ج د ل / المجادلة

از دانشنامه قرآن و حدیث
نسخهٔ تاریخ ‏۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۵۴ توسط Khaleghitajabadi (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

المجادلة (نسخه آزمایشی)

کشمکش زبانی

جهت اطلاع بیشتر، ر.ک: مدخل «الخصومة».

درآمد

جَدَل، در لغت

جَدَل، اسم مصدر از ریشۀ «ج د ل» به معناى استحکام و استوارى در سخن و هر چیز دیگر است. از این رو، به ریسمانى که محکم تابیده شده باشد، مانند ریسمانى که براى مهار شتر به کار مىرود، «جدیل» میگویند. جَدْل، به معناى بر زمین زدن نیز آمده است و کسى که از حریف شکست بخورد و بر زمین افتد، مجدَّل گفته مىشود.[۱] این مادّه به معناى امتداد خصومت و باز گرداندن سخن به یکدیگر نیز آمده است. ابن فارس در بارۀ ریشۀ معنایى آن مىگوید:

الجیمُ و الدّالُ و اللّامُ أصلٌ واحِدٌ، و هُوَ مِن بابِ استِحکامِ الشَّىءِ فِی استِرسالٍ یکونُ فیهِ، و امتِدادِ الخُصومَةِ و مُراجَعَةِ الکلامِ.[۲]

جیم و دال و لام (جدل)، یک ریشه معنایی دارد و آن، استوار کردن سخن در گفت و شنود، و کش دادن خصومت و رد و بدل کردن کلام است.

جَدَل، در اصطلاح

واژۀ «جَدَل»، «جدال» و «مجادله» در اصطلاح، گفتگوی همراه با غلبهجویى یک طرف بر دیگرى به منظور اثبات نظریّۀ خویش است؛ یعنی همان: کشمکش زبانی، بگو مگو، مشاجره یا بحث ستیزه‌گرانه. این معنا را مىتوان برگرفته از معناى «استوار کردن سخن با زمین زدن و شکست دادن طرف مقابل» دانست. کسى که براى اثبات نظریّۀ خویش با دیگرى «جَدَل» مىکند، گویا مىخواهد با گفتگو، پایههاى نظریّۀ خود را استوار کند تا با شکست دادن طرف مقابل در میدان گفتگو، درستی عقیدهاش را به اثبات رساند.[۳]

واژههاى مشابه «جَدَل»

شمارى از واژهها، در قرآن و حدیث به کار رفتهاند که معنایی مشابه یا نزدیک به معناى «جَدَل» و «جِدال» «مجادله» دارند. این واژهها عبارت اند از: «حوار»، «مراء»، «محاجّة»، «مناظره» و «مخاصمه». در این جا، اشارهای کوتاه به این واژهها و معانى آنها خواهیم داشت:

1. حِوار

واژۀ «حِوار» برگرفته از مادّۀ «حور»، سه معنا دارد: رنگ، رجوع و چرخش.[۴] مقصود از «حِوار» در این جا، باز گرداندن و چرخش سخن میان دو یا چند نفر براى اثبات صحّت عقیدۀ خویش است.[۵]

2. مِراء

واژۀ «مِراء» برگرفته از مادّۀ «مرى»، دو معنا دارد: یکی، دست کشیدن و دوشیدن، و دیگری، صلابت و سختى.[۶] از این رو به گفتگویى که هر یک از دو طرف سخت تلاش مىکند تا استدلالهاى طرف مقابل را از ذهن او بیرون بکشد و آنها را ابطال و سخن خود را اثبات کند، «مراء» یا «مُمارات (بگومگو)» اطلاق مىشود.

3. مُحاجّة

واژۀ «محاجّة» به معناى این است هر یک از دو طرف گفتگو، از دیگرى براى اثبات عقیدۀ خود، حجّت و دلیل درخواست کند.[۷]

۴. مناظره

واژۀ «مناظره» به معناى نظر کردن و اندیشیدن با همدیگر در بارۀ یک موضوع و تلاش هر یک از طرفین برای اثبات نظر خویش به طرف مقابل و اقناع وی، بر پایۀ قواعد مقبول طرفین است.[۸]

۵. مُخاصمه

واژۀ «مخاصمه» به معناى منازعه و ستیزهجویى است.[۹] اگر دو طرف گفتگو براى اثبات سخن خود، ستیزهجویى و به هم پرخاش کنند، گفتگوى آنها «مخاصمه» نامیده مىشود. در واقع، آنها جلسۀ گفتگو را به میدان خصومت و دشمنى تبدیل کردهاند.

***

بر این اساس، مىتوان به این جمعبندى دست یافت که در زبان عربى براى گفتگویى که به منظور اثبات یک نظریّه انجام مىشود، واژههاى مختلفى وجود دارد که در هر یک نکتهای خاص لحاظ شده است.

توضیح، این که: این نوع گفتگوها، به لحاظ این که بارها سخن در میان دو طرف گردش مىکند، «حوار» و به لحاظ این که هر یک با تمام توان تلاش مىکند تا استدلالهاى دیگرى را از ذهن او بیرون بکشد و ابطال کند، «مراء» و «ممارات»، و به لحاظ این که هر یک از دیگرى حجّت و دلیل مىخواهد، «محاجّه»، و به لحاظ این که هر یک تلاش مىکند نظریّۀ دیگرى را در میدان نظریّهپردازى شکست دهد، «مناظره»، و در صورتى که شکل ستیزهجویى پیدا کند، «مخاصمه» نامیده مىشود.[۱۰]

جَدَل، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، واژۀ «جَدَل» و دیگر واژههای برگرفته از مادّۀ آن، 29 بار به شکل‌‌هاى گوناگون و مادّۀ «حوار» نیز دو بار با هیئت «یُحاور» به کار رفتهاند.

همچنین هر یک از واژههاى «مِراء»، «یمارون» و «تُمارِ» یک بار، مادّۀ «حجت» 33 بار در قالبهاى گوناگون - که در بیشتر آنها «محاجّه» مقصود است - و مادّۀ «خصومت»، ۱۸ بار در قالبهاى مختلف آمده است؛ امّا واژۀ «مناظره» در قرآن به کار نرفته، ولی در احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام کاربرد دارد.[۱۱]

شایان گفتن است که با توجّه به نزدیک بودن معناى واژههاى یاد شده، آیات و احادیث مربوط به آنها یک جا و تحت عنوان «جَدَل» جمعبندى و تحلیل مىشوند.

پیشینۀ «جَدَل»

جدل، گذشتهاى دیرپا در تاریخ فلسفه و تاریخ ادیان و مذاهب دارد که در ادامه بدان اشاره مىشود:

الف - «جَدَل» در تاریخ فلسفه

اصطلاح «جَدَل» در فلسفه، ترجمۀ واژۀ یونانى «دیالکتیک»[۱۲] است. دیالکتیک در فلسفۀ یونان و دیگر فلسفهها، در معانى متعدّدى به کار رفته است.

از نظر زنون، جدل، ابزارى براى نقض دیدگاه طرف مقابل و اثبات نظریّۀ خویش از راه برهان خُلف است.[۱۳] سوفسطائیان،[۱۴] جدل را براى پیروزى بر خصم بویژه در دادگاه و دستیابى به اموال موکلان خود، به کار مىبردند. سقراط،[۱۵] جدل را روشى براى نقض تعریفهاى جزئى، و مسیرى به سوى بنیانگذارى تعریف کلّى براى مسائل گوناگون مىدانست. افلاطون نیز جدل را براى همین منظور به کار مىگرفت، گرچه جدل نزد وى، معانى دیگرى نیز داشت.[۱۶]

ارسطو به جدل به عنوان استدلالى بر پایۀ مشهورات و مسلّمات (آراى مورد توافق) و اثبات فرضیّه از راه مفروضات مىنگریست و به همین جهت، جدل نزد وى چندان ارزشمند نبود.[۱۷] همین دیدگاه در علم منطق او و نیز علم منطق مسلمانان بازتاب داده شده است.

در قرون وسطا، جدل به معناى منطق و شیوههاى منطقى براى اثبات قضایاى فلسفى به کار گرفته شد.فیخته و به پیروى از او هگل و بعدها مارکس، بر این باور بودند که جدل و دیالکتیک، فرایندى است که از سه مرحله تز، آنتىتز و سنتز تشکیل مىشود.

آنان بر این باور بودند که هر موجودى در هستى، مثل یک اندیشه است. این اندیشه، اندیشۀ مناقض خود را پدید مىآورد و از کنش و واکنش دو اندیشه، اندیشۀ جدیدى به وجود مىآید که میان آن دو را آشتى مىدهد. این اندیشه، سنتز نامیده مىشود. آنان به این شکل، آنچه را که معمولاً در مجادلهها به وجود مىآید، به همۀ عالم، سرایت دادند.[۱۸]

ب - «جَدَل» در تاریخ ادیان و مذاهب

جدل و نقد، از دیرباز میان پیروان ادیان گوناگون، رواج داشتهاند. پیش از اسلام، آتش مجادله میان فرقهها و ادیان و مذاهب گوناگون شعلهور بوده است:

1. جدل میان مسیحیان و مشرکان، 2. جدل میان یهودیان و مشرکان،

3. جدل میان موحّدان حنیف و مشرکان،

۴. جدل میان یهودیان و مسیحیان،

۵. جدل میان مذهبهاى یهودى،

۶. جدل میان فرقههاى مسیحى.[۱۹]

ج - «جَدَل» در اسلام

اسلام، بیش از هر دینى به گفتگو به عنوان اصلى براى آگاهسازى مردم از حقایق هستى و آشنا ساختن آنان با روش تکاملى خود و دستیابى به تمدّن برتر، پاى فشرده است.

دشمنان اسلام که از نفوذ سخن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آگاهى داشتند، براى پیشگیرى از گفتگوى مردم با وى، همۀ توان خود را به کار مىگرفتند و حتّى مواقعى با فریاد، ضجّه و سوت زدن، تلاش مىکردند هنگام قرآن خواندنِ پیامبر صلی الله علیه و آله، مانع شنیدن کلام ایشان از سوی مردم شوند و گاه به کسانى که تصمیم داشتند گِرد خانۀ کعبه طواف کنند، توصیه مىکردند درون گوشهای خود پنبه بگذارند تا کلام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آنان را جذب نکند.[۲۰]

گفتگو در نظریّهپردازى، نقشی اساسی دارد. امام علی علیه السلام در حدیثی در بارۀ نقش برخورد اندیشهها و تبادل آرا در پیشگیرى از خطا و دستیابى به نظریّۀ درست میفرماید:

مَنِ استَقبَلَ وُجوهَ الآراءِ عَرَفَ مَواقِعَ الخَطَأِ.[۲۱]

آن که بر آراى گوناگون خوشامد گوید، بر جاهاى اشتباه آگاهى پیدا مىکند.

در حدیثی دیگر از ایشان آمده است:

اِضرِبوا بَعضَ الرَّأیِ بِبَعضٍ یَتَوَلَّدُ مِنهُ الصَّوابُ.[۲۲]

پارهاى از دیدگاهها را با پارهاى دیگر نقد کنید تا اندیشۀ درست از آن برآید.

قرآن کریم و احادیث اسلامى، رهنمودهاى مهم و ارزندهاى براى تضارب آرا در جهت دستیابى به باورهاى صحیح علمى دارند که در این مدخل از دانشنامه، در هفت فصل ارائه مىشوند.

فصل یکم: انواع و احکام مجادله

بدیهى است که هر نوع گفتگویی، زمینهساز دستیابى به نظریّۀ صحیح علمى و باورهاى مطابق با واقع نیست. از این رو، جدال، به دو نوع تقسیم میشود: جدال نیکو و جدال نکوهیده. جدال نیکو که به «جدال احسن» شهرت یافته، گفتگویى است که در آن، به آداب و آفات مناظره توجّه شود و زمینهساز رسیدن به حقیقت باشد، بر خلاف جدال نکوهیده که به دلیل بىتوجّهى به آداب و آفات مناظره، ثمربخش نیست و چه بسا زیانبار نیز باشد و در هر حال، اجتناب از آن ضرورى است. از این رو، پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام به پیروان خود توصیه کردهاند که از آن اجتناب ورزند، هر چند حق به جانب آنها باشد.

بر این پایه، آیات و احادیثی که با تعبیرهاى گوناگون، از: جدال در قرآن، جدال در دین و مانند این امور نهى مىکنند، ناظر به گفتگوهاى نوع دوماند.[۲۳]

همچنین در مواردى که رعایت آداب جدال، یا پرهیز از آفات آن امکانپذیر نیست یا گفتگو سودى ندارد، جدال نکوهیده شمرده شده است.

آیات و احادیث مربوط به جدال نیکو در فصل اوّل این بخش و آیات و احادیث مربوط به جدال نکوهیده، در فصل دوم آن گزارش شدهاند.

احکام مجادله

با تأمّل در آیات مربوط به جدال،[۲۴] روشن می‌شود که «جدال» و از منظری فراتر از آن، «گفتگوهاى علمى» را از نظر حکم شرعى به چهار دسته مىتوان تقسیم کرد:

1. جدال واجب

گفتگوهایى که به کشف حقیقت مىانجامند و موجب تصحیح مبانى اعتقادى و تکالیف شرعى میشوند، جدال واجب هستند و امتناع از آنها، موجب کیفر اخروى است.

2. جدال مستحب

مناظرههاى مفیدى که با انگیزۀ الهى و به منظور تقویت بنیۀ علمى، اخلاقى و عملى انجام میشوند، جدال مستحب هستند و موجب پاداش اخروى مىگردند.

3. جدال حرام

مناظرههاى زیانبارى که در جهت ممانعت از معرفت به حقایق، و گمراه کردن دیگران از مسیر درست زندگى باشند، جدال حرام هستند و موجب کیفر اخروى میشوند.

۴. جدال مکروه

مناظرههایى که موجب اخلال به واجب یا انجام حرام نیستند، ولى منفعتى هم ندارند و چه بسا زیانهایى هم براى زندگى دنیوى انسان داشته باشند، جدال مکروه اند. از این رو مىتوان گفت: مناظرۀ مباح قابل تحقّق نیست؛ زیرا کمترین زیان آن، تلف کردن وقت است و بر اساس آیۀ (وَ ٱلَّذِینَ هُمْ عَنِ ٱللَّغْوِ مُعْرِضُونَ[۲۵]؛ وکسانی که از بیهوده رویگردان اند)، شخص باایمان از آن اجتناب مىکند.

فصل دوم: آداب مجادله

در این مدخل، هشت ادب بیان شده که مىتوان آنها را در پنج عنوان خلاصه کرد:

1. تخصّص در فنّ مجادله

نخستین ادب براى ارائۀ نظریّۀ صحیح علمى در جدال اَحسن، آن است که جدال کننده دارای دانش و هنر و تخصّص لازم براى گفتگو و تبیین نظریّۀ خود، باشد. از این رو، اسلام اجازه نمىدهد افرادى که تخصّص کافى براى مناظره ندارند، در مقام دفاع از این آیین، با دیگران وارد بحث و گفتگو شوند. به همین دلیل، امام صادق علیه السلام شاگردان خاصّى داشت که متخصّص مناظره در حوزههاى گوناگون علمى بودند و آنها مُجاز بودند تنها در زمینۀ تخصّص خود، وارد بحث و مناظره شوند.

گفتنی است که برخى شاگردان امام علیه السلام به قدرى در مناظره قوى بودند که امام علیه السلام آنها را به جاى خود، مأمور گفتگو با دیگران مىکرد. کشّى در کتاب رجال خود نقل کرده است که: دانشمندى از شام به مدینه آمد و خدمت امامِ صادق علیه السلام رسید و گفت که: شنیدهام هر چه از تو بپرسند، مىدانى. آمدهام با تو مناظره کنم.

امام علیه السلام از او پرسید: «در بارۀ چه چیزى؟». وى گفت: دربارۀ قطع [وقف]، سکون، کسره، فتحه و ضمّه. امام علیه السلام به یکى از شاگردانش به نام حُمران فرمود: «با او وارد گفتگو شو».

دانشمند شامى گفت: من مىخواهم با شما بحث کنم!

امام علیه السلام فرمود: «اگر بر حُمران پیروز شدى، بر من پیروز شدهاى!».

دانشمند شامى هر چه پرسید، حُمران پاسخ داد. سپس به دستور امام علیه السلام، حُمران از او سؤال کرد، به گونهاى که نگذاشت تبسّم بر چهرۀ او نقش بندد.

بار دیگر، دانشمند شامى از امام علیه السلام خواست در بارۀ زبان عربى با وى مناظره کند. امام صادق علیه السلام یکى دیگر از شاگردانش به نام ابان بن تغلب را به جاى خود معرّفى کرد.

بار سوم، شامى گفت: مىخواهم با شما در بارۀ فقه گفتگو کنم. امام علیه السلام، شاگرد دیگرى به نام زراره را مأمور گفتگو کرد.

چهارمین بار، دانشمند شامی گفت: مىخواهم در بارۀ علم کلام با شما مناظره کنم. امام علیه السلام، به شاگرد دیگر خود به نام مؤمنِ طاق فرمود: «با وى به گفتگو بپرداز».

بار پنجم گفت: مىخواهم در بارۀ قَدَر (یکى از مباحث علم کلام) با تو صبحت کنم. امام صادق علیه السلام به یکى دیگر از شاگردان خود به نام حمزة بن محمّد طیّار فرمود: «با او سخن بگو».

او بار ششم گفت: مىخواهم در بارۀ توحید با تو مناظره کنم. امام علیه السلام، شاگرد دیگرى به نام هشام بن سالم را مأمور این کار کرد.

براى آخرین بار، دانشمند شامى گفت: مىخواهم در بارۀ امامت سخن بگویم. امام علیه السلام به شاگرد دیگرى به نام هشام بن حکم - که در این رشته تخصّص داشت - فرمود: «با او بحث کن».

گفتنى است دانشمند شامى در همۀ گفتگوها شکست خورد و در نهایت، خود او نیز یکى از پیروان و شاگردان امام علیه السلام شد.[۲۶]

سه پیام مهم

این گزارش، سه پیام مهم براى حوزههاى علمیّه و دانشمندان علوم و معارف دینى دارد:

پیام اوّل: سرمایهگذارى حوزههاى علمیّه براى پرورش افراد متخصّصِ بحث و گفتگو در رشتههاى مختلف علوم و معارف اسلامى، ضروری است. این اقدام، در فضاى فرهنگى عصر حاضر که دشمنان اسلام ناب، از امکانات روز و راههاى گوناگون براى ایجاد شبهه در ذهن نسل جوان و تحصیلکرده، استفاده مىکنند، بیش از هر زمان دیگر، لازم و فورى است.

پیام دوم: همه کس نمىتواند براى مناظره در همۀ عرصهها تخصّص پیدا کند. بنا بر این، همان طور که امام صادق علیه السلام عرصههاى گوناگون مناظره را مرزبندى کرده بود و مطابق استعداد شاگردان، نیروى متخصّص پرورش مىداد، حوزههاى علمیّه نیز باید از این روش پیروى کنند.

پیام سوم:[۲۷] عرصۀ مناظره باید به کارشناسان خُبره محدود شود و از ورود افراد غیر متخصّص به آن جلوگیری گردد. اصولاً افراد غیر متخصّص مُجاز نیستند براى دفاع از فرهنگ اصیل اسلام با دیگران وارد بحث و گفتگو شوند. حتى کسانى که در رشتۀ خاصّى تخصّص دارند، حقّ مناظره در رشتههاى دیگر را ندارند؛ زیرا چه بسا با بد دفاع کردنِ خود، موجب خدشه وارد کردن به این مکتب در اذهان دیگران شوند و شکست آنها به حساب اسلام گذاشته شود.

2. معیار قرار دادن سخن، نه گوینده

تودۀ مردم، معیار اعتبار و ارزش سخن را اقتدار سیاسى، اقتصادى یا اجتماعى گویندۀ آن مىدانند. در حدیثی از امام على علیه السلام به این پندار نادرست، اشاره شده است:

صَوابُ الرَّأیِ بِالدُّوَلِ، یُقبِلُ بِإقبالِها و یَذهَبُ بِذَهابِها.[۲۸]

درستى نظر، با دولت (اقتدار) همراه است. با آن، رو میآورد و با رفتنش میرود.

در حدیثی دیگر از ایشان آمده است:

الدَّولةُ تَرُدُّ خَطَأَ صاحِبِها صَواباً، و صَوابَ ضِدِّهِ خَطاءً.[۲۹]

دولت (اقتدار) داشتن کسی، نادرستِ او را درست مینمایاند و درستِ مخالفِ او را نادرست جلوه میدهد.

بر پایۀ این داورى نادرست مردم، سخن اشخاص و گروههاى فاقد قدرت سیاسى یا اقتصادى، هر چند استوار و منطقى باشد، در نظر تودۀ مردم ارزشى ندارد و گوینده نمىتواند درستی سخن خود را براى دیگران اثبات کند، چنان که در سخن دیگرى از امام علی علیه السلام به این نکته اشاره شده است:

الفَقرُ یُخرِسُ الفَطِنَ عَن حُجَّتِهِ.[۳۰]

نادارى، فرد زیرک را در دلیلآوری به لکنت میاندازد.

امّا اسلام که سرآمد همۀ ادیان راستین الهى است، تمدّنى بنا نهاده که در ارزشگذارى سخن، معیار را اعتبار سخن مىداند، نه گویندۀ آن، و پیروان خود را به پذیرش درستترین و منطقىترین سخن تشویق مىکند، هر چند گویندۀ آن فاقد اقتدار باشد؛ بلکه هر چند با عقاید گویندۀ آن موافق نباشد. قرآن کریم با صراحت اعلام کرده است:

(فَبَشِّرْ عِبَادِ ٭ ٱلَّذِینَ یسْتَمِعُونَ ٱلْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ.[۳۱]

پس به بندگان من مژده بده ٭ کسانى که گفتار را مىشنوند، آن گاه از بهترینِ آن پیروى مىکنند).

در این باره سخنى از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و امام على علیه السلام نقل شده که ریشه در آیۀ یاد شده دارد. متن سخن این است:

لا تَنظُر إلیٰ مَن قالَ، وَ انظُر إلیٰ ما قالَ.[۳۲]

به گوینده منگر؛ بلکه به آنچه گفته، بنگر.

همچنین از عیسى علیه السلام روایت شده که فرمود:

خُذُوا الحَقَّ مِن أهلِ الباطِلِ، وَ لا تَأخُذُوا الباطِلَ مِن أهلِ الحَقِّ، کونوا نُقّادَ الکَلامِ.[۳۳]

حق را از اهل باطل فرا گیرید و باطل را از اهل حق هم فرا مگیرید. نقدکنندگان سخن باشید.

بر این پایه، پیروان راستین اسلام، سخن هر گویندهای را جدا از عقاید و موقعیت سیاسى و اجتماعى او نقد و بررسى مىکنند. اگر سخن، منطقى و حق است، مىپذیرند، هر چند گویندۀ آن، اهل باطل و فاقد اقتدار باشد، و اگر سخن، غیر منطقى و باطل است، قبول نمىکنند، هر چند گویندۀ آن پیرو حق و مقتدر باشد. در هر حال، معیار، حق است، نه گویندۀ سخن؛ چرا که در واقع، اسلام، چیزى جز تسلیم شدن در برابر حق نیست.

3. تکیه بر منطق و علم

چند ادب از آدابى که در ادامۀ فصل اوّل آمده، در واقع، یکى هستند و آن عبارت است از تکیه بر منطق و علم؛ زیرا مقتضاى رعایت معیارهاى منطقى و علمى، حقمحورى است. قرآن و سنّت نیز رهنمودهاى خود را بر اساس مبانى عقلى و منطقى استوار کردهاند و از مخالفان نیز مىخواهند براى اثبات نظریّۀخود بر برهان تکیه کنند. قرآن کریم صریحاً اعلام مىفرماید:

(قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکمْ إِن کنتُمْ صَادِقِینَ.[۳۴]

بگو اگر راست مىگویید، برهان خود را بیاورید).

بنا بر این، ادبهای سوم، چهارم و پنجم را که در متن آمدهاند، مىتوان در ادب دوم ادغام کرد.

۴. رعایت ارزشهاى اخلاقى

یکى دیگر از ارکان آداب مناظره، رعایت موازین اخلاقى است که بدون آن، «جدال احسن» تحقّق نخواهد یافت و چه بسا برهانهاى عقلى که به جهت رعایت نکردن کامل ارزشهاى اخلاقىِ گفتگو، به نتیجه نمىرسند. بر این پایه، امورى مانند: احترام به آراى دیگران و بویژه رفتار نیکو، صادقانه و منصفانه با طرف مقابل و به طور کلّى رعایت ارزشهای اخلاقى در سخن گفتن با دیگران در رسیدن به هدف نهایى مناظرههاى علمى، کارایى بالایى دارد.

۵. استمداد از خداوند سبحان

افزون بر تخصّص و رعایت معیارهاى علمى و اخلاقى، استمداد از خداوند سبحان و امدادهاى الهى نیز در ثمر بخش بودن گفتگوهاى علمى مؤثّر است.

دعاهایى که از پیشوایان اسلام در این باره نقل شده، به این ادب اشاره دارند.

آسیبهاى مجادله

در این مدخل، هفت آسیب براى جدال ارائه شده که پرهیز از آنها شرط موفّقیت گفتگوهاى علمى است؛ ولی مىتوان همۀ آنها را ذیل دو عنوان خلاصه کرد:

1. پیروى از گمان

گمان، یکى از لغزشگاههاى خطرناک اندیشه است که اعتماد بر آن، مانع موفّقیت گفتگوهاى علمى میشود. بررسىِ آرا و باورهاى متناقض در جوامع مختلف، نشان مىدهد که بیشتر باورها مستند به ظن و گمان اند، و مستند عقلى و علمى ندارند. از این رو، قرآن با صراحت اعلام مىنماید که پیروى از اکثریت مردم جهان، موجب گمراهى است:

(وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِى ٱلْأَرْضِ یُضِلُّوكَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ.[۳۵]

و اگر از بیشتر مردم زمین فرمان برى، تو را از راه خدا به گمراهى مىکشانند، آنان جز از گمان پیروى نمىکنند و جز به گزاف سخن نمىگویند).

بنا بر این، اگر ارباب عقاید گوناگون، تصمیم بگیرند، به گمان اعتماد نکنند و باورهاى خود را تنها بر پایۀ عقل و علم استوار سازند، مىتوانند به یک نقطۀ مشترک برسند.

2. پیروى از تمایلات نفسانى

تمایلات نفسانى، از خطرناکترین لغزشگاههاى اندیشه است. مقتضاى طبیعت انسان، دفاع از باورهایى است که با تمایلات نفسانى او هماهنگى دارند. از این رو، گرایشهاى درونى، مانع معرفت و تشخیص حق و باطل مىشوند.

بنا بر این، براى تشخیص صحّت یا بطلان یک نظریّه، پژوهشگر پیش از ورود به عرصۀ پژوهش باید خود را از تمایل به اثبات، یا ردّ آن، تهى سازد. در حدیثی از امام على علیه السلام آمده است:

أقرَبُ الآراءِ مِنَ النُّهیٰ أبعَدُها مِنَ الهَویٰ.[۳۶]

نزدیکترینِ رأىها به خردمندى، دورترینِ آنها از هوس است.

و در حدیثی دیگر از ایشان آمده است:

خَیرُ الآراءِ، أبعَدُها مِنَ الهَویٰ و أقرَبُها مِنَ السَّدادِ.[۳۷]

بهترینِ دیدگاهها، دورترینِ آنها از هوس و نزدیکترینِ آنها به استوارى است.

گفتنى است دیگر لغزشگاههاى اندیشه، مانند: غرور علمى و نادیده گرفتن مجهولات، تقلید کورکورانه، تعصّب، لجاجت، عصبانیت، بىانصافى، معیار قرار ندادن حق و تکیه بر باطل - که در فصل دوم از بخش دوم این مدخل آمده - ریشه در تعلّقات و تمایلات نفسانى دارند و بدین سان، آسیبهاى جَدَل را مىتوان در پیروى از گمان و هوس خلاصه کرد، چنان که قرآن، در تبیین بطلان عقاید بتپرستان، به این دو آسیب اشاره نموده است:

(إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى ٱلْأَنفُسُ.[۳۸]

[آنان] جز از گمان و آنچه دلها[یشان] میخواهند، پیروى نمىکنند).

بلکه مىتوان گفت: گمانهاى نادرست و پیروى از آنها نیز ریشه در پیروى از تمایلات دارند. از این رو، تمایلات نفسانى خطرناکترین لغزشگاه اندیشهاند و اگر انسان از بند آنها آزاد شود، عقل توانایى پیدا مىکند که نه تنها بر باورها، بلکه بر اخلاق و رفتار انسان نیز حاکم شود.[۳۹]

فصل سوم: نمونههایى از بهترین مناظرهها

در این فصل، نمونههایى از گفتگوی شمارى از پیامبران، پیامبر خاتم و اهل بیت علیهم السلام با مخالفان گزارش شده است. این گفتگوها که همراه با رعایت همۀ آداب جدال هستند، مىتوانند معیارهاى مناسبى براى «جدال احسن» که قرآن بِدان دعوت کرده، باشند.

فصل چهارم: مباحثى در بارۀ گفتگوهاى نکوهیده

در این فصل، مباحثی در دو عنوان در بارۀ جدال غیر احسن، یا گفتگوهاى نکوهیده مطرح مىشوند:

یک. تعبیرهاى گوناگون از گفتگو

در آغاز این مدخل اشاره شد گفتگوهایى که به منظور اثبات یک نظریّه انجام مىشوند، اعم از نیکو و نکوهیده، در فرهنگ عرب با واژههاى مختلفى بیان مىشوند. بخش اوّل این فصل، به شمارى از واژهها اختصاص دارد که معمولاً در گفتگوهاى نکوهیده به کار مىروند، مانند: ممارات، تَخاصم، مُلاحات، و قیل و قال.[۴۰]

دو. فواید ترک گفتگوهاى نکوهیده

در فصل دوم، منافع ترک گفتگوهاى نکوهیده بیان شدهاند، مانند: دستیابى به شمارى از صفات نیکوى انسانى، قوّت ایمان و راهیابى به بهشت.

فصل پنجم: زیانهاى گفتگوهاى نکوهیده

در این فصل، زیانهاى فراوانى براى گفتگوهاى نکوهیده ذکر شدهاند، مانند: تباهىِ ایمان، شک و تردید در حقایق دینى، مرگِ معنوى قلب، خودنمایى، از میان رفتن دوستى و برادرى، پدید آمدن دشمنى و کینهتوزى، بىآبرویى، خوارى، گمراهى، ناسزا شنیدن، و بدعاقبتى.

گفتنى است همۀ این آثار زیانبار، بر همۀ گفتگوهاى نکوهیده مرتّب نمىشوند؛ بلکه آثار گفتگوها، در زمینههاى گوناگون، متفاوتاند.

فصل ششم: انگیزههاى گفتگوهاى نکوهیده

گفتگوهاى نکوهیده در بارۀ مباحث مختلف علمى، فرهنگى، سیاسى و اجتماعى، زمینهها و انگیزههاى مختلفى دارند که در این فصل به شمارى از مهمترین آنها اشاره شده است، مانند: نادانى، تعصّب، شک، بىتقوایى، کمظرفیتى و دورویى.

فصل هفتم: موانع مجادله

عواملی که مانع پدید آمدن روحیۀ مجادله و شیوۀ بگو مگو می‌شوند، در این فصل معرفی شده‌اند. مهم‌ترین عوامل، «آگاهی» و «ایمان حقیقی‌» اند که مانع رفتار تخاصمی و جدل‌آمیز می‌شوند. در مرحلۀ بعد، «پرداختن به دستورهای الهی» نیز اشتغالی است که فرصتی برای کارهای بیهوده نمی‌گذارد.

الفصل الأوّل: أقسامُ المُجادَلَةِ

فصل یکم: اقسام مجادله (کشمکش زبانی)

1 / 1: الجِدالُ المَحمودُ

۱ / ۱: مجادلۀ پسندیده

الكتاب

(ٱدْعُ إِلیٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ ٱلْمَوْعِظَةِ ٱلْحَسَنَةِ وَ جَٰدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ).[۴۱]

(با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به آن [شیوهای] که نیکوتر است، مجادله نما. در حقیقت، پروردگار تو به [حال] کسی که از راه او منحرف شده، داناتر و او به [حال] راه یافتگان [نیز] داناتر است).

(وَ لَا تُجَٰدِلُواْ أَهْلَ ٱلْكِتَٰبِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِلَّا ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ وَ قُولُواْ ءَامَنَّا بِالَّذِى أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ أُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلَٰهُنَا وَ إِلَٰهُكُمْ وَٰحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ).[۴۲]

(و با اهل کتاب، جز به آن [شیوهای] که بهتر است، مجادله مکنید - مگر [با] کسانی از آنان که ستم کردهاند - و بگویید: «به آنچه به سوی ما نازل شده و [آنچه] به سوی شما نازل گردیده است، ایمان آوردیم و معبود ما و معبود شما یکی است و ما تسلیم اوییم»).

(سَيَقُولُونَ ثَلَٰثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمَا بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّى أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَآءً ظَٰهِرًا وَ لَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا).[۴۳]

(گروهی خواهند گفت: «[اصحاب کهف] سه نفر بودند، که چهارمین آنها سگشان بود» و گروهی میگویند: «پنج نفر بودند، که ششمین آنها سگشان بود» - همۀ اینها سخنانی بیدلیل هستند - و گروهی میگویند: «هفت نفر بودند و هشتمین آنها سگشان بود». بگو: پروردگار من از شمارشان آگاهتر است. جز گروه کمی، تعداد آنها را نمیدانند. پس در بارۀ آنان جز با دلیل، سخن مگو و از هیچ کس در بارۀ آنها سؤال مکن).

الحديث

1. الإمام العسكري علیه السلام: ذُكِرَ عِندَ الصّادِقِ علیه السلام الجِدالُ فِي الدّينِ، و أنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ الَائِمَّةَ علیهم السلام قَد نَهَوا عَنهُ. فَقالَ الصّادِقُ علیه السلام: لَم يُنهَ عَنهُ مُطلَقاً، و لٰكِنَّهُ نُهِيَ عَنِ الجِدالِ بِغَيرِ الَّتي هِيَ أحسَنُ، أما تَسمَعونَ اللهَ عزّ و جلّ يَقولُ: (وَ لَا تُجَٰدِلُواْ أَهْلَ ٱلْكِتَٰبِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ)[۴۴]؟ و قَولَهُ: (ٱدْعُ إِلیٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ ٱلْمَوْعِظَةِ ٱلْحَسَنَةِ وَ جَٰدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ)[۴۵]؟

فَالجِدالُ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ قَد قَرَنَهُ العُلَماءُ بِالدّينِ، وَ الجِدالُ بِغَيرِ الَّتي هِيَ أحسَنُ مُحَرَّمٌ، حَرَّمَهُ اللهُ عَلیٰ شيعَتِنا، و كَيفَ يُحَرِّمُ اللهُ الجِدالَ جُملَةً و هُوَ يَقولُ: (وَ قَالُواْ لَن يَدْخُلَ ٱلْجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَٰرَیٰ)[۴۶]، و قالَ اللهُ تَعالیٰ: (تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَٰنَكُمْ إِن كُنتُمْ صَٰدِقِينَ)[۴۷]، فَجَعَلَ عِلمَ الصِّدقِ وَ الإِيمانِ بِالبُرهانِ، و هَل يُؤتیٰ بِبُرهانٍ إلّا فِي الجِدالِ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ؟

فَقيلَ: يَابنَ رَسولِ اللهِ، فَمَا الجِدالُ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ، و الَّتي لَيسَت بِأَحسَنَ؟

قالَ: أمَّا الجِدالُ بِغَيرِ الَّتي هِيَ أحسَنُ، فَأَن تُجادِلَ (بِهِ)، مُبطِلاً فَيورِدَ عَلَيكَ باطِلاً، فَلا تَرُدَّهُ بِحُجَّةٍ قَد نَصَبَهَا اللهُ، و لٰكِن تَجحَدُ قَولَهُ، أو تَجحَدُ حَقّاً يُريدُ ذٰلِكَ المُبطِلُ أن يُعينَ بِهِ باطِلَهُ، فَتَجحَدُ ذٰلِكَ الحَقَّ مَخافَةَ أن يَكونَ لَهُ عَلَيكَ فيهِ حُجَّةٌ؛ لِأَنَّكَ لاتَدري كَيفَ المَخلَصُ مِنهُ، فَذٰلِكَ حَرامٌ عَلیٰ شيعَتِنا أن يَصيروا فِتنَةً عَلیٰ ضُعَفاءِ إخوانِهِم و عَلَى المُبطِلينَ.

أمَّا المُبطِلونَ، فَيَجعَلونَ ضَعفَ الضَّعيفِ مِنكُم إذا تَعاطیٰ مُجادَلَتَهُ، و ضَعفَ ما في يَدِهِ، حُجَّةً لَهُ عَلیٰ باطِلِهِ. و أمَّا الضُّعَفاءُ مِنكُم، فَتُغَمُّ قُلوبُهُم لِما يَرَونَ مِن ضَعفِ المُحِقِّ في يَدِ المُبطِلِ.

و أمَّا الجِدالُ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ، فَهُوَ ما أمَرَ اللهُ تَعالیٰ بِهِ نَبِيَّهُ أن يُجادِلَ بِهِ مَن جَحَدَ البَعثَ بَعدَ المَوتِ وإحياءَهُ لَهُ، فَقالَ اللهُ تَعالیٰ حاكِياً عَنهُ: (وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْىِ ٱلْعِظَٰمَ وَ هِىَ رَمِيمٌ)، فَقالَ اللهُ تَعالیٰ فِي الرَّدِّ عَلَيهِ: (قُلْ) يا مُحَمَّدُ (يُحْيِيهَا ٱلَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ * ٱلَّذِى جَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلشَّجَرِ ٱلأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ)[۴۸] إلیٰ آخِرِ السّورَةِ.

فَأَرادَ اللهُ مِن نَبِيِّهِ أن يُجادِلَ المُبطِلَ الَّذي قالَ: كَيفَ يَجوزُ أن يُبعَثَ هٰذِهِ العِظامُ و هِيَ رَميمٌ؟ فَقالَ اللهُ تَعالیٰ: (قُلْ يُحْيِيهَا ٱلَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ)، أ فَيَعجُزُ مَنِ ابتَدَأَ بِهِ لا مِن شَيءٍ أن يُعيدَهُ بَعدَ أن يَبلیٰ؟ بَلِ ابتِداؤُهُ أصعَبُ عِندَكُم مِن إعادَتِهِ.

ثُمَّ قالَ: (ٱلَّذِى جَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلشَّجَرِ ٱلَاخْضَرِ نَارًا)[۴۹]؛ أي إذا أكمَنَ النّارَ الحارَّةَ فِي الشَّجَرِ الَاخضَرِ الرَّطبِ ثُمَّ يَستَخرِجُها، فَعَرَّفَكُم أنَّهُ عَلیٰ إعادَةِ ما بَلِيَ أقدَرُ.

ثُمَّ قالَ: (أَوَ لَيْسَ ٱلَّذِى خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَ ٱلْأَرْضَ بِقَٰدِرٍ عَلیٰ أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلیٰ وَ هُوَ ٱلْخَلَّٰقُ ٱلْعَلِيمُ)[۵۰]؛ أي: إذا كانَ خَلقُ السَّماواتِ وَ الأرضِ أعظَمَ و أبعَدَ في أوهامِكُم و قَدَرِكُم أَن تَقدِروا عَلَيهِ مِن إعادَةِ البالي، فَكَيفَ جَوَّزتُم مِنَ اللهِ خَلقَ هٰذَا الْأَعجَبِ عِندَكُم، وَ الْأَصعَبِ لَدَيكُم، و لَم تُجَوِّزوا مِنهُ (خَلقَ) ما هُوَ أسهَلُ عِندَكُم مِن إعادَةِ البالي؟

فَقالَ الصّادِقُ علیه السلام: فَهٰذَا الجِدالُ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ؛ لِأَنَّ فيها قَطعَ عُذرِ الكافِرينَ وإزالَةَ شُبَهِهِم.

و أمَّا الجِدالُ بِغَيرِ الَّتي هِيَ أحسَنُ، فَأَن تَجحَدَ حَقّاً لا يُمكِنُكَ أن تُفَرِّقَ بَينَهُ و بَينَ باطِلِ مَن تُجادِلُهُ، وإنَّما تَدفَعُهُ عَن باطِلِهِ، بِأَن تَجحَدَ الحَقَّ، فَهٰذا هُوَ المُحَرَّمُ؛ لِأَنَّكَ مِثلُهُ، جَحَدَ هُوَ حَقّاً، و جَحَدت أنتَ حَقّاً آخَرَ.

و قالَ أبو مُحَمَّدٍ الحَسَنُ العَسكَرِيُّ علیه السلام: فَقامَ إلَيهِ رَجُلٌ آخَرُ و قالَ: يَابنَ رَسولِ اللهِ! أ فَجادَلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله؟

فَقالَ الصّادِقُ علیه السلام: مَهما ظَنَنتَ بِرَسولِ اللهِ مِن شَيءٍ، فَلا تَظُنَّنَّ بِهِ مُخالَفَةَ اللهِ، أ لَيسَ اللهُ قَد قالَ: (وَ جَٰدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ)[۵۱]؟! و قالَ: (قُلْ يُحْيِيهَا ٱلَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ)[۵۲]؟! لِمَن ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً؟ أ فَتَظُنُّ أنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله خالَفَ ما أمَرَهُ اللهُ بِهِ فَلَم يُجادِل بِما أمَرَهُ اللهُ بِهِ، و لَم يُخبِر عَن اللهِ بِما أمَرَهُ أن يُخبِرَ بِهِ؟![۵۳]

1. امام عسکری علیه السلام: نزد امام صادق علیه السلام از جدال در دین، سخن به میان آمد و اینکه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام از این کار نهی کردهاند. امام صادق علیه السلام فرمود: «به طور مطلق از آن نهی نشده؛ ولی از جدالِ غیر نیکو نهی شده است. مگر نشنیدهاید که خدای عزّ و جلّ میفرماید: (و با اهل کتاب، جز به آن [شیوهای] که بهتر است، مجادله مکنید) و در جای دیگر فرموده: (با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به آن [شیوهای] که نیکوتر است، مجادله نما)؟

بنا بر این، جدال نیکو را دانشوران، همراهِ دین ساختند، و جدال غیرِ احسن، حرام است و خدا آن را بر پیروان ما حرام ساخته است. چگونه خدا جدال را به طور کلّی حرام کرده است، در حالی که میفرماید: (و گفتند: هرگز کسی به بهشت وارد نمیشود، مگر آن که یهودی یا مسیحی باشد) و میفرماید: (این آرزوهای [واهی] ایشان است. بگو: اگر راست میگویید، برهان خود را بیاورید)؟!

بنا بر این، دانش درست و ایمان را به برهان دانسته است و آیا جز در جدال نیکو، برهان آورده میشود؟».

گفته شد: ای فرزند پیامبر خدا! جدالِ نیکو و جدالِ غیر نیکو چه هستند؟

فرمود: «جدالِ غیر نیکو، آن است که با باطلپیشه مجادله کنی و او باطلی را برای تو مطرح کند و تو با حجّتی که خدا قرار داده، آن را پاسخ نگویی؛ بلکه حرفش را انکار کنی، یا حقّی را انکار کنی که شخص باطلگرا میخواهد با آن به نفع حرف باطلش استدلال کند، از ترس آن که در آن مطلب حق، حجّتی بر تو باشد؛ چرا که نمیدانی چگونه از استدلال وی رهایی یابی.

این روش که موجب ایجاد فتنه برای برادران کمتوان، یا باطلگرایان شود، بر شیعۀ ما حرام است؛ زیرا باطلگرایان، ناتوانی ناتوانهای شما را در هنگام مجادله و ضعف دلیلهای وی را [تأیید و] حجّتی بر باطل خود قرار میدهند. ضعیفان شما نیز از اینکه ناتوانی طرفدار حق را در برابر طرفدار باطل میبینند، غمگین میشوند.

امّا جدالِ نیکو، همان است که خداوند متعال به پیامبرش فرمان داد که با منکران حیاتِ پس از مرگ و زنده ساختن مردگان، بحث و مجادله کند.

خداوند متعال، از پیامبرش چنین گزارش میکند: (و برای ما مَثَلی آورد و آفرینش خود را فراموش کرد. گفت: چه کسی این استخوانها را که پوسیده اند، زندگی میبخشد؟). خداوند در پاسخ آن میفرماید: ای محمّد! (بگو: همان کسی که نخستین بار آنها را پدید آورد، زندهاش میکند و اوست که به هر گونه آفرینشی داناست * همو که برایتان از درخت سبزفام، آتش برآورد که از آن [چون نیازتان افتاد]، آتش میافروزید) تا آخر سوره.

خداوند از پیامبرش خواسته تا با باطلپیشهای که میگوید: «چگونه رواست این استخوانهای پوسیده برانگیخته شوند؟»، مجادله کند. خداوند متعال میفرماید: (همان کسی که نخستین بار آنها را پدید آورد). آیا آن که آنها را از هیچ آفریده، از این که پس از پوسیدن، دوباره آنها را برگرداند، عاجز است؟ بلکه ایجاد اوّلیۀ آن در پیش شما، مشکلتر از برگرداندن آنهاست.

سپس فرمود: (همو که برایتان از درخت سبزفام، آتش برآورد)؛ یعنی هنگامی که آتش سوزنده را در درون درخت سرسبز و تر و تازه قرار داد و آن را از درون درخت بیرون آورد، به شما فهماند که او به باز گرداندن آنچه متلاشی شده، تواناتر است.

سپس فرمود: (آیا کسی که آسمانها و زمین را آفریده، توانا نیست که [باز] مانند آنها را بیافریند؟ آری، اوست آفرینندۀ دانا)؛ یعنی هنگامی که آفرینش آسمانها و زمین، در تصوّر و توان شما بزرگتر و دورتر از این است که پس از نابود شدن، دوباره برگردند، پس چگونه آفرینش چیزهای شگفت و سخت از نظر خودتان را بر خداوند، روا میدانید؛ ولی آفرینش دوبارۀ چیزی را که به نظر شما آسانتر است، روا نمیدانید؟».

آن گاه امام صادق علیه السلام فرمود: «این، جدالِ نیکوست؛ چرا که در آن، از میان بردن بهانۀ کافران و زدودن شبهۀ آنان است.

امّا جدالِ غیر نیکو، این است که منکر حقّی شوی که در مجادله با طرف مقابل، نمیتوانی میان آن و باطل، تفاوت بگذاری و باطلِ وی را با انکار حق، رد میکنی. پس این جدال، حرام است؛ چون در این صورت، تو نیز مثل او هستی. او حقّی را منکر شده است و تو هم حقّی دیگر را منکر شدهای».

آن گاه، شخصی خطاب به امام صادق علیه السلام گفت: ای فرزند پیامبر خدا! آیا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هم مجادله کرده است؟

ایشان فرمود: «هر گمانی که به پیامبر خدا میبری، گمانِ مخالفت با خدا را در حقّ وی مبر! مگر خدا نفرمود: (با آنان به آن [شیوهای] که نیکوتر است، مجادله کن) و فرمود: (بگو: همان کسی که نخستین بار آن را پدید آورد، زندهاش میکند)؟ خداوند برای چه کسی مَثَل زده است؟ آیا میپنداری که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با دستور خدا مخالفت کرده است و به آنچه خدا دستور داده، مجادله نکرده و از آنچه خدا دستور داده خبر بدهد، خبر نداده است؟».

2. رسول اللّهصلی الله علیه و آله - لِعَلِيٍّ علیه السلام -: يا عَلِيُّ! مِن صِفاتِ المُؤمِنِ أن يَكونَ جَوّالَ الفِكرِ، جَوهَرِيَّ الذِّكرِ[۵۴]، كَثيراً عِلمُهُ، عَظيماً حِلمُهُ، جَميلَ المُنازَعَةِ كَريمَ المُراجَعَةِ. [۵۵]

2. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - به علی علیه السلام -: ای علی! از صفات مؤمن، این است که پویااندیش، گویا به ذکر (/ سراپا ذکر)، پُردانش، بسیار بردبار، زیباستیز در بحث و مؤدّب در جدل باشد.

3. الإمام عليّ علیه السلام: المُؤمِنُ هُوَ الكَيِّسُ الفَطِنُ... جَميلُ المُنازَعَةِ، كَريمُ المُراجَعَةِ.[۵۶]

3. امام علی علیه السلام: مؤمن زیرک و باهوش... و زیباسِتیز در بحث و مؤدّب در جدل است.

4. عنه علیه السلام - في وَ صفِ الأئِمَّةِ علیهم السلام -:... هُم كُنوزُ الإيمانِ، و مَعادِنُ الإحسانِ، إن حَكَموا عَدَلوا، وإن حاجُّوا خَصَموا.[۵۷]

4. امام علی علیه السلام - در بیان ویژگیهای امامان علیهم السلام -: آنان گنجهای ایمان و معدنهای احسان اند. اگر داوری کنند، عدالت میورزند و اگر مناظره کنند، محکوم میکنند.

5. عنه علیه السلام - فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ -: مُرُوا الْأَحداثَ بِالمِراءِ وَ الجِدالِ، وَ الكُهولَ بِالفِكرِ، و الشُّيوخَ بِالصَّمتِ.[۵۸]

5. امام علی علیه السلام - در حکمتهای منسوب به ایشان -: نوجوانان را به مجادله و مباحثه فرمان دهید و میانسالان را به تفکّر و کهنسالان را به سکوت.

6. الإمام الحسن علیه السلام - لَمّا سُئِلَ عَنِ المُروءَةِ -: حِفظُ الرَّجُلِ دينَهُ، و قيامُهُ في إصلاحِ ضَيعَتِهِ، و حُسنُ مُنازَعَتِهِ[۵۹].

6. امام حسن علیه السلام - در پاسخ پرسش معاویه از مردانگی -: پاسداری مرد از دینش و پرداختن به آبادانی ملکش و نیکو ستیز کردن در بحث.

7. الإمام الباقر علیه السلام: مَن أعانَنا بِلِسانِهِ عَلیٰ عَدُوِّنا، أنطَقَهُ اللهُ بِحُجَّتِهِ يَومَ مَوقِفِهِ بَينَ يَدَيهِ عزّ و جلّ.[۶۰]

7. امام باقر علیه السلام: هر کس با زبان [و گفتار] خود ما را بر ضدّ دشمنان یاری دهد، خداوند عزّ و جلّ - در روزی که وی را در پیشگاهش [برای حسابرسی] نگه میدارند - زبان او را به حجّت خود، گویا میسازد.

8. رجال الکشيّ عن هشام بن الحکم: قال لي أبو عبد اللّه علیه السلام: ما فَعَل ابنُ الطیّار؟[۶۱] قال: قلتُ: مات، قال: رَحِمَهُ اللّه و لَقّاهُ نَضرَةً و سُروراً، فَقَد كانَ شَديدَ الخُصومَةِ عَنّا أهلَ البَيتِ.[۶۲]

8. رجال الکشّی - به نقل از هشام بن حکم -: ابو الحسن علیه السلام به من فرمود: «از فرزند طیّار چه خبر؟» گفتم: درگذشت. فرمود: «خدا او را رحمت کند و [روح] او را خرّم و شاد گرداند! او مدافع سرسخت ما اهل بیت بود».

9. معاني الأخبار عن حمزة و محمّد ابني حُمران: اِجتَمَعنا عِندَ أبي عَبدِ اللهِ علیه السلام في جَماعَةٍ مِن أجِلَّةِ مَواليهِ، و فينا حُمرانُ بنُ أعيَنَ، فَخُضنا فِي المُناظَرَةِ و حُمرانُ ساكِتٌ، فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللهِ علیه السلام: ما لَكَ لا تَتَكَلَّمُ يا حُمرانُ؟ فَقالَ: يا سَيِّدي، آلَيتُ علیٰ نَفسي أنّي لا أتَكَلَّمُ في مَجلِسٍ تَكونُ فيهِ، فَقالَ أبو عبدِ اللهِ علیه السلام: إنّي قد أذِنتُ لَكَ فِي الكَلامِ فَتَكَلَّمْ.[۶۳]

9. معانی الأخبار - به نقل از حمزه و محمّد، پسران حُمران -: با گروهی از یاران برجستۀ امام صادق علیه السلام در محضر ایشان بودیم و حُمران بن اَعیَن نیز در میان ما بود. ما به بحث پرداختیم و حمران ساکت بود. امام صادق علیه السلام به او فرمود: «چرا تو سخن نمیگویی، ای حمران؟». گفت: سَرورم! من با خود عهد کردهام که در مجلسی که شما در آنید، سخن نگویم. فرمود: «من به تو اجازۀ سخن دادم. پس سخن بگو».

10. رجال الكشّي عن أبي القاسم نصر بن الصّباح: عَبدُالرَّحمٰن بنُ الحَجّاجِ شَهِدَ لَهُ أبُو الحَسَنِ علیه السلامبِالجَنَّةِ، و كانَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام يَقولُ لِعَبدِ الرَّحمٰنِ: يا عَبدَالرَّحمٰنِ، كَلِّم أهلَ المَدينَةِ؛ فَإِنّي اُحِبُّ أن يُریٰ في رِجالِ الشّيعَةِ مِثلُكُ.[۶۴]

10. رجال الکشّی - به نقل از ابو القاسم نصر بن صبّاح -: امام صادق علیه السلام به بهشتی بودن عبد الرحمان بن حجّاج گواهی داد و امام صادق علیه السلام به وی میفرمود: «ای عبد الرحمان! با مردم مدینه سخن بگو. من دوست دارم در میان شیعیان، امثال تو دیده شوند».

11. رجال الكشّي عن حمّاد بن عثمان: كانَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام يَأمُرُ مُحَمَّدَ بنَ حَكيمٍ أن يُجالِسَ أهلَ المَدينَةِ في مَسجِدِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله، و أن يُكَلِّمَهُم و يُخاصِمَهُم، حَتّیٰ كَلَّمَهُم في صاحِبِ القَبرِ، فَكانَ إذَا انصَرَفَ إلَيهِ قالَ لَهُ: ما قُلتَ لَهُم؟ و ما قالوا لَكَ؟ و يَرضیٰ بِذٰلِكَ مِنهُ.[۶۵]

11. رجال الکشّی - به نقل از حمّاد بن عثمان -: امام کاظم علیه السلام به محمّد بن حکیم دستور میداد که در مسجد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با مردم مدینه بنشیند و با آنان سخن بگوید و گفتگو کند. حتّی در بارۀ صاحب قبر (پیامبر صلی الله علیه و آله) هم با آنان سخن بگوید. وقتی وی باز میگشت، امام میفرمود: «به آنان چه گفتی و آنان به تو چه گفتند؟» و امام از گفتگوی او خشنود بود.

راجع: ص ۱۳۶ الفصل الثاني / آداب المجادلة / التعرّف على فنّ الجدال).

ر. ک: ص ۱۳۷ (فصل دوم / آداب مجادله / آشنایی با فنّ مجادله «روش بحث و مناظره»).

1 / 2: الجِدالُ المَذمومُ

۱ / ۲: مجادلههای ناپسند

1 / ۲ - ۱: الجِدالُ فِي اللّه و آیاتِهِ

۱ / ۲ - ۱: مجادله کردن در بارۀ خدا و آیات او

الكتاب

(وَإِذَا رَأَيْتَ ٱلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى ءَايَٰتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّیٰ يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنسِيَنَّكَ ٱلشَّيْطَٰنُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ ٱلذِّكْرَیٰ مَعَ ٱلْقَوْمِ ٱلظَّٰلِمِينَ).[۶۶]

(و چون ببینی کسانی [به قصد انکار و تمسخر] در آیات ما فرو میروند، پس، از ایشان روی برتاب تا در سخنی غیر از آن درآیند و اگر شیطان تو را [در این باره] به فراموشی انداخت، پس از توجّه، [دیگر] با قوم ستمکار منشین).

(أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِى ءَايَٰتِ ٱللهِ أَنَّیٰ يُصْرَفُونَ).[۶۷]

(آیا کسانی را که در [ابطال] آیات خدا مجادله میکنند، ندیدهای [که] تا کجا [از حقیقت،] انحراف کردهاند؟).

(مَا يُجَٰدِلُ فِى ءَايَٰتِ ٱللهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِى ٱلْبِلَٰدِ).[۶۸]

(جز کسانی که کفر ورزیدند، [کسی] در آیات خدا ستیزه نمیکند. پس رفت و آمدشان در شهرها تو را فریب ندهد).

(وَ يَعْلَمَ ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِى ءَايَٰتِنَا مَا لَهُم مِّن مَّحِيصٍ).[۶۹]

(و [تا] آنان که در آیات ما مجادله میکنند، بدانند که ایشان را [روی] گریزی نیست).

الحديث

12. الإمام الباقر علیه السلام - في قَولِ اللهِ تَعالیٰ: (وَإِذَا رَأَيْتَ ٱلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى ءَايَٰتِنَا)، قالَ -: الكَلامُ فِي اللهِ، وَ الجِدالُ فِي القُرآنِ، (فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّیٰ يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ).[۷۰]

12. امام باقر علیه السلام - در تفسیر این سخن خدای متعال: (و چون ببینی کسانی [به قصد توطئه] در آیات ما فرو میروند) -: مراد، بحث در بارۀ [ذات] خدا و جدال بر سرِ قرآن است. (پس، از ایشان روی برتاب تا در سخنی غیر از آن درآیند).

13. تفسير الطبري عن أبي اُمامة: إنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله خَرَجَ عَلَى النّاسِ و هُم يَتَنازَعونَ فِي القُرآنِ، فَغَضِبَ غَضَباً شَديداً، حَتّیٰ كَأَ نَّما صُبَّ عَلیٰ وَجهِهِ الخَلُّ، ثُمَّ قالَ صلی الله علیه و آله: لاتَضرِبوا كِتابَ اللهِ بَعضَهُ بِبَعضٍ، فَإِنَّهُ ما ضَلَّ قَومٌ قَطُّ إلّا اُوتُوا الجَدَلَ. ثُمَّ تَلا: (مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ)[۷۱].[۷۲]

13. تفسیر الطبری - به نقل از ابو اُمامه -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر گروهی گذشت که در بارۀ قرآن، منازعه میکردند. به شدّت خشمگین شد، به گونهای که گویی بر چهرهاش سرکه پاشیده شده بود. آن گاه فرمود: «بخشهایی از کتاب خدا را با بخشهای دیگر مسنجید. هیچ گاه هیچ قومی گمراه نشدند، جز آن که جدالگری کردند». آنگاه [این آیه را] خواند: (آن [مثال] را جز از راه جدل برای تو نزدند؛ بلکه آنان مردمی جدلپیشه اند).

14. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: جِدالٌ فِي القُرآنِ كُفرٌ.[۷۳]

14. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: جدلپیشگی (بگومگو) در بارۀ قرآن، کفر است.

15. عنه صلی الله علیه و آله: لا تُجادِلوا فِي القُرآنِ، فَإِنَّ جِدالاً فيهِ كُفرٌ.[۷۴]

15. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بر سرِ قرآن مجادله نکنید؛ چون جدال در بارۀ قرآن، کفر است.

16. عنهصلی الله علیه و آله: لا تُجادِلوا بِالقُرآنِ، و لا تُكَذِّبوا كِتابَ اللهِ بَعضَهُ بِبَعضٍ؛ فَوَاللهِ إنَّ المُؤمِنَ لَيُجادِلُ بِالقُرآنِ فَيُغلَبُ، و إنَّ المُنافِقَ لَيُجادِلُ بِالقُرآنِ فَيَغلِبُ.[۷۵]

16. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: به وسیلۀ قرآن با یکدیگر مجادله نکنید و بعضی [آیهها] از کتاب خدا را با بعضی دیگر از آن تکذیب [و نفی] نکنید؛ زیرا به خدا سوگند که مؤمن به وسیلۀ قرآن مجادله میکند و مغلوب میشود و منافق با قرآن مجادله میکند و [بر طرف مقابل خود] چیره میآید.

17. عنهصلی الله علیه و آله: أشَدُّ ما يُتَخَوَّفُ عَلیٰ اُمَّتي ثَلاثَةٌ: زَلَّةُ عالِمٍ، أو جِدالُ مُنافِقٍ بِالقُرآنِ، أو دُنيا تَقطَعُ رِقابَكُم، فَاتَّهِموها عَلیٰ أنفُسِكُم.[۷۶]

17. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بدترین چیزی که بیم آن بر امّتم میرود، سه چیز است: لغزش عالِم، یا مجادله کردن منافق به وسیلۀ قرآن، یا دنیا که گردنهای شما را قطع میکند. پس، به دنیا در بارۀ خود، بدگمان باشید.

18. عنه صلی الله علیه و آله: المِراءُ فِي القُرآنِ كُفرٌ.[۷۷]

18. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: جدال در بارۀ قرآن، کفر است.

19. عنه صلی الله علیه و آله: لا تُماروا فِي القُرآنِ؛ فَإِنَّ مِراءً في القرآن كُفرٌ.[۷۸]

19. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: در بارۀ قرآن، مجادله نکنید؛ چرا که جدالی است که در آن، کفر وجود دارد.

20. عنهصلی الله علیه و آله: دَعُوا المِراءَ فِي القُرآنِ؛ فَإنَّ الاُمَمَ قَبلَكُم لَم يُلعَنوا حَتَّى اختَلَفوا فِي القُرآنِ، فَإنَّ مِراءً فِي القُرآنِ كُفرٌ.[۷۹]

20. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: مجادله کردن در قرآن را رها کنید؛ زیرا امّتهای پیش از شما، لعنت [و از رحمت خدا دور] نشدند تا آن گاه که در کتاب خدا اختلاف کردند؛ زیرا مجادله کردن در کتاب خدا، کفر است.

21. المعجمالكبير عن أبي سعيد الخدري: كُنّا جُلوساً عَلیٰ بابِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله نَتَذاكَرُ، يَنزِ عُ[۸۰] هٰذا بِآيَةٍ و يَنزِعُ هٰذا بِآيَةٍ، فَخَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله كَما يُفقَأُ في وَجهِهِ حَبُّ الرُّمّانِ، فَقالَ: يا هٰؤُلاءِ! بِهٰذا بُعِثتُم؟ أم بِهٰذا اُمِرتُم؟ لا تَرجِعوا بَعدي كُفّاراً يَضرِبُ بَعضُكُم رِقابَ بَعضٍ.[۸۱]

21. المعجم الکبیر - به نقل از ابو سعید خُدری -: بر درِ خانۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودیم و گفتگو میکردیم. فردی به آیهای تمایل نشان میداد و فردی دیگر به آیهای دیگر. ناگاه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مانند این که روی صورتش دانههای انار ترکانیده باشند، بیرون آمد و فرمود: «ای جماعت! آیا برای این کار برانگیخته شدهاید؟ یا به این کار دستور داده شدهاید؟ پس از من، به کفر برنگردید که هر کدام، گردن دیگری را بزنید».

22. مسند ابن حنبل عن عمرو بن شعيب عن أبيه عن جدّه: لَقَد جَلَستُ أنا و أَخي مَجلِساً ما اُحِبُّ أنَّ لي بِهِ حُمُرَ النَّعَمِ؛ أقبَلتُ أنَا و أَخي وإذا مَشيخَةٌ مِن صَحابَةِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله جُلوسٌ عِندَ بابٍ مِن أبوابِهِ، فَكَرِهنا أن نُفَرِّقَ بَينَهُم، فَجَلَسنا حَجرَةً[۸۲]، إذ ذَكَروا آيَةً مِنَ القُرآنِ فَتَمارَوا فيها حَتَّى ارتَفَعَت أصواتُهُم، فَخَرَجَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله مُغضَباً قَدِ احمَرَّ وَجهُهُ، يَرميهِم بِالتُّرابِ و يَقولُ: مَهلاً يا قَومِ، بِهٰذا اُهلِكَتِ الاُمَمُ مِن قَبلِكُم؛ بِاختِلافِهِم عَلیٰ أنبِيائِهِم و ضَربِهِمُ الكُتُبَ بَعضَها بِبَعضٍ! إنَّ القُرآنَ لَم يَنزِل يُكَذِّبُ بَعضُهُ بَعضاً، بَل يُصَدِّقُ بَعضُهُ بَعضاً، فَما عَرَفتُم مِنهُ فَاعمَلوا بِهِ، و ما جَهِلتُم مِنهُ فَرُدّوهُ إلیٰ عالِمِهِ.[۸۳]

22. مسند ابن حنبل - به نقل از عمرو بن شعیب، از پدرش، از جدّش -: من و برادرم در مجلسی نشستم که حاضر نیستم آن را با اشتران سرخفام عوض کنم! [یک روز] من و برادرم میرفتیم که دیدیم گروهی از بزرگان صحابۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله جلوی درِ یکی از حجرههای ایشان نشستهاند. پسندیده ندانستیم جمع آنان پراکنده شود. از این رو، در گوشهای نشستیم. دیدیم آیهای از قرآن را به میان آوردند و در آن به بحث و مجادله پرداختند تا آن که صداهایشان بلند شد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در حالی که چهرهاش از خشم برافروخته شده بود، بیرون آمد و به طرف آنها خاک پاشید و فرمود: «آرام باشید، ای جماعت! امّتهای پیش از شما به همین سبب هلاک شدند؛ به سبب اختلافشان در بارۀ پیامبرانشان و زدن [و نفی و ردّ] پارهای از کتاب [آسمانی] شان به وسیلۀ پارهای دیگر از آن. قرآن نازل نشده است که قسمتی از آن، قسمتی دیگرش را تکذیب [و نفی] کند؛ بلکه همۀ اجزای آن، یکدیگر را تصدیق [و تأیید] میکنند. پس، آنچه را از آن میدانید، بِدان عمل کنید و آنچه را نمیدانید، به عالِم آن ارجاع دهید.

23. سنن ابن ماجة عن عائشة: تَلا رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله هٰذِهِ الآيَةَ: (هُوَ ٱلَّذِى أَنزَلَ عَلَيْكَ ٱلْكِتَٰبَ مِنْهُ ءَايَٰتٌ مُّحْكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلْكِتَٰبِ وَ أُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٌ) إلیٰ قَولِهِ: (وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُوْلُواْ ٱلَالْبَٰبِ)[۸۴]، فَقالَ: يا عائِشَةُ، إذا رَأَيتُمُ الَّذينَ يُجادِلونَ فيهِ فَهُمُ الَّذينَ عَناهُمُ اللهُ، فَاحذَروهُم.[۸۵]

23. سنن ابن ماجة - به نقل از عایشه -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله این آیه را خواند: (اوست کسی که این کتاب [قرآن] را بر تو فرو فرستاد. در پارهای از آن، آیات محکماند [که صریح و روشن هستند]. آنها اساس کتاباند، و [پارهای] دیگر متشابهات هستند [که تأویلپذیرند]) تا این جای آیه: (و جز خردمندان، کسی متذکّر نمیشود). سپس فرمود: «ای عایشه! هرگاه دیدید کسانی در آن مجادله میکنند، [بدانید] آنان همان کسانی هستند که مقصود خداوند [در این آیه] اند. پس، از آنان بر حذر باشید».

24. الإمام الباقر علیه السلام: الَّذينَ يَخوضونَ في آياتِ اللهِ هُم أصحابُ الخُصوماتِ.[۸۶]

24. امام باقر علیه السلام: آنان که در آیات خدا [به عناد] گفتگو میکنند، همان دشمنپیشگاناند.

25. عنه علیه السلام: لا تُجالِسوا أصحابَ الخُصوماتِ؛ فَإِنَّهُمُ الَّذينَ يَخوضونَ في آياتِ اللهِ.[۸۷]

25. امام باقر علیه السلام: با دشمنپیشگان، همنشینی مکنید؛ چون آناناند که در آیات خدا فرو میروند.

26. الإمام الهادي علیه السلام - في كِتابِهِ إلیٰ بَعضِ شيعَتِهِ بِبَغدادَ: بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحيمِ، عَصَمَنَا اللهُ و إيّاكَ مِنَ الفِتنَةِ، فَإِن يَفعَل فَقَد أعظَمَ بِها نِعمَةً، و إن لا يَفعَل فَهِيَ الهَلَكَةُ.

نَحنُ نَریٰ أنَّ الجِدالَ فِي القُرآنِ بِدعَةٌ اشتَرَكَ فيهَا السّائِلُ وَ المُجيبُ، فَيَتَعاطَى السّائِلُ ما لَيسَ لَهُ، و يَتَكَلَّفُ المُجيبُ ما لَيسَ عَلَيهِ، و لَيسَ الخالِقُ إلَا اللهَ عزّ و جلّ و ما سِواهُ مَخلوقٌ، وَ القُرآنُ كَلامُ اللهِ، لا تَجعَل لَهُ اسماً مِن عِندِكَ فَتَكونَ مِنَ الضّالّينَ.

جَعَلَنَا اللهُ و إيّاكَ مِنَ الَّذينَ يَخشَونَ رَبَّهُم بِالغَيبِ و هُم مِنَ السّاعَةِ مُشفِقونَ[۸۸].[۸۹]

26. امام هادی علیه السلام - در نامۀایشان به یکی از شیعیان خود در بغداد -: بسم اللّٰهالرحمن الرحیم. خداوند، ما و تو را از فتنه حفظ فرماید، که اگر چنین کند، لطف بزرگی کرده است و اگر نکند، هلاکت در انتظار است.

به نظر ما مجادله کردن در قرآن، بدعتی است که پرسنده و پاسخ دهنده، هر دو، در آن بدعت شریک اند؛ زیرا پرسنده به کاری میپردازد که حقّ او نیست و پاسخ دهنده عهدهدار چیزی میشود که وظیفۀ او نیست. آفریدگار، کسی جز خدای عزّ و جلّ نیست و جز او، همه آفریده هستند و قرآن، کلام خداست. از پیش خود، نامی بر آن مگذار که از گمراهان خواهی بود. خداوند، ما و تو را از کسانی قرار دهد که از پروردگارشان در نهان میترسند و از قیامت بیمناک اند!

پژوهشی در بارۀ ضرب قرآن به قرآن

ضرب، در لغت، معانى گوناگونى دارد؛ ولى «ضرب الشىء بالشىء» به معناى آمیختن چیزى با چیز دیگر است.[۹۰] این اختلاط و آمیختگى، گاهى با درگیرى و رودررویى توأم است. در عربى و فارسى، از ایجاد فاصله، کدورت و قرار دادن افراد در برابر هم، با عنوان «دو به هم زدن» یا «به هم زدن میانۀ دو کس» یاد مىشود.[۹۱] به نظر مىرسد که لفظ ضرب، با این معنا، در جایى به کار مىرود که میان افراد یا اشیاى به هم زده شده، ارتباط و قرابت باشد.[۹۲]

بر اساس احادیث موجود در منابع حدیثى شیعه و اهل سنّت، تعبیر «ضرب القرآن بالقرآن» را نخستین بار، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به کار برد و به شدّت از آن، نهى فرمود.[۹۳]

با نگاه به مجموع احادیث، روشن میشود که مراد از «ضرب قرآن به قرآن»، عبارت است از درگیر کردن و رو در روی هم قرار دادن آیات قرآن - که مجموعهاى به هم پیوسته است - و تکذیب برخى از آیات به کمک برخى دیگر از روى عمد یا جهل.

دانشمندان مسلمان در تبیین معناى این احادیث و علّت نهى از این نوع بهکارگیرى قرآن، آراى مختلفى دارند:

به معناى بههم زدن و بر هم کوبیدن مصحف است.

به معنای بهکارگیرى رأى و نظر خویش در مجمل، مؤوّل، مَجاز، متشابه و دیگر معضلات و نکات پیچیدۀ قرآن[۹۴] و از مصداقهای تفسیر به رأى است.[۹۵]

به معنای خلط میان آیات و بر هم زدن تناسب و هماهنگى آیات است.[۹۶]

به معناى تفسیر یک آیه به کمک آیۀ دیگر است که از آن منع کردهاند.[۹۷]

با توجّه به مضمون احادیث پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در بارۀ ضرب قرآن به قرآن[۹۸] و نیز سفارش امیر مؤمنان علیه السلام به ابن عبّاس در پرهیز از احتجاج با خوارج به وسیلۀ قرآن،[۹۹] مىتوان گفت که مراد از ضرب قرآن به قرآن، این است که در مناظره و مجادله، هر یک از طرفین براى تأیید نظر خویش، به آیهاى از قرآن استدلال کند و در صدد ردّ و ابطال نظر طرف مقابل باشد و در واقع بدین سان هر یک با استدلال به آیهاى، به تکذیب آیهاى مىپردازد که رقیب به آن استدلال کرده است.

این حدیث از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز تأییدکنندۀ این نظریّه است:

به وسیلۀ قرآن، با یکدیگر مجادله نکنید و پارهاى از کتاب خدا را با پارۀ دیگرش تکذیب نکنید. به خدا سوگند که همانا مؤمن به وسیلۀ قرآن مجادله مىکند و پیروز نمىشود و منافق نیز به وسیلۀ قرآن مجادله مىکند و پیروز مىشود.[۱۰۰]

جمعبندى

با دقّت در آراى مطرح شده و احادیث موجود در بارۀ ضرب قرآن به قرآن، مىتوان به این نتایج دست یافت:

۱. تعبیر حدیثی «ضرب القرآن بالقرآن» به مفهوم تکذیب قرآن به قرآن است، چنان که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ضرب قرآن به قرآن را در برابر تصدیق قرآن با قرآن به کار برده، در تبیین مفهوم ضرب قرآن به قرآن مىفرماید:

و لا تُکَذَّبوا کِتابَ اللّهِ بَعضَهُ بِبَعضٍ.[۱۰۱]

بعضی از کتاب خدا را با بعضی دیگر از آن تکذیب [ونفی] نکنید.

بنا بر این، اگر در برخى احادیث، از ضرب قرآن به طور مطلق و بدون تبیین مفهوم آن، نهى شده، از این روست که مفهوم ضرب قرآن به قرآن در آن دوره روشن بوده است و شمارى از مفاهیم دیگرى که در تبیین ضرب قرآن به قرآن گفته شده، از لوازم تکذیب آیات با آیات اند.

2. بى تردید، ضرب قرآن به قرآن، به معناى تفسیر قرآن به قرآن نیست؛ زیرا کشف مراد متکلّم از طریق سخنان دیگر او، روشى عقلایى است و مفسّران متون مقدّس[۱۰۲] و در رأس آنها پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام[۱۰۳] نیز از این روش بهره بردهاند. افزون بر این، در تفسیر قرآن به قرآن، مفسّر با کمک دیگر آیات، در پى کشف معناى کلام الهى و تصدیق برخى آیات با برخی دیگر است، در حالى که در ضرب قرآن به قرآن، عامدانه یا جاهلانه در صدد تکذیب قرآن است.

3. بر اساس احادیث فراوان از جمله احادیث پیشگفته، آیات قرآن یکدیگر را تصدیق مىکنند و به استناد خود قرآن، یکى از وجوه اعجاز قرآن، نبودِ تناقض و اختلاف در آن است:

(وَ لَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اختِلَافًا کثِیرًا).[۱۰۴]

اگر از جانب غیر خدا بود، در آن اختلاف فراوانى مىیافتند.

بنا بر این، کسى که در صدد اثبات وجود تناقض در قرآن است و آیات را در برابر هم قرار مىدهد، از روى عمد یا جهل، در پى بطلان اعجاز قرآن کریم و تردید در نبوّت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است و از همین روست که چنین شخصى در احادیث، کافر دانسته شده است:

ما ضَرَبَ رَجُلٌ القُرآنَ بَعضَهُ بِبَعضٍ إلّا کفَرَ.[۱۰۵]

هیچ کس بخشی از قرآن را به بخش دیگر قرآن نزد، مگر این که کفر ورزید.

۴. بر پایۀ برخى احادیث، ضرب قرآن به قرآن، از مصداقهای جدال در قرآن است.[۱۰۶] مجادله در قرآن، یا به معناى جدال در عدم حقّانیت قرآن است که از کافران جهت ردّ قرآن سر مىزند،[۱۰۷] یا به معناى جدال در معانى قرآن است که از جاهلان صادر مىشود و در هر صورت، در احادیث از آن نهى شده است:

رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لا تُجادِلُوا فِی القُرآنِ، فَإِنَّ جِدالاً فیهِ کُفرٌ.[۱۰۸]

در قرآن مجادله نکنید؛ زیرا جدال کردن در آن، کفر است.

۵. ایجاد اختلاف در قرآن، بروز جدال و مِراء و مخاصمه و اختلاف در جامعه و در نتیجه گمراهى و هلاکت امّت[۱۰۹] و ایجاد شک و شبهه در قلبها نسبت به قرآن و معارف آن،[۱۱۰] از آثار فردى و اجتماعى ضرب قرآن به قرآن (به معنای انکار یا تحریف آیاتی با آیات دیگر) است. همچنین از آثار زیانبار ضرب قرآن به قرآن، این است که ضاربان، قرآن را - که از حیث علوم و معارف، بسیار گسترده و در غناى کامل و «تبیان کلّ شىءٍ» است - با نظرهاى کوتاه و غیر عالمانۀ خویش محدود مىکنند و آن را در حدّ دانش خود تنزّل داده، مانع شکوفایى و گسترش معارف قرآن در جامعه مىشوند.[۱۱۱]

1 / ۲ - ۲: الجِدالُ فِي الدّينِ

۱ / ۲ - 2: مجادله کردن در دین

الكتاب

(وَ ٱلَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِى ٱللهِ مِن بَعْدِ مَا ٱسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ).[۱۱۲]

(و کسانی که در بارۀ خدا پس از اجابت [دعوت] او به مجادله میپردازند، حجّتشان نزد پروردگارشان باطل است، و خشمی [از خدا] بر آنان است و برای آنان، عذابی سخت خواهد بود).

(يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِهَا وَالَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْهَا وَيَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلَا إِنَّ الَّذِينَ يُمَارُونَ فِي السَّاعَةِ لَفِي ضَلَالٍ بَعِيدٍ).[۱۱۳]

(کسانی که به آن (قیامت) ایمان ندارند، شتابزده آن را میخواهند وکسانی که ایمان آوردهاند، از آن هراسناک اند و میدانند که آن حق است. بدان آنان که در بارۀ قیامت، تردید میکنند، قطعاً در گمراهیِ دور و درازند).

(وَقَالُوا أَآلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ).[۱۱۴]

(و گفتند: آیا معبودان ما بهترند یا او؟ آن [مثال] را جز از راه جدل برای تو نزدند؛ بلکه آنان، مردمی جدلپیشه اند).

(وَ لَقَدْ أَنذَرَهُم بَطْشَتَنَا فَتَمَارَوْاْ بِالنُّذُرِ).[۱۱۵]

(و [لوط] آنها را از عذاب ما سخت بیم داده بود؛ و[لی] در تهدیدها[ی ما] به جدال برخاستند).

(ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى * فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى * مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى * أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يَرَى).[۱۱۶]

(سپس نزدیک آمد و نزدیکتر شد * تا [فاصلهاش] به قدر دو [طول] کمان یا نزدیکتر شد * آنگاه به بندهاش آنچه را باید وحی کند، وحی کرد * آنچه را دل دید، انکار[ش] نکرد * آیا در آنچه دیده است، با او جدل میکنید؟).

(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا أَنِ اعْبُدُوا اللهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ * قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ * قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَنْ مَعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِنْدَ اللهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ).[۱۱۷]

(و به راستی، به سوی ثمود، برادرشان صالح را فرستادیم که: «خدا را بپرستید». پس به ناگاه، آنان دو دستۀ متخاصم شدند * [صالح] گفت: «ای قوم من! چرا پیش از [جستن] نیکی، شتابزده خواهان بدی هستید؟ چرا از خدا آمرزش نمیخواهید؟ باشد که رحمت شوید» * گفتند: ما به تو و به هر کس که همراه توست، شگون بد زدیم. گفت: «سرنوشت خوب و بدتان نزد خداست؛ بلکه شما مردمی هستید که آزمایش شدهاید»).

الحديث

27. المعجمالكبير عن أبي الدرداء و أبي اُمامة و واثلة بن الأسقع و أنس بن مالك: خَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله يَوماً و نَحنُ نَتَماریٰ في شَيءٍ مِن أمرِ الدّينِ، فَغَضِبَ غَضَباً شَديداً لَم يَغضَب مِثلَهُ، ثُمَّ انتَهَرَنا[۱۱۸]، فَقالَ:

مَهلاً يا اُمَّةَ مُحَمَّدٍ! إنَّما هَلَكَ مَن كانَ قَبلَكُم بِهٰذا، ذَرُوا المِراءَ[۱۱۹]؛ لِقِلَّةِ خَيرِهِ، ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ المُؤمِنَ لا يُماري، ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ المُماري قَد تَمَّت[۱۲۰] خَسارَتُهُ، ذَرُوا المِراءَ؛ فَكَفاكَ إثماً أن لا تَزالَ مُمارِياً، ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ المُماري لا أشفَعُ لَهُ يَومَ القِيامَةِ، ذَرُوا المِراءَ؛ فَأَنَا زَعيمٌ بِثَلاثَةِ أبياتٍ[۱۲۱] فِي الجَنَّةِ في رِباضِها و وَسَطِها و أعلاها لِمَن تَرَكَ المِراءَ وَ هُوَ صادِقٌ، ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ أوَّلَ ما نَهاني عَنهُ رَبّي بَعدَ عِبادَةِ الَاوثانِ المِراءُ.[۱۲۲]

27. المعجم الکبیر - به نقل از ابو دردا، ابو اُمامه، واثلة بن اسقع و اَ نَس بن مالک -: روزی در بارۀ یک موضوع دینی مباحثه میکردیم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمد و بسیار خشمگین شد، به گونهای که پیشتر چنان خشمگین نشده بود. سپس ما را از این کار، باز داشت و فرمود: «امّت محمّد! آرام باشید! آنان که پیش از شما بودند، با همین کارها هلاک شدند. جدال را به خاطر کمفایدگی آن، رها کنید. جدال را رها کنید؛ چرا که مؤمن، جدال نمیکند. جدال را رها کنید؛ چرا که جدالگر، کاملاً در خسارت است. جدال را رها کنید؛ چرا که همین گناه برای تو کافی است که همواره جدالگر باشی. جدال را رها کنید؛ چرا که من روز قیامت، جدالگر را شفاعت نمیکنم. جدال را رها کنید؛ چرا که من برای کسی که جدال را ترک کند و صادق باشد، سه خانه در کنار، میان و بالای بهشت، متعهّد میشوم. جدال را رها کنید؛ چرا که پس از نهی از پرستش بتان، نخستین نهی پروردگارم، نهی از جدالگری بود».

28. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: لُعِنَ المُجادِلونَ في دينِ اللهِ عَلیٰ لِسانِ سَبعينَ نَبِيّاً، و مَن جادَلَ في آياتِ اللهِ فَقَد كَفَرَ، قالَ اللهُ عزّ و جلّ: (مَا يُجَٰدِلُ فِى ءَايَٰتِ ٱللهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِى ٱلْبِلَٰد)[۱۲۳].[۱۲۴]

28. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند، مجادله کنندگان در دین را به زبان هفتاد پیامبر، نفرین کرده است. کسی که در آیههای قرآن مجادله کند، کافر میشود. خداوند میفرماید: (جز آنهایی که کفر ورزیدند، [کسی] در آیات خدا ستیزه نمیکند. پس رفت و آمدشان در شهرها تو را فریب ندهد).

29. سنن الترمذي عن أبي اُمامة: قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: «ما ضَلَّ قَومٌ بَعدَ هُدىً كانوا عَلَيهِ إلّا اُوتُوا الجَدَلَ»، ثُمَّ تَلا رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله هٰذِهِ الآيَةَ: (مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ)[۱۲۵].[۱۲۶]

29. سنن الترمذی - به نقل از ابو امامۀ -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هیچ مردمی پس از راهیابی، گمراه نشدند، مگر به خاطر جدالگری». آن گاه این آیه را خواند: (آن [مثال] را جز از راه جدل برای تو نزدند؛ بلکه آنان، مردمی جدلپیشهاند).

30. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: ما ابتَدَعَ القَومُ بِدعَةً ألّا اُعطوا لَها جَدَلاً، و لا سَبَّبَ قَومٌ فِتنَةً إلّا كانوا فيها حَرَماً.[۱۲۷]

30. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هیچ گروهی بدعتی را پایهگذاری نکردند، مگر آنکه برای آن، جدالگری کردند و هیچ گروهی در فتنه در نغلتیدند، جز آن که آن را پاس داشتند.

31. الإمام عليّ علیه السلام: الجَدَلُ فِي الدّين يُفسِدُ اليَقينَ.[۱۲۸]

31. امام علی علیه السلام: جدالگری در دین، یقین را نابود میکند.

32. عنه علیه السلام: مَن طَلَبَ الدّينَ بِالجَدَلِ تَزَندَقَ.[۱۲۹]

32. امام علی علیه السلام: آن که دین را به روش جدل فرا گیرد، زندقهگری میکند.

33. عنه علیه السلام: لَعَنَ اللهُ الَّذينَ يُجادِلونَ في دينِهِ، اُولٰئِكَ مَلعونونَ عَلیٰ لِسانِ نَبِيِّهِ صلی الله علیه و آله.[۱۳۰]

33. امام علی علیه السلام: خداوند، مجادلهگرانِ در دین را نفرین کرده است. آنان بر زبان پیامبرش صلی الله علیه و آله در شمار نفرینشدگان هستند.

34. عنه علیه السلام: حَسبُ المَرءِ... مِن إسلامِهِ تَركُهُ ما لا يَعنيهِ، و تَجَنُّبُهُ الجِدالَ وَ المِراءَ في دينِهِ.[۱۳۱]

34. امام علی علیه السلام: شرافت آدمی... در مسلمانی او، ترک گفتن چیزی است که به او مربوط نیست و نیز ترکِ جدالگری و بگو مگو در دین، است.

35. منیة المرید علیه السلام: روي أنَّ رَجُلاً قالَ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ علیهم السلام: اِجلِس حَتّیٰ نَتَناظَرَ فِي الدّينِ! فَقالَ: يا هٰذا! أنَا بَصيرٌ بِديني، مَكشوفٌ عَلَيَّ هُدايَ، فَإِن كُنتَ جاهِلاً بِدينِكَ فَاذهَب فَاطلُبهُ. ما لي و لِلمُماراةِ؟! و إنَّ الشَّيطانَ لَيُوَسوِسُ لِلرَّجُلِ و يُناجيهِ، و يَقولُ: ناظِرِ النّاسَ لِئَلّا يَظُنّوا بِكَ العَجزَ وَ الجَهلَ.[۱۳۲]

35. منیة المرید: نقل است که مردی به حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام گفت: بنشین تا در بارۀ دین مناظره کنیم. فرمود: «ای مرد! من بر دینم آگاهی دارم و راه راهبری به آن، برایم روشن است. اگر تو به دینت ناآگاهی، برو و آن را جستجو کن. مرا با جدالگری چه کار؟ شیطان، آدمی را وسوسه میکند و با او درِگوشی سخن میگوید و توصیه میکند که: با مردم، مناظره کن تا گمان نکنند که تو نادان و ناتوان هستی».

36. التوحيد عن عليّ بن يقطين: قالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: مُر أصحابَكَ أن يَكُفّوا مِن ألسِنَتِهِم، و يَدَعُوا الخُصومَةَ فِي الدّينِ، و يَجتَهِدوا في عِبادَةِ اللهِ عزّ و جلّ.[۱۳۳]

36. التوحید - به نقل از علی بن یقطین -: امام کاظم علیه السلام فرمود: «به یارانت بگو که زبان خویش را نگه دارند و دشمنی در دین را رها کنند و در عبادت خدای عزّ و جلّ بکوشند».

1 / ۲ - ۳: الجِدالُ فيما تَتَعَذَّرُ مَعرِفَتُهُ

۱ / 2 - ۳: مجادله کردن در آنچه شناخت آن مقدور نیست

37. لقمان علیه السلام - لاِبنِهِ -: يا بُنَيَّ! لا تُخاصِم في عِلمِ اللهِ؛ فَإِنَّ عِلمَ اللهِ لايُدرَكُ و لا يُحصیٰ.[۱۳۴]

37. لقمان علیه السلام - به پسرش -: پسرم! در علم خدا مجادله مکن؛ چرا که علم خدا فهمیده نمیشود و قابل اندازهگیری نیست.

38. الإمام الباقر علیه السلام - لِأبي عُبَيدَةَ الحَذّاءِ -: يا زِيادُ! إيّاكَ و الخُصوماتِ؛ فَإِنَّها تورِثُ الشَّكَّ، و تُحبِطُ[۱۳۵] العَمَلَ، و تُردي صاحِبَها، و عَسیٰ أن يَتَكَلَّمَ بِالشَّيءِ فَلا يُغفَرَ لَهُ.

[يا زِيادُ!][۱۳۶] إنَّهُ كانَ فيما مَضیٰ قَومٌ تَرَكوا عِلمَ ما وُكِلوا بِهِ، و طَلَبوا عِلمَ ما كُفوهُ، حَتَّى انتَهیٰ كَلامُهُم إلَى اللهِ عزّ و جلّ فَتَحَيَّروا، حَتّیٰ أن كانَالرَّجُلُ لَيُدعیٰ مِن بَينِ يَدَيهِ فَيُجيبُ مِن خَلفِهِ، و يُدعیٰ مِن خَلفِهِ فَيُجيبُ مِن بَينِ يَدَيهِ.[۱۳۷]

38. امام باقر علیه السلام - به ابو عبیدۀ حَذّا -: ای زیاد! از جنگهای لفظی بپرهیز؛ چرا که موجب دودلی میگردد و اعمال صالح را از میان میبرد و جدالگر را پست میسازد. چه بسا سخنی بگوید که هیچ گاه بخشوده نشود!

[ای زیاد!] در گذشته مردمی بودند که از یاد گرفتن دانشی که به آن مأمور بودند، دست شستند و به آموختن دانشی روی آوردند که از آن، منع شده بودند تا آن که جدالشان به خدای عزّ و جلّ رسید و در آن درماندند، به گونهای که شخص از رو به رو پرسش میشد، از پشت سر پاسخ داده میشد و از پشت سر سؤال میشد و از پیش رو پاسخ میگفت.

39. الاُصول الستّة عشر عن أبي عبيدة الحذّاء: سَمِعتُأبا جَعفَرٍ علیه السلام يَقولُ: إيّاكُم و أصحابَ الخُصوماتِ وَ الكَذّابينَ؛ فَإِنَّهُم تَرَكوا ما اُمِروا بِعِلمِهِ، و تَكَلَّفوا ما لَم يُؤمَروا بِعِلمِهِ، حَتّیٰ تَكَلَّفوا عِلمَ السَّماءِ. يا أبا عُبَيدَةَ، و خالِقِ النّاسَ بِأَخلاقِهِم. يا أبا عُبَيدَةَ، إنّا لا نَعُدُّ الرَّجُلَ فينا عاقِلاً حَتّیٰ يَعرِفَ لَحنَ القَولِ. ثُمَّ قرأ: (لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِى لَحْنِ ٱلْقَوْلِ)[۱۳۸].[۱۳۹]

39. الاُصول الستّةعشر - به نقل از ابو عبیدۀ حَذّا -: از امام باقر علیه السلام شنیدم که میفرمود: «از صاحبان جنگهای لفظی و از دروغگویان بپرهیزید؛ چرا که آنان، آنچه را که بِدان دستور داده شدهاند، ترک کردند و خود را در تحصیل دانشی که به آن دستور داده نشدهاند، به زحمت انداختهاند و حتّی به دانش آسمان پرداختند. ای ابو عبیده! با مردم به رفتار آنان رفتار کن. ای ابو عبیده! ما در میان خود، کسی را خردمند نمیدانیم، مگر آن که سخن گفتن را بشناسد». آن گاه این آیه را خواند: (و از آهنگ سخن، به [حال] آنان پی خواهی برد).

40. الإمام الصادق علیه السلام: مَن نَصَبَ اللهَ غَرَضاً لِلخُصوماتِ، أوشَكَ أن يُكثِرَ الاِنتِقالَ[۱۴۰].[۱۴۱]

40. امام صادق علیه السلام: کسی که «خدا» را هدف جدالها قرار دهد، نزدیک است که [از حق به باطل] انتقال یابد.

41. التوحيد عن محمّد بن عُبيد: دَخَلتُ عَلَى الرِّضا علیه السلام فَقالَ لي: قُل لِلعَبّاسِيِّ[۱۴۲] يَكُفَّ عَنِ الكَلامِ فِي التَّوحيدِ و غَيرِهِ، و يُكَلِّمِ النّاسَ بِما يَعرِفونَ و يَكُفَّ عَمّا يُنكِرونَ، و إذا سَأَلوكَ عَنِ التَّوحيدِ فَقُل كَما قالَ اللهُ عزّ و جلّ: (قُلْ هُوَ ٱللهُ أَحَدٌ * ٱللهُ ٱلصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ)، و إذا سَأَلوكَ عَنِ الكَيفِيَّةِ فَقُل كَما قالَ اللهُ عزّ و جلّ: (لَيْسَ كَمِثْلِهِشَىْءٌ)[۱۴۳]، و إذا سَأَلوكَ عَنِ السَّمعِ فَقُل كَما قالَ اللهُ عزّ و جلّ: (هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلْعَلِيمُ)[۱۴۴]، كَلِّمِ النّاسَ بِما يَعرِفونَ.[۱۴۵]

41. التوحید - به نقل از محمّد بن عُبَید -: خدمت امام رضا علیه السلام رسیدم. به من فرمود: «به عبّاسی[۱۴۶] بگو از بحث کردن در توحید و غیر از آن باز ایستد و با مردم در حدّ شناخت آنها سخن بگوید و از بحث در آنچه نمیدانند [و قبول ندارند]، خودداری کند. هر گاه از تو در بارۀ توحید پرسیدند، همان چیزی را بگو که خداوند عزّ و جلّ فرموده است: (بگو: او خدایی یکتاست * خدا بی نیاز است * نه کسی را زاده و نه زاییدۀ کسی است * و هیچ همتایی ندارد)، و هر گاه از چگونگی [او] از تو پرسیدند، همان چیزی را بگو که خدای عزّ و جلّ فرموده است: (هیچ چیزی مثلِ و همانند اونیست)، و هر گاه در بارۀ [چگونه] شنیدن او پرسیدند، همان چیزی را بگو که خدای عزّ و جلّ فرموده است: (او شنوای داناست). با مردم در حدّ شناختشان سخن بگو».

1 / ۲ - ۴: الجِدالُ فِي الحَجِّ

۱ / ۲ - ۴: مجادله کردن در حج

الكتاب

(ٱلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَٰتٌ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ وَ مَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ ٱللهُ وَ تَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيْرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقْوَیٰ وَ ٱتَّقُونِ يَٰأُوْلِى ٱلَالْبَٰبِ).[۱۴۷]

(حج در ماههای معیّنی است. پس هر کس در این [ماه]ها حج را [بر خود] واجب گرداند، [بداند که] در اثنای حج، همبستری و گناه و جدال [روا] نیست، و هر کار نیکی انجام میدهید، خدا آن را میداند، و برای خود توشه برگیرید که در حقیقت، بهترین توشه، پرهیزگاری است، و ای خردمندان! از من پروا کنید).

الحديث

42. رسول اللّهصلی الله علیه و آله - في قول اللّٰه تعالیٰ: (فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ) -:... وَ الجِدالُ جِدالُ الرَّجُلِ صاحِبَهُ.[۱۴۸]

42. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - در بارۀ سخن خداوند متعال: (در اثنای حج، همبستری و گناه و جدال نیست) -: مقصود از جدال، مجادله کردن شخص با همراه خود است.

43. الإمام عليّ علیه السلام: الإِحرامُ إذا أرادَهُ العَبدُ فَليَتَّقِ اللهَ تَعالیٰ، وَ ليَنظُر مَا الَّذي يَجِبُ عَلَيهِ مِنَ التَّوقيرِ لإِحرامِهِ وَ التَّنَزُّهِ عَن كُلِّ شَيءٍ نَهَى اللهُ تَعالیٰ عَنهُ؛ مِنَ الرَّفَثِ وَ الفُسوقِ وَ الجِدالِ، و أَن لا يُمارِيَ رَفيقاً و لا غَيرَهُ.[۱۴۹]

43. امام علی علیه السلام: هر گاه بنده خواست مُحرم شود، باید از خداوند متعال پروا کند، و احترام احرامش را که بر او واجب است نگه دارد و از هر آنچه خداوند متعال از آن نهی فرموده است، یعنی همبستری و گناه و جدال، خودداری ورزد، و با همراه و غیر همراه خود بحث و مجادله نکند.

44. الكافي عن الحلبي عن الإمام الصادق علیه السلام - في قَولِ اللهِ تَعالیٰ: (ٱلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَٰتٌ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ) -: إنَّ اللّه عزّ و جلّ اشتَرَطَ عَلَى النّاسِ شَرطاً، و شَرَطَ لَهُم شَرطاً. قُلتُ: فَمَا الَّذِي اشتَرَطَ عَلَيهِم؟ و مَا الَّذِي اشتَرَطَ لَهُم؟ فَقالَ: أمَّا الَّذِي اشتَرَطَ عَلَيهِم فَإِنَّهُ قالَ: (ٱلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَٰتٌ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ)، و أَمّا ما شَرَطَ لَهُم فَإِنَّهُ قالَ: (فَمَن تَعَجَّلَ فِى یوْمَینِ فَلَا إِثْمَ عَلَیهِ وَ مَن تَأَخَّرَ فَلَا إِثْمَ عَلَیهِ لِمَنِ ٱتَّقَىٰ)[۱۵۰]، قالَ: يَرجِعُ لا ذَنبَ لَهُ.

قالَ: قُلتُ:... فَمَنِ ابتُلِيَ بِالجِدالِ ما عَلَيهِ؟ قالَ: إذا جادَلَ فَوقَ مَرَّتَينِ فَعَلَى المُصيبِ دَمٌ يُهَرِيقُهُ، و عَلَى المُخطِئِ بَقَرَةٌ.[۱۵۱]

44. الکافی - به نقل از حلبی در بارۀ سخن خداوند متعال: (حج در ماههای معیّنی است. پس هر کس در این [ماه]ها حج را [بر خود] واجب گرداند، [بداند که] در اثنای حج، همبستری و گناه و جدال [روا] نیست) -: امام صادق علیه السلام فرمود: «خداوند عزّ و جلّ برای مردم شرطی را قرار داده و شرطی را هم برای آنها پذیرفته است». گفتم: چه شرطی برای آنان قرار داده و چه شرطی را برایشان پذیرفته است؟ فرمود: «شرطی را که برای آنان قرار داده، این است که فرمود: (حج در ماههای معیّنی است. پس هر کس در این ماهها حج را [بر خود] واجب گرداند، [بداند که] در اثنای حج، همبستری و گناه و جدال [روا] نیست) و شرطی را که برایشان پذیرفته، این است که فرمود: (پس هر که شتاب کند و [اعمال را] در دو روز انجام دهد، گناهی بر او نیست و هر که تأخیر کند [و اعمال را در سه روز انجام دهد]، گناهی بر او نیست). [این اختیار] برای کسی است که تقوا کند [و از محرّمات بپرهیزد] میگوید: او [با انجام این اعمال] بر میگردد در حالی که گناهی بر او نیست».

گفتم:... کسی که به جدال دچار میشود، تکلیفش چیست؟ فرمود: «هر گاه بیش از دو بار جدال کند، آن که بر حق است، خون [گوسفندی] بریزد و آن که بر خطاست، گاوی».

45. الإمام الباقر و الإمام الصادق علیهما السلام - حينَ سُئِلا عَن قَولِهِ تَعالیٰ: (وَ أَتِمُّواْ ٱلْحَجَّ وَ ٱلْعُمْرَةَ لِلَّهِ)[۱۵۲]، قالَ-: فَإِنَّ تَمامَ الحَجِّ و العُمرَةِ أن لا يَرفَثَ و لا يَفسُقَ و لا يُجادِلَ.[۱۵۳]

45. امام باقر و امام صادق علیهما السلام - در پاسخ سؤال از سخن خداوند متعال: (و برای خدا حج و عمره را کامل گردانید) -: کامل شدن حج و عمره به این است که همبستری و گناه و جدال نکند.

46. الإمام الصادق علیه السلام: إذا أحرَمتَ فَعَلَيكَ بِتَقوَى اللهِ، و ذِكرِ اللهِ كَثيراً، و قِلَّةِ الكَلامِ إلّا بِخَيرٍ؛ فَإِنَّ مِن تَمامِ الحَجِّ و العُمرَةِ أن يَحفَظَ المَرءُ لِسانَهُ إلّا مِن خَيرٍ، كَما قالَ اللهُ عزّ و جلّ، فَإِنَّ اللهَ عزّ و جلّ يَقولُ: (فَمَن فَرَضَ فِیهِنَّ ٱلْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ)... و الجِدالُ: قَولُ الرَّجُلِ: «لا و اللهِ»، و «بَلیٰ و اللهِ».

وَ اعلَم أنَّ الرَّجُلَ إذا حَلَفَ بِثَلاثِ أيمانٍ وِ لاءً في مَقامٍ واحِدٍ و هُوَ مُحرِمٌ، فَقَد جادَلَ؛ فَعَلَيهِ دَمٌ يُهَريقُهُ و يَتَصَدَّقُ بِهِ، و إذا حَلَفَ يَميناً واحِدَةً كاذِبَةً فَقَد جادَلَ؛ و عَلَيهِ دَمٌ يُهَريقُهُ و يَتَصَدَّقُ بِهِ.[۱۵۴]

46. امام صادق علیه السلام: هر گاه احرام بستی، تقوای خدا در پیش گیر، و ذکر خدا بسیار بگو، و جز به خیر، کمتر سخن بگو؛ زیرا از شرایط کامل شدن حج و عمره، این است که به همان گونه که خداوند عزّ و جلّ فرموده است، زبان خود را جز از خیر نگه دارد؛ زیرا خداوند عزّ و جلّ میفرماید: (پس هر کس در این [ماه]ها حج را [بر خود] واجب گرداند، [بداند که] در اثنای حج، همبستری و گناه و جدال [روا] نیست).…

جدال، این است که انسان بگوید: «نه به خدا»، «آری به خدا» و بدان هر گاه شخص مُحرم، در یک جا سه بار پیاپی سوگند یاد کند، جدال کرده است و باید خون [گوسفندی] بریزد و آن را صدقه دهد، و هر گاه یک سوگند دروغ یاد کند، جدال کرده است و باید خون [گوسفندی] بریزد و آن را صدقه بدهد.

47. تهذيب الأحكام عن معاوية بن عمّار: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللهِ علیه السلام عَن رَجُلٍ يَقولُ: «لا لَعَمري» و هُوَ مُحرِمٌ؟ قالَ: لَيسَ بِالجِدالِ، إنَّمَا الجِدالُ قَولُ الرَّجُلِ: «لا وَ اللهِ» و «بَلیٰ وَ اللهِ».[۱۵۵]

47. تهذیب الأحکام - به نقل از معاویة بن عمّار -: از امام صادق علیه السلام در بارۀ حکم مردی پرسیدم که در حال احرام میگوید: نه، به جان خودم. فرمود: «این جدال نیست. جدال، این است که شخص بگوید: نه به خدا، آری به خدا».

48. الإمام الصادق علیه السلام: فِي الجِدالِ شاةٌ.[۱۵۶]

48. امام صادق علیه السلام: [کفّارۀ] جدال کردن، [قربانی کردن] یک گوسفند است.

49. الكافي عن أبي بصير عن أحدهما علیهما السلام : إذا حَلَفَ ثَلاثَ أيمانٍ مُتَتابِعاتٍ صادِقاً، فَقَد جادَلَ و عَلَيهِ دَمٌ، وإذا حَلَفَ بِيَمينٍ واحِدَةٍ كاذِباً فَقَد جادَلَ و عَلَيهِ دَمٌ.[۱۵۷]

49. الکافی - به نقل از ابو بصیر، از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام -: هر گاه سه بار پیاپی به راست سوگند یاد کند، جدال کرده است و باید یک قربانی کند، و هر گاه به دروغ یک سوگند بخورد، جدال کرده و یک قربانی بر عهدۀ اوست.

50. الإمام الكاظم علیه السلام: مَن جادَلَ فِي الحَجِّ فَعَلَيهِ إطعامُ سِتَّةِ مَساكينَ، لِكُلِّ مِسكينٍ نِصفُ صاعٍ، إن كانَ صادِقاً أو كاذِباً، فَإِن عادَ مَرَّتَينِ فَعَلَى الصّادِقِ شاةٌ و عَلَى الكاذِبِ بَقَرَةٌ؛ لِأَنَّ اللهَ تَعالیٰ قالَ: (فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ)... وَ الجِدالُ قَولُ: «لا وَ اللهِ»، و «بَلیٰ وَ اللهِ»، وَ المُفاخَرَةُ.[۱۵۸]

50. امام کاظم علیه السلام: هر کس در حج مجادله کند، باید شش فقیر را اطعام کند، به هر فقیری نیم صاع، [در جدال و سوگندهایی که یاد میکند] راستگو باشد یا دروغگو. اگر دوباره جدال کرد، اگر راست بگوید، باید یک گوسفند قربانی کند و اگر دروغ بگوید، باید یک گاو قربانی نماید؛ زیرا خداوند متعال فرموده است: (در اثنای حج، همبستری و گناه و جدال [روا] نیست).… جدال، گفتنِ «نه به خدا» و «آری به خدا» و فخر کردن به یکدیگر است.

1 / ۲ - ۵: الجِدالُ مَعَ الصَّديقِ

۱ / ۲ - ۵: مجادله کردن با دوست

51. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: إذا أحبَبتَ رَجُلاً فَلا تُمارِهِ، و لا تُجارِهِ، و لا تُشارِهِ.[۱۵۹]

51. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: اگر کسی را دوست میداری، با وی جدال مکن، به وی ستم نورز و فریبش مده.

52. الإمام الصادق علیه السلام: قالَ الحارِثُ الَاعوَرُ لَاميرِ المُؤمِنينَ علیه السلام: يا أميرَ المُؤمِنينَ، أنَا وَ اللهِ اُحِبُّكَ، فَقالَ لَهُ: يا حارِثُ، أمّا إذا أحبَبتَني فَلا تُخاصِمني، و لا تُلاعِبني، و لا تُجارِيني، و لا تُمازِحني، و لا تُواضِعني، و لا تُرافِعني.[۱۶۰]

52. امام صادق علیه السلام: حارث اعور به امیر مؤمنان علیه السلام گفت: ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند، من شما را دوست دارم. به او فرمود: «ای حارث! اگر مرا دوست داری، پس با من ستیزه مکن، سر به سرم مگذار، با من بحث مکن، با من شوخی مکن و مرا از آنچه هستم فروتر، یا فراتر مبَر».

53. الإمام عليّ علیه السلام: لَيسَ بِرَفيقٍ مَحمودِ الطَّریقَةِ مَن أحوَجَ صاحِبَهُ إلیٰ مُماراتِهِ.[۱۶۱]

53. امام علی علیه السلام: کسی که دوست خود را به مجادله با خود وادار کند، همراه خوشسفری نیست.

54. الإمام الصادق علیه السلام: سَبعَةٌ يُفسِدونَ أعمالَهُم:... وَ الَّذي لا يَزالُ يُجادِلُ أخاهُ مُخاصِماً لَهُ.[۱۶۲]

54. امام صادق علیه السلام: هفت نفرند که کارهای خود را تباه میکنند:... و آن که با برادر [و دوست] خود، پیوسته بحث و ستیزه میکند.

1 / ۲ - ۶: الجِدالُ مَعَ العالِمِ

۱ / ۲ - ۶: مجادله کردن با عالم

55. الإمام عليّ علیه السلام: لا تَجعَلَنَّ ذَرَبَ لِسانِكَ عَلیٰ مَن أنطَقَكَ، و بَلاغَةَ قَولِكَ عَلیٰ مَن سَدَّدَكَ.[۱۶۳]

55. امام علی علیه السلام: نه تیزی زبانت را سوی کسی که به تو سخن گفتن آموخته، نشانه رو، و نه شیوایی سخنت را علیه کسی که تو را به راه درست آورده به کار بند.

56. عنه علیه السلام: عَشرَةٌ يَفتِنونَ أنفُسَهُم و غَيرَهُم: ذُو العِلمِ القَليلِ يَتَكَلَّفُ أن يُعَلِّمَ النّاسَ كَثيراً... و طالِبُ العِلمِ يُجادِلُ فيهِ مَن هُوَ أعلَمُ، فَإِذا عَلَّمَهُ لَم يَقبَل مِنهُ.[۱۶۴]

56. امام علی علیه السلام: ده گروه، خود و دیگران را گول میزنند: کمسوادی که خویش را به رنج میاندازد تا به مردم بسیار بیاموزد،... و جویندۀ دانشی که با داناتر از خود، مجادله میکند و هنگامی که به وی آموخت، نمیپذیرد.

57. الكافي عن مسعدة بن صدقة: كَتَبَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام إلیٰ رَجُلٍ مِن أصحابِهِ: أمّا بَعدُ، فَلا تُجادِلِ العُلَماءَ، و لا تُمارِ السُّفَهاءَ؛ فَيُبغِضَكَ العُلَماءُ، و يَشتِمَكَ السُّفَهاءُ.[۱۶۵]

57. الکافی - به نقل از مسعدة بن صدقه -: امام صادق علیه السلام به یکی از اصحاب خود نوشت: «امّا بعد، با دانشوران، مجادله نکن و با نادانان، نزاع لفظی مکن؛ پس مورد خشم علما قرار میگیری و نادانان تو را ناسزا خواهند گفت».

58. الإمام الصادق علیه السلام - من مواعظ لقمان علیه السلام لابنه -: يا بُنَيَّ! جالِسِ العُلَماءَ و زاحِمهُم بِرُكبَتَيكَ، و لا تُجادِلهُم فَيَمنَعوكَ... وَ اجعَل في أيّامِكَ و لَياليكَ و ساعاتِكَ لِنَفسِكَ نَصيباً في طَلَبِ العِلمِ، فَإِن فاتَكَ لَن تَجِدَ لَهُ تَضييعاً أشَدَّ مِن تَركِهِ، و لا تُمارِيَنَّ فيهِ لَجوجاً، و لا تُجادِلَنَّ فَقيهاً.[۱۶۶]

58. امام صادق علیه السلام - از نصیحتهای لقمان علیه السلام به پسرش -: ای پسرم! زانو به زانوی دانشوران بنشین و با زانوانت آنان را به زحمت انداز (تنگاتنگ آنان باش)؛ ولی با آنان، بگو مگو مکن که [علم خود را] از تو باز میدارند... و در شبانهروز و اوقاتت، وقتی را برای طلب دانش بگذار. اگر وقت از دستت رفت، هیچ ضایعهای سختتر از ترک دانشطلبی نخواهی یافت. در دانشطلبی با لجبازان بگو مگو مکن و با دانشمندان، مجادله منما.

59. لقمان علیه السلام - لابنه -: يا بُنَيَّ! لا تُجادِلُهم [أيِ العُلَماءَ] فَيَمقُتوكَ.[۱۶۷]

59. لقمان علیه السلام - به پسرش -: پسرم! با آنان [یعنی دانشوران] مجادله مکن که بر تو خشم میگیرند.

1 / ۲ - ۷: الجِدالُ مَعَ الجاهِلِ وَ السَّفيهِ و الدَّنِىِّ

۱ / 2 - ۷: مجادله کردن با نادان و سفیه و فرومایه

60. الإمام عليّ علیه السلام - في وَصِيَّتِهِ لِكُمَيلِ بنِ زِيادٍ -: يا كُمَيلُ! حُسنُ خُلُقِ المُؤمِنِ التَّواضُعُ، و جَمالُهُ التَّعَطُّفُ، و شَرَفُهُ الشَّفَقَةُ، و عِزُّهُ تَركُ القالِ وَ القيلِ. يا كُمَيلُ! إيّاكَ وَ المِراءَ؛ فَإِنَّكَ تُغري بِنَفسِكَ السُّفَهاءَ إذا فَعَلتَ، و تُفسِدُ الإِخاءَ. يا كُمَيلُ! إذا جادَلتَ فِي اللهِتَعالىٰ فَلا تُخاطِب إلّا مَن يُشبِهُ العُقَلاءَ، و هٰذا ضَرورَةٌ. يا كُمَيلُ! هُم عَلىٰ كُلِّ حالٍ سُفَهاءُ كَما قالَ اللهُتَعالى: (أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ ٱلسُّفَهَاءُ وَ لَٰكِن لَّا یعْلَمُونَ)![۱۶۸] يا كُمَيلُ، في كُلِّ صِنفٍ قَومٌ أرفَعُ مِن قَومٍ، فَإيّاكَ و مُناظَرَةَ الخَسيسِ مِنهُم، و إن أسمَعوكَ فَاحتَمِل و كُن مِنَ الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللّهُتَعالىٰ بِقَولِهِ: (وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا)[۱۶۹].[۱۷۰]

60. امام علی علیه السلام- در توصیهاش به کمیل بن زیاد -: ای کمیل! نیکوییِ اخلاق مؤمن، فروتنی است، زیباییاش عطوفت، شرافتش دلسوزی و عزّتش وا نهادن مشاجره و بگومگو کردن. ای کمیل! از جر و بحث کردن بپرهیز؛ زیرا هر گاه چنین کنی، نابخردان را ضدّ خودت بر میانگیزی و برادری را از میان میبری. ای کمیل! هر گاه برای خدای متعال بحث و مجادله کردی، با کسی بحث کن که مانند خردمندان باشد و این، یک ضرورت است. ای کمیل! اینان در هر حال، نابخردند، به همان سانی که خداوند متعال فرموده است: (هان! آنان خود نابخردند، ولی نمیدانند). ای کمیل! در هر قشری، عدّهای برتر از عدّهای دیگر هستند. پس، از مناظره با افراد پست آنان بپرهیز و اگر به تو ناسزایی گفتند، تحمّل کن و از آن کسانی باش که خداوند متعال در وصفشان با این گفتۀ خود فرموده است: (هر گاه نادانان آنان را طرف خطاب قرار دهند، به آنان میگویند: سلام [بر شما]).

61. عنه علیه السلام - مِن وَصِيَّتِهِ لِلحَسَن علیه السلام -: دَعِ المُماراةَ، و مُجاراةَ مَن لا عَقلَ لَهُ و لا عِلمَ.[۱۷۱]

61. امام علی علیه السلام - از وصیت ایشان به امام حسن علیه السلام -: جدالگری و همسایگی را با کسی که خرد و دانش ندارد، رها کن.

62. عنه علیه السلام - فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ -: إثباتُ الحُجَّةِ عَلَى الجاهِلِ سَهلٌ، و لٰكِن إقرارُهُ بِها صَعبٌ.[۱۷۲]

62. امام علی علیه السلام - در حکمتهای منسوب به ایشان -: اقامۀ دلیل بر نادان، آسان است؛ امّا اقرار وی به آن، سخت است.

1 / ۲ - ۸: الجِدالُ مَعَ الأَحمَقِ وَ اللَّجوجِ

۱ / 2 - ۸: مجادله کردن با احمق و لجباز

63. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: أربَعٌ يُمِتنَ القَلبَ:... و مُماراةُ الَاحمَقِ؛ تَقولُ و يَقولُ، و لا يَرجِعُ إلیٰ خَيرٍ أبَداً.[۱۷۳]

63. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: چهار چیز دل را میمیراند:... و مجادله کردن با احمق؛ [زیرا] تو [چیزی] میگویی و او [چیزی] میگوید، و هرگز به [راه] خیر نمیآید [و حق را نمیپذیرد].

64. الإمام الباقر علیه السلام: أرَدتُ سَفَراً فَأَوصی أبي عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ علیه السلام، فَقالَ في وَصِيَّتِهِ: إيّاكَ - يا بُنَيَّ - أن تُصاحِبَ الَاحمَقَ أو تُخالِطَهُ، وَ اهجُرهُ و لا تُجادِلْهُ؛ فإنَّ الأحمَقَ هُجنَةٌ، غائِباً کانَ أو حاضِراً.…[۱۷۴]

64. امام باقر علیه السلام: خواستم به سفری بروم. پدرم علی بن حسین علیه السلام به من سفارشهایی کرد، از جمله فرمود: «پسرم! از همراهی یا همنشینی با احمق بپرهیز و از او دوری کن و با او مجادله مکن؛ زیرا احمق، پست است، چه غایب باشد و چه حاضر».

