أ م ن / الإیمان
ايمان (نسخه آزمایشی)
درآمد
درآمد
ايمان، در لغت
ايمان، مصدر است از مادّه «أمن» كه بر دو معناى نزديك به هم دلالت دارد: يكى آرامش دل و ديگرى تصديق؛ زيرا انسان چيزى را تصديق مى كند و بر آن گواهى مى دهد كه به آن، اطمينان داشته باشد و دلش آرام گيرد. ابن فارس در اين باره مى گويد:
الهمزة و الميم و النون أصلان متقاربان: أحدهما الأمانة التى هى ضدّ الخيانة، و معناها سكون القلب، و الآخر التصديق، و المعنيان كما قلنا متدانيان. [۱]
همزه و ميم و نون، دو ريشه معنايىِ نزديك به هم اند: يكى از آن دو، به معناى امانت است كه متضادّ خيانت است، يعنى آرامشِ دل، و ديگرى به معناى تصديق (گواهى دادن بر درستى چيزى) است. همان گونه كه گفتيم، اين دو معنا به هم نزديك اند.
خليل بن احمد فراهيدى در باره معناى لغوى «ايمان» مى گويد:
الإيمان: التصديق نفسه، و قوله تعالى: «وَ مَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنَا» [۲] أى بمصدِّق.[۳]
ايمان، به معناى تصديق است و اين كه خداوند [از قول برادران يوسف عليه السلام به پدرشان] فرمود: «تو به ما مؤمن نيستى»، يعنى: تصديق كننده ما نيستى. ابو منصور ازهرى در تبيين واژه شناختى ايمان مى گويد:
و أمّا «الإيمان» فهو مصدر، آمن يؤمن إيمانا، فهو مؤمن. و اتّفق أهل العلم من اللّغويّين و غيرهم أنّ «الإيمان» معناه التصديق. [۴]
ايمان، مصدر است: ايمان آورد، ايمان مى آورد، و او مؤمن است. دانشمندان لغت شناس و ديگران گفته اند كه ايمان به معناى تصديق است.
بنا بر اين، ريشه «ايمان» ـ كه «أمن» است ـ دو معناى نزديك به هم دارد؛ امّا خودِ واژه «ايمان»، در لغت به معناى تصديق است، اعم از تصديق قلبى و زبانى و عملى. سخن فيروزآبادى نيز ـ كه ايمان را به «الثقة، و إظهار الخضوع، و قبول الشريعة؛ [۵] اطمينان، خاكسارى و پذيرش شريعت» تفسير كرده است ـ اشاره به همين معناست.
ايمان، در قرآن و حديث
در باره مفهوم شرعى «ايمان»، فقها و محدّثان و متكلّمان و مفسّران، سخن بسيار گفته اند و آراى گوناگونى ابراز داشته اند [۶] كه مجالى براى طرح و نقد آنها نيست. در اين جا، با بهره گيرى از متن قرآن و احاديث اسلامى، ابتدا مفهوم ايمان را بيان خواهيم كرد، و تفاوت مفهومى ايمان و اسلام و نيز تفاوت ايمان و يقين را از منظر احاديث، مورد بررسى قرار خواهيم داد و در ادامه، به برجسته ترين عناوينى كه در ارزيابى تحقّق ايمان حقيقى كاربرد دارند، مانند: «ملاك ايمان»، «نظام ايمان»، «پايه هاى ايمان»، «اركان ايمان» و... اشاره خواهيم داشت.
در ادامه، امورى كه از منظر قرآن، ايمان به آنها واجب است، ارائه مى شوند. سپس ارزش ايمان، خاستگاه هاى ايمان، پايدارى و ناپايدارى ايمان، درجات ايمان، بركات ايمان، ويژگى هاى اهل ايمان و زيان هاى بى ايمانى، در نُه فصل تقديم مى گردد. اينك، توضيحى كوتاه در باره مطالب ياد شده:
يك. كاربردهاى «ايمان» در قرآن
بررسى مواردى كه قرآن كريم، كلمه «ايمان» يا برگرفته هاى اين واژه را به كار برده، نشان مى دهد كه اين كلمه، در قرآن، در چارچوب معناى لغوى خود، كاربردهاى مختلفى دارد. بنا بر اين، ابتدا كاربردهاى «ايمان» در قرآن را بررسى مى كنيم و سپس به جمع بندى آنها خواهيم پرداخت:
الف ـ آيين خاتم پيامبران
در مواردى كه «ايمان» در كنار ساير اديان در قرآن آمده، مقصود از آن، شريعتى است كه محمّد صلى الله عليه و آله از جانب خداوند براى هدايت جامعه بشر آورده است، مانند اين آيه:
«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالصَّابِئينَ وَالنَّصَارَى مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ. [۷]
كسانى كه ايمان آورده اند و كسانى كه يهودى اند و صابئيان و نصارا، هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان آوَرَد و كار نيكو كند، پس نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين خواهند شد».
ب ـ اعتقادِ همراه با اقرار و عمل به حقايق دينى
در آياتى كه اهل ايمان مورد ستايش قرار گرفته اند، مقصود از ايمان، اعتقاد قلبىِ توأم با اقرار زبانى و عمل جوارحى است، مانند اين آيه:
«وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ. [۸]
و كسانى كه به خدا و پيامبران وى ايمان آورده اند، آنان همان راستْ كرداران اند و پيش پروردگارشان گواه خواهند بود [و] ايشان راست اجر و نورشان».
ج ـ اعتقاد همراه با اقرار به حقايق دينى
در آياتى كه واژه «ايمان» در كنار عمل صالح به كار رفته، به معناى باورهاى دينىِ توأم با اعتراف به آنهاست، مانند اين آيه:
«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة. [۹]
در حقيقت، كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند، آنان اند كه بهترين آفريدگان اند».
د ـ اقرار زبانى به حقايق دينى
در برخى آيات، مؤمن به كسانى اطلاق شده كه التزام عملى به دين ندارند يا از آنها خواسته شده كه ايمان بياورند. ايمان در اين آيات، به معناى اقرار زبانىِ تنها به كار رفته است، مانند اين آيه:
«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ خُذُواْ حِذْرَكُمْ فَانفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُواْ جَمِيعًا * وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَّيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُم مُّصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَىَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَّعَهُمْ شَهِيدًا * وَلَئِِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِّنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَن لَّمْ تَكُن بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَالَيْتَنِى كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا. [۱۰]
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! [در برابر دشمن] آماده باشيد (اسلحه خود را برگيريد) و گروه گروه [به جهاد] بيرون رويد يا به طور جمعى روانه شويد. و قطعاً از ميان شما كسى هست كه كندى به خرج دهد. پس اگر آسيبى به شما رسد، مى گويد: «راستى كه خدا بر من نعمت بخشيد كه با آنان حاضر نبودم» و اگر غنيمتى از خدا به شما برسد ـ چنان كه گويى ميان شما و ميان او [رابطه] دوستى نبوده ـ خواهد گفت: كاش من با آنان بودم و به نواى بزرگى مى رسيدم!).
در تبيين اين آيات، از امام صادق عليه السلام روايت شده است:
لَو أنَّ هذِهِ الكَلِمَةَ قالَها أهلُ المَشرِقِ وَ المَغرِبِ لَكانوا بِها خارِجينَ مِنَ الإِيمانِ و لكِن سَمّاهُمُ اللّهُ مُؤمِنينَ بِإِقرارِهِم. [۱۱]
اگر اين سخن را مردم مشرق و مغرب گفته بودند، از ايمان خارج بودند؛ ولى خداوند، آنان را به خاطر اقرارشان، مؤمن ناميد.
همچنين در آيه ديگرى آمده است:
«يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ. [۱۲]
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبر او ايمان بياوريد» </QO>.
در اين آيه، ايمان اوّل، به معناى اقرار زبانى است و ايمان دوم، به معناى تصديق قلبى. در برخى از احاديث نيز ايمان، تنها در اقرار زبانى به كار رفته است، مانند آنچه از پيامبر خدا نقل شده كه به جمعى از مسلمانان فرمود:
يا مَعشَرَ مَن آمَنَ بِلِسانِهِ وَ لَم يَخلُصِ الإِيمانُ فى قَلبِهِ، لا تَتَّبِعوا عَوراتِ المُؤمِنينَ. [۱۳]
اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد، ولى ايمان در دلتان خالص نشده است! در پىِ [يافتن] عيب مؤمنان بر نياييد.
ه ـ تصديق قلبى
در قرآن، ايمان، گاه به معناى تقويت و تأييد تصديق قلبى حقايق دينى، به كار رفته است، مانند اين آيه:
«أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْاءِيمَانَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ. [۱۴]
در دل اينهاست كه [خدا] ايمان را نوشته و آنها را با روحى از جانب خود، تأييد كرده است».
كتابت ايمان در قلب به وسيله خداوند، همان تقويت آن، با روح و نيرويى از جانب خويش است.
و ـ تصديق عملى
مسلمانان پس از بعثت، چهارده سال به سوى بيت المقدّس نماز مى خواندند كه سيزده سال آن در مكه و چند ماه [۱۵] بعد از هجرت در مدينه بوده است. پس از آن به دستور خداوند متعال، كعبه قبله مسلمانان شد. در آن هنگام، اين مسئله مطرح بود كه تكليف نمازهايى كه تا آن تاريخ رو به بيت المقدّس انجام داده اند، چيست و آيا فايده اى در بر دارد، يا كارى بيهوده و باطل بوده است؟
قرآن در پاسخ اين سؤال، در ادامه آيات مربوط به تغيير قبله مى فرمايد:
«وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ. [۱۶]
و خدا بر آن نبود كه ايمان شما را ضايع گرداند؛ زيرا خدا [نسبت] به مردم، دلسوز و مهربان است».
در اين جا، ايمان به معناى عمل به مقتضاى عقيده ـ كه نماز است ـ به كار رفته است. در احاديث فراوانى نيز عمل، جزء ايمان محسوب شده است. [۱۷]
ز ـ تصديق مدّعا
يكى ديگر از كاربردهاى «ايمان» در قرآن، «تصديق» و راست شمردن مدّعاست. هنگامى كه برادران يوسف عليه السلام او را در چاه انداختند، گريه كنان پيش پدر آمدند و گفتند:
«إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ مَآ أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنَا وَ لَوْ كُنَّا صَادِقِينَ. [۱۸]
ما رفتيم كه مسابقه دهيم، و يوسف را پيش كالاى خود نهاديم. آن گاه، گرگ، او را خورد؛ ولى تو به ما ايمان ندارى، هر چند راستگو باشيم».
در اين آيه، «ايمان» در معناى «تصديق» به كار رفته است؛ يعنى: تو ما را تصديق نمى كنى و سخن ما را راست نمى شمارى، هر چند راستگو باشيم.
ح ـ تصديق باورهاى موهوم
قرآن كريم در آيات بسيارى، در مقام نكوهش، كلمه «ايمان» را در معناى تصديق باورهاى موهوم، به كار برده است، مانند:
«أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ. [۱۹]
آيا به باطل ايمان مى آورند و به نعمت خدا كفر مى ورزند؟».
و نيز:
«وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ بِالْبَاطِلِ وَ كَفَرُواْ بِاللَّهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ. [۲۰] كسانى كه باطل را باور دارند و به خداوند كافر اند، آنان همان زيانكاران اند».
و نيز:
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ. [۲۱]
آيا كسانى را كه از كتاب [آسمانى]، نصيبى يافته اند، نديده اى، كه به «جِبت» و «طاغوت»، ايمان دارند».
راغب اصفهانى در تبيين كاربرد «ايمان» در مورد اخير مى گويد:
فذلك مذكور على سبيل الذمّ لهم، و أنّه قد حصل لهم الأمن بما لا يقع به الأمن، إذ ليس من شأن القلب ـ ما لم يكن مطبوعا عليه ـ أن يطمئنّ إلى الباطل، وإنّما ذلك كقوله: «مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ» [۲۲] و هذا كما يقال: إيمانه الكفر و تحيَّته الضرب و نحو ذلك. [۲۳]
از ايمان آنان [به جبت و طاغوت] براى سرزنش آنها ياد شده است و اين كه آنها با چيزى آرامش يافتند كه مايه آرامش نيست؛ زيرا دل ـ تا وقتى كه [سراسر تيرگى نشده و] مهر باطل نخورده باشد ـ چنين ويژگى اى ندارد كه به باطل اطمينان و آرامش يابد و اين، همانند آن سخن خداوند است كه: «هر كه سينه اش به كفر گشاده گردد، خشم خدا بر آنان است و برايشان عذابى بزرگ خواهد بود» و نيز همانند آن است كه گفته مى شود: «ايمانش كفر است و شادباشش كتك كارى!» و امثال آن.
دو. ايمان، از نگاه قرآن
همان طور كه ملاحظه شد، در همه مواردى كه گذشت، قرآن، كلمه «ايمان» را در معناى لغوىِ آن، يعنى «تصديق»، به كار برده است، با اين تفاوت كه گاه اين واژه، در تصديق شريعتى به كار رفته كه بر خاتم انبيا نازل شده، گاه در تصديق قلبى و زبانى و عملىِ حقايق دينى، گاه در تصديق قلبىِ حقايق دينى، گاه در تصديق زبانى، گاه در تصديق تقويت شده قلبى جدا از عمل، گاه در تصديق عملىِ حقايق دينى، گاه در تصديق مدّعا، و سرانجام، گاه در تصديق حق يا تصديق باطل.
بر اين پايه، واژه «ايمان» در قرآن، كاربردهاى فراوانى دارد، فراتر از وجوهى كه در تفسير القمّى آمده است. [۲۴] ايمانى را كه اين كتاب آسمانى، جامعه را بدان دعوت مى كند، مى توان چنين تعريف كرد: ايمان، عبارت است از تصديق حقايقى كه پيامبر خاتم از جانب خداوند، براى هدايت انسان ها آورده، همراه با باور قلبى و التزام عملى. از اين رو، قرآن كريم با صراحت، ايمان را از كسانى كه التزام عملى به آن ندارند، نفى مى كند و مؤكّدا آنان را مؤمن نمى داند، چنان كه مى فرمايد:
«فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا. [۲۵]
ولى چنين نيست! به پروردگارت سوگند كه ايمان نمى آورند، مگر آن كه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف است، داور گردانند و سپس از حكمى كه كرده اى، در دل هايشان احساس ناراحتى [و ترديد] نكنند، و كاملاً سرِ تسليم فرود آورند».
امّا باور قلبى بدون تصديق زبانى و التزام عملى، علم است نه ايمان، چنان كه قرآن در باره فرعونيان مى فرمايد:
«وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا. [۲۶]
و با آن كه دل هايشان بِدان يقين داشت، از روى ظلم و تكبّر، آن را انكار كردند».
همچنين تصديق زبانى و التزام عملى بدون باور قلبى، ايمان نيست، چنان كه قرآن در باره ادّعاى ايمان جمعى از اعراب مى فرمايد:
«قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَكِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا. [۲۷]
باديه نشينان گفتند: ايمان آورديم. بگو: ايمان نياورده ايد؛ ليكن بگوييد: اسلام آورديم».
سه. ايمان، از منظر احاديث
احاديثى كه ايمان را تفسير كرده اند، به چند دسته تقسيم مى شوند:
دسته اوّل. احاديثى كه ايمان را به باور قلبىِ حقايق غيبى و تصديق آنها تعبير كرده اند، در مقابل «كفر» به معناى انكار حقايق غيبى، مانند اين حديث:
الإِيمانُ أن يُصَدِّقَ اللّهَ فيما غابَ عَنهُ... وَ الكُفرُ الجُحودُ. [۲۸]
ايمان، يعنى: آنچه را كه از او پنهان است، تصديق كند... و كفر، انكار كردن است.
دسته دوم. احاديثى كه ايمان را به باور قلبى و اقرار زبانى و عمل به مقتضاى آن تفسير كرده اند، مانند اين روايت:
الإِيمانُ مَعرِفَةٌ بِالقَلبِ، وَ قَولٌ بِاللِّسانِ وَ عَمَلٌ بِالأَركانِ. [۲۹]
ايمان، شناخت قلبى و گفتن به زبان و عمل به جوارح است.
دسته سوم. احاديثى كه ايمان را به اقرار زبانى و عمل به مقتضاى آن، تفسير كرده اند، مانند:
الإِيمانُ، إقرارٌ بِالقَولِ وَ عَمَلٌ بِالجَوارحِ. [۳۰]
ايمان، اقرار زبانى و عمل به جوارح است.
دسته چهارم. احاديثى كه ايمان را به عمل كردن به مقتضاى باور قلبى، تفسير كرده اند، مانند:
الإِيمانُ، عَمَلٌ كُلُّهُ، وَ القَولُ بَعضُ ذلِكَ العَمَلِ. [۳۱]
ايمان، همه اش عمل است و اقرار، بخشى از آن عمل است.
گفتنى است كه اين احاديث، ناظر به عقيده مرجئه هستند كه التزام عملى را شرط تحقّق ايمان نمى دانستند. همه آيات و احاديثى كه پايبندى به اوامر و نواهى الهى را شرط تحقّق ايمان واقعى مى دانند، يا آثار و علايمى را براى ايمان حقيقى ارائه مى كنند، در كنار اين طايفه از احاديث قرار دارند.
دسته پنجم. احاديثى كه ايمان را به باور قلبى اى تفسير كرده اند كه عمل صالح، آن را تصديق كند، مانند:
لكِنَّ الإِيمانَ، ما خَلَصَ فِى القَلبِ وَ صَدَّقَهُ الأَعمالُ. [۳۲]
ايمان، چيزى است كه در دل، خالص شود و اعمال، آن را تصديق كنند.
با تأمّل در طوايف پنجگانه احاديثى كه بدانها اشاره شد، معلوم مى گردد كه اختلافى ميان آنها نيست و همگى به يك نكته اشاره دارند و آن، عبارت است از همان معنايى كه در طايفه پنجم از احاديث ذكر شد، بدين سان كه ايمان، همان تصديق حقيقىِ قلبى است، و اقرار زبانى و اعمال شايسته، تصديق عملىِ آن باور قلبى هستند. به سخن ديگر، اقرار و عمل، نشانه حقيقت داشتن باور قلبى و شرط اثباتىِ آن به شمار مى آيند. بنا بر اين، احاديثى كه بدانها اشاره شد، مفسّر و مبيّن همان جمع بندى اى هستند كه در تعريف ايمان از نگاه قرآن، گفته شد. همچنين ساير احاديثى كه در فصل اوّل و ساير فصل ها در باره ويژگى ها و آثار ايمان حقيقى آمده اند، با اين تعريف، هماهنگ اند.
چهار. فرق ميان ايمان و اسلام
واژه اسلام، در قرآن و احاديث، دو گونه كاربرد دارد: گاه در اسلام حقيقى به كار رفته است، مانند:
«إِنِّى أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ. [۳۳]
بگو: من مأمورم كه نخستين كسى باشم كه اسلام آورده است».
امام على عليه السلام نيز در تعريف اسلام فرموده است:
الإِسلامُ هُوَ التَّسليمُ، وَ التَّسليمُ هُوَ اليَقينُ، وَ اليَقينُ هُوَ التَّصديقُ، وَ التَّصديقُ هُوَ الإِقرارُ وَ الإِقرارُ هُوَ الأَداءُ وَ الأَداءُ هُوَ العَمَلُ. [۳۴]
اسلام، تسليم شدن است و تسليم بودن، يقين داشتن است و يقين، تصديق كردن است و تصديق كردن، اقرار نمودن است و اقرار، انجام دادن است و انجام دادن، همان عمل است.
اين سخن، بدان معناست كه شدّت ارتباط الفاظ هفتگانه اى كه ذكر شد، تا حدّى است كه مى توان هر يك را به ديگرى تفسير و تبيين كرد.
اسلام به اين معنا، تفاوتى با ايمان ندارد؛ امّا اسلام، كاربرد ديگرى نيز در قرآن و حديث دارد و آن، عبارت است از اسلام ظاهرى، مانند اين آيه:
«قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَكِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْاءِيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ وَ إِن تُطِيعُواْ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ. [۳۵] باديه نشينان گفتند: «ايمان آورديم». بگو: ايمان نياورده ايد؛ ليكن بگوييد: «اسلام آورديم» و هنوز در دل هاى شما ايمان داخل نشده است. و اگر خدا و پيامبرِ او را فرمان بريد، از [ارزشِ] كرده هايتان چيزى كم نمى كند. همانا خدا آمرزنده مهربان است».
اسلام، در اين آيه، با ايمان، متفاوت است و عبارت است از اقرار ظاهرىِ بدون باور قلبى و ايمان، عبارت است از باور قلبىِ همراه با همه لوازم آن.
احاديثى كه اين آيه را تفسير كرده اند و يا با الهام از آن، تفاوت ميان اسلام و ايمان را بيان كرده اند، به هفت دسته مى توان تقسيم كرد:
دسته اوّل. احاديثى كه دلالت دارند ايمان، شريك اسلام است؛ ولى اسلام، شريك ايمان نيست و نتيجه مى گيرند كه هر مؤمنى مسلمان نيز هست؛ ولى هر مسلمانى مؤمن نيست. [۳۶]
دسته دوم. احاديثى كه دلالت دارند بر اين كه ايمان، عبارت است از باور قلبى اى كه اعمال صالح، آن را تصديق كنند و اسلام، عبارت است از آنچه بر زبان جارى مى شود و زمينه را براى اجراى احكام ظاهرىِ اسلام، مانند صحّت ازدواج، فراهم مى سازد. [۳۷]
دسته سوم. احاديثى كه مى گويند: ايمان، عبارت است از اقرار و عمل، و اسلام عبارت است از اقرار بدون عمل. [۳۸]
دسته چهارم. احاديثى كه مى گويند: اسلام، عبارت است از اقرار و انجام دادن ضروريات دين، مانند نماز و روزه و حج؛ ولى در ايمان، افزون بر آن، ترك معاصى و بخصوص گناهان كبيره نيز لازم است. [۳۹]
دسته پنجم. احاديثى كه ايمان را اقرار و عمل و نيّت مى دانند و اسلام را اقرار و عمل بدون نيّت. [۴۰]
مقصود از عملِ بدون نيت، همان عمل كردن به ظواهر اسلام بدون باور قلبى است؛ زيرا نيّت، از باور قلبى ناشى مى گردد.
دسته ششم. احاديثى كه دلالت دارند اسلام، آشكار است و ايمان، در قلب. [۴۱]
دسته هفتم. احاديثى كه تفاوت اسلام و ايمان را در آثار آن ـ يعنى اجراى احكام و قوانين در دنيا، و پاداش در آخرت ـ ذكر كرده اند. [۴۲]
با تأمّل در اين احاديث، روشن مى شود كه اختلاف اين احاديث، ظاهرى است و در واقع، همه آنها اشاره به يك واقعيت دارند.
پاسخ يك سؤال
ممكن است در اين جا اين شبهه مطرح شود كه: كلمه ايمان نيز در قرآن و حديث ـ همان طور كه پيش از اين اشاره شد ـ مانند كلمه اسلام، در اقرار زبانى استعمال مى شود. پس تفاوتى در تعريف ايمان و اسلام نيست.
به سخن ديگر، تفاوت هاى ذكر شده، تفاوت ميان اسلام و ايمان حقيقى و ظاهرى است، نه تفاوت ميان اسلام و ايمان؛ زيرا اسلام حقيقى، همان ايمان حقيقى است و اسلام ظاهرى، همان ايمان ظاهرى.
پاسخ، اين است كه:
اوّلاً: استعمال، اعم از حقيقى و مجازى است. بنا بر اين، به استنادِ استعمال كلمه ايمان و اسلام در دو معناى مشابه، نمى توان گفت كه تفاوتى در مفهوم حقيقى آنها وجود ندارد.
ثانيا: ايمان و اسلام، هم از نظر مفهوم لغوى و هم در قرآن و حديث و هم از نظر احكام مترتّب بر آنها، تفاوت دارند.
امّا از نظر لغت، پيش از اين، توضيح داده شد كه ايمان، از ريشه «أمن» است كه دو معناى متقارب دارد: يكى سكون قلب و ديگرى تصديق كه هر دو، فعل قلب هستند؛ ولى اسلام، به معناى تسليم است كه اعم از تسليم ظاهرى و واقعى است.
همچنين در قرآن و احاديث اسلامى ـ همان طور كه تفصيلاً گذشت ـ تصريح شده كه ايمان و اسلام، دو معناىِ متفاوت دارند و احكام مترتّب بر آنها نيز متفاوت است.
به سخن ديگر، خروج از ايمان، به معناى خروج از اسلام و ورود به كفر نيست و اين تدبير در تشريع (قانون گذارى)، از جلوه هاى حكمت و رحمت مكتب وحى است.
پنج. تفاوت ميان ايمان و يقين
يقين، در لغت، به معناى آگاهىِ عميق و نيز به معناى علمى است كه با طمأنينه و آرامش دل نسبت به معلوم، همراه باشد و در احاديث اسلامى، به حالتى گفته مى شود كه انسان در اوج مراتب ايمان و پس از گذر از مرحله تقوا، به نقطه اى مى رسد كه حقايق هستى براى او آشكار مى شوند. وصول به اين مرحله، از ايمان، يقين ناميده مى شود. بر اين اساس، كسى كه به مرتبه والاى يقين دست يابد، حقايق نامحسوس جهان را با ديده دل مشاهده مى كند. با اين توضيح، معلوم مى شود كه مقصود از آنچه امام حسن مجتبى عليه السلام در تبيين تفاوت ايمان و يقين فرموده، چيست. متن حديث، چنين است:
لِأَنَّ الإِيمانَ ما سَمِعناهُ بِآذانِنا وَ صَدَّقناهُ بِقُلوبِنا، وَ اليَقينَ ما أبصَرناهُ بِأَعيُنِنا وَ استَدلَلنا بِهِ عَلى ما غابَ عَنّا. [۴۳]
زيرا ايمان، همان چيزى است كه با گوش هايمان شنيده ايم و با دل هايمان تصديق كرده ايم؛ ولى يقين، آن چيزى است كه با چشم هايمان ديده ايم و با آن، به چيزى پى برده ايم كه از ما پنهان است.
و به تعبير ديگر، ايمان، از راه استدلال و برهان، به دل، راه مى يابد و يقين، از راه شهود و عرفان.
شش. آنچه ايمان به آن، ضرورى است
از منظر قرآن كريم، امورى كه ايمان به آنها واجب و ضرورى است، عبارت اند از: خدا، غيب، فرشتگان، كتب آسمانى، انبياى الهى، خاتم انبيا محمّد صلى الله عليه و آله، آنچه بر پيامبر خدا نازل شده، و قيامت. فصل دوم، اختصاص به تبيين اجمالىِ اين امور دارد.
در اين باره، چند نكته قابل توجّه است:
1. ايمان به غيب و محدود ندانستن هستى به محسوسات، اساسى ترين اصل در جهان بينى دينى به شمار مى آيد و نخستين نقطه اى است كه اهل ايمان را از منكران خدا و وحى و قيامت، جدا مى كند. از اين رو، قرآن آن را نخستين ويژگىِ پرهيزگاران دانسته است. [۴۴]
2. ايمان به خدا، شامل ايمان به يگانگى، عدالت و ساير صفات الهى نيز هست.
3. وجوب ايمان به آنچه بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نازل شده، ايجاب مى كند كه پيروان ايشان به ساير حقايقى نيز كه ايشان اعتقاد به آنها را ضرورى دانسته، ايمان داشته باشند، مانند: ايمان به خاتميت نبوّت ايشان، ولايت اهل بيت عليهم السلام، قضا و قدر، معراج، سؤال قبر، بهشت و دوزخ، و نيز ايمان به اعمالى چون نماز و روزه و حج، كه انجام دادن آنها را واجب دانسته است.
4. همه آنچه ايمان به آن در اسلام واجب است، به دو اصل باز مى گردد: توحيد و نبوّت؛ ليكن در مكتب پيروان اهل بيت عليهم السلام، افزون بر اين، ايمان به عدل الهى و امامت اهل بيت عليهم السلام نيز ـ به دليل اهمّيت و نقش آنها در سازندگىِ فرد و جامعه ـ از اصول دين شناخته شده اند. [۴۵]
5. در ايمان به فرشتگان، انبياى الهى، كتاب هاى آسمانى و امثال آن، اعتقاد تفصيلى به خصوصيات فرشتگان، عدد انبيا و تعداد كتب آسمانى ـ كه دليل قطعى از قرآن و احاديث، بر آنها دلالت ندارد ـ ضرورى نيست و اعتقاد اجمالى به آنها كافى است.
هفت. ارزش ايمان
احاديث اسلامى، در تبيين ارزش ايمان، نكات قابل تأمّلى را مطرح كرده اند، مانند: «أحَبُّ الأَشياءِ إلَى اللّهِ؛ محبوب ترين چيز در نزد خداوند»، «لا يُعطيهِ إلّا مَن أحَبَّهُ؛ آن را جز به كسانى كه دوستشان داشته باشد، نمى دهد»، «أعلى غايةٍ؛ برترين غايت»، «أعلَى الشَّرَفِ؛ بالاترين شرف»، «أفضَلُ الذَّخيرَةِ؛ بهترين اندوخته» و «ثَمَنُ الجَنَّةِ؛ بهاى بهشت».
همچنين در باره عظمت اهل ايمان و جايگاه آنان نزد خداوند منّان، روايت شده كه «قَلبُ المُؤمِنِ عَرشُ الرَّحمنِ؛ دل مؤمن، عرش خداست» و «المُؤمِنُ أعظَمُ حُرمَةً عِندَ اللّهِ مِنَ الكَعبَةِ وَ مِنَ المَلَكِ المُقَرَّبِ؛ حرمت مؤمن در پيشگاه خداوند، بالاتر از حرمت كعبه و فرشته مقرّب است» و «أطيَبُ الأَشياءِ ريحا فِى الآفاقِ؛ خوش بوترين چيز در عالم است» و.…
همچنين روايت شده كه زندگى اهل ايمان در روى زمين، بركات فراوانى براى نظام هستى و جامعه بشر دارد.
با تأمّل در رواياتى كه بر ارزش ايمان و مؤمن دلالت دارند، روشن مى شود كه همه اين فضيلت ها براى مطلق ايمان و مؤمن نيست؛ بلكه ايمان درجاتى دارد كه ميزان ارزش آن، وابسته به درجه آن است و هر چه مؤمن از نظر اخلاقى و عملى پيشرفت كند، به مراتب بالاترى از فضايل ذكر شده دست مى يابد. نصوصى كه بر اين معانى دلالت دارد، در فصل سوم خواهند آمد.
هشت. مبادى ايمان
از نگاه قرآن و حديث، ايمان، ريشه در فطرت و سرشت انسان دارد. عقل، علم و وحى نيز از درون و بيرون، به شكوفايى فطرت ايمان، مدد مى رسانند. افزون بر اين، كسانى كه از حجّت عقل و وحى پيروى كنند، مشمول هدايت هاى ويژه الهى قرار مى گيرند و با كمك توفيق خداوند متعال، به مراتب عالى ايمان دست مى يابند. در فصل چهارم، آيات و احاديثى كه بر اين نكات دلالت دارند، عرضه خواهند شد.
نُه. پايدارى و ناپايدارى ايمان
يكى از نكات تنبّه آفرينى كه در احاديث اهل بيت عليهم السلام مورد توجّه قرار گرفته است، تقسيم بندى ايمان به پايدار و ناپايدار است.
ايمان پايدار، ايمانى است كه براى هميشه، همراه انسان است و ايمان «مُستَقَرّ» ناميده مى شود، و ايمان ناپايدار، ايمانى است كه پس از مدّتى، از انسان جدا مى گردد و از اين رو، «مستَوْدَع» [۴۶] نام دارد، بدين معنا كه گوهر ايمان، مدّتى به صورت امانت، در اختيار اوست، امّا به دليل اين كه نمى تواند از آن خوب پاسدارى كند، آن را از دست مى دهد.
با تأمّل در اين نكته، يك راز مهمّ سياسى و تاريخى گشوده مى شود كه چگونه در تاريخ اسلام، افرادى مؤمن و فداكار، پس از مدّتى به اسلام حقيقى پشت كردند و بلكه در برابر آن و حاميان واقعىِ اسلام صف كشيدند.
از نگاهِ احاديث اهل بيت عليهم السلام، عوامل پايدارى ايمان، عبارت اند از: وَرَع، هماهنگى گفتار و كردار، استقامت در پيمودن راه حق، كردار نيك، يارى رساندن به بينوايان، و استمداد از خداوند متعال.
آفات ايمان نيز كه موجب ناپايدارىِ آن مى گردند، عبارت اند از: شرك، بدعت، غُلُو، لجاجت در برابر حق، ترك تمسّك به ولايت اهل بيت عليهم السلام، افشا كردن اسرار آنان، دروغ بستن به آنان، حلال دانستن محرّمات الهى، بى تابى، بى شرمى، حسد، آزار رساندن به اهل ايمان و يادداشت كردن لغزش هاى آنان، آزار رساندن به همسايه و به طور كلّى، هر نوع گناهى.
ده. مراتب ايمان
پيش از اين، روشن شد كه ايمان، عبارت است از معرفت و باور قلبىِ همراه با التزام عملى، و با عنايت به اين كه هم علم، قابل افزايش و كاهش است و هم عمل، و ايمان از اين دو عنصر تشكيل شده، ايمان نيز قابل افزايش و كاهش است و بر اين اساس، اختلاف مراتب و درجات ايمان، بديهى و غير قابل ترديد است.
آيات و احاديثى را كه در فصل ششم در اين خصوص وارد شده اند، بدين سان مى توان جمع بندى كرد:
1. آياتى از قرآن، بر قابل افزايش بودن ايمان و نيز متفاوت بودن درجات مؤمنان دلالت دارند و همچنين احاديث اهل بيت عليهم السلام به پيروى از قرآن كريم، با صراحت، اختلاف مراتب و درجات ايمان را تأييد مى كنند. بنا بر اين، آنچه از ابو حنيفه و امام الحرمين و امثال آنها نقل شده ـ كه ايمان، افزايش و كاهش پذير نيست ـ، سخنى سست و فاقد ارزش است. [۴۷]
2. كمترين درجه ايمان، شناخت توحيد و نبوّت و امامت و التزام عملى به اين اصول سه گانه است. [۴۸]
3. مؤمن، در اوج التزام عملى به باورهاى دينى، به مرتبه تقوا صعود مى كند و در اوج مراتب تقوا، به مرتبه يقين مى رسد و در اين مرحله، حقايق غيبى براى وى آشكار مى گردد و ايمانِ علمى او به شهود قلبى ارتقا مى يابد.
4. تنها راه صحيح سير و سلوك و ارتقا به مراتب بالاى ايمان و دستيابى به قلّه يقين، تلاش براى آراستن جان به اخلاق نيكو و اعمال صالح است.
5. دعوت انسان ها به درجات بالاى ايمان و صعود به قلّه يقين، بدون در نظر گرفتن ظرفيت و استعداد مخاطب، خطرناك است و چه بسا سبب انحراف وى از مسير ايمان گردد.
يازده. فوايد و بركات ايمان
ايمان، آثار و بركات فردى و اجتماعىِ فراوانى را براى اهل ايمان و جامعه اسلامى به همراه دارد. نخستين بركت ايمان، بصيرت و هدايت الهى است كه در پرتو آن، معرفت به حقايق هستى و جهان بينى صحيح، براى انسان حاصل مى گردد و به دنبال آن، وى داراى ويژگى هاى اخلاقى، اجتماعى، عملى و دينى ارزشمندى مى شود.
انسان در پرتو ايمان، از يوغ بردگىِ زراندوزان و زورمداران آزاد مى گردد و از دام تزوير شيطان و نفس امّاره نيز رهايى مى يابد و بدين سان، به آرامش و سعادت ابدى و خير دنيا و آخرت دست مى يابد. نصوصى كه بدين بركات اشاره دارند، در فصل هفتم و هشتم خواهند آمد.
دوازده. زيان هاى بى ايمانى
نخستين زيان بى ايمانى، محروميت از هدايت الهى و در نتيجه، خطا در جهان بينى است. شخص بى ايمان، جهان را فاقد شعور و هدف مى داند و بر اين پايه، ارزش هاى اخلاقى را بى معنا مى انگارد و از اين رو، به سادگى در دام شيطان هاى درونى و بيرونى قرار مى گيرد و راه ابتلا به انواع مفاسد و آلودگى هاى فردى و اجتماعى، براى او هموار مى گردد و در نهايت، بى ايمانى، حاصلى جز حسرت و ندامت براى او در پى نخواهد داشت. آيات و رواياتى كه بر اين معنا دلالت دارند، در فصل نهم ارائه مى شوند.
فاصله ميان ايمان و كفر
در اين جا بايد به اين پرسش، پاسخ داد كه: بر پايه آنچه در تبيين رابطه جهل و كفر گذشت، ميان كفر و ايمان، فاصله وجود دارد و كسى كه دچار ترديد و شك در اصول اعتقادى اسلام است، امّا آنها را انكار نمى كند، نه مسلمان است و نه كافر، در صورتى كه از نظر فقهى، فاصله اى ميان كفر و ايمان نيست و هر كس مؤمن نباشد، كافر است. چرا؟
پاسخ اين سؤال، اين است كه: آنچه در اين جا مورد بررسى است، رابطه جهل و كفر از نظر معرفت شناسى است، نه از نظر فقهى. درست است كه از نظر فقهى و بر اساس متون دينى فراوانى كه در اين زمينه وجود دارد، [۴۹] فاصله اى ميان ايمان و كفر نيست؛ امّا از نظر معرفت شناسى، قطعا ميان اين دو، فاصله است.
از نظر معرفت شناسى، شك كننده، تنها در صورتى كافر است كه منكر اصول اعتقادى اسلام باشد؛ ولى در صورتى كه آنها را انكار نكند، بويژه در صورتى كه در صدد تحقيق و يافتن حقيقت باشد، كافر نيست؛ بلكه جاهل و مستضعف اعتقادى محسوب مى گردد.
بنا بر اين، از نظر فقهى، ميان كفر و ايمان، فاصله نيست و هر كس حقيقتا يا حُكما مؤمن نباشد، كافر محسوب مى شود؛ ولى از نظر معرفت شناسى، ميان كفر و ايمان، فاصله است. به سخن ديگر، از نظر معرفت شناسى، فرق است ميان جاهلى كه جهل خود را انكار نمى كند و جاهلى كه جهل خود را انكار مى كند، و كافر، در واقع، جاهلى است كه جهل خود را انكار مى كند و مدّعى علم است.
الفصل الأوّل: التعرف على الإيمان
فصل يكم: شناخت ايمان
1 / 1: مَعنَى الإِيمانِ
1 / 1: معناى ايمان
أ ـ التَّصديقُ بِالغَيبِ قَلبا ولِسانا
الف ـ باور قلبى به غيب و تصديق زبانى آن
الكتاب
قرآن
«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ». [۵۰]
«آنان كه به غيب ايمان مى آورند، و نماز را بر پا مى دارند، و از آنچه به ايشان روزى داده ايم، انفاق مى كنند».
الحديث
حديث
1. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَعاشِرَ النّاسِ، إنَّهُ لَيسَ بِمُؤمِنٍ مَن آمَنَ بِلِسانِهِ ولَم يُؤمِن بِقَلبِهِ. [۵۱]
1. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اى مردم! مؤمن نيست آن كسى كه با زبانش ايمان آورد و با دلش ايمان نياورد.
2. الاحتجاج: مِن سُؤالِ الزِّنديقِ الَّذي سَأَلَ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ: ... قالَ: فَبَينَ الكُفرِ وَالإِيمانِ مَنزِلَةٌ؟ قالَ عليه السلام: لا، قالَ: فَمَا الإِيمانُ ومَا الكُفرُ؟ قالَ عليه السلام: الإِيمانُ أن يُصَدِّقَ اللّهَ فيما غابَ عَنهُ مِن عَظَمَةِ اللّهِ كَتَصديقِهِ بِما شاهَدَ مِن ذلِكَ وعايَنَ، وَالكُفرُ الجُحودُ. [۵۲]
2. الاحتجاج ـ در بيان يكى از فراوان پرسش هايى كه مردى زنديق، از امام صادق عليه السلام پرسيد ـ: زِنديق گفت: پس ميان كفر و ايمان، مرتبه اى وجود دارد؟
امام عليه السلام فرمود: «نه».
گفت: پس ايمان چيست و كفر، كدام است؟
امام عليه السلام فرمود: «ايمان، آن است كه شخص به آن بخش از عظمت خدا كه از او پنهان است، همان گونه باور داشته باشد كه به آنچه از عظمت او مشاهده مى كند و آشكارا مى بيند، باور دارد، و كفر به معناى انكار است».
ب ـ ضِدُّ الكُفرِ
ب ـ ضدّ كفر
3. الإمام عليّ عليه السلام: ضادُّوا الكُفرَ بِالإِيمانِ. [۵۳]
3. امام على عليه السلام: به وسيله ايمان، با كفر بستيزيد.
4. الإمام الصادق عليه السلام ـ في ذِكرِ جُنودِ العَقلِ وَالجَهلِ ـ: الإِيمانُ وضِدُّهُ الكُفرُ. [۵۴]
4. امام صادق عليه السلام ـ در بيان لشكر خرد و نادانى ـ: ايمان، كه ضدّ آن، كفر است.
ج ـ عَقدٌ بِالقَلبِ وإقرارٌ بِاللِّسانِ وعَمَلٌ بِالأَركانِ
ج ـ شناخت قلبى و اظهار به زبان و به كار بستن در عمل
الكتاب
قرآن
«وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ كَذَّبُواْ بِايَاتِنَا أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ». [۵۵]
«و كسانى كه به خدا و پيامبران او ايمان آورده اند، آنان همان راستْ كرداران اند و پيش پروردگارشان، گواه خواهند بود [و] ايشان راست اجر و نورشان، و كسانى كه كفر ورزيده اند و آيات ما را تكذيب كرده اند، آنان همدمان آتش اند».
الحديث
حديث
5. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ مَعرِفَةٌ بِالقَلبِ وقَولٌ بِاللِّسانِ وعَمَلٌ بِالأَركانِ. [۵۶]
5. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، شناخت به دل است و اظهار [آن باور] به زبان و به كار بستن آن با اندام ها.
6. عنه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ قَولٌ مَقولٌ، وعَمَلٌ مَعمولٌ، وعِرفانُ العُقولِ. [۵۷]
6. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، گفتار است و كردار و شناخت عقلى.
7. عنه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ قَولٌ مَقولٌ، وعَمَلٌ مَعمولٌ، وعِرفانٌ بِالعُقولِ، وَاتِّباعُ الرَّسولِ. [۵۸]
7. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، گفتار است و كردار و شناخت عقلى و پيروى از پيامبر.
8. الإمام عليّ عليه السلام: سَأَلتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله عَنِ الإِيمانِ؟ قالَ: تَصديقٌ بِالقَلبِ وإقرارٌ بِاللِّسانِ وعَمَلٌ بِالأَركانِ. [۵۹]
8. امام على عليه السلام: از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدم: ايمان چيست؟ فرمود: «تصديق با دل و اقرار با زبان و عمل با اندام ها».
9. معاني الأخبار عن أبي الصلت الهروي: سَأَلتُ الرِّضا عليه السلام عَنِ الإِيمانِ؟ فَقالَ: الإِيمانُ عَقدٌ بِالقَلبِ ولَفظٌ بِاللِّسانِ وعَمَلٌ بِالجَوارِحِ، لا يَكونُ الإِيمانُ إلّا هكَذا. [۶۰]
9. معانى الأخبار ـ به نقل از ابو صَلت هروى ـ:از امام رضا عليه السلام در باره ايمان پرسيدم. فرمود: «ايمان، عبارت است از: باور قلبى، اظهار به زبان و عمل با اندام ها. ايمان، جز اين گونه نيست».
د ـ إقرارٌ بِالقَولِ وعَمَلٌ بِالجَوارِحِ
د ـ اقرار با گفتار و عمل با اندام ها
10. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ إقرارٌ بِالقَولِ وعَمَلٌ بِالجَوارِحِ. [۶۱]
10. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، اقرار با گفتار است و عمل با اندام ها.
11. عنه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ قَولٌ وعَمَلٌ. [۶۲]
11. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، گفتار است و كردار.
12. عنه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ قَولٌ وعَمَلٌ، أخَوانِ شَريكانِ. [۶۳]
12. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، گفتار است و كردار؛ دو برادرِ شريك هم.
13. عنه صلى الله عليه و آله: لُعِنَتِ المُرجِئَةُ عَلى لِسانِ سَبعينَ نَبِيّا، الَّذينَ يَقولونَ: الإِيمانُ قَولٌ بِلا عَمَلٍ. [۶۴]
13. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مرجئه به زبان هفتاد پيامبر، لعنت شده اند؛ همان كسانى كه مى گويند: ايمان، گفتار است بدون كردار.
14. عنه صلى الله عليه و آله: صِنفانِ مِن اُمَّتي لَعَنَهُمُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ عَلى لِسانِ سَبعينَ نَبِيّا: القَدَرِيَّةُ وَالمُرجِئَةُ، الَّذينَ يَقولونَ: الإِيمانُ إقرارٌ لَيسَ فيهِ عَمَلٌ. [۶۵]
14. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: دو گروه از امّت من هستند كه خداوند عز و جل آنان را به زبان هفتاد پيامبر، لعنت كرده است: قَدَريّه و مُرجِئه؛ همانان كه مى گويند: ايمان، [تنها] اقرار است و [نيازى به] عمل در آن نيست.
15. صحيح البخاري عن أبي جمرَةَ [نصر بن عمران الضبعي]: كُنتُ أقعُدُ مَعَ ابنِ عَبّاسٍ، يُجلِسُني عَلى سَريرِهِ فَقالَ: أقِم عِندي حَتّى أجعَلَ لَكَ سَهما مِن مالي، فَأَقَمتُ مَعَهُ شَهرَينِ، ثُمَّ قالَ:
إنَّ وَفدَ عَبدِ القَيسِ لَمّا أتَوُا النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ: مَنِ القَومُ؟ ـ أو مَنِ الوَفدُ؟ ـ قالوا: رَبيعَةُ، قالَ: مَرحَبا بِالقَومِ ـ أو بِالوَفدِ ـ غَيرَ خَزايا ولا نَدامى.
فَقالوا: يا رَسولَ اللّهِ، إنّا لا نَستَطيعُ أن نَأتِيَكَ إلّا في شَهرِ الحَرامِ، وبَينَنا وبَينَكَ هذَا الحَيُّ مِن كُفّارِ مُضَرَ، فَمُرنا بِأَمرٍ فَصلٍ نُخبِر بِهِ مَن وَراءَنا ونَدخُل بِهِ الجَنَّةَ، وسَأَلوهُ عَنِ الأَشرِبَةِ.
فَأَمَرَهُم بَأَربَعٍ ونَهاهُم عَن أربَعٍ، أمَرَهُم بِالإِيمانِ بِاللّهِ وَحدَهُ. قالَ: أتَدرونَ ما الإِيمانُ بِاللّهِ وَحدَهُ؟ قالوا: اللّهُ ورَسولُهُ أعلَمُ، قالَ: شَهادَةُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ، وإقامُ الصَّلاةِ، وإيتاءُ الزَّكاةِ، وصِيامُ رَمَضانَ، وأن تُعطوا مِنَ المَغنَمِ الخُمُسَ. [۶۶]
15. صحيح البخارى ـ به نقل از ابو جمره [نصر بن عمران ضبعى] ـ:من با ابن عبّاس مى نشستم و او مرا روى تخت خود مى نشانيد. او به من گفت: نزد من بمان تا سهمى از اموالم را براى تو قرار دهم.
من دو ماه نزد او ماندم. روزى گفت: چون هيئت نمايندگىِ عبد القيس نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند، فرمود: «چه قومى هستيد؟» يا: «چه هيئتى هستيد؟ ».
گفتند: ربيعه.
فرمود: «خوش آمديد! شرمنده و پشيمان نباشيد!».
گفتند: اى پيامبر خدا! با وجود اين تيره از كفّار مُضَر در بين ما و تو، فقط در ماه حرام مى توانيم نزد تو بياييم. پس دستور قاطعى به ما بدهيد كه آن را به اطّلاع مردم خود برسانيم و با انجام دادن آن، به بهشت برويم. و از پيامبر خدا در باره [ظروف] آشاميدنى ها پرسيدند.
پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را به چهار چيز، فرمان داد و از چهار چيز، نهى كرد. آنان را به ايمان داشتن به خداى يگانه فرمان داد، و فرمود: «آيا مى دانيد ايمان به خداى يگانه چيست؟ ».
گفتند: خدا و پيامبرش داناترند.
فرمود: «گواهى دادن به اين كه معبودى جز خداى يكتا نيست و محمّد، فرستاده خداست، و گزاردن نماز و دادن زكات و گرفتن روزه ماه رمضان، و اين كه خمس غنايم را بپردازيد».
16. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ فَلَيسَ مِنّي ولا أنَا مِنهُ: بُغضُ عَلِيٍّ، ونَصبُ أهلِ بَيتي، ومَن قالَ: الإِيمانُ كَلامٌ [۶۷]. [۶۸]
16. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سه چيز است كه در هر كس وجود داشته باشد، نه او از من است و نه من از اويم: دشمنى با على، كينه توزى با اهل بيتم، و اين كه كسى بگويد: ايمان فقط گفتار است. [۶۹]
17. عنه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ قَولٌ وعَمَلٌ، يَزيدُ ويَنقُصُ، ومَن قالَ غَيرَ ذلِكَ فَهُوَ مُبتَدِعٌ. [۷۰]
17. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، گفتار و كردار است و افزايش و كاهش مى يابد. هر كس جز اين را بگويد، بدعت گذار است.
18. الإمام عليّ عليه السلام: قَد أوجَبَ الإِيمانُ عَلى مُعتَقِدِهِ إقامَةَ سُنَنِ الإِسلامِ وَالفَرضِ. [۷۱]
18. امام على عليه السلام: ايمان، انجام دادن قوانين اسلام و فرايض [و تكاليف] آن را بر مؤمن، واجب و لازم گردانيده است.
19. الكافي عن أبي الصباح الكناني عن الإمام الباقر عليه السلام: قيلَ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام: مَن شَهِدَ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ مُؤمِنا؟ قالَ: فَأَينَ فَرائِضُ اللّهِ؟!
قالَ: وسَمِعتُهُ يَقولُ: كانَ عَلِيٌّ عليه السلام يَقولُ: لَو كانَ الإِيمانُ كَلاما لَم يَنزِل فيهِ صَومٌ ولا صَلاةٌ ولا حَلالٌ ولا حَرامٌ.
قالَ: وقُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام: إنَّ عِندَنا قَوما يَقولونَ: إذا شَهِدَ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَهُوَ مُؤمِنٌ، قالَ: فَلِمَ يُضرَبونَ الحُدودَ ولِمَ تُقطَعُ أيديهِم؟! وما خَلَقَ اللّهُ عز و جل خَلقا أكرَمَ عَلَى اللّهِ عز و جل مِنَ المُؤمِنِ، لِأَنَّ المَلائِكَةَ خُدّامُ المُؤمِنينَ، وأنَّ جِوارَ اللّهِ لِلمُؤمِنينَ، وأنَّ الجَنَّةَ لِلمُؤمِنينَ، وأنَّ الحورَ العينَ لِلمُؤمِنينَ، ثُمَّ قالَ: فَما بالُ مَن جَحَدَ الفَرائِضَ كانَ كافِرا؟! [۷۲]
19. الكافى ـ به نقل از ابو صباح كنانى ـ: امام باقر عليه السلام فرمود: «به امير مؤمنان گفته شد: آيا هر كس به يگانگى خدا و پيامبرى محمّد صلى الله عليه و آله گواهى دهد، مؤمن است؟
فرمود: پس فرايض خدا چه مى شود؟!».
شنيدم كه امام باقر عليه السلام مى فرمود: «على عليه السلام مى فرمود: اگر ايمان [فقط] گفتار [و اظهار شهادتين] مى بود، روزه و نماز و حلال و حرامى در آن نازل نمى شد».
به امام باقر عليه السلام گفتم: نزد ما گروهى هستند كه مى گويند: هر گاه كسى [فقط] به يگانگى خدا و پيامبرى محمّد صلى الله عليه و آله گواهى دهد، مؤمن است.
فرمود: «پس چرا حد مى خورند و چرا [در هنگام دزدى] دستشان قطع مى شود؟! در صورتى كه خداوند عز و جل مخلوقى نيافريده است كه نزد او گرامى تر از مؤمن باشد؛ چرا كه فرشتگان، خدمت گزار مؤمنان اند و مؤمنان در جوار خدايند، بهشت براى مؤمنان است و حوريان بهشتى نيز براى مؤمنان هستند» و سپس فرمود: «پس چرا كسى كه فرايض را انكار مى كند، كافر است؟ ».
20. الإمام الباقر أو الإمام الصادق عليهماالسلام: مَن قالَ: «لا إلهَ إلَا اللّهُ» فَلَن يَلِجَ مَلَكوتَ السَّماءِ حَتّى يُتِمَّ قَولَهُ بِعَمَلٍ صالِحٍ. [۷۳]
20. امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام: هر كس به يگانگىِ خدا شهادت بدهد، اين [شهادت او]، به ملكوت آسمان، وارد نمى شود تا اين كه گفتارش را با كردار شايسته كامل گرداند.
21. الكافي عن جميل بن درّاج: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الإِيمانِ فَقالَ: شَهادَةُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ، وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ، قالَ: قُلتُ: ألَيسَ هذا عَمَلٌ؟ قالَ: بَلى، قُلتُ: فَالعَمَلُ مِنَ الإِيمانِ؟ قالَ: لا يَثبُتُ لَهُ الإِيمانُ إلّا بِالعَمَلِ، وَالعَمَلُ مِنهُ. [۷۴]
21. الكافى ـ به نقل از جميل بن دَرّاج ـ:از امام صادق عليه السلام پرسيدم: ايمان چيست؟
فرمود: «گواهى دادن به اين كه خدايى جز خداى يكتا نيست و محمّد، پيامبر خداست».
گفتم: آيا اين، خود، يك عمل نيست؟
فرمود: «چرا».
گفتم: پس عمل، جزء ايمان است؟
فرمود: «ايمان او جز با عمل، ثابت نمى شود. عمل، جزئى از ايمان است».
22. الإمام الصادق عليه السلام: لا إيمانَ إلّا بِعَمَلٍ، ولا عَمَلَ إلّا بِيَقينٍ. ولا يَقينَ إلّا بِالخُشوعِ. [۷۵]
22. امام صادق عليه السلام: ايمان جز با عمل همراه نيست، و عمل جز با يقين، و يقين جز با خشوع.
ه ـ العَمَلُ بِما يَقتَضِي العَقدُ القَلبِيُّ
ه ـ عمل به مقتضاى باور قلبى
الكتاب
قرآن
«فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا». [۷۶]
«ولى چنين نيست، به پروردگارت سوگند كه ايمان نمى آورند، مگر آن كه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف است، داور گردانند و سپس از حُكمى كه كرده اى، در دل هايشان احساس ناراحتى [و ترديد] نكنند و كاملاً سرِ تسليم فرود آورند».
«وَ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنَا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِّنْهُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ وَ مَا أُوْلَئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ * وَ إِذَا دُعُواْ إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ * وَ إِن يَكُن لَّهُمُ الْحَقُّ يَأْتُواْ إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ * أَفِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَمِ ارْتَابُواْ أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ * إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُواْ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُواْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». [۷۷]
«و مى گويند: «به خدا و پيامبر [او] گرويديم و اطاعت كرديم». آن گاه، دسته اى از ايشان پس از اين [اقرار]، روى بر مى گردانند، و آنان مؤمن نيستند. و چون به سوى خدا و پيامبر او خوانده شوند تا ميان آنان داورى كند، به ناگاه، دسته اى از آنها روى بر مى تابند. و اگر حق به جانب ايشان باشد، به حال اطاعت به سوى او مى آيند. آيا در دل هايشان بيمارى است، يا شك دارند، يا از آن مى ترسند كه خدا و فرستاده اش بر آنان ستم ورزند؟ [نه،] بلكه خودشان ستمكارند. گفتار مؤمنان ـ وقتى به سوى خدا و پيامبرش خوانده مى شوند تا ميانشان داورى كند - تنها اين است كه مى گويند: «شنيديم و اطاعت كرديم». اينان اند كه رستگارند».
