن الكبرى: ج10 ص184 ح20293، المنتخب من مسند عبد بن حميد: ص62 ح96، فضائلالصحابة لابن حنبل: ج1 ص528 ح878 كلاهما عن أبي مطر نحوه، كنزالعمّال: ج13 ص183 ح36547؛ المناقب للكوفي: ج2 ص602 ح1103 عن أبي مطر نحوه، بحارالأنوار: ج40 ص331 ح14.
  363. المماكسة في البيع: انتقاص الثمن واستحطاطه، والمنابذة بين المتبايعين النهاية: ج4 ص349 «مكس».
  364. روضة الواعظين: ص121، مكارم الأخلاق: ج1 ص246 ح730، بحارالأنوار: ج79 ص310ح 14 وراجع دعائم الإسلام: ج2 ص156 ح556، ومسند ابن حنبل: ج1 ص331 ح1352 ومسند أبي يعلى: ج1 ص181 ح290 وتاريخ دمشق: ج42 ص486.
  365. ثوب سنبلاني: أي طويل.وسنبَلَ ثوبَه: إذا أسبله وجرّه من خلفه أو أمامه النهاية: ج2 ص406 «سنبل».
  366. البداية والنهاية: ج8 ص3، تاريخ دمشق: ج42 ص483 عن مولىً لأبي عصيفر.
  367. التدليس: إخفاء العيب النهاية: ج2 ص130 «دلس».
  368. الكافي: ج5 ص153 ح18.
  369. الفردوس: ج1 ص317 ح1251 عن ابن عبّاس.
  370. مجمع البيان: ج2 ص656، مستدرك الوسائل: ج13 ص249 ح15269 نقلاً عن تفسير أبي الفتوحوكلاهما عن عبيد بن رفاعة؛ تفسير الثعلبي: ج2 ص266 عن عبيد بن رفاعة.
  371. في المصدر: «الذي»، وما أثبتناه من المصادر الاخرى.
  372. المطل: التسويف والمدافعة بالعدة والدين لسان العرب: ج11 ص624 «مطل».
  373. شعب الإيمان: ج4 ص221 ح4854، نوادر الاصول: ج1 ص330، تفسير الآلوسي: ج5 ص15،الفردوس: ج1 ص217 ح832 كلّها عن معاذ بن جبل، كنز العمّال: ج4 ص30 ح9340 و 9341.
  374. المعجم الكبير: ج12 ص54 ح12499، سبل الهدى والرشاد: ج9 ص8، كنز العمّال: ج4 ص29ح 9336.
  375. الكافي: ج5 ص151 ح4، تهذيب الأحكام: ج7 ص5 ح15.
  376. سنن ابن ماجة: ج2 ص743 ح2204، الطبقات الكبرى: ج8 ص311، اسد الغابة: ج7 ص238الرقم 7229، التاريخ الكبير: ج8 ص418 الرقم 3551، كنز العمّال: ج4 ص45 ح9431.
  377. الاصول الستّة عشر: ص354 ح588، فرحة الغري: ص59 كلاهما عن محمّد بن معروف الهلالي،بحارالأنوار: ج47 ص94 ح106 نقلاً عن نوادر علي بن أسباط.
  378. الكافي: ج5 ص158 ح5، تهذيب الأحكام: ج7 ص10 ح37 كلاهما عن ظريف بن ناصح، كتابمن لا يحضره الفقيه: ج3 ص164 ح3601، الدعوات: ص119 ح279 نحوه، بحار الأنوار: ج103 ص86 ح19.
  379. المقنع للصدوق: ص363، فقه الرضا: ص252، بحار الأنوار: ج103 ص100 ح40.
  380. الكافي: ج5 ص312 ح35، تهذيب الأحكام: ج7ص 227 ح991 كلاهما عن السكوني، وسائلالشيعة: ج12 ص340 ح22997.
  381. دعائم الإسلام: ج2 ص20 ح31، مستدرك الوسائل: ج13 ص229 ح15207.
  382. عوالي اللآلي: ج3 ص202 ح32، السرائر: ج2 ص231، شرح ابن ميثم على المئة كلمة: ص101ذيل ح9 كلاهما عن الإمام الصادق عليه‏السلام نحوه.
  383. الكافي: ج5 ص154 ح23، تهذيب الأحكام: ج7 ص5 ح14، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3ص 193 ح3752 من دون إسناد إلى الإمام الصادق عليه‏السلام، بحار الأنوار: ج103 ص118 ح17، النهاية في غريب الحديث: ج2 ص233، الفائق في غريب الحديث: ج2 ص65 كلاهما من دون إسناد إلى الإمام الصادق عليه‏السلام وليس فيهما ذيله نحوه.
  384. نهج البلاغة: الحكمة 447، عيون الحكم والمواعظ: ص455 ح8216، فقه الرضا: ص250 من دونإسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم‏السلام نحوه، بحار الأنوار: ج103 ص93 ح8.
  385. المعجم الكبير: ج22 ص56 ح132، سبل الهدى والرشاد: ج9 ص8، كنز العمّال: ج4 ص47ح 9438.
  386. الكافي: ج5 ص174 ح2، تهذيب الأحكام: ج7 ص26 ح110 كلاهما عن عمر بن يزيد عن الإمامالصادق عليه‏السلام، الخصال: ص45 ح43 عن زيد بن علي عن آبائه عليهم‏السلام عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، بحار الأنوار: ج103 ص95 ح14، صحيح البخاري: ج2 ص732 ح1973، صحيح مسلم: ج3 ص1164 ح47 كلاهما عن حكيم بن حزام نحوه وليس فيهما ذيله من «فان اختلفا»، كنز العمّال: ج4 ص46 ح9432.
  387. الدّهقان: رئيس القرية ومقدّم التناء وأصحاب الزراعة، وهو معرّب النهاية: ج2 ص145 «دهق».
  388. كنز العمّال: ج16 ص87 ح44030 نقلاً عن أبي نعيم عن ابن عمر.
  389. تفسير العيّاشي: ج1 ص179 ح69 عن السكوني عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، مكارم الأخلاق: ج 1 ص243 ح720 عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلامعنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، بحار الأنوار: ج75 ص211 ح6.
  390. الكافي: ج5 ص151 ح3، تهذيب الأحكام: ج7 ص6 ح17، الأمالي للمفيد: ص198 ح31 وفيه«قدموا الاستخارة» بدل «اتّقوا اللّه‏» وكلّها عن جابر عن الإمام الباقر عليه‏السلام، السرائر: ج2 ص230، فقه القرآن: ج2 ص230، فقه القرآن: ج2 ص43 نحوه، بحار الأنوار: ج78 ص54 ح100.
  391. الخصال: ص80 ح1، عيون الحكم والمواعظ: ص212 ح4237، بحار الأنوار: ج75 ص337ح 5.
  392. صحيح ابن حبّان: ج11 ص276 ح4909، الورع لابن أبي الدنيا: ص103 ح162 نحوه، مواردالظمآن: ص270 ح1099، كنز العمّال: ج16 ص707 ح46451.
  393. المحق: النقص والمحو والإبطال النهاية: ج4 ص303 «محق».
  394. مسند ابن حنبل: ج3 ص388 ح9360، صحيح ابن حبّان: ج11 ص271 ح4906، السننالكبرى: ج5 ص435 ح10409، المصنّف لابن أبي شيبة: ج5 ص260 ح1 وفيه «الفاجرة» بدل «الكاذبة» وكلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج16 ص696 ح46381، دعائم الإسلام: ج2 ص94 ح294 عن الإمام علي عليه‏السلاموفيه «للبركة» بدل «للكسب».
  395. بلاقع: جمع بلقع: وهي الأرض القفر التي لا شيء فيها النهاية: ج1 ص153 «بلقع».
  396. مسند زيد: ص256 عن الإمام زين العابدين عن آبائه عليهم‏السلام، الكافي: ج7 ص436 ح3 عن جابر بنيزيد عن الإمام الباقر عليه‏السلامعنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص379 ح5801 وفيهما ذيله، الغارات: ج1 ص105 عن الإمام علي عليه‏السلاموفيه صدره نحوه، بحارالأنوار: ج103 ص93 ح9 وج 104 ص209 ح18، السنن الكبرى: ج10 ص62 ح19870 عن أبي هريرة وفيه ذيله، المصنّف لعبد الرزاق: ج8 ص476 ح15958 عن سعيد بن المسيّب وفيه صدره وكلاهما نحوه، كنز العمّال: ج3 ص363 ح6956 وج 13 ص183 ح36547.
  397. المسبل إزاره: هو الذي يطوّل ثوبه ويرسله إلى الأرض إذا مشى.وإنما يفعل ذلك كبرا واختيالاًالنهاية: ج2 ص339 «سبل».
  398. صحيح مسلم: ج1 ص102 ح171، سنن أبي داود: ج4 ص57 ح4087، سنن النسائي: ج7 ص245 كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج16 ص33 ح43815، الخصال: ص184 ح253، تفسير العيّاشي: ج1 ص179 ح70 كلاهما نحوه، بحارالأنوار: ج103 ص90 ح2.
  399. دعائم الإسلام: ج2 ص17 ح20، مسند زيد: ص275 عن الإمام زين العابدين عن آبائه عليهم‏السلامعنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله؛ صحيح ابن حبّان: ج11 ص274 ح4908، سنن ابن ماجة: ج2 ص744 ح2207، السنن الكبرى: ج6 ص251 ح11845 كلّها عن أبي هريرة نحوه، كنز العمّال: ج16 ص33 ح43816.
  400. الشمط: الشّيب، وأشمط يعني الشيخ الكبير راجع النهاية: ج2 ص501 «شمط».
  401. المعجم الأوسط: ج5 ص367 ح5577، شعب الأيمان: ج4 ص220 ح4852 كلاهما عن سلمان،كنزالعمّال: ج16 ص34 ح43821، تفسير العيّاشي: ج1 ص179 ح71 عن سلمان مضمرا، بحار الأنوار: ج79 ص28 ح37.
  402. مسند ابن حنبل: ج5 ص288 ح15530، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص8 ح2145، السننالكبرى: ج5 ص437 ح10415، المصنّف لعبد الرزّاق: ج10 ص387 ح19444 وليس فيهما «ولكنّهم يحدّثون فيكذبون»، المعجم الكبير: ج19 ص315 ح711 نحوه، كنز العمّال: ج4 ص49 ح9451.
  403. صحيح مسلم: ج3 ص1228 ح132، سنن النسائي: ج7 ص246، مسند ابن حنبل: ج8 ص363ح 22607، السنن الكبرى: ج5 ص435 ح10410، المصنّف لابن أبي شيبة: ج5 ص260 ح3 كلّها عن أبي قتادة الانصاري، كنز العمّال: ج4 ص75 ح9587.
  404. سنن النسائي: ج5 ص86، صحيح ابن حبّان: ج12 ص369 ح5558، مسند الشهاب: ج1ص 213 ح324، موارد الظمآن: ص269 ح1098 كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج16 ص68 ح43968، عوالي اللآلي: ج1 ص263 ح51.
  405. كنز العمّال: ج16 ص103 ح44069 نقلاً عن ابن النجار عن أبي هريرة.
  406. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص160 ح3584.
  407. تهذيب الآثار: ج4 ص46 ح90 عن أبي سعيد، كنز العمّال: ج4 ص175 ح10042.
