أ ل ه / الله

از دانشنامه قرآن و حدیث
نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ ژانویهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۱:۳۸ توسط Khaleghitajabadi (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «رده:ا <span id="الله-نسخه-آزمایشی"></span> = <span dir="rtl">اللّه (نسخه آزمایشی)</span> = <span dir="rtl">خدا</span> <span dir="rtl">درآمد</span> <span dir="rtl">مبحث يكم: خداشناسى</span> <span dir="rtl">مبحث دوم: توحيد خدا</span> <span dir="rtl">مبحث سوم: نام ها و صفات خدا</span> = <span dir="rtl">درآمد</span> = <span dir="rtl...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

اللّه (نسخه آزمایشی)

خدا

درآمد

مبحث يكم: خداشناسى

مبحث دوم: توحيد خدا

مبحث سوم: نام ها و صفات خدا

درآمد

كلمه «اللّه »، زيباترين نام، دل رباترين كلام و پُرمحتواترين كلمه در نزد اهل معرفت است؛ نام حقيقتى كه همه حقايق، به او باز مى گردند: «وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ». [۱]

حقيقت اين نام، آن گونه كه هست، جز براى صاحب آن، مكشوف نيست و هيچ كس به كُنه شناخت او نمى رسد و جز او، هويّت او را نمى داند.

و امّا آنچه در منابع لغت و نصوص (متون) اسلامى در تفسير اين لفظ آمده است:

اللّه، در لغت

بنا بر مشهور، لفظ جلاله، از «ألَهَ» يا «وَلَهَ» و يا «لاه» مشتق است و برخى، آن را غير مشتق دانسته اند كه ابتدائا براى ذات واجب الوجود وضع شده است. علّامه مجلسى در اين باره مى گويد:

و اختلف فى لفظ الجلالة فالمشهور أنّه عربى مشتق إمّا من أله بمعنى عبد، أو من أله: إذا تحيّر، إذا العقول تتحيّر فى معرفته، أو من ألهت إلى فلان أى سكنت إليه، لأنّ القلوب تطمئنُّ بذكره و الأرواح تسكن إلى معرفته أو من أله: إذا فزع من أمر نزل عليه، و ألهه غيره: أجاره، إذ العابد يفزع إليه و هو يجيره، أو من أله الفصيل: إذا ولع بأمّه، إذ العباد يولعون بالتضرّع إليه فى الشدائد، أو من وله: إذا تحيّر و تخبّط عقله و كان أصله ولاه فقلبت الواو همزة لاشتقال الكسرة عليها، أو من لاه مصدر يليه ليها و لاها: إذا احتجب و ارتفع، لأنّه تعالى محجوب عن إدراك الأبصار و مرتفع على كلّ شى ء و عمّا لا يليق به. و قيل: إنّه غير مشتقّ و هو علم للذات المخصوصة وضع لها ابتداءا. و قيل: أصله «لاها» بالسريانيّة فعرّب بحذف الألف الأخيرة و إدخال اللام عليه. [۲]

در ريشه واژه «اللّه»، اختلاف وجود دارد. مشهور اين است كه اين واژه عربى و از «أله» به معناى «پرستيد» مشتق شده است. و يا از «أله» به معناى «حيران شد» است؛ زيرا عقل در شناخت او حيران است. يا از «ألهت إلى فلان» است كه به معناى با او آرامش يافته است؛ زيرا دل مردمان با ياد او آرام مى گيرد و با شناخت او تسكين مى يابد. يا از أله به معناى به فغان آمدن از گرفتارى است. «ألهه غيره»، يعنى او را پناه داد؛ زيرا عابد به او متوسّل مى شود و او هم وى را پناه مى دهد. يا از «أله الفصيل» است كه اشتياق بچّه به مادرش است؛ زيرا بندگان در گرفتارى ها به درگاه او التماس مى كنند. يا از «وله» است وقتى كه عقل، متحيّر و سر در گم مى شود و اصل آن از «وِلاه» است كه به خاطر مكسور بودن، و او، تبديل به همزه شده است. يا از «لاه» است كه مصدرش ليهاً و لاهاً مى آيد، به معناى «پوشيده شد» و «بالا رفت» است؛ زيرا خداوند از ديده ها پنهان است و از هر شيئى و هر آنچه شايسته او نيست، برتر است. گفته اند: اين كلمه، مشتق نيست و اسم عَلَم براى ذات مخصوص است و از همان ابتدا براى آن وضع شده است. نيز گفته اند كه اصل آن از لاهاى سريانى است و معرب شده و الف آخر آن حذف شده و لام به آن افزوده شده است.

بنا بر مشتق بودن لفظ جلاله، كلمه «اللّه » به تناسب مبدأهاى اشتقاق آن، داراى اين معانى است: معبود، ذاتى كه انديشه ها در شناخت حقيقت او متحيّرند، ذاتى كه دل ها به ياد او آرام مى گيرند، پناهگاهى كه مردم در سختى ها به او پناه مى برند، حقيقتى كه از ديده ها پوشيده است.

امّا بنا بر اين كه لفظ جلاله، عَلَم باشد، اين لفظ، نام است براى ذات جامع صفات جمال و جلال.

اللّه، در قرآن و حديث

از منظر قرآن و احاديث، نام «اللّه »، مهم ترين نام آفريدگار جهان است و بيش از ساير نام هاى او [۳] كاربرد دارد. اين نام در قرآن كريم، 2816 بار تكرار شده است.

امام على عليه السلام در باره اهمّيت لفظ جلاله (اللّه) مى فرمايد:

اللّه، أعظَمُ اسمٍ مِن أسماءِ اللّهِ عز و جل، وَ هُوَ الاسمُ الَّذى لا يَنبَغى أن يُسمّى بِهِ غَيرُ اللّهِ، وَ لَم يَتَسَمَّ بِهِ مَخلوقٌ. [۴]

اللّه، بزرگ ترين نام از نام هاى خداوند است و نامى است كه سزاوار نيست غير خدا به آن ناميده شود و هيچ مخلوقى بِدان ناميده نشده است.

با تأمّل در احاديثى كه كلمه «إله» و «اللّه » را تفسير كرده اند، روشن مى گردد كه لفظ جلاله در اصل، مشتق است و معانى مختلفى كه براى مبدأ اشتقاق آن در منابع لغت ذكر شده است، نه تنها با هم تعارضى ندارند، بلكه هر يك به بخشى از مفهوم گسترده لفظ جامع جلاله اشاره دارند. بدين جهت هم، در برخى از احاديث، اين معانى در كنار هم قرار گرفته اند، چنان كه امام على عليه السلام مى فرمايد:

اللّه، مَعناهُ المَعبودُ الَّذى يألَهُ فِيهِ الخَلقُ وَ يُؤلَهُ إلَيهِ، وَ اللّهُ هُوَ المَستورُ عَن دَركِ الأبصارِ، المَحجوبُ عَن الأوهامِ وَ الخَطَراتِ. [۵]

اللّه، به معناى معبودى است كه خلق در او حيران اند و به او پناه برده مى شود، و خدا، آن كسى است كه از دريافت ديده ها پنهان است و از وهم ها و انديشه ها پوشيده است.

البتّه لفظ جلاله، به تدريج از مفهوم اشتقاقى خود، جدا شده است و به صورت عَلَم براى ذات واجب الوجود و در بر گيرنده تمامى صفات كمال، استعمال مى گردد.

مباحث خداشناسى از منظر قرآن و حديث را ـ كه از اهميّت بسيارى برخوردارند ـ، مى توان در سه بخش خلاصه كرد:

يك. شناخت خدا و نقش آن در زندگى

بخش اوّل، به آيات و احاديثى اختصاص دارد كه به اصل وجود خدا و شناخت حقيقة الحقايق مربوط اند. مسائلى كه در اين بخش بدانها پرداخته شده، عبارت اند از: ارزش خداشناسى و نقش آن در تكامل انسان، بركات اعتقاد به خدا در زندگى فردى و اجتماعى، راه نمايان درونى و برونى انسان به آفريدگار جهان، راه هاى خداشناسى، نشانه هاى روشن وجود خدا، رمزِ دستيابى به بالاترين مراتب خداشناسى ـ كه همان معرفت شهودى است ـ، مرزهاى خداشناسى، حجاب هاى ميان انسان و خدا، و موانع خداشناسى.

دو. توحيد و مراتب آن

توحيد، اساس خداشناسى است و بدون آن، اعتقاد به وجود خدا كامل و ثمربخش نيست، چنان كه امام على عليه السلام مى فرمايد:

أوّلُ الدّينِ مَعرِفَتُهُ، وَ كَمالُ مَعرِفَتِهِ التَّصديقُ بِهِ، وَ كَمالُ التَّصديقِ بِهِ تَوحيدُهُ. [۶]

آغاز دين، شناخت خداست، و كمال شناخت او، باور آوردن به اوست، و كمال باور آوردن به او، يگانه دانستن اوست.

بخش دوم از آيات و احاديثى كه ذيل عنوان «اللّه » آمده اند، به تبيين ارزش عقيده به يگانگى خدا و مراتب آن، اختصاص دارد. در يك جمله، موحّد واقعى، آن است كه خداوند متعال را در ذات، صفات و افعال، يكتا بداند، براى او در آفرينش، ربوبيّت و تدبير جهان، شريك قائل نباشد، در قانون گذارى و تشريع احكام، شرك نورزد وتنها از قانون او در زندگى فردى و اجتماعى پيروى كند، و تنها از او و كسانى كه او امر مى كند، اطاعت نمايد و تنها او را بپرستد.

سه. شناخت نام ها و صفات خداوند

در باره نام ها و صفات خداوند متعال، پرسش هاى مختلفى وجود دارد كه در مبحث خداشناسى بايد به آنها پاسخ داد، مانند اين كه: خداوند متعال، چند اسم و صفت دارد؟ نام ها و صفات خداوند، به چه معنا هستند؟ و چه تفاوتى ميان نام ها و صفات خدا با نام و صفات ديگران وجود دارد؟ نام هاى خدا چند قسم اند؟ مقصود از نام هاى لفظى و تكوينى چيست؟ مقصود از اسم اعظم خدا چيست؟ نام هاى خداوند، چه نقشى در تدبير جهان دارند؟ و بالأخره، شخص موحّد چگونه بايد در مورد صفات خداوند بينديشد؟

در بخش سوم از عنوان «اللّه »، با الهام از آيات قرآن و احاديث اسلامى، به اين پرسش ها پاسخ داده مى شود.

گفتنى است كه آنچه در اين جا آمده، گزيده اى از مطالبى است كه در دانش نامه عقايد اسلامى در مورد خداشناسى آمده است و براى آگاهى از تفصيل آن و نيز مباحث مربوط به شرح نام ها و صفات خداوند، مراجعه به دانش نامه مورد اشاره، ضرورى است.

مبحث يكم: خداشناسى

فصل يكم: ارزش خداشناسى

فصل دوم: راه نمايان شناخت خدا

فصل سوم: مبانى شناخت خدا

فصل چهارم: راه هاى شناخت خدا

فصل پنجم: نشانه هاى شناخت خدا

فصل ششم: راه هاى رسيدن به بالاترين مراتب خداشناسى

فصل هفتم: آثار شناخت خدا

فصل هشتم: كرانه هاى شناخت خدا

فصل نهم: رواياتى كه درباره حجاب هاى خداست

فصل دهم: موانع شناخت خدا

الفصل الأوّل: قيمة معرفة اللّه عز و جل

فصل يكم: ارزش خداشناسى

1 / 1: رَأسُ العِلمِ وثَمَرَتُهُ

1 / 1: سرآمد علوم و ميوه دانش

  1. الإمام الرضا عليه السلام: جاءَ رَجُلٌ إِلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وقالَ: ما رَأسُ العِلمِ؟ قالَ: مَعرِفَةُ اللّهِ حَقَّ مَعرِفَتِهِ. [۷]

1. امام رضا عليه السلام: مردى نزد پيامبر خدا آمد و گفت: سرآمد علوم چيست؟

فرمود: «شناخت خداوند، آن سان كه سزاوار شناخت است».

2. الإمام عليّ عليه السلام: ثَمَرَةُ العِلمِ مَعرِفَةُ اللّهِ. [۸]

2. امام على عليه السلام: ميوه دانش، شناخت خداست.

1 / 2: أَعلَى المَعارِفِ

1 / 2: عالى ترينِ شناخت ها

3. الإمام عليّ عليه السلام: مَعرِفَةُ اللّهِ سُبحانَهُ أَعلَى المَعارِفِ. [۹]

3. امام على عليه السلام: شناخت خداوند پاك، عالى ترينِ شناخت هاست.

4. عنه عليه السلام: العِلمُ بِاللّهِ أَفضَلُ العِلمَينِ. [۱۰]

4. امام على عليه السلام: علم به خدا، برترين علم است.

5. عنه عليه السلام: مَن عَرَفَ اللّهَ كَمُلَت مَعرِفَتُهُ. [۱۱]

5. امام على عليه السلام: هر كه خدا را شناخت، شناختش كامل گشت.

1 / 3: قِوامُ الدِّينِ

1 / 3: قِوام دين

6. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: دِعامَةُ الدِّينِ وأَساسُهُ المَعرِفَةُ بِاللّهِ عز و جل، وَاليَقينُ، وَالعَقلُ النّافِعُ؛ وهُوَ الكَفُّ عَن مَعاصِي اللّهِ عز و جل. [۱۲]

6. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ستون دين و پايه آن، شناخت خداوند عز و جل است و يقين و خرد سودمند. و خردِ سودمند، باز ايستادن از معاصى خداوند عز و جلاست.

7. الإمام عليّ عليه السلام: أَوَّلُ الدِّينِ مَعرِفَتُهُ. [۱۳]

7. امام على عليه السلام: آغاز دين، شناخت اوست. [۱۴]

8. عنه عليه السلام: رَأسُ الأَمرِ مَعرِفَةُ اللّهِ تَعالى، وعَمودُهُ طاعَةُ اللّهِ عز و جل. [۱۵]

8. امام على عليه السلام: اساس كار [دين]، شناخت خداوند متعال است و ستون آن، فرمان بردارى از خداوند عز و جل.

9. الإمام الرضا عليه السلام: أَوَّلُ عِبادَةِ اللّهِ مَعرِفَتُهُ. [۱۶]

9. امام رضا عليه السلام: نخستين گام در خداپرستى، شناخت اوست.

10. عنه عليه السلام: لا دِيانَةَ إِلّا بَعدَ المَعرِفَةِ [۱۷]، ولا مَعرِفَةَ إِلّا بِالإِخلاصِ. [۱۸]

10. امام رضا عليه السلام: ديندارى حاصل نمى شود، مگر پس از شناخت، و شناخت [۱۹] پديد نمى آيد، مگر با اخلاص.

1 / 4: أَفضَلُ الفَرائِضِ

1 / 4: برترين فريضه ها

11. تنبيه الخواطر: سَأَلَ رَجُلٌ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن أَفضَلِ الأَعمالِ، فَقالَ: العِلمُ بِاللّهِ، وَالفِقهُ في دينِهِ. وكَرَّرَهُما عَلَيهِ.

فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، أسأَ لُكَ عَنِ العَمَلِ فَتُخبِرُني عَنِ العِلمِ!

فَقالَ صلى الله عليه و آله: إِنَّ العِلمَ يَنفَعُكَ مَعَهُ قَليلُ العَمَلِ، وإِنَّ الجَهلَ لا يَنفَعُكَ مَعَهُ كَثيرُ العَمَلِ. [۲۰]

11. تنبيه الخواطر: مردى از پيامبر خدا در باره برترين اعمال پرسيد.

فرمود: «شناخت خدا، و شناخت دين او» و اين را دو بار برايش تكرار نمود.

مرد گفت: اى پيامبر خدا! من از شما در باره عمل مى پرسم و شما از علم، آگاهم مى كنى!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «عملِ اندك همراه با علم، تو را سود مى بخشد، و عمل بسيار همراه با نادانى، سودت نمى بخشد».

12. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: التَّفَكُّرُ في عَظَمَةِ اللّهِ وجَنَّتِهِ ونارِهِ ساعَةً خَيرٌ مِن قِيامِ لَيلَةٍ. [۲۱]

12. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: يك ساعت انديشيدن در باره عظمت خداوند و بهشت و دوزخ او، بهتر از شبى را به عبادت گذراندن است.

13. الإمام الصادق عليه السلام: إِنَّ أَفضَلَ الفَرائِضِ وأَوجَبَها عَلَى الإِنسانِ مَعرِفَةُ الرَّبِّ، وَالإِقرارُ لَهُ بِالعُبودِيَّةِ. [۲۲]

13. امام صادق عليه السلام: برترين و واجب ترين فرايض بر انسان، شناخت پروردگار و اقرار به بندگى اوست.

1 / 5: أَطيَبُ اللَّذائِذِ

1 / 5: بهترين لذّت ها

14. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إِذا دَخَلَ أَهلُ الجَنَّةِ الجَنَّةَ نودوا: يا أَهلَ الجَنَّةِ، إِنَّ لَكُم عِندَ اللّهِ مَوعِدا لَم تَرَوهُ. فَقالوا: وما هُوَ؟ ألَم يُبَيِّض وُجوهَنا، ويُزَحزِحنا عَنِ النَّارِ، ويُدخِلنَا الجَنَّةَ؟ قالَ: فَيُكشَفُ الحِجابُ، قالَ: فَيَنظُرونَ إِلَيهِ، فَوَاللّهِ ما أَعطاهُمُ اللّهُ شَيئا أحَبَّ إِلَيهِم مِنهُ. [۲۳]

14. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: چون بهشتيان به بهشت درآيند، ندا داده مى شوند: اى بهشتيان! خداوند به شما وعده اى داده است كه آن را نديده ايد.

بهشتيان مى گويند: آن وعده چيست؟ مگر نه اين كه خداوند، ما را روسفيد گردانيد و آتش را از ما به دور ساخت و ما را به بهشت درآورد؟!

پس، پرده كنار مى رود و آن [وعده الهى] را مى بينند. به خدا سوگند، خداوند به آنان چيزى عطا نكرده است كه نزد آنان، محبوب تر از آن وعده باشد!

15. عنه صلى الله عليه و آله: أَسأَ لُكَ الرِّضاءَ بَعدَ القَضاءِ، وأَسأَلُكَ بَردَ العَيشِ بَعدَ المَوتِ، وأَسأَلُكَ لَذَّةَ النَّظَرِ إِلى وَجهِكَ، وَالشَّوقَ إِلى لِقائِكَ، في غَيرِ ضَرّاءَ مُضِرَّةٍ، ولا فِتنَةٍ مُضِلَّةٍ. [۲۴]

15. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: [خدايا!] از تو درخواست مى كنم خشنودى به قضا[يت] را. از تو درخواست مى كنم زندگى خوش پس از مرگ را. از تو درخواست مى كنم لذّت نگاه به رويَت را و شوق ديدارت را، و مصون ماندن از رنجى زيانبار و فتنه اى گم راهساز را.

16. الإمام عليّ عليه السلام: ما يَسُرُّني لَو مِتُّ طِفلاً وأُدخِلتُ الجَنَّةَ ولَم أكبُر فَأَعرِفُ رَبّي عز و جل. [۲۵]

16. امام على عليه السلام: خوش ندارم در كودكى بميرم و به بهشت بروم، در حالى كه بزرگ نشده ام، تا اين كه پروردگارم را بشناسم.

17. الإمام زين العابدين عليه السلام: إِلهي، ما ألَذَّ خَواطِرَ الإِلهامِ بِذِكرِكَ عَلَى القُلوبِ! وما أَحلَى المَسيرَ إِلَيكَ بِالأَوهامِ في مَسالِكِ الغُيوبِ! وما أَطيَبَ طَعمَ حُبِّكَ! وما أَعذَبَ شُربَ قُربِكَ! فَأَعِذنا مِن طَردِكَ وإِبعادِكَ. [۲۶]

17. امام زين العابدين عليه السلام: معبود من! چه لذّتبخش اند خطوراتى كه بر اثر ياد تو به دل ها الهام مى شوند! و چه شيرين است حركت به سوى تو با نيروى وهم [۲۷] و پيمودن راه هاى غيب! و چه خوش است طعم محبّت تو! و چه گواراست نوشيدن [شراب] قُرب تو! پس، ما را از اين كه از خود برانى و دور كنى، در پناه خويش بگير.

18. الإمام الصادق عليه السلام: لَو يَعلَمُ النَّاسُ ما في فَضلِ مَعرِفَةِ اللّهِ عز و جل ما مَدّوا أَعيُنَهُم إِلى ما مَتَّعَ اللّهُ بِهِ الأَعداءَ مِن زَهرَةِ الحَياةِ الدُّنيا ونَعيمِها، وكانَت دُنياهُم أَقَلَّ عِندَهُم مِمّا يَطَؤونَهُ بِأَرجُلِهِم، ولَنَعِموا بِمَعرِفَةِ اللّهِ ـ جَلَّ وعَزَّ ـ، وتَلَذَّذوا بِها تَلَذُّذَ مَن لَم يَزَل في رَوضاتِ الجِنانِ مَعَ أَولِياءِ اللّهِ.

إِنَّ مَعرِفَةَ اللّهِ عز و جل آنِسٌ مِن كُلِّ وَحشَةٍ، وصاحِبٌ مِن كُلِّ وَحدَةٍ، ونورٌ مِن كُلِّ ظُلمَةٍ، وقُوَّةٌ مِن كُلِّ ضَعفٍ، وشِفاءٌ مِن كُلِّ سُقمٍ. [۲۸]

18. امام صادق عليه السلام: اگر مردم بدانند كه شناخت خداوند عز و جل چه ارزشى دارد، هرگز به زرق و برق زندگى دنيا و ناز و نعمت آن ـ كه خداوند، دشمنان را از آن بهره مند ساخته است ـ چشم نمى دوختند، و دنياى آنان در نظرشان پست تر از خاك زير پايشان مى بود، و از شناخت خداوند عز و جلمتنعّم مى گشتند، و از آن، چنان لذّت مى بردند كه شخصى از بودن دائمى در باغ هاى بهشت به همراه اولياى خدا لذّت مى برد.

شناخت خداوند عز و جل انيس هر بى كسى، و يار هر تنهايى، و روشنى بخش هر تاريكى اى، و نيرودهنده هر ناتوانى، و شفابخش هر بيمارى است.

راجع: ص463 (اللّه / المبحث الثاني / الفصل الأوّل / قيمة التوحيد)

وموسوعة العقائد الإسلاميّة: ج3 ص359 (معرفة اللّه / القسم الثاني / الفصل الأوّل: قيمة التوحيد).

ر. ك: ص409 (خدا / مبحث دوم / فصل يكم: ارزش توحيد)

و دانش نامه عقايد اسلامى: ج5 ص11 (خداشناسى / بخش دوم / فصل يكم: ارزش توحيد).

الفصل الثاني: الهداة إلى معرفة اللّه عز و جل

فصل دوم: راه نمايان شناخت خدا

2 / 1: اللّه عز و جلُ

2 / 1: خداوند عز و جل

الكتاب

قرآن

«إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى ». [۲۹]

«همانا هدايت، بر [عهده] ماست».

«يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُواْ قُل لَا تَمُنُّواْ عَلَىَّ إِسْلَامَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْاءِيمَانِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ». [۳۰]

«بر تو منّت مى نهند كه اسلام آورده اند! بگو: اسلام آوردنتان را بر من منّت مگذاريد؛ بلكه خداست كه بر شما منّت دارد كه براى ايمان، هدايتتان كرد، اگر صادق باشيد».

«لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ». [۳۱]

«هدايت آنان، بر تو نيست؛ بلكه خدا هر كه را بخواهد، هدايت مى كند».

«إِنَّكَ لَا تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ». [۳۲]

«چنين نيست كه هر كه را تو بخواهى، [بتوانى] هدايت كنى؛ بلكه خدا هر كه را بخواهد، هدايت مى كند و او به هدايت پذيران، داناتر است».

راجع: البقرة: 120، آل عمران: 73، الأنعام: 71، الأعراف: 43، طه: 50، النور: 35.

ر.ك: بقره: آيه 120، آل عمران: آيه 73، انعام: آيه 71، اعراف: آيه 43، طه: آيه 50، نور: آيه 35.

الحديث

حديث

19. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: قالَ اللّهُ ـ جَلَّ جَلالُهُ ـ: عِبادي، كُلُّكُم ضالٌّ إِلّا مَن هَدَيتُهُ، وكُلُّكُم فَقيرٌ إِلّا مَن أَغنَيتُهُ، وكُلُّكُم مُذنِبٌ إِلّا مَن عَصَمتُهُ. [۳۳]

19. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل فرمود: «اى بندگان من! همه شما گم راهيد، مگر كسى كه من هدايتش كنم، و همه شما فقيريد، مگر كسى كه من بى نيازش كنم، و همه شما گنهكاريد، مگر كسى كه من مصونش بدارم».

20. الإمام عليّ عليه السلام: اِعرِفُوا اللّهَ بِاللّهِ، وَالرَّسولَ بِالرِّسالَةِ، وأُولِي الأَمرِ بِالأَمرِ بِالمَعروفِ وَالعَدلِ وَالإِحسانِ. [۳۴]

20. امام على عليه السلام: خدا را با خدا بشناسيد، و پيامبر را با پيام، و اولياى امر را با امر به معروف كردن و عدالت ورزيدن و نيكى نمودن.

21. عنه عليه السلام ـ في دُعاءٍ عَلَّمَهُ نَوفا البِكالِيّ ـ: أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي ظَهَرتَ بِهِ لِخاصَّةِ أولِيائِكَ فَوَحَّدوكَ، وعَرَفوكَ فَعَبَدوكَ بِحَقيقَتِكَ، أن تُعَرِّفَني نَفسَكَ لِأُقِرَّ لَكَ بِرُبوبِيَّتِكَ عَلى حَقيقَةِ الإِيمانِ بِكَ، ولا تَجعَلني يا إِلهي مِمَّن يَعبُدُ الاِسمَ دونَ المَعنى، وَالحَظني بِلَحظَةٍ مِن لَحَظاتِكَ تُنَوِّر بِها قَلبي بِمَعرِفَتِكَ خاصَّةً ومَعرِفَةِ أولِيائِكَ، إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ. [۳۵]

21. امام على عليه السلام ـ در دعايى كه به نوف بِكالى آموخت ـ: به حقّ آن نامت كه به واسطه آن، بر دوستان ويژه ات آشكار گشتى و در نتيجه، تو را يگانه دانستند و تو را شناختند و سپس به حقيقتت تو را پرستيدند، از تو درخواست مى كنم كه خودت را به من بشناسانى تا حقيقتاً به تو ايمان آورده، به ربوبيّتت اقرار كنم، و مرا ـ اى معبودم ـ از كسانى قرار ندهى كه نام را بدون معنا مى پرستند، و نيم نگاهى از آن نيم نگاه هايت به من بينداز كه با آن، دلم را به [نور] معرفت خودت بويژه، و معرفت اوليايت روشن گردانى، كه همانا تو بر هر چيز، توانايى.

22. عنه عليه السلام ـ في دُعاءٍ كانَ يَدعو بِهِ بَعدَ رَكعَتَيِ الفَجرِ ـ: يا مَن دَلَّ عَلى ذاتِهِ بِذاتِهِ، وتَنَزَّهَ عَن مُجانَسَةِ مَخلوقاتِهِ، وجَلَّ عَن مُلاءَمَةِ كَيفِيّاتِهِ. [۳۶]

22. امام على عليه السلام ـ در دعايى كه بعد از دو ركعت صبح مى خواند ـ: اى آن كه با خود، به سوى خود، راه نمايى كرد و از هم جنس بودن با آفريدگانش منزّه است و از داشتن چگونگى ها مبرّاست!

23. الكافي عن عليّ بن عقبة: سُئِلَ أَميرُالمُؤمِنينَ عليه السلام: بِمَ عَرَفتَ رَبَّكَ؟

قالَ: بِما عَرَّفَني نَفسَهُ.

قيلَ: وكَيفَ عَرَّفَكَ نَفسَهُ؟

قالَ: لا يُشبِهُهُ صورَةٌ، ولا يُحَسُّ بِالحَواسِّ، ولا يُقاسُ بِالنَّاسِ، قَريبٌ في بُعدِهِ، بَعيدٌ في قُربِهِ، فَوقَ كُلِّ شَيءٍ، ولا يُقالُ: شَيءٌ فَوقَهُ، أَمامَ كُلِّ شَيءٍ، ولا يُقالُ: لَهُ أَمامٌ، داخِلٌ فِي الأَشياءِ لا كَشَيءٍ داخلٍ في شَيءٍ، وخارِجٌ مِنَ الأَشياءِ لا كَشَيءٍ خارِجٍ مِن شَيءٍ، سُبحانَ مَن هُوَ هكَذا ولا هكَذا غَيرُهُ، ولِكُلِّ شَيءٍ مُبتَدَأٌ. [۳۷]

23. الكافى ـ به نقل از على بن عقبه ـ: از امير مؤمنان عليه السلام سؤال شد: پروردگارت را به چه شناختى؟

فرمود: «به آنچه خودش خود را به من شناسانده است».

گفته شد: چگونه خودش را به تو شناسانده است؟

فرمود: «هيچ صورتى همانند او نيست. با حواس، حس نمى شود. با مردم، مقايسه نمى گردد. در عين دورى، نزديك است [و] در عين نزديك بودنش، دور است. بالاتر از هر چيزى است؛ ليكن نمى توان گفت: بالاى چيزى است. جلوى همه چيزها است؛ امّا نشايد گفت: جلو دارد. داخل در چيزهاست، نه چون داخل بودن چيزى در چيزى، و بيرون از چيزهاست؛ امّا نه چون بيرون بودن چيزى از چيزى. منزّه است آن كه چنين است، و جز او [هيچ موجودى] اين گونه نيست، و او مبدأ هر چيزى است».

24. التوحيد عن سلمان الفارسيّ: سَأَلَ الجاثَلِيقُ [۳۸] مِن عَلِيٍّ عليه السلام: أخبِرني، عَرَفتَ اللّهَ بِمُحَمَّدٍ، أَم عَرَفتَ مُحَمَّدا بِاللّهِ عز و جل؟ فَقالَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام: ما عَرَفتُ اللّهَ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، ولكِن عَرَفتُ مُحَمَّدا بِاللّهِ عز و جل حينَ خَلَقَهُ وأَحدَثَ فيهِ الحُدودَ مِن طولٍ وعَرضٍ، فَعَرَفتُ أنَّهُ مُدَبَّرٌ مَصنوعٌ بِاستِدلالٍ وإِلهامٍ مِنهُ وإِرادَةٍ، كَما أَلهَمَ المَلائِكَةَ طاعَتَهُ وعَرَّفَهُم نَفسَهُ بِلا شِبهٍ ولا كَيفٍ. [۳۹]

24. التوحيد ـ به نقل از سلمان فارسى ـ: جاثليق [۴۰] از على عليه السلام پرسيد: به من بگو: خدا را به محمّد شناختى، يا محمّد را به خداوند عز و جل؟

على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «من خدا را به محمّد صلى الله عليه و آله نشناختم؛ بلكه محمّد را به خداوند عز و جل شناختم؛ چرا كه [ديدم] او را آفريد و در وى اندازه ها، از درازا و پهنا، پديد آورد. پس دانستم كه او با تدبير، ساخته شده است [و مدبِّر و سازنده اى دارد]، و اين را با راه نمايى و الهام و خواست خداوند دريافتم، چنان كه طاعت خويش را به فرشتگان، الهام فرمود و خويشتن را بى هيچ شبيهى و كيفيتى، به آنها شناساند».

25. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ فِي الدُّعاءِ المَعروفِ بِدُعاءِ أبي حَمزَةَ الثُّمالِيِّ ـ: (بِكَ) عَرَفتُكَ، وأنتَ دَلَلتَني عَلَيكَ، ودَعَوتَني إِلَيكَ، ولَولا أنتَ لَم أدرِ ما أنتَ. [۴۱]

25. امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعاى معروف به «دعاى ابو حمزه ثمالى» ـ: به خودت تو را شناختم، و تو مرا به [هستىِ] خودت ره نمون شدى، و مرا به سوى خويش فرا خواندى، و اگر تو نبودى (لطف تو نبود)، نمى دانستم كه تو چيستى.

26. الإمام الباقر عليه السلام ـ لِرَجُلٍ وقَد كَلَّمَهُ بِكَلامٍ كَثيرٍ ـ: أَيُّهَا الرَّجُلُ، تَحتَقِرُ الكَلامَ وتَستَصغِرُهُ! اِعلَم أنَّ اللّهَ عز و جل لَم يَبعَث رُسُلَهُ حَيثُ بَعَثَها ومَعَها ذَهَبٌ ولا فِضَّةٌ، ولكِنَ بَعَثَها بِالكَلامِ، وإِنَّما عَرَّفَ اللّهُ ـ جَلَّ وعَزَّ ـ نَفسَهُ إِلى خَلقِهِ بِالكَلامِ وَالدَّلالاتِ عَلَيهِ وَالأَعلامِ. [۴۲]

26. امام باقر عليه السلام ـ به مردى كه با او سخن بسيار گفت ـ: اى مرد! تو سخن را حقير و كوچك مى شمارى! بدان كه خداوند عز و جل پيامبران را كه فرستاد، آنان را با زر و سيم نفرستاد؛ بلكه آنان را با سخن فرستاد، و خداوند عز و جل خويشتن را [نيز] با گفتار و دلالت ها و نشانه ها به خلقش شناساند.

27. الإمام الصادق عليه السلام: لا دَليلَ عَلَى اللّهِ بِالحَقيقَةِ غَيرُ اللّهِ، ولا داعِيَ إِلَى اللّهِ فِي الحَقيقَةِ سِوَى اللّهِ، إنَّ اللّهَ سُبحانَهُ دَلَّنا بِنَفسِهِ مِن نَفسِهِ عَلى نَفسِهِ. [۴۳]

27. امام صادق عليه السلام: دليل بر خدا، در حقيقت، جز خدا نيست، و دعوتگر به سوى خدا، حقيقتاً، جز خود خدا نيست. خداوند سبحان، خود، از سوى خويشتن، ما را به خويش راه نمايى فرمود.

28. الكافي عن منصور بن حازم: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: إِنّي ناظَرتُ قَوما، فَقُلتُ لَهُم: إِنَّ اللّهَ ـ جَلَّ جَلالُهُ ـ أَجَلُّ وأَعَزُّ وأَكرَمُ مِن أن يُعرَفَ بِخَلقِهِ، بَلِ العِبادُ يُعرَفونَ بِاللّهِ.

فَقالَ: رَحِمَكَ اللّهُ. [۴۴]

28. الكافى ـ به نقل از منصور بن حازم ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: من با عدّه اى مناظره كردم و به آنان گفتم: خداوند عز و جل بالاتر و والاتر و ارجمندتر از آن است كه به واسطه آفريدگانش شناخته شود؛ بلكه اين بندگان اند كه به خدا شناخته مى شوند.

فرمود: «رحمت خدا بر تو باد!».

29. الكافي عن محمّد بن حكيم: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: المَعرِفَةُ مِن صُنعِ مَن هِيَ؟ قالَ: مِن صُنعِ اللّهِ، لَيسَ لِلعِبادِ فيها صُنعٌ. [۴۵]

29. الكافى ـ به نقل از محمّد بن حكيم ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: شناخت، كار كيست؟

فرمود: «كار خداوند. بندگان را در آن، دخلى نيست».

30. التوحيد عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام: أنَّهُ سُئِلَ عَنِ المَعرِفَةِ أهِيَ مُكتَسَبَةٌ؟

فَقالَ: لا.

فَقيلَ لَهُ: فَمِن صُنعِ اللّهِ عز و جل ومِن عَطائِهِ هِيَ؟

قالَ: نَعَم، ولَيسَ لِلعِبادِ فيها صُنعٌ. [۴۶]

30. التوحيد ـ به نقل از ابو بصير ـ: از امام صادق عليه السلام سؤال شد: آيا شناخت، اكتسابى است؟

فرمود: «خير».

سؤال شد: آيا كار خداوند عز و جل و عطيّه اوست؟

فرمود: «آرى. بندگان را در آن، دستى نيست».

31. قرب الإسناد عن البزنطيّ: قُلتُ لأَبي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام: لِلنَّاسِ فِي المَعرِفَةِ صُنعٌ؟

قالَ: لا.

قُلتُ: لَهُم عَلَيها ثَوابٌ؟

قالَ: يَتَطَوَّلُ عَلَيهِم بِالثَّوابِ كَما يَتَطَوَّلُ عَلَيهِم بِالمَعرِفَةِ. [۴۷]

31. قرب الإسناد ـ به نقل از بزنطى ـ: به امام رضا عليه السلام گفتم: مردم، در شناخت، دخالتى دارند؟

فرمود: «خير».

گفتم: براى آن، ثوابى داده مى شوند؟

فرمود: «ثواب به آنها مرحمت مى شود، چنان كه شناخت به آنان مرحمت مى گردد».

راجع: ص164 (الفصل الثالث: مبادئ معرفة اللّه عز و جل / الفطرة)

وص 178 (الميثاق الفطري)

وص 182 (تجلّي الفطرة عند الشدائد).

ر. ك: ص165 (مبحث يكم / فصل سوم: مبانى شناخت خدا / فطرت)

و ص179 (پيمان فطرى) و ص183 (تجلّى فطرت در سختى ها).

بحثى در باره احاديث «شناخت خدا از طريق خدا»

در احاديث اين باب خوانديم كه خداوند متعال، خود را به مردم معرّفى كرده است و مردم نيز بايد خدا را به خدا بشناسند. با ملاحظه اين احاديث، اين مسئله مطرح مى شود كه مقصود از «شناخت خدا به خدا» چيست؟

محدّثان و حُكما، در پاسخ اين سؤال، ديدگاه هاى مختلفى دارند، چنان كه در متن احاديث نيز در نظر ابتدايى، تفاسير گوناگونى از «شناخت خدا به خدا» ديده مى شود؛ امّا با تأمّل، مشخّص مى گردد كه اختلافى در بين نيست.

آنچه با تأمّل در مجموع نصوص (متون) اسلامى در اين باره به دست مى آيد، اين است كه شناخت خداى حقيقى، جز به وسيله خودِ او ممكن نيست و هيچ كس جز خدا نمى تواند او را آن گونه كه شايسته است، به مردم معرّفى كند. از اين رو، خداوند، هدايت مردم به سوى خود را بر خود لازم دانسته است، چنان كه مى فرمايد:

«إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى؛ [۴۸] بى گمان، هدايت، بر عهده ماست».

در اين جا، سؤال ديگرى پيش مى آيد و آن، اين كه: چگونه خداوند متعال، خود را به مردم معرّفى كرده و آنان را به سوى خود ره نمون گردانيده است؟ به عبارت ديگر، چگونه خداوند، خود را شناسانده است؟

اگر دقّت كنيم، خواهيم ديد كه خداوند متعال، خود را از هر طريق ممكن، به مردم معرّفى كرده و انواع ابزارها و امكانات درونى و برونىِ خداشناسى را براى بشر فراهم ساخته است. از اين رو، شيخ المحدّثين، صدوق، در تفسير سخن امام على عليه السلام كه مى فرمايد: «اِعرِفوا اللّهَ باللّهِ؛ خدا را با خدا بشناسيد» مى گويد:

عَرَفنَا اللّهَ بِاللّهِ؛ لأَِنّا إن عَرَفناهُ بعُقولِنا فَهُوَ عز و جل واهِبُها؛ و إن عَرَفناهُ عز و جل بِأَنبِيائِهِ و رُسُلِهِ و حُجَجِهِ: فَهُوَ عز و جل باعِثُهُم و مُرسِلُهُم و مُتَّخِذُهُم حُجَجا؛ و إن عَرَفناهُ بِأَنفُسِنا فَهُوَ عز و جلمُحدِثُها، فَبِهِ عَرَفناهُ. [۴۹]

خدا را با خدا شناختيم؛ چون اگر او را با خِردهايمان بشناسيم، خرد را همو بخشيده، و اگر با پيامبران و فرستادگان و حجّت هايش بشناسيم، باز خداى عز و جل، خود، آنان را بر انگيخته و فرستاده و به عنوان حجّت بر گرفته، و اگر با نفْس خود بشناسيم، باز هم خداى عز و جل آن را پديد آورده است. پس خدا را با خدا شناخته ايم.

خداوند متعال، براى آشنايى با خود، «سرشت خداشناسى، خرد و دل» را در درونِ وجود انسان قرار داده است ـ كه شرح آن در فصل سوم، ذيل عنوان «مبانى شناخت خدا» خواهد آمد ـ و وحى و انبيا را در بيرون از وجود او.

وظيفه انبياى الهى ـ همان طور كه امام على عليه السلام فرموده است ـ هدايت فطرت و خرد، و زدودن موانع و حجاب هاى معرفت از ديده آنهاست:

فَبَعَثَ فيهِم رُسُلَهُ، و واتَرَ إِلَيهِم أَنبِياءَهُ، لِيَستَأدوهُم ميثاقَ فِطرَتِهِ، و يُذَكِّروهُم مَنسِىَّ نِعمَتِهِ، و يَحتَجّوا عَلَيهِم بِالتَّبليغِ، و يُثيروا لَهُم دَفائِنَ العُقولِ، و يُروهُم آياتِ المَقدِرَةِ. [۵۰]

پس فرستادگانش را ميان آنها بر انگيخت و پيامبرانش را پى در پى به سويشان فرستاد تا پيمان فطرتش را از آنان بخواهند و نعمتِ از ياد برده اش را به ياد آورند و با ابلاغ [دعوتش]، بر مردم احتجاج كنند و دفينه هاى خرَدِ آنان را بيرون كشند و نشانه هاى قدرتش را بر آنان بنمايانند.

بنا بر اين، همان طور كه در شمارى از احاديث آمده است، [۵۱] معرفت، ساخته و پرداخته خداست. اوست كه ابزار شناخت را به انسان عنايت كرده و امكان تحصيل آن را فراهم ساخته است و انسان مى تواند با بهره گيرى از هدايت انبياى الهى و زدودن موانع معرفت، با ديده عقل و دل، به روشنى، جلوه هاى جمال حضرت احديّت را مشاهده كند.

بر اساس اين تحليل، مى توانيم بسته به مراتب خداشناسى، سه تفسير روشن را از «شناخت خدا به خدا» ارائه كنيم:

1. شناخت خدا از طريق آثار

خداوند متعال، با ارائه آثار علم و قدرت و حكمت خويش در نظام آفرينش به انسان، خود را ـ كه آفريدگار و حكيم و تواناست ـ به او مى شناساند. شمارى از احاديث، به اين تفسير اشاره دارند، مانند:

عَرَّفَ اللّهُ ـ جَلَّ و عَزَّ ـ نَفسَهُ إِلى خَلقِهِ بِالكَلامِ وَ الدَّلالاتِ عَلَيهِ وَ الأَعلامِ. [۵۲]

خداى جليل و عزيز، خود را با سخن و دلالت و نشانه ها به مردم شناسانده است.

2. شناخت خدا از طريق تنزيه و تقديس

تنزيه و تقديس آفريدگار از مشابهت با آفريده ها، دومين تفسير «شناخت خدا به خدا» است. پيش گام محدّثان، شيخ كلينى، در تبيين اين تفسير مى گويد:

خداوند، اشخاص و نورها و جواهر و اعيان را آفريده است. اعيان، همان جسم ها هستند و جوهرها، همان روح ها هستند و خداى عز و جل نه شبيه جسم است و نه روح. هيچ كس در آفرينش روحِ حسّاس ادراك كننده، نقش و تأثيرى ندارد. او به تنهايى، ارواح و اجسام را مى آفريند. و چون هر دو شباهت (شباهت به جسم و شباهت به روح)، از او نفى شود، خدا به خدا شناخته شده است و اگر او به روح يا بدن و يا نور تشبيه شود، خدا به خدا شناخته نشده است. [۵۳]

صدر الدين شيرازى نيز در باره شناخت خدا به خدا از طريق تنزيه و تقديس مى گويد:

معنايش اين است كه در آغاز، با وجود اشيا، بر وجود او استدلال شود. سپس ذات او، با نفىِ مانند و شبيه داشتن، شناخته شود... پس چون غير او از او نفى شد و شبيهى ـ چه جسم باشد و چه روح ـ براى او تصوّر نشد، دانسته مى شود كه او از توصيف به غير ذات خود، منزّه است... پس، هر كس خدا را اين گونه بشناسد كه او به هيچ چيزى شبيه نيست و چيزى هم شبيه او نيست، بى گمان، خدا را به خدا شناخته است، نه به غير او. [۵۴]

اين تفسير، در شمارى از احاديث نيز آمده است، مانند آن كه امير مؤمنان عليه السلام در پاسخ كسى كه از ايشان پرسيد: «چگونه خدا، خود را به تو شناسانده است؟» فرمود:

لا یَشبَهُهُ صورَةٌ، و لا يُحَسُّ بالحَواسِّ، و لا يُقاسُ بِالنّاسِ. [۵۵]

هیچ تصویرى، شبيه او نيست و با حواس، حس نمى شود و با مردم، مقايسه نمى گردد.

3. شناخت خدا از طريق شهود قلبى

كامل ترين تفسير شناخت خدا به خدا، شناخت او از طريق شهود قلبى است كه: «آفتاب آمد دليل آفتاب». [۵۶] در شمارى از احاديث، بدين تفسير اشاره شده است، [۵۷] از جمله، آنچه در احاديث، از صُحُف ادريس، نقل شده است:

عُرِفَ الحَقُّ، و بِالنّورِ أُهتُدِىَ إِلَى النّورِ و بِالشَّمسِ أُبصِرَتِ الشَّمسُ. [۵۸]

حق، شناخته مى شود و با نور، به سوى نور، ره برده مى شود و با خورشيد، خورشيد ديده مى شود.

صدر الدين شيرازى، در شرح اُصول الكافى، در باره شناخت خدا به وسيله خدا مى گويد:

شناخت خدا به خدا، دو گونه است: يكى، ادراك ذات او با شهود و عرفان ناب و ديگرى، با تنزيه و تقديس. [۵۹]

امام خمينى نيز در شرح عبارت «اِعرفوا اللّهَ باللّهِ» مى گويد:

پس از آن كه سالك إلى اللّه، به قدم رياضت و تقواى كامل، از بيت نفسْ خارج شده و علاقه و تعيّنات، همراه بر نداشت و سفر إلى اللّه محقّق شد، اوّل تجلّى [اى] كه حق تعالى بر قلب مقدّسش [مى]كند، تجلّى به اُلوهيت و مقام ظهور اسماء و صفات است، و اين تجلّى نيز به يك ترتيب منظّمى است از اسماى مُحاطه تا به اسماى محيطه رسد، حسب قوّت و ضعف سير و قلب ساير (سالك) ـ به تفصيلى كه در اين مختصر نگنجد ـ تا آن كه منتهى شود به رفض (كنار نهادن) كلّ تعيّنات عالم وجود، چه از خود و چه از غير ـ كه در منازل و مراحل بعد، آن نيز از خود است ـ. و پس از رفض مطلق، تجلّى به اُلوهيّت و مقام اللّه ـ كه مقام احديّت، جمع اسماى ظهورى است ـ واقع شود و «اِعْرِفوا اللّهَ بِاللّه »، به مرتبه نازله اوّليه، ظهور پيدا كند.

و در اوّل، وصول عارف به اين مقام و منزل، فانى شود در آن تجلّى و اگر عنايت ازلى شامل شود، عارف، اُنسى حاصل كند و وحشت و تعب سير، مرتفع گردد و به خود آيد و به اين مقام، قناعت نكند و با قدم عشق، شروع به سير كند ـ و در اين سفر عشقى، حق، مبدأ سفر و اصل سفر و منتهاى آن است ـ و در انوار تجلّيات، قدم زند و «تَقَدَّمْ (پيش بيا)» شنود تا آن كه اسما و صفات در مقام واحديّت، بر قلب او به ترتيب منظّمى تجلّى كند تا آن كه به مقام احديّت جمعى و مقام اسم اعظم ظهور نمايد ـ كه اسم «اللّه » است ـ و در اين مقام، «اِعْرِفُوا اللّهَ باللّه »، به مقام عالى تحقّق يابد، و پس از اين نيز مقام ديگرى است كه اكنون از مورد نظر ما خارج است. [۶۰]

2 / 2: الأَنبياء عليهم السلام

2 / 2: پيامبران عليهم السلام

الكتاب

قرآن

«وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِى إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ». [۶۱]

«و پيش از تو، هيچ پيامبرى نفرستاديم، مگر اين كه به او وحى كرديم كه: معبودى جز من نيست. پس مرا عبادت كنيد».

«وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ فَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَانظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ». [۶۲]

«و در ميان هر امّتى، پيامبرى فرستاديم كه: خدا را بپرستيد و از طاغوت دورى كنيد. پس، از آنان كسى است كه خدا [او را] هدايت كرد و از آنان كسى است كه گم راهى بر او سزاوار گشت. بنا بر اين، در زمين بگرديد و ببينيد فرجام تكذيب كنندگان چگونه بوده است».

«قُلْ هَذِهِ سَبِيلِى أَدْعُواْ إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى وَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ». [۶۳]

«بگو: اين است راه من، [و] من و هر كس پيروى ام كرد، با بصيرت، به سوى خدا دعوت مى كنيم و خدا منزّه است، و من از مشركان نيستم».

«فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ * لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ». [۶۴]

«پس يادآورى كن كه همانا تو يادآورى كننده اى و تو را بر آنان تسلّطى نيست».

الحديث

حديث

32. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الحَمدُ للّهِِ... المُحتَجِبِ بِنورِهِ دونَ خَلقِهِ... وَابتَعَثَ فيهِمُ النَّبِيِّينَ... لِيَعقِلَ العِبادُ عَن رَبِّهِم ما جَهِلوهُ؛ فَيَعرِفوهُ بِرُبوبِيَّتِهِ بَعدَما أَنكَروا، ويُوَحِّدوهُ بِالإِلهِيَّةِ بَعدَما عَضَدوا [۶۵]. [۶۶]

32. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ستايش، خدايى را... كه در پسِ نورش، خويشتن را از خلقش در پرده داشت... و پيامبران را در ميان آنان برانگيخت... تا بندگان در باره پروردگارشان آنچه را نمى دانند، دريابند و او را به ربوبيّتش كه انكار مى كردند، بشناسند و در اُلوهيتش كه در آن سرگشته بودند، يگانه اش بدانند.

33. الإمام عليّ عليه السلام ـ في بَيانِ رِسالَةِ الأَنبِياءِ ـ: فَبَعَثَ فيهِم رُسُلَهُ، وواتَرَ [۶۷] إِلَيهِم أنبِياءَهُ؛ لِيَستَأدوهُم ميثاقَ فِطرَتِهِ، ويُذَكِّروهُم مَنسِيَّ نِعمَتِهِ، ويَحتَجّوا عَلَيهِم بِالتَّبليغِ. [۶۸]

33. امام على عليه السلام ـ در بيان رسالت پيامبران ـ: پس فرستادگان خود را در ميان آنان برانگيخت و پيامبرانش را پياپى به سوى آنان فرستاد تا پيمان فطرتش (توحيد) را [كه به آنان امانت سپرده بود] از آنان باز خواهند و نعمتِ از ياد رفته اش را به آنان يادآور شوند و با رساندن پيام، حجّت را بر آنان تمام كنند.

34. عنه عليه السلام: فَبَعَثَ اللّهُ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله بِالحَقِّ؛ لِيُخرِجَ عِبادَهُ مِن عِبادَةِ الأَوثانِ إِلى عِبادَتِهِ، ومِن طاعَةِ الشَّيطانِ إِلى طاعَتِهِ، بِقُرآنٍ قَد بَيَّنَهُ وأحكَمَهُ؛ لِيَعلَمَ العِبادُ رَبَّهُم إِذ جَهِلوهُ، ولِيُقِرّوا بِهِ بَعدَ إِذ جَحَدوهُ، ولِيُثبِتوهُ بَعدَ إِذ أَنكَروهُ. [۶۹]

34. امام على عليه السلام: پس خداوند، محمّد صلى الله عليه و آله را به حق برانگيخت تا بندگانش را از پرستش بُتان به پرستش او، و از فرمانبرى شيطان به فرمانبرى وى درآورد، با قرآنى كه آن را روشن و استوار گردانيد تا بندگان، پروردگارشان را كه نمى شناختند، بشناسند و به وجود او كه آن را نفى مى كردند، اعتراف كنند و هستى اش را كه منكِر بودند، اثبات كنند.

2 / 3: أهل البيت عليهم السلام

2 / 3: اهل بيت عليهم السلام

35. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أنا وعَلِيٌّ أبَوا هذِهِ الاُمَّةِ، مَن عَرَفَنا فَقَد عَرَفَ اللّهَ عز و جل، ومَن أَنكَرَنا فَقَد أنكَرَ اللّهَ عز و جل. [۷۰]

35. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من و على، پدران اين امّتيم. هر كه ما را شناخت، خداوند عز و جل را شناخته است، و هر كه ما را انكار كرد، خداوند عز و جل را انكار كرده است.

36. عنه صلى الله عليه و آله: يا عَلِيُّ، ما عُرِفَ اللّهُ إِلّا بي ثُمَّ بِكَ، مَن جَحَدَ وِلايَتَكَ جَحَدَ اللّهَ رُبوبِيَّتَهُ. [۷۱]

36. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اى على! خداوند شناخته نمى شود، جز به من و سپس به تو. هر كس ولايت تو را انكار كند، ربوبيّت خداوند را انكار كرده است.

37. الإمام عليّ عليه السلام: إِنَّ اللّهَ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ لَو شاءَ لَعَرَّفَ العِبادَ نَفسَهُ، ولكَن جَعَلَنا أبوابَهُ وصِراطَهُ وسَبيلَهُ وَالوَجهَ الَّذي يُؤتى مِنهُ؛ فَمَن عَدَلَ عَن وِلايَتِنا أو فَضَّلَ عَلَينا غَيرَنا فَإِنَّهُم عَنِ الصِّراطِ لَناكِبونَ، فَلا سَواءٌ مَنِ اعتَصَمَ النَّاسُ بِهِ، ولا سَواءٌ حَيثُ ذَهَبَ النَّاسُ [۷۲] إِلى عُيونٍ كَدِرَةٍ يَفرَغُ بَعضُها في بَعضٍ، وذَهَبَ مَن ذَهَبَ إِلَينا إِلى عُيونٍ صافِيَةٍ تَجري بِأَمرِ رَبِّها، لا نَفادَ لَها ولَا انقِطاعَ. [۷۳]

37. امام على عليه السلام: خداوند متعال، اگر مى خواست، قطعاً خود را [بى واسطه] به بندگان مى شناساند؛ امّا او ما را درها و راه و جادّه خويش و جهت رسيدن به خود قرار داد. پس هر كه از ولايت ما منحرف (خارج) شود، يا ديگرى را بر ما ترجيح دهد، در حقيقت، از راه راستْ منحرف گشته است و كسى كه پناه مردم است، با كسى كه دنباله رو مردم است، يكسان نيست. مردم به سوى چشمه هايى تيره (گل آلود) مى روند كه يكى به ديگرى مى ريزد، و كسانى كه به سوى ما مى آيند، به سوى چشمه هايى زلال مى آيند كه به امر پروردگارشان جارى اند، و تمام شدنى و خشك شدنى نيستند.

38. الإمام الصادق عليه السلام: الأَوصِياءُ هُم أَبوابُ اللّهِ عز و جل الَّتي يُؤتى مِنها، ولَولاهُم ما عُرِفَ اللّهُ عز و جل، وبِهِمُ احتَجَّ اللّهُ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ عَلى خَلقِهِ. [۷۴]

38. امام صادق عليه السلام: اوصيا، درهاى ورود [به شناخت] خداوند عز و جل هستند و اگر آنها نبودند، خداوند عز و جلشناخته نمى شد. خداوند متعال به وسيله ايشان با خلق خويش احتجاج مى كند.

راجع: هذه الموسوعة: ج9 ص510 (أهل البيت عليهم السلام / الفصل الثالث / أهمّ خصائصهم / أبواب اللّه عز و جل)

وج 10 ص354 (الفصل الثامن / عناوين حقوقهم / الولاية).

ر.ك: همين دانش نامه: ج9 ص511 (اهل بيت عليهم السلام / فصل سوم / مهم ترين ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام / باب هاى خداوند)

و ج2 ص355 (فصل هشتم / عناوين حقوق اهل بيت عليهم السلام / ولايت).

2 / 4: أَتبَاعُ الأَنبِيَاءِ عليهم السلام

2 / 4: پيروان پيامبران

الكتاب

قرآن

«قُلْ هَذِهِ سَبِيلِى أَدْعُواْ إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى». [۷۵]

«بگو: اين است راه من، ] و] من و كسى كه پيروى ام كرد، با بصيرت، به سوى خدا دعوت مى كنيم».

الحديث

حديث

39. الكافي عن الزّهريّ: دَخَلَ رِجالٌ مِن قُرَيشٍ عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ ـ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما ـ فَسَأَلوهُ: كَيفَ الدَّعوَةُ إِلَى الدِّينِ؟ قالَ: تَقولُ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، أَدعوكُم إِلَى اللّهِ عز و جل، وإِلى دينِهِ. وجِماعُهُ أَمرانِ: أَحَدُهُما: مَعرِفَةُ اللّهِ عز و جل، وَالآخَرُ: العَمَلُ بِرِضوانِهِ.

وإِنَّ مَعرِفَةَ اللّهِ عز و جل أن يُعرَفَ بِالوَحدانِيَّةِ، وَالرَّأفَةِ، وَالرَّحمَةِ، وَالعِزَّةِ، وَالعِلمِ، وَالقُدرَةِ، وَالعُلُوِّ عَلى كُلِّ شَيءٍ، وأنَّهُ النَّافِعُ الضّارُّ، القاهِرُ لِكُلِّ شَيءٍ، الَّذي لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ، وهُوَ يُدرِكُ الأَبصارَ، وهُوَ اللَّطيفُ الخَبيرُ. وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ، وأنَّ ما جاءَ بِهِ هُوَ الحَقُّ مِن عِندِ اللّهِ عز و جل، وما سِواهُ هُوَ الباطِلُ.

فَإِذا أَجابوا إِلى ذلِكَ فَلَهُم ما لِلمُسلِمينَ، وعَلَيهِم ما عَلَى المُسلِمينَ. [۷۶]

39. الكافى ـ به نقل از زهرى ـ: مردانى از قريش، خدمت امام سجّاد ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ رسيدند و از ايشان پرسيدند: دعوت به دين چگونه است؟

فرمود: «مى گويى: به نام خداوند مهرگستر مهربان. شما را به خداوند عز و جل و به دين او دعوت مى كنم، كه در دو چيز خلاصه مى شود: يكى از آن دو، شناخت خداوند عز و جل است و ديگرى، كار كردن براى خشنودى او.

و شناخت خداوند عز و جل اين است كه به يگانگى و رأفت و مهربانى و عزّت و دانايى و توانايى و برتر بودن از هر چيزى شناخته شود، و به اين كه سود و زيان در دست اوست و بر هر چيز، چيره است و ديدگان، او را در نمى يابند و او ديدگان را در مى يابد و خُردبين و آگاه است، و به اين كه محمّد، بنده و فرستاده اوست و آنچه آورده، حق و از جانب خداوند عز و جل است و جز آن، همه باطل است.

پس اگر اينها را پذيرفتند، آن گاه هر آنچه (حق و وظيفه اى) كه مسلمانان دارند، آنها نيز دارند».

الفصل الثالث: مبادئ معرفة اللّه عز و جل

فصل سوم: مبانى شناخت خدا

3 / 1: الفِطْرَة

3 / 1: فطرت

الكتاب

قرآن

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ». [۷۷]

«پس، روى خود را با گرايش تمام به حق، به سوى اين دين كن، با همان سرشتى الهى كه خدا مردم را بر آن، سرشته است. آفرينش خدا، تغييرناپذير است. اين است همان دين پايدار؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند».

«صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ ». [۷۸]

«[اين است] نگارگرى الهى، و كيست خوش نگارتر از خدا؟ و ما او را پرستندگانيم».

«فَاجْتَنِبُواْ الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ وَ اجْتَنِبُواْ قَوْلَ الزُّورِ * حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَ مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِى بِهِ الرِّيحُ فِى مَكَانٍ سَحِيقٍ ». [۷۹]

«پس، از پليدى دورى كنيد و از گفتار باطل اجتناب ورزيد، در حالى كه گروندگان خالص به خداييد [و] نه شريك گيرندگان براى او. و هر كس به خدا شرك ورزد، چنان است كه گويى از آسمان، فرو افتاده و مرغان [شكارى] او را ربوده اند، يا باد، او را به جايى دور افكنده است».

«وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ». [۸۰]

«و اگر از آنان بپرسى: «چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است؟»، هر آينه مى گويند: خدا».

راجع: العنكبوت: 61 و الزخرف: 9.

ر. ك: عنكبوت: آيه 61 و زخرف: آيه 9.

الحديث

حديث

40. الإمام الباقر عليه السلام: قال رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: كُلُّ مَولودٍ يولَدُ عَلَى الفِطرَةِ؛ يَعني عَلَى المَعرِفَةِ بِأَنَّ اللّهَ عز و جل خالِقُهُ، كَذلِكَ قَولُهُ: «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ». [۸۱]

40. امام باقر عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كودكى با سرشت خدايى به دنيا مى آيد؛ يعنى با اين شناخت كه خداوند عز و جل آفريدگار اوست. اين است سخن خداوند كه: «اگر از آنان بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است؟، هر آينه مى گويند: خدا» ».

41. الكافي عن زرارة عن الإمام الباقر عليه السلام، قال: سَأَلتُهُ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ». قالَ: الحَنيفِيَّةُ مِنَ الفِطرَةِ الَّتي فَطَرَ اللّهُ النّاسَ عَلَيها، «لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» قال: فَطَرَهُم عَلَى المَعرِفَةِ بِهِ. [۸۲]

41. الكافى ـ به نقل از زراره ـ: از امام باقر عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل: «حُنَفَآءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ» پرسيدم.

فرمود: «حنيف بودن، از سرشتى است كه خداوند، مردم را بر آن سرشته است» و [در باره] «آفرينش خداوند، تغييرناپذير است» [نيز] فرمود: «[يعنى] آنان را بر فطرتِ شناخت خويش آفريد».

42. التوحيد عن زرارة: قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام: أَصلَحَكَ اللّهُ، قَولُ اللّهِ عز و جل في كِتابِهِ: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»؟ قالَ: فَطَرَهُم عَلَى التَّوحيدِ عِندَ الميثاقِ عَلى مَعرِفَتِهِ أنَّهُ رَبُّهُم. قُلتُ: وخاطَبوهُ؟

قالَ: فَطَأطَأَ رَأسَهُ، ثُمَّ قالَ: لَولا ذلِكَ لَم يَعلَموا مَن رَبُّهُم، ولا مَن رازِقُهُم. [۸۳]

42. التوحيد ـ به نقل از زراره ـ: به امام باقر عليه السلام گفتم: به سلامت باشيد! اين سخن خداوند عز و جل در كتابش كه مى فرمايد: «سرشتى الهى كه خدا مردم را بر آن سرشته است»، به چه معناست؟

فرمود: «آنان را بر يكتاپرستى سرشت، در هنگامى كه از آنها پيمان گرفت كه او را پروردگار خويش بشناسند».

گفتم: [آيا مردم] با او سخن گفتند [و پيمان بستند]؟

امام عليه السلام سرش را پايين انداخت. سپس فرمود: «اگر چنين نبود كه نمى دانستند پروردگارشان كيست و روزى دهنده شان چه كسى است!».

43. معاني الأخبار عن زرارة: سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ تَعالى: «حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ» وقُلتُ: مَا الحَنيفِيَّةُ [۸۴]؟ قالَ: هِيَ الفِطرَةُ. [۸۵]

43. معانى الأخبار ـ به نقل از زراره ـ: از امام باقر عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل: «حُنَفَآءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ» پرسيدم و گفتم: حنيفيّه به چه معناست؟

فرمود: «همان فطرت است».

44. المحاسن عن زرارة: سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»، قالَ: فَطَرَهُم عَلى مَعرِفَتِهِ أنَّهُ رَبُّهُم، ولَولا ذلِكَ لَم يَعلَموا إِذا سُئِلوا مَن رَبُّهُم، ولا مَن رازِقُهُم. [۸۶]

44. المحاسن ـ به نقل از زراره ـ: از امام باقر عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل: «سرشتى الهى كه خدا مردم را بر آن سرشته است» پرسيدم.

فرمود: «آنان را بر اين شناخت از او كه پروردگار آنان است، سرشت. و اگر چنين نبود، آن گاه كه از آنان سؤال شد، نمى دانستند كه پروردگارشان كيست و روزى دهنده شان چه كسى است».

45. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: كُلُّ مَولودٍ يُولَدُ عَلَى الفِطرَةِ حَتّى يُعرِبَ [۸۷] عَنهُ لِسانُهُ، فإِذا أعرَبَ عَنهُ لِسانُهُ إِمّا شاكِرا وإِمّا كَفورا. [۸۸]

45. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر نوزادى، با سرشت خدايى زاده مى شود تا آن گاه كه به زبانش آن را بيان كند، و چون زبانش آن را بيان كند، آن گاه است كه يا سپاس گزار است و يا ناسپاس.

46. مسند ابن حنبل عن الأسود بن سريع: إِنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعَثَ سَرِيَّةً يَومَ حُنَينَ فَقاتَلُوا المُشرِكينَ، فَأَفضى بِهِمُ القَتلُ إِلَى الذُّرِّيَّةِ، فَلَمّا جاؤوا قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: ما حَمَلَكُم عَلى قَتلِ الذُّرِّيَّةِ؟

فَقالوا: يا رَسولَ اللّهِ، إِنَّما كانوا أَولادَ المُشرِكينَ.

قال: أوَ هَل خِيارُكُم إِلّا أَولادُ المُشرِكينَ؟! وَالَّذي نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ ما مِن نَسَمَةٍ تولَدُ إِلّا عَلَى الفِطرَةِ حَتّى يُعرِبَ عَنها لِسانُها. [۸۹]

46. مسند ابن حنبل ـ به نقل از اسود بن سريع ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در جنگ حنين، گردانى را اعزام كرد و آنها با مشركان جنگيدند و فرزندان آنها را نيز كشتند. چون برگشتند، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «چرا كودكان را كشتيد؟». گفتند: اى پيامبر خدا! آنها فرزندان مشركان بودند.

فرمود: «مگر بهترين هاى شما، جز فرزندان كسانى هستند كه مشرك بودند؟! سوگند به آن كه جان محمّد در دست اوست، هيچ شخصى به دنيا نمى آيد، مگر آن كه بر سرشت الهى است، تا آن گاه كه زبانش آن را آشكار كند».

47. الإمام عليّ عليه السلام: اللّهُمَّ خَلَقتَ القُلوبَ عَلى إِرادَتِكَ، وفَطَرتَ العُقولَ عَلى مَعرِفَتِكَ، فَتَمَلمَلَتِ [۹۰] الأَفئِدَةُ مِن مَخافَتِكَ، وصَرَخَتِ القُلوبُ بِالوَلَهِ، وتَقاصَرَ وُسعُ قَدرِ العُقولِ عَنِ الثَّناءِ عَلَيكَ، وَانقَطَعَتِ الأَلفاظُ عَن مِقدارِ مَحاسِنِكِ، وكَلَّتِ الأَلسُنُ عَن إِحصاءِ نِعَمِكَ، فَإِذا وَلَجَت بِطُرُقِ البَحثِ عَن نَعتِكَ بَهَرَتها حَيرَةُ العَجزِ عَن إِدراكِ وَصفِكَ، فَهِيَ تَرَدَّدُ فِي التَّقصيرِ عَن مُجاوَزَةِ ما حَدَّدتَ لَها؛ إِذ لَيسَ لَها أن تَتَجاوَزَ ما أَمَرتَها. [۹۱]

47. امام على عليه السلام: بار الها! تو دل ها را بر ارادت به خودت آفريدى و خردها را بر شناخت خود سرشتى. پس دل ها از ترس تو بى قرارى مى كنند و قلب ها فرياد عشق [به تو] برمى آورند و خردها گنجايش ثناى تو را ندارند و كلمات از بيان خوبى هاى تو قاصرند و زبان ها از شمارش نعمت هايت، الكن اند. هر گاه در راه هاى جستجو از اوصافت قدم نهند، عجز از رسيدن به وصف تو، آنان را متحيّر و خيره مى گردانَد و از مرزى كه برايشان نهاده اى، نمى توانند فراتر بروند؛ زيرا آنان را نرسد كه از آنچه فرمانشان داده اى، تجاوز كنند.

48. عنه عليه السلام: الحَمدُ للّهِ المُلهِمِ عِبادَهُ حَمدَهُ، وفاطِرِهِم عَلى مَعرِفَةِ رُبوبِيَّتِهِ. [۹۲]

48. امام على عليه السلام: ستايش، خداوندى را كه ستايش خويش را به بندگانش الهام فرمود، و آنان را بر شناسايى ربوبيّتش سرشت.

49. الإمام الرضا عليه السلام: بِصُنعِ اللّهِ يُستَدَلُّ عَلَيهِ، وبِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ، وبِالفِطرَةِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ. [۹۳]

49. امام رضا عليه السلام: از طريق ساخته هاى خدا، به وجود او راه برده مى شود و به واسطه خردها، شناخت او حاصل مى گردد، و از رهگذر فطرت، حجّت [و برهان بر وجود] او ثابت مى شود.

راجع: ص142 (اللّه / المبحث الأوّل / الفصل الثاني: الهداة إلى معرفة اللّه / اللّه عز و جل)

وص178 (الفصل الثالث: مبادئ معرفة اللّه عز و جل / الميثاق الفطري)

وص182 (تجلّي الفطرة عند الشدائد).

ر.ك: ص143 (خدا / مبحث يكم / فصل دوم: راه نمايان شناخت خدا / خداوند)،

و ص179 (فصل سوم: مبانى شناخت خدا / پيمان فطرى)

و ص183 (تجلّى فطرت در سختى ها).

بحثى در باره فطرت خداشناسى

نخستين مبدأ خداشناسى، فطرت (سرشت) انسان است. آيات و احاديثى كه دلالت بر اين موضوع دارند ـ چنان كه در فصل سوم ملاحظه شد ـ به سه دسته تقسيم مى شوند:

دسته اوّل، آيات و احاديثى هستند كه دلالت مى كنند بر اين كه خداشناسى، به صورت يك احساس، در وجود همه انسان ها نهاده شده است. چكيده اين دسته از آيات و احاديث، در اين حديث نبوى آمده است كه مى فرمايد:

كُلُّ مَولودٍ يولَدُ عَلَى الفِطرَةِ، يَعنى عَلَى المَعرِفَةِ بِأنَّ اللّهَ عز و جل خالِقُهُ. [۹۴]

هر مولودى، بر فطرت خود، يعنى بر معرفت به اين كه خداى عز و جل آفريدگار اوست، متولّد مى شود.

دسته دوم، متونى هستند كه بر اساس آنها، خداوند متعال، از همه مردم، پيش از تولّدشان، بر ربوبيّت خود پيمان گرفته است، مانند اين آيه قرآن:

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا. [۹۵]

و [ياد كن] آن گاه را كه پروردگارت از پشت هاى بنى آدم، ذريّه آنان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه ساخت كه: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا؛ گواهى داديم».

يكى از اصحاب بزرگ امام صادق عليه السلام به نام زراره، در باره اين كه چگونه خداوند از همه انسان ها بر ربوبيّت خود اقرار گرفته، از آن امام عليه السلام توضيح خواست. امام عليه السلام فرمود:

ثَبَتَتِ المَعرِفَةُ فى قُلوبِهِم. [۹۶]

معرفت، در دل هايشان استوار شد.

و در بعضى نقل ها آمده است:

أثبَتَ المَعرِفَةَ فى قُلوبِهِم. [۹۷]

معرفت را در دل هايشان استوار كرد.

همچنين عبد اللّه بن مسكان، روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام در اين باره كه آيا پرسش درون اين آيه، رو در رو بود، فرمود:

نَعَم، فَثَبَتَتِ المَعرِفَةُ و نَسُوا المَوقِفَ و سَيَذكُرونَهُ، و لَولا ذلِكَ لَم يَدرِ أحَدٌ مَن خالِقُهُ و رازِقُهُ، فَمِنهُم مَن أقَرَّ بِلِسانِهِ فِى الذَّرِّ و لَم يُؤمِن بِقَلبِهِ، فَقالَ اللّهُ: «فَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ مِن قَبْلُ» [۹۸]. [۹۹] آرى. معرفت، استوار شد و جايگاه [پيمان] از ياد رفت و به زودى به ياد خواهند آورد و اگر چنين نبود، هيچ كس خالق و رازق خود را نمى شناخت. پس برخى از آنها، در عالم «ذرّ» به زبان، اقرار كردند؛ ولى به دل، ايمان نياوردند. از اين روست كه خدا فرمود: «آنان به آنچه پيش تر تكذيب كرده بودند، ايمان نمى آوردند». گفتنى است كه آيات و احاديثِ ميثاق فطرى را دو گونه مى توان تفسير كرد:

1. ظاهر اين آيات و احاديث، به مرحله اى از حيات انسان ها اشاره مى كند كه پيش از پيدايش دنياست و در آن، خداوند، خود را به همه انسان ها معرّفى كرده و آنان را با «آيا من پروردگار شما نيستم؟» مخاطب ساخته است و همه آنها در پاسخ، «چرا» گفته اند و به ربوبيّت پروردگار خود اعتراف كرده اند. بدين سان، ميثاقى ميان انسان و خدا بسته شده است كه پيمان فطرى ناميده مى شود. اثر اين ميثاق، معرفت قلبى انسان به خداست كه در وضعيت خاصّى بروز مى كند، هر چند كسى خصوصيات مكان ميثاق را به ياد نمى آورد، چنان كه امام صادق عليه السلام در تبيين آيه ميثاق مى فرمايد:

ثَبتَتَ المَعرِفَةُ و نَسُوا الوَقتَ و سَيَذكُرونَهُ يَوما، و لَولا ذلِكَ لَم يَدرِ أحَدٌ مَنْ خالِقُهُ و لا مَن رازِقُهُ. [۱۰۰]

معرفت، استوار شد و موقف [پيمان و ميثاق] را از ياد بردند و به زودى، آن را به ياد خواهند آورد و اگر چنين نبود، هيچ كس، نه خالق خود را مى شناخت و نه روزى رسان خود را.

2. احتمال ديگر، اين است كه مقصود از سؤال و جواب و پيمان، به صورت مرسوم نباشد؛ بلكه مقصود، پيمانِ فطرت انسان با خداوند متعال باشد. اعتراف او به ربوبيّت خداى يگانه نيز همان شناختى است كه خداوند در فطرت (سرشت) بشر قرار داده و ثبت فرموده است. [۱۰۱]

دسته سوم، نُصوصى (متونى) هستند كه طبيعت انسان را به گونه اى ترسيم مى كنند كه وقتى در بن بست سختى ها قرار بگيرد، موانع شناخت، از جلوى ديده جان وى كنار مى روند و در اين حال، با همه وجود، خدا را احساس مى كند و دست نياز به سوى آن بى نياز مى بَرَد. جمع بندىِ آيات قرآن در اين زمينه، در كلام نورانى امام عسكرى عليه السلام بدين گونه آمده است:

هُوَ الَّذى يَتَأَلَّهُ إلَيهِ عِندَ الحَوائِجِ وَ الشَّدائِدِ كُلُّ مَخلوقٍ عِندَ انقِطاعِ الرَّجاءِ مِن كُلِّ مَن هُوَ دونَهُ، و تَقَطُّعِ الأسبابِ مِن جَميعِ ما سِواهُ. [۱۰۲]

خداوند، كسى است كه هر مخلوقى، در نيازها و سختى ها و به هنگام قطع اميد از همه افراد ديگر و وسيله هاى غير از او، بدو روى مى آورد.

معناى خداشناسى فطرى

خداشناسى فطرى، دو معنا دارد: يكى خداشناسىِ عقلى و ديگرى خداشناسىِ قلبى. مقصود از خداشناسى عقلى، اين است كه خداوند متعال، عقل و انديشه انسان را به گونه اى آفريده است كه توجّه به هستى و نظام حاكم بر آن، خود به خود و بدون اين كه نيازى به استدلال باشد، اعتقاد به وجود خدا را در انسان ايجاد مى كند.

خداشناسى قلبى نيز به معناى اين است كه انسان، به حسب ساختمان روحى و سرشت ذاتى، نيازمند و خواهانِ خدا آفريده شده و خداجويى و خداخواهى، به صورت يك احساس ريشه دار و اصيل، در ذات انسان قرار گرفته است. بنا بر اين، خداشناسىِ فطرىِ عقلى، از مقوله علم است و خداشناسىِ فطرىِ قلبى، از مقوله احساس.

روشن ترين برهان هاى توحيد فطرى

دسته سوم از متونى كه بدانها اشاره شد، در واقع، بيانگر روشن ترين برهان هاى تجربى براى توحيد فطرى اند، كه قرآن كريم، براى معرّفى خداوند متعال به عنوان حقيقتى كه انسان ذاتا با او آشناست و خود را نيازمند به او مى يابد، مكرّر بدان استناد كرده است.

تجربه نشان مى دهد كه هر گاه مشكلات زندگى، از هر طرف، آدمى را احاطه مى كنند و همه راه حل ها به بن بست مى رسند، دست نيرومند بلا (مصيبت)، حجاب هاى معرفت را مى زدايد. در اين حال، همه انسان ها، حتّى آنان كه منكر خدا بوده اند، خداشناس مى شوند و از او استمداد مى جويند.

3 / 1 ـ 1: الميثاقُ الفِطرِيُّ

3 / 1 ـ 1: پيمان فطرى

الكتاب

قرآن

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ ». [۱۰۳]

«و [ياد كن] آن گاه را كه پروردگارت از پشت هاى بنى آدم، ذريّه آنان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه ساخت كه: آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: «چرا؛ گواهى داديم» تا مبادا روز قيامت بگوييد: «ما از اين [امر]، غافل بوديم»».

«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَابَنِى ءَادَمَ أَن لَا تَعْبُدُواْ الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِى هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ ». [۱۰۴]

«اى فرزندان آدم! مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد؛ زيرا وى دشمن آشكار شماست، و اين كه مرا بپرستيد [كه] اين است راه راست؟».

الحديث

حديث

50. تفسير العيّاشي عن زرارة: سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى ءَادَمَ» إلى قوله: «أَنفُسِهِمْ»، قالَ: أَخرَجَ اللّهُ مِن ظَهرِ آدَمَ ذُرِّيَّتَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ، فَخَرَجوا وهُم كَالذَّرِّ [۱۰۵]، فَعَرَّفَهُم نَفسَهُ، وأَراهُم نَفسَهُ، ولَولا ذلِكَ ما عَرَفَ أَحَدٌ رَبَّهُ، وذلِكَ قَولُهُ: «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» [۱۰۶]. [۱۰۷]

50. تفسير العيّاشى ـ به نقل از زراره ـ: از امام باقر عليه السلام در باره اين سخن خداوند: «و [ياد كن] آن گاه را كه پروردگارت از پشت هاى بنى آدم» تا «بر خودشان گواه ساخت» سؤال كردم.

فرمود: «خداوند، ذريّه آدم را كه تا روز قيامت مى آيند، از پشت او بيرون آورد و همگى به سان مورچه زرد بيرون ريختند، و خدا خودش را به آنان شناسانيد و خويش را نشانشان داد. و اگر آن (عهدِ «اَلَست») نبود، هيچ كس پروردگارش را نمى شناخت. اين است معناى سخن او كه: «و اگر از آنان بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريد؟ هر آينه مى گويند: خدا».

51. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى ءَادَمَ» إِلى قَولِهِ: «شَهِدْنَا» ـ: ثَبَتَتِ المَعرِفَةُ، ونَسُوا المَوقِفَ وسَيَذكُرونَهُ، ولَولا ذلِكَ لَم يَدرِ أحَدٌ مَن خالِقُهُ ولا مَن رازِقُهُ. [۱۰۸]

51. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند بزرگ: «و [ياد كن] آن گاه را كه پروردگارت از پشت هاى بنى آدم» تا «گواهى داديم» ـ: شناخت، مسجّل شد؛ امّا [فرزندان آدم] آن صحنه [و پيمان معرفت] را از ياد بردند و به زودى به ياد خواهند آورد، و اگر آن (عهد «اَلَست») نبود، هيچ كس نمى دانست كه آفريدگارش كيست و روزى رسانش چه كسى است.

52. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ» ـ: كانَ ذلِكَ مُعايَنَةً للّهِِ، فَأَنساهُمُ المُعايَنَةَ وأَثبَتَ الإِقرارَ في صُدورِهِم، ولَولا ذلِكَ ما عَرَفَ أَحَدٌ خالِقَهُ ولا رازِقَهُ، وهُوَ قَولُ اللّهِ: «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» [۱۰۹]. [۱۱۰]

52. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال كه: «و [ياد كن] آن گاه را كه پروردگارت از پشت هاى بنى آدم، ذريّه آنان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه ساخت» ـ: اين كار با مشاهده خداوند [به وسيله آنان] صورت گرفت. بعد، [خدا] آن مشاهده را از ياد آنان برد؛ امّا اقرار [به وجودش] را در سينه هايشان تثبيت كرد، و اگر آن نبود، هيچ كس آفريدگار و روزى رسان خويش را نمى شناخت، و اين است معناى سخن خداوند كه: «اگر از آنان بپرسى كه چه كسى آفريدشان، هر آينه مى گويند: خدا».

53. تفسير القمّي عن ابن مسكان عن الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى» ـ: قال: قُلتُ: مُعايَنَةً كانَ هذا؟

قالَ: نَعَم، فَثَبَتَتِ المَعرِفَةُ ونَسُوا المَوقِفَ وسَيَذكُرونَهُ، ولَولا ذلِكَ لَم يَدرِ أحَدٌ مَن خالِقُهُ ورازِقُهُ، فَمِنهُم مَن أقَرَّ بِلِسانِهِ فِي الذَّرِّ ولَم يُؤمِن بِقَلبِهِ، فَقالَ اللّهُ: «فَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ مِن قَبْلُ» [۱۱۱]. [۱۱۲]

53. تفسير القمّى ـ به نقل از ابن مسكان ـ: در باره آيه شريف: «و آن گاه را كه پروردگارت از پشت هاى بنى آدم، ذريّه آنان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه ساخت كه: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا» از امام صادق عليه السلام پرسيدم و گفتم: اين، به صورت مشاهده بود؟

فرمود: «آرى. پس شناخت، صورت پذيرفت؛ ولى آنها اين صحنه را فراموش كردند و زودا كه به يادش آورند. و اگر آن (پيمان خداشناسى) نبود، هيچ كس نمى دانست كه آفريدگار و روزى دهنده اش چه كسى است. از ميان ذريّه آدم، برخى در همان عالم «ذرّ»، به زبان، اقرار كردند و به دل، ايمان نياوردند. از اين رو، خداوند فرموده است: «اينان به آنچه پيش تر تكذيب كرده بودند، ايمان نمى آورند».

54. الإمام الصادق عليه السلام: نَحنُ نَحمَدُ اللّهَ عَلَى النِّعَمِ السَّابِغَةِ، وَالحُجَجِ البالِغَةِ، وَالبَلاءِ المَحمودِ عِندَ الخاصَّةِ وَالعامَّةِ، فَكانَ مِن نِعَمِهِ العِظامِ وآلائِهِ الجِسامِ الَّتيأَنعَمَ بِها تَقريرُهُ قُلوبَهُم بِرُبوبِيَّتِهِ، وأَخذُهُ ميثاقَهُم بِمَعرِفَتِهِ. [۱۱۳]

54. امام صادق عليه السلام: ما خداوند را بر نعمت هاى سرشار و حجّت هاى رسا و آزمون نيكش نسبت به خاص و عام، سپاس مى گوييم. يكى از نعمت هاى بزرگ و الطاف سترگ او كه ارزانى داشت، اين است كه دل هاى مردمان را بر ربوبيّت خويش به اقرار وا داشت، و بر شناخت خود، از آنان پيمان گرفت.

3 / 1 ـ 2: تجلّي الفِطْرَةِ عِندَ الشَّدائدِ

3 / 1 ـ 2: تجلّى فطرت در سختى ها

الكتاب

قرآن

«وَ إِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْاْ رَبَّهُم مُّنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِّنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ ». [۱۱۴]

«و چون مردم را رنجى رسد، پروردگار خود را، توبه كنان به درگاهش مى خوانند، و آن گاه كه از جانب خود رحمتى به آنان چشانَد، به ناگاه دسته اى از آنان به پروردگارشان شرك مى آورند».

«وَجَاوَزْنَا بِبَنِى إِسْرَاءِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْيًا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ ءَامَنتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِى ءَامَنَتْ بِهِ بَنُواْ إِسْرَاءِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ ». [۱۱۵]

«و بنى اسرائيل را از دريا گذرانيديم. پس فرعون و سپاهيانش از روى ستم و تجاوز، آنان را دنبال كردند، تا اين كه وقتى [فرعون] در شُرف غرق شدن قرار گرفت، گفت: «ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آن كه بنى اسرائيل به او گرويده اند، نيست، و من، از تسليم شدگانم»».

«وَ مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ * ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ ». [۱۱۶]

«و هر نعمتى كه داريد، از خداست. سپس چون رنجى به شما رسد، به سوى او روى مى آوريد و چون آن رنج را از شما برطرف كند، گروهى از شما به پروردگارشان شرك مى ورزند».

راجع: الزمر: 8، 49، يونس: 12، 22، الإسراء: 67، العنكبوت: 65، الأنعام: 40، 41.

ر.ك: زمر: آيه 8 و 49، يونس: آيه 12 و 22، اسراء: آيه 67، عنكبوت: آيه 65، انعام: آيه 40 ـ 41.

الحديث

حديث

55. ربيع الأبرار: قالَ رَجُلٌ لِجَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام: مَا الدَّليلُ عَلَى اللّهِ؟ ولا تَذكُر لِيَ العالَمَ وَالعَرَضَ وَالجَوهَرَ.

فَقالَ لَهُ: هَل رَكِبتَ البَحرَ؟ قالَ: نَعَم.

قالَ: هَل عَصَفَت بِكُمُ الرّيحُ حَتّى خِفتُمُ الغَرَقَ؟ قالَ: نَعَم.

قالَ: فَهَلِ انقَطَعَ رَجاؤُكَ مِنَ المَركَبِ وَالمَلّاحينَ؟ قالَ: نَعَم.

قالَ: فَهَل تَتَبَّعَت نَفسُكَ أنَّ ثَمَّ مَن يُنجيكَ؟ قالَ: نَعَم.

قالَ: فَإِنَّ ذاكَ هُوَ اللّهُ، قالَ اللّهُ تَعالى: «ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّاإِيَّاهُ»، [۱۱۷] «إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ». [۱۱۸]

55. ربيع الأبرار: مردى به امام صادق عليه السلام گفت: دليل بر وجود خدا چيست؟ و برايم نگو: عالَم و جوهر و عَرَض. [۱۱۹]

فرمود: «آيا سفر دريا رفته اى؟».

گفت: آرى.

فرمود: «آيا شده است كه دريا توفانى شود، تا جايى كه خطر غرق شدن، شما را تهديد كند؟».

گفت: آرى.

فرمود: «آيا در آن حالت، اميدت از كشتى و كشتيبانان قطع شده است؟».

گفت: آرى.

فرمود: «آيا [در آن لحظه] انديشيده اى كه كسى هست نجاتت دهد؟».

گفت: آرى.

فرمود: «او همان خداست. خداوند بزرگ مى فرمايد: «هر كه را جز او مى خوانيد، ناپديد [و فراموش] مى گردد»، [۱۲۰] «و چون رنجى به شما رسد، به سوى او روى مى آوريد».

56. الإمام العسكريّ عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» ـ: «اللّهُ» هُوَ الّذي يَتَأَلَّهُ إِلَيهِ عِندَ الحَوائِجِ وَالشَّدائِدِ كُلُّ مَخلوقٍ، عِندَ انقِطاعِ الرَّجاءِ مِن كُلِّ مَن هُوَ دونَهُ، وتَقَطُّعِ الأسبابِ مِن جَميعِ ما سِواهُ. يَقولُ: بِاسمِ اللّهِ، أي: أَستَعينُ عَلى اُموري كُلِّها بِاللّهِ الَّذي لا تَحِقُّ العِبادَةُ إِلّا لَهُ، المُغيثِ إِذَا استُغيثَ، وَالمُجيبِ إِذا دُعِيَ. وهُوَ ما قالَ رَجُلٌ لِلصَّادِقِ عليه السلام: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، دُلَّني عَلَى اللّهِ ما هُوَ؟ فَقَد أكثَرَ عَلَيَّ المُجادِلونَ وحَيَّروني.

فَقالَ لَهُ: يا عَبدَ اللّه، هَل رَكِبتَ سَفينَةً قَطُّ؟ قالَ: نَعَم.

قالَ: فَهَل كُسِرَ بِكَ حَيثُ لا سَفينَةَ تُنجيكَ ولا سِباحَةَ تُغنيكَ؟ قالَ: نَعَم.

قالَ: فَهَل تَعَلَّقَ قَلبُكَ هُنالِكَ أنَّ شَيئا مِنَ الأَشياءِ قادِرٌ عَلى أن يُخَلِّصَكَ مِن وَرطَتِكَ؟ فَقالَ: نَعَم.

قالَ الصّادِقُ عليه السلام: فَذلِكَ الشَّيءُ هُوَ اللّهُ القادِرُ عَلَى الإِنجاءِ حَيثُ لا مُنجِيَ، وعَلَى الإغاثَةِ حَيثُ لا مُغيثَ. ثُمَّ قالَ الصّادِقُ عليه السلام: ولَرُبَّما تَرَكَ بَعضُ شيعَتِنا فِيافتِتاحِ أمرِهِ بِسمِ اللّهِالرَّحمنِ الرَّحيمِ، فَيَمتَحِنُهُ اللّهُ بِمَكروهٍ لِيُنَبِّهَهُ عَلى شُكرِ اللّهِ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ وَالثَّناءِ عَلَيهِ، ويَمحَقَ عَنهُ وَصمَةَ تَقصيرِهِ عِندَ تَركِهِ قَولَ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ.

قالَ: وقامَ رَجُلٌ إِلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهماالسلام فَقالَ: أَخبِرني عَن مَعنى «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ».

فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهماالسلام: حَدَّثَني أَبي، عَن أَخيهِ الحَسَنِ، عَن أَبيهِ أميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام: أنَّ رَجُلاً قامَ إِلَيهِ فَقالَ: يا أَميرَ المُؤمِنينَ، أَخبِرني عَن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» ما مَعناهُ؟ فَقالَ: إِنَّ قَولَكَ: «اللّه » أَعظَمُ اسمٍ مِن أَسماءِ اللّهِ عز و جل، وهُوَ الاِسمُ الَّذي لا يَنبَغي أن يُسَمّى بِهِ غَيرُ اللّهِ، ولَم يَتَسَمَّ بِهِ مَخلوقٌ.

فَقالَ الرَّجُلُ: فَما تَفسيرُ قَولِهِ: «اللّه »؟

قالَ: هُوَ الَّذي يَتَأَلَّهُ إِلَيهِ عِندَ الحَوائِجِ وَالشَّدائِدِ كُلُّ مَخلوقٍ عِندَ انقِطاعِ الرَّجاءِ مِن جَميعِ مَن هُوَ دونَهُ، وتَقَطُّعِ الأَسبابِ مِن كُلِّ مَن سِواهُ، وذلِكَ أنَّ كُلَّ مُتَرَئِّسٍ في هذِهِ الدُّنيا ومُتَعَظِّمٍ فيها وإِن عَظُمَ غِناؤُهُ وطُغيانُهُ وكَثُرَت حَوائِجُ مَن دَونَهُ إِلَيهِ، فَإِنَّهُم سَيَحتاجونَ حَوائِجَ لا يَقدِرُ عَلَيها هذَا المُتَعاظِمُ، وكَذلِكَ هذَا المُتَعاظِمُ يَحتاجُ حَوائِجَ لا يَقدِرُ عَلَيها، فَيَنقَطِعُ إِلَى اللّهِ عِندَ ضَرورَتِهِ وفاقَتِهِ، حَتّى إِذا كَفى هَمَّهُ عادَ إِلى شِركِهِ، أما تَسمَعُ اللّهَ عز و جل: «قُلْ أَرَءَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَاءَ وَتَنسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ» [۱۲۱]. [۱۲۲]

56. امام عسكرى عليه السلام ـ در باره «بسم اللّه الرحمن الرحيم» ـ: «اللّه » آن موجودى است كه هر مخلوقى، در هنگام نيازها و سختى ها و قطع اميد كردن از هر كسى جز او و كوتاه شدن دست از هر آنچه غير اوست، به او روى مى آورد. مى فرمايد: «بسم اللّه »؛ يعنى: در همه كارهايم از خدايى كمك مى جويم كه بندگى، جز سزاوار او نيست، [همان كه] هر گاه از او فريادخواهى شود، به فرياد مى رسد، و هر گاه خوانده شود، پاسخ مى دهد. و اين [معنا] همان چيزى است كه مردى به امام صادق عليه السلام گفت: اى پسر پيامبر خدا! مرا راهنمايى كنيد كه خدا چيست؛ زيرا مجادله گران، بسيار با من بحث مى كنند و دچار حيرتم كرده اند.

پس به او فرمود: «اى بنده خدا! آيا هرگز به كشتى نشسته اى؟».

گفت: آرى.

فرمود: «آيا پيش آمده است كه كشتى بشكند، به طورى كه نه كشتى اى باشد كه نجاتت دهد و نه شنايى به كار تو آيد؟».

گفت: آرى.

فرمود: «آيا در اين هنگام، به دلت گذشته است كه چيزى هست كه مى تواند تو را از هلاكت نجات بدهد؟».

گفت: آرى.

[امام] صادق عليه السلام فرمود: «آن چيز، همان خداست كه آن جايى كه نجاتبخش و كمك رسانى نيست، او قادر به نجات دادن و كمك كردن است».

سپس [امام] صادق عليه السلام فرمود: «گاه، يكى از شيعيان ما كار خود را با «بسم اللّه الرحمن الرحيم» آغاز نمى كند. پس خداوند، او را به امرى ناگوار مبتلا مى كند تا او را متوجّه سپاس گزارى از خداوند متعال و ثناگويى او كند و لكّه تقصير در ترك «بسم اللّه الرحمن الرحيم» را از او بزدايد».

مردى در نزد [امام] زين العابدين عليه السلام برخاست و گفت: مرا از معناى «بسم اللّه الرحمن الرحيم» آگاه كن.

[امام] زين العابدين عليه السلام فرمود: «پدرم، از برادرش حسن عليه السلام، در باره پدرش امير مؤمنان عليه السلام، برايم حديث كرد كه: مردى در نزد ايشان برخاست و گفت: اى امير مؤمنان! مرا از معناى «بسم اللّه الرحمن الرحيم» آگاه كن.

فرمود: كلمه اللّه، بزرگ ترين نام از نام هاى خداوند عز و جل است، و نامى است كه سزاوار نيست غير خدا به آن ناميده شود، و هيچ مخلوقى بدان ناميده نشده است.

مرد گفت: تفسير اللّه چيست؟

فرمود: اللّه، موجودى است كه هر مخلوقى در هنگام نيازها و سختى ها، آن گاه كه از همه چيز جز او قطع اميد مى شود، و دست ها از غير او كوتاه مى گردد، به وى روى مى آورد. توضيح، آن كه: هر رئيسى و هر بزرگى در اين دنيا، هرچند بسيار توانگر و قدرتمند باشد و ديگران به او بسيار محتاج باشند، آنان باز نيازهايى خواهند داشت كه آن بزرگ، توانايى برآوردن آنها را ندارد، و خودِ آن بزرگ را نيز نيازهايى است كه از عهده تأمين آنها بر نمى آيد. اين جاست كه او در هنگام اضطرار و نيازمندى، به درگاه خدا رو مى آورد و چون نيازش برآورده شود، دوباره به شرك خويش مى گرايد. مگر اين سخن خداوند عز و جل را نشنيده اى كه: «بگو: به نظرتان، آيا اگر عذاب خدا شما را در رسد، يا رستاخيزْ شما را دريابد، چنانچه راستگوييد، [كسى] غير از خدا را مى خوانيد؟ [نه؛] بلكه تنها او را مى خوانيد، و اگر او بخواهد، رنج و بلا را از شما دور مى گرداند، و آنچه را شريك [او] مى گردانيد، فراموش مى كنيد» ».

راجع: ص142 (اللّه / المبحث الأوّل / الفصل الثاني / الهداة إلى معرفة اللّه عز و جل / اللّه عز و جل)

وص 178 (الفصل الثالث: الميثاق الفطري).

ر.ك: ص143 (خدا / مبحث يكم / فصل دوم: راه نمايان شناخت خدا / خداوند) و ص179 (فصل سوم / پيمان فطرى).

3 / 2: العَقلُ

3 / 2: خِرَد

3 / 2 ـ 1: العَقلُ أوَّلُ الأُمورِ ومَبدَؤها

3 / 2 ـ 1: خِرَد، سرآمد همه چيزها و مبدأ آنهاست

57. الكافي عن الحسن بن عمّار: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: إِنَّ أوَّلَ الأُمورِ ومَبدَأَها وقُوَّتَها وعِمارَتَهَا ـ الَّتي لايَنتَفِعُ شَيء إِلّا بِهِ ـ العَقلُ، الَّذي جَعَلَهُ اللّهُ زينَةً لِخَلقِهِ، ونورا لَهُم، فَبِالعَقلِ عَرَفَ العِبادُ خالِقَهُم وأنَّهُم مَخلوقونَ، وأنَّهُ المُدَبِّرُ لَهُم، وأنَّهُمُ المُدَبَّرونَ، وأنَّهُ الباقي وهُمُ الفانونَ، وَاستَدَلّوا بِعُقولِهِم عَلى ما رَأَوا مِن خَلقِهِ؛ مِن سَمائِهِ وأَرضِهِ، وشَمسِهِ وقَمَرِهِ، ولَيلِهِ ونَهارِهِ، وأَنَّ لَهُ ولَهُم خالِقا ومُدَبِّرا لَم يَزَل ولا يَزولُ، وعَرَفوا بِهِ الحَسَنَ مِنَ القَبيحِ، وأنَّ الظُّلمَةَ فِي الجَهلِ، وأنَّ النُّورَ فِي العِلمِ، فَهذا ما دَلَّهُم عَلَيهِ العَقلُ.

قيلَ لَهُ: فَهَل يَكتَفِي العِبادُ بِالعَقلِ دونَ غَيرِهِ؟

قالَ: إِنَّ العاقِلَ ـ لِدَلالَةِ عَقلِهِ الَّذي جَعَلَهُ اللّهُ قِوامَهُ وزينَتَهُ وهِدايَتَهُ ـ عَلِمَ أنَّ اللّهَ هُوَ الحَقُّ، وأنَّهُ هُوَ رَبُّهُ، وعَلِمَ أنَّ لِخالِقِهِ مَحَبَّةً، وأنَّ لَهُ كَراهِيَةً، وأنَّ لَهُ طاعَةً، وأنَّ لَهُ مَعصِيَةً، فَلَم يَجِد عَقلَهُ يَدُلُّهُ عَلى ذلِكَ، وعَلِمَ أنَّهُ لا يوصَلُ إِلَيهِ إِلّا بِالعِلمِ وطَلَبِهِ، وأنَّهُ لا يَنتَفِعُ بِعقلِهِ، إِن لَم يُصِب ذلِكَ بِعِلمِهِ، فَوَجَبَ عَلَى العاقِلِ طَلَبُ العِلمِ وَالأَدَبِ الَّذي لا قِوامَ لَهُ إِلّا بِهِ. [۱۲۳]

57. الكافى ـ به نقل از حسن بن عمّار ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «نخستينِ چيزها و مبدأ آنها و مايه نيرو و آبادانى آنها كه از هر چيز جز با آن، سود نمى توان برد، خِرَد است، و خداوند، خرد را زيور آفريدگانش و نورى براى آنها قرار داد. با خرد است كه بندگان، آفريدگار خويش را شناختند و دانستند كه آنها مخلوق اند، و او مدبّر است و آنان تحت تدبيرند، و او ماناست و آنان ميرايند. و به وسيله خردهاى خويش، از ديدن مخلوقاتش چون: آسمان و زمين و مِهر و ماه و شب و روزش، پى بردند كه او و اين مخلوقات را آفريدگار و مدبّرى ازلى و ابدى است. و به وسيله خِرد، خوب را از بد باز شناختند و دريافتند كه تاريكى در نادانى، و روشنايى در دانش است. اينها چيزهايى هستند كه خِرَد، بندگان را بدانها ره نمون گشته است».

گفته شد: پس آيا سزد كه بندگان، تنها به خرد اكتفا كنند؟

فرمود: «خردمند ـ با راه نمايى همان خِردش كه خداوند، آن را مايه استوارى و زيور و هدايتش قرار داده ـ مى داند كه خدا حقيقت دارد و پروردگارش اوست، و مى داند كه آفريدگارش پسند و ناپسند، و طاعت و معصيتى دارد. نيز دريافته است كه خردش او را به [جزئيات] اينها ره نمون نمى شود، و دانسته كه به اين چيزها جز با دانش و تحصيل آن نمى توان رسيد و اگر به وسيله دانش خود به اينها نرسد، خردش راه گشاى او نيست. از اين رو، تحصيل دانش و ادب ـ كه قوام آدمى به آن است ـ بر خردمند، واجب آمد.

58. الإمام الرضا عليه السلام: بِالعُقولِ يُعتَقَدُ التَّصديقُ بِاللّهِ. [۱۲۴]

58. امام رضا عليه السلام: به واسطه خردهاست كه اعتقاد به خدا حاصل مى شود.

3 / 2 ـ 2: العاقِلُ لا يَستَطيعُ جَحدَ ما لا يَعرِفُ

3 / 2 ـ 2: خردمند را نسزد كه آنچه را نمى داند، انكار كند

59. الكافي عن هشام بن الحكم: كانَ بِمِصرَ زِنديقٌ تَبلُغُهُ عَن أَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام أشياءُ، فَخَرَجَ إِلَى المَدينَةِ لِيُناظِرَهُ، فَلَم يُصادِفهُ بِها، وقيلَ لَهُ: إِنَّهُ خارِجٌ بِمَكَّةَ، فَخَرَجَ إِلى مَكَّةَ ونَحنُ مَعَ أَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام، فَصادَفَنا ونَحنُ مَعَ أَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فِي الطَّوافِ ـ وكانَ اسمهُ عَبدَ المَلِكِ وكُنيَتُهُ أَبا عَبدِ اللّهِ ـ فَضَرَبَ كِتفَهُ كِتفَ أَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام، فَقالَ لَهُ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: مَا اسمُكَ؟ فَقالَ: اسمي عَبدُ المَلِكِ.

قالَ: فَما كُنيَتُكَ؟ قالَ: كُنيَتي أَبو عَبدِ اللّهِ.

فَقالَ لَهُ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: فَمَن هذَا المَلِكُ الَّذي أنتَ عَبدُهُ؟ أمِن مُلوكِ الأَرضِ أم مِن مُلوكِ السَّماءِ؟ وأَخبِرني عَنِ ابنِكَ عَبدُ إِلهِ السَّماءِ أم عَبدُ إِلهِ الأَرضِ؟ قُل ما شِئتَ تُخصَمُ!

قالَ هِشامُ بنُ الحَكَمِ: فَقُلتُ لِلزِّنديقِ: أما تَرُدُّ عَلَيهِ؟ قالَ: فَقَبَّحَ قَولي.

فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: إِذا فَرَغتُ مِنَ الطَّوافِ فَائْتِنا. فَلَمّا فَرَغَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام، أتاهُ الزِّنديقُ فَقَعَدَ بَينَ يَدَي أَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ونَحنُ مُجتَمِعونَ عِندَهُ، فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام لِلزِّنديقِ:

أتَعلَمُ أنَّ لِلأَرضِ تَحتا وفَوقا؟ قالَ: نَعَم.

قالَ: فَدَخَلتَ تَحتَها؟ قالَ: لا.

قالَ: فَما يُدريكَ ما تَحتُها؟ قالَ: لا أَدري، إِلّا أنّي أظُنُّ أن لَيسَ تَحتَها شَيءٌ.

فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: فَالظَّنُّ عَجزٌ، لِما لا تَستَيقِنُ؟

ثُمَّ قالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: أفَصَعِدتَ السَّماءَ؟ قالَ: لا.

قالَ: أفَتَدري ما فيها؟ قالَ: لا.

قالَ: عَجَبا لَكَ! لَم تَبلُغِ المَشرِقَ، ولَم تَبلُغِ المَغرِبَ، ولَم تَنزِلِ الأَرضَ، ولَم تَصعَدِ السَّماءَ، ولَم تَجُز هُناكَ فَتَعرِفَ ما خَلفَهُنَّ، وأنتَ جاحِدٌ بِما فيهِنَّ، وهَل يَجحَدُ العاقِلُ ما لا يَعرِفُ؟!

قالَ الزِّنديقُ: ما كَلَّمَني بِهذا أحَدٌ غَيرُكَ!

فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: فَأَنتَ مِن ذلِكَ في شَكٍّ؛ فَلَعَلَّهُ هُوَ، ولَعَلَّهُ لَيسَ هُوَ؟

فَقالَ الزِّنديقُ: ولَعَلَّ ذلِكَ.

فَقالَ أَبو عَبدِاللّهِ عليه السلام: أَيُّهَا الرَّجُلُ، لَيسَ لِمَن لا يَعلَمُ حُجَّةٌ عَلى مَن يَعلَمُ، ولا حُجَّةَ لِلجاهِلِ. يا أَخا أهلِ مِصرَ تَفَهَّم عَنّي، فَإِنّا لا نَشُكُّ فِياللّهِ أبَدا، أما تَرَى الشَّمسَ وَالقَمَرَ وَاللَّيلَ وَالنَّهارَ يَلِجانِ فَلا يَشتَبِهانِ، ويَرجِعانِ قَدِ اضطُرّا لَيسَ لَهُما مَكانٌ إِلّا مَكانَهُما! فَإِن كانا يَقدِرانِ عَلى أن يَذهَبا فَلِمَ يَرجِعانِ؟ وإِن كانا غَيرَ مُضطَرَّينِ فَلِمَ لا يَصيرُ اللَّيلُ نَهارا وَالنَّهارُ لَيلاً؟ أُضطُرّا وَاللّهِ يا أخا أهلِ مِصرَ إِلى دَوامِهِما، وَالَّذِي اضطَرَّهُما أحكَمُ مِنهُما وأكبَرُ.

فَقالَ الزِّنديقُ: صَدَقتَ. [۱۲۵]

59. الكافى ـ به نقل از هشام بن حكم ـ: زِنديقى مصرى، آوازه امام صادق عليه السلام را شنيده بود. پس به قصد مناظره با ايشان به مدينه آمد؛ امّا امام عليه السلام را در مدينه نيافت. به او گفته شد: امام به مكّه رفته است. زنديق، ره سپار مكّه شد.

ما با امام صادق عليه السلام بوديم و در حالى كه با ايشان طواف مى كرديم، آن زنديق ـ كه نامش عبد الملك و كنيه اش ابو عبد اللّه بود ـ به ما برخورد و شانه اش را به شانه امام صادق عليه السلام زد.

امام عليه السلام پرسيد: «نامت چيست؟». گفت: نامم عبد الملك است.

پرسيد: «كنيه ات چيست؟». گفت: كنيه ام ابو عبد اللّه است.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: «اين مَلِكى كه تو عبد او هستى، كيست؟ آيا از ملوك زمين است، يا از ملوك آسمان؟ پسرت [عبد اللّه] چه؟ بنده خداى آسمان است، يا بنده خداى زمين؟ هر پاسخى بدهى، محكوم مى شوى!».

به زنديق گفتم: جواب ايشان را نمى دهى؟

او سخن مرا تقبيح كرد.

امام صادق عليه السلام فرمود: «طوافم كه تمام شد، نزد ما بيا».

چون امام صادق عليه السلام از طوافْ فارغ شد، زنديق به نزد امام عليه السلام آمد و مقابل ايشان نشست و ما هم گرد ايشان بوديم.

امام صادق عليه السلام به زنديق فرمود: «آيا مى دانى [و قبول دارى] كه زمين، زير و زِبَرى دارد؟».

گفت: آرى.

فرمود: «آيا زير زمين رفته اى؟».

گفت: نه.

فرمود: «پس چه مى دانى كه زير آن چيست؟».

گفت: نمى دانم؛ امّا گمان مى كنم كه زير زمين، چيزى نيست.

فرمود: «گمان، [نشانه] ناتوانى است. چرا با يقين نمى گويى؟!». [۱۲۶]

سپس فرمود: «آيا به آسمان، بالا رفته اى؟».

گفت: نه.

فرمود: «شگفت از تو! نه به مشرق رسيده اى و نه به مغرب، نه به [اعماق] زمين رفته اى و نه به آسمانْ بر شده اى، و نه از آن عبور كرده اى تا بدانى فراسوى آسمان چيست و با اين حال، آنچه را در آنهاست، انكار مى كنى. آيا خردمند، چيزى را كه نمى داند، منكر مى شود؟!».

زنديق گفت: تاكنون هيچ كس غير از شما با من اين گونه سخن نگفته است!

امام صادق عليه السلام فرمود: «بنا بر اين، تو در اين باره شك دارى كه شايد باشد و شايد نباشد».

زنديق گفت: شايد اين گونه باشد.

امام صادق عليه السلام فرمود: «اى مرد! كسى كه نمى داند، بر كسى كه مى داند، حجّتى ندارد و نادان را حجّتى نيست. اى مرد مصرى! از من به گوش گير، كه ما هرگز در باره خدا شك نداريم. مگر نمى بينى كه مهر و ماه و شب و روز، در پى هم مى آيند، بى آن كه در هم آميزند و بازگشت كنند، و [در اين آمد و شد خود] ناچارند و مكانى (مدارى) جز مكان خود ندارند. اگر [به اختيار] مى توانند بروند، پس چرا برمى گردند؟ و اگر مجبور نيستند، پس چرا شب، تبديل به روز نمى شود و روز تبديل به شب؟ به خدا سوگند ـ اى مرد مصرى ـ كه آنها به حركت دائمى خود ناچارند و آن كه ناچارشان ساخته، از آنها فرمان رواتر و باعظمت تر است».

زنديق گفت: راست گفتى.

3 / 2 ـ 3: الاِحتِياطُ العَقليُّ فِي العَقائِدِ

3 / 2 ـ 3: احتياط عقلى در عقايد

60. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِمّا نُقِلَ عَنهُ عليه السلام، وقيلَ: هُما لِغَيرِهِ ـ:

زَعَمَ المُنَجِّمُ وَالطَّبيبُ كِلاهُما أن لا مَعادَ فَقُلتُ ذاكَ إِلَيكُما

إِن صَحَّ قَولُكُما فَلَستُ بِخاسِرٍ أو صَحَّ قَولي فَالوَبالُ عَلَيكُما [۱۲۷]

60. امام على عليه السلام ـ در دو بيتِ نقل شده از ايشان، و بنا به قولى: اين دو بيت، از شخص ديگرى است ـ: منجّم و طبيب، هر دو، مى گويند كه

معادى نيست. گفتم: اين، ادّعاى شماست

اگر سخن شما درست باشد، من زيان نكرده ام

و اگر سخن من درست باشد، بيچاره شماييد.

61. عنه عليه السلام ـ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إِلَيهِ ـ:

قالَ المُنَجِّمُ وَالطَّبيبُ كِلاهُما لَن يُحشَرَ الأَمواتُ قُلتُ إِلَيكُما [۱۲۸]

إِن صَحَّ قولُكُما فَلَستُ بِخاسِرٍ إِن صَحَّ قَولي فَالخَسارُ إِلَيكُما [۱۲۹]

61. امام على عليه السلام ـ در ديوان منسوب به ايشان ـ: منجّم و طبيب، هر دو، گفتند:

مردگان را هرگز رستاخيزى نيست. گفتم: اينك

اگر سخن شما درست باشد، من زيانى نكرده ام

و اگر سخن من درست باشد، شما بازنده ايد.

62. الإمام الصادق عليه السلام ـ في مُناظَرَتِهِ لِلطَّبيبِ الهِندِيِّ ـ: قُلتُ: أرَأَيتَ إِن كانَ القَولُ قَولَكَ، فَهَل يُخافُ عَلَيَّ شَيءٌ مِمّا أُخَوِّفُكَ بِهِ مِن عِقابِ اللّهِ؟ قالَ: لا.

قُلتُ: أفَرَأَيتَ إِن كانَ كَما أَقولُ ـ وَالحَقُّ في يَدي ـ ألَستُ قَد أَخَذتُ فيما كُنتُ أُحاذِرَ مِن عِقابِ الخالِقِ بِالثِّقَةِ، وأنَّكَ قَد وَقَعتَ بِجُحودِكَ وإِنكارِكَ فِي الهَلَكَةِ؟ قالَ: بَلى.

قُلتُ: فَأَيُّنا أَولى بِالحَزمِ وأقرَبُ مِنَ النَّجاةِ؟ قالَ: أنتَ. [۱۳۰]

62. امام صادق عليه السلام ـ در يادكردِ مناظره اش با طبيب هندى ـ: گفتم: «اگر سخن تو درست باشد، در آن صورت، آيا از كيفر خداوند كه تو را از آن بيم مى دهم، بيمى بر من مى رود؟».

گفت: نه.

گفتم: «اگر مطلب چنان باشد كه من مى گويم ـ و البتّه حق با من است ـ آيا از كيفر آفريدگار كه از آن حذر مى كنم، در امان نمانده ام و تو، با نفى و انكارت، به هلاكت نيفتاده اى؟».

گفت: چرا.

گفتم: «پس، كدام يك از ما به احتياط، سزاوارتر و به نجات، نزديك تر است؟».

گفت: تو.

63. الكافي عن أبي منصور المتطبّب: أخبَرَني رَجُلٌ مِن أَصحابي، قالَ: كُنتُ أنَا وابنُ أبِي العَوجاءِ وعَبدُ اللّهِ بنُ المُقَفَّعِ فِي المَسجِدِ الحَرامِ، فَقالَ ابنُ المُقَفَّعِ: تَرَونَ هذَا الخَلقَ ـ وأومَأَ بِيَدِهِ إِلى مَوضِعِ الطَّوافِ ـ ما مِنهُم أحَدٌ اُوجِبُ لَهُ اسمَ الإِنسانِيَّةِ إِلّا ذلِكَ الشَّيخَ الجالِسَ ـ يَعني أبا عَبدِ اللّهِ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام ـ فَأَمَّا الباقونَ فَرَعاعٌ [۱۳۱] وبَهائِمُ.

فَقالَ لَهُ ابنُ أبي العَوجاءِ: وكَيفَ أَوجَبتَ هذَا الاِسمَ لِهذَا الشَّيخِ دونَ هؤُلاءِ؟

قالَ: لِأَنّي رَأَيتُ عِندَهُ ما لَم أرَهُ عِندَهُم.

فَقالَ لَهُ ابنُ أَبِي العَوجاءِ: لابُدَّ مِنِ اختِبارِ ما قُلتَ فيهِ مِنهُ.

قالَ: فَقالَ لَهُ ابنُ المُقَفَّعِ: لا تَفعَل؛ فَإِنّي أَخافُ أن يُفسِدَ عَلَيكَ ما في يَدِكَ.

فَقالَ: لَيسَ ذا رَأيَكَ، ولكِنَّكَ تَخافُ أن يَضعُفَ رأيُكَ عِندي في إِحلالِكَ إِيّاهُ المَحَلَّ الَّذي وَصَفتَ.

فَقالَ ابنُ المُقَفَّعِ: أمّا إِذا تَوَهَّمتَ عَلَيَّ هذا فَقُم إِلَيهِ، وتَحَفَّظ مَا استَطَعتَ مِنَ الزَّلَلِ، ولا تَثنِ عِنانَكَ إِلَى استِرسالٍ فَيُسَلِّمَكَ إِلى عِقالٍ، وسِمهُ ما لَكَ أو عَلَيكَ.

قالَ: فَقامَ ابنُ أَبِي العَوجاءِ، وبَقيتُ أنَا وَابنُ المُقَفَّعِ جالِسَينِ، فَلَمّا رَجَعَ إِلَينا ابنُ أَبِي العَوجاءِ، قالَ: وَيلَكَ يَابنَ المُقَفَّعِ، ما هذا بِبَشَرٍ! وإِن كانَ فِي الدُّنيا روحانِيٌّ يَتَجَسَّدُ إِذا شاءَ ظاهِرا ويَتَرَوَّحُ إِذا شاءَ باطِنا فَهُوَ هذا!

فَقالَ لَهُ: وكَيفَ ذلِكَ؟

قالَ: جَلَستُ إِلَيهِ، فَلَمّا لَم يَبقَ عِندَهُ غَيرِي ابتَدَأَني، فَقالَ: إِن يَكُنِ الأَمرُ عَلى ما يَقولُ هؤُلاءِ، وهُوَ عَلى ما يَقولونَ ـ يَعني أهلَ الطَّوافِ ـ فَقَد سَلِموا وعَطِبتُم، وإِن يَكُنِ الأَمرُ عَلى ما تَقولونَ، ولَيسَ كَما تَقولونَ، فَقَدِ استَوَيتُم وهُم.

فَقُلتُ لَهُ: يَرحَمُكَ اللّهُ! وأيُّ شَيءٍ نَقولُ؟ وأيُّ شَيءٍ يَقولونَ؟ ما قَولي وقولُهُم إِلّا واحِدا!

فَقالَ: وكَيفَ يَكونُ قَولُكَ وقَولُهُم واحِدا وهُم يَقولونَ: إِنَّ لَهُم مَعادا وثَوابا وعِقابا، ويَدينونَ بِأَنَّ فِي السَّماءِ إِلها، وأنَّها عُمرانٌ، وأنتُم تَزعُمونَ أنَّ السَّماءَ خَرابٌ لَيسَ فيها أَحَدٌ؟! [۱۳۲]

63. الكافى ـ به نقل از ابو منصور طبيب ـ: مردى از يارانم به من خبر داد، گفت: من و ابن ابى العوجاء و عبد اللّه بن مقفّع در مسجد الحرام بوديم. ابن مقفّع با دستش به محلّ طواف اشاره كرد و گفت: اين خلق را كه مى بينيد، هيچ كدامِ آنها سزاوار نام انسان بودن نيستند، مگر آن شيخى كه نشسته است ـ و مقصودش أبو عبد اللّه، جعفر بن محمّد [صادق] عليه السلام بود ـ و بقيّه همگى، مشتى بى سر و پا و حيوان اند.

ابن ابى العوجاء به او گفت: چگونه اين نام را تنها شايسته اين شيخ مى دانى و نه بقيّه؟

گفت: چون در او چيزى ديدم كه در ديگران نديدم.

ابن ابى العوجاء به او گفت: لازم است گفته تو را در باره او بيازمايم.

ابن مقفّع گفت: اين كار را مكن؛ زيرا مى ترسم مشت تو را باز كند.

ابن ابى العوجاء گفت: ترس تو از اين نيست؛ بلكه مى ترسى نظرت در باره مقام شامخى كه براى او وصف كردى، نزد من سست شود.

ابن مقفّع گفت: حال كه چنين گمانى نسبت به من دارى، برخيز و نزد او برو؛ امّا تا مى توانى، سعى كن نلغزى و عنان خويش را رها نكنى كه تو را در بند مى كشد، و مواظب باش سنجيده سخن بگويى.

ابن ابى العوجاء برخاست و من و ابن مقفّع همچنان نشسته بوديم. چون ابن ابى العوجاء برگشت، گفت: واى بر تو، اى پسر مقفّع! اين مرد از جنس بشر نيست! اگر در اين دنيا موجودى روحانى باشد كه هر گاه بخواهد در قالب جسم درآيد و هر گاه بخواهد روحانى و ناپديد شود، همين مرد است!

ابن مقفّع گفت: چه طور؟

گفت: نزد ايشان نشستم و چون همه رفتند و كسى جز من نماند، ابتدا به سخن كرد و گفت: «اگر مطلب، چنان باشد كه اينها (يعنى مردم طواف كننده) مى گويند ـ كه همين طور هم هست ـ، آنها نجات يافته اند و شما هلاك شده ايد، و اگر مطلب، چنان باشد كه شما مى گوييد ـ كه اين طور نيست ـ، شما و آنان يكسانيد [و آنها چيزى از دست نداده اند]».

به او گفتم: خدايت رحمت كناد! مگر ما چه مى گوييم؟ و آنها چه مى گويند؟ گفته من و آنها، يكى است!

گفت: «چگونه گفته تو و آنها يكى است، در صورتى كه آنها مى گويند: معاد و پاداش و كيفرى دارند، و معتقدند كه در آسمان، خدايى هست و آسمان، آباد [از وجود فرشتگان و مخلوقات آسمانى] است؛ ولى شما مدّعى هستيد كه آسمان، ويرانه است و كسى در آن نيست؟!».

64. الكافي عن بعض أصحابنا رفعه ـ في خَبَرِ مُناظَرَةِ الإمامِ الصّادِقِ عليه السلام مَعَ ابنِ أَبِي العَوجاءِ، قال عليه السلام ـ: أرَأَيتَ لَو كانَ مَعَكَ كيسٌ فيهِ جَواهِرُ، فَقالَ لَكَ قائِلٌ: هَل فِي الكيسِ دينارٌ؟ فَنَفَيتَ كَونَ الدّينارِ فِي الكيسِ، فَقالَ لَكَ: صِف لِيَ الدِّينارَ وكُنتَ غَيرَ عالِمٍ بِصِفَتِهِ، هَل كانَ لَكَ أن تَنفِيَ كَونَ الدِّينارِ عَنِ الكيسِ وأنتَ لا تَعلَمُ؟ قالَ: لا.

فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: فَالعالَمُ أَكبَرُ وأَطوَلُ وأَعرَضُ مِنَ الكيسِ، فَلَعَلَّ فِي العالَمِ صَنعَةً مِن حَيثُ لا تَعلَمُ صِفَةَ الصَّنعَةِ مِن غَيرِ الصَّنعَةِ! فَانقَطَعَ عَبدُ الكَريمِ، وأَجابَ إِلَى الإِسلامِ بَعضُ أَصحابِهِ، وبَقِيَ مَعَهُ بَعضٌ. [۱۳۳]

64. الكافى ـ به نقل از يكى از شيعيان، كه سند آن را به امام صادق عليه السلام مى رساند، در يادكردِ مناظره امام صادق عليه السلام با عبد الكريم بن ابى العوجاء ـ: امام عليه السلام فرمود: «به فرض اگر كيسه اى جواهر داشته باشى و كسى به تو بگويد: آيا در كيسه دينار است؟ و تو بگويى: نيست، و او به تو بگويد: دينار را برايم وصف كن و تو ندانى كه دينار چه شكلى و چگونه است، آيا چون اين را نمى دانى، حق دارى كه وجود دينار در كيسه را نفى كنى؟».

گفت: نه.

امام صادق عليه السلام فرمود: «جهان هستى كه از كيسه[ى جواهر تو] بزرگ تر و پر طول و عرض تر است. شايد در اين جهان، مصنوعى باشد؛ ولى تو ويژگى مصنوع را از غير مصنوع نمى دانى».

عبد الكريم، محكوم شد و بعضى از يارانش اسلام آوردند و بعضى هم با او هم عقيده ماندند.

65. الكافي عن محمّد بن عبد اللّه الخراسانيّ خادم الرضا عليه السلام: دَخَلَ رَجُلٌ مِنَ الزَّنادِقَةِ عَلى أَبِيالحَسَنِ عليه السلام وعِندَهُ جَماعَةٌ، فَقالَ أَبُوالحَسَنِ عليه السلام: أيُّهَا الرَّجُلُ، أرَأَيتَ إِن كانَ القَولُ قَولَكُم ـ ولَيس هُوَ كَما تَقولونَ ـ أَلَسنا وإِيّاكُم شَرَعا سَواءً، لايَضُرُّنا ما صَلَّينا وصُمنا وزَكَّينا وأَقرَرنا؟! فَسَكَتَ الرُّجُلُ، ثُمَّ قالَ أَبُو الحَسَنِ عليه السلام: وإِن كانَ القَولُ قَولَنا ـ وهُوَ قَولُنا ـ أَلَستُم قَد هَلَكتُم ونَجَونا؟! [۱۳۴]

65. الكافى ـ به نقل از محمّد بن عبد اللّه خراسانى، خادم امام رضا عليه السلام ـ: مردى از زنادقه بر امام رضا عليه السلام در آمد و عدّه اى در حضور ايشان بودند. امام رضا عليه السلام به او فرمود: «اى مرد! گيرم كه سخن شما درست باشد ـ كه البتّه چنين نيست ـ، آيا نه اين است [كه در آن صورت، ] من و شما يكسان خواهيم بود و نماز و روزه و زكات و ايمان ما به ما زيانى نمى زند؟!». مرد، خاموش ماند.

