أ ر خ / التأریخ

از دانشنامه قرآن و حدیث
نسخهٔ تاریخ ‏۱۹ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۲۱ توسط Khaleghitajabadi (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «رده:ا <span id="التأريخ-نسخه-آزمایشی"></span> = <span dir="rtl">التأريخ (نسخه آزمایشی)</span> = <span dir="rtl">تاریخ</span> = <span dir="rtl">درآمد</span> = <span id="تاريخ-در-لغت"></span> == <span dir="rtl">تاريخ، در لغت</span> == <span dir="rtl">تاريخ، در لغت به معناى تعيين زمان رويداد است. در باره ريشه و ا...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

التأريخ (نسخه آزمایشی)

تاریخ

درآمد

تاريخ، در لغت

تاريخ، در لغت به معناى تعيين زمان رويداد است. در باره ريشه و اشتقاق آن، ميان لغت شناسان عرب، اختلاف نظر وجود دارد. ابو سعيد عبد الملك بن قريب اَصمعى (م 213 ق)، آن را واژه اى عربى دانسته و گفته است كه قيسى ها (يكى از قبايل بزرگ عرب)، مصدر آن را «أَرَخ» و تميمى ها (ديگر قبيله بزرگ عرب)، مصدر آن را «وَرَخ» مى دانند؛ امّا «أَرَخ» رايج تر است. [۱]

جواليقى (م 539 ق) بر اين باور است كه اين واژه، ريشه عربى ندارد و مسلمانان، آن را از اهل كتاب گرفته اند. [۲]

روزنتال، اشتقاق هاى گوناگونى براى اين واژه آورده است: «أرْخُو» در آكَدى، «يَرْحْ» در عبرى، «يَرَحْ» در آرامى، «وَرْخ» در اتيوپيايى و «وْرْخ (WRKH)» در عربىِ جنوبى (يمن). وى احتمال مى دهد كه ريشه واژه تاريخ، «توريخ (در سامى به معناى ماه [آسمان])» باشد كه «مُوَرَّخ» يا «مورِّخ»، از آن، اشتقاق يافته است، و اشتقاق ديگر را نمى پذيرد. [۳] برخى، اصل واژه تاريخ را فارسى و برگرفته از «ماه ـ روز» مى دانند كه معرّب آن، «مورِّخ» شده است. [۴]

برخى ديگر از لغت شناسان، به اين نتيجه رسيده اند كه به احتمال قوى، واژه تاريخ، از ريشه سامى «اَرَخ» يا «وَرَخ» است كه در لهجه يمنى به كار مى رود؛ [۵] زيرا «وَرَخ (جمع آن: أَوْرَخَم)» در سنگْ نوشته هايى متعلّق به پيش از اسلام ـ كه در جنوب عربستان پيدا شده اند ـ به معناى ماه قمرى به كار رفته است. [۶]

در لغت نامه هاى قديم عربى، مادّه «أرخ» وجود دارد؛ ولى به معناى گاه شناسىِ زمان نيست. خليل بن احمد فراهيدى مى گويد:

الأُرْخُ وَ الأُرْخِىُّ، لُغَتانِ: الفَتِىُّ مِنَ البَقَرِ. [۷]

اُرخ و اُرخى، دو واژه اند به معناى گوساله.

احمد بن فارس (م 395 ق) نيز مى نويسد:

أرخ: الهَمزَةُ وَ الرّاءُ وَ الخاءُ كَلِمَةٌ واحِدَةٌ عَرَبِيَّةٌ، وَ هِىَ الإراخُ لِبَقَرِ الوَحشِ... وَ أمّا تَأريخُ الكِتابِ فَقَد سُمِعَ، وَ لَيسَ عَرَبِيّا وَ لا سُمِعَ مِن فَصيحٍ. [۸]

أرخ (همزه و را و خا)، يك واژه عربى به معناى بچّه گاو وحشى است... و «تأريخ الكتاب» نيز شنيده شده؛ ولى عربى نيست و از عرب فصيحى هم شنيده نشده است.

جوهرى (م 398 يا 400 ق)، ريشه آن را «أَرَخ» يا «إِرَخ» به معناى گوساله وحشى ذكر كرده است. [۹] ابن منظور (م 711 ق) نيز مى گويد:

قيلَ: إنَّ التّاريخَ الَّذى يُؤَرِّخُهُ النّاسُ لَيسَ بِعَرَبِىٍّ مَحضٍ، وَ إنَّ المُسلِمينَ أخَذوهُ عَن أهلِ الكِتابِ.…

الإرخ: وَلَدُ البَقَرِ الوَحشِيَّةِ إذا كان اُنثى... وَ قيلَ: إنَّ التّاريخَ مَأخوذٌ مِنهُ، كَأَنَّهُ شَى ءٌ حَدَثَ كَما يَحدُثُ الوَلَدُ، وَ قيلَ: التّاريخُ مَأخوذٌ مِنهُ؛ لِأَنَّهُ حَديثٌ. [۱۰]

به قولى، تاريخى كه مردم مى نويسند، عربىِ ناب نيست و مسلمانان، آن را از اهل كتاب گرفته اند.…

اِرخ: ماده گوساله گاو وحشى را گويند... و به قولى، واژه تاريخ، از همين معنا گرفته شده است. تو گويى تاريخ، چيزى است كه پديد مى آيد، چنان كه بچّه زاده مى شود. بعضى گفته اند: تاريخ، از همين معنا گرفته شده؛ چون جديد است.

با تأمّل در آنچه گذشت، مى توان گفت كه كلمه «تاريخ»، ريشه عربى دارد؛ ولى ريشه آن، به معناى گاه شناسىِ زمان نيست و دست كم، بدين معنا بودنِ آن، مورد ترديد جدّى است؛ امّا به هر حال، ترديدى نيست كه اين كلمه در زبان عربى، به معناى گاه شناسى زمان آمده است. [۱۱]

تاريخ، در اصطلاح

تاريخ، در اصطلاح امروز، علمى است با گرايش هاى گوناگون كه در آن، كارهاى گذشته جوامع انسانى، موضوع و محور بحث است و كوشش مى شود قوانين و روابط حاكم در هر دوره و علل بروز برخى حوادث اجتماعى و يا رشد و انحطاط جامعه ها كشف گردد، تا از اين ره گذر، «فلسفه تاريخ» تدوين گردد كه وسيله اى براى ارزيابىِ وضع جوامع امروز و آينده بشرى است.

در مرحله نخست، مى توان گفت كه منظور از علم تاريخ، دو چيز است:

1. «علم مسائل نظرىِ تاريخ» يا «تاريخ نظرى»: اين دانش، خود به دو رشته جداگانه و مستقل تقسيم مى شود؛ چون مسائل نظرى تاريخ، يا در زمينه علل حوادث اجتماعى و يافتن قانون ها و سنّت هاى عمومى و كلّىِ آن بحث مى كند، كه در اين صورت، آن را «فلسفه تاريخ» مى ناميم، و يا در باره مسائل مربوط به روش شناسىِ دانش تاريخ، از قبيل شيوه ارزيابىِ اسناد تاريخى، طبقه بندى منابع و اسناد تاريخى، آداب نقد تاريخ، ضوابط و اصول گزارش و نگارش تاريخ و امثال اينها، كه مجموع اين بخش را نيز «روش شناسىِ تاريخ» و يا «فلسفه علم تاريخ» مى ناميم.

2. «علم وقايع تاريخى»: در اين بخش، مسائل نظرى، محور بحث و هدف مورّخ نيست، هر چند كار اين مرحله نيز بدون آگاهى از كلّيات مسائل نظرى تاريخ، عقيم خواهد بود. ضبط، گزارش و نگارش وقايع تاريخى، آن گونه كه بوده است، هدف اين علم هستند و از اين رو، آن را «تاريخ نگارى» ناميده اند.

تاريخ نگارى، شعبه ها و فرع هاى بسيارى دارد، مانند: تاريخ سياسى، تاريخ انبيا و اديان، تاريخ فرهنگ، تاريخ فلسفه، تاريخ طب، تاريخ آموزش، تاريخ اقتصاد، تاريخ علم، تاريخ كشورها و تاريخ عمومى. هر جامعه اى مى تواند بر اساس ويژگى هاى محيط و نيازهاى فرهنگى و علمى و سياسىِ خود، آنها را دسته بندى كند و موضوع مورد نظر خويش را براى پژوهش و آموزش، برگزيند. [۱۲]

تاريخ، در قرآن و حديث

لفظ تاريخ و يا مشتقّات آن، در قرآن كريم به كار نرفته است؛ [۱۳] ولى معناى آن، يعنى «گاه شناسى»، در چهار آيه [۱۴] مورد توجّه اين كتاب آسمانى است. البتّه در منابع روايى و تاريخى، در بحث مبدأ تاريخ هجرى، لفظ تاريخ و مشتقّات آن، مكرّر به اين معنا آمده است. [۱۵]

نكته مهم و قابل تأمّل، عنايت قرآن و احاديث اسلامى به مفهوم اصطلاحىِ تاريخ، يعنى اهتمام به آگاهى از وقايع تاريخى و فلسفه تاريخ است؛ بلكه مى توان گفت كه بعد از توحيد، بيش از هر مفهوم و معناى ديگرى، تاريخ، مورد توجّه قرآن كريم است.

واژه هايى از قبيل: «قِصَص»، «أنباء»، «سُنّة اللّه» ، «أيّام اللّه» و نيز واژه هاى وابسته به آنها مانند: «عبرت»، «قُرى»، «بركات»، «جوع»، «دماء»، «مستكبرين» «مُكذِّبين»، «ملأ»، «مُترَفين»، «مُسرِفين» و «مستضعفين»، واژه هاى كليدى قرآن در زمينه تبيين و تفسير تاريخ اند.

در اين بخش، برجسته ترين نكاتى را كه در قرآن و احاديث اسلامى، در باره تاريخ آمده است، تحت اين سرفصل ها ارائه مى كنيم: شناخت تاريخ، قانونمندى تاريخ، عوامل تحوّلات تاريخى، عوامل پيشرفت اجتماعى، عوامل انحطاط اجتماعى، عبرت آموزى از تاريخ و آينده تاريخ، به ضميمه دو تحقيق: يكى در باره مبدأ تاريخ هجرى و ميلادى، و ديگرى در باره آينده تاريخ. اينك اشاره اى كوتاه به حاصل آنچه در اين فصول آمده است:

1. نقش تاريخ در زندگى انسان

تاريخ به معناى گاه شناسى، به اندازه اى در تنظيم زندگى انسان، سهيم است كه قرآن، از آن به عنوان يكى از دلايل توحيد و خداشناسى ياد كرده است:

«وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ وَ النَّهَارَ ءَايَتَيْنِ فَمَحَوْنَآ ءَايَةَ الَّيْلِ وَ جَعَلْنَآ ءَايَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُواْ فَضْلاً مِّن رَّبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُواْ عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسَابَ. [۱۶]

و شب و روز را دو نشانه قرار داديم. پس نشانه شب را تيره گون و نشانه روز را روشنى بخش گردانيديم، براى اين كه [در آن،] فضلى از پروردگارتان بجوييد و براى اين كه شمار سال ها و حساب [عمرها و رويدادها] را بدانيد».

اين، بدان معناست كه تأمّل در نقش اساسى تاريخ در زندگى، به روشنى، آدمى را با آفريدگار حكيم جهانِ آفرينش آشنا مى سازد.

2. ارزش دانش تاريخ و مورّخ

دانش تاريخ و بخصوص آشنايى با فلسفه تاريخ و علل رشد و انحطاط ملّت ها، كارآمدترين علم در جهت رسيدن به برترين تمدّن ها و پيشگيرى از انحطاط و سقوط جوامع انسانى است.

مورّخ كاردان، در واقع، همانند كسى است كه به درازاى تاريخ، عمر كرده و تجربه اندوخته است، چنان كه امام على عليه السلام مى فرمايد:

إنّى و إن لَم أكُن عُمِّرتُ عُمُرَ مَن كانَ قَبلى، فَقَد نَظَرتُ فى أعمالِهِم، وَ فَكَّرتُ فى أخبارِهِم، وَ سِرتُ فى آثارِهِم، حَتّى عُدتُ كَأَحَدِهِم، بَل كَأَنـّى بِمَا انتَهى إلَىَّ مِن أمرِهِم قَد عُمِّرتُ مَعَ أوَّلِهِم إِلى آخِرِهِم. [۱۷]

من اگر چه عمر پيشينيانم را ندارم، در كارهاى آنها نگريسته ام و در اخبار و سرگذشت آنان انديشيده ام و در آثار آنها سير كرده ام، تا جايى كه همانند يكى از آنها شده ام؛ بلكه به سبب آگاهى هايى كه از آنها به من رسيده است، گويى با اوّلين آنها تا آخرينشان زندگى كرده ام. جامعه زمان شناس، جهت گيرى هاى فرهنگى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى خود را با مقتضيات زمان، هماهنگ مى كند و از اين رو، در تهاجم شبهات، آسيب نمى بيند.

تاريخدان، در سخت ترين وضعيت سياسى و اجتماعى، دچار نوميدى نمى گردد و در اميدبخش ترين موقعيت ها، به آرزوها و آرمان هاى دور از دسترس، دل خوش نمى كند؛ چرا كه با عوامل دگرگونى هاى تاريخى آشناست. [۱۸]

تاريخ شناس، در حوادث مهمّ تاريخى، شگفت زده نمى شود؛ زيرا علل و عوامل آنها را كشف كرده است و بنا بر اين، تحقّق آنها را در موقعيت زمانىِ خاصّ خود، طبيعى مى داند. [۱۹]

تاريخدان، مى داند كه رويارويى با تاريخ، بيهوده و رنج آفرين است و تنها راهِ برخورد با حوادث تلخ تاريخى و پيشگيرى از آنها، برخورد علمى و منطقى است. [۲۰] بر اين پايه، مورّخ كاردان، سهم عمده اى در تكامل مادّى و معنوى جامعه بشر و ساماندهى تمدّن هاى بزرگ دارد. از اين رو، آشنايى با دانش تاريخ و بويژه تاريخ معاصر، سختْ مورد تأكيد قرآن و احاديث اسلامى است و خودِ امامان اهل بيت عليهم السلام كه مسئوليت هدايت و رهبرى جامعه را داشتند، در كنار ساير علوم، در بالاترين سطح، از دانش تاريخ برخوردار بوده اند، چنان كه امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

إنَّ مِن عِلمِ ما اُوتينا تَفسيرَ القُرآنِ وَ أحكامَهُ، وَ عِلمَ تَغييرِ الزَّمانِ وَ حَدَثانِهِ. [۲۱]

از جمله دانش هايى كه به ما داده شده است، تفسير قرآن و علم به احكام آن و علم به دگرگونى زمان و بلاهاى آن است.

3. گواهى تاريخ

جالب توجّه است كه بدانيم استناد به «گواهى تاريخ» در گفتارها و نوشتارها، ريشه در تعاليم اسلامى دارد. از نگاه متون اسلامى، زمان، مانند مكان، شاهد و گواه اعمال انسان است و روزى به سود يا زيان او گواهى خواهد داد و چنان كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده، هر روزِ نو از تاريخ، خطاب به آدمى زاده مى گويد:

أنَا خَلقٌ جَديدٌ، وَ أنَا فيما تَعمَلُ غَدا عَلَيكَ شَهيدٌ. [۲۲]

من يك [روز و] آفريده نو هستم، و فردا[ى قيامت] براى كارهايى كه [امروز] انجام مى دهى، بر تو گواه خواهم بود.

چگونگى شهادت دادنِ تاريخ در دنيا، واضح است؛ امّا گواهى تاريخ در زندگىِ پس از مرگ، ممكن است به معناى تجسّم اعمال روزهاى زندگى باشد، چنان كه در حديث آمده است:

يُفتَحُ لِلعَبدِ يَومَ القِيامَةِ عَلى كُلِّ يَومٍ مِن أيّامِ عُمُرِهِ أربَعٌ وَ عِشرونَ خِزانَةً، عدَدَ ساعاتِ اللَّيلِ وَ النَّهارِ. [۲۳]

در روز قيامت، براى هر روز از روزهاى عمر انسان، 24 خزانه، به شمار ساعات شب و روز، گشوده مى شود.

صحنه هايى كه در رستاخيز، از حوادث زندگى انسان به نمايش گذاشته مى شود، در واقع، شهادت تاريخ به سود و يا زيان اوست.

4. قانونمندى تاريخ

از نگاه قرآن و احاديث اسلامى، تاريخ، قانونمند است، بدين معنا كه حوادث و تحوّلات تاريخى، بر اساس اصول و ضوابط معيّنى شكل مى گيرند.

قرآن كريم، از قوانين حاكم بر تاريخ، به عنوان «سنّت خداوند» ياد كرده است؛ سنّت هايى كه هرگز دست خوش تحوّل و دگرگونى نشده اند و نخواهند شد:

«سُنَّةَ اللَّهِ فِى الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً. [۲۴]

در باره كسانى كه پيش تر بوده اند، [همين] سنّت خدا [جارى بوده] است و در سنّت خدا، هرگز تغيير نخواهى يافت».

با الهام از اين آيات، پيشوايان دين نيز تأكيد كرده اند [۲۵] كه:

إنَّ الدَّهرَ يَجرى بِالباقينَ كَجَريِهِ بِالماضينَ. [۲۶]

روزگار، بر آيندگان، همان گونه مى گذرد كه بر گذشتگان، گذشته است.

در آيات ديگر مى خوانيم:

«وَ كَذَلِكَ نُنجِى الْمُؤْمِنِينَ. [۲۷]

و اين چنين، مؤمنان را مى رهانيم».

«وَكَذَلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ. [۲۸]

و اين چنين، نيكوكاران را پاداش مى دهيم».

«وَكَذَلِكَ نَجْزِى الْمُجْرِمِينَ. [۲۹]

و اين چنين، مجرمان را كيفر مى دهيم».

«وَكَذَلِكَ نَجْزِى الظَّالِمِينَ. [۳۰]

و اين چنين، ستمگران را كيفر مى دهيم».

«وَكَذَلِكَ نَجْزِى الْمُفْتَرِينَ. [۳۱]

و اين چنين، دروغ رانان را سزا مى دهيم».

«كَذَلِكَ نَجْزِى كُلَّ كَفُورٍ. [۳۲]

و اين چنين، هر ناسپاسى را سزا مى دهيم».

همگى اين آيات، بيانگر ديدگاه قرآن در باره قانونمندى تاريخ و ثبات و دوام قوانين تاريخى در گذشته و آينده هستند و اين كه همان گونه كه هر فرد انسان، در نظام آفرينش تا مدّت معيّنى مى تواند به حيات خود ادامه دهد، هر دولت نيز برهه اى دارد [۳۳] و هر امّت، اجلى. [۳۴]

5. عوامل تحوّلات تاريخى

در جهان بينى اسلامى، انسان، آزاد است و انتخابگر. از اين رو، اراده انسان، اصلى ترين عامل تحوّلات تاريخى است، چنان كه قرآن تصريح مى كند:

«إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ. [۳۵]

خداوند، حال قومى را تغيير نمى دهد تا آنان، [خود،] حال خودشان را تغيير دهند».

در واقع، موتور تاريخ، اراده انسان است. بنا بر اين، حركت تاريخ، جبرى نيست و تلاش هاى فرهنگى و سياسى و اقتصادى مردم، نقش اساسى در تحوّلات تاريخى دارند. از نگاه قرآن و احاديث اسلامى، در كنار تلاش هاى مادّى، تلاش هاى دينى و معنوى و بخصوص توبه و دعا نيز نقش تعيين كننده اى در سرنوشت جوامع انسانى دارند.

6. عوامل پيشرفت و انحطاط اجتماعى

از نگاه قرآن و احاديث اسلامى، شايسته سالارى و مديريت انسان هاى توانمند و لايق، هشيارى دولتْ مردان، وحدت كلمه، عدالت اجتماعى و رعايت حقوق متقابل حكومت و مردم، برجسته ترين عوامل پيشرفت جامعه اند. در واقع، اين امور، قوانين تكوينىِ نظام آفرينش و سنّت هاى الهى براى رسيدن به تمدّن برتر هستند.

در مقابل، مديريت و رهبرى انسان هاى ناشايسته، ناآگاهى دولتْ مردان، اختلاف، ظلم، فساد، اتراف، اسراف، انحصارطلبى، اهمّيت ندادن به حقوق مردم و بخصوص مستمندان، تبعيض در اجراى قانون، كم فروشى، ترك امر به معروف و نهى از منكر، املا و استدراج، برجسته ترين عوامل انحطاط و عقب ماندگى اجتماعى و سقوط و نابودى تمدّن ها شمرده شده اند.

7. عبرت آموزى از تاريخ

ارزش و اهمّيت دانش تاريخ، باور كردن قانونمندى تاريخ، اعتقاد به گواهى تاريخ، آشنايى با زمينه هاى تحوّلات تاريخى، و شناخت عوامل پيشرفت يا انحطاط جامعه، همه و همه، مقدّمه عبرت آموزى و بهره گيرى از تاريخ در جهت زندگىِ بهتر و تمدّن پيشرفته تر هستند.

بر اين اساس، از نگاه اسلام، عبرت آموزى، هدف اصلى علم تاريخ است و بدين جهت، قرآن كريم، در باره حكمتِ پرداختن به سرگذشت پيشينيان مى فرمايد:

«لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِى الْأَلْبَابِ. [۳۶]

و در داستان ايشان، عبرتى است براى خردمندان».

8. جهانگردىِ هدفمند

يكى از بهترين راه هاى عبرت آموزى از تاريخ، جهانگردىِ هدفمند است. مطالعه آثار باستانىِ مربوط به اقوام گذشته و بخصوص جوامعى كه به دليل ظلم و فساد نابود شده اند، حجاب هاى غفلت را مى درد و موانع شناخت را مى زدايد و درس هاى ارزنده اى را براى زندگى بهتر، به انسان ارائه مى نمايد.

از اين رو، قرآن و احاديث اسلامى، مكرّرا مردم را به جهانگردىِ هدفمند دعوت مى كنند و قرآن، شمارى از كسانى را كه از شناخت حقايق عقلى محروم اند، بدين سان مورد نكوهش قرار مى دهد:

«أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَآ أَوْ ءَاذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا. [۳۷]

آيا در زمين گردش نكرده اند تا دل هايى داشته باشند كه با آن بينديشند يا گوش هايى كه با آن بشنوند؟».

متأسّفانه جهانگردى، در جهان امروز، عمدتا وسيله اى براى تفريح و سرگرمى است و بدين جهت، نه تنها عبرت آموز و روشنگر نيست، بلكه غفلت آفرين نيز هست، و نه تنها موانع شناخت را از جلوى ديده عقل بر نمى دارد، كه حجابى نيز بر حجاب هاى آن مى افزايد.

پيشوايان اسلام، براى آن كه در جوامع اسلامى، جهانگردى به اين سرنوشت مبتلا نگردد، نكات مهمّى را براى جهانگردان يادآور شده اند، از جمله، اين كه در بازديد از كاخ هاى زورمداران و ستمگران، يادآور اين آيات شوند و در آن تأمّل كنند:

«كَمْ تَرَكُواْ مِن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ. [۳۸]

چه باغ ها و جويبارها كه به جاى نهادند».

و نيز در بازديد از خانه ستمگران، به خود هشدار دهند كه مبادا بر اساس سنّت الهى در تاريخ، به سرنوشت آنان دچار شوند، و در يك جمله، اصلى ترين ادب بازديد از آثار باستانى، تأمّل در علل سقوط تمدّن هاى گذشته و عبرت آموزى براى زندگى و تمدّن كنونى است.

9. آينده تاريخ در بينش قرآنى

در جهان بينى قرآن كريم، آينده تاريخ، روشن و نويدبخش است؛ زيرا تاريخ، به طور طبيعى، به سوى شكست حتمىِ جبهه باطل و پيروزىِ گريزناپذير حق، حركت مى كند. قرآن، روند حركت تاريخ و پيروزىِ نهايى و همه جانبه حق بر باطل را به رودخانه خروشانِ كف كرده و يا فلزّاتى تشبيه مى كند كه براى تهيّه لوازم آرايش و ساختن كالا، ذوب مى شوند و ناخالصى در آنها وجود دارد. پس همان گونه كه در نهايت، همه كف ها و ناخالصى ها از بين خواهند رفت و تنها آب و موادّ خالص و مفيد براى مردم، باقى مى مانند، حق نيز در بستر تاريخ، باقى مى ماند و باطل، از بين خواهد رفت.

جبهه حق، در بينش قرآنى، همان جبهه مستضعفان، جبهه صالحان، جبهه تقواپيشگان و جبهه هواداران اسلام ناب است:

«هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ. [۳۹]

او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دينِ درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دين است، پيروز گردانَد».

با پيروزىِ جبهه حق، دولت اهل بيت، به رهبرى مهدى آل محمّد عليهم السلام، در جهان استقرار خواهد يافت و بساط ظلم و استكبار و استضعاف، به كلّى برچيده خواهد شد و عدل و قسط، جهان را فرا خواهد گرفت.

اينك آيات و احاديثى را كه دلالت بر اين اجمال دارند، در هفت فصل از نظر مى گذرانيم:

الفصل الأوّل: معرفة التّاريخ

فصل يكم: شناخت تاريخ

1 / 1: أهَمِّيَّةُ مَعرِفَةِ التّاريخِ

1 / 1: اهمّيت شناخت تاريخ

الكتاب

«هُوَ الَّذِى جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَ الْقَمَرَ نُورًا وَ قَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُواْ عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْايَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ». [۴۰]

«اوست كسى كه خورشيد را روشنايى بخشيد و ماه را تابان كرد و براى آن، منزل هايى معيّن كرد تا شماره سال ها و حساب را بدانيد. خداوند، اينها را جز به حق، نيافريده است. نشانه ها [ى خود] را براى گروهى كه مى دانند، به روشنى بيان مى كند».

«وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ وَ النَّهَارَ ءَايَتَيْنِ فَمَحَوْنَا ءَايَةَ الَّيْلِ وَ جَعَلْنَا ءَايَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُواْ فَضْلاً مِّن رَّبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُواْ عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسَابَ وَ كُلَّ شَىْ ءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً». [۴۱]

«و شب و روز را دو نشانه قرار داديم. نشانه شب را تيره گون و نشانه روز را روشنى بخش گردانيديم، براى اين كه [در آن،] فضلى از پروردگارتان بجوييد و براى اين كه شماره سال ها و حساب [عمرها و رويدادها] را بدانيد و هر چيزى را به روشنى باز نموديم».

«فَالِقُ الْاءِصْبَاحِ وَجَعَلَ الَّيْلَ سَكَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا». [۴۲]

«[خداوند،] شكافنده صبح است و شب را براى آرامش، و خورشيد و ماه را وسيله محاسبه[ى زمان] قرار داد».

«الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ». [۴۳]

«خورشيد و ماه، بر حسابى [روان] اند».

الحديث

1. الإمام الصادق عليه السلام: بِالسَّنَةِ وأخواتِها يُكالُ الزَّمانُ مِن لَدُن خَلقِ اللّهِ تَعالَى العالَمَ إلى كُلِّ وَقتٍ وعَصرٍ مِن غابِرِ [۴۴] الأَيّامِ، وبِها يَحسُبُ النّاسُ الأَعمارَ وَالأَوقاتَ المُوقَّتَةَ لِلدُّيونِ وَالإِجاراتِ وَالمُعامَلاتِ وغَيرِ ذلِكَ مِن اُمورِهِم. [۴۵]

1. امام صادق عليه السلام: به وسيله سال و امثال آن است كه زمان ـ از آن هنگام كه خداوند متعال، جهان را آفريد تا هر وقت و عصرى از روزگاران گذشته ـ اندازه گيرى مى شود و به وسيله همين هاست كه مردم، عمرها و زمان هاى تعيين شده براى وام ها و اجاره ها و معاملات و ديگر امورشان را محاسبه مى كنند.

2. عنه عليه السلام: خَلَقَ اللّهُ السَّماءَ سَقفا مَرفوعا... وجَعَلَ فيها سِراجا وقَمَرا مُنيرا، يَسبَحانِ في فَلَكٍ يَدورُ بِهِما دائِبَينِ، يُطلِعُهُما تارَةً ويُؤفِلُهُما [۴۶] اُخرى، فَبَنى عَلَيهِ الأَيّامَ وَالشُّهورَ وَالسِّنينَ الَّتي هِيَ مِن سَبَبِ الشِّتاءِ وَالصَّيفِ وَالرَّبيعِ وَالخَريفِ؛ أزمِنةً مُختَلِفَةَ الأَعمالِ. [۴۷]

2. امام صادق عليه السلام: خداوند، آسمان را به سانِ بامى برافراشته آفريد... و در آن، چراغى (خورشيد) و ماهى تابان نهاد كه هر دو، در فلكى [و مدارى،] پيوسته مى چرخند؛ بارى طلوع مى نمايند و دگر بار، غروب مى كنند، و پيدايش روزها و ماه ها و سال ها را كه خود، سبب پيدايش زمستان و تابستان و بهار و پاييزند، به عنوان زمان هاى كارهاى گوناگون، بر پايه همين گردش قرار داد.

1 / 2: الحَثُّ عَلى عِلمِ التّأريخِ

1 / 2: تشويق به شناخت تاريخ

أ ـ التّاريخُ الماضي

الف ـ تاريخِ گذشته

3. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن وَصِيَّةٍ أوصى بِهَا ابنَهُ الحَسَنَ عليه السلام ـ: أحيِ قَلبَكَ بِالمَوعِظَةِ... وَاعرِض عَلَيهِ أَخبارَ الماضينَ، وذَكِّرهُ بِما أصابَ مَن كانَ قَبلَكَ مِنَ الأَوَّلينَ، وسِر في دِيارِهِم وآثارِهِم فَانظُر فيما فَعَلوا وعَمَّا انتَقَلوا وأينَ حَلّوا ونَزَلوا، فَإِنَّكَ تَجِدُهُم قَدِ انتَقَلوا عَنِ الأَحِبَّةِ، وحَلّوا دِيارَ الغُربَةِ، وكأَنَّكَ عَن قَليلٍ قَد صِرتَ كَأَحَدِهِم، فَأَصلِح مَثواكَ، ولا تَبِع آخِرَتَكَ بِدُنياكَ.…

أي بُنَيَّ! إنّي وإن لَم أكُن عُمِّرتُ عُمُرَ مَن كانَ قَبلي، فَقَد نَظَرتُ في أعمالِهِم، وفَكَّرتُ في أخبارِهِم، وسِرتُ في آثارِهِم؛ حَتّى عُدتُ كَأَحَدِهِم، بَل كَأَنّي بِمَا انتَهى إلَيَّ مِن اُمورِهِم قَد عُمِّرتُ مَعَ أوَّلِهِم إلى آخِرِهِم، فَعَرَفتُ صَفوَ ذلِكَ مِن كَدَرِهِ، ونَفعَهُ مِن ضَرَرِهِ، فَاستَخلَصتُ لَكَ مِن كُلِّ أمرٍ نَخيلَهُ [۴۸]، وتَوَخَّيتُ لَكَ جَميلَهُ، وصَرَفتُ عَنكَ مَجهولَهُ، ورَأَيتُ حَيثُ عَناني مِن أمرِكَ ما يَعنِي الوالِدَ الشَّفيقَ، وأجمَعتُ عَلَيهِ مِن أدَبِكَ، أن يَكونَ ذلِكَ وأنتَ مُقِبلُ العُمُرِ ومُقتَبَلُ الدَّهرِ، ذو نِيَّةٍ سَليمَةٍ ونَفسٍ صافِيَةٍ. [۴۹]

3. امام على عليه السلام ـ در سفارش به فرزندش حسن عليه السلام ـ: دلت را با موعظه، زنده بدار... و اخبار گذشتگان را بر آن عرضه كن و به آنچه بر سرِ پيشينيان تو آمده است، اندرزش ده. در سرزمين ها و آثار بر جاى مانده از آنان بِگرد و بنگر كه چه كردند و از چه جدا شدند و به كجا منتقل شدند و در چه سرايى فرود آمدند. خواهى ديد كه از دوستان [خود]، جدا شده اند و در سراى غربت، فرود آمده اند و گويا تو نيز به زودى، چونان يكى از آنان خواهى شد. پس جايگاه [ابدى] خويش را آباد كن و آخرتت را به دنيايت مفروش.…

فرزندم! من اگر چه به اندازه عمرِ [مجموعِ] پيشينيان، عمر نكرده ام، امّا در كردارهاى آنان نگريسته ام، و در اخبار و سرگذشتشان انديشيده ام، و در آثارشان سير كرده ام، تا آن جا كه چونان يكى از آنان شده ام و بلكه با مطالعه تاريخ آنان، گويا پا به پاى اوّلين تا آخرين آنها عمر كرده ام. پس حوادث زلال را از تيره، و سود آنها را از زيانشان باز شناختم. پس، از هر چيزى، ناب آن را برايت برگزيدم و زيبايش را برايت جستم، و ناشناخته هايش را از تو دور ساختم، و چونان پدرى مهربان، به كار تو همّت گماشتم و عزم تربيت تو كردم؛ زيرا تو در آغاز زندگى قرار دارى و تازه به روزگار، روى آورده اى و از پندارى پاك و روانى صاف، برخوردارى.

ب ـ التّاريخُ المُعاصِرُ

ب ـ تاريخ معاصر

4. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: عَلَى العاقِلِ أن يَكونَ بَصيرا بِزَمانِهِ [۵۰].

4. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خردمند، بايد زمان خود را بشناسد.

5. عنه صلى الله عليه و آله: رَحِمَ اللّهُ مَن حَفِظَ لِسانَهُ، وعَرَفَ زَمانَهُ، وَاستَقامَت طَريقَتُهُ. [۵۱]

5. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: رحمت خدا بر آن كس كه زبانش را نگه بدارد و زمانش را بشناسد و راه و روش درست را بپيمايد.

6. الإمام عليّ عليه السلام: مَن لَم يَعرِف زَمانَهُ حُرِبَ [۵۲]. [۵۳]

6. امام على عليه السلام: كسى كه زمانش را نشناسد، به تاراج مى رود.

7. عنه عليه السلام: حَسبُ المَرءِ مِن... عِرفانِهِ عِلمُهُ بِزَمانِهِ. [۵۴]

7. امام على عليه السلام: در معرفت آدمى، همين بس كه... آگاه به زمان خويش باشد.

8. عنه عليه السلام ـ فيما أوصى بِهِ وَلَدَهُ الحَسَنَ عليه السلام ـ: يا بُنَيَّ، إنَّهُ لابُدَّ لِلعاقِلِ مِن أن يَنظُرَ في شَأنِهِ؛ فَليَحفَظ لِسانَهُ، وَليَعرِف أهلَ زَمانِهِ. [۵۵]

8. امام على عليه السلام ـ در سفارش به فرزندش حسن عليه السلام ـ: فرزندم! خردمند، بايد در كار خويش بنگرد تا زبان خويش را نگه بدارد و مردم زمانه اش را بشناسد.

9. الإمام الباقر عليه السلام: في حِكمَةِ آلِ داود: يَنبَغي لِلمُسلِمِ أن يَكونَ مالِكا لِنَفسِهِ، مُقبِلاً عَلى شَأنِهِ، عارِفا بِأَهلِ زَمانِهِ. [۵۶]

9. امام باقر عليه السلام: در حكمت آل داوود عليه السلام آمده است: «مسلمان، بايد مالك نفس خويش باشد و به كار خويشتن بپردازد و مردم روزگارش را بشناسد».

10. الإمام الصادق عليه السلام: في حِكمَةِ آلِ داود: عَلَى العاقِلِ أن يَكونَ عارِفا بِزَمانِهِ، مُقبِلاً عَلى شَأنِهِ، حافِظا لِلِسانِهِ. [۵۷]

10. امام صادق عليه السلام: در حكمت آل داوود عليه السلام آمده است: «خردمند، بايد زمان خود را بشناسد و به كار خويش بپردازد و زبانش را نگه بدارد».

11. عنه عليه السلام ـ في بَيانِ صِفاتِ صاحِبِ الفِقهِ وَالعَقلِ ـ: عارِفا بِأَهلِ زَمانِهِ، مُستَوحِشا مِن أوثَقِ إخوانِهِ، فَشَدَّ اللّهُ مِن هذا أركانَهُ وأعطاهُ يَومَ القِيامَةِ أمانَهُ. [۵۸]

11. امام صادق عليه السلام ـ در بيان صفات انسان فهميده و خردمند ـ: مردمِ زمانش را مى شناسد و [حتّى] از مطمئن ترين برادرانش نيز هراسان است. پس خداوند، از اين جهت، اركان [زندگىِ] او را محكم مى گرداند و روز قيامت، او را امنيت و آرامش عطا مى فرمايد.

1 / 3: مُعِطياتُ عِلْمِ التّاريخِ

1 / 3: ثمرات شناخت تاريخ

أ ـ الاِستِعدادُ لِمُواجَهَةِ المُلابَساتِ السِّياسِيَّةِ وَالاِجتِماعِيَّةِ

الف ـ آمادگى براى رويارويى با حوادث سياسى و اجتماعى

12. الإمام الصادق عليه السلام: العالِمُ بِزَمانِهِ لا تَهجُمُ عَلَيهِ اللَّوابِسُ [۵۹]. [۶۰]

12. امام صادق عليه السلام: كسى كه زمان خود را بشناسد، شبهات بر او هجوم نمى آورند.

ب ـ عَدَمُ التَّعَجُّبِ مِنَ الأَحداثِ الاِجتِماعِيَّةِ

ب ـ تعجّب نكردن از رخدادهاى اجتماعى

13. الإمام عليّ عليه السلام: أعرَفُ النّاسِ بِالزَّمانِ مَن لَم يَتَعَجَّب مِن أحداثِهِ. [۶۱]

13. امام على عليه السلام: زمان شناس ترينِ مردم، كسى است كه از رخدادهاى زمانه تعجّب نمى كند.

ج ـ عَدَمُ اليَأسِ مِنَ الزَّمانِ

ج ـ نوميد نشدن از زمانه

14. الإمام عليّ عليه السلام: لا تَيأَس مِنَ الزَّمانِ إذا مَنَعَ، ولا تَثِق بِهِ إذا أعطى، وكُن مِنهُ عَلى أعظَمِ الحَذَرِ. [۶۲]

14. امام على عليه السلام: از روزگار، هر گاه كه دريغ ورزيد، نوميد مشو و آن گاه كه دِهِش كرد، به آن اعتماد مكن و تا مى توانى، از آن بر حذر باش.

د ـ عَدَمُ الوُثوقِ بِالزَّمانِ

د ـ اعتماد نكردن به زمانه

15. الإمام عليّ عليه السلام: مَن وَثِقَ بِالزَّمانِ صُرِعَ. [۶۳]

15. امام على عليه السلام: هر كه به روزگار اعتماد كند، به زمين مى خورَد.

16. عنه عليه السلام: إيّاكَ أن تَثِقَ بِالزَّمانِ. [۶۴]

16. امام على عليه السلام: زنهار! به روزگار، اعتماد مكن.

17. عنه عليه السلام: مَن أمِنَ الزَّمانَ خانَهُ، ومَن أعظَمَهُ أهانَهُ. [۶۵]

17. امام على عليه السلام: هر كه روزگار را امين بشمارد، روزگار، به او خيانت مى كند و هر كه آن را گرامى بدارد، روزگار، خوارش مى سازد.

18. عنه عليه السلام: مَن فَهِمَ مَواعِظَ الزَّمانِ، لَم يَسكُن إلى حُسنِ الظَّنِّ بِالأَيّامِ. [۶۶]

18. امام على عليه السلام: هر كه اندرزهاى زمانه را بفهمد، به روزگار، خوشبين نمى شود.

19. عنه عليه السلام: لا غِرَّةَ [۶۷] كَالثِّقَةِ بِالأَيّامِ. [۶۸]

19. امام على عليه السلام: هيچ غفلتى، چون اعتماد به روزگار نيست.

20. عنه عليه السلام: يَنبَغي لِمَن عَرَفَ الزَّمانَ، أن لا يَأمَنَ الصُّروفَ [۶۹] وَالغِيَرَ [۷۰]. [۷۱]

20. امام على عليه السلام: كسى كه زمانه را بشناسد، سزد كه خويشتن را از تحوّلات و دگرگونى ها در امان نپندارد.

ه ـ عَدَمُ مُعاتَبَةِ الزَّمانِ

ه ـ گله نكردن از زمانه

21. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: قالَ اللّهُ عز و جل: يُؤذينِي ابنُ آدَمَ؛ يَسُبُّ الدَّهرَ وأنَا الدَّهرُ، بِيَدِي الأَمرُ، اُقَلِّبُ اللَّيلَ وَالنَّهارَ. [۷۲]

21. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل فرمود: «آدمى زاده، مرا مى آزارد؛ روزگار را ناسزا مى گويد، در حالى كه روزگارْ منم، كارها در دست من است، و شب و روز را من مى چرخانم».

22. الإمام عليّ عليه السلام: مَن عَتَبَ عَلَى الزَّمانِ طالَت مَعتَبَتُهُ. [۷۳]

22. امام على عليه السلام: هر كه از زمانه گله كند، گِله اش به درازا مى كشد.

23. عنه عليه السلام: الزَّمانُ يَخونُ صاحِبَهُ، ولا يَستَعتِبُ لِمَن عاتَبَهُ. [۷۴]

23. امام على عليه السلام: زمانه، به دوستش خيانت مى كند و كسى را كه از او گله كند، خشنود نمى سازد.

و ـ عَدَمُ مُكابَرَةِ الزَّمانِ

و ـ ستيز نكردن با زمانه

24. الإمام عليّ عليه السلام: من كابَرَ الزَّمانَ عَطِبَ [۷۵]، ومَن يَنقَم عَلَيهِ غَضِبَ. [۷۶]

24. امام على عليه السلام: هر كه با زمانه بستيزد، هلاك مى شود، و هر كه كينه آن را به دل بگيرد، همواره در خشم خواهد بود.

1 / 4: شَهادَةُ التّاريخِ

1 / 4: گواهى تاريخ

الكتاب

«وَ شَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ». [۷۷]

«سوگند به گواه و مورد گواهى». [۷۸]

الحديث

25. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَيسَ مِن يَومٍ يَأتي عَلَى ابنِ آدَمَ إلّا يُنادي [۷۹]: يَا بنَ آدَمَ! أنَا خَلقٌ جَديدٌ، وأنَا فيما تَعمَلُ غَدا عَلَيكَ شَهيدٌ، فَاعمَل فِيَّ خَيرا أشهَد لَكَ بِهِ غَدا، فَإِنّي لَو قَد مَضَيتُ لَمَ تَرَني أبَدا. ويَقولُ اللَّيلُ مِثلَ ذلِكَ. [۸۰]

25. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ روزى نيست كه بر آدمى زاده بيايد، مگر اين كه آن روز، بانگ مى زند: «اى فرزند آدم! من آفريده اى جديد هستم، و هر كارى انجام دهى، فردا [ى قيامت] به آن، گواهى خواهم داد. پس، در من (امروز)، كار نيك انجام ده تا فردا به نفع تو شهادت دهم؛ زيرا اگر بگذرم، ديگر هرگز مرا نخواهى ديد». شب نيز چنين سخنى را مى گويد.

26. عنه صلى الله عليه و آله: ما طَلَعَت شَمسٌ مِنَ المَشرِقِ في يَومٍ إلّا ومَعَها مَلَكٌ يُنادي: ألا مُتَزَوِّدٌ مِنّي خَيرا! فَإِنّي لَن أرجِعَ إلَيهِ إلى أن تَقومَ السّاعَةُ. فَكُلُّ يَومٍ شاهِدٌ عَلَى العَبدِ بِما كَسَبَت يَداهُ. [۸۱]

26. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خورشيد، در هيچ روزى از مشرق طلوع نمى كند، مگر اين كه همراه با آن، فرشته اى بانگ مى زند: «آيا كسى هست كه از من (امروز) توشه اى برگيرد؟ چرا كه من تا قيام قيامت، ديگر به سوى او باز نخواهم گشت». پس هر روزى، بر آنچه بنده [در آن روز] به دست آورده، گواه است.

27. عنه صلى الله عليه و آله: للّهِِ عز و جل عَلى كُلِّ عَبدٍ رُقَباءُ مِن خَلقِهِ، ومُعَقِّباتٌ [۸۲] مِن بَينِ يَدَيهِ ومِن خَلفِهِ؛ يَحفَظونَهُ مِن أمرِ اللّهِ، ويَحفَظونَ عَلَيهِ ما يَكونُ مِنهُ مِن أعمالِهِ وأقوالِهِ وألفاظِهِ وألحاظِهِ، فَالبِقاعُ الَّتي تَشتَمِلُ عَلَيهِ شُهودُ رَبِّهِ لَهُ أو عَلَيهِ، وَاللَّيالي وَالأَيّامُ وَالشُّهورُ شُهودٌ عَلَيهِ أو لَهُ. [۸۳]

27. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل بر هر بنده اى، ناظرانى از آفريدگان خويش قرار داده و فرشتگانى كه از پيش و پس او، مراقبش هستند و به فرمان خداوند، از او محافظت مى كنند و اعمال و سخنان و كلمات و نگاه هاى او را ثبت مى نمايند. اماكنى كه او را در خود جاى مى دهند، گواهان پروردگار اويند كه به سود يا زيان وى، گواهى خواهند داد. شب ها و روزها و ماه ها نيز گواهانِ به سود يا زيان او هستند.

28. عنه صلى الله عليه و آله: يُفتَحُ لِلعَبدِ يَومَ القِيامَةِ عَلى كُلِّ يَومٍ مِن أيّامِ عُمُرِهِ أربَعٌ وعِشرونَ خِزانَةً؛ عَدَدَ ساعاتِ اللَّيلِ وَالنَّهارِ:

فَخِزانَةٌ يَجِدُها مَملُوَّةً نورا وسُرورا، فَيَنالُهُ عِندَ مُشاهَدَتِها مِنَ الفَرَحِ وَالسُّرورِ ما لو وُزِّعَ عَلى أهلِ النّارِ لَأَدهَشَهُم عَنِ الإِحساسِ بِأَلَمِ النّارِ، وهِيَ السّاعَةُ الَّتي أطاعَ فيها رَبَّهُ.

ثُمَّ يُفتَحُ لَهُ خِزانَةٌ اُخرى فَيَراها مُظلِمَةً مُنتِنَةً مُفزِعَةً، فَيَنالُهُ مِنها عِندَ مُشاهَدَتِها مِنَ

الفَزَعِ وَالجَزَعِ ما لَو قُسِّمَ عَلى أهلِ الجَنَّةِ لَنَغَّصَ [۸۴] عَلَيهِم نَعيمَها، وهِيَ السّاعَةُ الَّتي عَصى فيها رَبَّهُ.

ثُمَّ يُفتَحُ لَهُ خِزانَةٌ اُخرى فَيَراها خالِيَةً لَيسَ فيها ما يَسُرُّهُ ولا ما يَسوؤُهُ، وهِيَ السّاعَةُ الَّتي نامَ فيها أوِ اشتَغَلَ فيها بِشَيءٍ مِن مُباحاتِ الدُّنيا، فَيَنالُهُ مِنَ الغَبنِ وَالأَسَفِ عَلى فَواتِها ـ حَيثُ كانَ مُتَمَكِّنا مِن أن يَملَأَها حَسَناتٍ ـ ما لا يوصَفُ، ومِن هذا قَولُهُ تَعالى: «ذَلِكَ يَوْمُ التَّغَابُنِ» [۸۵]. [۸۶]

28. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: در روز قيامت، براى هر روزى از روزهاى عمر بنده، بيست و چهار خزانه، به تعداد ساعت هاى شب و روز، گشوده مى شود: خزانه اى را پر از روشنايى و شادمانى مى يابد و با ديدن آن، چنان خوش حالى و سرورى به او دست مى دهد كه اگر ميان دوزخيان توزيع شود، احساس درد آتش را از يادشان مى بَرد. اين، همان ساعتى است كه در آن، طاعت پروردگارش را به جاى آورده است.

سپس خزانه ديگرى برايش باز مى شود كه آن را تاريك و متعفّن و وحشتناك مى يابد و از ديدن آن، چنان ترس و بى تابى اى به او دست مى دهد كه اگر در ميان بهشتيان توزيع شود، نعمت و خوشىِ بهشت، بر آنان تلخ مى شود و اين، همان ساعتى است كه در آن، پروردگارش را معصيت كرده است.

سپس خزانه ديگرى برايش باز مى شود كه آن را تُهى مى يابد. در آن، نه چيزى هست كه شادش سازد و نه چيزى كه ناراحتش گردانَد. اين، همان ساعتى است كه در آن، خواب بوده يا به كارى از كارهاى رواى دنيا سرگرم بوده است. پس، بر از دست دادنِ اين ساعت ها ـ كه مى توانسته است آنها را با كارهاى خوب پر كند ـ چنان احساس زيان و تأسّفى به او دست مى دهد كه وصفْ ناشدنى است. اين است كه خداى متعال مى فرمايد: «آن [روز]، روز حسرت خوردن است».

29. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ مِن دُعائِهِ عِندَ الصَّباحِ وَ المَساءِ ـ: وهذا يَومٌ حادِثٌ جَديدٌ، وهُوَ عَلَينا شاهِدٌ عَتيدٌ [۸۷]، إن أحسَنّا وَدَّعَنا بِحَمدٍ، وإن أسَأنا فارَقَنا بِذَمٍّ. [۸۸]

29. امام زين العابدين عليه السلام ـ از دعاى ايشان در بامداد و شامگاه ـ: و اين، يك روز نوپديد و جديد است و او بر ما گواهى حاضر و آماده است. اگر كار نيك كرديم، با سپاس گزارى، با ما بدرود مى گويد، و اگر كار بد كرديم، با نكوهش، از ما جدا مى شود.

30. الإمام الصادق عليه السلام: ما مِن يَومٍ يَأتي عَلَى ابنِ آدَمَ إلّا قالَ لَهُ ذلِكَ اليَومُ: يَابنَ آدَمَ، أنَا يَومٌ جَديدٌ وأنَا عَلَيكَ شَهيدٌ، فَقُل فِيَّ خَيرا وَاعمَل فِيَ خَيرا أشهَد لَكَ بِهِ يَومَ القِيامَةِ، فَإِنَّكَ لَن تَراني بَعدَها أبَدا.

ـ قالَ ـ: وكانَ عَلِيٌّ عليه السلام إذا أمسى يَقولُ: مَرحَبا بِاللَّيلِ الجَديدِ وَالكاتِبِ الشَّهيدِ، اكتُبا عَلَى اسمِ اللّهِ. ثُمَّ يَذكُرُ اللّهَ عز و جل. [۸۹]

30. امام صادق عليه السلام: هيچ روزى نيست كه بر فرزند آدم بگذرد، مگر اين كه آن روز، به او مى گويد: اى فرزند آدم! من يك روز نو هستم و من بر تو گواهم. پس در من، نيك بگو و نيك عمل كن تا در روز قيامت، به آن [كار نيك] براى تو گواهى دهم؛ زيرا ديگر هرگز مرا نخواهى ديد.

چون شب مى شد، على عليه السلام مى فرمود: «خير مقدم به اين شب جديد و نويسنده و گواه [اعمال ما]! [اى شب و روز!] به نام خدا بنويسيد». سپس ذكر خداى عز و جل مى گفت.

درنگى در باره تاريخ نگارى و پايه هاى تقويم تاريخ

محاسبه زمان، يكى از اركان اساسى زندگى انسان است. نياز زندگى اجتماعى بشر به تاريخ، تا حدّى است كه قرآن كريم، تأمين اين نياز به وسيله خورشيد و ماه را به عنوان يكى از نشانه هاى خداشناسى و دلايل حكمت آفريدگار، مورد استناد قرار داده است.

با عنايت به اين ضرورت، مى توان حدس زد كه هر جامعه انسانى، از آغاز هبوط آدم عليه السلام تاكنون، به گونه اى، تاريخ زندگى خود را ثبت و ضبط مى كرده است. همچنين با اندكى تأمّل، مى توان دريافت كه به طور طبيعى، بهترين و به ياد ماندنى ترين مبدأ تاريخ، در ميان جوامع و اقوام مختلف، حوادث و وقايع مهمّ تاريخى است.

گفتنى است كه شمارى از متون تاريخى، حدس ما را در هر دو موردى كه اشارت رفت، تأييد مى كنند، چنان كه در تاريخ دمشق آمده است:

لمّا هبط آدم من الجنّة و انتشر ولده، أرّخ بنوه من هبوط آدم، فكان ذلك التّاريخ، حتّى بعث اللّه تعالى نوحا فأرّخوا حتّى مبعث نوح، حتّى كان الغرق فهلك مَن هلك ممّن كان على وجه الأرض... فكان التّاريخ من الطوفان إلى نار إبراهيم؛ فلمّا كثر ولد إسماعيل افترقوا، فأرَّخ بنو إسحاق من نار إبراهيم إلى مبعث يوسف، و من مبعث يوسف إلى مبعث موسى، و من مبعث موسى إلى مُلك سليمان، و من مُلك سليمان إلى مبعث عيسى بن مريم، و من مبعث عيسى بن مريم إلى مبعث رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و على جميع أنبيائه و رسله.

و أرَّخ بنو إسماعيل من نار إبراهيم إلى بناء البيت، حتّى بناه إبراهيم و إسماعيل، ثمّ أرَّخ بنو إسماعيل من بنيان البيت حتّى تفرّقت مَعَدُّ، فكان كلّما خرج قوم من تهامه أرَّخوا مخرجهم، و مَن بقى مِن تهامة من بنى إسماعيل يؤرِّخون خروج مَعَدٍّ و نَهْدٍ و جُهينَةَ ـ من بنى زيد ـ من تهامة، حتّى مات كعب بن لُؤَىّ إلى الفيل، فكان التّاريخ من الفيل حتّى أرَّخ عمر بن الخطّاب من الهجرة، و ذلك سنة سبع عشرة أو ثمان عشرة. [۹۰]

چون آدم عليه السلام از بهشت فرود آمد و فرزندانش پخش شدند، فرزندان او از فرود آدم، تاريخ گذارى كردند [و آن را مبدأ تاريخ قرار دادند] ، و اين تاريخ بوده، تا آن كه خداى متعال، نوح را بر انگيخت و مردم، آن را تا بعثت نوح، [مبدأ] تاريخ گرفتند تا آن كه طوفان پديد آمد و از ساكنان زمين، هلاك شدند آنها كه هلاك شدند.… پس [مبدأ] تاريخ، از طوفان تا به آتش افكندن ابراهيم شد. چون فرزندان اسماعيل زياد شدند، پخش شدند و فرزندان اسحاق، از به آتش افكندن ابراهيم عليه السلام تا مبعث يوسف عليه السلام تاريخ نوشتند و از مبعث يوسف عليه السلام تا مبعث موسى عليه السلام، و از مبعث موسى عليه السلام تا پادشاهى سليمان عليه السلام، و از پادشاهى سليمان عليه السلام تا مبعث عيسى بن مريم عليهماالسلام، و از مبعث عيسى بن مريم تا مبعث پيامبر خدا ـ كه درود خدا بر او و خاندانش و بر همه پيامبران و فرستادگان الهى باد ـ.

فرزندان اسماعيل، از آتش ابراهيم تا بناى خانه[ى كعبه] را تاريخ قرار دادند؛ يعنى تا زمانى كه ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام آن را ساختند. سپس فرزندان اسماعيل، بناى كعبه را تاريخ قرار دادند تا آن كه مَعَد، پراكنده شدند، و چنين بود كه هر گاه قومى از تهامه بيرون مى رفتند، زمان آن را تاريخ قرار مى دادند و هر كس از تهامه از فرزندان اسماعيل باقى مى ماند، بيرون شدن مَعَد و نهد و جُهَينه (از بنى زيد) از تهامه را تاريخ قرار مى دادند، تا آن كه كعب بن لُؤَى مُرد، تا [حمله سپاه] فيل كه تاريخ، از [سال] فيل شد، تا آن كه عمر بن خطّاب، هجرت [پيامبر خدا] را تاريخ قرار داد و آن، سال هفدهم يا هجدهم بود.

همچنين مسعودى مى نويسد:

لم يزل مَن وَصَفنا من قبائل العرب يؤرِّخون بالاُمور المشهورة: من موت رؤسائهم، و وقائع و حروب كانت بينهم، إلى أن جاء اللّه بالإسلام فأجمع المسلمون على التّاريخ من الهجرة. [۹۱]

اين قبايل عرب كه نامشان را برديم، همواره رويدادهاى مشهور (مانند: مرگ رؤسايشان، رويدادها و جنگ هايى كه ميانشان واقع مى شد) را تاريخ قرار مى دادند، تا آن كه خداوند، اسلام را فرستاد و مسلمانان، بر هجرت به عنوان مبدأ تاريخ، هم داستان شدند.

و بدين سان، پيشرفت علم و فرهنگ، به همسان سازى نگارش تاريخ و جهانى شدن تاريخ ميلادى و رسمى شدن تاريخ هجرى در جهان اسلام انجاميد. بدين مناسبت، در اين جا به پايه هاى تقويم ميلادى، تقويم هجرى قمرى و تقويم هجرى شمسى اشاره كوتاهى مى كنيم:

پايه تقويم ميلادى

مبناى تقويم بين المللى در جهان امروز، ولادت مسيح عليه السلام است، با اين آگاهى كه عيسى مسيح، در زمان آگوست، امپراتور مشهور روم، در بيت اللّحم يهوديه به دنيا آمد. البتّه دنياى روم، بدون اطّلاع از اين واقعه، قرن ها تقويم خود را بر مبناى تاريخ افسانه اى شهر روم و بر اساس اصلاحيه ژولين ادامه مى داد. عهد آگوست و دقيانوس گذشت تا عهد ديوكْلسين رسيد (560 م) [۹۲] و كشيشى به نام ديونيسيوس اكزيگيوس [۹۳] پيشنهاد داد كه دنياى مسيحيت، تقويم خود را بر اساس ولادت مسيح عليه السلام قرار دهد. اعتراض او، بر اين امر مبتنى بود كه نبايد نام شخص ظالم، در تاريخ، زنده بماند. او پيشنهاد كرد به جاى اسم امپراتوران، سال ولادت مسيح عليه السلام را مبدأ تقويم عيسويت و كليسا قرار دهند و خواستار آن شد كه كلّيه ملل مسيحى، از آن تبعيت نمايند. بر پايه حسابى كه او كرده بود، سال 247 دقيانوسى، پانصد و بيست و پنجمين سال تولّد مسيح است.

بنا به پيشنهاد دنيس، 25 مارس، آغاز سال و مبدأ گاه شمارى مسيحيان شناخته شد. به حساب ديونيسيوس، اوّل سال، هفت روز بعد از ميلاد بوده است؛ ولى به مرور زمان، در پىِ تغييراتى كه براى تنظيم گاه شمارى صورت گرفت، آغاز سال به تدريج به اوّل ماه مارس رسيد. روز عيد پاك نيز از اوّل ماه ژانويه تا 25 ماه دسامبر در تغيير بوده است. اين اصلاحيه، 759 سال پس از بناى شهر روم، انجام شد [۹۴]. [۹۵]

پايه تقويم هجرى قمرى

در سال هاى نخستين بعثت پيامبر اسلام، آنچه براى مسلمانان به عنوان تاريخ مطرح بود، «رفتن به خانه اَرقَم» بود، كه فلان حادثه پيش از رفتن به خانه ارقم بوده يا بعد از آن. [۹۶] پس از شكل گيرى جامعه اسلامى در مدينه، هجرت پيامبر خدا به اين شهر ـ كه مبدأ تأسيس دولت اسلامى و گسترش اسلام در جهان شد ـ به عنوان مبدأ تاريخ اسلام، مورد توافق جامعه اسلامى قرار گرفت؛ امّا در باره اين كه دقيقا از چه زمانى، هجرت به عنوان مبدأ تاريخْ تعيين شد، دو نظريه وجود دارد:

1. پيامبر اسلام، پايه گذار تاريخ هجرى است

نظريه اوّل، اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در همان آغاز ورود به مدينه، شخصا دستور تعيين تاريخ را از مبدأ هجرت، صادر كرد. قرائنى، اين نظريه را تأييد مى كنند، از جمله آنچه طبرى نقل كرده است كه:

إنَّ النبىَّ لمّا قدم المدينة ـ و قدمها فى شهر ربيع الأوّل ـ أمر بالتّاريخ. [۹۷]

پيامبر صلى الله عليه و آله چون به مدينه آمد ـ و ماه ربيع اوّل بود كه آمد ـ، دستور به تعيين تاريخ داد.

تقويم نگار و پژوهشگر برجسته ايرانى، رضا عبد اللهى، و محقّق معاصر، سيّد جعفر مرتضى عاملى، اين نظريه را بر گزيده اند. [۹۸]

2. خليفه دوم، پايه گذار تاريخ هجرى است

نظريه ديگر، اين است كه در سال هفدهم هجرى، خليفه دوم، تصميم گرفت كه مَبدأى براى تاريخ قرار دهد. پيشنهادهاى مختلفى مطرح شد. برخى تاريخ روم، [۹۹] برخى تاريخ فارس، [۱۰۰] برخى تولّد پيامبر صلى الله عليه و آله، [۱۰۱] برخى بعثت ايشان [۱۰۲] و برخى وفات ايشان [۱۰۳] را پيشنهاد كردند؛ امّا امام على عليه السلام هجرت را پيشنهاد كرد و همين، پذيرفته شد. سعيد بن مسيَّب مى گويد:

قال عمر: متى نكتب التّاريخ؟ و جمع المهاجرين. فقال له علىّ عليه السلام: «من يوم هاجر النبىُّ صلى الله عليه و آله إلى المدينة»، فكُتب التّاريخ. [۱۰۴]

عمر گفت: از كِى تاريخ بنويسيم؟ او مهاجران را گِرد آورد. على عليه السلام به او فرمود: «از روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت كرد». پس همان، مبدأ تاريخ قرار داده شد.

فاضل گران قدر، آقاى رسول جعفريان، ميان نظريه اوّل و دوم، به گونه اى جمع كرده كه به نظر، درست مى رسد. او مى گويد:

آنچه از مجموع مسائلى كه در اين زمينه نقل شده، به دست مى آيد، اين است كه هجرت، به عنوان يك تحوّل مهم در دوره حيات رسول خدا، مبدأ رخدادها به شمار مى آمده است؛ امّا با وفات رسول خدا و پيدايش رخدادهاى ديگر، محتملاً از اهمّيت آن كاسته شده و يا حتّى به فراموشى سپرده شده باشد. روايتى از ابن عبّاس، بر همين دلالت مى كند. او مى گويد: «هنگامى كه نبىّ اكرم به مدينه پاى گذاشت، تاريخى در آن سامان وجود نداشت. مردم، يكى دو ماهى پس از ورود ايشان، تاريخى [را كه قاعدتا بايد همان هجرت باشد] به كار مى بردند. اين تاريخ، تا زمان وفات رسول خدا ادامه يافت و پس از آن، قطع شد و در ايّام خلافت ابو بكر و چهار سالِ نخست خلافت عمر، تاريخى وجود نداشت. پس تاريخ [هجرى] وضع شد». بدين ترتيب، مى توان ميان هر دو نظر، توافقى به وجود آورد، بدين معنا كه مبدأ شدن هجرت در دوره حيات رسول خدا، به طور طبيعى و يا به دستور پيامبر خدا صورت گرفت و اين، به تبعِ همان قاعده پيشين بود كه رخدادى مهم، مبدأ تاريخ قرار مى گرفت؛ امّا بعد از رحلت رسول اكرم، به فراموشى سپرده شد و چند سال بعد از آن، با توجّه به نيازى كه به يك مبدأ احساس مى شد، به پيشنهاد امام على عليه السلام [كه حسّاسيت خاصّى بر روى پيروى از شيوه رسول اكرم داشت] احيا شد. به علاوه و شايد متأسّفانه، مبدأ سال ـ كه قاعدتا بايد از ربيع اوّل (ماه هجرت) مى بود ـ، به محرّم تبديل شد. [۱۰۵]

پايه تقويم هجرى شمسى

بدان سان كه اشارت رفت، تاريخ هجرى قمرى در جامعه اسلامى و كتاب هاى تاريخى، مورد استفاده قرار گرفت؛ امّا در كنار آن، سال شمسى به دليل ثبات آن در تعيين فصول، هميشه به عنوان سالِ مورد استفاده در امور كشاورزى و خراج و جز آن، اهمّيت خود را حفظ كرده و در تقويم ها، محاسبه و ياد مى شده است. تطبيق اين دو روزشمار با يكديگر، در فرهنگ هاى مختلف، هميشه مورد بحث بوده و راه حل هاى مختلفى براى آن، ارائه گرديده است.

محاسبه سال شمسى تا پيش از پيدايش تاريخ جلالى در سال 467 يا 471ق، بدين ترتيب بود كه سال را به دوازده ماهِ سى روزه تقسيم مى كردند كه جمعا 360 روز مى شد. پنج روزِ باقى مانده را در پايان آبان ماه يا اسفند ماه بر آن مى افزودند كه جمعا 365 روز مى شد. با اين حال، پنج ساعت و 48 دقيقه و 45 ثانيه و 51 صدم ثانيه باقى مى مانْد. اين زمان، در هر چهار سال، يك روز مى شد و از آن جا كه در محاسبه نمى آمد، روز اوّل فروردين در فصول سال، تغيير مى كرد. بنا بر اين، ماه هاى شمسى نيز در آن زمان، مانند ماه هاى قمرى در فصول سال، متغيّر بود. معناى اين سخن، آن است كه نوروز، در نتيجه خطاهاى گاه شمارى، در ابتداى فروردينِ واقعى (يعنى نقطه آغاز اعتدال ربيعى) قرار نداشت.

زمانى كه يزدگرد سوم، آخرين شاه ساسانى، در سال 632 م، به تخت نشست، روزِ نخست سال، يعنى اوّل فروردين، مطابق با شانزدهم حُزَيران (ژوئن) يا 27 خرداد در تقويم امروز بود. پس از آن، با محاسبه ياد شده، روز نوروز يا اوّل فروردين، هر چهار سال، يك روز به عقب مى آمد.