  408. الغارات: ج1 ص110، الكافي: ج5 ص162 ح4 وفيه ذيله من «إياكم والحلف»، بحار الأنوار: ج 103 ص102 ح44، تهذيب الآثار: ج4 ص46 ح91 عن أبي إسحاق السبيعي نحوه، تاريخ دمشق: ج42 ص409، كنزالعمّال: ج4 ص175 ح10043 وراجع النهاية في غريب الحديث: ج2 ص303.
  409. الأمالي للصدوق: ص571 ح775، المحاسن: ج1 ص211 ح379 كلاهما عن حسين بن المختار،روضة الواعظين: ص513، بحار الأنوار: ج103 ص98 ح31.
  410. ثاني عطفه: لاويا عنقه، وهذا يوصف به المتكبّر لسان العرب: ج9 ص251 «عطف».
  411. المحاسن: ج1 ص460 ح1065، ثواب الأعمال: ص264 ح3 نحوه وكلاهما عن حسين بنالمختار، مكارم الأخلاق: ج1 ص243 ح719، بحار الأنوار: ج76 ص304 ح12.
  412. الكافي: ج5 ص162 ح3، تهذيب الأحكام: ج7 ص13 ح56 كلاهما عن إبراهيم بن عبد الحميدوراجع كنز العمّال: ج16 ص35 ح43822.
  413. في المصدر: «الرساتين» والصواب ما أثبتناه.والرساتيق: النواحي وأطراف الأقاليم راجع: مجمع البحرين: ج2 ص698 «رسق».
  414. كنز العمّال: ج16 ص261 ح44369 نقلاً عن ابن الجوزي عن عثمان.
  415. تفسير الفخر الرازي: ج3 ص256، اسد الغابة: ج5 ص272 الرقم 5153 عن ميسرة، كنز العمّال: ج 16 ص87 ح44031؛ الكافي: ج8 ص162 ح170، الخصال: ص325 ح14 كلاهما عن الإمام عليّ عليه‏السلام، منية المريد: ص324، بحار الأنوار: ج76 ص156 ح1.
  416. المصنّف لعبد الرزّاق: ج6 ص186 ح10445، تاريخ دمشق: ج24 ص237 ح5242 وفيه«يموت» بدل «يتوب» وكلاهما عن صهيب، كنز العمّال: ج10 ص297 ح29496.
  417. بحارالأنوار: ج103 ص103 ح55 نقلاً عن جامع الأحاديث للقمّي الغايات.
  418. الرطل: تسعون مثقالاً، وهي مئة درهم وثمانية وعشرون درهما مجمع البحرين: ج2 ص710 «رطل».
  419. تهذيب الأحكام: ج7ص 128 ح558، وسائل الشيعة: ج12 ص290 ح22818.
  420. يعنى: آيا مى‏توانم روغن [و كالايى] را كه صاحبش نزد من گذاشته تا آن را برايش بفروشم، به جاىفروختن به ديگرى، خودم بردارم و پولش را بدهم؟
  421. الوكس: النقص (النهاية: ج5 ص219 «وكس»).
  422. تهذيب الأحكام: ج7 ص58 ح252، وسائل الشيعة: ج12 ص290 ح22817.
  423. الكافي: ج5 ص152 ح6، تهذيب الأحكام: ج6 ص352 ح998، وسائل الشيعة: ج12 ص288ح 22813.
  424. الأحزاب: 72.
  425. تهذيب الأحكام: ج6 ص353 ح120.
  426. البقرة: 275 و 276.
  427. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص367 ح5762 عن حمّاد بن عمرو عن الإمام الصادق عنآبائه عليهم‏السلام، الكافي: ج5 ص144 ح1 عن هشام بن سالم عن الإمام الصادق عليه‏السلام، تهذيب الأحكام: ج7 ص14 ح62 عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه‏السلاموكلاهما نحوه، بحارالأنوار: ج77 ص58 ح3، مسند ابن حنبل: ج8 ص223 ح22016 عن عبد اللّه‏ بن حنظلة، المصنّف لعبد الرّزاق: ج10 ص461 ح19706 عن عبد اللّه‏ بن سلام وكلاهما نحوه، كنز العمّال: ج4 ص106 ح9761.
  428. أعلام الدين: ص285، جامع الأخبار: ص356 ح997 نحوه، بحار الأنوار: ج103 ص82 ح10.
  429. الكافي: ج5 ص124 ح1، النوادر للراوندي: ص130 ح160 كلاهما عن الإمام الصادق عليه‏السلام، بحارالأنوار: ج73 ص158 ح3، تاريخ واسط: ص220 عن عبادة بن تميم عن عمّه نحوه.
  430. وفي صدره هكذا: ...عن أبي الصبّاح قال: سمعت كلاما يروى عن النبي صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وعن علي عليه‏السلام وعن ابنمسعود، فعرضته على أبي عبد اللّه‏ عليه‏السلام فقال: هذا قول رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله أعرفه.
  431. الكافي: ج8 ص82 ح39، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص377 ح5775، الاختصاص: ص343، بحارالأنوار: ج103 ص120 ح28، تاريخ دمشق: ج51 ص241 ح10874، البداية والنهاية: ج5 ص13 كلاهما عن عقبة بن عامر الجهني، كنز العمّال: ج15 ص921 ح43587.
  432. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص274 ح3993، الكافي: ج5 ص144 ح2 عن محمّد بن قيسعن الإمام الباقر عن الإمام علي عليهماالسلام نحوه، بحار الأنوار: ج76ص 330 ح1، صحيح مسلم: ج3 ص1219 ح106، السنن الكبرى: ج5 ص451 ح10468، مسند أبي يعلى: ج2 ص338 ح1844 كلّها عن جابر نحوه، كنزالعمّال: ج4 ص107 ح9767.
  433. الكافي: ج5 ص147 ح12 عن سعد بن طريف.
  434. الكافي: ج5 ص146 ح7، تهذيب الأحكام: ج7ص 17 ح71 وفيه «كبّره» بدل «كرّره»، مجمعالبيان: ج2 ص670، التبيان في تفسير القرآن: ج2 ص362، عوالي اللآلي: ج2 ص136 ح375 والثلاثة الأخيرة نحوه.
  435. المطّففين: 1 ـ 3.
  436. الويل: كلمة تقال لكلّ مَن وَقع في عذاب أو هَلَكةٍ، قال: وأصل الويل في اللغة العذاب والهلاك.والويل: الهلاك يُدعى به لِمَنْ وقع في هَلَكة يَستَحِقُّها لسان العرب: ج1 ص738 «ويل».
  437. مريم: 37.
  438. الكافي: ج2 ص32 ح1 عن محمّد بن سالم، بحار الأنوار: ج69 ص89 ح30.
  439. طفّف الكيل: قلّل نصيب المكيل له في إيفائه واستيفائه مفردات الفاظ القرآن: ص521 «طفّ».
  440. في المصدر: «لا يزكّون» وما في المتن مطابق للمصادر الاُخرى.
  441. دعائم الإسلام: ج2 ص29 ح58، النوادر للراوندي: ص127 ح151 وفيه بزيادة «ويتورّع منهم»في آخره، بحارالأنوار: ج6 ص315 ح29.
  442. السنن الكبرى: ج6 ص53 ح11166، سنن الترمذي: ج3 ص521 ح1217، المستدرك علىالصحيحين: ج2 ص36 ح2232، المعجم الكبير: ج11 ص171 ح11535 والثلاثة الأخيرة نحو وكلّها عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج4 ص29 ح9337، عوالي اللآلي: ج1 ص187 ح265 نحوه.
  443. قرب الإسناد: ص57 ح185 عن صفوان الجمّال، بحارالأنوار: ج103 ص107 ح4، تفسير ابنكثير: ج3 ص359 عن ابن عبّاس نحوه، السنن الكبرى: ج6 ص53 ح11167، تفسير الطبري: ج13 الجزء 27 ص118 كلاهما عن ابن عبّاس من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم‏السلام نحوه.
  444. الدرّ المنثور: ج3 ص385 نقلاً عن ابن مردويه عن عبد اللّه‏ بن مسعود.
  445. هو كتاب علي عليه‏السلام التي أملاها رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عليه كما في ثواب الأعمال.
  446. السنين: الجدب (مفردات ألفاظ القرآن: ص430 «سنه»).
  447. الكافي: ج2 ص374 ح2، ثواب الأعمال: ص300 ح1 كلاهما عن ابي حمزة الثمالي عن الامامالباقر عليه‏السلام، تحف العقول: ص51، بحار الأنوار: ج73 ص369 ح3، سنن ابن ماجة: ج2 ص1333 ح4019، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص583 ح8623 كلاهما عن عبد اللّه‏ بن عمر نحوه، كنز العمّال: ج16ص 80 ح44010.
  448. آن گونه كه در ثواب الأعمال آمده، مقصود، همان كتاب على عليه‏السلام است كه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن را به او املا كرد.
  449. السنين: أي الجوب وقلّة الأمطار والمياه مجمع البحرين: ج2ص 895 «سنه».
  450. المعجم الكبير: ج11 ص38 ح10992، تفسير القرطبي: ج19 ص253، كنزالعمّال: ج16 ص79ح 44006، بحار الأنوار: ج73 ص370 ذيل ح3 وراجع الكافي: ج2 ص373 ح1، ثواب الأعمال: ص301 ح2 سنن ابن ماجة: ج2 ص1333 ح4019.
  451. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص517 ح1482، مصباح المتهجّد: ص662 ح728 عن عبد اللّه‏الأزدي، الغارات: ج1 ص304 عن حبة العرني كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج33 ص568 ح72، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج6 ص94 عن جندب بن عبد اللّه‏ نحوه وراجع الإقبال: ج1 ص122 وتفسير الطبري: ج7 الجزء 12 ص104.
  452. الأعراف: 78.
  453. قصص الأنبياء للراوندي: ص142 ح153 عن سعد الإسكافي، بحار الأنوار: ج12 ص382 ح6.
  454. هود: 84 و 85.
  455. تفسير القمّي: ج1 ص337، بحار الأنوار: ج12 ص381 ح2.
  456. البخس: نقص الشيء على سبيل الظلم مفردات ألفاظ القرآن: ص110 «بخس».
  457. الخصال: ص610 ح9 عن الأعمش، عيون أخبار الرضا عليه‏السلام: ج2 ص127 ح1 عن الفضل بن شاذانعن الإمام الرضا عليه‏السلامنحوه، بحار الأنوار: ج79 ص10 ح11.
  458. القفيز: مكيال تتواضَع الناس عليه والجمع: أقفِزَة وقُفزان (لسان العرب: ج5 ص395 «قفز»).
  459. إشارة إلى الأعراف: 85 و هود: 85 والشعراء: 183.
  460. الكافي: ج5 ص184 ح3.
  461. نجش بازارگرمى در معامله، اين است كه شخصى از كالا تعريف و تمجيد كند، يا بى آن كه قصدخريد كالايى را داشته باشد، قيمت بالايى بدهد، براى اين كه ديگرى را وارد معامله كند.
  462. النجش في البيع: هو أن يمدح السلعة لينفقها ويروّجها أو يزيد في ثمنها وهو لا يريد شراءها ليقعغيره فيها النهاية: ج5 ص21 «نجش».
  463. صحيح البخاري: ج5 ص2254 ح5719، صحيح مسلم: ج4 ص1985 ح30، مسند ابن حنبل: ج3 ص134 ح7863، السنن الكبرى: ج6 ص153 ح11496 كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج4 ص56 ح9481، معاني الأخبار: ص284، بحار الأنوار: ج75 ص189 ح13.