امام عليه السلام سپس فرمود: «و اگر سخن ما درست باشد ـ كه همين طور هم هست ـ، آيا نه اين است كه شما هلاك شده ايد و ما نجات يافته ايم؟!».

3 / 2 ـ 4: العَقلُ لا يَستَطيعُ جَحدَ اللّهِ عز و جل

3 / 2 ـ 4: عقل، قادر به انكار خدا نيست

66. الإمام عليّ عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ... الَّذي بَطَنَ مِن خَفِيّاتِ الأُمورِ، وظَهَرَ فِي العُقولِ بِما يُرى في خَلقِهِ مِن عَلاماتِ التَّدبيرِ، الَّذي سُئِلَتِ الأَنبِياءُ عَنهُ فَلَم تَصِفهُ بِحَدٍّ ولا بِبَعضٍ، بَل وَصَفَتهُ بِفِعالِهِ، ودَلَّت عَلَيهِ بِآياتِهِ، لا تَستَطيعُ عُقولُ المُتَفَكِّرينَ جَحدَهُ؛ لِأَنَّ مَن كانَتِ السَّماواتُ وَالأَرضُ فِطرَتَهُ، وما فيهِنَّ وما بَينَهُنَّ، وهُوَ الصَّانِعُ لَهُنَّ؛ فَلا مَدفَعَ لِقُدرَتِهِ. [۱۳۵]

66. امام على عليه السلام: ستايش، خداوندى را كه... باطن امور پنهان را مى داند [۱۳۶] و به واسطه نشانه هاى تدبيرى كه در خلقش ديده مى شود، براى خردها آشكار است؛ خدايى كه در باره اش از پيامبران پرسيده شد و آنان او را به حد يا داشتن جزء، وصف نكردند؛ بلكه او را به افعالش وصف كردند و از طريق نشانه هايش شناساندند.

خردهاى انديشمندان نمى توانند انكارش كنند؛ زيرا كسى كه آسمان ها و زمين و آنچه در آنها و ميان آنهاست، آفريده او هستند و او سازنده آنهاست، مانعى در برابر قدرتش وجود ندارد.

67. عنه عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذي بَطَنَ خَفِيّاتِ الأُمورِ، ودَلَّت عَلَيهِ أَعلامُ الظُّهورِ، وَامتَنَعَ عَلى عَينِ البَصيرِ؛ فَلا عَينُ مَن لَم يَرَهُ تُنكِرُهُ، ولا قَلبُ مَن أثبَتَهُ يُبصِرُهُ... فَهُوَ الَّذي تَشهَدُ لَهُ أَعلامُ الوُجودِ عَلى إِقرارِ قَلبِ ذِي الجُحُودِ. [۱۳۷]

67. امام على عليه السلام: ستايش، خداوندى را كه پنهانى هاى امور را مى داند و نشانه هاى آشكار، بر وجودش دلالت دارند و به چشم سر ديده نمى شود. نه چشم كسى كه او را نديده است، مى تواند انكارش كند و نه دل كسى كه اثباتش مى كند، او را مى بيند.… او كسى است كه نشانه هاى هستى، گواه بر آن است كه دل شخص منكِر نيز به وجود او اقرار دارد [، هرچند به زبان، انكارش مى كند].

راجع: ص252 (اللّه / المبحث الأوّل / الفصل الخامس: آيات معرفة اللّه عز و جل).

ر.ك: ص253 (خدا / مبحث يكم / فصل پنجم: نشانه هاى شناخت خدا).

3 / 3: القلب

3 / 3: دل

3 / 3 ـ 1: رُؤيَةُ اللّهِ عز و جل بِالقَلبِ

3 / 3 ـ 1: ديدن خدا با دل

الكتاب

قرآن

«مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى». [۱۳۸]

«دل، آنچه را ديد، انكار نكرد».

الحديث

حديث

68. مجمع البيان عن أبي ذرّ وأبي سعيد الخدري: إِنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله سُئِلَ عَن قَولِهِ: «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» قالَ: رَأيتُ نورا. [۱۳۹]

68. مجمع البيان ـ به نقل از ابو ذر و ابو سعيد خُدرى ـ: از پيامبر صلى الله عليه و آله در باره آيه: «دل، آنچه را ديد، انكار نكرد»، سؤال شد. فرمود: «نورى را ديدم».

69. التوحيد عن محمّد بن الفضيل: سَأَلتُ أَبَا الحَسَنِ عليه السلام: هَل رَأى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَبَّهُ عز و جل؟

فَقالَ: نَعَم، بِقَلبِهِ رَآهُ، أما سَمِعتَ اللّهَ عز و جل يَقولُ: «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى»، أي لَم يَرَهُ بِالبَصَرِ، ولكِن رَآهُ بِالفُؤادِ. [۱۴۰]

69. التوحيد ـ به نقل از محمّد بن فضيل ـ: از ابو الحسن عليه السلام [۱۴۱] پرسيدم: آيا پيامبر خدا پروردگارش را ديد؟

فرمود: «آرى؛ با دلش ديد. مگر نشنيده اى كه خداوند عز و جل مى فرمايد: «دل، آنچه را ديد، انكار نكرد»؟ يعنى او را با چشم نديد؛ بلكه با دل ديد».

70. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أسأ لَكُ بِالاِسمِ الَّذي فَتَقتَ بِهِ رَتقَ عَظيمِ جُفونِ عُيونِ النّاظِرينَ، الَّذي بِهِ تَدبيرُ حِكمَتِكَ، وشَواهِدُ حُجَجِ أَنبِيائِكَ، يَعرِفونَكَ بِفِطَنِ القُلوبِ، وأنتَ في غَوامِضِ مُسَرّاتِ سَريراتِ الغُيوبِ. [۱۴۲]

70. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: از تو درخواست مى كنم، به حقّ آن نامى كه به واسطه آن، پلك هاى چشمان بينندگان را كه سخت بسته بود، گشودى؛ همان نامى كه حكمتت به واسطه آن، تدبير مى كند و پيامبرانت شواهد حجّت ها و براهين خود را از آن مى گيرند [و] با بينش دل ها، تو را، در حالى كه در لابه لاى نهانى هاى غيب ها نهانى، مى شناسند.

71. عنه صلى الله عليه و آله: يا مَن لا يَبعُدُ عَن قُلوبِ العارِفينَ. [۱۴۳]

71. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اى كسى كه از دل هاى عارفان، دور نيست!

72. السنن الكبرى للنسائي عن أبي ذرّ: رَأى النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله رَبَّهُ تَبارَكَ وتَعالى بِقَلبِهِ، ولَم يَرَهُ بِبَصَرِهِ. [۱۴۴]

72. السنن الكبرى ـ به نقل از ابو ذر ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله پروردگار متعالش را با دل خويش ديد، نه با ديده اش.

73. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: رَأَيتُ رَبّي عز و جل لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ. [۱۴۵]

73. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من پروردگارم را ديدم. هيچ چيز همانند او نيست.

74. صحيح مسلم عن عبد اللّه بن شقيق: قُلتُ لِأَبي ذَرٍّ: لَو رَأيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَسَأَلتُهُ.

فَقالَ: عَن أيِّ شَيءٍ كُنتَ تَسأَلُهُ؟

قالَ: كُنتُ أسأَلُهُ: هَل رَأَيتَ رَبَّكَ؟ قالَ أَبو ذَرٍّ: قَد سَأَلتُ، فَقالَ: رَأَيتُ نورا. [۱۴۶]

74. صحيح مسلم ـ به نقل از عبد اللّه بن شقيق ـ: به ابو ذر گفتم: اگر پيامبر خدا را مى ديدم، از او مى پرسيدم.

ابو ذر گفت: در باره چه چيز از او مى پرسيدى؟

گفت: از او مى پرسيدم: آيا پروردگارت را ديده اى؟

ابو ذر گفت: من پرسيدم. فرمود: «نورى ديدم».

75. الإمام الرضا عليه السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لَمّا اُسرِيَ بي إِلَى السَّماءِ، بَلَغَ بي جَبرَئيلُ مَكانا لَم يَطَأهُ قَطُّ جَبرَئيلُ. فَكُشِفُ لَهُ، فَأَراهُ اللّهُ مِن نورِ عَظَمَتِهِ ما أَحَبَّ. [۱۴۷]

75. امام رضا عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شبى كه به آسمان (معراج) برده شدم، جبرئيل، مرا به جايى رساند كه خودش هرگز به آن جا قدم ننهاده بود». پس، پرده براى پيامبر صلى الله عليه و آله كنار زده شد و خداوند، از نور عظمت خويش، آنچه را خواست، به او نشان داد.

76. التوحيد عن مرازم عن الإمام الصادق عليه السلام، قال سَمِعتُهُ عليه السلام يَقولُ: رَأى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَبَّهُ عز و جل؛ يَعني بِقَلبِهِ. [۱۴۸]

76. التوحيد ـ به نقل از مُرازِم ـ: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پروردگارش را ديد؛ يعنى با قلبش».

77. الإمام عليّ عليه السلام ـ في مُناظَرَتِهِ لِليَهودِيِّ الشَّامِيِّ، وقَد قالَ لَهُ: فَإنَّ هذا سُلَيمانُ اُعطِيَ مُلكا لا يَنبَغي لِأَحَدٍ مِن بَعدِهِ ـ: لَقد كانَ كَذلِكَ، ومُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله اُعطِيَ ما هُوَ أَفضَلُ مِن هذا؛ إِنَّهُ اُسرِيَ بِهِ مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ إِلَى المَسجِدِ الأَقصى مَسيرَةَ شَهرٍ، وعُرِجَ بِهِ فِي مَلَكوتِ السَّماواتِ مَسيرَةَ خَمسينَ ألفَ عامٍ، في أَقَلَّ مِن ثُلثِ لَيلَةٍ، حَتَّى انتَهى إِلى ساقِ العَرشِ، فَدَنا بِالعِلمِ، فَتَدَلّى فَدُلِّيَ لَهُ مِنَ الجَنَّةِ رَفرَفٌ أخضَرُ، وغَشِيَ النُّورُ بَصَرَهُ، فَرَأى عَظَمَةَ رَبِّهِ عز و جل بِفُؤادِهِ ولَم يَرَها بِعَينِهِ، فَكانَ كَقابِ قَوسَينِ بَينَهُ وبَينَها أو أدنى. [۱۴۹]

77. امام على عليه السلام ـ در مناظره اش با يهودىِ شامى كه به ايشان گفت: به سليمان، سلطنتى داده شد كه براى احدى بعد از او سزاوار نيست ـ: همين طور است؛ امّا به محمّد صلى الله عليه و آله برتر از آن داده شد. او فاصله يك ماه راه را در يك شب، طى كرد و از مسجد الحرام به مسجد الأقصى برده شد، و به ملكوت آسمان ها ـ كه پنجاه هزار سال راه است ـ، در كمتر از ثلثى از شبْ عروج كرد، تا آن كه به پاى عرش رسيد و به عِلمْ نزديك شد و آويخت و ديباى نازك سبزرنگى از بهشت برايش آويزان گشت، و نور ديده او را فرو پوشاند و عظمت پروردگارش را با دل خويش، و نه ديده اش، ديد و ميان او و آن [بهشت يا عظمت خداوند] به اندازه يك كمان يا كمتر فاصله بود.

78. الكافي عن يعقوب بن إسحاق: كَتَبتُ إِلى أَبي مُحَمَّدٍ عليه السلام... وسَأَلتُهُ: هَل رَأى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَبَّهُ؟ فَوَقَّعَ عليه السلام: إِنَّ اللّهَ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ أرى رَسولَهُ بِقَلبِهِ مِن نورِ عَظَمَتِهِ ما أَحَبَّ. [۱۵۰]

78. الكافى ـ به نقل از يعقوب بن اسحاق ـ: به امام عسكرى عليه السلام نوشتم... و پرسيدم: آيا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پروردگارش را ديد؟

امام عليه السلام مرقوم فرمود: «خداوند متعال، از نور عظمت خويش، تا دوست داشت، به دل پيامبرش نشان داد».

3 / 3 ـ 2: مَعنى رُؤيَةِ اللّهِ عز و جل بِالقَلبِ

3 / 3 ـ 2: معناى ديدن خدا با دل

79. الإمام الصادق عليه السلام: بَينا أَميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام يَخطُبُ عَلى مِنبَرِ الكوفَةِ، إِذ قامَ إِلَيهِ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ: ذِعلِبٌ، ذو لِسانٍ بَليغٍ فِي الخُطَبِ، شُجاعُ القَلبِ، فَقالَ: يا أَميرَ المُؤمِنينَ، هَل رَأَيتَ رَبَّكَ؟

قالَ: وَيلَكَ يا ذِعلِبُ، ما كُنتُ أَعبُدُ رَبّا لَم أَرَهُ.

فَقالَ: يا أَميرَ المُؤمِنينَ كَيفََرأَيتَهُ؟

قالَ: وَيلَكَ يا ذِعلِبُ، لَم تَرَهُ العُيوُن بِمُشاهَدَةِ الأَبصارِ ولكِن رَأَتهُ القُلوبُ بِحَقائِقِ الإِيمانِ، وَيلَكَ يا ذِعلِبُ، إِنَّ رَبّي لَطيفُ اللَّطافَةِ لا يُوصَفُ بِاللُّطفِ، عَظيمُ العَظَمَةِ لا يُوصَفُ بالعِظَمِ، كَبيرُ الكِبرِياءِ لا يُوصَفُ بِالكِبَرِ، جَليلُ الجَلالَةِ لا يُوصَفُ بِالغِلَظِ، قَبلَ كُلِّ شَيءٍ لا يُقالُ شَيءٌ قَبلَهُ، وبَعدَ كُلِّ شَيءٍ لا يُقالُ لَهُ بَعدٌ، شاءَ الأَشياءَ لا بِهِمَّةٍ، دَرّاكٌ [۱۵۱] لا بِخَديعَةٍ، فِي الأَشياءِ كُلِّها غَيرُ مُتَمازِجٍ بِها ولا بائِنٌ مِنها، ظاهِرٌ لا بِتَأويلِ المُباشَرَةِ، مُتَجَلٍّ [۱۵۲] لا بِاستِهلالِ رُؤيَةٍ، ناءٍ لا بِمَسافَةٍ، قَريبٌ لا بِمُداناةٍ. [۱۵۳]

79. امام صادق عليه السلام: اميرمؤمنان بر منبر كوفه سخنرانى مى كرد كه مردى به نام ذِعلِب ـ كه زبان آور، سخنور و شجاع بود ـ برخاست و گفت: اى امير مؤمنان! آيا تو پروردگارت را ديده اى؟

فرمود: «واى بر تو، اى ذعلب! من پروردگارى را كه نديده باشم، عبادت نمى كنم».

گفت: اى امير مؤمنان! چگونه او را ديده اى؟

فرمود: «واى بر تو، اى ذعلب! چشم ها با نگاهِ سر او را نديده اند؛ بلكه دل ها با حقايق ايمان [و تصديقات يقينى]، او را ديده اند. واى بر تو، اى ذعلب! پروردگارم چنان لطيف [و ناپيدا] است كه به لطافت [جسمانى] وصف نمى شود، و چندان باعظمت است كه به عظمت، وصف نمى گردد، و آن سان بزرگ است كه به بزرگى، وصف نمى شود، و چنان سترگ است كه به درشتى [و غلظت جسمانى] وصف نمى گردد. پيش از هر چيز است و گفته نمى شود كه: چيزى پيش از اوست. و پس از هر چيزى است و گفته نمى شود كه: بَعدى دارد. چيزها را خواسته است (/ خواهنده چيزهاست)؛ امّا نه با كوشش [و تلاش، آن گونه كه ويژگى بشر است]، و دريابنده[ى باطن ها] است؛ امّا نه با حيله. در همه اشيا هست؛ امّا نه اين كه با آنها آميخته و يا از آنها جدا باشد. پديدار است؛ امّا نه به نحو مباشرت (قابل رؤيت حسّى). آشكار است؛ امّا نه به نحو آشكار شدن [اشيا] براى چشم. دور است، نه به مسافت، [و] نزديك است، نه به نحو هم جوارى».

80. تاريخ دمشق عن المدائني: بَينَما مُحَمَّدُ بنُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ في فِناءِ الكَعبَةِ، فَإِذا أَعرابِيٌّ، فَقالَ لَهُ: هَل رَأَيتَ اللّهَ حَيثُ عَبَدتَهُ؟

فَأَطرَقَ وأَطرَقَ مَن كانَ حَولَهُ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ إِلَيهِ فَقالَ: ما كُنتُ لِأَعبُدَ شَيئا لَم أرَهُ.

فَقالَ: وكَيفَ رَأَيتَهُ؟

قالَ: لَم تَرَهُ الأَبصارُ بِمُشاهَدَةِ العِيانِ، ولكِن رَأَتهُ القُلوبُ بِحَقائِقِ الإِيمانِ، لا يُدرَكُ بِالحَواسِّ، ولا يُقاسُ بِالنَّاسِ، مَعروفٌ بِالآياتِ، مَنعوتٌ بِالعَلاماتِ، لا يَجورُ في قَضِيَّتِهِ، بانَ مِنَ الأَشياءِ وبانَتِ الأَشياءُ مِنهُ، «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ»، ذلِكَ اللّهُ لا إِلهَ إِلّا هُوَ.

فَقالَ الأَعرابِيُّ: اللّهُ أَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالاتِهِ. [۱۵۴]

80. تاريخ دمشق ـ به نقل از مدائنى ـ: محمّد بن على بن حسين عليه السلام در آستان كعبه نشسته بود كه باديه نشينى آمد و گفت: آيا خدايى را كه مى پرستى، ديده اى؟

امام عليه السلام سر به زير انداخت و كسانى كه پيرامون او بودند، سر به زير افكندند. آن گاه امام عليه السلام سرش را بلند كرد و فرمود: «من چيزى را كه نديده باشم، نمى پرستم».

باديه نشين گفت: چگونه او را ديده اى؟

فرمود: «ديدگان، با چشم سر، او را نديده اند؛ بلكه دل ها با حقايق ايمان، او را ديده اند. با حواس درك نمى شود و با مردم مقايسه نمى گردد. به نشانه ها شناخته شده است و به علايم، وصف مى شود. در حُكمش (قضايش) ستم نمى كند. از اشيا جداست و اشيا نيز از او جدايند. «هيچ چيز، همانند او نيست». اين است خداوند، كه معبودى جز او نيست».

باديه نشين گفت: [به راستى، ] خدا بهتر مى داند كه رسالت هايش را در كجا قرار دهد.

81. التوحيد عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: قُلتُ لَهُ: أَخبِرني عَنِ اللّهِ عز و جل هَل يَراهُ المُؤمِنونَ يَومَ القِيامَةِ؟

قالَ: نَعَم، وقَد رَأَوهُ قَبلَ يَومِ القِيامَةِ.

فَقُلتُ: مَتى؟

قالَ: حينَ قالَ لَهُم: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى» [۱۵۵]. ثُمَّ سَكَتَ ساعَةً، ثُمَّ قالَ: وإِنَّ المُؤمِنينَ لَيَرَونَهُ فِي الدُّنيا قَبلَ يَومِ القِيامَةِ، ألَستَ تَراهُ في وَقتِكَ هذا؟

قالَ أبو بَصيرٍ: فَقُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فدِاكَ! فَأُحَدِّثُ بِهذا عَنكَ؟

فَقالَ: لا، فَإِنَّكَ إِذا حَدَّثتَ بِهِ فَأَنكَرَهُ مُنكِرٌ جاهِلٌ بِمَعنى ما تَقولُهُ، ثُمَّ قَدَّرَ أنَّ ذلِكَ تَشبيهٌ كَفَرَ، ولَيسَتِ الرُّؤيَةُ بِالقَلبِ كَالرُّؤيَةِ بِالعَينِ، تَعالَى اللّهُ عَمّا يَصِفُهُ المُشَبِّهونَ وَالمُلحِدونَ. [۱۵۶]

81. التوحيد ـ به نقل از ابو بصير ـ: به امام صادق عليه السلام: گفتم: بفرماييد كه آيا مؤمنان در روز قيامت، خداوند عز و جل را مى بينند؟

فرمود: «آرى. پيش از روز قيامت هم، او را ديده اند».

گفتم: كِى؟

فرمود: «آن گاه كه به آنان فرمود: «آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آرى». سپس لحظاتى سكوت كرد و بعد فرمود: «مؤمنان، او را در همين دنيا، پيش از روز قيامت مى بينند. آيا تو هم اينك او را نمى بينى؟».

گفتم: قربانت گردم! اين [مطلب] را از قول شما نقل كنم؟

فرمود: «نه؛ زيرا اگر نقل كنى و شخصى كه معناى سخن تو را نمى فهمد، انكارش كند و آن را تشبيه بداند، كافر مى شود. ديدن با دل، چون ديدن با چشم نيست. خدا منزّه است از آنچه تشبيه كنندگان و مُلحدان، وصفش مى كنند».

82. الإمام الصادق عليه السلام ـ حينَ سَألَهُ مُحَمَّدٌ الحَلَبِيُّ: هَل رَأى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَبَّهُ؟ ـ: نَعَم، رَآهُ بِقَلبِهِ. فَأمّا رَبُّنا ـ جَلَّ جَلالُهُ ـ فَلا تُدرِكُهُ أبصارُ النَّاظِرينَ، وَلا تُحيطُ بِهِ أسماعُ السّامِعينَ. [۱۵۷]

82. امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ اين پرسشِ محمّد حلبى كه: آيا پيامبر خدا پروردگارش را ديد؟ ـ: آرى، با دلش ديد. پروردگار ما را نه چشمانِ [ظاهرىِ] بينندگان مى بينند و نه گوش هاى شنوندگان بر او احاطه مى يابند.

الفصل الرابع: طرق معرفة اللّه عز و جل

فصل چهارم: راه هاى شناخت خدا

4 / 1: مَعرِفَةُ النَّفسِ

4 / 1: خودشناسى

الكتاب

قرآن

«وَ فِى الْأَرْضِ ءَايَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ * وَ فِى أَنفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ». [۱۵۸]

«و در زمين، نشانه هايى براى اهل يقين است و در خودتان. آيا نمى بينيد؟».

الحديث

حديث

83. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِهِ سُبحانَهُ: «وَ فِى أَنفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ» ـ: إِنَّهُ خَلَقَكَ سَميعا بَصيرا، تَغضَبُ وتَرضى، وتَجوعُ وتَشبَعُ؛ وذلِكَ كُلُّهُ مِن آياتِ اللّهِ تَعالى. [۱۵۹]

83. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند پاك كه: «و در خودتان، آيا نمى بينيد؟» ـ: او تو را شنوا و بينا آفريد. خشمگين مى شوى و خرسند مى گردى، و گرسنه مى شوى و سير مى شوى، و همه اينها از نشانه هاى [وجود] خداوند متعال است.

84. التوحيد عن هشام بن سالم [۱۶۰]: التوحيد عن هشام بن سالم [۱۶۱]: حَضَرتُ مُحَمَّدَ بنَ النُّعمانِ الأَحوَلَ، فَقامَ إِلَيهِ رَجُلٌ فَقالَ لَهُ: بِمَ عَرَفتَ رَبَّكَ؟

قالَ: بِتَوفيقِهِ وإِرشادِهِ وتَعريفِهِ وهِدايَتِهِ.

قالَ: فَخَرَجتُ مِن عِندِهِ، فَلَقيتُ هِشامَ بنَ الحَكَمِ، فَقُلتُ لَهُ: ما أَقولُ لِمَن يَسأَلُني فَيَقولُ لي: بِمَ عَرَفتَ رَبَّكَ؟

فَقالَ: إِن سَأَلَ سائِلٌ فَقالَ: بِمَ عَرَفتَ رَبَّكَ؟ قُلتَ: عَرَفتُ اللّهَ ـ جَلَّ جَلالُهُ ـ بِنَفسي؛ لِأَنَّها أَقرَبُ الأَشياءِ إِلَيَّ، وذلِكَ أنّي أَجِدُها أبعاضا مُجتَمِعَةً، وأَجزاءً مُؤتَلِفَةً، ظاهِرَةَ التَّركيبِ، مُتَبَيَّنَةَ الصَّنعَةِ، مَبنِيَّةً عَلى ضُروبٍ مِنَ التَّخطيطِ وَالتَّصويرِ، زائِدَةً مِن بَعدِ نُقصانٍ، وناقِصَةً مِن بَعدِ زِيادَةٍ، قَد أُنشِئَ لَها حَواسُ مُختَلِفَةٌ، وجَوارِحُ مُتَبايِنَةٌ؛ مِن بَصَرٍ وَسمعٍ وشَامٍّ وذائِقٍ ولامِسٍ، مَجبولَةً عَلَى الضَّعفِ وَالنَّقصِ وَالمَهانَةِ، لا تُدرِكُ واحِدَةٌ مِنها مُدرَكَ صاحِبَتِها، ولا تَقوى عَلى ذلِكَ، عاجِزَةً عِندَ اجتِلابِ المَنافِعِ إِلَيها ودَفعِ المَضارِّ عَنها، وَاستَحالَ فِيالعُقولِ وُجودُ تَأليفٍ لامُؤَلِّفَ لَهُ، وثَباتُ صورَةٍ لا مُصَوِّرَ لَها، فَعَلِمتُ أنَّ لَها خالِقا خَلَقَها، ومُصَوِّرا صَوَّرَها، مُخالِفا لَها عَلى جَميعِ جِهاتِها، قالَ اللّهُ عز و جل: «وَ فِى أَنفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ». [۱۶۲]

84. التوحيد ـ به نقل از هشام بن سالم [۱۶۳] ـ: نزد محمّد بن نعمان اَحوَل بودم كه مردى برخاست و گفت: پروردگارت را به چه شناختى؟

گفت: با توفيق و ارشاد و شناساندن و راه نمايى خود او.

من از نزد او بيرون آمدم و به هشام بن حكم برخوردم. به او گفتم: اگر كسى از من بپرسد: «پروردگارت را به چه شناختى؟»، به او چه جواب دهم؟

گفت: اگر كسى پرسيد: «پروردگارت را به چه شناختى؟»، مى گويى: خداوند عز و جلرا با [شناختنِ] خودم شناختم؛ چرا كه، خودم، نزديك ترينِ چيزها به خودم هستم. توضيح، آن كه: من خويشتن را داراى پاره هاى فراهم آمده و اجزاى به هم پيوسته مى يابم؛ تركيبى نمايان و ساختارى روشن دارم؛ بر پايه انواع طرّاحى ها و صورتبندى ها ساخته شده ام؛ پيوسته از كاستى به فزونى و بعد، از فزونى به كاستى مى روم؛ از حواسّ گوناگون و اندام هاى مختلف، از: چشم و گوش و بويايى و چشايى و بساوايى، برخوردارم؛ بر ناتوانى و كاستى و خوارى سرشته شده ام؛ هيچ يك از اين حواس، موردِ [حسّ] ديگرى را ادراك نمى كند و توانايى اين كار را هم ندارد؛ از جلب منافع براى آنها و دفع ضرر از آنها ناتوان است. و از نظر عقلى، محال است كه فراهم آمده اى بدون فراهم آورنده، و تشكيل صورتى، بدون صورتگر باشد. پس دانستم كه مرا آفريدگارى است كه خلقم كرده و صورتگرى است كه شكل و صورتم بخشيده است و با من، از هر جهت، متفاوت است. خداوند عز و جل مى فرمايد: «و در خودتان. آيا نمى بينيد؟».

85. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ. [۱۶۴]

85. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كه خود را شناخت، پروردگارش را شناخت.

86. الأمالي للسيّد المرتضى: رُوِيَ أنَّ بَعضَ أَزواجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله سَأَلَتهُ: مَتى يَعرِفُ الإِنسانُ رَبَّهُ؟ فَقالَ: إِذا عَرَفَ نَفسَهُ. [۱۶۵]

86. الأمالى، سيّد مرتضى: روايت شده است كه يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله از ايشان پرسيد: چه وقت، انسان، پروردگارش را مى شناسد؟ فرمود: «هر گاه خودش را بشناسد».

87. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أَعرَفُكُم بِنَفسِهِ أَعرَفُكُم بِرَبِّهِ. [۱۶۶]

87. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خودشناس ترينِ شما، خداشناس ترينِ شماست.

88. عوالي اللآلي: رُوِيَ في بَعضِ الأَخبارِ أنَّهُ دَخَلَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَجُلٌ اسمُهُ مُجاشِعٌ، فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، كَيفَ الطَّريقُ إِلى مَعرِفَةِ الحَقِّ؟

فَقالَ صلى الله عليه و آله: مَعرِفَةُ النَّفس [۱۶۷].

88. عوالى اللآلى: در بعضى احاديث، روايت شده است كه مردى به نام مُجاشِع بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آمد و گفت: اى پيامبر خدا! راه شناخت حق چيست؟

فرمود: «خودشناسى».

89. الإمام عليّ عليه السلام: عَجِبتُ لِمَن يَجهَلُ نَفسَهُ، كَيفَ يَعرِفُ رَبَّهُ؟! [۱۶۸]

89. امام على عليه السلام: در شگفتم از كسى كه خويشتن را نمى شناسد، چگونه [توقّع دارد] پروردگارش را بشناسد!

90. عنه عليه السلام: أَكثَرُ النَّاسِ مَعرِفَةً لِنَفسِهِ أَخوَفُهُم لِرَبِّهِ. [۱۶۹]

90. امام على عليه السلام: خودشناس ترينِ مردم، خداترس ترينِ آنهاست.

91. الإمام الصادق عليه السلام: العَجَبُ مِن مَخلوقٍ يَزعُمُ أنَّ اللّهَ يَخفى عَلى عِبادِهِ وهُوَ يَرى أثَرَ الصُّنعِ في نَفسِهِ؛ بِتَركيبٍ يُبهِرُ عَقلَهُ، وتَأليفٍ يُبطِلُ جُحودَه [۱۷۰]! [۱۷۱]

91. امام صادق عليه السلام: شگفتا از آن مخلوقى كه مى پندارد خداوند از بندگانش پنهان است، در حالى كه آثار صنع او را در خويشتن مى بيند: تركيبى كه خِرَد را حيرت زده مى كند و ساختارى كه جايى براى انكار او نمى گذارد!

92. عنه عليه السلام: إِنَّ الصّورَةَ الإِنسانِيَّةَ أَكبَرُ حُجَّةِ اللّهِ عَلى خَلقِهِ، وهِيَ الكِتابُ الَّذي كَتَبَهُ بِيَدِهِ، وهِيَ الهَيكَلُ الَّذي بَناهُ بِحِكمَتِهِ، وهِيَ مَجموعُ صُوَرِ العالَمينَ، وهِيَ المُختَصَرُ مِنَ العُلومِ فِي اللَّوحِ المَحفوظِ، وهِيَ الشَّاهِدُ عَلى كُلِّ غائِبٍ، وهِيَ الحُجَّةُ عَلى كُلِّ جاحِدٍ، وهِيَ الطَّريقُ المُستَقيمُ إِلى كُلِّ خَيرٍ، وهِيَ الصِّراطُ المَمدودُ بَينَ الجَنَّةِ وَالنَّارِ. [۱۷۲]

92. امام صادق عليه السلام: ساختار انسان، بزرگ ترين حجّت خدا بر خلق اوست. وجود انسان، كتابى است كه خداوند با دست خويش آن را نوشت و پيكرى است كه با حكمت خود، آن را ساخت. مجموعه اى از صورت هاى همه عالَم است و خلاصه دانش هايى است كه در لوح محفوظ است. بر هر غايبى، گواه است و بر هر منكرى، حجّت است. جادّه مستقيم به سوى هر چيزى، و راهِ كشيده ميان بهشت و دوزخ است.

راجع: ص228 (اللّه / المبحث الأوّل / الفصل الرابع: طرق معرفة اللّه عز و جل / التجربة)

وموسوعة العقائد الإسلاميّة: ج3 ص129 (معرفة اللّه / الفصل الخامس: دور معرفة الخلق في معرفة الخالق / الباب الثاني: خلق الإنسان).

ر.ك: ص229 (خدا / مبحث يكم / فصل چهارم: راه هاى شناخت خدا / تجربه)

و دانش نامه عقايد اسلامى: ج4 ص215 (خداشناسى / فصل پنجم: نقش شناخت خلقت در شناخت خالق / باب دوم: آفرينش انسان).

بحثى درباره نقش خودشناسى در خداشناسى

از نگاه قرآن كريم، در آفرينش انسان، نشانه ها و دلايل روشنى براى خداشناسى وجود دارد كه هر كس اهل لجاجت نباشد و بخواهد از راه دليل و برهان، حقايق هستى را بپذيرد، مى تواند با دقّت در حكمت هاى وجودِ خود، با آفريدگار جهان و حقيقة الحقايق، آشنا شود:

«وَ فِى خَلْقِكُمْ وَ مَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ ءَايَاتٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ. [۱۷۳]

و در آفرينش شما و جنبندگانى كه پراكنده اند، نشانه هايى براى يقين داران است ».

«وَ فِى الْأَرْضِ ءَايَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ * وَ فِى أَنفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ. [۱۷۴]

و در زمين، نشانه هايى براى يقين داران است و در خود شما. مگر نمى بينيد؟».

«سَنُرِيهِمْ ءَايَاتِنَا فِى الْأَفَاقِ وَ فِى أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ. [۱۷۵]

به زودى، نشانه هاى خود در كرانه ها[ى هستى] و در خودشان را به آنان نشان خواهيم داد تا برايشان روشن شود كه او حق است».

اين آيات، تصريح مى كنند كه نه يك دليل و نشان، بلكه دليل ها و نشانه هاى فراوانى در وجود انسان براى آشنايى با آفريدگار جهان هست كه انسان نمى تواند حقيقتا خودشناس، امّا خداناشناس باشد.

اقسام احاديث دعوت به خودشناسى

احاديث اسلامى، با الهام گرفتن از قرآن، فراوان بر خودشناسى تأكيد دارند. اين احاديث را مى توان به چهار دسته تقسيم كرد:

1. ارزش خودشناسى

دسته اوّل، احاديثى هستند كه خودشناسى را با ارزش ترينِ شناخت ها معرّفى مى كنند، مانند آنچه از امام على عليه السلام روايت شده است كه:

أَفضَلُ المَعرِفَةِ مَعرِفَةُ الإِنسانِ نَفسَهُ. [۱۷۶]

برترين شناخت، خودشناسى است. المَعرِفَةُ بِالنَّفسِ أَنفَعُ المَعرِفَتَينِ. [۱۷۷]

سودمندترينِ دو شناخت، خودشناسى است. أَفضَلُ الحِكمَةِ مَعرِفَةُ الإِنسانِ نَفسَهُ. [۱۷۸]

برترين حكمت، خودشناسى است. غايَةُ المَعرِفَةِ أَن يَعرِفَ المَرءُ نَفسَهُ. [۱۷۹]

نهايت شناخت، خودشناسى است. مَعرِفَةُ النَّفسِ أنفَعُ المَعارِفِ. [۱۸۰]

سودمندترينِ شناخت ها، خودشناسى است.

و از امام باقر روايت شده:

لا مَعرِفَةَ كَمَعرِفَتِكَ بِنَفسِكَ. [۱۸۱]

هيچ شناختى مانند اين نيست كه خود را بشناسى.

2. زيان هاى جهل به خود

دسته دوم، احاديثى اند كه به بيان زيان هاى نشناختن خود پرداخته اند. در اين احاديث، تأكيد شده است كه انسان تا خود را نشناسد، نمى تواند جهان بينى درستى داشته باشد و راه رستگارى و نجات را در زندگى بيابد. بخشى از سخنان امام على عليه السلام در اين باره، چنين است:

مَن جَهِلَ نَفسَهُ كانَ بِغَيرِ نَفسِهِ أجهَلَ. [۱۸۲]

آن كه خود را نشناسد، به غير خود، نادان تر است. كَيفَ يَعرِفُ غَيرَهُ مَن يَجهَلُ نَفسَهُ؟! [۱۸۳]

آن كه خود را نشناخته است، چگونه ديگرى را بشناسد؟! لا تَجهَل نَفسَكَ فَإِنَّ الجاهِلَ مَعرِفَةِ نَفسِهِ جاهِلٌ بِكُلِّ شَى ءٍ. [۱۸۴]

از خود، بى خبر مباش كه بى خبر از خود، از همه چيز بى خبر است.

مَن لَم يَعرِف نَفسَهُ بَعُدَ عَن سَبيلِ النَّجاةِ، و خَبَطَ فِى الضَّلالِ وَ الجَهالاتِ. [۱۸۵]

كسى كه خود را نشناسد، از راه رهايى دور مى افتد و در گم راهى و نادانى فرو مى غلتد.

3. كليد هستى شناسى

دسته سوم، احاديثى هستند كه تصريح مى كنند خودشناسى، مقدّمه و كليد هستى شناسى است، چنان كه از امام على عليه السلام نقل شده است كه:

مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَهُوَ لِغَيرِهِ أعرَفُ. [۱۸۶]

آن كه خود را بشناسد، ديگران را بهتر مى شناسد. مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَدِ انتَهى إِلى غايَةِ كُلِّ مَعرِفَةٍ وعِلمٍ. [۱۸۷]

آن كه خود را بشناسد، به نهايتِ هر شناخت و دانشى مى رسد.

4. كليد خداشناسى

دسته چهارم، احاديثى اند كه خودشناسى را كليد خداشناسى، بلكه برابر با خداشناسى مى دانند كه در فصل چهارم به آنها پرداخته شد و مشهورترينِ آنها اين حديث شريف است كه از پيامبر خدا و امام على عليه السلام روايت شده كه فرموده اند:

مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ. [۱۸۸]

آن كه خود را بشناسد، پروردگارش را نيز مى شناسد.

5. مقصود از خودشناسى

دسته پنجم، احاديثى اند كه خودشناسى را تبيين و تفسير مى كنند، مانند شمارى از احاديث فصل چهارم و همه احاديثى كه در باب دوم در باره آفرينش انسان خواهند آمد.

اكنون با عنايت به اين كه در ميان همه آيات و احاديثى كه مردم را به خودشناسى دعوت كرده اند، حديث شريف «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه» مورد توجّه دانشمندان، بويژه اهل حكمت و عرفان قرار گرفته، توجّه به چند مطلب در اين باره، ضرورى به نظر مى رسد.

نگاهى به حديث «مَن عَرَفَ نَفسَه...»

يك. سند حديث

اين حديث شريف، در منابع مختلف روايى ـ چنان كه در فصل چهارم ملاحظه شد ـ نقل شده است؛ امّا سند متّصل به اهل بيت عليهم السلام ندارد.

گفتنى است كه اين حديث، يكى از يكصد سخنى است كه ابو عثمان، عمرو بن بحر جاحظ (م 255 ق) از سخنان كوتاه امير مؤمنان عليه السلام، انتخاب كرده است و آن را مطلوبُ كلّ طالب من كلام أمير مؤمنان علىّ بن أبى طالب ناميده و در توصيف آن گفته است:

هر سخنش با هزار سخن زيباى عرب، برابرى مى كند. [۱۸۹]

بر اساس برخى احاديث، اين حديث، پيش از اسلام نيز مطرح بوده و در صُحُف ادريس عليه السلام [۱۹۰] نيز آمده است. از راغب اصفهانى نيز نقل شده كه در رساله تفصيل النشأتين و تحصيل السعادتين آورده است:

قد رُوى إنّه ما أنزل اللّه من كتاب إلا و فيه: «اِعرِفْ نفسَك ـ يا إنسان ـ تَعرفْ رَبَّك». [۱۹۱]

روايت شده كه خداوند، هيچ كتابى فرو نفرستاد، جز آن كه در آن بود: «اى انسان! خود را بشناس، خدايت را مى شناسى». بارى؛ حديثِ ياد شده، اصطلاحا «مُرسَل» ناميده مى شود و چگونگى اسناد آن مشخّص نيست؛ ليكن با عنايت به اين كه مضمون آن در آياتى كه بدانها اشاره شد، آمده و در واقع، اين حديث، شرح و تفسير آن آيات است، نيازى به ارزيابى سند ندارد. از همين رو، بسيارى از محدّثان و محقّقان، آن را پذيرفته و بدان استناد كرده اند.

دو. شرح هاى حديث

اين حديث شريف، از ديرباز، مورد توجّه علماى اسلام، بويژه حكيمان و اهل عرفان بوده و رساله ها و مقالات فراوانى در باره آن، نگارش يافته است.

شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذريعة، پنج رساله در شرح اين حديث، معرّفى كرده است. [۱۹۲]

برخى شروح مستقل ديگر، عبارت اند از: [۱۹۳]

1. الرسالة الوجوديّة فى معنى قوله صلى الله عليه و آله: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» (چاپ قاهره).

2. رساله اى در شرح حديث: «من عرف نفسه»، از عماد الدين بن يونس پنجهزارى. اين نسخه را حسن حسن زاده آملى به طبع رسانده است. [۱۹۴]

3. رساله اى در شرح حديث: «من عرف نفسه»، از عارف عبد اللّه بَليانى كه در سال 1352 ش، با چند رساله ديگر به طبع رسيده است. [۱۹۵]

4. رساله اى در شرح حديث: «من عرف نفسه»، از حسن حسن زاده آملى كه در هزار و يك كلمه به طبع رسيده است. [۱۹۶]

5. رساله اى در شرح حديث: «من عرف نفسه»، از حسن حسن زاده آملى كه مخطوط است. [۱۹۷]

6. شرح حديث: «من عرف نفسه»، از احمد بن زين الدين اَحسايى. [۱۹۸]

7. شرح حديث: «من عرف نفسه»، از احمد بن صالح بن طوق قطيفى.

8. شرح حديث: «من عرف نفسه»، از صدر الدين كاشف دزفولى (1174 ـ 1256 ق).

9. شرح حديث: «من عرف نفسه»، از عماد الدين مازندرانى.

10. شرح حديث: «من عرف نفسه»، از على بن احمد بن حسين آل عبد الجبّار قطيفى (م 1287ق).

11. شرح حديث: «من عرف نفسه»، كه مؤلّف آن مجهول است. [۱۹۹]

12. شرح حديث: «من عرف نفسه»، كه مؤلّف آن مجهول است. [۲۰۰]

13. شرح حديث: «من عرف نفسه»، از مولانا برهان الدين بغدادى. [۲۰۱]

14. شرح حديث: «أعلمكم بنفسه أعلمكم بربّه»، از ملّا اسماعيل خواجويى مازندرانى. [۲۰۲]

15. مرآة المحقّقين در معناى: «من عرف نفسه»، از شيخ محمود شبسترى. [۲۰۳] 16. زبدة الطريق در معناى«من عرف نفسه»، از درويش على بن يوسف گوگَدى. [۲۰۴]

17. معنى «من عرف نفسه»، از شيخ حبيب عجمى. [۲۰۵]

18. الغوثية شرح «من عرف نفسه»، از عبد القادر گيلانى. [۲۰۶]

19. الفصوص در قول: «من عرف نفسه»، از محيى الدين عربى. [۲۰۷]

20. النورية در حديث: «من عرف نفسه»، از آقا شمس الدين. [۲۰۸]

21. اسرار الدقايق شرح حديث: «من عرف نفسه»، از بدر الدين سماوى. [۲۰۹]

22. شرح حديث: «من عرف نفسه»، از امام محمّد غزالى. [۲۱۰]

23. القول الأشبه فى حديث: «من عرف نفسه»، از جلال الدين أبو بكر سيوطى. [۲۱۱]

24. نقطة الوحدة در معنى: «من عرف نفسه»، شيخ ابو اسحاق (تركى). [۲۱۲]

25. معنى: «من عرف نفسه»، از امام محمّد غزالى (تركى). [۲۱۳]

26. رساله قبس المقتبس، از ملّا حبيب اللّه شريف كاشانى. [۲۱۴]

27. شرح حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»، از سيّد محمّدمهدى تنكابنى. [۲۱۵] بجز رساله هاى مستقل، شروح ضمنى نيز بر اين حديث، بسيار است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

1. صد كلمه، رشيد الدين وطواط (كلمه ششم).

2. الميزان فى تفسير القرآن، سيّد محمّدحسين طباطبايى (ج 6 ص169 ـ 176).

3. صد كلمه، حسن حسن زاده آملى (كلمه 26).

4. هزار و يك نكته، حسن حسن زاده آملى (نكته 105، 128 و 541).

سه. معانىِ حديث

براى اين حديث، معانى فراوانى گفته اند، تا آن جا كه استاد حسن زاده آملى، تحت عنوان: «برخى از معانى حديث شريفِ: من عرف نفسه فقد عرف ربّه»، 92 معنا ذكر كرده است. [۲۱۶]

برخى معتقدند كه در اين حديث، اشارات لطيف و ارشادات روشنى به اصول دين: خداشناسى، صفات ثبوتى و سلبى، عدل، نبوّت، امامت و معاد، وجود دارد. [۲۱۷]

برخى بر اين باورند كه همه مسائل اصيل فلسفى و مطالب قويم حكمت متعالى و حقايق متين عرفانى را از آن مى توان استنباط كرد. [۲۱۸]

برخى مى گويند كه همه اصول و فروع دين، و همه احكام دنيوى و اخروى، و جميع احكام ربوبيت و عبوديت، در اين حديث، خلاصه شده است. [۲۱۹]

طرح و ارزيابىِ آنچه در شرح اين حديث گفته شده، فرصت ديگرى مى طلبد؛ ولى به نظر مى رسد كه براى تبيين دقيق مقصود از آن، توجّه به سه نكته ضرورى است:

1. تأمّل در آياتى كه اين حديث شريف، ناظر به آنهاست؛

2. ملاحظه احاديثى كه به منزله شرح اين حديث، شمرده مى شوند؛

3. مراجعه به فهم اصحاب امامان در مفهوم خودشناسى.

بررسى آنچه در باره معانى حديث مذكور گفته شده، نشان مى دهد كه نكاتى كه بدانها اشارت رفت، يا مورد توجّه نبوده و يا كمتر مورد عنايت قرار گرفته اند.

چهار. روشن ترين معناى حديث

مقتضاى دقّت در آياتى كه انسان را براى خداشناسى به خودشناسى دعوت مى نمايند و مجموع احاديثى كه مفسّر و مبيّن آنهاست و همچنين مراجعه به فهم برخى از اصحاب سخن شناس اهل بيت عليهم السلام، اين است كه روشن ترين معناى حديث، دعوت به خودشناسى و تدبّر در حكمت هايى است كه در خلقت انسان به كار رفته و حاكى از علم و قدرت بى نهايت آفريدگار اوست.

اين حكمت ها كه در متن قرآن و احاديث اسلامى تشريح شده اند، عبارت اند از: چگونگىِ آفرينش انسان از خاك، چگونگى پيدايش انسان از نطفه، تصوير جنين در رَحِم، نفخ روح در جنين، اختلاف زبان ها و رنگ ها، تأمين غذاهاى مورد نياز بدن و... كه در باب دوم از فصل پنجم، به تفصيل بيان شده اند [۲۲۰] و اين راه، از آسان ترين راه هاى خداشناسى است. امام صادق عليه السلام در تبيين اين راه، آيات حكمت و آثار صنع در وجود انسان را بدين گونه جمع بندى فرموده است:

وَ العَجَبُ مِن مَخلوقٍ يَزعُمُ أَنَّ اللّهَ يَخفى عَلى عِبادِهِ وَ هُوَ يَرى أَثَرَ الصُّنعِ فى نَفسِهِ بِتَركيبٍ يُبهِرُ عَقلَهُ وَ تَأليفٍ يُبطِلُ حُجَّتَهُ. [۲۲۱]

و شگفت از مخلوقى كه مى پندارد خدا از بندگانش پوشيده است، در حالى كه اثر صنع را در تركيب مُحيّرالعقول خويش و پيوند اجزايش به گونه اى كه انكار را بر نمى تابد، مى بيند!

و نيز در تبيين آيه 53 از سوره فصّلت: «وَ فِى أَنفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ؛ و در خود شما؛ آيا نمى بينيد؟»، مى فرمايد:

إِنَّهُ خَلَقَكَ سَميعا بَصيرا، تَغضَبُ و تَرضى، و تَجوعُ و تَشبَعُ؛ و ذلِكَ كُلُّهُ مِن آياتِ اللّهِ. [۲۲۲]

او تو را شنوا و بينا آفريده است. خشم مى گيرى و خشنود مى شوى، گرسنه مى شوى و سير مى گردى و اينها همه از نشانه هاى خداست.

جالب توجّه است كه هشام بن حكم، شاگرد و يار سخن شناس امام صادق عليه السلام نيز همين معناى روشن را از آيات و احاديث خودشناسى استنباط كرده و در باره خداشناسى از طريق خودشناسى مى گويد:

عَرَفتُ اللّهَ ـ جَلَّ جَلالُهُ ـ بِنَفسى؛ لِأَنَّها أَقرَبُ الأَشياءِ إِلَىَّ، و ذلِكَ أنّى أَجِدُها أبعاضا مُجتَمِعَةً، و أَجزاءً مُؤتَلِفَةً.… [۲۲۳]

خداوند ـ كه بزرگى اش بشكوه باد ـ را از طريق نفسِ (خويشتنِ) خويش شناختم؛ چرا كه نفس من، نزديك ترين چيز به من است و مى بينم كه پاره هايى گرد هم آمده و بخش هايى با هم تناسب يافته است.

او در پايان، اشاره مى كند كه مقصود از سخن خداوند متعال كه مى فرمايد: «وَ فِى أَنفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»، همين معناست.

امّا با كمال تأسّف بايد گفت: در تبيين حديث خودشناسى، معناى روشنى كه قرآن و احاديث اسلامى بر آن تأكيد دارند، به كلّى مورد غفلت واقع شده و در شروحى كه ملاحظه شد، حتّى به عنوان يك معنا در رديف ساير معانى ـ كه بعضا تحميل رأى خود و يا ديگران بر اين حديث شريف است ـ ذكر نشده است و اگر دانشمندان مسلمان، اين پيام قرآن را در باره خودشناسى گرفته بودند، اكنون بايد در علوم مربوط به انسان شناسى، سرآمد همه دانشمندان جهان بودند.

پنج. مراتب خودشناسى

بى ترديد، خودشناسى، مانند خداشناسى مراتبى دارد، چنان كه در حديثى از امام على عليه السلام مى خوانيم:

أعرَفُكُم بِنَفسِهِ، أعرَفُكُم بِرَبِّهِ. [۲۲۴]

آگاه ترينِ شما به نفس خويش، آگاه ترينِ شما به پروردگار خويش است.

پايين ترين مراتب خودشناسى، براى عموم مردم ميسّرند؛ امّا هر چه بر معلومات انسان نسبت به «خود» افزوده شود، شناخت او نسبت به خداوند متعال بيشتر مى شود، تا آن جا كه به معرفت شهودى «خود» دست يازد. آن جاست كه به معرفت شهودى حضرت حق تعالى نيز نايل مى گردد و در كنار فرشتگان و اولو العلم، شاهد يكتايى آن وجود خواهد بود:

«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ. [۲۲۵]

خدا، گواهى مى دهد كه خدايى جز او نيست، و فرشتگان و دانشمندان نيز [گواهى مى دهند]».

رسيدن به اين مرتبت از معرفت، جز از راه مجاهدت، ميسّر نيست كه شرح آن در فصل ششم خواهد آمد.

4 / 2: التَّجرِبَةِ

4 / 2: تجربه

93. الإمام عليّ عليه السلام: عُرِفَ اللّهُ سُبحانَهُ بَفَسخِ العَزائِمِ، وحَلِّ العُقودِ، وكَشفِ الضُّرِّ وَالبَلِيَّةِ عَمَّن أَخلَصَ لَهُ النِّيَّةَ. [۲۲۶]

93. امام على عليه السلام: خداوندِ پاك، با شكسته شدن تصميم ها، و برهم خوردن اراده ها، و برطرف شدن سختى و بلا از كسى كه نيّت را برايش خالص مى گرداند، شناخته شده است.

94. عنه عليه السلام: عَرَفتُ اللّهَ سُبحانَهُ بِفَسخِ العَزائِمِ، وحَلِّ العُقودِ، ونَقضِ الهِمَمِ. [۲۲۷]

94. امام على عليه السلام: من، خداوند پاك را با در هم شكستن تصميم ها، و برهم خوردن اراده ها، و نقض شدن خواست ها شناختم.

95. جامع الأخبار: سُئِلَ أَميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام: مَا الدَّليلُ عَلى إِثباتِ الصَّانِعِ؟ قالَ: ثَلاثَةُ أشياءَ: تَحويلُ الحالِ، وضَعفُ الأَركانِ، ونَقضُ الهِمَّةِ. [۲۲۸]

95. جامع الأخبار: از امير مؤمنان عليه السلام سؤال شد: دليل بر اثبات صانع چيست؟

96. الإمام الحسين عليه السلام: إِنَّ رَجُلاً قامَ إِلى أَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام، فَقالَ: يا أَميرَ المُؤمِنينَ، بِماذا عَرَفتَ رَبَّكَ؟

قالَ: بِفَسخِ العَزمِ، ونَقضِ الهَمِّ؛ لَمّا هَمَمتُ فَحيلَ بَيني وبَينَ هَمّي، وعَزَمتُ فَخالَفَ القَضاءُ عَزمي، عَلِمتُ أنَّ المُدَبِّرَ غَيري. [۲۲۹]

فرمود: «سه چيز: دگرگونى احوال [مردمان] تغيير حالت، سستى اركان [بدن]، و نقض شدن اراده ها».

96. امام حسين عليه السلام: مردى برخاست و به امير مؤمنان عليه السلام گفت: اى امير مؤمنان! با چه چيز، پروردگارت را شناختى؟

فرمود: «با شكسته شدن تصميم و نقض شدن اراده. چون [چيزى را] اراده كردم، ميان من و اراده ام مانع ايجاد شد، و چون تصميم گرفتم، قضا [ى الهى] بر خلاف اراده ام شد. بنا بر اين، دانستم كه مدبّرى غير از من وجود دارد».

97. التوحيد عن هشام بن سالم: سُئِلَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام، فَقيلَ لَهُ: بِما عَرَفتَ رَبَّكَ؟ قالَ: بِفَسخِ العَزمِ، ونَقضِ الهَمِّ؛ عَزَمتُ فَفَسَخَ عَزمي، وهَمَمتُ فَنَقَضَ هَمّي. [۲۳۰]

97. التوحيد ـ به نقل از هشام بن سالم ـ: از امام صادق عليه السلام سؤال شد: با چه چيزى پروردگارت را شناختى؟

فرمود: «با شكسته شدن تصميم، و نقض شدن اراده. من تصميم گرفتم و او تصميم مرا در هم شكست، و اراده كردم و او اراده مرا نقض كرد».

98. الإمام الصادق عليه السلام ـ لِابنِ أَبِي العَوجاءِ لَمّا قالَ: ما مَنَعَهُ إِن كان الأَمرُ كَما يَقولونَ أن يَظهَرَ لِخَلقِهِ ويَدعوهُم إِلى عِبادَتِهِ؛ حَتّى لا يَختَلِفَ مِنهُمُ اثنانِ، ولِمَ احتَجَبَ عَنهُم وأرسَلَ إِلَيهِمُ الرُّسُلَ؟ ولو باشَرَهُم بِنَفسِهِ كانَ أَقرَبَ إِلَى الإِيمانِ بِهِ ـ: وَيلَكَ! وكَيفَ احتَجَبَ عَنكَ مَن أَراكَ قُدرَتَهُ في نَفسِكَ؛ نُشوءَكَ ولَم تَكُن، وكِبَرَكَ بَعدَ صِغَرِكَ، وقُوَّتَكَ بَعدَ ضَعفِكَ، وضَعفَكَ بَعدَ قُوَّتِكَ، وسُقمَكَ بَعدَ صِحَّتِكَ، وصِحَّتَكَ بَعدَ سُقمِكَ، ورِضاكَ بَعدَ غَضَبِكَ، وغَضَبَك بَعدَ رِضاكَ، وحُزنَكَ بَعدَ فَرَحِكَ، وفَرَحَكَ بَعدَ حُزنِكَ، وحُبَّكَ بَعدَ بُغضِكَ، وبُغضَكَ بَعدَ حُبِّكَ، وعَزمَكَ بَعدَ أَناتِكَ، وأَناتَكَ بعد عَزمِكَ، وشَهوَتَكَ بَعدَ كَراهَتِكَ، وكَراهَتَكَ بَعدَ شَهوَتِكَ، ورَغبَتَكَ بَعدَ رَهبَتِكَ، ورَهبَتَكَ بَعدَ رَغبَتِكَ، ورَجاءَكَ بَعدَ يَأسِكَ، ويَأسَكَ بَعدَ رَجائِكَ، وخاطِرَكَ بِما لَم يَكُن في وَهمِك، وعُزوبَ ما أنتَ مُعتَقِدُهُ عَن ذِهنِكَ. [۲۳۱]

98. امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ ابن ابى العوجاء كه گفت: اگر مطلب، چنان است كه اينها (خداباوران) مى گويند [و خدايى هست]، چه مانعى دارد كه بر آفريدگانش آشكار شود و آنها را به پرستش خود فرا خواند تا ديگر دو نفر هم با يكديگر اختلاف نكنند؟ و چرا از آنها در پرده شد و فرستادگانش را به سوى آنان فرستاد، در صورتى كه اگر خودش مستقيماً اين كار را مى كرد، ايمان آوردن به او آسان تر بود؟ ـ: واى بر تو! چگونه از تو پنهان است كسى كه قدرتش را در وجود تو به تو نشان داده است: نبودى و بود شدى، خُرد بودى و بزرگ شدى، ناتوان بودى و توانا شدى، و بعد از توانايى ات دوباره ناتوان مى شوى، تن درست هستى و بيمار مى شوى، و بيمارى و بهبود مى يابى، خشمگين مى شوى و خشنود مى گردى، و خشنودى و خشمگين مى گردى، شاد هستى، و اندوهگين مى شوى، و اندوهگينى و آن گاه شاد مى گردى، دشمن مى دارى و بعد دوست مى دارى، و دوست مى دارى و بعد دشمن مى دارى، درنگ مى كنى و باز تصميم مى گيرى، و تصميم مى گيرى و باز درنگ مى كنى (از تصميمت منصرف مى شوى)، بعد از آن كه نمى خواهى، مى خواهى، و بعد از آن كه مى خواهى، نمى خواهى، بعد از هراسْ به تو تمايل دست مى دهد، و بعد از تمايلْ دوباره هراسناك مى شوى، نااميد مى شوى و اميدوار مى گردى، و اميدوارى و نوميد مى گردى، و آنچه را كه در ذهنت نبوده است، به خاطر مى آورى و آنچه مى دانى، از ذهنت ناپديد مى گردد؟!

راجع: ص210 (اللّه / المبحث الأوّل / الفصل الرابع: طرق معرفة اللّه عز و جل / معرفة النفس).

ر.ك: ص211 (اللّه / مبحث يكم / فصل چهارم: راه هاى شناخت خدا / خودشناسى).

توضيحى در باره نقش تجربه در خداشناسى

خداشناسى از راه تجربه را دو گونه مى توان تفسير كرد:

يك. در زندگى شخصى هر كس، حالات و حوادث گوناگونى پيش مى آيد كه از يك، سو حاكى از نقشه و تدبيرِ مدبّر است، و از سوى ديگر، خود در پديد آوردن آن نقشى ندارد، مثل اين كه تصميم قطعى دارد كارى را انجام دهد؛ ولى بدون اين كه دليل عقلىِ خاصّى داشته باشد، از انجام دادن آن منصرف مى شود و بعدها معلوم مى شود اگر انجام مى داد، براى او زيان بار بود. چه كسى بين انسان و عزم قاطع او حايل مى شود و او را از خطر، نجات مى دهد؟

تأمّل در اين تجربه، همان طور كه در كلام امام على عليه السلام ملاحظه شد، انسان را به اين نتيجه مى رساند كه مدبّر زندگى انسان، كسى جز خود انسان است و او جز خداوندِ حكيم دانا و توانا نيست، چنان كه در قرآن مى خوانيم:

«وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ. [۲۳۲]

وبدانيد كه خدا، ميان انسان و دلش حايل مى شود».

آرى. خداوند متعال است كه ميان انسان و دلش جدايى مى اندازد و موجب به هم خوردن تصميم و در هم شكستن اراده مى گردد.

همچنين كودكى، جوانى، پيرى، ضعف، قوّت، تن درستى، بيمارى و ساير حالاتى كه براى انسان پيش مى آيند و خارج از اراده و تدبير اويند، حكايت از حاكميت تدبيرِ مدبّرى جز او دارند.

اين تفسير از تجربه، در واقع، شاخه اى از خداشناسى از طريق خودشناسى است. بنا بر اين، مى توان اين احاديث را از جمله احاديث شرح دهنده حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» شمرد.

دو. دومين معناى خداشناسى از راه تجربه، تجربه اى است كه براى انسان هاى موحّد، متّقى و مخلص، پيش مى آيد:

عُرِفَ اللّهُ بِفَسخِ العَزائِمِ، وَحَلِّ العُقودِ، وكَشفِ الضُّرِّ وَالبَلِيَّةِ عَمَّن أخلَصَ لَهُ النِّيَّةَ. [۲۳۳]

خدا، با بر هم خوردن تصميم ها، و گشوده شدن گِرِه ها، و برطرف شدن سختى ها و گرفتارى هاى آنان كه نيّت خالص دارند، شناخته مى شود.

حلّ مشكلات و دفع گرفتارى هاى زندگى، علاوه بر اسباب و راه هاى شناخته شده عادى و مادّى، راه ديگرى هم دارد و آن، عبارت است از: تقوا، توكّل و اخلاص. قرآن كريم تصريح مى كند:

«وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ. [۲۳۴]

هر كس از خدا پَروا كند، خداوند برايش راه بيرون شدى قرار مى دهد و او را از آن جا كه گمان نمى بَرَد، روزى مى دهد».

و تأكيد مى فرمايد:

«وَ الَّذِينَ جَاهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا. [۲۳۵]

و آنان كه با تمام توان براى ما بكوشند، به راه هاى خود، راه نمايى شان مى كنيم».

هر پژوهشگرى مى تواند توحيد، بلكه نبوّت را از طريق آزمايش عملىِ آيات ياد شده در زندگى انسان هاى موحّد و متّقى و مخلص، تجربه كند.

4 / 3: التفكّر في حُدوثِ العالَمِ

4 / 3: انديشيدن در پيدايش جهان

الكتاب

قرآن

«أَمْ خُلِقُواْ مِنْ غَيْرِ شَىْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ * أَمْ خَلَقُواْ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بَل لَا يُوقِنُونَ ». [۲۳۶]

«آيا از هيچ، آفريده شده اند، يا آن كه خود، آفريدگار [خويش]اند؟ آيا آسمان ها و زمين را [آنان] آفريده اند؟ نه؛ بلكه يقين ندارند».

«اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَىْ ءٍ ». [۲۳۷]

«خدا آفريدگار هر چيز است».

«قَالَ بَل رَّبُّكُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلَى ذَلِكُم مِّنَ الشَّاهِدِينَ». [۲۳۸]

«گفت: بلكه پروردگار شما، [همان] پروردگار آسمان ها و زمين است كه آنها را آفريد، و من بر اين، از گواهى دهندگانم».

راجع: الأنعام: 14، يوسف: 101، فاطر: 1، الزمر: 46، الشورى: 11.

ر.ك: انعام: آيه 14، يوسف: آيه 101، فاطر: آيه 1، زمر: آيه 46، شورا: آيه 11.

الحديث

حديث

99. الإمام عليّ عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ... الدّالِّ عَلى قِدَمِهِ بِحُدوثِ خَلقِهِ، وبِحُدوثِ خَلقِهِ عَلى وُجودِهِ... مُستَشهِدٌ بِحُدوثِ الأَشياءِ عَلى أَزَلِيَّتِهِ، وبِما وَسَمَها بِهِ مِن العَجزِ عَلى قُدرَتِهِ، وبِمَا اضطَرَّها إِلَيهِ مِنَ الفَناءِ عَلى دَوامِهِ. [۲۳۹]

99. امام على عليه السلام: ستايش، خداوندى را كه... حدوث آفريدگانش را دليل بر قديم بودن و هستى خويش قرار داد...، و حدوث اشيا را بر ازلى بودنش گواه گرفت، و ناتوانى اشيا را ـ كه نشان [و ويژگى] آنها قرار داد ـ گواه بر قدرتش، و نيست شدن را ـ كه فرجام گريزناپذير آنهاست ـ گواه بر جاودانگى خويش.

100. عنه عليه السلام: الحَمدُ للّهِ المُلهِمِ عِبادَهُ حَمدَهُ، وفاطِرِهِم عَلى مَعرِفَةِ رُبوبِيَّتِهِ، الدالِّ عَلى وُجودِهِ بِخَلقِهِ، وبِحُدوثِ خَلقِهِ عَلى أَزَلِهِ. [۲۴۰]

100. امام على عليه السلام: ستايش، خداوندى را كه ستايش خويش را به بندگانش الهام فرمود و آنان را بر شناخت ربوبيتش سرشت؛ او كه آفريدگانش را دليل بر هستى خويش قرار داد و حدوث مخلوقاتش را نشان بر ازلى بودنش.

101. عنه عليه السلام: أمّا الاِحتِجاجُ عَلى مَن أَنكَرَ الحُدوثَ مَعَ ما تَقَدَّمَ، فَهُوَ أنّا لَمّا رَأَينا هذَا العالَمَ المُتَحَرِّكَ مُتَناهِيَةً أَزمانُهُ وأعيانُهُ وحَرَكاتُهُ وأَكوانُهُ، وجَميعُ ما فيهِ، ووَجَدنا ما غابَ عَنّا مِن ذلِكَ يَلحَقُهُ النِّهايَةُ، ووَجَد[نَا] العَقلَ يَتَعَلَّقُ بِما لا نِهايَةَ، ولَولا ذلِكَ لَم يَجِدِ العَقلُ دَليلاً يُفَرِّقُ ما بَينَهُما، ولَم يَكُن لَنا بُدٌّ مِن إِثباتِ ما لا نِهايَةَ لَهُ مَعلوما مَعقولاً أَبَدِيّا سَرمَدِيّا، لَيسَ بِمَعلومٍ أنَّهُ مَقصورُ القُوى، ولا مَقدورٌ، ولا مُتَجَزِّئٌ، ولا مُنقَسِمٌ، فَوَجَبَ عِندَ ذلِكَ أن يَكونَ ما لا يَتَناهى مِثلَ ما يَتَناهى.

وإِذ قَد ثَبَتَ لَنا ذلِكَ، فَقَد ثَبَتَ في عُقولِنا أنَّ ما لا يَتَناهى هُوَ القَديمُ الأَزَلِيُّ، وإِذا ثَبَتَ شَيءٌ قَديمٌ وشَيءٌ مُحدَثٌ، فَقَدِ استَغنَى القَديمُ الباري لِلأَشياءِ عَنِ المُحدَثِ الَّذي أَنشَأَهُ وبَرَأَهُ وأَحدَثَهُ، وصَحَّ عِندَنا بِالحُجَّةِ العَقلِيَّةِ أنَّهُ المُحدِثُ لِلأَشياءِ، وأنَّهُ لا خالِقَ إِلّا هُوَ، فَتَبارَكَ اللّهُ المُحدِثُ لِكُلِّ مُحدَثٍ، الصّانِعُ لِكُلِّ مَصنوعٍ، المُبتَدِعُ لِلأَشياءِ مِن غَيرِ شَيءٍ.

وإِذا صَحَّ أنّي لا أَقدِرُ أن اُحدِثَ مِثلِي استَحال أن يُحدِثَني مِثلي، فَتَعالَى المُحدِثُ لِلأَشياءِ عَمّا يَقولُ المُلحِدونَ عُلُوّا كَبيرا. [۲۴۱]

101. امام على عليه السلام: امّا دليل بر نادرستى سخن كسى كه منكر حدوث [و معتقد به قِدَم عالَم] است، علاوه بر آنچه گذشت، اين است كه وقتى مى بينيم اين جهانِ متحرّك، زمان هايش و موجوداتش و حركاتش و پديده هايش و [خلاصه] هر آنچه در اين عالم است، متناهى هستند و آنچه از ديد ما پنهان است نيز نهايتى دارد، و [از سوى ديگر مى بينيم] عقل [گذشته از وجود متناهى، ] به چيزى تعلّق مى گيرد كه نامتناهى است [۲۴۲] ـ و اگر جز اين بود، دليلى وجود نداشت كه عقل، ميان اين دو [گونه موجود] فرق بگذارد ـ [پس، ] چاره اى نداريم، جز اين كه موجودى نامتناهى و معلوم و معقول و ابدى و سرمدى را اثبات كنيم كه معلوم نيست قُوايش محدود باشد، و مقدور و تجزيه پذير و قسمت پذير باشد، پس در اين هنگام، لازم مى آيد كه نامتناهى، همانند متناهى باشد [كه اين، نشدنى است].

و چون اين براى ما ثابت شد، در خِردهاى ما ثابت است كه آنچه نامتناهى است، قديم و ازلى است. و هر گاه ثابت شد كه موجودى قديم و موجودى حادث وجود دارد، [روشن است كه] آن موجود قديم كه آفريننده موجودات است، از موجود حادثى كه آن را ايجاد كرده و آفريده و پديدش آورده، بى نياز است. و با دليل عقلى برايمان ثابت است كه همو پديدآورنده چيزهاست و آفريدگارى جز او نيست. پس، آفرين بر خداوند كه پديدآورنده هر پديده اى و سازنده هر ساخته اى است و چيزها را از هيچ، ابداع كرده است.

و هر گاه [اين سخن، ] درست باشد كه: من قادر نيستم مانند خودم را پديد آورم، محال است كه مانند من هم مرا پديد آورده باشد. پس، آن كه پديدآورنده چيزهاست، بسى برتر است از آنچه كج انديشان در باره او مى گويند.

102. الإمام الصادق عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ: مَا الدَّليلُ عَلى أنَّ لِلعالَمِ صانِعا؟ـ: أَكثَرُ الأَدِلَّةِ في نَفسي؛ لِأَنّي وَجَدتُها لا تَعدو أَحَدَ أمرَين:

إِمّا أن أَكونَ خَلَقتُها وأنَا مَوجودٌ، وإِيجادُ المَوجودِ مُحالٌ. وإِمّا أن أكونَ خَلَقتُها وأنَا مَعدومٌ؛ فَكَيفَ يَخلُقُ لا شَيءٌ؟ فَلَمّا رَأَيتُهُما فاسِدَتَينِ مِنَ الجِهَتَينِ جَميعا عَلِمتُ أنَّ لي صانِعا ومُدَبِّرا. [۲۴۳]

102. امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ اين پرسش كه: دليل بر اين كه جهان سازنده اى دارد، چيست؟ ـ: بيشتر دلايل در وجود خود من است؛ چرا كه من از دو حال، خارج نيستم:

يا اين كه من خودم را، در حالى كه موجود بوده ام، خلق كرده ام و [اين فرض، باطل است؛ چون] ايجاد موجود، محال است. يا اين كه نبوده ام و خودم را خلق كرده ام و چگونه چيزى كه نيست، مى آفريند؟ پس، چون ديدم كه اين دو فرض، از هر دو جهت باطل است، دانستم كه مرا سازنده اى و مدبّرى است.

103. التوحيد عن هِشام بن الحكم ـ في حَديثٍ ذَكَرَ فيهِ أبا شاكرٍ الدَّيصانِيَّ وأنَّه طَلَب مِنهُ الاِستِئذانَ لَهُ لِلِقاءِ أبي عَبدِاللّهِ عليه السلام ـ: فَاستَأذَنتُ لَهُ، فَدَخَلَ فَقالَ لَهُ عليه السلام: أتَأذَنُ لي فِي السُّؤالِ؟ فَقالَ لَهُ [أبو عبد اللّه عليه السلام]: سَل عَمّا بَدا لَكَ. فَقالَ لَهُ: مَا الدَّليلُ عَلى أنَّ لَكَ صانِعا؟

فَقالَ: وَجَدتُ نَفسي لا تَخلو مِن إِحدى جِهَتَينِ: إِمّا أن أَكونَ صَنَعتُها أنَا، أو صَنَعَها غَيري؛ فَإِن كُنتُ صَنَعتُها أنَا فَلا أَخلو مِن أَحَدِ مَعنَيَينِ: إِمّا أن أَكونَ صَنَعتُها وكانَت مَوجودَةً، أو صَنَعتُها وكانَت مَعدومَةً؛ فَإِن كُنتُ صَنَعتُها وكانَت مَوجودَةً فَقَدِ استَغنَت بِوُجودِها عَن صَنعَتِها، وإِن كانَت مَعدومَةً فَإِنَّكَ تَعلَمُ أنَّ المَعدومَ لا يُحدِثُ شَيئا، فَقَد ثَبَتَ المَعنَى الثّالِثُ أنَّ لي صانِعا؛ وهُوَ اللّهُ رَبُّ العالَمينَ.

فَقامَ وما أَحارَ جَوابا [۲۴۴]. [۲۴۵]

103. التوحيد ـ به نقل از هِشام بن حَكَم، در داستان ابو شاكر دَيصانى كه از وى خواست برايش از امام صادق عليه السلام اجازه ملاقات بگيرد ـ: پس برايش اجازه گرفتم. وارد شد و گفت: اجازه مى دهى كه بپرسم؟ امام صادق عليه السلام فرمود: «در باره هر آنچه مى خواهى، بپرس».

پرسيد: چه دليلى است بر اين كه تو را سازنده اى است؟

امام عليه السلام فرمود: «من خويشتن را از دو حال، خارج نيافتم: يا خودم خويشتن را ساخته ام، يا ديگرى مرا ساخته است. اگر خودم سازنده خودم بوده ام، باز از دو حال خارج نيست: يا بوده ام و خودم را آفريده ام، يا نبوده ام و خود را آفريده ام. اگر بوده ام و خود را آفريده ام، با بودنم، ديگر نيازى به آفريدنم نبوده است، و اگر نبوده ام، تو خود مى دانى كه معدوم، چيزى را ايجاد نمى كند. پس، شقّ سومى ثابت شد و آن، اين است كه مرا سازنده اى است و آن، خداوند، پروردگار جهانيان است».

ابو شاكر برخاست و جوابى نداد.

104. التوحيد عن هشام بن الحكم: دَخَلَ أَبو شاكِرٍ الدَّيصانِيُّ عَلى أَبي عَبدِ اللّهِ الصّادِقِ عليه السلام فَقالَ لَهُ: إِنَّكَ أَحَدُ النُّجومِ الزَّواهِرِ، وكانَ آباؤُكَ بُدورا بَواهِرَ، وأُمَّهاتُكَ عَقيلاتٍ عَباهِرَ [۲۴۶]، وعُنصُرُكَ مِن أَكرَمِ العَناصِرِ، وإِذا ذُكِرَ العُلَماءُ فَبِكَ تُثَنَّى الخَناصِرُ، فخَبِّرني أيُّهَا البَحرُ الخَضِمُّ الزّاخِرُ، مَا الدَّليلُ عَلى حُدوثِ العالَمِ؟

فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: نَستَدِلُّ عَلَيهِ بِأَقرَبِ الأَشياءِ.

قال: وما هُوَ؟

فَدَعا أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام بِبَيضَةٍ فَوَضَعَها عَلى راحَتِهِ، فقال: هذا حِصنٌ مَلمومٌ، داخِلُهُ غِرقِئٌ [۲۴۷] رَقيقٌ لَطيفٌ، بِهِ فِضَّةٌ سائِلَةٌ وذَهَبَةٌ مائِعَةٌ، ثُمَّ تَنفَلِقُ عَن مِثلِ الطّاووسِ، أ دَخَلَها شَيءٌ؟ فَقالَ: لا. قالَ: فَهذَا الدَّليلُ عَلى حُدوثِ العالَمِ.

قالَ: أَخبَرتَ فَأَوجَزتَ، وقُلتَ فَأَحسَنتَ، وقَد عَلِمتَ أنّا لا نَقبَلُ إِلّا ما أَدرَكناهُ بِأَبصارِنا، أو سَمِعناهُ بِآذانِنا، أو شَمَمناه بِمَناخِرِنا، أو ذُقناهُ بِأَفواهِنا، أو لَمَسناهُ بِأَكُفِّنا، أو تُصوِّرَ فِي القُلوبِ بَيانا، أوِ استَنبَطَهُ الرَّوِيّاتُ [۲۴۸] إِيقانا. فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: ذَكَرتَ الحَواسَّ الخَمسَ، وهِيَ لا تَنفَعُ شَيئا بِغَيرِ دَليلٍ، كَما لا يُقطَعُ الظُّلمَةُ بِغَيرِ مِصباحٍ. [۲۴۹]

104. التوحيد ـ به نقل از هشام بن حكم ـ: ابو شاكر ديصانى بر امام صادق عليه السلام در آمد و گفت: تو يكى از ستارگان درخشان [علم و معرفت] هستى، و پدرانت همگى ماه هاى تابان بودند، و مادرانت بانوانى خردمند و ارجمند بوده اند، و نژادت از گرامى ترين نژادهاست، و هر گاه سخن از دانشمندان به ميان آيد، انگشتانْ به سوى تو نشانه مى روند. پس، اى درياى ژرف و سرشار! به من بگو كه دليل بر حدوث جهان چيست؟

امام صادق عليه السلام فرمود: «براى اثبات آن، به نزديك ترينِ چيزها [به تو] استدلال مى كنيم».

گفت: آن چيست؟

امام صادق عليه السلام تخم مرغى خواست و آن را در كف دست خود نهاد و فرمود: «اين، دژى است از هر سو بسته. درونش پوستى نازك و لطيف است و زير آن پوست، نقره اى (سفيده اى) روان و طلايى (زرده اى) مايع است. آن گاه از اين، مثلاً طاووسى بيرون مى آيد. آيا چيزى وارد اين تخم شده است؟».

ابو شاكر گفت: نه.

فرمود: «همين، دليل بر حدوث جهان است».

ابو شاكر گفت: پاسخى مختصر دادى و سخنى نيكو گفتى؛ امّا تو مى دانى كه ما تنها چيزى را مى پذيريم كه با چشمان خود ببينيم، يا با گوش هايمان بشنويم، يا با بينى هايمان استشمام كنيم، يا با دهان هايمان بچشيم، يا با دستانمان لمس كنيم، يا به وضوح در دل ها تصوّر شود، يا با تفكّر يقين آور، استنباط گردد.

امام صادق عليه السلام فرمود: «تو حواسّ پنجگانه را نام بردى، در حالى كه از اين حواس، بدون راه نما، كارى ساخته نيست، چنان كه بدون چراغ، تاريكى را نمى توان پيمود».

105. الإمام الصادق عليه السلام: إِنَّ الأَشياءَ تَدُلُّ عَلى حُدوثِها مِن... تَحَرُّكِ الأَرضِ ومَن عَلَيها، وَانقِلابِ الأَزمِنَةِ، وَاختِلافِ الوَقتِ، وَالحَوادِثِ الَّتي تَحدُثُ فِي العالَمِ، مِن زِيادَةٍ ونُقصانٍ، ومَوتٍ وبَلاءٍ، وَاضطِرارِ النَّفسِ إِلَى الإِقرارِ بأَنَّ لَها صانِعا ومُدَبِّرا. أما تَرَى الحُلوَ يَصيرُ حامِضا، وَالعَذبَ مُرّا، وَالجَديدَ بالِيا، وكُلٌّ إِلى تَغَيُّرٍ وفَناءٍ؟! [۲۵۰]

105. امام صادق عليه السلام: دليل بر حدوث اشيا... حركت زمين و ساكنان آن و دگرگونى زمان ها، و اختلاف اوقات است و [نيز] رويدادهايى كه در جهان، رخ مى دهند، از: فزونى و كاستى، و مرگ و بيمارى. و [با مشاهده اينها] نفْس، ناچار مى شود اعتراف كند كه او را سازنده و تدبيركننده اى است. مگر نمى بينى كه شيرين، تبديل به ترش مى شود و گوارا به تلخ و نو به كهنه و همه چيز به سوى دگرگونى و نيستى در حركت است؟!

106. الكافي ـ في خَبَرِ مُناظَرَةِ الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام لِابنِ أَبِي العَوجاءِ ـ: فَقالَ [عليه السلام] لَهُ: أ مَصنوعٌ أنتَ أو غَيرُ مَصنوعٍ؟

فَقالَ عَبدُ الكَريمِ بنُ أبِي العَوجاءِ: بَل، أنَا غَيرُ مَصنوعٍ.

فَقالَ لَهُ العالِمُ عليه السلام: فَصِف لي لَو كُنتَ مَصنوعا كَيفَ كُنتَ تَكونُ؟ فَبَقِيَ عَبدُ الكَريمِ مَلِيّا لا يُحيرُ جَوابا، ووَلِعَ بِخَشَبَةٍ كانَت بَينَ يَدَيهِ، وهُوَ يَقولُ: طَويلٌ عَريضٌ عَميقٌ قَصيرٌ مُتَحَرِّكٌ ساكِنٌ، كُلُّ ذلِكَ صِفَةُ خَلقِهِ.

فَقالَ لَهُ العالِمُ: فَإِن كُنتَ لَم تَعلَم صِفَةَ الصَّنعَةِ غَيرَها فَاجعَل نَفسَكَ مَصنوعا لِما تَجِدُ في نَفسِكَ مِمّا يَحدُثُ مِن هذِهِ الأُمورِ. [۲۵۱]

106. الكافى ـ در خبر مناظره امام صادق عليه السلام با ابن ابى العوجاء ـ: امام عليه السلام به او فرمود: «آيا تو مصنوع هستى، يا غير مصنوع؟».

عبد الكريم بن ابى العوجاء گفت: من غير مصنوع هستم.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: «برايم بگو كه اگر مصنوع بودى، چگونه مى بودى؟».

عبد الكريم، مدّتى طولانى خاموش ماند و جوابى نداد و به چوبى كه در برابرش بود، ور مى رفت و مى گفت: دراز، پهن، گود، كوتاه، متحرّك، ساكن. همه اينها [كه] ويژگى مخلوق بودن اوست!

پس امام صادق عليه السلام به او فرمود: «اگر براى مخلوق، جز اينها ويژگى [هايى] نمى دانى، پس خودت را نيز مصنوع بدان؛ زيرا همه اين ويژگى هايى را كه حادث اند، در وجود خودت مى يابى».

107. التوحيد عن أبي الصلت الهرويّ: سَأَلَ المَأمونُ أبَا الحَسَنِ عَلِيَّ بنَ موسَى الرِّضا عليهماالسلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»، [۲۵۲] فَقالَ: إِنَّ اللّهَ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ... خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرضَ في سِتَّةِ أيّامٍ وهُوَ مُستَولٍ عَلى عَرشِهِ، وكانَ قادِرا عَلى أن يَخلُقَها في طَرفَةِ عَينٍ، ولكِنَّهُ عز و جلخَلَقَها في سِتَّةِ أيّامٍ؛ لِيُظهِرَ لِلمَلائِكَةِ ما يَخلُقُهُ مِنها شَيئا بَعدَ شَيءٍ، وتَستَدِلَّ بِحُدوثِ ما يُحدَثُ عَلى اللّهِ تَعالى ذِكرُهُ مَرَّةً بَعدَ مَرَّةٍ. [۲۵۳]

107. التوحيد ـ به نقل از ابو الصَّلت هروى ـ: مأمون از ابو الحسن على بن موسى الرضا عليه السلام در باره اين آيه شريف پرسيد: «و او كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او، بر آب بود، تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما بهتر عمل مى كنيد».

فرمود: «خداوند متعال، در حالى كه بر عرش خويش استيلا داشت، آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد، هرچند مى توانست آنها را در چشم بر هم زدنى بيافريند؛ امّا آنها را در شش روز آفريد تا آنچه را از آنها مى آفريند، تدريجاً به فرشتگان بنماياند، و فرشتگان از طريق پيدايش آنچه پديد مى آيد، تدريجاً به قدرت خداوندِ بلندنام پى ببرند».

108. التوحيد عن الحسين بن خالد عن الإمام الرضا عليه السلام: أنَّهُ دَخَل عَلَيهِ رَجُلٌ، فَقالَ لَهُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، مَا الدَّليلُ عَلى حَدَثِ العالَمِ؟ قال: أنتَ لَم تَكُن ثُمَّ كُنتَ، وقَد عَلِمتَ أنَّكَ لَم تُكَوِّن نَفسَكَ، ولا كَوَّنَكَ مَن هُوَ مِثلُكَ. [۲۵۴]

108. التوحيد ـ به نقل از حسين بن خالد ـ: مردى بر امام رضا عليه السلام در آمد و گفت: اى پسر پيامبر خدا! دليل بر حدوث جهان چيست؟

فرمود: «تو نبودى و سپس بود شدى، و خوب مى دانى كه نه تو خود، خويشتن را پديد آورده اى و نه كسى همانند تو، تو را پديد آورده است».

بحثى در باره تعداد راه ها به سوى خداوند

با تأمّل در آيات و احاديثى كه در باره راه هاى خداشناسى در سه فصل گذشته ملاحظه شدند، مى توان به اين جمع بندى دست يافت كه از نگاه قرآن و احاديث اسلامى، خداشناسى، سه راه اصلى دارد ـ كه راه هاى ديگر به اين سه باز مى گردند ـ و آنها عبارت اند از:

1. خودشناسى؛

2. جهان شناسى؛

3. مجاهدت.

راه هاى اوّل و دوم، علمى اند؛ امّا راه سوم، عملى است و البته هر سه راه، در اين آيه شريف، مورد اشاره قرار گرفته اند:

«سَنُرِيهِمْ ءَايَاتِنَا فِى الْاَفَاقِ وَ فِى أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ شَهِيدٌ. [۲۵۵]

به زودى، نشانه هاى خودمان را در كرانه ها[ى هستى] و در وجود خودشان، به آنان نشان خواهيم داد تا برايشان روشن شود كه او حق است. آيا اين كه پروردگارت بر هر چيزى گواه است، كافى نيست؟».

راه سوم ـ كه به كار گيرى همه توان براى انجام دادن اوامر و ره نمودهاى الهى در زندگى است ـ، راه رسيدن به بالاترين درجات خداشناسى، يعنى معرفت شهودى است. راه اوّل و دوم، تنها ارائه طريق است؛ امّا راه سوم، رسيدن به مقصود را تضمين مى نمايد:

«وَ الَّذِينَ جَاهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا. [۲۵۶]

و آنان كه با تمام توان براى ما بكوشند، به راه هاى خود، راه نمايى شان مى كنيم».

با پيمودن اين راه، نه تنها انسان به بالاترين مراتب خداشناسى، بلكه به بالاترين مراتب خودشناسى و جهان شناسى نيز نايل مى آيد.

بنا بر اين، مى توان گفت: صراط مستقيم الهى، يكى بيشتر نيست و آن، دينى است كه انبياى الهى براى تكامل انسان ارائه كرده اند و راه هاى ديگر، در صورتى راه خدايند كه به اين شاه راه، منتهى شوند.

راه ها به سوى خداوند عز و جل، به تعداد آفريده هاست

در اين جا اين سؤال قابل طرح است كه در كلام محدّثان و حكما آمده است:

الطُّرُقُ إلَى اللّهِ عَدَدَ أنفاسِ الخَلائقِ. راه ها به سوى خداوند، به تعداد آفريده هايند.

بايد ديد اين جمله ـ كه در كلام شمارى از محدّثان و حكما يك اصل مسلّم تلقّى شده و گاه به عنوان حديث نبوى هم مطرح مى شود ـ، آيا با وحدت صراط مستقيم الهى منافاتى دارد يا ندارد؟

پاسخ، اين است كه: اين سخن، تاكنون در هيچ يك از منابع معتبر حديثى يافت نشده است. تنها ملّا احمد نراقى، در كتاب مثنوى طاقديس، آن را با عنوان حديث، ذكر كرده است. [۲۵۷] به علاوه، جمله مورد بحث، حديث باشد يا نباشد، قطعا مقصودِ كسانى كه به آن استناد كرده اند، تكثّرگرايىِ (پلوراليسم) دينى ـ كه برخى در عصر ما مطرح مى كنند ـ نيست؛ بلكه مقصود، اين است كه راه هاى فرعىِ متّصل به شاه راه اصلى دين ـ كه صراط مستقيم ناميده مى شود ـ فراوان است و هر كس مى تواند از راهى كه متناسب با ظرفيت و استعداد اوست، به اين شاه راه دست يابد. علّامه مجلسى، در اين باره مى گويد:

فهم مردمان و خِرَدهاى ايشان در پذيرش مراتب عرفان و كسب اطمينان (از نظر مقدار و چگونگى، شدّت و ضعف، كُندى و تندى، حالت و علم، و كشف و عيان)، متفاوت است، اگر چه اصل معرفت، فطرى است، به بداهت و يا با كوچك ترين توجّه حاصل مى شود، امّا هر كس را راهى است كه خداى عز و جل او را از آن راه هدايت مى كند، اگر فرد، قابل هدايت باشد. و راه هاى به سوى خدا به اندازه مردمان است و اينان، مراتبى نزد خدا دارند و «خداوند، كسانى از شما را كه گرويده اند و آنان را كه دانش يافته اند، درجاتى چند، بالا مى برد» [۲۵۸]. [۲۵۹]

ملّا احمد نراقى نيز در تبيين اين سخن با زبان شعر مى گويد:

اين چنين فرمود آن آگاه حق شد برابر با نَفَس ها راه حق

راه حق باشد مقابل، آشكار با نَفَس هاى خلايق در شمار

راه ها بسيار و مقصدها يكى است اختلاف راه، ليكن اندكى است

چون درخت و شاخ هاى بى شمار يا چو رودى نهرها از هر كنار

هم يكى باشد ره حق، هم هزار معنى آن را بفهم، اى هوشيار! [۲۶۰]

سخنى درباره نشانه هاى خدا

قرآن كريم، همه پديده هاى عالم هستى را آيه هاى روشن و نشانه هاى آشكار و راه نمايان صريح بر وجود آفرينشگر هستى مى داند، به اين معنا كه همه پديده ها از ريزترين ذرات تا بزرگ ترين كهكشان ها و از اتم تا عظيم ترين اجرام آسمانى، و از پديده هاى ديدنى و ناديدنى، همه و همه، آفريده شده اند تا نشانه روشن و آينه تمام نما و راه نماى متقن وجود آفريننده شان باشند.

از آن جا كه پرده اى بر ديدگان آدمى نيست و موانع شناخت قلبى و عقلى، راه هاى قلب و عقل او را نبسته اند، و چون آفريننده عالم، در آينه پديده هاى هستى، از زمين و كوه ها و بيابان ها و درياها و درختان گرفته تا چيزهاى ديگر، تجلّى كرده است، همه هستى، گواه او و هر آنچه از آفاق است، دليل اوست. چه خوب سروده است ابو العتاهيه كه:

شگفتا، چگونه نافرمانى مى شود او/

و يا چگونه منكِر، او را انكار مى كند

در حالى كه در هر چيزى، نشانه اى از اوست/

كه دلالت بر يگانگى او مى كند! [۲۶۱] از ديدگاه قرآن كريم، امكان ندارد كه انسان، جهان هستى را بشناسد؛ ولى خدا را نشناسد، يعنى آفريده ها را ببيند؛ ولى آفريننده را نه. امكان ندارد كه در آينه هستى نظر كند؛ ولى آفريننده هستى براى او در آن جلوه گر نباشد، مگر آن كه در ديدش عيبى باشد.

اين حقيقت قرآنى را امير مؤمنان عليه السلام در جاهاى گوناگون و با چندين بيان و به گونه سحرآميزى كه قلب را شيفته مى كند، بازگو كرده است. كلام ايشان در اين باره، از رساترين بيان هاى خداشناسى از طريق آيات و نشانه هاست، از جمله اين سخن ايشان:

الحَمدُ للّهِ المُتَجَلِّى لِخَلقِهِ بِخَلقِهِ، وَ الظّاهِرِ لِقُلُوبِهِم بِحُجَّتِهِ. [۲۶۲]

سپاس، خداى را كه براى آفريده هايش با آفريدنش تجلّى كرده و در قلب آنان با حجّتش هويدا شده است.

واقعيتْ اين است كه تجلّى آفريدگار براى انسان، چيزى نيست كه بتوان با نوشتن و گفتن، آن را به ديگران منتقل كرد؛ بلكه اين، امرى است كه بايد آن را يافت. طبيعى است كه هر كس ذائقه جانش سالم و ديده بصيرتش نافذ باشد، همه عالم هستى را آينه تمام نماى جمال و جلال خداوند مى يابد.

تجلّى آفريدگار در آينه آفريده ها

درك تجلّى آفريدگار در آينه آفريده ها، به تناسب ميزان استعداد ديد انسان، قوّت و ضعف دارد. هر گاه موانع شناخت در انسان، كمتر و توان رؤيت عقلى و قلبى بيشتر باشد، تجلّى آفريدگارِ خجسته و والا در آينه آفريده ها در حس، بيشتر و در درك، عميق تر است.

ابن ميثم بحرانى در توضيح اقسام درك انسان ها از تجلّيات آفريدگار در آفريده ها، انسان ها را به چهار گروه تقسيم كرده، مى گويد:

تجلّى خداوند، به معناى آن است كه او شناخت خويش را از ره گذر مصنوعاتش، براى دل هاى بندگانش روشن گردانيد، تا جايى كه بندگان، هر يك به اندازه قابليت و پذيرشى كه از مشاهده او دارند، مشاهده اش مى كنند، و اين مشاهده، بسته به تفاوت شعاع هاى نگاه هايشان، متفاوت است. بعضى از آنها اوّل مصنوع را مى بينند بعد صانع را؛ بعضى هر دو را با هم مى بينند؛ بعضى نخست صانع را مى بينند، و بعضى ماسواى صانع را نمى بينند. [۲۶۳]

در توضيح اين چهار قسم، مثالى را يادآورى مى كنيم، بلكه تا اندازه اى حقّ مطلب ادا شود. اگر آينه در دست داشته باشى و بخواهى به تصوير چيز مشخّصى نگاه كنى، در ابتدا آينه و آن گاه آن تصوير را مى بينى. گاه هم زمان هر دو را مى بينى و زمانى هم چنان به تصوير نگاه مى كنى و مات در آن مى شوى كه چيز ديگرى را نمى بينى.

با توجّه به اين مثال، مردمى را كه از بينش عقلانى براى درك تجلّى آفريدگار در آينه آفريده ها برخوردارند، مى توان چهار گروه دانست:

گروه اوّل، كسانى هستند كه به آينه آفريده ها نظر مى افكنند و ابتدا آينه و سپس تجلّى آفريدگار را از لا به لاى دقّت در آينه آفريده ها و از توجّه به آنها مشاهده مى كنند.

گروه دوم، كسانى اند كه از نگاه دقيق ترى برخوردارند. آفريدگار را بيش از شناخت گروه نخست مى شناسند؛ چرا كه آينه آفريده ها و آفريدگار را هم زمان مى بينند. به تعبير ديگر، اينان، آفريدگار را در اين آينه و به واسطه آن مى بينند و در همان زمانى كه چشم هايشان كوه و دريا و درخت و ديگر پديده ها را مى بيند، آفريدگار عز و جل را با بينش عقلى درك مى كنند.

گروه سوم، كسانى هستند كه شيداى آفريدگارند و به درجه اى شيفته اند كه هر گاه به آينه آفريده ها نگاه مى كنند، نخست آفريدگار را مشاهده مى كنند و آن گاه آفريده ها را. اينان به آفريده ها از طريق آفريدگار مى رسند و نه از طريق آفريده ها به آفريدگار.

گروه چهارم، كسانى اند كه در قلّه خداشناسى قرار دارند و شناخت و علاقه شان به خداى پاك، به حدّى است كه چيزى جز او نمى بينند. البتّه به اين مرتبه نمى رسند، مگر پيامبر و كسانى كه به اين حقيقت، واقف شده اند كه هستى، تنها در انحصار خداوند والاست و وجود جز او، چون سايه، اعتبارى و تبعى است.

الفصل الخامس: آيات معرفة اللّه عز و جل

فصل پنجم: نشانه هاى شناخت خدا

الكتاب

قرآن

«إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَايَاتٍ لِّأُوْلِى الْأَلْبَابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ». [۲۶۴]

«همانا در آفرينش آسمان ها و زمين و گردش شب و روز، نشانه هايى براى خردمندان است؛ همانان كه در حال ايستادن و نشستن و به پهلو خفتن، خدا را ياد مى كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند [و مى گويند: ] اى پروردگار ما! تو اينها را بيهوده نيافريده اى. تو [از بيهوده كارى] منزّهى. پس، ما را از عذاب آتش، نگه دار».

«إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِى تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ بَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لَايَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ». [۲۶۵]

«همانا در آفرينش آسمان ها و زمين و گردش شب و روز و روان شدن كشتى ها در دريا به نفع مردم، و بارانى كه خدا از آسمان فرو مى باراند و به واسطه آن، زمين مرده را زنده مى كند و از هر جنبنده اى در آن مى پراكند، و در حركت باد و ابرهاى رام شده در ميان آسمان و زمين، نشانه هايى است براى مردمانى كه تعقّل مى كنند».

«إِنَّ فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَايَاتٍ لِّلْمُؤْمِنِينَ * وَ فِى خَلْقِكُمْ وَ مَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ ءَايَاتٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ * وَ اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن رِّزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ تَصْرِيفِ الرِّيَاحِ ءَايَاتٌ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ * تِلْكَ ءَايَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَىِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ ءَايَاتِهِ يُؤْمِنُونَ ». [۲۶۶]

«همانا در آسمان ها و زمين، براى اهل ايمان، نشانه هايى است. و در آفرينش خودتان و آنچه از [انواع] جنبنده ها پراكنده مى گرداند، براى مردمى كه يقين دارند، نشانه هايى است. و [نيز در] پياپى آمدن شب و روز، و آنچه خدا از روزى از آسمان فرود آورده و به [وسيله] آن زمين را پس از مرگش زنده گردانيده است و [همچنين در] گردش بادها [به هر سو] براى مردمى كه مى انديشند، نشانه هايى است. اين[ها] است آيات خدا كه به راستى، آن را بر تو مى خوانيم. پس، بعد از خدا و نشانه هاى او، به كدام سخن خواهند گرويد؟».

«إِنَّ فِى اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَايَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَّقُونَ ». [۲۶۷]

«همانا در گردش شب و روز و آنچه خدا در آسمان ها و زمين آفريده است، نشانه هايى است براى مردمانى كه تقواپيشه اند».

«وَ مَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ * قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا تُغْنِى الْايَاتُ وَ النُّذُرُ عَن قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ ». [۲۶۸]

«و هيچ كس را نرسد كه جز به اذن خدا ايمان بياورد، و البته [خدا] بر كسانى كه نمى انديشند، پليدى مقرّر مى دارد. بگو: بنگريد كه در آسمان ها و زمين چيست؛ ولى نشانه ها و هشدارها گروهى را كه ايمان نمى آورند، سود نمى بخشد».

«قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِى اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ». [۲۶۹]

«فرستادگانشان گفتند: آيا در وجود خداوند كه آفريننده آسمان ها و زمين است، شك است؟».

الحديث

حديث

109. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في بَيانِ صِفاتِ الباري جَلَّ وعَلا ـ: فَوقَ كُلِّ شَيءٍ عَلا، ومِن كُلِّ شَيءٍ دَنا، فَتَجَلّى لِخَلقِهِ مِن غَيرِ أن يَكونَ يُرى. [۲۷۰]

109. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در بيان صفات آفريدگار شكوهمند والا ـ: برتر از هر چيز است، و به هر چيزى نزديك است، و خود را بر آفريدگانش نماياند، بى آن كه ديده شود.

110. عنه صلى الله عليه و آله: ـ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ ـ يا مَن فِي السَّماءِ عَظَمَتُهُ، يا مَن فِي الأَرضِ آياتُهُ، يا مَن في كُلِّ شَيءٍ دَلائِلُهُ، يا مَن فِي البِحارِ عَجائِبُهُ، يا مَن فِي الجِبالِ خَزائِنُهُ، يا مَن يَبدَأُ الخَلقَ ثُمَّ يُعيدُهُ، يا مَن إِلَيهِ يَرجِعُ الأَمرُ كُلُّهُ، يا مَن أَظهَرَ في كُلِّ شَيءٍ لُطفَهُ، يا مَن أَحسَنَ كُلَّ شَيءٍ خَلقَهُ، يا مَن تَصَرَّفَ فِي الخَلائِقِ قُدرَتُهُ. [۲۷۱]

110. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعاى جوشن كبير ـ: اى كسى كه در آسمان، [نشانِ] عظمت اوست! اى كسى كه در زمين، نشانه هاى [وجود و قدرت] اوست! اى كسى كه در هر چيزى دلايل [رهنمون به سوى] اوست! اى كسى كه در درياها شگفتى هاى اوست! اى كسى كه در كوه ها گنجينه هاى اوست! اى كسى كه آفرينش را مى آغازد و سپس آن را باز مى گرداند (مبدأ و معاد عالم هستى است)! اى كسى كه مرجع همه امور است! اى كسى كه لطف خويش را در هر چيزى آشكار ساخته است! اى كسى كه هر چيز را نيكو آفريده است! اى كسى كه خلايق، در يد قدرت اويند!

111. الإمام عليّ عليه السلام: إِنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَتاهُ ناسٌ مِن أَيادٍ [۲۷۲]، فَقالَ لَهُم: وَيحَكُم! ما فَعَلَ قَيسُ (قَسُّ) بنُ ساعِدَةَ؟ [۲۷۳]

قالوا: ماتَ يا رَسولَ اللّهِ.

فَقالَ صلى الله عليه و آله: ما أَحَدٌ كانَ مِن أَهلِ الجاهِلِيَّةِ كانَ أَحَبَّ إِلَيَّ أن أَلقاهُ مِنهُ؛ لِشَيءٍ سَمِعتُهُ مِنهُ فِيسوقٍ وأنَا مَعَ عَمّي أَبيطالِبٍ غُلامٌ، سَمِعتُهُ وَالنَّاسُ حَولَهُ وهُوَ يَقولُ: أَيُّهَا النَّاسُ، إِنّي قد بَلَغتُ سِنّا، فَاسمَعوا مَقالَتي: أَرى سَماءً مَبنيَّةً، وأَرى شَمسا مَضحِيَّةً، وأَرى قَمَرا بَدرِيّا، وأَرى نُجوما تَسري، وأَرى جِبالاً مَرسِيَّةً، وأَرى أَرضا مَدحُوَّةً، وأرى لَيلاً ونَهارا ومَطَرا وشِتاءً وصَيفا ونَباتا، وأَرى مَن ماتَ لا يَرجِعُ، فَلا أَدري رَضوا فَقاموا، أم سَخَطوا فَناموا! أمّا بَعدُ؛ فَإِنّ لِهذِهِ الأَشياءِ رَبّا يُدَبِّرُها لِمَن عَقِلَ فِي اختلافِ هذِهِ الأَشياءِ. [۲۷۴]

111. امام على عليه السلام: جماعتى از اياد [۲۷۵] نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدند. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: «بسيار خوب، از قيس (قُسّ) بن ساعده [۲۷۶] چه خبر؟».

گفتند: مُرد، اى پيامبر خدا!

فرمود: «هيچ يك از مردم جاهليت را به اندازه او دوست نداشتم كه ملاقات كنم، به خاطر سخنى كه در يكى از بازارها از او شنيدم. در زمان نوجوانى، با عمويم ابو طالب در آن بازار بودم كه ديدم مردم پيرامونش را گرفته اند و او مى گويد: اى مردم! از من، سنّى گذشته است. پس سخنم را بشنويد: من آسمانى برافراشته، و خورشيدى فروزان و ماهى تابان، و اخترانى در گردش، و كوه هايى استوار، و زمينى گسترده، و شب و روز و باران و زمستان و تابستان و گياهان را مشاهده مى كنم، و كسانى را مى بينم كه مُردند و ديگر بر نمى گردند و نمى دانم خرسند شدند و برخاستند، يا ناخرسند شدند و خفتند! و اينك [بدانيد كه] اين چيزها را پروردگارى است كه تدبيرشان مى كند، و آن كه در گونه گونى (/ گردش) اين پديده ها بينديشد، بدان پى مى برد».

112. عنه عليه السلام: كَفى بِإِتقانِ الصُّنعِ لَها [أي المَخلوقاتِ] آيَةً، وبِمُرَكَّبِ الطَّبعِ عَلَيها دَلالَةً، وبِحُدوثِ الفِطَرِ عَلَيها قِدمَةً، وبِإِحكامِ الصَّنعَةِ لَها عِبرَةً. [۲۷۷]

112. امام على عليه السلام: ساختن استوار اينها (آفريده ها)، خود، بهترين نشانه [بر وجود خداوند] است و در تركيب طبايع آنها، بهترين دلالت، و در حدوث آفرينش آنها بهترين دليل بر قدمت [و ازليت] او، و در ساختار دقيق و محكمشان بهترين درس [خداشناسى].

113. عنه عليه السلام: بِصُنعِ اللّهِ يُستَدَلُّ عَلَيهِ، وبِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ، وبِالفِكرَةِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ، وبِآياتِهِ احتَجَّ عَلى خَلقِهِ. [۲۷۸]

113. امام على عليه السلام: از آفريده هاى خدا به وجود او راه مى توان برد، و به واسطه خردها به شناخت او مى توان رسيد، و با انديشه، حجّت [و دلايل وجود او] ثابت مى شود، و او از طريق نشانه هايش، بر خلق خويش احتجاج (استدلال) كرده است.

114. عنه عليه السلام: عَجِبتُ لِمَن شَكَّ فِي اللّهِ وهُوَ يَرى خَلقَ اللّهِ. [۲۷۹]

114. امام على عليه السلام: در شگفتم از كسى كه مخلوقات خدا را مى بيند و با اين حال، در وجود خداوند، شك مى كند!

115. عنه عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ عَن إِثباتِ الصّانِعِ ـ: البَعرَةُ تَدُلُّ عَلَى البَعيرِ، وَالرَّوثَةُ تَدُلُّ عَلَى الحَميرِ، وآثارُ القَدَمِ تَدُلُّ عَلَى المَسير، فَهَيكَلٌ عِلوِيٌّ بِهذِهِ اللَّطافَةِ، ومَركَزٌ سِفلِيٌّ بِهذِهِ الكَثافَةِ، كَيفَ لا يَدُلّانِ عَلَى اللَّطيفِ الخَبيرِ؟! [۲۸۰]

115. امام على عليه السلام ـ در پاسخ سؤال از اثبات صانع ـ: وجود پشگل شتر بر وجود شتر دلالت دارد، و وجود سرگين بر وجود الاغ، و آثار پا بر وجود راه. حال، آسمانى به اين ظرافت، و زمينى به اين ضخامت، چگونه بر وجود و موجودى لطيف و آگاه دلالت ندارند؟!

116. عنه عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذي... تَتَلَقّاهُ الأَذهانُ لا بِمُشاعَرَةٍ، وتَشهَدُ لَهُ المَرائي لا بِمُحاضَرَةٍ. لَم تُحِط بِهِ الأَوهامُ، بَل تَجَلّى لَها بِها. [۲۸۱]

116. امام على عليه السلام: ستايش، خدايى را كه... ذهن ها او را در مى يابند، امّا نه با ادراك حسّى، و ديدنى ها به وجودش گواهى مى دهند، امّا نه به واسطه مشاهده حسّى. در وهم ها نمى گنجد؛ بلكه به واسطه وهم ها بر آنها تجلّى كرده است.

117. الإمام الحسين عليه السلام ـ فيما نُسِبَ إلَيهِ مِن دُعاءِ عَرَفَةَ ـ: أنتَ الَّذي تَعَرَّفتَ إِلَيَّ في كُلِّ شَيءٍ، فَرَأَيتُكَ ظاهِرا في كُلِّ شَيءٍ، وأنتَ الظّاهِرُ لِكُلِّ شَيءٍ. [۲۸۲]

117. امام حسين عليه السلام ـ در دعاى عرفه ـ: تو آنى كه در هر چيزى خود را به من شناساندى. پس تو را در هر چيز آشكار ديدم، و تو براى هر چيزى آشكارى.

118. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَ مَن كَانَ فِى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى الْاخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً» [۲۸۳] ـ: مَن لَم يَدُلَّهُ خَلقُ السَّماواتِ وَالأَرضِ، وَاختِلافُ اللَّيلِ وَالنَّهارِ، ودَوَرانُ الفَلَكِ وَالشَّمسِ وَالقَمَرِ، وَالآياتُ العَجيباتُ عَلى أنَّ وَراءَ ذلِكَ أَمرا أَعظَمَ مِنهُ، فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعمى وأَضَلُّ سَبيلاً؛ فَهُوَ عَمّا لَم يُعايِن أَعمى وأَضَلُّ. [۲۸۴]

118. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل كه: «و كسى كه در اين [دنيا] كور باشد، در آخرت نيز كور است و گم راه تر است» ـ: كسى كه آفرينش آسمان ها و زمين، و آمد و شد شب و روز، و گردش گردون و خورشيد و ماه، و [ديگر] نشانه هاى شگفت انگيز، او را به اين ره نمون نشوند كه در پس اينها، حقيقتى باعظمت تر از آنها وجود دارد، چنين كسى در آخرت، كور[دل] و گم راه تر است؛ چرا كه او از ديدن اين همه، كور است و ره به جايى (حقيقت ماورايى) نمى برد.

119. الإمام الصادق عليه السلام ـ لَمّا سَأَلَهُ الزِّنديقُ: مَا الدَّليلُ عَلَيهِ؟ قالَ ـ: وُجودُ الأَفاعيلِ دَلَّت عَلَى أنَّ صانِعا صَنَعَها. ألا تَرى أنَّكَ إِذا نَظَرتَ إِلى بِناءٍ مُشَيِّدٍ مَبنِيٍّ عَلِمتَ أنَّ لَهُ بانِيا وإِن كُنتَ لَم تَرَ البانِيَ ولَم تُشاهِدهُ؟! [۲۸۵]

119. امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ اين سؤال زنديق كه: دليل بر وجود او چيست؟ ـ: وجود ساخته ها دلالت بر اين دارد كه سازنده اى آنها را ساخته است. آيا نمى بينى كه چون به بنايى ساخته و برافراشته نظر مى افكنى، درمى يابى كه آن را بنّايى است، هرچند تو آن بنا را نديده و مشاهده نكرده باشى؟!

120. عنه عليه السلام ـ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ ـ: يا مُفَضَّلُ، أَوَّلُ العِبَرِ وَالأَدِلَّةِ عَلَى الباري ـ جَلَّ قُدسُهُ ـ تَهيِئَةُ هذَا العالَمِ، وتَأليفُ أَجزائِهِ ونَظمُها عَلى ما هِيَ عَلَيهِ؛ فَإِنَّكَ إِذا تَأَمَّلتَ العالَمَ بِفِكرِكَ ومَيَّزتَهُ بِعَقلِكَ وَجَدتَهُ كَالبَيتِ المَبنِيِّ، المُعَدِّ فيهِ جَميعُ ما يَحتاجُ إِلَيهِ عِبادُهُ، فَالسَّماءُ مَرفوعَةٌ كَالسَّقفِ، وَالأَرضُ مَمدودَةٌ كَالبِساطِ، وَالنُّجومُ مَنضودَةٌ كَالمَصابيحِ، وَالجَواهِرُ مَخزونَةٌ كَالذَّخائِرِ، وكُلُّ شَيءٍ فيها لِشَأنِهِ مُعَدٌّ، وَالإِنسانُ كَالمُمَلَّكِ ذلِكَ البَيتَ، وَالمُخَوَّلِ جَميعَ ما فيهِ، وضُروبُ النَّباتِ مُهَيَّأَةٌ لِمَآرِبِهِ، وصُنوفُ الحَيَوانِ مَصروفَةٌ في مَصالِحِهِ ومَنافِعِهِ، فَفي هذا دَلالةٌ واضِحَةٌ عَلى أنَّ العالَمَ مَخلوقٌ بِتَقديرٍ وحِكمَةٍ، ونِظامٍ ومُلاءَمَةٍ، وأنَّ الخالِقَ لَهُ واحِدٌ، وهُوَ الَّذي أَلَّفَهُ ونَظَمَهُ بَعضا إِلى بَعضٍ. [۲۸۶]

120. امام صادق عليه السلام ـ به مفضّل بن عمر ـ: اى مفضّل! نخستين دليل و برهان بر وجود آفريدگارِ بسيار پاك، فراهم آوردن اين جهان و تركيب اجزاى آن و نظم بخشيدن دقيق به آنهاست. هر گاه با انديشه ات در اين جهان تأمّل كنى و با خِرَدت آن را وارسى نمايى، آن را همچون خانه اى مى يابى كه همه آنچه بندگان او بدان نياز دارند، در آن فراهم آمده است. آسمان، مانند سقف [آن خانه] برافراشته شده و زمين، چون فرش، گسترده شده است و ستارگان، چونان چراغ، چيده شده اند و گوهرها همچون گنجينه اندوخته شده اند و هر چيزى در آن، براى كارى آماده شده است، و انسان مانند مالك اين خانه است و همه آنچه در اين خانه است، در اختيار او نهاده شده است. انواع گياهان براى مقاصد او آماده گشته اند و انواع حيوانات، در راه مصالح و منافع او به كار گرفته شده اند. پس، اين همه، آشكارا دلالت بر آن دارد كه جهان، با نقشه و حكمت و سازمان و هماهنگى آفريده شده است، و آفريننده آنها يكى است و هموست كه اجزاى اين عالم را تركيب و نظم بخشيده است.

121. عنه عليه السلام: ولَعَمري لَو تَفَكَّروا في هذِهِ الأُمورِ العِظامِ لَعايَنوا مِن أَمرِ التَّركيبِ البَيِّنِ، ولُطفِ التَّدبيرِ الظّاهِرِ، ووُجودِ الأَشياءِ مَخلوقَةً بَعدَ أن لَم تَكُن، ثُمَّ تَحَوُّلِها مِن طَبيعَةٍ إِلى طَبيعَةٍ، وصَنيعَةٍ بَعدَ صَنيعَةٍ، ما يَدُلُّهُم ذلِكَ عَلَى الصَّانِعِ؛ فَإِنَّهُ لا يَخلو شَيءٌ مِنها مِن أن يَكونَ فيهِ أَثرُ تَدبيرٍ وتَركيبٍ يَدُلُّ عَلى أنَّ لَهُ خالِقا مُدَبِّرا، وتَأليفٍ بِتَدبيرٍ يَهدي إِلى واحِدٍ حَكيمٍ. [۲۸۷]

121. امام صادق عليه السلام: به جانم سوگند، اگر [مردم] در اين پديده هاى شكوهمند مى انديشيدند، بى گمان در تركيبِ آشكار و تدبيرِ ظريف و نمايان و پديد آمدن اشيا ـ كه نبوده اند ـ و تبديل و تحوّل آنها از طبيعتى به طبيعتى و شكلى به شكلى ديگر، نشانه اى مى ديدند كه آنها را به وجود سازنده، ره نمون مى شد؛ زيرا هيچ يك از اين پديده ها، از اثر تدبير و تركيب كه نشان مى دهد آن را آفريدگارى مدبّر است، و از تأليفى مدبّرانه كه به خداى يگانه و حكيم ره نمون مى شود، خالى نيست.

122. الإمام الرضا عليه السلام: يُدَلُّ عَلَى اللّهِ عز و جل بِصِفاتِهِ، ويُدرَكُ بِأَسمائِهِ، ويُستَدَلُّ عَلَيهِ بِخَلقِهِ. [۲۸۸]

122. امام رضا عليه السلام: از طريق صفات خداوند عز و جل به او راه برده مى شود، او از ره گذر نام هايش درك مى گردد، و به وسيله آفريدگانش به وجود او پى برده مى شود.

123. الإمام الجواد عليه السلام: كُلُّ مُتَجَزِّىً أو مُتَوَهَّمٍ بِالقِلَّةِ وَالكَثرَةِ فَهُوَ مَخلوقٌ دالٌّ عَلى خالِقٍ لَهُ. [۲۸۹]

123. امام جواد عليه السلام: هر آنچه تجزيه پذير باشد يا به كمى و بيشى به وهم درآيد، آفريده است و دلالت بر آن دارد كه وى را آفريدگارى است.

124. بحار الأنوار عن المولى محمّد تقي المجلسي قدس سره: قال سبحانه: كُنتُ كَنزا مَخفِيّا، فَأَحبَبتُ أن أُعرَفَ، فَخَلَقتُ الخَلقَ لِكَي أُعرَفَ. [۲۹۰]

124. بحار الأنوار ـ به نقل از ملّا محمّدتقى مجلسى ـ: خداوند سبحان فرمود: «من گنجى پنهان بودم و دوست داشتم كه شناخته شوم. پس، آفريدگان را آفريدم تا شناخته شوم».

راجع: ص186 (اللّه / المبحث الأوّل / الفصل الثالث: مبادئ معرفة اللّه عز و جل / العقل).

ر.ك: ص187 (خدا / مبحث يكم / فصل سوم: مبانى شناخت خدا / خِرَد).

الفصل السادس: طرق الوصول إلى أسمى مراتب معرفة اللّه عز و جل

فصل ششم: راه هاى رسيدن به بالاترين مراتب خداشناسى

6 / 1: ذِكرُ اللّه عز و جلِ

6 / 1: ياد خدا

الكتاب

قرآن

«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اذْكُرُواْ اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا * وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً * هُوَ الَّذِى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَ مَلَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا». [۲۹۱]

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را فراوان ياد كنيد و هر بام و شام، او را به پاكى بستاييد. او كسى است كه خود و فرشتگانش بر شما درود مى فرستند تا شما را از تاريكى ها به روشنى بَرَد و او با مؤمنان، مهربان است».

الحديث

حديث

125. عدّة الداعي: في بَعضِ الأَحاديثِ القُدسِيَّةِ: أَيُّما عَبدٍ اطَّلَعتُ عَلى قَلبِهِ فَرَأَيتُ الغالِبَ عَلَيهِ التَّمَسُّكَ بِذِكري تَوَلَّيتُ سِياسَتَهُ، وكُنتُ جَليسَهُ ومُحادِثَهُ وأَنيسَهُ. [۲۹۲]

125. عدّة الداعى: در حديث قدسى آمده است: «هر بنده اى كه به دلش بنگرم و ببينم كه تمسّك به ياد من بر او غالب است (غالباً به ياد من است)، اداره كردن و تربيت او را خود به عهده مى گيرم و همنشين و همسخن و همدم او خواهم بود».

126. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يَقولُ اللّهُ تَعالى: إِذا كانَ الغالِبُ عَلى عَبدِيَ الاِشتِغالَ بي جَعَلتُ نَعيمَهُ ولَذَّتَهُ في ذِكري، فَإِذا جَعَلتُ نَعيمَهُ ولَذَّتَهُ فيذِكري عَشَقَني وعَشَقتُهُ، فَإِذا عَشَقَني وعَشَقتُهُ رَفَعتُ الحِجابَ فيما بَيني وبَينَهُ، وصِرتُ مَعالِما بَين عَينَيهِ، لا يَسهو إِذا سَهَا النَّاسُ، أُولئِكَ كَلامُهُم كَلامُ الأَنبِياءِ. [۲۹۳]

126. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند متعال مى فرمايد: «هر گاه بنده ام غالباً به ياد من مشغول باشد، خوشى و لذّت او را در ياد خودم قرار مى دهم، و چون خوشى و لذّتش را در ياد خودم قرار دهم، عاشق يكديگر مى شويم، و چون عاشق يكديگر شديم، حجاب ميان خود و او را كنار مى زنم و همواره در برابر ديدگان او خواهم بود، به طورى كه آن گاه كه مردم دچار اشتباه مى شوند، او دچار اشتباه نمى شود. اينان، سخنشان [همچون] سخن پيامبران است».

127. الإمام عليّ عليه السلام: ذِكرُ اللّهِ قوتُ النُّفوسِ، ومُجالَسَةُ المَحبوبِ. [۲۹۴]

127. امام على عليه السلام: ياد خدا، خوراك جان ها و همنشينى با محبوب است.

128. عنه عليه السلام: ذاكِرُ اللّهِ مُؤانِسُهُ. [۲۹۵]

128. امام على عليه السلام: ذاكر خدا، همدم اوست.

129. عنه عليه السلام ـ في مُناجاتِهِ في شَهرِ شَعبانَ ـ: إِلَهي فَلَكَ أَسأَلُ... أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، وأن تَجعَلَني مِمَّن يُديمُ ذِكرَكَ، ولا يَنقُضُ عَهدَكَ. [۲۹۶]

129. امام على عليه السلام ـ در مناجات خويش در ماه شعبان ـ: [از تو درخواست مى كنم كه] بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستى و مرا از كسانى قرار دهى كه پيوسته به ياد تو هستند و عهد تو را نمى شكنند.

130. مصباح الشريعة ـ فيما نَسَبَهُ إِلى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام ـ: إِنَّ العَبدَ إِذا ذَكَرَ اللّهَ تَعالى بِالتَّعظيمِ خالِصا اِرتَفَعَ كُلُّ حِجابٍ بَينَهُ وبَينَ اللّهِ مِن قَبلِ ذلِكَ... وإِذا غَفَلَ عَن ذِكرِ اللّهِ كَيفَ تَراهُ بَعدَ ذلِكَ مَوقوفا مَحجوبا قَد قَسا وأَظلَمَ مُنذُ فارَقَ نورَ التَّعظيمِ. [۲۹۷]

130. مصباح الشريعة ـ در سخنى كه به امام صادق عليه السلام نسبت داده شده است ـ: بنده، هر گاه خداوند متعال را با تعظيم و خالصانه ياد كند، تمام حجاب هايى كه پيش تر ميان او و خدا بوده است، كنار زده مى شود... و هر گاه از ياد خدا غافل شود، زان پس، در حجاب خواهد ماند و [دلش] سخت و تاريك مى شود، از آن زمان كه از نور تعظيم [خداوند] جدا گشته است.

6 / 2: الصَّلاة

6 / 2: نماز

131. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الصَّلاةُ مِن شَرائِعِ الدّينِ، وفيها مَرضاةُ الرَّبِّ عز و جل، وهِيَ مِنهاجُ الأَنبِياءِ، ولِلمُصَلّي حُبُّ المَلائِكَةِ، وهُدىً وإِيمانٌ، ونُورُ المَعرِفَةِ. [۲۹۸]

131. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: نماز، از احكام دين است و خشنودى پروردگار عز و جل در آن است و راه پيامبران است. فرشتگان، نمازگزار را دوست مى دارند و او از هدايت و ايمان و نور معرفت برخوردار است.

132. عنه صلى الله عليه و آله: صَلاةُ اللَّيلِ مَرضاةُ الرَّبِّ، وحُبُّ المَلائِكَةِ، وسُنَّةُ الأَنبِياءِ، ونُورُ المَعرِفَةِ، وأَصلُ الإِيمانِ. [۲۹۹]

132. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: نماز شب، مايه خشنودى پروردگار و دوستى فرشتگان، و سنّت پيامبران، و نور معرفت و ريشه ايمان است.

133. الإمام عليّ عليه السلام ـ في تفسير مقاطع الأذان والإقامة ـ: ومَعنى «قَد قامَتِ الصَّلاةُ» فِي الإِقامَةِ، أي حانَ وَقتُ الزِّيارَةِ وَالمُناجاةِ، وقَضاءِ الحَوائِجِ، ودَركِ المُنى، وَالوُصولِ إِلَى اللّهِ عز و جل، وإِلى كَرامَتِهِ وغُفرانِهِ وعَفوِهِ ورِضوانِهِ. [۳۰۰]

133. امام على عليه السلام ـ در تفسير بندهاى اذان و اقامه ـ: معناى «قَد قامتِ الصلاة (نماز، برپا شد)» در اقامه، آن است كه: هنگام ديدار و مناجات، و برآورده شدن حاجات، و رسيدن به آرزوها، و نايل شدن به وصال خداوند عز و جل و كرامت و آمرزش و گذشت و خشنودى او، فرا رسيد.