در سال 467 ق، روز نوروز، مطابق دوازدهم حوت (اسفند) بود. در اين سال، جلال الدين ملك شاه سلجوقى، دستور داد تا منجّمان، محاسبه دقيقى از سال شمسى انجام دهند و روز اوّل فروردين را تعيين كنند. بر اساس محاسبه خواجه عبد الرحمان خازنى (منجّم مرو و صاحب كتاب معروف ميزان الحكمة)، به جاى آن كه بر اساس محاسبه قبلى، روز واقعى دوازدهم اسفند، اوّل فروردين دانسته شود، اوّل فروردين را هجده روز جلوتر بردند و در ابتداى اعتدال ربيعى، يعنى نوروزِ واقعى (طبيعى) قرار دادند. در محاسبه جديد، هر سال را در چهار نوبت، 365 روز محاسبه مى كردند (دوازده سى روز، به ضميمه پنج روز كه در آخر ماه هاى آبان تا اسفند افزوده مى شد) و سال پنجم را 366 روز محاسبه مى كردند. البتّه پس از هر هشت دوره چهار ساله، سال پنجم را 366 روز قرار مى دادند. در اين محاسبه، آن پنج ساعت و اندى نيز در محاسبه مى آمد. بدين ترتيب، روز نوروز، به عنوان نخستين روز فروردين ماه، از آن سال، ثابت مانْد.

بنا بر اين، پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله، نخستين سالى كه روز اوّل فروردين آن، در تقويم رسمى ايران، دقيقا مطابق آغاز زمان اعتدال ربيعى بوده، سال 467 هجرى قمرى (454 هجرى شمسى) بوده است. [۱۰۶] در سال 1304 ش (1343 ق / 1925 م) در ايران، تقويم شمسى، به عنوان تقويم رسمى پذيرفته شد. محاسبه پيشين كه دقيق بود، مراعات شد و تنها به جاى افزودنِ پنج روز به سال، شش ماه نخست سال را 31 روز، و پنج ماه دوم را سى روز و اسفند را 29 قرار دادند كه هر چهار سال يك بار، سى روز محاسبه مى شد. نيز سالى را كه اسفند آن سى روز بود، «سال كبيسه» ناميدند. [۱۰۷] در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران نيز مبناى محاسبه سال، شمسى است و سال قمرى نيز در كنار آن، به عنوان تقويم دينى، مورد تأكيد قرار گرفته است. [۱۰۸]

الفصل الثاني: خضوع التّاريخ للقانون

فصل دوم: قانونمند بودنِ تاريخ

2 / 1: ثَباتُ قَوانينِ التّاريخِ

2 / 1: پايدارى قوانين تاريخ

الكتاب

«سُنَّةَ اللَّهِ فِى الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً». [۱۰۹]

«در باره كسانى كه پيش تر بوده اند، [همين] سنّت خدا [جارى بوده] است و در سنّت خدا، هرگز تغييرى نخواهى يافت».

«وَ لَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً». [۱۱۰]

«و نيرنگ زشت، جز [دامن] صاحبش را نمى گيرد. پس آيا جز سنّت پيشينيان را انتظار مى برند؟ و هرگز براى سنّت خدا، تبديلى نمى يابى و هرگز براى سنّت خدا، دگرگونى اى نخواهى يافت».

الحديث

31. الإمام عليّ عليه السلام: عِبادَ اللّهِ! إنَّ الدَّهرَ يَجريِ بِالباقينَ كَجَريِهِ بِالماضينَ، لا يَعودُ ما قَد وَلّى مِنهُ ولا يَبقى سَرمَدا [۱۱۱] ما فيهِ، آخِرُ فَعالِهِ كَأَوَّلِهِ. [۱۱۲]

31. امام على عليه السلام: اى بندگان خدا! روزگار، بر ماندگان، همان گونه مى گذرد كه بر رفتگان گذشته است. آنچه از روزگار سپرى شده است، باز نمى گردد و آنچه مانده است، تا ابد نمى مانَد. واپسين رفتار آن، چونان نخستين رفتار آن است.

32. عنه عليه السلام: عَلى أثَرِ الماضي ما يَمضِي الباقي. [۱۱۳]

32. امام على عليه السلام: ماندگان، به همان راهى مى روند كه گذشتگان رفتند.

33. عنه عليه السلام: عَلى أثَرِ الماضينَ يَمضِي الباقونَ [۱۱۴]، وَالحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ. [۱۱۵]

33. امام على عليه السلام: ماندگان، در پىِ گذشتگان مى روند، و سپاس، خداى را كه پروردگار جهانيان است.

34. عنه عليه السلام: اِعتَبِر بِما مَضى مِنَ الدُّنيا لِما بَقِيَ مِنها؛ فَإِنَّ بَعضَها يُشبِهُ بَعضا، وآخِرُها لاحِقٌ بِأَوَّلِها. [۱۱۶]

34. امام على عليه السلام: از [حوادث] گذشته دنيا (تاريخ) براى آينده آن، درس بياموز؛ چرا كه حوادث آن، شبيه به يكديگر است و پايان آن به آغازش مى پيوندد.

35. الإمام زين العابدين عليه السلام: فِي الباقي عَنِ الماضِي اعتِبارٌ... إنَّ البُكاءَ وَالحَنينَ لا يَرُدّانِ مَن قَد أبادَهُ الدَّهرُ. [۱۱۷]

35. امام زين العابدين عليه السلام: در گذشته، براى آينده درس عبرت است.… گريه و ناله، كسى را كه روزگار نابودش كرده است، باز نمى گردانَد.

2 / 2: آجالُ الاُمَمِ فِي التّاريخِ

2 / 2: عمر تاريخى ملّت ها

الكتاب

«وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ». [۱۱۸]

«و براى هر امّتى، فرجامى است. پس چون فرجامشان فرا رسد، نه مى توانند ساعتى آن را پس اندازند و نه پيش».

«مَّا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَ مَا يَسْتَئخِرُونَ». [۱۱۹]

«هيچ امّتى از فرجام خويش، نه پيش مى افتد و نه پس مى مانَد».

«وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ». [۱۲۰]

«و ما اين روزها را ميان مردم به نوبت مى گردانيم».

الحديث

36. الإمام عليّ عليه السلام: لِكُلِّ دَولَةٍ بُرهَةٌ. [۱۲۱]

36. امام على عليه السلام: هر دولتى، دوره اى (عمرى) دارد.

37. عنه عليه السلام: الدَّولَةُ كَما تُقبِلُ تُدبِرُ. [۱۲۲]

37. امام على عليه السلام: دولت (اقبال)، همچنان كه مى آيد، مى رود.

38. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ لِلحَقِّ دَولَةً، ولِلباطِلِ دَولَةً. [۱۲۳]

38. امام صادق عليه السلام: حق را دولتى (حاكميتى) است و باطل را نيز دولتى.

الفصل الثالث: أسباب التحوّلات التّاريخيّة

فصل سوم: عوامل دگرگونى هاى تاريخى

3 / 1: الجُهودُ الثَّقافِيَّةُ

3 / 1: تلاش هاى فرهنگى

الكتاب

«إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ». [۱۲۴]

«در حقيقت، خدا، حال هيچ قومى را تغيير نمى دهد تا آنان، حال خود را تغيير دهند».

«ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ». [۱۲۵]

«اين [كيفر] ، بدان سبب است كه خداوند، نعمتى را كه به قومى ارزانى داشته، تغيير نمى دهد، مگر آن كه آنان آنچه را در دل دارند، تغيير دهند».

الحديث

39. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ما أنكَرتُم مِن زَمانِكُم فَبِما غَيَّرتُم مِن أعمالِكُم؛ فَإِن يَكُ خَيرا فَآها آها، وإن يَكُ شَرّا فَواها واها [۱۲۶]. [۱۲۷]

39. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: آنچه را كه از روزگارتان ناپسند مى داريد، به سبب تغيير رفتار خود شماست. پس اگر [اعمالتان] خوب بود كه بَه بَه! و اگر بد بود، آه، آه!

40. عنه صلى الله عليه و آله: النّاسُ بِأَزمانِهِم أشبَهُ مِنهُم بِآبائِهِم. [۱۲۸]

40. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مردم به زمان هاى خود شبيه ترند تا به پدرانشان.

41. الإمام عليّ عليه السلام: لا ضَمانَ عَلَى الزَّمانِ. [۱۲۹]

41. امام على عليه السلام: زمان، ضامن نيست.

42. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الرّيّانِ بن الصَّلتِ: أنشَدَنِي الرِّضا عليه السلام لِعَبدِ المُطَّلِبِ:

يَعيبُ النّاسُ كُلُّهُم زَمانا وما لِزَمانِنا عَيبٌ سِوانا

نَعيبُ زَمانَنا وَ العَيبُ فينا ولَو نَطَقَ الزَّمانُ بِنا هَجانا. [۱۳۰]

42. عيون أخبار الرضا عليه السلام ـ به نقل از رَيّان بن صَلت ـ: امام رضا عليه السلام اين ابيات را از عبد المطّلب برايم خواند:

همه مردم بر زمانه خُرده مى گيرند

حال آن كه زمانه ما ايرادى ندارد، جز خود ما.

به زمانْ خُرده مى گيريم، در صورتى كه عيب در خود ماست

زمان، اگر زبان مى داشت، ما را هجو مى كرد.

3 / 2: الجُهودُ السِّياسِيَّةُ

3 / 2: تلاش هاى سياسى

43. الإمام عليّ عليه السلام: إذا تَغَيَّرَ السُّلطانُ تَغَيَّرَ الزَّمانُ. [۱۳۱]

43. امام على عليه السلام: هر گاه سلطان (حكومت) تغيير كند، زمانه تغيير مى كند.

44. عنه عليه السلام: إذا تَغَيَّرَت نِيَّةُ السُّلطانِ تَغَيَّرَ الزَّمانُ. [۱۳۲]

44. امام على عليه السلام: هر گاه نيّت سلطان تغيير كند، زمانه تغيير مى كند.

راجع: التنمية الاقتصادية في الكتاب والسنّة:

ص 260 (الدولة / جور الحاكم والتخلّف).

ر. ك: توسعه اقتصادى بر پايه قرآن و حديث: ص435

(فصل ششم / ستم حكمران و عقب ماندگى اقتصادى).

3 / 3: الجُهودُ الدّينِيَّةُ

3 / 3: تلاش هاى دينى

الكتاب

«فَلَوْلَا كَانَتْ قَرْيَةٌ ءَامَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا ءَامَنُواْ كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ مَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ». [۱۳۳]

«چرا هيچ آبادى اى نبود كه [اهل آن] ايمان بياورد و ايمانش به حال آن سود ببخشد، مگر قوم يونس كه وقتى ايمان آوردند، عذاب رسوايى را در زندگى دنيا از آنان برطرف كرديم و تا چندى، آنان را برخوردار ساختيم؟».

«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَْرْضِ وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ». [۱۳۴]

«و اگر مردم آبادى ها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند، قطعا بركاتى از آسمان و زمين برايشان مى گشوديم؛ ولى تكذيب كردند. پس به كيفر دستاوردشان، [گريبان] آنان را گرفتيم».

«وَ أَنِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَّتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِى فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِن تَوَلَّوْاْ فَإِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ». [۱۳۵]

«و اين كه از پروردگارتان آمرزش بخواهيد. سپس به درگاه او توبه كنيد [تا] شما را با بهره مندىِ نيكويى تا زمانى معيّن، بهره مند سازد و به هر شايسته نعمتى، از كَرَم خود، عطا كند و اگر روى گردان شويد، من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم».

الحديث

45. الكافي عن عليّ بن عيسى رفعه، قال: إنَّ موسى عليه السلام ناجاهُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى، فَقالَ لَهُ في مُناجاتِهِ: ... يا موسى، مُر عِبادي يَدعوني عَلى ما كانَ بَعدَ أن يُقِرّوا لي أنّي أرحَمُ الرّاحِمينَ، مُجيبُ المُضطَرّينَ، وأكشِفُ السّوءَ، واُبَدِّلُ الزَّمانَ، وآتي بِالرَّخاءِ، وأشكُرُ اليَسيرَ، واُثيبُ الكَثيرَ، واُغنِي الفَقيرَ، وأنَا الدّائِمُ العَزيزُ القَديرُ. [۱۳۶]

45. الكافى ـ به نقل از على بن عيسى، در حديثى كه سند آن را به اهل بيت عليهم السلام مى رسانَد ـ: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ با موسى عليه السلام مناجات كرد و در مناجاتش به او فرمود: «... اى موسى! به بندگانم بگو در هر وضعى هستند، مرا، پس از آن كه اعتراف كردند كه من، مهربان ترينِ مهربانانم بخوانند، كه من پاسخ دهنده دعاى بيچارگانم، بدى [و ناگوارى ها] را برطرف مى سازم و زمانه را ديگرگون مى سازم، رفاه و آسايش مى آورم، از [عمل نيك] اندك، قدردانى مى كنم، بسيار را پاداش مى دهم و نادار را دارا مى گردانم، و منم پاينده شكست ناپذير توانا».

46. الإمام الحسين عليه السلام ـ مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ ـ: صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، وأعِنّي عَلى بَوائِقِ [۱۳۷] الدُّهورِ وصُروفِ اللَّيالي وَالأَيّامِ، ونَجِّني مِن أهوالِ الدُّنيا وكُرُباتِ [۱۳۸] الآخِرَةِ، وَاكفِني شَرَّ ما يَعمَلُ الظّالِمونَ فِي الأَرضِ. [۱۳۹]

46. امام حسين عليه السلام ـ از دعاى ايشان در روز عرفه ـ: بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و مرا در برابر فجايع روزگاران و مصائب شب ها و روزها يارى فرما و از هراس هاى دنيا و اندوه هاى آخرت، نجاتم ده و مرا از گزند اعمالى كه ستمگران در زمين انجام مى دهند، نگه دار.

47. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ مِن دُعائِهِ فِي الاِستِعاذَةِ ـ: نَعوذُ بِكَ مِن سوءِ السَّريرَةِ، وَاحتِقارِ الصَّغيرَةِ، وأن يَستَحوِذَ عَلَينَا الشَّيطانُ، أو يَنكُبَنَا الزَّمانُ، أو يَتَهَضَّمَنَا [۱۴۰] السُّلطانُ. [۱۴۱]

47. امام زين العابدين عليه السلام ـ از دعاى ايشان در پناه بردن به خدا ـ: پناه مى بريم به تو از بدىِ نهاد و كوچك شمردن گناهانِ [به ظاهرْ] كوچك و از اين كه شيطان بر ما مسلّط گردد، يا زمانه ما را در هم كوبد، يا سلطان، ما را آماج ستم قرار دهد.

48. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قُنوتِ الوَترِ ـ: اللّهُمَّ إنّا نَشكو إلَيكَ غَيبَةَ نَبِيِّنا عَنّا، وشِدَّةَ الزَّمانِ عَلَينا، ووُقُوعَ الفِتَنِ بِنا، وتَظاهُرَ الأَعداءِ عَلَينا، وكَثرَةَ عَدُوِّنا، وقِلَّةَ عَدَدِنا؛ فَرِّج [۱۴۲] ذلِكَ يا رَبِّ بِفَتحٍ مِنكَ تُعَجِّلُهُ، ونَصرٍ مِنكَ تُعِزُّهُ، وإمامِ عَدلٍ تُظهِرُهُ، إلهَ الحَقِّ رَبَّ العالَمينَ. [۱۴۳]

48. امام باقر عليه السلام ـ در قنوت نماز وَتْر ـ: بار خدايا! به درگاه تو شِكوه مى كنيم از فقدان پيامبرمان، و سختگيرى زمانه بر ما، و در افتادن به فتنه ها، و هم داستانى دشمنان بر ضدّ ما، و فراوانىِ دشمنانمان و اندك بودن شمارمان. در اين همه، گشايشى فرما ـ اى پروردگار ما ـ با كام روايى شتابان از سوى تو و مددى عزّتمندانه از جانب تو و پيشواى عادلى كه آشكارش مى كنى، اى معبود حق و پروردگار جهانيان!

الفصل الرابع: أسباب التقدّم الاجتماعي

فصل چهارم: عوامل پيشرفت اجتماعى

4 / 1: حُكومَةُ الصّالِحينَ

4 / 1: حُكمرانى شايستگان

الكتاب

«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ». [۱۴۴]

«و آن گاه كه ابراهيم را پروردگارش با كلماتى آزمود و او آنها را به انجام رساند و [خدا] فرمود: من، تو را پيشواى مردم قرار دادم، [ابراهيم] گفت: از فرزندانم؟ گفت: عهد من به ستمگران نمى رسد».

«أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَا يَهِدِّى إِلَّا أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ». [۱۴۵]

«آيا كسى كه به حق راه نمايى مى كند، سزاوارتر است كه پيروى شود يا كسى كه راه نمايى نمى كند، مگر آن كه خودش [نياز دارد] هدايت شود؟ شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟».

الحديث

49. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَن تَهلِكَ الاُمَّةُ وإن كانَت ضالّةً [مُضِلَّةً] [۱۴۶] إذا كانَتِ الأَئِمَّةُ هادِيَةً مَهدِيَّةً. [۱۴۷]

49. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر گاه پيشوايان، هدايتگر و هدايت شده باشند، امّت هرگز هلاك نخواهد شد، حتّى اگر گم راه باشد.

50. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ لا يَستَحيي أن يُعَذِّبَ اُمَّةً دانَت بِإِمامٍ لَيسَ مِنَ اللّهِ وإن كانَت في أعمالِها بَرَّةً تَقِيَّةً، وإنَّ اللّهَ لَيَستَحيي أن يُعَذِّبَ اُمَّةً دانَت بِإِمامٍ مِنَ اللّهِ وإن كانَت في أعمالِها ظالِمَةً مُسيئَةً. [۱۴۸]

50. امام صادق عليه السلام: خداوند، حيا نمى كند از اين كه امّتى را كه پيروِ پيشوايى غير الهى است، عذاب نمايد، هر چند آن امّت، اعمالش نيك و پرهيزگارانه باشد. خدا حيا مى كند امّتى را كه از پيشواى الهى پيروى مى كند، عذاب نمايد، اگر چه اعمالش بد و ظالمانه باشد.

راجع: التنمية الإقتصادية في الكتاب والسنّة: ص256 (الحكومة الصالحة والتنمية).

ر. ك: توسعه اقتصادى بر پايه قرآن و حديث: ص427 (فصل ششم / حكومت شايسته و توسعه).

4 / 2: اِتِّحادُ الاُمَّةِ

4 / 2: اتّحاد امّت

الكتاب

«وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ». [۱۴۹]

«و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده مشويد، و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد، آن گاه كه با يكديگر دشمن بوديد و او دل هاى شما را به هم الفت داد و به لطف او با هم برادر شديد، و بر لبه گودالى از آتش بوديد و او، شما را از آن نجات داد. اين چنين، خدا آياتش را براى شما روشن مى گردانَد. شايد كه راه يابيد».

الحديث

51. الإمام عليّ عليه السلام: اِحذَروا ما نَزَلَ بِالاُمَمِ قَبلَكُم مِنَ المَثُلاتِ [۱۵۰]، بِسوءِ الأَفعالِ وذَميمِ الأَعمالِ، فَتَذَكَّروا فِي الخَيرِ وَالشَّرِّ أحوالَهُم، وَاحذَروا أن تَكونوا أمثالَهُم.

فَإِذا تَفَكَّرتُم في تَفاوُتِ حالَيهِم، فَالزَموا كُلَّ أمرٍ لَزِمَتِ العِزَّةُ بِهِ شَأنَهُم (حالَهُم)، وزاحَتِ الأَعداءُ لَهُ عَنهُم، ومُدَّتِ العافِيَةُ بِهِ عَلَيهِم، وَانقادَتِ النِّعمَةُ لَهُ مَعَهُم، ووَصَلَتِ الكَرامَةُ عَلَيهِ حَبلَهُم؛ مِنَ الاِجتِنابِ لِلفُرقَةِ، وَاللُّزومِ لِلاُلفَةِ، وَالتَّحاضِّ عَلَيها، وَالتَّواصي بِها. وَاجتَنِبوا كُلَّ أمرٍ كَسَرَ فِقرَتَهُم، وأوهَنَ مُنَّتَهُم؛ مِن تَضاغُنِ [۱۵۱] القُلوبِ، وتَشاحُنِ الصُّدورِ، وتَدابُرِ النُّفوسِ، وتَخاذُلِ الأيدي. وتَدَبَّروا أحوالَ الماضينَ مِنَ المُؤمِنينَ قَبلَكُم، كَيفَ كانوا في حالِ التَّمحيصِ وَالبَلاءِ. ألَم يَكونوا أثقَلَ الخَلائِقِ أعباءً، وأجهَدَ العِبادِ بَلاءً، وأضيَقَ أهلِ الدُّنيا حالاً! اِتَّخَذَتهُمُ الفَراعِنَةُ عَبيدا، فَساموهُم سوءَ العَذابِ، وجَرَّعوهُمُ المُرارَ، فَلَم تَبرَحِ الحالُ بِهِم في ذُلِّ الهَلَكَةِ وقَهرِ الغَلَبَةِ، لا يَجِدونَ حيلَةً فِي امتِناعٍ، ولا سَبيلاً إلى دِفاعٍ. حَتّى إذا رَأَى اللّهُ سُبحانَهُ جِدَّ الصَّبرِ مِنهُم عَلَى الأَذى في مَحَبَّتِهِ، وَالاِحتِمالِ لِلمَكروهِ مِن خَوفِهِ، جَعَلَ لَهُم مِن مَضايِقِ البَلاءِ فَرَجا، فَأَبدَلَهُمُ العِزَّ مَكانَ الذُّلِّ، وَالأَمنَ مَكانَ الخَوفِ، فَصاروا مُلوكا حُكّاما، وأئِمَّةً أعلاما، وقَد بَلَغَتِ الكَرامَةُ مِنَ اللّهِ لَهُم ما لَم تَذهَبِ الآمالُ إلَيهِ بِهِم.

فَانظُروا كَيفَ كانوا حَيثُ كانَتِ الأَملاءُ [۱۵۲] مُجتَمِعَةً، وَالأَهواءُ مُؤتَلِفَةً (مُتَّفِقَةً)، وَالقُلوبُ مُعتَدِلَةً، وَالأَيدي مُتَرادِفَةً، وَالسُّيوفُ مُتَناصِرَةً، وَالبَصائِرُ نافِذَةً، وَالعَزائِمُ واحِدَةً. ألَم يَكونوا أربابا في أقطارِ الأَرَضينَ، ومُلوكا عَلى رِقابِ العالَمينَ؟! فَانظُروا إلى ما صاروا إلَيهِ في آخِرِ اُمورِهِم، حينَ وَقَعَتِ الفُرقَةُ، وتَشَتَّتَتِ الاُلفَةُ، وَاختَلَفَتِ الكَلِمَةُ وَالأَفئِدَةُ، وتَشَعَّبوا مُختَلِفينَ، وتَفَرَّقوا مُتَحارِبينَ (مُتَحازِبينَ)، قَد خَلَعَ اللّهُ عَنهُم لِباسَ كَرامَتِهِ، وسَلَبَهُم غَضارَةَ [۱۵۳] نِعمَتِهِ، وبَقِيَ قَصَصُ أخبارِهِم فيكُم عِبَرا للمُعتَبِرينَ.

فَاعتَبِروا بِحالِ وُلدِ إسماعيلَ وبَني إسحاقَ وبَني إسرائيلَ عليهم السلام، فَما أشَدَّ اعتِدالَ الأَحوالِ، وأقرَبَ اشتِباهَ الأَمثالِ! [۱۵۴]

51. امام على عليه السلام: از كيفرهايى كه به سبب كردارهاى بد و كارهاى ناپسند، بر سرِ امّت هاىِ پيش از شما فرود آمد، بر حذر باشيد و احوال آنان را در خوبى و بدى به ياد آوريد، و حذر كنيد از اين كه چون آنان باشيد.

و چون در تفاوت دو حالت آنان انديشيديد [كه وقتى خوب بودند، چه وضعى داشتند و زمانى كه بد بودند، چه بلايى بر سرشان آمد] ، آن گاه، هر آنچه را كه مايه عزّت و اقتدار آنان گرديد و دشمنانشان را از آنها دور كرد و سايه عافيت (امنيت) را بر سرشان گسترانيد و نعمت ها را در اختيارشان قرار داد و ارجمندى يافتند، [مانند: ] دورى از تفرقه و چنگ زدن به رشته هم دلى و اتّحاد و سفارش يكديگر به آن، در پيش گيريد و از هر عاملى كه كمر آنان را شكست و قدرتشان را به ضعف كشانْد، [مانند: ] كينه توزى دل ها و نفرت سينه ها و ناسازگارى جان ها با يكديگر و دست شستن از يارى همديگر، دورى كنيد.

و در احوال خداباورانِ پيش از خود، تدبّر كنيد كه در گاه آزمايش [الهى] چگونه بودند؟ آيا پيش از همه مردمان، بار مشكلات بر دوش آنان نبود و بيش از همه بندگان، در گرفتارى نبودند و بيش از همه مردم دنيا در تنگنا به سر نمى بردند؟! فرعون ها [ى زمانشان] آنان را به بردگى كشاندند و بدترين شكنجه ها را بر آنها روا داشتند و انواع تلخى ها را به كامشان ريختند و پيوسته، خوار و مقهور بودند؛ نه چاره اى براى سرپيچى مى يافتند، نه راهى براى دفاع از خود.

و سرانجام، چون خداوند سبحان ديد كه در راه محبّت او، جانانه آزارها را تحمّل مى كنند و از بيم او ناملايمات را به جان مى خرند، برايشان از تنگناهاى بلاها، گشايشى قرار داد و خوارى آنان را به عزّت، و هراسشان را به آرامش تبديل كرد و سلاطينى حكومتگر و پيشوايانى هدايتگر شدند و از جانب خداوند، چنان كرامتى شامل حالشان شد كه خيال آن را هم در سر نمى پروراندند.

پس بنگريد كه چگونه بودند آن گاه كه گروه ها، متّحد بودند و خواست ها، همساز و دل ها، همسان و دست ها، هميار و شمشيرها، ياريگر هم و نگاه ها، نافذ و اراده ها، يكسان. آيا [در آن هنگام] در همه جا ارباب و بر همگان، سلطان نبودند؟! و بنگريد كه در پايان كارشان به چه روزى افتادند، آن گاه كه تفرقه پيش آمد و ريشه همبستگى از هم گسست و وحدت كلمه و همدلى از بين رفت و به گروه هاى مختلف تبديل شدند و به جان يكديگر افتادند.

[در نتيجه] خداوند، جامه كرامت و سرافرازى را كه بر آنان پوشانده بود، از تنشان بر كَنْد، و وفور و خرّمى نعمت هايش را از ايشان گرفت و نقل اخبارِ آنان براى شما باقى مانْد تا درس عبرتى براى اهل عبرت باشد.

پس، از حال و روز فرزندان اسماعيل عليه السلام و فرزندان اسحاق عليه السلام و فرزندان اسرائيل (يعقوب عليه السلام) عبرت بگيريد كه به راستى چه قدر همانند است حالات [مردمان] ، و چه نزديك است همانندىِ همانندها!

4 / 3: وُعيُ السُّلطاتِ الحُكومِيَّةِ

4 / 3: بيدارى حكومتگران

52. الإمام عليّ عليه السلام: مِن أماراتِ الدَّولَةِ اليَقظَةُ لِحَراسَةِ الاُمورِ. [۱۵۵]

52. امام على عليه السلام: از نشانه هاى دولت، بيدارى براى نگهبانى از كارهاست.

53. عنه عليه السلام: مِن دَلائِلِ الدَّولَةِ قِلَّةُ الغَفلَةِ. [۱۵۶]

53. امام على عليه السلام: از نشانه هاى دولت، كمىِ غفلت است.

54. عنه عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ: فُضِّلَ العَقلُ عَلَى الهَوى؛ لِأَنَّ العَقلَ يُمَلِّكُكَ الزَّمانَ، وَالهَوى يَستَعبِدُكَ لِلزَّمانِ. [۱۵۷]

54. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: خِرَد بر هَوَس برترى داده شده است؛ چون خِرد، تو را مالك زمان مى كند؛ ولى هوس، تو را برده زمان مى سازد.

4 / 4: العَدالَةُ الاِجتِماعِيَّةُ

4 / 4: عدالت اجتماعى

الكتاب

«وَ مَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا مُصْلِحُونَ». [۱۵۸]

«و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده كه شهرهايى را كه مردمش اصلاحگرند، به ستم هلاك كند».

الحديث

55. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في بَيانِ قَولِهِ تَعالى: «وَ مَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا مُصْلِحُونَ» ـ: وأهلُها مُصلِحونَ يُنصِفُ بَعضُها بَعضَهُم [۱۵۹]. [۱۶۰]

55. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در بيان سخن خداوند: «پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده كه شهرهايى را كه مردمش اصلاحگرند، به ستم هلاك كند» ـ: [يعنى] مردمش شايسته كار و نسبت به يكديگر منصف اند.

56. عنه صلى الله عليه و آله: أنصِفِ النّاسَ مِن نَفسِكَ، وَانصَحِ الاُمَّةَ وَارحَمهُم، فَإِذا كُنتَ كَذلِكَ وغَضِبَ اللّهُ عَلى أهلِ بَلدَةٍ أنتَ فيها وأرادَ أن يُنزِلَ عَلَيهِمُ العَذابَ، نَظَرَ إلَيكَ فَرَحِمَهُم بِكَ، يَقولُ اللّهُ تَعالى: «وَ مَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا مُصْلِحُونَ». [۱۶۱]

56. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: با مردم به انصاف رفتار كن و خيرخواه امّت باش و با آنان، مهربانى كن، كه اگر چنين بودى و خداوند بر اهل شهرى كه تو در آنى خشم گرفت و خواست عذاب بر ايشان نازل كند، به تو مى نگرد و به واسطه تو بر آنان رَحْم مى آورد. خداوند متعال مى فرمايد: «و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده كه شهرهايى را كه مردمش اصلاحگرند، به ستم هلاك كند».

57. الإمام عليّ عليه السلام: ثَباتُ الدُّوَلِ بِإقامَةِ سُنَنِ العَدلِ. [۱۶۲]

57. امام على عليه السلام: پايدارى دولت ها، به اجراى قوانين عدالت است.

58. عنه عليه السلام: فِي العَدلِ الاِقتِداءُ بِسُنَّةِ اللّهِ وثَباتُ الدُّوَلِ. [۱۶۳]

58. امام على عليه السلام: در [اجراى] عدالت، اقتدا كردن به سنّت خدا و پايدارى دولت هاست.

59. عنه عليه السلام: دَولَةُ المُلوكِ فِي العَدلِ. [۱۶۴]

59. امام على عليه السلام: دولت [و ماندگارى] شاهان، به [اجراى] عدالت است.

60. عنه عليه السلام: لَن تُحَصَّنَ الدُّوَلُ بِمِثلِ استِعمالِ العَدلِ فيها. [۱۶۵]

60. امام على عليه السلام: هيچ چيزى مانند [اجراى] عدالت، دولت ها را استحكام نمى بخشد.

61. عنه عليه السلام: مَن عَمِلَ بِالعَدلِ حَصَّنَ اللّهُ مُلكَهُ. [۱۶۶]

61. امام على عليه السلام: هر كه به عدالت رفتار كند، خداوند، سلطنت او را استحكام مى بخشد.

4 / 5: رعايَةُ الحُقوقِ المُتَبادَلَةِ بَينَ الحُكومَةِ وَالمُجتَمَعِ

4 / 5: رعايت حقوق دوسويه حكومت و جامعه

62. الإمام عليّ عليه السلام ـ في بَيانِ الحُقوقِ الَّتي فَرَضَهَا اللّهُ سُبحانَهُ لِبَعضِ النّاسِ عَلى بَعضٍ ـ: فَأَعظَمُ مِمَّا [۱۶۷] افتَرَضَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى مِن تِلكَ الحُقوقِ: حَقُّ الوالي عَلَى الرَّعِيَّةِ، وحَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الوالي، فَريضَةٌ فَرَضَهَا اللّهُ عز و جل لِكُلٍّ عَلى كُلٍّ، فَجَعَلَها نِظامَ اُلفَتِهِم، وعِزّا لِدينِهِم، وقِواما [۱۶۸] لِسُنَنِ الحَقِّ فيهِم؛ فَلَيسَت تَصلُحُ الرَّعِيَّةُ إلّا بِصَلاحِ الوُلاةِ، ولا تَصلُحُ الوُلاةُ إلّا بِاستِقامَةِ الرَّعِيَّةِ.

فَإذا أدَّتِ الرَّعِيَةُ إلَى الوالي حَقَّهُ، وأدّى إلَيهَا الوالي كَذلِكَ، عَزَّ الحَقُّ بَينَهُم؛ فَقامَت مَناهِجُ الدّينِ، وَاعتَدَلَت مَعالِمُ العَدلِ، وجَرَت عَلى أذلالِهَا [۱۶۹] السُّنَنُ، فَصَلَحَ بِذلِكَ الزَّمانُ، وطابَ بِهِ العَيشُ، وطُمِعَ في بَقاءِ الدَّولَةِ، ويَئِسَت مَطامِعُ الأَعداءِ.

