أ د ب / الأدب

از دانشنامه قرآن و حدیث
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۲۹ توسط Khaleghitajabadi (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «رده:ا <span id="الأدب-نسخه-آزمایشی"></span> = <span dir="rtl">الأدب (نسخه آزمایشی)</span> = <span dir="rtl">ادب</span> = <span dir="rtl">درآمد</span> = <span id="ادب-در-لغت"></span> === <span dir="rtl">ادب، در لغت</span> === <span dir="rtl">ادب، در اصل به معناى دعوت از مردم براى اجتماع بر «مأدُبه (طعام)»، است. ته...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

الأدب (نسخه آزمایشی)

ادب

درآمد

ادب، در لغت

ادب، در اصل به معناى دعوت از مردم براى اجتماع بر «مأدُبه (طعام)»، است. تهذيب اللغة اين واژه را چنين معنا كرده است:

أصلُ الأَدبِ الدُّعاءُ، وَ قيلَ لِلصَّنيعِ يُدعى إلَيهِ النّاسُ مَدعاةٌ وَ مَأدَبَةٌ. وَ الأَدَبُ الَّذى يَتَأَدَّبُ بِهِ الأَديبُ مِنَ النّاسِ، سُمِّىَ أدَبا لِأَنَّهُ يَأدِبُ النّاسَ الَّذينَ يَتَعَلَّمونَهُ إلَى المَحامِدِ، وَ يَنهاهُم عَنِ المَقابِحِ. [۱]

اَدْب، در اصل به معناى دعوت كردن است، و به قولى، غذايى كه مردم به آن دعوت مى شوند؛ يعنى هم به معناى «دعوت كردن» و هم به معناى خود «غذا». و نيز «ادب» آن چيزى است كه مردمان اديب فرا مى گيرند، به آن اَدَب گفته اند، چون افرادى را كه فرايش مى گيرند، به خوبى ها فرا مى خوانَد و از زشتى ها بازشان مى دارد.

و در معجم مقاييس اللغة آمده است:

الأَدْبُ: أن تَجمَعَ النّاسَ إلى طَعامِكَ، وَ هِىَ المَأدَبَةُ وَ المَأدُبَةُ، وَ الآدِبُ: الدَّاعى... وَ مِن هذَا القِياسِ الأَدَبُ أيضا؛ لِأَنَّهُ مُجمَعٌ عَلَى استِحسانِهِ. [۲]

اَدْب، گرد آوردن مردم است براى غذايى كه فراهم آورده اى، كه همان مأدَبه و مأدُبه است و آدِب، دعوت كننده است. اَدَب نيز بر همين قياس است؛ چون بر نيك بودن آن، اجماع است.

دو نكته در ريشه لغوى ادب وجود دارد: يكى اجتماع مردم، و ديگرى شايستگىِ كار. شايد به همين لحاظ، انجام دادنِ كار به گونه اى كه در جامعه نيكو و شايسته شمرده شود، ادب ناميده شده است. البتّه در كاربردهاى اين واژه در نصوص (متون) اسلامى، توضيح خواهيم داد كه اين واژه به معناى مطلق تربيت هم آمده است.

بنا بر اين، ادب، در مفهوم ارزشىِ آن، از مقوله هنر محسوب مى شود و اديب، هنرمندى است كه كارى را زيبا و دل پذير انجام مى دهد. از اين رو، دانشى كه موجب دور ماندن از خطا در گفتار و نوشتار است، علم ادب ناميده مى شود؛ [۳] بلكه به مطلق علوم و معارف نيز ادب اطلاق مى گردد؛ [۴] چرا كه علم، سرمايه شايستگى و زيبايىِ عمل است و هنر ارائه كار خوب و نيكو، تنها از دانشمند بر مى آيد.

ادب، در قرآن و حديث

در قرآن، واژه «ادب» به كار نرفته، هر چند معنا و مفهوم آن، بارها مورد عنايت اين كتاب آسمانى قرار گرفته است؛ امّا در احاديث اسلامى، ادب به عنوان يك اصل مهمّ فرهنگى، اخلاقى و اجتماعى، فراوان به كار رفته است. به فرموده امام على عليه السلام:

لِكُلِّ أمرٍ أدَبٌ. [۵]

هر كارى، آدابى [و آيينى] دارد. برجسته ترين نكات در تبيين احاديث ادب، عبارت اند از:

يك. معناى ادب

در احاديث اسلامى، كلمه ادب به طور كلّى در سه معنا به كار رفته است:

الف ـ تبلور ارزش هاى فطرى، عقلى و اجتماعى

امام على عليه السلام با اشاره به همين معنا فرمود:

كَفاكَ أدَبا لِنَفسِكَ اجتِنابُ ما تَكرَهُهُ مِن غَيرِكَ. [۶]

تو را براى ادب كردن خويش، همين بس كه از آنچه از ديگران نمى پسندى، دورى گزينى.

لازمه اجتناب از آنچه انسان از ديگران ناپسند مى داند، تبلور ارزش هاى فطرى، عقلى و اجتماعى در گفتار و كردار است. كسى كه خود را متعهّد به رعايت اين ارزش ها كند، نيازى به مربّى و مؤدِّب ندارد، چنان كه وقتى از عيسى عليه السلام پرسيدند: چه كسى تو را ادب آموخت؟ فرمود:

ما أدَّبَنى أحَدٌ، رَأَيتُ قُبحَ الجَهلِ فَجانَبتُهُ. [۷]

كسى مرا ادب نياموخت؛ بلكه زشتىِ نادانى [ و بى ادبى ] را ديدم و از آن دورى گزيدم.

بى ادبى در گفتار و كردار، ريشه در جهل دارد. عقل، انسان را مقيّد به رعايت ارزش هايى مى كند كه براى حفظ هويّت انسانى، راهى جز آن وجود ندارد. از اين رو، امام على عليه السلام مى فرمايد:

حَسبُ المَرءِ... مِن أدَبِهِ ألّا يَترُكَ ما لا بُدَّ لَهُ مِنهُ. [۸]

آدمى را از ادب، همين بس كه آنچه را از آن گريزى ندارد، فرو نگذارد.

اهل ايمان كه خود را متعهّد به رعايت ارزش ها مى دانند، بايد گفتار و كردار آنان سرشار از ادب باشد، چنان كه پيامبر خدا در توصيف مؤمن فرمود:

حَرَكاتُهُ أدَبٌ. [۹]

رفتارهاى او ادب است.

ب ـ تبلور ارزش هاى دينى

ارزش هاى دينى، عبارت است از آنچه خداوند متعال، انجام دادن آن را به صورت واجب يا راجح، از انسان خواسته است. برخى از احاديث، به اين معنا اشاره دارند، مانند:

أنَا أديبُ اللّهِ وَ عَلِىٌّ أديبى. [۱۰]

من تربيت شده خدا هستم و على، تربيت شده من است. إنَّ اللّهَ أدَّبَ نَبِيَّهُ عَلى مَحَبَّتِهِ. [۱۱]

خداوند، پيامبرش را بر محبّت خويش پروَرْد. إنَّ المُؤمِنَ يَأخُذُ بِأدَبِ اللّهِ. [۱۲]

مؤمن، به آداب خدا رفتار مى كند.

مؤدّب بودن به آداب الهى، در اين گونه احاديث، بدين معناست كه ارزش هاى دينى، در گفتار و كردار پيشوايان اسلام و رهروان آنها تبلور مى يابند. در اين جا توجّه به دو نكته، ضرورى است:

نكته اوّل، اين كه ارزش هاى عقلى و شرعى، در ريشه يابى و تحليل دقيق، به يك نقطه مى رسند. از امام على عليه السلام نقل شده است:

العَقلُ شَرعٌ مِن داخِلٍ، وَ الشَّرعُ عَقلٌ مِن خارِجٍ. [۱۳]

عقل، شريعت درونى است، و شريعت، عقل برون.

بى ترديد، اگر عقل بتواند حقايق را آن گونه كه هستند، درك كند، به همان نقطه مى رسد كه دين رسيده است، و بر همين اساس گفته شده است كه: «هر آنچه عقل بِدان حكم كند، شريعت نيز بدان حكم مى كند، و هر آنچه شريعت بدان حكم كند، عقل هم بدان حكم مى كند». [۱۴] با اين نگاه، آداب عقلى و شرعى، در واقع، يكى هستند.

نكته دوم، اين كه آداب اجتماعىِ نامشروع، در واقع، ارزش ادبى ندارند؛ زيرا همان طور كه اشاره شد، اگر ارزش ادبى داشتند، شريعت با آنها مخالفت نمى كرد؛ بلكه زيبا جلوه كردنِ اين گونه آداب، در حقيقت، نوعى انحراف روانى است و كسانى كه گرفتار اين انحراف هستند، به تعبير قرآن «زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ؛ [۱۵] كردارهاى زشتشان برايشان آراسته شده است» .

ج ـ تربيت

كلمه ادب، در متون اسلامى، گاه صرفا در معناى تربيت به كار رفته است و آن، هنگامى است كه با صفتِ خوب و يا بد توصيف مى گردد، مانند:

بِحُسنِ السِّياسَةِ يَكونُ الأَدَبُ الصّالِحُ. [۱۶]

با حسن سياست و تدبير است كه ادب نيكو پديد مى آيد. لا يَزالُ العَبدُ المُؤمِنُ يورِثُ أهلَ بَيتِهِ العِلمَ وَ الأَدَبَ الصّالِحَ حَتّى يُدخِلَهُمُ الجَنَّةَ جَميعا... وَ لا يَزالُ العَبدُ العاصى يورِثُ أهلَ بَيتِهِ الأدَبَ السَّيِّئَ حَتّى يُدخِلَهُمُ النّارَ جَميعا. [۱۷]

بنده مؤمن، پيوسته براى افراد خانواده اش دانش و ادبِ نيكو به ارث مى نهد تا آن كه همه آنها را وارد بهشت مى سازد... و بنده گنهكار، پيوسته براى خانواده اش ادب و تربيت بد به ارث مى نهد تا آن كه سرانجام، همه آنان را به دوزخ مى فرستد.

بديهى است كه ادب به معناى ارزشىِ آن، نيازى به وصف «صالح» ندارد و نيز نمى توان آن را با «سىّ ء» توصيف نمود. بنا بر اين، در اين گونه موارد، بايد به معناى مطلق تربيت باشد؛ بلكه شايد در پاره اى از موارد كه كلمه ادب، مطلق ذكر شده نيز به همين معنا باشد و صفتِ «صالح» از آن رو حذف شده باشد كه معلوم و حذف آن، جايز بوده است.

در تعريف «ادب» گفته شده كه:

الأدب ـ على ما يتحصّل من معناه ـ هو الهيئة الحسنة التى ينبغى أن يقع عليه الفعل المشروع؛ إمّا فى الدين أو عند العقلاء فى مجتمعهم، كآداب الدعاء و آداب ملاقات الأصدقاء، و إن شئت قلت: ظرافة الفعل. [۱۸]

ادب ـ آن گونه كه از معناى آن به دست مى آيد ـ عبارت است از: هيئت نيكويى كه سزاوار است عمل مشروع، بر طبق آن صورت گيرد، يا در دين و يا در نزد خردمندان جامعه، مانند: آداب دعا كردن و آداب ملاقات با دوستان. به عبارت ديگر، ادب عبارت است از: آراستگىِ عمل.

بنا بر آنچه گذشت، اين تعريف، قابل انطباق بر همه كاربردهاى كلمه ادب نيست و تنها بر معناى اوّل و دوم آن انطباق دارد.

دو. انواع و مراتب ادب

ادب، به معناى رعايت ارزش هاى عقلى و شرعى در گفتار و كردار، انواع و مراتبى دارد كه اينك به شرح اجمالىِ آن مى پردازيم:

الف ـ ادب با مردم

ادب با مردم، عبارت است از برخورد شايسته با افراد و اقشار مختلف، با توجّه به جايگاه خاصّ خانوادگى و اجتماعىِ آنان. خود اين ادب نيز انواعى دارد: ادب برخورد با پدر و مادر، ادب برخورد با خويشان، ادب برخورد با همسايه و همراه، ادب برخورد با دوست، ادب برخورد با دشمن، ادب برخورد با عالِم، ادب برخورد با پيامبران الهى و اوصياى آنان و اولياى خدا. شرح هر يك از اين آداب، در عناوين خاصّ آنها خواهد آمد.

كمترين مرتبه ادب با مردم، پرهيز از هر كارى است كه انسان، سر زدنِ آن را از ديگران ناپسند مى داند. به فرموده امام على عليه السلام، همين مقدار، براى مؤدّب بودن انسان كفايت مى كند:

كَفاكَ أدَبا لِنَفسِكَ اجتِنابُ ما تَكرَهُهُ مِن غَيرِكَ. [۱۹]

تو را براى ادب كردن خويش، همين بس كه از آنچه از ديگران نمى پسندى، دورى گزينى.

بديهى است كه اين، كمترين مقدار ادب است و هر چه رعايت ارزش هاى عقلى و شرعى در گفتار و كردار انسان تقويت شود، بر ميزان ادب او افزوده مى گردد.

ب ـ ادب با آفريدگار

ادب با آفريدگار، عبارت است از رعايت حرمت حضور او در همه حالات و حركات و سكنات، آن گونه كه شايسته عظمت و بزرگوارىِ اوست. اين ادب نيز انواع و مراتبى دارد:

مرتبه اوّل: ترك محرّمات و انجام دادن واجبات الهى.

مرتبه دوم: ترك مكروهات و انجام دادن مستحبّات دينى.

مرتبه سوم: پاكسازىِ دل از آنچه غير خداوند متعال است. با اشاره به همين مرتبه ادب، امام على عليه السلام فرمود:

كَفى بِالعَبدِ أدَبا ألّا يُشرِكَ فى نِعَمِهِ و إربِهِ غَيرَ رَبِّهِ. [۲۰]

بنده را ادب، همين بس كه در نعمت ها و حاجت هايش، كسى را جز پروردگار خويش، شريك نگردانَد.

و اين سخن امام صادق عليه السلام نيز به همين مرتبه اشاره دارد:

القَلبُ حَرَمُ اللّهِ؛ فَلا تُسكِن حَرَمَ اللّهِ غَيرَ اللّهِ. [۲۱]

دل، حرم خداست. پس در حرم خدا، غير خدا را جاى مده.

ج ـ ادب با خود

ادب با خود، عبارت است از رعايت ارزش ها در گفتار و كردار، به دليل حرمت خود. به سخن ديگر، گاهى انسان به دليل شرم از ديگران و رعايت حرمت خدا و مردم، ادب را مراعات مى كند، و گاه به مقتضاى انسان بودن و رعايت حرمت ارزش هاى انسانى.

در سخنى منسوب به امام على عليه السلام اين نوع ادب، نهايت ادبْ مدارى خوانده شده است:

غايَةُ الأَدَبِ أن يَستَحِىَ الإِنسانُ مِن نَفسِهِ. [۲۲]

نهايت ادب، آن است كه انسان از خويشتن حيا كند.

اين سخن آن امام بزرگ نيز اشاره به همين نوع ادبْ مدارى است:

لَو أنّا لا نَرجو جَنَّةً، وَ لا نَخشى نارا وَ لا ثَوابا وَ لا عِقابا، لَكانَ يَنبَغى لَنا أن نَطلُبَ مَكارِمَ الأَخلاقِ، فَإِنَّها تَدُلُّ عَلى سُبُلِ النَّجاحِ. [۲۳]

ما اگر به بهشتى هم اميد نداشته باشيم و از آتشى نترسيم و پاداش و كيفرى هم در ميان نباشد، باز مى سزد كه براى كسب خصلت هاى والاى انسانى بكوشيم؛ چرا كه اين خصلت ها راه هاى رستگارى را نشان مى دهند.

سه. نقش ادب در زندگىِ انسان

از نگاه احاديث اسلامى، ادب، آثار و بركات فراوانى براى زندگى انسان دارد: ادب، سرمايه شكوفايىِ عقل، زيور جان و زبان، زينت حسَب و نسَب، و عامل رشد همه فضايل اخلاقى در انسان است. [۲۴]

كسى كه خود را به زيور ادب بيارايد، زشتى هاى نسَب او پنهان مى ماند و كمتر گرفتار كارهاى ناشايسته مى شود و در يك جمله، هر كسى با ادب، در زندگى سعادتمند، و بى ادب، شقاوتمند است. و به تعبير زيباى امير سخن:

مَا الإِنسانُ لَولَا الأَدَبُ إلّا بَهيمَةٌ مُهمَلَةٌ. [۲۵]

اگر ادب نبود، انسان چيزى جز حيوانى افسار گسيخته نبود.

بر اين پايه، انسان در زندگى، بيش از هر چيز، به ادب نياز دارد. به فرموده امام على عليه السلام:

إنَّ النّاسَ إلى صالِحِ الأَدَبِ أحوَجُ مِنهُم إلَى الفِضَّةِ وَ الذَّهَبِ. [۲۶]

مردم، به ادبِ نيكو نيازمندترند تا به سيم و زر.

و از اين رو، پيشوايان اسلام با بيان هاى گوناگون، پيروان اين آيين را به فراگيرىِ ادب برانگيخته اند و از ترك آن بر حذر داشته اند، تا آن جا كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

إن اُجِّلتَ فى عُمُرِكَ يَومَينِ؛ فَاجعَل أحَدَهُما لِأَدَبِكَ لِتَستَعينَ بِهِ عَلى يَومِ مَوتِكَ. [۲۷]

اگر دو روز از عمرت باقى مانده بود، يك روزِ آن را به ادب (تربيتِ) خود اختصاص بده تا از آن براى روز مردنت كمك بگيرى.

ادبى كه براى زندگىِ پس از مرگ انسان سودمند است، ادب در برخورد با خداست؛ يعنى تبلور ارزش هاى الهى در زندگى پيش از مرگ. هر چه اين ادب بيشتر شود، انسان به فلسفه آفرينش خود نزديك تر مى گردد و از بركات آن در دنيا و آخرت، بهره افزون ترى خواهد برد كه:

«عِندَ اللَّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالْأَخِرَةِ. [۲۸]

در نزد خداست پاداش دنيا و آخرت» .

چهار. خاستگاه هاى ادب

جمع بندى نصوصى كه به خاستگاه ها و ريشه هاى ادب اشاره دارند، بدين گونه است كه ادب، دو ريشه اصلى دارد: يكى وراثت و ديگرى تربيت، چنان كه در حديث نبوى آمده است:

النّاسُ مَعادِنُ، وَ العِرقُ دَسّاسٌ، وأدَبُ السّوءِ كَعِرقِ السّوءِ. [۲۹]

مردم [چونان] معدن هايند، و رگ و ريشه اثر دارد، [۳۰]، و ادبِ بد، مانند رگ و ريشه بد است.

ريشه و وراثت، هر دو به خانواده باز مى گردند. در حديث علوى مى خوانيم:

إذا كَرُمَ أصلُ الرَّجُلِ كَرُمَ مَغيبُهُ وَ مَحضَرُهُ. [۳۱]

هر گاه اصل و ريشه مرد، ارجمند باشد، در غياب و حضور، ارجمند است.

بنا بر اين، كسانى كه مى خواهند فرزندان باادب داشته باشند، بايد پيش از ازدواج و انتخاب همسر، براى رسيدن به اين هدف، برنامه ريزى كنند. به فرموده پيامبر خدا:

اُنظُر فى أىِّ نِصابٍ تَضَعُ وَلَدَكَ، فَإِنَّ العِرقَ دَسّاسٌ. [۳۲]

بنگر كه فرزندت را در چه خاستگاهى مى نهى [و از چه خانواده اى همسر مى گيرى]؛ چراكه رگ و ريشه، اثر دارد.

خانواده هاى اصيل و نجيب و با كرامت، نقش اساسى در پرورش انسان هاى نيك رفتار و باادب دارند؛ امّا بايد توجّه داشت كه تربيت نيز در كنار وراثت، نقشى بنيادى در سازندگىِ انسان دارد. تربيت تا آن جا در سازندگىِ انسان مؤثّر است كه مى تواند آثار مثبت يا منفى وراثت را از بين ببرد يا از آن بكاهد.

عناصر مهم و مؤثّر تربيتى كه در نصوص (متون) اسلامى بدانها اشاره شده است، عبارت اند از: برنامه ريزى و تلاش براى تقويت ايمان و علم و انديشه، و الگو قرار دادنِ انسان هاى خودْ ساخته و شايسته در جامعه، و نيز يارى خواستن از خداوند متعال براى رسيدن به اين مقصد بزرگ. ره نمودهاى پيشوايان اسلام در اين زمينه، براى مربّيان امور تربيتى، بسيار كارساز است.

پنج. آموزگاران ادب

نخستين آموزگار ادب، خداوند متعال است. اوست كه پيامبرانِ خود را به زيور ادب آراست و آنان را مأمور آراستن ديگران به اين فضيلت كرد. اين وظيفه، پس از پيامبران، به اوصياى آنان منتقل شد. امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أدَّبَهُ اللّهُ، وَ هُوَ صلى الله عليه و آله أدَّبَنى، وَ أنَا اُؤَدِّبُ المُؤمِنينَ وَ اُوَرِّثُ الآدابَ المُكرَمينَ. [۳۳]

پيامبر خدا را خداوند، ادب آموخت، و او مرا ادب آموخت، و من مؤمنان را ادب مى آموزم و براى مردمانِ ارجمند، ادب به ارث مى نهم.

و در روزگار ما، اين وظيفه سنگين، بر دوش مسئولان سياسىِ جوامع اسلامى است. از نظر اسلام، برنامه ريزى براى فرهنگ سازىِ ادب در جامعه، يكى از اصلى ترين حقوق مردم بر زمامداران است و در شرايط كنونىِ جهان اسلام، علما و فرهيختگان، مسئوليت ويژه اى در اين زمينه دارند.

علاوه بر مسئولان سياسى و فرهنگى، خانواده، بخصوص پدر نيز در تأديب فرزندان خود، وظيفه دارد. يكى از حقوقى كه اسلام براى فرزند بر پدر به رسميت شناخته، مؤدّب بار آوردن اوست. پيامبر خدا مى فرمايد:

مِن حَقِّ الوَلَدِ عَلى والِدِهِ أن يُحسِنَ أدَبَهُ. [۳۴]

يكى از حقوق فرزند بر پدرش، اين است كه او را نيكو تربيت كند.

شش. روش ادب آموزى

يكى از بهترين گنجينه هاى فرهنگىِ اهل بيت عليهم السلام، ره نمودهاى آنان در باره روش تأديب و تربيت است. متن اين ره نمودها، در فصل ششم آمده است و تبيين تفصيلى آنها نياز به كتابى مستقل دارد؛ امّا به طور اجمال و اشاره، مى توان اصول روش ادب آموزى را از نگاه اهل بيت عليهم السلام، چنين بر شمرد:

الف ـ آراسته بودن آموزگار به زيور ادب؛

ب ـ ادب آموزى با كردار، پيش از آموختن ادب با گفتار؛

ج ـ انتخاب مناسب ترين زمان براى آموزش؛

د ـ مديريت و برنامه ريزىِ تربيتى؛

ه ـ روان شناسى مخاطب و برخورد صحيح و علمى با وى؛

و ـ تشويق نيكوكار براى تنبيه بدكار؛

ز ـ به كارگيرىِ مدارا؛

ح ـ تصريح نكردن به لغزش ها؛

ط ـ اجتناب از خشونت بدون ضرورت؛

ى ـ عدالت در كيفر، به هنگام ضرورت.

هفت. آفات ادب آموزى

آفات ادب آموزى، به دو بخش تقسيم مى شوند:

بخش اوّل، آفاتى كه به خانواده ها و مربّيان امور تربيتى در آموزشگاه ها اختصاص دارند، مانند:

الف ـ افراط در محبّت؛

ب ـ برخوردهاى تند و خشن؛

ج ـ عصبانيت؛

د ـ تحقير و سرزنش؛

ه ـ ناسزاگويى.

بخش دوم، آفاتى كه به مسئولان سياسى و قضايى اختصاص دارند، مانند:

الف ـ اكتفا كردن به موعظه؛

ب ـ به كارگيرىِ خشونت، بدون ضرورت؛

ج ـ تجاوز از مرز عدالت در كيفر.

الفصل الأوّل: معنى الأدب

فصل يكم: معناى ادب

1 / 1: تَجَسُّدُ القِيَمِ الفِطرِيَّةِ وَالعَقلِيَّةِ

1 / 1: تبلور ارزش هاى فطرى و عقلى

1 / 1 ـ 1: مُجانَبَةُ ما يُكرَهُ مِنَ الغَيرِ

الف ـ دورى كردن از آنچه از ديگران ناپسند شمرده مى شود

1. الإمام عليّ عليه السلام: كَفى بِكَ أدَبا لِنَفسِكَ تَركُكَ ما كَرِهتَهُ مِن غَيرِكَ. [۳۵]

1. امام على عليه السلام: براى ادب كردن خود، تو را همين بس كه آنچه را از ديگران ناخوش مى دارى، ترك گويى.

2. عنه عليه السلام: كَفاكَ أدَبا لِنَفسِكَ اجتِنابُ ما تَكرَهُهُ مِن غَيرِكَ. [۳۶]

2. امام على عليه السلام: براى ادب كردن خود، تو را همين بس كه از آنچه در ديگران نمى پسندى، دورى كنى.

3. عنه عليه السلام: أدِّب نَفسَكَ بِما كَرِهتَهُ لِغَيرِكَ. [۳۷]

3. امام على عليه السلام: خويشتن را با [ اجتناب از] آنچه از ديگران ناخوش مى دارى، ادب كن. [۳۸]

4. عنه عليه السلام: كَفاكَ مُؤَدِّبا لِنَفسِكَ تَجَنُّبُ ما كَرِهتَهُ مِن غَيرِكَ. [۳۹]

4. امام على عليه السلام: دورى كردن از آنچه از ديگران ناخوش مى دارى، بهترين ادب آموز توست.

5. عنه عليه السلام: كَفاكَ أدبا لِنَفسِكَ ما تَكرَهُهُ لغَيرِكَ. [۴۰]

5. امام على عليه السلام: آنچه از ديگران ناخوش مى دارى، تو را براى ادب كردن خودت كافى است.

6. مصباح الشريعة: قيلَ لِمُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ: مَن أدَّبَكَ؟ قالَ: أدَّبَني رَبّي في نَفسي، فَمَا استَحسَنتُهُ مِن اُولِي الأَلبابِ وَالبَصيرَةِ تَبِعتُهُم بِهِ وَاستَعمَلتُهُ، ومَا استَقبَحتُهُ مِنَ الجُهّالِ اجتَنَبتُهُ وتَرَكتُهُ مُستَنفِرا، فَأَوصَلَني ذلِكَ إلى كُنوزِ العِلمِ. [۴۱]

6. مصباح الشريعة: به محمّد بن حنفيّه گفته شد: چه كسى تو را ادب كرد؟

گفت: پروردگارم مرا با خودم ادب كرد؛ زيرا آنچه را كه از اهل خِرَد و بينش، نيكو يافتم، در آن از ايشان پيروى كردم و به كارش بستم، و آنچه را كه از نادانان زشت يافتم، از آن دورى جستم و تركش كردم، و اين مرا به گنج هاى دانش رسانْد.

1 / 1 ـ 2: مُجانَبَةُ الجَهلِ

ب ـ دورى كردن از نادانى

7. تنبيه الخواطر: قيلَ لِعيسى عليه السلام: مَن أدَّبَكَ؟ قالَ: ما أدَّبَني أحَدٌ، رَأَيتُ قُبحَ الجَهلِ فَجانَبتُهُ. [۴۲]

7. تنبيه الخواطر: به عيسى عليه السلام گفته شد: چه كسى تو را ادب آموخت؟

فرمود: «كسى مرا ادب نياموخت؛ بلكه زشتىِ نادانى [و بى ادبى] را ديدم و از آن دورى گزيدم».

1 / 1 ـ 3: مُجانَبَةُ ما لا يَنبَغي مِنَ الكَلامِ

ج ـ دورى كردن از سخنان ناشايست

8. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لايَقولَنَّ أحَدُكُم لِلمَسجِدِ مُسَيجِدٌ؛ فَإِنَّهُ بَيتُ اللّهِ، يُذكَرُ اللّهُ فيهِ، ولا يَقولَنَّ أحَدُكُم مُصَيحِفٌ؛ فَإِنَّ كِتابَ اللّهِ أعظَمُ مِن أن يُصَغَّرَ، ولا يَقولَنَّ أحَدُكُم عَبدي وأمَتي؛ كُلُّكُم عِبادٌ وإماءٌ، ولا يَقولَنَّ لِلرَّجُلِ رُوَيجِلٌ، ولا لِلمَرأَةِ مُرَيَّةٌ. [۴۳]

8. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ يك از شما نبايد به مسجد، «مسجدك» بگويد؛ زيرا مسجد، خانه خداست و در آن، ذكر خدا گفته مى شود. هيچ يك از شما نبايد به مُصحف (قرآن)، «مصحف كوچك (كتابچه) » بگويد؛ زيرا كتاب خدا، باعظمت تر از آن است كه [حتّى نام آن،] مُصغّر (كوچك) شود. هيچ يك از شما نبايد بگويد: بنده من و كنيز من؛ [زيرا ]همه شما [مردان و زنان]، بنده و كنيز [خدا] هستيد. و هيچ يك از شما نبايد به مرد بگويد: «مَرْدَك»، و يا به زن بگويد: «زَنَك».

9. الإمام عليّ عليه السلام: لا أدَبَ لِسَيِّىَ النُّطقِ. [۴۴]

9. امام على عليه السلام: بدزبان را ادب نيست.

10. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في رِسالَةِ الحُقوقِ ـ:أمّا حَقُّ اللِّسانِ فَإِكرامُهُ عَنِ الخَنا [۴۵]، وتَعويدُهُ عَلَى الخَيرِ، وحَملُهُ عَلَى الأَدَبِ. [۴۶]

10. امام زين العابدين عليه السلام ـ در رسالة الحقوق ـ: حقّ زبان، اين است كه آن را با پرهيز از ناسزاگويى، بزرگ بدارى و به سخنِ خوب عادتش دهى و آن را به ادب وا دارى.

11. مصباح الشريعةـ فيما نَسَبَهُ إلَى الإمامِ الصّادِقِ عليه السلام ـ: لا تُكثِرِ الكَلامَ مَعَ النّاسِ فِي الطَّريقِ؛ فَإِنَّ فيهِ سوءَ الأَدَبِ. [۴۷]

11. مصباح الشريعة ـ در سخنى كه آن را به امام صادق عليه السلام نسبت داده است ـ: در راه، با مردم زياد سخن مگو كه در اين كار، بى ادبى است.

1 / 1 ـ 4: مُجانَبَةُ ما لا يَنبَغي مِنَ الحَرَكاتِ

د ـ دورى كردن از رفتارهاى زشت

12. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في صِفَةِ المُؤمِنِ ـ: كَثيرُ الحَذَرِ، قَليلُ الزَّلَلِ، حَرَكاتُهُ أدَبٌ. [۴۸]

12. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در وصف مؤمن ـ: بسيار محتاط است، كم لغزش است، رفتارش مؤدّبانه است.

13. الإمام عليّ عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إِلَيهِ ـ: الاِنقِباضُ بَينَ المُنبَسِطَينِ ثِقَلٌ، وَالاِنبِساطُ بَينَ المُنقَبِضَينِ سُخفٌ. [۴۹]

13. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: گرفتگى در ميان جمعى شادمان، سنگينى است، و شاد بودن در ميان جمعى گرفته، سبك مغزى است.