6 / 3: الجَوعُ وَالصَّوم

6 / 3: گرسنگى و روزه

134. الإمام عليّ عليه السلام ـ في ذكر حَديثِ مِعراجِ النَّبيّ صلى الله عليه و آله ـ: قالَ [صلى الله عليه و آله]: يا رَبِّ ما ميراثُ [۳۰۱] الجوعِ؟ قالَ: الحِكمَةُ، وحِفظُ القَلبِ، وَالتَّقَرُّبُ إِلَيَّ، وَالحُزنُ الدَّائمُ، وخِفَّةُ المُؤنَةِ بَينَ النَّاسِ، وقَولُ الحَقِّ، ولا يُبالي عاشَ بِيُسرٍ أم بِعُسرٍ.…

الصَّومُ يُورِثُ الحِكْمَةَ، وَالحِكْمَةُ تُورِثُ المَعْرِفَةَ، وَالمَعْرِفَةُ تُورثُ اليَقينَ.…

يا أَحمَدُ، إِنَّ العَبدَ إِذا جاعَ بَطنُهُ وحَفِظَ لِسانَهُ عَلَّمتُهُ الحِكمَةَ، وإِن كانَ كافرا تَكونُ حِكمَتُهُ حُجَّةً عَلَيهِ ووَبالاً، وإِن كانَ مُؤمِنا تَكونُ حِكمَتُهُ لَهُ نُورا وبُرهانا وشِفاءً ورَحمةً؛ فَيَعلَمَ ما لَم يَكُن يَعلَمُ ويُبصِرَ ما لَم يَكُن يُبصِرُ، فَأوَّلُ ما أُبَصِّرُهُ عُيوبَ نَفسِهِ؛ حَتّى يُشغَلَ بِها عَن عُيوبِ غَيرِهِ، وأُبَصِّرُهُ دَقائِقَ العِلمِ؛ حَتّى لا يَدخُلَ عَلَيهِ الشَّيطانُ. [۳۰۲]

134. امام على عليه السلام ـ در ذكر حديث معراج پيامبر صلى الله عليه و آله ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: اى پروردگار من! ثمره گرسنگى چيست؟

فرمود: «حكمت، و مراقبت دل (/ فزونى حافظه)، و نزديك شدن به من، و اندوه هميشگى، و كم هزينه بودن براى مردم، و گفتن حق، و اهمّيت ندادن به اين كه به آسانى زندگى كند يا با سختى.… روزه، حكمت به بار مى آورد، و حكمت، معرفت را، و معرفت، يقين را.…

اى احمد! هر گاه بنده شكمش گرسنه باشد و زبانش را نگه دارد، به او حكمت مى آموزم. اگر كافر باشد، حكمتش حجّتى عليه او و وبالش است، و اگر مؤمن باشد، حكمتش براى او نور و برهان و شفا و رحمت است. در نتيجه، آنچه را نمى دانسته است، مى داند و آنچه را نمى ديده است، مى ببيند. و نخستين چيزى كه به او نشان مى دهم، عيب هاى اوست تا با پرداختن به [اصلاح] آنها از عيبجويى ديگران باز ايستد. و دقايق علم را به او مى آموزم تا شيطان بر او وارد نشود».

6 / 4: مَحَبَّةُ اللّه عز و جلِ

6 / 4: محبّت خدا

135. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المَحَبَّةُ أَساسُ المَعرِفَةِ. [۳۰۳]

135. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: محبّت، اساس معرفت است.

136. الإمام عليّ عليه السلام ـ في ذكر حَديثِ مِعراجِ النبيّ صلى الله عليه و آله ـ: قالَ اللّهُ تَعالى: ... أمَّا الحَياةُ الباقِيَةُ فَهِيَ الَّتي يَعمَلُ لِنَفسِهِ حَتّى تَهونَ عَلَيهِ الدُّنيا، وتَصغُرَ في عَينَيهِ، وتَعظُمَ الآخِرَةُ عِندَهُ... فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ أَسكَنتُ في قَلبِهِ حُبّا حَتّى أَجعَلَ قَلبَهُ لي، وفَراغَهُ وَاشتِغالَهُ وهَمَّهُ وحَديثَهُ مِنَ النِّعمَةِ الَّتي أَنعَمتُ بِها عَلى أَهلِ مَحَبَّتي مِن خَلقي، وأَفتَحَ عَينَ قَلبِهِ وسَمعِهِ حَتّى يَسمَعَ بِقَلبِهِ، ويَنظُرَ بِقَلبِهِ إِلى جَلالي وعَظَمَتي. [۳۰۴]

136. امام على عليه السلام ـ در يادكرد حديث معراج پيامبر صلى الله عليه و آله ـ: خداى متعال فرمود: «... امّا زندگى جاويدان، آن است كه [بنده] براى خويش كار كند تا آن كه دنيا در نظرش خوار و در نگاهش حقير شود و آخرت در نزد او باعظمت گردد.… هر گاه چنين كرد، در دل او محبّتى جاى مى دهم، تا جايى كه دلش را و نيز فراغت و اشتغالش را و همّ و غمش را و سخن گفتنش را از نعمت هايى كه به اهل محبّتم عطا مى كنم، براى خودم قرار مى دهم، و ديده دل و گوش او را باز مى كنم، آن سان كه با [گوشِ] دلش بشنوند و با [چشمِ] دلش به شكوه و عظمت من بنگرد».

137. عنه عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إِلَيهِ ـ: مَنِ اشتاقَ خَدَمَ، ومَن خَدَمَ اتَّصَلَ، ومَنِ اتَّصَلَ وَصَلَ، ومَن وَصَلَ عَرَفَ. [۳۰۵]

137. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: آن كه مشتاق شد، خدمت كرد و آن كه خدمت كرد، پيوست و آن كه پيوست، به وصال نايل آمد و آن كه به وصال نايل آمد، شناخت.

138. الإمام زين العابدين عليه السلام: إِلهي فَاجعَلنا مِنَ الَّذينَ تَوَشَّحَت أَشجارُ الشَّوقِ إِلَيكَ في حَدائِقِ صُدورِهِم... وقَرَّت بِالنَّظَرِ إِلى مَحبوبِهِم أَعيُنُهُم. [۳۰۶]

138. امام زين العابدين عليه السلام: معبود من! ما را از كسانى قرار ده كه درختانِ شوقِ به تو در باغ هاى سينه هايشان در هم تنيده است... و از ديدن محبوبشان چشمانشان روشن گشته است.

139. الإمام الصّادق عليه السلام: وَهَبَ [اللّهُ] لِأَهلِ مَحَبَّتِهِ القُوَّةَ عَلى مَعرِفَتِهِ، ووَضَعَ عَنهُم ثِقلَ العَمَلِ بِحَقيقَةِ ما هُم أَهلُهُ. [۳۰۷]

139. امام صادق عليه السلام: [خداوند] به اهل محبّتش نيروى شناختش را بخشيد و [به لطف محبّت و شناخت خويش، ] گرانىِ بار عمل به حقيقتِ آنچه را كه شايسته آن اند، از دوش آنان برداشت.

140. مختصر بصائر الدرجات عن يونس بن ظبيان: دَخَلتُ عَلَى الصّادِقِ جعفر بن مُحَمَّدٍ عليه السلام... فَقالَ: إِنَّما أُولُو الأَلبابِ الَّذينَ عَمِلوا بِالفِكرَةِ حَتّى وَرِثوا مِنهُ حُبَّ اللّهِ؛ فَإنَّ حُبَّ اللّهِ إِذا وَرِثَهُ القَلبُ استَضاءَ وأَسرَعَ إِلَيهِ اللُّطفُ، فَإِذا نَزَلَ مَنزِلَةَ اللُّطفِ صارَ مِن أَهلِ الفَوائِدِ، [فَإِذا صارَ مِن أهلِ الفَوائِدِ] [۳۰۸] تَكَلَّمَ بِالحِكمَةِ، فَإِذا تَكَلَّمَ بِالحِكمَةِ صارَ صاحِبَ فِطنَةٍ، فَإِذا نَزَلَ مَنزِلَةَ الفِطنَةِ عَمِلَ بِها فِي القُدرَةِ، فَإِذا عَمِلَ بِها فِي القُدرَةِ عَرَفَ الأَطباقَ السَّبعَةَ، فَإِذا بَلَغَ إِلى هذِهِ المَنزِلَةِ صارَ يَتَقَلَّبُ فِكرُهُ بِلُطفٍ وحِكمَةٍ وبَيانٍ، فَإِذا بَلَغَ هذِهِ المَنزِلَةَ جَعَلَ شَهوَتَهُ ومَحَبَّتَهُ في خالِقِهِ، فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ نَزَلَ المَنزِلَةَ الكُبرى، فَعايَنَ رَبَّهُ في قَلبِهِ، ووَرِثَ الحِكمَةَ بِغَيرِ ما وَرِثَهُ الحُكَماءُ، ووَرِثَ العِلمَ بِغَيرِ ما وَرِثَهُ العُلَماءُ، ووَرِثَ الصِّدقَ بِغَيرِ ما وَرِثَهُ الصِّدِّيقونَ. إِنَّ الحُكَماءَ وَرِثُوا الحِكمَةَ بِالصَّمتِ، وإِنَّ العُلَماءَ وَرِثُوا العِلمَ بِالطَّلَبِ، وإِنَّ الصِّدِّيقينَ وَرِثُوا الصِّدقَ بِالخُشوعِ وطُولِ العِبادَةِ، فَمَن أَخَذَ بِهذِهِ الصِّفَةِ إِمّا أن يُسفَلَ أو يُرفَعَ، وأَكثَرُهُم يُسفلُ ولا يُرفعُ إِذا لَم يَرعَ حَقَّ اللّهِ ولَم يَعمَل بِما أَمَرَ بِهِ، فَهذِهِ مَنزِلَةُ مَن لَم يَعرِفهُ حَقَّ مَعرِفَتِهِ، ولَم يُحِبَّهُ حَقَّ مَحَبَّتِهِ، فَلا تَغُرَّنَّكَ صَلاتُهُم وصِيامُهُم ورِواياتُهُم وكَلامُهُم وعُلومُهُم؛ فَإِنَّهُم حُمُرٌ مُستَنفِرَةٌ.

ثُمَّ قالَ: يا يونُسُ، إِذا أَرَدتَ العِلمَ الصَّحيحَ فَعِندَنا أَهلَ البَيتِ؛ فَإِنّا وَرِثناهُ، وأُوتينا شَرعَ الحِكمَةِ وفَصلَ الخِطابِ. [۳۰۹]

140. مختصر بصائر الدرجات ـ به نقل از يونس بن ظبيان ـ: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم.… فرمود: «خردمندان (/ صاحب دلان)، كسانى هستند كه انديشه را به كار گرفتند، تا جايى كه به وسيله آن، محبّت خدا را به دست آوردند. و دل، هر گاه محبّت خدا را به دست آورد، نورانى مى شود و لطف (/ لطافت) به سوى آن مى شتابد، و چون به منزلگاه لطف فرود آيد، از سودمندان مى شود [و چون از سودمندان شود، ] حكيمانه سخن مى گويد، و هر گاه به حكمت سخن بگويد، صاحب هوش (تيزبينى) مى شود، و هر گاه در منزلگاه تيزبينى فرود آيد، آن را با قدرت (/ در قدرت خداوند) به كار مى بندد، و هر گاه با قدرت (/ در قدرت) به كارش بندد، طبقات هفتگانه [ى آسمان] را مى شناسد، و چون به اين مقام برسد، دقيق و حكيمانه و روشن مى انديشد، و هر گاه به اين مقام رسيد، خواست و محبّتش را به آفريدگارش منحصر مى كند، و چون چنين كند، به بالاترين مقام مى رسد و پروردگارش را در دل خويش عيان مى بيند و به حكمت مى رسد، نه از طريقى كه حكيمان به آن رسيده اند، و به دانش دست مى يابد، نه از راهى كه دانشمندان بدان دست يافته اند، و به صِدق نايل مى آيد، نه از طريقى كه صدّيقان به آن نايل گشته اند. حكيمان، حكمت را با سكوت به دست آورده اند و دانشمندان، دانش را با جستنْ تحصيل كرده اند و صدّيقان، صدق را به واسطه خشوع و عبادت طولانى كسب نموده اند. پس هر كه اين ويژگى را بيابد، يا فرو مى افتد يا فراز مى رود، و بيشترشان فرو مى افتند و فراز نمى آيند، هر گاه حقّ خدا را پاس ندارند و آنچه فرمان يافته اند، عمل نكنند؛ زيرا اين، منزلت كسى است كه او (خدا) را چنان كه بايد، نشناخته و چنان كه شايد، به او عشق نورزيده است. پس مبادا نماز و روزه و روايات و گفتار و معلومات آنها تو را بفريبد؛ چرا كه اين گونه مردمان [به سانِ] خرانى هستند».

سپس فرمود: «اى يونس! اگر دانش درست مى خواهى، نزد ما خاندان است؛ چرا كه ما آن را به ارث برده ايم و آبشخور حكمت و فصل الخطاب، به ما داده شده است».

راجع: المحبّة في الكتاب والسنّة: ص343 (القسم الثاني / الفصل السابع: آثار محبّة اللّه عز و جل / لقاء اللّه عز و جل).

ر.ك: دوستى در قرآن و حديث: ص631 (بخش دوم / فصل هفتم: آثار خدا دوستى / ديدار خدا).

تعليق

إنّ حبّ اللّه سبحانه أحد الطرق إلى بلوغ كمال معرفته، كما جاء في أحاديث هذا الفصل. من جهة اُخرى نقرأ في الفصل السابع أنّ أوّل أثر لمعرفة اللّه ـ جلّ شأنه ـ هو حبّه، فكيف يمكن أن يكون حبّ اللّه طريقا لبلوغ معرفته، ونتيجةً ومحصّلةً لذلك في آنٍ واحدٍ؟

الجواب هو أنّه لا مِراءَ في أنّ حبّه تعالى ثمرة لمعرفته؛ لأنّ الإنسان لايمكن أن يحبّ من لا يعرفه، لكنّ حبّ اللّه بدوره مقدّمة لنيل درجات أعلى من معرفة اللّه.

بتعبير آخر: كلّ درجة من المعرفة ممهِّدة لحبّ أكثر، وكلّ درجة من الحبّ مقدّمة لمعرفةٍ أوفر، حتّى يظفر السالك بأعلى درجات المعرفة الشهوديّة، وهذا هو معنى «المحبّة أساس المعرفة».

توضيح

بى گمان، محبّت خداى سبحان، يكى از راه هاى رسيدن به كمال معرفت اوست، همان گونه كه در احاديث اين فصل آمده است. از سوى ديگر، در فصل هفتم مى خوانيم كه نخستين اثر معرفت خدا، محبّت اوست. پس چگونه ممكن است كه محبّت خدا، راه رسيدن به معرفت او باشد و در همان حال، نتيجه و حاصل آن نيز باشد؟

پاسخ، آن است كه ترديدى نيست كه محبّت خداى متعال، نتيجه معرفت اوست؛ زيرا انسان نمى تواند كسى را كه نمى شناسد، دوست داشته باشد؛ امّا محبّت خدا هم، مقدّمه رسيدن به درجات بالاتر معرفت خداست.

به عبارت ديگر، هر درجه اى از معرفت، زمينه چين محبّت بيشتر است و هر درجه از محبّت، مقدّمه معرفتى بيشتر، تا آن جا كه رهپوى راه خدا، به بالاترين درجات معرفت شهودى مى رسد. و بدين معناست كه مى گويند: «محبّت، اساس معرفت است».

6 / 5: الاِنقِطاعُ إلَى اللّه عز و جلِ

6 / 5: با تمام وجود به خدا روى آوردن

141. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ فِي الدُّعاءِ ـ: إِلهي مَن ذَا الَّذِي انقَطَعَ إِلَيكَ فَلَم تَصِلهُ؟! [۳۱۰]

141. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعا ـ: معبود من! كيست كه با تمام وجود، به تو روى آورد و تو به او نپيوندى؟!

142. عنه صلى الله عليه و آله: إِنَّ العَبدَ... إِذا تَوَجَّهَ إِلى مُصَلّاهُ لِيُصَلِّيَ، قالَ اللّهُ عز و جل لِمَلائِكَتِهِ: يا مَلائِكَتي، أما تَرَونَ هذا عَبدي كَيفَ قَدِ انقَطَعَ عَن جَميعِ الخَلائِقِ إِلَيَّ، وأَمَّلَ رَحمَتي وجودي ورَأفَتي؟ أُشهِدُكم أنّي أَختَصُّهُ بِرَحمَتي وكَراماتي. [۳۱۱]

142. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بنده... هر گاه براى گزاردن نماز به نمازگاهش مى رود، خداوند عز و جلبه فرشتگانش مى فرمايد: «اى فرشتگان من! اين بنده ام را نمى بينيد كه چگونه از همه خلايق، بريده و به من روى آورده و به رحمت و بخشندگى و مهربانى من اميد بسته است؟ شما را گواه مى گيرم كه من رحمت و كرامت هايم را به او ارزانى داشتم».

143. الإمام عليّ عليه السلام ـ من مُناجاتِهِ فِي شَهرِ شَعبانَ ـ: إِلهي هَب لي كَمالَ الاِنقِطاعِ إِلَيكَ، وأَنِر أَبصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيكَ، حَتّى تَخرِقَ أَبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ إِلى مَعدِنِ العَظَمَةِ، وتَصيرَ أَرواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِكَ. [۳۱۲]

143. امام على عليه السلام ـ در مناجات خويش در ماه شعبان ـ: معبود من! كمال بريدن از خلق و روى آوردن به خودت را ارزانى ام بدار، و ديدگان دل هايمان را به نور نگاه به تو، روشن گردان تا ديدگان دل هايمان پرده هاى نور را از هم بدرند و به كان عظمت برسند و جان هايمان به عزّت قدس تو بياويزند.

144. عنه عليه السلام: الوُصلَةُ بِاللّهِ فِي الاِنقِطاعِ عَنِ النَّاسِ. [۳۱۳]

144. امام على عليه السلام: پيوستن به خدا، در گسستن از مردم است.

145. عنه عليه السلام: لَن تَتَّصِلَ بِالخالِقِ حَتّى تَنقَطِعَ عَنِ الخَلقِ. [۳۱۴]

145. امام على عليه السلام: تو هرگز به خالق نمى پيوندى، مگر آن گاه كه از خلق بِبُرى.

6 / 6: وِلايَةُ أَهلِ البَيتِ عليه السلام

6 / 6: ولايت و دوستى اهل بيت عليهم السلام

146. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: نَحنُ الوَسيلَةُ إِلَى اللّهِ، وَالوُصلَةُ إِلى رِضوانِ اللّهِ، ولَنا العِصمَةُ وَالخِلافَةُ وَالهِدايَةُ، وفينَا النُّبُوَّةُ وَالوِلايَةُ وَالإِمامَةُ، ونَحنُ مَعدِنُ الحِكمَةِ، وبابُ الرَّحمَةِ، وشَجَرَةُ العِصمَةِ، ونَحنُ كَلِمَةُ التَّقوى، وَالمَثَلُ الأَعلى، وَالحُجَّةُ العُظمى، وَالعُروَةُ الوُثقى الَّتي مَن تَمَسَّكَ بِها نَجا. [۳۱۵]

146. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ما وسيله تقرّب به خدا و رسيدن به خشنودى خدا هستيم. عصمت و خلافت و هدايت، مختصّ ماست و نبوّت و ولايت و امامت، در ميان ماست. ما كان حكمتيم و دروازه رحمت و درخت عصمت. ماييم كلمه تقوا و نمونه برين و حجّت بزرگ تر و آن دستگيره استوارترين كه هر كس بدان چنگ زند، نجات مى يابد.

147. الإمام عليّ عليه السلام: تَقَرَّبوا إِلَى اللّهِ بِتَوحيدِهِ وطاعَةِ مَن أَمَرَكُم أن تُطيعوهُ، ولا تُمسِكوا بِعِصَمِ الكَوافِرِ [۳۱۶]. [۳۱۷]

147. امام على عليه السلام: با توحيد خداوند و اطاعت از كسى كه او شما را به اطاعت از وى فرمان داده است، به خدا نزديك شويد و عقد زنان كافر را نگه نداريد. [۳۱۸]

148. الإمام الرضا عليه السلام: مَن سَرَّهُ أن يَنظُرَ إِلَى اللّهِ بِغَيرِ حِجابٍ، ويَنظُرَ اللّهُ إِلَيهِ بِغَيرِ حِجابٍ، فَليَتَوَلَّ آلَ مُحَمَّدٍ، وَليَتَبَرَّأ مِن عَدُوِّهِم، وليَأتَمَّ بِإِمامِ المُؤمِنينَ مِنهُم؛ فَإِنَّهُ إِذا كانَ يَومُ القِيامَةِ نَظَرَ اللّهُ إِلَيهِ بِغَيرِ حِجابٍ، ونَظَرَ إِلَى اللّهِ بِغَيرِ حِجابٍ. [۳۱۹]

148. امام رضا عليه السلام: هر كه دوست دارد كه خدا را بى پرده ببيند و خدا نيز بى پرده به او بنگرد، بايد آل محمّد را دوست بدارد و از دشمن آنان بيزارى بجويد، و از امام مؤمنان آنان پيروى كند. در اين صورت، چون روز قيامت شود، خداوند بى پرده به او مى نگرد و او خدا را بى پرده مى بيند.

149. الإمام الهادي عليه السلام ـ فِي الزِّيارَةِ الجامِعَةِ الكَبيرَةِ ـ: مَن أَرادَ اللّهَ بَدَأَ بِكُم، ومَن وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنكُم، ومَن قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُم. [۳۲۰]

149. امام هادى عليه السلام ـ در زيارت «جامعه كبيره» ـ: هر كه خدا را خواست، از شما آغاز كرد و هر كه او را به يگانگى شناخت، از شما پذيرفت و هر كه آهنگ [تقرّب به] او كرد، از طريق شما [به او] رو نمود.

راجع: ص158 (اللّه / المبحث الأوّل / الفصل الثاني / الهداة إلى معرفة اللّه عز و جل / أهل البيت عليهم السلام).

ر.ك: ص159 (خدا / مبحث يكم / فصل دوم: راه نمايانِ شناخت خدا / اهل بيت عليهم السلام).

6 / 7: الاستعانةُ بِاللّه عزّوجلّ

6 / 7: كمك جستن از خدا

150. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن مُناجاتِهِ في شَهرِ شَعبانَ ـ: إِلهي وأَلحِقني بِنُورِ عِزِّكَ الأَبهَجِ؛ فَأَكونَ لَكَ عارِفا وعَن سِواكَ مُنحَرِفا، ومِنكَ خائِفا مُراقِبا، يا ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ. [۳۲۱]

150. امام على عليه السلام ـ در مناجات خويش در ماه شعبان ـ: معبود من! مرا به نور تابناكِ عزّتت برسان تا تو را بشناسم و از جز تو، روى بگردانم و از تو بيمناك و نگران باشم، اى خداوندِ شُكوه و ارجمندى!

151. عنه عليه السلام ـ مِن دُعاءٍ عَلَّمَهُ نَوفا البَكالِيَّ ـ: أسَأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي ظَهَرتَ بِهِ لِخاصَّةِ أَولِيائِكَ فَوَحَّدوكَ وعَرَفوكَ فَعَبَدوكَ بِحَقيقَتِكَ، أن تُعَرِّفَني نَفسَكَ لِأُقِرَّ لَكَ بِرُبوبِيَّتِكَ عَلى حَقيقَةِ الإِيمانِ بِكَ، ولا تَجعَلَني يا إِلهي مِمَّن يَعبُدُ الاِسمَ دونَ المَعنى، وَالحَظني بِلَحظَةٍ مِن لَحَظاتِكَ تُنَوِّرُ بِها قَلبي بِمَعرِفَتِكَ خاصَّةً ومَعرِفَةِ أَوليائِكَ، إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ. [۳۲۲]

151. امام على عليه السلام ـ در دعايى كه به نوف بِكالى آموخت ـ: از تو درخواست مى كنم به آن نامت كه به واسطه آن بر دوستان ويژه ات نمودار گشتى و در نتيجه، تو را يگانه دانستند و به شناخت تو دست يافتند و پس، به حقيقتت تو را پرستش كردند، اين كه خودت را به من بشناسانى تا از روى ايمان راستين به تو، به ربوبيّتت اعتراف نمايم. اى معبود من! مرا از كسانى قرار مده كه نامِ بى معنا را مى پرستند، و نيم نگاهى به من بيفكن كه با آن، قلبم را به نور معرفت خودت و معرفت دوستانت روشن گردانى، كه همانا تو بر هر كارى توانايى.

152. الإمام زين العابدين عليه السلام: اللّهُمَّ اجعَلني مِنَ الَّذينَ جَدّوا في قَصدِكَ فَلَم يَنكِلوا، و سَلَكُوا الطَّريقَ إِلَيكَ فَلَم يَعدِلوا، وَاعتَمَدوا عَلَيكَ فِي الوُصولِ حَتّى وَصَلوا. [۳۲۳]

152. امام زين العابدين عليه السلام: بار خدايا! مرا از آن كسانى قرار ده كه در راه تو كوشيدند و گامى وا پس ننهادند، و طريق تو را پوييدند و [ذرّه اى از آن] منحرف نشدند، و در رسيدن به تو تكيه كردند تا آن كه رسيدند.

153. الإمام الصادق عليه السلام ـ مِن دُعاءٍ عَلَّمَهُ زُرارَةَ ـ: اللّهُمَّ عَرِّفني نَفسَكَ؛ فَإِنَّكَ إِن لَم تُعَرِّفني نَفسَكَ لَم أَعرِف نَبِيَّكَ، اللّهُمَّ عَرِّفني رَسولَكَ؛ فَإِنَّكَ إِن لَم تُعَرِّفني رَسولَكَ لَم أَعرِف حُجَّتَكَ، اللّهُمَ عَرِّفني حُجَّتَكَ؛ فَإِنَّكَ إِن لَم تُعَرِّفني حُجَّتَكَ ضَلَلتُ عَن ديني. [۳۲۴]

153. امام صادق عليه السلام ـ در دعايى كه به زراره آموخت ـ: بار خدايا! خودت را به من بشناسان؛ چرا كه اگر خودت را به من نشناسانى، پيامبرت را نخواهم شناخت. بار خدايا! پيامبرت را به من بشناسان؛ چرا كه اگر پيامبرت را به من نشناسانى، حجّت تو را نخواهم شناخت. بار خدايا! حجّتت را به من بشناسان؛ چرا كه اگر حجّتت را به من نشناسانى، از دينم منحرف خواهم شد.

154. الإمام الرضا عليه السلام ـ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» [۳۲۵] ـ: اِستِرشادٌ لِأَدَبِهِ، وَاعتِصامٌ بِحَبلِهِ، وَاستِزادَةٌ فِي المَعرِفَةِ بِرَبِّهِ وبِعَظَمَتِهِ وبِكِبرِيائِهِ. [۳۲۶]

154. امام رضا عليه السلام ـ در تفسير آيه: «ما را به راه راست، راهنمايى فرما» ـ: درخواست ارشاد به آداب اوست، و چنگ زدن به ريسمان او، و تقاضاى شناخت فزون تر پروردگارش و عظمت و كبريايى او.

راجع: ص504 ح10.

ر. ك: ص505 ح10.

پژوهشى در باره راه هاى رسيدن به بالاترين مراتب خداشناسى

آنچه تحت عنوان «راه هاى رسيدن به بالاترين مراتب خداشناسى» گذشت، در بر دارنده مهم ترين و ارجمندترين و مطمئن ترين دستور كارها براى سير و سلوك به سوى اللّه است كه در متون اسلامى، به آنها اشاره شده است و گذر از منازل سلوك و رسيدن به قلّه يقين و معرفت شهودى، بدون عمل به اين ره نمودها، امكان پذير نيست. در واقع، حركت انسان به سوى كمال مطلق، بدين سان آغاز مى گردد:

يك. ياد خدا

نخستين گام در اين سير و سلوك، ياد خداست. امام على عليه السلام در باره نقش ياد خدا در سازندگى انسان مى فرمايد:

أصلُ صَلاحِ القَلبِ اشتِغالُهُ بِذِكرِ اللّهِ. [۳۲۷]

اساس سامان يافتن دل، اشتغال آن به ياد خداست.

ياد خدا، در واقع، رمز خودسازى است؛ چرا كه به تدريج، انسان را از خودِ حيوانى، تهى مى كند و دل را از رذايل اخلاقى، پاك مى گرداند و آن را براى پذيرش نور يقين، آماده مى سازد. در متون اسلامى، نقشِ سرنوشت ساز يادِ خدا در سازندگى انسان، به تفصيل، مورد توجّه قرار گرفته است. در اين جا براى نمونه، به سه دسته از آنها اشاره مى كنيم:

دسته اوّل، احاديثى هستند كه بر نقش «ذكر» در آفت زدايى و سالم سازى قلب تأكيد دارند، مانند آنچه از امام على عليه السلام نقل شده است:

ذِكرُ اللّهِ مَطرَدَةٌ لِلشَّيطانِ. [۳۲۸]

ياد كردنِ خدا، راندن شيطان است. ذِكرُ اللّهِ رَأسُ مالِ كُلِّ مُؤمِنٍ، و رِبحُهُ السَّلامَةُ مِنَ الشَّيطانِ. [۳۲۹]

ياد خدا، سرمايه هر مؤمن است و سود آن، سلامت ماندن از شيطان است. ذِكرُ اللّهِ دَواءُ أعلالِ النُّفوس. [۳۳۰]

ياد خدا، دواى درد جان هاست. يا مَنِ اسمُهُ دَواءٌ، و ذِكرُهُ شِفاءٌ. [۳۳۱]

اى آن كه نامش دواست و يادش شفا!

دسته دوم، احاديثى اند كه ياد خدا را موجب شرح صدر و نورانى شدن دل و انديشه، ايجاد حيات و حواسّ باطنى، و رشد و تكامل معنوى معرّفى مى كنند، مانند سخنان امام على عليه السلام در اين باره:

إِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ و تَعالى جَعَلَ الذِّكرَ جلاءً لِلقُلوبِ، تَسمَعُ بِهِ بَعدَ الوَقرةِ، و تُبصِرُ بِهِ بَعدَ العِشوَةِ، و تَنقادُ بهِ بَعدَ المُعانَدَةِ. [۳۳۲]

خداى سبحان، ذكر را جلاى دل ها كرد كه [گوش] پس از سنگينى، بدان مى شنود و [ديده] پس از نابينايى، بدان مى بيند و پس از لجاجت، با آن [در برابر خدا] رام مى شود. دَوامُ الذِّكرِ يُنيرُ القَلبَ وَالفِكرَ. [۳۳۳]

مداومت بر ذكر، دل و انديشه را نورانى مى كند. مُداوَمَةُ الذِّكرِ قوتُ الأَرواحِ ومِفتاحُ الصَّلاحِ. [۳۳۴]

دوام ذكر، خوراك جان ها و كليد درستى است. دسته سوم، احاديثى هستند كه معرفت خدا و انس با خدا و محبّت او را ثمره ياد خدا مى دانند، مانند آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است: مَن أكثَرَ ذِكرَ اللّهِ عز و جل أَحَبَّهُ اللّهُ. [۳۳۵]

هر كس خدا را فراوان ياد كند، خداوند [نيز] او را دوست خواهد داشت.

و امام على عليه السلام فرموده است:

الذِّكرُ مِفتاحُ الأُنسِ. [۳۳۶]

ذكر، كليد اُنس است.

و نيز همه احاديثى كه در باب اوّل و دوم اين فصل گذشت.

بنا بر اين، «ياد خدا» در گام اوّل سلوك، آينه دل را از زنگارهاى اخلاق و اعمال ناشايست پاك مى كند و در گام دوم، با نورانى ساختنِ آن، زمينه را براى انعكاس معارف شهودى در آن و دستيابى به معرفت و محبّت خدا، فراهم مى سازد.

با عنايت به آثار و بركات ياد خدا و نقش كليدىِ آن در سازندگى انسان و جامعه توحيدى است كه در جاىْ جاى قرآن كريم و احاديث اسلامى، بر فراوانى ذكر، بلكه تداوم آن، تأكيد شده است:

«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اذْكُرُواْ اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا. [۳۳۷]

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را فراوان ياد كنيد». «فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلَاةَ فَاذْكُرُواْ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِكُمْ. [۳۳۸]

و چون نماز را تمام كرديد، ايستاده و نشسته و بر پهلو خوابيده [و در هر حال]، خدا را ياد كنيد». «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ. [۳۳۹]

آنان كه ايستاده و نشسته و بر پهلو آرميده، خدا را ياد مى كنند».

امام صادق عليه السلام فرمود:

ما مِن شَى ءٍ إِلّا ولَهُ حَدٌّ يَنتَهي إِلَيه، إِلَا الذِّكر فَلَيسَ لَهُ حَدٌّ يَنتَهى إِلَيهِ. [۳۴۰]

هيچ چيزى نيست جز آن كه حدّى دارد كه بدان منتهى مى شود، جز ياد [خدا] كه حدّ و نهايتى ندارد.

و سپس اين آيه را خواند:

«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اذْكُرُواْ اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا.

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را فراوان ياد كنيد».

در باره نقش «ذكر» در سازندگى انسان، توجّه به چند نكته ضرورى است:

1. تداوم ذكر

آنچه موجب ظهور آثار ذكر در پيراستگى و آراستگىِ قلب و رسيدن به معرفت شهودى است، تداوم ذكر است، چنان كه در شمارى از متونى كه گذشت، بدان تصريح شده است. شايد آمدن «خروج از تاريكى ها و ورود به عالم نور» در سوره احزاب، پس از «امر به فراوانى ذكر»، به همين دليل باشد:

«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اذْكُرُواْ اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا * وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً * هُوَ الَّذِى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَ مَلَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا. [۳۴۱]

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را فراوان ياد كنيد و صبح و شام، او را تسبيح گوييد. اوست كه با فرشتگانش بر شما درود مى فرستد تا شما را از تاريكى ها به سوى نور بيرون ببرد. و او با مؤمنان، هماره مهربان است».

بنا بر اين، ذكرى كه تداوم نداشته باشد و بر قلبْ غلبه نكند، نمى تواند در مسير معرفت شهودى، نقشى ايفا كند.

فقيه و محدّث بزرگ، فيض كاشانى، در رساله زاد السالك، در پاسخ به نامه يكى از طلّاب علوم دينى، در باره كيفيت سلوك راه حق، 25 ره نمود ارائه كرده و در ره نمود هجدهم گفته است:

قدرى از اذكار و دعوات [را] وردِ خود ساختن در اوقات معيّنه، خصوصا بعد از نمازهاى فريضه، و اگر تواند كه [در] اكثر اوقات، زبان را مشغول ذكر حق دارد ـ و اگر چه جوارح، در كارهاى ديگر مصروف باشد ـ، زهى سعادت!

از امام محمّد باقر عليه السلام منقول است كه زبان مبارك ايشان، در اكثر اوقات، تَر بوده است به كلمه طيّبه: «لا إله إلّا اللّه »؛ [حتّى] اگر چيزى مى خورده اند و اگر سخن مى گفته اند و اگر راه مى رفته اند، إلى غير ذلك. [۳۴۲] چه اين، ممدّ و معاونى قوى است هر سالك را، و اگر ذكر قلبى را نيز مقارنِ ذكر لسانى سازد، به اندك زمانى، فتوح بسيار رو مى دهد. [پس] تا مى تواند، سعى نمايد كه دم به دم، متذكّر حق مى بوده باشد تا غافل نشود كه هيچ امرى، به اين نمى رسد در سلوك، و اين، مددى است قوى در ترك مخالفت حق ـ سبحانه ـ به معاصى. [۳۴۳]

2. كامل ترين مصداق ذكر

نماز، كامل ترين مصداق ذكر است و آيه شريف زير، به همين نكته ظريف اشاره دارد:

«أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِى. [۳۴۴]

نماز را براى ياد من برپا دار».

نماز اگر با آداب و شرايط آن (بويژه حضور قلب) انجام شود، در گام اوّل، همه زشتى ها و پليدى ها را از انسان دور مى كند و او را به صفت تقوا متّصف مى سازد و در گام دوم، سالك را به بساط معرفت شهودى و قرب و محبّت الهى مى رساند، چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله نور معرفت [۳۴۵] را از بركات نماز مى شمارد، و امام على عليه السلام نماز را نردبان عروج جان براى رسيدن به خدا و زيارت او معرّفى مى كند.

3. حقيقت ذكر

نكته ديگر، اين است كه حقيقت ذكر، احساس حضور در محضر خداوند متعال است. از اين رو، ذكر زبانى، بدون توجّه قلبى، اثر چندانى در نورانيت دل نخواهد داشت. نشانه توجّه قلبى انسان به آفريدگار جهان نيز مسئوليت شناسى در همه زمينه هاست.

ذكرِ به اين معنا و بويژه تداوم داشتن بر آن، بسيار دشوار است، چنان كه امام صادق عليه السلام در معرفىِ سخت ترين چيزهايى كه خدا بر خلقش واجب كرده است، به يكى از ياران خود مى فرمايد:

إنصافُ النّاسِ مِن نَفسِكَ، ومُؤاساتُكَ أخاكَ، و ذِكرُ اللّهِ فى كُلِّ مَوطِنٍ. أما إنّى لا أقولُ: سُبحانَ اللّهِ، وَ الحَمدُ للّهِِ، و لا إلهَ إلَا اللّهُ، و اللّهُ أكبَرُ، و إن كانَ هذا مِن ذاكَ، و لكِن ذِكرُ اللّهِ ـ جَلَّ و عَزَّ ـ فى كُلِّ مَوطِنٍ إذا هَجَمتَ عَلى طاعَةٍ أو عَلى مَعصِيَةٍ. [۳۴۶]

انصاف دادنت به مردم از جانب خودت، و سهيم كردن برادرت [در مال و دارايى ات] و ذكر خدا در هر جا؛ امّا بدان كه مقصود من از ذكر، «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلّا اللّه واللّه اكبر» نيست، اگر چه اينها هم ذكر هستند؛ بلكه مقصود، ياد كردن خداى جليل و عزيز در هر جايى است كه آهنگ طاعت يا معصيت مى كنى.

4. شرط بهره گيرى از ذكر

يكى از شرايط مهمّ پذيرفته شدن نماز و بهره گيرى از بركات آن ـ كه در متون اسلامى بر آن تأكيد شده ـ زكات است. از اين رو قرآن كريم در كنار نماز، مردم را به پرداختن زكات، دعوت مى كند.

امام رضا عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

إنَّ اللّهَ عز و جل أمَرَ بِثَلاثَةٍ مَقرونٍ بِها ثَلاثَةٌ أُخرى: أمَرَ بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ، فَمَن صَلّى ولم يُزَكِّ لَم تُقبَل مِنهُ صَلاتُهُ.… [۳۴۷]

خداى عز و جل به سه چيز فرمان داده كه سه چيز هم همراه آنهاست: به نماز و [همراهش] زكات، فرمان داده است. از اين رو، هر كس نماز بگزارد و زكات نپردازد، نمازش پذيرفته نمى شود.…

نقش پرداختن زكات در بهره گيرى از آثار نماز، تا آن جاست كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

لاصَلاةَ لِمَن لا زَكاةَ لَهُ. [۳۴۸]

آن كه زكات ندهد، نمازى ندارد.

گفتنى است كه زكات، در مفهوم عامّ آن، شامل مطلق حقوق مالى، اعم از واجب و مستحب است، چنان كه امام صادق عليه السلام در پاسخ به سؤالى در باره زكات ظاهرى و باطنى فرمود:

أمَّا الظّاهِرَةُ فَفى كُلِّ ألفٍ خَمسَةٌ و عشرونَ دِرهما، و أمَّا الباطِنَةُ فَلا تَستَأثِر عَلى أَخيكَ بِما هُوَ أَحوَجُ إِلَيهِ مِنكَ. [۳۴۹]

زكات آشكار، در هر هزار درهم، بيست و پنج درهم است؛ امّا زكات باطنى (حقيقى)، آن است كه چيزى را كه برادرت بدان نيازمندتر است، براى خود، نگاه ندارى.

بنا بر اين، مى توان گفت كه مطلق احسان به خلق و گره گشايى از كار مردم براى خدا، شرط بهره گيرىِ كامل از بركات مطلق ذكر و در رأس آن، نماز است.

دو. رعايت آداب غذا خوردن

اشاره كرديم كه ياد خداوند عز و جل غذاى جان است. هر چه اين خوراكْ بيشتر به روح برسد، نيروى روح، بيشتر مى شود و صفا و نورانيت دل، افزون تر مى گردد، به عكسِ غذاهاى مادّى كه هر چه بيشتر انسان از آنها مصرف كند، براى جسم و جانش زيانبارتر است و اكتفا به قدر ضرورت در خوردن آنها، سلامت جسم و جان انسان را تضمين مى كند.

در باره نقش خوردن در سير و سلوك و معرفت شناسى، احاديث اسلامى را به چهار دسته مى توان تقسيم كرد:

1. غذاى حلال و نورانيت دل

دسته اوّل، شامل احاديثى است كه تصريح مى كنند خوردنِ غذاى حلال، موجب صفاى دل و نورانيت آن مى شود، چنان كه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است:

مَن أكَلَ مِنَ الحَلالِ صَفا قَلبُهُ و رَقَّ. [۳۵۰]

هر كه از حلال بخورد، دلش صفا مى يابد و نازك مى شود. مَن أكَلَ الحَلالَ أربَعينَ يَوما، نَوَّرَ اللّهُ قَلبَهُ، و أَجرى يَنابيعَ الحِكمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ. [۳۵۱]

هر كس چهل روز حلال بخورد، خدا دلش را نورانى مى كند و چشمه هاى حكمت را از قلبش بر زبانش جارى مى سازد.

2. كم خوردن و نورانيت دل

دسته دوم، احاديثى هستند كه كم خوردن و گرسنگى را مايه نورانى شدن دل، معرّفى مى كنند، مانند آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است:

إذا أقَلَّ الرَّجُلُ الطُّعمَ مُلِئَ جَوفُهُ نورا. [۳۵۲]

انسان، چون از خوراكش بكاهد، درونش پر از نور مى شود. نورُ الحِكمَةِ الجوعُ. [۳۵۳]

نور حكمت، [در] گرسنگى است.

3. نقش روزه دارى در معرفت شهودى

دسته سوم، احاديثى هستند كه روزه دارى را سبب رسيدن انسان به درجه يقين مى شناسانند، مانند آنچه در حديث معراج آمده است:

الصَّومُ يورِثُ الحِكمَةَ، وَ الحِكمَةُ تورِثُ المَعرِفَةَ، وَ المَعرِفَةُ تورِثُ اليَقينَ. [۳۵۴]

روزه، حكمت مى آورد و حكمت، معرفت مى آورد و معرفت، يقين.

شايان گفتن است كه يقين، بالاترين مرتبه ايمان، و همان معرفت شهودى است.

4. انگيزه الهى در خوردن و نورانيت دل

دسته چهارم احاديث، به داشتنِ انگيزه الهى در همه كارها، از جمله خوردن، توصيه مى كند، مانند آنچه از پيامبر خدا نقل شده است كه در توصيه به ابو ذر فرمود:

يا أَبا ذَرٍّ! لِيَكُن لَكَ فى كُلِّ شَى ءٍ نِيَّةٌ صالِحَةٌ، حَتَّى فِى النَّومِ وَ الأَكلِ. [۳۵۵]

اى ابو ذر! بايد در هر چيزى، نيّت نيكو داشته باشى، حتّى در خوابيدن و خوردن.

اخلاص در همه كارها، موجب نورانى شدن ديده بصيرت است، چنان كه از امام على عليه السلام روايت شده:

عِندَ تَحَقُّقِ الإِخلاصِ تَستَنيرُ البَصائِرُ. [۳۵۶]

به گاه حصول اخلاص، ديده ها نورانى مى شوند. هر گاه چنين مرتبه اى از اخلاص، چهل روز تداوم يابد، دل، چنان نورانى مى گردد و به معارف حقيقى و ناب دست مى يابد كه چشمه هاى حكمت، از زبان صاحبِ دل، جارى مى شوند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:

ما أَخلَصَ عَبدٌ للّهِِ عز و جل أَربَعينَ صَباحا إِلّا جَرَت يَنابيعُ الحِكمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ. [۳۵۷]

هيچ بنده اى، چهل روز براى خدا اخلاص نورزيد، مگر آن كه چشمه هاى حكمت، از دلش بر زبانش سرازير شد.

و اگر سالك، در اين چهل روز، روزه دار باشد، بى ترديدْ رسيدن به مقصد، نزديك تر خواهد بود، چنان كه از امام على عليه السلام روايت شده است:

مَن أخلَصَ للّهِِ أربَعينَ صَباحا، يَأكُلُ الحَلالَ، صائِما نهارَهُ، قائِما لَيلَهُ، أجرَى اللّهُ سُبحانَهُ يَنابيعَ الحِكمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ. [۳۵۸]

هر كس چهل روز براى خدا اخلاص بورزد، حلال بخورد، روزه بگيرد و شب زنده دارى كند، خداوند سبحان، چشمه هاى حكمت را از دلش بر زبانش جارى مى سازد.

سه. ولايت اهل بيت عليهم السلام

راه توحيد و سلوك به سوى معرفت شهودى و كمال مطلق، راهى است بس دشوار و در آن، راهزنان بسيارند. پيمودن اين راه، بدون راه نمايى و دستگيرى رهبرانِ به مقصد رسيده و مصون از خطا ـ كه همان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و خاندان او عليهم السلام هستند ـ خطرناك، بلكه غير ممكن است. در اين باره، توجّه به سه نكته حائز اهمّيت است:

1. نقش اهل بيت عليهم السلام در خداشناسى

بر پايه احاديثى كه ملاحظه شد، اهل بيت عليهم السلام، ابواب معرفت خدا و راه رسيدن به رضوان اللّه هستند و اين، بدان معناست كه تنها آنها با معارف اسلامِ ناب آشنايند و بر اساس آموزه هاى وحى، مى توانند آفريدگار حقيقىِ جهان را به مردم معرّفى كنند و آنان را تا رسيدن به بالاترين مراتب توحيد، هدايت نمايند. در زيارت جامعه روايت شده از امام هادى عليه السلام، خطاب به آنان مى گوييم:

بِمُوالاتِكُم عَلَّمَنَا اللّهُ مَعالِمَ دينِنا. [۳۵۹]

به ولايت شما، خداوند، معارف دينمان را به ما آموخت.

2. نقش اهل بيت عليهم السلام در هدايت باطنى انسان

بررسى دقيق متون دينى اسلام در زمينه امامت و رهبرى، نشان مى دهد كه نقش امامان اهل بيت عليهم السلام و به طور كلّى، انسان كامل در هر عصرى ـ كه امام آن عصر ناميده مى شود ـ در هدايت انسان ها، فراتر از نماياندنِ راه كمال مطلق است؛ بلكه امام، افزون بر هدايت عام، افراد مستعد را در پيمودن راه و رساندن به مقصد همراهى مى كند، بدين معنا كه روح انسان هاى مستعد، به طور تكوينى در پرتو انوار باطنىِ امام پرورش مى يابد و به سوى كمال مطلق، ره مى سپارد.

كلينى، در كتاب ارجمند الكافى، در بابى كه آن را «امامان، نور خدايند» ناميده، شش روايت آورده است كه در آنها كلمه «نور» در شمارى از آيات قرآن كريم، به امامان اهل بيت عليهم السلام تفسير شده است. از جمله، روايتى را از ابو خالد كابلى نقل كرده كه مى گويد: از امام باقر عليه السلام در باره اين آيه شريف پرسيدم:

«فَامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا. [۳۶۰]

به خدا و فرستاده اش و نورى كه فرو فرستاديم، ايمان بياوريد».

امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

النّورُ وَ اللّهِ الأَئِمَّةُ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله إِلى يَومِ القِيامَةِ، و هُم وَ اللّهِ نورُ اللّهِ الَّذى أُنزِلَ، و هُم وَ اللّهِ نورُ اللّهِ فِى السَّماواتِ و فِى الأَرضِ، وَ اللّهِ ـ يا أبا خالِدٍ ـ لَنورُ الإِمامِ فى قُلوبِ المُؤمِنينَ أنوَرُ مِنَ الشَّمسِ المُضيئَةِ بِالنَّهارِ؛ و هُم وَ اللّهِ يُنَوِّرونَ قُلوبَ المُؤمِنينَ، و يَحجُبُ اللّهُ عز و جل نورَهُم عَمَّن يَشاءُ فَتُظلِمُ قُلوبُهُم؛ وَ اللّهِ ـ يا أبا خالِدٍ ـ لا يُحِبُّنا عَبدٌ و يَتَوَلّانا حَتّى يُطَهِّرَ اللّهُ قَلبَهُ.… [۳۶۱]

به خدا سوگند كه تا روز قيامت، «نور»، امامان خاندان محمّد صلى الله عليه و آله هستند. به خدا سوگند، آنان همان نورِ فرو فرستاده شده اند. به خدا سوگند، آنان نور آسمان ها و زمين اند. اى ابو خالد! به خدا سوگند، نور امام در دل هاى مؤمنان، از خورشيد فروزانِ روز، تابناك تر است. به خدا سوگند، آنان دل هاى مؤمنان را روشن مى دارند و خدا، نور آنان را از هر كس كه بخواهد، باز مى دارد تا دل هايشان تاريك شود. اى ابو خالد! به خدا سوگند، هيچ بنده اى با ما دوستى نمى ورزد و ولايت ما را نمى پذيرد، جز آن كه خداوند، دلش را پاك مى سازد.

بر پايه اين سخن، امام به سانِ مِهرى تابان است كه فروزنده تر از خورشيد محسوس، بر باطنِ نامحسوس جهان، نورافشانى مى كند و به ملكوت آسمان ها و زمين و ضمير انسان هاى باايمان، روشنايى مى بخشد. اين نور، نه تنها راه سير و سلوك را به آنان مى نماياند، بلكه تا رسيدن به مقصد، سالك را همراهى مى كند.

به سخن ديگر، چنان كه خورشيد محسوس، افزون بر روشنايى، تكوينا در تكامل مادّى انسان مؤثّر است، خورشيد معنوى امام نيز علاوه بر راه نمايى تشريعى، تكوينا در تكامل معنوى انسان، تأثير دارد.

قرآن كريم، واژه «امام» را بر كسى اطلاق مى كند كه به درجات قرب رسيده و سالار كاروان ولايت مداران شده و ارتباط انسان ها را با اين حقيقت، نگاه داشته است. امام، كسى است كه خداى سبحان، او را براى پيش گامى در طريق ولايت برگزيده و هموست كه مهار هدايت معنوى را در دست گرفته است. همه پرتوهاى تابناك ولايت ـ كه بر دل بندگان مى تابند ـ، بارقه هاى برخاسته از منبع نور امام و هديه هاى پراكنده و عطيّه هاى متّصل به درياى بى كرانه او هستند. [۳۶۲]

علّامه سيّد محمّدحسين طباطبايى، در اين باره مى گويد:

به طور خلاصه، امام، هدايتگرى است كه با نور هدايت ملكوتى اى كه همراه دارد، ره مى نمايد. پس حقيقت امامت، گونه اى ولايت بر اَعمال مردم است و هدايت او، به معناى رساندن آنان به مقصود و با فرمان الهى است، نه فقط ارائه طريق كه شأن پيامبر و فرستادگان الهى و هر مؤمنى است كه با نصيحت و اندرز نيكو، به سوى خدا هدايت مى كند. [۳۶۳]

به بيان ديگر، هدايت باطنى و نورانيتى كه بر اثر انجام دادن تكاليف الهى، براى انسان فراهم مى آيد، از طريق انسان كامل و امام، به او افاضه مى شود [۳۶۴] و از اين رو، بدون ارتباط معنوى با او، اعمال صالح نمى توانند نقش خود را در تكامل انسان ايفا كنند و بدين جهت، ولايت اهل بيت عليهم السلام، شرط قبولى اعمال شمرده شده است، چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

وَ الَّذى بَعَثَنى بِالحَقِّ نَبِيّا لَو أَنَّ رَجُلاً لَقِىَ اللّهَ بِعَمَلِ سَبعينَ نَبِيّا ثُمَّ لَم يَأتِ بِوِلايَةِ أُولِى الأَمرِ مِنّا أهلَ البَيتِ ما قَبِلَ اللّهُ مِنهُ صَرفا و لا عَدلاً. [۳۶۵]

سوگند به خدايى كه مرا به حق به نبوّت بر انگيخت، اگر مردى با عمل هفتاد پيامبر، از خدا پروا بدارد، امّا در ولايت صاحبان امر ـ كه از ما اهل بيت اند ـ درنيايد، خداوند از او هيچ [عمل واجب و يا مستحبى را] نمى پذيرد.

و در زيارت «جامعه» كه از امام هادى عليه السلام روايت شده، مى خوانيم:

و بِمُوالاتِكُم تُقبَلُ الطّاعَةُ المُفتَرَضَةُ، و لَكُمُ المَوَدَّةُ الواجِبَةُ. [۳۶۶]

و به موالات شما، اعمال واجب پذيرفته مى شوند، و مودّت شما واجب است.

بارى، به بركت ولايت اهل بيت عليهم السلام و اطاعت از آنان، سالك مى تواند به بالاترين مراتب توحيد و معرفت شهودى دست يابد، چنان كه امام رضا عليه السلام مى فرمايد:

مَن سَرَّهُ أَن يَنظُرَ إِلَى اللّهِ بِغَيرِ حِجابٍ، و يَنظُرَ اللّهُ إلَيهِ بِغَيرِ حِجابٍ فَليَتَوَلَّ آلَ مُحَمَّدٍ، وَ ليَتَبَرّأ مِن عَدُوِّهِم. [۳۶۷]

آن كه او را خوش آيد كه بدون پرده به خدا بنگرد و خدا هم بدون پرده به او بنگرد، بايد ولايت خاندان محمّد را بپذيرد و از دشمنان ايشان، بيزارى بجويد.

3. نقش متقابل خداشناسى و شناخت اهل بيت عليهم السلام

در باره نقش اهل بيت عليهم السلام در خداشناسى، اين نكته نيز قابل توجّه است كه در شمارى از احاديث ـ چنان كه ملاحظه گرديد [۳۶۸] ـ تأكيد شده كه معرفت خداوند عز و جلجز از طريق شناخت اهل بيت عليهم السلام ممكن نيست. از سوى ديگر، در برخى احاديث آمده كه شناخت اهل بيت عليهم السلام، متأخّر از شناخت خداست. در دعايى كه امام صادق عليه السلام به زُراره آموخت، مى خوانيم:

اللّهُمَّ عَرِّفنى نَفسَكَ فَإِنَّكَ إن لَم تُعَرِّفنى نَفسَكَ لَم أعرِف نَبِيَّكَ، اللّهُمَّ عَرِّفنى رَسولَكَ فَإِنَّكَ إن لَم تُعَرِّفنى رَسولَكَ لَم أعرِف حُجَّتَكَ، اللّهُمَّ عَرِّفنى حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إن لَم تُعَرِّفنى حُجَّتَكَ ضَلَلتُ عَن دينى. [۳۶۹]

خدايا! خودت را به من بشناسان كه اگر خود را به من نشناسانى، پيامبرت را نخواهم شناخت. خدايا! پيامبرت را به من بشناسان كه اگر پيامبرت را به من نشناسانى، حجّت تو را نخواهم شناخت. خدايا! حجّت خود را به من بشناسان كه اگر حجّتت را به من نشناسانى، از دينم گم راه خواهم شد.

از اين روشن تر، سخن امير مؤمنان عليه السلام است. وقتى رئيس نصارا از ايشان پرسيد: «خدا را به محمّد شناختى و يا محمّد را به خدا؟»، امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

ما عَرَفتُ اللّهَ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، وَ لكنِ عَرَفتُ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله بِاللّهِ. [۳۷۰]

خدا را با محمّد صلى الله عليه و آله نشناختم؛ بلكه محمّد را با خدا شناختم.

بنا بر اين، چگونه مى توان بين اين دو دسته حديث، جمع كرد؟

پاسخ، اين است كه اين احاديث، حاكى از نقش متقابل خداشناسى و شناخت اهل بيت عليهم السلام هستند. از يك سو، شناخت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و خاندان او ـ چنان كه در حديث اخير آمده ـ فرع خداشناسى است؛ زيرا تا وجود خدا اثبات نشود، نبوّتْ معنا پيدا نمى كند، و از سوى ديگر، تا پيامبران، مردم را به خداشناسى دعوت نكنند و زمينه تفكّر در براهين توحيد را در جامعه فراهم نسازند، كسى در صدد شناخت خداوند عز و جل بر نخواهد آمد. وانگهى ـ چنان كه توضيح داديم ـ دستيابى به درجات بالاى خداشناسى، جز از طريق ره نمودهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام امكان پذير نيست.

بر اين اساس، تعارضى ميان دو دسته حديثى كه اشاره شد، وجود ندارد، بدين ترتيب كه نخست پيامبران و اوصياى آنان، مردم را به خداشناسى بر پايه برهان دعوت مى كنند. پس از اين كه مردم با خدا آشنا شدند، عقل، آنان را به پيروى از فرستادگان خدا و رهبران الهى فرا مى خوانَد و پيشوايان دينى، زمينه را براى رشد و تعالى انسان و رسيدن او به بالاترين مراتب خداشناسى فراهم مى سازند.

چهار. استمداد از خداوند متعال

چهارمين دستور كار براى سلوك الى اللّه، نيايش و يارى خواستن از خداوند متعال است. دعا، در رساندن سالك به مقصد، هم طريقيت دارد و هم موضوعيت. طريقيت دارد؛ چون مايه توفيق يافتن انسان براى انجام دادن ساير برنامه هاى سلوك است، و موضوعيت دارد؛ چون خود، مغز عبادت است. [۳۷۱]

حتّى مى توان گفت كه اگر دعا با شرايط آن انجام شود، يكى از نزديك ترين راه ها و شايد نزديك ترين راه براى رسيدن به مقصد است، چنان كه خداوند متعال مى فرمايد:

«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِى وَلْيُؤْمِنُواْ بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ. [۳۷۲]

و چون بندگانم از تو در باره من پرسيدند، [به آنان بگو كه: ] من نزديكم و نداى دعا كننده را چون مرا بخواند، پاسخ مى دهم. پس [بندگانم] دعوتم را بپذيرند و به من ايمان آورند؛ شايد كه راه يابند».

از اين رو، انبيا و اولياى خدا، براى دعا و مناجات با خدا، اهمّيت ويژه اى قائل بوده اند و بيش از ديگران، از خداوند متعال استمداد مى كرده اند. امام باقر عليه السلام در تفسير آيه شريف: «إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ؛ بى گمان، ابراهيم، اَوّاه و بردبار بود»، مى فرمايد:

الأوّاهُ هُوَ الدَّعّاءُ. [۳۷۳] اَوّاه، يعنى بسيار دعا كننده.

و نيز امام صادق عليه السلام در مورد جدّش امام على عليه السلام مى فرمايد:

كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام رَجُلاً دَعّاءً. [۳۷۴]

امير مؤمنان عليه السلام، انسانى پُردعا بود.

آنچه در باب هفتم اين فصل آمده، نمونه اى از دعاهاى اهل بيت عليهم السلام است كه ما را براى دستيابى به مراتب بالاى خداشناسى، ارشاد مى كند.

در مورد اين دستور، دو نكته، حائز اهمّيت است:

1. نيايش در كنار تلاش

نكته اوّل، اين كه: دعا در كنار تلاش و به كارگيرىِ همه توان براى انجام دادن ساير دستورهايى كه بدان اشاره شد، ثمر مى دهد؛ بلكه بدون مجاهدت، حقيقت دعا تحقّق پيدا نمى كند. از اين رو، امام رضا عليه السلام ضمن حديثى تأكيد مى فرمايد:

مَن سَأَلَ اللّهَ التَّوفيقَ و لَم يَجتَهِد فَقَدِ استَهَزأَ بِنَفسِهِ. [۳۷۵]

هر كه از خدا توفيق بخواهد، ولى تلاش نورزد، خود را مسخره كرده است.

2. مهم ترين شرايط دعا

استجابت دعا، شرايطى دارد كه در احاديث اسلامى، به تفصيل، ذكر شده اند؛ [۳۷۶] امّا مهم ترينِ آنها، اخلاص، مطابقت قلب و زبان و بويژه انقطاع (قطع اميد) از اسباب [۳۷۷] و توجّه كامل به حق تعالى است؛ بلكه شرايط ديگر، در واقع، مقدّمه تحقّق اين حالت براى نيايشگرند، چنان كه نقل شده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در پاسخ كسى كه اسم اعظم خدا را مى جُست تا دعايش اجابت شود، فرمود:

كُلُّ اسمٍ مِن أَسماءِ اللّهِ، فَفَرِّغ قَلبَكَ عَن كُلِّ ما سِواهُ وَ ادعُهُ بِأَىِّ اسمٍ شِئتَ. [۳۷۸]

هر نامى از نام هاى خداوند، اعظم است. پس دلت را از غير او خالى بدار و او را با هر نامى كه خواستى، صدا بزن. بهترين عامل انقطاع از غير خدا، عشق و محبّت اوست. كيمياى محبّت، چنان سالك را به خدا جذب مى كند كه پيوند جانش را از هر چه جز اوست، مى بُرَد و هر چه محبّت بيشتر شود، حالت انقطاع از غير و اتّصال به معدن عظمت، افزون تر مى گردد.

پنج. احياى عقل و ميراندن نفْس

با به كار بستن ره نمودهاى چهارگانه اى كه شرح آنها گذشت، به تدريج، قواى عقلانىِ «سالك الى اللّه » رشد مى كند و هوس هاى حيوانى، در او مى ميرند تا آن كه به اين نقطه مى رسد كه امير مؤمنان عليه السلام در وصف او مى فرمايد:

قَد أَحيا عَقلَهُ، و أَماتَ نَفسَهُ، حَتّى دَقَّ جَليلُهُ، و لَطُفَ غَليظُهُ، و بَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثيرُ البَرقِ، فَأَبانَ لَهُ الطَّريقَ و سَلَكَ بِهِ السَّبيلَ، و تَدافَعَتهُ الأَبوابُ إلى بابِ السَّلامَةِ، و دارِ الإقامَةِ، و ثَبَتَت رِجلاهُ بِطُمَأنينَةِ بَدَنِهِ فى قَرارِ الأَمنِ وَ الرّاحَةِ بِما استَعمَلَ قَلبَهُ، و أَرضى رَبَّهُ. [۳۷۹]

عقلِ خود را زنده كرده و نفسِ خود را ميرانده است، تا جايى كه درشتى هايش نازك و زمختى هايش لطيف گشته اند و برقى فروزان و تابناك، برايش درخشيدن گرفته و راهش را روشن داشته و او را به راه در آورده است و درها، او را به درِ سلامت و سراى اقامت كشانده اند و ثابتْ قدم و با كمال اطمينان، در جايگاه امن و راحت، به عوض آنچه دلش به كار برده و خدايش را خشنود ساخته، جاى گرفته است.

بارى، اى خداى منّان و مهربان! به حرمت انبيا و اوليا و به حقّ محمّد صلى الله عليه و آله و خاندان او، تو را سوگند مى دهم كه به اين قلمْ شكسته بينوا و بى آزرم نيز توفيق تلاش براى سلوك به سوى خودت عنايت كن، و حلاوت معرفت حقيقىِ خويش را به او بچشان، و او را از سرزنش تندِ: «لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ؛ چرا چيزى مى گوييد كه نمى كنيد؟!» در امان بدار، و در دنيا و آخرت، رسوايش مساز.

خدايا! مرا از كسانى قرار بده كه در طلبت، جدّيت كردند و پا پَس نكشيدند و راه تو را پيمودند و كج نشدند و در رسيدن، به تو اعتماد كردند تا رسيدند و دل هايشان از محبّت تو سيراب شد و جان هايشان به معرفت تو انس گرفت و هيچ كس، راهزن ايشان نگشت و هيچ چيز، از رسيدنشان به آنچه از تو آرزو داشتند، جلوگيرى نكرد. پس آنان، در آنچه جان هايشان بدان شيفته بود، جاودان اند و دهشت بزرگ، آنان را اندوهناك نمى سازد و فرشتگان، با آنان ديدار مى كنند [و مى گويند]: اين، همان روزى است كه به شما وعده داده مى شد.

الفصل السابع: آثار معرفة اللّه عز و جل

فصل هفتم: آثار شناخت خدا

7 / 1: مَحَبَّةُ اللّه عز و جلِ

7 / 1: خدا دوستى

الكتاب

قرآن

«وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ». [۳۸۰]

«و كسانى كه ايمان آورده اند، خدا را دوست تر مى دارند».

الحديث

حديث

155. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ ـ: يا مَن هُوَ غايَةُ مُرادِ المُريدينَ، يامَن هُوَ مُنتَهى هِمَمِ العارِفينَ، يا مَن هُوَ مُنتَهى طَلَبِ الطّالِبينَ. [۳۸۱]

155. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعاى «جوشن كبير» ـ: اى آن كه مُراد غايىِ مريدان است! اى آن كه نهايتِ خواستِ عارفان است! اى آن كه مطلوب نهايى طالبان است!

156. الإمام عليّ عليه السلام ـ فِي الدُّعاءِ ـ: يا أَمَلَ العارِفينَ، ورَجاءَ الآمِلينَ. [۳۸۲]

156. امام على عليه السلام ـ در دعا ـ: اى آرزوى عارفان، و اميد آرزومندان!

157. عنه عليه السلام: الشَّوقُ خُلصانُ العارِفينَ. [۳۸۳]

157. امام على عليه السلام: شوق، يارِ نابِ عارفان است.

158. عنه عليه السلام ـ في خُطبَةٍ لَهُ في صِفَةِ المَلائِكَةِ ـ: ووَصَلَت حَقائِقُ الإِيمانِ بَينَهُم وبَينَ مَعرِفَتِهِ، وقَطَعَهُمُ الإِيقانُ بِهِ إلَى الوَلَهِ [۳۸۴] إلَيهِ، ولَم تُجاوِز رَغَباتُهُم ما عِندَهُ إلى ما عِندَ غَيرِهِ. قَد ذاقوا حَلاوَةَ مَعرِفَتِهِ، وشَرِبوا بِالكَأسِ الرَّوِيَّةِ مِن مَحَبَّتِهِ، وتَمَكَّنَت مِن سُوَيداءِ [۳۸۵] قُلوبِهِم وَشيجَةُ [۳۸۶] خيفَتِهِ. [۳۸۷]

158. امام على عليه السلام ـ در خطبه اى در توصيف فرشتگان ـ: ايمان راستين، ميان ايشان و شناخت خداوند پيوند زد و يقينِ به او، آنان را پاك شيفته او ساخت و خواست هايشان، به آنچه در نزد اوست، منحصر گشت و جز آن، چيزى نخواستند. شيرينىِ شناخت پروردگار را چشيدند، و از جام محبّت او سيراب شدند و درخت ترسِ از او، در اعماق دل هايشان ريشه دوانيد.

159. عنه عليه السلام ـ في دُعائِهِ ـ: يا غايَةَ آمالِ العارِفينَ، يا غِياثَ المُستَغيثينَ، يا حَبيبَ قُلوبِ الصَّادِقينَ. [۳۸۸]

159. امام على عليه السلام ـ در دعا ـ: اى نهايتِ آرزوى عارفان، اى ياور يارى جويان، اى محبوب دل صادقان!

160. الإمام الحسن عليه السلام: مَن عَرَفَ اللّهَ أَحَبَّهُ. [۳۸۹]

160. امام حسن عليه السلام: هر كه خدا را بشناسد، عاشق او مى شود.

161. الإمام زين العابدين عليه السلام: إلهي ما أَلَذَّ خَواطِرَ الإِلهامِ بِذِكرِكَ عَلَى القُلوبِ! وما أَحلَى المَسيرَ إلَيكَ بِالأَوهامِ في مَسالِكِ الغُيوبِ! وما أَطيَبَ طَعمَ حُبِّكَ! وما أَعذَبَ شِربَ قُربِكَ! فَأَعِذنا مِن طَردِكَ وإبعادِكَ، وَاجعَلنا مِن أَخَصِّ عارِفيكَ. [۳۹۰]

161. امام زين العابدين عليه السلام: معبود من! وه كه چه لذّتبخش است خطورات الهام ياد تو بر دل ها! وه كه چه شيرين است گشت و گذار با شهپر خيال در وادى غيب ها! وه كه چه خوش است طعم محبّت تو! وه كه چه گواراست شراب قُرب تو! پس، ما را از رانده شدن و دور ماندن از درگاهت پناه بخش، و از خصوصى ترين عارفانت قرارمان ده!

7 / 2: خَشيَةُ اللّه عز و جلِ

7 / 2: خشيت از خدا [۳۹۱]

الكتاب

قرآن

«إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاؤُاْ». [۳۹۲]

«از بندگان خدا، تنها دانايان اند كه از او مى ترسند».

الحديث

حديث

162. سنن الدارمي عن عطاء: قالَ موسى: ... يا رَبِّ، أَيُّ عِبادِكَ أَخشى لَكَ؟ قالَ: أَعلَمُهُم بي. [۳۹۳]

162. سنن الدارمى ـ به نقل از عطا ـ: خ موسى گفت: ... پروردگارا! كدامين بندگانت از تو ترسان تر است؟

فرمود: «آن كه به من داناتر است».

163. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن كانَ بِاللّهِ أَعرَفَ كانَ مِنَ اللّهِ أَخوَفَ. [۳۹۴]

163. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: آن كه خداشناس تر است، خداترس تر است.

164. الإمام عليّ عليه السلام: أَعلَمُ النّاسِ بِاللّهِ أَكثَرُهُم خَشيَةً لَهُ. [۳۹۵]

164. امام على عليه السلام: هر كه خدا را بيشتر بشناسد، ترسش از او بيشتر است.

165. عنه عليه السلام ـ مِن دُعاءٍ كانَ يَدعو بِهِ بَعدَ رَكعَتَيِ الفَجرِ ـ: سُبحانَكَ اللّهُمَّ وبِحَمدِكَ، مَن ذا يَعرِفُ قَدرَكَ فَلا يَخافُكَ! ومَن ذا يَعلَمُ ما أَنتَ فَلا يَهابُكَ! [۳۹۶]

165. امام على عليه السلام ـ در دعاى خويش كه بعد از دو ركعت نماز صبح مى خواند ـ: منزّهى تو ـ اى خداوند ـ و ستايش، مخصوص توست. كيست كه مقام تو را بشناسد و از تو نترسد؟! و كيست كه بداند تو كيستى و از تو نهراسد؟!

166. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في تَمجيدِ اللّهِ عز و جل ـ: سُبحانَكَ، عَجَبا لِمَن [۳۹۷] عَرَفَكَ كَيفَ لا يَخافُكَ! [۳۹۸]

166. امام زين العابدين عليه السلام ـ در تمجيد خداوند عز و جل ـ: منزّهى تو! شگفتا از كسى كه تو را مى شناسد، [كه] چگونه از تو نمى ترسد!

167. عنه عليه السلام: مَا العِلمُ بِاللّهِ وَالعَمَلُ إِلّا إِلفانِ مُؤتَلِفانِ؛ فَمَن عَرَفَ اللّهَ خافَهُ. [۳۹۹]

167. امام زين العابدين عليه السلام: شناخت خدا و عمل [به طاعت او]، دو يار همدم اند. پس، كسى كه خدا را بشناسد، از او مى ترسد.

168. عنه عليه السلام ـ مِن دُعائِهِ في زِيارَةِ قَبرِ أَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ـ: اللّهُمَّ إِنَّ قُلُوبَ المُخْبِتينَ إِلَيكَ والِهَةٌ... وأَفئِدَةَ العارِفينَ مِنكَ فازِعَةٌ. [۴۰۰]

168. امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعاى خويش در زيارت قبر امير مؤمنان عليه السلام ـ: بار خدايا! دل هاى خاكساران، شيفته تو اند... و دل هاى عارفان، هراسان از تو.

169. الإمام الباقر عليه السلام: في حِكمَةِ آلِ داودَ: ... يابنَ آدَمَ، أَصبَحَ قَلبُكَ قاسِيا وأَنتَ لِعَظَمَةِ اللّهِ ناسِيا، فَلَو كُنتَ بِاللّهِ عالِما، وبِعَظَمَتِهِ عارِفا لَم تَزَل مِنهُ خائِفا، ولِوَعدِهِ راجِيا، وَيحَكَ، كَيفَ لا تَذكُرُ لَحَدَكَ وَانفِرادَكَ فيهِ وَحدَكَ! [۴۰۱]

169. امام باقر عليه السلام: در حكمت آل داوود [آمده است]: «... اى پسر آدم! دلت سخت گشته و عظمت خداوند را از ياد برده اى. اگر خدا را مى شناختى و عظمت او را مى دانستى، پيوسته از او ترسان بودى و به وعده اش اميدوار. واى بر تو! چگونه به ياد گورت و تنهايى ات در آن نيستى؟».

170. الإمام الصادق عليه السلام: إِنَّ اللّهَ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ أَوحى إِلى داودَ عليه السلام: ... ما لي أَراكَ ساكِتا؟

قالَ: خَشيَتُكَ أَسكَتَتني. [۴۰۲]

170. امام صادق عليه السلام: خداوند متعال به داوود عليه السلام وحى كرد: «... چه شده است كه تو را خاموش مى بينم؟».

داوود گفت: ترس از تو، زبان مرا فرو بسته است.

7 / 3: الرَّغبَةُ فيما عِندَ اللّه عز و جلِ

7 / 3: رغبت به آنچه نزد خداست

171. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: قالَ داودُ عليه السلام: يا رَبِّ! حَقٌّ لِمَن عَرَفَكَ أَلّا يَقطَعَ رَجاءَهُ مِنكَ. [۴۰۳]

171. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: داوود عليه السلام گفت: پروردگارا! آن كه تو را بشناسد، سزد كه اميدش را از تو نَبُرد.

172. الإمام عليّ عليه السلام: يَنبَغي لِمَن عَرَفَ اللّهَ سُبحانَهُ أَن يَرغَبَ فيما لَدَيهِ. [۴۰۴]

172. امام على عليه السلام: براى كسى كه خداوند سبحان را مى شناسد، سزاوار است كه به آنچه نزد اوست، راغب باشد.

173. عنه عليه السلام: عَجِبتُ لِمَن عَرَفَ رَبَّهُ كَيفَ لا يَسعى لِدارِ البَقاءِ! [۴۰۵]

173. امام على عليه السلام: تعجّب مى كنم از كسى كه پروردگارش را مى شناسد، چگونه براى سراى ماندگارى، تلاش نمى كند!

7 / 4: طاعَةُ اللّه عز و جلِ

7 / 4: فرمان بردارى از خدا

174. الإمام زين العابدين عليه السلام: مَا العِلمُ بِاللّهِ وَالعَمَلُ إِلّا إِلفانِ مُؤتَلِفانِ؛ فَمَن عَرَفَ اللّهَ خافَهُ، وحَثَّهُ الخَوفُ عَلَى العَمَلِ بِطاعَةِ اللّهِ، وإِنَّ أَربابَ العِلمِ وأَتباعَهُمُ الَّذينَ عَرَفُوا اللّهَ فَعَمِلوا لَهُ ورَغِبوا إِلَيهِ، وقَد قالَ اللّهُ: «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاؤُاْ». [۴۰۶]

174. امام زين العابدين عليه السلام: خداشناسى و عمل، دو يار همدم اند. پس، هر كه خدا را بشناسد، از او مى ترسد و ترس، او را به فرمان بردارى از خدا برمى انگيزد. دانشمندان و پيروان آنها كسانى هستند كه خدا را شناختند و براى او كار كردند و خواهان او شدند. خداوند فرموده است: «از بندگان خدا، تنها دانايان اند كه از او مى ترسند».

7 / 5: اجتِنابُ المَحارِمِ

7 / 5: دورى كردن از حرام ها

175. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن عَرَفَ اللّهَ وعَظَّمَهُ مَنَعَ فاهُ مِنَ الكَلامِ، وبَطنَهُ مِنَ الطَّعامِ، وعَفا [۴۰۷] نَفسَهُ بِالصِّيامِ وَالقِيامِ. [۴۰۸]

175. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: كسى كه خدا را بشناسد و بزرگش بدارد، دهانش را از سخن و شكمش را از خوردن باز مى دارد و نفْس خويش را با روزه و نماز، پاك مى گرداند.

176. الإمام عليّ عليه السلام: مَن عَرَفَ كَفَّ. [۴۰۹]

176. امام على عليه السلام: آن كه [خدا را] شناخت، خويشتندار شد.

177. الإمام الرضا عليه السلام: إِن قالَ قائِلٌ: لِمَ أُمِرَ الخَلقُ بِالإِقرارِ بِاللّهِ وبِرَسولِهِ وحُجَّتِهِ وبِما جاءَ مِن عِندِ اللّهِ؟ قيلَ: لِعِلَلٍ كَثيرَةٍ:

مِنها: أَنَّ مَن لَم يُقِرَّ بِاللّهِ لَم يَتَجَنَّب مَعاصِيَهُ، ولَم يَنتَهِ عَنِ ارتِكابِ الكَبائِرِ، ولَم يُراقِب أَحَدا فيما يَشتَهي ويَستَلِذُّ مِنَ الفَسادِ وَالظُّلمِ، وإِذا فَعَلَ النّاسُ هذِهِ الأَشياءَ وَارتَكَبَ كُلُّ إِنسانٍ ما يَشتَهي ويَهواهُ مِن غَيرِ مُراقَبَةٍ لِأَحَدٍ كانَ في ذلِكَ فَسادُ الخَلقِ أَجمَعينَ، ووُثوبُ بَعضِهِم عَلى بَعضٍ، فَغَصَبُوا الفُروجَ وَالأَموالَ، وأَباحُوا الدِّماءَ وَالسَّبيَ، وقَتَلَ بَعضُهُم بَعضا مِن غَيرِ حَقٍّ ولا جُرمٍ، فَيَكونُ في ذلِكَ خَرابُ الدُّنيا، وهَلاكُ الخَلقِ، وفَسادُ الحَرثِ وَالنَّسلِ.

ومِنها: أَنَّ اللّهَ عز و جل حَكيمٌ، ولا يَكونُ الحَكيمُ ولا يُوصَفُ بِالحِكمَةِ إِلّا الَّذي يَحظُرُ الفَسادَ ويَأمُرُ بِالصَّلاحِ ويَزجُرُ عَنِ الظُّلمِ ويَنهى عَنِ الفَواحِشِ، ولا يَكونُ حَظرُ الفَسادِ وَالأَمرُ بِالصَّلاحِ وَالنَّهيُ عَنِ الفَواحِشِ إِلّا بَعدَ الإِقرارِ بِاللّهِ ومَعرِفَةِ الآمِرِ وَالنَّاهي؛ فَلَو تُرِكَ النَّاسُ بِغَيرِ إِقرارٍ بِاللّهِ ولا مَعرِفَةٍ لَم يَثبُت أَمرٌ بِصَلاحٍ، ولا نَهيٌ عَن فَسادٍ؛ إِذ لا آمِرَ ولا ناهِيَ.

ومِنها: أَنّا قَد وَجَدنَا الخَلقَ قَد يَفسُدونَ بِأُمورٍ باطِنَةٍ مَستورَةٍ عَنِ الخَلقِ، فَلَولَا الإِقرارُ بِاللّهِ وخَشيَتُهُ بِالغَيبِ لَم يَكُن أَحَدٌ إِذا خَلا بِشَهوَتِهِ وَإِرادَتِهِ يُراقِبُ أَحَدا في تَركِ مَعصِيَةٍ وَانتِهاكِ حُرمَةٍ وَارتِكابِ كَبيرٍ [۴۱۰]، إِذا كانَ فِعلُهُ ذلِكَ مَستورا عَنِ الخَلقِ بِغَيرِ مُراقِبٍ لِأَحَدٍ فَكانَ يَكونُ في ذلِكَ هَلاكُ الخَلقِ أَجمَعينَ، فَلَم يَكُن قِوامُ الخَلقِ وصَلاحُهُم إِلّا بِالإِقرارِ مِنهُم بِعَليمٍ خَبيرٍ يَعلَمُ السِّرَّ وأَخفى، آمِرٌ بِالصَّلاحِ، ناهٍ عَنِ الفَسادِ، ولا يَخفى عَلَيهِ خافِيَةٌ؛ لِيَكونَ في ذلِكَ انزِجارٌ لَهُم يَخلون بِهِ مِن أَنواعِ الفَسادِ. [۴۱۱]

177. امام رضا عليه السلام: اگر كسى بگويد: «چرا مردم به اقرار نمودن به خدا و پيامبر او و حجّتش و آنچه او از نزد خداوند آورده است، مأمور شده اند؟»، گفته مى شود: به دلايل فراوان، از جمله: كسى كه به خدا اقرار نكند، از نافرمانى او دورى نمى ورزد و از ارتكاب گناهانِ بزرگ باز نمى ايستد و در فساد و ستمكارى هايى كه دلخواه و خوشايند اوست، ملاحظه هيچ كس را نمى كند، و هر گاه مردم اين كارها را بكنند و هر شخصى، بدون ملاحظه هيچ كس، آنچه را مى خواهد و هوس مى كند، مرتكب شود، همه جامعه به تباهى كشيده مى شود و برخى به جان ديگرى مى افتند، و نواميس و اموال را به يغما مى برند و خون ها و اسير گرفتن [زنان] را مباح مى شمارند و يكديگر را به ناحق و بى گناه مى كشند، و اين، باعث خرابى دنيا و نابودى خلق مى شود و آبادانى و نسل بشر را از بين مى برد.

دليل ديگر، آن كه: خداوند عز و جل حكيم است، و حكيم نيست و حكيمش نخوانند، مگر كسى را كه از تباهى بازدارد و به صلاح (درستى) فرا خواند و از ستم جلو گيرد و از زشتكارى ها نهى كند. و باز داشتن از تباهى و امر كردن به صلاح و نهى از زشتكارى ها تحقّق نمى پذيرد، مگر پس از اقرار به خدا و شناخت امر و نهى كننده. پس اگر مردم، بدون اقرار به خدا و شناخت [و ايمان به او] رها مى شدند، ديگر امر به درستى و نهى از تباهى، معنا نداشت؛ زيرا امر كننده و نهى كننده اى در كار نبود.

دليل ديگر، آن كه: مى بينيم مردم، گاه دور و پنهان از چشم ديگران كارهاى فاسد انجام مى دهند. پس اگر اقرار به خداوند و ترس از او در نهان نباشد، هيچ كس، هر گاه با شهوت و هوس خويش تنها مى شد، در ترك معصيت و پرده درى و ارتكاب گناه كبيره، ملاحظه هيچ كس را نمى كرد؛ چون اين كار او، از نگاه خلق پوشيده بود و كسى ناظر آن نبود، و اين، جامعه را به تباهى مى كشانْد. بنا بر اين، استوارى و درستى جامعه ممكن نبود، مگر با اقرار آنان به وجود دانايى آگاه كه پنهانى ترين رازها را مى داند، [همو كه] امر كننده به درستى و نهى كننده از تباهى است و هيچ امر پنهانى، بر او پوشيده نيست، و اين خود، عامل باز دارنده اى براى ارتكاب آنان از هر گونه فساد است.

7 / 6: الزُّهدُ فِي الدُّنيا

7 / 6: دل بر كندن از دنيا

178. الإمام عليّ عليه السلام: يَسيرُ المَعرِفَةِ يوجِبُ الزُّهدَ فِي الدُّنيا. [۴۱۲]

178. امام على عليه السلام: اندك شناخت [خدا]، موجب دل بر كندن از دنيا مى شود.

179. عنه عليه السلام: مَن صَحَّت مَعرِفَتُهُ انصَرَفَت عَنِ العالَمِ الفاني نَفسُهُ وهِمَّتُهُ. [۴۱۳]

179. امام على عليه السلام: آن كه [از خدا] شناخت درستى داشته باشد، جانش و خواستش از اين جهانِ فناپذير، روى گردان مى شود.

180. عنه عليه السلام: ثَمَرَةُ المَعرِفَةِ العُزوفُ عَن دارِ الفَناءِ. [۴۱۴]

180. امام على عليه السلام: ثمره شناخت [خدا]، دل بركندن از سراى نيستى است.

181. عنه عليه السلام: كُلُّ عارِفٍ عائِفٌ. [۴۱۵]

181. امام على عليه السلام: هر عارفى، دنياگريز است.

182. الإمام زين العابدين عليه السلام: إِنَّ جَميعَ ما طَلَعَت عَلَيهِ الشَّمسُ في مَشارِقِ الأَرضِ ومَغارِبِها، بَحرِها وبَرِّها، وسَهلِها وجَبَلِها، عِندَ وَلِيٍّ مِن أَولِياءِ اللّهِ وأَهَلِ المَعرِفَةِ بِحَقِّ اللّهِ كَفَيءِ الظِّلالِ. [۴۱۶]

182. امام زين العابدين عليه السلام: هر آنچه خورشيد بر آن در شرق و غرب عالم، [از: ] دريا و صحرا و دشت و كوه آن مى تابد، نزد هر يك از اولياى خدا و خداشناسان حقيقى، همچون برگشت سايه هاست.

183. الإمام الصّادق عليه السلام: مَن عَرَفَ اللّهَ خافَ اللّهَ، ومَن خافَ اللّهَ سَخَت نَفسُهُ عَنِ الدُّنيا. [۴۱۷]

183. امام صادق عليه السلام: آن كه خدا را شناخت، از خدا ترسيد و آن كه از خدا ترسيد، سخاوتمندانه از دنيا گذشت.

184. عنه عليه السلام: إِنَّ أَعلَمَ النّاسِ بِاللّهِ أَخوَفُهُم للّهِِ، وأَخوَفَهُم لَهُ أَعلَمُهُم بِهِ، وأَعلَمَهُم بِهِ أَزهَدُهُم فيها [۴۱۸]. [۴۱۹]

184. امام صادق عليه السلام: داناترينِ مردم به خدا، ترسان ترينِ آنها از اوست و ترسان ترينِ مردم از خدا، داناترينِ آنها به اوست، و داناترينِ مردم به خدا، زاهدترينِ آنها به دنياست.

7 / 7: التَّقوى

7 / 7: پرهيزگارى

185. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لِكُلِّ شَيءٍ مَعدِنٌ، ومَعدِنُ التَّقوى قُلوبُ العارِفينَ. [۴۲۰]

185. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر چيزى معدنى دارد و معدن پرهيزگارى (تقوا)، دل هاى خداشناسان است.

186. الإمام عليّ عليه السلام: الحَمدُ للّهِ الَّذي أَلهَمَ بِفَواتِحِ عِلمِهِ النّاطِقينَ، وأَنارَ بِثَواقِبِ [۴۲۱] عَظَمَتِهِ قُلوبَ المُتَّقينَ. [۴۲۲]

186. امام على عليه السلام: سپاس، خداوندى را كه كليدهاى دانش خود را به گويندگان، الهام فرمود و دل هاى پرهيزگاران را به انوار عظمتش روشن ساخت.

7 / 8: التَّوَحُّد [۴۲۳]

7 / 8: تنهايى گزيدن [۴۲۴]

187. الإمام عليّ عليه السلام: مَن عَرَفَ اللّهَ تَوَحَّدَ. [۴۲۵]

187. امام على عليه السلام: هر كه خدا را شناخت، تنهايى گزيد.

188. عنه عليه السلام: مَن عَرَفَ الحَقَّ لَم يَعتَدَّ بِالخَلقِ. [۴۲۶]

188. امام على عليه السلام: هر كه حق را شناخت، به خَلق، بى اعتنا شد.

7 / 9: التَّواضُعُ للّه عز و جلِ

7 / 9: فروتنى براى خدا

189. الإمام عليّ عليه السلام: لا يَنبَغي لِمَن عَرَفَ عَظَمَةَ اللّهِ أَن يَتَعَظَّمَ؛ فَإِنَّ رِفعَةَ الَّذينَ يَعلَمونَ ما عَظَمَةُ اللّهِ أَن يَتَواضَعوا لَهُ. [۴۲۷]

189. امام على عليه السلام: آن كه بزرگى خدا را بشناسد، نسزد كه بزرگى بفروشد؛ زيرا بلندمرتبگىِ كسانى كه بزرگى خدا را مى شناسند، در اين است كه براى او فروتنى كنند.

7 / 10: التَّسليمُ لِقَضاءِ اللّهِ عز و جل

7 / 10: سرسپردگى به قضاى الهى و اعتماد به او

190. الإمام الباقر عليه السلام: أَحَقُّ خَلقِ اللّهِ أَن يُسَلِّمَ لِما قَضَى اللّهُ عز و جل مَن عَرَفَ اللّهَ عز و جل. [۴۲۸]

190. امام باقر عليه السلام: سزاوارترينِ خلق خدا به سرسپردگى در براى قضاى الهى، كسى است كه خداوند عز و جل را بشناسد.

191. الإمام الصادق عليه السلام ـ لِسُفيانَ الثَّورِيِّ ـ: يا سُفيانُ، ثِق بِاللّهِ تَكُن عارِفا. [۴۲۹]

191. امام صادق عليه السلام ـ به سفيان ثورى ـ: اى سفيان! به خدا اعتماد كن تا خداشناس باشى.

7 / 11: الرِّضا بِقَضاءِ اللّه عز و جلِ

7 / 11: خشنودى به قضاى الهى

192. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: قالَ اللّهُ عز و جل: عَلامَةُ مَعرِفَتي في قُلوبِ عِبادي حُسنُ مَوقِعِ قَدري ألّا أُشتَكى، ولا أُستَبطى، ولا أُستَخفى. [۴۳۰]

192. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل فرمود: «نشانه آن كه دل هاى بندگانم مرا شناخته اند، اين است كه مقام مرا نيك بشناسند، از من شِكوه نشود، [در بر آوردن نيازهاى آنان] كُند شمرده نشوم و غايب دانسته نشوم».

193. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ من دُعاءٍ نُسِبَ إِلَيهِ ـ: كَيفَ أَحزَنُ وقَد عَرَفتُكَ؟! [۴۳۱]

193. امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعايى منسوب به ايشان ـ: چگونه اندوهگين شوم با آن كه تو را شناخته ام؟!

194. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ أَعلَمَ النّاسِ بِاللّهِ أَرضاهُم بِقَضاءِ اللّهِ عز و جل. [۴۳۲]

194. امام صادق عليه السلام: داناترينِ مردم به خدا، خشنودترينِ آنان به قضاى الهى است.

7 / 12: استِبشارُ الوَجهِ وحُزنُ القَلبِ

7 / 12: چهره شاد و دل اندوهگين

195. الإمام عليّ عليه السلام: العارِفُ وَجهُهُ مُستَبشِرٌ مُتَبَسِّمٌ، وقَلبُهُ وَجِلٌ مَحزونٌ. [۴۳۳]

195. امام على عليه السلام: خداشناس، چهره اش شاد و خندان است، و دلش ترسان و اندوهناك.

196. عنه عليه السلام: كُلُّ عارِفٍ مَهمومٌ. [۴۳۴]

196. امام على عليه السلام: هر عارفى [دلش] اندوهگين است.

تعليق

تقدّم سابقا نفي الحزن عن العارف، بيد أنّ في هذا الحديث قد جاء اعتبار الحزن من خصائصه، وفي الجمع بين الحديثين يمكن القول: إنّ العارف مسرور من جهة ومحزون من جهة اُخرى؛ فهو من ناحيةٍ مترعٌ بالأمل والسرور حينما ينظر إلى رحمة اللّه وصفاته الجمالية، ومن ناحية اُخرى محزون حينما يفكّر بغضب اللّه سبحانه وصفاته الجلالية. ويمكن القول أيضا: إنّ العارف يصبح مسرورا حينما يتجلّى الخالق تعالى لقلبه، ويضحى حزينا في غير ذلك لفقدانه تلك الحال. أو أنّ العارف مسرور بالدرجات العُلى الّتي وصل إليها في معرفة الحقّ تعالى، وحزين حينما يكون فاقدا لتلك الدرجات.

توضيح

پيش تر گذشت كه عارف، اندوهى ندارد؛ امّا اين حديث، اندوه را از ويژگى هاى عارف مى داند. در جمع ميان دو حديث، مى توان گفت: عارف، از جهتى شاد و از جهتى ديگر، غمگين است. از اين لحاظ كه به رحمت و صفات جمال خدا مى نگرد، آكنده از اميد و شادى مى شود و از آن جا كه به خشم خداى سبحان و صفات جلال او مى نگرد، غمگين مى شود و مى توان چنين گفت كه عارف، به گاه جلوه خداى متعال بر دلش، شاد مى شود و آن گاه كه اين حالت را در خود نمى يابد، اندوهگين مى گردد يا آن كه عارف با وصول به درجات والاى معرفت خداوند متعال، شادمان مى شود و چون آن درجات را از دست بدهد، اندوهگين مى گردد.

7 / 13: الغِنى عَن خَلقِ اللّه عز و جلِ

7 / 13: بى نيازى از خلق خدا

197. الإمام عليّ عليه السلام: مَن سَكَنَ قَلبَهُ العِلمُ بِاللّهِ، سَكَنَهُ الغِنى عَن خَلقِ اللّهِ. [۴۳۵]

197. امام على عليه السلام: هركه شناخت خدا در دلش جاى گيرد، بى نيازى از خلق خدا در آن سُكنا مى گزيند.

7 / 14: السَّهَرُ بِذِكرِ اللّه عز و جلِ

7 / 14: شب زنده دارى به ذكر خدا

198. الإمام عليّ عليه السلام: سَهَرُ العُيونِ بِذِكرِ اللّهِ خُلصانُ العارِفينَ، وحُلوانُ المُقَرَّبينَ. [۴۳۶]

198. امام على عليه السلام: شب زنده دارى با ذكر خدا، يار عارفان و پاداش مقرّبان است.

199. إرشاد القلوب: كانَ مِمّا ناجى بِهِ الباري تَعالى داودَ عليه السلام: ... يا داودُ، إِنَّ العارِفينَ كَحَلوا أَعيُنَهُم بِمِروَدِ [۴۳۷] السَّهَرِ، وقاموا لَيلَهُم يَسهَرونَ؛ يَطلُبونَ بِذلِكَ مَرضاتي. [۴۳۸]

199. إرشاد القلوب: از مناجات هاى خداوند متعال با داوود عليه السلام اين بود: ... اى داوود! عارفان، چشمان خويش را با ميل شب زنده دارى سرمه مى كشند و شب هايشان را تا صبح به عبادت مى گذرانند و از اين كار، خشنودى مرا مى طلبند.

7 / 15: كَثرَةُ الدُّعاءِ

7 / 15: بسيار دعا كردن

200. الإمام عليّ عليه السلام: أَعلَمُ النّاسِ بِاللّهِ أَكثَرُهُم لَهُ مَسأَلَةً. [۴۳۹]

200. امام على عليه السلام: آنان كه خداشناس ترند، بيشتر از او درخواست مى كنند.

201. عنه عليه السلام ـ مِن دُعائِهِ ـ: إِلهي، كَيفَ أَدعوكَ وقَد عَصَيتُكَ! وكَيفَ لا أَدعوكَ وقَد عَرَفتُكَ! [۴۴۰]

201. امام على عليه السلام ـ در دعاى ايشان ـ: معبودا! با چه رويى تو را بخوانم، در حالى كه نافرمانى ات كرده ام، و چگونه نخوانمت، در حالى كه شناخته ام؟!

202. الإمام زين العابدين عليه السلام: يا مَن آنَسَ العارِفينَ بِطيبِ مُناجاتِهِ. [۴۴۱]

202. امام زين العابدين عليه السلام: اى كسى كه با مناجات خوشش، همدم عارفان است!

7 / 16: استِجابَةُ الدُّعاءِ

7 / 16: پذيرفته شدن دعا

203. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: قالَ اللّهُ عز و جل: مَن أَهانَ لي وَلِيّا فَقَد أَرصَدَ لِمُحارَبَتي. وما تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبدٌ بِشَيءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افتَرَضتُ عَلَيهِ، وإِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى أُحِبَّهُ، فَإِذا أَحبَبتُهُ كُنتُ سَمعَهُ الَّذييَسمَعُ بِهِ، وبَصَرَهُ الَّذي يُبصِرُ بِهِ، ولِسانَهُ الَّذي يَنطِقُ بِهِ، ويَدَهُ الَّتي يَبطِشُ بِها، إِن دَعانيأَجَبتُهُ، وإِن سَأَلَني أَعطَيتُهُ. [۴۴۲]

203. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل فرمود: «هركس به دوستى از [دوستان] من اهانت كند، براى جنگ با من در كمين نشسته است. محبوب ترين وسيله تقرّب بنده به من، فرايضى است كه بر او واجب كرده ام و همانا با نافله [نيز] به من نزديك مى شود تا آن جا كه دوستدار او مى شوم و چون دوستش بدارم، آن گاه گوش او مى شوم كه با آن بشنود و چشم او مى شوم كه با آن ببيند و زبان او مى شوم كه با آن سخن بگويد و دست او مى شوم كه با آن فرو كوبد. اگر مرا بخوانَد، پاسخش مى دهم و اگر از من خواهشى كند، به او عطا مى كنم».

204. عنه صلى الله عليه و آله: إِنَّ اللّهَ تَعالى قالَ: مَن عادى لي وَلِيّا فَقَد آذَنتُهُ بِالحَربِ. وما تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبدي بِشَيءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمّا افتَرَضتُ عَلَيهِ. وما يَزالُ عَبدي يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوافِلِ حَتّى أُحِبَّهُ، فَإِذا أَحبَبتُهُ كُنتُ سَمعَهُ الَّذي يَسمَعُ بِهِ، وبَصَرَهُ الَّذي يُبصِرُ بِهِ، ويَدَهُ الَّتي يَبطِشُ بِها، ورِجلَهُ الَّتي يَمشي بِها، وإِن سَأَلَني لَأُعطِيَنَّهُ، ولَئِنِ استَعاذَني لَأُعيذَنَّهُ. [۴۴۳]

204. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداى متعال فرمود: «هركس با دوستى از [دوستان] من دشمنى ورزد، به او اعلان جنگ دهم. محبوب ترين وسيله تقرّب بنده ام به من فرايضى است كه بر او واجب ساخته ام و بنده ام به واسطه نوافل، پيوسته به من نزديك مى شود تا جايى كه دوستدارش مى شوم، و چون او را دوست بدارم، گوش او مى شوم كه با آن بشنود و چشم او مى شوم كه با آن ببيند و دست او مى شوم كه با آن درهم كوبد و پاى او مى شوم كه با آن راه رود، و اگر از من درخواستى كند، به او عطا مى كنم و اگر از من پناه جويد، او را پناه مى دهم».

205. عنه صلى الله عليه و آله: إِنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ: ما يَزالُ عَبدي يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوافِلِ حَتّى أُحِبَّهُ؛ فَأَكونَ أَنَا سَمعَهُ الَّذي يَسمَعُ بِهِ، وبَصَرَهُ الَّذي يُبصِرُ بِهِ، ولِسانَهُ الَّذي يَنطِقُ بِهِ، وقَلبَهُ الَّذي يَعقِلُ بِهِ، فَإِذا دَعا أَجَبتُهُ، وإِذا سَأَلَني أَعطَيتُهُ. [۴۴۴]

205. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل مى فرمايد: «بنده ام پيوسته به واسطه نوافل به من نزديك مى شود تا آن جا كه محبوب من مى گردد. در اين صورت، گوش شنواى او، چشم بيناى او، زبان گوياى او و دل خردورز او مى شوم. پس، هر گاه مرا بخواند پاسخش مى دهم و هر گاه از من خواهشى كند، عطايش مى كنم».

206. عنه صلى الله عليه و آله: لَو عَرَفتُمُ اللّهَ تَعالى حَقَّ مَعرِفَتِهِ لَزالَت بِدُعائِكُمُ الجِبالُ! [۴۴۵]

206. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اگر خداوند متعال را آن گونه كه شايسته اوست، مى شناختيد، كوه ها با دعاى شما متلاشى مى شدند.

207. عنه صلى الله عليه و آله: لَو عَرَفتُمُ اللّهَ عز و جل حقَّ مَعرِفَتِهِ لَمَشَيتُم عَلَى البُحورِ، ولَزالَت بِدُعائِكُمُ الجِبالُ. ولَو خِفتُمُ اللّهَ حَقَّ خَوفِهِ لَعَلِمتُمُ العِلمَ الَّذي لَيسَ مَعَهُ جَهلٌ، وما بَلَغَ ذلِكَ أَحَدٌ ولا أَتى، اللّهُ عز و جل أَعظَمُ مِن أَن يَبلُغَ أَحَدٌ أَمرَهُ كُلَّهُ! [۴۴۶]

207. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اگر خداوند عز و جل را چنان كه بايد، مى شناختيد، هر آينه بر روى درياها راه مى رفتيد و با دعاى شما كوه ها متلاشى مى شدند! و اگر از خدا، چنان كه بايد، مى ترسيديد، هر آينه به دانشى دست مى يافتيد كه به نادانى آميخته نيست؛ و امّا [تاكنون] احدى به اين مرتبه نرسيده و بدان دست نيافته است. خداوند عز و جل بزرگ تر از آن است كه كسى به همه امر (حقيقت) او دست يابد!

7 / 17: الفَوزُ وَالفَلاحُ

7 / 17: پيروزى و رستگارى

208. الإمام عليّ عليه السلام: مَن عَرَفَ اللّهَ سُبحانَهُ لَم يَشقَ أَبَدا. [۴۴۷]

208. امام على عليه السلام: كسى كه خداوند سبحان را بشناسد، هرگز به بدبختى نمى افتد.

209. بحار الأنوار عن صُحف إدريس عليه السلام: فازَ يا أَخنوخُ مَن عَرَفَني، وهَلَكَ مَن أَنكَرَني، عَجَبا لِمَن ضَلَّ عَنّي ولَيسَ يَخلو في شَيءٍ مِنَ الأَوقاتِ مِنّي! كَيفَ يَخلو وأَنَا أَقرَبُ إِلَيهِ مِن كُلِّ قَريبٍ، وأَدنى إِلَيهِ مِن حَبلِ الوَريدِ؟ [۴۴۸]

209. بحار الأنوار ـ به نقل از صحف ادريس عليه السلام ـ: اى اَخنوخ! [۴۴۹] رستگار شد، آن كه مرا شناخت و نابود شد، آن كه مرا نشناخت. شگفتا از كسى كه مرا نمى يابد، در صورتى كه هيچ گاه بدون من نيست. چگونه بدون من باشد، در حالى كه از هر نزديكى به او نزديك ترم و از شاه رگ گردن به او نزديك ترم؟

راجع: ص416 ح18.

ر. ك: ص417، ح18.

7 / 18: المجتمع الأَمثل

7 / 18: جامعه نمونه

الكتاب

قرآن

«مَّن كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ وَكَانَ اللَّهُ سَمِيعَاً بَصِيرًا». [۴۵۰]

«هر كس پاداش دنيا را بخواهد، پاداش دنيا و آخرت، نزد خداست، و خدا، شنواى بيناست».

«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَْرْضِ وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ». [۴۵۱]

«و اگر مردم آبادى ها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند، قطعاً بركاتى از آسمان و زمين برايشان مى گشوديم؛ ولى تكذيب كردند. پس به [كيفر] دستاوردشان [گريبان] آنان را گرفتيم».

الحديث

حديث

210. الإمام عليّ عليه السلام ـ في كِتابِهِ إِلى مُحَمَّدَ بنِ أَبي بَكرٍ وأَهلِ مِصرَ ـ: عَلَيكُم بِتَقوَى اللّهِ؛ فَإِنَّها تَجمَعُ مِنَ الخَيرِ ما لا يَجمَعُ غَيرُها، ويُدرَكُ بِها مِنَ الخَيرِ ما لا يُدرَكُ بِغَيرِها؛ مِن خَيرِ الدُّنيا وخَيرِ الآخِرَةِ، قالَ اللّهُ عز و جل: «وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْاْ مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُواْ خَيْرًا لِّلَّذِينَ أَحْسَنُواْ فِى هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَ لَدَارُ الْاخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ ». [۴۵۲]

اِعلَموا ـ يا عِبادَ اللّهِ ـ أَنَّ المُؤمِنَ يَعمَلُ لِثَلاثٍ مِنَ الثَّوابِ: إِمّا لِخَيرِ الدُّنيا، فَإِنَّ اللّهَ يُثيبُهُ بِعَمَلِهِ في دُنياهُ؛ قالَ اللّهُ سُبحانَهُ لإِِبراهيمَ: «وَ ءَاتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فِى الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فِى الْاخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ »، [۴۵۳] فَمَن عَمِلَ لِلّهِ تَعالى أَعطاهُ أَجرَهُ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ، وكَفاهُ المُهِمَّ فيهِما. وقَد قالَ اللّهُ عز و جل: «يَاعِبَادِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُواْ فِى هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ وَ سِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ » [۴۵۴]، فَما أَعطاهُمُ اللّهُ فِي الدُّنيا لَم يُحاسِبهُم بِهِ فِي الآخِرَةِ. قالَ اللّهُ عز و جل: «لِّلَّذِينَ أَحْسَنُواْ الْحُسْنَى وَ زِيَادَةٌ»، [۴۵۵] فَالحُسنى هِيَ الجَنَّةُ، وَالزِّيادَةُ هِيَ الدُّنيا.

وإِمّا لِخَيرِ الآخِرَةِ، فَإِنَّ اللّهَ عز و جل يُكَفِّرُ بِكُلِّ حَسَنَةٍ سَيِّئَةً؛ قالَ اللّهُ عز و جل: «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذَلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ » [۴۵۶]، حَتّى إِذا كانَ يَومُ القِيامَةِ حُسِبَت لَهُم حَسَناتُهُم، ثُمَّ أَعطاهُم بِكُلِّ واحِدَةٍ عَشرَ أَمثالِها إِلى سَبعِمِئَةِ ضِعفٍ؛ قالَ اللّهُ عز و جل: «جَزَاءً مِّن رَّبِّكَ عَطَاءً حِسَابًا » [۴۵۷]، وقالَ: «أُوْلَئِكَ لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُواْ وَ هُمْ فِى الْغُرُفَاتِ ءَامِنُونَ » [۴۵۸]. فَارغَبوا في هذا ـ رَحِمَكُمُ اللّهُ ـ وَاعمَلوا لَهُ، وتَحاضّوا [۴۵۹] عَلَيهِ.

وَاعلَموا ـ يا عِبادَ اللّهِ ـ أَنَّ المُتَّقينَ حازوا عاجِلَ الخَيرِ وآجِلَهُ؛ شارَكوا أَهلَ الدُّنيا في دُنياهُم، ولَم يُشارِكهُم أَهلُ الدُّنيا في آخِرَتِهِم، أَباحَهُمُ اللّهُ مِنَ الدُّنيا ما كَفاهُم وبِهِ أَغناهُم؛ قالَ اللّهُ عَزَّ اسمُهُ: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآْيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ». [۴۶۰]

سَكَنُوا الدُّنيا بِأَفضَلِ ما سُكِنَت، وأَكَلوها بِأَفضَلِ ما أُكِلَت؛ شارَكوا أَهلَ الدُّنيا في دُنياهُم، فَأَكَلوا مَعَهُم مِن طَيِّباتِ ما يَأكُلونَ، وشَرِبوا مِن طَيِّباتِ ما يَشرَبونَ، ولَبِسوا مِن أَفضَلِ ما يَلبَسونَ، وسَكَنوا مِن أَفضَلِ ما يَسكُنونَ، وتَزَوَّجوا مِن أَفضَلِ ما يَتَزَوَّجونَ، ورَكِبوا مِن أَفضَلِ ما يَركَبونَ، أَصابوا لَذَّةَ الدُّنيا مَعَ أَهلِ الدُّنيا، وهُم غَدا جيرانُ اللّهِ، يَتَمَنَّونَ عَلَيهِ فَيُعطيهِم ما تَمَنَّوهُ، ولا يَرُدُّ لَهُم دَعوَةً، ولا يَنقُصُ لَهُم نَصيباً مِنَ اللَّذَّةِ. فَإِلى هذا ـ يا عِبادَ اللّهِ ـ يَشتاقُ إِلَيهِ مَن كانَ لَهُ عَقلٌ، ويَعمَلُ لَهُ بِتَقوَى اللّهِ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إِلّا بِاللّهِ. [۴۶۱]

210. امام على عليه السلام ـ در نامه اش به محمّد بن ابى بكر و مردم مصر ـ: تقواى الهى پيشه كنيد؛ زيرا هيچ چيز به مانند تقوا، در بردارنده خوبى ها نيست، و با هيچ چيز چون تقوا به خوبى هاى دنيا و آخرت، نمى توان رسيد. خداوند عز و جل مى فرمايد: «به كسانى كه تقوا پيشه كردند، گفته شد: پروردگارتان چه فرو فرستاد؟ گفتند: خوبى. براى كسانى كه در اين دنيا خوبى كنند، خوبى است، و سراى آخرت، خوب تر است، و چه نيكوست سراى پرهيزگاران».

بدانيد ـ اى بندگان خدا ـ كه مؤمن، براى سه پاداش كار مى كند [۴۶۲]: يا براى خير دنيا، كه خداوند، پاداش كار او را در دنيايش مى دهد. خداوند سبحان، در باره ابراهيم فرمود: «و مزد او را در دنيا داديم و او در آخرت، از صالحان است». پس، هر كه تنها براى خداى متعال كار كند، خداوند عز و جل پاداش او را در دنيا و آخرت مى دهد و نيازهايش را در دنيا و آخرت برآورده مى سازد كه مى فرمايد: «اى بندگان من كه ايمان آورده ايد! از پروردگارتان بترسيد. براى آنان كه در اين دنيا نيكى كنند، پاداشى است، و زمين خدا، گسترده است. شكيبايان، مزدشان را بى حساب دريافت مى كنند». پس، خداوند براى آنچه در دنيا به ايشان دهد، در آخرت از آنان حساب نمى كشد. خداوند عز و جلمى فرمايد: «براى كسانى كه نيكى كنند، نيكى است و زيادتى». نيكى، همان بهشت است و زيادت، همان دنيا.

و يا براى خير آخرت [كار مى كند، ] كه در اين صورت، خداوند با هر كار نيكى، يك گناه را مى پوشاند (پاك مى كند). خداوند عز و جل مى فرمايد: «همانا خوبى ها بدى ها را از بين مى برند. اين، يادآورى اى است براى يادآوران»، و چون روز قيامت شود، خوبى هايشان محاسبه مى شود و سپس، در ازاى هريك از آنها ده تا هفتصد برابر [پاداش] به ايشان عطا مى كند. خداوند عز و جل مى فرمايد: «اين، پاداشى است از جانب پروردگار تو؛ دَهِشى به حساب». و مى فرمايد: «پس، براى آنان دو برابر آنچه انجام داده اند، پاداش است و آنها در غرفه ها[ى بهشتى] آسوده خاطر خواهند بود». پس ـ خدايتان رحمت كناد ـ چنين پاداشى را بخواهيد و براى آن كار كنيد و به آن، ترغيب نماييد.

بدانيد ـ اى بندگان خدا ـ كه تقواپيشگان، خوبىِ اكنون و آينده (دنيا و آخرت) را به دست آوردند. با اهل دنيا در دنيايشان شريك شدند؛ امّا اهل دنيا در آخرت آنان با ايشان شريك نيستند. خداوند، از دنيا به اندازه اى كه كفايتشان كند و بى نيازشان گردانَد، برايشان مباح شمُرد. خداوند ـ كه عزيز باد نام او ـ مى فرمايد: «بگو: چه كسى زيورى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده، و نيز روزى هاى پاك را حرام گردانيده است؟ بگو: اينها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده اند و روز قيامت [نيز] ويژه آنان است. اين گونه، آيات خود را براى گروهى كه مى دانند، به روشنى بيان مى كنيم».

در دنيا به بهترين وجه زيستند و از بهترين خوردنى هاى آن خوردند. با اهل دنيا در دنيايشان شريك شدند: از خوراكى هاى پاكيزه اى كه آنها مى خورند، خوردند و از نوشيدنى هاى پاكيزه اى كه آنها مى نوشند، نوشيدند و از بهترين پوشاك هايى كه آنها مى پوشند، پوشيدند و در بهترين خانه هايى كه آنها سكونت مى كنند، سكونت كردند و با بهترين همسرانى كه آنها به ازدواج خود در مى آورند، ازدواج كردند و بهترين مَركب هايى را كه آنها سوار مى شوند، سوار شدند. همچون اهل دنيا، لَذّت دنيا را چشيدند و فردا[ى قيامت] نيز همجوار خداوندند و از او تمنّا مى كنند و خدا، تمنّاهاى آنان را بر مى آوَرد و هيچ دعاى آنان را رد نمى كند و از لذّت هاى [آخرت] آنان، هيچ نمى كاهد. پس ـ اى بندگان خدا ـ آن كه خِرَد دارد، به چنين چيزى شوق مى ورزد و با در پيش گرفتن تقواى الهى، براى چنين چيزى كار مى كند، و البته هيچ اراده و نيرويى، جز از آنِ خدا نيست!

راجع: ص134 (قيمة معرفة اللّه)

وص408 (قيمة التوحيد)

والتنمية الاقتصادية: ص49 (أهميّة التقدّم الاقتصادي / سعادة الدنيا والآخرة)

وص65 (بركات التقدّم الاقتصادي / قوام الدين والدنيا).

ر. ك: و ص135 (ارزش خداشناسى)

ص 409 (ارزش توحيد)

و توسعه اقتصادى بر پايه قرآن و حديث: ص37 (اهمّيت پيشرفت اقتصادى / خوش بختى دنيا و آخرت)

و ص69 (بركت هاى پيشرفت اقتصادى / برپايى دين و دنيا).

چكيده آنچه در باره نقش خداشناسى گذشت

آثار و بركات خداشناسى و نقش آن در زندگى انسان را در دو بخش مى توان خلاصه كرد:

بخش اوّل: نقش خداشناسى در زندگىِ فردى

مهم ترين نقش خداشناسى در زندگىِ فردى، محبّت و انس با خداوند متعال است؛ چرا كه انسان، فطرتا عاشق زيبايى است و از آن جا كه خداوند متعال، جامع همه زيبايى هاست و همه زيبايان، زيبايى خود را از او دارند، انسان نمى تواند خدا را بشناسد و او را دوست نداشته باشد. از اين رو، امام مجتبى عليه السلام مى فرمايد:

مَن عَرَفَ اللّهَ أَحَبَّهُ. [۴۶۳]

هر كه خدا را بشناسد، دوستش خواهد داشت.

و هر چه معرفت انسان نسبت به آفريدگار جهان بيشتر شود، محبّت او در دلش بيشتر مى گردد، تا آن جا كه در مرتبه «كاملان در خدادوستى» [۴۶۴] قرار مى گيرد.

محبّتى كه زاييده معرفت باشد، با عنايت به اوامر و نواهى الهى و جايگاه انسان در نظام آفرينش و نيز توأم با خشيت و رغبت است و انسان را به همه ارزش هاى اعتقادى، اخلاقى و عملى و ترك ضدّ ارزش ها دعوت مى نمايد.

بخش دوم: نقش خداشناسى در زندگى اجتماعى

خداشناسى، به دليل اين كه زيربناى ارزش هاى اعتقادى، اخلاقى و عملى است، اصلى ترين پايه هاى جامعه نمونه انسانى نيز هست. به همين جهت، نمى توان از جامعه اى كه خدا را باور ندارد، انتظار داشت ارزش هاى انسانى و در رأس آنها عدالت اجتماعى را رعايت نمايد. لذا امام رضا عليه السلام در باره فلسفه خداپرستى مى فرمايد:

لِعِلَلٍ كَثيرَةٍ، مِنها أنَّ مَن لَم يُقِرَّ بِاللّهِ عز و جل لَم يَتَجَنَّب مَعاصِيَهُ، و لَم يَنتَهِ عَنِ ارتِكابِ الكَبائِرِ و لَم يُراقِب أحَدا فيما يَشتَهى و يَستَلِذُّ مِنَ الفَسادِ وَ الظُّلمِ.… [۴۶۵]

به علّت هاى بسيار؛ يك علّت اين است كه هر كس به خدا اقرار نكند، از نافرمانى او نپرهيزد و از ارتكاب گناهان كبيره باز نَايستد و هيچ كس را در آنچه از تباهى و ستم و برآوردن لذّت هاى فسادآور، دوست مى دارد، نپايد.

بى ترديد، استقرار ارزش هاى اخلاقى در جامعه، بدون زيربناى مذهبى و اعتقاد به خدا امكان پذير نيست. اگر جهان، بى شعور و بى هدف باشد و عادل و ظالم، و نيكوكار و بدكار، همه با مرگ، به يك نقطه برسند، با كدام دليل مى توان جامعه را به رعايت ارزش هاى والاى انسانى، عدالت خواهى، ايثار و مبارزه با ظلم و جنايت، دعوت كرد؟ چه دليلى دارد كه يكى فداى ديگران شود و ديگران، فداى او نگردند؟ از اين رو، بايد گفت كه ماترياليسم، مستلزم نفى ارزش هاى اخلاقى و پذيرفتن ارزش هاى اخلاقى، مستلزم نفى ماترياليسم است.

به عكس، اعتقاد به خدا و هدفدارى جهان هستى، زمينه ساز جامعه برين و تكامل مادّى و معنوى انسان است و به فرموده آفريدگار جهان:

«مَّن كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ. [۴۶۶]

هر كس پاداش دنيا را بخواهد، پاداش دنيا و آخرت، نزد خداست». و اگر روزى، جامعه بشر، به طور شايسته با آفريدگار جهان پيوند بر قرار كند، بهترين زندگى ها را براى خود فراهم ساخته است. به اميد آن روز! [۴۶۷]

الفصل الثامن: آفاق معرفة اللّه عز و جل

فصل هشتم: كرانه هاى شناخت خدا

8 / 1: حَقُّ مَعرِفَةِ اللّه عز و جلِ وحدّها

8 / 1: حق و حدود شناخت خدا

211. التوحيد عن ابن عبّاس: جاءَ أعرابِيٌّ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ عَلِّمني مِن غَرائِبِ العِلمِ.

قالَ: ما صَنَعتَ في رَأسِ العِلمِ حَتّى تَسألَ عَن غَرائِبِهِ؟!

قالَ الرَّجُلُ: ما رَأسُ العِلمِ يا رَسولَ اللّهِ؟

قالَ: مَعرِفَةُ اللّهِ حَقَّ مَعرِفَتِهِ.

قالَ الأَعرابِيُّ: وما مَعرِفَةُ اللّهِ حَقَّ مَعرِفَتِهِ؟

قالَ: تَعرِفُهُ بِلا مِثلٍ ولا شِبهٍ ولا نِدٍّ، وأَنَّهُ واحِدٌ أَحَدٌ، ظاهِرٌ باطِنٌ، أَوَّلٌ آخِرٌ، لا كُفوَ لَهُ ولا نَظيرَ، فَذلِكَ حَقُّ مَعرِفَتِهِ. [۴۶۸]

211. التوحيد ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: باديه نشينى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى پيامبر خدا! از نادره هاى دانش به من چيزى بياموز.

فرمود: «با اصل دانش، چه كرده اى كه از نادره هاى آن مى پرسى؟!».

مرد گفت: اصل دانش چيست، اى پيامبر خدا؟

فرمود: «شناخت خدا، چنان كه حقّ آن است».

باديه نشين گفت: حقّ شناخت خدا چيست؟

فرمود: «او را به بى مثلى و بى مانندى و بى همتايى بشناسى، و اين كه او يگانه و يكتاست، پيدا و نهان است، آغاز و فرجام است، و همتا و مانند ندارد. اين است حقّ شناخت او».

212. الإمام الكاظم عليه السلام: أَوَّلُ الدِّيانَةِ بِهِ مَعرِفَتُهُ، وكَمالُ مَعرِفَتِهِ تَوحيدُهُ، وكَمالُ تَوحيدِهِ نَفيُ الصِّفاتِ عَنهُ. [۴۶۹]

212. امام كاظم عليه السلام: گام نخست اعتقاد به خدا، شناخت اوست و كمال شناختش، يگانه دانستن اوست و كمال يگانه دانستنش، نفى صفات از اوست.

213. التوحيد عن طاهر بن حاتم بن ماهويه: كَتَبتُ إِلَى الطَّيِّبِ ـ يَعني أَبَا الحَسَنِ موسى عليه السلام ـ: مَا الَّذي لا تُجزِئُ مَعرِفَةُ الخالِقِ بِدونِهِ؟ فَكَتَبَ: لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ، ولَم يَزَل سَميعا وعَليما وبَصيرا، وهُوَ الفَعّالُ لِما يُريدُ. [۴۷۰]

213. التوحيد ـ به نقل از طاهر بن حاتم بن ماهويه ـ: به آن پاكيزه مرد (يعنى امام كاظم عليه السلام) نوشتم: آن چيست كه بدون آن، شناخت آفريدگار، ناقص است؟

[در پاسخ] نوشت: «[اين كه] چيزى همانند او نيست. پيوسته شنوا و دانا و بينا بوده و هست، و آنچه بخواهد، انجام مى دهد».

214. الإمام الرضا عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ عَن أَدنَى المَعرِفَةِ ـ: الإِقرارُ بِأَنَّهُ لا إِلهَ غَيرُهُ، ولا شِبهَ لَهُ ولا نَظيرَ، وأَنَّهُ قَديمٌ مُثبَتٌ مَوجودٌ غَيرُ فَقيدٍ، وأَنَّهُ لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ. [۴۷۱]

214. امام رضا عليه السلام ـ در پاسخ سؤال از كمترين مرتبه شناخت ـ: اقرار به اين كه معبودى جز او نيست، مانند و همتا ندارد، قديم (ازلى) است، موجود است و هرگز از بين نمى رود و چيزى همانند او نيست.

215. الإمام الصادق عليه السلام: إِنَّ أَفضَلَ الفَرائِضِ وأَوجَبَها عَلَى الإِنسانِ مَعرِفَةُ الرَّبِّ وَالإِقرارُ لَهُ بِالعُبودِيَّةِ، وحَدُّ المَعرِفَةِ أَنَّهُ لا إِلهَ غَيرُهُ، ولا شَبيهَ لَهُ ولا نَظيرَ لَهُ، وأَنَّهُ يُعرَفُ أَنَّهُ قَديمٌ مُثبَتٌ بِوُجودٍ غَيرِ فَقيدٍ، مَوصوفٌ مِن غَيرِ شَبيهٍ ولا مُبطِلٍ، لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ البَصيرُ. [۴۷۲]

215. امام صادق عليه السلام: برترين فرايض و واجب ترين آنها بر انسان، شناخت خداوندگار و اقرار به بندگى در برابر اوست، و حدّ شناخت، آن است كه [بدانى] معبودى جز او نيست، و مانند و نظير ندارد، و به اين شناخته شود كه او قديم است و موجود به وجودى است كه هرگز، معدوم نمى شود، داراى اوصاف است، بى آن كه [از اين جهت] شبيهى داشته باشد يا چيزى او را ابطال كند. هيچ چيز همانند او نيست، و شنوا و بيناست.

216. الإمام الرضا عليه السلام ـ فِي الفِقهِ المَنسوبِ إلَيهِ ـ:أَروي أَنَّ المَعرِفَةَ التَّصديقُ وَالتَّسليمُ وَالإِخلاصُ فِي السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ، وأَروي أَنَّ حَقَّ المَعرِفَةِ أَن يُطيعَ ولا يَعصِيَ، ويَشكُرَ ولا يَكفُرَ. [۴۷۳]

216. امام رضا عليه السلام ـ در فقه منسوب به ايشان ـ: روايت مى كنم كه: شناخت، عبارت است از: تصديق و تسليم و سرسپردگى در نهان و آشكار. و روايت مى كنم كه: حقّ شناخت، آن است كه: [شخص] فرمان [او] ببَرَد و نافرمانى نكند، و سپاس بگزارد و ناسپاسى نكند.

8 / 2: لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ

8 / 2: ناديدنى است

الكتاب

قرآن

«لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ ». [۴۷۴]

«ديدگان، او را در نمى يابند و او ديدگان را در مى يابد، و او ريزبين و آگاه است».

«يَسْئلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَابًا مِّنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُواْ مُوسَى أَكْبَرَ مِن ذَلِكَ فَقَالُواْ أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ». [۴۷۵]

«اهل كتاب از تو مى خواهند كه كتابى از آسمان برايشان فرود آورى. آنان، بزرگ تر از اين، از موسى درخواست كردند، و گفتند: خدا را آشكارا به ما بنمايان. پس به واسطه ستمشان، صاعقه آنان را فرا گرفت».