وإذا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ واِليَهُم، وعَلَا الوالِي الرَّعِيَّةَ، اختَلَفَت هُنالِكَ الكَلِمَةُ، وَظَهَرَت مَطامِعُ الجَورِ، وكَثُرَ الإِدغالُ [۱۷۰] فِي الدّينِ، وتُرِكَت مَعالِمُ السُّنَنِ؛ فَعُمِلَ بِالهَوى [۱۷۱]، وعُطِّلَتِ الآثارُ، وكَثُرَت عِلَلُ النُّفوسِ، ولا يُستَوحَشُ لِجَسيمِ حَدٍّ عُطِّلَ، ولا لِعَظيمِ باطِلٍ اُثِّلَ [۱۷۲]؛ فَهُنالِكَ تَذِلُّ الأَبرارُ، وتَعِزُّ الأشرارُ، وتَخرَبُ البِلادُ، وتَعظُمُ تَبِعاتُ اللّهِ عز و جل عِندَ العِبادِ. [۱۷۳]

62. امام على عليه السلام ـ در بيان حقوقى كه خداوند سبحان بر مردم نسبت به يكديگر واجب كرده است ـ: بزرگ ترينِ اين حقوقى كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ واجب كرده است، حقّ زمامدار بر شهروندان است و حقّ شهروندان بر زمامدار. اين، وظيفه اى است كه خداوند براى هر يك بر ديگرى واجب ساخته است و آنها را مايه همبستگى ايشان، عزّت و اقتدار دينشان و استحكام قوانين حق در ميان آنان قرار داده است. شهروندانْ اصلاح نمى شوند، مگر با شايسته بودن زمامداران، و زمامداران اصلاح نمى شوند، مگر با درست بودن شهروندان.

هر گاه شهروندان، حقّ زمامدار را بگزارند و زمامدار نيز حقّ شهروندان را پاس بدارد، حق در ميان آنان عزّت مى يابد و مقرّرات دين بر پا مى گردد و نشانه هاى عدالت، برقرار مى شود و سنّت ها در مجارى خود به جريان مى افتد. بدين سان، روزگار، اصلاح مى شود و زندگى، خوش مى گردد و به تداوم دولت، اميد بسته مى شود و دشمنان، از طمع ورزى شان نوميد مى شوند.

امّا هر گاه شهروندان بر زمامدار خويش چيره آيند و [يا] زمامدار بر شهروندان سلطه گرى كند [و حقوق يكديگر را پاس ندارند] ، اين جاست كه اختلافِ كلمه رُخ مى دهد و طمع ورزى هاى ستم پديدار مى گردد و فساد در دين فزونى مى گيرد و عمل به سنّت ها متروك مى شود و هوس ها به كار گرفته مى شوند و آثار [و احكام دين] ، فرو نهاده مى شود و بيمارهاى جان ها فراوان مى گردد و از اين كه حقّ بزرگى به كار بسته نشود يا باطل بزرگى ريشه دوانَد، كسى نگران نمى شود. اين جاست كه نيكان، خوار مى شوند و بدان قدرت مى گيرند و شهرها ويران مى شود و كيفرهاى بزرگ خداوند عز و جل، بندگان را فرا مى گيرد.

راجع: موسوعة الإمام عليّ بن أبيطالب عليه السلام: ج2 ص561 (الفصل العاشر / ما يوجب بقاء الدول).

ر. ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام: ج4 ص341 (فصل دهم / اسباب ماندگارىِ دولت ها).

الفصل الخامس: أسباب التّخلّف الاجتماعيّ

فصل پنجم: عوامل عقب ماندگى اجتماعى

5 / 1: حُكومَةُ الطّالِحينَ

5 / 1: حكومت نابه كاران

الكتاب

«وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ». [۱۷۴]

«و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به سوى آتش، فرا مى خوانند».

الحديث

63. الإمام عليّ عليه السلام: اِعلَموا رَحِمَكُمُ اللّهُ، إنَّما هَلَكَت هذِهِ الاُمَّةُ وَارتَدَّت عَلى أعقابِها بَعدَ نَبِيِّها صلى الله عليه و آله بِرُكوبِها طَريقَ مَن خَلا مِنَ الاُمَمِ الماضِيَةِ وَالقُرونِ السّالِفَةِ، الَّذينَ آثَروا عِبادَةَ الأَوثانِ عَلى طاعَةِ أولِياءِ اللّهِ عز و جل، وتَقديمِهِم مَن يَجهَلُ عَلى مَن يَعلَمُ، فَعَقَّبَهَا اللّهُ تَعالى بِقَولِهِ: «هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ» [۱۷۵]. [۱۷۶]

63. امام على عليه السلام: خدايتان رحمت كند! بدانيد كه اين امّت پس از پيامبرش از آن رو به هلاكت در افتاد و به راه گذشتگانش باز گشت كه راه امّت هاى گذشته و نسل هاى پيشين را در پيش گرفت؛ همانان كه پرستش بت ها را بر اطاعت از اولياى خداوند عز و جل برگزيدند و نادانان را بر دانايان، مقدّم داشتند؛ و خداوند در پىِ آن فرمود: «آيا كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند، يكسان اند؟! در حقيقت، خردمندان پند مى گيرند».

64. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُواْ مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ» [۱۷۷] ـ: هُم وَاللّهِ يا جابِرُ أئِمَّةُ الظَّلَمَةِ وأشياعُهُم. [۱۷۸]

64. امام باقر عليه السلام ـ در باره آيه شريف: «آن گاه كه پيشوايان از پيروان، بيزارى جويند» ـ: اى جابر! به خدا سوگند كه [مقصود از] اينان، همان پيشوايان ستمگران و پيروان آنها هستند.

65. الكافي عن محمّد بن منصور: سَأَلتُهُ عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَيْهَا ءَابَاءَنَا...» [۱۷۹]، قالَ: فَقالَ: ... إنَّ هذا في أئِمَّةِ الجَورِ. [۱۸۰]

65. الكافى ـ به نقل از محمّد بن منصور ـ: از امام عليه السلام در باره اين سخن خداى عز و جل: «و چون كار زشتى انجام دهند، مى گويند: پدران خود را بر آن يافتيم...» پرسيدم. فرمود: «... اين، در باره پيشوايان ستمگر است».

5 / 2: اِختِلافُ الاُمَّةِ

5 / 2: اختلاف امّت

الكتاب

«وَلَا تَكُونُواْ كَالَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَاخْتَلَفُواْ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَأُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ». [۱۸۱]

«و چون كسانى مباشيد كه پس از آن كه دلايل آشكار برايشان آمد، پراكنده شدند و با هم اختلاف پيدا كردند، و براى آنان، عذابى سهمگين است».

«قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَابًا مِّن فَوْقِكُمْ أَوْمِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ انظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْايَاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ». [۱۸۲]

«بگو: او تواناست كه از بالاى سرتان يا از زير پاهايتان، عذابى بر شما بفرستد يا شما را گروه گروه، به هم بيندازد [و دچار تفرقه سازد] و عذاب بعضى از شما را به بعضى ديگر بچشانَد. بنگر كه چگونه آيات خود را گوناگون بيان مى كنيم، باشد كه آنان بفهمند».

الحديث

66. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا» ـ: هُوَ اختِلافٌ فِي الدّينِ وطَعنُ بَعضِكُم عَلى بَعضٍ، «وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ»: و هُوَ أن يَقتُلَ بَعضُكُم بَعضا، وكُلُّ هذا في أهلِ القِبلَةِ. [۱۸۳]

66. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «يا شما را گروه گروه به هم بيندازد» ـ: مقصود، اختلاف در دين و عيبجويى از يكديگر است. «و عذاب بعضى از شما را به بعضى ديگر بچشاند» ، يعنى برخى از شما برخى ديگر را بكُشد، و همه اينها در باره اهل قبله است.

67. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ مَن كانَ قَبلَكُمُ اختَلَفوا فَهَلَكوا. [۱۸۴]

67. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: پيشينيانِ شما با هم اختلاف كردند و در نتيجه، به هلاكت در افتادند.

68. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّما أهلَكَ مَن كانَ قَبلَكُمُ الفُرقَةُ. [۱۸۵]

68. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: جز اين نيست كه پيشينيانِ شما را تفرقه به هلاكت افكنْد.

69. عنه صلى الله عليه و آله: مَا اختَلَفَت اُمَّةٌ بَعدَ نَبِيِّها إلّا ظَهَرَ أهلُ باطِلِها عَلى أهلِ حَقِّها. [۱۸۶]

69. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ امّتى پس از پيامبرشان با هم اختلاف نكردند، مگر آن كه باطل گرايانِ آنها بر حق گرايانشان چيره شدند.

70. الإمام عليّ عليه السلام: وَايمُ اللّهِ [۱۸۷]، مَا اختَلَفَت اُمَّةٌ بَعدَ نَبِيِّها إلّا ظَهَرَ باطِلُها عَلى حَقِّها إلّا ما شاءَ اللّهُ. [۱۸۸]

70. امام على عليه السلام: به خدا سوگند، هيچ امّتى پس از پيامبرشان با هم به ناسازگارى برنخاستند، مگر اين كه باطل آنها بر حقّ آنها چيره شد، بجز آن جا كه خدا نخواست.

5 / 3: غَفلَةُ السُّلطاتِ الحُكومِيَّةِ

5 / 3: غفلت حكومتگران

71. الإمام عليّ عليه السلام: الغَفلَةُ أضَرُّ الأَعداءِ. [۱۸۹]

71. امام على عليه السلام: غفلت، زيانبارترين دشمن است.

72. عنه عليه السلام: مَن غَفَلَ عَن حَوادِثِ الأَيّامِ، أيقَظَهُ الحِمامُ [۱۹۰]. [۱۹۱]

72. امام على عليه السلام: هر كه از رخدادهاى زمانه غافل بمانَد، مرگ، او را بيدار مى كند.

73. مروج الذهب: ذَكَرَ المِنقَرِيُّ قالَ: سُئِلَ بَعضُ شُيوخِ بَني اُمَيَّةَ ومُحَصِّليها عَقيبَ زَوالِ المُلكِ عَنهُم إلى بَنِي العَبّاسِ: ما كان سَبَبُ زَوالِ مُلكِكُم؟ قالَ:

إنّا شُغِلنا بِلَذّاتِنا عَن تَفَقُّدِ ما كانَ تَفَقُّدُهُ يَلزَمُنا، فَظَلَمنا رَعِيَّتَنا، فَيَئِسوا مِن إنصافِنا، وتَمَنَّوُا الرّاحَةَ مِنّا. وتُحومِلَ عَلى أهلِ خَراجِنا، فَتَخَلَّوا عَنّا. وخَرِبَت ضِياعُنا [۱۹۲]، فخَلَت بُيوتُ أموالِنا. ووَثَقنا بِوُزَرائِنا، فَآثَروا مَرافِقَهُم عَلى مَنافِعِنا، وأمضَوا اُمورا دونَنا أخفَوا عِلمَها عَنّا. وتَأَخَّرَ عَطاءُ جُندِنا، فَزالَت طاعَتُهُم لَنا، وَاستَدعاهُم أعادينا فَتَظافَروا مَعَهُم عَلى حَربِنا. وطَلَبَنا أعداؤُنا، فَعَجَزنا عَنهُم لِقِلَّةِ أنصارِنا. وكانَ استِتارُ الأَخبارِ عَنّا مِن أوكَدِ أسبابِ زَوالِ مُلكِنا. [۱۹۳]

73. مروج الذهب: مِنقرى آورده است كه: پس از انقراض حكومت اُمَوى و انتقال آن به بنى عبّاس، از يكى از بزرگان و تحصيلداران بنى اميّه سؤال شد: علّت زوال حكومت شما چه بود؟

گفت: ما سرگرم خوش گذرانى هاى خود شديم و از رسيدگى به آنچه بايد رسيدگى مى كرديم، غافل مانديم. از اين رو، به مردم خود، ستم كرديم و آنان، از دادگرى ما نوميد شدند و آرزو كردند از شرّ ما آسوده گردند. به خراج پردازانمان اجحاف شد و در نتيجه، آنان از ما كناره گرفتند و زمين هايمان باير شد و خزانه هايمان تهى گشت. به وزيرانمان اعتماد كرديم؛ امّا آنان، مصالح خود را بر منافع ما ترجيح دادند و بدون اطّلاع ما اقداماتى كردند و آنها را از ما پنهان داشتند. حقوق سپاهيانمان به تأخير افتاد و ديگر از ما فرمان نبردند. دشمنانمان آنها را به سوى خود فرا خواندند و سپاهيان، در كنار آنان با ما جنگيدند و دشمنانمان به مبارزه با ما برخاستند و ما به سبب اندك بودن يارانمان، از پسِ آنها بر نيامديم و [سرانجام، اين كه] پنهان داشتن اخبار و گزارش ها از ما، از مهم ترين عوامل انقراض حكومت ما بود.

5 / 4: الظُّلم

5 / 4: ستم

الكتاب

«وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُواْ وَ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ وَ مَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ كَذَلِكَ نَجْزِى الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ». [۱۹۴]

«و نسل هاى پيش از شما را هنگامى كه ستم كردند، به هلاكت رسانديم، و پيامبرانشان، دلايل آشكار برايشان آوردند؛ ولى بر آن نبودند كه ايمان بياورند. اين گونه، مردم بزهكار را سزا مى دهيم».

«وَ تِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُواْ وَ جَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِدًا». [۱۹۵]

«و [مردم] آن شهرها چون بيدادگرى كردند، هلاكشان كرديم و براى هلاكتشان موعدى مقرّر داشتيم».

«وَ مَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِى أُمِّهَا رَسُولًا يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَاتِنَا وَ مَا كُنَّا مُهْلِكِى الْقُرَى إِلَّا وَ أَهْلُهَا ظَالِمُونَ». [۱۹۶]

«و پروردگار تو [هرگز] ويرانگر شهرها نبوده است، مگر آن كه [پيش تر] در مركز آنها پيامبرى بر انگيزد كه آيات ما را بر ايشان بخواند، و ما شهرها را، تا مردمشان ستمگر نباشند، ويران كننده نبوده ايم».

راجع: إبراهيم: 3، الأنعام: 45 ـ 47، هود: 100 ـ 103، القصص: 38 ـ 40، يونس: 39، النمل: 45 ـ 53، الحجّ: 42 ـ 45.

ر. ك: ابراهيم: آيه 3، انعام: آيه 45 ـ 47، هود: آيه 100 ـ 103، قصص: آيه 38 ـ 40، يونس: آيه 39، نمل: آيه 45 ـ 53، حج: آيه 42 ـ 45.

الحديث

74. الإمام عليّ عليه السلام: الظُّلمُ يُزِلُّ القَدَمَ، ويَسلُبُ النِّعَمَ، ويُهلِكُ الاُمَمَ. [۱۹۷]

74. امام على عليه السلام: ستم، گام ها را مى لغزانَد، نعمت ها را مى بَرَد و ملّت ها را نابود مى كند.

75. عنه عليه السلام: فِي احتِقابِ [۱۹۸] المَظالِمِ زَوالُ القُدرَةِ. [۱۹۹]

75. امام على عليه السلام: نگزاردن حق و حقوق مردم، قدرت را به زوال مى كشد.

76. عنه عليه السلام: مَن جارَت [۲۰۰] وِلايَتُهُ، زالَت دَولَتُهُ. [۲۰۱]

76. امام على عليه السلام: هر كه حكومتش ظالمانه باشد، دولتش به سر مى آيد.

77. عنه عليه السلام: مَن جارَ في سُلطانِهِ وأكثَرَ عُدوانَهُ، هَدَمَ اللّهُ بُنيانَهُ وهَدَّ أركانَهُ. [۲۰۲]

77. امام على عليه السلام: هر كه در حكومتش ستم كند و تجاوزگرى اش فزونى گيرد، خداوند، بنيانش را ويران مى كند و پايه هايش را در هم مى كوبد.

78. عنه عليه السلام ـ لِزِيادِ بنِ أبيهِ وقَدِ استَخلَفَهُ لِعَبدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ عَلى فارِسٍ وأعمالِها، في كَلامٍ طَويلٍ كانَ بَينَهُما نَهاهُ فيهِ عَن تَقديمِ الخَراجِ [۲۰۳] ـ: اِستَعمِلِ العَدلَ، وَاحذَرِ العَسفَ [۲۰۴] وَالحَيفَ؛ فَإِنَّ العَسفَ يَعودُ بِالجَلاءِ، وَالحَيفَ يَدعو إلَى السَّيفِ. [۲۰۵]

78. امام على عليه السلام ـ خطاب به زياد بن ابيه، آن گاه كه او را به جاى عبد اللّه بن عبّاس بر فارس و توابع آن گماشت، در ضمن ره نمودهاى مفصّلى، از جمله نهى از به پيش ستانى [۲۰۶] خراج ـ: عدالت، پيشه كن و از زورگويى و ستم بپرهيز؛ زيرا زورگويى، به جلاى وطن كردن [شهروندان] مى انجامد و ستمگرى، به شمشير [و شورش مردم] فرا مى خوانَد.

5 / 5: الفَساد

5 / 5: فساد

«ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَى بِايَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُواْ بِهَا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ». [۲۰۷]

«آن گاه پس از آنان، موسى را با آيات خود به سوى فرعون و سران قومش فرستاديم؛ ولى آنها به آن آيات، كفر ورزيدند. پس ببين فرجام مفسدان چگونه بود».

«وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ». [۲۰۸]

«و با آن كه دل هايشان بِدان يقين داشت، از روى ستم و تكبّر، آن را انكار كردند. پس ببين فرجام فسادگران چگونه بوده است».

«وَلَا تَقْعُدُواْ بِكُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ ءَامَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجًا وَاذْكُرُواْ إِذْ كُنتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَانظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ». [۲۰۹]

«و بر سرِ هر راهى منشينيد كه [مردم را] بترسانيد و كسى را كه ايمان به خدا آورده، از راه خدا باز داريد و راه او را كج بخواهيد. و به ياد آوريد هنگامى را كه اندك بوديد. پس شما را بسيار گردانيد. و بنگريد كه فرجام فسادكاران، چگونه بوده است».

«أَلَمْ يَرَوْاْ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ مَّكَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّن لَّكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَيْهِم مِّدْرَارًا وَجَعَلْنَا الْأَنْهَارَ تَجْرِى مِن تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَنشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْنًا ءَاخَرِينَ». [۲۱۰]

«آيا نديده اند كه پيش از آنان، چه بسيار امّت ها را هلاك كرديم؟ [امّت هايى كه] در زمين به آنان امكاناتى داديم كه براى شما آن امكانات را فراهم نكرده ايم، و [باران هاى] آسمان را پياپى بر آنان فرو فرستاديم و رودبارها از زير [شهرهاى] آنان روان ساختيم. پس، ايشان را به سزاى گناهانشان هلاك كرديم و پس از آن، نسل هاى ديگرى پديد آورديم».

5 / 6: الإِسراف

5 / 6: زياده روى

«ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنجَيْنَاهُمْ وَ مَن نَّشَاءُ وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ». [۲۱۱]

«سپس وعده [ى خود] را به آنان، راست گردانيديم و آنها و هر كه را خواستيم، نجات داديم و افراطكاران را به هلاكت رسانيديم».

«وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَالَمِينَ * إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ * وَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُواْ أَخْرِجُوهُم مِّن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ * فَأَنجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ* وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَرًا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ». [۲۱۲]

«و لوط را [فرستاديم] هنگامى كه به قوم خود گفت: آيا آن كار زشتى را مرتكب مى شويد كه هيچ كس از جهانيان در آن بر شما پيشى نگرفته است؟ شما از روى شهوت، به جاى زنان، با مردان در مى آميزيد. آرى! شما گروهى اسرافكاريد. ولى پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: آنان را از شهرتان بيرون كنيد؛ زيرا آنان، كسانى اند كه به پاكى تظاهر مى كنند. پس او و خانواده اش را ـ غير از زنش كه از زمره باقى ماندگان [در غبار] بود ـ، نجات داديم و بر سر آنان، بارشى [از خاكستر] بارانيديم. پس ببين فرجام گنهكاران، چگونه بوده است».

5 / 7: الإِتراف

5 / 7: رفاه زدگى [۲۱۳]

الكتاب

«وَ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا فَتِلْكَ مَسَاكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَن مِّن بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلاً وَ كُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِينَ». [۲۱۴]

«و چه بسيار شهرها كه هلاكشان كرديم، به خاطر اين كه زندگى خوش، آنان را مست كرده بود. اين است سراهايشان كه پس از آنان، جز براى عدّه كمى، سكونتگاه قرار نگرفته است، و ماييم كه وارث آنان بوديم».

«فَلَوْلَا كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُواْ بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِى الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلاً مِّمَّنْ أَنجَيْنَا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا أُتْرِفُواْ فِيهِ وَ كَانُواْ مُجْرِمِينَ». [۲۱۵]

«پس چرا از نسل هاى پيش از شما خردمندانى نبودند كه [مردم را] از فساد در زمين، باز دارند، جز اندكى از كسانى كه از ميان آنان نجاتشان داديم؟ و كسانى كه ستم كردند، به دنبال ناز و نعمتى كه در آن بودند، رفتند و آنان، بزهكار بودند».

«وَ كَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَ أَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا ءَاخَرِينَ * فَلَمَّا أَحَسُّواْ بَأْسَنَا إِذَا هُم مِّنْهَا يَرْكُضُونَ * لَا تَرْكُضُواْ وَ ارْجِعُواْ إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئلُونَ». [۲۱۶]

«و چه بسيار شهرها را كه [مردمش] ستمكار بودند، در هم شكستيم و پس از آنها، قومى ديگر پديد آورديم. پس چون عذاب ما را احساس كردند، به ناگاه از آن مى گريختند. [هان!] مگريزيد و به سوى آنچه در آن متنعّم بوديد و [به سوى] سراهايتان باز گرديد. باشد كه مورد پرسش قرار گيريد».

«وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا». [۲۱۷]

«و چون بخواهيم شهرى را هلاك گردانيم، خوش گذران هاى آن را وا مى داريم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند و در نتيجه، عذاب بر آن [شهر] لازم گردد. پس آن را [يكسره] زير و زِبَر مى كنيم».

راجع: الزخرف: 23 ـ 25، سبأ: 34 و 35، المؤمنون: 33.

ر. ك: زخرف: آيه 23 ـ 25، سبأ: آيه 34 ـ 35، مؤمنون: آيه 33.

الحديث

79. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ تَعالى: «وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا» ـ: تَفسيرُها أمَرنا أكابِرَها. [۲۱۸]

79. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «و هر گاه بخواهيم شهرى را هلاك گردانيم، خوش گذران هاى آن [شهر] را وا مى داريم» ـ: يعنى بزرگان آن را وا مى داريم.

80. الإمام عليّ عليه السلام ـ في خُطبَتِهِ القاصِعَةِ ـ: أمَّا الأَغنِياءُ مِن مُترَفَةِ الاُمَمِ، فَتَعَصَّبوا لِاثارِ مَواقِعِ النِّعَمِ فَقالوا: «نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالًا وَ أَوْلَادًا وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ» [۲۱۹]. [۲۲۰]

80. امام على عليه السلام ـ در خطبه قاصعه ـ: و توانگرانِ مُرفّهِ امّت ها، به خاطر داشتن نعمت هاى فراوان، دچار غرور و تعصّب شدند و گفتند: «ما ثروت و فرزندان بيشترى داريم و ما گرفتار عذاب نمى شويم».

5 / 8: الِاستِئثار

5 / 8: انحصارطلبى

81. الإمام عليّ عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ: الاِستِئثارُ [۲۲۱] يوجِبُ الحَسَدَ، وَالحَسَدُ يوجِبُ البِغضَةَ، وَالبِغضَةُ توجِبُ الاِختِلافَ، وَالاِختِلافُ يوجِبُ الفُرقَةَ، وَالفُرقَةُ توجِبُ الضَّعفَ، وَالضَّعفُ يوجِبُ الذُّلَّ، وَالذُّلُّ يوجِبُ زَوالَ الدَّولَةِ وذَهابَ النِّعمَةِ. [۲۲۲]

81. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: انحصارطلبى، موجب حسادت مى شود و حسادت، موجب كينه ورزى و كينه، موجب اختلاف و اختلاف، موجب پراكندگى و پراكندگى، موجب ناتوانى و ناتوانى، موجب خوارى، و [البتّه] خوارى، موجب زوال دولت و از دست رفتن نعمت است.

5 / 9: التَّمييزُ الطَّبَقيّ في إجراءِ الحُدود

5 / 9: تبعيض طبقاتى در اجراى حدود

82. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّما أهلَكَ الَّذين قَبلَكُم أنَّهُم كانوا إذا سَرَقَ فيهِمُ الشَّريفُ تَرَكوهُ، و إذا سَرَقَ فيهِمُ الضَّعيفُ أقاموا عَلَيهِ الحَدَّ! وايمُ اللّهِ لَو أنَّ فاطِمَةَ بِنتَ مُحَمَّدٍ سَرَقَت لَقَطَعتُ يَدَها. [۲۲۳]

82. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: پيشينيان شما، در حقيقت، بدين سبب نابود شدند كه هر گاه از بزرگان آنها كسى دزدى مى كرد، كارى به او نداشتند و هر گاه ضعيفى دزدى مى كرد، بر او حد جارى مى ساختند. به خدا سوگند كه اگر فاطمه دختر محمّد هم دزدى كند، دستش را قطع مى كنم.

83. دعائم الإسلام: عن النبيّ صلى الله عليه و آله أنَّهُ نَهى عَن تَعطيلِ الحُدودِ وقالَ: إنَّما هَلَكَ بنو إسرائيلَ لِأَنَّهُم كانوا يُقيمونَ الحُدودَ عَلَى الوَضيعِ دونَ الشَّريفِ. [۲۲۴]

83. دعائم الإسلام: [در باره پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه] ايشان از اجرا نكردن حدود، نهى كرد و فرمود: «بنى اسرائيل، نابود شدند؛ چون حدود را در باره ضعيف [و طبقه پايين جامعه] اجرا مى كردند و در حقّ شريف [و بزرگان]، اجرا نمى كردند».

84. الإمام الصادق عن أبيه عن آبائه عليهم السلام: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله اُتِيَ بِامرَأَةٍ لَها شَرَفٌ في قَومِها قَد سَرَقَت، فَأَمَرَ بِقَطعِها. فَاجتَمَعَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ناسٌ مِن قُرَيشٍ فَقالوا: يا رَسولَ اللّهِ، تَقطَعُ امرَأَةً شَريفَةً مِثلَ فُلانَةَ في خَطَرٍ يَسيرٍ؟!

قالَ: نَعَم، إنَّما هَلَكَ مَن كانَ قَبلَكُم بِمِثلِ هذا؛ كانوا يُقيمونَ الحُدودَ عَلى ضُعَفائِهِم ويَترُكونَ أقوِياءَهُم وأشرافَهُم، فَهَلَكوا. [۲۲۵]

84. امام صادق عليه السلام ـ به نقل از پدرش، از پدرانش عليهم السلام ـ: زنى را كه از طبقه اشراف قومش بود، به جرم دزدى نزد پيامبر خدا آوردند. ايشان دستور داد تا دست او را قطع كنند. عدّه اى از قريش، نزد پيامبر خدا آمدند و گفتند: اى پيامبر خدا! دست زنى [از خاندانى] شريف چون فلانى را به خاطر يك كار كوچك، قطع مى كنى؟!

فرمود: «آرى. پيشينيان شما، در حقيقت، به سبب همين چيزها نابود شدند: حدود را در باره ضعيفانشان اجرا مى كردند و در مورد قدرتمندان و بزرگانشان اجرا نمى كردند و به همين دليل، نابود شدند».

5 / 10: الاِستِهانَةُ بِحُقوقِ الضُّعَفاءِ

5 / 10: اهمّيت ندادن به حقوق اقشار ضعيف

85. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ لا يُقَدِّسُ اُمَّةً لا يَأخُذُ الضَّعيفُ حَقَّهُ مِنَ القَوِيِ وهُوَ غَيرُ مُتَعتَعٍ [۲۲۶]. [۲۲۷]

85. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند، امّتى را كه ضعيف آن، بدون ترس و لرز، حقّش را از قوى نستانَد، سعادتمند نمى كند.

86. الإمام عليّ عليه السلام: إنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ في غَيرِ مَوطِنٍ: «لَن تُقَدَّسَ اُمَّةٌ لا يُؤخَذُ لِلضَّعيفِ فيها حَقُّهُ مِنَ القَوِيِّ غَيرَ مُتَتَعتِعٍ». [۲۲۸]

86. امام على عليه السلام: بارها از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمايد: «امّتى كه ضعيف آن، بدون ترس و لرز، حقّش را از قوى نستانَد، روى سعادت را نمى بيند».

87. الإمام الصادق عليه السلام: ما عَذَّبَ اللّهُ اُمَّةً إلّا عِندَ استِهانَتِهِم بِحُقوقِ فُقَراءِ إخوانِهِم. [۲۲۹]

87. امام صادق عليه السلام: خداوند، هيچ امّتى را عذاب نكرد، مگر آن گاه كه حقوق برادرانِ تهى دست خود را خوار شمردند.

5 / 11: التَّطفيف

5 / 11: كم فروشى

88. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يا مَعشَرَ التُّجّارِ، إنَّكُم قَد وُلِّيتُم أمرا هَلَكَت فيهِ الاُمَمُ السّالِفَةُ؛ المِكيالَ وَالميزانَ. [۲۳۰]

88. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اى جماعت بازرگانان! شما عهده دار كارى شده ايد كه امّت هاى پيشين در آن به هلاكت در افتادند: [كار با] پيمانه و ترازو.

5 / 12: تَركُ الأَمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيُ عَنِ المُنكَرِ

5 / 12: ترك امر به معروف و نهى از منكر

الكتاب

«فَلَوْلَا كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُواْ بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِى الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلاً مِّمَّنْ أَنجَيْنَا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا أُتْرِفُواْ فِيهِ وَ كَانُواْ مُجْرِمِينَ». [۲۳۱]

«پس چرا از نسل هاى پيشين شما خردمندانى نبودند كه [مردم را] از فساد در زمين، باز دارند، جز اندكى از شما كه از ميان آنان نجاتشان داديم؟ و كسانى كه ستم كردند، به دنبال ناز و نعمتى كه در آن بودند، رفتند و آنان، بزهكار بودند».

الحديث

89. الإمام عليّ عليه السلام: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: إنَّما أهلَكَ اللّهُ الاُمَمَ السّالِفَةَ قَبلَكُم بِتَركِهِمُ الأَمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهيَ عَنِ المُنكَرِ، يَقولُ اللّهُ عز و جل: «كَانُواْ لَا يَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ» [۲۳۲]. [۲۳۳]

89. امام على عليه السلام: از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمايد: «امّت هاى پيش از شما، در حقيقت، به سبب وا نهادن امر به معروف و نهى از منكر، هلاك شدند. خداوند عز و جل مى فرمايد: «[مردم را] از منكرى كه مرتكب مى شدند، باز نمى داشتند. راستى، چه بد بود آنچه انجام مى دادند!».

90. عنه عليه السلام: إنَّ عِندَكُمُ الأَمثالَ مِن بَأسِ [۲۳۴] اللّهِ وقَوارِعِهِ [۲۳۵]، وأيّامِهِ ووَقائِعِهِ، فَلا تَستَبطِئوا وَعيدَهُ جَهلاً بِأَخذِهِ، وتَهاوُنا بِبَطشِهِ، ويَأسا مِن بَأسِهِ، فَإنَّ اللّهَ سُبحانَهُ لَم يَلعَنِ القَرنَ الماضِيَ بَينَ أيديكُم إلّا لِتَركِهِمُ الأَمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهيَ عَنِ المُنكَرِ. فَلَعَنَ اللّهُ السُّفَهاءَ لِرُكوبِ المَعاصي، وَالحُلَماءَ لِتَركِ التَّناهي. [۲۳۶]

90. امام على عليه السلام: نمونه هايى از عذاب و بلاهاى خدا و [خشم و انتقامگيرى] روزگاران و رخدادهاى او را در اختيار داريد. پس، از سرِ نادانى به مؤاخذه هاى او، تهديداتش را دور مپنداريد، او را دست كم نگيريد و خود را از عذاب او ايمن مپنداريد؛ زيرا خداى سبحان، نسل هاى گذشته پيش از شما را از رحمت خويش، دور نساخت، مگر به سبب آن كه امر به معروف و نهى از منكر را فرو نهادند. پس خداوند، بى خردان را به واسطه ارتكاب گناهان، و خردمندان (آگاهان) را به واسطه فرو نهادن نهى از منكر از رحمت خود دور كرد.

91. عنه عليه السلام: إنَّما هَلَكَ مَن كانَ قَبلَكُم حَيثُ ما عَمِلوا مِنَ المَعاصي ولَم يَنهَهُمُ الرَّبّانِيّونَ [۲۳۷] وَ الأَحبارُ [۲۳۸] عَن ذلِكَ، وإنَّهُم لَمّا تَمادَوا فِي المَعاصي ولَم يَنهَهُمُ الرَّبّانِيّونَ وَالأَحبارُ عَن ذلِكَ نَزَلَت بِهِمُ العُقوباتُ. فَأْمُروا بِالمَعروفِ وَانهَوا عَنِ المُنكَرِ. [۲۳۹]

91. امام على عليه السلام: پيشينيانِ شما از آن رو به هلاكت در افتادند كه مرتكب گناهان مى شدند؛ امّا عُلما و مُلّاهايشان آنها را از آن نهى نمى كردند. چون آنان در گناهان غرق شدند و علما و ملّاهايشان هم ايشان را از اعمالشان نهى نكردند، كيفرها بر آنان فرود آمد. پس، شما امر به معروف و نهى از منكر كنيد.

92. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِ أَنجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ» [۲۴۰] ـ: كانوا ثَلاثَةَ أصنافٍ: صِنفٌ اِئتَمَروا وأمَروا فَنَجَوا، وصِنفٌ اِئتَمَروا ولَم يَأمُروا فَمُسِخوا ذَرّا [۲۴۱]، وصِنفٌ لَم يَأتَمِروا ولَم يَأمُروا فَهَلَكوا. [۲۴۲]

92. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «پس هنگامى كه آنچه را بدان تذكّر داده شده بودند، از ياد بردند، كسانى را كه از [كار] بد نهى مى كردند، نجات داديم» ـ: آنان، سه گروه بودند: گروهى كار نيك مى كردند و ديگران را نيز به آن، فرا مى خواندند. اين گروه، نجات يافتند. گروهى خود، كار نيك مى كردند؛ امّا ديگران را بدان فرا نمى خواندند. اينان به صورت مورچه مَسخ شدند. گروهى نيز نه كار نيك مى كردند، نه ديگران را به آن فرا مى خواندند. اينان، نابود شدند.

5 / 13: الإِملاءُ وَالاِستِدراجُ

5 / 13: واگذارى و مهلت دهى خداوند

الكتاب

«وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ». [۲۴۳]

«و بى گمان، فرستادگان پيش از تو نيز مورد استهزا قرار گرفتند. پس به كسانى كه كافر شده بودند، مهلت دادم. آن گاه، آنان را [به كيفر] گرفتم. پس چگونه بود كيفر من؟».

«وَ كَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا وَ هِىَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا وَ إِلَىَّ الْمَصِيرُ». [۲۴۴]

«و چه بسا شهرى كه مهلتش دادم، در حالى كه ستمكار بود. سپس آن را مؤاخذه كردم، و فرجام، به سوى من است».

«وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ». [۲۴۵]

«و البتّه نبايد كسانى كه كافر شده اند، تصوّر كنند اين كه به ايشان مهلت مى دهيم، براى آنان نيكوست. ما فقط به ايشان مهلت مى دهيم تا بر گناه [خود] بيفزايند و آن گاه، عذابى خفّت آور خواهند داشت».

«وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِايَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ * وَأُمْلِى لَهُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ». [۲۴۶]

«و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج، از جايى كه نمى دانند، گريبانشان را خواهيم گرفت و به آنان مهلت مى دهم، كه تدبير من، استوار است».

«وَ اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلاً * وَ ذَرْنِى وَ الْمُكَذِّبِينَ أُوْلِى النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً». [۲۴۷]

«و بر آنچه مى گويند، شكيبا باش و از آنان، با دورى گزيدن خويش، فاصله بگير و مرا با تكذيب كنندگانِ توانگر، وا گذار و اندكى مهلتشان ده».

الحديث

93. الكافي عن سُماعَة بن مهران: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ قَولِ اللّهِ عز و جل: «سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ» ، قالَ: هُوَ العَبدُ يُذنِبُ الذَّنبَ فَتُجَدَّدُ لَهُ النِّعمَةُ مَعَهُ تُلهيهِ تِلكَ النِّعمَةُ عَنِ الاِستِغفارِ مِن ذلِكَ الذَّنبِ. [۲۴۸]

93. الكافى ـ به نقل از سُماعة بن مهران ـ: از امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل: «به زودى، از جايى كه نمى دانند، [به استدراجْ] گريبانشان را خواهيم گرفت» پرسيدم.

فرمود: «اِستدراج، به اين معناست كه بنده، گناه مى كند و با وجود آن گناه، نعمتى تازه به او داده مى شود و اين نعمت، او را از آمرزش خواهى از آن گناه، غافل مى كند».

94. مسند ابن حنبل عن عُقبَة بن عامر: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذا رَأَيتَ اللّهَ يُعطِي العَبدَ مِنَ الدُّنيا عَلى مَعاصيهِ ما يُحِبُّ، فَإِنَّما هُوَ استِدراجٌ. ثُمَّ تَلا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله «فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَىْ ءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُواْ بِمَا أُوتُواْ أَخَذْنَاهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ» [۲۴۹]. [۲۵۰]

94. مسند ابن حنبل ـ به نقل از عُقبة بن عامر ـ: پيامبر خدا فرمود: «هر گاه ديدى خداوند به بنده اى، با وجود آن كه گناه مى كند، آنچه را كه از دنيا دوست دارد، مى دهد، اين، در حقيقت، اِستدراج است».

سپس اين آيه را تلاوت نمود: «پس چون آنچه را كه بدان پند داده شده بودند، فراموش كردند، درهاى هر چيزى [از نعمت ها] را بر آنان گشوديم تا هنگامى كه به آنچه داده شده بودند، شاد گرديدند. ناگهان، [گريبان] آنان را گرفتيم و يكباره نوميد شدند».

95. الإمام عليّ عليه السلام ـ لَمّا نَقَضَ مُعاوِيَةُ شَرطَ المُوادَعَةِ وأقَبَلَ يَشُنُّ الغاراتِ عَلى أهلِ العِراقِ ـ: إنَّ اللّهَ لَذو أناةٍ وحِلمٍ عَظيمٍ؛ لَقَد حَلُمَ عَن كَثيرٍ مِن فَراعِنَةِ الأَوَّلينَ وعاقَبَ فَراعِنَةً، فَإِن يُمهِلهُ اللّهُ فَلَن يَفوتَهُ، وهُوَ لَهُ بِالمِرصادِ عَلى مَجازِ طَريقِهِ. [۲۵۱]

95. امام على عليه السلام ـ آن گاه كه معاويه شرط آتش بس را نقض كرد و دست به حملاتى همه جانبه عليه مردم عراق زد ـ: خداوند، داراى حوصله و بردبارىِ بسيار است. در حقّ بسيارى از فرعونان پيشين، بردبارى ورزيد و شمارى از فرعون ها را هم كيفر داد. پس اگر چه خدا او را [چند صباحى] مهلت مى دهد، امّا هرگز از چنگش نخواهد گريخت و بر سرِ راهش در كمين اوست.

96. عنه عليه السلام: اِعتَبِروا بما أصابَ الاُمَمَ المُستَكبِرينَ مِن قَبلِكُم؛ مِن بَأسِ اللّهِ وصَولاتِهِ، ووقَائِعِهِ ومَثُلاتِهِ، وَاتَّعِظوا بِمَثاوي خُدودِهِم، ومَصارِعِ جُنوبِهِم [۲۵۲]، وَاستَعيذوا بِاللّهِ مِن لَواقِحِ الكِبرِ كَما تَستَعيذونَهُ مِن طَوارِقِ الدَّهرِ، فَلَو رَخَّصَ اللّهُ فِي الكِبرِ لِأَحَدٍ مِن عِبادِهِ لَرَخَّصَ فيهِ لِخاصَّةِ أنبِيائِهِ وأولِيائِهِ، ولكِنَّهُ سُبحانَهُ كَرَّهَ إلَيهِمُ التَّكابُرَ، ورَضِيَ لَهُمُ التَّواضُعَ، فَأَلصَقوا بِالأَرضِ خُدودَهُم، وَعفَّروا فِي التُّرابِ وُجوهَهُم، وخَفَضوا أجنِحَتَهُم لِلمُؤمِنينَ، وكانوا قَوما مُستَضعَفينَ، قَدِ اختَبَرَهُمُ اللّهُ بِالمَخمَصَةِ [۲۵۳]، وَابتَلاهُم بِالمَجَهَدَةِ، وَامتَحَنَهُم بِالمَخاوِفِ، ومَخَضَهُم بِالمَكارِهِ، فَلا تَعتَبِرُوا الرِّضا وَالسُّخطَ بِالمالِ وَالوَلَدِ جَهلاً بِمَواقِعِ الفِتنَةِ وَالاِختِبارِ في مَوضِعِ الغِنى وَالاِقتِدارِ، وقَد قالَ سُبحانَهُ وتَعالى: «أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَ بَنِينَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْرَاتِ بَل لَا يَشْعُرُونَ» [۲۵۴]، فَإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ يَختَبِرُ عِبادَهُ المُستَكبِرينَ في أنفُسِهِم بِأَولِيائِهِ المُستَضعَفينَ في أعيُنِهِم. [۲۵۵]

96. امام على عليه السلام: پس، از عذاب خدا و در هم كوبندگى او، و رخدادها و مجازات هاى عبرت آموز او كه بر سر امّت هاى تكبّرپيشه پيش از شما آمده، درس عبرت بگيريد و از گورهايى كه در آنها چهره بر خاك نهاده اند و خاكى كه در آن به پهلو خفته اند، پند بياموزيد و از تازيانه هاى غرور، به خدا پناه ببريد، همان گونه كه از فاجعه هاى روزگار به او پناه مى بريد.

اگر بنا بود خداوند، تكبّر را براى كسى از بندگانش مُجاز بشمارد، هر آينه، آن را براى پيامبران و اولياى خاصّش مُجاز مى شمرد؛ امّا خداى سبحان، تكبّر را در نزد آنان، منفور قرار داد و فروتنى را برايشان پسنديد.

از اين روست كه گونه هاى خويش را به زمين چسبانيدند و چهره هايشان را به خاك ماليدند و در برابر مؤمنان، فروتنى كردند. آنان، مردمانى مستضعف بودند و خداوند، آنها را با گرسنگى آزمود و به رنج مبتلايشان كرد و با هراس ها امتحانشان نمود و در بوته مشكلات، زير و رويشان نمود.

پس خشنودى و خشم [خدا] را با [معيار] مال و فرزند نسنجيد كه اين، نشانه ناآگاهى به موارد آزمايش و امتحان [الهى] در توانگرى و قدرت است. خداوند ـ كه پاك و بلندمرتبه است ـ مى فرمايد: «آيا مى پندارند كه آنچه از مال و پسران كه بديشان مدد مى دهيم، [از آن روى است كه] مى خواهيم به سودشان در خيرات شتاب ورزيم؟ نه؛ بلكه نمى فهمند».

پس خداوند سبحان، بندگان خودبزرگ بينش را با اوليايش ـ كه در نظر آنان مستضعف اند ـ، مى آزمايد.

راجع: موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام: ج2 ص567 (الفصل العاشر / ما يوجب زوال الدول).

ر. ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام: ج4 ص353 (فصل دهم / عوامل انقراض دولت ها).

الفصل السادس: الاعتبار بالتّاريخ

فصل ششم: عبرت آموزى از تاريخ

6 / 1: الحَثُّ عَلَى الِاعتبارِ بِمَواعِظِ التّاريخِ

6 / 1: تشويق به اندرز گرفتن از پندهاى تاريخ

الكتاب

«لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِى الْأَلْبَابِ». [۲۵۶]

«و به راستى در سرگذشت آنان، براى خردمندان، عبرتى است».

«ذَلِكَ مِنْ أَنبَاءِ الْقُرَى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ». [۲۵۷]

«اين از خبرهاى آبادى هاست كه براى تو باز مى گوييم».

«تِلْكَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَائِهَا». [۲۵۸]

«اينها آبادى هايى است كه برخى از خبرهاى آنها را براى تو باز مى گوييم».

الحديث

97. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اِعتَبِروا، فَقَد خَلَتِ المَثُلاتُ فيمَن كانَ قَبلَكُم. [۲۵۹]

97. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: عبرت گيريد! آنان كه پيش از شما بودند، كيفرهاى عبرت آموز ديدند.

98. الإمام عليّ عليه السلام: أحيِ قَلبَكَ بِالمَوعِظَةِ... وبَصِّرهُ فَجائِعَ الدُّنيا، وحَذِّرهُ صَولَةَ الدَّهرِ وفُحشَ تَقَلُّبِ اللَّيالي وَالأَيّامِ، وَاعرِض عَلَيهِ أخبارَ الماضينَ، وذَكِّرهُ بِما أصابَ مَن كانَ قَبلَكَ مِنَ الأَوَّلينَ. [۲۶۰]

98. امام على عليه السلام: دلت را با اندرز، زنده بدار... و آن را به فاجعه هاى دنيا، بينا گردان و از يورش روزگار و حوادث ناگوار شب و روز، بر حذرش دار و اخبار گذشتگان را بر آن عرضه نما و آنچه را كه بر سرِ اقوام پيش از تو آمده است، به آن يادآورى كن.

99. عنه عليه السلام: كَفى مُخبِرا عَمّا بَقِيَ مِنَ الدُّنيا ما مَضى مِنها. [۲۶۱]

99. امام على عليه السلام: گذشته دنيا، بهترين خبر دهنده از باقى مانده آن است.

100. عنه عليه السلام: ذِمَّتي بِما أقولُ رَهينَةٌ وأنَا بِهِ زَعيمٌ؛ إنَّ مَن صَرَّحَت لَهُ العِبَرُ عَمّا بَينَ يَدَيهِ مِنَ المَثُلاتِ، حَجَزَتهُ التَّقوى عَن تَقَحُّمِ [۲۶۲] الشُّبُهاتِ. [۲۶۳]

100. امام على عليه السلام: آنچه را مى گويم، به عهده مى گيرم و آن را ضمانت مى كنم. آن كه از كيفرهاى عبرت آموزى كه پيش رو دارد، درس بياموزد، تقوا، او را از فرو رفتن در شبهات، باز مى دارد.

101. عنه عليه السلام: إنَّ لِلباقينَ بِالماضينَ مُعتَبَرا. [۲۶۴]

101. امام على عليه السلام: در گذشتگان، درس عبرتى براى آيندگان است.

102. عنه عليه السلام: الزَّمانُ يُريكَ العِبَرَ. [۲۶۵]

102. امام على عليه السلام: زمانه، عبرت ها به تو نشان خواهد داد!

103. عنه عليه السلام: مَن عَرَفَ العِبرَةَ فَكَأَنَّما عاشَ فِي الأَوَّلينَ. [۲۶۶]

103. امام على عليه السلام: كسى كه عبرت شناس باشد، چنان است كه با گذشتگان زيسته است.

104. عنه عليه السلام: قَدِ اعتَبَرَ بِالباقي مَنِ اعتَبَرَ بِالماضي. [۲۶۷]

104. امام على عليه السلام: كسى كه از گذشته عبرت گيرد، [در واقع،] از آينده نيز عبرت گرفته است.

105. عنه عليه السلام: مَنِ اعتَبَرَ بِالغِيَرِ، لَم يَثِق بِمُسالَمَةِ الزَّمَنِ. [۲۶۸]

105. امام على عليه السلام: هر كه از پيشامدها عبرت بياموزد، به آشتى زمانه اعتماد نمى كند.

106. عنه عليه السلام: مَنِ اغتَرَّ بِمُسالَمَةِ الزَّمَنِ، اغتَصَّ بِمُصادَمَةِ المِحَنِ. [۲۶۹]

106. امام على عليه السلام: هر كه فريب آشتى زمانه را بخورد، هجوم رنج ها، عرصه را بر او تنگ خواهد كرد.

107. عنه عليه السلام: لَم يَعقِل مَواعِظَ الزَّمانِ مَن سَكنَ إلى حُسنِ الظَّنِّ بِالأَيّامِ. [۲۷۰]

107. امام على عليه السلام: كسى كه به روزگار، خوشبين باشد، اندرزهاى زمانه را نفهميده است.

108. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ مِمّا كانَ يَعِظُ بِهِ النّاسَ فِي الجُمُعَةِ ـ: فَاحذَروا ما حَذَّرَكُمُ اللّهُ بِما فَعَلَ بِالظَّلَمَةِ في كِتابِهِ، ولا تَأمَنوا أن يُنزِلَ بِكُم بَعضَ ما تَواعَدَ بِهِ القَومَ الظّالِمينَ فِي الكِتابِ، وَاللّهِ لَقَد وَعَظَكُمُ اللّهُ في كِتابِهِ بِغَيرِكُم، فَإِنَّ السَّعيدَ مَن وُعِظَ بِغَيرِهِ، ولَقَد أسمَعَكُمُ اللّهُ في كِتابِهِ ما قَد فَعَلَ بِالقَومِ الظّالِمينَ مِن أهلِ القُرى قَبلَكُم حَيثُ قالَ: «وَ كَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً» وإنّما عَنى بِالقَريَةِ أهلَها حَيثُ يَقولُ: «وَ أَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا ءَاخَرِينَ» فقال عز و جل: «فَلَمَّا أَحَسُّواْ بَأْسَنَا إِذَا هُم مِّنْهَا يَرْكُضُونَ» يَعني يَهرُبونَ، قالَ: «لَا تَرْكُضُواْ وَ ارْجِعُواْ إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئلُونَ» ، فَلَمّا أتاهُمُ العَذابُ «قَالُواْ يَاوَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ * فَمَا زَالَت تِّلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِيدًا خَامِدِينَ» [۲۷۱]، وَايمُ اللّهِ! إنَّ هذِهِ عِظَةٌ لَكُم وتَخويفٌ إنِ اتَّعَظتُم وخِفتُم. [۲۷۲]

108. امام زين العابدين عليه السلام ـ از اندرزهاى ايشان به مردم در روز جمعه ـ: از رفتارى كه خداوند با ستمگران كرده و در كتاب خويش، شما را از آن بر حذر داشته است، بترسيد، و از اين كه يكى از عذاب هايى كه در قرآن به مردمان ستمگر، وعده داده شده، بر شما فرود آيد، خود را ايمن مپنداريد. به خدا سوگند كه خداوند در كتاب خويش، ديگران را مايه اندرز شما قرار داده است. خوش بخت، كسى است كه ديگرى مايه اندرز او قرار گيرد.

خداوند، بلاهايى را كه بر سرِ اقوام ستمگر پيش از شما، از مردمان آبادى هاى مختلفْ آورده، به گوش شما رسانيده است، آن جا كه مى فرمايد: «و چه بسيار آبادى ها را كه [مردمش] ستمكار بودند، در هم شكستيم». مقصود از آبادى، مردم آن است، به دليل اين كه [در ادامه] مى فرمايد: «و پس از آن، قومى ديگر پديد آورديم» ، و مى فرمايد: «پس چون عذاب ما را احساس كردند، به ناگاه از آن مى دويدند» ، يعنى مى گريختند. فرمود: «ندويد و به سوى آنچه در آن، متنعّم بوديد و [به] سراهايتان باز گرديد. باشد كه مورد پرسش قرار گيريد» و چون عذاب بر آنان فرود آمد، «گفتند: اى واى بر ما، كه ما واقعا ستمگر بوديم! سخنانشان پيوسته همين بود، تا آنان را درو شده بى جان گردانيديم». به خدا سوگند كه اين، اندرزى به شما و يك تهديد است، اگر اهل اندرز گرفتن و ترسيدن باشيد.

109. تاريخ دِمَشق عن الزُّهريّ: سَمِعتُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ سَيِّدَ العابِدينَ عليه السلام يَحتَسِبُ نَفسَهُ ويُناجي رَبَّهُ و يَقولُ:

يا نَفسُ حَتّامَ إلَى الدُّنيا غُرورُكِ؟ وإلى عِمارَتِها رُكونُكِ؟...

اُنظُر إلَى الاُمَمِ الماضِيَةِ، وَالمُلوكِ الفانِيَةِ، كَيفَ أفنَتهُمُ الأَيّامُ ووَفاهُمُ الحِمامُ، فَانمَحَت مِنَ الدُّنيا آثارُهُم، وبَقِيَت فيها أخبارُهُم:

وأضحَوا رَميما [۲۷۳] فِي التُّرابِ وعُطِّلَت مَجالِسُ مِنهم أقفَرَت ومَقاصِرُ [۲۷۴]

وخَلَوا بِدارٍ لا تَزاوُرَ بَينَهُم وأنّى لِسُكّانِ القُبورِ تَزاوُرُ. [۲۷۵]

109. تاريخ دمشق ـ به نقل از زُهْرى، در باره امام زين العابدين عليه السلام ـ: شنيدم كه على بن حسين عليه السلام سَرور عبادت كنندگان، نفْس خود را محاسبه مى كرد و با پروردگارش مناجات مى نمود و مى گفت: «اى نفْس! فريفته شدن به دنيا تا كِى؟ و پرداختن به آبادانى آن، تا چند؟... به امّت هاى گذشته و شاهانِ نابود شده بنگر كه چگونه روزگار، آنها را به دست فنا سپرد و مرگ به سراغشان آمد و آثارشان از دنيا محو شد و سرگذشتشان باقى ماند:

در دل خاك پوسيدند و تعطيل شد

انجمن هاى ايشان و قصرها خالى گشت.

و به سرايى رفتند كه ميانشان ديد و بازديدى نيست

كجا گورنشينان را [ياراى] ديد و بازديد تواند بود؟!».

110. الإمام الصادق عليه السلام: قالَ الخَضِرُ لِموسى عليه السلام: يا موسى... خُذ مَوعِظَتَكَ مِنَ الدَّهرِ؛ فَإِنَّ الدَّهرَ طَويلٌ قَصيرٌ [۲۷۶]، فَاعمَل كَأَنَّكَ تَرى ثَوابَ عَمَلِكَ لِيَكونَ أطمَعَ لَكَ فِي الآخِرَةِ، فَإِنَّ ما هُوَ آتٍ مِنَ الدُّنيا كَما هُوَ قَد وَلّى مِنها. [۲۷۷]

110. امام صادق عليه السلام: خضر عليه السلام به موسى عليه السلام گفت: «اى موسى!... پندت را از روزگار بگير كه روزگار، دراز و كوتاه است [۲۷۸]. پس چنان عمل كن كه گويا پاداش عملت را مى بينى. اين، تو را به آخرت راغب تر مى سازد؛ زيرا آينده دنيا همانند رفته آن است».

111. الإمام الكاظم عليه السلام: خُذ مَوعِظَتَكَ مِنَ الدَّهرِ وأهلِهِ؛ فَإِنَّ الدَّهرَ طَويلَةٌ قَصيرَةٌ، فَاعمَل كَأَنَّكَ تَرى ثَوابَ عَمَلِكَ لِتَكونَ أطمَعَ في ذلِكَ. وَاعقِل عَنِ اللّهِ، وَانظُر في تَصَرُّفِ الدَّهرِ وأحوالِهِ، فَإِنَّ ما هُوَ آتٍ مِنَ الدُّنيا كَما وَلّى مِنها، فَاعتَبِر بِها. [۲۷۹]

111. امام كاظم عليه السلام: پند خود را از روزگار و اهل آن، بر گير، كه روزگار، دراز است و كوتاه، و طورى عمل كن كه گويا پاداش عملت را [در برابر خود] مى بينى تا [بدين وسيله] به عمل كردن، راغب تر شوى. در باره خدا انديشه كن و در دگرگونى روزگار و احوال آن بينديش. آينده دنيا، همانند رفته آن است. پس، از آن، عبرت گير.

6 / 2: الحَثُّ عَلَى السِّياحَةِ الهادِفَةِ

6 / 2: تشويق به گردشگرى هدفمند

الكتاب

«أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ ءَاذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَ لَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ». [۲۸۰]

«آيا در زمين گردش نكردند تا دل هايى داشته باشند كه با آنها بينديشند، يا گوش هايى كه با آن بشنوند؟ در حقيقت، چشم ها كور نيست؛ بلكه دل هايى كه در سينه هاست، كور است».

«قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَانظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ». [۲۸۱]

«قطعا پيش از شما سنّت هايى سپرى شده است. پس در زمين بگرديد و بنگريد كه فرجام تكذيب كنندگان چگونه بوده است».

«أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكَافِرِينَ أَمْثَالُهَا». [۲۸۲]

«مگر در زمين نگشته اند تا ببينند فرجام كسانى كه پيش از آنها بوده اند، چگونه بوده است؟ خدا زير و زِبَرشان كرد و كافران را نظاير [همين كيفرها در پيش] است».

«أَوَ لَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُواْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثَارُواْ الْأَرْضَ وَ عَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْـلِمُونَ». [۲۸۳]

«آيا در زمين نگرديده اند تا ببينند فرجام كسانى كه پيش از آنها بودند، چگونه بوده است؟ آنها بس نيرومندتر از ايشان بودند، و زمين را زير و رو كردند و آن را بيش از آنچه آنها آبادش كردند، آباد ساختند و پيامبرانشان، دلايل آشكار برايشان آوردند. بنا بر اين، خدا بر آن نبود كه بر ايشان ستم كند؛ ليكن خودشان بر خود، ستم مى كردند».

راجع: النحل: 36، يوسف: 109، النمل: 69، فاطر: 44، الروم: 42، غافر: 21 و 22 و 82 ـ 85، محمّد: 10.

ر. ك: نحل: آيه 36، يوسف: آيه 109، نمل: آيه 67 ـ 69، فاطر: آيه 44، روم: آيه 42، غافر: آيه 21ـ22 و 82 ـ 85، محمّد: آيه 10.

الحديث

112. تفسير ابن كثير عن مالك بن دينار: أوحَى اللّهُ تَعالى إلى موسى عليه السلام: أن يا موسَى، اتَّخِذ نَعلَينِ مِن حَديدٍ وعَصا، ثُمَّ سِح [۲۸۴] فِي الأَرضِ وَاطلُبِ الآثارَ وَالعِبَرَ؛ حَتّى تَتَخَرَّقَ النَّعلانِ وتُكسَرَ العَصا. [۲۸۵]

112. تفسير ابن كثير ـ به نقل از مالك بن دينار ـ: خداى متعال به موسى عليه السلام وحى فرمود كه: «اى موسى! دو كفش از آهن بپوش و عصايى بر گير و آن گاه، چندان در زمين بگرد و آثار و نشانه هاى عبرت آموز را بجوى كه كفش ها پاره و عصا شكسته شود».

113. الإمام عليّ عليه السلام: خُلِّفَ لَكُم عِبَرٌ مِن آثارِ الماضينَ قَبلَكُم لِتَعتَبِروا بِها. [۲۸۶]

113. امام على عليه السلام: از گذشتگان شما، نشانه هاى عبرت آموزى برايتان به يادگار مانده است تا از آنها درس بياموزيد.

114. عنه عليه السلام: أوَ لَيسَ لَكُم في آثارِ الأَوَّلينَ مُزدَجَرٌ [۲۸۷]، وفي آبائِكُمُ الماضينَ تَبصِرَةٌ ومُعتَبَرٌ، إن كُنتُم تَعقِلونَ!

أوَلَم تَروا إلَى الماضينَ مِنكُم لا يَرجِعونَ، وإلَى الخَلَفِ الباقينَ لا يَبقَونَ! أوَلَستُم تَرَونَ أهلَ الدُّنيا يُصبِحونَ ويُمسونَ عَلى أحوالٍ شَتّى: فَمَيِّتٌ يُبكى، وآخَرُ يُعَزّى،

وصَريعٌ مُبتَلىً، وعائِدٌ يَعودُ، وآخَرُ بِنَفسِهِ يَجودُ، وطالِبٌ للدُّنيا وَالمَوتُ يَطلُبُهُ، وغافِلٌ ولَيسَ بِمَغفولٍ عَنهُ؟ وعَلى أثَرِ الماضي ما يَمضِي الباقي! [۲۸۸]

114. امام على عليه السلام: آيا در آثار بر جاى مانده از پيشينيان، عاملى باز دارنده [از دنياخواهى و گناه] براى شما نيست؟ و در پدرانِ رفته شما، مايه بصيرت و عبرتى نبود، اگر خِرد خود را به كار مى گرفتيد؟!

مگر نمى بينيد كه رفتگان شما باز نمى گردند و ماندگان، باقى نمى مانند؟! مگر نمى بينيد كه مردم دنيا، در گذشتِ شب و روز، حالات گوناگونى دارند: [يكى] مُرده اى است كه بر او مى گِريند و به ديگرى تسليت گفته مى شود. يكى بر بستر بيمارى افتاده و ديگرى عيادت مى كند. يكى در حال جان كَنْدن است و ديگرى در پىِ دنياست و مرگ در پى او. يكى در غفلت به سر مى برد، در حالى كه مورد غفلت نيست؟ ماندگان به همان راهى مى روند كه رفتگان رفتند.

115. عنه عليه السلام ـ في مَوعِظَةٍ مِن مَواعِظِهِ ـ: كَأَنـّي بِكَ قَد أتاكَ رَسولُ رَبِّكَ لا يَقرَعُ لَكَ بابا، ولا يَهابُ لَكَ حِجابا، ولا يَقبَلُ مِنكَ بَديلاً، ولا يَأخُذُ مِنكَ كَفيلاً، ولا يَرحَمُ لَكَ صَغيرا، ولا يُوقِّرُ مِنكَ كَبيرا، حَتّى يُؤَدِّيَكَ إلى قَعرِ مَلحودَةٍ مُظلِمَةٍ أرجاؤُها، موحِشَةٍ أطلالُها، كَفِعلِهِ بِالاُمَمِ الخالِيَةِ، وَالقُرونِ الماضِيَةِ!

أينَ مَن سَعى وَاجتَهَدَ، وجَمَعَ وعَدَّدَ، وبَنى وشَيَّدَ، وزَخرَفَ ونَجَّدَ [۲۸۹]، وبِالقَليلِ لَم يَقنَع، وبِالكَثيرِ لَم يُمتَع؟! أينَ مَن قادَ الجُنودَ، ونَشَرَ البُنودَ [۲۹۰]؟!

أصبَحوا رُفاتا [۲۹۱] تَحتَ الثَّرى، وأنتُم بِكَأسِهِم شارِبونَ، ولِسَبيلِهِم سالِكونَ. [۲۹۲]

115. امام على عليه السلام ـ در پندى از پندهاى ايشان ـ: گويا تو را مى بينم كه فرستاده پروردگارت به سراغت آمده است، بى آن كه درى بكوبد، يا از دربانت بترسد، يا كس ديگرى را به جاى تو بپذيرد، يا كفيلى از تو بگيرد، يا به صغيرت رحم كند، يا به بزرگ تر تو احترام بگذارد [و به احترام او جانت را نستانَد] تا آن كه تو را به قعر گورى بَرَد كه گوشه و كنارش تاريك و ويرانه هايش وحشتناك است، همچنان كه با ملّت هاى پيشين و روزگارانِ گذشته كرد.

كجاست آن كه كار و تلاش كرد، و [ثروتْ] گرد آورد و شماره كرد، و ساخت و افراشت، و زينت داد و آراست، و به اندكْ بسنده نكرد و از بسيار، بهره اى نبرد؟! كجاست آن كه سپاهيان را فرماندهى كرد و پرچم ها [ى جنگ] را به اهتزاز در آورد؟!

همگى در زير خاك پوسيدند و شما نيز از همان جام آنان مى نوشيد و همان راهى را مى رويد كه آنان رفتند.

116. عنه عليه السلام ـ في خُطبَةٍ لَهُ ـ: خَلَّفَ لَكُم عِبَرا مِن آثارِ الماضينَ قَبلَكُم؛ مِن مُستَمتَعِ خَلاقِهِم [۲۹۳]، ومُستَفسَحِ خَناقِهِم [۲۹۴]، أرهَقَتهُمُ [۲۹۵] المَنايا دونَ الآمالِ، وشَذَّبَهُم [۲۹۶] عَنها تَخَرُّمُ [۲۹۷] الآجالِ. لَم يَمهَدوا في سَلامَةِ الأَبدانِ، ولَم يَعتَبِروا في اُنُفِ [۲۹۸] الأَوانِ. [۲۹۹]

116. امام على عليه السلام ـ در يكى از سخنرانى هاى خود ـ: و از آثار و بقاياى گذشتگان، مايه هاى عبرت براى شما بر جاى نهاد، از لذّت هايى كه چشيدند و خوشى هايى كه در زندگى شان داشتند؛ امّا سرانجام، مرگ به سراغشان آمد و ميان آنان و آرزوهايشان، جدايى افكند و مرگ، آنان را از بيخ و بُن بر كَنْد. در دوران تن درستى، چيزى فراهم نياوردند و در اوان عمر، عبرت نگرفتند.

117. عنه عليه السلام ـ أيضا ـ: أوَ لَيسَ لَكُم في آثارِ الأَوَّلينَ وفي آبائِكُمُ الماضينَ مُعتَبَرٌ وتَبصِرَةٌ إن كُنتُم تَعقِلونَ؟! ألَم تَرَوا إلَى الماضينَ مِنكُم لا يَرجِعونَ، وإلَى الخَلَفِ الباقينَ مِنكُم لا يَقِفونَ؟ قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: «وَ حَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ» [۳۰۰]، وقال: «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ» [۳۰۱]. [۳۰۲]

117. امام على عليه السلام ـ در يكى از سخنرانى هاى خود ـ: آيا در آثار بر جاى مانده از پيشينيان و در پدران گذشته شما، مايه عبرت و بينايى نبود، اگر خرد خود را به كار مى گرفتيد؟! مگر نمى بينيد كه رفتگان شما باز نمى گردند و ماندگانتان نمى مانند؟ خداى ـ تبارك و تعالى ـ فرموده است: «و بر آبادى اى كه [مردمِ] آن را هلاك كرده ايم، بازگشتشان [به دنيا] ممنوع است» و فرموده است: «هر جاندارى، چشنده [طعم] مرگ است و همانا روز رستاخيز، پاداش هايتان به طور كامل به شما داده مى شود. پس هر كه را از آتش به دور دارند و در بهشت وارد كنند، قطعا كامياب شده است، و البتّه زندگى دنيا جز مايه فريب نيست».