14. الإمام العسكري عليه السلام: لَيسَ مِنَ الأَدَبِ إظهارُ الفَرَحِ عِندَ المَحزونِ. [۵۰]

14. امام عسكرى عليه السلام: شادى نمودن در نزد غمْ زده، از ادب به دور است.

1 / 1 ـ 5: فِعلُ ما لا بُدَّ مِنهُ

ه ـ انجام دادن آنچه از آن گريزى نيست

15. الإمام عليّ عليه السلام: حَسبُ المَرءِ مِن كَمالِ المُرُوَّةِ تَركُهُ ما لا يَجمُلُ بِهِ [۵۱]، ومِن حَيائِهِ أن لا يَلقى أحَدا بِما يَكرَهُ، ومِن عَقلِهِ حُسنُ رِفقِهِ، ومِن أدَبِهِ ألّا يَترُكَ ما لا بُدَّ لَهُ مِنهُ. [۵۲]

15. امام على عليه السلام: در كمال مروّت [و شخصيتِ] آدمى، همين بس كه آنچه را زيبنده او نيست، ترك گويد، و در كمال حياى او، همين بس كه با هيچ كس برخوردى كه خوشايندِ او نيست، نكند، و در كمال خِرد او، همين بس كه حُسنِ مدارا پيشه كند، و در كمال ادبش، همين بس كه آنچه را از آن گريزى نيست، ترك نگويد.

راجع: ص218 (الأدب / الفصل الأول / أفضل الآداب).

ر. ك: ص219 (ادب / فصل يكم / برترين ادب ها).

1 / 2: تَجَسُّدُ القِيَمِ الدّينِيَّةِ

1 / 2: تبلور ارزش هاى دينى

16. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أنَا أديبُ اللّهِ وعَلِيٌّ أديبي، أمَرَني رَبّي بِالسَّخاءِ وَالبِرِّ ونَهاني عَنِ البُخلِ وَالجَفاءِ، وما شَيءٌ أبغَضُ إلَى اللّهِ عز و جل مِنَ البُخلِ وسوءِ الخُلُقِ، وإنَّهُ ليُفسِدُ العَمَلَ كَما يُفسِدُ الخَلُّ العَسَلَ. [۵۳]

16. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من ادب آموخته خدا هستم و على، ادب آموخته من است. پروردگارم مرا به سخاوت و نيكى كردن فرمان داد و از بخل و سختگيرى بازَم داشت. در نزد خداوند عز و جل چيزى منفورتر از بخل و بدخويى نيست. بدخويى، عمل را تباه مى كند، آن سان كه سركه عسل را.

17. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل أَدَّبَ نَبِيَّهُ عَلى مَحَبَّتِهِ، فَقالَ: «وَ إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ» [۵۴]، ثُمَّ فَوَّضَ إلَيهِ فَقالَ عز و جل: «وَ مَا ءَاتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ» [۵۵]، وقالَ عز و جل: «مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ» [۵۶]. [۵۷]

17. امام صادق عليه السلام: خداوند عز و جل پيامبرش را بر محبّت خود پرورش داد و فرمود: «و به راستى كه تو داراى خويى بزرگ هستى» . آن گاه [در كار دين و تشريع احكام] به او اختيار داد و فرمود: «آنچه را پيامبر به شما داد، آن را بگيريد و از آنچه شما را باز داشت، باز ايستيد» و فرمود: «هر كه از پيامبر اطاعت كند، هر آينه از خدا اطاعت كرده است» .

18. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ أدَّبَ رَسولَهُ صلى الله عليه و آله فَقالَ: يا مُحَمَّدُ «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ» [۵۸]، قالَ: خُذ مِنهُم ما ظَهَرَ وما تَيَسَّرَ، وَالعَفوُ: الوَسَطُ. [۵۹]

18. امام صادق عليه السلام: خداوند، رسول خود را تربيت كرد و فرمود: اى محمّد! «عفو را بگير و به كار پسنديده فرمان ده و از نادانان، رخ برتاب» . [ خدا در اين آيه ]فرمود: از ايشان آنچه آشكار و ميسّر است، بگير. «عفو» يعنى حدّ وسط.

19. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ المُؤمِنَ يَأخُذُ بِأَدَبِ اللّهِ عز و جل؛ إذا وَسَّعَ عَلَيهِ اتَّسَعَ، وإذا أمسَكَ عَلَيهِ أمسَكَ. [۶۰]

19. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: همانا مؤمن، به ادب خداوند عز و جل رفتار مى كند. هر گاه خدا به [زندگىِ ]او گشايش بدهد، او گشاده دستى مى كند، و هر گاه بر او تنگ بگيرد، او نيز دست نگه مى دارد.

20. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ المُؤمِنَ أخَذَ عَن اللّهِ سُبحانَهُ وتَعالى أدَبا حَسَنا؛ إِذا وَسَّعَ عَلَيهِ وَسَّعَ عَلى نَفسِهِ، وإذا أمسَكَ عَلَيهِ أمسَكَ. [۶۱]

20. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: همانا مؤمن، ادب نيكويى را از خداوندِ پاك و بلندمرتبه گرفته است. هر گاه خدا به [ زندگىِ] او گشايش دهد، خود را در گشايش قرار مى دهد، و هر گاه بر او تنگ گيرد، او نيز [ بر خود] تنگ مى گيرد.

21. الإمام عليّ عليه السلام: كونوا أقَلَّ ما تَكونونَ فِي الباطِنِ أموالاً، أحسَنَ ما تَكونونَ [۶۲] فِي الظّاهِرِ أحوالاً، فَإِنَّ اللّهَ تَعالى أدَّبَ عِبادَهُ المُؤمِنينَ أدَبا حَسَنا، فَقالَ جَلَّ مِن قائِلٍ: «يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِيمَاهُمْ لَا يَسْئلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا» [۶۳]. [۶۴]

21. امام على عليه السلام: در حالى كه در واقع، از كمترين مال برخوردار هستيد، در ظاهر، بهترين حال را از خود نشان دهيد، [۶۵] كه خداوند متعال، بندگان باايمانش را [ اين گونه ]نيكو ادب كرده است، و آن بزرگ گوينده، فرموده است: «بى خبر، آنان را از شدّت خويشتندارى، توانگر مى پندارد. ايشان را از سيمايشان مى شناسى. با اصرار [چيزى ]از مردم نمى خواهند» .

22. المناقب لإبن شهرآشوب عن أنس: حَيَّت جارِيَةٌ لِلحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام بِطاقَةِ رَيحانٍ، فَقالَ لَها: أنتِ حُرَّةٌ لِوَجهِ اللّهِ، فَقُلتُ لَهُ في ذلِكَ، فَقالَ: أدَّبَنَا اللّهُ تَعالى فَقالَ: «إِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا» [۶۶] الآيَة، وكانَ أحسَنُ مِنها إعتاقَها. [۶۷]

22. المناقب، ابن شهرآشوبـ به نقل از اَنَس ـ: كنيزى، با تقديم يك دسته گل، به حسن بن على عليه السلام تحيّت گفت. امام عليه السلام به او فرمود: «به خاطر خدا تو آزادى».

علّت اين كار او را جويا شدم، فرمود: «خداى متعال، اين گونه ما را ادب آموخته است؛ چرا كه فرموده: «هر گاه به شما تحيّتى گفته شد، شما به نيكوتر از آن، تحيّت گوييد» (تا آخر آيه ) و از تحيّت او بهتر، آزاد كردن او بود».

23. الإمام الصادق عليه السلام ـ مِن رِسالَةٍ لَهُ إلى أصحابِهِ ـ: مَهلاً مَهلاً يا أهلَ الصَّلاحِ، لا تَترُكوا أمرَ اللّهِ وأمرَ مَن أمَرَكُم بِطاعَتِهِ فَيُغَيِّرَ اللّهُ ما بِكُم مِن نِعمَةٍ، أحِبّوا فِي اللّهِ مَن وَصَفَ صِفَتَكُم، وأبغِضوا فِي اللّهِ مَن خالَفَكُم، وَابذُلوا مَوَدَّتَكُم ونَصيحَتَكُم لِمَن وَصَفَ صِفَتَكُم، ولاتَبذُلوها [۶۸] لِمَن رَغِبَ عَن صِفَتِكُم وعاداكُم عَلَيها وبَغى لَكُمُ الغَوائِلَ، هذا أدَبُنا أدَبُ اللّهِ، فَخُذوا بِهِ وتَفَهَّموهُ وَاعقِلوهُ ولا تَنبِذوهُ وَراءَ ظُهورِكُم. [۶۹]

23. امام صادق عليه السلام ـ در نامه اى به يارانش ـ: زنهار، زنهار! اى پاكْ مردان، فرمان خدا و فرمان آن كس را كه به طاعت خدا فرمانتان مى دهد، فرو مگذاريد كه خداوند، نعمت هايى را كه به شما داده است، ديگرگون مى سازد. كسى را كه راه و رسم شما را دارد، از براى خدا دوست بداريد، و آن را كه مخالف شماست، از براى خدا دشمن بداريد. محبّت و خيرخواهى تان را نثار كسى كنيد كه راه و رسم شما را دارد، و آن را به پاى كسانى كه از راه و روش شما روىْ گردان اند و بر سر آن با شما دشمنى مى ورزند و بدخواه شما هستند، نريزيد. اين ادب [و راه و رسمِ ]ما، ادب خداوند است. پس به آن چنگ بزنيد و آن را بفهميد و در آن بينديشيد و آن را پشت گوش نيندازيد.

24. عنه عليه السلام: مَن عَرَفَ اللّهَ خافَهُ، ومَن خافَ اللّهَ حَثَّهُ الخَوفُ مِنَ اللّهِ عَلَى العَمَلِ بِطاعَتِهِ وَالأَخذِ بِتَأديبِهِ، فَبَشِّرِ المُطيعينَ المُتَأَدِّبينَ بِأَدَبِ اللّهِ وَالآخِذينَ عَنِ اللّهِ أنَّهُ حَقٌّ عَلَى اللّهِ أن يُنجِيَهُ مِن مُضِلّاتِ الفِتَنِ. [۷۰]

24. امام صادق عليه السلام: آن كه خدا را شناخت، از او ترسيد، و آن كه از خدا ترسيد، ترس از خدا، او را بر به كار بستن فرمانش و در پيش گرفتن ادبش بر انگيخت. پس بشارت باد فرمان بردارانِ متأدّب به ادب خدا و نيوشندگان دستورهاى او را كه بر خداست كه آنها را از گم راه سازى هاى فتنه ها برهاند.

25. عنه عليه السلام ـ فِي الدُّعاءِ ـ: سَيِّدي إلَيكَ يَلجَأُ الهارِبُ، ومِنكَ يَلتَمِسُ الطّالِبُ، وعَلى كَرَمِكَ يُعَوِّلُ المُستَقيلُ التّائِبُ، أدَّبتَ عِبادَكَ بِالتَّكَرُّمِ وأنتَ أكرَمُ الأَكرَمينَ. [۷۱]

25. امام صادق عليه السلام ـ در دعا ـ: آقاى من! گريزنده، به تو پناه مى آورَد، و جوينده، از تو درخواست مى كند، و پوزش خواهِ توبه گر، به كرَم تو تكيه مى كند. تو ادب كريم بودن را به بندگانت آموخته اى، و تو خود، كريم ترينِ كريم تران هستى.

26. عنه عليه السلام ـ في نَصيحَتِهِ لِجَماعَةٍ مِنَ الصّوفِيَّةِ ـ: تَأَدَّبوا أيُّهَا النَّفَرُ بِآدابِ اللّهِ عز و جل لِلمُؤمِنينَ، وَاقتَصِروا عَلى أمرِ اللّهِ ونَهيِهِ، ودَعوا عَنكُم مَا اشتَبَهَ عَلَيكُم مِمّا لاعِلمَ لَكُم بِهِ، ورُدُّوا العِلمَ إلى أهلِهِ؛ تُؤجَروا وتُعذَروا عِندَ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى. [۷۲]

26. امام صادق عليه السلام ـ در نصيحت ايشان به گروهى از صوفيان ـ: اى جماعت! از ادب آموزى هاى خداوند عز و جل به مؤمنان، ادب بياموزيد، و به همان امر و نهىِ خدا بسنده كنيد، و آنچه را بر شما مشتبه مى شود و بدان علم نداريد، وا گذاريد و علم آنها را به اهلش بسپاريد تا نزد خداوند ـ تبارك و تعالى ـ مأجور و معذور باشيد.

27. الكافي عن عليّ بن أسباط عنهم عليهم السلام: فيما وَعَظَ اللّهُ عز و جل بِهِ عيسى عليه السلام: ... طوبى لَكَ يَابنَ مَريَمَ، ثُمَّ طوبى لَكَ إن أخَذتَ بِأَدَبِ إلهِكَ الَّذي يَتَحَنَّنُ عَلَيكَ تَرَحُّما، وبَدَأَكَ بِالنِّعَمِ مِنهُ تَكَرُّما، وكانَ لَكَ فِي الشَّدائِدِ، لا تَعصِهِ يا عيسى، فَإِنَّهُ لا يَحِلُّ لَكَ عِصيانُهُ، قَد عَهِدتُ إلَيكَ كَما عَهِدتُ إلى مَن كانَ قَبلَكَ، وأنَا عَلى ذلِكَ مِنَ الشّاهِدينَ. [۷۳]

27. الكافىـ به نقل از على بن اسباط، از اهل بيت عليهم السلام ـ: از جمله اندرزهاى خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به عيسى بن مريم عليه السلام، اين بود كه به او فرمود: «... خوشا به سعادت تو، اى پسر مريم! خوشا به سعادتت، اگر به ادب پروردگارت چنگ بزنى؛ پروردگارى كه از سرِ مهر، دلسوزى تو مى كند، و از روى كَرَم، آغازگر نعمت هايش به تو بود، و در سختى ها با تو بوده است.

اى عيسى! او را نافرمانى مكن كه نافرمانى كردن او، بر تو روا نيست. تو را [ به اين نكته ] سفارش كردم، همان گونه كه به آنان كه پيش از تو بودند نيز سفارش كردم، و من خود، بر اين سفارش، از جمله گواهانم ».

28. الكافي عن عليّ بن الحكم عن دعبل بن عليّ [۷۴]: : أنَّهُ دَخَلَ عَلى أبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام وأمَرَ لَهُ بِشَيءٍ، فَأَخَذَهُ ولَم يَحمَدِ اللّهَ.

قالَ: فَقالَ لَهُ: لِمَ لَم تَحمَدِ اللّهَ؟!

قالَ: ثُمَّ دَخَلتُ بَعدُ عَلى أبي جَعفَرٍ عليه السلام وأمَرَ لي بِشَيءٍ، فَقُلتُ: الحَمدُ للّهِِ. فَقالَ لي: تَأَدَّبتَ. [۷۵]

28. الكافىـ به نقل از على بن حَكَم، در باره دعبل بن على [۷۶] ـ: او به خدمت امام رضا عليه السلام رسيد. امام امر كرد تا چيزى (صله) به او بدهند. دعبل آن را گرفت؛ اما سپاس خداوند نگفت.

امام عليه السلام به او فرمود: «چرا سپاس خداوند را به جا نياوردى؟!».

دعبل گفت: بعدا خدمت امام جواد عليه السلام رسيدم و او دستور داد چيزى (صله اى) به من بدهند. من گفتم: خدا را سپاس.

امام عليه السلام فرمود: «ادب را به جا آوردى».

29. التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام: «شَهِيدَيْنِ مِن رِّجَالِكُمْ» [۷۷]، قالَ: مِن أحرارِكُم مِنَ المُسلِمينَ العُدولِ.

قالَ عليه السلام: اِستَشهِدوهُم لِتَحوطوا بِهِم أديانَكُم وأموالَكُم، ولِتَستَعمِلوا أدَبَ اللّهِ ووَصِيَّتَهُ؛ فَإِنَّ فيهِمَا النَّفعَ وَالبَرَكَةَ، ولا تُخالِفوهُما فَيَلحَقَكُمُ النَّدَمُ حَيثُ لا يَنفَعُكُمُ النَّدَمُ. [۷۸]

29. التفسير المنسوب إلى الإمام العسكرى عليه السلام: امير مؤمنان عليه السلام فرمود: « «دو گواه از مردانتان» [يعنى ]از مسلمانانِ عادل و آزادتان [نه برده] ».

فرمود: «آنان را گواه بگيريد تا از اين طريق، هم طَلَب ها و اموالتان را حفظ كنيد و هم ادب و سفارش خداوند را به كار ببنديد؛ زيرا در اين دو (ادب و سفارش خداوند)، سود و بركت است، و بر خلاف آنها عمل نكنيد كه آن گاه كه پشيمانى سودتان نمى بخشد، پشيمان خواهيد شد».

30. الإمام عليّ عليه السلام ـ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ ـ:

أدَّبتُ نَفسي فَما وَجَدتُ لَها بِغَيرِ تَقوَى الإلهِ مِن أدَبِ

في كُلِّ حالاتِها وإن قَصُرَت أفضَلَ مِن صَمتِها عَنِ الكَذِبِ

وغيبَةِ النّاسِ إنَّ غيبَتَهُم حَرَّمَها ذُو الجَلالِ فِي الكُتُبِ

إن كانَ من فِضَّةٍ كَلامُكِ يا نَف سُ فإنَّ السُّكوتَ مِن ذَهَبِ. [۷۹]

30. امام على عليه السلام ـ در ديوان منسوب به ايشان ـ: به ادب و تربيت نفس خود پرداختم و براى آن

ادبى بهتر از پروامندى از خدا نيافتم،

در تمام حالاتش. و اگر از پس اين امر بر نيامد،

براى آن نيافتم ادبى بهتر از دم فرو بستن از دروغ

و از غيبت كردن از مردم، كه غيبت از مردم را

خداوند شكوهمند، در كتاب هايش حرام كرده است.

اگر سخن تو ـ اى نفس

نقره باشد، سكوت طلاست.

راجع: العنوان الآتي.

ر. ك: ص219 (ادب / فصل يكم / برترين ادب ها).

1 / 3: أفضَلُ الآدابِ

1 / 3: برترين ادب ها

1 / 3 ـ 1: الكَفُّ عَنِ المَحارِمِ

الف ـ خوددارى از حرام ها

31. الإمام عليّ عليه السلام: أحسَنُ الآدابِ ما كَفَّكَ عَنِ المَحارِمِ. [۸۰]

31. امام على عليه السلام: بهترينِ ادب ها، آن است كه تو را از حرام ها باز دارد.

1 / 3 ـ 2: حُسنُ الخُلُقِ

ب ـ نيك خويى

32. الإمام عليّ عليه السلام: أكرَمُ الأَدَبِ حُسنُ الخُلُقِ. [۸۱]

32. امام على عليه السلام: ارجمندترين ادب، نيك خويى است.

33. الإمام الصادق عليه السلام: كَمالُ الأَدَبِ وَالمُروءَةِ سَبعُ خِصالٍ: العَقلُ، وَالحِلمُ، وَالصَّبرُ، وَالرِّفقُ، وَالصَّمتُ، وحُسنُ الخُلُقِ، وَالمُداراةُ. [۸۲]

33. امام صادق عليه السلام: كمال ادب و مروّت، در هفت چيز است: خردمندى، بردبارى، شكيبايى، ملايمت، خاموشى، نيك خويى، و مدارا.

1 / 3 ـ 3: وُقوفُ الإِنسانِ عِندَ حَدِّهِ

ج ـ فراتر نرفتن از حد و اندازه خود

34. الإمام عليّ عليه السلام: أفضَلُ الأَدَبِ أن يَقِفَ الإِنسانُ عِندَ حَدِّهِ ولا يَتَعَدّى قَدرَهُ. [۸۳]

34. امام على عليه السلام: برترين ادب، آن است كه انسان در حدّ خود بايستد و از اندازه خويش فراتر نرود.

1 / 3 ـ 4: البَدءُ بِالنَّفسِ

د ـ آغاز كردن از خود

35. الإمام عليّ عليه السلام: أفضَلُ الأَدَبِ ما بَدَأتَ بِهِ نَفسَكَ. [۸۴]

35. امام على عليه السلام: برترين ادب، آن است كه از خود آغاز كنى.

1 / 3 ـ 5: ضَبطُ النَّفسِ

ه ـ خويشتندارى

36. الإمام عليّ عليه السلام: ضَبطُ النَّفسِ عِندَ الرَّغَبِ وَالرَّهَبِ مِن أفضَلِ الأَدَبِ. [۸۵]

36. امام على عليه السلام: خويشتندارى در هنگام رغبت [ به چيزى] و ترس [ از چيزى]، از برترين ادب ها [و خصلت ها] است.

1 / 3 ـ 6: تَحَرِّي الصِّدقِ

و ـ راستى طلبى

37. الإمام عليّ عليه السلام: تَحَرِّي الصِّدقِ وتَجَنُّبُ الكَذِبِ أجمَلُ شيمَةٍ [۸۶]، وأفضَلُ أدَبٍ. [۸۷]

37. امام على عليه السلام: راستى طلبى و دورى كردن از دروغ، زيباترين خصلت و برترين ادب است.

1 / 3 ـ 7: حِفظُ المُروءَةِ

ز ـ حفظ مروّت

38. الإمام عليّ عليه السلام: أفضَلُ الأَدَبِ حِفظُ المُرُوَّةِ [۸۸]. [۸۹]

38. امام على عليه السلام: برترين ادب، حفظ مروّت است. [۹۰]

1 / 3 ـ 8: الاِستِحياءُ مِنَ النَّفسِ

ح ـ شرم كردن از خود

39. الإمام عليّ عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ: غايَةُ الأَدَبِ أن يَستَحِيَ الإِنسانُ مِن نَفسِهِ. [۹۱]

39. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: نهايت ادب، اين است كه انسان از خودش شرم كند.

1 / 3 ـ 9: عَدَمُ الفَخرِ بَالأَدَبِ

ط ـ ننازيدن به ادب

40. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أحسَنُ الأَدَبِ أن لايَفخَرَ المَرءُ بِأَدَبِهِ. [۹۲]

40. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: نيكوترين ادب، آن است كه آدمى به ادب خويش فخر نفروشد.

الفصل الثاني: فضل الأدب والحثّ عليه

فصل دوم: فضيلت ادب و ترغيب به آن

2 / 1: الحثّ على الأدب

2 / 1: ترغيب به ادب

41. الإمام عليّ عليه السلام: طَلَبُ الأَدَبِ أولى مِن طَلَبِ الذَّهَبِ. [۹۳]

41. امام على عليه السلام: جستجوى ادب، سزاوارتر از جستجوى طلاست.

42. عنه عليه السلام: طالِبُ الأَدَبِ أحزَمُ مِن طالِبِ الذَّهَبِ. [۹۴]

42. امام على عليه السلام: جوينده ادب، دورْانديش تر از جوينده طلاست.

43. عنه عليه السلام: إنَّ النّاسَ إلى صالِحِ الأَدَبِ أحوَجُ مِنهُم إلَى الفِضَّةِ وَالذَّهَبِ. [۹۵]

43. امام على عليه السلام: مردم به ادب درست، نيازمندتر از سيم و زرند.

44. عنه عليه السلام: إنَّكُم إلَى اكتِسابِ الأَدَبِ أحوَجُ مِنكُم إلَى اكتِسابِ الفِضَّةِ وَالذَّهَبِ. [۹۶]

44. امام على عليه السلام: شما به كسب ادب، نيازمندتريد تا به كسب سيم و زر.

45. عنه عليه السلام: أدَبُ المَرءِ خَيرٌ مِن ذَهَبِهِ. [۹۷]

45. امام على عليه السلام: ادب مرد، بهتر از زَر اوست. [۹۸]

46. عنه عليه السلام: حُلِيُّ الرِّجالِ الأَدَبُ، وحُلِيُّ النِّساءِ الذَّهَبُ. [۹۹]

46. امام على عليه السلام: زيور مردان، ادب است، و زيور زنان، زَر.

47. عنه عليه السلام: حُسنُ الأَدَبِ خَيرُ مُوازِرٍ وأفضَلُ قَرينٍ. [۱۰۰]

47. امام على عليه السلام: ادبِ نيكو، بهترين يار است و برترين همدم.

48. عنه عليه السلام: الأَدَبُ خَيرُ ميراثٍ. [۱۰۱]

48. امام على عليه السلام: ادب، بهترين ميراث است.

49. عنه عليه السلام: اِعلَموا أنَّ مِلاكَ أمرِكُمُ الدّينُ، وعِصمَتَكُمُ التَّقوى، وزينَتَكُمُ الأَدَبُ. [۱۰۲]

49. امام على عليه السلام: بدانيد كه اساس كار شما، دين است و نگه دارنده شما [از گناهان]، تقوا، و زيورتان، ادب.

50. عنه عليه السلام ـ في وَصِيَّتِهِ لِابنِهِ الحَسَنِ عليه السلام ـ: ذَكِّ قَلبَكَ بِالأَدَبِ كَما تُذَكَّى [۱۰۳] النّارُ بِالحَطَبِ، ولا تَكُن كَحاطِبِ اللَّيلِ [۱۰۴]، وغُثاءِ [۱۰۵] السَّيلِ. [۱۰۶]

50. امام على عليه السلام ـ در سفارش به فرزندش حسن عليه السلام ـ: دِلَت را با ادب، فروزان گردان، آن چنان كه آتش با هيمه فروزان مى شود، و چونان گرد آورنده هيمه در شب، [۱۰۷] يا چون كف و خس و خاشاك روى سيلاب مباش.

51. عنه عليه السلام ـ في وَصِيَّتِهِ لِابنِهِ مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ ـ: أذكِ بِالأَدَبِ قَلبَكَ كَما تُذكَى النّارُ بِالحَطَبِ، فَنِعمَ العَونُ الأَدَبُ لِلنَّحيزَةِ [۱۰۸]، وَالتَّجارِبُ لِذِي اللُّبِّ. [۱۰۹]

51. امام على عليه السلام ـ در سفارش به فرزندش محمّد بن حنفيّه ـ: دلت را با ادب، فروزان گردان، همچنان كه آتش با هيمه فروزان مى شود؛ زيرا نيكو كمكى است ادب براى سرشت، و تجربه ها براى خردمند.

52. عنه عليه السلام: يا طالِبَ العِلمِ، إنَّ العِلمَ ذو فَضائِلَ كَثيرَةٍ: فَرَأسُهُ التَّواضُعُ... وسِلاحُهُ لينُ الكَلِمَةِ، وسَيفُهُ الرِّضا، وقَوسُهُ المُداراةُ، وجَيشُهُ مُحاوَرَةُ العُلَماءِ، ومالُهُ الأَدَبُ. [۱۱۰]

52. امام على عليه السلام: اى جوينده دانش! همانا دانش، داراى فضيلت هاى بسيار است: سَرَش فروتنى است و اسلحه اش نرمگويى، و شمشيرش خرسندى، و كمانش مدارا، و سپاهش گفتگو با دانشمندان، و دارايى اش ادب.

53. عنه عليه السلام: أيُّهَا النّاسُ! تَوَلَّوا مِن أنفُسِكُم تَأديبَها، وَاعدِلوا بِها عَن ضَراوَةِ [۱۱۱] عاداتِها. [۱۱۲]

53. امام على عليه السلام: اى مردم! خود به ادب [و تربيت] كردن نفْس هايتان بپردازيد و آنها را از وَلَع عادت هايشان باز داريد.

54. عنه عليه السلام: مَن كَلِفَ [۱۱۳] بِالأَدَبِ قَلَّت مَساويهِ. [۱۱۴]

54. امام على عليه السلام: هر كه به ادب دل بست، بدى هايش كاستى يافت.

55. عنه عليه السلام: يا مَعشَرَ الفِتيانِ! حَصِّنوا أعراضَكُم بِالأَدَبِ، ودينَكُم بِالعِلمِ. [۱۱۵]

55. امام على عليه السلام: اى جوانان! آبرويتان را با ادب، و دينتان را با دانش، پاسدارى كنيد.

56. عنه عليه السلام ـ فيما أوصى بِهِ وَلَدَهُ الحَسَنَ عليه السلام ـ: يا بُنَيَّ، أحرِز حَظَّكَ مِنَ الأَدَبِ، وفَرِّغ لَهُ قَلبَكَ؛ فَإِنَّهُ أعظَمُ مِن أن تُخالِطَهُ [۱۱۶] دَنَسٌ [۱۱۷]. وَاعلَم أنَّكَ إن أعوَزتَ غَنيتَ بِهِ، وإنِ اغتَرَبتَ كانَ لَكَ الصّاحِبَ الَّذي لا وَحشَةَ مَعَهُ.

الأَدَبُ هُوَ لِقاحُ العَقلِ، وذَكاءُ القَلبِ، وزينَةُ اللِّسانِ، ودَليلُ الرَّجُلِ عَلى مَكارِمِ الأَخلاقِ، ومَا الإِنسانُ لَولَا الأَدَبُ إلّا بَهيمَةٌ مُهمَلَةٌ.

لِلّهِ دَرُّ الأَدَبِ! إنَّهُ يُسَوِّدُ غَيرَ السَّيِّدِ، فَاطلُبهُ وَاكسِبهُ تَكتَسِبُ القَدرَ وَالمالَ، مَن طَلَبَهُ صالَ بِهِ، ومَن تَرَكَهُ صيلَ عَلَيهِ، يَلزَمُهُ اللّهُ السُّعداءَ، ويَحرُمُهُ الأَشقِياءَ. [۱۱۸]

56. امام على عليه السلام ـ از سفارش هاى ايشان به فرزندش حسن عليه السلام ـ: فرزندم! بهره خويش را از ادب به دست آر و دلت را براى آن خالى گردان؛ زيرا دل تو، ارجمندتر از آن است كه اندك آلودگى اى با آن آميخته شود، و بدان كه اگر فقير شوى، به واسطه ادب، بى نياز مى گردى، و اگر غريب و تنها شوى، او يار توست كه با وجود او، تنها نيستى.

ادب بارور كننده خرد، فروزنده دل، زيور زبان، و راه نماى آدمى به خصلت هاى والاى انسانى است، و اگر ادب نباشد، انسان حيوانى رها بيش نخواهد بود.

زهى ادب كه غير آقا را آقا مى گردانَد! پس ادب بجوى و ادب به دست آور تا منزلت و مال به دست آورى. هر كه ادب جُست، زبردست شد، و هر كه آن را فرو نهاد، زيردست گشت. خداوند، ادب را با نيك بختان قرين ساخت، و شوربختان را از آن محروم گردانيد.

57. عنه عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ: عَلَيكُم بِالأَدَبِ، فَإِن كُنتُم مُلوكا بَرَزتُم، وإن كُنتُم وَسَطا فُقتُم، وإن أعوَزَتكُمُ المَعيشَةُ عِشتُم بِأَدَبِكُم. [۱۱۹]

57. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: ادب بياموزيد؛ زيرا [در اين صورت] اگر پادشاه باشيد، برجسته مى شويد، و اگر ميانه باشيد، سرآمد مى شويد، و اگر تنگ دست باشيد، با ادبتان گذران زندگى مى كنيد.

58. عنه عليه السلام: ثَلاثٌ لَيسَ عَلَيهِنَّ مُستَزادٌ: حُسنُ الأَدَبِ، ومُجانَبَةُ الرَّيبِ، وَالكَفُّ عَنِ المَحارِمِ. [۱۲۰]

58. امام على عليه السلام: سه چيز است كه بالاتر از آنها وجود ندارد: ادب نيكو، دورى از دو دلى، و خوددارى از محرّمات.