«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِى أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِى وَلَكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِى فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ ». [۴۷۶]

«و چون موسى به ميعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: پروردگارا! خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم. فرمود: «هرگز مرا نخواهى ديد؛ ليكن به كوه بنگر. پس اگر برجاى خود قرار گرفت، به زودى مرا خواهى ديد. چون پروردگارش به كوه جلوه نمود، آن را ريز ريز ساخت، و موسى، بيهوش بر زمين افتاد و چون به خود آمد، گفت: تو منزّهى! به درگاهت توبه كردم و من، نخستين مؤمنانم».

الحديث

حديث

217. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: فَوقَ كُلِّ شَيءٍ عَلا، ومِن كُلِّ شَيءٍ دَنا، فَتَجَلّى لِخَلقِهِ مِن غَيرِ أَن يَكونَ يُرى، وهُوَ بِالمَنظَرِ الأَعلى. [۴۷۷]

217. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: [خداوند] عز و جل فراتر از هر چيز است و به هر چيز، نزديك است. براى آفريدگانش آشكار شد، بى آن كه ديده شود، و او در چشم اندازِ برين است.

218. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ» ـ: إِحاطَةُ الوَهمِ... اللّهُ أَعظَمُ مِن أَن يُرى بِالعَينِ. [۴۷۸]

218. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال كه: «ديدگان، او را در نمى يابند» ـ: منظور، احاطه وهم است.… خدا برتر از آن است كه با چشم، ديده شود.

219. الإمام الرضا عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ» ـ: لا تُدرِكُهُ أَوهامُ القُلوبِ، فَكَيفَ تُدرِكُهُ أَبصارُ العُيونِ! [۴۷۹]

219. امام رضا عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل كه: «ديدگان، او را در نمى يابند؛ ولى او ديدگان را در مى يابد» ـ: وهم دل ها (انديشه ها) به او نمى رسد. چگونه نگاه چشم ها به او مى رسد؟!

220. المحاسن عن أبي هاشم الجعفريّ: أَخبَرَنِي الأَشعَثُ بنُ حاتِمٍ أَنَّهُ سَأَلَ الرِّضا عليه السلام عَن شَيءٍ مِنَ التَّوحيدِ، فَقالَ: أَلا تَقرَأُ القُرآنَ؟

قُلتُ: نَعَم.

قالَ: اِقرَأ: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ»، فَقَرَأتُ.

فَقالَ: مَا الأَبصارُ؟

قُلتُ: أَبصارُ العَينِ.

قالَ: لا، إِنَّما عَنَى الأَوهامَ؛ لا تُدرِكُ الأَوهامُ كَيفِيَّتَهُ، وهُوَ يُدرِكُ كُلَّ فَهمٍ. [۴۸۰]

220. المحاسن ـ به نقل از ابو هاشم جعفرى ـ: اشعث بن حاتم به من گفت كه وى از امام رضا عليه السلام در باره شمّه اى از توحيد، سؤال كرد.

فرمود: «مگر قرآن نمى خوانى؟».

گفتم: چرا.

فرمود: «بخوان: «ديدگان، او را در نمى يابند؛ ولى او ديدگان را در مى يابد» ».

من آيه را خواندم.

فرمود: «منظور از ديدگان چيست؟».

گفتم: چشم ها.

فرمود: «نه. مقصود، نيروى فكر است. افكار به چگونگى او نمى رسند؛ ولى او هر فهمى (انديشه اى) را در مى يابد».

221. الإمام عليّ عليه السلام: لَم تَقَع عَلَيهِ الأَوهامُ فَتُقَدِّرَهُ شَبَحا ماثِلاً، ولَم تُدرِكهُ الأَبصارُ فَيَكونَ بَعدَ انتِقالِها حائِلاً... كَلَّت [۴۸۱] عَن إِدراكِهِ طُروفُ العُيونِ، وقَصُرَت دونَ بُلوغِ صِفَتِهِ أَوهامُ الخَلائِقِ. [۴۸۲]

221. امام على عليه السلام: افكار، [۴۸۳] به او دسترس ندارند تا در نتيجه، او را [چون] جسم پندارند، و ديدگان او را در نمى يابند تا در نتيجه، پس از انتقال آنها [از او به چيزى ديگر] دگرگون شوند.… نگاه چشم ها از ديدن او ناتوان، و [دست] افكار خلايق از رسيدن به وصف او كوتاه است.

222. عنه عليه السلام: لا تَنالُهُ الأَبصارُ مِن مَجدِ جَبَروتِهِ؛ إِذ حَجَبَها بِحُجُبٍ لا تَنفُذُ في ثِخَنِ كَثافَتِهِ، ولا تَخرِقُ إِلى ذِي العَرشِ مَتانَةَ خَصائِصِ سُتُراتِهِ، الَّذي صَدَرَتِ الأُمورُ عَن مَشِيئَتهِ. [۴۸۴]

222. امام على عليه السلام: ديدگان، از شكوه عظمتش، به او نمى رسند؛ زيرا حجاب هايى ميان خود و آنها زده است كه [ديدگان] نمى توانند در اين حجاب هاى سِتَبر و متراكم، نفوذ كنند، و براى ديدن صاحب عرش از پرده هاى استوار ويژه او بگذرند؛ خدايى كه همه كارها از خواست او ناشى شده اند.

223. فاطمة عليهاالسلام ـ في وَصفِ اللّه سبحانه ـ:المُمتَنِعُ مِنَ الأَبصارِ رُؤيَتُهُ، ومِنَ الأَلسُنِ صِفَتُهُ، ومِنَ الأَوهامِ كَيفِيَّتُهُ. [۴۸۵]

223. فاطمه عليهاالسلام ـ در توصيف خداوند پاك ـ: خدايى كه ديدگان، او را نمى توانند ببينند و زبان ها از وصفش عاجزند و از رسيدن به چگونگى اش ناتوان اند.

224. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اللّهُمَّ إنَّكَ رَبٌّ عَظيمٌ لا يَمنَعُكَ شَيءٌ مِمّا خَلَقتَ، وأنتَ تَرى ولا تُرى، وأنتَ بِالمَنظَرِ الأَعلى، وأنَّ لَكَ الآخِرَةَ وَالاُولى، وأنَّ لَكَ المَحيا وَالمَماتَ، وأنَّ إلَيكَ المُنتَهى وَالرُّجعى، نَعوذُ بِكَ أن نَزِلَّ [۴۸۶] ونَخزى. [۴۸۷]

224. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بار خدايا! تو پروردگارى بزرگى، چندان كه هيچ يك از آفريده هايت نمى توانند مانع تو شوند. تو مى بينى و ديده نمى شوى، و در عالى ترين چشم انداز هستى [و نگاه ها به تو نمى رسند]، و آخرت و دنيا، از آنِ توست، و زندگى و مرگ، در دست توست، و پايان و بازگشت به سوى توست. از اين كه بلغزيم و سرافكنده شويم، به تو پناه مى بريم.

225. الإمام زين العابدين عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ الأَوَّلِ بِلا أَوَّلٍ كانَ قَبلَهُ، وَالآخِرِ بِلا آخِرٍ يَكونُ بَعدَهُ، الَّذي قَصُرَت عَن رُؤيَتِهِ أَبصارُ النّاظِرينَ، وعَجَزَت عَن نَعتِهِ أَوهامُ الواصِفينَ. [۴۸۸]

225. امام زين العابدين عليه السلام: ستايش، خداوندى را كه آغاز است و خود، آغازى ندارد و انجام است و خود، انجامى ندارد؛ خداوندى كه ديدگان بينندگان، از ديدنش قاصرند و اوهام وصف كنندگان، از وصف او ناتوان اند.

226. الإمام الصّادق عليه السلام: يَابنَ آدَمَ، لَو أَكَلَ قَلبَكَ طائِرٌ لَم يُشبِعهُ، وبَصَرُكَ لَو وُضِعَ عَلَيهِ خَرقُ إِبرَةٍ لَغَطّاهُ، تُريدُ أَن تَعرِفَ بِهِما مَلَكوتَ السَّماواتِ وَالأَرضِ؟! إِن كُنتَ صادِقا فَهذِهِ الشَّمسُ خَلقٌ مِن خَلقِ اللّهِ، فَإِن قَدَرتَ أَن تَملَأَ عَينَيكَ مِنها فَهُوَ كَما تَقولُ. [۴۸۹]

226. امام صادق عليه السلام: اى آدمى زاده اى كه اگر دل تو را پرنده اى بخورَد، سيرش نمى كند و اگر بر چشمت پارگى سوزنى ايجاد شود، آن را مى پوشاند. مى خواهى با اين دو، ملكوت آسمان ها و زمين را بشناسى؟! اگر راست مى گويى، اينك خورشيد، آفريده اى از آفريدگان خداست. اگر مى توانى چشمانت را از آن پُر كنى [و اين مخلوق را در چشمان خود بگنجانى]، حق با توست [و خواهى توانست ملكوت آسمان ها و زمين را نيز بشناسى].

227. الأمالي للصدوق عن إبراهيم الكرخيّ: قُلتُ لِلصّادِقِ عليه السلام: إِنَّ رَجُلاً رَأَى رَبَّهُ عز و جل في مَنامِهِ، فمَا يَكونُ ذلِكَ؟ فَقالَ: ذلِكَ رَجُلٌ لا دينَ لَهُ، إِنَّ اللّهَ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ لا يُرى فِي اليَقظَةِ ولا فِي المَنامِ، ولا فِي الدُّنيا ولا فِي الآخِرَةِ. [۴۹۰]

227. الأمالى، صدوق ـ به نقل از ابراهيم كَرْخى ـ: به صادق عليه السلام گفتم: مردى [ادّعا مى كند كه] پروردگارش را در خواب ديده است. اين، چگونه است؟

فرمود: «آن مرد، دين ندارد. خداوند ـ تبارك و تعالى ـ نه در بيدارى ديده مى شود، نه در خواب؛ نه در دنيا، نه در آخرت».

228. الأمالي للصدوق عن إسماعيل بن الفضل: سَأَلتُ أَبا عَبدِاللّهِ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ الصّادِقَ عليه السلام عَنِ اللّهِ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ هَل يُرى فِي المَعادِ؟

فَقالَ: سُبحانَ اللّهِ وتَعالى عَن ذلِكَ عُلُوّا كَبيرا! يَابنَ الفَضلِ، إِنَّ الأَبصارَ لا تُدرِكَ إِلّا ما لَهُ لَونٌ وكَيفِيَّةٌ، وَاللّهُ خالِقُ الأَلوانِ وَالكَيفِيَّةِ. [۴۹۱]

228. الأمالى، صدوق ـ به نقل از اسماعيل بن فضل ـ: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا خداوند ـ تبارك و تعالى ـ در قيامت ديده مى شود؟

فرمود: «خداوند، بس منزّه تر و برتر از آن است كه ديده شود. اى پسر فضل! ديدگان، تنها چيزهايى را مى بينند كه داراى رنگ و چگونگى باشد، و خداوند، خود، آفريننده رنگ ها و چگونگى است».

229. الإمام الرضا عليه السلام: إِنَّ أَوهامَ القُلوبِ أَكبَرُ مِن أَبصارِ العُيونِ، فَهُوَ لا تُدرِكُهُ الأَوهامُ وهُوَ يُدرِكُ الأَوهامَ. [۴۹۲]

229. امام رضا عليه السلام: افكار دل ها بزرگ تر از نگاه هاى چشم هاست. خدا را افكار نيز درك نمى كنند؛ امّا او افكار را درك مى كند.

230. الكافي عن أحمد بن إسحاق: كَتَبتُ إِلى أَبِي الحَسَنِ الثّالِثِ عليه السلام أَسأَلُهُ عَنِ الرُّؤيَةِ ومَا اختَلَفَ فيهِ النّاسُ، فَكَتَبَ: لا تَجوزُ الرُّؤيَةُ ما لَم يَكُن بَينَ الرّائي وَالمَرئِيِّ هَواءٌ يَنفُذُهُ البَصَرُ، فَإِذَا انقَطَعَ الهَواءُ [۴۹۳] عَنِ الرّائي وَالمَرئِيِّ لَم تَصِحَّ الرُّؤيَةُ وكانَ في ذلِكَ الاِشتِباهُ؛ لِأَنّ الرّائِيَ مَتى ساوَى المَرئِيَّ فِي السَّبَبِ المَوجِبِ بَينَهُما فِي الرُّؤيَةِ وَجَبَ الاِشتباهُ وكانَ ذلِكَ التَّشبيهُ؛ لِأَنَّ الأَسبابَ لابُدَّ مِن اتِّصالِها بِالمُسَبَّباتِ. [۴۹۴]

230. الكافى ـ به نقل از احمد بن اسحاق ـ: به امام هادى عليه السلام نامه نوشتم و از رؤيت [خداوند] و اختلاف نظر مردم در اين باره، سؤال كردم. ايشان در پاسخ نوشت: «تا زمانى كه ميان بيننده و شى ء مرئى، هوايى (/ فاصله اى) كه نگاه از آن عبور كند، وجود نداشته باشد، رؤيتْ امكان پذير نيست. پس، هر گاه ميان بيننده و شى ء مرئى، هوا نباشد، رؤيتى هم نخواهد بود و در اين، مشابهت است؛ [۴۹۵] زيرا بيننده هر گاه با شى ء مرئى، در سببى كه موجب رؤيت ميان آن دو مى شود [۴۹۶]، يكسان باشد، مشابهت لازم مى آيد [۴۹۷] و اين، همان تشبيه است؛ [۴۹۸] چرا كه سبب ها بايد به مسبّب ها متّصل باشند». [۴۹۹]

سخنى در باره عدم امكان رؤيت خدا با چشم

پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام بر پايه آموزه هاى قرآن و سنّت و حكم قطعى عقل و برهان، بر اين باورند كه ديدار حسّى خداوند متعال، ممتنع (غير ممكن) است.

پيروان مكتب معتزله از اهل سنّت نيز مانند اماميه، معتقد به عدم امكان رؤيت حسّى خداوند متعال هستند؛ امّا اشاعره و گروهى از اهل حديث ـ كه «مُشبِّهه» يا «حَشويّه» ناميده مى شوند ـ، قائل به امكان رؤيت حسّى خدا هستند، با اين تفاوت كه حشويه، قائل به جسم بودن خداوندند؛ امّا اشاعره به گفته قاضى ايجى، معتقدند كه: «خداوند، جسم نيست و در جهتى قرار ندارد و از اين رو، در رؤيت او، ظهورِ شرايطى مانند: مواجهه و تأثّر حَدَقه و...، محال است. با اين حال، مى تواند مثل ماه شب چهارده، بر بندگانش منكشف شود و به ديده در آيد، چنان كه در احاديث صحيح، وارد شده است». [۵۰۰]

تفاوت ديگر عقيده اشاعره و حشويه، اين است كه حشويه مى گويند خداوند در دنيا و آخرت، قابل رؤيت است؛ [۵۰۱] امّا اشاعره مى گويند كه خداوند، تنها در آخرت با چشم ديده مى شود؛ امّا لازمه رؤيت او، جسم بودن او و تشبيه خالق به مخلوق نيست.

دليل عقلى معتقدان به امكان رؤيت

هر چند قائلان به امكان ديدار خدا با چشم، گفته اند كه ما بر مدّعاى خود، هم دليل عقلى داريم و هم دليل نقلى؛ امّا بطلان دليل عقلى آنان، به قدرى واضح است كه نيازى به بررسى ندارد، مانند اين دليلشان كه «صِرف وجود اشيا، مقتضىِ امكان رؤيت آنهاست» [۵۰۲] يا آنچه ابن تيميه گفته كه رؤيت، وجود محض است و تنها به موجودْ متعلَّق مى شود، نه معدوم. پس هر چه وجودش كامل تر است، بلكه وجودش واجب باشد، بدان سزاوارتر است از آنچه عدم، لازمه آن است. [۵۰۳]

پاسخ اين سخنان، اين است كه: اوّلاً اثبات اين ادّعا كه «صِرف وجود، مقتضى امكان رؤيت است» يا «هر چه وجودْ كامل تر باشد، سزاوارتر است كه ديده شود»، دليل مى خواهد.

ثانيا تجربه نشان مى دهد كه خيلى چيزها قابل رؤيت حسّى نيستند. مگر كسى توانسته تاكنون نيروى تفكّر را با چشم ببيند؟!

ثالثا همان طور كه در روايات اهل بيت عليهم السلام ملاحظه شد، چشم، تنها چيزى را مى تواند ببيند كه داراى رنگ و كيفيت باشد و چنين چيزى نمى تواند نامحدود و آفريدگار باشد.

دليل نقلى معتقدان به امكان رؤيت

امّا دليل نقلى قائلان به امكان رؤيت خداوند ـ كه به گفته قاضى عضد الدين ايجى، دليل اصلى آنها براى اثبات امكانِ رؤيت است ـ احاديثى است كه ذيلاً به شمارى از آنها اشاره مى كنيم:

1. ابن عمر از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در تفسير آيه 22 و 23 سوره قيامت: «وُجُوهٌ يَوْمَـئِذٍ نَّاضِرَةٌ...؛ [۵۰۴] آن روز، چهره هايى خرّم اند»، نقل كرده كه فرمود:

مِنَ البَهاءِ وَ الحُسنِ، ناظِرَةٌ فى وَجهِ اللّهِ تَعالى. [۵۰۵]

از روشنايى و زيبايى [، خُرّم اند] و به سيماى خداى متعال مى نگرند.

2. در حديثى ديگر از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است:

إنَّ أدنى أهلِ الجَنَّةِ مَنزِلَةً لَمَن يَرى فى مُلكِهِ ألفَى سَنَةٍ، و إنَّ أفضَلَهُم مَنزِلَةً لَمَن يَنظُرُ فى وَجهِ اللّهِ تَعالى كُلَّ يَومٍ مَرَّتَينِ، ثُمَّ تَلا: «وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ نَّاضِرَةٌ... » قالَ: البَياضُ وَ الصَّفا «إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ» [۵۰۶] قالَ: يَنظُرُ كُلَّ يَومٍ فى وَجهِ اللّهِ عز و جل. [۵۰۷]

كم منزلت ترين فرد بهشتى، دو هزار سال طول مى كشد تا مملكت خود را بنگرد و بالاترين آنان، هر روز دوبار به وجه خدا مى نگرد. سپس تلاوت كرد: «آن روز، چهره هايى خرّم اند»؛ يعنى سپيدرو و باصفا، «به پروردگار خود مى نگرند»؛ يعنى هر روز به وجه خدا مى نگرند.

3. در حديث ديگرى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است:

إذا دَخَلَ أهلُ الجَنَّةِ الجَنَّةَ، يَقولُ اللّهُ ـ تَبارَكَ و تَعالى ـ: تُريدونَ شَيئا أزيدُكُم؟ فَيَقولونَ: ألَم تُبَيِّض وُجوهَنا؟ ألَم تُدخِلنَا الجَنَّةَ و تُنَجِّنا مِنَ النّارِ؟ قالَ: فَيَكشِفُ الحِجابَ، فَما اُعطوا شَيئا أحَبَّ إلَيهِم مِنَ النَّظَرِ إلى رَبِّهِم عز و جل. [۵۰۸]

چون بهشتيان به بهشت درآيند، خداى ـ تبارك و تعالى ـ به آنان مى فرمايد: «مى خواهيد چيزى برايتان بيفزايم؟». مى گويند: آيا سيمايمان را سپيد نكردى؟ آيا ما را به بهشت در نياوردى و از آتش، رهايمان نساختى؟ پس حجاب، كنار مى رود و چيزى به آنها عطا نشده كه برايشان دوست داشتنى تر از نگريستن به وجه خدا باشد.

پاسخ اين است كه بر فرض، ادّعاى اهل حديث را مبنى بر صحّت احاديث ياد شده بپذيريم، اوّلاً رؤيت در اين روايات، قابليتِ انطباق با «رؤيت قلبى» با تفسير صحيحى كه از آن خواهد آمد، دارند.

ثانيا با توجّه به اين كه قرآن و برهان، امكان رؤيت حسّى را رد كرده اند، اگر روايتى قابل توجيه نباشد، قطعا قابل قبول نيست. لذا امام رضا عليه السلام در پاسخ ابو قرّه كه از ايشان پرسيد: «آيا روايات را دروغ مى دانى؟»، فرمود:

إذا كانَتِ الرِّواياتُ مُخالِفَةً لِلقُرآنِ كَذَّبتُ بِها. [۵۰۹]

هنگامى كه روايات با قرآنْ مخالف باشد، تكذيبشان مى كنم.

همچنين استدلال به آيه: «وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»، [۵۱۰] بر امكان رؤيت حسّى صحيح نيست؛ زيرا جمع ميان اين آيه و ساير آياتى كه دلالت بر عدم امكان رؤيت حسّى دارند، مانند: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ»، [۵۱۱] اقتضا مى كند كه مقصود از آن، رؤيت حسّى نباشد، چنان كه در روايات اهل بيت عليهم السلام، نگريستن به خدا در آيه ياد شده، تفسير به: نگريستن به رحمت يا پاداش خدا و يا نگريستن به وجه انبيا و اوليا شده است. [۵۱۲]

گفتنى است كه آنچه در اين روايات آمده، چند نمونه از مصاديق تفسير «نظر به وجه اللّه » است و برترين نمونه آن، رؤيت قلبى خداست كه تفسير آن خواهد آمد [۵۱۳] و ظاهرا به خاطر سوء استفاده نكردن از اين تفسير، در روايات ياد شده، به اين معنا اشاره نشده است.

8 / 3: لا تَحُسُّهُ الحَواسُّ

8 / 3: نامحسوس است

231. الإمام عليّ عليه السلام: لا تَلمِسُهُ لامِسَةٌ، ولا تَحُسُّهُ حاسَّةٌ. [۵۱۴]

231. امام على عليه السلام: هيچ لامسه اى او را لمس نمى كند و هيچ حسّى احساسش نمى كند.

232. الكافي عن عليّ بن عُقبة: سُئِلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام: بِمَ عَرَفتَ رَبَّكَ؟

قالَ: بِما عَرَّفَني نَفسَهُ.

قيلَ: وكَيفَ عَرَّفَكَ نَفسَهُ؟

قالَ: لا يُشبِهُهُ صورَةٌ، ولا يُحَسُّ بِالحَواسِّ، ولا يُقاسُ بِالنّاسِ. [۵۱۵]

232. الكافى ـ به نقل از على بن عُقبه ـ: از امير مؤمنان عليه السلام سؤال شد: به چه پروردگارت را شناختى؟

فرمود: «به آنچه او خود، خويشتن را به من شناسانْد».

گفته شد: چگونه خودش را به تو شناساند؟

فرمود: «هيچ صورتى همانند او نيست. با حواس، ادراك نمى شود و با مردم، سنجيده نمى گردد».

233. الإمام الصادق عليه السلام ـ في تَنزيهِهِ سُبحانَهُ وتَعالى ـ: سُبحانَ مَن لا يَعلَمُ أحَدٌ كَيفَ هُوَ إِلّا هُوَ، لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَميعُ البَصيرُ، لا يُحَدُّ ولا يُحَسُّ ولا يُجَسُّ [۵۱۶]، ولا تُدرِكُهُ الأَبصارُ ولَا الحَواسُّ، ولا يُحيطُ بِهِ شَيءٌ، ولا جِسمٌ ولا صورَةٌ ولا تَخطيطٌ [۵۱۷] ولا تَحديدٌ. [۵۱۸]

233. امام صادق عليه السلام ـ در تنزيه خداوند پاك و والا ـ: منزّه است آن كه جز خودِ او، هيچ كس نمى داند كه او چگونه است. چيزى همانندش نيست و او شنوا و بيناست. محدود و محسوس و ملموس نيست. ديدگان و حواس، او را درك نمى كنند و هيچ چيز بر او احاطه نمى يابد. نه جسم است و نه صورت. نه ترسيم مى شود و نه اندازه مى پذيرد.

234. عنه عليه السلام ـ كانَ يَقولُ ـ: الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا يُحَسُّ ولا يُجَسُّ ولا يُمَسُّ، ولا يُدرَكُ بِالحَواسِّ الخَمسِ، ولا يَقَعُ عَلَيهِ الوَهمُ، ولا تَصِفُهُ الأَلسُنُ، وكُلُّ شيءٍ حَسَّتهُ الحَواسُّ أَو لَمَسَتهُ الأَيدي فَهُوَ مَخلوقٌ. [۵۱۹]

234. امام صادق عليه السلام ـ پيوسته مى فرمود ـ: ستايش، خداوندى را كه نه به حس درمى آيد و نه لمس و نه دستمالى مى شود، و با هيچ يك از حواس پنجگانه دريافت نمى گردد، و در وهم نمى گنجد، و زبان ها از وصفش عاجزند. هر چيزى كه حواس، دركش كنند يا با دست ها لمس شوند، آن چيز، مخلوق است.

8 / 4: لا يَبلُغُ أَحَدٌ كُنهَ مَعرِفَتِهِ

8 / 4: هيچ كس به كنه معرفتش نمى رسد

235. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ فِي الدُّعاءِ ـ: يا مَن لا يَعلَمُ ما هُوَ إِلّا هُوَ. [۵۲۰]

235. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعا ـ: اى آن كه جز خود او نمى داند كه او چيست!

236. عنه صلى الله عليه و آله ـ في تَنزيهِ اللّهِ سُبحانَهُ ـ: سُبحانَكَ ما عَرَفناكَ حَقَّ مَعرِفَتِكَ. [۵۲۱]

236. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در تنزيه خداوند پاك ـ: منزهّى تو! ما تو را چنان كه بايد، نشناختيم.

237. عوالي اللآلي: رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أَنَّهُ قالَ: لا يَبلُغُ أَحدٌ كُنهَ [۵۲۲] مَعرِفَتِهِ.

فَقيلَ: ولا أَنتَ يا رَسولَ اللّهِ؟

قالَ: ولا أَنَا، اللّهُ أَعلى وأَجَلُّ أَن يَطَّلِعَ أَحدٌ عَلى كُنهِ مَعرِفَتِهِ. [۵۲۳]

237. عوالى اللآلى: از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «هيچ كس به كُنه معرفت او نمى رسد».

گفته شد: حتّى تو، اى پيامبر خدا؟

فرمود: «حتّى من. خدا، والاتر و بزرگ تر از آن است كه كسى به كُنه معرفت او دست يابد».

238. الإمام عليّ عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذي أَظهَرَ مِن آثارِ سُلطانِهِ وجَلالِ كِبرِيائِهِ ما حَيَّرَ مُقَلَ [۵۲۴] العُقولِ مِن عَجائِبِ قُدرَتِهِ، ورَدَعَ خَطَراتِ هَماهِمِ [۵۲۵] النُّفوسِ عَن عِرفانِ كُنهِ صِفَتِهِ. [۵۲۶]

238. امام على عليه السلام: ستايش، خداوندى را كه از نشانه هاى سلطنتش و شكوه عظمتش چندان نشان داد كه ديدگان خِردها را از شگفتى هاى قدرتش حيرت زده كرد و جولان انديشه ها را از شناخت حقيقت صفتش باز داشت.

239. عنه عليه السلام ـ في تَمجيدِ اللّهِ عز و جل ـ: فَلَسنا نَعلَمُ كُنهَ عَظَمَتِكَ، إِلّا أَنّا نَعلَمُ أَنَّكَ حَيٌّ قَيّومٌ لا تَأَخُذُكَ سِنَةٌ ولا نَومٌ، لَم يَنتَهِ إِلَيكَ نَظَرٌ، ولَم يُدرِككَ بَصَرٌ. [۵۲۷]

239. امام على عليه السلام ـ در بزرگ داشت خداوند عز و جل ـ: ما توان شناخت كُنه عظمت تو را نداريم؛ امّا همين اندازه مى دانيم كه تو زنده و پاينده اى و چُرت و خواب، تو را نمى گيرد. هيچ نگاهى به تو نرسيده و هيچ چشمى تو را نديده است.

240. عنه عليه السلام: العَجزُ عَن دَرك الإِدراكِ إدراكٌ. [۵۲۸]

240. امام على عليه السلام: ناتوانى از درك ادراك (حقيقت خدا)، خود، ادراك است. [۵۲۹]

241. الإمام عليّ عليه السلام ـ في الدّيوانِ المَنسوب إِلَيهِ ـ:

كَيفِيَّةُ المَرءِ ليس المرء يُدرِكُها فَكَيفَ كَيفِيَّةُ الجَبّارِ في القِدَمِ

هُوَ الَّذي أَنشَأَ الأَشياءَ مُبتَدِعا فَكَيفَ يُدرِكُهُ مُستَحدَثُ النَّسَمِ [۵۳۰]

241. امام على عليه السلام ـ در ديوان منسوب به ايشان ـ: چگونگى انسان را انسان درك نمى كند

چه رسد به [درك] چگونگى جبّار ازلى

او كسى است كه موجودات را از هيچ آفريد

پس چگونه موجود حادث، او را درك كند؟

242. فاطمة عليهاالسلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذِي احتَجَبَ عَن كُلِّ مَخلوقٍ يَراهُ بِحَقيقَةِ الرُّبوبِيَّةِ، وقُدرَةِ الوَحدانِيَّةِ فَلَم تُدرِكهُ الأَبصارُ. [۵۳۱]

242. فاطمه عليهاالسلام: ستايش، خداوندى را كه از هر مخلوقى در پرده شد [و اجازه نداد] كه او را به حقيقت ربوبيت و قدرت وحدانيت ببيند. از اين رو، ديدگان او را درنيافته اند.

243. الإمام الحسن عليه السلام: لا تُدرِكُ العُقولُ وأَوهامُها، ولا الفِكَرُ وخَطَراتُها، ولَا الأَلبابُ وأَذهانُها، صِفَتَهُ فَتَقولَ: مَتى؟ ولا بُدِى ءَ مِمّا؟ ولا ظاهِرٌ عَلى ما؟ ولا باطِنٌ فيما؟ ولا تارِكٌ فَهَلّا؟ [۵۳۲]. [۵۳۳]

243. امام حسن عليه السلام: خِردها و ره يافته هاى ذهنى آنها، و انديشه ها و خطورات آنها، و مغزها و اذهان آنها، [۵۳۴] صفت [و چگونگى] او را درك نمى كنند تا كه گفته شود: چه وقت بوده؟ از چه آغاز شده؟ بر چه آشكار گشته؟ در چه نهان است؟ و چيزى را فروگذار نكرده تا كه گفته شود: چرا فروگذارش كرده است؟

244. الإمام الحسين عليه السلام: اِحتَجَبَ عَنِ العُقولِ، كَمَا احتَجَبَ عَنِ الأَبصارِ. [۵۳۵]

244. امام حسين عليه السلام: از خِردها در نهان است، چونان كه از ديدگان، پنهان است.

245. الإمام زين العابدين عليه السلام: مِن دُعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ ـ: أَنتَ الَّذي قَصُرَتِ الأَوهامُ عَن ذاتِيَّتِكَ، وعَجَزَتِ الأَفهامُ عَن كَيفِيَّتِكَ، ولَم تُدرِكِ الأَبصارُ مَوضِعَ أَينِيَّتِكَ. [۵۳۶]

245. امام زين العابدين عليه السلام ـ از دعاى ايشان در روز عرفه ـ: تو آنى كه دست انديشه ها از رسيدن به ذات تو كوتاه است و فهم ها از [شناخت] چگونگى تو ناتوان اند و ديدگان، جاى تو را درنمى يابند.

246. عنه عليه السلام ـ من دُعائِهِ في صَلاةِ اللَّيلِ ـ: ضَلَّت فيكَ الصِّفاتُ، وتَفَسَّخَت دونَكَ النُّعوتُ، وحارَت في كِبرِيائِكَ لَطائِفُ الأَوهامِ. [۵۳۷]

246. امام زين العابدين عليه السلام ـ از دعاى ايشان در نماز شب ـ: اوصاف در تو گم مى شوند، و نعمت ها در ساحت تو از هم فرو مى پاشند، و انديشه هاى دقيق در عظمت تو حيران مى گردند.

247. الإمام الباقر عليه السلام: إِنَّما يُعقَلُ ما كانَ بِصِفَةِ المَخلوقِ، ولَيسَ اللّهُ كَذلِكَ. [۵۳۸]

247. امام باقر عليه السلام: چيزى تعقّل مى شود كه ويژگى مخلوق را داشته باشد، و خدا چنين نيست.

248. الإمام الصادق عليه السلام: إِنَّ اللّهَ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ لا تُقَدَّرُ قُدرَتُهُ، ولا يَقدِرُ العِبادُ عَلى صِفَتِهِ، ولا يَبلُغونَ كُنهَ عِلمِهِ ولا مَبلَغَ عَظَمَتِهِ، ولَيسَ شَيءٌ غَيرَهُ، هُوَ نُورٌ لَيسَ فيهِ ظُلمَةٌ، وصِدقٌ لَيسَ فيهِ كِذبٌ، وعَدلٌ لَيسَ فيهِ جَورٌ، وحَقٌّ لَيسَ فيهِ باطِلٌ، كَذلِكَ لَم يَزَل ولا يَزالُ أَبَدَ الآبِدينَ. [۵۳۹]

248. امام صادق عليه السلام: قدرت خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به اندازه درنمى آيد و بندگان، از عهده وصف او بر نمى آيند و به كُنه دانش او و نهايت عظمتش نمى رسند. غير او چيزى نيست. او نور بى ظلمت، راستى بى دروغ، عدالت بى ستم و حقّ بى باطل است. [۵۴۰] از ازل چنين بوده و تا ابد، چنين خواهد بود.

249. الإمام الكاظم عليه السلام: إِنَّهُ لا تُقَدِّرُهُ العُقولُ، ولا تَقَعُ عَلَيهِ الأَوهامُ. [۵۴۱]

249. امام كاظم عليه السلام: خِردها او را درنمى يابند، و انديشه ها به او نمى رسند.

250. الإمام الرضا عليه السلام: لا تَضبُطُهُ العُقولُ، ولا تَبلُغُهُ الأَوهامُ، ولا تُدرِكُهُ الأَبصارُ، ولا يُحيطُ بِهِ مِقدارٌ. عَجَزَت دونَهُ العِبارَةُ، وكَلَّت دونَهُ الأَبصارُ، وضَلَّ فيهِ تَصاريفُ الصِّفاتِ. اِحتَجَبَ بِغَيرِ حِجابٍ مَحجوبٍ، وَاستَتَرَ بِغَيرِ سِترٍ مَستورٍ، عُرِفَ بِغَيرِ رُؤيَةٍ، ووُصِفَ بِغَيرِ صورَةٍ. [۵۴۲]

250. امام رضا عليه السلام: خِردها او را به چنگ نمى آورند و اوهام بدو نمى رسند و ديدگان، او را درنمى يابند و در اندازه نمى گنجد. بيان، از وصف او ناتوان است و ديدگان، از ديدنش در مانده اند و دگرگونى هاى صفات، در او گم مى شوند. [۵۴۳] بى هيچ حجابى در حجاب است و بى هيچ پرده اى در پرده. شناخته شده است، بى رؤيت و وصف شده است، بى صورت.

251. الإمام الجواد عليه السلام: رَبُّنا ـ تبارَكَ وتَعالى ـ لا شِبهَ لَهُ ولا ضِدَّ ولا نِدَّ، ولا كَيفَ، ولا نِهايَةَ، ولا تَبصارَ بَصَرٍ، ومُحَرَّمٌ عَلَى القُلوبِ أَن تُمَثِّلَهُ، وعَلَى الأَوهامِ أَن تَحُدَّهُ، وعَلَى الضَّمائِرِ أَن تُكَوِّنَهُ، جَلَّ وعَزَّ عَن أَداةِ خَلقِهِ وسِماتِ بَرِيَّتِهِ، وتَعالى عَن ذلِكَ عُلُوّا كَبيرا. [۵۴۴]

251. امام جواد عليه السلام: پروردگار ما ـ تبارك و تعالى ـ نه مانندى دارد، نه ضدّى، نه همتايى، نه چگونگى اى، نه پايانى، و نه به چشم ديده مى شود. حرام [و قدغن] گشته بر دل ها كه او را تشبيه كنند و بر وهم ها كه در اندازه اش بگنجانند و بر انديشه ها كه او را بسازند. او بسى برتر و والاتر از ابزار مخلوقش و نشانه هاى آفريدگانش است. بسيار بسيار، بزرگ تر از چنين تصوّرى است.

252. الإمام الهادي عليه السلام: إِلهي تاهَت أَوهامُ المُتَوَهِّمينَ، وقَصُرَ طَرفُ الطارِفينَ، وتلاشَت أَوصافُ الواصِفينَ، واضمَحَلَّت أَقاويلُ المُبطِلينَ عَنِ الدَّركِ لِعَجيبِ شَأنِكَ، أَوِ الوُقوعِ بِالبُلوغِ إِلى عُلُوِّكَ. [۵۴۵]

252. امام هادى عليه السلام: معبودا! خيال خيال پردازان، سرگشته است و نگاه بينندگان، كوتاه و توصيفات توصيفگران، نارسا و سخنان بيهوده گويان، در رسيدن به مقام شگفت انگيز تو يا دست يافتن به جايگاه بلند تو، از هم گسيخته.

8 / 5: النَّهيُ عَنِ التَّفَكُّرِ في ذاتِه

8 / 5: نهى از انديشيدن در ذات خدا

253. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ أَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى» [۵۴۶] ـ: لا فِكرَةَ فِي الرَّبِّ. [۵۴۷]

253. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در باره آيه شريف: «و اين كه پايان به سوى پروردگار توست» ـ: در [ذات] پروردگار، انديشه نبايد كرد (دستِ انديشه به پروردگار نمى رسد).

254. الإمام الصادق عليه السلام: إِنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ: «وَ أَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى»، فَإِذَا انتَهَى الكَلامُ إِلَى اللّهِ فَأَمسِكوا. [۵۴۸]

254. امام صادق عليه السلام: خداوند عز و جل مى فرمايد: «و اين كه پايان به سوى پروردگار توست». پس هر گاه سخن به خدا رسد، باز ايستيد.

255. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: تَفَكَّروا في خَلقِ اللّه ولا تَفَكَّروا فِي اللّهِ فَتَهلِكوا. [۵۴۹]

255. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: در مخلوقات خدا بينديشيد و در خودِ خدا انديشه نكنيد، كه نابود مى شويد.

256. عنه صلى الله عليه و آله: تَفَكَّروا في آلاءِ اللّهِ ولا تَتَفَكَّروا فِي اللّهِ. [۵۵۰]

256. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: در نعمت هاى خدا بينديشيد و در باره خودِ خدا انديشه نكنيد.

257. الإمام عليّ عليه السلام: مَن أَفكَرَ في ذاتِ اللّهِ تَزَندَقَ [۵۵۱]. [۵۵۲]

257. امام على عليه السلام: هر كه در ذات خدا بينديشد، زنديق مى شود.

258. الإمام الباقر عليه السلام: إِيّاكُم وَالتَّفَكُّرَ فِي اللّهِ، ولكِن إِذا أَرَدتُم أَن تَنظُروا إِلى عَظَمَتِهِ فَانظُروا إِلى عَظيمِ خَلقِهِ. [۵۵۳]

258. امام باقر عليه السلام: از انديشيدن در باره خدا بپرهيزيد؛ امّا هر گاه خواستيد عظمت او را ببينيد، به عظمت آفرينش او بنگريد.

259. عنه عليه السلام: أُذكُروا مِن عَظَمَةِ اللّهِ ما شِئتُم ولا تذكُروا ذاتَهُ؛ فَإِنَّكُم لا تَذكُرونَ مِنهُ شَيئا إِلّا وهُوَ أَعظَمُ مِنهُ. [۵۵۴]

259. امام باقر عليه السلام: از عظمت خدا، هرچه مى خواهيد، ياد كنيد؛ ولى در باره ذات او فكر نكنيد، كه هر چه در باره ذات او بگوييد، او بزرگ تر از آن است.

260. الإمام الصادق عليه السلام: إِيّاكُم وَالتَّفَكُّرَ فِي اللّهِ؛ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ فِي اللّهِ لا يَزيدُ إِلّا تَيهاً؛ لِأَنَّ اللّهَ عز و جللا تُدرِكُهُ الأَبصارُ ولا يوصَفُ بِمِقدارٍ. [۵۵۵]

260. امام صادق عليه السلام: از انديشيدن در خدا بپرهيزيد؛ زيرا در باره خدا هرچه بيشتر انديشه كنيد، سرگشته تر مى شويد؛ چرا كه خداوند عز و جل را نه ديدگان در مى يابند و نه به اندازه، وصف مى شود.

261. عنه عليه السلام: مَن نَظَرَ فِي اللّهِ كَيفَ هُوَ هَلَكَ. [۵۵۶]

261. امام صادق عليه السلام: هركس در چگونگى خدا بينديشد، هلاك مى شود.

راجع: ص438 ح49.

ر. ك: ص439 ح49.

8 / 6: النَّهيُ عَنِ التعمّق في صفته

8 / 6: نهى از تعمّق در چگونگى خدا

262. الإمام عليّ عليه السلام: أُنظُر أَيُّهَا السَّائِلُ؛ فَما دَلَّكَ القُرآنُ عَلَيهِ مِن صِفَتِهِ فَائتَمَّ بِهِ، وَاستَضِئ بِنورِ هِدايَتِهِ، وما كَلَّفَكَ الشَّيطانُ عِلمَهُ مِمّا لَيسَ فِي الكِتابِ عَلَيكَ فَرضُهُ ولا في سُنَّةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وأَئِمَّةِ الهُدى أَثَرُهُ، فَكِل عِلمَهُ إِلَى اللّهِ سُبحانَهُ؛ فَإِنَّ ذلِكَ مُنتَهى حَقِّ اللّهِ عَلَيكَ. وَاعلَم أَنَّ الرّاسِخينَ فِي العِلمِ هُمُ الَّذينَ أَغناهُم عَنِ اقتِحام السُّدَدِ المَضروبَةِ دونَ الغُيوبِ الإِقرارُ بِجُملَةِ ما جَهِلوا تَفسيرَهُ مِنَ الغَيبِ المَحجُوبِ، فَمَدَحَ اللّهُ تَعالى اعتِرافَهُم بِالعَجزِ عَن تَناوُلِ ما لَم يُحيطوا بِهِ عِلما، وسَمّى تَركَهُمُ التَّعَمُّقَ فيما لَم يُكَلِّفهُمُ البَحثَ عَن كُنهِهِ رُسوخا. فَاقتَصِر عَلى ذلِكَ، ولا تُقَدِّر عَظَمَةَ اللّهِ سُبحانَهُ عَلى قَدرِ عَقلِكَ فَتَكونَ مِنَ الهالِكينَ. [۵۵۷]

262. امام على عليه السلام: اى پرسنده! بنگر كه قرآن، تو را در باره خدا چگونه راه نمايى كرده است، همان را پيروى كن و از روشنايىِ ره نمونش پرتو گير و آنچه كه شيطان، علم به آن را بر تو تكليف كرده، ولى در كتاب خدا بر تو واجب نگشته و در سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان هدايتگر، نشانى از آن نيست، دانستنش را به خداى سبحان وا گذار؛ كه اين، منتهاى حقّ خدا بر توست. و بدان كه راسخانِ در علم، كسانى اند كه به آنچه در پسِ پرده غيب، نهان است و تفسيرش را نمى دانند، روى هم رفته، اقرار مى كنند و اين، آنان را از درآمدن به درهايى كه در برابر عوالم غيب بسته شده است، بى نياز مى گردانَد. پس خداوند متعال، اعتراف آنان را به ناتوانى از دستيابى به آنچه بدان احاطه علمى ندارند، ستوده است و ترك تعمّق آنان را در آنچه مكلّف به جستجو از كُنه آن نشده اند، رسوخ [علمى] ناميده است. پس تو نيز به همين بسنده كن و عظمت خداوند سبحان را با عقل خويش مسنج، كه در اين صورت، از تباه شدگان خواهى بود.

263. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ كانَ إِذا قَرَأَ هذِهِ الآيَةَ: «وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا» [۵۵۸] يقولُ ـ: سُبحانَ مَن لَم يَجعَل في أَحَدٍ مِن مَعرِفَةِ نِعَمِهِ إِلّا المَعرِفَةَ بِالتَّقصيرِ عَن مَعرِفَتِها، كَما لَم يَجعَل في أَحَدٍ مِن مَعرِفَةِ إِدراكِهِ أَكثَرَ مِنَ العِلمِ أَنَّهُ لا يُدِركُهُ، فَشَكَرَ ـ جَلَّ وعَزَّ ـ مَعرِفَةَ العارِفينَ بِالتَّقصيرِ عَن مَعرِفَةِ شُكرِهِ فَجَعَلَ مَعرِفَتَهُم بِالتَّقصيرِ شُكرا، كَما عَلِمَ عِلمَ العالِمينَ أَنَّهُم لا يُدرِكونَهُ فَجَعَلَهُ إِيمانا، عِلما مِنهُ أَنَّهُ [قَدرُ] [۵۵۹] وُسعِ العِبادِ، فَلا يَتَجاوَزُ ذلِكَ. [۵۶۰]

263. امام زين العابدين عليه السلام ـ هر گاه آيه «و اگر نعمت هاى خدا را بشماريد، نمى توانيد آنها را به شماره در آوريد» را مى خواند، مى گفت ـ: منزّه است آن كه [توانايى] شناخت نعمت هايش را در هيچ كس قرار نداد، جز همين كه مى داند از شناخت آنها ناتوان است، چنان كه معرفت ادراكش را به كسى نداد، مگر همين اندازه كه بداند او را درك نمى كند. پس خداوند عز و جل همين اندازه شناخت را از كسانى كه مى دانند از شناخت او قاصرند، پذيرفت و پى بردن آنان به تقصير و ناتوانى خود را شكرگزارى [آنان] قرار داد. همچنين دانست كه عالمان مى دانند كه نمى توانند او را ادراك كنند و همين [علم آنان] را ايمان مقرّر داشت؛ چرا كه خداوند مى داند گنجايش بندگان، همين اندازه است و بيشتر از آن نيست.

264. الكافي عن عاصم بن حميد: سُئِلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهماالسلام عَنِ التَّوحيدِ فَقالَ: إِنَّ اللّهَ عز و جلعَلِمَ أَنَّهُ يَكونُ في آخِرِ الزَّمانِ أَقوامٌ مُتَعَمِّقونَ، فَأَنزَلَ اللّهُ تَعالى «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » [۵۶۱] وَالآياتِ مِن سورَةِ الحَديدِ إِلى قَولِهِ: «وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» [۵۶۲]، فَمَن رامَ وَراءَ ذلِكَ فَقَد هَلَكَ. [۵۶۳]

264. الكافى ـ به نقل از عاصم بن حميد ـ: از امام زين العابدين عليه السلام در باره توحيد سؤال شد. فرمود: «خداوند عز و جل مى دانست كه در آخرزمان، مردمى اهل تعمّق خواهند آمد. از اين رو، «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و آياتى از سوره حديد تا «وهو عليم بذات الصدور» را نازل كرد. پس، هر كه آهنگ فراتر از اينها كند، به هلاكت در مى افتد.

بحثى در باره معناى تعمّق در خداشناسى

شمارى از بزرگان اهل عرفان، بدون توجّه به معناى «تعمّق» در لغت و احاديث اسلامى، در تفسير حديثى كه مرحوم كلينى از امام زين العابدين عليه السلام نقل كرده، دچار خطا شده اند. امام عليه السلام فرموده است:

إِنَّ اللّهَ عز و جل عَلِمَ أَنَّهُ يَكونُ فى آخِرِ الزَّمانِ أَقوامٌ مُتَعَمِّقونَ، فَأَنزَلَ اللّهُ تَعالى «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » وَ الآياتِ مِن سورَةِ الحَديدِ إِلى قَولِهِ: «وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»، فَمَن رامَ وَراءَ ذلِكَ فَقَد هَلَكَ. [۵۶۴]

خداى عز و جل مى دانست كه مردمى افراطى در آخرزمان مى آيند. از اين رو، سوره توحيد و آياتى از سوره حديد را تا «و او به هر چه در دل ها مى گذرد، داناست» نازل كرد، و هر كس بيش از آن را بجويد، بى گمان، هلاك مى شود.

برخى اين سخن را چنين معنا كرده اند كه چون خداوند متعال مى دانست كه در آخِرْزمان، مردمى كنجكاو و دقيق خواهند آمد، سوره توحيد و آيات آغازين سوره حديد را نازل فرمود و از اين بيان، ستايش مردمان آخِرزمان را استخراج و حديث يادشده را بر آنچه اهل عرفان از توحيد فهميده اند، منطبق مى نمايند.

امّا با مراجعه به منابع اصيل لغت و احاديثى كه كلمه «تعمّق» در آنها به كار رفته و حتّى با دقّت در ذيل سخن امام عليه السلام، پژوهشگر، يقين خواهد كرد كه برداشت آنان از حديث ياد شده، قطعا نادرست است.

يك. تعمّق، در لغت

خليل بن احمد فراهيدى نوشته است:

المتعمّق: المبالغ فى الأمر، المتشدّد فيه، الّذى يَطلب أقصى غايته. [۵۶۵]

متعمّق، كسى است كه در خواسته خود، مبالغه مى كند و تا پايان آن را مى جويد.

همانند اين معنا را ابن منظور، در لسان العرب آورده است:

متعمّق، كسى است كه در خواسته خود، مبالغه و سختگيرى مى كند و تا پايان آن را مى جويد. [۵۶۶]

بنا بر اين، نهايت تلاش براى رسيدن به عمق و نهايت چيزى، در لغت، «تعمّق» ناميده مى شود.

دو. احاديثى كه واژه «تعمّق» در آنها به كار رفته

با كاوش در موارد استعمال واژه «تعمّق» در احاديث اسلامىِ منقول در منابع شيعه و اهل سنّت، براى پژوهشگر، ترديدى باقى نمى ماند كه مقصود از اين واژه در فرهنگ اسلامى: افراط، تندروى و خارج شدن از مرز اعتدال است. اين احاديث را به چهار دسته مى توان تقسيم كرد:

الف ـ ستايش ترك تعمّق در صفات خدا

دسته اوّل، احاديثى اند كه در توصيف راسخان در علم، ترك تعمّقِ آنان در صفات خدا، بلكه در همه مسائل غيبى را مى ستايند، مانند:

فَمَدَحَ اللّهُ تَعالَى اعتِرافَهُم بِالعَجزِ عَن تَناوُلِ ما لَم يُحيطوا بِهِ عِلما، و سَمّى تَركَهُمُ التَّعَمُّقَ فيما لَم يُكَلِّفهُمُ البَحثَ عَن كُنهِهِ رُسوخا. [۵۶۷]

و خداوند، اعتراف آنان را به ناتوانى از رسيدن به آنچه احاطه علمى بدان ندارند، ستوده است و فرو نرفتن آنان را در آنچه مكلّف به كاوش از نهانش نيستند، «رسوخ» ناميده است.

اين احاديث، با عنايت به اين كه هماهنگ با قرآن اند، اهمّيت ويژه اى در اين مبحث دارند.

ب ـ خطر تعمّق

دسته دوم، احاديثى اند كه مطلق «تعمّق» را خطرناك توصيف مى كنند، مانند آنچه از امام على عليه السلام نقل شده است كه از تعمّق به عنوان يكى از پايه هاى كفر نام مى برد:

الكُفرُ عَلى أَربَعِ دَعائِمَ: عَلَى التَّعَمُّقِ... فَمَن تَعَمَّقَ لَم يُنِب إِلَى الحَقِّ. [۵۶۸]

كفر، بر چهار ستون استوار است: بر زياده روى... پس هر كس زياده رود، به حق باز نمى گردد.

ج ـ هشدار در باره تعمّق در دين

دسته سوم، احاديثى اند كه نسبت به افراطيگرى در مسائل فرعى دينى، هشدار داده اند، مانند آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه:

إِيّاكُم وَ التَّعَمُّقَ فِى الدّينِ! فَإِنَّ اللّهَ تَعالى قَد جَعَلَهُ سَهلاً، فَخُذوا مِنهُ ما تُطيقونَ.… [۵۶۹]

مبادا در دين، تندروى كنيد؛ چرا كه خدا آن را آسان قرار داده است. پس، از دين، به قدرى كه توانش را داريد، برگيريد.

حديثى هم از امام كاظم عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايد:

لا تَعَمُّقَ فِى الوُضوءِ. [۵۷۰]

در وضو، زياده روى صحيح نيست.

علّامه مجلسى در شرح اين حديث مى گويد:

يعنى ريختن آب فراوان و يا سختگيرى در رساندن آب بيشتر از حدّ كامل وضو گرفتن. [۵۷۱]

د ـ عاقبت تعمّق در دين

دسته چهارم، احاديثى اند كه عاقبت و ثمره تندروى و افراطيگرى دينى را موجب خروج از دين مى دانند، مانند آنچه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:

إنَّ أقواما يَتَعَمَّقونَ فِى الدّينِ يَمرُقونَ كَما يَمرُقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ. [۵۷۲]

گروه هايى در دين تندروى مى كنند و از آن بيرون مى روند، آن گونه كه تير از هدف در مى گذرد.

بنا بر اين، در فرهنگ احاديث اسلامى، تعمّق در خداشناسى و امور دينى، نه تنها ممدوح نيست، بلكه ممنوع است و آنچه در كلام امام زين العابدين عليه السلام آمده كه در آخِرْزمان، اقوامى متعمّق خواهند آمد، حاكى از انحراف عقيدتى آنهاست كه خداوند متعال، براى فراگير نشدن انحراف آنان، سوره توحيد و آيات نخست سوره حديد را نازل فرموده است و ذيل فرمايش امام عليه السلام كه فرموده: «هر كس بيش از آن را بطلبد، هلاك مى شود»، به روشنى دلالت دارد بر اين كه مسلمانان، بايد در شناخت صفات خدا، به آنچه در اين آيات آمده و توضيحاتى كه اهل بيت عليهم السلام در باره آنها داده اند، اكتفا كنند و در مباحثى كه انديشه به عمق آن نمى رسد، [۵۷۳] غور ننمايند [۵۷۴] كه تعمّق در ذات و صفات خدا عاقبتى جز هلاكت ندارد.

ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج2 (معرفت شناسى) ص513 (خطر تند رَوى)

الفصل التاسع: ما ورد في حجب اللّه عز و جل

فصل نهم: رواياتى كه در باره حجاب هاى خداست

9 / 1: لا حِجابَ بَينَ اللّه عز و جلِ وبَينَ خَلقِهِ

9 / 1: ميان خدا و خلق او حجابى نيست

265. الإمام عليّ عليه السلام: ـ في صِفَةِ الخالِقِ جَلّ وعَلا ـ لا شَبَحٌ فيُتَقَصّى، ولا مَحجوبٌ فَيُحوى. [۵۷۵]

265. امام على عليه السلام ـ در وصف آفريدگار شكوهمند والا ـ: نه جسم است كه نهايت آن جستجو شود، و نه در پرده است كه در ميان گرفته شود.

266. التوحيد عن الحارث الأعور عن الإمام عليّ عليه السلام: أَنَّهُ عليه السلام دَخَلَ السّوقَ، فَإِذا هُوَ بِرَجُلٍ مُوَلّيهِ ظَهرَهُ يَقولُ: لا وَالَّذِي احتَجَبَ بِالسَّبعِ، فَضَرَبَ عَلِيٌّ عليه السلام ظَهرَهُ، ثُمَّ قالَ: مَنِ الَّذِي احتَجَبَ بِالسَّبعِ؟

قالَ: اللّهُ يا أَميرَ المُؤمِنينَ.

قالَ: أَخطَأتَ ثَكَلَتكَ أُمُّكَ! إِنَّ اللّهَ عز و جل لَيسَ بَينَهُ وبَينَ خَلقِهِ حِجابٌ؛ لِأَنَّهُ مَعَهُم أَينَما كانوا.

قال: ما كَفّارَةُ ما قُلتُ يا أَميرَ المُؤمِنينَ؟

قالَ: أن تَعلَمَ أنَّ اللّهَ مَعَكَ حَيثُ كُنتَ.

قالَ: أُطعِمُ المَساكينَ؟

قالَ: لا، إِنَّما حَلَفتَ بِغَيرِ رَبِّكَ. [۵۷۶]

266. التوحيد ـ به نقل از حارث اَعوَر ـ: على عليه السلام به بازار وارد شد. مردى را ديد كه پشت به او دارد و مى گويد: نه، سوگند به آن كه در پسِ هفت پرده نهان است. على عليه السلام به پشت او زد و فرمود: «چه كسى در پسِ هفت پرده نهان است؟».

گفت: خدا، اى امير مؤمنان!

فرمود: «اشتباه مى كنى، مادرت به عزايت بنشيند! ميان خداوند عز و جل و آفريدگانش هيچ حجابى نيست؛ زيرا هر جا باشند، او با آنان است».

مرد گفت: اى امير مؤمنان! كفّاره آنچه گفتم، چيست؟

فرمود: «اين كه بدانى خدا در همه جا با توست».

گفت: اطعام مستمندان كنم؟

فرمود: «نه. تو به چيزى غير از پروردگارت سوگند خوردى».

267. الإمام الصادق عليه السلام: مَن زَعَمَ أَنَّهُ يَعرِفُ اللّهَ بِحِجابٍ أَو بِصورَةٍ أَو بِمِثالٍ فَهُوَ مُشرِكٌ؛ لِأَنَّ حِجابَهُ ومِثالَهُ وصورَتَهُ غَيرُهُ. [۵۷۷]

267. امام صادق عليه السلام: هر كس معتقد باشد كه خدا را با حجاب يا به داشتن صورتى يا نمونه اى مى شناسد، مشرك است؛ زيرا حجاب او و نمونه او و صورت او چيزى غير از اوست.

268. الكافي عن ابن أَبي العوجاء: قُلتُ لَهُ [أَي الإمامَ الصادِقَ عليه السلام]: ... ولِمَ احتَجَبَ عَنهُم وأَرسَل إِلَيهِمُ الرُّسُلَ، ولو باشَرَهُم بِنَفسِهِ كانَ أَقرَبَ إِلَى الإِيمانِ بِهِ؟ فَقالَ لي: وَيلَكَ! وكَيفَ احتَجَبَ عَنكَ مَن أَراكَ قُدرَتَهُ في نَفسِكَ؛ نُشوءَكَ ولَم تَكُن، وكِبَرَكَ بَعدَ صِغَرِكَ، وقُوَّتَكَ بَعدَ ضَعفِكَ، وضَعفَكَ بَعدَ قُوَّتِكَ، وسُقمَكَ بَعدَ صِحَّتِكَ، وصِحَّتَكَ بَعدَ سُقمِكَ، ورِضاكَ بَعدَ غَضَبِكَ وغَضَبَكَ بَعدَ رِضاكَ، وحُزنَكَ بَعدَ فَرَحِكَ وفَرَحَكَ بَعدَ حُزنِكَ، وحُبَّكَ بَعدَ بُغضِكَ وبُغضَكَ بَعدَ حُبِّكَ، وعَزمَكَ بَعدَ أَناتِكَ، وأَناتَكَ بَعدَ عَزمِكَ، وشَهوَتَكَ بَعدَ كَراهَتِكَ، وكَراهَتَكَ بَعدَ شَهوَتِكَ، ورَغبَتَكَ بَعدَ رَهبَتِكَ، ورَهبَتَكَ بَعدَ رَغبَتِكَ، ورَجاءَكَ بَعدَ يَأسِكَ ويَأسَكَ بَعدَ رَجائِكَ، وخاطِرَكَ بِما لَم يَكُن في وَهمِكَ، وعُزوبَ ما أَنتَ مُعتَقِدُهُ عَن ذِهنِكَ. وما زالَ يُعَدِّدُ عَلَيَّ قُدرَتَهُ الَّتي هِيَ في نَفسِيَ الَّتي لا أَدفَعُها، حَتّى ظَنَنتُ أَنَّهُ سَيَظهَرُ فيما بَيني وبَينَهُ. [۵۷۸]

268. الكافى ـ به نقل از ابن ابى العوجاء ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: ... چرا [خدا] از خلق در حجاب گشت و برايشان پيامبران فرستاد، در صورتى كه اگر خود، بى واسطه اين كار (هدايت) را مى كرد، زودتر به او ايمان مى آوردند؟

به من فرمود: «واى بر تو! چگونه از تو در پرده است كسى كه قدرتش را در وجود تو نشانت داد: نبودى و بود شدى، خُرد بودى و بزرگ شدى، ناتوان بودى و توانا شدى و پس از توانايى، دوباره ناتوان مى شوى. تن درست هستى و بيمار مى شوى و پس از بيمارى، باز تن درست مى شوى، دست خوش خشم و خشنودى مى شوى، شاد هستى و غمگين مى شوى، غمگينى و شاد مى شوى، نفرت دارى و بعد، عشق مى ورزى، پس از آن كه عشق مى ورزى، متنفّر مى شوى، تصميم مى گيرى پس از درنگت و درنگ مى كنى و سپس، تصميم مى گيرى. نمى خواستى و مى خواهى، و مى خواستى و نمى خواهى. گاه گريزانى و گاه راغب. نااميدى، و اميدوار مى شوى، اميد دارى و نااميد مى شوى، چيزى را به خاطر مى آورى كه در ذهنت نبوده است و آنچه را كه نيك مى دانى، از يادت مى رود».

ايشان، پيوسته [نشانه هاى] قدرت خدا را كه در وجود من است و نمى توانم انكارش كنم، برايم مى شمرد تا جايى كه گمان بردم خداوند متعال، به زودى ميان من و او ظاهر خواهد گشت!

9 / 2: مَحجوبٌ بَغَيرِ حِجابٍ

9 / 2: پرده نشين بى پرده

269. الإمام الكاظم عليه السلام: لَيسَ بَينَهُ وبَينَ خَلقِهِ حِجابٌ غَيرَ خَلقِهِ، احتَجَبَ بِغَيرِ حِجابٍ مَحجوبٍ، وَاستَتَرَ بِغيرِ سِترٍ مَستورٍ. [۵۷۹]

269. امام كاظم عليه السلام: ميان او و آفريدگانش پرده اى جز خود آفريدگانش نيست. بى پرده در پرده است و بى هيچ پوششى، پوشيده.

270. الإمام الرضا عليه السلام: اِحتَجَبَ بِغَيرِ حِجابٍ مَحجوبٍ، وَاستَتَر بِغَيرِ سِترٍ مَستورٍ. [۵۸۰]

270. امام رضا عليه السلام: بى هيچ پرده اى، در پرده است و بى هيچ پوششى، پوشيده است.

9 / 3: لا حِجابَ بَينَهُ وبَينَ خَلقِهِ غَيرَ خَلقِهِ

9 / 3: خلق، حجاب ميان خود و خدايند

271. الإمام عليّ عليه السلام ـ في جَوابِ مَن قال لَه: كَيفَ رَأيتَ رَبَّكَ؟ ـ:بِمُقارَنَتِهِ بَينَ الأَشياءِ عُرِفَ أَن لا قَرينَ لَهُ... حَجَبَ بَعضَها عَن بَعضٍ، لِيُعلَمَ أَن لا حِجابَ بَينَهُ وبَينَ خَلقِهِ غَيرُ خَلقِهِ. [۵۸۱]

271. امام على عليه السلام ـ در پاسخ كسى كه گفت: چگونه پروردگارت را ديده اى؟ ـ: با مقايسه او با موجودات، دانسته شد كه او را همتايى نيست.… هريك از آنها را حجاب ديگرى قرار داد تا دانسته شود كه ميان او و آفريدگانش، جز خود آنان، حجابى نيست. [۵۸۲]

272. عنه عليه السلام: لا تَشمُلُهُ المَشاعِرُ، ولا تَحجُبُهُ الحُجُبُ، وَالحِجابُ بَينَهُ وبَينَ خَلقِه خَلقُهُ إِيّاهُم؛ لِامتِناعِهِ مِمّا يُمكِنُ في ذَواتِهِم، ولِاءمكانٍ مِمّا يَمتَنِعُ مِنهُ، ولِافتِراقِ الصّانِعِ مِنَ المَصنوعِ، وَالحادِّ مِنَ المَحدودِ، وَالرَّبِّ مِنَ المَربوبِ. [۵۸۳]

272. امام على عليه السلام: حواس، او را فرا نمى گيرند و حجاب ها، حجابِ او نمى شوند. حجاب ميان او و خلقش همان آفرينش آنهاست؛ زيرا آنچه براى مخلوقات ممكن است، براى او ممتنع است و آنچه براى او ممتنع است، براى مخلوقات ممكن است، و نيز از آن جهت كه ميان سازنده و ساخته شده، و ميان حد دهنده و حد دارنده، و ميان پروردگار و پروريده، فرق است.

273. الإمام الرضا عليه السلام: خَلقُ اللّهِ الخَلقَ حِجابٌ بَينَهُ وبَينَهُم، ومُبايَنَتُهُ إِيّاهُم مُفارَقَتُهُ إِنِّيَّتَهُم. [۵۸۴]

273. امام رضا عليه السلام: آفريده هاى خدا، حجاب ميان او و ايشان است، و بينونت ميان خدا و مخلوقات، [ناشى از] جدايى ميان [ذات] او و ذات آنهاست.

9 / 4: حِجابُهُ النُّورُ

9 / 4: حجاب او نور است

الكتاب

قرآن

«وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى * ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى ». [۵۸۵]

«در حالى كه او در افق اَعلى بود. سپس نزديك آمد و نزديك تر شد تا [فاصله اش] به قدر [فاصله] دو [انتهاى] كمان يا نزديك تر شد [۵۸۶] ».

«يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ ». [۵۸۷]

«روزى كه كار، بر آنها به شدّت سخت شود و به سجده فراخوانده شوند، امّا نتوانند».

الحديث

حديث

274. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى» ـ: ذاكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَنا مِن حُجُبِ النُّورِ، فَرَأَى مَلَكوتَ السَّماواتِ، ثُمَّ تَدَلّى صلى الله عليه و آله فَنَظَرَ مِن تَحتِهِ إِلى مَلَكوتِ الأَرضِ حَتّى ظَنَّ أَنَّهُ فِي القُربِ مِنَ الأَرضِ كَقابِ قَوسَينِ أَو أَدنى. [۵۸۸]

274. امام زين العابدين عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «سپس نزديك شد و نزديك تر رفت، تا به اندازه دو كمان يا نزديك تر رسيد» ـ: پيامبر خدا، به حجاب هاى نور، نزديك شد و ملكوت آسمان ها را ديد. سپس آويخت و از پايين پايش به ملكوت زمين نگريست و از شدّت نزديكى به زمين، خود را در يك قدمى آن يا نزديك تر پنداشت.

275. الإمام الرضا عليه السلام ـ في قَولِهِ عز و جل: «يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ» ـ: حِجابٌ مِن نورٍ يُكشَفُ فَيَقَعُ المُؤمِنونَ سُجَّدا. [۵۸۹]

275. امام رضا عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل: «روزى كه كار، بر آنها به شدّت سخت شود» ـ: حجابى نورانى كنار زده مى شود و مؤمنان به سجده مى افتند.

276. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إِنَّ اللّهَ عز و جل... حِجابُهُ النّورُ، لَو كَشَفَهُ لَأَحرَقَت سُبُحاتُ وَجهِهِ مَا انتَهى إِلَيهِ بَصَرُهُ مِن خَلقِهِ. [۵۹۰]

276. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: حجاب خداوند عز و جل نور است. اگر آن را كنار بزند، انوار روى [ذات] او مخلوقاتش را، تا جايى كه چشمش كار مى كند، مى سوزانَد.

277. عنه صلى الله عليه و آله ـ فِي الدُّعاءِ ـ: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ يا مَنِ احتَجَبَ بِشُعاعِ نورِهِ عَن نَواظِرِ خَلقِهِ، يا مَن تَسَربَلَ بِالجَلالِ وَالعَظَمَةِ، وَاشتَهَرَ بِالتَّجَبُّرِ في قُدسِهِ. [۵۹۱]

277. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعا ـ: بار خدايا! از تو درخواست مى كنم، اى كسى كه به واسطه پرتو نورش از ديدگان خلقش در حجاب گشته است، اى كسى كه جامه شكوه و بزرگى پوشيده و به كبريايى در قدسش شهره است!

278. الإمام عليّ عليه السلام ـ في مُناجاتِهِ في شَهرِ شَعبانَ ـ: إِلهي، هَب لي كَمالَ الاِنقِطاعِ إِلَيكَ، وأَنِر أَبصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيكَ، حَتّى تَخرِقَ أَبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّورِ، فَتَصِلَ إِلى مَعدِنِ العَظَمَةِ، وتَصيرَ أَرواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِكَ. [۵۹۲]

278. امام على عليه السلام ـ در مناجاتش در ماه شعبان ـ: معبودا! كمال روى كردن به خودت را به من ارزانى دار و ديدگان دل هايمان را به نورِ نگاه به خودت روشن گردان تا ديدگان دل هايمان، پرده هاى نور را بدرند و به كان عظمت برسند، و جان هايمان به آستان مقدّس و عزّتمند تو بياويزند.

279. التوحيد عن يونس بن عبد الرحمن: قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ موسَى بنِ جَعفَرٍ عليهماالسلام: لِأَيِّ عِلَّةٍ عَرَجَ اللّهُ بِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله إِلَى السَّماءِ، ومِنها إِلى سِدرَةِ المُنتَهى، ومِنها إِلى حُجُبِ النّورِ، وخاطَبَهُ وناجاهُ هُناكَ وَاللّهُ لا يوصَفُ بِمَكانٍ؟

فَقالَ عليه السلام: إِنَّ اللّهَ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ لا يوصَفُ بِمَكانٍ، ولا يَجري عَلَيهِ زَمانٌ، ولكِنَّهُ عز و جل أَرادَ أَن يُشَرِّفَ بِهِ مَلائِكَتَهُ وسُكّانَ سَماواتِهِ، ويُكرِمَهُم بِمُشاهَدَتِهِ، ويُرِيَهُ مِن عَجائِبِ عَظَمَتِهِ ما يُخبِرُ بِهِ بَعدَ هُبوطِهِ، ولَيسَ ذلِكَ عَلى ما يَقولُ المُشَبِّهونَ، سُبحانَ اللّهِ وتَعالى عَمّا يُشرِكونَ. [۵۹۳]

279. التوحيد ـ به نقل از يونس بن عبد الرحمان ـ: به امام كاظم عليه السلام گفتم: چرا خداوند، پيامبرش را به آسمان و از آن جا به سِدرة المنتهى و از آن جا تا حجاب هاى نور، بالا برد و در آن جا با او گفتگو و مناجات كرد، در حالى كه خداوند به مكان داشتن، وصف نمى شود؟

فرمود: «خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به داشتن مكان، وصف نمى شود و زمان بر او نمى گذرد؛ امّا خواست تا فرشتگان خود و ساكنان آسمان هايش را به وجود او مفتخر سازد و آنان را به ديدن پيامبر صلى الله عليه و آله گرامى بدارد و از شگفتى هاى عظمتش چيزهايى را به او نشان دهد كه بعد از فرود آمدنش از آنها خبر مى دهد، و اين، بدان گونه نبود كه اهل تشبيه مى گويند. خداوند، پاك و برتر است از آنچه بدو شرك مى ورزند».

9 / 5: حِجابُهُ النُّورُ وَالظُّلمَةُ

9 / 5: حجاب هاى نورانى و ظلمانى خداوند

280. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إِنَّ اللّهَ عز و جل دونَ سَبعينَ أَلفَ حِجابٍ مِن نورٍ وظُلمَةٍ، وما يَسمَعُ مِن نَفسٍ شَيئا من حِسِّ تِلكَ الحُجُبِ إِلّا زَهَقَت. [۵۹۴]

280. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل در پسِ هفتاد هزار حجاب نورانى و ظلمانى است و هيچ موجودى نيست كه چيزى از همهمه اين حجاب ها را بشنود، مگر آن كه نابود شود.

281. عنه صلى الله عليه و آله: إِنَّ بَينَ اللّهِ وبَينَ خَلقِهِ سَبعينَ (تِسعينَ) [۵۹۵] أَلفَ حِجابٍ، وأَقرَبُ الخَلقِ إِلَى اللّهِ أَنَا وإِسرافيلُ، وبَينَنا وبَينَهُ أَربَعَةُ حُجُبٍ، حِجابٌ مِن نُورٍ، وحِجابٌ مَن ظُلمَةٍ، وحِجابٌ مِنَ الغَمامِ، وحِجابٌ مِنَ الماءِ. [۵۹۶]

281. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ميان خدا و خلق او هفتاد هزار [نور] حجاب است، و نزديك ترينِ خلايق به خدا، من و اسرافيل هستيم، و ميان ما و خدا، چهار حجاب است: حجابى از نور، حجابى از ظلمت، حجابى از ابر، و حجابى از آب.

282. عوالي اللآلي: رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أَنَّهُ قالَ: إِنَّ للّهِِ سَبعينَ حِجابا. وفي رِوايَةٍ أُخرى: سَبعَمِئَةِ حِجابٍ. وفي أُخرى: سَبعينَ أَلفَ حِجابٍ مِن نُورٍ وظُلمَةٍ، لَو كَشَفَها عَن وَجهِهِ لَاحتَرَقَت [۵۹۷] سُبُحاتُ وَجهِهِ ما أَدرَكَهُ بَصَرُهُ مِن خَلقِهِ. [۵۹۸]

282. عوالى اللآلى: از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «خدا را هفتاد (/ هفتصد / هفتاد هزار) حجاب نورانى و ظلمانى است كه اگر آنها را از چهره اش كنار بزند، انوار روى او، تا جايى كه چشمش كار مى كند، خلق او را مى سوزانَد».

283. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في مُناجاتِهِ ـ: اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، وَاجعَلنا مِنَ الَّذين فَتَقتَ لَهُم رَتقَ عَظيمِ غَواشي جُفونِ حَدَقِ عُيونِ القُلوبِ، حَتّى نَظَروا إِلى تَدبيرِ حِكمَتِكَ وشَواهِدِ حُجَجِ بَيِّناتِكَ، فَعَرَفوكَ بِمَحصولِ فِطَنِ القُلوبِ، وأَنتَ في غَوامِضِ سُتُراتِ حُجُبِ القُلوبِ، فَسُبحانَكَ أَيُّ عَينٍ تَقومُ بِها نُصبَ نُورِكَ، أَم تَرقَأُ إِلى نورِ ضِياءِ قُدسِكَ؟ أَو أَيُّ فَهمٍ يَفهَمُ ما دونَ ذلِكَ إِلَا الأَبصارَ الَّتي كَشَفتَ عَنها حُجُبَ العَمِيَّةِ، فَرَقَت أَرواحُهُم عَلى أَجنِحَةِ المَلائِكَةِ، فَسَمّاهُم أَهلُ المَلَكوتِ زُوّارا، وأَسماهُم أَهلُ الجَبَروتِ عُمّارا، فَتَرَدَّدوا في مَصافِّ المُسَبِّحينَ، وتَعَلَّقوا بِحِجابِ القُدرَةِ، وناجَوا رَبَّهُم عِندَ كُلِّ شَهَوةٍ، فَحَرَّقَت [۵۹۹] قُلوبُهُم حُجُبَ النُّورِ، حَتّى نَظَروا بِعَينِ القُلوبِ إِلى عِزِّ الجَلالِ في عِظَمِ المَلَكوتِ، فَرَجَعَتِ القُلوبُ إِلَى الصُّدورِ عَلَى النِّيّاتِ بِمَعرِفَةِ تَوحيدِكَ، فَلا إِلهَ إِلّا أَنتَ وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ، تَعالَيتَ عَمّا يَقولُ الظّالِمونَ عُلُوّا كَبيرا. [۶۰۰]

283. امام زين العابدين عليه السلام ـ در مناجاتش ـ: بار خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و ما را از كسانى قرار ده كه بستگىِ پرده هاى سترگ پلك گونه چشمان دل هايشان را گشودى تا آن كه تدبير حكيمانه و شواهد حجّت هاى روشن تو را ديدند و با بينش هاى دل هايشان، تو را كه در لا به لاى درهم پوشيده حجاب هاى دل ها نهانى، شناختند. منزّهى تو! كدام ديده است كه تاب ديدن نور تو را بياورد، يا به سوى روشنايى نور قدس تو فراز آيد؟ يا كدامين فهم است كه كمتر از آن را دريابد، بجز ديدگانى كه تو خود، پرده هاى كورى را از آنها كنار زدى و در نتيجه، جان هايشان سوار بر بال هاى فرشتگان، بالا رفتند و ملكوتيان، آنها را ميهمانان [خود] ناميدند، و جبروتيان، نام آبادگران بر ايشان نهادند. پس در صفوف تسبيح گويان، آمد و شد كردند و به حجاب قدرت آويختند و به گاهِ هر ميل و خواهشى با پروردگارشان به راز و نياز پرداختند. پس، دل هايشان پرده هاى نور را سوزاند، تا جايى كه با ديده دل ها به عزّت شكوه [الهى] در عظمت ملكوت نگريستند. آن گاه، دل هايشان با نيّت شناخت يگانگى تو، به سينه هايشان بازگشت. پس معبودى جز تو نيست. يگانه اى و بى انباز. بسى برتر از آنى كه ستمگران [در حقّ تو] مى گويند.

نگاهى به روايات حُجُب

همان طور كه ملاحظه شد، آنچه در باره حجاب هاى خداوند متعال روايت شده است، به پنج دسته تقسيم مى شوند:

دسته اوّل، احاديثى هستند كه تأكيد دارند بين خدا و خلق، حجابى نيست. اين احاديث، ناظر به صفت «الظاهر» خداوند متعال هستند كه اين صفت، در شمارى از احاديث، بدين گونه تبيين شده است:

الظّاهِرُ لِقُلوبِهِم بِحُجَّتِهِ. [۶۰۱]

با حجّت خويش بر دل هايشان ظاهر است. الظّاهِرُ بِعجائِبِ تَدبيرِهِ لِلنّاظِرينَ. [۶۰۲]

با تدبيرهاى شگفتش، بر ناظران، ظاهر است.

دسته دوم، احاديثى اند كه دلالت مى كنند بر اين كه خداوند متعال، با اين كه حجاب ندارد، محجوب است. اين احاديث، ناظر به صفت «الباطن» خدا هستند كه در سخن امام على عليه السلام چنين توضيح داده شده است:

الباطِنُ بِجَلالِ عِزَّتِهِ عَن فِكرِ المُتَوَهِّمينَ. [۶۰۳]

به جلال عزّتش از انديشه خيال پردازان، پنهان است.

دسته سوم، احاديثى هستند كه دلالت دارند بر اين كه حجاب ميان خدا و خلق، مخلوق بودن آنهاست؛ زيرا محال است آفريده محدود، بر آفريدگار نامحدود، احاطه پيدا كند. علاوه بر اين احاديث، همه احاديثى كه در باب چهارم اين فصل گذشت نيز، دلالت بر اين معنا دارند. [۶۰۴]

دسته چهارم، احاديثى اند كه مى گويند حجاب خداوند متعال، نور است.

شايد مقصود از حُجُب نورانى، آن گونه كه گفته شده، مراتب خودبينى باشد كه نوعى حجاب تكوينى محسوب مى شود و سالك، در هر مرحله اى از كمالات نفسانى كه باشد، تا اين حجاب ها را كنار نزند، به معرفت شهودى دست نمى يابد، كه: «با ديده خودبين، نتوان ديد خدا را».

در «مناجات شعبانيه» آمده است:

وَ أنِر أَبصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيكَ، حَتّى تَخرِقَ أَبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّورِ فَتَصِلَ إلى مَعدِنِ العَظَمَةِ.… [۶۰۵]

و ديده هاى دلِ ما را با روشنى نگاه به خود، نورانى كن تا آن جا كه ديده هاى دل، پرده هاى نور را بدَرَد و به معدن عظمت برسد.

بنا بر مطالب بيان شده، مى توان گفت كه در اين قسمت از دعا، منظور از خَرقِ حجاب هاى نور به وسيله دل، اين است كه سالك در سلوك الى اللّه، به نقطه اى برسد كه در نتيجه شدّت محبّت به خدا، حجاب هاى خودبينى به كلّى كنار رود، به گونه اى كه چيزى جز خداى متعال نبيند و به گفته حافظ:

ميان عاشق و معشوق، هيچ حايل نيست تو خود، حجاب خودى ـ حافظ ـ از ميان برخيز.

اين مرحله از خداشناسى، هر چند بالاترينِ منازل سلوك و برترينِ درجات معرفت است، ليكن بى ترديد، به معناى احاطه مخلوق بر خالق و شناخت حقيقت خداوند متعال نيست. از اين رو، سرحلقه اهل معرفت، خاتم انبيا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، ضمن تصريح بر اين كه براى او هم شناخت كُنه حضرت حق ميسّر نيست، مى فرمايد:

اللّهُ أعلى و أجَلُّ أن يَطَّلِعَ أَحَدٌ عَلى كُنهِ مَعرِفَتِهِ. [۶۰۶]

خدا، والاتر و و برتر از آن است كه كسى به كُنه معرفت او پى ببرد.

و نيز در شناخت خداوند مى فرمايد:

يا مَن لا يَعلَمُ ما هُوَ إلّا هُوَ. [۶۰۷]

اى كه جز او نمى داند او چيست!

و نيز مى فرمايد:

سُبحانَكَ ما عَرَفناكَ حَقَّ مَعرِفَتِكَ. [۶۰۸]

منزّهى تو! ما تو را چنان كه حقّ معرفت توست، نمى شناسيم.

دسته پنجم، احاديثى اند كه حجاب هاى خداوند متعال را به حجاب هاى نورانى و ظلمانى تقسيم كرده اند. پيش از اين، به معناى احتمالىِ حجاب هاى نورانى [۶۰۹] اشاره شد؛ امّا مقصود از حجاب هاى ظلمانى، ظاهرا زنگارهايى است كه در اثرِ كارهاى ناشايست بر ديده دل مى نشيند و مانع خداشناسى مى گردد، چنان كه در قرآن كريم آمده:

«كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ * كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئذٍ لَّمَحْجُوبُونَ. [۶۱۰]

هرگز! بلكه دستاوردشان بر دل هايشان زنگار مى نهد. هرگز! آنان در آن روز از پروردگارشان محجوب اند».

شرح اين موانع، در فصل دهم خواهد آمد. خواجه حافظ شيرازى، با اشاره به اين حجاب ها مى گويد:

جمال يار ندارد نقاب و پرده، ولى غبار رَه بنشان تا نظر توانى كرد.

توضيح علّامه مجلسى در باره روايات حُجُب

علّامه مجلسى در تبيين روايات مورد بحث آورده است كه: تحقيق، آن است كه اين اخبار را ظَهر و بطنى است و هر دو، درست. ظاهرِ روايات، اين است كه خداى سبحان، همان گونه كه عرش و كرسى را بدون نياز به آن دو آفريد، همين گونه برايشان پرده و حجاب و سراپرده آويخت و آنها را از نورهاى شگفتى كه برايشان آفريده بود، آكنده ساخت تا عظمت قدرتش و جلال هيبتش و گستره فيض و رحمتش را براى فرشتگانِ نظاره گر، برخى پيامبران و نيز آنانى كه مى شنوند، آشكار كند. شايد هم تفاوت عددها به اعتبار آن است كه در برخى از استعمال ها، نوع را در نظر گرفته اند و در برخى، صنف را و در بعضى، شخص را و يا اين كه در برخى تعبيرها، به هم ضميمه شده اند و يا در برخى روايت ها به ذكر بعضى از آنها بسنده شده است.

و امّا معناى باطنى روايات، آن است كه حجاب هاى جلو گيرنده از رسيدن مردم به معرفت كُنه ذات و صفات او فراوان اند. از آن جمله است آنچه به نقص مخلوق و قوا و فهم او مربوط مى شود كه برخاسته از وجود امكانى و فقر و نياز و حدوث اوست، و آنچه از نقص و ناتوانى در پىِ اين مى آيد و اينها حُجب ظلمانى اند.

و از آن جمله است، آنچه به نور بودن و تجرّد و تقدّس و وجود وجوبى و كمال و عظمت و جلال و آنچه لازمه اينهاست، مربوط مى شود كه اينها، حجاب هاى نورانى هستند و زدودن هر دو نوع حجاب، نشدنى است و اگر زدوده شده، به جز ذات حق تعالى چيزى نمى مانَد، و يا مقصود از كشف حجاب، زدودن اجمالى به وسيله پاكسازى از صفات شهوانى و اخلاق حيوانى و خو گرفتن به اخلاق ربّانى از طريق عبادت هاى فراوان و رياضت كشيدن و مجاهده و ممارست در علوم حقيقى است تا حجاب هاى ميان او و خداى سبحان، به اجمال برداشته شود و آنچه از نور جلالش بر ايشان آشكار مى شود، تعيّن ها، اراده ها و شهوت هاى ايشان را بسوزانَد و با ديده يقين، كمال خداى سبحان و نقص خود، جاودانگى او و فنا و خوارى خود و بى نيازى او را ببينند، و نيز به خود بنگرند؛ بلكه ببينند كه وجود عاريتى ايشان، در كنار وجود كامل او، عدم است و قدرت ناقص ايشان در جنب قدرت كامل او، ناتوانى است و بالاتر آن كه از خود بيخود مى شوند، علم و قدرت خود را وا مى نهند و خداى سبحان، در اراده و قدرت و علم ايشان، تصرّف مى كند و از اين رو، جز آنچه خدا بخواهد، نمى خواهند و جز اراده خدا، چيزى را اراده نمى كنند و به قدرت خدا در چيزها تصرّف كرده، مُرده را زنده مى كنند و خورشيد را باز مى گردانند و ماه را مى شكافند، همان گونه كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

ما قَلَعتُ بابَ خَيبرَ بِقُوَّةٍ جِسمانِيَّةٍ، بَل بِقُوَّةٍ رَبّانِيَّةٍ. [۶۱۱]

من، درِ خيبر را نه با قدرت جسمانى، كه با قدرت الهى كَنْدم.

و معنايى كه از فناى در خدا و بقاى با خدا، فهمش ممكن و منافى با اصول دين رسيدن به مقام قرب خدا و نيز نهايتِ درجه معرفتش به خداست كه مى تواند از طريق عبادات بيايد (مانند: ريا، خودپسندى، خودستايى، ستيز و كشمكش و مانند اينها)؛ و موانع ظلمانى، همان معصيت هايى است كه از رسيدن او به خدا جلوگيرى مى كنند و چون اين حجاب ها زدوده شوند، خدا در دلش جلوه مى كند و حبّ هر چيز ديگر غير از خدا و حتّى حبّ نفس را مى سوزانَد.

و همه اينها موجب نمى شود كه به ظواهر اين روايات، ايمان نياوريم، مگر اين كه متون صحيح و صريح ديگرى، ما را از اين ظهور، منصرف كند و آغاز كژروى، به سوى تأويل رفتن بدون دليل است و خداوند است كه به راه راست، ره مى نمايد. [۶۱۲]

الفصل العاشر: موانع معرفة اللّه عز و جل

فصل دهم: موانع شناخت خدا

10 / 1: السَّيِّئاتُ

10 / 1: بدى ها و گناهان

الكتاب

قرآن

«ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ بِايَاتِ اللَّهِ وَ كَانُواْ بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ ». [۶۱۳]

«سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند، به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آنها را به مسخره گرفتند».

«كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ * كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ». [۶۱۴]

«چنين نيست؛ بلكه آنچه مرتكب مى شدند، زنگار بر دل هايشان بسته است. زهى پندار، كه آنان در آن روز از پروردگارشان سخت محجوب اند».

الحديث

حديث

284. الكافي عن محمّد بن يزيد الرفاعي رفعه: إِنَّ أَميرَ المؤمِنينَ عليه السلام سُئِلَ عَنِ الوُقوفِ بِالجَبَلِ، لِمَ لَم يَكُن فِي الحَرَمِ؟

فَقالَ: لِأَنَّ الكَعبةَ بَيتُهُ، وَالحَرَمَ بابُهُ، فَلَمّا قَصَدوهُ وافِدينَ وَقَفَهُم بِالبابِ يَتَضَرَّعونَ.

قيلَ لَهُ: فَالمَشعَرُ الحَرامُ لِمَ صارَ فِي الحَرَمِ؟

قالَ: لِأَنَّهُ لَمّا أُذِنَ لَهُم بِالدُّخولِ وَقَفَهُم بِالحِجابِ الثّاني، فَلَمّا طالَ تَضَرُّعُهُم بِها أُذِنَ لَهُم لِتَقريبِ قُربانِهِم، فَلَمّا قَضَوا تَفَثَهُم [۶۱۵]] و] [۶۱۶] تَطَهَّروا بِها مِنَ الذُّنوبِ الَّتي كانَت حِجابا بَينَهُم وبَينَهُ أُذِنَ لَهُم بِالزِّيارَةِ عَلَى الطَّهارَةِ. [۶۱۷]

284. الكافى ـ به نقل از محمّد بن يزيد رفاعى كه سند حديث را به امام على عليه السلام مى رسانَد ـ: از امير مؤمنان عليه السلام سؤال شد: چرا در جَبَلْ [۶۱۸] وقوف مى شود، نه در حرم؟

فرمود: «زيرا كعبه، خانه اوست و حرم، دَرَش. پس چون آهنگ وارد شدن بر او كنند، آنان را بر در نگه مى دارد تا زارى و لابه كنند».

سؤال شد: چرا مشعر الحرام در محدوده حرم واقع شده است؟

فرمود: «زيرا پس از آن كه به آنان اجازه ورود داده شد، ايشان را در حجاب (مانع) دوم نگه داشت، و چون زارى و لابه شان به درازا كشيد، اجازه داده شدند كه قربانى خويش را تقديم كنند و چون بدين جا (جَبَل) رسيدند، آلودگى هاى خويش را زدودند و از گناهانى كه حجاب ميان آنان و او (خدا) بود، پاك شدند، اجازه يافتند كه با جانى پاك، زيارت كنند».

285. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ فِي الدُّعاءِ ـ: وأَعلَمُ أنَّكَ لِلرّاجي بِمَوْضِعِ إِجابَةٍ... وأَنَّ الرّاحِلَ إِلَيكَ قَريبُ المَسافَةِ، وأَنَّكَ لا تَحتَجِبُ عَن خَلقِكَ إِلّا أَن تَحجُبَهُمُ الأَعمالُ دونَكَ. [۶۱۹]

285. امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعا ـ: و مى دانم كه تو، اميدوار را پاسخ مى دهى... و كوچنده به سوى تو، راهش نزديك است و تو، خويشتن را از خلقت در پرده نساخته اى؛ بلكه اعمالشان حجاب ميان آنان و تو گشته است.

286. الاحتجاج: لَمّا دَخَلَ عَليُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام وحَرَمُهُ عَلى يَزيدَ ـ لَعَنَهُ اللّهُ ـ، وجيءَ بِرَأَسِ الحُسَينِ عليه السلام، ووُضِعَ بَينَ يَدَيهِ في طَستٍ، فَجَعَلَ يَضرِبُ ثَناياهُ بِمِخصَرَةٍ [۶۲۰] كانَت في يَدِهِ.… فَقامَت إِلَيهِ زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ ـ وأُمُّها فاطِمَةُ بِنتُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ـ وقالَت: الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ وَالصَلاةُ عَلى جَدّي سَيِّدِ المُرسَلينَ، صَدَقَ اللّهُ سُبحانَهُ كَذلِكَ يَقولُ: «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ بِايَاتِ اللَّهِ وَ كَانُواْ بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ». [۶۲۱]

أَظَنَنتَ يا يَزيدُ، أَنَّكَ حينَ أَخَذتَ عَلَينا أَقطارَ الأَرضِ، وضَيَّقتَ عَلَينا آفاقَ السَّماءِ، فَأَصبَحنا لَكَ في إِسارِ الذُّلِّ، نُساقُ إِلَيكَ سَوقا في قِطارٍ، وأَنتَ عَلَينا ذُو اقتِدارٍ، أَنَّ بِنا مِنَ اللّهِ هَوانا وعَلَيكَ مِنهُ كَرامَةً وَامتِنانا، وأَنَّ ذلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ وجَلالَةِ قَدرِكَ، فَشَمَختَ بِأَنفِكَ، ونَظَرتَ في عِطفِكَ، تَضرِبُ أَصدَرَيكَ [۶۲۲] فَرَحا، وتَنفُضُ [۶۲۳] مِذرَوَيكَ [۶۲۴] مَرَحا، حينَ رَأَيتَ الدُّنيا لَكَ مُستَوسِقَةً، وَالأُمورَ لَدَيكَ مُتَّسِقَةً، وحينَ صَفا لَكَ مُلكُنا، وخَلَصَ لَكَ سُلطانُنا. فَمَهلاً مَهلاً لا تَطِش جَهلاً، أَنَسيتَ قَولَ اللّهِ عز و جل: «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ» [۶۲۵]. [۶۲۶]

286. الاحتجاج: چون امام زين العابدين عليه السلام و حَرَم او را بر يزيد ـ كه لعنت خدا بر او باد ـ وارد نمودند و سرِ حسين عليه السلام را آوردند و نزد او در تشتى نهادند و يزيد با چوبى كه در دستش بود، شروع به زدن بر دندان هايش كرد... زينب، دختر على و فاطمه (دختر پيامبر خدا)، برخاست و گفت: ستايش، خداوند را كه پروردگار جهانيان است و درود بر جدّم، سرور پيامبران. راست گفت خداوند سبحان كه مى فرمايد: «سپس سرانجامِ كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند، به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آنها را به مسخره گرفتند».

اى يزيد! آيا گمان مى برى اكنون كه پهنه زمين و آسمان را بر ما تنگ كرده اى و به خوارىِ اسارت تو افتاده ايم و كاروان اسيران ما را نزد تو آورده اند و تو بر ما مسلّط گشته اى، اين، از بى مقدارى ما در نزد خدا و لطف و منّت او بر توست، و مقام و منزلت بزرگى دارى؟ از اين كه مى بينى دنيا به كام تو گشته و كارها به نفع تو سامان يافته و پادشاهىِ ما در اختيار تو قرار گرفته و سلطنت ما در چنگ تو افتاده است، باد به دماغت افكنده اى و [متكبّرانه] به اطرافت مى نگرى و از شادى، بال بال مى زنى و سرمستانه، دُم مى جنبانى! آرام باش، آرام! چنين سبُك مغزانه مشتاب. آيا فراموش كرده اى اين سخن خداوند عز و جلرا كه: «آنان كه كافر شدند، هرگز نپندارند كه اگر به آنان مهلت مى دهيم، به نفع ايشان است؛ بلكه مهلتشان مى دهيم تا بر گناه [خود] بيفزايند، و عذابى خوار كننده در انتظارشان است».

287. بحار الأنوار عن محمّد بن أبي مسهر عن أبيه عن جدّه: كَتَبَ المُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ الجُعفِيُّ إِلى أَبي عَبدِ اللّهِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ عليهماالسلام يُعلِمُهُ أنَّ أَقواما ظَهَروا مِن أَهلِ هذِهِ المِلَّةِ يَجحَدونَ الرُّبوبِيَّةَ، ويُجادِلونَ عَلى ذلِكَ، ويَسأَلُهُ أَن يَرُدَّ عَلَيهِم قَولَهُم، ويَحتَجَّ عَلَيهِم فيمَا ادَّعَوا بِحَسَبِ ما احتَجَّ بِهِ عَلى غَيرِهِم، فَكَتَبَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام:

بسم اللّه الرحمن الرحيم، أَمّا بَعدُ؛ وَفَّقَنَا اللّهُ وإِيّاكَ لِطاعَتِهِ، وأَوجَبَ لَنا بِذلِكَ رِضوانَهُ بِرَحمَتِهِ. وَصَلَ كِتابُكُ تَذكُرُ فيهِ ما ظَهَرَ في مِلَّتِنا، وذلِكَ مِن قَومٍ مِن أَهلِ الإِلحادِ بِالرُّبوبِيَّةِ، قَد كَثُرَت عِدَّتُهُم، وَاشتَدَّت خُصومَتُهُم، وتَسأَلُ أَن أَصنَعَ لِلرَّدِّ عَلَيهِم، وَالنَّقضِ لِما في أَيديهِم كِتابا، عَلى نَحوِ ما رَدَدتُ عَلى غَيرِهِم مِن أَهلِ البِدَعِ وَالاِختِلافِ.

ونَحنُ نَحمَدُ اللّهَ عَلَى النِّعَمِ السّابِغَةِ، وَالحُجَجِ البالِغَةِ، وَالبَلاءِ المَحمودِ عِندَ الخاصَّةِ وَالعامَّةِ، فَكانَ مِن نِعَمِهِ العِظامِ وآلائِهِ الجِسامِ الَّتي أَنعَمَ بِها تَقريرُهُ قُلوبَهُم بِرُبوبِيَّتِهِ، وأَخذُهُ مِيثاقَهُم بِمَعرِفَتِهِ، وإِنزالُهُ عَلَيهِم كِتابا فيهِ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدورِ، مِن أَمراضِ الخَواطِرِ ومُشتَبَهاتِ الأُمورِ، ولَم يَدَع لَهُم ولا لِشَيءٍ مِن خَلقِهِ حاجَةً إِلى مَن سِواهُ، وَاستَغنى عَنهُم، وكانَ اللّهُ غَنِيّا حَميدا.

ولَعَمري ما أُتِيَ الجُهّالُ مِن قِبَلِ رَبِّهِم وإِنَّهُم لَيَرَونَ الدَّلالاتِ الواضِحاتِ، وَالعَلاماتِ البَيِّناتِ في خَلقِهِم، وما يُعايِنونَ مِن مَلَكوتِ السَّماواتِ وَالأَرضِ، وَالصُّنعِ العَجيبِ المُتقَنِ الدَّالِّ عَلَى الصَّانِعِ، وَلكِنَّهُم قَومٌ فَتَحوا عَلى أَنفُسِهِم أَبوابَ المَعاصي، وسَهَّلوا لَها سَبيلَ الشَّهَواتِ، فَغَلَبَتِ الأَهواءُ عَلى قُلوبِهِم، وَاستَحوَذَ الشَّيطانُ بِظُلمِهِم عَلَيهِم، وكَذلِكَ يَطبَعُ اللّهُ عَلى قُلوبِ المُعتَدينَ. [۶۲۷]

287. بحار الأنوار ـ به نقل از محمّد بن ابى مسهّر، از پدرش، از جدّش ـ: مفضّل بن عمر جُعفى به امام صادق عليه السلام نوشت و به آگاهى ايشان رساند كه گروهى از پيروان اين آيين (اسلام) پيدا شده اند كه منكر ربوبيّت اند و در اين باره بحث مى كنند، و از ايشان تقاضا كرد كه پاسخ سخنان آنها را بدهد و همان گونه كه به ديگران پاسخ مستدل داده است، به ادّعاى اينان نيز پاسخ دهد.

امام صادق عليه السلام نوشت: «به نام خداوند مهرگسترِ مهربان. اينك، خداوند، ما و شما را بر طاعت خويش موفّق بدارد و بدين وسيله، به لطف خويش، خشنودى اش را بر ما واجب گردانَد. نامه ات دريافت شد. در آن از آنچه در كيش ما پديد آمده است و اين كه شمار اين عدّه (منكران ربوبيّت) فزونى گرفته و مباحثاتشان بالا گرفته است، ياد كرده اى و خواسته اى كه در ردّ آنان و ابطال عقايد و سخنانشان نوشته اى بنگارم، همان گونه كه به ديگر بدعت گذاران و كج رُوان پاسخ داده ام.

ما، خداوند را به خاطر نعمت هاى شايان، دلايل رسا و سربلندى در نزد خاص و عام، سپاس مى گوييم. يكى از نعمت هاى بزرگ و الطاف سترگى كه خداوند عطا كرده، اين است كه دل هايشان را به ربوبيّت خويش، معترف ساخته است و از ايشان بر معرفت خود، پيمان [فطرى] گرفته، و كتابى برايشان فرو فرستاده است كه شفابخش بيمارى انديشه ها و شبهه سينه هاست، و براى آنان و هيچ يك از مخلوقاتش نيازى به غير خود نگذاشته است، و او خود از آنان بى نياز است، كه خداوند، هماره، بى نياز و ستوده است.

به جانم سوگند كه نادانان، با وجود دلايل روشن و نشانه هاى آشكارى كه در آفرينش خود مى بينند، و آنچه از ملكوت [شكوه و عظمت] آسمان ها و زمين و ساخته هاى شگفت انگيز و استوارى كه بر وجود سازنده دلالت دارند، مشاهده مى كنند، از جانب پروردگارشان گرفتار نشده[و به هلاكت نيفتاده]اند؛ بلكه اينان، مردمانى هستند كه درهاى گناهان را به روى خويش گشودند و راه هاى شهوات را براى خود، هموار كردند. در نتيجه، هوس ها بر دل هايشان چنگ افكند و به سبب ستمشان، شيطان بر آنان چيره شد. و اين چنين، خداوند، بر دل هاى متجاوزان، مُهر مى زند».

288. الإمام الرضا عليه السلام ـ لَمّا سَأَلَهُ رَجُلٌ مِنَ الزَّنادِقَةِ: عن سبب احتجاب الباري عز و جل ـ: إِنَّ الحِجابَ عَلَى الخَلقِ لِكَثرَةِ ذُنوبِهِم، فَأَمّا هُوَ فَلا يَخفى عَلَيهِ خافِيَةٌ في آناءِ اللَّيلِ وَالنَّهارِ. [۶۲۸]

288. امام رضا عليه السلام ـ در پاسخ مردى از زنديقان كه از سبب در حجاب بودن آفريدگار سؤال كرد ـ: در حجاب بودن [خداوند] از خلق، به سبب كثرت گناهان ايشان است؛ امّا خود او، هيچ چيز ناپيدايى در دل شب و روز، برايش پوشيده نيست.

10 / 2: الظُّلْمُ

10 / 2: ستم

الكتاب

قرآن

«بَلْ هُوَ ءَايَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَ مَا يَجْحَدُ بِايَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ ». [۶۲۹]

«بلكه آن (قرآن)، آياتى روشن در سينه هاى كسانى است كه علم [الهى] يافته اند، و جز ستمكاران، آيات ما را انكار نمى كنند».

«وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ ». [۶۳۰]

«و با آن كه جان هايشان بدان يقين داشت، امّا از روى ستم و تكبّر، آن را انكار كردند. پس ببين كه فرجام فسادگران چگونه بود».

«قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِى يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِايَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ ». [۶۳۱]

«به يقين، مى دانيم كه آنچه مى گويند، تو را سخت غمگين مى كند. در واقع، آنان تو را تكذيب نمى كنند؛ ولى ستمكاران، آيات خدا را انكار مى كنند».

الحديث

حديث

289. تفسير الطبري عن أبي صالح: جاءَ جِبريلُ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وهُوَ جالِسٌ حَزينٌ، فَقالَ لَهُ: ما يَحزُنُكَ؟

فَقالَ: كَذَّبني هؤُلاءِ.

فَقالَ لَهُ جِبرِيلُ: إِنَّهُم لا يُكَذِّبونَكَ، إِنَّهُم لَيَعلَمونَ أَنَّكَ صادِقٌ «وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِايَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ». [۶۳۲]

289. تفسير الطبرى ـ به نقل از ابو صالح ـ: جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله كه غمگين نشسته بود، آمد و به او گفت: چرا غمگينى؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اينها مرا تكذيب كردند».

جبرئيل عليه السلام به او گفت: آنها تو را تكذيب نمى كنند. آنها قطعاً مى دانند كه تو راست مى گويى؛ «ولى ستمكاران، آيات خدا را انكار مى كنند».

290. الإمام عليّ عليه السلام: إِنَّ أبا جَهلٍ قالَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله: إِنّا لا نُكَذِّبُكَ ولكِن نُكَذِّبُ بِما جِئتَ بِهِ، فَأَنزَلَ اللّهُ: «فَإِنَّهُمْ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِايَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ». [۶۳۳]

290. امام على عليه السلام: ابو جهل به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: ما تو را دروغگو نمى دانيم؛ بلكه آنچه را كه آورده اى، دروغ مى شماريم. پس خداوند، اين آيه را فرو فرستاد: «در واقع، آنان تو را تكذيب نمى كنند؛ ولى ستمكاران، آيات خدا را انكار مى كنند».

10 / 3: الاِستِكبار

10 / 3: خودبزرگ بينى

الكتاب

قرآن

«سَأَصْرِفُ عَنْ ءَايَاتِىَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِى الأَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِن يَرَوْاْ كُلَّ ءَايَةٍ لَا يُؤْمِنُواْ بِهَا وَإِن يَرَوْاْ سَبِيلَ الرُّشْدِ لَا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَإِن يَرَوْاْ سَبِيلَ الْغَىِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُواْ بِايَاتِنَا وَكَانُواْ عَنْهَا غَافِلِينَ ». [۶۳۴]

«به زودى، كسانى را كه در زمين به ناحق تكبر مى ورزند، از آياتم روى گردان مى سازم و [چنان مى كنم كه] اگر هر نشانه اى را [از قدرت من] بنگرند، بدان ايمان نياورند، و اگر راه جواب را ببينند، آن را بر نگزينند و اگر راه گم راهى را ببينند، آن را راه خود قرار دهند. اين، بدان سبب است كه آنان، آيات ما را دروغ انگاشتند و غفلت ورزيدند».

راجع: النمل: 14، المؤمنون: 46، الجاثية: 8 و 31، الأحقاف: 10، غافر: 35، لقمان: 7، الزمر: 59 ـ 60.

ر. ك: نمل: آيه 14، مؤمنون: آيه 46، جاثيه: آيه 8 و 31، احقاف: آيه 10، غافر: آيه 35، لقمان: آيه 7، زمر: آيه 59 ـ 60.

الحديث

حديث

291. الإمام عليّ عليه السلام: بُنِيَ الكُفرُ عَلى أَربَعِ دَعائِمَ: الفِسقِ، وَالغُلُوِّ، وَالشَّكِّ، وَالشُّبهَةِ. وَالفِسقُ عَلى أَربَعِ شُعَبٍ: عَلَى الجَفاءِ، وَالعَمى، وَالغَفلَةِ، وَالعُتُوِّ. [۶۳۵]

291. امام على عليه السلام: كفر، بر چهار پايه بنا شده است: فسق، غلو، شك، و شبهه. فسق، بر چهار شاخه است: نافرهيختگى، كوردلى، غفلت، و گردنكشى.

292. عنه عليه السلام: مَنِ استَكبَرَ أَدبَرَ عَنِ الحَقِّ. [۶۳۶]

292. امام على عليه السلام: هر كه خودبزرگ بين باشد، از حق روى گردان مى شود.

293. الإمام الصادق عليه السلام: أُصولُ الكُفرِ ثَلاثَةٌ: الحِرصُ، وَالاِستِكبارُ، وَالحَسَدُ. [۶۳۷]

293. امام صادق عليه السلام: ريشه هاى كفر، سه چيز است: آزمندى، خودبزرگ بينى، و حسادت.

10 / 4: الجَهل

10 / 4: نادانى

294. الإمام الصادق عليه السلام ـ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ ـ: يا مُفَضَّلُ، إِنَّ الشُّكّاكَ جَهِلُوا الأَسبابَ وَالمَعانِيَ فِي الخِلقَةِ، وقَصُرَت أَفهامُهُم عَن تَأَمُّلِ الصَّوابِ وَالحِكمَةِ فيما ذَرَأَ الباري جَلَّ قُدسُهُ، وبَرَأَ مِن صُنوفِ خَلقِهِ فِي البَرِّ وَالبَحرِ وَالسَّهلِ وَالوَعرِ، فَخَرَجوا بِقِصَرِ عُلومِهِم إِلَى الجُحودِ، وبِضَعفِ بَصائِرِهِم إِلَى التَّكذيبِ وَالعُنودِ، حَتّى أَنكَروا خَلقَ الأَشياءِ، وَادَّعَوا أَنَّ كوَنَها بِالإِهمالِ، لا صَنعَةَ فيها ولا تَقديرَ ولا حِكمَةَ مِن مُدَبِّرٍ ولا صانِعٍ، تَعالَى اللّهُ عَمّا يَصِفونَ. [۶۳۸]

294. امام صادق عليه السلام ـ به مفضّل بن عمر ـ: اى مفضّل! شكّاكان، اسباب و معانى آفرينش را نمى دانند و انديشه آنان، از دريافت درستى و حكمتى كه آفريدگار پاك در انواع مخلوقاتش در خشكى، آب و دشت و دَمَن قرار داده، قاصر است. از اين رو، به واسطه قصور دانششان، راه انكار را در پيش گرفتند و به سبب ضعف بينششان، به عناد گراييدند تا جايى كه آفريده شدن موجودات را انكار كردند و مدّعى شدند كه به خودى خود، آفريده شده اند، و نه دستِ صانعى در كار است و نه نقشه اى و حكمتى از جانب تدبير كننده اى و سازنده اى. خداوند، برتر است از آنچه مى گويند.

10 / 5: الغَفلَة

10 / 5: غفلت

295. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن دُعاءٍ عَلَّمَهُ نَوفا البِكالِيَّ ـ: إِلهي تَناهَت أَبصارُ النّاظِرينَ إِلَيكَ بِسَرائِرِ القُلوبِ، وطالَعَت أَصغَى السّامِعينَ لَكَ نَجِيّاتُ الصُّدورِ، فَلَم يَلقَ أَبصارَهُم رَدٌّ دونَ ما يُريدونَ، هَتَكتَ بَينَكَ وبَينَهُم حُجُبَ الغَفلَةِ، فَسَكَنوا في نورِكَ، وتَنَفَّسوا بِروحِكَ. [۶۳۹]

295. امام على عليه السلام ـ در دعايى كه به نوف بِكالى آموخت ـ: معبودا! ديدگانِ بينندگان، از طريق رازها و نهان هاى دل ها به تو رسيدند و نجواهاى [تو در] سينه ها به گوش شنواترين گوش سپارندگانِ به تو رسيد. هيچ چيز، مانع ديدگان آنها در رسيدن به آنچه مى خواستند، نشد. پرده هاى غفلت ميان خود و ايشان را دريدى. پس در نورش آرميدند و با روح (/ رحمت) تو دَم زدند.

10 / 6: الهَوى

10 / 6: هَوَس

296. مروج الذهب: قدَ كانَ مَن ذَكَرنا مِنَ الأُمَمِ لا يَجحَدُ الصّانِعَ ـ جَلَّ وعَزَّ ـ، ويَعلَمونَ أَنَّ نوحا عليه السلام كانَ نَبِيّا، وأَنَّهُ وَفى لِقَومِهِ بِما وَعَدَهُم مِنَ العَذابِ، إِلّا أَنَّ القَومَ دَخَلَت عَلَيهِم شُبَهٌ بَعدَ ذلِكَ؛ لِتَركِهِمُ البَحثَ وَاستِعمالَ النَّظَرِ، ومالَت نُفوسُهُم إِلَى الدَّعَةِ [۶۴۰]، وما تَدعو إِلَيهِ الطَّبائِعُ مِنَ المَلاذِّ وَالتَّقليدِ، وكانَ في نُفوسِهِم هَيبَةُ الصّانِعِ، وَالتَّقَرُّبُ إِلَيهِ بِالتَّماثيلِ وعِبادَتها؛ لِظَنِّهِم أَنَّها مُقَرِّبَةٌ لَهُم إِلَيهِ. [۶۴۱]

296. مروج الذهب: از امّت هايى كه نام برديم، كسانى بودند كه منكر آفريدگار عز و جلنبودند و مى دانستند كه نوح عليه السلام، پيامبر بود و به وعده عذابى كه به قومش داد، وفا كرد. منتها بعداً اين قوم، دست خوش شبهاتى شدند؛ زيرا تحقيق و انديشيدن را فرو نهادند و به راحت طلبى گراييدند، و به لذّت ها و تقليد ـ كه طبيعت آدمى بدانها فرا مى خوانَد ـ روى آوردند؛ امّا ترس از آفريدگار، همچنان در جان هايشان بود، و از طريق بت ها و پرستش آنها، بدو تقرّب مى جستند؛ زيرا گمان مى بردند اينها، مايه تقرّب ايشان به اوست.

297. مصباح الشريعة ـ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام ـ: لا حِجابَ أَظلَمُ وأَوحَشُ بَينَ العَبدِ وبَينَ اللّهِ مِنَ النَّفسِ وَالهَوى، ولَيسَ لِقَتلِهِما وقَطعِهِما سِلاحٌ وآلَةٌ مِثلُ الافتِقارِ إِلَى اللّهِ، وَالخُشوعِ وَالخُضوعِ وَالجوعِ وَالظَّمَاَ بِالنَّهارِ، وَالسَّهَرِ بِاللَّيلِ؛ فَإِن ماتَ صاحِبُهُ ماتَ شَهيدا، وإِن عاشَ وَاستَقامَ أَدّى عاقِبَتُهُ إِلَى الرِّضوانِ الأَكبَرِ. [۶۴۲]

297. مصباح الشريعة ـ در حديثى كه به امام صادق عليه السلام نسبت داده شده است ـ: ميان بنده و خدا، حجابى تاريك تر و وحشتناك تر از نفس و هواى نفس نيست، و براى كشتن و ريشه كَنى اين دو، سلاح و ابزارى چون [احساس] نيازمندى به خدا، و خاك سايى و فروتنى و گرسنگى و تشنگى كشيدن در روز و شب زنده دارى نيست، كه اگر چنين شخصى بميرد، شهيد مُرده است و اگر زنده بمانَد و پايدارى ورزد، عاقبتش به بزرگ ترين رضوان [الهى] مى انجامد.

10 / 7

10 / 7

مَرَضُ القَلبِ

بيمارى دل

298. الإمام عليّ عليه السلام: لَو فَكَّروا في عَظيمِ القُدرَةِ وجَسيمِ النِّعمَةِ لَرَجَعُوا إِلَى الطَّريقِ، وخَافُوا عَذابَ الحَريقِ، ولكِنِ القُلوبُ عَليلَةٌ، وَالبَصائِرُ مَدخولَةٌ. [۶۴۳]

298. امام على عليه السلام: اگر در عظمت قدرت و سترگى نعمت مى انديشيدند، بى گمان به راه مى آمدند و از عذاب دوزخ مى هراسيدند؛ امّا دل ها، بيمار، و ديدگان، معيوب اند.

راجع: موسوعة العقائد الإسلامية (المعرفة): ج2 ص165 (حجب العلم والحكمة).

ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج2 ص519 (معرفت شناسى / حجاب هاى دانش و حكمت).

مبحث دوم: توحيد خدا

فصل يكم: ارزش توحيد

فصل دوم: مراتب توحيد

الفصل الأوّل: قيمة التّوحيد

فصل يكم: ارزش توحيد

1 / 1: أَوَّلُ الدِّينِ

1 / 1: اساس دين

299. الإمام عليّ عليه السلام: أَوَّلُ الدِّينِ مَعرِفَتُهُ، وكَمالُ مَعرِفَتِهِ التَّصديقُ بِهِ، وكَمالُ التَّصديقِ بِهِ تَوحيدُهُ. [۶۴۴]

299. امام على عليه السلام: آغاز دين، شناخت خداست، و كمال شناخت او، باور به اوست، و كمال باور به او، يگانه دانستن اوست.

1 / 2: نِصفُ الدِّينِ

1 / 2: نيمِ دين

300. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: التَّوحيدُ نِصفُ الدِّينِ. [۶۴۵]

300. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: توحيد، نيمى از دين است.

1 / 3: كَلِمَةُ التَّقوى

1 / 3: نماد تقوا

301. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في تَفسيرِ «لا إِلهَ إِلَا اللّهُ» ـ: قَولُهُ: لا إِلهَ إِلَا اللّهُ يَعني وَحدانِيَّتَهُ، لا يُقبَلُ الأَعمالُ إِلّا بِها، وهِيَ كَلِمَةُ التَّقوى، يُثَقِّلُ اللّهُ بِهَا المَوازينَ يَومَ القِيامَةِ. [۶۴۶]

301. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در تفسير «لا إله إلّا اللّه » ـ: گفتار الهىِ «لا إله إلّا اللّه »، به معناى يگانه دانستن خداوند است. اعمال، جز با آن پذيرفته نمى شود و آن، نماد (شعار) تقواست و خداوند، در روز قيامت، به واسطه آن، ترازوها[ى اعمال] را سنگين مى كند.

1 / 4: ثَمَنُ الجَنَّةِ

1 / 4: بهاى بهشت

302. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: التَّوحيدُ ثَمَنُ الجَنَّةِ. [۶۴۷]

302. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: توحيد، بهاى بهشت است.

303. عنه صلى الله عليه و آله: إِنَّ اللّهَ عز و جل قالَ: ما جَزاءُ مَن أَنعَمتُ عَلَيهِ بِالتَّوحيدِ إِلَا الجَنَّةُ. [۶۴۸]

303. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل فرمود: «پاداشِ كسى كه نعمت توحيد را به او ارزانى داشته ام، جز بهشت نيست».

304. عنه صلى الله عليه و آله: مَن ماتَ وهُوَ يَعلَمُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَا اللّهُ دَخَلَ الجَنَّةَ. [۶۴۹]

304. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هركس با علم به اين كه معبودى جز خداى يگانه نيست، از دنيا برود، وارد بهشت مى شود.

305. عنه صلى الله عليه و آله: مَن قالَ: «لا إِلهَ إِلَا اللّهُ» مُخلِصا دَخَلَ الجَنَّةَ، وإِخلاصُهُ أَن تَحجُزَهُ «لا إِلهَ إِلَا اللّهُ» عَمّا حَرَّمَ اللّهُ عز و جل. [۶۵۰]

305. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هركس از روى اخلاص بگويد: «لا إله إلّا اللّه »، به بهشت مى رود و اخلاصش به اين است كه «لا إله إلّا اللّه »، او را از آنچه خداوند عز و جل برايش حرام كرده است، باز دارد.

306. عنه صلى الله عليه و آله: إِنَّ «لا إِلهَ إِلَا اللّهُ» كَلِمَةٌ عَظيمَةٌ، كَريمَةٌ عَلَى اللّهِ عز و جل، مَن قالَها مُخلِصا استَوجَبَ الجَنَّةَ، ومَن قالَها كاذِبا عَصَمَت مالَهُ ودَمَهُ، وكانَ مَصيرُهُ إِلى النّارِ. [۶۵۱]

306. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: «لا إله إلّا اللّه »، در نزد خداوند، سخنى بزرگ و ارجمند است. هر كس آن را از روى اخلاص بگويد، سزاوار بهشت مى شود و هر كس به دروغ [و از سر ناباورى] آن را بر زبان آورد، مال و جانش مصون مى شود؛ امّا سرانجامش آتش است.

307. عنه صلى الله عليه و آله ـ في مَوعِظَتِهِ لِابنِ مَسعودٍ ـ: إِذا تَكَلَّمتَ بـ «لا إِلهَ إِلَا اللّهُ» ولَم تَعرِف حَقَّها فَإِنَّهُ مَردودٌ عَلَيكَ. [۶۵۲]

307. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در اندرزش به ابن مسعود ـ: چنانچه «لا إله إلّا اللّه » بگويى، امّا قدر آن را نشناسى (حقّ آن را به جا نياورى)، به خودت باز مى گردد [و در درگاه الهى پذيرفته نمى شود].

1 / 5: حَياةُ النَّفسِ

1 / 5: زندگى بخش جان آدمى

308. الإمام عليّ عليه السلام: التَّوحيدُ حَياةُ النَّفسِ. [۶۵۳]

308. امام على عليه السلام: توحيد، زندگى بخش جانِ آدمى است.

1 / 6: عُروَةُ اللّهِ الوُثقى

1 / 6: استوارترين دستگيره خدا

309. الإمام الباقر عليه السلام: عُروَةُ اللّهِ الوُثقى التَّوحيدُ. [۶۵۴]

309. امام باقر عليه السلام: استوارترين دستگيره خدا، توحيد است.

1 / 7: حِصنُ اللّه عز و جلِ

1 / 7: دژ خدا

310. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: حَدَّثَني جَبرَئيلُ سَيِّدُ المَلائِكَةِ، قالَ: قالَ اللّهُ سَيِّدُ السّاداتِ عز و جل: إِنّي أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلّا أَنَا، فَمَن أَقَرَّ لي بِالتَّوحيدِ دَخَلَ حِصني، ومَن دَخَلَ حِصني أَمِنَ مِن عَذابي. [۶۵۵]

310. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مِهتر فرشتگان، جبرئيل، برايم حديث كرد و گفت: مِهتر مهتران، خداوند عز و جل فرمود: «منم خدا، كه خدايى جز من نيست. پس هر كه به يگانگى من اقرار كند، به دژ من وارد مى شود. و هر كه به دژ من وارد شود، از عذاب من در امان باشد».

1 / 8: أفضَلُ الأَعمالِ

1 / 8: برترين عمل

311. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: «لا إِلهَ إِلَا اللّهُ»، لا يَسبِقُها عَمَلٌ، ولا تَترُكُ ذَنبا. [۶۵۶]

311. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ عملى بر «لا إله إلّا اللّه » پيشى نمى گيرد، و [آن] هيچ گناهى به جاى نمى نهد.

312. الأَمالي للطوسي عن محمّد بن سماعة: سَأَلَ بَعضُ أَصحابِنَا الصّادِقَ عليه السلام، فَقالَ لَهُ: أَخبِرني أَيُّ الأَعمالِ أَفضَلُ؟ قالَ: تَوحيدُكَ لِرَبِّكَ.

قالَ: فَما أَعظَمُ الذُّنوبِ؟ قالَ: تَشبيهُكَ لِخالِقِكَ. [۶۵۷]

312. الأمالى، طوسى ـ به نقل از محمّد بن سماعه ـ: يكى از شيعيان از امام صادق عليه السلام پرسيد: مرا آگاه كن كه كدام كار، برتر است؟

فرمود: «اين كه پروردگارت را يكتا بدانى».

پرسيد: بزرگ ترينِ گناهان چيست؟

فرمود: «اين كه آفريدگارت را تشبيه كنى».

1 / 9: سَبَبُ المَغفِرَةِ

1 / 9: سبب آمرزش

313. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إِذا قالَ العَبدُ: «أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلَا اللّهُ» قالَ اللّهُ تَعالى: يا مَلائِكَتي، عَلِمَ عَبدي أَنَّهُ لَيسَ لَهُ رَبٌّ غَيري، أُشهِدُكُم أَنّي غَفَرتُ لَهُ. [۶۵۸]

313. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر گاه بنده بگويد: «گواهى مى دهم كه معبودى جز خدا نيست»، خداى متعال مى فرمايد: «اى فرشتگان من! بنده ام دانست [و گواهى داد] كه او را پروردگارى جز من نيست. شما را گواه مى گيرم كه او را آمرزيدم».

314. عنه صلى الله عليه و آله: لا يَزالُ قَولُ: «لا إِلهَ إِلَا اللّهُ» يَرفَعُ سَخَطَ اللّهِ عَنِ العِبادِ حَتّى إِذا نَزَلوا بِالمَنزِلِ الَّذي لا يُبالونَ ما نَقَصَ مِن دينِهِم إِذا سَلِمَت دُنياهُم، فَقالوا عِندَ ذلِكَ، قالَ اللّهُ تَعالى لَهُم: كَذِبتُم كَذِبتُم. [۶۵۹]

314. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: كلمه «لا إله إلّا اللّه »، پيوسته خشم و ناخشنودى خدا را از بندگان، دور نگه مى دارد تا آن گاه كه به جايگاهى سقوط كنند كه در صورت سالم ماندن دنيايشان، ديگر برايشان مهم نباشد كه از دينشان چه كاسته شود. در اين هنگام، هر گاه اين كلمه را بگويند، خداوند متعال به آنها مى فرمايد: «دروغ مى گوييد، دروغ مى گوييد».

1 / 10: سَبَبُ دَفعِ البَلاءِ

1 / 10: سبب دفع بلا

315. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: «لا إِلهَ إِلَا اللّهُ» تَدفَعُ عَن قائِلِها تِسعَةً وتِسعينَ بابا مِنَ البَلاءِ، أَدناهَا الهَمُّ. [۶۶۰]

315. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: «لا إله إلّا اللّه »، نَود و نُه گونه بلا را از گوينده خود دور مى كند كه كمترين آنها اندوه است.

راجع: ص134 (قيمة معرفة اللّه عز و جل).

ر. ك: ص135 (ارزش خداشناسى).