65. الإمام عليّ علیه السلام: لا تُمارِيَنَّ اللَّجوجَ في مَحفِلٍ.[۱۷۵]

65. امام علی علیه السلام: در هیچ محفلی، با لجباز، مجادله مکن.

1 / ۲ ـ ۹: الجِدالُ مَعَ المَفتونِ

۱ / 2 - ۹: مجادله کردن با فریفته

66. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: إيّاكُم و جِدالَ المَفتونِ؛ فَإِنَّ كُلَّ مَفتونٍ؛ مُلَقَّنٌ حُجَّتُهُ إلَى انقِضاءِ مُدَّتِهِ، فَإِذَا انقَضَت مُدَّتُهُ أحرَقَتهُ فِتنَتُهُ بِالنّارِ.[۱۷۶]

66. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: از مجادله با شیفته بپرهیزید؛ چرا که هر شیفتهای دلیلش تا پایان مدّت شیفتگیاش است و زمانی که آن حالت پایان یافت، شیفتگیاش وی را به آتش میسوزاند.

1 / ۲ - ۱۰: الجِدالُ مَعَ أهلِ البِدَعِ

۱ / ۲ - ۱۰: مجادله کردن با پیروان بدعتها

67. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: لا تُجادِلوا أهلَ البِدَعِ؛ فَإِنَّ الشَّيطانَ يُريدُ بِكُمُ الغَيَّ، وَ اللهُ يُريدُ بِكُمُ الخَيرَ.[۱۷۷]

67. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: با بدعتگذاران، مجادله نکنید؛ چرا که شیطان، گمراهی شما را میطلبد و خداوند، خیر شما را میخواهد.

68. عنه صلی الله علیه و آله: مَا ابتَدَعَ القَومُ بِدعَةً إلّا اُعطُوا لَها جَدَلاً.[۱۷۸]

68. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: مردم، هیچ بدعتی نگذاشتند، مگر این که برای [دفاع از] آن بدعت، جدلی به آنها داده شد.

1 / ۲ - ۱۱: جِدالُ الصّائِمِ وَ المُعتَكِفِ

۱ / 2 - ۱۱: مجادله کردن روزهدار و معتکف

69. الإمام الصادق علیه السلام: إذا صامَ أحَدُكُمُ الثَّلاثَةَ الَايّامِ مِنَ الشَّهرِ، فَلا يُجادِلَنَّ أحَداً، و لا يَجهَل، و لا يُسرِع إلَى الحَلفِ وَ الَايمانِ بِاللهِ، فَإِن جَهِلَ عَلَيهِ أحَدٌ فَليَتَحَمَّل.[۱۷۹]

69. امام صادق علیه السلام: هر گاه یکی از شما سه روز از ماه را روزه داشت، با کسی مجادله نکند،

نادانی نکند، در قسم و سوگند یادکردن به خدا نشتابد و اگر کسی در بارۀ او نادانی کرد، بردباری ورزد.

70. عنه علیه السلام: كانَ أبي يَقولُ: إنَّ المُعتَكِفَ لا يَبيعُ و لا يَشتَري، و لا يُجادِلُ و لا يُماري و لا يَغضَبُ، و لا يَتَحَوَّلُ مِن مَجلِسِ اعتِكَافِهِ.[۱۸۰]

70. امام صادق علیه السلام: پدرم میفرمود: «شخص معتکف نباید خرید و فروش و مجادله و بحث کند و نباید خشم بگیرد و نباید از محلّ اعتکافش خارج شود».

1 / ۲ ـ ۱۲: الجِدالُ فيما لا يُعنی

۱ / 2 -۱۲: مجادله کردن در امور نامربوط

71. الإمام الرضا علیه السلام - لِعَبدِالعَظيمِ الحَسَنِيِّ -: يا عَبدَالعَظيمِ! أبلِغ عَنّي أولِيائِي السَّلامَ، و قُل لَهُم أن لايَجعَلوا لِلشَّيطانِ عَلیٰ أنفُسِهِم سَبيلاً، و مُرهُم بِالصِّدقِ فِي الحَديثِ و أداءِ الَامانَةِ، و مُرهُم بِالسُّكوتِ و تَركِ الجِدالِ فيما لا يَعنيهِم.[۱۸۱]

71. امام رضا علیه السلام - به عبد العظیم حسنی -: ای عبد العظیم! به دوستانم سلام مرا برسان و به آنان بگو که برای شیطان، راهی برای تسلّط بر خودشان نگذارند. آنان را به راستگویی و ادای امانت، دستور ده و به سکوت و ترک بگومگو در چیزهایی که به آنها مربوط نیست، فرمان ده.

72. الإمام الصادق علیه السلام: كانَ عَلِيُ بنُ الحُسَينِ علیه السلام يَقولُ: إنَّ المَعرِفَةَ بِكَمالِ دينِ المُسلِمِ تَركُهُ الكَلامَ فيما لا يَعنيهِ، و قِلَّةُ مِرائِهِ.[۱۸۲]

72. امام صادق علیه السلام: علی بن حسین علیه السلام میفرمود: «به درستی که نشانۀ کامل بودن دین مسلمان، آن است که سخن گفتن را در امورِ بی‌ارتباط به خویش، ترک کند و جدالش کم باشد».

تبیین اقسام مجادله[۱۸۳]

مناظره و مناقشه در گفتار، اگر براى روشن شدن حق و ارشاد جاهل باشد، پسندیده، بلکه در بسیارى از موارد واجب است و قرآن کریم نیز نه تنها به طور مطلق با آن مخالفت نکرده، بلکه در آیاتى بر آن تأکید ورزیده است. احتجاجهاى پیامبران علیهم السلام با منکران وحى و نبوّت به شیوۀ جدال احسن، نمونههایى روشن از مجادلۀ شایستهاند. از مجموع موارد کاربرد جدال در قرآن، تنها سه مورد در معناى مثبت[۱۸۴] و در دیگر موارد به معناى مذموم به کار رفتهاست.

برهانهای جدلى قرآن کریم

قرآن کریم، در بر دارندۀ انواع برهان و ادلّه است. هیچ نوع برهان مبتنى بر کلّیات معلومات عقلى و سمعى نیست، مگر این که در قرآن از آن سخن به میان آمده است.[۱۸۵]

استدلالهاى جدلى در قرآن، از مباحث علوم قرآنىاند و در کتبهای علوم قرآنی به تفصیل از انواع آنها سخن گفته شده است، مانند برهان سَبْر و تقسیم،[۱۸۶] قول موجَب،[۱۸۷] اسلوب حکیم[۱۸۸] و استدراج[۱۸۹].[۱۹۰]

جدال از نظر قرآن، در یک تقسیم کلّى به جدال محمود (احسن) و جدال مذموم (باطل) قسمت مىشود. در این بحث به طور فشرده به بررسى اجمالى آیاتى از قرآن کریم در این زمینه مىپردازیم.

مجادله پسندیده

جدال احسن یا محمود، مناظرهاى براى اثبات حق و نفى باطل، و ثمرۀ آن، رشد و هدایت است. قرآن کریم از این قسم جدال به «جدال احسن» یاد و به آن ترغیب کرده است:

(وَ جَٰدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ.[۱۹۱]

با آنان به بهترین روش جدال کن).

(وَ لَا تُجَادِلُوا أَهْلَ ٱلْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ.[۱۹۲]

با اهل کتاب، بجز با بهترین روش، جدال مکن).

از مجموع آیات قرآن کریم استفاده مىشود که جدال احسن، روش پیامبران علیهم السلام در دعوت به راه خدا بوده است. بر پایۀ آیات 3 و 8 از سورۀ حج، جدال احسن باید آگاهانه باشد؛ زیرا جدل از روى علم، به اعتقاد حق منتهى مىشود و جدال بدون علم، به اعتقاد باطل مىانجامد.[۱۹۳] در احادیث اهل بیت علیهم السلام نیز به جدال احسن ترغیب شده است، چنان که در حکمتهاى منسوب به امیر مؤمنان علیه السلام آمده است که: جوانانتان را به بحث و مجادله توصیه کنید.[۱۹۴] همچنین به فرمودۀ امام عسکرى علیه السلام، وقتى به امام صادق علیه السلام گفته شد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام از جدال در دین نهى کردهاند، امام صادق علیه السلام فرمود:

از جدال به طور مطلق نهى نشده؛ بلکه از جدال غیر احسن نهى شده است.

آن گاه امام صادق علیه السلامبه آیات 12۵ از سورۀنحل و ۴۶ از سورۀ عنکبوت که به جدال احسن ترغیب مىکنند، استناد کردند.[۱۹۵]

جدال احسن باید با سخن مهرآمیز و توأم با نرمش و وقار و آرامش، و براى یارى دادن حق صورت گیرد و با حجّت و دلیل عقلپسند و پرهیز از هر گونه اذیت، درشتى، خشونت و سختگیرى باشد. آیات فراوانى در قرآن کریم، از مصداقهای جدال احسناند، مانند:

(وَ يَٰقَوْمِ مَا لِىأَدْعُوكُمْ إِلَى ٱلنَّجَوٰةِ وَ تَدْعُونَنِى إِلَى ٱلنَّارِ.[۱۹۶]

اى گروه من! چه مىشود که من شما را به نجات فرا مىخوانم و شما مرا به آتش فرا مىخوانید؟).

(وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَىٰ هُدًى أَوْ فِى ضَلَالٍ مُّبِينٍ.[۱۹۷]

ما یا شما در طریق هدایتیم، یا در گمراهى آشکاریم).

(قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ ٱللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُم بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِى شِقَاقٍ بَعِيدٍ.[۱۹۸]

بگو: به من خبر دهید اگر قرآن از جانب خداوند باشد و آن را انکار کرده باشید، چه کسى گمراهتر از آن کس است که به مخالفتى دور و دراز آمده باشد).

در این آیه، به مشرکان و منکرانِ وحى مىفرماید: انکار شما بر پایۀ برهان نیست و هرگز وحیانی نبودن قرآن را از راه تعقّل و تجربه، ثابت نکردهاید. بر فرض که ما هم دلیلى از تجربه و تعقّل در اثبات وحیانى بودن قرآن نداشته باشیم، امّا آیا شما مىپذیرید که دستکم، احتمال عقلانى وجود دارد که این کلام از جانب خدا باشد؟ با این احتمال، انکار مخالفان از قوّت مىافتد: «إذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال».

ابو الفتوح رازى، ذیل این آیه مىگوید: این، طریقى از طرق جدل است که آن را «طریق احتیاط» میگویند؛[۱۹۹] یعنى قرآن شما را به سوى خدا مىخواند و احتمال صدق این دعوت هست؛ پس براى دفع ضرر محتمل باید آن را پذیرفت.

هدف از جدال احسن، نفوذ در افکار و اعماق روح مخاطب است. از این رو، در این روش باید کوشید که وى مطلب حق را به عنوان فرزندِ روح خود بپذیرد تا به آن علاقهمند شود و آن را نتیجۀ فکر خود بداند. استفهامى بودن بسیارى از حقایق توحیدى قرآن، شاهد همین معناست. همچنین باید از هر آنچه حسّ لجاجت مخاطب را بر مىانگیزاند، خوددارى کرد:

(وَلَا تَسُبُّوا ٱلَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّوا ٱللَّهَ عَدْوَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ.[۲۰۰]

و به کسانی که جز خدا را مىخوانند، دشنام ندهید، که آنان از روی دشمنى [و] به نادانی، به خدا دشنام خواهند داد).

همچنین باید نهایت انصاف را در بارۀ هر کس رعایت کرد تا مخاطب حس کند گوینده در صدد روشن کردن واقعیات است، چنان که قرآن ضمن بیان زیان شراب و قمار، از منافع جزئى مادّى و اقتصادى آنها نیز سخن مىگوید:

(قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا.[۲۰۱]

بگو: در آن دو، گناهی بزرگ است و سودهایى براى مردم است و[لی] گناه آن دو بزرگتر از سودشان است).

مناظرۀ پیامبر صلی الله علیه و آله با پنج گروه (یهود، نصارا، دهریان، ثنویّه و مشرکان) نمونهاى از جدال احسن است.[۲۰۲]

مفسّران در بارۀ جدال احسن، سخنهایى گوناگون دارند. برخى با ملاک قرار دادن شیوۀ جدل گفتهاند: جدال احسن، جدالى است که با نرمى و مدارا و حسن معاشرت همراه باشد،[۲۰۳] به طورى که به دشمنىِ طرف مقابل منجر نشود و احساسات او را جریحهدار نسازد.[۲۰۴]

بعضى با محور قرار دادن مقدّماتى که جدل بر آنها متوقّف است، جدال احسن را جدالى دانستهاند که از مقدّمات مقبول عموم مردم یا طرف گفتگو تشکیل شود.[۲۰۵]

شماری هم نیّت و هدف را دخالت داده و جدال احسن را محاجّهاى دانستهاند که با رفق، نرمش، لطافت، گذشت و احسان در مقابل بدىها، و با نیت خیر و نفع رساندن به حق همراه باشد و در آن از بلند کردن صدا، ناسزاگویى، زورگویى و استهزا پرهیز شود.[۲۰۶]

گروهى هم جدال احسن را به مناظره به وسیلۀ قرآن و حجّتهایى تفسیر کردهاند که شبههها را برطرف سازد و گفتارهاى عنادآلود خصم را در هم بکوبد،[۲۰۷] یا به جدالى که در خور فهم و درک مخاطب است[۲۰۸] یا براى فرایض[۲۰۹] یا اثبات حق و ابطال باطل در امر دین صورت پذیرد.[۲۱۰]

و سرانجام، برخى در بیانى جامع گفتهاند: مجادله هنگامى نیکوست که در آن، شدّت در گفتار، طعنه و اهانت نباشد. جدال وقتى احسن است که جَدَل، مجادل را به خصم نزدیک کند، به گونهاى که با هم متّفق شوند و بىهیچ لجاجت و عنادى براى اظهار حق به یکدیگر یارى رسانند.[۲۱۱] از این رو جدال کننده باید از آنچه انکار و دشمنى خصم را بر مىانگیزد، بپرهیزد و نیز باید از مقدّمات دروغ - هرچند مقبول طرف مقابل باشد - جز در مواردى که بخواهد کلام او را نقض کند، دورى گزیند، و گرنه چنین فردى در حقیقت با احیاى باطلى، حقّى را به پا داشته یا با میراندن حقّى، حقّ دیگرى را زنده کرده است که امرى نارواست و زیبندۀ مؤمن نیست.[۲۱۲]

نمونه‌هایی از مجادلۀ پسندیده

قرآن کریم در موارد فراوانى که انسانها دچار انحراف شده و از حقیقت باز ماندهاند، به روش بحثهاى جدلى، پرسشهایى را مطرح مىکند که همگى ناظر به جدال احسن (مجادلۀ پسندیده‌) اند. در ادامه به نمونههایى از این پرسشهاى جدلى اشاره مىشود:

1. جدال احسن با منکران توحید

خداى سبحان در پرسشى جدلى، از بتپرستان مىپرسد:

(أَ فَمَن يَخْلُقُ كَمَن لَّا يَخْلُقُ أَ فَلَا تَذَكَّرُونَ * وَ إِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ ٱللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ ٱللَّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ * وَ ٱللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ * وَ ٱلَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ * أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ * إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ قُلُوبُهُم مُّنكِرَةٌ وَ هُم مُّسْتَكْبِرُونَ.[۲۱۳]

آیا کسى که مىآفریند، همانند کسى است که نمىآفریند؟ آیا پند نمىگیرید؟ * اگر نعمتهاى خدا را شماره کنید، آن را نمىتوانید بشمارید. خداوند، آمرزندۀ مهربان است * خداوند، آنچه را پنهان مىکنید و آنچه را آشکار میکنید، مىداند * آنهایى را که به غیر از خدا مىخوانند، چیزى را نمىآفرینند و خود آنها آفریدهاند * مردگانى بىروح اند و نمىدانند چه زمانى برانگیخته مىشوند * معبود شما، معبود یگانه است، اما کسانی که به آخرت ایمان نمیآورند دلهایشان حق را انکار دارد و خودشان متکبر [و گردن فرازند]).

در این آیه، به روشنى و با جدالى احسن، کافران محکوم شدهاند و شرک و عبادتهاى مشرکانۀ آنان باطل گردیده و از آن سو، کافران براى پذیرش آن به چیزى جز مراجعه به امورى که پیشتر مىدانستهاند، ولى از آنها غافل بودهاند، نیازمند نیستند.

در آیهای دیگر مىفرماید:

(أَ يُشْرِكُونَ مَا لَا يَخْلُقُ شَئْا وَهُمْ يُخْلَقُونَ * وَ لَا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْرًا وَ لَآٰ أَنفُسَهُمْ يَنصُرُونَ * وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى ٱلْهُدَىٰ لَا يَتَّبِعُوكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنتُمْ صَٰمِتُونَ * إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ ءَاذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ٱدْعُوا شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلَا تُنظِرُونِ.[۲۱۴]

آیا موجوداتى را شریک [خدا] مىکنند که چیزى نمىآفرینند و خودِ آنها مخلوق اند * و توان یارى دادن [به مشرکان را] ندارند و به خودشان هم یارى نمىکنند؟ * اگر آنان را به [راه] هدایت بخوانید، از شما پیروى نمىکنند. براى شما یکسان است که آنها را بخوانید یا خاموش بمانید. * کسانى را که به جاى خدا مىخوانید، بندگانی همانند شما هستند. پس آنها را بخوانید و باید که شما را اجابت کنند، اگر شما راستگویانید. * آیا آنان پاهایى دارند که با آنها راه بروند، یا دستانى دارند که با آنها کار انجام دهند، یا چشمانى که با آنها ببینند، یا گوشهایى که با آنها بشنوند؟ بگو: شریکانتان را بخوانید، سپس در بارۀ من حیله به کار ببرید و به من مهلت ندهید).

2. جدال احسن با منکران معاد

آیات بسیارى نیز در قالب جدال احسن، خطاب به منکران معاد نازل شدهاند:

(أَ يَحْسَبُ ٱلاْءِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدًى * أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِّن مَّنِىٍّ يُمْنَىٰ * ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّىٰ * فَجَعَلَ مِنْهُ ٱلزَّوْجَيْنِ ٱلذَّكَرَ وَ ٱلْأُنثَىٰ * أَ لَيْسَ ذَٰلِكَ بِقَادِرٍ عَلَىٰ أَن يُحْيِىَ ٱلْمَوْتَىٰ.[۲۱۵]

آیا انسان میپندارد که بیهوده رها مىشود؟! * مگر او [قبلاً] نطفهاى از منی نبود که [در رحم] ریخته مىشود؟! * سپس عَلَقه (آویزک) شد و [خدایش] شکل داد و درست کرد * و از آن، دو جنس نر و مادّه قرار داد؟! * آیا چنین [خدایى] نمیتواند مردگان را زنده کند؟).

(فَلْيَنظُرِ ٱلاْءِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِن مَّاءٍ دَافِقٍ * يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ ٱلصُّلْبِ وَ ٱلتَّرَائِبِ * إِنَّهُ عَلَىٰ رَجْعِهِ لَقَادِرٌ.[۲۱۶]

انسان باید بنگرد که از چه آفریده شده است * از آبى جهنده آفریده شده * که از میان صلب مردان و میان استخوانهاى سینۀ زنان (/ تخمک و تخمدان) بیرون مىآید * خداوند بر باز گرداندن او تواناست).

(ٱلَّذِى جَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلشَّجَرِ ٱلْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ * أَ وَ لَيْسَ ٱلَّذِى خَلَقَ ٱلسَّمَاوَاتِ وَ ٱلْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَىٰ أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَىٰ وَ هُوَ ٱلْخَلَّٰقُ ٱلْعَلِيمُ.[۲۱۷]

او کسى است که از درخت سبز براى شما آتشى قرار داد که از آن آتش بر مىافروزید * آیا آن کسى که آسمانها و زمین را آفرید، توانایى ندارد که همانند آنها را بیافریند؟ و اوست آفرینندۀ دانا).

3. جدال احسن با منکران قرآن

ذات اقدس الهى در آیاتى خطاب به کافران قریش که پیامبر صلی الله علیه و آله را کاهن، شاعر و مجنون و قرآن را ساخته و پرداختۀ او مىدانستند، فرموده است که اگر در ادّعاى خود صادق اند، باید بتوانند سخنى مانند قرآن بیاورند:

(فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِّثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ.[۲۱۸]

اگر راست میگویند، سخنی مانند آن بیاورند).

۴. پیامبران و جدال احسن

بخش دیگر برهانهای جدلى قرآن که جدال احسن نامیده مىشوند، حجّتهاى جدلى پیامبران هستند که به برخی از آنها اشاره مىشود:

یک. جدالهای نوح علیه السلام با قوم خود

بیشتر احتجاجهای نوح علیه السلام به صورت جدال احسن است. البتّه گاهى از موعظه، حکمت و برهان نیز بهره برده است.[۲۱۹] آیات 2۵ تا 33 از سورۀ هود، بیانگر مجادلۀ آن حضرتاند.

دو. جدالهای ابراهیم علیه السلام

الف - جدال با آزر

(يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا يَسْمَعُ وَ لَا يُبْصِرُ وَ لَا يُغْنِى عَنكَ شَیئًا.[۲۲۰]

پدر جان! چرا چیزى را مىپرستى که نه مىشنود و نه مىبیند و نه در چیزی تو را بینیاز میکند هیچ حاجتى از تو بر مىآورد؟).

ب - جدال با بتپرستان

(إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَٰذِهِ ٱلتَّمَاثِيلُ ٱلَّتِى أَنتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ.[۲۲۱]

[به یاد آور] هنگامى را که او به پدر و قومش گفت: این مجسّمههایى که شما به آنها چسبیدهاید، چیستند؟)

(إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ.[۲۲۲]

[به یاد آور] هنگامى را که او به پدر و قومش گفت: چه مىپرستید؟).

ج - جدال با ستارهپرستان

(فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ ٱلَّيْلُ رَءَا كَوْكَبًا قَالَ هَٰذَا رَبِّى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ ٱلْأَفِلِينَ *... وَ حَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَ تُحَاجُّونِّى فِى ٱللَّهِ وَ قَدْ هَدَانِ.[۲۲۳]

وقتى شب بر او پرده افکند، ستارهاى را دید و گفت: این، پروردگار من است. وقتى [آن ستاره] غروب کرد، گفت: من غروبکنندهگان را دوست ندارم *... قومش با او به احتجاج پرداختند. گفت: با من در بارۀ خداوند محاجّه مىکنید، در حالى که خداوند، مرا هدایت کرده است؟).

د - جدال با نمرود

(أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِى حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِى رَبِّهِ أَنْ ءَاتَاهُ ٱللَّهُ ٱلْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّىَ ٱلَّذِى يُحْيى وَ يُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيى وَ أُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَأْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ ٱلْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ ٱلْمَغْرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِى كَفَرَ وَ ٱللَّهُ لَا يَهْدِى ٱلْقَوْمَ ٱلظَّالِمِينَ.[۲۲۴]

آیا از [حال] آن کس که چون خدا به او پادشاهی داده بود در بارۀ پروردگارش با ابراهیم، محاجّه مىکرد خبر نیافتی، آن گاه که ابراهیم گفت: «پروردگار من، همان کسی است که زنده می‌کند و می‌میراند». گفت: «من [هم] زنده می‌کنم و می‌میرانم»؟ ابراهیم گفت: خداوند، خورشید را از مشرق مىآورَد، پس تو آن را از مغرب بیاور پس آن کس که کفر ورزیده بود مبهوت ماند و خداوند هرگز مردمان ستمکار را هدایت نمیکند).

گفتنى است که مجادلۀ ابراهیم علیه السلام در فضاى بتکده و شکستن بتها و گذاشتن تبر بر دوش بت بزرگ نیز از نمونههاى جدال احسن شمرده مىشود که به زیبایى در این آیات بازگو شده است:

(فَجَعَلَهُمْ جُذَٰذًا إِلَّا کبِیرًا لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ.[۲۲۵]

همۀ آنها را خرد کرد، جز بزرگ آنها را تا شاید به سراغ آن بروند).

سه. جدالهای موسی علیه السلام با فرعون

آیات بسیارى در قرآن، ناظر به داستان موسى علیه السلام و مناظره، مُحاجّه و جدال اَحسن او با فرعون هستند. موسی علیه السلام هنگامى که از سوى خداوند مأموریت یافت تا نزد فرعون برود و او را به حق دعوت کند، چند چیز از خداوند خواست که از جملۀ آنها شرح صدر و گشایش زبان بود:

(قَالَ رَبِّ ٱشْرَحْ لِى صَدْرِى * وَ يَسِّرْ لِى أَمْرِى * وَٱحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِى * يَفْقَهُوا قَوْلِى.[۲۲۶]

گفت: پروردگارا! به سینهام گشایش ده * و کارم را آسان ساز * و گره از زبانم باز کن * تا گفتارم را بفهمند).

از این آیات بر مىآید که در جدال احسن، شخص مُجادل باید دارای شرح صدر و تحمّل باشد و از بیانى شیوا و دور از تعقید و ابهام بهره برد تا تفهیم و تفّهم به خوبى انجام شوند و حق از باطل ممتاز گردد.

ویژگى دیگر مجادله کننده، گفتار نرم و رفتار ملایم است که در آیهاى دیگر به آن اشاره شده است:

(ٱذْهَبَآ إِلَیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَیٰ * فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّینًا لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَیٰ.[۲۲۷]

به سراغ فرعون بروید، که او سرکشى کرده است * پس با او به نرمى سخن بگویید، تا شاید پند گیرد یا بیمناک شود).

مجادلات آن حضرت با فرعون، در آیات هجده تا 37 از سورۀ شعرا به تفصیل آمدهاند.

چهار. جدالهای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله

الف - مجادله با مشرکان در نفى شرک و بتپرستى

(قُل لَّا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَ لَا نُسْٔلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ.[۲۲۸]

بگو: [شما] از آنچه ما انجام دادهایم، بازخواست نخواهید شد و [ما نیز] از آنچه شما انجام میدهید، بازخواست نخواهیم شد).

در این آیه، نمونۀ روشنى از حُسن ادب در مناظره و جدال اَحسن بیان شده است و به بهترین روشِ جدال، خصم را به تفکّر وا داشته او را از مرکب غرور و لجاج به زیرمىآورد.[۲۲۹]

نیز مجادلۀ پیامبر صلی الله علیه و آله با مشرکان در نفى ولایت و سرپرستى غیر خدا و اثبات توحید و معاد، از همین قبیل است.[۲۳۰]

ب - مجادله با اهل کتاب (یهود)

آیات فراوانى به بیان جدال اَحسن پیامبر صلی الله علیه و آله با اهل کتاب پرداختهاند:

(قُلْ أَ تُحَاجُّونَنَا فِى ٱللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ.[۲۳۱]

بگو: آیا با ما در بارۀ خداوند محاجّه مىکنید، در حالى که او پروردگار ما و پروردگار شماست؟).

(يَا أَهْلَ ٱلْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِى إِبْرَاهِيمَ وَ مَا أُنزِلَتِ ٱلتَّوْرَاةُ وَ ٱلْإِنجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلَا تَعْقِلُونَ * هَاأَنتُمْ هَٰؤُلَاءِ حَاجَجْتُمْ فِيمَا لَكُم بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيمَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَ ٱللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ.[۲۳۲]

اى اهل کتاب! چرا در بارۀ ابراهیم محاجّه مىکنید، در حالى تورات و انجیل پس از او فرستاده شده است؟ آیا نمىاندیشید؟ * شما همانهایى هستید که در بارۀ آنچه بِدان دانشى ندارید، محاجّه مىکنید. چرا در بارۀ چیزهایى که به آن علم ندارید، محاجّه مىکنید، با آن که خدا مىداند و شما نمىدانید؟!).

(وَ قَالَتِ ٱلْيَهُودُ وَ ٱلنَّصَٰرَىٰ نَحْنُ أَبْنَاؤُا ٱللَّهِ وَ أَحِبَّٰؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم.[۲۳۳]

یهودیان و مسیحیان گفتند: ما پسران خداییم و دوستان اوییم. بگو: پس چرا شما را به کیفر گناهانتان عذاب مىکند؟).

(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ ٱلْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ...[۲۳۴]

پس هر که در این [باره] پس از دانشی که تو را [حاصل] آمده، با تو محاجّه کرد، بگو: بیایید فرا بخوانیم...).

این آیه، در بارۀ محاجّۀ پیامبر صلی الله علیه و آله با مسیحیان نجران است که خداوند به پیامبرش دستور مىدهد پس از آمدن ادلّۀ روشن در بارۀ مسیح علیه السلام،[۲۳۵] اگر کسى در باره عیسى علیه السلام با تو مجادله و محاجّه کرد، باید مانند دشمنان با او مباهله کنى.[۲۳۶]

مجادله ناپسند

جدال مذموم (باطل)، در برابر جدال احسن است. این جدل براى پوشاندن و ردّ حق با باطل، یا به منظورى غیر از حقطلبى، یا براى نزاع و جاهطلبى صورت مىگیرد. و در قرآن کریم این نوع جدال، به صراحت نکوهش شده است:

(وَ كَانَ ٱلاْءِنسَانُ أَكْثَرَ شَىْءٍ جَدَلاً.[۲۳۷]

انسان بیش از هر چیزى، سر جدال دارد).

(وَ قَالُوا ءَ أَلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ.[۲۳۸]

گفتند: معبودان ما بهترند یا او؟ آن [مثال] را جز از سر جدل براى تو نزدند؛ بلکه آنان مردمى جدلپیشهاند).

همچنین در آیات فراوانى، از مناظره و جدال مذموم نهى شده است، از جمله:

(مَا يُجَادِلُ فِى آيَاتِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ كَفَرُوا...*... وَ جَٰدَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ ٱلْحَقَّ.[۲۳۹]

جز کافران، کسی در آیات خدا جدل [و ستیزه] نمیکنند... *... به باطل جدل کردند تا با آن حق را بکوبند).

در آیاتِ یاد شده، به روش باطلگرایان براى اثبات سخنان باطل خود، اشاره شده که با انواع سفسطهها و بهانهجویىها براى ابطال حق و اغواى مردم سادهدل تلاش مىکنند. مسخره کردن، تهدید، افترا، انکار بدون دلیل و...، از شیوههاى مجادله به باطل اند. از این نوع مجادلهها که نتیجهاى جز دورى از حق، تاریکى دل و ریشهدار شدن خصومتها و کینهها ندارند، به شدّت نهى شده است.

منشأ اصلى مجادله به باطل، کبر، غرور، خودمحورى و هواپرستى، و سرچشمۀ کبر نیز جهل و نادانى است که در آیات یاد شده بدانها اشاره شده است. انکار بىدلیل نیز از موارد مجادله به باطل است. بنا بر این، مجادله به حق با مخالفان، تنها بر کسانى جایز یا واجب است که قدرت اثبات حق را داشته باشند. از این رو امام صادق علیه السلام تنها به کسانى مانند حمزة بن محمّد (طیّار) و امثال او اجازۀ مناظره مىدادند.[۲۴۰]

در روایتى از امام باقر علیه السلام از جدالگران باطل، به «اصحاب الخصومات» یاد شده است[۲۴۱] که مىتواند برگرفته از این آیه باشد: (مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ؛[۲۴۲] آن [مثال] را جز از سر جدل برای تو نزدند؛ بلکه آنان مردمی جدلپیشه اند). در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:

مجادله کنندگان [به باطل] در دین خدا، بر زبان هفتاد پیامبر، لعنت شدهاند.[۲۴۳]

در احادیثی، جدال باطل، عامل تباهى یقین،[۲۴۴] فرو افتادن در دام زندقه و بىدینى،[۲۴۵] ریا،[۲۴۶] شک،[۲۴۷] حبط عمل، هلاکت و دورى از خدا[۲۴۸] شناسانده شده است.

نمونههایى از مجادلۀ ناپسند

1. جدال کافران در آیات الهى

(إِنَّ ٱلَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ ٱللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِى صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ مَّا هُم بِبَٰلِغِيهِ.[۲۴۹]

در حقیقت، کسانى که بدون این که دلیلى برایشان آمده باشد، در بارۀ آیات خدا جدل مىکنند، در سینههایشان جز کبر [و بزرگنمایی] نیست و به آن [بزرگی که آرزویش را دارند] نخواهند رسید).

(أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ ٱللَّهِ أَنَّىٰ يُصْرَفُونَ.[۲۵۰]

آیا کسانى را که در [ابطال] آیات خدا مجادله مىکنند، ندیدهای [که] تا کجا انحراف پیدا کردهاند؟).

2. جدال بر اساس باطل

(وَيُجَادِلُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ ٱلْحَقَّ وَ ٱتَّخَذُوا آٰيَاتِى وَمَا أُنذِرُوا هُزُوًا * وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِٔايَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَ نَسِىَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فِى ءَاذَانِهِمْ وَقْرًا وَ إِن تَدْعُهُمْ إِلَى ٱلْهُدَىٰ فَلَن يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا.[۲۵۱]

کسانى که کافر شدهاند، به باطل مجادله مىکنند، تا با آن، حق را پایمال کنند، و آیات مرا و هر آنچه را که بیم داده شدهاند، به ریشخند گرفتند. * کیست ستمگرتر از آن کسى که وقتى آیات پروردگارش به او یادآورى شده، از آنها روى گردانده، و آنچه را پیشتر اندوخته بود، از یاد برده است؟ ما بر دلهای آنان پردههایى افکندیم تا آن را در نیابند و در گوشهایشان سنگینى [نهادیم]. اگر آنها را به هدایت فرا بخوانی، هرگز به راه نخواهند آمد).

(وَ جَٰدَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ ٱلْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ.[۲۵۲]

به باطل مجادله کردند تا با آن، حق را پایمال کنند).

3. جدال در بارۀ خدای عزّ و جلّ و پیامبر صلی الله علیه و آله

(وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِى ٱللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَٰنٍ مَّرِيدٍ.[۲۵۳]

و از مردم، کسانى هستند که بدون هیچ علمی، در بارۀ خداوند به مجادله برمیخیزند و از هر شیطان سرکشی پیروى مىکنند).

(وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِى ٱللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا هُدًى وَ لَا كِتَابٍ مُّنِيرٍ * ثَانِىَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ.[۲۵۴]

و از مردم، کسانى هستند که بدون هیچ دانش و بدون هدایت و کتاب روشنگرى در بارۀ خداوند مجادله مىکنند * [آن هم] از سرِ نخوت تا [مردم را] از راه خدا گمراه سازند).

(وَ ٱلَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِى ٱللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ٱسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ.[۲۵۵]

و کسانى که در بارۀ خدا پس از اجابت [دعوت] او محاجّه مىکنند، حجّتشان پیش پروردگارشان باطل است و خشمى [از خدا] بر آنهاست و عذابى سخت خواهند داشت).

این آیه، ناظر به مجادلۀ یهودیان با مسلمانان است. آنها مىگفتند: ما و شما نبوّت موسى علیه السلام را پذیرفتهایم و اختلاف ما بر سر پیامبرى محمّد صلی الله علیه و آله است. پس شما باید به یهودیت بگروید.[۲۵۶] راز بطلان این حجّت جدلى، این است که یهودیان مانند مسلمانان معتقد بودند که علّت لزوم ایمان به نبوّت موسى علیه السلام معجزات آشکار اوست. پس همه باید به نبوّت پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورند؛ زیرا محمّد صلی الله علیه و آله هم صاحب معجزه بود.[۲۵۷]

۴. جدال در بارۀ قیامت

(يَسْتَعْجِلُ بِهَا ٱلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِهَا وَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْهَا وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا ٱلْحَقُّ أَلَا إِنَّ ٱلَّذِينَ يُمَارُونَ فِى ٱلسَّاعَةِ لَفِى ضَلَالٍ بَعِيدٍ.[۲۵۸]

کسانى که به آن (قیامت) ایمان ندارند، شتابزده آن را مىخواهند و کسانى که ایمان آوردند، از آن هراسناکاند و مىدانند که آن حق است. بدان، آنان که در بارۀ قیامت مجادله مىکنند در گمراهى دور و درازى هستند).

۵. جدال با مؤمنان

(وَإِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ لَيُوحُونَ إِلَىٰ أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ.[۲۵۹]

شیطانها دوستانشان را وسوسه مىکنند تا با شما مجادله کنند).

۶. جدال خصمانه

(وَ إِن جَٰدَلُوكَ فَقُلِ ٱللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ.[۲۶۰]

واگر با تو مجادله کردند، بگو: خداوند، داناترین است به آنچه انجام مىدهید).

این آیه، ناظر به مجادله بر اساس جهالت و تعصّب است که به درگیری و بگومگو کشیده مىشود.[۲۶۱]

7. جدال بر سر پندارهاى پوچ

(أَ تُجَادِلُونَنِى فِى أَسْمَاءٍ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُ كُم مَّانَزَّلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ.[۲۶۲]

آیا در بارۀ نامهایى که شما و پدرانتان آنها را [برای بتها] درست کردهاید، و خداوند دلیلى براى [حقّانیت] آنها فرو نفرستاده، با من مجادله مىکنید؟).

8. جدال بر ضدّ حق پس از روشن شدن آن

(يُجَادِلُونَكَ فِى ٱلْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى ٱلْمَوْتِ وَ هُمْ يَنظُرُونَ.[۲۶۳]

با تو در بارۀ حق - پس از آن که روشن شد - مجادله مىکنند. گویى که آنان را به سمت مرگ مىبرند و ایشان مىنگرند).

9. جدال به نفع خائنان و ظالمان

(وَ لَا تُجَادِلْ عَنِ ٱلَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنفُسَهُمْ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّانًا أَثِيمًا *... هَاأَنتُمْ هَٰؤُلَاءِ جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِى ٱلْحَيَوٰةِ ٱلدُّنْيَا فَمَن يُجَادِلُ ٱللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ ٱلْقِيَامَةِ أَم مَّن يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً.[۲۶۴]

و از کسانى که به خودشان خیانت مىکنند، دفاع مکن. خداوند، هر کس را که خیانتپیشه و گناهکار باشد، دوست ندارد *... هان! شما همان کسانى هستید که در زندگى دنیا از ایشان جانبدارى کردید. پس چه کسى در روز قیامت از آنها در برابر خدا جانبدارى خواهد کرد؟ یا چه کسى حمایتگر آنان خواهد بود؟).

10. جدال در حج

(ٱلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَاتٌ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدَالَ فِى ٱلْحَجِّ.[۲۶۵]

حج در ماههاى معینى است. پس هر کس در این [ماه]ها، حج را [بر خود] واجب گرداند، [بداند که] در اثناى حج، آمیزش جنسی و گناه و جدال [روا] نیست).

در بارۀ جدال مذموم در حج، تفسیرهایى شده است. از امام صادق علیه السلام روایت شده که اگر مجادله به سوگند راست یاد کردن در مقام دفاع از خود بکشد و مثلاً شخص «لا و اللّٰه» و «بلى واللّٰه» بگوید، از مصداقهای نهى شده در این آیۀ شریف است که اگر سه بار در یک صحنه تکرار شود، کفّاره دارد و اگر سوگند دروغ باشد، یک بار آن نیز براى وجوب کفّاره کافى است.[۲۶۶] تفسیرهاى دیگری نیز براى جدال در حج بیان شدهاند.[۲۶۷]

*

گفتنی است در کتب اصلی حدیث شیعه، روایات نسبتاً فراوانی با موضوع «ترک مجادلات مذهبی (فرقه‌ای)» در ذیل عناوینی مثل: المنع من الجَدَل، ترک الجدل، ترک المخاصمة لأهل الخلاف، ترک دعاء الناس، التعریف و البیان و الحجّة و الهدایة، باب الهدایة أنّها من اللّٰه عزّ و جلّ و... دیده می‌شوند که به یاری خدا، در همین دانش‌نامه، در مدخل «دعوت»، با پژوهش‌ها و تحلیل‌های لازم، خواهند آمد.

الفصل الثّاني: آدابُ المُجادَلَةِ و آفاتُها

فصل دوم: آداب مجادله و آسیبهای آن

2 / ۱: آدابُ المُجادَلَةِ

۲ / ۱: آداب مجادله

2 / ۱ - ۱: التَّعَرُّفُ عَلیٰ فَنِّ الجِدالِ

۲ / ۱ - ۱: آشنایی با فنّ مجادله (روش بحث و مناظره)

73. رجال الكشّي عن أبي خالد الكابليّ: رَأَيتُ أبا جَعفَرٍ - صاحِبَ الطّاقِ - و هُوَ قاعِدٌ فِي الرَّوضَةِ قَد قَطَعَ أهلُ المَدينَةِ أزرارَهُ[۲۶۸] و هُوَ دائِبٌ يُجيبُهُم و يَسأَلونَهُ، فَدَنوتُ مِنهُ فَقُلتُ: إنَّ أبا عَبدِ اللهِ علیه السلام نَهانا عَنِ الكَلامِ، فَقالَ: أمَرَكَ تَقولُ لي؟ فَقُلتُ: لا، و لٰكِنَّهُ أمَرَني أن لا اُكَلِّمَ أحَداً. قالَ: فَاذهَب فَأَطِعهُ فيما أمَرَكَ.

فَدَخَلتُ عَلیٰ أبي عَبدِاللهِ علیه السلام فَأَخبَرتُهُ بِقِصَّةِ صاحِبِ الطّاقِ و ما قُلتُ لَهُ و قَولِهِ لي: «اِذهَب و أطِعهُ فيما أمَرَكَ». فَتَبَسَّمَ أبو عَبدِ اللهِ علیه السلام و قالَ: يا أبا خالِدٍ! إنَّ صاحِبَ الطّاقِ يُكَلِّمُ النّاسَ فَيَطيرُ و يَنقَضُّ، و أنتَ إن قَصّوكَ لَن تَطيرَ![۲۶۹]

73. رجال الکشّی - به نقل از ابو خالد کابُلی -: ابو جعفر مؤمنِ طاق را دیدم که در گوشهای از مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته است و مردم مدینه گِردش حلقه زده بودند. آنان میپرسیدند و او پاسخ میداد. نزدیک وی رفتم و گفتم: امام صادق علیه السلام ما را از سخن گفتن، نهی کرده است. وی گفت: آیا امام، دستور داده به من بگویی؟ گفتم: نه؛ ولی به من دستور داده با هیچ کس سخن نگویم. گفت: برو و در آنچه به تو دستور داده، پیرویاش کن.

نزد امام صادق علیه السلام آمدم و ایشان را از داستان مؤمنِ طاق و آنچه به او گفته بودم و جواب او که: «برو و در آنچه به تو دستور داده، پیرویاش کن» آگاه کردم.

امام صادق علیه السلام لبخندی زد و فرمود: «ابو خالد! مؤمنِ طاق با مردم سخن میگوید و میتواند پاسخ بگوید و از عهدهاش بر آید؛ ولی اگر با تو بحث کنند، نمیتوانی از عهده بر آیی».

74. رجال الكشّي عن الطيّار: قُلتُ لَابي عَبدِ اللهِ علیه السلام: بَلَغَني أنَّكَ كَرِهتَ مِنّا مُناظَرَةَ النّاسِ، و كَرِهتَ الخُصومَةَ؟ فَقالَ: أمّا كَلامُ مِثلِكَ لِلنّاسِ فَلا نَكرَهُهُ؛ مَن إذا طارَ أحسَنَ أن يَقَعَ، و إن وَقَعَ يُحسِنُ أن يَطيرَ، فَمَن كانَ هٰكَذا فَلا نَكرَهُ كَلامَهُ.[۲۷۰]

74. رجال الکشّی - به نقل از طیّار -: به امام صادق علیه السلام گفتم: شنیدهام از گفتگوی ما با مردم ناخشنودی و مناظره را نمیپسندی؟ فرمود: «از سخن گفتن امثال تو ناخشنود نیستم؛ انسانهایی که اگر بال بگسترند، خوش مینشینند و اگر بنشینند، نیک اوج میگیرند. گفتگوی چنین افرادی را ناخوش نمیدارم».

75. رجال الكشّي عن عبدالأعلى: قُلتُ لَابي عَبدِاللهِ علیه السلام: إنَّ النّاسَ يَعتِبونَ عَلَيَّ بِالكَلامِ و أنَا اُكَلِّمُ النّاسَ. فَقالَ: أمّا مِثلُكَ مَن يَقَعُ ثُمَّ يَطيرُ فَنَعَم، و أمّا مَن يَقَعُ ثُمَّ لا يَطيرُ فَلا.[۲۷۱]

75. رجال الکشّی - به نقل از عبد الأعلی -: به امام صادق علیه السلام گفتم: مردم مرا به سبب گفتگو [و مناظره] سرزنش میکنند؛ ولی من گفتگو میکنم. فرمود: «کسانی چون تو که وقتی گرفتار شوند، نجات مییابند، اشکالی ندارد؛ ولی برای کسی که چون بنشیند، توان برخاستن ندارد، [بحث و جدل] روا نیست».

76. رجال الكشّي عن هشام بن سالم: كُنّا عِندَ أبي عَبدِاللهِ علیه السلام جَماعَةً مِن أصحابِهِ، فَوَرَدَ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ فَاستَأذَنَ فَأَذِنَ لَهُ، فَلَمّا دَخَلَ سَلَّمَ، فَأَمَرَهُ أبو عَبدِاللهِ علیه السلامبِالجُلوسِ، ثُمَّ قالَ لَهُ: حاجَتُكَ - أيُّهَا الرَّجُلُ - ؟ قالَ: بَلَغَني أنَّكَ عالِمٌ بِكُلِّ ما تُسأَلُ عَنهُ، فَصِرتُ إلَيكَ لِاُناظِرَكَ.

فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: في ماذا؟ قالَ: فِي القُرآنِ و قَطعِهِ و إسكانِهِ و خَفضِهِ و نَصبِهِ و رَفعِهِ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: يا حُمرانُ! دونَكَ الرَّجُلَ! فَقالَ الرَّجُلُ: إنَّما اُريدُكَ أنتَ لا حُمرانَ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: إن غَلَبتَ حُمرانَ فَقَد غَلَبتَني.

فَأَقبَلَ الشّامِيُّ يَسأَلُ حُمرانَ حَتّیٰ غَرِضَ[۲۷۲]، و حُمرانُ يُجيبُهُ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: كَيفَ رَأَيتَ - يا شامِيُّ - ؟ قالَ: رَأَيتُهُ حاذِقاً، ما سَأَلتُهُ عَن شَيءٍ إلّا أجابَني فيهِ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: يا حُمرانُ! سَلِ الشّامِيَّ. فَما تَرَكَهُ يَكشِرُ.

فَقالَ الشّامِيُّ: اُريدُ - يا أبا عَبدِاللهِ - أُناظِرُكَ فِي العَرَبِيَّةِ، فَالتَفَتَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام فَقالَ: يا أبانَ بنَ تَغلِبَ! ناظِرهُ. فَناظَرَهُ فَما تَرَكَ الشّامِيَّ يَكشِرُ.

فَقالَ: اُريد أن اُناظِرَكَ فِي الفِقهِ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: يا زُرارَةُ، ناظِرهُ. فَناظَرَهُ فَما تَرَكَ الشّامِيَّ يَكشِرُ.

قالَ: اُريدُ اُناظِرُكَ فِي الكَلامِ، قالَ: يا مُؤمِنَ الطّاقِ، ناظِرهُ. فَناظَرَهُ فَسجَلَ الكَلامُ بَينَهُما، ثُمَّ تَكَلَّمَ مُؤمِنُ الطّاقِ بِكَلامِهِ فَغَلَبَهُ بِهِ.

فَقالَ: اُريدُ أن اُناظِرَكَ فِي الاِستِطاعَةِ، فَقالَ لِلطَّيّارِ: كَلِّمهُ فيها. قالَ: فَكَلَّمَهُ، فَما تَرَكَهُ يَكشِرُ.

ثُمَّ قالَ: اُريدُ اُكَلِّمُكَ فِي التَّوحيدِ، فَقالَ لِهِشامِ بنِ سالِمٍ: كَلِّمهُ. فَسجَلَ الكَلامُ بَينَهُما، ثُمَّ خَصَمَهُ هِشامٌ.

فَقالَ: اُريدُ أن أتَكَلَّمَ فِي الإِمامَةِ، فَقالَ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ: كَلِّمهُ يا أبَا الحَكَمِ. فَكَلَّمَهُ فَما تَرَكَهُ يَريمُ و لا يُحلي و لا يُمري.

قالَ: فَبَقِيَ يَضحَكُ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام حَتّیٰ بَدَت نَواجِذُهُ، فَقالَ الشّامِيُّ: كَأَنَّكَ أرَدتَ أن تُخبِرَني أنَّ في شيعَتِكَ مِثلَ هٰؤُلاءِ الرِّجالِ؟ قالَ: هُوَ ذاكَ. ثُمَّ قالَ: يا أخَا أهلِ الشّامِ، أمّا حُمرانُ، فَحَزَقَكَ فَحِرتَ لَهُ، فَغَلَبَكَ بِلِسانِهِ، و سَأَلَكَ عَن حَرفٍ مِنَ الحَقِّ فَلَم تَعرِفهُ. و أمّا أبانُ بنُ تَغلِبَ، فَمَغَثَ حَقّاً بِباطِلٍ فَغَلَبَكَ. و أمّا زُرارَةُ، فَقاسَكَ فَغَلَبَ قياسُهُ قِياسَكَ. و أمَّا الطَّيّارُ، فَكانَ كَالطَّيرِ يَقَعُ و يَقومُ، و أنتَ كَالطَّيرِ المَقصوصِ لا نُهوضَ لَكَ. و أمّا هِشامُ بنُ سالِمٍ، فَأحسَنَ أن يَقَعَ و يَطيرَ. و أمّا هِشامُ بنُ الحَكَمِ، فَتَكَلَّمَ بِالحَقِّ فَما سَوَّغَكَ بِريقِكَ.

يا أخا أهلِ الشّامِ! إنَّ اللهَ أخَذَ ضِغثاً مِنَ الحَقِّ و ضِغثاً مِنَ الباطِلِ، فَمَغَثَهُما ثُمَّ أخرَجَهُما إلَى النّاسِ، ثُمَّ بَعَثَ أنبِياءَ يُفَرِّقونَ بَينَهُما، فَفَرَّقَهَا الأَنبِیاءُ وَ الأوصِياءُ، و بَعَثَ اللهُ الأَنبِیاءَ لِيُعَرِّفوا ذٰلِكَ، و جَعَلَ الأَنبِیاءَ قَبلَ الَاوصِياءِ، لِيُعلِمَ النّاسَ مَن يُفضِلُ اللهُ و مَن يَختَصُّ، و لَو كانَ الحَقُّ عَلیٰ حِدَةٍ، وَ الباطِلُ عَلیٰ حِدَةٍ، كُلُّ واحِدٍ مِنهُما قائِمٌ بِشَأنِهِ، مَا احتاجَ النّاسُ إلیٰ نَبِيٍّ و لا وَ صِيٍّ، و لٰكِنَّ اللهَ خَلَطَهُما، و جَعَلَ تَفريقَهُما إلَى الأَنبِیاءِ وَ الَائِمَّةِ علیهم السلام مِن عِبادِهِ.

فَقالَ الشّامِيُّ: قَد أفلَحَ مَن جالَسَكَ. فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: إنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله كانَ يُجالِسُهُ جَبرائيلُ و ميكائيلُ، و إسرافيلُ يَصعَدُ إلَى السَّماءِ فَيَأتيهِ بِالخَبَرِ مِن عِندِ الجَبّارِ، فَإِن كانَ ذٰلِكَ كَذٰلِكَ فَهُوَ كَذٰلِكَ.

فَقالَ الشّامِيُّ: اِجعَلني مِن شيعَتِكَ و عَلِّمني. فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: يا هِشامُ! عَلِّمهُ فَإِنّي اُحِبُّ أن يَكونَ تِلماذاً لَكَ.

قال عَلِيُّ بنُ مَنصورٍ و أبو مالِكٍ الحَضرَمِيُّ: رأَينَا الشّامِيَّ عِندَ هِشامٍ بَعدَ مَوتِ أبي عَبدِاللهِ علیه السلام، و يَأتِي الشّامِيُّ بِهَدايا أهلِ الشّامِ، و هِشامٌ يُزَوِّدُهُ هَدايا أهلِ العِراقِ.

قالَ عَلِيُّ بنُ مَنصورٍ: و كانَ الشّامِيُّ ذَكِيَّ القَلبِ.[۲۷۳]

76. رجال الکشّی - به نقل از هاشم بن سالم -: ما گروهی از یاران امام صادق علیه السلام، در کنار ایشان بودیم که مردی شامی آمد و اجازۀ ورود خواست و امام اذن داد. وقتی وارد شد، سلام کرد. امام صادق علیه السلام به او دستور داد که بنشیند و آن گاه، خطاب به وی فرمود: «خواستهات چیست؟».

مرد گفت: شنیدهام به هر چه از تو بپرسند، دانایی. آمدهام با تو گفتگو کنم.

امام صادق علیه السلام فرمود: «در بارۀ چه؟».

وی گفت: دربارۀ قرآن و قطع و سکون و کسره و فتحه و ضمّۀ آن.

امام صادق علیه السلام فرمود: «ای حُمران! با وی گفتگو کن».

مرد گفت: من میخواهم با تو گفتگو داشته باشم، نه با حُمران.

امام صادق علیه السلام فرمود: «اگر بر حمران پیروز شدی، بر من غالب شدهای».

مرد شامی، رو به حُمران کرد و آن قدر پرسید که خسته شد و حُمران، همچنان پاسخ میداد.

امام صادق علیه السلام فرمود: «حمران را چگونه یافتی، ای مرد شامی؟».

وی پاسخ داد: کاردان! هر آنچه پرسیدم، پاسخم داد.

امام صادق علیه السلام خطاب به حمران فرمود: «از شامی سؤال کن!». پس چنین کرد و مهلت نداد که او هجوم آورد.

شامی گفت: ای ابا عبد اللّٰه! میخواهم در بارۀ زبان عربی با تو گفتگو کنم. امام صادق علیه السلام، رو گرداند و فرمود: «ای ابان بن تغلب! با وی به مناظره بپرداز». ابان، به مناظره پرداخت و نگذاشت شامی چنگ و دندان نشان دهد.

شامی گفت: میخواهم در بارۀ فقه با تو گفتگو کنم.

امام صادق علیه السلام فرمود: «ای زراره! با وی مناظره کن» و او چنان با وی به گفتگو پرداخت که نگذاشت تبسّم بر لبان شامی بماند.

شامی گفت: میخواهم در بارۀ کلام با تو مناظره کنم. امام علیه السلام فرمود: «ای مؤمنِ طاق! با وی به گفتگو بپرداز». مناقشۀ کلامی میان آن دو در گرفت و مؤمنِ طاق، به سخن پرداخت و بر وی پیروز گشت.

شامی گفت: میخواهم در بارۀ استطاعت[۲۷۴] با تو سخن بگویم.

امام به [حمزة بن محمد] طیّار فرمود: «با او بحث کن» و وی نگذاشت که شامی، لب باز کند.

سپس [شامی] گفت: میخواهم در بارۀ توحید با تو بحث کنم.

امام علیه السلام به هشام بن سالم فرمود: «با وی مناظره کن» و سپس میان آن دو گفتگو در گرفت و هشام بر وی غلبه کرد.

[شامی] گفت: میخواهم در بارۀ امامت، با تو مناظره کنم.

امام علیه السلام به هشام بن حکم فرمود: «ای ابو حَکَم! با وی مناظره کن» و هشام، چنان دایره را بر وی تنگ گرفت که وی نتوانست آرام گیرد، سخن آراید و تردید کند، و امام صادق علیه السلام چنان میخندید که دندان عقلش پیدا بود.

شامی گفت: گویا تو میخواستی به من بفهمانی که در میان شیعیان تو چنین مردانی وجود دارند؟

امام فرمود: «آری، چنین است» و سپس فرمود: «برادرِ شامی! حُمران، چنان فشردت که حیران ماندی و او با بیانش بر تو غلبه کرد و از تو یک سؤال در بارۀ حق پرسید ولی آن را نفهمیدی. و ابان بن تغلب، حق را با باطل آمیخت و بر تو پیروز شد. زراره، با قیاس وارد گفتگو شد و قیاس او بر قیاس تو برتری یافت. طیّار، همچون پرندهای است که فرو میآید و بر میخیزد؛ ولی تو همچون پرنده در بند بودی که توان حرکت نداشتی. هشام بن سالم، فرود و پرواز را خوب میداند. هشام بن حکم، به حق سخن گفت و راه درخششی برای تو نگذاشت.

ای برادر شامی! خداوند، بخشی از حق و بخشی از باطل را برگزید و در هم آمیخت و به مردم ارائه کرد. سپس، پیامبران را برگزید تا میان آنها جدایی افکنند. پس پیامبران و جانشینان آنها چنین کردند. خداوند، پیامبران را فرستاد تا این مسئله را بشناسانند و آنان را پیش از جانشینان قرار داد تا به مردم بگویند که خداوند، چه کسی را برتری میدهد و چه کسی را بر میگزیند. اگر حق و باطل جدا بودند و هر کدام بر پای خویش میایستادند، مردم به پیامبر و جانشین، نیازمند نبودند؛ ولی خداوند، آن دو را در هم آمیخته و جدایی میان آن دو را به بندگانش از پیامبران و [سپس به] پیشوایان علیهم السلام وا نهاده است».

مرد شامی گفت: هر کس با تو همنشین باشد، رستگار میشود.

امام صادق علیه السلام فرمود: «جبرائیل، میکائیل و اسرافیل، با پیامبر خدا همنشینی داشتند، [جبرائیل] به آسمان عروج میکرد و از خدای جبّار، برای او خبر میآورد. اگر آن همنشینی رستگارآور بود، این نیز چنین است».

مرد شامی گفت: مرا از شیعیان خود قرار ده و به من بیاموز.

امام صادق علیه السلام فرمود: «ای هشام! او را آموزش ده، که من دوست دارم وی شاگرد تو باشد».

علی بن منصور و ابو مالک حضرمی گفتند: شامی را پس از درگذشت امام صادق علیه السلام نزد هشام دیدیم. شامی هدایایی از شام برای وی میآورد و هشام در برابر آن، هدایای عراقی به وی میداد.

علی بن منصور گفت: شامی، مردی پاکنهاد بود.

77. الكافي عن يونس بن يعقوب: كُنتُ عِندَ أبي عَبدِاللهِ علیه السلام فَوَرَدَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ، فَقالَ: إنّي رَجُلٌ صاحِبُ كَلامٍ وفِقهٍ و فَرائِضَ، و قَد جِئتُ لِمُناظَرَةِ أصحابِكَ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: كَلامُكَ مِن كَلامِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أو مِن عِندِكَ؟ فَقالَ: مِن كَلامِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و مِن عِندي. فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: فَأَنتَ إذاً شَريكُ رَسولِ اللهِ؟ قالَ: لا، قالَ: فَسَمِعتَ الوَحيَ عَنِ اللهِ عزّ و جلّ يُخبِرُكَ؟ قالَ: لا، قالَ: فَتَجِبُ طاعَتُكَ كَما تَجِبُ طاعَةُ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله؟ قالَ: لا.

فَالتَفَتَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام إلَيَّ فَقالَ: يا يونُسُ بنُ يَعقوبَ، هٰذا قَد خَصَمَ نَفسَهُ قَبلَ أن يَتَكَلَّمَ. ثُمَّ قالَ: يا يونُسُ! لَو كُنتَ تُحسِنُ الكَلامَ كَلَّمتَهُ. قالَ يونُسُ: فَيا لَها مِن حَسرَةٍ. فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، إنّي سَمِعتُكَ تَنهیٰ عَنِ الكَلامِ و تَقولُ: وَيلٌ لَاصحابِ الكَلامِ، يَقولونَ: هٰذا يَنقادُ و هٰذا لا يَنقادُ[۲۷۵]، و هٰذا يَنساقُ و هٰذا لا يَنساقُ[۲۷۶]، و هٰذا نَعقِلُهُ و هٰذا لا نَعقِلُهُ، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: إنَّما قُلتُ: فَوَيلٌ لَهُم إن تَرَكوا ما أقولُ و ذَهَبوا إلیٰ ما يُريدونَ[۲۷۷].

ثُمَّ قالَ لي: اُخرُج إلَى البابِ فَانظُر مَن تَریٰ مِنَ المُتَكَلِّمينَ فَأدخِلهُ؟ قالَ: فَأَدخَلتُ حُمرانَ بنَ أعيَنَ، و كانَ يُحسِنُالكَلامَ، و أدخَلتُ الَاحوَلَ، و كانَ يُحسِنُ الكَلامَ، و أدخَلتُ هِشامَ بنَ سالِمٍ، و كانَ يُحسِنُ الكَلامَ، و أدخَلتُ قَيسَ بنَ الماصِرِ، و كانَ عِندي أحسَنَهُم كَلاماً، و كانَ قَد تَعَلَّمَ الكَلامَ مِن عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ علیهما السلام.

فَلَمَّا استَقَرَّ بِنَا المَجلِسُ - و كانَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام قَبلَ الحَجِّ يَستَقِرُّ أيّاماً في جَبَلٍ في طَرَفِ الحَرَمِ في فازَةٍ[۲۷۸] لَهُ مَضروبَةٍ - قالَ: فَأَخرَجَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام رَأسَهُ مِن فازَتِهِ، فَإِذا هُوَ بِبَعيرٍ يَخُبُّ[۲۷۹]، فَقالَ: هِشامٌ و رَبِّ الكَعبَةِ[۲۸۰]. قالَ: فَظَنَنّا[۲۸۱] أنَّ هِشاما رَجُلٌ مِن وُلدِ عَقيلٍ كانَ شَديدَ المَحَبَّةِ لَهُ. قالَ: فَوَرَدَ هِشامُ بنُ الحَكَمِ - و هُوَ أوَّلُ مَا اختَطَّت لِحيَتُهُ، و لَيسَ فينا إلّا مَن هُوَ أكبَرُ سِنّاً مِنهُ - قالَ: فَوَسَّعَ لَهُ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام و قالَ: ناصِرُنا بِقَلبِهِ و لِسانِهِ و يَدِهِ.

ثُمَّ قالَ: يا حُمرانُ! كَلِّمِ الرَّجُلَ، فَكَلَّمَهُ فَظَهَرَ عَلَيهِ حُمرانُ.

ثُمَّ قالَ: يا طاقي! كَلِّمهُ، فَكَلَّمَهُ فَظَهَرَ عَلَيهِ الأحوَلُ.

ثُمَّ قالَ: يا هِشامُ بنُ سالِمٍ! كَلِّمهُ، فَتَعارفا[۲۸۲].

ثُمَّ قالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام لِقَيسٍ الماصِرِ: كَلِّمهُ، فَكَلَّمهُ، فَأَقبَلَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام يَضحَكُ مِن كَلامِهِما مِمّا قَد أصابَ الشّامِيَّ.

فَقالَ لِلشّامِيِّ: كَلِّم هٰذَا الغُلامَ - يَعني هِشامَ بنَ الحَكَمِ - فَقالَ: نَعَم.

فَقالَ لِهِشامٍ: يا غُلامُ! سَلني في إمامَةِ هٰذا، فَغَضِبَ هِشامٌ حَتَّى ارتَعَدَ، ثُمَّ قالَ لِلشّامِيِّ: يا هٰذا! أ رَبُّكَ أنظَرُ لِخَلقِهِ أم خَلقُهُ لَانفُسِهِم؟

فَقالَ الشّامِيُّ: بَل رَبّي أنظَرُ لِخَلقِهِ، قالَ: فَفَعَلَ بِنَظَرِهِ لَهُم ماذا؟

قالَ: أقامَ لَهُم حُجَّةً و دَليلاً كَي لا يَتَشَتَّتوا أو يَختَلِفوا، يَتَأَ لَّفُهُم و يُقيمُ أوَدَهُم، و يُخبِرُهُم بِفَرضِ رَبِّهِم، قالَ: فَمَن هُوَ؟

قالَ: رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله، قالَ هِشامٌ: فَبَعدَ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله؟

قالَ: الكِتابُ وَ السُّنَّةُ، قالَ هِشامٌ: فَهَل نَفَعَنَا اليَومَ الكِتابُ و السُّنَّةُ في رَفعِ الاِختِلافِ عَنّا؟

قالَ الشّامِيُّ: نَعَم، قالَ: فَلِمَ اختَلَفنا أنَا و أنتَ و صِرتَ إلَينا مِنَ الشّامِ في مُخالَفَتِنا إيّاكَ؟

قالَ: فَسَكَتَ الشّامِيُّ.

فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام لِلشّامِيِّ: ما لَكَ لا تَتَكَلَّمُ؟

قالَ الشّامِيُّ: إن قُلتُ: «لَم نَختَلِف» كَذَبتُ، و إن قُلتُ: «إنَّ الكِتابَ وَ السُّنَّةَ يَرفَعانِ عَنَّا الاِختِلافَ» أبطَلتُ؛ لَا نَّهُما يَحتَمِلانِ الوُجوهَ، وإن قُلتُ: «قَدِ اختَلَفنا، و كُلُّ واحِدٍ مِنّا يَدَّعِي الحَقَّ» فَلَم يَنفَعنا إذاً الكِتابُ و السُّنَّةُ، إلّا أنَّ لي عَلَيهِ هٰذِهِ الحُجَّةَ.

فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: سَلهُ تَجِدهُ مَلِيّاً.

فَقالَ الشّامِيُّ: يا هٰذا! مَن أنظَرُ لِلخَلقِ؟ أ رَبُّهُم أو أنفُسُهُم؟

فَقالَ هِشامٌ: رَبُّهُم أنظَرُ لَهُم مِنهُم لَانفُسِهِم، فَقالَ الشّامِيُّ: فَهَل أقامَ لَهُم مَن يَجمَعُ لَهُم كَلِمَتَهُم و يُقيمُ أوَدَهُم و يُخبِرُهُم بِحَقِّهِم مِن باطِلِهِم؟

قالَ هِشامٌ: في وَقتِ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أو السّاعَةَ؟

قالَ الشّامِيُّ: في وَقتِ رَسولِ اللهِ؛ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ السّاعَةَ مَن؟

فَقالَ هِشامٌ: هٰذَا القاعِدُ الَّذي تُشَدُّ إلَيهِ الرِّحالُ، و يُخبِرُنا بِأَخبارِ السَّماءِ (وَالأرضِ) وِراثَةً عَن أبٍ عَن جَدٍّ، قالَ الشّامِيُّ: فَكَيفَ لي أن أعلَمَ ذٰلِكَ؟

قالَ هِشامٌ: سَلهُ عَمّا بَدا لَكَ، قالَ الشّامِيُّ: قَطَعتَ عُذري، فَعَلَيَّ السُّؤالَ.

فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: يا شامِيُّ! اُخبِرُكَ كَيفَ كانَ سَفَرُكَ؟ و كَيفَ كانَ طَريقُكَ؟ كانَ كَذا و كَذا. فَأَقبَلَ الشّامِيُّ يَقولُ: صَدَقتَ، أسلَمتُ لِلهِ السّاعَةَ، فَقالَ أبو عَبدِاللّهعلیه السلام: بَل آمَنتَ بِاللّهِ السّاعَةَ، إنَّ الإِسلامَ قَبلَ الإِيمانِ، و عَلَيهِ يَتَوارَثونَ و يَتَناكَحونَ، وَ الإيمانُ عَلَيهِ يُثابَونَ، فَقالَ الشّامِيُّ: صَدَقتَ، فَأَنَا السّاعَةَ أشهَدُ أن لا إلٰهَ إلَا اللهُ، و أنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و أنَّكَ وَصِيُّ الَاوصِياءِ.

ثُمَّ التَفَتَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام إلیٰ حُمرانَ، فَقالَ: تُجرِي الكَلامَ عَلَى الَاثَرِ فَتُصيبُ[۲۸۳]. وَ التَفَتَ إلیٰ هِشامِ بنِ سالِمٍ، فَقالَ: تُريدُ الَاثَرَ و لا تَعرِفُهُ. ثُمَّ التَفَتَ إلَى الَاحوَلِ، فَقالَ: قَيّاسٌ رَوّاغٌ[۲۸۴]، تَكسِرُ باطِلاً، بِباطِلٍ إلّا أنَّ باطِلَكَ أظهَرُ. ثُمَّ التَفَتَ إلیٰ قَيسٍ الماصِرِ، فَقالَ: تَتَكَلَّمُ و أقرَبُ ما تَكونُ مِنَ الخَبَرِ عَن رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أبعَدَ ما تَكونُ مِنهُ[۲۸۵]، تَمزُجُ الحَقَّ مَعَ الباطِلِ، و قَليلُ الحَقِّ يَكفي عَن كَثيرِ الباطِلِ، أنتَ و الاَحوَلُ قَفّازانِ[۲۸۶] حاذِقانِ.

قالَ يونُسُ: فَظَنَنتُ وَ اللهِ أَنَّهُ يَقولُ لِهِشامٍ قَريباً مِمّا قالَ لَهُما، ثُمَّ قالَ: يا هِشامُ، لا تَكادُ تَقَعُ تَلوي رِجلَيكَ، إذا هَمَمتَ بِالأرضِ طِرتَ[۲۸۷]، مِثلُكَ فَليُكَلِّمِ النّاسَ، فَاتَّقِ الزَّلَّةَ، وَ الشَّفاعَةُ مِن وَرائِها إن شاءَ اللهُ.[۲۸۸]

77. الکافی - به نقل از یونس بن یعقوب -: نزد امام صادق علیه السلام بودم که مردی شامی نزد او آمد و گفت: من به کلام، فقه و احکام واقفم و برای مناظره با یاران تو آمدهام.

امام صادق علیه السلام فرمود: «سخن تو از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است یا از خودت؟».

گفت: از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و از خودم.

امام صادق علیه السلام فرمود: «بنا بر این، تو شریک پیامبر خدا هستی؟».

گفت: خیر.

فرمود: «پس، از راه وحی از خداوند شنیدهای و به تو خبر داده است؟».

گفت: نه.

فرمود: «آیا پیروی از تو، همچون پیروی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله واجب است؟».

پاسخ داد: نه.

آن گاه امام صادق علیه السلام رو به من کرد و فرمود: «ای یونس بن یعقوب! وی پیش از آن که سخن بگوید، خود را محکوم کرد». سپس فرمود: «ای یونس! اگر بحثهای کلامی را خوب میدانستی، با وی بحث میکردی». [پیش خود گفتم:] ای وای! و سپس به امام گفتم: قربانت بروم! از شما شنیدهام که از بحثهای کلامی نهی میکردی و میفرمودی: «وای بر متکلّمان که میگویند: "این، پذیرفتنی است و آن، پذیرفتنی نیست؛[۲۸۹] این رواست و آن نارواست؛ این را میفهمیم و آن را نمیفهمیم!"».[۲۹۰]

امام صادق علیه السلام فرمود: «گفتم وای بر آنان، اگر آنچه را که من میگویم، ترک کنند و در پی آنچه خود میخواهند، بروند».[۲۹۱]

سپس به من فرمود: «نزدیک در برو و بنگر. هر کدام از متکلّمان را دیدی، بیاور». حُمران بن اَعیَن، احول و هشام بن سالم را - که مباحث کلامی را خوب میفهمیدند - و [نیز] قیس بن ماصر را - که به نظر من از همه به مباحث کلامی تواناتر بود و مباحث کلامی را از امام زین العابدین علیه السلام آموخته بود - آوردم. هنگامی که مجلس با حضور ما تشکیل شد امام صادق علیه السلام – که همواره پیش از حج، چند روزی در کوهی کنار حرم در سایبانی که برای خود میزد، مستقر میشد -، سر از سایبان بیرون آورد که ناگاه چشمش به شتری در حال دویدن افتاد. پس فرمود: «سوگند به خدای کعبه، هشام است!».[۲۹۲] و ما فکر کردیم مقصودش هشام از فرزندان عقیل است که امام علیه السلام وی را بسیار دوست میداشت. وقتی آمد، دیدیم هشام بن حکم است که ریشش تازه روییده بود و همۀ ما از وی بزرگتر بودیم. امام صادق علیه السلام برای وی جا باز کرد و فرمود: «یاور ما با دل، زبان و دست!».

سپس فرمود: «ای حُمران! با این مرد [شامی] بحث کن». حمران با وی بحث کرد و بر وی پیروز شد.

سپس فرمود: «مؤمنِ طاق! با وی بحث کن». او نیز با وی بحث کرد و بر او پیروز شد. سپس فرمود: «ای هشام بن سالم! با وی مباحثه کن». وی بحث کرد و هر دو هماوردی کردند.[۲۹۳] امام صادق علیه السلام سپس به قیس ماصر فرمود: «با وی حرف بزن» و قیس با وی بحث کرد و امام صادق علیه السلام از آنچه بر شامی در مباحثه میگذشت، میخندید.

آن گاه به مرد شامی فرمود: «با این نوجوان - یعنی هشام بن حکم - بحث میکنی؟».

گفت: باشد.

آن گاه شامی خطاب به هشام گفت: ای نوجوان! در بارۀ امامت این مرد از من بپرس.

هشام، از این سخن، چنان خشم گرفت که بر خود میلرزید. سپس به شامی گفت: ای مرد! آیا خدای تو در بارۀ خلقش آگاهتر است، یا مردم، خودشان در بارۀ خودشان؟

مرد شامی گفت: خدای من بر خلقش آگاهتر است.

هشام گفت: خدا با این آگاهی برای مردم چه میکند؟

شامی پاسخ داد: برای آنان، حجّت و برهان، اقامه میکند تا پراکنده نشوند، یا اختلاف نکنند. آنان را به هم اُنس میدهد و کجی آنان را راست میگرداند و واجبات پروردگارشان را به آنان خبر میدهد.

هشام پرسید: آن [حجّت] کیست؟ شامی پاسخ داد: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله.

هشام پرسید: پس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله؟

شامی گفت: کتاب و سنّت.

هشام پرسید: آیا کتاب و سنّت، امروزه در رفع اختلاف میان ما سودی داشتهاند؟

شامی پاسخ داد: آری.

هشام گفت: پس چرا من و تو اختلاف داریم و تو از شام برای مخالفت با ما تا این جا آمدهای؟

مرد شامی ساکت شد.

امام صادق علیه السلام [از شامی] پرسید: «چرا سخن نمیگویی؟».

شامی گفت: اگر بگویم اختلاف نداریم، دروغ گفتهام و اگر بگویم کتاب و سنّت، اختلاف ما را از میان میبرند، نادرست است؛ زیرا قرآن و سنّت، رویکردهای گوناگون دارند. اگر بگویم اختلاف داریم و هر کدام از ما مدّعی حق است، در این صورت، کتاب و سنّت، سودی برای ما نداشتهاند. با این حال، من همین دلیل را علیه وی دارم.

امام صادق علیه السلام فرمود: «بپرس. وی را آگاه خواهی یافت».

مرد شامی گفت: ای مرد! چه کسی بر بندگان، آگاهتر است: پروردگارشان یا خودشان؟

هشام پاسخ داد: پروردگارشان از خودشان آگاهتر است.

شامی پرسید: آیا کسی را برگزیده است تا سخن آنان را یکی کند، کجیهایشان را راست سازد و از حق و باطلشان خبرشان دهد؟

هشام پرسید: در زمان پیامبر خدا یا اکنون؟

شامی گفت: در زمان پیامبر خدا، خود وی بود. اکنون چه کسی است؟

هشام گفت: همین شخص که نشسته و از هر جهت به سوی او بار سفر میبندند و اخبار آسمان [و زمین] را به وراثت از پدر [و] از جدّ به ما خبر میدهد.

شامی گفت: از کجا این مسئله را بدانم؟

هشام پاسخ داد: از هر آنچهمیخواهی، از او بپرس.

شامی گفت: ناچارم کردی، پس باید بپرسم.

امام صادق علیه السلام فرمود: «ای مرد شامی! آیا میخواهی از چگونگی سفر و راهت به تو خبر دهم که چگونه بود؟». سفرت چنین بود و چنان بود. شامی گفت: راست گفتی! هماکنون، به خدا، اسلام آوردم. امام صادق علیه السلام فرمود: «اکنون به خدا ایمان آوردی؛ چون اسلام، پیش از ایمان است. با اسلام، مردم از هم ارث میبرند و با هم ازدواج میکنند؛ ولی با ایمان، اجر میبرند». شامی گفت: راست گفتی. من اکنون گواهی میدهم که معبودی جز خدای یکتا نیست و محمّد صلی الله علیه و آله، فرستادۀ خداست و تو جانشین جانشینان [او] هستی.

سپس امام صادق علیه السلام به حُمران رو کرد و فرمود: «تو طبق روایت سخن میگویی و به حق میرسی»[۲۹۴] و به هشام بن سالم رو کرد و فرمود: «میخواهی طبق روایت سخن بگویی؛ امّا آن را نمیشناسی» و سپس به احول [مؤمن طاق] رو کرد و فرمود: «[تو] قیاسگرِ مکّار[ی].[۲۹۵] باطل را با باطل میشکنی؛ امّا باطلِ تو روشنتر است». سپس رو به قیس ماصر کرد و فرمود: «بحث میکنی و گاه که به خبر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نزدیک میشوی، از آنچه به آن نزدیک شدهای، دور میگردی.[۲۹۶] حق را با باطل در هم میآمیزی، در حالی که حقِّ اندک، از باطلِ فراوان، بینیاز میسازد. تو و احول [مؤمن طاق]، پُرخیز[۲۹۷] و کاردان هستید».

پنداشتم که امام، به هشام بن حکم هم سخنی نزدیک به سخنی که به آن دو فرمود، بر زبان خواهد راند. سپس فرمود: «ای هشام! هر گاه سوی زمین میآیی، پاهایت را جمع میکنی و اوج میگیری.[۲۹۸] مثل تو باید با مردم گفتگو کرد. از لغزش بپرهیز که پس از آن همراهی خداوند، پشتوانۀ توست ان شاﺀ اللّٰه».

78. رجال الكشّي عن أبي مالك الأحمسيّ: كانَ رَجُلٌ مِن الشُّراةِ[۲۹۹] يَقدَمُ المَدينَةَ في كُلِّ سَنَةٍ، فَكانَ يَأتي أبا عَبدِاللهِ علیه السلام، فَيودِعُهُ ما يَحتاجُ إلَيهِ، فَأَتاهُ سَنَةً مِن تِلكَ السِّنينَ و عِندَهُ مُؤمِنُ الطّاقِ، وَ المَجلِسُ غاصٌّ بِأَهلِهِ.

فَقالَ الشّارِي: وَدِدتُ أنّي رَأَيتُ رَجُلاً مِن أصحابِكَ اُكَلِّمُهُ.

فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام لِمُؤمِنِ الطّاقِ: كَلِّمهُ يا مُحَمَّدُ. فَكَلَّمَهُ فَقَطَعَهُ سائِلاً و مُجيباً.

فَقالَ الشّاري لأبي عَبدِاللهِ علیه السلام: ما ظَنَنتُ أنَّ في أصحابِكَ أحَداً يُحسِنُ هٰكَذا، فَقالَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام: إنَّ في أصحابي مَن هُوَ أكثَرُ مِن هٰذا.

قالَ: فَأَعجَبَت مُؤمِنَ الطّاق نَفسُهُ، فَقالَ: يا سَيِّدي سَرَرتُكَ؟ قالَ: و اللهِ لَقَد سَرَرتَني، وَ اللهِ لَقَد قَطَعتَهُ، وَ اللهِ لَقَد حَصَرتَهُ، و اللهِ ما قُلتَ مِنَ الحَقِّ حَرفاً واحِدا! قالَ: و كَيفَ؟ قالَ: لَا نَّكَ تُكَلِّمُ عَلَى القِياسِ، وَ القِياسُ[۳۰۰] لَيسَ مِن ديني.[۳۰۱]

78. رجال الکشّی - به نقل از ابو مالک اَحمَسی -: مردی خارجیمذهب[۳۰۲]، هر سال وارد مدینه میشد و به نزد امام صادق علیه السلام میآمد و لوازم مورد نیازش را نزد امام به امانت میسپرد. یکی از سالهایی که نزد ایشان آمد، مؤمنِ طاق هم نزد امام علیه السلام بود ومجلس، پُر از جمعیّت بود.

مرد خارجی گفت: علاقهمند هستم که یکی از یارانت را ببینم و با وی گفتگو کنم.

امام صادق علیه السلام به مؤمنِ طاق فرمود: «ای محمّد! با وی مناظره کن». وی با خارجی شروع به بحث کرد و در سؤال و جواب، امانش را برید.

خارجی به امام صادق علیه السلام گفت: «فکر نمیکردم در میان یاران تو کسی چنین نیکو مناظره کند!

امام صادق علیه السلام فرمود: «در میان یاران من، قویتر از این هم هست». مؤمنِ طاق خشنود شد و گفت: آقای من! آیا شما را خوشحال کردم؟

امام صادق علیه السلام فرمود: «سوگند به خدا، خوشحالم کردی. سوگند به خدا راهش را بستی. سوگند به خدا در بندش انداختی. سوگند به خدا حتّی یک حرف حق نزدی!».

مؤمنِ طاق گفت: چه طور؟

فرمود: «چون بر پایۀ قیاس سخن گفتی و قیاس،[۳۰۳] از دین من نیست».

79. تصحيح الاعتقاد: رُوِيَ أنَّ الصّادِقَ علیه السلام نَهیٰ رَجُلاً عَنِ الكَلامِ و أمَرَ آخَرَ بِهِ، فَقالَ لَهُ بَعضُ أصحابِهِ: جُعِلتُ فِداكَ، نَهَيتَ فُلاناً عَنِ الكَلامِ و أمَرتَ هٰذا بِهِ! فَقالَ علیه السلام: هٰذا أبصَرُ بِالحُجَجِ و أرفَقُ مِنهُ.[۳۰۴]

79. تصحیح الاعتقاد: در بارۀ امام صادق علیه السلام روایت شده است که شخصی را از ورود به مناظره نهی فرمود و به شخص دیگری برای این کار، دستور داد. بعضی از یاران ایشان گفتند: فدایت شویم! فلانی را از ورود به مناظره نهی کردی و دیگری را به آن فرمان دادی؟ امام صادق علیه السلام فرمود: «وی به استدلالها، بیناتر و مدارا کنندهتر از دیگری است».

2 / ۱ - 2: النَّظَرُ إلَى القَولِ لَا القائِلِ

۲ / ۱ - ۲: نگاه کردن به گفتار و نه گوینده

الكتاب

(فَبَشِّرْ عِبَادِ * ٱلَّذِینَ یسْتَمِعُونَ ٱلْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِكَ ٱلَّذِینَ هَدَاهُمُ ٱللهُ وَ أُولٰئِكَ هُمْ أُولُوا ٱلَالْبَٰبِ).[۳۰۵]

(پس بشارت ده به آن بندگان من * که به سخن، گوش فرا میدهند و بهترین آن را پیروی میکنند. اینان اند که خدایشان راه نموده و اینان همان خردمندان اند).

الحديث

80. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: خُذِ الحِكمَةَ، و لا يَضُرُّكَ مِن أيِّ وِعاءٍ خَرَجَت.[۳۰۶]

80. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: حکمت را فرا گیر و این که از کجا بیرون آمده، به تو آسیبی نمیرساند.

81. الإمام عليّ علیه السلام: انظُر إلىٰ ما قالَ، و لا تَنظُر إلىٰ مَن قالَ.[۳۰۷]

81. امام علی علیه السلام: به آنچه گفته شد بنگر و به کسی که گفته منگر.

82. عنه علیه السلام: خُذِ الحِكمَةَ مِمّن أتاكَ بِها، وَ انظُر إلیٰ ما قالَ و لا تَنظُر إلیٰ مَن قالَ.[۳۰۸]

82. امام علی علیه السلام: حکمت را از هر که به تو آموخت، فرا گیر. به آنچه گفته شد بنگر و به آن که گفته منگر.

83. عنه علیه السلام: ضالَّةُ الحَكيمِ الحِكمَةُ، فَهُوَ يَطلُبُها حَيثُ كانَت.[۳۰۹]

83. امام علی علیه السلام: گمشدۀ حکیم، حکمت است. هر جا که باشد، آن را خواهد جُست.

84. عنه علیه السلام: العِلمُ ضالَّةُ المُؤمِنِ، فَخُذوهُ و لَو مِن أيدِي المُشرِكينَ، و لا يَأنَف أحَدُكُم أن يَأخُذَ الحِكمَةَ مِمَّن سَمِعَها مِنهُ.[۳۱۰]

84. امام علی علیه السلام: دانش، گمشدۀ مؤمن است. آن را فرا گیرید، گرچه از دستِ مشرکان باشد. نباید کسی از شما، از فراگیری حکمت از دارندۀ آن، احساس عار کند.

85. عيسى علیه السلام: خُذُوا الحَقَّ مِن أهلِ الباطِلِ، و لا تَأخُذُوا الباطِلَ مِن أهلِ الحَقِّ، كونوا نُقّادَ الكَلامِ.[۳۱۱]

85. عیسی علیه السلام: حق را از اهل باطل فرا گیرید و باطل را از اهل حق فرا مگیرید و نقّادان سخن باشد.

راجع: موسوعة العقائد الإسلاميّة ج ۲ ص ۲۵۸ (الفصل الثالث: آداب التعلّم / قبول الحقّ ممّن أتى به).

ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامی: ج 3 ص 9۵ (پذیرش حق از هر کس).

2 / ۱ - 3: اِتِّباعُ العِلمِ

۲ / ۱ - ۳: پیروی از دانش

الكتاب

(وَ قَالُواْ لَن يَدْخُلَ ٱلْجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَٰرَیٰ تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَٰنَكُمْ إِن كُنتُمْ صَٰدِقِينَ).[۳۱۲]

(و گفتند: «هرگز کسی به بهشت وارد نمیشود، مگر آن که یهودی یا مسیحی باشد. این آرزوهای [بیپایۀ] آنان است. بگو: اگر راست میگویید، دلیل خود را بیاورید).

(هَأَنتُمْ هَؤُلَاءِ حَٰجَجْتُمْ فِيمَا لَكُم بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيمَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَ ٱللهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ).[۳۱۳]

(هان! شما [اهل کتاب] همانانی هستید که در بارۀ آنچه به آن دانش داشتید، محاجّه کردید. پس چرا در بارۀ چیزی که بِدان دانشی ندارید، محاجّه میکنید، با آن که خدا میداند و شما نمیدانید؟!).

(أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِ ءَالِهَةً قُلْ هَاتُواْ بُرْهَٰنَكُمْ هَٰذَا ذِكْرُ مَن مَّعِىَ وَ ذِكْرُ مَن قَبْلِى بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ٱلْحَقَّ فَهُم مُّعْرِضُونَ).[۳۱۴]

(آیا به جای او خدایانی برای خود گرفتهاند؟ بگو: «برهانتان را بیاورید». این است یادنامۀ هر که با من است و یادنامۀ هرکه پیش از من بوده است. [نه؛] بلکه بیشترشان حق را نمیشناسند و در نتیجه، از آن روی گرداناند).

(وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَٰدِلُ فِى ٱللهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَٰنٍ مَّرِيدٍ).[۳۱۵]

(و از [میان] مردم کسانی هستند در بارۀ خدا بدون هیچ علمی مجادله میکنند و از هر شیطانِ سرکشی پیروی مینمایند).

(وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَٰدِلُ فِى ٱللهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا هُدًى وَ لَا كِتَٰبٍ مُّنِيرٍ).[۳۱۶]

(و از [میان] مردم، کسانی هستند که در بارۀ خدا بدون هیچ دانش و بی هیچ رهنمود و کتاب روشنی مجادله میکنند).

(وَ مَن يَدْعُ مَعَ ٱللهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ لَا بُرْهَٰنَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ ٱلْكَٰفِرُونَ).[۳۱۷]

(و هرکس با خدا معبود دیگری بخواند، برای آن برهانی نخواهد داشت. پس حسابش فقط با پروردگارش است. در حقیقت، کافران رستگار نمیشوند).

(أَمَّن يَبْدَؤُاْ ٱلْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَاءِ وَ ٱلَارْضِ أَ ءِلَٰهٌ مَّعَ ٱللهِ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَٰنَكُمْ إِن كُنتُمْ صَٰدِقِينَ).[۳۱۸]

(یا آن کس که خلقت را آغاز میکند و سپس آن را باز میآورد، و آن کس که از آسمان و زمین به شما روزی میدهد؟ آیا معبودی با خداست؟ بگو: اگر راست میگویید، برهان خویش را بیاورید).

(ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِى ءَايَٰتِ ٱللهِ بِغَيْرِ سُلْطَٰنٍ أَتٰاهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ ٱللهِ وَ عِندَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كَذَٰلِكَ يَطْبَعُ ٱللهُ عَلیٰ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ).[۳۱۹]

(کسانی که در بارۀ آیات خدا - بدون حجّتی که برای آنان آمده باشد - مجادله میکنند، [این ستیزه] در نزد خدا و نزد کسانی که ایمان آوردهاند، [مایۀ] عداوتی بزرگ است. این گونه، خدا بر دل هر متکبّر زورگویی مُهر مینهد).

(إِنَّ ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِى ءَايَٰتِ ٱللهِ بِغَيْرِ سُلْطَٰنٍٍ أَتٰاهُمْ إِن فِى صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ مَّا هُم بِبَٰلِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلْبَصِيرُ).[۳۲۰]

(در حقیقت، آنان که در بارۀ نشانههای خدا - بی آن که حجّتی برایشان آمده باشد - به مجادله بر میخیزند، در دلهایشان جز خودبزرگبینی نیست [و] آنان به آن [بزرگی که آرزویش را دارند] نخواهند رسید. پس به خدا پناه جوی؛ زیرا او خود، شنوای بیناست).

الحديث

86. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: مَن أعانَ عَلیٰ خُصومَةٍ بِغَيرِ عِلمٍ، كانَ في سَخَطِ اللهِ حَتّیٰ يَنزِعَ.[۳۲۱]

86. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: کسی که ندانسته در نزاعی یاری رساند، تا هنگام دست کشیدن از نزاع، در خشم خداست.

87. عنهصلی الله علیه و آله: مَن جادلَ في خُصومَةٍ بِغَيرِ عِلمٍ، لَم يَزَل في سَخَطِ اللهِ حَتّیٰ يَنزِ عَ.[۳۲۲]

87. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس در دعوایی بدون دانش مجادله کند، پیوسته در ناخشنودی خدا خواهد بود تا آن گاه که دست [از مجادله] بکشد.

88. عنه صلی الله علیه و آله: إنَّ مِن خِيارِ اُمَّتي قَوماً... و يَتَّبِعونَ البُرهانَ.[۳۲۳]

88. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: از بهترینهای امّت من، مردمی هستند... که پیرو برهان اند.

89. الإمام زينالعابدين علیه السلام: إنَّ أهلَ البَصرَةِ كَتَبوا إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍ علیه السلام يَسأَلونَهُ عَنِ الصَّمَدِ، فَكَتَبَ إلَيهِم: بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحيمِ، أمّا بَعدُ؛ فَلا تَخوضوا فِي القُرآنِ، و لا تُجادِلوا فيهِ، و لا تَتَكَلَّموا فيهِ بِغَيرِ عِلمٍ؛ فَقَد سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله يَقولُ: مَن قالَ فِي القُرآنِ بِغَيرِ عِلمٍ، فَليَتَبَوَّأ مَقعَدُهُ مِنَ النّارِ.…[۳۲۴]

89. امام زین العابدین علیه السلام: بصریان به حسین بن علی علیهما السلام نامهای نوشتند و از وی در بارۀ معنای «صمد» پرسیدند. در پاسخ به آنان نوشت: «به نام خداوند مهرگستر مهربان! امّا بعد، در قرآن، ژرفکاو نشوید و در آن، مجادله نکنید و در بارۀ آن، بدون دانش، بحث نکنید. از جدّم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که میفرمود: هر کس بدون دانش در بارۀ قرآن چیزی بگوید، جایگاهش را باید از آتش برگیرد...».

90. الكافي عن زرارة: سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ علیه السلام: ما حَقُّ اللهِ عَلَى العِبادِ؟ قالَ: أن يَقولوا ما يَعلَمونَ، و يَقِفوا عِندَ ما لا يَعلَمونَ.[۳۲۵]

90. الکافی - به نقل از زراره -: از امام باقر علیه السلام پرسیدم: حقّ خدا بر بندگان چیست؟ فرمود: «این که آنچه را میدانند بگویند، و از آنچه نمیدانند زبان نگه دارند».

91. الإمام الصادق علیه السلام: إنَّ اُناسا دَخَلوا عَلیٰ أبي - رَحمَةُ اللهِ عَلَيهِ - فَذَكروا لَهُ خُصومَتَهُم مَعَ النّاسِ، فَقالَ لَهُم: هَل تَعرِفونَ كِتابَ اللهِ، ما كانَ فيهِ ناسخٌ أو مَنسوخٌ؟ قالوا: لا. فَقالَ لَهُم: و ما يَحمِلُكُم عَلَى الخُصومَةِ؟ لَعَلَّكُم تُحِلّونَ حَراماً و تُحَرِّمونَ حَلالاً و لا تَدرونَ، إنَّما يَتَكَلَّمُ في كِتابِ اللهِ مَن يَعرِفُ حَلالَ اللهِ و حَرامَهُ. قَالوا لَهُ: أ تُريدُ أن تَكونَ مُرجِئَةً؟ قالَ لَهُم أبي: لَقَد عَلِمتُم - وَ يحَكُم - ما أنا بِمُرجئٍ، و لٰكِنّي أمرتُکم بالحَقِّ.[۳۲۶]

91. امام صادق علیه السلام: گروهی نزد پدرم - که خدای رحمتش کند - آمدند و از کشمکش خود با مردم (مخالفان)، به ایشان خبر دادند. به آنان فرمود: «آیا ناسخ و منسوخ کتاب خدا را میشناسید؟».

گفتند: نه.

به آنان فرمود: «چه چیزی شما را به کشمکش خوانده است؟ شاید شما ندانسته حرام را حلال و حلال را حرام میکنید! تنها، کسی در بارۀ کتاب خدا بحث میکند که حلال و حرام خدا را بشناسد».

آنان به ایشان گفتند: آیا میخواهی از مرجئه باشی؟

پدرم به آنان فرمود: «وای بر شما! میدانید که من از مرجئه نیستم؛ ولی میخواهم شما را به [رعایت] حق فراخوان کنم».

2 / ۱ - ۴: الاِستِظهارُ بِالحَقِّ

۲ / 1 - ۴: یاری خواستن از حق

92. الإمام عليّ علیه السلام: بِالحَقِّ يَستَظهِرُ المُحتَجُّ.[۳۲۷]

92. امام علی علیه السلام: استدلال کننده، از حقیقت، یاری میجوید.

93. عنه علیه السلام: مَنِ احتَجَّ بِالحَقِّ فَلَجَ[۳۲۸].[۳۲۹]

93. امام علی علیه السلام: کسی که با حقیقت احتجاج کند، پیروز میشود.

94. عنه علیه السلام: لا يُخصَم مَن يَحتَجُّ بِالحَقِّ.[۳۳۰]

94. امام علی علیه السلام: با کسی که با حقیقت احتجاج می کند، درگیر نشود.

2 / ۱ - ۵: الاِستِرشادُ مِنَ القُرآنِ وَ السُّنَّةِ

۲ / 1 - ۵: راهنمایی گرفتن از قرآن و سنّت

95. رسول اللّٰه صلی الله علیه و آله - في صِفَةِ القُرآنِ -: مَن اتَّبَعَ ما فیه اهتَدیٰ، و مَن خاصَمَ بِهِ فَلَحَ، و مَن قاتَلَ بِهِ نُصِرَ.[۳۳۱]

95. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - در وصف قرآن -: آن که از قرآن تبعیت کند، هدایت مییابد و آن که با قرآن استدلال کند، پیروز میشود و آن که به وسیلۀ قرآن بجنگد، چیره میشود.

96. الإمام عليّ علیه السلام - مِن کتابِهِ لِأشترِ حینَ وَلّاهُ مِصرَ -: وَرادُد إلی اللهِ و رسولِهِ ما یُضلِعُكَ مِن الخُطُوبِ، و یَشتَبِهُ علَیكَ مِن الاُمورِ؛ فقد قالَ اللهُ تعالی لِقَومٍ أحَبُّ إرشادَهُم: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا)[۳۳۲] فالرَّدُّ إلی اللهِ الأخذُ بِمُحکَمِ کتابِهِ، و الرَّدُ إلی الرَّسولِ الأخذُ بِسُنَّتِهِ الجامِعَةِ غیرِ المُفَرَّقَةِ.[۳۳۳]

96. امام علی علیه السلام - در فرمان ولایت مصر به مالک اشتر -: مسائل دشواری را که از پس آنها بر نمی‌آیی و کارهایی را که در آنها شبهه (تردید) داری، به خدا و رسول او ارجاع ده؛ چرا که خدای متعال به کسانی که دوست داشته ارشادشان کند، فرموده است: (ای کسانی که اسلام آورده‌اید! از خدا فرمان برید و رسول و اولو الأمر خود را اطاعت کنید و چنانچه در بارۀ چیزی اختلاف کردید، آن را به خدا و رسول، ارجاع دهید). ارجاع دادن به خداوند، همان عمل کردن به محکمات کتاب اوست و ارجاع دادن به رسول، همان عمل کردن به آن سنّتی از اوست که مایۀ اتحاد (همبستگی) باشد و از پراکندگی (تفرقه) جلوگیری کند.

97. عنه علیه السلام - فيما کَتَبَ لمعاویة في قَضیةِ التحکیم -: إِنَّا نَنزِلُ عِندَ حُکمِ اللهِ وَ کِتَابِهِ وَ أَلَّا یَجمَعُ بَینَنَا إلَّا إِیَّاهُ وَ أَنَّ کِتَابَ اللهِ وَ بَینَکُم مِن فَاتِحَتَه إِلَی خَاتِمَتِهِ...؛ فَمَا وَجَدَ الحَکَمَانِ فِي کِتَابِ اللهِ بَینَنَا وَ بَینَکُم فَإِنَّهُمَا یَتبَعَانِهِ وَ مَا لَم یَجِدَاهُ فِي کِتَابِ اللهِ أَخَذَا بِالسُّنَّةِ العَادِلَةِ الجَامِعَةِ غَیرِ المُفَرَّقَةِ.

97. امام علی علیه السلام - در نامۀ خود به معاویه در قضیه حکمیت -: ما سر تعظیم به فرمان خدا و کتاب او فرود می‌آوریم و بدان گردن می‌نهیم که هیچ چیزی جز آن، میانه ما را گرد نیاورد، و بر این اتّفاق داریم که تمامی کتاب خدا از آغاز تا پایانش میانۀ ما و شما باشد... . پس داوران (دو حَکَم) آنچه در کتاب خدا در مورد اختلاف بین ما یافتند، از همان پیروی می‌کنند، و اگر در کتاب خدا چیزی ناظر بر این اختلاف نیافتند، به سنّت وحدت‌بخش (/ مستمر و همگانیِ) عادلانۀ مورد اتفاق امّتْ متوسّل می‌شوند.

98. الإمام الصادق علیه السلام - في قَولِهِ تَعالیٰ: (ٱدْعُ إلیٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ ٱلْمَوْعِظَةِ ٱلْحَسَنَةِ وَ جَٰدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ)[۳۳۴] -: يَعني بِالقُرآنِ.[۳۳۵]

98. امام صادق علیه السلام - در تفسیر این آیه: (با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به آن [شیوهای] که نیکوتر است، مجادله نما) -: یعنی با قرآن.

99. عنه علیه السلام: حاجُّوا النّاسَ بِكَلامي، فَإِن حَجَّوكُم فَأَنَا المَحجوجُ.[۳۳۶]

99. امام صادق علیه السلام: با سخن من با مردم (مخالفان) گفتگو کنید. اگر بر شما اعتراض کنند، من مورد اعتراض قرار خواهم گرفت.

100. الإمام عليّ علیه السلام - لِعَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ لَمّا بَعَثَهُ لِلإِحتِجاجِ عَلَی الخَوارِجِ -:‌ لا تُخاصِمهُم بِالقُرآنِ؛ فإِنَّ القُرآنِ حَمّالٌ ذو وُجوهٍ، تَقولُ وَ یَقولونَ، و لٰکن حاجِجهُم (خاصِمهُم) بالسُّنَّةِ؛ فَإنَّهُم لَن یَجِدوا عَنها مَحیصاً.[۳۳۷]

100. امام علی علیه السلام - در توصیه به عبداللّٰه بن عبّاس هنگامی که او را برای اتمام حجت با خوارج فرستاد -: با آنان، با قرآن گفتگو نکن؛ زیرا قرآن، رویکردهای گوناگون را پذیراست. تو میگویی و آنان میگویند؛ ولی با آنان با سنّتْ گفتگو کن؛ چون آنان از سنّت، گریزگاهی پیدا نخواهند کرد.

ایضاح

لبیان هذه الأحادیث الإشارة إلی نقطتین:

۱. المراد بالسنّة هو الأحادیثالتیي ثبتت نسبتها للنبي صلی الله علیه و آله أو أهل البیت علیهم السلام.[۳۳۸]

۲. المراد من وصیة أمیر المؤمنین علیه السلام لابن عباس هو أنّه ینبغي في المناظرة مع الخوارج الاعتماد علی أدلّة واضحة و لها مصادیق خارجیة واضحة بحیث لایتمکنون من تأویله و تفسیره بحسب رغباتهم و أهوائهم، و دلیل کهذا، کان ینحصر في ذلك العصر في سنّة رسول الله صلی الله علیه و آله. و لهذا فإنّ الاعتماد علی القرآن في مثل هذه المواطن سوف لا ینتهي للنتیجة المطلوبة. نعم، القرآن أفضل دلیل لإثبات الحقّ في المواطن التي أعرب فیها عن شیيء بصراحة ووضوح. وعلیه فالاحدیث المذکور لا ینافي الأحادیث الواردة في متن الکتاب.

توضیح

در تبیین این احادیث، دو نکته شایان توجّه است:

1. مقصود از سنّت، احادیثی است که استناد آنها به پیامبر یا اهل بیت علیهم السلام ثابت شده است.[۳۳۹]

2. مقصود، از سفارش امیر مؤمنان علیه السلام به ابن عباس، آن است که در مناظره با خوارج باید به دلیلى استناد کنى که به گونه روشن، مصداق خارجی داشته باشد و آنها نتوانند آن را به دلخواه خود تفسیر و توجیه کنند، و چنین دلیلى، امروز، تنها در سنّت و سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله یافت مىشد. بنا بر این، در این گونه موارد، استناد به قرآن در مناظره، بىنتیجه است. البتّه در مواردى که قرآن با صراحت، مطلبى را بیان کرده است، بهترین دلیل براى اثبات حق است. پس در مجموع، حدیث یاد شده، با احادیثی که در متن آمده، منافاتى ندارد.

چگونگی بهرهگیری از قرآن در مجادله

یکی از روشهای گفتگو با قرآن، بهرهگیری از آیات قرآنی هنگام استدلال است؛ ولی گفتگو با قرآن، به این روش، منحصر نیست. نوع دیگری از گفتگو با قرآن وجود دارد و آن، بهرهگیری از شیوههایی است که قرآن در مجادلههایش با مشرکان و اهل کتاب به کار گرفته است. همچنین شکل دیگر گفتگو با قرآن، بهرهگیری از آموزههای قرآنی به طور غیر مستقیم و به پیش بردنِ روند استدلال به معارف قرآنی، بدون یادکرد از آیهای معین در ضمن استدلال است. در این شیوه، در آغاز ممکن است شخص، مطلب مشخّصی را از قرآن کریم بیرون آورد و آن گاه، اندیشۀ خویش را برای بیان برهان عقلی بر پایۀ همان مطلب، به کار اندازد.

عنوان «رهنمودجویی از قرآن»، هر سه شیوۀ یاد شده را در بر میگیرد و لازم نیست که به همان روش اوّل، یعنی بهرهگیری از آیهای خاص در ضمن استدلال، بسنده شود. حتّی در پارهای از فضاهای ویژه، بهرهگیری از آیات قرآنی و بویژه آیههای متشابه، یا قابل تأویل، به صلاح نیست، چنان که علی علیه السلام هنگام اعزام ابن عبّاس برای گفتگو با خوارج، دستور داد با آنان با قرآن گفتگو نکند؛ چون خوارج، اصحاب تأویل و افرادی لجوج بودند و قرآن را به رویکردهای گوناگون حمل میکردند تا به گونهای آن را موافق منافع خود سازند، در حالی که اگر به سیرۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله استدلال میکرد، آنان نمیتوانستند انکار کنند؛ چرا که پیامبر خدا در میان آن جامعه زیسته بود و صحابه‌اش و شاهدان رفتار و گفتارش هنوز زنده بودند و اخبار سیره و عملکرد پیامبر صلی الله علیه و آله هنوز فراگیر بود و قابل انکار و تأویل و تفسیرهای متناقض یا دوپهلو نبود.

اگر به احتجاج امام علی علیه السلام قبل از جنگ نهروان با خوارج دقّت کنیم، خواهیم دید که ایشان، همین شیوه را برگزیده و حجّت را بر آنان تمام کرده است و در نتیجه بیشترشان توبه کردند.

قرآن نیز همین روش را برگزیده است و برای ابطال آرای مخالفان، از مصداقهای عینی انکارناپذیر، بهره گرفته است. برای نمونه، در احتجاج بر آنانی که مسیح علیه السلام را به علّت نداشتن پدر، پسر خدا میپنداشتند، میگوید: بنا بر این، آدم هم باید پسر خدا باشد؛ چون وی نیز پدر نداشت، در حالی که آنان خود، بر این مطلب اقرار ندارند.[۳۴۰]

2 / ۱ - ۶: الصِّدقُ

۲ / 1 - ۶: راستی

101. الإمام عليّ علیه السلام: مَن صَدَقَت لَهجَتُهُ، قَوِيَت حُجَّتُهُ.[۳۴۱]

101. امام علی علیه السلام: آن که سخنش راست باشد، دلیلش قوی است.

102. عنه علیه السلام: مَن صَدَقَت لَهجَتُهُ، صَحَّت حُجَّتُهُ.[۳۴۲]

102. امام علی علیه السلام: آن کس که سخنش راست باشد، دلیلش درست است.

103. عنه علیه السلام: لايُغلَبُ مَن يَحتَجُّ بِالصِّدقِ.[۳۴۳]

103. امام علی علیه السلام: آنکه با راستی استدلال میکند، شکست نمیخورد.

104. عنه علیه السلام: الكَذّابُ مُتَّهَمٌ في قَولِهِ، وإن قَوِيَت حُجَّتُهُ و صَدَقَت لَهجَتُهُ.[۳۴۴]

104. امام علی علیه السلام: دروغگو در سخن خود، متّهم است، گرچه استدلالش قوی و حرفش راست باشد.

2 / ۱ - ۷: الإِنصافُ

۲ / 1 - ۷: با انصاف بودن

105. الإمام الصادق علیه السلام: أنصِف مَن خاصَمَكَ.[۳۴۵]

105. امام صادق علیه السلام: با خصم خود، با انصاف باش.

106. التوحيد عن الحسن بن محمّد النوفلي الهاشمي عن الإمام الرضا علیه السلام - فِي مُناظَرَتِهِ لَاصحابِ الَاديانِ وَ المَقالاتِ -: يا قَومِ، إن كانَ فيكُم أحَدٌ يُخالِفُ الإِسلامَ و أَرادَ أن يَسأَلَ فَليَسأَل غَيرَ مُحتَشِمٍ. فَقامَ إلَيهِ عِمرانُ الصّابِئُ - و كانَ واحِداً مِنَ المُتَكَلِّمينَ - فَقالَ: يا عالِمَ النّاسِ، لَولا أنَّكَ دَعَوتَ إلیٰ مَسأَلَتِكَ لَم اُقدِم عَلَيكَ بِالمَسائِلِ... أ فَتَأذَنُ لي أن أسأَلَكَ؟ قالَ الرِّضا علیه السلام: إن كانَ فِي الجَماعَةِ عِمرانُ الصّابِئُ فَأَنتَ هُوَ! قالَ: أنا هُوَ، قالَ: سَل يا عِمرانُ، و عَلَيكَ بِالنَّصَفَةِ وإيّاكَ وَ الخَطَلَ وَ الجَورَ.…[۳۴۶]

106. التوحید - به نقل از حسن بن محمّد نوفلی هاشمی در بارۀ مناظرۀ امام رضا علیه السلام با علمای ادیان و فرقهها -: «ای جماعت! اگر در میان شما کسی هست که مخالف اسلام است و میخواهد سؤالی کند، رودربایستی نکند و بپرسد». پس عمران صابی - که از متکلّمان بود - برخاست و گفت: ای مرد دانشمند! اگر دعوت به پرسیدن نکرده بودی، من اقدام به پرسیدن از تو نمیکردم... آیا اجازه میدهی که از تو بپرسم؟ [امام] رضا علیه السلام فرمود: «اگر در این جمع، عمران صابی وجود داشته باشد، باید خودت باشی؟».

گفت: بله، خودم هستم. فرمود: «بپرس، ای عمران! با انصاف باش و از یاوهگویی و بیهودگی بپرهیز...».

107. علل الشرائع عن محمّد بن سعيد الإذخري[۳۴۷]- و كانَ مِمَّن يَصحَبُ موسَى بنَ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ الرِّضا -: أنَّ مُوسیٰ أخبَرَهُ أنَّ يَحيَى بنَ أكثَمَ كَتَبَ إلَيهِ يَسأَلُهُ عَن مَسائِلَ، فيها: و أَخبِرني عَن قَولِ اللهِ عزّ و جلّ: (فَإِن كُنتَ فِى شَكٍّ مِّمَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ فَسْٔلِ ٱلَّذِينَ يَقْرَءُونَ ٱلْكِتَٰبَ مِن قَبْلِكَ)[۳۴۸] مَنِ المُخاطَبُ بِالآيَةِ؟ فَإِن كانَ المُخاطَبُ بِهِ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله، ألَيسَ قَد شَكَّ فيما أنزَلَ اللهُ عزّ و جلّ إلَيهِ؟ وإن كانَ المُخاطَبُ بِهِ غَيرَهُ، فَعَلیٰ غَيرِهِ إذاً اُنزِلَ الكِتابُ!

قالَ مُوسیٰ: فَسَأَلتُ أخي عَلِيَّ بنَ مُحَمَّدٍ علیه السلام عَن ذٰلِكَ، قالَ:

أمّا قَولُهُ: (فَإِن كُنتَ فِى شَكٍّ مِّمَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ فَسْٔلِ ٱلَّذِينَ يَقْرَءُونَ ٱلْكِتَٰبَ مِن قَبْلِكَ) فَإِنَّ المُخاطَبَ بِذٰلِكَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله، و لَم يَكُن في شَكٍّ مِمّا أنزَلَ اللهُ عزّ و جلّ، و لٰكِن قالَتِ الجَهَلَةُ: كَيفَ لا يَبعَثُ إلَينا نَبِيّاً مِنَ المَلائِكَةِ؟ إنَّهُ لَم يُفَرِّق بَينَهُ و بَينَ غَيرِهِ فِي الاِستِغناءِ عَنِ المَأكَلِ وَ المَشرَبِ وَ المَشيِ فِي الَاسواقِ! فَأَوحَى اللهُ عزّ و جلّ إلیٰ نَبِيِّهِ صلی الله علیه و آله: (فَسْٔلِ ٱلَّذِينَ يَقْرَءُونَ ٱلْكِتَٰبَ مِن قَبْلِكَ) بِمَحضَرٍ مِنَ الجَهَلَةِ: هَل يَبَعَثُ اللهُ رَسولاً قَبلَكَ إلّا و هُوَ يَأكُلُ الطَّعامَ و يَمشي فِي الَاسواقِ؟ و لَكَ بِهِم اُسوَةٌ. و إنَّما قالَ: (فَإِن كُنتَ فِى شَكٍّ) و لَم يَكُن، و لٰكِن لِيُنصِفَهُم[۳۴۹]، كَما قالَ لَهُ صلی الله علیه و آله: (فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَ أَبْنَآءَكُمْ وَ نِسَآءَنَا وَ نِسَآءَكُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ ٱللهِ عَلَى ٱلْكَٰذِبِينَ)[۳۵۰]، و لَو قالَ: «تَعالَوا نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَةَ اللهِ عَلَيكُم» لَم يَكونوا يُجيبونَ لِلمُباهَلَةِ، و قَد عَرَفَ أنَّ نَبِيَّهُ صلی الله علیه و آله مُؤَدٍّ عَنهُ رِسالَتَهُ و ما هُوَ مِنَ الكاذِبينَ، و كَذٰلِكَ عَرَفَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله أنَّهُ صادِقٌ فيما يَقولُ و لٰكِن أحَبَّ أن يُنصِفَ مِن نَفسِهِ.[۳۵۱]

107. علل الشرائع - به نقل از محمّد بن سعید اِذخری، از یاران موسی پسر امام جواد علیه السلام -: موسی به محمد بن سعید گفت: یحیی بن اکثم نامهای به وی نوشته و سؤالاتی را پرسیده است، از جمله این که: به من بگو: در آیۀ شریف (اگر از آنچه به سوی تو نازل کردهایم در تردیدی، از کسانی که پیش از تو کتاب [الهی] میخواندند، بپرس). مخاطب آیه کیست؟ اگر مخاطبش خود پیامبر صلی الله علیه و آله است، آیا او در آنچه خداوند عزّ و جلّ بر وی نازل فرمود، در تردید بوده است، و اگر مخاطب آن، شخص دیگری است، در این صورت، قرآن بر کسی غیر پیامبر نازل شده است؟

موسی گفت: من این سؤالات را از برادرم علی بن محمّد [امام هادی علیه السلام] پرسیدم. فرمود: «با این سخن خداوند: (اگر از آنچه به سوی تو نازل کردهایم در تردیدی، از کسانی که پیش از تو کتاب [الهی] میخواندند، بپرس)، مخاطب آن، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است؛ و او در آنچه خداوند عزّ و جلّ بر وی نازل فرمود، تردید نداشت؛ بلکه نادانان گفتند: چرا خداوند از میان فرشتگان، پیامبری سوی ما نفرستاده است او که در خوردن و نوشیدن و رفت و آمد در بازارها مانند دیگران است! پس، خدای عزّ و جلّ به پیامبرش صلی الله علیه و آله وحی فرمود که: در حضور این نادانان (از کسانی که پیش از تو کتاب میخواندند، بپرس): که آیا جز این است که خداوند، پیش از تو هر پیامبری را فرستاده، غذا میخورده و در کوچه و بازار راه میرفته است؟ تو هم مانند آنهایی. خداوند فرمود: (اگر در تردیدی)، او خود، تردید نداشت؛ بلکه برای رعایت انصاف با آنها (مشرکان) بود، چنان که [در جای دیگر] به او صلی الله علیه و آله فرمود: (بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا بخوانیم، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم) و اگر میفرمود: "بیایید مباهله کنیم و لعنت خدا را بر شما قرار دهیم"، آنها دعوت به مباهله را نمیپذیرفتند. این، در حالی است که خدا میدانست پیامبرش صلی الله علیه و آله رسالت او را به انجام میرساند و از دروغگویان [و مدّعیان دروغین نبوّت] نیست و پیامبر صلی الله علیه و آله هم میدانست که آنچه میگوید، راست است؛ امّا دوست داشت با انصاف رفتار کند».

108. الإمام عليّ علیه السلام: المِراءُ لا يَخلو مِن أربَعَةِ أوجُهٍ: إمّا أن تَتَماریٰ أنتَ و صاحِبُكَ فيما تَعلَمانِ، فَقَد تَرَكتُما بِذٰلِكَ النَّصيحَةَ و طَلَبتُمَا الفَضيحَةَ، و أضَعتُما ذٰلِكَ العِلمَ. أو تَجهَلانِهِ، فأَظهَرتُما جَهلاً و خاصَمتُما جَهلاً. و إمّا تَعلَمُهُ أنتَ فَظَلَمتَ صاحِبَكَ بِطَلَبِ عَثرَتِهِ. أو يَعلَمُهُ صاحِبُكَ فَتَرَكتَ حُرمَتَهُ، و لَم تُنزِلهُ مَنزِلَتَهُ.