6 / 3: ما يَنبَغي في زِيارَةِ مَساكِنِ الظّالِمينَ

6 / 3: رفتار مناسب در هنگام بازديد از خانه هاى برجاى مانده از ستمگران

118. صحيح البخاري عن سالم بن عبد اللّه عن أبيه: أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله لَمّا مَرَّ بِالحِجرِ [۳۰۳] قالَ: لا تَدخُلوا مَساكِنَ الَّذينَ ظَلَموا إلّا أن تَكونوا باكينَ، أن يُصيبَكُم ما أصابَهُم. ثُمَّ تَقَنَّعَ بِرِدائِهِ و هُوَ على الرَّحلِ. [۳۰۴]

118. صحيح البخارىـ به نقل از سالم بن عبد اللّه، از پدرش ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله آن گاه كه بر حِجر [۳۰۵] گذشت، فرمود: «به خانه هاى [بر جاى مانده از] ستمگران وارد نشويد، مگر آن كه گريان شويد از اين كه آنچه بر سرِ آنان آمد، بر سرِ شما نيز بيايد».

سپس در همان حال كه بر اُشتر سوار بود، ردايش را بر صورتش كشيد.

119. المستدرك على الصحيحين عن سنان بن يزيدَ: خَرَجنا مَعَ عَلِيٍّ عليه السلام حينَ تَوَجَّهَ إلى مُعاوِيَةَ، و جَريرُ بنُ سَهمٍ التَّيمِيُّ أمامَهُ... فَلَمّا وَصَلنا إلَى المَدائِنِ [۳۰۶] قالَ جَريرٌ:

عَفَتِ [۳۰۷] الرِّياحُ عَلى رُسومِ دِيارِهِم فَكَأَنَّهُم كانوا عَلى ميعادِ

قالَ: فَقالَ له [۳۰۸] عَلِيٌّ عليه السلام: كَيفَ قُلتَ يا أخا بَني تَميمٍ؟

قالَ: فَردَّ عَلَيهِ البَيتَ.

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام: ألا قُلتَ: «كَمْ تَرَكُواْ مِن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ * وَ نَعْمَةٍ كَانُواْ فِيهَا فَاكِهِينَ * كَذَلِكَ وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْمًا ءَاخَرِينَ». [۳۰۹]

ثُمَّ قالَ: أي أخي! هؤُلاءِ كانوا وارِثينَ فَأَصبَحوا مَوروثينَ، إنَّ هؤُلاءِ كَفَرُوا النِّعَمَ فَحَلَّت بِهِمُ النِّقَمُ. ثُمَّ قالَ: إيّاكُم وكُفرَ النِّعَمِ فَتَحِلَّ بِكُمُ النِّقَمُ. [۳۱۰]

119. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از سنان بن يزيد ـ: زمانى كه على عليه السلام به سوى معاويه حركت كرد، ما با ايشان ره سپار شديم و جرير بن سهم تميمى، پيشاپيش او حركت مى كرد.… چون به مدائن [۳۱۱] رسيديم، جرير، اين بيت را خواند:

بادها بر بقاياى خانه هاى آنان وزيد

گويا به وعده گاهى رفته بودند.

على عليه السلام به او فرمود: «چه گفتى، اى مرد تميمى؟».

جرير، بيت را تكرار كرد.

على عليه السلام فرمود: «چرا نگفتى: «چه بسيار باغ ها و چشمه سارانى كه بر جاى نهادند، و كشتزارها و جايگاه هاى نيكو، و نعمتى كه از آن برخوردار بودند. اين چنين، آنها را به مردمى ديگر، ميراث داديم» ؟».

سپس فرمود: «اى برادر! اينها وارث بودند و سپس ديگران وارث آنان شدند. اينان، كفران نعمت ها كردند و از اين رو، خشم و نكبت ها بر ايشان فرود آمد».

آن گاه فرمود: «از ناسپاسى كردن در برابر نعمت ها بپرهيزيد كه خشم (عذاب) بر شما فرود مى آيد».

6 / 4: الاِعتِبارُ بِالنُّزولِ في مَنازِلِ الظّالِمينَ

6 / 4: عبرت گرفتن از سكونت در خانه هاى بر جاى مانده از ستمگران

الكتاب

«وَ سَكَنتُمْ فِى مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ أَنفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنَا بِهِمْ وَضَرَبْنَا لَكُمُ الْأَمْثَالَ». [۳۱۲]

«و در سراهاى كسانى كه بر خود، ستم روا داشتند، سكونت گزيديد، و براى شما آشكار گرديد كه با آنان، چگونه عمل كرديم، و مَثَل ها براى شما زديم».

الحديث

120. الإمام عليّ عليه السلام: اِعتَبِروا بِنُزولِكُم مَنازِلَ مَن كانَ قَبلَكُم، وَانقِطاعِكُم عَن أوصَلِ إخوانِكُم. [۳۱۳]

120. امام على عليه السلام: از اين كه در خانه هاى پيشينيان خود سُكنا گزيده ايد و از نزديك ترين برادرانتان جدا شده ايد، عبرت گيريد.

121. عنه عليه السلام: أ لَستُم في مَساكِنِ مَن كانَ قَبلَكُم أطوَلَ أعمارا، وأبقى آثارا، وأبعَدَ آمالاً، وأعَدَّ عَديدا، وأكثَفَ جُنودا؟! تَعَبَّدوا لِلدُّنيا أيَّ تَعَبُّدٍ! وآثَروها أيَّ إيثارٍ! [۳۱۴]

121. امام على عليه السلام: آيا شما در خانه هاى كسانى كه پيش از شما بودند، به سر نمى بريد؛ كسانى كه عمرى درازتر و آثارى ماندگارتر و آرزوهايى درازتر و شمارى فراوان تر و سپاهيانى انبوه تر داشتند؟! بندگى دنيا كردند، آن هم چه بندگى اى! و دنيا را برگزيدند، چه برگزيدنى!

6 / 5: اِلاعتِبارُ بِمَصارِعِ القُرونِ الماضِيَةِ

6 / 5: عبرت گرفتن از نابودى ملّت هاى پيشين

الكتاب

«أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِى مَسَاكِنِهِمْ إِنَّ فِى ذَلِكَ لَايَاتٍ لِّأُوْلِى النُّهَى». [۳۱۵]

«آيا براى هدايتشان كافى نبود كه [ببينند] چه نسل هايى را پيش از آنان نابود كرديم كه [اينك آنها] در سراهاى ايشان، راه مى روند؟ به راستى براى خردمندان، در اين امر، نشانه هايى [عبرت آموز] است».

«أَوَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِى مَسَاكِنِهِمْ إِنَّ فِى ذَلِكَ لَا يَاتٍ أَفَلَا يَسْمَعُونَ». [۳۱۶]

«آيا براى آنان روشن نگرديده كه چه بسيار نسل ها را پيش از آنان نابود گردانيديم كه [اينان] در سراهاى ايشان راه مى روند؟ قطعا در اين امر، نشانه هاست. مگر نمى شنوند؟!».

«يَاحَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ * أَلَمْ يَرَوْاْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لَا يَرْجِعُونَ». [۳۱۷]

«دريغا بر اين بندگان! هيچ فرستاده اى بر آنان نيامد، مگر آن كه او را ريشخند مى كردند. مگر نديده اند كه چه بسيار نسل ها را پيش از آنان، هلاك گردانيديم كه ديگر آنها به سويشان باز نمى گردند؟».

«وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا أَشْيَاعَكُمْ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ». [۳۱۸]

«و هم مسلكان شما را سخت به هلاكت رسانديم. پس آيا پند گيرنده اى هست؟!».

الحديث

122. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في مَوعِظَتِهِ لِابنِ مَسعودٍ ـ: يَابنَ مَسعودٍ! اُذكُرِ القُرونَ الماضِيَةَ، وَالمُلوكَ الجَبابِرَةَ الَّذينَ مَضَوا، فَإِنَّ اللّهَ يَقولُ: «وَ عَادًا وَ ثَمُودَاْ وَ أَصْحَابَ الرَّسِّ وَ قُرُونَاً بَيْنَ ذَلِكَ كَثِيرًا» [۳۱۹]. [۳۲۰]

122. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در اندرز ايشان به ابن مسعود ـ: اى پسر مسعود! به ياد آور نسل هايى را كه رفتند و شاهان مقتدرى را كه نابود شدند. خداوند مى فرمايد: «و [به ياد آور] عاد و ثمود و اصحاب رَس و بسيارى از نسل ها را كه در اين فاصله ها رفتند».

123. الإمام عليّ عليه السلام: اِعتَبِروا بِما قَد رَأَيتُم مِن مَصارِعِ القُرونِ قَبلَكُم؛ قَد تَزايَلَت أوصالُهُم، وزالَت أبصارُهُم وأسماعُهُم، وذَهَبَ شَرَفُهُم وعِزُّهُم، وَانقَطَعَ سُرورُهُم ونَعيمُهُم، فَبُدِّلوا بِقُربِ الأَولادِ فَقدَها، وبِصُحبَةِ الأَزواجِ مُفارَقَتَها، لا يَتَفاخَرونَ، ولا يَتَناسَلونَ، ولا يَتَزاوَرونَ، ولا يَتَحاوَرونَ. [۳۲۱]

123. امام على عليه السلام: از مشاهده مرگ و نابودى نسل هاى پيش از خود، درس عبرت بياموزيد: بندهايشان از هم گسسته است و چشم و گوش هايشان از بين رفته و افتخارات و عزّتشان از ميان رفته و شادى ها و داشته هايشان رَخت بر بسته است.

بودن در كنار فرزندان، به فراق تبديل شده و مصاحبت با همسران، به جدايى بدل شده است. ديگر نه فخرى مى فروشند، نه زاد و وَلَدى مى كنند، نه ديد و بازديدى مى نمايند و نه به گفتگو مى پردازند.

124. عنه عليه السلام: اُوصيكُم ـ عِبادَ اللّهِ ـ بِتَقوَى اللّهِ الَّذي ألبَسَكُمُ الرِّياشَ [۳۲۲]، وأسبَغَ [۳۲۳] عَلَيكُمُ المَعاشَ، فَلَو أنَّ أحَدا يَجِدُ إلَى البَقاءِ سُلَّما، أو لِدَفعِ المَوتِ سَبيلاً، لَكانَ ذلِكَ سُلَيمانُ بنُ داودَ عليه السلام؛ الَّذي سُخِّرَ لَهُ مُلكُ الجِنِّ وَالإِنسِ مَعَ النُّبُوِّةِ وعَظيمِ الزُّلفَةِ [۳۲۴]، فَلَمَّا استَوفى طُعمَتَهُ، وَاستَكمَلَ مُدَّتَهُ، رَمَتهُ قِسِيُّ الفَناءِ بِنِبالِ المَوتِ، وأصبَحَتِ الدِّيارُ مِنهُ خالِيةً، وَالمَساكِنُ مُعَطَّلَةً، ووَرِثَها قَومٌ آخَرونَ؟!

وإنَّ لَكُم فِي القُرونِ السّالِفَةِ لَعِبرَةً، أينَ العَمالِقَةُ وأبناءُ العَمالِقَةِ؟! أينَ الفَراعِنَةُ وأبناءُ الفَراعِنَةِ! أينَ أصحابُ مَدائِنِ الرَّس [۳۲۵]؛ الَّذينَ قَتَلُوا النَّبِيّينَ، وأطفَؤوا سُنَنَ المُرسَلينَ، وأحيَوا سُنَنَ الجَبّارينَ؟! أينَ الَّذينَ ساروا بِالجُيوشِ، وهَزَموا بالاُلوفِ، وعَسكَرُوا العَساكِرَ، ومَدَّنُوا المَدائِنَ؟! [۳۲۶]

124. امام على عليه السلام: سفارش مى كنم شما را ـ اى بندگان خدا ـ به پروامندى از خدايى كه بر شما جامه ها پوشانيد، و اسباب معاش و زندگى را از هر جهت، فراهم كرد. اگر كسى براى ماندگارى [در اين دنيا] راهى مى يافت يا براى دور كردن مرگ، چاره اى مى جست، هر آينه آن كس سليمان بن داوود عليه السلام بود كه پادشاهى بر جن و انس، به همراه مقام نبوّت و آن منزلت بزرگ به او داده شده بود؛ امّا او نيز چون روزى اش را به تمامى دريافت كرد و پيمانه عمرش به سر آمد، تيرهاى مرگ از كمان هاى نابودى، او را نشانه رفتند و خانه ها از او خالى شدند و كاشانه ها بى صاحب مانْدند و گروهى ديگر، آنها را به ارث بردند.

راستى كه براى شما در نسل هاى گذشته، درس عبرتى است. كجايند عمالقه [۳۲۷] و

فرزندان عمالقه؟! كجايند فرعون ها [۳۲۸] و فرزندان فرعون ها؟! كجايند مردمان شهرهاى رَس؛ [۳۲۹] آنان كه پيامبران را كُشتند و راه و رسم فرستادگان الهى را از بين بردند و شيوه هاى ستمگران را زنده كردند؟! كجايند آنان كه لشكرها به راه انداختند و هزاران تن را شكست دادند و اردوگاه ها بر پا كردند و شهرها ساختند؟!

125. عنه عليه السلام: اِعتَبِروا بما أصابَ الاُمَمَ المُستَكبِرينَ مِن قَبلِكُم مِن بَأسِ اللّهِ وصَولاتِهِ، ووَقائِعِهِ ومَثُلاتِهِ، وَاتَّعِظوا بِمَثاوي خُدودِهِم، ومَصارِعِ جُنوبِهِم. [۳۳۰]

125. امام على عليه السلام: از عذاب خدا و يورش هاى او و كيفرها و مجازات هاى عبرت آموزش كه بر سرِ ملّت هاى مستكبر پيش از شما آمد، عبرت بياموزيد و از گورهايى كه گونه هاى آنان بر خاك آنها نهاده شده و به پهلو خفته اند، پند گيريد.

126. عنه عليه السلام: لا تَغُرَّنَّكُمُ الحَياةُ الدُّنيا كَما غَرَّت مَن كانَ قَبلَكُم مِنَ الاُمَمِ الماضِيَةِ، وَالقُرونِ الخالِيَةِ، الَّذين احتَلَبوا دِرَّتَها [۳۳۱]، وأصابوا غِرَّتَها، وأفنَوا عِدَّتَها، وأخلَقوا [۳۳۲] جِدَّتَها [۳۳۳]؛ وأصبَحَت مَساكِنُهُم أجداثا [۳۳۴]، وأموالُهُم ميراثا، لا يَعرِفونَ مَن أتاهُم، ولا يَحفِلونَ [۳۳۵] مَن بَكاهُم، ولا يُجيبونَ مَن دَعاهُم. [۳۳۶]

126. امام على عليه السلام: زنهار! زندگى دنيا شما را نفريبد، چنان كه امّت هاى گذشته و نسل هاى رفته پيش از شما را فريفت؛ آنان كه دنيا را دوشيدند [و از منافع آن بهره مند شدند] و فريفته آن گشتند و از امكانات آن، مصرف كردند و نو آن را كهنه كردند؛ امّا سرانجام، گورها خانه هاى آنان شد و دارايى هايشان، مُرده ريگ اين و آن. نه كسى را كه نزد ايشان آيد، مى شناسند، نه به كسى كه بر ايشان مى گِريد، توجّهى دارند، و نه به كسى كه صدايشان مى زند، جوابى مى دهند.

127. الإمام زين العابدين عليه السلام: اِعتَبِر أيُّهَا السّامِعُ بِهَلَكاتِ الاُمَمِ، وزَوالِ النِّعَمِ، وفَظاعَةِ ما تَسمَعُ وتَرى مِن آثارِها فِي الدِّيارِ الخالِيَةِ، وَالرُّسومِ [۳۳۷] الفانِيَةِ، وَالرُّبوعِ [۳۳۸] الصُّموتِ:

وكَم عالَمٍ أفنَت فَلَم تَبكِ شَجوَهُ ولابُدَّ أن تَفنى سَريعا لُحوقُها

فَانظُر بِعَينِ قَلبِكَ إلى مَصارِعِ أهلِ البَذَخِ [۳۳۹]، وتَأَمَّل مَعاقِلَ المُلوكِ، ومَصانِعَ الجَبّارينَ، وكَيفَ عَرَكَتهُمُ [۳۴۰] الدُّنيا بِكَلاكِلِ [۳۴۱] الفَناءِ، وجاهَرَتهُم بِالمُنكَراتِ، وسَحَبَت عَلَيهِم أذيالَ البَوارِ [۳۴۲]، وطَحَنَتهُم طَحنَ الرَّحى لِلحَبِّ، وَاستَودَعَتهُم هَوجَ الرِّياحِ؛ تَسحَبُ عَلَيهِم أذيالَها فَوقَ مَصارِعِهِم في فَلَواتِ الأَرضِ! [۳۴۳]

127. امام زين العابدين عليه السلام: عبرت بياموز ـ اى شنونده ـ از نابود شدن امّت ها [ى گذشته] و زوال يافتن نعمت ها، و صحنه ها و اخبار وحشتناكى كه از خانه هاى بى صاحب و آثار مخروبه بر جاى مانده از آنها و گورهاى خاموش آنان مى بينى و مى شنوى.

چه بسيار اقوامى را كه دنيا از بين بُرد و خم به ابرو نياورد

و آيندگان نيز لاجرم و به سرعت، نابود خواهند شد.

پس با ديده دلت به قتلگاه فخرفروشان و دژهاى شاهان و ساخته هاى جبّاران

بنگر و بينديش كه چگونه دنيا شَبَح سنگين مرگ را بر آنان افكند و زشتكارى هاى آنان را آشكارا فرياد زد و خطّ بطلان و هلاكت بر آنان كشيد و چونان آسياب كه گندم را آرد مى كند، آنها را خُرد كرد و به دست بادها سپردشان و دامن هاى خود را در بيابان ها بر روى گورهاى آنان كشيد.

الفصل السابع: مستقبل التّاريخ

فصل هفتم: آينده تاريخ

7 / 1: اِنتِصارُ الحَقِّ

7 / 1: پيروزى حق

الكتاب

«أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ». [۳۴۴]

«از آسمان، آبى فرو فرستاد. پس رودخانه هايى به اندازه گنجايش خودشان روان شدند و سيل، كفى بلند روى خود برداشت، و از آنچه براى به دست آوردن زينتى يا كالايى در آتش مى گذارند هم نظير آن، كفى بر مى آيد. خداوند، حق و باطل را چنين مَثَل مى زند. امّا كف، بيرون افتاده، از ميان مى رود؛ ولى آنچه به مردم سود مى رساند، در زمين باقى مى مانَد. خداوند، مَثَل ها را چنين مى زند».

«وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا». [۳۴۵]

«و بگو: حق آمد و باطل نابود شد. به راستى، باطل، نابود شدنى است».

الحديث

128. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ عز و جل: «وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ» ـ: إذا قامَ القائِمُ عليه السلام ذَهَبَت دَولَةُ الباطِلِ. [۳۴۶]

128. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل: «بگو: حق آمد و باطل، نابود شد» ـ: زمانى كه قائم عليه السلام قيام كند، دولت (حاكميت) باطل، از بين مى رود.

129. الإمام عليّ عليه السلام ـ في خُطبَةٍ لَهُ يَذكُرُ فيها آلَ مُحمَّدٍ صلى الله عليه و آله ـ: بِهِم عادَ الحَقُّ إلى نِصابِهِ، وَانزاحَ الباطِلُ عَن مَقامِه. [۳۴۷]

129. امام على عليه السلام ـ در سخنرانى اى كه در آن از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله ياد مى كند ـ: به واسطه ايشان، حق به جايگاه خود، باز گشت و باطل از جايگاهش كنار رفت.

130. عنه عليه السلام: لِلحَقِّ دَولَةٌ، لِلباطِلِ جَولَةٌ. [۳۴۸]

130. امام على عليه السلام: دولت حق، پايدار است و حاكميت باطل، گذرا.

131. عنه عليه السلام: جَولَةُ الباطِلِ ساعَةٌ، ودَولَةُ الحَقِّ إلَى السّاعَةِ. [۳۴۹]

131. امام على عليه السلام: تاخت و تاز باطل، ساعتى است و دولت حق، تا قيامت بر پاست.

7 / 2: اِنتِصارُ المُستَضعَفينَ

7 / 2: پيروزى مستضعفان

الكتاب

«وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ». [۳۵۰]

«و مى خواهيم بر كسانى كه در [آن] سرزمين، فرودست شده بودند، منّت نهيم و آنان را پيشوايان گردانيم و ايشان را وارث كنيم».

الحديث

132. الإمام عليّ عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ» ـ: هُم آلُ مُحَمَّدٍ عليهم السلام يَبعَثُ اللّهُ مَهدِيَّهُم بَعدَ جَهدِهِم [۳۵۱]؛ فَيُعِزُّهُم ويُذِلُّ عَدُوَّهُم. [۳۵۲]

132. امام على عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند كه: «و مى خواهيم بر كسانى كه در آن سرزمين، مستضعف بودند، منّت نهيم و آنان را پيشوايان گردانيم و ايشان را وارث كنيم» ـ: آن مستضعفان، خاندان محمّد عليهم السلام هستند كه پس از تحمّل سختى ها، خداوند، مهدىِ آنان را مى فرستد و او، آنان را بر سرير عزّت مى نشانَد و دشمنانشان را به ذلّت مى كشانَد.

133. نهج البلاغة: قال عليه السلام: لَتَعطِفَنَّ الدُّنيا عَلَينا بَعدَ شِماسِها [۳۵۳] عَطفَ الضَّروسِ [۳۵۴] عَلى وَلَدِها. وتَلا عَقيبَ ذلِكَ: «وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ». [۳۵۵]

133. نهج البلاغة: على عليه السلام فرمود: «دنيا، پس از چموشى هايش [بر ما] ، به ما مهربان مى شود، چونان مهربان شدن ماده شترِ بدخو با بچّه اش» و سپس اين آيه را تلاوت كرد: «و مى خواهيم بر كسانى كه در [آن] سرزمين فرو دست شده بودند، منّت نهيم و آنان را پيشوايان گردانيم و ايشان را وارث كنيم».

134. الإمام عليّ عليه السلام: المُستَضعَفونَ فِي الأَرضِ المَذكورونَ فِي الكِتابِ الَّذينَ يَجعَلُهُمُ اللّهُ أئِمَّةً: نَحنُ أهلَ البَيتِ، يَبعَثُ اللّهُ مَهدِيَّهُم فَيُعِزُّهُم ويُذِلُّ عَدُوَّهُم. [۳۵۶]

134. امام على عليه السلام: آن مستضعفان زمين كه در قرآن از آنها نام برده شده و خداوند، آنان را پيشوايان [مردم] قرار خواهد داد، ما اهل بيت هستيم. خداوند، مهدىِ آنان را مى فرستد و او ايشان را عزّت [و قدرت] مى بخشد و دشمنانشان را به خوارى مى افكند.

7 / 3: اِنتِصارُ الصَالِحينَ

7 / 3: پيروزى شايستگان

الكتاب

«وَ لَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُونَ». [۳۵۷]

«و در زبور، پس از تورات، نوشتيم كه: زمين را بندگان شايسته من به ارث خواهند برد».

الحديث

135. الإمام الباقر عليه السلام ـ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى: «أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُونَ» ـ: هُم أصحابُ المَهدِيِّ عليه السلام في آخِرِ الزَّمانِ. [۳۵۸]

135. امام باقر عليه السلام ـ در تفسير آيه شريف: «زمين را بندگان شايسته من به ارث خواهند برد» ـ: مقصود، ياران مهدى عليه السلام در آخر زمان هستند.

136. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ فِي المَهدِيِّ عليه السلام ـ: فيَملَؤُها عَدلاً وقِسطا كَما مُلِئَت جَورا وظُلما، فَلا تَمنَعُ السَّماءُ شَيئا مِن قَطرِها، ولَا الأَرضُ شَيئا مِن نَباتِها. [۳۵۹]

136. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در باره مهدى عليه السلام ـ: او زمين را آكنده از راستى و داد مى كند، همان گونه كه از كژى و ستم، آكنده شده است. [در دوران او] آسمان هرگز از بارش بارانش و زمين از روياندن گياهانش خوددارى نمى كند.

137. الإمام زين العابدين عليه السلام: إذا قامَ قائِمُنا أذهَبَ اللّهُ عز و جل عَن شيعَتِنا العاهَةَ، وجَعَلَ قُلوبَهُم كَزُبَرِ الحَديدِ، وجَعَلَ قُوَّةَ الرَّجُلِ مِنهُم قُوَّةَ أربَعينَ رَجُلاً، ويَكونونَ حُكّامَ الأَرضِ وسَنامَها. [۳۶۰]

137. امام زين العابدين عليه السلام: هر گاه قائمِ ما به پا خيزد، خداوند، آفت را از پيروان ما برطرف مى كند و دل هاى آنان را همانند پاره هاى آهن، [محكم و قوى] قرار مى دهد و توان يك مرد آنان را به اندازه چهل مرد مى گردانَد و آنها، حاكمان زمين و بلنداى آن مى شوند.

138. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في حَديثٍ نَقلاً عَن قَولِ اللّهِ سُبحانَهُ في بَيانِ أوصِيائِهِ وخُلَفائِهِ ـ: وعِزَّتي وجَلالي لَاُظهِرَنَّ بِهِم ديني، ولَاُعلِيَنَّ بِهِم كَلِمَتي، ولَاُطَهِّرَنَّ الأَرضَ بِآخِرِهِم مِن أعدائي، ولَاُمَلِّكَنَّهُ مَشارِقَ الأَرضِ ومَغارِبَها... ثُمَّ لَاُديمَنَّ مُلكَهُ، ولَاُداوِلَنَّ الأَيّامَ بَينَ أولِيائي إلى يَومِ القِيامَةِ. [۳۶۱]

138. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در حديثى به نقل از خداوند سبحان، در توصيف اوصيا و جانشينانش ـ: به عزّت و جلالم سوگند كه به وسيله آنها، دينم را پيروز مى گردانم و سخنم را بر فراز مى نشانم و زمين را به وسيله آخرينِ آنها، از دشمنانم پاكسازى مى كنم و آنها را در خاور و باخترِ زمين، سكونت مى دهم... و فرمان روايى اش را دوام خواهم داد و روزگار را ميان دوستانم تا روز قيامت مى چرخانم.

139. الإمام الصّادق عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا» [۳۶۲] ـ: إذا قامَ القائِمُ عليه السلام لا يَبقى أرضٌ إلّا نودِيَ فيها بِشَهادَةِ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ. [۳۶۳]

139. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «هر كس در آسمان ها و زمين است، خواسته و ناخواسته، سر در فرمان او دارد» ـ: زمانى كه قائمِ ما برخيزد، سرزمينى نيست، مگر اين كه در آن، شهادت به: «لا إله إلّا اللّه، محمّدا رسولُ اللّه» بانگ زده مى شود.

140. الإمام الكاظم عليه السلام ـ في صِفَةِ المَهدِيّ عليه السلام ـيورِثُهُ الأَرضَ؛ كَما قالَ عز و جل في كِتابِهِ المُبينِ: «وَ لَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُونَ» [۳۶۴]، وكُلُّهُ يُنسَبُ إلَى المَهدِيِّ عليه السلام لِأَنَّهُ مِفتاحُهُ، وبِدَعوَتِهِ امتَدَّ أمرُهُ، وكُلُّ قائِمٍ مِن وُلدِهِ مِن بَعدِهِ مَهدِيٌّ... فَهُمُ الأَئِمَّةُ المَهدِيّونَ، وَ العِبادُ الصّالِحونَ الَّذينَ ذَكَرَهُمُ اللّهُ في كِتابِهِ أنَّهُ يورِثُهُمُ الأَرضَ، وهُوَ لا يُخلِفُ الميعادَ. [۳۶۵]

140. امام كاظم عليه السلام ـ در توصيف مهدى عليه السلام ـ: [خداوند] او را وارث زمين مى گردانَد، همان گونه كه در كتاب روشنش فرموده است: «ما پس از تورات، در زبور نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته من به ارث مى برند» همه آن به مهدى نسبت داده مى شود؛ زيرا او كليد آن است و با خواست او، كار زمين ادامه مى يابد. هر قائمى از فرزندان پس از او، مهدى است.… آنان، امامان هدايت يافته اند و آنان، بندگان شايسته اند كه خداوند در كتابش فرموده است كه وارثان زمين مى شوند، و خدا خُلفِ وعده نمى كند.

7 / 4: اِنتِصارُ المُتَّقينَ

7 / 4: پيروزى پرهيزگاران

الكتاب

«وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ». [۳۶۶]

«و فرجام، از آنِ پرهيزگاران است».

الحديث

141. الإمام الباقر عليه السلام: دَولَتُنا آخِرُ الدُّوَلِ، ولَن يَبقَ أهلُ بَيتٍ لَهُم دَولَةٌ إلّا مَلَكوا قَبلَنا؛ لِئَلّا يَقولوا إذا رَأَوا سيرَتَنا: إذا مَلَكنا سِرنا مِثلَ سيرَةِ هؤُلاءِ! وهُوَ قَولُ اللّهِ عز و جل: «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ». [۳۶۷]

141. امام باقر عليه السلام: دولت ما، واپسينِ دولت هاست و هيچ خاندانى نمى ماند، مگر آن كه پيش از ما حكومت مى كنند، تا اين كه وقتى شيوه ما را ديدند، نگويند: ما هم اگر به حكومت مى رسيديم، مانند اينان رفتار مى كرديم. اين است معناى سخن خداى عز و جل كه: «و فرجام، از آنِ پرهيزگاران است».

142. عنه عليه السلام: أيُّهَا النّاسُ، أينَ تَذهَبونَ؟! وأينَ يُرادُ بِكُم؟! بِنا هَدَى اللّهُ أوَّلَكُم، وبِنا يَختِمُ آخِرَكُم، فَإِن يَكُن لَكُم مُلكٌ مُعَجَّلٌ فَإنَّ لَنا مُلكا مُؤَجَّلاً، ولَيسَ بَعدَ مُلكِنا مُلكٌ؛ لِأَنّا أهلُ العاقِبَةِ، يَقولُ اللّهُ عز و جل: «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ». [۳۶۸]

142. امام باقر عليه السلام: اى مردم! به كجا مى رويد؟! به كجا مى كشانندتان؟! خداوند، به واسطه ما، پيشينيانِ شما را هدايت كرد و آخرِ شما را هم به ما ختم مى كند. اگر شما را دولتى زودرس است؛ امّا دولت آينده، از آنِ ما خواهد بود و بعد از حكومت ما، ديگر هيچ حكومتى نيست؛ زيرا ماييم اهل فرجام. خداوند عز و جل مى فرمايد: «و فرجام، از آنِ پرهيزگاران است».

143. مصباح الزائرـ في دُعاء النُّدبَةِ ـ: وجَرَى القَضاءُ لَهُم بِما يُرجى لَهُ حُسنُ المَثوبَةِ، وكانَتِ الأَرضُ للّهِِ يورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ، وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ، وَ سُبحانَ رَبِّنا إن كانَ وَعدُ رَبِّنا لَمَفعولاً، ولَن يُخلِفَ اللّهُ وَعدَهُ وهُوَ العَزيزُ الحَكيمُ. [۳۶۹]

143. مصباح الزائرـ در دعاى ندبه ـ: قضاى الهى براى آنان به گونه اى جارى گشت كه پاداش نيكو اميد مى رود. و زمين، از آنِ خداست و آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد، ميراث مى دهد. و فرجام، از آنِ پرهيزگاران است. پاك است پروردگار ما. وعده پروردگارمان، بى گمان، تحقّق يافتنى است، و خدا هرگز خُلف وعده نمى كند و او عزّتمند و حكيم است.

7 / 5: اِنتِصارُ الإِسلامِ

7 / 5: پيروزى اسلام

الكتاب

«هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ». [۳۷۰]

«او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دينِ حق فرستاد تا آن را بر هر چه دين است، پيروز گردانَد، هر چند مشركان خوش نداشته باشند».

الحديث

144. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ تَعالى: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» ـ: يَكونُ أن لا يَبقى أحَدٌ إلّا أقَرَّ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله. [۳۷۱]

144. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «تا آن را بر هر چه دين است، پيروز گردانَد، هر چند مشركان خوش نداشته باشند» ـ: به طورى كه هيچ كس باقى نمى مانَد، مگر آن كه به نبوّت محمّد صلى الله عليه و آله اقرار مى كند.

145. الإمام الصادق عليه السلام ـ أيضا ـ: وَاللّهِ ما نَزَلَ تَأويلُها بَعدُ، ولا يَنزِلُ تَأويلُها حَتّى يَخرُجَ القائِمُ عليه السلام. [۳۷۲]

145. امام صادق عليه السلام ـ نيز در باره همين آيه ـ: به خدا سوگند كه تأويل آن، هنوز تحقّق نيافته است و تحقّق هم نمى يابد تا آن گاه كه قائم عليه السلام ظهور كند.

146. عنه عليه السلام ـ أيضا ـ: إذا خَرَجَ القائِمُ عليه السلام لَم يَبقَ كافِرٌ بِاللّهِ العَظيمِ ولا مُشرِكٌ بِالإِمامِ إلّا كَرِهَ خُروجَهُ. [۳۷۳]

146. امام صادق عليه السلام ـ نيز در باره همين آيه ـ: زمانى كه قائم عليه السلام ظهور كند، هيچ كافرِ به خداى بزرگ و هيچ مشركِ به امام باقى نمى مانَد، مگر آن كه ظهور او را ناخوش مى دارد.