1 / 11: سَبَبُ الفَلاحِ

1 / 11: سبب رستگارى

316. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: قولوا: «لا إِلهَ إِلَا اللّهُ» تُفلِحوا. [۶۶۱]

316. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بگوييد: «لا إله إلّا اللّه »، تا رستگار شويد.

الفصل الثاني: مراتب التّوحيد

فصل دوم: مراتب توحيد

موضوع التّوحيد من أهمّ موضوعات معرفة اللّه سبحانه بعد إثبات وجوده، وهو جدير بالمناقشة والتحليل من جوانب مختلفة.

لقد تمّ في هذا الفصل تنظيم النصوص المرتبطة بأهمّ المباحث التّوحيديّة تحت عنوان «مراتب التّوحيد»، وهي تبدأ من التّوحيد في الذّات، وتنتهي بالتّوحيد في العبادة الّذي يمثّل أعلى المراتب في معرفة اللّه تعالى، وذلك على المنوال الّذي تلاحظونه. إنّ التوحيد الذاتيّ الّذي يجسّد أوّل مرتبة من مراتب التّوحيد، بمعنى نفي الشريك والتشبيه والجزء عن ذات الحقّ تعالى، وستلاحظون في الأبواب الآتية البراهين العقليّة على توحيد الذات وتفسيرها وتبيانها من وحي القرآن والحديث.

مسئله توحيد، از مهم ترين مسائل خداشناسى پس از اثبات وجود خداست و از جنبه هاى مختلف، قابل بحث و بررسى است.

در اين فصل، متون مربوط به مهم ترين مباحث توحيدى تحت عنوان «مراتب توحيد»، كه از توحيد در ذات آغاز مى شود و به توحيد در عبادت ـ كه بالاترين مرتبه خداشناسى است ـ پايان مى يابد، به صورتى كه ملاحظه مى فرماييد، تنظيم شده است.

توحيد ذاتى ـ كه نخستين مرتبه يكتاپرستى است ـ، به معناى نفىِ شريك، شبيه و جزء؛ از ذات حق تعالى است. براهين عقلى توحيد ذات و تفسير و تبيين آن را از نگاه قرآن و حديث، در ابواب آينده، ملاحظه خواهيد كرد.

2 / 1: المرتبة الأُولى: التّوحيد في الذّات

2 / 1: مرتبه اوّل: توحيد در ذات

2 / 1 ـ 1: ما يَدُلُّ عَلى وَحدَةِ ذاتِهِ

2 / 1 ـ 1: دلايل بر توحيد ذاتى خدا

الكتاب

قرآن

«وَ مَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا ءَاخَرَ لَا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ». [۶۶۲]

«و هر كس با خدا معبود ديگرى بخواند كه براى آن برهانى نخواهد داشت، حسابش فقط با پروردگارش است. در حقيقت، كافران رستگار نمى شوند».

«أَمَّن يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ». [۶۶۳]

«[آيا بت هايى كه معبود شما هستند، بهترند] يا آن كس كه خلق را آغاز مى كند و سپس آن را باز مى آورد، و آن كس كه از آسمان و زمين به شما روزى مى دهد؟ آيا معبودى با خدا هست؟ بگو: اگر راست مى گوييد، برهان خويش را بياوريد».

الحديث

حديث

317. الإمام عليّ عليه السلام ـ في وَصِيَّتِهِ لِابنِهِ الحَسَنِ عليه السلام ـ: اِعلَم يا بُنَيَّ أنَّهُ لَو كانَ لِرَبِّكَ شَريكٌ لَأَتَتكَ رُسُلُهُ، ولَرَأَيتَ آثارَ مُلكِهِ وسُلطانِهِ، ولَعَرَفتَ أفعالَهُ وصِفاتَهُ، ولكِنَّهُ إِلهٌ واحِدٌ كَما وَصَفَ نَفسَهُ، لا يُضادُّهُ في مُلكِهِ أَحَدٌ. [۶۶۴]

317. امام على عليه السلام ـ در سفارش به فرزندش حسن عليه السلام ـ: اى فرزندم! بدان كه اگر پروردگارت شريكى داشت، حتماً پيامبران او [نيز] نزد تو مى آمدند و حتماً نشانه هاى پادشاهى و سلطنت او را مى ديدى، و افعال و صفات او را مى شناختى؛ امّا خداوند، همچنان كه خود خويشتن را وصف كرده، يگانه معبود است، و هيچ كس در پادشاهى [بر عالم هستى]، رقيب او نيست.

318. الإمام الصادق عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ: كَيفَ هُوَ اللّهُ الواحِدُ؟ ـ: واحِدٌ في ذاتِهِ؛ فَلا واحِدٌ كَواحِدٍ؛ لِأَنَّ ما سِواهُ مِنَ الواحِدِ مُتَجَزِّئٌ، وهُوَ تَبارَكَ وتَعالى واحِدٌ لا يَتَجَزَّأُ ولا يَقَعُ عَلَيهِ العَدُّ. [۶۶۵]

318. امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ اين پرسش كه: چگونه خدا واحد است؟ ـ: در دانش، واحد (بسيط) است و واحد بودن او همانند ديگر واحدها نيست؛ زيرا هر واحدى غير از او جزءپذير است، در حالى كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ واحدى است كه داراى اجزا [چه ذهنى و چه خارجى] نيست، و شمارش در باره او صدق نمى كند.

319. الإمام الرضا عليه السلام ـ لَمّا سَأَلَهُ رَجُلٌ مِنَ الثَّنَوِيَّةِ: إِنَّ صانِعَ العالَمِ اثنانِ، فَمَا الدَّليلُ عَلى أَنَّهُ واحِدٌ؟ قالَ ـ: قَولُكَ: إِنَّهُ اثنانِ دَليلٌ عَلى أَنَّهُ واحِدٌ؛ لِأَنَّكَ لَم تَدَّعِ الثّانِيَ إِلّا بَعدَ إِثباتِكَ الواحِدَ، فَالواحِدُ مُجمَعٌ عَلَيهِ، وأَكثَرُ مِن واحِدٍ مُختَلَفٌ فيهِ. [۶۶۶]

319. امام رضا عليه السلام ـ در پاسخ پرسش مردى دوگانه پرست كه گفت: آفريدگار جهان، دوتاست؛ دليل بر يكى بودن او چيست؟ ـ: همين كه مى گويى: دوتاست، خود، دليل بر اين است كه آفريدگار، يكى است؛ چون ادّعاى دومى را فقط زمانى مى كنى كه يكى را اثبات كرده باشى. پس در باره يك خدا اتّفاق نظر است. بيشتر از يكى، محلّ اختلاف است [و تو كه مدّعى دوم هستى، بايد وجود او را اثبات كنى].

راجع: ص456 (التوحيد في التدبير / ما يدلّ على وحدة التدبير).

ر. ك: ص457 (توحيد در تدبير / دلايل بر وحدت تدبير).

2 / 1 ـ 2: تَفسيرُ التَّوحيدِ

2 / 1 ـ 2: تفسير توحيد

320. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إِنَّ لِكُلِّ شَيءٍ نِسبَةً، وإِنَّ نِسبَةَ اللّهِ: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» [۶۶۷]. [۶۶۸]

320. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر چيزى نسبتى (صفتى و هويّتى) دارد و نسبت خداوند، [سوره] «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» است. [۶۶۹]

321. عنه صلى الله عليه و آله: التَّوحيدُ ظاهِرُهُ في باطِنِهِ، وباطِنُهُ في ظاهِرِهِ، ظاهِرُهُ مَوصوفٌ لا يُرى، وباطِنُهُ مَوجودٌ لا يَخفى، يُطلَبُ بِكُلِّ مَكانٍ، ولَم يَخلُ مِنهُ مَكانٌ طَرفَةَ عَينٍ، حاضِرٌ غَيرُ مَحدودٍ، وغائِبٌ غَيرُ مَفقودٍ. [۶۷۰]

321. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداى يكتا، آشكارش در نهان اوست، و نهان او در آشكارش. آشكارش موصوفى است ناديدنى، و نهانش موجودى است كه مخفى نيست. در همه جا حضور دارد و هيچ جايى، حتّى چشم بر هم زدنى، از وجود او خالى نيست. حاضر است؛ امّا محدود [به جا و مكانى] نيست، و غايب است؛ امّا ناپديد نيست.

322. عنه صلى الله عليه و آله: اللّهُ واحِدٌ واحِدِيُّ المَعنى، وَالإِنسانُ واحِدٌ ثَنَوِيُّ المَعنى؛ جِسمٌ وعَرَضٌ وبَدَنٌ وروحٌ. [۶۷۱]

322. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خدا، هم واحد است، هم معناى واحد دارد و انسان، واحد است؛ امّا دو معنايى است: جسم و جان، و بدن و روح. [۶۷۲]

323. الإمام عليّ عليه السلام ـ في صِفَةِ اللّهِ سُبحانَهُ ـ: كُلُّ مُسمّىً بِالوَحدَةِ غَيرَهُ قَليلٌ. [۶۷۳]

323. امام على عليه السلام ـ در توصيف خداوند سبحان ـ: غير از او، هر آنچه نام «يك» به خود گيرد، اندك (بى مقدار) است.

324. عنه عليه السلام ـ في قَولِ المُؤَذِّنِ: أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلَا اللّهُ ـ: إِعلامٌ بِأَنَّ الشَّهادَةَ لا تَجوزُ إِلّا بِمَعرِفَتِهِ مِنَ القَلبِ، كَأَنَّهُ يَقولُ: أَعلَمُ أَنَّهُ لا مَعبودَ إِلَا اللّهُ عز و جل، وأَنَّ كُلَّ مَعبودٍ باطِلٌ سِوَى اللّهِ عز و جل، وأُقِرُّ بِلِساني بِما في قَلبي مِنَ العِلمِ بِأَنَّهُ لا إِلهَ إِلَا اللّهُ، وأَشهَدُ أَنَّهُ لا مَلجَأَ مِنَ اللّهِ إِلّا إِلَيهِ، ولا مَنجى مِن شَرِّ كُلِّ ذي شَرٍّ، وفِتنَةِ كُلِّ ذي فِتنَةٍ إِلّا بِاللّهِ.

وفِي المَرَّةِ الثّانِيَةِ: أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلَا اللّهُ. مَعناهُ: أَشهَدُ أَن لا هادِيَ إِلَا اللّهُ، ولا دَليلَ لي إِلَى الدّينِ إِلَا اللّهُ، وأُشهِدُ اللّهَ بِأَنّي أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلَا اللّهُ، وأُشهِدُ سُكّانَ السَّماواتِ وسُكّانَ الأَرَضينَ وما فيهِنَّ مِنَ المَلائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجمَعينَ، وما فيهِنَّ مِنَ الجِبالِ وَالأَشجارِ وَالدَّوابِّ وَالوُحوشِ، وكُلِّ رَطبٍ ويابِسٍ بِأَنَّي أَشهَدُ أَن لا خالِقَ إِلَا اللّهُ، ولا رازِقَ ولا مَعبودَ ولا ضارَّ ولا نافِعَ ولا قابِضَ ولا باسِطَ ولا مُعطِيَ ولا مانِعَ ولا ناصِحَ ولا كافِيَ ولا شافِيَ ولا مُقَدِّمَ ولا مُؤَخِّرَ إِلَا اللّهُ، لَهُ الخَلقُ وَالأَمرُ، وبِيَدِهِ الخَيرُ كُلُّهُ، تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ العالَمينَ. [۶۷۴]

324. امام على عليه السلام ـ در باره اين گفتار مؤذّن: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه » ـ: اعلامِ اين نكته است كه شهادت دادن [به يگانگى خدا]، جز با شناخت قلبى خداوند، روا نيست. انگار مى گويد: مى دانم كه معبودى جز خداوند عز و جل نيست و هر معبودى جز خداوند عز و جل بر باطل است، و به اين معرفت قلبى ام كه معبودى جز خدا نيست، با زبان خويش نيز اعتراف مى كنم، و گواهى مى دهم كه از خدا، جز به خدا پناه نمى توان برد، و از شرّ هر شرورى و فتنه هر فتنه گرى، جز به كمك خدا نجات نمى توان يافت.

«أشهد أن لا إله إلّا اللّه »، معناى دومش اين است كه: گواهى مى دهم كه هدايتگرى جز خدا نيست و راه نماى من به دين، فقط خداست، و خدا را گواه مى گيرم كه: گواهى مى دهم معبودى جز خدا نيست و ساكنان آسمان ها و ساكنان زمين و هر آنچه را كه در آنهاست، از فرشتگان و مردم، همه، و آنچه را كه در زمين است، از: كوه ها و درختان و جنبندگان و وحوش، و هر تَر و خشكى را گواه مى گيرم كه: گواهى مى دهم آفريدگارى جز خدا نيست، و روزى ده و معبود و زيان بخش و سودرسان و گيرنده و گشاينده و دهنده و باز دارنده و راه نما و بسنده و شفا دهنده و پيش و پس افكننده اى جز خدا نيست. آفريدن و تدبير [عالم] مختصّ اوست و همه خوبى ها در دست اوست. بلندمرتبه است خدا، كه پروردگارِ جهانيان است.

325. فاطمة عليهاالسلام ـ فِي احتِجاجِها عَلَى القَومِ لَمّا مَنَعوها فَدَكا ـ: أَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الإِخلاصَ تَأويلَها، وضَمَّنَ القُلوبَ مَوصولَها، وأَنارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعقولَها. [۶۷۵]

325. فاطمه عليهاالسلام ـ ضمن احتجاج با كسانى كه او را از فَدَك، محروم ساختند ـ: گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يگانه و بى انباز نيست، [و اين كلمه توحيد] كلمه اى است كه خداوند، باطن [و حقيقت] آن را اخلاص قرار داده است و معناى آن [و رسيدن به حقيقت آن] را در دل ها گنجانيده است و تعقّل آن را در انديشه، روشن ساخته است.

326. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ـ: «قُل» أَي أَظهِر ما أَوحَينا إِلَيكَ ونَبَّأناكَ بِهِ بِتَأليفِ الحُروفِ الَّتي قَرَأناها لَكَ؛ لِيَهتَدِيَ بِها مَن أَلقَى السَّمعَ وهُوَ شَهيدٌ، و«هُوَ» اسمٌ مُكَنّىً مُشارٌ إِلى غائِبٍ، فَالهاءُ تَنبيهٌ عَلى مَعنىً ثابِتٍ، وَالواوُ إِشارَةٌ إِلَى الغائِبِ عَنِ الحَواسِّ، كَما أَنَّ قَولَكَ: «هذا» إِشارَةٌ إِلَى الشَّاهِدِ عِندَ الحَواسِّ؛ وذلِكَ أَنَّ الكُفّارَ نَبَّهوا عَن آلِهَتِهِم بِحَرفِ إِشارَةِ الشّاهِدِ المُدرَكِ، فَقالوا: هذِهِ آلِهَتُنَا المَحسوسَةُ المُدرَكَةُ بِالأَبصارِ، فَأَشِر أَنتَ يا مُحَمَّدُ إِلى إِلهِكَ الَّذي تَدعو إِلَيهِ حَتّى نَراهُ ونُدرِكَهُ ولا نَألَهَ فيهِ. فَأَنزَلَ اللّهُ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»، فَالهاءُ تَثبيتٌ لِلثّابِتِ، وَالواوُ إِشارَةٌ إِلَى الغائِبِ عَن دَركِ الأَبصارِ ولَمسِ الحَواسِّ، وأَنَّهُ تَعالى عَن ذلِكَ، بَل هُوَ مُدرِكُ الأَبصارِ ومُبدِعُ الحَواسِّ. [۶۷۶]

326. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ـ: «قُلْ»، يعنى آنچه را به تو وحى كرديم و تو را از آن، باخبر ساختيم، با سرِ هم كردن حروفى كه آنها را بر تو خوانديم، آشكار گردان تا بدين وسيله، آن كه هر حقّ نيوشى كه خود به گواهى ايستد، هدايت شود. «هُوَ»، نامى است كنايى براى اشاره به غايب. «هاء» آن، تنبيهى است بر يك معناى ثابت، و «واو»، اشاره به موجود غايب از حواس است، چنان كه «هذا»، اشاره به موجود حاضر در نزد حواس است. از آن جا كه كافران با اسمِ اشاره به حاضرِ در نزد حواس اشاره كردند و گفتند: اينهايند خدايان ما كه محسوس اند و با چشم، ديده مى شوند. پس تو نيز ـ اى محمّد ـ خدايت را كه ما را به او فرا مى خوانى، نشان بده تا او را ببينيم و ادراكش كنيم و در [شناخت] آن، سرگردان نشويم. پس خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرو فرستاد: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ». «هاء»، دلالت بر امرى ثابت دارد، «واو»، اشاره به چيزى دارد كه از دريافت چشمى و لمس حسّى به دور است، و او برتر از اين چيزهاست؛ بلكه او دريابنده ديدگان و پديد آورنده حواس است.

327. عنه عليه السلام: تَعَلُّقُ القَلبِ بِالمَوجودِ شِركٌ، وبِالمَفقودِ كُفرٌ. [۶۷۷]

327. امام باقر عليه السلام: دل بستگى به موجود، شرك است و به معدوم، كفر.

328. الإمام الصادق عليه السلام: هُوَ واحِدٌ واحِدِيُّ الذَّاتِ، بائِنٌ مِن خَلقِهِ. [۶۷۸]

328. امام صادق عليه السلام: او يگانه و ذاتش يكتاست و از خلق خويش جداست.

329. عنه عليه السلام: خالِقُنا لا مَدخَلَ لِلأَشياءِ فيهِ؛ لِأَنَّهُ واحِدٌ وأحِدِيُّ الذَّاتِ، واحِدِيُّ المَعنى. [۶۷۹]

329. امام صادق عليه السلام: در آفريدگار ما، اشيا [و حالات] راه ندارند؛ چرا كه او يكتاست و در ذات و معنا (صفت) نيز يكتاست.

330. عنه عليه السلام: مَن قَال لِلإِنسانِ: واحِدٌ، فَهذا لَهُ اسمٌ ولَهُ شَبيهٌ، وَاللّهُ واحِدٌ وهُوَ لَهُ اسمٌ ولا شَيءَ لَهُ شَبيهٌ، ولَيسَ المَعنى واحِدا، وأَمَّا الأَسماءُ فَهِيَ دَلالَتُنا عَلَى المُسَمّى؛ لِأَنّا قَد نَرَى الإِنسانَ واحِدا، وإِنَّما نُخبِرُ واحِدا إِذا كانَ مُفرَدا، فَعُلِمَ أَنَّ الإِنسانَ في نَفسِهِ لَيسَ بِواحِدٍ فِي المَعنى؛ لِأَنَّ أَعضاءَهُ مُختَلِفَةٌ، وأَجزاءَهُ لَيسَت سَواءً، ولَحمَهُ غَيرُ دَمِهِ، وعَظمَهُ غَيرُ عَصَبِهِ، وشَعرَهُ غَيرُ ظُفرِهِ، وسَوادَهُ غَيرُ بَياضِهِ، وكَذلِكَ سائِرُ الخَلقِ.

وَالإِنسانُ واحِدٌ فِي الاِسمِ، ولَيسَ بِواحِدٍ فِي الاِسمِ وَالمَعنى وَالخَلقِ، فَإِذا قيلَ للّهِِ فَهُوَ الواحِدُ الَّذي لا واحِدَ غَيرُهُ؛ لِأَنَّهُ لَا اختِلافَ فيهِ. [۶۸۰]

330. امام صادق عليه السلام: چون گفته شود: انسان، واحد است. اين واحد، براى او نام است و انسان، شبيه دارد و [چون گفته شود: ] خدا، واحد است، اين واحد براى خدا نيز نام است؛ امّا او هيچ شبيهى ندارد و [در واقع] معنا، واحد نيست. نام ها ما را به صاحبِ نام دلالت مى كنند؛ چون ما گاه يك انسان را مى بينيم و در اين صورت كه يك نفر است، مى گوييم «واحد» است. پس دانسته شد كه خودِ انسان، در معنا واحد نيست؛ چرا كه اعضاى گوناگون دارد و اجزايش يكسان نيستند. گوشتش غيرِ خون اوست، و استخوانش غير پى اش، و مويش غير ناخنش، و سياهى اش غير سفيدى اش. همچنين است ديگر مخلوقات.

پس، انسان در نام، واحد است؛ امّا در نام و معنا و خلقش واحد نيست. امّا در باره خداوند، هر گاه «واحد» گفته شود، او [به راستى] واحد است و واحدى جز او نيست؛ چرا كه گونه گونى در او وجود ندارد.

331. عنه عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ عَن «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ـ: نِسبَةُ اللّهِ إِلى خَلقِهِ، أَحَدا صَمَدا [۶۸۱] أَزَلِيّا صَمَدِيّا، لا ظِلَّ لَهُ يُمسِكُهُ، وهُوَ يُمسِكُ الأَشياءَ بِأَظِلَّتِها، عارِفٌ بِالمَجهولِ، مَعروفٌ عِندَ كُلِّ جاهِلٍ، فَردانِيّا، لا خَلقُهُ فيهِ، ولا هُوَ في خَلقِهِ، غَيرُ مَحسوسٍ ولا مَجسوسٍ [۶۸۲]، لا تُدرِكُهُ الأَبصارُ، عَلا فَقَرُبَ، ودَنا فَبَعُدَ، وعُصِيَ فَغَفَرَ، وأُطيعَ فَشَكَرَ، لا تَحويهِ أَرضُهُ، ولا تُقِلُّهُ سَماواتُهُ، حامِلُ الأَشياءِ بِقُدرَتِهِ، دَيمومِيٌّ أَزَلِيٌّ، لا يَنسى ولا يَلهو ولا يَغلَطُ ولا يَلعَبُ، ولا لِاءِرادَتِهِ فَصلٌ، وفَصلُهُ جَزاءٌ، وأَمرُهُ واقِعٌ، لَم يَلِد فَيورَثَ، ولَم يُولَد فَيُشارَكَ، ولَم يَكُن لَهُ كُفُوا أَحَدٌ. [۶۸۳]

331. امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ سؤال از «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ـ: نسبت خداست به خلقش. [۶۸۴] يكتاست. پاينده است. ازلى است. جاويدان است. سايه اى ندارد كه او را نگه دارد؛ بلكه او چيزها را به سايه هايشان نگه مى دارد. مجهول را مى شناسد و براى هر جاهلى، شناخته شده است. يگانه است. نه مخلوقش در اوست، نه او در مخلوقش. نه به حس در مى آيد، و نه بسودنى است. ديدگان، او را نمى بينند. در عين بلندمرتبگى، [به خلقْ] نزديك است و در عين نزديكى، دور. نافرمانى مى شود و مى آمرزد. فرمان بُردارى مى شود و قدردانى مى كند. نه زمينش او را در ميان گرفته است، نه آسمان هايش او را حمل مى كنند. به واسطه قدرتش اشيا را حمل مى كند. بى انجام و بى آغاز است. دچار فراموشى و غفلت و اشتباه نمى شود و به بازى و سرگرمى نمى پردازد. هيچ چيز، مانع اراده او نمى شود. داورى اش پاداش دادن است. فرمانش تحقّق يافتنى است. نه فرزندى زاييده است كه وارثِ او شود، نه زاييده شده است كه شريك داشته باشد و نه كسى همتاى اوست.

332. عنه عليه السلام: إِنَّ اليَهودَ سَأَلوا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَقالوا: اِنسِب لَنا رَبَّكَ. فَلَبِثَ ثَلاثا لا يُجيبُهُم، ثُمَّ نَزَلَت: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» إِلى آخِرِها. [۶۸۵]

332. امام صادق عليه السلام: يهود به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفتند: پروردگارت را براى ما وصف كن. ايشان، سه روز درنگ كرد و پاسخشان نداد. سپس «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» تا آخرش نازل شد.

333. التوحيد عن هشام بن سالم: دَخَلتُ عَلى أَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام فَقالَ لي: أتَنعَتُ اللّهَ؟ فَقُلتُ: نَعَم.

قالَ: هاتِ. فَقُلتُ: هُوَ السَّميعُ البَصيرُ.

قالَ: هذِهِ صِفَةٌ يَشتَرِكُ فيهَا المَخلوقونَ! قُلتُ: فَكَيفَ تَنعَتُهُ؟

فَقالَ: هُوَ نُورٌ لا ظُلمَةَ فيهِ، وحَياةٌ لا مَوتَ فيهِ، وعِلمٌ لا جَهلَ فيهِ، وحَقٌّ لا باطِلَ فيهِ. فَخَرَجتُ مِن عِندِهِ، وأَنا أَعلَمُ النَّاسِ بِالتَّوحيدِ. [۶۸۶]

333. التوحيد ـ به نقل از هشام بن سالم ـ: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم. به من فرمود: «آيا خدا را وصف مى كنى؟».

گفتم: آرى.

فرمود: «بگو».

گفتم: او شنوا و بيناست.

فرمود: «اين، وصفى است كه مخلوقات نيز در آن شريك اند!».

گفتم: پس چگونه وصفش مى كنى؟

فرمود: «او نور بدون تاريكى، زندگى بدون مرگ، علم بدون جهل و حقّ بدون باطل است».

از نزد ايشان خارج شدم، در حالى كه داناترينِ مردم به توحيد بودم.

334. الإمام الرضا عليه السلام: إِنَّ اللّهَ المُبدِئُ الواحِدُ، الكائِنُ الأَوَّلُ، لَم يَزَل واحِدا لا شَيءَ مَعَهُ، فَردا لا ثانِيَ مَعَهُ. [۶۸۷]

334. امام رضا عليه السلام: خداوند، آغازگر و يگانه است. موجود نخستين است. از ازل، يكى بوده و چيزى با او نبوده است. فرد است و دومى ندارد.

335. الكافي عن عبد العزيز بن المهتدي: سَأَلتُ الرِّضا عليه السلام عَنِ التَّوحيدِ، فَقالَ: كُلُّ مَن قَرَأَ: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» وآمَنَ بِها فَقَد عَرَفَ التَّوحيدَ. قُلتُ: كَيفَ يَقرَؤُها؟ قالَ: كَما يَقرَؤُهَا النَّاسُ. وزادَ فيهِ: كَذلِكَ اللّهُ رَبّي، كَذلِكَ اللّهُ رَبّي. [۶۸۸]

335. الكافى ـ به نقل از عبد العزيز بن مهتدى ـ: از امام رضا عليه السلام در باره توحيد پرسيدم. فرمود: «هر كس سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را بخواند و به آن باور آورد، توحيد را شناخته است».

گفتم: چگونه آن را بخواند؟

فرمود: «همان گونه كه مردم آن را مى خوانند» و اين جمله را بدان افزود: «چنين است پروردگارم؛ چنين است پروردگارم».

336. الكافي عن الفتح بن يزيد الجرجاني عَن أبي الحَسن عليه السلام [۶۸۹] قالَ ـ لَمّا سَمِعَ كلامَهُ فِي التَّوحيدِ ـ: الكافي عن الفتح بن يزيد الجرجاني عَن أبي الحَسن عليه السلام [۶۹۰] قالَ لكِنَّكَ قُلتَ: الأَحَدُ، الصَّمَدُ. وقُلتَ: لا يُشبِهُهُ شَيءٌ، وَاللّهُ واحِدٌ وَالإِنسانُ واحِدٌ، أَلَيسَ قَد تَشابَهَتِ الوَحدانِيَّةُ؟!

قالَ: يا فَتحُ، أَحَلتَ [۶۹۱] ثَبَّتَكَ اللّهُ، إِنَّمَا التَّشبيهُ فِي المَعاني، فَأَمّا فِي الأَسماءِ فَهِيَ واحِدَةٌ، وهِيَ دالَّةٌ عَلَى المُسَمّى. [۶۹۲]

336. الكافى ـ به نقل از فتح بن يزيد جرجانى، پس از آن كه سخن امام رضا عليه السلام را در باره توحيد شنيد ـ: گفتم: امّا گفتى: «او يكتا و بى نياز است» و گفتى: «چيزى همانند او نيست»، در حالى كه خدا واحد است و انسان هم واحد است. [۶۹۳] آيا در واحد بودن، شباهت (اشتراك) ندارند؟

امام عليه السلام فرمود: «اى فتح! سخن نامعقول مى گويى. خداوند، تو را ثابت قدم بدارد! تشبيه [كه ما آن را نفى مى كنيم] در معانى است؛ امّا نام، در مورد همه يكى است و دلالت بر مسمّا دارد».

337. الإمام الجواد عليه السلام: ما سِوَى الواحِدِ مُتَجَزِّئٌ، وَاللّهُ واحِدٌ لا مُتَجَزِّئٌ ولا مُتَوَهَّمٌ بِالقِلَّةِ وَالكَثرَةِ، وكُلُّ مُتَجَزِّىً أَو مُتَوَهَّمٍ بِالقِلَّةِ وَالكَثرَةِ فَهُوَ مَخلوقٌ دالٌّ عَلى خالِقٍ لَهُ. [۶۹۴]

337. امام جواد عليه السلام: هر چيز بجز واحد، تجزيه پذير است و خدا، واحد است و نه تجزيه مى پذيرد و نه كم و زياد، در باره او تصوّر مى شود. هر تجزيه پذيرى يا هر چيزى كه كم و زيادى در باره اش تصوّر شود، مخلوق است و نشان مى دهد كه خالقى دارد.

338. الكافي عن أبي هاشم الجعفري: سَأَلتُ أَبا جَعفَرٍ الثّانِيَ عليه السلام: ما مَعنَى الواحِدِ؟ فَقالَ: إِجماعُ الأَلسُنِ عَلَيهِ بِالوَحدانِيَّةِ؛ كَقَولِهِ تَعالى: «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ » [۶۹۵]. [۶۹۶]

338. الكافى ـ به نقل از ابو هاشم جعفرى ـ: از امام جواد عليه السلام پرسيدم: معناى يكتا [در باره خدا] چيست؟

فرمود: «هم سخنىِ زبان ها بر يكتايى او، چنان كه خودش مى فرمايد: «و اگر از ايشان بپرسى كه چه كسى آنان را آفريده است، هر آينه مى گويند: خدا» ».

2 / 1 ـ 3: المَذهَبُ الحَقُّ فِي التَّوحيدِ

2 / 1 ـ 3: عقيده درست در باره توحيد

339. الإمام الصادق عليه السلام: النّاسُ فِي التَّوحيدِ عَلى ثَلاثَةِ أَوجُهٍ: مُثبِتٌ ونافٍ ومُشَبِّهٌ؛ فَالنافي مُبطِلٌ، وَالمُثبِتُ مُؤمِنٌ، وَالمُشَبِّهُ مُشرِكٌ. [۶۹۷]

339. امام صادق عليه السلام: مردم در توحيد، بر سه گونه اند: اثبات كننده، نفى كننده، و تشبيه كننده. نفى كننده، بر باطل است، اثبات كننده، مؤمن است و تشبيه كننده، مشرك.

340. عنه عليه السلام ـ في كِتابِهِ لِعَبدِ الرَّحيمِ القَصيرِ ـ: سَأَلتَ ـ رَحِمَكَ اللّهُ ـ عَنِ التَّوحيدِ وما ذَهَبَ إِلَيهِ مَن قِبَلَكَ، فَتَعالَى اللّهُ الَّذي لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ البَصيرُ، تَعالى عَمّا يَصِفُهُ الواصِفونَ المُشَبِّهونَ اللّهَ بِخَلقِهِ، المُفتَرونَ عَلَى اللّهِ!

فَاعلَم ـ رَحِمَكَ اللّهُ ـ أَنَّ المَذهَبَ الصَّحيحَ فِي التَّوحيدِ ما نَزَلَ بِهِ القُرآنُ مِن صِفاتِ اللّهِ ـ جَلَّ وعَزَّ ـ، فَانفِ عَنِ اللّهِ تَعالَى البُطلانَ وَالتَّشبيهَ، فَلا نَفيَ ولا تَشبيهَ، هُوَ اللّهُ الثّابِتُ المَوجودُ، تَعالَى اللّهُ عَمّا يَصِفُهُ الواصِفونَ، ولا تَعدُوا القُرآنَ فَتَضِلّوا بَعدَ البَيانِ. [۶۹۸]

340. امام صادق عليه السلام ـ در نامه اش به عبد الرحيم قصير ـ: خدايت رحمت كناد! از توحيد و عقيده اى كه كسانى از مردم ديار تو (عراق) در اين باره دارند، پرسيده اى. [بدان كه] خداوند متعال، هيچ شبيهى ندارد و او شنوا و بيناست. برتر از آن چيزى است كه وصف كنندگان مى گويند و او را به مخلوقش همانند مى كنند و به خدا افترا مى زنند.

رحمت خدا بر تو باد! بدان كه عقيده درست در باب توحيد، همان است كه قرآن در باره صفات خداوند عز و جل فرموده است. پس، نفى و تشبيه را از خداوند، به كنار بنه؛ زيرا نه نفى درست است، نه تشبيه؛ [بلكه] اوست خداوند ثابت و موجود. خدا از آنچه وصف كنندگان در وصفش گويند، برتر است. از قرآن، فراتر نرويد كه پس از روشن شدن حق، گم راه مى شويد.

341. التوحيد عن محمّد بن عيسى بن عبيد: قال لي أَبُو الحَسَنِ عليه السلام: ما تَقولُ إِذا قيلَ لَكَ: أَخبِرني عَنِ اللّهِ عز و جل شَيءٌ هُوَ أَم لا؟

قالَ: فَقُلتُ لَهُ: قَد أَثبَتَ اللّهُ عز و جل نَفسَهُ شَيئا، حَيثُ يَقولُ: «قُلْ أَىُّ شَىْ ءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ»، [۶۹۹] فَأَقولُ: إِنَّهُ شَيءٌ لا كَالأَشياءِ؛ إِذ في نَفيِ الشَّيئِيَّةِ عَنهُ إِبطالُهُ ونَفيُهُ.

قالَ لي: صَدَقتَ وأَصَبتَ، ثُمَّ قالَ لِيَ الرِّضا عليه السلام: لِلنَّاسِ فِي التَّوحيدِ ثَلاثَةُ مَذاهِبَ: نَفيٌ، وتَشبيهٌ، وإِثباتٌ بِغَيرِ تَشبيهٍ. فَمَذهَبُ النَّفيِ لا يَجوزُ، ومَذهَبُ التَّشبيهِ لا يَجوزُ؛ لِأَنَّ اللّهَ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ لا يُشبِهُهُ شَيءٌ، وَالسَّبيلُ فِي الطَّريقَةِ الثّالِثَةِ إِثباتٌ بِلا تَشبيهٍ. [۷۰۰]

341. التوحيد ـ به نقل از محمّد بن عيسى بن عبيد ـ: امام رضا عليه السلام به من فرمود: «اگر كسى به تو بگويد: به من بگو آيا خداوند عز و جل شى ء (چيز) است يا نه؟ تو چه مى گويى؟».

گفتم: خداوند عز و جل، خود از خويشتن به عنوان «شى ء» ياد كرده است، آن جا كه مى فرمايد: «بگو: گواهىِ كدام شى ء، بزرگ تر است؟ بگو: خدا ميان من و شما گواه است». بنا بر اين، مى گويم: او شى ء است؛ امّا نه چون ديگر اشيا؛ زيرا نفى شيئيت از او، مستلزم ابطال و نفى اوست.

فرمود: «راست گفتى و درست رفتى».

سپس به من فرمود: «مردم، در باره توحيد بر سه عقيده اند: نفى (تعطيل)، تشبيه و اثبات بدون تشبيه. عقيده نفى، روا نيست. عقيده تشبيه هم روا نيست؛ چرا كه هيچ چيز مانند خداوند ـ تبارك و تعالى ـ نيست. راه درست، عقيده سوم است؛ يعنى اثبات بدون تشبيه.

راجع: موسوعة العقائد الإسلاميّة (معرفة اللّه): ج4 ص21 (ما يجب في معرفة صفات اللّه عز و جل / الخروج من حدّ التشبيه والتعطيل).

ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج5 ص253 (خداشناسى / بايسته ها در شناختن صفات خدا / بيرون آمدن از مرز تشبيه و تعطيل).

2 / 1 ـ 4: التَّوحيدُ الخالِصُ

2 / 1 ـ 4: توحيد ناب

342. الإمام عليّ عليه السلام: أَوَّلُ الدّينِ مَعرِفَتُهُ، وكَمالُ مَعرِفَتِهِ التَّصديقُ بِهِ، وكَمالُ التَّصديقِ بِهِ تَوحيدُهُ، وكَمالُ تَوحيدِهِ الإِخلاصُ لَهُ، وكَمالُ الإِخلاصِ لَهُ نَفيُ الصِّفاتِ عَنهُ؛ لِشَهادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَيرُ المَوصوفِ، وشَهادَةِ كُلِّ مَوصوفٍ أَنَّهُ غَيرُ الصِّفَةِ. [۷۰۱]

342. امام على عليه السلام: سرآغاز دين، شناخت خداست و كمال شناخت او، باور كردن اوست و كمال باور كردنش، يگانه دانستن اوست و كمال يگانه دانستنش، خالص شمردن اوست و كمال خالص شمردن، نفى صفات از اوست؛ زيرا هر صفتى گواهى مى دهد كه غير موصوف است و هر موصوفى گواهى مى دهد كه غير صفت است.

343. الإمام الصادق عليه السلام: اللّهُ غايَةُ مَن غَيّاهُ، وَالمُغَيّى [۷۰۲] غَيرُ الغايَةِ، تَوَحَّدَ بِالرُّبوبِيَّةِ، ووَصَفَ نَفسَهُ بِغَيرِ مَحدودِيَّةٍ، فَالذّاكِرُ اللّهَ غَيرُ اللّهِ، وَاللّهُ غَيرُ أَسمائِهِ، وكُلُّ شَيءٍ وَقَعَ عَليهِ اسمُ شَيءٍ سِواهُ فَهُوَ مَخلوقٌ.

أَلا تَرى إِلى قَولِهِ: «العِزَّةُ للّهِ، العَظَمَةُ للّهِ» وقالَ: «وَلِلَّهِ الأَْسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا» [۷۰۳] وقالَ: «قُلِ ادْعُواْ اللَّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَنَ أَيًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى» [۷۰۴] فَالأَسماءُ مُضافَةٌ إِلَيهِ، وهُوَ التَّوحيدُ الخالِصُ. [۷۰۵]

343. امام صادق عليه السلام: خدا، غايت كسى است كه آن را غايت قرار مى دهد، و مغيّا، [۷۰۶] غير از غايت است. خداوند، در پروردگارى، يكتاست و خويشتن را به نامحدودى وصف كرده است. پس ياد كننده خدا، غير از خداست و خدا، غير از نام هايش است، و جز خداوند، هر چيزى كه نام «چيز» بر او اطلاق شود، آن چيز، مخلوق است.

آيا نمى بينى كه خداوند مى فرمايد: «و عزّت، از آنِ خداست؛ بزرگى از آن خداست» و فرموده است: «و نام هاى نيكو از آنِ خداست. پس او را به اين نام ها بخوانيد» و فرموده است: «بگو: خدا را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد. هر كدام را بخوانيد، براى او نام هاى نيكوتر است»؟ پس، نام ها مضاف به او هستند، و اين است توحيد ناب.

344. عنه عليه السلام: اِسمُ اللّهِ غَيرُ اللّهِ، وكُلُّ شَيءٍ وَقَعَ عَلَيهِ اِسمُ شَيءٍ فَهُوَ مَخلوقٌ ما خَلا اللّهَ، فَأَمّا ما عَبَّرَتِ الأَلسُنُ عَنهُ أَو عَمِلَتِ الأَيدي فيهِ فَهُوَ مَخلوقٌ، وَاللّهُ غايَةُ مَن غاياهُ، وَالمُغيّى غَيرُ الغايَةِ، وَالغايَةُ مَوصوفَةٌ، وكُلُّ مَوصوفٍ مَصنوعٌ، وصانِعُ الأَشياءِ غَيرُ مَوصوفٍ بِحَدٍّ مُسَمّىً، لَم يَتَكَوَّن فَتُعرَفَ كَينونَتُهُ بِصُنعِ غَيرِهِ، ولَم يَتَناهَ إِلى غايَةٍ إِلّا كانَت غَيرَهُ، لا يَذِلُّ مَن فَهِمَ هذَا الحُكمَ أَبَدا، وهُوَ التَّوحيدُ الخالِصُ، فَاعتَقِدوهُ وصَدِّقوهُ وتَفَهَّموهُ بِإِذنِ اللّهِ عز و جل.

ومَن زَعَمَ أَنَّهُ يَعرِفُ اللّهَ بِحِجابٍ أَو بِصورَةٍ أَو بِمِثالٍ فَهُوَ مُشرِكٌ؛ لِأَنَّ الحِجابَ وَالمِثالَ وَالصّورَةَ غَيرُهُ، وإِنَّما هُوَ واحِدٌ مُوَحَّدٌ، فَكَيفَ يُوَحِّدُ مَن زَعَمَ أَنَّهُ عَرَفَهُ بِغَيرِهِ، إِنَّما عَرَفَ اللّهَ مَن عَرَفَهُ بِاللّهِ، فَمَن لَم يَعرِفهُ بِهِ فَلَيسَ يَعرِفُهُ، إِنَّما يَعرِفُ غَيرَهُ، وَاللّهُ خالِقُ الأَشياءِ لا مِن شَيءٍ. يُسَمّى بِأَسمائِهِ فَهُوَ غَيرُ أَسمائِهِ، وَالأَسماءُ غَيرُهُ، وَالمَوصوفُ غَيرُ الواصِفِ.

فَمَن زَعَمَ أَنَّهُ يُؤمِنُ بِما لا يَعرِفُ فَهُوَ ضالٌّ عَنِ المَعرِفَةِ. لا يُدرِكُ مَخلوقٌ شَيئا إِلّا بِاللّهِ، ولا تُدرَكُ مَعرِفَةُ اللّهِ إِلّا بِاللّهِ، وَاللّهُ خِلوٌ مِن خَلقِهِ، وخَلقُهُ خِلوٌ مِنهُ. إِذا أَرادَ اللّهُ شَيئا كانَ كَما أَرادَ بِأَمرِهِ مِن غَيرِ نُطقٍ، لا مَلجَأَ لِعِبادِهِ مِمّا قَضى، ولا حُجَّةَ لَهُم فيمَا ارتَضى، لَم يَقدِروا عَلى عَمَلٍ ولا مُعالَجَةٍ مِمّا أَحدَثَ في أَبدانِهِمُ المَخلوقَةِ إِلّا بِرَبِّهِم، فَمَن زَعَمَ أَنَّهُ يَقوى عَلى عَمَلٍ لَم يُرِدهُ اللّهُ عز و جل فَقَد زَعَمَ أَنَّ إِرادَتَهُ تَغلِبُ إِرادَةَ اللّهِ، تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ العالَمينَ [۷۰۷]. [۷۰۸]

344. امام صادق عليه السلام: نام خدا، غير ذات خداست. هر چيزى كه نام (لفظ) «چيز» بر آن اطلاق شود، آن چيز، مخلوق است. بجز خداوند، آنچه زبان ها از آن تعبير كنند يا دست ها در آن عمل كنند، [۷۰۹]

آن، مخلوق است و خدا، غايت كسى است كه آن را غايت قرار دهد و مغيّا، غير از غايت است. غايت، موصوف است و هر موصوفى، مصنوع است و سازنده اشيا، با هيچ حدّى [۷۱۰] وصف نمى شود و ساخته نشده است كه در نتيجه، وجودش به ساخت غيرش شناخته شود، و به هيچ غايتى نمى انجامد، مگر اين كه آن غايت، غير او باشد. هركه اين حكمت (قاعده) را بفهمد، هرگز خوار نمى گردد. اين است توحيد ناب. پس بدان معتقد شويد و تصديقش كنيد و به خواست خدا، آن را بفهميد.

و هركس معتقد باشد كه خدا را به واسطه حجابى (اسمى) يا صورتى يا مثال و مانندى مى شناسد، او مشرك است؛ زيرا حجاب و مثال و مانند و صورت، غير خداست، در حالى كه خداوند، يكتا و يگانه است. پس چگونه كسى كه معتقد است او را به غيرش شناخته، موحّد است؟! خدا را، در حقيقت، كسى شناخته كه او را به خودش بشناسد. پس هركه او را به خودش نشناخته، او را نمى شناسد؛ بلكه غير او را مى شناسد [و خيال مى كند كه خدا را شناخته است و خدا كه آفريننده چيزهاست، نه از چيزى] بلكه از ناچيز]، به نام هاى خويش ناميده مى شود. بنا بر اين، او غير نام هايش است و نام ها غير از او هستند و وصف شده، غير از وصف كننده است.

پس هركس معتقد باشد كه به چيزى ايمان دارد كه نمى شناسد، از [طريق صحيح] معرفت، منحرف است. هيچ مخلوقى، چيزى را ادراك نمى كند، مگر به واسطه خدا، و شناخت خدا هم به دست نمى آيد، مگر به واسطه خدا، و خدا از خلقش عارى است و خلقش از او عارى اند. هر گاه خدا چيزى را اراده كند، آن چيز، همان گونه كه او اراده كرده است، به فرمان بدون گفتار او تحقّق مى يابد. بندگانش را از قضاى او پناه و گريزى نيست، و نه در آنچه [برايشان] پسنديده، حجّتى است. نسبت به آنچه خداوند در بدن هاى مخلوقشان پديد آورده است، قادر به هيچ كار و چاره اى نيستند، مگر به كمك پروردگارشان. پس هركس معتقد باشد كه مى تواند كارى انجام دهد كه خداوند عز و جل آن را نخواسته است، هر آينه، معتقد شده است كه اراده او بر اراده خداوند غالب مى آيد. [۷۱۱] بلندمرتبه است خدا كه خداوندگارِ جهان هاست.

345. الإمام الجواد عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ إِقرارا بِنِعمَتِهِ، ولا إِلهَ إِلَا اللّهُ إِخلاصا لِوَحدانِيَّتِهِ. [۷۱۲]

345. امام جواد عليه السلام: خدا را سپاس مى گويم، براى اقرار به نعمت او و از سرِ اخلاص به يگانگى او «لا إله إلّا اللّه » مى گويم.

2 / 1 ـ 5: ما يَمتَنِعُ فِي التَّوحيدِ

2 / 1 ـ 5: ناشدنى ها و نابايسته ها در توحيد

346. الإمام عليّ عليه السلام: ما وَحَّدَهُ مَن كَيَّفَهُ، ولا حَقيقَتَهُ أَصابَ مَن مَثَّلَهُ، ولا إِيّاهُ عَنى مَن شَبَّهَهُ. [۷۱۳]

346. امام على عليه السلام: خدا را يگانه ندانسته است كسى كه براى او چگونگى بداند و به حقيقت او نرسيده است، كسى كه مانندش كند و آهنگ او نكرده است، كسى كه تشبيهش نمايد.

347. عنه عليه السلام: دَليلُهُ آياتُهُ، ووُجودُهُ إِثباتُهُ، ومَعرِفَتُهُ تَوحيدُهُ، وتَوحيدُهُ تَمييزُهُ مِن خَلقِهِ، وحُكمُ التَّمييزِ بَينونَةُ صِفَةٍ لا بَينونَةُ عُزلَةٍ، إِنَّهُ رَبٌّ خالِقٌ غَيرُ مَربوبٍ مَخلوقٍ، كُلَّما يُتَصَوَّرُ فَهُوَ بِخِلافِهِ. [۷۱۴]

347. امام على عليه السلام: دليل بر او، نشانه هاى اوست و وجود او، خود، اثبات كننده اوست و شناخت او، عبارت از يگانه دانستن اوست و يگانه دانستنش، متمايز ساختن او از خلق اوست و متمايز بودنش، عبارت از جدايى در ويژگى هاست، نه جدايىِ مكانى. او پروردگار و آفريدگار است، نه پروريده و آفريده. هرچه [به عنوان خدا] تصوّر شود، او جز آن است.

348. عنه عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ عَنِ التَّوحيدِ ـ: التَّوحيدُ أَلّا تَتَوَهَّمَهُ. [۷۱۵]

348. امام على عليه السلام ـ در پاسخ سؤال از توحيد ـ: توحيد، آن است كه خدا را به وهم در نياورى.

349. الإمام الصادق عليه السلام ـ لَمّا سَأَلَهُ رَجُلٌ أَنَ يَذكُرَ لَهُ مِنَ التَّوحيدِ ما يَسهَلُ الوُقوفُ عَلَيهِ ويَتَهَيَّأُ حِفظُهُ ـ: أَمَّا التَّوحيدُ فَأَلّا تُجَوِّزَ عَلى رَبِّكَ ما جازَ عَلَيكَ، وأَمَّا العَدلُ فَأَلّا تَنسِبَ إِلى خالِقِكَ ما لامَكَ عَلَيهِ. [۷۱۶]

349. امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ مردى كه از ايشان تقاضا كرد برايش از توحيد چيزى بگويد كه فهمش براى او آسان باشد و بتواند حفظش كند ـ: توحيد، آن است كه آنچه را در باره تو رواست، در باره پروردگارت روا ندانى و عدل، آن است كه آنچه را آفريدگارت تو را بر آن ملامت كرده، به او نسبت ندهى.

350. الإمام الرضا عليه السلام: لَيسَ اللّهَ عَرَفَ مَن عَرَفَ بِالتَّشبيهِ ذاتَهُ، ولا إِيّاهُ وَحَّدَ مَنِ اكتَنَهَهُ، ولا حَقيقَتَهُ أَصابَ مَن مَثَّلَهُ، ولا بِهِ صَدَّقَ مَن نَهّاهُ. [۷۱۷]

350. امام رضا عليه السلام: كسى كه خدا را با تشبيه كردن ذاتش بشناسد، در واقع، خدا را نشناخته است و كسى كه در صدد رسيدن به كُنه او برآيد، در حقيقت، او را يكتا ندانسته است و كسى كه برايش مانند بداند، به حقيقت او نرسيده است و كسى كه برايش نهايت بينگارد، او را تصديق نكرده است.

351. الكافي عن أَبي الحسن عليه السلام: اللّهُ ـ جَلَّ جَلالُهُ ـ هُوَ واحِدٌ لا واحِدَ غَيرُهُ، لَا اختِلافَ فيهِ، ولا تَفاوُتَ، ولا زِيادَةَ، ولا نُقصانَ. [۷۱۸]

351. الكافى ـ به نقل از امام رضا عليه السلام ـ: خدا ـ كه بزرگى اش بشكوه باد ـ يكتاست و يكتايى جز او نيست، و گوناگونى و تفاوت و فزونى و كاستى، در او راه ندارد.

2 / 2: المرتبة الثّانية: التّوحيد في الصّفات

2 / 2: مرتبه دوم: توحيد در صفات

إنّ التّوحيد الصفاتيّ يعني نفي الصفات الزائدة عن الذات الإلهية، وهذا المطلب يلازم التّوحيد الذاتي؛ إذ على أساس التّوحيد الذاتي فإنّ اللّه تعالى غير مركّب من أجزاء، وقبول الصفات الزائدة على الذات يستلزم أنّ اللّه تعالى مركّب من الذات والصفات.

والتّوحيد الصفاتيّ يتعلّق بصفات الذات لا صفات الفعل. وبعبارة اُخرى: إنّ صفات الذات كالعلم والقدرة هي عين ذاته تعالى، أمّا صفات الفعل كالإرادة والكلام فهي من أفعاله تعالى، وهي حادثة.

لقد اعتبر بعض المحقّقين التّوحيد الصفاتيّ بمعنى توحيد اللّه سبحانه في الصفات الكمالية، [۷۱۹] وهذا الرأي مفاد بعض الأحاديث، مثل:

كُلُّ عَزيزٍ غَيرَهُ ذَليلٌ، وكُلُّ قَوِيٍّ غَيرَهُ ضَعيفٌ، وكُلُّ مالِكٍ غَيرَهُ مَملوكٌ.… [۷۲۰]

وقد ذكرنا هذا المعنى للتوحيد الصفاتيّ والأحاديث المتعلّقة به في ذيل التّوحيد الذاتي.

توحيد صفاتى، يعنى نفى صفات زايد بر ذات از خداوند و اين مطلب، مُلازم با توحيد ذاتى است؛ زيرا بر اساس توحيد ذاتى، خداى متعال، مركّب از اجزا نيست و پذيرش صفات زايد بر ذات، مستلزم اعتقاد به مركّب بودن خداى متعال از ذات و صفات است.

توحيد صفاتى، متعلّق به صفات ذات است، نه صفات فعل. به سخن ديگر، صفات ذاتى، مانند علم و قدرت، عين ذات خداى متعال هستند؛ امّا صفات فعل، مانند اراده و كلام، از افعال او و حادث هستند.

برخى محقّقان، توحيد صفاتى را به معناى توحيد خداى سبحان در صفات كمالى گرفته اند [۷۲۱] و اين نظر، برآمده از برخى احاديث است، مانند:

كُلُّ عَزيزٍ غَيرَهُ ذَليلٌ، و كُلُّ قَوِىٍّ غَيرَهُ ضَعيفٌ، و كُلُّ مالِكٍ غَيرَهُ مَملوكٌ.… [۷۲۲]

هر عزيزى غير از او خوار، هر نيرومندى جز او ناتوان، و هر مالكى غير از او مملوك است.…

اين معنا از توحيد صفاتى و صفات متعلّق به آن را در ذيل «توحيد ذاتى» آورديم.

2 / 2 ـ 1: صِفاتُ اللّهِ عز و جل عَينُ ذاتِهِ

2 / 2 ـ 1: صفات خدا، عين ذات اوست

352. الإمام عليّ عليه السلام: أوَّلُ عِبادَةِ اللّهِ مَعرِفَتُهُ، وأَصلُ مَعرِفَتِهِ تَوحيدُهُ، ونِظامُ تَوحيدِهِ نَفيُ التَّشبيهِ عَنهُ، جَلَّ عَن أَن تَحُلَّهُ الصِّفاتُ؛ لِشَهادَةِ العُقولِ أَنَّ كُلَ مَن حَلَّتهُ الصِّفاتُ مَصنوعٌ، وشَهادَةِ العُقولِ أَنَّهُ ـ جَلَّ جَلالُهُ ـ صانِعٌ لَيسَ بِمَصنوعٍ. بِصُنعِ اللّهِ يُستَدَلُّ عَلَيهِ، وبِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ، وبِالنَّظَرِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ. جَعَلَ الخَلقَ دَليلاً عَلَيهِ، فَكَشَفَ بِهِ عَن رُبوبِيَّتِهِ. هُوَ الواحِدُ الفَردُ في أَزَلِيَّتِهِ، لا شَريكَ لَهُ في إِلهِيَّتِهِ، ولا نِدَّ لَهُ في رُبوبِيَّتِهِ، بِمُضادَّتِهِ بَينَ الأَشياءِ المُتَضادَّةِ عُلِمَ أَن لا ضِدَّ لَهُ، وبِمُقارَنَتِهِ بَينَ الأُمورِ المُقتَرِنَةِ عُلِمَ أَن لا قَرينَ لَهُ. [۷۲۳]

352. امام على عليه السلام: آغاز بندگى خدا، شناخت اوست و اساس شناخت او، توحيد است و شيرازه توحيد، نفىِ همانند از اوست. او برتر از آن است كه محلّ صفات واقع شود؛ زيرا خِرَدها گواهى دهند كه هر موجودى كه محلّ صفات واقع شود، ساخته شده است و همين خِردها گواهى دهند كه او سازنده است، نه ساخته شده. از طريق ساخته هاى خدا، به وجود او راه بُرده مى شود و به واسطه خِردها، شناخت او حاصل مى آيد و با انديشيدن، حجّت او ثابت مى گردد. آفرينش را دليل بر وجود خويش قرار داد و به واسطه آن، از خداوندگارى خود، پرده برداشت. از ازل يكتا و تك بوده است، نه در الوهيّتش شريكى دارد و نه در ربوبيتش، همتايى. از تضاد افكندنش ميان چيزهاى متضاد، دانسته مى شود كه خود او را ضدّى نيست و از همانندى اى كه ميان چيزهاى همانند پديد آورده، دانسته مى شود كه خودِ او را همانندى نيست.

353. الإمام الباقر عليه السلام: إِنَّ رَبّي ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ كانَ ولَم يَزَل حَيّا بِلا كَيفٍ، ولَم يَكُن لَهُ كانَ، ولا كانَ لِكَونِهِ كَونُ كَيفٍ، ولا كانَ لَهُ أَينٌ، ولا كانَ في شَيءٍ، ولا كانَ عَلى شَيءٍ، ولَا ابتَدَعَ لِمَكانِهِ مَكانا، ولا قَوِيَ بَعدَما كَوَّنَ الأَشياءَ، ولا كانَ ضَعيفا قَبلَ أَن يُكَوِّنَ شَيئا، ولا كانَ مُستَوحِشا قَبلَ أَن يَبتَدِعَ شَيئا، ولا يُشبِهُ شَيئا مَذكورا، ولا كانَ خِلوا مِنَ المُلكِ قَبلَ إِنشائِهِ، ولا يَكونُ مِنهُ خِلوا بَعدَ ذَهابِهِ، لَم يَزَل حَيّا بِلا حَياةٍ، ومَلِكا قادِرا قَبلَ أَن يُنشِئَ شَيئا، ومَلِكا جَبّارا بَعدَ إِنشائِهِ لِلكَونِ.

فَلَيسَ لِكَونِهِ كَيفٌ، ولا لَه أَينٌ، ولا لَهُ حَدٌّ، ولا يُعرَفُ بِشَيءٍ يُشبِهُهُ، ولا يَهرَمُ لِطولِ البَقاءِ، ولا يَصعَقُ لِشَيءٍ، بَل لِخَوفِهِ تَصعَقُ الأَشياءُ كُلُّها، كانَ حَيّا بِلا حَياةٍ حادِثَةٍ، ولا كَونٍ مَوصوفٍ، ولا كَيفٍ مَحدودٍ، ولا أَينٍ مَوقوفٍ عَلَيهِ، ولا مَكانٍ جاوَرَ شَيئا، بَل حَيٌّ يُعرَفُ، ومَلِكٌ لَم يَزَل، لَهُ القُدرَةُ وَالمُلكُ، أَنشَأَ ما شاءَ حينَ شاءَ بِمَشيئَتِهِ، لا يُحَدُّ ولا يُبَعَّضُ ولا يَفنى، كانَ أَوَّلاً بِلا كَيفٍ، ويَكونُ آخِرا بِلا أَينٍ، وكُلُّ شَيءٍ هالِكٌ إِلّا وَجهَهُ، لَهُ الخَلقُ وَالأَمرُ تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ العالَمينَ. [۷۲۴]

353. امام باقر عليه السلام: پروردگار من ـ تبارك و تعالى ـ هميشگى است؛ زنده اى كه حياتش ذاتىِ اوست. براى او زمانى قابل تصوّر نيست و موجود بودنش بدون چگونگى است. مكانى ندارد و در چيزى و بر چيزى نيست و براى خود، جايى پديد نياورد و پس از به وجود آوردن اشيا، نيرومند نشد و پيش از آفريدن آنها نيز ناتوان نبود و پيش از پديد آوردن آنها از تنهايى واهمه نداشت. به هيچ چيزى كه به خاطر آيد، شبيه نيست و پيش از پديد آوردن هستى، از آن تهى نبود و پس از رفتن آن نيز تهى نخواهد بود. هميشه زنده است بدون جان، و فرمان روايى توانا پيش از آن كه چيزى بيافريند، و فرمان روايى چيره پس از آفرينش هستى.

هستى او، چيستى و جا و مرز ندارد و شبيهى براى آن، شناخته نمى شود و از درازاى ماندن، فرسوده نمى شود و مدهوش چيزى نمى شود؛ بلكه همه چيز از بيم او مدهوش مى شود. زنده است؛ امّا نه به دميدن جان جديد. هستى او به وصف نمى آيد و چگونگى نمى يابد و در جايى نمى گنجد و در كنار چيزى جاى نمى گيرد؛ بلكه زنده اى شناخته شده و فرمان روايى هماره نيرومند و فرمان فرماست. هر چه بخواهد، همان گاه كه بخواهد، پديد مى آورد، حد نمى پذيرد و تجزيه ناپذير است و فنا نمى گيرد. اوّل بوده، بدون چگونگى و آخر خواهد بود، بدون مكان، و هر چيز تباه خواهد شد، جز وجه او. آفرينش و كار به دست اوست. خجسته است خداوند، پروردگار جهانيان.

354. الكافي عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر عليه السلام ـ في صِفَةِ القَديمِ ـ: قالَ عليه السلام: إِنَّهُ واحِدٌ، صَمَدٌ، أَحَدِيُّ المَعنى، لَيسَ بِمَعانٍ كَثيرَةٍ مُختَلِفَةٍ.

قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، يَزعُمُ قَومٌ مِن أَهلِ العِراقِ أَنَّهُ يَسمَعُ بِغَيرِ الَّذي يُبصِرُ، ويُبصِرُ بِغَيرِ الَّذي يَسمَعُ!

فَقالَ: كَذَبوا وأَلحَدوا وشَبَّهوا، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ، إِنَّهُ سَميعٌ بَصيرٌ، يَسمَعُ بِما يُبصِرُ، ويُبصِرُ بِما يَسمَعُ.

قُلتُ: يَزعُمونَ أَنَّهُ بَصيرٌ عَلى ما يَعقِلونَهُ.

فَقالَ: تَعالَى اللّهُ! إِنَّما يُعقَلُ ماكانَ بِصِفَةِ المَخلوقِ، ولَيسَ اللّهُ كَذلِكَ. [۷۲۵]

354. الكافى ـ به نقل از محمّد بن مسلم ـ: امام باقر عليه السلام در باره صفت «قديم» خداوند فرمود: «او يكتا و بى نياز است. تك معناست. معانى فراوان و گونه گون ندارد».

گفتم: فدايت شوم! گروهى از عراقيان معتقدند كه او مى شنود با ابزارى غير از آنچه مى بيند، و مى بيند با ابزارى غير از آنچه مى شنود.

فرمود: «نادرست مى گويند و بيراهه رفته اند و تشبيه كرده اند. خداوند، برتر از اين چيزهاست. او شنوا و بيناست. با همان چيزى كه مى بيند، مى شنود و با همان چيزى كه مى شنود، مى بيند».

گفتم: آنها عقيده دارند كه خدا بيناست، به همان معنايى كه آنها [از بينايى] مى فهمند.

فرمود: «منزّه است خدا! در حقيقت، چيزى تعقّل مى شود كه ويژگى مخلوق را داشته باشد، و خدا چنين نيست».

355. الإمام الرضا عليه السلام: أَوَّلُ عِبادَةِ اللّهِ مَعرِفَتُهُ، وأَصلُ مَعرِفَةِ اللّهِ تَوحيدُهُ، ونِظامُ تَوحيدِ اللّهِ نَفيُ الصِّفاتِ عَنهُ؛ لِشَهادَةِ العُقولِ أَنَّ كُلَّ صِفَةٍ ومَوصوفٍ مَخلوقٌ، وشَهادَةِ كُلِّ مَخلوقٍ أَنَّ لَهُ خالِقا لَيسَ بِصِفَةٍ ولا مَوصوفٍ، وشَهادَةِ كُلِّ صِفَةٍ ومَوصوفٍ بِالاِقتِرانِ، وشَهادَةِ الاِقتِرانِ بِالحَدَثِ، وشَهادَةِ الحَدَثِ بِالامتِناعِ مِنَ الأَزَلِ المُمتَنِعِ مِنَ الحَدَثِ. [۷۲۶]

355. امام رضا عليه السلام: گامِ نخستِ بندگى خدا، شناخت اوست و اساسِ شناخت او، يگانه دانستن اوست و شيرازه يگانه دانستنش، نفى صفات [زايد بر ذات] از اوست؛ زيرا خِردها گواهى مى دهند كه هر صفتى و موصوفى [مركّب و] مخلوق است و هر مخلوقى گواهى مى دهد كه او را آفريدگارى است كه نه صفت است و نه موصوف، و هر صفت و موصوفى، به برترين بودن يكديگر گواهى مى دهند و اقتران، گواه بر حدوث است و حدوث، دليل بر ازلى نبودن است؛ چرا كه ازل، حدوث نمى پذيرد.

2 / 2 ـ 2: الفَرقُ بَينَ صِفاتِ ذاتِهِ وصِفاتِ فِعلِهِ

2 / 2 ـ 2: فرق ميان صفات ذاتى و صفات فعلى خداوند

356. الكافي عن أبي بصير: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: لَم يَزَلِ اللّهُ عز و جل رَبَّنا وَالعِلمُ ذاتُهُ ولا مَعلومَ، وَالسَّمعُ ذاتُهُ ولا مَسموعَ، وَالبَصَرُ ذاتُهُ ولا مُبصَرَ، وَالقُدرَةُ ذاتُهُ ولا مَقدورَ، فَلَمّا أَحدَثَ الأَشياءَ وكانَ المَعلومُ وَقَعَ العِلمُ مِنهُ عَلَى المَعلومِ، وَالسَّمعُ عَلَى المَسموعِ، وَالبَصَرُ عَلَى المُبصَرِ، وَالقُدرَةُ عَلَى المَقدورِ.…

قُلتُ: فَلَم يَزَلِ اللّهُ مُتَكَلِّما؟

فَقالَ: إِنَّ الكَلامَ صِفَةٌ مُحدَثَةٌ لَيسَت بِأَزَلِيَّةٍ، كانَ اللّهُ عز و جل ولا مُتَكَلِّمَ. [۷۲۷]

356. الكافى ـ به نقل ابو بصير ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند عز و جل از ازل، پروردگار ما بوده و علم، عينِ ذات او بود، بى آن كه هنوز معلولى وجود داشته باشد و شنيدن، عين ذات او بود، بى آن كه هنوز شنيده شده اى وجود داشته باشد و ديدن، عين ذات او بود، بى آن كه هنوز ديده شده اى وجود داشته باشد و توانايى، عين ذاتش بود، بى آن كه از مقدور، اثرى باشد، و چون اشيا را پديد آورد ومعلومِ موجود شد، علم او بر معلوم تعلّق گرفت و شنيدنش بر شنيده شده و ديدنش بر ديده شده و توانايى اش بر مقدور...».

گفتم: پس خداوند از ازل، متكلّم بوده است؟

فرمود: «كلام، صفتى حادث است و ازلى نيست. خداوند عز و جل بود و متكلّم نبود».

357. الإمام الصادق عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ: لَم يَزَلِ اللّهُ مُريدا؟ ـ: إِنَّ المُريدَ لا يَكونُ إِلّا لِمُرادٍ مَعَهُ، لَم يَزَلِ اللّهُ عالِما قادِرا ثُمَّ أَرادَ. [۷۲۸]

357. امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ اين پرسش كه: آيا خداوند از ازل، مريد بوده است؟ ـ: مريد، وقتى است كه مرادى برايش باشد. خداوند، از ازل، دانا و توانا بود و سپس، اراده كرد.

358. الكافي عن بكير بن أعين: قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام: عِلمُ اللّهِ ومَشيئَتُهُ هُما مُختَلِفانِ أَو مُتَّفِقانِ؟

فَقالَ: العِلمُ لَيسَ هُوَ المَشيئَةُ، أَلا تَرى أَنَّكَ تَقولُ: سَأَفعَلُ كَذا إِن شاءَ اللّهُ، ولا تَقولُ سَأَفعَلُ كَذا إِن عَلِمَ اللّهُ! فَقَولُكَ: «إِن شاءَ اللّهُ» دَليلٌ عَلى أَنَّهُ لَم يَشَأ، فَإِذا شاءَ كانَ الَّذي شاءَ كَما شاءَ، وعِلمُ اللّهِ السّابِقُ [۷۲۹] لِلمَشيئَةِ. [۷۳۰]

358. الكافى ـ به نقل از بُكَير بن اَعيَن ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: علم و مشيّت خدا باهم فرق دارند يا هر دو يك چيزند؟

فرمود: «علم، همان مشيّت نيست. مگر نمى بينى كه مى گويى: اگر خدا بخواهد، اين كار را خواهم كرد و نمى گويى: اگر خدا بداند، اين كار را خواهم كرد؟ پس، اين گفته تو كه: اگر خدا بخواهد، دليل بر آن است كه او نخواسته است و هر گاه بخواهد، آنچه را بخواهد، همچنان كه بخواهد، تحقّق مى يابد. پس، علم خدا مقدّم بر مشيّت اوست».

2 / 3: المرتبة الثّالثة: التّوحيد في الأفعال

2 / 3: مرتبه سوم: توحيد اَفعالى

التّوحيد في الأفعال، يعني: كلّ فعل يحدث في هذا العالم هو تحت سلطة الخالق وبمشيئته وتقديره تعالى، وليس ثمة فاعل يوازي الخالق أو مستقلّ عنه، وينطبق هذا المعنى على جميع الأفعال الإلهيّة، ومن بين الأفعال الإلهيّة المهمّة: الخلق، والربوبية، والتدبير. من هنا طرحت في ذيل التّوحيد في الأفعال.

توحيد اَفعالى، اعتقاد به اين است كه هر فعلى كه در اين جهان به وقوع مى پيوندد، زير سيطره الهى و خواست و تقدير خداى متعال است و هيچ فاعلى، به موازات خالق و يا مستقل از او وجود ندارد و اين اصل، در مورد همه افعال الهى، صادق است از زمره مهم ترين افعال خداوند، مى توان به: آفرينش، ربوبيت و تدبير، اشاره كرد كه به همين دليل، در زيرمجموعه فصل «توحيد افعالى» بحث مى شوند.

2 / 3 ـ 1: التَّوحيدُ فِي الخالِقِيَّةِ

2 / 3 ـ 1: يكتايى در خالقيت

الكتاب

قرآن

«قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَىْ ءٍ وَ هُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ». [۷۳۱]

«بگو: خدا، آفريننده هر چيزى است و اوست يگانه قهّار».

«هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى». [۷۳۲]

«اوست خداى آفريننده پديدآورنده صورتگر. نام هاى نيكو او راست».

«هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ». [۷۳۳]

«آيا آفريدگارى جز خدا هست كه شما را از آسمان و زمين، روزى دهد؟».

الحديث

حديث

359. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ فِي الدُّعاءِ ـ: يا لا إِلهَ إِلّا أَنتَ، لَيسَ خالِقا ولا رازِقا سِواكَ يا اللّهُ، وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الظّاهِرِ في كُلِّ شَيءٍ بِالقُدرَةِ وَالكِبرِياءِ وَالبُرهانِ وَالسُّلطانِ يا اللّهُ. [۷۳۴]

359. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعا ـ: اى آن كه معبودى جز تو نيست! آفريننده و روزى رسانى جز تو نيست، اى خداوند! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با قدرت و كبريا و برهان و سلطنت در هر چيزى هويداست، اى خداوند!

360. عنه صلى الله عليه و آله: قالَ اللّهُ عز و جل: ومَن أَظلَمُ مِمَّن ذَهَبَ يَخلُقُ كَخَلقي! فَليَخلُقوا ذَرَّةً [۷۳۵] أَو لِيَخلُقوا حَبَّةً أَو شَعيرَةً. [۷۳۶]

360. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل فرمود: «كيست ستمكارتر از كسى كه مى خواهد همانند مخلوقات من بيافريند؟! پس [اگر راست مى گويند] مورچه اى [۷۳۷] بيافرينند، يا دانه گندمى يا جوى خلق كنند».

361. عنه صلى الله عليه و آله: سُبحانَ الَّذي لا إِلهَ غَيرُهُ... بَديعُ السَّماواتِ وَالأَرضِ، المُبدِعُ غَيرَ المُبتَدِعِ، خالِقُ ما يُرى وما لا يُرى. [۷۳۸]

361. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: منزّه است آن كه معبودى جز او نيست...، پديد آورنده آسمان ها و زمين، و پديد آورنده بدون پديد آوردن از روى الگويى، و آفريننده هر آنچه ديده مى شود و ديده نمى شود.

362. الإمام الصادق عليه السلام: إِنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ الخَلقَ، لا شَريكَ لَهُ، لَهُ الخَلقُ وَالأَمرُ، وَالدُّنيا وَالآخِرَةُ، وهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيءٍ وخالِقُهُ، خَلَقَ الخَلقَ وأَوجَبَ أَن يَعرِفوهُ بِأَنبِيائِهِ، فَاحتَجَّ عَلَيهِم بِهِم، وَالنَّبِيُّ صلى الله عليه و آله هُوَ الدَّليلُ عَلَى اللّهِ عز و جل، وهُوَ عَبدٌ مَخلوقٌ مَربوبٌ اِصطَفاهُ اللّهُ لِنَفسِهِ بِرِسالَتِهِ. [۷۳۹]

362. امام صادق عليه السلام: خداوند عز و جل مخلوقات را بيافريد. بى انباز است. آفريدن و فرمان، و دنيا و آخرت، متعلّق به اوست، و او پروردگار و آفريدگارِ هر چيزى است. خلايق را آفريد و مقرّر داشت كه او را از طريق پيامبرانش، بشناسند. از اين رو، با فرستادن آنان، بر مردمانْ اقامه حجّت كرد، و پيامبر صلى الله عليه و آله دليل بر وجود خداوند عز و جل است، و او بنده و مخلوق و پرورده اى است كه خداوند، او را براى رسالت خويش برگزيد.

راجع: موسوعة العقائد الإسلاميّة (معرفة اللّه): ج4 ص169 (التعرف على الصفات الثبوتيّة / الخالق)

و ص387 (الفاعل والفعّال)

ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج6 (خداشناسى) ص35 (شناختن صفات ثبوتى خدا / خالق) و ص447 (فاعل، فعّال).

2 / 3 ـ 2: التَّوحيدُ فِي الرُّبوبِيَّةِ

2 / 3 ـ 2: توحيد در ربوبيّت

أ ـ لا رَبَّ غَيرُهُ

الف ـ پروردگارى جز او نيست

363. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يا اللّهُ لا إِلهَ إِلّا أَنتَ وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ، ولا إِلهَ غَيرُكَ، أَنتَ رَبُّ الأَربابِ، ومالِكُ الرِّقابِ، وصاحِبُ العَفوِ وَالعِقابِ، أَسأَ لُكَ بِالرُّبوبِيَّةِ الَّتِي انفَرَدتَ بِها أَن تُعتِقَني مِنَ النَّارِ بِقُدرَتِكَ. [۷۴۰]

363. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اى خدا! معبودى جز تو نيست. يكتايى و بى انباز. معبودى جز تو نيست. تو پروردگارِ پروردگارانى. مالك بندگانى. صاحب گذشت و مجازاتى. به پروردگارى ات كه در آن بى همتايى، از تو درخواست مى كنم كه به قدرتت، مرا از آتش، آزاد گردانى.

364. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ فِي التَّوحيدِ ـ: عَلِمَ ما خَلَقَ وخَلَقَ ما عَلِمَ لا بِالتَّفكيرِ في عِلمٍ حادِثٍ أَصابَ ما خَلَقَ، ولا شُبهَةٍ دَخَلَت عَلَيهِ فيما لَم يَخلُق، لكِن قَضاءٌ مُبرَمٌ، وعِلمٌ مُحكَمٌ، وأَمرٌ مُتقَنٌ، تَوَحَّدَ بِالرُّبوبِيَّةِ، وخَصَّ نَفسَهُ بِالوَحدانِيَّةِ. [۷۴۱]

364. امام على عليه السلام ـ بخشى از خطبه ايشان در باره توحيد ـ: به آنچه آفريد، علم داشت و آنچه را علم داشت، آفريد. نه آنچه به درستى آفريده، آفريدنش با انديشه و علمى حادث بوده است و نه آنچه نيافريده، نيافريدنش به سبب آن بوده كه دست خوش شك [و شبهه] شده باشد؛ [۷۴۲] بلكه [آنچه آفريد، بر اساس] حكم محتوم و دانشى استوار [و بدون شك و خطا]، و فرمانى استوار بوده است. او در پروردگارى، يكتاست و يكتايى را ويژه خود گردانيده است.

365. عنه عليه السلام ـ مِن خُطبَتِهِ بِصِفِّينَ ـ: فَإِنَّما أَنَا وأَنتُم عَبيدٌ مَملوكونَ لِرَبٍّ لا رَبَّ غَيرُهُ، يَملِكُ مِنّا ما لا نَملِكُ مِن أَنفُسِنا. [۷۴۳]

365. امام على عليه السلام ـ بخشى از خطبه ايشان در صفّين ـ: جز اين نيست كه من و شما، بندگانِ مملوك پروردگارى هستيم كه جز او پروردگارى نيست و او بر ما چنان مالكيتى دارد كه ما خود بر خويش، آن مالكيت را نداريم.

366. الإمام الصادق عليه السلام: اَللّه غايَةُ مَن غَيّاهُ، وَالمُغَيّى غَيرُ الغايَةِ، تَوَحَّدَ بِالرُّبوبِيَّةِ، ووَصَفَ نَفسَهُ بِغَيرِ مَحدودِيَّةٍ. [۷۴۴]

366. امام صادق عليه السلام: خدا، غايتِ كسى است كه او را غايت قرار داده است و مغيّا غير از غايت است. در پروردگارى، يكتاست و خويشتن را به نامحدودى، وصف كرده است.

367. الإمام الهادي عليه السلام ـ فِي الدُّعاءِ ـ: يا مَن تَفَرَّدَ بِالرُّبوبِيَّةِ، وتَوَحَّدَ بِالوَحدانِيَّةِ، يا مَن أَضاءَ بِاسمِهِ النَّهارُ، وأَشرَقَت بِهِ الأَنوارُ. [۷۴۵]

367. امام هادى عليه السلام ـ در دعا ـ: اى آن كه در پروردگارى، يگانه و در يكتايى، منحصر به فرد است! اى كسى كه روز به نام او روشن شده و نورها به واسطه او درخشيدن گرفته اند!

ب ـ ما يَدُلُّ عَلى وَحدَةِ الرُّبوبِيَّةِ

ب ـ دلايل بر يكتايى پروردگار

368. الإمام عليّ عليه السلام: اللّهُ أَكبَرُ الحَليمُ العَليمُ الَّذي لَهُ في كُلِّ صِنفٍ مِن غَرائِبِ فِطرَتِهِ وعَجائِبِ صَنعَتِهِ آيَةٌ بَيِّنَةٌ توجِبُ لَهُ الرُّبوبِيَّةَ، وعَلى كُلِّ نَوعٍ مِن غَوامِضِ تَقديرِهِ وحُسنِ تَدبيرِهِ دَليلٌ واضِحٌ وشاهِدُ عَدلٍ يَقضِيانِ لَهُ بِالوَحدانِيَّةِ. [۷۴۶]

368. امام على عليه السلام: خداى بزرگ بردبارِ دانايى كه در هر گونه اى از عجايب خلقتش و ساخته هاى شگفت انگيزش، نشانى آشكار بر پروردگارى اوست و در هر نوعى از پيچيدگى هاى تقديرش و حُسنِ تدبيرش، دليل روشن و شاهد عادلى است كه حكم به يكتايى او مى دهد.

369. عنه عليه السلام ـ مِن كَلامِهِ فِي التَّوحيدِ ـ: بِصُنعِ اللّهِ يُستَدَلُّ عَلَيهِ، وبِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ، وبِالنَّظَرِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ، جَعَلَ الخَلقَ دَليلاً عَلَيهِ، فَكَشَفَ بِهِ عَن رُبوبِيَّتِهِ، هُوَ الواحِدُ الفَردُ في أَزَلِيَّتِهِ، لا شَريكَ لَهُ في إِلهِيَّتِهِ، ولا نِدَّ لَهُ في رُبوبِيَّتِهِ. [۷۴۷]

369. امام على عليه السلام ـ از گفتار ايشان در باره توحيد ـ: از طريق ساخته هاى خدا، به وجود او راه برده مى شود و به واسطه خِردها، شناخت او حاصل مى شود و با انديشيدن، حجّت او استوار مى شود. آفرينش را دليلى بر وجود خويش قرار داد و به سبب آن، از پروردگارىِ خويش، پرده برداشت. او در ازلى بودنش، يگانه و منحصر به فرد است، در الوهيتش، بى انباز است و در پروردگارى اش، بى همتاست.

370. الإمام الكاظم عليه السلام ـ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ ـ: إِنَّ اللّهَ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ بَشَّرَ أَهلَ العَقلِ وَالفَهمِ في كِتابِهِ، فَقالَ: «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ» [۷۴۸]. يا هِشامُ، إِنَّ اللّهَ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ أَكمَلَ لِلنّاسِ الحُجَجَ بِالعُقولِ، ونَصَرَ النَّبِيّينَ بِالبَيانِ، ودَلَّهُم عَلى رُبوبِيَّتِهِ بِالأَدِلَّةِ، فَقالَ: «وَ إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ * إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِى تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ بَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لَايَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » [۷۴۹]. [۷۵۰]

370. امام كاظم عليه السلام ـ به هشام بن حكم ـ: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ در كتاب خود، اهل خِرد و فهم را بشارت داده و فرموده است: «بشارت ده آن بندگان مرا كه سخن را مى شنوند و از بهترينش پيروى مى كنند. اينان، كسانى هستند كه خدا، هدايتشان كرده و ايشان اند صاحبان خرد». اى هشام! خداوند ـ تبارك وتعالى ـ به واسطه خِردها، حجّت ها را بر مردم تمام كرده است و به وسيله بيان، پيامبران را يارى كرده است و با دلايل، به پروردگارى خويش، دلالتشان كرده و فرموده است: «خداى شما، خدايى است يگانه كه معبودى جز او نيست و مهرگستر و مهربان است. همانا در آفرينش آسمان ها و زمين، و آمد و شدِ شب و روز و كشتى ها كه در دريا به نفع مردم روان اند، و در آبى كه خدا از آسمان فرو مى فرستد و به واسطه آن، خاك مرده را زنده مى گرداند و از هر جنبنده اى در زمين پراكنده است، و در حركت باد و ابرى كه ميان آسمان و زمين مسخّر است، نشانه هايى است براى مردمانى كه تعقّل مى ورزند».

راجع: موسوعة العقائد الإسلاميّة (معرفة اللّه): ج4 ص215 (التعرّف على الصفات الثبوتيّة / الربّ).

ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج6 (خداشناسى) ص123 (شناختن صفات ثبوتى خدا / ربّ).

2 / 3 ـ 3: التَّوحيدُ فِي التَّدبيرِ

2 / 3 ـ 3: توحيد در تدبير

أ ـ لا يُدَبِّرُ الأَمرَ إلَّا اللّهُ عز و جل

الف ـ تنها خدا، تدبير كننده امور عالم است

الكتاب

قرآن

«قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الأَْبْصَارَ وَ مَن يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَ مَن يُدَبِّرُ ألْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ». [۷۵۱]

«بگو: چه كسى شما را از آسمان و زمين، روزى مى دهد، يا چه كسى مالك گوش ها و ديده هاست، و چه كسى زنده را از مُرده بيرون مى آورد و مُرده را از زنده خارج مى سازد، و چه كسى كارها را تدبير مى كند؟ خواهند گفت: خدا. بگو: پس آيا پروا نمى كنيد؟».

الحديث

حديث

371. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يا مَن لا يُدَبِّرُ الأَمرَ إِلّا هُوَ. [۷۵۲]

371. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اى آن كه جز او كسى تدبير كننده امور نيست.

ب ـ ما يَدُلُّ عَلى وَحدَةِ التَّدبيرِ

ب ـ دلايل بر وحدت تدبير

الكتاب

قرآن

«لَوْ كَانَ فِيهِمَا ءَالِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ». [۷۵۳]

«اگر در آن دو (آسمان و زمين)، جز خدا، خدايانى وجود داشت، قطعاً آن دو تباه مى شدند. پس منزّه است خدا، پروردگار عرش، از آنچه وصف مى كنند».

«مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَ مَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ». [۷۵۴]

«خداوند، هيچ فرزندى اختيار نكرده و با او هيچ خدايى [ديگر] نيست كه اگر جز اين بود، قطعاً هر خدايى، آنچه را آفريده [بود]، با خود مى بُرد و حتماً بعضى از آنان بر بعضى ديگر، تفوّق مى جستند. منزّه است خدا از آنچه وصف مى كنند».

«قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ ءَالِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا لَابْتَغَوْاْ إِلَى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلاً * سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا». [۷۵۵]

«بگو: اگر چنان كه مى گويند، با او خدايانى بود، در آن صورت، حتماً در صدد جستن راهى به سوى صاحب عرش بر مى آمدند. منزّه است او و از آنچه مى گويند، بسى والاتر است».

الحديث

حديث

372. تفسير القمّي ـ في تفسير قوله تعالى: «قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ ءَالِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذًا لَابْتَغَوْاْ إِلَى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلاً » ـ: قالَ: لَو كانَتِ الأَصنامُ آلِهَةً كَما يَزعُمونَ لَصَعِدوا إِلَى العَرشِ. [۷۵۶]

372. تفسير القمّى ـ در تبيين اين سخن خداوند متعال: «بگو: اگر، چنان كه مى گويند، با او خدايانى بود، در آن صورت، حتماً در صدد جستن راهى به سوى صاحب عرش بر مى آمدند» فرمود ـ: [۷۵۷] اگر چنان كه مشركان معتقدند، بت ها خدا بودند، قطعاً به سوى عرش، بالا مى رفتند.

373. تفسير القمّي: رَدَّ اللّهُ عَلَى الثَّنَوِيَّةِ الَّذينَ قالوا بِإِلهَينِ، فَقالَ اللّهُ تَعالى: «مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَ مَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ » قالَ: لَو كانَ إِلهَينِ كَما زَعَمتُم لَكانا يَختَلِفانِ، فَيَخلُقُ هذا ولا يَخلُقُ هذا، ويُريدُ هذا ولا يُريدُ هذا، ويَطلُبُ كُلُّ واحِدٍ مِنهُمَا الغَلَبَةَ، وإِذا أَرادَ أَحَدُهُما خَلقَ إِنسانٍ أَرادَ الآخَرُ خَلقَ بَهيمَةٍ، فَيَكونُ إِنسانا وبَهيمَةً في حالَةٍ واحِدَةٍ، وهذا غَيرُ مَوجودٍ، فَلَمّا بَطَلَ هذا ثَبَتَ التَّدبيرُ وَالصُّنعُ لِواحِدٍ، ودَلَّ أَيضا التَّدبيرُ وثَباتُهُ وقِوامُ بَعضِهِ بِبَعضٍ عَلى أنَّ الصّانِعَ واحِدٌ، وذلكَ قَولُهُ: «مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ » إِلى قَولِهِ: «لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ »، ثُمَّ قالَ آنِفا: «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ». [۷۵۸]

373. تفسير القمّى: خداوند، به دوگانه پرستان كه قائل به دو خدا بودند، پاسخ داده و فرموده است: «خدا، هيچ فرزندى برنگرفت و با او هيچ خدايى [ديگر] نيست كه اگر جز اين بود، قطعاً هر خدايى، آنچه را آفريده [بود]، با خود مى بُرد و قطعاً هريك از آنها بر ديگرى برترى مى جست». مى فرمايد: اگر آن گونه كه معتقديد، دو خدا وجود مى داشت، قطعاً آن دو با يكديگر اختلاف مى كردند. مثلاً اين يكى خلق مى كرد و آن يكى خلق نمى كرد، يكى مى خواست و ديگرى نمى خواست، و هريك از آن دو مى خواست بر ديگرى چيره آيد. هر گاه يكى از آنها مى خواست انسانى بيافريند، ديگرى اراده مى كرد كه حيوانى بيافريند و در آنِ واحد، انسانى و حيوانى وجود مى يافت، در حالى كه چنين چيزى وجود ندارد. پس چون اين باطل شد، ثابت شده كه تدبير و آفرينش، كار يك خداست، و اين تدبير و استوارى آن و هماهنگى و انسجام پديده هاى عالم با يكديگر، خود، دلالت بر آن دارند كه سازنده، يكى است. اين است معناى سخن خداوند كه: «خدا، هيچ فرزندى بر نگرفت و با او هيچ خدايى [ديگر] نيست كه اگر جز اين بود، قطعاً هر خدايى آنچه را آفريده بود، با خود مى بُرد و قطعاً هريك از آنها بر ديگرى برترى مى جست» و در انتها فرمود: «منزّه است خدا، از آنچه وصف كنندگان [در باره او] مى گويند».

374. الإمام عليّ عليه السلام ـ في خُطبَةٍ لَهُ ـ: لَو ضَرَبتَ في مَذاهِبِ فِكرِكَ لِتَبلُغَ غاياتِهِ، ما دَلَّتكَ الدَّلالَةُ إِلّا عَلى أَنَّ فاطِرَ النَّملَةِ هُوَ فاطِرُ النَّخلَةِ (النَّحلَةِ)، لِدَقيقِ تَفصيلِ كُلِّ شَيءٍ، وغامِضِ اختِلافِ كُلِّ حَيٍّ، ومَا الجَليلُ وَاللَّطيفُ، وَالثَّقيلُ وَالخَفيفُ، وَالقَوِيُّ وَالضَّعيفُ في خَلقِهِ إِلّا سَواءٌ. [۷۵۹]

374. امام على عليه السلام ـ در يكى از خطبه هايش ـ: اگر راه هاى انديشه ات را درنوردى تا به پايانه هاى آن برسى (انديشه ات را تا آخرين درجه اش به كارگيرى)، جز به اين نكته راه نخواهى برد كه آفريننده مورچه، همان آفريننده درخت خرما (/ زنبور عسل) است؛ زيرا جزئيات دقيق هر موجودى و تفاوت هاى پيچيده هر جاندارى، خود، گواه بر اين امر (يكتايى آفريدگار) است. موجودات كلان و خُرد، سنگين و سبك، و نيرومند و ناتوان، همگى در آفرينش براى خداوند يكسان اند.

375. عنه عليه السلام: لَم يَكُن إِلى إِثباتِ صانِعِ العالَمِ طَريقٌ إِلّا بِالعَقلِ؛ لِأَنَّهُ لا يُحَسُّ فَيُدرِكُهُ العِيانُ أَو شَيءٌ مِنَ الحَواسِّ، فَلَو كانَ غَيرَ واحِدٍ بَلِ اثنَينِ أَو أَكثَرَ لَأَوجَبَ العَقلُ عِدَّةَ صُنّاعٍ كَما أَوجَبَ إِثباتَ الصَّانِعِ الواحِدِ، ولَو كانَ صانِعُ العالَمِ اثنَينِ لَم يَجرِ تَدبيرُهُما عَلى نِظامٍ، ولَم يَنسَق أَحوالُهُما عَلى إِحكامٍ ولا تَمامٍ؛ لِأَنَّهُ مَعقولٌ مِنَ الاِثنَينِ الاِختِلافُ في دَواعيهِما وأَفعالِهِما.

ولا يَجوزُ أَن يُقالَ: إِنَّهُما مُتَّفِقانِ ولا يَختَلِفانِ؛ لِأَنَّ كُلَّ مَن جازَ عَلَيهِ الاِتِّفاقُ جازَ عَلَيهِ الاِختِلافُ، أَلا تَرى أَنَّ المُتَّفِقَينِ لا يَخلو أَن يَقدِرَ كُلٌّ مِنهُما عَلى ذلِكَ أَو لا يَقدِرُ كُلٌّ مِنهُما عَلى ذلِكَ، فَإِن قَدَرا كانا جَميعا عاجِزَينِ، وإِن لَم يَقدِرا كانا جاهِلَينِ، وَالعاجِزُ وَالجاهِلُ لا يَكونُ إِلها ولا قَديما. [۷۶۰]

375. امام على عليه السلام: براى اثبات سازنده جهان هستى، راهى جز عقل نيست؛ زيرا او محسوس نيست تا با ديدن يا يكى ديگر از حواس، ادراك شود. اگر او نه يكى، كه دوتا يا بيشتر بود، هر آينه، عقلْ وجود چند سازنده را ايجاب مى كرد، چنان كه يك سازنده را ايجاب كرده است، و اگر سازنده جهان، دو تا بود، تدبير [جهان توسّط آن دو] بر نظم واحدى جريان نمى يافت و احوال آن دو را بر چنين استوارى و كمالى سامان نمى داشت؛ چرا كه معقول از دو [خدا]، اختلاف در انگيزه ها و افعالشان است.

روا نيست گفته شود: آن دو با هم سازگارند و ميانشان ناسازگارى نيست؛ زيرا هر موجودى كه سازگارپذير باشد، ناسازگارى را نيز مى پذيرد. نمى بينى كه دو موجود سازگار، يا هريك از آنها بر آن قادر است و يا هيچ يك از آنها بر آن قادر نيست؟ اگر قادر باشند، هر دو ناتوان خواهند بود و اگر قادر نباشند، هردو نادان اند و ناتوان، و نادان، نه خداست، نه قديم.

376. الإمام الصادق عليه السلام ـ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ ـ: يا مُفَضَّلُ، أَوَّلُ العِبَرِ وَالأَدِلَّةِ عَلَى الباري جَلَّ قُدسُهُ تَهيِئَةُ هذَا العالَمِ وتَأليفُ أَجزائِهِ ونَظمُها عَلى ما هِيَ عَلَيهِ؛ فَإِنَّكَ إِذا تَأَمَّلتَ العالَمَ بِفِكرِكَ ومَيَّزتَهُ بِعَقلِكَ وَجَدتَهُ كَالبَيتِ المَبنِيِّ المُعَدِّ فيهِ جَميعُ ما يَحتاجُ إِلَيهِ عِبادُهُ، فَالسَّماءُ مَرفوعَةٌ كَالسَّقفِ، وَالأَرضُ مَمدودَةٌ كَالبِساطِ، وَالنُّجومُ مَنضودَةٌ كَالمَصابيحِ، وَالجَواهِرُ مَخزونَةٌ كَالذَّخائِرِ، وكُلُّ شَيءٍ فيها لِشَأنِهِ مُعَدٌّ، وَالإِنسانُ كَالمُمَلَّكِ ذلِكَ البَيتَ، وَالمُخَوَّلِ جَميعَ ما فيهِ، وضُروبُ النَّباتِ مُهَيَّأَةٌ لِمَآرِبِهِ، وصُنوفُ الحَيَوانِ مَصروفَةٌ في مَصالِحِهِ ومَنافِعِهِ، فَفي هذا دَلالَةٌ واضِحَةٌ عَلى أَنَّ العالَمَ مَخلوقٌ بِتَقديرٍ وحِكمَةٍ، ونِظامٍ ومُلائَمَةٍ، وأَنَّ الخالِقَ لَهُ واحِدٌ، وهُوَ الَّذي أَلَّفَهُ ونَظَمَهُ بَعضا إِلى بَعضٍ. [۷۶۱]

376. امام صادق عليه السلام ـ به مفضّل بن عمر ـ: اى مفضّل! نخستين نشان و دليل بر وجود آفريدگار ـ كه والاست پاكى او ـ، آماده ساختن اين جهان هستى و تركيب اجزاى آن و دادن چنين نظمى به آن است، به طورى كه اگر در باره اين جهان، تأمّل و انديشه كنى و با خِرد خويش آن را بازشناسى، خواهى ديد كه اين عالم، به سان اتاقى است كه همه نيازمندى هاىِ بندگانش در آن مهيّا و آماده شده است. آسمان، همچون سقفِ اتاق برافراشته است و زمين، مانند فرش گسترده و ستارگان، چون چراغ ها چيده و آراسته شده اند و گوهرها، چون گنجينه ها [در دل زمين] اندوخته شده اند و هر چيزى در اين عالم، براى غرضى آماده شده است و انسان، مانند كسى است كه اين اتاق به مالكيت او درآمده و تمام آنچه در آن است، در اختيار وى نهاده شده است. انواع گياهان در جهت نيازهاى او فراهم گشته و حيوانات گوناگون، در جهت مصالح و منافع او به كار گرفته شده اند و اين همه، آشكارا دلالت بر آن دارند كه جهان بر اساس نقشه و حكمت و نظم و هماهنگى آفريده شده است و آفريننده آن، يكى است، و هموست كه اجزاى اين عالم را با يكديگر، تركيب و نظم بخشيده است.

377. عنه عليه السلام ـ مِن كَلامِهِ فِي التَّوحيدِ بَعدَ أَن ذَكَرَ بَعضَ آياتِ اللّهِ سُبحانَهُ ـ: فَكُلُّ هذا مِمّا يَستَدِلُّ بِهِ القَلبُ عَلَى الرَّبِّ سُبحانَهُ وتَعالى، فَعَرَفَ القَلبُ بِعَقلِهِ أَنَّ مَن دَبَّرَ هذِهِ الأَشياءَ هُوَ الواحِدُ العَزيزُ الحَكيمُ الَّذي لَم يَزَل ولا يَزالُ، وأَنَّهُ لَو كانَ فِي السَّماواتِ وَالأَرَضينَ آلِهَةٌ مَعَهُ سُبحانَهُ لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ، ولَعَلا بَعضُهُم عَلى بَعضٍ، ولَفَسَدَ كُلُّ واحِدٍ مِنهُم عَلى صاحِبِهِ.

وكَذلِكَ سَمِعَتِ الأُذُنُ ما أَنزَلَ المُدَبِّرُ مِنَ الكُتُبِ تَصديقا لِما أَدرَكَتهُ القُلوبُ بِعُقولِها، وتَوفيقِ اللّهِ إِيّاها، وما قالَهُ مَن عَرَفَهُ كُنهَ مَعرِفَتِهِ بِلا وَلَدٍ ولا صاحِبَةٍ ولا شَريكٍ، فَأَدَّتِ الأُذُنُ ما سَمِعَت مِنَ اللِّسانِ بِمَقالَةِ الأَنبِياءِ إِلَى القَلبِ. [۷۶۲]

377. امام صادق عليه السلام ـ از گفتار ايشان در باره توحيد كه پس از ذكر برخى نشانه هاى وجود خداوند سبحان، ايراد فرمود ـ: همه اينها دلايلى است كه دل را به پروردگار پاك و بلندمرتبه، ره نمون مى شوند، و دل با خِرَد خويش، پى مى برد كه تدبير كننده اين چيزها، خداوند يكتا و مقتدر و حكيمى است كه ازلى و ابدى است، و اگر در آسمان ها و زمين ها خدايان ديگرى در كنار خداوند پاك بودند، بى گمان، هر خدايى با خلق خود به سويى مى رفت [و دَم از استقلال مى زد] و بر يكديگر تفوّق مى جستند و هر يك از آنها در كار ديگرى اخلال مى كرد.

همچنين گوش ها كتاب هايى را كه مدبّر [عالم]، در جهت تصديق [و تأييد] آنچه دل ها با خِرَدهايشان و توفيق خداوند دريافتند، فرو فرستاد و نيز گفته هاى كسانى را كه خدا را حقيقتاً و به نداشتن فرزند و همسر و انباز شناختند، نپوشيدند و آنچه را از زبان پيامبران شنيدند، به دل رسانيدند.

378. عنه عليه السلام ـ في مُناظَرَتِهِ لِلزِّنديقِ ـ: لا يَخلو قَولُكَ: إِنَّهُمَا اثنانِ، مِن أَن يَكونا قَديمَينِ قَوِيَّينِ، أَو يَكونا ضَعيفَينِ، أَو يَكونَ أَحدُهُمُا قَوِيّا وَالآخَرُ ضَعيفا؛ فَإِن كانا قَوِيَّينِ فَلِمَ لا يَدفَعُ كُلُّ واحِدٍ مِنهُما صاحِبَهُ ويَتَفَرَّدُ بِالتَّدبيرِ؟ وإِن زَعَمتَ أَنَّ أَحَدَهُما قَوِيٌّ وَالآخَرَ ضَعيفٌ ثَبَتَ أَنَّهُ واحِدٌ كَما نَقولُ؛ لِلعَجزِ الظّاهِرِ فِي الثّاني. فَإِن قُلتَ: إِنَّهُمَا اثنانِ لَم يَخلُ مِن أَن يَكونا مُتَّفِقَينِ مِن كُلِّ جِهَةٍ، أَو مُفتَرِقَينِ مِن كُلِّ جِهَةٍ، فَلَمّا رَأَينَا الخَلقَ مُنتَظِما وَالفَلَكَ جارِيا وَالتَّدبيرَ واحِدا وَاللَّيلَ وَالنَّهارَ وَالشَّمسَ وَالقَمَرَ دَلَّ صِحَّةُ الأَمرِ وَالتَّدبيرِ وَائتِلافُ الأَمرِ عَلى أَنَّ المُدَبِّرَ واحِدٌ.

ثُمَّ يَلزَمُكَ إِنِ ادَّعَيتَ اثنَينِ فُرجَةٌ ما بَينَهُما حَتّى يَكونَا اثنَينِ، فَصارَتِ الفُرجَةُ ثالِثا بَينَهُما قَديما مَعَهُما، فَيَلزَمُكَ ثَلاثَةٌ، فَإِنِ ادَّعَيتَ ثَلاثَةً لَزِمَكَ ما قُلتَ فِي الاِثنَينِ حَتّى تَكونَ بَينَهُم فُرجَةٌ فَيَكونوا خَمسَةً، ثُمَّ يَتَناهى فِي العَدَدِ إِلى ما لا نِهايَةَ لَهُ فِي الكَثرَةِ. [۷۶۳]

378. امام صادق عليه السلام ـ در مناظره اش با زنديق ـ: اين سخن تو كه دو خدا وجود دارد، از چند حال خارج نيست: يا هر دو قديم و نيرومندند، يا هر دو ناتوان اند، يا يكى نيرومند و ديگرى ناتوان است. اگر هر دو نيرومندند، پس چرا يكى از آنها ديگرى را از ميدان به در نمى كند و تنهايى به تدبير [عالم] نمى پردازد؟ اگر بگويى يكى از آنها نيرومند و ديگرى ناتوان است، ثابت مى شود كه او، همچنان كه ما مى گوييم، يكى است؛ زيرا دومى آشكارا ناتوان است. پس اگر بگويى: خدا دوتاست، خالى از اين نيست كه يا هر دو از هر جهت برابرند، يا از هر جهت، جدا و متمايزند. امّا چون ما آفرينش را منظّم و فلك را در گردش و تدبير [جهان] را يكسان و شب و روز و خورشيد و ماه را [مرتّب] مى بينيم، درستىِ كار و تدبير و هماهنگى آن، دلالت مى كند بر اين كه مدبّر، يكى است.

وانگهى، اگر ادّعاى دو خدا كنى، لازم مى آيد كه ميان آن دو، شكافى (تمايزى) قايل شوى تا دو تا بودن آنها درست آيد. پس در اين صورت آن شكاف، خود، خدايى سوم و قديمى ميان آن دو باشد و در نتيجه، سه خدا لازم مى آيد. و اگر ادّعاى سه خدا كنى، همان چيزى لازم مى آيد كه در دو خدا گفتى؛ يعنى ميانشان شكافى بايد باشد كه در اين صورت، خدايان، پنج تا مى شوند، و به همين ترتيب، شمارِ آنها تا بى نهايت مى رود.

379. عنه عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ: مَا الدَّليلُ عَلى أَنَّ اللّهَ واحِدٌ؟ قالَ ـ: اِتِّصالُ التَّدبيرِ، وتمَامُ الصُّنعِ، كَما قالَ عز و جل: «لَوْ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا». [۷۶۴]

379. امام صادق عليه السلام ـ هنگامى كه سؤال شد: دليل بر يكى بودن خدا، چيست؟ ـ: پيوستگى [و هماهنگى] تدبير و كامل بودن آفرينش، چنان كه خداوند عز و جل، مى فرمايد: «اگر در آن دو (آسمان ها و زمين) خدايانى جز خداى واحد بود، آن دو تباه مى شدند».

ج ـ ما يُنافِي التَّوحيدَ فِي التَّدبيرِ

ج ـ آنچه با يكتايىِ مدبّر منافات دارد

الكتاب

قرآن

«وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِكُونَ». [۷۶۵]

«و بيشتر آنان به خدا ايمان نياوردند، مگر آن كه [با او چيزى را] شريك مى گيرند».

الحديث

حديث

380. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم... » ـ: مِن ذلِكَ قَولُ الرَّجُلِ: لا، وحَياتِكَ. [۷۶۶]

380. امام باقر عليه السلام ـ در باره آيه شريف «و بيشتر آنان به خدا ايمان نياوردند...» ـ: از جمله اين ايمان نياوردن به خدا، اين سخن مرد است كه: نه، به جانت سوگند!

381. تفسير العياشي عن مالك بن عطيّة ـ أَيضا ـ: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: هُوَ الرَّجُلُ يَقولُ: لَولا فُلانٌ لَهَلَكتُ، ولَولا فُلانٌ لَأَصَبتُ كَذا وكَذا، ولَولا فُلانٌ لَضاعَ عِيالي، أَلا تَرى أَنَّهُ قَد جَعَلَ للّهِِ شَريكا في مُلكِهِ يَرزُقُهُ ويَدفَعُ عَنهُ؟!

قُلتُ: فَيَقولُ: لَولا أَنَّ اللّهَ مَنَّ عَلَيَّ بِفُلانٍ لَهَلَكتُ؟

قالَ: نَعَم، لا بَأسَ بِهذا. [۷۶۷]

381. تفسير العيّاشى ـ به نقل از مالك بن عطيّه، در باره آيه «و بيشتر آنان به خدا ايمان نياوردند...»: امام صادق عليه السلام فرمود: «مثلاً انسان بگويد: اگر فلانى نبود، من نابود مى شدم؛ اگر فلانى نبود، من به فلان و بهمان چيز مى رسيدم؛ اگر فلانى نبود، خانواده ام تلف مى شد. نمى بينى كه او [با اين سخنان] براى خداوند در مُلكش، شريكى قرار داده است كه وى را روزى مى دهد و از او دفاع مى كند؟!».

گفتم: پس بگويد: اگر خداوند، فلانى را به دادم نمى رساند، نابود مى شدم؟

فرمود: «آرى! اين، عيبى ندارد».

راجع: موسوعة العقائد الإسلاميّة (معرفة اللّه): ج5 ص85 (التعرّف على الصفات الثبوتيّة / المدبّر).

ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج7 ص155 (خداشناسى / شناختن صفات ثبوتى خدا / مدبّر).

2 / 4: المرتبة الرّابعة: التّوحيد في الحكم

2 / 4: مرتبه چهارم: توحيد در حُكم

التّوحيد في الحكم عبارة عن توحيده تعالى في تشريع الأحكام وتقنينها. ويرى القرآن الكريم أنّ للّه سبحانه وحده حقّ التشريع ووضع القوانين والأمر بتطبيقها، ويَعدُّ اتّباع كلّ قانون لحياة الإنسان الفرديّة والاجتماعيّة ما عدا قانون اللّه شركا.

إنّ الدليل على أنّ تشريع القوانين وتنفيذها للّه وحده هو أنّ مَن يعرف الإنسان وحاجاته، ويعلم مبادئ تكامله أكثر من غيره، ومن كان متحرّرا من الهوى والخوف في تنفيذ القانون، هو أفضل المشرّعين، وما من أحد يتّصف بهذه الخصائص بشكل كامل إلّا اللّه سبحانه، ولمّا كان تعالى خالقا للإنسان، عارفا بقابليّاته وحاجاته، العالم المطلق الّذي يخبُر مبادئ تكامله، والغنيّ المطلق، فلا مانع يحول دون حكمه أو حكومته.

على هذا الأساس يصف القرآن الكريم اللّهَ سبحانه بأنّه «خَيْرُ الْحَاكِمِينَ » و «أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ » و «خَيْرُ الْفَاصِلِينَ »، وأنّ التشريع له وحدَه «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ »، وأنّ الحكومة حقّ لخلفائه في الأرض؛ قال جلّ شأنه:

«يَادَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لَا تَتَّبِعِ الْهَوَى». [۷۶۸]

توحيد در حكم، عبارت است از اعتقاد به يكتايى خداوند در تشريع احكام و قانون گذارى. از نظر قرآن، تنها خداوند متعال، حقّ وضع قانون و صدور دستور اجراى آن را دارد و پيروى از هر قانونى در زندگى فردى و اجتماعى بشر، بجز قانون الهى، شرك محسوب مى شود.

دليل اين كه قانون گذارى و اجراى آن، تنها حقّ خداست و جز كسانى كه او معيّن كرده، حقّ حكم كردن و حكومت ندارند، اين است كه: بهترين قانون گذار، كسى است كه بيش از ديگران، انسان و نيازهاى او را بشناسد و اصول تكامل او را بداند و از هراسيدن در اجراى قانون، وارسته باشد.

هيچ كس جز خداوند متعال، واجد اين خصوصيات به طور كامل نيست. او به دليل اين كه انسان را آفريده، با همه استعدادها و نيازهاى او آشناست و به دليل اين كه علمِ مطلق است، اصول تكامل او را مى داند و به دليل اين كه بى نياز مطلق است، هيچ مانعى نمى تواند مانع حكم كردن و يا حكومت او گردد.

بر اين اساس، قرآن كريم، خدا را با ويژگى هاى «خَيْرُ الْحَاكِمِينَ (بهترينِ حاكمان)» و «أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ (حكمران ترينِ حاكمان)» و «خَيْرُ الْفَاصِلِينَ (بهترينِ جداكنندگان)» توصيف مى نمايد و قانون گذارى را در انحصار او («إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ؛ حكم، تنها از آنِ خداست») و حكومت را حقّ نمايندگان او مى داند، چنان كه خداوند متعال، خطاب به داوود عليه السلام مى فرمايد: «اى داوود! ما تو را جانشين در زمين كرديم. پس ميان مردم، به حق حكم كن و از هوا و هوس، پيروى مكن».

الكتاب

قرآن

«وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ». [۷۶۹]

«و او بهترينِ حكم كنندگان است».

«وَ أَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ». [۷۷۰]

«و تو بهترينِ حكم كنندگانى».

«مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِىٍّ وَ لَا يُشْرِكُ فِى حُكْمِهِ أَحَدًا». [۷۷۱]

«و براى آنان، ياورى جز او نيست، و هيچ كس را در فرمان روايى خود، شريك نمى گيرد».

«إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ». [۷۷۲]

«فرمان، جز از آنِ خدا نيست كه حق را بيان مى كند، و او بهترينِ داوران است».

«إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُواْ إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ». [۷۷۳]

«فرمان، جز از آنِ خدا نيست، فرمان داده است كه جز او را نپرستيد. اين است دين درست؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند».

«وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شَىْ ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبِّى عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ». [۷۷۴]

«و در هر چيزى اختلاف كرديد، داورى در باره آن به خدا [ارجاع گردد]. چنين خدايى پروردگار من است. بر او توكّل كردم و به سوى او باز مى گردم».

«أَلَا لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ». [۷۷۵]

«هان! حكم، مختصّ اوست و او سريع ترينِ حسابگران است».

الحديث

حديث

382. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا تُسَمّوا أَولادَكُمُ الحَكَمَ ولا أَبَا الحَكَمِ؛ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الحَكَمُ. [۷۷۶]

382. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: فرزندان خود را «حَكَم» يا «ابو الحكم» نام گذارى نكنيد؛ چرا كه حَكَم، فقط خداست.

383. الإمام زين العابدين عليه السلام: اللّهُمَّ لا أَشكو إِلى أَحَدٍ سِواكَ، ولا أَستَعينُ بِحاكِمٍ غَيرِكَ، حاشاكَ. [۷۷۷]

383. امام زين العابدين عليه السلام: خدايا! به هيچ كس جز تو شِكوه نمى كنم و از هيچ داورى جز تو كمك نمى جويم. خدا نكناد!

راجع: موسوعة العقائد الإسلامية (معرفة اللّه): ج4 ص125 (التعرّف على الصفات الثبوتيّة / الحاكم).

ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج5 ص447 (خداشناسى / شناختن صفات ثبوتى خدا / حاكم).

2 / 5: المرتبة الخامسة: التّوحيد في الطّاعة

2 / 5: مرتبه پنجم: توحيد در اطاعت

إنّ معنى التّوحيد في الطّاعة هو أنّه ليس لأَحد أن يُطاع إلّا اللّه والذين اختارهم لاُمور عباده، فاتّباع غير أمر اللّه إذا كان خلاف أمره شركٌ، فكيف إذا كان الآمر هوى النفس الّذي يعبّر القرآن عنه بالإله في قوله تعالى: «أَفَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ » [۷۷۸].

التّوحيد في التشريع والتقنين منشأ للتّوحيد في الطاعة، ذلك إذا كان التشريع للّه وحده فإنّ إطاعة غيره إذا كان أمره مخالفا لأَمر اللّه تعني اتّخاذ شريك للّه في التشريع.

وفي ضوء ذلك، فاجتناب طاعة الأهواء غير المشروعة والجبابرة الذين يعبّر عنهم القرآن الكريم بالطواغيت، بل اجتناب اتّباع كلّ شيء وكلّ شخص يدعو الإنسان إلى القيام بعمل يخالف أمر اللّه سبحانه، ضروريّ للحصول على هذه المرتبة من التّوحيد. و بجملة واحدة: إنّ الإثم ومعصية اللّه في الحقيقة والواقع شرك في الطّاعة.

بناءً على هذا فالموحّد الّذي ليس بمشرك مطلقا هو الّذي يجتنب الإثم ومعصية اللّه مطلقا، لذا قال الإمام الصادق عليه السلام ـ في تفسير قوله تعالى: «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِكُونَ»: شِركُ طاعَةٍ ولَيسَ شِركَ عِبادَةٍ. [۷۷۹]

والتّوحيد في الطاعة كالتقوى له ثلاث مراحل:

الأُولى: أداء الواجبات وترك المحرّمات الإلهيّة.

الثانية: عمل المستحبّات وترك المكروهات.

الثالثة: اجتناب كلّ ما ليس له صبغة إلهيّة، سواءٌ كان حراما أم مكروها أم مباحا. ففي وصيّة رسول اللّه صلى الله عليه و آله لأَبي ذرّ ـ رضوان اللّه عليه ـ حين قال له:

يا أباذَرٍّ، لِيَكُن لَكَ في كُلِّ شَيءٍ نِيَّةٌ صالِحَةٌ، حَتَّى فِي النَّومِ وَالأَكلِ. [۷۸۰]

إشارة إلى هذه المرحلة من التّوحيد الّتي تعدّ من أعلى مراحل التّوحيد في الطّاعة.

توحيد در اطاعت (طاعت)، عبارت است از يگانه پرستى در فرمانبَرى از خدا، و اعتقاد انسان به اين كه از هيچ كس جز خداوند متعال و كسانى كه او معيّن كرده است، حقّ اطاعت ندارد و پيروى از فرمان غير خدا، در صورتى كه بر خلاف فرمان او باشد، شرك شمرده مى شود، هر چند فرمان روا، نفسِ انسان باشد كه خداوند، از آن به «معبود» ياد كرده است، در آن جا كه در قرآن فرموده است:

«آيا كسى را كه هوس خويش را معبود خويش گرفته، ديده اى؟».

توحيد در اطاعت، لازمه توحيد در تشريع و قانون گذارى است؛ زيرا اگر قانون گذارى منحصر به خداست، طبعا اطاعت از غير او، در صورتى كه فرمانش مخالف فرمان خدا باشد، به معناى شريك قرار دادن براى خدا در قانون گذارى است.

بنا بر اين، اجتناب از فرمانبرى هوس هاى نامشروع و نيز فرمانبرى زورمداران ـ كه در فرهنگ قرآن، «طاغوت» ناميده مى شوند ـ، بلكه پرهيز از پيروى هر چيز و هر كس كه انسان را به انجام دادن كارى بر خلاف فرمان خداوند متعال دعوت كند، براى رسيدن به اين مرتبه از توحيد، ضرور است و در يك جمله: گناه و نافرمانى از خدا، در واقع، شرك در طاعت است و تنها كسانى كه مطلقاً از گناه اجتناب مى كنند، مشرك به اين معنا نيستند، چنان كه امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريف «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِكُونَ؛ و بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند؛ بلكه شرك مى ورزند»، مى فرمايد:

شِركُ طاعَةٍ و لَيسَ شِركَ عِبادَةٍ. [۷۸۱]

مقصود، شرك در اطاعت است، نه شرك در عبادت.

توحيد در اطاعت، همانند تقوا، داراى سه مرحله است:

مرحله اوّل: انجام دادن واجبات و ترك محرّمات الهى؛

مرحله دوم: انجام دادن مستحبّات و ترك مكروهات؛

مرحله سوم: پرهيز از آنچه رنگ و بوى خدايى ندارد، اعم از: گناه يا مكروه و يا مباح.

پيامبر خدا، در رهنمودى به ابو ذر مى فرمايد:

اى ابو ذر! بايد در هر چيز، نيّت شايسته داشته باشى، حتّى در خوردن و خوابيدن.

اين ره نمود، به اين مرحله از توحيد ـ كه بالاترين مرحله توحيد در طاعت است ـ اشاره دارد.

الكتاب

قرآن

«فَاتَّقُواْ اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُواْ وَ أَطِيعُواْ وَ أَنفِقُواْ خَيْرًا لِّأَنفُسِكُمْ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». [۷۸۲]

«پس تا مى توانيد، از خدا پروا كنيد و بشنويد و فرمان ببريد و مالى براى خودتان [در راه خدا] انفاق كنيد، و كسانى كه از خسّت نفس خويش مصون مانند، آنان، رستگاران اند».

«مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا». [۷۸۳]

«هر كه از پيامبر فرمان بَرَد، از خدا فرمان برده است و هر كه روى گردانَد، ما تو را بر ايشان، نگهبان نفرستاده ايم».

«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ». [۷۸۴]

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا و پيامبر و اولياى امرتان فرمان بَريد».

«وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِكُونَ». [۷۸۵]

«و بيشتر ايشان به خدا ايمان نياورند، مگر آن كه [چيزى را با او] شريك مى گيرند».

«وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ». [۷۸۶]

«و هر آينه، در ميان هر امّتى پيامبرى مبعوث ساختيم كه خدا را بندگى كنيد و از طاغوت، دورى نماييد».

«وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُواْ الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُواْ إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى». [۷۸۷]

«و كسانى كه از عبادت طاغوت دورى كردند و به خدا باز گشتند، ايشان را بشارت باد».

«اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ». [۷۸۸]

«و اينان، عالمان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جاى خدا، خداوندانِ خويش گرفتند، در صورتى كه مأمور نبودند جز آن كه خداى يگانه اى را بپرستند كه هيچ معبودى جز او نيست. او منزّه است از آنچه [با وى] شريك مى گردانند».

«فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا». [۷۸۹]

«چنين نيست. به پروردگارت سوگند كه ايمان نمى آورند، مگر آن كه تو را در مشاجرات ميان خود، داور قرار دهند و سپس از قضاوتى كه كرده اى، در دل هايشان احساس ناراحتى نكنند و كاملاً سرِ تسليم فرود آورند».

الحديث

حديث

384. تفسير العيّاشي عن أَبي الصباح الكناني عن الإمام الباقر عليه السلام: إِيّاكُم وَالوَلائِجَ [۷۹۰]، فَإِنَّ كُلَّ وَليجَةٍ دونَنا فَهِيَ طاغوتٌ ـ أو قالَ: نِدٌّ ـ. [۷۹۱]

384. تفسير العيّاشى ـ به نقل از ابو الصَّباح كِنانى ـ: امام باقر عليه السلام فرمود: «از رفاقت با غير خودى ها [۷۹۲] بپرهيزيد؛ زيرا هر رفيقى جز ما، طاغوت است» يا فرمود: «شريك [خدا] است».

385. الإمام الصادق عليه السلام في قَولِهِ تَعالى: «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِكُونَ» ـ: شِركُ طاعَةٍ ولَيسَ شِركَ عِبادَةٍ. [۷۹۳]

385. امام صادق عليه السلام ـ در باره آيه شريف: «و بيشتر ايشان به خدا ايمان نياورند، مگر آن كه [چيزى را با او] شريك مى گيرند» ـ: مقصود، شرك در اطاعت است، نه شرك در عبادت.

386. عنه عليه السلام ـ أيضا ـ: يُطيعُ الشَّيطانَ مِن حَيثُ لا يَعلَمُ فَيُشرِكُ. [۷۹۴]

386. امام صادق عليه السلام: ـ در باره همين آيه ـ: [يعنى چنين كسى] ندانسته از شيطان اطاعت مى كند و بدين ترتيب، [در طاعت خدا] شرك مى ورزد.

387. الكافي عن عبد اللّه الكاهلي: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام لَو أَنَّ قَوما عَبَدُوا اللّهَ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وأَقامُوا الصَّلاةَ، وآتَوُا الزَّكاةَ، وحَجُّوا البَيتَ، وصاموا شَهرَ رَمَضانَ، ثُمَّ قالوا لِشَيءٍ صَنَعَهُ اللّهُ أَو صَنَعَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: أَلّ صَنَعَ خِلافَ الَّذي صَنَعَ! أَو وَجَدوا ذلِكَ في قُلوبِهِم، لَكانوا بِذلِكَ مُشرِكينَ. ثُمَ تَلا هذِهِ الآيَةَ: «فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا». ثُمَّ قالَ أَبو عَبدِاللّهِ عليه السلام: عَلَيكُم بِالتَّسليمِ. [۷۹۵]

387. الكافى ـ به نقل از عبد اللّه كاهلى ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردمى خداى يگانه و بى انباز را بپرستند، نماز بخوانند، زكات بدهند، حج بگزارند و ماه رمضان را روزه بگيرند، امّا در باره كارى [و حكمى] كه خدا يا پيامبر خدا كرده است، [از سرِ اعتراض] بگويند: چرا عكس اين كار را نكرد، يا [حتّى] چنين احساسى را در دل هايشان بيابند، هر آينه، به سبب آن مشرك اند».

آن گاه، امام صادق عليه السلام اين آيه را تلاوت كرد: «نه! به پروردگارت سوگند كه ايمان ندارند، مگر آن كه تو را در اختلافات ميان خود، داور قرار دهند و سپس از قضاوتى كه كرده اى، در دل هاى خويش احساس ناراحتى نكنند و كاملاً سرِ تسليم فرود آورند».

سپس امام صادق عليه السلام فرمود: «بر شما باد تسليم شدن!».

388. الإمام الصادق عليه السلام: إِنَّ بَني أُمَيَّةَ أَطلَقوا لِلنّاسِ تَعليمَ الإِيمانِ ولَم يُطلِقوا تَعليمَ الشِّركِ؛ لِكَي إِذا حَمَلوهُم عَلَيهِ لَم يَعرِفوهُ. [۷۹۶]

388. امام صادق عليه السلام: بنى اميّه، مردم را در آموختن ايمان، آزاد گذاشتند؛ امّا در آموختن شرك، آزاد نگذاشتند، براى اين كه هر گاه آنان را به شرك وا دارند، متوجّه آن نشوند».

389. عنه عليه السلام ـ وقَد سَأَلَهُ أَبو بَصيرٍ عَن قَولِهِ تَعالى: «اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ» ـ: أَمَا وَاللّهِ ما دَعَوهُم إِلى عِبادَةِ أَنفُسِهِم، ولَو دَعَوهُم إِلى عِبادَةِ أَنفُسِهِم لَما أَجابوهُم، ولكِن أَحَلّوا لَهُم حَراما، وحَرَّموا عَلَيهِم حَلالاً، فَعَبَدوهُم مِن حَيثُ لا يَشعُرونَ. [۷۹۷]

389. امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ سؤال ابو بصير از آيه شريف: «عالمان و راهبانِ خويش را به جاى خدا به خداوندى گرفتند» ـ: به خدا سوگند كه آنان (عالمان و راهبان)، يهود را به عبادت خودشان فرا نخواندند، كه اگر آنها را به عبادت خود فرا مى خواندند، قطعاً نمى پذيرفتند؛ بلكه حرامى را براى آنها حلال، و حلالى را برايشان حرام ساختند و بدين سان، بى آن كه خود بفهمند، آنان را عبادت كردند.

390. عنه عليه السلام ـ لأَِبي بَصيرٍ في قَولِهِ تَعالى: «وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُواْ الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُواْ إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى» [۷۹۸] ـ: أَنتُم هُم، ومَن أَطاعَ جَبّارا فَقَد عَبَدَهُ. [۷۹۹]

390. امام صادق عليه السلام ـ به ابو بصير در باره اين سخن خداوند: «و كسانى كه از عبادت طاغوت دورى كردند و به خدا بازگشتند، ايشان را بشارت باد!» ـ: شما، همان كسانيد و هركس از سلطانى اطاعت كند، در واقع، او را عبادت كرده است.

391. عنه عليه السلام: مَرَّ عيسَى بنُ مَريَمَ عليه السلام عَلى قَريَةٍ قَد ماتَ أَهلُها... فَقالَ: يا أَهلَ هذِهِ القَريَةِ، فَأَجابَهُ مِنهُم مُجيبٌ: لَبَّيكَ يا روحَ اللّهِ وكَلِمَتَهُ.