و هٰذا كُلُّهُ مُحالٌ، فَمَن أنصَفَ و قَبِلَ الحَقَّ و تَرَكَ المُماراةَ فَقَد أوثَقَ إيمانَهُ، و أحسَنَ صُحبَةَ دينِهِ، و صانَ عَقلَهُ.[۳۵۲]

108. امام علی علیه السلام: جدالگری از چهار رو، خارج نیست: یا تو و همراهت در بارۀ چیزی جدال میکنید که هر دو میدانید. در این صورت، خیرخواهی را ترک کرده، آبروریزی را پیشه ساختهاید و دانش جدل را تباه ساختهاید. یا آن که، هیچ کدام نمیدانید. بنا بر این، نادانی را آشکار نمودهاید و از روی نادانی دشمنی ورزیدهاید. یا آن که تو تنها میدانی. در این صورت، با جستجوی لغزش دوستت، به وی ستم روا داشتهای. یا آن که دوست تو تنها میداند. در این صورت، حرمت وی را زیر پا گذاشته، وی را در جایگاه واقعیاش قرار ندادهای.

و همۀ اینها ناممکن است. بنا بر این، اگر کسی انصاف به خرج دهد و حق را بپذیرد و جدالگری را رها کند، ایمانش را استوار و دینش را نیکو و خِردش را پاس داشته است.

2 / ۱ - ۸: الاِستِعانَةُ باللهِ

۲ / 1 - ۸: یاری خواستن از خدا

109. الإمام زينالعابدين علیه السلام - مِن دُعائِهِ في مَكارِمِ الأخلاقِ -: اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ و آلِهِ، وَ اجعَل لي يَداً عَلیٰ مَن ظَلَمَني، و لِساناً عَلیٰ مَن خاصَمَني، و ظَفَراً بِمَن عانَدَني.[۳۵۳]

109. امام زین العابدین علیه السلام - در دعای «مکارم الأخلاق» -: پروردگارا! بر محمّد و خاندانش درود فرست و مرا بر آنان که بر من ستم کردهاند، توانا کن و بر کسی که با من بحث میکند، زبانی گویا ده و بر آن که با من دشمنی میکند، پیروزم فرما.

110. عنه علیه السلام - فِي الدُّعاءِ المُسَمّیٰ بِالإِنجيلِيَّةِ -: أعوذُ بِكَ مِن دُعاءٍ مَحجوبٍ، و رَجاءٍ مَكذوبٍ، و حَياءٍ مَسلوبٍ، وَ احتِجاجٍ مَغلوبٍ، و رَأيٍ غَيرِ مُصيبٍ.[۳۵۴]

110. امام زین العابدین علیه السلام - در دعای معروف به انجیلیه -: به تو پناه میبرم از دعای ناپذیرفته، و امیدِ واهی، و شرم از میان رفته، و استدلال شکست خورده، و نظریۀ نادرست.

111. الإمام الصادق علیه السلام - لِنوحٍ أبِي اليَقظانِ -: اُدعُ بِهٰذَا الدُّعاءِ: اللّٰهُمَّ إنّي... أسأَ لُكَ السَّعَةَ فِي الرِّزقِ، وَ الزُّهدَ فِي الكَفافِ، وَ المَخرَجَ بِالبَيانِ مِن كُلِّ شُبهَةٍ، وَ الصَّوابَ في كُلِّ حُجَّةٍ، وَ الصِّدقَ في جَميعِ المَواطِنِ.[۳۵۵]

111. امام صادق علیه السلام - به نوح ابو یقظان -: با این دعا، دعا کن: پروردگارا! من... از تو گشایش در روزی، زهد در کفاف، بیرون رفتن از هر شبهه با سخن، درستی در هر استدلال و راستی در همه جا میخواهم.

2 / 2: آفاتُ الجِدالِ

۲ / ۲: آفتهای مجادله

2 / ۲ - ۱: مُتابَعَةُ الظَّنِّ

۲ / ۲ - ۱: پیروی از گمان

الکتاب

(وَ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَ إِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغْنِى مِنَ ٱلْحَقِّ شَئْا).[۳۵۶]

(و ایشان را به این [کار]، معرفتی نیست. جُز گمان [خود] را پیروی نمیکنند و در واقع، گمان، در [وصول به] حقیقت، هیچ سودی نمیرساند).

(وَ قَالُواْ مَا هِىَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَا إِلَّا ٱلدَّهْرُ وَ مَا لَهُم بِذَٰلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ).[۳۵۷]

(و گفتند: «غیر از زندگانی دنیای ما [چیز دیگری] نیست. میمیریم و زنده میشویم و ما را جز طبیعت، هلاک نمیکند»؛ و[لی] به این [مطلب]، هیچ دانشی ندارند [و] جز [طریق] گمان نمیسپُرند).

(وَ مَا خَلَقْنَا ٱلسَّمَاءَ وَ ٱلْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَٰطِلاً ذَٰلِكَ ظَنُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ ٱلنَّارِ).[۳۵۸]

(و آسمان و زمین را که میان این دو است، به باطل نیافریدیم. این، گمان کسانی است که کافر شده [و حقپوشی کردهاند. پس وای از آن آتش بر کسانی که کافر شدهاند!).

(وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِى ٱلْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ ٱللهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ).[۳۵۹]

(و اگر از بیشتر کسانی که در [این] سرزمین هستند، پیروی کنی، تو را از راه خدا گمراه میکنند. آنان، جز از گمان [خود] پیروی نمیکنند و جز به حدس و تخمین نمیپردازند).

(بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَاْتِهِمْ تَاْوِيلُهُ كَذَٰلِكَ كَذَّبَ ٱلَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلظَّٰلِمِينَ).[۳۶۰]

(بلکه چیزی را دروغ شمردند که به علم آن، احاطه نداشتند و هنوز تأویل آن برایشان نیامده است. کسانی [هم] که پیش از آنان بودند، همین گونه [پیامبرانشان را] تکذیب کردند. پس بنگر که فرجام ستمگران، چگونه بوده است).

(إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَ هُوَ عِندَ ٱللهِ عَظِيمٌ).[۳۶۱]

(آنگاه که آن [بهتان] را از زبان یکدیگر میگرفتید و با زبانهای خود، چیزی را که بِدان علم نداشتید، میگفتید و میپنداشتید که کاری ساده است، با اینکه آن [امر] نزد خدا بزرگ بود).

(وَ لَا تَقْفُ مَا لَیسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ ٱلسَّمْعَ وَ ٱلْبَصَرَ وَ ٱلْفُؤَادَ كُلُّ أُولٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْٔولاً).[۳۶۲]

(چیزی را که بِدان علم نداری، دنبال مکن؛ زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد).

2 / ۲ ـ ۲: مُتابَعَةُ الهَویٰ

۲ / 2 - ۲: هواپرستی

الكتاب

(أَفَرَءَيْتُمُ ٱللَّٰتَ وَ ٱلْعُزَّیٰ * وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلْأُخْرَیٰ * أَ لَكُمُ ٱلذَّكَرُ وَ لَهُ ٱلْأُنثَیٰ * تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَیٰ * إِنْ هِىَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ ٱللهُ بِهَا مِن سُلْطَٰنٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى ٱلَانفُسُ وَ لَقَدْ جَاءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلْهُدَیٰ).[۳۶۳]

(به من خبر دهید از لات و عُزّا * و منات آن سومین دیگر * آیا [به خیالتان] برای شما پسر است و برای او [خدا] دختر؟ * در این صورت، این تقسیم نادرستی است * آنها [این بتها] جز نامهایی بیش نیستند که شما و پدرانتان آنها را نامگذاری کردهاید [و] خدا بر [حقّانیت] آنها هیچ دلیلی نفرستاده است. [آنان،] جز از گمان و آنچه دلها[یشان] میخواهند، پیروی نمیکنند، با آن که قطعاً از جانب پروردگارشان هدایت برایشان آمده است).

الحديث

112. الإمام عليّ علیه السلام: أقرَبُ الآراءِ مِنَ النُّهیٰ، أبعَدُها عَنِ الهَویٰ.[۳۶۴]

112. امام علی علیه السلام: نزدیکترین رأیها به خردمندی، دورترین آنها از هواپرستی است.

113. عنه علیه السلام: خَيرُ الآراءِ، أبعَدُها مِنَ الهَویٰ و أقرَبُها مِنَ السَّدادِ.[۳۶۵]

113. امام علی علیه السلام: بهترین دیدگاهها، دورترینِ آنها از هوای نفس و نزدیکترین آنها به استواری است.

2 / ۲ ـ ۳: مُتابَعَةُ الآباءِ

۲ / 2 - ۳: پیروی از نیاکان

(وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلیٰ مَا أَنزَلَ ٱللهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أَوَ لَوْ كَانَ ءَابَاؤُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ شَئْاً وَلَا يَهْتَدُونَ).[۳۶۶]

(و چون به آنان گفته شود: «به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر[ش] بیایید»، میگویند: «آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، ما را بس است». آیا هرچند پدرانشان چیزی ندانسته و هدایت نیافته بودند؟!).

(وَ كَذَٰلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِى قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلیٰ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلیٰ ءَاثَٰرِهِم مُّقْتَدُونَ).[۳۶۷]

(و بدین گونه، در هیچ شهری پیش از تو هشدار دهندهای نفرستادیم، مگر آن که خوشگذرانان آن گفتند: «ما پدران خود را بر آیینی [و راهی] یافتهایم و ما از پی ایشان راهسپاریم).

راجع: البقرة: ۱۷۰، الأعراف: ۲۸ - ۷۰ و ۷۱ و ۱۷۳، يونس: ۷۸، الأنبياء: ۵۳ - ۵۴، الشعراء: ۷۴ - ۷۷، لقمان: ۲۱، الزخرف: ۱۹ - ۲۴، المؤمنون: ۶۸، الصافّات: ۶۹، يوسف: ۴۰، سبأ: ۴۳، النجم: ۲۳، هود: ۶۲ و ۸۷ و ۱۰۹، إبراهيم: ۱۰، القصص: ۳۶

ر.ک: بقره: آیۀ 170 و اعراف: آیۀ 28 ـ 70 و 71 و 173 و یونس: آیۀ 78 و انبیا: آیۀ۵۳ ـ ۵۴ و شعرا: آیۀ ۷۴ – 77 و لقمان: آیۀ 21 و زخرف: آیۀ 19 – ۲۴ و مؤمنون: آیۀ ۶۸ و صافات: آیۀ ۶۹ ویوسف: آیۀ ۴۰ و سبأ: آیۀ ۴۳ و نجم: آیۀ 23 و هود: آیۀ ۶۲ و 87 و 109 و ابراهیم: آیۀ 10 و قصص: آیۀ ۳۶.

2 / ۲ ـ ۴: مُخالَفَةُ الحَقِّ

۲ / 2 - ۴: مخالفت با حق

الكتاب

(كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنم بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقًا مِّنَ ٱلْمُؤْمِنِينَ لَكَٰرِهُونَ * يُجَٰدِلُونَكَ فِى ٱلْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى ٱلْمَوْتِ وَ هُمْ يَنظُرُونَ).[۳۶۸]

(همانگونه که پروردگارت تو را از خانهات به حق بیرون آورد و حال، آن که دستهای از مؤمنان، سخت کراهت داشتند * با تو در بارۀ حق - بعد از آن که روشن شد - مجادله میکنند، گویی که آنان را به سوی مرگ میرانند و آنان [بِدان] مینگرند).

الحديث

114. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: لا تُجادِلوا بِالباطِلِ فيما يُوافِقُ هَواكُم، وَ اجعَلوا هَمَّكُم نَصرَ الحَقِّ مِن جِهَتِكُم، أو مِن جِهَةِ مَن يُجادِلُكُم؛ فَإِنَّ اللهَ تَعالیٰ يَقولُ: (يَأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ أَنصَارَ ٱللهِ)[۳۶۹]، فَلا تَكونوا أنصاراً لِهَواكُم وَ الشَّيطانِ، وَ اعلَمُوا أنَّهُ ما هَدَمَ الدِّينَ مِثلُ إمامِ ضَلالَةٍ و أَضَلَّ، و جِدالِ مُنافِقٍ بِالباطِلِ.[۳۷۰]

114. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: برای [به کرسی نشاندن] آنچه مطابق دلخواه شماست، به [کمک سخن] باطل مجادله نکنید؛ [بلکه] همّت خود را یاری دادن حق [و حقیقت] قرار دهید، چه حق به جانب شما باشد یا به جانب کسی که با شما مجادله میکند؛ زیرا خداوند متعال میفرماید: (ای کسانی که ایمان آوردهاید! یاوران خدا باشید). پس یاور هوس خود و شیطان نباشید و بدانید که هیچ چیزی همانند پیشوای گمراه و گمراه کننده و مجادله کردن منافق به باطل، دین را ویران نکرده است.

115. عنهصلی الله علیه و آله: مَن أعانَ عَلیٰ خُصومَةٍ بِغَيرِ حَقٍّ، كانَ في سَخَطِ اللهِ حَتّیٰ يَنزِعَ.[۳۷۱]

115. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس بر دعوایی، به ناحق کمک کند، در خشم [و ناخشنودی] خدا خواهد بود تا آن گاه که دست بکشد.

116. عنهصلی الله علیه و آله: مَن خاصَمَ في باطِلٍ و هُوَ يَعلَمُهُ، لَم يَزَل في سَخَطِ اللهِ حَتّیٰ يَنزِ عَ.[۳۷۲]

116. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس بر سر باطلی دعوا کند، در حالی که میداند باطل است، پیوسته در خشم (ناخشنودی) خدا خواهد بود تا آن گاه که دست بکشد.

117. الإمام زين العابدين علیه السلام - في ذِكرِ الحُقوقِ -: أمّا حَقُّ الخَصمِ المُدَّعي عَلَيكَ؛ فَإِن كانَ ما يَدَّعي عَلَيكَ حَقّاً، كُنتَ شاهِدَهُ عَلیٰ نَفسِكَ و لَم تَظلِمهُ و أَوفَيتَهُ حَقَّهُ، وإن كانَ ما يَدَّعي باطِلاً، رَفَقتَ بِهِ و لَم تَأتِ في أمرِهِ غَيرَ الرِّفقِ و لَم تُسخِط رَبَّكَ في أمرِهِ، و لا قُوَّةَ إلّا بِاللهِ.

و أَمّا حَقُّ خَصمِكَ الَّذي تَدَّعي عَلَيهِ؛ فَإِن كُنتَ مُحِقّاً في دَعواكَ أجمَلتَ مُقاوَلَتَهُ و لَم تَجحَد حَقَّهُ، وإن كُنتَ مُبطِلاً في دَعواكَ اتَّقَيتَ اللهَ عزّ و جلّ و تُبتَ إلَيهِ و تَرَكتَ الدَّعویٰ.[۳۷۳]

117. امام زین العابدین علیه السلام - در بیان حقوق -: حقّ خصمِ مدّعی بر ضدّ تو، این است که: اگر در ادّعایش بر حق بود، حق را به جانب او بدهی و به وی ستم نکنی و حقّش را بدهی، و اگر آنچه ادّعا میکند باطل بود، با وی به نرمی رفتار کنی و در بارهاش جز نرمی نشان ندهی و کاری نکنی که پروردگارت را ناخشنود سازی، و لا قوّة إلّا باللّٰهو امّا حقّ خصمی که تو علیه او ادّعایی داری، این است که اگر تو در ادّعایت بر حق بودی، با وی به زبان خویش بحث کنی و حقّ او را انکار نکنی، و چنانچه در ادّعایت بر باطل بودی، از خداوند عزّ و جلّ بترسی و به درگاهش توبه کنی و دعوا را ترک گویی.

2 / ۲ - ۵: الغُرورُ

۲ / 2 - ۵: غرور

118. الإمام عليّ علیه السلام: إنَّ العالِمَ مَن عَرَفَ أنَّ ما يَعلَمُ فيما لايَعلَمُ قَليلٌ، فَعَدَّ نَفسَهُ بِذٰلِكَ جاهِلاً، فَازدادَ بِما عَرَفَ مِن ذٰلِكَ في طَلَبِ العِلمِ اجتِهاداً، فَما يَزالُ لِلعِلمِ طالِباً، و فيهِ راغِباً، و لَهُ مُستَفيداً، و لِأهلِهِ خاشِعاً مُهتَمّاً، و لِلصَّمتِ لازِماً، و للخَطَأِ حاذِراً، و مِنهُ مُستَحيِياً، وإن وَرَدَ عَلَيهِ ما لا يَعرِفُ، لَم يُنكِر ذٰلِكَ؛ لِما قَرَّرَ بِهِ نَفسَهُ مِنَ الجَهالَةِ.

وإنَّ الجاهِلَ مَن عَدَّ نَفسَهُ بِما جَهِلَ مِن مَعرِفَةِ العِلمِ عالِماً، و بِرَأيِهِ مُكتَفِياً، فَما يَزالُ لِلعُلَماءِ مُباعِداً، و عَلَيهِم زارِياً، و لِمَن خالَفَهُ مُخَطِّئاً، و لِما لَم يَعرِف مِنَ الاُمورِ مُضَلِّلاً، فَإِذا وَرَدَ عَلَيهِ مِنَ الاُمورِ ما لَم يَعرِفهُ، أنكَرَهُ وَ كَذَّبَ بِه، و قالَ بِجَهالَتِهِ: ما أعرِفُ هٰذا، و ما أراهُ كانَ، و ما أظُنُّ أن يَكُونَ، و أنّیٰ كانَ؟! و ذٰلِكَ لِثِقَتِهِ بِرَأيِهِ، و قِلَّةِ مَعرِفَتِهِ بِجَهالَتِهِ، فَما يَنفَكُّ بِما يَریٰ مِمّا يَلتَبِسُ عَلَيهِ رَأيَهُ مِمّا لا يَعرِفُ، لِلجَهلِ مُستَفيداً، و لِلحَقِّ مُنكِراً، و فِي الجَهالَةِ مُتَحَيِّراً، و عن طَلَبِ العِلمِ مُستَكبِراً.[۳۷۴]

118. امام علی علیه السلام: دانشور، کسی است که بداند آموختههایش در میان نیاموختههایش اندک اند و به همین دلیل، خویش را نادان بشمارد تا از این رهگذر، تلاشش در فراگیری دانش، فزونی گیرد. [اگر چنین باشد،] همواره جویای دانش و شیفتۀ آن و بهرهگیر از آن خواهد بود و بر دانشیان، فروتن و اهتمامورز، وپایبند سکوت و به هوش از خطا و زندگیجو از دانش خواهد بود و چون خویش را نادان میپندارد، اگر با چیزی رو در رو شود که نمیداند، آن را انکار نخواهد کرد.

نادان، کسی است که به سبب ناآگاهی‌اش از دانش، خود را عالم میشمارد و به نظر خود، بسنده میکند و همواره از دانشوران دوری میگزیند و آنان را پست میداند و مخالفان خود را اشتباهکار میشمارد و هر آنچه را نمیداند، گمراهی میشمرد، و اگر با چیزی رو به رو شود که نمیشناسد، آن را انکار میکند و دروغ میپندارد و از روی نادانی میگوید: من این را نمیشناسم و فکر نمیکنم که چنین بوده، یا چنین باشد،‌ یا چه طور میتواند چنین باشد؟! این به دلیل اعتماد او بر اندیشۀ خود و کماطّلاعیاش از ناآگاهیهای خویش است و با این عقیده، هیچ گاه از ناآگاهی و اشتباه جدا نمیگردد، از نادانی بهره میگیرد و منکر حق خواهد بود و در نادانی خود، حیران و از فرا گرفتن دانش، سرگران خواهد بود.

119. عنه علیه السلام - و قَد سُئِلَ علیه السلام: أيُّ النّاسِ أثبَتُ رَأياً؟ -: مَن لَم يَغُرَّهُ النّاسُ مِن نَفسِهِ، و مَن لَم تَغُرَّهُ الدُّنيا بِتَشَوُّفِها[۳۷۵].[۳۷۶]

119. امام علی علیه السلام - در پاسخ کسی که پرسید: کدام مردم، استواررأیترند؟ -: آن که [نگاههای] مردم [به وی]، خودپسندش نسازند و دنیا با آرایشش فریبش ندهد.

2 / ۲ - ۶: التَّعَصُّبُ

۲ / 2 - ۶: تعصّب

120. الإمام عليّعلیه السلام- في ذَمَّ إبلیسَ -: قَالَ سُبحانَهُ وَ هُوَ العَالِم بِمُضْمَرَاتِ القُلُوبِ وَ مَحجوبَاتِ الغُیُوبِ: (إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّى خَالِقٌ بَشَرًا مِّن طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُوَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُوا لَهُسَاجِدِينَ * فَسَجَدَ ٱلْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّا إِبْلِيسَ)[۳۷۷] اعتَرَضَتهُ الحَمِیَّةُ، فَافتَخَرَ عَلَی آدَمَ بِخَلقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَیهِ لِأَصلِهِ، فَعَدُوُّ اللهِ إِمَامُ المُتَعَصَّبِینَ وَ سَلَفُ المُستَکبِرِینَ، الَّذِي وَضَعَ أَسَاسَ العَصَبِیَّة - أ لا تَرَونَ کَیفَ صَغَّرَهُ اللهُ بِتَکَبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِه... صَدَّقَهُ بِهِ أبناءُ الحَمِیَّةِ، و إخوانُ العَصَبِیَّةِ، و فُرسانُ الکِبرِ و الجاهِلِیَّة.[۳۷۸]

120. امام علی علیه السلام: - در نکوهش ابلیس-: خداوند سبحان که به آنچه در دل‌ها مستور است و به غیوب هستی - که از نظرها محجوب است - آگاهی دارد، خطاب به فرشتگان فرمود (من بشری را از گِل به وجود می‌آورم. پس چون او را ساختم و از روح خود در او دمیدم، بر او سجده کنید. جز ابلیس تمام فرشتگان سجده کردند) که تعصّب (غیرت) به او روی آورد، و به سبب آفرینش خود [از آتش]، بر آدم، فخر فروخت و به خاطر اصل و گوهرش علیه او عصبیّت ورزید، پس این دشمن خدا، پیشوای متعصّبان و سر سلسلۀ مستکبران و خودْبزرگ‌بینان است و همو عصبیّت را پایه‌گذاری کرد... آیا نمی‌بینند که خداوند، چگونه او را به سبب تکبّرش حقیر ساخت و به سبب گردنکشی به چاه سرافکندگی در انداخت...؛ اما فرزندان تعصّب و برادران عصبیّت و سواران گردنکشی و جاهلیّت، ادّعای او را راست از کار درآوردند.

2 / ۲ - ۷: اللَّجاجَةُ

۲ / 2 - ۷: لجاجت

121. الإمام عليّ علیه السلام: اللَّجاجَةُ تَسُلُّ الرَّأيَ.[۳۷۹]

121. امام علی علیه السلام: لجاجت، خِرد را به زنجیر میکشد.

122. عنه علیه السلام: اللَّجوجُ لا رَأيَ لَهُ.[۳۸۰]

122. امام علی علیه السلام: لجباز، اندیشهای ندارد.

123. عنه علیه السلام: اللَّجاج يُفسِدُ الرَّأيَ.[۳۸۱]

123. امام علی علیه السلام: لجبازی، اندیشه را فاسد کند.

2 / ۲ - ۸: الغَضَبُ

۲ / 2 - ۸: خشم

124. الإمام عليّ علیه السلام: شِدَّةُ الغَضَبِ تُغَيِّرُ المَنطِقَ، و تَقطَعُ مادَّةَ الحُجَّةِ، و تُفَرِّقُ الفَهمَ.[۳۸۲]

124. امام علی علیه السلام: شدّت خشم، گویش را دگرگون میکند، بنیان استدلال را بر میکَنَد و فهمیدن را مختل میسازد.

125. عنه علیه السلام: دَعِ الحِدَّةَ، و تَفَكَّر فِي الحُجَّةِ، و تَحَفَّظ مِنَ الخَطَلِ[۳۸۳]؛ تَأمَنِ الزَّلَلَ.[۳۸۴]

125. امام علی علیه السلام: تندخویی را رها کن و به استدلال بیندیش و [خویش را] از یاوهگویی نگه دار تا از لغزش در امان بمانی.

126. عنه علیه السلام: أوَّلُ عِوَضِ الحَليمِ عَن حِلمِهِ أنَّ النّاسَ كُلَّهُم أنصارُهُ عَلیٰ خَصمِهِ.[۳۸۵]

126. امام علی علیه السلام: نخستین پاداش بردبار از بردباری خود، این است که همۀ مردم در برابر طرف دعوایش از او جانبداری میکنند.

127. بحار الأنوار عن محمّد بن سنان: المُفَضَّلُ بنُ عُمَر... قالَ - لاِبنِ أبِي العَوجاءِ بَعدَ أن سَمِعَ كَلامَهُ في رَدِّ الخالِقِ وَ الصّانِعِ -: يا عَدُوَّ اللهِ! ألحَدتَ في دينِ اللهِ، و أنكَرتَ البارِئَ... فَقالَ ابنُ أبِي العَوجاءِ لِلمُفَضَّلِ: يا هٰذا! إن كُنتَ مِن أهلِ الكَلامِ كَلَّمناكَ، فَإِن ثَبَتَ لَكَ حُجَّةٌ تَبِعناكَ، و إن لَم تَكُن مِنهُم فَلا كَلامَ لَكَ، و إن كُنتَ مِن أصحابِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ فَما هٰكَذا يُخاطِبُنا، و لا بِمِثلِ دَليلِكَ يُجادِلُنا، و لَقَد سَمِعَ مِن كَلامِنا أكثَرَ مِمّا سَمِعتَ، فَما أفحَشَ في خِطابِنا و لا تَعَدّیٰ في جَوابِنا، وإنَّهُ لَلحَليمُ الرَّزينُ العاقِلُ الرَّصينُ، لايَعتريهِ خُرقٌ و لا طَيشٌ و لا نَزَقٌ، يَسمعُ كَلامَنا، و يُصغي إلَينا، و يَستَعرِفُ حُجَّتَنا حَتَّى استَفرَغَنا ما عِندَنا، و ظَنَنّا أنّا قَد قَطَعناهُ، أدحَضَ حُجَّتَنا بِكَلامٍ يَسيرٍ، و خِطابٍ قَصيرٍ، يُلزِمُنا بِهِ الحُجَّةَ، و يَقطَعُ العُذرَ، و لا نَستَطيعُ لِجَوابِهِ رَدّاً، فَإِن كُنتَ مِن أصحابِهِ، فَخاطِبنا بِمِثلِ خِطابِهِ.[۳۸۶]

127. بحار الأنوار - به نقل از محمّد بن سنان -: مفضّل بن عمر... پس از آن که سخن ابن ابی العوجا را در ردّ خدای آفریننده و صانع شنید، گفت: ای دشمن خدا! در دین خدا الحاد میورزی و باری [تعالی] را منکر میشوی؟...

ابن ابی العوجا به مفضّل گفت: ای مرد! اگر اهل گفتگویی، با تو سخن خواهیم گفت. اگر دلیل به نفع تو بود، از تو پیروی میکنیم و اگر اهل گفتگو نیستی، حرفی با تو نیست. اگر تو از یاران جعفر بن محمّد صادق هستی، بدان که وی با ما چنین سخن نمیگوید و به مِثل دلیل تو با ما بحث و گفتگو نمیکند. او از زبان ما بیش از آنچه تو شنیدی، شنیده است و هیچ گاه در گفتگو با ما ناسزا نگفته و در پاسخ ما حقکشی نکرده است. وی فردی بردبار، باوقار، خردمند و استوار است [و] هیچ گاه نادانی، شتابزدگی و بیباکی بر وی عارض میشود. سخن ما را میشنود و به ما توجّه میکند و از دلیلهای ما هر آنچه داریم، آگاه میشود، به گونهای که فکر میکنیم راه را بر وی بستهایم. آن گاه با سخنی ساده و کلامی کوتاه، استدلال ما را از میان میبرد و دلیل خود را اثبات میکند و [راه] عذر ما را میبندد و ما نمیتوانیم در جوابش پاسخی بدهیم. اگر تو از یاران وی هستی، همچون او با ما گفتگو کن.

2 / ۲ - ۹: الاِستِظهارُ بِالباطِلِ

۲ / 2 - ۹: کمک گرفتن از باطل

الكتاب

( كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ ٱلَاحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةِ بِرَسُولِهِمْ لِيَاْخُذُوهُ وَ جَٰدَلُواْ بِالْبَٰٰطِلِ لِيُدْحِضُواْ بِهِ ٱلْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ).[۳۸۷]

(پیش از اینان، قوم نوح و پس از آنان، دستههای مختلف [دیگر] به تکذیب پرداختند و هر امّتی، آهنگ فرستادۀ خود را کردند تا او را بگیرند، و به [وسیلۀ] باطل، جدال نمودند تا حقیقت را با آن پایمال سازند. پس آنان را فرو گرفتم. آیا چگونه بود کیفر من؟)

(وَيُجَٰدِلُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِالْبَٰطِلِ لِيُدْحِضُواْ بِهِ ٱلْحَقَّ وَ ٱتَّخَذُواْ ءَايَٰتِى وَمَا أُنذِرُواْ هُزُوًا).[۳۸۸]

(کسانی که کفر ورزیدند به باطل مجادله میکنند تا بدان وسیله حق را از بین ببرند و آنان آیات و نشانههای مرا و آنچه را که بدان بیم داده شدهاند به سخره گرفتهاند)

الحديث

128. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: لَعَنَ اللهُ الَّذينَ اتَّخَذوا دينَهُم شَحّاً - يَعنِي الجِدالَ - لِيُدحِضُوا الحَقَّ بِالباطِلِ.[۳۸۹]

128. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند، آنانی را که دین خود را وسیلۀ جدال قرار میدهند، لعنت کرده است؛ یعنی جدالگری کنند تا به وسیلۀ باطل، حق را از میان ببرند.

الفصل الثالث: نَماذِجُ مِن أحسَنِ المُجادِلاتِ

فصل سوم: نمونههایی از نیکوترین مجادلهها

۳ / ۱: مُجادَلاتُ عَدَدٍ مِنَ الأَنبِیاءِ علیهم السلام

۳ / ۱: مجادلههای شماری از پیامبران علیهم السلام

الكتاب

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوْمِهِ إِنِّى لَكُمْ نَذِیرٌ مُّبِینٌ * أَن لَّا تَعْبُدُوا إِلَّا ٱللهَ إِنِّى أَخَافُ عَلَیكُمْ عَذَابَ یوْمٍ أَلِیمٍ * فَقَالَ ٱلْمَلَأُ ٱلَّذِینَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَرًا مِّثْلَنَا وَ مَا نَرَاكَ ٱتَّبَعَكَ إِلَّا ٱلَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِىَ ٱلرَّأْىِ وَ مَا نَرَىٰ لَكُمْ عَلَینَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِینَ * قَالَ یٰقَوْمِ أَرَءَیتُمْ إِن كُنتُ عَلَىٰ بَینَةٍ مِّن رَّبِّى وَءَاتَانِى رَحْمَةً مِّنْ عِندِهِ فَعُمِّیتْ عَلَیكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَ أَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ * وَ یٰقَوْمِ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَیهِ مَالاً إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى ٱللهِ وَ مَا أَنَا بِطَارِدِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوا إِنَّهُم مُّلَاقُوا رَبِّهِمْ وَ لَٰكِنِّى أَرَاكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ * وَ یٰقَوْمِ مَن ینصُرُنِى مِنَ ٱللهِ إِن طَرَدتُّهُمْ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ * وَ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَائِنُ ٱللهِ وَ لَا أَعْلَمُ ٱلْغَیبَ وَ لَا أَقُولُ إِنِّى مَلَكٌ وَلَا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِى أَعْینُكُمْ لَن یؤْتِیهُمُ ٱللهُ خَیرًا ٱللهُ أَعْلَمُ بِمَا فِى أَنفُسِهِمْ إِنِّى إِذًا لَّمِنَ ٱلظَّالِمِینَ * قَالُوا یٰنُوحُ قَدْ جَٰدَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ ٱلصَّادِقِینَ * قَالَ إِنَّمَا یأْتِیكُم بِهِ ٱللهُ إِن شَاءَ وَ مَا أَنتُم بِمُعْجِزِینَ * وَ لَا ینفَعُكُمْ نُصْحِى إِنْ أَرَدتُّ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ إِن كَانَ ٱللهُ یرِیدُ أَن یغْوِیكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ).[۳۹۰]

(و به راستی، نوح را به سوی قومش فرستادیم. [گفت:] «من برای شما هشدار دهندهای آشکارم * که جز خدا را نپرستید؛ زیرا من از عذاب روزی سهمگین بر شما بیمناکم». * پس سران قومش که کافر بودند، گفتند: ما تو را جز بشری مثل خود نمیبینیم، و نمیبینیم جز [جماعتی از] فرومایگان ما، آن هم نسنجیده، کسی تو را پیروی کرده باشد؛ و شما را بر ما امتیازی نیست؛ بلکه شما را دروغگو میدانیم. * گفت: «ای قوم من! به من بگویید اگر از سوی پروردگارم حجّتی روشن داشته باشم و مرا از نزد خود، رحمتی بخشیده باشد که بر شما پوشیده است، آیا ما [باید] شما را در حالی که بِدان اکراه دارید، به آن وادار کنیم؟ * و ای قوم من! برای این [رسالت]، مالی از شما درخواست نمیکنم. مزد من، جز بر عهدۀ خدا نیست و کسانی را که ایمان آوردند، طرد نمیکنم. قطعاً آنان پروردگارشان را دیدار خواهند کرد؛ ولی شما را قومی میبینم که نادانی میکنید * و ای قوم من! اگر آنان را برانم، چه کسی مرا در برابر خدا یاری خواهد کرد؟ آیا عبرت نمیگیرید؟ * و به شما نمیگویم که گنجینههای خدا پیش من است، و غیب نمیدانم، و نمیگویم که من فرشتهام، و در بارۀ کسانی که دیدگان شما به خواری در آنان مینگرند، نمیگویم خدا هرگز خیرشان نمیدهد. خدا به آنچهدر دل آنان است، آگاهتر است. [اگر جز این بگویم،] در آن صورت، من از ستمکاران خواهم بود». * گفتند: ای نوح! واقعاً با ما جدال کردی و بسیار [هم] جدال کردی. پس اگر از راستگویانی، آنچه را [از عذاب خدا] به ما وعده میدهی، برای ما بیاور. * گفت: «تنها خداست که اگر بخواهد، آن را برای شما میآورد و شما عاجز کننده[ی او] نخواهید بود * و اگر بخواهم شما را اندرز دهم، در صورتی که خدا بخواهد شما را بیراه گذارد، اندرز من شما را سود نمیبخشد. او پروردگار شماست و به سوی او بازگردانیده میشوید»).

(وَ إِلیٰ عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ يَٰقَوْمِ ٱعْبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَٰهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ * يَٰقَوْمِ لَا أَسْٔلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى ٱلَّذِى فَطَرَنِى أَفَلَا تَعْقِلُونَ * وَيَٰقَوْمِ ٱسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُرْسِلِ ٱلسَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلیٰ قُوَّتِكُمْ وَ لَا تَتَوَلَّوْاْ مُجْرِمِينَ * قَالُواْ يَٰٰهُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَارِكِى ءَالِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَ مَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ * إِن نَّقُولُ إِلَّا ٱعْتَرَاكَ بَعْضُ ءَالِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إِنِّى أُشْهِدُ ٱللهَ وَ ٱشْهَدُواْ أَنِّى بَرِىءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * مِن دُونِهِ فَكِيدُونِى جَمِيعًا ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ * إِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى ٱللهِ رَبِّى وَ رَبِّكُم مَّا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَأخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّى عَلیٰ صِرَٰطٍ مُّسْتَقِيمٍ * فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقَدْ أَبْلَغْتُكُم مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّى قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَ لَا تَضُرُّونَهُ شَئْا إِنَّ رَبِّى عَلیٰ كُلِّ شَىْءٍ حَفِيظٌ)[۳۹۱]

(و به سوی [قوم] عاد، برادرشان هود را [فرستادیم. هود] گفت: «ای قوم من! خدا را بپرستید. جز او هیچ معبودی برای شما نیست. شما فقط دروغپردازید. * ای قوم من! برای این [رسالت]، پاداشی از شما درخواست نمیکنم. پاداش من جز بر عهدۀ کسی که مرا آفریده است، نیست. پس آیا نمیاندیشید؟ * و ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید، سپس به درگاه او توبه کنید [تا] از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و نیرویی بر نیروی شما بیفزاید، و تبهکارانه روی بر مگردانید». * گفتند: ای هود! برای ما دلیل روشنی نیاوردی، و ما برای سخن تو دست از خدایان خود بر نمیداریم و تو را باور نداریم. * [چیزی] جز این نمیگوییم که بعضی از خدایان ما به تو آسیبی رساندهاند. گفت: «من خدا را گواه میگیرم و شاهد باشید که من از آنچه جز او شریک وی میگیرید، بیزارم. * پس همۀ شما در کار من نیرنگ کنید و مرا مهلت ندهید. * در حقیقت، من بر خداوند یکتا، پروردگار خودم و پروردگار شما، توکّل کردم. هیچ جنبندهای نیست، مگر اینکه او مهار هستیاش را در دست دارد. به راستی، پروردگار من بر راه راست است. * پس اگر روی بگردانید، به یقین، آنچه را که به منظور آن به سوی شما فرستاده شده بودم، به شما رسانیدم و پروردگارم، قومی جز شما را جانشین [شما] خواهد کرد و به او هیچ زیانی نمیرسانید. در حقیقت، پروردگارم بر هر چیزی نگاهبان است»).

(وَ إِلیٰ ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَٰلِحًا قَالَ يَٰقَوْمِٱعْبُدُواْ ٱللهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَٰهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنشَأَكُم مِّنَ ٱلَارْضِ وَ ٱسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّى قَرِيبٌ مُّجِيبٌ * قَالُواْ يَٰصَٰلِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَٰذَا أَتَنْهَٰانَا أَن نَّعْبُدَ مَا يَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا وَ إِنَّنَا لَفِى شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ * قَالَ يَٰقَوْمِ أَرَءَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلیٰ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّى وَ آتَٰانِى مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنصُرُنِى مِنَ ٱللهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِى غَيْرَ تَخْسِيرٍ).[۳۹۲]

(و به سوی [قوم] ثمود، برادرشان صالح را [فرستادیم. صالح] گفت: «ای قوم من! خدا را بپرستید. برای شما هیچ معبودی جز او نیست. او شما را از زمین پدید آورد و شما را در آن، استقرار داد. پس، از او آمرزش بخواهید، سپس به درگاه او توبه کنید [که] پروردگارم نزدیک [و] اجابت کننده است». * گفتند: ای صالح! به راستی، تو پیش از این، میان ما مایۀ امید بودی. آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان میپرستیدند، باز میداری؟ و بی گمان، ما از آنچه تو ما را بِدان میخوانی، سخت دچار شکّیم. * گفت: «ای قوم من! چه بینید اگر [در این دعوا] بر حجّتی روشن از پروردگار خود باشم و او از جانب خود، رحمتی به من داده باشد؟ پس اگر او را نافرمانی کنم، چه کسی مرا در برابر خدا یاری میدهد؟ در نتیجه، شما جز بر زیان من نمیافزایید»).

(أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِى حَاجَّ إِبْرَٰهِيمَ فِى رَبِّهِ أَنْ آتٰاهُ ٱللهُ ٱلْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَٰهِيمُ رَبِّىَ ٱلَّذِى يُحْىِ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْىِ وَ أُمِيتُ قَالَ إِبْرَٰهِيمُ فَإِنَّ ٱللهَ يَاْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ ٱلْمَشْرِقِ فَاْتِبِهَا مِنَٱلْمَغْرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِى كَفَرَ وَٱللهُ لَا يَهْدِى ٱلْقَوْمَ ٱلظَّٰلِمِينَ).[۳۹۳]

(آیا از [حال] آن کسی که چون خدا به او پادشاهی داده بود [و بِدان مینازید، و] در بارۀ پروردگار خود با ابراهیم محاجّه [می]کرد، خبر نیافتی؟ آنگاه که ابراهیم گفت: «پروردگار من، همان کسی است که زنده میکند و میمیراند». گفت: من، [هم] زنده میکنم و [هم] میمیرانم. ابراهیم گفت: «خدا[ی من] خورشید را از خاور بر میآورد، تو آن را از باختر برآور». پس آن کس که کفر ورزیده بود، مبهوت ماند و خداوند، قوم ستمکار را هدایت نمیکند).

(وَ ٱتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرَٰهِيمَ * إِذْ قَالَ لَابِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ * قَالُواْ نَعْبُدُ أَصْنَامًا فَنَظَلُّ لَهَا عَٰٰكِفِينَ * قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ * أَوْ يَنفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ * قَالُواْ بَلْ وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا كَذَٰلِكَ يَفْعَلُونَ * قَالَ أَفَرَءَيْتُم مَّا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ * أَنتُمْ وَءَابَاؤُكُمُ ٱلَاقْدَمُونَ * فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِّى إِلَّا رَبَّ ٱلْعَٰلَمِينَ * ٱلَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ * وَ ٱلَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ * وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَ ٱلَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ).[۳۹۴]

(و بر آنان، گزارش ابراهیم را بخوان * آنگاه که به پدر خود و قومش گفت: «چه میپرستید؟». * گفتند: بتانی را میپرستیم و همواره ملازم آنهاییم. * گفت: «آیا وقتی دعا میکنید، از شما میشنوند؟ * یا به شما سود یا زیان میرسانند؟». * گفتند: نه! بلکه پدران خود را یافتیم که چنین میکردند. گفت: «آیا در آنچه میپرستیدهاید، تأمّل کردهاید؟ * شما و پدران پیشین شما؟ * قطعاً همۀ آنها، دشمن مناند جز پروردگار جهانیان. * آن کس که مرا آفریده و همو راهنماییام میکند * و آن کس که او به من خوراک میدهد و سیرابم میگرداند * و چون بیمار شوم، او مرا درمان میبخشد * و آن کس که مرا میمیراند و سپس زندهام میگرداند).

(وَكَذَٰلِكَ نُرِى إِبْرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلَارْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلْمُوقِنِينَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ ٱلَّيْلُ رَءَا كَوْكَبًا قَالَ هَٰذَا رَبِّى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ ٱلَافِلِينَ * فَلَمَّا رَءَا ٱلْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَٰذَا رَبِّى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ يَهْدِنِى رَبِّى لَاكُونَنَّ مِنَ ٱلْقَوْمِ ٱلضَّالِّينَ* فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَٰذَا رَبِّى هَٰذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَٰقَوْمِ إِنِّى بَرِىءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ ٱلسَّمَٰٰوَٰتِ وَٱلَارْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ ٱلْمُشْرِكِينَ).[۳۹۵]

(و این گونه، ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از یقینکنندگان باشد. * پس چون شب بر او پرده افکند، ستارهای دید. گفت: «این، پروردگار من است» و چون غروب کرد، گفت: «غروب کنندگان را دوست ندارم» * و چون ماه را در حال طلوع دید، گفت: «این، پروردگار من است». آنگاه چون ناپدید شد، گفت: «اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود، قطعاً از گروه گمراهان بودم». * پس چون خورشید برآمده را دید، گفت: «این، پروردگار من است. این، بزرگتر است» و هنگامی که افول کرد، گفت: «ای قوم من! من از آنچه [برای خدا] شریک میسازید، بیزارم. *من از روی اخلاص، پاکدلانه روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم»).

(قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِى ٱللهِ وَ هُوَ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنَا أَعْمَٰلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَٰلُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ * أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَٰهِيمَ وَإِسْمَٰعِيلَ وَ إِسْحَٰقَ وَ يَعْقُوبَ وَ ٱلَاسْبَاطَ كَانُواْ هُودًا أَوْ نَصَٰرَیٰ قُلْ ءَأَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ ٱللهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَٰدَةً عِندَهُ مِنَ ٱللهِ وَ مَا ٱللهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ).[۳۹۶]

(بگو: آیا در بارۀ خدا با ما بحث و گفتگو میکنید؟ با آن که او پروردگار ما و پروردگار شماست و کردارهای ما از آنِ ما و کردارهای شما از آنِ شماست و ما برای او اخلاص میورزیم، یا میگویید: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط [دوازدهگانه]، یهودی یا نصرانی بودهاند؟ بگو: آیا شما بهتر میدانید یا خدا؟ و کیست ستمکارتر از آن کس که شهادتی از خدا را در نزد خویش، پوشیده دارد؟ و خدا از آنچه میکنید، غافل نیست).

(وَ إِذَا تُتْلیٰ عَلَيْهِمْ ءَايَاتُنَا بَيِّنَٰتٍ قَالَ ٱلَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ٱئْتِ بِقُرْءَانٍ غَيْرِ هَٰذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاىءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَىَّ إِنِّى أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّى عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ * قُل لَّوْ شَاءَ ٱللهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لَا أَدْرَاكُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِّن قَبْلِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ).[۳۹۷]

(و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان که به دیدار ما امید ندارند، میگویند: قرآن دیگری جز این بیاور، یا آن را عوض کن. بگو: «مرا نرسد که آن را از پیشِ خود، عوض کنم. جز آنچه را که به من وحی میشود، پیروی نمیکنم. اگر پروردگارم را نافرمانی کنم، از عذابِ روزی بزرگ میترسم». * بگو: «اگر خدا میخواست، آن را برای شما نمیخواندم و [خدا] شما را بِدان آگاه نمیگردانید. قطعاً پیش از [آوردن] آن، روزگاری در میان شما به سر بردهام. آیا فکر نمیکنید؟»).

(وَ كَذَٰلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِى قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلیٰ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلیٰ ءَاثَٰرِهِم مُّقْتَدُونَ * قَٰلَ أَوَ لَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَیٰ مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَيْهِ ءَابَاءَكُمْ قَالُواْ إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَٰفِرُونَ).[۳۹۸]

(و بدین گونه، در هیچ شهری پیش از تو هشدار دهندهای نفرستادیم، جز آن که خوشگذرانان آن گفتند: ما پدران خود را بر آیینی [و راهی] یافتهایم و ما از پی ایشان رهسپاریم. * گفت: «هرچند هدایت کنندهتر از آنچه پدران خود را بر آن یافتهاید، برای شما بیاورم؟». گفتند: ما به آنچه بِدان فرستاده شدهاید، کافریم).

(قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ ءَالِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا لَابْتَغَوْاْ إِلیٰ ذِى ٱلْعَرْشِ سَبِيلاً).[۳۹۹]

(بگو: اگر چنان که میگویند، با او خدایانی [دیگر] بود، در آن صورت، حتماً در صدد جستن راهی به سوی [خداوند] صاحب عرش بر میآمدند).

(ٱنظُرْ كَيْفَ ضَرَبُواْ لَكَ ٱلَامْثَالَ فَضَلُّواْ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً * وَ قَالُواْ أَءِذَا كُنَّا عِظَٰمًا وَ رُفَٰتًا أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا * قُلْ كُونُواْ حِجَارَةً أَوْ حَدِيدًا * أَوْ خَلْقًا مِّمَّا يَكْبُرُ فِى صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ ٱلَّذِى فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُءُوسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتَیٰ هُوَ قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ قَرِيبًا * يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً * وَ قُل لِّعِبَادِى يَقُولُواْ ٱلَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ ٱلشَّيْطَٰنَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ ٱلشَّيْطَٰنَ كَانَ لِلْإِنسَٰنِ عَدُوًّا مُّبِينًا).[۴۰۰]

(ببین چگونه برای تو مَثَلها زدند و گمراه شدند. در نتیجه، راه به جایی نمیتوانند ببرند * و گفتند: آیا وقتی استخوان و خاک شدیم، [باز] به آفرینشی جدید برانگیخته میشویم؟ * بگو: «سنگ باشید یا آهن * یا آفریده از آنچه در خاطر شما بزرگ مینماید [باز هم برانگیخته خواهید شد]». پس خواهند گفت: چه کسی ما را باز میگرداند؟. بگو: «همان کسی که نخستین بار، شما را پدید آورد». [باز] سرهای خود را به طرف تو تکان میدهند و میگویند: آن، کِی خواهد بود؟ بگو: «شاید که نزدیک باشد». * روزی که شما را فرا میخواند، در حالی که او را ستایش میکنید، اجابتش مینمایید و میپندارید که جز اندکی [در دنیا] نماندهاید * و به بندگانم بگو: «آنچه را که بهتر است، بگویند، که شیطان، میانشان را به هم میزند؛ [زیرا] شیطان، همواره برای انسان، دشمنی آشکار است»).

(وَ مَا مَنَعَ ٱلنَّاسَ أَن یؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ ٱلْهُدَىٰ إِلَّآٰ أَن قَالُوا أَبَعَثَ ٱللهُ بَشَرًا رَّسُولاً * قُل لَّوْ كَانَ فِى ٱلَارْضِ مَلَائِكَةٌ یمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیهِم مِّنَ ٱلسَّمَاءِ مَلَكًا رَّسُولاً * قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِیدَاً بَینِى وَ بَینَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِخَبِیرَاً بَصِیرًا).[۴۰۱]

(و [چیزی] مردم را از ایمان آوردن، باز نداشت؛ آنگاه که هدایت برایشان آمد، جز اینکه گفتند: آیا خدا بشری را [با عنوان] رسول (فرستاده) مبعوث کرده است؟ * بگو: «اگر در روی زمین، فرشتگانی بودند که با اطمینان راه میرفتند، البتّه بر آنان [نیز] فرشتهای را [به عنوان] پیامبر، از آسمان نازل میکردیم». * بگو: «میان من و شما، گواه بودنِ خدا کافی است؛ چرا که او همواره به [حال] بندگانش آگاهِ بیناست»).

الحديث

129. التوحيد عن عليّ بن محمّد بن الجهم: حَضَرتُ مَجلِسَ المَأمونِ و عِندَهُ عَلِيُّ بنُ موسَى الرِّضا علیهما السلام، فَقالَ لَهُ المَأمونُ: يَابنَ رَسولِ اللهِ، ألَيسَ مِن قَولِكَ إنَّ الأَنبِیاءَ مَعصومونَ؟ قالَ: بَلیٰ. قالَ: فَسَأَلَهُ عَن آياتٍ مِنَ القُرآنِ، فَكانَ فيما سَأَلَهُ أن قالَ لَهُ: فَأَخبِرني عَن قَولِ اللهِ عزّ و جلّ في إبراهيمَ: (فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ ٱلَّيْلُ رَءَا كَوْكَبًا قَالَ هَٰذَا رَبِّى)[۴۰۲]!

فَقالَ الرِّضا علیه السلام: إنَّ إبراهيمَ علیه السلام وَقَعَ إلیٰ ثَلاثَةِ أصنافٍ: صِنفٌ يَعبُدُ الزُّهرَةَ، و صِنفٌ يَعبُدُ القَمَرَ، وَ صِنفٌ يَعبُدُ الشَّمسَ، و ذٰلِكَ حينَ خَرَجَ مِنَ السَّرَبِ الَّذي اُخفِيَ فيهِ، (فَلَمّا جَنَّ عَلَيهِ اللَّيلُ) و رَأَى الزُّهرَةَ قالَ: (هَٰذَا رَبِّى) عَلَى الإِنكارِ وَ الاِستِخبارِ (فَلَمّا أفَلَ) الكَوكَبُ (قالَ لا اُحِبُّ الآفِلينَ) لِأَنَّ الاُفولَ مِن صِفاتِ المُحدَثِ لا مِن صِفاتِ القَديمِ (فَلَمَّا رَءَا ٱلْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَٰذَا رَبِّى) عَلَى الإِنكارِ وَ الاِستِخبارِ (فَلَمّا أفَلَ قالَ لَئِن لَم يَهدِنیِ رَبّیِ لَأَكونَنَّ مِنَ القَومِ الضّالّينَ)، فَلَمّا أصبَحَ و رَأَى الشَّمسَ بازِغَةً قالَ: (هَٰذَا رَبِّى هَٰذَا أَكْبَرُ) مِنَ الزُّهرَةِ وَ القَمَرِ! عَلَى الإِنكارِ وَ الاِستِخبارِ، لا عَلَى الإِخبارِ وَ الإِقرارِ (فَلَمّا أفَلَت قالَ) لِلأَصنافِ الثَّلاثَةِ مِن عَبَدَةِ الزُّهرَةِ وَ القَمَرِ وَ الشَّمسِ: (يَٰقَوْمِ إِنِّى بَرِىءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَ ٱلَارْضَ حَنِيفًا وَ مَا أَنَا مِنَ ٱلْمُشْرِكِينَ)[۴۰۳].

وإنَّما أرادَ إبراهيمُ بِما قالَ أن يُبَيِّنَ لَهُم بُطلانَ دينِهِم، و يُثبِتَ عِندَهُم أنَّ العِبادَةَ لا تَحِقُّ لِما كانَ بِصِفَةِ الزُّهرَةِ وَ القَمَرِ وَ الشَّمسِ، وإنَّما تَحِقُّ العِبادَةُ لِخالِقِها، و خالِقِ السَّماواتِ وَ الاَرضِ، و كانَ مَا احتَجَّ بِهِ عَلیٰ قَومِهِ مِمّا ألهَمَهُ اللهُ عزّ و جلّ و آتاهُ، كَما قالَ اللهُ عزّ و جلّ: (وَ تِلْكَ حُجَّتُنَا ءَاتَيْنَٰهَا إِبْرَٰهِيمَ عَلیٰ قَوْمِهِ)[۴۰۴]. فَقالَ المَأمونُ: للهِ دَرُّكَ يَابنَ رَسولِ اللهِ![۴۰۵]

129. التوحید - به نقل از علی بن محمّد بن جهم -: در مجلس مأمون وارد شدم. نزد وی علی بن موسی الرضا علیه السلام بود. مأمون به ایشان گفت: ای فرزند پیامبر خدا! آیا شما نمیگویید پیامبران معصوم هستند؟ فرمود: «آری». مأمون، سپس از آیات قرآن سؤال کرد و از جمله در بارۀ این آیه پرسید: (پس چون شب بر او پرده افکند، ستارهای دید. گفت: این، پروردگار من است).

امام رضا علیه السلام فرمود: «وقتی ابراهیم از سردابی که مخفی شده بود، بیرون آمد، با سه گروه رو به رو شد. گروهی ستارۀ زهره را میپرستیدند، گروهی ماه را میپرستیدند و گروهی خورشید را میپرستیدند. هنگامی که تاریک شد و زهره را دید، به شیوۀ انکار و پرسش گفت: «این، پروردگار من است؟!». وقتی ستاره غروب کرد، گفت: «من غروب کنندهها را دوست ندارم»؛ چون غروب، از ویژگی پدیدههاست نه [موجود] قدیم و پایدار. وقتی ماه را دید که آشکار شده، باز به شیوۀ انکار و پرسش گفت: «این، پروردگار من است؟!». وقتی غروب کرد، گفت: «اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند، هر آینه از گمراهان خواهم شد». چون صبح شد و خورشید طلوع کرد، باز به شیوۀ انکار و پرسش، و نه اِخبار و پذیرش گفت: «این، پروردگارم است. این، بزرگتر از زهره و ماه است؟!». وقتی غروب کرد، خطاب به سه گروه پرستندگانِ زهره، ماه و خورشید گفت: (ای قوم من! من از آنچه [برای خدا] شریک میسازید، بیزارم. من از روی اخلاص، پاکدلانه روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم).

ابراهیم با سخن خود میخواست بطلان دین آنان را روشن کند و در پیش آنان، ثابت شود که آنچه ویژگی زهره، ماه و خورشید را دارد، شایستۀ پرستش نیست و پرستش، شایستۀ خالق آنها و خالق آسمانها و زمین است. این، استدلالی بود که خداوند به وی الهام کرد. همان گونه که خدا میفرماید: (و آن، حجّت ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم). مأمون گفت: پاداشت با خداوند، ای فرزند پیامبر خدا!

130. تاريخ الطبري عن زيد بن أسلم: إنَّ أوَّلَ جَبّارٍ كانَ فِي الأرضِ نُمرودُ، و كانَ النّاسُ يَخرُجونَ فَيَمتارونَ مِن عِندِهِ الطَّعامَ، فَخَرَجَ إبراهيمُ يَمتارُ مَعَ مَن يَمتارُ، فَإِذا مَرَّ بِهِ ناسٌ قالَ: مَن رَبُّكُم؟ قالوا: أنتَ، حَتّیٰ مَرَّ بِهِ إبراهيمُ، قالَ: مَن رَبُّكَ؟ قالَ: (رَبِّىَ ٱلَّذِى يُحْىِ وَ يُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْىِ وَ أُمِيتُ قَالَ إِبْرَٰهِيمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَاْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ ٱلْمَشْرِقِ فَاْتِ بِهَا مِنَ ٱلْمَغْرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِى كَفَرَ)[۴۰۶].[۴۰۷]

130. تاریخ الطبری - به نقل از زید بن اسلم -: نخستین ستمگرِ روی زمین، نمرود بود و مردم برای گرفتن غذا نزد وی میرفتند. ابراهیم نیز همراه دیگران پیش وی رفت. هنگامی که مردم از برابر نمرود گذر میکردند، از آنان میپرسید: پروردگار شما کیست؟ آنان میگفتند: تو. تا آن که ابراهیم از مقابلش رد شد. نمرود گفت: پروردگار تو کیست؟ ابراهیم پاسخ داد: («پروردگار من، همان کسی است که زنده میکند و میمیراند». گفت: من، [هم] زنده میکنم و [هم] میمیرانم. ابراهیم گفت: «خدا[ی من]، خورشید را از خاور بر میآورد. تو آن را از باختر بر آور». پس آن کسی که کفر ورزیده بود، مبهوت ماند).

3 / 2: مُجادَلاتُ خاتَمِ الأنبِياءِ صلی الله علیه و آله

۳ / ۲: مجادلههای خاتم پیامبران صلی الله علیه و آله

الكتاب

(فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ وَ مَنِ ٱتَّبَعَنِ وَ قُل لِّلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلْكِتَٰبَ وَ ٱلْأُمِّيِّينَ ءَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُواْ فَقَدِ ٱهْتَدَواْ وَّإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ ٱلْبَلَٰغُ وَ ٱللَّهُ بَصِيرُ بِالْعِبَادِ).[۴۰۸]

(پس اگر با تو به جدل برخاستند، بگو: «من وجودم را تسلیم خدا کردهام و کسانی که از من پیروی کردهاند [نیز چنیناند]»؛ و به کسانی که به آنها کتاب [الهی] داده شده و به بیسوادان (مشرکان بیکتاب) بگو: آیا اسلام آوردید؟ پس اگر اسلام آوردند، حتماً هدایت یافتهاند، و اگر روی گرداندند، پس آنچه بر عهدۀ توست، تنها رساندن پیام [رسالت] است [نه پیکار که زمان معیّنی دارد، و نه کیفر دادن که مربوط به خداست] و خداوند به بندگان، بیناست).

(وَ مِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنَا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فِى ءَاذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن يَرَوْاْ كُلَّ ءَايَةٍ لَا يُؤْمِنُواْ بِهَا حَتَّیٰ إِذَا جَاءُوكَ يُجَٰدِلُونَكَ يَقُولُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَٰذَا إِلَّا أَسَٰطِيرُ ٱلْأَوَّلِينَ).[۴۰۹]

(و برخی از آنها به سخن تو گوش میدهند و[لی] ما بر دلهایشان پردهها افکندهایم تا آن را نفهمند و در گوشهایشان سنگینی [قرار دادهایم] و اگر هر آیتی را ببینند، بِدان ایمان نمیآورند، تا آن جا که نزد تو میآیند و با تو جدال میکنند. کسانی که کفر ورزیدند، میگویند: این [کتاب] چیزی جز افسانههای پیشینیان نیست).

الحديث[۴۱۰]

131. الإمام العسکري عن الإمام الصادق علیهما السلام : لَقَد حَدَّثَني أبي الباقِرُ علیه السلام، عَن جَدّي عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ، عَن أبيهِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ سَيِّدِالشُّهَداءِ، عَن أبيهِ أميرِالمُؤمِنينَ علیهم السلام، أنَّهُ اجتَمَعَ يَوماً عِندَ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أهلُ خَمسَةِ أديانٍ: اليَهودُ، وَ النَّصاریٰ، وَ الدَّهرِيَّةُ، وَ الثَّنَوِيَّةُ، و مُشرِكُو العَرَبِ.

فَقالَتِ اليَهودُ: نَحنُ نَقولُ: عُزَيرٌ ابنُ اللهِ، و قَد جِئناكَ يا مُحَمَّدُ لِنَنظُرَ ما تَقولُ؟ فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ و أفضَلُ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ.

وقالَتِ النَّصاریٰ: نَحنُ نَقولُ: إنَّ المَسيحَ ابنُ اللهِ، اِتَّحَدَ بِهِ، و قَد جِئناكَ لِنَنظُرَ ما تَقولُ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ و أفضَلُ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ.

وقالَتِ الدَّهرِيَّةُ: نَحنُ نَقولُ: الأَشیاءُ لا بَدءَ لَها و هِيَ دائِمَةٌ، و قَد جِئناكَ لِنَنظُرَ فيما تَقولُ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ و أفضَلُ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ.

وقالَتِ الثَّنَوِيَّةُ: نَحنُ نَقولُ: إنَّ النّورَ وَ الظُّلمَةَ هُمَا المُدَبِّرانِ، و قَدجِئناكَ لِنَنظُرَ فيما تَقولُ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ.

وقالَ مُشرِكُو العَرَبِ: نَحنُ نَقولُ: إنَّ أوثانَنا آلِهَةٌ، و قَدجِئناكَ لِنَنظُرَ فيما تَقولُ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنكَ و أفضَلُ، وإن خالَفتَنا خَصَمناكَ.

فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: آمَنتُ بِاللهِ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، و كَفَرتُ بِالجِبتِ وَ الطّاغوتِ، و بِكُلِّ مَعبودٍ سِواهُ.

ثُمَّ قالَ لَهُم: إنَّ اللهَ تَعالیٰ قَد بَعَثَني كافَّةً لِلنّاسِ بَشيراً و نَذيراً و حُجَّةً عَلَى العالَمينَ، و سَيَرُدُّ كَيدَ مَن يَكيدُ دينَهُ في نَحرِهِ.

ثُمَّ قالَ لِليَهودِ: أجِئتُموني لأَقبَلَ قَولَكُم بِغَيرِ حُجَّةٍ؟ قالوا: لا.

قالَ: فَمَا الَّذي دَعاكم إلَى القَولِ بِأَنَّ عُزَيراً اِبنُ اللهِ؟

قالوا: لِأَ نَّهُ أحيیٰ لِبَني إسرائيلَ التَّوراةَ بَعدَما ذَهَبَت، و لَم يَفعَل بِها هٰذا إلّا لِأَ نَّهُ ابنُهُ.

فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَكَيفَ صارَ عُزَيرٌ ابنَ اللهِ دونَ موسیٰ، و هُوَ الَّذي جاءَهُم بِالتَّوراةِ و رُئِيَ مِنهُ مِنَ المُعجِزاتِ ما قَد عَلِمتُم؟ و لَئِن كانَ عُزَيرٌ ابنَ اللهِ، لِما ظَهَرَ مِن إكرامِهِ بِإِحياءِ التَّوراةِ، فَلَقد كانَ موسیٰ بِالبُنُوَّةِ أولیٰ و أحَقَّ، و لَئِن كانَ هٰذَا المِقدارُ مِن إكرامِهِ لِعُزَيرٍ يوجِبُ لَهُ أنَّهُ ابنُهُ، فَأضعافُ هٰذِهِ الكَرامَةِ لِموسیٰ توجِبُ لَهُ مَنزِلَةً أجَلَّ مِنَ البُنُوَّةِ؛ لِأَنَّکُم إن كُنتُم إنَّما تُريدونَ بِالبُنُوَّةِ الدَّلالَةَ عَلیٰ سَبيلِ ما تُشاهِدونَهُ في دُنياكُم مِن وِلادَةِ الاُمَّهاتِ الاولادَ بِوَطئِ آبائِهِم لَهُنَّ، فَقَد كَفَرتُم بِاللهِ تَعالیٰ و شَبَّهتُموهُ بِخَلقِهِ، و أوجَبتُم فيهِ صِفاتِ المُحدَثينَ، و وَجَبَ عِندَكُم أن يَكونَ مُحدَثاً مَخلوقاً، و أن يَكونَ لَهُ خالِقٌ صَنَعَهُ وَ ابتَدَعَهُ.

قالوا: لَسنا نَعني هٰذا، فَإِنَّ هٰذا كُفرٌ كَما ذَكَرتَ، و لٰكِنّا نَعني أنَّهُ ابنُهُ عَلیٰ مَعنَى الكَرامَةِ، وإن لَم يَكُن هُناكَ وِلادَةً، كَما قَد يَقولُ بَعضُ عُلمائِنا لِمَن يُريدُ إكرامَهُ و إبانَتَهُ بِالمَنزِلَةِ مِن غَيرِهِ: «يا بُنَيَّ»، و «إنَّهُ ابني»، لا عَلیٰ إثباتِ وِلادَتِهِ مِنهُ؛ لَا نَّهُ قَد يَقولُ ذٰلِكَ لِمَن هُوَ أجنَبِيٌّ لا نَسَبَ لَهُ بَينَهُ و بَينَهُ، و كَذٰلِكَ لَمّا فَعَلَ اللهُ تَعالیٰ بِعُزَيرٍ ما فَعَلَ، كانَ قَدِ اتَّخَذَهُ ابناً عَلَى الكَرامَةِ لا عَلَى الوِلادَةِ.

فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَهٰذا ما قُلتُهُ لَكُم، إنَّهُ إن وَجَبَ عَلیٰ هٰذَا الوَجهِ أن يَكونَ عُزَيرٌ ابنَهُ، فَإِنَّ هٰذِهِ المَنزِلَةَ لِموسیٰ أولیٰ، وإنَّ اللهَ تَعالیٰ يَفضَحُ كُلَّ مُبطِلٍ بِإِقرارِهِ و يَقلِبُ عَلَيهِ حُجَّتَهُ، إنَّ الَّذِي احتَجَجتُم بِهِ يُؤَدّيكُم إلیٰ ما هُوَ أكبَرُ مِمّا ذَكَرتُهُ لَكُم؛ لِأَنَّکُم قُلتُم: إنَّ عَظيماً مِن عُظَمائِكُم قَد يَقولُ لَأَجنَبِيٍّ لا نَسَبَ بَينَهُ و بَينَهُ: «يا بُنَيَّ»، و «هٰذَا ابني»، لا عَلیٰ طَريقِ الوِلادَةِ، فَقَد تَجِدونَ أيضاً هٰذَا العَظيمَ يَقولُ لَأَجنَبِيٍّ آخَرَ: «هٰذا أخي» و لآخَرَ: «هٰذا شَيخي» و «أبي» و لآخَرَ: «هٰذا سَيِّدي» و «يا سَيِّدي»، عَلیٰ سَبيلِ الإِكرامِ، وإنَّ مَن زادَهُ فِي الكَرامَةِ زادَهُ في مِثلِ هٰذَا القَولِ؛ فَإِذاً يَجوزُ عِندَكُم أن يَكونَ موسیٰ أخاً لِلهِ، أو شَيخاً لَهُ، أو أباً، أو سَيِّداً؛ لِأَنَّهُ قد زادَهُ فِي الإِكرامِ مِمّا لِعُزَيرٍ، كَما أنَّ مَن زادَ رَجُلاً فِي الإِكرامِ فَقالَ لَهُ: «يا سَيّدي» و «يا شَيخي» و «يا عَمّي» و «يا رَئيسي» [و «يا أميري»]، عَلیٰ طَريقِ الإِكرامِ، وإنَّ مَن زادَهُ فِي الكَرامَةِ زادَهُ في مِثلِ هٰذَا القَولِ.

أ فَيَجوزُ عِندَكُم أن يَكونَ موسیٰ أخاً للهِ، أو شَيخاً، أو عَمّاً، أو رَئيساً، أو سَيِّداً، أو أميراً؛ لِأَنَّهُ قَد زادَهُ فِي الإِكرامِ عَلیٰ مَن قالَ لَهُ: «يا شيخي» أو «يا سَيِّدي» أو «يا عَمّي» أو «يا رَئيسي» أو «يا أميري»؟!

قالَ: فَبُهِتَ القَومُ و تَحَيَّروا و قالوا: يا مُحَمَّدُ! أجِّلنا نَتَفَكَّرُ فيما قَد قُلتَهُ لَنا. فَقالَ: اُنظروا فيهِ بِقُلوبٍ مُعتَقِدَةٍ لِلإِنصافِ، يَهدِكُمُ اللهُ تَعالیٰ.

ثُمَّ أقبَلَ صلی الله علیه و آله عَلَى النَّصاریٰ، فَقالَ لَهُم: و أنتُم قُلتُم: إنَّ القَديمَ عزّ و جلّ اتَّحَدَ بِالمَسيحِ ابنِهِ، فَمَا الَّذي أرَدتُموهُ بِهٰذَا القَولِ؟ أرَدتُم أنَّ القَديمَ صارَ مُحدَثاً لِوُجودِ هٰذَا المُحدَثِ الَّذي هُوَ عيسیٰ؟ أو المُحدَثُ - الَّذي هُوَ عيسیٰ - صارَ قَديما لِوُجودِ القَديمِ الَّذي هُوَ اللهُ؟ أو مَعنیٰ قَولِكُم «إنَّهُ اتَّحَدَ بِهِ» أنَّهُ اختَصَّهُ بِكَرامَةٍ لَم يُكرِم بِها أحَداً سِواهُ؟

فَإِن أرَدتُم أنَّ القَديمَ صارَ مُحدَثاً فَقَد أبطَلتُم؛ لِأَنَّ القَديمَ مُحالٌ أن يَنقَلِبَ فَيَصيرَ مُحدَثاً! وإن أرَدتُم أنَّ المُحدَثَ صارَ قَديماً فَقَد أحَلتُم؛ لِأَنَّ المُحدَثَ أيضاً مُحالٌ أن يَصيرَ قَديماً! وإن أرَدتُم أنَّهُ اتَّحَدَ بِهِ بِأَنَّهُ اختَصَّهُ وَ اصطَفاهُ عَلیٰ سائِرِ عِبادِهِ، فَقَد أقرَرتُم بِحُدوثِ عيسیٰ، و بِحُدوثِ المَعنَى الَّذِي اتَّحَدَ بِهِ مِن أجلِهِ؛ لِأَنَّهُ إذا كانَ عيسیٰ مُحدَثاً و كانَ اللهُ اتَّحَدَ بِهِ - بِأَن أحدَثَ بِهِ مَعنیً صارَ بِهِ أكرَمَ الخَلقِ عِندَهُ - فَقَد صارَ عيسیٰ و ذٰلِكَ المَعنیٰ مُحدَثَينِ، و هٰذا خِلافُ ما بَدَأتُم تَقولونَهُ!

قالَ: فَقالَتِ النَّصاریٰ: يا مُحَمَّدُ! إنَّ اللهَ تَعالیٰ لَمّا أظهَرَ عَلیٰ يَدِ عيسیٰ مِنَ الأَشیاءِ العَجيبَةِ ما أظهَرَ، فَقَدِ اتَّخَذَهُ وَ لَداً عَلیٰ جِهَةِ الكَرامَةِ.

فَقالَ لَهُم رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَقَد سَمِعتُم ما قُلتُهُ لِليَهودِ في هٰذَا المَعنَى الَّذي ذَكَرتُموهُ. ثُمَّ أعادَ صلی الله علیه و آله ذٰلِكَ كُلَّهُ، فَسَكَتوا.…

فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ: و فِي الكُتُبِ المُنزَلَةِ أنَّ عيسیٰ قالَ: «أذهَبُ إلیٰ أبي».

فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَإِن كُنتُم بِذٰلِكَ الكِتابِ تَعمَلونَ، فَإِنَّ فيهِ: «أذهَبُ إلیٰ أبي و أبيكُم» فَقولوا: إنّ جَميعَ الَّذينَ خاطَبَهُم عيسیٰ كانوا أبناءَ اللهِ، كَما كانَ عيسَى ابنَهُ مِنَ الوَجهِ الَّذي كانَ عيسَى ابنَهُ. ثُمَّ إنَّ ما في هٰذَا الكِتابِ يُبطِلُ عَلَيكُم هٰذَا الَّذي زَعَمتُم أنَّ عيسیٰ مِن جِهَةِ الاِختِصاصِ كانَ ابناً لَهُ؛ لِأَنَّکُم قُلتُم: إنَّما قُلنا: إنَّهُ ابنُهُ لَا نَّهُ اختَصَّهُ بِما لَم يَختَصَّ بِهِ غَيرَهُ، و أنتُم تَعلَمونَ أنَّ الَّذي خَصَّ بِهِ عيسیٰ لَم يَخُصَّ بِهِ هٰؤُلاءِ القَومَ الَّذينَ قالَ لَهُم عيسیٰ: «أذهَبُ إلیٰ أبي و أبيكُم»، فَبَطَلَ أن يَكونَ الاِختِصاصُ لِعيسیٰ؛ لِأَنَّهُ قَد ثَبَتَ عِندَكُم بِقولِ عيسیٰ لِمَن لَم يَكُن لَهُ مِثلُ اختِصاصِ عيسیٰ، و أنتُم إنَّما حَكَيتُم لَفظَةَ عيسیٰ و تَأَوَّلتُموها عَلیٰ غَيرِ وَجهِها؛ لِأَنَّهُ إذا قالَ: «أبي و أبيكُم»، فَقَد أرادَ غَيرَ ما ذَهَبتُم إلَيهِ و نَحَلتُموهُ. و ما يُدريكُم لَعَلَّهُ عَنیٰ: أذهَبُ إلى آدَمَ، أو إلیٰ نوحٍ، و إنَّ اللهَ يَرفَعُني إلَيهِم و يَجمَعُني مَعَهُم، و آدَمُ أبي و أبوكُم، و كَذٰلِكَ نوحٌ، بَل ما أرادَ غَيرَ هٰذا.

قالَ: فَسَكَتَ النَّصاریٰ و قالوا: ما رَأَينا كَاليَومِ مُجادِلاً و لا مُخاصِماً مِثلَكَ، و سَنَنظُرُ في اُمورِنا.

ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَلَى الدَّهرِيَّةِ فَقالَ: و أنتُم، فَمَا الَّذي دَعاكُم إلَى القَولِ بِأَنَّ الأَشیاءَ لا بُدُوَّ لَها، و هِيَ دائِمَةٌ لَم تَزَل و لا تَزالُ؟

فَقالوا: لأنّا لا نَحكُمُ إلّا بِما نُشاهِدُ، و لَم نَجِد لِلَاشياءِ حَدَثاً، فَحَكَمنا بِأَنّها لَم تَزَل، و لَم نَجِد لَهَا انقِضاءً و فَناءً، فَحَكَمنا بِأَنَّها لا تَزالُ.

فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: أ فَوَجَدتُم لَها قِدَماً؟ أم وَجَدتُم لَها بَقاءً أبَدَ الآبادِ[۴۱۱]؟ فَإِن قُلتُم: إنَّكُم وَجَدتُم ذٰلِكَ، أنهَضتُم لَانفُسِكُم أنَّكُم لَم تَزالوا عَلیٰ هَيئَتِكُم و عُقولِكُم بِلا نِهايَةٍ، و لا تَزالونَ كَذٰلِكَ، و لَئِن قُلتُم هٰذا، دَفَعتُمُ العِيانَ و كَذَّبَكُمُ العالَمونَ الَّذينَ يُشاهِدونَكُم.

قالوا: بَل لَم نُشاهِد لَها قِدَماً و لا بَقاءً أبَدَ الآبادِ.

قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَلِمَ صِرتُم بِأَن تَحكُموا بِالقِدَمِ وَ البَقاءِ دائِماً لِأَنَّکُم لَم تُشاهِدوا حُدوثَها، وَ انقِضاؤُها أولیٰ مِن تارِكِ التَّمييزِ لَها مِثلِكُم، فَيَحكُمُ لَها بِالحُدوثِ وَ الاِنقِضاءِ وَ الاِنقِطاعِ؛ لِأَنَّهُ لَم يُشاهِد لَها قِدَماً، و لا بَقاءً أبَدَ الآبادِ.

أوَ لَستُم تُشاهِدونَ اللَّيلَ وَ النَّهارَ و [أنَّ] أحَدَهُما بَعدَ الآخَرِ؟

فَقالوا: نَعَم.

فَقالَ: أ تَرَونَهُما لَم يَزالا و لا يَزالانِ؟

فَقالوا: نَعَم.

فَقالَ: أ فَيَجوزُ عِندَكُمُ اجتِماعُ اللَّيلِ وَ النَّهارِ؟

فَقالوا: لا.

فَقالَ صلی الله علیه و آله: فَإِذاً يَنقَطِعُ أحَدُهُما عَنِ الآخَرِ، فَيَسبِقُ أحَدُهُما، و يَكونُ الثّاني جارِياً بَعدَهُ.

قالوا: كَذٰلِكَ هُوَ.

فَقالَ: قَد حَكَمتُم بِحُدوثِ ما تَقَدَّمَ مِن لَيلٍ و نَهارٍ لَم تُشاهِدوهُما! لا تُنكِروا لِلهِ قُدرَةً.

ثُمَّ قالَ صلی الله علیه و آله: أ تَقولونَ ما قَبلَكُم مِنَ اللَّيلِ وَ النَّهارِ مُتَناهٍ أم غَيرُ مُتناهٍ؟ فَإِن قُلتُم: غَيرُ مُتَناهٍ، فَكَيفَ وَ صَلَ إلَيكُم آخَرُ بِلا نِهايَةٍ لَاوَّلِهِ؟ وإن قُلتُم: إنَّهُ مُتَناهٍ، فَقَد كانَ و لا شَيءَ مِنهُما.

قالوا: نَعَم.

قالَ لَهُم: أ قُلتُم: إنَّ العالَمَ قَديمٌ غَيرُ مُحدَثٍ، و أنتُم عارِفونَ بِمَعنیٰ ما أقرَرتُم بِهِ، و بِمَعنیٰ ما جَحَدتُموهُ؟

قالوا: نَعَم.

قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَهٰذَا الَّذي تُشاهِدونَهُ مِنَ الأَشیاءِ بَعضِها إلیٰ بَعضٍ يَفتَقِرُ؛ لِأَنَّهُ لا قِوامَ لِلبَعضِ إلّا بِما يَتَّصِلُ بِهِ. ألا تَرَى البِناءَ مُحتاجاً بَعضَ أجزائِهِ إلیٰ بَعضٍ و إلّا لَم يَتَّسِق و لَم يُستَحكَم، و كَذٰلِكَ سائِرُ ما تَرَونَ؟!

وقالَ صلی الله علیه و آله: فَإِذا كانَ هٰذَا المُحتاجُ - بَعضُهُ إلیٰ بَعضٍ لِقُوَّتِهِ و تَمامِهِ - هُوَ القَديمُ، فَأَخبِروني أن لَو كانَ مُحدَثاً، كَيفَ كانَ يَكونُ؟ و ماذا كانَت تَكونُ صِفَتُهُ؟

قالَ: فَبُهِتوا و عَلِموا أنَّهُم لا يَجِدونَ لِلمُحدَثِ صِفَةً يَصِفونَهُ بِها إلّا و هِيَ مَوجودَةٌ في هٰذَا الَّذي زَعَموا أنَّهُ قَديمٌ. فَوَجَموا[۴۱۲] و قالوا: سَنَنظُرُ في أمرِنا.

ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَلَى الثَّنَوِيَّةِ - الَّذين قالوا: النّورُ وَ الظُّلمَةُ هُمَا المُدَبِّرانِ - فَقالَ: و أنتُم، فَمَا الَّذي دَعاكُم إلیٰ ما قُلتُموهُ مِن هٰذا؟

فَقالوا: لَانّا وَجَدنَا العالَمَ صِنفَينِ: خَيراً و شَرّاً، و وَجَدنَا الخَيرَ ضِدّاً لِلشَّرِّ، فَأَنكَرنا أن يَكونَ فاعِلٌ واحِدٌ يَفعَلُ الشَّيءَ و ضِدَّهُ، بَل لِكُلِّ واحِدٍ مِنهُما فاعِلٌ، ألا تَریٰ أنَّ الثَّلجَ مُحالٌ أن يَسخُنَ، كَما أنَّ النّارَ مُحالٌ أن تَبرُدَ، فَأَثبَتنا لِذٰلِكَ صانِعَينِ قَديمَينِ: ظُلمَةً و نوراً.

فَقالَ لَهُم رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: أفَلَستُم قَد وَجَدتُم سَواداً و بَياضاً و حُمرَةً و صُفرَةً و خُضرَةً و زُرقةً؟ و كُلُّ واحِدَةٍ ضِدٌّ لِسائِرِها؛ لاِستِحالَةِ اجتِماعِ اثنَينِ مِنها في مَحَلٍّ واحِدٍ، كَما كانَ الحَرُّ و البَردُ ضِدَّينِ؛ لاِستِحالَةِ اجتِماعِهِما في مَحَلٍّ واحِدٍ؟

قالوا: نَعَم.

قالَ: فَهَلاّ أثبَتُّم بِعَدَدِ كُلِّ لَونٍ صانِعاً قَديماً، لِيَكونَ فاعِلُ كُلٍّ ضِدٍّ مِن هٰذِهِ الَالوانِ غَيرَ فاعِلِ الضِّدِّ الآخَرِ؟!

قالَ: فَسَكَتوا.

ثُمَّ قالَ: و كَيفَ اختَلَطَ النُّورُ وَ الظُّلمَةُ، و هٰذا مِن طَبعِهِ الصُّعودُ و هٰذِهِ مِن طَبعِهَا النُّزولُ؟ أ رَأَيتُم لَو أنَّ رَجُلاً أخَذَ شَرقاً يَمشي إلَيهِ و الآخَرُ غَرباً، أكانَ يَجوزُ عِندَكُم أن يَلتَقِيا ما داما سائِرَينِ عَلیٰ وُجوهِهِما؟

قالوا: لا.

قالَ: فَوَجَبَ أن لا يَختَلِطَ النّورُ وَ الظُّلمَةُ؛ لِذَهابِ كُلِّ واحِدٍ مِنهُما في غَيرِ جِهَةِ الآخَرِ، فَكَيفَ حَدَثَ هٰذَا العالَمُ مِنِ امتِزاجِ ما هُوَ مُحالٌ أن يَمتَزِجَ؟ بَل هُما مُدَبَّرانِ جَميعا مَخلوقانِ.

فَقالوا: سَنَنظُرُ في اُمورِنا.

ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَلیٰ مُشرِكِي العَرَبِ فَقالَ: و أنتُم، فَلِمَ عَبَدتُمُ الَاصنامَ مِن دونِ اللهِ؟

فَقالوا: نَتَقَرَّبُ بِذٰلِكَ إلَى اللهِ تَعالیٰ.

فَقالَ لَهُم: أوَ هِيَ سامِعَةٌ مُطيعَةٌ لِرَبِّها عابِدَةٌ لَهُ، حَتّیٰ تَتَقَرَّبوا بِتَعظِيمِها إلَى اللهِ؟

قالوا: لا.

قالَ: فَأَنتُمُ الَّذينَ نَحَتُّموها بِأَيديكُم؟

قالوا: نَعَم.

قالَ: فَلَئِن تَعبُدُكُم هِيَ - لَو كانَ تَجوزُ مِنهَا العِبادَةُ - أحریٰ مِن أن تَعبُدوها! إذا لَم يَكُن أمَرَكُم بِتَعظيمِها مَن هُوَ العارِفُ بِمَصالِحِكُم و عَواقِبِكُم وَ الحَكيمُ فيما يُكَلِّفُكُم؟!

قالَ: فَلَمّا قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله هٰذَا القَولَ اختَلَفوا، فَقالَ بَعضُهُم: إنَّ اللهَ قَد حَلَّ في هَياكِلِ رِجالٍ كانوا عَلیٰ هٰذِهِ الصُّوَرِ فَصَوَّرنا هٰذِهِ الصُّوَرَ، نُعَظِّمُها لِتَعظيمِنا تِلكَ الصُّوَرَ الَّتي حَلَّ فيها رَبُّنا.

و قالَ آخَرونَ مِنهُم: إنَّ هٰذِهِ صُوَرُ أقوامٍ سَلَفوا، كانوا مُطيعينَ لِلهِ قَبلَنا، فَمَثَّلنا صُوَرَهُم و عَبَدناها تَعظيماً لِلهِ.

و قالَ آخَرونَ مِنهُم: إنَّ اللهَ لَمّا خَلَقَ آدَمَ، و أمَرَ المَلائِكَةَ بِالسُّجودِ لَهُ فَسَجَدوا[۴۱۳] تَقَرُّباً بِاللهِ، كُنّا نَحنُ أحَقَّ بِالسُّجودِ لآدَمَ مِنَ المَلائِكَةِ، فَفاتَنا ذٰلِكَ، فَصَوَّرنا صورَتَهُ فَسَجَدنا لَها تَقَرُّباً إلَى اللهِ، كَما تَقَرَّبَتِ المَلائِكَةُ بِالسُّجودِ لآدَمَ إلَى اللهِ تَعالیٰ، و كَما اُمِرتُم بِالسُّجودِ - بِزَعمِكُم - إلیٰ جِهَةِ «مَكَّةَ» فَفَعَلتُم، ثُمَّ نَصَبتُم في غَيرِ ذٰلِكَ البَلَدِ بِأَيديكُم مَحاريبَ سَجَدتُم إلَيها و قَصَدتُمُ الكَعبَةَ لا مَحاريبَكُم، و قَصدُكُم بِالكَعبَةِ إلَى اللهِ عزّ و جلّ لا إلَيها.

فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: أخطَأتُمُ الطَّريقَ و ضَلَلتُم، أمّا أنتُم - و هُوَ صلی الله علیه و آله يُخاطِبُ الَّذينَ قالوا: إنَّ اللهَ يَحِلُّ في هَياكِلِ رِجالٍ كانوا عَلیٰ هٰذِهِ الصُّوَرِ الَّتي صَوَّرناها، فَصَوَّرنا هٰذِهِ الصُّوَرَ نُعَظِّمُها لِتَعظيمِنا لِتِلكَ الصُّوَرِ الَّتي حَلَّ فيها رَبُّنا - فَقَد وَصَفتُم رَبَّكُم بِصِفَةِ المَخلوقاتِ، أ وَيَحِلُّ رَبُّكُم في شَيءٍ حَتّیٰ يُحيطَ بِهِ ذٰلِكَ الشَّيءُ؟! فَأَيُّ فَرقٍ بَينَهُ إذاً و بَينَ سائِرِ ما يَحِلُّ فيهِ مِن لَونِهِ و طَعمِهِ و رائِحَتِهِ و لينِهِ و خُشونَتِهِ و ثِقلِهِ و خِفَّتِهِ؟ و لِمَ صارَ هٰذَا المَحلولُ فيهِ مُحدَثاً و ذٰلِكَ قَديماً، دونَ أن يَكونَ ذٰلِكَ مُحدَثاً و هٰذا قَديماً؟ و كَيفَ يَحتاجُ إلَى المَحالِّ مَن لَم يَزَل قَبلَ المَحالِّ، و هُوَ عزّ و جلّ لا يَزالُ كَما لَم يَزَل؟ و إذا وَصَفتُموهُ بِصِفَةِ المُحدَثاتِ فِي الحُلولِ، فَقَد لَزِمَكُم أن تَصِفوهُ بِالزَّوالِ [وَالحُدوثِ]! و إذا وَصَفتُموهُ بِالزَّوالِ وَ الحُدوثِ، وَ صَفتُموهُ بِالفَناءِ؛ لِأَنَّ ذٰلِكَ أجمَعُ مِن صِفاتِ الحالِّ وَ المَحلولِ فيهِ، و جَميعُ ذٰلِكَ يُغَيِّرُ الذّاتَ، فَإِن كانَ لَم يَتَغَيَّر ذاتُ الباري تَعالیٰ بِحُلولِهِ في شَيءٍ، جازَ أن لا يَتَغَيَّرَ بِأَن يَتَحَرَّكَ و يَسكُنَ و يَسوَدَّ و يَبيَضَّ و يَحمَرَّ و يَصفَرَّ، و تَحِلَّهُ الصِّفاتُ الَّتي تَتَعاقَبُ عَلَى المَوصوفِ بِها، حَتّیٰ يكونَ فيهِ جَميعُ صِفاتِ المُحدَثينَ، و يَكونَ مُحدَثاً، عَزَّ اللهَ تَعالیٰ عَن ذٰلِكَ.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: فَإِذا بَطَلَ ما ظَنَنتُموهُ مِن أنَّ اللهَ يَحِلُّ في شَيءٍ، فَقَد فَسَدَ ما بَنَيتُم عَلَيهِ قَولَكُم.

قالَ: فَسَكَتَ القَومُ و قالوا: سَنَنظُرُ في اُمورِنا.

ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَلَى الفَريقِ الثّاني، فَقالَ [لَهُم]: أخبِرونا عَنكُم إذا عَبَدتُم صُوَرَ مَن كانَ يَعبُدُ اللهَ فَسَجَدتُم لَهَا و صَلَّيتُم، فَوَضَعتُمُ الوُجوهَ الكَريمَةَ عَلَى التُّرابِ بِالسُّجودِ لَها، فَمَا الَّذي أبقَيتُم لِرَبِّ العالَمينَ؟ أما عَلِمتُم أنَّ مِن حَقِّ مَن يَلزَمُ تَعظيمُهُ و عِبادَتُهُ أن لا يُساویٰ بِهِ عَبدُهُ؟ أ رَأَيتُم مَلِكاً أو عَظيماً إذا ساوَيتُموهُ بِعَبيدِهِ فِي التَّعظيمِ وَ الخُشوعِ وَ الخُضوعِ، أ يَكونُ في ذٰلِكَ وَضعٌ مِن حَقِّ الكَبيرِ كَما يَكونُ زِيادَةٌ في تَعظيمِ الصَّغيرِ؟

فَقالوا: نَعَم.

قالَ: أفَلا تَعلَمونَ أنَّكُم مِن حَيثُ تُعَظِّمونَ اللهَ بِتَعظيمِ صُوَرِ عِبادِهِ المُطيعينَ لَهُ، تَزِرونَ عَلیٰ رَبِّ العالَمينَ؟

قالَ: فَسَكَتَ القَومُ بَعدَ أن قالوا: سَنَنظُرُ في اُمورِنا.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله لِلفَريقِ الثّالِثِ: لَقَد ضَرَبتُم لَنا مَثَلاً، و شَبَّهتُمونا بِأَنفُسِكُم، و لَسنا سِواءً؛ و ذٰلِكَ أنّا عِبادُ اللهِ مَخلوقونَ مَربوبونَ، نَأتَمِرُ لَهُ فيما أمَرَنا، و نَنزَجِرُ عَمّا زَجَرَنا، و نَعبُدُهُ مِن حَيثُ يُريدُهُ مِنّا، فَإِذا أمَرَنا بِوَجهٍ مِنَ الوُجوهِ أطَعناهُ، و لَم نَتَعَدَّ إلیٰ غَيرِهِ مِمّا لَم يَأمُرنا [بِهِ] و لَم يَأذَن لَنا؛ لِأَنّا لا نَدري لَعَلَّهُ إن أرادَ مِنَّا الأَوَّلَ فَهُوَ يَكرَهُ الثّانِيَ، و قَد نَهانا أن نَتَقَدَّمَ بَينَ يَدَيهِ، فَلَمّا أمَرَنا أن نَعبُدَهُ بِالتَّوَجُّهِ إلَى الكَعبَةِ أطَعناهُ، ثُمَّ أمَرَنا بِعِبادَتِهِ بِالتَّوَجُّهِ نَحوَها في سائِرِ البُلدانِ الَّتي نَكونُ بِها فَأَطَعناهُ، و لَم نَخرُج في شَيءٍ مِن ذٰلِكَ مِنِ اتِّباعِ أمرِهِ، وَ اللهُ عزّ و جلّ حَيثُ أمَرَ بِالسُّجودِ لآدَمَ لَم يَأمُر بِالسُّجودِ لِصورَتِهِ الَّتي هِيَ غَيرُهُ، فَلَيسَ لَكُم أن تَقيسوا ذٰلِكَ عَلَيهِ؛ لِأَنَّکُم لا تَدرونَ لَعَلَّهُ يَكرَهُ ما تَفعَلونَ إذ لَم يَأمُركُم بِهِ.

ثُمَّ قالَ لَهُم رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: أ رَأَيتُم لَو أذِنَ لَكُم رَجُلٌ دُخولَ دارِهِ يَوماً بِعَينِهِ، أ لَكُم أن تَدخُلوها بَعدَ ذٰلِكَ بِغَيرِ أمرِهِ؟ أ وَ لَكُم أن تَدخُلوا داراً لَهُ اُخریٰ مِثلَها بِغَيرِ أمرِهِ؟ أو وَهَبَ لَكُم رَجُلٌ ثَوباً مِن ثِيابِهِ، أو عَبداً مِن عَبيدِهِ، أو دابَّةً مِن دَوابِّهِ، أ لَكُم أن تَأخُذوا ذٰلِكَ؟

قالوا: نَعَم.

قالَ: فَإِن لَم تَأخُذوهُ أ لَكُم أخذُ آخَرَ مِثلِهِ؟

قالوا: لا؛ لِأَنَّهُ لَم يَأذَن لَنا فِي الثّاني كَما أذِنَ فِي الْأَوَّلِ.

قالَ صلی الله علیه و آله: فَأَخبِروني، اللهُ أولیٰ بِأَن لا يُتَقَدَّمَ عَلیٰ مُلكِهِ بِغَيرِ أمرِهِ أو بَعضُ المَملوكينَ؟

قالوا: بَلِ اللهُ أولیٰ بِأَن لا يُتَصَرَّفُ في مُلكِهِ بِغَيرِ إذنِهِ.

قالَ: فَلِمَ فَعَلتُم؟ و مَتیٰ أمَرَكُم أن تَسجُدوا لِهٰذِهِ الصُّوَرِ؟

قالَ: فَقالَ القَومُ: سَنَنظُرُ في اُمورِنا، و سَكَتوا.

وقالَ الصّادِقُ علیه السلام: فَوَالَّذي بَعَثَهُ بِالحَقِّ نَبِيّاً! ما أتَت عَلیٰ جَماعَتِهِم إلّا ثَلاثَةُ أيّامٍ حَتّیٰ أتَوا رَسولَ اللهِ فَأَسلَموا، و كانوا خَمسَةً و عِشرينَ رَجُلاً، مِن كُلِّ فِرقَةٍ خَمسَةٌ! و قالوا: ما رَأَينا مِثلَ حُجَّتِكَ - يا مُحَمَّدُ - نَشهَدُ أَنَّكَ رَسولُ اللهِ.[۴۱۴]

131. امام عسکری علیه السلام:[۴۱۵] امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم امام باقر علیه السلام، از جدّم علی بن الحسین و وی از پدرش حسین بن علی، سَرور شهیدان و وی از پدرش امیر مؤمنان علیهم السلام برایم نقل کرد که: روزی پیروان دینهای پنجگانه: یهود، مسیحیت، طبیعتپرستان، دوگانهپرستان و مشرکان عرب، با پیامبر خدا نشستی داشتند.

یهودیان گفتند: ما میگوییم عُزَیر، پسر خداست. آمدهایم ببینیم تو چه میگویی؟ اگر با ما موافقت کنی، پس در دستیابی به حقیقت، از تو پیشی گرفتهایم و برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله میکنیم.

مسیحیان گفتند: ما میگوییم مسیح، پسر خداست و با او یکی است. نزد تو آمدهایم تا ببینیم تو چه میگویی؟ اگر با ما موافقت کنی، در رسیدن به این راه درست، از تو پیشی گرفتهایم و برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله خواهیم کرد.

طبیعتگرایان گفتند: ما میگوییم اشیا آغازی ندارند و آنها دائمی هستند. نزد تو آمدهایم تا ببینیم تو چه میگویی؟ اگر با ما موافقت کنی، ما در رسیدن به این راه درست، از تو پیشی گرفتهایم و برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله میکنیم.

دوگانهپرستان گفتند: ما میگوییم نور وتاریکی، گردانندگان [هستی] اند. نزد تو آمدهایم تا ببینیم تو چه میگویی؟ اگر با ما موافقت کنی، در رسیدن به این راه درست، بر تو پیشی گرفتهایم و برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله میکنیم.

مشرکان عرب گفتند: ما میگوییم بتهای ما خدایان اند. نزد تو آمدهایم تا ببینیم تو چه میگویی؟ اگر با ما موافقت کنی، در رسیدن به این راه درست، بر تو پیشی گرفتهایم و برتریم و اگر با ما مخالفت کنی، با تو مجادله میکنیم.

پیامبر خدا فرمود: «من به خداوند یگانۀ بیشریک، ایمان دارم و به بت، طاغوت و به هر معبودی جز او کافرم».

آن گاه خطاب به آنان فرمود: «خداوند، مرا برای همه به عنوان بشارت دهنده و انذار کننده همه مردمان وحجّت بر جهانیان، برانگیخته است و بسیار زود است که نیرنگ کسانی را که در دین او نیرنگ میکنند، به حلقومشانبرگرداند».

آن گاه، خطاب به یهودیان فرمود: «آیا نزد من آمدهاید که سخن شما را بیدلیل بپذیرم؟». گفتند: نه.

فرمود: «چه چیز شما را به این باور رسانده که عُزَیر، پسر خداست؟».

گفتند: چون وی پس از آن که تورات از میان رفته بود، آن را برای بنیاسرائیل، بازسازی کرد و این کار را انجام نداد، مگر از آن رو که وی پسر خدا بود.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «چگونه عُزَیر، پسر خدا شد و موسی که تورات را برای آنان آورد و معجزههایی که خود شما هم میدانید، از وی دیده شد، پسر خدا نشد؟ و اگر عُزیر، به خاطر بزرگواری در بازسازیِ تورات، پسر خدا شد، موسی باید به پسرِ خدا بودن، اولی و سزاوارتر باشد. اگر این مقدار از بزرگواری برای عُزَیر، موجب شود که وی پسر خدا گردد، چندین برابر این بزرگی که برای موسی بود، باید درجۀ وی را برتر از پسرِ خدا بودن کند. اگر منظور شما از پسر خدا بودن، همان مفهومی باشد که در دنیا در پی آمیزش جنسی پدر با مادر، مادران، بچه به دنیا میآورند، به خدا کفر ورزیدهاید و او را به آفریدهاش تشبیه کردهاید و ویژگی پدیدهها را برای وی اثبات کردهاید. بنا بر این، باید خدا از نظر شما پدید آمده و خلق شدهای باشد که خالقی دارد که وی را ساخته و آفریده است».

یهودیان گفتند: منظورمان این نیست. همان طور که گفتی، این کفر است؛ بلکه منظورمان آن است که وی از نظر قدر و منزلت، پسر خداست، گرچه تولّدی هم در کار نبوده است؛ درست مثل آن که برخی دانشمندان ما، خطاب به کسانی که میخواهند آنان را اکرام کنند و ارزش آنان را نسبت به دیگران نشان دهند، میگویند: «پسرم!» یا «این، پسرم است» که این سخن برای اثبات به دنیا آمدن وی از او نیست؛ چون [در غیر این صورت]، به او گفته خواهد شد که این شخص، با او بیگانه است و رابطۀ نَسَبی میان آن دو نیست. کار خدا در بارۀ عُزَیر نیز چنین است که به دلیل احترام گذاشتن و نه به دلیل تولّد، وی را به فرزندی خود گرفته است.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «این، همان سخنی است که من به شما گفتم. اگر با این ملاک، عُزَیر پسر خدا میشود، این مقام برای موسی مناسبتر است. خداوند، هر باطلگرایی را با اقرار خودش رسوا میکند و دلیل او را علیه خودش به کار میبرد. دلیلی که شما آوردید، شما را به چیزی بزرگتر از آنچه گفتم، میکشاند. شما گفتید که یکی از بزرگان شما به فرد بیگانهای که رابطۀ سببی میان آن دو نیست، میگوید: "پسرم!" یا "این، پسر من است"، امّا نه به معنای از او به دنیا آمدن. گاه شما میبینید همین بزرگ، به فرد بیگانهای برای احترام میگوید: "این، برادر من است" و به دیگری میگوید: "این، استاد من و پدر من است" و به شخص دیگری میگوید: "این، سرور من است" یا [میگوید] " ای سرور من!" و هر چه احترامگذاریاش بیشتر باشد، از این گونه تعبیرها بیشتر بهره میگیرد. بنا بر این، از نظر شما رواست که موسی، برادر خدا، شیخ خدا یا پدر خدا یا سرور خدا باشد؛ چون وی را بیشتر از عُزَیر، اکرام کرده است؟ همان طور که اگر کسی دیگری را بیشتر اکرام کند، برای احترام، به وی میگوید: "ای سرور من!"، "ای شیخ من!"، "ای عموی من!"، "ای رئیس [و ای امیر] من!" و هر آنچه در احترام بیفزاید، در این قبیل تعبیرها میافزاید.

آیا از نظر شما رواست که موسی، برادر خدا، شیخ خدا، عموی خدا، رئیس خدا، سرور خدا، یا امیر خدا باشد؛ چون خدا وی را بیشتر بزرگ داشته بر کسانی که آنان را "ای شیخم!"، "ای سرورم!"، ای "عمویم!"، "ای رئیسم!"، یا "ای امیرم!" خطاب میکنند؟».

آنان، متحیّر و مبهوت شدند و گفتند: ای محمّد! به ما فرصت بدهتا در بارۀ آنچهبه ما گفتی، بیندیشیم.

پیامبر خدا فرمود: «در این باره، با دلی منصفانه بیندیشید، تا خدایتان هدایتکند».

آنگاه، رو به مسیحیان کرد و فرمود: «شما گفتید [خداوندِ] قدیم عزّ و جلّ با مسیح، پسرش، یکی شده است. منظورتان از این سخن چیست؟ آیا منظورتان این است که [خداوندِ] قدیم، با وجود این پدیده، که همان عیسی علیه السلام باشد، حادث است [و دیگر قدیم نیست]؟ یا عیسی که خود حادث است، به خاطر وجود قدیم - که همان خدا باشد -، قدیم شده است؟ و یا مفهوم سخن شما از این که وی با خدا متّحد شده، این است که وی دارای کرامتی شده است که هیچ کس غیر از وی، چنین کرامتی نشده است؟

اگر منظورتان این است که قدیم، پدیده (حادث) شده است که خودتان را باطل کردهاید؛ زیرا قدیم، محال است که دگرگون شده و پدیده گردد و اگر مقصودتان این است که پدیده (حادث، یعنی عیسی علیه السلام) قدیم شده است که محال گفتهاید؛ زیرا حادث، محال است که قدیم گردد و اگر منظورتان از اتّحاد مسیح با خدا این است که خداوند، وی را از میان دیگر بندگان، برگزیده و ویژۀ خود ساخته است، پس به حادث بودن عیسی و معنایی که به خاطر آن با خدا یکی شده، اقرار کردهاید؛ زیرا هنگامی که عیسی حادث باشد و خداوند با وی یکی شده باشد، یعنی معنایی را آفریده که به خاطر آن، عیسی برترین خلق خداوند شده است. در این صورت، هم عیسی و هم آن معنا حادث اند و این، بر خلاف سخنی است که در آغاز گفتید».

مسیحیان گفتند: ای محمّد! چون خداوند به دست عیسی چیزهای شگفتی نمایان ساخت، وی را به جهت احترام، فرزند خود قرار داد.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به آنان فرمود: «آنچه را در این باره با یهودیان گفتم، شنیدید». آن گاه همۀ آن بحث را تکرار کرد و آنان ساکت شدند.…

آنان به یکدیگر گفتند که: در انجیل آمده است که عیسی گفت: «به سوی پدرم میروم».

پیامبر خدا فرمود: «اگر به آن کتاب عمل میکنید، در آن آمده است: "به سوی پدر خودم و پدر شما میروم". پس بگویید از همان روی که عیسی پسر خداست، همۀ آنانی که عیسی آنها را مورد خطاب قرار داده، فرزندان خدا هستند. پس آنچه در این کتاب است، ادّعای شما را بر این که عیسی به خاطر ویژگیاش [نزد خدا] پسر او شده است، رد میکند؛ چون شما گفتید: ما از آن رو به عیسی، پسر خدا میگوییم که خدا به وی چیزهایی اختصاص داده که به دیگران، اختصاص نداده است و شما میدانید آنچه را به عیسی اختصاص داد، به آنانی که عیسی خطاب به آنان گفت "به سوی پدرم و پدر شما میروم"، اختصاص نداده است. بنا بر این، ادّعای ویژگی برای عیسی باطل شد؛ چون به نظرش، مثل ویژگی عیسی برای کسانی که مثل وی نبودند، طبق کلام عیسی ثابت شد. شما کلام عیسی را نقل میکنید ولی آن را بر غیر مفهومش تأویل میکنید؛ چون هنگامی که وی گفت: "پدرم و پدر شما"، منظورش چیزی غیر از چیزی بود که شما فهمیدید و به آن روی آوردید، بود. شاید مقصودش آن بوده که: به سوی آدم، یا به سوی نوح میروم و خداوند، مرا پیش آنان میبرد و با آنان گِرد هم میآورد و آدم و نوح، پدر من و پدر شما هستند؛ بلکه [حتماً] عیسی، جز این را اراده نکرده بود».

مسیحیان، سکوت کردند و گفتند: تا کنون، مجادلهگر و گفتگوگری چون تو ندیده بودیم. در بارۀ کارهای خویش میاندیشیم.

آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله رو به طبیعتپرستان کرد و فرمود: «چه چیز موجب شده است به این باور فرا خوانید که چیزها از آغاز بودهاند و همواره هستند، از میان نرفتهاند و نخواهند رفت؟».

آنان گفتند: ما جز طبق آنچه میبینیم، حکم نمیکنیم. ما ندیدیم که اشیا پدید آمده باشند. بنا بر این،گفتیم از میان نرفتهاند و ندیدیم که از میان بروند و پایان بپذیرند. پس گفتیم: از میان نخواهند رفت.

پیامبر خدا فرمود: «آیا چیزها را قدیم یافتهاید؟ و یا آنها را تا ابد پایدار یافتهاید؟ اگر بگویید آنها را چنین یافتهایم، ادّعا کردهاید که همواره بر همین شکل و بر همین خِرَد بودهاید و باقی خواهید ماند. اگر این را بگویید، واقعیت خارجی را منکر شدهاید و همۀ مردمی که شما را دیدهاند، شما را دروغگو میشمارند».

گفتند: ما همواره بودن و همواره ماندن را برای اشیا ندیدهایم.

پیامبر خدا فرمود: «پس چرا به بودن و ماندنِ همواره حکم میکنید؟ برای آن که [چون] شما پدیدار شدن و پایان یافتن چیزها را ندیدهاید؟! بهتر است تمیز میان آن دو را به دیگران وا گذارید تا بر حدوث (پایداری) و پایانپذیری و از میان رفتن آن، حکم کنند؛ چون آنان نیز بودن و ماندنِ هموارۀ اشیا را ندیدهاند.

آیا شما شب و روز را ندیدهاید که یکی پس از دیگری است؟».

گفتند: چرا.

فرمود: «آیا بر این باور هستید که آن دو بودهاند و خواهند بود؟».

گفتند: آری.

فرمود: «به نظر شما شب و روز قابل جمع هستند؟».

گفتند: نه.

فرمود: «بنا بر این، وقتی یکی دیگری را قطع میکند، یکی پیشی میگیرد و دیگری در پی آن میآید».

گفتند: همین طور است.

فرمود: «شما به پیشی گیرنده از شب و روز، حکم پدیدار شدن کردید، در حالی که [پیدا شدن] آن دو را ندیده بودید. قدرت خدا را منکر نشوید».

سپس فرمود: «در بارۀ شب و روزهای پیش از شما، میگویید که پایانپذیر بودهاند یا بیپایان؟ اگر بگویید بیپایان بودهاند، چگونه پیش از این که یکی [از آن دو] پایان پذیرد، دیگری به شما رسیده است؟ و اگر بگویید پایانپذیر بودهاند، معنایش این است که زمانی وجود داشته که هیچ کدام نبودند».

گفتند: درست است.

فرمود: «شما میگویید که هستی قدیم است و پدیدار نیست. آیا شما به مفهومی که بِدان اقرار میکنید، آگاه هستید و آنچه را که منکر میشوید، میدانید؟».

گفتند: آری.

فرمود: «چیزهایی را که میبینید، بعضی از آنها به بعضی دیگر، نیازمند هستند؛ زیرا پارهای جز به اتّصال به پارهای دیگر، پایدار نمیمانند. آیا ساختمان را نمیبینید که بخشی از اجزای آن، نیازمند بخش دیگر است و بدون آن، استوار و پایدار نمیشود؟ دیگر اشیا نیز چنین هستند».

آن گاه افزود: «اگر این نیازمندیِ بخشی از آن به بخش دیگر در استحکام و تکمیل، قدیم است، به من بگویید اگر پدیدار میبود، چگونه بود و ویژگیاش چهبود؟».

آنان، درمانده شدند و فهمیدند که نمیتوانند برای پدیدار، ویژگیای پیدا کنند که به آن توصیف شود، جز آن که در آنچه فکر میکردند قدیم است، وجود دارد. از این روی، زبانشان بند آمد و گفتند در بارۀ کارمان خواهیم اندیشید.

سپس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به دوگانهپرستان - همان کسانی که میگفتند: نور و تاریکی، تدبیر کننده هستند - رو کرد و فرمود: «چه انگیزهای موجب شده که شما چنین بگویید؟».

گفتند: ما دنیا را به دو شکل خیر و شر دیدیم و دیدیم که خیر، ضدّ شر است. از این رو، انکار کردیم که یک فاعل، کاری را و [نیز] ضدّ آن را انجام دهد؛ بلکه هر کدام، فاعلی مستقل دارند. نمیبینی که برف، محال است بسوزد، چنان که آتش، محال است سرد باشد. بنا بر این، دو آفرینندۀ قدیم [یعنی] نور و ظلمت را پذیرا شدیم.

پیامبر خدا به آنان گفت: «آیا سیاهی و سفیدی، قرمزی و زردی، و سبزی و آبی را ندیدهاید که هر کدام، ضدّ دیگری است؟ چون دو تا از آنها در یک جا جمع نمیشوند، همان گونه که سردی و گرمی، دو ضدّ هستند؛ چون هر دو در یک جا جمع نمیشوند؟».

گفتند: آری.

فرمود: «چرا به تعداد هر رنگ، آفرینندهای قدیمی اثبات نمیکنید تا فاعل هر ضدّی از این رنگها غیر از فاعل ضدّ دیگر باشد؟».

همه ساکت شدند.

سپس فرمود: «چگونه نور و ظلمت در هم آمیزند، در حالی که سرشت یکی، بالا رونده و سرشت دیگری، پایین رونده است؟ اگر دو نفر، یکی به سوی شرق و دیگری به سوی غرب همواره در رفتن باشند، آیا به نظر شما همدیگر را خواهند دید؟».

گفتند: نه.

فرمود: «پس لازم است که نور و ظلمت، با هم در نیامیزند؛ چون هر کدام در غیرِ جهت دیگری حرکت میکند. بنا بر این، چگونه این جهان، از در همآمیزیِ دو چیزی که محال است در هم آمیزند، به وجود آمده است؟ بلکه آن دو، تدبیر شده و آفریده شدهاند».

آنان گفتند: در بارۀ کارمان خواهیم اندیشید.

سپس پیامبر خدا رو به سوی مشرکان عرب کرد و فرمود: «شما چرا بتان را به جای خدا میپرستید؟».

گفتند: با این پرستش، به خدای متعال تقرّب میجوییم.

فرمود: «آیا این بتان به پروردگارشان گوش کرده، از او پیروی میکنند و خدا را عبادت میکنند که شما با بزرگداشت آنها به خدا تقرب جویید؟».

گفتند: نه.

فرمود: «آیا شما به دست خودتان، آنها را تراشیدهاید؟».

گفتند: آری!

فرمود: «پس سزاوار آن بود به جای آن که شما آنها را بپرستید، آنها شما را میپرستیدند، البته اگر آنها میتوانستند پرستش کنند، اگر دستور بزرگداشت آنها را کسی که به مصلحت و فرجام شما آگاه است و در آنچه شما را بِدان تکلیف میکند، حکیم است، صادر نکرده باشد!».

وقتی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله چنین گفت، آنان اختلاف کردند. گروهی از آنان گفتند: خداوند، در هیکل مردمانی که به این شکلها بودند، حلول کرده و ما این شکلها را ساختهایم و به خاطر این که چهرههایی را که پروردگارمان در آنها حلول کرده بزرگ بداریم، این شکلها را بزرگ میداریم.

و گروهی دیگر از آنان گفتند: این چهرهها چهرۀ اقوام پیشین است؛ اقوامی که مطیع خدا بودند. چهرۀ آنان را درست کردهایم و آنها را برای بزرگداشت خداوند، پرستش میکنیم.

گروهی دیگر از آنان گفتند: آن گاه که خدا آدم را آفرید، به فرشتگان فرمان سجده بر وی داد. آنان، آدم را برای تقرّب به خدا سجده کردند. ما به سجده بر آدم، از فرشتگان، سزاوارتر بودیم و چون آن وقت نبودیم، سیمای او را ساختهایم و بِدان، برای تقرّب به خدا سجده میکنیم، همان گونه که فرشتگان با سجده بر آدم، به خدا تقرّب جستند و همان گونه که شما به پندار خودتان دستور یافتهاید به سوی کعبه سجده کنید و چنین کردید و آن گاه، در دیگر شهرها با دست خود، محرابهایی ساختهاید که به سوی آنها سجده میکنید و کعبه را قصد میکنید، نه محرابهای خودتان را و قصد کعبه هم برای خدای عزّ و جلّ است نه خود کعبه.

پیامبر خدا فرمود: «راه را گم کردهاید و گمراه شدهاید» و به آنانی که میگفتند: خداوند، در هیکل مردانی به شکلهایی که تصویر کردهایم، حلول کرده و ما این چهرهها را ساختهایم و بزرگداشتِ ما برای این صورتها در واقع، بزرگداشت صورتهایی است که پروردگارمان در آنها حلول کردهاند، خطاب کرد: «شما پروردگارتان را با ویژگی مخلوقات توصیف کردهاید. آیا پروردگار شما در چیزی حلول میکند، به گونهای که آن چیز، فراگیر خدا باشد؟ در این صورت، چه تفاوتی میان آن چیز و امور دیگری چون رنگ، طعم، بو، نرمی، خشنی، سنگینی و سبکی که خداوند در آن حلول میکند، وجود دارد؟ و چرا این چیزی که [خدا] در آن حلول کرده، حادث و آن دیگری قدیم باشد و چرا عکس آن نباشد؟ و چگونه آن که پیش از حلول شده (محلّ حلول) وجود داشت، نیازمند حلول است، در حالی که خدا همواره بوده و خواهد بود؟ وقتی خدا را به ویژگی پدیدهها در خصوص حلولپذیری توصیف کردید، لازم است به ویژگی زوالپذیری هم توصیفش کنید و وقتی او را به ویژگی زوال و حدوث توصیفش کردید، در واقع، به صفت پایانپذیری توصیف کردهاید؛ زیرا این صفت، ویژگی حلول کننده و حلول شونده است و اینها ذات شیء را تغییر میدهند. اگر ذات خداوند با حلول در چیزی تغییر نکند، باید با حرکت و سکون، سفیدی و سیاهی و سرخ و زرد شدن هم تغییر نکند و همۀ ویژگیهایی که بر اشیای متّصف به این صفتها وجود دارد، بر خداوند هم که در آنها حلول کرده وجود داشته باشد تا همۀ ویژگیهای پدیدهها در آن باشد و در این صورت، خداوند متعال هم حادث باشد! بلندمرتبهتر است خداوند از این [توصیفها]».

سپس پیامبر خدا فرمود: «وقتی گمانتان در این که خدا در چیزی حلول کرده باطل شود، زیربنای سخنتان از میان میرود».

