أ ر ض / الأرض

از دانشنامه قرآن و حدیث
نسخهٔ تاریخ ‏۲۲ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۸:۴۶ توسط Khaleghitajabadi (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «رده:ا <span id="الأرض-نسخه-آزمایشی"></span> = <span dir="rtl">الأرض (نسخه آزمایشی)</span> = <span dir="rtl">زمين</span> = <span dir="rtl">درآمد</span> = <span id="ارض-در-لغت"></span> == <span dir="rtl">ارض، در لغت</span> == <span dir="rtl">در لغت، «أرض» به هر چيزى كه در پايين قرار دارد (در مقابل «سماء»)، اطلاق م...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

الأرض (نسخه آزمایشی)

زمين

درآمد

ارض، در لغت

در لغت، «أرض» به هر چيزى كه در پايين قرار دارد (در مقابل «سماء»)، اطلاق مى گردد. ابن فارس مى گويد:

الهَمزَةُ وَ الرّاءُ وَ الضّادّ ثَلاثَةُ اُصول: أصلٌ يَتَفَرَّعُ وَ تَكثُرُ مَسائِلُهُ، وَ أصلانِ لا يَنقاسانِ، بَل كُلُّ واحِدٍ مَوضوعٌ حَيثُ وَضَعَتهُ العَرَبُ... وَ أمَّا الأَصلُ الأَوَّلُ، فَكُلُّ شَيءٍ يَسفلُ وَ يقابِلُ السَّماءَ. [۱]

همزه و راء و ضاد، سه ريشه معنايى دارد: يك ريشه، فروع و مسائل بسيار دارد، و دو ريشه ديگر، با هم قياس نمى شوند؛ بلكه هر يك وضعى جداگانه دارند كه به وسيله عرب، وضع شده اند...؛ امّا ريشه اوّل، عبارت از هر چيزى است كه در پايين قرار دارد و در مقابل سماء (بالا) است.

ديگر لغت شناسان نيز واژه «أرض» را چنين تفسير كرده اند. [۲] بنا بر اين، كره خاكى اى كه ما بر آن زندگى مى كنيم و موضوع اين بخش است، يكى از مصاديق معناى لغوى «أرض» است و بدان جهت، «أرض» ناميده مى شود كه نسبت به آسمان، پايين محسوب مى شود.

ارض، در قرآن و حديث

در قرآن كريم، كلمه «أرض»، 461 بار به كار رفته است. [۳] اين كلمه در قرآن، به معناى: كُره زمين (مانند: «وَ الْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِىَ؛ [۴] و زمين را گسترانديم و در آن، كوه هاى استوار افكنديم»)، قطعه محدودى از زمين (مانند: «يَاقَوْمِ ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِى كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ؛ [۵] اى قوم من! به سرزمين مقدّسى كه خدا براى شما نوشت، وارد شويد»)، عالم مادّه و در مقابل عالم معنا (مانند: «يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَآءِ إِلَى الْأَرْضِ؛ [۶] كار را از آسمان تا زمين، تدبير مى كند) و... آمده است.

امّا آنچه در اين بخش بررسى مى گردد، معناى نخست آن، يعنى كره خاكى است كه بشر بر آن زندگى مى كند.

از منظر قرآن و احاديث اسلامى، زمين، يكى از نشانه هاى روشن خداشناسى است كه خداوند متعال به آن، سوگند ياد كرده است:

«وَالْأَرْضِ وَ مَا طَحَاهَا. [۷]

و سوگند به زمين و آن كس كه آن را گسترد».

قرآن كريم بيش از هشتاد بار، آفرينش زمين و نظم و تدبير حاكم بر آن را مورد توجّه قرار داده و پيروان خود را به «زمين شناسى» به عنوان يكى از راه هاى خداشناسى و اثبات توحيد، دعوت مى كند.

قرآن و احاديث اسلامى در تبيين شگفتى هاى زمين و نشانه بودنِ آن بر قدرت و حكمت آفريدگار جهان، نكات مهمّى را مطرح كرده اند كه اينك توضيح كوتاهى در باره چهار مورد از آنها ارائه مى گردد:

1. معلّق بودن زمين در فضا

نخستين نكته اى كه در مطالعه زمينْ قابل توجّه است، رها بودن آن در فضا و كنترل آن به وسيله قوّه جاذبه است. قرآن، اين پديده اعجاب انگيز را يكى از نشانه هاى توانايى و تدبير آفريدگار حكيم جهان مى داند:

«وَ مِنْ ءَايَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّمَآءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ. [۸]

و از نشانه هاى او، اين است كه آسمان و زمين، به فرمان او مى ايستند».

اين آيه به روشنى دلالت دارد كه كُرات آسمانى و زمين، بدون ستون و بدون پيوند مادّى (محسوس) و تنها به فرمان خداوند متعال، در فضا استوارند. [۹] در آيه اى ديگر، تأكيد شده كه تنها خداوند است كه آسمان ها و زمين را نگهبانى مى كند و مانع از سقوط آنها مى شود:

«إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ أَن تَزُولَا. [۱۰]

خداوند، آسمان ها و زمين را نگه مى دارد تا نيفتند».

احاديث اسلامى نيز با الهام از اين آيات، موضوع معلّق بودن زمين در فضا را با تعابيرى مانند: «بسط الأرض على الهواء بغير أركان؛ [۱۱] زمين را در فضا بى هيچ ستونى گسترانيد»، «أقامها بغير قوائم و رفعها بغير دعائم؛ [۱۲] آن را بدون پايه برپا داشت و بدون ستون بر افراشت»، «أقام الأرض بغير سند؛ [۱۳] زمين را بى هيچ تكيه گاهى برپا داشت» و «استقرّت الأرضونَ بأوتادها فوق الماء؛ [۱۴] زمين ها با ميخ هايشان بر روى آب قرار گرفتند» به روشنى، بيان كرده اند.

نكته مهم و قابل توجّه، چگونگى اجراى امر الهى در استوار ماندن كرات آسمانى و زمين در فضا و باقى ماندن آنها در مدار خويش است كه در دو آيه ديگر توضيح داده شده است:

«اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا. [۱۵]

خدا كسى است كه آسمان ها را بدون ستون هايى كه آنها را ببينيد، بر افراشت».

«خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا. [۱۶]

آسمان ها را بدون ستون هايى كه آنها را ببينيد، آفريد».

اين دو آيه، چگونگى «فرمان» و «نگه داشتن» خداوند را ـ كه در آيات قبلى آمده بود ـ اين گونه توضيح مى دهند كه جلوگيرى از سقوط آسمان ها و زمين، به فرمان خدا و به وسيله پايه هايى نامرئى است كه در دانش امروز، «قوّه جاذبه» ناميده مى شود. از اين رو، وقتى يكى از اصحاب امام رضا عليه السلام به نام حسين بن خالد از ايشان در باره سخن خداوند متعال: «وَ السَّمَآءِ ذَاتِ الْحُبُكِ؛ [۱۷] سوگند به آسمان مشبّك» مى پرسد، امام عليه السلام انگشتانش را به هم قلّاب مى كند و مى فرمايد:

هِىَ مَحبوكَةٌ إلَى الأَرضِ. آسمان [بدين گونه] به زمين، تنيده شده است.

حسين بن خالد مجدّدا سؤال مى كند كه: چگونه به زمين تنيده شده است، در صورتى كه خداوند مى فرمايد: «رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا؛ آسمان ها را بدون ستون هايى كه آنها را ببينيد، بر افراشت»؟

امام عليه السلام در پاسخ مى فرمايد:

سُبحانَ اللّهِ! ألَيسَ اللّهُ يَقولُ: «بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا».

سبحان اللّه! مگر خدا نمى فرمايد: «بدون ستون هايى كه آنها را ببينيد»؟!

حسين پاسخ مى دهد: آرى.

امام عليه السلام مى فرمايد:

ثَمَّ عَمَدٌ وَ لكِن لا تَرَونَها. [۱۸]

آن جا ستون هايى وجود دارد؛ امّا شما آنها را نمى بينيد.

ارزيابى رواياتى كه تكيه گاه زمين را شاخ گاو يا شانه ماهى مى دانند

بر خلاف متونى كه بدانها اشارت رفت، در مصادر حديثىِ شيعه [۱۹] و اهل سنّت [۲۰] رواياتى ديده مى شوند كه تكيه گاه زمين را شاخ گاو يا شانه ماهى مى دانند. در ارزيابى اجمالى اين روايات، چند نكته قابل توجّه است:

يك. سند اين روايات، به استثناى دو روايت، [۲۱] معتبر نيست؛ بلكه شمارى از آنها فاقد سندند.

دو. متن آنها مضطرب است. يكى مى گويد:

الأَرضُ عَلَى الحوتِ، وَ الحوتُ عَلَى الماءُ، وَ الماءُ عَلَى الصَّخرَةِ، وَ الصَّخرَةُ عَلى قَرنِ ثَورٍ أملَس، وَ الثَّورُ عَلَى الثَّرى. [۲۲]

زمين بر پشت ماهى قرار دارد و ماهى بر روى آب، و آب بر روى تخته سنگ، و تخته سنگ بر روى شاخ صاف و برّاق يك گاو نر، و گاو بر روى خاك.

روايتى ديگر مى گويد:

الأَرضُ عَلَى الحوتِ، وَ الحوتُ عَلَى الماءِ، وَ الماءُ عَلَى الثَّرى. [۲۳]

زمين بر پشت ماهى است، و ماهى بر روى آب، و آب بر روى خاك.

روايتى ديگر مى گويد:

وَضَعَ الأَرضَ عَلَى الحوتِ، وَ الحوتُ فِي الماءِ، وَ الماءُ فى صَخرَةٍ مُجَوَّفَةٍ، وَ الصَّخرَةُ عَلى عاتِقِ مَلَكٍ، وَ المَلَكُ عَلَى الثَّرى، وَ الثَّرى عَلَى الرّيحِ العَقيمِ، وَ الرّيحُ عَلَى الهَواءِ، وَ الهَواءُ تُمسِكُهُ القُدرَةُ.… [۲۴]

زمين را بر پشت ماهى قرار داد، و ماهى در آب است، و آب در تخته سنگى ميان تهى است، و تخته سنگ بر شانه فرشته اى، و فرشته بر روى خاك، و خاك بر روى باد سترون، و باد بر هواست و هوا را قدرت، نگه مى دارد.… [۲۵]

روايتى ديگر مى گويد:

وَ السَّبعُ [أىِ الأَرَضونَ السَّبعُ] وَ مَن فيهِنَّ وَ مَن عَلَيهِنَّ عَلى ظَهرِ الدّيكِ كَحَلقَةٍ فى فَلاةٍ قِىٍّ، وَ الدّيكُ لَهُ جنَاحانِ؛ جَناحٌ بِالمَشرِقِ وَ جَناحٌ بِالمَغرِبِ، وَ رِجلاهُ فِى التُّخومِ.… [۲۶]

زمين هاى هفتگانه و آنچه در درون آنها و بر روى آنهاست، بر پشت خروس است، همانند حلقه اى در بيابانى خشك و خالى، و خروس داراى دو بال است: يك بال او، در مشرق است و بال ديگرش در مغرب، و دو پايش در مرزها [ى زمين].…

نيز در نقلى از كعب آمده است:

الأَرَضونَ السَّبعُ عَلى صَخرَةٍ، وَ الصَّخرَةُ في كَفِّ مَلَكٍ، وَ المَلَكُ عَلَى جَناحِ الحوتِ، وَ الحوتُ فِي الماءِ، وَ الماءُ عَلَى الرّيحِ، وَ الريّحُ عَلَى الهَواءِ، ريحٌ عَقيمٌ لا تُلقِحُ، وَ إنَّ قُرونَها مُعَلَّقَةٌ بِالعَرشِ. [۲۷]

زمين هاى هفتگانه بر روى صخره اى قرار دارند، و صخره در كف فرشته اى است، و فرشته بر روى بال ماهى است، و ماهى در درياست، و آب بر روى باد است، و باد بر روى هواست؛ بادى است سترون كه بارور نمى سازد، و شاخ هاى آن [ماهى،] به عرش آويخته است.

و.… [۲۸]

سه. آنچه از ظاهر اين روايات فهميده مى شود، خلاف عقل، علم و نيز قرآن و احاديثى است كه به روشنى دلالت دارند كه زمين، تكيه گاهى قابل رؤيت ندارد و به امر خداوند متعال در فضا معلّق است. همچنين مخالف آيات و احاديثى است كه به كُروى بودن زمين، اشاره دارند. [۲۹] از اين رو، مفهوم ظاهرى اين احاديث، فاقد ارزش علمى و اسلامى است.

چهار. با عنايت به آنچه گذشت، پژوهشگران در مواجهه با روايات مذكور، بدين سان اظهار نظرهاى متفاوتى كرده اند:

الف. همه اين روايات، ساختگى هستند و ريشه در اساطير يونانى دارند. [۳۰]

ب. آنچه در اين روايات به عنوان تكيه گاه زمين معرّفى شده است، رمز و اشاره است و معناى ظاهرى آنها مراد نيست. [۳۱]

ج. منظور از آنچه تكيه گاه زمين معرّفى شده، فرشتگانى هستند كه تدبير جهان، به عهده آنهاست. [۳۲]

د. اسم هاى مذكور (مانند: ماهى، گاو نر، خروس)، اشاره به صُوَر مثالى [۳۳] يا ربّ النوع هايى است كه فلاسفه به آنها معتقد بوده اند. [۳۴]

ه. در روايات مورد اشاره، مضاف، در تقدير است و مقصود، آن است كه زمين به شكل شاخ گاو و يا به شكل ماهى، آفريده شده است. [۳۵]

و. روايتى است كه: كشاورز سال خورده اى كه داراى دو گاو شخم زن بود، به خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و اظهار داشت: اكنون كه عمرم به پايان رسيده است، چه طور است كه آخرين سرمايه معيشت خود، يعنى اين يك جفت گاو را به فروش برسانم و با پول آن، به گوشه اى بروم و با معيشتى اندك، به عبادت خدا بپردازم؟

امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

لا تَفعَل، فَإِنَّ الأَرضَ عَلى قَرنَىِ الثَّورِ. [۳۶]

اين كار را مكن؛ زيرا زمين بر دو شاخ گاو قرار دارد.

مقصود، اين است كه بهره بردارى از زمين هاى زراعتى، بر شاخ هاى تواناى گاو شخم زن، استوار است و اگر امام عليه السلام در عصر تراكتور بود، در پاسخ سؤال مذكور مى فرمود: «اين كار را مكن؛ زيرا زمين بر تراكتور قرار دارد» و دور نيست كه حديث بالا، مانند برخى احاديث ديگر، تقطيع شده و نيمه آخر آن (بدون آگاهى از قسمت نخست)، موجب پندار تكيه كردن زمين بر شاخ گاو گشته باشد. [۳۷]

به نظر مى رسد كه هيچ يك از توجيهات ذكر شده، استوار نيست و بر اساس قواعدى كه اهل بيت عليهم السلام ـ براى قبول يا ردّ سخنانى كه بديشان منسوب مى گردد ـ به ما آموخته اند، به دليل مخالفت اين روايات با عقل، علم، قرآن و ساير سخنان آنان، ظاهرا چاره اى جز مجعول دانستن و مردود اعلام كردن آنها نيست.

2. آرامش زمين

يكى ديگر از نشانه هاى حكمت و تدبير در آفرينش زمين، آرامش آن است. هنگامى به اهمّيت اين موضوع پى خواهيم برد كه بدانيم اين سفينه بزرگ فضايى با وزنى برابر 6600 ميليارد ميليارد تُن كه امروزه نزديك به شش ميليارد مسافر دارد، با سرعتى معادل 1440 كيلومتر در ساعت در حركت وضعى و 000/70 كيلومتر در ساعت در حركت تبعى و 280/107 كيلومتر در حركت انتقالى، در فضا حركت مى كند؛ امّا با همه اين حركات، كاملاً آرام است.

آيات قرآن و احاديث اسلامى، مكرّر به اين نكته بسيار مهمّ توحيدى اشاره كرده و مردم را به تأمّل در آن فرا خوانده اند. [۳۸]

3. نقش كوه ها در آرامش زمين

زمين از دو جهت در معرض لرزش و تكانِش شديد و متلاشى شدن قرار دارد:

الف ـ حركت هاى سريع و گوناگونِ وضعى، تبعى و انتقالى.

ب ـ گازهاى متراكمى كه در درون آن با شدّت تمام، آماده انفجارند.

از اين رو، زمين، نيازمند رشته هاى محكم و بادوام و ميخ هاى بزرگ متناسب با حجم و وزن خود است تا قطعات مختلف آن را به هم پيوند دهند و مانع از لرزش و متلاشى شدن آن گردند.

تحقيقات علمى نشان مى دهند كه اين رشته هاى بادوام و ميخ هاى محكم، كوه ها هستند كه با ريشه هاى عميق و وزن سنگين خود، موجب استحكام و آرامش زمين مى شوند. قرآن كريم در سه مورد، فايده كوه ها را جلوگيرى از تكانِش زمين و مردم، بيان كرده و امام على عليه السلام آنها را بسيار دقيق و زيبا تفسير و تبيين نموده است. [۳۹]

4. آماده سازى زمين براى زندگى

همه يا عمده مواردى كه در قرآن و احاديث به عنوان نشانه هاى خداشناسى در زمين بدانها اشاره شده (مانند: نيروى جاذبه، آرامش زمين، معادن، شب، روز، باد، ابر، باران، گياه)، در واقع، تدبيرهايى هستند كه در نظام آفرينش، جهت آماده سازى زمين براى زندگى انسان به كار رفته اند.

گفتنى است كه شمارى از اين موارد، در فصل هاى مختلف اين بخش و بخصوص فصل سوم آمده است و شمارى ديگر در بخش هاى مختلف اين دانش نامه خواهد آمد، إن شاء اللّه.

الفصل الأوّل: خلق الأرض

فصل يكم: آفرينش زمين

1 / 1: أصلُها

1 / 1: منشأ زمين

الكتاب

«وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ». [۴۰]

«و او كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او بر آب بود».

«أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَىْ ءٍ حَىٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ». [۴۱]

«آيا آنان كه كفر ورزيدند، نينديشيدند كه آسمان ها و زمين، فشرده بودند و ما آن دو را از هم گشوديم و هر چيز زنده اى را از آب، پديد آورديم؟! پس آيا ايمان نمى آورند؟!».

الحديث

1. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّ اللّهَ حينَ شاءَ تَقديرَ الخَليقَةِ وذَرءَ [۴۲] البَرِيَّةِ وإبداعَ المُبدَعاتِ، نَصَبَ الخَلقَ في صُوَرٍ كالهَباءِ [۴۳]، قَبلَ دَحوِ [۴۴] الأَرضِ و... ثُمَّ نَصَبَ العَوامِلَ، وبَسَطَ الزَّمان، ومَرَجَ الماءَ، وأثارَ الزَّبَدَ، وأهاجَ الدُّخانَ، فَطَفا عَرشُهُ عَلَى الماءِ، فَسَطَّحَ الأَرضَ عَلى ظَهرِ الماءِ. [۴۵]

1. امام على عليه السلام: خداوند، آن گاه كه خواست آفرينش را رقم زند و آفريدگان را بيافريند و تازه ها را ايجاد كند، مخلوقات را به صورت هايى همچون ذرّات غبار پديد آورد، پيش از آن كه زمين را پهن كند.… سپس عوامل را پديدار ساخت و زمان را گسترانيد و آب را در هم آميخت و كف را بر آورد و دود (/ بخار) را به شور انداخت. پس عرش او بر روى آب آمد و آن گاه، زمين را بر پشت آب، مسطّح ساخت.

2. الإمام الحسين عليه السلام: كانَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام بِالكوفَةِ فِي الجامِعِ، إذ قامَ إلَيهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ فَقالَ: ... أخبِرني عَن أوَّلِ ما خَلَقَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى!

فَقالَ: خَلَقَ النّورَ.

قالَ: فَمِمَّ خَلَقَ السَّماواتِ؟

قالَ: مِن بُخارِ الماءِ.

قالَ: فَمِمَّ خَلَقَ الأَرضَ؟

قالَ: مِن زَبَدِ الماءِ.

قالَ: فَمِمَّ خُلِقَتِ الجِبالُ؟

قالَ: مِنَ الأَمواجِ. [۴۶]

2. امام حسين عليه السلام: على بن ابى طالب عليه السلام در مسجد جامع كوفه بود كه مردى از اهل شام برخاست و گفت: ... مرا از نخستين چيزى كه خداى متعال آفريد، خبر ده!

فرمود: «نور را آفريد».

گفت: آسمان ها را از چه آفريد؟

فرمود: «از بخار آب».

گفت: زمين را از چه آفريد؟

فرمود: «از كف آب».

گفت: كوه ها را از چه آفريد؟

فرمود: «از امواج».

3. الإمام الباقر عليه السلام ـ حَولَ بَدءِ الخَلقِ ـ: كانَ كُلُّ شَيءٍ ماءً، وكانَ عَرشُهُ عَلَى الماءِ، [۴۷] فَأَمَرَ اللّهُ عَزَّ ذِكرُهُ الماءَ فَاضطَرَمَ ناراً، ثُمَّ أمَرَ النّارَ فَخَمَدَت فَارتَفَعَ مِن خُمودِها دُخانٌ، فَخَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ مِن ذلِكَ الدُّخانِ، وخَلَقَ الأَرضَ مِنَ الرَّمادِ.

ثُمَّ اختَصَمَ الماءُ وَالنّارُ وَالرّيحُ، فَقالَ الماءُ: أنَا جُندُ اللّهِ الأَكبَرُ، وقالَتِ الرّيحُ: أنَا جُندُ اللّهِ الأَكبَرُ، وقالَتِ النّارُ: أنَا جُندُ اللّهِ الأَكبَرُ.

فَأَوحَى اللّهُ عز و جلإلَى الرّيحِ: أنتِ جُندِيَ الأَكبَرُ. [۴۸]

3. امام باقر عليه السلام ـ در باره آغاز آفرينش ـ: همه چيز، آب بود و عرش او بر آب جاى داشت. [۴۹] پس خداوند ـ كه نامش ارجمند باد ـ آب را فرمود و آتشى شعله ور گشت. سپس به آتش امر كرد و آتش فرو نشست و از آتشِ فرو نشسته، دودى برخاست و خداوند از آن دود، آسمان ها را آفريد و زمين را از خاكستر، خلق كرد.

سپس ميان آب و آتش و باد، منازعه در گرفت. آب گفت: من بزرگ ترين لشكر خدا هستم. باد گفت: من بزرگ ترين لشكر خدا هستم. آتش گفت: من بزرگ ترين لشكر خدا هستم.

پس خداوند عز و جل به باد وحى فرمود كه: «تو، بزرگ ترين لشكر من هستى».

4. الكافي عن محمّد بن عَطيَّة:جاءَ رَجُلٌ إلى أبي جَعفَرٍ عليه السلام مِن أهلِ الشّامِ مِن عُلَمائِهِم فَقالَ: يا أبا جَعفَرٍ، جِئتُ أسأَلُكَ عَن مَسأَلَةٍ قَد أعيَت عَلَيَّ أن أجِدَ أحَداً يُفَسِّرُها! وقَد سَأَلتُ عَنها ثَلاثَةَ أصنافٍ مِنَ النّاسِ، فَقالَ كُلُّ صِنفٍ مِنهُم شَيئاً غَيرَ الَّذي قالَ الصِّنفُ الآخَرُ!

فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: ما ذاكَ؟

قالَ: فَإِنّي أسأَلُكَ عَن أوَّلِ ما خَلَقَ اللّهُ مِن خَلقِهِ؛ فَإِنَّ بَعضَ مَن سَأَلتُهُ قالَ: القَدَرُ، [۵۰] وقالَ بَعضُهُم: القَلَمُ، وقالَ بَعضُهُم: الرّوحُ!

فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: ما قالوا شَيئاً! اُخبِرُكَ أنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى كانَ ولا شَيءَ غَيرُهُ، وكانَ عَزيزاً ولا أحَدَ كانَ قَبلَ عِزِّهِ، وذلِكَ قَولُهُ: «سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ»، [۵۱] وكانَ الخالِقُ قَبلَ المَخلوقِ، ولَو كانَ أوَّلُ ما خَلَقَ مِن خَلقِهِ الشَّيءَ مِنَ الشَّيءِ إذاً لَم يَكُن لَهُ انقِطاعٌ أبَداً، ولَم يَزَلِ اللّهُ إذاً ومَعَهُ شَيءٌ لَيسَ هُوَ يَتَقَدَّمُهُ، ولكِنَّهُ كانَ إذ لا شَيءَ غَيرُهُ، وخَلَقَ الشَّيءَ الَّذي جَميعُ الأَشياءِ مِنهُ وهُوَ الماءُ الَّذي خَلَقَ الأَشياءَ مِنهُ، فَجَعَلَ نَسَبَ كُلِّ شَيءٍ إلَى الماءِ، ولَم يَجعَل لِلماءِ نَسَباً يُضافُ إلَيهِ، وخَلَقَ الرّيحَ مِنَ الماءِ، ثُمَّ سَلَّطَ الرّيحَ عَلَى الماءِ، فَشَقَّقَتِ الرّيحُ مَتنَ الماءِ حَتّى ثارَ مِنَ الماءِ زَبَدٌ عَلى قَدرِ ما شاءَ أن يَثورَ، فَخَلَقَ مِن ذلِكَ الزَّبَدِ أرضاً بَيضاءَ نَقِيَّةً لَيسَ فيها صَدعٌ [۵۲] ولا ثَقبٌ ولا صُعودٌ ولا هُبوطٌ ولا شَجَرَةٌ، ثُمَّ طَواها فَوَضَعَها فَوقَ الماءِ، ثُمَّ خَلَقَ اللّهُ النّارَ مِنَ الماءِ، فَشَقَّقَتِ النّارُ مَتنَ الماءِ حَتّى ثارَ مِنَ الماءِ دُخانٌ عَلى قَدرِ ما شاءَ اللّهُ أن يَثورَ، فَخَلَقَ مِن ذلِكَ الدُّخانِ سَماءً صافِيَةً نَقِيَّةً لَيسَ فيها صَدعٌ ولا ثَقبٌ، وذلِكَ قَولُهُ: «أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا * رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا * وَ أَغْطَشَ لَيْلَهَا وَ أَخْرَجَ ضُحَاهَا» [۵۳] قالَ: ولا شَمسٌ ولا قَمَرٌ ولا نُجومٌ ولا سَحابٌ، ثُمَّ طَواها فَوَضَعَها فَوقَ الأرضِ. ثُمَّ نَسَبَ الخَليقَتَينِ فَرَفَعَ السَّماءَ قَبلَ الأَرضِ، فَذلِكَ قَولُهُ عَزَّ ذِكرُهُ: «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا» [۵۴] يَقولُ: بَسَطَها.

فَقالَ لَهُ الشّامِيُّ: يا أبا جَعفَرٍ! قَولُ اللّهِ تَعالى: «أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا»؟

فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: فَلَعَلَّكَ تَزعُمُ أنَّهُما كانَتا رَتقاً مُلتَزِقَتَينِ مُلتَصِقَتَينِ، فَفُتِقَت إحداهُما مِنَ الاُخرى؟ فَقالَ: نَعَم.

فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: اِستَغفِر رَبَّكَ! فَإِنَّ قَولَ اللّهِ جَلَّ وعَزَّ: «كَانَتَا رَتْقًا» يَقولُ: كانَتِ السَّماءُ رَتقاً لا تُنزِلُ المَطَرَ، وكانَتِ الأَرضُ رَتقاً لا تُنبِتُ الحَبَّ، فَلَمّا خَلَقَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالَى الخَلقَ وبَثَّ فيها مِن كُلِّ دابَّةٍ فَفَتَقَ السَّماءَ بِالمَطَرِ وَالأَرضَ بِنَباتِ الحَبِّ.

فَقالَ الشّامِيُّ: أشهَدُ أنَّكَ مِن وُلدِ الأَنبِياءِ، وأنَّ عِلمَكَ عِلمُهُم. [۵۵]

4. الكافى ـ به نقل از محمّد بن عطيّه ـ: مردى از علماى شام نزد امام باقر عليه السلام آمد و گفت: اى ابو جعفر! آمده ام كه سؤالى از تو بپرسم و از اين كه كسى را پيدا نمى كنم كه پاسخ آن را به من بدهد، خسته شده ام! من اين سؤال را از سه گروه پرسيده ام و هر كدام جوابى متفاوت با ديگرى داده است.