59. الإمام الصادق عليه السلام: خَمسٌ مَن لَم تَكُن فيهِ لَم يَكُن فيهِ كَثيرُ مَستَمتَعٍ: الدّينُ، وَالعَقلُ، وَالأَدَبُ، وَالحُرِّيَّةُ، وحُسنُ الخُلُقِ. [۱۲۱]

59. امام صادق عليه السلام: پنج چيز است كه در هر كس نباشد، بهره چندانى در او نيست: دين، خرد، ادب، آزادگى، و خوش خويى.

60. الكافي عن مَسعدة بن صدقة: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: إن اُجِّلتَ في عُمُرِكَ يَومَينِ، فَاجعَل أحَدَهُما لِأَدَبِكَ لِتَستَعينَ بِهِ عَلى يَومِ مَوتِكَ.

فَقيلَ لَهُ: وما تِلكَ الاِستِعانَةُ؟

قالَ: تُحسِنُ تَدبيرَ ما تُخَلِّفُ وتُحكِمُهُ. [۱۲۲]

60. الكافىـ به نقل از مَسعدة بن صدقه ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر در عُمرت دو روز مهلت داده شدى، يكى از آن دو روز را براى ادب خود قرار ده تا از آن براى روز مُردنت كمك بگيرى».

به ايشان گفته شد: اين كمك گرفتن چگونه است؟

فرمود: «به اين كه آنچه را از خود بر جاى مى نهى، نيكو تدبير كنى و استوارش گردانى».

راجع: ص256 (الأدب / الفصل الرابع: آثار الأدب).

ر. ك: ص257 (ادب / فصل چهارم: آثار ادب).

2 / 2: الحَثُّ عَلَى التَّأَدُّبِ مَعَ اللّه عزّوجلِّ

2 / 2: تشويق به رعايت ادب با خداوند

61. إرشاد القلوب: رُوِيَ أنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ في بَعضِ كُتُبِهِ: عَبدي، أ مِنَ الجَميلِ أن تُناجِيَني وأنتَ تَلتَفِتُ يَمينا وشِمالاً، ويُكَلِّمُكَ عَبدٌ مِثلُكَ تَلتَفِتُ إلَيهِ وتَدَعُني؟! وتَرى [۱۲۳] مِن أدَبِكَ إذا كُنتَ تُحَدِّثُ أخا لَكَ لا تَلتَفِتُ إلى غَيرِهِ، فَتُعطيهِ مِنَ الأَدَبِ ما لا تُعطيني! فَبِئسَ العَبدُ عَبدٌ يَكونُ كَذلِكَ. [۱۲۴]

61. إرشاد القلوب: روايت شده است كه خداوند متعال در يكى از كتاب هايش [كه به پيامبرى از پيامبرانش داده است] مى فرمايد: «بنده من! آيا اين از ادب است كه با من مناجات كنى و به چپ و راست خويش بنگرى، در حالى كه وقتى بنده اى مانند خودت با تو سخن مى گويد، به او توجّه مى كنى و مرا وا مى گذارى؟! تو اين را از اَدَبت مى بينى كه هر گاه با يكى از برادرانت سخن مى گويى، به غير او توجّه نمى كنى و اين ادب را در حقّ او روا مى دارى و در حقّ من روا نمى دارى؟! چه بد بنده اى است آن بنده اى كه چنين باشد».

62. بحار الأنوار عن نوف البكالي: رَأَيتُ أميرَ المُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ مُوَلِّيا مُبادِرا، فَقُلتُ: أينَ تُريدُ يا مَولايَ؟

فَقالَ: دَعني يا نَوفُ، إنَّ آمالي تُقَدِّمُني فِي المَحبوبِ.

فَقُلتُ: يا مَولايَ وما آمالُكَ؟

قالَ: قَد عَلِمَهَا المَأمولُ وَاستَغنَيتُ عَن تَبيينِها لِغَيرِهِ، وكَفى بِالعَبدِ أدَبا ألّا يُشرِكَ في نِعَمِهِ وإربِهِ [۱۲۵] غَيرَ رَبِّهِ. [۱۲۶]

62. بحار الأنوارـ به نقل از نوف بكالى ـ: امير مؤمنان ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ را ديدم كه شتابان مى رود. گفتم: كجا مى روى، مولاى من؟

فرمود: «رهايم كن، اى نوف! آرزوهايم مرا به سوى محبوب مى كشانَد».

گفتم: مولاى من! آرزوهاى تو چيست؟

فرمود: «آن كس كه مورد آرزوست، خود، آنها را مى داند و نيازى نيست به غير او بگويم. بنده را همين ادب بس كه در نعمت هايش و نيازش، غير پروردگارش را شريك نگردانَد».

63. تاريخ دمشق عن أحمد بن يحيى الكوفي: قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: مَا استَوى رَجُلانِ في حَسَبٍ ودينٍ قَطُّ إلّا كانَ أفضَلُهُما عِندَ اللّهِ آدَبَهُما.

قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، قَد عَلِمتُ فَضلَهُ عِندَ النّاسِ وفِي النّادي وَالمَجالِسِ، فَما فَضلُهُ عِندَ اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ؟

قالَ: بِقِراءَتِهِ القُرآنَ مِن حَيثُ اُنزِلَ، ودُعائِهِ اللّهَ عز و جل مِن حَيثُ لا يَلحَنُ، وذلِكَ الرَّجُلُ لَيَلحَنُ فَلايَصعَدُ إلَى اللّهِ عز و جل. [۱۲۷]

63. تاريخ دمشق ـ به نقل از احمد بن يحيى كوفى ـ: امام باقر عليه السلام فرمود: «هر گاه دو مرد، در ارجمندى و ديندارى برابر باشند، برترينِ آن دو نزد خداوند، باادب ترينِ آن دو است».

گفتم: فدايت شوم! برترىِ او را در نزد مردم و در انجمن ها و مجالس مى دانم؛ امّا برترىِ او در نزد خداوند عز و جل به چيست؟

فرمود: «با خواندن قرآن آن گونه كه نازل گشته است، و دعا خواندن بى غلط به درگاه خداوند عز و جل؛ چرا كه آدمى غلط دعا مى خواند و در نتيجه، دعايش به درگاه خداوند عز و جل بالا نمى رود».

64. مصباح الشريعةـ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام ـ: ما خَسِرَ وَاللّهِ مَن أتى بِحَقيقَةِ السُّجودِ... ولا بَعُدَ عَنِ اللّهِ أبَدا مَن أحسَنَ تَقَرُّبَهُ فِي السُّجودِ، ولا قَرُبَ إلَيهِ أبَدا مَن أساءَ أدَبَهُ وضَيَّعَ حُرمَتَهُ ويَتَعَلَّقُ قَلبُهُ [۱۲۸] بِسِواهُ. [۱۲۹]

64. مصباح الشريعةـ در سخنى منسوب به امام صادق عليه السلام ـ: سوگند به خدا، زيان نكرد آن كه حقيقت سجود را به جاى آوَرْد... و هرگز از خداوند، دور نگشت آن كه در سجود، نيكو تقرّب جُست، و هرگز به خداوند، نزديك نشد آن كه به [ساحت مقدّس] او بى ادبى كرد، و حرمتش را زير پا نهاد، و به غير او دل بست.

65. مصباح الشريعةـ أيضا ـ: فِي الرُّكوعِ أدَبٌ، وفِي السُّجودِ قُربٌ، ومَن لا يُحسِنُ لِلأَدَبِ لا يَصلُحُ لِلقُربِ. [۱۳۰]

65. مصباح الشريعةـ در سخنى منسوب به امام صادق عليه السلام ـ: در ركوع به جا آوردن، ادب است، و در سجود، نزديك شدن [به خدا]، و كسى كه حُسن ادب به جا نياورَد، شايسته تقرّب نيست.

2 / 3: التَّحذيرُ مِن سوءِ الأَدَبِ

2 / 3: برحذر داشتن از بى ادبى

66. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إيّاكَ وما يُسَوِّءُ الأَدَبَ. [۱۳۱]

66. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: از آنچه مايه بى ادبى مى شود، بپرهيز.

67. عنه صلى الله عليه و آله: إيّاكَ أن تَضحَكَ مِن غَيرِ عَجَبٍ، أو تَمشِيَ وتَتَكَلَّمَ في غَيرِ أدَبٍ. [۱۳۲]

67. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: از خنديدنِ بى تعجّب [و بى جا]، يا راه رفتن و سخن گفتنِ بى ادبانه بپرهيز.

68. عنه صلى الله عليه و آله: مَا استَرذَلَ اللّهُ عَبدا إلّا حَظَرَ عَنهُ العِلمَ وَالأَدَبَ. [۱۳۳]

68. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند، هيچ بنده اى را پست نشمرْد، مگر آن كه او را از دانش و ادب محروم ساخت.

69. الإمام عليّ عليه السلام: مَن لَم يَكُن أفضَلَ خِلالِهِ أدَبُهُ، كانَ أهوَنَ أحوالِهِ عَطَبُهُ. [۱۳۴]

69. امام على عليه السلام: هر كه برترينِ خصلت هايش ادب او نباشد، كمترين حال و روزش اين است كه به هلاكت در مى افتد.

70. عنه عليه السلام: مَن قَلَّ أدَبُهُ كَثُرَت مَساويهِ. [۱۳۵]

70. امام على عليه السلام: هر كه ادبش اندك باشد، بدى هايش بسيار مى گردد.

71. عنه عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إِلَيهِ ـ: عَدَمُ الأَدَبِ سَبَبُ كُلِّ شَرٍّ. [۱۳۶]

71. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: نداشتن ادب، علّت همه بدى هاست.

72. عنه عليه السلام: فَسَدَ حَسَبُ مَن لَيسَ لَهُ أدَبٌ. [۱۳۷]

72. امام على عليه السلام: آن كه ادب ندارد، اصالتش تباه مى گردد.

73. عنه عليه السلام: مَن ساءَ أدَبُهُ شانَ حَسَبُهُ. [۱۳۸]

73. امام على عليه السلام: كسى كه بى ادب باشد، اصالتش بدنام مى شود.

74. عنه عليه السلام: بِئسَ النَّسَبُ سوءُ الأَدَبِ. [۱۳۹]

74. امام على عليه السلام: بد نَسَبى است بى ادبى!

75. عنه عليه السلام: مَن أخَّرَهُ عَدَمُ أدَبِهِ، لَم يُقَدِّمهُ كَثافَةُ حَسَبِهِ. [۱۴۰]

75. امام على عليه السلام: كسى كه نداشتن ادب، او را عقب افكند، بزرگىِ اصالتش، او را پيش نمى افكنَد.

76. عنه عليه السلام: مَن وَضَعَهُ دَناءَةُ أدَبِهِ، لَم يَرفَعهُ شَرَفُ حَسَبِهِ. [۱۴۱]

76. امام على عليه السلام: كسى كه پستىِ ادبش او را پست گردانَد، شرافت خانوادگى اش او را بلندمرتبه نمى گردانَد.

77. عنه عليه السلام: لا شَرَفَ مَعَ سوءِ أدَبٍ. [۱۴۲]

77. امام على عليه السلام: با وجود سوء ادب، هيچ بزرگى و شرافتى در كار نيست.

78. عنه عليه السلام: لا تَصفُو الخِلَّةُ [۱۴۳] مَعَ غَيرِ أديبٍ [۱۴۴].

78. امام على عليه السلام: دوستى با شخص بى ادب، ناب و صميمانه نخواهد شد.

79. عنه عليه السلام: لا يُرَأَّسُ مَن خَلا عَنِ الأَدَبِ، وصَبا [۱۴۵] إلَى اللَّعِبِ. [۱۴۶]

79. امام على عليه السلام: كسى كه از ادب، بى بهره باشد و لودگى در پيش گيرد، روى سَرورى نمى بيند.

80. الإمام الصادق عليه السلام: لا يَطمَعَنَّ ذُو الكِبرِ فِي الثَّناءِ الحَسَنِ، ولَا الخَبُّ [۱۴۷] في كَثرَةِ الصَّديقِ، ولَا السَّيِّئُ الأَدَبُ فِي الشَّرَفِ. [۱۴۸]

80. امام صادق عليه السلام: متكبّر نبايد [ از ديگران ] توقّع ستايش داشته باشد، و فريبكار، توقّعِ داشتنِ دوست بسيار، و بى ادب، توقّع ارجمندى.

81. عنه عليه السلام: إنَّ الشَّيطانَ لَيَطمَعُ في عالِمٍ بِغَيرِ أدَبٍ أكثَرُ مِن طَمَعِهِ في عالِمٍ بِأَدَبٍ، فَتَأَدَّبوا وإلّا فَأَنتُم أعرابٌ [۱۴۹]. [۱۵۰]

81. امام صادق عليه السلام: همانا شيطان، در عالِمِ بى بهره از ادب، بيشتر طمع مى بندد تا عالمِ برخوردار از ادب. پس، ادب فرا گيريد كه در غير اين صورت، بيابانى خواهيد بود.

الفصل الثالث: مبادئ الأدب

فصل سوم: ريشه هاى ادب

3 / 1: الوِراثَةُ

3 / 1: وراثت

الكتاب

«رَّبِّ لَا تَذَرْعَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا*إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّواْ عِبَادَكَ وَ لَايَلِدُواْإِلَّافَاجِرًاكَفَّارًا». [۱۵۱]

«پروردگارا! هيچ كس از كافران را بر روى زمين، باقى مگذار. اگر آنان را باقى گذارى، بندگانت را گم راه مى سازند و جز پليدكارِ ناسپاس نمى زايند».

الحديث

82. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اُنظُر في أيِّ نِصابٍ [۱۵۲] تَضَعُ وَلَدَكَ، فَإِنَّ العِرقَ دَسّاسٌ [۱۵۳]. [۱۵۴]

82. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بنگر كه از چه خانواده اى فرزنددار مى شوى؛ زيرا رگ و ريشه، اثر دارد.

83. عنه صلى الله عليه و آله: النّاسُ مَعادِنُ، وَالعِرقُ دَسّاسٌ، وأدَبُ السّوءِ كَعِرقِ السّوءِ. [۱۵۵]

83. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مردم [همانند] معدن هايند، و رگ و ريشه اثر دارد، و ادبِ بد، مانند رگ و ريشه بد است.

84. عنه صلى الله عليه و آله: تَجِدونَ النّاسَ مَعادِنَ؛ فَخِيارُهُم فِي الجاهِلِيَّةِ خِيارُهُم فِي الإِسلامِ إذا فَقِهوا، وتَجِدونَ مِن خَيرِ النّاسِ في هذَا الأَمرِ أكرَهَهُم لَهُ قَبلَ أن يَقَعَ فيهِ، وتَجِدونَ مِن شِرارِ النّاسِ ذَا الوَجهَينِ. [۱۵۶]

84. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مردم را [همانندِ] معدن ها (/ فلزات) مى يابيد. پس بهترينِ آنان در جاهليت، در اسلام نيز بهترين اند، هر گاه كه فقيه (دين فهم) باشند، و [گاه ]بهترينِ مردمان در اين امر (خلافت يا اسلام)، آن كسى است كه پيش از وارد شدن به آن، بيش از همه آن را ناخوش داشته است، و از جمله بدترينِ مردمان، انسان هاى دورويند.

85. الإمام الصادق عليه السلام: النّاسُ مَعادِنُ كَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ؛ فَمَن كانَ لَهُ فِي الجاهِلِيَّةِ أصلٌ، فَلَهُ فِي الإِسلامِ أصلٌ. [۱۵۷]

85. امام صادق عليه السلام: مردم، معدن هايى همچون معدن هاى طلا و نقره اند. پس هر كه را در زمان جاهليت اصالتى بوده، در اسلام نيز او را اصالتى است. [۱۵۸]

86. الإمام عليّ عليه السلام: حُسنُ الأَخلاقِ بُرهانُ كَرَمِ الأَعراقِ. [۱۵۹]

86. امام على عليه السلام: نيكويىِ اخلاق، نشانگر بزرگوارىِ تبار است.

87. عنه عليه السلام: إذا كَرُمَ أصلُ الرَّجُلِ كَرُمَ مَغيبُهُ ومَحضَرُهُ. [۱۶۰]

87. امام على عليه السلام: هر گاه ريشه (تبار) آدمى ارجمند بود، چه حاضر باشد و چه غايب، ارجمند است.

88. عنه عليه السلام ـ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ ـ: ثُمَّ الصَق بِذَوِي المُروءاتِ وَالأَحسابِ، وأهلِ البُيوتاتِ الصّالِحَةِ، وَالسَّوابِقِ الحَسَنَةِ، ثُمَّ أهلِ النَّجدَةِ وَالشَّجاعَةِ، وَالسَّخاءِ وَالسَّماحَةِ؛ فَإِنَّهُم جِماعٌ [۱۶۱] مِنَ الكَرَمِ، وشُعَبٌ مِنَ العُرفِ [۱۶۲].…

ثُمَّ انظُر في اُمورِ عُمّالِكَ... وتَوَخَّ مِنهُم أهلَ التَّجرِبَةِ وَالحَياءِ، مِن أهلِ البُيوتاتِ

الصّالِحَةِ وَالقَدَمِ فِي الإِسلامِ المُتَقَدِّمَةِ؛ فَإِنَّهُم أكرَمُ أخلاقاً، وأصَحُّ أعراضاً، وأقَلُّ فِي المَطامِعِ إشراقاً، وأبلَغُ في عَواقِبِ الاُمورِ نَظَراً. [۱۶۳]

88. امام على عليه السلام ـ در سفارش نامه اش به مالك اشتر ـ: ديگر، آن كه به افراد بامروّت و بااصالت، و افراد وابسته به خانواده هاى شايسته و خوش سابقه، و نيز اهل شهامت و شجاعت، و سخاوت و گشاده دستى بچسب؛ زيرا اينان كانون بزرگوارى، و شعبه هايى از نيكى اند.…

ديگر، آن كه در امور كارگزارانت دقّت كن... و آنان را از ميان افراد كاركشته و باحيا، از افراد وابسته به خانواده هاى شايسته و باسابقه و پيشتاز در اسلام، برگزين؛ زيرا اين گونه افراد، اخلاقى بزرگوارانه تر دارند و آبرودارترند و طمع ورزى هايشان كمتر است، و عاقبت بين تر از ديگران اند.

3 / 2: التَّربِيَةُ

3 / 2: تربيت

89. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ما وَرَّثَ والِدٌ وَلَدَهُ أفضَلَ مِن أدَبٍ. [۱۶۴]

89. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ پدرى، ميراثى برتر از ادب به فرزندش نداده است.

90. الإمام عليّ عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «قُواْ أَنفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نَارًا» [۱۶۵] ـ: عَلِّموهُم وأدِّبوهُم. [۱۶۶]

90. امام على عليه السلام ـ در باره آيه شريف: «خود و خانواده تان را از آتش نگه داريد» ـ: آنان را علم و ادب آموزيد.

91. الإمام الحسين عليه السلام: هَيهاتَ مِنَّا الدَّنيئَةُ! يَأبَى اللّهُ ذلِكَ ورَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ، وحُجورٌ طابَت واُنوفٌ حَمِيَّةٌ [۱۶۷] ونُفوسٌ أبِيَّةٌ، وأن نُؤثِرَ [۱۶۸] طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ. [۱۶۹]

91. امام حسين عليه السلام: ما و تن دادن به پستى؟! خدا و رسول او و مؤمنان و دامن هاى پاك و دل هاى غيرتمند و طبع هاى بلند و پر غرور [كه ما را پرورش داده اند]، هرگز راضى نمى شوند كه ما فرمانبرى از فرومايگان را بر مرگ شرافتمندانه برگزينيم.

92. تحف العقول عن سفيان الثوري: دَخَلتُ عَلَى الصّادِقِ عليه السلام فَقلتُ لَهُ: أوصِني... فَقالَ عليه السلام: ... يا سُفيانُ، أدَّبَني أبي عليه السلام بِثَلاثٍ، ونَهاني عَن ثَلاثٍ: فَأَمَّا اللَّواتي أدَّبَني بِهِنَّ فَإِنَّهُ قالَ لي: يا بُنَيَّ مَن يَصحَب صاحِبَ السَّوءِ لا يَسلَم، ومَن لا يُقَيِّد ألفاظَهُ

يَندَم، ومَن يَدخُل مَداخِلَ السَّوءِ يُتَّهَم.

قُلتُ: يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ، فَمَا الثَّلاثُ اللَّواتي نَهاكَ عَنهُنَّ؟

قالَ عليه السلام: نَهاني أن اُصاحِبَ حاسِدَ نِعمَةٍ، وشامِتاً بِمُصيبَةٍ، أو حامِلَ نَميمَةٍ. [۱۷۰]

92. تحف العقول ـ به نقل از سفيان ثورى ـ: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و به ايشان گفتم: مرا پندى دهيد.…

فرمود: «... اى سفيان! پدرم عليه السلام مرا به سه نكته ادب آموخت و از سه چيز نهى ام فرمود. آن سه نكته كه به من آموخت، اين بود كه فرمود: «فرزندم! آن كه با دوست بد نشيند، سالم نمى مانَد، و آن كه گفتارش را به بند نكشد، پشيمان مى شود، و آن كه به جايگاه هاى بد وارد شود، متّهم [و بدنام ]مى گردد».

گفتم: اى پسر دخت پيامبر خدا! آن سه چيز كه تو را از آن نهى فرمود، كدام اند؟

فرمود: «مرا از دوستى با كسى كه چشمِ ديدن نعمت كسى را ندارد، و دوستى با كسى كه از مصيبت ديگران شاد مى شود، و دوستى با سخن چين، نهى فرمود».

93. الإمام الصادق عليه السلام: لا يَزالُ العَبدُ المُؤمِنُ يورِثُ أهلَ بَيتِهِ العِلمَ وَالأَدَبَ الصّالِحَ، حَتّى يُدخِلَهُمُ الجَنَّةَ جَميعاً؛ حَتّى لا يَفقِدَ مِنهُم صَغيراً ولا كَبيراً ولا خادِماً ولا جاراً. ولا يَزالُ العَبدُ العاصي يورِثُ أهلَ بَيتِهِ الأَدَبَ السَّيِّئَ، حَتّى يُدخِلَهُمُ النّارَ جَميعاً؛ حَتّى لا يَفقِدَ فيها مِن أهلِ بَيتِهِ صَغيراً ولا كَبيراً ولا خادِماً ولا جاراً. [۱۷۱]

93. امام صادق عليه السلام: بنده مؤمن، به خانواده خود، چندان علم و ادبِ نيكو ارث مى دهد كه همه آنان را وارد بهشت مى گرداند، به طورى كه تمام آنها را، از كوچك و بزرگ و خادم و پناهنده، در بهشت مى يابد، و بنده گنهكار، براى خانواده خود، چندان ادب بد به ارث مى گذارد كه همه آنان را به دوزخ مى بَرد، به طورى كه تمام افراد خانواده اش را، از كوچك و بزرگ و خادم و پناهنده، در آن جا مى يابد.

راجع: ص270 (الأدب / الفصل الخامس: أولياء التأديب).

ر. ك: ص271 (ادب / فصل پنجم: ادب آموزان «مربيّان»).

3 / 3: الاِجتِهادُ

3 / 3: تلاش

94. الإمام عليّ عليه السلام: العُقولُ مَواهِبُ، وَالآدابُ مَكاسِبُ. [۱۷۲]

94. امام على عليه السلام: خِرَد، خدادادى است و ادب، اكتسابى.

95. عنه عليه السلام: عَلَى العاقِلِ أن يُحصِيَ عَلى نَفسِهِ مَساوِيَها فِي الدّينِ وَالرَّأيِ وَالأَخلاقِ وَالأَدَبِ، فَيَجمَعُ ذلِكَ في صَدرِهِ أو في كِتابٍ ويَعمَلُ في إزالَتِها. [۱۷۳]

95. امام على عليه السلام: بر خردمند است كه بدى ها [و معايب] خود را در دين و انديشه و اخلاق و ادب [ در رفتار]، شماره كند و آنها را در سينه [ و حافظه ] اش يا در نوشته اى گرد آورَد و براى از بين بردن آنها بكوشد.

96. الإمام الصّادق عليه السلام: وَعَظَ لُقمانُ لِابنِهِ باثارَ حَتّى تَفَطَّرَ وانشَقَّ، وكانَ فيما وَعَظَهُ بِهِ...: يا بُنَيَّ، إن تَأَدَّبتَ صَغيرا انتَفَعتَ بِهِ كَبيرا، ومَن غَنِيَ بِالأَدَبِ اهتَمَّ بِهِ، ومَنِ اهتَمَّ بِهِ تَكَلَّفَ عِلمَهُ، ومَن تَكَلَّفَ عِلمَهُ اشتَدَّ طَلَبُهُ، ومَنِ اشتَدَّ طَلَبُهُ أدرَكَ مَنفَعَتَهُ؛ فَاتَّخِذهُ عادَةً، فَإِنَّكَ تَخلُفُ في سَلَفِكَ، وتَنفَعُ بِهِ مَن خَلَفَكَ، ويَرتَجيكَ فيهِ راغِبٌ،

ويَخشى صَولَتَكَ راهِبٌ، وإيّاكَ وَالكَسَلَ عَنهُ وَالطَّلبَ لِغَيرِهِ، فَإِن غُلِبتَ عَلَى الدُّنيا فَلا تُغلَبَنَّ عَلَى الآخِرَةِ، وإذا فاتَكَ طَلَبُ العِلمِ في مَظانِّهِ فَقَد غُلِبتَ عَلَى الآخِرَةِ، وَاجعَل في أيّامِكَ ولَياليكَ وساعاتِكَ لِنَفسِكَ نَصيبا في طَلَبِ العِلمِ، فَإِنَّكَ لَن تَجِدَ لَهُ تَضييعا أشَدَّ مِن تَركِهِ. [۱۷۴]

96. امام صادق عليه السلام: لقمان، فرزندش باثار را پند داد، به گونه اى كه او شكُفت و باز شد. [۱۷۵] از جمله پندهايش اين بود كه...: فرزندم! اگر در خُردى ادب بياموزى، در بزرگى از آن سود مى برى، و هر كه به ادب توانگر شود، بدان اهتمام مى ورزد، و هر كه به ادب اهتمام ورزد، در صدد به دست آوردن دانش آن بر مى آيد، و هر كه در صدد دانش آن بر آيد، عطش جويندگىِ او شدّت مى گيرد، و هر كه عطش جويندگى اش شدّت گيرد، به سود آن دست مى يابد.

پس ادب را عادت خويش گردان؛ زيرا تو جانشين گذشتگانت هستى، و با ادب، به آيندگانت سود مى رسانى، و مشتاقان [ادب]، در آن به تو اميد مى بندند، و بيمناكان از هيبت تو [كه با ادب حاصل شده است، ] مى هراسند. از سستى كردن در تحصيل ادب و جستن غير ادب، دورى كن، كه [ با وجود برخوردارى ات از ادب ]اگر دنيا را از تو به زور بگيرند، آخرت را هرگز نمى توانند از تو بگيرند و هر گاه طلب علم در جايگاه هايش را از كف بدهى، آخرت را از تو گرفته اند. در روزها و شب ها و ساعت هاى عمرت، سهمى براى تحصيل علم قرار ده؛ زيرا تو براى از كف دادن علم، عاملى بزرگ تر از ترك آن نخواهى يافت».

97. الكافي عن أبي هاشم الجعفري: كُنّا عِندَ الرِّضا عليه السلام فَتَذاكَرنَا العَقلَ وَالأَدَبَ فَقالَ: يا أبا هاشِم! العَقلُ حِباءٌ [۱۷۶] مِنَ اللّهِ، وَالأَدَبُ كُلفَةٌ، فَمَن تَكَلَّفَ الأَدَبَ قَدَرَ عَلَيهِ، ومَن تَكَلَّفَ العَقلَ لَم يَزدَد بِذلِكَ إلّا جَهلاً. [۱۷۷]

97. الكافىـ به نقل از ابو هاشم جعفرى ـ: در خدمت امام رضا عليه السلام بوديم و سخن از خِرَد و ادب به ميان آورديم. امام عليه السلام فرمود: «اى ابو هاشم! خِرد، دهِشى الهى است و ادب، امرى اكتسابى. پس هر كه در به دست آوردن ادب بكوشد، بر آن دست مى يابد، و هر كه در به دست آوردن خِرَد بكوشد، با اين كار جز بر نادانىِ خويش نمى افزايد».

3 / 4: العَقلُ

3 / 4: خرد

98. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في ذِكرِ أنواعِ الخَيرِ مِمّا يَتَشَعَّبُ عَنِ العَقلِ ـ: ... وأمَّا الصِّيانَةُ فَيَتَشَعَّبُ مِنهَا الصَّلاحُ، وَالتَّواضُعُ، وَالوَرَعُ، وَالإِنابَةُ، وَالفَهمُ، وَالأَدَبُ، وَالإِحسانُ، وَالتَّحَبُّبُ، وَالخَيرُ، وَاجتِناءُ البِشرِ [۱۷۸]. فَهذا ما أصابَ العاقِلُ بِالصِّيانَةِ. [۱۷۹]

98. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در بيان انواع خوبى هاى نشئت گرفته از خرد ـ: و آنچه از خويشتندارى بر مى خيزد، عبارت است از: پاكى و فروتنى و پارسايى و توبه و فهم و ادب و نيكوكارى و مهرورزى و نيكى و تحصيل خوش رويى. اينها چيزهايى هستند كه خردمند با خويشتندارى، به دست مى آورد.

99. الإمام عليّ عليه السلام: الأَدَبُ فِي الإِنسانِ كَشَجَرَةٍ أصلُهَا العَقلُ. [۱۸۰]

99. امام على عليه السلام: ادب در انسان، مانند درختى است كه ريشه اش خرد است.

100. عنه عليه السلام: الدّينُ وَالأَدَبُ نَتيجَةُ العَقلِ. [۱۸۱]

100. امام على عليه السلام: ديندارى و ادب، محصول خرد است.

101. عنه عليه السلام: الآدابُ تَلقيحُ الأَفهامِ، ونَتائِجُ الأَذهانِ. [۱۸۲]

101. امام على عليه السلام: آداب، بارور كننده فهم هاست و مولود ذهن ها [و خردها].

3 / 5: العِلمُ

3 / 5: دانش و معرفت

102. الإمام عليّ عليه السلام: إذا زادَ عِلمُ الرَّجُلِ زادَ أدَبُهُ، وتَضاعَفَت خَشيَتُهُ لِرَبِّهِ. [۱۸۳]

102. امام على عليه السلام: هر گاه دانش [و معرفتِ] آدمى فراوان شود، ادبش افزون و ترس او از پروردگارش، دوچندان مى گردد.

103. عنه عليه السلام: جالِسِ العُلَماءَ يَزدَد عِلمُكَ، ويَحسُن أدَبُكَ، وتَزكُ نَفسُكَ. [۱۸۴]

103. امام على عليه السلام: با دانشمندان، همنشينى كن تا دانشت فراوان شود، و ادبت نيكو گردد، و تزكيه نفس بيابى.

3 / 6: الخَشيَةُ

3 / 6: ترس از خدا

104. تحف العقول: مُناجاةُ اللّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ لِعيسَى بنِ مَريَمَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما: ... يا عيسى! أدِّب قَلبَكَ بِالخَشيَةِ. [۱۸۵]

104. تحف العقول: از نجواهاى خداوند ـ كه ارجمند است ستايش او ـ با عيسى بن مريم ـ كه درودهاى خدا بر آن دو باد ـ [اين بود]: «... اى عيسى! دلت را به ترس [از من]، تربيت كن».