  464. الوشم: أن يغرز الجلد بإبرة، ثمّ يحشى بكحل أو نيل فيزرقّ أثره أو يخضرّ النهاية: ج5 ص189 «وشم».
  465. الكافي: ج5 ص559 ح13 عن عبد اللّه‏ بن سنان عن الامام الصادق عليه‏السلام، مشكاة الأنوار: ج549ح 1843، فتح الباري: ج4 ص356 ذيل ح2142، عمدة القاري: ج11 ص263، مجمع الزوائد: ج4ص 149 ح6375 نقلاً عن المعجم الكبير وكلّها عن عبد اللّه‏ بن أبي أوفى نحوه، كنز العمّال: ج4 ص75 ح9588 وراجع صحيح البخاري: ج2 ص753 ذيل ح2034.
  466. صحيح البخاري: ج2 ص753 ح2035، صحيح مسلم: ج3ص 1156 ح13، الموطأ: ج2ص 684 ح97 كلّها عن ابن عمر، كنز العمّال: ج4 ص76 ح9599، دعائم الإسلام: ج2 ص30 ح62، عوالي اللآلي: ج1 ص147 ح87.
  467. الاسترسال: الاستئناس والطّمأنينة إلى الإنسان والثقة به فيما يحدّثه، وأصله السكون والثبات لسانالعرب: ج11 ص283 «رسل».
  468. السنن الكبرى: ج5 ص571 ح10923، حلية الأولياء: ج5 ص187 الرقم 324 كلاهما عن أبي امامة، كنزالعمّال: ج4 ص75 ح9590 وراجع النهاية في غريب الحديث: ج2 ص223.
  469. السنن الكبرى: ج5 ص571 ح10924 عن مالك عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام عن جابر، النهاية فيغريب الحديث:ج2 ص223،كنز العمّال:ج4 ص75 ح9591،كتاب من لا يحضره الفقيه:ج3 ص272 ح3983 عن عمرو بن‏جميع عن‏الإمام‏الصادق عليه‏السلام،فتح الأبواب:ص160 نحوه عن أحمد بن محمّد بن يحيى عن‏الإمام‏الصادق عليه‏السلام،تحف العقول:ص268 ح36 عن الإمام‏زين‏العابدين عليه‏السلام، بحار الأنوار: ج74 ص18 ح2.6.السّحت: الحرام‏الذي لا يحلّ كسبهالنهاية: ج2 ص345«سحت».
  470. الكافي: ج5 ص153 ح14 عن إسحاق بن عمّار، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص272 ح3982، المعجم الكبير: ج8 ص127 ح7576، مسند الشاميين: ج4 ص315 ح3410 المغني عن حمل الأسفار: ج1 ص426 ح1618 كلّها عن أبي امامة عن رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وفيها «حرام» بدل «سحت»، كنز العمّال: ج4 ص75 ح9592.
  471. الكافي: ج5 ص153 ح15، تهذيب الأحكام: ج7 ص7 ح22 كلاهما عن ميسّر، كتاب من لايحضره الفقيه: ج3 ص272 ح9382.
  472. مراد از غش در معامله كه در روايات آمده است آن است كه فروشنده به گونه‏اى جنسش را عرضه كندو معامله را انجام دهد كه سبب فريب خريدار شود.
  473. المصنّف لابن أبي شيبة: ج5 ص383 ح3 عن أبي بردة، الفائق في غريب الحديث: ج3 ص67،المحلّى: ج8 ص283، كنز العمّال: ج3 ص165 ح5981؛ الكافي: ج5 ص160 ح1، تهذيب الأحكام: ج7 ص12 ح48 كلاهما عن هشام بن سالم عن الإمام الصادق عليه‏السلام.
  474. دعائم الإسلام: ج2 ص47 ح115، ثواب الأعمال: ص335 ح1 عن ابن عبّاس، نهج الحقّ: ص69وفيهما صدره، بحار الأنوار: ج76 ص363 ح30، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص11 ذيل ح2155 عن أبي هريرة، صحيح ابن حبّان: ج2 ص326 ح567 عن ابن مسعود وفيهما صدره، كنز العمّال: ج3 ص545 ح7824.
  475. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص14 ح4968 عن حسين بن زيد عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم‏السلاموج 3 ص273 ح3987، ثواب الأعمال: ص334 ح1 كلاهما نحوه، مكارم الأخلاق: ج2 ص314 ح2655 عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم‏السلام، بحار الأنوار: ج75 ص284 ح3، بغية الباحث: ج1 ص313 ح205 عن ابن عبّاس وراجع كنز العمّال: ج4 ص60 ح9505.
  476. عيون أخبار الرضا عليه‏السلام: ج2 ص29 ح26 عن داود بن سليمان الفراء عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم‏السلام،صحيفة الإمام الرضا عليه‏السلام: ص86 ح13 عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم‏السلام عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، تحف‏العقول: ص42، بحار الأنوار: ج10 ص367 ح4؛ التدوين في أخبار قزوين: ج3 ص87 عن داود بن سليمان الغازي عن الإمام الرضا عليه‏السلامعنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، كنز العمّال: ج3 ص546 ح7825.
  477. ثواب الأعمال: ص337 ح1، أعلام الدين: ص417 كلاهما عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج76ص 365 ح30 وراجع بغية الباحث: ج1 ص315 ح205.
  478. تنبيه الخواطر: ج1 ص6 وراجع كنز العمّال: ج4 ص158 ح9971.
  479. أفّ: صوت إذا صوّت به الإنسان علم أنّه متضجّر متكرّه النهاية: ج1 ص55 «أف».
  480. سنن الدارمي: ج2 ص698 ح2446، تاريخ أصبهان: ج1 ص298 الرقم 515، كنز العمّال: ج4ص 158 ح9970 نقلاً عن ابن النجار وكلاهما نحوه؛ مسند زيد: ص275 عن الإمام زين العابدين عن أبيه عن الإمام عليّ عليهم‏السلام.
  481. الكافي: ج5 ص161 ح7، تهذيب الأحكام: ج7 ص13 ح55 نحوه وكلاهما عن سعد الإسكاف،بحارالأنوار: ج22 ص86 ح37، كنز العمّال: ج4 ص61 ح9513 نقلاً عن شعب الإيمان عن أبي حيّان نحوه.
  482. الصبرة: الطعام المجتمع كالكومة النهاية: ج3 ص9 «صبر».
  483. صحيح مسلم: ج1 ص99 ح102، سنن أبي داود: ج3 ص272 ح3452، سنن ابن ماجة: ج2ص 749 ح2224»، سنن الترمذي: ج3 ص606 ح1315، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص11 ح2155 كلّها نحوه، السنن الكبرى: ج5ص 523 ح10733، كنز العمّال: ج4 ص60 ح9507.
  484. مسند ابن حنبل: ج2 ص309 ح5113، المعجم الأوسط: ج3 ص64 ح2490 نحوه، مجمعالزوائد: ج4 ص138 ح6338 نقلاً عن البزّار، سبل الهدى والرشاد: ج9 ص10، كنز العمّال: ج4 ص60 ح9510.
  485. مغلوث: أي مخلوط، نحو البرّ والشعير إذا خلطا النهاية: ج4 ص256 «غلث».
  486. المصنّف لابن أبي شيبة: ج5 ص71 ح1، المجموع للنووي: ج10 ص417.
  487. الكافي: ج5 ص151 ح5 وج 8 ص153 ح143، التوحيد: ص276 كلّها عن الحسين بن زيدالهاشمي، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص272 ح9385 وفيه ذيله من «إذا بعت» وفيه «أنقى» بدل «أتقى»، بحارالأنوار: ج22 ص134 ح116.
  488. كنز العمّال: ج4 ص159 ح9974 نقلاً عن عبد الرزّاق.
  489. الكافي: ج5 ص160 ح2، تهذيب الأحكام: ج7 ص12 ح49 كلاهما عن هشام بن سالم.
  490. الشوب: الخلط (النهاية: ج2 ص507 «شوب»).
  491. الكافي: ج5 ص160 ح5، تهذيب الأحكام: ج7 ص13 ح53، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3ص 272 ح3981 كلّها عن السكوني.
  492. تفسير ابن كثير: ج3 ص280، مسند إسحاق بن راهويه: ج1 ص92 ح10، تفسير الثعلبي: ج10ص 20 كلاهما نحوه، تفسير ابن أبي حاتم: ج10 ص3259 ح18412، الدرّ المنثور: ج7 ص259 نقلاً عن عبد بن حميد وكلّها عن أبي هريرة.
  493. لحج في الامر: إذا دخل فيه ونشب النهاية: ج4 ص236 «لحج».
  494. بحارالأنوار: ج65 ص239 نقلاً عن البيهقي، وفي النسخة الّتي بأيدينا من كتاب شعب الإيمان: ج4ص 333 ح5308 العبارة نحوه، كنز العمّال: ج4 ص62 ح9523.
  495. دعائم الإسلام: ج2 ص29 ح57.
  496. مسند أبي يعلى: ج1 ص437 ح929، المعجم الكبير: ج18 ص359 ح921 نحوه، كنز العمّال: ج4ص 60 ح9512.
  497. تاريخ دمشق: ج53 ص144 ح11213، كنز العمّال: ج4 ص158 ح9972.
  498. بعد بحث طويل لم يتضح لنا المراد من الغش بسبب النفخ.
  499. الغارات: ج1 ص111 عن الحارث، بحار الأنوار: ج103 ص102 ح45.
  500. كنز العمّال: ج4 ص158 ح9969 نقلاً عن عبد الرزّاق، الجعفريات: ص239 عن الإمام الكاظم عنآبائه عن الإمام الحسين عليهم‏السلام، دعائم الإسلام: ج2 ص538 ح1913 عن الأصبغ بن نباتة، المناقب للكوفي: ج2 ص62 ح547 عن أبي مطر وليس فيها ذيله وكلّه نحوه.
  501. دعائم الإسلام: ج2 ص29 ح55.
  502. الكافي: ج5 ص160 ح4، تهذيب الأحكام: ج7 ص12 ح51 وليس في سنده «عن رجل منأصحابه».
  503. الكافي: ج5 ص183 ح3، تهذيب الأحكام: ج7ص 34 ح141، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3ص 208 ح3778.
  504. دعائم الإسلام: ج2 ص28 ح54.
  505. السابريّ: نوع رقيق من الثياب، وقيل أيضا: نوع جيّد من التمر المصباح المنير: ص263 «سبر».
  506. الكافي: ج5 ص160 ح6.
  507. الكافي: ج5 ص160 ح3، تهذيب الأحكام: ج7 ص12 ح50.
  508. الجمعة: 11.
  509. الكبر ـ بفتحتين ـ: الطبل المصباح المنير: ص524 «كبر».
  510. الجعفريات: ص43.
  511. في المصدر: «بالمسيرة» والتصويب من بحار الأنوار.والميرة: هي الطعام ونحوه ممّا يجلب للبيع (النهاية: ج4 ص379 «مير»).
  512. النور: 37.
  513. المناقب لابن شهر آشوب: ج2 ص146، بحارالأنوار: ج89 ص195 ح39.
  514. المصنفّ لابن أبي شيبة: ج2 ص22 ح8، شعب الإيمان: ج5 ص235 ح6494، أحكام القرآنللجصّاص: ج3 ص602، كنز العمّال: ج2 ص522 ح4655.