امام باقر عليه السلام فرمود: «سؤال چيست؟».

گفت: سؤال، اين است كه نخستين مخلوقى كه خدا آفريد، چه بود؟ بعضى از كسانى كه اين سؤال را از آنها كرده ام، گفتند: قَدَر (تقدير). [۵۶] بعضى شان گفتند: قلم. و بعضى ديگر گفتند: روح.

امام باقر عليه السلام فرمود: «جواب درستى نداده اند. اكنون من تو را مى آگاهانم كه: [در آغاز،] خداوند متعال بود و جز او چيزى نبود، و عزيز بود و پيش از عزّت او، هيچ كس نبود. اين است معناى سخن خداوند كه: «پروردگار تو، پروردگار عزّت، از آنچه در توصيفش مى گويند، منزّه است». خالق، پيش از مخلوق بود، و اگر نخستين چيزى كه آفريد، چيزى از چيز ديگر بود، در آن صورت، هرگز انقطاعى برايش نبود و در نتيجه، پيوسته خدا بود و چيزى هم با او بود كه خدا بر او مقدّم نمى شد؛ امّا او بود و هيچ چيزى جز او نبود.

او چيزى را كه همه چيزها از آن پديد آمدند، آفريد و آن، آب بود و همه چيزها را از آب آفريد و آن گاه نَسَب هر چيزى را به آب قرار داد؛ ولى براى آب، نَسَبى كه آب به آن نسبت داده شود، قرار نداد، و باد را از آب آفريد. سپس باد را بر آب، مسلّط گردانيد و باد، دل آب را شكافت تا آن كه كفى از آب بر آمد، چندان كه خدا مى خواست بر آيد، و از آن كف، زمينى سفيد و پاك آفريد كه در آن، نه شكافى بود و نه حفره اى و نه بلندى و نه پستى اى و نه گياه و درختى. سپس آن را در هم پيچيد و آن را بر روى آب نهاد.

آن گاه خداوند، آتش را از آب آفريد و آتش، دل آب را شكافت تا اين كه از آب، دودى (بخارى) برخاست، چندان كه خدا مى خواست برخيزد، و از آن دود (بخار) آسمانى صاف و پاكيزه آفريد كه در آن، نه شكافى بود و نه حفره اى ـ و اين

است سخن خداوند كه: «يا آسمانى كه آن را بر پا كرده است. سقفش را بر افراشت و آن را [به اندازه اى معيّن] درست كرد، و شبش را تيره و روزش را روشن گردانيد» ـ و نه خورشيدى بود و نه ماهى و نه اخترى و نه ابرى.

سپس آسمان را در هم پيچيد و آن را بر فراز زمين قرار داد. آن گاه، ترتيب اين دو آفريده را تعيين كرد، و پيش از زمين، آسمان را بر افراشت. اين است سخن خداى بلندْنام كه: «و پس از آن، زمين را پهن كرد»، يعنى گسترانيد».

مرد شامى گفت: اى ابو جعفر! اين سخن خداى متعال كه مى فرمايد: «آيا كسانى كه كفر ورزيدند، نينديشيدند كه آسمان ها و زمين، فشرده بودند و ما آن دو را از هم گشوديم؟!» چيست؟

امام باقر عليه السلام فرمود: «نكند خيال مى كنى كه [مقصود، اين است كه] آسمان و زمين، به هم بسته و به هم پيوسته و چسبيده به هم بودند و يكى از ديگرى جدا گشت؟».

گفت: آرى.

امام باقر عليه السلام فرمود: «از پروردگارت استغفار كن! خداوند عز و جل كه فرموده: «آسمان ها و زمين، فشرده بودند»، مقصود، اين است كه آسمان [، خودش جداگانه] فشرده بود و باران نمى باراند، و زمين نيز [خودش] فشرده بود و دانه نمى روياند. پس خداوند متعال، مخلوقات را آفريد و از هر جنبنده اى در زمين پراكند و در اين هنگام، آسمان را به باران، و زمين را به روييدن گياه، از هم گشود».

مرد شامى گفت: گواهى مى دهم كه تو از نسل پيامبران هستى و دانش تو، دانش آنهاست.

5. تفسير القمّي عن أبي بكر الحَضرميّ:خَرَجَ هِشامُ بنُ عَبدِ المَلِكِ حاجّاً ومَعَهُ الأَبرَشُ الكَلبِيُّ، فَلَقِيا أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام فِي المَسجِدِ الحَرامِ، فَقالَ هِشامٌ لِلأَبرَشِ: تَعرِفُ هذا؟ قالَ: لا، قالَ: هذَا الَّذي تَزعَمُ الشّيعَةُ أنَّهُ نَبِيٌّ مِن كَثرَةِ عِلمِهِ! فَقالَ الأَبرَشُ: لَأَسأَلَنَّهُ عَن مَسائِلَ لا يُجيبُني فيها إلّا نَبِيٌّ أو وَصِيُّ نَبِيٍّ! فَقالَ هِشامُ: وَدَدتُ أنَّكَ فَعَلتَ ذلِكَ.

فَلَقِيَ الأَبرَشُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقالَ: يا أبا عَبدِ اللّهِ، أخبِرني عَن قَولِ اللّهِ: «أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا» فَبِما كانَ رَتقُهُما، وبِما كانَ فَتقُهُما؟

فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: يا أبرَشُ، هُوَ كَما وَصَفَ نَفسَهُ: «وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ» والماءُ عَلَى الهَواءِ، وَالهَواءُ لا يُحَدُّ، ولَم يَكُن يَومَئِذٍ خَلقٌ غَيرُهُما، وَالماءُ يَومَئِذٍ عَذبٌ فُراتٌ، فَلَمّا أرادَ أن يَخلُقَ الأَرضَ أمَرَ الرِّياحَ فَضَرَبَتِ الماءَ حَتّى صارَ مَوجاً، ثُمَّ أزبَدَ فَصارَ زَبَداً واحِداً، فَجَمَعَهُ في مَوضِعِ البَيتِ ثُمَّ جَعَلَهُ جَبَلاً مِن زَبَدٍ، ثُمَّ دَحَا الأَرضَ مِن تَحتِهِ، فَقالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكًا». [۵۷]

ثُمَّ مَكَثَ الرَّبُّ تَبارَكَ وتَعالى ما شاءَ، فَلَمّا أرادَ أن يَخلُقَ السَّماءَ أمَرَ الرِّياحَ فَضَرَبَتِ البُحورَ حَتّى أزبَدَت بِها، فَخَرجَ مِن ذلِكَ المَوجُ وَالزَّبَدُ مِن وَسَطِهِ دُخانٌ ساطِعٌ مِن غَيرِ نارٍ، فَخَلَقَ مِنهُ السَّماءَ، وَجَعلَ فيهَا البُروجَ وَالنُّجومَ ومَنازِلَ الشَّمسِ وَالقَمَرِ، وأجراها فِي الفَلَكِ، وكانَتِ السَّماءُ خَضراءَ عَلى لَونِ الماءِ الأَخضَرِ، وكانَتِ الأَرضُ غَبراءَ عَلى لَونِ الماءِ العَذبِ، وكانَتا مَرتوقَتَينِ لَيسَ لَهُما أبوابٌ، ولَم يَكُن لِلأَرضِ أبوابٌ؛ وهِيَ النَّبتُ، ولَم تُمطِرِ السَّماءُ عَلَيها فَتُنبِتَ، فَفَتَقَ السَّماءَ بِالمَطَرِ، وفَتَقَ الأَرضَ بِالنَّباتِ، وذلِكَ قَولُهُ: «أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا».

فَقالَ الأَبرَشُ: وَاللّهِ ما حَدَّثَني بِمِثلِ هذَا الحَديثِ أحَدٌ قَطُّ! أعِد عَلَيَّ. فَأَعادَ عَلَيهِ. وكانَ الأَبرَشُ مُلحِداً، فَقالَ: أنا أشهَدُ أنَّكَ ابنُ نَبِيٍّ ـ ثَلاثَ مَرّاتٍ ـ. [۵۸]

5. تفسير القمّى ـ به نقل از ابو بكر حضرمى ـ: هشام بن عبد الملك ره سپار حج شد و اَبرَشِ كَلبى همراه او بود. در مسجد الحرام، امام صادق عليه السلام را ديدند.

هشام به ابرش گفت: او را مى شناسى؟

گفت: نه.

هشام گفت: او همان كسى است كه از بس علم دارد، شيعيانْ ادّعا مى كنند كه پيامبر است!

ابرش گفت: سؤالاتى را از او مى پرسم كه فقط كسى مى تواند آنها را پاسخ دهد كه يا

پيامبر باشد يا جانشين پيامبر.

هشام گفت: دوست دارم اين كار را بكنى.

ابرش به نزد امام صادق عليه السلام رفت و گفت: اى ابو عبد اللّه! مرا از اين سخن خداوند كه: «آيا آنان كه كفر ورزيدند، نينديشيدند كه آسمان ها و زمين، فشرده بودند و ما آن دو را از هم گشوديم؟» خبر بده كه فشردگى و از هم گشودگى آنها چگونه بوده است؟

امام صادق عليه السلام فرمود: «اى ابرش! چنان بوده كه خود او بيان كرده است: «و عرش او بر آب بود» و آب بر روى هوا قرار داشت و هوا بى كرانه بود، و در آن روز، جز اين دو، آفريده اى نبود. در آن روز، آب، شيرين و گوارا بود. پس خداوند عز و جل چون خواست كه زمين را بيافريند، بادها را فرمود و بادها آب را بر هم زدند و موجى پديد آمد. سپس [موج،] كف را بر آورد و كف، يك پارچه شد و خداوند، آن را در محلّ خانه كعبه جمع كرد. آن گاه آن را كوهى از كف قرار داد. سپس از زير آن، زمين را گستراند. از اين رو، خداى متعال فرموده است: «نخستين خانه اى كه براى مردم نهاده شد، همان است كه در مكّه است و مبارك است».

آن گاه، پروردگار متعال، مدّتى درنگ كرد و چون خواست آسمان را بيافريند، بادها را فرمود و بادها درياها را به هم زدند، چندان كه درياها كف بر آوردند. از ميان آن موج و كف، دودى (بخارى) بدون آتش برخاست. پس خداوند، آسمان را از آن آفريد و در آن، برج ها و ستارگان و منازل خورشيد و ماه را قرار داد، و آنها را در فلكى (مدارى) به حركت در آورد.

آسمان، سبز بود، به رنگ آب سبز، و زمين، خاكى رنگ بود، به رنگ آب گل آلود. هر دو، بسته بودند و هيچ درى (منفذى) نداشتند. پس خداوند، آسمان را به باران گشود (آسمان باريد) و زمين را به گياه (زمين روييد). اين است معناى سخن او كه: «آيا آنان كه كفر ورزيدند، نيديشيدند كه آسمان ها و زمين، فشرده بودند و ما آن دو را از هم گشوديم؟!» ».

ابرش گفت: به خدا سوگند كه تا كنون هرگز كسى چنين سخنى نگفته است! دوباره بگوييد.

امام عليه السلام دوباره گفت.

ابرش ـ كه فردى مُلحد بود ـ سه بار گفت: من گواهى مى دهم كه تو فرزند يك پيامبرى.

سخنى در باره پيدايش زمين و فشردگى و از هم گشودگى آن

در عنوانى كه گذشت، دو موضوع مهم، مورد توجّه قرآن و احاديث اسلامى است: يكى چگونگى پيدايش زمين، و ديگرى فشردگى و از هم گشودگى آن.

اينك، توضيحى كوتاه در باره اين دو موضوع:

يك. پيدايش زمين

در مورد چگونگى پيدايش زمين، به طور خاص، در قرآن كريم، چيزى نيامده است؛ ولى در آيه اى از سوره هود، اشاره شده كه منشأ پيدايش تمام جهانِ مادّه و از جمله زمين، مايع خاصّى بوده كه «ماء» نام دارد:

«وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ. [۵۹]

او كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد، و عرش او بر آب بود».

در شمارى از احاديث نيز به اين مطلب تصريح شده است، مانند:

كانَ كُلُّ شَى ءٍ ماءً، وَ كانَ عَرشُهُ عَلَى الماءِ. [۶۰]

همه چيز، آب بود و عرش او بر آب قرار داشت. يا

خَلَقَ الشَّى ءَ الَّذى جَميعُ الأَشياءِ مِنهُ، وَ هُوَ الماءُ الَّذى خَلَقَ الأَشياءَ مِنهُ، فَجَعَلَ نَسَبَ كُلِّ شَى ءٍ إلَى الماءِ. [۶۱]

خداوند، چيزى را كه همه چيزها از آن پديد آمدند، آفريد و آن، آب بود و همه چيزها را از آب آفريد و آن گاه، نَسَب هر چيزى را به آب قرار داد.

البتّه در مورد چگونگى تبديل شدن مايع مذكور به زمين، احاديث اين باب، به گونه اى نيستند كه بتوان به نتيجه اى قطعى دست يافت. در عين حال، آيه اى در سوره عنكبوت، مى تواند دعوتگر به مطالعه و پژوهش در باره چگونگى پيدايش زمين در كنار چگونگىِ پيدايش موجودات زنده در آن باشد:

«قُلْ سِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَانظُرُواْ كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الْأَخِرَةَ. [۶۲]

بگو: در زمين گردش كنيد و بنگريد كه [خداوند] چگونه آفرينش را آغاز كرد. خداوند، سپس زندگى ديگر را پديد مى آورد».

كاوش هاى علمى در باره چگونگى پيدايش زمين، تا كنون به فرضيّه هاى مختلفى منتهى گرديده اند. هر چند هيچ يك از اين فرضيّه ها از نظر علمى ثابت نشده است، ليكن آنچه قابل ترديد نيست، اين است كه بدون دخالت نيرويى بى نهايت دانا و توانا، تحوّلاتى كه از بدو پيدايش تا تحقّق شرايط زيستى در زمين ايجاد شده، امكان پذير نبوده اند و او اين تحوّلات را بى هدف انجام نداده است. بنا بر اين، پژوهش هاى علمى در اين باره ـ چنان كه قرآن بِدان تصريح كرده است ـ هم درس خداشناسى اند و هم درس معادشناسى.

دو. فشردگى و از هم گشودگى زمين

قرآن كريم، «فشردگى و از هم گشودگى (رتق و فتقِ)» آسمان ها و زمين را يكى از نشانه هاى توحيد مى داند و در اين باره خطاب به كفّار مى فرمايد:

«أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا. [۶۳]

آيا كسانى كه كفر ورزيدند، نينديشيدند كه آسمان ها و زمين، فشرده بودند و ما آن دو را از هم گشوديم؟!».

راغب در المفردات آورده است:

الرَّتقُ: الضَّمُّ وَ الاِلتِحامُ، خِلقَةً كانَ أم صَنعَةً. [۶۴]

رتق، به معناى بستن و پيوستن است، در خلقت (طبيعى) باشد، يا در صنعت.

بنا بر اين، بايد ديد كه: مقصود از فشردگى و از هم گشودگى آسمان ها و زمين چيست؟ و آنها چگونه دليل بر توحيدند؟

پژوهشگران قرآنى در تبيين اين كه مقصود از «فشرده بودن و از هم گشوده شدن آسمان ها و زمين» چيست، آرا و اقوال مختلفى دارند. [۶۵] از جمله طنطاوى، آن را منطبق با نظريّه جدا شدن زمين از خورشيد دانسته است؛ [۶۶] ليكن با توجّه به احاديث اين باب، دو معنا نزديك تر به واقع به نظر مى رسند:

1. «رتق (فشردگى)» اشاره است به پيوستگى زمين و كُرات آسمان در آغاز خلقت، هنگامى كه تمام جهان مادّه به صورت مايعى بوده است؛ مايعى كه قرآن از آن به «ماء» تعبير كرده و احاديث اسلامى، آن را اساس آفرينش جهان دانسته اند و «فتق (از هم گشودگى)» اشاره به جدا شدن عناصر مربوط به زمين از موادّ مربوط به كرات آسمانى است.

2. «رتق (فشردگى)» اشاره به دورانى است كه فضا آماده پيدايش ابر و باران نبوده و زمين براى رويش گياه، آمادگى نداشته است و «فتق (از هم گشودگى)» اشاره به دورانى است كه شرايط زندگى در زمين، فراهم گرديده است.

بنا بر اين، آنچه در انتهاى حديث شماره 4 (ص 160) آمده كه امام باقر عليه السلام به هم فشرده بودن زمين و آسمان را به شدّت نفى مى فرمايد، ممكن است ردّ اين پندار باشد كه زمين و آسمان به صورت كنونى، به هم پيوسته بوده اند؛ امّا فشرده بودن آنها در ابتداى آفرينش، به صورتى كه در صدر همين روايت آمده، ايرادى ندارد.

به هر حال، رتق و فتق زمين، چه به معناى پيوستگى آن با كرات آسمانى در آغاز آفرينش و جدا شدن از آنها در مراحل بعد، و چه به معناى فراهم نبودنِ شرايط زيستى در آن در دوران هاى اوّليه و مهيّا شدن آن براى زندگى در دوران هاى بعدى، بى ترديد، حاكى از قدرت و حكمت نيرويى است كه اين مراحل و دوران ها را به وجود آورده است و يكى از ادلّه متقن توحيد و خداشناسى به شمار مى رود.

1 / 2: مُدَّةُ خَلقِها

1 / 2: مدّت آفرينش زمين

الكتاب

«قُلْ أَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِى خَلَقَ الْأَرْضَ فِى يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَندَادًا ذَلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ». [۶۷]

«بگو: آيا اين شماييد كه واقعا به آن كسى كه زمين را در دو روز آفريد، كفر مى ورزيد و براى او همتايانى قرار مى دهيد؟ اين است پروردگار جهانيان».

«ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَ هِىَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ». [۶۸]

«سپس به آسمان پرداخت و آن، دودى (بخارى) بود. پس به آن (آسمان) و به زمين فرمود: «خواه يا ناخواه، بياييد». آن دو گفتند: دادخواه آمديم».

الحديث

6. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: خَلَقَ اللّهُ أوَّلَ الأَيّامِ الأَحَدَ، وخُلِقَتِ الأَرضُ في يَومِ الأَحَدِ ويَومِ الاِثنَينِ، وخُلِقَتِ الجِبالُ وشُقَّتِ الأَنهارُ وغُرِسَ فِي الأَرضِ الثِّمارُ وقُدِّرَ في كُلِّ أرضٍ قوتُها يَومَ الثُّلاثاءِ ويَومَ الأَربَعاءِ «ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَ هِىَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ * فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِى يَوْمَيْنِ». [۶۹]

6. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند، يكشنبه را به عنوان نخستين روز آفريد، و زمين، در روز يكشنبه و دوشنبه آفريده شد. روز سه شنبه و چهارشنبه، كوه ها آفريده شدند و رودها شكافته گرديدند و ميوه ها در زمين كاشته شدند، و در هر زمينى، خوراك آن تعيين گشت. «سپس به آسمان پرداخت و آن، دودى (بخارى) بود. پس به آن (آسمان) و به زمين فرمود: «خواه يا ناخواه، بياييد». آن دو گفتند: مى خواهيم و مى آييم. پس آن (هفت آسمان) را در دو روز به صورت هفت آسمان، مقرّر داشت».

7. تاريخ الطبري عن عكرمة:إنَّ اليَهودَ قالوا لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله: ما يَومُ الأَحَدِ؟ فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: خَلَقَ اللّهُ فيهِ الأَرضَ وبَسَطَها.

قالوا: فَالاِثنَينِ؟ قالَ: خَلَقَ اللّهُ فيهِ آدَمَ.

قالوا: فَالثُّلاثاءُ؟ قالَ: خَلَقَ فيهِ الجِبالَ وَالماءَ وكَذا وكَذا وما شاءَ اللّهُ.

قالوا: فَيَومُ الأَربِعاءِ؟ قالَ: الأَقواتَ.

قالوا: فَيَومُ الخَميسِ؟ قالَ: خَلَقَ السَّماواتِ.

قالوا: فَيَومُ الجُمُعَةِ؟ قالَ: خَلَقَ اللّهُ في ساعَتَينِ اللَّيلَ وَالنَّهارَ.

ثُمَّ قالوا: السَّبتُ؟ ـ وذَكَرُوا الرّاحَةَ ـ قالَ: سُبحانَ اللّهِ!

فَأَنزَلَ اللّهُ: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ مَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٍ» [۷۰]. [۷۱]

7. تاريخ الطبرىـ به نقل از عكرمه ـ: يهود به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: يكشنبه چه روزى است؟

پيامبر خدا فرمود: «در اين روز، خداوند، زمين را آفريد و آن را گسترانيد».

گفتند: دوشنبه چه؟

فرمود: «در اين روز، خداوند، آدم را آفريد».

گفتند: سه شنبه چه؟

فرمود: «در اين روز، خداوند، كوه ها و آب و ديگر چيزهايى را كه خواست، آفريد».

گفتند: روز چهارشنبه چه؟

فرمود: «روزى ها را [آفريد]».

گفتند: روز پنجشنبه چه؟

فرمود: «آسمان ها را آفريد».

گفتند: روز جمعه چه؟

فرمود: «خداوند در دو ساعت، روز و شب را آفريد».

سپس گفتند: شنبه چه؟ و از استراحت [خدا در اين روز] سخن به ميان آوردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «سبحان اللّه!».

پس خداوند، اين آيه را فرو فرستاد: «ما آسمان ها و زمين و آنچه را در ميان آن دو است، در شش روز آفريديم، بى آن كه خستگى، ما را فرا بگيرد».

8. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّ اللّهَ جَلَّ ذِكرُهُ أنزَلَ عَزائِمَ الشَّرائِعِ وآياتِ الفَرائِضِ في أوقاتٍ مُختَلِفَةٍ، كَما خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرضَ في سِتَّةِ أيّامٍ، ولَو شاءَ أن يَخلُقَها في أقَلَّ مِن لَمحِ البَصَرِ لَخَلَقَ، ولكِنَّهُ جَعَلَ الأَناةَ [۷۲] وَالمُداراةَ مِثالاً لِاُمَنائِهِ، وإيجاباً لِلحُجَّةِ عَلى خَلقِهِ. [۷۳]

8. امام على عليه السلام: خداوند ـ كه نامش پر شُكوه باد ـ قوانين اديان و آيات احكام را در اوقاتى مختلف فرو فرستاد، همچنان كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد. اگر مى خواست كه آنها را در كمتر از چشم به هم زدنى بيافريند، هر آينه مى آفريد؛ امّا او درنگ كردن و مدارا نمودن [خويش] را نمونه اى براى امينان خود و تأكيد حجّتش بر بندگان قرار داد.

9. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ خَلَقَ الخَيرَ يَومَ الأَحَدِ، وما كانَ لِيَخلُقَ الشَّرَّ قَبلَ الخَيرِ، وفي يَومِ الأَحَدِ وَالاِثنَينِ خَلَقَ الأَرَضينَ، وخَلَقَ أقواتَها في يَومِ الثُّلاثاءِ، وخَلَقَ السَّماواتِ يَومَ الأَربِعاءِ ويَومَ الخَميسِ، وخَلَقَ أقواتَها يَومَ الجُمُعَةِ، وذلِكَ قَولُهُ عز و جل: «خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ» [۷۴]. [۷۵]

9. امام صادق عليه السلام: خداوند، خير را در روز يكشنبه آفريد و او، كسى نبود كه شر را پيش از خير بيافريند. در روز يكشنبه و دوشنبه، زمين ها را آفريد و روزى هاى آنها را در روز سه شنبه آفريد. در روز چهارشنبه و پنجشنبه، آسمان ها را آفريد و روزى هاى آنها را در روز جمعه آفريد. اين است معناى سخن خداوند عز و جل كه: «آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آن دو است، در شش روز آفريد».

سخنى در باره مدّت آفرينش زمين و آماده سازى آن

قرآن كريم تصريح مى كند كه آفرينش زمين، در دو روز، تحقّق يافته است:

«خَلَقَ الْأَرْضَ فِى يَوْمَيْنِ. [۷۶]

زمين را در دو روز آفريد».

همچنين آفرينش زمين و آماده سازى آن براى زندگى، مجموعا چهار روز طول كشيده است:

«وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ مِن فَوْقِهَا وَ بَارَكَ فِيهَا وَ قَدَّرَ فِيهَآ أَقْوَاتَهَا فِى أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ. [۷۷]

و در زمين از فراز آن، كوه ها را نهاد و در آن، خير فراوان پديد آورد و موادّ خوراكىِ آن را در چهار روز، اندازه گيرى كرد».

آفرينش آسمان ها نيز در مدّت دو روز، سامان يافته است:

«فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِى يَوْمَيْنِ. [۷۸]

پس آنها (آسمان ها) را در دو روز، به صورت هفت آسمان، مقرّر داشت».

بنا بر اين، مدّت آفرينش زمين و آسمان ها، شش روز مى شود، چنان كه در قرآن كريم در هفت مورد بر آن، تأكيد شده است. [۷۹]

يك. مقصود از «روز» در آفرينش زمين

با اندكى تأمّل، روشن مى شود كه مقصود از «روز» در تبيين مدّت آفرينش زمين، معناى عرفى آن ـ كه حاصل يك بار گردش آن به دور خود در بيست و چهار ساعت است ـ نيست؛ چرا كه اين معنا پس از آفرينش زمين و آسمان و حركت زمين به دور خود، پديد آمده است.

از اين رو، كلمه «روز» [۸۰] در آياتِ مورد اشاره را برخى به معناى «وقت»، [۸۱] برخى به معناى «به اندازه يك روز»، [۸۲] برخى به معناى «يوم رُبوبى» [۸۳] و برخى به معناى «پاره اى از زمان» و يا «دوره زمانى معيّن» [۸۴] معنا كرده اند، كه معناى اخير، مناسب تر با آيات به نظر مى رسد.

دو. تحوّلات زمين در دو دوره

در باره تحوّلاتى كه زمين در دو دوره داشته است، چند نظريّه و به سخن دقيق تر، چند فرضيّه وجود دارد:

برخى گفته اند: در دوره نخست، اصلِ زمين پديد آمده و در دوره دوم، آن به هفت زمين، تبديل شده است. [۸۵]

برخى گفته اند: در دوره اوّل، زمين به صورت توده اى از گاز بوده و در دوره دوم، جامد شده است. [۸۶]

برخى گفته اند: زمين در دو دوره آفريده شده است: دوره اى كه پس از كره گازى بودن، جامد شده و دوره اى كه طبقات آن، شكل گرفته است. [۸۷]

فيض كاشانى در باره آفرينش زمين در دو مقطع زمانى مى گويد:

و فى هذا سرّ لا يدركه إلّا من له صفاء ذهن و نقاء سريرة. [۸۸]

و در اين، رازى است كه فقط كسى آن را در مى يابد كه از ذهنى صاف و درونى پاك، برخوردار باشد.

ليكن همه اين گفته ها صرفا احتمال و فرضيّه است و شاهدى قاطع از قرآن يا سخنان اهل بيت عليهم السلام و يا برهان علمى ندارد.

سه. آفرينش زمين در روز يكشنبه و دوشنبه

پيش از اين، توضيح داديم كه كلمه «روز» در آيه نهم از سوره فصّلت («خَلَقَ الْأَرْضَ فِى يَوْمَيْنِ؛ زمين را در دو روز آفريد») نمى تواند به معناى متداول آن باشد؛ زيرا اين مفهوم، پس از آفرينش زمين، پديد آمده است. بنا بر اين بايد ديد كه مقصودِ رواياتى [۸۹] كه «دو روز آفرينش زمين» را به روزهاى يكشنبه و دوشنبه تفسير كرده اند، چيست؟

علّامه مجلسى در توجيه اين گونه روايات مى گويد:

هيچ بعيد نيست كه حكمت الهى اقتضا كرده باشد كه براى زمان پيش از زمان دنيا و بلكه براى زمان متأخّر از زمان آن، نظير آنچه براى زمان دنيا تعيين شده است (از سال ها تا ساعت ها)، تعيين شده باشد، منتها با رعايت نوعى مناسبت در اين اجزا با آنچه براى آنها تعيين شده است. مثلاً همان طور كه مناسب با زمان دنيا اين است كه هر روز آن، به اندازه يك گردش خورشيد باشد، جايز است كه مناسب با زمانِ پيش از دنيا، اين باشد كه هر روز آن، به اندازه هزار سالِ دنيا باشد، و مناسب با زمانِ پس از زمان دنيا، اين است كه با پنجاه هزار سالِ دنيا مساوى باشد. پس آنچه در دو آيه اخير به ما خبر داده شده، در واقع، حال زمانِ پيش از زمان دنياست، و در آيه سوم، حال زمانِ پس از زمان دنياست.