3 / 7: التَّجرِبَةُ

3 / 7: تجربه

105. الإمام عليّ عليه السلام: كَفى بِالتَّجارِبِ مُؤَدِّبا. [۱۸۶]

105. امام على عليه السلام: تجربه ها، بهترين آموزگارند.

106. عنه عليه السلام: مَن عَطَفَ [۱۸۷] عَلَيهِ اللَّيلُ وَالنَّهارُ أدّباهُ وأبلَياهُ، وإلَى المَنايا أدنَياهُ. [۱۸۸]

106. امام على عليه السلام: شب و روز، بر هر كه بگردند، او را ادب مى آموزند و فرسوده اش مى سازند و به مرگ، نزديكش مى كنند.

107. عنه عليه السلام: إنَّمَا الدُّنيا ثَلاثَةُ أيّامٍ: يَومٌ مَضى بِما فيهِ فَلَيسَ بِعائِدٍ، ويَومٌ أنتَ فيهِ يَحِقُّ عَلَيكَ اغتِنامُهُ، ويَومٌ لا تَدري مَن أهلُهُ، ولَعَلَّكَ راحِلٌ فيهِ؛ فَأَمّا أمسُ فَحَكيمٌ مُؤَدِّبٌ، وأمَّا اليَومَ فَصَديقٌ مُوَدِّعٌ، وأمّا غَدا فَإِنَّما في يَدَيكَ مِنهُ الأَمَلُ. [۱۸۹]

107. امام على عليه السلام: دنيا، در حقيقت، سه روز است: روزى كه به كلّى گذشته است و باز نمى گردد، روزى كه در آن به سر مى برى و بايد غنيمتش بشمارى، و روزى كه نمى دانى چه كسانى اهل آن هستند و شايد تو در آن روز، [از دنيا ]كوچيده باشى. پس «ديروز»، حكيمى ادب آموز است و «امروز»، دوستى بدرودگويان، و از «فردا» فقط اميدى در دست توست.

108. عنه عليه السلام ـ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ ـ:

الدَّهرُ أدَّبَني وَاليَأسُ أغناني وَالقوتُ أقنَعَني وَالصَّبرُ رَبّاني

وأحكَمَتني مِنَ الأَيّامِ تَجرِبَةٌ حَتّى نَهَيتُ الَّذي قد كانَ يَنهاني [۱۹۰]

108. امام على عليه السلام ـ در ديوان منسوب به ايشان ـ: روزگار، ادبم آموخت و نوميدى [از مردم]، بى نيازم ساخت

و خوراكِ بخور و نمير، قانعم كرد و شكيبايى، مرا پَروَرانْد.

تجربه روزگار، چنان مرا آزموده ساخت كه

من نهى كردم آن را كه همواره مرا نهى مى كرد.

3 / 8: التَّأَسّي بِالصّالِحينَ

3 / 8: تأسّى جستن به نيكان

109. الإمام عليّ عليه السلام ـ فيما كَتَبَهُ إلَى ابنِهِ الحَسَنِ عليه السلام ـ: اِحتَدِ [۱۹۱] بِحِذاءِ الصّالِحينَ، وَاقتَدِ بِآدابِهِم، وسِر بِسيرَتِهِم. [۱۹۲]

109. امام على عليه السلام ـ در نامه اى به فرزندش حسن عليه السلام ـ: از نيكان پيروى كن، آداب آنان را سرمشق خود قرار ده، و به شيوه رفتار ايشان، رفتار كن.

110. عنه عليه السلام: كانَتِ الحُكَماءُ فيما مَضى مِنَ الدَّهرِ تَقولُ: يَنبَغي أن يَكونَ الاِختِلافُ إلَى الأَبوابِ لِعَشرَةِ أوجُهٍ: ... وَالعاشِرُ: أبوابُ مَن يُنتَفَعُ بِغِشيانِهِم، ويُستَفادُ مِنهُم حُسنُ الأَدَبِ، ويُؤنَسُ بِمُحادَثَتِهِم. [۱۹۳]

110. امام على عليه السلام: حكيمانِ روزگاران گذشته مى گفتند: آمد و شد كردن به خانه ها بايد به خاطر ده چيز باشد: ... دهم: خانه هاى كسانى كه با رفتن به نزد آنها، سودى حاصل آدمى شود، و از آنان ادب نيكو آموخته گردد، و از گفتگو با ايشان، انس و الفتى پديد آيد.

111. عنه عليه السلام ـ في خُطبَةٍ لَهُ ـ: اللّهُمَّ وإنّي لَأَعلَمُ أنَّ العِلمَ لا يَأرِزُ [۱۹۴] كُلُّهُ، ولا يَنقَطِعُ مَوادُّهُ،

وَأنَّكَ لا تُخلي أرضَكَ مِن حُجَّةٍ لَكَ عَلى خَلقِكَ، ظاهِرٍ لَيسَ بِالمُطاعِ أو خائِفٍ مَغمورٍ، كَيلا تَبطُلَ حُجَجُكَ، ولا يَضِلَّ أولِياؤُكَ بَعدَ إذ هَدَيتَهُم،

بَل أينَ هُم وكَم؟ اُولئِكَ الأَقَلّونَ عَدَداً، وَالأَعظَمونَ عِندَ اللّهِ جَلَّ ذِكرُهُ قَدراً، المُتَّبِعونَ لِقادَةِ الدّينِ، الأَئِمَّةِ الهادينَ، الَّذينَ يَتَأَدَّبونَ بِآدابِهِم، ويَنهَجونَ نَهجَهُم، فَعِندَ ذلِكَ يَهجُمُ بِهِمُ العِلمُ عَلى حَقيقَةِ الإِيمانِ، فَتَستَجيبُ أرواحُهُم لِقادَةِ العِلمِ، ويَستَلينونَ مِن حَديثِهِم مَا استَوعَرَ عَلى غَيرِهِم.… [۱۹۵]

111. امام على عليه السلام ـ در يكى از سخنرانى هايش ـ: بار خدايا! من مى دانم كه دانش [و معرفت ]به كلّى [ از ميان مردم] رخت بر نمى بندد، و ريشه هايش قطع نمى شود،

و مى دانم كه تو زمينت را از حجّت خويش بر بندگانت ـ خواه حجّتى آشكار كه از او فرمان برده نمى شود و يا بيمناك و ناشناخته ـ تُهى نمى گردانى تا حجّت هايت باطل نگردد و دوستانت پس از آن كه هدايتشان كردى، گم راه نشوند. امّا اينان كجايند و چَندند؟ اينان، شمارشان كمترين است؛ امّا در نزد خداوندِ بلندنام، ارجمندترين اند و پيرو رهبران دين اند؛ همان پيشوايانِ هدايتگر. متأدّب به آداب ايشان هستند و راه آنان را مى پويند. اين جاست كه دانش [و معرفت]، ايشان را به حقيقت ايمان راه مى برَد و در نتيجه، جانشان نداى پيشوايان دانش را لبّيك مى گويد، و از احاديث و سخنان ايشان، آنچه را كه بر ديگران سخت و دشوار مى آيد، نرم و آسان مى يابند.…

112. عنه عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ عَلى مِنبَرِ الكوفَةِ ـ: اللّهُمَّ إنَّهُ لا بُدَّ لَكَ مِن حُجَجٍ في أرضِكَ، حُجَّةٍ بَعدَ حُجَّةٍ عَلى خَلقِكَ، يَهدونَهُم إلى دينِكَ، ويُعَلِّمونَهُم عِلمَكَ كَيلا يَتَفَرَّقَ أتباعُ أولِيائِكَ، ظاهِرٍ غَيرِ مُطاعٍ، أو مُكتَتَمٍ يُتَرَقَّبُ، إن غابَ عَنِ النّاسِ شَخصُهُم في حالِ هُدنَتِهِم فَلَم يَغِب عَنهُم قَديمُ مَبثوثِ عِلمِهِم، وآدابُهُم في قُلوبِ المُؤمِنينَ مُثبَتَةٌ، فَهُم بِها عامِلونَ. [۱۹۶]

112. امام على عليه السلام ـ در سخنرانى اى بر منبر كوفه ـ: بار خدايا! تو را حتما حجّت هايى در روى زمينت بر خلقت هست، حجّتى پس از حجّتى، كه مردم را به دينت ره نمون شوند و علم [و معرفتِ] تو را به آنان بياموزند تا مبادا پيروان اولياى تو پراكنده شوند. آن حجّت، يا آشكار است؛ اما فرمانش برده نمى شود، و يا پنهان است و انتظارِ [ظهورِ ]او را مى كشند. اگر اين حجّت ها، در حال صلح، تنشان از مردم پنهان باشد، دانشِ ديرين و منتشر آنان، از ايشان پنهان نيست، و آدابشان در دل هاى مؤمنان، پا بر جاست و طبق آن عمل مى كنند.

113. الإمام زين العابدين عليه السلام: اِعتَبِروا يا اُولِي الأَبصارِ وَاحمَدُوا اللّهَ عَلى ما هَداكُم، وَاعلَموا أنَّكُم لا تَخرُجونَ مِن قُدرَةِ اللّهِ إلى غَيرِ قُدرَتِهِ، وسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُم ورَسولُهُ ثُمَّ إلَيهِ تُحشَرونَ، فَانتَفِعوا بِالعِظَةِ وتَأَدَّبوا بِآدابِ الصّالِحينَ. [۱۹۷]

113. امام زين العابدين عليه السلام: شما، اى بينشوَران! پند گيريد و خدا را براى آن كه هدايتتان كرد، سپاس گوييد، و بدانيد كه از قبضه قدرت خداوند، به سوى قدرتى ديگر بيرون نخواهيد رفت، و خدا و رسول او، به زودى، كردار شما را خواهند ديد و آن گاه، در پيشگاه او، گرد آورده مى شويد. پس، از اندرزها بهره گيريد و از آداب (اخلاق و رفتار) نيكان، پيروى كنيد.

3 / 9: الاِستِعانَةُ مِنَ اللّه عزّوجلِّ

3 / 9: مددخواهى از خدا

114. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِمّا كانَ يَقولُهُ في سَحَرِ كُلِّ لَيلَةٍ وعَقيبَ رَكعَتَيِ الفَجرِ ـ: اللّهُمَّ ارزُقني عَقلاً كامِلاً، وعَزما ثاقِبا، ولُبّا راجِحا، وقَلبا ذَكِيّا، وعِلما كَثيرا، وأدَبا بارِعا، وَاجعَل ذلِكَ كُلَّهُ لي ولا تَجعَلهُ عَلَيَّ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ. [۱۹۸]

114. امام على عليه السلام ـ از دعاهاى ايشان در سحرگاهِ هر شب و در پىِ خواندن دو ركعت نماز فجر ـ: بار خدايا! مرا خِرَدى كامل، اراده اى استوار، انديشه اى وزين، دلى هوشيار، دانشى بسيار و ادبى درخشان، روزى فرما، و همه اينها را در جهت سود و مصلحت من قرار بده و به زيان من قرارشان مده، به حقّ رحمتت، اى مهربان ترينِ مهربانان!

115. الإمام الرضا عليه السلام ـ فيما جَمَعَهُ الفَضلُ بنُ شاذانَ مِن كَلامِهِ ـ: « اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ » استِرشادا لِأَدَبِهِ، ومُعتَصَما بِحَبلِهِ، وَاستِزادَةً فِي المَعرِفَةِ بِرَبِّهِ وبِعَظَمَتِهِ وكِبرِيائِهِ. [۱۹۹]

115. امام رضا عليه السلام ـ در سخنانى از ايشان كه فضل بن شادان گرد آورده است ـ: «ما را به راه راست هدايت فرما» يعنى هدايت شدن به ادب خداوند، و چنگ زدن به ريسمان او، و افزايش معرفت به پروردگار خود و به بزرگى و عظمت او.

الفصل الرابع: آثار الأدب

فصل چهارم: آثار ادب

4 / 1: كَمالُ العَقلِ

4 / 1: كمال خِرَد

116. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: حُسنُ الأَدَبِ زينَةُ العَقلِ. [۲۰۰]

116. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ادبِ نيكو، زيور خِرَد است.

117. الإمام عليّ عليه السلام: الأَدَبُ صورَةُ العَقلِ، فَحَسِّن عَقلَكَ كَيفَ شِئتَ. [۲۰۱]

117. امام على عليه السلام: ادب، سيماى خِرَد است. پس خردِ خويش را آن گونه كه مى خواهى، زيبا گردان.

118. عنه عليه السلام: كُلُّ شَيءٍ يَحتاجُ إلَى العَقلِ، وَالعَقلُ يَحتاجُ إلَى الأَدَبِ. [۲۰۲]

118. امام على عليه السلام: هر چيزى، به خِرَد نياز دارد و خرد، به ادب، نيازمند است.

119. عنه عليه السلام: إنَّ بِذَوِي العُقولِ مِنَ الحاجَةِ إلَى الأَدَبِ كَما يَظمَأُ الزَّرعُ إلَى المَطَرِ. [۲۰۳]

119. امام على عليه السلام: همان گونه كه زراعت، تشنه باران است، خردمندان نيز به ادب نيازمندند.

120. عنه عليه السلام: صَلاحُ العَقلِ الأَدَبُ. [۲۰۴]

120. امام على عليه السلام: درستىِ خرد، در ادب است.

121. عنه عليه السلام: نِعمَ قَرينُ العَقلِ الأَدَبُ. [۲۰۵]

121. امام على عليه السلام: نيكو همدمى است ادب براى خرد!

122. عنه عليه السلام: لا عَقلَ لِمَن لا أدَبَ لَهُ. [۲۰۶]

122. امام على عليه السلام: خرد ندارد كسى كه ادب ندارد.

123. عنه عليه السلام: إنّ الأَدَبَ حُجَّةُ العَقلِ، وَالعِلمُ حُجَّةُ القَلبِ. [۲۰۷]

123. امام على عليه السلام: ادب، حجّت خرد است، و دانش، حجّت دل.

124. عنه عليه السلام: أفضَلُ العَقلِ الأَدَبُ. [۲۰۸]

124. امام على عليه السلام: بهترين خرد، ادب است.

125. عنه عليه السلام: بِالأَدَبِ تُشحَذُ الفِطَنُ. [۲۰۹]

125. امام على عليه السلام: ادب، سبب تيزهوشى مى شود.

126. عنه عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ: مَن زادَ أدَبُهُ عَلى عَقلِهِ، كانَ كَالرّاعِي الضَّعيفِ مَعَ الغَنَمِ الكَثيرِ. [۲۱۰]

126. امام على عليه السلام ـ از حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: كسى كه ادبش بر خردش افزون باشد، به سان شبانى ناتوان است در ميان گوسفندان بسيار.

127. الإمام الحسن عليه السلام: لا أدَبَ لِمَن لا عَقلَ لَهُ. [۲۱۱]

127. امام حسن عليه السلام: ادب ندارد كسى كه خرد ندارد.

128. الإمام زين العابدين عليه السلام: مُجالَسَةُ الصّالِحينَ داعِيَةٌ إلَى الصَّلاحِ، وآدابُ العُلَماءِ زِيادَةٌ فِي العَقلِ. [۲۱۲]

128. امام زين العابدين عليه السلام: همنشينى با نيكان، فرا خواننده به نيكى است. و آداب دانشمندان، افزاينده خِرَد است.

4 / 2: زينَةُ النَّفسِ

4 / 2: آراستگى جان

129. الإمام عليّ عليه السلام: مَنِ استُهتِرَ [۲۱۳] بِالأَدَبِ فَقَد زانَ نَفسَهُ. [۲۱۴]

129. امام على عليه السلام: آن كه دل باخته ادب باشد، جانِ خويش را آراسته مى سازد.

130. عنه عليه السلام: إنَّكَ مُقَوَّمٌ بِأَدَبِكَ فَزَيِّنهُ بِالحِلمِ. [۲۱۵]

130. امام على عليه السلام: همانا تو به اَدَبَت بهاگذارى مى شوى. پس آن را به بردبارى بياراى.

131. عنه عليه السلام: عَقلُ المَرءِ نِظامُهُ، وأدَبُهُ قِوامُهُ، وصِدقُهُ إمامُهُ، وشُكرُهُ تَمامُهُ. [۲۱۶]

131. امام على عليه السلام: خرد آدمى، سامان بخش اوست، و ادبش مايه قوام او، و راستى (/ راستگويى اش) پيشواى او، و سپاس گزارى اش كمال او.

132. عنه عليه السلام: الأَدَبُ كَمالُ الرَّجُلِ. [۲۱۷]

132. امام على عليه السلام: ادب، كمال مرد است.

133. عنه عليه السلام: الأَدَبُ أحسَنُ سَجِيَّةٍ. [۲۱۸]

133. امام على عليه السلام: ادب، زيباترين خصلت است.

134. عنه عليه السلام: لا حُلَلَ كَالآدابِ. [۲۱۹]

134. امام على عليه السلام: هيچ جامه اى چون آداب نيست.

135. عنه عليه السلام: لا زينَةَ كَالآدابِ. [۲۲۰]

135. امام على عليه السلام: هيچ زيورى چون آداب نيست.

136. عنه عليه السلام: الآدابُ حُلَلٌ حِسانٌ. [۲۲۱]

136. امام على عليه السلام: آداب، جامه هايى نيكو و زيبا هستند.

137. عنه عليه السلام: الأدَبُ حُلَلٌ جُدَدٌ. [۲۲۲]

137. امام على عليه السلام: آداب، جامه هايى نو هستند.

138. عنه عليه السلام: الآدابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ. [۲۲۳]

138. امام على عليه السلام: آداب، جامه هايى [نو و] تازه هستند.

139. عنه عليه السلام: يا مُؤمِنُ، إنَّ هذَا العِلمَ وَالأَدَبَ ثَمَنُ نَفسِكَ فَاجتَهِد في تَعَلُّمِهِما، فَما يَزيدُ مِن عِلمِكَ وأدَبِكَ يَزيدُ في ثَمَنِكَ وقَدرِكَ؛ فَإِنَّ بِالعِلمِ تَهتَدي إلى رَبِّكَ، وبِالأَدَبِ تُحسِنُ خِدمَةَ رَبِّكَ، وبِأَدَبِ الخِدمَةِ يَستَوجِبُ العَبدُ وَلايَتَهُ وقُربَهُ، فَاقبَلِ النَّصيحَةَ كَي تَنجُوَ مِنَ العَذابِ. [۲۲۴]

139. امام على عليه السلام: اى مؤمن! اين دانش و ادب، بهاى جان توست. پس در آموختن آن دو بكوش، كه هر چه بر دانش و ادبت افزوده شود، بر قدر و قيمت تو افزوده مى شود. با دانش است كه به پروردگارت راه مى يابى، و با ادب است كه به پروردگارت خوش خدمت مى كنى، و با ادب در خدمت گزارى است كه بنده سزاوار ولايت و قرب او مى شود. پس [اين ]نصيحت را بپذير تا از عذاب بِرَهى.

4 / 3: حُسنُ الخُلُقِ

4 / 3: نيك خويى

140. الإمام عليّ عليه السلام: ثَمَرَةُ الأَدَبِ حُسنُ الخُلُقِ. [۲۲۵]

140. امام على عليه السلام: ميوه ادب، نيك خويى است.

141. عنه عليه السلام: سَبَبُ تَزكِيَةِ الأَخلاقِ حُسنُ الأَدَبِ. [۲۲۶]

141. امام على عليه السلام: نيكويىِ ادب، مايه بالندگىِ اخلاق است.

4 / 4: زينَةُ الحَسَبِ وَالنَّسَبِ

4 / 4: زيور يافتن حَسَب و نَسَب [۲۲۷]

142. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن قَعَدَ بِهِ حَسَبُهُ، نَهَضَ بِهِ أدَبُهُ. [۲۲۸]

142. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: كسى كه حَسَبش او را بنشاند، ادبش او را بر مى خيزانَد [و بلندپايه مى گردانَد].

143. الإمام عليّ عليه السلام: طَلَبُ الأَدَبِ جَمالُ الحَسَبِ. [۲۲۹]

143. امام على عليه السلام: تحصيل ادب، مايه زيبايىِ حَسَب است.

144. عنه عليه السلام: عَلَيكَ بِالأَدَبِ؛ فَإِنَّهُ زَينُ الحَسَبِ. [۲۳۰]

144. امام على عليه السلام: ادب بياموز كه ادب، زيور حَسَب است.

145. عنه عليه السلام: الأَدَبُ يُغني مِنَ الحَسَبِ. [۲۳۱]

145. امام على عليه السلام: ادب، از حَسَب، بى نياز مى گرداند.

146. عنه عليه السلام: حُسنُ الأَدَبِ يَنوبُ عَنِ الحَسَبِ. [۲۳۲]

146. امام على عليه السلام: ادبِ نيكو، جانشين حَسَب است.

147. عنه عليه السلام: الأَدَبُ أحَدُ الحَسَبَينِ. [۲۳۳]

147. امام على عليه السلام: ادب، خود، جاى حَسَب يا نسب را مى گيرد.

148. عنه عليه السلام: مُرُوَّةُ العاقِلِ دينُهُ، وحَسَبُهُ أدَبُهُ. [۲۳۴]

148. امام على عليه السلام: مروّت خردمند، ديندارىِ اوست، و حَسَبش، ادب او.

149. عنه عليه السلام: الأَدَبُ أفضَلُ حَسَبٍ. [۲۳۵]

149. امام على عليه السلام: ادب، برترين حَسَب است.

150. عنه عليه السلام: كُلُّ الحَسَبِ مُتَناهٍ إلَا العَقلَ وَالأَدَبَ. [۲۳۶]

150. امام على عليه السلام: هر حَسَب، پايان پذير است، مگر خرد و ادب.

151. عنه عليه السلام: لا حَسَبَ أبلَغُ مِنَ الأَدَبِ. [۲۳۷]

151. امام على عليه السلام: هيچ حَسَبى، رساتر از ادب نيست.

152. عنه عليه السلام: لا حَسَبَ أنفَعُ مِنَ الأَدَبِ. [۲۳۸]

152. امام على عليه السلام: هيچ حَسَبى، سودمندتر از ادب نيست.

153. عنه عليه السلام: لا حَسَبَ أرفَعُ مِنَ الأَدَبِ. [۲۳۹]

153. امام على عليه السلام: هيچ حَسَبى، والاتر از ادب نيست.

154. عنه عليه السلام: أشرَفُ حَسَبٍ حُسنُ أدَبٍ. [۲۴۰]

154. امام على عليه السلام: شريف ترينِ حَسَب، ادب نيكوست.

155. عنه عليه السلام: أكرَمُ حَسَبٍ حُسنُ الأَدَبِ. [۲۴۱]

155. امام على عليه السلام: ارجمندترين حَسَب، نيكويىِ ادب است.

156. عنه عليه السلام: نِعمَ النَّسَبُ حُسنُ الأَدَبِ. [۲۴۲]

156. امام على عليه السلام: نيكو نَسَبى است ادبِ نيكو!

157. عنه عليه السلام: أكرَمُ النَّسَبِ حُسنُ الأَدَبِ. [۲۴۳]

157. امام على عليه السلام: گرامى ترين نَسَب، نيكْ ادبى است.

158. عنه عليه السلام: حُسنُ الأَدَبِ أفضَلُ نَسَبٍ، وأشرَفُ سَبَبٍ. [۲۴۴]

158. امام على عليه السلام: ادب نيكو، بهترين نَسَب و ارجمندترين سبب است.

159. عنه عليه السلام: قَليلُ الأَدَبِ خَيرٌ مِن كَثيرِ النَّسَبِ. [۲۴۵]

159. امام على عليه السلام: اندكى ادب، بهتر از [داشتنِ] نَسَبِ بسيار است.

160. عنه عليه السلام: حَسَبُ الأَدَبِ أشرَفُ مِن حَسَبِ النَّسَبِ. [۲۴۶]

160. امام على عليه السلام: شرافت ادب، ارجمندتر از شرافت نَسَب است.

161. عنه عليه السلام: حُسنُ الأَدَبِ يَستُرُ قُبحَ النَّسَبِ. [۲۴۷]

161. امام على عليه السلام: نيكويىِ ادب، زشتى نَسَب را مى پوشاند.

162. عنه عليه السلام ـ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ ـ:

لَو صِيغَ مِن فِضَّةٍ نَفسٌ عَلى قَدَرٍ لَعادَ مِن فَضلِهِ لَمّا صَفا ذَهَبا

مـا لِلـفَتـى حَسَـبٌ إلّا إذا كَمُلَت آدابُهُ وحَوَى الآدابَ وَالحَسَبا. [۲۴۸]

162. امام على عليه السلام ـ در ديوان منسوب به ايشان ـ: اگر جان آدمى از سيم ساخته شود

هر گاه تصفيه شود، به خاطر فضيلتى كه دارد، به زر تبديل مى شود.

جوان مرد را حَسَبى نيست؛ مگر آن گاه كه كامل گردد

آداب او، و آداب و حَسَب، هر دو را به چنگ آورد.

163. عنه عليه السلام ـ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ ـ:

كُنِ ابنَ مَن شِئتَ واكتَسِب أدبا يُغنِكَ مَحمودُهُ عَنِ النَّسَبِ

فَلَيسَ يُغنِـي الحَسيـبَ نِسبَتُهُ بِلا لِـسـانٍ لَهُ ولا أدَبِ

إنَّ الفَتى مَن يَقولُ: ها أنَا ذا لَيسَ الفَتى مَن يَقولُ: كانَ أبي. [۲۴۹]

163. امام على عليه السلام ـ در ديوان منسوب به ايشان ـ: فرزندِ هر كه مى خواهى، باش و ادب به دست آر

كه ادبِ پسنديده، تو را از نَسَب، بى نياز مى گردانَد.

نَسبِ شخصِ با حَسَب، او را بى نياز نمى كند

اگر زبان و ادبى [نيكو] نداشته باشد.

جوان مرد، كسى است كه بگويد: من خود چنينم.

جوان مرد، كسى نيست كه بگويد: پدرم [ چنان ] بود.

4 / 5: الشَّرَفُ وَالرِّئاسَةُ

4 / 5: شرافت و سَروَرى

164. الإمام عليّ عليه السلام: أفضَلُ الشَّرَفِ الأَدَبُ. [۲۵۰]

164. امام على عليه السلام: برترين شرافت، ادب است.

165. عنه عليه السلام: إنَّمَا الشَّرَفُ بِالعَقلِ وَالأَدَبِ، لا بِالمالِ وَالحَسَبِ. [۲۵۱]

165. امام على عليه السلام: شرافت، به عقل و ادب است، نه به مال و حَسَب.

166. عنه عليه السلام: الأَدَبُ رِئاسَةٌ. [۲۵۲]

166. امام على عليه السلام: ادب، خود، سَروَرى است.

167. عنه عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ: بِمَ الاِفتِخارُ؟ ـ: بِإِحدى ثَلاثٍ: مالٍ ظاهِرٍ، أو أدَبٍ بارِعٍ، أو صَناعَةٍ لا يَستَحيِي المَرءُ مِنها. [۲۵۳]

167. امام على عليه السلام ـ در پاسخ اين پرسش كه: افتخار به چيست؟ ـ: به يكى از اين سه چيز: دارايىِ نمايان، يا ادب درخشان، يا شغل آبرومند.

راجع: ص222 (الأدب / الفصل الثاني / الحثّ على الأدب).

ر. ك: ص223 (ادب / فصل دوم / ترغيب به ادب).

الفصل الخامس: أولياء التأديب

فصل پنجم: ادب آموزان (مربّيان)

5 / 1: اللّه عزّوجلُّ

5 / 1: خدا

168. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أدَّبَني رَبّي فَأَحسَنَ تَأديبي. [۲۵۴]

168. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مرا پروردگارم تربيت كرد و نيكو تربيتم كرد.

169. الاختصاص: عَن بَعضِ الهاشِمِيّينَ رَفَعَ الحَديثَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَّ أعرابِيّا أتاهُ فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، أيُدالِكُ [۲۵۵] الرَّجُلُ امرَأَتَهُ؟

قالَ: نَعَم إذا كانَ مُلفَجا [۲۵۶].

فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ مَن أدَّبَكَ؟

قالَ: اللّهُ أدَّبَني، وأنَا أفصَحُ العَرَبِ مَيدَ [۲۵۷] أنّي مِن قُرَيشٍ، ورُبّيتُ في حِجرٍ مِن هَوازِنَ بَني سَعدِ بنِ بَكرٍ. [۲۵۸]

169. الاختصاص: يكى از هاشميان، در حديثى كه سند ان را به پيامبر خدا رسانده است، روايت كرده كه باديه نشينى، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى پيامبر خدا! آيا رواست كه مرد در پرداخت مهريه همسرش، امروز و فردا كند؟

فرمود: «آرى، اگر تهى دست باشد».

گفت: اى پيامبر خدا! چه كسى تو را ادب آموخت؟

فرمود: «خدا مرا ادب آموخت، و من فصيح ترينِ عرب هايم؛ چرا كه من از قريش هستم و در دامنى از بنى سعد بن بكر از هوازِن تربيت شده ام».

170. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل أدَّبَ نَبِيَّهُ فَأَحسَنَ أدَبَهُ، فَلَمّا أكمَلَ لَهُ الأَدَبَ قالَ: «إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ» [۲۵۹]، ثُمَّ فَوَّضَ إلَيهِ أمرَ الدّينِ وَالاُمَّةِ لِيَسوسَ [۲۶۰] عِبادَهُ، فَقالَ عز و جل: «مَا ءَاتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ» [۲۶۱]، وإنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ مُسَدَّدا مُوَفَّقا مُؤَيَّدا بِروحِ القُدُسِ؛ لا يَزِلُّ ولا يُخطِئُ في شَيءٍ مِمّا يَسوسُ بِهِ الخَلقَ، فَتَأَدَّبَ بآدابِ اللّهِ. [۲۶۲]

170. امام صادق عليه السلام: خداوند عز و جل پيامبرش را تربيت كرد و نيكو تربيتش كرد و چون ادب و تربيتِ او را به كمال رساند، فرمود: «همانا تو داراى خويى والا هستى» .

آن گاه، كار دين و امّت را به او واگذار كرد تا بندگان او را تربيت و اداره كند. پس فرمود: «آنچه را كه پيامبر به شما فرمود، به كار گيريد و از آنچه شما را از آن نهى كرد، باز ايستيد» . پيامبر خدا، هدايتْ شده و توفيقْ يافته بود و به وسيله «روح القُدُس» [۲۶۳] تأييد و كمك مى شد. در هيچ امرى از امور اداره مردم، دچار لغزش و خطا نمى شد؛ چرا كه آراسته به آداب الهى بود.

171. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المَرَضُ سَوطُ اللّهِ فِي الأَرضِ يُؤَدِّبُ بِهِ عِبادَهُ. [۲۶۴]

171. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بيمارى، تازيانه خدا در روى زمين است و با آن، بندگانش را تأديب [و تنبيه] مى كند.

172. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ البَلاءَ لِلظّالِمِ أدَبٌ. [۲۶۵]

172. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بلا براى ستمگر، مايه ادب است.

173. الإمام الحسين عليه السلام: اللّهُمَّ لا تَستَدرِجني [۲۶۶] بِالإِحسانِ، ولا تُؤَدِّبني بِالبَلاءِ. [۲۶۷]

173. امام حسين عليه السلام: بار خدايا! با نيكى كردنت [به من]، مرا به دام عذابت مكشان، [۲۶۸] و با بلا، ادبم نفرما.

174. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في دُعاءِ السَّحَرِ ـ: إلهي لا تُؤَدِّبني بِعُقوبَتِكَ، ولا تَمكُر بي في حيلَتِكَ. [۲۶۹]

174. امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعاى سحر ـ: معبود من! مرا با كيفرت ادب مفرما، و با حيله ات، با من مكر مكن.

175. الإمام الباقر عليه السلام ـ في ذِكرِ خَبَرِ يَعقوبَ عليه السلام ـ: فَلَمّا مَضى وَلَدُ يَعقوبَ مِن عِندِهِ نَحوَ

مِصرَ بِكِتابِهِ، نَزَلَ جَبرَئيلُ عليه السلام عَلى يَعقوبَ عليه السلام فَقالَ لَهُ: يا يَعقوبُ، إنَّ رَبَّكَ يَقولُ لَكَ: مَنِ ابتَلاكَ بِمَصائِبِكَ الَّتي كَتَبتَ بِها إلى عَزيزِ مِصرَ؟

قالَ يَعقوبُ عليه السلام: أنتَ بَلَوتَني بِها عُقوبَةً مِنكَ وأدَبا لي.

قالَ اللّهُ: فَهَل كانَ يَقدِرُ عَلى صَرفِها عَنكَ أحدٌ غَيري؟

قالَ يَعقوبُ عليه السلام: اللّهُمَّ لا.

فَقالَ اللّهُ تَبارَكَ و تَعالى: ... يا يَعقوبُ، أنَا رادٌّ إلَيكَ يوسُفَ وأخاهُ، ومُعيدٌ إلَيكَ ما ذَهَبَ مِن مالِكَ ولَحمِكَ ودَمِكَ، ورادٌّ إليكَ بَصَرَكَ، ومُقَوِّمٌ لَكَ ظَهرَكَ، وطِب نَفسا وقَرَّ عَينا، وإنَّ الَّذي فَعَلتُهُ بِكَ كانَ أدَبا مِنّي لَكَ، فَاقبَل أدَبي. [۲۷۰]

175. امام باقر عليه السلام ـ در بيان داستان يعقوب عليه السلام ـ: چون پسران يعقوب، با نامه او از نزد وى ره سپار مصر شدند، جبرئيل عليه السلام بر يعقوب عليه السلام فرود آمد و گفت: «اى يعقوب!

پروردگارت به تو مى فرمايد: چه كسى تو را به آن گرفتارى هايى كه براى عزير مصر نوشتى، دچار گردانيد؟».

يعقوب عليه السلام گفت: تو مرا به آنها دچار ساختى تا بدين وسيله، مرا مجازات و ادب كنى.

خداوند فرمود: «پس آيا هيچ كسى جز من، مى تواند آن گرفتارى ها را از تو دور كند؟».

يعقوب عليه السلام گفت: بار الها، نه!

خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرمود: «... اى يعقوب! من يوسف و برادرش را به تو بر مى گردانم، و مال و گوشت و خونِ از دست رفته ات را به تو باز مى دهم، و بينايى ات را به تو بر مى گردانم، و پشتت را راست مى كنم. خوش باش و شاد. اين كارها كه با تو كردم، براى تأديب تو بود. پس ادبم را بپذير».

176. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ رَسولَ اللّه صلى الله عليه و آله كانَ لا يَسأَلُهُ أحَدٌ مِنَ الدُّنيا شَيئا إلّا أعطاهُ، فَأَرسَلَت إلَيهِ امرَأَةٌ ابنا لَها فَقالَت: اِنطَلِق إلَيهِ فَاسأَلهُ، فَإِن قالَ لَكَ: لَيسَ عِندَنا شَيءٌ فَقُل: أعطِني قَميصَكَ.

قالَ: فَأَخَذَ قَميصَهُ فَرمى بِهِ إِلَيهِ. فَأَدَّبَهُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى عَلَى القَصدِ فَقالَ: «وَ لَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا» [۲۷۱]. [۲۷۲]

176. امام صادق عليه السلام: هيچ كس از پيامبر خدا چيزى از دنيا نمى خواست، مگر آن كه به او عطا مى كرد. زنى فرزندش را نزد وى فرستاد و گفت: نزد او برو و از او چيزى بخواه. اگر به تو فرمود: چيزى در بساط نداريم، بگو: همان پيراهنت را به من بده.

پيامبر صلى الله عليه و آله پيراهن خود را در آورد و به آن پسر داد. پس خداوند ـ تبارك و تعالى ـ او را ادب ميانه روى آموخت و فرمود: «و دستت را به گردنت زنجير مكن و زيادى [هم ]گشاده دستى منما، كه ملامت شده و حسرت زده بر جاى مى مانى» .

177. فقه الرضا عليه السلام: أروي أنَّ جَبرَئيلَ عليه السلام اُهبِطَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، إنَّ اللّهَ عز و جل يَقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ويَقولُ لَكَ: اِقرَأ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ «لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ» [۲۷۳] الآيَةَ.

فَأَمَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله مُنادِيا يُنادي: مَن لَم يَتَأَدَّب بِأَدَبِ اللّهِ تَقَطَّعَت نَفسُهُ عَلَى الدُّنيا حَسَراتٍ. [۲۷۴]

177. فقه الرضا عليه السلام: روايت مى كنم كه جبرئيل عليه السلام به نزد پيامبر خدا فرستاده شد و گفت: اى پيامبر خدا! خداوند عز و جل تو را سلام مى رسانَد و به تو مى فرمايد: «بخوان: به نام خداى مهرگسترِ مهربان. «هرگز به سوى آنچه اصنافى از ايشان را از آن برخوردار كرده ايم، چشم مدوز» » تا آخر آيه.

پس پيامبر صلى الله عليه و آله به جارْ زننده اى فرمود تا جار بزند كه: «هر كس به ادب خدا آراسته نگردد، جانش از حسرت هاى دنيايى متلاشى مى شود».

178. الإمام الهادي عليه السلام ـ فِي الدُّعاءِ ـ: اللّهُمَّ... لَكَ الحَمدُ عَلى ما سَوَّيتَ مِن خَلقي، وأدَّبتَني فَأَحسَنتَ أدَبي، مَنّا مِنكَ عَلَيَّ لا لِسابِقَةٍ كانَت مِنّي. [۲۷۵]

178. امام هادى عليه السلام ـ در دعا ـ: بار خدايا!... سپاس، تو را كه مرا سالم و به سامان آفريدى و ادبم كردى، و نيكو ادبم كردى. و اين همه، از روى بنده نوازىِ تو نسبت به من است، نه آن كه مرا نزد تو پيشينه اى [از كار نيك و سزامندى] باشد.

5 / 2: الأَنبِياءُ عليهم السّلام

5 / 2: پيامبران عليهم السّلام

179. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ عز و جل أَمَرَني أن اُعَلِّمَكُم ما عَلَّمَني، وأن اُؤَدِّبَكُم. [۲۷۶]

179. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل به من دستور داد كه آنچه را به من آموخته است، به شما تعليم دهم و ادبتان آموزم.

180. عنه صلى الله عليه و آله ـ مِن كتابِهِ إلى أكثَمَ بنِ صَيفِيٍّ ـ: مِن مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ إلى أكثَمَ بنِ صَيفِيٍّ: أحمَدُ اللّهَ إلَيكَ، إنَّ اللّهَ تَعالى أمَرَني أن أقولَ: لا إلهَ إلَا اللّهُ، وآمُرَ النّاسَ بِقَولِها، وَالخَلقُ خَلقُ اللّهِ عز و جل، وَالأَمرُ كُلُّهُ للّهِِ، خَلَقَهُم وأماتَهُم وهُوَ يَنشُرُهُم وإلَيهِ المَصيرُ، أدَّبتُكُم بِآدابِ المُرسَلينَ، ولَتُسأَلُنَّ عَنِ النَّبَأِ العَظيمِ، ولَتَعلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعدَ حينٍ. [۲۷۷]

180. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در نامه اش به اكثم بن صيفى ـ: از محمّد، پيامبر خدا، به اكثم بن صيفى: هم صدا با تو، خدا را مى ستايم و سپاس مى گويم. خداى متعال به من دستور داد كه بگويم: «معبودى جز خداى يكتا نيست»، و مردم را نيز به گفتن آن فرمان دهم. مردم، آفريده خداى عز و جل هستند، و همه كارها در اختيار اوست. آنان را آفريد و ميراند، و همو دوباره زنده شان مى كند و بازگشت، به سوى اوست. من آداب رسولان الهى را به شما آموختم و بى گمان، در باره خبر بزرگ پرسيده خواهيد شد و پس از چندى، خبر آن را خواهيد دانست.

181. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن كِتابٍ بَعَثَهُ مَعَ قَيسِ بنِ سَعدٍ إلى أهلِ مِصرَ ـ: ... فَكانَ مِمّا أكرَمَ اللّهُ عز و جل بِهِ هذِهِ الاُمَّةَ وخَصَّهُم بِهِ مِنَ الفَضيلَةِ أن بَعَثَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله إلَيهِم، فَعَلَّمَهُمُ الكِتابَ وَالحِكمَةَ وَالسُّنَّةَ وَالفَرائِضَ وأدَّبَهُم لِكَيما يَهتَدوا. [۲۷۸]

181. امام على عليه السلام ـ در نامه اى كه توسّط قيس بن سعد به مصريان فرستاد ـ: از جمله چيزهايى كه خداوند عز و جل اين امّت را بدان مفتخر ساخت، و اين امتياز را به آنان ارزانى داشت، اين بود كه محمّد صلى الله عليه و آله را به سويشان فرستاد، و او كتاب و حكمت و سنّت و فرايض را به ايشان آموخت و ادبشان كرد تا در راه راست، گام زنند.

182. عنه عليه السلام: عَلَيكَ بِمُداراةِ النّاسِ وإكرامِ العُلَماءِ وَالصَّفحِ عَن زَلّاتِ الإِخوانِ، فَقَد أدَّبَكَ

سَيِّدُ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ بِقَولِهِ صلى الله عليه و آله: «اُعفُ عَمَّن ظَلَمَكَ، وصِل مَن قَطَعَكَ، وأعطِ مَن حَرَمَكَ». [۲۷۹]

182. امام على عليه السلام: بر تو باد مدارا كردن با مردم، گرامى داشتن دانشمندان، و گذشت از

لغزش هاى برادران؛ چرا كه سَرور عالميان، تو را چنين ادب آموخته و فرموده است: «از كسى كه به تو ستم كرده است، گذشت كن و با كسى كه از تو بريده است، پيوند زن و به كسى كه از تو دريغ ورزيده است، عطا كن».

183. الإمام الصادق عليه السلام ـ في دَليلِ إثباتِ الأَنبِياءِ وَالرُّسُلِ ـ: ... فَثَبَتَ الآمِرونَ وَالنّاهونَ عَنِ الحَكيمِ العَليمِ في خَلقِهِ وَالمُعَبِّرونَ عَنهُ جَلَّ وعَزَّ، وهُمُ الأَنبِياءُ عليهم السلام وصَفوَتُهُ مِن خَلقِهِ حُكَماءَ مُؤَدَّبينَ بِالحِكمَةِ، مَبعوثينَ بِها، غَيرَ مُشارِكينَ لِلنّاسِ ـ عَلى مُشارَكَتِهِم لَهُم فِي الخَلقِ وَالتَّركيبِ ـ في شَيءٍ مِن أحوالِهِم [۲۸۰].

183. امام صادق عليه السلام ـ در اثبات نبوّت پيامبران و رسولان ـ: پس ثابت شد كه از سوى خداوند حكيم دانا، بايد در ميان خلقش كسانى باشند كه آنان را امر و نهى كنند، و سخنگويانى از جانب او عز و جل باشند. ايشان همان پيامبران و برگزيدگانِ از ميان خلق او هستند؛ حكيم اند و حكمت مى آموزند و با حكمت فرستاده شده اند و با آن كه در خلقت و هيئت، همانند ساير مردمان اند، در چيزى از حالات و احوال، با آنان شريك نيستند.

184. الإمام الرضا عليه السلام: ... فَإِن قالَ قائِلٌ: فَلِمَ وَجَبَ عَلَيهِم مَعرِفَةُ الرُّسُلِ وَالإِقرارُ بِهِم وَالإِذعانُ لَهُم بِالطّاعَةِ؟ قيلَ: لِأَنَّهُ لَمّا أن لَم يَكُن في خَلقِهِم وقُواهُم ما يُكمِلونَ بِهِ مَصالِحَهُم، وكانَ الصّانِعُ مُتَعالِيا عَن أن يُرى، وكانَ ضَعفُهُم وعَجزُهُم عَن إدراكِهِ ظاهِرا؛ لم يَكن بُدٌّ لَهُم مِن رَسولٍ بَينَهُ وبَينَهُم مَعصومٍ، يُؤَدّي إلَيهِم أمرَهُ ونَهيَهُ وأدَبَهُ، ويَقِفُهُم عَلى ما يَكونُ بِهِ اجتِرارُ مَنافِعِهِم ومَضارِّهِم. [۲۸۱]

184. امام رضا عليه السلام: اگر كسى بگويد: چرا شناخت پيامبران و اعتراف به آنها و اقرار به [لزوم ]فرمان بردارى از آنان، بر مردم واجب است؟ در پاسخ گفته مى شود: چون در وجود مردم و قُواى آنان، چيزى نيست كه با آن، مصالحشان را كامل سازند، و آفريدگار نيز برتر از آن است كه ديده شود، و ناتوانى و عجز آنان از ادراك او آشكار است. پس چاره اى جز آن نيست كه ميان خداوند و مردم، پيام آورى باشد كه اوامر و نواهى و ادب [و آموزه هاى] او را به ايشان برساند، و آنها را به آنچه مايه سود و زيانشان مى شود، آگاه سازد.

185. الإمام عليّ عليه السلام ـ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ ـ:

فَاطلُب فَدَيتُكَ عِلما وَاكتَسِب أدَبا تَظفَر يَداكَ بِهِ وَاستَجمِلِ الطَّلَبا

لِلّهِ دَرُّ فَـتـىً أنسابُـهُ كَـرَمٌ يا حَبَّـذا كَـرَمٌ أضحـى لَـهُ نَسَبا

هَلِ المُروءَةُ إلّا ما تَقومُ بِهِ مِنَ الذِّمامِ وحِفظِ الجارِ إن عَتَبا

مَن لَم يَؤَدِّبهُ دينُ المُصطَفى أدَبا مَحضا تَحَيَّرَ فِي الأَحوالِ وَاضطَرَبا. [۲۸۲]

185. امام على عليه السلام ـ در ديوان منسوب به ايشان ـ: فدايت شوم! دانش بجوى و ادب بياموز

تا بدين سبب، قوى دست شوى، و نيكو طلب كن.

زهى آن جوانى كه نَسَب هايش بزرگوارى است!

آفرين بر آن بزرگوارى اى كه نَسَب او شود!

آيا جوان مردى، جز بر دوش كشيدن است

زينهارها را و نگهداشت پناهجوى را؟!

هر كه دين مصطفى، او را ادبِ ناب نياموزد

در احوال، سرگشته و پريشان مى گردد.

5 / 3: الأَوصِياءُ

5 / 3: جانشينان پيامبران

186. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن وَصِيَّتِهِ لِكُمَيلِ بنِ زيادٍ ـ: يا كُمَيلُ، إنَّ رَسولَ اللّه صلى الله عليه و آله أدَّبَهُ اللّهُ، وهُوَ صلى الله عليه و آله أدَّبَني، وأنَا اُؤَدِّبُ المُؤمِنينَ واُوَرِّثُ الآدابَ المُكرَمينَ. [۲۸۳]

186. امام على عليه السلام ـ در سفارش به كميل بن زياد ـ: اى كميل! پيامبر خدا را خداوند، ادب آموخت، و او مرا ادب آموخت، و من مؤمنان را ادب مى آموزم، و براى بزرگواران، ادب به ارث مى گذارم.

187. عنه عليه السلام ـ في بَعضِ خُطَبِهِ ـ: أيُّهَا النّاسُ! إنَّ لي عَلَيكُم حَقّا، ولَكُم عَلَيَّ حَقٌّ؛ فَأَمّا حَقُّكُم عَلَيَّ: فَالنَّصيحَةُ لَكُم، وتَوفيرُ فَيئِكُم عَلَيكُم، وتَعليمُكُم كَيلا تَجهَلوا، وتَأديبُكُم كَيما تَعلَموا.… [۲۸۴]

187. امام على عليه السلام ـ در يكى از سخنرانى هايش ـ: اى مردم! مرا بر شما حقّى است، و شما را نيز بر من حقّى. حقّ شما بر من اين است كه براى شما خيرخواهى كنم، و بيت المالتان را ميان شما عادلانه تقسيم كنم، و شما را علم آموزم تا نادان نمانيد، و ادبتان آموزم تا دانا شويد.…

5 / 4: العُلَماءُ وَالحُكّامُ

5 / 4: دانشمندان و فرمان روايان

188. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لِمُعاذِ بنِ جَبَلٍ لَمّا بَعَثَهُ إلَى اليَمَنِ ـ: يا مُعاذُ، عَلِّمهُم كِتابَ اللّهِ، وأحسِن أدَبَهُم عَلَى الأَخلاقِ الصّالِحَةِ. [۲۸۵]

188. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به معاذ بن جبل، در هنگام فرستادنش به يمن ـ: اى معاذ! كتاب خدا را به مردم يمن بياموز، و آنان را بر پايه اخلاق شايسته، نيكو ادب و تربيت كن.

189. الإمام زين العابدين عليه السلام: كَتَبَ رَسولُ اللّه صلى الله عليه و آله لِعَتّابِ بنِ أسيدٍ عَهدا عَلى أهلِ مَكَّةَ...: «وقَد قَلَّدَ مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ عَتّابَ بنَ أسيدٍ أحكامَكُم ومَصالِحَكُم، قَد فَوَّضَ إلَيهِ تَنبيهَ غافِلِكُم، وتَعليمَ جاهِلِكُم، وتَقويمَ أوَدِ [۲۸۶] مُضطَرِبِكُم، وتَأديبَ مَن زالَ عَن أدَبِ اللّهِ مِنكُم». [۲۸۷]

189. امام زين العابدين عليه السلام: پيامبر خدا در فرمانى كه به موجب آن، عتّاب بن اسيد را بر مردم مكّه گماشت، چنين نوشت: «محمّد رسول خدا، احكام و مصالح شما را به عتّاب بن اسيد سپرد و به او اختيار [و وظيفه] داد كه غفلت زدگانِ شما را هشيار كند، و نادانتان را آموزش دهد، و نااستوارتان را استوار گرداند، و منحرف شدگان از ادبِ خدا را ادب آموزد».

190. الإمام الصادق عليه السلام: إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ بَعَثَ اللّهُ عز و جل العالِمَ وَالعابِدَ، فَإِذا وَقَفا بَينَ يَدَيِ اللّهِ عز و جل قيلَ لِلعابِدِ: اِنطَلِق إلَى الجَنَّةِ، وقيلَ لِلعالِمِ: قِف تَشَفَّع لِلنّاسِ بِحُسنِ تَأديبِكَ لَهُم. [۲۸۸]

190. امام صادق عليه السلام: روز رستاخيز كه برپا شود، خداوند، عالم و عابد را زنده مى كند. هنگامى كه آن دو در پيشگاه خداوند حضور مى يابند، به عابد گفته مى شود: «به سوى بهشت حركت كن!» و به عالم گفته مى شود: «درنگ كن و به خاطر ادبِ نيكويى كه به مردم آموختى، آنان را شفاعت نما».

5 / 5: الآباءُ والاُمَّهاتُ

5 / 5: پدر و مادر

191. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مِن حَقِّ الوَلَدِ عَلى والِدِهِ أن يُحسِنَ أدَبَهُ، وأن لا يَجحَدَ نَسَبَهُ. [۲۸۹]

191. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: از جمله حقوق فرزند بر پدرش، آن است كه او را خوب تربيت كند، و نَسَب او را انكار نكند.

192. عنه صلى الله عليه و آله: أكرِموا أولادَكُم، وأحسِنوا أدَبَهُم؛ يُغفَر لَكُم. [۲۹۰]

192. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: فرزندانتان را گرامى بداريد و نيكو تربيتشان كنيد تا آمرزيده شويد.

193. عنه صلى الله عليه و آله: لَأَن يُؤَدِّبَ الرَّجُلُ وَلَدَهُ خَيرٌ مِن أن يَتَصَدَّقَ بِصاعٍ. [۲۹۱]

193. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اين كه مرد فرزندش را ادب كند، بِه از آن است كه يك صاع [۲۹۲] صدقه دهد.

194. عنه صلى الله عليه و آله: ما نَحَلَ [۲۹۳] والِدٌ وَلَدا مِن نُحلٍ أفضَلَ مِن أدَبٍ حَسَنٍ. [۲۹۴]

194. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ پدرى، هديه اى بهتر از ادب نيكو به فرزند نداده است.

195. عنه صلى الله عليه و آله: أدِّبوا أولادَكُم عَلى ثَلاثِ خِصالٍ: حُبِّ نَبِيِّكُم، وحُبِّ أهلِ بَيتِهِ، وعَلى قِراءَةِ القُرآنِ. [۲۹۵]

195. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: فرزندانتان را به سه خصلت تربيت كنيد: محبّت به پيامبرتان، محبّت به خاندان او، و قرائت قرآن.

196. الإمام عليّ عليه السلام: الأَدَبُ خَيرُ ميراثٍ. [۲۹۶]

196. امام على عليه السلام: ادب، بهترين ميراث است.

197. عنه عليه السلام: لا ميراثَ كَالأَدَبِ. [۲۹۷]

197. امام على عليه السلام: هيچ ميراثى چون ادب نيست.

198. الإمام الصادق عليه السلام: لا ميراثَ خَيرٌ مِنَ الأَدَبِ. [۲۹۸]

198. امام صادق عليه السلام: هيچ ميراثى بهتر از ادب نيست.

199. عنه عليه السلام: إنَّ خَيرَ ما وَرَّثَ الآباءُ لِأَبنائِهِمُ الأَدَبُ لَا المالُ؛ فَإِنَّ المالَ يَذهَبُ وَالأَدَبُ يَبقى. [۲۹۹]

199. امام صادق عليه السلام: بهترين چيزى كه پدران براى فرزندان به ارث مى نهند، ادب است، نه مال و ثروت؛ زيرا مال و ثروت مى رود، ولى ادب مى ماند.

راجع: ص242 (الأدب / الفصل الثالث: مبادئ الأدب / التربية).

ر. ك: ص243 (ادب / فصل سوم: ريشه هاى ادب / تربيت).

الفصل السادس: آداب التأديب

فصل ششم: روش هاى ادب آموزى (تربيت)

6 / 1: التَّأديبُ بِالسّيرَةِ

6 / 1: ادب آموزى با رفتار

200. الإمام عليّ عليه السلام: مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلنّاسِ إماما فَليَبدَأ بِتَعليمِ نَفسِهِ قَبلَ تَعليمِ غَيرِهِ، وَليَكُن تَأديبُهُ بِسيرَتِهِ قَبلَ تَأديبِهِ بِلِسانِهِ، ومُعَلِّمُ نَفسِهِ ومُؤَدِّبُها أحَقُّ بِالإِجلالِ مِن مُعَلِّمِ النّاسِ ومُؤَدِّبِهِم. [۳۰۰]

200. امام على عليه السلام: هر كس خود را پيشواى مردم قرار دهد، بايد پيش از تعليم ديگران، به تعليم خويش مبادرت كند و پيش از آن كه با زبان و گفتارش تربيت كند، بايد با رفتار و كردارش به تربيت ديگران بپردازد، و كسى كه آموزگار و مربّى خويش باشد، بيشتر از كسى كه آموزگار و مربّى مردم باشد، سزاوار تجليل است.

201. عنه عليه السلام: أصلِحِ المُسيءَ بِحُسنِ فِعالِكَ، ودُلَّ عَلَى الخَيرِ بِجَميلِ مَقالِكَ. [۳۰۱]

201. امام على عليه السلام: بدرفتار را با نيكْ رفتارى ات اصلاح كن، و با گفتار نيك و زيبايت، به نيكى ره نمون شو.

202. عنه عليه السلام ـ فِي الحِكَـمِ المَنسوبَـةِ إلَيـهِ ـ: مَن لَـم يُصلِـح خَلائِقَـهُ، لَـم يَنفَـعِ النّـاسَ تَأديبُهُ. [۳۰۲]

202. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: كسى كه اخلاق خود را درست نكند، تربيت آموزى او، به مردم سود نمى بخشد.

راجع: هذه الموسوعة: ج15 ص212 (التبليغ / الفصل الرابع / الدعوة بالعمل قبل اللسان).

ر. ك: همين دانش نامه: ج15 ص213 (تبليغ / فصل چهارم / دعوت با عمل كردن، پيش از زبان).

6 / 2: المُبادَرَةُ بِالتَّأديبِ في أوانِهِ

6 / 2: تربيت كردنِ به هنگام

203. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن وَصِيَّتِهِ لِوَلَدِهِ الحَسَنِ عليه السلام ـ: بادَرتُ بِوَصِيَّتي إلَيكَ، وأورَدتُ خِصالاً مِنها قَبلَ أن يَعجَلَ بي أجَلي دونَ أن اُفضِيَ إلَيكَ بِما في نَفسي، أو أن اُنقَصَ في رَأيي كَما نُقِصتُ في جِسمي، أو يَسبِقَني إلَيكَ بَعضُ غَلَباتِ الهَوى وفِتَنِ الدُّنيا، فَتَكونَ كَالصَّعبِ [۳۰۳] النَّفورِ [۳۰۴]. وإنَّما قَلبُ الحَدَثِ [۳۰۵] كَالأَرضِ الخالِيَةِ، ما اُلقِيَ فيها مِن شَيءٍ قَبِلَتهُ.

فَبادَرتُكَ بِالأَدَبِ قَبلَ أن يَقسُوَ قَلبُكَ، ويَشتَغِلَ لُبُّكَ... ورَأَيتُ حَيثُ عَناني مِن أمرِكَ ما يَعنِي الوالِدَ الشَّفيقَ، وأجمَعتُ عَلَيهِ مِن أدَبِكَ، أن يَكونَ ذلِكَ وأنتَ مُقبِلُ العُمُرِ ومُقتَبَلُ الدَّهرِ، ذو نِيَّةٍ سَليمَةٍ ونَفسٍ صافِيَةٍ، وأن أبتَدِئَكَ بِتَعليمِ كِتابِ اللّهِ عز و جل وتَأويلِهِ، وشَرائِعِ الإِسلامِ وأحكامِهِ، وحَلالِهِ وحَرامِهِ. [۳۰۶]

203. امام على عليه السلام ـ از سفارش ايشان به فرزندش امام حسن عليه السلام ـ: در صدد سفارش كردن به تو بر آمدم و به توصيه هايى چند مبادرت ورزيدم، پيش از آن كه اَجَلم به سر آيد و مانع از آن شود كه آنچه را در دل دارم، به تو بگويم، يا در انديشه ام كاستى آيد، چنان كه در جسمم كاستى پديد آمده است، يا پاره اى چيرگى هاى هوس و فريبندگى هاى دنيا پيش از من به سراغ تو آيند و در نتيجه، چونان شترِ سركش و رَمنده شوى.

دل جوان، چونان زمين ناكِشته است كه هر بذرى را كه در آن افكنده شود، مى پذيرد. از اين رو، پيش از آن كه دِلَت سخت شود و انديشه ات مشغول گردد، به تربيت كردن تو مبادرت ورزيدم... و چون آن امور تو كه براى هر پدر دلسوزى مهم است، براى من هم مهم بود و تصميم به تربيتت گرفته بودم، بهتر آن ديدم كه اين تربيت، زمانى باشد كه تو در اوان عمر خويش هستى و شور و شوق زندگى دارى، و از نهادى پاك و جانى صاف برخوردارى، و بهتر آن ديدم كه اين كار را با آموختن كتاب خداوند عز و جل به تو و تعليم تأويل آن و شرايع و احكام اسلام، و حلال و حرام آن، آغاز كنم.

204. عنه عليه السلام: يُرَبَّى الصَّبِيُّ سَبعاً، ويُؤَدَّبُ سَبعاً، ويُستَخدَمُ سَبعاً، ومُنتَهى طولِهِ في ثَلاثٍ وعِشرينَ سَنَةً، وعَقلُهُ في خَمسٍ وثَلاثينَ سَنَةً، وما كانَ بَعدَ ذلِكَ فَبِالتَّجارِبِ. [۳۰۷]

204. امام على عليه السلام: كودك بايد هفت سال تربيت شود، هفت سال تأديب شود، هفت سال به كار گرفته شود و مدّت رشدش در بيست و سه سالگى به پايان مى رسد، تا سى و پنج سالگى، رشد عقلى مى كند و پس از آن، تجربه ها به كارش مى آيند.

205. الإمام الصادق عليه السلام: دَعِ ابنَكَ يَلعَب سَبعَ سِنينَ، ويُؤَدَّبُ سَبعَ سِنينَ، وَألزِمهُ نَفسَكَ سَبعَ سِنينَ، فَإِن أفلَحَ، وإلّا فَإِنَّهُ مِمَّن لا خَيرَ فيهِ. [۳۰۸]

205. امام صادق عليه السلام: بگذار فرزندت هفت سال بازى كند، هفت سال تأديب شود، هفت سال او را با خودت داشته باش [و در تربيت و آموزش او بكوش ]و اگر [در طىّ اين دوره ها] درست شد، كه شده است، وگر نه، از آن كسانى است كه خيرى در او نيست.

206. عنه عليه السلام ـ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ ـ: ألا تَرى أنَّ الصَّبِيَّ يُدفَعُ إلَى المُؤَدِّبِ وهُوَ طِفلٌ لَم يَكمُل ذاتُهُ لِلتَّعليمِ، كُلُّ ذلِكَ لِيَشتَغِلَ عَنِ اللَّعِبِ وَالعَبَثِ اللَّذَينِ رُبَّما جَنَيا عَلَيهِ وعَلى أهلِهِ المَكروهَ العَظيمَ؟ [۳۰۹]

206. امام صادق عليه السلام ـ به مفضّل بن عمر ـ: نمى بينى كه بچّه را در حالى كه هنوز كودك است و آمادگىِ كامل براى تعليم پيدا نكرده، به دست مربّى مى سپارند؟ همه اينها براى آن است كه از بازيگوشى و بيهوده كارى كه گاه موجب ناراحتى هاى بسيارى براى خودش و خانواده اش مى شوند، باز داشته شود.

207. عنه عليه السلام: بادِروا أحداثَكُم بِالحَديثِ قَبلَ أن تَسبِقَكُم إلَيهِمُ المُرجِئَةُ [۳۱۰]. [۳۱۱]

207. امام صادق عليه السلام: به نوجوانانتان حديث بياموزيد، پيش از آن كه مرجئه [۳۱۲] به سراغ آنان بروند [و عقايد خود را به آنان بياموزند].

6 / 3: حُسنُ السِّياسَةِ

6 / 3: حُسن سياست و تدبير

208. الإمام عليّ عليه السلام: بِحُسنِ السِّياسَةِ يَكونُ الأَدَبُ الصّالِحُ. [۳۱۳]

208. امام على عليه السلام: با حُسن سياست و تدبير است كه تربيت درست، صورت مى پذيرد.

209. عنه عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ: إذا عاتَبتَ الحَدَثَ فَاترُك لَهُ مَوضِعاً مِن ذَنبِهِ؛ لِئَلّا يَحمِلُهُ الإِخراجُ [۳۱۴] عَلَى المُكابَرَةِ. [۳۱۵]

209. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: هر گاه جوان را سرزنش كردى، جايى از گناهش را فرو بگذار تا سختگيرى [و فشار]، او را وادار به سرسختى [و لجاجت] نكند.