  515. أي مقاتل بن سليمان ومقاتل بن قيام.
  516. في المصدر: «لسموت»، والتصويب من المصادر الاُخرى.
  517. مجمع البيان: ج10 ص433، عوالي اللآلي: ج2 ص57 ح153 وفيه من «وقال المقاتلون» إلى«وأنزل اللّه‏ هذه الآية» وص 58 ح154 وفيه من «فقال صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: والذي نفسي بيده» إلى «الوادي نارا»، بحار الأنوار: ج22 ص59؛ تفسير القرطبي: ج18 ص109، تفسير الثعلبي: ج9 ص317 كلّها نحوه وراجع مسند أبي يعلى: ج2 ص378 ح1974.
  518. بحار الأنوار: ج89 ص211 ح56 نقلاً عن شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج14 ص232 وفيه«من استغنى عنها استغنى اللّه‏ عنه واللّه‏ غنيّ حميد» بدل ذيله، سنن الدار قطني: ج2 ص3 ح1، السنن الكبرى: ج3 ص261 ح5634 كلاهما عن جابر، المصنّف لعبد الرزّاق: ج3 ص173 ح5200 عن محمّد بن كعب القرظي، المعجم الأوسط: ج7 ص218 ح7320 عن أبي سعيد الخدري، وفيها من «من كان يؤمن» نحوه، كنز العمّال: ج9 ص562 ح27426.
  519. سعد السعود: ص48 و 49، بحار الأنوار: ج14 ص45 و 46 ذيل ح34.
  520. الكافي: ج5 ص312 ح38 عن أبي بصير، مشكاة الأنوار: ص473 ح1583، بحار الأنوار: ج22ص 122 ح92.
  521. تهذيب الأحكام: ج6 ص381 ح1121، الكافي: ج5 ص257 ح6، مشكاة الأنوار: ص233ح 662 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج83 ص314 ح6.
  522. قال المجلسي قدس‏سره: قوله عليه‏السلام: «يغرّر»، أي يجعله في معرض الغرر، وهو الخطرو الهلاك.ولعلّه لعدمقدرته على الإتيان بالصلاة وكثير من العبادات كاملة مرآة العقول: ج19 ص326 وانظر: لسان العرب: ج5 ص13 «غرر».
  523. الكافي: ج5 ص257 ح4، تهذيب الأحكام: ج6 ص388 ح1159 كلاهما عن محمّد بن مسلم، وسائل الشيعة: ج12 ص177 ح22425.
  524. الكافي: ج5 ص257 ح5، تهذيب الأحكام: ج6 ص388 ح1160 وص 380 ح1119 نحوه،وسائل الشيعة: ج12 ص177 ح22426.
  525. الاستحطاط: طلب الحطّ، وهو النقص والوضع، والمراد: أن يطلب حطّ الثمن ونقصه بعد البيع، أي أن يطلب من البائع أن ينقص له من الثمن انظر: لسان العرب: ج7 ص272 «حطط».
  526. الكافي: ج5 ص286 ح1، تهذيب الأحكام: ج7 ص80 ح345، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3ص 231 ح3852، وسائل الشيعة: ج12 ص333 ح22971.
  527. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص232 ح3856، وسائل الشيعة: ج17 ص454 ح22979.
  528. به قلم فاضل ارجمند، جناب آقاى سيّد محمّدكاظم طباطبايى.
  529. ر.ك: وسائل الشيعة: ج17 ص452 ح22973، 22977، 22978.
  530. ر.ك: وسائل الشيعة: ج17 ص454 ح22976 و 22975.
  531. تهذيب الأحكام: ج7 ص233، تذكرة الفقهاء: ج12 ص191، مجمع الفائدة والبرهان: ج8 ص131.
  532. الكافى: ج5 ص286 ح2، وسائل الشيعة: ج17 ص454 ح22978.
  533. ر.ك: ح294.
  534. تهذيب الأحكام: ج7 ص234 ح1020، وسائل الشيعة: ج17 ص453 ح22974.
  535. تهذيب الأحكام: ج7 ص233 ح1018، وسائل الشيعة: ج17 ص453 ح22975.
  536. الكافي: ج5 ص161 ح1، تهذيب الأحكام: ج7 ص13 ح58، بحار الأنوار: ج47 ص59 ح111.
  537. الجُزاف: المجهول القدر، مكيلاً كان أو موزونا النهاية: ج1 ص269 «جزف».
  538. المصنّف لعبد الرزّاق: ج8 ص131 ح14602، المحلّى: ج9 ص30 الرقم 1543، كنز العمّال: ج4ص 57 ح9485.
  539. دعائم الإسلام: ج2 ص43 ح102، مستدرك الوسائل: ج13 ص244 ح15258.
  540. صحيح البخاري: ج2 ص750 ح2024، المحلّى: ج8 ص522 الرقم 1508، المغني لابن قدامة: ج 4 ص218، إمتاع الأسماع: ج9 ص391.
  541. الكافي: ج5 ص179 ح4، تهذيب الأحكام: ج7 ص36 ح148، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3ص 209 ح3781، وسائل الشيعة: ج12 ص254 ح22706.
  542. الكافي: ج5 ص167 ح1 عن يونس بن يعقوب، تهذيب الأحكام: ج7 ص163 ح722 عن إبراهيمبن عبد الحميد عن الإمام الكاظم عليه‏السلام، وسائل الشيعة: ج12 ص323 ح22937.
  543. مستدرك الوسائل: ج11 ص372 و 373 ح13294 نقلاً عن الفضل بن شاذان في كتاب الغيبة.
  544. الكافي: ج5 ص312 ح37، تهذيب الأحكام: ج7ص 227 ح990 عن الإمام الصادق عليه‏السلام عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله،وسائل الشيعة: ج12 ص340 ح22999.
  545. مسند الطيالسي: ص123 ح912 عن سمرة، كنز العمّال: ج4 ص57 ح9486.
  546. مثلاً بگويد: من عين همين جنس را به قيمت كمتر به تو مى‏فروشم، يا بهتر از اين را به همين قيمت به تو مى‏دهم، يا به فروشنده بگويد: من اين را به قيمت بالاتر از تو مى‏خرم و....
  547. المنهي عنه أن يتساوم المتبايعان في السلعة ويتقارب الانعقاد، فيجيء رجل آخر يريد أن يشتريتلك السلعة ويخرجها من يد المشتري الأوّل بزيادة على ما استقرّ الأمر عليه بين المتساومين ورضيا به قبل الانعقاد، فذلك ممنوع النهاية: ج2 ص425 «سوم».
  548. سنن ابن ماجة: ج2 ص734 ح2172، صحيح البخاري: ج2 ص752 ح2033 كلاهما عن أبي هريرة، صحيح مسلم: ج2 ص1032 ح50، مسند ابن حنبل: ج2 ص244 ح4722، السنن الكبرى: ج5 ص563 ح10889 وليس فيها ذيله والثلاثة الأخيرة عن ابن عمر، كنز العمّال: ج4 ص69 ح9554.
  549. صحيح مسلم: ج2 ص1032 ح49، سنن أبي داود: ج3 ص269 ح3436، صحيح ابن حبّان: ج 11 ص339 ح4965 كلّها عن ابن عمر، مسند ابن حنبل: ج3 ص321 ح8946 عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج4 ص69 ح9558، عوالي اللآلي: ج1 ص133 ح22.
  550. صحيح مسلم: ج2 ص1034 ح56، السنن الكبرى: ج5 ص566 ح10899 وج 7 ص293ح 14036، المعجم الكبير: ج17 ص316 ح873، المحلّى: ج10 ص34 الرقم 1880 كلّها عن عقبة بن عامر، كنز العمّال: ج4 ص69 ح9553.
  551. صحيح مسلم: ج2 ص1033 ح54 وج 3 ص1154 ح9، السنن الكبرى: ج5 ص565 ح10896،مسند أبي يعلى: ج6 ص77 ح6483، المحلّى: ج8 ص448 الرقم 1465 كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج4 ص57 ح9488.
  552. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص3 وص 5 ح4968 عن الحسين بن زيد عن الإمام الصادق عنآبائه عليهم‏السلام، مكارم الأخلاق: ج2 ص306 و307 ح2655 عن الإمام الصادق عن آبائه عنه عليهم‏السلام، بحار الأنوار: ج76 ص328 ح1.
  553. دعائم الإسلام: ج2ص 34 ح74، مستدرك الوسائل: ج13 ص285 ح15369، مسند أبي يعلى: ج 5 ص438 ح6159 عن أبي هريرة وراجع عوالي اللآلي: ج2 ص275 ح40.
  554. الخصال: ص339 ح43، روضة الواعظين: ص319، بحار الأنوار: ج67 ص225 ح32.
  555. الدرّة: التي يضرب بها مجمع البحرين: ج1 ص587 «درر».
  556. أخبار القضاة: ج2 ص196، المنتظم: ج5 ص70 عن أشقر عن أبيه عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام،إحياء العلوم: ج2 ص120، كنز العمّال: ج10 ص281 ح29451.
  557. المماراة: المجادلة على مذهب الشكّ والريبة النهاية: ج4 ص322 «مرا».
  558. الكافي: ج5 ص308 ح20 عن عبد اللّه‏ بن سنان عن الإمام الصادق عليه‏السلام، بحار الأنوار: ج22 ص293ح 3.
  559. الكافي: ج5 ص153 ح17، تهذيب الأحكام: ج7 ص8 ح29 عن هشام الصيدلاني، وسائلالشيعة: ج12 ص296 ح22839.
  560. الكافي: ج5 ص311 ح29 عن إسحاق بن عمّار، وسائل الشيعة: ج12 ص338 ح22992.
  561. الكافي: ج5 ص311 ح30، تهذيب الأحكام: ج7 ص227 ح993، عوالي اللآلي: ج3 ص203ح 38، وسائل الشيعة: ج12 ص338 ح22993.
  562. المحارف: المحروم الذي إذا طلب لا يرزق أو يكون لا يسعى في الكسب، وهو خلاف قولك المبارك.والمحارف أيضا: المنقوص من الحظّ، لا ينمو له مال مجمع البحرين: ج1 ص389 «حرف».
  563. الكافي: ج5 ص157 ح1 عن الوليد بن صبيح، وسائل الشيعة: ج12 ص305 ح22867.
  564. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص164 ح3600، علل الشرائع: ص526 ح1 عن صبيح عن أبيه،الدعوات: ص119 ح279، بحارالأنوار: ج103 ص83 ح3.
  565. الكافي: ج5 ص158 ح5، علل الشرائع: ص526 ح2 كلاهما عن ظريف بن ناصح، كتاب من لايحضره الفقيه: ج3 ص164 ح3601، بحار الأنوار: ج103 ص83 ح4.
  566. الكافي: ج5 ص299 ح1، بحارالأنوار: ج47 ص267 ح38.
  567. فضّ اللّه‏ فاك: أي أسقط اللّه‏ أسنانك النهاية: ج3 ص453 «فضض».
  568. المعجم الكبير: ج2 ص104 ح1454، أسد الغابة: ج1 ص482 الرقم 626، تفسير الآلوسي: ج18ص 175 كلّها عن ثوبان، نصب الراية: ج2 ص493 عن أبي هريرة نحوه، كنز العمّال: ج7 ص666 ح20817.