فَقالَ: وَيحَكُم، ما كانَت أَعمالُكُم؟

قالَ: عِبادَةُ الطّاغوتِ وحُبُّ الدُّنيا، مَعَ خَوفٍ قَليلٍ، وأَمَلٍ بَعيدٍ، وغَفلَةٍ في لَهوٍ ولَعِبٍ.

فَقالَ: كَيفَ كانَ حُبُّكُم لِلدُّنيا؟

قالَ: كَحُبِّ الصَّبِيِّ لِاُمِّهِ؛ إِذا أَقبَلَت عَلَينا فَرِحنا وسُرِرنا، وإِذا أَدبَرَت عَنّا بَكَينا وحَزَنّا.

قالَ: كَيفَ كانَت عِبادَتُكُم لِلطّاغوتِ؟

قالَ: الطّاعَةُ لِأَهلِ المَعاصي. [۸۰۰]

391. امام صادق عليه السلام: عيسى بن مريم عليهاالسلام بر آبادى اى گذشت كه مردم آن، همه مرده بودند... صدا زد: «اى مردمِ اين آبادى!».

از ميان ايشان، يكى پاسخ داد: بله، اى روح و كلمه خدا!

عيسى عليه السلام فرمود: «واى بر شما! كردارتان چه بود؟».

گفت: عبادت طاغوت و دنيادوستى، با ترس اندك [از خدا و معاد]، و آرزوهاى دور و دراز، و غفلت و فرو رفتن در لهو و لعب.

فرمود: «دنيا دوستى تان چگونه بود؟».

گفت: چونان علاقه كودك به مادرش. هر گاه به ما رو مى كرد، خوش حال و شادمان مى شديم و چون از ما روى مى گردانْد، گريان و اندوهناك مى شديم.

فرمود: «عبادتتان از طاغوت چگونه بود؟».

گفت: فرمان بردارى از گنهكاران.

392. عنه عليه السلام: مَعنى صِفَةِ الإِيمانِ الإِقرارُ وَالخُضوعُ للّهِِ بِذُلِّ الإِقرارِ، وَالتَّقَرُّبُ إِلَيهِ بِهِ، وَالأَداءُ لَهُ بِعِلمِ كُلِّ مَفروضٍ مِن صَغيرٍ أَو كَبيرٍ مِن حَدِّ التَّوحيدِ فَما دونَهُ إِلى آخِرِ بابٍ مِن أَبوابِ الطّاعَةِ أَوَّلاً فَأَوّلاً، مَقرونٌ ذلِكَ كُلُّهُ بَعضُهُ إِلى بَعضٍ، مَوصولٌ بَعضُهُ بِبَعضٍ، فَإِذا أَدَّى العَبدُ ما فَرَضَ عَلَيهِ مِمّا وَصَلَ إِلَيهِ عَلى صِفَةِ ما وَصَفناهُ فَهُوَ مُؤمِنٌ مُستَحِقٌّ لِصِفَةِ الإِيمانِ.…

ومَعنَى الشِّركِ: كُلُّ مَعصِيَةٍ عُصِيَ اللّهُ بِها بِالتَّدَيُّنِ فَهُوَ مُشرِكٌ، صَغيرَةً كانَت المَعصِيَةُ أَو كَبيرَةً، فَفاعِلُها مُشرِكٌ. [۸۰۱]

392. امام صادق عليه السلام: معناى صفت ايمان، عبارت است از: اقرار فروتنانه به خدا و خضوع در برابر او، تقرّب جستن به او از اين طريق و به جاى آوردن آگاهانه هر فريضه كوچك يا بزرگى، از حدّ يكتاشناسى گرفته به پايين تا آخرين باب از ابواب طاعت، يكى پس از ديگرى؛ زيرا همه اينها باهم مرتبط و به يكديگر پيوسته اند. هر گاه بنده، آنچه را [خداوند] بر او واجب ساخته و به او رسيده است، به شرحى كه گفتيم به جاى آورد، او مؤمن و سزاوار صفتِ ايمان است.…

و معناى شرك، عبارت است از: هر معصيتى كه خدا با آن نافرمانى شود و جنبه دين به خود گيرد؛ خواه آن معصيت، كوچك باشد يا بزرگ، در هر صورت، مرتكب آن، مشرك است.

2 / 6: المرتبة السادسة: التّوحيد في العبادة

2 / 6: مرتبه ششم: توحيد در عبادت

العبادة في اللغة هي: اللين والذلّ [۸۰۲]، وعبادة اللّه: التذلّل والخضوع أمامه، ويُستعمَل التّوحيد في العبادة قرآنيّا وروائيّا بمعنيين هما:

1. إطاعة اللّه وحده وترك عبادة غيره، كما جاء في قوله تعالى:

«وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ». [۸۰۳]

وقوله سبحانه:

«وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُواْ الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُواْ إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى». [۸۰۴]

وهذا المعنى للتّوحيد في العبادة هو نفس التّوحيد في الطّاعة الّذي تقدّم توضيحه من قبل.

2. خلوص النيّة في عبادة اللّه وحدَه.

إنّ التّوحيد في الطّاعة لازمه التّوحيد في العبادة أيضا؛ لأَنّ طاعة الأوامر الإلهيّة بنحو مطلق يستلزم إخلاص النيّة، ولكن ارتأينا لتوحيد العبادة عنوانا مستقلّاً؛ للتنبّه على أنّ الرياء في الطّاعة والعبادة شرك.

أَعلى مراتب التَّوحيد

إنّ أعلى مراتب الإخلاص أو التّوحيد في العبادة، هي أنّ الإنسان في عبادته وطاعته للّه تعالى لا يطلب أجرا، بل إنّ عشق اللّه سبحانه وحبّه يدفعانه إلى طاعته، كما قال الإمام الصادق عليه السلام:

إِنَّ النّاسَ يَعبُدونَ اللّهَ عز و جل عَلى ثَلاثَةِ أوجُهٍ: فَطَبَقَةٌ يَعبُدونَهُ رَغبَةً في ثَوابِهِ فَتِلكَ عِبادَةُ الحرُصَاءِ، وهُوَ الطَّمَعُ، وآخَرونَ يَعبُدونَهُ فَرَقا مِنَ النّارِ فَتِلكَ عِبادَةُ العَبيدِ، وهِيَ الرَّهبَةُ، ولكِنّي أعبُدُهُ حُبّا لَهُ عز و جلفَتِلكَ عِبادَةُ الكِرامِ، وهُوَ الأَمنُ. [۸۰۵]

عبادت، در لغت به معناى نرمش و فروتنى است [۸۰۶] و عبادت خدا، به معناى فروتنى و خضوع انسان در برابر اوست. توحيد در عبادت، در قرآن و احاديث اسلامى، در دو معنا به كار مى رود:

1. اطاعت انسان از خداى يگانه و ترك پرستش غير او، مانند:

«و در هر امّتى فرستاده اى برانگيختيم كه: خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد».

و نيز:

«و مژده باد آنان را كه از پرستش طاغوت، پرهيز كردند و به سوى خدا باز گشتند».

اين معنا از توحيد در عبادت، همان توحيد در اطاعت است كه پيش از اين، توضيح داده شد.

2. خالص كردن انگيزه در پرستش خداى يگانه.

البته لازمه توحيد در اطاعت، توحيد در عبادت نيز هست؛ زيرا اطاعت از اوامر الهى به طور مطلق، مستلزم اخلاص و پاك سازى انگيزه است؛ امّا به دليل اهمّيت اين موضوع و نيز اهمّيت مسئله اخلاص در عبادت و مراتب اخلاص، عنوان مستقلى به آن، اختصاص يافته است.

بالاترين مراتب توحيد

بالاترين مراتب اخلاص و يا توحيد در عبادت، آن است كه انسان در عبادت و اطاعت، از خداوند متعال، مزد طلب نكند؛ بلكه عشق و محبّت خدا، او را به اطاعت از او وادار نمايد، چنان كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

مردم، خداى عز و جل را به سه گونه عبادت مى كنند: گروهى از سرِ رغبت به پاداش خداوند، او را عبادت مى نمايند كه اين، عبادت حريصان و همان طمع است. گروهى ديگر، او را از سرِ بيم از آتش عبادت مى كنند كه اين، عبادت بردگان و همان ترس است. امّا من، از سرِ محبّت به او عبادتش مى كنم كه اين، عبادت بزرگ مَنشان و اين، همان آسودگى است.

الكتاب

قرآن

«وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِى إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ». [۸۰۷]

«و ما پيش از تو، هيچ پيامبرى نفرستاديم، مگر آن كه به او وحى كرديم كه: معبودى جز من نيست. پس مرا بپرستيد».

«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ». [۸۰۸]

«فقط تو را مى پرستيم و فقط از تو يارى مى جوييم».

«أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِى مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ». [۸۰۹]

«آگاه باشيد كه آيين ناب، از آنِ خداست؛ و كسانى كه به جاى او اوليايى براى خود گرفته اند [به اين بهانه كه: ] ما آنها را نمى پرستيم، مگر براى اين كه ما را به خدا نزديك تر سازند، البته خدا ميان آنان، در باره آنچه بر سرِ آن اختلاف دارند، داورى خواهد كرد. همانا خدا، كسى را كه دروغگو و ناسپاس است، راه نمايى نمى كند».

«قُلْ يَاأَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ». [۸۱۰]

«بگو: اى اهل كتاب! به سوى سخنى بياييد كه ميان ما و شما يكسان است و آن اين است كه: جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم، و بعضى از ما، بعضى ديگر را به جاى خدا، پروردگار نگيرد. پس اگر [از اين پيشنهاد] روى گرداندند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم».

«قُلْ يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِى شَكٍّ مِّن دِينِى فَلَا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَ لَكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِى يَتَوَفَّاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ * وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا وَ لَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ * وَلَا تَدْعُ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكَ وَ لَا يَضُرُّكَ فَإِن فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذًا مِّنَ الظَّالِمِينَ». [۸۱۱]

«بگو: اى مردم! اگر در دين من، دودليد، پس [بدانيد كه من] كسانى را كه شما به جاى خدا مى پرستيد، نمى پرستم؛ بلكه خدايى را مى پرستم كه جانِ شما را مى ستانَد، و به من فرمان داده شده كه از اهل ايمان باشم [و فرمان داده شده است كه: ] به دين يكتاپرستى روى آور و هرگز از مشركان مباش و به جاى خدا، چيزى را كه نه سود به تو مى رسانَد و نه زيان، مخوان؛ كه اگر چنين كنى، هر آينه، از ستمكارانى».

«قُلْ إِنَّ صَلَاتِى وَنُسُكِى وَمَحْيَاىَ وَمَمَاتِى لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ * لَا شَرِيكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ». [۸۱۲]

«بگو: نمازم و عبادتم و زندگى و مرگ من، براى خداست كه پروردگار جهان هاست و او را شريكى نيست، و به اين كار، مأمور شده ام و من، نخستين مسلمانم».

«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُواْ لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحًا وَ لَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَا». [۸۱۳]

«بگو: من هم بشرى مانند شما هستم كه به من، وحى مى شود. جز اين نيست كه خداى شما، خدايى واحد است. پس هركه به ديدار پروردگارش اميد [و ايمان] دارد، بايد كار نيك كند و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نگردانَد».

راجع: البقرة: 83، يوسف: 40.

ر. ك: بقره: آيه 83، يوسف: آيه 40.

الحديث

حديث

393. المعجم الكبير عن شدّاد بن أَوس: قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: إِذا جَمَعَ اللّهُ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ بِبَقيعٍ [۸۱۴] واحِدٍ يَنفُذُهُمُ البَصَرُ ويُسمِعُهُمُ الدَّاعي، قالَ: أَنَا خَيرُ شَريكٍ، كُلُّ عَمَلٍ كانَ عُمِلَ لي في دارِ الدُّنيا كانَ لي فيهِ شَريكٌ فَأَنَا أَدَعُهُ اليَومَ، ولا أَقبَلُ اليَوم إِلّا خالِصا. ثُمَّ قَرَأَ: «إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ» [۸۱۵]، «مَن كَانَ يَرْجُواْ لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحًا وَ لَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَا» [۸۱۶]. [۸۱۷]

393. المعجم الكبير ـ به نقل از شدّاد بن اوس ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آن گاه كه خداوند، همه انسان ها را، از اوّل تا آخر عالم، در دشتى فراخ، گرد آورد، به طورى كه همه آنها در چشم رس اند و صدا به گوش همگان مى رسد، مى فرمايد: من، بهترين شريك هستم. هر عملى كه در سراى دنيا براى من انجام شده و در آن برايم شريكى بوده است، من، امروز، آن را وا مى نهم و امروز، جز خالص را نمى پذيرم ».

پيامبر صلى الله عليه و آله سپس خواند: ««مگر بندگان ناب خدا»، «هر كس به ديدار پروردگارش اميد [و ايمان] دارد، بايد كار نيك كند و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نگرداند» ».

394. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لم آتِكُم إِلّا بِخَيرٍ؛ آتَيتُكم أَن تَعبُدُوا اللّهَ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ... وأَن تَدَعُوا اللّاتَ وَالعُزّى. [۸۱۸]

394. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من، جز خوبى براى شما نياورده ام. اين را برايتان آورده ام كه: خداى يگانه و بى انباز را بپرستيد... و لات و عزّا را رها كنيد.

395. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «فَمَن كَانَ يَرْجُواْ لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحًا وَ لَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَا» ـ: الرَّجُلُ يَعمَلُ شَيئا مِنَ الثَّوابِ لا يَطلُبُ بِهِ وَجهَ اللّهِ إِنَّما يَطلُبُ تَزكِيَةَ النّاسِ، يَشتَهي أَن يُسمِعَ بِهِ النّاسَ، فَهذَا الَّذي أَشرَكَ بِعِبادَةِ رَبِّهِ. [۸۱۹]

395. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند: «پس هر كه به ديدار پروردگارش اميد دارد، بايد كار نيك كند و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نگردانَد» ـ: شخصى ثوابى (كار نيكى) انجام مى دهد و نيّتش نه رضاى خدا، بلكه ستايش مردم است و دوست دارد كه آوازه اش به گوش مردم برسد. چنين كسى در عبادت پروردگارش شرك ورزيده است.

396. عنه عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» [۸۲۰] ـ: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ»: إِخلاصُ العِبادَةِ، «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»: أَفضَلُ ما طَلَبَ بِه العِبادُ حَوائِجَهُم. [۸۲۱]

396. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند: «تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم» ـ: «تنها تو را مى پرستيم»، خالص ساختن عبادت است. «و تنها از تو يارى مى جوييم»، برترين چيزى (دعايى) است كه بندگان به واسطه آن، نيازهايشان را طلبيده اند.

397. عنه عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «حَنِيفًا مُّسْلِمًا» ـ: خالِصا مُخلِصا، لَيسَ فيهِ شَيءٌ مِن عِبادَةِ الأَوثانِ. [۸۲۲]

397. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل: «حَنِيفًا مُّسْلِمًا» ـ: [يعنى] خالص و مخلص، به طورى كه چيزى از بت پرستى در او نباشد.

398. الإمام الرضا عليه السلام: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» رَغبَةٌ وتَقَرُّبٌ إِلَى اللّهِ تَعالى ذِكرُهُ، وإِخلاصٌ لَهُ بِالعَمَلِ دونَ غَيرِهِ، «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» اِستِزادَةٌ مِن تَوفيقِهِ وعِبادَتِهِ، وَاستِدامَةٌ لِما أَنعَمَ اللّهُ عَلَيهِ ونَصَرَهُ. [۸۲۳]

398. امام رضا عليه السلام: «تنها تو را مى پرستيم»، رغبت و تقرّب جستن به خداوند متعال و خالص گردانيدن عمل براى اوست و نه ديگران. «و تنها از تو يارى مى جوييم»، درخواست توفيق و عبادت بيشتر و تقاضاى ادامه نعمت هاى خدا به او و يارى اش است.

399. الإمام العسكريّ عليه السلام ـ في تَفسيرِ «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» ـ: قالَ اللّهُ عز و جل: قولوا يا أَيُّهَا الخَلقُ المُنعَمُ عَلَيهِم: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» أَيُّهَا المُنعِمُ عَلَينا، نُطيعُكَ مُخلِصينَ مَعَ التَّذَلُّلِ وَالخُشوعِ بِلا رِياءٍ ولا سُمعَةٍ، «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»: مِنكَ نَسأَلُ المَعونَةَ عَلى طاعَتِكَ لِنُؤَدِّيَها كَما أَمَرتَ، ونَتَّقِيَ مِن دُنيانا عَمّا عَنهُ نَهَيتَ، ونَعتَصِمَ مِنَ الشَّيطانِ ومِن سائِرِ مَرَدَةِ الإِنسِ مِنَ المُضِلّينَ، ومِنَ المُؤذينَ الظّالِمينَ بِعِصمَتِكَ. [۸۲۴]

399. امام عسكرى عليه السلام ـ در تفسير «تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى طلبيم» ـ: خداوند فرموده است: «هان! اى مردمانى كه به شما نعمت داده شده است، بگوييد: «تنها تو را مى پرستيم»، اى نعمت دهنده به ما؛ و مخلصانه و با فروتنى و خشوع و بى هيچ ريا و شهرت طلبى اى تو را اطاعت مى كنيم، «و تنها از تو يارى مى طلبيم»: از تو درخواست مى كنيم كه ما را بر طاعتت يارى كنى تا آن را آن گونه كه فرموده اى، به جا آوريم و از دنيايمان، از آنچه از آن نهى كرده اى، پرهيز كنيم و با حمايت و نگهدارى تو، خويشتن را از [شرّ] شيطان و انسان هاى اهريمنْ صفت، گم راه ساز و آزار دهنده و ستمگر، نگه داريم.

400. الإمام عليّ عليه السلام: العِبادَةُ الخالِصَةُ ألّا يَرجُوَ الرَّجُلُ إِلّا رَبَّهُ، ولا يَخافَ إِلّا ذَنبَهُ. [۸۲۵]

400. امام على عليه السلام: عبادت خالص، آن است كه انسان، جز به پروردگارش اميد نبندد و جز از گناه خويش نترسد.

401. عنه عليه السلام: طوبى [۸۲۶] لِمَن أَخلَصَ للّهِِ العِبادَةَ وَالدُّعاءَ، ولَم يَشغَل قَلبَهُ بِما تَرى عَيناهُ، ولَم يَنسَ ذِكرَ اللّهِ بِما تَسمَعُ أُذُناهُ. [۸۲۷]

401. امام على عليه السلام: خوشا به حال كسى كه خداوند را خالصانه، عبادت و نيايش كرد و دلش را به آنچه چشمانش مى بيند، مشغول نداشت، و آنچه گوش هايش مى شنود، او را از ياد خدا غافل نساخت.

402. عنه عليه السلام: مِن أَحَبِّ الكَلامِ إِلَى اللّهِ هؤُلاءِ الكَلِماتُ: اللّهُمَّ لا إِلهَ إِلّا أَنتَ، اللّهُمَّ لا نَعبُدُ إِلّا إِيّاكَ، اللّهُمَّ لا نُشرِكُ بِكَ شَيئا، اللّهُمَّ إِنّي ظَلَمتُ نَفسي فَاغفِرلي؛ فَإِنَّهُ لا يَغفِرُ الذُّنوبَ إِلّا أَنتَ. [۸۲۸]

402. امام على عليه السلام: از محبوب ترين سخنان نزد خداوند، اين جملات است: بار خدايا! معبودى جز تو نيست. بار خدايا! ما، جز تو را نمى پرستيم. بار خدايا! چيزى را شريك تو نمى گردانيم. بار خدايا! من به خويشتن ستم كردم. پس مرا بيامرز كه آمرزنده گناهان، تنها تو هستى.

403. الإمام الصادق عليه السلام: اللّهُمَّ إِنّي أُشهِدُكَ وكَفى بِكَ شَهيدا، وأُشهِدُ مَلائِكَتَكَ وحَمَلَةَ عَرشِكَ وسُكّانَ سَماواتِكَ وأَرضِكَ بِأَنَّكَ أَنتَ اللّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلّا أَنتَ، المَعبودُ الَّذي لَيسَ مِن لَدُن عَرشِكَ إِلى قَرارِ أَرضِكَ مَعبودٌ يُعبَدُ سِواكَ إِلّا باطِلٌ مُضَمحِلٌّ غَيرُ وَجهِكَ الكَريمِ، لا إِلهَ إِلّا أَنتَ المَعبودُ فَلا مَعبودَ سِواكَ، تَعالَيتَ عَمّا يَقولُ الظّالِمونَ عُلُوّا كَبيرا. [۸۲۹]

403. امام صادق عليه السلام: بار خدايا! تو را گواه مى گيرم و گواه بودن تو كافى است، و فرشتگانت و حمل كنندگان عرشت و ساكنان آسمان ها و زمينت را [نيز] گواه مى گيرم به اين كه تويى خدا و معبودى جز تو نيست، و از عرش تا فرش، هر معبودى غير از تو پرستش شود، باطل و نابود شده است، مگر ذاتِ شريف تو. خدايى جز تو نيست و معبود، تويى و غير تو معبودى نيست. تو بسى برتر و والاتر از آنى كه ستمكاران [در وصف تو] مى گويند.

مبحث سوم: نام ها و صفات خدا

فصل يكم: معناى «اسماءُ اللّه »

فصل دوم: انواع نام هاى خدا

فصل سوم: شمار نام هاى خدا

فصل چهارم: اسم أعظم

فصل پنجم: نقش نام هاي خدا در تدبير جهان

فصل ششم: بايسته ها در شناخت صفات خدا

الفصل الأوّل: معنى أسماء اللّه عزّوجلّ

فصل يكم: معناى «اسماءُ اللّه »

هناك اختلاف في الآراء حول الجذر اللغوي للاسم، فالكوفيّون يرون أنّه مشتقّ من«الوسم» بمعنى العلامة، ويرى البصريّون أنّه مشتقّ من «السموّ» بمعنى العلوّ والرفعة، بيد أنّهم يعترفون بأنّه يستعمل من حَيثُ المَعنى اللغوي بمعنى العلامة. [۸۳۰]

أمّا «الصفة» فقد جاءت بهذه الهيئة ولكنّ أصلها اللغوي هو «الوصف» كما أنّ «العِدَة» اشتقّت من «الوعد». وبناءً على هذا فإنّ «الصفة» هي مصدر بمعنى الوصف، ولكنّها في كثير من الأحيان تستعمل بمعنى اسم المصدر، ويراد منها حينئذٍ الأمارة والعلامة، [۸۳۱] غير أنّ الصفة أمارة تبيّن إحدى خصائص الموصوف. [۸۳۲]

وعلى هذا فالاسم والصفة كلاهما بمعنى العلامة والأمارة للمسمّى والموصوف؛ فالاسم يشمل كلّ علامة وأمارة، وأمّا الصفة فهي علامة مخصّصة ومقيّدة. ومن هنا فإنّ بين الاسم والصفة علاقة عموم وخصوص مطلق، أي أنّ كلّ صفة اسم، ولكن ليس كلّ اسم صفة، فالأعلام والأسماء الخاصّة مثل «زيد» و«بكر» أسماء وليست صفات. أمّا الأسماء الدالّة على الأوصاف فهي أسماء وصفات كالعالم والعلم. [۸۳۳]

أمّا في علوم الأدب والعرفان والكلام فإنّ للاسم والصفة إطلاقات أُخرى أيضا؛ فطبقا لإحدى الإطلاقات في العلوم الأدبية تكون المصادر كالعلم والقدرة أسماء وليست صفات، أما المشتقات كالعالم والقادر فهي صفات وليست أسماء. ويحمل الاسم والصفة في العرفان النظري مَعنىً معاكسا تماما للمعنى المذكور. [۸۳۴]

وأمّا الأحاديث في بيان أسماء اللّه وصفاته فلم يؤخذ فيها بنظر الاعتبار التفاوت الموجود في الاصطلاحات المختلفة للاسم والصفة؛ واُطلق الاسم والصفة كلاهما على الكمالات من قبيل «العلم»، وعلى الصفات المتّصفة بالكمالات مثل «العالم»، نذكر على سبيل المثال أنّ بعض الأحاديث في خصوص السميع والبصير استخدمت فيها لفظة «الصفة»، [۸۳۵] وفي بعضها الآخر استخدمت لفظة «الاسم». [۸۳۶] بل إنّ هذين المعنيين اُطلقا حتّى على كلمتي العلم والعالِم في الحديث الواحد. وقد صرّحت بعض الأحاديث بأنّ الاسم والصفة على مَعنى واحد، فقد رُوي عَن الإمام الباقر عليه السلام أنّه قال:

إنَّ الأَسماءَ صِفاتٌ وَصَفَ بِها نَفسَهُ. [۸۳۷]

و عندما سأل محمّد بن سنان الإمام الرضا عليه السلام: مَا الاِسمُ؟ قالَ:

صِفَةٌ لمَوصوفٍ. [۸۳۸]

بناءً على ما سبق ذكرُه فإنّ جميع أسماء اللّه تعالى هي صفاتُه، وكلّ صفاته أسماؤه. وقد جاء الفصل بين الأسماء والصفات في تقسيمات هذا الكتاب بناءً على ما اقتضاه نظم التأليف وليس من باب الفصل في المعنى.

بناءً على المعنى اللغوي للاسم والصفة، وانطلاقا من وحدة مصداقهما بشأن اللّه تعالى وفي ضوء الأحاديث الواردة في هذا المجال، نستنتج أنّ أسماء اللّه هي من نوع صفاته، وأنّه تعالى ليس له اسم إلّا ويحمل صفة من صفاته. ومن هنا فإنّ اللّه سبحانه و تعالى ليس له اسم عَلَم جامد غير مشتقّ جاء كعلامة له فقط من غير أن ينطوي على وصف من أوصافه، وبعبارة اُخرى: إنّ اسم اللّه مقيّد، وكون أسماء اللّه علامة هي من جهة كونها ذات دلالة على وصف خاصّ به.

و سنرى عند تفسير لفظ الجلالة «اللّه » أنّ لهذا الاسم جذر اشتقاقي أيضا، وقد ذكرت الأحاديث الشريفة جذورا مختلفة له. [۸۳۹]

قال العلّامة الطباطبائي قدس سره في بيان معنى الأسماء الحسنى:

نحن أَوّل ما نفتح أَعيننا ونشاهد من مناظر الوجود ما نشاهده يقع إِدراكنا على أَنفسنا وعلى أَقرب الاُمور منّا، وهي روابطنا مع الكون الخارج من مستدعيات قوانا العاملة لإبقائنا، فأَنفسنا وقوانا وأَعمالنا المتعلّقة بها هي أَوّل ما يدقّ باب إِدراكنا، لكنّا لا نرى أَنفسنا إِلّا مرتبطة بغيرها، ولا قوانا ولا أَفعالنا إِلّا كذلك، فالحاجة من أَقدم ما يشاهده الإنسان، يشاهدها من نفسه ومن كلّ ما يرتبط به من قواه وأَعماله والدنيا الخارجة، وعند ذلك يقضي بذات ما يقوم بحاجته ويسدّ خلّته وإِليه ينتهي كلّ شيء، وهو اللّه سبحانه، ويصدّقنا في هذا النظر والقضاء قوله تعالى: «يَاأَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ». [۸۴۰]

وقد عجز التاريخ عن العثور على بدء ظهور القول بالربوبيّة بين الأَفراد البشريّة، بل وجده وهو يصاحب الإنسانيّة إِلى أَقدم العهود الّتي مرّت على هذا النوع حتّى أَنّ الأَقوام الوحشيّة الّتي تحاكي الإنسان الأَوّلي في البساطة لمّا اكتشفوهم في أَطراف المعمورة كقطّان أَميركا وأُستراليا وجدوا عندهم القول بقوى عالية هي وراء مستوى الطبيعة ينتحلون بها، وهو قول بالربوبيّة وإِن اشتبه عليهم المصداق، فالإذعان بذات ينتهي إِليها أَمر كلّ شيء من لوازم الفطرة الإنسانيّة، لايحيد عنه إِلّا من انحرف عن إِلهام فطرته لشبهة عرضت له؛ كمن يضطرّ نفسه على الاعتياد بالسمّ وطبيعته تحذّره بإلهامها، وهو يستحسن ما ابتلي به.

ثمّ إِنّ أَقدم ما نواجهه في البحث عن المعارف الإلهيّة أَنّا نذعن بانتهاء كلّ شيء إِليه، وكينونته ووجوده منه، فهو يملك كلّ شيء؛ لعلمنا أَنّه لو لم يملكها لم يمكن أَن يفيضها ويفيدها لغيره، على أَنّ بعض هذه الأَشياء ممّا ليست حقيقته إِلّا مبنيّة على الحاجة، منبئة عن النقيصة، وهو تعالى منزّه عن كلّ حاجة ونقيصة؛ لأَنّه الذي إليه يرجع كلّ شيء في رفع حاجته ونقيصته.

فله الملك ـ بكسر الميم وبضمّها ـ على الإطلاق، فهو سبحانه يملك ما وجدناه في الوجود من صفة كمال؛ كالحياة والقدرة والعلم والسمع والبصر والرزق والرحمة والعزّة وغير ذلك.

فهو سبحانه حيّ، قادر، عليم، سميع، بصير؛ لأَنّ في نفيها إِثبات النقص، ولا سبيل للنقص إِليه. ورازق، ورحيم، وعزيز، ومحيي، ومميت، ومبدئ، ومعيد، وباعث، إِلى غير ذلك؛ لأَنّ الرزق والرحمة والعزّة والإحياء والإماتة والإبداء والإعادة والبعث له، وهو السبّوح القدّوس العليّ الكبير المتعال، إِلى غير ذلك، نعني بها نفي كلّ نعت عدميّ، وكلّ صفة نقص عنه.

فهذا طريقنا إِلى إِثبات الأَسماء والصفات له تعالى على بساطته، وقد صدّقنا كتاب اللّه في ذلك حيث أَثبت الملك ـ بكسر الميم ـ والملك ـ بضمّ الميم ـ له على الإطلاق في آيات كثيرة لا حاجة إِلى إِيرادها. [۸۴۱]

در باره اشتقاق واژه «اسم»، اختلاف وجود دارد. كوفيان، آن را مشتق از «وَسْم» به معناى «نشان» مى دانند و بصريان، آن را از «سُمُوّ» به معناى «بلندى» و «رفعت». البته اينان مى پذيرند كه كاربرد لغوى اسم، همان «نشان» است.

و امّا «صفت»، از «وَصَفَ» است كه مانند «عِدَة» از «وَعَدَ» مشتق شده و از اين رو، به همان معناى مصدرى «وصف» است؛ امّا در بسيارى از موارد، به معناى اسم مصدر به كار مى رود و گاه، از آن، معناى نشان و علامت، اراده مى شود، جز آن كه صفت، نشانى است كه يكى از ويژگى هاى موصوف را بيان مى كند و بنا بر اين، اسم و صفت، هر دو به معناى علامت و نشان مسمّا و موصوف اند و اسم، علامت و نشان را در بر مى گيرد؛ امّا صفت، علامتى تخصيص و تقييد يافته است. نتيجه اين كه نسبت ميان اسم و صفت، عموم و خصوصِ مطلق است؛ يعنى هر صفتى اسم است، امّا هر اسمى صفت نيست و اسم هاى عَلَم و خاص (مانند: زيد و بَكر)، اسم هستند، ولى صفت نيستند و اسم هاى دلالت كننده بر اوصاف (مانند: علم و عالم)، هم اسم هستند و هم صفت.

امّا در علوم ادبى و عرفان و كلام، اسم و صفت، اطلاق هاى ديگرى هم دارند كه مطابق با يكى از اطلاق ها در علوم ادبى، مصادر (مانند: علم و قدرت)، اسم هستند، نه صفت؛ امّا مشتق هايى مانند عالم و قادر، صفت اند، نه اسم و در عرفان نظرى، اسم و صفت، معنايى كاملاً عكس آنچه ياد شده، دارند.

و امّا احاديث، در بيان اسما و صفات خدا، اين تفاوت موجود در اصطلاحات مختلف را مدّ نظر قرار نداده اند و اسم و صفت، هر دو بر كمالات (مانند: علم) و نيز ذات متّصف به كمالات (مانند: عالم) اطلاق مى شوند. براى مثال، برخى احاديث، در خصوص «سميع» و «بصير»، واژه «صفت» را به كار برده اند و برخى ديگر، واژه «اسم» را و حتّى اين دو معنا بر دو كلمه علم و عالم در يك حديث، اطلاق شده اند و برخى احاديث، تصريح كرده اند كه اسم و صفت به يك معنا هستند. از امام باقر عليه السلام چنين روايت شده است:

نام ها، صفاتى هستند كه خداوند، خود را بدانها وصف كرده است.

همچنين، محمّد بن سنان از امام رضا عليه السلام مى پرسد: اسم چيست؟

امام عليه السلام مى فرمايد:

صفتى است براى موصوفى.

بنا بر آنچه ياد شد، همه نام هاى خدا (اسماءُ اللّه)، صفات او هستند و همه صفات او، نام هاى او، و تفاوت قائل شدن ميان نام ها و صفات، در تقسيمات اين همچنين، بر اساس معناى لغوى اسم و صفت و به جهت اتّحاد مصداقى آن دو در مورد خداى متعال و در پرتو احاديثى كه در اين باره به ما رسيده، نتيجه مى گيريم كه نام هاى خدا، گونه اى از صفات اويند و خداى متعال، نامى ندارد، جز آن كه صفتى

از صفات او را بر دوش مى كشد و از همين جاست كه خداى سبحان، نام خاصّ جامد و غير مشتق ـ كه فقط علامت او باشد و هيچ وصفى از اوصاف او را در بر نداشته باشد ـ ندارد.

كتاب، مقتضاى نظم تأليف است و به معناى تفاوت معنايى نيست.

به سخن ديگر، نام خدا، هميشه مقيّد است و علامت بودن نام هاى خدا، از اين جهت است كه بر وصف خاصّى از او دلالت دارند و به زودى و به هنگام تفسير واژه جلاله «اللّه » خواهيم ديد كه اين نام نيز مبدأ اشتقاق دارد و احاديث شريف، مصادر (اصل هاى) گوناگونى براى آن ذكر كرده اند.

علّامه سيّد محمّدحسين طباطبايى، در بيان معناى اسماى حُسنا مى نويسد:

اوّلين بارى كه ما چشم بدين جهان مى گشاييم و مناظر هستى را مى بينيم، آنچه مى بينيم، نخست، ادراك ماست كه بر خود ما واقع شده و قبل از هر چيز، خود را مى بينيم. سپس نزديك ترين امور به خود را ـ كه همان روابط ما با عالم خارج و با اشياى مورد نظر قواى عمل كننده ما در طول زندگى ماست ـ درك مى كنيم. پس خود ما و قواى ما و اعمال متعلّق به اين قوا، اوّلين چيزهايى هستند كه درِ دل هاى ما را مى كوبند و به درك ما در مى آيند؛ ليكن ما خود را و قوا و كردارهايمان را نمى بينيم، مگر در ارتباط با غير.

پس مى توان گفت كه احتياج، اوّلين چيزى است كه انسان، آن را مشاهده مى كند و آن را در ذات خود و در هر چيزى كه مرتبط با آن و قوا و اعمال آن است و همچنين، در سراسر جهانِ بيرون از خود، مى بيند و در همين اوّلين ادراك، به وجود ذاتى كه حوايج او را بر مى آورَد و وجود هر چيزى به او منتهى مى شود، حكم مى كند و آن، ذات خداى سبحان است. اين ادراك و حكمِ ما را اين آيه قرآن تصديق مى كند كه: «هان، اى مردم! شما نيازمندان به خداييد و تنها خداوند، غنى و بى نياز است». البته تاريخ نتوانسته است ابتداى ظهور عقيده به ربوبيت را در ميان افراد بشر پيدا كند؛ ليكن تا آن جا كه سير بشر را ضبط كرده، از همان قديم ترين عهدها، اين اعتقاد را در انسان ها سراغ مى دهد. حتّى اقوام وحشى اى كه اكنون در دورافتاده ترين نقاط قاره هاى امريكا و اقيانوسيه زندگى مى كنند و در حقيقت، نمونه اى از سادگى انسان هاى اوّليه هستند، وقتى افكارشان را بررسى مى كنيم، مى بينيم كه به وجود قواى عالى در ماوراى طبيعت معتقدند و هر طايفه اى، كيش خود را مستند به يكى از آن قوا مى داند و اين، در حقيقت، همان قول به ربوبيت است. اينان، هر چند در تشخيص «رب» به خطا رفته اند، ليكن اعتقاد به ذاتى دارند كه سرنوشت هر چيزى به او منتهى مى گردد؛ چون اين اعتقاد، از لوازم فطرت انسانى است و فردى نيست كه فاقد آن باشد، مگر اين كه به خاطر شبهه اى كه بر او عارض شده، از الهام فطرى اش منحرف شده باشد، مثل كسى كه خود را به خوردن سَم، عادت داده باشد، كه هر چند طبيعتش به الهام خود، او را تحذير مى كند، او عادت خود را مُستَحسَن مى شمارد.

سپس نخستين چيزى كه در بحث از معارف الهى با آن رو به رو مى شويم، آن است كه منتهى شدن هر چيز را به او درمى يابيم و اقرار مى كنيم كه حقيقت و وجود هر چيز، از اوست و او مالك همه چيز است؛ چون مى دانيم اگر داراى آن نباشد، نمى تواند آن را به غيرِ خود افاضه كند، علاوه بر اين كه برخى موجودات [و بلكه همه آنها] اصل حقيقتشان بر اساس احتياج است و از نقصِ خود خبر مى دهند؛ ولى خداى متعال، منزّه از هر حاجت و هر نقيصه اى است؛ چرا كه او مرجعِ هر چيزى است در رفع حاجت و نقيصه آن چيز. پس خداى متعال، هم داراى مِلك (به كسر ميم) است، و هم صاحب مُلك (به ضمّ ميم)؛ يعنى همه چيز از آنِ اوست و در زيرِ فرمان اوست و اين، دارا بودنش على الإطلاق است. پس او دارا و حكمران همه كمالاتى است كه ما در عالم (از قبيل: حيات و قدرت و علم و شنوايى و بينايى و رزق و رحمت و عزّت و...) يافته ايم و در نتيجه، او حىّ و قادر و عالم و سميع و بصير است؛ چون اگر نباشد، ناقص است، حال آن كه نقص در او راه ندارد.

همچنين، رازق و رحيم و عزيز و محيى و مُميت و مُبدئ و مُعيد و باعث و... است؛ چرا كه رزق دادن و رحمت و عزّت و زنده كردن و ميراندن و اِبداء و اعاده و برانگيختن، كار اوست، و اين كه مى گوييم او سُبّوح و قُدّوس و على و كبير و متعال و... است، منظور ما اين است كه هر صفت عدمى و صفت نقصى را از او نفى كنيم.

اين، طريقه ساده اى است كه ما در اثبات اسما و صفات براى خداى متعال مى پيماييم. قرآن كريم هم ما را در اين طريقه، تصديق نموده و در آيات بسيارى، مُِلك (به كسر و به ضمّ ميم) را به طور مطلق براى خداى متعال اثبات كرده است و چون حاجتى به ذكر آن آيات نيست، مى گذريم.

1 / 1: أسماؤُهُ تَعبيرٌ

1 / 1: نام هاى خدا تعابيرند

404. الإمام الرضا عليه السلام ـ مِن كَلامِهِ فِي التَّوحيدِ ـ: أَسماؤُهُ تَعبيرٌ، وأَفعالُهُ تَفهيمٌ، وذاتُهُ حَقيقَةٌ. [۸۴۲]

404. امام رضا عليه السلام ـ از گفتار ايشان در باب توحيد ـ: نام هاى او تعبيرند [از ذات او]، و كارهاى او [براى] تفهيم اند و ذاتش حقيقت است.

405. عنه عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ عَنِ الاِسمِ ما هُوَ؟ قالَ ـ: صِفَةٌ لِمَوصوفٍ. [۸۴۳]

405. امام رضا عليه السلام ـ در پاسخ اين پرسش كه: نام چيست؟ ـ: صفتى است براى موصوفى.

406. الإمام عليّ عليه السلام ـ في دُعاءٍ عَلَّمَهُ نَوفا البِكالِيَّ ـ: فَأَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي ظَهَرتَ بِهِ لِخاصَّةِ أَولِيائِكَ فَوَحَّدوكَ، وعَرَفوكَ فَعَبَدوكَ بِحَقيقَتِكَ، أَن تُعَرِّفَني نَفسَكَ؛ لِأُقِرَّ لَكَ بِرُبوبِيَّتِكَ عَلى حَقيقَةِ الإِيمانِ بِكَ، ولا تَجعَلني يا إِلهي مِمَّن يَعبُدُ الاِسمَ دونَ المَعنى، وَالحَظني بِلَحظَةٍ مِن لَحَظاتِكَ تُنَوِّرُ بِها قَلبي بِمَعرِفَتِكَ خاصَّةً، ومَعرِفَةِ أَولِيائِكَ، إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ. [۸۴۴]

406. امام على عليه السلام ـ در دعايى كه به نوف بِكالى آموخت ـ: به آن نامت كه با آن، بر دوستان ويژه ات هويدا گشتى و در نتيجه، يگانه ات دانستند و تو را شناختند و حقيقتِ تو را پرستش كردند، از تو درخواست مى كنم كه خودت را به من بشناسانى تا حقيقتاً به تو ايمان آورم و به پروردگارى ات اقرار كنم. و مرا ـ اى معبود من ـ از كسانى قرار مده كه نامِ بى معنا را مى پرستند. يك نظر از نظرهايت را به من بيفكن كه با آن، دلم را به شناخت خودت خصوصاً، و به شناخت دوستانت نورانى گردانى. به راستى كه تو بر هر چيزى توانايى.

407. الكافي عن عبد الرحمن بن أبي نجران: كَتَبتُ إِلى أَبي جَعفَرٍ عليه السلام ـ أو قُلتُ لَهُ ـ: جَعَلَنِي اللّهُ فِداكَ! نَعبُدُ الرَّحمنَ الرَّحيمَ الواحِدَ الأَحَدَ الصَّمَدَ؟

قالَ: فَقالَ: إِنَّ مَن عَبَدَ الاِسمَ دونَ المُسَمّى بِالأَسماءِ أَشرَكَ وكَفَرَ وجَحَدَ ولَم يَعبُد شَيئا، بَلِ اعبُدِ اللّهَ الواحِدَ الأَحَدَ الصَّمَدَ، المُسَمّى بِهذِهِ الأَسماءِ دونَ الأَسماءِ؛ إِنَّ الأَسماءَ صِفاتٌ وَصَفَ بِها نَفسَهُ. [۸۴۵]

407. الكافى ـ به نقل از عبد الرحمان بن ابى نجران ـ: به امام باقر عليه السلام نوشتم (/ شفاهى گفتم): خدا مرا فدايت كند! ما مهرگسترِ مهربانِ يكتاى يگانه بى نياز را مى پرستيم؟

فرمود: «هر كه نام را بپرستد، نه ذات موسوم به نام ها را، مشرك و كافر و منكر شده و چيزى نپرستيده است؛ بلكه خداى يكتاى يگانه بى نياز را كه به اين نام ها ناميده شده است، پرستش كن، نه نام ها را؛ زيرا نام ها صفاتى هستند كه خداوند با آنها، خود را وصف كرده است».

408. الإمام الصادق عليه السلام ـ لَمّا سَأَلَهُ الزِّنديقُ عَن اللّهِ: ما هُوَ؟ ـ: هُوَ الرَّبُّ، وهُوَ المَعبودُ، وهُوَ اللّهُ، ولَيسَ قَولي: «اللّه » إِثباتَ هذِهِ الحُروفِ أَلفٍ، لامٍ، هاءٍ، ولكِنّي أَرجِعُ إِلى مَعنى هُوَ شَيءٌ خالِقُ الأَشياءِ وصانِعُها، وَقَعَت عَلَيهِ هذِهِ الحُروفُ، وهُوَ المَعنَى الَّذي يُسَمّى بِهِ اللّهُ وَالرَّحمنُ وَالرَّحيمُ وَالعَزيزُ وأَشباهُ ذلِكَ مِن أَسمائِهِ، وهُوَ المَعبودُ ـ جَلَّ وعَزَّ ـ. [۸۴۶]

408. امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ زِنديقى كه پرسيد: خدا چيست؟ ـ: او پروردگار است. او معبود است. او «اللّه » است و مقصودم از «اللّه »، حروف «الف» و «لام» و «هاء» نيست؛ بلكه منظورم معنايى [و ذاتى] است كه آفريننده و سازنده چيزهاست و اين حروف بر او اطلاق شده است، و همين معناست كه به نام هاى اللّه و رحمان و رحيم و عزيز و مانند اين نام ها ناميده مى شود، و همو عز و جل معبود است.

409. الكافي عن النضر بن سويد: عَن هِشامِ بنِ الحَكَمِ أَنَّهُ سَأَلَ أَبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن أَسماءِ اللّهِ وَاشتِقاقِها: «اللّه » مِمّا هُوَ مُشتَقٌّ؟

فَقالَ: يا هِشامُ، «اللّهُ» مُشتَقٌّ مِن إِلهٍ، وإِلهٌ يَقتَضي مَألوها، وَالاِسمُ غَيرُ المُسَمّى، فَمَن عَبَدَ الاِسمَ دونَ المَعنى فَقَد كَفَرَ ولَم يَعبُد شَيئا، ومَن عَبَدَ الاِسمَ وَالمَعنى فَقَد أَشرَكَ وعَبَدَ اثنَينِ، ومَن عَبَدَ المَعنى دونَ الاِسمِ فَذاكَ التَّوحيدُ، أَفَهِمتَ يا هِشامُ؟

قالَ: قُلتُ: زِدني.

قالَ: للّهِِ تِسعَةٌ وتِسعونَ اسما، فَلَو كانَ الاِسمُ هُوَ المُسَمّى لَكانَ كُلُّ اسمٍ مِنها إِلها، ولكِنَّ «اللّهَ» مَعنىً يُدَلُّ عَلَيهِ بِهذِهِ الأَسماءِ، وكُلُّها غَيرُهُ.

يا هِشامُ، الخُبزُ اسمٌ لِلمَأَكولِ، وَالماءُ اسمٌ لِلمَشروبِ، وَالثَّوبُ اسمٌ لِلمَلبوسِ، وَالنَّارُ اسمٌ لِلمُحرِقِ. أَفَهِمتَ يا هِشامُ فَهما تَدفَعُ بِهِ وتُناضِلُ بِهِ أَعداءَنا المُتَّخِذينَ مَعَ اللّهِ عز و جل غَيرَهُ؟

قُلتُ: نَعَم.

فَقالَ: نَفَعَكَ اللّهُ بِهِ وثَبَّتَكَ يا هِشامُ.

قالَ: فَوَاللّهِ ما قَهَرَني أَحَدٌ فِي التَّوحيدِ حَتّى قُمتُ مَقامي هذا. [۸۴۷]

409. الكافى ـ به نقل از نضر بن سُوَيد ـ: هشام بن حكم مى گويد: از امام صادق عليه السلام در باره نام هاى خدا و اشتقاق آنها پرسيدم كه: «اللّه » از چه مشتق شده است؟

فرمود: «اى هشام! اللّه، مشتقّ از اِله (پرستش شده) است، و اله، مقتضى وجود مألوه (معبود) است و نام، غير صاحب نام است. پس هر كه نام، نه معنا (ذات و مصداق) را بپرستد، كافر شده و در حقيقت، چيزى نپرستيده است، و هر كه هم نام و هم معنا را بپرستد، شرك ورزيده و دو چيز را پرستيده است و هر كه معنا را، بدون نام بپرستد، اين، همان يكتاپرستى است. فهميدى، اى هشام؟».

گفتم: بيشتر توضيح بده.

فرمود: «خداوند، نَوَد و نُه نام دارد. بنا بر اين، اگر نام، همان صاحب نام باشد، آن گاه، هر نامى از آنها خدايى خواهد بود، در صورتى كه اللّه، يك معنا [و ذات] است و اين نام ها، همگى حكايت از او دارند و همه آنها غير از اويند.

اى هشام! نان، نام آن چيزى است كه مى خورند و آب، نام آن چيزى است كه مى آشامند و لباس، نام آن چيزى است كه مى پوشند، و آتش، نام چيزى است كه مى سوزانَد. اى هشام! به گونه اى فهميدى كه بتوانى با دشمنان ما كه ديگرى را با خداوند عز و جل شريك مى گيرند، مقابله كنى و شكستشان دهى؟».

گفتم: آرى.

فرمود: «اى هشام! خداوند، تو را بدين توضيحات، سود بخشد و پا برجايت بدارد!».

به خدا سوگند، از آن زمان تاكنون كه اين جا ايستاده ام، هيچ كس در بحث توحيد، مرا مغلوب نكرده است.

410. الإمام الصادق عليه السلام: مَن عَبَدَ اللّهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَد كَفَرَ، ومَن عَبَدَ الاِسمَ دونَ المَعنى فَقَد كَفَرَ، ومَن عَبَدَ الاِسمَ وَالمَعنى فَقَد أَشرَكَ، ومَن عَبَدَ المَعنى بِإِيقاعِ الأَسماءِ عَلَيهِ بِصِفاتِهِ الَّتي وَصَفَ بِها نَفسَهُ فَعَقَدَ عَلَيهِ قَلبَهُ، ونَطَقَ بِهِ لِسانُهُ في سَرائِرِهِ وعَلانِيَتِهِ فَأُولئِكَ أَصحابُ أَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام حَقّا ـ وفي حَديثٍ آخَرَ: أُولئِكَ هُمُ المُؤمِنونَ حَقّا ـ. [۸۴۸]

410. امام صادق عليه السلام: هر كس خداى توهّم شده را بپرستد، كافر است. هر كس نام، نه معنا را بپرستد، كافر است. هر كس، هم نام و هم معنا را بپرستد، مشرك است. هر كس معنا را، با اطلاق نام ها بر او و با همان صفاتى كه او خودش را به آنها وصف كرده است، بپرستد و قلباً و در نهان خويش، بِدان معتقد باشد و زبانش هم در ظاهر، بِدان گويا باشد، اينان، ياران راستين امير مؤمنان عليه السلام هستند (/ اينان، همان مؤمنان راستين هستند).

411. عنه عليه السلام ـ لِزِنديقٍ سَأَلَهُ: كَيفَ جازَ لِلخَلقِ أَن يَتَسَمَّوا بِأَسماءِ اللّهِ تَعالى؟ ـ: إِنَّ اللّهَ جَلَّ ثَناؤُهُ وتَقَدَّسَت أَسماؤُهُ أَباحَ لِلنّاسِ الأَسماءَ، ووَهَبَها لَهُم، وقَد قالَ القائِلُ مِنَ النّاسِ لِلواحِدِ: واحِدٌ، ويَقولُ للّهِِ: واحِدٌ، ويَقولُ: قَوِيٌّ، وَاللّهُ تَعالى قَوِيٌّ، ويَقولُ: صانِعٌ، وَاللّهُ صانِعٌ، ويَقولُ: رازِقٌ، وَاللّهُ رازِقٌ، ويَقولُ: سَميعٌ بَصيرٌ، وَاللّهُ سَميعٌ بَصيرٌ، وما أَشبَهَ ذلِكَ. فَمَن قالَ لِلإِنسانِ: واحِدٌ فَهذا لَهُ اسمٌ، ولَهُ شَبيهٌ، وَاللّهُ واحِدٌ وهُوَ لَهُ اسمٌ، ولا شَيءَ لَهُ شَبيهٌ، ولَيسَ المَعنى واحِدا.

وأَمَّا الأَسماءُ فَهِيَ دَلالَتُنا عَلَى المُسَمّى؛ لِأَنّا قَد نَرَى الإِنسانَ واحِدا، وإِنَّما نُخبِرُ واحِدا إِذا كانَ مُفرَدا، فَعُلِمَ أَنَّ الإِنسانَ في نَفسِهِ لَيسَ بِواحِدٍ فِي المَعنى؛ لِأَنَّ أَعضاءَهُ مُختَلِفَةٌ، وأَجزاءَهُ لَيسَت سَواءً، ولَحمَهُ غَيرُ دَمِهِ، وعَظمَهُ غَيرُ عَصَبِهِ، وشَعرَهُ غَيرُ ظُفرِهِ، وسَوادَهُ غَيرُ بَياضِهِ، وكَذلِكَ سائِرُ الخَلقِ، وَالإِنسانُ واحِدٌ في الاِسمِ، ولَيسَ بِواحِدٍ فِي الاِسمِ وَالمَعنى وَالخَلقِ، فَإِذا قيلَ للّهِِ فَهُوَ الواحِدُ الَّذي لا واحِدَ غَيرُهُ؛ لِأَنَّهُ لَا اختِلافَ فيهِ، وهُوَ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ سَميعٌ وبَصيرٌ وقَوِيٌّ وعَزيزٌ وحَكيمٌ وعَليمٌ، فَتَعالَى اللّهُ أَحسَنُ الخالِقينَ. [۸۴۹]

411. امام صادق عليه السلام ـ به زنديقى كه از ايشان پرسيد: چگونه بر خلق رواست كه نام هاى خداوند [و اوصاف او] را در باره خود به كار ببرند؟ ـ: خداوند ـ كه ثنايش بزرگ و نام هايش پاك است ـ خود، [به كار بردن اين] نام ها را براى مردم، روا ساخت و آنها را بديشان بخشيد. انسان، به شخص واحد مى گويد: واحد، به خدا هم مى گويد: واحد. مى گويد: نيرومند، به خداوند متعال هم گفته مى شود: نيرومند. مى گويد: سازنده، به خدا هم گفته مى شود: سازنده. مى گويد: روزى دهنده، به خدا هم گفته مى شود: روزى دهنده. مى گويد: شنوا و بينا، به خدا هم گفته مى شود: شنوا و بينا. و مانند اينها. بنا بر اين، اگر به انسان گفته شود: واحد، اين براى او يك نام (لفظ) است؛ ولى انسان شبيه دارد. به خدا هم گفته مى شود: واحد و اين، براى او يك نام است؛ امّا چيزى شبيه او نيست. پس معنا[ى واحد در هر دو مورد] يكى نيست.

نام ها راه نماى ما به صاحب نام هستند؛ چرا كه ما گاه انسانِ واحدى را مى بينيم و مى گوييم او يك نفر است. پس دانسته شد كه شخصِ انسان، در معنا واحد نيست؛ زيرا اعضاى گوناگون و اجزاى متفاوت دارد. گوشت او، غير از خون اوست و استخوانش، غير از عصبش و مويش، غير از ناخنش و سياهى اش، غير از سفيدى اش. همچنين اند ديگر آفريده ها. انسان، در اسم واحد است و در نام و معنا و خلقت، واحد نيست؛ امّا در باره خداوند، هر گاه واحد گفته شود، او حقيقتاً واحد است و واحد و يكتايى جز او نيست؛ چرا كه در او، گوناگونى [و اجزاى مختلف] نيست. او ـ تبارك و تعالى ـ شنوا و بينا و نيرومند و عزّتمند و حكيم و داناست. پس بلندمرتبه است خداوند كه بهترينِ آفرينندگان است.

412. عنه عليه السلام: اِسمُ اللّهِ غَيرُهُ، وكُلُّ شَيءٍ وَقَعَ عَلَيهِ اسمُ شَيءٍ فَهُوَ مَخلوقٌ ما خَلَا اللّهَ. [۸۵۰]

412. امام صادق عليه السلام: نام خدا غيرِ [ذات] اوست و هر آنچه نام «چيز» بر آن اطلاق شود، مخلوق است، بجز خداوند.

413. الكافي عن ابن سنان: سَأَلتُ أَبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام: هَل كانَ اللّهُ عز و جل عارِفا بِنَفسِهِ قَبلَ أَن يَخلُقَ الخَلقَ؟

قالَ: نَعَم.

قُلتُ: يَراها ويَسمَعُها؟

قالَ: ما كانَ مُحتاجا إِلى ذلِكَ؛ لِأَنَّهُ لَم يَكُن يَسأَلُها ولا يَطلُبُ مِنها، هُوَ نَفسُهُ ونَفسُهُ هُوَ، قُدرَتُهُ نافِذَةٌ، فَلَيسَ يَحتاجُ إِلى أَن يُسَمِّيَ نَفسَهُ، ولكِنَّهُ اختارَ لِنَفسِهِ أَسماءً لِغَيرِهِ يَدعوهُ بِها؛ لِأَنَّهُ إِذا لَم يُدعَ بِاسمِهِ لَم يُعرَف، فَأَوَّلُ مَا اختارَ لِنَفسِهِ «العَلِيُّ العَظيمُ» لِأَنَّهُ أَعلَى الأَشياءِ كُلِّها، فَمَعناهُ اللّهُ، وَاسمُهُ العَلِيُّ العَظيمُ هُوَ أَوَّلُ أَسمائِهِ، عَلا عَلى كُلِّ شَيءٍ. [۸۵۱]

413. الكافى ـ به نقل از ابن سنان ـ: از امام رضا عليه السلام پرسيدم: آيا خداوند عز و جل پيش از آن كه آفرينش را بيافريند، به ذات خود آگاه بود؟

فرمود: «آرى».

گفتم: خودش را مى ديد و [صداى خود را] مى شنيد؟

فرمود: «نيازى به اين كار نداشت؛ زيرا نه از آن، درخواستى داشت و نه تقاضايى. او خودش بود و خودش. قدرتش نافذ بود، پس نيازى نداشت كه بر خود نام نهد؛ امّا به خاطر ديگران، نام هايى براى خويش برگزيد تا او را به آن نام ها بخوانند؛ چرا كه اگر به نامش خوانده نمى شد، شناخته نمى شد. پس، نخستين نامى كه براى خود برگزيد، علىّ عظيم بود؛ زيرا او از همه چيزها برتر است. پس معناى او [و ذاتش] اللّه است و نامش على عظيم و اين، نخستين نام هاى اوست؛ [زيرا] او از هر چيز، برتر است».

414. الإمام الرضا عليه السلام: اِعلَم أَنَّهُ لا يَكونُ صِفَةٌ لِغَيرِ مَوصوفٍ، ولَا اسمٌ لِغَيرِ مَعنىً، ولا حَدٌّ لِغَيرِ مَحدودٍ، وَالصِّفاتُ وَالأَسماءُ كُلُّها تَدُلُّ عَلَى الكَمالِ وَالوُجودِ، ولا تَدُلُّ عَلَى الإِحاطَةِ، كَما تَدُلُّ عَلَى الحُدودِ الَّتي هِيَ التَّربيعُ وَالتَّثليثُ وَالتَّسديسُ؛ لِأَنَّ اللّهَ ـ عَزَّ وجَلَّ وتَقَدَّسَ ـ تُدرَكُ مَعرِفَتُهُ بِالصِّفاتِ وَالأَسماءِ، ولا تُدرَكُ بِالتَّحديدِ بِالطّولِ وَالعَرضِ وَالقِلَّةِ وَالكَثرَةِ وَاللَّونِ وَالوَزنِ وما أَشبَهَ ذلِكَ، ولَيسَ يَحُلُّ بِاللّهِ جَلَّ وتَقَدَّسَ شَيءٌ مِن ذلِكَ حَتّى يَعرِفَهُ خَلقُهُ بِمَعرِفَتِهِم أَنفُسَهُم بِالضَّرورَةِ الَّتي ذَكَرنا، ولكِن يُدَلُّ عَلَى اللّهِ عز و جل بِصِفاتِهِ، ويُدرَكُ بِأَسمائِهِ... فَلَو كانَت صِفاتُهُ جَلَّ ثَناؤُهُ لا تَدُلُّ عَلَيهِ، وأَسماؤُهُ لا تَدعو إِلَيهِ، وَالمَعلَمَةُ مِنَ الخَلقِ لا تُدرِكُهُ لِمَعناهُ كانَت العِبادَةُ مِنَ الخَلقِ لِأَسمائِهِ وصِفاتِهِ دُونَ مَعناهُ، فَلَولا أَنَّ ذلِكَ كَذلِكَ لَكانَ المَعبودُ المُوَحَّدُ غَيرَ اللّهِ تَعالى؛ لِأَنَّ صِفاتِهِ وأَسماءَهُ غَيرُهُ. [۸۵۲]

414. امام رضا عليه السلام: بدان كه هيچ صفتى، بدون موصوف نيست، و هيچ نامى، بدون معنا [و صاحب نام]، و هيچ حدّى بدون محدود. صفات و نام ها[ى خداوند]، همگى دلالت بر كمال و وجود [او] دارند و بر احاطه [و نقص او] دلالت ندارند. مثلاً بر حدود، مانند: تربيع (چهار گوشه بودن)، تثليث (سه گوشه بودن) و تسديس (شش گوشه بودن)، دلالت مى كنند؛ چرا كه خداوندِ عزيز و جليل و پاك، شناختش با صفات و نام ها حاصل مى شود و با حد قرار دادن، به درازا و پهنا و كمى و فزونى و رنگ و اندازه و مانند اينها ادراك نمى شود، و هيچ يك از اين چيزها در خداوندِ شكوهمند و پاك، واقع نمى شود تا اين كه خلقش بتوانند با شناخت خودشان، [۸۵۳] او را بشناسند، بنا به همان ضرورتى كه گفتيم. [۸۵۴] ليكن صفات خداوند عز و جل دالّ بر او هستند و به واسطه نام هايش ادراك مى شود... اگر صفات خداوند ـ كه ثنايش بزرگ است ـ بر او دلالت نكنند و نام هايش به او فرا نخوانند و علم مخلوق به معناى او نرسد، خلق، پرستنده نام ها و صفات او خواهند بود، نه معنايش، [۸۵۵] و اگر جز اين بود، هر آينه، معبود يكتا غير از خداوند متعال مى بود؛ چرا كه نام ها و صفات او غير از او هستند.

تعليق

كما لاحظنا فإنّ الأَحاديث بيّنت أَوجها مختلفة لإطلاق الأسماء والصفات. وهذه الأَسماء والصفات يجب أَن تستخدم بشكل لايفضي إِلى اُمور من قبيل تشبيه الخالق بالمخلوق، أَو نفي الخالق، أَو تعطيل المعرفة، أَو إِيجاد صور ذهنيّة وإِحاطة بالذات الإلهيّة، فالباري عز و جل يوصف تارة بأَفعاله، وقد تفسّر صفات اللّه تارة اُخرى تفسيرا سلبيّا. والإنسان يقيم علاقته مع اللّه ـ جلّ وعلا ـ من خلال هذه الأَسماء والصفات، ويدعوه ويتضرّع إليه في إِطار معرفته له، ولكن ينبغي الالتفات إِلى أَن أَسماء اللّه لا موضوع لها، وكلّها تعبير عَن الذات الإلهية المقدّسة، والإنسان يتوجّه عن طريق هذه الأَسماء إِلى اللّه الّذي يعرفه بالفطرة.

توضيح

همان گونه كه ديديم، احاديث، وجوه گوناگونى را براى اطلاق نام ها (و در حقيقت: صفات) بر خداوند عز و جل بيان كرده اند. اين نام ها (صفات)، بايد به گونه اى به كار برده شوند كه به امورى مانند تشبيه خالق به مخلوق و يا نفى خالق و يا تعطيل شناخت و يا ايجاد صورت هاى ذهنى و توهّم احاطه به ذات الهى نينجامند. خداى عز و جل گاه به افعالش توصيف مى شود و صفات الهى نيز گاه تفسير سلبى مى شوند و انسان، پيوند خود را با خداى بزرگ سبحان، از طريق همين نام ها يا صفات، بر قرار مى كند و در محدوده شناختش نسبت به خدا، او را مى خواند و به درگاهش مى نالد؛ امّا سزاوار است توجّه داشته باشيم كه نام هاى خدا، موضوعيّت ندارند و هر يك از آنها، گونه اى تعبير از ذات مقدّس الهى هستند و انسان، از طريق اين نام ها، به خداوندى كه معرفت فطرى به او دارد، روى مى آورد.

1 / 1 ـ 1: مَعنَى «الإله»

1 / 1 ـ 1: معناى «اله»

415. الإمام عليّ عليه السلام ـ فِي الدُّعاءِ ـ: أَنتَ إِلهِي المالِكُ الَّذي مَلَكتَ المُلوكَ، فَتَواضَعَ لِهَيبَتِكَ الأَعِزّاءُ، ودانَ لَكَ بِالطّاعَةِ الأَولِياءُ، فَاحتَوَيتَ بِإِلهِيَّتِكَ عَلَى المَجدِ وَالسَّناءِ. [۸۵۶]

415. امام على عليه السلام ـ در دعا ـ: تو ـ اى معبود من ـ، آن مالكى هستى كه بر پادشاهان، پادشاهى، و قدرتمندان در برابر هيبت تو خاكسارند و دوستان به فرمان تو گردن نهاده اند و به واسطه الوهيّتت، داراى شكوه و نعمتى.

416. عنه عليه السلام: لَيسَ بِإِلهٍ مَن عُرِفَ بِنَفسِهِ، هُوَ الدّالُّ بِالدَّليلِ عَلَيهِ، وَالمُؤَدّي بِالمَعرِفَةِ إِلَيهِ. [۸۵۷]

416. امام على عليه السلام: آن كه به ذاتش شناخته شود، خدا نيست. او با دليل، به سوى خود، دلالت مى كند و با شناخت، به خود، ره نمون مى شود.

417. عنه عليه السلام: اللّهُمَّ أَنتَ الَّذي لايَتَعاظَمُكَ غُفرانُ الذُّنوبِ وكَشفُ الكُروبِ... لِأَنَّكَ الباقِي الرَّحيمُ الَّذي تَسَربَلتَ [۸۵۸] بِالرُّبوبِيَّةِ، وتَوَحَّدتَ بِالإِلهِيَّةِ وتَنَزَّهتَ مِنَ الحَيثوثِيَّةِ، فَلَم يَجِدكَ واصِفٌ مَحدودا بِالكَيفوفِيَّةِ.… [۸۵۹]

417. امام على عليه السلام: خدايا! تو كسى هستى كه آمرزيدن گناهان و زدودن غم و رنج ها بر تو سخت نيست...؛ زيرا تو آن جاويدانِ مهربانى هستى كه جامه ربوبيت در پوشيده اى و در الوهيّت، يگانه اى و از زمان و مكان داشتن، وارسته اى و هيچ وصف كننده اى، تو را محدود به چگونگى نيافت.

418. الإمام الحسن عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ يَسمَعُ الشَّيءَ فَيَذكُرُهُ دَهرا، ثُمَّ يَنساهُ في وَقتِ الحاجَةِ إِلَيهِ كَيفَ هذا؟ ـ: أَمَّا الرَّجُلُ الَّذي يَنسَى الشَّيءَ ثُمَّ يَذكُرُهُ، فَما مِن أَحدٍ إِلّا عَلى رَأَسِ فُؤادِهِ حُقَّةٌ مَفتوحَةُ الرَّأَسِ، فَإِذا سَمِعَ الشَّيءَ وَقَعَ فيها، فَإِذا أَرادَ اللّهُ أَن يُنسِيَها أَطبَقَ عَلَيها، وإِذا أَرادَ اللّهُ أَن يُذَكِّرَهُ فَتَحَها، وهذا دَليلُ الإِلهِيَّةِ. [۸۶۰]

418. امام حسن عليه السلام ـ در پاسخ اين پرسش كه: گاه انسان، مطلبى را مى شنود و پيوسته در يادش هست؛ امّا وقتى كه به آن نياز دارد، از يادش مى رود. سبب چيست؟ ـ: گاهى هم انسان چيزى را فراموش مى كند و دوباره يادش مى آيد. علتش آن است كه روى دل هر فردى يك قوطىِ در باز وجود دارد، و چون مطلبى بشنود، آن مطلب، داخل آن قوطى مى افتد، و هر گاه خداوند بخواهد آن را از ياد او ببرد، درِ قوطى را مى بندد، و هر گاه بخواهد آن را به يادش آورد، درِ قوطى را باز مى كند! و اين، خود، دليل بر اُلوهيت (وجود خدا) است.

419. الإمام زين العابدين عليه السلام: اللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ بَديعَ السَّماواتِ وَالأَرضِ، ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ، رَبَّ الأَربابِ، وإِلهَ كُلِّ مَألوهٍ، وخالِقَ كُلِّ مَخلوقٍ. [۸۶۱]

419. امام زين العابدين عليه السلام: بار خدايا! ستايش، تو راست، اى پديد آورنده آسمان ها و زمين، اى بافرّ و ارج، اى پروردگار پروردگاران، اى معبود هر معبود، [۸۶۲] و اى آفريننده هر مخلوق!

420. الإمام الباقر عليه السلام: إِنَّ تَفسيرَ الإلهِ هُوَ الَّذي أَلِهَ الخَلقُ عَن دَركِ ماهِيَّتِهِ وكَيفِيَّتِهِ، بِحِسٍّ أَو بِوَهمٍ، لا بَل هُوَ مُبدِعُ الأَوهامِ وخالِقُ الحَواسِّ. [۸۶۳]

420. امام باقر عليه السلام: اله، به معناى كسى است كه خلايق، از درك چيستى و چونى او به واسطه حس يا وهْم، درمانده اند؛ چرا كه او خود، پديدآورنده وهْم ها و آفريننده حس هاست.

421. عنه عليه السلام ـ في قُنوتِهِ ـ: اللّهُمَّ... بِعُبَيدِكَ ضَعفُ البَشَرِيَّةِ وعَجزُ الإِنسانِيَّةِ، ولَكَ سُلطانُ الإِلهِيَّةِ ومَلكَةُ البَرِيَّةِ. [۸۶۴]

421. امام باقر عليه السلام ـ: در قنوتش ـ: بار خدايا!... اين بنده كوچك تو، اسير ضعف بشرى و عجز انسانى است و تو راست سلطنت خدايى و پادشاهى بر خلايق.

422. الإمام الصادق عليه السلام: قَدِمَ وَفدٌ مِن أَهلِ فِلَسطينَ عَلَى الباقِرِ عليه السلام فَسَأَلوهُ عَن مَسائِلَ فَأَجابَهُم، ثُمَّ سَأَلوهُ عَنِ الصَّمَدِ، فَقالَ:

تَفسيرُهُ فيهِ؛ الصَّمَدُ خَمسَةُ أَحرُفٍ: فَالأَلِفُ دَليلٌ عَلى إِنِّيَّتِهِ، وهُوَ قَولُهُ عز و جل: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ» [۸۶۵] وذلِكَ تَنبيهٌ وإِشارَةٌ إِلَى الغائِبِ عَن دَركِ الحَواسِّ، وَاللّامُ دَليلٌ عَلى إِلهِيَّتِهِ بِأَنَّهُ هُوَ اللّهُ، وَالأَلِفُ وَاللّامُ مُدغَمانِ لا يَظهَرانِ عَلَى اللِّسانِ، ولا يَقَعانِ فِي السَّمعِ، ويَظهَرانِ فِي الكِتابَةِ، دَليلانِ عَلى أَنَّ إِلهِيَّتَهُ بِلُطفِهِ خافِيَةٌ لا تُدرَكُ بِالحَواسِّ، ولا تَقَعُ في لِسانِ واصِفٍ ولا أُذُنِ سامِعٍ؛ لِأَنَّ تَفسيرَ الإِلهِ هُوَ الَّذي أَلِهَ الخَلقُ عَن دَركِ ماهِيَّتِهِ وكَيفِيَّتِهِ بِحِسٍّ أَو بِوَهمٍ، لا بَل هُوَ مُبدِعُ الأَوهامِ، وخالِقُ الحَواسِّ، وإِنَّما يَظهَرُ ذلِكَ عِندَ الكِتابَةِ، [فَهُوَ] [۸۶۶] دَليلٌ عَلى أَنَّ اللّهَ سُبحانَهُ أَظهَرَ رُبوبيَّتَهُ في إِبداعِ الخَلقِ، وتَركيبِ أَرواحِهِمُ اللَّطيفَةِ في أَجسادِهِمُ الكَثيفَةِ، فَإِذا نَظَرَ عَبدٌ إِلى نَفسِهِ لَم يَرَ روحَهُ، كَما أَنَّ لامَ الصَّمَدِ لا تَتَبَيَّنُ ولا تَدخُلُ في حاسَّةٍ مِنَ الحَواسِّ الخَمسِ، فَإِذا نَظَرَ إِلَى الكِتابَةِ ظَهَرَ له ما خَفِيَ ولَطُفَ.

فَمَتى تَفَكَّرَ العَبدُ في ماهِيَّةِ البارِئِ وكَيفِيَّتِهِ، أَلِهَ فيهِ وتَحَيَّرَ، ولَم تُحِط فِكرَتُهُ بِشَيءٍ يَتَصَوَّرُ لَهُ؛ لِأَنَّهُ عز و جل خالِقُ الصُّوَرِ، فَإِذا نَظَرَ إِلى خَلقِهِ ثَبَتَ لَهُ أَنَّهُ عز و جل خالِقُهُم ومُرَكِّبُ أَرواحِهِم في أَجسادِهِم. [۸۶۷]

422. امام صادق عليه السلام: هيئتى از مردم فلسطين، بر امام باقر عليه السلام وارد شدند و از ايشان پرسش هايى كردند و ايشان پاسخ آنها را داد. آن گاه در باره «صمد» سؤال كردند. فرمود: «تفسيرش در خود آن است: الصمد، پنج حرف است: الف، نشانه اِنّيّت (وجود) اوست. خداوند عز و جل مى فرمايد: «خدا گواهى مى دهد كه معبودى جز او نيست» و اين، تذكّر و اشارتى است به آنچه از دسترس حواس به دور است. لام، نشانه الاهيّت اوست و اين كه او اللّه است. الف و لام (اَل) كه در يكديگر ادغام مى شوند و به تلفّظ در نمى آيند و به گوش نمى خورند و تنها در نوشتنْ نمودار مى شوند، نشان آن اند كه الاهيّت او، به سبب لطيف بودنش، پنهان است و با حواس، درك نمى شود و نه زبان هيچ وصف كننده اى مى تواند او را وصف كند و نه گوش هيچ شنونده اى او را درمى يابد؛ زيرا تفسير و معناى اله، كسى است كه خلق، از رسيدن به چيستى و چونى او به وسيله حس يا وهم، درمانده اند؛ چرا كه او خود، پديدآورنده وهم ها و آفريننده حس هاست، و نمودار شدن آن (اَل) در نوشتن، نشان آن است كه خداوند پاك، ربوبيّت خويش را در آفرينش خلق و تركيب جان هاى لطيف آنها در كالبدهاى ستبرشان نمودار ساخت، به طورى كه هر گاه بنده در خود بنگرد، جانش را نبيند. چنان كه حرف لام در الصمد، در هيچ حسّى از حواسّ پنجگانه وارد نمى شود و ظهور ندارد؛ امّا چون [انسان] به نوشته بنگرد، آنچه بر او پوشيده و پنهان بود، برايش آشكار مى گردد.

پس هر گاه بنده در چيستى و چونى آفريدگار بينديشد، در او درمانده و سرگردان مى شود و انديشه اش به چيزى كه خدا را برايش به تصوير كشد، احاطه نمى يابد؛ زيرا او عز و جل آفريننده صورت هاست، و چون به مخلوقات او بنگرد، برايش ثابت مى شود كه او عز و جلآفريننده آنها و نشاننده جان هاى آنها در كالبدهايشان است».

423. الكافي عن هشام بن الحكم: قالَ أَبو شاكِرٍ الدَّيَصانِيُّ: إِنَّ فِي القُرآنِ آيَةً هِيَ قَولُنا. قُلتُ: ما هِيَ؟ فَقالَ: «وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَاءِ إِلَهٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَهٌ» [۸۶۸]. فَلَم أَدرِ بِما أُجيبُهُ!

فَحَجَجتُ، فَخَبَّرتُ أَبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام، فَقالَ: هذا كَلامُ زَنديقٍ خَبيثٍ، إِذا رَجَعتَ إِلَيهِ فَقُل لَهُ: مَا اسمُكَ بِالكوفَةِ؟ فَإِنَّهُ يَقولُ: فُلانٌ. فَقُل لَهُ: مَا اسمُكَ بِالبَصرَةِ؟ فَإِنَّهُ يَقولُ: فُلانٌ. فَقُل: كَذلِكَ اللّهُ رَبُّنا فِي السَّماءِ إِلهٌ وفِي الأَرضِ إِلهٌ، وفِي البِحارِ إِلهٌ وفِي القِفارِ إِلهٌ وفي كُلِّ مَكانٍ إِلهٌ.

قالَ: فَقَدِمتُ فَأَتَيتُ أَبا شاكِرٍ فَأَخبَرتُهُ، فَقالَ: هذِهِ نُقِلَت مِنَ الحِجازِ. [۸۶۹]

423. الكافى ـ به نقل از هِشام بن حَكَم ـ: ابو شاكر ديصانى گفت: در قرآن، آيه اى است كه همان سخن ماست. گفتم: كدام آيه؟ گفت: «و او كسى است كه هم در آسمان، خداست و هم در زمين، خداست». من ندانستم چه جوابى به او بدهم!

به حج كه رفتم، ماجرا را به آگاهى امام صادق عليه السلام رساندم. ايشان فرمود: «اين، سخن زِنديقى پليد است. چون نزدش بازگشتى، به او بگو: نام تو در كوفه چيست؟ خواهد گفت: فلان. بگو: نامت در بصره چيست؟ خواهد گفت: همان فلان. بگو: پروردگار ما، اللّه، نيز چنين است: در آسمان خداست، در زمين خداست، در درياها خداست، در بيابان ها خداست، و در همه جا خداست».

من باز گشتم و نزد ابو شاكر رفتم و [همان را كه امام عليه السلام فرموده بود، ] به او گفتم.

ابو شاكر گفت: اين [جواب]، از حجاز آمده است!

424. الإمام الرضا عليه السلام ـ مِن كَلامٍ لَهُ في تَوحيدِ اللّهِ سُبحانَهُ ـ: لَهُ مَعنَى الرُّبوبِيَّةِ إِذ لا مَربوبَ، وحَقيقَةُ الإِلهِيَّةِ إِذ لا مَألوهَ. [۸۷۰]

424. امام رضا عليه السلام ـ از گفتار ايشان در باب يكتايى خداوند سبحان ـ: آن گاه كه هنوز مربوبى نبود، معناى ربوبيّت در خداوند بود و زمانى كه هنوز مألوهى وجود نداشت، حقيقت الوهيت در او بود.

1 / 1 ـ 2: مَعنَى «اللّه » عز و جل

1 / 1 ـ 2: معناى «اللّه »

425. الإمام عليّ عليه السلام: «اللّهُ» مَعناهُ المَعبودُ الَّذي يَألَهُ فِيهِ الخَلقُ ويؤلَهُ إِلَيهِ، وَاللّهُ هُوَ المَستورُ عَن دَركِ الأَبصارِ، المَحجوبُ عَنِ الأَوهامِ وَالخَطَراتِ. [۸۷۱]

425. امام على عليه السلام: اللّه، به معناى معبودى است كه خلق در او حيران اند و به او پناه برده مى شود. و خدا آن كسى است كه از دريافت ديده ها پنهان و از وهم ها و انديشه ها پوشيده است.

426. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ عَن مَعنى بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ـ: حَدَّثَني أَبي، عَن أخيهِ الحَسَنِ، عَن أبيهِ أَميرِ المُؤمِنينَ عليهم السلام أَنَّ رَجُلاً قامَ إِلَيهِ فَقالَ: يا أَميرَ المُؤمِنينَ، أخبِرني عَن «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» ما مَعناهُ؟

فَقالَ: إِنَّ قَولَكَ: «اللّهُ» أَعظَمُ اسمٍ مِن أَسماءِ اللّهِ عز و جل، وهُوَ الاِسمُ الَّذي لا يَنبَغي أَن يُسَمّى بِهِ غَيرُ اللّهِ، ولَن يَتَسَمَّ بِهِ مَخلوقٌ.

فَقالَ الرَّجُلُ: فَما تَفسيرُ قَولِهِ: «اللّه »؟

قالَ: هُوَ الَّذي يَتَأَلَّهُ [۸۷۲] إِلَيهِ عِندَ الحَوائِجِ وَالشَّدائِدِ كُلُّ مخَلوقٍ عِندَ انقِطاعِ الرَّجاءِ مِن جَميعِ مَن هُوَ دونَهُ، وتَقَطُّعِ الأَسبابِ مِن كُلِّ مَن سِواهُ، وذلِكَ أَنَّ كُلَّ مُتَرَئِّسٍ في هذِهِ الدُّنيا ومُتَعَظِّمٍ فيها ـ وإِن عَظُمَ غِناؤُهُ وطُغيانُهُ، وكَثُرَت حَوائِجُ مَن دونَهُ إِلَيهِ ـ فَإِنَّهُم سَيَحتاجونَ حَوائِجَ لا يَقدِرُ عَلَيها هذَا المُتَعاظِمُ، وكَذلِكَ هذَا المُتَعاظِمُ يَحتاجُ حَوائِجَ لا يَقدِرُ عَلَيها، فَيَنقَطِعُ إِلَى اللّهِ عِندَ ضَرورَتِهِ وفاقَتِهِ، حَتّى إِذا كَفى هَمَّهُ عادَ إِلى شِركِهِ؛ أَما تَسمَعُ اللّهَ عز و جليَقولُ: «قُلْ أَرَءَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَاءَ وَتَنسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ». [۸۷۳]

فَقالَ اللّهُ عز و جل لِعِبادِهِ: أَيُّهَا الفُقَراءُ إِلى رَحمَتي، إِنّي قَد أَلزَمتُكُمُ الحاجَةَ إِلَيَّ في كُلِّ حالٍ، وذِلَّةَ العُبودِيَّةِ في كُلِّ وَقتٍ، فَإِلَيَّ فَافزَعوا في كُلِّ أَمرٍ تَأخُذونَ فيهِ وتَرجونَ تَمامَهُ وبُلوغَ غايَتِهِ، فَإِنّي إِن أَرَدتُ أَن أُعطِيَكُم لَم يَقدِر غَيري عَلى مَنعِكُم، وإِن أَرَدتُ أَن أَمنَعَكُم لَم يَقدِر غَيري عَلى إِعطائِكُم، فَأَنَا أَحَقُّ مَن سُئِلَ، وأَولى مَن تُضُرِّعَ إِلَيهِ، فَقولوا عِندَ افتِتاحِ كُلِّ أَمرٍ صَغيرٍ أَو عَظيمٍ: «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» أَي أَستَعينُ عَلى هذَا الأَمرِ بِاللّهِ الَّذي لا يَحِقُّ العِبادَةُ لِغَيرِهِ، المُغيثِ إِذَا استُغيثَ، وَالمُجيبِ إِذا دُعِيَ، الرَّحمنِ الَّذي يَرحَمُ بِبَسطِ الرِّزقِ عَلَينَا، الرَّحيمِ بِنا في أَديانِنا ودُنيانا وآخِرَتِنا، خَفَّفَ عَلَينَا الدّينَ وجَعَلَهُ سَهلاً خَفيفا، وهُوَ يَرحَمُنا بِتَمَيُّزِنا مِن أَعدائِهِ. [۸۷۴]

426. امام زين العابدين عليه السلام ـ در پاسخ سؤال از معناى «بسم اللّه الرحمن الرحيم» ـ: پدرم، از برادرش حسن عليه السلام، از پدرش امير مؤمنان عليه السلام برايم نقل كرد كه مردى رو به ايشان كرد و گفت: اى امير مؤمنان! مرا از معناى «بسم اللّه الرحمن الرحيم» آگاه كن.

ايشان فرمود: «اللّه، بزرگ ترين نام خداوند عز و جل است، و آن، نامى است كه نهادنش بر غير خدا روا نيست، و هيچ مخلوقى هرگز بدين نام، ناميده نمى شود».

مرد گفت: اللّه، به چه معناست؟

فرمود: «اللّه، يعنى كسى كه هر مخلوقى در هنگام نيازها و سختى ها، وقتى اميدش از همه كس قطع و دستش از همه چيزْ جز او كوتاه مى شود، به او پناه مى آورد؛ چرا كه هر سركرده اى و هر متكبّرى در اين دنيا، هر اندازه هم ثروت و قدرت داشته باشد و فرودستانش به او نيازمند باشند، باز نيازهايى در مردم هست كه اين متكبّر، از عهده برآوردن آنها بر نمى آيد، و خود او نيز نيازهايى پيدا مى كند كه قادر به تأمين آنها نيست. لذا در هنگام ناچارى و نيازمندى اش، به خدا روى مى آورد و چون گرفتارى اش برطرف شد، به شرك ورزى خويش باز مى گردد. آيا نشنيده اى كه خداوند عز و جلمى فرمايد: «بگو: به من بگوييد اگر عذاب خدا يا رستاخيز، شما را در يابد، آيا جز خداى را مى خوانيد، اگر راستگوييد؟ نه، بلكه تنها او را مى خوانيد و او ـ اگر خواهد ـ اندوهى را كه به خاطر آن مى خوانيدش، از شما باز مى گشايد و انبازى را كه براى خدا مى آريد، خود از ياد مى بريد».

خداوند عز و جل به بندگانش مى فرمايد: اى محتاجانِ رحمت من! من شما را همواره نيازمند خودم قرار دادم، و هميشه بنده خوار خويشم ساختم. پس در هر كارى كه پيش مى گيريد و اميد به اتمام آن و رسيدن به انجامش داريد، به من پناه بياوريد و از من يارى بطلبيد؛ زيرا من اگر بخواهم چيزى را به شما عطا كنم، هيچ كس نمى تواند به شما ندهد، و اگر بخواهم چيزى را به شما ندهم، غير من نمى تواند به شما عطا كند. پس من سزاوارترين كسى هستم كه بايد مورد درخواست قرار گيرد، و شايسته ترين كسى هستم كه بايد به درگاهش تضرّع شود. بنا بر اين، در هنگام شروع هر كار كوچك يا بزرگى، بسم اللّه الرحمن الرحيم بگوييد؛ يعنى در اين كار، از خدايى كمك مى طلبم كه عبادت، حقِّ جز او نيست؛ خدايى كه هر گاه از او فريادخواهى شود، به فرياد مى رسد و هر گاه صدا زده شود، جواب مى دهد؛ خداى مهرگسترى كه با گسترانيدن [سفره] روزى، بر ما مهر مى آورد؛ خداى مهربانى كه در امور دين و دنيا و آخرتمان با ما مهربان است؛ دين را براى ما سبك گردانيده و آن را آسان و كم زحمت قرار داده است و با جدا ساختن ما از دشمنانش، بر ما رحمت آورده است».

427. الإمام الباقر عليه السلام: «اللّهُ» مَعناهُ المَعبودُ الَّذي أَلِهَ الخَلقُ عَن دَركِ ماهِيَّتِهِ، وَالإِحاطَةِ بِكَيفِيَّتِهِ، ويَقولُ العَرَبُ: أَلِهَ الرَّجُلُ إِذا تَحَيَّرَ فِي الشَّيءِ فَلَم يُحِط بِهِ عِلما، ووَلَهَ إِذا فَزِعَ إِلى شَيءٍ مِمّا يَحْذَرُهُ ويَخافُهُ، فَالإلهُ هُوَ المَستورُ عَن حَواسِّ الخَلقِ... فَمَعنى قَولِهِ: «اللّهُ أَحَدٌ» المَعبودُ الَّذي يَألَهُ الخَلقُ عَن إِدراكِهِ، وَالإِحاطَةِ بِكَيفِيَّتِهِ، فَردٌ بِإِلهِيَّتِهِ، مُتَعالٍ عَن صِفاتِ خَلقِهِ. [۸۷۵]

427. امام باقر عليه السلام: اللّه، به معناى معبودى است كه خلق، از دريافت چيستى او و احاطه يافتن بر چگونگى اش درمانده اند. عرب مى گويد: «اَلَهَ الرَّجُلُ»، يعنى «در آن چيز، حيران شد و نتوانست آن را از هر جهت بشناسد»، و [مى گويد: ] «وَلَه»، يعنى «پناه برد به چيزى، به خاطر ترس و حذر از چيزى». پس، «اِله» آن است كه از حواسّ خلق، پوشيده است... و جمله «اللّهُ أحَدٌ»، يعنى «معبودى است كه خلق در ادراك او و شناخت همه جانبه چگونگى اش حيران اند و در الاهيّت، منحصر به فرد است و از صفات مخلوقاتش مُبَرّاست».

428. الإمام الكاظم عليه السلام ـ في مَعنَى «اللّهِ» ـ: اِستَولى عَلى ما دَقَّ وجَلَّ. [۸۷۶]

428. امام كاظم عليه السلام ـ در معناى «اللّه » ـ: [يعنى] بر هر ريز و درشتى استيلا دارد.

429. الإمام الرضا عليه السلام: إِنَّ في تَسمِيَةِ اللّهِ عز و جل الإِقرارَ بِرُبوبِيَّتِهِ وتَوحيدِهِ. [۸۷۷]

429. امام رضا عليه السلام: در «بسم اللّه »، اقرار به ربوبيت خدا و توحيد اوست.

راجع: ص498 ح4 و ص500 ح5 وص518 ح30.

و بحار الأنوار: ج3 ص226.

ر. ك: ص499 ح4 و ص501 ح5 و ص518 ح30 بحار الأنوار: ج3 ص226.

1 / 1 ـ 3: مَعنى «اللّهُ أَكبَرُ»

1 / 1 ـ 3: معناى «اللّه اكبر»

430. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في تَفسيرِ «اللّهُ أَكبَرُ» ـ: أَمّا قَولُهُ: «اللّهُ أَكبَرُ» فَهِيَ كَلِمَةٌ لَيسَ أَعلاها كَلامٌ، وأَحَبُّها إِلَى اللّهِ، يَعني لَيسَ أَكبَرُ مِنهُ؛ لِأَنَّهُ يُستَفتَحُ الصَّلواتُ بِهِ، لِكَرامَتِهِ عَلَى اللّهِ، وهُوَ اسمٌ مِن أَسماءِ اللّهِ الأَكبَرِ. [۸۷۸]

430. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در تفسير «اللّه اكبر» ـ: اللّه أكبر، سخنى است كه بالاتر از آن، سخنى نيست و محبوب ترين سخن در نزد خداوند است؛ يعنى: «بزرگ تر از او وجود ندارد». دليلش هم اين است كه نمازها با آن، آغاز مى شود، به خاطر ارج و احترامى كه نزد خدا دارد. اللّه اَكبر، نامى از بزرگ ترين نام هاى خداست.

431. الكافي عن ابن محبوب عمّن ذكره عن الإمام الصّادق عليه السلام، قال: قالَ رَجُلٌ عِندَهُ: «اللّهُ أَكبَرُ».

فَقالَ: اللّهُ أَكبَرُ مِن أَيِّ شَيءٍ؟

فَقالَ: مِن كُلِّ شَيءٍ.

فَقالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: حَدَّدتَهُ.

فَقالَ الرَّجُلُ: كَيفَ أَقولُ؟

قالَ: قُل: اللّهُ أَكبَرُ مِن أَن يُوصَفَ. [۸۷۹]

431. الكافى ـ به نقل از ابن محبوب، از شخصى كه نامش را بُرد ـ: مردى نزد امام صادق عليه السلام گفت: اللّه اكبر (خدا، بزرگ تر است).

ايشان فرمود: «خدا از چه چيزى بزرگ تر است؟».

مرد گفت: از همه چيز.

امام صادق عليه السلام فرمود: «او را محدود ساختى».

مرد گفت: چه بگويم؟

فرمود: «بگو: خدا بزرگ تر از آن است كه به وصف در آيد».

432. الكافي عن جميع بن عمير: قالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: أيُّ شَيءٍ «اللّهُ أكبَرُ»؟

فَقُلتُ: اللّهُ أَكبَرُ مِن كُلِّ شَيءٍ.

فَقالَ: وكانَ ثَمَّ شَيءٌ فَيَكونُ أَكبَرَ مِنهُ؟!

فَقُلتُ: وما هُوَ؟

قالَ: اللّهُ أَكبَرُ مِن أَن يُوصَفَ. [۸۸۰]

432. الكافى ـ به نقل از جميع بن عمير ـ: امام صادق عليه السلام [به من] فرمود: «اللّه اكبر، به چه معناست؟».

گفتم: خدا، بزرگ تر از همه چيز است.

فرمود: «مگر چيزى وجود دارد كه خدا بزرگ تر از آن باشد؟!».

گفتم: پس به چه معناست؟

فرمود: «خدا، بزرگ تر از آن است كه وصف شود».

راجع: موسوعة العقائد الإسلاميّة (معرفة اللّه): ج4 ص457 (التعرّف على الصفات الثبوتيّة / الكبير، المتكبّر).

ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج6 (خداشناسى) ص571 (شناختن صفات ثبوتى خدا / كبير، مُتكبِّر)

1 / 1 ـ 4: مَعنى «بِاسمِ اللّهِ» عز و جل

1 / 1 ـ 4: معناى «بسم اللّه »

433. التوحيد عن الحسن بن عليّ بن فضّال: سَأَلتُ الرِّضا عَلِيَّ بنَ موسى عليهماالسلام عَن «بِاسمِ اللّهِ».

قالَ: مَعنى قَولِ القائِلِ: بِاسمِ اللّهِ، أَي أسِمُ عَلى نَفسي سِمَةً مِن سِماتِ اللّهِ عز و جل؛ وهِيَ العِبادَةُ.

قالَ: فَقُلتُ لَهُ: ما السِّمَةُ؟

فَقالَ: العَلامَةُ. [۸۸۱]

433. التوحيد ـ به نقل از حسن بن على بن فضّال ـ: از امام رضا عليه السلام در باره «بسم اللّه » پرسيدم.

فرمود: «وقتى كسى مى گويد: بسم اللّه، يعنى سِمَتى از سِمَت هاى خداوند عز و جل را ـ كه عبادت (بندگى) است ـ بر خود مى نهم».

گفتم: «سِمَت» چيست؟

فرمود: «داغ و نشان».

434. الكافي عن عبد اللّه بن سنان: سَأَلتُ أَبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن تَفسيرِ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» قالَ: الباءُ بَهاءُ اللّهِ، وَالسّينُ سَناءُ اللّهِ، وَالميمُ مَجدُ اللّهِ. ـ ورَوى بَعضُهُم: الميمُ مُلكُ اللّهِ ـ وَاللّهُ إِلهُ كُلِّ شَيءٍ، الرَّحمنُ بِجَميعِ خَلقِهِ، وَالرَّحيمُ بِالمُؤمِنينَ خاصَّةً. [۸۸۲]

434. الكافى ـ به نقل از عبد اللّه بن سنان ـ: از امام صادق عليه السلام تفسير «بسم اللّه الرحمن الرحيم» را پرسيدم.

فرمود: «باء، اشاره به بهاى (زيبايىِ خيره كننده) خداست، و سين، اشاره به سناى (بلندمرتبگى و رفعت) خدا، و ميم، اشاره به مجد (شكوه و فرّ) خدا و اللّه، يعنى معبود (معشوق) همگان. رحمان، يعنى نسبت به همه خلقش مهربان است، و رحيم، يعنى مهربانىِ ويژه اش به مؤمنان».

و از بعضى از اهل بيت عليهم السلام روايت شده است كه: «ميم، اشاره به مُلك (مالكيت و سلطنت) خداست».

435. الإمام العسكريّ عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» ـ: اللّهُ هُوَ الَّذي يَتَأَلَّهُ إِلَيهِ عِندَ الحَوائِجِ وَالشَّدائِدِ كُلُّ مَخلوقٍ عِندَ انقِطاعِ الرَّجاءِ مِن كُلِّ مَن هُوَ دونَهُ، وتَقَطُّعِ الأَسبابِ مِن جَميعِ ما سِواهُ، يَقولُ: «بِاسمِ اللّهِ» أَي أَستَعينُ عَلى أُموري كُلِّها بِاللّهِ الَّذي لا تَحِقُّ العِبادَةُ إِلّا لَهُ، المُغيثِ إِذَا استُغيثَ، وَالمُجيبِ إِذا دُعِيَ. [۸۸۳]

435. امام عسكرى عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل: «بسم اللّه الرحمن الرحيم» ـ: اللّه، همان كسى است كه هر مخلوقى، در هنگام نيازها و سختى ها، وقتى اميدش از همه كس قطع و دستش از همه چيزْ جز او كوتاه مى شود، مى گويد: «بسم اللّه »، يعنى در همه كارهايم، از خداوندى كمك مى جويم كه پرستيدنِ جز او سزاوار نيست؛ همو كه هر گاه از او فريادخواهى شود، به فرياد مى رسد و هر گاه بخوانندش، پاسخ مى دهد.

راجع: ص512 ح23.

ر. ك: ص513 ح23.

الفصل الثاني: أصناف أسماء اللّه عز و جل

فصل دوم: انواع نام هاى خدا: 2 / 1

2 / 1: الأَسماءُ اللَّفظِيَّةُ

نام هاى لفظى

436. الإمام عليّ عليه السلام: ما مِن حَرفٍ إِلّا وهُوَ اسمٌ مِن أَسماءِ اللّهِ عز و جل. [۸۸۴]

436. امام على عليه السلام: هيچ حرفى نيست، مگر اين كه آن حرف، نامى از نام هاى خداوند عز و جلاست.

437. الإمام الصادق عليه السلام: هذِهِ «كهيعص» أَسماءُ اللّهِ مُقَطَّعَةً. [۸۸۵]

437. امام صادق عليه السلام: اين «كاف، هاء، ياء، عين، صاد»، نام هاى خدايند كه تقطيع شده اند.

2 / 2: الأَسماءُ التَّكوِينِيَّةُ

2 / 2: نام هاى تكوينى

438. الإمام عليّ عليه السلام: أَنَا أَسماءُ اللّهِ الحُسنى، وأَمثالُهُ العُليا، وآياتُهُ الكُبرى. [۸۸۶]

438. امام على عليه السلام: من، نام هاى نيكوى خدا، نمونه هاى برين او و نشانه هاى بزرگ ترينش هستم.

439. عنه عليه السلام: نَحنُ الاِسمُ المَخزونُ المَكنونُ، نَحنُ الأَسماءُ الحُسنَى الَّتي إِذا سُئِلَ اللّهُ عز و جل بِها أَجابَ، نَحنُ الأَسماءُ المَكتوبَةُ عَلَى العَرشِ. [۸۸۷]

439. امام على عليه السلام: ماييم آن نامِ اندوخته و نهفته. ماييم آن نام هاى نيكو كه هر گاه به واسطه آنها از خداوند عز و جل درخواست شود، اجابت مى كند. ماييم آن نام هاى بنشسته بر عرش.

440. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِى الْجَلَالِ وَ الْاءِكْرَامِ» [۸۸۸] ـ: نَحنُ جَلالُ اللّهِ وكَرامَتُهُ الَّتي أَكرَمَ اللّهُ العِبادَ بِطاعَتِنا. [۸۸۹]

440. امام باقر عليه السلام ـ در باره آيه شريف «خجسته باد نام پروردگار بافرّ و ارج تو» ـ: ماييم آن فرّ و ارج خدا كه خداوند، بندگان را به سبب اطاعت از ما ارج نهاد.

441. الإمام الصادق عليه السلام: مِنَّا... الاِسمُ المَخزونُ وَالعِلمُ المَكنونُ. [۸۹۰]

441. امام صادق عليه السلام: از ماست... آن نامِ اندوخته و دانشِ نهفته.

442. عنه عليه السلام ـ في زِيارَةِ أَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ـ: السَّلامُ عَلَى اسمِ اللّهِ الرَّضِيِّ، ووَجهِهِ المُضيءِ. [۸۹۱]

442. امام صادق عليه السلام ـ در زيارت امير مؤمنان عليه السلام ـ: سلام بر نام پسنديده خدا و روى تابان او.

443. الإمام الرضا عليه السلام: إِذا نَزَلَت بِكُم شِدَّةٌ فَاستَعينوا بِنا عَلَى اللّهِ، وهُوَ قَولُ اللّهِ: «وَلِلَّهِ الأَْسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا» [۸۹۲]، قالَ أَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: نَحنُ وَاللّهِ الأَسماءُ الحُسنى، الَّذي لا يُقبَلُ مِن أَحَدٍ إِلّا بِمَعرِفَتِنا، قالَ: «فَادْعُوهُ بِهَا». [۸۹۳]

443. امام رضا عليه السلام: هر گاه به گرفتارى و بلايى دچار شُديد، به واسطه ما از خدا كمك بجوييد. اين فرموده خداست كه: «و از آنِ خداست، نام هاى نيكو. پس او را به آنها بخوانيد». امام صادق عليه السلام فرمود: «سوگند به خدا كه اين نام هاى نيكو، ماييم كه [دعايى] از هيچ كس، جز با شناخت ما پذيرفته نمى شود كه فرمود: «پس او را به آنها بخوانيد» ».

444. الإمام الهادي عليه السلام: نَحنُ الكَلِماتُ الَّتي لا تُدرَكُ فَضائِلُنا ولا تُستَقصى. [۸۹۴]

444. امام هادى عليه السلام: ماييم آن كلمات كه فضائل ما دريافته و استقصا نمى شوند.

راجع: بحار الأنوار: ج24 ص173 (باب إنّهم عليهم السلام كلمات اللّه عز و جل وولايتهم الكلم الطيّب).

ر. ك: بحار الأنوار: ج24 ص173 (باب: إنّهم عليهم السلام كلمات اللّه و ولايتهم الكلم الطيّب).

2 / 3: المُستَأثَرُ مِنَ الأَسماءِ

2 / 3: نامى كه علم آن، منحصراً در اختيار خداست

445. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في دُعائِهِ المُسَمّى بِالأَسماءِ الحُسنى ـ: يا اللّهُ وَأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي لا يُحيطُ بِهِ عِلمُ العُلَماءِ، يا اللّهُ وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي لا يَحويهِ حُكمُ الحُكَماءِ. [۸۹۵]

445. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعاى ايشان، موسوم به «اسماء الحُسنى» ـ: اى خدا! از تو درخواست مى كنم به حقّ آن نامت كه علمِ عالمان، بدان احاطه ندارد. اى خدا! از تو درخواست مى كنم به آن نامت كه حكم حاكمان، آن را در بر نمى گيرد.

446. عنه صلى الله عليه و آله: إِنَّ للّهِِ تَعالى أَربعَةَ آلافِ اسمٍ؛ أَلفٌ لا يَعلَمُها إِلَا اللّهُ، وأَلفٌ لا يَعلَمُها إِلَا اللّهُ وَالمَلائِكَةُ، وأَلفٌ لا يَعلَمُها إِلَا اللّهُ وَالمَلائِكَةُ وَالنَّبِيّونَ، وأَمَّا الأَلفُ الرّابِعُ فَالمُؤمِنونَ يَعلَمونَهُ، ثَلاثُمِئَةٍ مِنها فِي التَّوراةِ، وثَلاثُمِئَةٍ فِي الإِنجيلِ، وثَلاثُمِئَةٍ فِي الزَّبورِ، ومِئَةٌ فِي القُرآنِ، تِسعةٌ وتِسعونَ ظاهِرَةٌ، وواحِدٌ مَكتومٌ، مَن أَحصاها دَخَلَ الجَنَّةَ. [۸۹۶]

446. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند بزرگ، چهارهزار نام دارد: هزار تاى آنها را كسى جز خدا نمى داند، هزارتاى آنها را فقط خدا و فرشتگان مى دانند، هزار تايشان را تنها خدا و فرشتگان و پيامبران مى دانند، و هزاره چهارم را مؤمنان مى دانند. از اين هزار تا، سيصدنام در تورات است، سيصد نام در انجيل، سيصد نام در زبور، و يكصد نام در قرآن، كه نَوَد و نُه تاى آنها آشكار است و يكى پنهان. هركه اين نام ها را شماره كند، به بهشت مى رود.

447. عنه صلى الله عليه و آله: ما قالَ عَبدٌ قَطُّ إِذا أَصابَهُ هَمٌّ وحُزنٌ: «اللّهُمَّ إِنّي عَبدُكَ وَابنُ عَبدِكَ وَابنُ أَمَتِكَ، ناصِيَتي بِيَدِكَ، ماضٍ فِيَّ حُكمُكَ، عَدلٌ فِيَّ قَضاؤُكَ، أَسأَ لُكَ بِكُلِّ اسمٍ هُوَ لَكَ سَمَّيتَ بِهِ نَفسَكَ، أَو أَنزَلتَهُ في كتابِكَ، أَو عَلَّمتَهُ أَحَدا مِن خَلقِكَ، أَوِ استَأثَرتَ بِهِ في عِلمِ الغَيبِ عِندَكَ، أَن تَجعَلَ القُرآنَ رَبيعَ قَلبي، ونورَ صَدري، وجَلاءَ حُزني، وذَهابَ هَمّي» إِلّا أَذهَبَ اللّهُ عز و جل هَمَّهُ، وأَبدَلَهُ مَكانَ حُزنِهِ فَرَحا. [۸۹۷]

447. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر بنده اى هنگامى كه گاه غم و اندوهى به او رسد، بگويد: «بار خدايا! من، بنده تو و فرزند بنده و كنيز تو هستم. زمام اختيارم در دست توست. محكومِ حكم تو هستم. قضاى تو در باره من عادلانه است. به حقّ هر نامى كه از آنِ توست و خويشتن را بدان ناميده اى، يا در كتابت فرو فرستاده اى، يا به يكى از آفريدگانت آموخته اى، يا به علم غيب خودت، ويژه گردانيده اى، از تو درخواست مى كنم كه قرآن را بهارِ دلم، نور سينه ام، زداينده اندوهم و از بين برنده غمم گردانى». قطعاً خداوند عز و جل غم او را از بين مى بَرد و اندوهش را به شادى مبدّل مى كند.

448. الإمام الصادق عليه السلام ـ لِمَن قالَ لَهُ: يَدخُلُنِي الغَمُّ ـ: أَكثِر من أَن تَقولَ: «اَللّهُ اللّهُ رَبّي لا أُشرِكُ بِهِ شَيئا»، فَإذا خِفتَ وَسوَسَةً أَو حَديثَ نَفسٍ فَقُل: «اللّهُمَّ إِنّي عَبدُكَ وَابنُ عَبدِكَ وَابنُ أَمَتِكَ، ناصِيَتي بِيَدِكَ، عَدلٌ فِيَّ حُكمُكَ، ماضٍ فِيَّ قَضاؤُكَ، اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِكُلِّ اسمٍ هُوَ لَكَ أَنزَلتَهُ في كِتابِكَ، أَو عَلَّمتَهُ أَحَدا مِن خَلقِكَ، أَوِ استَأثَرتَ بِهِ في عِلمِ الغَيبِ عِندَكَ، أَن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، وأَن تَجعَلَ القُرآنَ نورَ بَصَري، ورَبيعَ قَلبي، وجَلاءَ حُزني، وذَهابَ هَمّي، اللّهُ اللّهُ رَبّي لا أُشرِكُ بِهِ شَيئا». [۸۹۸]

448. امام صادق عليه السلام ـ به كسى كه به ايشان گفت: [گاهى] دچار غم و اندوه مى شوم ـ: بسيار بگو: «خدا، خدا پروردگار من است؛ چيزى را شريك او نمى دانم» و هر گاه از دچار شدن به وسوسه اى يا خودگويى ترسيدى، بگو: «بار خدايا! من، بنده تو، فرزند بنده و فرزند كنيز تو هستم. زمام اختيارم در دست توست. حكم تو در باره من عادلانه است و محكوم قضاى تو هستم. بار خدايا! به حقّ هر نامى كه از آنِ توست و آن را در كتابت نازل كرده اى، يا به يكى از آفريدگانت آموخته اى، يا به علم غيبت اختصاصش داده اى، از تو درخواست مى كنم كه بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرستى و قرآن را نور ديده ام، بهار دلم، زداينده اندوهم و از بين برنده غمم قرار دهى. خدا، خدا، پروردگار من است. هيچ چيز را شريك او نمى گردانم».

راجع: موسوعة العقائد الإسلاميّة (معرفة اللّه): ج4 ص395 ح5007.

ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج6 (خداشناسى) ص463 ح5004.

الفصل الثالث: عدد أسماء اللّه عز و جل

فصل سوم: شمار نام هاى خدا

3 / 1: عَدَدُ الأَسماءِ اللَّفظِيَّةِ

3 / 1: شمار نام هاى لفظى

449. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إِنَّ فِي القُرآنِ تِسعَةً وتِسعينَ اسما، مَن أَحصاها كُلَّها دَخَلَ الجَنَّةَ. [۸۹۹]

449. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: در قرآن، نَوَد و نُه اسم وجود دارد كه هركس همه آنها را شماره كند، به بهشت درآيد.

450. عنه صلى الله عليه و آله: إِنَّ للّهِ تِسعَةً وتِسعينَ اسما؛ مِئَةً إِلّا واحِدا، مَن أَحصاها دَخَلَ الجَنَّةَ. [۹۰۰]

450. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند، نَوَد و نُه نام دارد؛ يعنى يكى از صد كمتر. هركس آنها را شماره كند، به بهشت مى رود.

451. عنه صلى الله عليه و آله: إِنَّ للّهِ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ تِسعَةً وتِسعينَ اسما؛ مِئَةً إِلّا واحِدا، مَن أَحصاها دَخَلَ الجَنَّةَ، وهِيَ:

اللّهُ، الإِلهُ، الواحِدُ، الأَحَدُ، الصَّمَدُ [۹۰۱]، الأَوَّلُ، الآخِرُ، السَّميعُ، البَصيرُ، القَديرُ، القاهِرُ، العَلِيُّ، الأَعلَى، الباقِي، البَديعُ، البارِئُ، الأَكرَمُ، الظّاهِرُ، الباطِنُ، الحَيُّ، الحَكيمُ، العَليمُ، الحَليمُ، الحَفيظُ، الحَقُّ، الحَسيبُ [۹۰۲]، الحَميدُ، الحَفيُّ، الرَّبُّ، الرَّحمنُ، الرَّحيمُ، الذَّارِئُ [۹۰۳]، الرَّزّاقُ، الرَّقيبُ، الرَّؤوفُ، الرَّائِي، السَّلامُ، المُؤمِنُ، المُهيمِنُ، العَزيزُ، الجَبّارُ، المُتَكَبِّرُ، السَّيِّدُ، السُّبّوحُ [۹۰۴]، الشَّهيدُ، الصّادِقُ، الصّانِعُ، الطّاهِرُ، العَدلُ، العَفُوُّ، الغَفورُ، الغَنِيُّ، الغِياثُ، الفاطِرُ، الفَردُ، الفَتّاحُ، الفالِقُ، القَديمُ، المَلِكُ، القُدّوسُ، القَوِيُّ، القَريبُ، القَيّومُ، القابِضُ، الباسِطُ، قاضِي الحاجاتِ، المَجيدُ، المَولَى، المَنّانُ، المُحيطُ، المُبينُ، المُقيتُ، المُصَوِّرُ، الكَريمُ، الكَبيرُ، الكافي، كاشِفُ الضُّرِّ، الوَترُ، النُّورُ، الوَهّابُ، النّاصِرُ، الواسِعُ، الوَدودُ، الهادِي، الوَفِيُّ، الوَكيلُ، الوارِثُ، البَرُّ، الباعِثُ، التَّوّابُ، الجَليلُ، الجَوادُ، الخَبيرُ، الخالِقُ، خَيرُ النّاصِرينَ، الدَّيّانُ [۹۰۵]، الشَّكورُ، العَظيمُ، اللَّطيفُ، الشَّافي. [۹۰۶]

451. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ نَوَد و نُه نام دارد؛ يعنى يكى از صد كمتر. هركس آنها را شماره كند، به بهشت مى رود. اين نام ها عبارت اند از:

خدا، معبود، يكتا، يگانه، صمد، [۹۰۷] آغاز، انجام، شنوا، بينا، توانا، چيره، والا، والاتر، ماندگار، نوآفرين، پديد آورنده، كريم تر، پيدا، نهان، زنده، حكيم، دانا، بردبار، نگهبان، حق، بسنده، ستوده، نيكوكار، پروردگار، مهرگستر، مهربان، خلق آفرين، روزى ده، مراقب، رئوف، بيننده، سلام، آرمش بخش، چيره، شكست ناپذير، باجبروت، متكبّر، آقا، منزّه، گواه، راستگو، سازنده، پاك، داد، باگذشت، آمرزگار، بى نياز، ياريگر، فاطر، تك، گشاينده، شكافنده، ديرين، پادشاه، مقدّس، نيرومند، نزديك، پايدار، جمع كننده، گستراننده، برآورنده نيازها، شكوهمند، حامى، نعمت بخش، در ميان گيرنده، آشكار، مقتدر، صورتگر، باكَرَم، بزرگ، كفايت كننده، رنج زدا، طاق، روشنايى، بخشنده، ياور، گسترده، مهربان، راه نما، وفادار، وكيل، ارث بَر، نيكوكار، برانگيزنده، توبه پذير، شكوهمند، باجود، آگاه، آفريننده، بهترين ياور، ديّان، [۹۰۸] قدردان، باعظمت، ريزبين (/ بالُطف)، شفابخش.

452. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ للّهِ تِسعَةً وتِسعينَ اسما، مَن أحصاها دَخَلَ الجَنَّةَ، وإنَّها لَفي كِتابِ اللّهِ؛ مِنها في فاتِحَةِ الكِتابِ خَمسَةُ أسماءٍ، وفِي البِقَرَةِ ثَلاثَةٌ وثَلاثونَ اسما، وفي آلِ عِمرانَ خَمسَةُ أسماءٍ، وفِي النِّساءِ سَبعَةُ أسماءٍ، وفِي الأَنعامِ سِتَّةُ أسماءٍ، وفِي الأَعرافِ حَرفانِ، وفِي الأَنفالِ حَرفانِ، وفي هودٍ أربَعَةُ أسماءٍ، وفِي الرَّعدِ حَرفانِ، وفي إبراهيمَ اسمٌ واحِدٌ، وفِي الحِجرِ اسمٌ واحِدٌ، وفي مَريمَ ثَلاثَةُ أسماءٍ، وفي طه اسمٌ واحِدٌ، وفِي الحَجِّ اسمٌ واحِدٌ، وفِي المُؤمِنونَ [۹۰۹] اسمٌ واحِدٌ، وفِي النّورِ ثَلاثَةُ أسماءٍ، وفِي الفُرقانِ اسمٌ واحِدٌ، وفي سَبَأٍ اسمٌ واحِدٌ، وفِي الزُّمَرِ أربَعَةُ أسماءٍ، وفِي المُؤمِنِ أربَعَةُ أسماءٍ، وفِي الذّارِياتِ اسمانِ، وفِي الطّورِ اسمٌ واحِدٌ، وفِي «اقتَرَبَتِ السَّاعَةُ» حَرفانِ، وفِي الرَّحمانِ أربَعَةُ أسماءٍ، وفِي الحَديدِ أربَعَةُ أسماءٍ، وفِي الحَشرِ إحدى عَشرَةَ، وفِي البُروجِ حَرفانِ، وفِي الفَجرِ واحِدٌ، وفِي الإِخلاصِ حَرفانِ.…

فَأَمَّا الخَمسَةُ في فاتِحَةِ الكِتابِ: يا اللّهُ، يا رَبُّ، يا رَحمانُ، يا رَحيمُ، يا مالِكُ.

وأمَّا الثَّلاثَةُ وَالثَّلاثونَ الَّتي فِي البَقَرَةِ: يا مُحيطُ، يا قَديرُ، يا عَليمُ، يا حَكيمُ، يا تَوّابُ، يا رَحيمُ، يا بَصيرُ، يا عَظيمُ، يا وَلِيُّ، يا نَصيرُ، يا واسِعُ، يا بَديعُ، يا سَميعُ، يا عَزيزُ، يا كافي، يا رَؤوفُ، يا شاكِرُ، يا واحِدُ، يا قَوِيُّ، يا شَديدُ، يا قَريبُ، يا مُجيبُ، يا سَريعُ، يا حَليمُ، يا خَبيرُ، يا قابِضُ، يا باسِطُ، يا حَيُّ، يا قَيّومُ، يا غَنِيُّ، يا حَميدُ.

وأمَّا الَّتي في آلِ عِمرانَ: يا وَهّابُ، يا قائِمُ، يا صادِقُ، يا مُنعِمُ، يا مُتَفَضِّلُ.

وأمَّا الَّتي فِي النِّساءِ: يا رَقيبُ، يا حَسيبُ، يا شَهيدُ، يا مُقيتُ، يا عَلِيُّ، يا كَبيرُ، يا وَكيلُ.

وأمَّا الَّتي فِي الأَنعامِ: يا غَفورُ، يا بُرهانُ، يا فاطِرُ، يا قاهِرُ، يا مُميتُ.

وأمَّا الَّتي فِي الأَعرافِ: يا مُحيي، يا مُميتُ.

وأمَّا الَّتي فِي الأَنفالِ: يا نِعمَ المَولى ونِعمَ النَّصيرُ.

وأمَّا الَّتي في هودٍ: يا مُحيطُ، يا مَجيدُ، يا وَدودُ، يا فَعّالُ لِما يُريدُ.

وأمَّا الَّتي فِي الرَّعدِ: يا كَبيرُ، يا مُتَعالُ.

وفي سورَةِ إبراهيمَ: يا مَنّانُ.

وفِي الحِجرِ: يا خَلّاقُ.

وفي مَريمَ: يا صادِقُ، يا وارِثُ، يا فَردُ.

وفي طه: يا غَفّارُ.

وفِي الحَجِّ: يا باعِثُ.

وفِي المُؤمِنونَ [۹۱۰]: يا كَريمُ.

وفِي النّورِ: يا حَقُّ.

وفِي الفُرقانِ: يا هاد. [۹۱۱]

وفي سَبَأٍ: يا فَتّاحُ.

وفِي الزُّمَرِ: يا عالِمَ الغَيبِ وَالشَّهادَةِ.

وفِي المُؤمِنِ: يا غافِرَ الذَّنبِ، يا قابِلَ التَّوبِ، يا ذَا الطَّولِ، يا رَفيعُ.

وفِي الذّارِياتِ: يا رَزّاقُ، يا ذَا القُوَّةِ المَتينُ.

وفِي الطّورِ: يا بَرُّ.

وفِي «اقتَرَبَتِ السّاعَةُ»: يا مَليكُ، يا مُقتَدِرُ.

وفِي الرَّحمانِ: يا رَبَّ المَشرِقَينِ، يا رَبَّ المَغرِبَينِ، يا ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ.

وفِي الحَديدِ: يا أوَّلُ، يا آخِرُ، يا ظاهِرُ، يا باطِنُ.

وفِي الحَشرِ: يا مَلِكُ، يا قُدّوسُ، يا سَلامُ، يا مُؤمِنُ، يا مُهَيمِنُ، يا عَزيزُ، يا جَبّارُ، يا مُتَكَبِّرُ، يا خالِقُ، يا بارِئُ، يا مُصَوِّرُ.

وفِي البُروجِ: يا مُبدِئُ، يا مُعيدُ.

وفِي الفَجرِ: يا وَترُ.

وفِي الإِخلاصِ: يا أحَدُ، يا صَمَدُ. [۹۱۲]

452. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند، داراى نَوَد و نُه نام است كه هركس آنها را بشمارد، به بهشت مى رود. اين نام ها در كتاب خدا وجود دارند: پنج نام آنها در سوره فاتحة الكتاب است، 33 نام در بقره، پنج نام در آل عمران، هفت نام در نساء، شش نام در انعام، دو نام در اعراف، دو نام در انفال، چهار نام در هود، دو نام در رعد، يك نام در ابراهيم، يك نام در حجر، سه نام در مريم، يك نام در طه، يك نام در حج، يك نام در مؤمنون، سه نام در نور، يك نام در فرقان، يك نام در سبأ، چهار نام در زمر، چهار نام در مؤمن (غافر)، دو نام در ذاريات، يك نام در طور، دو نام در «اقتربت الساعة» (قمر)، چهار نام در الرحمن، چهار نام در حديد، يازده نام در حشر، دو نام در بُروج، يك نام در فجر، دو نام در اخلاص.…

امّا آن پنج نام كه در فاتحة الكتاب اند: اى خدا، اى پروردگار، اى مهر گستر، اى مهربان، اى مالك!

سى و سه نام موجود در بقره، عبارت اند از: اى احاطه كننده، اى توانا، اى دانا، اى حكيم، اى توبه پذير، اى مهربان، اى بينا، اى باعظمت، اى حامى و سرپرست، اى ياور، اى گسترده، اى نوآفرين، اى شنوا، اى شكست ناپذير، اى بسنده، اى دلسوز، اى قدردان، اى يكتا، اى نيرومند، اى زورمند، اى نزديك، اى پاسخ دهنده، اى باسرعت، اى بردبار، اى آگاه، اى جمع كننده، اى پهن كننده، اى زنده، اى پايدار، اى بى نياز، اى ستوده!

نام هاى موجود در آل عمران، عبارت اند از: اى بخشنده، اى ايستاده، اى راستگو، اى نعمت بخش، اى داراى فضل!

نام هاى موجود در نساء، عبارت اند از: اى مراقب، اى حسابرس (/ بسنده كار)، اى گواه، اى مقتدر، اى والا، اى بزرگ، اى وكيل!

نام هاى موجود در انعام، عبارت اند از: اى آمرزگار، اى برهان، اى شكافنده، اى چيره، اى ميراننده!

نام هاى موجود در اعراف، عبارت اند از: اى زنده كننده، اى ميراننده!

نام هاى موجود در انفال، عبارت اند از: اى نيكو حامى و نيكو ياور!

نام هاى موجود در هود، عبارت اند از: اى احاطه كننده (/ مطّلع از هر چيز)، اى با شكوه، اى دوستدار، اى انجام دهنده هر آنچه خواهد!

نام هاى موجود در رعد، عبارت اند از: اى بزرگ، اى بلندمرتبه!

نام موجود در ابراهيم، عبارت است از: اى نعمت بخش!

در حجر: اى آفريدگار!

در مريم: اى راستگو، اى ارث بر، اى فرد!

در طه: اى بسيار آمرزنده!

در حج: اى برانگيزنده!

در مؤمنون: اى با كَرَم!

در نور: اى حق!

در فرقان: اى راهنما!

در سبأ: اى گشاينده!

در زمر: اى داناى نهان و آشكار!

در مؤمن (غافر): اى آمرزنده گناه، اى توبه پذير، اى توانمند (/ توانگر بى نياز) و اى والا!

در ذاريات: اى روزى رسان، اى داراى نيروى استوار [و مقهور ناشدنى]!

در طور: اى نيكوكار!

در «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ» (قمر): اى پادشاه، اى مقتدر!

در الرحمن: اى پروردگارِ دو خاور، اى پروردگارِ دو باختر، اى صاحب شُكوه و بزرگوارى!

در حديد: اى آغاز، اى انجام، اى پيدا، اى نهان!

در حشر: اى پادشاه، اى پاك، اى سلام، اى ايمنى بخش، اى چيره، اى شكست ناپذير، اى باجبروت، اى بزرگ منش، اى آفريننده، اى پديد آورنده، اى صورتگر!

در بروج: اى آغاز كننده، اى اعاده كننده!

در فجر: اى طاق!

در اخلاص (توحيد): اى يكتا، اى صمد!

بحثى در باره تعداد اسماى حُسناى لفظى

علّامه سيّد محمّدحسين طباطبايى مى گويد:

عبارتى در آيات قرآن كريم نيست كه تعداد اسماى حُسنا (نام هاى خدا) را معيّن كند؛ بلكه از ظاهر سخن خداوند در اين آيه ها:

«اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى. [۹۱۳]

خداوند كه بجز او خدايى نيست، اسماى حسنا دارد».

«وَلِلَّهِ الأَْسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا. [۹۱۴]

اسماى حُسنا از آنِ خداست. پس او را به آنها بخوانيد».

«لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ. [۹۱۵]

اسماى حسنا از آنِ اوست. هر چه در آسمان ها و زمين هست، او را تنزيه مى كند».

و آيه هايى شبيه اينها، چنين برداشت مى شود كه هر نام زيبايى و بلكه زيباترينِ همه نام ها (از جهت معنا)، از آنِ خداى متعال است. پس اسماى حسناى او، به هيچ شماره اى محدود نمى شوند.