147. عنه عليه السلام ـ في ذِكرِ القائِمِ عليه السلام ـ: يَغيبُ غَيبَةً يَرتابُ فيهَا المُبطِلونَ، ثُمَّ يُظهِرُهُ اللّهُ عز و جل، فَيَفتَحُ اللّهُ عَلى يَدِهِ مَشارِقَ الأَرضِ ومَغارِبَها، ويَنزِلُ روحُ اللّهِعيسَى بنُ مَريَمَ عليه السلام فَيُصَلّي خَلفَهُ، وتُشرِقُ الأَرضُ بِنورِ رَبِّها، ولا تَبقى فِي الأَرضِ بُقعَةٌ عُبِدَ فيها غَيرُ اللّهِ عز و جل إلّا عُبِدَ اللّهُ فيها، ويَكونُ الدّينُ كُلُّهُ للّهِِ ولَو كَرِهَ المُشرِكونَ. [۳۷۴]

147. امام صادق عليه السلام ـ در يادكرد از قائم عليه السلام ـ: چنان غيبتى مى كند كه باطل گرايان، در باره آن به ترديد مى افتند. آن گاه، خداوند عز و جل قائم عليه السلام را آشكار مى سازد، و خدا مشرق ها و مغرب هاى زمين را به دست او فتح مى كند، و روح خدا، عيسى بن مريم عليه السلام، فرود مى آيد و پشتِ سر او نماز مى گزارد، و زمين به نور پروردگارش روشن مى شود و در روى زمين، هيچ نقطه اى كه غير خداى عز و جل در آن عبادت شده باشد، باقى نمى مانَد، مگر اين كه در آن، خدا عبادت مى شود و همه دين، از آنِ خدا مى شود، هر چند مشركان، ناخوش داشته باشند.

148. عنه عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا» [۳۷۵] ـ: إذا قامَ القائِمُ عليه السلام لا يَبقى أرضٌ إلّا نودِيَ فيها بِشَهادَةِ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ. [۳۷۶]

148. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل: «و هر كه در آسمان ها و زمين است، خواه ناخواه، تسليم او مى شود» ـ: هر گاه قائم عليه السلام ظهور كند، هيچ سرزمينى باقى نمى ماند، مگر اين كه در آن، به شهادت «لا إله إلّا اللّه. محمّدا رسولُ اللّه» بانگ سر داده مى شود.

7 / 6: حَياةُ الأَرضِ بِالعَدلِ

7 / 6: زنده شدنِ زمين با عدالت

الكتاب

«اعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْايَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ». [۳۷۷]

«بدانيد كه خدا، زمين را پس از مردنش زنده مى گردانَد. ما آيات را براى شما بيان كرديم، باشد كه خِرَد ورزيد».

الحديث

149. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «اعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا» ـ: يُحييهَا اللّهُ عز و جل بِالقائِمِ عليه السلام بَعدَ مَوتِها؛ [يَعني] [۳۷۸] بِمَوتِها: كُفرَ أهلِها، وَالكافِرُ مَيِّتٌ. [۳۷۹]

149. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل: «بدانيد كه خدا، زمين را پس از مردنش زنده مى گردانَد» ـ: خداوند عز و جل آن را پس از مردنش به وسيله قائم عليه السلام زنده مى گردانَد. [مقصود از] مرگ زمين، كُفر اهل آن است. كافر، در حقيقت، مُرده است.

150. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَو لَم يَبقَ مِنَ الدَّهرِ إلّا يَومٌ لَبَعَثَ اللّهُ رَجُلاً مِن أهلِ بَيتي، يَملَؤُها عَدلاً كَما مُلِئَت جَورا. [۳۸۰]

150. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اگر از روزگار، جز يك روز باقى نمانده باشد، خداوند [در همان يك روز] مردى از خاندان مرا بر مى انگيزد و او، دنيا را پُر از عدل و داد مى كند، همچنان كه پُر از ستم و بيداد شده است.

151. مسند ابن حنبل عن أبي سعيد الخُدريّ: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لا تَقومُ السّاعَةُ حَتّى تَمتَلِئَ الأَرضُ ظُلما وعُدوانا. قالَ: ثُمَّ يَخرُجُ رَجُلٌ مِن عِترَتي ـ أو مِن أهلِ بَيتي ـ يَملَؤُها قِسطا وعَدلاً كَما مُلِئَت ظُلما وعُدوانا. [۳۸۱]

151. مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابو سعيد خُدرى ـ: پيامبر خدا فرمود: «قيامت، بر پا نمى شود تا آن گاه كه زمين، آكنده از ستم و تجاوز شود».

آن گاه فرمود: «سپس مردى از عترت من (/ از اهل بيت من) قيام مى كند و آن را همچنان كه از ستم و تجاوز آكنده شده، از عدل و داد مى آكَنَد».

152. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَتُملَأَنَّ الأَرضُ ظُلما وعُدوانا، ثُمَّ لَيَخرُجَنَّ رَجُلٌ مِن أهلِ بَيتي حَتّى يَملَأَها قِسطا وعَدلاً كَما مُلِئَت جَورا وعُدوانا. [۳۸۲]

152. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر آينه، زمين از ستم و تجاوز، آكنده خواهد شد. آن گاه، مردى از اهل بيتِ من قيام مى كند تا آن را همچنان كه از ستم و تجاوز آكنده شده، از عدل و داد بياكَنَد.

153. الإمام الصادق عليه السلام: ما يَكونُ هذَا الأَمرُ حَتّى لا يَبقى صِنفٌ مِنَ النّاسِ إلّا وقَد وُلّوا عَلَى النّاسِ؛ حَتّى لا يَقولَ قائِلٌ: إنّا لَو وُلّينا لَعَدَلنا. ثُمَّ يَقومُ القائِمُ بِالحَقِّ وَالعَدلِ. [۳۸۳]

153. امام صادق عليه السلام: اين كار (قيام قائم عليه السلام و تشكيل دولت حق) تحقّق نخواهد يافت، تا آن كه هيچ گروهى از مردمان نمانَد، مگر اين كه بر مردم، حكومت يابد، تا كسى نگويد: ما هم اگر به حكومت مى رسيديم، عدالت پيشه مى كرديم. سپس قائم عليه السلام ظهور مى كند و حق و عدالت را بر پا مى دارد.

154. الفتن عن جعفر بن سَيّارٍ الشّاميّ: يَبلُغُ مِن رَدِّ المَهدِيِّ المَظالِمَ حَتّى لَو كانَ تَحتَ ضِرسِ إنسانٍ شَيءٌ اِنتَزَعَهُ حَتّى يَرُدَّهُ. [۳۸۴]

154. الفِتَن ـ به نقل از جعفر بن سيّار شامى ـ: مهدى عليه السلام، همه مَظالم (حقوق به ستم از دست رفته مردم) را به صاحبانشان بر مى گردانَد، تا جايى كه اگر در زيرِ دندان كسى چيزى [از مظالم] باشد، آن را بيرون مى كشد تا به صاحبش برگرداند.

راجع: ص140 ح158.

ر. ك: ص141 ح158.

7 / 7: دَولَةُ أهلِ البَيتِ عليهم السّلام

7 / 7: تحقّق دولت اهل بيت عليهم السّلام

155. الإمام عليّ عليه السلام: إذا قامَ قائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ، جَمَعَ اللّهُ لَهُ أهلَ المَشرِقِ وأهلَ المَغرِبِ. [۳۸۵]

155. امام على عليه السلام: زمانى كه قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله ظهور كند، خداوند، مردم شرق و غرب عالم را در زير لواىِ او گِرد مى آورد.

156. الغَيبة للطوسي عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في حَديثٍ طَويلٍ: فَعِندَ ذلِكَ خُروجُ المَهدِيِّ؛ وهُوَ رَجُلٌ مِن وُلدِ هذا ـ وأشارَ بِيَدِهِ إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ـ بِهِ يَمحَقُ اللّهُ الكَذِبَ، ويُذهِبُ الزَّمانَ الكَلِبَ [۳۸۶]، وبِهِ يُخرِجُ ذُلَّ الرِّقِّ مِن أعناقِكُم. [۳۸۷]

156. الغيبة، طوسى ـ به نقل از عبد اللّه بن عمرو بن عاص ـ: پيامبر خدا در حديثى طولانى فرمود: «در اين هنگام است كه مهدى ظهور مى كند. او مردى از نسل اين است (با دستش به على بن ابى طالب عليه السلام اشاره نمود). خداوند به وسيله او دروغ را از ميان بر مى دارد و روزگار سختى را برطرف مى سازد و به وسيله او يوغ ذلّتبار بردگى را از گردن هاى شما در مى آورد».

157. الإمام عليّ عليه السلام: بِنا يَفتَحُ اللّهُ وبِنا يَختِمُ اللّهُ، وبِنا يَمحو ما يَشاءُ وبِنا يُثبِتُ، وبِنا يَدفَعُ اللّهُ الزَّمانَ الكَلِبَ. [۳۸۸]

157. امام على عليه السلام: خداوند، با ما آغاز مى كند و با ما پايان مى بخشد و به وسيله ما، آنچه را كه بخواهد، محو و يا ثبت مى كند و خداوند به وسيله ما، سختىِ روزگار را دور مى گردانَد.

158. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ عز و جل: «الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ أَقَامُواْ الصَّلَاةَ وَ ءَاتَوُاْ الزَّكَاةَ» [۳۸۹] ـ: هذِهِ الآيَةُ لِالِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام إلى آخِرِ الآيَةِ، وَالمَهدِيُّ وأصحابُهُ يُمَلِّكُهُمُ اللّهُ مَشارِقَ الأَرضِ ومَغارِبهَا، ويُظهِرُ الدّينَ، ويُميتُ اللّهُ بِهِ وأصحابِهِ البِدَعَ [وَ] [۳۹۰] الباطِلَ، كَما أماتَ السَّفَهُ الحَقَّ؛ حَتّى لا يُرى أثَرٌ لِلظُّلمِ. [۳۹۱]

158. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل: «آنان كه اگر در زمينْ قدرتشان دهيم، نماز را بر پا مى دارند و زكات مى پردازند» ـ: اين آيه تا به آخر، در حقّ خاندان محمّد صلى الله عليه و آله است. خداوند، مهدى عليه السلام و ياران او را بر شرق و غرب زمين، حاكميّت مى بخشد و دين را آشكار مى گردانَد و خدا به واسطه او ويارانش، بدعت ها و باطل را مى ميرانَد، همان گونه كه نابخردى، حق را ميرانْد، تا آن جا كه ديگر نشانى از ستم، ديده نمى شود.

159. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ» [۳۹۲] ـ: ما زالَ مُذ خَلَقَ اللّهُ آدَمَ دَولَةٌ للّهِِ ودَولَةٌ لِاءِبليسَ، فَأَينَ دَولَةُ اللّهِ؟ أما هُوَ إلّا قائِمٌ واحِدٌ. [۳۹۳]

159. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل: «و اين روزها را ميان مردم، دست به دست مى كنيم» ـ: از زمانى كه خداوند، آدم عليه السلام را آفريد، همواره خدا را دولتى بوده است و ابليس را نيز دولتى. پس دولت خدا كجاست؟ بدانيد كه يك قائم، بيش نيست.

160. عنه عليه السلام: إنَّ لَنا أيّاما ودَولَةً، يَأتي بِهَا اللّهُ إذا شاءَ. [۳۹۴]

160. امام صادق عليه السلام: ما را دوران و دولتى است كه خداوند، هر گاه بخواهد، آن را مى آورد.

161. عنه عليه السلام:

لِكُلِّ اُناسٍ دَولَةٌ يَرقُبونَها ودَولَتُنا في آخِرِ الدَّهرِ تَظهَرُ. [۳۹۵]

161. امام صادق عليه السلام:

هر مردمى را دولتى است كه انتظارش را مى كشند

و دولت ما در پايان روزگار، پديدار مى شود.