  569. النوادر للراوندي: ص241 ح495 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم‏السلام، دعائم الإسلام: ج1 ص149 عنالإمام عليّ عليه‏السلامنحوه، بحار الأنوار: ج83 ص349 ح2، مسند الشاميّين: ج4 ص374 ح3591، أحكام القرآن للجصّاص: ج3 ص600، تفسير الثعلبي: ج1 ص272 كلاهما عن معاذ بن جبل نحوه، كنز العمّال: ج7 ص670 ح20835.
  570. مكارم الأخلاق: ج2 ص363 ـ 374 ح2661، أعلام الدين: ص198 كلاهما عن أبي الأسود، بحارالأنوار: ج77 ص85 ح3.
  571. سنن أبي داود: ج1 ص283 ح1079، مسند ابن حنبل: ج2 ص596 ح6688، صحيح ابن خزيمة: ج 2 ص274 ح1304، كنز العمّال: ج7 ص669 ح20830.
  572. سنن ابن ماجة: ج1 ص247 ح748، تفسير ابن كثير: ج6 ص67 كلاهما عن ابن عمر، كنز العمّال: ج 7 ص667 ح20820.
  573. الكافي: ج5 ص152 ح12، تهذيب الأحكام: ج7 ص8 ح28، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3ص 196 ح3741 عن الإمام عليّ عليه‏السلام، وسائل الشيعة: ج12 ص295 ح22838.
  574. سنن ابن ماجة: ج2 ص744 ح2206، مسند أبي يعلى: ج1 ص276 ح537، تهذيب الكمال: ج9ص 69 الرقم 1856 كلّها عن نوفل بن عبد الملك عن أبيه، تفسير القرطبي: ج4 ص34، تفسير ابن كثير: ج4 ص479، كنز العمّال: ج4 ص127 ح9871.
  575. تهذيب الأحكام: ج2 ص138 ح539، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص329 ح966، وسائلالشيعة: ج4 ص1035 ح8443.
  576. محاق الشهر: ثلاث ليال في آخره، لا يكاد يرى القمر فيها لخفائه مجمع البحرين: ج3 ص1676«محق».
  577. ربيع الأبرار: ج1 ص118، بحار الأنوار: ج58 ص255 ح44.
  578. سه شب آخر ماه كه ماه معمولاً ديده نمى‏شود.
  579. النجش في البيع: هو أن يمدح السلعة لينفقها ويروّجها، أو يزيد في ثمنها وهو لا يريد شراءها ليقع غيره فيها النهاية: ج5 ص21 «نجش».
  580. في المصدر: «يبيع» والصواب ما أثبتناه كما في مجمع الزوائد ج4 ص144 ح6359 نقلاً عن المصدر.
  581. المعجم الكبير: ج22 ص382 ح952، اُسد الغابة: ج6 ص224 الرقم 6135 كلاهما عن زامل بنعمرو عن أبيه عن جدّه، سنن الدار قطني: ج3 ص74 ح281، المجموع للنووي: ج12 ص8 كلاهما عن ابن عمر، تاريخ دمشق: ج18 ص294 عن أبي الدرداء وكلّها نحوه، كنز العمّال: ج4 ص178 ح10056.
  582. المعجم الأوسط: ج5 ص100 ح4787 عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج4 ص130 ح9879.
  583. الظاهر أنّ المراد من استقبال السوق هو تلقّي الركبان؛ وهو استقبال أهل البادية وغيرهم وشراء مايحملونه معهم قبل وصولهم إلى البلد اُنظر: معجم ألفاظ الفقه الجعفري: ص124.وقال العيني: «لا تلقوا الركبان» أي لا تستقبلوا الذين يحملون المتاع إلى البلد للاشتراء منهم قبل قدوم البلد ومعرفة السعر...وروى ابن عبّاس: «لا تستقبلوا السوق» والمعنى واحد (عمدة القاري: ج11 ص275).
  584. المُحفّلة: الشاة أو البقرة أو الناقة لا يحلبها صاحبها أيّاما حتّى يجتمع لبنها في ضرعها، فإذا احتلبها المشتري حسبها غزيرة فزاد في ثمنها النهاية: ج4081 «حفل».
  585. لا يُنفِّقُ بعضكم لبعض: أي لا يقصد أن ينفّق سلعته على جهة النجش، فإنّه بزيادته فيها برغّب السامع فيكون سببا لابتياعها النهاية: ج5 ص99 «تفق».
  586. سنن الترمذي: ج3 ص568 ح1268، السنن الكبرى: ج5 ص518 ح10710 فيه «لا تحلفوا» بدل «لا تحفلوا»، المعجم الكبير: ج11 ص232 ح11774، مسند أبي يعلى: ج3 ص16 ح2352 كلّها عن ابن عبّاس، كنزالعمّال: ج4 ص64 ح9530؛ عوالى اللآلي: ج1 ص188 ح267 فيه «لا تحلفوا» بدل «لا تحفلوا»، مستدرك الوسائل: ج13 ص251 ح15277.
  587. يعنى اگر پيش از آن كه قافله تجارى يا كسانى كه از جاهاى ديگر، كالا و جنس مى‏آورند، كالاى خود را وارد بازار كنند، به استقبالشان نرويد و كالاهايشان را نخريد، چون از قيمت بازار، بى خبرند و ممكن است دچار غبن شوند و نيز ممكن است اين كار سبب شود آنها به بيشتر از آنچه درنظر دارند، بفروشند.
  588. تحفيل: بستن كيسه‏اى به پستان گوسفند يا گاو يا شتر تا بچّه‏اش شير آن را نخورد و شير در پستانحيوان، جمع شود و خريدار گمان كند كه حيوانِ پُرشيرى است.
  589. الكافي: ج5 ص150 ح2، تهذيب الأحكام: ج7 ص6 ح18 كلاهما عن السكوني عن الإمامالصادق عليه‏السلام، الخصال: ص286 ح38 عن السكوني عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم‏السلام عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، بحار الأنوار: ج103 ص95 ح18.
  590. التصرية: هي تحفيل الشاة والبقرة والناقة وجمع لبنها في ضرعها، بأن تربط أخلافها ويترك حلبها ليوم واليومين والثلاثة ليتوفّر لبنا ليراه المشتري كثيرا فيزيد في ثمنها وهو لا يعلم مجمع البحرين: ج2 ص1028 «صري».
  591. صحيح البخاري: ج2 ص755 ح2043، صحيح مسلم: ج3 ص1155 ح11، سنن أبي داود: ج3ص 270 ح3443، الموطأ: ج2 ص683 ح96، مسند ابن حنبل: ج3 ص494 ج10011 كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج4 ص65 ح9531.
  592. تكتفئ: تفتعل، من كفأت القدر وغيرها، إذا كببتها لتفرغ ما فيها لسان العرب: ج1 ص140 «كفأ».
  593. المعجم الكبير: ج22 ص98 ح7487، مسند الشاميّين: ج2 ص412 ح1603 كلاهما عن أبي أمامةالباهلي، كنز العمّال: ج4 ص100 ح9734.
  594. كنايه از خراب كردن كار ديگرى و دخالت بى‏جا در امور ديگران است.
  595. معدن الجواهر: ص50.
  596. الاسترسال: الاستئناس والطمأنية إلى الإنسان، والثقة به فيما يحدّثه به.وأصله السكون والثبات النهاية: ج2 ص223 «رسل».
  597. فتح الأبواب: ص160، بحار الأنوار: ج91 ص235 ح1.
  598. كشف الغمّة: ج2 ص374، بحار الأنوار: ج78 ص203 ح36.
  599. الفردوس: ج3 ص518 ح5615، حلية الأولياء: ج7 ص228 الرقم 397 نحوه وكلاهما عنعبد اللّه‏ بن عمرو، كنز العمّال: ج4 ص38 ح9390.
  600. البزّ: الثياب (لسان العرب: ج5 ص311 «بزز»).
  601. دعائم الإسلام: ج2 ص16 ح13.
  602. طبّ النبيّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: ص14، بحار الأنوار: ج62 ص292.
  603. تهذيب الأحكام: ج7 ص162 ح716، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص267 ح3964 كلاهماعن الحارث، وسائل الشيعة: ج12 ص99 ح22189.
  604. قَمَنٌ وقَمِنٌ وقَمينٌ: أي خليقٌ وجدير النهاية: ج4 ص111 «قمن».
  605. سنن ابن ماجة: ج2 ص832 ح2490، مسند ابن حنبل: ج6 ص454 ح18764، سنن الدارمي: ج 2 ص725 ح2527، السنن الكبرى: ج6 ص55 ح11175، مسند أبي يعلى: ج2 ص166 ح1454 كلّها عن سعيد بن حريث، كنزالعمّال: ج3 ص50 ح5441.
  606. المحق: النقص والمحو والإبطال النهاية: ج4 ص303 «محق».
  607. الكافي: ج5 ص91 ح3، تهذيب الأحكام: ج6 ص388 ح1155، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3ص 170 ح3644 عن الإمام الباقر عليه‏السلام، وسائل الشيعة: ج12 ص45 ح22010.
  608. العقدة من الأرض: البقعة الكثيرة الشجر النهاية: ج3 ص270 «عقد».
  609. الكافي: ج5 ص92 ح4، تهذيب الأحكام: ج6 ص388 ح1156 كلاهما عن وهب الحريري،كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص169 ح3641 وفيه «العقار» بدل «العقدة» نحوه، وسائل الشيعة: ج12 ص45 ح22011.
  610. الكافي: ج5 ص92 ح5، وسائل الشيعة: ج12 ص44 ح22008.
  611. الكافي: ج5 ص92 ح8، وسائل الشيعة: ج12 ص45 ح22013.
  612. ظاهرا «گِل» كنايه از زمين كشاورزى باشد.
  613. الكافي: ج5 ص92 ح6 عن هشام بن أحمر، وسائل الشيعة: ج12 ص45 ح22012.
  614. عوالي اللآلي: ج1 ص108 ح5، مستدرك الوسائل: ج13 ص295 ح15399 وراجع تهذيبالكمال: ج34 ص56 الرقم 7494.
  615. التالد: المال القديم الذي ولد عندك النهاية: ج1 ص194 «تلد».
  616. المعجم الكبير: ج18 ص222 ح555 عن عمران بن حصين، كنزالعمّال: ج3 ص51 ح5443.
  617. تهذيب الأحكام: ج6ص 367 ح1057، عوالي اللآلي: ج3 ص197 ح12 كلاهما عن السكوني،وسائل الشيعة: ج12 ص118 ح22249.
  618. الكافي: ج5 ص114 ح5، تهذيب الأحكام: ج6 ص363 ح1041 كلاهما عن طلحة بن زيد عنالإمام الصادق عليه‏السلام، علل الشرائع: ص531 ح3 عن طلحة بن زيد عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلامعنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، بحار الأنوار: ج103 ص78 ح4.
  619. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص158 ح3582، معاني الأخبار: ص151 ح1 كلاهما عن إبراهيمبن عبد الحميد، بحارالأنوار: ج103 ص77 ح1.
  620. الكافي: ج5 ص114 ح4، تهذيب الأحكام: ج6 ص361 ح1037، علل الشرائع: ص530 ح1،بحارالأنوار: ج103 ص77 ح3.
  621. به قلم فاضل ارجمند، جناب آقاى سيّد محمّدكاظم طباطبايى.
  622. ر.ك: ح353.
  623. ر.ك: ح353.
  624. ر.ك: ح352.
  625. ر.ك: ح353.
  626. ر.ك: ح353.
  627. ر.ك: ح339.