بنا بر اين و بر اساس آنچه از برخى اشارات روايى بر مى آيد، هيچ بُعدى ندارد كه خداى متعال براى زمان پيشين، هفته ها را تعيين كرده باشد و نخستين روز آن را يكشنبه و دومين آن را دوشنبه و به همين ترتيب تا شنبه را نام گذارى كرده باشد، و نيز ماه هاى كاملى تعيين كرده باشد كه هر يك از آنها سى روز باشد و اوّلين آنها را محرّم يا رمضان (بر حسب اختلاف روايات در باره نخستين ماه سال) و دومى را صفر يا شوّال و به همين ترتيب تا ذى حجّه يا شعبان نام گرفته باشد. به هر حال، مجموع آنها يك سال كامل، مطابق با سيصد و شصت روز بوده است. سپس روزهاى هفته و ماه هاى ما را، از نظر آغاز و شمارش و نام، مطابق با روزهاى آن هفته ها و ماه ها قرار داده است.

مؤيّد اين مطلب، آيه شريف سوره توبه است كه مى فرمايد: «همانا شماره ماه ها در نزد خداوند، از روزى كه آسمان ها و زمين را آفريده، در كتاب (علم) خدا، دوازده ماه است». [۹۰] بدين ترتيب، امثال احاديثى كه مى گويند: خداى متعال، زمين و آسمان را در روز يكشنبه آفريد، يا فرشتگان را در روز جمعه آفريد، درست مى شوند و اين اشكال كه اصل روز ـ چه رسد به مثلاً روز يكشنبه ـ پس از آفرينش آسمان ها و زمين به وجود آمده است، وارد نخواهد بود. [۹۱]

ليكن علّامه سيّد محمّدحسين طباطبايى در تفسير آيه مورد بحث (فصّلت: آيه 9)، با اشاره به روايتى مشابه آنچه از امام صادق عليه السلام نقل شد، [۹۲] مى گويد:

قريب به اين مضمون، از عبد اللّه بن عبّاس و عكرمه و ديگران روايت شده و در برخى از احاديث شيعه نيز آمده است. اين كه در اين روايت آمده كه: «گفته اند: درست گفتى، اگر كامل كنى»، منظور، اين است كه كلامت را در باره عالم آفرينش كامل كنى و بگويى: خداوند در روز شنبه از آفريدن عالم، فارغ شد و به استراحت پرداخت.

اين دسته از روايات، خالى از اشكال نيستند:

اوّلاً، اين روايات، بر تصديق عقايد يهود در باره ترتيب آفرينش عالم، به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله مشتمل است، و اين، صريحا با آنچه در اوّلِ سِفْر تكوين تورات آمده است، مخالفت دارد. در تورات آمده است كه خداوند، نور و ظلمت (روز و شب) را در يكشنبه، آسمان را در دوشنبه، زمين و درياها و گياهان را در سه شنبه و خورشيد و ماه و ستارگان را در چهارشنبه و جنبندگان دريا و پرندگان را در پنجشنبه و حيوانات بيابان و انسان را در روز جمعه خلق كرد و در شنبه از آفريدن، فارغ شد و به استراحت پرداخت.

اين كه [كسى براى دفع اشكال بگويد: ] توراتِ زمان ما با توراتِ زمان پيامبر خدا متفاوت است، سخن درستى نيست.

ثانيا، تحقّق روز هفته ـ كه مراد، روز به همراه شب آن است ـ بستگى به گردش وضعى زمين به دور خودش (در برابر خورشيد) دارد. پس اين كه «زمين را در دو روز آفريد، در حالى كه هنوز آسمان و آسمانيان را نيافريده بود و زمين به كره متحرّك تبديل نشده بود»، چه معنايى دارد؟ اين اشكال در باره آفرينش آسمان و موجودات آسمانى و از جمله خورشيد نيز وارد است. جايى كه هنوز خورشيد به وجود نيامده است، روزى وجود ندارد.

ثالثا، در اين روايات، يك روز به آفرينش كوه ها اختصاص يافته است، در حالى كه پژوهش هاى علمى نشان مى دهند كه كوه ها به تدريج آفريده شده اند.

اين اشكال در آفرينش شهرها و رودها و روزىِ مردمان نيز وارد است. [۹۳]

علاوه بر رواياتى كه بدانها اشاره شد، روايات ديگرى نيز وجود دارند كه معناى آنها در مورد روز و خصوصيّات آفرينش زمين، با اين روايات، متفاوت است؛ ليكن مفهوم ظاهرى همه اين روايات، خلافِ عقل و علم، و سند آنها به استثناى يك مورد، [۹۴] مخدوش است. از اين رو، احتمال مجعول بودن و يا تحريف شدن آنها قوى است و بر فرض صدور برخى از آنها از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام، بى ترديد، مقصود، چيزى جز مفهوم ظاهرى آنهاست.

1 / 3: خَلقُها قَبلَ السَّماءِ

1 / 3: آفريدن زمين پيش از آسمان

الكتاب

«هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ». [۹۵]

«او كسى است كه همه آنچه را در زمين است، براى شما آفريد، سپس به كار آسمان پرداخت و آن (هفت آسمان) را به صورت هفت آسمان ساخت، و او به هر چيزى داناست».

الحديث

10. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل لَمّا خَلَقَ الأَرَضينَ خَلَقَها قَبلَ السَّماواتِ. [۹۶]

10. امام على عليه السلام: خداوند عز و جل زمانى كه زمين ها را آفريد، آنها را پيش از آسمان ها آفريد.

11. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ ـ جَلَّ ذِكرُهُ وتَقَدَّسَت أسماؤُهُ ـ خَلَقَ الأَرضَ قَبلَ السَّماءِ، ثُمَّ استَوى عَلَى العَرشِ لِتَدبيرِ الاُمورِ. [۹۷]

11. امام على عليه السلام: خداوند ـ كه يادش پر شُكوه و نام هايش پاك باد ـ زمين را پيش از آسمان آفريد. سپس براى تدبير كارها بر عرش قرار گرفت. [۹۸]

12. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ الجَنَّةَ قَبلَ أن يَخلُقَ النّارَ، وخَلَقَ الطّاعَةَ قَبلَ أن يَخلُقَ المَعصِيَةَ، وخَلَقَ الرَّحمَةَ قَبلَ الغَضَبِ، وخَلَقَ الخَيرَ قَبلَ الشَّرِّ، وخَلَقَ الأَرضَ قَبلَ السَّماءِ. [۹۹]

12. امام باقر عليه السلام: خداوند عز و جل پيش از آن كه آتش را بيافريند، بهشت را آفريد، و پيش از آن كه معصيت را بيافريند، طاعت را آفريد، و گذشت را پيش از خشم آفريد، و نيكى را پيش از بدى آفريد، و زمين را پيش از آسمان آفريد.

الفصل الثاني: خصائص الأرض

فصل دوم: ويژگى هاى زمين

2 / 1: دَحوُها عَلَى الماءِ

2 / 1: گسترش يافتنِ زمين بر روى آب

الكتاب

«ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا * رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا * وَ أَغْطَشَ لَيْلَهَا وَ أَخْرَجَ ضُحَاهَا * وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا * أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَ مَرْعَاهَا». [۱۰۰]

«آيا آفريدن شما دشوارتر است، يا آسمانى كه بر پا كرده است؟ سقفش را بر افراشت و آن را [در اندازه اى معيّن] درست كرد، و شبِ آن را تيره و روزش را آشكار گردانيد، و پس از آن، زمين را با غلتاندنْ گسترانيد، و آب آن و چراگاه آن را از آن بيرون آورد».

الحديث

13. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ فِي الدُّعاءِ ـ: يا مَن سَدَّ السَّماءَ بِالهَواءِ، ودَحَا [۱۰۱] الأَرضَ عَلَى الماءِ. [۱۰۲]

13. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعا ـ: اى كسى كه در آسمان، سدّى از هوا قرار داد، و زمين را بر روى آب گسترانيد!

14. الإمام الصادق عليه السلام ـ أيضا ـ: يا مَن كَبَسَ الأَرضَ عَلَى الماءِ. [۱۰۳]

14. امام صادق عليه السلام ـ در دعا ـ: اى كسى كه زمين را بر روى آب فشرده!

15. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ في عَظَمَةِ اللّهِ ـ: فَمَن فَرَّغَ قَلبَهُ وأعمَلَ فِكرَهُ لِيَعلَمَ كَيفَ أقَمتَ عَرشَكَ؟ وكَيفَ ذَرَأتَ خَلقَكَ؟ وكَيفَ عَلَّقتَ فِي الهَواءِ سَماواتِكَ؟ وكَيفَ مَدَدتَ عَلى مَورِ [۱۰۴] الماءِ أرضَكَ؟ رَجَعَ طَرفُهُ حَسيراً [۱۰۵]، وعَقلُهُ مَبهوراً [۱۰۶]، وسَمعُهُ والِهاً، وفِكرُهُ حائِراً. [۱۰۷]

15. امام على عليه السلام ـ در سخنرانى اى در باره بزرگى خداوند ـ: كسى كه دلش را فارغ گردانَد و انديشه اش را به كار گيرد تا بداند كه چگونه عرشت را برپا داشتى، و چگونه آفرينشت را پديد آوردى، و چگونه آسمان هايت را در فضا معلّق داشتى، و چگونه زمينت را بر موج آب گستراندى، نگاهش در مى مانَد، و خِردَش مغلوب مى گردد، و گوشش پريشان مى شود، و انديشه اش حيرت زده مى مانَد.

16. عنه عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ يَصِفُ فيهَا الأَرضَ ودَحوَها عَلَى الماءِ ـ: كَبَسَ الأَرضَ عَلى مَورِ أمواجٍ مُستَفحِلَةٍ [۱۰۸]، ولُجَجِ بِحارٍ زاخِرَةٍ، تَلتَطِمُ أواذِيُّ [۱۰۹] أمواجِها، وتَصطَفِقُ [۱۱۰] مُتَقاذِفاتُ أثباجِها [۱۱۱]، وترغو زَبَداً كالفُحولِ عِندَ هِياجِها، فَخَضَعَ جِماحُ الماءِ المُتلاطِمِ لِثِقَلِ حَملِها، وسَكَنَ هَيجُ ارتِمائِهِ [۱۱۲] إذ وَطِئَتهُ بِكَلكَلِها [۱۱۳]، وذَلَّ مُستَخذِياً [۱۱۴] إذ تَمَعَّكَت [۱۱۵] عَلَيهِ بِكَواهِلِها، فَأَصبَحَ بَعدَ اصطِخابِ [۱۱۶] أمواجِهِ ساجِياً [۱۱۷] مَقهوراً، وفي حَكَمَةِ [۱۱۸] الذُّلِّ مُنقاداً أسيراً، وسَكَنَتِ الأَرضُ مَدحُوَّةً [۱۱۹] في لُجَّةِ تَيّارِهِ، ورَدَّت مِن نَخوَة بَأوِهِ [۱۲۰] واعتِلائِه، وشُموخِ أنفِهِ وسُمُوِّ غُلَوائِهِ [۱۲۱]، وكَعَمَتهُ [۱۲۲] عَلى كِظَّةِ جَريَتِهِ، فَهَمَدَ [۱۲۳] بعدَ نَزَقاتهِ [۱۲۴]، ولَبَدَ [۱۲۵] بَعدَ زَيَفانِ [۱۲۶] وَثَباتِهِ، فَلَمّا سَكَنَ هَيجُ الماءُ مِن تِحتِ أكنافِها [۱۲۷]، وحَملِ شَواهِقِ الجِبالِ الشُمَّخِ البُذَّخِ [۱۲۸] عَلى أكتافِها، فَجَّرَ يَنابيعَ العُيونِ مِن عَرانينِ [۱۲۹] اُنوفِها، وفَرَّقَها في سُهوبِ [۱۳۰] بيدِها [۱۳۱] وأخاديدِها [۱۳۲]، وعَدَّلَ حَرَكاتِها بِالرّاسِياتِ مِن جَلاميدِها [۱۳۳]، وذَواتِ الشَّناخيبِ [۱۳۴] الشُّمِّ [۱۳۵] مِن صَياخيدِها [۱۳۶]، فَسَكَنَت مِنَ المَيَدانِ [۱۳۷] لِرُسوبِ الجِبالِ في قِطَعِ أديمِها [۱۳۸]، وتَغَلغُلِها مُتَسَرِّبَةً [۱۳۹] في جَوباتِ [۱۴۰] خَياشيمِها [۱۴۱]، ورُكوبِها أعناقَ سُهولِ الأَرَضينَ وجَراثيمِها [۱۴۲]. [۱۴۳]

16. امام على عليه السلام ـ در سخنرانى اى در باره زمين و گسترش يافتن آن بر روى آب ـ: [خداوند،] زمين را در برابر حركتِ امواجى سهمگين، و درياهاى ژرف و مالامال نگه داشت؛ درياهايى كه امواج خروشان آنها در تلاطم بود، و موج هاى كوه پيكرشان به هم مى خورد، و چونان اشترانِ نرِ مست در هنگام هيجان، كف بر مى آورد. پس، آب متلاطم سركش، در برابر سنگينى بار زمين، سر فرود آورد و شور و تلاطمش فرو نشست؛ زيرا زمين، سينه اش را بر آن افكند، و آب، رام گرديد؛ زيرا زمين با شانه هايش بر آن غلتيد. پس آن همه هياهو و خروش امواج آب، آرام گرفت و رام شد، و چونان اسبى كه بر آن دهنه زنند، مطيع و اسير گشت، و زمين ـ كه در دل درياى موّاج، گسترانيده شده بود ـ آرام گرفت، و آب را از نِخوت و سركشى و خروش و غرور و سرمستى اش باز داشت، و آزمندى حركات آن را مهار زد، و پس از آن همه حركت هاى تند، ساكن شد، و پس از آن همه سرمستى و جوش و خروش، به جاى خويش ايستاد.

پس هنگامى كه هيجان آب در كرانه هاى زمينْ فرو نشست، و كوه هاى بلندِ برافراشته سر به فلك كشيده را بر دوش هاى خود سوار كرد [، خداوند]، چشمه هاى آب را از بينى هاى زمين، جوشان ساخت، و آنها را در دشت ها و شكاف هاى بيابان ها روان ساخت، و حركات زمين را با صخره هاى استوار و كوه هاى داراى قلّه هاى بلند و نوك تيز، تعديل كرد، و به واسطه فرو رفتن كوه ها در قطعات و اعماق پوسته زمين و نفوذ آنها در شكاف هاى زمين و سوار شدن آنها بر گردن دشت ها و پستى هاى زمين، حركت و تكانِش زمين، فروكش كرد.

2 / 2: دَعائِمُها

2 / 2: ستون هاى زمين

الكتاب

«رَفَعَ السَّمَوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا». [۱۴۴]

«[خدا] آسمان ها را بدون ستون هايى كه آنها را ببينيد، برافراشت».

«وَ مِنْ ءَايَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ». [۱۴۵]

«و از نشانه هاى او، اين است كه آسمان و زمين، به فرمان او برپايند».

«إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ أَن تَزُولَا وَ لَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا». [۱۴۶]

«همانا خدا آسمان ها و زمين را نگاه مى دارد تا نيفتند و اگر بيفتند، بعد از او هيچ كس، آنها را نگاه نمى دارد. اوست بردبار آمرزنده».

الحديث

17. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الحَمدُ لِلّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ... نورُ السَّماواتِ وَالأَرَضينَ وفاطِرُهُما ومُبدِعُهُما بِغَيرِ عَمَدٍ خَلَقَهُما، وفَتَقَهُما فَتقاً، فَقامَتِ السَّماواتُ طائِعاتٍ بِأمرِهِ، وَاستَقَرَّتِ الأَرَضونَ بِأَوتادِها فَوقَ الماءِ. [۱۴۷]

17. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سپاس، خدايى را كه معبودى جز او نيست...، نور آسمان ها و زمين هاست و آفريننده و پديد آورنده آنهاست. او آسمان ها و زمين را بى هيچ ستونى آفريد و آن دو را به گونه اى از هم گشود. پس به فرمان او، آسمان ها فرمان بردار، ايستادند و زمين ها با ميخ هايشان بر فراز آب قرار گرفتند.

18. الإمام عليّ عليه السلام: الحَمدُ لِلّهِ الّذي... رَفَعَ السَّماءَ بِغَيرِ عَمَدٍ، وبَسَطَ الأَرضَ عَلَى الهَواءِ بِغَيرِ أركانٍ. [۱۴۸]

18. امام على عليه السلام: سپاس، خدايى را كه... آسمان را بى هيچ ستونى بر افراشت و زمين را بى هيچ ستونى در فضا بگستراند.

19. عنه عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ يَصِفُ فيها قُدرَةَ اللّهِ جَلَّ وعَلا ـ: أنشَأَ الأَرضَ فَأَمسَكَها مِن غَيرِ اشتِغالٍ، وأرساها عَلى غَيرِ قَرارٍ، وأقامَها بِغَيرِ قَوائِمَ، ورَفَعَها بِغَيرِ دَعائِمَ، وحَصَّنَها مِنَ الأوَدِ [۱۴۹] وَالاِعوِجاجِ، ومَنَعَها مِنَ التَّهافُتِ [۱۵۰] وَالاِنفِراجِ، أرسى أوتادَها، وضَرَبَ أسدادَها [۱۵۱]، وَاستَفاضَ عُيونَها، وخَدَّ [۱۵۲] أودِيَتَها، فَلَم يَهِن ما بَناهُ، ولا ضَعُفَ ما قَوّاهُ. [۱۵۳]

19. امام على عليه السلام ـ در سخنرانى اى در باره قدرت خداوند شكوهمند و بلندمرتبه ـ: زمين را پديد آورد و آن را بى آن كه بدان مشغول شود (از كارى ديگر باز بماند)، نگاه داشت، و آن را بى آن كه بر جايى قرار بگيرد، استوار گردانيد، و آن را بى آن كه پايه اى داشته باشد، بر پا داشت، و آن را بى هيچ ستونى بر افراشت، و آن را از كجى و خميدن نگه داشت، و از افتادن و شكافتن بازش داشت. ميخ هايش را محكم و ارتفاعاتش را استوار ساخت، و چشمه هايش را روان گردانيد، و درّه هايش را شكافت. پس آنچه او بنا كرد، سست نيست و آنچه او نيرو بخشيد، ناتوان نيست.

20. فاطمة عليهاالسلام:الحَمدُ لِلّهِ الَّذي بِكَلِماتِهِ قامَتِ السَّماواتُ الشِّدادُ، وثَبَتَتِ الأَرَضونَ المِهادُ، وَانتَصَبَتِ الجِبالُ الرَّواسِي الأَوتادُ. [۱۵۴]

20. فاطمه عليهاالسلام: سپاس، خدايى را كه به واسطه كلمات او، آسمان هاى استوار بر پا شدند و زمين هاى هموار پا بر جا گشتند، و كوه هاى بلند و ريشه دار بر پا ايستادند.

21. الإمام الكاظم عليه السلام ـ فِي الدُّعاءِ ـ: يا مَن سَمَكَ [۱۵۵] السَّماءَ بِغَيرِ عَمَدٍ، وأقامَ الأَرضَ بِغَيرِ سَنَدٍ.… [۱۵۶]

21. امام كاظم عليه السلام ـ در دعا ـ: اى كسى كه آسمان را بى هيچ ستونى بر افراشت، و زمين را بى هيچ تكيه گاهى بر پا داشت!

راجع: ص212 ح43 و موسوعة معارف الكتاب والسنة: ج2 ص188 (الأرض / المدخل / كونها معلقة في الفضاء).

ر. ك: ص213 ح43

و ص147 (زمين / درآمد / معلّق بودن زمين در فضا)

2 / 3: أوتادُها

2 / 3: ميخ هاى زمين

الكتاب

«وَ الْجِبَالَ أَوْتَادًا». [۱۵۷]

«و كوه ها را ميخ هايى [۱۵۸] [نگردانيديم]؟».

«وَ أَلْقَى فِى الْأَرْضِ رَوَاسِىَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ». [۱۵۹]

«و در زمين، كوه هايى استوار بيفكند تا مبادا شما را بجنباند».

«وَجَعَلْنَا فِى الْأَرْضِ رَوَاسِىَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ». [۱۶۰]

«و در زمين، كوه هايى استوار قرار داديم تا مبادا آنان (مردم) را بجنباند».

«وَ الْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِىَ وَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ شَىْ ءٍ مَّوْزُونٍ». [۱۶۱]

«و زمين را گسترانديم و در آن، كوه هايى استوار افكنديم و از هر چيز سنجيده اى، در آن رويانيديم».

الحديث

22. الإمام عليّ عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا يَبلُغُ مِدحَتَهُ القائِلونَ، ولا يُحصي نَعماءَهُ العادّونَ... فَطَرَ الخَلائِقَ بِقُدرَتِهِ، ونَشَرَ الرِّياحَ بِرَحمَتِهِ، ووَتَّدَ بِالصُّخورِ مَيَدانَ أرضِهِ [۱۶۲]. [۱۶۳]

22. امام على عليه السلام: سپاس، خدايى را كه گويندگان از پسِ سپاس او بر نمى آيند و شمارندگان نمى توانند نعمت هايش را شماره كنند.… آفريدگان را با قدرت خويش آفريد، و بادها را با رحمت خويش وزانيد، و تكان زمينش را به واسطه صخره ها و كوه ها آرام كرد. [۱۶۴]

23. عنه عليه السلام: اللّهُمَّ رَبَّ السَّقفِ المَرفوعِ... ورَبَّ الجِبالِ الرَّواسِي الَّتي جَعَلتَها لِلأَرضِ أوتاداً، ولِلخَلقِ اعتِماداً. [۱۶۵]

23. امام على عليه السلام: بار الها! اى پروردگار بامِ افراشته (آسمان)... و پروردگار كوه هاى پابرجايى كه آنها را ميخ هاى زمين و تكيه گاه خلق، قرار دادى!

24. عنه عليه السلام ـ في بَيانِ صِفَةِ خَلقِ الأَرضِ ـ: فَلَمّا سَكَنَ هَيجُ الماءِ مِن تَحتِ أكنافِها، وحَملِ شَواهِقِ الجِبالِ الشُّمَّخِ البُذَّخِ عَلى أكتافِها، فَجَّرَ يَنابيعَ العُيونِ مِن عَرانينِ اُنوفِها، وفَرَّقَها في سُهوبِ بيدِها وأخاديدِها، وعَدَّلَ حَرَكاتِها بِالرّاسِياتِ مِن جَلاميدِها، وذواتِ الشَّناخيبِ الشُّمِّ مِن صَياخيدِها، فَسَكَنَت مِنَ المَيَدانِ لِرُسوبِ الجِبالِ في قِطَعِ أديمِها، وتَغَلغُلِها مُتَسَرِّبَةً في جَوباتِ خَياشيمِها، ورُكوبِها أعناقَ سُهولِ الأَرَضينَ وجَراثيمِها [۱۶۶]. [۱۶۷]

24. امام على عليه السلام ـ در بيان چگونگى آفرينش زمين ـ: پس هنگامى كه هيجان آب در كرانه هاى زمين فرو نشست، و كوه هاى بلندِ افراشته سر به فلك كشيده را بر دوش هايش سوار كرد، [خداوند،] چشمه هاى آب را از بينى هاى زمين، جوشان ساخت، و آنها را در دشت ها و شكاف هاى بيابان ها روان نمود، و حركات زمين را با صخره هاى استوار و كوه هاى داراى قلّه هاى بلند و نوك تيز، تعديل كرد، و به واسطه فرو نشاندن كوه ها در قطعات و اعماق پوسته زمين و نفوذ آنها در شكاف هاى زمين، و سوار شدنشان بر گردن هاى دشت ها و پستى هاى زمين، تكان زمين، آرام گرفت.

25. عنه عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ في عَجيبِ صَنعَةِ الكَونِ ـ: وكانَ مِن اقتِدارِ جَبَروتِهِ، وبَديعِ لَطائِفِ صَنعَتِهِ، أن جَعَلَ مِن ماءِ البَحرِ الزّاخِرِ [۱۶۸] المُتَراكِمِ المُتَقاصِفِ [۱۶۹] يَبَساً جامِداً، ثُمَّ فَطَرَ مِنهُ أطباقاً فَفَتَقَها سَبعَ سَماواتٍ بَعدَ ارتِتاقِها، فَاستَمسَكَت بِأَمرِهِ وقامَت عَلى حَدِّهِ، وأرسى أرضاً يَحمِلُهَا الأَخضَرُ المُثعَنجِرُ [۱۷۰]، وَالقَمقامُ [۱۷۱] المُسَخَّرُ، قَد ذَلَّ لِأَمِرهِ وأذعَنَ لِهَيبَتِهِ، ووَقَفَ الجاري مِنهُ لِخَشيَتِهِ، وجَبَل [۱۷۲] جَلاميدَها [۱۷۳] ونُشوزَ [۱۷۴] مُتونِها [۱۷۵] وأطوادِها [۱۷۶]، فَأَرساها في مَراسيها، وألزَمَها قَراراتِها، فَمَضَت رُؤوسُها فِي الهَواءِ، ورَسَت اُصولُها فِي الماءِ، فَأَنهَدَ [۱۷۷] جِبالَها عَن سُهولِها، وأساخَ قَواعِدَها في مُتونِ أقطارِها ومَواضِعِ أنصابِها، فَأَشهَقَ قِلالَها وأطالَ أنشازَها، وجَعَلَها لِلأَرضِ عِماداً، وأرَّزَها [۱۷۸] فيها أوتاداً، فَسَكَنَت عَلى حَرَكَتِها مِن أن تَميدَ [۱۷۹] بِأَهلِها أو تَسيخَ بِحَملِها أو تَزولَ عَن مَواضِعِها.

فَسُبحانَ مَن أمسَكَها بَعدَ مَوَجانِ مِياهِها، وأجمَدَها بَعدَ رُطوبَةِ أكنافِها، فَجَعَلَها لِخَلقِهِ مِهاداً، وبَسَطَها لَهُم فِراشاً، فَوقَ بَحرٍ لُجِّيٍّ راكِدٍ لا يَجري، وقائِمٍ لا يَسري، تُكَركِرُهُ [۱۸۰] الرِّياحُ العَواصِفُ، وتَمخُضُهُ [۱۸۱] الغَمامُ الذَّوارِفُ «إِنَّ فِى ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِّمَن يَخْشَى» [۱۸۲]. [۱۸۳]

25. امام على عليه السلام ـ در سخنرانى اى در باره شگفتى آفرينش هستى ـ: از نشانه هاى توانايى و عظمت خداوند، و آفرينش بديع و دقيق او، آن است كه از آب درياى مالامال و انباشته و پُرخروش، خشكىِ جامدى (زمين) را آفريد. آن گاه از آن دريا، طبقاتى پديد آورد و سپس آن طبقات را ـ كه بسته بودند ـ به صورت هفت آسمان بشكافت، و اين هفت آسمان، به فرمان او، بر جاى ماندند و در اندازه اى كه به فرمان او تعيين شده بود، ايستادند. و زمين را استوار ساخت كه درياى سيّال و ژرفِ به فرمان، آن را بر دوش مى كشد؛ دريايى كه رامِ فرمان او گشت، و در برابر هيبت او سر تسليم فرود آورد، و آب روان از ترس او ايستاد. و صخره هاى زمين را و بلندى هاى سخت آن را و كوه هاى سترگش را آفريد، و آنها را در جايگاه هايشان استوار نمود، و در قرارگاه هايشان استقرار بخشيد. پس قلّه هاى كوه ها سر به آسمان افراشتند، و ريشه هايشان در آب فرو رفتند. كوه هاى زمين را از دشت هايش بر آورد، و پايه هاى آنها را در دل زمين و جاى جاى آن ـ كه بايد ـ دوانيد. قلّه هاى آنها را بلند ساخت، و نوك آنها را دراز گردانيد، و آنها را تكيه گاه زمين قرار داد، و چونان ميخ در زمين كوبيد. پس زمين از جنب و جوش باز ايستاد تا ساكنان خويش را نلرزاند، يا بار خود را در كام خويش فرو نبرد و يا از جاى خود منتقل نشود.