آنان ساکت شدند و گفتند: در کارمان خواهیم اندیشید.

سپس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رو به سوی گروه دوم کرد و به آنها فرمود: «به من بگویید هنگامی که شما صورت کسانی را که خداوند را عبادت کردهاند، میپرستید و برای آنها سجده میکنید و نماز میگزارید و برای سجده بر آنها چهره‌‌های ارزشمند را بر خاک مینهید، چه چیزی را برای خدای جهانیان نگه میدارید؟ آیا نمیدانید حقّ کسی که لازم است عبادت شود و بزرگ داشته شود، این است که بندهاش همردیف وی قرار نگیرد؟ آیا فکر میکنید درست است پادشاه یا رئیسی را در بزرگداشت، کُرنش و فروتنی، همپای بردگان او قرار دهید؟ آیا این کار، کوچک کردن حقّ بزرگتر و بزرگ کردن حقّ کوچکتر نیست؟».

گفتند: آری.

فرمود: «آیا نمیدانید شما با بزرگداشت خداوند از راه بزرگداشت صورتِ بندگانِ مطیع خدا، خدای جهانیان را کوچک میکنید؟».

آنان سکوت کردند و گفتند: در بارۀ کارمان خواهیم اندیشید.

سپس پیامبر خدا به گروه سوم فرمود: «برای ما نمونهای ذکر کردید و ما را شبیه خود شمردید، در حالی که ما مثل هم نیستیم؛ چون ما بندگان خدا، مخلوق و تربیت شده هستیم. در هر چه امر کند، امر میپذیریم و از هر چه منع کند، منع میپذیریم و آن گونه که از ما میخواهد، پرستشش میکنیم. اگر ما را به گونهای از گونهها دستور دهد، پیرویاش میکنیم و از گونهای که بِدان دستور [و اجازه] نداده، تجاوز نمیکنیم؛ چون نمیدانیم. شاید وی اوّلی را خواسته و از دومی راضی نیست، و ما را نهی کرد که بر او پیشی بگیریم. هنگامی که به ما دستور داد رو به کعبه کنیم، پیرویاش کردهایم. آن گاه به ما دستور داد در دیگر شهرها برای عبادت او به سوی کعبه رو کنیم و ما هم اطاعت کردهایم و در هیچ کدام از این کارها از دستور وی خارج نشدهایم و خداوند عزّ و جلّ، هنگامی که به سجده برای آدم دستور داد به سجده برای چهرهاش که غیر اوست، دستور نداد. بنا بر این، نباید شما این را به آن قیاس کنید؛ چون شما نمیدانید. شاید وی چون امر نکرده، از کارهای شما ناراضی است».

آن گاه پیامبر خدا افزود: «به نظر شما اگر کسی اجازۀ ورود به خانهاش را در یک روز خاص داد، آیا پس از آن میتوانید بدون دستور وی داخل خانهاش شوید؟ آیا میتوانید بدون فرمان وی به خانۀ دیگر او داخل شوید؟ اگر کسی لباسی از لباسهایش یا بندهای از بندگانش، یا چارپایی از چارپایانش را به شما داد، آیا میتوانید آن را از وی بگیرید؟».

گفتند: آری.

فرمود: «اگر آن را نگرفتید، میتوانید یکی دیگر مثل آن را بردارید؟».

گفتند: خیر؛ چون وی آن گونه که در اوّلی اجازه داده بود، برای دومی اجازه نداده است.

آن گاه فرمود: «به من بگویید آیا خداوند، سزاوارتر است که بدون فرمانش در مِلکش تصرّف نشود، یا بعضی از بندگان؟».

گفتند: خدا سزاوارتر است که در مِلکش بدون اجازۀ او تصرّف نشود.

فرمود: «پس چرا چنین کردید و او چه وقت به شما فرمان داده است که این صورتها را پرستش کنید؟».

آنان گفتند: در بارۀ کارهایمان خواهیم اندیشید. و ساکت شدند.

امام صادق علیه السلامفرمود: سوگند به آن که محمّد را به پیامبری بر انگیخت، سه روز بر این گردهمایی نگذشته بود که همه خدمت پیامبر خدا رسیدند و اسلام آوردند. آنان 25 نفر و از هر گروهی پنج نفر بودند و گفتند: ای محمّد! ما دلیلی چون دلائل تو ندیدیم. گواهی میدهیم که تو پیامبر خدایی.

132. الإمام العسكري علیه السلام: قُلتُ لِأَبي عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام: هَل كانَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله يُناظِرُ اليَهودَ وَ المُشرِكينَ إذا عاتَبوهُ و يُحاجُّهُم [إذا حاجّوهُ]؟ قالَ: بَلیٰ مِراراً كَثيرةً، مِنها ما حَكَى اللهُ مِن قَولِهِم: (وَ قَالُواْ مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَاْكُلُ ٱلطَّعَامَ وَ يَمْشِى فِى ٱلَاسْوَاقِ لَوْلَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ) إلیٰ قَولِهِ: (رَجُلاً مَّسْحُورًا)[۴۱۶]، (وَ قَالُواْ لَوْلَا نُزِّلَ هَٰذَا ٱلْقُرْءَانُ عَلیٰ رَجُلٍ مِّنَ ٱلْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ)[۴۱۷]، و قَولُهُ عزّ و جلّ: (وَ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّیٰ تَفْجُرَ لَنَا مِنَ ٱلَارْضِ يَنبُوعًا) إلیٰ قَولِهِ: ( كِتَٰبًا نَّقْرَؤُهُ)[۴۱۸].

ثُمَّ قيلَ لَهُ في آخِرِ ذٰلِكَ: لَو كُنتَ نَبِيّاً كَموسیٰ لَنَزَلَت عَلَينَا الصّاعِقَةُ في مَسأَلَتِنا إلَيكَ؛ لِأَنَّ مَسأَلَتَنا أشَدُّ مِن مَسائِلِ قَومِ موسیٰ لِموسیٰ علیه السلام!

قالَ: و ذٰلِكَ أنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله كانَ قاعِداً ذاتَ يَومٍ بِمَكَّةَ بِفِناءِ الكَعبَةِ، إذِ اجتَمَعَ جَماعَةٌ مِن رُؤَساءِ قُرَيشٍ، مِنهُمُ الوَليدُ بنُ المُغيرَةِ المَخزومِيُّ، و أبُو البَختَرِيِّ بنُ هِشامٍ، و أبو جَهلٍ، وَ العاصُ بنُ وائِلٍ السَّهمِيُّ، و عَبدُ اللهِ بنُ أبي اُمَيَّةَ المَخزومِيُّ، و كانَ مَعَهُم جَمعٌ مِمَّن يَليهِم كَثيرٌ، و رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله في نَفَرٍ مِن أصحابِهِ يَقرَأُ عَلَيهِم كِتابَ اللهِ، و يُؤَدّي إلَيهِم عَنِ اللهِ أمرَهُ و نَهيَهُ.

فَقالَ المُشرِكونَ بَعضُهُم لِبَعضٍ: لَقَدِ استَفحَلَ[۴۱۹] أمرُ مُحَمَّدٍ و عَظُمَ خَطبُهُ، فَتَعالَوا نَبدَأ بِتَقريعِهِ و تَبكيتِهِ و تَوبيخِهِ وَ الاِحتِجاجِ عَلَيهِ و إبطالِ ما جاءَ بِهِ؛ لِيَهونَ خَطبُهُ عَلیٰ أصحابِهِ، و يَصغُرَ قَدرُهُ عِندَهُم، فَلَعَلَّهُ يَنزِ عُ عَمّا هُوَ فيهِ مِن غَيِّهِ و باطِلِهِ و تَمَرُّدِهِ و طُغيانِهِ، فَإِنِ انتَهیٰ و إلّا عامَلناهُ بِالسَّيفِ الباتِرِ.

قالَ أبو جَهلٍ: فَمَن ذَا الَّذي يَلي كَلامَهُ و مُجادَلَتَهُ؟ قالَ عَبدُاللهِ بنُ أبي اُمَيَّةَ المَخزومِيُّ: أنَا إلیٰ ذٰلِكَ، أ فَما تَرضاني لَهُ قَرناً حَسيباً و مُجادِلاً كَفِيّاً؟ قالَ أبو جَهلٍ: بَلیٰ.

فَأَتوهُ بِأَجمَعِهِم، فَابتَدَأَ عَبدُاللهِ بنُ أبي اُمَيَّةَ المَخزومِيُّ فَقالَ: يا مُحَمَّدُ! لَقَدِ ادَّعَيتَ دَعوىً عَظيمَةً، و قُلتَ مَقالاً هائِلاً! زَعَمتَ أنَّكَ رَسولُ اللهِ رَبِّ العالَمينَ، و ما يَنبَغي لِرَبِّ العالَمينَ و خالِقِ الخَلقِ أجمَعينَ أن يَكونَ مِثلُكَ رَسولَهُ؛ بَشَراً مِثلَنا، تَأكُلُ كَما نَأكُلُ، و تَشرَبُ كَما نَشرَبُ، و تَمشي فِي الَاسواقِ كَما نَمشي! فَهٰذا مَلِكُ الرّومِ و هٰذا مَلِكُ الفُرسِ، لا يَبعَثانِ رَسولاً إلّا كَثيرَ المالِ عَظيمَ الحالِ، لَهُ قُصورٌ و دورٌ و فَساطيطُ و خِيامٌ و عَبيدٌ و خُدّامٌ، و رَبُّ العالَمينَ فَوقَ هٰؤُلاءِ كُلِّهِم [أجمَعينَ] فَهُم عَبيدُهُ. و لَو كُنتَ نَبِيّاً لَكانَ مَعَكَ مَلَكٌ يُصَدِّقُكَ و نُشاهِدُهُ، بَل لَو أرادَ اللهُ أن يَبعَثَ إلَينا نَبِيّاً لَكان إنَّما يَبعَثُ إلَينا مَلَكاً لا بَشراً مِثلَنا! ما أنتَ - يا مُحَمَّدُ - إلّا رَجُلاً مَسحوراً و لَستَ بِنَبِيٍّ؟!

فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: هَل بَقِيَ مِن كَلامِكَ شَيءٌ؟

قالَ: بَلیٰ، لَو أرادَ اللهُ أن يَبعَثَ إلَينا رَسولاً لَبَعَثَ أجَلَّ مَن فيما بَينَنا مالاً، و أحسَنَهُ حالاً، فَهَلاّ نُزِّلَ هٰذَا القُرآنُ - الَّذي تَزعُمُ أنَّ اللهَ أنزَلَهُ عَلَيكَ وَ ابتَعَثَكَ بِهِ رَسولاً - عَلیٰ رَجُلٍ مِنَ القَريَتَينِ عَظيمٍ؛ إمَّا الوَليدِ بنِ المُغيرَةِ بِمَكَّةَ، وإمّا عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ بِالطّائِفِ.

فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: هَل بَقِيَ مِن كَلامِكَ شَيءٌ يا عَبدَ اللهِ؟

فَقالَ: بَلیٰ، لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّیٰ تَفجُرَ لَنا مِنَ الأرضِ يَنبوعاً بِمَكَّةَ هٰذِهِ، فَإِنّها ذاتُ أحجارٍ وَ عِرَةٍ و جِبالٍ تَكسَحُ أرضَها و تَحفِرُها، و تُجري فيهَا العُيونَ، فَإِنَّنا إلیٰ ذٰلِكَ مُحتاجونَ، أو تَكونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَخيلٍ و عِنَبٍ، فَتَأكُلَ مِنها و تُطعِمَنا، فَتُفَجِّرَ الأَنهارَ خِلالَها - خِلالَ تِلكَ النَّخيلِ وَ الأعنابِ - تَفجيراً، أو تُسقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمتَ عَلَينا كِسَفاً، فَإِنَّكَ قُلتَ لَنا: (وَ إِن يَرَوْاْ كِسْفًا مِّنَ ٱلسَّمَاءِ سَاقِطًا يَقُولُواْ سَحَابٌ مَّرْكُومٌ)[۴۲۰]، فَلَعَلَّنا نَقولُ ذٰلِكَ.

ثُمَّ قالَ: [ولَن نُؤمِنَ لَكَ] أو تَأتِيَ بِاللهِ وَ المَلائِكَةِ قَبيلاً، تَأتِي بِهِ و بِهِم و هُم لَنا مُقابِلونَ، أو يَكونَ لَكَ بَيتٌ مِن زُخرُفٍ تُعطينا مِنهُ، و تُغنينا بِهِ فَلَعَلَّنا نَطغیٰ، فَإِنَّكَ قُلتَ لَنا: ( كَلَّا إِنَّ ٱلْإِنسَانَ لَيَطْغَىٰ * أَن رَّءَاهُ ٱسْتَغْنَىٰ)[۴۲۱].

ثُمَّ قالَ: أو تَرقیٰ فِي السَّماءِ - أي تَصعَدَ فِي السَّماءِ - و لَن نُؤمِنَ لِرُقِيِّكَ - أي لِصُعودِكَ - حَتّیٰ تُنَزِّلَ عَلَينا كِتاباً نَقَرأَهُ: مِنَ اللهِ العَزيزِ الحَكيمِ إلیٰ عَبدِاللهِ بنِ أبي اُمَيَّةَ المَخزومِيِّ و مَن مَعَهُ، بِأَن آمِنوا بِمُحَمَّدِ بنِ عَبدِاللهِ بنِ عَبدِالمُطَّلِبِ فَإِنَّهُ رَسولي، و صَدِّقوهُ في مَقالِهِ فَإِنَّهُ مِن عِندي.

ثُمَّ لا أدري - يا مُحَمَّدُ - إذا فَعَلتَ هٰذا كُلَّهُ اُؤمِنُ بِكَ أو لا اُؤمِنُ بِكَ، بَل لَو رَفَعتَنا إلَى السَّماءِ و فَتَحتَ أبوابَها و أدخَلتَناها لَقُلنا: إنَّما سَكَرَت أبصارُنا و سَحَرتَنا[۴۲۲]!

فَقالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: يا عَبدَ اللّه! أ بَقِيَ شَيءٌ مِن كَلامِكَ؟ قالَ: يا مُحَمَّدُ! أ وَ لَيسَ فيما أورَدتُهُ عَلَيكَ كِفايةٌ و بَلاغٌ؟ ما بَقِيَ شَيءٌ، فَقُل ما بَدا لَكَ، و أفصِح عَن نَفسِكَ إن كان لَكَ حُجَّةٌ وَ أتِنا بِما سَألناكَ بِهِ.

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله: اللّٰهُمَّ أنتَ السّامِعُ لِكُلِّ صَوتٍ وَ العالِمُ بِكُلِّ شَيءٍ، تَعلَمُ ما قالَهُ عِبادُكَ. فَأَنزَلَ اللّٰهُ عَلَيهِ: يا مُحَمَّدُ (وَ قَالُواْ مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأْكُلُ ٱلطَّعَامَ) إلیٰ قَولِهِ: (رَجُلاً مَّسْحُورًا)[۴۲۳]، ثُمَّ قالَ اللهُ تَعالیٰ: (ٱنظُرْ كَيْفَ ضَرَبُواْ لَكَ ٱلَامْثَالَ فَضَلُّواْ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً)[۴۲۴]، ثُمَّ قالَ [اللهُ]: يا مُحَمَّدُ! (تَبَارَكَ ٱلَّذِى إِن شَاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْرًا مِّن ذَلِكَ جَنَّٰتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا ٱلَانْهَٰرُ وَ يَجْعَل لَّكَ قُصُوراً)[۴۲۵]، و أنزَلَ عَلَيهِ: يا مُحَمَّدُ (فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا یوحَىٰ إِلَیكَ وَ ضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ)[۴۲۶]، و أنزَلَ اللّهُ عَلَيهِ: يا مُحَمَّدُ! (وَ قَالُواْ لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنزَلْنَا مَلَكًا لَّقُضِىَ ٱلَامْرُ ثُمَّ لَا يُنظَرُونَ * وَ لَوْ جَعَلْنَٰهُ مَلَكًا لَّجَعَلْنَٰهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسُونَ)[۴۲۷].

فَقالَ لَهُ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: يا عَبدَاللهِ! أمّا ما ذَكَرتَ مِن أنّي آكُلُ الطَّعامَ كَما تَأكُلونَ، و زَعَمتَ أنَّهُ لا يَجوزُ لَاجلِ هٰذا أن أكونَ لِلهِ رَسولاً، فَإِنَّمَا الأَمرُ لِلهِ تَعالیٰ يَفعَلُ ما يَشاءُ و يَحكُمُ ما يُريدُ، و هُوَ مَحمودٌ و لَيسَ لَكَ و لا لَاحَدٍ الاِعتِراضُ عَلَيهِ بِلِمَ و كَيفَ، ألا تَریٰ أنَّ اللهَ كَيفَ أفقَرَ بَعضاً و أغنیٰ بَعضاً، و أعَزَّ بَعضاً و أذَلَّ بَعضاً، و أصَحَّ بَعضاً و أسقَمَ بَعضاً، وَ شرَّفَ بَعضاً و وَضَعَ بَعضاً، و كُلُّهُم مِمَّن يَأكُلونَ الطَّعامَ؟

ثُمَّ لَيسَ لِلفُقَراءِ أن يَقولوا: لِمَ أفقَرتَنا و أغنَيتَهُم؟ و لا لِلوُضَعاءِ أن يَقولوا: لِمَ وَضَعتَنا و شَرَّفتَهُم؟ و لا لِلزَّمنیٰ وَ الضُّعَفاءِ أن يَقولوا: لِمَ أزمَنتَنا و أضعَفتَنا و صَحَّحتَهُم؟ و لا لِلاَذِلاّءِ أن يَقولوا: لِمَ أذلَلتنا و أعزَزتَهُم؟ و لا لِقِباحِ الصُّوَرِ أن يَقولوا: لِمَ قَبَّحتَنا و جَمَّلتَهُم؟ بَل إن قالوا ذٰلِكَ كانوا عَلیٰ رَبِّهِم رادّينَ، و لَهُ في أحكامِهِ مُنازِعينَ، و بِهِ كافِرينَ، و لَكانَ جَوابُهُ لَهُم: [إنّي] أنَا المَلِكُ الخافِضُ الرّافِعُ، المُغنِي المُفقِرُ، المُعِزُّ المُذِلُّ، المُصَحِّحُ المُسقِمُ، و أنتُمُ العَبيدُ لَيسَ لَكُم إلَا التَّسليمُ لي و الاِنقيادُ لِحُكمي، فَإِن سَلَّمتُم كُنتُم عِباداً مُؤمِنينَ، وإن أبَيتُم كُنتُم بي كافِرينَ، و بِعُقوباتي مِنَ الهالِكينَ.

ثُمَّ أنزَلَ اللهُ عَلَيهِ: يامُحَمَّدُ! (قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ) يَعني آكُلُ الطَّعامَ (يُوحَیٰ إِلَىَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ واحِدٌ)[۴۲۸]؛ يَعني قُل لَهُم: أنَا فِي البَشَرِيَّةِ مِثلُكُم، و لٰكِن رَبّي خَصَّني بِالنُّبُوَّةِ دونَكُم، كَما يَخُصُّ بَعضَ البَشَرِ بِالغِنیٰ وَ الصِّحَّةِ وَ الجَمالِ دونَ بَعضٍ مِنَ البَشَرِ، فَلا تُنكِروا أن يَخُصَّني أيضاً بِالنُّبُوَّةِ [دونَكُم].

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: و أمّا قَولُكَ: «[إنَّ] هٰذا مَلِكَ الرّومِ و مَلِكَ الفُرسِ لا يَبعَثانِ رَسولاً إلّا كَثيرَ المالِ، عَظيمَ الحالِ، لَهُ قُصورٌ و دورٌ و فَساطيطُ و خِيامٌ و عَبيدٌ و خُدّامٌ، و رَبُّ العالَمينَ فَوقَ هٰؤُلاءِ كُلِّهِم فَهُم عَبيدُهُ»، فَإِنَّ اللهَ لَهُ التَّدبيرُ وَ الحُكمُ، لا يَفعَلُ عَلیٰ ظَنِّكَ و حِسبانِكَ، و لا بِاقتِراحِكَ، بَل يَفعَلُ ما يَشاءُ، و يَحكُمُ ما يُريدُ، و هُوَ مَحمودٌ.

يا عَبدَ اللهِ! إنّما بَعَثَ اللهُ نَبِيَّهُ لِيُعَلِّمَ النّاسَ دينَهُم، و يَدعُوَهُم إلیٰ رَبِّهِم، و يَكُدُّ نَفسَهُ في ذٰلِكَ آناءَ اللَّيلِ وَ النَّهارِ، فَلَو كانَ صاحِبَ قُصورٍ يَحتَجِبُ فيها و عَبيدٍ و خَدَمٍ يَستُرونَهُ عَنِ النّاسِ، أ لَيسَ كانَتِ الرِّسالَةُ تَضيعُ وَ الاُمورُ تَتَباطَأُ؟ أ وَ ما تَرَى المُلوكَ إذَا احتَجَبوا كَيفَ يَجرِي الفَسادُ وَ القَبائِحُ مِن حَيثُ لا يَعلَمونَ بِهِ و لا يَشعُرونَ؟!

يا عَبدَ اللهِ! إنَّما بَعَثَنِي اللهُ و لا مالَ لي لِيُعَرِّفَكُم قُدرَتَهُ و قُوَّتَهُ، و أنَّهُ هُوَ النّاصِرُ لِرَسولِهِ، لا تَقدِرونَ عَلیٰ قَتلِهِ و لا مَنعِهِ مِن رِسالاتِهِ، فَهٰذا أبيَنُ في قُدرَتِهِ و في عَجزِكُم، و سَوفَ يُظفِرُنِيَ اللهُ بِكُم فَاُوسِعكُم قَتلاً و أسراً، ثُمَّ يُظفِرُنِيَ اللهُ بِبِلادِكُم و يَستَولي عَلَيهَا المُؤمِنونَ مِن دونِكُم و دونِ مَن يُوافِقُكُم عَلیٰ دينِكُم.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: و أمّا قَولُكَ لي: «لَو كُنتَ نَبِيّاً لَكانَ مَعَكَ مَلَكٌ يُصَدِّقُكَ و نُشاهِدُهُ، بَل لَو أرادَ اللهُ أن يَبعَثَ إلَينا نَبِيّاً لَكانَ إنَّما يَبعَثُ مَلَكاً لا بَشَراً مِثلَنا». فَالمَلَكُ لا تُشاهِدُهُ حَواسُّكُم؛ لِأَنَّهُ مِن جِنسِ هٰذَا الهَواءِ لا عِيانَ مِنهُ، و لَو شاهَدتُموهُ بِأَن يُزادَ في قُویٰ أبصارِكُم - لَقُلتُم: لَيسَ هٰذا مَلَكاً بَل هٰذا بَشَرٌ؛ لِأَنَّهُ إنَّما كانَ يَظهَرُ لَكُم بِصورَةِ البَشَرِ الَّذي [قَد] ألِفتُموهُ لِتَفهَموا عَنهُ مَقالَتَهُ و تَعرِفوا خِطابَهُ و مُرادَهُ، فَكَيفَ كُنتُم تَعلَمونَ صِدقَ المَلَكِ و أنَّ ما يَقولُهُ حَقٌّ؟ بَل إنَّما بَعَثَ اللهُ بَشرَاً، و أظهَرَ عَلیٰ يَدِهِ المُعجِزاتِ الَّتي لَيسَت في طَبائِعِ البَشَرِ الَّذينَ قَد عَلِمتُم ضَمائِرَ قُلوبِهِم، فَتَعلَمونَ بِعَجزِكُم عَمّا جاءَ بِهِ أنَّهُ مُعجِزَةٌ، و أنَّ ذٰلِكَ شَهادَةٌ مِنَ اللهِ تَعالیٰ بِالصِّدقِ لَهُ، و لَو ظَهَرَ لَكُم مَلَكٌ و ظَهَرَ عَلیٰ يَدِهِ ما يَعجُزُ عَنهُ البَشَرُ لَم يَكُن في ذٰلِكَ ما يَدُلُّكُم عَلیٰ أنَّ ذٰلِكَ لَيسَ في طَبائِعِ سائِرِ أجناسِهِ مِنَ المَلائِكَةِ حَتّیٰ يَصيرَ ذٰلِكَ مُعجِزاً.

أ لا تَرَونَ أنَّ الطُّيورَ الَّتي تَطيرُ لَيسَ ذٰلِكَ مِنها بِمُعجِزٍ؛ لِأَنَّ لَها أجناساً يَقَعُ مِنها مِثلُ طَيَرانِها، و لَو أنَّ آدَمِيّاً طارَ كَطَيَرانِها كانَ ذٰلِكَ مُعجِزاً، فَإِنَّ اللهَ عزّ و جلّ سَهَّلَ عَلَيكُمُ الأَمرَ، و جَعَلَهُ بِحَيثُ تَقومُ عَلَيكُم حُجَّتُهُ، و أنتُم تَقتَرِحونَ عَمَلَ الصَّعبِ الَّذي لا حُجَّةَ فيهِ!

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: و أمّا قَولُكَ: «ما أنتَ إلّا رَجُلٌ مَسحورٌ»! فَكَيفَ أكونُ كَذٰلِكَ و قَد تَعلَمونَ أنّي في صِحَّةِ التَّمييزِ وَ العَقلِ فَوقَكُم؟ فَهَل جَرَّبتُم عَلَيَّ مِنذُ نَشَأتُ إلیٰ أنِ استَكمَلتُ أربَعينَ سَنَةً خَزيَةً، أو زَلَّةً، أو كِذبَةً، أو خِيانَةً، أو خَطَأً مِنَ القَولِ، أو سَفَهاً مِنَ الرَّأيِ؟ أ تَظُنّونَ أنَّ رَجُلاً يَعتَصِمُ طولَ هٰذِهِ المُدَّةِ بِحَولِ نَفسِهِ و قُوَّتِها، أو بِحَولِ اللهِ و قُوَّتِهِ؟ و ذٰلِكَ ما قالَ اللهُ تَعالیٰ: (ٱنظُرْ كَیفَ ضَرَبُوا لَكَ ٱلَامْثَٰلَ فَضَلُّوا فَلَا یسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً)[۴۲۹] إلیٰ أن يُثبِتوا عَلَيكَ عَمىً بِحُجَّةٍ أكثَرَ مِن دَعاويهِمُ الباطِلَةِ الَّتي تَبَيَّنَ عَلَيكَ تَحصيلُ بُطلانِها.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: و أمّا قَولُكَ: «لَو لا نُزِّلَ هٰذَا القُرآنُ عَلیٰ رَجُلٍ مِنَ القَريَتَينِ عَظيمٍ؛ الوَليدِ بنِ المُغيرَةِ بِمَكَّةَ أو عُروَة [بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ] بِالطّائِفِ»، فَإِنَّ اللهَ تَعالیٰ لَيسَ يَستَعظِمُ مالَ الدُّنيا كَما تَستَعظِمُهُ أنتَ، و لا خَطَرَ لَهُ عِندَهُ كَما لَهُ عِندَكَ، بَل لَو كانَتِ الدُّنيا عِندَهُ تَعدِلُ جَناحَ بَعوضَةٍ لَما سَقیٰ كافِراً بِهِ مُخالِفاً لَهُ شَربَةَ ماءٍ، و لَيسَ قِسمَةُ رَحمَةِ اللهِ إلَيكَ، بَل اللهُ هُوَ القاسِمُ لِلرَّحَماتِ، وَ الفاعِلُ لِما يَشاءُ في عَبيدِهِ وإمائِهِ، و لَيسَ هُوَ عزّ و جلّ مِمَّن يَخافُ أحَداً كَما تَخافُهُ أنتَ لِمالِهِ و حالِهِ، فَعَرَفتَهُ بِالنُّبُوَّةِ لِذٰلِكَ، و لا مِمَّن يَطمَعُ في أحَدٍ في مالِهِ أو في حالِهِ كَما تَطمَعُ [أنتَ] فَتَخُصُّهُ بِالنُّبُوَّةِ لِذٰلِكَ، و لا مِمّن يُحِبُّ أحَداً مَحَبَّةَ الهَواءِ كَما تُحِبُّ أنتَ، فَتُقَدِّمُ مَن لا يَستَحِقُّ التَّقديمَ، و إنّما مُعامَلَتُهُ بِالعَدلِ، فَلا يُؤثِرُ أحَداً لأَفضَلِ مَراتِبِ الدّينِ و خِلالِهِ إلّا الْأَفضَلَ في طاعَتِهِ و الْأَجَدَّ في خِدمَتِهِ، و كَذٰلِكَ لا يُؤَخِّرُ في مَراتِبِ الدّينِ و خِلالِهِ إلّا أشَدَّهُم تَباطُؤاً عَن طاعَتِهِ.

وإذا كانَ هٰذا صِفَتَهُ لَم يَنظُر إلیٰ مالٍ و لا إلیٰ حالٍ، بَل هٰذَا المالُ وَ الحالُ مِن تَفَضُّلِهِ، و لَيسَ لَاحدٍ مِن عِبادِهِ عَلَيهِ ضَربَةُ لازِبٍ[۴۳۰]، فَلا يُقالُ لَهُ: إذا تَفَضَّلتَ بِالمالِ عَلیٰ عَبدٍ فَلابُدَّ (مِن) أن تَتَفَضَّلَ عَلَيهِ بِالنُّبُوَّةِ أيضاً، لِأَنَّهُ لَيسَ لَاحَدٍ إكراهُهُ عَلیٰ خِلافِ مُرادِهِ و لا إلزامُهُ تَفَضُّلاً؛ لِأَنَّهُ تَفَضَّلَ قَبلَهُ بِنِعَمِهِ.

أ لا تَریٰ - يا عَبدَ اللهِ - كَيفَ أغنیٰ واحِداً و قَبَّحَ صورَتَهُ؟ و كَيفَ حَسَّنَ صورَةَ واحِدٍ و أفقَرَهُ؟ و كَيفَ شَرَّفَ واحِداً و أفقَرَهُ؟ و كَيفَ أغنیٰ واحِداً و وَضَعَهُ؟ ثُمَّ لَيسَ لِهٰذَا الغَنِيِّ أن يَقولَ: هَلّا اُضيفَ إلیٰ يَساري جَمالُ فُلانٍ؟ و لا لِلجَميلِ أن يَقولَ: هَلّا اُضيفَ إلیٰ جِمالي مالُ فُلانٍ؟ و لا لِلشَّريفِ أن يَقولَ: هَلاّ اُضيفَ إلیٰ شَرَفي مالُ فُلانٍ؟ و لا لِلوَضيعِ أن يَقولَ: هَلاّ اُضيفَ إلیٰ ضَعَتي شَرَفُ فُلانٍ؟

و لٰكِنَّ الحُكمَ لِلهِ، يُقَسِّمُ كَيفَ يَشاءُ و يَفعَلُ كَما يَشاءُ، و هُوَ حَكيمٌ في أفعالِهِ، مَحمودٌ في أعمالِهِ، و ذٰلِكَ قَولُهُ تَعالیٰ: (وَ قَالُواْ لَوْلَا نُزِّلَ هَٰذَا ٱلْقُرْءَانُ عَلیٰ رَجُلٍ مِّنَ ٱلْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ)، قالَ اللهُ تَعالیٰ: (أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ) يا مُحَمَّدُ؟! (نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا)[۴۳۱]، فَأَحوَجَنا بَعضاً إلیٰ بَعضٍ، أحوَجَ هٰذا إلیٰ مالِ ذٰلِكَ، و أحوَجَ ذٰلِكَ إلى سِلعَةِ هٰذا أو إلیٰ خِدمَتِهِ. فَتَریٰ أجَلَّ المُلوكِ و أغنَى الَاغنِياءِ مُحتاجاً إلیٰ أفقَرِ الفُقَراءِ في ضَربٍ مِنَ الضُّروبِ: إمّا سِلعَةٍ مَعَهُ لَيسَت مَعَهُ، وإمّا خِدمَةٍ يَصلَحُ لَها، لايَتَهَيَّأُ لِذٰلِكَ المَلِكِ أن يَستَغنِيَ إلّا بِهِ، وإمّا بابٍ مِنَ العُلومِ وَ الحِكَمِ، هُوَ فَقيرٌ إلیٰ أن يَستَفيدَها مِن هٰذَا الفَقيرِ، فَهٰذَا الفَقيرُ يَحتاجُ إلیٰ مالِ ذٰلِكَ المَلِكِ الغَنِيِّ، و ذٰلِكَ المَلِكُ يَحتاجُ إلیٰ عِلمِ هٰذَا الفَقيرِ أو رَأيِهِ أو مَعرِفَتِهِ.

ثُمَّ لَيسَ لِلمَلِكِ أن يَقولَ: هَلَا اجتَمَعَ إلیٰ مالي عِلمُ هٰذَا الفَقيرِ؟ و لا لِلفَقيرِ أن يَقولَ: هَلَا اجتَمَعَ عَلیٰ رَأيي و عِلمي و ما أتَصَرَّفُ فيهِ مِن فُنونِ الحِكَمِ مالُ هٰذَا المَلِكِ الغَنِيِّ؟

ثُمَّ قالَ اللهُ تَعالیٰ: (وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَٰتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا)، ثُمَّ قالَ: يا مُحَمَّدُ قُل لَهُم: (وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ)[۴۳۲]؛ أي ما يَجمَعُهُ هٰؤُلاءِ مِن أموالِ الدُّنيا.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: و أمّا قَولُكَ: «لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّیٰ تَفجُرَ لَنا مِن الأرضِ يَنبوعا» إلیٰ آخِرِ ما قُلتَهُ، فَإِنَّكَ [قَدِ] اقتَرَحتَ عَلیٰ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أشياءَ:

مِنها ما لَو جاءَكَ بِهِ لَم يَكُن بُرهاناً لِنُبُوَّتِهِ، و رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله يَرتَفِعُ عَن أن يَغتَنِمَ جَهلَ الجاهِلينَ، و يَحتَجَّ عَلَيهِم بِما لاحُجَّةَ فيهِ.

و مِنها ما لَو جاءَكَ بِهِ كانَ مَعَهُ هَلاكُكَ، وإنَّما يُؤتیٰ بِالحُجَجِ وَ البَراهينِ لِيَلزَمَ عِبادَ اللهِ الإِيمانُ بِها لا لِيَهلِكوا بِها، فَإِنَّمَا اقتَرَحتَ هَلاكَكَ، و رَبُّ العالَمينَ أرحَمُ بِعِبادِهِ و أعلَمُ بِمَصالِحِهِم من أن يُهلِكَهُم كَما يَقتَرِحونَ.

و مِنهَا المُحالُ الَّذي لا يَصِحُّ و لا يَجوزُ كَونُهُ، و رَسولُ رَبِّ العالَمينَ يُعَرِّفُكَ ذٰلِكَ و يَقطَعُ مَعاذيرَكَ، و يُضَيِّقُ عَلَيكَ سَبيلَ مُخالَفَتِهِ و يُلجِئُكَ بِحُجَجِ اللهِ إلیٰ تَصديقِهِ، حَتّیٰ لا يكونَ لَكَ عَنهُ مَحيدٌ و لا مَحيصٌ.

و مِنها ما قَدِ اعتَرَفتَ عَلیٰ نَفسِكَ أنَّكَ فيهِ مُعانِدٌ مُتَمَرِّدٌ، لا تَقبَلُ حُجَّةً و لا تُصغي إلیٰ بُرهانٍ، و مَن كانَ كَذٰلِكَ فَدَواؤُهُ عَذابُ اللهِ النّازِلُ مِن سَمائِهِ، أو في جَحيمِهِ، أو بِسُيوفِ أولِيائِهِ.

فَأَمّا قَولُكَ يا عَبدَ اللهِ: «لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّیٰ تَفجُرَ لَنا مِنَ الأرضِ يَنبوعاً بِمَكَّةَ هٰذِهِ، فَإِنَّها ذاتُ أحجارٍ و صُخورٍ و جِبالٍ، تَكسَحُ أرضَها و تَحفِرُها، و تَجري فيهَا العُيونَ، فَإِنَّنا إلیٰ ذٰلِكَ مُحتاجونَ»، فَإِنَّكَ سَأَلتَ هٰذا و أنتَ جاهِلٌ بِدَلائِلِ اللهِ تَعالیٰ.

يا عَبدَ اللهِ! أ رَأَيتَ لَو فَعَلتُ هٰذا، أكُنتُ مِن أجلِ هٰذا نَبِيّاً؟

قالَ: لا.

قالَ رَسولُ اللهِ: أ رَأَيتَ الطّائِفَ الَّتي لَكَ فيها بَساتينُ، أما كانَ هُناكَ مَواضِعَ فاسِدَةً صَعبَةً أصلَحتَها و ذَلَّلتَها و كَسَحتَها و أجرَيتَ فيها عُيوناً استَنبَطتَها؟

قالَ: بَلیٰ.

قالَ: و هَل لَكَ في هٰذا نُظَراءُ؟

قالَ: بَلیٰ.

قالَ: أ فَصِرتَ بِذٰلِكَ أنتَ و هُم أنبِياءَ؟

قالَ: لا.

قالَ: فَكَذٰلِكَ لا يَصيرُ هٰذا حُجَّةً لِمُحَمَّدٍ لَو فَعَلَهُ عَلیٰ نُبُوَّتِهِ، فَما هُوَ إلّا كَقَولِكَ: لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّیٰ تَقومَ و تَمشِيَ عَلَى الأرضِ (كَما يَمشِي النّاسُ)، أو حَتّیٰ تَأكُلَ الطَّعامَ كَما يَأكُلُ النّاسُ.

و أمّا قَولُكَ يا عَبدَاللهِ: «أو تَكونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَخيلٍ و عِنَبٍ، فَتَأكُلَ مِنها و تُطعِمَنا، و تُفَجِّرَ الَانهارَ خِلالَها تَفجيراً»، أ وَ لَيسَ لَكَ و لَاصحابِكَ جَنّاتٌ مِن نَخيلٍ و عِنَبٍ بِالطّائِفِ تَأكُلونَ و تُطعِمونَ مِنها، و تُفَجِّرونَ الأنهارَ خِلالَها تَفجيراً، أ فَصِرتُم أنبِياءَ بِهٰذا؟

قالَ: لا.

قالَ: فَما بالُ اقتِراحِكُم عَلیٰ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أشياءَ لَو كانَت كَما تَقتَرِحونَ لَما دَلَّت عَلیٰ صِدقِهِ، بَل لَو تَعاطاها لَدَلَّ تَعاطيها عَلیٰ كِذبِهِ؛ لَا نَّهُ [حِينَئِذٍ] يَحتَجُّ بِما لا حُجَّةَ فيهِ، و يَختَدِعُ الضُّعَفاءَ عَن عُقولِهِم و أديانِهِم، و رَسولُ رَبِّ العالَمينَ يَجِلُّ و يَرتَفِعُ عَن هٰذا.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: يا عَبدَ اللهِ! و أمّا قَولُكَ: «أو تُسقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمتَ عَلَينا كِسَفاً، فَإِنَّكَ قُلتَ: (وإن يَرَوا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقولوا سَحابٌ مَركومٌ)، فَإِنَّ في سُقوطِ السَّماءِ عَلَيكُم هَلاكَكُم و مَوتَكُم، فَإِنَّما تُريدُ بِهٰذا مِن رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أن يُهلِكَكَ و رَسولُ رَبِّ العالَمينَ أرحَمُ [بِكَ] مِن ذٰلِكَ، [و] لا يُهلِكُكَ، و لٰكِنَّهُ يُقيمُ عَلَيكَ حُجَجَ اللهِ، و لَيسَ حُجَجُ اللهِ لِنَبِيِّهِ وَحدَهُ عَلیٰ حَسَبِ اقتِراحِ عِبادِهِ؛ لِأَنَّ العِبادَ جُهّالٌ بِما يَجوزُ مِنَ الصَّلاحِ و بِما لا يَجوزُ مِنَ الفَسادِ، و قَد يَختَلِفُ اقتِراحُهُم و يَتَضادُّ حَتّیٰ يَستَحيلَ وُقوعُهُ، (إذ لَو كانَتِ اقتِراحاتُهُم و اقِعَةً لَجازَ أن تَقتَرِحَ أنتَ أن تُسقَطَ السَّماءُ عَلَيكُم، و يَقتَرِحَ غَيرُكَ أن لا تُسقَطَ عَلَيكُمُ السَّماءُ، بَل أن تُرفَعَ الاَرضُ إلَى السَّماءِ، و تَقَعَ السَّماءُ عَلَيها، و كانَ ذٰلِكَ يَتَضادُّ و يَتَنافیٰ، أو يَستحيلُ وُ قوعُهُ)، و اللهُ عزّ و جلّ لا يَجري تَدبيرُهُ عَلیٰ ما يَلزَمُ بِهِ المُحالُ.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: و هَل رَأَيتَ يا عَبدَ اللهِ طَبيباً كانَ دَواؤُهُ لِلمَرضیٰ عَلیٰ حَسَبِ اقتِراحاتِهِم؟ و إنَّما يَفعَلُ بِهِ ما يَعلَمُ صَلاحَهُ فيهِ، أحَبَّهُ العَليلُ أو كَرِهَهُ، فَأَنتُمُ المَرضیٰ وَ اللهُ طَبيبُكُم، فَإِن انقَدتُم[۴۳۳] لِدَوائِهِ شَفاكُم، و إن تَمَرَّدتُم عَلَيهِ أسقَمَكُم.

وبَعدُ، فَمَتیٰ رَأَيتَ يا عَبدَاللهِ مُدَّعي حَقٍّ [مِن] قِبَلِ رَجُلٍ أوجَبَ عَلَيهِ حاكِمٌ مِن حُكّامِهِم فيما مَضیٰ بَيِّنَةً عَلیٰ دَعواهُ عَلیٰ حَسَبِ اقتِراحِ المُدَّعیٰ عَلَيهِ؟ إذا ما كان يَثبُتُ لَاحَدٍ عَلیٰ أحَدٍ دَعوًى و لا حَقٌّ، و لا كانَ بَينَ ظالِمٍ و مَظلومٍ و لا بَينَ صادِقٍ و كاذِبٍ فَرقٌ.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: يا عَبدَاللهِ و أمّا قَولُكَ: «أو تَأتِيَ بِاللهِ وَ المَلائِكَةِ قَبيلاً يُقابِلونَنَا و نُعايِنُهُم»، فَإِنّ هٰذا مِنَ المُحالِ الَّذي لاخِفاءَ بِهِ؛ لِأَنَّ رَبَّنا عزّ و جلّ لَيسَ كَالمَخلوقينَ يَجيءُ و يَذهَبُ وَ يَتَحرَّكُ و يُقابِلُ شَيئاً حَتّیٰ يُؤتیٰ بِهِ، فَقَد سَأَلتُم بِهٰذَا المُحالَ، وإنَّما هٰذَا الَّذي دَعَوتَ إلَيهِ صِفَةُ أصنامِكُمُ الضَّعيفَةِ المَنقوصَةِ الَّتي لا تَسمَعُ و لا تُبصِرُ و لا تَعلَمُ و لا تُغني عَنكُم شَيئاً و لا عَن أحَدٍ.

يا عَبدَاللّه! أ وَ لَيسَ لَكَ ضِياعٌ و جِنانٌ بِالطّائِفِ، و عَقارٌ بِمَكَّةَ و قُوّامٌ عَلَيها؟ قالَ: بَلیٰ. قالَ: أ فَتُشاهِدُ جَميعَ أحوالِها بِنَفسِكَ، أو بِسُفَراءَ بَينَكَ و بَينَ مُعامِليكَ؟ قالَ: بِسُفَراءَ. قالَ: أ رَأَيتَ لَو قالَ مُعامِلوكَ و أكَرَتُكَ و خَدَمُكَ لِسُفَرائِكَ: «لانُصَدِّقُكُم في هٰذِهِ السِّفارَةِ إلّا أن تَأتونا بِعَبدِاللهِ بنِ أبي اُمَيَّةَ لِنُشاهِدَهُ فَنَسمَعَ ما تَقولونَ عَنهُ شِفاهاً»، كُنتَ تُسَوِّغُهُم هٰذا؟ أ وَ كانَ يَجوزُ لَهُم عِندَكَ ذٰلِكَ؟

قالَ: لا.

قالَ: فَمَا الَّذي يَجِبَ عَلیٰ سُفرائِكَ؟ أَ لَيسَ أن يَأتوهُم عَنكَ بِعَلامَةٍ صَحيحَةٍ تَدُلُّهُم عَلیٰ صِدقِهِم فَيَجِبُ عَلَيهِم أن يُصَدِّقوهُم؟

قالَ: بَلیٰ.

قالَ: يا عَبدَاللهِ! أَ رَأَيتَ سَفيرَكَ لَو أنَّهُ لَمّا سَمِعَ مِنهُم هٰذا عادَ إلَيكَ و قالَ (لَكَ): قُم مَعي فَإِنَّهُم قَدِ اقتَرَحوا عَلَيَّ مَجيئَكَ (مَعي)، أَ لَيسَ يَكونُ هٰذا لَكَ مُخالِفاً؟ و تَقولُ لَهُ: إنَّما أنتَ رَسولٌ، لا مُشيرٌ و لا آمِرٌ؟

قالَ: بَلیٰ.

قالَ: فَكَيفَ صِرتَ تَقتَرِحُ عَلیٰ رَسولِ رَبِّ العالَمينَ مالا تُسَوِّغُ لِأَكَرَتِكَ و مُعامِليكَ أن يَقتَرِحوهُ عَلیٰ رَسولِكَ إلَيهِم؟! و كَيفَ أرَدتَ مِن رَسولِ رَبِّ العالَمينَ أن يَستَذِمَّ إلیٰ رَبِّهِ بِأَن يَأمُرَ عَلَيهِ و يَنهیٰ، و أنتَ لا تُسَوِّغُ مِثلَ هٰذا عَلیٰ رَسولِكَ إلیٰ أكَرَتِكَ و قُوّامِكَ؟! هٰذِهِ حُجَّةٌ قاطِعَةٌ لِإِبطالِ جَميعِ ما ذَكَرتَهُ في كُلِّ مَا اقتَرَحتَهُ يا عَبدَاللهِ.

و أمّا قَولُكَ يا عَبدَاللهِ: «أو يَكونَ لَكَ بَيتٌ مِن زُخرُفٍ» و هُوَ الذَّهَبُ، أما بَلَغَكَ أنَّ لِعَزيزِ مِصرَ بُيوتاً مِن زُخرُفٍ؟

قالَ: بَلیٰ.قالَ: أ فَصارَ بِذٰلِكَ نَبِيّا؟

قالَ: لا.

قالَ: فَكَذٰلِكَ لا يوجِبُ (ذٰلِكَ) لِمُحَمَّدٍ - لَو كانَ لَهُ - نُبُوَّةً، و مُحَمَّدٌ لا يَغتَنِمُ جَهلَكَ بِحُجَجِ اللهِ.

و أمّا قولُكَ يا عَبدَاللهِ: «أ وَ تَرقیٰ فِي السَّماءِ»، ثُمَّ قُلتَ: «ولَن نُؤمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّیٰ تُنَزِّلَ عَلَينا كِتاباً نَقرَؤُهُ». يا عَبدَاللهِ! الصُّعودُ إلَى السَّماءِ أصعَبُ مِنَ النُّزولِ عَنها، و إذا اعتَرَفتَ عَلیٰ نَفسِكَ أنَّكَ لا تُؤمِنُ إذا صَعَدتُ، فَكَذٰلِكَ حُكمُ النُّزولِ.

ثُمَّ قُلتَ: «حَتّیٰ تُنَزِّلَ عَلَينا كِتاباً نَقرَؤُهُ»، مِن بَعدِ ذٰلِكَ، «ثُمَّ لا أدري اُؤمِنُ بِكَ أو لا اُؤمِنُ بِكَ»! فَأَنتَ - يا عَبدَاللهِ - مُقِرٌّ بِأَنَّكَ تُعانِدُ حُجَّةَ اللهِ عَلَيكَ، فَلا دَواءَ لَكَ إلّا تَأديبَهُ لَكَ عَلیٰ يَدِ أولِيائِهِ مِنَ البَشَرِ، أو مَلائِكَتِهِ الزَّبانِيَةِ، و قَد أنزَلَ اللهُ عَلَيَّ حِكمَةً بالِغَةً جامِعَةً لِبُطلانِ كُلِّ مَا اقتَرَحتَهُ.

فَقالَ عزّ و جلّ: (قُلْ) يا مُحَمَّدُ (سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَرًا رَّسُولاً)[۴۳۴]، ما أبعَدَ رَبّي عَن أن يَفعلَ الأَشیاءَ عَلیٰ (قَدرِ) ما يَقتَرِحُهُ الجُهّالُ بِما يَجوزُ و بِما لا يَجوزُ، و هَل كُنتُ إلّا بَشراً رَسولاً، لا يَلزَمُني إلّا إقامَةُ حُجَّةِ اللهِ الَّتي أعطاني، و لَيسَ لي أن آمُرَ عَلیٰ رَبّي و لا أنهیٰ و لا اُشيرَ، فَأَكونَ كَالرَّسولِ الَّذي بَعَثَهُ مَلِكٌ إلیٰ قَومٍ مِن مُخالِفيهِ فَرَجَعَ إلَيهِ يَأمُرُهُ أن يَفعَلَ بِهِم مَا اقتَرَحوهُ عَلَيهِ.[۴۳۵]

132. امام عسکری علیه السلام: به پدرم علی بن محمّد [امام هادی] علیهما السلام گفتم: آیا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با یهودیان و مشرکان، زمانی که وی را مورد عتاب قرار میدادند، مناظره میکرد و آیا [هنگامی که آنان محاجّه میکردند] با آنان محاجّه مینمود؟

فرمود: «آری، بارها و بارها! از جملۀ آنها، همانی است که خدا از قول مشرکان نقل کرده است: (و گفتند: این چه پیامبری است که غذا میخورد و در بازارها راه میرود؟! چرا فرشتهای به سوی او نازل نشده؟) تا آن جا که میفرماید: (مردی افسون شده) (و گفتند: چرا این قرآن بر مردی بزرگ از [آن] دو شهر، فرود نیامده است).

و نیز این سخن خداوند عزّ و جلّ که: (و گفتند: تا از زمین، چشمهای بر ما نجوشانی، هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد) تا آن جا که میفرماید: (کتابی که آن را بخوانیم).

و در پایان به وی گفته شد: اگر تو همچون موسی، پیامبر هستی، در خصوص پرسشهایمان از تو باید بر ما صاعقهای فرود میآمد؛ چون پرسشهای ما از پرسشهای قوم موسی علیه السلام سختتر است».

[پدرم در ادامه] فرمود: «داستان چنین بود که روزی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مکّه در برابر کعبه نشسته بود. گروهی از سرکردگان قریش، از قبیل: ولید بن مغیرۀ مخزومی، ابو البَختری بن هشام، ابو جهل، عاص بن وائل سهمی، عبد اللّٰهبن امیّۀ مخزومی و شمار بسیاری که دنبال آنان بودند، گرد ایشان جمع شدند و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با شماری از یاران خود بود و برای آنان، قرآن میخواند و امر و نهی الهی را بیان میکرد.

گروهی از مشرکان به همدیگر گفتند: کار محمّد، محکم شده و خواستههاش بالا گرفته است. بیایید شروع به سرزنش، بیتاب ساختن، توبیخ و استدلال علیه او کنیم و آنچه را آورده، باطل سازیم تا منزلتش میان یارانش کاسته شود و ارزشش در نزد آنان، کم گردد. شاید از گمراهی، باطل، طغیانگری و سرپیچیای که در آن گرفتار است، جدا شود. اگر دست برداشت، چه بهتر، وگر نه، با شمشیرهای برّان با وی مواجه خواهیم شد.

ابو جهل گفت: چه کسی کلامش را پی میگیرد و مجادله میکند.

عبد اللّٰهبن ابی امیّۀ مخزومی گفت: من به این کار میپردازم. آیا مرا برای شاخ به شاخ شدن و مجادلهگری با وی کافی نمیبینید؟

ابو جهل گفت: چرا.

آنها با هم نزد پیامبر خدا آمدند. عبد اللّٰهبن ابی امیّۀ مخزومی شروع به سخن کرد و گفت: ای محمّد! ادّعای بزرگی کردهای و سخنان عظیمی به زبان راندهای. پنداشتهای که تو فرستادۀ خدای جهانیان هستی؟ برای پروردگار جهانیان و خالق همۀ مخلوقات روا نیست که فردی مثل تو که چون ما بشر هستی و مانند ما میخوری و مینوشی و همچون ما در بازار قدم میزنی، فرستادۀ او باشد. پادشاه روم و پادشاه ایران، هیچ وقت جز پولداران و با شخصیتها را [به عنوان] نماینده نمیفرستند. افرادی که دارای قصرها، خانه، بارگاهها، خیمهها، بردگان و نوکراناند. خداوند عالمیان، برتر از همۀ اینان است و اینان، بندگان اویند. اگر تو پیامبر بودی، باید در کنارت فرشتهای بود که ما میدیدیم و او تو را تصدیق میکرد؛ بلکه بالاتر، اگر خدا میخواست پیامبری برای ما بفرستد، باید فرشتهای میفرستاد نه انسانی مانند خودمان. ای محمّد! تو جز مردی سِحر شده نیستی و پیامبر نیستی.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "آیا چیز دیگری هم از سخنت باقی مانده است؟".

گفت: آری. اگر خدا میخواست پیامبری برای ما بفرستد، باید کسی را که در میان ما مالدارتر و زندگیاش بهتر است، میفرستاد. این قرآنی که تو میپنداری خداوند آن را بر تو نازل کرده و تو را به عنوان پیامبر برگزیده، باید به مرد بزرگی از این دو شهر (مکّه و طائف) فرو میفرستاد: یا به ولید بن مغیره در مکّه، یا به عروة بن مسعود ثقفی در طائف.

پیامبر خدا فرمود: "ای عبد اللّٰه! آیا از سخنت چیزی باقی مانده است؟".

گفت: آری. به تو ایمان نمیآوریم، مگر آن که در این مکّه چشمهای از زمین برآوری. مکّه دارای سنگهای ناهموار و کوهستان است. زمینش را صاف کن و حفّاری کن تا چشمهها در آن جاری شوند. ما به این چشمهها نیازمندیم، یا این که باغی از خرما و انگور داشته باش و از آن بخور و به ما هم بخوران و در میان آن نخلها و انگورها، رودهایی جاری ساز، یا آسمان را چون پارهسنگی بر ما فرود آور، چنان که به ما گفتی: (و اگر پارهسنگی را در حال فرود آمدن از آسمان ببینند، میگویند: ابری متراکم است). شاید ما همین را بگوییم.

آن گاه گفت: [هرگز به تو ایمان نمیآوریم مگر این که یکی از آن چیزهایی که گفتیم، انجام دهی] یا خدا و همۀ فرشتگان را بیاوری. خدا و فرشتگان را رو بهروی ما قرار بده، یا خانهای از گنج داشته باش و به ما هم از آن بده و ما را از آن، بینیاز گردان. شاید ما طغیان کنیم، چون تو به ما گفتی: (حقّا که انسان، سرکشی میکند * همین که خود را بینیاز پندارد).

آن گاه افزود: یا به آسمان برو و ما ایمان به صعود تو نمیآوریم، مگر نامهای برای ما بیاوری که در آن بخوانیم از خداوند عزیز حکیم به عبد اللّٰهبن ابی امیّۀ مخزومی و کسانی که با وی هستند، مبنی بر این که به محمّد بن عبد اللّٰهبن عبد المطّلب، ایمان بیاورید؛ چون او فرستادۀ من است و گفتارش را تصدیق کنید که از طرف من است.

تازه، ای محمّد! نمیدانم اگر همۀ اینها را انجام دادی، به تو ایمان بیاورم یا نه؛ بلکه اگر ما را به آسمان ببری و درهای آن را باز کنی و ما را در آن وارد کنی، خواهیم گفت: دیدگان ما را مست ساختهای و سِحرمان کردهای.

پیامبر خدا فرمود: "ای عبد اللّٰه! آیا حرف دیگری از کلامت باقی مانده است؟".

گفت: ای محمّد! آنچه گفتم، بسنده و رساننده نیست؟ چیزی نمانده است. نظرت را بگو و اگر دلیلی داری، بیان کن و آنچه را خواستیم، برایمان انجام ده.

پیامبر خدا فرمود: "پروردگارا! تو شنوندۀ هر صدایی و آگاه بر همه چیز هستی و میدانی آنچه را که بندگانت میگویند".

خداوند به وی چنین نازل کرد که: ای محمّد! (گفتند: این چه پیامبری است که غذا میخورد) تا آن جا که میگوید: (مردی سحر شده). آن گاه خداوند متعال فرمود: (ببین چگونه برای تو مَثَلها زدند و گمراه شدند و در نتیجه راه به جایی نمیتوانند ببرند). آن گاه [خداوند] فرمود: ای محمّد! (بزرگ [و خجسته] است کسی که اگر بخواهد، بهتر از این را برای تو قرار میدهد؛ باغهایی که جویبارها از زیر [درختان] آنها روان خواهد بود و برای تو کاخها پدید میآورد). همچنین به وی فرو فرستاد: ای محمّد! (و مبادا تو برخی از آنچه را که به سویت وحی میشود، ترک کنی و سینهات بِدان تنگ گردد) [تا آخر آیه] و خطاب به وی فرو فرستاد: ای محمّد! (و گفتند: چرا فرشتهای بر او نازل نشده است؟ و اگر فرشتهای فرود میآوردیم، قطعاً کاری تمام شده بود. سپس مهلت نمییافتند * و اگر او را فرشتهای قرار میدادیم، حتماً وی را [به صورت] مردی در میآوردیم و امر را همچنان بر آنان، مشتبه میساختیم).

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: "ای عبد اللّٰه! آنچه گفتی که من مثل شما غذا میخورم و پنداشتی به خاطر این نباید فرستاده[ی خدا] باشم، بدان که اختیار، دست خدای متعال است. هر چه بخواهد، انجام میدهد و به هر چه اراده کند، حکم میکند. او ستایش شده است و تو و نه هیچ کس، حقّ اعتراض به او که چرا و چگونه، ندارد. نمیبینی که خداوند چگونه برخی را فقیر و برخی را غنی ساخته و بعضی را عزیز و بعضی دیگر را ذلیل کرده و گروهی را سالم و گروهی را بیمار گردانده و عدّهای را برتری داده و عدّهای را فرودست نموده است، در حالی که همه از جملۀ کسانی هستند که غذا میخورند؟

فقیران حق ندارند بگویند که: چرا ما را نیازمند و آنان را بینیاز ساختی؟! فرودستان هم حق ندارند بگویند که: چرا ما را فرودست و آنان را برتری دادی؟! نه زمینگیران و ناتوانان میتوانند بگویند که: چرا ما را زمینگیر و ناتوان و آنان را سالم گردانیدی؟! و نه ذلیلان حق دارند بگویند که: چرا ما را ذلیل و آنان را عزیز گردانیدی؟! و نه زشتصورتان میتوانند بگویند که: چرا ما را زشتچهره و آنان را زیبا آفریدی؟! اگر اینان چنین بگویند، به خدا اعتراض کردهاند و با او در دستورهایش درگیر شدهاند و به او کفر ورزیدهاند. پاسخ خدا این خواهد بود که: من، پادشاهی فرودآور و بلند کننده، بینیاز کننده و نیازمندساز، عزیزگر و ذلیلساز، سالمآفرین و بیمار کننده هستم و شما بنده هستید. جز تسلیم در برابر من و پذیرفتن دستور من، چارهای ندارید. اگر تسلیم شوید، بندگانی مؤمن خواهید بود و اگر باور نکنید، به من کافر شدهاید و به کیفر من، در شمار هلاک شوندگان خواهید بود".

آن گاه خداوند، چنین نازل کرد که: ای محمّد! (بگو من بشری همانند شمایم)، یعنی غذا میخورم؛ (و[لی] به من وحی میشود که خدای شما خدای یگانه است)؛ یعنی به آنان بگو: در بشر بودن، مانند شمایم؛ ولی خداوند، مرا ویژۀ پیامبری قرار داده است، نه شما را، چنان که بعضی انسانها را به بینیازی، سلامت و زیبایی، ویژه کرد و دیگران را ویژه نساخت. بنا بر این، ویژه ساختن من [نه شما] به نبوّت را هم منکر نشوید.

آن گاه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "و امّا کلام تو که میگویی: پادشاه روم و پادشاه ایران، جز مالدارانِ باشخصیت را که دارای قصرها، خانهها، بارگاهها، خیمهها، بردگان و خدمتکاران هستند، به نمایندگی نمیفرستند و خداوند جهانیان، از همۀ اینان برتر است و آنان، بندگان اویند، [باید بدانی که] خداوند، تدبیر و فرمان ویژه به خود را دارد. به پندار و محاسبۀ تو و به پیشنهاد تو کار نمیکند؛ بلکه آنچه را که میخواهد، انجام میدهد و بر آنچه اراده میکند، حکم میکند و او ستوده است.

ای عبد اللّٰه! خداوند، پیامبرش را برای این میفرستد که به مردم، دینشان را یاد دهد، آنان را به سوی پروردگارشان فرا خواند و جان خویش را در شبانه روز به رنج اندازد. اگر پیامبر دارای قصرها باشد که در آنها روی [از دیگران] بپوشاند و بندگان و خدمتکاران، وی را از مردم بپوشانند، آیا رسالت از میان نمیرود و کارها مختل نمیشوند؟ نمیبینید هنگامی که پادشاهان خود را از مردم میپوشانند، چگونه فساد و زشتی بی آن که بدانند و احساس کنند، گسترش مییابند؟

ای عبد اللّٰه! خداوند، مرا در حالی که مالی ندارم، مبعوث کرده تا قدرت و توان او را به شما معرّفی کنم و این که او یاور فرستادهاش است و شما توان کشتن او و یا جلوگیری از رسالتش را ندارید و این موضوع، در قدرت او و ناتوانی شما نمودی روشن دارد. به زودی خداوند، مرا بر شما پیروز خواهد ساخت و قتل و اسارت را میان شما فزونی خواهد داد و مرا بر شهرهای شما پیروز گردانده، مؤمنانی را از غیر شما و غیر کسانی که با دین شما موافق هستند، بر شما مسلّط خواهد ساخت".

سپس پیامبر خدا فرمود: "امّا سخن تو که به من گفتی: اگر تو پیامبر بودی، با تو فرشتهای بود که تصدیقت میکرد و ما او را میدیدیم؛ بلکه اگر خدا میخواست پیامبری بفرستد، فرشتهای میفرستاد، نه بشری چون ما را، [بدان که] حواسّ شما فرشته را مشاهده نمیکند؛ چون فرشته از جنس هواست و آشکار نمیشود و اگر با افزایش قدرت دیدتان، آن را میدیدید، میگفتید: این فرشته نیست، بلکه بشری مانند ماست؛ چون به صورت انسان برای شما ظاهر میشد تا با وی اُنس بگیرید و سخنش را بفهمید و خطابه و مقصود او را بشناسید. پس چگونه میفهمیدید راستگویی فرشته را و این که آنچه میگوید، درست است؟ بلکه خداوند، بشری را فرستاده و به دست وی، معجزههایی انجام داده که در طبیعت انسانیهایی که درون دلشان را میدانید، وجود ندارد و با ناتوانیتان در مقابل آنچه آورده، میدانید که آن معجزه است و این، گواهی از طرف خدا بر درستی پیامبر است، و اگر فرشتهای را ظاهر میکرد و به دست او معجزههایی ظاهر میساخت که بشر از آن ناتوان بود، در این کار، نشانی از آن نبود که دیگر انواع فرشتهها از آن ناتوان هستند تا معجزه به شمار آید.

آیا نمیبینید پرندگانی که پرواز میکنند، پرواز آنها معجزه به شمار نمیآید؛ چون پرندگان، انواعی دارند که همه میتوانند پرواز کنند؟ ولی اگر انسانی مثل پرندگان پرواز کند، این کار، معجزه است. بنا بر این، خداوند، کار را برای شما آسان ساخته است و کار را به گونهای قرار داده که حجّتش بر شما تمام شود؛ ولی شما کار دشواری را که هیچ حجّتی در آن نیست، پیشنهاد میکنید".

آن گاه پیامبر خدا فرمود: "امّا این که میگویی: تو جز مردی سِحر شده نیستی، چه طور این گونه باشم، در حالی که میدانید در تشخیص و خِرَد، برتر از شمایم؟ آیا از زمانی که به دنیا آمدهام، تا زمانی که چهل سالم تمام شد، هیچ بدنامی، لغزش، دروغ، خیانت، اشتباه گفتاری، یا کودنیای در نظر، از من دیدهاید؟ آیا میپندارید کسی در تمام این مدّت به قدرت و توان خویش، خود را نگه داشته است، یا به نیرو و قدرت خداوند؟ و این، همان است که خدا میفرماید: (بنگر چگونه برای تو مَثَلها زدند و گمراه شدند. در نتیجه نمیتوانند راهی بیابند)؛ یعنی همۀ اینها برای این است که با دلایل باطل فراوان که بطلان آنها روشن است، میخواستند بر تو ناآگاهی را اثبات کنند".

سپس پیامبر خدا فرمود: "و امّا سخن تو که: اگر این قرآن بر یکی از بزرگان دو شهر: ولید بن مغیره در مکّه و یا عروة بن مسعود ثقفی در طائف، نازل میشد، [بدان که] خداوند متعال، آن گونه که تو مال دنیا را بزرگ میشماری، بزرگ نمیشمارد و ارزشی که [دنیا] برای تو دارد، برای خدا ندارد؛ بلکه اگر دنیا به مقدار بال پشهای [ارزش داشته] باشد، جرعهای از [آب] آن را به کافر و مخالف او نمینوشاند. تقسیم رحمت خدا، به دست تو نیست؛ بلکه او خود، تقسیم کنندۀ رحمتهایش است و با ارادۀ خود، در میان بندگان و کنیزکان، کار میکند. خداوند، چون تو که به خاطر مال و موقعیت از شخصی میهراسی، از هیچ کس نمیترسد و آن گونه که تو در مال و مقام کسی طمع داری و به این انگیزه او را ویژۀ نبوّت میسازی، طمع ندارد و چون تو که از روی هوا و هوس کسی را دوست میداری و آن را که شایسته نیست، مقدّم میداری، دوست ندارد. او به عدل، کارها را انجام میدهد و برای برترین موقعیت و جایگاه دینی، کسی را جز آن که در پیرویاش برتر و در خدمت کردن به او کوشا تر است، بر نمیگزیند و در موقعیّت و رتبۀ دینی، جز آن را که در طاعت سستتر است، عقب نمیاندازد.

وقتی ویژگیاش چنین است، به مال و به جاه نمینگرد؛ بلکه این مال و موقعیت، از لطف اوست و هیچ کس از بندگانش نمیتواند بر وی ضربۀ جدّی وارد کند. بنا بر این، نباید به وی گفته شود: وقتی بندهای را با مال برتری دادی، باید به سبب نبوّت هم برتری بدهی؛ چون هیچ کس نمیتواند وی را بر خلاف ارادهاش مجبور کند و نمیتوان به خاطر دادنِ نعمتی در گذشته، او را به دادن نعمت جدید، ملزم ساخت.

ای عبد اللّٰه! نمیبینی که خدا چگونه کسی را ثروتمند میکند؛ ولی چهرهاش را زشت میسازد؟ و چگونه چهرۀ یکی را نیکو میسازد؛ ولی نیازمندش میکند؟ و چگونه یکی را شرف میبخشد و با این حال، نیازمندش میسازد؟ و چگونه یکی را بینیاز میکند؛ ولی فرودست میسازد؟ این ثروتمند، نمیتواند بگوید: باید زیبایی فلانی هم به گشادگی زندگیام افزوده شود و زیبا نیز نمیتواند بگوید: به زیباییام، ثروت فلانی هم افزون شود. فرد با جاه و مقام هم نمیتواند بگوید: مال فلانی به جاه و مقام من افزوده شود. فرودست هم نمیتواند بگوید: برتری فلانی به داراییام اضافه شود.

حکم و دستور، با خداست. هر گونه بخواهد، تقسیم میکند و به هر شکل که اراده کند، انجام میدهد. او در ارادهاش حکیم است و در کارهایش ستوده و این، مفهوم کلام خداوند متعال است که میفرماید: (و گفتند: چرا این قرآن، بر مردی بزرگ از [آن] دو شهر فرود نیامده است؟). خداوند میفرماید: ([ای محمّد!] آیا آنان اند که رحمت پروردگارت را تقسیم میکنند؟ ما [وسایل] معاش آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کردهایم). پس بعضی از ما را به بعضی دیگر، نیازمند ساخته است؛ این را به مال آن و آن را به جنس یا خدمت دیگری نیازمند کرده است. میبینی که برترین پادشاهان و ثروتمندترین ثروتمندان، به نوعی به فقیرترینِ فقیران، نیازمند هستند: یا جنسی در نزد فقیر است که نزد او نیست، یا خدمتی که توان انجام آن را دارد و برای پادشاه، امکان ندارد که جز با فقیر، بینیاز گردد، یا دانش و حکمتی است که پادشاه، نیازمند است از فقیر یاد بگیرد. پس این فقیر، به مال پادشاه ثروتمند، نیاز دارد و پادشاه، به دانش، نظر، یا شناخت فقیر، محتاج است.

پادشاه نمیتواند بگوید: دانش این فقیر با مال من جمع گردد و فقیر هم نمیتواند بگوید: باید ثروت این پادشاه ثروتمند، به دیدگاه، دانش و انواع حکمتهایی که دارم، افزوده شود.

آن گاه خدا میفرماید: (و برخی از آنان را از [نظر] درجات، بالاتر از بعضی [دیگر] قرار دادهایم تا بعضی از آنها، بعضی [دیگر] را در خدمت گیرند). سپس میفرماید: ای محمّد! با آنان بگو: (و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان میاندوزند، بهتر است)؛ یعنی از آنچه آنان از اموال دنیا جمع میکنند".

آن گاه پیامبر خدا فرمود: "و امّا سخن تو که: به تو ایمان نمیآوریم تا آن که چشمهای از زمین بجوشانی (تا آخر سخنت)، تو چند چیز بر محمّد، فرستادۀ خدا، پیشنهاد کردی.

برخی از آنها اگر برآورده شوند، دلیلی بر پیامبریاش نیست و شأن فرستادۀ خدا، برتر از آن است که از نادانی نادانان، سودجویی کند و به آنان بر چیزی استدلال کند که دلیل نیست.

پارهای دیگر، به گونهای هستند که اگر برآورده شوند، تو نابود میشوی، در حالی که دلیل و برهان برای آن است که بِدان وسیله، ایمان در بندگان خدا ایجاد شود، نه آن که بِدان نابود شوند. تو پیشنهاد هلاکت خود را دادهای؛ ولی پروردگار جهانیان به بندگانش مهربان و به خیر آنها بهتر آگاه است تا این که آنها را با پیشنهادشان نابود کند.

پارهای دیگر، محال هستند و درست و روا نیست تا آنها را فرستادۀ پروردگار جهانیان به تو معرّفی کند و بهانۀ تو را از میان ببرد و راه مخالفت تو را بربندد و با دلایل الهی، تو را به تصدیق خداوند وا دارد، بی آن که راه گریزی برایت باشد.

برخی دیگر، اعتراف تو علیه خودت هستند به این که فرد معاند و نافرمانی هستی، نه دلیل را میپذیری و نه به برهانی گوش فرا میدهی و کسی که چنین باشد، چارهاش عذاب الهی است که از آسمان نازل شود، یا آن را در دوزخ الهی ببیند، یا به شمشیر اولیای خدا آن را بچشد.

امّا کلام تو - ای عبد اللّٰه- که میگویی: به تو ایمان نمیآوریم، مگر این که در زمین مکّه، چشمههایی بجوشانی؛ چون مکّه دارای سنگها، صخرهها و کوههاست. زمینش را پاک کن و چاه حفر کن و در آن، چشمهها جاری ساز که ما بِدان محتاجیم. تو این سؤال را میکنی؛ ولی به راهنماییهای خداوند، ناآگاهی.

ای عبد اللّٰه! فکر میکنی اگر چنین کاری را انجام دهم، به خاطر آن، پیامبر خواهم بود؟".

گفت: نه.

فرمود: "آیا طائف را که تو در آن باغهایی داری، دیدهای؟ آیا در طائف جاهای سخت و بد نبود که تو درست کردی، نرم ساختی، پاکیزه کردی و چشمههایی کَندی و جاری ساختی؟".

گفت: آری.

فرمود: "آیا در این کار، مانندی هم داری؟".

گفت: آری.

پیامبر خدا فرمود: "آیا تو و دیگران با این کار، پیامبر شدید؟".

گفت: نه.

فرمود: "بنا بر این، اگر محمّد هم چنین کاری بکند، این کار، بر پیامبریاش دلیل نخواهد بود. این سخن تو، مانند این میماند که بگویی: به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر آن که برخیزی و [همان طور که مردم راه میروند،] روی زمین راه بروی، یا همچنان که مردم میخورند، تو هم غذا بخوری.

امّا سخن تو که میگویی: یا باغی از خرما و انگور داشته باشی که از آن بخوری و ما را از آن بخورانی و در میان آنها، جویهایی روان سازی، آیا تو و یارانت باغهای خرما و انگور در طائف ندارید که از آن میخورید و اطعام میکنید و جویهایی در لا بهلای آنها روان میسازید؟ آیا با این کار شما پیامبر شدید؟".

گفت: نه.

فرمود: "چرا به فرستادۀ خدا چیزهایی پیشنهاد میکنید که اگر برآورده شوند، بر راستگویی وی دلالت نمیکنند؟! بلکه اگر انجام دهد، بر دروغگوییاش دلالت میکنند؛ زیرا [در این صورت] به چیزی استدلال کرده که دلیل نیست و افراد ناتوان را در خِرد و دینشان گول زده و فرستادۀ پروردگار جهانیان، از چنین کاری والاتر و برتر است".

آن گاه فرمود: "ای عبد اللّٰه! امّا سخنت که گفتی: آسمان، به پندار تو، سنگپارههایی ببارد چنان که خودت گفتی: (و اگر پارهسنگی را در حال فرود آمدن از آسمان ببینید، میگویند ابری متراکم است)، [بدان که] در فرو افتادن آسمان، نابودی و مرگ شماست. تو با این درخواست، از فرستادۀ خدا میخواهی که تو را نابود کند و فرستادۀ پروردگار جهانیان، [به تو] مهربانتر از این است و تو را نابود نخواهد کرد؛ ولی دلایل الهی را برای تو بیان میکند و حجّتهای الهی بر پیامبرش [نیز] تنها بر اساس پیشنهاد بندگانش نیست؛ چون بندگان به خیر و شر، ناآگاه اند و گاه، پیشنهاد آنان با همدیگر اختلاف پیدا میکند و متضاد میشود، به گونهای که انجام آن محال میگردد (؛زیرا اگر پیشنهادهای آنان انجام شود، رواست که تو فرود آمدن آسمان را بر سرتان پیشنهاد کنی و دیگری پیشنهاد کند که آسمان فرود نیاید؛ بلکه زمین به طرف آسمان برود و آسمان به زمین بچسبد و این دو پیشنهاد، متضاد و متنافی است، یا آن که انجامش محال است) و خداوند عزّ و جلّ تدبیرش را به گونهای جاری نمیکند که محال، لازم آید".

آن گاه پیامبر خدا فرمود: "ای عبد اللّٰه! آیا تا کنون پزشکی را دیدهای که داروهایش به پیشنهاد بیمارانش باشد؟ بلکه [پزشک] با بیمار، آن گونه رفتار میکند که میداند صلاح وی در آن است، چه بیمار دوست داشته باشد و چه دوست نداشته باشد. شما بیمار هستید و خدا طبیب شماست. اگر به داروی او گردن نهادید، شفا مییابید و اگر از فرمانش سرپیچی کنید، بیمار میشوید.

افزون بر آن، ای عبد اللّٰه! کِی دیدهای حاکمی از حاکمان گذشته، حکم راند که مدّعی حقّی بر پایه پیشنهاد مدّعی علیه، بیّنه اقامه کند؟ زیرا در این صورت، هیچ حق، یا ادّعایی برای کسی علیه کسی ثابت نخواهد شد و میان ستمگر و ستمدیده و میان راستگو و دروغگو، تفاوتی نخواهد ماند".

آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: "ای عبد اللّٰه! و امّا سخن تو که میگویی: خدا و فرشتگان را نزد ما بیاور تا با آنان رو بهرو شویم و آنان را ببینیم، [بدان که] این، از کارهای محالِ روشن است؛ چون پروردگار ما عزّ و جلّ مانند مخلوقات نیست که بیاید و برود، حرکت کند و در برابر چیزی بایستد، تا آورده شود. شما این کار محال را میخواهید. این [کاری] را که میخواهی، از ویژگی بتهای ضعیف و ناقص شماست که نه میشنوند، نه میبینند، نه میدانند و نه شما و نه کس دیگر را از چیزی بینیاز نمیکنند.

ای عبد اللّٰه! آیا تو در طائف، مزرعه و باغ نداری؟ و در مکّه صاحب مِلک نیستی که مباشرانی برای آنها برگزیدهای؟".

گفت: چرا.

فرمود: "آیا خود بر همۀ آنها نظارت داری یا نمایندگانت؟".

گفت: به وسیلۀ نمایندگان [نظارت دارم].

فرمود: "به نظر تو اگر کارگران، مزدبگیران و خدمتکاران تو به فرستادههایت بگویند: نمایندگی شما را نمیپذیریم، مگر آن که عبد اللّٰهبن ابی امیه را بیاورید تا او را ببینیم و آنچه را که میگویید، از زبان او بشنویم، آیا به آنان چنین اجازهای میدهی؟ و آیا این کار، برای آنان رواست؟".

گفت: نه.

فرمود: «نمایندگان تو چه باید بکنند؟ جز این است که از تو نشانی درست برای آنان ببرند که دلالت بر راستگویی آنان باشد، تا بر آنان لازم باشد که سخن آنها (نمایندگانت) را بپذیرند؟".

گفت: چرا.

فرمود: "ای عبد اللّٰه! آیا درست میدانی که نمایندۀ تو هنگامی که از آنان این درخواست را شنید، به سوی تو برگردد و به تو بگوید: برخیز، با من بیا؛ چون آنان آمدن تو به همراه مرا پیشنهاد کردهاند؟ آیا این مخالفت با تو نیست؟ و به او نمیگویی: تو فقط فرستاده هستی و نه مشاور یا دستور دهنده؟".

گفت: چرا.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: "چه طور به فرستادۀ پروردگار جهان، چیزی را پیشنهاد میکنی که روا نمیدانی کارگران و مزدبگیرانت بر فرستادۀ تو چنان پیشنهادی بکنند؟ چگونه از فرستادۀ پروردگار جهانیان میخواهی با امر و نهی کردن به خدا، نکوهش او را برای خود بخواهد و تو مانند آن را برای فرستادۀ خود به سوی مزدبگیران و کارگرانت، روا نمیشماری؟ این دلیلی است قاطع برای باطلسازی همۀ آنچه پیشنهاد کردی.

امّا سخن تو که: یا خانهای پر از زینتآلات داشته باشی - که همان طلاست -، آیا نشنیدهای که عزیز مصر، چندین خانه از طلا داشت؟".

گفت: چرا.

فرمود: "آیا با آن [خانۀ، پر از طلا] پیامبر شد؟".

گفت: نه.

فرمود: "بنا بر این، این خانهها - اگر هم برای محمّد وجود داشته باشند - موجب نمیشوند که وی پیامبر باشد و محمّد، نادانی تو به حجّتهای خدایی را غنیمت نمیشمرد.

و امّا سخن تو -ای عبد اللّٰه- که گفتی: یا به آسمان بروی و افزودی که: و ایمان به صعودت نمیآوریم، مگر آن که نوشتهای برای ما بیاوری که بخوانیم، ای عبد اللّٰه! صعود به آسمان، دشوارتر از نزول از آن است و وقتی که تو اعتراف میکنی که اگر صعود کنی، ایمان نمیآورم، فرود آمدنم نیز همین طور خواهد بود.

آن گاه گفتی: تا کتابی برای ما بیاوری که بخوانیم. و افزودی که: نمیدانم به تو ایمان میآورم یا ایمان نمیآورم. تو - ای عبد اللّٰه - اقرار میکنی که با حجّت خدا بر خودت، دشمنی میکنی. از این رو، هیچ دارویی برای تو، جز تأدیب به دست اولیای او از انسانها یا فرشتگان دوزخ نیست. خداوند، به من حکمتِ رسا و جامع، برای باطل ساختن هر آنچه گفتی، نازل کرده است.

خداوند عزّ و جلّ فرمود: (بگو): ای محمّد! (پاک است پروردگار من. آیا [من] جز بشری فرستاده هستم؟). پروردگار من، بسیار برتر از آن است که چیزهایی را طبق پیشنهاد جاهلان انجام دهد که پارهای روا و پارهای ناروایند؛ و آیا من جز بشری فرستاده شدهام که وظیفهای جز اقامۀ حجّتهایی که خدا به من داده، ندارم؟ و من حق ندارم به پروردگارم امر یا نهی کنم، یا به وی پیشنهاد دهم و مانند آن فرستادهای باشم که پادشاهی، وی را به سوی مخالفان خود فرستاد و او به سوی پادشاه باز گشت و به وی دستور داد که طبق آنچه مخالفان پیشنهاد کردهاند، رفتار کند".

راجع: الاحتجاج: ج ۱ ص ۶۶ - ۱۱۵ و كتاب تاريخ الجدل لمحمّد أبي زهرة: ص ۴۲ - ۵۴.

3 / 3: مُجادَلاتُ أهلِ البَيتِ علیهم السلام

۳ / ۳: مجادلههای اهل بیت علیهم السلام

133. الإرشاد عن الإمام عليّ علیه السلام - لِبَعضِ أحبارِ اليَهودِ حَيثُ سَأَلَ عَنِ اللهِ أينَ هُوَ؛ أ هُوَ فِي السَّماءِ أم فِي الأرضِ؟ -:... إنَّ اللهَ جَلَّ و عَزَّ أيَّنَ الاَينَ، فَلا أينَ لَهُ، و جَلَّ عَن أن يَحوِيَهُ مَكانٌ، و هُوَ في كُلِّ مَكانٍ، بِغَيرِ مُماسَّةٍ و لا مُجاوَرَةٍ، يُحيطُ عِلماً بِما فيها، و لا يَخلو شَيءٌ مِن تَدبيرِهِ تَعالیٰ، وإنّي مُخبِرُكَ بِما جاءَ في كِتابٍ مِن كُتُبِكُم يُصَدِّقُ ما ذَكَرتُهُ لَكَ، فَإِن عَرَفتَهُ أتُؤمِنُ بِهِ؟

قالَ اليَهودِيُّ: نَعَم.

قالَ: أ لَستُم تَجِدونَ في بَعضِ كُتُبِكُم أنَّ موسَى بنَ عِمرانَ علیه السلام كانَ ذاتَ يَومٍ جالِساً، إذ جاءَهُ مَلَكٌ مِنَ المَشرِقِ، فَقالَ لَهُ موسیٰ: مِن أينَ أقبَلتَ؟ قالَ: مِن عِندِ اللهِ عزّ و جلّ. ثُمَّ جاءَهُ مَلَكٌ مِنَ المَغرِبِ فَقالَ لَهُ: مِن أينَ جِئتَ؟ قالَ: مِن عِندِ اللهِ. و جاءَهُ مَلَكٌ آخَرُ فَقالَ: قَد جِئتُكَ مِنَ السَّماءِ السّابِعَةِ مِن عِندِ اللهِ تَعالیٰ. و جاءَهُ مَلَكٌ آخَرُ قالَ: قَد جِئتُكَ مِنَ الأرضِ السّابِعَةِ السُّفلیٰ مِن عِندِ اللهِ عَزَّ اسمُهُ. فَقالَ موسیٰ علیه السلام: «سُبحانَ مَن لا يَخلو مِنهُ مَكانٌ، و لا يَكونُ إلیٰ مَكانٍ أقرَبَ مِن مَكانٍ».

فَقالَ اليَهودِيُّ: أشهَدُ أنَّ هٰذا هُوَ الحَقُّ (المُبينُ)، و أنَّكَ أحَقُّ بِمَقامِ نَبِيِّكَ مِمَّنِ استَولیٰ عَلَيهِ.[۴۳۶]

ر. ک: الاحتجاج: ج 1 ص ۶۶ - ۱۱۵ و تاریخ الجدل، محمّد بن ابی زهره: ص ۴۲ - ۵۴.

133. امام علی علیه السلام - در پاسخ یکی از عالمان یهود که پرسیده بود: خدا کجاست؟ آیا در آسمان است یا در زمین -: «... خداوند عزّ و جلّ مکان را به وجود آورده است، پس مکان ندارد. او برتر از آن است که فضایی او را فرا گیرد و او در همۀ مکانها بدون تماس و مجاورت هست. به آنچه در آنهاست، آگاهی دارد و هیچ چیزی از تدبیر او بیرون نیست. من تو را از چیزی که در یکی از کتابهایتان آمده، آگاه میکنم که گفتۀ مرا تصدیق میکند. آیا اگر به آن آگاه شدی، بِدان ایمان میآوری؟».

یهودی گفت: آری.

فرمود: «آیا شما در بخشی از کتابهایتان ندیدهاید که موسی بن عمران علیه السلام روزی نشسته بود که فرشتهای از مشرق نزد وی آمد. موسی پرسید: از کجا آمدهای؟ فرشته گفت: از نزد خدا. آن گاه فرشتۀ دیگری از مغرب آمد. موسی پرسید: از کجا آمدهای؟ فرشته پاسخ داد: از نزد خدا. فرشتهای دیگر آمد و گفت: من از آسمان هفتم، از نزد خدا میآیم. و فرشتهای دیگر آمد و گفت: من از زمین هفتمی در پایین، از نزد خدا آمدهام.

موسی علیه السلام گفت: منزّه است کسی که هیچ جا خالی از او نیست وبه مکانی، نزدیکتر از مکان دیگر نیست».

یهودی گفت: گواهی میدهم که این، همان حقّ آشکار است و تو به جایگاه پیامبرت سزاوارتری از آنانی که بر آن دست یافتند.

134. الإمام الصادق علیه السلام: قالَ رَأسُ الجالوتِ لِليَهودِ: إنَّ المُسلِمينَ يَزعُمونَ أنَّ عَلِيّاً علیه السلام مِن أجدَلِ النّاسِ و أَعلَمِهِم، اذهَبوا بِنا إلَيهِ لَعَلّي أسأَلُهُ عَن مَسأَلَةٍ و اُخَطِّئُهُ فيها.

فَأَتاهُ فَقالَ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، إنّي اُريدُ أن أسأَلَكَ عَن مَسأَلَةٍ، قالَ: سَل عَمّا شِئتَ، قالَ: يا أَميرَ المُؤمِنينَ، مَتیٰ كانَ رَبُّنا؟

قالَ لَهُ: يا يَهُودِيُّ، إنَّما يُقالُ «مَتیٰ كانَ» لِمَن لَم يَكُن فَكانَ: مَتیٰ كانَ؟ هُوَ كائِنٌ بِلا كَينُونِيَّةِ كائِنٍ، كانَ بِلا كَيفٍ يَكونُ، بَلیٰ يا يَهودِيُّ، ثُمَّ بَلیٰ يا يَهودِيُّ، كَيفَ يَكونُ لَهُ قَبلٌ؟! هُوَ قَبلَ القَبلِ بِلا غايَةٍ و لا مُنتَهیٰ غايَةٍ، و لا غايَةَ إلَيهَا، انقَطَعَتِ الغاياتُ عِندَهُ، هُوَ غايَةُ كُلِّ غايَةٍ.

فَقالَ: أشهَدُ أنَّ دينَكَ الحَقُّ، و أَنَّ ما خالَفَهُ باطِلٌ.[۴۳۷]

134. امام صادق علیه السلام: رأس الجالوت[۴۳۸] به یهودیان گفت: مسلمانان میگویند علی در بحث و مجادله کردن و دانش از همۀ مردم برتر است. بیایید به نزد او برویم، باشد که از وی سؤالی کنم و خطایش را در آن بگیرم. سپس، رأس الجالوت نزد ایشان رفت و گفت: ای امیر مؤمنان! میخواهم از شما سؤالی بپرسم.

فرمود: «هر چه خواهی بپرس».

گفت: ای امیر مؤمنان! پروردگار ما کِی بود شده است؟

امیر مؤمنان علیه السلام به او فرمود: «ای یهودی! عبارت "کی بود شده است؟" را در بارۀ کسی میگویند که [زمانی] نبوده است و [سپس] بود شده است. [پس گفته میشود:] کِی بود شده است؟ او موجودی است که وجودش حادث نیست. موجودی است بی آن که چگونگی داشته باشد. آری، ای یهودی! آری، ای یهودی! چگونه برای خداوند، قبلی باشد؟! او پیش از هر قبلی است و قبلی بودن او را غایتی و غایتش را نهایتی نیست و به غایتی ختم نمیشود؛ بلکه همۀ غایبها به او ختم میشوند و او غایت هر غایتی است».

رأس الجالوت گفت: گواهی میدهم که دین تو، حق است و خلاف آن، باطل.

135. الكافي عن الاُسيديّ و محمّد بن مبشّر: إنَّ عَبدَ اللهِ بنَ نافِعٍ الَازرَقَ كانَ يَقولُ: لَو أنّي عَلِمتُ أنَّ بَينَ قُطرَيها أحَداً تُبلِغُني إلَيهِ المَطايا يَخصِمُني أنَّ عَلِيّاً قَتَلَ أهلَ النَّهرَوانِ و هُوَ لَهُم غَيرُ ظالِمٍ لَرَحَلتُ إلَيهِ، فَقيلَ لَهُ: و لا وُلدُهُ؟ فَقالَ: أ في وُلدِهِ عالِمٌ؟ فَقيلَ لَهُ: هٰذا أوَّلُ جَهلِكَ! و هُم يَخلونَ مِن عالِمٍ؟! قالَ: فَمَن عالِمُهُمُ اليَومَ؟ قيلَ: مُحَمَّدُ بنُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ علیهم السلام.

قالَ: فَرَحَلَ إلَيهِ في صَناديدِ أصحابِهِ حَتّیٰ أتَى المَدينَةَ، فَاستَأذَنَ عَلیٰ أبي جَعفَرٍ علیه السلام. فَقيلَ لَهُ: هٰذا عَبدُاللهِ بنُ نافِعٍ. فَقالَ: و ما يَصنَعُ بي و هُوَ يَبرَأُ مِنّي و من أبي طَرَفَيِ النَّهارِ؟ فَقالَ لَهُ أبو بَصيرٍ الكوفِيُّ: جُعِلتُ فِداكَ، إنَّ هٰذا يَزعُمُ أنَّهُ لَو عَلِمَ أنَّ بَينَ قُطرَيها أحَداً تُبلِغُهُ المَطايا إلَيهِ يَخصِمُهُ أنَّ عَلِيّاً علیه السلام قَتَلَ أهلَ النَّهروانِ و هُوَ لَهُم غَيرُ ظالِمٍ لَرَحَلَ إلَيهِ. فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: أتَراهُ جاءَني مُناظِراً؟ قالَ: نَعَم. قالَ: يا غُلامُ اخرُج فَحُطَّ رَحلَهُ و قُل لَهُ: إذا كانَ الغَدُ فَأْتِنا.

قالَ: فَلَمّا أصبَحَ عَبدُاللهِ بنُ نافِعٍ، غَدا في صناديدِ أصحابِهِ، و بَعَثَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام إلیٰ جَميعِ أبناءِ المُهاجِرينَ وَ الأنصارِ فَجَمَعَهُم، ثُمَّ خَرَجَ إلَى النّاسِ في ثَوبَينِ مُمَغَّرَينِ[۴۳۹]، و أقبَلَ عَلَى النّاسِ كَأَنَّهُ فِلقَةُ قَمَرٍ، فَقالَ:

الحَمدُ لِلهِ مُحَيِّثِ الحَيثِ، و مُكَيِّفِ الكَيفِ، و مُؤَيِّنِ الأَينِ. الحَمدُ لِلهِ الَّذي (لا تَأخُذُهُ سِنَةٌ و لا نَومٌ، لَهُ ما فِي السَّماواتِ و ما فِي الأرضِ) - إلیٰ آخِرِ الآيَةِ - و أشهَدُ أن لا إلٰهَ إلَّا اللهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ)، و أشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله عَبدُهُ و رَسولُهُ، اجتَباهُ و هَداهُ إلیٰ صِراطٍ مُستَقيمٍ. الحَمدُ للهِ الَّذي أكرَمَنا بِنُبُوَّتِهِ وَ اختَصَّنا بِوَلايَتِهِ. يا مَعشَرَ أبناءِ المُهاجِرينَ وَ الأنصارِ! مَن كانَت عِندَهُ مَنقَبَةٌ في عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ علیه السلام فَليَقُم وَ ليَتَحَدَّث.

قالَ: فَقامَ النّاسُ فَسَرَدوا تِلكَ المَناقِبَ. فَقالَ عَبدُاللهِ: أنَا أروى لِهٰذِهِ المَناقِبِ مِن هٰؤُلاءِ، وإنَّما أحدَثَ عَلِيٌّ الكُفرَ بَعدَ تَحكيمِهِ الحَكَمَينِ.

حَتَّى انتَهَوا فِي المَناقِبِ إلیٰ حَديثِ خَيبَر: «لَاعطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللهَ وَ رَسولَهُ و يُحِبُّهُ اللهُ و رَسولُهُ، كَرَّاراً غَيرَ فَرّارٍ، لا يَرجِعُ حَتّیٰ يَفتَحَ اللهُ عَلیٰ يَدَيهِ»، فَقالَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: ما تَقولُ في هٰذَا الحَديثِ؟ فَقالَ: هُوَ حَقٌّ لا شَكَّ فيهِ، و لٰكِن أحدَثَ الكُفرَ بَعدُ.

فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: ثَكَلَتكَ اُمُّكَ؟! أخبِرني عَنِ اللهِ عزّ و جلّ، أحَبَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ يَومَ أحَبَّهُ و هُوَ يَعلَمُ أنَّهُ يَقتُلُ أهلَ النَّهرَوانِ أم لَم يَعلَم؟ قالَ ابنُ نافِعٍ: أعِد عَلَيَّ. فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: أخبِرني عَنِ اللهِ جَلَّ ذِكرُهُ، أحَبَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ يَومَ أحَبَّهُ و هُوَ يَعلَمُ أنّه يَقتُلُ أهلَ النَّهرَوانِ أم لَم يَعلَم؟ قالَ: إن قُلتُ: لا، كَفَرتُ. قالَ: فَقالَ: قَد عَلِمَ. قالَ: فَأَحَبَّهُ اللهُ عَلیٰ أن يَعمَلَ بِطاعَتِهِ أو عَلیٰ أن يَعمَلَ بِمَعصِيَتِهِ؟ فَقالَ: عَلیٰ أن يَعمَلَ بِطاعَتِهِ، فَقالَ لَهُ أبوجَعفَرٍ علیه السلام: فَقُم مَخصوماً.

فَقامَ و هُوَ يَقولُ: (حَتّیٰ يَتَبَيَّنَ لَكُم الخَيطُ الَابيَضُ مِنَ الخَيطِ الَاسوَدِ مِنَ الفَجرِ)[۴۴۰]، (اللهُ أعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَهُ)[۴۴۱].[۴۴۲]

135. الکافی - به نقل از اُسیدی و محمّد بن مبشّر -: عبد اللّٰهبن نافع ازرق میگفت: اگر میدانستم که در دو سوی جهان، کسی هست که مرکبها مرا نزد او ببرند و در این باره که علی در کشتن نهروانیان ستمگر نبود با من گفتگو کند، حتماً میرفتم. گفته شد: حتّی فرزندانش؟ گفت: آیا میان فرزندانش دانشوری هم هست؟! گفته شد: این، نخستین نادانی توست. آیا این خاندان، بدون دانشور میشوند؟! گفت: امروز، دانشورِ آنان کیست؟ گفته شد: محمّد بن علی بن حسین بن علی علیهم السلام.

عبداللّٰهبا بزرگان اصحابش به سوی او روان شد و به مدینه آمد و از امام باقر علیه السلام اذن خواست. گفته شد: عبد اللّٰهبن نافع است. فرمود: «او که در تمام روز از من و پدرم بیزاری میجوید، با من چه کار دارد؟».

ابو بصیر کوفی به امام گفت: فدایت شوم! این مرد فکر میکند که اگر بداند در دو سوی جهان کسی یافت میشود که مرکبها وی را نزد او ببرند و او با وی در بارۀ این که علی علیه السلام در کشتن نهروانیان ستمکار نبود، گفتگو کند، به سوی او خواهد رفت.

امام باقر علیه السلام پرسید: «میاندیشی برای گفتگو نزد من آمده است؟».

ابو بصیر گفت: آری.

فرمود: «ای غلام! برو و بارش را بر زمین بگذار و به وی بگو: فردا نزد ما بیا».

روز بعد، عبد اللّٰهبن نافع در میان بزرگان اصحابش آمد و امام باقر علیه السلام در پی همۀ فرزندان مهاجران و انصار فرستاد و آنها را گِرد آورد و در حالی که دو لباس سُرخرنگ[۴۴۳] پوشیده بود، وارد شد و چون ماه درخشان، در برابر مردم ایستاد و فرمود: «ستایش، خدایی را که حیثیتبخش حیثیت و سازندۀ کیفیت و‌‌‌ مکانساز مکان است. ستایش، خدایی را که (خواب و چرت، او را فرا نمیگیرد. آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست) (تا آخر آیه) و گواهی میدهم معبودی جز خدای یگانۀ بدون شریک نیست و گواهی میدهم محمّد صلی الله علیه و آله، بنده و فرستادۀ اوست. وی را برگزیده و به راه راست، رهنمون ساخته است. ستایش، خدایی که ما را به نبوّتش بزرگ داشت و به ولایتش ویژهمان گردانید.

ای فرزندان مهاجر و انصار! هر کدام از شما که نزدش منقبتی در بارۀ علی بن ابی طالب علیه السلام است، برخیزد و بگوید».

مردم به پا خاستند و آن منقبتها را گفتند. عبد اللّٰهبن نافع گفت: من این خوبیها را از زبان اینان نقل میکنم؛ ولی علی پس از پذیرش حکم دو داور، کافر شد.

مردم، خوبیها[ی علی علیه السلام] را گفتند تا به داستان خیبر رسیدند [که پیامبر خدا فرمود]: «فردا پرچم را به مردی میدهم که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش [نیز] او را دوست میدارند؛ مهاجمی بدون فرار است، بر نمیگردد تا آن که خداوند، به دست وی فتح کند».

امام باقر علیه السلام فرمود: «در بارۀ این روایت، چه میگویی؟».

وی پاسخ داد: این حدیث، بدون تردید، درست است؛ ولی بعد از آن کافر شد.

فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند! به من بگو: آیا خدای عزّ و جلّ روزی که او را دوست میداشت، میدانست که علی بن ابی طالب، نهروانیان را میکشد یا نمیدانست؟».

گفت: یک بار دیگر بگو.

امام فرمود: «به من بگو روزی که خداوند عزّ و جلّ علی بن ابی طالب علیه السلام را دوست میداشت، میدانست که وی نهروانیان را میکشد یا نمیدانست؟» گفت «اگر بگویم نه، کافرشدهام».

راوی گفت: پس گفت: میدانست.

امام فرمود: «آیا خدا وی را دوست میداشت برای اینکه از او پیروی میکند، یا برای این که مخالف با او رفتار میکند؟».

ابن نافع گفت: برای این که به پیروی وی کار میکند.

امام باقر علیه السلام به او فرمود: «پس شکستخورده، برخیز!». مرد در حالی که بر میخاست، گفت: (تا رشتۀ سپید بامداد، از رشتۀ سیاه [شب] بر شما نمودار گردد)؛ (خدا بهتر میداند رسالتش را کجا قرار دهد)».

136. الإمام العسكري علیه السلام: قالَ رَجُلٌ لِلصّادِقِ علیه السلام: يَابنَ رَسولِ اللهِ! دُلَّني عَلَى اللهِ ما هُوَ، فَقَد أكثَرَ عَلَيَّ المُجادِلونَ و حَيَّروني. فَقالَ لَهُ: يا عَبدَ اللهِ! هَل رَكِبتَ سَفينَةً قَطُّ؟

قالَ: نَعَم.

قالَ: فَهَل كُسِرَ بِكَ حَيثُ لا سَفينَةَ تُنجيكَ و لا سِباحَةَ تُغنيكَ؟

قالَ: نَعَم.

قالَ: فَهَل تَعَلَّقَ قَلبُكَ هُنالِكَ أنَّ شَيئاً مِنَ الأَشیاءِ قادِرٌ عَلیٰ أن يُخَلِّصَكَ مِن وَرطَتِكَ؟ قالَ: نَعَم. قالَ الصّادِقُ علیه السلام: فَذٰلِكَ الشَّيءُ هُوَ اللهُ القادِرُ عَلَى الإِنجاءِ حَيثُ لا مُنجِيَ، و عَلَى الإِغاثَةِ حَيثُ لا مُغيثَ.[۴۴۴]

136. امام عسکری علیه السلام: مردی به امام صادق علیه السلام گفت: ای پسر پیامبر خدا! مرا به [وجود] خدا راهنمایی فرما؛ زیرا مجادله کنندگان، چیزی میگویند و مرا حیران کردهاند.

امام به او فرمود: «آیا هرگز کشتی سوار شدهای؟».

گفت: بله.

فرمود: «آیا پیش آمده که کشتی در هم شکند و در آن جا نه کشتی دیگری باشد که نجاتت دهد و نه شنا کردن به کارت آید؟».

گفت: بله.

فرمود: «آیا در آن هنگام، بر دلت گذشته است که چیزی هست که میتواند تو را از نابودی نجات دهد؟».

گفت: بله.

امام صادق علیه السلام فرمود: «آن چیز، همان خداست که وقتی هیچ نجاتبخشی نیست، او میتواند نجاتت دهد و آن جا که هیچ فریادرسی نیست، او قادر به فریادرسی است».

137. بحار الأنوار[۴۴۵] عن محمّد بن أبي مسهر عن أبيه عن جدّه: كَتَبَ المُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ الجُعفِيُّ إلیٰ أبي عَبدِاللهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ علیهما السلام يُعلِمُهُ أنَّ أقواماً ظَهَروا مِن أهلِ هٰذِهِ المِلَّةِ يَجحَدونَ الرُّبوبِيَّةَ، و يُجادِلونَ عَلیٰ ذٰلِكَ، و يَسأَلُهُ أن يَرُدَّ عَلَيهِم قَولَهُم، و يَحتَجَّ عَلَيهِم فيمَا ادَّعَوا بِحَسَبِ مَا احتَجَّ بِهِ عَلیٰ غَيرِهِم.

فَكَتَبَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام:... فَكانَ مِن نِعَمِهِ العِظامِ و آلائِهِ الجِسامِ الَّتي أنعَمَ بِها: تَقريرُهُ قُلوبَهُم بِرُبوبِيَّتِهِ، و أخذُهُ مِيثاقَهُم بِمَعرِفَتِهِ، وإنزالُهُ عَلَيهِم كِتاباً فيهِ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدورِ مِن أمراضِ الخَواطِرِ و مُشتَبَهاتِ الاُمورِ، و لَم يَدَع لَهُم و لا لِشَيءٍ مِن خَلقِهِ حاجَةً إلیٰ مَن سِواهُ، وَ استَغنیٰ عَنهُم، و كانَ اللهُ غَنِيّاً حَميداً.

و لَعَمري! ما اُتِيَ الجُهّالُ مِن قِبَلِ رَبِّهِم، و إنَّهُم لَيَرَونَ الدَّلالاتِ الواضِحاتِ وَ العَلاماتِ البَيِّناتِ في خَلقِهِم، و ما يُعايِنونَ مِن مَلَكوتِ السَّماواتِ وَ الأرضِ وَ الصُّنعِ العَجيبِ المُتقَنِ الدّالِّ عَلَى الصّانِعِ، و لٰكِنَّهُم قَومٌ فَتَحوا عَلیٰ أنفُسِهِم أبوابَ المَعاصي، و سَهَّلوا لَها سَبيلَ الشَّهواتِ، فَغَلَبَتِ الَاهواءُ عَلیٰ قُلوبِهِم، وَ استَحوَذَ الشَّيطانُ بِظُلمِهِم عَلَيهِم، و كَذٰلِكَ يَطبَعُ اللهُ عَلیٰ قُلوبِ المُعتَدينَ.

وَ العَجَبُ مِن مَخلوقٍ يَزعُمُ أنَّ اللهَ يَخفیٰ عَلیٰ عِبادِهِ و هُوَ يَریٰ أثَرَ الصُّنعِ في نَفسِهِ بِتَركيبٍ يَبهَرُ عَقلَهُ، و تَأليفٍ يُبطِلُ حُجَّتَهُ!

و لَعَمري! لَو تَفَكَّروا في هٰذِهِ الاُمورِ العِظامِ لَعايَنوا مِن أمرِ التَّركيبِ البَيِّنِ، و لُطفِ التَّدبيرِ الظّاهِرِ، و وُجودِ الأَشیاءِ مَخلوقَةً بَعدَ أن لَم تَكُن، ثُمَّ تَحَوُّلَها مِن طَبيعَةٍ إلیٰ طَبيعَةٍ، و صَنيعَةٍ بَعدَ صَنيعَةٍ، ما يَدُلُّهم ذٰلِكَ عَلَى الصّانِعِ، فَإِنَّهُ لا يَخلو شَيءٌ مِنها مِن أن يَكونَ فيهِ أثَرُ تَدبيرٍ و تَركيبٍ يَدُلُّ عَلیٰ أنَّ لَهُ خالِقاً مُدَبِّراً، و تَأليفٍ بِتَدبيرٍ يَهدي إلیٰ واحِدٍ حَكيمٍ.

و قَد وافاني كِتابُكَ، و رَسَمتُ لَكَ كِتاباً كُنتُ نازَعتُ فيهِ بَعضَ أهلِ الَاديانِ مِن أهلِ الإِنكارِ، و ذٰلِكَ أنَّهُ كانَ يَحضُرُني طَبيبٌ مِن بِلادِ الهِندِ، و كانَ لا يَزالُ يُنازِعُني في رَأيِهِ، و يُجادِلُني عَلیٰ ضَلالَتِهِ، فَبَينا هُوَ يَوماً يَدُقُّ إهليلَجَةً لِيَخلِطَها دَواءً اِحتَجتُ إلَيهِ مِن أدوِيَتِهِ، إذ عَرَضَ لَهُ شَيءٌ مِن كَلامِهِ الَّذي لَم يَزَل يُنازِعُني فيهِ، مِنِ ادِّعائِهِ أنَّ الدُّنيا لَم تَزَل و لا تَزالُ شَجرَةٌ تَنبُتُ، و اُخریٰ تَسقُطُ، نَفسٌ تولَدُ، و اُخریٰ تَتلَفُ.

و زَعَمَ أنَّ انتِحالِي المَعرِفَةَ لِلهِ تَعالیٰ دَعوىً لا بَيِّنَةَ لي عَلَيها، و لا حُجَّةَ لي فيها، و أنَّ ذٰلِكَ أمرٌ أخَذَهُ الآخِرُ عَنِ الأَوَّلِ، و الَاصغَرُ عَنِ الَاكبَرِ، و أنَّ الأَشیاءَ المُختَلِفَةَ وَ المُؤتَلِفَةَ وَ الباطِنَةَ وَ الظّاهِرَةَ إنَّما تُعرَفُ بِالحَواسِّ الخَمسِ: نَظَرِ العَينِ، و سَمعِ الاُذُنِ، و شَمِّ الاَنفِ، و ذَوقِ الفَمِّ، و لَمسِ الجَوارِحِ.

ثُمَّ قَادَ مَنطِقَهُ عَلَى الاَصلِ الَّذي وَضَعَهُ فَقالَ: لَم يَقَع شَيءٌ مِن حَواسّي عَلیٰ خالِقٍ يُؤَدّي إلیٰ قَلبي، إنكاراً لِلهِ تَعالیٰ. ثُمَّ قالَ: أخبِرني بِمَ تَحتَجُّ في مَعرِفَةِ رَبِّكَ الَّذي تَصِفُ قُدرَتَهُ و رُبوبِيَّتَهُ، وإنَّما يَعرِفُ القَلبُ الأَشیاءَ كُلَّها بِالدَّلالاتِ الخَمسِ الَّتي وَصَفتُ لَكَ؟

قُلتُ: بِالعَقلِ الَّذي في قَلبي، وَ الدَّليلِ الَّذي أحتَجُّ بِهِ في مَعرِفَتِهِ.

قالَ: فَأَنّیٰ يَكونُ ما تَقولُ و أنتَ تَعرِفُ أنَّ القَلبَ لا يَعرِفُ شَيئاً بِغَيرِ الحَواسِّ الخَمسِ؟ فَهَل عايَنتَ رَبَّكَ بِبَصَرٍ، أو سَمِعتَ صَوتَهُ بِاُذُنٍ، أو شَمَمتَهُ بِنَسيمٍ، أو ذُقتَهُ بِفَمٍ، أو مَسَستَهُ بِيَدٍ، فَأَدّیٰ ذٰلِكَ المَعرِفَةَ إلیٰ قَلبِكَ؟

قُلتُ: أ رَأَيتَ إذ أنكَرتَ اللهَ و جَحَدتَهُ؛ لِأَنَّكَ زَعَمتَ أنَّكَ لا تُحِسُّهُ بِحَواسِّكَ الَّتي تَعرِفُ بِهَا الأَشیاءَ، و أقرَرتُ أنَا بِهِ، هَل بُدٌّ مِن أن يَكون أحَدُنا صادِقاً و الآخَرُ كاذِباً؟

قالَ: لا.

قُلتُ: أ رَأَيتَ إن كانَ القَولُ قَولَكَ، فَهَل يُخافُ عَلَيَّ شَيءٌ مِمّا اُخَوِّفُكَ بِهِ مِن عِقابِ اللهِ؟ قالَ: لا.

قُلتُ: أ فَرَأيتَ إن كانَ كَما أقولُ و الحَقُّ في يَدي، أ لَستُ قَد أخَذتُ فيما كُنتُ اُحاذِرُ مِن عِقابِ الخالِقِ بِالثِّقَةِ و أنَّكَ قَد وَقَعتَ بِجُحودِكَ وإنكارِكَ فِي الهَلَكَةِ؟

قالَ: بَلیٰ.

قُلتُ: فَأَيُّنا أولیٰ بِالحَزمِ و أقرَبُ مِنَ النَّجاةِ؟

قالَ: أنتَ، إلّا أنَّكَ مِن أمرِكَ عَلَى ادِّعاءٍ و شُبهَةٍ، و أنا عَلیٰ يَقينٍ وثِقَةٍ؛ لَانّي لا أریٰ حَواسِّيَ الخَمسَ أدرَكَتهُ، و ما لَم تُدرِكهُ حَواسّي فَلَيسَ عِندي بِمَوجودٍ.

قُلتُ: إنَّهُ لَمّا عَجَزَت حَواسُّكَ عَن إدراكِ اللهِ أنكَرتَهُ، و أنَا لَمّا عَجَزَت حَواسّي عَن إدراكِ اللهِ تَعالیٰ صَدَّقتُ بِهِ.

قالَ: و كَيفَ ذٰلِكَ؟

قُلتُ: لِأَنَّ كُلَّ شَيءٍ جَریٰ فيهِ أثَرُ تَركيبٍ لِجِسمٍ، أو وَقَعَ عَلَيهِ بَصَرٌ لِلَونٍ، فَما أدرَكَتهُ الَابصارُ و نالَتهُ الحَواسُّ فَهُوَ غَيرُ اللهِ سُبحانَهُ؛ لِأَنَّهُ لا يُشبِهُ الخَلقَ، و أنَّ هٰذَا الخَلقَ يَنتَقِلُ بِتَغييرٍ و زَوالٍ، و كُلُّ شَيءٍ أشبَهَ التَّغييرَ وَ الزَّوالَ فَهُوَ مِثلُهُ، و لَيسَ المَخلوقُ كَالخالِقِ و لَا المُحدَثُ كَالمُحدِثِ.…

قالَ: إنَّ هٰذا لَقَولٌ، و لٰكِنّي لَمُنكِرٌ ما لَم تُدرِكهُ حَواسّي فَتُؤَدِّيَهُ إلیٰ قَلبي.

فَلَمَّا اعتَصَمَ بِهٰذِهِ المَقالَةِ و لَزِمَ هٰذِهِ الحُجَّةَ، قُلتُ: أمّا إذ أبيتَ إلّا أن تَعتَصِمَ بِالجَهالَةِ، و تَجعَل المُحاجَزَةَ حُجَّةً، فَقَد دَخَلتَ في مِثلِ ما عِبتَ وَ امتَثَلتَ ما كَرِهتَ، حَيثُ قُلتَ: إنِّي اختَرتُ الدَّعویٰ لِنَفسي؛ لِأَنَّ كُلَّ شَيءٍ لَم تُدرِكهُ حَواسّي عِندي بِلا شَيءٍ.

قالَ: و كَيفَ ذٰلِكَ؟

قُلتُ: لِأَنَّكَ نَقَمتَ عَلَى الاِدِّعاءِ و دَخَلتَ فيهِ، فَادَّعَيتَ أمراً لَم تُحِط بِهِ خُبراً و لَم تَقُلهُ عِلماً، فَكَيفَ استَجَزتَ لِنَفسِكَ الدَّعویٰ في إنكارِكَ اللهَ، و دَفعِكَ أعلامَ النُّبُوَّةِ وَ الحُجَّةَ الواضِحَةَ وعِبتَها عَلَيَّ؟ أخبِرني هَل أحَطتَ بِالجِهاتِ كُلِّها و بَلَغتَ مُنتَهاها؟

قالَ: لا.

قُلتُ: فَهَل رَقيتَ إلَى السَّماءِ الَّتي تَریٰ؟ أوِ انحَدَرتَ إلَى الأرضِ السُّفلیٰ فَجُلتَ في أقطارِها؟ أو هَل خُضتَ في غَمَراتِ البُحورِ وَ اختَرَقتَ نَواحِيَ الهَواءِ فيما فَوقَ السَّماءِ و تَحتَها إلَى الأرضِ و ما أسفَلَ مِنها، فَوَجَدتَ ذٰلِكَ خَلاءً مِن مُدَبِّرٍ حَكيمٍ عالمٍ بَصيرٍ؟

قالَ: لا.

قُلتُ: فَما يَدريكَ، لَعَلَّ الَّذي أنكَرَهُ قَلبُكَ هُوَ في بَعضِ ما لَم تُدرِكهُ حَواسُّكَ و لَم يُحِط بِهِ عِلمُكَ؟!

قالَ: لا أدري لَعَلَّ في بَعضِ ما ذَكَرتَ مُدَبِّراً! و ما أدري لَعَلَّهُ لَيسَ في شَيءٍ مِن ذٰلِكَ شَيءٌ!

قُلتُ: أما إذ خَرَجتَ مِن حَدِّ الإِنكارِ إلیٰ مَنزِلَةِ الشَّكِّ، فَإِنّي أرجو أن تَخرُجَ إلَى المَعرِفَةِ.

قالَ: فَإِنّما دَخَلَ عَلَيَّ الشَّكُّ لِسُؤالِكَ إيّايَ عَمّا لَم يُحِط بِهِ عِلمي، و لٰكِن مِن أينَ يَدخُلُ عَلَيَّ اليَقينُ بِما لَم تُدرِكهُ حَواسّي؟

قُلتُ: مِن قِبَلِ إهليلَجَتِكَ هٰذِهِ.

قالَ: ذاكَ إذاً أثبَتُ لِلحُجَّةِ؛ لِأَ نَّها مِن آدابِ الطِّبِّ الَّذي اُذعِنُ بِمَعرِفَتِهِ.

قُلتُ: إنَّما أرَدتُ أن آتِيَكَ بِهِ مِن قِبَلِها؛ لِأَ نَّها أقرَبُ الأَشياءِ إلَيكَ، و لَو كانَ شَيءٌ أقرَبَ إلَيكَ مِنها لَاتَيتُكَ مِن قِبَلِهِ؛ لِأَنَّ في كُلِّ شَيءٍ أثَرَ تَركيبٍ و حِكمَةً، و شاهِداً يَدُلُّ عَلَى الصَّنعَةِ الدّالَّةِ عَلیٰ مَن صَنَعَها و لَم تَكُن شَيئاً، و يُهلِكُها حَتّیٰ لا تَكونَ شَيئاً.