الحديث
حديث
23. تفسير ابن كثير عن الحسن: كانَ الرَّجُلُ إذا كانَ بَينَهُ وبَينَ الرَّجُلِ مُنازَعَةٌ فَدُعِيَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وهُوَ مُحِقٌّ أذعَنَ وعَلِمَ أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله سَيَقضي لَهُ بِالحَقِّ، وإِذا أرادَ أن يَظلِمَ فَدُعِيَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أعرَضَ وقالَ: أنطَلِقُ إلى فُلانٍ، فَأَنزَلَ اللّهُ هذِهِ الآيَةَ، [۷۸] فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «مَن كانَ بَينَهُ وبَينَ أخيهِ شَيءٌ فَدُعِيَ إلى حَكَمٍ مِن حُكّامِ المُسلِمينَ فَأَبى أن يُجيبَ، فَهُوَ ظالِمٌ لا حَقَّ لَهُ». [۷۹]
23. تفسير ابن كثير ـ به نقل از حسن [۸۰] ـ:هر گاه از مردى كه ميان او و ديگرى دعوايى بود، خواسته مى شد كه [براى داورى] نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رود، اگر حق با او بود، مى پذيرفت و مى دانست كه پيامبر صلى الله عليه و آله به نفع او حكم خواهد داد، و اگر قصد ظلم [و حق كشى] داشت و از او خواسته مى شد كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رود، نمى پذيرفت و مى گفت: نزد فلانى مى روم.
پس خداوند عز و جل اين آيه را فرو فرستاد [۸۱] و پيامبر خدا فرمود: «هر كس ميان او و برادرش دعوايى باشد و از وى خواسته شود كه به نزد داورى از داوران مسلمان رود و نپذيرد، چنين كسى ظالم است و حق با او نيست».
24. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لَمّا سُئِلَ: مَا الإِيمانُ؟ ـ: الصَّبرُ. [۸۲]
24. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در پاسخ اين پرسش كه: ايمان چيست؟ ـ: صبر.
25. عنه صلى الله عليه و آله: الصَّبرُ نِصفُ الإِيمانِ، وَاليَقينُ الإِيمانُ كُلُّهُ. [۸۳]
25. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: صبر، نصف ايمان است و يقين، تمام ايمان.
26. الإمام الصادق عليه السلام: الإِيمانُ عَمَلٌ كُلُّهُ، وَالقَولُ بَعضُ ذلِكَ العَمَلِ بِفَرضٍ مِنَ اللّهِ بَيَّنَ في كِتابِهِ. [۸۴]
26. امام صادق عليه السلام: ايمان، همه اش كردار است، و گفتار هم برخى از آن كردار است كه خداوند در كتاب خود، وجوب آن را بيان فرموده است.
27. عنه عليه السلام: مَن عَمِلَ بِما أمَرَ اللّهُ عز و جل بِهِ فَهُوَ مُؤمِنٌ. [۸۵]
27. امام صادق عليه السلام: هر كس به آنچه خداوند عز و جل فرمان داده، عمل كند، او مؤمن است.
28. عنه عليه السلام: الإِيمانُ هُوَ أداءُ الفَرائِضِ وَاجتِنابُ الكَبائِرِ. [۸۶]
28. امام صادق عليه السلام: ايمان، همان انجام دادن واجبات و دورى كردن از گناهان بزرگ است.
29. الكافي عن سلام الجعفي: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الإِيمانِ فَقالَ: الإِيمانُ أن يُطاعَ اللّهُ فَلا يُعصى. [۸۷]
29. الكافى ـ به نقل از سلام جُعفى ـ:از امام صادق عليه السلام در باره ايمان پرسيدم. فرمود: «ايمان، اين است كه از خدا فرمانبَرى شود و نافرمانى نشود».
30. الإمام عليّ عليه السلام: الإِيمانُ إخلاصُ العَمَلِ. [۸۸]
30. امام على عليه السلام: ايمان، خالص گردانيدن عمل است.
31. الإمام الباقر عليه السلام: مَن أرادَ أن يَعلَمَ أنَّهُ مِن أهلِ الجَنَّةِ فَليَعرِض حُبَّنا عَلى قَلبِهِ؛ فَإِن قَبِلَهُ فَهُوَ مُؤمِنٌ. ومَن كانَ لَنا مُحِبّا فَليَرغَب في زِيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام؛ فَمَن كانَ لِلحُسَينِ عليه السلام زَوّارا عَرَفناهُ بِالحُبِّ لَنا أهلَ البَيتِ وكانَ مِن أهلِ الجَنَّةِ، ومَن لَم يَكُن لِلحُسَينِ زَوّارا كانَ ناقِصَ الإِيمانِ. [۸۹]
31. امام باقر عليه السلام: هر كس مى خواهد بداند كه آيا اهل بهشت است، دوستى ما را به دلش پيشنهاد كند. اگر آن را پذيرفت، او مؤمن است. و هر كس دوستدار ماست، بايد آرزومند زيارت قبر حسين عليه السلام باشد، و هر كس زائر حسين عليه السلام باشد، مى فهميم كه او دوستدار ما اهل بيت است و اهل بهشت خواهد بود و هر كس حسين عليه السلام را زيارت نكند، ايمانش ناقص است.
32. الإمام الصادق عليه السلام: لا إيمانَ بِاللّهِ إلّا بِالبَراءَةِ مِن أعداءِ اللّهِ عز و جل. [۹۰]
32. امام صادق عليه السلام: ايمان به خدا، جز با برائت از دشمنان خداوند عز و جل تحقّق نمى يابد.
33. عنه عليه السلام: لا يَكونُ المُؤمِنُ مُؤمِنا حَتّى يَكونَ خائِفا راجيا، ولا يَكونُ خائِفا راجِيا حَتّى يَكونَ عامِلاً لِما يَخافُ ويَرجو. [۹۱]
33. امام صادق عليه السلام: مؤمن، مؤمن [واقعى] نيست، مگر آن كه در حال خوف و رجا (بيم از خشم خدا و اميد به رحمت او) باشد؛ و حال خوف و رجا پيدا نمى كند، مگر آن كه با ملاحظه آنچه [از آن] مى ترسد و به [آن] اميد دارد، عمل كند.
34. كمال الدين عن أبان بن تغلب: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: مَن عَرَفَ الأَئِمَّةَ ولَم يَعرِفِ الإِمامَ الَّذي في زَمانِهِ أمُؤمِنٌ هُوَ؟ قالَ: لا، قُلتُ: أمُسلِمٌ هُوَ؟ قالَ: نَعَم. [۹۲]
34. كمال الدين ـ به نقل از ابان بن تغلب ـ:به امام صادق عليه السلام گفتم: كسى كه به امامان، معرفت [و عقيده] داشته باشد، ليكن امام زمان خود را نشناسد، آيا او مؤمن است؟
فرمود: «نه».
گفتم: آيا مسلمان است؟
فرمود: «بله».
35. التوحيد عن عمرو بن شمر عن جابر بن يزيد الجعفي عن الإمام الباقر عليه السلام ـ في حَديثٍ يَقولُ فيهِ ـ: «لَا يُسْئلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئلُونَ» [۹۳] قالَ جابِرٌ: فَقُلتُ لَهُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ وكَيفَ لا يُسأَلُ عَمّا يَفعَلُ؟ قالَ: لِأَنَّهُ لا يَفعَلُ إلّا ما كانَ حِكمَةً وصَوابا، وهُوَ المُتَكَبِّرُ الجَبّارُ وَالواحِدُ القَهّارُ، فَمَن وَجَدَ في نَفسِهِ حَرَجا في شَيءٍ مِمّا قَضَى اللّهُ فَقَد كَفَرَ، ومَن أنكَرَ شَيئا مِن أفعالِهِ جَحَدَ. [۹۴]
35. التوحيد ـ به نقل از عمرو بن شمر، از جابر بن يزيد جعفى، در باره آيه: «و [خدا] از آنچه مى كند، بازخواست نمى شود، در حالى كه مردمان، بازخواست مى شوند» ـ:به امام باقر عليه السلام گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! چرا از آنچه مى كند، بازخواست نمى شود؟
فرمود: «چون هيچ كارى نمى كند، مگر از روى حكمت و درستى. او بزرگ و باشُكوه و يگانه و چيره بر همه چيز است. پس هر كس در باره آنچه خداوند حكم كرده است، كمترين ناراحتى و ترديدى در دلش احساس كند، كافر است، و هر كس به چيزى از افعال او خرده بگيرد، منكر است».
36. الإمام الصادق عليه السلام: «وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ» وسَلِّموا لِلإِمامِ تَسليماً «أَوِ اخْرُجُواْ مِن دِيَارِكُم» رِضاً لَهُ «مَّا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِّنْهُمْ وَلَوْ» أنَّ أهلَ الخِلافِ «فَعَلُواْ مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتًا» [۹۵]، وفي هذِهِ الآيَةِ: «ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ» مِن أمرِ الوالي «وَيُسَلِّمُواْ» للّهِِ الطّاعَةَ «تَسْلِيمًا» [۹۶]. [۹۷]
36. امام صادق عليه السلام: «اگر به آنان فرمان مى داديم كه: خود را بكُشيد» و كاملاً تسليم امام باشيد «يا» براى خشنودى او «از خانه هايتان خارج شويد، اين فرمان را به كار نمى بستند، جز اندكى از آنان. و اگر» مخالفان «آنچه را بدان پند داده مى شوند، به كار مى بستند، قطعا برايشان بهتر و در ثبات قدمشان مؤثّرتر بود».
و در اين آيه: «سپس از حكمى كه كرده اى» يعنى فرمان ولىّ امر، «در دل هايشان احساس ناراحتى [و ترديد] نكنند و» در اطاعت از خدا «كاملاً سر تسليم فرود آورند».
37. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ما بالُ أقوامٍ يَتَحَدَّثونَ، فَإِذا رَأَوُا الرَّجُلَ مِن أهلِ بَيتي قَطَعوا حَديثَهُم؟! وَاللّهِ لا يَدخُلُ قَلبَ رَجُلٍ الإِيمانُ حَتّى يُحِبَّهُم للّهِِ ولِقَرابَتِهِم مِنّي. [۹۸]
37. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: عدّه اى را چه شده است كه با هم سخن مى گويند و چون مردى از خاندان مرا مى بينند، سخن خود را قطع مى كنند؟! به خدا سوگند، ايمان در دل هيچ كس جاى نمى گيرد، مگر آن گاه كه آنان (خاندانم) را به خاطر خدا و به واسطه خويشى شان با من، دوست بدارند.
38. التوحيد عن إسحاق بن راهويه: لَمّا وافى أبُو الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام بِنيسابورَ وأرادَ أن يَخرُجَ مِنها إلَى المَأمونِ اجتَمَعَ إلَيهِ أصحابُ الحَديثِ فَقالوا لَهُ: يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ تَرحَلُ عَنّا ولا تُحَدِّثُنا بِحَديثٍ فَنَستَفيدَهُ مِنكَ وكانَ قَد قَعَدَ فِي العُمارِيَةِ فَأَطلَعَ رَأسَهُ وقالَ: سَمِعتُ أبي موسَى بنَ جَعفَرٍ يَقولُ: سَمِعتُ أبي جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ يَقولُ: سَمِعتُ أبي مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ يَقولُ: سَمِعتُ أبي عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ يَقولُ: سَمِعتُ أبِي الحُسَينَ ابنَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ يَقولُ: سَمِعتُ أبي أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام يَقولُ: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: سَمِعتُ جَبرَئيلَ عليه السلام يَقولُ: سَمِعتُ اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ يَقولُ: لا إلهَ إلَا اللّهُ حِصني فَمَن دَخَلَ حِصني أمِنَ مِن عَذابي.
قالَ: فَلَمّا مَرَّتِ الرّاحِلَةُ نادانا: بِشُروطِها وأنَا مِن شُروطِها. [۹۹]
38. التوحيد ـ به نقل از اسحاق بن راهويِه ـ:چون امام رضا عليه السلام به نيشابور رسيد و خواست از آن جا به سوى مأمون [در مرو] خارج شود، اهل حديث نزد ايشان گرد آمدند و گفتند: اى پسر پيامبر خدا! از نزد ما مى روى و حديثى برايمان نمى گويى كه از تو بهره مند شويم؟!
امام رضا عليه السلام كه در كجاوه نشسته بود، سرش را بيرون آورد و فرمود: «از پدرم موسى بن جعفر شنيدم كه مى فرمايد: از پدرم جعفر بن محمّد شنيدم كه مى فرمايد: از پدرم محمّد بن على شنيدم كه مى فرمايد: از پدرم على بن الحسين شنيدم كه مى فرمايد: از پدرم حسين بن على بن ابى طالب شنيدم كه مى فرمايد: از پدرم امير مؤمنان، على بن ابى طالب شنيدم كه مى فرمايد: از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمايد: از جبرئيل شنيدم كه مى فرمايد: از خداوندِ پرشُكوه شنيدم كه مى فرمايد: لا إله إلّا اللّه (توحيد)، دژ من است. هر كس به دژ من وارد شود، از عذابم در امان است».
چون شتر به راه افتاد، امام عليه السلام بانگ زد: «با شروط آن، و من يكى از شروط آن هستم».
و ـ ما خَلَصَ فِي القَلبِ وصَدَّقَتهُ الأَعمالُ
و ـ عقيده خالص درونىِ تقويت شده با عمل شايسته
39. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَيسَ الإِيمانُ بِالتَّحَلّي ولا بِالتَّمَنّي، ولكِنَّ الإِيمانَ ما خَلَصَ فِي القَلبِ وصَدَّقَهُ الأَعمالُ. [۱۰۰]
39. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، به آراستگى و آرزو نيست؛ بلكه ايمان، آن است كه در دل، خالص باشد و اعمال، آن را تأييد كنند.
40. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّمَا الإِيمانُ لَيسَ بِالتَّمَنّي، ولكِن ما ثَبَتَ فِي القَلبِ وعَمِلَت بِهِ الجَوارِحُ وصَدَّقَتهُ الأَعمالُ الصّالِحَةُ. [۱۰۱]
40. امام صادق عليه السلام: ايمان، به آرزو نيست؛ بلكه ايمان، آن است كه در دل، استوار گردد و اندام ها آن را به كار زنند و كارهاى شايسته، تصديقش كنند.
41. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ وَالعَمَلُ شَريكانِ في قَرَنٍ، لا يَقبَلُ اللّهُ عز و جل أحَدَهُما إلّا بِصاحِبِهِ. [۱۰۲]
41. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان و عمل، در كنار يكديگرند. خداوند عز و جل، يكى از آنها را جز با ديگرى نمى پذيرد.
42. عنه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ وَالعَمَلُ قَرينانِ، لا يَصلُحُ واحِدٌ مِنهُما إلّا مَعَ صاحِبِهِ. [۱۰۳]
42. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان و عمل، قرين هم اند. يكى از آنها بدون ديگرى به كار نمى آيد.
43. عنه صلى الله عليه و آله: لا يُقبَلُ إيمانٌ بِلا عَمَلٍ ولا عَمَلٌ بِلا إيمانٍ. [۱۰۴]
43. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ ايمانى بدون عمل و هيچ عملى بدون ايمان، پذيرفته نمى شود.
44. الإمام عليّ عليه السلام: الإِيمانُ وَالعَمَلُ أخَوانِ تَوأَمانِ ورَفيقانِ لا يَفتَرِقانِ، لا يَقبَلُ اللّهُ أحَدَهُما إلّا بِصاحِبِهِ. [۱۰۵]
44. امام على عليه السلام: ايمان و عمل، دو برادر همزاد و دو يار جدا نشدنى هستند. خداوند، يكى از آن دو را بدون ديگرى نمى پذيرد.
45. مختصر بصائر الدرجات عن الهيثم بن عروة التميمي: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: يا هَيثَمُ التَّميمِيُّ، إنَّ قَوما آمَنوا بِالظّاهِرِ وكَفَروا بِالباطِنِ فَلَم يَنفَعهُم شَيءٌ، وجاءَ قَومٌ مِن بَعدِهِم فَآمَنوا بِالباطِنِ وكَفَروا بِالظّاهِرِ فَلَم يَنفَعهُم ذلِكَ شيئا، ولا إيمانَ بِظاهِرٍ إلّا بِباطِنٍ، ولا بِباطِنٍ [۱۰۶] إلّا بِظاهِرٍ. [۱۰۷]
45. امام صادق عليه السلام ـ خطاب به هيثم بن عروه تميمى ـ:اى هيثم تميمى! گروهى در ظاهر، ايمان آوردند و در باطن، كفر ورزيدند و چنين ايمانى، سودشان نبخشيد. پس از آنان، مردمانى آمدند كه در باطن، ايمان آوردند و در ظاهر، كفر ورزيدند و اين نيز سودشان نبخشيد. نه ايمان ظاهرى بدون ايمانِ باطنى، ايمان است و نه ايمان باطنى بدون ايمان ظاهرى.
1 / 2: الفَرقُ بَينَ الإِسلامِ وَالإِيمانِ
1 / 2: فرق ميان اسلام و ايمان
أ ـ الإِيمانُ يُشارِكُ الإِسلامَ ولا عَكسَ
الف ـ ايمان در بر دارنده اسلام است؛ امّا بر عكس، نه
الكتاب
قرآن
«قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَلَكِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْاءِيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ وإِن تُطِيعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ لَايَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئا إِنَّ اللّهَ غَفُوُرُ رَّحِيمٌ». [۱۰۸]
« [برخى] باديه نشينان گفتند: ايمان آورديم. بگو: «ايمان نياورده ايد؛ ليكن بگوييد: اسلام آورديم. و هنوز ايمان در دل هاى شما داخل نشده است، و اگر خدا و پيامبرِ او را فرمان بريد، از [ارزشِ] كرده هايتان چيزى كم نمى كند. خدا آمرزنده مهربان است».
الحديث
حديث
46. الكافي عن أبي بصير عن الإمام الباقر عليه السلام، قال: سَمِعتُهُ يَقولُ: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَكِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا» فَمَن زَعَمَ أنَّهُم آمَنوا فَقَد كَذَبَ، ومَن زَعَمَ أنَّهُم لَم يُسلِموا فَقَد كَذَبَ. [۱۰۹]
46. الكافى ـ به نقل از ابو بصير ـ:از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «باديه نشينان گفتند: ايمان آورديم. بگو: شما ايمان نياورده ايد؛ بلكه بگوييد: اسلام آورديم». پس هر كس بگويد آنها ايمان آوردند، دروغ گفته است، و هر كس هم بگويد اسلام نياوردند، دروغ گفته است».
47. الكافي عن جميل بن درّاج: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَكِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْاءِيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ» فَقالَ لي: ألا تَرى أنَّ الإِيمانَ غَيرُ الإِسلامِ. [۱۱۰]
47. الكافى ـ به نقل از جميل بن دَرّاج ـ:از امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل: «باديه نشينان گفتند: ايمان آورديم. بگو: شما ايمان نياورده ايد؛ ليكن بگوييد: اسلام آورديم. و هنوز ايمان به دل هاى شما داخل نشده است» پرسيدم. به من فرمود: «آيا نمى بينى كه ايمان، غير از اسلام است؟ ».
48. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ الإِيمانَ يُشارِكُ الإِسلامَ ولا يُشارِكُهُ الإِسلامُ، إنَّ الإِيمانَ ما وَقَرَ فِي القُلوبِ وَالإِسلامَ ما عَلَيهِ المَناكِحُ وَالمَواريثُ وحَقنُ الدِّماءِ، وَالإِيمانُ يَشرَكُ الإِسلامَ وَالإِسلامُ لا يَشرَكُ الإِيمانَ. [۱۱۱]
48. امام صادق عليه السلام: ايمان، شريك اسلام است؛ امّا اسلام، شريك ايمان نيست. ايمان، آن است كه در دل ها جا مى گيرد (امر قلبى است)، و اسلام، چيزى است كه ازدواج ها و ميراث ها و حفظ خون ها به سبب آن صورت پذيرد. ايمان، اسلام را در بر دارد؛ امّا اسلام، ايمان را در بر ندارد. [۱۱۲]
49. الكافي عن أبي الصباح الكناني: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: أيُّهُما أفضَلُ: الإِيمانُ أوِ الإِسلامُ؟ فَإِنَّ مَن قِبَلَنا يَقولونَ: إنَّ الإِسلامَ أفضَلُ مِنَ الإِيمانِ، فَقالَ: الإِيمانُ أرفَعُ مِنَ الإِسلامِ. قُلتُ؟ فَأَوجِدني ذلِكَ، قالَ: ما تَقولُ فيمَن أحدَثَ فِي المَسجِدِ الحَرامِ مُتَعَمِّدا؟ قالَ: قُلتُ: يُضرَبُ ضَربا شَديدا، قالَ: أصَبتَ، قالَ: فَما تَقولُ فيمَن أحدَثَ فِي الكَعبَةِ مُتَعَمِّدا؟ قُلتُ: يُقتَلُ، قالَ: أصَبتَ، ألا تَرى أنَّ الكَعبَةَ أفضَلُ مِنَ المَسجِدِ وأنَّ الكَعبَةَ تَشرَكُ المَسجِدَ وَالمَسجِدَ لا يَشرَكُ الكَعبَةَ، وكَذلِكَ الإِيمانُ يَشرَكُ الإِسلامَ وَالإِسلامُ لا يَشرَكُ الإِيمانَ. [۱۱۳]
49. الكافى ـ به نقل از ابو صباح كنانى ـ:به امام صادق عليه السلام گفتم: كدام يك برتر است: ايمان يا اسلام؟ زيرا كسانى كه نزد ما هستند، مى گويند: اسلام از ايمان برتر است.
امام صادق عليه السلام فرمود: «ايمان، بالاتر از اسلام است».
گفتم: اين را برايم توضيح دهيد.
فرمود: «چه مى گويى در باره كسى كه در مسجد الحرام عمدا نجاست كند؟».
گفتم: بايد او را سخت تنبيه كرد.
فرمود: «درست است. چه مى گويى در باره كسى كه در خانه كعبه، عمدا نجاست كند؟ ».
گفتم: بايد كشته شود.
فرمود: «درست است. پس مى بينى كه كعبه برتر از مسجد است، و كعبه با مسجد شريك است؛ ولى مسجد با كعبه شريك نيست. همين سان، ايمان با اسلام شريك است؛ امّا اسلام، شريك ايمان نيست».
50. الإمام عليّ عليه السلام: يَحتاجُ الإِسلامُ إلَى الإِيمانِ. [۱۱۴]
50. امام على عليه السلام: اسلام، به ايمان نياز دارد.
51. عنه عليه السلام: قَد يَكونُ الرَّجُلُ مُسلِما ولا يَكونُ مُؤمِنا، ولا يَكونُ مُؤمِنا حَتّى يَكونَ مُسلِما. [۱۱۵]
51. امام على عليه السلام: ممكن است انسان، مسلمان باشد و مؤمن نباشد؛ امّا براى اين كه مؤمن باشد، بايد حتما مسلمان باشد.
ب ـ الإِيمانُ ما وَقَرَتهُ القُلوبُ وَالإِسلامُ ما جَرى بِهِ اللِّسانُ
ب ـ ايمان در دل ها نقش مى بندد و اسلام بر زبان جارى مى شود
52. مروج الذهب عن أبي دعامة: أتَيتُ عَلِيَّ بنَ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيِّ بنِ موسى عائِدا في عِلَّتِهِ الَّتي كانَت وَفاتُهُ مِنها في هذِهِ السَّنَةِ، فَلَمّا هَمَمتُ بِالاِنصِرافِ قالَ لي: يا أبا دِعامَةَ قَد وَجَبَ حَقُّكَ، أفَلا اُحَدِّثُكَ بِحَديثٍ تُسَرُّ بِهِ؟ قالَ: فَقُلتُ لَهُ: ما أحوَجَني إلى ذلِكَ يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ، قالَ: حَدَّثَني أبي مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ، قالَ: حَدَّثَني أبي عَلِيُّ بنُ موسى، قالَ: حَدَّثَني أبي موسَى بنُ جَعفَرٍ، قالَ: حَدَّثَني أبي جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ، قالَ: حَدَّثَني أبي مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ، قالَ: حَدَّثَني أبي عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ، قالَ: حَدَّثَني أبِي الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ، قالَ: حَدَّثَني أبي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليهم السلام، قالَ: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: اُكتُب يا عَلِيُّ. قالَ: قُلتُ: وما أكتُبُ؟ قالَ لي: اُكتُب بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، الإِيمانُ ما وَقَرَتهُ القُلوبُ وصَدَّقَتهُ الأَعمالُ، وَالإِسلامُ ما جَرى بِهِ اللِّسانُ وحَلَّت بِهِ المُناكَحَةُ.
قالَ أبو دِعامَةَ: فَقُلتُ: يَا ابنَ رَسولِ اللّهِ، ما أدري وَاللّهِ أيُّهُما أحسَنُ، الحَديثُ أمِ الإِسنادُ؟ فَقالَ: إنَّها لَصَحيفَةٌ بِخَطِّ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ بِإِملاءِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَتَوارَثُها صاغِرا عَن كابِرٍ. [۱۱۶]
52. مروج الذهب ـ به نقل از ابو دعامه ـ:در بيمارى امام هادى عليه السلام كه بر اثر آن در اين سال از دنيا رفت، به عيادت ايشان رفتم. چون خواستم ايشان را ترك كنم، به من فرمود: «اى ابو دعامه! حقّ تو [بر ما] واجب گشت. پس آيا حديثى برايت نگويم كه تو را شادمان سازد؟».
گفتم: چه قدر محتاج آنم، اى فرزند پيامبر خدا؟
فرمود: «پدرم محمّد بن على، برايم نقل كرد و گفت: پدرم على بن موسى برايم نقل كرد و گفت: پدرم موسى بن جعفر برايم نقل كرد و گفت: پدرم جعفر بن محمّد برايم نقل كرد و گفت: پدرم محمّد بن على برايم نقل كرد و گفت: پدرم على بن الحسين برايم نقل كرد و گفت: پدرم حسين بن على برايم نقل كرد و گفت: پدرم على بن ابى طالب برايم نقل كرد و گفت: پيامبر خدا فرمود: بنويس، اى على! گفتم: چه بنويسم؟ فرمود: بنويس: به نام خداى مهرگستر مهربان. ايمان، چيزى است كه در دل ها جاى گيرد و كردار، آن را تأييد كند و اسلام، چيزى است كه بر زبان جارى شود و زناشويى با آن روا گردد».
گفتم: اى پسر پيامبر خدا! به خدا سوگند كه نمى دانم كدام يك از اين دو، نيكوتر است: خود حديث، يا سند آن؟
فرمود: «اين حديث، در كتابى است كه به خطّ على بن ابى طالب و با املاى پيامبر خدا نوشته شده و ما آن را پسر از پدر، به ارث مى بريم».
53. الكافي عن حمران بن أعين عن الإمام الباقر عليه السلام، قال: سَمِعتُهُ يَقولُ: الإِيمانُ مَا استَقَرَّ فِي القَلبِ وأفضى بِهِ إلَى اللّهِ عز و جل وصَدَّقَهُ العَمَلُ بِالطّاعَةِ للّهِِ وَالتَّسليمِ لِأَمرِهِ، وَالإِسلامُ ما ظَهَرَ مِن قَولٍ أو فِعلٍ وهُوَ الَّذي عَلَيهِ جَماعَةُ النّاسِ مِنَ الفِرَقِ كُلِّها، وبِهِ حُقِنَتِ الدِّماءُ، وعَلَيهِ جَرَتِ المَواريثُ وجازَ النِّكاحُ، وَاجتَمَعوا عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَالصَّومِ وَالحَجِّ فَخَرَجوا بِذلِكَ مِنَ الكُفرِ واُضيفوا إلَى الإِيمانِ، وَالإِسلامُ لا يَشرَكُ الإِيمانَ وَالإِيمانُ يَشرَكُ الإِسلامَ، وهُما فِي القَولِ وَالفِعلِ يَجتَمِعانِ، كَما صارَتِ الكَعبَةُ فِي المَسجِدِ وَالمَسجِدُ لَيسَ فِي الكَعبَةِ، وكَذلِكَ الإِيمانُ يَشرَكُ الإِسلامَ وَالإِسلامُ لا يَشرَكُ الإِيمانَ، وقَد قالَ اللّهُ عز و جل: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَكِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْاءِيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ» [۱۱۷] فَقَولُ اللّهِ عز و جل أصدَقُ القَولِ.
قُلتُ: فَهَل لِلمُؤمِنِ فَضلٌ عَلَى المُسلِمِ في شَيءٍ مِنَ الفَضائِلِ وَالأَحكامِ وَالحُدودِ وغَيرِ ذلِكَ؟
فَقالَ: لا، هُما يَجرِيانِ في ذلِكَ مَجرى واحِدٍ، ولكِن لِلمُؤمِنِ فَضلٌ عَلَى المُسلِمِ في أعمالِهِما وما يَتَقَرَّبانِ بِهِ إلَى اللّهِ عز و جل.
قُلتُ: ألَيسَ اللّهُ عز و جل يَقولُ: «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا» [۱۱۸]، وزَعَمتَ أنَّهُم مُجتَمِعونَ عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَالصَّومِ وَالحَجِّ مَعَ المُؤمِنِ؟
قالَ: ألَيسَ قَد قالَ اللّهُ عز و جل: «يُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً» [۱۱۹]، فَالمُؤمِنونَ هُمُ الَّذينَ يُضاعِفُ اللّهُ عز و جل لَهُم حَسَناتِهِم لِكُلِّ حَسَنَةٍ سَبعونَ ضِعفا، فَهذا فَضلُ المُؤمِنِ، ويَزيدُهُ اللّهُ في حَسَناتِهِ عَلى قَدرِ صِحَّةِ إيمانِهِ أضعافا كَثيرَةً، ويَفعَلُ اللّهُ بِالمُؤمِنينَ ما يَشاءُ مِنَ الخَيرِ.
قُلتُ: أرَأَيتَ مَن دَخَلَ فِي الإِسلامِ ألَيسَ هُوَ داخِلاً فِي الإِيمانِ؟
فَقالَ: لا، ولكِنَّهُ قَد اُضيفَ إلَى الإِيمانِ وخَرَجَ مِنَ الكُفرِ، وسَأَضرِبُ لَكَ مَثَلاً تَعقِلُ بِهِ فَضلَ الإِيمانِ عَلَى الإِسلامِ، أرَأَيتَ لَو بَصُرتَ رَجُلاً فِي المَسجِدِ أكُنتَ تَشهَدُ أنَّكَ رَأَيتَهُ فِي الكَعبَةِ؟ قُلتُ: لا يَجوزُ لي ذلِكَ. قالَ: فَلَو بَصُرتَ رَجُلاً فِي الكَعبَةِ أكُنتَ شاهِدا أنَّهُ قَد دَخَلَ المَسجِدَ الحَرامَ؟ قُلتُ: نَعَم! قالَ: وكَيفَ ذلِكَ؟ قُلتُ: إنَّهُ لا يَصِلُ إلى دُخولِ الكَعبَةِ حَتّى يَدخُلَ المَسجِدَ. فَقالَ: قَد أصَبتَ وأحسَنتَ. ثُمَّ قالَ: كَذلِكَ الإِيمانُ وَالإِسلامُ. [۱۲۰]
53. الكافى ـ به نقل از حُمران بن اَعيَن ـ:از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «ايمان، آن است كه در دل، جاى گيرد و آن را به سوى خداوند عز و جلبكشاند و به كار بستن طاعت خدا و گردن نهادن به فرمان او آن را تصديق كند؛ ولى اسلام، گفتار و كردار ظاهرى است، و اين همان است كه عموم مردم[مسلمان] از هر فرقه اى، بر آن، متّفق اند و به واسطه آن، خون ها حفظ و ميراث ها برقرار و ازدواج، جايز مى گردد و همه مسلمانان در نماز و زكات و روزه و حج، هم داستان اند و بدان سبب، از كفر در آمده اند و به ايمان، منسوب مى شوند. اسلام، شريك ايمان نيست؛ امّا ايمان، شريك اسلام است و اين دو، در گفتار (شهادتين) و كردار، مشترك اند، چنان كه كعبه در مسجد [الحرام] است؛ ولى مسجد در كعبه نيست. همين سان، ايمان با اسلام شريك است؛ ولى اسلام، شريك ايمان نيست. خداوند عز و جلفرموده است: «باديه نشينان گفتند: ما ايمان آورديم. بگو: شما ايمان نياورده ايد؛ ليكن بگوييد: ما اسلام آورديم. ايمان هنوز در دل هاى شما داخل نشده است» و سخن خداوند عز و جل، راست ترين سخن است».
گفتم: پس آيا مؤمن، در چيزى از فضايل و احكام و حدود و غير اينها، امتيازى بر مسلمان دارد؟
فرمود: «نه، هر دو از اين جهت، يكسان اند؛ امّا در اعمالشان و در كارهايى كه با آنها به خداوند عز و جل تقرّب مى جويند، مؤمن بر مسلمان برترى دارد».
گفتم: آيا نه اين است كه خداوند عز و جل مى فرمايد: «هر كس يك نيكى بياورد، ده برابر آن پاداش دارد»، در صورتى كه شما فرمودى آنان در نماز و زكات و روزه و حج، با مؤمن يك حكم دارند؟
فرمود: «آيا نه اين است كه خداوند عز و جل فرموده است: «خدا براى او چندين برابر بيشتر مى كند»؟ پس مؤمنان اند كه خداوند عز و جل نيكى هايشان را چند برابر مى سازد؛ هر نيكى را هفتاد برابر. اين است برترىِ مؤمن [بر مسلمان]، و خدا به اندازه درستىِ ايمانش، چندين برابر بر نيكى هايش مى افزايد. خداوند نسبت به مؤمنان، هر نيكى اى كه بخواهد، مى كند».
گفتم: بفرماييد كه اگر كسى به اسلام در آيد، آيا نه اين است كه وارد ايمان نيز شده است؟
فرمود: «خير؛ بلكه منسوب به ايمان گشته و از كفر برون شده است. برايت مثالى مى زنم تا بدان وسيله، برترىِ ايمان بر اسلام را دريابى: به من بگو كه اگر مردى را در ميان مسجد الحرام ببينى، آيا گواهى مى دهى كه او را در كعبه ديده اى؟».
گفتم: چنين گواهى دادنى، بر من روا نيست.
فرمود: «اگر وى را در داخل كعبه ببينى، آيا گواهى مى دهى كه او داخل مسجد الحرام گشته است؟».
گفتم: بله.
فرمود: «به چه دليل؟ ».
گفتم: زيرا او به درون كعبه نمى رسد، مگر آن كه [نخست] وارد مسجد شود.
فرمود: «درست است، آفرين» و سپس فرمود: «ايمان و اسلام نيز اين گونه اند».
ج ـ الإِيمانُ إقرارٌ وعَمَلٌ وَالإِسلامُ إقرارٌ بِلا عَمَلٍ
ج ـ ايمان، اقرار همراه عمل است و اسلام، اقرار بدون عمل
54. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ إقرارٌ وعَمَلٌ، وَالإِسلامُ إقرارٌ بِلا عَمَلٍ. [۱۲۱]
54. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، گواهى دادن و كردار است؛ ولى اسلام، گواهى دادن بى كردار.
55. الإمام الصادق عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ: مَا الإِسلامُ؟ ـ: دينُ اللّهِ اسمُهُ الإِسلامُ، وهُوَ دينُ اللّهِ قَبلَ أن تَكونوا حَيثُ كُنتُم وبَعدَ أن تَكونوا، فَمَن أقَرَّ بِدينِ اللّهِ فَهُوَ مُسلِمٌ، ومَن عَمِلَ بِما أمَرَ اللّهُ عز و جل بِهِ فَهُوَ مُؤمِنٌ. [۱۲۲]
55. امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ اين پرسش كه: اسلام چيست؟ ـ: دين خدا نامش اسلام است، و آن، [همواره] دين خدا بوده است، پيش از آن كه شما باشيد ـ هر جا بوده ايد ـ و پس از شما نيز چنين خواهد بود. پس هر كسى كه به دين خدا اقرار كند، مسلمان است و كسى كه به دستورهاى خداوند عز و جل عمل كند، مؤمن است.
د ـ اِشتِراطُ اجتِنابِ الكَبائِرِ وَالصَّغائِرِ فِي الإِيمانِ
د ـ شرط دورى كردن از گناهان بزرگ و كوچك در ايمان
56. الخصال عن أبي بصير: كُنتُ عِندَ أبي جَعفَرٍ عليه السلام فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: أصلَحَكَ اللّهُ إنَّ بِالكوفَةِ قَوما يَقولونَ مَقالَةً يَنسُبونَها إلَيكَ، فَقالَ: وما هِيَ؟ قالَ: يَقولونَ: الإِيمانُ غَيرُ الإِسلامِ، فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: نَعَم، فَقالَ الرَّجُلُ: صِفهُ لي قالَ: مَن شَهِدَ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأقَرَّ بِما جاءَ مِن عِندِ اللّهِ وأقامَ الصَّلاةَ وآتَى الزَّكاةَ وصامَ شَهرَ رَمَضانَ وحَجَّ البَيتَ فَهُوَ مُسلِمٌ، قُلتُ: فَالإِيمانُ؟ قالَ: مَن شَهِدَ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ وأقَرَّ بِما جاءَ مِن عِندِ اللّهِ وأقامَ الصَّلاةَ وآتَى الزَّكاةَ وصامَ شَهرَ رَمَضانَ وحَجَّ البَيتَ ولَم يَلقَ اللّهَ بِذَنبٍ أوعَدَ عَلَيهِ النّارَ فَهُوَ مُؤمِنٌ. قالَ أبو بَصيرٍ: جُعِلتُ فِداكَ وأيُّنا لَم يَلقَ اللّهَ بِذَنبٍ أوعَدَ عَلَيهِ النّارَ؟!
فَقالَ: لَيسَ هُوَ حَيثُ تَذهَبُ إنَّما هُوَ [مَن] [۱۲۳] لَم يَلقَ اللّهَ بِذَنبٍ أوعَدَ عَلَيهِ النّارَ ولَم يَتُب مِنهُ. [۱۲۴]
56. الخصال ـ به نقل از ابو بصير ـ:در محضر امام باقر عليه السلام بودم كه مردى به ايشان گفت: خداوند، تو را سلامت بدارد! در كوفه عدّه اى هستند كه سخنى مى گويند و آن را به شما نسبت مى دهند.
فرمود: «چه سخنى؟ ».
گفت: مى گويند: ايمان غير از اسلام است.
امام باقر عليه السلام فرمود: «همين گونه است».
مرد گفت: برايم توضيحش دهيد.
فرمود: «كسى كه به يگانگىِ خداوند يكتا و پيامبرىِ محمّد صلى الله عليه و آله گواهى دهد و به آنچه از نزد خدا آمده است، اقرار كند، و نماز بخواند و زكات بپردازد و ماه رمضان، روزه بدارد و حجّ خانه خدا بگزارد، مسلمان است».
من گفتم: پس ايمان چه؟
فرمود: «كسى كه به يگانگىِ خداوند يكتا و پيامبرىِ محمّد صلى الله عليه و آله گواهى دهد و به آنچه او از نزد خدا آورده است، اقرار كند، و نماز بخواند و زكات بپردازد و ماه رمضان، روزه بدارد و حجّ خانه خدا بگزارد و خداوند را با گناهى ديدار نكند كه برايش وعده آتش داده است، مؤمن است».
گفتم: قربانت گردم! كدام يك از ماست كه خداوند را با گناهى ديدار نكند كه براى آن، وعده آتش داده است؟!
فرمود: «اشتباه فهميدى. مقصود، اين است كه خدا را با گناهى ديدار نكند كه براى آن، وعده آتش داده است و او از آن توبه نكرده باشد».
57. الأمالي للطوسي عن أبي بصير: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام: مَا الإِيمانُ؟ فَجَمَعَ لِيَ الجَوابَ في كَلِمَتَينِ فَقالَ: الإِيمانُ بِاللّهِ أن لا تَعصِيَ اللّهَ. قُلتُ: فَمَا الإِسلامُ؟ فَجَمَعَهُ في كَلِمَتَينِ فَقالَ: مَن شَهِدَ شَهادَتَنا ونَسَكَ نُسُكَنا وذَبَحَ ذَبيحَتَنا. [۱۲۵]
57. الأمالى، طوسى ـ به نقل از ابو بصير ـ:از امام صادق عليه السلام پرسيدم: ايمان چيست؟
ايشان پاسخ را در دو كلمه برايم گرد آورد و فرمود: «ايمان به خدا، آن است كه خدا را نافرمانى نكنى».
پرسيدم: پس اسلام چيست؟
جواب آن را نيز در دو كلمه فرمود: «كسى كه به آنچه ما شهادت مى دهيم (شهادتين)، شهادت دهد و عبادات ما را انجام دهد و مانند ما ذبح كند».
58. الإمام الصادق عليه السلام ـ في مُكاتَبَتِهِ لِعَبدِ المَلِكِ بنِ أعيَنَ ـ: الإِيمانُ هُوَ الإِقرارُ بِاللِّسانِ وعَقدٌ فِي القَلبِ وعَمَلٌ بِالأَركانِ وَالإِيمانُ بَعضُهُ مِن بَعضٍ وهُوَ دارٌ، وكَذلِكَ الإِسلامُ دارٌ، وَالكُفرُ دارٌ [۱۲۶] فَقَد يَكونُ العَبدُ مُسلِما قَبلَ أن يَكونَ مُؤمِناً، ولا يَكونُ مُؤمِنا حَتّى يَكونَ مُسلِما، فَالإِسلامُ قَبلَ الإِيمانِ وهُوَ يُشارِكُ الإِيمانَ، فَإِذا أتَى العَبدُ كَبيرَةً مِن كَبائِرِ المَعاصي أو صَغيرَةً مِن صَغائِرِ المَعاصِي الَّتي نَهَى اللّهُ عز و جل عَنها كانَ خارِجا مِنَ الإِيمانِ، ساقِطا عَنهُ اسمُ الإِيمانِ وثابِتا عَلَيهِ اسمُ الإِسلامِ فَإِن تابَ وَاستَغفَرَ عادَ إلى دارِ الإِيمانِ وَلا يُخرِجُهُ إلَى الكُفرِ إلَا الجُحودُ وَالاِستِحلالُ، أن يَقولَ لِلحَلالِ هذا حَرامٌ ولِلحَرامِ هذا حَلالٌ ودانَ بِذلِكَ، فَعِندَها يَكونُ خارِجا مِنَ الإِسلامِ وَالإِيمانِ داخِلاً فِي الكُفرِ، وكانَ بِمَنزِلَةِ مَن دَخَلَ الحَرَمَ ثُمَّ دَخَلَ الكَعبَةَ وأحدَثَ فِي الكَعبَةِ حَدَثا فَاُخرِجَ عَنِ الكَعبَةِ وعَنِ الحَرَمِ فَضُرِبَت عُنُقُهُ وصارَ إلَى النّارِ. [۱۲۷]
58. امام صادق عليه السلام ـ در مكاتبه اش با عبد الملك بن اَعيَن ـ: ايمان، عبارت است از: اقرار به زبان و اعتقاد در دل و عمل با اعضا و جوارح. [اين] اجزاى ايمان، به هم پيوسته اند و ايمان [مانند] يك خانه است، چنان كه اسلام نيز [همانند] يك خانه است، و كفر هم [مانند] يك خانه است. [۱۲۸] گاهى بنده مسلمان است، پيش از آن كه مؤمن باشد؛ ولى مؤمن نيست، مگر آن كه مسلمان باشد. پس اسلام، مقدّم بر ايمان و شريك ايمان است. بنا بر اين، هر گاه بنده گناه كبيره اى يا گناه صغيره اى انجام دهد كه خداوند از آن نهى فرموده است، از ايمان خارج مى شود و نام ايمان، از او حذف مى گردد؛ ولى نام اسلام بر وى مى ماند. اگر توبه كرد و آمرزش خواست، به خانه ايمان باز مى گردد؛ امّا او را [از اسلام] به كفر نمى برد، مگر انكار و رواشمارى. رواشمارى، اين است كه در باره چيز حلال بگويد: اين حرام است و در باره حرام بگويد: اين حلال است، و به اين [سخن]، باور داشته باشد. در اين صورت، از اسلام و ايمان، خارج مى شود و به كفر وارد مى شود و به سان كسى خواهد بود كه داخل مسجد الحرام گردد و سپس به درون كعبه رود و در كعبه حَدَثى از خود، صادر نمايد، و از كعبه و حرم [هر دو]، بيرونش كنند و گردنش زده شود و به دوزخ رود».
59. الإمام الرّضا عليه السلام: إنَّ الإِسلامَ غَيرُ الإِيمانِ، وكُلُّ مُؤمِنٍ مُسلِمٌ ولَيسَ كُلُّ مُسلِمٍ مُؤمِناً، ولا يَسرِقُ السّارِقُ حينَ يَسرِقُ وهُوَ مُؤمِنٌ، ولا يَزنِي الزّاني حينَ يَزني وهُوَ مُؤمِنٌ، وأصحابُ الحُدودِ مُسلِمونَ لا مُؤمِنونَ ولا كافِرونَ، وَاللّهُ تَعالى لا يُدخِلُ النّارَ مُؤمِنا وقَد وَعَدَهُ الجَنَّةَ، ولا يُخرِجُ مِنَ النّارِ كافِرا وقَد أوعَدَهُ النّارَ وَالخُلودَ فيها؛ ولا يَغفِرُ أن يُشرَكَ بِهِ ويَغفِرُ ما دونَ ذلِكَ لِمَن يَشاءُ ومُذنِبو أهلِ التَّوحيدِ لا يُخَلَّدونَ [۱۲۹] فِي النّارِ ويُخرَجونَ مِنها، وَالشَّفاعَةُ جائِزَةٌ لَهُم وإنَّ الدّارَ اليَومَ دارُ تَقِيَّةٍ، وهِيَ دارُ الإِسلامِ لا دارُ كُفرٍ ولا دارُ إيمانٍ، وَالأَمرُ بِالمَعروفِ وَالنَّهيُ عَنِ المُنكَرِ واجِبانِ إذا أمكَنَ ولَم يَكُن خيفَةٌ عَلَى النَّفسِ، وَالإِيمانُ هُوَ أداءُ الأَمانَةِ وَاجتِنابُ جَميعِ الكَبائِرِ، وهُوَ مَعرِفَةٌ بِالقَلبِ وإقرارٌ بِاللِّسانِ وعَمَلٌ بِالأَركانِ. [۱۳۰]
59. امام رضا عليه السلام: اسلام، غير از ايمان است. هر مؤمنى مسلمان است؛ امّا هر مسلمانى مؤمن نيست. سارق در حين سرقت، ايمان ندارد. زناكار در حين زنا كردن، ايمان ندارد. كسانى كه سزاوار كيفر حد هستند، مسلمان اند؛ امّا مؤمن نيستند، كافر هم نيستند. خداوند متعال، مؤمن را به دوزخ نمى برد؛ چون به او وعده بهشت داده است. كافر را هم از آتش بيرون نمى آورد؛ چون او را به آتش و جاودانگى در آن، تهديد كرده است. شرك به خود را نمى بخشد و جز آن را [هر گناهى كه باشد]، براى هر كس كه بخواهد، مى بخشد. گنهكارانِ اهل توحيد، در آتش، جاودان نمى شوند؛ بلكه [سرانجام] از آن بيرون آورده مى شوند و شفاعت در حقّ آنان، جايز است. مرز و بومِ فعلى، مرز و بوم تقيّه است؛ يعنى مرز و بوم اسلام است؛ نه سرزمين كفر است و نه سرزمين ايمان. امر به معروف و نهى از منكر، در صورتى كه ممكن باشد و بيم بر جان نرود، واجب است. ايمان گزاردن امانت است و دورى كردن از همه گناهان بزرگ، و شناختِ به دل است و اقرار كردن با زبان و عمل با اركان (اعضا).
راجع: ص66 (حديث جامع في حقيقة الإيمان والإسلام وفروقهما).
ر. ك: ص67 (حديثى جامع در باره حقيقت ايمان و اسلام و تفاوت هاى آن دو).
ه ـ الإِيمانُ إقرارٌ وعَمَلٌ ونِيَّةٌ وَالإِسلامُ إقرارٌ وعَمَلٌ
ه ـ ايمان، اقرار و كردار و نيّت است، و اسلام، اقرار و كردار
60. الإمام الصادق عليه السلام: الإِيمانُ إقرارٌ وعَمَلٌ ونِيَّةٌ، وَالإِسلامُ إقرارٌ وعَمَلٌ. [۱۳۱]
60. امام صادق عليه السلام: ايمان، اقرار و كردار و نيّت است؛ ولى اسلام، اقرار و كردار است.
61. عنه عليه السلام ـ في صِفَةِ الإِسلامِ ـ: فَرقُ ما بَينَ المُسلِمِ وَالمُؤمِنِ، أنَّ المُسلِمَ إنَّما يَكونُ مُؤمِنا أن يَكونَ مُطيعا فِي الباطِنِ مَعَ ما هُوَ عَلَيهِ فِي الظّاهِرِ، فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ بِالظّاهِرِ كانَ مُسلِما، وإذا فَعَلَ ذلِكَ بِالظّاهِرِ وَالباطِنِ بِخُضوعٍ وتَقَرُّبٍ بِعِلمٍ كانَ مُؤمِنا، فَقَد يَكونُ العَبدُ مُسلِما ولا يَكونُ مُؤمِنا إلّا وهُوَ مُسلِمٌ. [۱۳۲]
61. امام صادق عليه السلام ـ در وصف اسلام ـ: فرق ميان مسلمان و مؤمن، اين است كه مسلمان آن گاه مؤمن است كه در درون [و دل خود]، فرمان بردار چيزى باشد كه در برون، بر آن است. پس هر گاه در برون چنين كند، مسلمان است و هر گاه در برون و درون و با خضوع و تقرّب، آگاهانه چنين كند، مؤمن است. پس گاه، بنده مسلمان است [و مؤمن نيست]؛ ولى اگر مؤمن باشد، حتما مسلمان نيز هست.
و ـ الإِسلامُ عَلانِيَةٌ وَالإِيمانُ فِي القَلبِ
و ـ اسلام، آشكار است، و ايمان، در دل
62. تفسير الثعلبي: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ سِرٌّ ـ وأشارَ إلى صَدرِهِ ـ وَالإِسلامُ عَلانِيَةٌ. [۱۳۳]
62. تفسير الثعلبى: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «ايمان، درونى است» و به سينه اش اشاره فرمود [و افزود: ] «و اسلام، بيرونى».
63. مسند ابن حنبل عن أنس: كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: الإِسلامُ عَلانِيَةٌ وَالإِيمانُ فِي القَلبِ. قالَ: ثُمَّ يُشيرُ بِيَدِهِ إلى صَدرِهِ ثَلاثَ مَرّاتٍ. قالَ: ثُمَّ يَقولُ: التَّقوى هاهُنا، التَّقوى هاهُنا. [۱۳۴]
63. مسند ابن حنبل ـ به نقل از اَنس ـ:پيامبر خدا مى فرمود: «اسلام، امرى بيرونى است؛ ولى ايمان، در دل است». سپس سه بار با دستش به سينه خود اشاره مى كرد و مى فرمود: «تقوا اين جاست، تقوا اين جاست».
64. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّ مَحَلَّ الإِيمانِ الجَنانُ وسَبيلَهُ الاُذُنانِ. [۱۳۵]
64. امام على عليه السلام: جايگاه ايمان، دل است و راه آن هم گوش هاست.
ز ـ الأَحكامُ عَلَى الإِسلامِ وَالثَّوابُ عَلَى الإِيمانِ
ز ـ احكام بر پايه اسلام اند و پاداش بر پايه ايمان است
65. الإمام الصادق عليه السلام: الإِسلامُ يُحقَنُ بِهِ الدَّمُ، وتُؤَدّى بِهِ الأَمانَةُ، وتُستَحَلُّ بِهِ الفُروجُ؛ وَالثَّوابُ عَلَى الإِيمانِ. [۱۳۶]
65. امام صادق عليه السلام: به واسطه اسلام، خون [شخص] محفوظ مى ماند، امانت ادا مى گردد و زناشويى حلال مى شود؛ ولى پاداش بر پايه ايمان است.
66. عنه عليه السلام: إنَّ الإِسلامَ قَبلَ الإِيمانِ وعَلَيهِ يَتَوارَثونَ ويَتَناكَحونَ، وَالإِيمانُ عَلَيهِ يُثابونَ. [۱۳۷]
66. امام صادق عليه السلام: اسلام، پيش از ايمان است، و بر پايه اسلام است كه از يكديگر ارث مى برند و زناشويى مى كنند؛ امّا بر پايه ايمان است كه پاداش داده مى شوند.
راجع: ص56 ح53.
ر. ك: ص57 ح53
1 / 3: حَديثٌ جامِعٌ في حَقيقَةِ الإِيمانِ وَالإِسلامِ وفُروقِهِما
1 / 3: حديثى جامع در باره حقيقت ايمان و اسلام و تفاوت هاى آن دو
67. تحف العقول عن الإمام الصادق عليه السلام ـ أنَّهُ دَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ فَقالَ عليه السلام لَهُ ـ: مِمَّنِ الرَّجُلُ؟ فَقالَ: مِن مُحِبّيكُم ومَواليكُم، فَقالَ لَهُ جَعفَرٌ عليه السلام: لا يُحِبُّ اللّهَ عَبدٌ [۱۳۸] حَتّى يَتَوَلّاهُ ولا يَتَوَلّاهُ حَتّى يوجِبَ لَهُ الجَنَّةَ.
ثُمَّ قالَ لَهُ مِن أيِّ مُحِبّينا أنتَ؟ فَسَكَتَ الرَّجُلُ، فَقالَ لَهُ سَديرٌ: وكَم مُحِبّوكُم يَابنَ رَسولِ اللّهِ؟
فَقالَ: عَلى ثَلاثِ طَبَقاتٍ: طَبَقَةٍ أحَبّونا فِي العَلانِيَةِ ولَم يُحِبّونا فِي السِّرِّ، وطَبَقَةٍ يُحِبّونا فِي السِّرِّ ولَم يُحِبّونا فِي العَلانِيَةِ، وطَبَقَةٍ يُحِبّونا فِي السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ، هُمُ النَّمَطُ [۱۳۹] الأَعلى، شَرِبوا مِنَ العَذبِ الفُراتِ، وعَلِموا تَأويلَ الكِتابِ وفَصلَ الخِطابِ وسَبَبَ الأَسبابِ، فَهُمُ النَّمَطُ الأَعلى، الفَقرُ وَالفاقَةُ وأنواعُ البَلاءِ أسرَعُ إلَيهِم مِن رَكضِ الخَيلِ، مَسَّتهُمُ البَأساءُ وَالضَّرّاءُ وزُلزِلوا وفُتِنوا، فَمِن بَينِ مَجروحٍ ومَذبوحٍ، مُتَفَرِّقينَ في كُلِّ بِلادٍ قاصِيَةٍ، بِهِم يَشفِي اللّهُ السَّقيمَ ويُغنِي العَديمَ، وبِهِم تُنصَرونَ، وبِهِم تُمطَرونَ، وبِهِم تُرزَقونَ، وهُمُ الأَقَلّونَ عَدَدا، الأَعظَمونَ عِندَ اللّهِ قَدرا وخَطَرا.
وَالطَّبَقَةُ الثّانِيَةُ النَّمَطُ الأَسفَلُ، أحَبّونا فِي العَلانِيَةِ وساروا بِسيرَةِ المُلوكِ، فَأَلسِنَتُهُم مَعَنا وسُيوفُهُم عَلَينا.
وَالطَّبَقَةُ الثّالِثَةُ النَّمَطُ الأَوسَطُ، أحَبّونا فِي السِّرِّ ولَم يُحِبّونا فِي العَلانِيَةِ، ولَعَمري لَئِن كانوا أحَبّونا فِي السِّرِّ دونَ العَلانِيَةِ، فَهُمُ الصَّوّامونَ بِالنَّهارِ، القَوّامونَ بِاللَّيلِ، تَرى أثَرَ الرَّهبانِيَّةِ في وُجوهِهِم، أهلُ سِلمٍ وَانقِيادٍ.