پس پاك و منزّه است خدايى كه زمين را، پس از جوش و خروش آب هايش، نگه داشت، و آن را پس از آن كه كرانه هايش تر بودند، خشك كرد، و آن را براى آفريدگانش رام (هموار) ساخت، و برايشان بسترى بگستراند، بر روى دريايى سهمگين و راكد كه جريان ندارد، و ايستاده است و حركت نمى كند، و تنها بادهاى طوفانى، آن را بر هم مى زنند، و ابرهاى پُرباران به تلاطمش در مى آورند «و در اين همه، عبرتى است براى كسى كه بترسد».

2 / 4: مَعادِنُها

2 / 4: معادن زمين

26. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ شَىْ ءٍ مَّوْزُونٍ» [۱۸۴] ـ: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى أنبَتَ فِي الجِبالِ: الذَّهَبَ، وَالفِضَّةَ، وَالجَوهَرَ، وَالصُّفرَ، وَالنُّحاسَ، وَالحَديدَ، وَالرَّصاصَ، والكُحلَ، وَالزَّرنيخَ. [۱۸۵]

26. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «و از هر چيز سنجيده اى، در آن رويانيديم» ـ: خداوندِ خُجسته والا، در كوه ها، طلا و نقره و گوهر و برنج و مس و آهن و سرب و سرمه و زرنيخ رويانيد.

27. الإمام الصادق عليه السلام ـ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ ـ: فَكِّر يا مُفَضَّلُ في هذِهِ المَعادِنِ وما يُخرَجُ مِنها مِنَ الجَواهِرِ المُختَلِفَةِ، مِثلِ: الجِصِّ، وَالكِلسِ، وَالجِبسينِ، وَالزَّرانيخِ، وَالمَرتَكِ، وَالقونِيا، وَالزِّئبَقِ، وَالنُّحاسِ، وَالرَّصاصِ، وَالفِضَّةِ، وَالذَّهَبِ، وَالزَّبَرجَدِ، وَالياقوتِ، وَالزُّمُرُّدِ، وضُروبِ الحِجارَةِ، وكَذلِكَ ما يُخرَجُ مِنها مِنَ القارِ، وَالمومِيا، وَالكِبريتِ، وَالنِّفطِ، وغَيرِ ذلِكَ مِمّا يَستَعمِلُهُ النّاسُ في مَآرِبِهِم، فَهَل يَخفى عَلى ذي عَقلٍ أنَّ هذِهِ كُلَّها ذَخائِرُ ذُخِرَت لِلإِنسانِ في هذِهِ الأَرضِ لِيَستَخرِجَها فَيَستَعمِلَها عِندَ الحاجَةِ إلَيها؟

ثُمَّ قَصُرَت حيلَةُ النّاسِ عَمّا حاوَلوا مِن صَنعَتِها عَلى حِرصِهِم وَاجتِهادِهِم في ذلِكَ، فَإِنَّهُم لَو ظَفِروا بِما حاوَلوا مِن هذَا العِلمِ كانَ لا مَحالَةَ سَيَظهَرُ ويَستَفيضُ فِي العالَم حَتّى تَكثُرَ الفِضَّةُ وَالذَّهَبُ ويَسقُطا عِندَ النّاسِ، فَلا يَكونُ لَهُما قيمَةٌ ويَبطُلَ الانتِفاعُ بِهِما فِي الشِّرى [۱۸۶] وَالبَيعِ وَالمُعامَلاتِ، ولا كانَ يَجبِي السُّلطانُ الأَموالَ، ولا يَدَّخِرُهُما أحَدٌ لِلأَعقابِ، وقَد اُعطِيَ النّاسُ مَعَ هذا صَنعَةَ الشَّبَهِ مِنَ النُّحاسِ وَالزُّجاجِ مِنَ الرَّملِ، وَالفِضَّةِ مِنَ الرَّصاصِ، وَالذَّهَبِ مِنَ الفِضَّةِ، وأشباهِ ذلِكَ مِمّا لا مَضَرَّةَ فيهِ. فَانظُر كَيفَ اُعطوا إرادَتَهُم فيما لا ضَرَرَ فيهِ، ومُنِعوا ذلِكَ فيما كانَ ضارّاً لَهُم لَو ناوَلوهُ.

ومَن أوغَلَ فِي المَعادِنِ انتَهى إلى وادٍ عَظيمٍ يَجري مُنصَلِتاً [۱۸۷] بِماءٍ غَزيرٍ، لا يُدرَكُ غَورُهُ ولا حيلَةَ في عُبورِهِ، ومِن وَرائِهِ أمثالُ الجِبالِ مِنَ الفِضَّةِ.

تَفَكَّرِ الآنَ في هذا مِن تَدبيرِ الخالِقِ الحَكيمِ، فَإِنَّهُ أرادَ ـ جَلَّ ثَناؤُهُ ـ أن يُرِيَ العِبادَ مَقدِرَتَهُ وسَعَةَ خَزائِنِهِ، لِيَعلَموا أنَّهُ لَو شاءَ أن يَمنَحَهُم كَالجِبالِ مِن الفِضَّةِ لَفَعَلَ، لكِن لا صَلاحَ لَهُم في ذلِكَ، لِأَنَّهُ لَو كانَ فَيَكونُ فيها ـ كَما ذَكَرنا ـ سُقوطُ هذَا الجَوهَرِ عِندَ النّاسِ وقِلَّةُ انتِفاعِهِم بِهِ، وَاعتَبِر ذلِكَ بِأَنَّهُ قَد يَظهَرُ الشَّيءُ الطَّريفُ مِمّا يُحدِثُهُ النّاسُ مِنَ الأَواني وَالأَمتِعَةِ، فَما دامَ عَزيزاً قَليلاً فَهُوَ نَفيسٌ جَليلٌ آخِذُ الثَّمَنِ، فَإِذا فَشا وكَثُرَ في أيدِي النّاسِ سَقَطَ عِندَهُم وخَسَّت قيمَتُهُ، ونَفاسَةُ الأَشياءِ مِن عِزَّتِها. [۱۸۸]

27. امام صادق عليه السلام ـ خطاب به مفضّل بن عمر ـ: اى مفضّل! در اين معدن ها و كانى هاى گوناگونى كه از آنها استخراج مى شوند، بينديش؛ كانى هايى چون: گچ و آهك و جِبسين [۱۸۹] و زرنيخ و مردارْسنگ و قونيا [۱۹۰] و جيوه و مس و سرب و نقره و طلا و زبرجد و ياقوت و زمرّد و انواع سنگ ها، و نيز ديگر چيزها مانند: قير و موميا و گوگرد و نفت و جز اينها كه از معادن، استخراج مى شوند و مردم آنها را در راه نيازهايشان به كار مى گيرند. آيا بر هيچ خردمندى پوشيده است كه اينها همه گنج هايى هستند كه براى انسان در اين زمين، اندوخته شده اند تا آنها را استخراج كند و به هنگام نياز، مورد استفاده قرار دهد؟

با همه آزمندى و تلاش مردم براى ساختن اين كانى ها، چاره انديشى هاى آنها به جايى نرسيد؛ زيرا اگر به آنچه از اين علم مى جستند، دست مى يافتند، قطعا اين معادن در دنيا فراوان و سرشار مى شدند، چندان كه طلا و نقره، بر اثر فراوان شدن، از نظر مردم مى افتادند و ديگر ارزشى نداشتند و در كار خريد و فروش و معاملات، مورد استفاده قرار نمى گرفتند، و حاكم، ماليات ها را تحصيل نمى كرد، و هيچ كس طلا و نقره اى براى بازماندگانش نمى اندوخت.

با اين حال، توانايى ساخت برنج از مس، و شيشه از ريگ، و نقره از سرب، و طلا از نقره، و امثال اينها ـ كه ضررى در آنها نيست ـ به انسان ها داده شد. پس بنگر كه چگونه خواست مردم در چيزهايى كه برايشان زيانى ندارد، بر آورده شده است؛ ولى از مواردى كه دست يافتن به آنها برايشان زيان آور است، محروم گرديده اند.

اگر كسى در اعماق معدن ها فرو رود، به رودخانه بزرگى مى رسد كه نه به ژرفايش مى توان رسيد، و نه از آن مى توان گذشت، و آبى فراوان در آن به شدّت جريان دارد، و در سوى ديگر آن، كوه هايى از نقره وجود دارد.

حال، در اين تدبير آفريدگار حكيم، بينديش. او ـ كه ثنايش پرشُكوه باد ـ خواست كه توانايى خود و گستردگى خزانه هايش را به بندگان نشان دهد تا بدانند كه اگر مى خواست به اندازه كوه ها به آنها نقره ببخشد، اين كار را مى كرد؛ امّا اين به صلاح آنان نيست؛ زيرا اگر چنين مى شد ـ همچنان كه گفتيم ـ ارزش اين گوهر در نزد مردم سقوط مى كرد و ديگر از آن استفاده چندانى نمى بردند. ارزش ظروف و اشيايى هم كه مردم، گاه از اين مادّه مى سازند، به همين جهت است. پس تا زمانى كه كمياب و نادر باشد، نفيس و ارزشمند و پُربهاست؛ امّا وقتى همه جا يافت شد و در دست مردم، فراوان و بسيار بود، در نظر آنان اُفت مى كند و ارزش آن پايين مى آيد. اصولاً ارزش و ارجمندىِ چيزها از كميابى آنهاست.

28. الكافي عن الثُّماليّ:مَرَرتُ مَعَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام في سوقِ النُّحاسِ، فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، هذَا النُّحاسُ أيُّ شَيءٍ أصلُهُ؟

فَقالَ: فِضَّةٌ، إلّا أنَّ الأَرضَ أفسَدَتها، فَمَن قَدَرَ عَلى أن يُخرِجَ الفَسادَ مِنها انتَفَعَ بِهـا. [۱۹۱]

28. الكافى ـ به نقل از ثُمالى ـ: در بازار مسگران به امام صادق عليه السلام برخوردم. گفتم: فدايت شوم! اين مس در اصل، چه بوده است؟

فرمود: «نقره؛ منتها خاك، آن را خراب كرده است و هر كس بتواند اين خرابى را از آن برطرف سازد، از آن [همچون نقره خالص و سالم] سود خواهد برد».

29. المناقب لابن شهرآشوب ـ في ذِكرِ أجوِبَةِ الإِمامِ الرِّضا عليه السلام لِصَبّاحِ بنِ نَصرٍ وعِمرانَ الصّابي في مَجلِسِ المَأمونِ ـ: قالَ صَبّاحٌ: ما أصلُ الماءِ؟

قالَ عليه السلام: أصلُ الماءِ خَشيَةُ اللّهِ، بَعضُهُ مِنَ السَّماءِ ويَسلُكُهُ فِي الأَرضِ يَنابيعَ، وبَعضُهُ ماءٌ عَلَيهِ الأَرَضونَ وأصلُهُ واحِدٌ عَذبٌ فُراتٌ.

قالَ: فَكَيفَ مِنها عُيونُ نِفطٍ وكِبريتٍ، ومِنها قارٌ ومِلحٌ وأشباهُ [۱۹۲] ذلِكَ؟

قالَ عليه السلام: غَيَّرَهُ الجَوهَرُ، وَانقَلَبَت كَانقِلابِ العَصيرِ خَمراً وكَمَا انقَلَبَتِ الخَمرُ فَصارَت خَلّاً، وكَما يَخرُجُ مِن بَينِ فَرثٍ ودَمٍ لَبَناً خالِصاً.

قالَ: فَمِن أينَ اُخرِجَت أنواعُ الجَواهِرِ؟

قالَ: اِنقَلَبَت مِنها كَانقِلابِ النُّطفَةِ عَلَقَةً ثُمَّ مُضغَةً ثُمَّ خِلقَةً مُجتَمِعَةً مَبنِيَّةً عَلَى المُتَضادّاتِ الأَربَعِ.

قالَ عِمرانُ: إذا كانَتِ الأَرضُ خُلِقَت مِنَ الماءِ، وَالماءُ البارِدُ رَطبٌ، فَكَيفَ صارَتِ الأَرضُ بارِدَةً يابِسةً؟

قالَ عليه السلام: سُلِبَتِ النّدَاوَةُ فَصارَت يابِسَةً [۱۹۳]. [۱۹۴]

29. المناقب، ابن شهرآشوب ـ در ذكر پاسخ هاى امام رضا عليه السلام به صبّاح بن نصر و عمران صابى در مجلس مأمون ـ: صبّاح گفت: اصل آب چيست؟

امام عليه السلام فرمود: «اصل آب، ترس از خداست. قسمتى از آن، از آسمان مى بارد و خداوند، آن را در زمين به صورت چشمه روان مى سازد، و قسمت ديگر، آبى است كه زمين ها بر روى آنها قرار گرفته اند، و اصل آنها، يكى است، و شيرين و نوشين اند».

صبّاح گفت: پس چگونه است كه برخى از زمين ها، چاه هاى نفت و گوگرد دارند و برخى از آنها، قير و نمك و مانند اينها؟

امام عليه السلام فرمود: «جوهر، آن آب ها را دگرگون ساخت، و تبديل شدند، همچنان كه افشره به شراب تبديل مى شود و شراب، سركه مى شود، و همچنان كه از ميان سرگين و خون، شيرى ناب بيرون مى آيد».

صبّاح گفت: انواع گوهرها (سنگ هاى قيمتى) از كجا بيرون آورده شدند؟

فرمود: «بر اثر تغيير و تبديل، آن گونه كه نطفه به عَلَقه و سپس به مُضغه و آن گاه به مخلوقى كامل و شامل چهار عنصر متضاد، تبديل مى شود».

عمران گفت: اگر زمين از آبْ آفريده شده است، آب، سرد و مرطوب است. پس چگونه زمين، سرد و خشك شد؟

امام عليه السلام فرمود: «رطوبت، گرفته شد و در نتيجه زمين، خشك گرديد». [۱۹۵]

2 / 5: عَدَدُها

2 / 5: تعداد زمين ها

الكتاب

«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عِلْما». [۱۹۶]

«خدا همان كسى كه هفت آسمان و همانند آنها هفت زمين را آفريد. فرمان خدا در ميان آنها فرود مى آيد تا بدانيد كه خدا بر هر چيزى تواناست، و به راستى كه دانش او، هر چيزى را در بر گرفته است».

الحديث

30. الإمام الصادق عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ هذِهِ الأَرضَ بِمَن عَلَيها عِندَ الَّتي تَحتَها كَحَلقَةٍ مُلقاةٍ في فَلاةٍ قِيٍّ [۱۹۷]، وهاتانِ بِمَن فيهِما ومَن عَلَيهِما عِندَ الَّتي تَحتَها كَحَلقَةٍ مُلقاةٍ في فَلاةٍ قِيٍّ، وَالثّالِثَةُ ـ حَتّى انتَهى إلَى السّابِعَةِ ـ وتَلا هذِهِ الآيَةَ: «خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ». [۱۹۸]

30. امام صادق عليه السلام: پيامبر خدا فرمود: «اين زمين و همه كسان روى آن، در مقايسه با زمينى كه در زير آن است، چونان حلقه اى افتاده در بيابانى برهوت اند، و اين دو زمين و همه موجوداتى كه در آنهايند، در مقايسه با زمينى [ديگر] كه زير آنهاست، چونان حلقه اى افتاده در بيابانى برهوت اند و زمين سوم...» و ايشان هفت زمين را به همين سان بر شمرد و سپس اين آيه را تلاوت نمود: «هفت آسمان و همانند آنها هفت زمين را آفريد».

31. الاُصول الستّة عشر عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: سَأَلتُهُ عليه السلام [۱۹۹] عَنِ السَّماواتِ السَّبعِ. قالَ: سَبعُ سَماواتٍ لَيسَ مِنها سَماءٌ إلّا وفيها خَلقٌ وَبينَها وبَينَ الاُخرى خَلقٌ، حَتّى يَنتَهِيَ إلَى السّابِعَةِ.

قُلتُ: وَالأَرضُ؟

قال: سَبعٌ، مِنهُنَّ خَمسٌ فيهِنَّ خَلقٌ مِن خَلقِ الرَّبِّ، وَاثنَتانِ [۲۰۰] هَواءٌ لَيسَ فيهِما [۲۰۱] شَيءٌ. [۲۰۲]

31. الاُصول الستّة عشر ـ به نقل از ابو بصير ـ: از امام صادق عليه السلام در باره آسمان هاى هفتگانه پرسيدم. فرمود: «هفت آسمان است كه در هر آسمانى، خلقى وجود دارند و ميان هر آسمان و آسمان ديگر، خلقى هستند تا به آسمان هفتم برسد».

گفتم: و زمين؟

فرمود: «هفت تاست. در پنج تاى آنها خلقى از مخلوقات پروردگار هستند، و در دو تاى ديگر، هواست و چيز ديگرى وجود ندارد».

32. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: كُلُّ أرضٍ بِسَمائِها. [۲۰۳]

32. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر زمينى براى خود، آسمانى دارد.

33. عنه صلى الله عليه و آله: اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ... بِالاِسمِ الَّذِي استَقَرَّت بِهِ الأَرَضونَ عَلى قَرارِها. [۲۰۴]

33. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بار خدايا! از تو به آن نامى كه به سبب آن، زمين ها در جاى خود قرار گرفتند، درخواست مى كنم.…

34. عنه صلى الله عليه و آله: كُثفُ [۲۰۵] الأَرضِ مَسيرَةُ خَمسِمِئَةِ عامٍ، وكُثفُ الثّانِيَةِ مِثلُ ذلِكَ، وما بَينَ كُلِّ أرضَينِ مِثلُ ذلِكَ. [۲۰۶]

34. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: زمين به اندازه مسافت پانصد سال راه، فشرده شد و زمين دوم نيز به همين اندازه فشرده گشت، و بين هر دو زمين [از زمين هاى هفتگانه]، همين اندازه فاصله است.

35. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرضَ سَبعاً، فَاختارَ العُليا مِنها فَسَكَنَها وأسكَنَ سَماواتِهِ مَن شاءَ مِن خَلقِهِ، وخَلَقَ الأَرضَ سَبعاً فَاختارَ العُليا مِنها فَأَسكَنَها مَن شاءَ مِن خَلقِهِ. [۲۰۷]

35. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل آسمان ها و زمين را هفت تا آفريد. پس، از هفت آسمان، آسمان بالايى را برگزيد و آن را آرام ساخت، و هر كس از آفريدگانش را كه خواست، در آسمان هايش اسكان داد. و هفت زمين را آفريد و از آن هفت تا، زمين بالايى را برگزيد و هر كس از آفريدگانش را كه خواست، در آن، سُكنا بخشيد.

36. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ للّهِِ تَعالى أرضاً بَيضاءَ، مَسيرَةُ الشَّمسِ فيها ثَلاثونَ يَوماً هِيَ مِثلُ أيّامِ الدُّنيا ثَلاثونَ مَرَّةً، مَشحونَةً خَلقاً لا يَعلَمونَ أنَّ اللّهَ عز و جليُعصى فِي الأَرضِ، ولا يَعلَمونَ أنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ آدَمَ وإبليسَ. [۲۰۸]

36. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند متعال، زمين سفيدى دارد به اندازه فاصله [ميان ما و] خورشيد، و در آن، سى روز است، سى بار طولانى تر از روزهاى دنيا، آكنده از مخلوقاتى بى اطّلاع از اين كه خداوند عز و جل در زمين، معصيت مى شود، و بى اطّلاع از اين كه خداوند متعال، آدم و ابليسى آفريده است.

37. مسند ابن حنبل عن أبي هريرة: بَينَما نَحنُ عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذ مَرَّت سَحابَةٌ فَقالَ:

أتَدرونَ ما هذِهِ؟

قالَ: قُلنا: اللّهُ ورَسولُهُ أعلَمُ!

قالَ: العَنانُ ورَوايَا الأَرضِ، يَسوقُهُ اللّهُ إلى مَن لا يَشكُرُهُ مِن عِبادِهِ ولا يَدعونَهُ. أتَدرونَ ما هذِهِ فَوقَكُم؟

قُلنا: اللّهُ ورَسولُهُ أعلَمُ!

قالَ: الرَّقيعُ [۲۰۹]، مَوجٌ مَكفوفٌ، وَسَقفٌ مَحفوظٌ. أتَدرونَ كَم بَينَكُم وَبَينَها؟

قُلنا: اللّهُ ورسولُهُ أعلَمُ!

قالَ: مَسيرَةُ خَمسِمِئَةِ عامٍ. قالَ: أتَدرونَ مَا الَّتي فَوقَهَا؟

قُلنا: اللّهُ ورَسولُهُ أعلَمُ!

قالَ: مَسيرَةُ خَمسِمِئَةِ عامٍ. حَتّى عَدَّ سَبعَ سَماواتٍ، ثُمَّ قالَ: أتَدرونَ ما فَوقَ ذلِكَ؟

قُلنا: اللّهُ ورَسولُهُ أعلَمُ!

قالَ: العَرشُ. قالَ: أتَدرونَ كَم بَينَكُم وبَينَ السَّماءِ السّابِعَةِ؟

قُلنا: اللّهُ ورَسولُهُ أعلَمُ!

قالَ: مَسيرةُ خَمسِمِئَةِ عامٍ. ثُمَّ قالَ: أتَدرونَ ما هذا تَحتَكُم؟

قُلنا: اللّهُ ورَسولُهُ أعلَمُ!

قالَ: أرضٌ. أتَدرونَ ما تَحتَها؟

قُلنا: اللّهُ ورسولُهُ أعلَمُ!

قالَ: أرضٌ اُخرى. أتَدرونَ كَم بَينَها وبَينَها؟

قُلنا: اللّهُ و رَسولُهُ أعلَمُ!

قالَ: مَسيرةُ خَمسِمِئَةِ عامٍ. حَتّى عَدَّ سَبعَ أرَضينَ، ثُمَّ قالَ: وَايمُ اللّهِ، لَو دَلَّيتُم أحَدَكُم بِحَبلٍ إلَى الأَرضِ السُّفلَى السّابِعَةِ لَهَبَطَ [۲۱۰]، ثُمَّ قَرَأَ: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الاْخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ» [۲۱۱]. [۲۱۲]

37. مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابو هريره ـ: ما با پيامبر خدا نشسته بوديم كه ابرى گذر كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آيا مى دانيد اين چيست؟».

گفتيم: خدا و پيامبرش بهتر مى دانند.

فرمود: «عنان [۲۱۳] و آبكش زمين است. خداوند، آن را به سوى مردمانى مى راند كه نه او را سپاس مى گزارند و نه او را مى خوانند. آيا مى دانيد اين كه بالاى سر شماست، چيست؟».

گفتيم: خدا و پيامبرش داناترند.

فرمود: «رقيع [۲۱۴] است؛ موجى باز داشته و بامى نگه داشته شده. آيا مى دانيد كه ميان شما و آن، چه قدر فاصله است؟».

گفتيم: خدا و پيامبرش داناترند.

فرمود: «پانصد سال راه» و سپس فرمود: «آيا مى دانيد بالاى آن چيست؟».

گفتيم: خدا و پيامبرش بهتر مى دانند.

فرمود: «پانصد سال راه» و تا هفت آسمان را شمرد. سپس فرمود: «آيا مى دانيد بالاى آن چيست؟».

گفتيم: خدا و پيامبرش بهتر مى دانند.

فرمود: «[بالاى آن،] عرش است» و [سپس] فرمود: «آيا مى دانيد كه ميان شما و آسمان هفتم، چه قدر فاصله است؟».

گفتيم: خدا و پيامبرش بهتر مى دانند.

فرمود: «پانصد سال راه» و سپس فرمود: «آيا مى دانيد اين كه زير پايتان است، چيست؟».

گفتيم: خدا و پيامبرش بهتر مى دانند.

فرمود: «زمين است. آيا مى دانيد زير آن چيست؟».

گفتيم: خدا و پيامبرش بهتر مى دانند.

فرمود: «زمين ديگرى است. آيا مى دانيد كه ميان آن دو، چه قدر فاصله است؟».

گفتيم: خدا و پيامبرش بهتر مى دانند.

فرمود: «فاصله ميان آن دو، پانصد سال راه است» و به همين ترتيب، هفت زمين را بر شمرد. سپس فرمود: «سوگند به خداوند، اگر مردى را با ريسمانى به زمين هفتمِ زيرين فرو فرستيد، [بر خدا] فرود مى آيد».

ايشان سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «اوست اوّل و آخِر و آشكار و نهان، و او به هر چيزى داناست».

38. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ فِي المُناجاةِ الإِنجيلِيَّةِ ـ: يا مالِكَ خَزائِنِ الأَقواتِ، وفاطِرَ أصنافِ البَرِيّاتِ، وخالِقَ سَبعِ طَرائِقَ مَسلوكاتٍ مِن فَوقِ سَبعِ أرَضينَ مُذَلَّلاتٍ. [۲۱۵]

38. امام زين العابدين عليه السلام ـ در مناجات اِنجيليه ـ: اى صاحب خزانه هاى روزى، و پديد آورنده انواع موجودات، و آفريننده راه هاى هفتگانه قابل عبور بر روى هفت زمينِ رام گشته!

39. الإمام الصادق عليه السلام: أساسُ البَيتِ مِنَ الأَرضِ السّابِعَةِ السُّفلى إلَى الأَرضِ السّابِعَةِ العُليا. [۲۱۶]

39. امام صادق عليه السلام: پايه خانه كعبه، از زمين هفتمِ زيرين تا زمين هفتمِ زبرين است.

40. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل لَمّا أرادَ أن يَخلُقَ آدَمَ عليه السلام بَعَثَ جَبرَئيلَ عليه السلام في أوَّلِ ساعَةٍ مِن يَومِ الجُمُعَةِ، فَقَبَضَ بِيَمينِهِ قَبضَةً بَلَغَت قَبضَتُهُ مِنَ السَّماءِ السّابِعَةِ إلَى السَّماءِ الدُّنيا، وأخَذَ مِن كُلِّ سَماءٍ تُربَةً، وقَبَضَ قَبَضَةً اُخرى مِنَ الأَرضِ السّابِعَةِ العُليا إلَى الأَرضِ السّابِعَةِ القُصوى.… [۲۱۷]

40. امام صادق عليه السلام: خداوند عز و جل چون خواست آدم عليه السلام را بيافريند، در نخستين ساعت روز جمعه، جبرئيل عليه السلام را فرستاد و او دست راست خود را مشت كرد ـ و مشتش از آسمان هفتم تا آسمان دنيا رسيد ـ و از هر آسمانى، مقدارى خاك برداشت، و مشتى ديگر از زمين هفتمِ زبَرين تا زمين هفتمِ زيرين بر گرفت.…

41. عنه عليه السلام: ألا إنَّ خَلفَ مَغرِبِكُم هذا تِسعَةٌ وثَلاثونَ مَغرِباً، أرضاً بَيضاءَ مَملُوَّةً خَلقاً يَستَضيئونَ بِنورِهِ، لَم يَعصُوا اللّهَ عز و جلطَرفَةَ عَينٍ، ما يَدرونَ خُلِقَ آدَمُ أم لَم يُخلَق. [۲۱۸]

41. امام صادق عليه السلام: بدانيد كه آن سوى اين مغرب شما، سى و نُه مغرب است. زمينى سفيد (نورانى) و آكنده از مخلوق كه همگى از نورِ آن زمين، روشنايى مى گيرند. آنان چشم به هم زدنى، خداوند عز و جل را نافرمانى نكرده اند، و نمى دانند كه آدم، آفريده شده يا آفريده نشده است.