6 / 4: الرِّفقُ

6 / 4: نرم خويى و ملايمت

الكتاب

«فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى ». [۳۱۶]

«و با او (فرعون)، سخنى نرم گوييد. باشد كه پند گيرد يا بترسد».

«فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ». [۳۱۷]

«پس به [بركتِ] رحمت خدا، با آنان نرم خو شدى و اگر تندخو و سخت دل بودى، هر آينه از پيرامون تو پراكنده مى شدند».

الحديث

210. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لِعَمرِو بنِ مُرَّةَ الجُهَنِيِّ لَمّا بَعَثَهُ إلى قَومِهِ ـ: عَلَيكَ بِالرِّفقِ وَالقَولِ السَّديدِ، ولا تَكُ فَظّا [۳۱۸] ولا غَليظا. [۳۱۹]

210. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به عمرو بن مُرّه جُهَنى، آن گاه كه او را به سوى قومش فرستاد ـ: نرم خويى و استوارگويى، پيشه كن و خَشِن و درشتْ خوى مباش!

211. الإمام عليّ عليه السلام ـ يَصِفُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ـ: كانَ دائِمَ البِشرِ، سَهلَ الخُلُقِ، لَيِّنَ الجانِبِ، لَيسَ بِفَظٍّ ولا غَليظٍ ولاصَخّابٍ [۳۲۰] ولا فَحّاشٍ ولا عَيّابٍ ولا مَدّاحٍ. [۳۲۱]

211. امام على عليه السلام ـ در وصف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ: همواره خوش رو بود و نرم خو و مهربان. نه خَشِن بود، نه درشت خوى، نه فريادزن، نه ناسزاگو، نه عيبجو و نه مديحه گوى.

212. عنه عليه السلام: كُن كَالطَّبيبِ الرَّفيقِ الَّذي يَضَعُ الدَّواءَ بِحَيثُ يَنفَعُ. [۳۲۲]

212. امام على عليه السلام: چونان طبيب مهربانى باش كه دوا را آن جا مى نهد كه سود مى بخشد.

213. الإمام زين العابدين عليه السلام: إنَّ اللّينَ يُؤنِسُ الوَحشَةَ، وإنَّ الغِلَظَ يوحِشُ مَوضِعَ الاُنسِ. [۳۲۳]

213. امام زين العابدين عليه السلام: ملايمت، رَمَنده را رام مى سازد و خشونت، رام را رَمَنده مى كند.

214. الإمام الصادق عليه السلام: إن شِئتَ أن تُكرَمَ فَلِن، وإن شِئتَ أن تُهانَ فَاخشُن، ومَن كَرُمَ أصلُهُ لانَ قَلبُهُ، ومَن خَشُنَ عُنصُرُهُ غَلُظَ كَبِدُهُ. [۳۲۴]

214. امام صادق عليه السلام: اگر مى خواهى گرامى داشته شوى، ملايم باش و اگر مى خواهى خوار داشته شوى، درشتى كن. آن كه نيكْ گُهر است، نرم دل است و آن كه ذاتش خَشِن است، سخت دل است.

215. عنه عليه السلام ـ في بَيانِ جُنودِ العَقلِ وَالجَهلِ ـ: ... وَالرِّفقُ وضِدُّهُ الخُرقُ [۳۲۵]. [۳۲۶]

215. امام صادق عليه السلام ـ در بيان سپاهيان خِرَد و نادانى ـ: و ملايمت [ از سپاهيانِ خِرد است ]كه ضدّ آن، درشتى (خشونت) است.

216. عنه عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ قُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنًا» [۳۲۷] ـ: «وَ قُولُواْ لِلنَّاسِ» كُلِّهِم «حُسْنًا» مُؤمِنِهِم ومُخالِفِهم، أمَّا المُؤمِنونَ فَيَبسُطُ لَهُم وَجهَهُ وبِشرَهُ، وأمَّا المُخالِفونَ فَيُكَلِّمُهُم بِالمُداراةِ لِاجتِذابِهِم إلَى الإِيمانِ. [۳۲۸]

216. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «و با مردم به نيكى سخن بگوييد» ـ: يعنى با همه مردم، از مؤمن و غير مؤمن، به نيكى سخن بگوييد. با مؤمنان، گشاده رو و خوش رو باشد، و براى كشاندنِ مخالفان به ايمان، با آنان به [نرمى و ]مدارا سخن بگويد.

6 / 5: الإِكرامُ

6 / 5: گراميداشت

217. الإمام عليّ عليه السلام: اِستِصلاحُ الأَخيارِ بِإِكرامِهِم، وَالأَشرارِ بِتَأديبِهِم. [۳۲۹]

217. امام على عليه السلام: اصلاح كردن نيكان، با گرامى داشتن آنهاست و اصلاح كردن بدان، با تأديب ايشان.

6 / 6: الإِحسانُ

6 / 6: نيكى كردن

218. الإمام عليّ عليه السلام: عاتِب أخاكَ بِالإِحسانِ إلَيهِ، وَاردُد شَرَّهُ بِالإِنعامِ عَلَيهِ. [۳۳۰]

218. امام على عليه السلام: با نيكى كردن به برادرت [كه به تو بدى كرده است]، از او گِله كن و با نواختن او، شرّش را دفع كن.

6 / 7: العِظَةُ

6 / 7: اندرز دادن

219. مسند ابن حنبل عن عمّ أبي رافع بن عمرو الغفاري: كُنتُ وأنَا غُلامٌ أرمي نَخلاً لِلأَنصارِ، فَأتَى النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَقيلَ: إنَّ هاهُنا غُلاماً يَرمي نَخلَنا! فَاُتِيَ بي إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقَالَ: يا غُلامُ! لِمَ تَرمِي النَّخلَ؟ قالَ: قُلتُ: آكُلُ، قالَ: فَلا تَرمِ النَّخلَ وَكُل ما يَسقُطُ في أسافِلِها. ثُمَّ مَسَحَ رَأسي وَقالَ: اللّهُمَّ أشبِع بَطنَهُ. [۳۳۱]

219. مسند ابن حنبل ـ به نقل از عموى ابو رافع بن عمرو غِفارى ـ: زمانى كه بچّه بودم، به درخت خرمايى كه متعلّق به انصار بود، سنگ مى زدم. پيامبر صلى الله عليه و آله آمد. به ايشان گفته شد: پسربچّه اى به نخل ما سنگ مى زند!

مرا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بردند. فرمود: «پسر جان! چرا به نخل سنگ مى زنى؟».

گفتم: خرما مى خورم.

فرمود: «به نخل سنگ نزن؛ بلكه از خرماهايى كه پاى آن ريخته، بخور».

سپس دستى به سرم كشيد و فرمود: «خدايا! شكمش را سير گردان».

220. الإمام عليّ عليه السلام: لا تَكونَنَّ مِمَّن لا تَنفَعُهُ العِظَةُ إلّا إذا بالَغتَ في إيلامِهِ، فَإِنَّ العاقِلَ يَتَّعِظُ بِالآدابِ، وَالبَهائِمَ لا تَتَّعِظُ إلّا بِالضَّربِ. [۳۳۲]

220. امام على عليه السلام: از كسانى مباش كه پند، سودشان نمى بخشد، مگر آن كه او را سخت ملامتْ كنى؛ زيرا خردمند، به ادب [و نصيحت] پند مى گيرد و حيوانات، جز با زدن، پند نمى گيرند.

6 / 8: مُكافَأَةُ المُحسِنِ

6 / 8: پاداش دادن به نيكوكار

221. الإمام عليّ عليه السلام: اُزجُرِ المُسيءَ بِثَوابِ المُحسِنِ. [۳۳۳]

221. امام على عليه السلام: بدكار را با پاداش دادن به نيكوكار، [از كردار بدش] باز دار.

222. عنه عليه السلام ـ في عَهدِهِ إلَى الأَشتَرِ ـ: لا يَكونَنَّ المُحسِنُ وَالمُسيءُ عِندَكَ بِمَنزِلَةٍ سَواءٍ، فَإِنَّ ذلِكَ تَزهيدٌ لِأَهلِ الإِحسانِ فِي الإِحسانِ وتَدريبٌ لِأَهلِ الإِساءَةِ عَلَى الإِساءَةِ، فَأَلزِم كُلّاً مِنهُم ما ألزَمَ نَفسَهُ أدَبا مِنكَ، يَنفَعكَ اللّهُ بِهِ وتَنفَع بِهِ أعوانَكَ. [۳۳۴]

222. امام على عليه السلام ـ در سفارش نامه اش به مالك اشتر ـ: نبايد نيكوكار و بدكار در نزد تو يكسان باشند؛ زيرا اين امر، سبب بى رغبت شدن نيكوكاران به نيكوكارى و عادت كردن بدكاران به بدكارى مى شود؛ بلكه با هر كدام از آنان، چنان كه سزاوارند، رفتار كن، كه با اين شيوه، خداوند به تو سود مى بخشد و تو نيز يارانت را سود مى رسانى.

6 / 9: التَّلويحُ

6 / 9: سربسته گفتن

223. سنن أبي داود عن عائشة: كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إذا بَلَغَهُ عَنِ الرَّجُلِ الشَّيءُ، لَم يَقُل: ما بالُ فُلانٍ يَقولُ؟ ولكِن يَقولُ: ما بالُ أقوامٍ يَقولونَ كَذا وكَذا؟! [۳۳۵]

223. سنن أبى داوودـ به نقل از عايشه ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله هر گاه از شخصى چيزى مى شنيد، نمى گفت: «چه شده است كه فلانى مى گويد؟»؛ بلكه مى فرمود: «چه شده است كه عدّه اى چنين و چنان مى گويند؟!».

224. الإمام عليّ عليه السلام: عُقوبَةُ العُقَلاءِ التَّلويحُ، عُقوبَةُ الجُهَلاءِ التَّصريحُ. [۳۳۶]

224. امام على عليه السلام: مجازات خردمندان، سربسته گفتن است و كيفر نادانان، صريح گفتن.

225. عنه عليه السلام: إذا لَوَّحتَ لِلعاقِلِ فَقَد أوجَعتَهُ عِتابا. [۳۳۷]

225. امام على عليه السلام: هر گاه به خردمند سربسته گفتى، او را دردآور سرزنش كرده اى.

226. عنه عليه السلام: تَلويحُ زَلَّةِ العاقِلِ لَهُ مِن أمَضِّ [۳۳۸] عِتابِهِ. [۳۳۹]

226. امام على عليه السلام: سربسته گفتن لغزش خردمند به او، از دردآورترين سرزنش ها براى اوست.

227. عنه عليه السلام: التَّعريضُ [۳۴۰] لِلعاقِلِ أشَدُّ عِتابِهِ. [۳۴۱]

227. امام على عليه السلام: گوشه زدن به خردمند، سخت ترين سرزنش براى اوست.

228. عنه عليه السلام: مَنِ اكتَفى بِالتَّلويحِ استَغنى عَنِ التَّصريحِ. [۳۴۲]

228. امام على عليه السلام: آن كه سربسته گفتن كفايتش مى كند، از صراحت گويى، بى نياز است.

6 / 10: العَفوُ مَعَ العَذلِ

6 / 10: گذشت همراه با نكوهش

229. مسند ابن حنبل عن عبد اللّه بن عمر:إنَّ رَجُلاً أتى رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، إنَّ لي خادِما يُسيءُ ويَظلِمُ، أفَأَضرِبُهُ؟ قالَ: تَعفو عَنهُ كُلَّ يَومٍ سَبعينَ مَرَّةً. [۳۴۳]

229. مسند ابن حنبلـ به نقل از عبد اللّه بن عمر ـ: مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى پيامبر خدا! خادمى دارم كه بدى مى كند و ظلم مى نمايد. آيا او را بزنم؟!

پيامبر فرمود: «هر روز، هفتاد بار از او گذشت كن».

230. الإمام عليّ عليه السلام: العَذلُ [۳۴۴] مَعَ العَفوِ أشَدُّ مِنَ الضَّربِ لِمَن كانَ لَهُ عَقلٌ. [۳۴۵]

230. امام على عليه السلام: نكوهشِ همراه با گذشت، براى كسى كه عقل داشته باشد، از زدن سخت تر است.

6 / 11: العُقوبَةُ بِقَدرِ الذَّنبِ

6 / 11: كيفر دادن به اندازه جُرم

231. المعجم الكبير عن أسد بن وداعة: أنَّ رَجُلاً يُقالُ لَهُ جُزءٌ أتَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، إنَّ أهلي يُغضِبونّي فَبِمَ اُعاقِبُهُم؟ فَقالَ: تَعفو، ثُمَّ قالَ الثّانِيَةَ، حَتّى قالَها ثَلاثا، قالَ: فَإِن عاقَبتَ فَعاقِب بِقَدرِ الذَّنبِ وَاتَّقِ الوَجهَ. [۳۴۶]

231. المعجم الكبيرـ به نقل از اسد بن وداعه ـ: مردى كه به او «جُزء» گفته مى شد، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى پيامبر خدا! خانواده ام مرا عصبانى مى كنند. چگونه مجازاتشان كنم؟

فرمود: «گذشت كن!».

دوباره پرسيد، و بار سوم كه پرسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اگر هم مجازات مى كنى، به اندازه گناه (جُرم) مجازات كن، و از [زدن به] صورت، پرهيز كن».

232. الإمام عليّ عليه السلام: رُبَّ ذَنبٍ مِقدارُ العُقوبَةِ عَلَيهِ إعلامُ المُذنِبِ بِهِ. [۳۴۷]

232. امام على عليه السلام: بسا گناهى كه اندازه كيفر آن، همان آگاه ساختن گنهكار از جُرمش است.

6 / 12: آخِرُ الدَّواءِ

6 / 12: آخرين چاره

233. الإمام عليّ عليه السلام: سَاُمسِكُ الأَمرَ مَا استَمسَكَ، وإذا لَم أجِد بُدّا فَآخِرُ الدَّواءِ الكَيُّ. [۳۴۸]

233. امام على عليه السلام: اين امر (خروج ناكثين) را تا زمانى كه قابل مهار كردن باشد، مهار مى كنم، و هر گاه ناچار شدم، آخرين چاره، داغ كردن است [و با آنها مى جنگم].

234. عنه عليه السلام: مَن لَم تُصلِحهُ الكَرامَةُ، أصلَحَتهُ الإِهانَةُ. [۳۴۹]

234. امام على عليه السلام: كسى كه احترام نهادنْ اصلاحش نكند، بى احترامى كردنْ اصلاحش مى كند.

235. عنه عليه السلام: مَن لَم تُقَوِّمهُ الكَرامَةُ، قَوَّمَتهُ الإِهانَةُ. [۳۵۰]

235. امام على عليه السلام: كسى كه احترام نهادن درستش نكند، بى احترامى [به او]، درستش مى كند.

236. عنه عليه السلام: إذا لَم تَنفَعِ الكَرامَةُ فَالإِهانَةُ أحزَمُ، وإذا لم يَنجَعِ [۳۵۱] السَّوطُ فَالسَّيفُ أحسَمُ. [۳۵۲]

236. امام على عليه السلام: هر گاه ارج نهادن، سود نبخشد، خوار داشتن، كارگرتر است، و هر گاه تازيانه كارگر نباشد، شمشير، مؤثرتّر است.

237. عنه عليه السلام: الكَرامَةُ تُفسِدُ مِنَ اللَّئيمِ بِقَدرِ ما تُصلِحُ مِنَ الكَريمِ. [۳۵۳]

237. امام على عليه السلام: احترام نهادن، به همان اندازه كه فرومايه را فاسد مى كند، بزرگوار را اصلاح مى كند.

238. عنه عليه السلام: مَن لَم يُصلِحهُ حُسنُ المُداراةِ أصلَحَهُ سوءُ المُكافاةِ. [۳۵۴]

238. امام على عليه السلام: كسى كه زيبايىِ مدارا اصلاحش نكند، بدىِ مجازات، اصلاحش مى كند.

الفصل السابع: آفات التأديب

فصل هفتم: آفات ادب آموزى (تربيت)

7 / 1: الإِفراطُ فِي الرِّفقِ وَالمَحَبَّةِ

7 / 1: زياده روى در نرمش و محبّت

239. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ قَوما أحَبّوا قَوما حَتّى هَلَكوا في مَحَبَّتِهِم فَلا تَكونوا كَهُم، و إنَّ قَوما أبغَضوا قَوما حَتّى هَلَكوا في بُغضِهِم فَلا تَكونوا كَهُم [۳۵۵]. [۳۵۶]

239. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: گروهى چنان گروهى را دوست داشتند كه در راه دوستى آنان، نابود شدند. شما مانند ايشان نباشيد. و گروهى چنان گروهى را دشمن داشتند كه در راه دشمنى با آنان، نابود شدند. مانند اينان نيز نباشيد.

240. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن كِتابٍ لَهُ إلى بَعضِ عُمّالِهِ ـ: وَاخلِطِ الشِّدَّةَ بِضِغثٍ [۳۵۷] مِنَ اللّينِ، وَارفُق ما كانَ الرِّفقُ أرفَقَ، وَاعتَزِم بِالشِّدَّةِ حينَ لا تُغني عَنكَ إلَا الشِّدَّةُ. [۳۵۸]

240. امام على عليه السلام ـ در نامه اى به يكى از كارگزارانش ـ: سختگيرى را با اندكى نرمى (ملايمت) در آميز، و تا زمانى كه نرمشْ كارسازتر است، نرم باش، و آن جا كه جز سختگيرى چاره اى نمى يابى، سختگيرى در پيش گير.

241. الإمام الباقر عليه السلام: شَرُّ الآباءِ مَن دَعاهُ البِرُّ إلَى الإِفراطِ، وشَرُّ الأَبناءِ مَن دَعاهُ التَّقصيرُ إلَى العُقوقِ. [۳۵۹]

241. امام باقر عليه السلام: بدترين پدر، كسى است كه نيكى [و محبّت]، او را به افراط كشانَد، و بدترين فرزند، كسى است كه كوتاهى كردن، او را به نافرمانى [از والدين ]بكشاند.

راجع: المحبّة في الكتاب والسنّة: ص125 (القسم الأوّل / الفصل السادس: آداب المحبّة / الإفراط في المحبّة).

ر. ك: دوستى در قرآن و حديث: ص227 (بخش اوّل / فصل ششم: آداب دوستى / زياده روى در دوستى).

7 / 2: كَثرَةُ العِتابِ

7 / 2: زياد گِله كردن

242. الإمام عليّ عليه السلام: لا تُكثِرِ العِتابَ؛ فَإِنَّهُ يورِثُ الضَّغينَةَ، ويَجُرُّ إلَى البِغضَةِ، وَاستَعتِب مَن رَجَوتَ إعتابَهُ. [۳۶۰]

242. امام على عليه السلام: زياد گِله مكن كه كينه مى آورد و به نفرت مى انجامد. از كسى گِله كن كه اميد پوزش خواهى از او دارى.

243. عنه عليه السلام: لا تُكثِرَنَّ العِتابَ؛ فَإِنَّهُ يورِثُ الضَّغينَةَ، ويَجُرُّ إلَى البَغيضَةِ، وكَثرَتُهُ مِن سوءِ الأَدَبِ. [۳۶۱]

243. امام على عليه السلام: زياد گِله مكن كه اين كار، كينه مى آورد و به نفرت مى انجامد. زياد گِله كردن، از بى ادبى است.

244. عنه عليه السلام: الإِفراطُ فِي المَلامَةِ يَشُبُّ نيرانَ اللَّجاجِ. [۳۶۲]

244. امام على عليه السلام: افراط در سرزنش، آتش لجاجت را شعله ور مى سازد.

245. عنه عليه السلام: إيّاكَ أن تُكَرِّرَ العَتبَ؛ فَإِنَّ ذلكَ يُغري بِالذَّنبِ، ويُهَوِّنُ العَتبَ. [۳۶۳]

245. امام على عليه السلام: از گِله كردن هاى مكرّر بپرهيز؛ زيرا اين كار به [پافشارى بر] گناه وا مى دارد و گِله را بى ارزش مى سازد.

7 / 3: الغَضَبُ

7 / 3: خشم

246. الكافي عن عليّ بن أسباط عن بعض أصحابنا: نَهى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنِ الأَدَبِ عِندَ الغَضَبِ. [۳۶۴]

246. الكافى ـ به نقل از على بن اسباط، از يكى از شيعيان ـ: پيامبر خدا از ادب [ و تنبيه ]كردن در هنگام خشم، نهى فرمود.

247. الإمام عليّ عليه السلام: لا أدَبَ مَعَ غَضَبٍ. [۳۶۵]

247. امام على عليه السلام: هنگام خشم، ادب نبايد كرد (/ تأديب اثر ندارد). [۳۶۶]

7 / 4: الخُشونَةُ

7 / 4: خشونت

248. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ لَيِّنٌ هيِّنٌ سَمِحٌ، لَهُ خُلُقٌ حَسَنٌ. وَالكافِرُ فَظٌّ غَليظٌ، لَهُ خُلُقٌ سَيِّئٌ وفيهِ جَبَرِيَّةٌ [۳۶۷]. [۳۶۸]

248. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، نرم خو، مهربان و باگذشت است و داراى خوى نيك است و كافر، درشت خوى و خشن است و بدخوى و متكبّر.

249. الكافي عن يونس بن رباط عن الإمام الصادق عليه السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «رَحِمَ اللّهُ مَن أعانَ وَلَدَهُ عَلى بِرِّهِ».

قالَ: قُلتُ: كَيفَ يُعينُهُ عَلى بِرِّهِ؟

قالَ: يَقبَلُ مَيسورَهُ، ويَتَجاوَزُ عَن مَعسورِهِ، ولا يُرهِقُهُ ولا يَخرَقُ بِهِ [۳۶۹]، فَلَيسَ بَينَهُ وبَينَ أن يَصيرَ في حَدٍّ مِن حُدودِ الكُفرِ إلّا أن يَدخُلَ في عُقوقٍ أو قَطيعَةِ رَحِمٍ.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «الجَنَّةُ طَيِّبَةٌ طَيَّبَهَا اللّهُ وطَيَّبَ ريحَها، يوجَدُ ريحُها مِن مَسيرَةِ ألفَي عامٍ، ولا يَجِدُ ريحَ الجَنَّةِ عاقٌّ ولا قاطِعُ رَحِمٍ ولا مُرخِي الإِزارِ خُيَلاءَ [۳۷۰] ». [۳۷۱]

249. الكافى ـ به نقل از يونس بن رباط ـ: از امام صادق عليه السلام شنيدم: «پيامبر خدا فرمود: رحمت خدا بر آن كس كه فرزندش را بر نيكى [و فرمانبرى اش از والدين] يارى برساند!».

گفتم: چگونه او را بر نيكى كردن [و فرمان بردارى اش] يارى مى رسانَد؟

فرمود: «كار اندك او را بپذيرد و از كارى كه برايش دشوار است، چشم بپوشد و بيش از توانش از او تكليف نخواهد، و با او خشونت نورزد؛ زيرا ميان او و وارد شدن فرزندش به مرزى از مرزهاى كفر، جز اين نيست كه آن فرزند، وارد نافرمانى از والدين و يا قطع رَحِم شود. [۳۷۲]

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سپس فرمود: بهشت، خوش است. خداوند، آن را خوش قرار داده و بوى آن را خوش گردانيده است و از فاصله هزار سال، بويش به مشام مى رسد؛ امّا كسى كه نافرمانى والدين كند، يا قطع رَحِم نمايد، يا متكبّرانه راه برود، بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد».

250. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: عَلِّموا ولا تُعَنِّفوا، فَإِنَّ المُعَلِّمَ خَيرٌ مِنَ المُعَنِّفِ. [۳۷۳]

250. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: آموزش دهيد و خشونت نورزيد؛ زيرا آموزش دهنده، بهتر [و مؤثّرتر ]از كسى است كه خشونت به كار مى برَد.

251. الإمام عليّ عليه السلام: لِسانُ الجَهلِ الخُرقُ. [۳۷۴]

251. امام على عليه السلام: خشونت، زبان نادانى است.

252. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ هُوَ الكَيِّسُ [۳۷۵] الفَطِنُ، بِشرُهُ في وَجهِهِ... لا يَغلُظُ عَلى مَن دونَهُ. [۳۷۶]

252. امام على عليه السلام: مؤمن، زيرك و باهوش است. چهره اش شاد است... و با زيردستش خشونت نمى ورزد.

253. الإمام الصادق عليه السلام: المُؤمِنُ لَهُ قُوَّةٌ في دينٍ... ولا فَظٌّ ولا غَليظٌ. [۳۷۷]

253. امام صادق عليه السلام: مؤمن، در دينش نيرومند است.… نه درشت خوى است، و نه خشن.

254. عنه عليه السلام ـ في وَصِيَّتِهِ لِعَبدِ اللّهِ بنِ جُندَبٍ ـ: لا تَكُن فَظّا غَليظا يَكرَهُ النّاسُ قُربَكَ. [۳۷۸]

254. امام صادق عليه السلام ـ در اندرز به عبد اللّه بن جُندَب ـ: درشت خوى و خشن مباش كه مردم، نزديك شدن به تو را ناخوش مى دارند.

7 / 5: التَّحقيرُ

7 / 5: تحقير كردن و به رخ كشيدن عيب

255. رسولُ اللّه صلى الله عليه و آله: لا تُحَقِّرَنَّ أحَدا مِنَ المُسلِمينَ، فَإِنَّ صَغيرَهُم عِندَ اللّهِ كَبيرٌ. [۳۷۹]

255. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ يك از مسلمانان را كوچك مشمار؛ زيرا كوچك آنان در نزد خداوند، بزرگ است.

7 / 6: التَّعييرُ

7 / 6: سرزنش كردن

256. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إذا زَنَت خادِمُ أحَدِكُم فَليَجلِدهَا الحَدَّ ولا يُعَيِّرها. [۳۸۰]

256. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر گاه خدمتكار يكى از شما زنا كرد، او را حد بزند، امّا سرزنشش نكند (به روى او نياوَرَد).

257. عنه صلى الله عليه و آله: مَن عَيَّرَ مُؤمِنا بِشَيءٍ، لَم يَمُت حَتّى يَركَبَهُ. [۳۸۱]

257. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس مؤمنى را به چيزى سرزنش كند، نمى ميرد تا آن كه خودش مرتكب آن شود.

7 / 7: الضَّربُ

7 / 7: زدن

258. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ظَهرُ المُؤمِنِ حِمىً [۳۸۲] إلّا بِحَقِّهِ. [۳۸۳]

258. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: [تازيانه زدن به] پشت مؤمن، ممنوع است، مگر به حق.

259. صحيح مسلم عن عائشة: ما ضَرَبَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله شَيئا قَطُّ بِيَدِهِ، ولَا امرَأَةً ولا خادِما، إلّا أن يُجاهِدَ في سَبيلِ اللّهِ. [۳۸۴]

259. صحيح مسلم ـ به نقل از عايشه ـ: پيامبر خدا، هرگز چيزى را يا زنى را و يا خدمتكارى را با دستش نزد، مگر براى آن كه در راه خدا جهاد كند.

260. تنبيه الخواطر عن عائشة: ما ضَرَبَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله مَملوكا قَطُّ ولا غَيرَهُ إلّا في سَبيلِ اللّهِ، و لَا انتَصَرَ قَطُّ لِنَفسِهِ إلّا أن يُقيمَ حَدّا مِن حُدودِ اللّهِ. [۳۸۵]

260. تنبيه الخواطرـ به نقل از عايشه ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله هرگز غلام و غيرِ غلامى را نزد، مگر در راه خدا، و هرگز براى خود انتقام نگرفت، مگر زمانى كه پاى اجراى حدّى از حدود الهى در ميان بود.

261. الإمام عليّ عليه السلام: اِضرِب خادِمَكَ في مَعصِيَةِ اللّهِ عز و جل، وَاعفُ عَنهُ فيما يَأتي إلَيكَ. [۳۸۶]

261. امام على عليه السلام: خدمتكارت را اگر معصيت خدا كرد، بزن؛ امّا اگر در حقّ تو خطايى از او سر زد، گذشت كن.

262. عدّة الداعي: قالَ بَعضُهُم: شَكَوتُ إلى أبِي الحَسَنِ موسى عليه السلام اِبنا لي فَقالَ: لا تَضرِبهُ، وَاهجُره ولا تُطِل. [۳۸۷]

262. عدّة الداعى: شخصى گفت كه نزد امام رضا عليه السلام از فرزندم شكايت كردم. فرمود: «او را نزن؛ بلكه با او قهر كن؛ امّا زمان آن را به درازا مكشان».

7 / 8: التَّعَدّي عَنِ الحَدِّ

7 / 8: از اندازه گذشتن

263. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا تَضرِبَنَّ أدَبا فَوقَ ثَلاثٍ، فَإِنَّكَ إن فَعَلتَ فَهُوَ قِصاصٌ يَومَ القِيامَةِ. [۳۸۸]

263. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: براى ادب كردن (تنبيه)، بيش از سه ضربه مزن كه اگر چنين كنى، در روز قيامت، قصاص خواهى شد.

264. عنه صلى الله عليه و آله: أدِّب صِغارَ أهلِ بَيتِكَ بِلِسانِكَ عَلَى الصَّلاةِ وَالطَّهورِ، فَإِذا بَلَغوا عَشرَ سِنينَ فَاضرِب ولا تُجاوِز ثَلاثا. [۳۸۹]

264. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خردسالان خانواده ات را براى نماز و طهارت، با زبانت تربيت كن و چون به ده سالگى رسيدند، [براى اين كار] بزن؛ ولى از سه ضربه تجاوز مكن.

265. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام ألقى صِبيانُ الكُتّابِ ألواحَهُم بَينَ يَدَيهِ لِيَخيرَ بَينَهُم.

فَقالَ: أما إنَّها حُكومَةٌ وَالجَورُ فيها كَالجَورِ فِي الحُكمِ، أبلِغوا مُعَلِّمَكُم إن ضَرَبَكُم فَوقَ ثَلاثِ ضَرَباتٍ فِي الأَدَبِ اقتُصَّ مِنهُ. [۳۹۰]

265. امام صادق عليه السلام: كودكان مكتب خانه، مشق هايشان را در برابر امير مؤمنان عليه السلام نهادند تا از بين آنها بهترينش را انتخاب كند.

فرمود: «هان! اين، نوعى داورى است و بى عدالتى در آن، چونان بى عدالتى در قضاوت كردن است. به معلّمتان بگوييد كه اگر براى تنبيه، بيش از سه ضربه بزند، قصاص خواهد شد».

266. الكافي عن إسحاق بن عمّار: قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام: رُبَّما ضَرَبتُ الغُلامَ في بَعضِ ما يَحرُمُ!

فَقالَ: وكَم تَضرِبُهُ؟

فَقُلتُ: رُبَّما ضَرَبتُهُ مِئَةً.

فَقالَ: مِئَةً مِئَةً؟! فَأَعادَ ذلِكَ مَرَّتَينِ، ثُمَّ قالَ: حَدَّ الزِّنا؟! اِتَّقِ اللّهَ!

فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، فَكَم يَنبَغي لي أن أضرِبَهُ؟

فَقالَ: واحِدا.

فقلت: وَاللّهِ لَو عَلِمَ أنّي لا أضرِبُهُ إلّا واحِدا ما تَرَكَ لي شَيئا إلّا أفسَدَهُ!