قالَ الرَّجُلُ: فَأَنَا مِن مُحِبّيكُم فِي السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ. قالَ جَعفَرٌ عليه السلام: إنَّ لِمُحِبّينا فِي السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ عَلاماتٍ يُعرَفونَ بِها. قالَ الرَّجُلُ: وما تِلكَ العَلاماتُ؟
قالَ عليه السلام: تِلكَ خِلالٌ أوَّلُها أنَّهُم عَرَفُوا التَّوحيدَ حَقَّ مَعرِفَتِهِ، وأحكَموا عِلمَ تَوحيدِهِ، وَالإِيمانُ بَعدَ ذلِكَ بِما هُوَ وما صِفَتُهُ. ثُمَّ عَلِموا حُدودَ الإِيمانِ وحَقائِقَهُ وشُروطَهُ وتَأويلَهُ. قالَ سَديرٌ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ ما سَمِعتُكَ تَصِفُ الإِيمانَ بِهذِهِ الصِّفَةِ.
قالَ: نَعَم يا سَديرُ، لَيسَ لِلسّائِلِ أن يَسأَلَ عَنِ الإِيمانِ ما هُوَ حَتّى يَعلَمَ الإِيمانَ بِمَن؟ قالَ سَديرٌ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، إن رَأَيتَ أن تُفَسِّرَ ما قُلتَ؟
قالَ الصّادِقُ عليه السلام: مَن زَعَمَ أنَّهُ يَعرِفُ اللّهَ بِتَوَهُّمِ القُلوبِ فَهُوَ مُشرِكٌ، ومَن زَعَمَ أنَّهُ يَعرِفُ اللّهَ بِالاِسمِ دونَ المَعنى فَقَد أقَرَّ بِالطَّعنِ، لِأَنَّ الاِسمَ مُحدَثٌ، ومَن زَعَمَ أنَّهُ يَعبُدُ الاِسمَ وَالمَعنى فَقَد جَعَلَ مَعَ اللّهِ شَريكا، ومَن زَعَمَ أنَّهُ يَعبُدُ المَعنى بِالصِّفَةِ لا بِالإِدراكِ فَقَد أحالَ عَلى غائِبٍ، ومَن زَعَمَ أنَّهُ يَعبُدُ الصِّفَةَ وَالمَوصوفَ فَقَد أبطَلَ التَّوحيدَ، لِأَنَّ الصِّفَةَ غَيرُ المَوصوفِ، ومَن زَعَمَ أنَّهُ يُضيفُ المَوصوفَ إلَى الصِّفَةِ فَقَد صَغَّرَ بِالكَبيرِ، وما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدرِهِ.
قيلَ لَهُ: فَكَيفَ سَبيلُ التَّوحيدِ؟ قالَ عليه السلام: بابُ البَحثِ مُمكِنٌ، وطَلَبُ المَخرَجِ مَوجودٌ، إنَّ مَعرِفَةَ عَينِ الشّاهِدِ قَبلَ صِفَتِهِ، ومَعرِفَةَ صِفَةِ الغائِبِ قَبلَ عَينِهِ، قيلَ: وكَيفَ نَعرِفُ عَينَ الشّاهِدِ قَبلَ صِفَتِهِ؟
قالَ عليه السلام: تَعرِفُهُ وتَعلَمُ عِلمَهُ وتَعرِفُ نَفسَكَ بِهِ، ولا تَعرِفُ نَفسَكَ بِنَفسِكَ مِن نَفسِكَ، وتَعلَمُ أنَّ ما فيهِ لَهُ وبِهِ، كَما قالوا لِيوسُفَ: «أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هَذَا أَخِى» [۱۴۰] فَعَرَفوهُ بِهِ ولَم يَعرِفوهُ بِغَيرِهِ، ولا أثبَتوهُ مِن أنفُسِهِم بِتَوَهُّمِ القُلوبِ، أما تَرَى اللّهَ يَقولُ: «مَّا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُواْ شَجَرَهَا» [۱۴۱] يَقولُ: لَيسَ لَكُم أن تَنصِبوا إماما مِن قِبَلِ أنفُسِكُم، تُسَمّونَهُ مُحِقّا بِهَوى أنفُسِكُم وإرادَتِكُم...
67. تحف العقول: امام صادق عليه السلام به مردى كه نزد ايشان آمد، فرمود: «آقا كه باشند؟ ».
گفت: از دوستداران و طرفداران شما هستم.
امام صادق عليه السلام به او فرمود: «هيچ بنده اى خدا را دوست نمى دارد، [۱۴۲] مگر آن كه خداوند، او را تحت ولايت [و حمايت] خود گرفته باشد و هر گاه او را تحت ولايت خود بگيرد، بهشت را بر وى واجب مى سازد».
سپس به او فرمود: «تو از كدامين دوستداران ما هستى؟».
مرد خاموش ماند. سَدير به ايشان گفت: مگر دوستداران شما چند دسته اند، اى پسر پيامبر خدا؟
فرمود: «سه دسته: دسته اى ما را در ظاهر دوست دارند و در باطن دوستمان نمى دارند، دسته اى ما را در باطن دوست دارند و در ظاهر دوستمان نمى دارند، و دسته اى در باطن و ظاهر، هر دو، دوستمان مى دارند. اينان رده برترند؛ از چشمه شيرين و گوارا نوشيده اند، تأويل كتاب و فصل الخطاب و سبب سبب ها را مى دانند. پس رده برترند. فقر و بينوايى و انواع گرفتارى ها تندتر از تازِش اسب، به سوى آنان مى شتابد. رنج و گزند، فرا مى گيردشان و متزلزل مى شوند و سختى و شكنجه مى بينند. يكى زخم مى خورَد و ديگرى سرش از تن جدا مى شود و در سرزمين هاى دوردست، آواره مى شوند. به واسطه آنان است كه خداوند، بيمار را شفا مى بخشد و نادار را توانگر مى سازد. به واسطه آنان است كه نصرت الهى شامل حال شما مى شود. به بركت وجود آنان است كه باران بر شما مى بارد و به واسطه آنان است كه روزى داده مى شويد. آنان در شمار، كمترين اند؛ امّا نزد خداوند، پر قدر و ارج ترين اند.
دسته دوم، رده پايين اند. ما را در ظاهر دوست دارند؛ امّا [در عمل] به شيوه شاهان رفتار مى كنند. زبان هايشان با ماست و شمشيرهايشان بر ما.
دسته سوم، رده ميانه اند. در باطن، ما را دوست مى دارند؛ ولى در ظاهر، دوستمان نمى دارند. به جان خودم سوگند كه اگر اينان [به راستى] در باطن، ما را دوست داشته باشند، روزه دارانِ روز و عبادتگران شب خواهند بود و نشان عبادت پيشگى را در چهره هايشان مى بينى، و تسليم و فرمان بردار [ما] هستند».
آن مرد گفت: پس من از دوستداران باطنى و ظاهرىِ شما هستم.
امام صادق عليه السلام فرمود: «دوستداران باطنى و ظاهرىِ ما نشانه هايى دارند كه با آنها شناخته مى شوند».
مرد گفت: آن نشانه ها چيست؟
امام صادق عليه السلام فرمود: «چند چيز است: نخستين آنها، اين است كه ايشان يگانگىِ خداوند را چنان كه بايد، شناخته اند و علم توحيدش را استوار ساخته اند و آن گاه، به چيستىِ او و چگونگى اش ايمان آورده اند و سپس مرزهاى ايمان و حقايق و شروط و تأويل آن را دانسته اند».
سدير گفت: اى فرزند پيامبر خدا! من از شما نشنيده بودم كه ايمان را چنين وصف كنيد.
فرمود: «بله، اى سدير! پرسنده را نشايد كه از چيستى ايمان بپرسد، تا آن كه [نخست] بداند ايمان به چه كسى است».
سدير گفت: اى فرزند پيامبر خدا! اگر صلاح مى دانيد، آنچه را فرموديد، شرح دهيد.
امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه مى پندارد خدا را با توهّم دل مى شناسد، مشرك است. كسى كه مى پندارد خدا را به نام و بدون معنا [و حقيقت] مى شناسد، به طعن [در حدوث خداوند] اعتراف كرده است؛ [۱۴۳] زيرا نام، حادث است. كسى كه مى پندارد نام و معنا را مى پرستد، با خداوند، شريك قرار داده است. كسى كه مى پندارد معنا را با صفت و نه با ادراك مى پرستد، به موجودى غايب، حوالت داده است. [۱۴۴] كسى كه مى پندارد صفت و موصوف را مى پرستد، توحيد را باطل ساخته است؛ زيرا صفت، غير از موصوف است، و كسى كه مى پندارد موصوف را به صفت اضافه مى كند، بزرگ را كوچك ساخته است. اينان خدا را چنان كه بايد و شايد، نشناخته اند».
به ايشان گفته شد: پس راهِ رسيدن به توحيد چيست؟
فرمود: «باب جستجو باز است، و راه خروج [از بن بست و شبهات]، موجود است. شناختِ عين موجودِ حاضر، پيش از [شناخت] صفت اوست و شناخت صفت موجود غايب، مقدّم بر [شناخت] عين اوست».
گفته شد: چگونه عينِ موجودِ حاضر را پيش از صفتش بشناسيم؟
فرمود: «او را مى شناسى و علمش را مى دانى و خودت را نيز به وسيله او مى شناسى، نه اين كه خودت را به وسيله خودت و از خودت بشناسى، و مى دانى كه آنچه در اوست، از آنِ او و قائم به اوست، چنان كه [برادران يوسف عليه السلام] به يوسف گفتند: «راستى تو يوسفى؟ گفت: من يوسفم و اين هم برادر من است». پس يوسف را به خودِ او شناختند، نه به واسطه غير او، و از پيشِ خود و با توهّم دل، او را اثبات نكردند. نمى بينى كه خداوند مى فرمايد: «كار شما نبود كه درختانِ آن را برويانيد»؟ مى فرمايد: شما را نسزد كه امامى از پيشِ خود نصب كنيد و به دلخواه و خواست خود، او را بر حق بناميد».…
[أ ـ صِفَةُ الإِيمانِ]
[الف ـ تعريف ايمان]
قالَ عليه السلام: مَعنى صِفَةِ الإِيمانِ، الإِقرارُ وَالخُضوعُ للّهِِ بِذُلِّ الإِقرارِ وَالتَّقَرُّبُ إلَيهِ بِهِ، وَالأَداءُ لَهُ بِعِلمِ كُلِّ مَفروضٍ مِن صَغيرٍ أو كَبيرٍ، مِن حَدِّ التَّوحيدِ فَما دونَهُ إلى آخِرِ بابٍ مِن أبوابِ الطّاعَةِ أوَّلاً فَأَوَّلاً، مَقرونٌ ذلِكَ كُلُّهُ بَعضُهُ إلى بَعضٍ مَوصولٌ بَعضُهُ بِبَعضٍ.
فَإِذا أدَّى العَبدُ ما فُرِضَ عَلَيهِ مِمّا وَصَلَ إلَيهِ عَلى صِفَةِ ما وَصَفناهُ، فَهُوَ مُؤمِنٌ مُستَحِقٌّ لِصِفَةِ الإِيمانِ، مُستَوجِبٌ لِلثَّوابِ، وذلِكَ أنَّ مَعنى جُملَةِ الإِيمانِ الإِقرارُ، ومَعنَى الإِقرارِ التَّصديقُ بِالطّاعَةِ، فَلِذلِكَ ثَبَتَ أنَّ الطّاعَةَ كُلَّها صَغيرَها وكَبيرَها مَقرونَةٌ بَعضُها إلى بَعضٍ، فَلا يَخرُجُ المُؤمِنُ مِن صِفَةِ الإِيمانِ إلّا بِتَركِ مَا استَحَقَّ أن يَكونَ بِهِ مُؤمِنا، وإنَّمَا استَوجَبَ وَاستَحَقَّ اسمَ الإِيمانِ ومَعناهُ بِأَداءِ كِبارِ الفَرائِضِ مَوصولَةً، وتَركِ كِبارِ المَعاصي وَاجتِنابِها.
وإن تَرَكَ صِغارَ الطّاعَةِ وَارتَكَبَ صِغارَ المَعاصي، فَلَيسَ بِخارِجٍ مِنَ الإِيمانِ ولا تارِكٍ لَهُ، ما لَم يَترُك شَيئا مِن كِبارِ الطّاعَةِ ولَم يَرتَكِب شَيئاً مِن كِبارِ المَعاصي، فَما لَم يَفعَل ذلِكَ فَهُوَ مُؤمِنٌ لِقَولِ اللّهِ: «إِن تَجْتَنِبُواْ كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُم مُّدْخَلاً كَرِيمًا» [۱۴۵] يَعنِي المَغفِرَةَ ما دونَ الكَبائِرِ، فَإِن هُوَ ارتَكَبَ كَبيرَةً مِن كَبائِرِ المَعاصي، كانَ مَأخوذا بِجَميعِ المَعاصي صِغارِها وكِبارِها، مُعاقَبا عَلَيها مُعَذَّبا بِها، فَهذِهِ صِفَةُ الإِيمانِ وصِفَةُ المُؤمِنِ المُستَوجِبِ لِلثَّوابِ.
امام صادق عليه السلام فرمود: «معناى ايمان، عبارت است از: اقرار با زبان به خدا و كرنش در برابر او و تقرّب جستن به او به وسيله آن، و گزاردن آگاهانه هر وظيفه اى، از كوچك و بزرگ، براى او: از توحيد گرفته به پايين، تا آخرين باب از ابواب طاعت، يكى پس از ديگرى، همراه هم و پيوسته به هم.
پس هر گاه بنده آنچه را بر او واجب گشته و به او رسيده است، به نحوى كه وصفش كرديم، به جاى آورَد، او مؤمن است و شايسته وصف ايمان و سزاوار پاداش خواهد بود. اين از آن روست كه معناى كلّىِ ايمان، اقرار است و معناى اقرار، سر در طاعت نهادن. پس ثابت شد كه همه اقسام طاعت، كوچك و بزرگش، به يكديگر پيوسته اند. بنا بر اين، مؤمن از مؤمن بودن خارج نمى شود، مگر با ترك آنچه به سبب آن، سزامند مؤمن بودن است، و آنچه هم در واقع، او را مستوجب و سزامند نام و حقيقت ايمان مى كند، به جا آوردنِ پيوسته وظايف بزرگ است و فرو نهادن گناهان بزرگ و دورى كردن از آنها.
امّا اگر طاعت هاى كوچك را ترك كند و گناهان كوچك را مرتكب شود، از ايمان خارج نمى شود و تا زمانى كه چيزى از طاعت هاى بزرگ را ترك نكند و گناه كبيره اى به جا نياورد، ترك ايمان نكرده است. پس تا زمانى كه اين كار را نكرده باشد، مؤمن است، به دليل اين سخن خداوند: «اگر از گناهان بزرگى كه از آنها نهى مى شويد، دورى بورزيد، بدى هاى شما را مى پوشانيم و شما را به مقام ارجمندى در مى آوريم»، يعنى آمرزش گناهان غير كبيره. و اگر مرتكب گناه كبيره اى شود، براى همه گناهان، از كوچك و بزرگ، مؤاخذه مى گردد و بر همه آنها كيفر و عذاب مى شود. اين بود وصف ايمان و وصف مؤمن كه سزاوار پاداش است.
[ب ـ صِفَةُ الإِسلامِ]
[ب ـ تعريف اسلام]
وأمّا مَعنى صِفَةِ الإِسلامِ، فَهُوَ الإِقرارُ بِجَميعِ الطّاعَةِ الظّاهِرِ الحُكمِ وَالأَداءِ لَهُ، فَإِذا أقَرَّ المُقِرُّ بِجَميعِ الطّاعَةِ فِي الظّاهِرِ مِن غَيرِ العَقدِ عَلَيهِ بِالقُلوبِ، فَقَدِ استَحَقَّ اسمَ الإِسلامِ ومَعناهُ، وَاستَوجَبَ الوِلايَةَ الظّاهِرَةَ وإجازَةَ شَهادَتِهِ وَالمَواريثَ، وصارَ لَهُ ما لِلمُسلِمينَ وعَلَيهِ ما عَلَى المُسلِمينَ فَهذِهِ صِفَةُ الإِسلامِ، وفَرقُ ما بَينَ المُسلِمِ وَالمُؤمِنِ، أنَّ المُسلِمَ إنَّما يَكونُ مُؤمِنا أن يَكونَ مُطيعا فِي الباطِنِ مَعَ ما هُوَ عَلَيهِ فِي الظّاهِرِ، فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ بِالظّاهِرِ كانَ مُسلِماً، وإذا فَعَلَ ذلِكَ بِالظّاهِرِ وَالباطِنِ بِخُضوعٍ وتَقَرُّبٍ بِعِلمٍ كانَ مُؤمِنا، فَقَد يَكونُ العَبدُ مُسلِما ولا يَكونُ مُؤمِنا إلّا وهُوَ مُسلِمٌ.
امّا معناى اسلام، عبارت است از: اقرار به هر طاعتى كه حكمِ ظاهر است و به جا آوردن آن. پس هر گاه شخصى به هر طاعتى در ظاهر اقرار كند ـ اگر چه در دل، بدان معتقد نباشد ـ، سزاوار نام و معناى اسلام است و بايسته دوستىِ ظاهرى است. [پذيرفتنِ] گواهى او جايز است، ارث مى برد و هر حق و وظيفه اى را كه مسلمانان دارند، او نيز دارد. اين است وصف [و معناى] اسلام.
فرق ميان مسلمان و مؤمن، اين است كه مسلمان ايمان دارد كه بايد از آنچه در ظاهر بدان اعتراف دارد، در باطن نيز فرمان بردار باشد. پس هر گاه در ظاهر چنين باشد، مسلمان است و هر گاه در ظاهر و باطن، از سر خضوع و به قصد تقرّب [به خدا] و آگاهانه فرمان بردار باشد، مؤمن است. بنا بر اين، ممكن است بنده فقط مسلمان باشد [و مؤمن نباشد]؛ امّا اگر مؤمن باشد، حتما مسلمان نيز هست.
[ج ـ صِفَةُ الخُروجِ مِنَ الإِيمانِ]
[ج ـ چگونگىِ خارج شدن از ايمان]
وقَد يَخرُجُ مِنَ الإِيمانِ بِخَمسِ جِهاتٍ مِنَ الفِعلِ، كُلُّها مُتَشابِهاتٌ مَعروفاتٌ: الكُفرُ، وَالشِّركُ، وَالضَّلالُ، وَالفِسقُ، ورُكوبُ الكَبائِرِ.
فَمَعنَى الكُفرِ كُلُّ مَعصِيَةٍ عَصَى اللّهَ بِها بِجِهَةِ الجَحدِ وَالإِنكارِ وَالاِستِخفافِ وَالتَّهاوُنِ في كُلِّ ما دَقَّ وجَلَّ، وفاعِلُهُ كافِرٌ، ومَعناهُ مَعنى كُفرٍ مِن أيِّ مِلَّةٍ كانَ ومِن أيِّ فِرقَةٍ كانَ، بَعدَ أن تَكونَ مِنهُ مَعصِيَةٌ بِهذِهِ الصِّفاتِ فَهُوَ كافِرٌ.
ومَعنَى الشِّركِ كُلُّ مَعصِيَةٍ عَصَى اللّهَ بِها بِالتَّدَيُّنِ فَهُوَ مُشرِكٌ صَغيرَةً كانَتِ المَعصِيَةُ أو كَبيرَةً، فَفاعِلُها مُشرِكٌ.
ومَعنَى الضَّلالِ الجَهلُ بِالمَفروضِ، وهُوَ أن يَترُكَ كَبيرَةً مِن كبائِرِ الطَّاعَةِ الَّتي لا يَستَحِقُّ العَبدُ الإِيمانَ إلّا بِها بَعدَ وُرودِ البَيانِ فيها وَالاِحتِجاجِ بِها، فَيَكونُ التّارِكُ لَها تارِكاً بِغَيرِ جِهَةِ الإِنكارِ، وَالتَّدَيُّنِ بِإِنكارِها وجُحودِها ولكِن يَكونُ تارِكاً عَلى جِهَةِ التَّواني وَالإِغفالِ وَالاِشتِغالِ بِغَيرِها، فَهُوَ ضالٌّ مُتَنَكِّبٌ عَن طَريقِ الإِيمانِ، جاهِلٌ بِهِ خارِجٌ مِنهُ، مُستَوجِبٌ لِاسمِ الضَّلالَةِ ومَعناها ما دامَ بِالصِّفَةِ الَّتي وَصَفناهُ بِها، فَإِن كانَ هُوَ الَّذي مالَ بِهَواهُ إلى وَجهٍ مِن وُجوهِ المَعصِيَةِ بِجِهَةِ الجُحودِ وَالاِستِخفافِ وَالتَّهاوُنِ كَفَرَ، وإن هُوَ مالَ بِهَواهُ إلَى التَّدَيُّنِ بِجِهَةِ التَّأويلِ وَالتَّقليدِ وَالتَّسليمِ وَالرِّضا بِقَولِ الآباءِ وَالأَسلافِ فَقَد أشرَكَ، وقَلَّما يَلبَثُ الإِنسانُ عَلى ضَلالَةٍ حَتّى يَميلَ بِهَواهُ إلى بَعضِ ما وَصَفناهُ مِن صِفَتِهِ.
ومَعنَى الفِسقِ فَكُلُّ مَعصِيَةٍ مِنَ المَعاصِي الكِبارِ، فَعَلَها فاعِلٌ أو دَخَلَ فيها داخِلٌ بِجِهَةِ اللَّذَّةِ وَالشَّهوَةِ وَالشَّوقِ الغالِبِ فَهُوَ فِسقٌ، وفاعِلُهُ فاسِقٌ خارِجٌ مِنَ الإِيمانِ بِجِهَةِ الفِسقِ، فَإِن دامَ في ذلِكَ حَتّى يَدخُلَ في حَدِّ التَّهاوُنِ وَالاِستِخفافِ، فَقَد وَجَبَ أن يَكونَ بِتَهاوُنِهِ وَاستِخفافِهِ كافِرا.
ومَعنى راكِبِ الكَبائِرِ الَّتي بِها يَكونُ فَسادُ إيمانِهِ، فَهُوَ أن يَكونَ مُنهَمِكا عَلى كَبائِرِ المَعاصي بِغَيرِ جُحودٍ ولا تَدَيُّنٍ ولا لَذَّةٍ ولا شَهوَةٍ، ولكِن مِن جِهَةِ الحَمِيَّةِ وَالغَضَبِ، يُكثِرُ القَذفَ وَالسَّبَّ وَالقَتلَ، وأخذَ الأَموالِ وحَبسَ الحُقوقِ وغَيرَ ذلِكَ مِنَ المَعاصِي الكَبائِرِ الَّتي يَأتيها صاحِبُها بِغَيرِ جِهَةِ اللَّذَّةِ، ومِن ذلِكَ الأَيمانُ الكاذِبَةُ وأخذُ الرِّبا وغَيرُ ذلِكَ، الَّتي يَأتيها مَن أتاها بِغَيرِ استِلذاذٍ، وَالخَمرُ وَالزِّنا وَاللَّهوُ، فَفاعِلُ هذِهِ الأَفعالِ كُلِّها مُفسِدٌ لِلإِيمانِ خارِجٌ مِنهُ، مِن جِهَةِ رُكوبِهِ الكَبيرَةَ عَلى هذِهِ الجِهَةِ، غَيرُ مُشرِكٍ ولا كافِرٍ ولا ضالٍّ، جاهِلٌ عَلى ما وَصَفناهُ مِن جِهَةِ الجَهالَةِ، فَإِن هُوَ مالَ بِهَواهُ إلى أنواعِ ما وَصَفناهُ مِن حَدِّ الفاعِلينَ كانَ مِن صِنفِهِ. [۱۴۶]
مؤمن با يكى از پنج كار ـ كه همگى مانند هم و معروف اند ـ از ايمان خارج مى شود: كفر، شرك، گم راهى، فسق، و ارتكاب گناهان كبيره.
معناى كفر: هر معصيتى است كه انسان با آن، خدا را نافرمانى كند، از سرِ نفى و انكار و سبك شمردن و حقير دانستن هر تكليف ريز و درشتى، و مرتكب آن، كافر است. اين، معناى كفر است. از هر كيشى و از هر فرقه اى كه باشد، اگر معصيتى با اين ويژگى ها چگونگى از او سر زند، كافر است.
معناى شرك: هر معصيتى است كه شخص، از سر اعتقاد، با آن، خدا را نافرمانى كند. چنين شخصى مشرك است، خواه آن معصيت، خرد باشد يا بزرگ. در هر حال، او مشرك است.
معناى گم راهى: جهل به وظيفه و تكليف است؛ يعنى اين كه شخصى يكى از طاعت هاى بزرگ را كه بنده جز با انجام دادن آن سزاوار ايمان نيست، پس از آمدن بيان و اقامه دليل در باره آن، ترك گويد كه در اين صورت، ترك آن طاعت از سوى او، از سرِ انكار آن و اعتقاد به انكار و نفى آن نيست؛ بلكه از روى سستى و غفلت و سرگرم شدن به كار ديگرى، آن را ترك كرده است. چنين كسى گم راه است و از راه ايمان منحرف گشته، و ندانسته از راه خارج شده است و تا زمانى كه بر اين وصفى باشد كه گفتيم، سزامند نام و حقيقت گم راهى است. بنا بر اين، اگر انسان از سر نفى و استخفاف (خوارشمارى) و حقير دانستن، به يكى از گونه هاى نافرمانى گرويد، كافر است و اگر از سر تأويل و تقليد و گردن نهان و پذيرفتن عقيده نياكان و گذشتگان بدان گرويد و آن را كيش خود گرفت، مشرك است. كسى كه در گم راهى است، ديرى نمى پايد كه به يكى از اين دو كه وصفش كرديم، مى گرايد.
معناى فسق: هر گناهى از گناهان بزرگ است كه شخص، از روى لذّتجويى و شهوت و چيره آمدن هوس، آن را انجام دهد يا به آن وارد شود. اين، فسق است و مرتكب آن، فاسق است و از جهت فسقش، از ايمان خارج است. پس اگر بر اين فسق بپايد، تا به حدّ تحقير نمودن و استخفاف [دين و احكام آن] رسد، به جهت تحقير و استخفافش، كفر او لازم مى آيد.
و معناى ارتكاب گناهان كبيره كه به سبب آنها ايمان شخص تباه مى شود، اين است كه در گناهان كبيره فرو رود؛ امّا نه از سر انكار يا اعتقاد يا لذّتجويى و شهوت؛ بلكه از روى تندى و خشم، بسيار تهمت بزند و ناسزا بگويد و بكُشد و مال مردم را بگيرد و حقوق را نپردازد و ديگر گناهان كبيره اى را انجام دهد كه شخص، آنها را با انگيزه اى غير از لذّت، انجام مى دهد، از جمله: سوگندهاى دروغ و گرفتن ربا و مانند اينها كه هر كس آنها را انجام دهد، از روى لذّتجويى انجام نمى دهد، و شرابخوارى و زنا و لهو. انجام دهنده همه اين كارها، ايمان خود را تباه كرده و از آن خارج شده است، از آن جهت كه با اين انگيزه مرتكب كبيره شده است؛ ولى مشرك و كافر و گم راه نيست؛ بلكه جاهل است و به وصفى كه گفتيم، از روى نادانى انجام داده است. و اگر با هوش به يكى از اقسام مرتكبانى كه شرح داديم، بگرايد، از صنف او خواهد بود».
1 / 4: الفَرقُ بَينَ الإِيمانِ وَاليَقينِ
1 / 4: تفاوت ايمان و يقين
68. مشكاة الأنوار: سَأَلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام فَقالَ لَهُما: ما بَينَ الإِيمانِ وَاليَقينِ؟ فَسَكَتا، فَقالَ لِلحَسَنِ: أجِب يا أبا مُحَمَّدٍ! قالَ: بَينَهُما شِبرٌ. قالَ: وكَيفَ ذاكَ؟ قالَ: لِأَنَّ الإِيمانَ ما سَمِعناهُ بِآذانِنا وصَدَّقناهُ بِقُلوبِنا، وَاليَقينَ ما أبصَرناهُ بِأَعيُنِنا وَاستَدلَلنا بهِ عَلى ما غابَ عَنّا. [۱۴۷]
68. مشكاة الأنوار: امير مؤمنان عليه السلام از حسن و حسين عليهماالسلام سؤال كرد: «فرق ميان ايمان و يقين چيست؟ ».
آن دو، خاموش ماندند. ايشان به حسن عليه السلام فرمود: «جواب بده، اى ابو محمّد!».
حسن عليه السلام گفت: فرقشان يك وجب است.
فرمود: «چگونه؟ ».
گفت: چون ايمان، آن است كه با گوش هاى خود بشنويم و با دل هايمان تصديقش كنيم، و يقين، آن است كه با چشمان خود ببينيم و به وسيله آن، به آنچه از ما پنهان است، پى ببريم.
1 / 5: حَقيقَةُ الإِيمانِ وعَلائِمُهُ
1 / 5: حقيقت ايمان و نشانه هاى آن
69. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لِكُلِّ شَيءٍ حَقيقَةٌ وما بَلَغَ عَبدٌ حَقيقَةَ الإِيمانِ حَتّى يَعلَمَ أنَّ ما أصابَهُ لَم يَكُن لِيُخطِئَهُ، وما أخطَأَهُ لَم يَكُن لِيُصيبَهُ. [۱۴۸]
69. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر چيزى حقيقتى دارد، و هيچ بنده اى به حقيقت ايمان نمى رسد، مگر آن گاه كه معتقد باشد آنچه به او رسيده، نمى شد كه نرسد، و آنچه به او نرسيده، امكان نداشته است كه برسد.
70. الإمام الباقر عليه السلام: لا يَستَكمِلُ عَبدٌ حَقيقَةَ الإيمانِ حَتّى يَكونَ فيهِ خِصالٌ ثَلاثٌ: التَّفَقُّهُ فِي الدّينِ، وحُسنُ التَّقديرِ فِي المَعيشَةِ وَالصَّبرُ عَلَى الرَّزايا. [۱۴۹]
70. امام باقر عليه السلام: هيچ بنده اى كاملاً به حقيقت ايمان نمى رسد، مگر آن كه سه خصلت در او باشد: فهم در دين، حسن تدبير در معيشت، و شكيبايى در برابر مصائب.
71. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ثَلاثٌ مِن حَقائِقِ الإِيمانِ: الإِنفاقُ مِنَ الإِقتارِ، وإنصافُكَ النّاسَ مِن نَفسِكَ، وبَذلُ العِلمِ لِلمُتَعَلِّمِ. [۱۵۰]
71. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سه چيز از [نشانه هاى] ايمانِ راستين است: انفاق كردن در تنگ دستى، انصاف داشتن با مردم، و آموختن علم به طالب علم.
72. عنه صلى الله عليه و آله: ثَلاثٌ مِنَ الإِيمانِ: الإِنفاقُ مِنَ الإِقتارِ، وبَذلُ السَّلامِ لِلعالِمِ، وَالإِنصافُ مِن نَفسِهِ. [۱۵۱]
72. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سه چيز از ايمان است: انفاق كردن در تنگ دستى، سلام كردن به همگان، و انصاف داشتن.
73. عنه صلى الله عليه و آله: مَن لَم يَأنَف مِن ثَلاثٍ فَهُوَ مُؤمِنٌ حَقّا: خِدمَةِ العِيالِ، وَالجُلوسِ مَعَ الفُقَراءِ، وَالأَكلِ مَعَ خادِمِهِ، هذِهِ الأَفعالُ مِن عَلاماتِ المُؤمِنينَ الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللّهُ في كِتابِهِ «أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» [۱۵۲]. [۱۵۳]
73. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس از سه كار عار نداشته باشد، او مؤمن حقيقى است: خدمت كردن به خانواده، نشستن با تهى دستان، و غذا خوردن با خدمتكارش. اين كارها از نشانه هاى مؤمنانى است كه خداوند در كتابش آنها را چنين وصف فرموده است: «آنان، همان مؤمنان حقيقى اند».
74. عنه صلى الله عليه و آله: سَبعَةٌ مَن كُنَّ فيهِ فَقَدِ استَكمَلَ حَقيقَةَ الإِيمانِ وأبوابُ الجَنَّةِ مُفَتَّحَةٌ لَهُ: مَن أسبَغَ وُضوءَهُ، وأحسَنَ صَلاتَهُ، وأدّى زَكاةَ مالِهِ، وكَفَّ غَضَبَهُ، وسَجَنَ لِسانَهُ، وَاستَغفَرَ لِذَنبِهِ، وأدَّى النَّصيحَةَ لِأَهلِ بَيتِ نَبِيِّهِ. [۱۵۴]
74. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هفت چيز است كه در هر كس وجود داشته باشد، آن كس حقيقت ايمان را كامل كرده است و درهاى بهشت به رويش بازند: كسى كه وضويش را شاداب بگيرد، نمازش را نيكو به جا آورد، زكات مالش را بپردازد، خشم خود را نگه دارد، زبانش را به بند كشد، براى گناهش آمرزش بطلبد، و با خانواده پيامبرش خالص و يك دل باشد.
75. عنه صلى الله عليه و آله: سِتٌّ مَن كُنَّ فيهِ كانَ مُؤمِنا حَقّا: إسباغُ الوُضوءِ، ومُبادَرَةُ الصَّلاةِ في يَومِ دَجنٍ [۱۵۵]، وكَثرَةُ الصَّومِ في شِدَّةِ الحَرِّ، وقَتلُ الأَعداءِ بِالسَّيفِ، وَالصَّبرُ عَلَى المُصيبَةِ، وتَركُ المِراءِ وإن كُنتَ مُحِقّا. [۱۵۶]
75. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: شش چيز است كه هر كس داراى آنها باشد، مؤمن حقيقى است: شاداب وضو گرفتن، شتافتن براى نماز در روز ابرى و بسيار بارانى، بسيار روزه داشتن در گرماى سخت، كشتن دشمنان با شمشير، شكيبايى در برابر مصيبت، و ترك مجادله اگر چه حق با تو باشد.
76. الإمام الباقر عليه السلام: بَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في بَعضِ أسفارِهِ إذ لَقِيَهُ رَكبٌ، فَقالوا: السَّلامُ عَلَيكَ يا رَسولَ اللّهِ، فَقالَ: ما أنتُم؟ فَقالوا: نَحنُ مُؤمِنونَ يا رَسولَ اللّهِ، قالَ: فَما حَقيقَةُ إيمانِكُم؟ قالوا: الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ وَالتَّفويضُ إلَى اللّهِ وَالتَّسليمُ لِأَمرِ اللّهِ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: عُلَماءُ حُكَماءُ كادوا أن يَكونوا مِنَ الحِكمَةِ أنبِياءَ، فَإِن كُنتُم صادِقينَ فَلا تَبنوا ما لا تَسكُنونَ، ولا تَجمَعوا ما لا تَأكُلونَ، وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذي إلَيهِ تُرجَعونَ. [۱۵۷]
76. امام باقر عليه السلام: پيامبر صلى الله عليه و آله در يكى از سفرهايش بود كه كاروانى به ايشان برخوردند و به پيامبر صلى الله عليه و آله سلام كردند. پيامبر خدا فرمود: «شما كيستيد؟ ».
گفتند: ما مؤمن هستيم، اى پيامبر خدا!
فرمود: «حقيقت ايمان شما چيست؟ ».
گفتند: خشنودى به قضاى خدا، و واگذارىِ [كارهايمان] به خدا، و گردن نهادن به فرمان خدا.
پيامبر خدا [در وصف آنان] فرمود: «دانشمندانى فرزانه كه نزديك است از فرزانگى، پيامبر شوند! اگر راست مى گوييد، پس خانه اى نسازيد كه در آن ساكن نمى شويد، و گرد مياوريد آنچه را كه نمى خوريد، و از خدايى كه به سويش باز مى گرديد، پروا كنيد».
77. الإمام الكاظم عليه السلام: رَفَعَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَومٌ في بَعضِ غَزَواتِهِ فَقالَ: مَنِ القَومُ؟ فَقالوا: مُؤمِنونَ يا رَسولَ اللّهِ، قالَ: وما بَلَغَ مِن إيمانِكُم؟ قالوا: الصَّبرُ عِندَ البَلاءِ، وَالشُّكرُ عِندَ الرَّخاءِ، وَالرِّضا بِالقَضاءِ. فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: حُلَماءُ عُلَماءُ كادوا مِنَ الفِقهِ أن يَكونوا أنبِياءَ، إن كُنتُم كَما تَصِفونَ فَلا تَبنوا ما لا تَسكُنونَ، ولا تَجمَعوا ما لا تَأكُلونَ وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذي إلَيهِ تُرجَعونَ. [۱۵۸]
77. امام كاظم عليه السلام: در يكى از جنگ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله، گروهى نزد ايشان آمدند. پيامبر خدا پرسيد: «آقايان كيستند؟ ».
گفتند: جمعى مؤمن، اى پيامبر خدا!
فرمود: «نشانه ايمانتان چيست؟».
گفتند: شكيبايى در گرفتارى، سپاس گزارى در برخوردارى، و خرسندى به قضا[ى الهى].
پيامبر خدا [در وصف آنان] فرمود: «خردمندانى دانا كه از [شدّت] دانايى، نزديك است كه پيامبر باشند! اگر راست مى گوييد، پس مسازيد آنچه را كه در آن ساكن نمى شويد، و گرد مياوريد آنچه را كه نمى خوريد، و از خدايى كه به سوى او باز مى گرديد، پروا بداريد».
78. دعائم الإسلام: عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَّهُ مَرَّ عَلى قَومٍ مِنَ الأَنصارِ وهُم في بَيتٍ فَسَلَّمَ عَلَيهِم ووَقَفَ فَقالَ: كَيفَ أنتُم؟ فَقالوا: إنّا مُؤمِنونَ يا رَسولَ اللّهِ، قالَ: أفَمَعَكُم بُرهانُ ذلِكَ؟ قالوا: نَعَم، قالَ: هاتوا، قالوا: نَشكُرُ اللّهَ فِي الرَّخاءِ، ونَصبِرُ عَلَى البَلاءِ، ونَرضى بِالقَضاءِ، قالَ: أنتُم إذا أنتُم. [۱۵۹]
78. دعائم الإسلام: نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر گروهى از انصار گذشت كه در اتاقى جمع بودند. به آنان سلام گفت و ايستاد و فرمود: «شما چگونه ايد؟ ».
گفتند: مؤمن، اى پيامبر خدا!
فرمود: «آيا براى سخن خود، دليلى هم داريد؟».
گفتند: آرى.
فرمود: «بگوييد».
گفتند: خداوند را در هنگام برخوردارى، سپاس مى گوييم و در گرفتارى، شكيب مى ورزيم و به قضا[ى الهى] خرسنديم.
پيامبر خدا فرمود: «در اين صورت، چنانيد كه گفتيد».
79. تنبيه الخواطر: قيلَ: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَرَّ بِقَومٍ فَقالَ لَهُم: ما أنتُم؟ فَقالوا: مُؤمِنونَ، فَقالَ: ما عَلامَةُ إيمانِكُم؟ قالوا: نَصبِرُ عَلَى البَلاءِ ونَشكُرُ عِندَ الرَّخاءِ ونَرضى بِمَواقِعِ القَضاءِ، فَقالَ: مُؤمِنونَ بِرَبِّ الكَعبَةِ. [۱۶۰]
79. تنبيه الخواطر: آورده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر گروهى گذشت و به آنان فرمود: «شما كيستيد؟».
گفتند: جمعى مؤمن.
فرمود: «نشانه ايمانتان چيست؟».
گفتند: بر گرفتارى مى شكيبيم، در برخوردارى سپاس مى گزاريم، و به قضا خرسنديم.
پيامبر خدا فرمود: «به خداى كعبه سوگند كه مؤمنيد».
80. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا يُؤمِنُ العَبدُ الإِيمانَ كُلَّهُ حَتّى يَترُكَ الكَذِبَ مِنَ المُزاحَةِ، ويَترُكَ المِراءَ وإن كانَ صادِقا. [۱۶۱]
80. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بنده، مؤمن كامل نيست، مگر آن گاه كه حتّى به شوخى دروغ نگويد، و مجادله نكند، اگر چه حق با او باشد.
81. عنه صلى الله عليه و آله: لا يَبلُغُ العَبدُ صَريحَ الإِيمانِ حَتّى يَترُكَ الكَذِبَ فِي المِزاحِ وحَتّى يَترُكَ المِراءَ وهُوَ مُحِقٌّ. [۱۶۲]
81. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بنده به ايمان ناب نمى رسد، تا آن كه دروغ گفتن [حتّى] به شوخى را ترك گويد، و تا آن كه مجادله را، با آن كه حق با اوست، ترك گويد.
82. الإمام الصادق عليه السلام: إنّا لا نَعُدُّ الرَّجُلَ مُؤمِنا حَتّى يَكونَ بِجَميعِ أمرِنا مُتَّبِعا مُريدا، ألا وإنَّ مِنِ اتِّباعِ أمرِنا وإرادَتِهِ الوَرَعَ، فَتَزَيَّنوا بِهِ يَرحَمكُمُ اللّهُ، وكَبِّدوا [۱۶۳] أعداءَنا بِهِ يَنعَشكُمُ اللّهُ. [۱۶۴]
82. امام صادق عليه السلام: ما مرد را مؤمن نمى شماريم، مگر آن كه در همه امور ما، پيرو و مريد باشد. بدانيد كه از نشانه هاى پيروى از امور ما و ارادت به آنها، پارسايى است. پس بدان آراسته شويد ـ خدايتان رحمت كناد ـ و [با اين كار،] دشمنان ما را به رنج افكنيد. خدايتان قوّت دهاد!
83. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا يُؤمِنُ أحَدُكُم حَتّى أكونَ أحَبَّ إلَيهِ مِن والِدِهِ ووَلَدِهِ وَالنّاسِ أجمَعينَ. [۱۶۵]
83. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ يك از شما مؤمن نيست، مگر آن گاه كه من نزد او محبوب تر از پدرش و فرزندش و همه مردمان باشم.
84. عنه صلى الله عليه و آله: لا يُؤمِنُ عَبدٌ حَتّى أكونَ أحَبَّ إلَيهِ مِن نَفسِهِ، وتَكونَ عِترَتي أحَبَّ إلَيهِ مِن عِترَتِهِ، ويَكونَ أهلي أحَبَّ إلَيهِ مِن أهلِهِ، وتَكونَ ذاتي أحَبَّ إلَيهِ مِن ذاتِهِ. [۱۶۶]
84. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ بنده اى مؤمن نيست، مگر آن كه مرا از خودش دوست تر بدارد، و خاندانم را از خاندان خودش دوست تر بدارد، و بستگان مرا از بستگان خودش دوست تر بدارد، و جان مرا از جان خودش دوست تر بدارد.
85. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّ مِن حَقيقَةِ الإِيمانِ أن يُؤثِرَ العَبدُ الصِّدقَ حَتّى نَفَرَ عَنِ الكَذِبِ حَيثُ يَنفَعُ، ولا يَعدُ المَرءُ بِمَقالَتِهِ عِلمَهُ. [۱۶۷]
85. امام على عليه السلام: از [نشانه هاى] ايمان راستين، اين است كه [همواره] بنده، راستگويى را برگزيند و از دروغ، حتّى اگر به نفع او باشد، بگريزد، و [ديگر، اين كه] انسان گفتارش را از دانشش فراتر نبرد.
86. عنه عليه السلام: الإِيمانُ [۱۶۸] أن تُؤثِرَ الصِّدقَ حَيثُ يَضُرُّك، عَلَى الكَذِبِ حَيثُ يَنفَعُكَ، وألّا يَكونَ في حَديثِكَ فَضلٌ عَن عَمَلِكَ وأن تَتَّقِيَ اللّهَ في حَديثِ غَيرِكَ. [۱۶۹]
86. امام على عليه السلام: ايمان، آن است كه راستگويى را [حتّى] آن جا كه به زيان توست، بر دروغ [حتّى] آن جا كه به سود توست، ترجيح دهى و در گفتارت، فزونى بر كردارت نباشد و در سخن گفتن از ديگران، از خدا پروا بدارى.
87. الإمام الباقر عليه السلام: مَن دَخَلَ قَلبَهُ خالِصُ حَقيقَةِ الإِيمانِ شَغَلَ عَمّا فِي الدُّنيا مِن زينَتِها... إنَّ المُؤمِنَ لا يَنبَغي لَهُ أن يَركَنَ ويَطمَئِنَّ إلى زَهرَةِ الحَياةِ الدُّنيا. [۱۷۰]
87. امام باقر عليه السلام: هر كس حقيقت ناب ايمان به قلبش وارد شود، از زر و زيور دنيا دل بر مى كَند.… براى مؤمن سزاوار نيست كه به زرق و برق زندگىِ دنيا بگرايد و بدان دل خوش كند.
88. الإمام الصادق عليه السلام: لا يَبلُغُ أحَدُكُم حَقيقَةَ الإِيمانِ حَتّى يُحِبَّ أبعَدَ الخَلقِ مِنهُ فِي اللّهِ ويُبغِضَ أقرَبَ الخَلقِ مِنهُ فِي اللّهِ. [۱۷۱]
88. امام صادق عليه السلام: هيچ يك از شما به حقيقت ايمان نمى رسد، مگر آن كه دورترين كس از خود را براى خدا دوست بدارد، و نزديك ترين كس به خود را براى خدا دشمن بدارد.
89. عنه عليه السلام: إنَّ مِن حَقيقَةِ الإِيمانِ أن تُؤثِرَ الحَقَّ وإن ضَرَّكَ، عَلَى الباطِلِ وإن نَفَعَكَ، وأن لا تَجوزَ مَنطِقُكَ عِلمَكَ. [۱۷۲]
89. امام صادق عليه السلام: از نشانه هاى ايمان حقيقى، آن است كه حق را ـ هر چند به زيان تو باشد ـ بر باطل ـ اگر چه به سود تو باشد، ـ ترجيح دهى و اين كه گفتارت از دانشت فراتر نرود.
90. عنه عليه السلام: اِعلَموا أنَّهُ لَن يُؤمِنَ عَبدٌ مِن عَبيدِهِ حَتّى يَرضى عَنِ اللّهِ فيما صَنَعَ اللّهُ إلَيهِ وصَنَعَ بِهِ عَلى ما أحَبَّ وكَرِهَ. [۱۷۳]
90. امام صادق عليه السلام: بدانيد كه هيچ بنده اى از بندگان او ايمان نياورده است، مگر آن كه از خداوند در كارى كه به او و با او كرده است ـ خوشايندش باشد يا ناخوشايندش ـ، خشنود باشد.
91. عنه عليه السلام: لا يَمحَضُ رَجُلٌ الإِيمانَ بِاللّهِ حَتّى يَكونَ اللّهُ أحَبَّ إلَيهِ مِن نَفسِهِ وأبيهِ واُمِّهِ ووَلَدِهِ وأهلِهِ ومالِهِ ومِنَ النّاسِ كُلِّهِم. [۱۷۴]
91. امام صادق عليه السلام: هيچ كس ايمانش به خدا خالص نمى گردد، مگر آن كه خداوند در نزد او از خودش و پدرش و مادرش و زن و فرزندش و اموالش و از همه مردم، محبوب تر باشد.
92. عيسى عليه السلام: لا يَجِدُ العَبدُ حَقيقَةَ الإِيمانِ حَتّى لا يُحِبَّ أن يُحمَدَ عَلى عِبادَةِ اللّهِ عز و جل. [۱۷۵]
92. عيسى عليه السلام: بنده به حقيقت ايمان نمى رسد، مگر آن گاه كه دوست نداشته باشد به سبب عبادت خداوند عز و جل، او را بستايند.
1 / 6: مِلاكُ الإِيمانِ
1 / 6: پايه ايمان
93. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الصَّبرُ نِصفُ الإِيمانِ، وَاليَقينُ الإِيمانُ كُلُّهُ. [۱۷۶]
93. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: شكيبايى، نيمى از ايمان است و يقين، همه ايمان.
94. الإمام عليّ عليه السلام: مِلاكُ الإِيمانِ حُسنُ الإِيقانِ. [۱۷۷]
94. امام على عليه السلام: بُنياد ايمان، يقينِ شايسته است.
95. عنه عليه السلام: يَحتاجُ الإِيمانُ إلَى الإِيقانِ. [۱۷۸]
95. امام على عليه السلام: ايمان، نيازمند به يقين است.
1 / 7: نِظامُ الإِيمانِ
1 / 7: رشته ايمان
96. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ في عَشَرَةٍ: المَعرِفَةِ وَالطّاعَةِ وَالعِلمِ وَالعَمَلِ وَالوَرَعِ وَالاِجتِهادِ وَالصَّبرِ وَاليَقينِ وَالرِّضا وَالتَّسليمِ، فَأَيَّها فَقَدَ صاحِبُهُ بَطَلَ نِظامُهُ. [۱۷۹]
96. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان در ده چيز است: شناخت، فرمانبرى، علم، عمل، پارسايى، سختكوشى، شكيبايى، يقين، خشنودى، و سرسپردگى. هر يك از اينها را كه صاحب ايمان از دست دهد، رشته ايمانش از هم مى گسلد.
1 / 8: أصلُ الإِيمانِ
1 / 8: ريشه ايمان
97. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ثَلاثَةٌ مِن أصلِ الإِيمانِ: الكَفُّ عَمَّن قالَ: لا إلهَ إلَا اللّهُ ولا تُكَفِّرهُ بِذَنبٍ ولا تُخرِجهُ مِنَ الإِسلامِ بِعَمَلٍ، وَالجِهادُ ماضٍ مُنذُ بَعَثَنِيَ اللّهُ إلى أن يُقاتِلَ آخِرُ اُمَّتِي الدَّجّالَ لا يُبطِلُهُ جَورُ جائِرٍ ولا عَدلُ عادِلٍ، وَالإِيمانُ بِالأَقدارِ. [۱۸۰]
97. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سه چيز از اصول ايمان است: خوددارى از [كشتن] كسى كه گفته است: «لا إله إلّا اللّه» و اين كه او را به سبب گناهى كافر نشمارى و بر اثر كارى، از اسلام بيرونش ندانى، و [دوم] جهاد كه از وقتى خداوند عز و جل مرا بر انگيخت، تا زمانى كه آخرين افراد امّت من با دجّال بجنگند، بر قرار خواهد بود و ستمِ ستمگر و دادِ دادگر، آن را از جريان نمى اندازد، و [سوم] ايمان داشتن به مقدّرات.
98. الإمام عليّ عليه السلام: الإِيمانُ شَجَرَةٌ، أصلُهَا اليَقينُ، وفَرعُهَا التُّقى، ونورُهَا الحَياءُ، وثَمَرُهَا السَّخاءُ. [۱۸۱]
98. امام على عليه السلام: ايمان، درختى است كه ريشه اش يقين است و شاخه اش تقوا و شكوفه اش حيا و ميوه اش سخاوت.
99. عنه عليه السلام: أصلُ الإِيمانِ حُسنُ التَّسليمِ لِأَمرِ اللّهِ. [۱۸۲]
99. امام على عليه السلام: ريشه ايمان، گردن نهادنِ كامل در برابر فرمان خداست.
1 / 9: دَعائِمُ الإِيمانِ
1 / 9: ستون هاى ايمان
100. الإمام عليّ عليه السلام: الإِيمانُ لَهُ أركانٌ أربَعَةٌ: التَّوَكُّلُ عَلَى اللّهِ، وتَفويضُ الأَمرِ إلَى اللّهِ، وَالرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ، وَالتَّسليمُ لِأَمرِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ. [۱۸۳]
100. امام على عليه السلام: ايمان، چهار ركن دارد: توكّل بر خدا، سپردن كار به خدا، خشنودى به قضاى خدا، و سر سپردن به فرمان خداوند عز و جل.
101. عنه عليه السلام: حُسنُ العَفافِ وَالرِّضا بِالكَفافِ مِن دَعائِمِ الإِيمانِ. [۱۸۴]
101. امام على عليه السلام: خويشتندارىِ دُرست، و خرسندى به مقدارِ كفاف [از روزى]، از ستون هاى ايمان اند.
102. الإمام الباقر عليه السلام: سُئِلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام عَنِ الإِيمانِ فَقالَ: إنَّ اللّهَ عز و جل جَعَلَ الإِيمانَ عَلى أربَعِ دَعائِمَ: عَلَى الصَّبرِ وَاليَقينِ وَالعَدلِ وَالجِهادِ.
فَالصَّبرُ مِن ذلِكَ عَلى أربَعِ شُعَبٍ: عَلَى الشَّوقِ وَالإِشفاقِ وَالزُّهدِ وَالتَّرَقُّبِ، فَمَنِ اشتاقَ إلَى الجَنَّةِ سَلا عَنِ الشَّهَواتِ، ومَن أشفَقَ مِنَ النّارِ رَجَعَ عَنِ المُحَرَّماتِ، ومَن زَهِدَ فِي الدُّنيا هانَت عَلَيهِ المُصيباتُ، ومَن راقَبَ المَوتَ سارَعَ إلَى الخَيراتِ.
وَاليَقينُ عَلى أربَعِ شُعَبٍ: تَبصِرَةِ الفِطنَةِ وتَأَوُّلِ الحِكمَةِ ومَعرِفَةِ العِبرَةِ وسُنَّةِ الأَوَّلينَ، فَمَن أبصَرَ الفِطنَةَ عَرَفَ الحِكمَةَ، ومَن تَأَوَّلَ الحِكمَةَ عَرَفَ العِبرَةَ، ومَن عَرَفَ العِبرَةَ عَرَفَ السُّنَّةَ، ومَن عَرَفَ السُّنَّةَ فَكَأَنَّما كانَ مَعَ الأَوَّلينَ وَاهتَدى إلَى الَّتي هِيَ أقوَمُ ونَظَرَ إلى مَن نَجا بِما نَجا ومَن هَلَكَ بِما هَلَكَ، وإنَّما أهلَكَ اللّهُ مَن أهلَكَ بِمَعصِيَتِهِ وأنجى مَن أنجى بِطاعَتِهِ.
وَالعَدلُ عَلى أربَعِ شُعَبٍ: غامِضِ الفَهمِ وغَمرِ العِلمِ وزُهرَةِ الحُكمِ ورَوضَةِ الحِلمِ، فَمَن فَهِمَ فَسَّرَ جَميعَ العِلمِ، ومَن عَلِمَ عَرَفَ شَرائِعَ الحُكمِ، ومَن حَلُمَ لَم يُفَرِّط في أمرِهِ وعاشَ فِي النّاسِ حَميدا.
وَالجِهادُ عَلى أربَعِ شُعَبٍ: عَلَى الأَمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنكَرِ وَالصِّدقِ فِي المَواطِنِ وشَنَآنِ [۱۸۵] الفاسِقينَ، فَمَن أمَرَ بِالمَعروفِ شَدَّ ظَهرَ المُؤمِنِ، ومَن نَهى عَنِ المُنكَرِ أرغَمَ أنفَ المُنافِقِ وأمِنَ كَيدَهُ، ومَن صَدَقَ فِي المَواطِنِ قَضَى الَّذي عَلَيهِ، ومَن شَنِئَ الفاسِقينَ غَضِبَ للّهِِ، ومَن غَضِبَ للّهِِ غَضِبَ اللّهُ لَهُ، فَذلِكَ الإِيمانُ ودَعائِمُهُ وشُعَبُهُ. [۱۸۶]
102. امام باقر عليه السلام: از امير مؤمنان عليه السلام درباره ايمان پرسيده شد. فرمود: «خداى عز و جل ايمان را بر چهار ستون نهاد: بر شكيب و يقين و داد و جهاد.
شكيب، بر چهار شاخه است: اشتياق و بيم و زهد و چشم به راهى. هر كه مشتاق بهشت باشد، هوس ها را از ياد مى بَرَد. هر كه از دوزخ بيمناك باشد، از حرام ها دست مى شويد. هر كه به دنيا بى رغبت باشد، مصائب بر او آسان مى شود. هر كه چشم به راه مرگ باشد، به انجام دادن كارهاى نيك مى شتابد.