  628. ر.ك: ح341.
  629. ر.ك: كافى: ج5 ص114 ح2 (پرسش سدير صيرفى از امام باقر عليه‏السلام در باره كارش و بى‏اشكال دانستنامام عليه‏السلام، همچنين ر.ك: همان: ح3 درباره فروش آرد و بى اشكال شمردن آن).
  630. ر.ك: ح339.
  631. ر.ك: توضيح المسائل امام خمينى مسئله 573.
  632. ر.ك: ح346.
  633. المستدرك على الصحيحين: ج1 ص168 ح306، صحيح ابن حبّان: ج4 ص476 ح1599 نحوه،السنن الكبرى: ج3 ص92 ح4984 كلّها عن ابن عمر، المعجم الأوسط: ج7 ص155 ح7140 عن أنس، كنزالعمّال: ج7 ص648 ح20720.
  634. صحيح مسلم: ج1 ص464 ح288، صحيح ابن حبّان: ج4 ص477 ح1600، صحيح ابن خزيمة: ج 2 ص269 ح1293، السنن الكبرى: ج3 ص92 ح4983 كلّها عن أبي هريرة، كنزالعمّال: ج7 ص648 ح20719؛ تنبيه الخواطر: ج1 ص69.
  635. الأمالي للطوسي: ص145 ح237 عن جابر، بحارالأنوار: ج84 ص4 ذيل ح76 وراجع مجمعالزوائد: ج2 ص109 ح1929.
  636. مسند ابن حنبل: ج5 ص617 ح16744، المستدرك على الصحيحين: ج1 ص166 ح303،المعجم الكبير: ج2 ص128 ح1545، مسند أبي يعلى: ج6 ص452 ح7366، سبل الهدى والرشاد: ج9 ص280.
  637. طفّفتُ: أي نقصت النهاية: ج3 ص129 «طفف».
  638. القَفيز: مكيال تتواضع الناس عليه لسان العرب: ج5 ص395 «قفز».
  639. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص199 ح3751، معاني الأخبار: ص168 ح1 عن مفضّل بن سعيدعن الإمام الباقر عليه‏السلام، بحارالأنوار: ج84 ص11 ح87 وراجع الخرائج والجرائح: ج1 ص111 ح185.
  640. المعجم الكبير: ج22 ص60 ح142 وح 143، مسند الشاميين: ج4 ص310 ح3392 كلّها عنواثلة، كنز العمّال: ج9 ص141 ح25416.
  641. المعجم الكبير: ج8 ص136 ح7618، مسند الشاميّين: ج1 ص311 ح544 كلاهما عن أبي اُمامة،كنزالعمّال: ج4 ص20 ح9296 وراجع سنن أبي داود: ج1 ص276 ح1051 والسنن الكبرى: ج3 ص312 ح5834 واُسد الغابة: ج5 ص272 ح5152.
  642. ربيع الأبرار: ج1 ص340.
  643. المعجم الكبير: ج6 ص248 ح6118، تاريخ بغداد: ج12 ص426 الرقم 6874، رياض الصالحين: ص 667، تفسير القرطبي: ج10 ص420 كلّها عن سلمان، كنزالعمّال: ج4 ص29 ح9334.
  644. صحيح مسلم: ج4 ص1906 ح100، المعجم الكبير: ج6 ص252 ح6131، رياض الصالحين: ص 666، تفسير القرطبي: ج10 ص422 كلاهما نحوه كلّها عن سلمان، كنزالعمّال: ج4 ص29 ح9335.
  645. المعجم الكبير: ج6 ص255 ح6146، تهذيب الكمال: ج19 ص280 الرقم 3761، كنزالعمّال: ج7ص 369 ح19313 نقلاً عن ابن النجّار وفيه «راية» بدل «ربع» وكلّها عن سلمان.
  646. سنن ابن ماجة: ج2 ص751 ح2234، التمهيد: ج19 ص278 نحوه وكلاهما عن سلمان،كنزالعمّال: ج7 ص366 ح19300.
  647. كنزالعمّال: ج10 ص248 ح29329 نقلاً عن الفردوس عن أنس.
  648. نَزَغَ: أي أفسد وأغرى النهاية: ج5 ص42 «نزغ».
  649. كنزالعمّال: ج4 ص139 و 140 ح9904 نقلاً عن ابن زنجويه عن أبي اُمامة.
  650. في مجمع الزوائد ج8 ص221 ح13298: «قال: بيتك الحمّام».
  651. المعجم الكبير: ج8 ص207 ح7837 عن أبي اُمامة، كنزالعمّال: ج16 ص98 ح44055.
  652. الوَشمُ: أن يُغرز الجلد بإبرة، ثمّ يُحشى بكحل أو نيل فيزرقّ أثره النهاية: ج5 ص189 «وشم».
  653. المعجم الكبير: ج11 ص85 ح11181، حلية الأولياء: ج3 ص278 الرقم 248 كلاهما عن ابنعبّاس، الفردوس: ج3 ص199 ح4560 عن أنس، كنزالعمّال: ج16 ص98 ح44056؛ بحارالأنوار: ج63 ص281 ح173 نقلاً عن الدرّ المنثور عن ابن عبّاس.
  654. غرر الحكم: ج6 ص134 ح9814، عيون الحكم والمواعظ: ص488 ح9038.
  655. نهج البلاغة: الكتاب 69، غرر الحكم: ج2 ص305 ح2699، بحارالأنوار: ج33 ص509 ح707.
  656. قال الجزري: في حديث على عليه‏السلام «إذا كان يوم الجمعة غدت الشياطين براياتها فيأخذون الناس بالربائث فيُذَكِّرونهم الحاجات» أي ليربثوهم بها عن الجمعة.يقال: ربثته عن الأمر إذا حبسته وثبّطته.والربائث جمع ربيثة وهي الأمر الذي يحبس الإنسان عن مهامّه النهاية: ج2 ص182 «ربث».
  657. سنن أبي داود: ج1 ص276 ح1051، السنن الكبرى: ج3 ص312 ح5834، مسند ابن حنبل: ج1ص 201 ح719 عن رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نحوه، كنزالعمّال: ج7 ص736 ح21168.
  658. بحارالأنوار: ج42 ص275 ح78.
  659. به قلم فاضل ارجمند، جناب آقاى سيّد محمّدكاظم طباطبايى.
  660. ر.ك: ص285 ح355 و 356 و ص287 ح358 و 359.
  661. ر.ك: ص284 ح355.
  662. ر.ك: ص293 ح372.
  663. ر.ك: ص290 ح367.
  664. ر.ك: ص286 ح358.
  665. ر.ك: همان.
  666. ر.ك: ص289 ح362 ـ 364.
  667. ر.ك: ص293 ح373.
  668. أرهفتُ سَيفي: أي رقّقتُهُ، فهو مُرهَف الصحاح: ج4 ص1367 «رهف».
  669. مسند ابن حنبل: ج2 ص492 ح6173، تفسير ابن كثير: ج3 ص175، مسند الشاميين: ج2ص 354 ح1486، المجموع للنووي: ج14 ص284، المغني لعبد اللّه‏ بن قدامة: ج5 ص447.
  670. تاريخ إصبهان: ج1 ص298 ح515، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص11 ح2153، صحيح ابنحبّان: ج11 ص270 ح4905، المغني عن حمل الأسفار: ج4 ص227 كلّها عن أبي هريرة، سبل الهدى والرشاد: ج9 ص9 عن أبي الحمراء وكلّها نحوه، كنزالعمّال: ج4 ص158 ح9970.
  671. تاريخ دمشق: ج29 ص53.
  672. تاريخ خليفة بن خياط: ص61، تاريخ دمشق: ج29 ص56.
  673. دعائم الإسلام: ج2 ص530 ح1882.
  674. الطبقات الكبرى: ج3 ص29 عن سليمان بن بلال عن الإمام الصادق عليه‏السلام؛ مستدرك الوسائل: ج3ص 321 ح3682.
  675. لباسى بلند، منسوب به سُنبُلان، شهرى در روم بوده است.
  676. يجلّل التمر: أي يُعبّى في وعاءٍ.والجُلّة: وعاء التمر (اُنظر: الصحاح: ج4 ص1658 «جلل»).
  677. الكافي: ج5 ص230 ح2، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص270 ح3978، وسائل الشيعة: ج12ص 419 ح23258.
  678. القَوصَرَّة: هذا الذي يُكنَز فيه التمرُ من البواري الصحاح: ج2 ص793 «قصر».
  679. في المصدر: «لا تنكوا»، وما أثبتناه من بحار الأنوار.
  680. مكارم الأخلاق: ج1 ص246 ح730، بحار الأنوار: ج79 ص309 ح14.
  681. كذا فى المصدر، وفي المصدر، وفي بقية المصادر «سوق الإبل».
  682. البداية والنهاية: ج8 ص4، فضائل الصحابة لابن حنبل: ج1 ص528 ح878، المنتخب مسند عبد بنحميد: ص62 ح69، تاريخ دمشق: ج42 ص485، كنز العمال: ج13 ص183 ح36547؛ الغارات: ج2 ص713، المناقب للكوفي: ج2 ص602 ح1103 كلاهما عن أبي مطر نحوه، بحار الأنوار: ج40 ص331 ح14.
  683. القِطرِيَّة: ضرب من البُرود لسان العرب: ج5 ص105 «قطر».
  684. في المصدر: «تنقحوا»، والصواب ما أثبتناه كما في الطبقات الكبرى.
  685. فضائل الصحابة لابن حنبل: ج2 ص557 ح938، الطبقات الكبرى: ج3 ص28، أنساب الأشراف: ج2 ص369، تاريخ دمشق: ج42 ص484، تاريخ الإسلام للذهبي: ج3 ص645؛ مستدرك الوسائل: ج3 ص320 ح3677 وراجع مكارم الأخلاق: ج1 ص247 ح732.
  686. حازه يحوزه: إذا قبضه وملكه واستبدّ به النهاية: ج1 ص459 «حوز».
  687. الأموال لقاسم بن سلام: ص93 ح226، كنز العمّال: ج5 ص816 ح14470؛ الكافي: ج2ص 662 ح7، تهذيب الأحكام: ج7 ص9 ح31 كلاهما عن طلحة بن زيد عن الإمام الصادق عن الإمام عليّ عليهماالسلام، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص199 ح3752 وفيها ذيله من «سوق المسلمين»، جامع الأحاديث للقمّي: ص87 عن السكوني عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم‏السلامعن رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، بحارالأنوار: ج83 ص35 ح8.
  688. الهداية الكبرى: ص159، مستدرك الوسائل: ج16 ص240 ح19728.
  689. يعني بعد أن يُسلَخ الجلد، وأمّا النفخ بين الجلد واللحم فليس من هذا وهو شيء يسهل به السلخ، وإنّما نهى عن النفخ في اللحم ليختلط الريح به وتجري بين جلود رقاق عليه فينتفخ اللحم فيظهر كأنّه شحم وليس بشحم دعائم الإسلام: ج2 ص29.
  690. دعائم الإسلام: ج2 ص538 ح1913، الجعفريات: ص238 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم‏السلام وليسفيه صدره إلى «يا أصبغ».