فَقالَ: فَاثنَتَينِ.

فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ هذا هُوَ هَلاكي إذا. قالَ: فَلَم أزَل اُماكِسُهُ حَتّى بَلَغَ خَمسَةً، ثُمَ غَضِبَ فَقالَ:

يا إسحاقُ، إن كُنتَ تَدري حَدَّ ما أجرَمَ فَأَقِمِ الحَدَّ فيهِ ولا تَعَدَّ حُدودَ اللّهِ. [۳۹۱]

266. الكافى ـ به نقل از اسحاق بن عمّار ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: گاهى اوقات بچّه را به خاطر كار حرامى كه مرتكب شده است، مى زنم.

فرمود: «چند ضربه مى زنى؟».

گفتم: گاهى صد ضربه مى زنم.

فرمود: «صد تا؟! صد تا»؟!». امام عليه السلام دو بار آن را تكرار كرد و سپس فرمود: «حدّ زنا؟! از خدا بترس!».

گفتم: فدايت شوم، چند ضربه بايد بزنم؟

فرمود: يكى.

گفتم: به خدا سوگند، اگر بداند كه يك ضربه بيشتر به او نمى زنم، روزگارم را سياه مى كند!

فرمود: «پس، دو تا».

گفتم: فدايت شوم! باز هم روزگارم تباه مى شود.

آن قدر با امام عليه السلام چك و چانه زدم كه به پنج ضربه رساند. سپس با عصبانيّت فرمود: «اى اسحاق! اگر حدّ جرمى را كه مرتكب مى شود، مى دانى، آن حد را بر او جارى كن و از حدود خدا، فراتر مرو».