يقين، بر چهار شاخه است: نگاه هوشمندانه، دريافت حكمت، شناخت عبرت، و [شناخت] روش پيشينيان. آن كه هوشمندانه ببيند، حكمت را مى شناسد و آن كه حكمت را در يابد، عبرت ها را مى شناسد و آن كه عبرت شناس باشد، روش پيشينيان را مى شناسد و آن كه روش پيشينيان را بشناسد، گويا با پيشينيان بوده و به راه درست تر پى برده و آنان را كه رهيده اند و علّت رهيدنشان را و آنان را كه نابود شدنده اند و علّت نابودى شان را ديده است، و [مى داند كه] خداوند، آنان را كه نابود كرد، در واقع، به سبب نافرمانى شان نابود كرد و آنان را كه نجات داد، در واقع، به سبب فرمان بردارى شان نجات داد.
داد بر چهار شاخه است: فهم عميق، فزونىِ دانش، شكوفه داورى و بُستان بردبارى. آن كه بفهمد، همه دانش را تفسير مى كند و آن كه بداند، آبشخورهاى حُكم را مى شناسد و آن كه بردبارى نمايد، در كار خود، كندى نمى ورزد و در ميان مردم، خوش نام زندگى مى كند.
و جهاد بر چهار شاخه است: بر توصيه كردن به خوبى ها، و نهى كردن از بدى ها، و پايدارى در آوردگاه ها، و دشمنى با بدكاران. هر كه به خوبى ها فرمان دهد، مؤمن را پشتيبانى كرده است. هر كه از بدى ها باز دارد، بينىِ منافق را به خاك ماليده و از نيرنگ او در امان مانده است. هر كه در آوردگاه ها پايدارى كند، وظيفه اش را به جا آورده است و هر كه با بدكاران دشمنى ورزد، به خاطر خدا خشم گرفته و آن كه براى خدا خشم گيرد، خداوند به خاطر او خشم مى گيرد.
اين است ايمان و ستون ها و شاخه هاى آن».
1 / 10: ذِروَةُ الإِيمانِ
1 / 10: قلّه ايمان
103. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ عيسَى بنَ مَريَمَ عليه السلام قالَ: ... إنّي لَأَجِدُ في كِتابِ اللّهِ المُنزَلِ الَّذي أنزَلَ اللّهُ فِي الإِنجيلِ: ... وخُلِقَ النَّهارُ لِتُؤَدّى فيهِ الصَّلاةُ المَفروضَةُ... وأن تَأمُروا بِمَعروفٍ وتَنهَوا عَن مُنكَرٍ، فَهُوَ ذِروَةُ الإِيمانِ وقِوامُ الدّينِ. [۱۸۷]
103. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: عيسى بن مريم عليه السلام گفت: ... من در كتاب آسمانىِ خدا كه خداوند در انجيل فرو فرستاده است، چنين مى يابم: «... و روز آفريده شد تا نماز واجب، در آن گزارده شود... و به نيكى فرمان دهيد و از بدى نهى كنيد، كه اين، قلّه ايمان و جان مايه دين است».
1 / 11: حُدودُ الإِيمانِ
1 / 11: مرزهاى ايمان
104. الكافي عن عجلان أبي صالح: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: أوقِفني عَلى حُدودِ الإِيمانِ، فَقالَ: شَهادَةُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ، وَالإِقرارُ بِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ اللّهِ، وصَلاةُ الخَمسِ، وأداءُ الزَّكاةِ، وصَومُ شَهرِ رَمَضانَ، وحَجُّ البَيتِ، ووِلايَةُ وَلِيِّنا، وعَداوَةُ عَدُوِّنا، وَالدُّخولُ مَعَ الصّادِقينَ. [۱۸۸]
104. الكافى ـ به نقل از عجلان ابو صالح ـ:به امام صادق عليه السلام گفتم: مرا بر مرزهاى ايمان، آگاه گردان.
فرمود: «گواهى دادن به اين كه معبودى جز خداوند يگانه نيست و محمّد، فرستاده خداست و اقرار كردن به آنچه از نزد خدا آورده، و [خواندنِ] نمازهاى پنجگانه، پرداخت زكات، روزه ماه رمضان، حجّ خانه [خدا]، دوستى با دوست ما و دشمنى با دشمن ما، و بودن با راستان».
1 / 12: كُنوزُ الإِيمانِ
1 / 12: گنج هاى ايمان
105. الإمام عليّ عليه السلام: ثَلاثٌ مِن كُنوزِ الإِيمانِ: كِتمانُ المُصيبَةِ، وَالصَّدَقَةُ، وَالمَرَضُ. [۱۸۹]
105. امام على عليه السلام: سه چيز از گنج هاى ايمان است: پنهان داشتن مصيبت و صدقه و بيمارى.
106. عنه عليه السلام ـ فيما أوصَى ابنَهُ الإِمامَ الحُسَينَ عليه السلام ـ: مِن كُنوزِ الإِيمانِ الصَّبرُ عَلَى المَصائِبِ. [۱۹۰]
106. امام على عليه السلام ـ در سفارش به فرزندش امام حسين عليه السلام ـ: شكيبايى در برابر مصائب، از گنج هاى ايمان است.
1 / 13: أبوابُ الإِيمانِ
1 / 13: درهاى ايمان
107. الإمام عليّ عليه السلام: إنِّي الفاروقُ الأَكبَرُ... وبابُ الإِيمانِ. [۱۹۱]
107. امام على عليه السلام: من جدا كننده بزرگ [حق از باطل]... و درِ ايمان هستم.
108. عنه عليه السلام ـ في وَصفِ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ـ: فَهُم خاصَّةُ اللّهِ وخالِصَتُهُ، وسِرُّ الدَّيّانِ وكَلِمَتُهُ، وبابُ الإِيمانِ وكَعبَتُهُ. [۱۹۲]
108. امام على عليه السلام ـ در وصف خاندان محمّد عليهم السلام ـ: آنان خاصّان خدا و گزيدگان اويند، و راز خداوندِ سزا دهنده و رمز اويند، و درِ ايمان و كعبه آن اند.
109. الإمام الباقر والإمام الصادق عليهماالسلام ـ فِي الزِّيارَةِ الجامِعَةِ ـ: السَّلامُ عَلَيكُم أئِمَّةَ المُؤمِنينَ وسادَةَ المُتَّقينَ... وشُرَكاءَ القُرآنِ ومَنهَجَ الإِيمانِ... يا حُجَّةَ اللّهِ لَقَد اُرضِعتَ بِثَديِ الإِيمانِ، وفُطِمتَ بِنورِ الإِسلامِ. [۱۹۳]
109. امام باقر و امام صادق عليهماالسلام ـ در زيارت جامعه ـ: درود بر شما پيشوايان اهل ايمان و مهتران پرواپيشگان... و انبازان قرآن و راه روشن ايمان!... اى حجّت خدا! تو از پستان ايمان، شير نوشانده شدى و با نور اسلام، از شير گرفته شدى.
110. الإمام الهادي عليه السلام ـ فِي الزِّيارَةِ الجامِعَةِ الكَبيرَةِ ـ: السَّلامُ عَلَيكُم يا أهلَ بَيتِ النُّبُوَّةِ، ومَوضِعَ الرِّسالَةِ، ومُختَلَفَ [۱۹۴] المَلائِكَةِ، ومَهبِطَ الوَحيِ، ومَعدِنَ الرَّحمَةِ، وخُزّانَ العِلمِ، ومُنتَهَى الحِلمِ، واُصولَ الكَرَمِ، وقادَةَ الاُمَمِ، وأولِياءَ النِّعَمِ، وعَناصِرَ الأَبرارِ، ودَعائِمَ الأَخيارِ، وساسَةَ العِبادِ، وأركانَ البِلادِ، وأبوابَ الإِيمانِ، واُمَناءَ الرَّحمنِ، وسُلالَةَ النَّبِيّينَ، وصَفوَةَ المُرسَلينَ، وعِترَةَ خِيَرَةِ رَبِّ العالَمينَ، ورَحمَةُ اللّهِ بَرَكَاتُهُ. [۱۹۵]
110. امام هادى عليه السلام ـ در زيارت جامعه كبيره ـ: درود بر شما ـ اى خاندان پيامبرى، و جايگاه پيام الهى، و آمد و شدگاهِ فرشتگان، و فرودگاه وحى، و كان مهر، و گنجوَران دانش، و پايانه بردبارى، و ريشه هاى بزرگوارى، و رهبران مردمان، و اولياى نعمت ها، و بنيادهاى نيكان، و ستون هاى خوبان، و مهتران بندگان، و پايه هاى شهرها، و درهاى ايمان، و امانتداران خداى مهربان، و زاده پيامبران، و چكيده فرستادگان [خداوند] و خانواده برگزيده پروردگار جهانيان ـ و رحمت و بركات خدا بر شما باد!
111. الإمام المهدي عليه السلام ـ فيما يُقالُ فِي التَّوَجُّهِ إلَى الأَئِمَّةِ عليهم السلام ـ: أنتُم خَزَنَتُهُ وشُهَداؤُهُ، وعُلَماؤُهُ واُمَناؤُهُ، وساسَةُ العِبادِ وأركانُ البِلادِ، وقُضاةُ الأَحكامِ وأبوابُ الإِيمانِ. [۱۹۶]
111. امام مهدى عليه السلام ـ در آنچه براى زيارت ائمّه عليهم السلام از ايشان رسيده است ـ: شما خزانه داران و گواهان خداييد، و دانش آموختگان او و امانتداران اوييد، و مربّى بندگان و اركان شهرهاييد، و قاضيان احكام و درهاى ايمانيد.
1 / 14: مُخُّ الإِيمانِ
1 / 14: مغز ايمان
112. الإمام عليّ عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ: مُخُّ الإِيمانِ التَّقوى وَالوَرَعُ وهُما مِن أفعالِ القُلوبِ وأحسَنُ أفعالِ الجَوارِحِ ألّا تَزالَ مالِئا فاكَ بِذِكرِ اللّهِ سُبحانَهُ. [۱۹۷]
112. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: مغز ايمان، پرهيزگارى و پارسايى است و اين دو، از كارهاى دل اند، و نيكوترين عمل جوارح، اين است كه پيوسته دهانت را از ذكر خداوند سبحان، پُر دارى.
1 / 15: زَينُ الإِيمانِ
1 / 15: زيور ايمان
113. الإمام عليّ عليه السلام: زَينُ الإِيمانِ طَهارَةُ السَّرائِرِ، وحُسنُ العَمَلِ فِي الظّاهِرِ. [۱۹۸]
113. امام على عليه السلام: زيور ايمان، پاكىِ درون است و كردار نيك در برون.
114. الإمام الصادق عليه السلام: مِن زَينِ الإِيمانِ الفِقهُ. [۱۹۹]
114. امام صادق عليه السلام: از زيورهاى ايمان، ژَرف بينى (/ دين شناسى) است.
1 / 16: عَزيمَةُ الإِيمانِ
1 / 16: عزم ايمان
115. الإمام عليّ عليه السلام ـ بَعدَ انصِرافِهِ مِن صِفّينَ ـ: أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، شَهادَةً مُمتَحَنا إخلاصُها مُعتَقَدا مُصاصُها [۲۰۰]، نَتَمَسَّكُ بِها أبَدا ما أبقانا، ونَدَّخِرُها لِأَهاويلِ ما يَلقانا، فَإِنَّها عَزيمَةُ الإِيمانِ، وفاتِحَةُ الإِحسانِ، ومَرضاةُ الرَّحمنِ، ومَدحَرَةُ الشَّيطانِ. [۲۰۱]
115. امام على عليه السلام ـ پس از بازگشت از صفّين ـ:گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يگانه و بى انباز نيست؛ گواهى اى كه خلوص آن آزموده شده و به نابى آن باور دارم، و براى هميشه ـ تا آن گاه كه خدايمان زنده بدارد ـ بدان گواهى چنگ مى زنيم، و آن را براى [رهايى از] وحشت هايى كه در انتظار ماست، مى اندوزيم؛ زيرا اين گواهى، آهنگ (عزم) ايمان و آغاز احسان است و مايه خشنودى خداى مهربان و دور كردن شيطان.
1 / 17: تَجديدُ الإِيمانِ
1 / 17: نوسازى ايمان
116. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ الإِيمانَ لَيَخلَقُ في جَوفِ أحَدِكُم كَما يَخلَقُ الثَّوبُ الخَلَقُ، فَاسـأَ لُوا اللّهَ أن يُجَدِّدَ الإِيمانَ في قُلوبِكُم. [۲۰۲]
116. پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهايمان در درون هر يك از شما كهنه مى شود، چنان كه جامه كهنه مى شود. پس، از خداوند بخواهيد كه ايمان را در دل هاى شما نو سازد.
117. مسند ابن حنبل عن أبي هريرة: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: جَدِّدوا إيمانَكُم.
قيلَ: يا رَسولَ اللّهِ وكَيفَ نُجَدِّدُ إيمانَنا؟
قالَ: أكثِروا مِن قَولِ لا إلهَ إلَا اللّهُ. [۲۰۳]
117. مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابو هريره ـ:پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «ايمانتان را نو سازيد».
گفته شد: اى پيامبر خدا! چگونه ايمانمان را نو سازيم؟
فرمود: «زياد لا إله إلّا اللّه بگوييد».
118. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ قالَ لِأَصحابِهِ ـ: جَدِّدوا الإِيمانَ في قُلوبِكُم، مَن كانَ عَلى حَرامٍ حُوِّلَ مِنهُ إِلى غَيرِهِ ومَن أحسَنَ مِن مُحسِنٍ وَقَعَ ثَوابُهُ عَلَى اللّهِ. [۲۰۴]
118. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به اصحابش ـ:ايمان را در دل هايتان نو كنيد. كسى كه حرامى انجام مى دهد، از آن دست بر دارد و به كار ديگرى روى آورد و هر نيكوكارى كه نيكى مى كند، ثوابش بر عهده خداوند است.
119. عنه صلى الله عليه و آله ـ لِأَبي هُرَيرَةَ ـ: يا أبا هُرَيرَةَ جَدِّدِ الإِسلامَ، أكثِر مِن شَهادَةِ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ. [۲۰۵]
119. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ خطاب به ابو هريره ـ: اى ابو هريره! اسلام را [در خودت] نو گردان. شهادت «لا إله إلّا اللّه» را زياد بگو.
120. الإمام الجواد عليه السلام: مَرِضَ رَجُلٌ مِن أصحابِ الرِّضا عليه السلام فَعادَهُ فَقالَ: كَيفَ تَجِدُكَ؟ قالَ: لَقيتُ المَوتَ بَعدَكَ ـ يُريدُ ما لَقِيَهُ مِن شِدَّةِ مَرَضِهِ ـ فَقالَ: كَيفَ لَقيتَهُ؟ فَقالَ: أليما شَديدا، فَقالَ: ما لَقيتَهُ إنَّما لَقيتَ ما يُنذِرُكَ بِهِ ويُعَرِّفُكَ بَعضَ حالِهِ، إنَّمَا النّاسُ رَجُلانِ: مُستَريحٌ بِالمَوتِ، ومُستَراحٌ بِهِ مِنهُ، فَجَدِّدِ الإِيمانَ بِاللّهِ وبِالوِلايَةِ تَكُن مُستَريحا، فَفَعَلَ الرَّجُلُ ذلِكَ. [۲۰۶]
120. امام جواد عليه السلام: مردى از ياران [پدرم] رضا عليه السلام بيمار شد. ايشان به عيادت او رفت و پرسيد: «چگونه اى؟ ».
مرد گفت: دور از جان شما! مرگ را ديدم. و منظورش درد و رنجى بود كه از شدّت بيمارى مى كشيد.
[پدرم] پرسيد: «چگونه بود؟».
گفت: دردناك و سخت.
فرمود: «تو مرگ را نديده اى؛ بلكه علامت هشدار دهنده آن و چيزى را ديده اى كه گوشه اى از احوال آن را به تو مى شناساند. مردم، دو دسته اند: دسته اى كه با مردن آسوده مى شوند، و دسته اى كه با مرگشان [ديگران] از آنان آسوده مى شوند. پس ايمان به خدا و به ولايت را نو گردان تا از آسوده شوندگان باشى».
و آن مرد چنين كرد.
1 / 18: أوثَقُ عُرَى الإِيمانِ
1 / 18: محكم ترين دستگيره هاى ايمان
121. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أوثَقُ عُرَى الإِيمانِ الحُبُّ فِي اللّهِ وَالبُغضُ فِي اللّهِ. [۲۰۷]
121. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: دوست داشتن براى خدا و دشمن داشتن براى خدا، محكم ترين دستگيره هاى ايمان اند.
122. المستدرك على الصحيحين عن ابن مسعود: قالَ لِيَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: يا عَبدَ اللّهِ بنَ مَسعودٍ، فَقُلتُ: لَبَّيكَ يا رَسولَ اللّهِ ثَلاثَ مِرارٍ، قالَ: هَل تَدري أيُّ عُرَى الإِيمانِ أوثَقُ؟ قُلتُ: اللّهُ ورَسولُهُ أعلَمُ، قالَ: أوثَقُ [عُرَى] الإيمانِ الوِلايَةُ فِي اللّهِ بِالحُبِّ فيهِ وَالبُغضِ فيهِ. [۲۰۸]
122. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از ابن مسعود ـ:پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: «عبد اللّه بن مسعود!».
سه بار گفتم: بله، اى پيامبر خدا!
فرمود: «آيا مى دانى كدام دستگيره ايمان، محكم تر است؟ ».
گفتم: خدا و پيامبرش داناترند.
فرمود: «محكم ترين ايمان، عبارت است از پيروى (/ دوستى) كردن براى خدا، از راه مِهروَرزى و كين ورزى براى اوست».
123. المعجم الكبير عن ابن عبّاس: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأَبي ذَرٍّ: أيُّ عُرَى الإِيمانِ ـ أظُنُّهُ قالَ: ـ أوثَقُ؟ قالَ: اللّهُ ورَسولُهُ أعلَمُ، قالَ: المُوالاةُ فِي اللّهِ، وَالمُعاداةُ فِي اللّهِ، وَالحُبُّ فِي اللّهِ، وَالبُغضُ فِي اللّهِ. [۲۰۹]
123. المعجم الكبير ـ به نقل از ابن عبّاس ـ:پيامبر خدا به ابو ذر فرمود: «كدام دستگيره ايمان، محكم تر است؟ ». به گمانم همين تعبير (محكم تر) را فرمود.
ابو ذر گفت: خدا و رسول او بهتر مى دانند.
فرمود: «دوستى ورزيدن براى خدا، و دشمنى ورزيدن براى خدا، و دوست داشتن براى خدا و نفرت داشتن براى خدا».
124. الإمام الصادق عليه السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأَصحابِهِ: أيُّ عُرَى الإِيمانِ أوثَقُ؟ فَقالوا: اللّهُ ورَسولُهُ أعلَمُ، وقالَ بَعضُهُم: الصَّلاةُ، وقالَ بَعضُهُم: الزَّكاةُ، وقالَ بَعضُهُم: الصِّيامُ، وقالَ بَعضُهُم: الحَجُّ وَالعُمرَةُ، وقالَ بَعضُهُم: الجِهادُ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لِكُلِّ ما قُلتُم فَضلٌ ولَيسَ بِهِ، ولكِن أوثَقُ عُرَى الإِيمانِ الحُبُّ فِي اللّهِ وَالبُغضُ فِي اللّهِ وتَوالي أولِياءِ اللّهِ وَالتَّبَرّي مِن أعداءِ اللّهِ. [۲۱۰]
124. امام صادق عليه السلام: پيامبر خدا به اصحابش فرمود: «كدام دستگيره ايمان، استوارتر است؟ ».
[اصحاب] گفتند: خدا و پيامبرش داناترند. و يكى گفت: نماز. يكى گفت: زكات. يكى گفت: روزه. يكى گفت: حج و عمره. و ديگرى گفت: جهاد.
پيامبر خدا فرمود: «هر يك از اينها كه گفتيد، ارزش خود را دارد؛ امّا آن نيست [كه من مى خواهم]؛ بلكه محكم ترين دستگيره هاى ايمان، مهر و كين داشتن براى خدا، و دوست داشتن دوستان خدا و بيزارى از دشمنان خداست».
125. عنه عليه السلام: مِن أوثَقِ عُرَى الإِيمانِ أن تُحِبَّ فِي اللّهِ وتُبغِضَ فِي اللّهِ وتُعطِيَ فِي اللّهِ وتَمنَعَ فِي اللّهِ. [۲۱۱]
125. امام صادق عليه السلام: از محكم ترين دستگيره هاى ايمان، اين است كه براى خدا دوست بدارى و براى خدا دشمن بدارى و براى خدا دِهِش كنى و براى خدا دريغ بوَرزى».
1 / 19: أعظَمُ شُعَبِ الإِيمانِ
1 / 19: بزرگ ترين شاخه هاى ايمان
126. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: وُدُّ المُؤمِنِ لِلمُؤمِنِ فِي اللّهِ مِن أعظَمِ شُعَبِ الإِيمانِ. [۲۱۲]
126. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: دوستىِ مؤمن با مؤمن براى خدا، از بزرگ ترين شاخه هاى ايمان است.
127. عنه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ بِضعٌ وسَبعونَ شُعبَةً، أفضَلُها لا إلهَ إلَا اللّهُ، وأوضَعُها إماطَةُ الأَذى عَنِ الطَّريقِ، وَالحَياءُ شُعبَةٌ مِنَ الإِيمانِ. [۲۱۳]
127. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، هفتاد و اندى شعبه دارد كه برترينِ آنها، [عقيده] لا إله إلّا اللّه و پايين ترينش برداشتن چيزهاى آزارنده، از سر راه [مردم] است. حيا هم شاخه اى از ايمان است.
1 / 20: حَلاوَةُ الإِيمانِ
1 / 20: شيرينى ايمان
128. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ وَجَدَ بِهِنَّ حَلاوَةَ الإِيمانِ وطَعمَهُ: أن يَكونَ اللّهُ عز و جلورَسولُهُ أحَبَّ إلَيهِ مِمّا سِواهُما، وأن يُحِبَّ فِي اللّهِ وأن يُبغِضَ فِي اللّهِ، وأن توقَدَ نارٌ عَظيمَةٌ فَيَقَعَ فيها أحَبُّ إلَيهِ مِن أن يُشرِكَ بِاللّهِ شَيئا. [۲۱۴]
128. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سه چيزند كه در هر كس وجود داشته باشند، شيرينى و مزه ايمان را چشيده است: [اوّل] اين كه خدا و پيامبرش نزد او محبوب تر از هر چيز و هر كس ديگر باشند. [دوم] اين كه براى خدا دوست بدارد و براى خدا دشمن بدارد. و [سوم] اين كه اگر آتشى بزرگ برافروخته شود و در آن افتد، برايش محبوب تر از آن باشد كه چيزى را شريك خدا قرار دهد.
129. عنه صلى الله عليه و آله: ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ وَجَدَ حَلاوَةَ الإِيمانِ: أن يَكونَ اللّهُ ورَسولُهُ أحَبَّ إلَيهِ مِمّا سِواهُما، وأن يُحِبَّ المَرءَ لا يُحِبُّهُ إلّا للّهِِ، وأن يَكرَهَ أن يَعودَ فِي الكُفرِ كَما يَكرَهُ أن يُقذَفَ فِي النّارِ. [۲۱۵]
129. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سه چيزند كه در هر كس وجود داشته باشند، شيرينىِ ايمان را چشيده است: خدا و پيامبرش را از هر چيز ديگرى دوست تر بدارد؛ هر كس را دوست دارد، تنها براى خدا دوست داشته باشد؛ و خوش نداشته باشد كه به كفر باز گردد، همان گونه كه خوش ندارد در آتش افكنده شود.
130. مسند ابن حنبل عن أبي رزين العقيلي: أتَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَقُلتُ: ... يا رَسولَ اللّهِ! ومَا الإِيمانُ؟ قالَ: أن تَشهَدَ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ، وأن يَكونَ اللّهُ ورَسولُهُ أحَبَّ إلَيكَ مِمّا سِواهُما، وأن تُحرَقَ بِالنّارِ أحَبُّ إلَيكَ مِن أن تُشرِكَ بِاللّهِ، وأن تُحِبَّ غَيرَ ذي نَسَبٍ لا تُحِبُّهُ إلّا للّهِِ عز و جل، فَإِذا كُنتَ كَذلِكَ فَقَد دَخَلَ حُبُّ الإِيمانِ في قَلبِكَ كَما دَخَلَ حُبُّ الماءِ لِلظَّمآنِ فِي اليَومِ القائِظِ. [۲۱۶]
130. مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابو رزين عقيلى ـ: نزد پيامبر خدا رفتم و گفتم: ... اى پيامبر خدا! ايمان چيست؟
فرمود: «اين كه گواهى دهى معبودى جز خداى يگانه و بى انباز نيست و محمّد، بنده و فرستاده اوست، و اين كه خدا و پيامبرش نزد تو محبوب تر از هر چيز ديگر باشند و سوزانده شدن در آتش را خوش تر از آن داشته باشى كه به خداوند، شرك ورزى و اين كه اگر غير خويشاوندى را دوست دارى، تنها براى خداوند عز و جلدوستش بدارى. اگر چنين بودى، عشق به ايمان، همان گونه در دلت وارد شده است كه عشق به آب، وجود شخص تشنه را در يك روز داغ، فرا مى گيرد.
131. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ذاقَ طَعمَ الإِيمانِ مَن رَضِيَ بِاللّهِ رَبّا وبِالإِسلامِ دينا وبِمُحَمَّدٍ رَسولاً. [۲۱۷]
131. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: كسى كه به پروردگارىِ خدا و دين اسلام و پيامبرى محمّد، خشنود باشد، طعم ايمان را چشيده است.
132. عنه صلى الله عليه و آله: مَن أحَبَّ أن يَجِدَ طَعمَ الإِيمانِ فَليُحِبَّ المَرءَ لا يُحِبُّهُ إلَا للّهِِ عز و جل. [۲۱۸]
132. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس دوست دارد كه طعم ايمان را بيابد، بايد هر كس را كه دوست مى دارد، فقط براى خدا دوستش بدارد.
133. عنه صلى الله عليه و آله: ثَلاثٌ مَن فَعَلَهُنَّ فَقَد طَعِمَ طَعمَ الإِيمانِ: مَن عَبَدَ اللّهَ وَحدَهُ وأنَّهُ لا إلهَ إلَا اللّهُ، وأعطى زَكاةَ مالِهِ طَيِّبَةً بِها نَفسُهُ رافِدَةً عَلَيهِ كُلَّ عامٍ، ولا يُعطِي الهَرِمَةَ و لَا الدَّرِنَةَ ولَا المَريضَةَ ولَا الشَّرَطَ اللَّئيمَةَ ولكِن مِن وَسَطِ أموالِكُم، فَإِنَّ اللّهَ لَم يَسأَلكُم خَيرَهُ ولَم يَأمُركُم بِشَرِّهِ. [۲۱۹]
133. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سه چيز است كه هر كس آنها را انجام دهد، به راستى، طعم ايمان را چشيده است: كسى كه خداى يگانه را ـ كه معبودى جز او نيست ـ، بپرستد و كسى كه هر سال زكات مالش را با ميل و رغبت بپردازد، و [از دام هاى] پير و گر و بيمار و بنجل و پست [۲۲۰] خود ندهد؛ بلكه از اموال متوسّطتان باشد؛ زيرا خداوند، نه بهترينش را از شما خواسته است و نه به دادنِ بدترينش دستور داده است.
134. الإمام الكاظم عليه السلام: إنَّ المَسيحَ عليه السلام قالَ لِلحَوارِيّينَ: ... يا عَبيدَ السَّوءِ نَقُّوا القَمحَ وطَيِّبوهُ وأدِقّوا طَحنَهُ تَجِدوا طَعمَهُ ويَهنِئكُم أكلُهُ، كَذلِكَ فَأَخلِصُوا الإِيمانَ وأكمِلوهُ تَجِدوا حَلاوَتَهُ ويَنفَعكُم غِبُّهُ [۲۲۱]. [۲۲۲]
134. امام كاظم عليه السلام: مسيح عليه السلام به حواريان گفت: «... اى بندگان بد! گندم را پاك و تميز كنيد و نيكو آردش نماييد تا مزه آن را بيابيد و از خوردنش لذّت ببريد. همچنين ايمان را نيز ناب و كامل گردانيد تا شيرينىِ آن را بچشيد و سرانجامش شما را سود بخشد».
135. الإمام الصادق عليه السلام ـ في خُطبَةٍ لَهُ يَذكُرُ فيها حالَ الأَئِمَّةِ عليهم السلام وصِفاتِهِم ـ: إنَّ اللّهَ عز و جلأوضَحَ بِأَئِمَّةِ الهُدى مِن أهلِ بَيتِ نَبِيِّنا عَن دينِهِ، وأبلَجَ بِهِم عَن سَبيلِ مِنهاجِهِ، وفَتَحَ بِهِم عَن باطِنِ يَنابيعِ عِلمِهِ، فَمَن عَرَفَ مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله واجِبَ حَقِّ إمامِهِ وَجَدَ طَعمَ حَلاوَةِ إيمانِهِ، وعَلِمَ فَضلَ طِلاوَةِ [۲۲۳] إسلامِهِ. [۲۲۴]
135. امام صادق عليه السلام ـ در سخنرانى اى در باره احوال و صفات امامان عليهم السلام ـ: خداوند عز و جل به واسطه پيشوايان هدايت از خاندان پيامبرمان، دين خود را روشن ساخت و راهش را هويدا نمود و درون چشمه هاى علمش را گشود. پس هر كس از امّت محمّد، حقّ واجب امامش را بشناسد، شيرينىِ ايمانش را در مى يابد و به ارزشِ زيبايىِ اسلامش پى مى برد.
1 / 21: مَن لا يَجِدُ حَلاوَةَ الإِيمانِ
1 / 21: كسانى كه شيرينى ايمان را نمى چشند
136. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا يَجِدُ عَبدٌ طَعمَ الإِيمانِ حَتّى يُؤمِنَ بِالقَدَرِ كُلِّهِ. [۲۲۵]
136. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ بنده اى طعم ايمان را نمى چشد، مگر آن گاه كه به تقدير، به همه اش، ايمان آورد.
137. عنه صلى الله عليه و آله: لا يَجِدُ العَبدُ حَلاوَةَ الإِيمانِ حَتّى يُؤمِنَ بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ وحُلوِهِ ومُرِّهِ. [۲۲۶]
137. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بنده شيرينى ايمان را نمى چشد، تا آن گاه كه به تقدير، چه نيك و چه بدش، و چه شيرين و چه تلخش، ايمان بياورد.
138. عنه صلى الله عليه و آله: لا يَجِدُ الرَّجُلُ حَلاوَةَ الإِيمانِ في قَلبِهِ حَتّى لا يُبالِيَ مَن أكَلَ الدُّنيا. [۲۲۷]
138. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: انسان، شيرينى ايمان را در دلش نمى يابد، مگر آن گاه كه برايش مهم نباشد چه كسى دنيا را خورد.
139. عنه صلى الله عليه و آله: لا تَدخُلُ حَلاوَةُ الإِيمانِ قَلبَ امرِىً حَتّى يَترُكَ بَعضَ الحَديثِ لِخَوفِ الكَذِبِ وإن كانَ صادِقا، ويَترُكَ بَعضَ المِراءِ وإن كانَ مُحِقّا. [۲۲۸]
139. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: شيرينى ايمان به دل هيچ كس وارد نمى شود، مگر آن كه پاره اى سخنان را از ترس دروغ بودن، ترك گويد، اگر چه [در واقعْ] راست باشند، و برخى مجادلات را ترك گويد، هر چند حق با او باشد.
140. الإمام عليّ عليه السلام: كَيفَ يَجِدُ حَلاوَةَ الإِيمانِ مَن يَسخَطُ الحَقَّ؟! [۲۲۹]
140. امام على عليه السلام: چگونه شيرينى ايمان را بچشد كسى كه از حق مى رنجد؟!
141. عنه عليه السلام: لا يَجِدُ عَبدٌ طَعمَ الإِيمانِ حَتّى يَترُكَ الكَذِبَ هَزلَهُ وجِدَّهُ. [۲۳۰]
141. امام على عليه السلام: بنده طعم ايمان را نمى يابد، مگر آن كه دروغ گفتن را، به شوخى يا جدّى، ترك گويد.
142. عنه عليه السلام: لا يَذوقُ المَرءُ مِن حَقيقَةِ الإِيمانِ حَتّى يَكونَ فيهِ ثَلاثُ خِصالٍ: الفِقهُ فِي الدّينِ، وَالصَّبرُ عَلَى المَصائِبِ، وحُسنُ التَّقديرِ فِي المَعاشِ. [۲۳۱]
142. امام على عليه السلام: انسان، حقيقت ايمان را نمى چشد، مگر آن گاه كه سه خصلت در او وجود داشته باشد: فهم در دين، شكيبايى در برابر سختى ها، و حسابگرى در معاش.
143. الإمام الصادق عليه السلام: كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام يَقولُ: لا يَجِدُ عَبدٌ طَعمَ الإِيمانِ حَتّى يَعلَمَ أنَّ ما أصابَهُ لَم يَكُن لِيُخطِئَهُ وأنَّ ما أخطَأَهُ لَم يَكُن لِيُصيبَهُ، وأنَّ الضّارَّ النّافِعَ هُوَ اللّهُ عز و جل. [۲۳۲]
143. امام صادق عليه السلام: امير مؤمنان مى فرمود: «هيچ بنده اى طعم ايمان را در نمى يابد، مگر آن گاه كه بداند آنچه به او رسيده است، نمى شده نرسد و آنچه به او نرسيده است، ممكن نبوده كه برسد، و اين كه زيان رسان و سودبخش، تنها خداوند عز و جل است و بس».
144. عنه عليه السلام: حَرامٌ عَلى قُلوبِكُم أن تَعرِفَ حَلاوَةَ الإِيمانِ حَتّى تَزهَدَ فِي الدُّنيا. [۲۳۳]
144. امام صادق عليه السلام: بر دل هاى شما حرام است كه شيرينىِ ايمان را بچشند، مگر آن گاه كه به دنيا بى رغبت شوند.
الفصل الثّاني: ما يجب الإيمان به
فصل دوم: چيزهايى كه ايمان به آنها واجب است
2 / 1: الغَيْبُ
2 / 1: غيب
«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ». [۲۳۴]
«آنان كه به غيب ايمان مى آورند و نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به ايشان روزى داده ايم، انفاق مى كنند».
2 / 2: اللّه عزّوجلُّ ومَلائِكَتُهُ وكُتُبُهُ ورُسُلُهُ
2 / 2: خدا و فرشتگان و كتاب ها و فرستادگان او
الكتاب
قرآن
«قُلْ ءَامَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَابٍ». [۲۳۵]
«بگو: به هر كتابى كه خدا نازل كرده است، ايمان آوردم».
«ءَامَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَمَلَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ». [۲۳۶]
«پيامبر [خدا] بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده، ايمان آورده است، و مؤمنان همگى، به خدا و فرشتگان و كتاب ها و فرستادگانش ايمان آورده اند».
«فَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ». [۲۳۷]
«پس به خدا و فرستادگان او ايمان آوريد».
«فَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِن تُؤْمِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ». [۲۳۸]
«پس به خدا و فرستادگان او ايمان آوريد، و اگر ايمان آوريد و پرهيزگارى پيشه كنيد، برايتان مزد بزرگى هست».
«قُولُواْ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ مَا أُنزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطِ وَ مَا أُوتِىَ مُوسَى وَ عِيسَى وَمَا أُوتِىَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ». [۲۳۹]
«بگوييد: ما به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط، نازل آمده و به آنچه به موسى و عيسى داده شده و به آنچه به همه پيامبران از سوى پروردگارشان داده شده، ايمان آورده ايم. ميان هيچ يك از ايشان فرق نمى گذاريم و در برابر او تسليم هستيم».
الحديث
حديث
145. الإمام الباقر والإمام الصادق عليهماالسلام ـ في قَولِ اللّهِ: «الْعُرْوَةِ الْوُثْقَى» ـ: هِيَ الإِيمانُ بِاللّهِ، يُؤمِنُ بِاللّهِ وَحدَهُ. [۲۴۰]
145. امام باقر و امام صادق عليهماالسلام ـ در باره اين سخن خداوند: «دستگيره محكم» ـ: آن، ايمان به خداست. [يعنى] به خداى يگانه ايمان بياورد.
146. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أوثَقُ العُرَى الإِيمانُ بِاللّهِ. [۲۴۱]
146. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: محكم ترينِ دستگيره ها، ايمان به خداست.
147. عنه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ ثَلاثَةٌ.…: مَن آمَنَ بِاللّهِ العَظيمِ، وصَدَّقَ المُرسَلينَ أوَّلَهُم وآخِرَهُم، وعَلِمَ أنَّهُ مَبعوثٌ. [۲۴۲]
147. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، سه تاست...: كسى كه به خداى بزرگ ايمان آورَد (توحيد) و پيامبران را، از نخستينِ آنان تا آخرينشان، تصديق كند (نبوّت) و بداند كه برانگيخته خواهد شد (معاد).
148. الإمام الصادق عليه السلام: قالَ لُقمانُ لِابنِهِ: ... لِلإِيمانِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: الإِيمانُ بِاللّهِ، وكُتُبِهِ، ورُسُلِهِ. [۲۴۳]
148. امام صادق عليه السلام: لقمان به فرزندش گفت: ايمان، سه نشانه دارد: باور داشتن خدا و كتاب هاى او و پيامبرانش.
149. عنه عليه السلام: كَيفَ يَهتَدي مَن لَم يُبصِر؟ وكَيفَ يُبصِرُ مَن لَم يَتَدَبَّر؟ اِتَّبِعوا رَسولَ اللّهِ وأهلَ بَيتِهِ وأقِرُّوا بِما نَزَلَ مِن عِندِ اللّهِ وَاتَّبِعوا آثارَ الهُدى، فَإِنَّهُم عَلاماتُ الأَمانَةِ وَالتُّقى، وَاعلَموا أنَّهُ لَو أنكَرَ رَجُلٌ عيسَى بنَ مَريَمَ عليه السلام وأقَرَّ بِمَن سِواهُ مِنَ الرُّسُلِ لَم يُؤمِن، اِقتَصُّوا [۲۴۴] الطَّريقَ بِالتِماسِ المَنارِ، وَالتَمِسوا مِن وَراءِ الحُجُبِ الآثارَ تَستَكمِلوا أمرَ دينِكُم وتُؤمِنوا بِاللّهِ رَبِّكُم. [۲۴۵]
149. امام صادق عليه السلام: چگونه ره يابد آن كه بينا نيست؟ و چگونه بينا شود آن كه انديشه نكند؟ از پيامبر خدا و اهل بيت او پيروى كنيد و به آنچه از نزد خدا فرود آمده است، اقرار كنيد و آثار هدايت را دنبال كنيد؛ زيرا اينان نشانه هاى امانت و پرهيزگارى اند. و بدانيد كه اگر كسى [تنها] عيسى بن مريم عليه السلام را انكار كند، ولى به [حقّانيت] ديگر پيامبران اقرار نمايد، او مؤمن نيست. از طريق چراغ راه نما، راه را بپوييد، و از پسِ پرده ها نشانه ها را بجوييد تا كار دينتان كامل گردد و به خداوند ـ كه پروردگارتان است ـ، ايمان آورده باشيد.
2 / 3: الآخِرَةُ
2 / 3: آخرت
«وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالْاخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ». [۲۴۶]
«و آنان كه بدانچه به سوى تو فرود آمده و به آنچه پيش از تو نازل شده است، ايمان مى آورند و به آخرت، يقين دارند».
«مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ». [۲۴۷]
«هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و كار شايسته كرد، پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت، و نه بيمى بر آنان است و نه اندوهناك خواهند شد».
راجع: البقرة: 177 و 232، آل عمران: 114، النساء: 39 و 162، المائدة: 69، الأنعام: 92، التوبة: 18 و 44 و 99، النمل: 2 و 3، لقمان: 4، المجادلة: 22، الطلاق: 2.
ر. ك: بقره: آيه 177 و 232، آل عمران: آيه 114، نساء: آيه 39 و 162، مائده: آيه 69، انعام: آيه 92، توبه: آيه 18 و 44 و 99، نمل: آيه 2 ـ 3، لقمان: آيه 4، مجادله: آيه 22 و طلاق: آيه 2.
2 / 4: خاتَمُ الأَنبِياءِ وما اُنزِلَ إلَيهِ
2 / 4: خاتم پيامبران و آنچه بر او نازل شده است
الكتاب
قرآن
«فَامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ». [۲۴۸]
«پس، به خدا و پيامبر او و نورى كه فرو فرستاديم، ايمان آوريد، و خدا به آنچه انجام مى دهيد، آگاه است».
«لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ». [۲۴۹]
«ليكن از ميان آنان، راسخان در دانش و مؤمنان، به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پيش از تو نازل گرديده، ايمان دارند».
«الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الْأُمِّىَّ الَّذِى يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِى التَّوْرَاةِ وَالإِْنجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَْغْلَالَ الَّتِى كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِى أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * قُلْ يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَْرْضِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ يُحْىِ وَيُمِيتُ فَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِىِّ الأُْمِّىِّ الَّذِى يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَكَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ». [۲۵۰]
«همانان كه از اين فرستاده، پيامبرِ درس نخوانده -كه [نام] او را نزد خود، در تورات و انجيل نوشته مى يابند ـ پيروى مى كنند؛ [همان پيامبرى كه] آنان را به كار پسنديده فرمان مى دهد و از كار ناپسند باز مى دارد و چيزهاى پاكيزه را براى آنان حلال و چيزهاى ناپاك را بر ايشان حرام مى گردانَد و از [دوش] آنان، قيد و بندهايى را كه بر ايشان بوده است، بر مى دارد. پس كسانى كه به او ايمان آوردند و بزرگش داشتند و يارى اش كردند و از نورى كه با او نازل شده است، پيروى كردند، آنان همان رستگاران اند. بگو: «اى مردم! من پيامبر خدا به سوى همه شما هستم؛ همان [خدايى] كه فرمان روايى آسمان ها و زمين، از آنِ اوست. هيچ معبودى جز او نيست [و] زنده مى كند و مى ميراند. پس به خدا و فرستاده او -كه پيامبر درس نخوانده اى است كه به خدا و كلمات او ايمان دارد- بگرويد و او را پيروى كنيد. اميد كه هدايت شويد»».
راجع: النساء: 136 ـ 170، التوبة: 86، الأحقاف: 31، الحديد: 7 ـ 28.
ر. ك: نساء: آيه 136 ـ 170، توبه: آيه 86، احقاف: آيه 31، حديد: آيه 7 ـ 28.
الحديث
حديث
150. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا يُؤمِنُ بِاللّهِ مَن لَم يُؤمِن بي. [۲۵۱]
150. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: به خدا ايمان ندارد كسى كه به من ايمان نياورد.
151. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ موسى لَو أدرَكَني ثُمَّ لَم يُؤمِن بي وبِنُبُوَّتي ما نَفَعَهُ إيمانُهُ شَيئا ولا نَفَعَتهُ النُّبُوَّةُ. [۲۵۲]
151. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اگر موسى عليه السلام در زمان من مى بود و به من و به پيامبرىِ من ايمان نمى آورد، نه ايمانش [به خدا] كمترين نفعى برايش داشت و نه پيامبرى[اش] فايده اى داشت.
152. الأمالي للطوسي عن أبي سعيد عنه صلى الله عليه و آله: ما آمَنَ بِاللّهِ مَن لَم يُؤمِن بي، ولَم يُؤمِن بي مَن لَم يَتَوَلَّ ـ أو قالَ: لَم يُحِبَّ ـ عَلِيّا. [۲۵۳]
152. الأمالى، طوسى ـ به نقل از ابو سعيد ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه به من ايمان نياورده باشد، به خدا ايمان نياورده است و كسى كه ولايت على را نداشته باشد، به من ايمان نياورده است» يا فرمود: «محبّت على را [نداشته باشد]».
153. الإمام الرضا عليه السلام: إنَّما اُمِرَ النّاسُ بِالأَذانِ لِعِلَلٍ كَثيرَةٍ... وجُعِلَ بَعدَ التَّكبيرِ الشَّهادَتانِ لِأَنَّ أوَّلَ الإِيمانِ هُوَ التَّوحيدُ وَالإِقرارُ للّهِِ تَبارَكَ وتَعالى بِالوَحدانِيَّةِ.
وَالثّاني: الإِقرارُ لِلرَّسولِ صلى الله عليه و آله وسلم بِالرِّسالَةِ، وأنَّ إطاعَتَهُما ومَعرِفَتَهُما مَقرونَتانِ، ولِأَنَّ أصلَ الإِيمانِ إنَّما هُوَ الشَّهادَتانِ، فَجُعِلَ شَهادَتَينِ شَهادَتَينِ، كَما جُعِلَ في سائِرِ الحُقوقِ شاهِدانِ، فَإِذا أقَرَّ العَبدُ للّهِِ عز و جل بِالوَحدانِيَّةِ وأقَرَّ لِلرَّسولِ صلى الله عليه و آله وسلمبِالرِّسالَةِ فَقَد أقَرَّ بِجُملَةِ الإِيمانِ، لِأَنَّ أصلَ الإِيمانِ إنَّما هُوَ بِاللّهِ وبِرَسولِهِ. [۲۵۴]
153. امام رضا عليه السلام: به دلايل بسيارى، مردم، مأمور به گفتن اذان شده اند... و پس از تكبير، شهادتين قرار داده شده است؛ چون [اوّلاً] گام آغازينِ ايمان، توحيد و اقرار به يگانگى خداوند ـ تبارك و تعالى ـ و گام دوم، اقرار به پيامبرىِ پيامبر صلى الله عليه و آله است و [ثانيا] براى اين كه فرمان بردارى از آن دو و شناخت آنها، به يكديگر وابسته اند و [ثالثا] براى اين كه اساس ايمان، شهادتين است، و شهادتين، دو تا قرار داده شد، چنان كه در ديگر امور حقوقى، دو شاهد، مقرّر گشته است. بنا بر اين، هر گاه بنده به يگانگى خداوند عز و جل و پيامبرىِ پيامبر صلى الله عليه و آله اقرار كرد، به كلّ ايمان، اقرار كرده است؛ زيرا ايمان در اصل، همان اقرار به خدا و پيامبر اوست.
2 / 5: جَوامِعُ ما يَجِبُ الإِيمانُ بِهِ
2 / 5: مجموعه آنچه ايمان به آنها واجب است
الكتاب
قرآن
«ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ * وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالْاخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ». [۲۵۵]
«اين است كتابى كه در [حقّانيتِ] آن، هيچ ترديدى نيست، [و]مايه هدايت تقواپيشگان است؛ آنان كه به غيب ايمان مى آورند و نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به ايشان روزى داده ايم، انفاق مى كنند و آنان كه بدانچه به سوى تو فرود آمده و به آنچه پيش از تو نازل شده است، ايمان مى آورند و به آخرت، يقين دارند».
«ءَامَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَمَلَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَقَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ». [۲۵۶]
«پيامبر [خدا] بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است، ايمان آورده است، و مؤمنان همگى، به خدا و فرشتگان و كتاب ها و فرستادگانش ايمان آورده اند [و گفتند]: «ميان هيچ يك از فرستادگانش، فرق نمى گذاريم» و گفتند: «شنيديم و گردن نهاديم. پروردگارا! آمرزش تو را [خواستاريم] و فرجام، به سوى توست»».
«قُولُواْ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ مَا أُنزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطِ وَ مَا أُوتِىَ مُوسَى وَ عِيسَى وَمَا أُوتِىَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ». [۲۵۷]
«بگوييد: ما به خدا و به آنچه به سوى ما نازل شده و به آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط، نازل آمده و به آنچه به موسى و عيسى داده شده و به آنچه به همه پيامبران از سوى پروردگارشان داده شده، ايمان آورده ايم. ميان هيچ يك از ايشان، فرق نمى گذاريم و در برابر او تسليم هستيم».
«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالصَّابِئينَ وَالنَّصَارَى مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ». [۲۵۸]
«كسانى كه ايمان آورده اند و كسانى كه يهودى اند و صابئيان و نصارا، هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان آوَرَد و كار نيكو كند، پس نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين خواهند شد».
«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِى نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِى أَنزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالَاً بَعِيدًا». [۲۵۹]
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبر او و كتابى كه بر پيامبرش فرو فرستاد و به كتاب هايى كه پيش تر نازل كرده، بگرويد، و هر كس به خدا و فرشتگان او و كتاب ها و پيامبرانش و روز بازپسين كفر ورزد، در حقيقت، دچار گم راهىِ دور و درازى شده است».
«لَّكِنِ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلَاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ أُوْلَئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْرًا عَظِيمًا * إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَا هِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَءَاتَيْنَا دَاوُدَ زَبُورًا». [۲۶۰]
«ليكن از ميان آنان، راسخان در دانش و مؤمنان، به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پيش از تو نازل گرديده، ايمان دارند. به زودى، به نمازگزاران و زكات دهندگان و ايمان آورندگان به خدا و روز بازپسين، پاداشى بزرگ خواهيم داد. ما همچنان كه به نوح و پيامبران پس از او، وحى كرديم، به تو [نيز] وحى كرديم و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و عيسى و ايّوب و يونس و هارون و سليمان [نيز] وحى كرديم، و به داوود، زبور را بخشيديم».
«وَهَـذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُّصَدِّقُ الَّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْاخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ». [۲۶۱]
«و اين، خجسته كتابى است كه ما آن را فرو فرستاديم، [و] كتاب هايى را كه پيش از آن آمده، تصديق مى كند، و براى اين كه [مردمِ] امّ القرى (مكّه) و كسانى را كه پيرامون آن اند، هشدار دهى، و كسانى كه به آخرت ايمان مى آورند، به آن [قرآن نيز] ايمان مى آورند و آنان بر نمازهاى خود، مراقبت مى كنند».
«فَلِذَلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ لَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَ قُلْ ءَامَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ لَنَا أَعْمَالُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَالُكُمْ لَا حُجَّةَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ». [۲۶۲]
«بنا بر اين، به [ايمان] دعوت كن و همان گونه كه مأمورى، ايستادگى نما و هوس هاى آنان را پيروى مكن و بگو: به هر كتابى كه خدا نازل كرده است، ايمان آوردم و مأمور شدم كه ميان شما عدالت كنم. خدا پروردگار ما و پروردگار شماست. اعمال ما از آنِ ما و اعمال شما از آنِ شماست. ميان ما و شما خصومتى نيست. خدا ميان ما را جمع مى كند، و فرجام، به سوى اوست».
«وَ الَّذِينَ هُم بِايَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ». [۲۶۳]
«و كسانى كه به آيات پروردگارشان ايمان دارند».
«وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِايَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سُوءَا بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ». [۲۶۴]
«و چون كسانى كه به آيات ما ايمان دارند، نزد تو آيند، بگو: «درود بر شما! پروردگارتان رحمت را بر خود، مقرّر كرده كه هر كس از شما به نادانى، كار بدى كند و آن گاه به توبه و صلاح آيد، پس وى آمرزنده مهربان است»».
الحديث
حديث
154. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في جَوابِ مَن سَأَلَهُ عَن عَلامَةِ الإِيمانِ ـ: أمّا عَلامَةُ الإِيمانِ فَأَربَعَةٌ، الإِقرارُ بِتَوحيدِ اللّهِ، وَالإِيمانُ بِهِ، وَالإِيمانُ بِكُتُبِهِ، وَالإِيمانُ بِرُسُلِهِ. [۲۶۵]
154. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در پاسخ شخصى كه از ايشان در باره نشانه ايمان پرسيد ـ: نشانه ايمان، چهار تاست: گواهى دادن به يگانگى خدا، و باور داشتن او، و باور داشتن كتاب هاى او، و باور داشتن فرستادگان او.
155. عنه صلى الله عليه و آله: بَخٍ بَخٍ لِخَمسٍ؛ مَن لَقِيَ اللّهَ مُستَيقِنا بِهِنَّ دَخَلَ الجَنَّةَ: يُؤمِنُ بِاللّهِ، وَاليَومِ الآخِرِ، وبِالجَنَّةِ، وَالنّارِ، وَالبَعثِ بَعدَ المَوتِ وَالحِسابِ. [۲۶۶]
155. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بَه بَه از پنج چيز كه هر كس با يقين به آنها خداى را ديدار كند، به بهشت مى رود: به خدا، به روز واپسين، به بهشت و دوزخ، به زنده شدن پس از مرگ، و به حسابرسى، ايمان داشته باشد.
156. عنه صلى الله عليه و آله: لا يُؤمِنُ عَبدٌ حَتّى يُؤمِنَ بِأَربَعَةٍ: حَتّى يَشهَدَ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وأنّي رَسولُ اللّهِ بَعَثَني بِالحَقِّ، وحَتّى يُؤمِنَ بِالبَعثِ بَعدَ المَوتِ، وحَتّى يُؤمِنَ بِالقَدَرِ. [۲۶۷]
156. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بنده مؤمن نيست، مگر آن گاه كه به چهار چيز، ايمان داشته باشد: شهادت دهد كه معبودى جز خداى يگانه و بى انباز نيست، و اين كه من فرستاده خدايم و مرا به حق به پيامبرى برانگيخته است، و به زنده شدنِ پس از مرگ، ايمان داشته باشد، و به تقدير، ايمان داشته باشد.
157. عنه صلى الله عليه و آله: لَم يُؤمِن عَبدٌ حَتّى يُؤمِنَ بِأَربَعٍ: يُؤمِنَ بِاللّهِ، وأنَّ اللّهَ بَعَثَني بِالحَقِّ، ويُؤمِنَ بِالبَعثِ بَعدَ المَوتِ، ويُؤمِنَ بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ. [۲۶۸]
157. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ بنده اى ايمان نياورده، تا آن گاه كه به چهار چيز، ايمان آورد: به خدا ايمان آورد و به اين كه خداوند، مرا به حق به پيامبرى برانگيخته است، و به رستاخيزِ پس از مرگ، ايمان آورَد و به تقدير، خوب و بدش، ايمان آورَد.
158. عنه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ أن تُؤمِنَ بِاللّهِ ومَلائِكَتِهِ وكُتُبِهِ ورُسُلِهِ، وتُؤمِنَ بِالجَنَّةِ وَالنّارِ وَالميزانِ، وتُؤمِنَ بِالبَعثِ بَعدَ المَوتِ، وتُؤمِنَ بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ. [۲۶۹]
158. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، آن است كه به خدا و فرشتگان او و كتاب ها و پيامبرانش ايمان آورى، به بهشت و دوزخ و ترازو (حسابرسى كارها) ايمان آورى، به رستاخيزِ پس از مرگ ايمان آورى و به سرنوشت، نيك و بدش، ايمان آورى.
159. عنه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ أن تُؤمِنَ بِاللّهِ ومَلائِكَتِهِ وكُتُبِهِ ورُسُلِهِ وَاليَومِ الآخِرِ، وتُؤمِنَ بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ. [۲۷۰]
159. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، آن است كه به خدا و فرشتگان او و كتاب ها و فرستادگانش و به آخرت، ايمان آورى و به تقدير، نيك و بدش، باور داشته باشى.
160. الإمام الصادق عليه السلام: الإِيمانُ هُوَ أداءُ الفَرائِضِ وَاجتِنابُ الكَبائِرِ، وَالإِيمانُ هُوَ مَعرِفَةٌ بِالقَلبِ وإقرارٌ بِاللِّسانِ وعَمَلٌ بِالأَركانِ وَالإِقرارُ بِعَذابِ القَبرِ ومُنكَرٍ ونَكيرٍ وَالبَعثِ بَعدَ المَوتِ وَالحِسابِ وَالصِّراطِ وَالميزانِ، ولا إيمانَ بِاللّهِ إلّا بِالبَراءَةِ مِن أعداءِ اللّهِ عز و جل. [۲۷۱]
160. امام صادق عليه السلام: ايمان، به جا آوردنِ واجبات است و دورى كردن از گناهان بزرگ. ايمان، شناختِ به دل است و گواهى به زبان و به كار بستن در عمل و گواهى به وجود عذاب قبر و وجود مُنكِر و نَكير (دو فرشته بازپرس در قبر) و برانگيخته شدن پس از مرگ، و حسابرسى و صراط و ترازو. ايمان به خدا تحقّق نمى يابد، مگر با بيزارى جستن از دشمنان خداوند عز و جل.