  691. يأتي ما يشابه هذا الحديث في عنوان «سياسة أمير المؤمنين عليه‏السلام في مواجهة التجّار» من كتابه المعروف للأشتر النخعي، والظاهر أنّه من كلامه عليه‏السلامكما أذعن به صاحب دعائم الإسلام في أوّله حيث قال: «وعن علي صلوات اللّه‏ عليه أنّه ذكر عهدا فقال الذي حدّثناه: أحسبه من كلام علي صلوات اللّه‏ عليه إلاّ أنّا روينا عنه أنّه رفعه فقال: عهد رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهعهدا كان فيه بعد كلام ذكره قال صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فيما يجب على الأمير من محاسبة نفسه: أيّها الملك المملوك، اذكر ما كنت فيه وانظر إلى ما صرت إليه...دعائم الإسلام: ج1 ص350. و ّما كررناه للتحفظ على كلامهما عليهماالسلام واختلاف الفاظهما و...
  692. دعائم الإسلام: ج1 ص357 و 365 عن الإمام عليّ عليه‏السلام، مستدرك الوسائل: ج13 ص149 و 157ح 15018.
  693. الأمالي للمفيد: ص119 ح3، مسند الرضا عليه‏السلام: ص103 وليس فيه ذيله من «فقال له رجل»،بحارالأنوار: ج77 ص422 ح41.
  694. أرْعَيتُه سمعي: أي أصغيت إليه (مجمع البحرين: ج2 ص713 «رعا»).
  695. اقتباس من آية 85 من سورة الأعراف وآية 85 من سورة هود.
  696. الكافي: ج5 ص151 ح3، تهذيب الأحكام: ج7 ص6 ح17، الأمالي للمفيد: ص197 ح31 كلّهاعن جابر، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص193 ح3726 من دون إسنادٍ إلى الإمام الباقر عليه‏السلام، الأمالي للصدوق: ص587 ح809 عن محمّد بن قيس عنه عليه‏السلام والثلاثة الأخيرة نحوه.
  697. لا تَنخعوا الذبيحة: أي لا تقطعوا رقبتها وتفصلوها قبل أن تسكن حركتها النهاية: ج5 ص33 «نخع».
  698. في الأصل «حلفا»، وهو سهو من النسّاخ.
  699. الكُناسةُ: موضع بالكوفة، صُلِب فيه زيد بن عليّ بن الحسين عليه‏السلام مجمع البحرين: ج3 ص1598 «كنس».
  700. الجعفريّات: ص238 وص 58 وفيه ذيله من «فنادى بأعلى صوته» وكلاهما عن الإمام الكاظم عنآبائه عليهم‏السلام، دعائم الإسلام: ج2 ص94 ح293 وص 538 ح1913 نحوه، مستدرك الوسائل: ج16 ص157 ح19458.
  701. مَحَقَهُ: أي أبطَلَهُ ومَحاهُ الصحاح: ج4 ص1553 «محق».
  702. الغارات: ج1 ص110، بحارالأنوار: ج103 ص102 ح44؛ تاريخ دمشق: ج42 ص409،كنزالعمّال: ج4 ص175 ح10043 وراجع الكافي: ج5 ص162 ح4 والمصنف لابن أبي شيبة: ج5 ص260 ح4.
  703. الغارات: ج1 ص112، بحارالأنوار: ج65 ص326 ح35؛ كنزالعمّال: ج4 ص158 ح9969 نقلاًعن عبدالرزّاق عن كليب بن وائل الأزدي نحوه.
  704. بَوائِقهُ: أي غوائله وشروره النهاية: ج1 ص162 «بوق».
  705. نهج البلاغة: الكتاب 53، تحف العقول: ص131 و 140 نحوه، بحارالأنوار: ج33 ص603 و 607ح 744.
  706. اللُّدَدُ: الخصومةُ الشديدة النهاية: ج4 ص244 «لدد».
  707. دعائم الإسلام: ج2 ص532 ح1892، مستدرك الوسائل: ج17 ص379 ح21633.
  708. الكافي: ج6 ص237 ح2، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص332 ح4185 كلاهما عن الفضيلوزرارة ومحمد بن مسلم، تهذيب الأحكام: ج9 ص72 ح306 عن زراره.
  709. قرب الإسناد: ص19 ح63 عن حماد، بحارالأنوار: ج80 ص83 ح4.
  710. المحاسن: ج2 ص296 ح1976، بحارالأنوار: ج65 ص153 ح22.
  711. الكافي: ج3 ص403 ح28، تهذيب الأحكام: ج2 ص234 ح920 نحوه، منتقى الجمّان: ج1ص 485، وسائل الشيعة: ج2 ص1071 ح4259.
  712. الكافي: ج3 ص398 ح5، تهذيب الأحكام: ج2 ص204 ح798، وسائل الشيعة: ج2 ص1081ح 4291.
  713. الكافي: ج7 ص387 ح1، تهذيب الأحكام: ج6 ص262 ح695، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3ص 51 ح3307 نحوه، وسائل الشيعة: ج18 ص215 ح33757.
  714. تهذيب الأحكام: ج1 ص263 ح766، قرب الإسناد: ص210 ح821، بحارالأنوار: ج80 ص46ذيل ح6.
  715. الكافي: ج3 ص404 ح31، تهذيب الأحكام: ج2 ص234 ح921، وسائل الشيعة: ج2 ص1073ح 4266.
  716. تهذيب الأحكام: ج2 ص371 ح1545، قرب الإسناد: ص385 ح1357، منتقى الجمّان: ج1ص 457، بحارالأنوار: ج80 ص82 ح1.
  717. قرب الإسناد: ص385 ح1358، بحارالأنوار: ج80 ص82 ح2.
  718. تهذيب الأحكام: ج2 ص371 ح1544، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص258 ح792، وسائلالشيعة: ج2 ص1072 ح4264.
  719. الكافي: ج3 ص399 ح7، وسائل الشيعة: ج3 ص338 ح5732.
  720. الظاهر زيادة كلمة «القيامة»، وهي ليست في كنز العمّال.
  721. شعب الإيمان: ج1 ص412 ح567 عن ابن عمر، كنزالعمّال: ج1 ص430 ح1856.
  722. مستدرك الوسائل: ج13 ص265 ح15308 نقلاً عن القطب الرّاونديّ في كتاب لبّ اللّباب.
  723. مجمع البيان: ج10 ص435، عدّة الداعي: ص242، بحارالأنوار: ج89 ص129؛ شرح السنّةللبغوي: ج5 ص133 ح1339.
  724. الفردوس: ج5 ص500 ح8881 عن ابن عمر.
  725. الفردوس: ج2 ص344 ح3557 عن الإمام عليّ عليه‏السلام، كنزالعمّال: ج4 ص28 ح9330.
  726. مستدرك الوسائل: ج5 ص319 ح5984 نقلاً عن ابن أبي جمهور في درر اللآلي.
  727. سنن الترمذي: ج5 ص491 ح3428، سنن الدارمي: ج2 ص747 ح2592، سنن ابن ماجة: ج2ص 752 ح2235 نحوه وكلّها عن عمر، كنزالعمّال: ج4 ص27 ح9327؛ مستدرك الوسائل: ج13 ص266 ح15312 نقلاً عن ابن أبي جمهور في درر اللآلي نحوه.
  728. عيون أخبار الرضا عليه‏السلام: ج2 ص31 ح42 عن داود بن سليمان الفرّاء عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم‏السلام،صحيفة الرضا عليه‏السلام: ص59 ح85 عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم‏السلامعنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، جامع الأخبار: ص142 ح302 عن الإمام الصادق عليه‏السلام، بحارالأنوار: ج10 ص369 ح21.
  729. الخصال: ص614 ح10 عن أبي بصير ومحمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم‏السلام، تحفالعقول: ص104، بحارالأنوار: ج76 ص172 ح1.
  730. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص200 ح3756، وسائل الشيعة: ج12 ص203 ح22855وراجع المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص319 ح172.
  731. الاُصول الستّة عشر: ص327 ح536، مستدرك الوسائل: ج13 ص263 ح15303.
  732. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص199 ح3753، المحاسن: ج1 ص111 ح102 وفيه «سوقجماعة أو مسجد أهل نصب» بدل «سوقا أو مسجد جماعة» وبزيادة «وأهل بيته» بعد «وآله» وكلاهما عن أبي بصير، بحارالأنوار: ج76 ص173 ح6.
  733. الأمالي للصدوق: ص704 ح967، المحاسن: ج1 ص111 ح101 كلاهما عن أبي عبيدة الحذّاء،روضة الواعظين: ص341، بحارالأنوار: ج76 ص173 ح5 وراجع الكافي: ج2 ص519 ح1.
  734. ربيع الأبرار: ج1 ص349.
  735. المستدرك على الصحيحين: ج1 ص723 ح1977، المعجم الكبير: ج2 ص21 ح1157، الأذكارالمنتخبة: ص267، المجموع: ج9 ص154، الدعاء للطبراني: ص252 ح795، كنزالعمّال: ج4 ص126 ح9867.
  736. الفردوس: ج3 ص561 ح5759 عن أنس، شعب الإيمان: ج1 ص412 ح568 عن الحسن فيه«ذكر» بدل «استغفر»، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص200 ح3755 وفيه «ذكر» بدل «استغفر».
  737. بوار الأيِّم: أي كسادها، من بارت السوق إذا كسدت، والأيِّم: التي لا زوج لها وهي مع ذلك لا يرغبفيها أحد النهاية: ج1 ص161 «بور».
  738. الخصال: ص634 ح10 عن أبي بصير ومحمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم‏السلام، تحف العقول: ص122 وفيه «إذا دخلتم الأسواق لحاجة فقولوا: أشهد...»، بحارالأنوار: ج10 ص113 ح1.
  739. الغارات: ج1 ص114، بحارالأنوار: ج103 ص102 ح46.
  740. الغُرم: هو الدَين النهاية: ج3 ص363 «غرم».
  741. المحاسن: ج1 ص110 ح100 عن سعد الخفّاف، بحارالأنوار: ج76 ص173 ح4.
  742. الأمالي للطوسي: ج145 ح238 عن محمّد بن عثمان الجهني، بحارالأنوار: ج76 ص173 ح3.
  743. الكافي: ج5 ص156 ح2، تهذيب الأحكام: ج7 ص9 ح32 كلاهما عن معاوية بن عمّار، عوالياللآلي: ج3 ص204 ح31، مكارم الأخلاق: ج1 ص546 ح1882 من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم‏السلام نحوه، بحارالأنوار: ج103 ص91 ح4.
  744. قوله: «يَحفَظُ عَلَيهِ» كلمة «على» بمعنى اللام أي يَحفَظُ لَه متاعه مرآة العقول: ج19 ص143.
  745. الكافي: ج5 ص155 ح1، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص200 ح3754 نحوه.
  746. خِفْض من العيش: أي في سعة وراحة مجمع الحرين: ج1 ص529 «خفض».
  747. الكافي: ج3 ص475 ح4، وسائل الشيعة: ج5 ص251 ح10225.
  748. الكافي: ج3 ص474 ح3، تهذيب الأحكام: ج3 ص312 ح967 عن أبي الطيّار، بحارالأنوار: ج 47 ص367 ح84.
  749. المعجم الكبير: ج11 ص315 ح12119، شعب الإيمان: ج2 ص349 ح2003، كنزالعمّال: ج4ص 28 ح9331 نقلاً عن ابن النجّار وكلّها عن ابن عبّاس وراجع سنن الدارمي: ج2 ص436.
  750. الكافي: ج2 ص611 ح2، ثواب الأعمال: ص127 ح1، عدّة الداعي: ص271، منتقى الجمّان: ج 2 ص262 كلّها عن الفضيل بن يسار، بحارالأنوار: ج92 ص202 ح21.