42. الإمام الكاظم عليه السلام: اللّهُمَّ رَبَّ السَّماواتِ السَّبعِ، وَالأَرَضينَ السَّبعِ، وما فيهِنَّ وما بَينَهُنَّ. [۲۱۹]

42. امام كاظم عليه السلام: بار خدايا، اى پروردگار هفت آسمان و هفت زمين و آنچه در آنها و بين آنهاست!

43. تفسير القمّي عن الحسين بن خالد عن الإمام الرضا عليه السلام، قال: قُلتُ لَهُ عليه السلام: أخبِرني عَن قَولِ اللّهِ: «وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ» [۲۲۰]، فَقالَ: هِيَمَحبوكَةٌ إلَى الأَرضِ ـ وشَبَّكَ بَينَ أصابِعِهِ ـ.

فَقُلتُ: كَيفَ تَكونُ مَحبوكَةً إلَى الأَرضِ وَاللّهُ يَقولُ: «رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا» [۲۲۱]؟

فَقالَ: سُبحانَ اللّهِ! ألَيسَ اللّهُ يَقولُ: «بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا»؟ فَقُلتُ: بَلى، فَقالَ: ثَمَّ عَمَدٌ ولكِن لا تَرَونَها.

قُلتُ: كَيفَ ذلِكَ جَعَلَنِي اللّهُ فِداكَ؟

فَبَسَطَ كَفَّهُ اليُسرى ثُمَّ وَضَعَ اليُمنى عَلَيها، فَقالَ: هذِهِ أرضُ الدُّنيا وَالسَّماءُ الدُّنيا عَلَيها فَوقَها قُبَّةٌ، وَالأَرضُ الثّانِيَةُ فَوقَ السَّماءِ الدُّنيا وَالسَّماءُ الثّانِيَةُ فَوقَها قُبَّةٌ، وَالأرضُ الثّالِثَةُ فَوقَ السَّماءِ الثّانِيَةِ وَالسَّماءُ الثّالِثَةُ فَوقَها قُبَّةٌ، وَالأَرضُ الرّابِعَةُ فَوقَ السَّماءِ الثّالِثَةِ وَالسَّماءُ الرّابِعَةُ فَوقَها قُبَّةٌ، وَالأَرضُ الخامِسَةُ فَوقَ السَّماءِ الرّابِعَةِ وَالسَّماءُ الخامِسَةُ فَوقَها قُبَّةٌ، وَالأَرضُ السّادِسَةُ فَوقَ السَّماءِ الخامِسَةِ وَالسَّماءُ السّادِسَةُ فَوقَها قُبَّةٌ، وَالأَرضُ السّابِعَةُ فَوقَ السَّماءِ السّادِسَةِ وَالسَّماءُ السّابِعَةُ فَوقَها قُبَّةٌ، وعَرشُ الرَّحمنِ تَبارَكَ اللّهُ فَوقَ السَّماءِ السّابِعَةِ، وهُوَ قَولُ اللّهِ: «الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا» [۲۲۲] «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ» [۲۲۳].

فَأَمّا صاحِبُ الأَمرِ فَهُوَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَالوَصِيُّ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قائِمٌ هُوَ عَلى وَجهِ الأَرضِ، فَإِنَّما يَتَنَزَّلُ الأَمرُ إليهِ مِن فَوقِ السَّماءِ مِن بَينِ السّماواتِ وَالأَرَضينَ.

قُلتُ: فَما تَحتَنا إلّا أرضٌ واحِدَةٌ؟

فَقالَ: ما تَحتَنا إلّا أرضٌ واحِدَةٌ وإنَّ السِّتَّ لَهُنَّ فَوقَنا. [۲۲۴]

43. تفسير القمّى ـ به نقل از حسين بن خالد ـ: به امام رضا عليه السلام گفتم: مرا از معناى اين سخنِ خداوند: «و سوگند به آسمان داراى بافته ها» آگاه فرما.

امام عليه السلام انگشتان دو دستش را در هم فرو برد و فرمود: « [اين گونه] آسمان به زمين، تنيده شده است».

گفتم: چگونه به زمين، تنيده شده است، در حالى كه خداوند مى فرمايد: «آسمان ها را بدون ستونى كه آن را ببينيد، بر افراشت»؟

فرمود: «سبحان اللّه! مگر نه اين است كه خداوند مى فرمايد: «بدون ستونى كه آن را ببينيد»؟».

گفتم: چرا.

فرمود: «ستونى هست؛ امّا شما آن را نمى بينيد».

گفتم: خداوند، مرا فداى تو كند! اين، چگونه است؟

امام عليه السلام دست چپ خود را گشود و سپس دست راستش را بالاى آن نهاد و فرمود: «اين، زمين دنياست و آسمان دنيا، مانند گنبدى روى آن است. زمين دوم، روى آسمان دنياست و آسمان دوم، مانند گنبدى روى آن است. زمين سوم، روى آسمان دوم است و آسمان سوم، چونان گنبدى بر فراز آن است. زمين چهارم، روى آسمان سوم است و آسمان چهارم، چونان گنبدى بر فراز آن است. زمين

پنجم، روى آسمان چهارم است و آسمان پنجم، مانند گنبدى بر فراز آن است. زمين ششم، روى آسمان پنجم است و آسمان ششم، چونان گنبدى بر فراز آن است، و زمين هفتم، روى آسمان ششم است و آسمان هفتم، مانند گنبدى بر فراز آن است، و عرش خداوند رحمان ـ كه خجسته باد ـ بر فراز آسمان هفتم است. اين است سخن خداوند كه مى فرمايد: «او كه هفت آسمان را به صورت طبقات آفريد» «و همانند آنها هفت زمين را آفريد، و فرمان در ميان آنها فرود مى آيد».

صاحب فرمان، پيامبر خدا و وصىّ پس از پيامبر خداست كه در روى زمين، قائم است. اين فرمان، در حقيقت، از فراز آسمان فرود مى آيد و با گذر از ميان آسمان ها و زمين ها، به او مى رسد».

گفتم: پس زير پاى ما، بيش از يك زمين نيست؟

فرمود: «[آرى]! زير پاى ما، بيش از يك زمين نيست و شش زمين ديگر، بر فراز مايند».

پژوهشى در باره تعداد زمين از نگاه قرآن و حديث

در قرآن كريم، كلمه «سماء»، هم به صورت مفرد آمده و هم جمع بسته شده است [۲۲۵] و نيز با صراحت، شماره آسمان ها هفت عدد ذكر شده است؛ [۲۲۶] امّا كلمه «أرض» در تمام موارد به صورت مفرد به كار رفته است و تنها موردى كه مى تواند اشاره به تعداد آن باشد، اين آيه است:

«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ. [۲۲۷]

خدا آن كسى است كه هفت آسمان را آفريد و زمين را به همان سان».

به نظر مى رسد كه در اين آيه، «الف و لام» در كلمه «الأرض»، اشاره به همين زمين خاكى است كه بشر بر روى آن زندگى مى كند و كلمه «مِن»، اشاره به قطعات مختلف زمين دارد [۲۲۸] كه در جغرافياى قديم، بخش هاى هفتگانه زمين (اقاليم سبعه) خوانده مى شدند، چنان كه در نهج البلاغه نيز آمده است:

وَ اللّهِ لَو اُعطيتُ الأَقاليمَ السَّبعَةَ بِما تَحتَ أفلاكِها، عَلى أن أعصِىَ اللّهَ فى نَملَةٍ أسلُبُها جُلبَ شَعيرَةٍ ما فَعَلتُهُ. [۲۲۹]

به خدا سوگند، اگر هفت اقليم با آنچه در زير افلاك آنهاست، به من داده شود تا [در مقابل آن،] با گرفتن پوستِ دانه جوى از مورچه اى خدا را معصيت كنم، اين كار را نخواهم كرد.

همچنين كلمه «أرَضون (جمع «أرض»)» در سخنان امام على عليه السلام در تبيين نقش اتّحاد در امّت هاى پيشين، اشاره به قطعات مختلف زمين دارد، نه تعدّد زمين:

فَانظُروا كَيفَ كانوا حَيثُ كانَتِ الأَملاءُ مُجتَمِعَةً... ألَم يَكونوا أربابا فى أقطارِ الأَرَضينَ، وَ مُلوكا عَلى رِقابِ العالَمينَ؟ [۲۳۰]

پس بنگريد كه چگونه بودند، آن گاه كه اتّحاد داشتند.… آيا اربابانِ سراسر زمين ها و مالك الرقابِ جهانيان نبودند؟

نيز امام على عليه السلام در باره آثار بعثت پيامبر خدا و الفت و اتّحادى كه به بركت ايشان در ميان امّت اسلامى ايجاد شد، مى فرمايد:

فَهُم حُكّامٌ عَلَى العالَمينَ، وَ مُلوكٌ فى أطرافِ الأَرَضينَ، يَملِكونَ الاُمورَ عَلى مَن كانَ يَملِكُها عَلَيهِم. [۲۳۱]

پس، آنان فرمان رواى جهانيان، و سلاطين در گوشه و كنار زمين ها گشتند و بر كسانى كه در گذشته حاكم بودند، حكومت يافتند.

با تتبّع در ساير احاديث اسلامى نيز قراين بيشترى بر اين كه مقصود از زمين هاى هفتگانه، اقاليم سبعه است، يافت مى گردد. [۲۳۲] آنچه در دعاها در مورد هفت زمين آمده است نيز قابل حمل بر اين معناست.

ارزيابى روايات مربوط به تعدّد زمين

در مورد رواياتى كه بر تعدّد زمين دلالت دارند و قابل حمل بر اقاليم سبعه نيستند (مانند شمارى از احاديثى كه در باب پنجم گذشت)، بايد توجّه داشت كه صدور هيچ يك از آنها از اهل بيت عليهم السلام قطعى نيست؛ بلكه برخى از آنها مشتمل بر مطالبى است كه اگر ظاهر آنها مقصود باشد، قطعا از خاندان وحى صادر نشده است، چنان كه محقّق گران قدر، علّامه ميرزا ابو الحسن شَعرانى، در مورد روايت معروف به «زينب عطّاره»، [۲۳۳] مى گويد:

و الحقّ أنّ رواية زينب العطّارة ضعيفة ـ على فرض صدور شى ء منها حقيقة من المعصوم ـ لا نطمئنّ بحفظ الرُّواة و ضبطهم جميع الألفاظ الَّتى سمعوها، و إنّما يحتاج إلى تكلّف التأويل و التوجيه بما يشمئزّ منه الطّبع و الالتزام بالمحالات من يعتقد صدور شى ء منها من المعصوم و عصمة الرواة من الخطأ و السهو و النسيان فى نقل جميع ألفاظ الإمام عليه السلام، و هو اعتقاد سخيف. فالحقّ عدم التعرّض لشى ء ممّا ورد فى رواية زينب العطّارة و التوقّف فيها. و العجب أنّ بعض الناس حاولوا تطبيق الرواية على العلوم الطبيعيّة و الهيئة الإفرنجيّة، و البعد بينهما أبعد ممّا بين السماء و الأرض! [۲۳۴]

حقيقت، آن است كه روايت زينب عطّاره، به فرض كه قسمت هايى از آن، حقيقتا از معصوم صادر شده باشد، روايت ضعيفى است و ما به حفظ راويان آن و اين كه همه الفاظى را كه شنيده اند، دقيقا ضبط كرده اند، اطمينان نداريم؛ بلكه كسى كه معتقد است كه چيزى از اين روايت، از معصوم صادر شده است و راويان، از خطا و اشتباه و فراموشكارى در نقل همه الفاظ امام عليه السلام مصون اند ـ هر چند كه اين، اعتقادى نادرست است ـ نيازمند به تأويل و توجيهات تكلّف آميز و مشمئز كننده و نيز ملتزم شدن به محالات است. حقيقت، اين است كه نبايد به آنچه در روايت زينب عطّاره آمده است، توجّه كرد و عجيب است كه بعضى افراد، سعى كرده اند تا اين روايت را بر علوم طبيعى و هيئت اروپايى، تطبيق دهند، در حالى كه ميان اين دو، از زمين تا آسمان فاصله است.

همچنين علّامه مجلسى در باره حديث شماره 43 (ص 212) كه از تفسير القمّى از حسين بن خالد نقل شده است، مى گويد:

و لمّا كان هذا ظاهرا مخالفا للحسّ و العيان، فيمكن تأويله.…

از آن جا كه اين، آشكارا مخالف حس و عيان است، مى توان آن را تأويل كرد.… [۲۳۵]

علّامه طباطبايى نيز در باره اين حديث مى گويد:

الحديث نادر فى بابه و هو ـ و خاصّة ما فى ذيله من تنزّل الأمر ـ أقرب إلى الحمل على المعنى منه إلى الحمل على الصورة، و اللّه أعلم. [۲۳۶]

اين حديث، در باب خود، نادر است، بويژه كه در ذيل آن از فرود آمدن امر، سخن رفته است و حمل به معنا كردن آن، بهتر است تا حمل به صورت، و اللّه أعلم.

بنا بر اين، مفهوم ظاهرى اين گونه روايات، كلّاً قابل استناد نيست و دليل قاطعى از كتاب و سنّت بر وجود زمين ديگرى در جهان هستى، همانند زمينى كه ما در آن زندگى مى كنيم، وجود ندارد.

2 / 6: أوَّلُ بُقعَةٍ وُضِعَت فيها

2 / 6: نخستين خشكى اى كه در زمين، پديد آمد

44. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أوَّلُ بُقعَةٍ وُضِعَت فِي الأَرضِ مَوضِعُ البَيتِ ثُمَّ مُدَّت مِنهُ الأَرضُ، وإنَّ أوَّلَ جَبَلٍ وَضَعَهُ اللّهُ عز و جل عَلى وَجهِ الأَرضِ «أبو قُبَيسٍ» ثُمَّ مُدَّت مِنهُ الجِبالُ. [۲۳۷]

44. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: نخستين قطعه اى كه در زمين پديد آمد، جايگاه خانه كعبه است. سپس از آن جا زمين (خشكى) گسترش يافت. و نخستين كوهى كه خداوند عز و جل در روى زمين قرار داد، «ابو قُبَيس» بود و سپس ديگر كوه ها از آن امتداد يافتند.

45. عنه صلى الله عليه و آله: دُحِيَتِ الأَرضُ مِن مَكَّةَ، وكانَت المَلائِكَةُ تَطوفُ بِالبَيتِ، فَهِيَ أوَّلُ مَن طافَ بِهِ، وهِيَ الأَرضُ الَّتي قالَ اللّهُ: «إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً» [۲۳۸]. [۲۳۹]

45. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: زمين (خشكى)، از مكّه گسترش يافت. فرشتگان، خانه كعبه را طواف مى كردند و نخستين كسانى بودند كه آن را طواف كردند. اين، همان زمينى است كه خداوند فرموده است: «من در زمين، جانشينى قرار خواهم داد».

46. الإمام عليّ عليه السلام ـ وقَد سُئِلَ: لِمَ سُمِّيَت مَكَّةُ؟ ـ: لِأَنَّ اللّهَ تَعالى مَكَّ الأَرضَ مِن تَحتِها؛ أي دَحاها. [۲۴۰]

46. امام على عليه السلام ـ در پاسخ اين پرسش كه: چرا مكّه را مكّه گفته اند؟ ـ: چون خداى متعال، زمين را از زير آن، «مَكّ» نمود؛ يعنى امتداد داد.

47. الإمام الحسين عليه السلام: كانَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام بِالكوفَةِ فِي الجامِعِ إذ قامَ إلَيهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ فَقالَ: يا أميرَ المُؤمِنينَ... لِمَ سُمِّيَت مَكَّةُ اُمَ القُرى؟ قالَ: لِأَنَّ الأَرضَ دُحِيَت مِن تَحتِها.…

وسَأَلَهُ عَن أوَّلِ بُقعَةٍ بُسِطَت مِنَ الأَرضِ أيّامَ الطُّوفانِ؟ فَقالَ لَهُ: مَوضِعُ الكَعبَةِ، وكانَت زَبَرجَدَةً خَضراءَ [۲۴۱]. [۲۴۲]

47. امام حسين عليه السلام: على بن ابى طالب عليه السلام در مسجد كوفه بود كه مردى از اهل شام برخاست و گفت: اى امير مؤمنان!... چرا مكّه «اُمّ القرى (مادر آبادى ها)» ناميده شده است؟

فرمود: «چون زمين، از آن امتداد يافته است».

[همچنين] در باره نخستين قطعه خشكى اى كه در دوران توفان [۲۴۳] پديدار شد، پرسيد.

به او فرمود: «جاى كعبه؛ و كعبه، زبرجدى سبز بود».

48. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل دَحَا الأَرضَ مِن تَحتِ الكَعبَةِ إلى مِنى، ثُمَّ دَحاها مِن مِنى إلى عَرَفاتٍ، ثُمَّ دَحاها مِن عَرَفاتٍ إلى مِنى؛ فَالأَرضُ مِن عَرَفاتٍ، وعَرَفاتٌ مِن مِنى، ومِنى مِنَ الكَعبَةِ. [۲۴۴]

48. امام صادق عليه السلام: خداوند عز و جل زمين را از زير كعبه تا مِنا گستراند. سپس از مِنا تا عرفات، امتدادش داد. آن گاه آن را از عرفات تا مِنا كشيد. پس زمين، از عرفات است و عرفات، از مِنا، و مِنا از كعبه.

49. الإمام الرضا عليه السلام: عِلَّةُ وَضعِ البَيتِ وَسَطَ الأَرضِ لِأَنَّهُ المَوضِعُ الَّذي مِن تَحتِهِ دُحِيَتِ الأَرضُ، وهِيَ أوَّلُ بُقعَةٍ وُضِعَت فِي الأَرضِ. [۲۴۵]

49. امام رضا عليه السلام: علّت قرار گرفتن خانه كعبه در وسط زمين، آن است كه كعبه، همان جايى است كه زمين (خشكى) از آن جا گسترش يافت... و آن، نخستين خشكى اى است كه در زمين، پديد آمد.

50. تفسير القمّي: اُمُّ القُرى مَكَّةُ؛ سُمِّيَت اُمَّ القُرى لِأَنَّها أوَّلُ بُقعَةٍ خَلَقَهَا اللّهُ مِنَ الأَرضِ، لِقَولِهِ: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكًا» [۲۴۶]. [۲۴۷]

50. تفسير القمّى: مكّه را به اين جهتْ «اُمُّ القُرى (مادرِ آبادى ها)» گفته اند كه نخستين خشكى از زمين بود كه خداوند، آن را آفريد، به دليل اين سخن خداوند كه: «نخستين خانه اى كه براى مردم نهاده شد، همان است كه در مكّه است و مبارك است».

الفصل الثالث: تأهيل الأرض للمعيشة

فصل سوم: آماده سازى زمين براى زندگى

الكتاب

«قُلْ أَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِى خَلَقَ الْأَرْضَ فِى يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَندَادًا ذَلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ * وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ مِن فَوْقِهَا وَ بَارَكَ فِيهَا وَ قَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِى أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِّلسَّائِلِينَ». [۲۴۸]

«بگو: آيا اين شماييد كه واقعا به آن كسى كه زمين را در دو روز آفريد، كفر مى ورزيد و براى او همتايانى قرار مى دهيد؟ اين است پروردگار جهانيان. و در زمين از فراز آن، كوه ها را نهاد و در آن، خير فراوان پديد آورد و موادّ خوراكىِ آن را در چهار روز، اندازه گيرى كرد كه براى خواهندگان، درست [و متناسب با نيازهايشان] است».

«الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا». [۲۴۹]

«همان كسى كه زمين را براى شما فرشى [گسترده] قرار داد».

«اللَّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَرَارًا». [۲۵۰]

«خدا كسى است كه زمين را براى شما قرارگاه ساخت».

«الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * وَ الَّذِى نَزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا كَذَلِكَ تُخْرَجُونَ* وَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا وَ جَعَلَ لَكُم مِّنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ». [۲۵۱]

«همان كسى كه اين زمين را براى شما گهواره اى گردانيد و براى شما در آن، راه هايى نهاد ـ باشد كه راه يابيد ـ و آن كس كه آبى به اندازه، از آسمان فرود آورد. پس به وسيله آن، سرزمينى مرده را زنده گردانيديم. همين گونه [از گورها] بيرون آورده مى شويد. و همان كسى كه همه جفت ها را آفريد و براى شما از كشتى ها و دام ها، چيزى كه سوار شويد، قرار داد».

«الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّن نَّبَاتٍ شَتَّى». [۲۵۲]

«همان كسى كه زمين را برايتان گهواره اى ساخت و براى شما در آن، راه هايى ترسيم كرد و از آسمان، آبى فرود آورد. پس به وسيله آن، رُستنى هاى گوناگون را جفت جفت، بيرون آورديم».

الحديث

51. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا» [۲۵۳] ـ: جَعَلَها مُلائِمَةً لِطَبائِعِكُم، مُوافِقَةً لِأَجسادِكُم، لَم يَجعَلها شَديدَةَ الحُمّى وَالحَرارَةِ فَتُحرِقَكُم، ولا شَديدَةَ البَردِ فَتُجمِدَكُم، ولا شَديدَةَ طيبِ الرّيحِ فَتَصدَعَ [۲۵۴] هاماتِكُم، ولا شَديدَةَ النَّتنِ فَتُعطِبَكُم [۲۵۵]، ولا شَديدَةَ اللّينِ كَالماءِ فَتُغرِقَكُم، ولا شَديدَةَ الصَّلابَةِ فَتَمتَنِعَ عَلَيكُم في دورِكُم وأبنِيَتِكُم وقُبورِ مَوتاكُم، ولكِنَّهُ عز و جلجَعَلَ فيها مِنَ المَتانَةِ ما تَنتَفِعونَ بِهِ وتَتَماسَكونَ وتَتَماسَكُ عَلَيها أبدانُكُم وبُنيانُكُم، وجَعَلَ فيها ما تَنقادُ بِهِ لِدورِكُم وقُبورِكُم وكَثيرٍ مِن مَنافِعِكُم، فَلِذلِكَ جَعَلَ الأَرضَ فِراشاً لَكُم. [۲۵۶]

51. امام زين العابدين عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند كه: «همان كسى كه زمين را براى شما فرشى [گسترده] قرار داد» ـ: آن را متناسب با طبايع شما، و سازگار با بدن هايتان قرار داد، نه چندان گرم و داغ گردانيد كه شما را بسوزاند، و نه چندان سرد كه يخ بزنيد؛ نه چندان خوش بو كه سرِتان را به درد آورد و نه چندان بدبو كه نابودتان گرداند؛ نه چندان نرم مانند آب كه در آن غرق شويد، و نه چندان سخت كه نتوانيد در آن، خانه ها و بناهايتان را بسازيد و گورهاى مردگانتان را حفر كنيد؛ بلكه خداوند عز و جل در آن، چنان استحكامى نهاد كه از آن، سود مى بريد و روى آن، برقرار مى مانيد، و پيكرها و بناهايتان بر آن مى ايستند، و در آن، اين ويژگى را نهاد كه بِدان، زمين براى [ساختن] خانه هاى شما و [حفر كردن] مقابرتان و بسيارى ديگر از منافعتان [و كارهايى كه براى شما ضرور است]، رام است. به اين دلايل است كه زمين را براى شما بستر قرار داد.

52. الإمام عليّ عليه السلام: ألا وإنَّ الأَرضَ الَّتي تُقِلُّكُم وَالسَّماءَ الَّتي تُظِلُّكُم مُطيعَتانِ لِربِّكُم، وما أصبَحَتا تَجودانِ لَكُم بِبَرَكَتِهِما تَوَجُّعاً لَكُم، ولا زُلفَةً إلَيكُم، ولا لِخَيرٍ تَرجُوانِهِ مِنكُم؛ ولكِن اُمِرَتا بِمَنافِعِكُم فَأَطاعَتا، واُقيمَتا عَلى حُدودِ مَصالِحِكُم فَقامَتا. [۲۵۷]

52. امام على عليه السلام: هان! زمينى كه شما را حمل مى كند و آسمانى كه بر شما سايه مى افكند، هر دو، فرمان بردار پروردگار شمايند، و اگر بر شما بخشش مى كنند، نه از سرِ غمگسارى براى شماست و نه از بهر نزديكى به شما، و نه به اميدِ رسيدن به خيرى از شما؛ بلكه دستور يافتند كه به شما سود برسانند. پس فرمان بردارى كردند، و در مرزهاى مصالح شما بر پا داشته شدند. پس هر دو بر پا ايستادند.

53. عنه عليه السلام ـ حَولَ الأَرضِ وتَأهيلِها لِلمَعيشَةِ ـ: فَسَحَ بَينَ الجَوِّ وَبينَها، وأعَدَّ الهَواءَ مُتَنَسَّماً لِساكِنِها، وأخَرجَ إلَيها أهلَها عَلى تَمامِ مَرافِقِها؛ ثُمَّ لَم يَدَع جُرُزَ [۲۵۸] الأَرضِ الّتي تَقصُرُ مِياهُ العُيونِ عَن رَوابيها [۲۵۹]، ولا تَجِدُ جَداوِلُ الأَنهارِ ذَريعَةً [۲۶۰] إلى بُلوغِها، حَتّى أنشَأَ لَها ناشِئَةَ سَحابٍ تُحيي مَواتَها، وتَستَخرِجُ نَباتَها؛ ألَّفَ غَمامَها بَعدَ افتِراقِ لُمَعِهِ [۲۶۱]، وتَبايُنِ قَزَعِهِ [۲۶۲]، حَتّى إذا تَمَخَّضَت [۲۶۳] لُجَّةُ [۲۶۴] المُزنِ [۲۶۵] فيهِ، وَالتَمَعَ بَرقُهُ في كُفَفِهِ [۲۶۶]، ولَم يَنَم [۲۶۷] وَميضُهُ في كَنَهوَرِ رَبابهِ [۲۶۸]، ومُتَراكِمِ سَحابِهِ، أرسَلَهُ سَحّاً [۲۶۹] مُتَدارِكاً، قَد أسَفَّ [۲۷۰] هَيدَبُهُ [۲۷۱]، تَمريهِ [۲۷۲] الجَنُوبُ دِرَرَ [۲۷۳] أهاضيبِهِ [۲۷۴] ودُفَعَ شَآبيبِهِ [۲۷۵].

فَـلَمّا ألقَتِ السَّحـابُ بَركَ [۲۷۶] بَوانيها [۲۷۷]، وبَـعاعَ [۲۷۸] مَا اسـتَقَلَّت بِهِ مِـنَ العِب ءِ [۲۷۹] المَحمولِ عَلَيها، أخرَجَ بِهِ مِن هَوامدِ [۲۸۰] الأَرضِ النَّباتَ، ومِن زُعرِ [۲۸۱] الجِبالِ الأَعشابَ، فَهِيَ تَبهَجُ بِزينَةِ رِياضِها، وتَزدَهي بِما اُلبِسَتهُ مِن رَيطِ [۲۸۲] أزاهيرِها، وحِليَةِ ما سُمِطَت [۲۸۳] بِهِ مِن ناضِرِ أنوارِها، وجَعَلَ ذلِكَ بَلاغاً لِلأَنامِ، ورِزقاً لِلأَنعامِ، وخَرَقَ الفِجاجَ في آفاقِها، وأقامَ المَنارَ لِلسّالِكينَ عَلى جَوادِّ طُرُقِها [۲۸۴]. [۲۸۵]

53. امام على عليه السلام ـ در باره زمين و مناسب سازى آن براى زندگى ـ: ميان فضا و زمين را بگشاد، و هوا را براى نفس كشيدن ساكنان آن، آماده ساخت، و زمينيان را با تمام وسايل معاششان آفريد. آن گاه برهوت زمين را ـ كه آب هاى چشمه ها از بَر رفتن بر بلندى هاى آن ناتوان است، و جويبارها را راهى براى رسيدن به آنها نيست ـ وا نگذاشت؛ بلكه ابرهاى بارور را برايش پديد آورد تا زمين هاى مرده اش را زنده گرداند و رُستنى هايش را بروياند. آذرخش آن، در كرانه هايش بدرخشيد و درخشش آن در دل ابرهاى سپيدِ سترگ و در هم انباشته، دمى آرام نگرفت. آن ابرها را سيلاب گونه بارانيد، در حالى كه دامن ابر، پايين آمده و به زمين، نزديك گشته بود و [بادِ] جنوب، سينه آن را پياپى مى دوشيد و قطرات باران، به شدّت فرو مى ريخت.