161. عنه عليه السلام: لَمّا كانَتِ اللَّيلَةُ الَّتي اُصيبَ حَمزَةُ في يَومِها دَعاهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: يا حَمزَةُ يا عَمَّ رَسولِ اللّهِ، يوشِكُ أن تَغيبَ غَيبَةً بَعيدَةً، فَما تَقولُ لَو وَرَدتَ عَلَى اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى وسَأَلَكَ عَن شَرائِعِ الإِسلامِ وشُروطِ الإِيمانِ؟
فَبَكى حَمزَةُ وقالَ: بِأَبي أنتَ واُمّي أرشِدني وفَهِّمني، فَقالَ: يا حَمزَةُ تَشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ مُخلِصا، وأنّي رَسولُ اللّهِ بَعَثَني بِالحَقِّ.
فَقالَ حَمزَةُ: شَهِدتُ. قالَ: وأنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ، وأنَّ النّارَ حَقٌّ، وأنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيبَ فيها، وَالصِّراطَ حَقٌّ، وَالميزانَ حَقٌّ، و «مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» [۲۷۲] و «فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ» [۲۷۳] وأنَّ عَلِيّاً أميرُ المُؤمِنينَ.
قالَ حَمزَةُ: شَهِدتُ وأقرَرتُ وآمَنتُ وصَدَّقتُ. [۲۷۴]
161. امام صادق عليه السلام: در شبِ آن روزى كه حمزه به شهادت رسيد، پيامبر خدا او را فرا خواند و فرمود: «اى حمزه، اى عموى پيامبر خدا! زودا كه تو از ميان ما بروى. پس اگر بر خداوند ـ تبارك و تعالى ـ وارد شدى و از تو در باره باورهاى اسلام و شروط ايمان پرسيد، چه مى گويى؟».
حمزه گريست و گفت: پدر و مادرم به فدايت! مرا راه نمايى كن و به من تعليم ده.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى حمزه! از سرِ اخلاص، گواهى مى دهى كه معبودى جز خداى يگانه نيست و من، فرستاده خدايم و مرا به حق فرستاده است».
حمزه گفت: گواهى مى دهم.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «و گواهى مى دهى كه بهشت، راست است، دوزخ، راست است، قيامت، آمدنى است و ترديدى در آن نيست، صراط راست است، ترازو راست است و «هر كس به اندازه ذرّه اى كار نيك كند، آن را مى بيند و هر كس به اندازه ذرّه اى كار بد كند، آن را مى بيند» و «گروهى در بهشت اند و گروهى در دوزخ»، و اين كه على، امير مؤمنان است».
حمزه گفت: [به همه اينها] شهادت مى دهم و گواهى مى دهم و ايمان دارم و تصديق مى كنم.
162. كمال الدين عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسني: دَخَلتُ عَلى سَيِّدي عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام، فَلَمّا بَصُرَ بي، قالَ لي: مَرحَبا بِكَ يا أبَا القاسِمِ، أنتَ وَلِيُّنا حَقّا.
قالَ: فَقُلتُ لَهُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، إنّي اُريدُ أن أعرِضَ عَلَيكَ ديني، فَإِن كانَ مَرضِيّا ثَبَتُّ عَلَيهِ حَتّى ألقَى اللّهَ عز و جل.
فَقالَ: هاتِ يا أبَا القاسِمِ.
فَقُلتُ: إنّي أقولُ: إنَّ اللّهَ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ واحِدٌ لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ، خارِجٌ عَنِ الحَدَّينِ؛ حَدِّ الإِبطالِ وحَدِّ التَّشبيهِ، وإنَّهُ لَيسَ بِجِسمٍ ولا صورَةٍ، ولا عَرَضٍ ولا جَوهَرٍ، بَل هُوَ مُجَسِّمُ الأَجسامِ، ومُصَوِّرُ الصُّوَرِ، وخالِقُ الأَعراضِ وَالجَواهِرِ، ورَبُّ كُلِّ شَيءٍ ومالِكُهُ وجاعِلُهُ ومُحدِثُهُ، وأنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله عَبدُهُ ورَسولُهُ خاتَمُ النَّبِيّينَ، فَلا نَبِيَّ بَعدَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ، وأنَّ شَريعَتَهُ خاتِمَةُ الشَّرائِعِ فَلا شَريعَةَ بَعدَها إلى يَومِ القِيامَةِ.
وأقولُ: إنَّ الإِمامَ وَالخَليفَةَ ووَلِيَّ الأَمرِ بَعدَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ، ثُمَّ الحَسَنُ ثُمَّ الحُسَينُ ثُمَّ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ ثُمَّ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ موسَى بنُ جَعفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بنُ موسى ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ ثُمَّ أنتَ يا مَولايَ.
فَقالَ عليه السلام: ومِن بَعدِيَ الحَسَنُ ابني، فَكَيفَ لِلنّاسِ بِالخَلَفِ مِن بَعدِهِ؟ فَقُلتُ: وكَيفَ ذاكَ يا مَولايَ؟ قالَ: لِأَ نَّهُ لا يُرى شَخصُهُ ولا يَحِلُّ ذِكرُهُ بِاسمِهِ حَتّى يَخرُجَ فَيَملَأَ الأَرضَ قِسطاً وعَدلاً كَما مُلِئَت جَوراً وظُلما. قالَ: فَقُلتُ: أقرَرتُ.
وأقولُ: إنَّ وَلِيَّهُم وَلِيُّ اللّهِ، وعَدُوَّهُم عَدُوُّ اللّهِ، وطاعَتَهُم طاعَةُ اللّهِ، ومَعصِيَتَهُم مَعصِيَةُ اللّهِ.
وأقولُ: إنَّ المِعراجَ حَقٌّ، وَالمُساءَلَةَ فِي القَبرِ حَقٌّ، وإنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ، وَالنّارَ حَقٌّ، وَالصِّراطَ حَقٌّ، وَالميزانَ حَقٌّ، وإنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيبَ فيها، وإنَّ اللّهَ يَبعَثُ مَن فِي القُبورِ.
وأقولُ: إنَّ الفَرائِضَ الواجِبَةَ بَعدَ الوِلايَةِ: الصَّلاةُ وَالزَّكاةُ وَالصَّومُ وَالحَجُّ وَالجِهادُ وَالأَمرُ بِالمَعروفِ وَالنَّهيُ عَنِ المُنكَرِ.
فَقالَ عَلِيُّ بنُ مُحَمَّدٍ عليه السلام: يا أبَا القاسِمِ، هذا وَاللّهِ دينُ اللّهِ الَّذِي ارتَضاهُ لِعِبادِهِ، فَاثبُت عَلَيهِ، ثَبَّتَكَ اللّهُ بِالقَولِ الثّابِتِ فِي الحَياةِ الدُّنيا وفِي الآخِرَةِ. [۲۷۵]
162. كمال الدين ـ به نقل از عبد العظيم بن عبد اللّه حسنى ـ: بر سَروَرم على بن محمّد (امام هادى) عليه السلام وارد شدم. چشمش كه به من افتاد، فرمود: «خوش آمدى، اى ابو القاسم! تو دوست راستين ما هستى».
گفتم: اى پسر پيامبر خدا! مى خواهم دينم را براى شما باز گويم تا اگر رضايت بخش بود، بر آن پايدارى ورزم، تا آن گاه كه خداوند عز و جل را ديدار مى كنم.
فرمود: «بگو، اى ابو القاسم!».
گفتم: من معتقدم كه: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ يكى است و چيزى همانند او نيست و از دو مرز، بيرون است: مرز ابطال [و تعطيل و نفى صفات] و مرز تشبيه، و اين كه او نه جسم است و نه صورت و نه عَرَض و نه جوهر؛ بلكه خود، پديد آورنده اجسام است و صورت بخش صورت ها و آفريننده عَرَض ها و جوهرها، و او پروردگار هر چيز و مالك و آفريننده و پديد آورنده آن است و معتقدم كه محمّد صلى الله عليه و آله، بنده و فرستاده او و واپسينِ پيامبران است كه پس از او تا روز قيامت، پيامبرى نخواهد آمد و شريعت او پايان بخش همه شريعت هاست كه پس از آن تا روز قيامت، هيچ شريعتى نخواهد آمد.
معتقدم كه: پيشوا و جانشين و زمامدارِ پس از او، امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام است، سپس حسن، سپس حسين، سپس على بن الحسين، سپس محمّد بن على، سپس جعفر بن محمّد، سپس موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، سپس محمّد بن على عليهم السلام و سپس شما، اى سَرورم!
امام هادى عليه السلام فرمود: «و پس از من، فرزندم حسن. مردم با جانشينِ پس از او چگونه خواهند بود؟!».
گفتم: سَرورم! [مگر] چگونه است؟
فرمود: «چون او از ديده ها غايب مى شود و بردن نامش روا نيست، تا آن گاه كه ظهور مى كند و زمين را همچنان كه از ستم و كژى آكنده شده است، از داد و راستى مى آكَنَد».
گفتم: [اينها را نيز] مى پذيرم و معتقدم كه: دوست ايشان، دوست خداست و دشمن ايشان، دشمن خدا، و فرمان بردارى از ايشان، فرمان بردارى از خدا و نافرمانى ايشان، نافرمانى خداست.
معتقدم كه: معراج [پيامبر صلى الله عليه و آله]، راست است. پرسش در قبر، راست است. بهشت، راست است. آتش دوزخ، راست است. صراط، راست است. ترازو راست است. قيامت، آمدنى است و ترديدى در آن نيست و خداوند، آنان را كه در گورهايند، بر مى انگيزد.
معتقدم كه: وظايف واجب، پس از ولايت، عبارت اند از: نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر.
امام هادى عليه السلام فرمود: «اى ابو القاسم! به خدا سوگند، اين همان دينى است كه خداوند براى بندگانش پسنديده است. پس بر آن، استوار بمان. خداوند در دنيا و آخرت، تو را با گفتار [و عقيده] ثابت، استوار بدارد! ».
163. الكافي عن إسماعيل الجعفي: دَخَلَ رَجُلٌ عَلى أبي جَعفَرٍ عليه السلام ومَعَهُ صَحيفَةٌ، فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: هذِهِ صَحيفَةُ مُخاصِمٍ يَسأَلُ عَنِ الدّينِ الَّذي يُقبَلُ فيهِ العَمَلُ، فَقالَ: رَحِمَكَ اللّهُ هذَا الَّذي اُريدُ.
فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: شَهادَةُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وأنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله عَبدُهُ ورَسولُهُ، وتُقِرُّ بِما جاءَ مِن عِندِ اللّهِ، وَالوِلايَةُ لَنا أهلَ البَيتِ، وَالبَراءَةُ مِن عَدُوِّنا، وَالتَّسليمُ لِأَمرِنا وَالوَرَعُ وَالتَّواضُعُ، وَانتِظارُ قائِمِنا فَإِنَّ لَنا دَولَةً إذا شاءَ اللّهُ جاءَ بِها. [۲۷۶]
163. الكافى ـ به نقل از اسماعيل جُعفى ـ: مردى به نزد امام باقر عليه السلام آمد و نوشته اى با او بود. امام باقر عليه السلام بدو فرمود: «اين، نوشته فردى ستيزه جوست كه در باره دينى مى پرسد كه عمل در آن پذيرفته مى شود».
آن مرد گفت: رحمت خدا بر تو باد! اين، همان چيزى است كه من مى خواهم.
امام باقر عليه السلام فرمود: «[آن دين، عبارت است از] گواهى دادن به اين كه معبودى جز خداى يگانه و بى انباز نيست و اين كه محمّد صلى الله عليه و آله، بنده و فرستاده اوست، و گواهى دادن به آنچه از نزد خداوند آمده است، و دوستى و پيروى ما اهل بيت، و بيزارى از دشمن ما، و گردن نهادن به فرمان ما، و خويشتندارى از حرام، و فروتنى و منتظر قائم ما بودن همانا ما دولتى داريم كه خداوند، هر گاه بخواهد، آن را مى آورد».
164. رجال الكشّي عن أبي سلمة الجمال: دَخَلَ خالِدٌ البَجَلِيُّ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام وأنَا عِندَهُ فَقالَ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ إنّي اُريدُ أن أصِفَ لَكَ دينِيَ الَّذي أدينُ اللّهَ بِهِ، وقَد قالَ لَهُ قَبلَ ذلِكَ: إنّي اُريدُ أن أسأَلَكَ، فَقالَ لَهُ: سَلني، فَوَ اللّهِ لا تَسأَلُني عَن شَيءٍ إلّا حَدَّثتُكَ بِهِ عَلى حَدِّهِ لا أكتُمُهُ.
قالَ: إنَّ أوَّلَ ما اُبدي أنّي أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، لَيسَ إلهٌ غَيرَهُ.
قالَ: فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: كَذلِكَ رَبُّنا لَيسَ مَعَهُ إلهٌ غَيرُهُ.
ثُمَّ قالَ: وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ ورَسولُهُ.
قالَ: فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: كَذلِكَ مُحَمَّدٌ، عَبدُ اللّهِ مُقِرٌّ لَهُ بِالعُبودِيَّةِ ورَسولُهُ إلى خَلقِهِ.
ثُمَّ قالَ: وأشهَدُ أنَّ عَلِيّاً عليه السلام كانَ لَهُ مِنَ الطّاعَةِ المَفروضَةِ عَلَى العِبادِ مِثلُ ما كانَ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله عَلَى النّاسِ.
قالَ: كَذلِكَ كانَ عليه السلام.
قالَ: وأشهَدُ أنَّهُ كانَ لِلحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ بَعدَ عَلِيٍّ عليه السلام مِنَ الطّاعَةِ الواجِبَةِ عَلَى الخَلقِ مِثلُ ما كانَ لِمُحَمَّدٍ وعَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما.
فَقالَ: كَذلِكَ كانَ الحَسَنُ. قالَ: وأشهَدُ أنَّهُ كانَ لِلحُسَينِ مِنَ الطّاعَةِ الواجِبَةِ عَلَى الخَلقِ بَعدَ الحَسَنِ ما كانَ لِمُحَمَّدٍ وعَلِيٍّ وَالحَسَنِ عليهم السلام.
قالَ: فَكَذلِكَ كانَ الحُسَينُ. قالَ: وأشهَدُ أنَّ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ كانَ لَهُ مِنَ الطّاعَةِ الواجِبَةِ عَلى جَميعِ الخَلقِ كَما كانَ لِلحُسَينِ عليه السلام.
قالَ: كَذلِكَ كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ.
قالَ: وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام كانَ لَهُ مِنَ الطّاعَةِ الواجِبَةِ عَلَى الخَلقِ مِثلُ ما كانَ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ.
قالَ: فَقالَ: كَذلِكَ كانَ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ.
قالَ: وأشهَدُ أنَّكَ أورَثَكَ اللّهُ ذلِكَ كُلَّهُ.
قالَ: فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: حَسبُكَ اسكُتِ الآنَ، فَقَد قُلتَ حَقّاً، فَسَكَتُّ.
فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ: ما بَعَثَ اللّهُ نَبِيّاً لَهُ عَقِبٌ وذُرِّيَّةٌ إلّا أجرى لِاخِرِهِم مِثلَ ما أجرى لِأَوَّلِهِم، وإنّا نَحنُ ذُرِّيَّةُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، أجرى لِاخِرِنا مِثلَ ما أجرى لِأَوَّلِنا، ونَحنُ عَلى مِنهاجِ نَبِيِّنا صلى الله عليه و آله، لَنا مِثلُ ما لَهُ مِنَ الطّاعَةِ الواجِبَةِ. [۲۷۷]
164. رجال الكشّى ـ به نقل از ابو سَلَمه جمّال ـ: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه خالد بَجَلى نيز وارد شد و گفت: مى خواهم از شما سؤال كنم.
امام صادق عليه السلام به او فرمود: «سؤال كن. به خدا سوگند، در باره هر چه از من سؤال كنى، در اندازه اش به تو پاسخ مى دهم و پنهانش نمى دارم».
خالد گفت: فدايت شوم! مى خواهم دينم را ـ كه با آن، خدا را مى پرستم ـ براى شما بازگو كنم.
سپس گفت: نخستين چيزى كه اظهار مى دارم، اين است كه گواهى مى دهم معبودى جز خداى يگانه و بى انباز نيست و جز او خدايى وجود ندارد.
امام صادق عليه السلام فرمود: «چنين است پروردگار ما. هيچ معبودى جز او نيست».
خالد سپس گفت: و گواهى مى دهم كه محمّد صلى الله عليه و آله، بنده و فرستاده اوست.
امام صادق عليه السلام فرمود: «آرى، محمّد صلى الله عليه و آله چنين است. بنده خدا به اين كه او بنده خدا و فرستاده او به سوى خلق اوست، گواهى مى دهد».
خالد گفت: و گواهى مى دهم كه اطاعت از على عليه السلام، همان گونه بر بندگان واجب بود كه اطاعت از محمّد صلى الله عليه و آله بر مردم واجب بود.
فرمود: «آرى، على عليه السلام چنين بود».
خالد گفت: و گواهى مى دهم كه اطاعت از حسن بن على عليه السلام، همان گونه بر خلق واجب بود كه از محمّد و على ـ كه درودهاى خدا بر آن دو ـ.
فرمود: «آرى، حسن عليه السلام نيز چنين بود».
خالد گفت: و گواهى مى دهم كه پس از حسن، اطاعت از حسين عليه السلام، همان گونه بر خلق واجب بود كه از محمّد و على و حسن عليهم السلام.
فرمود: «آرى، حسين عليه السلام نيز چنين بود».
خالد گفت: و گواهى مى دهم كه اطاعت از على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام، همان گونه بر همه مردمان واجب بود كه از حسين عليه السلام.
فرمود: «آرى، على بن الحسين نيز چنين بود».
گفت: و گواهى مى دهم كه اطاعت از محمّد بن على (باقر) عليه السلام، همان گونه بر خلق واجب بود كه از على بن الحسين (عليه السلام).
فرمود: «آرى، محمّد بن على نيز چنين بود».
گفت: و گواهى مى دهم كه خداوند، شما را وارث همه اين [مقامات] قرار داد.
امام صادق عليه السلام فرمود: «كافى است. ديگر چيزى مگو؛ چرا كه تو حق را گفتى و من ساكت شدم».
سپس خداى را ستود و او را ثنا نمود و آن گاه فرمود: «خداوند، هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد كه فرزند و ذريّه اى داشته باشد، مگر آن كه آنچه بر اوّلينِ آنان جارى ساخت، بر آخرينشان نيز جارى ساخت. ما نيز ذريّه محمّد هستيم ـ كه درود خدا بر او و خاندانش باد ـ و خدا براى آخرينِ ما، همان چيزى را جارى ساخت كه براى اوّلين ما جارى گردانيد. ما بر راه و روش پيامبرمان هستيم ـ كه درود خدا بر او و خاندانش باد ـ و اطاعت از ما، همان گونه واجب است كه اطاعت از او واجب بود».
165. الإمام الصادق عليه السلام: لَيسَ مِن شيعَتِنا مَن أنكَرَ أربَعَةَ أشياءَ: المِعراجَ، وَالمُساءَلَةَ فِي القَبرِ، وخَلقَ الجَنَّةِ وَالنّارِ، وَالشَّفاعَةَ. [۲۷۸]
165. امام صادق عليه السلام: از شيعيان ما نيست كسى كه چهار چيز را انكار كند: معراج، سؤال در قبر، آفريده شدنِ بهشت و دوزخ، و شفاعت.
166. الإمام الرضا عليه السلام: مَن أقَرَّ بِتَوحيدِ اللّهِ ونَفيِ التَّشبيهِ عَنهُ، ونَزَّهَهُ عَمّا لا يَليقُ بِهِ، وأقَرَّ أنَّ لَهُ الحَولَ وَالقُوَّةَ وَالإِرادَةَ وَالمَشِيَّةَ، وَالخَلقَ وَالأَمرَ، وَالقَضاءَ وَالقَدَرَ، وأنَّ أفعالَ العِبادِ مَخلوقَةٌ خَلقَ تَقديرٍ لا خَلقَ تَكوينٍ، وشَهِدَ أنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله رَسولُ اللّهِ وأنَّ عَلِيّاً وَالأَئِمَّةَ بَعدَهُ حُجَجُ اللّهِ، ووالى أولِياءَهُم وعادى أعداءَهُم وَاجتَنَبَ الكَبائِرَ، وأقَرَّ بِالرَّجعَةِ وَالمُتعَتَينِ، وآمَنَ بِالمِعراجِ، وَالمُساءَلَةِ فِي القَبرِ، وَالحَوضِ وَالشَّفاعَةِ، وخَلقِ الجَنَّةِ وَالنّارِ، وَالصِّراطِ وَالميزانِ، وَالبَعثِ وَالنُّشورِ، وَالجَزاءِ وَالحِسابِ، فَهُوَ مُؤمِنٌ حَقّاً، وهُوَ مِن شيعَتِنا أهلَ البَيتِ. [۲۷۹]
166. امام رضا عليه السلام: كسى كه به يگانگى خدا و مانندْ نداشتن او گواهى دهد و او را از آنچه سزاوارش نيست، پاك بداند و نيز گواهى دهد كه نيرو و توان، اراده و خواست، آفريدن و فرمان دادن، و قضا و قدر، همه از آنِ اوست و افعال بندگان، مخلوق به خلق تقديرى است و نه خلق تكوينى، و گواهى دهد كه محمّد صلى الله عليه و آله فرستاده خداست و على و امامانِ پس از او عليهم السلام حجّت هاى خدايند، و دوستان آنان را دوست بدارد و دشمنانشان را دشمن بدارد و از گناهان بزرگ دورى كند و به رجعت و دو مُتعه (متعه نساء و متعه حج) باور داشته باشد و به معراج و سؤال در قبر و به حوض [كوثر] و شفاعت و آفريده شدنِ بهشت و دوزخ، و [به] صراط و ميزان و به رستاخيز و زنده شدنِ دوباره مردگان و به پاداش و حسابرسى ايمان داشته باشد، او مؤمن حقيقى و از شيعيان ما اهل بيت است.
الفصل الثّالث: مبادئ الإيمان
فصل سوم: خاستگاه هاى ايمان
3 / 1: الفِطرَةُ
3 / 1: سرشت
الكتاب
قرآن
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ». [۲۸۰]
«پس روى خود را با گرايش تمام به حق، به سوى اين دين كن؛ با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خدا تغييرپذير نيست. اين است همان دين پايدار؛ ولى بيشترِ مردم نمى دانند».
«صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ». [۲۸۱]
«اين است نگارگرىِ خدا، و كيست خوش نگارتر از خدا؟ و ما پرستنده او هستيم».
«حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ». [۲۸۲]
«گرونده خالص به خدا باشيد، نه شريك گيرنده براى او».
الحديث
حديث
167. الكافي عن عبد اللّه بن سنان عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: سَأَلتُهُ عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» ما تِلكَ الفِطرَةُ؟ قالَ: هِيَ الإِسلامُ فَطَرَهُمُ اللّهُ حينَ أخَذَ ميثاقَهُم عَلَى التَّوحيدِ قالَ: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» [۲۸۳] وفيهِ المُؤمِنُ وَالكَافِرُ. [۲۸۴]
167. الكافى ـ به نقل از عبد اللّه بن سنان ـ: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مقصود از سرشت، در اين سخن خداوند عز و جل: «با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است» چيست؟
فرمود: «اسلام است. خداوند، مردم را به سرشت يكتاپرستى آفريد و آن، هنگامى بود كه از آنان پيمان گرفت و فرمود: «آيا من پروردگار شما نيستم؟». در اين [پيمان گرفتن]، مؤمن و كافر، هر دو، حاضر بودند.
168. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً» ـ: الإِسلامُ. [۲۸۵]
168. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل: «اين است نگارگرىِ خدا، و كيست خوش نگارتر از خدا؟» ـ: [مقصود از نگارگرىِ خدا] اسلام است.
169. الكافي عن زرارة عن الإمام الباقر عليه السلام، قال: سَأَلتُهُ عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ»؟ قالَ: الحَنيفِيَّةُ مِنَ الفِطرَةِ الَّتي فَطَرَ اللّهُ النّاسَ عَلَيها «لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» قالَ: فَطَرَهُم عَلَى المَعرِفَةِ بِهِ. [۲۸۶]
169. الكافى ـ به نقل از زراره ـ: از امام باقر عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل: «گرونده خالص به خدا باشيد، نه شريك گيرنده براى او» پرسيدم.
فرمود: «گرايش ناب به خداوند، از همان سرشتى است كه خداوند، مردم را بر آن سرشت آفريد «و آفرينش خدا تغييرپذير نيست». آنان را بر سرشت شناخت خود (خداشناسى) آفريد».
170. الإمام الباقر عليه السلام ـ في تَفسيرِ قَولِهِ عز و جل: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» ـ: هُوَ لا إلهَ إلَا اللّهُ، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ، عَلِيٌّ أميرُ المُؤمِنينَ وَلِيُّ اللّهِ، إلى هاهُنَا التَّوحيدُ [۲۸۷]. [۲۸۸]
170. امام باقر عليه السلام ـ در تفسير اين سخن خداوند عز و جل: «با همان سرشت خدا كه مردم را بر آن سرشته است» ـ: آن سرشت، شهادت دادن به اين است كه معبودى جز خداى يگانه نيست، محمّد صلى الله عليه و آله فرستاده خداست، و على امير مؤمنان ولىّ خداست. توحيد تا اين جاست. [۲۸۹]
3 / 2: العَقلُ
3 / 2: خِرَد
الكتاب
قرآن
«إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَايَاتٍ لِّأُوْلِى الْأَلْبَابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ». [۲۹۰]
«مسلّماً در آفرينش آسمان ها و زمين، و در آمد و شدِ شب و روز، براى خردمندان، نشانه هايى [قانع كننده] هست؛ همانان كه خدا را [در همه احوالِ] ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده، ياد مى كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند [و مى گويند]: «پروردگارا! اينها را بيهوده نيافريده اى. تو منزّهى! پس ما را از عذاب آتش [دوزخ]، در امان بدار».
الحديث
حديث
171. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: قَسَّمَ اللّهُ العَقلَ ثَلاثَةَ أجزاءٍ، فَمَن كُنَّ فيهِ كَمُلَ عَقلُهُ، ومَن لَم يَكُنَّ [فيهِ] فَلا عَقلَ لَهُ: حُسنُ المَعرِفَةِ بِاللّهِ، وحُسنُ الطّاعَةِ للّهِِ، وحُسنُ الصَّبرِ عَلى أمرِ اللّهِ. [۲۹۱]
171. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند، خِرَد را سه بخش كرده است كه در هر كس اين سه بخش باشد، خِردش كامل است و در هر كس نباشد، از خِرد، بى بهره است: نيكو شناختن خدا، نيكو فرمان بردن از خدا و نيكو شكيبايى كردن در كار خدا.
172. تحف العقول: قَدِمَ المَدينَةَ رَجُلٌ نَصرانِيٌّ مِن أهلِ نَجرانَ، وكانَ فيهِ بَيانٌ ولَهُ وَقارٌ وهَيبَةٌ، فَقيلَ: يا رَسولَ اللّهِ، ما أعقَلَ هذَا النَّصرانِيَّ؟! فَزَجَرَ القائِلَ وقالَ: مَه! إنَّ العاقِلَ مَن وَحَّدَ اللّهَ وعَمِلَ بِطاعَتِهِ. [۲۹۲]
172. تحف العقول: مردى نصرانى از نجرانيان، به مدينه آمد. او مردى سخنور بود و وقار و هيبتى داشت. يكى گفت: اى پيامبر خدا! چه خردمند است اين نصرانى!
پيامبر صلى الله عليه و آله بر آن گوينده نهيب زد كه: «خاموش! خردمند، كسى است كه خداى را يگانه بداند و طاعت او را به جاى آورد».
173. الإمام عليّ عليه السلام: بِصُنعِ اللّهِ يُستَدَلُّ عَلَيهِ، وبِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ، وبِالنَّظَرِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ. [۲۹۳]
173. امام على عليه السلام: با ساخته هاى خدا، به [وجود] او پى برده مى شود، و با خردها، شناخت او حاصل مى شود و با انديشه كردن، حجّتش ثابت مى گردد.
174. عنه عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ... الَّذي بَطَنَ مِن خَفِيّاتِ الاُمورِ، وظَهَرَ فِي العُقولِ بِما يُرى في خَلقِهِ مِن عَلاماتِ التَّدبيرِ، الَّذي سُئِلَتِ الأَنبِياءُ عَنهُ فَلَم تَصِفهُ بِحَدٍّ ولا بِبَعضٍ، بَل وَصَفَتهُ بِفِعالِهِ ودَلَّت عَلَيهِ بِآياتِهِ، لا تَستَطيعُ عُقولُ المُتَفَكِّرينَ جَحدَهُ؛ لِأَنَّ مَن كانَتِ السَّماواتُ وَالأَرضُ فِطرَتَهُ وما فيهِنَّ وما بَينَهُنَّ وهُوَ الصّانِعُ لَهُنَّ، فَلا مَدفَعَ لِقُدرَتِهِ. [۲۹۴]
174. امام على عليه السلام: سپاس، خداوند را... كه از امورِ نهان، آگاه است و براى خِردها آشكار؛ از آن رو كه نشانه هاى تدبير، در آفريده هاى او نمايان است؛ همو كه از پيامبران در باره اش پرسيدند و آنان او را به حد (تمام ذات) يا به جزء (بعض ذات) نشناساندند؛ بلكه با كارهايش او را شناساندند و با نشانه هايش به او ره نمون شدند. خِردهاى انديشه گران نمى توانند انكارش كنند؛ زيرا كسى كه آسمان ها و زمين و آنچه در آنها و ما بين آنهاست، آفريده اويند و او سازنده آنهاست، هيچ چيزى نمى تواند قدرت او را پس زند [و انكار كند].
175. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ أوَّلَ الاُمورِ ومَبدَأَها وقُوَّتَها وعِمارَتَهَا ـ الَّتي لا يُنتَفَعُ بِشَيءٍ إلّا بِهِ ـ العَقلُ الَّذي جَعَلَهُ اللّهُ زينَةً لِخَلقِهِ ونورا لَهُم، فَبِالعَقلِ عَرَفَ العِبادُ خالِقَهُم وأنَّهُم مَخلوقونَ، وأنَّهُ المُدَبِّرُ لَهُم وأنَّهُمُ المُدَبَّرونَ، وأنَّهُ الباقي وهُمُ الفانونَ، وَاستَدَلّوا بِعُقولِهِم عَلى ما رَأَوا مِن خَلقِهِ؛ مِن سَمائِهِ وأرضِهِ، وشَمسِهِ وقَمَرِهِ، ولَيلِهِ ونَهارِهِ، وبِأَنَّ لَهُ ولَهُم خالِقا ومُدَبِّرا لَم يَزَل ولا يَزولُ، وعَرَفوا بِهِ الحَسَنَ مِنَ القَبيحِ، وأنَّ الظُّلمَةَ فِي الجَهلِ، وأنَّ النّورَ فِي العِلمِ، فَهذا ما دَلَّهُم عَلَيهِ العَقلُ.
قيلَ لَهُ: فَهَل يَكتَفِي العِبادُ بِالعَقلِ دونَ غَيرِهِ؟ قالَ: إنَّ العاقِلَ لِدَلالَةِ عَقلِهِ الَّذي جَعَلَهُ اللّهُ قِوامَهُ وزينَتَهُ وهِدايَتَهُ عَلِمَ أنَّ اللّهَ هُوَ الحَقُّ، وأنَّهُ هُوَ رَبُّهُ، وعَلِمَ أنَّ لِخالِقِهِ مَحَبَّةً، وأنَّ لَهُ كَراهِيَةً، وأنَّ لَهُ طاعَةً، وأنَّ لَهُ مَعصِيَةً، فَلَم يَجِد عَقلَهُ يَدُلُّهُ عَلى ذلِكَ، وعَلِمَ أنَّهُ لا يوصَلُ إلَيهِ إلّا بِالعِلمِ وطَلَبِهِ، وأنَّهُ لا يَنتَفِعُ بِعَقلِهِ إن لَم يُصِب ذلِكَ بِعِلمِهِ، فَوَجَبَ عَلَى العاقِلِ طَلَبُ العِلمِ وَالأَدَبِ الَّذي لا قِوامَ لَهُ إلّا بِهِ. [۲۹۵]
175. الكافى ـ به نقل از حسن بن عمّار ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «آغاز و پايه كارها و [مايه] نيرو و آبادانى آنها ـ كه هيچ چيز جز با وجود آن، نفعى ندارد ـ، خِرد است كه خداوند، آن را زيور خلق خود و روشنايى آنان قرار داده است. با خِرد است كه بندگان، آفريدگار خويش را مى شناسند و مى دانند كه آنان مخلوق اند و در مى يابند كه او تدبير كننده آنان است و آنان تحت تدبير اويند، و او ماندگار است و آنان فناپذيرند. به وسيله خِردهايشان است كه با ديدن هر مخلوقى، از آسمان و زمين و مهر و ماه و شب و روزش، پى مى برند كه هم خودشان و هم آن [مخلوق]، آفريدگارى مدبّر دارند كه بى آغاز و بى انجام است. با خِرد است كه خوبى را از بدى باز مى شناسند، و در مى يابند كه تاريكى در نادانى است، و روشنايى در دانش و دانايى. اينها امورى هستند كه خِرد به آنها ره نمون گشته است».
گفته شد: پس آيا بندگان مى توانند تنها به خِرد، بسنده كنند؟
فرمود: «خردمند، به راه نمايىِ همان خِردش كه خداوند، آن را جان مايه و زيور و راه نماى او قرار داده است، مى داند كه خدا حق است و پروردگار اوست، و مى داند كه آفريدگارش چيزهايى را خوش دارد و چيزهايى را خوش ندارد، و او را طاعتى است و هم معصيتى، و خِردش را [به تنهايى، قادر] نمى بيند كه او را به اين امور راه نمايى كند و در مى يابد كه رسيدن به اينها، جز با دانش و تحصيل آن ممكن نيست و اگر با دانشش به اينها نرسد، خِردش او را سودى نمى بخشد. پس تحصيل دانش و ادب ـ كه جان مايه خِرد است ـ، بر خردمند واجب است».
176. الإمام الكاظم عليه السلام ـ في وَصِيَّتِهِ لِهِشامٍ ـ: يا هِشامُ، إنَّ ضَوءَ الجَسَدِ في عَينِهِ، فَإِن كانَ البَصَرُ مُضيئا استَضاءَ الجَسَدُ كُلُّهُ. وإنَّ ضَوءَ الرّوحِ العَقلُ، فَإِذا كانَ العَبدُ عاقِلًا كانَ عالِما بِرَبِّهِ، وإذا كانَ عالِما بِرَبِّهِ أبصَرَ دينَهُ. وإن كانَ جاهِلًا بِرَبِّهِ لَم يَقُم لَهُ دينٌ. وكَما لا يَقومُ الجَسَدُ إلّا بِالنَّفسِ الحَيَّةِ فَكَذلِكَ لا يَقومُ الدّينُ إلّا بِالنِّيَّةِ الصّادِقَةِ؛ ولا تَثبُتُ النِّيَّةُ الصّادِقَةُ إلّا بِالعَقلِ. [۲۹۶]
176. امام كاظم عليه السلام ـ در سفارش به هشام ـ: اى هشام! روشنايىِ تن، در چشم آن است. پس اگر چشمْ بينا بود، همه تن، روشن مى شود. روشنايىِ جان نيز به خِرد است. پس اگر بنده خردمند بود، پروردگار خويش را مى شناسد و هر گاه پروردگارش را بشناسد، در دينش بينا مى شود؛ اما اگر به پروردگارش نادان باشد، هيچ دينى برايش بر پا نمى ماند. همان گونه كه تن، جز با جانِ زنده (خون) بر پا نمى ماند، دين نيز جز با نيّت درست، استوار نمى ماند و نيّت درست هم جز با خِرد، استوار نمى ماند.
177. الإمام عليّ عليه السلام: هَبَطَ جَبرَئيلُ عَلى آدَمَ عليه السلام فَقالَ: يا آدَمُ، إنّي اُمِرتُ أن اُخَيِّرَكَ واحِدَةً مِن ثَلاثٍ، فَاختَرها ودَعِ اثنَتَينِ، فَقالَ لَهُ آدَمُ: يا جَبرَئيلُ، ومَا الثَّلاثُ؟ فَقالَ: العَقلُ وَالحَياءُ وَالدّينُ، فَقالَ آدَمُ: إنّي قَدِ اختَرتُ العَقلَ، فَقالَ جَبرَئيلُ لِلحَياءِ وَالدّينِ: اِنصَرِفا ودَعاهُ، فَقالا: يا جَبرَئيلُ، إنّا اُمِرنا أن نَكونَ مَعَ العَقلِ حَيثُ كانَ، قالَ: فَشَأنَكُما، وعَرَجَ. [۲۹۷]
177. امام على عليه السلام: جبرئيل عليه السلام بر آدم عليه السلام فرود آمد و گفت: «اى آدم! من فرمان دارم كه تو را در انتخاب يكى از سه چيز، مخيّر گردانم. پس يكى از آنها را بر گزين و دو ديگر را وا گذار».
آدم گفت: اى جبرئيل! آن سه چيست؟
جبرئيل گفت: «خِرد و آزَرْم (حيا) و دين».
آدم گفت: من خِرد را برگزيدم.
جبرئيل به آزرم و دين گفت: «شما دو برويد و او را وا گذاريد».
آن دو به جبرئيل گفتند: اى جبرئيل! ما دستور داريم كه هر كجا خِرد باشد، با او باشيم.
جبرئيل گفت: «پس خود دانيد» و بالا رفت.
178. عنه عليه السلام: ما آمَنَ المُؤمِنُ حَتّى عَقَلَ. [۲۹۸]
178. امام على عليه السلام: مؤمن، ايمان نمى آورد، مگر آن گاه كه خِرد ورزد.
179. عنه عليه السلام: الدّينُ وَالأَدَبُ نَتيجَةُ العَقلِ. [۲۹۹]
179. امام على عليه السلام: دين و ادب، ثمره خِرَدند.
180. الإمام الصادق عليه السلام: مَن كانَ عاقِلًا كانَ لَهُ دينٌ، ومَن كانَ لَهُ دينٌ دَخَلَ الجَنَّةَ. [۳۰۰]
180. امام صادق عليه السلام: كسى كه خردمند باشد، ديندار است و كسى كه ديندار باشد، به بهشت مى رود.
3 / 3: العِلمُ
3 / 3: دانش
الكتاب
قرآن
«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَائِمَاً بِالْقِسْطِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ». [۳۰۱]
«خدا كه همواره به عدل، قيام دارد، گواهى مى دهد كه جز او هيچ معبودى نيست، و فرشتگان و دانشوران [نيز چنين گواهى مى دهند]. جز او ـ كه توانا و حكيم است ـ، هيچ معبودى نيست».
«وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِى إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ». [۳۰۲]
«و كسانى كه از دانش بهره يافته اند، مى دانند كه آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، حق است و به راه آن عزيزِ ستوده [صفات]، راهبرى مى كند».
«وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَيُؤْمِنُواْ بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ». [۳۰۳]
«و تا آنان كه دانش يافته اند، بدانند كه اين [قرآن] حق است [و] از جانب پروردگار توست. پس بِدان ايمان آورند و دل هايشان براى او خاضع گردد، و به راستى، خداوند، كسانى را كه ايمان آورده اند، به سوى راهى راست، راهبر است».
الحديث
حديث
181. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: العِلمُ حَياةُ الإِسلامِ وعِمادُ الإِيمانِ. [۳۰۴]
181. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: دانش، جان اسلام و ستون ايمان است.
182. عنه صلى الله عليه و آله ـ في حَديثٍ طَويلٍ ـ: أمّا عَلامَةُ العِلمِ فَأَربَعَةٌ: العِلمُ بِاللّهِ، وَالعِلمُ بِمُحِبّيهِ وَالعِلمُ بِفَرائِضِهِ، وَالحِفظُ لَها حَتّى تُؤَدّى. [۳۰۵]
182. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در حديثى طولانى ـ: نشانه دانش، چهار چيز است: شناخت خدا، و شناخت دوستان او، و شناخت واجبات او و پاسداشت آنها تا آن كه به جا آورده شوند.
183. الإمام عليّ عليه السلام: أصلُ الإِيمانِ العِلمُ. [۳۰۶]
183. امام على عليه السلام: ريشه ايمان، دانش (شناخت) است.
184. عنه عليه السلام: الإِيمانُ وَالعِلمُ أخَوانِ تَوأَمانِ، ورَفيقانِ لا يَفتَرِقانِ. [۳۰۷]
184. امام على عليه السلام: ايمان و دانش، دو برادر همزاد و دو همراه جدا ناشدنى اند.
185. الإرشاد عن كُمَيل عن الإمام عليّ عليه السلام ـ في ذِكرِ أوصافِ حُجَجِ اللّهِ عَلَى الخَلقِ ـ: هَجَمَ بِهِمُ العِلمُ عَلى حَقائِقِ الإِيمانِ، فَاستَلانوا روحَ اليَقينِ، فَأَنِسوا بِمَا استَوحَشَ مِنهُ الجاهِلونَ، وَاستَلانوا مَا استَوعَرَهُ المُترَفونَ، صَحِبُوا الدُّنيا بِأَبدانٍ أرواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالمَحَلِّ الأَعلى. اُولئِكَ خُلَفاءُ اللّهِ في أرضِهِ، وحُجَجُهُ عَلى عِبادِهِ.
ثُمَّ تَنَفَّسَ الصُّعَداءَ وقالَ عليه السلام: هاه هاه شَوقا إلى رُؤيَتِهِم! [۳۰۸]
185. الإرشاد ـ به نقل از كميل، در بيان ويژگى هاى حجّت هاى خدا بر خلق ـ: امام على عليه السلام فرمود: «دانش [و شناخت]، آنان را به حقايق ايمان رسانيد. پس به جان يقين، دست يافتند و با آنچه نادانان از آن گريزان اند، خو گرفتند و آنچه را كه نازپروردگان، درشت و دشوارش مى يابند، نرم و آسان يافتند. در دنيا با بدن هايى زندگى مى كنند كه روح آنها به جايگاه برين تعلّق دارد. اينان، جانشينان خدا در زمين او هستند، و حجّت هاى او بر بندگانش».
آن گاه نفس عميقى كشيد و فرمود: «وَه، وَه، كه چه شوقى به ديدن آنها دارم!».
186. عنه عليه السلام: لِلعِلمِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: المَعرِفَةُ بِاللّهِ عَزَّ وجَلَّ، وبِما يُحِبُّ، ويَكرَهُ. [۳۰۹]
186. امام على عليه السلام: دانش، سه نشانه دارد: شناخت خداوند عز و جل، شناخت آنچه او دوست دارد، و شناخت آنچه او خوش نمى دارد.
187. عنه عليه السلام: ثَمَرَةُ العِلمِ مَعرِفَةُ اللّهِ. [۳۱۰]
187. امام على عليه السلام: ميوه دانش، شناخت خداست.
188. الإمام الصادق عليه السلام: ثَلاثَةٌ مِن عَلاماتِ المُؤمِنِ: العِلمُ بِاللّهِ، ومَن يُحِبُّ، ومَن يَكرَهُ. [۳۱۱]
188. امام صادق عليه السلام: سه چيز، از نشانه هاى مؤمن است: شناخت خدا، شناخت كسى كه خدا دوستش دارد، و شناخت كسى كه خدا او را ناخوش مى دارد.
189. الإمام الكاظم عليه السلام ـ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ ـ: يا هِشامُ، ما بَعَثَ اللّهُ أنبِياءَهُ ورُسُلَهُ إلى عِبادِهِ إلّا لِيَعقِلوا عَنِ اللّهِ، فَأَحسَنُهُمُ استِجابَةً أحسَنُهُم مَعرِفَةً. [۳۱۲]
189. امام كاظم عليه السلام ـ به هشام بن حكم ـ: اى هشام! خداوند، پيامبران و رسولانش را به سوى بندگانش نفرستاد، مگر براى آن كه خدا را بشناسند. پس آنان كه شناختشان بهتر است، پذيرششان [نسبت به فرمان هاى خدا] بهتر است.
3 / 4: الوَحيُ
3 / 4: وحى
الكتاب
قرآن
«وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِى إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ». [۳۱۳]
«و پيش از تو هيچ پيامبرى نفرستاديم، مگر اين كه به او وحى كرديم كه: «معبودى جز من نيست. پس مرا بپرستيد»».
«رَّبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِى لِلْاءِيمَانِ أَنْ ءَامِنُواْ بِرَبِّكُمْ فَامَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ». [۳۱۴]
«پروردگارا! ما شنيديم كه دعوتگرى به ايمان فرا مى خواند كه: «به پروردگار خود، ايمان آوريد». پس ايمان آورديم. پروردگارا! پس گناهان ما را بيامرز و بدى هاى ما را بزداى و ما را در زمره نيكان بميران».
«فَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِن تُؤْمِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ». [۳۱۵]
«پس به خدا و فرستگادن او ايمان آوريد، و اگر ايمان آوريد و پروا كنيد، براى شما مزدى بزرگ است».
«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِى نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِى أَنزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالَاً بَعِيدًا». [۳۱۶]
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبر او و كتابى كه بر پيامبرش فرو فرستاد و كتاب هايى كه قبلاً نازل كرده، بگرويد. و هر كس به خدا و فرشتگان او و كتاب ها و پيامبرانش و روز بازپسين كفر ورزد، در حقيقت، دچار گم راهىِ دور و درازى شده است».
راجع: النساء: 47 و 170 ـ 171، المائدة: 111، الأعراف: 158، التوبة: 86، الحديد: 7 ـ 28.
ر. ك: نساء: آيه 47 و 170 ـ 171، مائده: آيه 111، اعراف: آيه 158، توبه: آيه 86، حديد: آيه 7 ـ 28.
الحديث
حديث
190. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الحَمدُ للّهِِ... المُحتَجِبِ بِنورِهِ دونَ خَلقِهِ... وَابتَعَثَ فيهِمُ النَّبِيِّينَ... لِيَعقِلَ العِبادُ عَن رَبِّهِم ما جَهِلوهُ؛ فَيَعرِفوهُ بِرُبوبِيَّتِهِ بَعدَما أنكَروا، ويُوَحِّدوهُ بِالإِلهِيَّةِ بَعدَما عَضَدوا [۳۱۷]. [۳۱۸]
190. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سپاس، خداوندى را كه... به واسطه نورانيّتش، از خلق خويش در پرده است... و خدا در ميان آنان، پيامبران را به پيامبرى برانگيخت... تا بندگان آنچه را در باره پروردگار خويش نمى دانستند، بدانند و ربوبيت او را كه منكرش بودند، بشناسند، و از كژراهه [ى شرك] به در آيند و او را در اُلوهيتش يگانه بدانند.
191. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن خُطبَتِهِ في وَصفِ القُرآنِ ـ: ثُمَّ أنزَلَ عَلَيهِ الكِتابَ... شِفاءً لا تُخشى أسقامُهُ، وعِزّا لا تُهزَمُ أنصارُهُ، وحَقّا لا تُخذَلُ أعوانُهُ، فَهُوَ مَعدِنُ الإِيمانِ وبُحبوحَتُهُ [۳۱۹]. [۳۲۰]
191. امام على عليه السلام ـ در گفتارى در وصف قرآن ـ: آن گاه بر او كتاب را فرستاد... [و آن، ] بهبودى است كه در آن، بيم بيمارى نيست و قدرتى است كه طرفدارانش شكست نمى خورند، و حقّى است كه يارانش وا نهاده نمى شوند. قرآن، معدن ايمان و كانون آن است.
3 / 5: التَّوفيقُ
3 / 5: توفيق
الكتاب
قرآن
«وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَامَنَ مَن فِى الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ * وَ مَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ». [۳۲۱]
«اگر پروردگار تو بخواهد، همه كسانى كه در روى زمين اند، ايمان مى آورند. آيا تو مردم را به اجبار وا مى دارى كه ايمان بياورند؟ جز به اذن خدا، هيچ كس را نرسد كه ايمان بياورد، و او پليدى را بر كسانى كه خِرد خويش را به كار نمى بندند، مقرّر مى كند».
«وَالَّذِينَ اهْتَدَوْاْ زَادَهُمْ هُدًى وَ ءَاتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ». [۳۲۲]
«و [لى] آنان كه به هدايت گراييدند، [خدا] آنان را هر چه بيشتر، هدايت بخشيد و [توفيقِ] پرهيزگارى شان داد».
«وَ الَّذِينَ جَاهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا». [۳۲۳]
«و به تحقيق، كسانى را كه در راه ما مجاهدت كنند، به راه هاى خويش هدايتشان مى كنيم».
الحديث
حديث
192. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: قالَ اللّهُ ـ جَلَّ جَلالُهُ ـ: عِبادي، كُلُّكُم ضالٌّ إِلّا مَن هَدَيتُهُ، وكُلُّكُم فَقيرٌ إِلّا مَن أغنَيتُهُ، وكُلُّكُم مُذنِبٌ إلّا مَن عَصَمتُهُ. [۳۲۴]
192. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند - كه بزرگى اش شكوهمند باد ـ فرمود: «بندگان من! همه شما گم راهيد، مگر كسى كه من راه نمايى اش كنم. همه شما نيازمنديد، مگر كسى كه من بى نيازش كنم. همه شما گنهكاريد، مگر كسى كه من مصونش بدارم».
193. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ فِي المُناجاةِ الإِنجيلِيَّةِ ـ: سَيِّدي لَو لَم تَهدِني إلَى الإِسلامِ لَضَلَلتُ، ولَو لَم تُثَبِّتني إذاً لَذَلَلتُ، ولَو لَم تُشعِر قَلبِيَ الإِيمانَ بِكَ ما آمَنتُ ولا صَدَّقتُ، ولَو لَم تُطلِق لِساني بِدُعائِكَ ما دَعَوتُ، ولَو لَم تُعَرِّفني حَقيقَةَ مَعرِفَتِكَ ما عَرَفتُ، ولَو لَم تَدُلَّني عَلى كَريمِ ثَوابِكَ ما رَغِبتُ، ولَو لَم تُبَيِّن لي أليمَ عِقابِكَ ما رَهِبتُ، فَأَسأَلُكَ تَوفيقي لِما يوجِبُ ثَوابَكَ وتَخليصي مِمّا يَكسِبُ عِقابَكَ. [۳۲۵]
193. امام زين العابدين عليه السلام ـ در مناجات اِنجيليه ـ: سَرورم! اگر تو مرا به اسلامْ ره نمون نشده بودى، من گم راه شده بودم. اگر تو مرا پا بر جا نمى داشتى، من سست شده بودم. اگر تو دلم را با ايمان به خودت آشنا نمى كردى، من به تو ايمان نياورده و تو را تصديق نكرده بودم. اگر تو زبانم را به دعايت باز نمى كردى، من تو را نمى خواندم. اگر تو خودت را به من ـ چنان كه بايد ـ نمى شناساندى، من تو را نمى شناختم. اگر تو مرا به پاداش كريمانه ات ره نمون نمى شدى، من [به آن] رغبت نمى كردم. اگر تو دردناكىِ عذابت را برايم بيان نمى كردى، من [از آن] نمى ترسيدم. پس، از تو مى خواهم كه مرا به آنچه موجب پاداش تو مى شود، توفيق دهى و از آنچه كيفر تو را به بار مى آورد، رهايى ام بخشى.
الفصل الرّابع: ثبات الإيمان
فصل چهارم: پايدارى ايمان
4 / 1: أصنافُ الإِيمانِ
4 / 1: اقسام ايمان
الكتاب
قرآن
«وَهُوَ الَّذِى أَنشَأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْايَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ». [۳۲۶]
«و او همان كسى است كه شما را از يك تن، پديد آورد. پس [براى شما] قرارگاهى و سِپُردگاهى است. بى ترديد، ما آيات [خود] را براى مردمى كه مى فهمند، به روشنى بيان كرده ايم».
«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا لَّمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلَا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلَا». [۳۲۷]
«كسانى كه ايمان آوردند و سپس كافر شدند و باز ايمان آوردند و سپس كافر شدند و آن گاه، به كفر خود افزودند، قطعاً خدا آنان را نخواهد بخشيد و راهى به ايشان نخواهد نمود».
«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ». [۳۲۸]
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما از دين خود برگردد، به زودى، خدا گروهى [ديگر] را مى آورد كه آنان را دوست مى دارد و آنان [نيز] او را دوست دارند؛ [كسانى كه] در برابر مؤمنان، فروتن و بر كافران سرفرازند، در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى ترسند. اين، فضل خداست. آن را به هر كه بخواهد، مى دهد، و البته خدا گشايشگر داناست».
راجع: آل عمران: 86 ـ 91 ـ 144، محمّد: 25.
ر. ك: آل عمران: آيه 86 و 91 و 144، محمّد: آيه 25.
الحديث
حديث
194. الإمام عليّ عليه السلام: فَمِنَ الإِيمانِ ما يَكونُ ثابِتا مُستَقِرّا فِي القُلوبِ، ومِنهُ ما يَكونُ عَوارِيَّ [۳۲۹] بَينَ القُلوبِ وَالصُّدورِ إلى أجَلٍ مَعلومٍ فَإِذا كانَت لَكُم بَراءَةٌ مِن أحَدٍ فَقِفوهُ حَتّى يَحضُرَهُ المَوتُ، فَعِندَ ذلِكَ يَقَعُ حَدُّ البَراءَةِ [۳۳۰]. [۳۳۱]
194. امام على عليه السلام: قسمتى از ايمان، در دل ها استوار و پا بر جاست و قسمتى از آن، ميان دل ها و سينه ها عاريت [و ناپايدار] است، تا زمانى معيّن (زمان مرگ). بنا بر اين، اگر مى خواهيد از كسى بيزارى بجوييد، صبر كنيد تا زمان مرگش فرا رسد. در آن هنگام، سزاوار بيزارى مى شود. [۳۳۲]
195. تفسير العيّاشي عن سعيد بن أبي الأصبغ: سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام وهُوَ يُسأَلُ عَن مُستَقَرٍّ ومُستَودَعٍ، قالَ: مُستَقَرٌّ فِي الرَّحِمِ ومُستَودَعٌ فِي الصُّلبِ، وقَد يَكونُ مُستَودَعَ الإِيمانِ ثُمَّ يُنزَعُ مِنهُ، ولَقَد مَشَى الزُّبَيرُ في ضَوءِ الإِيمانِ ونورِهِ حينَ قُبِضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى مَشى بِالسَّيفِ وهُوَ يَقولُ: لا نُبايِعُ إلّا عَلِيّا. [۳۳۳]
195. تفسير العيّاشى ـ به نقل از سعيد بن ابى اَصبغ ـ: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه در پاسخ سؤال از قرارگاه و سپردگاه، فرمود: «قرار گرفته در رحم و سپرده در صُلب. گاهى به شخص، ايمان سپرده مى شود و سپس از او گرفته مى شود. [مثلاً] زبير در پرتو ايمان و روشنايى آن حركت مى كرد، به طورى كه وقتى پيامبر خدا از دنيا رفت، او با شمشيرش به راه افتاد و مى گفت: با كسى جز على بيعت نمى كنيم».
196. الإمام الكاظم عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِهِ تَعالى: «فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ» ـ: المُستَقَرُّ: الإِيمانُ الثّابِتُ، وَالمُستَودَعُ: المُعارُ. [۳۳۴]
196. امام كاظم عليه السلام ـ در پاسخ پرسش از اين سخن خداوند متعال: «پس [براى شما] قرارگاهى و سپردگاهى است» ـ: قرارگاه، ايمان پايدار است و سپردگاه، [ايمان] عاريتى.