و آنچه از اين نام ها كه در الفاظ كتاب الهى آمده اند، صد و بيست و اندى نام است كه عبارت اند از:

الف ـ اله (خدا)، اَحَد (يگانه)، اوّل (نخستين)، آخِر (واپسين)، اَعلى (برتر)، اَكرم (گرامى)، اَعلم (داناترين)، اَرحمُ الراحمين (بخشنده ترينِ بخشندگان)، اَحكمُ الحاكمين (حاكم ترينِ حاكمان)، اَحسنُ الخالقين (بهترينِ آفرينندگان)، اَهل التقوى (شايسته پروا)، اَهل المغفره (شايسته آمرزيدن)، اَقرب (نزديك ترين)، اَبقى (پاينده ترين)؛

ب ـ بارئ (آفريدگار)، باطن (نهان)، بديع (نوآور)، بَر (نيكوكار)، بصير (بينا)؛

ت ـ توّاب (بازگردنده)؛

ج ـ جبّار (جبران كننده)، جامع (گردآورنده)؛

ح ـ حكيم (فرزانه)، حليم (بردبار)، حى (زنده)، حق، حميد (ستوده)، حسيب (بسنده)، حفيظ (نگاهدار)، حَفىّ (پذيرنده)؛

خ ـ خبير (آگاه)، خالق (آفريدگار)، خلّاق، خير (نيك)، خير الماكرين (بهترينِ چاره گران)، خير الرازقين (بهترينِ روزى رسانان)، خير الفاصلين (بهترينِ فيصله دهندگان)، خير الحاكمين (بهترينِ حكم دهندگان)، خير الفاتحين (بهترينِ گشايشگران)، خير الغافرين (بهترينِ پوشانندگان)، خير الوارثين (بهترينِ ميراث بَران)، خير الراحمين (بهترينِ مهربانان)، خير المُنزلين (بهترينِ جاى دهندگان)؛

ذ ـ ذو العرش (داراى سرير [فرمان روايى])، ذو الطَّول (باسخاوت)، ذو الانتقام (انتقام گيرنده)، ذو الفضل العظيم (داراى فضل بزرگ)، ذو الرحمه (داراى رحمت)، ذو القوّه (نيرومند)، ذو الجلال و الإكرام (صاحب جلال و شكوه)، ذو المعارج (داراى والايى ها)؛

ر ـ رحمان (بخشاينده)، رحيم (بخشنده)، رئوف، رَب (پروردگار)، رفيع الدرجات (بلندْمرتبه)، رزّاق (روزى رسان)، رقيب (مراقب)؛

س ـ سميع (شنوا)، سلام (سلامت بخش)، سريع الحساب (زود حسابرس)، سريع العقاب (زود كيفردهنده)؛

ش ـ شهيد (گواه)، شاكر (قدردان)، شكور (بسيار سپاس گزار)، شديد العقاب (سخت كيفر)، شديد المِحال (سختگير)؛

ص ـ صمد (در اوج شكوه؛ آن كه در هر نيازى، بدو روى مى آورند)؛

ظ ـ ظاهر (پيدا)؛

ع ـ عليم (بس دانا)، عزيز (هميشه پيروز)، عَفُو (درگذرنده)، عَلى (والا)، عظيم (باعظمت)، علّام الغيوب (دانا به نهان ها)، عالم الغيب و الشهادة (آگاه به غيب و حضور)؛

غ ـ غنىّ (توانگر)، غفور (آمرزشگر)، غالب (مسلّط)، غافر الذنب (پوشاننده گناه)، غفّار (بسيار آمرزنده)؛

ف ـ فالق الإصباح (شكافنده سپيده)، فالق الحَبّ و النوى (شكافنده دانه و هسته)، فاطر (پديدآورنده)، فتّاح (گشايشگر)؛

ق ـ قوىّ (نيرومند)، قُدّوس (منزّه)، قيّوم (برپادارنده)، قاهر (چيره)، قهّار (بسيار چيره)، قريب (نزديك)، قادر (توانا)، قدير (هميشه پُرتوان)، قابل التّوب (توبه پذيرنده)، القائم على كُلّ نفسٍ بما كَسَبَت (چيره بر هر آنچه انسان به دست مى آورد)؛

ك ـ كبير (بزرگ)، كريم، كافى (كفايت كننده)؛

ل ـ لطيف (ريزبين)؛

م ـ مَلِك (فرمان روا)، مؤمن (پناه دهنده)، مُهَيمِن (پُرهيمنه)، متكبّر (بس سترگ)، مصوِّر (تصويرگر)، مجيد (باشكوه)، مُجيب (اجابت كننده)، مُبين (آشكار)، مولى (اختياردار)، محيط (فراگير)، مُقيت (نگه دارنده)، متعالى (والا)، مُحيى (زنده كننده)، متين (استوار)، مقتدر، مستعان (آن كه از وى كمك خواهند)، مُبدئ (آغازگر)، مالك المُلك (صاحب حقّ فرمان روايى)؛

ن ـ نصير (ياور)، نور؛

و ـ وهّاب (بخشنده)، واحد (يكتا)، ولى، والى، واسع (وسعت دهنده)، وكيل، ودود (مهرورز)؛

ه ـ هادى (راهنما).

گذشت كه گفته قرآن: «وَلِلَّهِ الأَسْمَاءُ الْحُسْنَى؛ و نام هاى زيبا، از آنِ خداست»، «ولَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى؛ ونام هاى زيبا، براى اوست»، ظاهرش اين است كه معانى اين نام ها، به طور حقيقى و اصيل، از آنِ خداست و به تَبَع، از آنِ غير اوست. پس او مالك حقيقىِ اسم هاست؛ ولى غير او، تنها آنچه را از اين ميان دارد كه خدا به او داده باشد، و با اين همه، آنچه را خدا به غير خود داده، از مِلك او بيرون نمى رود. براى مثال، حقيقت علم، از آنِ خداى سبحان است و غير خدا، بهره اى از آن ندارد، مگر علمى را كه خدا به او بخشيده باشد و با اين همه، علم، از آنِ خداست و از مِلك و سلطنت خدا بيرون نمى رود.

امّا آنچه كه هر دو فرقه (شيعه و اهل سنّت)، به طور مستفيض [۹۱۶] از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه: «خداوند، نَوَد و نُه نام دارد؛ صد نام، منهاى يكى. هر كه آنها را به شماره آورَد، به بهشت درمى آيد» يا شبيه به اين جملات، هيچ دلالتى بر توقيفى بودن [اسماى الهى] ندارند. اين، از نگاه بحث تفسيرى است؛ امّا حكم شرعى آن، مربوط به علم فقه است و احتياط در دين، اقتضا مى كند كه در نام بردن، به همان نام هايى بسنده شود كه از طريق نقل رسيده اند. البته جارى كردن [ديگر نام ها بر زبان] و اطلاق نمودن [آنها بر خداوند]، بدون اين كه آنها را «نام» بشمريم، آسان [و بى اشكال] است. [۹۱۷]

3 / 2: عدد الأَسماء التكوينيّة

3 / 2: شمار نام هاى تكوينى

الكتاب

قرآن

«وَ لَوْ أَنَّمَا فِى الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ». [۹۱۸]

«و اگر همه درختان روى زمين قلم باشند و دريا و هفت درياى ديگر مركّب گردند، كلمات خدا پايان نمى پذيرد. هر آينه، خدا، شكست ناپذيرِ حكيم است».

«قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّى وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا ». [۹۱۹]

«بگو: اگر دريا براى [نوشتن] كلمات پروردگارم مركّب شود، پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان پذيرد، قطعاً دريا پايان مى پذيرد، اگرچه نظيرش را به مدد بياوريم».

«وَ إِن تَعُدُّواْ نَعَمتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا». [۹۲۰]

«و اگر نعمت هاى خدا را بشماريد، نمى توانيد آنها را شماره كنيد».

الحديث

حديث

453. الإمام الصادق عليه السلام ـ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى: «قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ...» ـ: قَد أخبَرَكَ أَنَّ كَلامَ اللّهِ لَيسَ لَهُ آخِرٌ ولا غايَةٌ، ولا يَنقَطِعُ أَبَدا. [۹۲۱]

453. امام صادق عليه السلام ـ در تفسير آيه شريف «بگو: اگر دريا...» ـ: در واقع به تو خبر داده است كه كلام و سخنان خدا را پايان و نهايتى نيست و هرگز به سر نمى آيد.

تعليق

أسماء اللّه وكلماته التكوينيّة بمعناها العامّ تشمل جميع مخلوقات اللّه، وعلى هذا الأساس فإنّ كلمات اللّه لا عدّ لها ولا حصر، والمخلوقات غير قادرة على إِحصائها، ولكنّ هذا لايعني طبعا أنّ اللّه غير قادر على إِحصائها؛ فهو تعالى يعلم عدد جميع مخلوقاته؛ ولهذا نرى القرآن الكريم يعلن: «وَ أَحْصَى كُلَّ شَىْ ءٍ عَدَدَا»، [۹۲۲] «لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا» [۹۲۳]، «وَ كُلَّ شَىْ ءٍ أَحْصَيْنَاهُ كِتَابًا». [۹۲۴]

إضافة إِلى الأسماء والكلمات التكوينيّة العامّة، فإنّ للّه تعالى أسماء وكلمات تكوينيّة خاصّة أيضا تُذكر تحت عنوان «أسماء اللّه الحسنى»، أو «أمثاله العليا»، أو «آياته الكبرى»، أو «اسم اللّه الرضيّ»، ومصداقُها البارز الأنبياءُ والأولياء وأهل البيت عليهم السلام.

يادداشت

نام هاى خداوند و كلمات تكوينىِ او، به معناى عام، شامل همه مخلوقات خداست و بر اين اساس، كلمات خداوند، حدّ و حصرى ندارند و مخلوقات را ياراى شمردن آنها نيست؛ امّا اين، بدان معنا نيست كه خودِ خداوند هم نتواند آنها را بشمارد. خداوند متعال، تعداد همه مخلوقات خود را مى داند و از اين روست كه مى بينيم قرآن كريم، اعلان مى دارد:

«هر چيزى را به عدد، شماره كرده است».

«هيچ كوچك و بزرگى را فرو ننهاده، مگر آن كه شماره اش كرده است».

«و هر چيزى را شماره و ثبت كرده ايم».

خداوند، افزون بر نام ها و كلمات عامّ تكوينى، نام ها و كلمات خاصّ تكوينى نيز دارد كه از آنها با عنوان «اسماى حُسناى خدا» و يا «امثال عُليا» و يا «آيات كبرا» و يا «اسم مرضىّ خدا» ياد مى شود و مصداق بارز آنها، پيامبران و اوليا و اهل بيت عليهم السلام هستند.

الفصل الرابع: الإسم الأعظم

فصل چهارم: اسم اعظم

4 / 1: ما رُوِيَ في تَفسيرِ الاسمِ الأَعظَمِ

4 / 1: احاديثى درباره اسم اعظم

4 / 1 ـ 1: البَسمَلَة

4 / 1 ـ 1: بسم اللّه الرحمن الرحيم

454. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» أَقرَبُ إِلَى الاِسمِ الأعظَمِ [۹۲۵] مِن سَوادِ العَينِ إِلى بَياضِها. [۹۲۶]

454. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»، به اسم [۹۲۷] اعظم خدا، نزديك تر از سياهى چشم به سفيدى آن است.

455. مُهج الدعوات عن معاوية بن عمّار عـن الإمام الصادق عليه السلام: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» اِسمُ اللّهِ الأكبَرُ. أَو قالَ: الأَعظَمُ. [۹۲۸]

455. مهج الدعوات ـ به نقل از معاوية بن عمّار ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «بسم اللّه الرحمن الرحيم، اسم اكبر خداست» يا فرمود: «اسم اعظم خدا».

4 / 1 ـ 2: آياتٌ مِنَ القُرآنِ

4 / 1 ـ 2: آياتى از قرآن

456. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اِسمُ اللّهِ الأَعظَمُ في هاتَينِ الآيَتَينِ: «وَ إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ» [۹۲۹]، وفاتِحَةِ سورَةِ آلِ عِمرانَ: «الم * اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ» [۹۳۰]. [۹۳۱]

456. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اسم اعظم خدا، در اين دو آيه است: [يكى] «و معبود شما، معبودى يگانه است. معبودى جز او نيست و مهرگستر و مهربان است » و [ديگرى در] آغاز سوره آل عمران: «الف. لام. ميم. خدا، معبودى جز او نيست و زنده و پاينده است».

457. عنه صلى الله عليه و آله: اِسمُ اللّهِ الأَعظَمُ الَّذي إِذا دُعِيَ بِهِ أَجابَ في سُوَرٍ ثَلاثٍ: البَقَرَةِ، وآلِ عِمرانَ، وطه. [۹۳۲]

457. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اسم اعظم خدا كه هر گاه [خدا] با آن دعا شود، اجابت مى كند، در سه سوره است: بقره، آل عمران و طه.

458. عنه صلى الله عليه و آله: اِسمُ اللّهِ الأَعظَمُ الَّذي إِذا دُعِيَ بِهِ أَجابَ في هذِهِ الآيِةِ مِن آلِ عِمرانَ: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ» [۹۳۳] إِلى آخِرِهِ. [۹۳۴]

458. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اسم اعظم خدا كه هر گاه خدا با آن نام خوانده شود، جواب مى دهد، در اين آيه از سوره آل عمران است: «بگو: خدايا! اى صاحب مُلك! به هر كه خواهى، مُلك مى دهى» تا آخر آيه.

459. عنه صلى الله عليه و آله: هَل أَدُلُّكُم عَلَى اسمِ اللّهِ الأَعظَمِ الَّذي إِذا دُعِيَ بِهِ أَجابَ، وإِذا سُئِلَ بِهِ أَعطى؟ الدَّعوَةُ الَّتي دَعا بِها يونُسُ، حَيثُ ناداهُ فِي الظُّلُماتِ الثَّلاثِ: «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ» [۹۳۵]. [۹۳۶]

459. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: آيا شما را به نام اعظم خدا راه نمايى كنم؛ همان نامى كه هر گاه خدا با آن نام خوانده شود، جواب مى دهد و هر گاه با آن درخواست شود، عطا مى كند؟ [نام اعظم، همان] دعايى است كه يونس با آن [خدا را] خواند و در تاريكى هاى سه گانه، صدا زد: «معبودى جز تو نيست. منزّهى تو! راستى كه من از ستمگران بودم».

460. عنه صلى الله عليه و آله: اِسمُ اللّهِ الأَعظَمُ في سِتِّ آياتٍ في آخِرِ سورَةِ الحَشرِ. [۹۳۷]

460. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اسم اعظم خدا، در شش آيه آخر سوره حشر است.

461. كنز العمّال عن البراء بن عازب: قُلتُ لِعَلِيٍّ عليه السلام: يا أَميرَ المُؤمِنينَ، أسأَ لُكَ بِاللّهِ ورَسولِهِ إِلّا خَصَصتَني بِأَعظَمِ ما خَصَّكَ بِهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وَاختَصَّهُ بِهِ جِبريلُ، وأَرسَلَهُ بِهِ الرَّحمنُ.

فَضَحِكَ، ثُمَّ قالَ لَهُ: يا بَراءُ، إِذا أَرَدتَ أَن تَدعُوَ اللّهَ عز و جل بِاسمِهِ الأَعظَمِ، فَاقرَأ مِن أَوَّلِ سورَةِ الحَديدِ إِلى آخِرِ سِتِّ آياتٍ مِنها إِلى «... عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»، وآخِرَ سورَةِ الحَشرِ، يَعني أَربَعَ آياتٍ، ثُمَّ ارفَع يَدَيكَ فَقُل: «يا مَن هُوَ هكَذا، أَسأَ لُكَ بِحَقِّ هذِهِ الأَسماءِ أَن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، وأَن تَفعَلَ بي كَذا وكَذا مِمّا تُريدُ»، فَوَ الَّذي لا إِلهَ غَيرُهُ لَتُقبِلَنَّ [۹۳۸] بِحاجَتِكَ إِن شاءَ اللّهُ. [۹۳۹]

461. كنز العُمّال ـ به نقل از بَراء بن عازب ـ: به على عليه السلام گفتم: اى امير مؤمنان! به حقّ خدا و رسولش از تو درخواست مى كنم كه بزرگ ترين چيزى را كه پيامبر خدا به تو ارزانى داشت و جبرئيل، آن را به پيامبر صلى الله عليه و آله ارزانى داشت و خداوند رحمان، جبرئيل را با آن فرستاد، به من ارزانى بدارى.

على عليه السلام خنديد و سپس فرمود: «اى براء! هر گاه خواستى خداوند عز و جل را به نام اعظمش بخوانى، از اوّل سوره حديد تا آخر آيه ششم آن، يعنى تا «عليم بذات الصدور»، و چهار آيه آخر سوره حشر را بخوان. آن گاه دستانت را [به سوى آسمان] بلند كن و بگو: اى خدايى كه چنين هستى، به حقّ اين نام ها از تو درخواست مى كنم كه بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرستى و برايم چنين و چنان كنى هر چه را مى خواهى، بگو. سوگند به آن كه معبودى جز او نيست، به خواست خداوند، به حاجتت مى رسى».

462. الإمام الصادق عليه السلام: اِسمُ اللّهِ الأَعظَمُ مُقَطَّعٌ في أُمِّ الكِتابِ. [۹۴۰]

462. امام صادق عليه السلام: اسم اعظم خدا در اُمُّ الكتاب (فاتحه) به صورت پراكنده آمده است.

463. عنه عليه السلام: «الم» هُوَ حَرفٌ مِن حُروفِ اسمِ اللّهِ الأَعظَمِ المُقَطَّعِ فِي القُرآنِ، الَّذي يُؤَلِّفُهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وَالإِمامُ، فَإِذا دَعا بِهِ أُجيبَ. [۹۴۱]

463. امام صادق عليه السلام: «الم»، يكى از حروف اسم اعظم خداست كه در قرآن، به صورت تكّه تكّه آمده است و پيامبر صلى الله عليه و آله و امام، آنها را سرِ هم مى كنند و چون با آن دعا كنند، اجابت مى شود.

4 / 1 ـ 3: نُصوصٌ مِنَ الأَدعِيَةِ

4 / 1 ـ 3: دعاهاى شامل اسم اعظم

464. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لَمّا سَمِعَ رَجُلاً يَقولُ: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِأَنَّ لَكَ الحَمدَ لا إِلهَ إِلّا أَنتَ وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ، المَنّانُ، بَديعُ السَّماواتِ وَالأَرضِ، ذُوالجَلالِ وَالإِكرامِ ـ: لَقَد سَأَلَ اللّهَ بِاسمِهِ الأَعظَمِ، الَّذي إِذا سُئِلَ بِهِ أَعطى، وإِذا دُعِيَ بِهِ أَجابَ. [۹۴۲]

464. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ آن گاه كه شنيد مردى مى گويد: بار خدايا! من از تو درخواست مى كنم، از تويى كه سپاس، ويژه توست و معبودى جز تو نيست و يگانه اى و بى انبازى و نعمت بخشى و پديد آورنده آسمان ها و زمينى، و شكوهمند و بزرگوارى ـ: او از خداوند به اسم اعظمش درخواست كرد؛ اسمى كه هر گاه با آن از خدا درخواست شود، عطا مى كند و هر گاه با آن خوانده شود، پاسخ مى دهد.

465. سنن ابن ماجة عن بريدة: سَمِعَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله رَجُلاً يَقولُ: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَلُكَ بِأَنَّكَ أَنتَ اللّهُ الأَحَدُ الصَّمَدُ الَّذي لَم يَلِد ولَم يولَد ولَم يَكُن لَهُ كُفُوا أَحَدٌ.

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لَقَد سَأَلَ اللّهَ بِاسمِهِ الأَعظَمِ، الَّذي إِذا سُئِلَ بِهِ أَعطى، وإِذا دُعِيَ بِهِ أَجابَ. [۹۴۳]

465. سنن ابن ماجة ـ به نقل از بريده ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله شنيد كه مردى مى گويد: بار الها! از تو درخواست مى كنم؛ تويى كه خداى يگانه و بى نياز هستى؛ خدايى كه نه فرزند دارد و نه خود، فرزند كسى است و هيچ كس، همتاى او نيست.

پيامبر خدا فرمود: «او از خداوند به اسم اعظمش درخواست كرد؛ اسمى كه هر گاه با آن از او درخواست شود، عطا مى كند و هر گاه با آن دعا شود، اجابت مى كند.

466. سنن أبي داود عن حفص عن أنس: أَنَّهُ كانَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله جالِسا ورَجُلٌ يُصَلّي، ثُمَّ دَعَا: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بأَنَّ لَكَ الحَمدَ لا إِلهَ إِلّا أَنتَ، المَنّانُ، بَديعُ السَّماواتِ وَالأَرضِ، يا ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ، يا حَيُّ يا قَيّومُ.

فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: لَقَد دَعا اللّهَ بِاسمِهِ العَظيمِ، الَّذي إِذا دُعِيَ بِهِ أَجابَ، وإِذا سُئِلَ بِهِ أَعطى. [۹۴۴]

466. سنن أبى داوود ـ به نقل از حفص، در باره اَنَس ـ: وى (اَنَس) با پيامبر خدا نشسته بود و مردى نماز مى خواند، و چنين دعا كرد: بار الها! از تو درخواست مى كنم؛ تويى كه سپاس، ويژه توست و معبودى جز تو نيست و نعمت بخشى و پديد آورنده آسمان ها و زمينى! اى شكوهمند بزرگوار! اى زنده! اى پاينده!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اين مرد، خدا را به نام اعظمش خواند؛ نامى كه هر گاه با آن خوانده شود، پاسخ مى دهد و هر گاه با آن از او درخواستى شود، عطا مى كند».

467. الأدب المفرد عن أنس: كُنتُ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله دَعا رَجُلٌ فَقالَ: يا بَديعَ السَّماواتِ، يا حَيُّ يا قَيّومُ، إِنّي أَسأَ لُكَ.

فَقالَ: أتَدرونَ بِما دَعا؟ وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ، دَعَا اللّهَ بِاسمِهِ الَّذي إِذا دُعِيَ بِهِ أَجابَ. [۹۴۵]

467. الأدب المفرد ـ به نقل از اَنَس ـ: با پيامبر خدا بودم كه مردى دعا كرد و گفت: اى پديد آورنده آسمان ها، اى زنده، اى پاينده! از تو درخواست مى كنم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مى دانيد با چه دعا كرد؟ سوگند به آن كه جانم در دست اوست، او خدا را به آن نامش خواند كه هر گاه با آن نام خوانده شود، پاسخ مى دهد».

468. الإمام الحسين عليه السلام عن الإمام عليّ عليه السلام: رَأَيتُ الخِضرَ عليه السلام فِي المَنامِ قَبلَ بَدرٍ بِلَيلَةٍ، فَقُلتُ لَهُ: عَلِّمني شَيئا أُنصَرُ بِهِ عَلَى الأَعداءِ.

فَقالَ: قُل: «يا هُوَ، يا مَن لا هُوَ إِلَا هُوَ»، فَلَمّا أَصبَحتُ قَصَصتُها عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَقالَ لي: يا عَلِيُّ عُلِّمتَ الاِسمَ الأَعظَمَ. فَكانَ عَلى لِساني يَومَ بَدرٍ.

وإِنَّ أَميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام قَرَأَ: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»، فَلَمّا فَرَغَ قالَ: يا هُوَ، يا مَن لا هُوَ إِلّا هُوَ، اغفِر لي وَانصُرني عَلَى القَومِ الكافِرينَ.

وكانَ عَلِيٌّ عليه السلام يَقولُ ذلِكَ يَومَ صِفّينَ وهُوَ يُطارِدُ، فَقالَ لَهُ عَمّارُ بنُ ياسِرٍ: يا أَميرَ المُؤمِنينَ، ما هذِهِ الكِناياتُ؟

قالَ: اِسمُ اللّهِ الأَعظَمُ، وعِمادُ التَّوحيدِ للّهِِ لا إِلهَ إِلّا هُوَ، ثُمَّ قَرَأَ: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ»، وآخِرَ الحَشرِ، ثُمَّ نَزَلَ فَصَلّى أَربَع رَكعاتٍ قَبلَ الزَّوالِ. [۹۴۶]

468. امام حسين عليه السلام: [پدرم] على عليه السلام فرمود: «يك شب قبل از بدر، خضر عليه السلام را در خواب ديدم. به او گفتم: چيزى به من بياموز كه به واسطه آن بر دشمنان، نصرت داده شوم. گفت: بگو: اى او! اى آن كه اويى جز او نيست!

صبح كه شد، خوابم را براى پيامبر خدا تعريف كردم. فرمود: اى على! اسم اعظم به تو آموخته شده است. پس در جنگ بدر، اين جمله

پيوسته بر زبانم بود».

امير مؤمنان، «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» را خواند و چون تمامش كرد، فرمود: «اى او! اى آن كه اويى جز او نيست! مرا بيامرز و بر اين جماعت كافر، نصرتم بخش».

در جنگ صفّين نيز، در حالى كه دشمن را تعقيب مى كرد، همين جمله را مى گفت. عمّار بن ياسر به امام عليه السلام گفت: اى امير مؤمنان! اين اشارات و كنايات چيست؟

فرمود: «اسم اعظم خدا، و ستون توحيد خداوند، جمله لا إله إلّا هو است». سپس آيه «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ» و آخر سوره حشر را خواند. آن گاه، پياده شد و چهار ركعت قبل از زوال (ظهر) را خواند.

469. الإمام زين العابدين عليه السلام: كُنتُ أَدعُو اللّهَ سُبحانَهُ سَنَةً عَقيبَ كُلِّ صَلاةٍ أَن يُعَلِّمَنِي الاِسمَ الأَعظَمَ، فَإِنّي ذاتَ يَومٍ قَد صَلَّيتُ الفَجرَ، إِذ غَلَبَتني عَينايَ وأَنَا قاعِدٌ، وإِذا أَنَا بِرَجُلٍ قائِمٍ بَينَ يَدَيَّ يَقولُ لي: سَأَلتَ اللّهَ تَعالى أَن يُعَلِّمَكَ الاِسمَ الأَعظَمَ؟ قُلتُ: نَعَم.

قالَ: قُل: «اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ اللّهِ، اللّهِ، اللّهِ، اللّهِ، اللّهِ، الَّذي لا إِلهَ إِلّا هُوَ رَبُّ العَرشِ العَظيمِ».

قالَ: فَوَ اللّهِ ما دَعَوت بِها [۹۴۷] لِشَيءٍ إِلّا رَأَيتُ نُجحَهُ. [۹۴۸]

469. امام زين العابدين عليه السلام: من مدّت يك سال بعد از هر نمازى از خداوند، درخواست مى كردم كه اسم اعظم را به من بياموزد. يك روز كه نماز صبح را خواندم، در همان حال نشسته بودم كه خواب، چشمان مرا در رُبود. در عالم خواب، مردى را ديدم كه در برابر من ايستاده است و به من مى گويد: تو از خداوند متعال خواستى كه اسم اعظم را به تو بياموزد؟

گفتم: آرى.

گفت: بگو: «بار الها! من از تو درخواست مى كنم، به نامت: اللّه، اللّه، اللّه، اللّه، اللّه؛ آن كه معبودى جز او نيست و پروردگارِ اَورنگ بزرگ است».

به خدا سوگند كه با اين، براى چيزى دعا نكردم، مگر آن كه تأثيرش را ديدم.

470. الإمام الرضا عليه السلام: مَن قالَ بَعدَ صَلاةِ الفَجرِ: «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، لا حَولَ ولا قُوَّةَ إِلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ» مِئَةَ مَرَّةٍ، كانَ أَقرَبَ إِلَى اسمِ اللّهِ الأَعظَمِ مِن سَوادِ العَينِ إِلى بَياضِها، وإِنَّهُ دَخَلَ فيهَا اسمُ اللّهِ الأَعظَمُ. [۹۴۹]

470. امام رضا عليه السلام: هر كس بعد از نماز صبح، صد مرتبه بگويد: «به نام خداوندِ مهرگستر مهربان. هيچ نيرو و توانى نيست، مگر از سوى خداوند والا و بزرگ»، به اسم اعظم خدا، نزديك تر از سياهى چشم به سفيدى آن خواهد بود و اسم اعظم خدا، درون اين ذكر است.

4 / 1 ـ 4: كُلُّ اسمٍ مِن أَسماءِ اللّهِ عز و جل

4 / 1 ـ 4: هر نامى، از نام هاى خداست

471. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لَمّا سُئِلَ عَنِ اسمِ اللّهِ الأَعظَمِ ـ: كُلُّ اسمٍ مِن أَسماءِ اللّهِ، فَفَرِّغ قَلبَكَ عَن كُلِّ ما سِواهُ، وَادعُهُ بِأَيِّ اسمٍ شِئتَ، فَلَيسَ فِي الحَقيقَةِ للّهِِ اسمٌ دونَ اسمٍ، بَل هُوَ الواحِدُ القَهّارُ. [۹۵۰]

471. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در پاسخ پرسش از اسم اعظم خدا ـ: هر نامى از نام هاى خداست. پس دلت را از هر آنچه غير اوست، تُهى گردان و به هر نامى كه خواستى، او را بخوان؛ زيرا در حقيقت براى خداوند، نام خاصّى نيست؛ بلكه او يكتا و قهّار است.

4 / 2: مَن كانَ عِندَهُ الاِسمُ الأَعظَمُ

4 / 2: كسى كه اسم اعظم مى داند

الكتاب

قرآن

«قالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى ءَأشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ ». [۹۵۱]

«كسى كه نزد او دانشى از كتاب [آسمانى] بود، گفت: من، آن را پيش از آن كه چشم خود را بر هم زنى، برايت مى آورم. پس چون [سليمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر ديد، گفت: اين از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاس گزارم يا ناسپاسى مى كنم، و هر كس سپاسى گزارد، تنها به سود خويش سپاس مى گزارد، و هر كس ناسپاسى كند، بى گمان، پروردگارم بى نياز و كريم است».

الحديث

حديث

472. الإمام الباقر عليه السلام: إِنَّ اسمَ اللّهِ الأَعظَمَ عَلى ثَلاثَةٍ وسَبعينَ حَرفا، وإِنَّما كانَ عِندَ آصَفَ مِنها حَرفٌ واحِدٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالأَرضِ ما بَينَهُ وبَينَ سَريرِ بِلقَيسَ، حَتّى تَناوَلَ السَّريرَ بِيَدِهِ، ثُمَّ عادَتِ الأَرضُ كَما كانَت أَسرَعَ مِن طَرفَةِ عَينٍ. ونَحنُ عِندَنا مِنَ الاِسمِ الأَعظَمِ اثنانِ وسَبعونَ حَرفا، وحَرفٌ واحِدٌ عِندَ اللّهِ تَعالى، اِستَأثَرَ بِه في عِلمِ الغَيبِ عِندَهُ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إِلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ. [۹۵۲]

472. امام باقر عليه السلام: اسم اعظم خدا، هفتاد و سه حرف دارد كه آصف، يك حرف آن را مى دانست و آن را به زبان آورد. در نتيجه، آنچه [از موانع و فاصله] ميان او و تخت بلقيس بود، در كام زمين فرو رفت و آصف، تخت را با دستش برداشت و آن گاه، زمين به حال نخست بر گشت و اين همه، سريع تر از يك چشم بر هم زدن، رُخ داد. هفتاد و دو حرف از اسامى اعظم، نزد ماست و يك حرف، نزد خداوند متعال است و آن را به علم غيب خويش، اختصاص داده است، و هيچ نيرو و توانى نيست، مگر از سوى خداوند والا و بزرگ.

473. الإمام الصادق عليه السلام: كانَ سُلَيمانُ عِندَهُ اسمُ اللّهِ الأَكبَرُ، الَّذي إِذا سَأَلَهُ أَعطى، وإِذا دَعا بِهِ أَجابَ، ولَو كانَ اليَومَ لَاحتاجَ إِلَينا. [۹۵۳]

473. امام صادق عليه السلام: سليمان عليه السلام اسم اعظم خدا را مى دانست؛ اسمى كه هر گاه [با آن] از خدا درخواست مى كرد، عطا مى كرد و هر گاه با آن خدا را مى خواند، پاسخ مى داد و اگر او امروز مى بود، هر آينه، به ما نياز داشت.

474. عنه عليه السلام: سَلمانُ عُلِّمَ الاِسمَ الأَعظَمَ. [۹۵۴]

474. امام صادق عليه السلام: اسم اعظم، به سلمان، آموخته شده بود.

475. بصائر الدرجات عن عبد اللّه بن بكير عن أَبي عبد اللّه عليه السلام: كُنتُ عِندَهُ فَذَكَروا سُليمانَ وما أُعطِيَ مِنَ العِلمِ وما أُوتِيَ مِنَ المُلكِ، فَقالَ لي: وما أُعطِيُ سُليمانُ بنُ داودَ؟! إِنَّما كانَ عِندَهُ حَرفٌ واحِدٌ مِنَ الاِسمِ الأَعظَمِ، وصاحِبُكُمُ، الَّذي قالَ اللّهُ: «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدَا بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» [۹۵۵]، وكانَ وَاللّهِ عِندَ عَلِيٍّ عليه السلام عِلمُ الكِتابِ. فَقُلتُ: صَدَقتَ وَاللّهِ، جُعِلتُ فِداكَ! [۹۵۶]

475. بصائر الدرجات ـ به نقل از عبد اللّه بن بُكَير ـ: نزد امام صادق عليه السلام بودم كه حاضران، از سليمان و علم و سلطنتى كه به او داده شده بود، سخن به ميان آوردند. امام عليه السلام به من فرمود: «به سليمان بن داوود، چه داده شده بود؟! او فقط يك حرف از اسم اعظم مى دانست؛ امّا امام شما، كسى است كه خداوند فرمود: «بگو: كافى است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است، ميان من و شما گواه باشند». به خدا سوگند، علم كتاب، نزد على عليه السلام بود».

گفتم: به خدا كه راست فرمودى، فدايت گردم!

476. الإمام الصادق عليه السلام: إِنَّ عيسَى بنَ مَريَمَ عليه السلام أُعطِيَ حَرفَينِ وكانَ يَعمَلُ بِهِما، وأُعطِيَ موسى أَربَعَةَ أَحرُفٍ، وأُعطِيَ إِبراهيمُ ثَمانِيَةَ أَحرُفٍ، وأُعطِيَ نوحٌ خَمسَةَ عَشَرَ حَرفا، وأُعطِيَ آدَمُ خَمسَةً وعِشرينَ حَرفا، وإِنَّ اللّهَ تَعالى جَمَعَ ذلِكَ كُلَّهُ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، وإِنَّ اسمَ اللّهِ الأَعظَمَ ثَلاثَةٌ وسَبعونَ حَرفا، أَعطى مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله اثنَينِ وسَبعينَ حَرفا، وحُجِبَ عَنهُ حَرفٌ واحِدٌ. [۹۵۷]

476. امام صادق عليه السلام: به عيسى بن مريم عليه السلام دو حرف [از حروف اسم اعظم] داده شد و به واسطه آن دو، عمل (معجزه) مى كرد. به موسى عليه السلام چهار حرف داده شد، به ابراهيم عليه السلام هشت حرف داده شد، به نوح عليه السلام پانزده حرف داده شد، به آدم عليه السلام 25 حرف داده شد، و خداوند متعال، همه آنها را مجموعاً به محمّد صلى الله عليه و آله داد. اسم اعظم خداوند، هفتاد و سه حرف دارد. هفتاد و دو حرفش را به محمّد صلى الله عليه و آله داد و يك حرف از او پنهان نگه داشته شد.

477. عنه عليه السلام: إِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ وتَعالى جَعَلَ اسمَهُ الأَعظَمَ عَلى ثَلاثَةٍ وسَبعينَ حَرفا، فَأَعطى آدَمَ مِنها خَمسَةً وعِشرينَ حَرفا، وأَعطى نوحا مِنها خَمسَةَ عَشَرَ حَرفا، وأَعطى إِبراهيمَ مِنها ثَمانِيَةَ أَحرُفٍ، وأَعطى موسى مِنها أَربَعَةَ أَحرُفٍ، وأَعطى عيسى مِنها حَرفَينِ؛ فَكانَ يُحيي بِهِمَا [۹۵۸] المَوتى، ويُبرِئُ الأَكمَهَ وَالأَبرَصَ، وأَعطى مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله اثنَينِ وسَبعينَ حَرفا، وَاحتَجَبَ بِحَرفٍ لِئَلّا يَعلَمَ أحَدٌ ما في نَفسِهِ، ويَعلَمَ ما في أَنفُسِ العِبادِ. [۹۵۹]

477. امام صادق عليه السلام: خداوندِ پاك و بلند مرتبه، اسم اعظم خود را داراى هفتاد و سه حرف قرار داد، و از آنها، بيست و پنج حرف را به آدم عليه السلام عطا كرد، پانزده حرف را به نوح عليه السلام، هشت حرف را به ابراهيم عليه السلام، چهار حرف را به موسى عليه السلام، دو حرف را به عيسى عليه السلام كه به واسطه آن دو، مردگان را زنده مى كرد و كور مادرزاد و پيس را شفا مى داد، و هفتاد و دو حرف را به محمّد صلى الله عليه و آله عطا كرد و يك حرف را پنهان داشت تا كسى از آنچه در درون او و درون بندگان است، آگاه نشود.

478. الإمام الرضا عليه السلام: أُعطِيَ بَلعَمُ بنُ باعورا الاِسمَ الأَعظَمَ، فَكانَ يَدعو بِهِ فَيُستَجابُ لَـهُ. [۹۶۰]

478. امام رضا عليه السلام: به بلعم بن باعورا، اسم اعظم داده شد و او با آن، دعا مى كرد و دعايش مستجاب مى شد.

راجع: أهل البيت عليهم السلام في الكتاب والسنة ص198 (أبواب علومهم / اسم اللّه الأعظم).

ر. ك: اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث: ج1 ص287 (ابواب علوم آنان / نام اعظم خدا).

تحقيقى در باره معناى اسم اعظم

موضوع اسم اعظم خداوند عز و جل، در احاديث اسلامى، بويژه در ادعيه، بسيار تكرار شده و اين نكته نيز آمده است كه هر كس خدا را با آن نام بخواند، دعايش مستجاب مى شود و اهل بيت عليهم السلام اين نام (بجز يك حرف از آن) را مى دانند؛ امّا آن نام چيست؟

همان طور كه ملاحظه شد، احاديث، در اين باره، مختلف اند و نمى توان بر اساس احاديث اسلامى، پاسخ قاطعى به اين سؤال داد؛ ليكن مى توان گفت كه به فرض صحّت اين احاديث، اسم اعظمى كه نزد انبياى الهى و اهل بيت عليهم السلام بوده، با توجّه به خصوصياتى كه براى آن ذكر شده، بى ترديد، چيزى غير از الفاظى است كه در احاديثِ ياد شده آمده است.

نبودن دليلى قاطع بر مراد از اسم اعظم، موجب شده است كه ديدگاه هاى مختلفى در باره آن ارائه گردد، تا آن جا كه سيوطى، بيست قول را در اين زمينه نقل كرده است. گروهى مانند ابو جعفر طبرى و ابو الحسن اشعرى و ابو حاتم بن حيّان و باقلانى، بر اين باورند كه همه اسماى الهى، بزرگ هستند و اسمى كه بزرگ تر از اسماى ديگر باشد، وجود ندارد.

برخى مى گويند: اسم اعظم، وجود دارد؛ امّا كسى جز خداوند متعال، از آن آگاهى ندارد.

برخى مى گويند: اسم اعظم خدا، در ميان اسماى حُسنا پنهان است.

برخى مى گويند: اسم اعظم، هر اسمى است كه بنده، با آن، پروردگار خود را با همه وجود، بخواند. [۹۶۱]

برخى گفته اند: اسم اعظم، نامى است كه جامع همه نام هاى خداوند باشد. [۹۶۲]

برخى گفته اند: انبيا، نمودهاى نام هاى اصلىِ حق هستند و اين نام هاى اصلى، همگى داخل در اسم اعظم (اسم جامع) و مظهر حقيقت محمّدى اند. [۹۶۳]

بارى، اختلاف نظر در تبيين آنچه حقيقتش حتّى براى محققان مشخّص نيست، طبيعى است؛ ولى از آن جا كه ديدگاه هاى مختلف را در اين زمينه مطالعه كرده ايم، كلام علّامه طباطبايى را ـ كه در زير مى آيد ـ در تبيين اسم اعظم، بهترين تحقيق يافته ايم.

بهترين تحقيق در تبيين اسم اعظم

علّامه سيّد محمّدحسين طباطبايى، در پاسخ اين سؤال كه معناى اسم اعظم چيست، مى گويد:

در ميان مردم، شايع شده كه «اسم اعظم، اسمى است لفظى، از اسماى خداى متعال، كه اگر خدا را با آن بخوانند، دعا مستجاب مى شود و در هيچ مقصدى، از تأثير، باز نمى مانَد» و چون در ميان اسماى حسناى خدا، به چنين اسمى دست نيافته اند و در لفظ جلاله (اللّه) نيز چنين اثرى نديده اند، معتقد شده اند كه اسم اعظم، مركّب از حروفى است كه آن حروف و نحوه تركيب آنها را هر كسى نمى داند و اگر كسى به آنها دست بيابد، همه موجودات، در برابرش خاضع مى شوند و به فرمانش در مى آيند.

به نظر افسونگران و دعانويسان [كه به علوم غريبه پايبندند]، اسم اعظم، داراى لفظى است كه به حسب طبع، دلالت بر آن مى كند، نه به حسب وضع لغوى. چيزى كه هست، تركيب حروف آن، به حسب اختلاف حوايج و مقاصد، مختلف مى شود و براى به دست آوردن آن، راه هاى مخصوصى هست، كه نخست، حروف آن را از آن راه ها به دست مى آورند و سپس آنها را در هم مى آميزند و با آنها دعا مى كنند و تفصيل آن، محتاج به مراجعه به آن فن است.

در بعضى روايات نيز اندكْ اِشعارى به اين معنا هست، مثل روايتى كه مى گويد: «بسم اللّه الرحمن الرحيم، نسبت به اسم اعظم، نزديك تر است از سفيدىِ چشم به سياهى آن»، و روايتى كه مى گويد: «اسم اعظم، در آية الكرسى و اوّل سوره آل عمران است»، و نيز روايتى كه مى گويد: «حروف اسم اعظم، در سوره حمد پراكنده اند و امام، آن حروف را مى شناسد و هر وقت بخواهد، آنها را تركيب مى كند و با آنها دعا مى كند و در نتيجه، دعايش مستجاب مى شود» و نيز اين روايت كه: «آصف بن بَرخيا، وزير سليمان، با حروفى از اسم اعظم كه پيشش بود، دعا كرد و توانست تخت بلقيس، ملكه سبا، را در مدّتى كمتر از چشم بر هم زدن، نزد سليمان عليه السلام حاضر سازد»، و يا اين روايت كه: «اسم اعظم، مركّب از هفتاد و سه حرف است و خداوند، هفتاد و دو حرف از اين حروف را در ميان پيامبرانش تقسيم كرده و يكى را در علم غيب، به خودش اختصاص داده است» و همچنين روايات ديگرى كه اِشعار دارند بر اين كه اسم اعظم، مركّب لفظى است.

البتّه بحث حقيقى در باره علّت و معلول و خواصّ آن، همه اين سخنان را نفى مى كند؛ زيرا تأثير حقيقى، به وجود اشيا و قوّت و ضعف وجود آنها و سنخيت بين مؤثّر و متأثّر بستگى دارد و اسم لفظى، از نظر خصوص لفظ آن، چيزى جز مجموعه اى از صوت هاى شنيدنى نيست و شنيدنى ها، از كيفيّات عَرَضى هستند، و از جهت معناى متصوّرش، صورتى است ذهنى كه به خودىِ خود، هيچ اثرى در هيچ موجودى ندارد و محال است صوتى كه ما آن را از حنجره خود خارج مى كنيم و يا صورت خيالى اى كه ما در ذهن خود تصوّر مى نماييم، آن گونه باشد كه به وجود خود، وجود هر چيزى را مقهور سازد و در آنچه ما ميل داريم، به دلخواه ما، تصرّف كند، مثلاً آسمان را زمين و زمين را آسمان كند، دنيا را آخرت و آخرت را دنيا كند و كارهايى از اين دست، حالْ آن كه خود آن صورت، معلول اراده ماست.

افزون بر اين، اسماى الهى و مخصوصا اسم اعظم او، هر چند در عالم، مؤثّر باشند و اسباب و وسايطى براى نزول فيض از ذات خداى متعال در اين عالمِ مشهود بوده باشند، اين تأثيرشان به خاطر حقايقشان است، نه الفاظى كه در فلان گويش، دلالت بر فلان معنا دارند، و همچنين به خاطر معانى شان كه از الفاظ فهميده مى شوند و در ذهن تصوّر مى شوند نيز نيست؛ بلكه معناى اين تأثير، اين است كه خداى متعال ـ كه پديد آورنده هر چيزى است ـ هر چيزى را با يكى از صفات كريمش پديد مى آورَد كه مناسبِ آن چيز است و در قالب اسمى است، نه اين كه لفظ خشك و خالىِ اسم و يا معناى آن و يا حقيقت ديگرى غير از ذات متعالى خداوندى، چنين تأثيرى داشته باشد.

چيزى كه هست، خداى متعال، وعده داده كه دعاى دعا كننده را اجابت مى كند و فرموده است:

«أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ. [۹۶۴]

اجابت مى كنم دعاى دعا كننده را، وقتى مرا بخواند».

و اين اجابت، موقوف بر دعا و طلب حقيقى و جدّى است و نيز ـ همان طور كه در تفسير اين آيه گذشت ـ موقوف بر اين است كه درخواست، از خودِ خدا شود و نه از ديگرى. آرى! كسى كه دست از تمام وسايل و اسباب بردارد و براى يكى از حوايجش، به پروردگارش متّصل شود، در حقيقت، متّصل به حقيقت آن اسمى شده است كه با حاجتش تناسب دارد و در نتيجه، آن اسم نيز با حقيقتش تأثير مى كند و دعاى او مستجاب مى شود.

اين است حقيقت دعا به اسم و به همين جهت، خصوصيت و عموميت تأثير، به حال آن اسمى بستگى دارد كه حاجتمند، به آن تمسّك جسته است. پس اگر اين اسم، اسم اعظم باشد، تمام اشيا، در برابرِ حقيقت آن اسم، رام مى شوند و دعاى كسى كه با آن اسم دعا كرده، به طور مطلقْ مستجاب مى شود.

بنا بر اين، روايات و ادعيه اين باب را بايد بر اين معنا حمل كرد و نه بر اسم لفظى يا مفهوم آن. و اين كه در روايت آمده است كه خداوند، اسمى از اسماى خود و يا چيزى از اسم اعظم خود را به يكى از پيغمبران يا بندگانش آموخته، معنايش اين است كه راه انقطاع به سوى خود را به وى آموخته است، بدين گونه كه اسم خداوندىِ مناسب با درخواستِ او را بر زبانش جارى ساخته است. پس اگر واقعا اسم لفظى اى در كار باشد و معناى روشنى هم داشته باشد، باز هم تأثير آن دعا، از اين باب است كه الفاظ و معانى، وسايل و اسبابى هستند كه به نحوى، حقايق را حفظ مى كنند. دقّت فرماييد. [۹۶۵]

الفصل الخامس: دور أسماءِ اللّه في تدبير العالم

فصل پنجم: نقش نام هاى خدا در تدبير جهان

479. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في دُعائِهِ المُسمّى بِالأَسماءِ الحُسنى ـ: أَسأَ لُكَ وأَدعوكَ بِاسمِكَ الَّذي تَقطَعُ بِهِ العُروقَ مِنَ العِظامِ، ثُمَّ تُنبِتُ عَلَيهَا اللَّحمَ بِمَشِيئَتِكَ، فَلا يَنقُصُ مِنها مِثقالُ ذَرَّةٍ بِعَظيمِ ذلِكَ الاِسمِ بِقُدرَتِكَ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي تَعلَمُ بِهِ ما فِي السَّماءِ، وما فِي الأَرضِ، وما فِي الأَرحامِ، ولا يَعلَمُ ذلِكَ أَحَدٌ غَيرُكَ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي تَنفُخُ بِهِ الأَرواحَ فِي الأَجسادِ فَيَدخُلُ بِعَظيمِ ذلِكَ الاِسمِ كُلُّ روحٍ إِلى جَسَدِها، ولا يَعلَمُ بِتِلكَ الأَرواحِ الَّتي صُوِّرَت في جَسَدِها المُسَمّى في ظُلُماتِ الأَحشاءِ إِلّا أَنتَ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّتي [۹۶۶] تَعلَمُ بِهِ ما فِي القُبورِ، وتُحَصِّلُ بِهِ ما فِي الصُّدورِ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي أَنبَتَّ بِهِ اللُّحومَ عَلَى العِظامِ فَتَنبُتُ عَلَيها بِذلِكَ الاِسمِ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ القادِرِ بِكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي خَلَقتَ بِهِ الحَياةَ مِن مَشيئَتِكَ العُظمى إِلى أَجَلٍ مُسَمّىً يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي خَلَقتَ بِهِ المَوتَ وأَجرَيتَهُ فِي الخَلقِ عِندَ انقِطاعِ آجالِهِم وفَراغِ أَعمالِهِم يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي طَيَّبتَ بِهِ نُفوسَ عِبادِكَ، فَطابَت لَهُم أَسماؤُكَ الحُسنى وآلآؤُكَ الكُبرى يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ المُصَوِّرِ الماجِدِ الواحِدِ الَّذي خَشَعَت لَهُ الجِبالُ وما فيها يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي تَقولُ بِهِ لِلشَّيءِ كُن فَيَكونُ بِقُدرَتِكَ يا اللّهُ...

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الّذي تُجري بِهِ الفُلكَ فِي البَحرِ المُسَلسَلِ المَحبوسِ بِقُدرَتِكَ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الّذي يُسَبِّحُ لَكَ بِهِ قَطرُ المَطَرِ وَالسَّحابُ الحامِلاتُ قَطَراتِ رَحمَتِكَ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي أَجرَيتَ بِهِ وابِلَ السَّحابِ فِي الهَواءِ بِقُدرَتِكَ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي تُنَزِّلُ بِهِ قَطرَ المَطَرِ مِنَ المُعصِراتِ ماءً ثَجّاجا [۹۶۷] فَتَجعَلُهُ فَرَجا يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذِي مَلَأتَ بِهِ قُدسَكَ بِعَظيمِ التَّقديسِ يا قُدّوسُ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذِي استَعانَ بِهِ حَمَلَةُ عَرشِكَ فَأَعَنتَهُم وطَوَّقتَهُمُ احتِمالَهُ فَحَمَلوهُ بِذلِكَ الاِسمِ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي خَلَقتَ بِهِ الكُرسِيَّ سَعَةَ السَّماواتِ وَالأَرضِ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي خَلَقتَ بِهِ العَرشَ العَظيمَ الكَريمَ وعَظَّمتَ خَلقَهُ فَكان كَما شِئتَ أَن يَكونَ بِذلِكَ الاِسمِ يا عَظيمُ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي طَوَّقتَ بِهِ العَرشَ بِهَيبَةِ العِزَّةِ وَالسُّلطانِ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي تُخرِجُ بِهِ نَباتَ الأَرضِ مَنافِعَ لِخَلقِكَ وغِياثا يا اللّهُ.…

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي خَلَقتَ بِهِ النُّجومَ وجَعَلتَ مِنها رُجوما لِلشَّياطينِ ما بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي تَنتَثِرُ بِهِ الكَواكِبُ نَثرا لِدَعوَتِكَ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي يَطيرُ بِهِ الطَّيرُ في جَوِّ السَّماءِ صافّاتٍ بِأَمرِكَ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي أُحضِرَت بِهِ الأَرَضونَ لِأَمرِكَ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي يُسَبِّحُ لَكَ بِهِ كُلُّ شَيءٍ بِلُغاتٍ مُختَلِفَةٍ يا اللّهُ.…

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي شَقَقتَ بِهِ الأَرضَ شَقّا، وأَنبَتَّ فيها حَبّا وعِنَبا وقَضبا [۹۶۸]، وزَيتونا ونَخلاً، وحَدائِقَ غُلبا [۹۶۹]، وفاكِهَةً وأَبّا [۹۷۰] يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي تُخرِجُ بِهِ الحُبوبَ مِنَ الأَرضِ، فَتُزَيِّنُ بِهَا الأَرضَ، فَتُذَكِّرُ بِنِعمَتِكَ يا اللّهُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي تُسَبِّحُ لَكَ بِهِ الضَّفادِعُ فِي البِحارِ وَالأَنهارِ وَالغُدرانِ بِأَلوانِ صِفاتِها وَاختِلافِ لُغاتِها يا اللّهُ.…

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الظّاهِرِ في كُلِّ شَيءٍ بِالقُدرَةِ وَالكِبرِياءِ وَالبُرهانِ وَالسُّلطانِ يا اللّهُ. [۹۷۱]

479. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعاى ايشان، موسوم به «اَسماء الحسنى» ـ: خدايا! از تو درخواست مى كنم و تو را مى خوانم به آن نامت كه با آن، رگ ها را از استخوان ها جدا مى كنى و سپس به مشيّت خود، بر آنها گوشت مى رويانى و به عظمت آن اسم و به قدرتت، به اندازه ذرّه اى، از آن استخوان ها و رگ ها كم نمى گردد.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، آنچه را در آسمان و در زمين و در زهدان هاست، مى دانى، و هيچ كس جز تو آنها را نمى داند.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، جان ها را در كالبدها مى دَمى و به واسطه عظمت آن نام، هر جانى به كالبد خود داخل مى شود، و آن جان ها را كه در كالبد مشخّص شده شان در تاريكى هاى زهدان ها صورتگرى مى شوند، كسى جز تو نمى داند.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، آنچه را در گورهاست، مى دانى و به واسطه آن، آنچه را [از اسرار] در سينه هاست، فاش مى سازى.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن بر استخوان ها گوشت رويانيدى و به واسطه آن نام، گوشت بر استخوان ها مى رويد.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه به واسطه آن، بر هر چيزْ توانايى.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، زندگى را از مشيّت بزرگت تا سررسيدى معيّن آفريدى.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، مرگ را آفريدى و آن را در ميان آفريدگان، جارى ساختى تا آن گاه كه عمرشان به سر آيد و كارهايشان تمام شود[، به سراغشان رود].

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، جان هاى بندگانت را پالودى و در نتيجه، نام هاى نيكوى تو و نعمت هاى بزرگ تو مطبوع آنان شد.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به نام صورتگر و شكوهمند و يگانه ات كه كوه ها و آنچه در آنهاست، در برابرش خاشع شدند.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه به واسطه آن به هر چيز بگويى: «هست شو»، با قدرت تو هست مى شود.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، كشتى را در درياى به زنجير كشيده زندانى شده به قدرتت روان مى گردانى.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه به واسطه آن، قطره هاى باران و ابرهاى حامل قطره هاى رحمتت، تو را تسبيح مى گويند.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه به واسطه آن، رگبار ابرها را در هوا به قدرتت جارى گردانيدى.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه به واسطه آن، قطرات باران را از ابرهاى متراكم سيل آسا فرو مى بارانى و آنها را گشاينده قرار مى دهى.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، ساحت قدست را از عظمت تقديس پُر ساختى، اى پاك!

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه حاملان عرشت از آن كمك جستند، پس كمكشان كردى و قدرت حمل آن را به ايشان دادى و به مدد آن اسم، عرش تو را برداشتند.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، كرسىِ به وسعت آسمان ها و زمين را آفريدى.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، عرش بزرگ بلندمرتبه را آفريدى و باعظمتش آفريدى، پس چنان شد كه تو خواستى با آن نام، چنان باشد، اى بزرگ!

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، عرش را به هيبت عزّت و سلطنت احاطه كردى.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، گياهان زمين را براى سودرسانى و كمك به آفريدگانت مى رويانى.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، ستارگان را آفريدى و از آنها تيرهايى براى شياطين ما بين آسمان و زمين، قرار دادى.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با واسطه آن، اختران، با فراخوان تو پراكنده مى شوند.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه به واسطه آن، پرندگان در ميان آسمان به فرمان تو بال گشايان پرواز مى كنند.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه به واسطه آن، زمين ها به فرمان تو حاضر مى شوند.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، همه چيزها، به زبان هاى گوناگون، تو را تسبيح مى گويند. [۹۷۲]

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، زمين را شكافتى و در آن، دانه و انگور و سبزيجات، و [درخت] زيتون و خرما، و بستان هاى انبوه، و ميوه و چراگاه روياندى.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، دانه ها را از دل خاك بيرون مى آورى و با [روياندن] آنها زمين را زينت مى بخشى و نعمت هايت را يادآور مى شوى.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه به واسطه آن، غوك هاى رنگارنگ درياها و رودها و آبگيرها، هريك به زبانى، تسبيح تو مى گويند.

خدايا! از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با قدرت و بزرگى و برهان و سلطنت، در هر چيزى آشكار است.

480. الإمام عليّ عليه السلام ـ في دُعائِهِ المَعروفِ بِدُعاءِ كُمَيلٍ ـ: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَلُكَ... بِأَسمائِكَ الَّتي غَلَبَت (مَلَأَت) أَركانَ كُلِّ شَيءٍ. [۹۷۳]

480. امام على عليه السلام ـ در دعاى معروف به «دعاى كميل» ـ: بار خدايا! از تو درخواست مى كنم... به حقّ آن نام هايت كه اركان هر چيزى را در سيطره خود گرفته (پُر كرده) است.

481. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في دُعائِهِ عَقيبَ الصَّلاةِ ـ: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي بِهِ تَقومُ السَّماءُ وَالأَرضُ، وبِاسمِكَ الَّذي بِهِ تَجمَعُ المُتَفَرِّقَ وتُفَرِّقُ المُجتَمِعَ، وبِاسمِكَ الَّذي تُفَرِّقُ بِهِ بَينَ الحَقِّ وَالباطِلِ، وبِاسمِكَ الَّذي تَعلَمُ بِهِ كَيلَ البِحارِ وعَدَدَ الرِّمالِ ووَزنَ الجِبالِ، أَن تَفعَلَ بي كَذا وكَذا. [۹۷۴]

481. امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعايش در تعقيب نماز ـ: بار خدايا! به حقّ آن نامت كه با آن، آسمان و زمين برپاست و به حقّ آن نامت كه با آن، پراكنده را به هم مى آورى و به هم آمده را پراكنده مى كنى و به حقّ آن نامت كه به واسطه آن، حق و باطل و درست و نادرست را از هم جدا مى گردانى و به حقّ آن نامت كه به واسطه آن، پيمانه درياها و شمارِ ريگ ها و وزن كوه ها را مى دانى، از تو درخواست مى كنم كه با من، چنين و چنان كنى.

482. الإمام الصادق عليه السلام ـ في دُعاءِ الإِلحاحِ ـ: اللّهُمَّ إِنّي أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي بِهِ تَقومُ السَّماءُ وبِهِ تَقومُ الأَرضُ، وبِهِ تُفَرِّقُ بَينَ الحَقِّ وَالباطِلِ، وبِهِ تَجمَعُ بَينَ المُتَفَرِّقِ، وبِهِ تُفَرِّقُ بَينَ المُجتَمِعِ، وبِهِ أَحصَيتَ عَدَدَ الرِّمالِ وزِنَةَ الجِبالِ وكَيلَ البِحارِ. [۹۷۵]

482. امام صادق عليه السلام ـ در دعاى «الحاح» ـ: بار الها! از تو درخواست مى كنم به حقّ آن نامت كه با آن، آسمان و زمين برپاست و با آن، ميان حق و باطل را جدا مى سازى و با آن، پراكنده ها را گِرد مى آورى و با آن، گِرد آمده را پراكنده مى گردانى و با آن، شمار ريگ ها و وزن كوه ها و پيمانه درياها را حساب مى كنى.

483. الإمام الكاظم عليه السلام ـ في دُعاءٍ لَهُ بَعدَ صَلاةِ جَعفَرٍ ـ: أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي تَحشُرُ بِهِ المَوتى إِلَى المَحشَرِ، يا مَن لا يَقدِرُ عَلى ذلِكَ أَحَدٌ غَيرُهُ، أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي تُحيي بِهِ العِظامَ وهِيَ رَميمٌ. [۹۷۶]

483. امام كاظم عليه السلام ـ در دعايش بعد از نماز جعفر طيّار ـ: از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه به واسطه آن، مُردگان را در محشر گِرد مى آورى، اى كسى كه جز او، هيچ كس توان اين كار را ندارد! از تو درخواست مى كنم به آن نامت كه با آن، استخوان هاى پوسيده را زنده مى گردانى.

484. الإمام المهدي عليه السلام ـ في قُنوتِهِ ـ: أَسأَ لُكَ بِاسمِكَ الَّذي كَوَّنتَ بِهِ طَعمَ المِياهِ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي أَجرَيتَ بِهِ الماءَ في عُروقِ النَّباتِ بَينَ أَطباقِ الثَّرى، وسُقتَ الماءَ إِلى عُروقِ الأَشجارِ بَينَ الصَّخرَةِ الصَّمّاءِ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي كَوَّنتَ بِهِ طَعمَ الثِّمارِ وأَلوانَها.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي بِهِ تُبدِئُ وتُعيدُ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الفَردِ الواحِدِ المُتَفَرِّدِ بِالوَحدانِيَّةِ المُتَوَحِّدِ بِالصَّمَدانِيَّةِ بِاسمِكَ. [۹۷۷]

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي فَجَّرتَ بِهِ الماءَ مِنَ الصَّخرَةِ الصَّمّاءِ وسُقتَهُ مِن حَيثُ شِئتَ.

وأَسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي خَلَقتَ بِهِ خَلقَكَ ورَزَقتَهُم كَيفَ شِئتَ وكَيفَ شاؤوا. [۹۷۸]

484. امام مهدى عليه السلام ـ در قنوتش ـ: از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، مزه آب ها را پديد آوردى. از تو درخواست مى كنم به آن نامت كه با آن، آب را در ريشه هاى گياهان در ميان چينه هاى زمين، جارى مى سازى و ريشه هاى درختان را در ميان صخره هاى سخت، آبيارى مى كنى.

از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، مزه و رنگ هاى ميوه ها را ايجاد كردى.

از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، آغاز مى كنى و باز مى گردانى.

از تو درخواست مى كنم، به نام تك و يگانه ات كه در يگانگى، بى همتاست و در صمدانيّت، يكتاست.

از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، از دل صخره سخت، آب برون آوردى و آن را به هر سو كه خواستى، روان ساختى.

از تو درخواست مى كنم، به آن نامت كه با آن، آفريدگانت را آفريدى و آنها را هر گونه كه خواستى و هر گونه كه آنها خواستند، روزى دادى.

الفصل السادس: ما يجب في معرفة صفات اللّه

فصل ششم: بايسته ها در شناخت صفات خدا

المقصود من الصفات الثبوتيّة هو الصفات الّتي يتّصف بها اللّه تعالى، سواء كانت صفات الذات أم صفات الفعل، وقبل الحديث المفصّل عن هذه الصفات، أكّد القسم الأوّل عددا من النقاط المهمّة في معرفة صفات اللّه عز و جل:

1. إنّما اللّه سبحانه وحدَه قادر على وصف نفسه فقط؛ لأنّ غيره لا يعرفه حقّ معرفته، فهو في الحقيقة يفوق وصف من سواه.

2. ينبغي ألّا يُفضي وصفه تعالى إلى تشبيهه ولا يؤدّي إلى تعطيله، بل هو حقيقة، هي مبدأ الحقائق كلّها، ولا يُشبه مخلوقا أبدا.

3. كلّ وصفٍ لخالق الكَون بمعنى الإحاطة بذاته لا نصيب له من الحقيقة والواقع.

4. إنّ ما يقبل الوصف أفعال اللّه سبحانه، لا ذاته.

5. لصفات اللّه معناها الخاصّ وليست بالمعنى الّذي يُطلَق على غيره. وتكفّل القسم الثاني حتّى ختام هذا الفصل بعرض أبرز الصفات الثبوتيّة للّه عز و جل مقرونةً بالآيات والأحاديث الّتي اشتملت على هذه الصفات وذلك بنظمٍ حديثٍ ومنالٍ يسيرٍ، وما يَلفت النظرَ في هذا المجال النقاط الآتية:

أ ـ من الواضح أنّ صفات اللّه عز و جل أكثر من الصفات الواردة في هذا القسم، وملاكنا في الاختيار، محوريّة الصفة وكثرة الآيات والأحاديث الّتي تدور حولها.

ب ـ تمّ تنظيم الصفات الثبوتيّة حسب الحروف الهجائية إلّا الصفات المتقاربة أو المتقابلة في المعنى، فإنّها عُرضت في موضعٍ واحدٍ.

ج ـ في بداية كلّ صفة خلاصة لمعناها اللغويّ وكيفيّة عرضها في القرآن الكريم، وبعض النقاط الّتي تُيسّر البحث في تلك الصفة، وفهم الآيات والأحاديث المتعلّقة بها.

مقصود از صفات ثبوتى، صفاتى هستند كه خداوند متعال، داراى آنهاست، اعم از صفات ذات و صفات فعل. در بخش يكم اين فصل، بر چند نكته مهم در شناختن صفات خدا، تأكيد مى شود:

1. تنها خداوند متعال مى تواند خود را توصيف كند؛ چرا كه ديگرى، او را آن گونه كه شايسته است، نمى شناسد. بنا بر اين، او به بيان غير خود، توصيف ناپذير است.

2. توصيف خداوند متعال، نبايد به «تشبيه» او بينجامد و نبايد از «تعطيل»، سر در آورد. او حقيقتى است كه مبدأ همه حقايق است و شبيه هيچ آفريده اى نيست.

3. هر نوع توصيفى از آفريدگار جهان كه به معناى احاطه يافتن بر ذات او باشد، غير واقعى است.

4. آنچه قابل توصيف است، افعال خداوند است، نه ذات او.

5. صفات خداوند، معناى خاصّ خود را دارند، نه همان معنايى كه بر غير خدا اطلاق مى شود.

در بخش دوم تا پايان اين فصل، برجسته ترين صفات ثبوتى خداوند، با آيات و احاديثى كه اين صفات در آنها آمده است، با نظمى نوين و زودياب، ارائه مى گردند. در اين باره، چند نكته قابل توجّه است:

الف ـ روشن است كه صفات ثبوتى خداوند عز و جل، بيش از مواردى هستند كه در اين بخش آمده اند. ملاك گزينش ما، محورى بودن صفت و فراوانى آيات و احاديث در باره آن است.

ب ـ صفات ياد شده، طبق حروف الفبا تنظيم گرديده اند، مگر صفات قريب المعنى و يا متضاد، كه در يك جا ارائه شده اند.

ج ـ در آغاز هر صفت، جمع بندى كوتاهى از معناى لغوى آن، چگونگى مطرح شدن آن در قرآن و برخى از نكاتى كه پژوهش در باره آن صفت و فهم آيات و احاديث مربوط به آن را تسهيل مى نمايد، مى آيد.

6 / 1: وَصفُهُ بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ

6 / 1: توصيف خدا، آن گونه كه خود، خويشتن را وصف كرده است

485. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ الخالِقَ لا يوصَفُ إِلّا بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ، وكَيفَ يوصَفُ الخالِقُ الَّذي تَعجِزُ الحَواسُّ أن تُدرِكَهُ، وَالأَوهامُ أن تَنالَهُ، والخَطَراتُ أن تَحُدَّهُ، وَالأَبصارُ الإحاطَةَ بِهِ؟! جَلَّ عَمّا يَصِفُهُ الواصِفونَ، نَأى [۹۷۹] في قُربِهِ، وقَرُبَ في نَأيِهِ، كَيَّفَ الكَيفِيَّةَ؛ فَلا يُقالُ لَهُ: كَيفَ، وأَيَّنَ الأَينَ؛ فَلا يُقالُ لَهُ: أَينَ،وهُوَ مُنقَطِعُ الكَيفِيَّةِ فيهِ وَالأَينونِيَّةِ، فَهُوَالأَحَدُ الصَّمَدُ كَما وَصَفَ نَفسَهُ، وَالواصِفونَ لا يَبلُغونَ نَعتَهُ، لَم يَلِد ولَم يُولَد ولَم يَكُن لَهُ كُفُوا أَحَدٌ. [۹۸۰]

485. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: آفريدگار را جز با اوصافى كه خود در باره خويشتن گفته است، وصف نمى توان كرد. چگونه وصف شود آفريدگارى كه حواس از ادراك او، و اوهام از رسيدن به او، انديشه ها از محدود كردن او و ديدگان از احاطه بر او ناتوان اند؟ برتر از آن است كه وصف كنندگان، او را وصف كنند. در عين نزديك بودن، دور است و در عين دور بودن، نزديك است. چگونگى را او چگونگى بخشيده است. پس در باره خودِ او گفته نمى شود كه: چگونه است؟ و مكان را او مكان قرار داده است. پس در باره خودِ او گفته نمى شود كه: كجاست؟ و چگونگى و جاى گزينى در او راه ندارد. او، همچنان كه خودش را وصف كرده، يگانه و بى نياز است و وصف كنندگان، از عهده وصف او بر نمى آيند. نه زاد و ولد مى كند، نه زاييده كسى است و هيچ كس، همتاى او نيست.

486. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ في جَوابِ رَجُلٍ قالَ لَهُ: صِف لَنا رَبَّنا مِثلَما نَراهُ عِيانا ـ: فَانظُر أَيُّهَا السّائِلُ: فَما دَلَّكَ القُرآنُ عَلَيهِ مِن صِفَتِهِ فَائتَمَّ بِهِ وَاستَضِئ بِنورِ هِدايَتِهِ، وما كَلَّفَكَ الشَّيطانُ عِلمَهُ مِمّا لَيسَ فِي الكِتابِ عَلَيكَ فَرضُهُ، ولا في سُنَّةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وأَئِمَّةِ الهُدى أَثَرُهُ، فَكِل عِلمَه إِلَى اللّهِ سُبحانَهُ؛ فَإِنَّ ذلِكَ مُنتَهى حَقِّ اللّهِ عَلَيكَ.

وَاعلَم أَنَّ الرّاسِخينَ فِي العِلم هُمُ الَّذينَ أَغناهُم عَنِ اقتِحامِ السُّدَدِ المَضروبَةِ دونَ الغُيوبِ الإِقرارُ بِجُملَةِ ما جَهِلوا تَفسيرَهُ مِنَ الغَيبِ المَحجوبِ، فَمَدَحَ اللّهُ ـ تَعالَى ـ اعترافَهُم بِالعَجزِ عَن تَناوُلِ ما لَم يُحيطوا بِه عِلما، وسَمّى تَركَهُمُ التَّعَمُّقَ فيما لَم يُكَلِّفهُمُ البَحثَ عَن كُنهِهِ رُسوخا، فَاقتَصِر عَلى ذلِكَ، ولا تُقَدِّر عَظَمَةَ اللّهِ سُبحانَهُ عَلى قَدرِ عَقلِكَ؛ فَتَكونَ مِنَ الهالِكينَ.

هُوَ القادِرُ الَّذي إِذَا ارتَمَتِ الأَوهامُ لِتُدرِكَ مُنقَطَعَ قُدرَتِهِ، وحاوَلَ الفِكرُ المُبَرَّأُ مِن خَطَراتِ الوَساوِسِ أن يَقَعَ عَلَيهِ في عَميقاتِ غُيوبِ مَلَكوتِهِ، وتَوَلَّهَتِ القُلوبُ إِلَيهِ لِتَجرِيَ في كَيفِيَّة صِفاتِهِ، وغَمَضَت مَداخِلُ العُقولِ في حَيثُ لا تَبلُغُهُ الصِّفاتُ لِتَناوُلِ عِلمِ ذاتِهِ، رَدَعَها وهِيَ تَجوبُ مَهاوِيَ سُدَفِ الغُيوبِ، مُتَخَلِّصَةً إِلَيهِ ـ سُبحانَهُ ـ فَرَجَعَت إِذ جُبِهَت مُعتَرِفَةً بِأَنَّهُ لا يُنالُ بِجَورِ الاِعتِسافِ كُنهُ مَعرِفَتِهِ، ولا تَخطُرُ بِبالِ أُولِي الرَّوِيّاتِ [۹۸۱] خاطِرَةٌ مِن تَقديرِ جَلالِ عِزَّتِهِ. [۹۸۲]

486. امام على عليه السلام ـ قسمتى از سخنرانى ايشان، در پاسخ مردى كه گفت: پروردگارمان را براى ما آن چنان وصف كن كه گويا او را به عيان مى بينيم ـ: ببين، اى پرسنده! هر صفتى از او كه قرآن، تو را بِدان راه نمايى كرده است، از آن پيروى كن و از نور هدايتش ره بجوى و آنچه شيطان، تو را به دانستنش وا داشته، ولى در قرآن دانستن آن بر تو واجب نشده و در سنّت پيامبر و پيشوايان هدايت، اثرى از آن نيست، دانستنش را به خداوند سبحان وا گذار، كه اين، منتهاى حقّ خدا بر توست.

و بدان كه استواران در علم، همانان اند كه اقرار به همه آنچه در پسِ پرده غيب، نهان است وتفسير آن را نمى دانند، آنان را از در آمدن به درهايى كه در برابر عوالم غيب نصب شده، بى نياز كرده است و خداوند متعال، اعتراف آنان را به ناتوانى از رسيدن به آنچه از حيطه دانش ايشان بيرون است، ستوده و خوددارى آنان را از فرو رفتن در آنچه موظّف به جستجو از كُنه و عمق آن نشده اند، رسوخ و استوارى ناميده است. پس تو نيز به همين بسنده كن و عظمت خداوندِ پاك را با اندازه انديشه خود مسنج كه در اين صورت، هلاك خواهى شد.

او، آن توانايى است كه اگر وَهم ها آهنگ آن كنند كه نهايت توانايى اش را دريابند و انديشه وارسته از وسوسه هاى شيطانى بكوشند تا او را در اعماق غيب هاى ملكوتش بشناسند، و دل هاى بى قرارِ او در چگونگى صفاتش جستجو كنند و راه هاى خِردها باريك شوند و به مرزى برسند كه صفات به آنها راه ندارند و بخواهند ذات او را بشناسند، بر سينه آنها، كه در پرتگاه هاى ظلمات غيب ها جولان مى دهند و با تمام وجود، به او ـ كه منزّه است ـ روى آورده اند [كه بشناسندش]، دست رد مى زند و پيشانى خورَد، باز مى گردند و اعتراف مى كنند كه با پيمودن اين بيراهه ها نمى توان به عمق شناخت او رسيد و هيچ تصويرى از اندازه شُكوه و عزّت او به ذهن صاحبان انديشه خطور نمى كند.

487. عنه عليه السلام: سُبحانَهُ! هُوَ كَما وَصَفَ نَفسَهُ، وَالواصِفونَ لا يَبلُغونَ نَعتَهُ. [۹۸۳]

487. امام على عليه السلام: پاكا او! او چنان است كه خود، خويشتن را وصف كرده است و وصف كنندگان، از عهده وصف او بر نمى آيند.

488. عنه عليه السلام: إِنَّ مَن يَعجِزُ عَن صِفاتِ ذِي الهَيئَةِ وَالأَدَواتِ فَهُوَ عَن صِفاتِ خالِقِهِ أَعجَزُ، وَ مِن تَناوُلِهِ بِحُدودِ المَخلوقينَ أَبعَدُ. [۹۸۴]

488. امام على عليه السلام: كسى كه از [درك] صفات موجودِ داراى شكل و صورت و اندام، ناتوان است، از [درك] صفات آفريدگارش ناتوان تر و از ادراك او به واسطه حدود و صفات آفريده ها دورتر است.

489. الإمام الحسين عليه السلام: أَصِفُ إِلهي بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ، وأُعَرِّفُهُ بِما عَرَّفَ بِهِ نَفسَهُ؛ لا يُدرَكُ بِالحَواسِّ، ولا يُقاسُ بِالنّاسِ، فَهُوَ قَريبٌ غَيرُ مُلتَصِقٍ، وبَعيدٌ غَيرُ مُتَقَصٍّ، يُوَحَّدُ ولا يُبَعَّضُ، مَعروفٌ بِالآياتِ، مَوصوفٌ بِالعَلاماتِ، لا إِلهَ إِلّا هُوَ الكَبيرُ المُتَعالُ. [۹۸۵]

489. امام حسين عليه السلام: معبودم را به اوصافى وصف مى كنم كه او خود به آنها خويشتن را وصف كرده، و او را آن گونه مى شناسانم كه او خود، خويشتن را شناسانده است. او با حواس، ادراك نمى شود و با مردم، قياس نمى گردد. او نزديك است؛ امّا چسبيده نيست، دور است؛ امّا فاصله ندارد. واحد است و جزء [و پاره] ندارد. به نشانه ها شناخته و به علامت ها وصف مى شود. معبودى جز او نيست و بزرگ و والاست.

490. الإمام الصادق عليه السلام: إِنَّ اللّهَ لا يُوصَفُ، وكَيفَ يُوصَفُ وقَد قالَ في كتابِهِ: «وَمَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» [۹۸۶]!! فَلا يوصَفُ بِقَدرٍ إِلّا كانَ أَعظَمَ مِن ذلِكَ. [۹۸۷]

490. امام صادق عليه السلام: خداوند، وصف نمى شود. چگونه وصف شود، حال آن كه در كتابش فرموده است: «و خدا را چنان كه حقّ شناخت اوست، نشناختند»؟! پس به هر وصفى كه وصف شود، او بالاتر از آن است.

491. الإمام الكاظم عليه السلام: مَن ظَنَّ بِاللّهِ الظُّنونَ هَلَكَ، فَاحذَروا في صِفاتِهِ مِن أَن تَقِفوا لَهُ عَلى حَدٍّ تَحُدّونَهُ بِنَقصٍ أَو زِيادَةٍ، أَو تَحريكٍ أَو تَحَرُّكٍ، أَو زَوالٍ أَوِ استِنزالٍ، أَو نُهوضٍ أَو قُعودٍ؛ فَإِنَّ اللّهَ جلّ وعزّ عَن صِفَةِ الواصِفينَ، ونَعتِ النّاعِتينَ، وتَوَهُّمِ المُتَوَهِّمينَ. [۹۸۸]

491. امام كاظم عليه السلام: هر كه در باره خدا اين گمان ها را ببرد، هلاك مى گردد. پس بپرهيزيد از اين كه در صفات او در حدّ معيّنى بِايستيد و او را به كاهش يا افزايش، يا حركت دادن يا حركت پذيرى، يا نابودى يا فرود آمدن، يا برخاستن يا نشستن، محدود و وصف كنيد؛ زيرا خداوند، برتر و والاتر از وصفِ وصف كنندگان و ستودنِ ستايندگان و توهّمِ توهّم كنندگان است.

492. الإمام الرضا عليه السلام ـ لَمّا سَمِعَ كَلاما فِي التَّشبيهِ، خَرَّ ساجِدا وقالَ ـ: سُبحانَكَ ما عَرَفوكَ ولا وَحَّدوكَ، فَمِن أَجلِ ذلِكَ وَصَفوك، سُبحانَكَ لو عَرَفوكَ لَوَصفوكَ بِما وَصَفتَ بِهِ نَفسَكَ. [۹۸۹]

492. امام رضا عليه السلام ـ آن گاه كه سخنى در باره تشبيه (انسان وارگى خدا) شنيد و پس از آن كه به سجده افتاد ـ: منزّهى تو! تو را نشناختند و يگانه ات ندانستند. از اين رو، تو را وصف [و تشبيه] كردند. منزّهى تو! اگر تو را مى شناختند، هر آينه، تو را به همان اوصافى مى ستودند كه تو خود، خويشتن را ستوده اى.

493. الإمام الجواد عليه السلام: قامَ رَجُلٌ إِلَى الرِّضا عليه السلام فَقالَ لَهُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، صِف لَنا رَبَّكَ؛ فَإِنَّ مَن قِبَلَنا قَدِ اختَلَفوا عَلَينا.

فَقالَ الرِّضا عليه السلام: إِنَّهُ مَن يَصِفُ رَبَّهُ بِالقِياسِ لا يَزالُ الدَّهرُ فِي الاِلتباسِ، مائِلاً مِنَ المِنهاجِ، ظاعِنا فِي الاِعوِجاجِ، ضالّاً عَنِ السَّبيلِ، قائِلاً غَيرَ الجَميلِ، أُعَرِّفُهُ بِما عَرَّفَ بِهِ نَفسَهُ مِن غَيرِ رُؤيَةٍ، وأَصِفُهُ بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ مِن غَيرِ صورَةٍ؛ لا يُدرَكُ بِالحَواسِّ، ولا يُقاسُ بِالنّاسِ، مَعروفٌ بِغَيرِ تَشبيهٍ. [۹۹۰]

493. امام جواد عليه السلام: مردى رو به [پدرم] رضا عليه السلام كرد و گفت: اى پسر پيامبر خدا! پروردگارت را براى ما وصف كن؛ چرا كه علماى طرف مقابل ما، هر يك براى ما سخنى مى گويند.

رضا عليه السلام فرمود: «كسى كه پروردگارش را به قياس [با خلق]، وصف كند، هميشه روزگار در اشتباه و از مسير درست، منحرف است و در كج راهه گام مى نهد و به بيراهه مى رود و نازيبا سخن مى گويد. من، او را آن گونه مى شناسانم كه او خود، خويشتن را شناسانده است: ناديدنى است، و او را آن گونه وصف مى كنم كه او خود، خويشتن را وصف كرده است: بَرى از شكل و صورت است، با حواس ادراك نمى شود، با مردم، قياس نمى گردد و بى تشبيه، شناخته مى شود.

راجع: هذه الموسوعة: ج5 ص338 (آفاق معرفة اللّه عز و جل).

ر. ك: همين دانش نامه: ج5 ص339 (كرانه هاى شناخت خدا).

6 / 2: الخُروجُ مِن حَدِّ التَّشبيهِ وَالتَّعطيلِ

6 / 2: نه تشبيه، نه تعطيل

494. جامع الأخبار: قالَ الإمامُ زينُ العابدينِ عليه السلام لِقَومٍ كانوا يَختَصِمونَ فِي التَّوحيدِ: قولوا: نورٌ لا ظَلامَ فيهِ، وحَياةٌ لا مَوتَ فيهِ، وصَمَدٌ لا مَدخَلَ فيهِ.

ثُمَّ قالَ: مَن كانَ لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ وهُوَ السَّميعُ البَصيرُ، وكانَ نَعتُهُ لا يُشبِهُ نَعتَ شَيءٍ فَهُوَ ذاكَ. [۹۹۱]

494. جامع الأخبار: امام زين العابدين عليه السلام به گروهى كه درباره توحيد، بحث و نزاع مى كردند، فرمود: «بگوييد: او نورِ بى تاريكى، حياتِ بى مرگ و بى نياز مُبرّا از هر گونه نقص و نياز است».

سپس فرمود: «كسى كه چيزى همانند او نيست و شنواى بيناست و اوصافش شبيه اوصاف هيچ چيز ديگر نيست، او خداست».

495. الإمام الجواد عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ: يَجوزُ أَن يُقالَ لِلّهِ إِنَّهُ شَيءٌ؟ ـ: نَعَم، يُخرِجُهُ مِن الحَدَّينِ؛ حَدِّ التَّعطيلِ وحَدِّ التَّشبيهِ. [۹۹۲]

495. امام جواد عليه السلام ـ در پاسخ اين پرسش كه: آيا رواست كه از خدا تعبير به «چيز» شود؟ ـ: آرى! اين [تعبير]، او را از حدّ تعطيل و تشبيه، [۹۹۳] خارج مى سازد.

496. عوالي اللآلي عنهم عليهم السلام: التَّوحيدُ نَفيُ الحَدَّينِ؛ حَدِّ التَّشبيهِ وحَدِّ التَّعطيلِ. [۹۹۴]

496. عوالى اللآلى ـ به نقل از اهل بيت عليهم السلام ـ: توحيد، نفى دو حد است: حدّ تشبيه و حدّ تعطيل.

497. الإمام عليّ عليه السلام: لَيسَ بِإِلهٍ مَن عُرِفَ بِنَفسِهِ، هُوَ الدَّالُّ بِالدَّليلِ عَلَيهِ، وَالمُؤَدّي بِالمَعرِفَةِ إِلَيهِ. [۹۹۵]

497. امام على عليه السلام: خدا نيست آن كه به ذاتش شناخته شود. او با دليل، به خود، ره نمون مى شود و به معرفت خويش مى كشانَد.

راجع: هذه الموسوعة: ج5 ص434 (مراتب التوحيد / المرتبة الاولى: التوحيد في الذات / المذهب الحقّ في التوحيد) وموسوعة العقائد الإسلاميّة (معرفة اللّه): ج5 ص235 (التعرّف على الصفات السلبيّة / المِثل).

ر. ك: همين دانش نامه: ج5 ص435 (توحيد در ذات / عقيده درست در باره توحيد)

و دانش نامه عقايد اسلامى: ج7 ص429 (شناخت صفات هاى سلبى / همانند).

6 / 3: التَّعريفُ بغير صورَةٍ ولا إحاطَةٍ

6 / 3: شناختن خدا بدون تصوير و احاطه

498. الإمام الصادق عليه السلام: إِنَّ العَقلَ يَعرِفُ الخالِقَ مِن جِهَةٍ توجِبُ عَلَيهِ الإِقرارَ، ولا يَعرِفُهُ بِما يوجِبُ لَهُ الإِحاطَةَ بِصِفَتِهِ. [۹۹۶]

498. امام صادق عليه السلام: عقل، آفريدگار را آن گونه مى شناسد كه موجب اقرار به وجود او مى شود؛ ولى او را آن گونه نمى شناسد كه موجب احاطه به وصف [و حقيقتِ] او شود.

499. الإمام الرضا عليه السلام: عُرِفَ بِغَيرِ رُؤيَةٍ، ووُصِفَ بِغَيرِ صورَةٍ، ونُعِتَ بِغَيرِ جسمٍ، لا إِلهَ إِلَا اللّهُ الكَبيرُ المُتَعالُ. [۹۹۷]

499. امام رضا عليه السلام: بى آن كه ديده شود، شناخته مى شود و به صورت نداشتن و جسم نبودن، وصف مى گردد. معبودى جز خداوند بزرگ و والا نيست.

6 / 4: الوَصفُ بِالفِعالِ

6 / 4: وصف كردن خدا به افعالش

500. الإمام عليّ عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذي... لا يُوصَفُ بِأَينٍ ولا بِمَ ولا مَكانٍ، الَّذي بَطَنَ مِن خَفِيّاتِ الاُمورِ، وظَهَرَ فِي العُقولِ بِما يُرى في خَلقِهِ مِن عَلاماتِ التَّدبيرِ، الَّذي سُئِلَتِ الأَنبِياءُ عَنهُ فَلَم تَصِفهُ بِحَدٍّ ولا بِبَعضٍ، بَل وَصَفَتهُ بِفِعالِهِ. [۹۹۸]

500. امام على عليه السلام: سپاس، خداوندى را كه... كجا و چرا در باره اش گفته نمى شود و به مكان داشتن، وصف نمى گردد؛ خداوندى كه از همه نهانى ها پنهان شده است (پنهان تر است) و به واسطه نشانه هاى تدبير كه در آفريده هاى او ديده مى شوند، براى خِردها آشكار است؛ خدايى كه از پيامبران در باره اش پرسيدند و ايشان، او را به داشتن حد يا جزء، وصف و معرّفى نكردند؛ بلكه به افعالش وصفش نمودند.

501. الإمام الرضا عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ» [۹۹۹] وعَن قَولِهِ: «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ» [۱۰۰۰] وعَن قَولِهِ: «وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ اللَّهُ» [۱۰۰۱] وعَن قَولِهِ: «يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ» [۱۰۰۲] ـ: إِنَّ اللّهَ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ لا يَسخَرُ ولا يَستَهزِئُ ولا يَمكُرُ ولا يُخادِعُ، ولكِنَّ اللّهَ عز و جليُجازيهِم جَزاءَ السُّخرِيَةِ، وجَزاءَ الاِستِهزاءِ، وجَزاءَ المَكرِ، وجَزاءَ الخَديعَةِ، تَعالَى اللّهُ عَمّا يَقولُ الظّالِمونَ عُلُوّا كَبيرا. [۱۰۰۳]

501. امام رضا عليه السلام ـ در پاسخ به سؤال از اين سخن خداوند عز و جل: «خدا، آنان را مسخره مى كند» و اين سخن او: «خدا، ايشان را ريشخند مى كند» و اين سخن خداى عز و جل: «[دشمنان] مكر ورزيدند و خدا [در پاسخشان] مكر در ميان آورد» و اين سخن او: «با خدا، نيرنگ مى كنند و او با آنان، نيرنگباز است» ـ: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ نه مسخره مى كند، نه ريشخند مى كند، نه مكر مى ورزد و نه نيرنگ مى زند؛ بلكه خداوند عز و جلآنان را سزاى مسخره كردن و ريشخند كردن و مكر ورزيدن و نيرنگ زدن مى دهد. خدا، بسى برتر از آن چيزى است كه ستمگران مى گويند.

6 / 5: وُجوهُ إطلاقِ الأَسماءِ وَالصِّفاتِ

6 / 5: انواع اطلاق نام ها و صفات بر خداوند

502. الكافي عن أبي هاشم الجعفريّ: كُنتُ عِندَ أَبي جَعفَرٍ الثّاني عليه السلام، فَسَأَلَهُ رَجُلٌ فَقالَ: أَخبِرني عَنِ الرَّبِّ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ، لَهُ أَسماءٌ وصِفاتٌ في كِتابِهِ؟ وأَسماؤُهُ وصِفاتُهُ هِيَ هُوَ؟

فَقالَ أَبو جَعفَرٍ عليه السلام: إِنَّ لِهذَا الكَلامِ وَجهَينِ؛ إِن كُنتَ تَقولُ: هِيَ هُوَ، أي أَنَّهُ ذو عَدَدٍ وكَثرَةٍ؛ فَتَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ. وإِن كُنتَ تَقولُ: هذِهِ الصِّفاتُ وَالأَسماءُ لَم تَزَل؛ فَإِنَّ «لَم تَزَل» مُحتَمِلٌ مَعنَيَينِ:

فَإِن قُلتَ: لَم تَزَل عِندَهُ في عِلمِهِ وهُوَ مُستَحِقُّها، فَنَعَم. وإِن كُنتَ تَقولُ: لَم يَزَل تَصويرُها وهِجاؤُها وتَقطيعُ حُروفِها؛ فَمَعاذَ اللّهِ أَن يَكونَ مَعَهُ شَيءٌ غَيرُهُ، بَل كانَ اللّهُ ولا خَلقَ، ثُمَّ خَلَقَها وَسيلَةً بَينَهُ وبَينَ خَلقِهِ، يَتَضَرَّعونَ بِها إِلَيهِ ويَعبُدونَهُ، وهِيَ ذِكرُهُ وكانَ اللّهُ ولا ذِكرَ، وَالمَذكورُ بِالذِّكرِ هُوَ اللّهُ القَديمُ الَّذي لَم يَزَل، وَالأَسماءُ وَالصِّفاتُ مَخلوقاتٌ، وَالمَعاني [۱۰۰۴] والمَعنِيُّ بِها هُوَ اللّهُ الَّذي لا يَليقُ بِهِ الاِختِلافُ ولا الاِئتِلافُ، وإِنَّما يَختَلِفُ وتَأتَلِفُ [۱۰۰۵] المُتَجَزِّئُ، فَلا يُقالُ: اللّهُ مُؤتَلِفٌ، ولَا: اللّهُ قَليلٌ ولا كَثيرٌ، ولكِنَّهُ القَديمُ في ذاتِهِ؛ لِأَنّ ما سِوَى الوَاحِدِ مُتَجَزِّئٌ، وَاللّهُ واحِدٌ لا مُتَجَزِّئٌ ولا مُتَوَهَّمٌ بِالقِلَّةِ وَالكَثرَةِ، وكُلُّ مُتَجَزِّىً?أَو مُتَوَهَّمٍ بِالقِلَّةِ وَالكَثرَةِ فَهُوَ مَخلوقٌ دالٌّ عَلى خالِقٍ لَهُ.

فَقَولُكَ: إِنَّ اللّهَ قَديرٌ، خَبَّرتَ أَنَّهُ لا يُعجِزُه شَيءٌ، فَنَفَيتَ بِالكَلِمَةِ العَجزَ، وجَعَلتَ العَجزَ سِواهُ. وكَذلِكَ قَولُكَ: عالِمٌ، إِنَّما نَفَيتَ بِالكَلِمَةِ الجَهلَ، وَجَعلتَ الجَهلَ سِواهُ، وإِذا أَفنَى اللّهُ الأَشياءَ أَفنَى الصّورَةَ وَالهِجاءَ وَالتَّقطيعَ، ولا يَزالُ مَن لَم يَزَل عالِما.

فَقالَ الرَّجُلُ: فَكَيفَ سَمَّينا رَبَّنا سَميعا؟

فَقالَ: لِأَنَّهُ لا يَخفىٰ عَلَيهِ ما يُدرَكُ بِالأَسماعِ، ولَم نَصِفهُ بِالسَّمعِ المَعقولِ فِي الرَّأسِ، وكَذلِكَ سَمَّيناهُ بَصيرا؛ لِأَنَّهُ لا يَخفى عَلَيهِ ما يُدرَكُ بِالأَبصارِ، مِن لَونٍ أَو شَخصٍ أَو غَيرِ ذلِكَ، ولَم نَصِفهُ بِبَصَرِ لَحظَةِ العَينِ، وكَذٰلِكَ سَمّيناهُ لَطيفا؛ لِعِلمِهِ بِالشَّيءِ اللَّطيفِ مِثلِ البَعوضَةِ وأَخفىٰ مِن ذلِكَ، ومَوضِعِ النُّشوءِ مِنها، وَالعَقلِ وَالشَّهوَةِ لِلسِّفادِ وَالحَدَبِ عَلى نَسلِها، وإِقامَ بَعضِها عَلى بَعضٍ، ونَقلِهَا الطَّعامَ وَالشَّرابَ إِلىٰ أَولادِها فِي الجِبالِ وَالمَفاوِزِ [۱۰۰۶] وَالأَودِيَةِ والقِفارِ [۱۰۰۷]، فَعَلِمنا أَنَّ خالِقَها لَطيفٌ بِلا كَيفٍ، وإِنَّمَا الكَيفِيَّةُ لِلمَخلوقِ المُكَيَّفِ.

وكذٰلِكَ سَمَّينا رَبَّنا قَوِيّا لا بِقُوَّةِ البَطشِ المَعروفِ مِنَ المَخلوقِ، ولَو كانَت قُوَّتُهُ قُوَّةَ البَطشِ المَعروفِ مِنَ المَخلوقِ لَوَقَعَ التَّشبيهُ، ولَاحتَمَلَ الزِّيادَةَ، ومَا احتَمَلَ الزِّيادَةَ احتَمَلَ النُّقصانَ، وما كانَ ناقِصا كانَ غَيرَ قَديمٍ، وما كانَ غَيرَ قَديمٍ كانَ عاجِزا، فَرَبُّنا ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ لا شِبهَ لَهُ ولا ضِدَّ ولا نِدَّ ولا كَيفَ ولا نِهايةَ ولا تَبصارَ بَصَرٍ، ومُحَرَّمٌ عَلَى القُلوبِ أَن تُمَثِّلَهُ، وعَلَى الأَوهامِ أَن تَحُدَّهُ، وعَلَى الضَّمائِرِ أَن تُكَوِّنَهُ، جَلَّ وعَزَّ عَن أَداةِ خَلقِهِ وسِماتِ بَرِيَّتِهِ، وتَعالى عَن ذلِكَ عُلُوّا كَبيرا. [۱۰۰۸]

502. الكافى ـ به نقل از ابو هاشم جعفرى ـ: نزد امام جواد عليه السلام بودم كه مردى از ايشان پرسيد و گفت: به من خبر ده كه آيا براى پروردگار ـ تبارك و تعالى ـ در كتابش نام ها و صفاتى هست؟ و آيا اين نام ها و صفاتش خود او هستند؟

امام جواد عليه السلام فرمود: «اين سخن، دو معنا دارد: اگر مقصودت از اين كه مى گويى: اينها او هستند، آن است كه خدا، متعدّد و متكثّر است، خدا، برتر از آن است [كه تعداد و كثرت به او راه يابد] و اگر مقصودت آن است كه اين صفات و نام ها ازلى اند، ازلى بودن، دو معنا دارد: اگر بگويى: اين نام ها و صفات، پيوسته در علم او بوده اند و سزاوار آنهاست، آرى [همين طور است] و اگر بگويى: تصوير و الفباى آنها و مقاطع حروفشان ازلى هستند، پناه به خدا از اين كه با خدا، چيز ديگرى از ازل بوده باشد؛ بلكه خدا بود و آفرينش نبود. سپس اين نام ها و صفات را آفريد تا واسطه اى ميان او و مخلوقاتش باشند و به وسيله آنها به درگاه او زارى كنند و او را بپرستند، و اينها [مايه] ذكر و ياد او باشند.

خدا بود و ذكرى نبود و آن كه به واسطه ذكر ياد شود، همان خداى قديم و ازلى است، و نام ها و صفات، مخلوق و معنايند، و مقصود از آنها همان خداست كه از هم گسيختگى و به هم پيوستگى، سزاوارِ ساحت او نيست؛ بلكه چيزى از هم گسيختگى و به هم پيوستگى دارد كه داراى جزء باشد. بنا بر اين، گفته نمى شود خدا به هم پيوسته است، و يا خدا كم يا بسيار است؛ بلكه او به ذات خود، قديم است؛ زيرا هر آنچه واحد نباشد، تجزيه پذير است، و خدا واحد است و تجزيه پذيرى و كمى و بسيارى در باره او تصوّر نمى شود، و هر آنچه داراى جزء باشد، يا كمى يا بسيارى در باره اش تصوّر شود، او مخلوق است و دلالت بر آن دارد كه وى را آفريدگارى است.

پس، اين كه مى گويى: خدا تواناست، در واقع، گزارش داده اى كه هيچ چيز، او را ناتوان نمى گردانَد و با اين جمله، ناتوانى را نفى كرده اى و ناتوانى را غير او قرار داده اى. همچنين اين كه مى گويى: داناست، در واقع، با اين جمله، نادانى را نفى كرده اى و نادانى را غير از او قرار داده اى. هر گاه خدا، اشيا را نابود گردانَد، شكل و الفبا و مقاطع (اسماى صفات) را هم نابود مى كند. در عين حال، آن كه علمش ازلى بوده، ابدى نيز هست».

مرد گفت: پس [اگر الفاظ از بين برود،] چرا پروردگارمان را شنوا مى ناميم؟

امام عليه السلام فرمود: «چون آنچه با گوش ها ادراك مى شود، بر او پوشيده نيست، و او را به شنيدنى كه با سر فهميده مى شود، وصف نمى كنيم. همچنين او را بينا مى ناميم؛ به اين معنا كه آنچه با چشم ادراك مى شود، مانند رنگ يا شخص و يا جز اينها، بر او پوشيده نيست، و او را به بينايى نگاه چشم، وصف نمى كنيم. همچنين او را لطيف مى ناميم؛ چون به موجودات ريزى چون پشه و ريزتر از آن و به محلّ پيدايش آن (پشه) و شعور و شهوت جنسى آن و محبّتش به بچّه هايش و سوار نمودن آنها بر يكديگر و بردن آب و غذا براى بچّه هايش در كوه ها و بيابان ها و كال ها و كويرها علم دارد. از اين جا دانستيم كه آفريدگار پشه، لطيف است، بدون چگونگى. چگونگى داشتن، در واقع، مخصوص مخلوق است كه چگونگى دارد.

همچنين پروردگارمان را نيرومند مى ناميم، نه به معناى زورمندى معروف در خلق، كه اگر نيرومندى اش به معناى زورمندى معروف در خلق باشد، هر آينه، تشبيه [به مخلوق] مى شود و نيز افزايش پذير است، و هر چه افزايش پذير باشد، كاستى مى پذيرد، و آنچه ناقص باشد، قديم نيست و آنچه قديم نباشد، ناتوان است.

پس پروردگار ما ـ تبارك و تعالى ـ نه مانند دارد، نه ضد، نه همتا، نه چگونگى، نه پايان، نه ديدن به چشم، و بر دل ها حرام شده است كه او را تشبيه كنند، و بر وهم ها كه محدودش كنند، و بر انديشه ها كه او را ايجاد كنند. او بسى برتر و بالاتر از آن است كه ابزار[ى چون ابزار] مخلوقش و ويژگى هاى آفريدگانش را داشته باشد».