پس چون ابر، باران خود را فرو ريخت و بار گرانى را كه بر خود داشت، به زمين نهاد، به سبب آن، در زمين خشك، گياه بر آمد و در جاى جاى كوه ها رستنى ها روييدند، و زمين به زيور مَرغزارهايش خرّم گشت، و بر جامه هاى نازك گُل هايش كه بر تن پوشيده بود و زيور شكوفه هاى خرّمى كه بدان آراسته شده بود، نازيد، و اين همه را [خداوند،] خوراك مردمان و روزىِ جانداران نمود، و در گوشه و كنار زمين، درّه ها را بشكافت، و براى پيمايندگان راه ها و جادّه هاى آن، نشانه ها بر پا داشت. [۲۸۶]

54. عنه عليه السلام ـ فِي الدُّعاءِ ـ: سُبحانَكَ ما أعظَمَ شَأنَكَ، وأعلى مَكانَكَ، وأنطَقَ بِالصِّدقِ بُرهانَكَ، وأنفَذَ أمرَكَ، وأحسَنَ تَقديرَك! سَمَكتَ السَّماءَ فَرَفَعتَها، ومَهَّدتَ الأَرضَ فَفَرَشتَها، وأخرَجتَ مِنها ماءً ثَجّاجاً [۲۸۷]، ونَباتاً رَجراجاً [۲۸۸]، فَسَبَّحَكَ نَباتُها، وجَرَت بِأَمرِكَ مِياهُها، وقاما عَلى مُستَقَرِّ المَشِيَّةِ كَما أمَرتَهُما. [۲۸۹]

54. امام على عليه السلام ـ در دعا ـ: منزّهى تو، اى خداوند! وه كه چه بزرگ است مقام تو، و چه بلند است جايگاه تو، و چه راست است برهان تو، و چه روان است فرمان تو، و چه زيباست آفرينش تو! آسمان را بالا بردى و برافراشتى، و زمين را هموار ساختى و گستراندى، و از آن، آبى جوشان و گياهى جنبان بر آوردى، و گياهش زبان به تسبيح تو گشود، و آب هايش به فرمان تو روان گشتند، و [آسمان و زمين،] در آن جا كه خواستِ تو بود و چنان كه به آنان فرمودى، قرار گرفتند.

55. عنه عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا مَقنوطٌ مِن رَحمَتِهِ، ولا مَخلُوٌّ مِن نِعمَتِهِ، ولا مُؤيَسٌ مِن رَوحِهِ، ولا مُستَنكَفٌ عَن عِبادَتِهِ، الَّذي بِكَلِمَتِهِ قامَتِ السَّماواتُ السَّبعُ، وَاستَقَرَّتِ الأَرضُ المِهادُ، وثَبَتَتِ الجِبالُ الرَّواسي، وجَرَتِ الرِّياحُ اللَّواقِحُ، وسارَ فِي جَوِّ السَّماءِ السَّحابُ، وقامَت عَلى حُدودِهَا البِحارُ. [۲۹۰]

55. امام على عليه السلام: سپاس، خدايى را كه از رحمتش نوميدى نيست، و از نعمتش محرومى نيست، و از لطفش مأيوسى نيست، و از عبادتش سر بر تافتنى [، شايسته] نيست؛ همو كه به فرمانش، آسمان هاى هفتگانه بر پا شدند، و زمينِ هموار برقرار شد، و كوه هاى استوارِ سر به فلك كشيده پا بر جا گشتند، و بادهاى بارور كننده روان شدند، و ابرها در فضاى آسمانْ به حركت در آمدند، و درياها در مرزهاى خود ايستادند.

56. تفسير القمّي:نَظرَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام في رُجوعِهِ مِن صِفّينَ إلَى المَقابِرِ، فَقالَ: «هذِهِ كِفاتُ الأَمواتِ» أي مَساكِنُهُم. ثُمَّ نَظَرَ إلى بُيوتِ الكوفَةِ، فَقالَ: «هذِهِ كِفاتُ الأَحياءِ». ثُمَّ تَلا قَولَهُ: «أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفَاتًا * أَحْيَاءً وَ أَمْوَاتًا» [۲۹۱]. [۲۹۲]

56. تفسير القمّى: امير مؤمنان عليه السلام در بازگشت از صفّين، به گورستان، نگاهى افكند و فرمود: «اينها سكونتگاه هاى مردگان اند». آن گاه به خانه هاى كوفه نگاه كرد و فرمود: «اينها سكونتگاه هاى زندگان اند». سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «آيا زمين را براى زندگان و مردگان، سكونتگاه قرار نداديم؟».

57. الإمام عليّ عليه السلام: اللّهُمَّ رَبَّ السَّقفِ المَرفوعِ... ورَبَّ هذِهِ الأَرضِ الَّتي جَعَلتَها قَراراً لِلأَنامِ، ومَدرَجاً لِلهَوامِّ وَالأَنعامِ، وما لا يُحصى مِمّا يُرى وما لا يُرى. [۲۹۳]

57. امام على عليه السلام: بار خدايا! اى پروردگار اين بامِ افراشته... و اى پروردگار اين زمينى كه آن را قرارگاه آدميان، و جاى آمد و شد خزندگان و چارپايان و موجودات بى شمارِ ديگر، از مرئى و نامرئى، قرار دادى!

58. عنه عليه السلام: تَبارَكَ اللّهُ الَّذي... أنشَأَ السَّحابَ الثِّقالَ، فَأَهطَلَ دِيَمَها [۲۹۴] وعَدَّدَ قِسَمَها، فَبَلَّ الأَرضَ بَعدَ جُفوفِها، وأخرَجَ نَبتَها بَعدَ جُدوبِها [۲۹۵]. [۲۹۶]

58. امام على عليه السلام: خجسته است خدايى كه... ابرهاى گران بار را پديد آورد، و باران هايشان را فرو ريزاند، و سهم بارانِ هر جايى را معيّن فرمود. پس زمين را كه خشك بود، نمناك ساخت، و در آن كه هيچ رُستنى نداشت، گياه روياند.

59. عنه عليه السلام: السَّحابُ غِربالُ [۲۹۷] المَطَرِ، لَولا ذلِكَ لَأَفسَدَ كُلَّ شَيءٍ وَقَعَ عَلَيهِ. [۲۹۸]

59. امام على عليه السلام: ابرها غربال باران اند، كه اگر چنين نبود، باران بر هر چه فرو مى باريد، تباهش مى ساخت.

60. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا» [۲۹۹] ـ: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى لَمّا أهبَطَ آدَمَ إلَى الأَرضِ وكانَتِ السَّماواتُ رَتقاً لا تُمطِرُ شَيئاً وكانَتِ الأَرضُ رَتقاً لا تُنبِتُ شَيئاً، فَلَمّا أن تابَ اللّهُ عز و جلعَلى آدَمَ عليه السلام أمَرَ السَّماءَ فَتَقَطَّرَت بِالغَمامِ، ثُمَّ أمَرَها فَأَرخَت عَزالِيَها [۳۰۰]، ثُمَّ أمَرَ الأَرضَ فَأَنبَتَتِ الأَشجارَ وأثمَرَتِ الثِّمارَ وتَفَهَّقَت [۳۰۱] بِالأَنهارِ، فَكانَ ذلِكَ رَتقُها وهذا فَتقُها. [۳۰۲]

60. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «آيا آنان كه كفر ورزيدند، نينديشيدند كه آسمان ها و زمين، فشرده بودند و ما آن دو را از هم گشوديم» ـ: آن هنگام كه خداوند متعال، آدم را به زمين فرو فرستاد، آسمان ها فشرده بودند و چيزى نمى باريدند، و زمين نيز فشرده بود و گياهى نمى روياند.

چون خداىْ عز و جل توبه آدم عليه السلام را پذيرفت، آسمان را فرمود و ابرها چكيدند. سپس فرمودشان و سيلاب باران، فرو ريخت. آن گاه به زمين دستور داد و زمين، درختان و رستنى هايش را روياند و ميوه ها را به بار نشاند، و رودها و جويبارها لبريز شدند. آرى، آن بود فشرده بودن آسمان ها و زمين و اين بود از هم گشودگى شان.

61. معاني الأخبار عن حمّاد بن عيسى عن الإمام الصادق عليه السلام: إنَّهُ عليه السلام نَظَرَ إلَى المَقابِرِ فَقالَ: «يا حَمّادُ هذِهِ كِفاتُ الأَمواتِ». ونَظَرَ إلَى البُيوتِ فَقالَ: «هذِهِ كِفاتُ الأَحياءِ». ثُمَّ تَلا: «أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفَاتًا* أَحْيَاءً وَ أَمْوَاتًا». [۳۰۳]

61. معانى الأخبار ـ به نقل از حمّاد بن عيسى ـ: امام صادق عليه السلام به گورستان، نگاهى كرد و فرمود: «اى حمّاد! اينها سكونتگاه هاى مردگان اند» و به خانه ها نگاه كرد و فرمود: «اينها هم سكونتگاه هاى زندگان اند». سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «آيا زمين را براى زندگان و مردگان، سكونتگاه قرار نداديم؟».

62. الإمام الصادق عليه السلام: لَولا أَنَّ اللّهَ حَبَسَ الرّيحَ عَلَى الدُّنيا لَأَخوَتِ [۳۰۴] الأَرضُ، ولَولَا السَّحابُ لَخَرِبَتِ الأَرضُ فَما أنبَتَت شَيئاً، ولكِنَّ اللّهَ يَأمُرُ السَّحابَ فَيُغَربِلُ الماءَ فَيُنزِلُ قَطراً، وإنَّهُ اُرسِلَ عَلى قَومِ نوحٍ بِغَيرِ سَحابٍ. [۳۰۵]

62. امام صادق عليه السلام: اگر خداوند، باد را در دنيا نمى گذاشت، زمين به بيغوله اى تبديل مى شد، و اگر ابرها نبودند، زمينْ ويران مى شد و چيزى نمى روياند؛ امّا خداوند به ابرها امر مى كند و آنها آب را غربال مى كنند و باران فرو مى ريزند. بارانى كه بر قوم نوح فرستاده شد، بدون ابر بود.

63. عنه عليه السلام: الرّيحُ هَواءٌ إذا تَحَرَّكَ يُسمّى ريحاً، فَإِذا سَكَنَ يُسَمّى هَواءً، وبِهِ قِوامُ الدُّنيا، ولَو كُفَّتِ الرّيحُ ثَلاثَةَ أيّامٍ لَفَسَدَ كُلُّ شَيءٍ عَلى وَجهِ الأَرضِ ونَتِنَ، وذلِكَ أنَّ الرّيحَ بِمَنزِلَةِ المِروَحَةِ تَذُبُّ وتَدفَعُ الفَسادَ عَن كُلِّ شَيءٍ وتُطيِّبُهُ، فَهِيَ بِمَنزِلَةِ الرّوحِ إذا خَرَجَ عَنِ البَدَنِ نَتِنَ البَدَنُ وتَغَيَّرَ، تَبارَكَ اللّهُ أحسَنُ الخالِقينَ. [۳۰۶]

63. امام صادق عليه السلام: باد، همان هواست، آن گاه كه به حركت در آيد، و چون ساكن باشد، آن را هوا نامند. دوام دنيا به همين باد است. اگر سه روز باد نوزد، هر چيزى كه در روى زمين است، فاسد و گنديده مى شود؛ زيرا باد به منزله بادبزن است كه اشيا را از فاسد شدن، حفظ مى كند و آنها را خوش بو نگه مى دارد. باد، به منزله روح است كه هر گاه از بدن خارج شود، بدن مى گندد و متلاشى مى شود. آفرين بر خداوند كه بهترينِ آفرينندگان است!

64. عنه عليه السلام: الرّيحُ لَو حُبِسَت أيّاماً لَفَسَدَتِ الأَشياءُ جَميعاً وتَغَيَّرَت. [۳۰۷]

64. امام صادق عليه السلام: همين باد، اگر چند روزى نوزد، همه چيزها فاسد و متلاشى مى شوند.

65. عنه عليه السلام ـ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ ـ: فَكِّر يا مُفَضَّلُ فيما خَلَقَ اللّهُ عز و جلعَلَيهِ هذِهِ الجَواهِرَ الأَربَعَةَ لِيَتَّسِعَ ما يَحتاجُ إلَيهِ مِنها، فَمِن ذلِكَ سَعَةُ هذِهِ الأَرضِ وَامتِدادُها، فَلَولا ذلِكَ كَيفَ كانَت تَتَّسِعُ لِمَساكِنِ النّاسِ ومَزارِعِهِم ومَراعيهِم ومَنابِتِ أخشابِهِم وأحطابِهِم، وَالعَقاقيرِ العَظيمَةِ وَالمَعادِنِ الجَسيمَةِ غَناؤُها [۳۰۸]، ولَعَلَّ مَن يُنكِرُ هذِهِ الفَلَواتِ الخاليَةَ وَالقِفارَ الموحِشَةَ يَقولُ: مَا المَنفَعَةُ فيها؟ فَهِيَ مَأوى هذِهِ الوُحوشِ ومَحالُّها ومَرعاها، ثُمَّ فيها بَعدُ مُتَنَفَّسٌ ومُضطَرَبٌ لِلناّسِ إذَا احتاجوا إلَى الاِستِبدالِ بِأَوطانِهِم، وكَم بَيداءَ وكَم فَدفَدٍ [۳۰۹] حالَت قُصوراً وجِناناً بِانتِقالِ النّاسِ إلَيها وحُلولِهمِ فيها، ولَولا سَعَةُ الأَرضِ وفُسحَتُها لَكانَ النّاسُ كَمَن هُوَ في حِصارٍ ضَيِّقٍ لا يَجِدُ مَندوحَةً [۳۱۰] عَن وَطَنِهِ إذا أحزَنَهُ أمرٌ يَضطَرُّهُ إلَى الاِنتِقالِ عَنهُ.

ثُمَّ فَكِّر في خَلقِ هذِهِ الأَرضِ عَلى ما هِيَ عَلَيهِ حينَ خُلِقَت راتِبَةً راكِنَةً، فَيَكونُ مَوطِناً مُستَقَرّاً لِلأَشياءِ؛ فَيَتَمَكَّنُ النّاسُ مِنَ السَّعيِ عَلَيها في مَآرِبِهِم [۳۱۱]، وَالجُلوسِ عَلَيها لِراحَتِهِم، وَالنَّومِ لِهُدُوئِهِم، وَالإِتقانِ لِأَعمالِهِم. فَإِنَّها لَو كانَت رَجراجَةً [۳۱۲] مُتَكَفِّئَةً، لَم يَكونوا يَستَطيعونَ أن يُتقِنُوا البِناءَ وَالتِّجارَةَ وَالصَّناعَةَ وما أشبَهَ ذلِكَ، بَل كانوا لا يَتَهَنَّؤونَ بِالعَيشِ وَالأَرضُ تَرتَجُّ مِن تَحتِهِم! وَاعتَبِر ذلِكَ بِما يُصيبُ النّاسَ حينَ الزَّلازِلِ عَلى قِلَّةِ مَكثِها حَتّى يُصيروا إلى تَركِ مَنازِلِهم وَالهَرَبِ عَنها.

فَإِن قالَ قائِلٌ: فَلِمَ صارَت هذِهِ الأَرضُ تُزَلزَلُ؟ قيلَ لَهُ: إنَّ الزَّلزَلَةَ وما أشبَهَها مَوعِظَةٌ وتَرهيبٌ؛ يُرَهَّبُ بِهَا النّاسُ لِيَرعَووا عَنِ المَعاصي، وكَذلِكَ ما يَنزِلُ بِهِم مِنَ البَلاءِ في أبدانِهِم وأموالِهِم، يَجري فِي التَّدبيرِ عَلى ما فيهِ صَلاحُهُم وَاستِقامَتُهُم، ويُدَّخَرُ لَهُم ـ إن صَلَحوا ـ مِنَ الثَّوابِ وَالعِوَضِ فِي الآخِرَةِ ما لا يَعدِلُهُ شَيءٌ مِن اُمورِ الدُّنيا، ورُبَّما عُجِّلَ ذلِكَ فِي الدُّنيا إذا كانَ ذلِكَ فِي الدُّنيا صَلاحاً لِلعامَّةِ وَالخاصَّةِ.

ثُمَّ إنَّ الأَرضَ في طِباعِهَا الَّذي طَبَعَهَا اللّهُ عَلَيهِ بارِدَةٌ يابِسَةٌ، وكَذلِكَ الحِجارَةُ، وإنَّمَا الفَرقُ بَينَها وبَينَ الحِجارَةِ فَضلُ يُبسٍ فِي الحِجارَةِ. أفَرَأَيتَ لَو أنَّ اليُبسَ أفرَطَ عَلَى الأَرضِ قَليلاً حَتّى تَكونَ حَجَراً صَلداً، أكانَت تُنبِتُ هذَا النَّباتَ الَّذي بِهِ حَياةُ الحَيَوانِ، وكانَ يُمكِنُ بِها حَرثٌ أو بِناءٌ؟! أفَلا تَرى كَيفَ نُقِصَت عَن يُبسِ الحِجارَةِ، وجُعِلَت عَلى ما هِيَ عَلَيهِ مِنَ اللّينِ وَالرَّخاوَةِ، وَليَتَهَيَّأ لِلاِعتِمادِ؟

ومِن تَدبيرِ الحَكيمِ ـ جَلَّ وعَلا ـ في خِلقَةِ الأَرضِ أنَّ مَهَبَّ الشِّمالِ أرفَعُ مِن مَهَبِّ الجَنوبِ، فَلَم يَجعَلِ اللّهُ عز و جل كَذلِكَ إلّا لِتَنحَدِرَ المِياهُ عَلى وَجهِ الأَرضِ فَتَسقِيَها وتَروِيَها ثُمَّ يُفيضَ آخِرَ ذلِكَ إلَى البَحرِ، فَكَما يَرفَعُ أحَدَ جانِبَيِ السَّطحِ ويَخفِضُ الآخَرَ لِيَنحَدِرَ الماءُ عَنهُ ولا تَقومَ عَلَيهِ، كَذلِكَ جُعِلَ مَهَبُّ الشَّمالِ أرفَعَ مِن مَهَبِّ الجَنوبِ لِهذِهِ العِلَّةِ بِعَينِها، ولَولا ذلِكَ لَبَقِيَ الماءُ مُتَحَيِّراً عَلى وَجهِ الأَرضِ، فَكانَ يَمنَعُ النّاسَ مِن أعمالِها ويَقطَعُ الطُّرُقَ وَالمَسالِكَ.

ثُمَّ الماءُ، لولا كَثرَتُهُ وتَدَفُّقُهُ فِي العُيونِ وَالأودِيَةِ وَالأَنهارِ لَضاقَ عَمّا يَحتاجُ النّاسُ إلَيهِ لِشُربِهِم وشُربِ أنعامِهِم ومَواشيهِم، وسَقيِ زُروعِهِم وأشجارِهِم وأصنافِ غَلّاتِهِم، وشُربِ ما يَرِدُهُ مِنَ الوُحوشِ وَالطَّيرِ وَالسِّباعِ، وتَتَقَلَّبُ فيهِ الحيتانُ ودَوابُّ الماءِ، وفيهِ مَنافِعُ اُخَرُ أنتَ بِها عارِفٌ، وعَن عِظَمِ مَوقِعِها غافِلٌ، فَإنَّهُ سِوَى الأَمرِ الجَليلِ المَعروفِ مِن غَنائِهِ في إحياءِ جَميعِ ما عَلَى الأَرضِ مِنَ الحَيَوانِ وَالنَّباتِ، يَمزُجُ بِالأَشرِبَةِ فَتَلينُ وتَطَيَّبُ لِشارِبِها، وبِهِ تُنَظَّفُ الأَبدانُ وَالأَمتِعَةُ مِنَ الدَّرَنِ [۳۱۳] الَّذي يَغشاها، وبِهِ يُبَلُّ التُّرابُ فَيَصلُحُ لِلاِعتِمالِ، وبِهِ نَكُفُّ عادِيَةَ النّارِ [۳۱۴] إذَا اضطَرَمَت وأشرَفَ النّاسُ عَلَى المَكروهِ، وبِهِ يَستَحِمُّ المُتعَبُ الكالُّ فَيَجِدُ الرّاحَةَ مِن أوصابِهِ، إلى أشباهِ هذا مِنَ المآرِبِ الَّتي تَعرِفُ عِظَمَ مَوقِعِها في وَقتِ الحاجَةِ إلَيها.

فَإِن شَكَكتَ في مَنفَعَةِ هذَا الماءِ الكَثيرِ المُتَراكِمِ فِي البِحارِ، وقُلتَ: مَا الإِربُ فيهِ؟ فَاعلَم أنَّهُ مُكتَنَفُ [۳۱۵] ومُضطَرَبُ ما لا يُحصى مِن أصنافِ السَّمَكِ ودَوابِّ البَحرِ ومَعدِنِ اللُّؤلُؤ وَالياقوتِ وَالعَنبَرِ، وأصنافٍ شَتّى تُستَخرَجُ مِنَ البَحرِ، وفي سَواحِلِهِ مَنابِتُ العودِ اليَلَنجوجِ [۳۱۶] وضُروبٌ مِنَ الطّيبِ وَالعَقاقيرِ. ثُمَّ هُوَ بَعدُ مَركَبُ النّاسِ ومَحمِلٌ لِهذِهِ التِّجاراتِ الَّتي تُجلَبُ مِنَ البُلدانِ البَعيدَةِ، كَمِثلِ ما يُجلَبُ مِنَ الصّينِ إلَى العِراقِ، ومِنَ العِراقِ إلَى العِراقِ [۳۱۷]، فَإنَّ هذِهِ التِّجاراتِ لَو لَم يَكُن لَها مَحمِلٌ إلّا عَلى الظَّهرِ لَبارَت وبَقِيَت في بُلدانِها وأيدي أهلِها، لِأَنَّ أجرَ حَملِها كانَ يُجاوِزُ أثمانَها فَلا يَتَعَرَّضُ أحَدٌ لِحَملِها، وكانَ يَجتَمِعُ في ذلِكَ أمرانِ: أحَدُهما فَقدُ أشياءَ كَثيرَةٍ تَعظُمُ الحاجَةُ إلَيها، وَالآخَرُ: انِقطاعُ مَعاشِ مَن يَحمِلُها وَيَتَعَيَّشُ بِفَضلِها.

وهكَذَا الهَواءُ لَولا كَثرَتُهُ وسَعَتُهُ لَاختَنَقَ هذَا الأَنامُ مِنَ الدُّخانِ وَالبُخارِ الَّتي يَتَحَيَّرُ فيهِ، ويَعجِزُ عَمّا يُحَوَّلُ إلَى السَّحابِ وَالضَّبابِ أوَّلاً أوَّلاً، وقَد تَقَدَّمَ مِن صِفَتِهِ ما فيهِ كِفايَةٌ.

وَالنّارُ أيضاً كَذلِكَ، فَإِنَّها لَو كانَت مَبثوثَةً كَالنَّسيمِ وَالماءِ كانَت تُحرِقُ العالَمَ. [۳۱۸]

65. امام صادق عليه السلام ـ خطاب به مفضّل بن عمر ـ: اى مفضّل! بينديش كه چگونه خداوند عز و جل از اين عناصر چهارگانه، زمين را آفريد، آن سان كه گنجايش هر آنچه را بِدان نياز است، داشته باشد، از جمله گستردگى و امتداد زمين، كه اگر اين گستردگى و امتداد نبود، چگونه مى توانست گنجايشى براى مسكن مردم و كشتزارها و چراگاه هاى آنان و رويشگاه هاى چوب ها و هيمه هاى آنان، و اين گياهان و معادن پُرسود داشته باشد؟

شايد كسانى باشند كه به وجود اين بيابان هاى تُهى و صحراهاى هولناك، خرده بگيرند و بگويند: «چه سودى در اينهاست؟». اين بيابان ها و صحراها، مأوا و مسكن و چراگاه اين جانوران وحشى اند. از اين گذشته، كوچگاه و فضاى بازى براى مردم اند، در آن هنگام كه به تغيير زيستگاه، نياز پيدا كنند. چه بسيار بيابان ها و چه بسيار دشت هاى سخت و ناهموارى كه با كوچيدن مردم به آنها و سكونتشان در آن جا، به كاخ ها و باغ ها تبديل شدند! اگر اين گستردگى و پهناورىِ زمين نبود، مردم، همانند كسى بودند كه در حصارى تنگ است و چيزى او را ناراحت مى كند و به انتقال از آن جا مجبورش مى گرداند؛ امّا چاره اى جز ماندن در جايش نمى يابد.

نيز در آفرينش اين زمين ـ چنان كه اكنون هست ـ بينديش كه ثابت و آرام آفريده شده و زيستگاه و قرارگاهى است براى همه چيز، به طورى كه مردم مى توانند بر روى آن، در پى نيازهاى خويش بكوشند، و براى استراحتشان بر آن بنشينند، و براى آرامششان بر روى آن بخوابند، و كارهايشان را به خوبى انجام دهند. اگر زمين [چونان گهواره] لرزان و در نوسان بود، مردم، قادر به خانه سازى و بازرگانى و صنعت و امثال اينها نبودند؛ بلكه از زندگى بر روى زمينى كه زير پايشان مى لرزد، لذّت نمى بردند. براى مثال، بلايى را كه مردم در هنگام زمين لرزه ها ـ با وجود آن كه مدّت كوتاهى مى پايند ـ به آن دچار مى شوند، در نظر بگير. طورى است كه خانه هايشان را وا مى گذارند و مى گريزند.

اگر گوينده اى بگويد: پس چرا زمين، طورى آفريده شده كه [گاه] مى لرزد، پاسخ داده مى شود كه: زمين لرزه و مانند آن، پند و هشدارى است كه به سبب آن، مردم ترسانده مى شوند تا از گناهان دست بردارند، و همچنين است بلاهايى كه به جان و مال آنها مى رسند. همه اينها در تدبير [الهى]، به گونه اى جريان مى يابند كه مايه اصلاح و درستى مردمان اند. در برابر، اگر به راه آمدند، چنان پاداش و عوضى اُخروى برايشان اندوخته مى شود كه هيچ چيزى از امور دنيا با آن برابرى نمى كند. گاهى هم اين پاداش و عوض، در همين دنيا به آنان داده مى شود، اگر اين پاداش دهى در دنيا به صلاح عام و خاص باشد.

نكته ديگر، آن است كه طبع خاك ـ كه خداوند، خاك را بر آن سرشته ـ سرد و خشك است. سنگ نيز به همين گونه است، با اين تفاوت كه خشكى سنگ، فزون تر است. حال اگر خشكى خاك، اندكى فزون تر مى شد، چندان كه به سنگى سخت، بدل مى گشت، آيا اين گياهى را كه زندگىِ جانداران به آن بسته است، مى رويانْد؟ و آيا كشت و كار يا ساخت و ساز بر آن، امكان داشت؟ نمى بينى كه چگونه خشكى خاك، از خشكى سنگ، كمتر گشت و اين گونه نرم و سست قرار داده شد تا براى تكيه كردن آماده شود؟

از ديگر نشانه هاى تدبير خداوند حكيم عز و جل در آفرينش زمين، اين است كه وزشگاهِ باد شمال از وزشگاهِ باد جنوب، بالاتر است، و اين را خداوند عز و جل چنين قرار نداد، مگر از براى آن كه آب ها بر روى زمين، سرازير شوند و آن را آبيارى و سيراب كنند و سرانجام به دريا بريزند. پس همان طور كه يك طرف بام، بلندتر و طرف ديگر، پست تر ساخته مى شود تا آب [برف و باران] فرو ريزد و روى بام نماند، درست به همين دليل، وزشگاهِ باد شمال را بالاتر از وزشگاهِ باد جنوب قرار داد، و اگر چنين نبود، آب بر روى زمين، سرگردان مى ماند و مانع كار و فعّاليت مردم مى شد و راه ها و جادّه ها را بند مى آورد.