197. تفسير العيّاشي عن محمّد بن الفضيل عن أبي الحسن [الرضا أو الكاظم] عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «هُوَ الَّذِى أَنشَأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ» ـ: ما كانَ مِنَ الإِيمانِ المُستَقَرِّ فَمُستَقَرٌّ إلى يَومِ القِيامَةِ ـ أو [قالَ] أبَدا ـ وما كانَ مُستَودَعا سَلَبَهُ اللّهُ قَبلَ المَماتِ. [۳۳۵]
197. تفسير العيّاشى ـ به نقل از محمّد بن فُضَيل ـ: امام ابو الحسن عليه السلام [۳۳۶] در باره آيه: «او كسى است كه شما را از يك تن آفريد. پس [براى شما] قرارگاهى است و سپردگاهى» فرمود: «ايمانى كه پا بر جا باشد، تا روز رستاخيز، پا بر جاست» يا فرمود: «تا اَبَد، پا بر جاست» [و افزود: ] «و آنچه سپردنى [و عاريتى] باشد، خداوند، آن را پيش از مرگ مى گيرد».
198. الكافي عن عيسى شلقان: كُنتُ قاعِدا فَمَرَّ أبُو الحَسَنِ موسى عليه السلام ومَعَهُ بَهمَةٌ [۳۳۷]. قالَ: قُلتُ يا غُلامُ ما تَرى ما يَصنَعُ أبوكَ؟ يَأمُرُنا بِالشَّيءِ ثُمَّ يَنهانا عَنهُ، أمَرَنا أن نَتَوَلّى أبَا الخَطّابِ ثُمَّ أمَرَنا أن نَلعَنَهُ ونَتَبَرَّأَ مِنهُ؟ فَقالَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام وهُوَ غُلامٌ: إنَّ اللّهَ خَلَقَ خَلقا لِلإِيمانِ لا زَوالَ لَهُ، وخَلَقَ خَلقا لِلكُفرِ لا زَوالَ لَهُ، وخَلَقَ خَلقا بَينَ ذلِكَ أعارَهُ الإِيمانَ يُسَمَّونَ المُعارينَ، إذا شاءَ سَلَبَهُم، وكانَ أبُو الخَطّابِ مِمَّن اُعيرَ الإِيمانَ. قالَ: فَدَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَأَخبَرتُهُ ما قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ عليه السلام وما قالَ لي، فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: إنَّهُ نَبعَةُ نُبُوَّةٍ [۳۳۸]. [۳۳۹]
198. الكافى ـ به نقل از عيسى شلقان ـ: نشسته بودم كه كاظم عليه السلام در حالى كه برّه اى با خود داشت، بر من گذشت. گفتم: اى پسر! چرا پدرت [امام صادق] چنين مى كند؟ ما را به چيزى فرمان مى دهد و سپس از آن، بازمان مى دارد. به ما دستور مى دهد كه ابو الخطّاب را دوست بداريم و سپس دستور مى دهد كه او را لعنت كنيم و از او بيزارى بجوييم؟
او كه نوجوانى بيش نبود، فرمود: «خداوند، عدّه اى را براى ايمان آفريد و ايمانشان زايل ناشدنى است، و عدّه اى را براى كفر آفريد و كفرشان زايل ناشدنى است. در اين ميان هم، عدّه اى را آفريد و ايمان را به آنان عاريت داد كه ايشان را عاريت داده شدگان نامند و هر گاه [خداوند] بخواهد، ايمانشان را از آنها مى گيرد. ابو الخطّاب، از كسانى است كه ايمانش عاريتى بود».
من خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و آنچه را به [فرزندش] كاظم عليه السلام گفته بودم و پاسخى را كه او به من داده بود، به آگاهى ايشان رسانيدم. امام صادق عليه السلام فرمود: «او از تبار نبوّت است». [۳۴۰]
199. تفسير العيّاشي عن أحمد بن محمّد: وَقَفَ عَلَيَّ أبُو الحَسَنِ الثّاني عليه السلام في بَني زُرَيقٍ، فَقالَ لي وهُوَ رافِعٌ صَوتَهُ: يا أحمَدُ، قُلتُ: لَبَّيكَ، قالَ: إنَّهُ لَمّا قُبِضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله جَهَدَ النّاسُ عَلى إطفاءِ نورِ اللّهِ، فَأَبَى اللّهُ إلّا أن يُتِمَّ نورَهُ بِأَميرِ المُؤمِنينَ. فَلَمّا تُوُفِّيَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام جَهَدَ ابنُ أبي حَمزَةَ [۳۴۱] وأصحابُهُ في إطفاءِ نورِ اللّهِ فَأَبَى اللّهُ إلّا أن يُتِمَّ نورَهُ. وإنَّ أهلَ الحَقِّ إذا دَخَلَ فيهِم سُرّوا بِهِ، وإذا خَرَجَ مِنهُم خارِجٌ لَم يَجزَعوا عَلَيهِ، وذلِكَ أنَّهُم عَلى يَقينٍ مِن أمرِهِم. وإنَّ أهلَ الباطِلِ إذا دَخَلَ فيهِم داخِلٌ سُرّوا بِهِ، وإذا خَرَجَ مِنهُم خارِجٌ جَزِعوا عَلَيهِ، وذلِكَ أنَّهُم عَلى شَكٍّ مِن أمرِهِم، إنَّ اللّهَ يَقولُ: «فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ». قالَ: ثُمَّ قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: المُستَقَرُّ الثّابِتُ، وَالمُستَودَعُ المُعارُ. [۳۴۲]
199. تفسير العيّاشى ـ به نقل از احمد بن محمّد ـ: امام رضا عليه السلام در [محلّه] بنى زُرَيق، مقابل من ايستاد و با صداى بلند به من فرمود: «اى احمد!».
گفتم: بله آقا!
فرمود: «چون پيامبر خدا از دنيا رفت، مردم كوشيدند تا نور خدا را خاموش كنند؛ امّا خداوند خواست كه نور خويش را با امير مؤمنان استمرار بخشد. هنگامى هم كه [پدرم] كاظم عليه السلام از دنيا رفت، پسر ابو حمزه [۳۴۳] و طرفدارانش كوشيدند تا نور خدا را خاموش كنند؛ امّا خداوند خواست كه نور خود را همچنان روشن بدارد. پيروان حق، چنين اند كه هر گاه كسى به آنان بپيوندد، از پيوستن او خوش حال مى شوند؛ ولى هر گاه كسى از آنان جدا شود، از رفتنش بى تابى نمى كنند؛ چرا كه به حقّانيت خود، يقين دارند. امّا اهل باطل، هر گاه كسى به آنها بپيوندد، خوش حال مى شوند و هر گاه كسى از آنان جدا شود، از رفتنش ناراحت مى شوند و اين از آن روست كه در حقّانيت خويش شك دارند. خداوند مى فرمايد: «پس قرارگاهى است و سپردگاهى»».
امام صادق عليه السلام [پس از قرائت اين آيه] فرمود: «قرار گرفته، به معناى [ايمان] پايدار است و سپرده، به معناى عاريتى».
راجع: العنوان الآتي.
ر. ك: عنوان بعدى (عوامل پايدارى ايمان).
4 / 2: أسبابُ ثَباتِ الإِيمانِ
4 / 2: عوامل پايدارى ايمان
أ ـ العَمَلُ بِمُقتَضَى الإِيمانِ
الف ـ عمل كردن به مقتضاى ايمان
الكتاب
قرآن
«يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ فِى الْاخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ». [۳۴۴]
«خدا كسانى را كه ايمان آورده اند، در زندگى دنيا و در آخرت، با سخن استوار، ثابت مى گرداند و ستمگران را بى راه مى گذارد، و خدا هر چه بخواهد، انجام مى دهد».
الحديث
حديث
200. الكافي عن المفضّل الجُعفيّ عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: قُلتُ لَهُ: فَبِمَ يُعرَفُ النّاجي مِن هؤُلاءِ جُعِلتُ فِداكَ؟ قالَ: مَن كانَ فِعلُهُ لِقَولِهِ مُوافِقا فَأَثبِت لَهُ الشَّهادَةَ بِالنَّجاةِ، ومَن لَم يَكُن فِعلُهُ لِقَولِهِ مُوافِقا فَإِنَّما ذلِكَ مُستَودَعٌ. [۳۴۵]
200. الكافى ـ به نقل از مفضّل جُعفى ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: قربانت گردم! [حال كه ايمان، گاهى پايدار است و گاهى عاريتى، ] پس، از كجا دانسته مى شود كه چه كسى از ايشان نجات مى يابد؟
فرمود: «كسى كه كردارش با گفتارش سازگار باشد، اين خود، گواه بر نجاتْ يافتن اوست و كسى كه كردارش با گفتارش سازگار نباشد، ايمانش عاريتى است».
201. الكافي عن محمّد بن مسلم، عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: سَأَلتُهُ عَنِ الإِيمانِ فَقالَ: شَهادَةُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَالإِقرارُ بِما جاءَ مِن عِندِ اللّهِ [۳۴۶] ومَا استَقَرَّ فِي القُلوبِ مِنَ التَّصديقِ بِذلِكَ، قالَ: قُلتُ: الشَّهادَةُ ألَيسَت عَمَلاً؟ قالَ: بَلى، قُلتُ: العَمَلُ مِنَ الإِيمانِ؟ قالَ: نَعَم، الإِيمانُ لا يَكونُ إلّا بِعَمَلٍ وَالعَمَلُ مِنهُ، ولا يَثبُتُ الإِيمانُ إلّا بِعَمَلٍ. [۳۴۷]
201. الكافى ـ به نقل از محمّد بن مسلم ـ: از امام صادق عليه السلام در باره ايمان پرسيدم.
فرمود: «[ايمان، عبارت است از] شهادت دادن به اين كه معبودى جز خداى يگانه نيست و اقرار كردن به آنچه [كتاب و پيامبر كه]از نزد خدا آمده و پذيرش آن در دل».
گفتم: مگر شهادت دادن، عمل نيست؟
فرمود: «چرا».
گفتم: عمل، جزء ايمان است؟
فرمود: «آرى. ايمان جز با عمل نيست و عمل، جزء ايمان است. ايمان جز با عمل، پايدار نمى شود».
ب ـ الوَرَعُ وَالتَّقوى
ب ـ پارسايى و پرهيزگارى
الكتاب
قرآن
«وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْهَا لَا نَسْئلُكَ رِزْقًا نَّحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى». [۳۴۸]
«و كسان خود را به نماز فرمان ده و [خود نيز] بر آن شكيبا باش. ما از تو جوياى روزى نيستيم؛ [بلكه] ما به تو روزى مى دهيم، و فرجام [نيك]، براى پرهيزگارى است».
«تِلْكَ الدَّارُ الْاخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ». [۳۴۹]
«آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين، خواستار برترى و فساد نيستند، و فرجام [خوش]، از آنِ پرهيزگاران است».
الحديث
حديث
202. الإمام عليّ عليه السلام: صَلاحُ الإِيمانِ الوَرَعُ، وفَسادُهُ الطَّمَعُ. [۳۵۰]
202. امام على عليه السلام: درستىِ ايمان، به پارسايى است و تباهىِ آن، در آزمندى.
203. الإمام الحسن عليه السلام: سُئِلَ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام: ما ثَباتُ الإِيمانِ؟ فَقالَ: الوَرَعُ، فَقيلَ لَهُ: ما زَوالُهُ؟ قالَ: الطَّمَعُ. [۳۵۱]
203. امام حسن عليه السلام: از امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام پرسيده شد: پايدارى ايمان به چيست؟
فرمود: «به پارسايى».
پرسيده شد: زايل گشتن آن به چيست؟
فرمود: «به آزمندى».
204. الكافي عن سعدان عن الإمام الصادق عليه السلام قال:قُلتُ لَهُ: [مَا] الَّذي يُثبِتُ الإِيمانَ فِي العَبدِ؟ قالَ: الوَرَعُ، وَالَّذي يُخرِجُهُ مِنهُ؟ قالَ: الطَّمَعُ. [۳۵۲]
204. الكافى ـ به نقل از سعدان ـ: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: چه چيز، ايمان را در بنده، پايدار مى دارد؟
فرمود: «پارسايى».
پرسيدم: و چه چيز، آن را از او بيرون مى برد؟
فرمود: «آزمندى».
ج ـ لُزومُ الجادَّةِ الواضِحَةِ
ج ـ جدا نشدن از راه روشن
205. الإمام عليّ عليه السلام ـ لِكُميلِ ـ: ...يا كُمَيلُ، إنَّهُ مُستَقَرٌّ ومُستَودَعٌ، فَاحذَر أن تَكونَ مِنَ
المُستَودَعينَ، وإنَّما يَستَحِقُّ أن يَكونَ مُستَقَرّا إذا لَزِمتَ الجادَّةَ الواضِحَةَ الَّتي لا تُخرِجُكَ إلى عِوَجٍ ولا تُزيلُكَ عَن مَنهَجٍ. [۳۵۳]
205. امام على عليه السلام ـ به كميل بن زياد ـ: اى كميل! [ايمان، ] استوار و عاريتى دارد. پس هشدار كه از عاريت داران نباشى. ايمان، آن گاه استوار مى شود كه پيوسته، راه روشن را بپويى؛ راهى كه تو را به كژى نكشاند و از راهت به در نبرد.
د ـ قَضاءُ حَوائِجِ الإِخوانِ
د ـ برآوردن نيازهاى برادران
206. الإمام الكاظم عليه السلام: إنّ خَواتيمَ أعمالِكُم قَضاءُ حَوائِجِ إخوانِكُم، وَالإِحسانُ إلَيهِم ما قَدَرتُم، و إلّا لَم يُقبَل مِنكُم عَمَلٌ. حِنُّوا عَلى إخوانِكُم، وَارحَموهُم تَلحَقوا بِنا. [۳۵۴]
206. امام كاظم عليه السلام: مُهرِ [تأييد] كارهاى شما، برآوردن نيازهاى برادرانتان است و نيكى كردن به آنان، تا آن جا كه مى توانيد، وگر نه، هيچ كارى از شما پذيرفته نمى شود. با برادرانتان مهربان باشيد و به آنان رحم كنيد تا به ما بپيونديد.
ه ـ الدُّعاءُ
ه ـ دعا
207. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ جَبَلَ النَّبِيّينَ عَلى نُبُوَّتِهِم، فَلا يَرتَدّونَ أبَدا، وجَبَلَ الأَوصِياءَ عَلى وَصاياهُم فَلا يَرتَدّونَ أبَدا، وجَبَلَ بَعضَ المُؤمِنينَ عَلَى الإِيمانِ فَلا يَرتَدّونَ أبَدا، ومِنهُم مَن اُعيرَ الإِيمانَ عارِيَّةً، فَإِذا هُوَ دَعا وألَحَّ فِي الدُّعاءِ ماتَ عَلَى الإِيمانِ. [۳۵۵]
207. امام صادق عليه السلام: خداوند، پيامبران را با نبوّتشان عجين كرد. از اين رو، هرگز بر نمى گردند، و اوصيا را با وصاياشان عجين كرد. از اين رو، هرگز بر نمى گردند. برخى از مؤمنان را نيز با ايمان عجين كرد. از اين رو، هرگز بر نمى گردند؛ امّا برخى ديگر از ايشان، ايمان، به آنان عاريت داده شده است. از اين رو، هر گاه دعا كنند و در دعا پاى فشارند، با ايمان مى ميرند [وگرنه، ايمانشان از دست مى رود].
208. تهذيب الأحكام عن محمّد بن سليمان الديلمي: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ إنَّ شيعَتَكَ تَقولُ: إنَّ الإِيمانَ مُستَقَرٌّ ومُستَودَعٌ، فَعَلِّمني شَيئا إذا أنَا قُلتُهُ استَكمَلتُ الإِيمانَ، قالَ: قُل في دُبُرِ كُلِّ صَلاةٍ فَريضَةٍ: رَضيتُ بِاللّهِ رَبّا، وبِمُحَمَّدٍ نَبِيّا، وبِالإِسلامِ دينا، وبِالقُرآنِ كِتابا، وبِالكَعبَةِ قِبلَةً، وبِعَلِيٍّ وَلِيّا وإماما، وبِالحَسَنِ وَالحُسَينِ وَالأَئِمَّةِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم، اللّهُمَّ إنّي رَضيتُ بِهِم أئِمَّةً فَارضَني لَهُم إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ. [۳۵۶]
208. تهذيب الأحكام ـ به نقل از محمّد بن سليمان ديلمى ـ: از امام صادق عليه السلام پرسيدم و گفتم: فدايت شوم! شيعيانت مى گويند كه ايمان، استوار و عاريتى دارد. پس چيزى به من بياموزيد كه هر گاه آن را بگويم، ايمانم كامل شود.
فرمود: «در پىِ هر نماز واجبى، بگو: پذيرفتم كه خدا پروردگار من است، محمّد پيامبرم، اسلام دينم، قرآن كتابم و كعبه قبله ام، و پذيرفتم كه على و حسن و حسين و نيز ديگر امامان ـ كه درودهاى خدا بر آنان باد ـ، ولى و پيشوا[ى من] هستند. بار خدايا! من به پيشوايىِ آنان [براى خويش]، راضى ام. پس مرا نيز مورد رضايت آنان قرار ده، كه تو بر هر چيز، توانايى».
209. الإمام الصادق عليه السلام: اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ إيمانا لا أجَلَ لَهُ دونَ لِقائِكَ، تَوَلَّني ما أبقَيتَني عَلَيهِ، وتُحييني ما أحيَيتَني عَلَيهِ، تَوَفَّني إذا تَوَفَّيتَني عَلَيهِ، وتَبعَثُني إذا بَعَثتَني عَلَيهِ، وتُبرِئُ بِهِ صَدري مِنَ الشَّكِّ وَالرَّيبِ في ديني. [۳۵۷]
209. امام صادق عليه السلام ـ در نيايش ـ: بار خدايا! ايمانى را از تو درخواست مى كنم كه سررسيدى جز ديدار تو نداشته باشد (تا روز قيامت، بپايد)؛ ايمانى كه تا وقتى مرا باقى مى دارى، بر آن پايدار بدارى و تا وقتى زنده ام مى دارى، بر آن زنده ام بدارى و هر گاه مرا ميراندى، بر آن بميرانى و هر گاه مرا بر انگيختى، بر آن بر انگيزانى و به واسطه آن، سينه ام را از شك و دو دلى در دينم، پاك گردانى.
210. عنه عليه السلام ـ فِي الدُّعاءِ بَينَ الرَّكَعاتِ ـ: اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، وفَرِّغني لِما خَلَقتَني لَهُ، ولا تَشغَلني بِما قَد تَكَفَّلتَ لي بِهِ، اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ إيمانا لا يَرتَدُّ، ونَعيما لا يَنفَدُ، ومُرافَقَةَ نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وآلِهِ في أعلى جَنَّةِ الخُلدِ. [۳۵۸]
210. امام صادق عليه السلام ـ در دعاى ميان ركعت هاى نماز ـ: بار خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و مرا براى آنچه به خاطر آن خلقم كردى (عبادت)، فراغت ببخش و به آنچه تو خود آن را برايم تضمين كرده اى (رزق و روزى دنيا)، مشغولم مدار. بار خدايا! از تو چنان ايمانى را درخواست مى كنم كه برگشت نپذيرد و چنان نعمتى را كه پايان نپذيرد، و همنشينى با پيامبرت را ـ كه درودهاى تو بر او و خاندانش باد ـ در بالاترين درجه بهشت جاويدان.
و ـ تِلكَ الخِصالُ
و ـ و اين چند عمل
211. الإمام عليّ عليه السلام: إن أرَدتَ أن يُؤمِنَكَ اللّهُ سوءَ العاقِبَةِ فَاعلَم أنَّ ما تَأتيهِ مِن خَيرٍ فَبِفَضلِ اللّهِ وتَوفيقِهِ، وما تَأتيهِ مِن شَرٍّ فَبِإِمهالِ اللّهِ وإنظارِهِ إيّاكَ وحِلمِهِ عَنكَ. [۳۵۹]
211. امام على عليه السلام: اگر مى خواهى كه خداوند، تو را از بدىِ فرجام، در امان بدارد، پس بدان كه هر كار خوبى كه انجام مى دهى، با لطف و توفيق الهى است و هر بدى اى كه انجام مى دهى، از آن روست كه خداوند به تو مهلت و فرصت داده و نسبت به تو بردبارى نشان داده است.
212. الإمام الصادق عليه السلام ـ لِبَعضِ النّاسِ ـ: إن أرَدتَ أن يُختَمَ بِخَيرٍ عَمَلُكُ حَتّى تُقبَضَ وأنتَ في أفضَلِ الأَعمالِ، فَعَظِّم للّهِِ حَقَّهُ أن تَبذُلَ [۳۶۰] نَعماءَهُ في مَعاصيهِ، وأن تَغتَرَّ بِحِلمِهِ عَنكَ، وأكرِم كُلَّ مَن وَجَدتَهُ يُذكَرُ مِنّا [۳۶۱] أو يَنتَحِلُ مَوَدَّتَنا. [۳۶۲]
212. امام صادق عليه السلام ـ خطاب به يكى از مردم ـ: اگر مى خواهى كردارت به نيكى پايان پذيرد، به طورى كه وقتى از دنيا مى روى، مشغول بهترين اعمال باشى، پس حقّ (حرمت) خداى را بزرگ تر از آن بدان كه نعمت هايش را در راه نافرمانىِ او صرف كنى و به بردبارى اش در برابر تو، غرّه شوى. و هر كس را ديدى كه گفته مى شود از ماست يا دم از دوستىِ ما مى زند، گرامى بدار.
4 / 3: آفاتُ الإِيمانِ
4 / 3: آفت هاى ايمان
أ ـ كَثرَةُ السَّيِّئاتِ
الف ـ گناه بسيار
الكتاب
قرآن
«ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ بِايَاتِ اللَّهِ وَ كَانُواْ بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ». [۳۶۳]
«آن گاه، فرجام كسانى كه بدى كردند، [بسى] بدتر بود؛ [چرا] كه آيات خدا را تكذيب كردند و آنها را به ريشخند مى گرفتند».
«كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ * كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ». [۳۶۴]
«نه چنين است؛ بلكه آنچه مرتكب مى شدند، بر دل هايشان زنگار بسته است. زهى پندار! كه آنان در آن روز، از پروردگارشان سخت محجوب اند».
الحديث
حديث
213. الاحتجاج: لَمّا دَخَلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام وحَرَمُهُ عَلى يزيدَ، وجيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ووُضِعَ بَينَ يَدَيهِ في طَستٍ، فَجَعَلَ يَضرِبُ ثَناياهُ بِمِخصَرَةٍ [۳۶۵] كانَت في يَدِهِ وهُوَ يَقولُ:
لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ ولا وَحيٌ نَزَل
... فَقامَت إلَيهِ زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ عليهماالسلام... وقالَت: الحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ وَالصَّلاةُ عَلى جَدّي سَيِّدِ المُرسَلينَ، صَدَقَ اللّهُ سُبحانَهُ كَذلِكَ يَقولُ: «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ بِايَاتِ اللَّهِ وَ كَانُواْ بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ». [۳۶۶]
213. الاحتجاج: چون امام زين العابدين عليه السلام و اهل بيت او به مجلس يزيد وارد شدند، و سرِ امام حسين عليه السلام را آوردند و در تشتى در برابرش نهادند، يزيد با عصايى كه در دستش بود، شروع به زدن بر دندان هاى امام حسين عليه السلام كرد و مى گفت:
هاشميان، با سلطنت، بازى كردند
نه خبرى آمد و نه وحى اى نازل شد.
... زينب دختر على عليه السلام رو به يزيد كرد... و فرمود: سپاس، خداوندى را كه پروردگار جهانيان است، و درود بر جدّم سَرور پيامبران. راست فرمود خداوند پاك كه مى فرمايد: «سپس فرجام كسانى كه بدى كردند، [بسى] بدتر بود؛ [چرا] كه آيات خدا را تكذيب كردند و آنها را به ريشخند مى گرفتند».
214. الإمام الصادق عليه السلام: ولَعَمري ما اُتِيَ الجُهّالُ مِن قِبَلِ رَبِّهِم وإنَّهُم لَيَرَونَ الدَّلالاتِ الواضِحاتِ وَالعَلاماتِ البَيِّناتِ في خَلقِهِم، وما يُعايِنونَ مِن مَلَكوتِ السَّماواتِ وَالأَرضِ، وَالصُّنعِ العَجيبِ المُتقَنِ الدَّالِّ عَلَى الصَّانِعِ، ولكِنَّهُم قَومٌ فَتَحوا عَلى أَنفُسِهِم أَبوابَ المَعاصي، وسَهَّلوا لَها سَبيلَ الشَّهَواتِ، فَغَلَبَتِ الأَهواءُ عَلى قُلوبِهِم، وَاستَحوَذَ الشَّيطانُ بِظُلمِهِم عَلَيهِم، وكَذلِكَ يَطبَعُ اللّهُ عَلى قُلوبِ المُعتَدينَ. [۳۶۷]
214. امام صادق عليه السلام: به جان خودم سوگند كه نادانان، از سوى پروردگارشان ضربه نخوردند. آنان دلالت هاى آشكار و نشانه هاى روشن را در وجود خويش مى بينند و [مى بينند كه] آنچه از ملكوت آسمان ها و زمين و آفرينش شگفت انگيز و استوار گيتى مشاهده مى كنند، نشان از وجود سازنده دارد؛ امّا اين مردمان، درهاى گناهان را به روى خويش گشودند و راه هاى شهوات را بر خود هموار ساختند و از اين رو، هوس ها بر دل هايشان چيره گشت و بر اثر ستم خودشان، شيطان، وجود آنان را تسخير كرد. و اين چنين، خداوند بر دل هاى تجاوزگران، مُهر مى زند.
ب ـ الظُّلمُ
ب ـ ستم
الكتاب
قرآن
«بَلْ هُوَ ءَايَاتُ بَيِّنَاتٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَ مَا يَجْحَدُ بِايَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ». [۳۶۸]
«بلكه اين [قرآن]، آياتى است روشن در سينه هاى كسانى كه به آنان دانش داده شده است. آيات ما را [كسى] جز ستمكاران، انكار نمى كند».
«وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ». [۳۶۹]
«و آنها [آيات ما] را ـ با آن كه جان هايشان بدانها يقين داشت ـ [تنها] از سرِ ستم و سركشى، انكار كردند. پس بنگر كه فرجام تباهكاران، چگونه بوده است».
«قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِى يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِايَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ». [۳۷۰]
«ما مى دانيم كه آنچه آنها مى گويند، تو را اندوهناك مى سازد. آنان تو را تكذيب نمى كنند؛ بلكه اين ستمكاران، آيات خدا را انكار مى كنند».
الحديث
حديث
215. تفسير الطبري عن أبي صالح: جاءَ جِبريلُ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ وهُوَ جالِسٌ حَزينٌ، فَقالَ لَهُ: ما يَحزُنُكَ؟ فَقالَ: كَذَّبَني هؤُلاءِ.
فَقالَ لَهُ جِبريلُ: إنَّهُم لا يُكَذِّبونَكَ، هُم يَعلَمونَ أنَّكَ صادِقٌ «وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِايَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ». [۳۷۱]
215. تفسير الطبرى ـ به نقل از ابو صالح ـ: جبرئيل عليه السلام روزى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله ـ كه اندوهگين نشسته بود ـ آمد و پرسيد: چرا اندوهگينى؟
پيامبر خدا فرمود: «اينها مرا دروغزن شمردند».
جبرئيل عليه السلام به ايشان گفت: آنان تو را دروغزن نمى شمارند. آنها مى دانند كه تو راستگويى؛ «بلكه اين ستمكاران، آيات خدا را انكار مى كنند».
216. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّ أبا جَهلٍ قالَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله: إنّا لا نُكَذِّبُكَ ولكِن نُكَذِّبُ بِما جِئتَ بِهِ، فَأَنزَلَ اللّهُ: «فَإِنَّهُمْ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِايَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ». [۳۷۲]
216. امام على عليه السلام: ابو جهل به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: ما تو را دروغزن نمى شماريم؛ بلكه آنچه را آورده اى، دروغ مى دانيم.
پس خداوند، اين آيه را فرو فرستاد: «آنان تو را دروغزن نمى شمارند؛ بلكه اين ستمكاران، آيات خدا را انكار مى كنند».
راجع: ص168 ح214.
ر. ك: ص169 ح214.
ج ـ الاِستِكبارُ
ج ـ گردنكشى
الكتاب
قرآن
«سَأَصْرِفُ عَنْ ءَايَاتِىَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِى الأَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِن يَرَوْاْ كُلَّ ءَايَةٍ لَا يُؤْمِنُواْ بِهَا وَإِن يَرَوْاْ سَبِيلَ الرُّشْدِ لَا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَإِن يَرَوْاْ سَبِيلَ الْغَىِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُواْ بِايَاتِنَا وَكَانُواْ عَنْهَا غَافِلِينَ». [۳۷۳]
«به زودى، كسانى را كه در زمين، به ناحق تكبّر مى ورزند، چنان از آياتم روى گردان مى سازم كه اگر هر نشانه اى را [از قدرت من] بنگرند، بدان ايمان نياورند و اگر راه صواب را ببينند، آن را برنگزينند و اگر راه گم راهى را ببينند، آن را راه خود قرار دهند. اين، بدان سبب است كه آنان آيات ما را دروغ انگاشتند و از آنها غفلت ورزيدند».
راجع: النمل: 14، المؤمنون: 46، الجاثية: 8 و 31، الأحقاف: 10، غافر: 35، لقمان: 7، الزمر: 59 ـ 60.
ر. ك: نمل: آيه 14، مؤمنون: آيه 46، جاثيه: آيه 8 و 31، احقاف: آيه 10، غافر: آيه 35، لقمان: آيه 7، زمر: آيه 59 ـ 60.
الحديث
حديث
217. الإمام عليّ عليه السلام: بُنِيَ الكُفرُ عَلى أربَعِ دَعائِمَ: الفِسقِ، وَالغُلُوِّ، وَالشَّكِّ، وَالشُّبهَةِ. وَالفِسقُ عَلى أربَعِ شُعَبٍ: عَلَى الجَفاءِ، وَالعَمى، وَالغَفلَةِ، وَالعُتُوِّ. [۳۷۴]
217. امام على عليه السلام: كفر، بر چهار ستون بنا گشته است: فسق (زشتكارى)، غُلُو (گزافكارى)، دو دلى و شُبهه. فسق نيز چهار شاخه دارد: بى انصافى، كوردلى، غفلت و گردنكشى.
218. عنه عليه السلام: مَنِ استَكبَرَ أدبَرَ عَنِ الحَقِّ. [۳۷۵]
218. امام على عليه السلام: كسى كه گردنكش باشد، از حق، روى مى گرداند.
219. الإمام الصادق عليه السلام: اُصولُ الكُفرِ ثَلاثَةٌ: الحِرصُ، وَالاِستِكبارُ، وَالحَسَدُ. [۳۷۶]
219. امام صادق عليه السلام: ريشه هاى كفر، سه چيزند: آزمندى، گردنكشى و بدخواهى.
د ـ الشِّركُ
د ـ شرك
الكتاب
قرآن
«الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ». [۳۷۷]
«آنان كه ايمان آوردند و ايمان خويش را به ستم [شرك] نياميختند، آنان اند كه ايمنى دارند و آنان ره يافته اند».
«وَ إِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يَابُنَىَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ». [۳۷۸]
«و آن گاه [را به ياد آور] كه لقمان ـ در حالى كه پسرش را پند مى داد ـ به او گفت: اى پسرك من! براى خدا شريكى مگير؛ [چرا كه] شرك، ستمى بزرگ است».
الحديث
حديث
220. صحيح البخاري عن عبد اللّه: لَمّا نَزَلَت «الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ» شَقَّ ذلِكَ عَلَى المُسلِمينَ فَقالوا: يا رَسولَ اللّهِ، أيُّنا لا يَظلِمُ نَفسَهُ؟ قالَ صلى الله عليه و آله: لَيسَ ذلِكَ، إنَّما هُوَ الشِّركُ، ألَم تَسمَعوا ما قالَ لُقمانُ لِابنِهِ وهُوَ يَعِظُهُ: «يَابُنَىَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ». [۳۷۹]
220. صحيح البخارى ـ به نقل از عبد اللّه ـ: چون آيه «آنان كه ايمان آوردند و ايمان خويش را به ستم نياميختند» نازل شد، اين مطلب، بر مسلمانان سخت آمد و گفتند: اى پيامبر خدا! كدام يك از ماست كه [با گناهانش] به خويش ستم نكند؟!
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مقصود، اين نيست. مراد از اين [ستم]، شرك است. مگر نشنيده ايد آنچه را لقمان در مقام پند، به پسرش گفت كه: «اى پسرك من! براى خدا شريكى مگير؛ [چرا كه] شرك، ستمى بزرگ است»؟ ».
221. الإمام عليّ عليه السلام: آفَةُ الإِيمانِ الشِّركُ. [۳۸۰]
221. امام على عليه السلام: آفت ايمان، شرك است.
ه ـ البِدعَةُ فِي الدّينِ
ه ـ بدعت در دين
الكتاب
قرآن
«وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ». [۳۸۱]
«كيست گم راه تر از آن كه از هوس خويش، پيروى كند، بى هيچ ره نمودى از جانب خدا؟! خدا مردمِ ستمكار را هدايت نمى كند».
«وَ الَّذِينَ كَسَبُواْ السَّيِّئاتِ جَزَاءُ سَيِّئَةِ بِمِثْلِهَا وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مَّا لَهُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ كَأَنَّمَا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعًا مِّنَ الَّيْلِ مُظْلِمًا أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ». [۳۸۲]
«آنان كه بدى كنند، كيفرِ هر بدى اى، همانند آن است و آنان را خوارى اى فرو مى گيرد. آنان از دست خدا، هيچ نگاهدارى ندارند. گويى كه پاره هايى از شب تاريك را بر چهره شان كشيده اند. آنان دوزخى اند و در آن، جاويدان اند».
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا * أُوْلَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِايَاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا». [۳۸۳]
«بگو: آيا شما را از زيانكارترين كسان، آگاه كنيم؟ آنان كه كوشش شان در اين زندگى، گم شده است؛ ولى خود مى پندارند كه كار نيك مى كنند. آنان كسانى هستند كه نشانه هاى پروردگارشان و ديدار او را باور نكرده اند و [از اين رو، ] كارهايشان تباه شده است. پس ما به روز رستاخيز، برايشان ترازويى برپا نخواهيم كرد».
راجع: الكهف: 26، الروم: 29، ص: 26، الشورى: 15 و 21، الجاثية: 18 و 19، محمّد: 14، النجم: 23.
ر. ك: كهف: آيه 26، روم: آيه 29، ص: آيه 26، شورا: آيه 15 و 21، جاثيه: آيه 18 ـ 19، محمّد: آيه 14، نجم: آيه 23.
الحديث
حديث
222. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ الَّذِينَ كَسَبُواْ السَّيِّئاتِ جَزَاءُ سَيِّئَةِ بِمِثْلِهَا وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مَّا لَهُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ» ـ: هؤُلاءِ أهلُ البِدَعِ وَالشُّبُهاتِ وَالشَّهَواتِ يُسَوِّدُ اللّهُ وُجوهَهُم ثُمَّ يَلقَونَهُ. [۳۸۴]
222. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «و آنان كه بدى كنند، كيفرِ هر بدى اى، همانند آن است و آنان را خوارى اى فرو گيرد. آنان از دست خدا، هيچ نگاهدارى ندارند» ـ: اينان، اهل بدعت ها و شُبَهات و شهوات هستند كه خداوند؛ [نخست] آنان را روسياه مى كند و سپس او را ديدار مى كنند.
223. عنه عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا» ـ: هُمُ النَّصارى وَالقِسّيسونَ وَالرُّهبانَ وأهلُ الشُّبُهاتِ وَالأَهواءِ مِن أهلِ القِبلَةِ وَالحَرورِيَّةُ وأهلُ البِدَعِ. [۳۸۵]
223. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «بگو: آيا شما را از زيانكارترينِ شما آگاه كنم؟ آنان كه كوشششان در اين زندگى، گم شده است؛ ولى خود مى پندارند كه كار نيك مى كنند» ـ: مقصود، نصرانيان و كشيشان و راهبان و مسلمانان پيرو شبهات و گرايش ها[ى فرقه اى] و حَروريه (خوارج) و بدعت گذاران اند.
224. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ تَعالى: «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ» ـ: اِتَّخَذَ رَأيَهُ ديناً. [۳۸۶]
224. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداى متعال: «و كيست گم راه تر از كسى كه هوس خويش را پيروى كند، بى هيچ ره نمودى از جانب خدا؟!» ـ: يعنى كسى كه رأى خود را دين مى شمرد.
225. الكافي عن ابن أبي نصر عن أبي الحسن [الرضا] عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ تَعالى: «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ» ـ: يَعني مَنِ اتَّخَذَ دينَهُ رَأيَهُ بِغَيرِ إمامٍ مِن أئِمَّةِ الهُدى. [۳۸۷]
225. الكافى ـ به نقل از ابن ابى نصر، از امام ابو الحسن (رضا) عليه السلام ـدر باره اين سخن خداى متعال: «و كيست گم راه تر از كسى كه هوس خويش را پيروى كند، بى هيچ ره نمودى از جانب خدا؟!» ـ: يعنى كسى كه در دين، از رأى خود پيروى كند و هيچ پيشوايى از پيشوايانِ راه راست، نداشته باشد.
226. بصائر الدرجات عن محمّد بن الفضيل عن أبي الحسن [الكاظم أو الرضا] عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ تَعالى: «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ» ـ: يَعنِي اتَّخَذَ دينَهُ هَواهُ بِغَيرِ هُدىً مِن أئَمَّةِ الهُدى. [۳۸۸]
226. بصائر الدرجات ـ به نقل از محمّد بن فُضَيل از امام ابو الحسن عليه السلام [۳۸۹] ـ درباره اين سخن خداوند متعال: «و كيست گم راه تر از كسى كه هوس خويش را پيروى كند، بى هيچ ره نمونى از جانب خداوند؟!» ـ: يعنى در دينش، طبق رأى خود عمل كند، بى ره نمودى از سوى پيشوايان هدايت.
227. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّما بَدءُ وُقوعِ الفِتَنِ أهواءٌ تُتَّبَعُ وأحكامٌ تُبتَدَعُ يُخالَفُ فيها كِتابُ اللّهِ ويَتَوَلّى عَلَيها رِجالٌ رِجالاً عَلى غَيرِ دينِ اللّهِ. [۳۹۰]
227. امام على عليه السلام: سرآغاز پيدايش فتنه ها، پيروى از هوس هاست و بدعت نهادن احكامى كه در آنها با كتاب خدا مخالفت مى شود و در راهِ [عمل به] آنها، گروهى، بر خلاف دين خدا، سرپرستىِ گروهى ديگر را مى پذيرند.
228. معاني الأخبار عن الحلبي: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: ما أدنى ما يَكونُ بِهِ العَبدُ كافِراً؟ قالَ: أن يَبتَدِعَ شَيئا فَيَتَوَلّى عَلَيهِ ويَتَبَرَّأَ مِمَّن خالَفَهُ. [۳۹۱]
228. معانى الأخبار ـ به نقل از حلبى ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: كمترين چيزى كه بنده به سبب آن كافر مى شود، چيست؟
فرمود: «اين كه چيزى را بدعت نهد و از آن دفاع كند و از هر كه با آن مخالفت مى ورزد، بيزارى جويد».
229. معاني الأخبار عن بريد العجلي: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: ما أدنى ما يَصيرُ بِهِ العَبدُ كافراً؟ قالَ: فَأَخَذَ حَصاةً [۳۹۲] مِنَ الأَرضِ فَقالَ: أن يَقولَ لِهذِهِ الحَصاةِ إنَّها نَواةٌ ويَبرَأَ مِمَّن خالَفَهُ عَلى ذلِكَ ويدينَ اللّهَ بِالبَراءَةِ مِمَّن قالَ بِغَيرِ قَولِهِ فَهذا ناصِبٌ قَد أشرَكَ بِاللّهِ وكَفَرَ مِن حَيثُ لا يَعلَمُ. [۳۹۳]
229. معانى الأخبار ـ به نقل از بريد عجلى ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: كمترين چيزى كه به سبب آن، بنده كافر مى گردد، چيست؟
امام صادق عليه السلام ريگى [۳۹۴] را از روى زمين برداشت و فرمود: «اين كه به اين ريگ بگويد: هسته است، و از هر كه با اين سخن او مخالفت ورزيد، بيزارى بجويد و برائت از كسى را كه به غير عقيده او قائل باشد، شرط دين خدا بداند. چنين كسى، ناصبى است و به خدا شرك ورزيده، و ندانسته كافر شده است».
و ـ الغُلُوُّ
و ـ غُلُو
الكتاب
قرآن
«يَاأَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُواْ فِى دِينِكُمْ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَاتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَا تَقُولُواْ ثَلَاثَةٌ انتَهُواْ خَيْرًا لَّكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً». [۳۹۵]
«اى اهل كتاب! در دين خود، غُلُو مكنيد و در باره خدا جز حق مگوييد. مسيح، عيسى بن مريم، فقط پيامبر خدا و كلمه اوست كه آن را به سوى مريم افكنده، و روحى از جانب اوست. پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و نگوييد: «[خدا] سه گانه است». باز ايستيد كه براى شما بهتر است. خدا فقط معبودى يگانه است. منزّه از آن است كه براى او فرزندى باشد. آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، از آنِ اوست، و خداوند، بس كارساز است».
«لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئا إِنْ أَرَادَ أَن يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ». [۳۹۶]
«كسانى كه گفتند: «خدا همان مسيح پسر مريم است»، مسلّما كافر شده اند. بگو: «اگر خدا اراده كند كه مسيح پسر مريم و مادرش و هر كس را كه در زمين است، جملگى به هلاكت رساند، چه كسى در مقابل خدا اختيارى دارد؟ فرمان روايىِ آسمان ها و زمين و آنچه ميان آن دو است، از آنِ خداست. هر چه بخواهد، مى آفريند، و خدا بر هر چيزى تواناست»».
الحديث
حديث
230. الإمام عليّ عليه السلام: ما غَلا أحَدٌ مِنَ القَدَرِيَّةِ إلّا خَرَجَ مِنَ الإِيمانِ. [۳۹۷]
230. امام على عليه السلام: هيچ يك از قَدَريّه غُلُو نكرد، مگر اين كه از ايمان خارج شد.
231. الإمام الصادق عليه السلام: أدنى ما يَخرُجُ بِهِ الرَّجُلُ مِنَ الإِيمانِ أن يَجلِسَ إلى غالٍ فَيَستَمِعَ إلى حَديثِهِ ويُصَدِّقَهُ عَلى قَولِهِ. [۳۹۸]
231. امام صادق عليه السلام: كمترين چيزى كه انسان به سبب آن از ايمان خارج مى شود، اين است كه با غالى مسلكى بنشيند و به سخنش گوش دهد و او را در گفته اش تصديق كند.
232. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن إبراهيم بن أبي محمود: قُلتُ لِلرِّضا عليه السلام: يَابنَ رَسولِ اللّهِ إنَّ عِندَنا أخباراً في فَضائِلِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وفَضلِكُم أهلَ البَيتِ وهِيَ مِن رِوايَةِ مُخالِفيكُم ولا نَعرِفُ مِثلَها عَنكُم أفَنَدينُ بِها؟ فَقالَ: يَابنَ أبي مَحمودٍ لَقَد أخبَرَني أبي عَن أبيهِ عن جَدِّهِ عليهم السلام أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ: مَن أصغى إلى ناطِقٍ فَقَد عَبَدَهُ فَإِن كانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ عز و جل فَقَد عَبَدَ اللّهَ وإن كانَ النّاطِقُ عَن إبليسَ فَقَد عَبَدَ إبليسَ.
ثُمَّ قالَ الرِّضا عليه السلام: يَابنَ أبي مَحمودٍ! إنّ مُخالِفينا وَضَعوا أخباراً في فَضائِلِنا وجَعَلوها عَلى أقسامٍ ثَلاثَةٍ أحَدُهَا الغُلُوُّ وثانيهَا التَّقصيرُ في أمرِنا وثالِثُهَا التَّصريحُ بِمَثالِبِ أعدائِنا فَإِذا سَمِعَ النّاسُ الغُلُوَّ فينا كَفَّروا شيعَتَنا ونَسَبوهُم إلَى القَولِ بِرُبوبِيَّتِنا وإذا سَمِعُوا التَّقصيرَ اعتَقَدوهُ فينا وإذا سَمِعوا مَثالِبَ أعدائِنا بِأَسمائِهِم ثَلَبونا بِأَسمائِنا وقَد قالَ اللّهُ عز و جل: «وَلَا تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّواْ اللَّهَ عَدْوَا بِغَيْرِ عِلْمٍ». [۳۹۹]
يَابنَ أبي مَحمودٍ إذا أخَذَ النّاسُ يَميناً وشِمالاً فَالزَم طريقَتَنا فَإِنَّهُ مَن لَزِمَنا لَزِمناهُ ومَن فارَقَنا فارَقناه إنَّ أدنى ما يُخرِجُ الرَّجُلَ مِنَ الإِيمانِ أن يَقولَ لِلحَصاةِ: هذِهِ نَواةٌ ثُمَّ يَدينَ بِذلِكَ ويَبرَأَ مِمَّن خالَفَهُ.
يَابنَ أبي مَحمودٍ احفَظ ما حَدَّثتُكَ بِهِ فَقَد جَمَعتُ لَكَ فيهِ خَيرَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ. [۴۰۰]
232. عيون أخبار الرضا عليه السلام ـ به نقل از ابراهيم بن ابى محمود ـ: به امام رضا عليه السلام گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! ما در باره فضايل امير مؤمنان و فضايل شما اهل بيت، اخبارى در دست داريم كه راويانِ آنها، مخالفان شما هستند و چنان اخبارى را از شما سراغ نداريم. آيا آنها را بپذيريم؟
امام رضا عليه السلام فرمود: «اى پسر ابو محمود! پدرم از پدرش از جدّش به من خبر داد كه پيامبر خدا فرمود: هر كس به گوينده اى گوش دهد، او را عبادت كرده است. بنا بر اين، اگر گوينده، از خدا بگويد، [شنونده] در واقع، خدا را عبادت كرده است و اگر از ابليس بگويد، ابليس را عبادت كرده است».
امام رضا عليه السلام سپس فرمود: «اى پسر ابو محمود! مخالفان ما، در باره فضايل ما اخبارى را جعل كرده اند كه بر سه دسته اند: يك دسته از آنها غلو آميزند. دسته دوم، كوتاهى در حقّ ماست و دسته سوم، تصريح به معايب دشمنان ماست. هر گاه مردم اخبار غلوآميز را در باره ما بشنوند، شيعيان ما را تكفير مى كنند و آنان را معتقد به ربوبيت ما مى خوانند. هر گاه اخبار تقصيرآميز در حقّ ما را بشنوند، به آنها معتقد مى شوند. هر گاه اخبارى را بشنوند كه در آنها به نامِ دشمنان ما، بد گفته شده است، از ما صراحتا بد مى گويند، حال آن كه خداوند عز و جل فرموده است: «آنان را كه [مشركان] به جاى خدا مى خوانند، دشنام مدهيد كه آنان نيز خدا را، به ستم و از روى نادانى، دشنام خواهند داد».
اى پسر ابو محمود! وقتى مردم به راست و چپ مى روند، تو از راه ما جدا مشو؛ زيرا هر كس با ما همراه باشد، ما با او همراه هستيم و هر كه از ما جدا شود، ما نيز از او جدا مى شويم. كمترين چيزى كه انسان را از ايمان بيرون مى برَد، اين است كه به ريگى بگويد: اين يك هسته است، و سپس به آن معتقد شود و از كسى كه با او مخالفت ورزيد، تبرّى جويد.
اى پسر ابو محمود! آنچه را برايت گفتم، حفظ كن؛ زيرا خير دنيا و آخرت را در آن، براى تو گردآورى كردم».
ز ـ اللَّجاجَةُ عَلى خِلافِ الحَقِّ
ز ـ سرسختى در مخالفت با حق
233. المحاسن عن أبي الربيع الشامي: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: ما أدنى ما يُخرِجُ العَبدَ مِنَ الإِيمانِ؟ فَقالَ: الرَّأيُ يَراهُ مُخالِفاً لِلحَقِّ فَيُقيمُ عَلَيهِ. [۴۰۱]
233. المحاسن ـ به نقل از ابو ربيع شامى ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: كمترين چيزى كه بنده را از ايمان خارج مى گرداند، چيست؟
فرمود: «اين كه نظرى بر خلاف حق داشته باشد و بر آن، ايستادگى كند».
ح ـ تَركُ التَّمَسُّكِ بِوِلايَةِ أهلِ البَيتِ عليهم السلام
ح ـ رها كردن تمسّك به ولايت اهل بيت عليهم السلام
234. الإمام الباقر عليه السلام: وِلايَةُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام الحَبلُ الَّذي قالَ اللّهُ تَعالى فيهِ: «واعتصموا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُواْ» فَمَن تَمَسَّكَ بِهِ كانَ مُؤمِنا، ومَن تَرَكَهُ خَرَجَ مِنَ الإِيمانِ. [۴۰۲]
234. امام باقر عليه السلام: ولايت على بن ابى طالب عليه السلام، همان ريسمانى است كه خداوند متعال در باره اش فرموده است: «همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده مشويد». پس هر كه به آن چنگ زند، مؤمن است و هر كه رهايش كند، از ايمان برون شده است.
ط ـ إذاعَةُ أسرارِ أهلِ البَيتِ عليهم السلام
ط ـ فاش كردن اسرار اهل بيت عليهم السلام
235. الإمام الصادق عليه السلام: مَن أذاعَ عَلَينا حَديثَنا سَلَبَهُ اللّهُ الإِيمانَ. [۴۰۳]
235. امام صادق عليه السلام: هر كس به زيان ما حديث ما را فاش سازد، خداوند، ايمان را از او مى گيرد.
ي ـ الكَذِبُ ولا سِيَّما عَلى أهلِ البَيتِ عليهم السلام
ى ـ دروغ گفتن، بويژه در باره اهل بيت عليهم السلام
الكتاب
قرآن
«إِنَّمَا يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِايَاتِ اللَّهِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ». [۴۰۴]
«تنها كسانى دروغ پردازى مى كنند كه به آيات خدا ايمان ندارند و آنان خود، دروغگويان اند».
الحديث
حديث
236. كنز العمّال عن عبد للّه بن جراد: قالَ أبُو الدَّرداءِ: يا رَسولَ اللّهِ هَل يَسرِقُ المُؤمِنُ؟
قالَ: قَد يَكونُ ذلِكَ، قالَ: فَهَل يَزنِي المُؤمِنُ؟
قالَ: بَلى وإن كَرِهَ أبُو الدَّرداءِ. قالَ: هَل يَكذِبُ المُؤمِنُ؟
قالَ: إنَّما يَفتَرِي الكَذِبَ مَن لا يُؤمِنُ، إنَّ العَبدَ يَزِلُّ الزَّلَّةَ ثُمَّ يَرجِعُ إلى رَبِّهِ فَيَتوبُ فَيَتوبُ اللّهُ عَلَيهِ. [۴۰۵]
236. كنز العمّال ـ به نقل از عبد اللّه بن جراد ـ: ابو دردا گفت: اى پيامبر خدا! آيا مؤمن دزدى مى كند؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «ممكن است».
گفت: آيا مؤمن زنا مى كند؟
فرمود: «بله، اگر چه ابو دردا خوش نداشته باشد».
گفت: آيا مؤمن دروغ مى گويد؟
فرمود: «تنها آن كس دروغ مى گويد كه ايمان ندارد. بنده لغزشى مى كند، سپس به سوى پروردگارش بر مى گردد و توبه مى كند و خدا هم توبه اش را مى پذيرد».
237. تفسير العيّاشي عن العبّاس بن هلال عن الإمام الرضا عليه السلام ـ أنَّهُ ذَكَرَ رَجُلاً كَذّاباً ثُمَّ قالَ ـ: قالَ اللّهُ: «إِنَّمَا يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ». [۴۰۶]
237. تفسير العيّاشى ـ به نقل از عبّاس بن هلال ـ: امام رضا عليه السلام از مرد دروغگويى ياد كرد و سپس فرمود: «خداوند فرموده است: «تنها كسانى دروغ پردازى مى كنند كه ايمان ندارند»».
238. الكافي عن يونس عن بعض أصحابنا عن أبي الحسن [الكاظم] عليه السلام: إنَّ اللّهَ خَلَقَ النَّبِيّينَ عَلَى النُّبُوَّةِ فَلا يَكونونَ إلّا أنبِياءَ، وخَلَقَ المُؤمِنينَ عَلَى الإِيمانِ فَلا يَكونونَ إلّا مُؤمِنينَ، وأعارَ قَوما إيمانا، فَإِن شاءَ تَمَّمَهُ لَهُم وإن شاءَ سَلَبَهُم إيّاهُ، قالَ: وفيهِم جَرَت: «فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ» [۴۰۷] وقالَ لي: إنَّ فُلانا كانَ مُستَودَعا إيمانُهُ، فَلَمّا كَذَبَ عَلَينا سُلِبَ إيمانُهُ ذلِكَ. [۴۰۸]
238. الكافى ـ به نقل از يونس، از يكى از شيعيان ـ: امام كاظم عليه السلام فرمود: «خداوند، پيامبران را براى پيامبرى آفريد. پس آنان، جز پيامبر نيستند. و مؤمنان را براى ايمان آفريد. پس اينان، جز مؤمن نيستند. به عدّه اى هم، ايمان را به عاريت داد كه اگر خواست، آن را برايشان تا پايان نگه دارد و اگر خواست، از آنان بگيرد. و در باره همينان است [اين سخن خداوند]: «پس [براى شما] قرارگاهى و سپردگاهى است»». و به من فرمود: «فلانى ايمانش سپردنى [و عاريتى] بود و از اين رو، هنگامى كه بر ما دروغ بست، آن ايمانش از او باز ستانده شد».
راجع: ص274 (آثار الإيمان وبركاته / التجنّب عن الكذب).
ر. ك: ص275 (آثار و بركات ايمان / پرهيز از دروغ بستن).
ك ـ اِستِحلالُ المَحارِمِ
ك ـ روا شمردن حرام ها
239. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ما آمَنَ بِالقُرآنِ مَنِ استَحَلَّ مَحارِمَهُ. [۴۰۹]
239. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: به قرآن، ايمان نياورده است كسى كه حرام هاى آن را حلال شمارد.
240. تاريخ بغداد عن علقمة: خَطَبَنَا الإِمامُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ فَقالَ: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لا يَزنِي الزّاني حينَ يَزني وهُوَ مُؤمِنٌ، ولا يَسرِقُ السّارِقُ حينَ يَسرِقُ وهُوَ مُؤمِنٌ، ولا يَشرَبُ الخَمرَ حينَ يَشرَبُها وهُوَ مُؤمِنٌ.
فَقالَ رَجُلٌ: يا أميرَ المُؤمِنينَ فَهُوَ كافِرٌ؟ قالَ: لا، ولَم يَأمُرنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن نُحَدِّثَكُم بِالرُّخَصِ، إنَّما قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لا يَزنِي الزّاني حينَ يَزني وهُوَ مُؤمِنٌ؛ إذا قالَ هُوَ لي حَلالٌ، ولا يَسرِقُ حينَ يَسرِقُ وهُوَ مُؤمِنٌ؛ إذا قالَ هُوَ لي حَلالٌ، ولا يَشرَبُ الخَمرَ حينَ يَشرَبُها وهُوَ مُؤمِنٌ؛ إذا قالَ هُوَ لي حَلالٌ. [۴۱۰]
240. تاريخ بغداد ـ به نقل از علقمه ـ: على عليه السلام براى ما سخنرانى كرد و فرمود: «پيامبر خدا فرمود: زناكار، آن گاه كه زنا مى كند، با ايمان زنا نمى كند. سارق، آن گاه كه سرقت مى كند، با ايمان سرقت نمى كند. شرابخوار نيز آن گاه كه شراب مى نوشد، با ايمان شراب نمى نوشد».