قُلتُ: فَأَخبِرني هَل تَریٰ هٰذِهِ إهليلَجَةٌ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: أ فَتَریٰ غَيبَ ما في جَوفِها؟

قالَ: لا.

قُلتُ: أ فَتَشهَدُ أنَّها مُشتَمِلَةٌ عَلیٰ نَواةٍ و لا تَراها؟

قالَ: ما يُدريني لَعَلَّ لَيسَ فيها شَيءٌ!

قُلتُ: أ فَتَریٰ أنَّ خَلفَ هٰذَا القِشرِ مِن هٰذِهِ الإِهليلَجَةِ غائِبٌ لَم تَرَهُ مِن لَحمٍ أو ذي لَونٍ؟

قالَ: ما أدري، لَعَلَّ ما ثَمَّ غَيرُ ذي لَونٍ و لا لَحمٍ!.…

قُلتُ: أ فَتَقِرُّ أنَّ الإِهليلَجَةَ في أرضٍ تَنبُتُ؟

قالَ: تِلكَ الاَرضُ و هٰذِهِ واحِدَةٌ و قَد رَأَيتُها.

قُلتُ: أ فَما تَشهَدُ بِحُضورِ هٰذِهِ الإِهليلَجَةِ عَلیٰ وُجودِ ما غابَ مِن أشباهِها؟

قالَ: ما أدري، لَعَلَّهُ لَيسَ فِي الدُّنيا إهليلَجَةٌ غَيرُها.

فَلَمَّا اعتَصَمَ بِالجَهالَةِ قُلتُ: أخبِرني عَن هٰذِهِ الإِهليلَجَةِ؛ أ تُقِرُّ أنَّها خَرَجَت مِن شَجَرَةٍ؟ أو تَقولُ: إنَّها هٰكَذا وُجِدَت؟

قالَ: لا، بَل مِن شَجَرَةٍ خَرَجَت.

قُلتُ: فَهَل أدرَكَت حَواسُّكَ الخَمسُ ما غابَ عَنكَ مِن تِلكَ الشَّجَرَةِ؟

قالَ: لا.

قُلتُ: فَما أراكَ إلّا قَد أقرَرتَ بِوُجودِ شَجَرَةٍ لَم تُدرِكها حَواسُّكَ؟

قالَ: أجَل، و لٰكِنّي أقولُ: إنَّ الإِهليلَجَةَ وَ الأَشیاءَ المُختَلِفَةَ شَيءٌ لَم تَزَل تُدرِكُ، فَهَل عِندَكَ في هٰذا شَيءٌ تَرُدُّ بِهِ قَولي؟

قُلتُ: نَعَم، أخبِرني عَن هٰذِهِ الإهليلَجَةِ، هَل كُنتَ عايَنتَ شَجَرَتَها و عَرَفتَها قَبلَ أن تَكونَ هٰذِهِ الإِهليلَجَةُ فيها؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: فَهَل كُنتُ تُعايِنُ هٰذِهِ الإِهليلَجَةَ؟

قالَ: لا.

قُلتُ: أ فَما تَعلَمُ أنَّكَ كُنتَ عايَنتَ الشَّجَرَةَ و لَيسَ فيهَا الإِهليلَجَةُ ثُمَّ عُدتَ إلَيها فَوَجَدتَ فيهَا الإِهليلَجَةَ، أ فَما تَعلَمُ أنَّهُ قَد حَدَثَ فيها ما لَم تَكُن؟

قالَ: ما أستَطيعُ أن اُنكِرَ ذٰلِكَ، و لٰكِنّي أقولُ: إنَّها كانَت فيها مُتَفَرِّقَةٌ.

قُلتُ: فَأَخبِرني، هَل رَأَيتَ تِلكَ الإِهليلَجَةَ الَّتي تَنبُتُ مِنها شَجَرَةُ هٰذِهِ الإِهليلَجَةِ قَبلَ أن تُغرَسَ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: فَهَل يَحتَمِلُ عَقلُكَ أنَّ الشَّجَرَةَ الَّتي تَبلُغُ أصلُها و عُروقُها و فُروعُها و لِحاؤُها و كُلُّ ثَمَرَةٍ جُنِيَت و وَرَقَةٍ سَقَطَت ألفَ ألفِ رَطلٍ كانَت كامِنَةً في هٰذِهِ الإِهليلَجَةِ؟

قالَ: ما يَحتَمِلُ هٰذَا العَقلُ و لا يَقبَلُهُ القَلبُ.

قُلتُ: أقرَرتَ أنَّها حَدَثَت فِي الشَّجَرَةِ؟

قالَ: نَعَم، و لٰكِنّي لا أعرِفُ أنَّها مَصنوعَةٌ، فَهَل تَقدِرُ أن تُقَرِّرَني بِذٰلِكَ؟

قُلتُ: نَعَم، أ رَأَيتَ أنّي إن أرَيتُكَ تَدبيراً، أ تُقِرُّ أنَّ لَهُ مُدَبِّراً، و تَصويراً أنَّ لَهُ مُصَوِّراً؟

قالَ: لابُدَّ مِن ذٰلِكَ.

قُلتُ: أ لَستَ تَعلَمُ أنَّ هٰذِهِ الإِهليلَجَةَ لَحمٌ رُكِّبَ عَلیٰ عَظمٍ، فَوُضِعَ في جَوفٍ مُتَّصِلٍ بِغُصنٍ مُرَكَّبٍ عَلیٰ ساقٍ يَقومُ عَلیٰ أصلٍ، فَيَقویٰ بِعُروقٍ مِن تَحتِها عَلیٰ جِرمٍ مُتَّصِلٍ بَعضٍ بِبَعضٍ؟

قالَ: بَلیٰ.

قُلتُ: أ لَستَ تَعلَمُ أنَّ هٰذِهِ الإِهليلَجَةَ مُصَوَّرَةٌ بِتَقديرٍ و تَخطيطٍ، و تَأليفٍ و تَركيبٍ و تَفصيلٍ مُتَداخِلٍ بِتَأليفِ شَيءٍ في بَعضِ شَيءٍ، بِهِ طَبَقٌ بَعدَ طَبَقٍ و جِسمٌ عَلیٰ جِسمٍ و لَونٌ مَعَ لَونٍ، أبيَضُ في صُفرَةٍ، و لينٌ عَلیٰ شَديدٍ، في طَبائِعَ مُتَفَرِّقَةٍ، و طَرائِقَ مُختَلِفَةٍ، و أجزاءٍ مُؤتَلِفَةٍ، مَعَ لِحاءٍ تَسقيها، و عُروقٍ يَجري فيهَا الماءُ، و وَرَقٍ يَستُرُها و تَقيها مِنَ الشَّمسِ أن تُحرِقَها، و مِنَ البَردِ أن يُهلِكَها، وَ الرّيحِ أن تُذبِلَها؟

قالَ: أ فَلَيسَ لَو كانَ الوَرَقُ مُطبَقا عَلَيها كانَ خَيرا لَها؟

قُلتُ: اللهُ أحسَنُ تَقديراً، لَو كانَ كَما تَقولُ لَم يَصِل إلَيها ريحٌ يُرَوِّحُها، و لا بَردٌ يُشَدِّدُها، و لَعَفِنَت عِندَ ذٰلِكَ، و لَو لَم يَصِل إلَيها حَرُّ الشَّمسِ لَما نَضِجَت، و لٰكِن شَمسٌ مَرَّةً و ريحٌ مَرَّةً و بَردٌ مَرَّةً، قَدَّرَ اللهُ ذٰلِكَ بِقُوَّةٍ لَطيفَةٍ، و دَبَّرَهُ بِحِكمَةٍ بالِغَةٍ.

قالَ: حَسبي مِنَ التَّصويرِ! فَسِّر لِيَ التَّدبيرَ الَّذي زَعَمتَ أنَّكَ تَرَيَنَّهُ.

قُلتُ: أ رَأَيتَ الإِهليلَجَةَ قَبلَ أن تُعقَدَ إذ هِيَ في قَمعِها ماءٌ بِغَيرِ نَواةٍ و لا لَحمٍ و لا قِشرٍ و لا لَونٍ و لا طَعمٍ و لا شِدَّةٍ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: أ رَأَيتَ لَو لَم يَرفُقِ الخالِقُ ذٰلِكَ الماءَ الضَّعيفَ الَّذي هُوَ مِثلُ الخَردَلَةِ فِي القِلَّةِ وَ الذِّلَّةِ، و لَم يُقَوِّهِ بِقُوَّتِهِ و يُصَوِّرهُ بِحِكمَتِهِ و يُقَدِّرهُ بِقُدرَتِهِ، هَل كانَ ذٰلِكَ الماءُ يَزيدُ عَلیٰ أن يَكونَ في قَمعِهِ غَيرَ مَجموعٍ بِجِسمٍ و قَمعٍ و تَفصيلٍ؟ فَإِن زادَ زادَ، ماءً مُتَراكِباً غَيرَ مُصَوَّرٍ و لا مُخَطَّطٍ و لا مُدَبَّرٍ بِزِيادَةِ أجزاءٍ، و لا تَأليفِ أطباقٍ.

قالَ: قَد أرَيتَني مِن تَصويرِ شَجَرَتِها، و تَأليفِ خِلقَتِها، و حَملِ ثَمَرَتِها، و زِيادَةِ أجزائِها، و تَفصيلِ تَركيبِها أوضَحَ الدَّلالاتِ و أظهَرَ البَيِّنَةِ عَلیٰ مَعرِفَةِ الصّانِعِ، و لَقَد صَدَّقتُ بِأَنَّ الأَشیاءَ مَصنوعَةٌ، و لٰكِنّي لا أدري لَعَلَّ الإِهليلَجَةَ وَ الأَشیاءَ صَنَعَت أنفُسَها؟

قُلتُ: أ وَ لَستَ تَعلَمُ أنَّ خالِقَ الأَشیاءِ وَ الإِهليلَجَةِ حَكيمٌ عالِمٌ بِما عايَنتَ مِن قُوَّةِ تَدبيرِهِ؟

قالَ: بَلیٰ.

قُلتُ: فَهَل يَنبَغي لِلَّذي هُوَ كَذٰلِكَ أن يَكونَ حَدَثاً؟

قالَ: لا.

قُلتُ: أ فَلَستَ قَد رَأَيتَ الإِهليلَجَةَ حينَ حَدَثَت و عايَنتَها بَعدَ أن لَم تَكُن شَيئاً، ثُمَّ هَلَكَت كَأَن لَم تَكُن شَيئاً؟

قالَ: بَلیٰ، وإنَّما أعطَيتُكَ أنَّ الإِهليلَجَةَ حَدَثَت و لَم اُعطِكَ أنَّ الصّانِعَ لا يَكونُ حادِثاً لا يَخلُقُ نَفسَهُ.

قُلتُ: أَ لَم تُعطِني أنَّ الحَكيمَ الخالِقَ لا يكَونُ حَدَثاً، و زَعَمتَ أنَّ الإِهليلَجَةَ حَدَثَت؟ فَقَد أعطَيتَني أنَّ الإِهليلَجَةَ مَصنوعَةٌ، فَهُوَ عزّ و جلّ صانِعُ الإِهليلَجَةِ، وإن رَجَعتَ إلیٰ أن تَقولَ: إنَّ الإِهليلَجَةَ صَنَعَت نَفسَها و دَبَّرَت خَلقَها، فَما زِدتَ أن أقرَرتَ بِما أنكَرتَ، و وَصَفتَ صانِعاً مُدَبِّرا أصَبتَ صِفَتَهُ، و لٰكِنَّكَ لَم تَعرِفهُ فَسَمَّيتَهُ بِغَيرِ اسمِهِ.

قالَ: كَيفَ ذٰلِكَ؟

قُلتُ: لِأَنَّكَ أقرَرتَ بِوُجودٍ حَكيمٍ لَطيفٍ مُدَبِّرٍ، فَلَمّا سَأَلتُكَ: مَن هُوَ؟ قُلتَ: الإِهليلَجَةُ! قَد أقرَرتَ بِاللهِ سُبحانَهُ، و لٰكِنَّكَ سَمَّيتَهُ بِغَيرِ اسمِهِ، و لَو عَقَلتَ و فَكَّرتَ لَعَلِمتَ أنَّ الإِهليلَجَةَ أنقَصُ قُوَّةً مِن أن تَخلُقَ نَفسَها، و أضعَفُ حيلَةً مِن أن تُدَبِّرَ خَلقَها.

قالَ: هَل عِندَكَ غَيرُ هٰذا؟

قُلتُ: نَعَم. أخبِرني عَن هٰذِهِ الإِهليلَجَةِ الَّتي زَعَمتَ أنَّها صَنَعَت نَفسَها و دَبَّرَت أمرَها، كَيفَ صَنَعَت نَفسَها صَغيرَةَ الخِلقَةِ، صَغيرَةَ القُدرَةِ، ناقِصَةَ القُوَّةِ، لا تَمتَنِعُ أن تُكسَرَ و تُعصَرَ و تُؤكَلَ؟ و كَيفَ صَنَعَت نَفسَها مَفضولَةً مَأكولَةً مُرَّةً قَبيحَةَ المَنظَرِ لا بَهاءَ لَها و لا ماءَ؟

قالَ: لأَ نَّها لَم تَقوَ إلّا عَلیٰ ما صَنَعَت نَفسَها، أو لَم تَصنَع إلّا ما هَوِيَت.

قُلتُ: أمّا إذ أبَيتَ إلَّا التَّمادِيَ فِي الباطِلِ، فَأَعلِمني مَتیٰ خَلَقَت نَفسَها و دَبَّرَت خَلقَها، قَبلَ أن تَكونَ أو بَعدَ أن كانَت؟ فَإِن زَعَمتَ أنَّ الإِهليلَجَةَ خَلَقَت نَفسَها بَعدَما كانَت، فَإِنَّ هٰذا لَمِن أبيَنِ المُحالَ! كَيفَ تَكونُ مَوجودَةً مَصنوعَةً ثُمَّ تَصنَعُ نَفسَها مَرَّةً اُخریٰ؟ فَيَصيرُ كَلامُكَ إلیٰ أنَّها مُصنوعَةً مَرَّتَينِ! و لَئِن قُلتَ: «إنَّها خَلَقَت نَفسَها و دَبَّرَت خَلقَها قَبلَ أن تَكونَ»، إنَّ هٰذا مِن أوضَحِ الباطِلِ و أبيَنِ الكَذِبِ؛ لِأَ نَّها قَبلَ أن تَكونَ لَيسَ بِشَيءٍ، فَكَيفَ يَخلُقُ لا شَيءٌ شَيئاً؟ و كَيفَ تَعيبُ قَولي: إنَّ شَيئاً يَصنَعُ لا شَيئاً، و لا تَعيبُ قَولَكَ: إنَّ لا شَيءَ يَصنَعُ لا شَيئاً؟ فَانظُر أيَّ القَولَينِ أولیٰ بِالحَقِّ؟

قالَ: قَولُكَ.

قُلتُ: فَما يَمنَعُكَ مِنهُ؟

قالَ: قَد قَبِلتُهُ وَ استَبانَ لي حَقُّهُ و صِدقُهُ بِأَنَّ الأَشیاءَ المُختَلِفَةَ وَ الإِهليلَجَةَ لَم يَصنَعنَ أنفُسَهُنَّ، و لَم يُدَبِّرنَ خَلقَهُنَّ، و لٰكِنَّهُ تَعَرَّضَ لي أنَّ الشَّجَرَةَ هِيَ الَّتي صَنَعَتِ الإِهليلَجَةَ؛ لَا نَّها خَرَجَت مِنها.

قُلتُ: فَمَن صَنَعَ الشَّجَرَةَ؟

قالَ: الإِهليلَجَةُ الاُخریٰ.

قُلتُ: اِجعَل لِكَلامِكَ غايَةً أنتهي إلَيها، فَإِمّا أن تَقولَ: «هُوَ اللهُ سُبحانَهُ» فَيُقبَلُ مِنكَ، و إمّا أن تَقولَ: «الإِهليلَجَةُ» فَنسأَ لَكَ.

قالَ: سَل.

قُلتُ: أخبِرني عَنِ الإِهليلَجَةِ، هَل تَنبُتُ مِنهَا الشَّجَرَةُ إلّا بَعدَما ماتَتَ و بَلِيَت و بادَت؟

قالَ: لا.

قُلتُ: إنَّ الشَّجَرَةَ بَقِيَت بَعدَ هَلاكِ الإِهليلَجَةِ مِئَةَ سَنَةٍ، فَمَن كانَ يَحميها و يَزيدُ فيها، و يُدَبِّرُ خَلقَها و يُرَبّيها، و يُنبِتُ وَ رَقَها؟ ما لَكَ بُدٌّ مِن أن تَقولَ: «هُوَ الَّذي خَلَقَها»، و لَئِن قُلتَ: «الإِهليلَجَةُ - و هِيَ حَيَّةٌ قَبلَ أن تَهلِكَ و تَبلیٰ و تَصيرَ تُرابا، و قَد رَبَّتِ الشَّجَرَةَ و هِيَ ميتةٌ -»، إنَّ هٰذَا القَولَ مُختَلِفٌ.

قالَ: لا أقولُ ذٰلِكَ.

قُلتُ: أ فَتُقِرُّ بِأَنَّ اللهَ خَلَقَ الخَلقَ، أم قَد بَقِيَ في نَفسِكَ شَيءٌ مِن ذٰلِكَ؟

قالَ: إنّي مِن ذٰلِكَ عَلیٰ حَدِّ وُقوفٍ، ما أتَخَلَّصُ إلیٰ أمرٍ يَنفُذُ لي فيهِ الأَمرُ.

قُلتُ: أمّا إذ أبَيتَ إلَّا الجَهالَةَ، و زَعَمتَ أنَّ الأَشياءَ لا يُدرَكُ إلّا بِالحَواسِّ، فَإِنّي اُخبِرُكَ أنَّهُ لَيسَ لِلحَواسِّ دَلالَةٌ عَلَى الأَشياءِ و لا فيها مَعرِفَةٌ إلّا بِالقَلبِ؛ فَإِنَّهُ دَليلُها و مُعَرِّفُهَا الَأَشياءَ الَّتي تَدَّعي أنَّ القَلبَ لا يَعرِفُها إلّا بِها.

فَقالَ: أمّا إذ نَطَقتَ بِهٰذا فَما أقبَلُ مِنكَ إلّا بِالتَّخليصِ وَ التَّفَحُّصِ مِنهُ بِإِيضاحٍ و بَيانٍ و حُجَّةٍ و بُرهانٍ.

قُلتُ: فَأَوَّلُ ما أبدَأُ بِهِ أنَّكَ تَعلَمُ أنَّهُ رُبَّما ذَهَبَ الحَواسُّ أو بَعضُها، و دَبَّرَ القَلبُ الأَشیاءَ الَّتي فيهَا المَضَرَّةُ وَ المَنفَعَةُ مِنَ الاُمورِ العَلانِيَةِ وَ الخَفِيَّةِ، فَأَمَرَ بِها و نَهیٰ، فَنَفَذَ فيها أمرُهُ و صَحَّ فيها قَضاؤُهُ.

قالَ: إنَّكَ تَقولُ في هٰذا قَولاً يُشبِهُ الحُجَّةَ، و لٰكِنّي اُحِبُّ أن توضِحَهُ لي غَيرَ هٰذَا الإِيضاحِ.

قُلتُ: أ لَستَ تَعلَمُ أنَّ القَلبَ يَبقیٰ بَعدَ ذَهابِ الحَواسِّ؟

قالَ: نَعَم، و لٰكِن يَبقیٰ بِغَيرِ دَليلٍ عَلَى الأَشیاءِ الَّتي تَدُلُّ عَلَيهَا الحَواسُّ.

قُلتُ: أ فَلَستَ تَعلَمُ أنَّ الطِّفلَ تَضَعُهُ اُمُّهُ مُضغَةً لَيسَ تَدُلُّهُ الحَواسُّ عَلیٰ شَيءٍ يُسمَعُ و لا يُبصَرُ و لا يُذاقُ و لا يُلمَسُ و لا يُشَمُّ؟

قالَ: بَلیٰ.

قُلتُ: فَأَيَّةُ الحَواسِّ دَلَّتهُ عَلیٰ طَلَبِ اللَّبَنِ إذا جاعَ؟ وَ الضِّحكِ بَعدَ البُكاءِ إذا رَوِيَ مِنَ اللَّبَنِ؟ و أيُّ حَواسِّ سِباعِ الطَّيرِ و لاقِطِ الحَبِّ مِنها دَلَّها عَلیٰ أن تُلقِيَ بَينَ أفراخِهَا اللَّحمَ وَ الحَبَّ فَتَهوِيَ سِباعُها إلَى اللَّحمِ، وَ الآخَرونَ إلَى الحَبِّ؟

و أخبِرني عَن فِراخِ طَيرِ الماءِ، ألَستَ تَعلَمُ أنَّ فِراخَ طَيرِ الماءِ إذا طُرِحَت فيهِ سَبَحَت، و إذا طُرِحَت فيهِ فِراخُ طَيرِ البَرِّ غَرَقَت، وَ الحَواسُّ واحِدَةٌ؟ فَكَيفَ انتَفَعَ بِالحَواسِّ طَيرُ الماءِ و أعانَتهُ عَلَى السِّباحَةِ و لَم تَنتَفِع طَيرُ البَرِّ فِي الماءِ بِحَواسِّها؟.…

أم أخبِرني ما بالُ الذَّرَّةِ الَّتي لا تُعايِنُ الماءَ قَطُّ تُطرَحُ فِي الماءِ فَتَسبَحُ، و تَلقَى الإِنسانَ[۴۴۶] ابنَ خَمسينَ سَنَةً مِن أقوَى الرِّجالِ و أعقَلِهِم لَم يَتَعَلَّمِ السِّباحَةَ فَيَغرَقُ؟ كَيفَ لَم يَدُلَّهُ عَقلُهُ و لُبُّهُ و تَجارِبُهُ و بَصَرُهُ بِالأَشیاءِ مَعَ اجتِماعِ حَواسِّهِ، و صِحَّتِها أن يُدرِكَ ذٰلِكَ بِحَواسِّهِ كَما أدرَكَتهُ الذَّرَّةُ إن كانَ ذٰلِكَ إنَّما يُدرِكُ بِالحَواسِّ؟ أ فَلَيسَ يَنبَغي لَكَ أن تَعلَمَ أنَّ القَلبَ الَّذي هُوَ مَعدِنُ العَقلِ فِي الصَّبِيِّ الَّذي وَصَفتُ و غَيرِهِ مِمّا سَمِعتَ مِنَ الحَيَوانِ هُوَ الَّذي يُهَيِّجُ الصَّبِيَّ إلیٰ طَلَبِ الرِّضاعِ، وَ الطَّيرَ اللّاقِطَ عَلیٰ لَقطِ الحَبِّ، وَ السِّباعَ عَلیٰ ابتِلاعِ اللَّحمِ؟

قالَ: لَستُ أجِدُ القَلبَ يَعلَمُ شَيئا إلّا بِالحَواسِّ.…

[قلت:] فَهَل رَأَيتَ فِي المَنامِ أنَّكَ تَأكُلُ و تَشرَبُ حَتّیٰ وَصَلَت لَذَّةُ ذٰلِكَ إلیٰ قَلبِكَ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: فَهَل رَأَيتَ أنَّكَ تَضحَكُ و تَبكي و تَجولُ فِي البُلدانِ الَّتي لَم تَرَها و الَّتي قَد رَأَيتَها حَتّیٰ تَعلَمَ مَعالِمَ ما رَأَيتَ مِنها؟

قالَ: نعم، ما لا اُحصي.

قُلتُ: هَل رَأَيتَ أحَداً مِن أقارِبِكَ مِن أخٍ أو أبٍ أو ذي رَحِمٍ قَد ماتَ قَبلَ ذٰلِكَ حَتّیٰ تَعلَمَهُ و تَعرِفَهُ كَمَعرِفَتِكَ إيّاهُ قَبلَ أن يَموتَ؟

قالَ: أكثَرُ مِنَ الكَثيرِ.

قُلتُ: فَأَخبِرني، أيُّ حَواسِّكَ أدرَكَ هٰذِهِ الأَشیاءَ في مَنامِكَ حَتّیٰ دَلَّت قَلبَكَ عَلیٰ مُعايَنَةِ المَوتیٰ و كَلامِهِم، و أكلِ طَعامِهِم، وَ الجَوَلانِ فِي البُلدانِ، وَ الضِّحكِ وَ البُكاءِ، و غَيرِ ذٰلِكَ؟

قالَ: ما أقدِرُ أن أقولَ لَكَ أيُّ حَواسّي أدرَكَ ذٰلِكَ أو شَيئا مِنهُ، و كَيفَ تُدرِكُ و هِيَ بِمَنزِلَةِ المَيِّتِ لا تَسمَعُ و لا تُبصِرُ!

قُلتُ: فَأَخبِرني حَيثُ استَيقَظتَ، ألَستَ قَد ذَكَرتَ الَّذي رَأَيتَ في مَنامِكَ تَحفَظُهُ و تَقُصُّهُ بَعدَ يَقَظَتِكَ عَلیٰ إخوانِكَ لا تَنسیٰ مِنهُ حَرفاً؟

قالَ: إنَّهُ كَما تَقولُ، و رُبَّما رَأَيتُ الشَّيءَ في مَنامي، ثُمَّ لا اُمسي حَتّىٰ أراهُ في يَقَظَتي كَما رَأَيتُهُ في مَنامي.

قُلتُ: فَأَخبِرني، أيُّ حَواسِّكَ قَرَّرَت عِلمَ ذٰلِكَ في قَلبِكَ حَتّیٰ ذَكَرتَهُ بَعدَمَا استَيقَظتَ؟

قالَ: إنَّ هٰذَا الأَمرَ ما دَخَلَت فيهِ الحَواسُّ.

قُلتُ: أ فَلَيسَ يَنبَغي لَكَ أن تَعلَمَ حَيثُ بَطَلَتِ الحَواسُّ في هٰذا، أنَّ الَّذي عايَنَ تِلكَ الأَشیاءَ و حَفِظَها في مَنامِكَ قَلبُكَ الَّذي جَعَلَ اللهُ فيهِ العَقلَ الَّذِي احتَجَّ بِهِ عَلَى العِبادِ؟

قالَ: إنَّ الَّذي رَأَيتُ في مَنامي لَيسَ بِشَيءٍ، إنَّما هُوَ بِمَنزِلَةِ السَّرابِ الَّذي يُعايِنُهُ صاحِبُهُ و يَنظُرُ إلَيهِ، لا يَشُكُّ فيهِ أنَّهُ ماءٌ، فَإِذَا انتَهیٰ إلیٰ مَكانِهِ لَم يَجِدهُ شَيئاً؛ فَما رَأَيتُ في مَنامي فَبِهٰذِهِ المَنزِلَةِ.

قُلتُ: كَيفَ شَبَّهتَ السَّرابَ بِما رَأَيتَ في مَنامِكَ مِن أكلِكَ الطَّعامَ الحُلوَ وَ الحامِضَ، و ما رَأَيتَ مِنَ الفَرَحِ وَ الحُزنِ؟

قالَ: لِأَنَّ السَّرابَ حَيثُ انتَهَيتُ إلیٰ مَوضِعِهِ صارَ لا شَيءَ، و كَذٰلِكَ صارَ ما رَأَيتُ في مَنامي حينَ انتَبَهتُ.

قُلتُ: فَأَخبِرني، إن أتَيتُكَ بِأَمرٍ وَجَدتَ لَذَّتَهُ في مَنامِكَ، و خَفَقَ لِذٰلِكَ قَلبُكَ، أ لَستَ تَعلَمُ أنَّ الأَمرَ عَلیٰ ما وَصَفتُ لَكَ؟

قالَ: بَلیٰ.

قُلتُ: فَأَخبِرني هَلِ احتَلَمتَ قَطُّ حَتّیٰ قَضَيتَ فِي امرَأَةٍ نَهمَتَكَ عَرَفتَها أم لَم تَعرِفها؟

قالَ: بَلیٰ، ما لا اُحصيهِ.

قُلتُ: أ لَستَ وَجَدتَ لِذٰلِكَ لَذَّةً عَلیٰ قَدرِ لَذَّتِكَ في يَقَظَتِكَ، فَتَنتَبِهُ و قَد أنزَلتَ الشَّهوَةَ حَتّیٰ تَخرُجَ مِنكَ بِقَدرِ ما تَخرُجُ مِنكَ فِي اليَقَظَةِ؟ هٰذا كَسرٌ لِحُجَّتِكَ فِي السَّرابِ.

قالَ: ما يَرَى المُحتَلِمُ في مَنامِهِ شَيئاً إلّا ما كانَت حَواسُّهُ دَلَّت عَلَيهِ فِي اليَقَظَةِ.

قُلتُ: ما زِدتَ عَلیٰ أن قَوَّيتَ مَقالتي، و زَعَمتَ أنَّ القَلبَ يَعقِلُ الأَشیاءَ و يَعرِفُها بَعدَ ذَهابِ الحَواسِّ و مَوتِها، فَكَيفَ أنكَرتَ أنَّ القَلبَ يَعرِفُ الأَشیاءَ و هُوَ يَقَظانُ مُجتَمِعَةٌ لَهُ حَواسُّهُ؟...

قالَ: لَقَد كُنتُ أظُنُّكَ لا تَتَخَلَّصُ مِن هٰذِهِ المَسأَلَةِ، و قَد جِئتَ بِشَيءٍ لا أقدِرُ عَلیٰ رَدِّهِ!

قُلتُ: و أنا اُعطيكَ تَصاديقَ ما أنبَأتُكَ بِهِ و ما رَأَيتَ في مَنامِكَ في مَجلِسِكَ السّاعَةَ.

قالَ: اِفعَل؛ فَإِنّي قَد تَحَيَّرتُ في هٰذِهِ المَسأَلَةِ.

قُلتُ: أخبِرني، هَل تُحَدِّثُ نَفسَكَ مِن تِجارَةٍ أو صِناعَةٍ أو بِناءٍ أو تَقديرِ شَيءٍ و تَأمُرُ بِهِ إذا أحكَمتَ تَقديرَهُ في ظَنِّكَ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: فَهَل أشرَكتَ قَلبَكَ في ذٰلِكَ الفِكرِ شَيئاً مِن حَواسِّكَ؟

قالَ: لا.

قُلتُ: أ فَلا تَعلَمُ أنَّ الَّذي أخبَرَكَ بِهِ قَلبُكَ حَقٌّ؟ قالَ: اليَقينُ هُوَ.[۴۴۷]

137. بحار الأنوار[۴۴۸] - به نقل از محمّد بن ابی مسهر، از پدرش، از جدّش -: مفضّل بن عمر جُعفی به جعفر بن محمّد صادق علیه السلام نوشت: «در میان این ملّت، کسانی پیدا شدهاند که ربوبیت خدا را منکر هستند و بر این عقیده استدلال میکنند» و از وی خواست که پاسخ آنها را بدهد و طبق آنچه بر دیگران استدلال میکند، در بارۀ ادّعاهایشان بر آنان استدلال کند.

امام صادق علیه السلام [در پاسخ] نوشت: «... از نعمتهای بزرگ و لطفهای ارزشمند خداوند، تثبیت دل بندگانش به ربوبیت اوست و گرفتن پیمان در شناخت او و فرستادن کتابی که در آن، داروی همۀ بیماریهای دل و کارهای مشتبه است و برای آنان و دیگر آفریدههایش نیازی به غیر او نگذاشت و خود، از آنان بینیاز است که خدا بینیازی و ستوده است.

به جانم سوگند که جاهلان، از سوی پروردگارشان چنین نشدهاند. آنان، دلیلهای روشن و نشانههای آشکار را در خلقتشان میبینند و آنها را در ملکوت آسمانها و زمین و ساختار شگفت و استوار و گواه بر سازنده، مشاهده میکنند؛ امّا آنان، گروهی هستند که درهای گناه را به روی خود میگشایند و راههای شهوت را برای دستیابی به گناه، آسان میسازند. بنا بر این، هواهای نفسانی بر دلهایشان پیروز میشود و به سبب ستمکاریشان، شیطان بر آنان سیطره مییابد و خداوند، این گونه بر دلهای تجاوزپیشگان، مُهر میزند.

شگفت از مخلوقی است که میپندارد خداوند بر بندگانش پوشیده است، در حالی که جای پای خلقت را در خودش به گونهای که خِرَدش را شگفتزده میکند و در ساختاری که حجّتش را باطل میکند، میبیند.

به جان خودم سوگند، که اگر در این امور مهم بیندیشند، از روال آشکار ترکیب، ظرافت روشن تدبیر، وجود چیزهای آفریده شدهای که پیشتر نبودند و تحوّل آنها از طبیعتی به طبیعتی و از ساختاری به ساختاری دیگر، چیزهایی خواهند دید که آنان را به آفریننده رهنمون میکنند. هیچ چیزی از آنها نیست که در آن، تدبیر و ترکیبی نباشد که بر خالق و مدبّری برای آنان دلالت کند و [نیز] بر هم آمدن مدبّرانهای که به سوی واحد حکیم، رهنمون باشد.

نوشتۀ تو به دستم رسید. نوشتهای برای تو نگاشتهام که در آن، با پارهای از اصحاب ادیان که منکر بودند، مناظره کردهام. پزشکی از هندوستان نزدم آمد و همواره در بارۀ عقیدهاش با من گفتگو داشت و بر اساس گمراهیاش با من مجادله میکرد. روزی هَلیلهای را نرم میکرد تا با دارویی که به آن نیازمند بود، مخلوط کند. در این هنگام، سخنی که همواره در بارۀ آن با من گفتگو داشت، یعنی این ادّعا که دنیا همیشه به سانِ درختی است که سبز میشود و آن گاه فرو میافتد [و مانند] جانی است که پدید میآید و نابود میشود، با وی احتجاج کردم.

میپنداشت که ادّعای من به شناخت خدا ادّعایی است که برای آن، دلیل ندارم و من هیچ حجّتی برای آن ندارم و میپنداشت که این مطلبی است که بعدی از قبلی و کوچک از بزرگ میگیرد و [میپنداشت] اشیای گوناگون، همگون و ناهمگون و نهان و آشکار، تنها به حواسّ پنجگانه با دیدن چشم، شنیدن گوش، بوییدن بینی، چشیدن دهان و لمس دست و پا شناخته میشوند.

سپس برای انکار خدا، منطق خود را بر پایهای که خود ایجاد کرده بود، گذاشت و گفت: هیچ کدام از حواسم، بر خالقی که در دلم جایگزین شود، برخورد نکرده است.

سپس گفت: برای شناخت پروردگارت که توان و ربوبیتش را توصیف میکنی، به چه چیز استدلال میکنی، در حالی که دل، همۀ چیزها را با دلالتهای پنجگانهای میشناسد که برای تو شرح دادم؟

گفتم: "به خِرَدی که در دلم است و دلیلی که به آن برای شناخت خدا استدلال میکنم".

گفت: آنچه میگویی، در کجاست؟ تو میدانی که دل، جز از راه حواسّ پنجگانه، چیزی را نمیشناسد. آیا خدایت را با چشم دیدی یا صدایش را با گوش شنیدی یا به نسیمی او را بوییدی یا با دهان چشیدی یا با دست لمس کردی که این شناخت به دلت راه پیدا کرده است؟

گفتم: تو به خاطر این که پنداشتی چون با حواسّ پنجگانهات - که با آنها اشیا را میشناسی، - خدا را حس نکردهای، منکر شدی و او را نپذیرفتی و من به وجود او اقرار کردم. فکر میکنی غیر از این است که یکی از ما راستگو و دیگری دروغگوست؟".

گفت: نه.

گفتم: "به نظرت اگر سخن تو درست باشد [و خدایی نباشد]، من از آنچه تو را از عذاب الهی میترسانم، ترسی نخواهم داشت؟".

گفت: نه.

گفتم: "به نظرت اگر واقعیت آن گونه باشد که من میگویم و من درست گفته باشم، در آنچه در آن از مکافات خالق پرهیز دارم، به چیزی استوار چنگ زدهام و تو در انکار و نپذیرفتنت در هلاک واقع شدهای؟".

گفت: چرا.

گفتم: "کدام یک از ما دو نفر، دوراندیشتر و نزدیکتر به رستگاری هستیم؟"

گفت: تو؛ ولی در بارۀ عقیدهات فقط ادّعا داری و در شبهه هستی؛ ولی من بر یقین و اطمینان هستم؛ چون من میبینم که حواسّ پنجگانهام درکش نمیکنند و آنچه را که حواسّ من درک نمیکنند، به نظر من موجود نیست.

گفتم: "چون حواسّ تو از درک خدا ناتوان هستند، منکر او میشوی و من چون حواسم از درک خدای متعال ناتوان هستند، او را قبول دارم".

گفت: این چگونه ممکن است؟

گفتم: "هر چیزی که در آن نشانی از ترکیب باشد، جسم است و هر چیزی که دیده ببیند، رنگ است و آنچه را دیدهها درک کنند و حواس به آن دسترس پیدا کند، او غیر از خدای سبحان است؛ چون او همانند مخلوق نمیگردد و این مخلوقات با تغییر و زوال، دگرگون میشوند و هر چیزی که به تغییر و نابودی شبیه باشد، مانند آن است؛ و مخلوق، همچون خالق نیست و پدیده، همچون پدید آورنده نیست...".

گفت: این سخنی است؛ امّا من آنچه را که حواسم درک نکنند و آن را به دلم انتقال ندهند، منکر هستم.

وقتی به این کلام تکیه کرد و این حجّت راپذیرفت، گفتم: "اگر جز تکیه بر نادانی را نمیپذیری و مانع آگاهی را دلیل قرار میدهی، در حوزهای گام نهادهای که آن را عیب میگیری و چیزی را قبول کردهای که دوست نداری؛ چون گفتی: من ادّعایی برای خود برگزیدهام که هر چیزی را که با حواسم درک نکنم، از نظر من وجود ندارد".

گفت: چگونه چنین است؟

گفتم: "چون تو منکر ادّعایی شدهای که در آن غوطهور گشتهای و ادّعای چیزی کردی که خبری از آن نداری و از آن آگاه نیستی. پس چگونه بر خویش روا داشتی که خدا را انکار کنی و اَخبار نبوّت و حجّتهای روشن را کنار گذاشتی و مرا سرزنش کردی؟ به من بگو: آیا همه جاها را گشتهای و به پایان هر جهت رسیدهای؟".

گفت: نه.

گفتم: "به آسمانی که میبینی، صعود کردهای؟ آیا به زمینِ زیر پایت فرو رفته، در مناطق آن گشتهای؟ آیا در دل دریاها فرو رفتهای و جوّی که در بالا و پایین آسمان تا زمین و زیر زمین گسترده است، شکافتهای و همۀ این جاها را از مدبّری حکیم و دانا و آگاه، خالی یافتهای؟".

گفت: نه.

گفتم: "از کجا میدانی؟ شاید آنچه را که دلت انکار میکند، در بعضی از آن قسمتهایی که با حواست درک نکردهای و از آنها آگاهی نداری، وجود داشته باشد".

گفت: نمیدانم. شاید در بعضی جاها که گفتی، مدبّری باشد. نمیدانم. شاید هم در هیچ جا از آن جاها که گفتی، چیزی نباشد.

گفتم: "وقتی از مرز انکار به جایگاه تردید منتقل شدی، امیدوارم به مرحلۀ شناخت هم منتقل شوی".

گفت: از پرسش تو در بارۀ جاهایی که بِدان آگاهی ندارم، تردید در من ایجاد شد؛ ولی یقین به آنچه حواسم درک نمیکند، چگونه در من به وجود میآید؟

گفتم: "از سوی همین هَلیله".

گفت: در این صورت، حجّت به نفع تو تمام خواهد شد؛ چون هلیله از آداب پزشکی است و من به آگاهی از آن، یقین دارم.

گفتم: "من تصمیم گرفتهام از ناحیۀ آن وارد بحث شوم؛ چون نزدیکترینِ چیزها به توست و اگر چیز دیگری به تو نزدیکتر از آن بود، از سوی آن، وارد بحث میشدم؛ چون در هر چیزی، اثری از ساختن و حکمت است و شاهدی است که بر ساختنی دلالت میکند که گواه بر کسی است که آن را از هیچ ساخته و آن را از میان میبَرَد تا چیزی باقی نماند".

گفتم: "بمن خبر بده آیا این هَلیله را میبینی؟".

گفت: آری.

گفتم: "آنچه را در درون آن مخفی است، میبینی؟".

گفت: نه.

گفتم: "گواهی میدهی که دارای هسته است؛ ولی تو نمیبینی؟".

گفت: چیزی به من نمیفهماند. شاید چیزی در آن نباشد.

گفتم: "آیا میاندیشی که در پسِ پوست این هلیله، گوشت یا چیز رنگداری مخفی باشد؟".

گفت: نمیدانم. شاید پس از پوست، غیر از چیز رنگدار یا دارای گوشت باشد.

گفتم: "آیا قبول داری که هلیله در زمینی سبز شده است؟".

گفت: آن زمین و این هلیله چیزهایی هستند که دیدهام.

گفتم: "آیا با وجود این هلیله، گواهی نمیدهی نظیر آن هم وجود داشته باشد که اکنون ناپیداست؟".

گفت: نمیدانم. شاید در دنیا غیر از همین هلیله نباشد.

وقتی به نادانی چنگ زد، گفتم: "به من بگو: آیا باور داری که این هلیله از درختی به وجود آمده، یا میگویی همین طوری پیدا شده است؟".

گفت: نه! از درختی خارج شده است.

گفتم: "آیا حواسّ پنجگانهات آن درختان پنهان از تو را درک کردهاند؟".

گفت: نه.

گفتم: "جز این نمیبینم که به وجود درختی که حواست آن را درک نکرده، اقرار کردی".

گفت: آری؛ ولی میگویم: هلیله و درخت و اشیای گوناگون دیگر، چیزهایی هستند که همواره درک میشوند. آیا در این مورد، چیزی داری که حرفم را رد کنی؟

گفتم: "آری! به من بگو: آیا پیش از آن که این هلیله در آن درخت باشد، درخت هلیله را دیده و تجربه کردهای؟".

گفت: آری.

گفتم: "آیا این هلیله را هم دیده بودی؟".

گفت: نه.

گفتم: "آیا قبول داری که تو درخت را در زمانی که هلیله در آن نبود، دیدهای و آن گاه، دوباره به طرف آن باز گشتی و در آن، هلیله یافتی و قبول داری که در آن، چیزی پدید آمده که پیشتر نبوده است؟".

گفت: این را نمیتوانم منکر باشم؛ ولی میگویم که هلیله در درون درخت، پراکنده بود.

گفتم: "به من بگو: آیا آن هلیله را که درخت این هلیله، قبل از غرس از آن سبز شده بود، دیدهای؟".

گفت: آری.

گفتم: "آیا عقل تو باور میکند این درختی که ساقه، ریشه، شاخه و پوست آن وهمۀ میوههایی که به وجود میآیند و برگهایی که از آن میافتند و به هزار هزار پیمانه میرسد، همهاش در همان هلیله موجود باشد؟".

گفت: این را نه عقل باور میکند و نه دل میپذیرد.

گفتم: "قبول داری که آنها در درخت به وجود میآیند؟".

گفت: آری؛ ولی نمیدانم که آنها ساخته شدهاند. آیا میتوانی آن را برای من بیان کنی؟

گفتم: "آری؛ ولی فکر میکنی اگر تدبیر را در آن نشان دهم، قبول خواهی کرد که تدبیر کنندهای دارد و اگر شکلگیری آن را بنمایانم، اقرار خواهی کرد که شکل دهندهای دارد؟".

گفت: چارهای در آن نیست.

گفتم: "آیا نمیدانی که این هلیله، گوشتی بر یک استخوان است که در لای پوستهای متّصل بر شاخهای قرار دارد که به پایهای وصل است که آن هم بر ساقهای قرار دارد که از زیر، به وسیلۀ ریشههایی بر اجرامی که به هم متّصل هستند، تقویت میشود؟".

گفت: آری.

گفتم: "آیا نمیدانی که این هلیله، به اندازه و حساب شده، شکل یافته و با بر هم آمدن چیزی بر چیزی و با ترکیب و تفصیل، بر هم تنیده شده است؛ لایهای بر لایهای، جسمی بر جسمی و رنگی بر رنگی، سفیدی در زردی، نرمی بر سفتی، در سرشتهای گوناگون، با روشهای مختلف و اجزایی همانس با پوستهای که بِدان آب میخورد و رگهایی که در آنها آب جریان مییابد و برگهایی که آنها را میپوشاند و مانع از سوختن با خورشید میگردد و پیشگیری از نابودی به وسیلۀ سرما میکند و مانع از خشکی توسّط باد میگردد؟".

گفت: اگر برگها بر آن پیچیده بود، بهتر نبود؟

گفتم: "خداوند، بهترین تقدیرگر است. اگر آن گونه بود که تو میگویی، بادی به آن نمیرسید تا تازهاش گرداند، و سرمایی نمیدید تا سفت گردد و در این صورت، گندیده میشد و اگر گرمای خورشید بِدان نمیرسید، رشد نمیکرد؛ ولی گاهی خورشید، گاهی باد و گاهی سرما [بِدان میخورند]. خداوند با قدرت ظریف خود، آن را تنظیم کرده و با حکمتی گیرا تدبیرش نموده است".

گفت: بحث از تصویرپردازی برای من کافی است. تدبیری را که میپنداری آن را مشاهده میکنی، برای من بیان کن.

گفتم: "آیا هلیله را پیش از آن که درست شود، در نطفهاش که آبی بدون هسته و گوشت و پوست و رنگ و طعم و سفتی است دیدهای؟".

گفت: آری.

گفتم: "به نظرت که اگر خالق به آن آبِ ضعیف که در کوچکی و ناتوانی مثل خَردَل است، توجّه نمیکرد و با توان خود، نیرومندش نمیساخت و به حکمتش آن را شکل نمیداد و به قدرتش آن را نظم نمیبخشید، آیا آن آب، بدون ترکیب با جسم و نطفه و تفصیل، افزوده میشد؟ و اگر افزوده میشد، تنها آبی متراکم و بدون شکل و تدبیر، با افزایش اجزا و بدون ترکیب میشد".

گفت: شکلگیری درخت هلیله، فراهم آمدن خلقتش، بارداری، افزایش اجزا و چگونگی بر هم آمدنش را با بهترین بیان به من نشان دادی و روشنترین نشان بر شناخت پدید آوردندهاش را آوردی و من میپذیرم که اشیا ساخته شده هستند؛ ولی نمیدانم؛ شاید هلیله و دیگر چیزها خودشان خودشان را ساخته باشند؟

گفتم: "آیا قبول نداری که خالق اشیا و هلیله، حکیم و دانایی است که آن را در قدرت تدبیرش مشاهده کردی؟".

گفت: آری.

گفتم: "آیا آن که چنین است، میتواند پدیده باشد؟".

گفت: نه.

گفتم: "آیا هلیله را در زمانی که پدید آمد، پس از آن که نبود و آن گاه که از میان میرود، به گونهای که گویی اصلاً نبوده، ندیدهای؟".

گفت: آری؛ دیدهام. من پذیرفتم که هلیله پدید آمده است؛ ولی نپذیرفتم که خالق، حادثی نیست که خود را نیافریند.

گفتم: "آیا قبول نکردی که خالق حکیم، پدیده نیست و پنداشتی که هلیله، حادث است؟ تو اقرار کردی که هلیله ساخته شده است و خداوند عزّ و جلّ سازندۀ آن است و اگر برگشتی که بگویی هلیله، خودش خودش را ساخته و آفرینش خودش را تدبیر کرده است، به اقرار آنچه منکر بودی، چیزی نیفزودهای و صانع مدبّری را با اوصاف درستش توصیف کردهای؛ امّا چون نمیشناسیاش، آن را به غیر نام خودش نامگذاری کردهای".

گفت: چه طور؟

گفتم: "چون به وجود حکیمِ لطیف و مدبّر، اقرار کردی و هنگامی که پرسیدم او کیست، گفتی: هلیله، تو به خداوند سبحان، اقرار کردی؛ ولی او را به غیرِ نام خودش نامگذاری کردی و اگر خردورزی کنی و بیندیشی، خواهی فهمید که هلیله، ناتوانتر از آن است که خودش را بیافریند و بیچارهتر از آن است که خودش را سر و سامان دهد".

گفت: آیا بیش از این هم میدانی؟

گفتم: "آری. به من بگو: این هلیله که میپنداری خودش را ساخته و کارهایش را سامان داده، چرا خودش را کوچک، کمتوان و کمارزش ساخته است؟ چرا از این که شکسته شود، آبِ آن گرفته شود و خورده شود، جلوگیری نکرده است؟ چگونه خود را دور ریختنی، خوردنیِ تلخ، بدمنظر، بدون جلوه و آب، آفریده است؟".

گفت: چون جز به همین شکل که خود را آفریده، توانا نبوده و یا آن که جز به همین شکل که خواسته، نیافریده است.

گفتم: "اگر جز بر کِش دادن باطل نمیپردازی، به من بگو کِی به آفرینش خود و ساماندهی به خلقتش پرداخته است؟ قبل از آن که باشد، یا پس از آن که بود؟ اگر میپنداری هلیله خودش را بعد از بودنش آفریده که این، از روشنترین محالهاست. چگونه موجود و ساخته شده بوده و آن گاه خود را بار دیگر ساخته است؟ لازمۀ سخن تو این است که دو بار ساخته شده باشد، و اگر بگویی پیش از آن که باشد، خودش را آفریده و خلقتش را سامان داده است، این از روشنترین باطلها و آشکارترین دروغهاست؛ چون پیش از بودن، چیزی نبود. چگونه نیستی، هستی میآفریند؟ چه طور بر من که میگویم چیزی، ناچیزی را آفریده، خُرده میگیری؛ ولی بر خود که میگویی: ناچیزی ناچیزی را آفریده، خُرده نمیگیری؟ ببین کدام یک از دو سخن به حق سزاوارتر است؟".

گفت: سخن تو.

گفتم: "پس چه چیزی مانع از پذیرفتن تو شده است؟".

گفت: پذیرفتم و درستی و حقّانیت این سخن که چیزهای گوناگون و هلیله، خود را نیافریده و آفرینش خود را سامان ندادهاند، برایم آشکار گشت؛ ولی این اندیشه برایم پیدا شد که درخت، سازندۀ هلیله است؛ چون هلیله از آن بیرون آمده است.

گفتم: "چه کسی درخت را آفریده است؟".

گفت: هلیلۀ دیگری.

گفتم: "برای سخن خود، پایانی در نظر بگیر که به آن برسی. یا باید بگویی خداوند متعال است تا از تو پذیرفته شود، یا باید بگویی هلیله، که در این صورت، از تو سؤال خواهم کرد".

گفت: بپرس.

گفتم: "به من بگو، مگر نه این است که درخت، بعد از نابودی و متلاشی شدنِ هلیله سبز میشود؟".

گفت: نه.

گفتم: "پس از نابودی هلیله، درخت، یکصد سال میماند. چه کسی آن را نگه میدارد، بر آن میافزاید، خلقتش را سامان میدهد، آن را میپروراند و برگ آن را میرویاند؟ چاره نداری جز این که بگویی آن که او را آفریده است؛ چون اگر بگویی: هلیلهای که پیش از نابودی و متلاشی شدن و خاک گشتن زنده بود و درخت را در زمانی که مرده بود، پرورش داده است، سخنی پر اختلاف گفتهای".

گفت: این را نمیگویم.

گفتم: "آیا اقرار میکنی که خداوند، آفریدهها را آفریده، یا هنوز در درونت چیزی باقی مانده است؟".

گفت: در این باره، در مرز توقّف، قرار دارم. نمیتوانم راهی پیدا کنم که مسئله را برایم جا بیندازد.

گفتم: "اگر جز بر ندانستن تکیه نمیکنی و میپنداری که چیزها جز از راه حواس فهمیده نمیشوند، تو را باخبر خواهم ساخت که حواس، راهنمای اشیا نیستند و هیچ آگاهیای در آنها جز به وسیلۀ دل نیست. دل، راهنما و معرّف اشیا به حواسّی هستند که ادّعا میکنی قلب، جز به وسیلۀ آن حواس، چیزی را نمیشناسد".

پس گفت: اگر در این باره سخن بگویی، جز با بیان و حجّت و برهان، از عهدۀ بحث بیرون نیایی که از تو نخواهم پذیرفت.

گفتم: "اوّلین چیزی که با آن شروع میکنم، این است که: بدان! چه بسا همۀ حواس یا پارهای از آنها از میان میروند و دل، اشیایی را که در آنها ضرر یا نفع آشکار یا نهان است، سامان میدهد، بِدان امر یا نهی میکند، در آن مورد، دستورش را به اجرا میگذارد و داوریاش نیز درست است".

گفت: در این خصوص، به گونهای سخن میگویی که شبیه همان دلیل است. دوست دارم موضوع را به شکل دیگری روشن کنی.

گفتم: "آیا نمیدانی که دل پس از نابودی حواس، باقی میماند؟".

گفت: آری؛ ولی بدون رهیابی به اشیایی که حواس بر آنها راهنمایی میکردند.

گفتم: "آیا نمیدانی که کودک را مادرش همچون تکّۀ گوشتی به دنیا میآورد که حواسش بر چیزی که بشنود، راهنمایی نمیکند. نه میبیند، نه میچشد، نه لمس میکند و نه میبوید؟".

گفت: آری.

گفتم: "کدامین حس، وی را در هنگام گرسنگی به جستجوی شیر، راهنمایی میکند و به خنده پس از گریه در هنگام سیر شدن از شیر، هدایت مینماید؟ کدام حواس، پرندگان درنده و پرندگان دانهخوار را راهنمایی میکند که پیش بچههایش گوشت و دانه بیفکند؟ و گوشتخوار آن، به سوی گوشت و دانهخوار آن، به طرف دانه کشانده شود؟

از بچه پرندگان دریا به من بگو. آیا نمیدانی که بچۀ پرندۀ آبی، وقتی در آب افکنده شود، شنا میکند و اگر جوجۀ پرندۀ خشکی در آب افکنده شود، غرق میشود، و حال آن که حواسّ هر دو، یکی است؟ چگونه جوجۀ پرندۀ آبی از حواسّ خود بهره میگیرد تا شنا کند؛ ولی جوجۀ پرندۀ خشکی از حواسش بهره نمیگیرد؟

به من بگو: چرا موری کوچک که هیچ گاه آب را ندیده، وقتی در آب افکنده شود، شنا میکند؛ ولی انسان پنجاه سالهای که از قویترین و عاقلترینِ مردان است، اگر آموزش شنا نبیند، غرق میشود؟ اگر همۀ این چیزها با حواس درک میشوند، چرا خِرَد، هوش، تجربه و آگاهیاش به چیزها، با داشتن حواس و درستی آنها که میتوانند او را همچون آن مور کوچک راهنمایی کنند، هدایت نمیکنند؟ آیا سزاوار نیست بدانی دلی که معدن خِرَد است، در کودکی که شرح دادم و غیر او از آنچه در بارۀ حیوانات شنیدی، کودک را برای جُستن شیر، پرندۀ دانهخوار را برای خوردن دانه، و گوشتخوار را برای خوردن گوشت، تحریک میکند؟".

گفت: دل را بدون حواس، دانا به چیزی نیافتم...

[گفتم:] "آیا در خواب دیدهای که میخوری و میآشامی، به گونهای که لذّت آن را به دل، درک میکنی؟".

گفت: آری.

گفتم: "آیا دیدهای که در خواب میخندی، گریه میکنی و در شهرهایی که ندیدهای یا دیدهای، میگردی، به گونهای که نشانههای آنچه را دیدهای، میدانی؟".

گفت: آری؛ بیشمار.

گفتم: "آیا کسی از اقوامت را مانند برادر، پدر، یا خویشانت که پیشتر مرده باشند، در خواب دیدهای، به گونهای که وی را همچون پیش از مرگش شناخته باشی؟".

گفت: بسیار زیاد.

گفتم: "به من بگو در خواب، کدام حواست این چیزها را درک کرده و دلت را بر دیدن مردگان و سخن گفتن با آنان و خوردن غذاهایشان و یا باز گشتن در شهرها، خندیدن، گریستن و غیر آن، راهنمایی کرده است؟".

گفت: نمیتوانم بگویم کدام یک از حواسم آن را یا بخشی از آن را درک کرده است. چگونه درک کنند، در حالی که مثل مرده هستند، نه میشنوند و نه میبینند!

گفتم: "بگو ببینم، آیا وقتی بیدار میشوی، آنچه را که در خواب دیدهای، یاد نداری؟ آن را حفظ نمیکنی و پس از بیداری برای برادرانت نقل نمیکنی، به گونهای که حتّی یک حرفش را هم فراموش نکردهای؟".

گفت: همان گونه است که میگویی. چه بسا چیزی را در خواب میبینم. چندی نمیگذرد که همان را طبق آنچه در خواب دیدهام، در بیداری میبینم.

گفتم: "به من بگو کدام حواست این آگاهی را در دلت نهاده که پس از بیداری، آن را به یاد میآوری؟".

گفت: در این کار، حواس، نقشی ندارند.

گفتم: "آیا سزاوار نیست بدانی که در اینجا که حواس از کار افتاده، آنچه آن اشیا را در خوابت میبیند و نگه میدارد، دلت است که خداوند، خِرَد را برای استدلال بر بندگانش در آن قرار داده است؟".

گفت: آنچه در خواب میبینم، چیزی نیست. مثل سراب میماند که شخص آن را میبیند و به آن نگاه میکند وتردیدی ندارد که آب است؛ ولی وقتی به محل رسید، چیزی نمییابد. آنچه در خواب میبینم، مثل همین سراب است.

گفتم: "چه طور خوابت را که در آن، غذای شیرین و ترش میخوری و شادی و غم میبینی، تشبیه به سراب میکنی؟".

گفت: چون وقتی به محلّ سراب رسیدی، هیچ میشود. همچنین آنچه در خواب میبینم، وقتی بیدار شوم، چنین میشود.

گفتم: "اگر در خواب، موضوعی را ببینی که از آن لذّت ببری و قلبت برای آن بتپد، آیا نمیدانی که آن موضوع، همان گونه است که برایت بیان شده است؟".

گفت: چرا.

گفتم: "به من بگو آیا تا کنون محتلم شدهای که شهوتت را در خواب با زنی که میشناسی یا نمیشناسی، برآورده کنی؟".

گفت: آری؛ بیشمار.

گفتم: "آیا به همان مقدار که در بیداری احساس لذّت کردهای، در خواب احساس نکردهای و آن گاه که بیدار شدهای، شهوت از تو فرو افتاده و به مقداری که در حالت بیداری آبِ مردی خارج میشد، خارج شده است؟ این موضوع، دلیل تو را در این که خواب مثل سراب است، از میان میبرد".

گفت: محتلم شونده، در خواب، چیزی نمیبیند، جز آنچه حواسش در بیداری بِدان راهنمایی میکنند.

گفتم: "جز بر تقویت گفتۀ من، چیزی نیفزودی. میپنداری که دل، چیزها را پس از رفتن و مرگِ حواس درک میکند و میشناسد؛ ولی چگونه انکار میکنی که دل، هنگام بیداری و همراه داشتن حواس نمیشناسد؟...".

گفت: میپنداشتم که از این پرسش رهایی پیدا نمیکنی؛ ولی چیزهایی گفتی که نمیتوانم رد کنم.

گفتم: "من در همین مجلس، درستی آنچه را که به تو خبر دادم و آنچه را که در خواب میبینی، خبر میدهم".

گفت: بگو؛ چون من در این مسئله حیران شدهام.

گفتم: "آیا در دل خود بر تجارتی، صنعتی، ساختمانسازی یا سامانبخشی چیزی اندیشیدهای و هنگامی که در گمان خود، چارچوب آن را استوار ساختی، به آن اقدام کردهای؟".

گفت: آری.

گفتم: "آیا در این اندیشه، قلب تو حواست را سهیم ساخته است؟".

گفت: نه.

گفتم: "آیا نمیدانی آنچه قلبت به تو خبر میدهد، حق است؟".

گفت: یقین، همان است».

138. الاحتجاج - و مِن سُؤالِ الزِّنديقِ[۴۴۹] الَّذي سَأَلَ أبا عَبدِاللهِ علیه السلام عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ -: قالَ: كَيفَ يَعبُدُ اللهَ الخَلقُ و لَم يَرَوهُ؟

قالَ: رَأَتهُ القُلوبُ بِنورِ الإِيمانِ، و أثبَتَتهُ العُقولُ بِيَقَظَتِها إثباتَ العِيانِ، و أبصَرَتهُ الَابصارُ بِما رَأَتهُ مِن حُسنِ التَّركيبِ و إحكامِ التَّأليفِ، ثُمَّ الرُّسُلُ و آياتُها وَ الكُتُبُ و مُحكَماتُها، وَ اقتَصَرَتِ العُلَماءُ عَلیٰ ما رَأَت مِن عَظَمَتِهِ دونَ رُؤيَتِهِ.

قالَ: أ لَيسَ هُوَ قادِرٌ أن يَظهَرَ لَهُم حَتّیٰ يَرَوهُ فَيَعرِفوهُ، فَيُعبَدَ عَلیٰ يَقينٍ؟

قالَ: لَيسَ لِلمُحالِ جَوابٌ.

قالَ: فَمِن أينَ أثبَتَّ أنبِياءَ و رُسَلاً؟

قالَ علیه السلام: إنَّا لَمّا أثبَتنا أنَّ لَنا خالِقاً صانِعاً مُتَعالِياً عَنّا و عَن جَميعِ ما خَلَقَ، و كانَ ذٰلِكَ الصّانِعُ حَكيماً، لَم يَجُز أن يُشاهِدَهُ خَلقُهُ، و لا أن يُلامِسوهُ، و لا أن يُباشِرَهُم و يُباشِروهُ، و يُحاجَّهُم و يُحاجّوهُ، ثَبَتَ أنَّ لَهُ سُفَراءَ في خَلقِهِ و عِبادِهِ يَدُلّونَهُم عَلیٰ مَصالِحِهِم و مَنافِعِهِم، و ما بِهِ بَقاؤُهُم، و في تَركِهِ فَناؤُهُم، فَثَبَتَ الآمِرونُ وَ النّاهونَ عَنِ الحَكيمِ العَليمِ في خَلقِهِ، و ثَبَتَ عِندَ ذٰلِكَ أنَّ لَهُ مُعَبِّرينَ و هُمُ الأَنبِیاءُ و صَفوَتُهُ مِن خَلقِهِ، حُكَماءَ مُؤَدَّبينَ بِالحِكمَةِ، مَبعوثينَ عَنهُ، مُشارِكينَ لِلنّاسِ في أحوالِهِم عَلیٰ مُشارَكَتِهِم لَهُم فِي الخَلقِ وَ التَّركيبِ، مُؤَيَّدينَ مِن عِندِ الحَكيمِ العَليمِ بِالحِكمَةِ وَ الدَّلائِلِ وَ البَراهينِ وَ الشَّواهِدِ؛ مِن إحياءِ المَوتیٰ، وإبراءِ الَاكمَهِ وَ الَابرَصِ، فَلا تَخلُو الاَرضُ مِن حُجَّةٍ يَكونُ مَعَهُ عِلمٌ يَدُلُّ عَلیٰ صِدقِ مَقالِ الرَّسولِ و وُجوبِ عَدالَتِهِ.

ثُمَّ قالَ علیه السلام بَعدَ ذٰلِكَ: نَحنُ نَزعُمُ أنَّ الاَرضَ لا تَخلو مِن حُجَّةٍ، و لا تَكونُ الحُجَّةُ إلّا مِن عَقِبِ الأَنبِیاءِ، و ما بَعَثَ اللهُ نَبِيّاً قَطُّ مِن غَيرِ نَسلِ الأَنبِیاءِ، و ذٰلِكَ أنَّ اللهَ شَرَعَ لِبَني آدَمَ طَريقاً مُنيراً، و أخرَجَ مِن آدَمَ نَسلاً طاهِراً طَيِّباً، أخرَجَ مِنهُ الأَنبِیاءَ وَ الرُّسُلَ، هُم صَفوَةُ اللهِ، و خُلَّصُ الجَوهَرِ، طُهِّروا فِي الأَصلابِ، و حُفِظوا فِي الاَرحامِ، لَم يُصِبهُم سِفاحُ الجاهِلِيَّةِ و لا شابَ أنسابَهُم؛ لِأَنَّ اللهَ عزّ و جلّ جَعَلَهُم في مَوضِعٍ لا يَكونُ أعلیٰ دَرَجَةً و شَرَفاً مِنهُ. فَمَن كانَ خازِنَ عِلمِ اللهِ، و أمينَ غَيبِهِ و مُستَودَعَ سِرِّهِ، و حُجَّتَهُ عَلیٰ خَلقِهِ، و تَرجُمانَهُ و لِسانَهُ؛ لا يَكونُ إلّا بِهٰذِهِ الصِّفَةِ، فَالحُجَّةُ لا تَكونُ إلّا مِن نَسلِهِم، يَقومُ مَقامَ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله فِي الخَلقِ بِالعِلمِ الَّذي عِندَهُ و وَرِثَهُ عَنِ الرَّسولِ، إن جَحَدَهُ النّاسُ سَكَتَ، و كانَ بَقاءُ ما عَلَيهِ النّاسُ قَليلاً مِمّا في أيديهِم مِن عِلمِ الرَّسولِ عَلَى اختِلافٍ مِنهُم فيهِ، قَد أقاموا بَينَهُمُ الرَّأيَ وَ القِياسَ، وإنَّهُم إن أقَرّوا بِهِ و أطاعوهُ و أخَذوا عَنهُ ظَهَرَ العَدلُ، و ذَهَبَ الاِختِلافُ وَ التَّشاجُرُ، وَ استَوَى الأَمرُ، و أبانَ الدّينَ، و غَلَبَ عَلَى الشَّكِّ اليَقينُ. و لا يَكادُ أن يُقِرَّ النّاسُ بِهِ، و لا يُطيعوا لَهُ أو يَحفَظوا لَهُ بَعدَ فَقدِ الرَّسولِ، و ما مَضیٰ رَسولٌ و لا نَبِيٌّ قَطُّ إلّا و قَد تَختَلِفُ اُمَّتُهُ مِن بَعدِهِ، و إنَّما كانَ عِلَّةُ اختِلافِهِم خِلافَهُم عَلَى الحُجَّةِ و تَركَهُم إيّاهُ.

قالَ: فَما يُصنَعُ بِالحُجَّةِ إذا كانَ بِهٰذِهِ الصِّفَةِ؟

قالَ: قَد يُقتَدیٰ بِهِ، و يَخرُجُ عَنهُ الشَّيءُ بَعدَ الشَّيءِ مِمّا فیهِ[۴۵۰] مَنفَعَةُ الخَلقِ و صَلاحُهُم، فَإِن أحدَثوا في دينِ اللهِ شَيئاً أعلَمَهُم، و إن زادوا فيهِ أخبَرَهُم، و إن نَقَصوا مِنهُ شَيئاً أفادَهُم.

ثُمَّ قالَ الزِّنديقُ: مِن أيِّ شَيءٍ خَلَقَ اللهُ الأَشیاءَ؟

قالَ علیه السلام: مِن لا شَيءٍ.

فَقالَ: كَيفَ يَجيءُ مِن لا شَيءٍ شَيءٌ؟

قالَ علیه السلام: إنَّ الأَشیاءَ لا تَخلو أن تَكونَ خُلِقَت مِن شَيءٍ أو مِن غَيرِ شَيءٍ: فَإِن كانَت خُلِقَت مِن شَيءٍ كانَ مَعَهُ، فَإِنَّ ذٰلِكَ الشَّيءَ قَديمٌ، وَ القَديمُ لا يَكونُ حَديثاً و لا يَفنیٰ و لا يَتَغَيَّرُ، و لا يَخلو ذٰلِكَ الشَّيءُ مِن أن يَكونَ جَوهَراً واحِداً و لَوناً واحِداً، فَمِن أينَ جاءَت هٰذِهِ الاَلوانُ المُختَلِفَةُ، وَ الجَواهِرُ الكَثيرَةُ المَوجودَةُ في هٰذَا العالَمِ مِن ضُروبٍ شَتّیٰ؟ و مِن أينَ جاءَ المَوتُ إن كانَ الشَّيءُ الَّذي اُنشِئَت مِنهُ الأَشیاءُ حَيّاً؟ و مِن أينَ جاءَتِ الحَياةُ إن كانَ ذٰلِكَ الشَّيءُ مَيِّتاً؟ و لا يَجوزُ أن يَكونَ مِن حَيٍّ ومَيِّتٍ قَديمَينِ لَم يَزالا؛ لِأَنَّ الحَيَّ لا يَجيءُ مِنهُ مَيِّتٌ و هُوَ لَم يَزَل حَيّاً، و لا يَجوزُ أيضاً أن يَكونَ المَيِّتُ قَديماً لَم يَزَل بِما هُوَ بِهِ مِنَ المَوتِ؛ لِأَنَّ المَيِّتَ لا قُدرَةَ لَهُ و لا بَقاءَ.…

قالَ: فَلَم يَزَل صانِعُ العالَمِ عالِماً بِالَاحداثِ الَّتي أحدَثَها قَبلَ أن يُحدِثَها؟

قالَ: فَلَم يَزَل يَعلَمُ فَخَلَقَ ما عَلِمَ.

قالَ: أمُختَلِفٌ هُوَ أم مُؤتَلِفٌ؟

قالَ: لا يَليقُ بِهِ الاِختِلافُ و لَا الاِيتِلافُ، إنَّما يَختَلِفُ المُتَجَزِّي، و يَأتَلِفُ المُتَبَعِّضُ، فَلا يُقالُ لَهُ: مُؤتَلِفٌ و لا مُختَلِفٌ.

قالَ: فَكَيفَ هُوَ اللهُ الواحِدُ؟

قالَ: واحِدٌ في ذاتِهِ، فَلا واحِدَ كَواحِدٍ؛ لِأَنَّ ما سِواهُ مِنَ الواحِدِ مُتَجَزي، و هُوَ تَبارَكَ و تَعالیٰ واحِدٌ لا يَتَجَزّیٰ، و لا يَقَعُ عَلَيهِ العَدُّ.

قالَ: فَلَايِّ عِلَّةٍ خَلَقَ الخَلقَ و هُوَ غَيرُ مُحتاجٍ إلَيهِم، و لا مُضطَرٍّ إلیٰ خَلقِهِم، و لا يَليقُ بِهِ التَّعَبُّثُ بِنا؟

قالَ: خَلَقَهُم لِإظهارِ حِكمَتِهِ، وإنفاذِ عِلمِهِ، وإمضاءِ تَدبيرِهِ.

قالَ: و كَيفَ لا يَقتَصِرُ عَلیٰ هٰذِهِ الدّارِ فَيَجعَلُها دارَ ثَوابِهِ و مُحتَبَسَ عِقابِهِ؟

قالَ: إنَّ هٰذِهِ الدّارَ دارُ ابتِلاءٍ، و مَتجَرُ الثَّوابِ، و مُكتَسَبُ الرَّحمَةِ، مُلِئَت آفاتٍ، و طُبِّقَت شَهواتٍ؛ لِيَختَبِرَ فيها عَبيدَهُ بِالطّاعَةِ، فَلا يَكونُ دارُ عَمَلٍ دارَ جَزاءٍ.

قالَ: أ فَمِن حِكمَتِهِ أن جَعَلَ لِنَفسِهِ عَدُوّاً، و قَد كانَ و لا عَدُوَّ لَهُ، فَخَلَقَ - كَما زَعَمتَ - إبليسَ، فَسَلَّطَهُ عَلیٰ عَبيدِهِ يَدعوهُم إلیٰ خِلافِ طاعَتِهِ، و يَأمُرُهُم بِمَعصِيَتِهِ، و جَعَلَ لَهُ مِنَ القُوَّةِ - كما زَعَمتَ - يَصِلُ بِلُطفِ الحيلَةِ إلیٰ قُلوبِهِم، فَيُوَسوِسُ إلَيهِم فَيُشَكِّكُهُم في رَبِّهِم، و يُلَبِّسُ عَلَيهِم دينَهُم، فَيُزيلُهُم عَن مَعرِفَتِهِ، حَتّیٰ أنكَرَ قَومٌ - لَمّا وَسوَسَ إلَيهِم - رُبوبِيَّتَهُ، و عَبَدوا سِواهُ، فَلِمَ سَلَّطَ عَدُوَّهُ عَلیٰ عَبيدِهِ، و جَعَلَ لَهُ السَّبيلَ إلیٰ إغوائِهِم؟ قالَ: إنَّ هٰذَا العَدُوَّ الَّذي ذَكَرتَ لا تَضُرُّهُ عَداوَتُهُ، و لا تَنفَعُهُ وَلايَتُهُ، و عَداوَتُهُ لا تَنقُصُ مِن مُلكِهِ شَيئا، و وَلايَتُهُ لا تَزيدُ فيهِ شَيئاً، وإنَّما يُتَّقَى العَدُوُّ إذا كانَ في قُوَّةٍ يَضُرُّ و يَنفَعُ، إن هَمَّ بِمُلكٍ أخَذَهُ، أو بِسُلطانٍ قَهَرَهُ، فَأَمَّا إبليسُ فَعَبدٌ خَلَقَهُ لِيَعبُدَهُ و يُوَحِّدَهُ، و قَد عَلِمَ حينَ خَلَقَهُ ما هُوَ و إلیٰ ما يَصيرُ إلَيهِ، فَلَم يَزَل يَعبُدُهُ مَعَ مَلائِكَتِهِ حَتَّى امتَحَنَهُ بِسُجودِ آدَمَ، فَامتَنَعَ مِن ذٰلِكَ حَسَداً و شَقاوَةً غَلَبَت عَلَيهِ فَلَعَنَهُ عِندَ ذٰلِكَ، و أخرَجَهُ عَن صُفوفِ المَلائِكَةِ، و أنزَلَهُ إلَى الأرضِ مَلعوناً مَدحوراً، فَصارَ عَدُوَّ آدَمَ و وُلدِهِ بِذٰلِكَ السَّبَبِ، و ما لَهُ مِنَ السَّلطَنَةِ عَلیٰ وُلدِهِ إلَا الوَسوَسَةَ وَ الدُّعاءَ إلیٰ غَيرِ السَّبيلِ، و قَد أقَرَّ مَعَ مَعصِيَتِهِ لِرَبِّهِ بِرُبوبِيَّتِهِ.

قالَ: أ فَيَصلُحُ السُّجودُ لِغَيرِ اللهِ؟

قالَ: لا.

قالَ: فَكَيفَ أمَرَ اللهُ المَلائِكَةَ بِالسُّجودِ لآدَمَ؟

فَقالَ: إنَّ مَن سَجَدَ بِأَمرِ اللهِ فَقَد سَجَدَ لِلهِ، فَكانَ سُجودُهُ لِلهِ إِذا كانَ عَن أمرِ اللّهتَعالیٰ... .

قالَ: فَأَخبِرني عَنِ السِّحرِ ما أصلُهُ؟ و كيف يَقدِرُ السّاحِرُ عَلیٰ ما يوصَفُ من عَجائِبِهِ، و ما يَفعَلُ؟

قالَ علیه السلام: إنَّ السِّحرَ عَلیٰ وُجوهٍ شَتّیٰ: وَجهٌ مِنها بِمَنزِلَةِ الطِّبِّ، كما أنَّ الاَطِبّاءَ وَ ضَعوا لِكُلِّ داءٍ دَواءً، فَكَذٰلِكَ عِلمُ السِّحرِ، اِحتالوا لِكُلِّ صِحَّةٍ آفَةً، و لِكُلِّ عافِيَةٍ عاهَةً، و لِكُلِّ مَعنىً حيلَةً. و نَوعٌ مِنهُ آخَرُ: خَطفَةٌ و سُرعَةٌ و مَخاريقُ و خِفَّةٌ. و نَوعٌ مِنهُ: ما يَأخُذُ أولياءُ الشَّياطينِ عَنهُم.

قالَ: فَمِن أينَ عَلِمَ الشَّياطينُ السِّحرَ؟

قالَ: مِن حَيثُ عَرَفَ الاَطِبّاءُ الطِّبَّ، بَعضُهُ تَجرِبَةٌ و بَعضُهُ عِلاجٌ.

قالَ: فَما تَقولُ فِي المَلَكين: هاروتَ و ماروتَ؟ و ما يَقولُ النّاسُ بِأَنَّهُما يُعَلِّمانِ النّاسَ السِّحرَ؟

قالَ: إنَّهُما مَوضِعُ ابتِلاءٍ و مَوقِفُ فِتنَةٍ، تَسبيحُهُما: اليَومَ لَو فَعَلَ الإِنسانُ كَذا و كَذا لَكانَ كَذا، و لَو يُعالِجُ بِكَذا و كَذا لَصارَ كَذا، أصنافُ السِّحرِ، فَيَتَعَلَّمونَ مِنهُما ما يَخرُجُ عَنهُما، فَيَقولانِ لَهُم: إنَّما نَحنُ فِتنَةٌ فَلا تَأخُذوا عَنّا ما يَضُرُّكُم و لا يَنفَعُكُم.

قالَ: أ فَيَقدِرُ السّاحِرُ أن يَجعَلَ الإِنسانَ بِسِحرِهِ في صُورَةِ الكَلبِ أوِ الحِمارِ أو غَيرِ ذٰلِكَ؟

قالَ: هُوَ أعجَزُ مِن ذٰلِكَ، و أضعَفُ مِن أن يُغَيِّرَ خَلقَ اللهِ، إنَّ مَن أبطَلَ ما رَكَّبَهُ اللهُ و صَوَّرَهُ و غَيَّرَهُ فَهُوَ شَريكُ اللهِ في خَلقِهِ، تَعالَى اللهُ عَن ذٰلِكَ عُلُوّاً كَبيراً. لَو قَدَرَ السّاحِرُ عَلیٰ ما وَصَفتَ لَدَفَعَ عَن نَفسِهِ الهَرَمَ وَ الآفَةَ وَ الأَمراضَ، و لَنَفَى البَياضَ عَن رَأسِهِ وَ الفَقرَ عَن ساحَتِهِ. وإنَّ مِن أكبَرِ السِّحرِ النَّميمَةَ؛ يُفَرَّقُ بِها بَينَ المُتَحابَّينِ، و يُجلَبُ العَداوَةُ عَلَى المُتصافِيَينِ، و يُسفَكُ بِهَا الدِّماءُ، و يُهدَمُ بِهَا الدّورُ، و يُكشَفُ بِهَا السُّتورُ، و النَّمّامُ أشَرُّ مَن وَطِئَ الاَرضَ بِقَدَمٍ. فَأَقرَبُ أقاويلِ السِّحرِ مِنَ الصَّوابِ أنَّهُ بِمَنزِلَةِ الطِّبِّ، إنَّ السّاحِرَ عالَجَ الرَّجُلَ فَامتَنَعَ مِن مُجامَعَةِ النِّساءِ، فَجاءَ الطَّبيبَ فَعالَجَهُ بِغَيرِ ذٰلِكَ العِلاجِ، فَاُبرِئَ.

قالَ: فَما بالُ وُلدِ آدَمَ فيهِم شَريفٌ و وَضيعٌ؟

قالَ: الشَّريفُ المُطيعُ، وَ الوَضيعُ العاصي.

قالَ: أ لَيسَ فيهِم فاضِلٌ و مَفضولٌ؟

قالَ: إنَّما يَتَفاضَلونَ بِالتَّقویٰ.

قالَ: فَتَقولُ إنَّ وُلدَ آدَمَ كُلَّهم سِواءٌ فِي الَاصلِ، لا يَتَفاضَلونَ إلّا بِالتَّقویٰ؟

قالَ: نَعَم، إنّي وَجَدتُ أصلَ الخَلقِ التُّرابَ، وَ الَابُ آدَمُ وَ الاُمُّ حَوّاءُ، خَلَقَهُم إلٰهٌ واحِدٌ و هُم عَبيدُهُ، إنَّ اللهَ عزّ و جلّ اختارَ مِن وُلدِ آدَمَ اُناساً طَهَّرَ ميلادَهُم، و طَيَّبَ أبدانَهُم، و حَفِظَهُم في أصلابِ الرِّجالِ و أرحامِ النِّساءِ، أخرَجَ مِنهُمُ الأَنبِیاءَ وَ الرُّسُلَ، فَهُم أزكیٰ فُروعِ آدَمَ، ما فَعَلَ ذٰلِكَ لأَمرٍ استَحَقّوهُ مِنَ اللهِ عزّ و جلّ و لٰكِن عَلِمَ اللهُ مِنهُم - حينَ ذَرَأَهُم - أنَّهُم يُطيعونَهُ و يَعبُدونَهُ و لا يُشرِكونَ بِهِ شَيئاً، فَهٰؤُلاءِ بِالطّاعَةِ نالوا مِن اللهِ الكَرامَةَ وَ المَنزِلَةَ الرَّفيعَةَ عِندَهُ، و هٰؤُلاءِ الَّذينَ لَهُمُ الشَّرَفُ وَ الفَضلُ و الحَسَبُ، و سائِرُ النّاسِ سَواءٌ، ألا مَنِ اتَّقَى اللهَ أكرَمَهُ، و مَن أطاعَهُ أحَبَّهُ، و مَن أحَبَّهُ لَم يُعَذِّبهُ بِالنّارِ.

قالَ: فَأَخبِرني عَنِ اللهِ عزّ و جلّ كَيفَ لَم يَخلُقِ الخَلقَ كُلَّهم مُطيعينَ مُوَحِّدينَ، و كانَ عَلیٰ ذٰلِكَ قادِراً؟

قالَ علیه السلام: لَو خَلَقَهُم مُطيعينَ لَم يَكُن لَهُم ثَوابٌ؛ لِأَنَّ الطّاعَةَ إذا ما كانتَ فِعلَهُم لَم تَكُن جَنَّةٌ و لا نارٌ، و لٰكِن خَلَقَ خَلقَهُ فَأَمَرَهُم بِطاعَتِهِ و نَهاهُم عَن مَعصِيَتِهِ، وَ احتَجَّ عَلَيهِم بِرُسُلِهِ، و قَطَعَ عُذرَهُم بِكُتُبِهِ؛ لِيَكونوا هُمُ الَّذينَ يُطيعونَ و يَعصونَ و يَستَوجِبونَ بِطاعَتِهِم لَهُ الثَّوابَ و بِمَعصِيَتِهِم إيّاهُ العِقابَ.

قالَ: فَالعَمَلُ الصّالِحُ مِنَ العَبدِ هُوَ فِعلُهُ، وَ العَمَلُ الشَرُّ مِنَ العَبدِ هُوَ فِعلُهُ.

قالَ: العَمَلُ الصّالِحُ مِنَ العَبدِ بِفِعلِهِ وَ اللهُ بِهِ أمَرَهُ، و العَمَلُ الشَّرُّ مِنَ العَبدِ بِفِعلِهِ وَ اللهُ عَنهُ نَهاهُ.

قالَ: ألَيسَ فَعَلَهُ بِالآلَةِ الَّتي رَكَّبَها فيهِ؟

قالَ: نَعَم، و لٰكِن بِالآلَةِ الَّتي عَمِلَ بِهَا الخَيرَ قَدَرَ عَلَى الشَّرِّ الَّذي نَهاهُ عَنهُ.

قالَ: فَإِلَى العَبدِ مِنَ الأَمرِ شَيءٌ؟

قالَ: ما نَهاهُ اللهُ عَن شَيءٍ إلّا و قَد عَلِمَ أنَّهُ يُطيقُ تَركَهُ، و لا أمَرَهُ بِشَيءٍ إلّا و قَد عَلِمَ أنَّهُ يَستَطيعُ فِعلَهُ؛ لِأَنَّهُ لَيسَ مِن صِفَتِهِ الجَورُ وَ العَبَثُ وَ الظُّلمُ و تَكليفُ العِبادِ ما لا يُطيقونَ.

قالَ: فَمَن خَلَقَهُ اللهُ كافِراً أ يَستَطيعُ الإِيمانَ؟ و لَهُ عَلَيهِ بِتَركِهِ الإِيمانَ حُجَّةٌ؟

قالَ علیه السلام: إنَّ اللهَ خَلَقَ خَلقَهُ جَميعاً مُسلِمينَ، أمَرَهُم و نَهاهُم، وَ الكُفرُ اسمٌ يَلحَقُ الفاعِلَ حينَ يَفعَلُهُ العَبدُ، و لَم يَخلُقِ اللهُ العَبدَ حينَ خَلَقَهُ كافِراً، إنَّهُ إنَّما كَفَرَ مِن بَعدِ أن بَلَغَ وَقتاً لَزِمَتهُ الحُّجَةُ مِنَ اللهِ، فَعَرَضَ عَلَيهِ الحَقَّ فَجَحَدَهُ، فَبِإِنكارِهِ الحَقَّ صارَ كافِراً.

قالَ: أ فَيَجوزُ أن يُقَدِّرَ عَلَى العَبدِ الشَّرَّ، و يَأمُرَهُ بِالخَيرِ و هُوَ لا يَستَطيعُ الخَيرَ أن يَعمَلَهُ، و يُعَذِّبَهُ عَلَيهِ؟

قالَ: إنَّهُ لا يَليقُ بِعَدلِ اللهِ و رَأفَتِهِ أن يُقَدِّرَ عَلَى العَبدِ الشَّرَّ و يُريدَهُ مِنهُ، ثُمَّ يَأمُرَهُ بِما يَعلَمُ أنَّهُ لايَستَطيعُ أخذَهُ و الإِنزاعِ عَمّا لا يَقدِرُ عَلیٰ تَركِهِ، ثُمَّ يُعَذِّبَهُ عَلیٰ تَركِهِ أمرَهُ الَّذي عَلِمَ أنَّهُ لا يَستَطيعُ أخذَهُ.

قالَ: بِماذَا استَحَقَّ الَّذين أغناهُم و أوسَعَ عَلَيهِم مِن رِزقِهِ الغَناءَ وَ السَّعَةَ، و بِماذَا استَحَقَّ الفَقيرُ التَّقتيرَ وَ الضّيقَ؟

قالَ: اِختَبَرَ الَاغنِياءَ بِما أعطاهُم لِيَنظُرَ كَيفَ شُكرُهُم، وَ الفُقَراءَ بِما مَنَعَهُم لِيَنظُرَ كَيفَ صَبرُهُم.

ووَجهٌ آخَرُ: إنَّهُ عَجَّلَ لِقَومٍ في حَياتِهِم، و لِقَومٍ آخَرَ لِيَومِ حاجَتِهِم إلَيهِ.

ووَجهٌ آخَرُ: فَإِنَّهُ عَلِمَ احتِمالَ كُلِّ قَومٍ فَأَعطاهُم عَلیٰ قَدرِ احتِمالِهِم، و لَو كانَ الخَلقُ كُلُّهُم أغنِياءَ لَخَرِبَتِ الدُّنيا و فَسَدَ التَّدبيرُ، و صارَ أهلُها إلَى الفَناءِ، و لٰكِن جَعَلَ بَعضَهُم لِبَعضٍ عَوناً، و جَعَلَ أسبابَ أرزاقِهِم في ضُروبِ الأَعمالِ و أنواعِ الصِّناعاتِ، و ذٰلِكَ أدوَمُ فِي البَقاءِ و أصَحُّ فِي التَّدبيرِ، ثُمَّ اختَبَرَ الأَغنِياءَ بِالاِستِعطافِ عَلَى الفُقَراءِ، كُلُّ ذٰلِكَ لُطفٌ و رَحمَةٌ مِنَ الحَكيمِ الَّذي لايُعابُ تَدبيرُهُ.

قالَ: فَبِمَا استَحَقَّ الطِّفلُ الصَّغيرُ ما يُصيبُهُ مِنَ الأَوجاعِ وَ الأَمراضِ بِلا ذَنبٍ عَمِلَهُ و لا جُرمٍ سَلَفَ مِنهُ؟

قالَ: إنَّ المَرَضَ عَلیٰ وُجوهٍ شَتّیٰ: مَرَضُ بَلوىً و مَرَضُ عُقوبَةٍ، مَرَضٌ جُعِلَ عِلَّةً لِلفَناءِ، و أنتَ تَزعُمُ أنَّ ذٰلِكَ مِن أغذِيَةٍ رَدِيَّةٍ، و أشرِبَةٍ وَبِيَّةٍ، أو عِلَّةٍ كانَت بِاُمِّهِ، و تَزعُمُ أنَّ مَن أحسَنَ السِّياسَةَ لِبَدَنِهِ، و أجمَلَ النَّظَرَ في أحوالِ نَفسِهِ، و عَرَفَ الضّارَّ مِمّا يَأكُلُ مِنَ النّافِعِ لَم يَمرَض، و تَميلُ في قَولِكَ إلیٰ مَن يَزعُمُ أنَّهُ لا يَكونُ المَرَضُ وَ المَوتُ إلّا مِنَ المَطعَمِ وَ المَشرَبِ!

قَد ماتَ أرِسطاطاليسُ مُعَلِّمُ الَاطِبّاءِ، و أفلاطونُ رَئيسُ الحُكَماءِ، و جالينوس شاخَ و دَقَّ بَصَرُهُ و ما دَفَعَ المَوتَ حينَ نَزَلَ بِساحَتِهِ، و لَم يَألوا حِفظَ أنفُسِهِم وَ النَّظَرَ لِما يُوافِقُها.

كَم مِن مَريضٍ قَد زادَهُ المُعالِجُ سُقماً! و كَم مِن طَبيبٍ عالِمٍ و بَصيرٍ بِالَادواءِ و الَادوِيَةِ ماهرٍ ماتَ! و عاشَ الجاهِلُ بِالطِّبِّ بَعدَهُ زَماناً، فَلا ذاكَ نَفَعَهُ عِلمُهُ بِطِبِّهِ عِندَ انقِطاعِ مُدَّتِهِ و حُضورِ أجَلِهِ، و لا هٰذا ضَرَّهُ الجَهلُ بِالطِّبِّ مَعَ بَقاءِ المُدَّةِ و تَأَخُّرِ الَاجَلِ.…

قالَ: فَأَخبِرني عَنِ اللهِ عزّ و جلّ، أ لَهُ شَريكٌ في مُلكِهِ، أو مُضادٌّ لَهُ في تَدبيرِهِ؟

قالَ: لا.

قالَ: فَما هٰذَا الفَسادُ المَوجودُ في هٰذَا العالَمِ؛ مِن سِباعٍ ضارِيَةٍ، و هَوامَّ مَخوفَةٍ، و خَلقٍ كَثيرٍ مُشَوَّهَةٍ، و دودٍ و بَعوضٍ، و حَيّاتٍ و عَقارِبَ، و زَعَمتَ أنَّهُ لا يَخلُقُ شَيئاً إلّا لِعِلَّةٍ؛ لِأَنَّه لا يَعبَثُ؟!

قالَ: أ لَستَ تَزعُمُ أنَّ العَقارِبَ تَنفَعُ مِن وَجَعِ المَثانَةِ وَ الحَصاةِ، و لِمَن يَبولُ فِي الفِراشِ، و أنَّ أفضَلَ التِّرياقِ ما عولِجَ مِن لُحومِ الأَفاعي، فَإِنَّ لُحومَها إذا أكَلَهَا المَجذومُ بِشَبٍّ[۴۵۱] نَفَعَهُ، و تَزعُمُ أنَّ الدّودَ الَاحمَرَ الَّذي يُصابُ تَحتَ الأرضِ نافِعٌ لِلآكِلَةِ؟

قالَ: نَعَم.

قالَ علیه السلام: فَأَمَّا البَعوضُ وَ البَقُّ فَبَعضُ سَبَبِهِ أنَّهُ جُعِلَ أرزاقَ بَعضِ الطَّيرِ، و أهانَ بِها جَبّاراً تَمَرَّدَ عَلَى اللهِ و تَجَبَّرَ و أنكَرَ رُبوبِيَّتَهُ، فَسَلَّطَ اللهُ عَلَيهِ أضعَفَ خَلقِهِ؛ لِيُرِيَهُ قُدرَتَهُ و عَظَمَتَهُ، و هِيَ البَعوضَةُ، فَدَخَلَت في مِنخَرِهِ حَتّیٰ وَ صَلَت إلیٰ دِماغِهِ فَقَتَلَتهُ. وَ اعلَم أنّا لَو وَقَفنا عَلیٰ كُلِّ شَيءٍ خَلَقَهُ اللهُ تَعالیٰ لِمَ خَلَقَهُ؟ و لِأَيِّ شَيءٍ أنشَأَهُ؟ لَكُنّا قَد ساوَيناهُ في عِلمِهِ، و عَلِمنا كُلَّ ما يَعلَمُ وَ استَغنَينا عَنهُ، و كُنّا و هُوَ فِي العِلمِ سَواءً.

قالَ: فَأَخبِرني هَل يُعابُ شَيءٌ مِن خَلقِ اللهِ و تَدبيرِهِ؟

قالَ: لا.

قالَ: فَإِنَّ اللهَ خَلَقَ خَلقَهُ غُرلاً[۴۵۲]، أ ذٰلِكَ مِنهُ حِكمَةٌ أم عَبَثٌ؟

قالَ: بَل حِكمَةٌ مِنهُ.

قالَ: غَيَّرتُم خَلقَ اللهِ، و جَعَلتُم فِعلَكُم في قَطعِ الغُلفَةِ أصوَب مِمّا خَلَقَ اللهُ لَها، و عِبتُم الأَغلَفَ و اللهُ خَلَقَهُ، و مَدَحتُمُ الخِتانَ و هُوَ فِعلُكُم أم تَقولونَ إنَّ ذٰلِكَ مِنَ اللهِ كانَ خَطَأً غَيرَ حِكَمَةٍ؟!

قالَ علیه السلام: ذٰلِكَ مِنَ اللهِ حِكمَةٌ و صَوابٌ، غَيرَ أنَّهُ سَنَّ ذٰلِكَ و أوجَبَهُ عَلیٰ خَلقِهِ، كَما أنَّ المَولودَ إذا خَرَجَ مِن بَطنِ اُمِّهِ وَجَدنا سُرَّتَهُ مُتَّصِلَةً بِسُرَّةِ اُمِّهِ، كَذٰلِكَ خَلَقَهَا الحَكيمُ فَأَمَرَ العِبادَ بِقَطعِها، و في تَركِها فَسادٌ بَيِّنٌ لِلمَولودِ وَ الاُمِّ. و كَذٰلِكَ أظفارُ الإِنسانِ أمَرَ إذا طالَت أن تُقَلَّمَ، و كانَ قادِراً يَومَ دَبَّرَ خَلقَ الإِنسانِ أن يَخلُقَها خِلقَةً لا تَطولُ، و كَذٰلِكَ الشَّعرُ مِنَ الشّارِبِ وَ الرَّأسِ يَطولُ فَيُجَزُّ، و كَذٰلِكَ الثّيرانُ خَلَقَهَا اللهُ فُحولَةً وإخصاؤُها أوفَقُ، و لَيسَ في ذٰلِكَ عَيبٌ في تَقدِيرِ اللهِ عزّ و جلّ.

قالَ: أ لَستَ تَقولُ: إنَّ اللهَ تَعالیٰ قالَ: (ٱدْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ)[۴۵۳]، و قَد نَرَى المُضطَرَّ يَدعوهُ فَلا يُجابُ لَهُ، وَ المَظلومَ يَستَنصِرُهُ عَلیٰ عَدُوِّهِ فَلا يَنصُرُهُ؟

قالَ: وَيحَكَ! ما يَدعوهُ أحَدٌ إلّا استَجابَ لَهُ؛ أمَّا الظّالِمُ فَدُعاؤُهُ مَردودٌ إلیٰ أن يَتوبَ إلَى اللهِ، و أمَّا المُحِقُّ فَإِنَّهُ إذا دَعاهُ استَجابَ لَهُ، و صَرَفَ عَنهُ البَلاءَ مِن حَيثُ لا يَعلَمُهُ، أوِ ادَّخَرَ لَهُ ثَواباً جَزيلاً لِيَومِ حاجَتِهِ إلَيهِ، وإن لَم يَكُنِ الأَمرُ الَّذي سَأَلَ العَبدُ خَيراً لَهُ إن أعطاهُ، أمسَكَ عَنهُ، وَ المُؤمِنُ العارِفُ بِاللهِ رُبَّما عَزَّ عَلَيهِ أن يَدعُوَهُ فيما لا يَدري أ صَوابٌ ذٰلِكَ أم خَطَأٌ، و قَد يَسأَلُ العَبدُ رَبَّهُ إهلاكَ مَن لَم تَنقَطِع مُدَّتُهُ، و يَسألُ المَطَرَ وَقتاً و لَعَلَّهُ أوانٌ لا يَصلُحُ فيهِ المَطَرُ؛ لِأَنَّهُ أعرَفُ بِتَدبيرِ ما خَلَقَ مِن خَلقِهِ، و أشباهُ ذٰلِكَ كَثيرَةٌ، فَافهَم هٰذا.

قالَ: فَأَخبِرني أيُّهَا الحَكيمُ! ما بالُ السَّماءِ لا يَنزِلُ مِنها إلَى الأرضِ أحدٌ و لا يَصعَدُ مِنَ الأرضِ إلَيها بَشَرٌ، و لا طَريقَ إلَيها، و لا مَسلَكَ، فَلَو نَظَرَ العِبادُ في كُلِّ دَهرٍ مَرَّةً مَن يَصعَدُ إلَيها و يَنزِلُ، لَكانَ ذٰلِكَ أثبَتَ فِي الرُّبوبِيَّةِ و أنفیٰ لِلشَّكِّ و أقویٰ لِليَقينِ، و أجدَرَ أن يَعلَمَ العِبادُ أنَّ هُناكَ مُدَبِّراً إلَيهِ يَصعَدُ الصّاعِدُ و مِن عِندِهِ يَهبِطُ الهابِطُ؟!

قالَ علیه السلام: إنَّ كُلَّ ما تَریٰ فِي الأرضِ مِنَ التَّدبيرِ إنَّما هُوَ يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ و مِنها يَظهَرُ، أما تَرَى الشَّمسَ مِنها تَطلُعُ و هِيَ نورُ النَّهارِ، و مِنها قِوامُ الدُّنيا، و لَو حُبِسَت حارَ مَن عَلَيها و هَلَكَ! وَ القَمرَ مِنها يَطلُعُ و هُوَ نورُ اللَّيلِ، و بِهِ يُعلَمُ عَدَدُ السِّنينَ وَ الحِسابُ وَ الشُّهورُ وَ الأَيّامُ، و لَو حُبِسَ لَحارَ مَن عَلَيها و فَسَدَ التَّدبيرُ! و فِي السَّماءِ النُّجومُ الَّتي يُهتَدیٰ بِها في ظُلُماتِ البَرِّ و البَحرِ، و مِنَ السَّماءِ يَنزِلُ الغَيثُ الَّذي فيهِ حَياةُ كُلِّ شَيءٍ؛ مِنَ الزَّرعِ وَ النَّباتِ وَ الأَنعامِ و كُلِّالخَلقِ، لَو حُبِسَ عَنهُم لَما عاشوا! وَ الرِّيحَ لَو حُبِسَت أيّاماً لَفَسَدَتِ الأَشياءُ جَميعاً و تَغَيَّرَت! ثُمَّ الغَيمَ وَ الرَّعدَ وَ البَرقَ وَ الصَّواعِقَ؟! كُلُّ ذٰلِكَ إنَّما هُوَ دَليلٌ عَلیٰ أنَّ هُناكَ مُدَبِّراً يُدَبِّرُ كُلَّ شَيءٍ و مِن عِندِهِ يَنزِلُ. و قَد كَلَّمَ اللهُ موسیٰ و ناجاهُ، و رَفَعَ اللهُ عيسَى بنَ مَريَمَ، وَ المَلائِكَةُ تَنزِلُ مِن عِندِهِ، غَيرَ أنَّكَ لاتُؤمِنُ بِما لَم تَرَهُ بِعَينِكَ، و فيما تَراهُ بِعَينِكَ كِفايَةٌ إن تَفهَم و تَعقِل.

قالَ: فَلَو أنَّ اللهَ تَعالیٰ رَدَّ إلَينا مِنَ الأَمواتِ في كُلِّ مِئَةِ عامٍ واحِداً لِنَسألَهُ عَمَّن مَضیٰ مِنّا إلیٰ ما صاروا و كَيفَ حالُهُم، و ماذا لَقوا بَعدَ المَوتِ، و أيُّ شَيءٍ صُنِعَ بِهِم، لِيَعمَلَ[۴۵۴] النّاسُ عَلَى اليَقينِ، وَ اضمَحَلَّ الشَّكُّ، و ذَهَبَ الغِلُّ عَنِ القُلوبِ.

قالَ: إنَّ هٰذِهِ مَقالَةُ مَن أنكَرَ الرُّسُلَ و كَذَّبَهُم، و لَم يُصَدِّق بِما جاؤوا بِهِ مِن عِندِ اللهِ، إذ أخبَروا و قالوا: إنَّ اللهَ أخبَرَ في كتابِهِ عزّ و جلّ عَلیٰ لِسانِ أنبِيائِهِ حالَ مَن ماتَ مِنّا، أ فَيَكونُ أحَدٌ أصدَقَ مِنَ اللهِ قَولاً و مِن رُسُلِهِ.

وقَد رَجَعَ إلَى الدُّنيا مِمَّن ماتَ خَلقٌ كَثيرٌ، مِنهُم أصحابُ الكَهفِ، أماتَهُم اللهُ ثَلاثَمِئَةِ عامٍ و تِسعَةً، ثُمَّ بَعَثَهُم في زَمانِ قَومٍ أنكَرُوا البَعثَ؛ لِيَقطَعَ حُجَّتَهُم، و لِيُرِيَهُم قُدرَتَهُ، و لِيَعلَموا أنَّ البَعثَ حَقٌّ.

و أماتَ اللهُ إرمِياءَ النَّبِيَّ علیه السلام الَّذي نَظَرَ إلیٰ خَرابِ بَيتِ المَقدِسِ و ما حَولَهُ حينَ غَزاهُم بُختُ نَصَّرَ، و قالَ: (أَنَّیٰ يُحْىِ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ ٱللَّهُ مِاْئَةَ عَامٍ)[۴۵۵]، ثُمَّ أحياهُ و نَظَرَ إلیٰ أعضائِهِ كَيفَ تَلتَئِمُ، و كَيفَ تُلبَسُ اللَّحمَ، وإلیٰ مَفاصِلِهِ و عُروقِهِ كَيفَ توصَلُ، فَلَمَّا استَویٰ قاعِداً قالَ: (أَعْلَمُ أَنَّ ٱللَّهَ عَلیٰ كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)[۴۵۶].

و أحيَا اللهُ قَوماً خَرَجوا عَن أوطانِهِم هارِبين مِنَ الطّاعونِ لا يُحصیٰ عَدَدُهُم، فَأَماتَهُمُ اللهُ دَهراً طَويلاً حَتّیٰ بَلِيَت عِظامُهُم و تَقَطَّعَت أوصالُهُم و صاروا تُراباً، فَبَعَثَ اللهُ في وَقتٍ أحَبَّ أن يُرِيَ خَلقَهُ قُدرَتَهُ نَبِيّاً يُقالُ لَهُ: حِزقيل، فَدَعاهُم فَاجتَمَعَت أبدانُهُم، و رَجَعَت فيها أرواحُهُم، و قاموا كَهَيئَةِ يَومَ ماتوا، لا يَفقِدونَ مِن أعدادِهِم رَجُلاً، فَعاشوا بَعدَ ذٰلِكَ دَهراً طَويلاً[۴۵۷].

وإنَّ اللهَ أماتَ قَوماً خَرَجوا مَعَ موسیٰ علیه السلام حينَ تَوَجَّهَ إلَى اللهِ عزّ و جلّ،‌ فَقالوا: (أَرِنَا ٱللَّهَ جَهْرَةً)[۴۵۸]، فَأَماتَهُمُ اللهُ ثُمَّ أحياهُم.

قالَ: فَأَخبِرني عَمَّن قالَ بِتَناسُخِ الأَرواح، مِن أيِّ شَيءٍ قالوا ذٰلِكَ، و بِأَيِّ حُجَّةٍ قاموا عَلیٰ مَذاهِبِهِم؟

قالَ: إنَّ أصحابَ التَّناسُخِ قَد خَلَّفوا وَراءَهُم مِنهاجَ الدِّينِ، و زَيَّنوا لِأَنفُسِهِم الضَّلالاتِ، و أمرَجوا[۴۵۹] أنفُسَهُم فِي الشَّهَواتِ، و زَعَموا أنَّ السَّماءَ خاوِيَةٌ ما فيها شيءٌ مِمّا يوصَفُ، و أنَّ مُدَبِّرَ هٰذَا العالَمِ في صورَةِ المَخلوقينَ، بِحُجَّةِ مَن رَویٰ أنَّ اللهَ عزّ و جلّ خَلَقَ آدَمَ عَلیٰ صورَتِهِ، و أنَّهُ لا جَنَّةَ و لا نارَ، و لا بَعثَ و لا نُشورَ، وَ القِيامَةُ عِندَهُم خُروجُ الرُّوحِ مِن قالَبِهِ و وُلوجُهُ في قالَبٍ آخَرَ، إن كانَ مُحسِناً فِي القالَبِ الأَوَّلِ اُعيدَ في قالَبٍ أفضَلَ مِنهُ حَسَناً في أعلیٰ دَرَجَةٍ مِنَ الدُّنيا، وإن كانَ مُسيئاً أو غَيرَ عارِفٍ صارَ في بَعضِ الدَّوابِّ المُتعَبَةِ فِي الدُّنيا، أو هَوامٍّ مُشَوَّهَةِ الخِلقَةِ، و لَيسَ عَلَيهِم صَومٌ و لا صَلاةٌ، و لا شَيءٌ مِنَ العِبادَةِ أكثَرَ مِن مَعرِفَةِ مَن تَجِبَ عَلَيهِم مَعرِفَتُهُ، و كُلُّ شَيءٍ مِن شَهَواتِ الدُّنيا مُباحٌ لَهُم: مِن فُروجِ النِّساءِ و غَيرِ ذٰلِكَ مِنَ الَاخَواتِ وَ البَناتِ وَ الخالاتِ و ذَواتِ البُعولَةِ، و كَذٰلِكَ المَيتَةُ وَ الخَمرُ وَ الدَّمُ.

فَاستَقبَحَ مَقالَتَهُم كُلُّ الفِرَقِ، و لَعَنَهُم كُلُّ الاُمَمِ، فَلَمّا سُئِلُوا الحُجَّةَ زاغوا و حادوا، فَكَذَّبَ مَقالَتَهُمُ التَّوراةُ، و لَعَنَهُمُ الفُرقانُ، و زَعَموا مَعَ ذٰلِكَ أنَّ إلٰهَهُم يَنتَقِلُ مِن قالَبٍ إلیٰ قالَبٍ، و أنَّ الاَرواحَ الَازَلِيَّةَ هِيَ الَّتي كانَت في آدَمَ، ثُمَّ هَلُمَّ جَرّا تَجري إلیٰ يَومِنا هٰذا في و احِدٍ بَعدَ آخَرَ. فَإِذا كانَ الخالِقُ في صورَةِ المَخلوقِ فَبِما يُستَدَلُّ عَلیٰ أنَّ أحَدَهُما خالِقُ صاحِبِهِ؟!

وقالوا: إنَّ المَلائِكَةَ مِن وُلدِ آدَمَ؛ كُلُّ مَن صارَ في أعلیٰ دَرَجَةٍ من دينِهِم خَرَجَ مِن مَنزِلَةِ الاِمتِحانِ وَ التَّصفِيَةِ فَهُوَ مَلَكٌ! فَطوراً تَخالُهُم نَصاریٰ في أشياءَ، و طَوراً دَهرِيَّةً يَقولونَ: إنَّ الأَشیاءَ عَلیٰ غَيرِ الحَقيقَةِ، فَقد كانَ يَجِبُ عَلَيهِم أن لايَأكُلوا شَيئاً مِنَ اللُّحمانِ؛ لِأَنَّ الدَّوابَّ كُلَّها عِندَهُم مِن وُلدِ آدَمَ حُوِّلوا مِن صُوَرِهِم، فَلا يَجوزُ أكلُ لُحومِ القُرُباتِ.

قالَ: و مَن زَعَمَ أنَّ اللهَ لَم يَزَل و مَعَهُ طينَةٌ مُؤذِيَةٌ، فَلَم يَستَطِعِ التَّفَصِّيَ مِنها إلّا بِامتِزاجِهِ بِها و دُخولِهِ فيها، فَمِن تِلكَ الطّينَةِ خَلَقَ الأَشیاءَ.

قالَ: سُبحانَ اللهِ و تَعالیٰ!! ما أعجَزَ إلٰهاً يوصَفُ بِالقُدرَةِ لايَستَطيعُ التَّفَصِّيَ مِنَ الطّينَةِ! إن كانَتِ الطّينَةُ حَيَّةً أزَلِيَّةً، فكانا إلٰهَينِ قَديمَينِ فَامتَزَجا و دَبَّرَا العالَمَ مِن أنفُسِهِما! فَإِن كانَ ذٰلِكَ كَذٰلِكَ فَمِن أينَ جاءَ المَوتُ وَ الفَناءُ؟ وإن كانَتِ الطّينَةُ مَيِّتَةً فَلا بَقاءَ لِلمَيِّتِ مَعَ الأَزَلِيِّ القَديمِ، وَ المَيِّتُ لايَجيءُ مِنهُ حَيٌّ. و هٰذِهِ مَقالَةُ الدّيصانِيَّةِ؛ أشَدِّ الزَّنادِقَةِ قَولاً، و أمهَنِهِم مَثَلاً، نَظَروا في كُتُبٍ قد صَنَّفَتها أوائِلُهُم، و حَبَروها لَهُم بِأَلفاظٍ مُزَخرَفَةٍ مِن غَيرِ أصلٍ ثابِتٍ و لا حُجَّةَ توجِبُ إثباتَ ما ادَّعَوا، كُلُّ ذٰلِكَ خِلافاً عَلَى اللهِ و عَلیٰ رُسُلِهِ، و تَكذيباً بِما جاؤوا بِهِ عَنِ اللهِ تَعالیٰ.

فَأَمّا مَن زَعَمَ أنَّ الَابدانَ ظُلمَةٌ و الاَرواحَ نورٌ، و أنَّ النّورَ لا يَعمَلُ الشَّرَّ، وَ الظُّلمَةَ لا تَعمَلُ الخَيرَ، فَلا يَجِبُ عَلَيهِم أن يَلوموا أحَداً عَلیٰ مَعصِيَةٍ و لا رُكوبِ حُرمَةٍ و لا إتيانِ فاحِشَةٍ، و إنَّ ذٰلِكَ عَلَى الظُّلمَةِ غَيرُ مُستَنكَرٍ؛ لِأَنَّ ذٰلِكَ فِعلُها، و لا لَهُ أن يَدعُوَ رَبّاً و لا يَتَضَرَّعَ إلَيهِ؛ لِأَنَّ النّورَ رَبٌّ، وَ الرَّبُّ لا يَتَضَرَّعُ إلیٰ نَفسِهِ و لا يَستَعيذُ بِغَيرِهِ، و لا لِأَحَدٍ مِن أهلِ هٰذِهِ المَقالَةَ أن يَقولَ: أحسَنتَ يا مُحسِنُ، أو: أسَأتَ؛ لِأَنَّ الإِساءَةَ مِن فِعلِ الظُّلمَةِ و ذٰلِكَ فِعلُها، وإِلاحسانَ مِنَ النّورِ، و لا يَقولُ النّورُ لِنَفسِهِ: أحسَنتَ يا مُحسِنُ، و لَيسَ هُناكَ ثالِثٌ، فَكانَتِ الظُّلمَةُ عَلیٰ قِياسِ قَولِهِم أحكَمَ فِعلاً و أتقَنَ تَدبيراً و أعَزَّ أركاناً مِنَ النّورِ، لِأَنَّ الأبدانَ مُحكَمَةٌ. فَمَن صَوَّر هٰذَا الخَلقَ صورَةً واحِدَةً عَلیٰ نُعوتٍ مُختَلِفَةٍ؟

و كُلُّ شَيءٍ يُریٰ ظاهِراً مِنَ الزَّهرِ وَ الأَشجارِ وَ الثِّمارِ وَ الطُّيورِ وَ الدَّوابِّ، يَجِبُ أن يَكونَ إلٰهاً! ثُمَّ حَبَسَتِ النّورَ في حَبسِها وَ الدَّولَةُ لَها.

وأمّا مَا ادَّعَوا بِأَنَّ العاقِبَةَ سَوفَ تَكونُ لِلنّورِ فَدعوىً، و يَنبَغي عَلیٰ قِياسِ قَولِهِم أن لا يَكونَ لِلنّورِ فِعلٌ لِأَنَّهُ أسيرٌ و لَيسَ لَهُ سُلطانٌ، فَلا فِعلَ لَهُ و لا تَدبيرَ، وإن كانَ لَهُ مَعَ الظُّلمَةِ تَدبيرٌ، فَما هُوَ بِأَسيرٍ، بَل هُوَ مُطلَقٌ عَزيزٌ، فَإِن لَم يَكُن كَذٰلِكَ و كانَ أسيرَ الظُّلمَةِ، فَإِنَّهُ يَظهَرُ في هٰذَا العالَمِ إحسانٌ و خَيرٌ مَعَ فَسادٍ و شَرٍّ، فَهٰذا يَدُلُّ عَلیٰ أنَّ الظُّلمَةَ تُحسِنُ الخَيرَ و تَفعَلُهُ، كَما تُحسِنُ الشَّرَّ و تَفعَلُهُ! فَإِن قالوا: مُحالٌ ذٰلِكَ، فَلا نُورَ يَثبُتُ و لا ظُلمَةَ، و بَطَلَت دَعواهُم، و رَجَعَ الأَمرُ إلیٰ أنَّ اللهَ واحِدٌ و ما سِواهُ باطِلٌ. فَهٰذِهِ مَقالَةُ مانِي الزِّنديقِ و أصحابِهِ[۴۶۰].

و أمّا مَن قالَ: النّورُ وَ الظُّلمَةُ بَينَهما حَكَمٌ، فَلابُدَّ مِن أن يَكونَ أكبَرُ الثَّلاثَةِ الحَكَمَ؛ لِأَنَّهُ لا يَحتاجُ إلَى الحاكِمِ إلّا مَغلوبٌ أو جاهِلٌ أو مَظلومٌ، و هٰذِهِ مَقالَةُ المانَوِيَّةِ، وَ الحِكايَةُ عَنهُم تَطولُ.…

قالَ: فَلِمَ حَرَّمَ اللهُ الخَمرَ و لا لَذَّةَ أفضَلُ مِنها؟

قالَ: حَرَّمَها لِأَنَّها اُمُّ الخَبائِثِ، و رَأسُ كُلِّ شَرٍّ، يَأتي عَلیٰ شارِبِها ساعَةٌ يُسلَبُ لُبُّهُ، و لا يَعرِفُ رَبَّهُ، و لا يَترُكُ مَعصِيَةً إلّا رَكِبَها، و لا حُرمَةً إلّا انتَهَكَها، و لا رَحِماً ماسَّةً إلّا قَطَعَها، و لا فاحِشَةً إلّا أتاها. وَ السَّكرانُ زِمامُهُ بِيَدِ الشَّيطانِ، إن أمَرَهُ أن يَسجُدَ لِلَاوثانِ سَجَدَ، و يَنقادُ حَيثُ ما قادَهُ.

قالَ: فَلِمَ حَرَّمَ الدَّمَ المَسفوحَ؟

قالَ: لَا نَّهُ يورِثُ القَساوَةَ، و يَسلُبُ الفُؤادَ رَحمَتَهُ، و يُعَفِّنُ البَدَنَ و يُغَيِّرُ اللَّونَ، و أكثَرُ ما يُصيبُ الإِنسانَ الجُذامُ يَكونُ مِن أكلِ الدَّمِ.

قالَ: فَأَكلُ الغُدَدِ؟

قالَ: يورِثُ الجُذامَ.

قالَ: فَالميتَةُ لِمَ حَرَّمَها؟

قالَ: فَرقاً بَينَها و بَينَ ما يُذَكّیٰ و يُذكَرُ عَلَيهِ اسمُ اللهِ، وَ الميتَةُ قَد جَمَدَ فيهَا الدَّمُ و تَراجَعَ إلیٰ بَدَنِها، فَلَحمُها ثَقيلٌ غَيرُ مَريءٍ؛ لِأَنَّها يُؤكَلُ لَحمُها بِدَمِها.