و امّا آب! اگر اين آبِ فراوان و جوشان در چشمه ها و رودها و جويبارها نبود، نياز مردم به آب را براى نوشيدن خودشان و آشاميدن چارپايان و دام هايشان، و آبيارى كشتزارها و باغ هايشان و انواع غلّاتشان، و نوشيدن وحوش و پرندگان و درندگان را كفاف نمى كرد. در آب ها ماهيان و جانورانِ آبى زندگى مى كنند، و نيز سودهاى ديگرى در آب هست كه تو آنها را مى دانى؛ ولى از شدّت اهمّيت آنها غافلى؛ چرا كه آب، بجز كار مهم و شناخته شده و بى نياز از معرّفى اش، در حيات بخشيدن به همه آنچه (از حيوان و گياه) در روى زمين است، با نوشيدنى ها آميخته مى شود و موجب مى گردد كه اين نوشيدنى ها نرم و براى آشامنده، خوش (گوارا) شوند.

فايده ديگرش اين است كه با آن، بدن ها و كالاها از چركى كه به خود مى گيرند، تميز مى شوند. با آن، خاك، تر مى شود و براى به كار گرفتن، آماده مى گردد. با آن، از سرايت و آسيب رسانىِ آتش، آن گاه كه در مى گيرد و مردم در خطر آتش سوزى قرار مى گيرند، جلوگيرى مى كنيم. با آن، انسانِ خسته و مانده، استحمام مى كند و خستگى هايش را مى زدايد و آرامش مى يابد، و امثال اين فوايد كه عظمت اهمّيت آنها را مى شناسى، آن گاه كه بدانها نياز پيدا كنى.

اگر در سودمندىِ اين آب فراوانِ انباشته در درياها شك دارى و مى گويى: «اين درياها به چه درد مى خورند؟»، بدان كه اين آب ها جايگاه و سرپناه انواع بى شمارى از ماهى ها و جانوران دريايى و معادن مرواريد و ياقوت و عنبر و انواع گوناگون ديگر چيزهايى است كه از دريا استخراج مى شوند. سواحل اين درياها، رويشگاه عود يَلَنجوج [۳۱۹] و انواع عطرها و گياهان اند. از اينها گذشته، درياها مَركب مردم و وسيله حمل و نقل اين كالاهايى است كه از سرزمين هاى دور دست، آورده مى شوند. مانند آنچه از چين به عراق آورده مى شود و در خودِ عراق، از شهرى به شهر ديگر حمل مى گردد. اگر تنها وسيله حمل و نقل اين كالاها، پشت [انسان يا حيوان] بود، دچار كسادى مى شدند و در همان سرزمين ها [و مناطق] خودشان و در دست اهالى همان جاها مى ماندند؛ چرا كه مزد حمل آنها از قيمت آنها تجاوز مى كرد و در نتيجه هيچ كس حاضر به حمل و نقل كالاها نمى شد، و اين، دو پيامد داشت: يكى ناياب شدن اشياى فراوانى كه نياز شديد به آنهاست، و ديگر، قطع شدن معاش كسانى كه آنها را حمل و نقل مى كنند و به بركت آنها زندگى مى نمايند.

هوا نيز چنين است. اگر فراوانى و گستردگى آن نبود، اين مردم از [شدّت] دود و بخارى كه در آن غوطه ورند، خفه مى شدند، و در برابر آنچه اندك اندك به ابر و مه تبديل مى شود، در مى ماندند. پيش تر، در باره خواصّ هوا به اندازه كافى گفتم.

آتش نيز به همين سان. اگر آتش مانند نسيم و آب، پراكنده بود، عالَم را مى سوزاند.

الفصل الرابع: النوادر

فصل چهارم: گوناگون

66. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: تَمَسَّحوا بِالأَرضِ فَإِنَّها اُمُّكُم [۳۲۰]، وهِيَ بِكُم بَرَّةٌ. [۳۲۱]

66. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بر خاك، تيمّم كنيد (/ زندگى كنيد)؛ زيرا مادرِ شماست و با شما مهربان است. [۳۲۲]

67. عنه صلى الله عليه و آله: تَحَفَّظوا [۳۲۳] مِنَ الأَرضِ فَإِنَّها اُمُّكُم، وإنَّهُ لَيسَ مِن أحَدٍ عامَلَ عَلَيها خَيراً أو شَرّاً إلّا وهِيَ مُخبِرَةٌ. [۳۲۴]

67. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مراقب زمين باشيد؛ زيرا مادرِ شماست، و هيچ كس نيست كه بر روى آن، كارى خوب يا بد بكند، مگر اين كه زمين، گزارش مى دهد.

68. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ الأَرضَ بِكُم بَرَّةٌ؛ تَتَيَمَّمونَ مِنها، وتُصَلّونَ عَلَيها فِي الحَياةِ الدُّنيا، وهِيَ لَكُم كِفاتٌ فِي المَماتِ، وذلِكَ مِن نِعمَةِ اللّهِ لَهُ الحَمدُ. [۳۲۵]

68. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: زمين با شما مهربان است. به آن، تيمّم مى كنيد، در زندگى دنيا، روى آن نماز مى گزاريد، و پس از مرگ، آرامگاه شماست، و اينها از نعمت هاى خدا [بر شما] است. خدا را سپاس!

69. عنه صلى الله عليه و آله: اُسِّسَتِ السَّماواتُ السَّبعُ وَالأَرضَونَ السَّبعُ عَلى «قُل هُوَ اللّهُ أحَدٌ». [۳۲۶]

69. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هفت آسمان و هفت زمين، بر شالوده «قل هو اللّه أحد» نهاده شده اند.

70. الكافي عن عليّ بن عيسى رفعه: إنَّ موسى عليه السلام ناجاهُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى فَقالَ لَهُ: ... الأَرضُ مُطيعَةٌ، وَالسَّماءُ مُطيعَةٌ، وَالبِحارُ مُطيعَةٌ، وعِصياني شِقاءُ الثَّقَلَينِ. [۳۲۷]

70. الكافى ـ به نقل از على بن عيسى، در حديثى كه سند آن را به اهل بيت عليهم السلام رسانده است ـ: خداوند متعال با موسى عليه السلام نجوا كرد و به او فرمود: «...زمين، فرمان بردار است، و آسمان، فرمان بردار است، و درياها فرمان بردارند، و نافرمانى از من، مايه بدبختى جِن و اِنس است».