مردى گفت: اى امير مؤمنان! پس چنين كسى كافر است؟
امير مؤمنان فرمود: «نه. [البتّه] پيامبر خدا به ما نفرمود كه رخصت ها را براى شما توضيح دهيم. [۴۱۱] همانا پيامبر خدا فرمود: زناكار، هنگام زنا كردن، آن گاه كه بگويد: زنا براى من حلال است، مؤمن نيست (ايمان از او سلب مى شود). سارق، هنگام سرقت، آن گاه كه بگويد: سرقت براى من حلال است، مؤمن نيست و شرابخوار نيز هنگام نوشيدن شراب، آن گاه كه بگويد: شراب براى من حلال است، مؤمن نيست».
241. الكافي عن عبد اللّه بن سنان: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الرَّجُلِ يَرتَكِبُ الكَبيرَةَ مِنَ الكَبائِرِ فَيَموتُ هَل يُخرِجُهُ ذلِكَ مِنَ الإِسلامِ؟ وإن عُذِّبَ كانَ عَذابُهُ كَعَذابِ المُشرِكينَ أم لَهُ مُدَّةٌ وَانقِطاعٌ؟ فَقالَ: مَنِ ارتَكَبَ كَبيرَةً مِنَ الكَبائِرِ فَزَعَمَ أنَّها حَلالٌ أخرَجَهُ ذلِكَ مِنَ الإِسلامِ وعُذِّبَ أشَدَّ العَذابِ، وإن كانَ مُعتَرِفا أنَّهُ أذنَبَ وماتَ عَلَيهِ أخرَجَهُ مِنَ الإِيمانِ ولَم يُخرِجهُ مِنَ الإِسلامِ، وكانَ عَذابُهُ أهوَنَ مِن عَذابِ الأَوَّلِ. [۴۱۲]
241. الكافى ـ به نقل از عبد اللّه بن سنان ـ: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: شخصى مرتكب گناهان كبيره مى شود و با چنين وضعى، از دنيا مى رود. آيا اين او را از اسلام خارج مى سازد؟ و اگر عذاب شود، آيا عذابش مانند عذاب مشركان، [هميشگى] خواهد بود، يا عذاب او مدّتى و پايانى دارد؟
فرمود: «هر كس گناه كبيره اى را مرتكب شود و آن را روا بداند، اين او را از اسلام خارج مى كند و به سخت ترين عذاب، كيفر مى شود؛ ولى اگر معترف باشد كه مرتكب گناه شده است و بميرد، اين او را از ايمان خارج مى سازد؛ امّا از اسلام بيرونش نمى برد و عذابش سبك تر از عذاب شخص اوّل است».
ل ـ الجَزَعُ
ل ـ ناشكيبى
242. الإمام زين العابدين عليه السلام: لا إيمانَ لِمَن لا صَبرَ لَهُ. [۴۱۳]
242. امام زين العابدين عليه السلام: آن را كه شكيب نيست، ايمان نيست.
243. الإمام الصادق عليه السلام: الصَّبرُ مِنَ الإِيمانِ بِمَنزِلَةِ الرَّأسِ مِنَ الجَسَدِ، فَإِذا ذَهَـبَ الـرَّأسُ ذَهَبَ الجَسَدُ، كَذلِكَ إذا ذَهَبَ الصَّبرُ ذَهَبَ الإِيمانُ. [۴۱۴]
243. امام صادق عليه السلام: شكيبايى براى ايمان، چونان سر براى بدن است. هر گاه سر برود، بدن هم از بين مى رود. همچنين هر گاه شكيبايى برود، ايمان نيز مى رود.
م ـ الوَقاحَةُ
م ـ بى شرمى
244. رسول اللّه عليه السلام: لا إيمانَ لِمَن لا حَياءَ لَهُ. [۴۱۵]
244. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: آن را كه شرم نيست، ايمان نيست.
245. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ الحَياءَ وَالعَفافَ وَالعِيَّ ـ عِيَّ اللِّسانِ لا عِيَّ القَلبِ ـ مِنَ الإِيمانِ، وَالفُحشَ وَالبَذاءَ وَالسَّلاطَةَ مِنَ النِّفاقِ. [۴۱۶]
245. امام صادق عليه السلام: آزَرم و خويشتندارى و كُندى ـ كندى زبان، نه كندى دل ـ از ايمان اند و بى شرمى و ناسزاگويى و بدزبانى، از نفاق.
ن ـ الحَسَدُ
ن ـ حسادت
246. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا يَجتَمِعانِ في قَلبِ عَبدٍ الإِيمانُ وَالحَسَدُ. [۴۱۷]
246. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: در دل هيچ بنده اى، ايمان و حسادت، با هم گرد نمى آيند.
247. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ الحَسَدَ يَأكُلُ الإِيمانَ كَما تَأكُلُ النّارُ الحَطَبَ اليابِسَ. [۴۱۸]
247. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: حسادت، ايمان را مى خورد، آن چنان كه آتش، هيزم خشك را مى خورد.
س ـ إيذاءُ المُؤمِنِ
س ـ آزُردن مؤمن
248. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ألا وإنَّ أذَى المُؤمِنِ مِن أعظَمِ سَبَبِ سَلبِ الإِيمانِ. [۴۱۹]
248. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بدانيد كه آزردن مؤمن، از بزرگ ترين اسبابِ از دست رفتنِ ايمان است.
ع ـ إحصاءُ زَلّاتِ المُؤمِنِ
ع ـ شماره كردن لغزش هاى مؤمن
249. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ أقرَبَ ما يَكونُ العَبدُ إلَى الكُفرِ أن يُؤاخِيَ الرَّجُلُ الرَّجُلَ عَلَى الدّينِ فَيُحصِيَ عَلَيهِ عَثَراتِهِ وزَلّاتِهِ لِيُعَنِّفَهُ بِها يَوما ما. [۴۲۰]
249. امام باقر عليه السلام: نزديك ترين زمانِ بنده به كفر، زمانى است كه شخصى با شخصى بر اساس دينش برادرى [و دوستى] كند و آن گاه، آمار لغزش ها و اشتباهات وى را بگيرد تا روزى با آنها او را سركوفت زند.
250. الإمام الصادق عليه السلام: أبعَدُ ما يَكونُ العَبدُ مِن اللّهِ أن يَكونَ الرَّجُلُ يُؤاخِي الرَّجُلَ وهُوَ يَحفَظُ عَلَيهِ زَلّاتِهِ لِيُعَيِّرَهُ بِها يَوما ما. [۴۲۱]
250. امام صادق عليه السلام: دورترين زمانِ بنده از خدا، زمانى است كه انسان با كسى برادرى [و دوستى] كند، ولى لغزش هاى وى را به ياد بسپارد تا روزى، با [بر شمردن] آنها او را سرزنش كند.
ف ـ إيذاءُ الجارِ
ف ـ آزُردن همسايه
251. الكافي عن عمرو بن عكرمة عن الإمام الصادق عليه السلام: أمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام وسَلمانَ وأبا ذرٍّ ـ ونَسيتُ [۴۲۲] آخَرَ وأظُنُّهُ المِقدادَ ـ أن يُنادوا فِي المَسجِدِ بِأَعلى أصواتِهِم بِأَنَّهُ لا إيمانَ لِمَن لَم يَأمَن جارُهُ بَوائِقَهُ [۴۲۳]، فَنادَوا بِها ثَلاثاً. [۴۲۴]
251. الكافى ـ به نقل از عمرو بن عِكرِمه ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام و سلمان و ابو ذر» و يك نفر ديگر كه من (عكرمه) فراموش كردم و به گمانم فرمود مقداد [۴۲۵] ـ «دستور داد تا در مسجد فرياد زنند كه: ايمان ندارد آن كس كه همسايه اش از شر و گزند او در امان نباشد و آنها سه بار اين مطلب را جار زدند».
ص ـ تِلكَ الآفاتُ
ص ـ و اين چند آفت
252. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا يَجتَمِعُ الشُّحُّ وَالإِيمانُ في قَلبِ عَبدٍ أبَدا. [۴۲۶]
252. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بخل و ايمان، هرگز در دل هيچ بنده اى، با هم جمع نمى شوند.
253. عنه صلى الله عليه و آله: لا إيمانَ لِمَن لا تَقِيَّةَ لَهُ. [۴۲۷]
253. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: كسى كه تقيّه نداشته نباشد، ايمان ندارد.
254. الإمام عليّ عليه السلام: كَذَبَ مَنِ ادَّعَى الإِيمانَ وهُوَ مَشغوفٌ مِنَ الدُّنيا بِخُدَعِ الأَمانِيِّ وزورِ المَلاهي. [۴۲۸]
254. امام على عليه السلام: دروغ مى گويد آن كه ادّعاى ايمان دارد، در حالى كه شيفته آرزوهاى فريبنده و كامجويى هاى دروغين دنياست.
255. الإمام الباقر عليه السلام: مَن قُسِمَ لَهُ الخُرقُ حُجِبَ عَنهُ الإِيمانُ. [۴۲۹]
255. امام باقر عليه السلام: كسى كه تندخويى بهره اش شود، از ايمان محروم مى ماند.
256. المحاسن عن الإمام الصادق عليه السلام: سِتَّةٌ لا تَكونُ في مُؤمِنٍ. قيلَ: وما هِيَ؟
قالَ: العُسرُ وَالنَّكَدُ وَاللَّجاجَةُ وَالكَذِبُ وَالحَسَدُ [وَالبَغيُ]. [۴۳۰]
وقالَ: لا يَكونُ المُؤمِنُ مُجازِفا [۴۳۱]. [۴۳۲]
256. المحاسن: امام صادق عليه السلام فرمود: «شش چيز در هيچ مؤمنى نيست».
پرسيده شد: آنها چيستند؟
فرمود: «سختى، [۴۳۳] بى خيرى، [۴۳۴] سرسختى، دروغگويى، حسادت [و زورگويى] [۴۳۵]».
و فرمود: «مؤمن، گزافه كار هم نيست».
257. الإمام الباقر عليه السلام: لا يُؤمِنُ رَجُلٌ فيهِ الشُّحُّ وَالحَسَدُ وَالجُبنُ، ولا يَكونُ المُؤمِنُ جَبانا ولا حَريصا ولا شَحيحا. [۴۳۶]
257. امام باقر عليه السلام: ايمان نياورده است مردى كه در او بُخل و حسد و ترسويى باشد. مؤمن، ترسو و آزمند و بخيل نيست.
258. الكافي عن عليّ بن سويد: كَتَبتُ إلى أبِي الحَسَنِ موسى عليه السلام وهُوَ فِي الحَبسِ كِتابا أسأَلُهُ عَن حالِهِ وعَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ، فَاحتُبِسَ الجَوابُ عَلَيَّ أشهُراً، ثُمَّ أجابَني بِجَوابٍ هذِهِ نُسخَتُهُ: بِسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرَّحيمِ... لَيسَ مِن أخلاقِ المُؤمِنينَ الغِشُّ ولَا الأَذى ولَا الخِيانَةُ ولَا الكِبرُ ولَا الخَنا [۴۳۷] ولَا الفُحشُ [۴۳۸] ولَا الأَمرُ بِهِ. [۴۳۹]
258. الكافى ـ به نقل از على بن سُوَيد ـ: هنگامى كه امام كاظم عليه السلام در زندان بود، نامه اى براى او نوشتم و از حال ايشان جويا شدم و سؤالات بسيارى را هم پرسيدم. چند ماهى گذشت و از پاسخ نامه ام خبرى نشد. سپس پاسخم را داد كه متن آن، چنين است: «بسم اللّه الرحمن الرحيم... ناراستى و آزاررسانى و خيانت كردن و تكبّر و ناسزاگويى و زشتكارى و دستور دادن به آن، از اخلاق مؤمنان نيست».
259. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَيسَ المُؤمِنُ بِالطَّعّانِ، ولَا اللَّعّانِ، ولَا الفاحِشِ، ولَا البَذيءِ. [۴۴۰]
259. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، طعنه زن و لعنتگر و دشنامگو و بددهن نيست.
260. عنه صلى الله عليه و آله: خَلَّتانِ لا تَجتَمِعانِ في مُؤمِنٍ: الشُّحُّ وسوءُ الخُلُقِ. [۴۴۱]
260. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: دو خصلت است كه در مؤمن جمع نمى شوند: بخل و بدخويى.
261. عنه صلى الله عليه و آله: خَصلَتانِ لا تَجتَمِعانِ في مُؤمِنٍ: البُخلُ، وسوءُ الخُلُقِ. [۴۴۲]
261. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: دو خصلت است كه در مؤمن با هم گرد نمى آيند: بخل و بداخلاقى.
262. عنه صلى الله عليه و آله: خَلَّتانِ لا تَجتَمِعانِ في مُؤمِنٍ: البُخلُ وسُوءُ الظَّنِّ بِالرِّزقِ. [۴۴۳]
262. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: دو خصلت است كه در مؤمن گرد نمى آيند: بخل و بدگمانى به روزى.
263. عنه صلى الله عليه و آله: لا تَجتَمِعُ خَصلَتانِ في مُؤمِنٍ: البُخلُ، وَالكَذِبُ. [۴۴۴]
263. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: دو خصلت در مؤمن جمع نمى شوند: بخل و دروغ.
264. فقه الرضا: قالَ العالِمُ عليه السلام: إيّاكُم وَالبُخلَ فَإِنَّهُ عاهَةٌ لا يَكونُ في حُرٍّ ولا مُؤمِنٍ، إنَّهُ خِلافُ الإِيمانِ. [۴۴۵]
264. الفقه المنسوب للإمام الرضا عليه السلام: عالم عليه السلام [۴۴۶] فرمود: «از بُخْل، دورى كنيد؛ زيرا بخل، آفتى است كه در انسان آزاده و در مؤمن، يافت نمى شود. بخل، با ايمان نمى سازد».
265. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ المُؤمِنَ لا يَكونُ سَجِيَّتُهُ الكَذِبَ وَالبُخلَ وَالفُجورَ، ورُبَّما ألَمَّ مِن ذلِكَ شَيئا لا يَدومُ عَلَيهِ. [۴۴۷]
265. امام صادق عليه السلام: مؤمن، خصلتش دروغ گفتن و بخل ورزيدن و زنا كردن نيست. گاهى به چيزى از اينها دست مى يازد؛ ولى ادامه نمى دهد.
266. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: النَّميمَةُ وَالشَّتيمَةُ وَالحَمِيَّةُ فِي النّارِ، ولا يَجتَمِعنَ في صَدرِ مُؤمِنٍ. [۴۴۸]
266. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سخن چينى و دشنامگويى و حَميّت، [۴۴۹] در آتش اند و در سينه هيچ مؤمنى جمع نمى شوند.
267. عنه صلى الله عليه و آله: لا يُجمَعُ الخَمرُ وَالإِيمانُ في جَوفٍ أو قَلبِ رَجُلٍ أبَدا. [۴۵۰]
267. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: شراب و ايمان، هرگز در درون يا دل مردى جمع نمى شوند.
268. الإمام عليّ عليه السلام: الإِيمانُ بَريءٌ مِنَ النِّفاقِ. [۴۵۱]
268. امام على عليه السلام: ايمان، مبرّا از نفاق است.
269. عنه عليه السلام: الحَذَرَ الحَذَرَ وَالجِدَّ الجِدَّ، فَإِنَّهُ «لَا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ» [۴۵۲]. إنَّ مِن عَزائِمِ اللّهِ فِي الذِّكرِ الحَكيمِ الَّتي لَها يَرضى ولَها يَسخَطُ ولَها يُثيبُ وعَلَيها يُعاقِبُ أنَّهُ لَيسَ بِمُؤمِنٍ وإن حَسُنَ قَولُهُ وزَيَّنَ وَصفَهُ وفَضلَهُ غَيرُهُ، إذا خَرَجَ مِنَ الدُّنيا فَلَقِيَ اللّهَ بِخَصلَةٍ مِن هذِهِ الخِصالِ لَم يَتُب مِنها: الشِّركِ بِاللّهِ فيمَا افتَرَضَ عَلَيهِ مِن عِبادَتِهِ، أو شِفاءِ غَيظٍ بِهَلاكِ نَفسِهِ، أو يُقِرُّ بِعَمَلٍ فَعَمِلَ بِغَيرِهِ، أو يَستَنجِحُ حاجَةً إلَى النّاسِ بِإِظهارِ بِدعَةٍ في دينِهِ أو سَرَّهُ أن يَحمَدَهُ النّاسُ بِما لَم يَفعَل مِن خَيرٍ، أو مَشى فِي النّاسِ بِوَجهَينِ ولِسانَينِ وَالتَّجَبُّرِ وَالاُبَّهَةِ.
وَاعلَم [وَاعقِل ذلِكَ فَ] ـإِنَّ المِثلَ دَليلٌ عَلى شِبهِهِ، إنَّ البَهائِمَ هَمُّها بُطونُها، وإنَّ السِّباعَ هَمُّهَا التَّعَدِّي وَالظُّلمُ، وإنَّ النِّساءَ هَمُّهُنَّ زينَةُ الدُّنيا وَالفَسادُ فيها، وإنَّ المُؤمِنينَ مُشفِقونَ مُستَكينونَ خائِفونَ. [۴۵۳]
269. امام على عليه السلام: زينهار، زينهار! بكوشيد، بكوشيد؛ زيرا «هيچ كس چون شخص آگاه، تو را آگاه نمى كند». از جمله احكام قطعىِ خداوند در قرآن حكيم ـ كه خشنودى و ناخشنودىِ او در آنهاست و پاداش و كيفرش بر پايه آنهاست ـ، اين است كه هر گاه كسى از دنيا برود و با يكى از اين خصلت ها خداى را ملاقات كند و توبه نكرده باشد، مؤمن نيست، هر چند گفتارش نيكو باشد و ديگران او را به نيكى و فضل بستايند: شريك گرفتن براى خداوند در عبادتش كه بر او واجب كرده است، يا فرو نشاندن خشم با كشتن خود، يا كارى را بپذيرد و خلاف آن عمل كند، يا با پديد آوردن بدعتى در دينش، بخواهد به هدف خود در ميان مردم برسد، يا دوست داشته باشد كه مردم او را براى كار نيكى كه نكرده است، بستانيد، يا با مردم، دو رو و دو زبان باشد و با تكبّر و غرور رفتار كند.
بدان [و اين را درياب؛ چرا] كه نمونه، دليل بر همانند آن است. [۴۵۴] دام ها همّ و غمشان شكمشان است. درندگان، همّ و غمشان تجاوز و ستم است. زنان، همّ و غمشان، زيور دنيا و تباهى در آن است، و مؤمنان، [از خداوندْ] بيمناك و فرمان بردار و ترسان اند.
270. الإمام الصادق عليه السلام ـ في صِفَةِ الخُروجِ مِنَ الإِيمانِ ـ: وقَد يَخرُجُ مِنَ الإِيمانِ بِخَمسِ جِهاتٍ مِنَ الفِعلِ كُلُّها مُتَشابِهاتٌ مَعروفاتٌ: الكُفرُ، وَالشِّركُ، وَالضَّلالُ، وَالفِسقُ، ورُكوبُ الكَبائِرِ. [۴۵۵]
270. امام صادق عليه السلام ـ در بيان برون رفتن از ايمان ـ: آدمى با پنج كار ـ كه همگى همانند و شناخته شده اند ـ از ايمان بيرون مى رود: كفر، شرك، گم راهى، فسق، و ارتكاب گناهان كبيره.
271. الأمالي للطوسي عن عمار بن موسى الساباطيّ: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: إنَّ أبا اُمَيَّةَ يوسُفَ بنَ ثابِتٍ حَدَّثَ عَنكَ أنَّكَ قُلتَ: لا يَضُرُّ مَعَ الإِيمانِ عَمَلٌ، ولا يَنفَعُ مَعَ الكُفرِ عَمَلٌ؟ فَقالَ عليه السلام: إنَّهُ لَم يَسأَلني أبو اُمَيَّةَ عَن تَفسيرِها، إنَّما عَنَيتُ بِهذا أنَّهُ مَن عَرَفَ الإِمامَ مِن آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام وتَوَلّاهُ ثُمَّ عَمِلَ لِنَفسِهِ بِما شاءَ مِن عَمَلِ الخَيرِ قُبِلَ مِنهُ ذلِكَ وضوعِفَ لَهُ أضعافا كَثيرَةً فَانتَفَعَ بِأَعمالِ الخَيرِ مَعَ المَعرِفَةِ، فَهذا ما عَنَيتُ بِذلِكَ. وكَذلِكَ لا يَقبَلُ اللّهُ مِنَ العِبادِ الأَعمالَ الصّالِحَةَ الَّتي يَعمَلونَها إذا تَوَلَّوُا الإِمامَ الجائِرَ الَّذي لَيسَ مِنَ اللّهِ تَعالى.
فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ أبي يَعفورٍ: ألَيسَ اللّهُ تَعالى قالَ: «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ ءَامِنُونَ» [۴۵۶] فَكَيفَ لا يَنفَعُ العَمَلُ الصّالِحُ مِمَّن تَوَلّى أئِمَّةَ الجَورِ؟ فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: وهَل تَدري مَا الحَسَنَةُ الَّتي عَناهَا اللّهُ تَعالى في هذِهِ الآيَةِ؟ هِيَ وَاللّهِ مَعرِفَةُ الإِمامِ وطاعَتُهُ، وقالَ عز و جل: «وَ مَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِى النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» [۴۵۷]. وإنَّما أرادَ بِالسَّيِّئَةِ إنكارَ الإِمامِ الَّذي هُوَ مِنَ اللّهِ تَعالى، ثُمَّ قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: مَن جاءَ يَومَ القِيامَةِ بِوِلايَةِ إمامٍ جائِرٍ لَيسَ مِنَ اللّهِ وجاءَ مُنكِرا لِحَقِّنا جاحِدا بِوِلايَتِنا أكَبَّهُ اللّهُ تَعالى يَومَ القِيامَةِ فِي النّارِ. [۴۵۸]
271. الأمالى، طوسى ـ به نقل از عمّار بن موسى ساباطى ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: ابو اُميّه يوسف بن ثابت، از شما چنين نقل كرده است كه فرموده ايد: «با وجود ايمان، هيچ عملى زيان نمى زند، و با وجود كفر، هيچ عملى سود نمى بخشد». [آيا درست است؟]
فرمود: «ابو اُميه تفسيرش را از من نپرسيد. مقصودم از اين جمله، آن بود كه هر كس امام از خاندان محمّد عليهم السلام را بشناسد و از او پيروى كند و سپس هر كار نيكى كه خواست، براى خود انجام دهد، آن كار از او پذيرفته مى شود و برايش چندين برابر مى گردد. پس با بودنِ شناخت، از كارهاى نيك، بهره مند شده است. مقصود من از آن جمله، اين بوده است. همچنين اگر بندگان از پيشواى باطل غير الهى پيروى كنند، خداوند، كارهاى شايسته اى را كه انجام مى دهند، از آنها نمى پذيرد».
عبد اللّه بن ابى يعفور پرسيد: مگر نه اين است كه خداى متعال فرموده: «هر كس كار نيك بياورد، او را [پاداشى] بهتر از آن است و آنان از هراس آن روز، آسوده اند»؟ پس چگونه كار نيك كسى كه از پيشوايان ستم و باطل پيروى كند، سودمند نيست؟
امام صادق عليه السلام فرمود: «آيا مى دانى مقصود از كار نيكى كه خداوند متعال در اين آيه فرموده است، چيست؟ به خدا سوگند، مقصود، شناخت امام و فرمان بردارى از اوست. همچنين خداوند عز و جل فرموده است: «و كسانى كه كار بد بياورند، به رو، در آتش مى افتند. آيا جز آنچه انجام مى داديد، سزا مى بينيد؟» و مرادش از بدى، انكار پيشوايى است كه از جانب خداى متعال است».
امام صادق عليه السلام سپس فرمود: «هر كس در روز قيامت، با ولايت پيشواى ناحق و غير الهى و با انكار حقّ ما و نفى ولايت ما بيايد، خداوند متعال در روز قيامت، او را در آتش، سرنگون مى كند».
پژوهشى در باره امكان يا عدم امكان زوال ايمان
بر پايه آيات و احاديثى كه در اين فصل آمد، ايمان، دو گونه است: پايدار و ناپايدار. ايمان پايدار، ايمانى است كه تا هنگام مرگ، همراه مؤمن است و ايمان ناپايدار، ايمانى است كه همراهى آن با انسان، موقّتى است و پس از مدّتى، زايل مى گردد. همچنين عمل به مقتضاى ايمان، موجب پايدارى آن، و ترك عمل، سبب ناپايدارى آن است.
در اين جا اين بحث قابل طرح است كه: آيا اساسا ايمان ناپايدار، حقيقتا ايمان است؟ و آيا ايمان حقيقى، قابل زوال است يا خير؟
در اين باره، چند نظر وجود دارد:
نظريه اوّل. ايمان حقيقى، قابل زوال است
علّامه مجلسى، اين نظريه را به بيشتر متكلّمان نسبت داده است و در اين باره مى گويد:
متكلّمان، در اين كه اگر كسى در واقع امر و حقيقتا ايمان بياورد، آيا امكان كافر شدنش وجود دارد يا خير، اختلاف دارند. در اين كه چنين شخصى تا زمانى كه واجد صفت ايمان باشد، كافر شمرده نمى شود، حرفى نيست. حرف در اين است كه آيا: ايمان، با ضدّش و غير ضدّش، از بين رفتنى است يا نه؟ بيشتر متكلّمان بر آن اند كه چنين چيزى، شدنى است و بلكه واقع هم شده است، به دليل اين كه از بين رفتن ضد با ضدّش يا مثل ضدّش (بنا بر عقيده به عدم اجتماع امور مشابه) ممكن است؛ براى اين كه از فرض وقوع چنين چيزى، محال پيش نمى آيد و ظاهر آيات بسيارى، بر آن دلالت مى كنند، مثل اين سخن خداوند متعال: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا؛ [۴۵۹] كسانى كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند و باز، ايمان آوردند، سپس كافر شدند و آن گاه به كفر خود افزودند» و اين سخن خداوند متعال: «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تُطِيعُواْ فَرِيقًا مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ يَرُدُّوكُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ كَافِرِينَ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از فرقه اى از اهل كتاب، فرمان بريد، شما را پس از ايمانتان، به حال كفر بر مى گردانند» [۴۶۰]. [۴۶۱]
افزون بر اين، اگر ايمان حقيقى قابل زوال نباشد، اصولاً توصيه به عوامل پايدارى ايمان و هشدار نسبت به آفات آن، بى معناست؛ زيرا ايمانِ حقيقى بر مبناى ياد شده، حتما همراه با عوامل پايدارى آن است. از اين رو، توصيه به آن، تأكيد بر تحصيلِ حاصل است.
بنا بر اين، همه متونى كه بر ملازمت عوامل پايدارى ايمان و مفارقت اسباب ناپايدارى آن تأكيد دارند، دليل قابل زوال بودن ايمان حقيقى نيز هستند.
نظريه دوم. ايمان حقيقى، قابل زوال نيست
شيخ مفيد، اين نظريه را به بسيارى از فقهاى اماميّه، محدّثان و متكلّمان نسبت مى دهد و نوبختيان و معتزله را مخالف اين نظريه معرّفى مى كند و مى گويد:
مى گويم: هر كس در روزى از روزگاران، خداوند را بشناسد و در زمانى به او ايمان بياورد، جز بر ايمان نخواهد مُرد و هر كس بر كفر به خداوند متعال از دنيا برود، چنين كسى هرگز و لحظه اى، به خدا ايمان نداشته است. اين نظر مرا، احاديثى از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام تأييد مى كنند و فقها و محدّثان شيعى بسيارى همين نظر را دارند و بسيارى از متكلّمان در اقصا نقاط عالم اسلام، بر همين نظرند. نوبختيان ـ كه رحمت خدا بر آنان باد ـ با آن مخالف اند و اهل اعتزال هم با آنان هم رأى اند. [۴۶۲]
امّا علّامه مجلسى، اين نظريه را به برخى از متكلّمان نسبت داده است. [۴۶۳]
ظاهرا نخستين بار، سيّدِ مرتضى عَلَم الهدى، اين نظريه را ابراز داشته و پس از او ابو اسحاق نوبختى، شيخ طوسى، طبْرِسى، ابو الفتوح رازى، علّامه حلّى و سپس شيخ حرّ عاملى [۴۶۴] از او پيروى كرده اند. سيّدِ مرتضى چنين گفته است:
به اجماع، ثابت شده كه مؤمن، سزامند ثواب دائمى است و [از سوى ديگر، ] باطل بودن حبط عمل را هم كه بيان كرديم، و چون اين دو ثابت شد، ناگزير، مؤمنِ به خداى متعال و پيامبرش، بايد به ايمانش وفادار باشد و روا نيست كه كافر شود؛ زيرا اگر كافر شود، اجماع بر اين است كه كفر، كيفر دائمى دارد. چنين چيزى، منجر به اجتماع ثواب و كيفر دائمى مى شود. [۴۶۵]
توضيح مطلب، اين كه: بر مبناى نظر سيّدِ مرتضى رحمه الله، ايمان، علّت ثواب دائم، و كفر، علّت عقاب دائم است و با عنايت به اين كه جمع ميان ثواب دائم و عقاب دائم، عقلاً محال است، بايد گفت: ايمان حقيقى ـ كه موجب ثواب دائم است ـ قابل زوال نيست، مگر اين كه قائل به «حبط» شويم؛ يعنى بگوييم كه عروض «كفر» پس از «ايمان»، موجب از بين رفتن ثواب دائم مى گردد. اين مطلب نيز باطل است، زيرا لازمه آن، اين است كه كسى كه خوبى و بدى او برابر است، مانند كسى باشد كه هيچ كارى انجام نداده است و يا اگر بدى هاى او بيش از كارهاى نيك اوست، مانند كسى باشد كه هيچ كار نيكى انجام نداده است و امورى از اين قبيل، كه باطل و محال اند. [۴۶۶]
گفتنى است كه طرفداران اين نظريه، بر پايه استدلالى كه بدان اشاره شد، اطلاق «مؤمن» در آيات و احاديث را بر كسانى كه ايمان آنها موقّتى است، مَجازى مى دانند، مانند آنچه در قرآن در باره منافقان آمده است:
«قَالُواْ ءَامَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ. [۴۶۷]
با دهانشان گفتند: «ايمان آورديم»، در حالى كه دلشان مؤمن نبود».
نقد نظريه دوم
اين نظريه، مبتنى بر اين مبناست كه ايمان حقيقى، علّت تامّه ثواب ابدى است و عقلاً ممكن نيست كه خداوند متعال، پاداش ايمان و عمل به مقتضاى آن را به وسيله «كفر» و اعمال ناشايست از بين ببرد؛ ليكن اين مبنا صحيح نيست و متون فراوانى از جمله آيه زير به روشنى دلالت بر بطلان آن دارند:
«وَمَن يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُوْلَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِى الدُّنْيَا وَالْأَخِرَةِ وَأُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ. [۴۶۸]
و كسانى از شما كه از دين خود برگردند و در حال كفر بميرند، آنان، كردارهايشان در دنيا و آخرت، تباه مى شود، و ايشان اهل آتش اند و در آن، ماندگار خواهند بود».
همچنين استدلال به اجماع براى اثبات اين كه مؤمن استحقاق پاداش دائم دارد، با عنايت به اختلافى بودن مسئله، بويژه اين كه بيشتر متكلّمان، مخالف اين نظريه اند، صحيح نيست؛ امّا آنچه براى اثبات بطلان «حبط» از نظر عقلى بدان استناد شده، صحيح نيست و مشروح بحث در اين باره، در مَدخل «عمل» از اين دانش نامه خواهد آمد، إن شاء اللّه!
نظريه سوم. تفاوت ايمانِ مستند به علم قطعى و ايمانِ مستند به ظنّ قوى
علّامه مجلسى، پس از طرح مباحث كلامى مربوط به اين نظريه، در بحار الأنوار مى گويد:
اگر در ايمان، به گمان [حاصل از تقليد و غير آن] بسنده شود، ترديدى نيست كه تبديل ايمان به كفر، شدنى خواهد بود؛ امّا اگر در ايمان، علم يقينى شرط باشد، تبديل آن به كفر، مشكل است.… آرى! اگر يقين در ايمان شرط باشد و آن هم، به عقيده قطعى تغييرناپذير منطبق با واقع تفسير گردد، از بين رفتنى نخواهد بود. [اگر از بين رفت، ] پس از زوال چنين ايمانى، معلوم مى شود كه آن شخص، در واقع، مؤمن نبوده است؛ امّا اعتبار اين سخن، جاى حرف دارد. [۴۶۹]
ايشان، نظر خود را در مرآة العقول با توضيح بيشترى بيان كرده، مى گويد:
حقيقت، اين است كه ايمان، هر گاه به حدّ يقين برسد، زايل شدنى نخواهد بود؛ امّا رسيدن آن به حدّ يقين، بسيار اندك است. تكليف كردن عموم مردم، به رساندن ايمان به يقين نيز حرجى است؛ بلكه ظاهر، اين است كه در ايمان بيشتر مردم، گمان قوى اى كه جان آدمى به آن آرامش پيدا كند، كافى است، و البتّه از بين رفتن چنين ايمانى، ممكن است.
ايمان ـ همان گونه كه دانستى ـ مراتب بسيار دارد كه از ميان رفتن برخى از آن مراتب و بازگشت به شك و حتّى رسيدن به مرتبه انكار، ممكن است و اين، در ايمان به معاد است.
برخى از مراتب ايمان، از ميان رفتنى نيست، نه با گفتار، نه با عمل، و نه در باور. برخى از آن مراتب، در گفتار و عمل، زايل شدنى است؛ امّا در باور، ماندگار است، مثل كافرانى كه به درستىِ رسالت پيامبر، معتقد بودند (همچون ابو جهل و امثال او) و به دليل غرض هاى تبهكارانه و خواست هاى دنيايى، با پيامبر صلى الله عليه و آله دشمنى كردند و شديدا منكر رسالت او شدند. بسيارى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله، نصب على عليه السلام را به مقام ولايت در روز غدير به چشم ديدند و صراحت كلام پيامبر صلى الله عليه و آله را در جاهاى بسيارى به گوش شنيدند؛ امّا بدبختى و دنيادوستى بر آنها سايه انداخت و آن را منكر شدند. [۴۷۰]
مقصود علاّمه مجلسى از «يقين»، به قرينه مقابله با «ظن»، همان علم قطعى است. بنا بر اين، ايشان، ظنّ قوى و اطمينان آور را هم در تحقّق ايمان، كافى مى داند و بر اين باور است كه ايمان، اگر مستند به «علم» باشد، از آن جا كه تبديل «علم» به «جهل» ممكن نيست، زوال ايمان به اين معنا نيز ممكن نيست؛ امّا اگر ايمان، مستند به ظنّ قوى باشد، قابل زوال است. البتّه ايشان در ادامه سخن مى گويد:
اگر در ايمان، جزم هم شرط باشد، از آن جا كه علاوه بر معرفت قلبى، اعتراف زبانى و نيز عدم صدور عملى كه موجب كفر گردد، شرط تحقّق و تداوم آن است، زوال ايمان از طريق انكار زبانى و يا ايجاد اسباب كفر، امكان پذير است. [۴۷۱]
بر اين اساس، هر چند مرحوم مجلسى در بحار الأنوار و در بخش نخست مطالب خود در مرآة العقول، ايمانِ مستند به علم قطعى را غير قابل زوال مى داند، ليكن با عنايت به آنچه در مرآة العقول، در تفسير «ايمان» آورده، بايد گفت نظر نهايى ايشان با نظر بيشتر متكلّمان، تفاوتى ندارد.
نظريه چهارم. درجات والاى ايمان، غير قابل زوال است
ظاهرا نظريه صحيح در مسئله مورد بحث، همين نظريه است كه به روشنى مى توان آن را از احاديث اهل بيت عليهم السلام استنباط كرد، چنان كه در حديثى، با سند معتبر، از امام باقر عليه السلام و يا امام صادق عليه السلام آمده است:
إنَّ اللّهَ خَلَقَ خَلقا لِلإِيمانِ لا زَوالَ لَهُ، وَ خَلَقَ خَلقا لِلكُفرِ لا زَوالَ لَهُ، وَ خَلَقَ خَلقا بَينَ ذلِكَ وَ استَودَعَ بَعضَهُمُ الإِيمانَ، فإِن يَشأ أن يُتِمَّهُ لَهُم أتَمَّهُ، وَ إن يَشَأ أن يَسلُبَهُم إيّاهُ سَلَبَهُم. خداوند، آفريدگانى را براى ايمان، به گونه اى آفريده كه [ايمانشان] از ميان رفتنى نيست و براى كفر نيز آفريدگانى را چنان پديد آورده كه آن [كفر] هم زوال پذير نيست و در اين ميان، آفريدگانى را پديد آورده و در برخى از آنها، ايمان را به وديعه گذاشته است. اگر بخواهد آن را برايشان كامل كند، كامل مى كند و اگر بخواهد از آنها سلب كند، سلب مى كند. [۴۷۲]
و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است:
إنَّ اللّهَ... جَبَلَ بَعضَ المُؤمِنينَ عَلَى الإِيمانِ فَلا يَرتَدّونَ أبَدا، وَ مِنهُم مَن اُعيرَ الإِيمانَ عارِيَّةً، فَإِذا هُوَ دَعا وَ ألَحَّ فِى الدُّعاءِ ماتَ عَلَى الإِيمانِ. خداوند... ، طبيعت برخى از مؤمنان را چنان بر ايمان سرشته كه هرگز مرتد نمى شوند، و براى برخى ديگر، ايمان را به عاريت گذاشته كه اگر دعا كند و اصرار بورزد، بر ايمان خواهد مُرد. [۴۷۳]
اين دو حديث به روشنى دلالت دارند كه انسان در سير تكاملى خود، گاه در اثر مجاهدت، به مرتبه والايى از ايمان دست مى يابد كه ديگر، قابل زوال نيست، بدين معنا كه خداوند متعال، مصونيت وى را از لغزش، تضمين مى كند. در چنين مرتبه اى، ايمان، جزء لاينفكّ طبيعت انسان مى گردد و بدين سان، آفرينش او در جهت ايمانى پايدار قرار مى گيرد.
به عكس، گاه انسان در نتيجه كارهاى ناشايست، به نقطه اى از كُفر مى رسد كه اين صفت، ضميمه ذات او مى گردد و آفرينش او در جهت كُفرى پايدار كه هرگز روى سعادت را نخواهد ديد، قرار مى گيرد. بر پايه اين نظريه، ايمان حقيقى تا زمانى كه به درجه اى از كمال نرسد كه جزء طبيعت انسان گردد، قابل زوال است و هنگامى كه به درجه مورد اشاره رسيد، قابل زوال نيست؛ امّا نه به دلايلى كه علم الهُدى بدانها استناد جسته است و نه به جهت محال بودنِ تبديل علم قطعى به جهل، و نه بر اساس تفصيل قائل شدن ميان ايمانِ مستند به علم قطعى و ايمانِ مستند به ظنّ قوى ـ چنان كه علّامه مجلسى آورده است ـ؛ بلكه به دليل آن كه وقتى ايمانْ كمال يافت، مؤمن، مصونيت الهى مى يابد.
الفصل الخامس: درجات الإيمان
فصل پنجم: درجات ايمان
5 / 1: تَفاضُلُ دَرَجاتِ المُؤمِنينَ بِزِيادَةِ الإِيمانِ وَالعِلمِ وَالعَمَلِ الصّالِحِ
5 / 1: افزايش درجات مؤمنان، با فزونى ايمان و دانش و كار نيك
الكتاب
قرآن
«هُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ». [۴۷۴]
«ايشان نزد خداوند، درجاتى [گوناگون] دارند و خدا به آنچه مى كنند، بيناست».
«أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ». [۴۷۵]
«آنان هستند كه حقّاً مؤمن اند. براى آنان نزد پروردگارشان، درجاتى [گوناگون] و آمرزش و روزىِ نيكو خواهد بود».
«يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ». [۴۷۶]
«تا خدا، مرتبه كسانى از شما را كه گرويده اند و كسانى را كه دانشمندند، بلند گرداند، و البته خدا به آنچه مى كنيد، آگاه است».
«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقُ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ». [۴۷۷]
«سپس كتاب را به كسانى از بندگان خود كه [آنان را] برگزيديم، ميراث داديم. پس برخى از آنان، به خود ستمكارند و برخى از ايشان، ميانه رو و برخى از آنان در خوبى ها، به اذن خدا پيشتازند. اين است توفيق بزرگ».
راجع: طه: 75، آل عمران: 173، الأحزاب: 22، المدّثّر: 31.
ر. ك: طه: آيه 75، آل عمران: آيه 173، احزاب: آيه 22، مدّثّر: آيه 31.
الحديث
حديث
272. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في قَولِهِ تَعالى: «فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقُ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ» ـ: السّابِقُ يَدخُلُ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ، وَالمُقتَصِدُ يُحاسَبُ حِسابا يَسيرا، وَالظّالِمُ لِنَفسِهِ يُحبَسُ في يَومٍ مِقدارُهُ خَمسونَ [۴۷۸] ألفَ سَنَةٍ حتّى يَدخُلَ الحَزَنُ في جَوفِهِ ثُمَّ يَرحَمُهُ فَيُدخِلُهُ الجَنَّةَ. [۴۷۹]
272. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «و برخى از ايشان، ميانه رو و برخى از ايشان، به اذن خدا، در خوبى ها پيشتازند» ـ: پيشتاز، بدون حسابرسى به بهشت مى رود. ميانه رو، حسابرسىِ اندكى مى شود و ستم كننده به خويش، يك روز ـ كه اندازه اش پنجاه هزار سال است ـ نگه داشته مى شود، چندان كه اندوه، وجودش را فرا مى گيرد و سپس خداوند به او رحم مى آورد و وارد بهشتش مى كند.
273. الإمام عليّ عليه السلام ـ أيضاً ـ: السّابِقُ مَن يُؤَدِّي الفَرضَ وَالسُّنَنَ وَالفَضائِلَ، وَالمُقتَصِدُ الَّذي يُؤَدِّي الفَرضَ ويُقَصِّرُ فِي السُّنَنِ وَالفَضائِلِ. [۴۸۰]
273. امام على عليه السلام ـ در باره همين آيه ـ: پيشتاز، كسى است كه واجبات و مستحبّات و فضايل را به جا مى آورد و ميانه رو، كسى است كه واجبات را به جا مى آورد؛ ولى در مستحبّات و فضايل، كوتاهى مى كند.
274. الإمام الباقر عليه السلام ـ أيضاً ـ: أمَّا الظّالِمُ لِنَفسِهِ مِنّا فَمَن عَمِلَ عَمَلاً صالِحا وآخَرَ سَيِّئا، وأمَّا المُقتَصِدُ فَهُوَ المُتَعَبِّدُ المُجتَهِدُ، وأمَّا السّابِقُ بِالخَيراتِ فَعَلِيٌّ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام ومَن قُتِلَ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله شَهيدا. [۴۸۱]
274. امام باقر عليه السلام ـ در همين باره ـ: ستم كننده به خويش كه از ما باشد، كسى است كه هم كار نيك كند و هم بد. ميانه رو، عبادت پيشه سختكوش است و پيشتاز در خوبى ها، عبارت اند از على و حسن و حسين عليهم السلام و هر كس از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله كه شهيد شود.
275. الكافي عن سالم: سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقُ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ» قالَ: السّابِقُ بِالخَيراتِ: الإِمامُ، وَالمُقتَصِدُ: العارِفُ لِلإِمامِ، وَالظّالِمُ لِنَفسِهِ: الَّذي لا يَعرِفُ الإِمامَ. [۴۸۲]
275. الكافى ـ به نقل از سالم ـ: از امام باقر عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل: «سپس كتاب را به كسانى از بندگان خود كه برگزيديم، ميراث داديم. پس برخى از ايشان، به خود ستمكارند و برخى از ايشان ميانه روند و برخى از ايشان، به اذن خدا، در خوبى ها پيشتازند» پرسيدم.
فرمود: «پيشتاز در خوبى ها، امام است. ميانه رو، كسى است كه امام را مى شناسد [و به امامت اعتقاد دارد]. ستم كننده به خويش، كسى است كه امام را نمى شناسد [و به وى اعتقاد ندارد]».
276. الإمام الصادق عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقُ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ» ـ: الظّالِمُ يَحومُ حَومَ نَفسِهِ وَالمُقتَصِدُ يَحومُ حَومَ قَلبِهِ وَالسّابِقُ يَحومُ حَومَ رَبِّهِ عز و جل. [۴۸۳]
276. امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ سؤال از اين آيه شريف: «سپس كتاب را به كسانى از بندگان خود كه برگزيديم، ميراث داديم. پس برخى از آنان، به خود، ستمكارند و برخى از ايشان ميانه روند و برخى از ايشان، به اذن خدا، در خوبى ها پيشتازند» ـ: ستم كننده، بر گِرد نفس خود مى چرخد. ميانه رو، گِرد دلش مى چرخد، و پيشتاز، گِرد پروردگارش مى چرخد.
277. الإمام الرضا عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ تَعالى: «هُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ اللَّهِ» ـ: الدَّرَجَةُ ما بَينَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ. [۴۸۴]
277. امام رضا عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند بزرگ: «ايشان نزد خدا درجاتى [گوناگون] دارند» ـ: هر درجه، به اندازه فاصله آسمان تا زمين است.
278. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنونَ فِي الدُّنيا عَلى ثَلاثَةِ أجزاءٍ: «الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُواْ وَ جَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ» [۴۸۵]، وَالَّذي يَأمَنُهُ النّاسُ عَلى أموالِهِم وأنفُسِهِم، ثُمَّ الَّذي إذا أشرَفَ عَلى طَمَعٍ تَرَكَهُ للّهِِ عز و جل. [۴۸۶]
278. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمنان در دنيا، سه دسته اند: «كسانى كه به خدا و پيامبر او ايمان آوردند، سپس ترديد نكردند و با مال و جان خود، در راه خدا جهاد كردند»؛ و كسى كه مردم او را بر مال و جان خود امين مى دانند؛ و سپس كسى كه هر گاه با طمعى رو به رو شود، براى خداوند عز و جل آن را ترك گويد.
279. عنه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ قَولٌ وعَمَلٌ يَزيدُ ويَنقُصُ. [۴۸۷]
279. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، گفتار و كردار است و افزايش و كاهش مى يابد.
280. عنه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ ثَلاثُمِئَةٍ وثَلاثَةٌ وثَلاثونَ شَريعَةً، مَن وافى بِواحِدَةٍ مِنها دَخَلَ الجَنَّةَ [۴۸۸]. [۴۸۹]
280. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، از سيصد و سى و سه شريعت است. هر كه از يكى از آنها وارد شود، وارد بهشت مى گردد. [۴۹۰]
281. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّ الإِيمانَ يَبدو لُمظَةً [۴۹۱] فِي القَلبِ، كُلَّمَا ازدادَ الإِيمانُ ازدادَتِ اللُّمظَةُ. [۴۹۲]
281. امام على عليه السلام: ايمان، چون نقطه سفيدى، در دل، آشكار مى شود. هر چه ايمان افزوده شود، آن نقطه افزايش مى يابد.
282. عنه عليه السلام: إنَّ الإِيمانَ يَبدَأُ لُمظَةً بَيضاءَ فِي القَلبِ، فَكُلَّمَا ازدادَ الإِيمانُ عِظَما ازدادَ ذلِكَ البَياضُ، فَإِذَا استُكمِلَ الإِيمانُ ابيَضَّ القَلبُ كُلُّهُ. [۴۹۳]
282. امام على عليه السلام: ايمان، چون نقطه سفيدى، در دل آغاز مى شود. پس هر چه ايمان زيادتر شود، آن سفيدى نيز زيادتر مى شود و چون ايمان كامل گردد، تمام دل، سفيد مى گردد.
283. الإمام الصادق عليه السلام: المُؤمِنُ مُؤمِنانِ: مُؤمِنٌ وَفى للّهِِ بِشُروطِهِ الَّتي شَرَطَها عَلَيهِ، فَذلِكَ مَعَ النَّبِيّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ وحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقا، وذلِكَ مَن يَشفَعُ ولا يُشفَعُ لَهُ، وذلِكَ مِمَّن لا تُصيبُهُ أهوالُ الدُّنيا ولا أهوالُ الآخِرَةِ. ومُؤمِنٌ زَلَّت بِهِ قَدَمٌ، فَذلِكَ كَخامَةِ الزَّرعِ كَيفَما كَفَأَتهُ الرّيحُ انكَفَأَ، وذلِكَ مِمَّن تُصيبُهُ أهوالُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ويُشفَعُ لَهُ، وهُوَ عَلى خَيرٍ. [۴۹۴]
283. امام صادق عليه السلام: مؤمن، دو گونه است: [يكى] مؤمنى كه به شروطى كه خداوند با او كرده است، وفا مى كند. چنين مؤمنى، با پيامبران و صدّيقان و شهيدان و شايستگان است، و چه نيكو همدمانى هستند اينان! اين مؤمن، كسى است كه شفاعت مى كند و خود نياز به شفاعت ندارد؛ كسى است كه نه هراس هاى دنيا به او مى رسد و نه هراس هاى آخرت.
و [دوم، ] مؤمنى كه پايش مى لغزد. او مانند ساقه نازك گياه است كه به هر سو باد، آن را خم كند، خم مى شود. او كسى است كه هراس هاى دنيا و آخرت، به وى مى رسند و برايش شفاعت مى شود و البتّه در مسير خير است.
284. الكافي عن أبي عمرو الزبيري عن أبي عبد اللّه عليه السلام، قال: قُلتُ لَهُ: إنَّ لِلإِيمانِ دَرَجاتٍ ومَنازِلَ، يَتَفاضَلُ المُؤمِنونَ فيها عِندَ اللّهِ؟
قالَ: نَعَم. قُلتُ: صِفهُ لي رَحِمَكَ اللّهُ حَتّى أفهَمَهُ. قالَ: إنَّ اللّهَ سَبَّقَ بَينَ المُؤمِنينَ كَما يُسَبَّقُ بَينَ الخَيلِ يَومَ الرِّهانِ، ثُمَّ فَضَّلَهُم عَلى دَرَجاتِهِم فِي السَّبقِ إلَيهِ، فَجَعَلَ كُلَّ امرِىً مِنهُم عَلى دَرَجَةِ سَبقِهِ لا يَنقُصُهُ فيها مِن حَقِّهِ، ولا يَتَقَدَّمُ مَسبوقٌ سابِقاً، ولا مَفضولٌ فاضِلاً، تَفاضَلَ بِذلِكَ أوائِلُ هذِهِ الاُمَّةِ وأواخِرُها، ولَو لَم يَكُن لِلسّابِقِ إلَى الإِيمانِ فَضلٌ عَلَى المَسبوقِ إذاً لَلَحِقَ آخِرُ هذِهِ الاُمَّةِ أوَّلَها. نَعَم ولَتَقَدَّموهُم إذا لَم يَكُن لِمَن سَبَقَ إلَى الإِيمانِ الفَضلُ عَلى مَن أبطَأَ عَنهُ، ولكِن بِدَرَجاتِ الإِيمانِ قَدَّمَ اللّهُ السّابِقينَ وبِالإِبطاءِ عَنِ الإِيمانِ أخَّرَ اللّهُ المُقَصِّرينَ، لِأَنّا نَجِدُ مِنَ المُؤمِنينَ مِنَ الآخِرينَ مَن هُوَ أكثَرُ عَمَلاً مِنَ الأَوَّلينَ، وأكثَرُهُم صَلاةً وصَوماً وحَجّاً وزَكاةً وجِهاداً وإنفاقاً، ولَو لَم يَكُن سَوابِقُ يَفضُلُ بِهَا المُؤمِنونَ بَعضُهُم بَعضاً عِندَ اللّهِ لَكانَ الآخِرونَ بِكَثرَةِ العَمَلِ مُقَدَّمينَ عَلَى الأَوَّلينَ، ولكِن أبَى اللّهُ عز و جل أن يُدرِكَ آخِرُ دَرَجاتِ الإِيمانِ أوَّلَها، ويُقَدَّمَ فيها مَن أخَّرَ اللّهُ أو يُؤَخَّرَ فيها مَن قَدَّمَ اللّهُ.
قُلتُ: أخبِرني عَمّا نَدَبَ اللّهُ عز و جل المُؤمِنينَ إلَيهِ مِنَ الاِستِباقِ إلَى الإِيمانِ.
فَقالَ: قَولُ اللّهِ عز و جل: «سَابِقُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ» [۴۹۵] وقالَ: «السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» [۴۹۶] وقالَ: «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنصَارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ» [۴۹۷] فَبَدَأَ بِالمُهاجِرينَ الأَوَّلينَ عَلى دَرَجَةِ سَبقِهِم، ثُمَّ ثَنّى بِالأَنصارِ ثُمَّ ثَلَّثَ بِالتّابِعينَ لَهُم بِإِحسانٍ، فَوَضَعَ كُلَّ قَومٍ عَلى قَدرِ دَرَجاتِهِم ومَنازِلِهِم عِندَهُ ثُمَّ ذَكَرَ ما فَضَّلَ اللّهُ عز و جلبِهِ أولِياءَهُ بَعضَهُم عَلى بَعضٍ فَقالَ عز و جل: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ» إلى آخِرِ الآيَةِ [۴۹۸]، وقالَ: «وَ لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى بَعْضٍ» [۴۹۹] وقالَ: «انظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ لَلْاخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلاً» [۵۰۰] وقالَ: «هُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ اللَّهِ» [۵۰۱]
وقالَ: «وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِى فَضْلٍ فَضْلَهُ» [۵۰۲] وقالَ: «الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللَّهِ» [۵۰۳] وقالَ: «وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا * دَرَجَاتٍ مِّنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً» [۵۰۴] وقالَ: «لَا يَسْتَوِى مِنكُم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قَاتَلَ أُوْلَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِّنَ الَّذِينَ أَنفَقُواْ مِن بَعْدُ وَ قَاتَلُواْ» [۵۰۵] وقالَ: «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ» [۵۰۶] وقالَ: «ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ لَا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لَا نَصَبٌ وَ لَا مَخْمَصَةٌ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَا يَطَئونَ مَوْطِئًا يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَ لَا يَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَّيْلاً إِلَّا كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ» [۵۰۷] وقالَ: «وَ مَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكُم مِّنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ» [۵۰۸] وقالَ: «فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» [۵۰۹] فَهذا ذِكرُ دَرَجاتِ الإِيمانِ ومَنازِلِهِ عِندَ اللّهِ عز و جل. [۵۱۰]
284. الكافى ـ به نقل از ابو عمرو زبيرى ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا ايمان درجات و مراتبى دارد كه مؤمنان با آنها نزد خدا، بر يكديگر برترى داشته باشند؟
فرمود: «آرى».
گفتم: رحمت خدا بر شما باد! برايم توضيحش دهيد تا بدانم.
فرمود: «خداوند، ميان مؤمنان مسابقه نهاد، همان گونه كه در روز مسابقه، اسبان را به مسابقه مى گذارند. سپس آنها را بر حسب درجه اى كه در پيش افتادن به سوى او، به دست آوردند، برترى بخشيد و هر يك از آنان را در درجه سبقتش قرار داد كه از حقّ او در آن درجه، كاسته نمى شود. نه هيچ عقب افتاده اى بر جلو افتاده اى پيشى مى گيرد، و نه هيچ كمترى بر آن كه برتر است. بدين سان، پيشينيان اين امّت، بر پسينيان آنان، برترى دارند و اگر پيش گام در ايمان، بر آن كه ديرتر ايمان آورده، برترى نداشت، آخر اين امّت، در رديف اوّل آن جاى مى گرفت.