قالَ: فَالسَّمَكُ ميتَةٌ؟

قالَ: إنَّ السَّمَكَ ذَكاتُهُ إخراجُهُ حَيّاً مِنَ الماءِ، ثُمَّ يُترَكُ حَتّیٰ يَموتَ مِن ذاتِ نَفسِهِ، و ذٰلِكَ أنَّهُ لَيسَ لَهُ دمٌ، و كَذٰلِكَ الجَرادُ.

قالَ: فَلِمَ حَرَّمَ الزِّنا؟

قالَ: لِما فيهِ مِنَ الفَسادِ و ذَهابِ المَواريثِ و انقِطاعِ الأَنسابِ، لا تَعلَمُ المَرأَةُ فِي الزِّنا مَن أحبَلَها، و لَا المَولودُ يَعلَمُ مَن أبوهُ، و لا أرحامٌ مَوصولَةٌ و لا قَرابَةٌ مَعروفَةٌ.

قالَ: فَلِمَ حَرَّمَ اللِّواطَ؟

قالَ: مِن أجلِ أنَّهُ لَو كانَ إتيانُ الغُلامِ حَلالاً لَاستَغنَى الرِّجالُ عَنِ النِّساءِ، و كانَ فيهِ قَطعُ النَّسلِ، و تَعطيلُ الفُروجِ، و كانَ في إجازَةِ ذٰلِكَ فَسادٌ كَثيرٌ.

قالَ: فَلِمَ حَرَّمَ إتيانَ البَهيمَةِ؟

قالَ: كَرِهَ أن يُضَيِّعَ الرَّجُلُ ماءَهُ و يَأتي غَيرَ شَكلِهِ، و لَو أباحَ ذٰلِكَ لَرَبَطَ كُلُّ رَجُلٍ أتاناً يَركَبُ ظَهرَها و يَغشیٰ فَرجَها! فَيَكونُ في ذٰلِكَ فَسادٌ كَثيرٌ، فَأَباحَ ظُهورَها، و حَرَّمَ عَلَيهِم فُروجَها، و خَلَقَ لِلرِّجالِ النِّساءَ لِيَأنَسوا بِهِنَّ و يَسكُنوا إلَيهِنَّ، و يَكُنَّ مَوضِعَ شَهَواتِهِم، و اُمَّهاتِ أولادِهِم.

قالَ: فَما عِلَّةُ الغُسلِ مِنَ الجَنابَةِ، و إنَّما أتیٰ حَلالاً و لَيسَ فِي الحَلالِ تَدنيسٌ؟

قالَ علیه السلام: إنَّ الجَنابَةَ بِمَنزِلَةِ الحَيضِ؛ و ذٰلِكَ أنَّ النُّطفَةَ دَمٌ لَم يُستَحكَم، و لا يَكونُ الجِماعُ إلّا بِحَرَكَةٍ شَديدَةٍ و شَهوَةٍ غالِبَةٍ، فَإِذا فَرَّغَ (الرَّجُلُ) تَنَفَّسَ البَدَنُ، و وَجَدَ الرَّجُلُ مِن نَفسِهِ رائِحَةً كَريهَةً، فَوَجَبَ الغُسلُ لِذٰلِكَ، و غُسلُ الجَنابَةِ مَعَ ذٰلِكَ أمانَةٌ ائتَمَنَ اللهُ عَلَيها عَبيدَهُ لِيَختَبِرَهُم بِها.…

قالَ: فَمَن قالَ بِالطَّبائِعِ؟

قالَ: القَدَرِيَّةُ، فَذٰلِكَ قَولُ مَن لَم يَملِكِ البَقاءَ، و لا صَرفَ الحَوادِثِ، و غَيَّرَتهُ الَايّامُ وَ اللَّيالي، لا يَرُدُّ الهَرَمَ، و لا يَدفَعُ الَاجَلَ، ما يَدري ما يُصنَعُ بِهِ.

قالَ: فَأَخبِرني عَمَّن زَعَمَ أنَّ الخَلقَ لَم يَزَل يَتَناسَلونَ و يَتَوالَدونَ و يَذهَبُ قَرنٌ و يَجيءُ قَرنٌ، تُفنيهِمُ الأَمراضُ وَ الاَعراضُ و صُنوفُ الآفاتِ، و يُخبِرُكَ الآخِرُ عَنِ الأَوَّلِ، و يُنَبِّئُكَ الخَلَفُ عَنِ السَّلَفِ، وَ القُرونُ عَنِ القُرونِ، أنَّهُم وَجَدُوا الخَلقَ عَلیٰ هٰذَا الوَصفِ بِمَنزِلَةِ الشَّجَرِ وَ النَّباتِ، في كُلِّ دَهرٍ يَخرُجُ مِنهُ حَكيمٌ عَليمٌ بِمَصلَحَةِ النّاسِ، بَصيرٌ بِتَأليفِ الكَلامِ، و يُصَنِّفُ كِتاباً قَد حَبَّرَهُ بِفِطنَتِهِ، و حَسَّنَهُ بِحِكمَتِهِ، قَد جَعَلَهُ حاجِزاً بَينَ النّاسِ، يَأمُرُهُم بِالخَيرِ و يَحُثُّهُم عَلَيهِ، و يَنهاهُم عَنِ السّوءِ وَ الفَسادِ و يَزجُرُهُم عَنهُ؛ لِئَلّا يَتَهارَشوا[۴۶۱]، و لا يَقتُلُ بَعضُهُم بَعضاً؟

قالَ علیه السلام: وَيحَكَ! إنَّ مَن خَرَجَ مِن بَطنِ اُمِّهِ أمسِ، و يَرحَلُ عَنِ الدُّنيا غَداً، لا عِلمَ لَهُ بِما كانَ قَبلَهُ و لا ما يَكونُ بَعدَهُ. ثُمَّ إنَّهُ لا يَخلُو الإِنسانُ مِن أن يَكونَ خَلَقَ نَفسَهُ أو خَلَقَهُ غَيرُهُ، أو لَم يَزَل مَوجوداً، فَما لَيسَ بِشَيءٍ لا يَقدِرُ أن يَخلُقَ شَيئاً و هُوَ لَيسَ بِشَيءٍ، و كَذٰلِكَ ما لَم يَكُن فَيَكونُ شَيئاً، يُسأَلُ فَلا يَعلَمُ كَيفَ كانَ ابتِداؤُهُ.

ولَو كانَ الإِنسانُ أزَلِيّاً لَم تَحدُث فيهِ الحَوادِثُ؛ لِأَنَّ الاَزَلِيَّ لا تُغَيِّرُهُ الَايَّامُ، و لا يَأتي عَلَيهِ الفَناءُ، مَعَ أنّا لَم نَجِد بِناءً مِن غَيرِ بانٍ، و لا أثَراً مِن غَيرِ مُؤَثِّرٍ، و لا تَأليفاً مِن غَيرِ مُؤَلِّفٍ، فَمَن زَعَمَ أنّ أباهُ خَلَقَهُ، قيلَ: فَمَن خَلَقَ أباهُ؟ و لَو أنَّ الاَبَ هُوَ الَّذي خَلَقَ ابنَهُ لَخَلَقَهُ عَلیٰ شَهوَتِهِ، و صَوَّرَهُ عَلیٰ مَحَبَّتِهِ، و لَمَلَكَ حَياتَهُ، و لَجازَ فيهِ حُكمُهُ، و لٰكِنَّهُ إن مَرِضَ فَلَم يَنفَعهُ، وإن ماتَ فَعَجَزَ عَن رَدِّهِ! إنَّ مَنِ استَطاعَ أن يَخلُقَ خَلقاً و يَنفُخَ فيهِ روحاً حَتّیٰ يَمشِيَ عَلیٰ رِجلَيهِ سَوِيّاً، يَقدِرُ أن يَدفَعَ عَنهُ الفَسادَ.

قالَ: فَما تَقولُ في عِلمِ النُّجومِ؟[۴۶۲]

قالَ: هُوَ عِلمٌ قَلّت مَنافِعُهُ، و كَثُرَت مَضَرّاتُهُ؛ لاَ نَّهُ لا يُدفَعُ بِهِ المَقدورُ و لا يُتَّقیٰ بِهِ المَحذورُ، إن أخبَرَ المُنَجِّمُ بِالبَلاءِ لَم يُنجِهِ التَّحَرُّزُ مِنَ القَضاءِ، وإن أخبَرَ هُوَ بِخَيرٍ لَم يَستَطِع تَعجيلَهُ، وإن حَدَثَ بِهِ سوءٌ لَم يُمكِنهُ صَرفُهُ. و المُنَجِّمُ يُضادُّ اللهَ في عِلمِهِ، بِزَعمِهِ أنَّهُ يَرُدُّ قَضاءَ اللهِ عَن خَلقِهِ.

قالَ: فَالرَّسولُ أفضَلُ أمِ المَلَكُ المُرسَلُ إلَيهِ؟

قالَ: بَلِ الرَّسولُ أفضَلُ.

قالَ: فَما عِلَّةُ المَلائِكَةِ المُوَكَّلينَ بِعِبادِهِ، يَكتُبونَ ما عَلَيهِم و لَهُم، و اللهُ تَعالیٰ عالِمُ السِّرِّ و ما هُوَ أخفیٰ؟

قالَ: اِستَعبَدَهُم بِذٰلِكَ وَ جعَلَهُم شُهوداً عَلیٰ خَلقِهِ؛ لِيَكونَ العِبادُ لِمُلازَمَتِهِم إيّاهم أشَدَّ عَلیٰ طاعَةِ اللهِ مُواظَبَةً، و عَن مَعصِيَتِهِ أشَدَّ انقِباضاً، و كَم مِن عَبدٍ يَهِمُّ بِمَعصِيَةٍ فَذَكَرَ مَكانَهُما فَارعَویٰ[۴۶۳] و كَفَّ، فَيَقولُ: رَبّي يَراني، و حَفَظَتي عَلَيَّ بِذٰلِكَ تَشهَدُ. و إنَّ اللهَ بِرَأفَتِهِ و لُطفِهِ أيضاً وَ كَّلَهُم بِعِبادِهِ، يَذُبّونَ عَنهُم مَرَدَةَ الشَّيطانِ و هَوامَّ الأرضِ و آفاتٍ كَثيرَةً مِن حَيثُ لا يَرَونَ بِإِذنِ اللهِ، إلیٰ أن يَجيءَ أمرُ اللهُ عزّ و جلّ.

قالَ: فَخَلَقَ الخَلقَ لِلرَّحمَةِ أم لِلعَذابِ؟

قالَ: خَلَقَهُم لِلرَّحمَةِ، و كانَ في عِلمِهِ قَبلَ خَلقِهِ إيّاهُم أنَّ قَوماً مِنهُم يَصيرونَ إلیٰ عَذابِهِ بِأَعمالِهِمُ الرَّدِيَّةِ و جَحدِهِم بِهِ.

قالَ: يُعَذِّبُ مَن أنكَرَ فَاستَوجَبَ عَذابَهُ بِإِنكارِهِ (مَن خَلَقَهُ)، فَبِمَ يُعَذِّبُ مَن وَحَّدَهُ و عَرَفَهُ؟

قالَ: يُعَذِّبُ المُنكِرَ لإِلٰهِيَّتِهِ عَذابَ الاَبَدِ، و يُعَذِّبُ المُقِرَّ بِهِ عَذابَ عُقوبَةٍ لِمَعصِيَتِهِ إيّاهُ فيما فَرَضَ عَلَيهِ، ثُمَّ يَخرُج، و لا يَظلِمُ رَبُّكَ أحَداً.

قالَ: فَبَينَ الكُفرِ و الإِيمانِ مَنزِلَةٌ؟

قالَ علیه السلام: لا.

قالَ: فَمَا الإِيمانُ و مَا الكُفرُ؟

قالَ علیه السلام: الإِيمانُ: أن يُصَدِّقَ اللهَ فيما غابَ عَنهُ عَن عَظَمَةِ اللهِ، كَتَصديقِهِ بِما شاهَدَ مِن ذٰٰلِكَ و عايَنَ، وَ الكُفرُ: الجُحودُ.

قالَ: فَمَا الشِّركُ و مَا الشَّكُّ؟

قالَ علیه السلام: الشِّركُ هُوَ أن يُضَمَّ إلَى الواحِدِ الَّذي لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ آخَرُ، وَ الشَّكُّ ما لَم يَعتَقِد قَلبُهُ شَيئاً.

قالَ: أ فَيَكونُ العالِمُ جاهِلاً؟

قالَ علیه السلام: عالِمٌ بِما يَعلَمُ، و جاهِلٌ بما يَجهَلُ.

قالَ: فَمَا السَّعادَةُ و مَا الشَّقاوَةُ؟

قالَ: السَّعادَةُ: سَببُ خَيرٍ، تَمَسَّكَ بِهِ السَّعيدُ فَيَجُرُّهُ إلَى النَّجاةِ، وَ الشَّقاوَةُ: سَبَبُ خِذلانٍ، تَمَسَّكَ بِهِ الشَّقِيُّ فَيَجُرُّهُ إلَى الهَلَكَةِ، و كُلٌّ بِعِلمِ اللهِ.

قالَ: أخبِرني عَنِ السِّراجِ إذَا انطَفیٰ أينَ يَذهَبُ نورُهُ؟

قالَ علیه السلام: يَذهَبُ فَلا يَعودُ.

قالَ: فَما أنكَرتَ أن يَكونَ الإِنسانُ مِثلَ ذٰلِكَ إذا ماتَ و فارَقَ الرّوحُ البَدَنَ لَم يَرجِع إلَيهِ أبَداً، كَما لا يَرجِعُ ضَوءُ السِّراجِ إلَيهِ أبَداً إذَا انطَفیٰ؟

قالَ: لَم تُصِبِ القِياسَ، إنَّ النّارَ فِي الأجسامِ كامِنَةٌ، وَ الأَجسامُ قائِمَةٌ بِأَعيانِها كَالحَجَرِ وَ الحَديدِ، فَإِذا ضُرِبَ أحَدُهُما بالآخَرِ سَطَعَت مِن بَينِهِما نارٌ يُقتَبَسُ مِنها سِراجٌ لَهُ ضَوءٌ، فَالنّارُ ثابِتَةٌ في أجسامِها وَ الضّوءُ ذاهِبٌ، وَ الرّوحُ: جِسمٌ رَقيقٌ قَد اُلبِسَ قالَباً كَثيفاً، و لَيسَ بِمَنزِلَةِ السِّراجِ الَّذي ذَكَرتَ. إنَّ الَّذي خَلَقَ فِي الرَّحِمِ جَنيناً مِن ماءٍ صافٍ، و رَكَّبَ فيهِ ضُروباً مُختَلِفَةً مِن عُروقٍ و عَصَبٍ و أسنانٍ و شَعرٍ و عِظامٍ و غَيرِ ذٰلِكَ، و هُوَ يُحِييهِ بَعدَ مَوتِهِ، و يُعيدُهُ بَعدَ فَنائِهِ.…

قالَ: فَأَخبِرني عَنِ الرّوحِ أغيرُ الدَّمِ؟

قالَ: نَعَم، الرّوحُ عَلیٰ ما وَصَفتُ لَكَ: مادَّتُها مِنَ الدَّمِ، و مِنَ الدَّمِ رُطوبَةُ الجِسمِ و صَفاءُ اللَّونِ و حُسنُ الصَّوتِ، و كَثرَةُ الضِّحكِ، فَإِذا جَمَدَ الدَّمُ فارَقَ الرّوحُ البَدَنَ.…

قالَ: أ فَيَتَلاشَى الرّوحُ بَعدَ خُروجِهِ عَن قالَبِهِ، أم هُوَ باقٍ؟

قالَ: بَل هُوَ باقٍ إلیٰ وَقتِ يُنفَخُ فِي الصّورِ، فَعِندَ ذٰلِكَ تَبطُلُ الأَشیاءُ و تَفنیٰ، فَلا حِسَّ و لا مَحسوسَ، ثُمَّ اُعيدَتِ الأَشیاءُ كَما بَدَأَها مُدَبِّرُها، و ذٰلِكَ أربَعُمِئَةِ سَنَةٍ يُسْبَتُ[۴۶۴] فيهَا الخَلقُ، و ذٰلِكَ بَينَ النَّفخَتَينِ.

قالَ: و أنّي لَهُ بِالبَعثِ وَ البَدَنُ قَد بَلِيَ، وَ الأعضاءُ قَد تَفَرَّقَت؛ فَعُضوٌ بِبَلدَةٍ يَأكُلُها سِباعُها، و عُضوٌ بِاُخریٰ تُمَزِّقُهُ هَوامُّها، و عُضوٌ قَد صارَ تُراباً بُنِيَ بِهِ مَعَ الطّينِ حائِطٌ؟!

قالَ علیه السلام: إنَّ الَّذي أنشَأَهُ مِن غَيرِ شَيءٍ، و صَوَّرَهُ عَلیٰ غَيرِ مِثالٍ كانَ سَبَقَ إلَيهِ، قادِرٌ أن يُعيدَهُ كَما بَدَأَهُ.

قالَ: أوضِح لي ذٰلِكَ!

قالَ: إنَّ الرّوحَ مُقيمَةٌ في مَكانِها، روحُ المُحسِنِ في ضِياءٍ و فُسحَةٍ، و روحُ المُسيءِ في ضيقٍ و ظُلمَةٍ، وَ البَدَنُ يَصيرُ تُراباً كَما مِنهُ خُلِقَ، و ما تَقذِفُ بِهِ السِّباعُ وَ الهَوامُّ مِن أجوافِها مِمّا أكَلَتهُ و مَزَّقَتهُ، كُلُّ ذٰلِكَ فِي التُّرابِ مَحفوظٌ عِندَ مَن لا يَعزُبُ عَنهُ مِثقالُ ذَرَّةٍ في ظُلُماتِ الأرضِ، و يَعلَمُ عَدَدَ الأَشیاءِ و وَزنَها؛ وإنَّ تُرابَ الرّوحانِيِّينَ بِمَنزِلَةِ الذَّهَبِ فِي التُّرابِ، فَإِذا كانَ حينَ البَعثِ مُطِرَتِ الاَرضُ مَطَرَ النُّشورِ، فَتَربُو الأرضُ ثُمَّ تَمَخَّضوا مَخضَ[۴۶۵] السِّقاءِ، فَيَصيرُ تُرابُ البَشَرِ كَمَصيرِ الذَّهَبِ مِنَ التُّرابِ إذا غُسِلَ بِالماءِ، وَ الزَّبَدِ مِنَ اللَّبَنِ إذا مُخِضَ، فَيَجتَمِعُ تُرابُ كُلِّ قالَبٍ إلیٰ قالَبِهِ، فَيَنتَقِلُ بِإِذنِ اللهِ القادِرِ إلیٰ حَيثُ الرَّوح، فَتَعودُ الصُّوَرُ بِإِذنِ المُصَوِّرِ كَهَيئَتِها، و تَلِجُ الرّوحُ فيها، فَإِذا قَدِ استَویٰ لا يُنكِرُ مِن نَفسِهِ شَيئاً.

قالَ: فَأَخبِرني عَنِ النّاسِ يُحشَرونَ يَومَ القِيامَةِ عُراةً؟

قالَ علیه السلام: بَل يُحشَرونَ في أكفانِهِم.

قالَ: أنّیٰ لَهُم بِالأَكفانِ و قَد بَلِيَت؟!

قالَ علیه السلام: إنَّ الَّذي أحيا أبدانَهُم جَدَّدَ أكفانَهُم.

قالَ: فَمَن ماتَ بِلا كَفَنٍ؟

قالَ علیه السلام: يَستُرُ اللهُ عَورَتَهُ بِما يَشاءُ مِن عِندِهِ.

قالَ: أ فَيُعرَضونَ صُفوفاً؟

قالَ علیه السلام: نَعَم، هُم يَومَئِذٍ عِشرونَ و مِئَةُ ألفِ صَفٍّ في عَرضِ الأرضِ.

قالَ: أ وَ لَيسَ توزَنُ الأعمالُ؟

قالَ علیه السلام: لا، إنَّ الأعمالَ لَيسَت بِأَجسامٍ، وإنَّما هِيَ صِفَةُ ما عَمِلوا، وإنّما يَحتاجُ إلى وَزنِ الشَّيءِ مَن جَهِلَ عَدَدَ الأَشیاءِ، و لا يَعرِفُ ثِقلَها و خِفَّتَها، وإنَّ اللهَ لا يَخفیٰ عَلَيهِ شَيءٌ.

قالَ: فَما مَعنَى الميزانِ؟

قالَ علیه السلام: العَدلُ.

قالَ: فَما مَعناهُ في كِتابِهِ: (فَمَن ثَقُلَتْ مَوَاٰزِينُهُ)[۴۶۶]؟

قالَ علیه السلام: فَمَن رَجَحَ عَمَلُهُ.

قالَ: فَأَخبِرني، أ وَ لَيسَ فِي النّارِ مَقنَعٌ أن يُعَذِّبَ خَلقَهُ بِها دونَ الحَيّاتِ وَ العَقارِبِ؟

قالَ علیه السلام: إنَّما يُعَذِّبُ بِها قَوماً زَعَموا أنَّها لَيسَت مِن خَلقِهِ، إنَّما شَريكُهُ الَّذي يَخلُقُهُ! فَيُسَلِّطُ اللهُ عَلَيهِمُ العَقارِبَ وَ الحَيّاتِ فِي النّارِ؛ لِيُذيقَهُم بِها و بالَ ما كَذَبوا عَلَيهِ فَجَحَدوا أن يَكونَ صَنَعَهُ.

قالَ: فَمِن أينَ قالوا: إنَّ أهلَ الجَنَّةِ يَأتِي الرَّجُلُ مِنهُم إلیٰ ثَمَرَةٍ يَتَناوَلُها، فَإِذا أكَلَها عادَت كَهَيئَتِها؟

قالَ علیه السلام: نَعَم، ذٰلِكَ عَلیٰ قِياسِ السِّراجِ، يَأتي القابِسُ فَيَقتَبِسُ مِنهُ، فَلا يَنقُصُ مِن ضَوئِهِ شَيءٌ، و قَدِ امتَلَتِ الدُّنيا مِنهُ سِراجاً.

قالَ: أ لَيسوا يَأكُلونَ و يَشرَبونَ، و تَزعُمُ أنَّهُ لا يَكونُ لَهُمُ الحاجَةُ؟

قالَ علیه السلام: بَلیٰ؛ لِأَنَّ غِذاءَهُم رَقيقٌ لا ثِقلَ لَهُ، بَل يَخرُجُ مِن أجسادِهِم بِالعَرَقِ.[۴۶۷]

138. الاحتجاج: از جمله پرسشهای زندیقی[۴۶۸] که در بارۀ مسائل فراوانی از امام صادق علیه السلام پرسید، این بود که گفت: مردم، چگونه خدایی را که نمیبینند، پرستش میکنند؟

امام صادق علیه السلام فرمود: « دلها خدا را با نور ایمان میبینند و خِرَدها با آگاهی آشکار، اثبات میکنند و دیدهها با دیدنِ ترکیبهای زیبا و استواری کنار هم قرار گرفتنها، وی را میبینند. آن گاه، پیامبران و نشانههایشان، کتابها و محکماتشان [دلیل است] و دانشوران، بدون دیدن او به عظمتی که از او میبینند، بسنده میکنند».

[زندیق] گفت: آیا او توانا نیست که برای بندگانش نمایان شود تا او را ببینند و از روی یقین، پرستش کنند؟

فرمود: «برای سخن محال، پاسخی نیست».

گفت: از چه راه، پیامبران و رسولان را اثبات میکنی؟

فرمود: «وقتی ما ثابت کردیم که خالقی سازنده و برتر از ما و [برتر] از همۀ آفریدهها وجود دارد و او حکیم است، روا نیست بندگانش او را ببینند و به وی دست بزنند و [روا نیست] او با بندگان، مباشرت کند و بندگان با وی مباشرت کنند و [روا نیست] او با بندگان، گفتگو کند و بندگانش با وی گفتگو کنند. [از اینها] ثابت میشود که او فرستادگانی در میان مخلوقات و بندگانش دارد که آنان را به مصلحتها و منفعتهایشان و آنچه بقایشان به آن است و فنایشان در ترک آن است، راهنمایی کنند. بنا بر این، وجود آمران و ناهیانی از سوی حکیم دانا در میان خلقش ثابت میشود و مشخّص میشود که وی، مفسّرانی دارد که همان پیامبران و برگزیدگانِ از میان خلقش هستند؛ حکیمانی که به حکمت، تربیت شدهاند و فرستادۀ اویند که در عین همگون بودن با مردم از نظر خلقت و ترکیب، با آنان در اوضاع و احوالشان مشارکت میکنند؛ کسانی که به وسیلۀ حکمت، دلایل و برهانها و گواهیهایی از قبیل: زنده کردن مردهها، شفا دادن کور مادرزاد و پیس، از سوی حکیم دانا مورد تأیید هستند. زمین، هیچ گاه از حجّتی که با وی دانشی که بر درستی سخن پیامبر و وجوب عدالت او دلالت کند، خالی نمیماند».

سپس فرمود: «ما یقین داریم که زمین از حجّت، خالی نمیماند و حجّت، جز از نسل پیامبران نیست و خداوند، هیچ پیامبری را جز از نسل پیامبران بر نمیگزیند. از این رو، خداوند برای فرزندان آدم، راه روشنی باز کرد و از آدم، نسل پاک و پاکیزهای را بیرون آورد که از آن، نسل پیامبران و رسولان را برآورد. آنان، برگزیدۀ خدا و پاکنهادند؛ در پشتها پاک نگه داشته شده و در زهدانها حفاظت شدهاند. زشتی جاهلیت، دامنگیرشان نگشته و نَسَبهایشان را آلوده نساخته است؛ چون خداوند عزّ و جلّ آنان را در جایگاهی قرار داده است که درجه و شرفی بالاتر از آن نیست. پس آن که منبع دانش الهی، امین غیبش، امانتسپار رازش، حجّت بر خلقش، و مترجمان او و زبان اوست، جز بر این ویژگی نمیتواند باشد. بنا بر این، حجّت، جز در نسل آنان نیست. با دانشی که در وی است و آن را از پیامبر به ارث برده، جانشین پیامبر است در میان بندگان. اگر مردم انکارش کنند، سکوت میکند. دانش کمی از پیامبر خدا در میان مردم باقی مانده است و با اختلافی که در آن دانش داشتند، آنان، رأی و قیاس را میان خود بر قرار ساختند. آنان، اگر به وصی اقرار و از وی پیروی میکردند و از او دانش میگرفتند، عدل آشکار میشد و اختلاف و مشاجره از میان میرفت، کارها سامان میگرفت و دین، آشکار شده و یقین، بر دودلی پیروز میشد؛ ولی چنین نشد که مردم به وی اقرار، از وی پیروی کنند و پس از پیامبر، شأن او را پاس دارند. هیچ فرستاده و پیامبری در نگذشت، جز آن که پس از وی امّتش اختلاف کردند و انگیزۀ اختلافشان، مخالفت با حجّت و ترک وی بود».

[زندیق] گفت: اگر حجّت با این اوصاف است، چه سودی در آن است؟

فرمود: «گاه از وی پیروی میشود و در آنچه سود و صلاح مردم است، چیزی در پی چیزی دیگر از وی تراوش میکند. اگر در دین چیزی پدید آورند، به آنان میگوید و اگر چیزی بِدان بیفزایند، آنان را آگاه میکند و اگر چیزی از آن کم کنند، به آنان میرساند».

زندیق گفت: خداوند، چیزها را از چه چیز آفریده است؟

فرمود: «از هیچ».

پس [زندیق] گفت: چگونه چیزی از هیچ پدید میآید؟

فرمود: «چیزها یا از چیز پدید آمدهاند یا از هیچ. اگر از چیزی آفریده شده باشند، آن چیز، قدیم است و قدیم، نمیتواند حادث باشد، نابود شود،یا تغییر یابد و آن چیز، باید دارای جوهر واحد و رنگ واحد باشد. پس، این رنگهای گوناگون و جوهرهای فراوان موجود در این دنیا از انواع گوناگون، از کجا آمدهاند؟ از طرف دیگر، اگر آن چیزی که چیزها از او پدید آمدهاند، زنده است، پس مرگ از کجا پیدا شده؟ و اگر آن چیز مُرده بود، زندگی از کجا آمده است؟ و نمیشود اشیا از زنده و مردهای قدیمی و پایدار پدید آمده باشند؛ چون از زندهای که همواره زنده است، مرده به وجود نمیآید و نمیشود مرده، با مرده بودنش قدیم و جاودان باشد؛ چون مُرده، توان و بقا ندارد».

[زندیق] گفت: آیا آفرینندۀ جهان، پیش از آفرینش آن، همواره به آنچه پدید میآورد، آگاه بود؟

فرمود: «او همواره میدانست و آنچه را میدانست، آفرید».

[زندیق] گفت: آیا او چند گون است یا همگون؟

فرمود: «به او چند گون بودن و همگون بودن نمیسزد. جزءدارها، گوناگون و پاره پارهها، همگون هستند. به او چند گونه یا همگون گفته نمیشود».

[زندیق] گفت: پس چگونه او خدای یگانه است؟

فرمود: «او در ذات خود، یگانه است. هیچ یکی، همچون یگانگی او نیست؛ زیرا دیگر یکها جزءپذیرند و خداوند - تبارک و تعالی - یگانهای قسمتناپذیر است و شمارش بر وی، راست نمیآید».

[زندیق] گفت: به چه انگیزهای خداوند، آفریدهها را خلق کرد، با آن که به آنان نیازمند نبود و به آفرینش آنها اجباری نداشت و شایستۀ او هم نیست که با ما بازی کند؟

فرمود: «آنان را برای نشان دادن حکمت، به کارگیری دانش و اجرای تدبیرش، آفرید».

[زندیق] گفت: چرا به همین دنیا بسنده نکرد و آن را جهان پاداش و زندان کیفر قرار نداد؟

فرمود: «این سرا، سرای آزمایش است؛ تجارتکدۀ ثواب و محمل کسبِ رحمت است؛ انباشته از آفت و لایههای بر هم آمدۀ شهوت است تا در آن، بندگانش را به پیروی کردن بیازماید، و سرای عمل، سرای پاداش نیست».

[زندیق] گفت: آیا این از حکمتش است که برای خود، دشمن قرار داده است؟ در حالی که بی دشمن بود و چنان که میپنداری، «ابلیس» را آفرید و او را بر بندگانش مسلّط ساخت تا آنان را به مخالفت با او فرا خواند و آنان را به گناه فرمان دهد و چنان که میپنداری، به وی توانی داد که با حیله در دلهایشان نفوذ کند و آنان را وسوسه کند تا در بارۀ پروردگارشان به شکّشان بیندازد و دینشان را بر آنان مشتبه سازد و از راه شناخت خدا منحرفشان کند تا آن جا که به خاطر وسوسههای او قومی پروردگارشان را منکر شدند و غیر او را پرستیدند؛ چرا دشمنش را بر بندگانش مسلّط ساخت و راهی برای اغوای آنان برای شیطان گذاشت؟

فرمود: «این دشمنی که از آن یاد کردی، دشمنیاش به وی زیانی نمیرساند و دوستیاش هم سودی برای او ندارد. دشمنیاش از مُلک او چیزی نمیکاهد و دوستیاش در آن، چیزی نمیافزاید. از دشمن، زمانی ترسیده میشود که در توانش، زیانرسانی یا نفعرسانی باشد. اگر قصد مُلکی کند، آن را بگیرد و اگر به پادشاهی نظر داشته باشد، وی را مقهور کند؛ ولی شیطان، بندهای است که او را برای آن که خدا را بپرستد و موحّد باشد، آفرید و هنگام آفرینش، میدانست او چیست و فرجام کارش چگونه است و او همراه فرشتگان الهی، همواره خدا را پرستش میکرد تا آن که با سجده کردن بر آدم، وی را آزمود و او بر پایۀ حسد و بدبختیای که بر او چیره شد، از آن روی برتافت و خدا در این هنگام، وی را لعن کرد و از گروه فرشتگان، بیرونش راند و لعن شده و شکست خورده، به زمین فرود آورد و به همین خاطر، دشمن آدم و فرزندان او گشت؛ و او جز از راه وسوسه و فرا خواندن به غیر راه راست، بر فرزندان آدم، تسلّطی ندارد. او با معصیت پروردگار، باز هم به ربوبیت او اقرار کرده است».

[زندیق] گفت: آیا سجده به غیر خدا رواست؟

فرمود: «نه».

[زندیق] گفت: پس چگونه خداوند، فرشتگان را به سجده بر آدم، فرمان داد؟

فرمود: «آن که به دستور خدا سجده میکند، برای خدا سجده میکند. بنا بر این، وقتی دستور از سوی خدا باشد، سجده برای خداست...».

[زندیق] گفت: از سِحر به من خبر بده که اصل آن چیست؟ و چگونه سحر کننده بر شگفتیهایی که توصیف میکند، توانمند میشود و چه کار میکند؟

[امام] علیه السلام فرمود: «سِحر، چند گونه است. گونهای از آن همچون طبابت است. همان گونه که پزشکان، برای هر دردی دارویی درست میکنند، دانش سِحر نیز چنین است؛ برای هر سلامتیای، دردی دارند و برای هر خوشیای، ناخوشیای، و برای هر معنایی، نیرنگی میکنند. نوع دیگر آن، ربایش، سرعت، گولزنی و تَردستی است. نوع دیگرش، چیزی است که یاران شیطان از آنان میآموزند».

[زندیق] گفت: شیطانها دانش سِحر را از کجا یاد گرفتهاند؟

فرمود: «از همان جا که پزشکان، پزشکی را آموختهاند؛ بخشی تجربه و بخشی دیگر، چارهجویی است».

[زندیق] گفت: در بارۀ دو فرشتۀ هاروت و ماروت و آنچه مردم میگویند که آن دو، جادو را به مردم یاد دادند، چه میگویی؟

فرمود: «آن دو، جای آزمایش و مکان فتنه بودند. تسبیح آن دو، این بود که "امروز اگر انسان چنان کند، چنین خواهد شد و اگر فلان چیز را چنین چارهاندیشی کند، چنان خواهد شد". مردم، گونههای سِحر را از آن دو به خاطر آنچه انجام میگرفت، فرا گرفتند، و حال آن که به آنان گفته بودند: ما ابزار آزمایش هستیم. از ما آنچه گاه زیان و گاه نفع میرساند، نیاموزید».

[زندیق] گفت: آیا جادوگر میتواند با جادوی خود، انسان را به شکل سگ، الاغ یا بجز اینها درآورد؟

فرمود: «جادوگر، ناتوانتر و ضعیفتر از آن است که آفرینش خدا را تغییر دهد. کسی که ساختۀ خدا را از میان ببرد، چهرهپردازی کند و تغییر دهد، در آفرینندگی خدا شریک میشود و خدا از آن، بسیار برتر است. اگر جادوگر به آنچه گفتی توانمند باشد، از خویش پیری، بلا و بیماری را دور میکند و سفیدی [موی] را از سرش و نیازمندی را از زندگیاش بیرون میسازد. بزرگترین جادوگری، سخنچینی است که با آن، میان دوستان، جدایی میافتد و دشمنی را برای یاران، ارمغان میآورد و با آن خونها میریزد، خانهها ویران میشوند و پردهدریها میشود. سخنچین، بدترین فردی است که روی زمین گام بر میدارد. درستترین سخنان جادوگران، آن جایی است که همچون پزشکی باشد. جادوگر، مردی را مداوا کرده، مانع از نزدیکی او با زنان میگردد و پزشک، او را به روش دیگری مداوا میکند و بهبود میبخشد».

[زندیق] گفت: چرا در میان آدمیزادگان، فرادست و فرودست وجود دارد؟

فرمود: «فرادست، اطاعت کننده و فرودست، عصیانگر است».

[زندیق] گفت: آیا میان آنان، فاضل و مفضول نیست؟

فرمود: «انسانها، با تقواست که بر هم برتری مییابند».

[زندیق] گفت: آیا منظورت این است که آدمیزادگان، همه در ریشه، همگون هستند و جز به وسیلۀ تقوا بر هم برتری نمییابند؟

فرمود: «آری؛ من اصل آفرینش را از خاک میدانم. پدر، آدم و مادر، حوّا بود. آنان را خدای واحد آفریده و همه بندۀ او هستند. خداوند از نسل آدم، مردمی را برگزید؛ تولّدشان را پاک و بدنهایشان را خوشبو ساخت و آنان را در پشتِ مردان و در رَحِم زنان، نگه داشت؛ پیامبران و رسولان را از آنها بیرون آورد. آنان، پاکترین نسل آدم هستند. این کار را برای چیزی که از خداوند عزّ و جلّ مستحقّ آن بودند، انجام نداد. خداوند، هنگامی که در عالم ذر آنان را آفرید، میدانست که آنان، اطاعتش میکنند، او را میپرستند و چیزی را شریک او نمیسازند. آنان با فرمانبری از خداوند، به کرامت و جایگاه بلندی در نزد خدا دست یافتند. آنان، کسانی هستند که دارای فضل، شرف و ریشه هستند و دیگرِ مردم، همگون هستند. کسی که پروای الهی داشته باشد، خدا اکرامش میکند و کسی که از او فرمان برد، خدا دوستش دارد؛ و آن را که خدا دوست داشته باشد، مجازات نمیکند».

[زندیق] گفت: به من بگو با آن که خداوند عزّ و جلّ تواناست، چرا همۀ بندگان را فرمانبر و یگانهپرست نیافرید؟

[امام] علیه السلام فرمود: «اگر همه را فرمانبر میآفرید، برای آنان، ثوابی نبود؛ چرا که اگر فرمانبری، کار [اختیاری] آنان نبود، بهشت و جهنّمی در کار نمیآمد؛ ولی او بندگان را آفرید و به فرمانبری دستورشان داد و آنان را از نافرمانی خود، نهی کرد و بر آنان، به فرستادن پیامبرانش احتجاج کرد و با فرستادن کتاب، بهانه را از دست آنان گرفت تا آنان خود، کسانی باشند که فرمانبری یا نافرمانی میکنند و به فرمانبریشان به ثواب دست مییابند و به نافرمانیشان مکافات یابند».

[زندیق] گفت: آیا کار درست و کار نادرست از بنده است و او خود، انجام میدهد؟

فرمود: «کار شایسته را که خدا بر آن دستور داده، بنده، خود انجام میدهد و کار زشت را با آن که خدا از آن نهی کرده است، بنده خودش انجام میدهد».

[زندیق] گفت: آیا کار وی به وسیلۀ ابزاری نیست که خدا در وی قرار داده است؟

فرمود: «آری؛ ولی با ابزاری که بِدان، کار شایسته انجام داد، توانست کار ناشایستی که خدا از آن نهی کرده، انجام دهد».

[زندیق] گفت: بنده در کارها نقشی دارد؟

فرمود: «خداوند، بنده را از چیزی نهی نکرده، جز آن که میدانسته او میتواند آن را ترک کند و فرمان به چیزی نداده، جز آن که میدانسته که وی میتواند انجام دهد؛ چرا که ستمگری، بیهودهکاری، ظلم و دستور بندگان به آنچه نمیتوانند انجام دهند، از صفات خداوند نیست».

[زندیق] پرسید: آیا آن کسی که خدا او را کافر آفریده، میتواند ایمان آورد و اگر ایمان نیاورد، خدا بر او حجّتی دارد؟

[امام] علیه السلام فرمود: «خداوند، همۀ بندگان را مسلمان آفریده است، به آنان فرمان داده و آنان را نهی کرده است. کفر، نامی است که بر بندۀ کافر، هنگامی که کفر میورزد، اطلاق میشود و خداوند، هنگام آفرینش، بندهاش را کافر نمیآفریند. بنده آن گاه کافر میشود که به مرحلهای رسیده باشد که حجّتی از سوی خدا بر او لازم آید و حق بر وی عرضه شود و او انکار کند و با انکار حق، کافر شود».

[زندیق] پرسید: آیا رواست که خداوند، برای بنده، کار شر تقدیر کند و او را به کار خیر، فرمان دهد و وی نتواند کار خیر انجام دهد و خدا به خاطر آن، عذابش کند؟

فرمود: «برای دادگری و مهربانی خداوند، شایسته نیست که برای بنده شر را تقدیر کند و آن را از وی اراده نماید و سپس او را به چیزی دستور دهد که میداند او نمیتواند انجام دهد و از وی ترکِ کاری را بخواهد که نمیتواند آن را ترک کند و سپس او را به خاطر ترک دستوری مجازات کند که میداند او نمیتواند آن را انجام دهد».

[زندیق] گفت: چرا خداوند برای آنانی که بینیازشان ساخته و گشایشی در روزیشان قرار داده، بینیازی و گشایش را روا داشته و به آنانی که مستحقّ فقر هستند، گرسنگی و تنگی داده است؟

فرمود: «بینیازان را با آنچه به آنان داده، آزموده که شکرشان چگونه است و نیازمندان را به آنچه از آن منع کرده، آزموده تا بنگرد بردباریشان چگونه است.

صورت دیگر، آن که: برای گروهی در زندگی دنیویشان شتاب کرده و برای گروهی دیگر، برای روزِ نیازمندیشان [ذخیره ساخته است].

صورت دیگر، آن که: او توان هر مردمی را میدانست و به هر کدام از آنان، به مقدار توانشان عطا کرده است. اگر همۀ مردم دنیا غنی بودند، دنیا خراب میشد و نظم بر هم میریخت و مردم، به سوی نابودی کشیده میشدند؛ ولی او گروهی را برای گروهی یاور قرار داد و سبب روزیشان را در کارهای گوناگون و انواع صنعت قرار داد - و این روش، در ماندگاری، ماندگارتر و در تدبیر، بهترین است -. آن گاه، بینیازان را با لطفخواهی برای فقیران، آزموده است. همۀ اینها لطف و رحمت از سوی حکیمی است که در تدبیرش جای عیبجویی نیست».

[زندیق] گفت: کودک خردسال، بدون آن که گناهی کرده باشد و بی آن که خلافی از او سر زده باشد، چرا مستحقّ دردها و بیماریهایی است که به او میرسد؟

فرمود: «بیماری، چند شکل دارد: بیماری بلا، بیماری مکافات و بیماری موجب مرگ، و تو میپنداری آنها از غذاهای بد، نوشیدنی مرضدار یا بیماری مادرزاد است و فکر میکنی اگر کسی نظام بدن را نیکو سازد و در بارۀ خود، دقیق بنگرد و در خوردنیها زیانمند را از سودمند بشناسد، بیمار نمیشود. در سخنت، به عقیدۀ کسی گرایش داری که میپندارد مرگ و بیماری، جز از خوردنیها و نوشیدنیها نیستند.

ارسطو، معلّم پزشکان و افلاطون، رئیس حکیمان، مُردند و جالینوس، پیر شد و دیدگانش کمسو گشت و هنگامی که مرگش نزدیک شد، نتوانست آن را دفع کند، در حالی که برای حفظ خودشان، از هیچ چیزی فروگذار نکردند و در آنچه که موافق [حفظ] جانشان بود، دقّت نظر کردند.

چه بسیار بیماری که پزشک، ناخوشی به وی افزود و چه بسیار، پزشک دانشور، ماهر و آگاه به بیماریها و داروها که مُرده است و [شخص] ناآگاه از پزشکی، پس از وی، مدّتی زندگی کرده است! نه پزشک را پس از مهلتِ زندگی و آمدنِ مرگ، دانش پزشکیاش سود میرساند و نه ناآگاه را این ناآگاهی به دانش پزشکی، با بقای حیات و تأخیر مرگ، زیانی رسانده است».

[زندیق] گفت: از خدا برایم بگو. آیا شریکی در مملکت او وجود دارد، و یا مخالفی با تدبیرش وجود دارد؟

فرمود: «نه».

[زندیق] گفت: پس فساد در این جهان چیست: درندگان زیانمند، حشرات ترسناک و موجودات فراوانِ خرابکُن، مثل کِرمها، پشهها، مارها و عقربها؟ حال آن که میپنداری خدا هیچ چیزی را جز به دلیلی نیافریده؛ چون او کار بیهوده نمیکند؟

امام فرمود: «آیا تو نمیپنداری که عقربها برای درد مثانه و سنگ مثانه و آنانی که شبادراری دارند، مفیدند؟ و بهترین پادزهر، آن است که از گوشت افعیها میسازند؛ چون هنگامی که فرد جذامی گوشت افعی را با زاج سفید بخورد، برایش سودمند است؟ و نمیپنداری که کِرم قرمز که در زیر زمین یافت میشود، برای خوره سودآور است؟».

[زندیق] گفت: آری.

امام علیه السلام فرمود: «و امّا پشهها و حشرهها، پارهای از سبب آفرینش آنها، این است که روزیِ پارهای از پرندگان، قرار داده شده است و خداوند به وسیلۀ آن (پشه)، ستمگری که از فرمان خدا سرپیچی و تکبّر کرده و پروردگارش را منکر شده بود، تحقیر کرد. خداوند، ناتوانترین آفریدهاش را که پشه است، بر وی مسلّط ساخت تا قدرت و عظمت خود را به وی بنمایاند. [پشه] در سوراخ بینیاش داخل شد و تا مخش رسید و او را کُشت. آگاه باش که اگر ما به چرایی هر آنچه خدا آفریده، آگاه گردیم و بدانیم که آن را برای چه چیزی آفریده است، در دانش او همگون او خواهیم گشت و هر آنچه او میداند، خواهیم دانست و در نتیجه، از او بینیاز خواهیم شد و ما و او در دانش، مساوی خواهیم شد».

[زندیق] گفت: به من بگو آیا بر خلقت خدا و تدبیرش عیبی گرفته میشود؟

فرمود: «نه».

[زندیق] گفت: خداوند، بندهاش را ختنه نشده آفریده است. آیا این کاری بیهوده از اوست، یا حکمتی در آن است؟

فرمود: «بلکه حکمتی در آن است».

[زندیق] گفت: ولی شما خلقت خدا را تغییر دادهاید، در قطع غلاف آلت مردی، کار خویش را درستتر از آفرینش خدا شمردید و بر ختنه نشده خرده گرفتید، در حالی که آن را خدا آفریده است و ختنه شدگان را ستایش کردید، در حالی که کار خود شماست، یا آن که میگویید این کار، اشتباهی بدون حکمت از سوی خداست؟

امام علیه السلام فرمود: «این کار، از طرف خدا به حکمت و درستی است، جز آن که او خود، آن را سنّت کرده و بر بندگانش واجب ساخته است، چنان که نوزاد، هنگامی که از شکم مادرش بیرون میآید، نافش به ناف مادر وصل است. خداوند، چنان آفریده و به بندگانش دستور داده تا آن را قطع کنند و در قطع نکردن آن، زیانِ آشکاری برای کودک و مادرش است. همچنین دستور داد ناخنهای انسان وقتی بلند شد، کوتاه گردد، حال آن که میتوانست روزی که میآفرید، به گونهای بیافریند که ناخنش بلند نشود. همچنین موی ریش و سر، بلند میشوند و آن گاه کوتاه میشوند. همچنین حیوانات نر را خداوند اَخته نیافریده؛ ولی اخته کردن آنها مناسبتر است. در هیچ کدام از اینها عیبی بر تقدیر الهی عزّ و جلّ نیست».

[زندیق] گفت: آیا نمیگویی که خداوند متعال فرموده: (مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم) و گاه میبینیم که انسان مضطر، او را میخواند؛ ولی پاسخ داده نمیشود و ستمدیده، درخواست کمک علیه دشمنش میکند؛ ولی یاری نمیشود؟

فرمود: «وای بر تو! هیچ کس او را نخوانده، جز این که خدا او را استجابت کرده است. همانا دعای ستمکار، به سوی او باز میگردد تا وقتی وی به سوی خدا توبه کند؛ ولی انسان محق، هر گاه دعا کند، مستجاب میشود و از جهتی که او نمیداند، بلا را از او دور میگرداند، یا آن که ثواب فراوانی برای روز نیازمندیاش ذخیره میسازد و اگر آنچه را که بنده درخواست میکند، به ضررش باشد، به وی داده نمیشود. مؤمن عارف به خدا، چه بسا بر وی گران است چیزی را که نمیداند درست است یا اشتباه، از خدا بخواهد، و گاه بنده، درخواست نابودی کسی را میکند که زمانش به پایان نرسیده است و گاه، زمانی درخواست بارانی میکند که آن زمان، شایستۀ باران نیست؛ چون خداوند به تدبیر آنچه آفریده، آگاهتر است و مانند این امور، فراوان اند».

[زندیق] گفت: ای حکیم! به من خبر بده چرا از آسمان، کسی بر زمین فرود نمیافتد و از زمین، بشری به سوی آسمان، صعود نمیکند و راهی و روزنی به سوی آسمان نیست؟ اگر بندگان در هر روزگاری یک بار کسی را ببینند که به آسمان پرواز کرده و برگشته است، این کار در اثبات ربوبیت خدا و از میان بردن دودلی و تقویت یقین، بهتر است و برای فهم بندگان خدا از این که در آن جا مدبّری است که صعود کننده به سوی او صعود میکند و فرود آینده از سوی او فرود میآید، مناسبتر است.

امام علیه السلام فرمود: «هر تدبیری که در زمین میبینی، از آسمان فرود آمده است و از آن جا نمایان گشته است. آیا نمیبینی که خورشید از آن طلوع میکند، سبب روشنایی روز است و قوام دنیا به آن است و اگر برگرفته شود، همۀ کسانی که روی زمین هستند، حیران و سرگشته و هلاک میشود. ماه نیز از آسمان طلوع میکند و روشنایی شب است و با ماه، شمار سالها، حسابها، ماهها و روزها دانسته میشود و اگر برگرفته شود، کسانی که روی زمین هستند، حیران میشود. در آسمان، ستارگانی هستند که در تاریکیهای خشکی و دریا از آنها راهجویی میشود. از آسمان، باران میبارد که زندگی همۀ چیزها، در آن است: زراعت، گیاه، چارپایان و همه آفریدهها که اگر باران نبارد، زنده نمیمانند. باد اگر چند روزی باز داشته شود، همۀ چیزها فاسد میشوند و تغییر پیدا میکنند و ابرها، رعد، برق و صاعقهها همه گواه اند که مدبّری وجود دارد که همه چیز را سامان میدهد و از نزد او نازل میشوند. خداوند با موسی سخن گفت و موسی با او مناجات کرد و خداوند عیسی بن مریم را پیش خود بُرد و فرشتگان، از نزد او فرود میآیند؛ ولی تو به آنچه با چشمت نمیبینی، ایمان نمیآوری. اگر بفهمی و خردورزی کنی، آنچه دیدگانت میبینند، کفایت میکند».

[زندیق] گفت: [چه خوب بود] اگر خداوند در هر صد سال، یک نفر از مردگان را بر میگرداند تا از وی سؤال میکردیم که چگونه شدند و حالشان چگونه است و پس از مرگ چه دیدند و چه کاری با آنان کردند، تا مردم بر پایۀ یقین رفتار کنند و تردید از میان برود و دودلی از دلها رخت بربندد!

فرمود: «این، سخن آنانی است که پیامبران را منکر شدند و دروغ پنداشتند و آنچه را که از نزد خدا آوردهاند، تصدیق نکردند؛ چون آنان خبر دادهاند و گفتهاند که: خداوند عزّ و جلّ در کتابش بر زبان پیامبرانش حالِ درگذشتگان ما را خبر داده است. آیا کسی از خدا و پیامبرش راستگوتر هست؟

شمار بسیاری از کسانی که مردهاند، به دنیا باز گشتهاند که از جمله آنها اصحاب کهف اند. خداوند، سیصد و نُه سال آنان را میراند و آنان را در زمان مردمانی که رستاخیز را منکر بودند، بر انگیخت تا حجّت الهی قطعی شود و به مردم، قدرتش را نشان دهد و بدانند که رستاخیز، حق است.

خداوند، اِرمیای پیامبر علیه السلام را میراند؛ او را که پس از جنگ بُختُ النصر و ویرانی بیت المقدّس و اطراف آن، بدان نظر کرد و (گفت: چگونه خداوند، [اهل] این [ویرانکده] را پس از مرگش زنده میکند؟ پس خداوند، او را [به مدّت] صد سال میراند)، آن گاه زندهاش کرد. به اندامهایش نگریست که چگونه به هم میآیند و گوشت بر آنها میروید و به مفاصل و عروقش نگاه کرد که چگونه به هم وصل میشوند و هنگامی که راست بر زمین نشست، گفت: ([اکنون] میدانم که خداوند، بر هر چیزی تواناست).

خداوند، قوم بیشماری را زنده کرد که از ترس طاعون، از خانههایشان فرار کرده بودند. زمان زیادی، آنان را میراند، به گونهای که استخوانهایشان متلاشی، بندهایشان از هم جدا و تبدیل به خاک شدند. خداوند، در زمانی که دوست داشت بندگانش قدرتش را ببینند، پیامبری به نام حِزقیل را مبعوث کرد. او آنان را صدا کرد. بدنهایشان بر هم آمدند، روحهایشان به بدنها باز گشتند و به شکل روزی که مرده بودند، برخاستند. حتّی یک نفر از شمارِ آنان کم نشده بود. پس از آن، مدّت زیادی زندگی کردند.

خداوند، قومی را که همراه موسی علیه السلام - هنگامی که وی رو به سوی خدای عزّ و جلّ کرده بود - خارج شدند و به موسی گفتند: (خدا را آشکارا به ما بنمای) میراند و آنگاه زندهشان کرد».

[زندیق] گفت: در بارۀ کسانی که به تناسخ ارواح معتقدند، بگو که از کجا این حرف را میزنند و چه دلیلی بر مذهب خود، اقامه میکنند.

فرمود: «تناسخیان، روشهای دینی را کنار انداختند و گمراهیها را برای خویش آراستند، خود را در شهوتها غوطهور ساختند و پنداشتند که آسمان، تهی است و هیچ چیز از آنچه توصیف میشود، در آن نیست و به دلیل آن که خداوند فرموده که آدم را به صورت خویش آفریده، پنداشتهاند که مدبّر جهان، به شکل مخلوقات است و میپندارند که نه بهشتی و نه جهنّمی ونه رستاخیزی و نه حَشْری در کار نیست. از نظر آنان، قیامت، خروج روح از تن و ورود آن به تن دیگر است. اگر [روح] در بدن اوّل، نیکوکار بود، به بدنی نیکوتر از آنچه بود و در بهترین درجۀ دنیایی باز گردانده میشود و اگر زشتکار، یا غیر عارف بود، به بدن پارهای از چارپایان رنجبرِ دنیوی یا حیوانات وحشی بدترکیب بر میگردند. نه روزه بر آنان واجب است و نه نماز، و هیچ عبادتی، جز شناخت آنچه شناختش بر آنان واجب است، لازم نیست و همه نوع شهوتهای دنیوی برای آنان مباح است، از قبیل آمیزش با زنان و غیر آن، از خواهران و دختران و خالهها و زنان شوهردار، و همچنین مردار، شراب و خون.

همۀ گروهها سخن اینان را زشت میشمارند و همۀ امّتها آنان را لعن میکنند و هنگامی که از دلیل پرسیده شوند، روی بر میگردانند و خشمگین میگردند. تورات، سخن آنان را تکذیب کرده و قرآن، نفرینشان نموده است. آنان میپندارند که خدایشان از بدنی به بدن دیگر منتقل میشود و آنچه در آدم بود، ارواح ازلی بود که تا امروز، در یکی پس از دیگری کشیده شده است. اگر خالق در صورت مخلوق باشد، به چه دلیلی استدلال میشود که یکی خالق دیگری است؟

و میگویند: فرشتگان، از فرزندان آدم هستند. هر کس که به بالاترین درجه از دین رسید، از مرحلۀ آزمایش و تصفیه رها شده، فرشته میگردد. گاه با مسیحیان در چیزهایی دوستی میکنند و گاه همراه طبیعتگرایان میگویند: چیزها بر حقیقت خود نیستند. بر آنان، واجب است که هیچ گوشتی را نخورند؛ چون همۀ چارپایان به نظرشان از فرزندان آدم هستند که از شکلهایشان در آمدهاند و خوردن گوشت اقوام (همنوعان) جایز نیست».

[زندیق] گفت: افرادی میپندارند که همراه خداوند، همواره سرشتی آزار دهنده بود که نمیتوانست از آن رهایی پیدا کند، جز از راه در هم آمیختن با آن و ورود به آن طینت و او از همین سرنوشت، چیزها را آفریده است.

فرمود: «خدا منزّه و والاتر است! خدایی که به توانمندی موصوف است، چه چیزی او را ناتوان کرده است تا نتواند از آن رهایی یابد. اگر آن سرشت زنده و جاوید است، پس دو خداوند قدیمی بودهاند که در هم آمیخته و جهان را از پیش خود آفریدهاند. اگر چنین بود، مرگ و نابودی از کجا آمده است و اگر آن سرشت مرده بود، سرشت مرده، همراه با زندۀ جاودان نمیتوانست باقی باشد و از مرده، زنده پدید نمیآید. این سخنِ دیصانیّه است که در گفتار، سرسختترین زندیقها و بدترین نمونههای آنان هستند. در نوشتههایی مینگرند که پیشینیان آنان، آنها را با عبارتپردازی آراسته، ولی بدون ریشهای استوار و بی حجّتی که بتواند ادّعای آنان را اثبات کنند، نوشتهاند. همۀ اینها مخالفت با خدا و رسولان اوست و تکذیب هر آنچه آنان از سوی خداوند آوردهاند.

امّا آن که میپندارد بدنها تاریکی و روحها نورند و نور، کار شر نمیکند و تاریکی، کار خیر انجام نمیدهد، پس نباید کسی را به خاطر گناه و انجام دادن و به جا آوردن بدی سرزنش کند؛ چرا که آن (ناشایست) برای تاریکی ناشایست نیستند؛ چون کار آن، همین است و او نمیتواند خدا را بخواند و به درگاهش لابه کند؛ چرا که نور، خداست و خدا به درگاه خود نمینالد و به دیگری پناه نمیجوید و هیچ کدام از طرفداران این عقیده، حق ندارند به انجام دهندۀ خوبی، آفرین گویند و بر غیر او خرده گیرند؛ چون بدی، کار تاریکی است و آن کار بد هم کار اوست؛ و خوبی از نور است و نور به خویش نمیگوید: آفرین! و در این میان، فرد سومی نیست. بنا بر نظریۀ آنان، تاریکی در کار خود، استوارتر و در تدبیر، محکمتر و در پایهها قویتر از نور است؛ چون بدنها استوار هستند. [از سوی دیگر،] چه کسی این صورت واحد را بر ویژگیهای گوناگون، تصویر کرده است؟

و هر چیزی که دیده میشود، از قبیل گُلها، درختها، میوهها، پرندگان و چارپایان، باید خدایی باشند. از آن گذشته، بر پایۀ سخن آنان، نور در تاریکی محبوس شده و فرمانروایی، از آنِ تاریکی است.

و امّا آنچه ادّعا میکنند که فرجام، از آنِ نور است، تنها یک ادّعاست. بنا بر گفتۀ آنان، نور نباید کاری انجام دهد؛ چون اسیر است و قدرتی ندارد. بنا بر این، کاری و تدبیری ندارد؛ ولی اگر در کنار تاریکی، تدبیری برای نور است، بنا بر این، اسیر نیست؛ بلکه رها و قدرتمند است. اگر چنین نباشد و نور، اسیر ظلمت باشد، در این دنیا که نیکویی و خوبی با فساد و بدی نمود پیدا میکنند، تاریکی باید کار خیر را بستاید و انجام دهد، همان گونه که کار شر را میستاید و انجام میدهد و اگر این را ناممکن بشمارند، نه نوری ثابت میگردد و نه تاریکیای و ادّعایشان باطل میشود و سخن به این بر میگردد که خداوند، یکی است و غیر او باطل است. این [سخن و نظریّه]، از آنِ مانی[۴۶۹] زندیق و یاران وی است.

امّا آن که میگوید: میان نور و تاریکی حَکَمی وجود دارد؛ باید بزرگ آن سه، همان حَکَم باشد؛ زیرا جز شکستخورده یا نادان یا مظلوم، به حَکَم نیاز ندارد. این [سخن]، نظریۀ مانویان است و گزارش در بارۀ آنها وقت زیادی میطلبد».

[زندیق] گفت: چرا خداوند، شراب را حرام کرده است، با آن که هیچ لذّتی برتر از [نوشیدن] آن نیست.

فرمود: «چون ریشۀ همۀ پلیدها و سردستۀ همه بدیهاست. بر نوشندۀ آن، ساعتی میگذرد که خِرَدش را میرُباید و پروردگارش را نمیشناسد و از هیچ گناهی فروگذار نمیکند، جز این که آن را انجام میدهد و هیچ حرمتی را نگه نمیدارد، جز این که آن را از میان میبرد. و هر خویشاوندی نزدیکی را هتک حرمت میکند و هر زشتیای را انجام میدهد. اختیار مست، به دستِ شیطان است. اگر بر وی فرمان دهد که بر بُتان سجده آور، سجده میکند و هر جایی که ببردش، میرود».

[زندیق] گفت: چرا [خوردن] خونِ ریخته را حرام میداند؟

فرمود: «چون موجب قساوت میشود و مِهر را از دل، بیرون میکند، بدن را بدبو و رنگ را دگرگون میسازد و بیشترین جذامی که به انسان میرسد، از خوردن خون است».

[زندیق] گفت: خوردن غدّهها [چرا حرام است]؟

فرمود: «چون موجب جذام میگردد».

[زندیق] گفت: چرا خوردن مُردار را حرام ساخته است؟

فرمود: «تا میان آن و میان آنچه ذبح میشود و نام خدا بر آن برده میشود، تفاوت باشد. در مُردار، خون منجمد میشود و به بدن حیوان بر میگردد. پس، گوشت آن، سنگین و ناگوار میشود؛ چون گوشت آن، همراه خونش خورده میشود».

[زندیق] گفت: ماهی مُرده چه طور؟

فرمود: «تذکیۀ ماهی، با خارج کردن زندۀ آن از آب است و رها کردن آن، تا خود بمیرد؛ چون دارای خون نیست. ملخ نیز چنین است».

[زندیق] پرسید: چرا زنا را حرام ساخت؟

فرمود: «به خاطر فساد، از میان رفتن ارثبَری و گسستگی خویشاوندی. چون در زنا، نه زن میداند چه کسی وی را باردار ساخته است و نه کودک میداند که پدرش کیست. بنا بر این، ارحامِ به هم پیوسته و قرابتِ شناخته شده باقی نمیماند».

[زندیق] گفت: چرا لواط را حرام ساخته است؟

فرمود: «چون اگر روابط با پسر نوجوان روا بود، مردها از زنان بینیاز میشدند و موجب قطع نسل و تعطیلی زناشویی میشد و در روا بودن آن، فسادی گسترده بود».

[زندیق] گفت: چرا رابطه با چارپایان حرام شده است؟

فرمود: «[خدا] خوش ندارد که مرد، آبِ مردی خویش را ضایع کند و در غیر هم چنین خود، به کار گیرد. اگر این کار روا بود، هر مردی با مادّه الاغی رابطه میداشت، بر پشتش سوار میشد و با آن، جفت میگشت و در این کار، فسادی گسترده وجود داشت. از این روی، سواری بر پشتش را روا داشته و مادگیاش را بر او حرام کرده است، و برای مردان، زنانی آفریده تا با آنان مأنوس گردند و آرامش یابند و جایگاه شهوتشان و مادر فرزندانشان باشند».

[زندیق] گفت: چرا غسل از جنابت انجام میگیرد، با آن که [شخص] با حلال خود همآغوش شده و در حلال، ناپاکی نیست؟

فرمود: «جنابت، همپایۀ حیض است؛ چرا که نطفه، خونی است که هنوز استوار نگشته است و نزدیکی، جز با جنبش سخت و شهوتِ چیره، انجام نمیپذیرد. آن گاه که [مرد] از کار بیرون آمد، بدن تنفّس میکند و مرد در خویش، بوی ناخوشی مییابد. بنا بر این، غسل واجب میگردد. بگذریم که غسل جنابت، امانتی است که خداوند نزد بندهاش به امانت نهاده تا با آن، بندگانش را بیازماید...».

[زندیق] گفت: چه کسانی به طبیعت باور دارند؟

فرمود: «قَدَریه. این نظریّه، از آنِ کسی است که بقایی ندارد، حوادث را نمیتواند از خود دور کند، شبها و روزها او را دگرگون میسازند، پیری را از خود دور نمیکند و مرگ را دفع نمیسازد و نمیداند چه کار کند».

[زندیق] گفت: در بارۀ کسی بگو که میپندارد مخلوقات، همواره در تناسلاند و به دنیا میآیند و نسلی میرود و نسل دیگر در پی میآید، آنان را بیماریها، عوارض و انواع آفتها از میان میبرند، پسینیان از پیشینیان خبرت میدهند و جانشینان از گذشتگان، و مردم نسلها از مردم نسلهای دیگر، آگاهت میسازند. آنان به همین شیوه، انسانها را همچون درختان و گیاهان یافتهاند. در هر روزگاری، مردی حکیم و آگاه به مصلحت مردم و دانا به تألیف کلام، سر بر میآورد، کتابی را به مرکّب زیرکی مینگارد و با حکمت خود، نیکویش میسازد و آن را میان مردم، مانعی قرار میدهد؛ آنان را به خوبی فرمان میدهد و به آن تشویقشان میکند؛ از بدی و فساد نهی میکند و از آن بازشان میدارد تا به جان هم نیفتند و همدیگر را نکشند.

[امام] علیه السلام فرمود: «وای بر تو! آن که دیروز از شکم مادر خارج شده و فردا از دنیا رخت بر میبندد، بر آنچه گذشته و آنچه خواهد آمد، آگاهی ندارد. گذشته از آن، انسان، یا خود، خویش را آفریده یا دیگری او را آفریده است، یا همواره بوده است. آن که هیچ چیز نبوده، نمیتواند چیزی بیافریند، در حالی که هیچ چیز نیست. همچنین است آن که نبوده و بود میشود، که اگر پرسیده شود، نمیداند آغازش چگونه بوده است.

و اگر انسان همواره بود، حوادث، چیزی در او ایجاد نمیکردند؛ چرا که روزگار، اَزَلی را دگرگون نمیکند و نابودی بر آن عارض نمیشود، با آن که ما ساختهای را بدون سازنده، جای پایی را بدون جای پا گذارنده، و تألیفی را بدون مؤلّف نمییابیم. اگر کسی بپندارد که پدرش وی را آفریده است، پرسیده خواهد شد که: پدرش را چه کسی خلق کرده است؟ اگر پدری پسرش را آفریده، به حتم بر پایۀ علاقه به وی او را آفریده و بر پایۀ محبّتش وی را صورتگری کرده است. پس زندگی او را مالک است و دستورش در بارۀ او رواست؛ ولی هنگامی که بیمار شود، نمیتواند سودی به وی برساند و اگر بمیرد، نمیتواند دوباره بازش گرداند. کسی که بتواند انسانی را بیافریند و در او روح بدمد تا بر دو پای خویش گام بردارد، میتواند فساد را از او دور سازد».

[زندیق] پرسید: در بارۀ دانش نجوم چه میگویی؟[۴۷۰]

فرمود: «دانشی است کمسود و پُرزیان؛ چرا که توان دفع مقدّر شده را ندارد و نمیتوان با آن از خطر، پناه جست. اگر منجّم از بلا خبر دهد، با خبر او از سرنوشت، نمیتوان پرهیز کرد و اگر از خیری گزارش کند، نمیشود آن را پیش انداخت و اگر به وی بدیای عارض شود، نمیتواند آن را از خود دور کند. منجّم با خدا در دانشش مخالفت میکند، به پندار آن که قضای الهی را از بندهاش دور کند».

[زندیق] گفت: آیا پیامبر برتر است، یا فرشتهای که بر او فرستاده میشود؟

فرمود: «پیامبر، برتر است».

[زندیق] گفت: چرا فرشتگان، مُوکِّل بر بندگان خدا گمارده شدهاند و خوبی و بدیهای آنان را مینویسند، با آن که خدا به اسرار و آنچه پوشیده شده، آگاه است؟

فرمود: «خداوند، آنان را بر این کار وا داشته است و به عنوان گواهان بر بندگانش قرار داده است تا بندگان خدا به خاطر مواظبت فرشتگان بر آنان، در پیروی از خداوند، جدّیتر باشند و در دوری از گناه و نافرمانی خدا خوددارتر شوند. چه بسیار بندهای که تصمیم به گناهی میگیرد. پس به یاد آن فرشتگان میافتد و بر خود میلرزد و دست میشوید و پیش خود میگوید: پروردگارم، مرا میبیند و نگهبانان من، بر این کار، گواهی میدهند. خداوند نیز از سرِ مِهر و لطف خود، آنان را بر بندگانش گمارده است تا پیروان ابلیس و خطرهای زمینی و آفتهای فراوانی را که به اذن خدا نمیبینند و ناگهان فرود میآیند، از آنان دور کنند تا آنکه فرمان الهی در مورد آنان صادر شود [و مرگ آنان فرا رسد]».

[زندیق] گفت: خداوند، مردم را برای رحمت یا عذاب آفریده است؟

فرمود: «برای رحمت آفریده و پیش از آفرینش آنان، آگاه بود که گروهی از آنان، به خاطر کارهای پست و انکار خداوند، عذاب میشوند».

[زندیق] گفت: خدا منکر را عذاب میکند و منکر به خاطر انکارش مستوجب عذاب است؛ امّا چرا موحّد و کسی را که او را میشناسد، عذاب میکند؟

فرمود: «آن را که الهیت خداوندی را منکر میشود، به عذاب جاودان، مجازات میکند؛ ولی آن را که به وی اقرار دارد، به خاطر نافرمانی در پارهای از آنچه بر وی واجب ساخته، به عذاب عقوبتی مجازات میکند و سپس از عذاب بیرونش میآورد. پروردگارت بر هیچ کس ستم روا نمیدارد».

[زندیق] گفت: بنا بر این، آیا میان کفر و ایمان، فاصلهای هست؟

امام علیه السلام فرمود: «نه».

[زندیق] پرسید: پس ایمان و کفر چیست؟

امام فرمود: «ایمان، آن است که [انسان] خداوند را در آنچه از عظمت او نادیدنی است، تصدیق کند، مانند آنچه که پیداست تصدیق میکند، و کفر، انکار است».

[زندیق] گفت: شرک و شک چیست؟

امام علیه السلام فرمود: «شرک، آن است که به خدای واحدی که هیچ چیزی همانند او نیست، چیز دیگری افزوده شود و شک، آن است که دل انسان، به چیزی باور نداشته باشد».

[زندیق] گفت: آیا عالم میتواند جاهل باشد؟

امام علیه السلام فرمود: «عالم است به آنچه میداند و جاهل است به آنچه نمیداند».

[زندیق] گفت: خوشبختی و بدبختی چیست؟

فرمود: «خوشبختی، وسیلۀ خیر است که خوشبخت به آن تمسک میکند تا وی را به رستگاری بکشاند و بدبختی، وسیلۀ شکست است که بدبخت، بِدان تمسک میکند و او را به هلاکت میکشاند و همۀ اینها به علم خداوندی است».

[زندیق] گفت: به من بگو وقتی چراغ خاموش میشود، نورش کجا میرود؟

امام علیه السلام فرمود: «میرود و بر نمیگردد».

[زندیق] گفت: چرا منکر این هستی که همان گونه که روشنایی چراغ پس از خاموش شدن هیچ گاه به آن بر نمیگردد، انسان نیز هنگامی که بمیرد و روح از بدنش جدا گردد، هرگز بِدان باز نگردد؟

فرمود: «درست قیاس نکردی؛ چون آتش در اجسام قرار داده شده و اجسام، همچون سنگ و آهن، بر اعیان خارجی آنها استوار ند. وقتی یکی از آن دو را بر دیگری فرو کوفتی، آتشی از آنها میجهد که از آن، روشنایی بر گرفته میشود. بنا بر این، آتش در اجسام، ثابت است و نور، رونده است؛ ولی روح، موجود رقیقی است که گاه، قالبی سفت پیدا میکند و همچون چراغی که یاد شد، نیست. آن که جنین انسان را در رَحِم از آبی صاف میآفریند و انواع گوناگونی از عروق، عصب، دندان، مو، استخوان و دیگر چیزها را در او ترکیب میکند، همان، او را پس از مرگش زنده میکند و پس از فنا شدن، دوباره بر میگرداند...».

[زندیق] گفت: آیا روح، غیر از خون است؟

فرمود: «آری؛ روح طبق آنچه برایت توصیف کردم، خمیرمایهاش از خون است و رطوبت جسم، صفای رنگ و خوبی صدا و فراوانی خنده از خون است. پس هنگامی که بسته گردید، روح از بدن جدا میگردد...».

[زندیق] گفت: آیا روح پس از خروج از بدن، متلاشی میشود یا همچنان باقی است؟

فرمود: «تا هنگامی که در صور دمیده شود، باقی است. در آن هنگام، چیزها باطل و فانی میشوند؛ نه حس باقی میماند و نه محسوسی. آن گاه به همان گونه که مدبّرش در آغاز تدبیر کرده بود، اشیا بر میگردند و چهارصد سال - که فاصلۀ دو نفخ در صور است-، انسانها در بیهوشی شبیه به مرگ هستند».

[زندیق] گفت: [انسان] چگونه برانگیخته میشود، در حالی که بدن پوسیده است و اعضای آن، متفرّق گشته و عضوی را درندهای در منطقهای خورده است و عضو دیگری را حشرات در جای دیگر و عضوی تبدیل به خاک گشته و با گِل از آن، دیواری بنا شده است؟

امام علیه السلام فرمود: «آن که او را از ناچیز، ساخته و بدون نمونۀ قبلی چهرهپردازی کرده، میتواند مثل بار آغازین، او را باز گرداند».

[زندیق] گفت: برایم توضیح بده.

فرمود: «روح در جای خویش، باقی است. روح نیکوکار در روشنایی و آزادی، و روح بدکار، در تنگی و تاریکی، و بدن به خاکی که از آن آفریده شده، تبدیل میشود و آنچه را که حشرات و درندگان، خورده و له کردهاند، در خاک، محفوظ است؛ نزد کسی که وزن ذرّهای در تاریکهای زمین از نظر او دور نمیماند و شمار چیزها و وزن آنها را میداند. خاک روحانیان، همچون طلا در خاک است. هنگام برانگیختن، بر زمین، باران رستاخیز فرو میبارد. پس زمین، پرورش مییابد و همچون مَشک سقّایان، تکان میخورد و خاک انسان، چون خاک طلا که به آب شسته شود، یا چون کرۀ شیر به هنگام کره گرفتن، جدا میشود و خاک هر قالبی به قالب اصلی خود، باز میگردد و به قدرت الهی به آن جایی که روح قرار دارد، منتقل میشود و به قدرت الهی، صورتها به شکل نخستین خود بر میگردند، روح در آن جای میگیرد و چون بر پای ایستاد، هیچ چیز را از خویش، منکر نمیگردد».

[زندیق] گفت: آگاهم کن که آیا روز قیامت، مردم، برهنه محشور میگردند؟

امام علیه السلام فرمود: «در کفنهایشان محشور میشوند».

[زندیق] گفت: چگونه کفن دارند، با آن که پوسیده شده است؟

امام علیه السلام فرمود: «آن که تنهایشان را زنده ساخته، کفنهایشان را دوباره باز میسازد».

[زندیق] گفت: آن که بدون کفن مرده، چه میشود؟

امام علیه السلام فرمود: «خداوند، شرمگاه او را با آنچه بخواهد، میپوشاند».

[زندیق] گفت: آیا گروه گروه خواهند بود؟

امام علیه السلام فرمود: «آری. مردم در آن روز، 120 هزار گروه بر روی زمین خواهند بود».

[زندیق] گفت: آیا کردارها وزن نخواهند شد؟

امام علیه السلام فرمود: «نه؛ کردارها جسم نیستند؛ بلکه ویژگی آنچه هستند که انجام دادهاند و کسی به وزن کردن چیزها نیازمند است که به شمار آنها ناآگاه باشد و سبکی و سنگینی آنها را نداند؛ ولی بر خداوند، هیچ چیزی پوشیده نیست».

[زندیق] گفت: پس معنای «میزان» چیست؟

امام علیه السلام فرمود: «عدل (داد)».

[زندیق] گفت: معنای «میزان» در این آیۀ قرآن: (پس کسانی که کفۀ میزان [اعمال] آنان سنگین است)[۴۷۱] چیست؟

امام علیه السلام فرمود: «یعنی کسی که کردارهایش برتر باشد».

[زندیق] گفت: آیا در جهنّم، چیزی که خداوند بندگانش را به جای مار و عقرب با آن عذاب کند، وجود ندارد؟

امام علیه السلام فرمود: «با مار و عقرب، کسانی را عذاب میدهد که میپندارند مار و عقرب، آفریدۀ او نیستند؛ بلکه شریک او هستند. پس خداوند، عقربها و مارها را بر آنان چیره میسازد، تا نتیجه بد آنچه را که بر او تکذیب میکردند و آفرینش آنها را از سوی خدا منکر میشدند، بچشند».

[زندیق] گفت: از کجا میگویند که وقتی یکی از بهشتیان میوهای چید و خورد، آن میوه بعد از خورده شدن، به شکل خود بر میگردد؟

امام علیه السلام فرمود: «آری؛ شبیه چراغ است که کسی از آن روشنایی میگیرد و میبرد؛ ولی از نور آن چیزی کاسته نمیشود و یک دنیا روشنایی از آن گرفته میشود».

[زندیق] گفت: آیا آنان نمیخورند و نمیآشامند، با این که میپنداری که آنان نیازی به قضای حاجت ندارند؟

امام علیه السلام فرمود: «آری؛ چون غذای آنان، رقیق و بیوزن است و از راه عرق کردن، از بدنهایشان بیرون میرود».

139. التوحيد عن محمّد بن عبداللّهالخراساني، خادم الرضا علیه السلام: دَخَلَ رَجُلٌ مِنَ الزَّنادِقَةِ عَلَى الرِّضا علیه السلام و عِندَهُ جَماعَةٌ، فَقالَ لَهُ أبُوالحَسَنِ علیه السلام: أيُّهَا الرَّجُلُ، أ رَأَيتَ إن كانَ القَولُ قَولَكُم - و لَيسَ هُوَ كَما تَقولونَ - أ لَسنا وإيّاكُم شِرعاً سِواءً، و لا يَضُرُّنا ما صَلَّينا و صُمنا و زَكَّينا و أقرَرنا؟ فَسَكَتَ.

فَقالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: وإن يَكُنِ القَولُ قَولَنا - و هُوَ كَما نَقولُ - أ لَستُم قَد هَلَكتُم و نَجَونا؟

فَقالَ: رَحِمَكَ اللهُ، فَأَوجِدني كَيفَ هُوَ، و أينَ هُوَ؟

فَقالَ: وَ يلَكَ! إنَّ الَّذي ذَهَبتَ إلَيهِ غَلَطٌ، هُوَ أيَّنَ الأَينَ و كانَ و لا أينَ، و هُوَ كَيَّفَ الكَيفَ و كانَ و لا كَيفَ، و لا يُعرَفُ بِكَيفوفِيَّةٍ، و لا بِأَينونِيَّةٍ، و لا يُدرَكُ بِحاسَّةٍ، و لا يُقاسُ بِشَيءٍ.

قالَ الرَّجُلُ: فَإِذَن إنَّهُ لا شَيءَ؛ إذ لَم يُدرَك بِحاسَّةٍ مِنَ الحَواسِّ!

فَقالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: وَيلَكَ! لَمّا عَجَزَتْ حَواسُّك عَن إدراكِهِ أنكَرتَ رُبوبِيَّتَهُ؟! و نَحنُ إذا عَجَزَت حَواسُّنا عَن إدراكِهِ أيقَنّا أنَّهُ رَبُّنا خِلافَ الأَشیاءِ[۴۷۲].

قالَ الرَّجُلُ: فَأَخبِرني مَتیٰ كانَ؟

فَقالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: أخبِرني مَتیٰ لَم يَكُن، فَاُخبِرُكَ مَتیٰ كانَ؟!

قالَ الرَّجُلُ: فَمَا الدَّليلُ عَلَيهِ؟

قالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: إنّي لَمّا نَظَرتُ إلیٰ جَسَدي فَلَم يُمكِنّي فيه زِيادَةٌ و لا نُقصانٌ فِي العَرضِ وَ الطّولِ، و دَفعُ المَكارِهِ عَنهُ، و جَرُّ المَنفَعَةِ إلَيهِ، عَلِمتُ أنَّ لِهٰذَا البُنيانِ بانِياً فَأَقرَرتُ بِهِ، مَعَ ما أریٰ مِن دَوَرانِ الفَلَكِ بِقُدرَتِهِ، وإنشاءِ السَّحابِ، و تَصريفِ الرِّياحِ، و مَجرَى الشَّمسِ وَ القَمَرِ وَ النُّجومِ، و غَيرِ ذٰلِكَ مِنَ الآياتِ العَجيباتِ المُتقَناتِ، عَلِمتُ أنَّ لِهٰذا مُقَدِّراً و مُنشِئاً.

قالَ الرَّجُلُ: فَلِمَ احتَجَبَ؟

فَقالَ أبو الحَسَنِ علیه السلام: إنَّ الاِحتِجابَ عَنِ الخَلقِ لِكَثرَةِ ذُنوبِهِم، فَأَمّا هُوَ فَلا يَخفیٰ عَلَيهِ خافِيَةٌ في آناءِ اللَّيلِ وَ النَّهارِ.

قالَ الرَّجُلُ: فَلِمَ لا تُدرِكُهُ حاسَّةُ البَصَرِ؟

قالَ: لِلفَرقِ بَينَهُ و بَينَ خَلقِهِ الَّذينَ تُدرِكُهُم حاسَّةُ الأبصارِ مِنهُم و مِن غَيرِهِم، ثُمَّ هُوَ أجَلُّ مِن أن يُدرِكَهُ بَصَرٌ، أو يُحيطَ بِهِ وَ همٌ، أو يَضبِطَهُ عَقلٌ.

قال: فَحُدَّهُ لي.

قالَ: لاحَدَّ لَهُ.

قالَ: و لِمَ؟

قالَ: لِأَنَّ كُلَّ مَحدودٍ مُتَناهٍ إلیٰ حَدٍّ، و إذَا احتَمَلَ التَّحديدَ احتَمَلَ الزِّيادَةَ، وإذا احتَمَلَ الزِّيادَةَ احتَمَلَ النُّقصانَ. فَهُوَ غَيرُ مَحدودٍ، و لا مُتزايِدٍ، و لا مُتناقِصٍ، و لا مُتَجَزٍّ، و لا مُتَوَهَّمٍ.

قالَ الرَّجُلُ: فَأَخبِرني عَن قَولِكُم: «إنَّهُ لَطيفٌ سَميعٌ بَصيرٌ عَليمٌ حَكيمٌ»، أ يَكونُ السَّميعُ إلّا بِالاُذُنِ، وَ البَصيرُ إلّا بِالعَينِ، وَ اللَّطيفُ إلّا بِعَمَلِ اليَدَينِ، وَ الحَكيمُ إلّا بِالصَّنعَةِ؟

فَقالَ أبُو الحَسَنِ علیه السلام: إنَّ اللَّطيفَ مِنّا عَلیٰ حَدِّ اتِّخاذِ الصَّنعَةِ، أ وَ ما رَأَيتَ الرَّجُلَ مِنّا يَتَّخِذُ شَيئاً يَلطُفُ فِي اتِّخاذِهِ؟ فَيُقالُ: «ما ألطَفَ فُلاناً!» فَكَيفَ لا يُقالُ لِلخالِقِ الجَليلِ: «لَطيفٌ»، إذ خَلَقَ خَلقاً لَطيفاً و جَليلاً، و رَكَّبَ فِي الحَيَوانِ أرواحاً، و خَلَقَ كُلَّ جِنسٍ مُتَبايِناً عَن جِنسِهِ فِي الصّورَةِ، لا يُشبِهُ بَعضُهُ بَعضاً، فَكُلٌّ لَهُ لُطفٌ مِنَ الخالِقِ اللَّطيفِ الخَبيرِ في تَركيبِ صورَتِهِ.

ثُمَّ نَظَرنا إلَى الأَشجارِ و حَملِها أطايِبَها المَأكولَةَ مِنها و غَيرَ المَأكولَةِ، فَقُلنا عِندَ ذٰلِكَ: إنَّ خالِقَنا لَطيفٌ، لا كَلُطفِ خَلقِهِ في صَنعَتِهِم، و قُلنا إنَّهُ سَميعٌ، لا يَخفیٰ عَلَيهِ أصواتُ خَلقِهِ ما بَينَ العَرشِ إلَى الثَّریٰ، مِنَ الذَّرَّةِ إلیٰ أكبَرَ مِنها في بَرِّها و بَحرِها، و لا تَشتَبِهُ عَلَيهِ لُغاتُها، فَقُلنا عِندَ ذٰلِكَ: إنَّهُ سَميعٌ لا بِاُذُنٍ، و قُلنا: إنَّهُ بَصيرٌ لا بِبَصَرٍ؛ لِأَنَّهُ يَریٰ أثَرَ الذَّرَّةِ السَّحماءِ فِي اللَّيلَةِ الظَّلماءِ عَلَى الصَّخرَةِ السَّوداءِ، و يَریٰ دَبيبَ النَّملِ فِي اللَّيلَةِ الدُّجيَةِ، و يَریٰ مَضارَّها و مَنافِعَها، و أثَرَ سِفادِها، و فِراخَها و نَسلَها، فَقُلنا عِندَ ذٰلِكَ إنَّهُ بَصيرٌ، لا كَبَصَرِ خَلقِهِ.

قالَ [الراوي]: فَما بَرِحَ حَتّیٰ أسلَمَ.[۴۷۳]

139. التوحید - به نقل از محمّد بن عبد اللّٰهخراسانی خادم امام رضا علیه السلام -: در حالی که گروهی نزد ایشان حضور داشتند مردی از زندیقان نزد امام رضا علیه السلام آمد. امام رضا علیه السلام فرمود: «ای مرد! به نظر تو، اگر سخن [درست]، سخن شما باشد - که البتّه چنان که میگویید، نیست - ما و شما همگون نیستیم و بنابراین، از نمازی که خواندیم، روزهای که گرفتیم و زکاتی که پرداختیم و اقراری که کردیم، زیانی به ما نخواهد رسید؟». مرد سکوت کرد.

امام رضا علیه السلام فرمود: «ولی اگر سخن [درست]، سخن ما باشد - که چنین است - آیا شما نابود نخواهید شد و ما رستگار نخواهیم گشت؟».

گفت: خدا رحمتت کند! به من بگو او کجا و چگونه است؟

فرمود: «وای بر تو! پندار تو اشتباه است. او مکان را مکانت داد و به وجود آورد، در حالی که مکانی نبود. او چگونگی را آفرید و پیش از آن، وجود داشت. او نه به چگونگی و کجایی شناخته میشود، نه به حواس درک میگردد و نه با چیزی مقایسه میشود».

مرد گفت: بنا بر این، او چیزی نیست؛ چرا که به حسّی از حواسّ پنجگانه درک نمیشود».

فرمود: «وای بر تو! حواسّ تو که از درک او ناتوان گشت، پروردگارت را منکر میشوی؛ ولی ما هنگامی که حواسمان از درک او ناتوان میشود، یقین میکنیم که او پروردگار ما و بر خلاف چیزهاست».[۴۷۴]

مرد پرسید: به من بگو کِی بوده است؟

امام رضا علیه السلام فرمود: «تو به من بگو که کِی نبوده تا من بگویم کِی بوده است».

مرد پرسید: چه دلیلی بر اوست؟

امام رضا علیه السلام فرمود: «من وقتی بر جسم خود نگریستم که در عرض و طول آن، جای هیچ زیادی، یا کمی را برایم نگذاشته، ناهنجاری را از آن زدوده و سودمندیها را به سوی او کشانده، فهمیدم که برای این سازه، سازندهای است. پس به او اقرار کردم، افزون بر آنچه از گردش فلک به قدرت او و ایجاد ابرها، حرکت بادها، چرخش خورشید و ماه و ستارگان و دیگر نشانههای شگفتآور و استوار که میبینم، میفهمم برای این کارها برنامهریز و پدید آورندهای است».

پرسید: پس چرا چهره پوشانده است؟

فرمود: «پردهنشینی از بندگان، به خاطر فراوانی گناهان آنان است؛ امّا برای او در لحظه لحظههای شب و روز، هیچ پوشیدهای مخفی نیست».

مرد پرسید: پس چرا حسّ بینایی او را درک نمیکند؟

امام فرمود: «تا میان او و بندگانش که دیدگان آنان و غیر آنان را درک میکنند، تفاوت باشد. از آن گذشته، او برتر از آن است که دیدهای او را ببیند یا خیالی بر او چیره شود، یا خِرَدی او را مشخّص کند».

گفت: حد و اندازۀ او را برایم بیان کن.

فرمود: «او حد و اندازه ندارد».

گفت: چرا؟

فرمود: «چون هر معیّنی به حد و مرزی منتهی میشود و اگر حد و مرز بپذیرد، فزونی را هم قبول خواهد کرد و اگر فزونی را بپذیرد، نقص هم قابل طرح است، با آن که او غیرمحدود، زیادهناپذیر، کمیناپذیر، تجزیهناپذیر و پندارناپذیر است».

مرد گفت: در بارۀ این عقیدهتان که میگویید او لطیف، شنونده، بینا، دانا و حکیم است، توضیح بده. آیا جز با گوش، شنونده است و جز با دیده، بیننده است و جز با کار دستها لطیف است و جز با صنعت، حکیم است؟

امام رضا علیه السلام فرمود: «ظریفکاری ما به اندازه کار و صنعت ماست. مگر ندیدهای که انسان، چیزی را پردازش میدهد و در پردازش خود، ظریفکاری میکند و گفته میشود فلانی چه قدر ظریفکار است؟ چگونه بر خالق بزرگ، "لطیف" گفته نشود، با آن که آفریدهای ظریف و بزرگ آفریده و در حیوان، روح قرار داده و هر جنسی را با جنس خود، در شکل، گوناگون آفریده است، به گونهای که پارهای، همگون پارهای دیگر نیست و هر کدام در پردازش چهرهاش، نشانی از ظریفکاری خداوند لطیف و آگاه دارد؟!

به درختان و بارهای خوش آنها، خوردنی و غیر خوردنیشان نگریسته، میگوییم: پروردگار ما لطیف است؛ امّا نه شبیه بندگانش. میگوییم او شنونده است و صدای هیچ یک از مخلوقاتش از عرش تا فرش، از ذرّه تا بزرگتر از آن، در خشکی و دریا بر او پوشیده نیست و زبان آنها بر او مشتبه نمیشود. این جاست که میگوییم او شنونده به غیر گوش است. میگوییم او بیننده به غیر چشم است؛ چرا که در شب تاریک، بر صخرهای سیاه، جای پای موری سیاه را میبیند و جنبش موری را در شب تاریک، و سودآوری و زیانآوریاش و نشان جفتگیریاش و تخم و نسلش را میبیند. چنین است که میگوییم او بیناست؛ امّا نه چون بینایی بندگانش».

[راوی] گفت: وی از بحث رها نشد تا آن که مسلمان شد.

140. الكافي عن يونس بن يعقوب: كانَ عِندَ أبي عَبدِاللهِ علیه السلام جَماعَةٌ مِن أصحابِهِ، مِنهُم حُمرانُ بنُ أعيَنَ، و مُحَمَّدُ بنُ النُّعمانِ، و هِشامُ بنُ سالِمٍ، و الطَيّارُ، و جَماعَةٌ فيهِم هِشامُ بنُ الحَكَمِ و هُوَ شابٌّ، فَقالَ أبوعَبدِاللهِ علیه السلام: يا هِشامُ! أ لا تُخبِرُني كَيفَ صَنَعتَ بِعَمرِو بنِ عُبَيدٍ و كَيفَ سَأَلتَهُ؟ فَقالَ هِشامٌ: يَابنَ رَسولِ اللهِ! إنّي اُجِلُّكَ و أستَحييكَ و لا يَعمَلُ لِساني بَينَ يَدَيكَ. فَقالَ أبو عَبدِاللهِ: إذا أمَرتُكُم بِشَيءٍ فَافعَلوا.

قالَ هِشامٌ: بَلَغَني ما كانَ فيهِ عَمرُو بنُ عُبَيدٍ و جُلوسُهُ في مَسجِدِ البَصرَةِ، فَعَظُمَ ذٰلِكَ عَلَيَّ، فَخَرَجتُ إلَيهِ و دَخَلتُ البَصرَةَ يَومَ الجُمُعَةِ، فَأَتَيتُ مَسجِدَ البَصرَةِ، فَإِذا أنَا بِحَلقَةٍ كَبيرَةٍ فيها عَمرُو بنُ عُبَيدٍ و عَلَيهِ شَملَةٌ سَوداءُ مُتَّزِرٌ بِها مِن صوفٍ و شَملَةٌ مُرتَدٍ بِها، و النّاسُ يَسأَلونَهُ، فَاستَفرَجتُ النُّاسَ فَأَفرَجوا لي، ثُمَّ قَعَدتُ في آخِرِ القَومِ عَلیٰ رُكبَتَيَّ، ثُمَّ قُلتُ: أيُّهَا العالِمُ، إنّي رَجُلٌ غَريبٌ تَأذَنُ لي في مَسأَلَةٍ؟

فَقالَ لي: نَعَم.

فَقُلتُ لَهُ: أ لَكَ عَينٌ؟

فَقالَ: يا بُنَيَّ! أيُّ شَيءٍ هذا مِنَ السُّؤالِ؟ و شَيءٌ تَراهُ كَيفَ تَسأَلُ عَنهُ؟

فَقُلتُ: هٰكَذا مَسأَلَتي،

فَقالَ: يا بُنَيَّ! سَل وإن كانَت مَسأَلَتُكَ حَمقاءَ!

قُلتُ: أجِبني فيها،

قالَ لي: سَل.

قُلتُ: أ لَكَ عَينٌ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: فَما تَصنَعُ بِها؟

قالَ: أریٰ بِهَا الألوانَ وَ الأشخاصَ.

قُلتُ: فَلَكَ أنفٌ؟

قالَ: نَعَم. قُلتُ:

فَما تَصنَعُ بِهِ؟

قالَ: أشُمُّ بِهِ الرّائِحَةَ.

قُلتُ: أ لَكَ فَمٌ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: فَما تَصنَعُ بِهِ؟

قالَ: أذوقُ بِهِ الطَّعمَ.

قُلتُ: فَلَكَ اُذُنٌ؟

قالَ: نَعَم.قُلتُ:

فَما تَصنَعُ بِها؟

قالَ: أسمَعُ بِهَا الصَّوتَ.

قُلتُ: أ لَكَ قَلبٌ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: فَما تَصنَعُ بِهِ؟

قالَ: اُمَيِّزُ بِهِ كُلَّما وَ رَدَ عَلیٰ هٰذِهِ الجَوارِحِ وَ الحَواسِّ.

قُلتُ: أ وَ لَيسَ في هٰذِهِ الجَوارَحِ غِنىً عَنِ القَلبِ؟

فَقالَ: لا.

قُلتُ: و كَيفَ ذٰلِكَ و هِيَ صَحيحَةٌ سَليمَةٌ؟

قالَ: يا بُنَيَّ! إنَّ الجَوارِحَ إذا شَكَّت في شَيءٍ شَمَّتهُ أو رَأَتهُ أو ذاقَتهُ أو سَمِعَتهُ، رَدَّتهُ إلَى القَلبِ فَيَستَيقِنُ اليَقينَ و يُبطِلُ الشَّكَّ.

قالَ هِشامٌ: فَقُلتُ لَهُ: فَإِنّما أقامَ اللهُ القَلبَ لِشَكِّ الجَوارِحِ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: لابُدَّ مِنَ القَلبِ و إلّا لَم تَستَيقِنِ الجَوارِحُ؟

قالَ: نَعَم.

فَقُلتُ لَهُ: يا أبا مَروانَ! فَاللهُ تَبارَكَ و تَعالیٰ لَم يَترُك جَوارِحَكَ حَتّیٰ جَعَلَ لَها إماماً يُصَحِّحُ لَها الصَّحيحَ و يُتَيَقَّنُ بِهِ ما شُكَّ فيهِ، و يَترُكُ هٰذَا الخَلقَ كُلَّهُم في حَيرَتِهِم و شَكِّهِم وَ اختِلافِهِم، لا يُقيمُ لَهُم إماماً يَرُدُّونَ إلَيهِ شَكَّهُم و حَيرَتَهُم، و يُقيمُ لَكَ إماماً لِجَوارِحِكَ تَرُدُّ إلَيهِ حَيرَتَكَ و شَكَّكَ؟!

قالَ: فَسَكَتَ و لَم يَقُل لي شَيئاً.

ثُمَّ التَفَتَ إلَيَّ فَقالَ لي: أنتَ هِشامُ بنُ الحَكَمِ؟

فَقُلتُ: لا، قالَ: أمِن جُلَسائِهِ؟

قُلتُ: لا، قالَ: فَمِن أينَ أنتَ؟

[قالَ:] قُلتُ: مِن أهلِ الكوفَةِ.

قالَ: فَأَنتَ إذا هُوَ. ثُمَّ ضَمَّني إلَيهِ و أقعَدَني في مَجلِسِهِ، و زالَ عَن مَجلِسِهِ و ما نَطَقَ حَتّیٰ قُمتُ.

قالَ: فَضَحِكَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام و قالَ: يا هِشامُ! مَن عَلَّمَكَ هٰذا؟

قُلتُ: شَيءٌ أخَذتُهُ مِنكَ و ألَّفتُهُ.

فَقالَ: هٰذا وَ اللهِ مَكتوبٌ في صُحُفِ إبراهيمَ و موسیٰ.[۴۷۵]

140. الکافی - به نقل از یونس بن یعقوب -: گروهی از اصحاب امام صادق علیه السلام از قبیل حمران بن اَعیَن، محمّد بن نعمان، هشام بن سالم، [حمزة بن محمّد] طیّار و گروهی که در میان آنان هشام بن حَکَم جوان نیز بود، گرد ایشان بودند. امام صادق علیه السلام فرمود: «هشام! به من نمیگویی که با عمرو بن عُبَید، چه کار کردی و چگونه از وی پرسیدی؟».

هشام گفت: ای پسر پیامبر خدا! من تو را بزرگ میدانم و شرم میکنم و زبانم در خدمت شما بند میآید.

امام صادق علیه السلام فرمود: «هنگامی که به چیزی فرمانتان دادم، انجام دهید».

هشام گفت: داستان نشستن عمرو بن عُبَید در مسجد بصره و کارهایش به گوش من رسید و برایم سنگین بود. به سمت وی حرکت کردم و روز جمعه به بصره رسیدم و به مسجد بصره رفتم. دیدم که گردهمایی بزرگی است و عمرو بن عبید، در حالی که پارچه سیاهِ پشمی به خود پیچیده و پارچۀ دیگری بر دوش انداخته، نشسته است و مردم از وی پرسش میکنند. از مردم، جای نشستن خواستم و آنان، جایی را به من دادند.

در قسمت آخر مجلس، دوزانو نشستم و گفتم: ای دانشمند! من مردی غریب هستم. آیا اذن میدهی پرسشی کنم؟

گفت: آری.

گفتم: آیا شما چشم داری؟

گفت: پسرم! این چه پرسشی است؟ چگونه از چیزی که میبینی، میپرسی؟

گفتم: سؤالهای من این گونهاند.

گفت: پسرم! گرچه پرسشهای احمقانهای هستند؛ ولی بپرس.

گفتم: پاسخم را بده.

گفت: بپرس.

گفتم: آیا چشم داری؟

گفت: آری.

گفتم: با آن، چه کار میکنی؟

گفت: با آن، رنگها و اشخاص را میبینم.

گفتم: بینی داری؟

گفت: آری.

گفتم: با آن، چه میکنی؟

گفت: عطر را با آن میبویم.

گفتم: آیا دهان داری؟

گفت: آری.

گفتم: با آن، چه میکنی؟

گفت: طعمها را میچشم.

گفتم: گوش داری؟

گفت: آری.

گفتم: با آن، چه میکنی؟

گفت: صدا را میشنوم.

گفتم: آیا قلب داری؟

گفت: آری.

گفتم: با آن، چه میکنی؟

گفت: با آن هر چه از راه حواس و اعضای بدنم به آن منتقل میشود، تشخیص میدهم.

گفتم: آیا این اعضا موجب بینیازی از قلب نمیگردد؟

گفت: نه.

گفتم: چرا، با آن که این اعضا صحیح و سالماند؟

گفت: پسرم! اعضای بدن، هنگامی که در چیزی شک کنند که آن را بوییده یا دیده یا چشیده، یا شنیدهاند، آن را به قلب منتقل میکنند تا یقین انسان را استوار دارد و شک را از میان ببرد.

هشام گفت: به وی گفتم: آیا خداوند، قلب را برای شکّ اعضای بدن قرار داده است؟

گفت: آری.

گفتم: حتماً به قلب نیاز است، و گرنه اعضای بدن، یقین پیدا نمیکنند؟

گفت: آری.

گفتم: ای ابو مروان! خداوند، اعضای بدن تو را بدون پیشوا - که بر درستهای آن، مهر تأیید زند و با آن، تردیدهایش به یقین بدل شوند - رها نکرده است. چگونه این مردم را در سردرگمی، دودلی و اختلاف رها کرده است و برای آنان پیشوایی که سردرگمی و تردیدشان را با وی مطرح کنند، تعیین نکرده باشد، با آن که برای اعضای بدن تو پیشوایی که تردید و سردرگمی آنها را رفع کند، مشخّص کرده است؟!

وی سکوت کرد و چیزی نگفت. آن گاه خطاب به من گفت: تو هشام بن حَکَم هستی؟

گفتم: نه.

گفت: از همنشینان وی هستی؟

گفتم: نه.

گفت: تو از کجا هستی؟

گفتم: از مردم کوفه.

گفت: پس تو همان هشام هستی. آن گاه، مرا نزد خود خواند و جایش را به من داد و خود به کناری نشست و تا زمانی که من نشسته بودم، چیزی نگفت.

[راوی] گفت: امام صادق علیه السلام خندید و گفت: «ای هشام! چه کسی این مباحث را به تو آموخته است؟».

گفت: این چیزی است که از شما یاد گرفتهام و با آن اُنس دارم.

فرمود: «به خدا سوگند، این بحثها در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده است».

141. الإرشاد عن الريّان بن شبيب‌: لَمّا أرادَ المَأمونُ أن يُزَوِّجَ ابنَتَهُ اُمَّ الفَضلِ أبا جَعفَرٍ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ علیه السلام، بَلَغَ ذٰلِكَ العَبّاسِيّينَ فَغَلُظَ عَلَيهِم وَ استَكبَروهُ و خافوا أن يَنتَهِيَ الأَمرُ مَعَهُ إلی مَا انتَهى مَعَ الرِّضا علیه السلام، فَخاضوا في ذٰلِكَ وَ اجتَمَعَ مِنهُم أهلُ بَيتِهِ الأَدنَونَ مِنهُ فَقالوا لَهُ: نَنشُدُكَ اللّهَ - يا أميرَ المُؤمِنينَ - أن تُقيمَعَلى هذَا الأَمرِ الَّذي قَد عَزَمتَ عَلَيهِ مِن تَزويجِ ابنِ الرِّضا؛ فَإِنّا نَخافُ أَن يَخرُجَ بِهِ عَنّا أمرٌ قَد مَلَّكَناهُ اللهُ و يُنزَعَ مِنّا عِزٌّ قَد ألبَسَناهُ اللهُ، و قَد عَرَفتَ ما بَينَنا و بَينَ هؤُلاءِ القَومِ قَديماً و حَديثاً و ما كانَ عَلَيهِ الخُلَفاءُ الرّاشِدونَ قَبلَكَ مِن تَبعيدِهِم وَ التَّصغيرِ بِهِم، و قَد كُنّا في وَهلَةٍ مِن عَمَلِكَ مَعَ الرِّضا ما عَمِلتَ حَتّى كَفانَا اللهُ المُهِمَّ مِن ذٰلِكَ، فَاللهَ اللهَ أن تَرُدَّنا إلیٰ غَمٍّ قَدِ انحَسَرَ عَنّا، وَ اصرِف رَأيَكَ عَنِ ابنِ الرِّضا وَ اعدِل إلی مَن تَراهُ مِن أهلِ بَيتِكَ يَصلُحُ لِذلِكَ دُونَ غَيرِهِ.

فَقالَ لَهُمُ المَأمونُ: أمّا ما بَينَكُم و بَينَ آلِ أبي طالِبٍ فَأَنتُمُ السَّبَبُ فيهِ و لَو أنصَفتُمُ القَومَ لَكانَ أولى بِكُم، و أمّا ما كانَ يَفعَلُهُ مَن كانَ قَبلي بِهِم فَقَد كانَ قاطِعاً لِلرَّحِمِ أعوذُ بِاللَّهِ مِن ذلِكَ، و وَ اللهِ ما نَدِمتُ عَلى ما كانَ مِنّي مِنِ استِخلافِ الرِّضا، و لَقَد سَأَلتُهُ أن يَقومَ بِالأَمرِ و أَنزِعَهُ عَن نَفسي فَأَبى، و كانَ أمرُ اللهِ قَدَراً مَقدوراً.

و أَمّا أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ قَدِ اختَرتُهُ لِتَبريزِهِ عَلى كافَّةِ أهلِ الفَضلِ فِي العِلمِ وَ الفَضلِ مَعَ صِغَرِ سِنِّهِ وَ الاُعجوبَةِ فيهِ بِذٰلِكَ، و أَنَا أرجو أن يَظهَرَ لِلنّاسِ ما قَد عَرَفتُهُ مِنهُ فَيَعلَموا أنَّ الرَّأيَ ما رَأَيتُ فيهِ.

فَقالوا: إنَّ هٰذَا الصَّبِيَّ و إن راقَكَ مِنهُ هَديُهُ فَإِنَّهُ صَبِيٌّ لا مَعرِفَةَ لَهُ و لا فِقهَ، فَأَمهِلهُ لِيَتَأَدَّبَ و يَتَفَقَّهَ فِي الدّينِ ثُمَّ اصنَع ما تَراهُ بَعدَ ذلِكَ.

فَقالَ لَهُم: وَيحَكُم! إنَّني أعرَفُ بِهٰذَا الفَتىٰ مِنكُم، و إنَّ هذا مِن أهلِ بَيتٍ عِلمُهُم مِنَ اللهِ و مَوادِّهِ و إلهامِهِ، لَم يَزَل آباؤُهُ أغنِياءَ في عِلمِ الدّينِ وَ الأَدَبِ عَنِ الرَّعايَا النّاقِصَةِ عَن حَدِّ الكَمالِ. فَإِن شِئتُم فَامتَحِنوا أبا جَعفَرٍ بِما يَتَبَيَّنُ لَكُم بِهِ ما وَصَفتُ مِن حالِهِ.

قَالوا لَهُ: قَد رَضِينا لَكَ - يا أَميرَ المُؤمِنينَ - و لِأَنفُسِنا بِامتِحانِهِ، فَخَلِّ بَينَنا و بَينَهُ لِنَنصِبَ مَن يَسأَلُهُ بِحَضرَتِكَ عَن شَيءٍ مِن فِقهِ الشَّريعَةِ؛ فَإِن أصابَ فِي الجَوابِ عَنهُ لَم يَكُن لَنَا اعتِراضٌ في أمرِهِ و ظَهَرَ لِلخاصَّةِ وَ العامَّةِ سَديدُ رَأيِ أَميرِ المُؤمِنينَ، و إن عَجَزَ عَن ذلِكَ فَقَد كُفِينَا الخَطبَ في مَعناهُ.

فَقالَ لَهُمُ المَأمُونُ: شَأنَكُم و ذاكَ مَتى أرَدتُم.

فَخَرَجوا مِن عِندِهِو أَجمَعَ رَأيُهُم عَلى مَسأَلَةِ يَحيَى بنِ أَكثَمَ - و هُوَ يَومَئِذٍ قاضِي القُضاةِ - عَلى أن يَسأَلَهُ مَسأَلَةً لا يَعرِفُ الجَوابَ فيها، و وَعَدوهُ بِأَموالٍ نَفيسَةٍ عَلى ذلِكَ. و عادوا إلَی المَأمونِ فَسَأَلوهُ أن يَختارَ لَهُم يَوماً لِلِاجتِماعِ، فَأَجابَهُم إِلی ذلِكَ.

وَ اجتَمَعوا فِي اليَومِ الَّذِي اتَّفَقوا عَلَيهِ و حَضَرَ مَعَهُم يَحيَى بنُ أَكثَمَ، و أَمَرَ المَأمونُ أن يُفرَشَ لِأَبي جَعفَرٍ علیه السلام دَستٌ[۴۷۶] و تُجعَلَ لَهُ فيهِ مِسوَرَتانِ[۴۷۷]،فَفُعِلَ ذٰلِكَ، و خَرَجَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام - و هُوَ يَومَئِذٍ ابنُ تِسعِ سِنينَ و أَشهُرٍ - فَجَلَسَ بَينَ المِسوَرَتَينِ، و جَلَسَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ بَينَ يَدَيهِ، و قامَ النّاسُ في مَراتِبِهِم وَ المَأمُونُ جالِسٌ في دَستٍ مُتَّصِلٍ بِدَستِ أبي جَعفَرٍ علیه السلام.

فَقالَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ لِلمَأمُونِ: يَأذَنُ لي أميرُ المُؤمِنينَ أن أَسأَلَ أبا جَعفَرٍ؟ فَقالَ لَهُ المَأمونُ: اِستَأذِنهُ في ذٰلِكَ. فَأَقبَلَ عَلَيهِ يَحيَى بنُ أَكثَمَ فَقالَ: أ تَأذَنُ لي جُعِلتُ فِداكَ في مَسأَلَةٍ؟ فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام سَل إن شِئتَ.

قالَ يَحيىٰ: ما تَقولُ - جُعِلتُ فِداكَ - في مُحرِمٍ قَتَلَ صَيداً؟

فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ: قَتَلَهُ في حِلٍّ أو حَرَمٍ؟ عالِماً كانَ المُحرِمُ أم جاهِلًا؟ قَتَلَهُ عَمداً أو خَطَأً؟ حُرّاً كانَ المُحرِمُ أم عَبداً؟ صَغيراً كانَ أَم كَبيراً؟ مُبتَدِئاً بِالقَتلِ أم مُعيداً؟ مِن ذَواتِ الطَّيرِ كانَ الصَّيدُ أم مِن غَيرِها؟ مِن صِغارِ الصَّيدِ كانَ أم كِبارِها؟ مُصِرّاً عَلىٰ ما فَعَلَ أو نادِماً؟ فِياللَّيلِ كانَ قَتلُهُ لِلصَّيدِ أم نَهاراً؟ مُحرِماً كانَ بِالعُمرَةِ إذ قَتَلَهُ أو بِالحَجِّ كانَ مُحرِماً؟

فَتَحَيَّرَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ و بانَ في وَجهِهِ العَجزُ وَ الِانقِطاعُ، و لَجلَجَ حَتّىٰ عَرَفَ جَماعَةُ أهلِ المَجلِسِ أمرَهُ.

فَقالَ المَأمونُ: الحَمدُ لِلهِ عَلىٰ هٰذِهِ النِّعمَةِ وَ التَّوفيقِ لي فِي الرَّأيِ. ثُمَّ نَظَرَ إلیٰ أهلِ بَيتِهِ و قالَ لَهُم: أ عَرَفتُمُ الآنَ ما كُنتُم تُنكِرونَهُ؟!...

فَلَمّا تَفَرَّقَ النّاسُ و بَقِيَ مِنَ الخاصَّةِ مَن بَقِيَ، قالَ المَأمونُ لِأَبي جَعفَرٍ: إن رَأَيتَ - جُعِلتُ فِداكَ - أن تَذكُرَ الفِقهَ فيما فَصَّلتَهُ مِن وُجوهِ قَتلِ المُحرِمِ الصَّيدَ لِنَعلَمَهُ و نَستَفيدَهُ.

فَقالَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: نَعَم، إنَّ المُحرِمَ إذا قَتَلَ صَيداً فِي الحِلِّ و كانَ الصَّيدُ مِن ذَواتِ الطَّيرِ و كانَ مِن كِبارِها فَعَلَيهِ شَاةٌ، فَإِن كانَ أصابَهُ فِي الحَرَمِ فَعَلَيهِ الجَزاءُ مُضاعَفاً، و إذا قَتَلَ فَرخاً فِي الحِلِّ فَعَلَيهِ حَمَلٌ قَد فُطِمَ مِنَ اللَّبَنِ، و إذا قَتَلَهُ فِي الحَرَمِ فَعَلَيهِ الحَمَلُ و قِيمَةُ الفَرخِ، و إن كانَ مِنَ الوَحشِ و كانَ حِمارَ وَحشٍ فَعَلَيهِ بَقَرَةٌ، و إن كانَ نَعامَةً فَعَلَيهِ بَدَنَةٌ، و إن كانَ ظَبياً فَعَلَيهِ شاةٌ، فَإِن قَتَلَ شَيئاً مِن ذٰلِكَ فِي الحَرَمِ فَعَلَيهِ الجزَاءُ مُضاعَفاً هَدياً بالِغَ الكَعبَةِ. و إذا أصابَ المُحرِمُ ما يَجِبُ عَلَيهِالهَديُ فيهِ و كانَ إحرامُهُ لِلحَجِّ نَحَرَهُ بِمِنىً، و إن كانَ إحرامُهُ لِلعُمرَةِ نَحَرَهُ بِمَكَّةَ. و جَزاءُ الصَّيدِ عَلَى العالِمِ وَ الجاهِلِ سَواءٌ، و فِي العَمدِ لَهُ المَأثَمُ، و هُوَ مَوضوعٌ عَنهُ فِي الخَطَإِ. وَ الكَفّارَةُ عَلَى الحُرِّ في نَفسِهِ و عَلَى السَّيِّدِ في عَبدِهِ، وَ الصَّغيرُ لا كَفّارَةَ عَلَيهِ و هِيَ عَلَى الكَبيرِ واجِبَةٌ. وَ النّادِمُ يَسقُطُ بِنَدَمِهِ عَنهُ عِقابُ الآخِرَةِ، وَ المُصِرُّ يَجِبُ عَلَيهِ العِقابُ فِي الآخِرَةِ.

فَقالَ لَهُ المَأمونُ: أَحسَنتَ - أبا جَعفَرٍ -، أحسَنَ اللهُ إلَيكَ. فَإِن رَأَيتَ أَن تَسأَلَ يَحيىٰ عَن مَسأَلَةٍ كَما سَأَلَكَ.

فَقالَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام لِيَحيىٰ: أسأَلُكَ؟ قالَ: ذٰلِكَ إلَيكَ ـ جُعِلتُ فِداكَ ـ‌، فَإِن عَرَفتُ جَوابَ ما تَسأَلُني عَنهُ و إلَّا استَفَدتُهُ مِنكَ.

فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: خَبِّرني عَن رَجُلٍ نَظَرَ إلَی امرَأَةٍ في أوَّلِ النَّهارِ فَكانَ نَظَرُهُ إلَيها حَراماً عَلَيهِ، فَلَمَّا ارتَفَعَ النَّهارُ حَلَّت لَهُ، فَلَمّا زالَتِ الشَّمسُ حَرُمَت عَلَيهِ، فَلَمّا كانَ وَقتُ العَصرِ حَلَّت لَهُ، فَلَمّا غَرَبَتِ الشَّمسُ حَرُمَت عَلَيهِ، فَلَمّا دَخَلَ عَلَيهِ وَقتُ العِشاءِ الآخِرَةِ حَلَّت لَهُ، فَلَمّا كانَ انتِصافُ اللَّيلِ حَرُمَت عَلَيهِ، فَلَمّا طَلَعَ الفَجرُ حَلَّت لَهُ؛ ما حالُ هٰذِهِ المَرأَةِ و بِماذا حَلَّت لَهُ و حَرُمَت عَلَيهِ؟

فَقالَ لَهُ يَحيَى بنُ أَكثَمَ: لا وَ اللهُ ما أهتَدي إلیٰ جَوابِ هٰذَا السُّؤالِ و لا أعرِفُ الوَجهَ فيهِ! فَإِن رَأَيتَ أن تُفيدَناهُ.