  1. التاريخ والمؤرّخون العرب: ص17.
  2. المعرب من الكلام الأعجمى على حروف المعجم: ص137.
  3. دانش نامه جهان اسلام: ج6 ص96
  4. تاريخ سنى ملوك الأرض و الأنبياء عليهم السلام: ص12، الآثار الباقية: ص12 ـ 30.
  5. التاريخ العربى و المؤرّخون: ج1 ص49.
  6. المفصّل فى تاريخ العرب قبل الإسلام: ج8 ص509 ـ 516.
  7. العين: ص41 مادّه «أرخ».
  8. معجم مقاييس اللغة: ج1 ص94 مادّه «أرخ».
  9. الصحاح: ج1 ص418 ذيل «أرخ». نيز، ر. ك: الإعلان بالتوبيخ لمن ذمَّ التاريخ: ص14 ـ 15.
  10. لسان العرب: ج3 ص4 مادّه «أرخ».
  11. ر.ك: ص39 (تاريخ / فصل يكم / درنگى در باره تاريخ نگارى و پايه هاى تقويم تاريخ).
  12. درآمدى بر تاريخ نگرى و تاريخ نگارى مسلمانان: ص29ـ30.
  13. اين، مؤيّد سخنى است كه از ابن فارس نقل شد كه: و «تاريخ كتاب» شنيده شده است؛ امّا عربى نيست و از عرب فصيحى هم شنيده نشده است (ر. ك: معجم مقاييس اللغة: ج1 ص94 مادّه «ارخ»).
  14. ر. ك: ص23 (تاريخ / فصل يكم / اهمّيت شناخت تاريخ / قرآن).
  15. ر. ك: ص42 (تاريخ / فصل يكم / پايه تقويم هجرى قمرى)
  16. اِسرا: آيه 12.
  17. ر. ك: ص24 ح3.
  18. ر. ك: ص49 (تاريخ / فصل دوم / پايدارى قوانين تاريخ).
  19. ر. ك: ص55 (تاريخ / فصل سوم / عوامل دگرگونى هاى تاريخى).
  20. ر. ك: ص33 (فصل يكم / گله نكردن از زمانه) و (ستيز نكردن با زمانه).
  21. الكافى: ج1 ص229 ح3.
  22. كنز العمّال: ج15 ص796 ح43161.
  23. عدّة الداعى: ص103.
  24. احزاب: آيه 62.
  25. ر. ك: ص49 (تاريخ / فصل دوم / پايدارى قوانين تاريخ).
  26. ر. ك: ص49 ح31.
  27. انبيا: آيه 88.
  28. انعام: آيه 84.
  29. اعراف: آيه 40.
  30. اعراف: آيه 41.
  31. اعراف: آيه 152.
  32. فاطر: آيه 36.
  33. ر. ك: ص53 ح36.
  34. ر. ك: اعراف: آيه 34، يونس: آيه 49 و حجر: آيه 5.
  35. ر. ك: رعد: آيه 11.
  36. يوسف: آيه 111.
  37. حج: آيه 46.
  38. دخان: آيه 25.
  39. توبه: آيه 33.
  40. يونس: 5.
  41. الإسراء: 12.
  42. الأنعام: 96.
  43. الرحمن: 5.
  44. الغابِر: الباقي. والغابِر: الماضي؛ وهو من الأضداد (الصحاح: ج2 ص765 «غبر»).
  45. بحار الأنوار: ج58 ص176 ح35 نقلاً عن توحيد المفضّل.
  46. أفَلَتِ الشمس: أي غابت (الصحاح: ج4 ص1623 «أفل»).
  47. بحار الأنوار: ج3 ص190 عن المفضّل بن عمر.
  48. انتخلت الشيء: استقصيت أفضله. وتنخّلته: تخيّرته (الصحاح: ج5 ص1827 «نخل»).
  49. نهج البلاغة: الكتاب 31، تحف العقول: ص69 نحوه، بحار الأنوار: ج77 ص199 ح1؛ كنز العمّال: ج16 ص168 ح44215 نقلاً عن وكيع والعسكري في المواعظ نحوه.
  50. الخصال: ص525 ح13، معاني الأخبار: ص334 ح1، الأمالي للطوسي: ص540 ح1163، مكارم الأخلاق: ج2 ص383 ح2661 كلّها عن أبي ذرّ، بحار الأنوار: ج71 ص279 ح19؛ صحيح ابن حبّان: ج2 ص78 ح361 عن أبي ذرّ، كنز العمّال: ج16 ص133 ح44157.
  51. الفردوس: ج2 ص261 ح3215 عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج3 ص552 ح7861.
  52. الحَرَب ـ بالتحريك ـ: نهْب مال الإنسان وتركه لا شيء له (النهاية: ج1 ص358 «حرب»).
  53. كنز العمّال: ج16 ص181 ح44215 نقلاً عن وكيع والعسكري في المواعظ.
  54. كشف الغمّة: ج3 ص137 عن الإمام الجواد عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج78 ص80 ح66.
  55. الأمالي للطوسي: ص146 ح240 عن أبي وجزة السعدي عن أبيه، تحف العقول: ص203 نحوه، بحار الأنوار: ج71 ص281 ح29.
  56. الكافي: ج2 ص224 ح10، مختصر بصائر الدرجات: ص105 كلاهما عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر عن الإمام الرضا عليه السلام، بحار الأنوار: ج75 ص78 ح27.
  57. الكافي: ج2 ص116 ح20 عن منصور بن يونس، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص416 ح5903 عن حمّاد بن عثمان، مجمع البيان: ج10 ص722 من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج14 ص39 ح20.
  58. الكافي: ج1 ص49 ح5، منية المريد: ص139، مشكاة الأنوار: ص245 ح713، بحار الأنوار: ج71 ص307.
  59. اللُّبْسَةُ: الشُّبْهَةُ (القاموس المحيط: ج2 ص248 «لبس»).
  60. الكافي: ج1 ص27 ح29 عن مفضّل بن عمر، تحف العقول: ص356، بحار الأنوار: ج78 ص269 ح109.
  61. غرر الحكم: ج2 ص449 ح3252، عيون الحكم والمواعظ: ص126 ح2876.
  62. غرر الحكم: ج6 ص294 ح10302، عيون الحكم والمواعظ: ص523 ح9523.
  63. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص54 ح204، الأمالي للصدوق: ص532 ح718 كلاهما عن عبد العظيم الحسني عن الإمام الجواد عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج71 ص135 ح14.
  64. غرر الحكم: ج6 ص140 ح9840، عيون الحكم والمواعظ: ص488 ح9024.
  65. نهج البلاغة: الكتاب 31، كشف المحجّة: ص233 عن عمر بن أبي المقدام عن الإمام الباقر عنه عليهماالسلام، تحف العقول: ص85 وفيه «تعظّم عليه» بدل «أعظمه»، بحار الأنوار: ج77 ص213 ح1؛ كنز العمّال: ج16 ص182 ح44215 نقلاً عن وكيع والعسكري في المواعظ نحوه.
  66. غرر الحكم: ج5 ص402 ح8938، عيون الحكم والمواعظ: ص435 ح7517.
  67. الغِرَّةُ: الغَفْلَة. واغترَّ بالشيء: خُدِعَ به (لسان العرب: ج5 ص16 «غرر»).
  68. غرر الحكم: ج6 ص365 ح10550، عيون الحكم والمواعظ: ص532 ح9709.
  69. صَرْفُ الدَّهر: حَدَثَانُه ونوائبه (الصحاح: ج4 ص1385 «صرف»).
  70. غِيَرُ الدَّهر: أحداثُهُ المُغَيَّرَة (القاموس المحيط: ج2 ص106 «غير»).
  71. غرر الحكم: ج6 ص443 ح10938، عيون الحكم و المواعظ: ص549 ح10134 وفيه «صروفه» بدل «الصروف».
  72. صحيح البخاري: ج4 ص1826 ح4549، سنن أبي داود: ج4 ص369 ح5274، مسند ابن حنبل: ج3 ص25 ح7249، صحيح مسلم: ج4 ص1762 ح2، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص491 ح3690 وليس فيهما «بيدي الأمر» وكلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج3 ص606 ح8138.
  73. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص53 ح204، الأمالي للصدوق: ص531 ح718 كلاهما عن عبد العظيم الحسني عن الإمام الجواد عن آبائه عليهم السلام، الدرّة الباهرة: ص26 عن الإمام زين العابدين عليه السلام، بحار الأنوار: ج71 ص155 ح69.
  74. غرر الحكم: ج2 ص135 ح2093، عيون الحكم والمواعظ: ص64 ح1646.
  75. عَطِبَ: هَلَكَ (المصباح المنير: ص416 «عطب»).
  76. تحف العقول: ص85، بحار الأنوار: ج77 ص212 ح1 نقلاً عن كشف المحجّة.
  77. البروج: 3. لقد تظافرت الروايات في كتب الفريقين على أنّ المراد من الشاهد في الآية الكريمة، هو يوم الجمعة، وفي بعضها هو يوم عرفة، وأنّهما سيشهدان يوم القيامة. راجع: مصادر التفسير وكتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص422 ح1244 ومعاني الأخبار: ص298و299 وكنز العمّال: ج2 ص13 ح2940.
  78. احاديث موجود در كتب شيعه و سنّى، هم داستان اند بر اين كه مراد از «گواه» در اين آيه، روز جمعه است. در بعضى احاديث هم به روز عرفه تفسير شده است. اين هر دو روز، در قيامت، گواهى خواهند داد. براى اطّلاع بيشتر، به كتب تفسير، رجوع شود. نيز، ر. ك: كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص421 ح1244، معانى الأخبار: ص298ـ299، كنز العمّال: ج2 ص13 ح2940.
  79. في المصدر: «إلّا ينادى فيه»، وما أثبتناه ـ كما في كنز العمّال ـ هو الأوفق.
  80. تفسير القرطبي: ج15 ص353 و ج19 ص284، كنز العمّال: ج15 ص796 ح43161 نقلاً عن الرافعي والسهمي في كتاب آداب الدين وكلّها عن معقل بن يسار وراجع: فلاح السائل: ص376 ح252.
  81. الفردوس: ج4 ص75 ح6234 عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج15 ص796 ح43160.
  82. مُعَقِّبات: أي ملائكة يتعاقَبونَ عليه حافظين له (مفردات ألفاظ القرآن: ص575 «عقب»).
  83. التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: ص654 ح373، بحار الأنوار: ج7 ص315 ح11.
  84. في المصدر: «لنقص»، والتصويب من بحار الأنوار.
  85. التغابن: 9.
  86. عدّة الداعي: ص103، بحار الأنوار: ج7 ص262 ح15.
  87. العَتيد: المُعَدّ (مفردات ألفاظ القرآن: ص545 «عتد»).
  88. الصحيفة السجّاديّة: ص40 الدعاء 6، مصباح المتهجّد: ص246 ح361، العُدد القويّة: ص362 من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج97 ص307.
  89. الكافي: ج2 ص523 ح8 عن ابن القدّاح، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص397 ح5849 عن السكوني عن الإمام عليّ عليه السلام، الأمالي للصدوق: ص169 ح166 عن السكوني عن الإمام الصادق عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم السلام، فلاح السائل: ص376 ح251 عن عبد اللّه بن ميمون عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام وفيه «فافعل» بدل «فقل» وليس في الثلاثة الأخيرة ذيله من «قال وكان عليّ عليه السلام»، بحار الأنوار: ج71 ص181 ح35.
  90. تاريخ دمشق: ج1 ص34. نيز، ر. ك: تاريخ الطبرى: ج1 ص193.
  91. التنبيه و الإشراف: ص178.
  92. در سال 289م، جشن هزارمين سال بناى شهر «رُم» را در زمان اين امپراتور گرفته اند (تقويم و تاريخ در ايران: ذبيح بهروز، ايران كوده، ش 15، انجمن ايرانويچ، تهران: 1341ش، ص72).
  93. . Dionysius Exiguxs
  94. تقويم و تقويم نگارى در تاريخ، ابو الفضل نبئى: ص107ـ 108.
  95. برخى از محقّقان، معتقد به وجود دو فرد به نام عيسى در تاريخ شده اند: يكى «عيساى مصلوب» و ديگرى «عيساى غير مصلوب» كه ميان آنها بيش از پنج قرن فاصله بوده؛ ولى تاريخ ميلادى رسمى، با هيچ يك از آن دو، منطبق نيست؛ زيرا مسيح اوّل كه غير مصلوب است، بيش از 250 سال بر اين تاريخ تقدّم دارد و مسيح دوم كه مصلوب است، 290 سال متأخّر از اين تاريخ است (ر. ك: الميزان فى تفسير القرآن: ج3 ص314).
  96. ر. ك: تاريخ المدينة: ج3 ص954، البداية و النهاية: ج5 ص349.
  97. تاريخ الطبرى: ج2 ص388.
  98. ر. ك: گاه شمارى هجرى قمرى و ميلادى: ص15 ـ 23، الصحيح من سيرة النبىّ الأعظم صلى الله عليه و آله: ج4 ص186 ـ 202.
  99. تاريخ الطبرى: ج2 ص389.
  100. تاريخ الطبرى: ج2 ص389.
  101. كنز العمّال: ج10 ص310 ح29556.
  102. كنز العمّال: ج10 ص310 ح29556.
  103. كنز العمّال: ج10 ص310 ح29556.
  104. التاريخ الكبير: ج1 ص9.
  105. سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله: ص375ـ376.
  106. مجموع آنچه گذشت، از كتاب هاى: مقالات تقى زاده (ج 10) و گاه شمارى در ايران قديم (از همو)، و تاريخ تقويم در ايران (از رضا عبد اللهى) و مدخل «نوروز» در لغت نامه دهخدا گرفته شده است. در باره اختلاف در اين كه نوروز سلطانى، (تعيين و تثبيت شده توسط ملك شاه) در چه سالى بوده، ر. ك: مقالات تقى زاده: ج10 ص168، تاريخ تقويم در ايران: ص302. توضيحات سيّد محمّد محيط طباطبايى در باره سير تقويم در ايران نيز قابل توجّه است. وى مشكل سال 467 يا 471 (كه كدام يك، سال اجراى واقعى دستور ملك شاه است) و مسئله افزوده شدن پنج روز زائد به آخر آبان يا اسفند را نيز حل كرده است (ر. ك: «تاريخ تحولّات تقويمى در ايران از نظر نجومى»: ميراث جاويدان: ش 14 ـ 15 ص101 ـ 108).
  107. براى ديدن متن تصويب نامه مجلس شوراى ملّى كه در شب يازدهم فروردين ماه 1304 به تصويب رسيده، و اسناد ديگر در اين باره، ر. ك: «پيدايش و سير تحوّل تقويم هجرى شمسى»، محمّد رضا صيّاد (مجلّه ميراث جاويدان: ش 14ـ 15 ص118).
  108. آنچه تحت عنوان «پايه تقويم هجرى شمسى» ملاحظه شد، عمدتا برگرفته از مقاله اى تحت عنوان «نوروز و محاسبه آن در تقويم شمسى»، نوشته آقاى رسول جعفريان است. براى ملاحظه كامل اين نوشتار، ر.ك: مقالات تاريخى: ج2 ص209 به بعد.
  109. الأحزاب: 62.
  110. فاطر: 43.
  111. السَّرْمَدُ: الدائم (مفردات ألفاظ القرآن: ص408 «سرمد»).
  112. نهج البلاغة: الخطبة 157، عيون الحكم والمواعظ: ص148 ح3256.
  113. نهج البلاغة: الخطبة 99، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص382 ح5833، الأمالي للطوسي: ص435 ح974 كلاهما عن عبد اللّه بن بكر [بكران] المرادي عن الإمام الكاظم عن آبائه عنه عليهم السلام وفيهما «يصير» بدل «ما يمضي»، مصباح المتهجّد: ص382 ح508 عن زيد بن وهب، بحار الأنوار: ج89 ص238 ح68؛ دستور معالم الحكم: ص46 وفيه «منّا» بدل «ما».
  114. في المصدر: «الباقين»، والصواب ما أثبتناه طبقاً للقواعد العربية. وفي نهج البلاغة: «الباقي».
  115. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص431 ح1263، نهج البلاغة: الخطبة 99، غرر الحكم: ج2 ص367 ح2829 كلاهما نحوه.
  116. نهج البلاغة: الكتاب 69، بحار الأنوار: ج33 ص508 ح707.
  117. الاحتجاج: ج2 ص114 ح170 عن حذيم بن شريك الأسدي، بحار الأنوار: ج45 ص164 ح7.
  118. الأعراف: 34 و راجع: يونس: 49.
  119. الحِجر: 5 وراجع: المؤمنون: 43.
  120. آل عمران: 140.
  121. غرر الحكم: ج5 ص14 ح7285، عيون الحكم والمواعظ: ص401 ح6758.
  122. غرر الحكم: ج1 ص321 ح1226، عيون الحكم والمواعظ: ص46 ح1143.
  123. الكافي: ج2 ص447 ح12، المؤمن: ص23 ح31، الغيبة للنعماني: ص319 ح7، مشكاة الأنوار: ص495 ح1650 كلّها عن أبي الصباح الكناني، بحار الأنوار: ج52 ص365 ح143؛ الدرّ المنثور: ج2 ص332 نقلاً عن ابن المنذر عن أبي جعفر.
  124. الرعد: 11.
  125. الأنفال: 53.
  126. الظاهر أنّ الصواب: «... فواها واها... فآها آها» كما في جميع المصادر. و«واها واها» قيل: معنى هذه الكلمة التلهُّف، وقد توضع موضع الإعجاب بالشيء. وقد ترِد بمعنى التوجّع، وقيل: التوجّع يقال فيه: آها (النهاية: ج5 ص144 «واه»).
  127. مسند الشاميّين: ج1 ص39 ح26، النهاية في غريب الحديث: ج5 ص144، الفردوس: ج4 ص102 ح6321، كنز العمّال: ج11 ص187 ح31156 نقلاً عن تاريخ دمشق وكلّها عن أبي الدرداء.
  128. البيان والتبيين: ج2 ص23، المناقب للخوارزمي: ص375 ح395، مئة كلمة للجاحظ: ص19 ح3 و فيه «بزمانهم» بدل «بأزمانهم» وكلاهما عن الإمام عليّ عليه السلام.
  129. غرر الحكم: ج6 ص379 ح10626، عيون الحكم والمواعظ: ص534 ح9765.
  130. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص177 ح5، الأمالي للصدوق: ص243 ح260، بحار الأنوار: ج15 ص125 ح64.
  131. نهج البلاغة: الكتاب31، خصائص الأئمّة: ص117، تحف العقول: ص86، بحار الأنوار: ج75 ص358 ح72؛دستور معالم الحكم: ص24، كنز العمّال: ج16ص182ح44215 نقلاً عن وكيع والعسكري في المواعظ.
  132. غرر الحكم: ج3 ص120 ح4009، عيون الحكم والمواعظ: ص135 ح3053.
  133. يونس: 98.
  134. الأعراف: 96.
  135. هود: 3.
  136. الكافي: ج8 ص42 و 48 ح8، تحف العقول: ص495 نحوه، بحار الأنوار: ج77 ص38 ح7.
  137. بوائقه: أي غوائله وشروره (النهاية: ج1 ص162 «بوق»).
  138. الكُرْبَةُ: الغَمُّ الذي يأخذ بالنَّفْس (الصحاح: ج1 ص211 «كرب»).
  139. البلد الأمين: ص253، الإقبال: ج2 ص79، العُدد القويّة: ص376 من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج98 ص219 ح3.
  140. هَضَمَه حَقَّهُ واهْتَضَمَهُ: إذا ظَلَمَهُ وكسر عليه حقّه (الصحاح: ج5 ص2059 «هضم»).
  141. الصحيفة السجّاديّة: ص46 الدعاء 8، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج6 ص185 عنه عن الإمام عليّ عليهماالسلاموفيه «يشتدّ لنا» بدل «ينكبنا».
  142. في بعض المصادر: «ففَرِّج»، وفي بعضها: «فَافرج».
  143. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص488 ح1404، الأمالي للصدوق: ص475 ح639، مصباح المتهجّد: ص366 ح492 كلاهما عن زرارة، كمال الدين: ص514 ح43 عن الشيخ العمري من دعائه في غيبة القائم عليه السلام، تهذيب الأحكام: ج3 ص111 كلاهما من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج87 ص198 ح6.
  144. البقرة: 124.
  145. يونس: 35.
  146. ما بين المعقوفين أثبتناه من كنز العمّال.
  147. تاريخ بغداد: ج9 ص459 الرقم 5089 عن ابن عمر، كنز العمّال: ج6 ص31 ح14715 وقد تكرر الحديث في المصدر بعد الحديث المذكور مباشرة بإبدال كلمة «مضلّة» بـ«مسيئة».
  148. الكافي: ج1 ص376 ح5، الغيبة للنعماني: ص133 ح15 كلاهما عن عبد اللّه بن سنان، بحار الأنوار: ج68 ص113 ح27.
  149. آل عمران: 103.
  150. المُثلَة: نقمة تنزل بالإنسان فيُجعَل مِثالاً يَرتَدِع به غَيره، وجمعه: مُثُلات ومَثُلات (مفردات ألفاظ القرآن: ص760 «مثل»).
  151. الضِّغْنُ: الحِقْدُ والعداوة والبغضاء (النهاية: ج3 ص91 «ضغن»).
  152. المَلأُ: أشراف الناس ورؤساؤهم ومتقدّموهم الذين يرجع إلى قولهم، وجمعه أملاء (النهاية: ج4 ص351 «ملأ»).
  153. الغضارة: طيب العيش (الصحاح: ج2 ص770 «غضر»).
  154. نهج البلاغة: الخطبة 192، بحار الأنوار: ج14 ص472 ح37.
  155. غرر الحكم: ج6 ص30 ح9360، عيون الحكم والمواعظ: ص469 ح8558 وفيه «التيقّظ» بدل «اليقظة».
  156. غرر الحكم: ج6 ص39 ح9410، عيون الحكم والمواعظ: ص473 ح8668 بزيادة «إقبال» قبل «الدولة».
  157. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص279 ح209.
  158. هود: 117.
  159. هكذا جاءت العبارة في مجمع البيان، والظاهر أنّ الصواب: «ينصف بعضهم بعضا» كما في بقيّة المصادر.
  160. مجمع البيان: ج5 ص309؛ المعجم الكبير: ج2 ص308 ح2281، تاريخ بغداد: ج10 ص288 الرقم 5415 و ج11 ص94 الرقم 5787 كلّها عن جرير من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام.
  161. مكارم الأخلاق: ج2 ص360 ح2660 عن عبد اللّه بن مسعود، بحار الأنوار: ج77 ص109 ح1.
  162. غرر الحكم: ج3 ص353 ح4715، عيون الحكم والمواعظ: ص217 ح4263 وليس فيه «سنن».
  163. غرر الحكم: ج4 ص403 ح6496، عيون الحكم والمواعظ: ص355 ح6023 وفيه «طاعة اللّه» بدل «الاقتداء بسنة اللّه».
  164. المواعظ العدديّة: ص56.
  165. غرر الحكم: ج5 ص70 ح7444، عيون الحكم والمواعظ: ص408 ح6904 و ص476 ح8712 نحوه.
  166. غرر الحكم: ج5 ص150 ح8722.
  167. في نهج البلاغة: «ما» بدل «ممّا»، والظاهر أنّه الصواب.
  168. قِوامُ الشيء: عِمادُهُ الذي يقوم عليه (النهاية: ج4 ص124 «قوم»).
  169. ذِلُّ الطَّريقِ: مَحَجَّتُه. واُمورُ اللّهِ جاريَةٌ أذلالَها أو على أذلالِها: أي مجارِيها (القاموس المحيط: ج3 ص379 «ذلل»).
  170. الدَّغَلُ: الفساد. وقد أدغل في الأمر؛ إذا أدخل فيه ما يخالفه ويفسده (الصحاح: ج4 ص1697 «دغل»).
  171. في المصدر: «بالهواء»، والصواب ما أثبتناه كما في نهج البلاغة.
  172. تأثَّلَ: تأصَّلَ (القاموس المحيط: ج3 ص327 «أثل»).
  173. الكافي: ج8 ص353 ح550 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام، نهج البلاغة: الخطبة 216 نحوه، بحار الأنوار: ج27 ص251 ح14.
  174. القصص: 41.
  175. الزمر: 9.
  176. بحار الأنوار: ج69 ص80 ح29 نقلاً عن تفسير النعماني.
  177. البقرة: 166.
  178. الكافي: ج1 ص374 ح11، الغيبة للنعماني: ص132 ح12 وفيه «الظلم» بدل «الظلَمة» وكلاهما عن جابر، الاختصاص: ص334 عن عمرو بن ثابت، بحار الأنوار: ج31 ص616 ح89.
  179. الأعراف: 28.
  180. الكافي: ج1 ص373 ح9، تفسير العيّاشي: ج2 ص12 ح15 عن محمّد بن منصور عن عبد صالح عليه السلام، الغيبة للنعماني: ص131 ح10 عن محمّد بن منصور عن الإمام الصادق عليه السلام بزيادة «أولياء» قبل «أئمّة الجور»، بصائر الدرجات: ص34 ح4، بحار الأنوار: ج24 ص189 ح9.
  181. آل عمران: 105.
  182. الأنعام: 65.
  183. تفسير القمّي: ج1 ص204 عن أبي الجارود، بحار الأنوار: ج9 ص205 ح69.
  184. صحيح البخاري: ج3 ص1282 ح3289، مسند الطيالسي: ص51 ح387، تهذيب الكمال: ج29 ص337 الرقم 6391، مسند ابن الجعد: ص83 ح464 كلّها عن ابن مسعود، كنز العمّال: ج1 ص177 ح894.
  185. مسند ابن حنبل: ج1 ص377 ح1539، المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص468 ح1، دلائل النبوّة للبيهقي: ج3 ص14 كلّها عن سعد بن أبي وقّاص، كنز العمّال: ج1 ص182 ح920.
  186. المعجم الأوسط: ج7 ص370 ح7754 عن ابن عمر، كنز العمّال: ج1 ص183 ح929؛ كتاب سليم بن قيس: ج2 ص570 ح2 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، شرح الأخبار: ج2 ص158 ح486، بحار الأنوار: ج28 ص55 ح22.
  187. ايمُ اللّه: من ألفاظ القسم، كقولك: لعمر اللّه، وعهد اللّه (النهاية: ج1 ص86 «أيم»).
  188. الأمالي للمفيد: ص235 ح5، الأمالي للطوسي: ص11 ح13 كلاهما عن الأصبغ بن نباتة، وقعه صفّين: ص224 عن أبي سنان الأسلمي بزيادة «أهل» قبل «باطلها» و«حقّها»، بحار الأنوار: ج32 ص464 ح402؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج5 ص181 عن أبي سنان عن أبيه بزيادة «أهل» قبل «باطلها» و«حقّها».
  189. غرر الحكم: ج1 ص128 ح472.
  190. الحِمامُ: الموت (النهاية: ج1 ص446 «حمم»).
  191. غرر الحكم: ج5 ص457 ح9161.
  192. الضَّيْعَةُ: العِقارُ والأرض المُغِلَّة (القاموس المحيط: ج3 ص58 «ضيع»).
  193. مروج الذهب: ج3 ص241.
  194. يونس: 13.
  195. الكهف: 59.
  196. القصص: 59.
  197. غرر الحكم: ج2 ص36 ح1734، عيون الحكم والمواعظ: ص52 ح1356.
  198. حَقِبَ: تأخّر واحتبس (النهاية: ج1 ص411 «حقب»).
  199. غرر الحكم: ج4 ص407 ح6512، عيون الحكم والمواعظ: ص355 ح6024.
  200. جَارَ في حُكْمِهِ: ظَلَمَ (المصباح المنير: ص114 «جور»).
  201. غرر الحكم: ج5 ص280 ح8365.
  202. غرر الحكم: ج5 ص396 ح8914.
  203. قال ابن أبي الحديد: كانت عادة أهل فارس في أيّام عثمان أن يطلبَ الوالي منهم خَراجَ أملاكهم قبل بيع الثمار... فكان ذلك يُجحِف بالناس ويدعو إلى عسفهم وحَيفِهم (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص245).
  204. العَسْفُ: الجور (النهاية: ج3 ص236 «عسف»).
  205. نهج البلاغة: الحكمة 476، خصائص الأئمّة: ص125، روضة الواعظين: ص511 وليس فيه «استعمل العدل»، بحار الأنوار: ج33 ص488 ح693.
  206. ابن ابى الحديد نوشته است: معمول در مورد پارسيان در روزگار عثمان، اين بود كه كارگزاران خراج، از آنان، پيش از فروش محصولاتشان، خراج، طلب مى كردند و اين، ستم به مردم بود و آنان را به سركشى وا مى داشت (شرح نهج البلاغة: ج20 ص245).
  207. الأعراف: 103.
  208. النمل: 14.
  209. الأعراف: 86.
  210. الأنعام: 6.
  211. الأنبياء: 9.
  212. الأعراف: 80 ـ 84.
  213. واژه «اِتراف» كه در متن عربى آمده است، از «تَرَف»، به معناى برخوردارى از نعمت و زيستن در رفاه است. مُترَف، كسى است كه ناز و نعمت و گشايش زندگى، او را سرمست كند؛ شخص مرفّه و غرق در نعمت و عيّاش را گويند (لسان العرب: مادّه «تَرف»).
  214. القصص: 58.
  215. هود: 116.
  216. الأنبياء: 11 ـ 13.
  217. الإسراء: 16.
  218. تفسير العيّاشي: ج2 ص284 ح35 عن حمران، بحار الأنوار: ج5 ص208 ح47.
  219. سبأ: 35.
  220. نهج البلاغة: الخطبة 192، بحار الأنوار: ج14 ص471 ح37.
  221. استأثر فلان بالشيء: أي استبدّ به (الصحاح: ج2 ص575 «أثر»).
  222. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص345 ح961.
  223. صحيح البخاري: ج3 ص1282 ح3288، صحيح مسلم: ج3 ص1315 ح8، سنن أبي داود: ج4 ص132 ح4373، سنن الترمذي: ج4 ص38 ح1430، سنن ابن ماجة: ج2 ص851 ح2547 كلّها عن عائشة، كنز العمّال: ج5 ص304 ح12952.
  224. دعائم الإسلام: ج2 ص442 ح1540.
  225. دعائم الإسلام: ج2 ص442 ح1539.
  226. غير مُتَعْتَع: أي من غير أن يصيبه أذى يقلقه ويزعجه (النهاية: ج1 ص19 «تعتع»).
  227. المستدرك على الصحيحين: ج3 ص287 ح5117، السنن الكبرى: ج10 ص160 ح20201 كلاهما عن أبي سفيان بن الحارث بن عبد المطّلب، سنن ابن ماجة: ج2 ص810 ح2426، مسند أبي يعلى: ج2 ص30 ح1086 كلاهما عن أبي سعيد الخدري، المعجم الكبير: ج10 ص222 ح10534 عن ابن مسعود والثلاثة الأخيرة نحوه، كنز العمّال: ج6 ص19 ح14649.
  228. نهج البلاغة: الكتاب 53، تحف العقول: ص142، السرائر: ج2 ص153 من دون إسنادٍ الى الإمام عليّ عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج33 ص608 ح744.
  229. تحف العقول: ص303، بحار الأنوار: ج78 ص281 ح1.
  230. السنن الكبرى للبيهقي: ج6 ص53 ح11166، سنن الترمذي: ج3 ص521 ح1217 نحوه و كلاهما عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج4 ص29 ح9337؛ قرب الإسناد: ص57 ح185 عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه، بحار الأنوار: ج103 ص107 ح4.
  231. هود: 116.
  232. المائدة: 79.
  233. كنز العمّال: ج16 ص192 ح44216 نقلاً عن وكيع عن عبد اللّه بن الحسن.
  234. البَأْسُ: العَذَابُ (الصحاح: ج3 ص906 «بأس»).
  235. القارعة: الداهية (الصحاح: ج3 ص1263 «قرع»).
  236. نهج البلاغة: الخطبة 192، بحار الأنوار: ج14 ص474 ح37.
  237. الربّاني: العالم الراسخ في العلم والدين (النهاية: ج2 ص181 «ربب»).
  238. الحِبر: الأثر المستحسَن. والحَبر: العالِم، وجمعه: أحبار؛ لِما يبقى من أثَر علومِهم في قلوب الناس، ومن آثار أفعالهم الحسَنة المقتدى بها (مفردات ألفاظ القرآن: ص215 «حبر»).
  239. الكافي: ج5 ص57 ح6 عن حسن، الزهد للحسين بن سعيد: ص189 ح291 عن حبشي وليس فيه «ولم ينههم الربّانيون والأحبار عن ذلك»، بحار الأنوار: ج100 ص74 ح11؛ تفسير ابن كثير: ج3 ص136 عن يحيى بن يعمر نحوه، كنز العمّال: ج3 ص683 ح8454 نقلاً عن ابن أبي حاتم.
  240. الأعراف: 165.
  241. الذَرُّ: جمع ذرّة؛ وهي أصغر النمل (الصحاح: ج2 ص663 «ذرر»).
  242. الكافي: ج8 ص158 ح151 عن طلحة بن زيد، الخصال: ص100 ح54 عن طلحة الشامي عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج14 ص54 ح6.
  243. الرعد: 32.
  244. الحجّ: 48.
  245. آل عمران: 178.
  246. الأعراف: 182 و 183.
  247. المزّمل: 10 و 11.
  248. الكافي: ج2 ص452 ح3 و ح2 نحوه، بحار الأنوار: ج5 ص218 ح11.
  249. الأنعام: 44.
  250. مسند ابن حنبل: ج6 ص122 ح17313، المعجم الكبير: ج17 ص331 ح913، شعب الإيمان: ج4 ص128 ح4540، تفسير القرطبي: ج1 ص209 كلّها نحوه، كنز العمّال: ج11 ص90 ح30743؛ تنبيه الخواطر: ج2 ص232 نحوه.
  251. الإرشاد: ج1 ص275، نهج البلاغة: الخطبة 97 نحوه بزيادة «وبموضع الشجا من مساغ ريقه» في آخره.
  252. مثاوي: جمع مثوى؛ بمعنى المنزل. ومنازل الخدود: مواضعها من الأرض بعد الموت. ومصارع الجنوب: مطارحها على التراب (تعليقة صبحي الصالح على نهج البلاغة).
  253. المخمَصَةُ: الجوع والمجاعة (النهاية: ج2 ص80 «خمص»).
  254. المؤمنون: 55 و 56.
  255. نهج البلاغة: الخطبة 192، بحار الأنوار: ج14 ص468 ح37.
  256. يوسف: 111.
  257. هود: 100.
  258. الأعراف: 101.
  259. كنز الفوائد: ج2 ص31، بحار الأنوار: ج77 ص171 ح7 وراجع: تفسير الطبري: ج8 الجزء 13 ص105.
  260. نهج البلاغة: الكتاب 31، تحف العقول: ص69 وليس فيه «من الأوّلين»، بحار الأنوار: ج77 ص217 ح2؛ كنز العمّال: ج16 ص168 ح44215 نقلاً عن وكيع والعسكري في المواعظ نحوه.
  261. غرر الحكم: ج4 ص581 ح7057، عيون الحكم والمواعظ: ص386 ح6545.
  262. قَحَمَ في الأمر: رمى بنفسه فيه من غير رويّة (الصحاح: ج5 ص2006 «قحم»).
  263. نهج البلاغة: الخطبة 16، تاريخ اليعقوبي: ج2 ص211 نحوه، أعلام الدين: ص147، غرر الحكم: ج4 ص616 ح5191، بحار الأنوار: ج32 ص47 ح30؛ دستور معالم الحكم: ص98 نحوه، مطالب السؤول: ج1 ص131، كنز العمّال: ج16 ص197 ح44220.
  264. غرر الحكم: ج2 ص498 ح3425.
  265. غرر الحكم: ج1 ص257 ح1026، عيون الحكم والمواعظ: ص29 ح449.
  266. الخصال: ص231 ح74 عن الأصبغ بن نباتة، غرر الحكم: ح8850، تحف العقول: ص165 وفيه «السنة» بدل «العبرة»، بحار الأنوار: ج72 ص90 ح1.
  267. غرر الحكم: ج4 ص475 ح6673، عيون الحكم والمواعظ: ص368 ح6207.
  268. غرر الحكم: ج5 ص347 ح8686.
  269. غرر الحكم: ج5 ص347 ح8685.
  270. غرر الحكم: ج5 ص97 ح7549.
  271. الأنبياء: 11 ـ 15.
  272. الكافي: ج8 ص74 ح29، الأمالي للصدوق: ص595 ح822 كلاهما عن سعيد بن المسيّب، تحف العقول: ص251 وليس فيه ذيله من: «فَمَا زَالَت تِّلْكَ دَعْوَاهُمْ...» وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج78 ص144 ح6.
  273. رمّ العظم: أي بَلِي، فهو رميم (الصحاح: ج5 ص1937 «رمم»).
  274. المقْصُورة: الدار الواسعة المحصّنة بالحيطان، وجمعها مقاصر ومقاصير (تاج العروس: ج7 ص395 «قصر»).
  275. تاريخ دمشق: ج41 ص404 ح4875، البداية والنهاية: ج9 ص109 و 110 نحوه وراجع: المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص152 وبحار الأنوار: ج46 ص82 ح76.
  276. في الموضع الآخر من الكافي وتحف العقول: «فإنّ الدهرَ طويله قصير، وقصيره طويل، وكلّ شيء فانٍ».
  277. الكافي: ج2 ص459 ح22 و ج8 ص46 ح8، تحف العقول: ص494 كلاهما من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج13 ص320 ح54.
  278. در جايى ديگر از الكافى و تحف العقول، چنين آمده است: «روزگار، درازش كوتاه است و كوتاهش دراز، و همه چيز از بين رفتنى است».
  279. تحف العقول: ص391، بحار الأنوار: ج1 ص144 ح30.
  280. الحجّ: 46.
  281. آل عمران: 137.
  282. محمّد: 10.
  283. الروم: 9.
  284. ساحَ في الأرض: ذهب فيها (النهاية: ج2 ص432 «سيح»).
  285. تفسير ابن كثير: ج5 ص435، الدرّ المنثور: ج6 ص61 نقلاً عن ابن أبي الدنيا في كتاب التفكّر وفيه «تحفو» بدل «تتخرّق».
  286. غرر الحكم: ج3 ص448 ح5063، عيون الحكم والمواعظ: ص241 ح4600.
  287. مُزْدَجَرٌ: أي طَرْدٌ ومَنْعٌ عن ارتكاب المآثم (مفردات ألفاظ القرآن: ص378 «زجر»).
  288. نهج البلاغة: الخطبة 99، بحار الأنوار: ج78 ص19 ح78؛ دستور معالم الحكم: ص45، مطالب السؤول: ج1 ص218 كلاهما نحوه وراجع: روضة الواعظين: ص487.
  289. التنجيد: التزيين؛ يقال: بيتٌ مُنَجَّد (النهاية: ج5 ص19 «نجد»).
  290. البَند: العَلَمُ الكبير، وجمعه بنود (النهاية: ج1 ص157 «بند»).
  291. الرُّفاتُ: الحُطام (الصحاح: ج1 ص249 «رفت»).
  292. جواهر المطالب: ج1 ص343، العقد الفريد: ج3 ص120 نحوه وزاد في أوّله «أيّها اللّاهي الغارّ نفسه».
  293. الخلاقُ: الحظّ والنصيب (النهاية: ج2 ص70 «خلق»).
  294. الخِناق: حبلٌ يُخنَق به (الصحاح: ج4 ص1472 «خنق»). وتقدير الكلام: خلّفَ لكم عِبَرا من القرون السالفة؛ منها: تمتّعهم بنصيبهم من الدنيا ثمّ فناؤهم، ومنها: فسحة خناقهم وطول إمهالهم، ثمّ كانت عاقبتهم الهلكة (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج6 ص259).
  295. أرهَقتُ الرجلَ: أدرَكته (لسان العرب: ج10 ص129 «رهق»).
  296. شَذَّبَهُم عنها: قَطَّعَهُم وفرَّقَهُم؛ من تشذيب الشجرة: وهو تقشيرُها (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج6 ص260).
  297. اختَرَمَهُم الدهرُ وتَخَرَّمَهُم: اقتَطعَهُم واستَأصَلَهُم (الصحاح: ج5 ص1910 «خرم»).
  298. الأنف من كلّ شيء: أوّله أو أشدّه (القاموس المحيط: ج3 ص119 «أنف»).
  299. نهج البلاغة: الخطبة 83، بحار الأنوار: ج77 ص424 ح44.
  300. الأنبياء: 95.
  301. آل عمران: 185.
  302. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص430 ح1263، مصباح المتهجّد: ص381 ح508 عن زيد بن وهب، الدعوات: ص238 ح666 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج89 ص238 ح68.
  303. الحِجْرُ: اسمٌ لأرض ثمود قوم صالح النبيّ عليه السلام (النهاية: ج1 ص341 «حجر»).
  304. صحيح البخاري: ج3 ص1237 ح3200، مسند ابن حنبل: ج2 ص346 ح5342، السنن الكبرى للنسائي: ج6 ص373 ح11270، صحيح مسلم: ج4 ص2286 ح39، صحيح ابن حبّان: ج14 ص79 ح6199 كلاهما بزيادة «ثمّ زجر [رحل] فأسرع حتّى خلّفها» في آخرهما، كنز العمّال: ج14 ص174 ح38282.
  305. حِجر، نام سرزمين ثمود، قوم صالح پيامبر، بوده است.
  306. المَدائِنُ: بناها أنوشروان بن قباذ وأقام بها ومن بعده من ملوك بني ساسان، وكان فتح المدائن على يد سعد بن أبي وقاص سنة 16 ه في أيّام عمر بن الخطّاب. أمّا في وقتنا هذا فهي بليدة بينها وبين بغداد ستّة فراسخ فيها قبر الصّحابي سلمان الفارسي (معجم البلدان: ج5 ص74).
  307. العَفاء: الدّروس والهلاك (الصحاح: ج6 ص2431 «عفا»).
  308. في المصدر: «فقال لي»، وما أثبتناه هو الأوفق.
  309. الدخان: 25 ـ 28.
  310. المستدرك على الصحيحين: ج2 ص488 ح3680، تاريخ بغداد: ج9 ص213 الرقم 4790 و ج1 ص132 عن أبي بكر بن عياش نحوه، تهذيب الكمال: ج12 ص158 الرقم 2598، كنز العمّال: ج16 ص204 ح44228؛ كنز الفوائد: ج1 ص315 نحوه وليس فيه ذيله من «ثمّ قال: أي أخي»، بحار الأنوار: ج78 ص84 ح91.
  311. مدائن، شهرى است كه انوشيروان بن قباد، آن را ساخت و در آن سُكنا گزيد و پس از وى، پادشاهان ساسانى در آن زيستند. اين شهر در سال 61 ق، در دوران عمر، به دست سعد بن ابى وقّاص فتح شد. در حال حاضر، مدائن، شهركى است در شش فرسخى بغداد و قبر سلمان فارسى، صحابى پيامبر خدا، در آن قرار دارد.
  312. إبراهيم: 45.
  313. نهج البلاغة: الخطبة 117.
  314. نهج البلاغة: الخطبة 111، بحار الأنوار: ج73 ص115 ح109 نقلاً عن عيون الحكم والمواعظ؛ دستور معالم الحكم: ص48 نحوه.
  315. طه: 128.
  316. السجدة: 26.
  317. يس: 30 و 31.
  318. القمر: 51.
  319. الفرقان: 38.
  320. مكارم الأخلاق: ج2 ص354 ح2660 عن عبد اللّه بن مسعود، بحار الأنوار: ج77 ص104 ح1.
  321. نهج البلاغة: الخطبة 161.
  322. الرِّياش: ما ظهر من اللباس. ويقع الرِّياش (أيضا) على الخِصب والمعاشِ والمال المستفاد (النهاية: ج2 ص288 «ريش»).
  323. أسبَغَ اللّهُ عليه النعمة: أي أتَمَّها (الصحاح: ج4 ص1321 «سبغ»).
  324. الزُّلفَة والزُّلفى: القُربَة والمنزلة (الصحاح: ج4 ص1370 «زلف»).
  325. الرَّسّ: ديار لطائفة من ثمود، ويروى أنّ الرَّسّ قرية باليمامة يقال لها فلج، ويروى أنّهم كذّبوا نبيّهم ورسّوه في البئر؛ أي دسّوه فيها حتّى مات (تاج العروس: ج8 ص306 «رسس»).
  326. نهج البلاغة: الخطبة 182 عن نوف البكالي، بحار الأنوار: ج34 ص126 ح953.
  327. عمالقه، قومى از عرب بائده و از فرزندان عمليق بن لاوَذ بن اِرَم بن سام بن نوح بودند. آنان، امّتى بودند بزرگ با قامتى دراز و تنومند. از اين قوم اند اهل عمّان، بحرين، حجاز، ملوك عراق و جزيره، جبابره شام و فراعنه مصر (لغت نامه دهخدا).
  328. فرعون، نامى است كه بر پادشاهان مصر اطلاق شده است. فراعنه مصر، 26 سلسله بوده اند و تاريخشان تقريبا سه هزار سال مى شود (لغت نامه دهخدا).
  329. رَس، سرزمين طايفه اى از قوم ثمود بوده است. به روايتى، رس، قريه اى بوده در يمامه به نام فلج. روايت است كه اين مردم، پيامبرشان را تكذيب كردند و او را در چاهى دفن كردند تا از دنيا رفت.
  330. نهج البلاغة: الخطبة 192، بحار الأنوار: ج14 ص468 ح37.
  331. الدِّرَّة: اللَّبن إذا كثُر وسال (النهاية: ج2 ص112 «درر»).
  332. خَلُق الثوبُ: بَلِيَ، وأخلقتُه أنا (الصحاح: ج4 ص1472 «خلق»).
  333. جَدَّ الشيءُ جِدَّةً فهو جديد، وهو خلاف القديم (المصباح المنير: ص92 «جدد»).
  334. الجَدَثُ: القبر، ويجيء على أجداث (النهاية: ج1 ص243 «جدث»).
  335. حَفَلتُ كذا: أي بالَيتُ به، يقال: لا تحفِلْ به (الصحاح: ج4 ص1671 «حفل»).
  336. نهج البلاغة: الخطبة 230، بحار الأنوار: ج73 ص83 ح46.
  337. الرَّسْم: الأثَر. ورَسْمُ الدار: ما كان من آثارِها لاصقا بالأرض (الصحاح: ج5 ص1932 «رسم»).
  338. الرَّبْع: الدار بعَينها حيث كانت، وجمعها رِباع ورُبوع (الصحاح: ج3 ص1211 «ربع»).
  339. البَذَخ: الفَخر والتَّطاول (النهاية: ج1 ص110 «بذخ»).
  340. عَرَكَ الأديمَ وغيرَه: دلَكَهُ دَلْكا (لسان العرب: ج10 ص464 «عرك»).
  341. الكَلْكَل: الصَّدْرُ مِن كلّ شيء، وقد يُستعار الكَلْكَلُ لِما ليس بجسم؛ كقَول أعرابيّة ترثي ابنها: ألقى عليه الدهرُ كَلكَلَهُ... (لسان العرب: ج11 ص596 و 597 «كلل»).
  342. البَوار: الهَلاك (النهاية: ج1 ص161 «بور»).
  343. كشف الغمّة: ج2 ص308 عن أبي الطفيل عامر بن واثلة، بحار الأنوار: ج78 ص155 ح18.
  344. الرعد: 17.
  345. الإسراء: 81.
  346. الكافي: ج8 ص287 ح432 عن أبي حمزة، بحار الأنوار: ج51 ص62 ح62.
  347. نهج البلاغة: الخطبة 239، بحار الأنوار: ج26 ص266 ح54.
  348. غرر الحكم: ج5 ص272 ح7317 و 7318، عيون الحكم والمواعظ: ص403 ح6815 و 6816.
  349. المواعظ العدديّة: ص55.
  350. القصص: 5.
  351. الجَهْد: المَشَقَّة (الصحاح: ج2 ص460 «جهد»).
  352. الغيبة للطوسي: ص184 ح143 عن محمّد بن الحسين عن أبيه عن الإمام زين العابدين عليه السلام، بحار الأنوار: ج51 ص54 ح35.
  353. شَمَسَ الفرس شُموسا وشِماسا: أي منع ظهره (الصحاح: ج3 ص940 «شمس»).
  354. ناقة ضروس: سيّئة الخلق تعضّ حالبها(الصحاح: ج3 ص942 «ضرس»).
  355. نهج البلاغة: الحكمة 209، خصائص الأئمّة: ص70 عن الإمام الصادق عنه عليهماالسلام، مجمع البيان: ج7 ص375 بزيادة «والذي فلق الحبّة وبرأ النسمة» في أوّله، بحار الأنوار: ج24 ص167؛ شواهد التنزيل: ج1 ص556 ح590 عن ربيعة بن ناجذ وليس فيه «بعد شماسها».
  356. بحار الأنوار: ج51 ص63 ح65 نقلاً عن الأنوار المضيئة لعليّ بن عبد الحميد.
  357. الأنبياء: 105.
  358. مجمع البيان: ج7 ص106، تفسير جوامع الجامع: ج3 ص31، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص332 ح22 عن محمّد بن عبد اللّه بن الحسن، بحار الأنوار: ج9 ص126.
  359. تاريخ دمشق: ج49 ص296، المعجم الكبير: ج19 ص33 ح68 نحوه وكلاهما عن قرة المزني، كنز العمّال: ج14 ص266 ح38669.
  360. الخصال: ص541 ح14 عن أبيفاختة، مشكاة الأنوار: ص151 ح366، روضة الواعظين: ص323، الصراط المستقيم: ج2 ص261 وليس فيه ذيله، بحار الأنوار: ج52 ص317 ح12.
  361. كمال الدين: ص256، ح4، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص264 ح22، علل الشرائع: ج1 ص7 ح1، تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص878 ح9 كلّها عن عبد السلام بن صالح الهروي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، الصراط المستقيم: ج2 ص125 عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج52 ص312 ح5.
  362. آل عمران: 83.
  363. تفسير العياشي: ج1 ص183 ح81 عن رفاعة بن موسى.
  364. الأنبياء: 105.
  365. شرح الأخبار: ج3 ص364 ح1235.
  366. الأعراف: 128، القصص: 83.
  367. الغيبة للطوسي: ص472 ح493 عن أبي صادق كيسان بن كليب، الإرشاد: ج2 ص385، روضة الواعظين: ص291 كلاهما عن عليّ بن عقبة عن أبيه من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج52 ص332 ح58.
  368. الكافي: ج1 ص471 ح5، المناقب لابن شهر آشوب: ج4 ص189 كلاهما عن أبي بكر الحضرمي، بحار الأنوار: ج46 ص264 ح63.
  369. مصباح الزائر: ص449، المزار الكبير: ص578 ح2 بزيادة «الصالحين» بعد «عباده» وكلاهما عن محمّد بن الحسين بن سفيان البزوفري، الإقبال: ج1 ص508، بحار الأنوار: ج102 ص106.
  370. التوبة: 33، الصفّ: 9.
  371. تفسير العيّاشي: ج2 ص87 ح50 عن أبي المقدام، بحار الأنوار: ج52 ص346 ح93.
  372. كمال الدين: ص670 ح16 عن أبيبصير، العُدد القويّة: ص69 ح104، بحار الأنوار: ج52 ص324 ح36.
  373. كمال الدين: ص670 ح16 عن أبي بصير، العُدد القويّة: ص69 ح104، تفسير العيّاشي: ج2 ص87 ح52 عن سماعة نحوه، بحار الأنوار: ج52 ص324 ح36.
  374. كمال الدين: ص345 ح31 عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج51 ص146 ح14.
  375. آل عمران: 83.
  376. تفسير العيّاشي: ج1 ص183 ح81 عن رفاعة بن موسى و ج2 ص60 ح49 عن عبد الأعلى الجبلي عن الإمام الباقر عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج52 ص340 ح89.
  377. الحديد: 17.
  378. ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار.
  379. كمال الدين: ص668 ح13 عن سلام بن المستنير، العُدد القويّة: ص69 ح103، بحار الأنوار: ج51 ص54 ح37.
  380. سنن أبي داود: ج4 ص107 ح4283، المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص679 ح194، مسند ابن حنبل: ج1 ص213 ح773 و فيه «الدنيا... منّا» بدل «الدهر... من أهل بيتي» وكلّها عن أبي الطفيل عن الإمام عليّ عليه السلام، كنز العمّال: ج14 ص267 ح38675؛ العمدة: ص433 ح908 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وفيه «الدنيا» بدل «الدهر»، الطرائف: ص176 ح274 نحوه، بحار الأنوار: ج36 ص368.
  381. مسند ابن حنبل: ج4 ص73 ح11313، صحيح ابن حبّان: ج15 ص236 ح6823، مسند أبي يعلى: ج1 ص463 ح983، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص600 ح8669 و ليس فيه «رجل من عترتي»، كنز العمّال: ج14 ص271 ح38691؛ دلائل الإمامة: ص467 ح453.
  382. كشف الغمّة: ج3 ص261 عن أبي سعيد الخدريّ، بحار الأنوار: ج51 ص82 ح22؛ كنز العمّال: ج14 ص266 ح38670 نقلاً عن الحارث عن أبي سعيد.
  383. الغيبة للنعماني: ص274 ح53 عن هشام بن سالم، بحار الأنوار: ج52 ص244 ح119.
  384. الفتن: ج1 ص355 ح1024.
  385. تاريخ دمشق: ج1 ص297 عن أبي الطفيل.
  386. كَلِبَ الدَّهرُ على أهله: إذا ألحّ عليهم واشتدّ (النهاية: ج4 ص195 «كلب»).
  387. الغيبة للطوسي: ص185 ح144، بحار الأنوار: ج51 ص75 ح29.
  388. الخصال: ص626 ح10 عن أبي بصير ومحمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، تحف العقول: ص115 وليس فيه «وبنا يثبت»، بحار الأنوار: ج52 ص316 ح11.
  389. الحجّ: 41.
  390. ما بين المعقوفين إضافة يقتضيها السياق، والظاهر سقوطها سهوا من النسّاخ.
  391. تفسير القمّي: ج2 ص87، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص343 ح25 كلاهما عن أبي الجارود، بحار الأنوار: ج24 ص165 ح9.
  392. آل عمران: 140.
  393. تفسير العيّاشي: ج1 ص199 ح145 عن زرارة، بحار الأنوار: ج51 ص54 ح38.
  394. الأمالي للمفيد: ص28 ح9 عن محمّد بن نوفل بن عائذ الصيرفي، بحار الأنوار: ج47 ص402 ح4.
  395. الأمالي للصدوق: ص578 ح791، روضة الواعظين: ص234 و ص293 بزيادة: «روي أنّ الصادق عليه السلام كثيرا ما يقول: » في صدرهما، بحار الأنوار: ج51 ص143 ح3.