  1. هود: آيه 123.
  2. بحار الأنوار: ج3 ص226.
  3. پس از «اللّه »، نام هاى «رحيم» با دويست و بيست و هفت بار «رحمان» با صد و پنجاه و هفت بار و«عليم» با صد و شصت بار، نام ها و صفات پُركاربرد خداوند در قرآن اند. بسيارى از نام ها و صفات نيز فقط يك بار در قرآن به كار رفته است، مانند: «الاوّل»، «الآخر» و «صمد» و.… براى آگاهى بيشتر از اين نام ها و صفات، ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج5 (خداشناسى / بخش 3 و 4).
  4. ر. ك: ص184 ح56.
  5. ر. ك: ص512 ح22.
  6. ر. ك: ص408 ح1.
  7. جامع الأخبار: ص36 ح17، بحار الأنوار: ج3 ص14 ح36.
  8. غرر الحكم: ج3 ص322 ح4586.
  9. غرر الحكم: ج6 ص148 ح9864، عيون الحكم والمواعظ: ص486 ح8989.
  10. غرر الحكم: ج1 ص25 ح1674.
  11. غرر الحكم: ج5 ص206 ح7999، عيون الحكم والمواعظ: ص431 ح7384.
  12. الفردوس: ج2 ص222 ح3077 عن عائشة، كنز العمّال: ج3 ص381 ح7047.
  13. نهج البلاغة: الخطبة 1، الاحتجاج: ج1 ص473 ح113، عوالي اللآلي: ج4 ص126 ح215، الكافي: ج1 ص140 ح6 عن فتح بن عبداللّه مولى بني هاشم عن الإمام الكاظم عليه السلام وفيه «أوّل الديانة به معرفته» بدل صدره، التوحيد: ص57 ح14 عن فتح بن يزيد الجرجاني عن الإمام الرضا عليه السلام وفيه «أوّل الدِّيانة معرفته» بدل صدره، بحار الأنوار: ج57 ص176 ح136.
  14. در حديثى از امام كاظم عليه السلام و در حديث ديگر از امام رضا عليه السلام آمده است: «منشأ ديندارى، شناخت خدا است».
  15. دستور معالم الحكم: ص20.
  16. التوحيد: ص34 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص150 ح51 كلاهما عن القاسم بن أيّوب العلوي، الأمالي للمفيد: ص253 ح4 عن محمّد بن زيد الطبري، الأمالي للطوسي: ص22 ح28 عن محمّد بن يزيد الطبري، الإرشاد: ج1 ص223 عن صالح بن كيسان عن الإمام علي عليه السلام، بحار الأنوار: ج57 ص43 ح17.
  17. الظاهر أنّ المراد من المعرفة في هذه الرواية، أعلى مراتب معرفة اللّه، وهي لا تكتسب إلّا بالإخلاص.
  18. التوحيد: ص40 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص153 ح51 كلاهما عن القاسم بن أيّوب العلوي، تحف العقول: ص67 عن الإمام علي عليه السلام وفيه «بتصديق» بدل «بالإخلاص»، الاحتجاج: ج2 ص364 ح283، بحار الأنوار: ج4 ص230 ح3.
  19. ظاهراً مقصود، بالاترين مراتب خداشناسى است كه جز در پرتو اخلاص، تحقّق نمى يابد.
  20. تنبيه الخواطر: ج1 ص82 وراجع: كنز العمّال: ج10 ص144 ح28731.
  21. كنز العمّال: ج3 ص107 ح5712 نقلاً عن أبي الشيخ عن ابن عبّاس.
  22. كفاية الأثر: ص258 عن هشام، بحار الأنوار: ج36 ص407 ح16.
  23. مسند ابن حنبل: ج9 ص240 ح23980، سنن الترمذي: ج4 ص687 ح2552 و ج5 ص286 ح3105، سنن ابن ماجة: ج1 ص67 ح187، صحيح ابن حبّان: ج16 ص471 ح7441 كلّها عن صهيب نحوه، كنز العمّال: ج14 ص447 ح39205.
  24. سنن النسائي: ج3 ص55 عن عمّار بن ياسر، المعجم الكبير: ج5 ص157 ح4932 عن زيد بن ثابت، صحيح ابن حبّان: ج5 ص305 ح1971 عن عطاء بن السائب عن أبيه، السنّة لابن أبي عاصم: ص186 ح427 عن فضالة بن عبيد؛ مكارم الأخلاق: ج2 ص31 ح2069 نحوه.
  25. حلية الأولياء: ج1 ص74 الرقم 4 عن أبي الفرج، ربيع الأبرار: ج2 ص60، كنز العمّال: ج13 ص151 ح36472.
  26. بحار الأنوار: ج94 ص151 ح21 نقلاً عن بعض كتب الأصحاب.
  27. وهم، به خطورات ذهنى گفته مى شود (مجمع البحرين: «وهم»). نيز بر قوّه وهميه از حواسّ باطنى، اطلاق مى گردد و كار آن، ادراك معانى جزئىِ متعلّق به محسوسات است. اين، غير از حواسّ ظاهرى است؛ زيرا حضور مادّه در وهم، برخلاف حس، شرط نيست (كشّاف اصطلاحات الفنون: مادّه «وهم»).
  28. الكافي: ج8 ص247 ح347 عن جميل بن درّاج.
  29. الليل: 12.
  30. الحجرات: 17.
  31. البقرة: 272.
  32. القصص: 56.
  33. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص397 ح5848، الأمالي للصدوق: ص162 ح161 عن علقمة بن محمّد الحضرمي عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج5 ص198 ح16 وراجع: سنن ابن ماجة: ج2 ص1422 ح4257 ومسند ابن حنبل: ج8 ص85 ح21425 وص 128 ح21596.
  34. الكافي: ج1 ص85 ح1، التوحيد: ص286 ح3 وليس فيه «بالأمر» وكلاهما عن الفضل بن السكن عن الإمام الصادق عليه السلام، روضة الواعظين: ص38، بحار الأنوار: ج3 ص270 ح7.
  35. بحار الأنوار: ج94 ص96 ح12 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي.
  36. بحار الأنوار: ج87 ص339 ح19 نقلاً عن الاختيار.
  37. الكافي: ج1 ص85 ح2، التوحيد: ص285 ح2، المحاسن: ج1 ص373 ح818 وفيه «بالقياس» بدل «بالناس»، بحار الأنوار: ج3 ص270 ح8.
  38. الجاثَليق: هو رئيس النصارى في بلاد الإسلام، ولغتهم السريانيّة (مجمع البحرين: ج1 ص334 ح270 «جثلق»).
  39. التوحيد: ص287 ح4، بحار الأنوار: ج3 ص272 ح9.
  40. جاثليق: رئيس نصارا در سرزمين اسلامى كه زبان ايشان سريانى بود (مجمع البحرين: ج1 ص334 مادّه «جثلق»)؛ سَر اُسقُف.
  41. مصباح المتهجّد: ص582 ح691، الإقبال: ج1 ص157 كلاهما عن أبي حمزة الثمالي، بحار الأنوار: ج98 ص82 ح2.
  42. الكافي: ج8 ص148 ح128 عن مسعدة عن الإمام الصادق عليه السلام، وسائل الشيعة: ج8 ص533 ح16054.
  43. إحقاق الحقّ: ج12 ص289 نقلاً عن كتاب علم القلوب.
  44. الكافي: ج1 ص86 ح3 وص 168 ح2 وص 188 ح15، التوحيد: ص285 ح1، رجال الكشّي: ج2 ص718 ح795، بحار الأنوار: ج3 ص270 ح6.
  45. الكافي: ج1 ص163 ح2، التوحيد: ص410 ح1، بحار الأنوار: ج4 ص165.
  46. التوحيد: ص416 ح15.
  47. قرب الإسناد: ص347 ح1256، بحار الأنوار: ج5 ص221 ح1 وراجع: تحف العقول: ص444.
  48. ليل: آيه 12.
  49. التوحيد: ص290 ح10، بحار الأنوار: ج3 ص273.
  50. نهج البلاغة: خطبه 1، بحار الأنوار: ج11 ص60 ح70.
  51. ر. ك: ص143 (اللّه / مبحث يكم / فصل دوم / خداوند).
  52. ر. ك: ص146 ح26.
  53. الكافى: ج1 ص85 ح1.
  54. شرح اُصول الكافى، ملّا صدرا: ج3 ص61.
  55. ر. ك: ص144 ح23.
  56. آفتاب آمد دليل آفتابگر دليلت بايد، از وى رو متاب (مثنوى، مولوى، دفتر اوّل).
  57. ر. ك: ص201 (خدا / مبحث يكم / فصل سوم / دل).
  58. بحار الأنوار: ج95 ص466.
  59. شرح اُصول الكافى: ج3 ص61.
  60. شرح چهل حديث، امام خمينى رحمه الله: ص625.
  61. الأنبياء: 25.
  62. النحل: 36.
  63. يوسف: 108.
  64. الغاشية: 21 ـ 22.
  65. عَضَدوا: أي ذهبوا يمينا وشمالاً؛ من قولك عَضَدتُ الدابَّةَ: أي مَشيت إلى جانبها يمينا أو شمالاً (انظر: المصباح المنير: ص415 «عضد») وفي بحارالأنوار وعلل الشرائع: «عندوا» بدل «عضدوا».
  66. التوحيد: ص44 ح4 عن إسحاق بن غالب عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، علل الشرائع: ص119 ح1 عن إسحاق بن غالب عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، كفاية الأثر: ص160 عن هشام بن محمد عن أبيه عن الإمام الحسن عليه السلام وليس فيه ذيله، بحارالأنوار: ج4 ص288 ح19.
  67. واتَرْتُ الكتبَ فتواتَرَت: أي جاءت بعضُها في إثْر بعض وِتْرا وِتْرا من غير أن تنقطع (الصحاح: ج2 ص843 «وتر»).
  68. نهج البلاغة: الخطبة 1، بحارالأنوار: ج11 ص60 ح70.
  69. نهج البلاغة: الخطبة 147، بحارالأنوار: ج18 ص221 ح55.
  70. كمال الدين: ص261 ح7 عن الحسين بن خالد عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، الأمالي للصدوق: ص755 ح1015 عن سليمان بن مهران عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج16 ص364 ح66.
  71. كتاب سليم بن قيس: ج2 ص855 ح44 عن سلمان وأبي ذرّ والمقداد، بحار الأنوار: ج22 ص148 ح141.
  72. في بصائر الدرجات ومختصر بصائر الدرجات: «ولا سواء من ذهب حيث ذهب الناس، ذهب الناس...».
  73. الكافي: ج1 ص184 ح9، بصائر الدرجات: ص497 ح8، مختصر بصائر الدرجات: ص55 كلّها عن مقرن عن الإمام الصادق عليه السلام، بحارالأنوار: ج24 ص253 وراجع: تفسير فرات: ص143 ح174.
  74. الكافي: ج1 ص193 ح2 عن أبي بصير.
  75. يوسف: 108.
  76. الكافي: ج5 ص36 ح1، تهذيب الأحكام: ج6 ص141 ح239.
  77. الروم: 30.
  78. البقرة: 138.
  79. الحجّ: 30 ـ 31.
  80. لقمان: 25، الزمر: 38.
  81. الكافي: ج2 ص13 ح4، التوحيد: ص331 ح9، مختصر بصائر الدرجات: ص161 كلّها عن زرارة، بحار الأنوار: ج67 ص135 ح7.
  82. الكافي: ج2 ص12 ح4، التوحيد: ص330 ح8، مختصر بصائر الدرجات: ص160 وفيهما «وعن الحنيفيّة، فقال: هي الفطرة».
  83. التوحيد: ص330 ح8، مختصر بصائر الدرجات: ص160 وفيه «عاينوه» بدل «خاطبوه»، بحار الأنوار: ج3 ص278 ح10.
  84. في المصدر: «الحنفيّة»، والتصويب من بحار الأنوار والمحاسن.
  85. معاني الأخبار: ص350 ح1، المحاسن: ج1 ص375 ح824 بزيادة «الّتي فطر الناس عليها، فطر اللّه الخلق على معرفته» في ذيله، بحار الأنوار: ج3 ص276 ح1.
  86. المحاسن: ج1 ص375 ح825، بحار الأنوار: ج3 ص279 ح13 وراجع: مختصر بصائر الدرجات: ص160.
  87. أعْرَبَ الرَّجُلُ عن نَفْسِه، إذا بَيَّنَ وأوضَحَ. (معجم مقاييس اللغة: ج4 ص299 «عرب»). والظّاهِر أنّ الإعراب في هذا المَوضِع كناية عن تمييز الحقّ والباطل.
  88. مسند ابن حنبل: ج5 ص129 ح14811 عن جابر بن عبد اللّه، المصنّف لعبد الرزّاق: ج5 ص203 ح9386 وليس فيه ذيله من «فإذا أعرب».
  89. مسند ابن حنبل: ج5 ص303 ح15588، السنن الكبرى: ج9 ص219 ح18334، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص134 ح2566 وفيه «يوم خيبر» بدل «يوم حنين»، المصنّف لعبد الرزّاق: ج11 ص122 ح20090 نحوه.
  90. تَمَلْمَل: تقلّبَ (القاموس المحيط: ج4 ص52 «ملل»).
  91. مهج الدعوات: ص154، بحار الأنوار: ج95 ص403 ح34.
  92. الكافي: ج1 ص139 ح5 عن إسماعيل بن قتيبة عن الإمام الصادق عليه السلام، التوحيد: ص56 ح14 عن فتح بن يزيد عن الإمام الرضا عليه السلام.
  93. التوحيد: ص35 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص151 ح51 كلاهما عن القاسم بن أيّوب العلوي، الأمالي للمفيد: ص254 ح4 عن محمّد بن زيد الطبري، الأمالي للطوسي: ص2 ح28 عن محمّد بن يزيد الطبري، تحف العقول: ص62 عن الإمام علي عليه السلام وفيه «وبالفكرة» بدل «وبالفطرة»، الاحتجاج: ج2 ص360 ح283، بحار الأنوار: ج4 ص228 ح3.
  94. ر. ك: ص166 ح40.
  95. اعراف: آيه 172.
  96. ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج4 ص94 ح3423.
  97. ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج4 ص94 ح3422.
  98. اعراف: آيه 101.
  99. ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج4 ص94 ح3421.
  100. ر. ك: ص178 ح51.
  101. ر. ك: تقريرات فلسفه امام خمينى: ج2 ص31.
  102. ر. ك: ص186 ح56.
  103. الأعراف: 172.
  104. يس: 60 و 61.
  105. في بيان معنى عالَم الذّر وتفسير الآية الكريمة راجع: الميزان في تفسير القرآن: ج8 ص306 ـ 330.
  106. لقمان: 25.
  107. تفسير العيّاشي: ج2 ص40 ح111، التوحيد: ص330 ح9 نحوه، بحار الأنوار: ج3 ص279 ح11.
  108. تفسير العيّاشي: ج2 ص40 ح112، علل الشرائع: ص117 ح1 وفيه «الموقت» بدل «الموقف» والظاهر أنّه تصحيف وكلاهما عن زرارة، الثاقب في المناقب: ص567 ح508، كشف الغمّة: ج3 ص209، مختصر بصائر الدرجات: ص161 والثلاثة الأخيرة عن أبيهاشم عن الإمام العسكري عليه السلام، بحار الأنوار: ج5 ص243 ح32.
  109. الزخرف: 87.
  110. المحاسن: ج1 ص438 ح1015 عن زرارة، بحار الأنوار: ج5 ص223 ح13.
  111. الأعراف: 101.
  112. تفسير القمّي: ج1 ص248، مختصر بصائر الدرجات: ص168، بحار الأنوار: ج5 ص237 ح14.
  113. بحار الأنوار: ج3 ص152 نقلاً عن توحيد المفضّل.
  114. الروم: 33.
  115. يونس: 90.
  116. النحل: 53 و 54.
  117. الإسراء: 67.
  118. ربيع الأبرار: ج1 ص663.
  119. يعنى: با برهان عقلى، استدلال نكن.
  120. كامل آيه اين است: «و چون در دريا به شما صدمه اى برسد، هركه را جز او مى خوانيد، ناپديد [و فراموش] مى گردد» (اسرا: آيه 67).
  121. الأنعام: 40 ـ 41.
  122. التوحيد: ص230 ح5، معاني الأخبار: ص4 ح2 وفيه إلى «حيث لا مغيث» وكلاهما عن يوسف بن محمّد بن زياد وعليّ بن محمّد بن سيّار، بحار الأنوار: ج3 ص41 ح16 وراجع: إرشاد القلوب: ص168.
  123. الكافي: ج1 ص29 ح34.
  124. التوحيد: ص40 ح2 عن القاسم بن أيّوب العلوي، بحار الأنوار: ج4 ص230 ح3.
  125. الكافي: ج1 ص72 ح1، التوحيد: ص293 ح4 نحوه، بحار الأنوار: ج3 ص51 ح25.
  126. يعنى: اين كه مى گويى: «گمان مى كنم»، نشانه ناتوانى فكرى توست، در صورتى كه با به كارگيرى انديشه مى توانى به يقين برسى.
  127. مطالب السؤول: ج1 ص256، بحار الأنوار: ج78 ص87 ح92.
  128. في الطبعة المعتمدة: «إليهِما»، والتصويب من طبعة اُخرى.
  129. الديوان المنسوب إلى الإمام عليّ عليه السلام: ص520 ح393.
  130. بحار الأنوار: ج3 ص154 نقلاً عن رسالة الإهليلجة.
  131. رَعاع الناس: غوغاؤهم وسقّاطهم وأخلاطهم، الواحد: رَعاعة (النهاية: ج2 ص235 «رعع»).
  132. الكافي: ج1 ص74 ح2، التوحيد: ص126 ح4، بحار الأنوار: ج3 ص42 ح18.
  133. الكافي: ج1 ص77، التوحيد: ص297 ح6، بحار الأنوار: ج3 ص46 ح20.
  134. الكافي: ج1 ص78 ح3، التوحيد: ص250 ح3، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص131 ح28.
  135. الكافي: ج1 ص141 ح7، التوحيد: ص31 ح1 وفيه «بنقص» بدل «ببعض» وكلاهما عن الحارث الأعور، بحارالأنوار: ج4 ص265 ح14.
  136. عبارت: «بطن من خفيّات الاُمور» ـ كه در متن عربى آمده ـ، احتمال دارد به معناى «دانا به اسرار» باشد؛ چرا كه خداوند، عالم السرّ و الخفيات است، و هم ممكن است به معناى پنهان بودن و از جمله امور پنهان عالم به حساب آمدن، معنا بدهد (شرح اُصول الكافى: ج4 ص199).
  137. نهج البلاغة: الخطبة 49، بحار الأنوار: ج4 ص308 ح36.
  138. النجم: 11.
  139. مجمع البيان: ج9 ص265، بحار الأنوار: ج18 ص288.
  140. التوحيد: ص116 ح17، بحار الأنوار: ج4 ص43 ح19 وراجع: الأمالي للسيّد المرتضى: ج1 ص103 وروضة الواعظين: ص41.
  141. منظور، امام كاظم عليه السلام يا امام رضا عليه السلام است.
  142. مهج الدعوات: ص103 عن محمّد بن عليّ بن أبي طالب عليه السلام، بحار الأنوار: ج94 ص404 ح5.
  143. البلد الأمين: ص407، المصباح للكفعمي: ص343، بحار الأنوار: ج94 ص392.
  144. السنن الكبرى للنسائي: ج6 ص472 ح11536.
  145. الفردوس: ج2 ص254 ح3183 عن ابن عبّاس.
  146. صحيح مسلم: ج1 ص161 ح292، السنّة لابن أبي عاصم: ص192 ح441.
  147. الكافي: ج1 ص98 ح8، التوحيد: ص108 ح4 وفيه «فأراني اللّه » بدل «فأراه اللّه »، قرب الإسناد: ص357 ح1275 نحوه وكلّها عن ابن أبي نصر، بحار الأنوار: ج4 ص38 ح15.
  148. التوحيد: ص116 ح16، بحار الأنوار: ج4 ص43 ح19.
  149. الاحتجاج: ج1 ص521 ح127 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج3 ص320 ح16.
  150. الكافي: ج1 ص95 ح1، التوحيد: ص108 ح2، بحار الأنوار: ج4 ص43 ح21.
  151. الدَّرْكُ: اللّحاق والوصول إلى الشيء (النهاية: ج2 ص114 «درك»).
  152. الجَليّ: نقيض الخفيّ، وتجلّى الشيء: انكشف (الصحاح: ج6 ص2303 «جلا»).
  153. الكافي: ج1 ص138 ح4، التوحيد: ص308 ح2، عن عبداللّه بن يونس، الأمالي للصدوق: ص423 ح560 عن الأصبغ بن نباتة، الإرشاد: ج1 ص224 من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج4 ص27 ح2.
  154. تاريخ دمشق: ج54 ص282؛ الإرشاد: ج1 ص225، الاحتجاج: ج1 ص493 ح123 كلاهما عن الإمام علي عليه السلام، الأمالي للسيّد المرتضى: ج1 ص104، كشف الغمّة: ج2 ص418، روضة الواعظين: ص41 عن الإمام الصادق عليه السلام وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج4 ص32 ح8.
  155. الأعراف: 172.
  156. التوحيد: ص117 ح20، بحار الأنوار: ج4 ص44 ح24.
  157. الأمالي للسيّد المرتضى: ج1 ص103، روضة الواعظين: ص41، بحار الأنوار: ج4 ص54 ح32.
  158. الذاريات: 20 و21.
  159. مجمع البيان: ج9 ص235، تفسير القمّي: ج2 ص330 من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام وفيه «تغضب مرّة وترضى مرّة».
  160. هذا النصّ وإن لم يكن عن المعصوم عليه السلام، إلّا أنّه عن هشام بن الحكم، وهو من أجلّاء أصحاب الإمام الصادق عليه السلام وأفضلهم في علم الكلام، فالّذي يقوى في النظر أنّه مؤيّد من الإمام عليه السلام، فلذلك أوردناه هنا.
  161. هذا النصّ وإن لم يكن عن المعصوم عليه السلام، إلّا أنّه عن هشام بن الحكم، وهو من أجلّاء أصحاب الإمام الصادق عليه السلام وأفضلهم في علم الكلام، فالّذي يقوى في النظر أنّه مؤيّد من الإمام عليه السلام، فلذلك أوردناه هنا.
  162. التوحيد: ص289 ح9، بحارالأنوار: ج3 ص49 ح22.
  163. اين سخن هرچند از پيامبر صلى الله عليه و آله يا اهل بيت عليهم السلام نيست، امّا از هشام بن حكم است و وى، از بزرگان اصحاب امام صادق عليه السلام بوده و در علم «كلام» بر همه ياران امام عليه السلام برترى داشته است. بنا بر اين، به احتمال قوى، اين سخن، مورد تأييد امام عليه السلام بوده است. از همين رو، ما نيز آن را در اين جا آورديم.
  164. عوالي اللآلي: ج4 ص102 ح149، مصباح الشريعة: ص343، غرر الحكم: ج5 ص194 ح7946 عن الإمام عليّ عليه السلام وليس فيه «فقد»، بحار الأنوار: ج2 ص32 ح22؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص292 ح339، مئة كلمة للجاحظ: ص22 ح6 كلاهما عن الإمام عليّ عليه السلام.
  165. الأمالي للسيّد المرتضى: ج1 ص198.
  166. جامع الأخبار: ص35 ح12، روضة الواعظين: ص25.
  167. عوالي اللآلي: ج1 ص246 ح1، بحار الأنوار: ج70 ص72 ح23.
  168. غرر الحكم: ج4 ص341 ح6270، عيون الحكم والمواعظ: ص329 ح5639.
  169. غرر الحكم: ج2 ص424 ح3126، عيون الحكم والمواعظ: ص112 ح2438 وفيه «أكبر» بدل «أكثر».
  170. وفي نسخة اُخرى من بحارالأنوار: «حجّته» بدل «جحوده».
  171. بحار الأنوار: ج3 ص152 نقلاً عن رسالة الإهليلجة عن المفضّل بن عمر.
  172. الكلمات المكنونة: ص111، الأسفار الأربعة: ج8 ص356 عن الإمام عليّ عليه السلام وليس فيه «وهي الهيكل الّذي بناه بحكمته» و«هي الحجّة على كلّ جاحد»، جامع الأسرار: ص383 ح765، نصّ النصوص: ص306 وص 441، كشف الأسرار: ص160.
  173. جاثيه: آيه 4.
  174. ذاريات: آيه 20 ـ 21.
  175. فصّلت: آيه 53.
  176. ر. ك: غرر الحكم: ج2 ص386 ح2935.
  177. ر. ك: غرر الحكم: ج2 ص25 ح1675.
  178. ر. ك: غرر الحكم: ج2 ص419 ح3105.
  179. ر. ك: غرر الحكم: ج4 ص372 ح6365.
  180. ر. ك: غرر الحكم: ج6 ص148 ح9865.
  181. ر. ك: تحف العقول: ص286، بحار الأنوار: ج78 ص165 ح1.
  182. ر. ك: غرر الحكم: ج5 ص334 ح8624.
  183. ر. ك: عيون الحكم و المواعظ: ص383 ح6467.
  184. ر. ك: غرر الحكم: ج6 ص304 ح10337، عيون الحكم و المواعظ: ص524 ح9547.
  185. ر. ك: غرر الحكم: ج5 ص426 ح9034.
  186. ر. ك: غرر الحكم: ج5 ص363 ح8758.
  187. ر. ك: غرر الحكم: ج5 ص405 ح8949.
  188. ر. ك: ص212 ح85.
  189. اين يكصد جمله را ابن ميثم بحرانى و نيز رشيد وطواط و عبد الوهّاب، شرح كرده اند كه مجموعا در يك مجلّد، به تصحيح و همّت مرحوم مير جلال الدين محدّث اُرمَوى به طبع رسيده است. در باره ديگر شروح حديث «من عرف نفسه»، ر. ك: حديث پژوهى: ج2، هزار و يك كلمه: ج3 ص194.
  190. ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج4 ص143 ح3480.
  191. هزار و يك كلمه: ج3 ص199.
  192. الذريعة: ج13 ص208 ـ 209.
  193. اين قسمت، از دفتر اوّل ميراث حديث شيعه (ص 144 ـ 146) اخذ شده است.
  194. هزار و يك كلمه: ج3 ص197 و ص217 ـ 228.
  195. فهرست نسخ خطّى كتاب خانه آية اللّه مرعشى: ج18 ص62.
  196. هزار و يك كلمه: ج3 ص189 ـ 227.
  197. هزار و يك كلمه: ج3 ص198.
  198. فهرست كتب مشايخ: ص15، فهرست نسخ خطّى كتاب خانه آية اللّه گلپايگانى: مجموعه ش 4 ص714.
  199. فهرست نسخ خطّى كتاب خانه آية اللّه مرعشى: ج3 ص336.
  200. فهرست نسخ خطّى كتاب خانه مسجد اعظم: ص589.
  201. فهرست نسخ خطّى كتاب خانه آية اللّه مرعشى: ج3 ص335.
  202. فهرست نسخ خطّى كتاب خانه آية اللّه مرعشى: ج14 ص329.
  203. اين كتاب چندين بار به چاپ رسيده است.
  204. فهرست نسخ خطّى كتاب خانه آية اللّه مرعشى: ص148.
  205. فهرست نسخ خطّى كتاب خانه آية اللّه مرعشى: ص139.
  206. فهرست نسخ خطّى كتاب خانه آية اللّه مرعشى: ص146.
  207. فهرست نسخ خطّى كتاب خانه آية اللّه مرعشى: ص146.
  208. فهرست نسخ خطّى كتاب خانه آية اللّه مرعشى: ص147.
  209. فهرست نسخ خطّى كتاب خانه آية اللّه مرعشى: ص147.
  210. فهرست نسخ خطّى كتاب خانه آية اللّه مرعشى: ص146.
  211. اين رساله، ضمن الحاوى للفتاوى بارها چاپ شده است.
  212. فهرست نسخ خطّى كتاب خانه آية اللّه مرعشى: ص150.
  213. فهرست نسخ خطّى كتاب خانه آية اللّه مرعشى: ص149.
  214. اين رساله، در فصل نامه علوم حديث (ش 4 ص125) به چاپ رسيده است.
  215. اين رساله، در ميراث حديث شيعه (دفتر اوّل ص150 ـ 172) به چاپ رسيده است.
  216. هزار و يك كلمه: ج3 ص200 (كلمه 216).
  217. هزار و يك كلمه: ص217.
  218. هزار و يك كلمه: ص191.
  219. ميراث حديث شيعه: دفتر اوّل ص157.
  220. ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج4 ص215 (آفرينش انسان).
  221. ر. ك: بحار الأنوار: ج3 ص152.
  222. ر. ك: ص210 ح83.
  223. ر. ك: ص212 ح84.
  224. ر. ك: ص212 ح87.
  225. آل عمران: آيه 18.
  226. غرر الحكم: ج4 ص357 ح6315، عيون الحكم والمواعظ: ص339 ح5778.
  227. نهج البلاغة: الحكمة 250، روضة الواعظين: ص38 وليس فيه «نقض الهمم».
  228. جامع الأخبار: ص39 ح28، بحار الأنوار: ج3 ص55 ح29.
  229. التوحيد: ص288 ح6 عن زياد بن المنذر عن الإمام الباقر عن أبيه عليهماالسلام، الخصال: ص33 ح1، مختصر بصائر الدرجات: ص131 كلاهما عن هشام بن سالم عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام، روضة الواعظين: ص38 عن الإمام الباقر عنه عليهماالسلام، إرشاد القلوب: ص168 من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام وفيه «الهمم» بدل «الهمّ»، بحار الأنوار: ج3 ص42 ح17.
  230. التوحيد: ص289 ح8، بحار الأنوار: ج3 ص49 ح21.
  231. الكافي: ج1 ص75 ح2، التوحيد: ص127 ح4 وفيه «إبائك» بدل «أناتك» وكلاهما عن ابن أبي العوجاء.
  232. انفال: آيه 24.
  233. ر. ك: ص228 ح93.
  234. طلاق: آيه 2 ـ 3.
  235. عنكبوت: آيه 69.
  236. الطور: 35 و 36.
  237. الزمر: 62.
  238. الأنبياء: 56.
  239. نهج البلاغة: الخطبة 185، التوحيد: ص69 ح26 عن الهيثم بن عبد اللّه الرمّاني عن الإمام الرضا عن آبائه عنه عليهم السلام، البلد الأمين: ص92 وفيهما ذيله من «مستشهد بحدوث»، الاحتجاج: ج1 ص480 ح117، بحار الأنوار: ج4 ص221 ح2.
  240. الكافي: ج1 ص139 ح5 عن إسماعيل بن قتيبة عن الإمام الصادق عليه السلام، نهج البلاغة: الخطبة 152 نحوه، التوحيد: ص56 ح14 عن فتح بن يزيد عن الإمام الرضا عليه السلام، بحار الأنوار: ج57 ص166 ح105.
  241. بحار الأنوار: ج93 ص90 نقلاً عن رسالة النعماني.
  242. تعلّق عقل به موجود نامتناهى، به تصوّرى است كه از آن دارد.
  243. روضة الواعظين: ص39.
  244. ما أَحارَ جوابا: أي ما ردَّ (القاموس المحيط: ج2 ص16 «حور»).
  245. التوحيد: ص290 ح10 عن هشام بن الحكم، بحار الأنوار: ج3 ص50 ح23.
  246. العبهرةُ: الرقيقة الناصعة البياض. وقيل: هي الّتي جمعت الحُسن والجسم والخُلق (لسان العرب: ج9 ص27 «عبهر»).
  247. الغِرقِئ: القِشرة الملتزقة ببياض البيض (القاموس المحيط: ج1 ص22 «غرقئ»).
  248. الرَّوِيّات: جمع رويّة؛ وهي التفكّر في الأمر (لسان العرب: ج14 ص350 «روى»).
  249. التوحيد: ص292 ح1، الأمالي للصدوق: ص432 ح571، الإرشاد: ج2 ص201، إعلام الورى: ج1 ص543، روضة الواعظين: ص28، بحار الأنوار: ج10 ص211 ح12.
  250. الاحتجاج: ج2 ص216 ح223، بحار الأنوار: ج57 ص78 ح53.
  251. الكافي: ج1 ص76، التوحيد: ص296 ح6، الاحتجاج: ج2 ص200 ح214، بحار الأنوار: ج3 ص31 ح4 وراجع: التوحيد: ص293 ح2.
  252. هود: 7.
  253. التوحيد: ص320 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص134 ح33، الاحتجاج: ج2 ص393 ح302، بحار الأنوار: ج3 ص318 ح14.
  254. التوحيد: ص293 ح3، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص134 ح32، الأمالي للصدوق: ص433 ح572، الاحتجاج: ج2 ص353 ح280، روضة الواعظين: ص26، بحار الأنوار: ج3 ص36 ح11.
  255. فصّلت: آيه 53.
  256. عنكبوت: آيه 69.
  257. در اين كتاب آمده است: «بيان حديث: الطرق إلى اللّه عدد أنفاس الخلائق» (مثنوى طاقديس: ص206).
  258. مجادله: آيه 11.
  259. بحار الأنوار: ج67 ص137.
  260. مثنوى طاقديس: ص206.
  261. فيا عجبا كيف يُعصَى الإلاهُ أم كيف يَجحده الجاحدُ و فى كلّ شى ءٍ له آيةٌتدلّ على أنّه الواحدُ
  262. ر. ك: موسوعة العقائد الإسلامية: ج3 ص121 ح3514.
  263. شرح نهج البلاغة، ابن ميثم بحرانى: ج3 ص38.
  264. آل عمران: 190 و 191.
  265. البقرة: 164.
  266. الجاثية: 3 ـ 6.
  267. يونس: 6.
  268. يونس: 100 و 101.
  269. إبراهيم: 10.
  270. التوحيد: ص45 ح4 عن إسحاق بن غالب عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، علل الشرائع: ص119 ح1 عن إسحاق بن غالب عن الإمام الصادق عليه السلام، كفاية الأثر: ص161 عن هشام بن محمّد عن أبيه عن الإمام الحسن عليه السلام، بحار الأنوار: ج11 ص38 ح35.
  271. البلد الأمين: ص407، بحار الأنوار: ج94 ص391.
  272. بطن من العرب العدنانية، ينسب إلى أياد بن نزار بن معد بن عدنان، من أجداد العرب في الجاهلية ينسب إليه (بنو إياد)، وهم قبائل كثيرة. كانت ديار الأياديين في الجاهلية جهات الحرم وما بين تهامة وحدود نجران، وخرجوا إلى العراق بعد أن تكاثر المضريون، فنزلوا في شرقيه، ومن مواطنهم فيه الأنبار وعين أباغ وتكريت (الأعلام: ج2 ص32).
  273. أحد حكماء العرب ومن كبار خطبائهم في الجاهلية، كان أسقف نجران، ويقال: إنّه أوّل عربي خطب متوكّئاً على سيف أو عصا. طالت حياته وأدرك النبي صلى الله عليه و آله قبل النبوّة (الأعلام للزِّرِكلي: ج5 ص196).
  274. الجعفريّات: ص174 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام.
  275. اَياد، طايفه اى از عرب عدنانى اند كه به اَياد بن نزار بن معد بن عدنان (از نياكان عرب در دوره جاهليت) منسوب اند. اَياد به تيره هاى زيادى اند و منطقه سكونت آنان در اطراف مكّه و ميان تهامه و حدود نجران بوده است. پس از اين كه جمعيت مضرى ها در آن جا زياد شد، آنان به منطقه شرق عراق كوچيدند و از جمله در انبار، عين اَباغ و تكريت، سكنا گزيدند.
  276. قيس يا قس، يكى از حكيمان عرب و از سخنوران نامى در دوره جاهليت است. وى اسقف نجران بوده و گفته شده: اوّلين خطيب عربى است كه هنگام خطبه خواندن، به چوب دستى و يا عصايى تكيه مى زد. عمرش طولانى بود و پيامبر صلى الله عليه و آله را قبل از بعثت درك كرد.
  277. التوحيد: ص71 ح26 عن الهيثم بن عبد اللّه الرمّاني عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، البلد الأمين: ص92، بحار الأنوار: ج4 ص222.
  278. تحف العقول: ص62، التوحيد: ص35 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص151 ح51 كلاهما عن القاسم بن أيّوب العلوي عن الإمام الرضا عليه السلام، الأمالي للمفيد: ص254 ح4 عن محمّد بن زيد الطبري عن الإمام الرضا عليه السلام، الأمالي للطوسي: ص22 ح28 عن محمّد بن يزيد الطبري عن الإمام الرضا عليه السلام وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج4 ص228 ح3.
  279. نهج البلاغة: الحكمة 126، خصائص الأئمّة: ص101.
  280. جامع الأخبار: ص35 ح13 وراجع: روضة الواعظين: ص39 وبحار الأنوار: ج3 ص55 ح27.
  281. نهج البلاغة: الخطبة 185، الاحتجاج: ج1 ص480 ح117، بحار الأنوار: ج4 ص261 ح9.
  282. الإقبال (طبعة دار الكتب الإسلاميّة): ص350، بحار الأنوار: ج67 ص142.
  283. الإسراء: 72.
  284. التوحيد: ص455 ح6، الاحتجاج: ج2 ص165 ح193 كلاهما عن محمّد بن مسلم، بحار الأنوار: ج3 ص28 ح2.
  285. الكافي: ج1 ص81 ح5، التوحيد: ص244 ح1، الاحتجاج: ج2 ص197 ح213 كلّها عن هشام بن الحكم، بحار الأنوار: ج10 ص195 ح3.
  286. بحار الأنوار: ج3 ص61 نقلاً عن توحيد المفضّل.
  287. بحار الأنوار: ج3 ص153 نقلاً عن رسالة الاهليلجة.
  288. التوحيد: ص437 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص175 ح1 كلاهما عن الحسن بن محمّد النوفلي.
  289. الكافي: ج1 ص116 ح7، التوحيد: ص193 ح7، الاحتجاج: ج2 ص468 ح321 كلّها عن أبي هاشم الجعفري، بحار الأنوار: ج4 ص153 ح1 وراجع: الاحتجاج: ج2 ص375 ح285.
  290. بحار الأنوار: ج87 ص199، إحقاق الحقّ: ج1 ص431، رسائل الكركي: ج3 ص159 وفيه «لأن اُعرف» بدل «لكي اُعرف»، شرح الأسماء للسبزواري: ج1 ص64 ولم نعثر على هذا الحديث في المصادر الأصليّة.
  291. الأحزاب: 41 ـ 43.
  292. عدّة الداعي: ص235.
  293. حلية الأولياء: ج6 ص165 الرقم 364 عن الحسن، كنز العمّال: ج1 ص433 ح1872 وفيه «بغيته» بدل «نعيمه» في كلا الموضعين.
  294. غرر الحكم: ج4 ص29 ح5166 و ج1 ص85 ح322، عيون الحكم والمواعظ: ص62 ح1600 وفيهما «الذكر مجالسة المحبوب».
  295. غرر الحكم: ج4 ص28 ح5160، عيون الحكم والمواعظ: ص256 ح4741.
  296. الإقبال: ج3 ص299، بحار الأنوار: ج94 ص99 ح13 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي وكلاهما عن ابن خالويه.
  297. مصباح الشريعة: ص22 وص 23.
  298. الخصال: ص522 ح11 عن ضمرة بن حبيب، بحار الأنوار: ج82 ص231 ح56.
  299. إرشاد القلوب: ص191 عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج87 ص161 ح52.
  300. التوحيد: ص241 ح1، معاني الأخبار: ص41 ح1 كلاهما عن يزيد بن الحسن عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام.
  301. في المصدر: «ميزات»، والتصويب من بحارالأنوار.
  302. إرشاد القلوب: ص200 و 203 و 205، بحار الأنوار: ج77 ص21 ح6.
  303. المواعظ العدديّة: ص144.
  304. إرشاد القلوب: ص199 و 204، بحار الأنوار: ج77 ص28 ح6.
  305. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص342 ح933.
  306. بحار الأنوار: ج94 ص150.
  307. الكافي: ج1 ص153 ح2، التوحيد: ص354 ح1 كلاهما عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج5 ص156 ح8.
  308. ما بين المعقوفين سقط من المصدر، وأثبتناه من كفاية الأثر وبحار الأنوار؛ إذ لا يصحّ السياق بدونه.
  309. مختصر بصائرالدرجات: ص121، كفايه الأثر: ص255 نحوه، بحار الأنوار: ج70 ص25 ح26.
  310. بحار الأنوار: ج90 ص342 ح54 نقلاً عن الاختيار لابن الباقي.
  311. التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: ص521 و 522، بحار الأنوار: ج82 ص221 ح42.
  312. الإقبال: ج3 ص299، بحار الأنوار: ج94 ص99 ح13 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي وكلاهما عن ابن خالويه.
  313. غرر الحكم: ج2 ص39 ح1750.
  314. غرر الحكم: ج5 ص67 ح7429، عيون الحكم والمواعظ: ص407 ح6899 نحوه.
  315. بحار الأنوار: ج25 ص23 ح38 نقلاً عن رياض الجنان عن جابر بن عبد اللّه.
  316. العِصَمُ: جمعُ عِصمَة، وهي المنَعَة. والكوافِرُ: النساء الكَفَرة؛ أي عقد نكاحهن (النهاية: ج3 ص249 «عصم») وهو كناية عن كلّ ما يلزم الإنسان من عقد وغيره تجاه الكافر وتجاه من لا يرضاه اللّه.
  317. مصباح المتهجّد: ص756 ح843، مصباح الزائر: ص158، الإقبال: ج2 ص258 كلّها عن الفيّاض بن محمّد بن عمر عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج97 ص116 ح8.
  318. اين جمله، كنايه از عقد و پيمان و جز آن است كه انسان را در برابر كافر و هر كسى كه خدايش نمى پسندد، ملتزم و متعهّد مى كند.
  319. المحاسن: ج1 ص133 ح165 عن بكر بن صالح، بحار الأنوار: ج27 ص90 ح42 وراجع: قرب الإسناد: ص351 ح1260 والاُصول الستّة عشر: ص60.
  320. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص615 ح3213، تهذيب الأحكام: ج6 ص99 كلاهما عن موسى بن عبداللّه النخعي، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص276 ح1، المزار الكبير: ص532 كلاهما عن موسى بن عمران النخعي، بحارالأنوار: ج102 ص131.
  321. الإقبال: ج3 ص299، بحار الأنوار: ج94 ص99 ح13 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي وفيه «أتحفني» بدل «ألحقني» وكلاهما عن ابن خالويه.
  322. بحار الأنوار: ج94 ص96 ح12 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي عن نوف البكالي.
  323. بحار الأنوار: ج94 ص156 ح22 نقلاً عن بعض القدماء في كتاب أنيس العابدين عن المناجاة الانجيلية.
  324. الكافي: ج1 ص337 ح5، الغيبة للطوسي: ص334 ح279، كمال الدين: ص342 ح24، الغيبة للنعماني: ص166 ح6 كلّها عن زرارة، بحار الأنوار: ج95 ص326 ح2.
  325. الفاتحة: 6.
  326. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص107 ح1، علل الشرائع: ص260 ح9 وفيه «معتصما» بدل «اعتصام»، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص310 ح926 نحوه وكلّها عن الفضل بن شاذان، بحار الأنوار: ج85 ص54 ح46.
  327. غرر الحكم: ج2 ص415 ح3083.
  328. البداية والنهاية: ج1 ص64، غرر الحكم: ج4 ص28 ح5162.
  329. غرر الحكم: ج4 ص30 ح5171.
  330. غرر الحكم: ج4 ص30 ح5169.
  331. مصباح المتهجّد: ص361.
  332. نهج البلاغة: خطبه 222.
  333. غرر الحكم: ج4 ص21 ح5144.
  334. غرر الحكم: ج6 ص137 ح9832.
  335. الكافى: ج2 ص500 ح3، الزهد، حسين بن سعيد: ص55 ح148، بحار الأنوار: ج93 ص160 ح39.
  336. غرر الحكم: ج1 ص145 ح541، عيون الحكم و المواعظ: ص40 ح886.
  337. احزاب: آيه 41.
  338. نساء: آيه 103.
  339. آل عمران: آيه 191.
  340. الكافى: ج2 ص498 ح1.
  341. احزاب: آيه 41 ـ 43.
  342. متن حديث، از امام صادق عليه السلام بدين شرح است: «و كانَ أبى كَثير الذِّكرِ لَقَد كُنتُ أمشى مَعَهُ و إنَّهُ لَيَذكُرُ اللّهَ و آكُلُ مَعَهُ الطَّعامَ و إنَّهُ لَيَذكُرُ اللّهَ و لَقَد كانَ يُحَدِّثُ القَومَ و ما يَشغَلُهُ ذلِكَ عَن ذِكرِ اللّهِ و كُنتُ أرى لِسانَهُ لازِقا بِحَنَكِهِ يَقولُ: لا إلهَ إلَا اللّهُ؛ پدرم بسيار ذكرگو بود. در كنارش راه مى رفتم و او ياد خدا مى كرد، با او سر سفره مى نشستم و او ياد خدا مى كرد، با مردم سخن مى گفت، ولى اين كار، وى را از ياد خدا باز نمى داشت و [همواره] مى ديدم كه زبانش بر كامش مى خورَد و مى گويد: لا إله إلّا اللّه » (الكافى: ج2 ص498).
  343. ده رساله، فيض كاشانى: به اهتمام: رسول جعفريان، چاپ نشاط، 1371.
  344. طه: آيه 14.
  345. ر. ك: ص267 ح131 و 132.
  346. الكافى: ج2 ص145 ح8.
  347. بحار الأنوار: ج96 ص12 ح17.
  348. مشكاة الأنوار: ص96 ح212.
  349. معانى الأخبار: ص153 ح1.
  350. مجمع البحرين: ج1 ص447.
  351. إحياء العلوم: ج2 ص134، المغنى عن حمل الأسفار: ج1 ص435 ح1652، عدّة الداعى: ص140.
  352. الفردوس: ج1 ص290 ح1138. نيز، ر. ك: المعجم الأوسط: ج5 ص229 ح5165، تنبيه الخواطر: ج2 ص229، الدعوات: ص77 ح187.
  353. ر. ك: تاريخ دمشق: ج19 ص447 ح4546.
  354. ر. ك: ص268 ح134.
  355. مكارم الأخلاق: ج2 ص370 ح2661.
  356. غرر الحكم: ح6211.
  357. ر. ك: عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص69 ح321.
  358. ر. ك: مسند زيد: ص384.
  359. تهذيب الأحكام: ج6 ص100 ح177، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص616 ح3213.
  360. تغابن: آيه 8.
  361. الكافى: ج1 ص194 ح1.
  362. خلافت و ولايت، محمّدتقى شريعتى: ص380.
  363. الميزان فى تفسير القرآن: ج1 ص272. نيز، ر. ك: ترجمه تفسير الميزان: ج1 ص375.
  364. براى توضيح بيشتر، ر. ك: رهبرى در اسلام، محمّد محمّدى رى شهرى: ص23 (رهبرى باطنى).
  365. الأمالى، مفيد: ص115 ح8.
  366. تهذيب الأحكام: ج6 ص99 ح177، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص616 ح3213.
  367. ر. ك: ص276 ح148.
  368. ر. ك: ص159 (خدا / مبحث يكم / فصل دوم: راه نمايان شناخت خدا / اهل بيت عليهم السلام) و ص277 (فصل ششم: ولايت و دوستى اهل بيت عليهم السلام).
  369. ر. ك: ص280 ح153.
  370. ر. ك: ص146 ح24.
  371. پيامبر خدا مى فرمايد: «الدعاء مُخّ العبادة» (بحار الأنوار: ج93 ص300).
  372. بقره: آيه 186.
  373. بحار الأنوار: ج93 ص299.
  374. الكافى: ج2 ص468 ح8.
  375. بحار الأنوار: ج78 ص356.
  376. ر. ك: ميزان الحكمة: باب 1197 (شرايط استجابت دعا).
  377. ر. ك: ص515 ح23.
  378. ر. ك: همين دانش نامه: ج6 ص18 ح68.
  379. نهج البلاغة: خطبه 220.
  380. البقرة: 165.
  381. البلد الأمين: ص411، المصباح للكفعمي: ص348، بحار الأنوار: ج94 ص397.
  382. بحار الأنوار: ج87 ص242 ح51، مستدرك الوسائل: ج6 ص341 ح6958 كلاهما نقلاً عن مصباح السيّد ابن الباقي.
  383. غرر الحكم: ج1 ص214 ح855، عيون الحكم والمواعظ: ص40 ح923.
  384. الوَلَه: ذهاب العقل، والتحيّر من شدّة الوَجد (النهاية: ج5 ص227 «وله»).
  385. سويداء القلب: حبّته (لسان العرب: ج3 ص227 «سود»).
  386. الوَشِيجة: عرق الشجرة في الأصل، وتُستعار للمبالغة في الخوف (مجمع البحرين: ج3 ص1938 «وشج»).
  387. نهج البلاغة: الخطبة 91 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج57 ص110 ح90.
  388. مصباح المتهجّد: ص847 ح910، إقبال الأعمال: ج3 ص335 كلاهما عن كميل النخعي، البلد الأمين: ص190.
  389. تنبيه الخواطر: ج1 ص52.
  390. بحار الأنوار: ج94 ص151 نقلاً عن بعض كتب الأصحاب.
  391. خشيت: ترس ناشى از عظمت صاحب حشمت و شكوه را گويند.
  392. فاطر: 28.
  393. سنن الدارمي: ج1 ص108 ح368، الزهد لابن المبارك: ص75 ح223 وص 188 ح533.
  394. جامع الأخبار: ص258 ح682، بحار الأنوار: ج70 ص393 ح64 نقلاً عن روضة الواعظين.
  395. غرر الحكم: ج2 ص430 ح3157، عيون الحكم والمواعظ: ص111 ح2418.
  396. بحار الأنوار: ج87 ص341 ح19 وج 94 ص245 ح11 كلاهما نقلاً عن الاختيار لابن الباقي.
  397. في المصدر: «من»، والتصويب من بحار الأنوار.
  398. رجال الكشّي: ج1 ص335 ح188 عن سعيد بن المسيّب، بحار الأنوار: ج86 ص227 ح46.
  399. الكافي: ج8 ص16 ح2، تنبيه الخواطر: ج2 ص38، الأمالي للمفيد: ص202 ح33 كلّها عن أبي حمزة، تحف العقول: ص254 وفيهما زيادة «بطاعته» بعد «العمل»، بحار الأنوار: ج78 ص150 ح11.
  400. كامل الزيارات: ص92 ح93 عن مهدي بن صدقة الرقّي عن الإمام الرضا عن أبيه عن الإمام الباقر عليهم السلام، مصباح المتهجّد: ص738 ح830 عن جابر الجعفي عن الإمام الباقر عنه عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج100 ص264 ح2.
  401. الأمالي للطوسي: ص203 ح346 عن سعد بن زياد العبدي عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج14 ص36 ح10.
  402. الأمالي للصدوق: ص263 ح280، قصص الأنبياء للراوندي: ص199 ح254 كلاهما عن يونس بن ظبيان، مشكاة الأنوار: ص400 ح1326، بحار الأنوار: ج14 ص34 ح3.
  403. قرب الإسناد: ص119 ح417 عن الحسين بن علوان عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، الكافي: ج2 ص189 ح5، الأمالي للصدوق: ص701 ح955 كلاهما عن عبد اللّه بن سنان عن الإمام الصادق عليه السلام، ثواب الأعمال: ص163 ح1 عن الإمام الصادق عليه السلام، معاني الأخبار: ص374 ح1 عن داود بن سليمان عن الإمام الرضا عن الإمام الصادق عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج74 ص283 ح1.
  404. غرر الحكم: ج6 ص442 ح10935، عيون الحكم والمواعظ: ص549 ح10131.
  405. غرر الحكم: ج4 ص340 ح6265، عيون الحكم والمواعظ: ص329 ح5648.
  406. الكافي: ج8 ص16 ح2، الأمالي للمفيد: ص202 ح33 كلاهما عن أبيحمزة، تحف العقول: ص254 وفيهما زيادة «بطاعته» بعد «العمل»، بحار الأنوار: ج70 ص344.
  407. قال العلّامة المجلسي قدس سره: «وعفا» كذا، وفي بعض النسخ «فعفى»؛ أي جعلها صافيةً خالصةً، أو جعلها مندرسةً ذليلةً خاضعةً، أو وفّر كمالاتها. قال في النهاية: أصل العفو المحو والطمس، وعَفَت الريحُ الأثرَ: محَته وطمسته... وعفا الشيءُ: كثر وزاد، يقال: أعفيته وعفّيته، وعفا الشيءُ: صَفا وخلص، انتهى. وأقول: الأظهر مافي المجالس وغيره وأكثر نسخ الكتاب: «عنّى» أي أتعب، والعنا ـ بالفتح والمدّ ـ: التعب (مرآة العقول: ج9 ص254).
  408. الكافي: ج2 ص237 ح25، أعلام الدين: ص112 وفيه «عزّ» بدل «عفا» وكلاهما عن عيسى النهريري عن الإمام الصادق عليه السلام، الأمالي للصدوق: ص380 ح482 عن عيسى النهريري عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، تنبيه الخواطر: ج1 ص66، روضة الواعظين: ص320 وفيها «عنّى» بدل «عفا»، بحار الأنوار: ج69 ص288 ح23.
  409. غرر الحكم: ج5 ص135 ح7645، عيون الحكم والمواعظ: ص428 ح7269.
  410. في عيون أخبار الرضا عليه السلام وبحار الأنوار: «وارتكاب كبيرةٍ».
  411. علل الشرائع: ص252 ح9، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص99 ح1 كلاهما عن الفضل بن شاذان، بحار الأنوار: ج3 ص10 ح23.
  412. غرر الحكم: ج6 ص454 ح10984.
  413. غرر الحكم: ج5 ص453 ح9142.
  414. غرر الحكم: ج3 ص333 ح4651.
  415. غرر الحكم: ج4 ص524 ح6829، عيون الحكم والمواعظ: ص376 ح6343.
  416. تحف العقول: ص391 عن الإمام الكاظم عليه السلام، بحار الأنوار: ج78 ص306.
  417. الكافي: ج2 ص68 ح4، تنبيه الخواطر: ج2 ص185 كلاهما عن أبي حمزة، تحف العقول: ص362، مشكاة الأنوار: ص211 ح572، بحار الأنوار: ج78 ص244 ح53.
  418. أي في الدنيا.
  419. تفسير القمّي: ج2 ص146 عن حفص بن غياث، بحار الأنوار: ج70 ص311 ح8.
  420. المعجم الكبير: ج12 ص234 ح13185 عن سالم بن عبد اللّه عن أبيه، كنز العمّال: ج3 ص90 ح5638؛ مشكاة الأنوار: ص447 ح1501، المواعظ العدديّة: ص44.
  421. الثّاقِبُ: المضيء (النهاية: ج1 ص216 «ثقب»).
  422. دلائل الإمامة: ص90 ح24 عن اللّيث عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام عن جابر، بحار الأنوار: ج103 ص270 ح21.
  423. المراد من التوحد، هو الاعتزال عن الطالحين، لا ترك المهمّات الاجتماعية.
  424. مقصود، تنهايى گزيدن از انسان هاى ناشايسته است، نه گوشه نشينى و ترك مسئوليت هاى اجتماعى و سياسى.
  425. غرر الحكم: ج5 ص172 ح7829، عيون الحكم والمواعظ: ص452 ح8101.
  426. سجع الحمام: ص408 ح612 نقلاً عن أسرار البلاغة للعاملي.
  427. الكافي: ج8 ص390 ح586 عن محمّد بن الحسين عن أبيه عن جدّه عن أبيه، نهج البلاغة: الخطبة 147، تحف العقول: ص227 عن الإمام الحسن عليه السلام، بحار الأنوار: ج77 ص369 ح34.
  428. الكافي: ج2 ص62 ح9 عن عبد اللّه بن محمّد الجعفي، التمحيص: ص62 ح141 نحوه، تنبيه الخواطر: ج2 ص185، بحار الأنوار: ج72 ص332 ح16.
  429. تحف العقول: ص376 عن سفيان الثوري، بحار الأنوار: ج78 ص261 ح160.
  430. كنز العمّال: ج1 ص129 ح606 نقلاً عن الديلمي عن أبي هريرة.
  431. بحار الأنوار: ج94 ص139.
  432. الكافي: ج2 ص60 ح2 عن ليث المرادي.
  433. غرر الحكم: ج2 ص104 ح1985، عيون الحكم والمواعظ: ص60 ح1515.
  434. غرر الحكم: ج4 ص524 ح6827، عيون الحكم والمواعظ: ص376 ح6341.
  435. غرر الحكم: ج5 ص392 ح8896، عيون الحكم والمواعظ: ص463 ح8415.
  436. غرر الحكم: ج4 ص141 ح5612، عيون الحكم والمواعظ: ص286 ح5163 وفيه «ودأب» بدل «وحلوان».
  437. المِرْوَد: المِيل الّذي يُكتحل به (تاج العروس: ج4 ص466 «رود»).
  438. إرشاد القلوب: ص86.
  439. غرر الحكم: ج2 ص451 ح3260، عيون الحكم والمواعظ: ص122 ح2795.
  440. المزار: ص270 عن ميثم، بحار الأنوار: ج94 ص121 ح19 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي عن الإمام زين العابدين عليه السلام.
  441. بحار الأنوار: ج94 ص157 ح22 نقلاً عن بعض القدماء في كتاب أنيس العابدين.
  442. الكافي: ج2 ص352 ح7 عن حمّاد بن بشير عن الإمام الصادق عليه السلام، المحاسن: ج1 ص454 ح1047 عن حنان بن سدير عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، التوحيد: ص399 ح1، علل الشرائع: ص12 ح7 كلاهما عن أنس، المؤمن: ص32 ح61 عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وكلّها نحوه، بحارالأنوار: ج70 ص22 ح21.
  443. صحيح البخاري: ج5 ص2385 ح6137، السنن الكبرى: ج10 ص370 ح20980 كلاهما عن أبي هريرة، مسند ابن حنبل: ج10 ص112 ح26253 عن عائشة نحوه، كنز العمّال: ج1 ص230 ح1157.
  444. المعجم الكبير: ج8 ص206 ح7833 و ص222 ح7880 نحوه وكلاهما عن أبي اُمامة، كنز العمّال: ج1 ص229 ح1155.
  445. نوادر الاُصول: ج2 ص132 عن معاذ بن جبل، حلية الأولياء: ج8 ص156 الرقم 406 عن وهيب المكّي، كنز العمّال: ج3 ص142 ح5881؛ عوالي اللآلي: ج4 ص132 ح225 وفيه «لزايلت بدعائكم الجبال الراسيات».
  446. الفردوس: ج3 ص370 ح5123، كنز العمّال: ج3 ص144 ح5893 نقلاً عن ابن السني وكلاهما عن معاذ.
  447. غرر الحكم: ج5 ص406 ح8954، عيون الحكم والمواعظ: ص463 ح8427.
  448. بحار الأنوار: ج95 ص454 نقلاً عن ابن متّويه.
  449. اَخنوخ، نام عبرى ادريس پيامبر است.
  450. النساء: 134.
  451. الأعراف: 96.
  452. النحل: 30.
  453. العنكبوت: 27.
  454. الزمر: 10.
  455. يونس: 26.
  456. هود: 114.
  457. النبأ: 36.
  458. سبأ: 37.
  459. الحَضّ على الشيء: الحثّ على الشيء (النهاية: ج1 ص400 «حضض»).
  460. الأعراف: 32.
  461. الأمالي للمفيد: ص261 ح3، الأمالي للطوسي: ص25 ح31 كلاهما عن أبي إسحاق الهمداني، بحار الأنوار: ج33 ص543 ح720 وراجع: الغارات: ج1 ص234.
  462. اشاره است به اين كه هدف مؤمن، رسيدن به پاداش دنيا يا آخرت و يا هردو است.
  463. ر. ك: سير أعلام النبلاء: ج7 ص63. نيز، ر. ك: همين دانش نامه ص306 ح3234.
  464. ر. ك: دوستى در قرآن و حديث: ص377 (كاملان در خدادوستى).
  465. ر. ك: ص310 ح177.
  466. نساء: آيه 134.
  467. ر. ك: توسعه اقتصادى بر پايه قرآن و حديث: بخش يكم / فصل پنجم: توسعه نويد داده شده در اسلام.
  468. التوحيد: ص284 ح5، منية المريد: ص366، مشكاة الأنوار: ص40 ح10، جامع الأخبار: ص36 ح17 نحوه، بحار الأنوار: ج3 ص269 ح4.
  469. الكافي: ج1 ص140 ح6 عن فتح بن عبد اللّه مولى بني هاشم، التوحيد: ص57 ح14 عن فتح بن يزيد الجرجاني عن الإمام الرضا عليه السلام، بحار الأنوار: ج57 ص166 ح106.
  470. التوحيد: ص284 ح4، بحار الأنوار: ج3 ص269 ح5 وراجع: الكافي: ج1 ص86 ح2.
  471. الكافي: ج1 ص86 ح1، التوحيد: ص283 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص133 ح29 كلّها عن الفتح بن يزيد، بحار الأنوار: ج3 ص267 ح1.
  472. كفاية الأثر: ص258 عن هشام، بحار الأنوار: ج4 ص55 ح34.
  473. فقه الرضا عليه السلام: ص65، بحار الأنوار: ج3 ص14 ح34.
  474. الأنعام: 103.
  475. النساء: 153.
  476. الأعراف: 143.
  477. التوحيد: ص45 ح4 عن إسحاق بن غالب عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، علل الشرائع: ص119 ح1 عن إسحاق بن غالب عن الإمام الصادق عليه السلام، كفاية الأثر: ص161 عن هشام بن محمّد عن أبيه عن الإمام الحسن عليه السلام، بحار الأنوار: ج11 ص38 ح35.
  478. الكافي: ج1 ص98 ح9، التوحيد: ص112 ح10 كلاهما عن عبداللّه بن سنان.
  479. الأمالي للصدوق: ص494 ح673 عن محمّد بن إسماعيل بن بزيع، التوحيد: ص113 ح12 عن أبيهاشم الجعفري عن الإمام الجواد عليه السلام نحوه، روضة الواعظين: ص42 نحوه، بحار الأنوار: ج4 ص39 ح17.
  480. المحاسن: ج1 ص372 ح815، بحار الأنوار: ج3 ص308 ح46 وراجع: التوحيد: ص112 ح11.
  481. طَرفٌ كَليلٌ: إذا لم يحقّق المنظور. وقال بعضهم: كَلَّ بَصرُه كُلولاً: نَبا. والأصل من كَلَّ عنه؛ أي نبا وضعف (لسان العرب: ج11 ص591 «كلل»).
  482. الكافي: ج1 ص141 ح7، التوحيد: ص31 ح1 كلاهما عن الحارث الأعور، بحار الأنوار: ج4 ص265 ح14.
  483. وهم ـ كه در متن عربى حديث آمده ـ به معناى پندار يا گمان يا اعتقاد مرجوح به كار نرفته است؛ بلكه به معناى انديشه (فكر) و گذشتن چيزى از خاطر (خُطورات ذهنى) است.
  484. التوحيد: ص52 ح13 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج4 ص276 ح16.
  485. الاحتجاج: ج1 ص255 ح49 عن عبداللّه بن الحسن عن أبيه عن الإمام الحسن عليه السلام.
  486. كذا في المصدر، والظاهر أنّ الصواب: «نذلّ» كما في المصادر الاُخرى.
  487. الفردوس: ج1 ص442 ح1802 عن ابن عبّاس، المصنّف لابن أبي شيبة: ج2 ص200 ح3 عن الإمام الحسين عليه السلام نحوه، كنز العمّال: ج2 ص207 ح3782؛ فلاح السائل: ص416 من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج87 ص92 ح11.
  488. الصحيفة السجّاديّة: ص19 الدعاء 1.
  489. الكافي: ج1 ص93 ح8، التوحيد: ص455 ح5 عن فضيل بن يسار، الاعتقادات للصدوق: ص42.
  490. الأمالي للصدوق: ص708 ح974، روضة الواعظين: ص42، بحار الأنوار: ج4 ص32 ح7.
  491. الأمالي للصدوق: ص495 ح674، روضة الواعظين: ص42، بحار الأنوار: ج4 ص31 ح5.
  492. الكافي: ج1 ص99 ح10، التوحيد: ص113 ح11 وفيه «أكثر» بدل «أكبر» وكلاهما عن أبي هاشم الجعفري، بحار الأنوار: ج4 ص39 ح16.
  493. في التوحيد: «فاذا انقطع الهواء وعُدِمَ الضياءُ بين الرائي والمرئي لم تصح الرؤية».
  494. الكافي: ج1 ص97 ح4، التوحيد: ص109 ح7 بزيادة «عُدِم الضياء» بعد «انقطع الهواء» وراجع: الاحتجاج: ج2 ص486.
  495. يعنى: در وجود هوا ميان رائى و مرئى؛ يعنى آن دو در احتياج به واسطه (يعنى همان هوا و واقع شدنشان) شبيه هم هستند.
  496. يعنى: هوا و واقع شدن هريك از رائى و مرئى در طرف.
  497. لازم مى آيد كه مرئى، شبيه رائى باشد.
  498. تشبيه حق به خلق.
  499. حاصل گفتار امام عليه السلام، قياسى استثنايى براى اثبات ممتنع (غير ممكن) بودن رؤيت خداوند است، بدين گونه كه اگر خداوند متعال، مرئى باشد، لاجرم، ميان او و رائى، هوا و نور خواهد بود؛ زيرا وجود اين دو از شروط رؤيت است و بدون آنها رؤيت تحقّق نمى پذيرد. امّا تالىِ باطل است، چون اگر درست باشد، موجب تشابه مى شود؛ يعنى تشابه مرئى با رائى در اين كه هريك از آنها مرئى هستند، چون متشارك و متساوى هستند، در سبب، موجب رؤيت آن است و آن، عبارت است از وقوع هريك از آنها در جهت و حيّز و وجود هوا و نور ميان آن دو، و در اين، تشبيه خداوند به رائى است در جسميت و احتياج به حيّز. و چون تالى باطل شد، پس مقدّم نيز ـ كه مرئى بودن حق تعالى باشد ـ باطل است.
  500. شرح المواقف: ج8 ص115 ـ 116.
  501. الملل والنحل، شهرستانى: ج1 ص150.
  502. اللّمع، اشعرى: ص32، شرح المقاصد، تفتازانى: ج4 ص189.
  503. الردّ على المنطقيين: ص238.
  504. قيامت: آيه 22.
  505. الفردوس: ج4 ص409 ح7190.
  506. قيامت: آيه 23.
  507. المستدرك على الصحيحين: ج2 ص553 ح3880، تفسير الطبرى: ج14 جزء 29 ص193، كنز العمّال: ج14 ص465 ح39281. نيز، ر. ك: سنن الترمذى: ج4 ص688 ح2553 و ج5 ص431 ح3330 و مسند ابن حنبل: ج2 ص340 ح5317.
  508. صحيح مسلم: ج1 ص163 ح297، سنن الترمذى: ج4 ص687 ح2552 و ج5 ص286 ح3105، سنن ابن ماجة: ج1 ص67 ح187، مسند ابن حنبل: ج6 ص505 ح18963، كنز العمّال: ج14 ص447 ح39204.
  509. ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج4 (خداشناسى) ص504 ح3763.
  510. قيامت: آيه 22 ـ 23.
  511. انعام: آيه 103.
  512. ر. ك: ص341 (ناديدنى است).
  513. ر. ك: ص205 (معناى ديدن خدا با دل).
  514. الكافي: ج1 ص142 ح7، التوحيد: ص33 ح1 كلاهما عن الحارث الأعور، بحار الأنوار: ج4 ص266 ح14.
  515. الكافي: ج1 ص85 ح2، التوحيد: ص285 ح2، المحاسن: ج1 ص373 ح818 وفيه «بالقياس» بدل «بالناس» وراجع: التوحيد: ص80 ح35.
  516. الجسّ: هو اللمس باليد (لسان العرب: ج6 ص38 «جسس»).
  517. في كنز الفوائد: «ولا هو جسم ولا صورة، ولا بذي تخطيط ولا تحديد».
  518. الكافي: ج1 ص104 ح1، التوحيد: ص98 ح4 وفيه «ولا يُمسّ» بعد «ولا يُجسّ» وكلاهما عن عليّ بن أبي حمزة، كنزالفوائد: ج2 ص41، بحار الأنوار: ج3 ص290 ح5.
  519. التوحيد: ص75 ح29 وص 59 ح17 كلاهما عن عبداللّه بن جرير العبدي، بحار الأنوار: ج3 ص300 ح31.
  520. عوالي اللآلي: ج4 ص132 ح226، المصباح للكفعمي: ص349 عن الإمام الحسين عن الإمام عليّ عليهماالسلام.
  521. عوالي اللآلي: ج4 ص132 ح227، بحار الأنوار: ج71 ص23.
  522. كُنْه الأمر: حقيقته. وقيل: وقته وقدره. وقيل: غايته (النهاية: ج4 ص206 «كنه»).
  523. عوالي اللآلي: ج4 ص132 ح225.
  524. المُقَل: جمع مُقْلة ـ كغرفة ـ وهي شحمة العين الّتي تجمع سوداها وبياضها. تستعار لقوّة العقل باعتبار إدراكها (مجمع البحرين: ج3 ص1709 «مقل»).
  525. الهَماهِم: الهموم. وهماهمُ النفوس: أفكارها، وماتهمُّ به عندالريبة في الأمر (تاج العروس: ج17 ص767 «همم»).
  526. نهج البلاغة: الخطبة 195، بحار الأنوار: ج77 ص314 ح15.
  527. نهج البلاغة: الخطبة 160.
  528. المحجّة البيضاء: ج8 ص24؛ فيض القدير: ج6 ص235 الرقم 8660 من دون إسناد إليه عليه السلام. هذه الرواية، مضافا إلى إشارتها إلى عدم إمكان درك ذاته تعالى، تشير إلى أنّ معرفتنا بعدم امكان درك ذاته عزّ وجلّ هو نفس المعرفة به، كما ورد في الدعاء: ولم تجعل للخلق طريقا إلى معرفتك إلّا بالعجز عن معرفتك (بحار الأنوار: ج94 ص150).
  529. اين روايت، ضمن اشاره به اين كه حقيقت خداوند متعال، قابل درك نيست، به اين نكته مهم نيز اشاره مى نمايد كه اگر انسان به اين نقطه از معرفت برسد و بفهمد كه حقيقت حضرت حق، قابل ادراك نيست، خود، دستيابى به معرفت خداست، شبيه آنچه در دعا آمده است كه: «و لم تجعل للخلق طريقاً إلى معرفتك إلّا بالعجز عن معرفتك».
  530. الديوان المنسوب إلى الإمام عليّ عليه السلام: ص518 ح390.
  531. فلاح السائل: ص358 ح241، بحار الأنوار: ج86 ص85 ح11.
  532. أي: ولا هو تارك ما ينبغي خلقه فيقال: هلّا تركه؟
  533. التوحيد: ص45 ح5، بحار الأنوار: ج4 ص289 ح20.
  534. ظاهراً اين سه جمله، عطف تفسيرى است.
  535. تحف العقول: ص245، بحار الأنوار: ج4 ص301 ح29.
  536. الصحيفة السجّاديّة: ص187 الدعاء 47 وراجع: بحار الأنوار: ج94 ص150.
  537. الصحيفة السجّادية: ص129 الدعاء 32، مصباح المتهجّد: ص188 ح272.
  538. الكافي: ج1 ص108 ح1، الاحتجاج: ج2 ص168 ح196، التوحيد: ص144 ح9 كلّها عن محمّد بن مسلم، بحار الأنوار: ج4 ص69 ح14.
  539. التوحيد: ص128 ج8 عن المفضّل بن عمر، بحار الأنوار: ج3 ص306 ح44.
  540. نور محض، راستى محض، عدل محض و حقّ محض است.
  541. التوحيد: ص76 ح32 عن محمّد بن أبي عمير وص 79 ح34 عن أبي المعتمر مسلم بن أوس عن الإمام عليّ عليه السلام، بحار الأنوار: ج4 ص296 ح23.
  542. الكافي: ج1 ص105 ح3، التوحيد: ص98 ح5، علل الشرائع: ص9 ح3 كلّها عن محمّد بن زيد، بحار الأنوار: ج4 ص263 ح11.
  543. يعنى: هر گونه وصفِ وصف كنندگان در حق او نارساست يا: صفات او حادث نيستند و صفت زايد بر ذات ندارد.
  544. الكافي: ج1 ص117 ح7، التوحيد: ص194 ح7 وفيه «أقطار» بدل «تبصار بصر» و«تكيّفه» بدل «تكوّنه»، الاحتجاج: ج2 ص468 ح321 نحوه وكلّها عن أبي هاشم الجعفري، بحار الأنوار: ج4 ص154 ح1.
  545. التوحيد: ص66 ح19 عن سهل بن زياد، الاحتجاج: ج2 ص485 ح325، بحار الأنوار: ج3 ص298 ح27.
  546. النجم: 42.
  547. الدرّ المنثور: ج7 ص662 نقلاً عن الدارقطني في الإفراد والبغوي فيتفسيره عن اُبيّ بن كعب، كنز العمّال: ج3 ص696 ح8491.
  548. الكافي: ج1 ص92 ح2، التوحيد: ص456 ح9، المحاسن: ج1 ص370 ح806 كلّها عن سليمان بن خالد، روضة الواعظين: ص45، بحار الأنوار: ج3 ص259 ح6.
  549. العظمة: ص30 ح4 عن أبي ذرّ، كنز العمّال: ج3 ص106 ح5705.
  550. المعجم الأوسط: ج6 ص250 ح6319، شعب الإيمان: ج1 ص136 ح120، العظمة: ص17 ح1 كلّها عن ابن عمر، سلسلة الأَحاديث الصحيحة: ج4 ص395 ح1788، كنز العمّال: ج3 ص106 ح5707.
  551. أفكر في الشيء وفكّر فيه وتفكّر بمعنىً. وتزندق: أي صار زنديقا، ويطلق الزنديق على الثنوي وعلى المنكر للصانع وعلى كلّ ملحد كافر (مرآة العقول: ج25 ص48).
  552. الكافي: ج8 ص22 ح4 عن جابر بن يزيد عن الإمام الباقر عليه السلام، تحف العقول: ص96 وفيه «فكّر» بدل «أفكر»، غرر الحكم: ج5 ص308 ح8503 وفيه «تفكّر» بدل «أفكر»، بحار الأنوار: ج77 ص285 ح1.
  553. الكافي: ج1 ص93 ح7، التوحيد: ص458 ح20 كلاهما عن محمّد بن مسلم.
  554. التوحيد: ص455 ح3 عن ضريس الكناسي.
  555. التوحيد: ص457 ح14، الأمالي للصدوق: ص503 ح690 كلاهما عن سليمان بن خالد، روضة الواعظين: ص44، بحار الأنوار: ج3 ص259 ح4.
  556. الكافي: ج1 ص93 ح5، المحاسن: ج1 ص371 ح808 كلاهما عن حسين بن ميّاح عن أبيه، بحار الأنوار: ج3 ص264 ح24.
  557. نهج البلاغة: الخطبة 91، التوحيد: ص55 ح13، تفسير العيّاشي: ج1 ص163 ح5 كلاهما نحوه وكلّها عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج57 ص107 ح90.
  558. إبراهيم: 34.
  559. في المصدر: «قَدُّ»، وما في المتن أثبتناه من تحف العقول.
  560. الكافي: ج8 ص394 ح592، تحف العقول: ص283 وفيه «فلا يجاوزن» بدل «فلا يَتَجاوزُ»، بحار الأنوار: ج78 ص141 ح36.
  561. الإخلاص: 1.
  562. الحديد: 6.
  563. الكافي: ج1 ص91 ح3، التوحيد: ص283 ح2، بحار الأنوار: ج3 ص264 ح21.
  564. ر. ك: ص364 ح264.
  565. كتاب العين: ص579 مادّه «عمق».
  566. لسان العرب: ج10 ص271 مادّه «عمق»، النهاية: ج3 ص299 مادّه «عمق».
  567. ر. ك: ص362 ح262.
  568. ر. ك: نهج البلاغة: الحكمة 31، الكافى: ج2 ص392.
  569. كنز العمّال: ج3 ص35 ح5348.
  570. ر. ك: وسائل الشيعة: ج1 ص306 (باب «استحباب صفق الوجه بالماء قليلاً عند الوضوء، و كراهة المبالغة فى الضرب، و التعمّق فى الوضوء»).
  571. بحار الأنوار: ج80 ص258.
  572. مسند ابن حنبل: ج4 ص318 ح12615، كنز العمّال: ج11 ص288 ح31543. نيز، ر. ك: دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام: ج6 ص296 ـ 304 (تندروى دينى از ديدگاه احاديث).
  573. ر. ك: ص361 (نهى از انديشيدن در ذات خدا).
  574. ر. ك: ص363 (نهى از تعمّق در چگونگى خدا).
  575. نهج البلاغة: الخطبة 163، بحار الأنوار: ج77 ص306 ح11؛ كنز العمّال: ج1 ص408 ح1737 نقلاً عن حلية الأولياء عن النعمان بن سعد.
  576. التوحيد: ص184 ح21، الغارات: ج1 ص112، بحار الأنوار: ج3 ص330 ح34.
  577. الكافي: ج1 ص114 ح4، التوحيد: ص143 ح7 وص 192 ح6 كلّها عن عبد الأعلى، بحار الأنوار: ج4 ص160 ح6.
  578. الكافي: ج1 ص75 ح2، التوحيد: ص127 ح4 وفيه «إبائك» بدل «أناتك»، بحار الأنوار: ج3 ص43 ح18.
  579. التوحيد: ص179 ح12 عن يعقوب بن جعفر الجعفري، بحار الأنوار: ج3 ص327 ح27.
  580. الكافي: ج1 ص105 ح3، علل الشرائع: ص10 ح3، التوحيد: ص98 ح5 كلّها عن محمّد بن زيد، بحار الأنوار: ج4 ص263 ح11.
  581. التوحيد: ص308 ح2 عن عبد اللّه بن يونس عن الإمام الصادق عليه السلام وص 37 ح2 عن محمّد بن يحيى عن الإمام الرضا عليه السلام وفيه «لا حجاب بينه وبينها غيرها» بدل «لا حجاب بينه وبين خلقه غير خلقه»، الكافي: ج1 ص139 ح4 عن الإمام الصادق عن الإمام علي عليهماالسلام وليس فيه «غير خلقه» بحار الأنوار: ج77 ص311 ح14.
  582. حافظ مى گويد: ميان عاشق و معشوق، هيچ حايل نيستتو خود، حجاب خودى ـ حافظ ـ از ميان برخيز.
  583. الكافي: ج1 ص139 ح5 عن إسماعيل بن قتيبة عن الإمام الصادق عليه السلام، التوحيد: ص56 ح14 عن فتح بن يزيد الجرجاني عن الإمام الرضا عليه السلام نحوه.
  584. التوحيد: ص35 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص151 ح51 وفيه «أينيّتهم» بدل «إنّيتهم» وكلاهما عن القاسم بن أيّوب العلوي، الأمالي للمفيد: ص254 ح4 عن محمّد بن زيد الطبري وفيه «مفارقته لهم» بدل «مفارقته إنّيتهم»، بحار الأنوار: ج4 ص228 ح3.
  585. النجم: 7 ـ 9.
  586. كنايه از شدّت نزديكى به خداست. در فارسى اين معنا با تعابيرى مثل «تا يك قدمى او رسيد»، بيان مى شود. م.
  587. القلم: 42.
  588. علل الشرائع: ص132 ح1، الأمالي للصدوق: ص214 ح238 كلاهما عن ثابت بن دينار، روضة الواعظين: ص70، بحار الأنوار: ج3 ص314 ح8.
  589. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص121 ح14 عن الحسن بن سعيد، التوحيد: ص154 ح1 عن الحسين بن سعد، الاحتجاج: ج2 ص388 ح295، بحار الأنوار: ج4 ص8 ح17.
  590. صحيح مسلم: ج1 ص162 ح293 وح 294، سنن ابن ماجة: ج1 ص70 ح195، مسند ابن حنبل: ج7 ص151 ح19651 كلّها عن أبي موسى، كنز العمّال: ج1 ص226 ح1139 وراجع: مسند ابن حنبل: ج7 ص142 ح19604 والدر المنثور: ج1 ص229 والتوحيد: ص278 ح3.
  591. مهج الدعوات: ص102 عن محمّد بن عليّ بن أبي طالب عليه السلام، الدروع الواقية: ص182 عن الإمام عليّ عليه السلام وفيه «واحتجب بشعاع نوره عن نواظر خلقه» فقط، بحار الأنوار: ج94 ص403 ح5.
  592. الإقبال: ج3 ص299، بحار الأنوار: ج94 ص99 ح13 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي وكلاهما عن ابن خالويه.
  593. التوحيد: ص175 ح5، علل الشرائع: ص132 ح2، بحار الأنوار: ج3 ص315 ح10.
  594. المعجم الكبير: ج6 ص148 ح5802، مسند أبي يعلى: ج6 ص494 ح7487 وفيه «حسن» بدل «حسّ»، الفردوس: ج2 ص221 ح3074 كلاهما نحوه وكلّها عن سهل بن سعد، كنز العمّال: ج10 ص369 ح29846.
  595. في المصدر: «سبعون (تسعون)»، والصحيح ما أثبتناه.
  596. تفسير القمّي: ج2 ص10 عن هشام بن سالم عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج18 ص327 ح34.
  597. كذا في المصدر، والصحيح: «لأحرقت».
  598. عوالي اللآلي: ج4 ص106 ح158، بحار الأنوار: ج58 ص45 نقلاً عن شرح نهج البلاغة للكيدري نحوه وراجع: المعجم الأوسط: ج6 ص278 ح6407.
  599. الظاهر أنّه تصحيف «فخرقت».
  600. بحار الأنوار: ج94 ص128 ح19 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي.
  601. ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج4 (خداشناسى) ص198 ح3513.
  602. ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج4 (خداشناسى) ص524 ح3795.
  603. ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج4 (خداشناسى) ص524 ح3795.
  604. ر. ك: ص355 (هيچ كس به كنه معرفتش نمى رسد).
  605. مفاتيح الجنان: مناجات شعبانيه.
  606. ر. ك: ص354 ح237.
  607. ر. ك: ص354 ح235.
  608. ر. ك: ص354 ح236.
  609. معناى دقيق و قطعى حجاب هاى نور و ظلمت، مشخّص نيست. براى آگاهى بيشتر در اين باره، ر. ك: فصوص الحكم، تعليقة أبى العلاء العفيفى، ص16 ـ 17 (فص الحكمة الإلهيّة فى الكلمة الآدمية)، تعليقات الإمام الخمينى على فصوص الحكم.
  610. مطفّفين: آيه 14 ـ 15.
  611. بحار الأنوار: ج55 ص47.
  612. بحار الأنوار: ج88 ص46 ـ 47.
  613. الروم: 10.
  614. المطفّفين: 14 و 15.
  615. التَّفَث: هو ما يفعله المحرم بالحجّ إذا حلّ، كقصّ الشارب والأظفار ونتف الإبط وحلق العانة. وقيل: هو إذهاب الشعث والدَّرَن والوسخ مطلقا (النهاية: ج1 ص191 «تفث»).
  616. سقط ما بين المعقوفين من المصدر وأثبتناه من بقيّة المصادر.
  617. الكافي: ج4 ص224 ح1، تهذيب الأحكام: ج5 ص448 ح1565، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص197 ح2129 من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، علل الشرائع: ص443 ح1 عن الإمام الصادق عليه السلام وكلاهما نحوه؛ شعب الإيمان: ج3 ص468 ح4084 عن عبدالرحمن بن أحمد بن عطيّة نحوه، كنز العمّال: ج5 ص282 ح12898.
  618. اشاره است به وقوف حجّاج در عرفات و مشعر و مِنا.
  619. مصباح المتهجّد: ص583 ح691، الإقبال: ج1 ص158 بزيادة «السيّئة» بعد «الأعمال» وكلاهما عن أبي حمزة الثمالي، بحار الأنوار: ج98 ص83 ح2.
  620. المِخصَرَة: ما يختصره الإنسان بيده فيُمسكه؛ من عصا أو عكّازَةٍ أو مِقرَعَة أو قضيب (النهاية: ج2 ص36 «خصر»).
  621. الروم: 10.
  622. أصدَرَيه: مَنكِبَيه (النهاية: ج3 ص16 «صدر»).
  623. في المصدر: «تنقض»، والتصويب من بحار الأنوار.
  624. المِذرَوان: جانبا الأليَتَين، وقيل: هما طرفا كلّ شيء. يقال: جاء فلانٌ يَنفُضُ مِذرَوَيه؛ إذا جاء باغيا يتهدّد (النهاية: ج4 ص311 «مذر»).
  625. آل عمران: 178.
  626. الاحتجاج: ج2 ص122 ح173، بحار الأنوار: ج45 ص157 ح5.
  627. بحار الأنوار: ج3 ص152 نقلاً عن رسالة الاهليلجة.
  628. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص132 ح28، التوحيد: ص252 ح3، علل الشرائع: ص119 ح1 كلّها عن محمّد بن عبد اللّه الخراساني خادم الإمام الرضا عليه السلام، بحار الأنوار: ج3 ص15 ح1.
  629. العنكبوت: 49.
  630. النمل: 14.
  631. الأنعام: 33.
  632. تفسير الطبري: ج5 الجزء 7 ص181.
  633. سنن الترمذي: ج5 ص261 ح3064، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص345 ح3230 كلاهما عن ناجية بن كعب، تفسير الطبري: ج5 الجزء 7 ص182 عن ناجية بن كعب من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، كنز العمّال: ج2 ص409 ح4374.
  634. الأعراف: 146.
  635. الكافي: ج2 ص391 ح1 عن سليم بن قيس الهلالي، الخصال: ص232 ح74 عن الأصبغ بن نباتة، تحف العقول: ص166، بحار الأنوار: ج72 ص117 ح15.
  636. الكافي: ج2 ص394 ح1 عن سليم بن قيس الهلالي، الخصال: ص234 ح74 عن الأصبغ بن نباتة، تحف العقول: ص168 وليس فيهما «عن الحقّ»، بحار الأنوار: ج72 ص120 ح15.
  637. الكافي: ج2 ص289 ح1، الخصال: ص90 ح28، الأمالي للصدوق: ص505 ح694 كلّها عن أبي بصير، روضة الواعظين: ص418، بحار الأنوار: ج72 ص104 ح1.
  638. بحار الأنوار: ج3 ص59 عن المفضّل بن عمر.
  639. بحار الأنوار: ج94 ص95 ح12 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي عن نوف البكالي.
  640. الدَّعَةُ: الخفضُ في العيشِ والراحة (العين: ص845 «ودع»).
  641. مروج الذهب: ج2 ص145.
  642. مصباح الشريعة: ص442، بحار الأنوار: ج70 ص69 ح15.
  643. نهج البلاغة: الخطبة 185، الاحتجاج: ج1 ص481 ح117 وفيه «الأبصار» بدل «البصائر»، بحار الأنوار: ج3 ص26 ح1.
  644. نهج البلاغة: الخطبة 1، الاحتجاج: ج1 ص473 ح113، عوالي اللآلي: ج4 ص126 ح215، بحارالأنوار: ج4 ص247 ح5.
  645. التوحيد: ص68 ح24، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص35 ح75 كلاهما عن داود بن سليمان الفرّاء عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام: ص104 ح52 عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج3 ص240 ح25.
  646. علل الشرائع: ص251 ح8، الأمالي للصدوق: ص255 ح279 وفيه «لا يَقبل اللّه » بدل «لا يُقبل» وكلاهما عن الحسن بن عبد اللّه عن أبيه عن جدّه الإمام الحسن عليه السلام، الاختصاص: ص34 عن الحسين بن عبد اللّه عن أبيه عن جدّه عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه، بحار الأنوار: ج9 ص294 ح5.
  647. الأمالي للطوسي: ص570 ح1178 عن محمّد بن عليّ بن الحسين بن زيد عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج3 ص3 ح3.
  648. التوحيد: ص28 ح29، الأمالي للصدوق: ص471 ح628، الأمالي للطوسي: ص430 ح960 كلّها عن إسماعيل بن موسى عن أبيه الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج3 ص3 ح2؛ تاريخ أصبهان: ج1 ص280 ح468، الفردوس: ج4 ص337 ح6975 كلاهما عن أنس بن مالك نحوه، كنز العمّال: ج2 ص43 ح3048.
  649. صحيح مسلم: ج1 ص55 ح43، مسند ابن حنبل: ج1 ص142 ح464، المستدرك على الصحيحين: ج1 ص144 ح242، المصنّف لابن أبي شيبة: ج3 ص126 ح12، حلية الأولياء: ج7 ص174 الرقم 396 كلّها عن عثمان بن عفّان، كنز العمّال: ج1 ص46 ح123؛ التوحيد: ص29 ح30 عن عثمان بن عفّان وفيه «أنّ اللّه حقّ» بدل «أنّه لا إله الّا اللّه »، بحار الأنوار: ج3 ص10 ح20.
  650. التوحيد: ص28 ح27، معاني الأخبار: ص370 ح2، ثواب الأعمال: ص20 ح3، مكارم الأخلاق: ج2 ص83 ح2218 كلّها عن زيد بن أرقم، بحار الأنوار: ج93 ص197 ح22؛ تاريخ بغداد: ج12 ص64 الرقم 6455 عن أنس، حلية الأولياء: ج9 ص254 الرقم 455 عن زيد بن أرقم وكلاهما نحوه، كنز العمّال: ج1 ص61 ح206.
  651. التوحيد: ص23 ح18 عن أحمد بن عبد اللّه الجويباري عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج3 ص5 ح13.
  652. مكارم الأخلاق: ج2 ص357 ح2660 عن عبد اللّه بن مسعود، بحار الأنوار: ج77 ص106 ح1.
  653. غرر الحكم: ج1 ص145 ح540.
  654. المحاسن: ج1 ص375 ح822 عن محمّد بن مسلم، بحار الأنوار: ج3 ص279 ح14.
  655. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص135 ح3 عن أحمد بن محمّد بن إبراهيم بن هاشم عن الإمام العسكري عن آبائه عليهم السلام، كشف الغمّة: ج3 ص194 عن الإمام العسكري عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج3 ص10 ح22؛ كنز العمّال: ج1 ص47 ح127 نقلاً عن الشيرازي عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله.
  656. سنن ابن ماجة: ج2 ص1248 ح3797 عن اُمّ هانئ، كنز العمّال: ج1 ص418 ح1781 وراجع: المعجم الكبير: ج8 ص115 ح7533.
  657. الأمالي للطوسي: ص687 ح1458، بحار الأنوار: ج3 ص8 ح18.
  658. تاريخ دمشق: ج7 ص61 ح1617 عن أنس.
  659. نوادر الاُصول: ج2 ص73 عن أنس، كنز العمّال: ج1 ص63 ح224 وراجع: ثواب الأعمال: ص20 ح4.
  660. تاريخ دمشق: ج17 ص172 ح4087، الفردوس: ج5 ص8 ح7280 كلاهما عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج1 ص63 ح226 وراجع: المقنع للصدوق: ص297.
  661. مسند ابن حنبل: ج5 ص423 ح16023، المستدرك على الصحيحين: ج1 ص61 ح39 كلاهما عن ربيعة بن عباد، صحيح ابن حبّان: ج14 ص518 ح6562، السنن الكبرى: ج1 ص123 ح358 كلّها عن طارق بن عبداللّه المحاربي، كنز العّمال: ج12 ص449 ح35538؛ المناقب لابن شهرآشوب: ج1 ص56 عن طارق المحاربي، بحار الأنوار: ج18 ص202.
  662. المؤمنون: 117.
  663. النمل: 64.
  664. نهج البلاغة: الكتاب 31، تحف العقول: ص72 وفيه «لا يضادّه في ذلك أحد ولا يحاجّه» بدل «لا يضادّه في ملكه أحد»، بحار الأنوار: ج3 ص234.
  665. الاحتجاج: ج2 ص217 ح223، بحار الأنوار: ج10 ص167 ح2.
  666. التوحيد: ص270 ح6 عن الفضل بن شاذان، بحار الأنوار: ج3 ص228 ح18.
  667. الإخلاص: 1.
  668. المعجم الأوسط: ج1 ص222 ح732، تفسير ابن كثير: ج8 ص538، الفردوس: ج3 ص329 ح4987 كلّها عن أبي هريرة.
  669. ملّا صالح مازندرانى، در شرح اين حديث الكافى، كه حمّاد از امام صادق عليه السلام در باره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» پرسيده و امام عليه السلام پاسخ داده است كه: ««قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»، نَسَب (تَبار) خداست» (الكافى: ج1 ص91)، نوشته است: مراد، صفات ذاتى و تنزيهى خداوند است كه بر مردمان فرو فرستاده تا مردم با آنها، خدا را بشناسند و او را از ساير موجودات، تشخيص دهند (شرح اُصول الكافى: ج3 ص138).
  670. معاني الأخبار: ص10 ح1 عن عمر بن عليّ عن الإمام عليّ عليه السلام، بحار الأنوار: ج4 ص264 ح12.
  671. العدد القويّة: ص82 ح143، كفاية الأثر: ص12 كلاهما عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج3 ص304 ح40.
  672. يعنى خداوند، هم واحد عددى است، هم واحد حقيقى و بسيط من جميع الجهات و تركيب، به هيچ نحوى از انحاى آن، در او راه ندارد، در حالى كه انسان، موجودى ثَنَوى و دو بُعدى و مركّب از جسم و جان، و بدن و روح است.
  673. نهج البلاغة: الخطبة 65، غرر الحكم: ج4 ص534 ح6877، بحار الأنوار: ج4 ص309 ح37.
  674. معاني الأخبار: ص39 ح1، التوحيد: ص239 ح1 كلاهما عن يزيد بن الحسن عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، بحارالأنوار: ج84 ص132 ح24.
  675. الاحتجاج: ج1 ص255 ح49 عن عبداللّه بن الحسن عن آبائه عليهم السلام، دلائل الإمامة: ص111 ح36 عن جابر الجعفي عن الإمام الباقر عنها عليهماالسلام، كشف الغمّة: ج2 ص107 عن عمر بن شبه وفيهما «أبان في الفكر» بدل «أنار في التفكر»؛ بلاغات النساء: ص27 عن زينب بنت الإمام الحسين عليه السلام وفيه «أنى في الفكرة» بدل «أنار في التفكّر».
  676. التوحيد: ص88 ح1، مجمع البيان: ج10 ص861 نحوه وكلاهما عن وهب بن وهب القرشيّ عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج3 ص221 ح12.
  677. مسكّن الفؤاد: ص82، مصباح الشريعة: ص484 كلاهما عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج71 ص149 ح45.
  678. الكافي: ج1 ص127 ح5 عن ابن اُذنية.
  679. الكافي: ج1 ص110 ح6، معاني الأخبار: ص20 ح3 وليس فيه «لأنّه» وكلاهما عن هشام بن الحكم، بحار الأنوار: ج4 ص66 ح7.
  680. بحار الأنوار: ج3 ص195 نقلاً عن توحيد المفضّل.
  681. الصَّمَدُ: الدائم الباقي (مجمع البحرين: ج2 ص1049 «صمد»).
  682. الجَسُّ: المَسُّ باليد (القاموس المحيط: ج2 ص204 «جسس»).
  683. الكافي: ج1 ص91 ح2، التوحيد: ص57 ح15 وليس فيه «نسبة اللّه إلى خلقه» وكلاهما عن حمّاد بن عمرو النصيبي، بحار الأنوار: ج4 ص286 ح18.
  684. يا: توصيف خداست براى خلقش.
  685. الكافي: ج1 ص91 ح1، التوحيد: ص93 ح8 كلاهما عن محمّد بن مسلم، بحار الأنوار: ج3 ص220 ح9؛ سنن الترمذي: ج5 ص451 ح3364، مسند ابن حنبل: ج8 ص44 ح21277، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص589 ح3987 وكلّها عن اُبيّ بن كعب وفيها «المشركين» بدل «اليهود» وليس فيها «فلبث ثلاثا لا يجيبهم».
  686. التوحيد: ص146 ح14، بحار الأنوار: ج4 ص70 ح16.
  687. التوحيد: ص435 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص172 ح1 كلاهما عن الحسن بن محمّد النوفلي، تحف العقول: ص423 نحوه، بحار الأنوار: ج10 ص313 ح1.
  688. الكافي: ج1 ص91 ح4، التوحيد: ص284 ح3، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص133 ح30، مشكاة الأنوار: ص39 ح9 وقد كرّر في كلّها «كذلك اللّه ربّي» ثلاثا، بحار الأنوار: ج3 ص268 ح2.
  689. المراد بأبي الحسن عليه السلام هنا الثاني على ما صرّح به الصدوق، ويحتمل الثالث كما في كشف الغمّة (هامش المصدر). وذكر السيّد الخوئي رحمه الله في معجم رجال الحديث (ج 13 ص246) الفتح بن يزيد الجرجاني واعتبره من أصحاب الإمام الرضا والإمام الهادي عليهماالسلام، وبقرينة إقامته في مشهد الرضا عليه السلام وكون أكثر رواياته عنه عليه السلام؛ احتمل أنّ المراد من أبي الحسن في رواياته على نحو الإطلاق هو الإمام الرضا عليه السلام.
  690. المراد بأبي الحسن عليه السلام هنا الثاني على ما صرّح به الصدوق، ويحتمل الثالث كما في كشف الغمّة (هامش المصدر). وذكر السيّد الخوئي رحمه الله في معجم رجال الحديث (ج 13 ص246) الفتح بن يزيد الجرجاني واعتبره من أصحاب الإمام الرضا والإمام الهادي عليهماالسلام، وبقرينة إقامته في مشهد الرضا عليه السلام وكون أكثر رواياته عنه عليه السلام؛ احتمل أنّ المراد من أبي الحسن في رواياته على نحو الإطلاق هو الإمام الرضا عليه السلام.
  691. أحال الرجل: أتى بالمحال وتكلّم به (لسان العرب: ج11 ص186 «حول»).
  692. الكافي: ج1 ص119 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص127 ح23، التوحيد: ص185 ح1 وص 62 ح18 نحوه، بحارالأنوار: ج4 ص173 ح2.
  693. انسانِ واحد نيز گفته مى شود.
  694. الكافي: ج1 ص116 ح7، التوحيد: ص193 ح7، الاحتجاج: ج2 ص468 ح321 كلّها عن أبي هاشم الجعفري، بحارالأنوار: ج4 ص153 ح1.
  695. الزخرف: 87.
  696. الكافي: ج1 ص118 ح12، التوحيد: ص83 ح2 وص 82 ح1 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج3 ص208 ح4.
  697. تحف العقول: ص370، عوالي اللآلي: ج1 ص304 ح3 عنهم عليهم السلام، بحار الأنوار: ج78 ص253 ح115.
  698. الكافي: ج1 ص100 ح1، التوحيد: ص102 ح15 و ص228 ح7 كلّها عن عبدالرحيم القصير، بحار الأنوار: ج3 ص261 ح12.
  699. الأنعام: 19.
  700. التوحيد: ص107 ح8، تفسير العيّاشي: ج1 ص356 ح11 عن هشام المشرقي نحوه، بحار الأنوار: ج3 ص262 ح19 وراجع: التوحيد: ص101 ح10.
  701. نهج البلاغة: الخطبة 1، الاحتجاج: ج1 ص473 ح113، عوالي اللآلي: ج4 ص126 ح215 وليس فيه ذيله من «لشهادة...»، بحار الأنوار: ج4 ص247 ح5.
  702. التغيية: جعل الشيء غاية للسلوك والحركة، والغاية لابدّ أن تقع في الذهن ابتداء السلوك حتّى تكون باعثة له، فمعنى الكلام أنّ اللّه تعالى يصحّ أن يجعله الإنسان غايةً لسلوكه الإنساني، ولكن المغيّى، أي الّذي يقع في الذهن قبل السلوك غير اللّه الّذي هو غاية موصول بها بعد السلوك؛ لأنّ ما هو واقع في الذهن محدود، واللّه تعالى وصف نفسه بغير محدوديّة، فالذاكر اللّه الّذي هو مفهوم واقع في ذكرك وذهنك ويوجب توجّهك وسلوكك إلى اللّه تعالى غير اللّه الّذي هو مصداق تامّ حقيقي لهذا المفهوم، وموصل وموصول لك في سلوكك إليه، فإذا كان هذا المفهوم غير اللّه فأسماؤه الّتي تحكي عن هذه المفاهيم غير اللّه بطريق أولى، بل هي مضافة إليه إضافة ما، فما ذهب إليه قوم من اتّحاد الاسم والمعنى باطل (هامش المصدر).
  703. الأعراف: 180.
  704. الإسراء: 110.
  705. التوحيد: ص58 ح16، بحار الأنوار: ج4 ص160 ح5.
  706. واژه «تغييه» كه در متن عربى حديث آمده است، يعنى: چيزى را غايت و هدفِ پيمودن راه و حركت، قرار دادن. غايت يا هدف (علّت غايى) بايد در ابتداى سلوك در ذهن قرار گيرد تا باعث سلوك و حركت گردد. با اين بيان، معناى سخن امام عليه السلام اين است كه انسان، مى تواند خداوند متعال را غايتِ سلوك انسانى خويش قرار دهد؛ امّا مغيّا، يعنى آنچه پيش از سلوك در ذهن قرار مى گيرد (علّت غايى)، غير از ذات خداست كه غايت و هدفى است كه در پايان سلوك به آن مى رسند؛ چرا كه آنچه در ذهن است، محدود است، در حالى كه خداوند متعال، خود را به نامحدودى و بى كرانگى وصف كرده است. پس، مفهوم خدا كه در خاطر و ذهن توست و موجب مى گردد كه توجّه و سلوك تو به سوى خداوند متعال باشد، غير از ذات خداست كه مصداق نام و حقيقى اين مفهوم است و در سلوك به سوى او به وى متّصل مى شوى. حال، هر گاه اين مفهوم، غير ذات خدا باشد، پس نام هايش ـ كه حاكى از اين مفاهيم هستند ـ، به طريق اُولى غير ذات خدايند؛ بلكه به نحوى، مضاف به او هستند. پس عقيده برخى در خصوص اتّحاد نام و معنا باطل است (التوحيد: ص58 پانوشت محقّق).
  707. قال الصدوق قدس سره: معنى ذلك أنّ من زعم أنّه يقوى على عملٍ لم يرده اللّه أن يقوّيه عليه، فقد زعم أنّ إرادته تغلب إرادة اللّه، تبارك اللّه ربّ العالمين (المصدر).
  708. التوحيد: ص142 ح7 وص 192 ح6، الكافي: ج1 ص113 ح4 وفيهما صدره إلى «والأسماء غيره» وكلّها عن عبدالأعلى، بحار الأنوار: ج4 ص160 ح6.
  709. به لفظ آيد يا نوشته شود. وجود لفظى و وجود كتبى.
  710. منظور، حدود جسمانى يا صفات امكانى يا حدود عقلى است.
  711. شيخ صدوق رحمه الله مى گويد: معناى اين جمله، آن است كه هر كس قائل باشد كه مى تواند كارى را انجام دهد كه خدا نخواسته است او را بر آن كار، توانايى بخشد، در واقع، معتقد شده است كه اراده او بر اراده خداوند، چيره مى آيد (التوحيد: ص142).
  712. الاحتجاج: ج2 ص472 ح322، إعلام الورى: ج2 ص103، روضة الواعظين: ص263 كلّها عن الريّان بن شبيب، المناقب لابن شهر آشوب: ج4 ص382 عن ريّان بن شبيب ويحيى الزّيات وغيرهما، بحار الأنوار: ج50 ص76 ح3.
  713. نهج البلاغة: الخطبة 186، بحار الأنوار: ج77 ص310 ح14.
  714. الاحتجاج: ج1 ص475 ح115، بحار الأنوار: ج4 ص253 ح7.
  715. نهج البلاغة: الحكمة 470، خصائص الأئمّة: ص124، روضة الواعظين: ص48، أعلام الدين: ص318 عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج5 ص52 ح86.
  716. التوحيد: ص96 ح1، معاني الأخبار: ص11 ح2، مشكاة الأنوار: ص39 ح8، روضة الواعظين: ص48 وليس فيه صدره، بحار الأنوار: ج4 ص264 ح13.
  717. التوحيد: ص35 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص150 ح51 كلاهما عن القاسم بن أيّوب العلوي، الأمالي للمفيد: ص254 ح4 عن محمّد بن زيد الطبري، الأمالي للطوسي: ص22 ح28 عن محمّد بن يزيد الطبري وفيهما «ليس اللّه عبد من نعت ذاته» بدل «ليس اللّه عرف من عرف بالتشبيه ذاته»، بحار الأنوار: ج4 ص228 ح3.
  718. الكافي: ج1 ص119 ح1، التوحيد: ص62 ح18، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص128 ح23 كلّها عن الفتح بن يزيد الجرجاني، بحار الأنوار: ج4 ص173 ح2.
  719. راجع: دانش نامه امام علي عليه السلام (بالفارسية): ج2 ص50 «توحيد صفاتي».
  720. نهج البلاغة: الخطبة 65.
  721. ر. ك: دانش نامه امام على عليه السلام، زير نظر على اكبر صادقى رشاد: ج2 ص50.
  722. منظور، اين است كه غير خدا، عزّت و نيرومندى خود را از خدا مى گيرند و در حقيقت، عزيز و قوى نيستند و در برابر قوى تر از خود، شكست پذيرند، در حالى كه خدا، تنها وجود شكست ناپذير و مستقل و نيرومند است.
  723. الإرشاد: ج1 ص223 عن صالح بن كيسان، الاحتجاج: ج1 ص475 ح114 وفيه «نفي الصفات» بدل «نفي التشبيه»، بحار الأنوار: ج4 ص253 ح6.
  724. الكافي: ج1 ص88 ح3 عن أبي بصير، التوحيد: ص141 ح6 عن عبدالأعلى عن الإمام الكاظم عليه السلام نحوه، بحارالأنوار: ج4 ص298 ح27.
  725. الكافي: ج1 ص108 ح1، التوحيد: ص144 ح9، الاحتجاج: ج2 ص167 ح196 نحوه، بحارالأنوار: ج4 ص69 ح14.
  726. التوحيد: ص34 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص150 ح51 نحوه وكلاهما عن القاسم بن أيّوب العلوي، الأمالي للمفيد: ص253 ح4 عن محمّد بن زيد الطبري، الاحتجاج: ج2 ص360 ح283، بحار الأنوار: ج57 ص43 ح17 وراجع: الأمالي للطوسي: ص22 ح28.
  727. الكافي: ج1 ص107 ح1، التوحيد: ص139 ح1، بحار الأنوار: ج4 ص71 ح18 وراجع: الأماليللطوسي: ص168 ح282.
  728. الكافي: ج1 ص109 ح1، التوحيد: ص146 ح15، مختصر بصائر الدرجات: ص140 كلّها عن عاصم بن حميد، بحارالأنوار: ج4 ص144 ح16.
  729. في التوحيد: «وعِلمُ اللّهِ سابِقٌ للمشيّة».
  730. الكافي: ج1 ص109 ح2، التوحيد: ص146 ح16، بحار الأنوار: ج4 ص144 ح15.
  731. الرعد: 16 وراجع: الأنعام: 102 والزمر: 62 وغافر: 62.
  732. الحشر: 24.
  733. فاطر: 3.
  734. البلد الأمين: ص415، بحار الأنوار: ج93 ص259 ح1.
  735. الذَّرُّ: صغار النمل، واحدتُه: ذَرَّة. وقيل: الذرّة ليس لها وزنٌ ويُراد بها ما يُرى في شعاع الشمس الداخل في النافذة (لسان العرب: ج4 ص304 «ذرر»).
  736. صحيح البخاري: ج6 ص2747 ح7120 عن أبي هريرة، صحيح مسلم: ج3 ص1671 ح101، مسند ابن حنبل: ج3 ص11 ح7169.
  737. بعضى گفته اند: ذرّه به هر چيز بى وزن مى گويند و مراد، گَرد و غبارهاى ريزى است كه در نور آفتاب ـ كه از پنجره و روزنه اى به داخل اتاق مى تابد ـ، ديده مى شود (لسان العرب: ج4 ص304: مادّه «ذرر»).
  738. العظمة: ص72 ح110 عن اُسامة بن زيد، كنز العمّال: ج10 ص370 ح29849.
  739. بصائرالدرجات: ص535 ح1، مختصر بصائرالدرجات: ص87 كلاهما عن المفضّل بن عمر، بحار الأنوار: ج24 ص297 ح1.
  740. مهج الدعوات: ص100، بحار الأنوار: ج94 ص218 ح17.
  741. الكافي: ج1 ص136 ح1 عن الإمام الصادق عليه السلام، التوحيد: ص43 ح3 عن الحصين بن عبدالرحمن عن أبيه عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عنه عليهم السلام وفيه «ولا بعلم حادث» بدل «في علم حادث»، الغارات: ج1 ص175 عن إبراهيم بن إسماعيل اليشكري نحوه، بحار الأنوار: ج4 ص270 ح15.
  742. آنچه را آفريده و به درستى آفريده، از همان ازل، وجه صحّت آن را مى دانسته است، نه اين كه با انديشيدن به آن دست يابد و اگر چيزى را نيافريده است، به خاطر اين بوده كه مصلحت را در نيافريدن آن مى دانسته است، نه اين كه در آفريدنش شك و شبهه اى داشته باشد.
  743. الكافي: ج8 ص356 ح550 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام، نهج البلاغة: الخطبة 216، بحار الأنوار: ج41 ص154 ح46.
  744. التوحيد: ص58 ح16، بحار الأنوار: ج4 ص160 ح5.
  745. مهج الدعوات: ص82، بحار الأنوار: ج85 ص227 ح1.
  746. البلد الأمين: ص112، بحار الأنوار: ج90 ص171 ح19.
  747. الإرشاد: ج1 ص223 عن صالح بن كيسان، الاحتجاج: ج1 ص475 ح114، بحار الأنوار: ج4 ص253 ح6.
  748. الزمر: 17 و 18.
  749. البقرة: 163 و 164.
  750. الكافي: ج1 ص13 ح12 عن هشام بن الحكم، تحف العقول: ص383 نحوه، بحار الأنوار: ج1 ص132 ح30.
  751. يونس: 31.
  752. البلد الأمين: ص410، المصباح للكفعمي: ص347.
  753. الأنبياء: 22.
  754. المؤمنون: 91.
  755. الإسراء: 42 و 43.
  756. تفسير القمّي: ج2 ص20، بحار الأنوار: ج9 ص222 ح108.
  757. اين حديث همانند ديگر احاديث در كتاب تفسير القمّى، «مُضمَر» است و روشن نيست كه از كدام يك از اهل بيت عليهم السلام روايت شده است.
  758. تفسير القمّي: ج2 ص93، بحار الأنوار: ج3 ص219 ح6.
  759. نهج البلاغة: الخطبة 185، الاحتجاج: ج1 ص482 ح117، بحار الأنوار: ج3 ص26 ح1.
  760. بحار الأنوار: ج93 ص91 نقلاً عن رسالة النعماني.
  761. بحار الأنوار: ج3 ص61 نقلاً عن توحيد المفضّل.
  762. بحار الأنوار: ج3 ص165 نقلاً عن توحيد المفضّل.
  763. الكافي: ج1 ص80 ح5، التوحيد: ص243 ح1 نحوه، الاحتجاج: ج2 ص200 ح213 وليس فيه ذيله من «ثمّ يلزمك...» وكلّها عن هشام بن الحكم، بحار الأنوار: ج3 ص230 ح22.
  764. التوحيد: ص250 ح2 عن هشام بن الحكم، بحار الأنوار: ج3 ص229 ح19.
  765. يوسف: 106.
  766. تفسير العيّاشي: ج2 ص199 ح90 عن زرارة، بحار الأنوار: ج72 ص98 ح21.
  767. تفسير العيّاشي: ج2 ص200 ح96، عدّة الداعي: ص89 وزاد في آخره «ونحوه»، بحار الأنوار: ج5 ص148 ح12.
  768. ص: 26.
  769. الأعراف: 87، يونس: 109، يوسف: 80.
  770. هود: 45 وراجع: التين: 8.
  771. الكهف: 26.
  772. الأنعام: 57 وراجع: يوسف: 67.
  773. يوسف: 40.
  774. الشورى: 10.
  775. الأنعام: 62 وراجع: القصص: 70 و 88 و غافر: 12.
  776. علل الشرائع: ص583 ح23 عن الإمام عليّ عليه السلام، بحار الأنوار: ج76 ص357 ح25.
  777. الصحيفة السجّاديّة: ص62 الدعاء 14.
  778. الجاثية: 23.
  779. راجع: ص496 ح3459.
  780. مكارم الأخلاق: ج2 ص370 ح2661.
  781. ر. ك: ص475 ح3459.
  782. التغابن: 16.
  783. النساء: 80.
  784. النساء: 59.
  785. يوسف: 106.
  786. النحل: 36.
  787. الزمر: 17.
  788. التوبة: 31.
  789. النساء: 65.
  790. الوَليجَةُ: كلّ ما يتّخذُه الإنسانُ معتمدا عليه وليس من أهله؛ من قولهم: فلانٌ وَليجةٌ في القوم؛ إذا لحق بهم وليس منهم (المفردات: ص883 «ولج»).
  791. تفسير العيّاشي: ج2 ص83 ح33، بحار الأنوار: ج24 ص246 ح6.
  792. وليجه: هر غيرِ خودى و بيگانه اى كه انسان، او را به دوستى برگيرد و به وى اعتماد كند. هر گاه فردى غريبه و غير خودى به قومى ملحق شود، عرب مى گويد: فلانٌ وليجة فى القوم (مفردات ألفاظ القرآن: ص883 مادّه «ولج»)؛ همدم؛ محرِم اسرار.
  793. الكافي: ج2 ص397 ح4 عن ضريس، حقائق التأويل: ص375، تفسير القمّي: ج1 ص358 عن الفضيل عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج9 ص214 ح93.
  794. الكافي: ج2 ص397 ح3 عن أبي بصير وإسحاق بن عمّار.
  795. الكافي: ج1 ص390 ح2 وج 2 ص398 ح6، المحاسن: ج1 ص423 ح969، تفسير العيّاشي: ج1 ص255 ح184، مجمع البيان: ج3 ص107 كلاهما نحوه وليس فيهما «صنعه اللّه »، بحار الأنوار: ج2 ص205 ح90.
  796. الكافي: ج2 ص415 ح1 عن سفيان بن عيينة.
  797. الكافي: ج2 ص398 ح7 وج 1 ص53 ح1، المحاسن: ج1 ص383 ح848 كلّها عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج2 ص98 ح50.
  798. الزمر: 17.
  799. مجمع البيان: ج8 ص770 عن أبي بصير، تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص513 ح5 عن أبي بصير عن الإمام الصادق عن الإمام الباقر عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج23 ص361 ح20.
  800. الكافي: ج2 ص318 ح11، مشكاة الأنوار: ص461 ح1538 كلاهما عن مهاجر الأسدي، معاني الأخبار: ص341 ح1، ثواب الأعمال: ص303 ح1، علل الشرائع: ص466 ح21 والثلاثة الأخيرة عن سهل الحلواني نحوه، بحار الأنوار: ج73 ص10 ح3.
  801. تحف العقول: ص329، بحار الأنوار: ج68 ص278 ح31.
  802. قال ابن فارس: العين والباء والدال أصلان صحيحان كأنّهما متضادّان وج الأوّلج من ذينك الأصلين يدلّ على لين وذلّ، والآخر على شدّة وغلظ (معجم مقاييس اللغة: ج4 ص205 «عبد»).
  803. النحل: 36.
  804. الزمر: 17.
  805. راجع: المحبّة في الكتاب والسنّة: ص210 (الترغيب في محبّة اللّه عز و جل / عبادة المحبّين).
  806. عَبَدَ در زبان عربى، دو ريشه دارد كه گويا از نظر معنا، متضادند. يكى از اين دو بر نرمى و خاكسارى و كُرنش و پرستش، و ديگرى بر شدّت و تندى و قوّت و صلابت، دلالت مى كند.
  807. الأنبياء: 25.
  808. الفاتحة: 5.
  809. الزمر: 3.
  810. آل عمران: 64.
  811. يونس: 104 ـ 106.
  812. الأنعام: 162 و 163.
  813. الكهف: 110.
  814. البَقيع: المكان المتّسع (المصباح المنير: ص57 «بقع»).
  815. الصافّات: 40.
  816. الكهف: 110.
  817. المعجم الكبير: ج7 ص291 ح7167.
  818. مسند ابن حنبل: ج9 ص48 ح23188، كنز العمّال: ج1 ص31 ح35.
  819. الكافي: ج2 ص293 ح4، منية المريد: ص318، تفسير العيّاشي: ج2 ص352 ح93 كلّها عن جرّاح المدائني، بحارالأنوار: ج72 ص281 ح4.
  820. الفاتحة: 5.
  821. تفسير العياشي: ج1 ص22 ح17 عن محمّد بن مسلم، بحار الأنوار: ج85 ص21 ح10.
  822. الكافي: ج2 ص15 ح1، المحاسن: ج1 ص391 ح873 نحوه وكلاهما عن عبداللّه بن مسكان، تهذيب الأحكام: ج2 ص43 ح133 عن أبيبصير نحوه، بحارالأنوار: ج84 ص70 ح27.
  823. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص310 ح926، علل الشرائع: ص260 ح9، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص107 ح1 وفيه «وبصّره» بدل «ونصره» وكلّها عن الفضل بن شاذان، بحار الأنوار: ج85 ص54 ح46.
  824. تنبيه الخواطر: ج2 ص95، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص27 ح7، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: ص39 ح15 وفيه «مردة الجنّ والإنس» بدل «مردة الإنس»، بحار الأنوار: ج70 ص216.
  825. غرر الحكم: ج2 ص144 ح2128، عيون الحكم والمواعظ: ص65 ح1666.
  826. طُوبى: اسم شجرة في الجنّة، وقيل: بل إشارة إلى كلّ مستطاب في الجنّة من بقاء بلا فناء، وعزّ بلا زوال، وغنى بلا فقر (مفردات ألفاظ القرآن: ص528 «طيب»).
  827. الكافي: ج2 ص16 ح3 عن عليّ بن أسباط عن الإمام الرضا عليه السلام، بحار الأنوار: ج70 ص229 ح5.
  828. كنز العمّال: ج2 ص678 ح5053 نقلاً عن هنّاد ويوسف القاضي في سننه.
  829. تهذيب الأحكام: ج3 ص144 ح317 عن عليّ بن الحسين العبدي، الإقبال: ج2 ص283 عن عليّ بن الحسن العبدي، بحار الأنوار: ج98 ص303 ح2.
  830. راجع: الإنصاف في مسائل الخلاف بين النحويّين «البصريّين والكوفيّين»: ج6 ص16 والمصباح المنير: ص290 ولسان العرب: ج14 ص401 ومشكل إعراب القرآن: ج1 ص6.
  831. معجم مقاييس اللغة: ج6 ص115، كتاب التعريفات: ص58.
  832. المصباح المنير: ص661، العين: ص1957.
  833. معجم الفروق اللغويّة: ص314 الرقم 1269.
  834. راجع: شرح فصوص الحكم للقيصري: ج1 ص34، الفتوحات المكيّة: ج2 ص58، موسوعة كشّاف اصطلاحات الفنون: ج2 ص1791 و ص1078 وج 1 ص181 وص 184، جامع الدروس العربية: ج1 ص97، صرف ساده (بالفارسية): ص224.
  835. التوحيد: ص146 ح14.
  836. التوحيد: ص187 ح2.
  837. راجع: ص498 ح4.
  838. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص129 ح25.
  839. راجع: ص498 (أسماؤه تعبير / معنى اللّه عز و جل).
  840. فاطر: 15.
  841. الميزان في تفسير القرآن: ج8 ص349 ـ 350، راجع: تمام كلامه.
  842. التوحيد: ص36 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص151 ح51 كلاهما عن القاسم بن أيّوب العلوي، الاحتجاج: ج2 ص361 ح283، تحف العقول: ص63 عن الإمام عليّ عليه السلام، بحار الأنوار: ج4 ص228 ح3.
  843. الكافي: ج1 ص113 ح3، التوحيد: ص192 ح5، معاني الأخبار: ص2 ح1 كلاهما عن محمّد بن سنان، بحار الأنوار: ج4 ص159 ح3.
  844. بحار الأنوار: ج94 ص96 ح12 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي عن نوف البكالي.
  845. الكافي: ج1 ص87 ح3.
  846. التوحيد: ص245 ح1، الكافي: ج1 ص84 ح6 نحوه وكلاهما عن هشام بن الحكم.
  847. الكافي: ج1 ص114 ح2 وص 87 ح2، التوحيد: ص220 ح13، الاحتجاج: ج2 ص203 ح216 وراجع: مرآة العقول: ج1 ص304 ـ 306.
  848. الكافي: ج1 ص87 ح1، التوحيد: ص220 ح12 وراجع: مرآة العقول: ج1 ص303.
  849. بحار الأنوار: ج3 ص195 عن المفضّل بن عمر.
  850. الكافي: ج1 ص113 ح4، التوحيد: ص142 ح7 وفيه «غير اللّه » بدل «غيره» وكلاهما عن عبد الأعلى، بحار الأنوار: ج4 ص149 ح3.
  851. الكافي: ج1 ص113 ح2، التوحيد: ص191 ح4، معاني الأخبار: ص2 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص129، ح24 وفيها «عليّ علا كلّ شيء» بدل «علا على كلّ شيء»، بحار الأنوار: ج4 ص88 ح26.
  852. التوحيد: ص437 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص174 ح1 كلاهما عن الحسن بن محمّد النوفلي، بحار الأنوار: ج10 ص315 وراجع: تحف العقول: ص424.
  853. يعنى: به همان نحو كه خود را با اين حدود مى شناسند، او را هم از ره گذر حدود بشناسند، يا: به واسطه شناخت خود، او را بشناسند.
  854. يعنى: خداوند، بالضروره، محدود و موصوف به حدود نمى شود، يا: خداوند به حدود شناخته نمى شود؛ چرا كه او محلّ حدود واقع نمى گردد، در صورتى كه گفتيم: هيچ حدّى براى غير محدود نيست. پس اگر خداوند به حدود شناخته شود، لازم مى آيد كه محدود به آن حدود باشد.
  855. يعنى: اگر مردم از اسما و صفات به ذات منتقل نشوند، پرستنده همان اسما و صفات خواهند بود، نه ذات و حقيقت پروردگار متعال.
  856. البلد الأمين: ص121، جمال الاُسبوع: ص67، العدد القويّة: ص334 ح5 كلاهما من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج90 ص184 ح23.
  857. الاحتجاج: ج1 ص476 ح115، بحار الأنوار: ج4 ص253 ح7.
  858. السِّرْبال: القميص، وتسربل: أي لبس السربال (الصحاح: ج5 ص1729 «سربل»).
  859. البلد الأمين: ص96، بحار الأنوار: ج90 ص146 ح9.
  860. تفسير القمّي: ج2 ص45 عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج61 ص39 ح9.
  861. الصحيفة السجّاديّة: ص185 الدعاء 47، المصباح للكفعمي: ص886.
  862. در معناى اين بند از حديث، چنين نيز گفته اند: اله، يا به معناى مالك و صاحب تأثير و تصرّف در آفريدن و فرمان روايى است كه در اين صورت، «اله» يعنى مالك و «مألوه» يعنى مملوك. پس معناى عبارت، چنين مى شود: «اى مالك هر مملوكى! » و يا به معناى عبوديت است كه در اين صورت، اله، به معناى معبود است و «مألوه» يعنى كسى كه داراى «اله» است. و معناى عبارت چنين مى شود: «اى معبود هر كه معبودى دارد!».
  863. التوحيد: ص92 ح6، معاني الأخبار: ص7 ح3 كلاهما عن وهب بن وهب القرشي عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج3 ص224 ح15.
  864. مهج الدعوات: ص71، بحار الأنوار: ج85 ص216 ح1.
  865. آل عمران: 18.
  866. ما بين المعقوفين سقط من المصدر، وأثبتناه من بحار الأنوار.
  867. التوحيد: ص92 ح6، معاني الأخبار: ص7 ح3 كلاهما عن وهب بن وهب القرشيّ، بحار الأنوار: ج3 ص224 ح15.
  868. الزخرف: 84.
  869. الكافي: ج1 ص128 ح10.
  870. الأمالي للمفيد: ص256 ح4 عن محمّد بن زيد الطبريّ، التوحيد: ص38 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص152 ح51 كلاهما عن محمّد بن يحيى بن عمر بن عليّ بن أبي طالب عليه السلام، بحار الأنوار: ج4 ص229 ح3.
  871. التوحيد: ص89 ح2 عن وهب بن وهب القرشي عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج3 ص222.
  872. ألَهَ: عَبَدَ. وتقول: ألَهَ؛ أي تحيَّر (الصحاح: ج6 ص2223 «أله»).
  873. الأنعام: 40 و 41.
  874. التوحيد: ص231 ح5، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكريّ عليه السلام: ص27 ح9 كلاهما عن الإمام العسكري عليه السلام، بحار الأنوار: ج92 ص232 ح14.
  875. التوحيد: ص89 ح2 عن وهب بن وهب القرشي عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج3 ص222.
  876. الكافي: ج1 ص115 ح3، معاني الأخبار: ص4 ح1، التوحيد: ص230 ح4 كلّها عن الحسن بن راشد وراجع: المحاسن: ج1 ص372 ح812 وبحار الأنوار: ج3 ص336 ح44.
  877. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص93 ح1، علل الشرائع: ص482 ح1 كلاهما عن محمّد بن سنان، بحار الأنوار: ج65 ص323 ح27.
  878. الاختصاص: ص34 عن الحسين بن عبد اللّه عن أبيه عن جدّه عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام.
  879. الكافي: ج1 ص117 ح8، التوحيد: ص313 ح1، معاني الأخبار: ص11 ح2، بحار الأنوار: ج84 ص366 ح20.
  880. الكافي: ج1 ص118 ح9، التوحيد: ص313 ح2 عن جميع بن عمرو، معاني الأخبار: ص11 ح1، المحاسن: ج1 ص376 ح827، بحار الأنوار: ج93 ص218 ح1.
  881. التوحيد: ص229 ح1، معاني الأخبار: ص3 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص260 ح19 وفيه «العبوديّة» بدل «العبادة»، بحار الأنوار: ج92 ص230 ح9.
  882. الكافي: ج1 ص114 ح1، التوحيد: ص230 ح2، معاني الأخبار: ص3 ح1، بحار الأنوار: ج92 ص231 ح11.
  883. التوحيد: ص230 ح5، معاني الأخبار: ص4 ح2 كلاهما عن محمّد بن زياد ومحمّد بن سيّار، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: ص21 ح5، بحار الأنوار: ج3 ص41 ح16.
  884. التوحيد: ص235 ح2، معاني الأخبار: ص44 ح2 كلاهما عن يزيد بن الحسن عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج2 ص320 ح4.
  885. تفسير القمّي: ج2 ص48 عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج92 ص376 ح4.
  886. مختصر بصائر الدرجات: ص34 عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج53 ص47 ح20.
  887. بحار الأنوار: ج27 ص38 ح5 نقلاً عن حسن بن سليمان في كتاب المحتضر، مدينة المعاجز: ج1 ص556 ح351 نقلاً عن بعض علماء الامامية في كتاب منهج التحقيق إلى سواء الطريق وكلاهما عن سلمان.
  888. الرحمن: 78.
  889. تفسير القمّي: ج2 ص346، بصائر الدرجات: ص312 ح12 كلاهما عن سعد بن ظريف، بحار الأنوار: ج24 ص196 ح20.
  890. بحار الأنوار: ج3 ص137 عن المفضّل بن عمر.
  891. الإقبال: ج3 ص133، المزار: ص94 كلاهما عن محمّد بن مسلم، فرحة الغريّ: ص47 عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام زين العابدين عليه السلام بزيادة «نور» قبل «وجهه»، بحار الأنوار: ج100 ص306.
  892. الأعراف: 180.
  893. تفسير العيّاشي: ج2 ص42 ح119، الكافي: ج1 ص143 ح4 عن معاوية بن عمّار عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه وليس فيه صدره، الاختصاص: ص252 وليس فيه ذيله من «قال أبو عبد اللّه عليه السلام...»، بحار الأنوار: ج94 ص5 ح7.
  894. الاحتجاج: ج2 ص499 ح331، الاختصاص: ص94، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص400، تحف العقول: ص479 نحوه، بحار الأنوار: ج24 ص174 ح1.
  895. البلد الأمين: ص415، بحار الأنوار: ج93 ص259 ح1.
  896. عوالي اللآلي: ج4 ص106 ح157، بحار الأنوار: ج4 ص211 ح6.
  897. مسند ابن حنبل: ج2 ص168 ح4318، صحيح ابن حبّان: ج3 ص253 ح972، المستدرك على الصحيحين: ج1 ص690 ح1877 كلّها عن عبد اللّه بن مسعود، كنز العمّال: ج2 ص122 ح3434؛ مصباح المتهجّد: ص509 ح588 عن الإمام الكاظم عليه السلام، مكارم الأخلاق: ج2 ص155 ح2382 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج90 ص201 ح32.
  898. الكافي: ج2 ص561 ح16 عن سعيد بن يسار، بحار الأنوار: ج86 ص311 ح63 نقلاً عن مهج الدعوات.
  899. تاريخ بغداد: ج3 ص422 الرقم 1553 عن أبي هريرة وراجع: بحار الأنوار: ج4 ص211 ح6.
  900. صحيح البخاري: ج2 ص981 ح2585، صحيح مسلم: ج4 ص2063 ح6، سنن الترمذي: ج5 ص530 ح3506، سنن ابن ماجة: ج2 ص1269 ح3860، مسند ابن حنبل: ج3 ص91 ح7627 كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج1 ص448 ح1933؛ التوحيد: ص194 ح8 عن سليمان بن مهران عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج4 ص209 ح3.
  901. الصَّمَدُ: الّذي انتهى إليه السؤدد، وقيل: هو الدائم الباقي، وقيل: هو الّذي يُصمَد فيالحوائج؛ أي يُقصَد (مجمع البحرين: ج2 ص1049 «صمد»).
  902. الحَسِيبُ: الكافي (النهاية: ج1 ص381 «حسب»).
  903. الذَارئ: هو الّذي ذرأ الخلق؛ أي خلقهم (لسان العرب: ج1 ص79 «ذرأ»).
  904. سُبّوح قُدّوس: يرويان بالضمّ والفتح والفتح أقيس والضمّ أكثر استعمالاً، وهو من أبنية المبالغة والمراد بهما التنزيه (النهاية: ج2 ص332 «سبح»).
  905. الدَيّانُ: القهّار، وقيل: الحاكم والقاضي (النهاية: ج2 ص148 «دين»).
  906. التوحيد: ص194 ح8، الخصال: ص593 ح4، عدّة الداعي: ص299 كلّها عن سليمان بن مهران عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج4 ص186 ح1؛ الدر المنثور: ج3 ص614 نقلاً عن الترمذي وفيه أيضاً نقلاً عن ابن أبي الدنيا في الدعاء.
  907. صَمَد: كسى كه نهايت آقايى را داراست. به قولى: پاينده ماندگار، به قولى: كسى كه در نيازها به او رجوع مى شود، و مرجعِ حوائج است (مجمع البحرين: ج2 ص1049).
  908. ديّان: قهّار، و به قولى: داور و قاضى (النهاية: ج2 ص148).
  909. في المصدر: «المؤمنين»، والصحيح ما أثبتناه.
  910. في المصدر: «المؤمنين» والصحيح ما أثبتناه.
  911. كذا في المصدر والظاهر أن الصحيح «يا هادي».
  912. جزء فيه طرق حديث «إنَّ للّهِ تِسعةً وتِسعينَ اسماً»: ص164 ح91 عن محمّد بن جعفر عن الإمام الصادق عليه السلام، فتح الباري: ج11 ص217 عن محمّد بن جعفر عن الإمام الصادق عليه السلام من دون إسناد إليه صلى الله عليه و آله، الدرّ المنثور: ج3 ص615؛ بحار الأنوار: ج93 ص273 ح4.
  913. طه: آيه 8.
  914. اعراف: آيه 180.
  915. حشر: آيه 24.
  916. «مستفيض»، به روايتى مى گويند كه از چندين طريق نقل شده است؛ ولى به حدّ تواتر نمى رسد.
  917. الميزان فى تفسير القرآن: ج8 ص356 ـ 359.
  918. لقمان: 27.
  919. الكهف: 109.
  920. إبراهيم: 34، النحل: 18.
  921. تفسير القمّي: ج2 ص46 عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج4 ص151 ح2.
  922. الجنّ: 28.
  923. الكهف: 49.
  924. النبأ: 29.
  925. استعملت كلمة «اسم» في معناها الجامع القابل للصدق على جميع أسمائه تعالى، فهو من باب ذكر المفهوم والإشارة به إلى المصداق. وبما أنّ الاسم الأعظم أشرف المصاديق فلا محالة أن يكون أولى وأحقّ بانطباق المفهوم عليه. وبهذا يتّضح معنى كون «باسم اللّه » أقرب إلى الاسم الأعظم من سواد العين إلى بياضها؛ فإنّ القرب بينهما قرب ذاتي؛ إذ المفهوم متّحد مع مصداقه خارجا، وقرب سواد العين إلى بياضها قرب مكانيّ، والاتّحاد بينهما وضعيّ (البيان في تفسير القرآن: ص514).
  926. عدّة الداعي: ص49، تهذيب الأحكام: ج2 ص289 ح1159 عن عبداللّه بن يحيى الكاهلي عن الإمام الصادق عليه السلام وفيه «ناظر» بدل «سواد»، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص5 ح11 عن محمّد بن سنان عن الإمام الرضا عليه السلام، بحار الأنوار: ج78 ص371 ح6؛ المستدرك على الصحيحين: ج1 ص738 ح2027، تاريخ بغداد: ج7 ص313 الرقم3826 كلاهما عن ابن عبّاس نحوه، كنز العمّال: ج2 ص296 ح4047.
  927. كلمه «اسم»، به معناى جامع آن به كار رفته كه قابل صدق بر همه اسماى خداوند متعال است. بنا بر اين، از باب ذكر مفهوم و اشاره به مصداق است و از آن جا كه اسم اعظم، عالى ترينِ مصاديق است، پس بايد سزاوارترين و شايسته ترين نام براى انطباق مفهوم بر آن باشد. بدين ترتيب، معناى اين سخن كه «بسم اللّه » به اسم اعظم، نزديك تر از سياهى چشم به سفيدى آن است، روشن مى شود؛ چرا كه قرب ميان اين دو، قرب ذاتى است؛ چون مفهوم با مصداقش در خارج، متّحد است. نزديكى سياهى چشم به سفيدى آن، نزديكى مكانى است و اتّحاد ميان آن دو، وضعى است (البيان فى تفسير القرآن: ص514).
  928. مهج الدعوات: ص379.
  929. البقرة: 163.
  930. آل عمران: 1.
  931. سنن أبي داود: ج2 ص80 ح1496، سنن الترمذي: ج5 ص517 ح3478، سنن ابن ماجة: ج2 ص1267 ح3855 وليس فيه ذيله، سنن الدارمي: ج2 ص907 ح3266، المعجم الكبير: ج24 ص174 ح440 وح 441 والثلاثة الأخيرة نحوه وكلّها عن أسماء بنت يزيد، كنز العمّال: ج1 ص451 ح1941.
  932. سنن ابن ماجة: ج2 ص1267 ح3856، المستدرك على الصحيحين: ج1 ص684 ح1861 وليس فيه «الَّذي إذا دعي به أجاب»، المعجم الكبير: ج8 ص237 ح7925، المعجم الأوسط: ج8 ص192 ح8371 كلّها عن أبي اُمامة، كنز العمّال: ج1 ص451 ح1942؛ مهج الدعوات: ص380 عن أبي اُمامة، بحار الأنوار: ج93 ص224.
  933. آل عمران: 26.
  934. المعجم الكبير: ج12 ص133 ح12792 عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج1 ص451 ح1943؛ مهج الدعوات: ص380 عن أسماء بنت زيد بزيادة الآية 27 من آل عمران، بحار الأنوار: ج93 ص224.
  935. الأنبياء: 87.
  936. المستدرك على الصحيحين: ج1 ص685 ح1865، تفسير الطبري: ج10 الجزء 17 ص82 نحوه وكلاهما عن سعد بن مالك، كنز العمّال: ج1 ص452 ح1944.
  937. مجمع البيان: ج9 ص401 عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج93 ص224؛ الفردوس: ج1 ص416 ح1686 عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج1 ص452 ح1945.
  938. في الدرّ المنثور: «لتَنقَلِبَنّ».
  939. كنز العمّال: ج2 ص248 ح3941 نقلاً عن أبي داود، دستور معالم الحكم: ص91 نحوه، الدرّ المنثور: ج8 ص49 نقلاً عن تاريخ بغداد وراجع: بحار الأنوار: ج93 ص230 ح2.
  940. ثواب الأعمال: ص130 ح1، تفسير العيّاشي: ح1 ص19 ح1، مهج الدعوات: ص379 كلّها عن عليّ بن أبي حمزة البطائني، بحار الأنوار: ج92 ص234 ح16.
  941. معاني الأخبار: ص23 ح2، تفسير القمّي: ج1 ص30 كلاهما عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج2 ص16 ح38.
  942. سنن ابن ماجة: ج2 ص1268 ح3858، سنن الترمذي: ج5 ص550 ح3544 نحوه، مسند ابن حنبل: ج4 ص241 ح12206، المصنّف لابن أبي شيبة: ج7 ص57 ح2 كلّها عن أنس بن مالك وراجع: كنز العمّال: ج1 ص452 ح1948 ومهج الدعوات: ص380 وبحار الأنوار: ج95 ص163.
  943. سنن ابن ماجة: ج2 ص1267 ح3857، سنن أبي داود: ج2 ص79 ح1493 وفيه «بالاسم» بدل «باسمه الأعظم»، سنن الترمذي: ج5 ص515 ح3475 نحوه، مسند ابن حنبل: ج9 ص13 ح23026 عن عبد اللّه بن بريدة، صحيح ابن حبّان: ج3 ص173 ح891، كنز العمّال: ج1 ص453 ح1949.
  944. سنن أبي داود: ج2 ص79 ح1495، سنن النسائي: ج3 ص52، صحيح ابن حبان: ج3 ص175 ح893 نحوه، مسند ابن حنبل: ج4 ص316 ح12611 وفيه «الحنّان» بدل «المنّان»، المستدرك على الصحيحين: ج1 ص683 ح1856 وفيه «باسم اللّه الأعظم» بدل «باسمه العظيم»، كنز العمّال: ج2 ص249 ح3942.
  945. الأدب المفرد: ص211 ح705.
  946. التوحيد: ص89 ح2 عن وهب بن وهب القرشي عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج3 ص222.
  947. في المصدر: «لها»، والتصويب من بحار الأنوار.
  948. مكارم الأخلاق: ج2 ص159 ح2392، مهج الدعوات: ص382 نحوه، بحار الأنوار: ج61 ص170 ح27.
  949. مهج الدعوات: ص379 عن سليمان بن جعفر الحميري، بحار الأنوار: ج86 ص162 ح41.
  950. مصباح الشريعة: ص129.
  951. النمل: 40.
  952. الكافي: ج1 ص230 ح1 عن جابر وح 3 عن عليّ بن محمّد النوفلي عن الإمام العسكري عليه السلام، خصائص الأئمّة: ص47 عن الإمام عليّ عليه السلام وكلاهما نحوه، بصائر الدرجات: ص208 ح1 وص 209 ح6 نحوه وكلاهما عن جابر، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص406 عن عليّ بن محمّد النوفلي عن الإمام الهادي عليه السلام وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج14 ص113 ح5.
  953. بصائر الدرجات: ص211 ح2، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص249 وفيه «سأل به» بدل «سأله» وكلاهما عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج27 ص27 ح7.
  954. رجال الكشّي: ج1 ص56 ح29، الاختصاص: ص11 كلاهما عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج22 ص346 ح59.
  955. الرعد: 43.
  956. بصائر الدرجات: ص212 ح1، بحار الأنوار: ج26 ص170 ح36.
  957. الكافي: ج1 ص230 ح2، بصائر الدرجات: ص208 ح2 بزيادة «وأهل بيته» بعد «لمحمّد»، تفسير العيّاشي: ج1 ص352 ح231 عن عبد اللّه بن بشير، بصائر الدرجات: ص209 ح4 عن عبد الصمد بن بشير وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج27، ص25 ح2.
  958. في المصدر: «بها»، والصواب ما أثبتناه كما في بصائر الدرجات وبحار الأنوار.
  959. مختصر بصائر الدرجات: ص125، بصائر الدرجات: ص208 ح3، بحار الأنوار: ج4 ص211 ح5.
  960. تفسير القمّي: ج1 ص248 عن الحسن بن خالد، بحار الأنوار: ج13 ص377 ح1.
  961. براى اطّلاع بيشتر درباره ساير اقوال، ر. ك: الحاوى: ج2 ص135 ح139.
  962. التعريفات: ص10 ـ 11.
  963. شرح فصوص الحكم: ص108.
  964. بقره: آيه 186.
  965. الميزان فى تفسير القرآن: ج8 ص529.
  966. كذا في المصدر وبحار الأنوار، والصحيح: «الذي».
  967. ثجّاجا؛ أي متدافقا، وقيل: سيّالاً (مجمع البحرين: ج1 ص239 «ثجج»).
  968. القَضْب: كلّ نبتٍ اقتُضبَ فاُكِلَ طريّا (المصباح المنير: ص507 «قضب»).
  969. غُلْبا: أي ملتفّة الشجر، أو غِلاظ أعناق النخل (مجمع البحرين: ج2 ص1328 «غلب»).
  970. الأبُّ: مارعته الأغنام. وهو للبهائم كالفاكهة للإنسان (مجمع البحرين: ج1 ص5 «أبب»).
  971. البلد الأمين: ص411 ـ 415، بحار الأنوار: ج93 ص254 ح1.
  972. به تعبير «خيالى بخارايى»: هر كس به زبانى صفت حمد تو گويدبلبل به غزلخوانى و قُمرى به ترانه.
  973. مصباح المتهجّد: ص844 ح910، الإقبال: ج3 ص332 كلاهما عن كميل، البلد الأمين: ص188.
  974. دلائل الإمامة: ص539 ح521 عن أبي عليّ محمّد بن أحمد المحمودي عن الإمام المهدي عليه السلام، بحار الأنوار: ج86 ص59 ح66.
  975. الغيبة للطوسي: ص260 ح227، كمال الدين: ص470 ح24 كلاهما عن أبي نعيم الأنصاري عن الإمام المهدي عليه السلام، مصباح المتهجّد: ص235 ح340، بحار الأنوار: ج52 ص7 ح5.
  976. جمال الاُسبوع: ص186 عن الحسن بن القاسم العبّاسي، بحار الأنوار: ج91 ص197 ح3.
  977. كذا في الطبعة المعتمدة، ولا توجد كلمة «باسمك» في طبعة إيران وبحار الأنوار.
  978. مهج الدعوات: ص91، بحار الأنوار: ج85 ص234.
  979. نأى: بَعُد (لسان العرب: ج15 ص300 «نأي»).
  980. كفاية الأثر: ص12 عن ابن عبّاس، كشف الغمّة: ج3 ص176، الكافي: ج1 ص138 ح3، التوحيد: ص61 ح18 كلّها عن الفتح بن يزيد الجرجاني عن الإمام أبي الحسن عليه السلام، تحف العقول: ص482 عن الإمام الهادي عليه السلام وليس في الثلاثة الأخيرة ذيله من «فهو الأحد الصمد...» وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج36 ص283.
  981. الرَّوِيَّة: التفَكّر في الأمر. ورَوَّيتُ في الأمرِ: إذا نظرت فيه وفكّرت (الصحاح: ج6 ص2364 «روى»).
  982. نهج البلاغة: الخطبة 91 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام وراجع: التوحيد: ص55 ح13.
  983. الكافي: ج1 ص135 ح1 عن الإمام الصادق عليه السلام، التوحيد: ص42 ح3 عن الحصين بن عبد الرحمن عن أبيه عن الإمام الصادق عن آبائه عنه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج3 ص304.
  984. نهج البلاغة: الخطبة 163، بحار الأنوار: ج60 ص348 ح34.
  985. التوحيد: ص80 ح35، روضة الواعظين: ص43 وفيه «منفصل» بدل «متقصّ» وكلاهما عن عكرمة، تفسير العيّاشي: ج2 ص337 ح64 عن يزيد بن رويان نحوه، بحار الأنوار: ج4 ص297 ح24.
  986. الأنعام: 91، الزمر: 67.
  987. الكافي: ج 1 ص103 ح11 عن الفضيل بن يسار وج 2 ص182 ح16، التوحيد: ص128 ح6 وفيه «بقدرة» بدل «بقدر» وكلاهما عن زرارة عن الإمام الباقر عليه السلام، المؤمن: ص30 ح55، بحار الأنوار: ج4 ص142 ح8.
  988. الكافي: ج1 ص125 ح1، التوحيد: ص183 ح18 وليس فيه «تحريك» و«استنزال»، الاحتجاج: ج2 ص327 ح264 كلّها عن يعقوب بن جعفر الجعفري، بحار الأنوار: ج3 ص311.
  989. الكافي: ج1 ص101 ح3، التوحيد: ص114 ح13 كلاهما عن إبراهيم بن محمّد الخزّاز ومحمّد بن الحسين، بحار الأنوار: ج4 ص40 ح18.
  990. التوحيد: ص47 ح9 عن محمّد بن زياد ومحمّد بن سيّار عن الإمام العسكري عن أبيه عليهماالسلام، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: ص50 ح24، بحار الأنوار: ج3 ص297 ح23 وراجع: تفسير العيّاشي: ج2 ص337 ح64 وروضة الواعظين: ص43.
  991. جامع الأخبار: ص39 ح27 وراجع: التوحيد: ص76 ح32 وبحار الأنوار: ج3 ص194 وج 95 ص445 ح1.
  992. الكافي: ج1 ص82 ح2 عن الحسين بن سعيد وص 85 ح7، التوحيد: ص104 ح1 و ص107 ح7 عن الحسين بن سعيد، الاحتجاج: ج2 ص466 ح320، المحاسن: ج1 ص374 ح821 وفيه «موجود» بدل «شيء»، بحار الأنوار: ج3 ص260 ح9.
  993. . يعنى: از تعريف مُعَطِّله و تعريف مُشَبِّهه.
  994. عوالي اللآ لي: ج1 ص304 ح4.
  995. الاحتجاج: ج1 ص476 ح115، بحار الأنوار: ج4 ص253 ح7.
  996. بحار الأنوار: ج3 ص147 عن المفضّل بن عمر.
  997. التوحيد: ص98 ح5، علل الشرائع: ص10 ح3 كلاهما عن محمّد بن زيد، بحار الأنوار: ج4 ص263 ح11.
  998. الكافي: ج1 ص141 ح7، التوحيد: ص31 ح1 نحوه وكلاهما عن الحارث الأعور، بحار الأنوار: ج4 ص265 ح14.
  999. التوبة: 79.
  1000. البقرة: 15.
  1001. آل عمران: 54.
  1002. النساء: 142.
  1003. معاني الأخبار: ص13 ح3 عن الحسن بن فضّال، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص126 ح19، التوحيد: ص163 ح1 كلاهما عن الحسن بن عليّ بن فضّال عن أبيه، الاحتجاج: ج2 ص390 ح299، بحار الأنوار: ج3 ص318 ح15.
  1004. في التوحيد والاحتجاج: «مخلوقات المعاني».
  1005. كذا، والظاهر: «يأتلف».
  1006. المَفاوِز: جمع المفازة؛ وهي البريّة القَفْر. سمّيت بذلك؛ لأنّها مُهلِكة، من فوَّز: إذا مات. وقيل: سُمّيت تفاؤلاً من الفوز: النجاة (النهاية: ج3 ص478 «فوز»).
  1007. القَفْر: مَفازة لا ماء فيها ولا نبات، والجمع قِفار (الصحاح: ج2 ص797 «قفر»).
  1008. الكافي: ج1 ص116 ح7، التوحيد: ص193 ح7، الاحتجاج: ج2 ص467 ح321 كلاهما نحوه.