فَقالَ لَهُ أَبُو جَعفَرٍ علیه السلام: هٰذِهِ أمَةٌ لِرَجُلٍ مِنَ النّاسِ نَظَرَ إلَيها أجنَبِيٌّ في أوَّلِ النَّهارِ فَكانَ نَظَرُهُ إِلَيها حَراماً عَلَيهِ، فَلَمَّا ارتَفَعَ النَّهارُ ابتاعَها مِن مَولاها فَحَلَّت لَهُ، فَلَمّا كانَ الظُّهرُ أعتَقَها فَحَرُمَتعَلَيهِ، فَلَمّا كانَ وَقتُ العَصرِ تَزَوَّجَها فَحَلَّت لَهُ، فَلَمّا كانَ وَقتُ المَغرِبِ ظاهَرَ مِنها فَحَرُمَت عَلَيهِ، فَلَمّا كانَ وَقتُ العِشاءِ الآخِرَةِ كَفَّرَ عَنِ الظِّهارِ فَحَلَّت لَهُ، فَلَمّا كانَ نِصفُ اللَّيلِ طَلَّقَها واحِدَةً فَحَرُمَت عَلَيهِ، فَلَمّا كانَ عِندَ الفَجرِ راجَعَها فَحَلَّت لَهُ.

قالَ: فَأَقبَلَ المَأمونُ عَلىٰ مَن حَضَرَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ فَقالَ لَهُم: هَل فيكُم أحَدٌ يُجيبُ عَن هٰذِهِ المَسأَلَةِ بِمِثلِ هٰذَا الجَوابِ، أو يَعرِفُ القَولَ فيما تَقَدَّمَ مِنَ السُّؤالِ؟!

قَالوا: لا وَ اللهِ! إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ أَعلَمُ و ما رَأىٰ.

فَقالَ لَهُم: وَيحَكُم! إِنَّ أَهلَ هٰذَا البَيتِ خُصُّوا مِنَ الخَلقِ بِمَا تَرَونَ مِنَ الفَضلِ، و إِنَّ صِغَرَ السِّنِّ فِيهِم لَا يَمنَعُهُم مِنَ الكَمَالِ. أَ ما عَلِمتُم أَنَّ رَسولَ اللهِ صلی الله علیه و آله افتَتَحَ دَعوَتَهُ بِدُعاءِ أَميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أَبي طالِبٍ علیه السلام و هُوَ ابنُ عَشرِ سِنينَ، و قَبِلَ مِنهُ الإِسلَامَ و حَكَمَ لَهُ بِهِ و لَم يَدعُ أَحَداً فِي سِنِّهِ غَيرَهُ، و بَايَعَ الحَسَنَ وَ الحُسَينَ علیهما السلام و هُما ابنا دونِ سِتِّ سِنينَ و لَم يُبَايِع صَبِيّاً غَيرَهُمَا؟! أَ فَلا تَعلَمونَ الآنَ مَا اختَصَّ اللهُ بِهِ هٰؤُلاءِ القَومَ و أَنَّهُم ذُرِّيَّةٌ (بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ).[۴۷۸] يَجرِي لِآخِرِهِم ما يَجرِي لِأَوَّلِهِم.

قَالُوا: صَدَقتَ، يا أَميرَ المُؤمِنينَ! ثُمَّ نَهَضَ القَومُ.[۴۷۹]

141. الإرشاد - به نقل از ريّان بن شبيب -: چون مأمون خواست دخترش اُمّ فضل را به عقد ازدواج امام جواد علیه السلام در آورد، بنى عبّاس با خبر شدند و بر آنان بسيار گران آمد و از اين تصميم، سخت ناراحت شدند و ترسيدند كار امام بدان جا بكشد كه كار پدرش [امام] رضا علیه السلام كشيد [و منصب ولیعهدى مأمون به ایشان برسد و در نتیجه، خلافت به آل ابی طالب منتقل گردد]. از اين رو گرد هم آمدند و در اين باره به گفتگو پرداختند و نزديكان خاندان او به نزدش آمدند و گفتند: اى امير المؤمنين! تو را به خدا سوگند میدهيم از اين تصميمى كه در بارۀ تزويج ابن الرضا گرفتهاى، خوددارى كنى؛ زيرا بيمناكيم كهبدين وسيله منصبى كه خداوند به ما روزى كرده، از چنگ ما خارج شود و لباس شوكتى را كه خدا به ما پوشانده، از تن ما در آید؛ زيرا تو به خوبى كينۀ ديرينه و تازۀ ما را با اين قوم (آل ابی طالب) میدانى و از رفتار خلفاى گذشته با آنان آگاهى كه [بر خلاف تو] آنان را تبعيد میكردند و كوچک مینمودند، و ما در آن رفتارى كه تو با پدرش رضا داشتی، در تشويش و نگرانى بوديم تا اين كه خداوند، [با مرگ او] اندوه ما را از جانب او بر طرف ساخت. تو را به خدا از خدا انديشه كن كه دوباره ما را به اندوهى كه به تازگى از سينههاى ما دور شده، بازنگردانى و رأى خويش را در بارۀ تزويج اُمّ فضل، از ابن الرضا به سوى شخص ديگرى از خانواده و دودمان بنى عبّاس ـكه شايستگى آن را دارد ـ باز گردان!

مأمون به آنان گفت: امّا آنچه ميان شما و فرزندان ابو طالب است، سبب آن، شمایيد و اگر شما با آنان انصاف میورزیدید، حتماً برای شما بَرازندهتر بود، و امّا رفتار خليفههاى پيش از من با ايشان [كه يادآور شديد]، همانا آنان با اين عمل، قطع رحم كردند و به خدا پناه میبرم كه من نيز چنان کنم، و به خدا سوگند، من از آنچه نسبت به ولیعهدى [علی بن موسی] رضا انجام دادم، هيچ پشيمان نيستم و به راستى من از او خواستم كه كار خلافت را به دست گيرد و من آن را از خودم دور سازم؛ ولى او خوددارى كرد و مقدّرات خداوندى چنان كرد كه ديديد.

و امّا اين كه من ابو جعفر محمّد بن على [جواد علیه السلام] را براى دامادى خويش برگزيدم، به دلیل برترى داشتن او در علم و آگاهی، بر همۀ اهل علم، با همهی خردسالیاش، و به دلیل اعجابآور بودن این برتری اوست، و من اميد دارم كه آنچه را من از او میدانم، براى مردم، آشكار كند تا بدانند كه رأى درست، همان است كهمن در بارۀ او دارم.

آنان در پاسخ مأمون گفتند: همانا اين کودک، گرچه رفتار و كردارش تو را به شگفتی وا داشته و شيفتۀ خود كرده، ولى [هر چه باشد، باز هم] او كودكى است كه معرفت و فهمش اندک است. پس به او مهلت ده و درنگ كن تا تحصیل علم کند و در علم دين، فقيه گردد. آن گاه، پس از آن، هر چه خواهى، در بارۀ او انجام ده.

مأمون گفت: واى به حال شما! من به اين جوان، از شما آشناترم و بهتر از شما او را مىشناسم. اين جوان، از خاندانى است كه دانش آنان از خدا و متّصل به دانش ژرف و الهامات اوست. پيوسته پدرانش در علم دين و ادب، از دیگر مردمان - که دستشان از کمال،کوتاه است - بىنياز بودهاند. اگر میخواهيد، او را با چیزهایی آزمايش كنيد تا درستىِ گفتارم در بارۀ او، برای شما هم آشكار گردد.

گفتند: ای امیر مؤمنان! [اين، پيشنهاد خوبى است و] ما خشنوديم كه او را آزمايش كنيم. پس اجازه بده ما كسى را در حضور تو بياوريم تا از او مسائل فقهى دين، پرسش كند. پس اگر پاسخ صحيح داد، ما در این باره اعتراضى نداريم و در پيش خودى و غريبه استوارى انديشۀ امير المؤمنين آشكار خواهد شد؛ ولی اگر از دادن پاسخ ناتوان بود، آنگاه، دلیل کافی برای ماست که در بارۀ او اشتباه شده است!

مأمون گفت: هر گاه خواستيد، اين كار را انجام دهيد.

آنان از نزد مأمون رفتند و رأى همگىشان بر اين قرار گرفت كه از يحيى بن اكثم - كه قاضى القضات آن زمان بود - بخواهند تا از او (امام جواد علیه السلام) سؤالی بپرسد كه نتواند پاسخ بگويد و براى اين كار، وعدۀ اموالى نفيس به او دادند و به نزد مأمون باز گشتند و از او خواستند روزى را براى اين كار تعيين كند كه همگى [در آن روز] حاضر شوند. مأمون روزى را براى اين كار تعيين كرد.

در آن روزی که تعیین کرده بودند، همگى گرد هم آمدند و يحيى بن اكثم نيز با آنان حاضر شد، و مأمون دستور داد تختی را براى ابو جعفر (امام جواد علیه السلام) مفروش کنند (تُشک بنهند) و دو بالش روى آن بگذارند. این کار انجام شد و ابو جعفر علیه السلام - كه آن وقت، نُه سال و چند ماه از عمرش گذشته بود - به مجلس آمد و ميان آن دو بالش نشست و يحيى بن اكثم نيز پيش روى ایشان نشست و مردم ديگر هر كدام در جاى خود قرار گرفتند. مأمون نيز روى تختی چسبيده به تخت ابو جعفر علیه السلام نشسته بود.

يحيى بن اكثم، رو به مأمون كرد و گفت: اى امير المؤمنين! اجازه میدهى از ابو جعفر پرسش كنم؟ مأمون گفت: از خود او اجازه بگير! پس يحيى بن اكثم رو به ایشان كرد و گفت: قربانت گردم! به من اجازه میفرمایی چیزی بپرسم؟ ابوجعفر علیه السلام فرمود: «اگر میخواهی، بپرس».

یحیی گفت: قربانت گردم! در بارۀ شخصى كه در حال احرام، شكارى را کشته است، چه میگویی؟

ابوجعفر به او فرمود: «آيا در بیرون حرم كشته است يا در حرم؟ عالم [به حُكم شرعی آن] بوده است يا جاهل؟ از روى عمد كشته است يا به خطا؟ آن شخص مُحرم، آزاد بوده است يا بنده؟ کودک بوده یا بزرگسال؟ نخستين بار بوده كه چنين كارى كرده يا پيش از آن نيز انجام داده؟ آن شكار، از پرندگان بوده يا غير پرنده؟ از شكارهاى كوچک بوده يا شکارهای بزرگ؟ باز هم باكى از انجام چنين كارى ندارد يا پشيمان است؟ در شب، اين شكار را كشته يا در روز؟ وقت کشتن، در حال احرام عمره بوده يا احرام حج؟ [بگو كدام يک از اين اقسام بوده]؛ چرا که هر كدام، حكمى جداگانه دارد».

يحيى بن اكثم متحيّر شد و ناتوانى و زبونى در چهرهاش آشكار گردید و زبانش به لكنت افتاد، به طورى كه همۀ حاضران مجلس، وضعیت [ناتوانى] او را فهميدند.

مأمون گفت: خداى را بر اين نعمت سپاسگزارم كه آنچه من انديشيده بودم، درست در آمد. سپس نگاه به خاندان خود كرد و گفت: آيا اکنون آنچه را انکار میکردید، پذيرفتيد؟...

چون مردم پراكنده شدند و جز گروهی از نزديكان، كسى در مجلس نماند، مأمون رو به ابوجعفر علیه السلام كرد و گفت: قربانت گردم! اگر صلاح بدانى، [خوب است] احكام هر كدام از وجوهی را که در بارۀ كشتن شكار در حال احرام به تفکیک فرمودى، براى ما بيان كنى كه ما هم بدانيم و بهره ببريم؟!

پس ابوجعفر علیه السلام فرمود: «باشد! شخص مُحرم، چون در بیرون حرم، شكارى را بكشد و آن شكار، پرنده و بزرگ باشد، كفّارهاش يک گوسفند است و اگر در حرم بكشد، كفّارهاش دو برابر مىشود، و اگر جوجه [پرنده] را در خارج حرم بكشد، كفّارۀ او بچّهگوسفندى است كه تازه از شير گرفته شده باشد و اگر آن را در حرم بكشد، بايد هم آن را بدهد و هم بهاى آن جوجه را كه كشته است [به کفّاره بیفزاید]، و اگر [شکارش] از حيوانات وحشى باشد، اگر الاغ وحشى باشد، كفّارهاش يک گاو است و اگر شترمرغ باشد، كفّارهاش يک شتر است و اگر آهو باشد، يک گوسفند به گردن اوست، و اگر يكى از اين حيوانات وحشى را در حرم كشت، كفّارهاش دو برابر مىشود که باید به صورت قربانی به مکّه ببرد و هر گاه مُحرم، كارى كند كه قربانى بر او واجب شود و احرامش احرام حج باشد، آن قربانى را باید در مِنا بكشد و اگر احرام عمره باشد، باید در مكّه قربانى كند، و كفّارۀ صيد عالم و جاهل يكسان است، و اگر عملش عمد بوده، گناه كرده است، و اگر خطا (غیر عمد بوده) گناه از او برداشته شده است، و اگر كُشنده، حُر (آزاد) باشد، كفّاره بر خود اوست و اگر بنده باشد، كفّاره به گردن مولای اوست و بر صغير، كفّاره واجب نيست، در حالی که بر كبير، واجب است، و شخص پشيمان، به واسطۀ همين پشيمانى، عقاب آخرت از او برداشته میشود؛ ولى آن كه پشيمان نيست، به طور حتم در آخرت، عقاب خواهد شد».

مأمون گفت: آفرین بر تو، اى ابو جعفر! خدا به تو نيكى كند! اكنون خوب است شما نيز از يحيى بن اكثم پرسشى كنى، چنان که او از شما پرسيد.

ابوجعفر علیه السلام به يحيى فرمود: «بپرسم؟». گفت: هر گونه ميل شماست، قربانت گردم! پس اگر توانستم پاسخت گويم، که هیچ، و گر نه، از شما بهرهمند میشوم.

ابو جعفر علیه السلام به او فرمود: «مرا آگاه كن از مردى كه در بامداد به زنى نگاه میكند و آن نگاه، حرام است و چون روز بالا مىآيد، بر او حلال مىشود و چون ظهر شود، دوباره حرام مىشود و چون وقت عصر گردد، بر او حلال میشود و چون غروب كند، بر او حرام میشود و چون وقت عشا شود، بر او حلال میشود و چون نيمهشب گردد، بر او حرام میشود و چون سپيدۀ صبح شود، بر او حلال میگردد. اين، چگونه زنى است و براى چه حلال مىشود و از چه رو حرام میگردد؟».

يحيى گفت: به خدا سوگند من به پاسخ اين پرسش، راهی ندارم و جهت حلالشدنها و حرامشدنها را نمیدانم. اگر صلاح بدانيد، پاسخ آن را بفرمایيد تا بهرهمند شويم.

آن گاه ابو جعفر علیه السلام به او فرمود: «اين، كنيزِ مردى است که بامداد، مردی بيگانه به او نگاه كرد و نگاهش به او حرام بود، و چون روز بالا آمد، او را از آقايش خريد و بر او حلال شد و چون ظهر شد، آزادش كرد و [با آزاد شدن] بر او حرام شد. چون عصر شد، او را به همسری گرفت و بر او حلال شد و چون غروب شد، ظِهارش كرد[۴۸۰] و بر او حرام شد، و چون هنگام عشا شد، كفّارۀ ظهار را داد و بر او حلال شد و چون نيمهشب شد، به يک طلاق، او را طلاق داد و بر او حرام شد و چون سپيده زد، به او رجوع كرد. پس بر او حلال شد».

مأمون به حاضران در مجلس كه از خاندان او بودند، رو كرد و گفت: آيا در ميان شما هيچ كسى هست كه در اين مسئله چنين پاسخى بگويد يا مسئلۀ پيشين را بدان تفصيل]كه شنيديد[، بداند؟ گفتند: نه، به خدا! همانا امير المؤمنين داناتر است و نظرش درست!

مأمون گفت: واى بر شما! افراد اين خانواده، در ميان همۀ مردم، به این برتریهایی که میبینید، مخصوص گشتهاند و کمسالی آنها، جلوگير ايشان از كمال نيست! آيا نمیدانید كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دعوت خويش را با خواندن و دعوت كردن از امير المؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام گشود و على در آن هنگام، دهساله بود؛ ولی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اسلام او را پذيرفت و بِدان حكم فرمود، و کسی جز على را در آن سن به دين اسلام دعوت نفرمود، و نيز از حسن و حسين علیهما السلام بيعت گرفت، با اين كه آن دو در آن زمان، كمتر از شش سال داشتند و جز آن دو، از هيچ كودكى بيعت نگرفت؟ آيا هماكنون آنچه [از فضایل] را که خدا به اينان داده، نمیدانید و این كه ايشان همان تباری هستند که: ([قرآن فرموده است]:برخیشان از [نسل] برخی دیگرند) و آخرينشان، همۀ آن چیزهایی را که نخستينشان داشته است، دارد.

گفتند: راست گفتى، اى امير المؤمنين! آن گاه از جایشان برخاستند [و مجلس را ترک کردند].

142. الاحتجاج: رُوِيَأنَّ المَأمونَ بَعدَما زَوَّجَ ابنَتَهُ اُمَّ الفَضلِ أبا جَعفَرٍ علیه السلام، كانَ في مَجلِسٍ و عِندَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام و يَحيَى بنُ أَكثَمَ و جَماعَةٌ كَثيرَةٌ. فَقالَ لَهُ يَحيَى بنُ أَكثَمَ: ما تَقولُ - يَابنَ رَسولِ اللَّهِ - فِي الخَبَرِ الَّذي رُوِيَ أنَّهُ نَزَلَ جَبرَئيلُعلیه السلام عَلىٰ رَسولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و قالَ: يا مُحَمَّدُ! إنَّ اللهَ عزّ و جلّ يُقرِئُكَ السَّلامَ و يَقولُ لَكَ: سَل أبا بَكرٍ هَل هُوَ عَنّي راضٍ؟ فَإِنّي عَنهُ راضٍ.

فَقالَ أبو جَعفَرٍ علیه السلام: لَستُ بِمُنكِرٍ فَضلَ أبي بَكرٍ و لٰكِن يَجِبُ عَلىٰ صاحِبِ هٰذَا الخَبَرِ أن يَأخُذَ مِثالَ الخَبَرِ الَّذي قالَهُ رَسولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله في حَجَّةِ الوَداعِ: «قَد كَثُرَت عَلَيَّ الكَذّابَةُ و سَتَكثُرُ بَعدي، فَمَن كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ، فَإِذا أَتاكُمُ الحَديثُ عَنّي فَاعرِضوهُ عَلىٰ كِتابِ اللهِ عزّ و جلّ و سُنَّتي؛ فَما وافَقَ كِتابَ اللهِ و سُنَّتي فَخُذوا بِهِ، و ما خالَفَ كِتابَ اللهِ و سُنَّتي فَلا تَأخُذوا بِهِ»، و لَيسَ يُوافِقُ هٰذَا الخَبَرُ كِتابَ اللهِ، قالَ اللهُ تَعالىٰ:(وَ لَقَدْ خَلَقْنَا ٱلاْءِنسَانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ ٱلْوَرِيدِ)[۴۸۱]، فَاللهُ عزّ و جلّ خَفِيَ عَلَيهِ رِضاءُ أبي بَكرٍ مِن سَخَطِهِ حَتّىٰ سَأَلَ عَن مَكنونِ سِرِّهِ؟ هٰذا مُستَحيلٌ فِي العُقولِ.

ثُمَّ قالَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ: و قَد رُوِيَ أنَّ مَثَلَ أبي بَكرٍ و عُمَرَ فِي الأَرضِ كَمَثَلِ جَبرَئيلَ و مِيكائيلَ فِي السَّماءِ؟

فَقالَ علیه السلام: و هٰذا أيضاً يَجِبُ أن يُنظَرَ فيهِ؛ لِأَنَّ جَبرَئيلَ و ميكائيلَ مَلَكانِ لِلهِ مُقَرَّبانِ لَم يَعصِيا اللهَ قَطُّ و لَم يُفارِقا طاعَتَهُ لَحظَةً واحِدَةً، و هُما [أبوبَکرٍ و عُمَرُ] قَد أشرَكا بِاللهِ عزّ و جلّ و إن أَسلَما بَعدَ الشِّركِ، فَكانَ أَكثَرُ أيّامِهِمَا الشِّركَ بِاللهِ، فَمُحالٌ أن يُشَبِّهَهُما بِهِما.

قالَ يَحيىٰ: و قَد رُوِيَ أيضاً أَنَّهُما سَيِّدا كُهولِ أهلِ الجَنَّةِ، فَما تَقولُ فيهِ؟

فَقالَ علیه السلام: و هٰذَا الخَبَرُ مُحالٌ أيضاً؛ لِأَنَّ أهلَ الجَنَّةِ كُلَّهُم يَكونونَ شُبّاناً و لا يَكونُفيهِمكَهلٌ،و هٰذَا الخَبَرُ وَضَعَهُ بَنو أمَيَّةَ لِمُضادَّةِ الخَبَرِ الَّذي قالَهُ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله فِي الحَسَنِ وَ الحُسَينِ علیهما السلام بِأَنَّهُما سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ.

فَقالَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ: و رُوِيَ أنَّ عُمَرَ بنَ الخَطّابِ سِراجُ أهلِ الجَنَّةِ!

فَقالَ علیه السلام: و هٰذا أيضاً مُحالٌ؛ لِأَنَّ فِي الجَنَّةِ مَلائِكَةَ اللهِ المُقَرَّبينَ و آدَمَ و مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله و جَميعَ الأَنبِياءِ و المُرسَلينَ، لا تُضِيءُ الجَنَّةُ بِأَنوارِهِم حَتّىٰ تُضِيءَ بِنُورِ عُمَرَ؟!

فَقالَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ: و قَد رُوِيَ أنَّ السَّكينَةَ تَنطِقُ عَلىٰ لِسانِ عُمَرَ؟

فَقالَ علیه السلام: لَستُ بِمُنكِرٍ فَضلَ عُمَرَ، و لٰكِنَّ أبا بَكرٍ أفضَلُ مِن عُمَرَ،[۴۸۲] فَقالَ عَلىٰ رَأسِ المِنبَرِ: إنَّ لي شَيطاناً يَعتَريني فَإِذا مِلتُ فَسَدِّدوني!

فَقالَ يَحيىٰ: قَد رُوِيَ أنَّ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله قالَ: لَو لَم اُبعَث لَبُعِثَ عُمَرُ؟

فَقالَ علیه السلام: كِتابُ اللهِ أصدَقُ مِن هٰذَا الحَديثِ، يَقولُ اللهُ فِي كِتابِهِ: (وَ إِذْ أَخَذْنَا مِنَ ٱلنَّبِيِّينَ مِيثَٰقَهُمْ وَ مِنكَ وَ مِن نُّوحٍ)[۴۸۳]، فَقَد أخَذَ اللهُ ميثاقَ النَّبِيّينَ فَكَيفَ يُمكِنُ أن يُبَدِّلَ مِيثاقَهُ؟! و كُلُّ الأَنبِياءِ علیهم السلام لَم يُشرِكوا بِاللهِ طَرفَةَ عَينٍ فَكَيفَ يُبعَثُ بِالنُّبُوَّةِ مَن أشرَكَ و كانَ أكثَرَ أيَّامِهِ مَعَ الشِّركِ بِاللهِ؟! و قالَ رَسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: «نُبِّئتُ و آدَمُ بَينَ الرّوحِ وَ الجَسَدِ».

فَقالَ يَحيَى بنُ أَكثَمَ: و قَد رُوِيَ أيضاً أنَّ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله قالَ: مَا احتُبِسَ عَنِّي الوَحيُ قَطُّ إلّا ظَنَنتُهُ قَد نَزَل عَلىٰ آلِ الخَطّابِ؟

فَقالَ علیه السلام: و هٰذا مُحالٌ أيضاً؛ لِأَنَّهُ لا يَجوزُ أن يَشُكَّ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله في نُبُوَّتِهِ! قالَ اللهُ تَعالىٰ:(اللَّهُ يَصطَفي مِنَ المَلائِكَةِ رُسُلاً و مِنَ النّاسِ)[۴۸۴]،فَكَيفَ يُمكِنُ أن تَنتَقِلَ النُّبُوَّةُ مِمَّنِ اصطَفاهُ اللهُ تَعالىٰ إلیٰ مَن أشرَكَ بِهِ؟!

قالَ يَحيىٰ: رُوِيَ أنَّ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله قالَ: لَو نَزَلَ العَذابُ لَما نَجا مِنهُ إِلّا عُمَرُ.

فَقالَ علیه السلام: و هٰذا مُحالٌ أيضاً؛ لِأَنَّ اللَّهَ تَعالىٰ يَقولُ:(وَ مَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنتَ فِيهِمْ وَ مَا كَانَ ٱللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ)[۴۸۵]، فَأَخبَرَ - سُبحانَهُ - أنَّهُ لا يُعَذِّبُ أحَداً ما دامَ فيهِم رَسولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و ما داموا يَستَغفرونَ اللهَ![۴۸۶]

142. الاحتجاج: روايت شده: پس از ازدواج ابو جعفر [امام جواد علیه السلام] با اُمّ فضل، روزى در مجلس مأمون كه ابو جعفر علیه السلام نيز حضور داشت و گروه زيادى نيز بودند، يحيى بن اكثم به ایشان گفت: شما در بارۀ اين خبر چه میفرمایيد كه روايت شده است جبرئيل علیه السلام بر پيغمبر صلی الله علیه و آله نازل شد و گفت: ای محمّد! خدا عزّ و جلّ سلام میرساند و به تو میگويد: از ابو بكر بپرس: آيا از من راضى هست يا نه؟ چرا که من از او راضی هستم.

ابو جعفر علیه السلام فرمود: «من منكر فضل ابو بكر نيستم؛ ولى كسى كه اين خبر را نقل میكند، بايد متوجّه آن خبر ديگر باشد كه پيغمبر خدا صلی الله علیه و آله در حجّة الوداع فرمود: «دروغزنان بر من زياد شدهاند و زيادتر هم خواهند شد. هر كس عمداً بر من دروغ ببندد، نشيمنگاهش پر از آتش مىشود. هر گاه حديثى شنيديد، آن را با قرآن كريم و سنّت من بسنجید. پس آنچه را موافق كتاب خدا و سنّت من بود، قبول كنيد و آنچه را مخالف كتاب خدا و سنّت من بود، رد كنيد». اين خبر، موافق كتاب خدا نيست. خداوند میفرمايد: (ما انسان را آفريديم و وسوسههاى نفس او را مىدانيم و ما به او از رگ قلبش نزديکتريم) آیا رضایت یا نارضایتی ابو بكر از چشم خدا پنهان مانده است،تا آن جا که از درون قلب او سؤال میکند؟! اين حرف، نزد عقلها پذیرفته نیست».

يحيى بن اكثم گفت: روايت شده كه مَثَل ابو بكر و عمر در زمين، مانند جبرئيل و ميكائيل علیهما السلام در آسمان است.

[امام] علیه السلام فرمود: «در اين خبر نيز بايد دقّت نمود؛ زيرا جبرئيل و ميكائيل، دو مَلَک مقرّب درگاه خدايند كه هرگز معصيت نكردهاند و يک لحظه سر از اطاعت نپيچيدهاند، در حالی که آن دو [ابو بکر و عمر]، مدّتها به خدا شرک ورزیدهاند، گر چه بعد، اسلام آوردند. پس بيشتر عمرشان در شرک به خداوند، سپری شده است و بنا بر این، محال است كه تشبيه به آن دو مَلَک شده باشند».

يحيى گفت: روايت شده كه ابو بكر و عمر، سَرور پيران بهشت اند. نظر شما در بارۀ اين روايت چيست؟

[امام] علیه السلامفرمود: «اين خبر نيز محال است؛ زيرا بهشتيان، همگی جواناند و در آن جا پيرى وجود ندارد. اين خبر را بنى اميّه جعل كردند در مقابل خبرى كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در بارۀ حسن و حسين علیهما السلام فرموده که آن دو، سَرور جوانان بهشتاند».

يحيى بن اكثم گفت: روايت شده كه عمر بن خطّاب، چراغ اهل بهشت است.

[امام] علیه السلام فرمود: «اين خبر نيز محال است؛ زيرا ملائکۀ مقرّب و آدم علیه السلام و محمّد صلی الله علیه و آله و تمام انبيای مُرسل، در بهشت اند، چه طور به نور اينان بهشت روشن نمىشود؛ امّا به نور عمر روشن مىگردد؟».

يحيى گفت: روايت شده كه سكينه (آرامشِ و اِعطایی خداوند)، بر زبان عمر جاری میشود.

[امام] علیه السلام فرمود: «من منكر فضل عمر نيستم؛ ولى ابو بكر، که از عمر بهتر است،[۴۸۷] بالاى منبر مىگويد: مرا شيطانى است كه گاهى عارضم مىشود. هر وقت ديديد منحرف شدهام، مرا به راه آوريد».

يحيى گفت: روايت شده كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر من مبعوث نشده بودم، عمر مبعوث مىشد».

امام علیه السلام فرمود: «قرآن كريم از اين حديث، راستتر است. خدا در کتابش میفرمايد: (به خاطر آور هنگامى را كه از پيامبران، پيمان گرفتيم و همچنين از تو و از نوح) [بنا بر اين آيه] خداوند از پيغمبران، پيمان گرفته است و چگونه ممکن است که عهد و پيمان خود را تغییر دهد؟ با اين كه تمامی پيامبران علیهم السلام يک چشم به هم زدن براى خدا شريک قائل نشدهاند، چه طور کسی به پيامبرى مبعوث مىشود كه بيشتر مدّت عمر خود را به شرک و كفر گذرانده، با اين كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله میفرمايد: «من پيامبر بودم، آن وقت كه آدم علیه السلام هنوز روح به پيكرش دميده نشده بود؟».

يحيى بن اکثم گفت: همچنین روايت شده كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هيچ وقت وحى از منقطع نشد، مگر اين كه احتمال دادم بر خاندان خطّاب، نازل شده است.

[امام] علیه السلام فرمود: «اين هم محال است؛ زيرا ممکن نيست پيامبر صلی الله علیه و آله در پيغمبرىِ خود شک کند. خداوند متعال میفرمايد: (خداوند، برگزيدگانى از ميان ملائكه و از میان مردم انتخاب میکند). چگونه ممكن است نبوّت از كسى كه خدا او را برگزيده و انتخاب كرده، به كسى منتقل شود كه مشرک و كافر به خدا بوده؟!».

يحيى گفت: روايت شده كه پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر عذاب نازل شود، جز عمر، كسى نجات نخواهد يافت.

[امام] علیه السلام فرمود: «اين هم محال است؛ زيرا خداوند متعال میفرمايد: ([اى پيامبر!] تا تو در ميان آنها هستى، خداوند، آنها را مجازات نخواهد كرد، و نيز تا گروهى از آنها استغفار مىكنند، خدا عذابشان نمىكند).خدای سبحانْ خبر داده است كه تا پيغمبر، ميانشان باشد و نیز تا موقعى كه استغفار مىكنند، آنان را عذاب نخواهد كرد».

143. تفسير العيّاشي عن زرقان - صاحِبِ ابنِ أبي دُؤادٍ[۴۸۸] و صَديقِهِ بِشِدَّةٍ -: رَجَعَ ابنُ أبي دُؤادٍ ذاتَ يَومٍ مِن عِندِ المُعتَصِمِ و هُوَ مُغتَمٌّ، فَقُلتُ لَهُ في ذٰلِكَ، فَقالَ: وَدِدتُ اليَومَ أنّي قَد مِتُّ مُنذُ عِشرينَ سَنَةً!

قالَ: قُلتُ لَهُ: و لِمَ ذاكَ؟

قالَ لِما كانَ مِن هٰذَا الأَسوَدِ أبي جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيِّ بنِ مُوسَى اليَومَ بَينَ يَدَي أَميرِ المُؤمِنينَ المُعتَصِمِ.

قالَ: قُلتُ لَهُ: و كَيفَ كانَ ذٰلِكَ؟

قالَ: إنَّ سارِقاً أقَرَّ عَلىٰ نَفسِهِ بِالسَّرِقَةِ و سَأَلَ الخَليفَةَ تَطهيرَهُ بِإِقامَةِ الحَدِّ عَلَيهِ، فَجَمَعَ لِذٰلِكَ الفُقَهاءَ في مَجلِسِهِ و قَد أحضَرَ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ، فَسَأَلَنا عَنِ القَطعِ في أيِّ مَوضِعٍ يَجِبُ أن يُقطَعَ؟ قالَ: فَقُلتُ: مِنَ الكُرسوعِ[۴۸۹]، قالَ: و مَا الحُجَّةُ في ذٰلِكَ؟ قالَ: قُلتُ: لِأَنَّ اليَدَ هِيَ الأَصابِعُ وَ الكَفُّ إِلَی الكُرسوعِ؛ لِقَولِ اللّٰهِ تَعالیٰ فِي التَّيَمُّمِ(فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ)[۴۹۰]. وَ اتَّفَقَ مَعي عَلیٰ ذٰلِكَ قَومٌ. و قالَ آخَرونَ: بَل يَجِبُ القَطعُ مِنَ المِرفَقِ، قالَ: و مَا الدَّليلُ عَلىٰ ذٰلِكَ؟ قالوا: لِأَنَّ اللهَ لَمّا قالَ:(وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى ٱلْمَرَافِقِ)[۴۹۱]فِي الغَسلِ، دَلَّ ذٰلِكَ عَلىٰ أنَّ حَدَّ اليَدِ هُوَ المِرفَقُ.

قالَ: فَالتَفَتَ إلیٰ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ علیه السلام فَقالَ: ما تَقولُ في هٰذا، يا أبا جَعفَرٍ؟

فَقالَ: قَد تَكَلَّمَ القَومُ فيهِ، يا أميرَ المُؤمِنينَ.

قالَ: دَعني مِمّا تَكَلَّموا بِهِ. أيُّ شَيءٍ عِندَكَ؟

قالَ: أعفِني عَن هٰذا، يا أَميرَ المُؤمِنينَ.

قالَ: أقسَمتُ عَلَيكَ بِاللّهِ لَمّا أخبَرتَ بِما عِندَكَ فيهِ. فَقالَ: أمّا إذا أقسَمتَ عَلَيَّ بِاللهِ إنّي أقولُ: إنَّهُم أخطَؤُوا فيهِ السُّنَّةَ؛ فَإِنَّ القَطعَ يَجِبُ أن يَكونَ مِن مَفصِلِ اُصولِ الأَصابِعِ فَيُترَكُ الكَفُّ.

قالَ: و مَا الحُجَّةُ في ذٰلِكَ؟

قَالَ: قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص السُّجُودُ عَلَى سَبْعَةِ أَعْضَاءٍ الْوَجْهِ وَ الْيَدَيْنِ وَ الرُّكْبَتَيْنِ وَ الرِّجْلَيْنِ فَإِذَا قُطِعَتْ يَدُهُ مِنَ الْكُرْسُوعِ أَوِ الْمِرْفَقِ لَمْ يَبْقَ لَهُ يَدٌ يَسْجُدُ عَلَيْهَا وَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ يَعْنِي هَذِهِ الْأَعْضَاءَ السَّبْعَةَ الَّتِي يَسْجُدُ عَلَيْهَا فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً وَ مَا كَانَ لِلَّهِ لَمْ يُقْطَعْ قَالَ فَأَعْجَبَ الْمُعْتَصِمَ ذَلِكَ وَ أَمَرَ بِقَطْعِ يَدِ السَّارِقِ مِنْ مَفْصِلِ الْأَصَابِعِ دُونَ الْكَفِّ قَالَ ابْنُ أَبِي دُوَادَ قَامَتْ قِيَامَتِي وَ تَمَنَّيْتُ أَنِّي لَمْ أَكُ حَيّاً .[۴۹۲]

143. تفسير العيّاشى - به نقل از زُرقان، دوست ابن ابى دُؤاد و رفيق صميمىاش -: يک روز، ابن ابى دُؤاد از پيش معتصم برگشت؛ ولى خيلى غمگين و افسرده بود. گفتم: چه شده؟

گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم.

از او پرسيدم: براى چه؟

گفت: به واسطۀ كارى كه از اين سياهچهره، [محمد] پسر على بن موسى الرضا، در حضور امير المؤمنين معتصم سر زد.

گفتم: جريان چه بود؟

گفت: يک سارق را آوردند كه به دزدى خود اقرار كرده بود و از خليفه درخواست داشت كه او را با جارى كردن حد بر او، پاکش نمايد. به همين جهت، معتصم، فقها را در مجلس خود جمع كرده بود و محمّد پسر علی [الرضا] را نیز احضار کرده بود. [معتصم] از ما پرسيد: چه قسمت از دست دزد، واجب است قطع شود؟ من گفتم: از مچ. گفت: به چه دليل؟ گفتم: زيرا دست، بر انگشتها و كف دست تا مچ، اطلاق میشود و نیز خداوند در آيۀ تيمّم میفرمايد: پس صورتها و دستهایتان را مسح کنید گروهى [از حاضران]، حرف مرا تأیید كردند؛ امّا يک دستۀ ديگر گفتند: بايد تا آرنج قطع شود. پرسيد: به چه دليل؟ گفتند: زيرا خداوند، هنگامی که میفرماید: (و دستهایتان را تا آرنج که در مورد وضو گرفتن است، راهنمایی میکند که اندازۀ دست،[از سر انگشتان] تا آرنج است.

گفت:در اين موقع، معتصم، رو به محمّد بن على كرد و گفت: شما چه میگویيد، ای ابو جعفر؟

فرمود: «ای امیر المؤمنین! اينها نظر خود را در این مورد گفتند».

گفت: مرا از آنچه آنها گفتند، آسوده کن. تو چه نظری داری؟

گفت: ای امیر المؤمنین! عذر مرا در این [سکوتم] بپذیرد». گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که نظر خود را بگویی.

فرمود: «اكنون كه به خدا سوگندم دادى، میگويم كه اينها سنّت را اشتباه گفتند؛ زيرا دست دزد بايد از آخر انگشتان قطع شود و كف دست، باقى بماند».

گفت: به چه دليل؟

فرمود: «به دليل سخن پیامبر خدا كه: «سجده بر هفت موضع انجام مىشود: صورت و دو دست و دو زانو و دو پا» پس اگر دستش را از مچ يا آرنج قطع كنند، ديگر دستى نخواهد ماند تا سجده نمايد، در حالی که خداوند - تبارک و تعالی - میفرمايد: (و سجدهگاهها مخصوص خداست). منظورش همين هفت موضع است كه با آنها سجده انجام میشود. (پس خدا را به همراه دیگری نخوانید) و آنچه اختصاص به خدا داشته باشد، قطع نمیشود».

معتصم، حرف او را پسنديد و دستور داد دست دزد را از انتهاى انگشتان قطع كنند و كف دست را باقى بگذارند.

ابن ابى دُؤاد گفت: گویا قیامت من به پا شده بود! و آرزو داشتم كه زنده نباشم!

الفصل الرابع: مَباحِثُ فِي المجادَلَةِ المَذمومَةِ

فصل چهارم: بحثهایی در بارۀ مجادلۀ ناپسند

۴ / 1: النَّهيُ عَنِ المُجادَلَةِ بِجَمیعِ أشکالِها

۴ / ۱: نهی از همۀ گونه‌های مجادله

۴ / ۱ ـ ۱: المِراءُ وَ المُماراةُ

۴ / 1 - ۱: بگو مگو و یکی به دو کردن

الكتاب

(فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَآءً ظَٰهِرًا وَ لَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا).[۴۹۳]

(پس در بارۀ آنان جز به صورت ظاهر [و با دلیل] سخن مگو و از هیچ کس در بارۀ آنها سؤال مکن).

الحديث

144. رسول اللّهصلی الله علیه و آله - في وَصِيَّتِهِ لِأَبي ذَرٍّ: لا تَكُن عَيّاباً، و لا مَدّاحاً، و لا طَعّاناً مُمارِياً.[۴۹۴]

144. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - در سفارشهای ایشان به ابو ذر -: هر گز عیبجو، مجیزگو، طعنهزن و اهل بگو مگو مباش.

145. عنهصلی الله علیه و آله: ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّهُ لا تُفهَمُ حِكمَتُهُ، و لا تُؤمَنُ فِتنَتُهُ.[۴۹۵]

145. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بگومگو را رها کنید؛ زیرا نه حکمت آن فهمیده میشود و نه از فتنهاش ایمنی هست.

146. عنهصلی الله علیه و آله: لا خَیرَ فِي المِراءِ و إِن کانَ في حَقًّ.[۴۹۶]

146. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بگومگو، هیچ خیری ندارد، حتّی اگر در بارۀ حق باشد.

147. عنه صلی الله علیه و آله: أعظَمُ النّاسِ قَدراً مَن تَرَكَ ما لا يَعنيهِ، و أورَعُ النّاسِ مَن تَرَكَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّاً.[۴۹۷]

147. پیامبرخدا صلی الله علیه و آله: ارجمندترینِ مردم، کسی است که آنچه را به او مربوط نمیشود، رها کند و پارساترینِ مردم، کسی است که لجاج ورزی را رها کند، اگر چه بر حق باشد.

148. الإمام عليّ علیه السلام: كانَ [رَسولُ اللهِصلی الله علیه و آله]... دائِمَ البِشرِ، سَهلَ الخُلُقِ، لَيِّنَ الجانِبِ، لَيسَ بِفَظٍّ و لا غَليظٍ، و لا صَخّابٍ و لا فَحّاشٍ، و لا عَيّابٍ و لا مَدّاحٍ، يَتَغافَلُ عَمّا لا يَشتَهي، فَلا يُؤيِسُ مِنهُ، و لا يُخَيِّبُ فيهِ مُؤَمِّليهِ، قَد تَرَكَ نَفسَهُ مِن ثَلاثٍ: المِراءِ، وَ الإكثارِ، و ما لا يَعنيهِ.[۴۹۸]

148. امام علی علیه السلام: پیامبر صلی الله علیه و آله همواره خوشرو، نرمخو و فروتن بود و خشن و درشتخو و اهل هیاهو و ناسزاگویی و عیبجویی و زیاد شوخی کردن و مجیزگویی نبود. از آنچه دوست نداشت، چشمپوشی میکرد. امیدوارانش را از خود، نومید و نامراد بر نمیگرداند. خویشتن را از سه چیز ترک داده بود: ستیزه کردن، زیادهگویی و آنچه به او مربوط نمیشد.

149. الإمام الصادق علیه السلام: كانَ لِلنَّبِيِّ صلی الله علیه و آله خَليطٌ[۴۹۹] فِي الجاهِلِيَّةِ، فَلَمّا بُعِثَ صلی الله علیه و آله لَقِيَهُ خليطُهُ فَقالَ لِلنَّبِيِّ صلی الله علیه و آله: جَزاكَ اللّهُمِن خَليطٍ خَيراً، فَقَد كُنتَ تُواتي و لا تُماري[۵۰۰].[۵۰۱]

149. امام صادق علیه السلام: پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان جاهلیت، همسایهای داشت. پس از آن که ایشان صلی الله علیه و آله به پیامبری مبعوث شد، وی به ایشان برخورد و به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: خدا به تو جزای خیر دهد - ای همسایه - که همسایه‌ای سازگار بودی و اهل ستیزهگری نبودی.

150. تنبيه الخواطر عن الأحنف بن قيس - لَمّا سَأَلَهُ مُعاوِيَةُ عَنِ الإمامِ عَلِيًّ علیه السلام -: كانَ آخِذاً بِثَلاثٍ، تارِكاً لِثَلاثٍ: آخِذاً بِقُلوبِ الرَّجالِ إذا حَدَّثَ، حَسَنَ الاِستِماعِ إذا حُدِّثَ، أيسَرَ الأمرَينِ عَلَيهِ إذا خولِفَ، تارِكاً لِلمِراءِ، تارِكاً لِمُقارَنَةِ اللئيم، تارِكاً لِما يُعتَذَرُ مِنهُ.[۵۰۲]

150. تنبیه الخواطر - به نقل از احنف بن قیس در پاسخ معاویه که در بارۀ امام علی علیه السلام پرسیده بود -: سه خصلت را گرفته بود و سه خصلت را رها کرده بود: هر گاه سخن میگفت، دلها را جذب میکرد، هر گاه کسی با او سخن میگفت، خوب گوش میداد، آسانترین کار را انتخاب میکرد وقتی کارها ناسازگار بودند. مجادله نمیکرد، با افراد پست و فرومایه رفاقت نمیکرد و کاری را که برایش عذر خواهی شود، انجام نمیداد.

151. الإمام عليّ علیه السلام: اِحذَر مِمَّن إذا حَدَّثتَهُ مَلَّكَ، وإذا حَدَّثَكَ غَمَّكَ، وإن سَرَرتَهُ أو ضَرَرتَهُ سَلَكَ مَعَكَ فيهِ سَبيلَكَ، وإن فارَقَكَ ساءَكَ مَغيبُهُ بِذِكرِ سَوأَتِكَ، وإن مانَعتَهُ بَهَتَكَ وَ افتَرىٰ، وإن وافَقتَهُ حَسَدَكَ وَ اعتَدىٰ، وإن خالَفتَهُ مَقَتَكَ و مارىٰ. یَعجِزُ[۵۰۳] عَن مُكافَأَةِ مَن أحسَنَ إلَيهِ، و يُفرِطُ عَلىٰ مَن بَغىٰ عَلَيهِ، يُصبِحُ صاحِبُهُ في أجرٍ، و يُصبِحُ هُوَ في وِزرٍ، لِسانُهُ عَلَيهِ لا لَهُ، و لا يَضبِطُ قَلبُهُ قَولَهُ، يَتَعَلَّمُ لِلمِراءِ.[۵۰۴]

151. امام علی علیه السلام: بپرهیز از کسی که چون با او سخن میگویی، ملالآور باشد و چون او با تو سخن گوید، غصّهآور باشد و اگر شادش کنی یا گزندش رسانی، او نیز همان کار را با تو میکند و هر گاه از تو جدا شود، پشت سرت از تو بد میگوید، و اگر مانع او شوی، به تو تهمت و افترا میزند، و اگر با او موافقت کنی، به تو حسادت میورزد و آسیب میزند و اگر با او مخالفت کنی، با تو دشمنی و ستیزه میکند. از جبران کردن نیکی کسی که به او نیکی کرده، ناتوان است و در بدی کردن به کسی که به او ستمی کرده زیادهروی میکند. رفیقش اجر میبرد و خودش بار گناه میکشد، زبانش به زیان اوست نه به سودش. دلش گفتارش را در خود نگه نمیدارد [و] برای ستیزهگری میآموزد.

152. عنه علیه السلام: مَن عَوَّدَ نَفسَهُ المِراءَ صارَ دَيدَنَهُ.[۵۰۵]

152. امام علی علیه السلام: هر که خویشتن را به ستیزهگری عادت دهد، ستیزهگری روش او میشود.

153. الإمام الحسن علیه السلام - في بَيانِ صِفَةِ أخٍ لَهُ کانَ مِن أعظَم النّاسِ في عَینه -: كانَ لا يَدخُلُ في مِراءٍ، و لا يُشارِكُ في دَعوىٰ.[۵۰۶]

153. امام حسن علیه السلام - در بیان ویژگیهای یکی از برادران دینی خود که از بزرگترین افراد در نگاه او بود -: هیچ گاه به ستیزه نمیپرداخت و در هیچ دعوایی وارد نمیشد.

154. الإمام الصادق علیه السلام: إذا صُمتَ فَليَصُم سَمعُكَ و بَصَرُكَ مِنَ الحَرامِ وَ القَبيحِ، و دَعِ المِراءَ.[۵۰۷]

154. امام صادق علیه السلام: هر گاه روزه میگیری، باید گوش و چشمت از حرام و زشتی روزه بگیرند، و ستیزه کردن را رها کن.

155. عنه علیه السلام - فيَوصِیَّتِهِ لِمُؤمِنِ الطّاقِ -: لا تَطلُبِ العِلمَ لِثَلاثٍ: لِتُرائِيَ بِهِ، و لا لِتُباهِيَ بِهِ، و لا لِتُمارِيَ.[۵۰۸]

155. امام صادق علیه السلام - در سفارش به مؤمن طاق -: علم را برای سه کار مجوی: برای این که با آن خودنمایی کنی، با آن فخر بفروشی و با آن ستیزه کنی.

156. عنه علیه السلام - لَمّا سُئِلَ أَ تَرىٰ هٰذَا الخَلقَ كُلَّهُ مِنَ النّاسِ -: أَلقِ مِنهُمُ التّارِكَ لِلسِّواكِ وَ الْمُتَرَبِّعَ في مَوضِعِالضِّيقِوَ الدّاخِلَ فيما لَا يَعنيهِ وَ المُمارِيَ فيما لا عِلمَ لَهُ.[۵۰۹]

156. امام صادق علیه السلام - سؤال شد: آیا همۀ این خلایق را از مردمان میدانید؟ -: کسانی را که مسواک نمیزنند و کسانی را که در جای تنگ چهارزانو مینشینند و کسانی را که در آنچه به آنها مربوط نمیشود، دخالت میکنند و کسانی را که در آنچه نمیدانند، بحث و ستیزه میکنند، از آنان جدا کن.

۴ / ۱ ـ ۲: الخُصومَةُ وَ المُخاصَمَةُ

۴ / 1 - ۲: دشمنی و ستیزه‌گری

الكتاب

(وَ مِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى ٱلْحَيَوٰةِ ٱلدُّنْيَا وَ يُشْهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِى قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ ٱلْخِصَامِ).[۵۱۰]

(و از میان مردم، کسی است که در زندگی این دنیا سخنش تو را به تعجّب وا میدارد، و خدا را بر آنچه در دل دارد، گواه میگیرد، و حال آن که او سرسختترین ستیزهگر است).

الحديث

157. تفسیر العیّاشي عن سعد الاسکاف عن الإمام الباقر علیه السلام: إنَّ اللهَيَقولُ في كِتابِهِ (وَ هُوَ أَلَدُّ ٱلْخِصَامِ)، بَل هُم يَختَصِمونَ. قالَ: قُلتُ: ما ألَدُّ؟ قالَ: شَديدُ الخُصومَةِ.[۵۱۱]

157. تفسیر العیّاشی - به نقل از اسکافی -: امام باقر علیه السلام فرمود: «خداوند در کتابش میفرماید: (و او سرسختترین ستیزهگر است)؛ بلکه ستیزه میکنند». گفتم: (ألَدُّ) به چه معناست؟ فرمود: «سخت ستیزیدن».

158. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: إنَّ أبغَضَ الرِّجالِ إلَى اللّهِالأَلَدُّ الخَصِمُ.[۵۱۲]

158. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: منفورترین آدمها نزد خداوند، ستیزهگر سرسخت است.

159. عنهصلی الله علیه و آله: كَفىٰ بِكَ إثماً أن لا تَزالَ مُخاصِماً.[۵۱۳]

159. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: تو را همین گناه بس که پیوسته ستیزهگر باشی.

160. الکافي عن غياث بن إبراهيم: كانَ أبو عَبدِ اللّهِعلیه السلام إذا مَرَّ بِجَماعَةٍ يَختَصِمونَ، لا يَجوزُهُم حَتّىٰ يَقولَ ثَلاثاً «اتَّقُوا اللّهَ»يَرفَعُ بِها صَوتَهُ.[۵۱۴]

160. الکافی - به نقل از غیاث بن ابراهیم -: امام صادق علیه السلام هر گاه از گروهی میگذشت که مشغول بحث و ستیزه بودند عبور نمیکرد، تا سه بار با صدای بلند میفرمود: «از خدا بترسید».

۴ / ۱ ـ ۳: الجِدالُ المُنابَذَة

۴ / 1 - ۳: مشاجره و به جانِ هم افتادن

161. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: دَعُوا الجِدالَ وَ المِراءَ، لِقِلَّةِ خَيرِهِما؛ فَإنَّ أحَدَ الفَريقَينِ كَذّابٌ، فَيَأثَم الفَريقانِ کِلاهُما.[۵۱۵]

161. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: مشاجره و بگومگو را رها کنید که این دو کار، فایدۀ چندانی ندارند؛ زیرا یکی از دو طرف، [ناچار] دروغ می‌گوید و در نتیجه، هر دو طرف گناهکار میشوند.

162. الإمام عليّ علیه السلام - في صفّینَ -: ألا إنَّ المُسلِمَ أخُو المُسلِمِ، فَلا تُنابِذوا[۵۱۶] و لا تُجادِلوا.[۵۱۷]

162. امام علی علیه السلام - در صفّین -: بدانید که مسلمان، برادر مسلمان است. بنا بر این، به جانِ هم نیفتید (/ بر ضدّ همدیگر افشاگری نکنید) و با هم کشمکش زبانی نکنید.

۴ / ۱ ـ ۴: المُلاحاةُ

۴ / 1 - ۴: دهن به دهن شدن

163. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: جاءَني جَبرَئيلُ في ساعَةٍ لَم يَكُن يَأتيني فيها، و في يَومٍ لَم يَكُن يَأتيني فيهِ، فَقُلتُ لَهُ: يا جَبرَئيلُ، لَقَد جِئتَني في ساعَةٍ و يَومٍ لَم تَكُن تَأتيني فيهِما، لَقَد أرعَبتَني!

قالَ: و ما يُرَوِّعُكَ يا مُحَمَّدُ و قَد غَفَرَ اللّهُلَكَ (ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ و ما تَأخَّرَ)[۵۱۸]؟!

قالَ: بِماذا بَعَثَكَ رَبُّكَ؟

قالَ: يَنهاكَ رَبُّكَ عَن عِبادَةِ الأوثانِ، و شُربِ الخُمورِ، و مُلاحاةِ الرِّجالِ.[۵۱۹]

163. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: جبرئیل در ساعت و روزی نزدم آمد که در چنان ساعت و روزی نزد من نمیآمد. به او گفتم: ای جبرئیل! در ساعت و روزی نزدم آمدهای که پیشتر نمیآمدی؟ مرا نگران ساختی.

گفت: چرا باید نگران باشی - ای محمّد - در حالی که خداوند، گناهان گذشته و آیندۀ تو را آمرزیده است؟

گفتم: پس پروردگارت تو را برای چه فرستاده است؟

گفت: پروردگارت تو را از پرستش بتها و نوشیدن شراب و دهن به دهن شدن با مردم نهی میکند.

164. عنهصلی الله علیه و آله: لَم يَزَل جَبرَئيلُ علیه السلام يَنهاني عَن مُلاحاةِ الرِّجالِ، كَما يَنهاني عَن شُربِ الخَمرِ و عِبادَةِ الأوثانِ.[۵۲۰]

164. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: جبرئیل علیه السلام همواره مرا از دهن به دهن شدن با مردم نهی میکرد، همان گونه که از نوشیدن شراب و پرستش بتها نهی میکرد.

165. الإمام الصادق علیه السلام: قالَ جَبرَئيلُ علیه السلام لِلنَّبِيِّ صلی الله علیه و آله: إيّاكَ و مُلاحاةَ الرِّجالِ.[۵۲۱]

165. امام صادق علیه السلام: جبرئیل علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: از دهن به دهن شدن با مردم، دوری کن.

166. عنه علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله - في ذِكرِ شُروطِ الإسلام لِعَلِيًّ و خَديجَةَ علیهما السلام -: إنَّ جَبرَئيلَ عِندي يَقولُ لَكُما إنَّ لِلإسلامِ شُروطاً و عُهوداً و مَواثيقَ، فَابتَدِئاهُ بِما شَرَطَهُ اللّهُ عَلَيكُما لِنَفسِهِ و لِرَسولِهِ؛ أن تَقولا: نَشهَدُ أن لا إلٰهَ إلَّا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ في مُلكِهِ، و لَم يَلِدهُ و الِدٌ، و لَم يَلِدَ وَلَداً، و لَم يَتَّخِذ صاحِبَةً، إلٰهاً واحِداً مُخلِصاً، و أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ و رَسولُهُ، أرسَلَهُ إلَى النّاسِ كَافَّةً بَينَ يَدَيِ السّاعَةِ، و نَشهَدُ أنَّ اللّهَ يُحيي و يُميتُ، و يَرفَعُ و يَضَعُ، و يُغني و يُفقِرُ، و يَفعَلُ ما يَشاءُ، و يَبعَثُ مَن فِي القبُورِ.

قالا: شَهِدنا.

قالَ: و إسباغُ الوُضوءِ عَلَى المَكارِهِ، و غِسلُ الوَجهِ وَالیَدَینِ[۵۲۲]، و مَسحُ الرَّأسِ، و مَسحُ الرِّجلَينِ إلىٰ الكَعبَينِ... و تَركُ شُربِ الخَمرِ و مُلاحاةُ النّاسِ. یا خَدیجَةُ! فَهِمتِ ما شَرَطَ عَلَیكِ رَبُّكِ؟

قالَت: نَعَم و آمَنتُ و صَدَّقتُ و رَضیتُ و سَلَّمتُ.

قالَ عَلِيٌّ علیه السلام: و أنَا عَلیٰ ذٰلِكَ.[۵۲۳]

166. امام صادق علیه السلام - در بیان شرطهای اسلام برای علی و خدیجه علیهما السلام -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «جبرئیل نزد من است و به شما دو تن میگوید که اسلام دارای شروط و تعهّدات و پیمانهایی است. از شرطی که خدا برای خودش و پیامبرش دارد، آغاز کنید و آن، این است که بگویید: گواهی میدهیم که معبودی جز اللّٰه نیست، یگانه است و در پادشاهیاش شریکی ندارد، نه پدری او را به دنیا آورده است و نه همسری دارد، خدایی یکتاست (این را با اخلاص بگویید) و گواهی میدهیم که محمّد، بنده و فرستادۀ اوست و او را به سوی همۀ مردم تا روز قیامت فرستاده است، و گواهی میدهیم که خدا زنده میکند و میمیراند و رفعت میبخشد و پست میگرداند و توانگر میسازد و تهیدست میسازد و هر کاری بخواهد، انجام میدهد و [در روز رستاخیز،] کسانی را که در گورها هستند، زنده میکند».

آن دو گفتند: گواهی میدهیم.

پیامبر صلی الله علیه و آله افزود: «وضوی شاداب گرفتن در سختیها، و شستن دستها و صورت و آرنجها و مسح کشیدن سر و مسح کشیدن پاها تا برآمدگی پشت پا... و ننوشیدن شراب و دهن به دهن نشدن با مردم. ای خدیجه! آنچه را پروردگارت با تو شرط کرده بود، فهمیدی؟».

[خدیجه] گفت: بله و ایمان آوردم و تصدیق کردم و راضی شدم و تسلیم شدم.

علی علیه السلام گفت: من نیز بر این شرطها هستم.

167. الإمام عليّ علیه السلام: ما تَلاحَى اثنانِ فَظَهَرَ إلّا أسفَهُهُما.[۵۲۴]

167. امام علی علیه السلام: هیچ گاه دو نفر با هم دهن به دهن نشدند، مگر آن کسی که نابخردتر است، چیره شد.

۴ / ۱ ـ ۵: القيلُ وَ القالُ

۴ / 1 - ۵: جَرّ و بحث

168. الإمام الباقر علیه السلام: إنَّ رَسولَ اللّهِصلی الله علیه و آله نَهىٰ عَنِ القيلِ وَ القالِ.[۵۲۵]

168. امام باقر علیه السلام: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از بگومگو (جَرّ و بحث) کردن، نهی فرموده است.

169. الإمام عليّ علیه السلام: یا أیُّهَا النّاسُ... ارفُضُوا القالَ وَ القيلَ تَسلِموا.[۵۲۶]

169. امام علی علیه السلام: ای مردم! بگومگو را کنار بگذارید، تا به سلامت مانید.

170. الإمام الرضا علیه السلام: إنَّ اللّهَعزّ و جلّ يُبغِضُ القيلَ وَ القالَ.[۵۲۷]

170. امام رضا علیه السلام: خداوند عزّ و جلّ از بگومگو کردن، نفرت دارد.

راجع: ص ۳۶۲ (الفصل الخامس: مَضارُّ الجِدالِ / الذلّة).

ر.ک: ص ۳۶۳ (فصل پنجم: زیان های بگومگو / خواری).

۴ / ۲: بَرَكاتُ تَركِ المُجادَلَةِ

۴ / ۲: برکتهای ترک مجادله

۴ / ۲ ـ ۱: خِصالُ الخَيرِ

۴ / ۲ - ۱: خصلتهای خوب

171. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: سِتُّ خِصالٍ مِنَ الخَيرِ: جِهادُ أعداءِ اللّهِبِالسَّيفِ، وَ الصَّومُ في يَومِ الصَّيفِ، و حُسنُ الصَّبرِ عِندَ المُصيبَةِ، و تَركُ المِراءِ و أنتَ مُحِقٌّ، و تَكبيرُ الصَّلاةِ في يَومِ الغَيمِ، و حُسنُ الوُضوءِ في أيّامِ الشِّتاءِ.[۵۲۸]

171. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: شش کار از کارهای نیک است: جهاد کردن با دشمنان خدا با شمشیر، روزه گرفتن در روزهای تابستانی، شکیبایی نیکو نمودن هنگام مصیبت، بحث و جدال نکردن در حالی که حق با توست، زودتر خواندن نماز در روز ابری، و نیکو وضو گرفتن در روزهای زمستانی.

172. عنه صلی الله علیه و آله: إنَّ مِنَ التَّواضُعِ أن يرضَى الرَّجُلُ بِالمَجلِسِ دونَ شَرَفِ المَجلِسِ، و أن يُسَلِّمَ عَلیٰ مَن لَقِيَ، و أن يَترُكَ المِراءَ وإن كانَ حَقّاً، و أن لا يُحِبَّ أن يُحمَدَ عَلَى البِرِّ وَ التَّقوىٰ.[۵۲۹]

172. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: از فروتنی است که انسان به نشستن در پایین مجلس رضایت دهد، به هر که رسید سلام کند، بحث و مجادله را ترک کند اگر چه حق به جانب او باشد، و دوست نداشته باشد که برای نیک بودن و تقوا داشتنش ستایش شود.

173. عنه صلی الله علیه و آله: أورَعُ النّاسِ مَن تَرَكَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّاً.[۵۳۰]

173. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: پارساترینِ مردم، کسی است که بگو مگو نکند، هر چند حق به جانب او باشد.

۴ / ۲ ـ ۲: كَمالُ الإيمانِ

۴ / ۲ - ۲: کمال ایمان

174. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: لا يَستَكمِلُ عَبدٌ حَقيقَةَ الإِيمانِ حَتّیٰ يَدَعَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّاً.[۵۳۱]

174. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بندهای حقیقت ایمان را به کمال نمیرساند، مگر این که بگو مگو را رها کند، حتّی اگر حق به جانب او باشد.

175. عنهصلی الله علیه و آله: سِتٌّ سمَن كُنَّ فيهِ كانَ مُؤمِناً حَقّاً: إسباغُ الوُضوءِ، وَ المُبادَرَةُ إلَى الصَّلاةِ في يَومٍ دَجنٍ[۵۳۲]، و كَثرَةُ الصَّومِ في شِدَّةِ الحَرِّ، و قَتلُ الأعداءِ بِالسَّيفِ، وَ الصَّبرُ عَلَى المُصيبَةِ، و تَركُ المِراءِ وإن كُنتَ مُحِقّاً.[۵۳۳]

175. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: شش ویژگی است که هر کس داشته باشد، به راستی مؤمن است: شاداب وضو گرفتن، زودتر نماز خواندن در روز ابری، زیاد روزه گرفتن در گرمای شدید، کشتن دشمنان با شمشیر، شکیبایی کردن در مصیبت، و ترک مجادله، اگر چه بر حق باشی.

راجع: ص ۳۵۴ (الفصل الخامس / فساد الايمان).

ر.ک: ص ۳۵۵ (فصل پنجم / فساد ایمان).

۴ / ۲ ـ ۳: دُخولُ الجَنَّةِ

۴ / ۲ - ۳: وارد بهشت شدن

176. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: أنا زَعيمٌ بِبَيتٍ في رَبَضِ[۵۳۴] الجَنّةِ و بَيتٍ في وَسَطِ الجَنَّةِ و بَيتٍ في أعلَى الجَنَّةِ لِمَن تَرَكَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّاً، و لِمَن تَرَكَ الكَذِبَ وإن كانَ هازِلاً، و لِمَن حَسُنَ خُلُقُهُ.[۵۳۵]

176. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: من برای کسی که دست از مجادله بر دارد گرچه بر حق باشد، خانهای را در حومۀ بهشت، خانهای را در مرکز بهشت و خانهای را در بالای بهشت تضمین میکنم و [نیز] برای کسی که دست از دروغ بر دارد گرچه به شوخی باشد، و برای کسی که اخلاقش نیکو باشد.

177. عنهصلی الله علیه و آله: أنَا زَعيمٌ بِثَلاثَةِ أبياتٍ[۵۳۶] فِي الجَنَّةِ: في رِباضها و وَسَطِها و أعلاها، لِمَن تَرَكَ المِراءَ و هُوَ صادِقٌ. ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ أوَّلَ ما نَهاني عَنهُ رَبّي بَعدَ عِبادَةِ الَاوثانِ المِراءُ.…[۵۳۷]

177. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: من برای کسی که ستیزهگری را با این که حق با اوست، ترک گوید، سه خانه در بهشت ضمانت میکنم: در حومه و مرکز و بالای آن. ستیزهگری را رها کنید؛ زیرا نخستین چیزی که پروردگارم، پس از بتپرستی، مرا از آن نهی کرد، ستیزه کردن بود.…

178. عنه صلی الله علیه و آله: أنَا زَعيمٌ بِبَيتٍ في رَبَضِ الجَنَّةِ لِمَن تَرَكَ المِراءَ و هُوَ مُحِقٌّ، و بِبَيتٍ في وَسَطِ الجَنَّةِ لِمَن تَرَكَ الكَذِبَ و هُوَ مازِحٌ، و بِبَيتٍ في أعلَى الجَنَّةِ لِمَن حَسُنَت سَريرَتُهُ.[۵۳۸]

178. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: من برای کسی که بحث و ستیزه را در حالی که بر حق است، ترک گوید، خانهای در حومۀ بهشت و برای کسی که به شوخی هم دروغ نگوید، خانهای در وسط بهشت، و برای کسی که نیکونهاد باشد، خانهای در بالای بهشت ضمانت میکنم.

179. عنه صلی الله علیه و آله: مَن تَرَكَ الكَذِبَ و هُوَ باطِلٌ بُنِيَ لَهُ قَصرٌ في رَبَضِ الجَنَّةِ، و مَن تَرَكَ المِراءَ و هُوَ مُحِقٌّ بُنِيَ لَهُ في وَسَطِها، و مَن حَسُنَ خُلُقُهُ بُنِيَ لَهُ في أعلاها.[۵۳۹]

179. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: کسی که دروغ را در حالی که باطل[و غیر موجّه] است ترک گوید، برایش کاخی در حومۀ بهشت ساخته میشود و کسی که مجادله را در حالی که بر حق است، ترک گوید، در وسط بهشت برایش ساخته میشود و کسی که اخلاقش نیک باشد، در بالای بهشت برایش ساخته میشود.

180. عنه صلی الله علیه و آله: مَن تَرَكَ المِراءَ و هُوَ مُحِقٌّ بَنَى اللهُ لَهُ بَيتاً في أعلَى الجَنَّةِ، و مَن تَرَكَ المِراءَ و هُوَ مُبطِلٌ بَنَى اللهُ لَهُ بَيتاً في رَبَضِ الجَنَّةِ.[۵۴۰]

180. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس مجادله را در حالی که بر حق است ترک گوید، خداوند برایش خانهای در بالای بهشت میسازد و هر کس مجادله را در حالی که بر باطل است ترک گوید، خداوند برایش خانهای در حومۀ بهشت میسازد.

181. عنهصلی الله علیه و آله: ثَلاثٌ مَن لَقِيَ اللهُ عزّ و جلّ بِهِنَّ دَخَلَ الجَنَّةَ مِن أيِّ بابٍ شاءَ: مَن حَسُنَ خُلُقُهُ، و خَشِيَ اللهَ فِي المَغيبِ وَ المَحضَرِ، و تَرَكَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّاً.[۵۴۱]

181. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: سه خصلت است که هر کس با آنها خداوند عزّ و جلّ را دیدار کند، از هر در بهشت که بخواهد، به آن وارد میشود: کسی که اخلاقش نیکو باشد، کسی که درخلوت و حضور از خدا بترسد، و کسی که مجادله را ترک گوید، اگر چه بر حق باشد.

182. الإمام عليّ علیه السلام: مَن يَضمَنُ لي أربَعَةً بِأَربَعَةِ أبياتٍ فِي الجَنَّةِ؟ أنفِق و لا تَخَف فَقراً، و أفشِ السَّلامَ فِي العالَمِ، وَ اترُكِ المِراءَ و إن كُنتَ مُحِقّاً، و أنصِفِ النّاسَ مِن نَفسِكَ.[۵۴۲]

182. امام علی علیه السلام: کیست که به ازای چهار خانه در بهشت، چهار کار را برای من عهدهدار شود؟ انفاق کن و از فقر مترس، سلام (آشتی و اَمان) را در جهان پراکنده ساز، ستیزه کردن را رها کن، اگر چه تو بر حق باشی، و با مردم انصاف داشته باش.

الفصل الخامس: مَضارُّ المُجادَلَةِ

فصل پنجم: زیانهای مجادله

۵ / ۱: فَسادُ الايمانِ

۵ / ۱: فساد ایمان

183. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: لا يُؤمِنُ العَبدُ الإيمانَ كُلَّهُ حَتّىٰ يَترُكَ الكَذِبَ فِي المُزاحَةِ، و يَترُكَ المِراءَ وإن كانَ صادِقاً.[۵۴۳]

183. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: شیرینی ایمان به دلِ هیچ کس وارد نمیشود تا آن گاه که برخی سخنان را از ترس دروغ بودن ترک گوید، هرچند راستگو باشد، و از برخی مجادلات دست بشوید، هرچند بر حق باشد.

184. عنه صلی الله علیه و آله: لا يَبلُغُ [العَبدُ] صَريحَ الإيمانِ حَتّىٰ يَترُكَ الكَذِبَ فِي المِزاحِ، و حَتّىٰ يَترُكَ المِراءَ و هُوَ مُحِقٌّ.[۵۴۴]

184. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ایمان بندۀ مؤمن کامل نیست تا آن گاه که دروغ گفتن حتّی در شوخی را ترک گوید و دست از مجادله بردارد، هرچند راستگو باشد.

185. عنهصلی الله علیه و آله: لا تَدخُلُ حَلاوَةُ الإيمانِ قَلبَ امرِئٍ حَتّىٰ يَترُكَ بَعضَ الحَديثِ خَوفَ الكَذِبِ وإن كانَ صادِقاً، و يَترُكَ المِراءَ وإن كانَ مُحِقّاً.[۵۴۵]

185. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: [بنده] به ایمان ناب دست نمییابد تا آن گاه که دروغ را [حتّی] در شوخی ترک گوید، و آن که مجادله را اگر چه حق با او باشد، رها کند.

راجع: ص ۳۴۸ (الفصل الرابع / كمال الايمان).

ر.ک: ص ۳۴۹ (فصل چهارم / کمال ایمان).

۵ / ۲: الشَّكُّ

۵ / 2: تردید

186. الإمام علي علیه السلام: الشَّكُّ عَلیٰ أربَعِ شُعَبٍ: عَلَى التَّماري، وَ الهَولِ، وَ التَّرَدُّدِ، وَ الاِستِسلامِ؛ فَمَن جَعَلَ المِراءَ دَيدَناً لَم يُصبِح لَيلُهُ.[۵۴۶]

186. امام علی علیه السلام: شک بر چهار شاخه است؛ بر: ستیزه کردن و ترس و دودلی و وادادگی. پس هر که مجادله را شیوۀ خود سازد، شبش صبح نمیشود.

187. عنه علیه السلام: إيّاكُم وَ الجِدالَ؛ فَإِنَّهُ يورِثُ الشَّكَّ.[۵۴۷]

187. امام علی علیه السلام: از مجادله کردن بپرهیزید؛ زیرا آن، شک به بار میآورد.

188. عنه علیه السلام - فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ -: كَثرَةُ الجِدالِ تورِثُ الشَّكَّ.[۵۴۸]

188. امام علی علیه السلام - در حکمتهای منسوب به ایشان -: مجادله کردن زیاد، شک به بار میآورد.

۵ / ۳: إماتَةُ القَلبِ

۵ / 3: میراندن دل

189. الإمام الصادق عن أبیه علیهما السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله: أربَعٌ يُمِتنَ القَلبَ: الذَّنبُ عَلَى الذَّنبِ، و كَثرَةُ مُناقَشَةِ النِّساءِ - يَعني مُحادَثَتَهُنَّ - و مُماراةُ الأَحمَقِ؛ تَقولُ و يَقولُ و لا يَرجِعُ إلى خَيرٍ أبَداً، و مُجالَسَةُ المَوتىٰ.[۵۴۹]

189. امام صادق از پدرانش: از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: چهار کار دل را میمیرانند: گناه روی گناه، زیاد بحث کردن - یعنی گفتگو - با زنان، ستیزه کردن با احمق؛ تو میگویی و او میگوید و به هیچ صراطی مستقیم نمیشود، و همنشینی با مردگان.

190. الإمام عليّ علیه السلام: إيّاكُم وَ المِراءَ وَ الخُصومَةَ؛ فَإِنَّهُما يُمرِضانِ القُلوبَ عَلَى الإِخوانِ، و يَنبُتُ عَلَيهِمَا النِّفاقُ.[۵۵۰]

190. امام علی علیه السلام: از مجادله و ستیزه کردن بپرهیزید؛ زیرا این دو، دل را نسبت به برادران، بیمار میکنند و بر آن دو، نفاق میروید.

191. الإمام الصادق علیه السلام: اِجعَلوا أمرَكُم لِلهِو لا تَجعَلوهُ لِلنّاسِ؛ فَإنَّهُ ما كانَ لِلهِفَهُوَ لِلهِ،و ما كانَ لِلنّاسِ فَلا يَصعَدُ إلَى اللّهِ.و لا تُخاصِمُوا النّاسَ لِدينِكُم؛ فَإنَّ المُخاصَمَةَ مَمرَضَةٌ لِلقَلبِ.[۵۵۱]

191. امام صادق علیه السلام: کارتان را برای خدا قرار دهید، نه برای مردم؛ زیرا آنچه برای خدا باشد، برای خداست و آنچه که برای مردم باشد، به پیشگاه خداوند بالا نمیرود. با مردم به خاطر دینتان ستیزه نکنید؛ زیرا ستیزه کردن، بیمارکننده دل است.

۵ / ۴: العَداوَةُ

۵ / ۴: دشمنی

192. الإمام عليّ علیه السلام: ثَمَرَةُ المِراءِ الشَّحناءُ.[۵۵۲]

192. امام علی علیه السلام: میوۀ ستیزهجویی، کینه است.

193. عنه علیه السلام: سَبَبُ الشَّحناءِ كَثرَةُ المِراءِ.[۵۵۳]

193. امام علی علیه السلام: بسیار ستیزه کردن، سبب کینه میشود.

194. عنه علیه السلام - فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ -: عاداكَ مَن لاحاكَ[۵۵۴].[۵۵۵]

194. امام علی علیه السلام - در حکمتهای منسوب به ایشان -: کسی که با تو بگو مگو کند، با تو دشمنی کرده است.

195. عنه علیه السلام: مَن لاحَى الرِّجالَ كَثُرَ أعداؤُهُ.[۵۵۶]

195. امام علی علیه السلام: کسی که با مردم دهن به دهن شود، دشمنانش زیاد میشوند.

196. عنه علیه السلام - فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ -: عادَيتَ مَن مارَيتَ.[۵۵۷]

196. امام علی علیه السلام - در حکمتهای منسوب به ایشان -: با کسی که میستیزی، دشمنی کردهای.

197. سليمان علیه السلام - لاِبنِهِ -: دَعِ المِراءَ! فَإِنَّ نَفعَهُ قَليلٌ، و هُوَ يُهَيِّجُ العَداوَةَ بَينَ الإِخوانِ.[۵۵۸]

197. سلیمان علیه السلام - به فرزندش -: ستیزهگری را رها کن؛ زیرا فایدۀ آن، اندک است و میان برادران نیز دشمنی میانگیزد.

۵ / ۵: ذَهابُ المَحَبَّةِ

۵ / ۵: از میان رفتن محبّت

198. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: إذا أحبَبتَ رَجُلاً فَلا تُمارِهِ، و لا تُجارِهِ، و لا تُشارِهِ.[۵۵۹]

198. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر گاه کسی را دوست داشتی، با او مشاجره و رقابت در مناظره و دعوا مکن.

199. الإمام عليّ علیه السلام: لا مَحَبَّةَ مَعَ مِراءٍ.[۵۶۰]

199. امام علی علیه السلام: با ستیزه کردن، محبّتی باقی نمیماند.

200. عنه علیه السلام: لا مَحَبَّةَ مَعَ كَثرَةِ مِراءٍ.[۵۶۱]

200. امام علی علیه السلام: با ستیزه کردن بسیار، محبّتی باقی نمیماند.

۵ / ۶: ذَهابُ الأُخُوَّةِ

۵ / ۶: از میان رفتن برادری

201. الإمام عليّ علیه السلام - في وَصِيَّتِهِ لِكُمَيلِ بنِ زِیادٍ -: يا كُمَيلُ، إيّاكَ وَ المِراءَ؛ فَإِنَّكَ تُغري بِنَفسِكَ السُّفَهاءَ إذا فَعَلتَ، و تُفسِدُ الإِخاءَ.[۵۶۲]

201. امام علی علیه السلام - در سفارش به کمیل بن زیاد -: ای کمیل! از مشاجره کردن بپرهیز؛ زیرا اگر این کار را بکنی، نابخردان را بر خود دلیر میکنی و برادری را تباه میسازی.

202. الإمام الهادي علیه السلام: المِراءُ يُفسِدُ الصَّداقَةَ القَديمَةَ، و يُحَلِّلُ العُقدَةَ الوَثيقَةَ، و أقلُّ ما فيهِ أن تَكونَ فيهِ المُغالَبَةُ، وَ المُغالَبَةُ اُسُّ أسبابِ القَطيعَةِ.[۵۶۳]

202. امام هادی علیه السلام: مشاجره کردن، دوستی دیرین را از میان میبرد و رشتۀ استوار [رفاقت] را میگسلد. کمترین عیبی که در آن است، چیرهجویی است و چیرهجویی عامل اصلی بریدن از یکدیگر است.

۵ / ۷: الرِّياءُ

۵ / 7: ریاکاری

203. الإمام عليّ علیه السلام: الجَدَلُ يورِثُ الرِّياءَ.[۵۶۴]

203. امام علی علیه السلام: مجادله کردن، ریاکاری به بار میآورد.

۵ / ۸: ذَهابُ البَهاءِ وَ العِرضِ

۵ / 8: از میان رفتن ارزش و آبرو

204. الإمام الصادق علیه السلام: لا تُمارِ فَيَذهَبَ بَهاؤُكَ، و لا تُمازِح فَيُجتَرَأَ عَلَيكَ.[۵۶۵]

204. امام صادق علیه السلام: ستیزه مکن که ابهّتت از میان میرود، و شوخی مکن که بر تو گستاخ میشوند.

205. الإمام عليّ علیه السلام: مَن ضَنَّ بِعِرضِهِ فَليَدَعِ المِراءَ.[۵۶۶]

205. امام علی علیه السلام: کسی که بر آبروی خود بخیل است، باید ستیزهگری را رها کند.

۵ / ۹: الذَّلَّةُ

۵ / 9: خواری

206. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: إيَّاكُم و مُشاجَرَةَ النّاسِ؛ فَإنَّها تُظهِرُ الغِرَّةَ و تَدفِنُ العِزَّةَ.[۵۶۷]

206. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: از مشاجره کردن با مردم بپرهیزید؛ زیرا این کار، خامی [انسان] را آشکار و عزّت و احترام را دفن میکند.

207. عنهصلی الله علیه و آله: مَن لاحَى الرِّجالَ سَقَطَت مُروءَتُهُ، و ذَهَبَت كَرامَتُهُ.[۵۶۸]

207. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: کسی که با مردم بگو مگو کند، شخصیتش ساقط میشود و حرمتش از میان میرود.

208. الإمام عليّ علیه السلام: أحسَنُ حِليَةِ المُؤمِنِ التَّواضُعُ، و جَمالُهُ التَّعَفُّفُ، و شَرَفُهُ التَّفَقُّهُ، و عِزُّهُ تَركُ القالِ وَ القيلِ.[۵۶۹]

208. امام علی علیه السلام: زیباترین زیور مؤمن، فروتنی است و زیبایی او، خویشتنداری است و بزرگیاش خردورزی و عزّتش ترک بگو مگو.

۵ / ۱۰: الضَّلالَةُ

۵ / 10: گمراهی

209. رسول اللّه صلی الله علیه و آله: ما ضَلَّ قَومٌ بَعدَ هُدىً كانوا عَلَيهِ إلّا اُوتُوا الجَدَلَ.[۵۷۰]

209. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هیچ مردمی پس از هدایت یافتن گمراه نشدند، مگر این که بحث و مجادله به آنها داده شد.

210. عنهصلی الله علیه و آله: ما ضَلَّ قَومٌ إلّا أوثَقُوا الجَدَلَ.[۵۷۱]

210. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هیچ مردمی گمراه نشدند، مگر این که به بحث و مجادله تکیه کردند.

211. الإمام عليّ علیه السلام - في وَصِیَّتِهِ لِابنِهِ الحُسَینِ علیه السلام -:‌الجِدالَةُ ضَلالَةٌ.[۵۷۲]

211. امام علی علیه السلام - در سفارش به فرزندش حسین علیه السلام -: جدال کردن، گمراهی است.

212. عنه علیه السلام: مَن كَثُرَ مِراؤُهُ بِالباطِلِ، دامَ عَماؤُهُ عَنِ الحَقِّ.[۵۷۳]

212. امام علی علیه السلام: کسی که از سر باطل زیاد مجادله کند، کوریاش از حق دوام یابد.

213. عنه علیه السلام: مَن كَثُرَ نِزاعُهُ بِالجَهلِ، دامَ عَماهُ عَنِ الحَقِّ.[۵۷۴]

213. امام علی علیه السلام: کسی که از سر جهل زیاد ستیزه کند، کوریاش از حق دوام یابد.

۵ / ۱۱: السَّبُّ

۵ / ۱۱: دشنام

214. الکافي عن مسعدة بن صدقة: كَتَبَ أبو عَبدِاللهِ علیه السلام إلیٰ رَجُلٍ مِن أصحابِهِ: أمّا بَعدُ، فَلا تُجادِلِ العُلَماءَ، و لا تُمارِ السُّفَهاءَ؛ فَيُبغِضَكَ العُلَماءُ، و يَشتِمَكَ السُّفَهاءُ.[۵۷۵]

214. الکافی - به نقل از مسعدة بن صدقة -: امام صادق علیه السلام به مردی از اصحابش نوشت: «امّا بعد، از مجادله کردن با دانشمندان و ستیزه کردن با نادانان بپرهیز؛ زیرا دانشمندان از تو نفرت مییابند و نادانان به تو ناسزا میگویند».

215. لقمان علیه السلام - لاِبنِهِ -: مَن يُحِبُّ المِراءَ يُشتَم.[۵۷۶]

215. لقمان علیه السلام - به پسرش -: کسی که ستیزه کردن را دوست داشته باشد، ناسزا میشنود.

۵ / ۱۲: سوءُ العاقِبَةِ

۵ / 12: بد فرجامی

الکتاب

(كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَالْأَحْزَابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَهَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَجَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ * وَكَذَلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ).[۵۷۷]

(پیش از آنها، قوم نوح و اقوامى که پس از ایشان بودند، [پیامبرانشان را] تکذیب کردند و هر امّتى در پى آن بود که پیامبرش را بگیرد [و آزار دهد] و براى محو حق به مجادلۀ باطل دست زدند؛ امّا من آنها را گرفتم [و سخت مجازات کردم]. مجازات من چگونه بود؟ * و بدین سان، فرمان پروردگارت در بارۀ کسانى که کافر شدند، به حقیقت پیوست که اینان همدمان آتش خواهند بود!).[۵۷۸]

(هَٰذَانِ خَصْمَانِ ٱخْتَصَمُواْ فِى رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُواْ قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِّن نَّارٍ يُصَبُّ مِن فَوْقِ رُءُوسِهِمُ ٱلْحَمِيمُ).[۵۷۹]

(اینان دو گروه [دشمنان یکدیگرند] که در بارۀ پروردگارشان با هم ستیزه میکنند و کسانى که کافر شدند، جامههایى از آتش براى آنها بریده شده است،و از بالای سرشان، آب جوشان ریخته مىشود).

الحدیث

216. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: ثَلاثَةٌ لا يَنظُرُ اللّهُإلَيهِم يَومَ القِيامَةِ و لا يُزَكّيهِم و لَهُم عَذابٌ أليمٌ: المُرخي ذَيلَهُ مِنَ العَظَمَةِ، و المُزَكّي سِلعَتَهُ بِالكَذِبِ، و رَجُلٌ استَقبَلَكَ بِوُدِّ صَدرِهِ فَيُواري قَلبُهُ مُمتَلِئٌ غِشّاً.[۵۸۰]

216. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: سه کساند که خداوند در روز رستاخیز، به آنان نظر[لطف] نمیکند و پاکیزهشان نمیگرداند و عذاب دردناکی دارند: کسی که از روی تکبّر، دامنکشان راه رود، کسی که از کالای خود به دروغ تعریف کند و مردی که پیش روی تو اظهار دوستی کند و پشت سرت دلش [از تو] پُر از کینه و ناخالصی باشد.

217. عنه صلی الله علیه و آله: لا تَتَعلَّمُوا العِلمَ لِتُماروا بِهِ السُّفَهاءَ، و لا تَتَعلَّمُوا العِلمَ لِتُجادِلوا بِهِ العُلَماءَ، و لا تَتَعَلَّمُوا العِلمَ لِتَستَميلوا بِهِ وُجوهَ الاُمَراءِ، و مَن فَعَلَ ذٰلِكَ فَهُوَ فِي النّارِ.[۵۸۱]

217. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: علم را برای این نیاموزید که به وسیلۀ آن با نادانان بستیزید و به وسیلۀ آن با دانشمندان مجادله کنید، و نه برای این که به وسیلۀ آن، توجّه حاکمان را به خود جلب کنید که هر کس این کار را بکند آتش جزای او است.

218. عنهصلی الله علیه و آله - في وَصِیَّتِهِ لِعَلِيٍّ علیه السلام -: يا عَلِيُّ، مَن تَعَلَّمَ عِلماً لِيُمارِيَ بِهِ السُّفَهاءَ، أو يُجادِلَ بِهِ العُلَماءَ، أو لِيَدعُوَ النّاسَ إلىٰ نَفسِهِ؛ فَهُوَ مِن أهلِ النّارِ.[۵۸۲]

218. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - در سفارش به علی علیه السلام -: ای علی! هر کس دانشی را بیاموزد تا به وسیلۀ آن با نادانان بستیزد یا با دانشمندان مجادله کند یا مردم را به خود فرا خواند، او از اهل آتش است.

219. الإمام عليّ علیه السلام: إنَّ لِلخُصومَةِ قُحماً.[۵۸۳]

219. امام علی علیه السلام: در ستیزیدن، گرفتاری است.

220. الإمام الباقر علیه السلام: مَن طَلَبَ العِلمَ لِيُباهِيَ بِهِ العُلَماءَ أو يُمارِيَ بِهِ السُّفَهاءَ أوْ يَصرِفَ بِهِ وُ جُوهَ النَّاسِ إِلَيْهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ الرِّئَاسَةَ لَا تَصْلُحُ إِلَّا لِأَهْلِهَا.[۵۸۴]

220. امام باقر علیه السلام: هر کس برای این علم بیاموزد که به وسیلۀ آن به عالمان فخرفروشی کند، یا با نادانان بستیزد، یا توجّه مردم را به خود جلب کند، جایگاهش را باید از آتش بر گیرد؛ همانا ریاست فقط شایسته اهلش است.

۵ / ۱۳: هٰذِهِ المَضارُّ

۵ / 13: این زیانها

221. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ المُؤمِنَ لا يُماري. ذَرُوا المِراءَ؛ فَإِنَّ المُماري قَد تَمَّت[۵۸۵] خَسارَتُهُ.[۵۸۶]

221. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بحث و ستیزه را رها کنید؛ زیرا مؤمن ستیزه نمیکند. بحث و ستیزه را رها کنید؛ زیرا ستیزهگر، زیانش قطعی است.

222. الإمام عليّ علیه السلام: المِراءُ بَذرُ الشَّرِّ.[۵۸۷]

222. امام علی علیه السلام: ستیزه کردن، بذر شر است.

223. عنه علیه السلام: جِماعُ الشَرِّ اللَّجاجُ و كَثرَةُ المُماراةِ.[۵۸۸]

223. امام علی علیه السلام: شرّ کامل، خیرهسری و ستیزهجویی زیاد، هستند.

224. عنه علیه السلام: مَن نازَعَ فِي الرَّأيِ و خاصَمَ، شُهِرَ بِالعَثَلِ[۵۸۹] مِن طولِ اللَّجاجِ.[۵۹۰]

224. امام علی علیه السلام: کسی که در رأی کشمکش و ستیزه کند، به خاطر خیرهسری زیاد، به حماقت مشهور شود.

225. عنه علیه السلام: مَن نازَعَ و خاصَمَ، وقَعَ بَينَهُمُ الفَشَلُ، و بَلِيَ أمرُهُم مِن طولِ اللَّجاجِ.[۵۹۱]

225. امام علی علیه السلام: کسانی که کشمکش و ستیزه کنند، میانشان ضعف [و شکست] میافتد و بر اثر خیرهسری زیاد، رشتۀ پیوندشان فرسوده میشود.

226. عنه علیه السلام: مَنْ نازَعَ و خاصَمَقَطَعَبَينَهُمُالْفَشَلُوَ (ذاقُوا وَ بالَ أَمْرِهِمْ)[۵۹۲] و ساءَت عِندَهُ الحَسَنَةُ و حَسُنَت عِندَهُ السَّيِّئَةُ و مَن ساءَت عَلَيهِ الحَسَنَةُ اعوَرَّت عَلَيهِ طُرُقُهُ وَ اعتَرَضَ عَلَيهِ أمْرُهُ و ضَاقَ عَلَيهِ مَخرَجُهُ وَ حَرِيٌّ أَن یَرجِعَ[۵۹۳] مِنْ دينِهِ(وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِين)[۵۹۴].[۵۹۵]

226. امام علی علیه السلام: کسانی که کشمکش و ستیزه کنند، ضعف [و شکست] رشتۀ پیوند میان آنان را میگسلد و (سزای کار خود را میچشند). نیک در نظرش بد میشود و بد در نظرش نیک میگردد، و کسی که نیک در نظر او بد شود، راههایش بر او کور[و بی نشانه] و کارش پریشان و راه برونرفتش تنگ میشود و [در چنین وضعی] جا دارد که از دینش برگردد (و غیر راه مؤمنان را پوید).

227. عنه علیه السلام: مَن كَثُرَ مِراؤُهُ لَم يَأمَنِ الغَلَطَ.[۵۹۶]

227. امام علی علیه السلام: کسى که زیاد مجادله کند، از خطا ایمن نمیماند.

228. عنه علیه السلام: طُلّابُ العِلمِ ثَلاثَةُ أَصنافٍ فَاعرِفوهُم بِصِفاتِهِم وَ نُعوتِهِمْ: فَطائِفَةٌ طَلَبَتها لِلْمِرَاءِ وَ الْجِدَالِ، وَ طائِفَةٌ طَلَبَتها لِلِاستِطالَةِ وَ الخَتلِ، وَ طائِفَةٌ طَلَبَتها لِلتَّفَقُّهِ وَ العَمَلِ؛ فَأَمّا صاحِبُالمِراءِ وَ الجَدَلِ فَمُؤذٍ مُتَأَذٍّ، مُتَصَدٍّ لِلمَقَالِ في أندِيَةِ الرِّجالِ فَهُوَ كاسٍ مِنَ التَّخَشُّعِعارٍ مِنَ التَّوَرُّعِ، فَأَعمَى اللَّهُ بَصَرَهُوَ قَطَعَ مِن آثارِ العُلَماءِ أثَرَهُ.…[۵۹۷]

228. امام علی علیه السلام: جویندگان دانش، سه دستهاند. آنان را با اوصاف و ویژگیهایشان بشناس: دستهای آن را برای ستیزه و مجادله میجویند، دستهای آن را برای برتریجویی و فریب میجویند، و دستهای هم برای فهمیدن و به کار بستن میجویند.… جوینده[ی دانش] برای ستیزه و مجادله، هم دیگران را میآزارد و هم خود را. در جمع مردمان به گفتار میپردازد، و در حالی که جامۀ خاکساری به تن دارد [و تظاهر به فروتنی میکند]، از پارسایی برهنه است. از این رو، خداوند چشم [دل] او را کور کرده و اثری از او در میان دانشمندان نگذاشته است.

229. الإمام الصادق علیه السلام: طَلَبَةُ العِلمِ ثَلاثَةٌ، فَاعرِفهُم بِأعيانِهِم و صِفاتِهِم: صِنفٌ يَطلُبُهُ لِلجَهلِ وَ المِراءِ، و صِنفٌ يَطلُبُهُ لِلاِستطالَةِ وَ الخَتلِ،[۵۹۸] و صِنفٌ يَطلُبُهُ لِلفِقهِ وَ العَقلِ؛ فَصاحِبُ الجَهلِ و المِراءِ موذٍ مُمارٍ، مُتَعرِّضٌ لِلمَقالِ في أندِيَةِ الرِّجالِ بِتَذاكُرِ العِلمِ و صِفَةِ الحِلمِ، قَد تَسَربَلَ بِالخُشوعِ و تَخَلّىٰ مِنَ الوَرَعِ، فَدَقَّ اللّهُمِن هٰذا خَيشومَهُ، و قَطَعَ مِنهُ حَيزومَهُ.[۵۹۹]

229. امام صادق علیه السلام: جویندگان دانش، سه دسته اند. پس آنان را به شخص و صفاتشان بشناس: دستهای آن را برای نادانی و ستیزه کردن میجویند، دستهای آن را برای برتریجویی و فریب میجویند، و دستهای هم برای فهم و خردمندی میجویند. آن که [دانش را] برای نادانی و ستیزیدن میآموزد، مردمآزار و ستیزهگر است. در جمع مردمان به گفتار میپردازد و در وصف علم و بردباری داد سخن میدهد. پیراهن خاکساری پوشیده؛ ولی از جامۀ پارسایی برهنه است. از این رو، خداوند، بینیاش را شکسته و کمرش را بریده است.

230. الإمام الباقر علیه السلام: إيّاكُم وَ الخُصومَةَ؛ فَإنَّها تُحبِطُ! العَمَلَ و تَمحَقُ الدّينَ، و إنَّ أحَدَكُم لَيَنزِعُ بِالآيَةِ يَقَعُ فيها أبعَدَ مِنَ السَّماءِ.[۶۰۰]

230. امام باقر علیه السلام: از ستیزهگری بپرهیزید که عمل [صالح] را از میان میبرد و دین را نابود میکند. کسی از شما هست که به وسیلۀ آیهای ستیزه میکند و به فاصلۀ آسمان از آن [آیه] دور میشود.

231. عنه علیه السلام - لِجابِرٍ الجُعفِيَّ -:‌ يا جابِرُ! لا تُخاصِم؛ فَإِنَّ الخُصومَةَ تُكَذِّبُ القُرآنَ.[۶۰۱]

231. امام باقر علیه السلام - به جابر جعفی -: اى جابر ! ستیزه مکن؛ چرا که ستیزه کردن، به تکذیب قرآن مىانجامد.

232. الإمام الصادق علیه السلام - في وَصِيَّتِهِ لِمُؤمِنِ الطّاقِ -: يَابنَ النُّعمانِ! إيّاكَ وَ المِراءَ؛ فَإِنَّهُ يُحبِطُ عَمَلَكَ، وإيّاكَ وَ الجِدالَ؛ فَإِنَّهُ يوبِقُكَ، وإيّاكَ و كَثرَةَ الخُصوماتِ؛ فَإِنَّها تُبعِدُكَ مِنَ اللهِ.[۶۰۲]

232. امام صادق علیه السلام - در سفارش به مؤمن طاق -: اى پسر نعمان! از ستیزه کردن بپرهیز؛ چرا که اعمال تو را بر باد مىدهد. از مجادله کردن بپرهیز؛ چرا که تو را نابود مىکند. از جرّ و بحث زیاد بپرهیز؛ زیرا تو را از خدا دور مىنماید.

الفصل السادس: دَوافِعُ المجادَلَةِ

فصل ششم: عوامل مجادله

۶ / ۱: الجَهلُ

۶ / ۱: نادانی

233. الإمام عليّ علیه السلام - فيما كَتَبَإلىٰ مُعاوِيَةَ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنَ النّاسِ -: وَ اعلَموا أنَّ خِيارَ عِبادِ اللَّهِ الَّذينَ يَعمَلونَ بِمَا يَعلَمونَ، و أَنَّ شَرَّهُمُ الْجُهَلاءُ الَّذينَ يُنَازِعونَ بِالجَهْلِ أَهلَ العِلمِ.[۶۰۳]

233. امام على علیه السلام - در نامۀ ایشان به معاویه و مردم ناحیۀ او -: بدانید که بهترین بندگان خدا، آناناندکه به آنچه مىدانند، عمل مىکنند و بدترین آنها، نادانانى هستند که جاهلانه با اهل دانش، ستیزه مىکنند.

234. عنه علیه السلام: سِتَّةٌ تُختَبَرُ بِها عُقولُ النّاسِ: الحِلمُ عِندَ الغَضَبِ، وَ الصَّبرُ عِندَ الرَّهَبِ، وَ القَصدُ عِندَ الرَّغَبِ، و تَقوَى اللهِفي كُلِّ حالٍ، و حُسنُ المُداراةِ، و قِلَّةُ المُماراةِ.[۶۰۴]

234. امام على علیه السلام: با شش چیز، خِرد آدمیان، سنجیده مىشود: بردبارى هنگام خشم، شکیبایى هنگام ترس، میانهروى هنگام رغبت، پروا داشتن از خداوند در همۀ حالات، مدارا کردن درست با مردم، و کم مشاجره کردن.

235. الإمام الحسين علیه السلام: مِن عَلاماتِ أسبابِ الجَهلِ المُماراةُ لِغَيرِ أهلِ الكُفرِ.[۶۰۵]

235. امام حسین علیه السلام: از نشانههاى اسباب نادانى، ستیزهجویی با غیر کافران است.

236. الإمام الباقر علیه السلام: المُرُوَّةُ أن لا تَطمَعَ فَتَذِلَّ، و تَسألَ فَتُقِلَّ، و لا تَبخَلَ فَتُشتَمَ، و لا تَجهَلَ فَتُخصَمَ.[۶۰۶]

236. امام باقر علیه السلام: مردانگى، آن است که طمع نَوَرزى تا خوار شوى، و خواهش نکنى تا نادار شوى، و بخل نَوَرزى تا دشنام بشنوى، و نادانى نکنى تا [در بحث] شکست بخورى.

237. الإمام الصادق علیه السلام: الجَهلُ في ثَلاثٍ: الكِبرِ، و شِدَّةِ المِراءِ، وَ الجَهلِ بِاللّهِ؛فَأُولٰئِكَ هُمُ الخاسِرونَ.[۶۰۷]

237. امام صادق علیه السلام: نادانى، در سه چیز است: خودبزرگبینی، جَدَل بسیار و نشناختن خداوند. اینان همان زیانکارانند.

238. عنه علیه السلام: المِراءُ داءٌ دَوِيٌّ، و لَيسَ فِي الإنسانِ خَصلَةٌ شَرٌّ مِنهُ، و هُوَ خُلُقُ إبليسَ و نِسبَتُهُ، فَلا يُماري في أيِّ حالٍ كانَ إلّا مَن كانَ جاهِلاً بِنَفسِهِ و بِغَيرِهِ، مَحروماً مِن حَقائِقِ الدّينِ.[۶۰۸]

238. امام صادق علیه السلام: ستیزهگری، درد بى درمانی است و در انسان، صفتى بدتر از آن نیست و آن، خوى ابلیس و نسب اوست. بنا بر این، در هیچ شرایطی ستیزه نمىکند، مگر کسى که به خود و دیگرى، نادان بوده و از حقایق دین، محروم باشد.

239. عنه علیه السلام: مِن أخلاقِ الجاهِلِ الإجابَةُ قَبلَ أن يَسمَعَ، وَ المُعارَضَةُ قَبلَ أن يَفهَمَ، وَ الحُكمُ بِما لا يَعلَمُ.[۶۰۹]

239. امام صادق علیه السلام: از ویژگىهاى نادان، پاسخ گفتن پیش از شنیدن و مخالفت کردن پیش از فهمیدن و حکم دادن به چیزى است که نمىداند.

۶ / ۲: الشَّكُّ و عَدَمُ الوَرَعِ

۶ / ۲: تردید و ناپارسایی

240. الإمام الصادق علیه السلام: لا يُخاصِمُ إلّا شاكٌّ أو مَن لا وَرَعَ لَهُ.[۶۱۰]

240. امام صادق علیه السلام: ستیزه نمیکند، مگر آن که [در دین خود] شک دارد، یا کسى که پارسابی ندارد.

۶ / ۳: ضيقُ الصَّدرِ

۶ / ۳: تنگی سینه (کم‌طاقتی)

241. الإمام الصادق علیه السلام: لا يُخاصِمُ إلّا مَن قَد ضاقَ بِما في صَدرِهِ.[۶۱۱]

241. امام صادق علیه السلام: ستیزه نمیکند، مگر کسى که از آنچه در سینه دارد، به تنگ آمده باشد.

۶ / ۴: النَّفاقُ

۶ / ۴: دورویی

242. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: أربَعٌ مَن كُنَّ فيهِ كانَ مُنافِقاً خالِصاً و مَن كانَت فيهِ خَصلَةٌ مِنهُنَّ كانَت فيهِ خَصلَةُ مِنَ النَّفاقِ حَتّىٰ يَدَعَها: إذَا ائتُمِنَ خانَ وإذا حَدَّثَ كَذَبَ وإذا عاهَدَ غَدَرَ وإذا خاصَمَ فَجَرَ.[۶۱۲]

242. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: چهار خصلت است که در هر که باشند، وی منافق است و اگر یکى از آنها در او باشد، یک خصلت نفاق در او وجود دارد تا این که آن را رها کند: هر گاه سخن گوید، دروغ گوید؛ هر گاه وعده دهد، خلاف آن [رفتار] کند؛ هر گاه پیمان بندد، پیمانشکنى کند و هر گاه ستیزه کند، از حق، تجاوز نماید.

الفصل السابع: مَوانِعُ المجادَلَةِ

فصل هفتم: موانع مجادله

7 / ۱: العِلمُ

۷ / ۱: دانش

243. رسول اللّهصلی الله علیه و آله: يَنبَغي لِلعالِمِ أن يَكونَ قَليلَ الضِّحكِ، كَثيرَ البُكاءِ، لا يُمازِحُ و لا يُصاخِبُ و لا يُماري و لا يُجادِلُ، إن تَكَلَّمَ تَكَلَّمَ بِحَقٍّ، وإن صَمَتَ صَمَتَ عَنِ الباطِلِ، وإن دَخَلَ دَخَلَ بِرِفقٍ، وإن خَرَجَ خَرَجَ بِحِلمٍ.[۶۱۳]

243. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: سزاوار است که دانشمند، کمخنده و پُرگریه باشد؛ شوخى نکند، داد و فریاد نکند، و ستیزه و مجادله نکند، آن گاه که سخن مىگوید، حق بگوید و چون خاموش مىمانَد، از باطل، خاموشى گزیند و چون [در کاری] داخل میشود، به مدارا داخل و چون [از کاری] بیرون مىرود، با بردبارى بیرون رود.

7 / ۲: الإيمانُ

۷ / ۲: ایمان

244. الإمام عليّ علیه السلام: مَن صَحَّ يَقينُهُ زَهَدَ فِي المِراءِ.[۶۱۴]

244. امام على علیه السلام: کسی که یقینش درست باشد، به بحث و مجادله بىرغبت است.

245. الإمام الصادق علیه السلام: المُؤمِنُ يُداري و لا يُماري.[۶۱۵]

245. امام صادق علیه السلام: مؤمن، مدارا مىکند و ستیزه نمىکند.

246. عنه علیه السلام - لِمِهزَمٍ الأَسَدِيِّ -:يا مِهزَمُ شِيعَتُنا مَن لَا يَعدو صَوتُهُسَمعَهُو لا شَحناؤُهُ بَدَنَهُ و لا يَمتَدِحُ بِنا مُعلِناً و لا يُجالِسُ لَنا عائِباً وَ لا يُخاصِمُ لَنا قالِياً.[۶۱۶]

246. امام صادق علیه السلام - به مهزم اسدی -: شیعۀ ما کسى است که صدایش از گوشش و دشمنىاش از پیکرش در نمیگذرد وما را آشکارا مدح نمیگوید و با کسی که عیب ما را میگوید، همنشین نمیشود، و با کسى که ما را دشمن میدارد، ستیزه نمیکند.

7 / ۳: الاِشتِغالُ بِما أمَرَهُ اللهُ

۷ / ۳: پرداختن به دستورهای خدا

247. الإمام الصادق علیه السلام: إذَا اشتَغَلَ العَبدُ بِما أمَرَهُ اللّهُتَعالىٰ و نَهاهُ، لا يَتَفَرَّغُ مِنها إلَى المِراءِ وَ المُباهاةِ مَعَ النّاسِ.[۶۱۷]

247. امام صادق علیه السلام: هر گاه بنده به امرها و نهىهای خداوند متعال سرگرم شود، دیگر فرصتى براى ستیزهگرى زبانی و فخرفروشى با مردم پیدا نمىکند.