  1. معجم مقاييس اللغة: ج1 ص79 مادّه «أرض».
  2. ر. ك: الصحاح: ج3 ص1064، المفردات: ص73، التحقيق فى مفردات القرآن: ج1 ص69 مادّه «أرض».
  3. از اين تعداد، 451 بار «أرض»، دو بار «أرضا»، و هشت بار، اضافه به ضمير («أرضكم» سه بار، «أرضنا» سه بار، «أرضهم» يك بار و «أرضى» يك بار) آمده است.
  4. حجر: آيه 19، ق: آيه 7.
  5. مائده: آيه 21.
  6. سجده: آيه 5.
  7. شمس: آيه 6. نيز، ر. ك: طارق: آيه 12.
  8. روم: آيه 25.
  9. ر. ك: التبيان فى تفسير القرآن: ج8 ص243.
  10. فاطر: آيه 41.
  11. ر. ك: ص190 ح18.
  12. ر. ك: ص190 ح19.
  13. ر. ك: ص192 ح21.
  14. ر. ك: ص190 ح17.
  15. رعد: آيه 2.
  16. لقمان: آيه 10.
  17. ذاريات: آيه 7.
  18. ر. ك: تفسير القمّى: ج2 ص328.
  19. ر. ك: بحار الأنوار: ج60 ص78 ـ 95 ح1 ـ 3 و 10 و 30.
  20. ر. ك: الدرّ المنثور: ج8 ص210 ـ 212.
  21. الكافى: ج8 ص89 ح55 و ص152 ح143.
  22. بحار الأنوار: ج60 ص79 ح3.
  23. بحار الانوار: ج60 ص78 ح2.
  24. بحار الأنوار: ج60 ص78 ح1.
  25. بحار الأنوار: ج60 ص78 ح1.
  26. بحار الأنوار: ج60 ص83 ح10.
  27. الدرّ المنثور: ج8 ص211. براى ديدن امثال اين روايات، ر. ك: همين دانش نامه: ج3 ص210ـ212.
  28. در اين باره، نيز، ر. ك: حديث پژوهى، مهدى مهريزى: ج3 ص95 ـ 111.
  29. مانند آيه 40 از سوره معارج: «فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ؛ سوگند به پروردگار خاوران و باختران»؛ زيرا كروى بودن زمين، مستلزم آن است كه در هر موقعى، هر نقطه از زمين، براى گروهى مشرق و براى گروهى ديگر، مغرب باشد.
  30. زمين و آسمان و ستارگان از نظر قرآن: ص123، سلسلة الأحاديث الضعيفة: ج1 ص462 ح294، الصحيح من السيرة: ج1 ص264، تفسير القرطبى: ج11 ص169.
  31. الوافى: ج3 ص122 (چاپ سنگى، كتاب الروضة: ابواب المخلوقات).
  32. شرح توحيد الصدوق، قاضى سعيد قمى: ج3 ص566.
  33. شرح اُصول الكافى (شرح ملّا صالح مازندرانى با حاشيه علّامه ميرزا ابوالحسن شَعرانى): ج12 ص169.
  34. شرح توحيد الصدوق، قاضى سعيد قمى: ج3 ص567.
  35. الإسلام و الهيئة، سيّد هبة الدين شهرستانى: ص188ـ189. نويسنده معتقد است كه بدين سان، وى كليد حلّ مشكل را به دست آورده است و توضيحات فراوانى در اين باره داده است.
  36. زمين و آسمان و ستارگان از نظر قرآن: ص116. اين روايت را در منابع حديثى نيافتيم.
  37. زمين و آسمان و ستارگان از نظر قرآن: ص116ـ117.
  38. ر. ك: ص225 (زمين / فصل سوم: آماده سازى زمين براى زندگى).
  39. ر. ك: ص193 (فصل دوم: ويژگى هاى زمين / ميخ هاى زمين).
  40. هود: 7.
  41. الأنبياء: 30.
  42. ذَرَأ اللّهُ الخَلْق: خَلَقَهُم (الصحاح: ج1 ص51 «ذرأ»).
  43. الهَباء: الغُبار، ودُقاق التراب (القاموس المحيط: ج4 ص402 «هبو»).
  44. الدَّحْو: البَسْط (النهاية: ج2 ص106 «دحا»).
  45. مروج الذهب: ج1 ص32، بحار الأنوار: ج57 ص212 ح183.
  46. علل الشرائع: ص593 ح44 عن عبد اللّه بن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص241 ح1 عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه عليه السلام، بحار الأنوار: ج57 ص73 ح49.
  47. تلميح إلى الآية 7 من سورة هود. قال العلّامة الطباطبائي قدس سره: وكون العرش على الماء يومئذٍ كناية عن أنّ ملكه تعالى كان مستقرّاً يومئذٍ على هذا الماء الذي هو مادّة الحياة، فعرش الملك مظهر ملكه واستقراره على محلٍّ هو استقرار ملكه عليه (الميزان في تفسير القرآن: ج10 ص151).
  48. الكافي: ج8 ص95 ح68 عن محمّد بن مسلم، بحار الأنوار: ج57 ص98 ح82.
  49. اشاره اى است به آيه 7 از سوره هود. علّامه سيّد محمّدحسين طباطبايى در اين باره مى گويد: اين كه عرش خدا در آن روز بر آب جاى داشت، كنايه از اين است كه فرمان روايى خداوند متعال، بر آب، استوار بود كه مادّه حيات است. تخت فرمان روا، نماد سلطنت اوست و قرار گرفتنش بر جايى، در واقع، قرار گرفتن فرمان روايى او بر آن جاست (الميزان فى تفسير القرآن: ج10 ص151).
  50. في التوحيد: «القُدرة».
  51. الصافّات: 180.
  52. الصَّدْع: الشَّقّ (الصحاح: ج3 ص1241«صدع»).
  53. النازعات: 27 ـ 29.
  54. النازعات: 30.
  55. الكافي: ج8 ص94 ح67، التوحيد: ص67 ح20 عن جابر الجعفي نحوه وفيه صدره إلى «جميع الأشياء منه وهو الماء»، بحار الأنوار: ج57 ص96 ح81.
  56. در التوحيد، «قدرت» است.
  57. آل عمران: 96.
  58. تفسير القمّي: ج2 ص69، بحار الأنوار: ج57 ص72 ح47.
  59. هود: آيه 7.
  60. ر. ك: ص158 ح3.
  61. ر. ك: ص160 ح4.
  62. عنكبوت: آيه 20.
  63. انبيا: آيه 30.
  64. مفردات ألفاظ القرآن: ص341 مادّه «رقع».
  65. ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن: ج14 ص278، تفسير نمونه: ج13 ص395، زمين و آسمان و ستارگان از نظر قرآن: ص60.
  66. الجواهر، طنطاوى: ج10 ص197.
  67. فصّلت: 9.
  68. فصّلت: 11.
  69. المستدرك على الصحيحين: ج2 ص489 ح3683 عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج6 ص123 ح15120؛ روضة الواعظين: ص432 نحوه.
  70. ق: 38. اللُّغوب: التَّعَب والنَّصَب (مفردات ألفاظ القرآن: ص742 «لغب»).
  71. تاريخ الطبري: ج1 ص23، تفسير الطبري: ج13 الجزء 26 ص178 عن أبي بكر نحوه، كنز العمّال: ج6 ص176 ح15251؛ بحار الأنوار: ج57 ص211 ح180.
  72. الأناة: التُّؤَدة، تأنّى في الأمر: أي ترفّقَ وتنظّر (لسان العرب: ج14 ص49 «أنى»).
  73. الاحتجاج: ج1 ص601 ح137، بحار الأنوار: ج93 ص122.
  74. السجدة: 4.
  75. الكافي: ج8 ص145 ح117، تفسير العيّاشي: ج2 ص140 ح4 نحوه بزيادة «فلذلك أمسكت اليهود يوم السبت» في ذيله وكلاهما عن عبد اللّه بن سنان، بحار الأنوار: ج57 ص59 ح30.
  76. فصّلت: آيه 9.
  77. برخى از مفسّران، «چهار روز» را اشاره به چهار فصل مى دانند؛ ليكن به نظر مى رسد كه نظر مشهور مفسّران ـ كه در متن آمده است ـ صحيح تر است (ر. ك: الميزان فى تفسير القرآن: ج17 ص364، تفسير نمونه: ج20 ص224).
  78. فصّلت: آيه 12.
  79. اعراف: آيه 59، يونس: آيه 3، حديد: آيه 4، هود: آيه 7، فرقان: آيه 39 و 53، سجده: آيه 4.
  80. طبق بررسى انجام شده، كلمه «يوم» در قرآن، 499 بار تكرار شده است كه تنها در بيست مورد، به معناى «روز» با معناى متداول آن (بيست و چهار ساعت) است.
  81. تفسير القمّى: ج2 ص262.
  82. مجمع البيان: ج9 ص8.
  83. بحار الأنوار: ج57 ص218.
  84. ر. ك: الميزان فى تفسير القرآن: ج17 ص385، تفسير نمونه: ج20 ص225.
  85. ر. ك: زمين و آسمان و ستارگان از نظر قرآن: ص101.
  86. ر. ك: معارف قرآن: ج2 ص243.
  87. الجواهر، طنطاوى: ج10 ص89.
  88. الصافى: ج2 ص1110.
  89. ر. ك: المستدرك على الصحيحين: ج2 ص489 ح3683.
  90. توبه: آيه 36.
  91. بحار الأنوار: ج57 ص28.
  92. ر. ك: ص173 ح9.
  93. الميزان فى تفسير القرآن: ج17 ص372.
  94. ر. ك: ص173 ح9.
  95. البقرة: 29 وراجع: فصّلت: 9 ـ 11.
  96. قصص الأنبياء للراوندي: ص35 ح1 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج57 ص85 ح67.
  97. تفسير العيّاشي: ج2 ص120 ح8 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج57 ص89 ح75.
  98. كنايه است از احاطه كامل پروردگار و تسلّط او بر تدبير امور آسمان ها و زمين پس از آفرينش آنها.
  99. الكافي: ج8 ص145 ح116 عن سلام بن المستنير، بحار الأنوار: ج57 ص98 ح83.
  100. النازعات: 27 ـ 31.
  101. الدَّحْوُ: البَسْط، دَحا الأرضَ: بَسَطَها (لسان العرب: ج14 ص251 «دحا»).
  102. جمال الاُسبوع: ص85، تفسير العيّاشي: ج2 ص195 ح78 عن مقرن عن الإمام الصادق عليه السلام، الدعوات: ص53 ح134 عن الإمام الباقر عليه السلام، الإقبال: ج3 ص167 وفيها «وكبس» بدل «ودحا»، الدروع الواقية: ص187 كلاهما من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج12 ص246 ح11.
  103. الكافي: ج3 ص344 ح23، تهذيب الأحكام: ج2 ص112 ح419، فلاح السائل: ص334 ح224 كلّها عن أحمد بن محمّد، مصباح المتهجّد: ص504 ح584، المصباح للكفعمي: ص146 كلاهما عن الإمام الكاظم عليه السلام، بحار الأنوار: ج86 ص210 ح25.
  104. المور: المَوج (لسان العرب: ج5 ص186 «مور»).
  105. حَسَرَ بصرُه يَحسِر فهو حَسير: أي كَلَّ وانقطَعَ نظرُه من طولِ مدى وما أشبه ذلك (الصحاح: ج2 ص629 «حسر»).
  106. المبهور: المغلوب (لسان العرب: ج4 ص82 «بهر»).
  107. نهج البلاغة: الخطبة 160.
  108. مستفحِلَة: هائجة هيجان الفحول. واستفحَلَ الأمرُ: تفاقَمَ واشتدَّ (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج6 ص438).
  109. الأواذيّ: جمع آذيّ، الموج الشديد (النهاية: ج1 ص34 «أذى»).
  110. اصطفَقَ: اضطرب (النهاية: ج3 ص38 «صفق»).
  111. الأثباج: جمع ثبج؛ وسط الشيء ومعظمه وأعلاه (تاج العروس: ج3 ص306 «ثبج»).
  112. هيْجُ ارتمائِهِ: تقاذُفُه وتلاطمه. يقال: ارتمى القومُ بالسهام وبالحجارة ارتماءً (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج6 ص439).
  113. الكَلكَل: الصدر (الصحاح: ج5 ص1812 «كلل»). وهو استعارة لما لاقى الماء من الأرض (تعليقة صبحي الصالح على نهج البلاغة).
  114. اسْتَخذَى: خضع وذلّ، وقد يُهمَز (تاج العروس: ج19 ص372 «خذى»).
  115. تمعّكت: تمرّغت (المصباح المنير: ص576 «معك»).
  116. الاصطخاب: افتعال من الصخب بمعنى الصياح والجلبة (الصحاح: ج1، ص162 «صخب»).
  117. الساجي: الساكن (النهاية: ج2 ص345 «سجا»).
  118. الحَكَمة ـ محرّكة ـ: حديدة في اللجام تكون على أنف الفرس وحنكه تمنعه من مخالفة راكبه (النهاية: ج1 ص420 «حكم»).
  119. مدحوّة: مبسوطة (لسان العرب: ج14، ص251 «دحا»).
  120. البَأْو: الكِبر والفخر (تاج العروس: ج19 ص186 «بأو»).
  121. الغُلَواء: سرعة الشباب وأوّله (الصحاح: ج6 ص2449 «غلا»).
  122. كَعَمْتُ الوعاءَ: شَدَدتُ رأسَه (الصحاح: ج5 ص2023 «كعم»).
  123. يقال: هَمَدَت الريح: أي سكَنَت (المصباح المنير: ص640 «همد»).
  124. نَزِقَ نَزَقاً: خَفّ وطاش (المصباح المنير: ص600 «نزق»).
  125. لَبَد: أقام ولَزِق (القاموس المحيط: ج1 ص334 «لبد»).
  126. الزَّيَفان: التبختر (النهاية: ج2 ص325 «زيف»).
  127. الكنف: الجانب، والجمع أكناف (المصباح المنير: ص542 «كنف»).
  128. الباذِخ: العالي، ويجمع على بُذَّخ. والباذِخ والشامخ: الجبل الطويل (لسان العرب: ج3 ص7 «بذخ»).
  129. العِرنينِ: الأنف كلّه، أو ما صلُب من عظمه. وقيل: عِرنين الأنف تحت مجتمع الحاجبين (تاج العروس: ج18 ص375 «عرن»). والمراد أعالي الجبال.
  130. السُّهْب من الأرض: المستوي في سهولة، والجمع: سُهُوب (القاموس المحيط: ج1 ص84 «سهب»).
  131. البيداء: الفلاة والمفازة المستوية (تاج العروس: ج4، ص367 «بيد»).
  132. الاُخدود: شَقٌّ في الأرض مستطيل (الصحاح: ج2 ص468 «خدد»).
  133. الجلاميد: الصُّخور، واحدُها جُلمود (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج6 ص441).
  134. الشناخيب: رؤوس الجبال العالية، واحدها شُنْخوب (النهاية: ج2 ص504 «شنخب»).
  135. جبل أشَمّ: طويل الرأس (الصحاح: ج5 ص1962 «شمم»).
  136. الصيخود: الصخرة الشديدة، والجمع صياخيد (النهاية: ج3 ص14 «صخد»).
  137. المَيَدان ـ بالتحريك ـ: مصدر مادَ يميد، إذا مال وتحرّك (النهاية: ج4 ص379 «ميد»).
  138. أدَمَة الأرض: وجهها. قال الجوهري: وربّما سمّي وجه الأرض أديماً (لسان العرب: ج12 ص10 «أدم»).
  139. تسرّب: دخل (الصحاح: ج1 ص147 «سرب»).
  140. الجَوْبَة: الفُرجة في الجبال والسحاب (الصحاح: ج1 ص104 «جوب»).
  141. الخَيشوم: أقصى الأنف. وخياشيم الجبال: اُنوفها (لسان العرب: ج12 ص178 «خشم»).
  142. الجُرثومة: الأصل، والجمع جراثيم (النهاية: ج1 ص254 «جرثم»). المراد هنا ما سفل عن السطوح من الطبقات الترابيّة (تعليقة صبحي الصالح على نهج البلاغة).
  143. نهج البلاغة: الخطبة 91 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج77 ص325 ح17.
  144. الرعد: 2.
  145. الروم: 25.
  146. فاطر: 41.
  147. مُهج الدعوات: 157 عن الحارث بن عمير عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج86 ص332.
  148. الدروع الواقية: ص182 و 183 وص 92، الإقبال: ج1 ص436 وفيه «رفع السماوات الموطودات بلا أصحاب ولا أعوان» بدل«رفع السماء بغير عمد» وكلاهما من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج98 ص181 ح2.
  149. الأوَد: العِوَج (النهاية: ج1 ص79 «أود»).
  150. التهافت: من الهَفْت؛ وهو السقوط قِطعةً قِطعة (النهاية: ج5 ص266 «هفت»).
  151. السَّدّ والسُّدّ: الجبل والحاجز (لسان العرب: ج3 ص207 «سدد»).
  152. خَدَّ الأرضَ ـ من باب مَدَّ ـ: شَقّها (مجمع البحرين: ج1 ص495 «خدد»).
  153. نهج البلاغة: الخطبة 186، الاحتجاج: ج1 ص477 ح116، بحار الأنوار: ج57 ص30 ح6.
  154. فلاح السائل: ص421 ح290، بحار الأنوار: ج86 ص103 ح8.
  155. سَمَكَ الشيء: رفَعَه (النهاية: ج2 ص403 «سمك»).
  156. جمال الاُسبوع: ص184 عن الحسن بن القاسم العبّاسي، مصباح المتهجّد: ص307 ح417 من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج91 ص196 ح3.
  157. النبأ: 7. الأوتاد: جمع وتد، وهو المسمار إلّا أنّه أغلظ منه كما في المجمع. ولعلّ عدّ الجبال أوتاداً مبنيّ على أنّ عمدة جبال الأرض من عمل البركانات بشقّ الأرض، فتخرج منه موادّ أرضيّة مذابة تنتصب على فم الشقة متراكمة كهيئة الوتد المنصوب على الأرض تسكن به فورة البركان الذي تحته، فيرتفع به ما في الأرض من الاضطراب والمَيَدان (الميزان في تفسير القرآن: ج20 ص162).
  158. شايد تعبير كوه ها به مثابه ميخ، از آن رو باشد كه بيشتر كوه هاى زمين، محصول فعّاليت آتش فشان ها هستند كه با خارج شدن موادّ مذاب از آنها، بر دهانه شكاف، انباشته مى شوند و مانند ميخى كه در زمين كوبيده شده است، فوران آتشفشانى را كه زير آنهاست، آرام مى كنند و بدين ترتيب، تكان و حركت هاى درون زمين برطرف مى گردد (ر. ك: الميزان فى تفسير القرآن: ج2 ص162).
  159. لقمان: 10 والنحل: 15 وقال العلّامة الطباطبائي في تفسير الآية: أي ألقى فيها جبالاً شامخة لئلّا تضطرب بكم. وفيه إشعار بأنّ بين الجبال والزلازل رابطة مستقيمة (الميزان في تفسير القرآن: ج16 ص211).
  160. الأنبياء: 31.
  161. الحِجْر: 19.
  162. يؤكّد الإمام عليه السلام على أنّ اللّه سبحانه حين خلق الجبال في الأرض، جعل لكلّ جبل منها جذراً في الأرض هو الوتد، ولهذا الوتد وظيفتان: الاُولى: أنّه يحفظ الجبل من التهافت والانزلاق، كما حدث لجبل السلط قرب عمان، الذي انزلق من مكانه وسار، والثانية: أنّ الوتد المغروس في أديم الأرض يمسك طبقات الأرض نفسها بعضها ببعض، فيمنعها من الاضطراب والمَيَدان، تماماً كما نفعل عندما نمسك الصفائح المعدنيّة ببعضها عن طريق غرس مسامير قويّة فيها. هذه وظيفة الجبال بالنسبة لاستقرار الأرض، أمّا وظيفتها بالنسبة لاستقرار حياة الإنسان، فوجود الجبال على الأرض يحافظ على التربة والصخور الموجودة على سطح الأرض من الزوال والانتقال، ويحفظها من تأثير الرياح العاصفة بها، فيتسنّى بذلك إقامة حياة إنسانيّة رتيبة في الجبال والسهول والوديان، ولو كان سطح الأرض مستوياً بدون جبال لكان عرضة للتغيّر المستمر (تصنيف نهج البلاغة: ص783).
  163. نهج البلاغة: الخطبة 1، الاحتجاج: ج1 ص473 ح113، بحار الأنوار: ج4 ص247 ح5.
  164. امام عليه السلام تأكيد مى كند كه خداوند پاك، وقتى كوه ها را در زمين آفريد، براى هر كوهى ريشه اى در زمين قرار داد كه اين ريشه همان ميخ است. اين ميخ يا ريشه، دو وظيفه دارد: اوّل، حفظ كوه از افتادن و لغزيدن (همان پديده اى كه در مورد كوه سلط در نزديكى عمان، رخ داد و دچار لغزش و رانش شد) و دوم اين كه اين ريشه فرو رفته در پوسته زمين، خود، لايه هاى زمين را به يكديگر محكم مى كند و آنها را از تكان و حركت باز مى دارد، درست مانند ميخكوب كردن صفحات فلزى به يكديگر كه ما انجام مى دهيم. اين، وظيفه كوه ها در برابر ثبات زمين است؛ امّا وظيفه كوه ها در برابر استقرار زندگى انسان، اين است كه وجود كوه ها در زمين، خاك و صخره هاى موجود در سطح زمين را از جا به جا شدن و از بين رفتن، حفظ مى كند و آنها را از تأثير طوفان ها و گردبادها نگه مى دارد و بدين ترتيب، زمينه برقرارى يك زندگى انسانى يك نواخت در كوه ها و دشت ها و درّه ها فراهم مى آيد. اگر سطح زمين يكسره هموار و بدون كوه و ارتفاعات بود، همواره در معرض تغيير قرار داشت و دست خوش دگرگونى مى شد (تصنيف نهج البلاغة: ص783).
  165. نهج البلاغة: الخطبة 171، وقعة صفّين: ص232 عن زيد بن وهب نحوه، بحار الأنوار: ج58 ص94 ح16؛ تاريخ الطبري: ج5 ص14 عن زيد بن وهب نحوه.
  166. تقدّم هذا المقطع من الخطبة في باب «دحوها على الماء» ح16 (ص 184)، وقد بيّنّا هناك ما أشكل من ألفاظه فراجع.
  167. نهج البلاغة: الخطبة 91 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج77 ص325 ح17.
  168. زخَرَ البحرُ: مدَّ وكثُر ماؤه وارتفعت أمواجه (النهاية: ج2 ص299 «زخر»).
  169. يقال: رعدٌ قاصِف؛ أي شديد، مُهلك لشدّة صوته (النهاية: ج4 ص74 «قصف»).
  170. ثعجرَ: هو أكثر موضع في البحر ماءً. والميم والنون زائدتان (النهاية: ج1 ص212 «ثعجر»).
  171. القَمقام: الماء الكثير، وقَمقام البحر: مُعظمه لاجتماع مائه، وقيل: هو البحر كلّه (لسان العرب: ج12 ص494 «قمم»).
  172. جَبَله اللّه على كذا: فَطَره عليه، والجِبِلّة: الطبيعة والخليقة والغريزة؛ بمعنىً واحد (المصباح المنير: ص90 «جبل»).
  173. الجَلْمَد والجُلْمُود: الصَّخرُ (الصحاح: ج2 ص459 «جلمد»).
  174. النَّشَز: المرتفع من الأرض (النهاية: ج5 ص55 «نشز»).
  175. المَتْن من الأرض: ما صلُب وارتفع (المصباح المنير: ص562 «متن»).
  176. الطَّوْد: الجبل العظيم (الصحاح: ج2 ص502 «طود»).
  177. أنهَدَ جِبالَها: أي أعلاها. نَهَدَ ثَديُ الجارية ينهُد: إذا أشرفَ وكَعَبَ (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج11 ص57). كأنّ النشوز والمتون والأطواد كانت في بداية أمرها على ضخامتها غير ظاهرة الامتياز ولا شامخة الارتفاع عن السهول، حتّى إذا ارتجّت الأرض بما أحدثت القدرة الإلهيّة في بطونها نهدت الجبال عن السهول فانفصلت كلّ الانفصال.
  178. أي أثْبَتَها (النهاية: ج1 ص37 «أرز»).
  179. مادَ يَمِيدُ: إذا مالَ وتحرّك (النهاية: ج4 ص379 «ميد»).
  180. الكَرْكَرَةُ: تصريف الرياح السحابَ إذا جَمَعَتْهُ بعد تفرّق (تاج العروس: ج7 ص442 «كرر»).
  181. المَخْضُ؛ تحريك السِّقاء الذي فيه اللبن ليخرج زُبدُه (النهاية: ج4 ص307 «مخض»).
  182. النازعات: 26.
  183. نهج البلاغة: الخطبة 211، بحار الأنوار: ج57 ص38 ح15.
  184. الحِجْر: 19.
  185. تفسير القمّي: ج1 ص374 عن أبي الجارود، بحار الأنوار: ج60 ص179 ح8.
  186. الشِّراءُ يُمَدّ ويقصر، ويُجمَع الشِّرا على أشرِيَة (الصحاح: ج6 ص2391 «شرى»).
  187. المُنصَلِت: المُسرع من كلّ شيء. ونهرٌ مُنصلِت: شديد الجِرية (لسان العرب: ج2 ص54 «صلت»).
  188. بحار الأنوار: ج60 ص186 ح18 نقلاً عن توحيد المفضّل.
  189. سنگ گچ.
  190. به لغت يونانى، خاكستر را گويند (لغت نامه دهخدا).
  191. الكافي: ج5 ص307 ح15، بحار الأنوار: ج60 ص185 ح14.
  192. في المصدر: «وأشبه»، والتصويب من بحار الأنوار.
  193. قال العلّامة المجلسي قدس سره في توضيح بعض معاني الحديث: قوله: «خشية اللّه» إشارة إلى ماورد في بعض الكتب السماويّة أنّ اللّه تعالى خلق أوّلاً درّة بيضاء فنظر إليها بعين الهيبة فصارت ماء. «ماء عليه الأرضون»: أي البحر الأعظم. «غيّره الجوهر»، أي جوهر الأرض التي نبع منها (بحار الأنوار: ج60 ص180).
  194. المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص354، بحار الأنوار: ج60 ص180 ح12.
  195. علّامه مجلسى رحمه الله در توضيح معانى برخى از قسمت هاى اين حديث چنين مى گويد: «ترس از خدا» اشاره است به آنچه در برخى كتاب هاى آسمانى آمده است كه خداوند متعال، ابتدا دُرّى سفيد آفريد و به نگاه هيبت، در آن نگريست و آن دُر، آب شد. عبارت «آبى است كه زمين ها بر روى آن قرار گرفته اند»، مقصود، درياى اعظم است. در عبارت «جوهر، آن آب ها را دگرگون ساخت»، مقصود، جوهر زمين است كه آب از آن جوشيد (بحار الأنوار: ج60 ص180).
  196. الطلاق: 12.
  197. القِيّ: هي الأرض القَفر الخالية (النهاية: ج4 ص136 «قيى»).
  198. الكافي: ج8 ص153 ح143، التوحيد: ص276 ح1 كلاهما عن الحسين بن زيد الهاشمي، بحار الأنوار: ج60 ص83 ح10.
  199. في المصدر: «سألت»، والتصويب من بحار الأنوار.
  200. في المصدر: «اثنان»، والتصويب من بحار الأنوار.
  201. في المصدر: «فيها»، والتصويب من بحار الأنوار.
  202. الاُصول الستّة عشر: ص312 ح482، بحار الأنوار: ج58 ص97 ح18.
  203. البيان والتبيين: ج2 ص27 عن عبد اللّه بن عمر.
  204. مُهج الدعوات: ص112، البلد الأمين: ص403 وفيه «يا من استقرّت الأرضون بإذنه»، بحار الأنوار: ج95 ص370 ح23.
  205. الكثافة: الغِلَظ. وكَثُف الشيء فهو كثيف: أي غليظ ثخين (لسان العرب: ج9 ص296 «كثف»). وفي بحار الأنوار: «كنف».
  206. الدرّ المنثور: ج8 ص211 نقلاً عن أبي الشيخ في العظمة عن أبي الدرداء؛ بحار الأنوار: ج60 ص92 ح19.
  207. المعجم الكبير: ج12 ص348 ح13650، المعجم الأوسط: ج6 ص200 ح6182، نوادر الاُصول: ج1 ص215 نحوه وكلّها عن عبد اللّه بن عمر، كنز العمّال: ج12 ص45 ح33927.
  208. أعلام الدين: ص280، عوالي اللآلي: ج4 ص100 ح144 كلاهما عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج57 ص348 ح43، تفسير القرطبي: ج10 ص80، كنز العمّال: ج10 ص368 ح29843 نقلاً عن أبي الشيخ عن أبي هريرة وكلاهما نحوه.
  209. الرَّقيع والأرقَع: اسمان للسماء الدنيا، لأنّ الكواكب رقَعَتْها؛ سمّيت بذلك لأنّها مرقوعة بالنجوم، وقيل: سمّيت بذلك لأنّها رُقِعت بالأنوار التي فيها، وقيل: كلّ واحدة من السماوات رقيعٌ للاُخرى (لسان العرب: ج8 ص132 «رقع»).
  210. هكذا في المصدر، و في سائر المصادر: «لَهَبَطَ عَلَى اللّه».
  211. الحديد: 3.
  212. مسند ابن حنبل: ج3 ص301 ح8836، سنن الترمذي: ج5 ص403 ح3398، تفسير القرطبي: ج1 ص259، تفسير الطبري: ج13 الجزء 27 ص216 عن قتادة وكلّها نحوه، كنز العمّال: ج6 ص148 ح15190.
  213. عنان: ابر يا ابر آبگير، آنچه از آسمان به نظر در آيد (لغت نامه دهخدا).
  214. رقيع، نامى از نام هاى آسمان دنياست (ر. ك: لسان العرب: ج8 ص132 مادّه «رقع»).
  215. بحار الأنوار: ج94 ص158 ح22 نقلاً عن كتاب أنيس العابدين.
  216. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص246 ح2317.
  217. الكافي: ج2 ص5 ح7 عن إبراهيم، بحار الأنوار: ج67 ص87 ح10.
  218. الكافي: ج8 ص231 ح301 عن عجلان أبي صالح، بصائر الدرجات: ص490 ح2 نحوه، بحار الأنوار: ج57 ص335 ح22.
  219. الكافي: ج4 ص72 ح3، تهذيب الأحكام: ج3 ص107 ح266 كلاهما عن عليّ بن رئاب، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص103 ح1848، الإقبال: ج1 ص116، بحار الأنوار: ج97 ص341 ح2.
  220. الذاريات: 7.
  221. الرعد: 2.
  222. الملك: 3.
  223. الطلاق: 12.
  224. تفسير القمّي: ج2 ص328، مجمع البيان: ج10 ص467 نحوه وفيه من «بسط كفّه اليسرى» إلى «السماوات والأرضين»، بحار الأنوار: ج60 ص79 ح4.
  225. در قرآن، 310 بار كلمه «سماء» آمده كه 190 بار آن به صورت جمع است.
  226. هفت بار به صورت «سبع سماوات» و «السماوات السبع»، يك بار به صورت «سبع طرائق» و يك بار «سبعا شدادا».
  227. طلاق: آيه 2.
  228. گفتنى است كه در تفسير جمله: «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ»، چهارده قول وجود دارد (ر. ك: التبيان فى تفسير القرآن: ج10 ص41، تفسير غريب القرآن: ص330، زاد المسير: ج8 ص47، الميزان فى تفسير القرآن: ج19 ص326، من وحى القرآن: ج2 ص347، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد: ج9 ص304 و ج10 ص466، تفسير العاملى: ج8 ص30، منهج الصادقين: ج9 ص328، تفسير الفخر الرازى: ج3 ص40، كشف الحقائق: ج3 ص600، مفردات ألفاظ القرآن: ص243، تفسير نمونه: ج24 ص260، الكاشف فى تفسير القرآن: ج7 ص357، أطيب البيان: ج13 ص65، فيض القدير: ج6 ص501، الهيئة و الإسلام: ص178، شرح اَسماء الحسنى: ج1 ص54).
  229. نهج البلاغة: خطبه 224.
  230. نهج البلاغة: خطبه 192.
  231. نهج البلاغة: خطبه 192.
  232. مانند: آنچه از پيامبر خدا نقل شده: «ما من ذى زكاة مال نخل أو لا زرع و لا كرم يمنع زكاة ماله إلّا قلّدت أرضه فى سبعة أرضين يطوق بها إلى يوم القيامة؛ هيچ مكلّف به پرداخت زكاتى از خرما، كشت و انگور، از پرداخت آن خوددارى نكرد، مگر اين كه زمينش در هفت زمين، طوق گردن اوست» (بحار الأنوار: ج93 ص8).
  233. گفتنى است كه كلينى رحمه الله اين روايت (ص 204 ح30) را به سند خود از حسين بن زيد هاشمى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است و امام عليه السلام جريان ملاقات زينب عطّاره با پيامبر خدا و مطالبى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرموده، نقل نموده است. بنا بر اين، بر موثّق بودن يا نبودن او، اثرى مترتّب نيست، چنان كه برخى پنداشته اند. با اين وجود، ظاهرا به دليل بودنِ حسين بن زيد هاشمى در سلسله سند اين روايت، علّامه مجلسى در باره سند آن مى گويد: «مجهول و يمكن عدّه فى الحسان (روايت، مجهول است و البته مى توان آن را جزء روايات حسن به شمار آورد)» (ر. ك: مرآة العقول: ج26 ص3).
  234. شرح اُصول الكافى، ملّا محمّدصالح مازندرانى: ج12 ص169 (حاشيه ميرزا ابو الحسن شعرانى).
  235. ر. ك: بحار الأنوار: ج57 ص80.
  236. الميزان فى تفسير القرآن: ج19 ص328.
  237. شُعب الإيمان: ج3 ص432 ح3984، تاريخ دمشق: ج35 ص133 كلاهما عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج12 ص196 ح34639 وراجع: كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص241 ح2296 و2297.
  238. البقرة: 30.
  239. تفسير الطبري: ج1 الجزء 1 ص199، الدرّ المنثور: ج1 ص113 نقلاً عن ابن أبي حاتم وابن عساكر وكلاهما عن ابن سابط؛ بحار الأنوار: ج57 ص206 ح156.
  240. مشارق أنوار اليقين: ص84 عن أحمد بن عبد العزيز الجلودي، إرشاد القلوب: ص377 وفيه «مدّ» بدل «مكّ» وليس فيه «أي دحاها»، بحار الأنوار: ج57 ص64 ح37.
  241. جاء الحديث في علل الشرائع عن عبد اللّه بن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، لكنّ القواعد الرجاليّة وتصريح الكشّي في كتابه «اختيار معرفة الرجال» يقتضي أن يكون الراوي هو أحمد بن عامر الطائي كما في عيون أخبار الرضا عليه السلام، وأمّا عبد اللّه فإنّه يروي بواسطة والده لا مباشرة.
  242. علل الشرائع: ص593 و 595 ح44، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص241 ح1 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحارالأنوار: ج10 ص76 ح1.
  243. شايد مراد از دوران توفان، دوران تموّج و تلاطم آب، پيش از آفريده شدن خشكى باشد (بحار الأنوار: ج54 ص64).
  244. الكافي: ج4 ص189 ح3 عن صالح اللفائفي، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص241 ح2297، بحار الأنوار: ج57 ص203 ح149.
  245. علل الشرائع: ص396، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص90 ح1 كلاهما عن محمّد بن سنان، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص191 ح2114 وليس فيه من «وكلّ ريح» إلى «الوسط»، بحار الأنوار: ج99 ص57 ح11.
  246. آل عمران: 96.
  247. تفسير القمّي: ج2 ص268، بحار الأنوار: ج57 ص64 ح35.
  248. فصّلت: 9 و 10.
  249. البقرة: 22.
  250. غافر: 64.
  251. الزخرف: 10 ـ 12.
  252. طه: 53.
  253. البقرة: 22.
  254. لعلّها من الصُّداع: وَجَع الرأس. أو من الصَّدْع: الشَّقّ، يقال: صَدَعتُه فانصدع؛ أي انشقّ (اُنظر: مجمع البحرين: ج2 ص1016 و 1017 «صدع»).
  255. العَطَب: الهلاك (الصحاح: ج1 ص184 «عطب»).
  256. التوحيد: ص404 ح11، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص137 ح36 كلاهما عن محمّد بن زياد ومحمّد بن سيّار عن الإمام العسكري عن آبائه عليهم السلام، الاحتجاج: ج2 ص506 ح336، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: ص142 ح72 كلاهما عن الإمام العسكري عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج60 ص82 ح9.
  257. نهج البلاغة: الخطبة 143، بحار الأنوار: ج91 ص312 ح3.
  258. الجُرُز: الأرض الَّتي لا نبات بها ولا ماء (النهاية: ج1 ص260 «جرز»).
  259. الرّابيَة: هو ما ارتفَعَ من الأرض (الصحاح: ج6 ص2349 «ربا»).
  260. الذريعة: الوسيلة (المصباح المنير: ص208 «ذرع»).
  261. لُمَع: جمع لُمعَة؛ وهي في الأصل قطعة من النبات مالت لليبس، استعارها لقطع السحاب للمشابهة في لونها وذهابها إلى الاضمحلال لولا تأليف اللّه لها مع غيرها (تعليقة صبحي الصالح على نهج البلاغة).
  262. القَزع: جمع قَزعةَ؛ وهي القطعة من السحاب المتفرّقة (المصباح المنير: ص502 «قزع»).
  263. تمخَّضت: تحرّكت بقوّة، يقال: تمخّض اللبن؛ إذا تحرّك في الممخضة، وتمخّض الولد: تحرّك في بطن الحامل. والهاء في «فيه» ترجع إلى المُزن (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج6 ص443).
  264. لجّة البحر: معظمه، والتجّ: أي تلاطمت أمواجه (النهاية: ج4 ص233 «لجج»).
  265. المُزن: السحاب ذو الماء (لسان العرب: ج13 ص406 «مزن»).
  266. الكُفَف: جمع كُفّة وهي الحاشية والطرف لكلّ شيء (الصحاح: ج4 ص1422 «كفف»).
  267. لم يَنَم: أي لم يفتر ولم ينقطع، فاستعار له لفظة النوم (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج6 ص443).
  268. الكَنَهْوَر: العظيم من السَّحاب. والرَّباب: الأبيض منه (النهاية: ج4 ص206 «كنهور»).
  269. سحَّ الدمعُ والمطرُ والماءُ يَسُحُّ سَحّا: أي سالَ من فوق واشتدّ انصبابُه (لسان العرب: ج2 ص476 «سحح»).
  270. أسَفَّ الطائرُ: إذا دنا من الأرض (النهاية: ج2 ص375 «سفف»).
  271. هَيدَبُ السَّحاب: هو ما تدَلّى من أسافِلِه إلى الأرض (لسان العرب: ج1 ص781 «هدب»).
  272. تَمريه: من مَرى الناقَةَ؛ أي مسَحَ على ضَرعها ليحلبَ لبَنَها (تعليقة صبحي الصالح على نهج البلاغة).
  273. دِرَر: جمع دِرَّة، يقال: للسحاب دِرّة؛ أي صَبٌّ واندفاق (النهاية: ج2 ص112 «درر»).
  274. الأهاضيب: جمع هِضاب، والهضاب: جمع هَضب؛ وهي خلبات القَطْر بعد القَطْر (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج6 ص444).
  275. الشآبيب: جمع شؤبوب وهو الدُفعَة من المطر (الصحاح: ج1 ص150 «شأب»).
  276. البَرك: الصدر (المصباح المنير: ص45 «برك»).
  277. البَواني: عظام الصدر. وألقت السماء بوانيها: يريد ما فيها من المطر (تاج العروس: ج19 ص223 «بنى»).
  278. البَعاع: ثقل السحاب من المطر (الصحاح: ج3 ص1187 «بعع»).
  279. العِب ء: الحِمل (الصحاح: ج1 ص61 «عبأ»).
  280. أرض هامدة: لانبات بها (النهاية: ج5 ص273 «همد»).
  281. زعِرَ الشَّعرُ: قلَّ وتفرّق؛ يريد القليلة النبات تشبيها بقلّة الشَّعر (لسان العرب: ج4 ص323 «زعر»).
  282. الرَّيط: جمع رَيطة وهي كلّ ثوب رقيق ليّن (المصباح المنير: ص248 «ريط»).
  283. سُمِطت: زُيِّنَت بالسمط وهو القلادة (المصباح المنير: ص289 «سمط»).
  284. يبيّن الإمام عليّ عليه السلام في هذه الخطبة نعمة من نِعَم اللّه على عباده، تتّصل بتحريك الجوّ وما فيه من هواء ورياح وغيوم. ففي تقدير اللّه تعالى أنّه أجرى في السهول أنهاراً ليشرب منها الناس والدوابّ والنبات، أمّا المناطق العالية في الجبال فلم يتركها بدون ماء وحياة، بل سيّر لها نصيبها من الماء عن طريق حركة الرياح الَّتي تنشأ عن اختلاف الحرارة بين سطح البحر وسطح الجبل، فإذا تبخّر ماء البحر علا في الجوّ لخفّته، وانحدر من الجبل هواء بارد يملأ فراغه، فتحدث بذلك دورة للرياح، تحمل بموجبها سحب الأمطار إلى أعالي الجبال، فإذا وصلت إلى هنالك فوجئت ببرودة جوّ الجبال، فتكاثفت وانعقدت أمطاراً، تجري على رؤوس الجبال، مشيعة الحياة والخصب والنضارة والرزق للنبات والأنعام والأنام (تصنيف نهج البلاغة: ص785).
  285. نهج البلاغة: الخطبة 91 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج57 ص111 ح90.
  286. امام عليه السلام در اين سخنرانى، مى خواهد نعمتى از نعمت هاى خداوند را بر بندگانش شرح دهد؛ نعمتى كه به حركت جَوّ زمين و آنچه از هوا و باد و ابر در آن است، پيوند خورده است. در تقدير خداوند متعال، در دشت ها، رودهايى جارى اند تا مردمان، جنبدگان و گياهان، از آن بنوشند. او بلندى هاى كوه ها را هم بدون آب رها نكرده است؛ بلكه سهمى از آب را از طريق حركت بادها ـ كه ناشى از اختلاف حرارت ميان سطح دريا و كوه هاست ـ براى آنان فراهم آورده است. وقتى آب دريا بخار مى شود، به خاطر سبُكى به فضا مى رود و از كوه ها هواى سرد سرازير مى گردد و فضاى خالى را پر مى كند. نقش بادها در اين جا شكل مى گيرد و بادها ابرهاى باران زا را به بلنداى كوه ها هدايت مى كنند و وقتى بدان جا رسيدند، ناگهان با سردىِ هواى كوه ها، ابرها متراكم مى شوند و باران ها شكل مى گيرند و بر قلّه هاى كوه ها مى بارند؛ همان آبشخور حيات و نعمت و طراوت و روزىِ رستنى ها و چارپايان و مردمان.
  287. ثَجَجْتُ الماءَ: إذا سَيَّلتَه. ومَطَرٌ ثجّاج: إذا انْصَبّ جِدّاً (الصحاح: ج1 ص302 «ثجج»).
  288. الرجرَجَة: الاضطراب. ورَجَّه ورَجرَجَه: حرَّكه (الصحاح: ج1 ص317 «رجج»).
  289. البلد الأمين: ص94، العُدد القويّة: ص272 من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج90 ص141 ح7.
  290. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص514 ح1482، مصباح المتهجّد: ص659 ح728 عن عبد اللّه الأزدي وفيه «وقرّت الأرضون السبع» بدل «واستقرّت الأرض المهاد»، بحار الأنوار: ج91 ص29 ح5.
  291. المرسلات: 25 و 26.
  292. تفسير القمّي: ج2 ص400، بحار الأنوار: ج82 ص34 ح22 وراجع: مجمع البيان: ج10 ص632.
  293. نهج البلاغة: الخطبة 171، وقعة صفّين: ص232 عن زيد بن وهب وليس فيه «مدرجاً»، بحار الأنوار: ج32 ص462 ح402.
  294. دِيَمٌ: جمع دِيمَة؛ المَطَر (النهاية: ج2 ص148 «ديم»).
  295. الجَدْبَة: الأرض الَّتي ليس بها قليل ولا كثير، ولا مَرتَع ولا كلَأ. يقال: أرضٌ جَدْبٌ وجَدْبَة، والجمع جُدُوب (لسان العرب: ج1 ص256 «جدب»).
  296. نهج البلاغة: الخطبة 185، الاحتجاج: ج1 ص484 ح117، بحار الأنوار: ج3 ص27 ح1.
  297. الغِربال: ما يُنخل به، معروف (تاج العروس: ج15 ص537 «غربل»).
  298. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص525 ح1495، قرب الإسناد: ص136 ح479 عن أبي البختري عن الإمام الصادق عن أبيه عنه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج59 ص373 ح5.
  299. الأنبياء: 30.
  300. يقال للسَّحابة إذا انهمرت بالمَطَر الجَود: قد حلّتْ عَزالِيها، وأرسلت عَزاليها (لسان العرب: ج11 ص443 «عزل»).
  301. تَفَهَّقت: قال الفيروزآبادي: فهِق الإناء ـ كفرح ـ فهقاً ويُحرّك: امتلأ. وفي أكثر النسخ «وتَفَيَّهت» ولعلّ المراد أنّها فتحت أفواهها، لكن كان القياس «تَفَوَّهت»، ولعلّه تصحيف (مرآة العقول: ج25 ص288).
  302. الكافي: ج8 ص121 ح93 عن أبي الربيع، بحار الأنوار: ج57 ص15.
  303. معاني الأخبار: ص342 ح1، بحار الأنوار: ج60 ص81 ح8.
  304. لأخوَتِ الأرض: أي خَلَت من الناس، أو من الخير، أو خربت وانهدمت (بحار الأنوار: ج59 ص378).
  305. المحاسن: ج2 ص34 ح1107، بحار الأنوار: ج59 ص378 ح16.
  306. الاحتجاج: ج2 ص245 ح223، بحار الأنوار: ج60 ص15 ح19.
  307. الاحتجاج: ج2 ص230 ح223، بحار الأنوار: ج60 ص15 ح19.
  308. الغَناء: النَّفع (الصحاح: ج6 ص2449 «غني»).
  309. الفَدْفَد: الموضع الذي فيه غلظ وارتفاع (النهاية: ج3 ص420 «فدفد»).
  310. يقال: لكَ عنه مَندوحَةٌ؛ أي سَعَة وفُسحة (المصباح المنير: ص597 «ندح»).
  311. الأَرَبُ والإربَةُ والمَأربَةُ: الحاجة، والجمع: المَآرِب (المصباح المنير: ص11 «أرب»).
  312. الرَّجْرَجَة: الاضطراب. وتَرَجْرَج الشيء: إذا جاء وذهب (الصحاح: ج1 ص317 «رجرج»).
  313. الدَّرَن: الوسَخ (لسان العرب: ج13 ص153 «درن»).
  314. يقال: دفعتُ عنكَ عادِيَة فلانٍ: أي ظلمه وشرّه (الصحاح: ج6 ص2422 «عدا»). والمراد هنا ضررها.
  315. يقال: أنت في كَنَف اللّه تعالى؛ أي في حِرزه وستره، وهو الجانب، والظلّ، والناحية (القاموس المحيط: ج3 ص192 «كنف»). والمراد: إنّ هذا الماء هو مأوى للأصناف المذكورة.
  316. الألَنْجوج: هو العُود الذي يُتَبَخّر به؛ يقال: ألَنْجوج ويَلَنْجوج وألَنْجَج، كأنّه يَلَجّ في تضوّع رائحته وانتشارها (النهاية: ج1 ص62 «ألنجوج»).
  317. وفي بعض النسخ: «ومن العراق إلى الصين».
  318. بحار الأنوار: ج60 ص86 ح11 نقلاً عن توحيد المفضّل.
  319. يلنجوج يا اَ لَنجوج: عودى خوش بو كه با آن، بخور مى دهند.
  320. أي مشفقة عليكم كالوالدة البرّة بأولادها، والمراد أنّ منها خلقكم وفيها معاشكم وإليها بعد الموت كفاتكم (النهاية: ج1 ص116 «برر»).
  321. النوادر للراوندي: ص104 ح71 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، المجازات النبويّة: ص269 ح209 وليس فيه «اُمّكم وهي»، بحار الأنوار: ج60 ص94 ح28؛ المعجم الصغير: ج1 ص148، مسند الشهاب: ج1 ص409 ح704 كلاهما عن سلمان، المصنّف لابن أبي شيبة: ج1 ص187 ح6 عن أبي عثمان اليزيدي وليس فيها «اُمّكم وهي»، كنز العمّال: ج7 ص460 ح19778.
  322. يعنى مثل مادر به فرزندش، به شما مهربان است. مراد، اين است كه شما از زمين آفريده شده ايد و وسايل معاش شما در زمين نهاده شده است و زمين، پس از مردن، آرامگاه شماست (النهاية: ج1 ص116). در بحار الأنوار (ج 57 ص94) آمده است: مراد از مسح كردن، تيمّم كردن است. به قولى، مراد، اين است كه پيشانى هايتان را مستقيما بر خاك نهيد و چيزى حايل نباشد. احتمال هم دارد كه مراد، اين باشد كه روى زمين و خاك بخوابيد و بر روى زمين غذا بخوريد، بى آن كه سفره اى و بسترى پهن كنيد.
  323. التحفُّظ: الاحتراز. وفي الصحاح: التحفُّظ: التيقُّظ وقِلّة الغفلة (تاج العروس: ج10 ص468 «حفظ»).
  324. المعجم الكبير:ج 5 ص65 ح4596 عن ربيعة الجرشي، كنز العمّال: ج15 ص869 ح43458؛ بحار الأنوار: ج7 ص97.
  325. دعائم الإسلام: ج1 ص178 عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج85 ص156 ح20.
  326. الكشّاف: ج4 ص243 عن اُبيّ و أنس، كنز العمّال: ج1 ص586 ح2665.
  327. الكافي: ج8 ص42 و 45 ح8، بحار الأنوار: ج77 ص35 ح7.