  1. معجم تهذيب اللغة: ج1 ص133 مادّه «أدب».
  2. معجم مقاييس اللغة: ج1 ص74 مادّه «أدب».
  3. علم ادب، علمى است كه به وسيله آن از خلل گفتارى و نوشتارى در كلام عرب، احتراز مى شود (المنجد: ص5).
  4. آداب، به مطلق علوم و معارف و يا تنها به علوم ادبى اطلاق مى شود (المنجد: ص5).
  5. ر. ك: غرر الحكم: ج5 ص13 ح7280.
  6. ر. ك: ص204 ح2.
  7. ر. ك: ص206 ح7.
  8. ر. ك: ص208 ح15.
  9. ر. ك: ص208 ح12.
  10. ر. ك: ص210 ح16.
  11. ر. ك: ص210 ح17.
  12. ر. ك: ص210 ح19.
  13. ر. ك: مجمع البحرين: ج2 ص1249.
  14. البتّه اين يك نظر است. براى تفصيل مسئله، به كتاب هاى اصولى، مبحث قاعده ملازمه ميان حكم عقل و شرع رجوع كنيد.
  15. توبه: آيه 37.
  16. ر. ك: ص290 ح208.
  17. ر. ك: ص244 ح93.
  18. الميزان فى تفسير القرآن: ج6 ص256.
  19. ر. ك: ص204 ح2.
  20. ر. ك: ص230 ح62.
  21. جامع الأخبار: ص518 ح1468.
  22. ر. ك: ص220 ح39.
  23. تاريخ دمشق: ج69 ص202 ح13750.
  24. ر. ك: ص257 (ادب / فصل چهارم: آثار ادب).
  25. ر. ك: ص226 ح56.
  26. ر. ك: ص222 ح43.
  27. ر. ك: ص228 ح60.
  28. نساء: آيه 134.
  29. ر. ك: ص238 ح83.
  30. «شير را بچّه همى مانَد بدو» يا «از كوزه همان برون تراود كه در اوست».
  31. ر. ك: ص240 ح87.
  32. ر. ك: ص238 ح82.
  33. ر. ك: ص280 ح186.
  34. ر. ك: ص282 ح191.
  35. الأمالي للمفيد: ص336 ح7، الأمالي للطوسي: ص115 ح175 كلاهما عن عبداللّه بن محمّد عن الإمام الهادي عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج1 ص169 ح20.
  36. نهج البلاغة: الحكمة 412 و 365، نزهة الناظر: ص224 ح508، أعلام الدين: ص81، الدر النظيم: ص746 كلها نحوه، بحار الأنوار: ج70 ص73 ح27؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص259 ح34 نحوه.
  37. دستور معالم الحكم: ص59؛ عيون الحكم والمواعظ: ص79 ح1912.
  38. لقمان را گفتند: ادب از كه آموختى؟ گفت: از بى ادبان. هر چه از ايشان در نظرم ناپسند آمد، از آن پرهيز كردم (گلستان سعدى: باب دوم).
  39. غرر الحكم: ج4 ص585 ح7077، عيون الحكم والمواعظ: ص387 ح6559، الدرّة الباهرة: ص43 عن الإمام العسكري عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج69 ص407 ح115.
  40. الكافي: ج8 ص22 ح4 عن جابر بن يزيد الجعفي عن الإمام الباقر عليه السلام، كنز الفوائد: ج1 ص93، تحف العقول: ص90، أعلام الدين: ص178 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج77 ص238 ح1.
  41. مصباح الشريعة: ص332، بحار الأنوار: ج2 ص265 ح19.
  42. تنبيه الخواطر: ج1 ص96، بحار الأنوار: ج14 ص326 ح45؛ إحياء العلوم: ج3 ص100 نحوه، الآداب الشرعية لابن مفلح: ج4 ص209.
  43. سير أعلام النبلاء: ج14 ص546 الرقم 312، الفردوس: ج5 ص120 ح7678 كلاهما عن أبي هريرة؛ الجعفريّات: ص241 عن الإمام الكاظم عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم السلام نحوه، مستدرك الوسائل: ج3 ص446 ح3957.
  44. غرر الحكم: ج6 ص374 ح10596، عيون الحكم والمواعظ: ص533 ح9743.
  45. الخَنا: الفحش في القول (لسان العرب: ج14 ص244 «خنا»).
  46. تحف العقول: ص256 ح3، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص619 ح3214، الأمالي للصدوق: ص451 ح610 كلاهما عن ثابت بن دينار، مشكاة الأنوار: ص301 ح932، روضة الواعظين: ص512 نحوه وليس في كلّها «وحمله على الأدب»، بحار الأنوار: ج74 ص11 ح2.
  47. مصباح الشريعة: ص247، بحار الأنوار: ج76 ص301 ح1.
  48. التمحيص: ص74 ح171، بحار الأنوار: ج67 ص311 ح45.
  49. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص340 ح896.
  50. تحف العقول: ص489، بحار الأنوار: ج78 ص374 ح28.
  51. في المصدر: «وتركه ما لا يحمل به»، والتصويب من بحار الأنوار. وفي أعلام الدين: «ما لا يُحمَد به».
  52. كشف الغمّة: ج3 ص137 عن الإمام الجواد عن آبائه عليهم السلام، نزهة الناظر: ص70 ح138 عن الحارث الهمداني، أعلام الدين: ص292 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج78 ص80 ح66.
  53. مكارم الأخلاق: ج1 ص51 ح19 عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج16 ص231 ح35.
  54. القلم: 4.
  55. الحشر: 7.
  56. النساء: 80.
  57. الكافي: ج1 ص265 ح1، المحاسن: ج1 ص263 ح508، تفسير العيّاشي: ج1 ص259 ح203 كلّها عن أبي إسحاق النحوي، بصائر الدرجات: ص378 ح3 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج17 ص3 ح1.
  58. الأعراف: 199.
  59. تفسير العيّاشي: ج2 ص43 ح126، بصائر الدرجات: ص378 ح3 من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج96 ص84 ح4.
  60. الكافي: ج4 ص12 ح12 عن عمر بن يزيد عن الإمام الصادق عليه السلام، تحف العقول: ص52، بحار الأنوار: ج77 ص157 ح135.
  61. شُعب الإيمان: ج5 ص259 ح6591، حلية الأولياء: ج6 ص315 الرقم 393، الفردوس: ج1 ص191 ح715 كلّها عن ابن عمر، تاريخ دمشق: ج56 ص315 ح11844 كلّها نحوه، الزهد لابن حنبل: ص328 من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، كنز العمّال: ج6 ص448 ح15998؛ تنبيه الخواطر: ج2 ص287 عن عبداللّه بن عمر نحوه.
  62. في المصدر: «تكون»، والتصويب من بحار الأنوار.
  63. البقرة: 273.
  64. مطالب السؤول: ج1 ص230، الفصول المهمة لابن الصبّاغ: ص113 و فيه «في الآخرة اعمالاً» بدل «في الظاهر احوالاً»؛ بحار الأنوار: ج78 ص8 ح63.
  65. به تعبير ضرب المثل فارسى، صورت خود را با سيلى سرخ نگه داريد.
  66. النساء: 86.
  67. المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص18، نزهة الناظر: ص130 ح235، كشف الغمّة: ج2 ص243 والخبر فيهما في شأن الإمام الحسين عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج43 ص343 ح15؛ جواهر المطالب للباعوني: ج2 ص317 والخبر فيه في شأن الإمام الحسين عليه السلام نحوه.
  68. في المصدر: «تَبتَذِلوها»، والتصويب من وسائل الشيعة: ج11 ص440 ح21286.
  69. الكافي: ج8 ص12 ح1 عن حفص المؤذّن وإسماعيل بن جابر وإسماعيل بن مخلّد السرّاج، بحار الأنوار: ج78 ص222.
  70. الاُصول الستّة عشر: ص198 ح171 عن زيد النرسي، بحار الأنوار: ج70 ص400 ح73 نقلاً عن زيد النرسي في أصله.
  71. الإقبال: ج3 ص316، مصباح المتهجّد: ص832 ح891، المزار الكبير: ص406 كلّها عن أبي يحيى، المصباح للكفعمي: ص719 وفيه «ملجأ» بدل «يلجأ»، بحار الأنوار: ج98 ص410 ح1.
  72. الكافي: ج5 ص70 ح1 عن مسعدة بن صدقة، تحف العقول: ص353، بحار الأنوار: ج70 ص128 ح13.
  73. الكافي: ج8 ص131 و 134 ح103، الأمالي للصدوق: ص610 ح841 عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج14 ص292 ح14.
  74. هو دِعْبِل الخُزاعي الشاعر المعروف المعاصر للإمام الرضا عليه السلام، والذي مدحه بتائيّته المعروفة.
  75. الكافي: ج1 ص496 ح8، كشف الغمّة: ج3 ص153، بحار الأنوار: ج50 ص93 ح6.
  76. مقصود، دِعبِل خُزاعى، شاعر معروف در روزگار امام رضا عليه السلام است كه تائيّه مشهورش را در مدح آن امام سرود.
  77. البقرة: 282.
  78. التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: ص651 ح372، بحار الأنوار: ج104 ص305 ح10.
  79. الديوان المنسوب إلى الإمام عليّ عليه السلام: ص80 ح35؛ تاريخ الإسلام للذهبي: ج12 ص243، سير أعلام النبلاء: ج8 ص416 الرقم 112 كلاهما نحوه، تاريخ دمشق: ج32 ص462 كلّها عن عبد اللّه بن المبارك من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام.
  80. غرر الحكم: ج2 ص462 ح3298، عيون الحكم والمواعظ: ص124 ح2830.
  81. مئة كلمة للجاحظ: ص96 ح80.
  82. معدن الجواهر: ص59، مستدرك الوسائل: ج9 ص38 ح10141 نقلاً عن مجموعة الشهيد.
  83. غرر الحكم: ج2 ص447 ح3241، عيون الحكم والمواعظ: ص122 ح2785.
  84. غرر الحكم: ج2 ص422 ح3115، عيون الحكم والمواعظ: ص121 ح2757 وفيه «تؤدّب» بدل «بدأت».
  85. غرر الحكم: ج4 ص234 ح5932، عيون الحكم والمواعظ: ص310 ح5462.
  86. الشِّيمَة: الخُلُق، والطبيعة (لسان العرب: ج12 ص329 «شيم»).
  87. غرر الحكم: ج3 ص282 ح4488، عيون الحكم والمواعظ: ص201 ح4082.
  88. المُرُوءَة: الإنسانيّة، ولك أن تشدِّد (الصحاح: ج1 ص72 «مرأ»). وقال الطريحي: هي ـ كما قيل ـ آداب نفسانيّة تحمل مراعاتها الإنسان الوقوف عند محاسن الأخلاق وجميل العادات (مجمع البحرين: ج3 ص1683 «مرأ»).
  89. غرر الحكم: ج2 ص396 ح2987، عيون الحكم والمواعظ: ص113 ح2486 وفيه «أشرف» بدل «أفضل» و «حسن» بدل «حفظ».
  90. مروّت را «انسانيت» معنا كرده اند. نيز گفته اند: مروّت، آدابى نفسانى است كه مراعات آنها، انسان را وادار به تسليم شدن در برابر خوبى هاى اخلاقى و عادات پسنديده مى كند.
  91. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص265 ح90.
  92. . ربيع الأبرار: ج3 ص261.
  93. المواعظ العدديّة: ص58.
  94. غرر الحكم: ج4 ص253 ح6006، عيون الحكم والمواعظ: ص317 ح5518.
  95. غرر الحكم: ج2 ص569 ح3590، عيون الحكم والمواعظ: ص143 ح3210.
  96. غرر الحكم: ج3 ص64 ح3835، عيون الحكم والمواعظ: ص173 ح3609.
  97. المواعظ العدديّة: ص54.
  98. مضامين بسيارى از اين قبيل احاديث، به بركت وجود استادان زبان و ادب ايرانى، به ادبيات فارسى راه يافته است. مثلاً سعدى رحمه الله مضمون همين حديث را اين گونه به پارسى برگردانده است: ادب مرد، بِه ز دولت اوست.
  99. المواعظ العدديّة: ص55.
  100. غرر الحكم: ج3 ص384 ح4815، عيون الحكم والمواعظ: ص229 ح4407.
  101. تحف العقول: ص89، عيون الحكم والمواعظ: ص69 ح1755، بحار الأنوار: ج77 ص237 ح1؛ شُعب الإيمان: ج4 ص161 ح4661، تاريخ دمشق: ج42 ص509 كلاهما عن إبراهيم، المناقب للخوارزمي: ص365 ح381 عن حمّاد بن إبراهيم، كنز العمّال: ج16 ص269 ح44396.
  102. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص153؛ بحار الأنوار: ج34 ص346 ح1171.
  103. ذَكَتِ النّارُ: اشتدّ لهبُها. وذَكّاها وأذكاها: أوقَدَها (القاموس المحيط: ج4 ص330 «ذكو»).
  104. رجل حاطبُ ليلٍ: يتكلّم بالغثّ والسمين، مُخَلِّطٌ في كلامه، وأمره كالحاطبِ باللّيلِ الذي يحطب كلّ رديء وجيّد (لسان العرب: ج1 ص322 «حطب»).
  105. الغُثاء: مايجيء فوق السَّيل ممّا يحمله من الزَّبَد والوسخ وغيره (النهاية: ج3 ص343 «غثا»).
  106. تحف العقول: ص80، غرر الحكم: ج4 ص39 ح5200 وفيه «عقلك» بدل «قلبك» وليس فيه ذيله من «ولا تكن»، بحار الأنوار: ج77 ص207 ح1؛ دستور معالم الحكم: ص60، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص271 ح131 وليس فيهما ذيله من«ولاتكن»، كنز العمّال: ج16 ص177 ح44215 نقلاً عن وكيع والعسكريفيالمواعظ.
  107. اين ضرب المثل در مورد كسى گفته مى شود كه هر رطب و يابسى را به هم مى بافد و بيهوده و آشفته گويى مى كند، چنان كه گرد آورنده هيمه در تاريكى شب، هر هيمه خوب و بدى را جمع مى كند.
  108. النحيزة: الطبيعة (الصحاح: ج3 ص898 «نحز»).
  109. كتاب من لايحضره الفقيه: ج4 ص385 ح5834، مجمع البحرين: ج1 ص29 عن المعصوم عليهم السلام وليس فيه «كما تذكى النار بالحطب» ومن «للنحيزة ...».
  110. الكافي: ج1 ص48 ح2، منية المريد: ص148 كلاهما عن أبيبصير عن الإمام الصادق عليه السلام، تحف العقول: ص200، بحار الأنوار: ج1 ص175 ح41؛ الجامع لأخلاق الراوي: ج1 ص142 ح46 عن العُتبي عن أبيه، كنز العمّال: ج10 ص254 ح29362.
  111. يقال: ضَرِي الشيءُ بالشيء، إذا اعتادَه فلا يكاد يصبر عنه (لسان العرب: ج14 ص482 «ضرا»).
  112. نهج البلاغة: الحكمة 359، غرر الحكم: ج3 ص295 ح4522 نحوه، بحار الأنوار: ج70 ص73 ح27.
  113. الكَلَف: الولوع بالشيء، مع شُغل قلبٍ ومشقّةٍ (النهاية: ج4 ص197 «كلف»).
  114. غرر الحكم: ج5 ص263 ح8271، عيون الحكم والمواعظ: ص455 ح8198.
  115. تاريخ اليعقوبي: ج2 ص210.
  116. كذا في المصدر، وفي إرشاد القلوب: «يخالطه»، وهو المناسب للسياق.
  117. الدَّنَسُ: لَطْخُ الوَسَخ ونحوه، حتّى في الأخلاق (لسان العرب: ج6 ص88 «دنس»).
  118. أعلام الدين: ص84، إرشاد القلوب: ص160 نحوه وليس فيه ذيله من «للّهِ درّ الأدب».
  119. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص304 ح483.
  120. غرر الحكم: ج3 ص335 ح4659، عيون الحكم والمواعظ: ص212 ح4222.
  121. الخصال: ص298 ح69، المحاسن: ج1 ص305 ح599 كلاهما عن أبي خالد العجمي، الأمالي للصدوق: ص367 ح458 عن عبد اللّه بن سنان وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج75 ص67 ح2؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج18 ص185 نحوه.
  122. الكافي: ج8 ص150 ح132، وسائل الشيعة: ج13 ص357 ح24558 وراجع: قرب الإسناد: ص69 ح270.
  123. في الطبعة المعتمدة: «ونرى»، والتصويب من طبعة دار الاُسوة.
  124. إرشاد القلوب: ص160.
  125. الإرْب: الحاجة (الصحاح: ج1 ص87 «أرب»).
  126. بحار الأنوار: ج94 ص94 ح12 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي.
  127. تاريخ دمشق: ج54 ص292، كنز العمّال: ج2 ص293 ح4041؛ عدّة الداعي: ص18 نحوه، وسائل الشيعة: ج4 ص866 ح7784.
  128. في بعض النسخ: «بِتَعلُّقِ قَلبِهِ» بدل «ويَتَعَلّقُ قَلبُهُ».
  129. مصباح الشريعة: ص108، بحار الأنوار: ج85 ص136 ح16.
  130. بحار الأنوار: ج85 ص108 ح17، مستدرك الوسائل: ج4 ص442 ح5118 كلاهما نقلاً عن مصباح الشريعة.
  131. إرشاد القلوب: ص12.
  132. أعلام الدين: ص273، تحف العقول: ص502 عن عيسى عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج14 ص305 ح17؛ المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص322 ح198 عن سليمان بن موسى من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام نحوه.
  133. مسند الشهاب: ج2 ص17 ح795 عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج10 ص157 ح28806 نقلاً عن ابن النجّار.
  134. غرر الحكم: ج5 ص413 ح8980، عيون الحكم والمواعظ: ص463 ح8434.
  135. غرر الحكم: ج5 ص224 ح8089، عيون الحكم والمواعظ: ص432 ح7457.
  136. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص258 ح22.
  137. الكافي: ج8 ص22 ح4 عن جابر بن يزيد عن الإمام الباقر عليه السلام، تحف العقول: ص96، بحار الأنوار: ج77 ص285 ح1.
  138. غرر الحكم: ج5 ص239 ح8157، عيون الحكم والمواعظ: ص443 ح7754 وفيه «نسبه» بدل «حسبه».
  139. غرر الحكم: ج3 ص256 ح4411، عيون الحكم والمواعظ: ص193 ح3951 وراجع: المناقب للخوارزمي: ص376 ح395.
  140. غرر الحكم: ج5 ص241 ح8168.
  141. غرر الحكم: ج5 ص236 ح8142، عيون الحكم والمواعظ: ص454 ح8188 وفيه «سوء» بدل «دناءة».
  142. غرر الحكم: ج6 ص361 ح10530؛ مئة كلمة للجاحظ: ص33 ح17، المناقب للخوارزمي: ص375، سير أعلام النبلاء: ج11 ص134 الرقم 49، تاريخ دمشق: ج17 ص141 كلاهما من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام.
  143. الخِلّة: المصادَقَة والإخاء (القاموس المحيط: ج3 ص370 «خلل»).
  144. غرر الحكم: ج6 ص375 ح10599.
  145. صَبا إلى الشيء: مالَ (النهاية: ج3 ص10 «صبا»).
  146. غرر الحكم: ج6 ص425 ح10875، عيون الحكم والمواعظ: ص535 ح9810.
  147. الخَبّ: الخَدّاع (النهاية: ج2 ص4 «خبب»).
  148. الخصال: ص434 ح20 عن يحيى بن عمران الحلبي، بحار الأنوار: ج75 ص67 ح4؛ تاريخ دمشق: ج24 ص341 عن الأحنف من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام وفيه «الحبّ» بدل «الخبّ».
  149. الأعراب: ساكنُو البادية من العرب الذين لا يقيمون في الأمصار ولا يدخلونها إلّا لحاجة (النهاية: ج3 ص202 «عرب»).
  150. أعلام الدين: ص96.
  151. نوح: 26 و 27.
  152. نِصاب كلّ شيء: أصله، يقال: فلان يرجع إلى نِصاب صدق، وأصلُه: مَنبِته ومحتدهُ (لسان العرب: ج1 ص761 «نصب»).
  153. العِرْق دَسّاس: أي دَخّال؛ لأنّه ينزِع في خفاء ولُطف. دَسّه يدُسّه دسّا: إذا أدخله في الشيء بقهر وقوّة (النهاية: ج2 ص117 «دسس»).
  154. مسند الشهاب: ج1 ص371 ح638، كنز العمّال: ج15 ص855 ح43400 نقلاً عن الديلمي وكلاهما عن ابن عمر.
  155. شُعب الإيمان: ج7 ص455 ح10974، الفردوس: ج4 ص299 ح6878 كلاهما عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج3 ص442 ح7359.
  156. صحيح مسلم: ج4 ص1958 ح199، صحيح البخاري: ج3 ص1288 ح3304، مسند ابن حنبل: ج3 ص69 ح7499 وفيه صدره إلى «إذا فقهوا» وكلاهما نحوه وكلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج10 ص153 ح28781؛ شرح الأخبار: ج2 ص484 ح854 عن حمّاد بن سلمة نحوه وفيه صدره إلى «إذا فقهوا»، بحار الأنوار: ج31 ص79.
  157. الكافي: ج8 ص177 ح197 عن بكر بن صالح، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص380 ح5821 عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله وفيه صدره إلى «الفضّة»، مشكاة الأنوار: ص455 ح1522، بحار الأنوار: ج61 ص65 ح51؛ صحيح مسلم: ج4 ص2031 ح160 عن أبي هريرة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله نحوه، كنز العمّال: ج10 ص65 ح28761.
  158. استاد على اكبر غفارى در پاورقى الكافى، ذيل اين حديث، ضمن آوردن حديث قبلى، دو وجه براى آن احتمال مى دهد: اوّل اين كه مراد، آن است كه مردم به لحاظ توانايى ها و قابليّت ها و اخلاق و خرد، متفاوت اند، چنان كه معدن ها اين گونه اند؛ يعنى بعضى از معدن ها طلايند، بعضى نقره و.… بنا بر اين، كسانى كه در زمان جاهليت، نيك و خوش رفتار و با اخلاق و خردمند و فهيم بوده اند، در زمان اسلام نيز حق را مى پذيرند و به اخلاق والا متّصف مى شوند و با شناخت اعمال زشت و ناپسند، از آنها اجتناب مى كنند. احتمال دوم، اين است كه مردم به لحاظ شرافتِ حسب و نسب، متفاوت اند. بنا بر اين، كسانى كه در جاهليت از خاندانى شريف و والا بوده اند، در اسلام نيز با تبعيت از دين و پذيرش حق و متّصف شدن به مكارم اخلاق، شرافت مى يابند و شرافت خانوادگى شان را حفظ مى كنند.
  159. غرر الحكم: ج3 ص392 ح4855، عيون الحكم والمواعظ: ص228 ح4397.
  160. غرر الحكم: ج3 ص188 ح4163، عيون الحكم والمواعظ: ص131 ح2958 وفيه «أهل» بدل «أصل».
  161. جماع من الكرم: أي مجمعُه ومظِنّته (النهاية: ج1 ص295 «جمع»).
  162. العُرف: المعروف؛ وهو الخير والرفق والإحسان (المصباح المنير: ص404 «عرف»).
  163. نهج البلاغة: الكتاب 53، تحف العقول: ص132 وفيه «إشرافاً» بدل «إشراقاً»، بحار الأنوار: ج77 ص247 ح1.
  164. كنز العمّال: ج16 ص460 ح45435 نقلاً عن العسكري وابن النجّار عن ابن عمر؛ التبيان في تفسير القرآن: ج4 ص546 من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام نحوه.
  165. التحريم: 6.
  166. زاد المسير: ج8 ص54، تفسير الطبري: ج14 الجزء 28 ص165، تفسير ابن كثير: ج8 ص194، أدب الإملاء: ص2، كنز العمّال: ج2 ص539 ح4676.
  167. الحَمِيّة: الأنَفةُ والغَيْرَة (النهاية: ج1 ص447 «حما»).
  168. في بعض النسخ «من أن نوثِرَ».
  169. تحف العقول: ص241، مثير الأحزان: ص55، الاحتجاج: ج2 ص99 ح167 عن مصعب بن عبد اللّه نحوه، بحار الأنوار: ج45 ص9؛ تاريخ دمشق: ج14 ص219 عن أبي بكر بن دريد، بزيادة «وبطون طهرت» بعد «حجور طابت».
  170. تحف العقول: ص376، بحار الأنوار: ج78 ص261 ح160.
  171. دعائم الإسلام: ج1 ص82، مستدرك الوسائل: ج12 ص201 ح13881.
  172. كنز الفوائد: ج1 ص199، غرر الحكم: ج1 ص59 ح227، بحار الأنوار: ج1 ص160 ح44.
  173. مطالب السؤول: ج1 ص212؛ بحار الأنوار: ج78 ص6 ح58.
  174. تفسير القمّي: ج2 ص163 عن حمّاد بن عيسى، بحار الأنوار: ج13 ص411 ح2.
  175. «باثار» نام پسر لقمان است (الميزان فى تفسير القرآن: ج16 ص223) كه از وى به نانان و نامان (الأمالى صدوق: ص766)، ناتان (بحار الأنوار: ج108 ص175) و فاتان (وسائل الشيعة: ج11 ص170) نيز نام برده شده است. و مراد از شكفتن و باز شدن، تأثير كلام و پند لقمان در فرزندش است، به گونه اى كه او را شكوفا كرده و به فعليت رسانده است.
  176. الحِباء ـ بالكسر ـ: عطاءٌ بلا منٍّ ولا جزاءٍ (المحيط في اللغة: ج4 ص315 «حبا»).
  177. الكافي: ج1 ص23 ح18، تحف العقول: ص448، العُدد القويّة: ص300 ح36 وليس فيهما صدره، بحار الأنوار: ج78 ص342 ح43.
  178. في نسخة: «و اجتناب الشرّ» (هامش المصدر).
  179. تحف العقول: ص17، بحار الأنوار: ج1 ص118 ح11.
  180. غرر الحكم: ج2 ص109 ح2004، عيون الحكم والمواعظ: ص60 ح1527.
  181. غرر الحكم: ج2 ص28 ح1693، عيون الحكم والمواعظ: ص26 ح303 بزيادة «والعدل» بعد «الأدب».
  182. كنز الفوائد: ج1 ص319، بحار الأنوار: ج2 ص58 ح40.
  183. غرر الحكم: ج3 ص140 ح4174.
  184. غرر الحكم: ج3 ص373 ح4786، عيون الحكم والمواعظ: ص223 ح4350.
  185. تحف العقول: ص496 و 500 وراجع: الكافي: ج8 ص132 ح103.
  186. غرر الحكم: ج4 ص570 ح7016، الأمالي للطوسي: ص203 ح347 عن داود الابزاري عن الإمام الكاظم عليه السلام نحوه، عيون الحكم والمواعظ: ص385 ح6501.
  187. عَطَفَ عَلَيه: أي حَمَل وكرَّ (القاموس المحيط: ج3 ص176 «عطف»).
  188. غرر الحكم: ج5 ص471 ح9226، عيون الحكم والمواعظ: ص427 ح7256 وفيه «عكف» بدل «عطف».
  189. التحصين لابن فهد: ص16 ح28، بحار الأنوار: ج73 ص111 ح109؛ دستور معالم الحكم: ص42.
  190. الديوان المنسوب إلى الإمام عليّ عليه السلام: ص592 ح448، بحار الأنوار: ج34 ص446 ح102؛ تاريخ دمشق: ج22 ص66 من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام.
  191. حَدا الشيءَ يَحدوه واحتداه: تبعه (لسان العرب: ج14 ص168 «حدا»).
  192. كنز العمّال: ج16 ص180 ح44215 نقلاً عن وكيع والعسكري في المواعظ.
  193. الخصال: ص426 ح3 عن الأصبغ بن نباتة، بحار الأنوار: ج1 ص196 ح2.
  194. لا يأرِزُ: أي لا يخفى، ولا يخرج من بين الناس (مرآة العقول: ج4 ص25).
  195. الكافي: ج1 ص335 ح3 وراجع: تحف العقول: ص170 و كفاية الأثر: ص163.
  196. الكافي: ج1 ص339 ح13، الغيبة للنعماني: ص137 ح2، كمال الدين: ص302 ح11 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص54 ح116.
  197. الكافي: ج8 ص17 ح2، الأمالي للمفيد: ص203 ح33، العُدد القويّة: ص62 ح79 كلّها عن أبي حمزة، تحف العقول: ص254 وليس فيهما «ورسوله»، بحار الأنوار: ج78 ص151 ح11.
  198. المصباح للكفعمي: ص93، مستدرك الوسائل: ج10 ص223 ح11900 نقلاً عن المزار القديم عن الإمام الباقر عن أبيه عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج87 ص325 ح14.
  199. علل الشرائع: ص260، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص107 كلاهما عن الفضل بن شاذان، بحار الأنوار: ج6 ص68 ح1.
  200. جامع الأخبار: ص337، كنزالفوائد: ج1 ص299 عن الإمام عليّ عليه السلام، كشف الغمّة: ج3 ص137 عن الإمام الجواد عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج77 ص131 ح41.
  201. كنز الفوائد: ج1 ص199، غرر الحكم: ج1 ص246 ح996 وفيه صدره فقط، بحار الأنوار: ج21 ص298؛ مئة كلمة للجاحظ: ص75 ح95، المناقب للخوارزمي: ص376 ح395 وفيهما صدره فقط.
  202. غرر الحكم: ج4 ص542 ح6911، عيون الحكم والمواعظ: ص377 ح6381.
  203. غرر الحكم: ج2 ص513 ح3475، عيون الحكم والمواعظ: ص151 ح3310.
  204. غرر الحكم: ج4 ص195 ح5799، عيون الحكم والمواعظ: ص303 ح5394.
  205. غرر الحكم: ج6 ص158 ح9894، عيون الحكم والمواعظ: ص494 ح9142 وفيه «العقلاء» بدل «العقل».
  206. غرر الحكم: ج6 ص400 ح10769، عيون الحكم والمواعظ: ص539 ح9975.
  207. أعلام الدين: ص96.
  208. غرر الحكم: ج2 ص389 ح2947، عيون الحكم والمواعظ: ص303 ح5394 وفيه «صلاح» بدل «أفضل».
  209. غرر الحكم: ج3 ص236 ح4333.
  210. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص341 ح910؛ غرر الحكم: ج5 ص389 ح8886، عيون الحكم والمواعظ: ص458 ح8309.
  211. كشف الغمّة: ج2 ص197، بحار الأنوار: ج78 ص111 ح6؛ مطالب السؤول: ج2 ص36.
  212. الكافي: ج1 ص20 ح12 عن هشام بن الحكم، تحف العقول: ص283، بحار الأنوار: ج1 ص141 ح30.
  213. يقال: اُهتِرَ فلانٌ بكذا، واستُهتِر، فهو مُهتَرٌ به و مستَهتَر: أي مُولَع به لا يتحدّث بغيره، ولا يفعل غيره (النهاية: ج5 ص242 «هتر»).
  214. غرر الحكم: ج5 ص264 ح8278، عيون الحكم والمواعظ: ص446 ح7875 وفيه «زيّن» بدل «زان».
  215. غرر الحكم: ج3 ص57 ح3813، عيون الحكم والمواعظ: ص172 ح3599.
  216. غرر الحكم: ج4 ص364 ح6335.
  217. غرر الحكم: ج1 ص264 ح998، عيون الحكم والمواعظ: ص43 ح1020.
  218. غرر الحكم: ج1 ص239 ح967، عيون الحكم والمواعظ: ص31 ح505.
  219. غرر الحكم: ج6 ص354 ح10491، عيون الحكم والمواعظ: ص532 ح9693.
  220. غرر الحكم: ج6 ص351 ح10466، عيون الحكم والمواعظ: ص531 ح9656.
  221. الأمالي للمفيد: ص336 ح7، الأمالي للطوسي: ص115 ح175 كلاهما عن عبد اللّه بن محمّد عن الإمام الهادي عن آبائه عليهم السلام، أعلام الدين: ص81، بحار الأنوار: ج75 ص67 ح6.
  222. تحف العقول: ص202، بحار الأنوار: ج78 ص39 ح13.
  223. نهج البلاغة: الحكمة 5، غرر الحكم: ج1 ص144 ح534، أعلام الدين: ص108، روضة الواعظين: ص15، بحار الأنوار: ج75 ص68 ح7.
  224. مشكاة الأنوار: ص239 ح689، روضة الواعظين: ص16، بحار الأنوار: ج1 ص180 ح64.
  225. غرر الحكم: ج3 ص325 ح4603.
  226. غرر الحكم: ج4 ص121 ح5520، عيون الحكم والمواعظ: ص281 ح5070.
  227. حَسَب، شرافت و مفاخر خانوادگى است و نَسَب، نژاد و تبار و نياكان است.
  228. ربيع الأبرار: ج3 ص261؛ غرر الحكم: ج5 ص241 ح8167.
  229. غرر الحكم: ج4 ص254 ح6007، عيون الحكم والمواعظ: ص318 ح5557.
  230. غرر الحكم: ج4 ص287 ح6096، عيون الحكم والمواعظ: ص335 ح5722.
  231. كنز الفوائد: ج1 ص319، أعلام الدين: ص84، بحار الأنوار: ج75 ص68 ح8.
  232. الإرشاد: ج1 ص298، كنز الفوائد: ج1 ص320، بحار الأنوار: ج75 ص68 ح8.
  233. غرر الحكم: ج2 ص15 ح1621، عيون الحكم والمواعظ: ص26 ح311.
  234. غرر الحكم: ج6 ص128 ح9779، عيون الحكم والمواعظ: ص489 ح9054.
  235. غرر الحكم: ج1 ص76 ح286.
  236. غرر الحكم: ج4 ص542 ح6912، عيون الحكم والمواعظ: ص377 ح6382.
  237. الكافي: ج8 ص19 ح4 عن جابر بن يزيد عن الإمام الباقر عليه السلام، كتاب من لايحضره الفقيه: ج4 ص406 ح5880، الأمالي للصدوق: ص399 ح515، التوحيد: ص73 ح27 كلّها عن جابر بن يزيد الجعفي عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلام، تحف العقول: ص93، بحار الأنوار: ج75 ص67 ح3.
  238. كنز الفوائد: ج1 ص319، بحار الأنوار: ج71 ص428 ح78.
  239. غرر الحكم: ج6 ص378 ح10616، عيون الحكم والمواعظ: ص533 ح9758.
  240. غرر الحكم: ج2 ص390 ح2949، عيون الحكم والمواعظ: ص114 ح2504.
  241. غرر الحكم: ج2 ص467 ح3319، عيون الحكم والمواعظ: ص114 ح2529.
  242. غرر الحكم: ج6 ص159 ح9895، عيون الحكم والمواعظ: ص494 ح9143.
  243. المناقب للخوارزمي: ص376 ح395، الفصول المهمة لابن الصباغ: ص110؛ شرح ابن ميثم على مئة كلمة للجاحظ: ص140، عيون الحكم والمواعظ: ص494 ح9143 وفيه «نعم» بدل «أكرم».
  244. غرر الحكم: ج3 ص392 ح4853.
  245. غرر الحكم: ج4 ص498 ح6734، عيون الحكم والمواعظ: ص371 ح6268 وراجع: تهذيب الكمال: ج12 ص449 الرقم 2727.
  246. غرر الحكم: ج3 ص401 ح4893، عيون الحكم والمواعظ: ص231 ح4419.
  247. غرر الحكم: ج3 ص383 ح4813، عيون الحكم والمواعظ: ص228 ح4389.
  248. الديوان المنسوب إلى الإمام عليّ عليه السلام: ص64 ح21.
  249. الديوان المنسوب إلى الإمام عليّ عليه السلام: ص78 ح33.
  250. غرر الحكم: ج2 ص380 ح2903، عيون الحكم والمواعظ: ص117 ح2619 وفيه «أعظم» بدل «أفضل».
  251. غرر الحكم: ج3 ص77 ح3873، عيون الحكم والمواعظ: ص178 ح3654.
  252. الخصال: ص505 ح3 عن الأصبغ بن نباتة، بحار الأنوار: ج75 ص67 ح5.
  253. الاختصاص: ص188، بحار الأنوار: ج78 ص32 ح101.
  254. مجمع البيان: ج10 ص500، بحار الأنوار: ج71 ص382؛ أدب الإملاء: ص1 عن عبداللّه، كنز العمّال: ج11 ص406 ح31895.
  255. المُدالَكَة: المُماطَلَة، يعني مَطْلَه إيّاها بالمَهر (النهاية: ج2 ص130 «دلك»).
  256. المُلفَج ـ بفتح الفاء ـ: الفقير، يقال: ألفَجَ الرجُلُ فهو مُلفَج، على غير قياس (النهاية: ج4 ص259 «لفج»).
  257. مَيْدَ و بَيْدَ: لُغتان بمعنى غَيْر. وقيل: معناهما: على أنّ (النهاية: ج4 ص379 «ميد»).
  258. الاختصاص: ص187، بحار الأنوار: ج17 ص158 ح2.
  259. القلم: 4.
  260. ساسَ زيدٌ الأمرَ يَسُوسُه سياسَةً: دبّرَه وقام بأمرِه (المصباح المنير: ص295 «سوس»).
  261. الحشر: 7.
  262. الكافي: ج1 ص266 ح4 عن فضيل بن يسار، بحار الأنوار: ج17 ص4 ح3.
  263. مراد از روح القُدُس، جبرئيل است كه در قرآن، از او به «روح الأمين» (شعرا: آيه 194) نيز ياد شده و پاكىِ او از هر گونه خطا و آلودگى و گناه و گم راهى، سبب ناميده شدن او به روح القدس است. (الميزان فى تفسير القرآن: ج12 ص347).
  264. الجامع الصغير: ج2 ص666 ح9194، كنز العمّال: ج3 ص306 ح6680 كلاهما نقلاً عن الخليلي عن جرير البجلي.
  265. جامع الأخبار: ص310 ح852، بحار الأنوار: ج67 ص235 ح54.
  266. استدراجُ اللّهِ تعالى العبدَ: أنّه كلّما جدّد خطيئةً جدّد له نعمة وأنساه الاستغفار، أو أن يأخذه قليلاً قليلاً ولا يباغته (القاموس المحيط: ج1 ص188 «درج»).
  267. الدرّة الباهرة: ص29، نثر الدر: ج1 ص336، نزهة الناظر: ص130 ح238، كشف الغمّة: ج2 ص243، بحار الأنوار: ج78 ص127 ح9.
  268. واژه «استدراج» كه در متن عربى آمده، به اين معناست كه: هر گناهى كه بنده مرتكب مى شود، خداوند به او نعمتى دهد و استغفار را از ياد او ببرد. يا اين كه: او را اندك اندك به دام اندازد و ناگهان و يك باره، مجازاتش نكند.
  269. مصباح المتهجّد: ص582 ح691، الإقبال: ج1 ص157 كلاهما عن أبي حمزة الثمالي، بحار الأنوار: ج98 ص82 ح2.
  270. تفسير العيّاشي: ج2 ص191 ح65 عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج12 ص314 ح129.
  271. الإسراء: 29.
  272. الكافي: ج4 ص55 ح7، تفسير العيّاشي: ج2 ص289 ح59 نحوه وكلاهما عن عجلان، بحار الأنوار: ج16 ص271 ح90.
  273. طه: 131.
  274. فقه الرضا: ص364، بحار الأنوار: ج71 ص348 ح17.
  275. مصباح المتهجّد: ص343 ح453، جمال الاُسبوع: ص210 كلاهما عن يعقوب بن يزيد الكاتب الأنباري، بحار الأنوار: ج90 ص49 ح12.
  276. نوادر الاُصول: ج1 ص255 عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج15 ص415 ح41638.
  277. كمال الدين: ص571، كنز الفوائد: ج2 ص124 نحوه، بحار الأنوار: ج22 ص87 ح40.
  278. الغارات: ج1 ص210 عن سهل بن سعد، إرشاد القلوب: ص322 من كتابه عليه السلام إلى حذيفة بن اليمان نحوه، بحار الأنوار: ج28 ص88 ح3؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج6 ص58.
  279. تذكرة الخواصّ: ص136؛ بحار الأنوار: ج78 ص71 ح34.
  280. الكافي: ج1 ص168 ح1، علل الشرائع: ص120 ح3، التوحيد: ص249 ح1، الاحتجاج: ج2 ص213 ح223 كلاهما نحوه وكلّها عن هشام بن الحكم، بحار الأنوار: ج10 ص165 ح2.
  281. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص100 ح1، علل الشرائع: ص252 ح9 عن الفضل بن شاذان، بحارالأنوار: ج6 ص59 ح1.
  282. الديوان المنسوب إلى الإمام عليّ عليه السلام: ص64 ح21.
  283. تحف العقول: ص171، بشارة المصطفى: ص25 عن كميل، بحار الأنوار: ج77 ص267 ح1.
  284. نهج البلاغة: الخطبة 34، الغارات: ج2 ص692 عن زيد بن وهب، بحار الأنوار: ج27 ص251 ح12؛ أنساب الأشراف: ج3 ص154، الإمامة والسياسة: ج1 ص171 كلاهما نحوه.
  285. تحف العقول: ص25، بحار الأنوار: ج77 ص127 ح33؛ تاريخ دمشق: ج58 ص409 ح12178، تاريخ جرجان: ص247، كنز العمّال: ج3 ص109 ح5718 نقلاً عن الخرائطي في مكارم الأخلاق وليس فيه صدره وكلّها عن معاذ.
  286. الأوَد: العِوَج (النهاية: ج1 ص79 «أود»).
  287. التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: ص556 ح329، بحار الأنوار: ج21 ص123 ح20.
  288. علل الشرائع: ص394 ح11، بحار الأنوار: ج2 ص16 ح36.
  289. تاريخ المدينة: ج2 ص568 عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج16 ص473 ح45512 نقلاً عن تاريخ دمشق عن ابن مسعود وابن عبّاس.
  290. مكارم الأخلاق: ج1 ص478 ح1651، عوالي اللآلي: ج1 ص254 ح11 وليس فيه «يغفر لكم»، بحار الأنوار: ج104 ص95 ح44؛ سنن ابن ماجة: ج2 ص1211 ح3671، تاريخ دمشق: ج17 ص138 ح4072 كلاهما عن أنس وليس فيهما «يغفر لكم».
  291. سنن الترمذي: ج4 ص337 ح1951، مسند ابن حنبل: ج7 ص423 ح20954، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص292 ح7680، المعجم الكبير: ج2 ص246 ح2032 كلّها عن جابر بن سمرة نحوه، الجامع الصغير: ج2 ص399 ح7210؛ مكارم الأخلاق: ج1 ص478 ح1650 نحوه.
  292. صاع، پيمانه اى است براى اندازه گيرى غلّات، معادل چهار مُد.
  293. النُّحْل: العطيّة والهبة ابتداءً من غير عوَض ولا استحقاق (النهاية: ج5 ص29 «نحل»).
  294. سنن الترمذي: ج4 ص338 ح1952، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص292 ح7679، السنن الكبرى: ج2 ص28 ح2273 كلاهما نحوه وكلّها عن أيّوب بن موسى عن أبيه عن جدّه، كنز العمّال: ج16 ص456 ح45411؛ جامع الأحاديث للقمّي (الغايات): ص211 عن الإمام عليّ عليه السلام، مستدرك الوسائل: ج15 ص165 ح17872.
  295. الصواعق المحرقة: ص172، كنز العمّال: ج16 ص456 ح45409 نقلاً عن الفوائد لأبي نصر عبد الكريم الشيرازي والديلمي في الفردوس وابن النجّار عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله.
  296. تحف العقول: ص89، بحار الأنوار: ج77 ص237 ح1؛ شُعب الإيمان: ج4 ص161 ح4661، تاريخ دمشق: ج42 ص509 كلاهما عن حمّاد عن إبراهيم، المناقب للخوارزمي: ص365 ح381 عن حمّاد بن إبراهيم، كنز العمّال: ج16 ص269 ح44396.
  297. نهج البلاغة: الحكمة 54 و113، مشكاة الأنوار: ص437 ح1468، روضة الواعظين: ص8، غرر الحكم: ج6 ص353 ح10480، بحار الأنوار: ج1 ص95 ح30.
  298. الاختصاص: ص246، بحار الأنوار: ج1 ص94 ح24.
  299. الكافي: ج8 ص150 ح132 عن مسعدة بن صدقة، غرر الحكم: ج3 ص438 ح5036، عيون الحكم والمواعظ: ص240 ح4582 وفيهما صدره إلى «لأبنائهم الأدب».
  300. نهج البلاغة: الحكمة 73، أعلام الدين: ص92، بحار الأنوار: ج2 ص56 ح33.
  301. غرر الحكم: ج2 ص182 ح2304، عيون الحكم والمواعظ: ص82 ح1974 وفيه «الجميل» بدل «الخير».
  302. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص263 ح72.
  303. الصَّعب: نقيض الذلول، وأصعَبتُ الجمل: إذا تركتَه فلم تركبه ولم يمسَسْه حَبْل حتّى صارَ صعبا (الصحاح: ج1 ص163 «صعب»).
  304. نَفَرَ نُفورا: إذا فَرَّ وذهبَ (النهاية: ج5 ص92 «نفر»).
  305. يقال للفتى: حديثُ السنّ، فإن حذفت السنّ قلت: حَدَثٌ ـ بفتحتين ـ وجمعه أحداث (المصباح المنير: ص124 «حدث»).
  306. نهج البلاغة: الكتاب 31، كشف المحجّة: ص222 عن عمر بن أبي المقدام عن الإمام الباقر عنه عليهماالسلام، تحف العقول: ص70 نحوه، خصائص الأئمّة: ص116 وليس فيه ذيله من «ورأيت»، بحار الأنوار: ج1 ص223 ح12؛ كنز العمّال: ج16 ص169 ح44215 نقلاً عن وكيع والعسكري في المواعظ نحوه.
  307. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص493 ح4746، مكارم الأخلاق: ج1 ص478 ح1653 وفيه «يرخى» بدل «يُربّى»، بحار الأنوار: ج104 ص96 ح46 وراجع: تهذيب الأحكام: ج8 ص110 ح378.
  308. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص492 ح4743، الكافي: ج6 ص46 ح1 وليس فيه «ويؤدّب سبع سنين»، مكارم الأخلاق: ج1 ص477 ح1647، بحار الأنوار: ج104 ص9 ح40.
  309. بحار الأنوار: ج3 ص87 نقلاً عن توحيد المفضّل.
  310. المُرجِئة: في مقابل الشيعة، من الإرجاء بمعنى التأخير؛ لتأخيرهم عليّاً عليه السلام عن مرتبته، وقد يطلق في مقابلة الوعيديّة، إلّا أنّ الأوّل هنا أظهر (مرآة العقول: ج21 ص83).
  311. تهذيب الأحكام: ج8 ص111 ح381، الكافي: ج6 ص47 ح5 وكلاهما عن جميل بن درّاج، تحف العقول: ص104 عن الإمام عليّ عليه السلام كلاهما نحوه، وسائل الشيعة: ج12 ص247 ح22688.
  312. مرجئه، در مقابل شيعه به كار مى رود. «ارجاء»، به معناى تأخير افكندن است. اينان را مرجئه گفته اند؛ چون على عليه السلام را از مرتبه اش پس مى افكنند. اين گاهى در مقابل «وعيديّه» نيز به كار مى رود؛ امّا در اين جا، همان معناى اوّل مناسب تر است (مرآة العقول: ج21 ص83).
  313. الكافي: ج1 ص28 ح34 عن يحيى بن عمران عن الإمام الصادق عليه السلام.
  314. كذا في المصدر، ولعلّ الصواب: «الإحراج».
  315. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص333 ح819.
  316. طه: 44.
  317. آل عمران: 159.
  318. الفَظَظ: خشونة في الكلام، ورجلٌ فَظّ: ذو فظاظةٍ جافٍ غليظ، في منطقه غِلَظ وخشونَة (لسان العرب: ج7 ص451 «فظظ»).
  319. كنز الفوائد: ج1 ص210 عن عمرو بن مرّة الجهني، بحار الأنوار: ج18 ص104 ح4.
  320. السَّخَب والصَّخَب: بمعنى الصِّياح (النهاية: ج2 ص349 «سخب»).
  321. معاني الأخبار: ص83، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص318 نحوه وكلاهما عن إسماعيل بن محمّد عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، مكارم الأخلاق: ج1 ص45 عن الإمام الحسن عن الإمام الحسين عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج16 ص152 ح4؛ المعجم الكبير: ج22 ص158 ح414، الطبقات الكبرى: ج1 ص424 نحوه وكلاهما عن ابنٍ لأبي هالة التميمي عن الإمام الحسن عن الإمام الحسين عليهماالسلام، كنز العمّال: ج7 ص166 ح18535.
  322. مصباح الشريعة: ص370، بحار الأنوار: ج2 ص53 ح21.
  323. تحف العقول: ص269، بحار الأنوار: ج74 ص18 ح2.
  324. الكافي: ج1 ص27 ح29 عن مفضّل بن عمر، تحف العقول: ص356، بحار الأنوار: ج78 ص269 ح109.
  325. الخرق ـ بالضمّ وبالتحريك ـ: ضدّ الرفق، وأن لا يحسن الرجلُ العملَ والتصرّف في الاُمور (القاموس المحيط: ج3 ص226 «خرق»).
  326. الكافي: ج1 ص21 ح14، الخصال: ص589 ح13، علل الشرائع: ص114 ح10 كلّها عن سماعة بن مهران، بحار الأنوار: ج1 ص110 ح7.
  327. البقرة: 83.
  328. التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: ص353 ح240، بحار الأنوار: ج75 ص401 ح42.
  329. كشف الغمّة: ج3 ص140 عن الإمام الجواد عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج78 ص82 ح81.
  330. نهج البلاغة: الحكمة 158، خصائص الأئمّة: ص108، بحار الأنوار: ج71 ص427 ح76.
  331. مسند ابن حنبل: ج7 ص296 ح20364، المصنّف لابن أبي شيبة: ج5 ص38 ح2، الطبقات الكبرى: ج7 ص29، المستدرك على الصحيحين:ج3 ص502 ح5874، السنن الكبرى:ج10 ص4ح19664 كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج9 ص266 ح25969.
  332. نهج البلاغة: الكتاب 31، كشف المحجّة: ص233 عن عمرو بن أبي المقدام عن الإمام الباقر عنه عليهماالسلام، تحف العقول: ص83 وفيه «بما لزمه» بدل «إلّا إذا بالغتَ في إيلامه»، غرر الحكم: ج2 ص263 ح3560 وليس فيه صدره، بحار الأنوار: ج71 ص328 ح25.
  333. نهج البلاغة: الحكمة 177، خصائص الأئمّة: ص110، بحار الأنوار: ج75 ص44 ح12.
  334. تحف العقول: ص130، نهج البلاغة: الكتاب 53 نحوه، بحار الأنوار: ج33 ص602 ح744.
  335. سنن أبي داود: ج4 ص250 ح4788، فتح الباري: ج6 ص575 وليس فيه «كذا وكذا»؛ كنز العمّال: ج7 ص137 ح18383.
  336. غرر الحكم: ج4 ص362 ح6328 و 6329، عيون الحكم والمواعظ: ص339 ح5776 و 5777.
  337. غرر الحكم: ج3 ص162 ح4103، عيون الحكم والمواعظ: ص136 ح3104.
  338. مَضَّني الجُرحُ وأمَضّني: آلَمَني وأوجعني (لسان العرب: ج7 ص233 «مضض»).
  339. غرر الحكم: ج3 ص285 ح4497، عيون الحكم والمواعظ: ص201 ح4086.
  340. التَّعريض: خِلاف التصريح (الصحاح: ج3 ص1087 «عرض»).
  341. غرر الحكم: ج1 ص303 ح1161.
  342. غرر الحكم: ج5 ص353 ح8711، عيون الحكم والمواعظ: ص461 ح8387.
  343. مسند ابن حنبل: ج2 ص398 ح5639، السنن الكبرى: ج8 ص18 ح15798، مسند أبي يعلى: ج5 ص297 ح5733، المنتخب من مسند عبد بن حميد: ص261 كلّها نحوه، مجمع الزوائد: ج4 ص435 ح7231.
  344. العَذْل: المَلامَة (الصحاح: ج5 ص1762 «عذل»).
  345. تحف العقول: ص87، بحار الأنوار: ج77 ص233 ح2؛ دستور معالم الحكم: ص61.
  346. المعجم الكبير: ج2 ص269 ح2130، اُسد الغابة: ج1 ص534 الرقم 740، الإصابة: ج1 ص586 الرقم 1153 كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج9 ص200 ح25659.
  347. غرر الحكم: ج4 ص73 ح5342، عيون الحكم والمواعظ: ص267 ح4897.
  348. نهج البلاغة: الخطبة 168، بحار الأنوار: ج31 ص502 ح3؛ تاريخ الطبري: ج4 ص443.
  349. غرر الحكم: ج5 ص437 ح9063، عيون الحكم والمواعظ: ص426 ح7214.
  350. غرر الحكم: ج5 ص249 ح8201، عيون الحكم والمواعظ: ص444 ح7806.
  351. نَجَعَ فيه القول والخطاب والوعظ: عمل فيه ودخل وأثّر (لسان العرب: ج8 ص348 «نجع»).
  352. غرر الحكم: ج3 ص188 ح4164، عيون الحكم والمواعظ: ص137 ح3120.
  353. غرر الحكم: ج2 ص129 ح2080، عيون الحكم والمواعظ: ص63 ح1637.
  354. غرر الحكم: ج5 ص249 ح8202، عيون الحكم والمواعظ: ص444 ح7807.
  355. في كنز العمّال: «مثلهم» بدل «كهم» في الموردين.
  356. فردوس الأخبار: ج1 ص291 ح919 عن عبداللّه بن جعفر، كنز العمّال: ج9 ص45 ح24857.
  357. الضِّغثُ ـ في الأصل ـ: قَبضةُ حشيش مختلط يابسها بشيء مِن الرّطب، فاستعارَ اللفظة هاهنا؛ والمراد: امزج الشدَّةَ بشيءٍ من اللِّين فاجعلهما كالضِّغث (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج17 ص4).
  358. نهج البلاغة: الكتاب 46، بحار الأنوار: ج33 ص482 ح687.
  359. تاريخ اليعقوبي: ج2 ص320، الجوهرة: ص52 وراجع: تاريخ دمشق: ج19 ص465.
  360. تحف العقول: ص84، كنز الفوائد: ج1 ص93 وليس فيه ذيله، غرر الحكم: ج6 ص336 ح10412 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج77 ص231 ح2؛ كنز العمّال: ج16 ص181 ح44215 نقلاً عن وكيع والعسكري في المواعظ نحوه.
  361. كنز الفوائد: ج1 ص93، تحف العقول: ص84، عيون الحكم والمواعظ: ص519 ح9424 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج74 ص166 ح29؛ كنز العمّال: ج16 ص181 ح44215 نقلاً عن وكيع والعسكري في المواعظ.
  362. تحف العقول: ص84، غرر الحكم: ج2 ص43 ح1768، بحار الأنوار: ج77 ص212 ح1 نقلاً عن كشف المحجّة.
  363. غرر الحكم: ج3 ص22 ح3748، عيون الحكم والمواعظ: ص163 ح3481، مستدرك الوسائل: ج14 ص260 ح16653.
  364. الكافي: ج7 ص260 ح3، تهذيب الأحكام: ج10 ص148 ح589، المحاسن: ج1 ص427 ح984، بحار الأنوار: ج79 ص102 ح2.
  365. غرر الحكم: ج6 ص361 ح10529، عيون الحكم والمواعظ: ص531 ح9654.
  366. شارح غُرر الحكم، اين جمله را به گونه ديگرى ترجمه و شرح كرده است: «نيست ادبى با خشمى»؛ يعنى كسى كه مى خواهد باادب باشد، بايد خشم را فرو خورد و هر كس خشم بر او غلبه كند، رعايتِ آداب نمى تواند بكند و نمى شود كه سبُكى و بى ادبى نكند.
  367. يقال: فيه جَبَرِيَّة: أي كِبْر (الصحاح: ج2 ص608 «جبر»).
  368. الأمالي للطوسي: ص366 ح777 عن عليّ بن عليّ بن رزين عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عن النزّال بن سبرة عن الإمام عليّ عليه السلام، بحار الأنوار: ج71 ص391 ح53.
  369. قوله صلى الله عليه و آله «ولايرهقه»: أي لا يسفّه عليه ولايظلمه؛ من الرَّهَق محرَّكَة. أو: لا يحمل عليه ما لا يطيقه؛ من الإرهاق، يقال: لا يرهقني لا أرهقَكَ اللّه، أي لا أعسَرَك اللّه. والخرق ـ بالضمّ والتحريك ـ: ضدّ الرفق (مرآة العقول: ج21 ص87).
  370. الخُيَلاء والخِيلاء: الكِبْر والعُجْب (النهاية: ج2 ص93 «خيل»).
  371. الكافي: ج6 ص50 ح6، تهذيب الأحكام: ج8 ص113 ح390، مستطرفات السرائر: ص85 ح30، وسائل الشيعة: ج15 ص199 ح27644.
  372. مقصود، اين است كه اگر پدر، با فرزندش به درستى رفتار نكند و بر خلاف توصيه هايى كه در اين حديث گفته شده است، با او رفتار نمايد، ممكن است فرزند به مسير نافرمانى از پدر و قطع ارتباط با او كشانده شود، كه اين خود، نوعى كفر يا ناسپاسى است.
  373. منية المريد: ص193، جامع الأحاديث للقمّي: ص102، بحار الأنوار: ج77 ص175 ح9؛ شُعب الإيمان: ج2 ص276 ح1749، الفقيه والمتفقّه: ج2 ص137 كلاهما عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج10 ص249 ح29331.
  374. غرر الحكم: ج5 ص124 ح7613، عيون الحكم والمواعظ: ص419 ح7093.
  375. الكَيِّس: العاقل. والكَيِّس في الاُمور يجري مجرى الرِّفق فيها (النهاية: ج4 ص217 و 218 «كيس»).
  376. الكافي: ج2 ص226 و 228 ح1 عن عبداللّه بن يونس عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج67 ص364 و 366 ح70.
  377. الكافي: ج2 ص231 ح4، الخصال: ص571 ح2 عن أبي سليمان الحلواني، أعلام الدين: ص109، بحار الأنوار: ج67 ص271 ح3.
  378. تحف العقول: ص304، بحار الأنوار: ج78 ص283 ح1.
  379. تنبيه الخواطر: ج1 ص31؛ تفسير الثعلبي: ج2 ص132 من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، كنز العمّال: ج16 ص16 ح43741.
  380. مسند ابن حنبل: ج3 ص406 ح9461، سنن أبي داود: ج4 ص160 ح4470، سنن الدار قطني: ج3 ص160 ح231 وفيهما «أمة» بدل «خادم» وكلها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج5 ص337 ح13115، تنبيه الخواطر: ج1 ص57 وراجع: السنن الكبرى للنسائي: ج4 ص299 ح7242.
  381. الكافي: ج2 ص356 ح2 عن إسحاق بن عمّار عن الإمام الصادق عليه السلام، ثواب الأعمال: ص295 ح2 عن منصور بن حازم عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، تحف العقول: ص47، الاختصاص: ص229، بحار الأنوار: ج73 ص384 ح2.
  382. هذا شيء حِمىً: أي مَحظور لا يُقرب (النهاية: ج1 ص447 «حما»).
  383. المعجم الكبير: ج17 ص180 ح476 عن عصمة، كنز العمّال: ج1 ص93 ح406؛ جامع الأحاديث للقمّي: ص98 عن موسى بن إبراهيم عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، دعائم الإسلام: ج2 ص444 ح1550 وفيهما «من حدّ» بدل «بحقّه»، بحار الأنوار: ج75 ص151 ح18.
  384. صحيح مسلم: ج4 ص1814 ح79، مسند ابن حنبل: ج9 ص272 ح24089، السنن الكبرى: ج10 ص324 ح20788، صحيح ابن حبّان: ج2 ص240 ح488 كلّها نحوه، كنز العمّال: ج7 ص221 ح18715.
  385. تنبيه الخواطر: ج2 ص26.
  386. تهذيب الأحكام: ج10 ص27 ح84 عن طلحة بن زيد عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، غرر الحكم: ج2 ص194 ح2350، عيون الحكم والمواعظ: ص77 ح1870 كلاهما نحوه، وسائل الشيعة: ج18 ص340 ح34167.
  387. عدّة الداعي: ص79، بحار الأنوار: ج104 ص99 ح74.
  388. تنبيه الخواطر: ج2 ص155.
  389. تنبيه الخواطر: ج2 ص155.
  390. الكافي: ج7 ص268 ح38، تهذيب الأحكام: ج10 ص149 ح599 كلاهما عن السكوني، وسائل الشيعة: ج18 ص582 ح34971.
  391. الكافي: ج7 ص267 ح34، وسائل الشيعة: ج18 ص339 ح34165.