  1. ر.ک: لسان العرب: ج 11 ص 130 مادّۀ «جدل».
  2. ر.ک: معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 433 مادّۀ «جدل».
  3. ر.ک: معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 433 مادّۀ «جدل» و مفردات ألفاظ القرآن: ص 189 مادّۀ «جدل».
  4. ر.ک: معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 115 مادّۀ «حور».
  5. گفتنی است: حوار، امروزه در زبان عربی، به معنای «گفتگو» و با بار معنایی مثبت به کار می رود.
  6. ر.ک: معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 314 مادّۀ «مرى».
  7. ر.ک: ترتیب العین: ص 164 مادّۀ «حج»، مفردات ألفاظ القرآن: ص 218 مادّۀ «حج».
  8. ر.ک: ترتیب العین: ص 812 مادّۀ «نظر»، لسان العرب: ج 5 ص 215 مادّۀ «نظر».
  9. ر.ک: معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 187 مادّۀ «خصم»، مفردات ألفاظ القرآن: ص 284 مادّۀ «خصم».
  10. نکات دیگرى در تبیین تفاوت معانى این واژهها، مطرح شدهاند که احتمالاً از قرینههای موجود در کاربردهاى(( آنها استفاده مىشود و ضرورتى براى ذکر آنها نیست (ر.ک: بحار الأنوار: ج 73 ص 399 - 400).
  11. براى نمونه ر.ک: ص ۲۳ ح 10 و ص ۳۵ ح 36 و ص ۵۱ ح 62 و ص 213 ح 132.
  12. Dialectic.
  13. ر.ک: تاریخ فلسفه: ج 1 ص 79.
  14. ر.ک: همان: ص 117 - 137.
  15. ر.ک: همان: ص 139 - 164.
  16. ر.ک: همان: ص 224 - 225.
  17. ر.ک: همان: ص 389.
  18. ر.ک: William L.Reese, p.p129 - 130.، Dictionany of Philosophy and Religion
  19. ر.ک: مقالۀ «خاستگاههای خصومت میان اهل ادیان»، سید ابراهیم سجادی، فصل‌نامۀ پژوهش های قرآنی، ش33، 1382.
  20. ر.ک: شناختنامۀ قرآن: ج 2 ص 119 (فصل هفتم: رویارویى با قرآن / توطئهها).
  21. الکافی: ج 8 ص 22 ح4، کتاب من لایحضره الفقیه: ج 4 ص 388 ح 5834، خصائص الأئمّة علیهم السلام: ص 110، نهج البلاغة: حکمت 173.
  22. غرر الحکم: ج2 ص۲۶۶ ح۲۵۶۷.
  23. ر.ک: ص ۱۱۸ (تبیین اقسام مجادله).
  24. ر.ک: ص ۷۵ (اقسام مجادله (کشمکش زبانی) / مجادلۀ پسندیده) و ص ۸۵ (مجادله‌های ناپسند / مجادله کردن دربارۀ خدا و آیات او).
  25. مؤمنون: آیۀ 3.
  26. ر.ک: ص ۱۵۱ ح 78.
  27. این پیام از احادیث دیگر باب اوّل این فصل، به صورت روشنتر استفاده میشود.
  28. نهج البلاغة: حکمت 339.
  29. غرر الحکم: ج 2 ص ۵۳ ح 1806.
  30. نهج البلاغة، حکمت 3.
  31. زمر: آیۀ 17 ـ 18.
  32. کنز العمّال: ج 16 ص 197 ح 44218 و ص ۲۶۹ ح 44397.
  33. المحاسن: ج 1 ص 359 ح 769.
  34. بقرة: آیۀ 111. نیز، ر.ک: انبیا: آیۀ 24 و قصص: آیۀ 75.
  35. انعام: آیۀ 116.
  36. غرر الحکم: ج 2 ص 402 ح 3022.
  37. غرر الحکم: ج 3 ص ۴۳۲ ح 5011.
  38. نجم: آیۀ 23.
  39. ر.ک: دانشنامۀ عقاید: ج 1 ص 343 (آثار خرد) و ص 379 (گمانهزنى درست).
  40. ر.ک: ص337 (نهی از همۀ گونه‌های مجادله).
  41. النحل: ۱۲۵.
  42. العنكبوت: ۴۶.
  43. الكهف: ۲۲.
  44. العنكبوت: ۴۶.
  45. النحل: ۱۲۵.
  46. البقرة: ۱۱۱.
  47. البقرة: ۱۱۱.
  48. يس: ۷۸ و ۸۰.
  49. يس: ۸۰.
  50. يس: ۸۱.
  51. النحل: ۱۲۵.
  52. يس: ۷۹.
  53. الاحتجاج: ج‌۱ ص‌۲۳ ح‌۲۰، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري علیه السلام: ص‌۵۲۷ ح‌۳۲۲، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۵ ح‌۲.
  54. قال المجلسي قدس سره: «جهوريّ الذکر» في القاموس: «کلام جهوريّ: أي عالٍ»؛ أي یعلن ذکر اللّٰه، أو: ذکره عالٍ في الناس. و في بعض النسخ: «جوهريّ»، و کأنّه کنایة عن خلوص ذکره و نفاسته، و الظاهر أنّه تصحیف (بحار الأنوار: ج‌۶۶ ص‌۳۱۲).
  55. التمحيص: ص‌۷۴ ح‌۱۷۱، بحار الأنوار: ج‌۶۷ ص‌۳۱۰ ح ۴۵.
  56. الكافي: ج‌۲ ص‌۲۲۸ ح ۱ عن عبد اللّه بن یونس عن الامام الصادق علیه السلام ، الدر النظیم: ص ۲۳۶ عن لحبة بن جوین العرنی فی وصف الامام علی علیه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج ۶۷ ص ۳۶۵ ح ۷۰؛ تاریخ دمشق: ج ۱۷ ص ۴۱۹ من دون إسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام نحوه و راجع أعلام الدین: ص ۱۱۵.
  57. غرر الحكم: ج ۶ ص ۲۱۸ ح ۱۰۰۶۲، عیون الحکم و المواعظ: ص ۵۱۴ ح ۹۳۵۵.
  58. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحدید: ج‌۲۰ ص‌۲۸۵ ح‌۲۶۰، البیان و التبیین: ج‌۲ ص‌۱۱۳ من دون إسنادٍ إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام و لیس فیه «الجدال» نحوه.
  59. معاني الأخبار: ص‌۲۵۷ ح ۳ عن معاویة بن وهب عن الامام الصادق علیه السلام،‌مشکاة الأنوار: ص ۳۶۷ ح ۱۱۹۹، بحار الأنوار: ج ۷۶ ص ۳۱۲ ح ۴.
  60. الأمالي للمفيد: ص‌۳۳ ح‌۷ عن الحسین بن زید عن الإمام الصادق علیه السلام، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۵ ح‌۳۶.
  61. هو حمزة بن عبد الطیّار کوفی من أصحاب الامام الباقر و الصادق علیهما السلام و في رجال الکشيّ روایتان یدلان علی تراضي الامام علیه السلام عنه.
  62. رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۶۳۸ ح‌۶۵۱ و ۶۵۲ عن أبي جعفر الأحول، التحریر الطاووسي: ص ۸۵ الرقم ۱۱۶ و فیه «روی حدیثاً» و کلاهما نحوه، تصحيح الاعتقاد (مصنّفات الشيخ المفيد: ج‌۵): ص‌۷۱، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۶ ح‌۴۰.
  63. معاني الأخبار: ص‌۲۱۲ ح‌۱، مختصر بصائر الدرجات: ص ۴۰۶ ح ۳۷۷، بحار الأنوار: ج ۶۹ ص ۳ ح ۴.
  64. رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۷۴۱ ح‌۸۳۰، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۶ ح‌۴۲.
  65. رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۷۴۶ ح‌۸۴۴، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۷ ح‌۴۴.
  66. الأنعام: ۶۸.
  67. غافر: ۶۹.
  68. غافر: ۴.
  69. الشوریٰ: ۳۵.
  70. تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۱۰۰ ح‌۱۴۲۶، بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۲۶۰ ح‌۷.
  71. الزخرف: ۵۸.
  72. تفسير الطبري: ج‌۱۳ الجزء ۲۵ ص‌۸۸، المعجم الأوسط: ج‌۵ ص‌۳۰۲ ح‌۵۳۷۸ عن عبداللّٰهبن عمر، إحياء العلوم: ج‌۳ ص‌۵۷۷ كلاهما نحوه، تفسير ابن كثير: ج‌۷ ص‌۲۲۲، مجمع الزوائد: ج‌۱ ص‌۴۱۶ ح‌۷۹۳.
  73. مسند ابن حنبل: ج‌۳ ص‌۷۱ ح‌۷۵۱۱، المستدرك على الصحيحين: ج‌۲ ص‌۲۴۳ ح‌۲۸۸۳، مسند الشاميّين: ج‌۲ ص‌۲۶۳ ح‌۱۳۰۵ كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۶۱۶ ح‌۲۸۳۷؛ التوحيد: ص‌۲۲۴ ح‌۴، الأمالي للصدوق: ص‌۶۳۹ ح‌۸۶۴ كلاهما عن محمّد بن عيسى بن عبيد اليقطيني عن الإمام الهادي علیه السلام و فيهما «بدعة» بدل «كفر»، بحار الأنوار: ج‌۹۲ ص‌۱۱۸ ح‌۴.
  74. مسند الطيالسي: ص‌۳۰۲ ح‌۲۲۸۶، شعب الإيمان: ج‌۲ ص‌۴۱۷ ح‌۲۲۵۷ كلاهما عن عبداللّٰهبن عمرو، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۶۱۵ ح‌۲۸۳۶.
  75. مسند الشاميّين: ج‌۲ ص‌۷۴ ح‌۹۴۲ عن النوّاس بن سمعان، الفردوس: ج‌۵ ص‌۶۴ ح‌۷۴۷۱ و فيه صدره فقط، ذمّ الكلام وأهله: ج‌۲ ص‌۱۰۱ ح‌۱۹۲ عن جبير بن نفير، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۶۱۹ ح‌۲۸۵۹ نقلاً عن الديلمي. و فيه الحديث هكذا: «عن جبير بن نفير عن أبيه عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لا تجادلوا بالقرآن و لا تبدّلوا كتاب اللّٰه‏ بعضه ببعض، فإنّ المؤمن ليجادل به فيُغلب وإنّ المنافق ليجادل به فيَطلب».
  76. الخصال: ص‌۱۶۳ ح‌۲۱۴ عن ابن عمر، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۴۹ ح‌۱۲ ؛ المعجم الأوسط: ج‌۸ ص‌۳۰۷ ح‌۸۷۱۵ عن معاذ بن جبل، تاريخ دمشق: ج‌۵۸ ص‌۴۳۸ عن معاذ بن جبل من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت علیهم السلام و كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج‌۱۶ ص‌۴۸ ح‌۴۳۸۸۱ و راجع موارد الظمآن: ص‌۵۸ ح‌۹.
  77. سنن أبي داود: ج‌۴ ص‌۱۹۹ ح‌۴۶۰۳، السنن الكبرى للنسائي: ج‌۵ ص‌۳۳ ح‌۸۰۹۳، مسند ابن حنبل: ج‌۳ ص‌۱۶۲ ح‌۷۹۹۵، المستدرك على الصحيحين: ج‌۲ ص‌۲۴۳ ح‌۲۸۸۲ كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۶۱۶ ح‌۲۸۳۸؛ تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۹۷ ح‌۷۲ عن ياسر الخادم عن الإمام الرضا علیه السلام و فيه «كتاب اللّٰه‏» بدل «القرآن»، بحار الأنوار: ج‌۹۲ ص‌۱۱۱ ح‌۱۷.
  78. مسند ابن حنبل: ج‌۶ ص‌۱۷۳ ح‌۱۷۵۵۰ عن أبى جهيم، المعجم الأوسط: ج‌۴ ص‌۱۹۷ ح‌۳۹۶۱ عن عبداللّٰه‏ بن عمرو، المعجم الكبير: ج‌۵ ص‌۱۵۲ ح‌۴۹۱۶ عن زيد بن ثابت، المصنّف لابن أبي شيبة: ج‌۷ ص‌۱۸۸ ح‌۱ عن سعد مولى عمرو بن العاص و كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۶۱۹ ح‌۲۸۶۰؛ بحار الأنوار: ج‌۷۳ ص‌۳۹۹ ح‌۵ نقلاً عن النهاية نحوه.
  79. المصنّف لابن أبي شيبة: ج‌۷ ص‌۱۸۸ ح‌۲، ذمّ الكلام و أهله: ج‌۱ ص‌۳۳۴ ح‌۵۲ كلاهما عن عبداللّٰه‏ بن عمرو، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۶۱۹ ح‌۲۸۵۸ نقلاً عن أبي نصر السجزي في الإبانة.
  80. ينزع: أي ينجذب ويميل (النهاية: ج‌۵ ص‌۴۱).
  81. المعجم الكبير: ج‌۶ ص‌۳۷ ح‌۵۴۴۲، المعجم الأوسط: ج‌۸ ص‌۲۲۵ ح‌۸۴۷۰ و راجع سنن ابن ماجة: ج‌۱ ص‌۳۳ح ۸۵.
  82. حَجرَةً: أي ناحِيَةً (النهاية: ج‌۱ ص‌۳۴۲ «حجر»).
  83. مسند ابن حنبل: ج‌۲ ص‌۶۰۲ ح‌۶۷۱۴، تفسير ابن كثير: ج‌۲ ص‌۳۲۰، المعجم الأوسط: ج‌۱ ص‌۱۶۵ ح‌۵۱۵، الطبقات الكبرى: ج‌۴ ص‌۱۹۲ عن ابني العاص، سير أعلام النبلاء: ج‌۱۶ ص‌۲۴۱ الرقم ۱۶۹ و الثلاثة الأخيرة نحوه، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۱۹۳ ح‌۹۷۸.
  84. آل عمران: ۷.
  85. سنن ابن ماجة: ج‌۱ ص‌۱۸ ح‌۴۷، مسند ابن حنبل: ج‌۹ ص‌۳۰۲ ح‌۲۴۲۶۵، صحيح ابن حبّان: ج‌۱ ص‌۲۷۷ ح‌۷۶، تفسير الطبري: ج‌۳ الجزء ۳ ص‌۱۷۸، تفسير ابن كثير: ج‌۲ ص‌۵، الدرّ المنثور: ج‌۲ ص‌۱۴۸.
  86. حلية الأولياء: ج‌۳ ص‌۱۸۴ الرقم ۲۴۱ عن الحكم بن عتيبة، البداية والنهاية: ج‌۹ ص‌۳۱۱ عن منصور بن المعتمر، معارج الوصول: ص‌۱۲۶، الدرّ المنثور: ج‌۳ ص‌۲۹۲ نقلاً عن عبد بن حميد و ابن المنذر و فيه «الأهواء» بدل «الخصومات» و كلاهما نحوه ؛ كشف الغمّة: ج‌۲ ص‌۳۴۵ عن الحكم بن عتيبة.
  87. سنن الدارمي: ج‌۱ ص‌۱۱۶ ح‌۴۰۶ عن الحكم، الطبقات الكبرى: ج‌۵ ص‌۳۲۱، شعب الإيمان: ج‌۲ ص‌۶۰ ح‌۹۴۵۸ و فيه «الأهواء» بدل «الخصومات»، تفسير الطبري: ج‌۵ الجزء ۷ ص‌۲۲۹ كلّها عن ليث بن أبي سليم، الدرّ المنثور: ج‌۳ ص‌۲۹۲ ؛ كشف الغمّة: ج‌۲ ص‌۳۳۲ عن ليث بن أبي سليم.
  88. تضمین للآیة ۴۹ من سورة الأنبیاﺀ.
  89. التوحيد: ص‌۲۲۴ ح‌۴، الأمالي للصدوق: ص‌۶۳۹ ح‌۸۶۴ كلاهما عن محمّد بن عيسى بن عبيد اليقطيني، روضة الواعظين: ص‌۴۷، بحار الأنوار: ج‌۹۲ ص‌۱۱۸ ح‌۴ ؛ تاريخ الإسلام: ج‌۱۷ ص‌۴۳ و ليس فيه ذيله من «لا تجعل له اسماً» و فيه «أنّ ابن أبي دؤاد كتب إلى رجل من أهل المدينة فكتب إليه ... الحديث»، تاريخ بغداد: ج‌۴ ص‌۱۵۱ الرقم ۱۸۲۵ و فيه «كتب ابن أبي دؤاد إلى رجل من أهل المدينة - يتوهّم أنّه عبداللّٰه‏ بن موسى بن جعفر بن محمّد - فكتب إليه ... الحديث» و كلاهما نحوه.
  90. ر. ک: فرهنگ جامع: ج1 ص853، لسان العرب: ج 1 ص 548 مادّۀ «ضرب».
  91. ر. ک: المجازات النبویّة: ص328 ـ 329.
  92. ر. ک: ترجمۀ المیزان: ج1 ص 19 (مقدّمه)، قرآن در قرآن: ص 396.
  93. ر. ک: بحار الأنوار: ج30 ص512 - 513، مسند ابن حنبل: ج2 ص611 ح 6753 و ص 594 ح 6680.
  94. ر. ک: شرح اُصول الکافى، مازندرانى: ج 11 ص83.
  95. ر. ک: البرهان فى علوم القرآن: ج1 ص42، تفسیر العیّاشى: ج 1 ص96، منیة المرید: ص 369.
  96. ر. ک: المیزان فى تفسیر القرآن: ج3 ص83، صراط النجاة: ج 2 ص 449، قرآن در قرآن: ص396.
  97. ر. ک: الحدائق: ج6 ص355، شرح اُصول الکافى، مازندرانی: ج 11 ص 83، بحار الأنوار: ج 92 ص39
  98. ر. ک: بحار الأنوار: ج 30 ص512، مسند ابن حنبل: ج2 ص611 ح 6753.
  99. ر. ک: بحار الأنوار: ج2 ص245ح 56.
  100. ر. ک: ص ۸۷ ح 1۶.
  101. ر. ک: ح ۸۶ ح ۱۶.
  102. ر.ک: ساختار و تأویل متن: ص502.
  103. ر. ک: المیزان فی تفسیر القرآن: ج ۱ ص ۱۲، «جایگاه تفسیر قرآن با قرآن در روایات اهل بیت علیهم السلام» غلامعلی عزیزی، فصل‌نامۀ معرفت، ش ۴۸. نیز، ر. ک: ص ۱۶۱ (راه‌نمایی گرفتن از قرآن و سنّت)
  104. نساﺀ: آیۀ ۸۲.
  105. الکافی: ج 2 ص 632 ح 17.
  106. ر.ک: المعجم الاُوسط: ج1 ص165 ح515، فیض القدیر: ج 1 ص165.
  107. ر.ک: تفسیر العیّاشى: ج1 ص96، المصنّف، ابن ابى شیبه: ج 7 ص188، بحار الأنوار: ج 92 ص 39.
  108. ص ۸۶ ح 1۵.
  109. ر.ک: المصنّف، عبد الرزّاق: ج11 ص216، کنز العمّال: ج 1 ص176.
  110. ر.ک: المصنّف، ابن ابى شبه: ج7 ص188.
  111. ر.ک: تفسیر الصافى: ج1 ص35 - 36.
  112. الشوریٰ: ۱۶.
  113. الشوریٰ: ۱۸.
  114. الزخرف: ۵۸.
  115. القمر: ۳۶.
  116. النجم: ۸ - ۱۲.
  117. النمل: ۴۵ - ۴۷.
  118. نَهَرتُه نهراً و انتهرته: زجَرته (المصباح المنیر: ص‌۶۲۸ «نهر»).
  119. في المعجم الكبير: «أخذوا المراء» و الظاهر أنّه تصحيف، و ما في المتن من كنز العمّال و الترغيب و الترهيب.
  120. في المعجم الكبير: «نَمَت» و ما في المتن من كنز العمّال و الترغيب و الترهيب.
  121. في المعجم الكبير: «بثلاث آيات» و هو تصحيف، و ما في المتن من كنز العمّال و الترغيب و الترهيب.
  122. المعجم الكبير: ج‌۸ ص‌۱۵۲ ح‌۷۶۵۹، تاريخ دمشق: ج‌۳۳ ص‌۳۶۷، ذمّ الكلام للهروي: ج‌۱ ص‌۶۴ ح‌۵۳ كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۴ ح‌۸۳۱۲ ؛ منية المريد: ص‌۳۱۶، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۴ و راجع إحياء العلوم: ج‌۲ ص‌۲۶۰.
  123. غافر: ۴.
  124. كمال الدين: ص‌۲۵۶ ح‌۱، التحصين: ص‌۶۲۵ و فيه «كفر» بدل «لُعن‏» و كلاهما عن عبدالرحمن بن سمرة، بحار الأنوار: ج‌۳۶ ص‌۲۲۷ ح‌۳.
  125. الزخرف: ۵۸.
  126. سنن الترمذي: ج‌۵ ص‌۳۷۸ ح‌۳۲۵۳، سنن ابن ماجة: ج‌۱ ص‌۱۹ ح‌۴۸، مسند ابن حنبل: ج‌۸ ص‌۲۷۵ ح۲۲۲۲۶، المستدرك على الصحيحين: ج‌۲ ص‌۴۸۶ ح‌۳۶۷۴، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۲ ح‌۸۲۹۸ ؛ منية المريد: ص‌۱۷۱ و فيه صدره نحوه، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۲ و راجع نزهة الناظر: ص‌۴۸ ح‌۹۱.
  127. الجعفريّات: ص‌۱۷۱ عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام، مستدرك الوسائل: ج‌۱۲ ص‌۲۴۹ ح‌۱۴۰۲۲؛ الدرّ المنثور: ج‌۷ ص‌۳۸۶ نقلاً عن سعيد بن منصور نحوه.
  128. غرر الحكم: ج‌۱ ص‌۳۰۸ ح‌۱۱۷۷، عيون الحكم و المواعظ: ص‌۲۹ ح‌۴۳۴.
  129. الاعتقادات للصدوق (المطبوعة في مصنّفات الشيخ المفيد ج‌۵): ص‌۴۳.
  130. عيون أخبار الرضا علیه السلام: ج‌۲ ص‌۶۵ ح‌۲۸۷ عن الحسن بن عبداللّٰه‏ التميمي عن أبيه عن الإمام الرضا عن آبائه علیهم السلام، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۹ ح‌۱۳.
  131. كشف الغمّة: ج‌۳ ص‌۱۳۸ عن الإمام الجواد عن آبائه علیهم السلام، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۸۰ ح‌۶۶.
  132. منية المريد: ص‌۱۷۱، مصباح الشريعة: ص‌۲۶۹، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۵ ح‌۳۲.
  133. التوحيد: ص‌۴۶۰ ح‌۲۹، مشكاة الأنوار: ص‌۱۳۵ ح‌۳۱۰، بحار الأنوار: ج‌۸۴ ص‌۲۶۲ ح‌۶۱.
  134. الاختصاص: ص‌۳۳۸، بحار الأنوار: ج‌۱۳ ص‌۴۲۹ ح‌۲۳.
  135. في الكافي: «تهبط»، و ما في المتن من المصادر الاُخرى.
  136. أثبتنا ما بين المعقوفين من المصادر الاُخرى.
  137. الكافي: ج‌۱ ص‌۹۲ ح‌۴، التوحيد: ص‌۴۵۶ ح‌۱۱، الأمالي للصدوق: ص‌۵۰۳ ح‌۶۸۹، المحاسن: ج‌۱ ص‌۳۷۱ ح‌۸۱۰ كلّها عن أبي عبيدة الحذّاء، فقه الرضا: ص‌۳۸۴ من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۲۵۹ ح‌۳.
  138. محمّد: ۳۰.
  139. الاُصول الستّة عشر (كتاب عاصم بن حميد الحنّاط): ص‌۱۵۹ ح‌۸۴، التوحيد: ص‌۴۵۸ ح‌۲۴، كشف المحجّة: ص‌۶۳، مشكاة الأنوار: ص‌۱۳۶ ح‌۳۱۲ كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۹ ح‌۵۸.
  140. أي من الحقّ إلى الباطل (الوافي: ج ۵ ص ۹۳۹).
  141. الكافي: ج‌۲ ص‌۳۰۱ ح‌۳ عن مسعدة بن صدقة، بحار الأنوار: ج‌۷۳ ص‌۳۹۹ ح‌۵ ؛ سنن الدارمي: ج‌۱ ص۹۶ ح۳۱۰، سير أعلام النبلاء: ج‌۱۱ ص‌۲۸۵ الرقم ۷۸، تاريخ الإسلام: ج‌۱۸ ص‌۱۳۵ الرقم ۳۵، عيون الأخبار لابن قتيبة: ج‌۲ ص‌۱۶۸ كلّها عن عمر بن عبدالعزيز من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام نحوه.
  142. هو هاشم بن إبراهیم العباسي، الذي یقال له المشرقي، من أصحاب الإمام الرضا علیه السلام (راجع: رجال النجاشي: ص ۴۰۱ الرقم ۱۱۶۹).
  143. الشوریٰ: ۱۱.
  144. البقرة: ۱۳۷ و...
  145. التوحيد: ص‌۹۵ ح‌۱۴، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۶۹ ح‌۲۴.
  146. هاشم بن ابراهیم عباسی، معروف به مشرقی، از اصحاب امام رضا علیه السلام.
  147. البقرة: ۱۹۷.
  148. المعجم الكبير: ج‌۱۱ ص‌۱۹ ح‌۱۰۹۱۴، السنن الكبرى: ج‌۵ ص‌۱۰۷ ح‌۹۱۷۰ عن ابن عبّاس من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام نحوه، كنز العمّال: ج‌۵ ص‌۲۶ ح‌۱۱۸۹۹.
  149. الجعفريّات: ص‌۶۸ عن الإمام الكاظم عن آبائه علیهم السلام، مستدرك الوسائل: ج‌۹ ص‌۲۱۵ ح‌۱۰۷۱۰.
  150. البقرة: ۲۰۳.
  151. الكافي: ج‌۴ ص‌۳۳۷ ح‌۱، معاني الأخبار: ص‌۲۹۴ ح‌۱ كلاهما عن الحلبي، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج‌۲ ص‌۳۲۸ ح‌۲۵۸۷ عن محمّد بن مسلم، مستطرفات السرائر (كتاب نوادر أحمد بن محمد بن أبي نصر البزنطي): ص‌۳۱ ح‌۲۹ نحوه، تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۹۶ ح‌۲۶۰ كلاهما عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر علیه السلام، بحار الأنوار: ج‌۹۹ ص‌۱۷۱ ح‌۹.
  152. البقرة: ۱۹۶.
  153. تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۱۹۵ ح‌۳۳۱ عن زرارة وحمران ومحمّد بن مسلم، الكافي: ج‌۴ ص‌۳۳۷ ح‌۲ عن عبداللّٰه‏ بن سنان من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج‌۹۹ ص‌۱۷۳ ح‌۱۶.
  154. الكافي: ج‌۴ ص‌۳۳۸ ح‌۳، تهذيب الأحكام: ج‌۵ ص‌۲۹۶ ح‌۱۰۰۳ و ص‌۳۳۵ ح‌۱۱۵۲ نحوه، منتقى الجمان: ج‌۳ ص‌۲۳۲ كلّها عن معاوية بن عمّار، وسائل الشيعة: ج‌۹ ص‌۱۰۸ ح‌۱۶۷۹۲.
  155. تهذيب الأحكام: ج‌۵ ص‌۳۳۶ ح‌۷۰، الكافي: ج‌۴ ص‌۳۳۸ ح‌۳، مسائل علي بن جعفر: ص‌۲۷۳ ح‌۶۷۵ عن الإمام الكاظم علیهم السلام، قرب الإسناد: ص‌۲۳۴ ح‌۹۱۵ عن عبداللّٰه‏ بن الحسن العلوي عن علي بن جعفر عن الإمام الكاظم علیه السلام، تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۹۶ ح‌۲۶۱ عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر علیه السلام و کلها نحوه، بحار الأنوار: ج‌۹۹ ص‌۱۷۴ ح‌۲۱.
  156. الكافي: ج‌۴ ص‌۳۳۹ ح‌۶، تهذيب الأحكام: ج‌۵ ص‌۲۹۷ ح‌۱۰۰۴، منتقى الجمان: ج‌۳ ص‌۲۲۷ كلّها عن سليمان بن خالد، وسائل الشيعة: ج‌۹ ص‌۲۸۰ ح‌۱۷۴۳۸.
  157. الكافي: ج‌۴ ص‌۳۳۸ ح‌۴، تهذيب الأحكام: ج‌۵ ص‌۳۳۵ ح‌۱۱۵۴ عن أبي بصير مضمراً نحوه، تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۹۵ ح‌۲۵۸ عن أبي بصير عن الإمام الصادق علیه السلام، بحار الأنوار: ج‌۹۹ ص‌۱۷۴ ح‌۲۰.
  158. تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۹۵ ح‌۲۵۵ عن إبراهيم بن عبد الحميد، دعائم الإسلام: ج‌۱ ص‌۲۹۱ عن الإمام الباقر علیه السلام و فيه ذيله من «أنّ اللّٰه‏ تعالى قال:...» نحوه، بحار الأنوار: ج‌۹۹ ص‌۱۷۳ ح‌۱۷ و راجع كتاب من لا يحضره الفقيه: ج‌۲ ص‌۳۲۸ ح‌۲۵۸۷ و تفسير القمّي: ج‌۱ ص‌۶۹.
  159. حلية الأولياء: ج‌۵ ص‌۱۳۶ الرقم ۳۱۳، الأدب المفرد: ص‌۱۶۶ ح‌۵۴۵، الفردوس: ج‌۱ ص‌۲۷۹ ح‌۱۰۹۰ كلّها عن معاذ بن جبل، عيون الأخبار لابن قتيبة: ج‌۳ ص‌۱۴ عن معاذ بن جبل من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام و كلّها نحوه، كنز العمّال: ج‌۹ ص‌۲۵ ح‌۲۴۷۵۰؛ الكافي: ج‌۲ ص‌۶۶۴ ح‌۹ عن الإمام الصادق علیه السلام و فيه «فلا تمازحه، و لا تماره» بدل «فلا تماره...»، وسائل الشيعة: ج‌۸ ص‌۴۸۱ ح‌۱۵۸۱۱ و راجع تفسير الطبري: ج‌۱ الجزء ۱ ص‌۳۵۶.
  160. الخصال: ص‌۳۳۴ ح‌۳۵، بحار الأنوار: ج‌۲۷ ص‌۲۵۴ ح‌۱.
  161. غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۸۵ ح‌۷۵۰۴، عيون الحكم و المواعظ: ص‌۴۱۱ ح‌۷۰۰۱.
  162. الخصال: ص‌۳۴۸ ح‌۲۲ عن يحيى بن عمران الحلبي، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۵۰ ح‌۱۴.
  163. نهج البلاغة: الحكمة ۴۱۱، غرر الحكم: ج‌۶ ص‌۳۲۳ ح‌۱۰۳۸۵، عيون الحكم و المواعظ: ص‌۵۲۴ ح‌۹۵۵۰، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۴۴ ح‌۱۷ ؛ ربيع الأبرار: ج‌۳ ص‌۲۸۷، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج‌۲۰ ص‌۴۸.
  164. الخصال: ص‌۴۳۷ ح‌۲۵ عن موسى بن بكر عن الإمام الكاظم عن أبيه علیهما السلام، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۵۱ ح‌۱۵.
  165. الكافي: ج‌۵ ص‌۸۶ ح‌۹، وسائل الشيعة: ج‌۱۲ ص‌۳۷ ح‌۲۱۹۷۲.
  166. تفسير القمّي: ج‌۲ ص‌۱۶۴ عن حماد، بحار الأنوار: ج‌۱۳ ص‌۴۱۱ ح‌۲.
  167. البيان والتبيين: ج‌۲ ص‌۱۴۹، إحياء العلوم: ج‌۳ ص‌۱۷۶ ؛ تنبيه الخواطر: ج‌۱ ص‌۱۰۹.
  168. البقرة: ۱۳.
  169. الفرقان: ۶۳.
  170. بشارة المصطفى: ص‌۲۶ عن كميل بن زياد، تحف العقول: ص۱۷۲ و لیس فیه من «یا کمیل إیّاك و المراﺀ» إلی «و لکن لا یعلمون» نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۲۶۸ ح‌۱.
  171. الأمالي للمفيد: ص‌۲۲۲ ح‌۱، الأمالي للطوسي: ص‌۸ ح‌۸ كلاهما عن الفجيع العقيلي عن الإمام الحسن علیه السلام، كشف الغمّة: ج‌۲ ص‌۱۶۴، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۹ ح‌۱۴؛ الفصول المهمّة لابن الصبّاغ: ص‌۱۳۳ و ليس فيه «و لا علم».
  172. شرح نهج‏البلاغة لابن أبي الحديد: ج‌۲۰ ص‌۲۹۴ ح‌۳۶۲.
  173. الخصال: ص‌۲۲۸ ح‌۶۵ عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن أبيه علیهما السلام، مشكاة الأنوار: ص‌۴۴۶ ح۱۴۹۵، روضة الواعظين: ص‌۴۵۳، كنز الفوائد: ج‌۲ ص‌۱۶۳ من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام و فيه صدره إلى «الأحمق» و فيه «ملاحاة» بدل «مماراة»، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۸ ح‌۱۰؛ دستور معالم الحكم: ص۲۶ من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام و فيه صدره إلى «الأحمق» و فيه «ملاحاة» بدل «مماراة».
  174. بحار الأنوار: ج‌۷۴ ص‌۱۹۸ ح‌۳۳ نقلاً عن الأمالي للطوسي (ص ۶۱۳ ح‌۱۲۶۸) عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق علیه السلام: إلّا أنّه فیه «و لا تحادثه» بدل «و لا تجادله».
  175. غرر الحكم: ج‌۶ ص‌۲۷۰ ح‌۱۰۲۰۳، عيون الحكم و المواعظ: ص‌۵۱۸ ح‌۹۳۸۲ و فيه «الجهول» بدل «اللّجوج».
  176. التوحيد: ص‌۴۵۹ ح‌۲۵، علل الشرائع: ص‌۵۹۹، ح‌۵۱، الزهد للحسين بن سعيد: ص‌۶۴ ذيل ح‌۴ كلاهما عن جعفر بن إبراهيم عن الإمام الصادق علیه السلام، الجعفريّات: ص‌۱۷۱ عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله، الغيبة للنعماني: ص‌۲۸ كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۱ ص‌۲۸۹ ح‌۵۴.
  177. تاريخ بغداد: ج‌۲ ص‌۳۸۸ الرقم ۹۰۵ عن أنس.
  178. الجعفريّات: ص‌۱۷۱ عن الإمام الكاظم عن آبائه علیهم السلام، مستدرك الوسائل: ج‌۱۲ ص‌۲۴۹ ح‌۱۴۰۲۲.
  179. الكافي: ج‌۴ ص‌۸۸ ح‌۴، تهذيب الأحكام: ج‌۴ ص‌۱۹۵ ح‌۵۵۷، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج‌۲ ص‌۸۲ ح‌۱۷۸۷، الدروع الواقية: ص‌۵۷ كلّها عن الفضيل بن يسار، مكارم الأخلاق: ج‌۱ ص‌۲۹۹ ح‌۹۴۱، بحار الأنوار: ج‌۹۷ ص‌۱۰۴ ح‌۳۹.
  180. الجعفريّات: ص‌۶۳ عن الإمام الكاظم عن آبائه علیهم السلام، مستدرك الوسائل: ج‌۷ ص‌۵۶۷ ح‌۸۹۰۹.
  181. الاختصاص: ص‌۲۴۷ عن عبدالعظيم الحسني، بحار الأنوار: ج‌۷۴ ص‌۲۳۰ ح‌۲۷.
  182. الكافي: ج‌۲ ص‌۲۴۰ ح‌۳۴، الخصال: ص‌۲۹۰ ح‌۵۰ كلاهما عن أبي ولّاد الحنّاط، تحف العقول: ص‌۲۷۹، تاريخ العيقوبي: ج‌۲ ص‌۳۰۴ وفيه «المرء» بدل «دين المسلم»، مشكاة الأنوار: ص‌۳۹۱ ح‌۱۲۸۱، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۹ ح‌۱۱ و راجع الأمالي للمفيد: ص‌۳۴ ح‌۹.
  183. به قلم پژوهشگر ارجمند جناب حجة الإسلام و المسلمین آقاى روح اللّٰه‏ رزقى شهرودی.
  184. ر.ک: نحل: آیۀ 125، عنکبوت: آیۀ 46، مجادله: آیۀ 1.
  185. ر.ک: الإتقان فى علوم القرآن: ج2 ص172.
  186. ر.ک: انعام: آیۀ 143 - 145.
  187. ر.ک: منافقون: آیۀ 8، توبه: 61.
  188. ر.ک: بقره: آیۀ 189 و 215.
  189. ر.ک: سبأ: آیۀ 25.
  190. ر.ک: التمهید فى علوم القرآن: ج 5 ص511 - 516.
  191. نحل: آیۀ 125.
  192. عنکبوت: آیۀ 46.
  193. ر. ک: مجمع البیان: ج7 ص 115 و تفسیر الفخر الرازى: ج 27 ص30
  194. ر.ک: ص ۸۱ ح ۵.
  195. ر.ک: ص ۷۷ ح 1.
  196. غافر: آیۀ 41.
  197. سبأ: آیۀ 24.
  198. فصّلت: آیۀ 52.
  199. ر.ک: روض الجنان: ج17 ص90.
  200. انعام: آیۀ 108.
  201. بقره: آیۀ 219.
  202. ر.ک: بحار الأنوار: ج 9 ص257.
  203. ر.ک: الکشّاف: ج2 ص435 و تفسیر نسفى: ج 1 ص 529.
  204. ر.ک: مجمع البیان: ج6 ص605.
  205. ر.ک: تفسیر الفخر الرازى: ج 20 ص 140.
  206. ر.ک: التبیان فى تفسیر القرآن: ج 6 ص440 و التفسیر الوسیط: ج 2 ص 1319.
  207. ر.ک: کنز الدقائق: ج 7 ص 291.
  208. ر.ک: تفسیر الماوردى: ج 3 ص 220.
  209. ر.ک: مجمع البحرین: ج 1 ص353 مادّۀ «جدل».
  210. ر.ک: بحار الأنوار: ج2 ص125.
  211. ر.ک: المیزان فى تفسیر القرآن: ج 16 ص137 و 138 و تفسیر نمونه: ج16 ص299.
  212. ر.ک: المیزان فى تفسیر القرآن: ج 12 ص372.
  213. ر.ک: نحل: آیۀ 17 - 22.
  214. اعراف: آیۀ 191 - 195.
  215. قیامت: آیۀ 36 - 40.
  216. طارق: آیۀ 5 - 8.
  217. یس: آیۀ 80 - 81.
  218. طور: آیۀ 34.
  219. ر.ک: التبیان فى تفسیر القرآن: ج 5 ص472 – 473 و المیزان فى تفسیر القرآن: ج 10 ص 198.
  220. مریم: آیۀ 42.
  221. انبیا: آیۀ 52.
  222. شعرا: آیۀ 70 - 82.
  223. انعام: آیۀ 76 - 8۰.
  224. بقره: آیۀ 258.
  225. انبیا: آیۀ 58 - 67.
  226. طه: آیۀ 25 - 28.
  227. طه: آیۀ 43 - 44.
  228. سبأ: آیۀ 2۵.
  229. ر.ک: المیزان فى تفسیر القرآن: ج16 ص375.
  230. ر.ک: رعد: آیۀ 16، فاطر: آیۀ 40، مؤمنون: آیۀ 81 - 89.
  231. بقره: آیۀ 139.
  232. آل عمران: آیۀ 65 و 66.
  233. مائده: آیۀ 18.
  234. آل عمران: آیۀ 61.
  235. ر.ک: آل عمران: آیۀ 59 و 60 و مائده: آیۀ 72 - 75.
  236. ر.ک: الکشّاف: ج 1 ص192 – 193 و تفسیر الفخر الرازى: ج 8 ص86.
  237. کهف: آیۀ 54.
  238. زخرف: آیۀ 58.
  239. غافر: آیۀ 4 و 5. نیز، ر.ک: غافر: آیۀ 35 و 56 و حج: آیۀ 3 و 8 و نساء: آیۀ 107 و کهف: آیۀ 54.
  240. ر.ک: ص ۱۴۱ ح 7۶.
  241. ر.ک: ص ۹۰ ح 25.
  242. زخرف: آیۀ 58.
  243. ر.ک: ص ۹۹ ح 2۸.
  244. ر.ک: ص ۹۹ ح 3۱.
  245. ر.ک: ص ۱۰۱ ح 3۲.
  246. ر.ک: ص ۲۰۱ ح ۲۰۱.
  247. ر.ک: ص ۳۵۳ ح ۱۸۵ و ۱۸۶.
  248. ر.ک: ص ۳۶۷ ح 228.
  249. غافر: آیۀ 56.
  250. غافر: آیۀ 69.
  251. کهف: آیۀ 56 و 57.
  252. غافر: آیۀ 5.
  253. حج: آیۀ 3.
  254. حج: آیۀ 8 و 9.
  255. شورا: آیۀ 16.
  256. .ر.ک: تفسیر الفخر الرازى: ج27 ص160 و مجمع البیان: ج9 ص39.
  257. ر.ک:تفسیر الفخر الرازى: ج27 ص160.
  258. شورا: آیۀ 18.
  259. انعام: آیۀ 121.
  260. حج: آیۀ 68.
  261. التبیان فى تفسیر القرآن: ج7 ص 338.
  262. اعراف: آیۀ 71.
  263. انفال: آیۀ 6.
  264. نساء: آیۀ 107 - 109.
  265. بقره: آیۀ 197.
  266. ر.ک: ص ۱۰۷ ح 4۶.
  267. ر.ک: تفسیر الفخر الرازى: ج5 ص178.
  268. قَطع أزرارِه: کنایة عن إتعابُ السؤالِ و المناظرة إیّاه؛ لکثرتهم و تهجّمهم علیه، و منهم من جذبه عن الیمین و منهم من جذبه عن الشمال یسألونه و یجیبهم (رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۴۲۴).
  269. رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۴۲۴ ح‌۳۲۷.
  270. رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۶۳۸ ح‌۶۵۰، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۶ ح‌۳۹.
  271. رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۶۱۰ ح‌۵۷۸، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۶ ح‌۳۸.
  272. الغَرَضُ: الضجَر و الملال (لسان العرب: ج‌۷ ص‌۱۹۴) و في بحار الأنوار: «حتّى ضجر و ملّ و عرض».
  273. رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۵۵۴ ح‌۴۹۴، بحار الأنوار: ج‌۴۷ ص‌۴۰۷ ح‌۱۱.
  274. استطاعت، یکی از مسائل علم کلام است.
  275. إشارة إلى ما يقول أهل المناظرة في مجادلاتهم: سلَّمنا هذا و لكن لا نسلِّم ذلك (الوافي: ج‌۲ ص‌۲۹).
  276. «و هذا ينساق، و هذا لا ينساق» إشارة إلى قولهم للخصم: له أن يقول كذا و ليس له أن يقول كذا (الوافي: ج‌۲ ص‌۲۹).
  277. أي: تركوا ما ثبت منّا وصحّ نقله عنّا من مسائل الدِّين، و أخذوا بآرائهم فيها فنصروها بمثل هذه المجادلات (الوافي: ج‌۲ ص‌۲۹).
  278. الفازة: مَظلّة بين عمودين (مجمع البحرين: ج‌۳ ص‌۱۴۲۲).
  279. الخَببُ: ضرب من العدو (النهاية: ج‌۲ ص‌۳).
  280. يعني: هذا الراكب هشام.
  281. «فظننّا ...» إلخ؛ أي ظننّا أنّه يريد بقوله: هشام، رجلاً من ولد عقيل.
  282. «فتعارفا» في أكثر النسخ بالعين و الراء المهملتين والفاء؛ أي: تكلّما بما عرف كلّ منهما صاحبه و كلامهبلا غلبة لأحدهما على الآخر. و في بعضها بالواو و القاف؛ أي: تعوق كلّ منهما عن الغلبة. و في بعضهابالفاء و الراء و القاف. و في بعضها بالعين و الراء و القاف «تعارقا»؛ أي: وقعا في العرق، كناية عن طولالمناظرة (مرآة العقول: ج‌۲ ص‌۲۷۱). و في بعضها «فتعاركا»؛ أي: لم يغلب أحدهما على الآخر (الوافي:ج‌۲ ص‌۳۰).
  283. أي: على الأخبار المأثورة عن النبيّ و الأئمّة الهداة صلوات اللّٰه‏ عليهم فتصيب الحقّ. و قيل: على حيث ما يقتضي كلامك السابق، فلا يختلف كلامك بل يتعاضد. ويحتمل أن يكون المراد: على أثر كلام الخصم؛ أي جوابك مطابق للسؤال، و الأوّل أظهر (مرآة العقول: ج‌۲ ص‌۲۷۴).
  284. قياس على صيغة المبالغة؛ أي: أنت كثير القياس، وكذلك روّاغ، بإهمال أوّله وإعجام آخره؛ أي: كثير الروغان، و هو ما يفعله الثعلب من المكر و الحيل. ويقال للمصارعة أيضاً (الوافي: ج‌۲ ص‌۳۰).
  285. أي: إذا قربت من الاستشهاد بحديث رسول اللّٰه‏ صلی الله علیه و آله، و أمكنك أن تتمسّك به، تركته و أخذت أمراً آخر بعيداً من مطلوبك (الوافي: ج‌۲ ص‌۳۰).
  286. بالقاف والفاء المشدّدة و الزاي: من القفز؛ و هو الوثوب. و في بعض النسخ: «قفاران» بالراء: من القفر؛ و هو المتابعة و الاقتفاء. و في بعضها بتقديم الفاء على القاف من «فقرت البئر»؛ أي: حفرته (مرآة العقول: ج‌۲ ص‌۲۷۶).
  287. أيّ: إنّك كلّما قربت من الأرض و خفت الوقوع عليها، لويت رجليك - كما هو شأن الطير عند إرادة الطيران - ثمّ طرت و لم تقع (مرآة العقول: ج‌۲ ص‌۲۷۶).
  288. الكافي: ج‌۱ ص‌۱۷۱ ح‌۴، الإرشاد: ج‌۲ ص‌۱۹۴، الاحتجاج: ج‌۲ ص‌۲۷۷ ح‌۲۴۱، بحار الأنوار: ج‌۴۸ ص‌۲۰۳ ح‌۷.
  289. اشاره به سخن مناظره‏کنندگان در هنگام مناظره است که می‏گویند: این را می‏پذیریم و آن را نمی‏پذیریم (الوافی).
  290. اشاره به سخن مناظره‏کنندگان است که به طرف مقابل خود می‏گویند: او می‏تواند چنین بگوید؛ ولی تو نمی‏توانی چنان بگویی (الوافی).
  291. یعنی: آنچه را در بارۀ مسائل دینی از طرف ما ثابت است و به درستی گزارش شده، رها کنند و آرای خود را مطرح کنند و با این قبیل مجادله‏ها آنها را اثبات کنند (الوافی).
  292. یعنی: این سوار، هشام است.
  293. در بیشتر نسخه‏ها تعبیر «فتعارفا» ثبت شده؛ یعنی هر کدام به آنچه طرف مقابل می‏فهمید، سخن می‏گفت و هیچ یک بر دیگری غلبه نداشت؛ ولی در پاره‏ای نسخه‏ها «فتعاوقا» آمده است؛ یعنی هر یک، از پیروزی عقب ماندند. در نسخه‏هایی «تفارقا»، و در نسخه‏هایی دیگر «تعارقا» آمده است؛ یعنی در حال عرق ریختن ماندند؛ یعنی مناظره به طول انجامید (مرآة العقول) و در پاره‏ای نسخه‏ها «فتعارکا» ثبت شده است؛ یعنی هیچ‏کدام بر دیگری پیروز نشدند (الوافی).
  294. یعنی: طبق اخبار رسیده از پیامبر و امامان علیهم السلام سخن می‏گویی و به حق دست می‏یابی. احتمال دیگر، آن است که یعنی: طبق کلام قبلی و هماهنگ با آن، سخن می‏گویی و بحث‏هایت با هم اختلاف ندارند و همدیگر را تأیید می‏کنند. نیز احتمال دارد مراد، آن باشد که: در پی کلام طرف مقابل، سخن می‏گویی و پاسخ تو مطابق با پرسش اوست. احتمال نخست، مناسب‏تر است (مرآة العقول).
  295. «قیاس»، صیغۀ مبالغه است؛ یعنی تو پُرقیاس هستی. «روّاغ» نیز صیغۀ مبالغه است؛ یعنی بسیار مکر می‏کنی. «روغ»، حیله و مکری است که روباه انجام می‏دهد. به سرعت هم «روغ» گفته می‏شود (الوافی).
  296. یعنی: وقتی که برای استشهاد، به کلام پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک می‏شوی و می‏توانی به آن تمسّک بجویی، آن را رها می‏کنی و موضوع دیگری را پیش می‏گیری که از هدف تو دور است (الوافی).
  297. «قفّازان» [در متن عربی حدیث] از مادّۀ «قفز» به معنای خیزش است. در بعضی نسخه‏ها «قفاران» با راء است و مادّۀ «قفر» به مفهوم پیروی و متابعت است و در بعضی نسخه‏ها «فقاران» از مادّۀ «فقرت البئر»، یعنی حفر کردن چاه است (مرآة العقول).
  298. یعنی هر گاه نزدیک زمین می‏شوی و می‏ترسی که سقوط کنی، مثل پرنده که هنگام پرواز، پاهایش را جمع می‏کند، پاهایت را جمع می‏کنی و پرواز می‏کنی و بر زمین نمی‏افتی (مرآة العقول).
  299. ) الشراة: اسم اختاره الخوارج لأنفسهم؛ لأنّهم يعتبرون أنفسهم مصداقاً للآية الكريمة: (وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ٱبْتِغَآءَ مَرْضَاتِ ٱللَّهِ...) (البقرة: ۲۰۷).
  300. القياس المنهيّ عنه في الأحاديث يُقسّم إلیٰ نوعين: أحدهما القياس الفقهيّ و العمليّ الذي يجري فيه تطبيق حكم شرعيّ من موضوع علیٰ موضوع آخر بسبب التشابه بين الموضوعين. و الآخر هو القياس الاعتقاديّ الذي يتمّ فيه تشبيه و قياس اللّٰه‏ بمخلوقاته من أجل معرفته وبيان صفاته وإثبات صفات المخلوق للخالق. و قد بيّنت أحاديث متعدّدة أنّ اللّٰه‏ لا يُعرف بالقياس، و من يصف اللّٰه‏ بالقياس فهو في التباس و ضلالة (راجع: نهج البلاغة: الخطبة ۱۸۲، الكافي: ج‌۱ ص‌۷۸ ح‌۳ و ص‌۹۷ ح‌۵، التوحيد: ص‌۴۷ ح‌۹). استخدم عمران الصابيّ في حوار له مع الإمام الرضا علیه السلام اُسلوب قياس الخالق بالمخلوق، معتبراً أنّ الخالق يتغيّر بخلقه للخلق، فقال له الإمام الرضا علیه السلام: إنّ اللّٰه‏ لايتغيّر بخلقه للخلق (راجع: عيون أخبار الرضا علیه السلام: ج‌۱ ص‌۱۷۱ ح ۱).
  301. رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۴۲۹ ح‌۳۳۱، وسائل الشیعة: ج‌۱۸ ص‌۳۸ ح‌۳۳۱۷۳.
  302. واژۀ «شُراة (فروشندگان)» در متن عربی، عنوانی است که خوارج برای خود برگزیده بودند؛ چون خود را مصداق آیۀ (و از میان مردم، کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا می‏فروشد) (بقره: آیۀ ۲۰۷) می‏دانستند.
  303. قیاسِ نهی شده در بیان معصومان علیهم السلام دو گونه است (و با قیاس منطقی تفاوت اساسی دارد): یک نوع آن، قیاس فقهی است که به جهت همگونی دو موضوع، حکم شرعی یکی از آن دو را به دیگری سرایت می‏دهند. نوع دیگر، قیاس اعتقادی است که برای شناخت و بیان ویژگی‏های خداوند، او را به آفریده‏ها تشبیه می‏کنند و ویژگی بندگان را به او نسبت می‏دهند. در احادیث فراوانی بیان شده که خداوند، با قیاس شناخته نمی‏شود و کسی که خداوند را از راه قیاس توصیف کند، در اشتباه و گم‏راهی است (ر.ک: نهج البلاغة، خطبۀ 182، الکافی: ج۱ ص 78 ح 3 و ص 97 ح ۵، التوحید: ص 47 ح 9). عمران صابی در گفتگوی خود با امام رضا علیه السلام روش قیاس خالق به مخلوق را به کار گرفته و تصوّر کرده که خالق با آفریدن مخلوقات، تغییر پیدا می‏کند؛ ولی امام رضا علیه السلام به وی می‏فرماید: «خداوند، با آفریدن مخلوقات، تفاوت نمی‏کند» (ر .ک: عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 171 ح 1).
  304. تصحيح الاعتقاد (المطبوعة في مصنّفات الشیخ المفید ج‌۵): ص‌۷۱.
  305. الزمر: ۱۷ و ۱۸.
  306. الفردوس: ج‌۲ ص‌۱۶۸ ح‌۲۸۴۱ عن ابن عمر.
  307. السرائر: ج‌۱ ص‌۱۳۹، غرر الحکم: ج‌۶ ص‌۲۶۶ ح‌۱۰۱۸۹؛ تفسیر الآلوسي: ج‌۱۱ ص‌۱۸۸، الفصول المهّة لابن الصبّاغ: ص‌۱۰۹، المناقب للخوارزمي: ص‌۳۷۵ ح‌۳۹۵ عن الجاحظ، کنز العمّال: ج‌۱۶ ص‌۱۹۷ ح‌۴۴۲۱۸.
  308. غرر الحكم: ج‌۳ ص‌۴۴۲ ح‌۵۰۴۸، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۲۴۱ ح‌۴۵۹۲.
  309. غرر الحكم: ج‌۴ ص‌۲۲۷ ح‌۵۸۹۷، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۳۰۹ ح‌۵۴۳۲ و فیه «أحقّ بها» بدل «یطلبها».
  310. جامع بيان العلم وفضله: ج‌۱ ص‌۱۰۱، ربیع الأبرار: ج‌۳ ص‌۱۹۶ و فیه صدره إلی «المشرکین» نحوه؛ تنبیه الخواطر: ج‌۱ ص‌۸۱ و فیه صدره إلی «المشرکین» نحوه، بحار الأنوار: ج‌۱ ص‌۱۶۸ ح‌۱۷ و راجع عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج‌۲ ص‌۶۶ ح‌۲۹۵.
  311. المحاسن: ج‌۱ ص‌۳۵۹ ح‌۷۶۹، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۹۶ ح‌۳۹؛ تاریخ دمشق: ج‌۴۷ ص‌۴۴۰، الدرّ المنثور: ج‌۲ ص‌۲۱۲.
  312. البقرة: ۱۱۱.
  313. آل عمران: ۶۶.
  314. الأنبياء: ۲۴.
  315. الحجّ: ۳.
  316. الحجّ: ۸، لقمان: ۲۰.
  317. المؤمنون: ۱۱۷.
  318. النمل: ۶۴.
  319. غافر: ۳۵.
  320. غافر: ۵۶.
  321. السنن الكبرى: ج‌۶ ص‌۱۳۶ ح‌۱۱۴۴۴، المعجم الأوسط: ج‌۸ ص‌۲۵۲ ح‌۸۵۵۲ کلاهما عن أبي هریرة، مسند ابن حنبل: ج‌۲ ص‌۳۸۱ ح‌۵۵۴۵ و فيه «حقّ» بدل «علم» و کلاهما نحوه، مسند الشامیّین: ج‌۳ ص‌۳۲۹ ح‌۲۴۱۸ کلاهما عن ابن عمر، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۴۴۳ ح‌۱۹۱۴؛ مجمع البیان: ج‌۳ ص‌۱۲۹.
  322. تنبیه الخواطر: ج‌۱ ص‌۱۰۹؛ الکبائر: ص‌۳۲۶، الصمت لابن أبي الدنیا: ص‌۹۷ ح‌۱۵۳، إحیاء العلوم: ج‌۳ ص‌۱۷۸ کلّها عن أبي هریرة، کنز العمّال: ج‌۳ ص‌۵۶۵ ح‌۷۹۲۹.
  323. حلية الأولياء: ج‌۱ ص‌۱۶.
  324. التوحيد: ص‌۹۰ ح ‌۵، مجمع البیان: ج‌۱۰ ص‌۸۶۱ کلاهما عن وهب بن وهب القرشي عن الإمام الصادق عن أبیه علیهما السلام، بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۲۲۳ ح‌۱۴.
  325. الكافي: ج‌۱ ص‌۴۳ ح‌۷، التوحيد: ص‌۴۵۹ ح ‌۲۷ و فيه «حجّة» بدل «حقّ»، الأمالي للصدوق: ص‌۵۰۶ ح‌۷۰۱، المحاسن: ج‌۱ ص‌۳۲۴ ح‌۶۵۱ عن زرارة عن الإمام الصادق علیه السلام نحوه، منیة المرید: ص‌۲۱۵، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۱۳ ح‌۲.
  326. الاُصول الستّة عشر (کتاب جعفر بن محمّد بن شریح الحضرمي): ص‌۲۲۲ ح‌۲۳۰ عن جابر الجعفي، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۹ ح‌۵۹.
  327. غرر الحكم: ج‌۳ ص‌۲۱۰ ح‌۴۲۳۵، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۱۸۷ ح‌۳۸۳۷ و فیه «بالصدق» بدل «بالحقّ».
  328. الفلج: الظفر و الفوز (الصحاح: ج‌۱ ص‌۳۳۵).
  329. غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۱۵۱ ح‌۷۷۲۷، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۴۲۸ ح‌۷۲۹۱.
  330. غرر الحكم: ج‌۶ ص‌۳۸۷ ح‌۱۰۶۸۶، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۵۳۸ ح‌۹۹۱۳ وفیه «بالصدق» بدل «بالحقّ».
  331. المعجم الکبیر: ج‌۱۸ ص‌۹۳ ح‌۱۶۵، المطالب العالیة: ج‌۲ ص‌۲۴۳ ح‌۲۱۱۹ کلاهما عن الجارود بن العلاء العبدي، تفسیر الفخر الرازي: ج‌۲ ص‌۵ وفیه «فلج» بدل «فلح»، تفسیر الثعالبي: ج‌۱ ص‌۴۷ ولیس فیهما «ومن قاتل به نصر»، مجمع الزوائد: ج‌۵ ص‌۵۶۵ ح‌۹۵۹۶؛ تفسیر العیّاشي: ج‌۱ ص‌۸۰ ح‌۱۵ عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن أبیه عن جدّه عن الإمام عليّ علیهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج‌۹۲ ص‌۲۵ ح‌۲۶.
  332. النساء: الآیة ۵۹.
  333. نهج البلاغة: الکتاب ۵۳، تحف العقول: ص۱۳۴، أعلام الدین: ص۱۰۳ کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج۲ ص۲۴۴ ح۴۸.
  334. النحل: ۱۲۵.
  335. الكافي: ج‌۵ ص‌۱۳ ح‌۱، تهذيب الأحكام: ج‌۶ ص‌۱۲۸ ح‌۲۲۴.
  336. تصحيح الاعتقاد (المطبوعة في مصنّفات الشیخ المفید ج‌۵): ص‌۷۱، الاعتقادات للصدوق (المطبوعة في مصنّفات الشیخ المفید ج‌۵): ص‌۴۳.
  337. نهج البلاغة: الکتاب ۷۷، بحار اأنوار: ج‌۲ ص‌۲۴۵ ح‌۵۶؛ ربیع الأبرار: ج‌۱ ص‌۶۹۱.
  338. انظر: شناختنامه حدیث: ج۱ ص۱۶ (بمعرفة السنّة).
  339. ر.ک: شناخت‏نامۀ حدیث: ج ۱ ص ۱۶ (شناخت سنّت).
  340. (إِنَّ مَثَلَ عِیسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَیكُونُ؛ در واقع، مَثَل عیسی نزد خدا همچون مَثَل [خلقت] آدم است [که] او را از خاک آفرید، سپس بدو گفت: «باش». پس وجود یافت) (آل عمران: آیۀ 59).
  341. غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۳۰۳ ح‌۸۴۸۲، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۴۴۹ ح‌۷۹۸۱.
  342. غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۴۵۶ ح‌۹۱۵۴.
  343. غرر الحكم: ج‌۶ ص‌۳۹۰ ح‌۱۰۷۰۳، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۵۳۸ ح‌۹۹۳۴ و ح‌۹۹۱۳ وفیه «لا یخصم» بدل «لا یغلب».
  344. غرر الحكم: ج‌۲ ص‌۶۴ ح‌۱۸۴۹، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۲۱ ح‌۱۴۰.
  345. تحف العقول: ص‌۳۰۵ و ص‌۵۰۳ عن عیسی علیه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۲۸۴ ح‌۱.
  346. التوحيد: ص‌۴۳۰ ح‌۱، عيون أخبار الرضا علیه السلام: ج‌۱ ص‌۱۶۸ ح‌۱، الاحتجاج: ج‌۲ ص‌۴۱۹ ح‌۳۰۷، بحار الأنوار: ج‌۱۰ ص‌۳۱۰ ح‌۱.
  347. في تفسیر العیّاشي «الأزدي» بدل «الإذخري».
  348. يونس: ۹۴.
  349. في المصدر «ليتبعهم»، و ما أثبتناه من بحار الأنوار.
  350. آل عمران: ۶۱.
  351. علل الشرائع: ص‌۱۲۹ ح‌۱، تفسيرالعيّاشي: ج‌۲ ص‌۲۸۴ ح‌۱۹۷۷، تحف العقول: ص‌۴۷۶ و ۴۷۸، الاختصاص: ص‌۹۱ نحوه، المناقب لابن شهر آشوب: ج‌۴ ص‌۴۰۳ كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج‌۱۷ ص‌۸۸ ح‌۱۷.
  352. منية المريد: ص‌۱۷۱، مصباح الشريعة: ص‌۲۷۰ و لیس فیه «وخاصمتُما جهلاً»، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۵ ح‌۳۲.
  353. الصحيفة السجّاديّة: ص‌۸۲ الدعاء ۲۰.
  354. بحار الأنوار: ج‌۹۴ ص‌۱۵۹ ح‌۲۲ نقلاً عن كتاب «أنيس العابدين» من مؤلّفات بعض قدماء أصحابنا رحمهم ‏اللّٰه.
  355. الكافي: ج‌۲ ص‌۵۹۲ و ۵۹۳ ح‌۳۲ عن نوح أبي الیقظان، تهذیب الأحکام: ج‌۳ ص‌۸۲ ح‌۲۳۸ عن حمّاد بن زید عن الإمام الصادق عن أبیه عن الإمام زین العابدین علیهم السلام، الإقبال: ج‌۱ ص‌۳۱۹ عن الإمام الصادق عن أبیه عن الإمام زین العابدین علیهم السلام و کلاهما نحوه، مصباح المتهجّد: ص‌۲۷۷ ح‌۳۸۳، جمال الاُسبوع: ص‌۱۴۴ من دون إسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام، بحار الأنوار: ج‌۹۸ ص‌۱۲۷ ح‌۳.
  356. النجم: ۲۸.
  357. الجاثية: ۲۴.
  358. ص: ۲۷.
  359. الأنعام: ۱۱۶.
  360. يونس: ۳۹.
  361. النور: ۱۵.
  362. الإسراء: ۳۶.
  363. النجم: ۱۹ - ۲۳.
  364. غرر الحكم: ج‌۲ ص‌۴۰۲ ح‌۳۰۲۲، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۱۱۹ ح‌۲۶۸۲.
  365. غرر الحكم: ج‌۳ ص‌۴۳۲ ح‌۵۰۱۱، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۲۳۸ ح‌۴۵۳۰ و راجع المزار الکبیر: ص‌۳۰۰ ح‌۱۴.
  366. المائدة: ۱۰۴.
  367. الزخرف: ۲۳.
  368. الأنفال: ۵ - ۶.
  369. الصفّ: ۱۴.
  370. إرشاد القلوب: ص‌۷۵.
  371. المستدرك على الصحيحين: ج‌۴ ص‌۱۱۲ ح‌۷۰۵۱، سنن أبي داود: ج‌۳ ص‌۳۰۵ ح‌۳۵۹۸ و فيه «بظلم» بدل «بغير حقّ»، مسند ابن حنبل: ج‌۲ ص‌۳۸۱ ح‌۵۵۴۵ كلاهما نحوه و كلّها عن عبداللّٰه‏ ابن عمر، السنن الكبرى: ج‌۶ ص‌۱۳۶ ح‌۱۱۴۴۴ عن أبي هريرة و فيه «علم» بدل «حقّ»، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۴۴۳ ح‌۱۹۱۴؛ مجمع البيان: ج‌۳ ص‌۱۲۹ و فيه «علم» بدل «حقّ».
  372. سنن أبي داود: ج‌۳ ص‌۳۰۵ ح‌۳۵۹۷، مسند ابن حنبل: ج‌۲ ص‌۳۵۴ ح‌۵۳۸۵، السنن الكبرى: ج‌۶ ص‌۱۳۶ ح‌۱۱۴۴۱ كلّها عن ابن عمر، المستدرك على الصحيحين: ج‌۲ ص‌۳۳ ح‌۲۲۲۲ عن عبد اللّٰه‏ بن عمرو، كنز العمّال: ج‌۱۶ ص‌۶۹ ح‌۴۳۹۷۳ ؛ عوالي اللّآلي: ج‌۱ ص‌۱۶۵ ح‌۱۷۲.
  373. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج‌۲ ص‌۶۲۴ ح‌۳۲۱۴، الخصال: ص‌۵۷۰ ح‌۱، الأمالي للصدوق: ص‌۴۵۶ ح‌۶۱۰، مكارم الأخلاق: ج‌۲ ص‌۳۰۴ ح‌۲۶۵۴ كلّها عن ثابت بن دينار، تحف العقول: ص‌۲۶۸ ح‌۳۷ و ۳۸ كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۴ ص‌۸ ح‌۱.
  374. تحف العقول: ص‌۷۳، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۲۰۳ ح‌۱ نقلاً عن کشف المحجّة.
  375. تَشَوَّفتِ المرأةُ: تزَيَّنَت (لسان العرب: ج‌۹ ص‌۱۸۵).
  376. کتاب من لا یحضره الفقيه: ج‌۴ ص‌۳۸۳ ح‌۵۸۳۳، معاني الأخبار: ص‌۱۹۹ ح‌۴، الأربعون حدیثاً للشهید الأوّل: ص‌۶۳ ح‌۲۷ کلّها عن عبداللّٰه بن بکر المرادي عن الإمام الکاظم عن آبائه علیهم السلام، الأمالي للطوسي: ص‌۴۳۶ ح‌۹۷۴ عن عبداللّٰه بن بکران المرادي عن الإمام الکاظم عن أبیه عن جدّه عن الإمام زین العابدین عنه علیهم السلام والصحیح «عبداللّٰه بن بکر المرادي» کما في سائر المصادر وفیه «بتسوّفها» بدل «بتشوّقها»، تنبیه الخواطر: ج‌۲ ص‌۱۷۴ عن الإمام زین العابدین عنه علیهما السلام، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۳۷۸ ح‌۱؛ دستور معالم الحکم: ص‌۸۵ وفیه «بشنوفها» بدل «بتشوقها».
  377. ص ۷۱ - ۷۴.
  378. نهج البلاغة: الخطبة ۱۹۲، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص۴۶۵ ح۳۷؛ ربیع الأبرار: ج۱ ص۴۰۰ و لیس فیه ذیله.
  379. نهج البلاغة: الحكمة ۱۷۹، کنز الفوائد: ج‌۱ ص‌۳۶۷ وفیه «تسلب» بدل «تسلّ»، خصائص الأئمّة علیهم السلام: ص‌۱۱۰، بحار الأنوار: ج‌۷۵ ص‌۱۰۴ ح‌۳۸.
  380. غرر الحكم: ج‌۱ ص‌۲۲۳ ح‌۸۸۷، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۴۱ ح‌۹۳۴.
  381. غرر الحكم: ج‌۱ ص‌۲۶۹ ح‌۱۰۷۸، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۵۲ ح‌۱۳۴۲.
  382. كنز الفوائد: ج‌۱ ص‌۳۱۹، بحار الأنوار: ج‌۷۱ ص‌۴۲۸ ح‌۷۸.
  383. الخطل: الكلام الفاسد الكثير المضطرب (معجم مقاييس اللغة: «خطل»).
  384. غرر الحكم: ج‌۴ ص‌۱۹ ح‌۵۱۳۶، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۲۵۰ ح‌۴۶۷۹.
  385. غرر الحكم: ج‌۲ ص‌۶۶ ح‌۱۸۵۹، نهج البلاغة: الحکمة ۲۰۶، خصائص الأئمّة علیهم السلام: ص‌۱۱۵، و فیهما «الجاهل» بدل «خصمه»، بحار الأنوار: ج‌۷۱ ص‌۴۲۷ ح‌۷۶؛ عیون الأخبار لابن قتیبة: ج‌۱ ص‌۳۹۹، ربیع الأبرار: ج‌۲ ص‌۵۱ و فیهما «الجهول» بدل «خصمه».
  386. بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۵۸ نقلاً عن توحيد المفضّل بن عمر.
  387. غافر: ۵.
  388. الکهف: ۵۶.
  389. التوحيد: ص‌۴۶۱ ح‌۳۳ عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن أبیه علیهما السلام، الجعفريّات: ص‌۱۷۱ عن الإمام الکاظم عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله و فيه «سحناً» بدل «شحاً» بزیادة «في الدین» بعد «الجدال» و لیس فیه ذیله، مستدرك الوسائل: ج‌۱۲ ص‌۲۴۹ ح‌۱۴۰۲۳.
  390. هود: ۲۵ - ۳۴.
  391. هود: ۵۰ - ۵۷.
  392. هود: ۶۱ - ۶۳.
  393. البقرة: ۲۵۸.
  394. الشعراء: ۶۹ - ۸۱.
  395. الأنعام: ۷۵ - ۷۹.
  396. البقرة: ۱۳۹ - ۱۴۰.
  397. يونس: ۱۵ - ۱۶.
  398. الزخرف: ۲۳ - ۲۴.
  399. الإسراء: ۴۲.
  400. الإسراء: ۴۸ - ۵۳.
  401. الإسراء: ‌۹۴ - ۹۶.
  402. الأنعام: ۷۶.
  403. اُنظر الآیات ۷۶ - ۷۹ من سورة الأنعام.
  404. الأنعام: ۸۳.
  405. التوحيد: ص‌۷۵ ح‌۲۸، عيون أخبار الرضا علیه السلام: ج‌۱ ص‌۱۹۵ ح‌۱، الاحتجاج: ج‌۲ ص‌۴۲۳ ح‌۳۰۸ و ذكر الحديث فيهما مفصّلاً، بحار الأنوار: ج‌۱۱ ص‌۷۸ ح‌۸ و راجع تفسير الطبري: ج‌۵ الجزء ۷ ص‌۲۴۹ و قصص الأنبياء للراوندي: ص‌۱۰۴ ح‌۹۵.
  406. البقرة: ۲۵۸.
  407. تاريخ الطبري: ج‌۱ ص‌۲۸۷، تفسير الطبري: ج‌۳ الجزء ۳ ص‌۲۵، تفسير البغوي: ج‌۱ ص‌۲۴۱ كلاهما نحوه، تفسير عبدالرزّاق: ج‌۱ ص‌۱۰۵، تفسير الثعلبي: ج‌۲ ص‌۲۳۹، الدرّ المنثور: ج‌۲ ص‌۲۴.
  408. آل عمران: ۲۰.
  409. الأنعام: ۲۵.
  410. المصدر الوحید الذي نقل هذه الروایة هو بحار الأنوار نقلاً عن التوحید للمفضّل بن عمر، و لذا لا يمكن الاطمئنان بصدورها لعدم اعتبار المصدر؛ لکن قسماً مهمّاً منها یتضمّن معانٍ یمكن الاستفادة منها في الاستدلالات و المناظرات.
  411. في النسخة التي بأیدینا «الآبد» و الصحیح ما أثبتناه کما في حاشیة المصدر؛ اما في التفسیر المنسوب إلی الامام الحسن العسکري علیه السلام و في البحار «الأبد».
  412. الوُجوم: السكوت على غيظ (لسان العرب: ج‌۱۲ ص‌۶۳۰).
  413. في المصدر: «فسجدوه»، و الصواب ما أثبتناه.
  414. الاحتجاج: ج‌۱ ص‌۲۷ ح‌۲۰، التفسير المنسوب إلى الإمام‏العسكري علیه السلام: ص‌۵۳۰ ح‌۳۲۳، بحار الأنوار: ج‌۹ ص‌۲۵۷ ح‌۱.
  415. تنها منبعی که این روایت را نقل کرده، کتاب التفسیر المنسوب الی الإمام العسکری علیه السلام است و طَبَرسی در الاحتجاج روایت را از این کتاب تفسیر نقل می‏کند. با توجه به اشکالاتی که در انتساب این کتاب به امام عسکری علیه السلام مطرح است، اطمینان به صدور این متن از معصوم وجود ندارد؛ ولی قسمت مهمی از این روایت، در بر دارندۀ مفاهیمی است که در مناظره‏ها و استدلال‏ها قابل استفاده است، فارغ از این که از معصوم علیه السلام باشد یا نباشد.
  416. الفرقان: ۷ - ۸.
  417. الزخرف: ۳۱.
  418. الإسراء: ۹۰ - ۹۳.
  419. استفحل أمر العدوّ: إذا قوي و اشتدّ (لسان العرب: ج‌۱۱ ص‌۵۱۷).
  420. الطور: ۴۴.
  421. العلق: ۶ - ۷.
  422. فیما یتعلّق بهذه القصّة اُنظر الآیات: ۹۰ - ۹۵ من سورة الإسراﺀ، و ۷ و ۸ من سورة الفرقان، و ۳۱ من سورة الزخرف، و ۱۴ و ۱۵ من سورة الحجر.
  423. الفرقان: ۷ - ۸.
  424. الإسراء: ۴۸.
  425. الفرقان: ۱۰.
  426. هود: ۱۲.
  427. الأنعام: ۸ - ۹.
  428. الكهف: ۱۱۰.
  429. الفرقان: ۹.
  430. اللّازب: الثابت الشديد الثبوت، و يُعبّر باللّازب عن الواجب، فيقال: ضربة لازب (مفردات الفاظ القرآن: ص‌۷۳۹ «لزب»). و في بعض النسخ «ضريبة» بدل «ضربة».
  431. الزخرف: ۳۲.
  432. الزخرف: ۳۲.
  433. في بحار الأنوار: «أنفَذتُم».
  434. الإسراء: ۹۳.
  435. الاحتجاج: ج‌۱ ص‌۴۷ ح‌۲۲، التفسير المنسوب إلى الإمام ‏العسكری علیه السلام: ص‌۵۰۰ ح‌۳۱۴، بحار الأنوار: ج‌۹ ص‌۲۶۹ ح‌۲.
  436. الإرشاد: ج‌۱ ص‌۲۰۱، الاحتجاج: ج‌۱ ص‌۴۹۵ ح‌۱۲۴، كشف اليقين: ص‌۸۵ ح‌۷۲، الصراط المستقيم: ج‌۱ ص‌۲۲۴ نحوه، نهج الايمان: ص‌۲۸۴، بحار الأنوار: ج‌۴۰ ص‌۲۴۸ ح‌۲۲.
  437. الكافي: ج‌۱ ص‌۹۰ ح‌۶، التوحيد: ص‌۱۷۵ ح‌۶ كلاهما عن محمّد بن سماعة، المحاسن: ج‌۱ ص‌۳۷۴ ح‌۸۱۹ نحوه، بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۲۸۶ ح‌۷ ؛ تاريخ دمشق: ج‌۷ ص‌۲۳۷ عن عقيل الخزاعي عن الإمام علیه السلام، دستور معالم الحكم: ص‌۸۹ و ليس فيه ذيله من «فقال» و كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج‌۱ ص‌۴۰۷ ح‌۱۷۳۵ و راجع تاريخ الخلفاء: ص‌۲۰۲.
  438. از نوادگان پیامبران بنی اسرائیل.
  439. المغرَة: طين أحمر يُصبغ به. و ثوب مُمَغَّر: مصبوغ بالمغرة (لسان العرب: ج‌۵ ص‌۱۸۱ «مغر»).
  440. البقرة: ۱۸۷.
  441. الأنعام: ۱۲۴.
  442. الكافي: ج‌۸ ص‌۳۴۹ ح‌۵۴۸، بحار الأنوار: ج‌۴۶ ص‌۳۴۷ ح‌۱ و راجع المناقب لابن شهرآشوب: ج‌۴ ص‌۲۰۱.
  443. المغرة: گِل سرخی که با آن، رنگرزی می‏کنند؛ جامۀ مغره‏ای، یعنی به رنگ سرخ (لسان العرب؛ «مغر»).
  444. التوحيد: ص‌۲۳۱ ح‌۵، معاني الأخبار: ص‌۴ ح‌۲ كلاهما عن محمّد بن زياد و محمّد بن سيّار، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري علیه السلام: ص‌۲۲ ح‌۶، بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۴۱ ح‌۱۶.
  445. المصدر الوحید الذي نقل هذه الروایة هو بحار الأنوار نقلاً عن التوحید للمفضّل بن عمر، و لذا لا یمکن الاطمئنان بصدورها لعدم الاعتبار المصدر؛ لکن قسماً مهمّاً منها یتضمّن معانٍ یمکن الاستفادة منها في الاستدلالات و المناظرات.
  446. و لعلّ الأصحّ: «ویُلقَی الإنسانُ ابنُ...».
  447. بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۱۵۲ نقلاً عن روایة الإهليلجة في التوحيد للمفضّل بن عمر.
  448. تنها منبعی که این روایت را نقل کرده، کتاب بحار الأنوار به نقل از التوحید مفضّل بن عمر جعفی است. در نتیجه اطمینان به صدور این متن از معصوم وجود ندارد؛ ولی قسمت مهمی از روایت، دربردارندۀ مفاهیمی است که در مناظره‌ها و استدلال‌ها قابل استفاده است.
  449. جاءت في معنى و مصداق كلمة الزِّنديق آراء متعدّدة؛ من جملتها: الدهري، و الثنوي، و المانوي. و الوجه الجامع للمعاني المذكورة هو إنكار الدين أو الإسلام. للاطّلاع علیٰ مزيدٍ من التفاصيل حول أصل هذه الكلمة و معانيها (راجع: تاج العروس: ج‌۱۳ ص‌۲۰۱، لسان العرب: ج‌۱۰ ص‌۱۴۷).
  450. في المصدر: «مکانه» بدل «ممّا فیه»، و التصویب من بحار الأنوار
  451. الشَّبُّ: دواء معروف، و قيل: الشبُّ شيء يشبه الزاج (لسان العرب: ج‌۱ ص‌۴۸۳ «شبب»).
  452. الغُرْلَةُ: مثلُ القُلفَةِ وزناً و معنىً، و غَرِلَ غَرَلاً: إذا لم يختن (المصباح المنير: ص‌۴۴۶ «غرل»).
  453. غافر: ۶۰.
  454. هکذا في المصدر، و لعلّ الصواب: «لَعَمِلَ» کما في بعض المصادر
  455. البقرة: ۲۵۹.
  456. البقرة: ۲۵۹.
  457. هذه القصّة مشهورة، راجع تفسير القمّي: ج‌۱ ص‌۸۰ و تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۱۳۰ ح‌۴۳۳.
  458. النساء: ۱۵۳.
  459. المَرْجُ: الموضع تَرعیٰ فيه الدوابّ، وإرسالها للرعي و الخلط (القاموس المحيط: ج‌۱ ص‌۲۰۷).
  460. أصحاب «ماني» يُسمّون: المانويّة، و هم أصحاب ماني بن فاتك الحكيم، الذي ظهر في زمان سابور بن أردشير، و قتله بهرام بن هرمز بن سابور، وذلك بعد عيسى بن مريم علیه السلام، أحدث ديناً بين المجوسيّة و النصرانيّة... و زعم أنّ العالم مصنوع مركّب من أصلين قديمين، أحدهما نور و الآخر ظلمة، و أنّهما أزليّان لم يزالا و لن يزالا... (راجع الملل و النحل للشهرستاني: ج‌۱ ص‌۲۴۴).
  461. التهريش: التحريش بين الكلاب، و الإفساد بين الناس، و المهارشة: تحريش بعضها على بعض (القاموس المحيط: ج‌۲ ص‌۲۹۳ «هرش»).
  462. يتبيّن من التأمّل في متن الحديث و نظائره أنّ المقصود من علم النجوم في هذه الأحاديث، ليس العلم بمفهومه المعاصر، بل المقصود هو التعرّف علیٰ تأثير النجوم في مصير الإنسان، و التنبّؤ بحوادث المستقبل عن طريق المطالعة في سير الكواكب مطلقاً، أو على أنّها مؤثّرات (العلم و الحکمة فی الکتاب و السنّة: ص‌۲۹۶).
  463. رعا يرعو: كفّ عن الأمر، و قد ارعَوَى عن القبيح: ارتدع (مجمع البحرين: ج‌۲ ص‌۷۱۲ «رعا»).
  464. سُبِتَ بالبناء للمفعول: غُشي عليه، و أيضاً مات (المصباح المنير: ص‌۲۶۲ «سبت»).
  465. مَخَضَ اللبَنَ يَمخِضُه: أخذ زُبدَه (القاموس المحيط: ج‌۲ ص‌۳۴۳ «مخض»).
  466. المؤمنون: ۱۰۲.
  467. الاحتجاج: ج‌۲ ص‌۲۱۲ - ۲۴۸ ح‌۲۲۳، التوحيد: ص‌۲۴۹ ح‌۱ عن محمّد بن عبداللّٰه‏ الخراساني خادم الإمام الرضا عنه علیه السلام. و فيه من «قال: فمن أين أثبتّ أنبياء» إلى «وجوب عدالته»، بحار الأنوار: ج‌۱۰ ص‌۱۶۴ ح‌۲ و راجع الكافي: ج‌۱ ص‌۱۶۸ ح‌۱.
  468. در بارۀ معنا و مصداق «زندیق»، آرای متعدّدی بیان شده که از جملۀ آنها دهری، ثَنَوی‏مسلک و مانوی‏مسلک است. وجه جامع معانی بیان شده، «منکر دین یا اسلام» است. در بارۀ ریشۀ این کلمه و معانی آن (ر.ک: تاج العروس: ج 13 ص 201، لسان العرب: ج 10 ص 147).
  469. پیروان مانی به «مانویه» ناموَرند. آنان، پیروان حکیمی به نام مانی فرزند پاتیک هستند که در زمان شاپور فرزند اردشیر، ظهور کرد و بهرام فرزند هرمز فرزند شاپور، او را کشت. این جریان، پس از عیسی بن مریم علیه السلام بود. دینی میان مجوس و مسیحی ایجاد کرد... و می‏پنداشت جهان از دو اصل قدیمی نور و تاریکی آفریده شده است و نور و ظلمت، همواره بوده‏اند و خواهند بود... (ر.ک: الملل و النحل، شهرستانی: ج 1 ص 244).
  470. از ژرف‏اندیشی در متن این حدیث و نظایر آن، فهمیده می‏شود که منظور از علم نجوم در این احادیث، دانش نجوم به مفهوم امروزی نیست؛ بلکه منظور، دانش موسوم به «تنجیم (ستاره‌گویی)» است که در دنیای قدیم، عهده‌دارِ شناخت نقش نجوم در سرنوشت انسان و پیشگویی از راه مطالعه در حرکت کواکب بوده است.
  471. مؤمنون: آیۀ 102.
  472. كذا في المصدر، و في المصادر الاُخرى: «أنّه ربّنا و أنّه شيء بخلاف الأشياء».
  473. التوحيد: ص‌۲۵۰ ح‌۳، الکافي: ج‌۱ ص‌۷۸ ح‌۳ و فیه صدره إلی «مقدراً ومنشئاً»، عيون أخبار الرضا علیه السلام: ج‌۱ ص‌۱۳۱ ح‌۲۸، الاحتجاج: ج‌۲ ص‌۳۵۴ ح‌۲۸۱، بحار الأنوار: ج‌۳ ص‌۳۶ ح‌۱۲.
  474. در دیگر منابع، به جای عبارت متن، این عبارت وجود دارد: «إنّه رَبُّنا وَ إنَّهُ شَیءٌ بِخِلافِ الأشیاء؛ او پروردگار ماست و او چیزی بر خلاف چیزهاست».
  475. الكافي: ج‌۱ ص‌۱۶۹ ح‌۳، كمال الدين: ص‌۲۰۷ ح‌۲۳، علل الشرائع: ص‌۱۹۳ ح‌۲، رجال الكشّي: ج‌۲ ص‌۵۴۹ ح‌۴۹۰، الاحتجاج: ج‌۲ ص‌۲۸۳ ح‌۲۴۲، بحار الأنوار: ج‌۲۳ ص‌۶ ح‌۱۱ و راجع المناقب لابن شهرآشوب: ج‌۱ ص‌۲۴۶.
  476. الدَّست: العرش و الأریك و صدر البیت ... و مجلس الوزارة و الرئاسة (راجع:‌ تاج العروس: ج ۳ ص ۵۰ «دست»).
  477. المِسوَر - کمِنبَر - : هو مُتَّکأٌ من أدَم ]/ جلد[، جمعه مساور؛ و هي المسائد (تاج العروس: ج ۶ ص ۵۵۴ «سور»).
  478. آل عمران: ۳۴.
  479. الإرشاد: ج۲ ص۲۸۱، الاحتجاج: ج۲ ص۴۶۹ ح۳۲۲، روضة الواعظین: ج۱ ص۵۳۵ ح۵۳۲، کشف الغمّة: ج۳ ص۵۰۱، إعلام الوری: ج۲ ص۹۹ کلّها نحوه، بحار الأنوار: ج۵۰ ص۷۴ ح۳ و راجع تحف العقول: ص۴۵۱ و الفصول المهمّة لابن الصباغ: ص۱۰۴۳.
  480. يعنى به او گفت: «پشت تو مانند پشت مادر من است» كه آن را ظِهار می‏گويند و در اسلام، احكامى دارد، از آن جمله اين‏كه با گفتن اين جمله، زن بر شوهرش حرام می‏شود.
  481. ق: ۱۶.
  482. اتفق أهل السنّة علی أنّ أبا بکر أفضل من عمر، فانتفع الإمام علیه السلام من هذه الاعتقاد في مقام الجدل.
  483. الأحزاب: ۷.
  484. الحجّ: ۷۵.
  485. الأنفال: ۳۳.
  486. الاحتجاج: ج۲ ص۴۷۷ ح۳۲۳، بحار الأنوار: ج۵۰ ص۸۰ ح۶.
  487. اهل سنّت، اتفاق نظر دارند که ابو بکر، افضل از عمر است و امام علیه السلام از این باور مخاطب، در مقام جدل، بهره برده است.
  488. هو أحمد بن أبي دؤاد القاضي. كان قاضياً ببغداد في عهد المأمون و المعتصم و الواثق و المتوكّل، و كان بينه و بين محمّد بن عبد الملك الزيّات وزير المعتصم و الواثق عداوة، ففلج في سنة ۲۳۳ و سخط عليه المتوكّل و على ولده أبى الوليد. و كانت وفاته في سنة ۲۴۰ ه‍
  489. الكُرسوعُ: طرف رأس الزند ممّا يلي الخنصر (النهاية: ج ۴ ص ۱۶۳ «كرسع»).
  490. النساء: ۴۳.
  491. المائدة: ۶.
  492. تفسیر عیاشی ج1 ص319 و 320، بحار الأنوار ج76 ص192.
  493. الكهف: ۲۲.
  494. مكارم الأخلاق: ج‌۲ ص‌۳۷۴ ح‌۲۶۶۱، أعلام الدين: ص‌۱۹۸ کلاهما عن أبي‌ذر، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۸۵ ح‌۳ و راجع تنبیه الخواطر: ج‌۲ ص‌۶۱.
  495. منية المريد: ص۱۷۰، بحار الأنوار: ج۲ ص۱۳۸ ح۵۰؛ المغني عن حمل الأسفار: ج۲ ص۷۷۶ ح۲۸۵۲، طبقات الشافعية الكبرى: ج۶ ص۳۳۶ و فیهما «حدیث»، تاریخ دمشق: ج‌۳۳ ص‌۳۶۸ عن أنس نحوه، إحياء العلوم: ج۳ ص۱۷۵، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۸۸۲ ح۹۰۲۵.
  496. ربیع الأبرار: ج‌۱ ص۷۱۸.
  497. کتاب من لا یحضره الفقیه: ج۴ ص۳۹۵ ح۵۸۴۰ عن یونس بن ظبیان عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام، معاني الأخبار: ص۱۹۶ ح۱، الأربعون حدیثاً للشهید الأوّل: ص۵۶ ح۲۴ کلاهما عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله، كنز الفوائد: ج‌۱ ص‌۳۰۰ عن الإمام علي علیه السلام و فیه «أَعْظَمُ‏ النَّاسِ‏ قَدْراً» بدل «أورع الناس»، مشکاة الأنوار: ص۱۶۰ ح۴۰۳ کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج۷۷ ص۱۱۲ ح۲.
  498. عيون أخبار الرضا علیه السلام: ج۱ ص‌۳۱۸ ح۱ عن إسماعيل بن محمّد بن اسحاق عن الإمام الرضا عن آبائه علیهم السلام، معاني الأخبار: ص۸۳ ح۱ عن ابن أبي هالة التمیمي عن الإمام الحسن عن الإمام الحسین عنه علیهم السلام، مكارم الأخلاق: ج۱ ص۴۵ ح‌۱ عن الإمام الحسن عن الإمام الحسین عنه علیهم السلام و کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج۱۶ ص۱۵۲ ح۴؛ الشمائل المحمّديّة: ص‌۱۷۳ ح‌۳۴۵، المعجم الكبير: ج۲۲ ص۱۵۸ ح۴۱۴ کلاهما عن ابن أبي هالة التمیمي عن الإمام الحسن عن الإمام الحسین عنه علیهم السلام نحوه، كنز العمّال: ج‌۷ ص‌۱۶۶ ح‌۱۸۵۳۵.
  499. الخلیط: المجاور (معجم مقاییس اللغة: ج‌۲ ص۲۰۹ «خلط»).
  500. التَماري والمماراة: المجادلة على مذهب الشكّ والريبة (النهاية: ج‌۴ ص‌۳۲۲ «مرا»).
  501. الكافي: ج‌۵ ص‌۳۰۸ ح‌۲۰ عن عبد اللّٰه‏ بن سنان، بحار الأنوار: ج‌۲۲ ص‌۲۹۳ ح‌۳.
  502. تنبیه الخواطر: ج۲ ص۱۴.
  503. في المصدر: «معجز» و ما أثبتناه من بحار الأنوار نقلاً عن المصدر.
  504. مطالب السؤول: ج۱ ص۲۳۲، الزهد و الرقائق: ص۳۳۶ ح۹۵۱، حلیة الاولیاء: ج۴ ص۲۶۳ الرقم ۲۸۱، أنساب الأشراف: ج۱۱ ص۲۴۱، تاريخ دمشق: ج‌۴۷ ص‌۸۱ کلّها عن عون بن عبد الله بن عتبة من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت علیهم السلام نحوه؛ بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۱۰ ح‌۶۷.
  505. غرر الحكم: ج۵ ص۳۱۷ ح۸۵۴۶، عيون الحكم و المواعظ: ص۴۵۰ ح۸۰۱۹.
  506. الكافي: ج۲ ص۲۳۷ ح۲۶، مشکاة الانوار: ص۴۲۲ ح۱۴۱۷ عن الإمام الحسن عن الإمام علي علیهما السلام، أعلام الدین: ص۱۱۳، بحار الأنوار: ج۶۹ ص۲۹۴ ح‌۲۴؛ تاريخ بغداد: ج۱۲ ص‌۳۱۵ الرقم ۶۷۵۷، البداية و النهاية: ج۸ ص۳۹ كلاهما عن محمّد بن كيسان الأصم نحوه.
  507. الكافي: ج‌۴ ص‌۸۷ ح‌۳، الإقبال: ج‌۱ ص‌۱۹۵، تهذيب الأحكام: ج۴ ص۱۹۴ ح۵۵۵ کلّها عن جراح المدائني، تنبیه الخواطر: ج۲ ص۸۵ کلاهما نحوه، کتاب من لا يحضره الفقيه: ج۲ ص۱۰۹ ح۱۸۶۲، بحار الأنوار: ج‌۹۷ ص‌۳۵۱.
  508. تحف العقول: ص‌۳۱۳، دعائم الإسلام: ج‌۱ ص‌۸۳ عن الإمام الصادق عن لقمان علیهما السلام و فیه «تماری به السفهاء» بدل «لتماری» نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۲۹۲ ح‌۲؛ سنن الدارمي: ج۱ ص۱۱۱ ح۳۸۳ و فیه «لتماری به السفهاء» بدل «لتماری»، مسند ابن حنبل: ج۱ ص۴۰۲ ح۱۶۵۱، جامع بيان العلم: ج۱ ص۱۰۷ و فیهما «تماری به السفهاء» بدل «لتماری» و الثلاثة الأخیرة عن لقمان علیه السلام نحوه.
  509. الخصال: ص ۴۰۹ ح۹، المحاسن: ج‌۱ ص۷۵ ح‌۳۵، بحار الأنوار: ج۲ ص۱۲۹ ح۱۲.
  510. البقرة: ۲۰۴.
  511. تفسير العياشي: ج‌۱ ص۲۱۲ ح۳۹۵، تفسیر جوامع الجامع: ج۱ ص۱۱۴، مجمع البیان: ج۲ ص۵۳۴ کلاهما من دون اسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج۹ ص۱۹۰ ح۲۵؛ تفسیر الطبری: ج۲ الجزء۲ ص۳۱۵، تفسیر الفخر الرازي: ج۵ ص۲۱۵ کلاهما من دون إسناد الی أحد من أهل البیت علیهم السلام نحوه، الدرّ المنثور: ج۱ ص۵۷۳.
  512. صحيح البخاري: ج‌۲ ص‌۸۶۷ ح‌۲۳۲۵، صحيح مسلم: ج۴ ص۲۰۵۴ ح۵، سنن الترمذي: ج۵ ص۲۱۴ ح۲۹۷۶ کلّها عن عائشه، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۵۶۵ ح۷۹۲۶؛ تفسیر روض الجنان: ج‌۳ ص‌۱۵۱، تنبيه الخواطر: ج۱ ص۱۰۹ نحوه، المحجة البيضاء: ج۵ ص۲۱۱.
  513. سنن الترمذي: ج‌۴ ص‌۳۵۹ ح‌۱۹۹۴، المعجم الكبير: ج۱۱ ص۴۸ ح۱۱۰۳۲، شعب الإيمان: ج۶ ص۳۴۰ ح۸۴۳۲، الفردوس: ج۳ ص۲۸۷ ح۴۸۶۳ نحوه و کلّها عن ابن عبّاس، كنز العمال: ج‌۳ ص‌۵۶۵ ح۷۹۲۸؛ عوالي اللآلي: ج۱ ص۱۹۱ ح۲۷۹.
  514. الكافي: ج‌۵ ص‌۵۹ ح‌۱۲ و ص۶۱ ح۴ نحوه، تهذيب الأحكام: ج‌۶ ص‌۱۸۰ ح۳۷۰، مشكاة الأنوار: ص‌۱۰۲ ح۲۲۹، تنبيه الخواطر: ج۲ ص۱۲۵، بحار الأنوار: ج۱۰۰ ص‌۹۲ ح۸۶.
  515. الفردوس: ج‌۲ ص‌۲۱۱ ح‌۳۰۳۱ عن معاذ بن جبل، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۴ ح‌۸۳۱۱.
  516. المنابذة: المکاشفة (مجمع البحرین: ج۳ ص۱۸۹ «نبذ»).
  517. بحار الأنوار: ج‌۳۲ ص‌۴۶۳ ح۴۰۲ نقلا عن وقعة صفّین: ص۲۲۴ عن زید بن وهب الجهني و في النسخة التي بایدینا «و لا تخاذلوا» بدل «و لا تجادلوا».
  518. الفتح: ۲.
  519. الأمالي للمفيد: ص‌۱۹۲ ح‌۲۱ عن أبي حفص العطّار عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه علیهم السلام، بحار الأنوار: ج‌۶۶ ص‌۳۳۸ ح‌۳۴.
  520. الأمالي للطوسي: ص‌۵۱۲ ح‌۱۱۱۹ عن عبد اللّٰه بن محمد بن عمر بن علي بن أبي طالب عن الإمام الباقر عن آبائه علیهم السلام، الأمالي للصدوق: ص‌۵۰۲ ح۶۸۸ عن محمّد بن مسلم عن الإمام الصادق علیه السلام عنه صلی الله علیه و آله نحوه، تنبيه الخواطر: ج۲ ص۱۷۶، بحار الأنوار: ج‌۷۲ ص‌۳۲۶ ح۴؛ المصنف لابن أبي شیبة: ج۸ ص۳۵۱ ح۲۲۹ عن اُم سلمة، شعب الإيمان: ج‌۶ ص‌۳۴۲ ح۸۴۳۹ عن عبد اللّٰه بن محمّد بن عمر بن علي بن أبي طالب عن الإمام الباقر عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله و کلاهما نحوه، كنز العمّال: ج‌۵ ص‌۵۰۴ ح۱۳۷۴۳.
  521. الكافي: ج‌۲ ص‌۳۰۱ ح‌۶ عن الحسن بن الحسین الکندي، منیة المرید: ص۳۱۷، بحار الأنوار: ج۷۳ ص۴۰۷ ح۱۰.
  522. وقع هنا في المصدر سقط و الصحیح ما أثبتناه کما في بحار الأنوار نقلاً عن المصدر.
  523. طرف من الأنباء و المناقب: ص۱۱۶ عن عیسی بن المستفاد عن الإمام الکاظم علیه السلام، بحار الأنوار: ج۱۸ ص۲۳۲ ح۷۵.
  524. غرر الحكم: ج‌۶ ص‌۸۰ ح‌۹۶۰۳ عیون الحکم و المواعظ: ص‌۴۷۷ ح‌۸۷۶۳.
  525. الكافي: ج‌۱ ص‌۶۰ ح‌۵، المحاسن: ج۱ ص۴۱۹ ح۹۶۲، الإحتجاج: ج۲ ص۱۶۹ ح۱۹۸ نحوه و كلّها عن أبي الجارود، بحار الأنوار: ج۴۶ ص۳۰۳ ح۵۰؛ صحیح مسلم: ج۳ ص۱۳۴۱ ح۱۴، سنن الدارمی: ج۲ ص۷۶۶ ح۲۶۴۹ کلاهما عن المغيرة بن شعبة نحوه، كنز العمّال: ج‏۱۶ ص‏۴۷ ح‏۴۳۸۷۴.
  526. غرر الحکم: ج۶ ص۴۶۹ ح۱۱۰۰۵، عيون الحكم و المواعظ: ص‌۵۵۲ ح۱۰۱۸۳.
  527. الكافي: ج‌۵ ص‌۳۰۱ ح‌۵ عن الوشّاء، تهذيب الأحكام: ج۷ ص۲۳۱ ح۱۰۱۰ عن أبي الجارود عن الإمام الباقر علیه السلام نحوه، تحف العقول: ص‏۴۴۳، قصص الأنبياء للراوندي: ص‏۱۶۰ ح‏۱۷۶ عن محمّد بن عبیدة، بحار الأنوار: ج‏۷۸ ص‏۳۳۵ ح‏۱۶؛ صحيح البخاري: ج‏۲ ص‏۵۳۷ ح‏۱۴۰۷، صحیح مسلم: ج۳ ص۱۳۴۱ ح۱۳ کلاهما عن المغيرة بن شعبة و فیهما «کره» بدل «یبغض» نحوه، كنز العمّال: ج‏۱۶ ص‏۴۶ ح‏۴۳۸۷۱.
  528. شعب الإيمان: ج‌۳ ص‌۲۱ ح۲۷۵۵، تنبیه الغافلین للسمرقندي: ص۳۳۶ ح۴۸۱، الفردوس: ج۲ ص۳۲۶ ح۳۴۸۴ کلاهما نحوه، الجامع الصغیر: ج۲ ص۴۵ ح۴۶۵۳ نقلاً عن المعجم الکبیر و کلّها عن أبي مالك الأشعري، كنز العمّال: ج‌۱۵ ص‌۸۹۴ ح‌۴۳۵۳۵.
  529. الجعفریّات: ص‌۱۴۹عن الإمام الکاظم عن آبائه علیهم السلام، الکافي: ج۲ ص۱۲۲ ح۶ عن السکوني عن الإمام الصادق علیه السلام، معاني الأخبار: ص‌۳۸۱ ح‌۹ عن السکوني عن الإمام الصادق عن آبائه علیه السلام، تحف العقول: ص۲۹۶ عن الإمام الباقر علیه السلام و کلّها نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۵ ص‌۱۱۸ ح‌۳؛ ربیع الأبرار: ج۱ ص۷۸۳ نحوه.
  530. معاني الأخبار: ص‌۱۹۶ ح‌۱، کتاب من لا یحضره الفقيه: ج‌۴ ص‌۳۹۵ ح‌۵۸۴۰، الأمالي للصدوق: ص‌۷۳ ح‌۴۱، جامع الأحاديث للقمّي (الغايات): ص‌۱۷۲، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۷ ح‌۳.
  531. منية المريد: ص‌۱۷۱، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۳؛ إحياء العلوم: ج‌۳ ص‌۱۷۵.
  532. الدَّجْنُ: إلباسُ الغيمِ الأرضَ و قيل: هو إلباسُه أقطارَ السَّماءِ. و الدَّجْنُ - أيضاً - : المطَرُ الكثير. و أدجنَتِ السماءُ: دام مطَرُها. و أدجَنَ اليَومُ: صارَ ذا دَجْنٍ (تاج العروس: ج‌۱۸ ص‌۱۸۷ «دجن»).
  533. الفردوس: ج‌۲ ص‌۳۲۶ ح‌۳۴۸۵ عن أبي سعيد الخدري، إحیاء العلوم: ج۳ ص۱۷۵ نحوه، كنز العمّال: ج‌۱۵ ص‌۸۹۵ ح‌۴۳۵۳۸.
  534. رَبَض‏الجنّة: ما حولها خارجاً عنها، تشبيها بالأبنية التي تكون حول المُدُن و تحت القِلاع (النهاية: ج‌۲ ص‌۱۸۵).
  535. الخصال: ص‌۱۴۴ ح‌۱۷۰، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۸ ح‌۸.
  536. في المعجم الكبير: «بثلاث آيات» و هو تصحيف، و ما في المتن أثبتناه من كنز العمّال، و الترغيب و الترهيب.
  537. المعجم الكبير: ج‌۸ ص‌۱۵۲ ح‌۷۶۵۹، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۴ ح‌۸۳۱۲؛ منية المريد: ح‌۳۱۶، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۴.
  538. المعجم الأوسط: ج‌۱ ص‌۲۶۹ ح‌۸۷۸، سنن أبي داود: ج‌۴ ص‌۲۵۳ ح‌۴۸۰۰ نحوه و فيه «حسَّن خلقه» بدل «حسنت سريرته»، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۴ ح‌۸۳۱۰؛ الخصال: ص‌۱۴۴ ح‌۱۷۰ نحوه، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۲۸ ح‌۸.
  539. سنن ابن ماجة: ج‌۱ ص‌۱۹ ح‌۵۱، سنن الترمذي: ج‌۴ ص‌۳۵۸ ح‌۱۹۹۳، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۲ ح‌۸۳۰۰.
  540. تنبيه الخواطر: ج‌۱ ص‌۱۰۸، منية المريد: ص‌۱۷۱ نحوه، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۱؛ إحياء العلوم: ج‌۳ ص‌۱۷۵.
  541. الكافي: ج‌۲ ص‌۳۰۰ ح‌۲، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۹ ح ‌۵۵.
  542. الكافي: ج‌۲ ص‌۱۴۴ ح‌۲، الخصال: ص‌۲۲۳ ح‌۵۲، المحاسن: ج‌۱ ص‌۷۰ ح‌۲۲ كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج‌۱۲۸ ص‌۹.
  543. مسند ابن حنبل: ج۲ ص۲۶۸ ح۸۶۳۸، المعجم الأوسط: ج۵ ص۲۰۸ ح۵۱۰۳، مسند الشاميّين: ج‌۴ ص‌۳۳۱ ح۳۴۶۷، مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا: ص۱۱۲ ح۱۳۸ و الثلاثة الأخیره نحوه و کلّها عن أبي هریرة، كنز العمّال: ج۳ ص۶۲۴ ح۸۲۲۹.
  544. مسند الشاميين: ج‌۳ ص‌۲۱۵ ح۲۱۱۵، المطالب العالية: ج۳ ص۶۷ ح۲۸۹۵، حلية الأولياء: ج‌۵ ص‌۱۷۶ الرقم۳۲۳، الفوائد لتمام الرازي: ج۲ ص۲۳۴ ح۱۶۰۶ و الثلاثة الأخیرة نحوه و کلها عن عمر، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۶ ح‌۸۳۱۷.
  545. الفردوس: ج‌۵ ص‌۱۰۴ ح‌۷۶۰۸ عن أبي موسى الأشعري، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۳۵۴ ح‌۶۹۰۴ و راجع المعجم الکبیر: ج۹ ص۱۵۷ ح۸۷۹۰.
  546. نهج البلاغة: الحكمة۳۱، الخصال: ص۲۳۳ ح۷۴ عن الأصبغ بن نباتة و لیس فیه «علی التماری» نحوه، بحار الأنوار: ج۶۸ ص۳۴۸ ح۱۷.
  547. الخصال: ص۶۱۵ ح۱۰ عن أبي بصیر و محمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه علیه السلام، تحف العقول: ص۱۰۶، كنز الفوائد: ج۱ ص۲۷۹ بزیادة «في دين اللّٰه‏» في آخره، أعلام الدین: ص۱۸۶ بزیادة «في الدین» في آخره، بحار الأنوار: ج۱۰ ص۹۴ ح۱.
  548. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج‌۲۰ ص‌۲۷۲ ح‌۱۴۳.
  549. الخصال: ص‌۲۲۸ ح‌۶۵ عن مسعدة بن صدقة، مشكاة الأنوار: ص۴۴۶ ح ‌۱۴۹۵، روضة الواعظین: ج۲ ص۳۴۳ ح۱۲۸۷، عیون الحکم و المواعظ: ص۷۳ ح۱۸۰۴، کنز الفوائد: ج۲ ص۱۶۳ من دون اسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام و فیهما «ملاحاة» بدل «مماراة» و کلّها نحوه، بحار الأنوار: ج۷۴ ص۱۹۴ ح۲۲.
  550. الكافي: ج‌۲ ص‌۳۰۰ ح‌۱ عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق علیه السلام، منية المريد: ص۳۱۷ عن الإمام الصادق عنه علیهما السلام، بحار الأنوار: ج۷۳ ص۳۹۹ ح۵.
  551. الكافي: ج۱ ص۱۶۶ ح۳، التوحيد: ص۴۱۴ ح۱۳، المحاسن: ج۱ ص۳۱۹ ح۶۳۶، تفسير العياشي: ج۲ ص۲۹۵ ح۱۹۸۳ کلّها عن عقبة بن خالد الأسدي، مشکاة الأنوار: ص۵۳۶ ح۱۷۹۷، بحار الأنوار: ج۶۸ ص۲۰۹ ح۱۴.
  552. غرر الحكم: ج۳ ص۳۲۵ ح۴۶۰۷، عيون الحكم و المواعظ: ص۲۰۸ ح۴۱۸۶.
  553. غرر الحكم: ج۴ ص۱۲۲ ح۵۵۲۴، عيون الحكم و المواعظ: ص۲۸۱ ح۵۰۵۸.
  554. لاحيتُه: إذا نازعتَه. وفي المَثَل: من لاحاك فقد عاداك (الصحاح: ج‌۶ ص‌۲۴۸۱).
  555. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحدید: ج‌۲۰ ص‌۳۴۱ ح‌۹۱۷.
  556. غرر الحكم: ج۵ ص۲۲۱ ح‌۸۰۷۴، عیون الحکم و المواعظ: ص۴۳۲ ح۷۴۵۰.
  557. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحدید: ج‌۲۰ ص‌۲۷۱ ح‌۱۳۳.
  558. سنن الدارمي: ج‌۱ ص‌۹۶ ح‌۳۰۸، شعب الإيمان: ج۶ ص۳۴۱ ح۸۴۳۴، حلية الأولياء: ج۳ ص۷۰ الرقم ۲۱۵، تاريخ دمشق: ج۲۲ ص۲۸۶ و الثلاثة الأخیرة نحوه و كلّها عن يحيى بن أبي كثير؛ تنبيه الخواطر: ج۲ ص۱۲ نحوه، بحار الأنوار: ج‏۱۴ ص۱۳۴ ح۹.
  559. حلية الأولياء: ج۵ ص۱۳۶ الرقم۳۱۳، الفردوس: ج۱ ص۲۷۹ ح۱۰۹۰ نحوه و کلاهما عن معاذ بن جبل، كنز العمّال: ج۹ ص۲۵ ح۲۴۷۵۰؛ الكافي: ج۲ ص۶۶۴ ح۹ عن الإمام الصادق علیه السلام نحوه، وسائل الشيعة: ج‌۸ ص۴۸۱ ح۱۵۸۱۱.
  560. المئة كلمة للجاحظ: ص‌۱۸ ح۲۰، المناقب للخوارزمي: ص۳۷۵ ح۳۹۵، الإعجاز و الإيجاز للثعالبي: ص۳۷، جواهر المطالب للدمشقي: ج۲ ص۱۵۱ ح۶۲
  561. غرر الحكم: ج۶ ص۳۶۲ ح۱۰۵۳۲، عيون الحكم و المواعظ: ص۵۳۱ ح۹۶۶۳
  562. بشارة المصطفى: ص‌۲۶ عن کمیل بن زیاد، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۲۶۸ ح‌۱.
  563. نزهة الناظر: ص۲۱۶ ح۴۸۴، أعلام الدين: ص۳۱۱، الدر النظيم: ص۷۲۹ کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج۷۸ ص۳۶۹ ح۴؛ شعب الإيمان: ج۶ ص۳۴۱ ح۸۴۳۶ عن الشعبي من دون إسناد إلی أحدٍ من أهل البیت علیهم السلام و فیه صدره إلی «الوثیقة»، جامع بيان العلم: ج۲ ص۹۹ عن عبد اللّٰه بن الحسن بن الحسن من دون إسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام نحوه.
  564. كشف الغمّة (دار الکتب الإسلامي): ج‌۳ ص‌۱۳۸، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۸۱ ح‌۷۱.
  565. الكافي: ج‌۲ ص‌۶۶۵ ح‌۱۷عن عمّار بن مروان، تحف العقول: ص‌۴۸۶ عن الإمام العسكريّ علیه السلام، مشكاة الأنوار: ص‌۵۵۰ ح‌۱۸۴۸، بحار الأنوار: ج‌۷۶ ص‌۵۹ ح‌۱۰.
  566. نهج البلاغة: الحكمة ۳۶۲، نزهة الناظر: ص۷۴ ح۱۴۶، نثر الدر: ج۴ ص۲۱۶ من دون إسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج۷۵ ص۲۱۲ ح۱۰.
  567. بحار الأنوار: ج۷۵ ص۲۱۰ ح۳ نقلاً عن الأمالي للطوسي: ص۴۸۲ ح۱۰۵۲ عن الْحَسَنِ ابْنُ بِنْتِ إِلْيَاس عن الإمام الرضا عن آبائه علیهم السلام، الکافي: ج۲ ص۳۰۲ ح۱۰ عن عبد اللّٰه بن سنان عن الإمام الصادق علیه السلام عنه صلی الله علیه و آله و فیهما «مُشَارَّةَ النَّاسِ» بدل «مُشَاجَرَةَ النَّاسِ»، المجازات النبويّة: ص۱۷۲ ح۱۴۰ و فیه «المشارة» بدل «مشاجرة» و کلّها نحوه؛ المعجم الصغیر: ج۲ ص۱۰۳ عن ابن عباس، شعب الایمان: ج۶ ص۲۹۶ ح۸۲۲۰ عن أبي هریرة و فیهما «مُشَارَّةَ النَّاسِ» بدل «مُشَاجَرَةَ النَّاسِ» نحوه، کنز العمّال: ج۳ ص۵۴۹ ح۷۸۴۳.
  568. الأمالي للطوسي: ص۵۱۲ ح۱۱۱۹ عن عبداللّٰه بن محمّد بن عمر بن علي بن أبي طالب عن الإمام الباقر عن آبائه علیهم السلام، تحف العقول: ص۵۸، الأمالي للصدوق: ص۶۳۶ ح۸۵۳ عن عبد اللّٰه بن سنان عن الإمام الصادق عن عیسی علیهما السلام و کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج۷۲ ص۳۲۶ ح۴؛ شعب الإیمان: ج۶ ص۳۴۲ ح۸۴۳۹ عن عبداللّٰه بن محمّد بن عمر بن علي بن أبي طالب عن الإمام الباقر عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحدید: ج۲۰ ص۲۵۹ ح۳۱ عن الإمام علي علیه السلام، کنز العمّال: ج۳ ص۴۴۲ ح۷۳۵۶.
  569. تحف العقول: ص۱۷۲، بشارة المصطفی: ص۲۵ عن کمیل بن زیاد نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۴۱۳ ح‌۳۸.
  570. سنن الترمذي: ج‌۵ ص‌۳۷۸ ح‌۳۲۵۳، سنن ابن ماجة: ج‌۱ ص‌۱۹ ح‌۴۸، مسند ابن حنبل: ج‌۸ ص‌۱۷۵ ح‌۲۲۲۲۶ کلّها عن أبي أمامة، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۲ ح‌۸۲۹۸؛ منية المريد: ص‌۱۷۱، نزهة الناظر: ص‌۴۸ ح‌۹۱ بزیادة «وَ يُمْنَعُوا الْعَمَل‏» فی آخره و کلاهما نحوه، المحجة البيضاء: ج‌۵ ص‌۲۰۸.
  571. بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۲ نقلاً عن منیة المرید.
  572. تحف العقول: ص‌۸۹، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۲۳۷ ح‌۱.
  573. غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۳۸۲ ح۸۸۵۳، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۴۵۷ ح‌۸۲۷۸.
  574. نهج البلاغة: الحكمة ۳۱، روضة الواعظين: ج‌۱ ص‌۱۲۳ ح‌۱۴۶، بحار الأنوار: ج‌۶۸ ص‌۳۴۸ ح‌۱۷.
  575. الكافي: ج‌۵ ص‌۸۶ ح‌۹، وسائل الشيعة: ج‌۱۲ ص‌۳۷ ح‌۲۱۹۷۲.
  576. الكافي: ج‌۲ ص‌۶۴۲ ح‌۹، قصص الأنبياء للراوندي: ص‌۱۹۱ ح‌۲۳۹ عن جابر الجعفي عن الإمام الباقر عنه علیهما السلام، إرشاد القلوب: ص‌۷۲ و فیه «یکثر» بدل «یحب»، بحار الأنوار: ج‌۱۳ ص‌۴۱۷ ح‌۱۱.
  577. غافر: ۵ - ۶.
  578. غافر: 5 و 6.
  579. الحجّ: ۱۹.
  580. تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۳۱۴ ح‌۷۰۸ عن السكوني عن الإمام الصادق عن أبيه علیهما السلام، مكارم الأخلاق: ج‌۱ ص‌۲۴۳ ح‌۷۲۰ عن الإمام الصادق عن أبيه علیهما السلام عنه صلی الله علیه و آله نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۵ ص‌۲۱۱ ح‌۶.
  581. تنبیه الخواطر: ج‌۲ ص‌۱۱۶؛ سنن ابن ماجة: ج‌۱ ص‌۹۳ ح‌۲۵۴، صحيح ابن حبّان: ج‌۱ ص‌۲۷۸ ح‌۷۷، المستدرك علی الصحيحين: ج‌۱ ص‌۱۶۱ ح‌۲۹۰، تاریخ دمشق: ج‌۵۲ ص‌۳۰۲ ح‌۱۱۰۲۷ کلّها عن جابر بن عبد الله وفیها «لِتُباهوا» بدل «لِتُجادِلوا» نحوه، كنز العمّال: ج‌۱۰ ص‌۱۹۶ ح‌۲۹۰۳۳.
  582. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج‌۴ ص‌۳۶۳ ح‌۵۷۶۲، مكارم الأخلاق: ج‌۱ ص‌۳۲۷ ح‌۲۶۵۶ عن الإمام الصادق عن أبيه عن جده عن الإمام علي علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله، بحار الأنوار: ج‌۷۷ ص‌۵۴ ح‌۳؛ سنن الترمذي: ج‌۵ ص‌۳۲ ح‌۲۶۵۴، الصمت وحفظ اللسان: ص‌۸۶ ح‌۱۴۱ کلاهما عن کعب بن مالک عنه صلی الله علیه و آله و فیهما «لیجاری» بدل «لیجادل» نحوه، الجامع الصغير: ج‌۲ ص‌۶۲۱ ح‌۸۸۴۰.
  583. نهج البلاغة: الحکمة ۳، بحار الأنوار: ج‌۱۰۴ ص‌۲۶۸ ح‌۱؛ السنن الكبرى: ج‌۶ ص‌۱۳۴ ح‌۱۱۴۳۸ عن جَهْمِ بْنِ أَبِي الْجَهْمِ، معرفة السنن والآثار: ج‌۴ ص‌۴۷۷ ح‌۳۶۷۲، المغني لابن قدامة: ج‌۵ ص‌۲۰۵، كنز العمّال: ج‌۶ ص‌۱۹۷ ح‌۱۵۳۳۳.
  584. الكافي: ج‏۱، ص‌۴۷ ح‌۶، معاني الأخبار: ص‌۱۸۰ ح‌۱، دعائم الإسلام: ج‌۱ ص‌۹۸ نحوه و کلاهما عن الإمام الصادق علیه السلام، منیة المرید: ص ۱۳۸، أعلام الدین: ص ۹۰، بحار الأنوار: ج‏۲ ص‌۳۰ ح‌۱۳.
  585. و في النسخة التی بأیدینا «نَمَت» و ما أثبتناه من مصادر أخری.
  586. المعجم الكبير: ج‌۸ ص‌۱۵۲ ح‌۷۶۵۹، تاريخ دمشق: ج‌۳۳ ص‌۳۷۰ ح‌۶۸۹۷ کلاهما عن أنس و أبي امامة، كنز العمّال: ج‌۳ ص‌۶۴۴ ح‌۸۳۱۲؛ منية المريد: ص‌۳۱۶ عن أنس و أبي أمامة، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۸ ح‌۵۴.
  587. غرر الحكم: ج‌۱ ص‌۱۰۶ ص‌۳۹۳، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۳۳ ح‌۶۱۱.
  588. غرر الحكم: ج‌۳ ص‌۳۷۶ ح‌۴۷۹۵.
  589. العَثَل: الحُمق (مرآة العقول: ج‌۱۱ ص‌۱۴۸)
  590. الكافي: ج‌۲ ص‌۳۹۲ ح‌۱ عن سليم بن قيس الهلالي، بحار الأنوار: ج‌۷۲ ص‌۱۱۹ ح‌۱۵.
  591. تحف العقول: ص‌۱۶۶، الغارات: ج‌۱ ص‌۱۴۳ و فیه «أثرهم» بدل «أمرهم»، بحار الأنوار: ج‌۶۸ ص‌۳۸۴ ح‌۳۲.
  592. الحشر: ۱۵.
  593. و فی النسخة التی بأیدینا «تَرْجِعَ» و ما أثبتناه من بحار الأنوار.
  594. النساء: ۱۱۵.
  595. الخصال: ص‌۲۳۳ ح‌۷۴ عن الأصبغ بن نباتة، بحار الأنوار: ج‌۷۲ ص‌۹۰ ح‌۱؛ مطالب السؤول: ج‌۱ ص‌۲۳۸ نحوه.
  596. غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۲۳۰ ح‌۸۱۱۵، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۴۴۲ ح‌۷۷۱۶.
  597. نزهة الناظر: ص‌۱۰۶ ح‌۱۸۸.
  598. الخَتّل: الخِداع (النهایة: ج‌۲ ص‌۹ «ختل»).
  599. الكافي: ج‌۱ ص‌۴۹ ح‌۵، الخصال: ص‌۱۹۴ ح‌۲۶۹ عن سعید بن علاقة عن الإمام علي علیه السلام، الأمالي للصدوق: ص‌۷۲۷ ح‌۹۹۷ عن إبن عبّاس عن الإمام علي علیه السلام و فیه «الجدل» بدل «الجهل» في کلا الموضعین، منية المريد: ص‌۱۳۹، مشکاة الأنوار: ص‌۲۴۴ ح‌۷۱۳ کلّها نحوه، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۴۶ ح‌۴.
  600. تفسير العياشي: ج‌۱ ص‌۹۶ ح‌۷۰ عن زرارة، بحار الأنوار: ج‌۹۲ ص‌۱۱۱ ح‌۱۶.
  601. الطبقات الكبرى: ج‌۵ ص‌۳۲۱.
  602. تحف العقول: ص‌۳۰۹، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۲۸۸ ح‌۲.
  603. الأمالي للطوسي: ص‌۱۸۴ ح‌۳۰۸ عن جبر بن نوف، وقعة صفّين: ص‌۱۵۰ عن أبي الودّاك نحوه، بحار الأنوار: ج‌۳۲ ص‌۴۲۹ ح‌۳۸۶؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحدید: ج‌۳ ح‌۲۱۰، المناقب للخوارزمي: ص‌۲۵۰ کلاهما نحوه.
  604. غرر الحكم: ج‌۴ ص‌۱۳۹ ح‌۵۶۰۸، عیون الحکم و المواعظ: ص‌۲۸۶ ح‌۵۱۶۵.
  605. تحف العقول: ص‌۲۴۸، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۱۱۹ ح‌۱۴
  606. تحف العقول: ص‌۲۹۳، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۱۷۲ ح‌۵؛ سبل الهدى و الرشاد: ج‌۱ ص‌۵۱۰ عن الإمام الصادق علیه السلام و فیه «تثقل» بدل «تقل» نحوه.
  607. الاختصاص: ص‌۲۴۴، بحار الأنوار: ج‌۱ ص‌۱۳۱ ح‌۲۶.
  608. منية المريد: ص‌۱۷۱، مصباح الشريعة: ص‌۲۶۷، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۳۴ ح‌۳۱.
  609. الدرة الباهرة: ص‌۳۱، نزهة الناظر: ص‌۱۷۴ ح‌۴۰، أعلام الدين: ص‌۳۰۳، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۶۲ ح‌۴.
  610. التوحيد: ص‌۴۶۰ ح‌۳۰ و ص‌۴۵۸ ح‌۲۳ نحوه، الاُصول الستّة عشر (کتاب مثنّى بن الوليد الحنّاط): ص‌۳۰۸ ح‌۴۶۳ بزیادة «في دينه» بعد «شاك» وکلّها عن أبي بصیر، بحار الأنوار: ج‌۲ ص‌۱۴۰ ح‌۶۱.
  611. التوحيد: ص‌۴۶۱ ح‌۳۵، المحجة البیضاء: ج‌۱ ص‌۱۰۷.
  612. صحیح البخاري: ج ۱ ص ۲۱ ح ۳۴، صحيح مسلم: ج‌۱ ص‌۷۸ ح‌۵۸، سنن أبي داود: ج‌۴ ص‌۲۲۱ ح‌۴۶۸۸ کلاهما نحوه و کلّها عن عبد اللّٰه بن عمرو، کنز العمّال: ج‌۱ ص‌۱۶۸ ح‌۸۴۹؛ الخصال: ص‌۲۵۴ ح‌۱۲۹ عن ابن مسعود، تفسیر روض الجنان: ج‌۹ ص‌۳۰۶ عن عبد اللّٰه بن عمرو و کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج‌۷۲ ص‌۲۶۱ ح‌۳۴.
  613. الفردوس: ج‌۵ ص‌۵۰۰ ح‌۸۸۸۵ عن اُبيّ بن كعب، كنز العمّال: ج‌۱۰ ص‌۲۴۳ ح‌۲۹۲۸۹.
  614. غرر الحكم: ج‌۵ ص‌۳۵۲ ح‌۸۷۰۹، عیون الحکم و المواعظ: ص۴۶۱ ح‌۸۳۸۵ و فیه «نَصَحَ نَفْسَه‏» بدل «صح یقینه».
  615. نزهة الناظر: ص‌۱۶۶ ح‌۳۲۵، أعلام الدين: ص‌۳۰۳، بحار الأنوار: ج‌۷۸ ص‌۲۷۷ ح‌۱۱۳ نقلاً عن كِتَابُ الْأَرْبَعِينَ فِي قَضَاءِ حُقُوقِ الْمُؤْمِنِين‏؛ الغرباء من المومنین: ص‌۹۱ ح‌۶۲، أخلاق العلماء: ص‌۸۳ ح‌۴۱ کلاهما من دون إسناد إلی أحد من أهل البیت علیهم السلام و راجع مسند ابن حنبل: ج‌۵ ص‌۲۸۱ ح‌۱۵۵۰۳.
  616. الكافي: ج‏۲ ص‌۲۳۸ ح‌۲۷، أعلام الدين: ص‌۱۱۳، التمحيص: ص‌۷۰ ح‌۱۶۹ کلها عَنْ مِهْزَمٍ الْأَسَدِيِّ، تحف العقول: ص‌۳۷۸ کلاهما بزیادة «وَ لَا يُوَاصِلُ لَنَا مُبْغِضاً» بعد «معلنا» و فیهما «ولیا» بدل «قالیا»، الغيبة للنعماني: ص‌۲۰۳ ح‌۴ و الثلاثة الأخیرة نحوه، بحار الأنوار: ج‌‏۶۸ ص‌۱۸۰ ح‌۳۹.
  617. مشكاة الأنوار: ص‌۵۶۳ ح‌۱۹۰۱ عن عُنْوَان البَصرِي، بحار الأنوار: ج‌۱ ص‌۲۲۵ ح‌۱۷.