  751. دعائم الإسلام: ج1 ص148، تهذيب الأحكام: ج3 ص253 ح698 عن الإمام الصادق عن أبيه عنالإمام عليّ عليهم‏السلام، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص235 ح702، ثواب الأعمال: ص51 ح1، المحاسن: ج1 ص130 ح154 كلاهما عن السكوني عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم‏السلام، بحارالأنوار: ج83 ص380 ذيل ح47.
  752. تنبيه الغافلين: ص192 ح246.
  753. تاريخ بغداد: ج8 ص50 الرقم 4109، الفردوس: ج3 ص113 ح4312 كلاهما عن أنس، كنزالعمّال: ج4 ص102 ح9747.
  754. الكافي: ج5 ص163 ح3، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص268 ح3970، التوحيد: ص389ح 34 كلّها عن أبي حمزة الثمالي، بحار الأنوار: ج5 ص148 ح9.
  755. الكافي: ج5 ص81 ح7، تهذيب الأحكام: ج6 ص321 ح881، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3ص 267 ح3966، التوحيد: ص389 ح34، بحار الأنوار: ج46 ص55 ح3.
  756. الكافي: ج5 ص162 ح2، بحار الأنوار: ج5 ص147 ح8.
  757. اُسد الغابة: ج6 ص343 الرقم 6401 وج 3 ص91 الرقم 2634 وص 542 الرقم 3523 كلاهمانحوه، كنز العمّال: ج4 ص103 ح9748 نقلاً عن الطبراني نحوه.
  758. الكافي: ج5 ص164 ح2، تهذيب الأحكام: ج7 ص159 ح705 وفيه «فقد» بدل «نفد» وكلاهماعن حذيفة بن منصور.
  759. سنن الترمذي: ج3 ص606 ح1314، سنن أبي داود: ج3 ص272 ح3451، سنن ابن ماجة: ج2ص 741 ح2200، سنن الدارمي: ج2 ص699 ح2450، مسند ابن حنبل: ج4 ص571 ح14059 كلّها نحوه، كنز العمّال: ج4 ص184 ح10077.
  760. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص268 ح3969.
  761. التوحيد: ص388 ح33 عن غياث بن إبراهيم عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، تهذيب الأحكام: ج7ص 161 ح713 عن الحسين بن عبد اللّه‏ بن ضمرة عن أبيه عن جدّه عن الإمام عليّ عليه‏السلام، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص265 ح3955 من دون إسناد إلى الإمام زين العابدين عليه‏السلام وكلاهما نحوه.
  762. دعائم الإسلام: ج2 ص36 ح81.
  763. نهج البلاغة: الكتاب 53، تحف العقول: ص140، بحار الأنوار: ج103 ص88 ح9.
  764. الكَلاّءُ كَكَتّانٍ: مرفأُ السفن القاموس المحيط: ج1 ص26 «كلأ».
  765. فضائل الصحابة لابن حنبل: ج1 ص547 ح919، ذخائر العقبى: ص192.
  766. المستدرك على الصحيحين: ج2 ص15 ح2167، كنز العمّال: ج4 ص99 ح9730.
  767. به قلم فاضل ارجمند، جناب آقاى سيّد محمّدكاظم طباطبايى.
  768. گروهى از فقيهان، قيمت گذارى را غير مجاز دانسته‏اند، از جمله شيخ طوسى در النهاية ص374 والمبسوط (ج 2 ص195)؛ ابن زهره در الغنية (الجوامع الفقهيّه: ص528)؛ محقّق در الشرائع (ج 2 ص21)؛ علاّمه در القواعد (ج 1 ص132) و المختصر (ص 120).حتّى در مفتاح الكرامة اين نظر، اجماعى دانسته شده و چنين آمده: «به دليل اجماع و خبرهاى متواتر، آن گونه كه در السرائر آمده، و نبودن اختلاف ميان مسلمانان در اين مسئله، چنان كه در المبسوط آمده و نبودن اختلاف ميان شيعيان در اين باره، آن‏سان كه در التذكرة آمده است».مرحوم خويى پس از فتوا دادن به جايز نبودن قيمت گذارى، گفته است: «آرى.اگر فروشنده در قيمت گذارى اجحاف كند، چندان كه گونه‏اى از احتكار شمرده شود، حاكم اسلامى از آن جلوگيرى مى‏كند تا مالك كالا به قيمت بازار يا قدرى بيشتر كه در حدّ توان خريد مردم باشد، آن كالا را بفروشد.مثلاً اگر بهاى يك كيسه گندم، صد فلس باشد و احتكار كننده، آن را به دو دينار بفروشد، اين كار نيز نوعى احتكار است، چنان كه پوشيده نيست» (مصباح الفقاهة: ج5 ص500).
  769. فتواى جواز قيمت گذارى، به اين فقيهان نسبت داده شده است: شيخ مفيد در المقنعة ص96، ابنحمزه در الوسيلة (الجوامع الفقهيّة: ص745)؛ شهيد در الدروس (ص 332).در مفتاح الكرامة (ج 4 ص109) آمده است: «در كتب الوسيلة، المختلف، الإيضاح، الدروس، اللمعة، المقتصر، والتنقيح آمده كه حاكم شرع به قيمت گذارى مى‏پردازد، اگر فروشنده، قيمت را ظالمانه تعيين كند؛ زيرا اين كارش موجب ضرر رسانى به ديگران است كه شرع آن را نپذيرفته است».امام خمينى رحمه‏الله نيز گفته است: «و امّا قيمت گذارى، در ابتدا جايز نيست؛ ليكن اگر فروشنده اجحاف كند، ملزم مى‏شود كه قيمت را كاهش دهد؛ وگر نه، حاكم شرع، او را مجبور مى‏كند كه كالا را به قيمت آن سرزمين يا به صلاحديد حاكم بفروشد.پس احاديث دلالت كننده بر جايز نبودن قيمت گذارى، شامل اين قبيل نمونه‏ها نمى‏شوند؛ زيرا در اين حال، قيمت نگذاشتن به احتكار منجر مى‏شود، همان گونه كه اگر فروشنده براى فرار از فروش كالا، قيمت را چنان تعيين كند كه هيچ كس نتواند آن را بخرد، بدون اشكال حاكم شرع، حقّ تصميم‏گيرى دارد و آن روايات، شامل اين حالت نمى‏شود» كتاب البيع: ج3 ص416.
  770. ر.ك: ص351 ح447.
  771. إحياء علوم الدين: ج2 ص110، المغني عن حمل الأسفار: ج1 ص422 ح1601.
  772. تاريخ بغداد: ج13 ص472 الرقم 7318، تاريخ جرجان: ص55 الرقم 33 وص 453 الرقم 671كلّها عن عبد اللّه‏، كنز العمال: ج4 ص101 ح9740 نقلاً عن الديلمي عن ابن مسعود وكلّها نحوه.
  773. المزّمل: 20.
  774. تفسير القرطبي: ج19 ص55، المغني عن حمل الأسفار: ج1 ص422 ذيل ح1601 وليس فيه ذيلهمن «ثُمَّ قَرَأَ»، الدرّ المنثور: ج8 ص323 نقلاً عن ابن مردويه وكلاهما عن ابن مسعود.
  775. هود: 84.
  776. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص268 ح3968، الكافي: ج5 ص164 ح7 من دون إسناد إلىأحد من أهل البيت عليهم‏السلام، تفسير العيّاشي: ج2 ص159 ح61، بحار الأنوار: ج12 ص387 ح14؛ تفسير القرطبي: ج9 ص85 عن الحسن.
  777. السجدة: 21.
  778. تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص444 ح6، الصراط المستقيم: ج2 ص262 نحوه، بحارالأنوار: ج51ص 59 ح55 وراجع تفسير القرطبي: ج14 ص107.
  779. هود: 84.
  780. تفسير الطبري: ج7 الجزء 12 ص98، الدرّ المنثور: ج4 ص466 نقلاً عن أبي الشيخ.
  781. الكافي: ج5 ص317 ح53، الأمالي للصدوق: ص678 ح922 كلاهما عن الأصبغ بن نباتة عنالإمام عليّ عليه‏السلام، تهذيب الأحكام: ج3 ص148 ح319، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص524 ح1489، بحار الأنوار: ج77 ص155 ح128؛ الفردوس: ج1 ص161 ح598 عن الإمام عليّ عليه‏السلامعنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، كنز العمّال: ج7 ص839 ح21611.
  782. ممكن مراد كاهش آبادانى إعمار باشد.
  783. الكافي: ج5 ص162 ح1، تهذيب الأحكام: ج7 ص158 ح700 كلاهما عن القاسم بن إسحاق عنأبيه عن جدّه، الاُصول الستّة عشر: ص122 ذيل ح4 عن عبد اللّه‏ بن جعفر، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص269 ح3974، تحف العقول: ص40، بحار الأنوار: ج77 ص143 ح36.
  784. الكافي: ج5 ص164 ح6.
  785. ربيع الأبرار: ج4 ص154.
  786. دعائم الإسلام: ج2 ص35 ح78، مستدرك الوسائل: ج13 ص274 ح15337.
  787. الأمالي للطوسي: ص676 ح1427 عن أبي مريم عن الإمام الباقر عليه‏السلام، بحارالأنوار: ج103 ص89ح 10.
  788. تاريخ بغداد: ج4 ص60 الرقم 1676، تاريخ دمشق: ج57 ص4 ح11905 كلاهما عن ابن عمر،كنز العمّال: ج4 ص98 ح9721.
  789. الترغيب والترهيب: ج2 ص584 ح7 عن أبي هريرة، مسند ابن حنبل: ج7 ص289 ح20335،المستدرك على الصحيحين: ج2 ص15 ح2168، السنن الكبرى: ج6 ص50 ح11150، المعجم الكبير: ج20 ص210 ح480، مسند أبي داود الطيالسي: ص125 ح928 كلّها عن معقل بن يسار نحوه وليس فيها صدره.
  790. قارَفَ: إذا أتاه وفعله مجمع البحرين: ج 3 ص1469 «قرف».
  791. نهج البلاغة: الكتاب 53، تحف العقول: ص140، بحار الأنوار: ج103 ص88 ح9.
  792. الكافي: ج5 ص166 ح1، تهذيب الأحكام: ج7 ص160 ح709، وسائل الشيعة: ج12 ص321ح 22929.
  793. الكافي: ج5 ص166 ح2، تهذيب الأحكام: ج7 ص161 ح710، بحارالأنوار: ج47 ص59ح 112.
  794. الكافي: ج5 ص166 ح3، تهذيب الأحكام: ج7 ص161 ح711، بحارالأنوار: ج48 ص117ح 33.
  795. النوادر للراوندي: ص163 ح244 عن الإمام عليّ عليه‏السلام، الصحيفة السجّادية: ص80 الدعاء 19 عنالإمام زين العابدين عليه‏السلام، الجعفريّات: ص50 عن الإمام الكاظم عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم‏السلام، بحار الأنوار: ج91 ص316 ح4.
  796. نهج البلاغة: الخطبة 143، بحار الأنوار: ج91 ص313 ح3.
  797. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص537 ح1504، قرب الإسناد: ص157 ح576 عن أبي البختريعن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عنه عليهم‏السلاموفيه «في صاعنا ومدّنا» بدل «في ضياعِنا ومُدُنِنا»، بحار الأنوار: ج91 ص321 ح9.