آرى، اگر پيش گام در ايمان، بر آن كه بعد ايمان آورده، برترى نداشت، آن آخرين ها بر اوّلين ها پيشى مى گرفتند؛ امّا به سبب درجات ايمان، خداوند، پيش گامان را مقدّم داشت و به سبب پس گامى در ايمان، خداوند، كوتاهى كنندگان را مؤخّر داشت؛ زيرا در ميان مؤمنانِ پسين، كسانى را مى بينيم كه پُرعمل تر از پيشينيان اند و نماز و روزه و حج و زكات و جهاد و انفاقشان، از آنان بيشتر است. اگر نبود پيشينه هايى كه مؤمنان به واسطه آنها نزد خداوند، يكى بر ديگرى برترى دارد، پسينيان به سبب بسيارىِ عمل، بر پيشينيان مقدّم مى بودند؛ امّا خداوند عز و جل هرگز نخواسته است آن كه در آخرين درجات ايمان است، به اوّلينِ آن برسد و كسى كه خدا در اين درجات، او را پس داشته، پيش داشته شود يا كسى كه خدا پيشش داشته، پس داشته شود».
گفتم: مرا از پيشى گرفتن به سوى ايمان ـ كه خداوند عز و جل مؤمنان را به آن فرا خوانده است ـ، آگاه فرما.
امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند عز و جل فرموده است: «به سوى آمرزشى از سوى پروردگارتان و بهشتى كه پهناى آن، چون پهناى آسمان و زمين است و براى كسانى آماده شده است كه به خدا و فرستادگان او ايمان آورده اند، پيشى بگيريد»، و فرموده است: «و پيش گامان، مقدّم اند. آنان مقرّب اند»، و فرموده است: «و پيش گامانِ نخستين از مهاجران و انصار، و كسانى كه به نيكى از آنان پيروى كردند، خدا از ايشان خشنود است و آنان [نيز] از او خشنودند». در اين جا، خداوند از مهاجران نخستين، بر پايه پيش گامى شان آغاز نمود و در درجه دوم، از انصار و در درجه سوم، از پيروان نيكِ آنان ياد كرد. پس هر گروهى را بر حسب درجه و منزلتى كه نزد او دارند، جاى داد.
سپس آنچه را كه خداوند عز و جل به سبب آن، دوستانش را بر يكديگر برترى داده، بيان كرد و فرمود: «اين پيامبران، يكى از ايشان را بر ديگرى برترى داديم. در ميان آنان، كسى بود كه خدا با او سخن گفت و درجات بعضى از آنان را بالا برد» تا آخر آيه. و فرموده است: «هر آينه، بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر برترى داديم»، و فرموده است: «بنگر كه چگونه برخى از ايشان را بر برخى ديگر برترى داديم، و البتّه درجات آخرت، بزرگ ترند و برترىِ آنها بيشتر است»، و فرموده است: «ايشان نزد خداوند، درجاتى دارند»،
و فرمود: «و برترىِ هر صاحب فضلى را به وى مى دهد»، و فرموده است: «آنان كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا، با مال و جان خويش جهاد كردند، نزد خداوند، بلندپايه ترند»، و فرموده است: «خدا جهاد كنندگان را بر جهاد نرفتگان، به مزدى بزرگ، برترى داده است؛ به درجاتى از جانب خود و آمرزشى و رحمتى»، و فرموده است: «از ميان شما، آنان كه پيش از فتح [مكّه]، انفاق كردند و رزميدند، [با ديگران] يكسان نيستند. آنان، بلندپايه تر از كسانى هستند كه پس از فتح، انفاق كردند و رزميدند»، و فرموده است: «خدا كسانى از شما را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه دانش داده شده اند، درجاتى بالا مى برد»، و فرموده است: «اين، بدان سبب است كه به آنان در راه خدا، تشنگى و خستگى و گرسنگى اى نرسد و پاى در جايى ننهند كه كافران را در خشم بَرَد، و گزندى به دشمن نزنند، مگر آن كه بدان سبب، برايشان كار نيكى نوشته شود»، و فرموده است: «و هر خوبى اى كه براى خود پيش فرستيد، آن را نزد خدا مى يابيد»، و فرموده است: «پس هر كه هم وزن ذرّه اى، كار نيك كند، آن را مى بيند و هر كس هم وزن ذرّه اى، كار بد كند، آن را مى بيند». اين بود بيان درجات و مراتب ايمان در نزد خداوند عز و جل».
285. الإمام الصادق عليه السلام: المُؤمِنونُ عَلى سَبعِ دَرَجاتٍ، صاحِبُ دَرَجَةٍ مِنهُم في مَزيدٍ مِنَ اللّهِ عز و جل لا يُخرِجُهُ ذلِكَ المَزيدُ مِن دَرَجَتِهِ إلى دَرَجَةِ غَيرِهِ، ومِنهُم شُهَداءُ اللّهِ عَلى خَلقِهِ، ومِنهُمُ النُّجَباءُ، ومِنهُمُ المُمتَحَنَةُ، ومِنهُمُ النُّجَداءُ، ومِنهُم أهلُ الصَّبرِ، ومِنهُم أهلُ التَّقوى، ومِنهُم أهلُ المَغفِرَةِ. [۵۱۱]
285. امام صادق عليه السلام: مؤمنان به هفت درجه تقسيم مى شوند كه صاحب هر درجه اى، در افزايشى از جانب خداوند عز و جل است؛ امّا اين افزايش، او را از درجه اى كه دارد، به درجه ديگرى نمى برد: برخى از ايشان گواهانِ خدا بر خلق او هستند، برخى از ايشان برگزيدگان اند، برخى از ايشان آزموده شدگان اند، برخى از ايشان دستگيرى كنندگان اند، برخى شان اهل شكيبايى اند، برخى شان اهل پرهيزگارى اند، و برخى شان اهل بخشايش اند.
286. تفسير العيّاشي عن عبد الرحمن بن كثير الهاشمي عن الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ» [۵۱۲] ـ: قالَ عليه السلام: أمَّا الإِيمانُ فَلَيسَ يَتَبَعَّضُ كُلُّهُ ولكِن يَتَبَعَّضُ [۵۱۳] قَليلاً قَليلاً. قُلتُ: بَينَ الضَّلالِ وَالكُفرِ مَنزِلَةٌ؟
قالَ: ما أكثَرَ عُرَى الإِيمانِ! [۵۱۴]
286. تفسير العيّاشى ـ به نقل از عبد الرحمان بن كثير هاشمى ـ: امام صادق عليه السلام در باره آيه: «كسانى كه ايمان آوردند و ايمان خود را به ستم نيالودند» ـ فرمود: «ايمان، يكباره تجزيه نمى شود؛ بلكه اندك اندك تجزيه مى گردد».
پرسيدم: آيا ميان گم راهى و كفر، مرتبه اى هست؟
فرمود: «چه بسيارند دستگيره هاى ايمان! ».
287. الإمام الكاظم عليه السلام: إنَّ الإِيمانَ حالاتٌ ودَرَجاتٌ وطَبَقاتٌ ومَنازِلُ، فَمِنهُ التّامُّ المُنتَهى تَمامُهُ، ومِنهُ النّاقِصُ المُنتَهى نُقصانُهُ، ومِنهُ الزّائِدُ الرّاجِحُ زِيادَتُهُ. [۵۱۵]
287. امام كاظم عليه السلام: ايمان، داراى حالات و درجات و طبقات و مراتبى است. درجه اى از آن، كامل و در نهايتِ كمال است، درجه اى ناقص و در نهايتِ نقص است و درجاتى [ميان اين دو] كه يكى بر ديگرى فزونى دارد.
راجع: بحار الأنوار: ج69 ص201 ـ 211 (في بيان أنّ الإيمان هل يقبل الزيادة والنقصان أم لا؟)
و الميزان في تفسير القرآن: ج18 ص259 (كلام في الإيمان و ازدياده).
ر. ك: بحار الأنوار: ج69 ص201 ـ 211 (در بيان اين كه ايمان، قابل كاهش و افزايش هست يا نه)
و الميزان فى تفسير القرآن: ج18 ص259 (سخنى در باره ايمان و افزايش آن).
5 / 2: أدنى دَرَجاتِ الإِيمانِ
5 / 2: پايين ترين درجه ايمان
288. الكافي عن سليم بن قيس: سَمِعتُ عَلِيّا صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ يَقولُ ـ وأتاهُ رَجُلٌ فَقالَ لَهُ: ما أدنى ما يَكونُ بِهِ العَبدُ مُؤمِنا؟... فَقالَ لَهُ: قَد سَأَلتَ فَافهَمِ الجَوابَ ـ: أمّا أدنى ما يَكونُ بِهِ العَبدُ مُؤمِنا أن يُعَرِّفَهُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى نَفسَهُ فَيُقِرَّ لَهُ بِالطّاعَةِ، ويُعَرِّفَهُ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله فَيُقِرَّ لَهُ بِالطّاعَةِ، ويُعَرِّفَهُ إمامَهُ وحُجَّتَهُ في أرضِهِ وشاهِدَهُ عَلى خَلقِهِ فَيُقِرَّ لَهُ بِالطّاعَةِ.
قُلتُ لَهُ: يا أميرَ المُؤمِنينَ وإن جَهِلَ جَميعَ الأَشياءِ إلّا ما وَصَفتَ؟
قالَ: نَعَم، إذا اُمِرَ أطاعَ وإذا نُهِيَ انتَهى. [۵۱۶]
288. الكافى ـ به نقل از سُلَيم بن قيس ـ: مردى نزد على ـ كه درود خدا بر او باد ـ آمد و گفت: كمترين چيزى كه بنده به سبب آن مؤمن است، چيست؟...
امام عليه السلام به او فرمود: «پرسيدى؛ اكنون پاسخ را درياب: كمترين چيزى كه بنده به سبب آن مؤمن است، اين است كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ خود را به او بشناسانَد و او به طاعتش گردن نهد، و پيامبرش صلى الله عليه و آله را به او بشناساند و او به فرمان بردارى از وى اقرار كند، و امام و حجّت خود در زمين و گواه خويش بر خَلقش را به او بشناساند و او به فرمان بردارى از وى اقرار كند».
من به ايشان گفتم: اى امير مؤمنان! اگر چه غير از آنچه فرمودى، ديگر چيزها را نشناسد؟
فرمود: «آرى، [به شرط آن كه] هر گاه به او امر يا نهى شود، اطاعت كند».
289. معاني الأخبار عن حفص الكناسي: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: ما أدنى ما يَكونُ بِهِ العَبدُ مُؤمِنا؟ قالَ: يَشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ، وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ، ويُقِرُّ بِالطّاعَةِ ويَعرِفُ إمامَ زَمانِهِ، فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ فَهُوَ مُؤمِنٌ. [۵۱۷]
289. معانى الأخبار ـ به نقل از حفص كُناسى ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: كمترين چيزى كه بنده به سبب آن مؤمن باشد، چيست؟
فرمود: «اين كه گواهى دهد معبودى جز خداوند يگانه نيست و محمّد صلى الله عليه و آله، بنده و فرستاده اوست و به طاعت، اقرار كند و امام زمانش را بشناسد. هر گاه چنين كند، او مؤمن است».
راجع: موسوعة معارف الكتاب والسنة: ج4 ص199 (دراسة حول أحاديث التّحذير من الموت على غير معرفة الإمام).
ر. ك: همين دانش نامه: ج6 ص329 (سخنى در باره وجوب معرفت امام عصر عليه السلام و هشدار نسبت به عدم معرفت او).
5 / 3: أعلى دَرَجاتِ الإِيمانِ
5 / 3: بالاترين درجه ايمان
290. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الإِسلامُ دَرَجَةٌ، وَالإِيمانُ فَوقَ الإِسلامِ دَرَجَةٌ، وَالتَّقوى فَوقَ الإِيمانِ دَرَجَةٌ، وَاليَقينُ فَوقَ التَّقوى دَرَجَةٌ. [۵۱۸]
290. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اسلام، پلّه اوّل است. ايمان، يك پلّه بالاتر از آن است. تقوا يك پلّه بالاتر از ايمان است و يقين، يك پلّه بالاتر از تقواست.
291. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ أعلى مَنازِلِ الإِيمانِ دَرَجَةٌ واحِدَةٌ، مَن بَلَغَ إلَيها فَقَد فازَ وظَفِرَ، وهُوَ أن يَنتَهِيَ بِسَريرَتِهِ فِي الصَّلاحِ إلى أن لا يُبالِيَ بِها إذا ظَهَرَت، ولا يَخافَ عُقباها [۵۱۹] إذَا استَتَرَت. [۵۲۰]
291. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بالاترين مرتبه ايمان، يك درجه است كه هر كس به آن درجه برسد، برنده و پيروز شده است، و آن، اين است كه باطن او به آن حد از پاكى برسد كه هر گاه آشكار شود، باكى نداشته باشد و هر گاه پوشيده بماند، از عاقبت آن (/ از كيفر خدا بر آن) بيم نداشته باشد.
292. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ أفضَلَ الإِيمانِ أن تَعلَمَ أنَّ اللّهَ مَعَكَ حَيثُما كُنتَ. [۵۲۱]
292. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: برترين درجه ايمان، اين است كه بدانى خداوند، همه جا با توست.
293. الإمام عليّ عليه السلام: غايَةُ الإِيمانِ الإِيقانُ. [۵۲۲]
293. امام على عليه السلام: نهايت ايمان، يقين است.
294. عنه عليه السلام: أفضَلُ الإِيمانِ، حُسنُ الإِيقانِ. [۵۲۳]
294. امام على عليه السلام: برترين مرتبه ايمان، يقين نيكو داشتن است.
295. الكافي عن أبي بصير: قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: يا أبا مُحَمَّدٍ، الإِسلامُ دَرَجَةٌ؟ قالَ: قُلتُ: نَعَم.
قالَ: وَالإِيمانُ عَلَى الإِسلامِ دَرَجَةٌ؟ قالَ: قُلتُ: نَعَم.
قالَ: وَالتَّقوى عَلَى الإِيمانِ دَرَجَةٌ؟ قالَ: قُلتُ: نَعَم.
قالَ: وَاليَقينُ عَلَى التَّقوى دَرَجَةٌ؟ قالَ: قُلتُ: نَعَم.
قالَ: فَما اُوتِيَ النّاسُ أقَلَّ مِنَ اليَقينِ، وإنَّما تَمَسَّكتُم بِأَدنَى الإِسلامِ فَإِيّاكُم أن يَنفَلِتَ [۵۲۴] مِن أيديكُم. [۵۲۵]
295. الكافى ـ به نقل از ابو بصير ـ: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «اى ابو محمّد! اسلام، پلّه اوّل است؟».
گفتم: آرى.
فرمود: «و ايمان، يك پلّه بالاتر از اسلام است؟».
گفتم: آرى [همين طور است].
فرمود: «و تقوا يك پلّه بالاتر از ايمان است؟».
گفتم: آرى.
فرمود: «و يقين، يك پلّه بالاتر از تقواست».
گفتم: آرى.
فرمود: «پس به مردم، چيزى به كمىِ يقين داده نشده است. شما در حقيقت، به پايين ترين مرتبه اسلام چنگ زده ايد. پس مواظب باشيد كه از دستتان در نرود».
296. الإمام الصادق عليه السلام ـ لِجابِرٍ الجُعفِيِّ ـ: يا أخا جُعفٍ إنَّ الإِيمانَ أفضَلُ مِنَ الإِسلامِ، وإنَّ اليَقينَ أفضَلُ مِنَ الإِيمانِ وما مِن شَيءٍ أعَزُّ مِنَ اليَقينِ. [۵۲۶]
296. امام صادق عليه السلام ـ خطاب به جابر جُعفى ـ: اى جعفى! ايمان از اسلام، برتر، و يقين از اسلام، برتر است و چيزى كمياب تر از يقين نيست.
5 / 4: أسبابُ نَيلِ دَرَجاتِ الإِيمانِ
5 / 4: عوامل دستيابى به درجات ايمان
الكتاب
قرآن
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ ءَايَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ». [۵۲۷]
«مؤمنان، همان كسانى اند كه چون خدا ياد شود، دل هايشان مى ترسد و چون آيات او بر آنان خوانده شود، بر ايمانشان مى افزايد، و بر پروردگار خود توكّل مى كنند».
«وَ إِذَا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَّن يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَانًا فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ فَزَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ». [۵۲۸]
«و چون سوره اى نازل شود، از ميان آنان، كسى است كه مى گويد: «اين [سوره] ايمان كدام يك از شما را افزود؟!»؛ امّا كسانى كه ايمان آورده اند، بر ايمانشان مى افزايد و آنان شادمانى مى كنند».
«هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُواْ إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا». [۵۲۹]
«اوست آن كس كه در دل هاى مؤمنان، آرامش را فرو فرستاد تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند، و سپاهيانِ آسمان ها و زمين، از آنِ خدايند، و خدا همواره داناى سنجيده كار است».
«وَ مَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَئِكَةً وَ مَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ وَ يَزْدَادَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِيمَانًا». [۵۳۰]
«و ما موكّلان آتش را جز فرشتگان نگردانيديم و شماره آنها را جز آزمايشى براى كسانى كه كافر شده اند، قرار نداديم، تا آنان كه اهل كتاب اند، يقين كنند و بر ايمان مؤمنان بيفزايد».
«يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ * الَّذِينَ اسْتَجَابُواْ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُواْ مِنْهُمْ وَاتَّقَوْاْ أَجْرٌ عَظِيمٌ * الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ». [۵۳۱]
«بر نعمت و فضل خدا و اين كه خداوند، پاداش مؤمنان را تباه نمى گرداند، شادى مى كنند. كسانى كه [در نبرد اُحُد] پس از آن كه زخم برداشته بودند، دعوت خدا و پيامبر [او] را اجابت كردند، براى كسانى از آنان كه نيكى و پرهيزگارى كردند، پاداشى بزرگ است؛ همان كسانى كه [برخى از] مردم به ايشان گفتند: «مردمان براى [جنگ با] شما، گرد آمده اند. پس، از آن بترسيد»؛ و [لى اين سخن] بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را بس است و نيكو حمايتگرى است!».
«وَ لَمَّا رَءَا الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُواْ هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ مَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَانًا وَتَسْلِيمًا». [۵۳۲]
«و چون مؤمنان، دسته هاى دشمن را ديدند، گفتند: «اين، همان است كه خدا و فرستاده اش به ما وعده دادند و خدا و فرستاده اش راست گفتند» و جز بر ايمان و فرمان بردارى آنان نيفزود».
الحديث
حديث
297. الكافي عن أبي عمرو الزبيري عن أبي عبد اللّه عليه السلام، قال: قُلتُ لَهُ أيُّهَا العالِمُ، أخبِرني أيُّ الأَعمالِ أفضَلُ عِندَ اللّهِ؟
قالَ: ما لا يَقبَلُ اللّهُ شَيئاً إلّا بِهِ. قُلتُ: وما هُوَ؟ قالَ: الإِيمانُ بِاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ أعلَى الأَعمالِ دَرَجَةً وأشرَفُها مَنزِلَةً وأسناها حَظّاً.
قالَ: قُلتُ: ألا تُخبِرُني عَنِ الإِيمانِ، أقَولٌ هُوَ وعَمَلٌ، أم قَولٌ بِلا عَمَلٍ؟
فَقالَ: الإِيمانُ عَمَلٌ كُلُّهُ، وَالقَولُ بَعضُ ذلِكَ العَمَلِ، بِفَرضٍ مِنَ اللّهِ بَيَّنَ في كِتابِهِ، واضِحٍ نورُهُ، ثابِتَةٍ حُجَّتُهُ، يَشهَدُ لَهُ بِهِ الكِتابُ ويَدعوهُ إلَيهِ.
قالَ: قُلتُ: صِفهُ لي جُعِلتُ فِداكَ حَتّى أفهَمَهُ. قالَ: الإِيمانُ حالاتٌ ودَرَجاتٌ وطَبَقاتٌ ومَنازِلُ. فَمِنهُ التّامُّ المُنتَهى تَمامُهُ، ومِنهُ النّاقِصُ البَيِّنُ نُقصانُهُ، ومِنهُ الرّاجِحُ الزّائِدُ رُجحانُهُ.
قُلتُ: إنَّ الإِيمانَ لَيَتِمُّ ويَنقُصُ ويَزيدُ؟ قالَ: نَعَم. قُلتُ: كَيفَ ذلِكَ؟
قالَ: لِأَنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى فَرَضَ الإِيمانَ عَلى جَوارِحِ ابنِ آدَمَ وقَسَّمَهُ عَلَيها وفَرَّقَهُ فيها فَلَيسَ مِن جَوارِحِهِ جارِحَةٌ إلّا وقَد وُكِّلَت مِنَ الإِيمانِ بِغَيرِ ما وُكِّلَت بِهِ اُختُها، فَمِنها قَلبُهُ الَّذي بِهِ يَعقِلُ ويَفقَهُ ويَفهَمُ وهُوَ أميرُ بَدَنِهِ الَّذي لا تَرِدُ الجَوارِحُ ولا تَصدُرُ إلّا عَن رَأيِهِ وأمرِهِ، ومِنها عَيناهُ اللَّتانِ يُبصِرُ بِهِما، واُذُناهُ اللَّتانِ يَسمَعُ بِهِما، ويَداهُ اللَّتانِ يَبطِشُ بِهِما، ورِجلاهُ اللَّتانِ يَمشي بِهِما وفَرجُهُ الَّذِي الباهُ مِن قِبَلِهِ، ولِسانُهُ الَّذي يَنطِقُ بِهِ، ورَأسُهُ الَّذي فيهِ وَجهُهُ، فَلَيسَ مِن هذِهِ جارِحَةٌ إلّا وقَد وُكِّلَت مِنَ الإِيمانِ بِغَيرِ ما وُكِّلَت بِهِ اُختُها بِفَرضٍ مِنَ اللّهِ تَبارَكَ اسمُهُ، يَنطِقُ بِهِ الكِتابُ لَها ويَشهَدُ بِهِ عَلَيها.
فَفَرَضَ عَلَى القَلبِ غَيرَ ما فَرَضَ عَلَى السَّمعِ، وفَرَضَ عَلَى السَّمعِ غَيرَ ما فَرَضَ عَلَى العَينَينِ، وفَرَضَ عَلَى العَينَينِ غَيرَ ما فَرَضَ عَلَى اللِّسانِ، وفَرَضَ عَلَى اللِّسانِ غَيرَ ما فَرَضَ عَلَى اليَدَينِ، وفَرَضَ عَلَى اليَدَينِ غَيرَ ما فَرَضَ عَلَى الرِّجلَينِ، وفَرَضَ عَلَى الرِّجلَينِ غَيرَ ما فَرَضَ عَلَى الفَرجِ، وفَرَضَ عَلَى الفَرجِ غَيرَ ما فَرَضَ عَلَى الوَجهِ.
فَأَمّا ما فَرَضَ عَلَى القَلبِ مِنَ الإِيمانِ، فَالإِقرارُ وَالمَعرِفَةُ وَالعَقدُ وَالرِّضا وَالتَّسليمُ بِأَن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، إلهاً واحِداً لَم يَتَّخِذ صاحِبَةً ولا وَلَداً، وأنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ ورَسولُهُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وآلِهِ، وَالإِقرارُ بِما جاءَ مِن عِندِ اللّهِ مِن نَبِيٍّ أو كِتابٍ، فَذلِكَ ما فَرَضَ اللّهُ عَلَى القَلبِ مِنَ الإِقرارِ وَالمَعرِفَةِ وهُوَ عَمَلُهُ، وهُوَ قَولُ اللّهِ عز و جل: «إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِالْاءِيمَانِ وَ لَكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا» [۵۳۳]، وقالَ: «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» [۵۳۴]، وقالَ [۵۳۵]: «الَّذِينَ قَالُواْ ءَامَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ» [۵۳۶] وقالَ: «إِن تُبْدُواْ مَا فِى أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَ يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ» [۵۳۷]، فَذلِكَ ما فَرَضَ اللّهُ عز و جل عَلَى القَلبِ مِنَ الإِقرارِ وَالمَعرِفَةِ وهُوَ عَمَلُهُ وهُوَ رَأسُ الإِيمانِ.
وفَرَضَ اللّهُ عَلَى اللِّسانِ القَولَ وَالتَّعبيرَ عَنِ القَلبِ بِما عَقَدَ عَلَيهِ وأقَرَّ بِهِ، قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: «وَ قُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنًا» [۵۳۸] وقالَ: «وَ قُولُواْ ءَامَنَّا بِالَّذِى أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ أُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلَـهُنَا وَ إِلَـهُكُمْ وَ حِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» [۵۳۹] فَهذا ما فَرَضَ اللّهُ عَلَى اللِّسانِ وهُوَ عَمَلُهُ.
وفَرَضَ عَلَى السَّمعِ أن يَتَنَزَّهَ عَنِ الاِستِماعِ إلى ما حَرَّمَ اللّهُ وأن يُعرِضَ عَمّا لا يَحِلُّ لَهُ مِمّا نَهَى اللّهُ عز و جل عَنهُ، وَالإِصغاءِ إلى ما أسخَطَ اللّهَ عز و جل فَقالَ في ذلِكَ: «وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِى الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ ءَايَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ» [۵۴۰] ثُمَّ استَثنَى اللّهُ عز و جلمَوضِعَ النِّسيانِ فَقالَ: «وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» [۵۴۱] وقالَ: «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ» [۵۴۲] وقالَ عز و جل: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِى صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ» [۵۴۳] وقالَ: «وَ إِذَا سَمِعُواْ اللَّغْوَ أَعْرَضُواْ عَنْهُ وَ قَالُواْ لَنَا أَعْمَالُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَالُكُمْ» [۵۴۴] وقالَ: «وَ إِذَا مَرُّواْ بِاللَّغْوِ مَرُّواْ كِرَامًا» [۵۴۵] فَهذا ما فَرَضَ اللّهُ عَلَى السَّمعِ مِنَ الإِيمانِ ألّا يُصغِيَ إلى ما لا يَحِلُّ لَهُ وهُوَ عَمَلُهُ وهُوَ مِنَ الإِيمانِ.
وفَرَضَ عَلَى البَصَرِ أن لا يَنظُرَ إلى ما حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ وأن يُعرِضَ عَمّا نَهَى اللّهُ عَنهُ مِمّا لا يَحِلُّ لَهُ وهُوَ عَمَلُهُ وهُوَ مِنَ الإِيمانِ، فَقالَ تَبارَكَ وتَعالى: «قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ يَحْفَظُواْ فُرُوجَهُمْ» [۵۴۶] فَنَهاهُم أن يَنظُروا إلى عَوراتِهِم وأن يَنظُرَ المَرءُ إلى فَرجِ أخيهِ ويَحفَظَ فَرجَهُ أن يُنظَرَ إلَيهِ وقالَ: «وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» [۵۴۷] مِن أن تَنظُرَ إحداهُنَّ إلى فَرجِ اُختِها وتَحفَظَ فَرجَها مِن أن يُنظَرَ إلَيها وقالَ: كُلُّ شَيءٍ فِي القُرآنِ مِن حِفظِ الفَرجِ فَهُوَ مِنَ الزِّنا إلّا هذِهِ الآيَةَ فَإِنَّها مِنَ النَّظَرِ. ثُمَّ نَظَمَ ما فَرَضَ عَلَى القَلبِ وَاللِّسانِ وَالسَّمعِ وَالبَصَرِ في آيَةٍ اُخرى فَقالَ: «وَ مَا كُنتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَن يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لَا أَبْصَارُكُمْ وَ لَا جُلُودُكُمْ» [۵۴۸] يَعني بِالجُلودِ الفُروجَ وَالأَفخاذَ وقالَ: «وَ لَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئولًا» [۵۴۹] فَهذا ما فَرَضَ اللّهُ عَلَى العَينَينِ مِن غَضِّ البَصَرِ عَمّا حَرَّمَ اللّهُ عز و جلوهُوَ عَمَلُهُما وهُوَ مِنَ الإِيمانِ.
وفَرَضَ اللّهُ عَلَى اليَدَينِ أن لا يَبطِشَ بِهِما إلى ما حَرَّمَ اللّهُ وأن يَبطِشَ بِهِما إلى ما أمَرَ اللّهُ عز و جل وفَرَضَ عَلَيهِما مِنَ الصَّدَقَةِ وصِلَةِ الرَّحِمِ وَالجِهادِ في سَبيلِ اللّهِ وَالطَّهورِ لِلصَّلاةِ فَقالَ: «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ» [۵۵۰] وقالَ: «فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَآ أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّواْ الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا» [۵۵۱] فَهذا ما فَرَضَ اللّهُ عَلَى اليَدَينِ لِأَنَّ الضَّربَ مِن عِلاجِهِما.
وفَرَضَ عَلَى الرِّجلَينِ ألّا يَمشِيَ بِهِما إلى شَيءٍ مِن معاصِي اللّهِ وفَرَضَ عَلَيهِمَا المَشيَ إلى ما يُرضِي اللّهَ عز و جل فَقالَ: «وَ لَا تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا» [۵۵۲] وقالَ: «وَ اقْصِدْ فِى مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَ تِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ» [۵۵۳] وقالَ فيما شَهِدَتِ الأَيدي وَالأَرجُلُ عَلى أنفُسِهِما وعَلى أربابِهِما من تَضييعِهِما لَما أمَرَ اللّهُ عز و جل بِهِ وفَرَضَهُ عَلَيهِما: «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَ اهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ» [۵۵۴] فَهذا أيضا مِمّا فَرَضَ اللّهُ عَلَى اليَدَينِ وعَلَى الرِّجلَينِ وهُوَ عَمَلُهُما وهُوَ مِنَ الإِيمانِ.
وفَرَضَ عَلَى الوَجهِ السُّجودَ لَهُ بِاللَّيلِ وَالنَّهارِ في مَواقيتِ الصَّلاةِ فَقالَ: «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ ارْكَعُواْ وَ اسْجُدُواْ وَ اعْبُدُواْ رَبَّكُمْ وَ افْعَلُواْ الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» [۵۵۵] فَهذِهِ فَريضَةٌ جامِعَةٌ عَلَى الوَجهِ وَاليَدَينِ وَالرِّجلَينِ. وقالَ في مَوضِعٍ آخَرَ: «وَ أَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُواْ مَعَ اللَّهِ أَحَدًا» [۵۵۶] وقالَ فيما فَرَضَ عَلَى الجَوارِحِ مِنَ الطَّهورِ وَالصَّلاةِ بِها وذلِكَ أنَّ اللّهَ عز و جل لَمّا صَرَفَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله إلَى الكَعبَةِ عَنِ البَيتِ المَقدِسِ فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل: «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ» [۵۵۷] فَسَمَّى الصَّلاةَ إيماناً فَمَن لَقِيَ اللّهَ عز و جل حافِظا لِجَوارِحِهِ مُوفِيا كُلَّ جارِحَةٍ مِن جَوارِحِهِ ما فَرَضَ اللّهُ عز و جلعَلَيها لَقِيَ اللّهَ مُستَكمِلاً لِاءِيمانِهِ وهُوَ مِن أهلِ الجَنَّةِ ومَن خانَ في شَيءٍ مِنها أو تَعَدّى ما أمَرَ اللّهُ عز و جل فيها لَقِيَ اللّهَ ناقِصَ الإِيمانِ.
قُلتُ: قَد فَهِمتُ نُقصانَ الإِيمانِ وتَمامَهُ، فَمِن أينَ جاءَت زِيادَتُهُ؟
فَقالَ: قَولُ اللّهِ عز و جل: «وَ إِذَا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَّن يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَانًا فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ فَزَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ * وَ أَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ» [۵۵۸] وقالَ: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ ءَامَنُواْ بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى» [۵۵۹] ولَو كانَ كُلُّهُ واحِدا لا زِيادَةَ فيهِ ولا نُقصانَ لَم يَكُن لِأَحَدٍ مِنهُم فَضلٌ عَلَى الآخَرِ ولَاستَوَتِ النِّعَمُ فيهِ ولَاستَوَى النّاسُ وبَطَلَ التَّفضيلُ، ولكِن بِتَمامِ الإِيمانِ دَخَلَ المُؤمِنونَ الجَنَّةَ وبِالزِّيادَةِ فِي الإِيمانِ تَفاضَلَ المُؤمِنونَ بِالدَّرَجاتِ عِندَ اللّهِ وبِالنُّقصانِ دَخَلَ المُفَرِّطونَ النّارَ. [۵۶۰]
297. الكافى ـ به نقل از ابو عمرو زبيرى ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: اى دانا! مرا خبر دهيد كه كدام كار، نزد خدا برتر است؟
فرمود: «آن كارى كه خداوند، چيزى را جز با آن نمى پذيرد».
گفتم: آن چيست؟
فرمود: «ايمان به خداى يگانه، بلندترين درجه و ارجمندترين مقام و بالاترين بهره است».
گفتم: آيا مرا آگاه نمى كنى كه آيا ايمان، گفتارِ همراه با كردار است، يا گفتار است بى كردار؟
فرمود: «ايمان، سراسر، كردار است، و گفتار هم جزئى از آن كردار است، به حكم خداوند كه در كتابش بيان فرموده، و نورش روشن است و حجّتش استوار، و قرآن بدان گواهى مى دهد و به آن دعوت مى كند».
گفتم: قربانت گردم! برايم شرح كن تا مطلب را دريابم.
فرمود: «ايمان، حالات و درجات و طبقات و منازلى [گوناگون] دارد. يك مرتبه آن، كامل و در نهايت كمال است. مرتبه ديگر، ناقص است و نقصانش آشكار است و برخى از آنها كامل ترند و كمالشان [بر نقص آنها] مى چربد».
گفتم: مگر ايمان، كمال و نقص دارد و كم و زياد مى شود؟
فرمود: «آرى».
گفتم: چگونه چنين است؟
فرمود: «چون خداوند ـ تبارك و تعالى ـ ايمان را بر اندام هاى آدميان واجب ساخت و آن را ميان اين اندام ها قسمت كرد و در ميان آنها پراكند، بنا بر اين، هيچ اندامى از اندام ها نيست، مگر آن كه نسبت به ايمان، وظيفه اى غير از وظيفه اندام ديگر، به او محوّل شده است. مثلاً يكى از اندام ها دل اوست كه به وسيله آن، تعقّل و درك و فهم مى كند و فرمانده بدن اوست، به طورى كه اندام ها جز با رأى و فرمان او كارى نمى كنند. ديگر از اندام هايش، دو چشم اوست كه با آنها مى بيند، و دو گوش او كه با آنها مى شنود، و دو دست او كه با آنها كار مى كند، و دو پاى او كه با آنها راه مى رود، و اندام تناسلى اش كه با آن مجامعت مى كند، و زبان او كه با آن سخن مى گويد، و سر او كه چهره اش در آن است. پس هيچ يك از اين اندام ها نيست، مگر آن كه آنچه از وظيفه ايمانى به او محوّل شده، غير از آن چيزى است كه به اندام ديگر محوّل گشته است، به حكمى كه از جانب خداوند خجسته نام، رسيده و قرآن آن را برايش بيان كرده و بر آن گواهى داده است.
مثلاً وظيفه اى كه بر دل واجب ساخته، غير آن است كه بر گوش واجب ساخته و آنچه بر گوش واجب ساخته، جز آن است كه بر دو چشم واجب ساخته و آنچه بر دو چشم واجب ساخته، جز آن است كه بر زبان واجب ساخته و آنچه بر زبان واجب ساخته، جز آن است كه بر دستان واجب ساخته و آنچه بر دستان واجب ساخته، جز آن است كه بر پاها واجب ساخته و آنچه بر پاها واجب ساخته، جز آن است كه بر آلت تناسلى واجب ساخته و آنچه بر آلت تناسلى واجب ساخته، جز آن است كه بر چهره واجب ساخته است.
آنچه از ايمان بر دل واجب ساخته، اقرار است و شناخت و اعتقاد و خشنودى و گردن نهادن به اين كه معبودى جز خداى يگانه بى انباز نيست، معبودى يكتاست و همسر و فرزند نگرفته است، و پذيرفتنِ اين كه محمّد ـ كه درودهاى خدا بر او و خاندانش باد ـ بنده او و فرستاده اوست، و اقرار كردن به هر پيامبر و كتابى كه از جانب خدا آمده است. پس اقرار و شناخت، وظيفه اى است كه خداوند بر عهده دل نهاده و اين، عمل دل است. اين است [معناى] سخن خداوند عز و جل كه: «مگر كسى كه مجبور شود؛ ولى دلش به ايمان مطمئن است. امّا كسى كه سينه اش به كفر گشاده گردد» و فرموده است: «آگاه باشيد كه با ياد خدا دل ها آرام مى گيرد» و فرموده است: «كسانى كه با دهان هاى خود ايمان آورده اند، ولى با دل هايشان ايمان نياورده اند»، و فرموده است: «اگر آنچه را در درون خود داريد، آشكار سازيد يا پنهانش داريد، خدا شما را براى آن، حسابرسى مى كند. سپس آن كس را كه بخواهد، مى آمرزد و آن كس را كه بخواهد، عذاب مى كند».
پس اقرار و شناخت، چيزى است كه خداوند عز و جل بر دل واجب ساخته و اين، عمل دل است و در رأس ايمان قرار دارد.
وظيفه اى كه خداوند بر زبان واجب ساخته، گفتار است و اظهار آنچه در دل، آن را باور دارد و بدان اقرار كرده است. خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرموده است: «و به مردم، سخن نيك بگوييد» و فرموده است: «و بگوييد: به آنچه به سوى ما نازل شده و آنچه به سوى شما نازل گرديده است، ايمان آورديم، و خداى ما و خداى شما يكى است و ما تسليم اوييم». اين است آنچه خداوند بر زبان واجب ساخته و همين، عمل زبان است.
وظيفه اى كه بر عهده گوش نهاده، اين است كه از گوش دادن به آنچه خدا حرام كرده، دورى كند و از آنچه برايش روا نيست و خداوند عز و جل از آن نهى كرده است و نيز از شنيدن آنچه خداوند عز و جل را ناخشنود مى سازد، روى گرداند. خداوند عز و جل در اين باره
فرموده است: «و در كتاب، بر شما نازل كرده كه: هر گاه شنيديد آيات خدا مورد انكار و ريشخند قرار مى گيرد، با آنان منشينيد تا به سخنى غير از آن بپردازند». سپس خداوند عز و جلمورد فراموشى را جدا كرده و فرموده است: «و اگر شيطان تو را به فراموشى انداخت، پس از توجّه، ديگر با قوم ستمكار منشين».
نيز فرموده است: «پس نويد ده بندگانم را؛ همانان كه سخن را مى شنوند و بهترينش را پيروى مى كنند. اينان، كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است و اينان، همان خردمندان اند» و فرموده است: «به راستى كه مؤمنان، رستگار شدند؛ همانان كه در نمازشان خاكسارند و همانان كه از [كار و سخنِ] بيهوده روى گردان اند و همانان كه زكات را مى پردازند» و فرموده است: «و هر گاه ياوه اى بشنوند، از آن روى بر مى تابند و مى گويند: كردارهاى ما از آنِ ماست و كردارهاى شما از آنِ شماست» و فرموده است: «و هر گاه بر ياوه اى بگذرند، بزرگوارانه مى گذرند». اين است آنچه خداوند از ايمان، بر گوش واجب ساخته و [خلاصه] آن، اين است كه به آنچه برايش روا نيست، گوش نسپارد. اين، عمل گوش است و اين، خود، از ايمان است.
همچنين بر چشم واجب ساخت كه به آنچه خداوند بر او حرام ساخته است، ننگرد و از آنچه خداوند، نهى كرده است و برايش روا نيست، روى بگرداند. همين، عمل چشم است و اين عمل، از ايمان است. خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرموده است: «به مردان مؤمن بگو كه ديدگان خويش را فرو پوشند و عورت هايشان را نگه دارند». پس آنان را از نگريستن به عورت يكديگر نهى فرموده تا كسى به عورت برادر [دينىِ] خويش نگاه نكند و [دستور داده كه] هر كسى، عورت خود را از نگاه ديگران بپوشاند. نيز فرموده است: «به زنان مؤمن بگو كه ديدگانِ خود را فرو پوشند و عورت هاى خويش را نگاه دارند»، [يعنى خوددارى كنند] از اين كه زنى به عورت زنى ديگر بنگرد و بايد عورت خود را حفظ كند از اين كه ديگرى به عورت او نگاه كند».
امام صادق عليه السلام فرمود: «آنچه در باره حفظ عورت در قرآن آمده، در باره زناست، بجز اين آيه كه مربوط به نگاه كردن است.
سپس خداوند، آنچه را كه بر دل و زبان و گوش و چشم واجب ساخته، در آيه اى ديگر، يك جا آورد و فرمود: «شما پنهان نمى داريد كه گوش و چشمان و پوست هايتان، بر ضدّ شما گواهى دهند» و مقصود از پوست ها، عورت ها و ران هاست، و فرمود: «از آنچه بدان علم ندارى، پيروى مكن كه گوش و چشم و دل، همگى مورد بازخواست قرار مى گيرند». پس اين است آنچه خداوند بر چشمان واجب ساخته است؛ يعنى چشمپوشى از آنچه خداوند عز و جل حرام ساخته. همين، عمل دو چشم است و اين، خود، از ايمان است.
خداوند بر دو دست واجب ساخت كه با آنها كارى را كه خداوند حرام كرده است، انجام ندهند و آنچه را خداوند فرمان داده است، انجام دهند، و صدقه دادن و كمك به خويشاوند و جهاد در راه خدا و وضو گرفتن براى نماز را بر آنها واجب كرده و فرموده است: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر گاه براى نماز برخاستيد، صورت ها و دست هايتان را تا آرنج بشوييد و سرهاى خود را و پاهايتان را تا برآمدگىِ آن، مسح كنيد» و فرموده است: «هر گاه به كافران برخورديد، گردن ها[يشان] را بزنيد و چون آنها را از پاى در آورديد، پس [اسيران را] استوار در بند كشيد. سپس يا منّت نهيد [و آزادشان كنيد] و يا فديه بگيريد، تا اين كه جنگ، فرو بنشيند». اين است آنچه خداوند بر دست ها واجب ساخته؛ چرا كه ضربه زدن، كار آنهاست.
بر دو پا نيز واجب ساخت كه با آنها به سوى معاصى خداوند نروند و در راهى كه خداوند عز و جل مى پسندد، گام بردارند، و فرموده است: «و در زمين، متكبّرانه راه مرو كه تو هرگز زمين را نخواهى شكافت و هرگز به بلندى كوه ها نخواهى رسيد» و فرموده است: «و در راه رفتنت، معتدل باش و صداى خود را آهسته ساز كه بدترين بانگ ها، بانگ خران است» و در باره اين كه دست ها و پاها بر ضدّ خودشان و صاحبانشان، به فرو نهادن آنچه خداوند عز و جل بدان فرمان داده و بر آنها واجب ساخته است، گواهى مى دهند، مى فرمايد: «امروز بر دهان هايشان مهر مى زنيم و دست هايشان با ما سخن مى گويند و پاهايشان به كارهايى كه مى كرده اند، گواهى مى دهند». اين نيز از وظايفى است كه خداوند بر عهده
دست ها و پاها نهاده است. همين، عمل آنهاست و اين، خود، از ايمان است.
نيز بر چهره واجب ساخته كه شب و روز، در اوقات نماز، براى او به خاك افتد، و فرموده است: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ركوع و سجود به جاى آوريد و پروردگارتان را بندگى كنيد و كار نيك انجام دهيد. شايد كه رستگار شويد». اين است وظايف همه جانبه چهره و دست ها و پاها. و در جاى ديگر فرموده است: «سجده گاه ها از آنِ خداست. پس هيچ كس را با خدا مخوانيد» و [اين را] در باره طهارت (وضو) و نماز كه بر اعضا[ى هفتگانه] واجب ساخته، فرموده است و دليلش آن است كه چون خداوند عز و جل پيامبرش را از بيت المقدّس به سوى كعبه برگردانْد، اين آيه را نازل فرمود: «خدا كسى نيست كه ايمان شما را تباه كند. همانا خدا با مردم، دلسوز و مهربان است» و نماز را ايمان ناميد.
حال، كسى كه خداوند عز و جل را در حالى ديدار كند كه اعضاى خود را حفظ كرده باشد و وظيفه اى را كه خداوند عز و جل بر عهده هر عضوى از اعضايش نهاده، انجام داده باشد، با ايمان كامل، خداوند را ديدار مى كند و از اهل بهشت خواهد بود؛ ولى كسى كه چيزى از اين وظايف را كم بگزارد يا از آنچه خداوند عز و جل در باره آنها فرمان داده است، تجاوز كند، با ايمان ناقص، خداوند عز و جل را ديدار مى كند».
گفتم: معناى كاستى و كمال ايمان را دريافتم. افزايش آن چگونه است؟
امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند عز و جل فرموده است: «و چون سوره اى نازل شود، در ميان ايشان كسى هست كه بگويد: «اين [سوره]، ايمان كدام يك از شما را افزود؟»؛ امّا كسانى كه ايمان آورده اند، بر ايمانشان مى افزايد و ايشان شادمانى مى كنند. امّا كسانى كه در دل هايشان بيمارى است، پليدى اى بر پليدى شان مى افزايد»، و [در باره اصحاب كهف] فرموده است: «ما خبرشان را بر تو درست حكايت مى كنيم: آنان جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آورده بودند و بر هدايتشان افزوديم».
اگر ايمان، سراسر يك نواخت بود و فزونى و كاستى اى در آن نبود، كسى بر ديگرى برترى نمى داشت و نعمت ايمان، يك سان مى بود و مردم برابر مى شدند و ترجيح از ميان مى رفت؛ امّا به سبب تماميت ايمان است كه مؤمنان به بهشت مى روند و به سبب فزونىِ ايمان [در يكى نسبت به ديگرى] است كه درجات مؤمنان در نزد خداوند، متفاوت خواهد بود و به سبب كاستىِ آن است كه كوتاهى كنندگان، به دوزخ مى روند».
298. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا يَكونُ المُؤمِنُ مُؤمِنا ولا يَستَكمِلُ الإِيمانَ حَتّى يَكونَ فيهِ ثَلاثُ خِصالٍ: اِقتِباسُ العِلمِ، وَالصَّبرُ عَلَى المَصائِبِ، ويَرفُقُ [۵۶۱] فِي المَعاشِ. [۵۶۲]
298. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، مؤمن نخواهد بود و ايمان را كامل نمى گرداند، مگر آن كه سه خصلت در او باشد: فرا گرفتن دانش، شكيبايى در گرفتارى ها، و مدارا در امر معاش.
299. تفسير العيّاشي عن أبي حمزة الثمالي: قُلتُ [لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام]: أصلَحَكَ اللّهُ أيُّ شَيءٍ إذا عَمِلتُهُ أنَا استَكمَلتُ حَقيقَةَ الإِيمانِ؟
قالَ: تُوالي أولِياءَ اللّهِ وتُعادي أعداءَ اللّهِ، وتَكونُ مَعَ الصّادِقينَ كَما أمَرَكَ اللّهُ. [۵۶۳]
299. تفسير العيّاشى ـ به نقل از ابو حمزه ثمالى ـ: [به امام باقر عليه السلام] گفتم: خدايت به سلامت دارد! چه چيز است كه اگر انجامش دهم، حقيقت ايمان را كامل كرده ام؟
فرمود: «همين كه دوستان خدا را دوست بدارى و دشمنان خدا را دشمن بدارى و چنان كه خداوند به تو دستور داده است، با راستان باشى».
300. الإمام الباقر عليه السلام: لا يَستَكمِلُ عَبدٌ الإِيمانَ حَتّى يَعرِفَ أنَّهُ يَجري لِاخِرِنا ما يَجري لِأَوَّلِنا، وهُم فِي الطّاعَةِ وَالحُجَّةِ وَالحَلالِ وَالحَرامِ سَواءٌ، ولِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وأميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فَضلُهُما. [۵۶۴]
300. امام باقر عليه السلام: هيچ بنده اى ايمان را كامل نمى كند، تا آن گاه كه دريابد: آنچه براى اوّلينِ ما [اهل بيت] بوده، براى آخرين ما نيز هست و همه آنان، در [وجوب] اطاعت [از آنان] و حجّت بودن و [بيان] حلال و حرام، يك سان اند، و [البتّه] محمّد صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام فضيلت خود را دارند.
301. الإمام الصادق عليه السلام: مَن سَرَّهُ أن يَستَكمِلَ الإِيمانَ كُلَّهُ فَليَقُل: القَولُ مِنّي في جَميعِ الأَشياءِ قَولُ آلِ مُحَمَّدٍ، فيما أسَرّوا وما أعلَنوا وفيما بَلَغَني عَنهُم وفيما لَم يَبلُغني. [۵۶۵]
301. امام صادق عليه السلام: هر كس خوش دارد كه تمام مراتب ايمان را كامل گرداند، بايد بگويد: «سخن [و عقيده] من در باره همه چيز، سخن خاندان محمّد عليهم السلام است، در باره آنچه پنهان داشته اند و آنچه آشكار ساخته اند و در باره آنچه از ايشان به من رسيده و آنچه به من نرسيده است».
302. عنه عليه السلام: مَن سَرَّهُ أن يُتِمَّ اللّهُ لَهُ إيمانَهُ حَتّى يَكونَ مُؤمِنا حَقّاً حَقّاً فَليَفِ للّهِِ بِشُروطِهِ الَّتِي اشتَرَطَها عَلَى المُؤمِنينَ، فَإِنَّهُ قَدِ اشتَرَطَ ـ مَعَ وِلايَتِهِ ووِلايَةِ رَسولِهِ ووِلايَةِ أئِمَّةِ المُؤمِنينَ ـ إقامَ الصَّلاةِ، وإيتاءَ الزَّكاةِ، وإقراضَ اللّهِ قَرضا حَسَنا، وَاجتِنابَ الفَواحِشِ ما ظَهَرَ مِنها وما بَطَنَ، فَلَم يَبقَ شَيءٌ مِمّا فُسِّرَ مِمّا حَرَّمَ اللّهُ إلّا وقَد دَخَلَ في جُملَةِ قَولِهِ [۵۶۶].… [۵۶۷]
302. امام صادق عليه السلام: هر كس خوش دارد كه خداوند، ايمان او را برايش كامل گرداند تا مؤمن حقيقى و واقعى باشد، بايد به شروطى كه خداوند براى مؤمنان نهاده است، عمل كند. خداوند، افزون بر شرط ولايت خود و ولايت پيامبرش و ولايت امامان مؤمنان، گزاردن نماز و پرداختن زكات و وامِ نيكو دادن به خداوند و دورى كردن از زشتكارى ها را، چه آشكارش و چه پنهانش را نيز شرط كرده است. آنچه خداوند، حرام كرده و بيانش نموده است، همگى در ضمن اين سخن او جاى دارد. [۵۶۸]
303. الإمام عليّ عليه السلام: لا يَكمُلُ إيمانُ عَبدٍ حَتّى يُحِبَّ مَن أحَبَّهُ اللّهُ سُبحانَهُ، ويُبغِضَ مَن أبغَضَهُ اللّهُ سُبحانَهُ. [۵۶۹]
303. امام على عليه السلام: ايمان هيچ بنده اى كامل نمى شود، مگر آن گاه كه هر كس را كه خداوند سبحان دوست دارد، او نيز دوست بدارد و هر كس را كه خداوند سبحان دشمن مى دارد، او نيز دشمن دارد.
304. الإمام الصادق عليه السلام: مَن أحَبَّ للّهِِ وأبغَضَ للّهِِ وأعطى للّهِِ فَهُوَ مِمَّن كَمَلَ إيمانُهُ. [۵۷۰]
304. امام صادق عليه السلام: هر كس دوستى و دشمنى اش براى خدا باشد و به خاطر خدا عطا كند، او كسى است كه ايمانش كامل است.
305. الإمام عليّ عليه السلام: يا نَوفُ، إنَّهُ مَن أحَبَّ فِي اللّهِ لَم يَستَأثِر عَلى مُحِبّيهِ، ومَن أبغَضَ فِي اللّهِ لَم يُنِل مُبغِضيهِ خَيرا. عِندَ ذلِكَ استَكمَلتُم حَقائِقَ الإِيمانِ. [۵۷۱]
305. امام على عليه السلام ـ خطاب به نوف بكالى ـ: اى نوف! آن كه براى خدا دوست بدارد، هيچ كس را بر دوستدارانِ او ترجيح نمى دهد و آن كه براى خدا دشمن بدارد، به دشمنان او خوبى نمى كند. در اين صورت است كه حقايق ايمان را كامل كرده ايد.
306. عنه عليه السلام: مَن أحَبَّ أن يَكمُلَ إيمانُهُ فَليَكُن حُبُّهُ للّهِِ وبُغضُهُ للّهِِ ورضِاهُ للّهِِ وسَخَطُهُ للّهِِ. [۵۷۲]
306. امام على عليه السلام: هر كه دوست دارد ايمانش كامل باشد، بايد مهر و كينش، و خرسندى و ناخرسندى اش، براى خدا باشد.
307. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن أحَبَّ أن يَلقَى اللّهَ وقَد كَمَلَ إيمانُهُ وحَسُنَ إسلامُهُ فَليُوالِ الحُجَّةَ صاحِبَ الزَّمانِ القائِمَ المُنتَظَرَ المَهدِيَّ م حم د بنَ الحَسَنِ. [۵۷۳]
307. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كه دوست دارد خداوند را با ايمان كامل و اسلام نيكو ديدار كند، بايد حجّت خدا، صاحب زمان، قائم منتظر مهدى، م حم د بن حسن، را دوست بدارد.
308. عنه صلى الله عليه و آله: مَن أعطى للّهِِ ومَنَعَ للّهِِ وأحَبَّ للّهِِ وأبغَضَ للّهِِ وأنكَحَ للّهِِ فَقَدِ استَكمَلَ إيمانَهُ. [۵۷۴]
308. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كه دادن و ندادنش و مهر و كينش، براى خدا باشد و براى [اطاعت از] خدا ازدواج كند، ايمانش را به كمال رسانده است.
309. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ أفضَلَ عُرَى الإِيمانِ الحُبُّ فِي اللّهِ وَالبُغضُ فِي اللّهِ. [۵۷۵]
309. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بهترين دستگيره ايمان، دوست داشتن براى خدا و دشمن داشتن براى خداست.
310. عنه صلى الله عليه و آله ـ لَمّا سَأَلَهُ مُعاذٌ عَن أفضَلِ الإِيمانِ ـ: أفضَلُ الإِيمانِ أن تُحِبَّ للّهِِ، وتُبغِضَ فِي اللّهِ، وتُعمِلَ لِسانَكَ في ذِكرِ اللّهِ. [۵۷۶]
310. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در پاسخ معاذ كه از ايشان در باره برترين ايمان پرسيد ـ: برترين [درجه] ايمان، اين است كه براى خدا دوست بدارى و براى خدا دشمن بدارى، و زبانت را در ياد خدا به كار اندازى.
311. عنه صلى الله عليه و آله: لا يَستَكمِلُ العَبدُ الإِيمانَ حَتّى يَكونَ قِلَّةُ الشَّيءِ أحَبَّ إلَيهِ مِن كَثرَتِهِ وحَتّى يَكونَ أن لا يُعرَفَ أحَبَّ إلَيهِ مِن أن يُعرَفَ. [۵۷۷]
311. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بنده ايمان را كامل نمى گرداند، مگر آن گاه كه كم داشتن را از زياد داشتن، دوست تر بدارد و آن گاه كه ناشناخته بودن، نزد او محبوب تر از معروف بودن باشد.
312. عنه صلى الله عليه و آله: ثَلاثُ خِصالٍ مَن كُنَّ فيهِ استَكمَلَ خِصالَ الإِيمانِ: إذا رَضِيَ لَم يُدخِلهُ رِضاهُ في باطِلٍ، وإذا غَضِبَ لَم يُخرِجهُ الغَضَبُ مِنَ الحَقِّ، وإذا قَدَرَ لَم يَتَعاطَ ما لَيسَ لَهُ. [۵۷۸]
312. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سه خصلت است كه هر كس داشته باشد، خصلت هاى ايمان را كامل دارد: هر گاه خشنود مى شود، خشنودى اش او را به ناحق نكشاند، و هر گاه خشمگين مى شود، خشمش او را از حق برون نَبَرد، و هر گاه قدرت مى يابد، به آنچه از او نيست، دست دراز نكند.
313. عنه صلى الله عليه و آله: لا يَستَكمِلُ العَبدُ الإِيمانَ حَتّى يُحسِنَ خُلُقَهُ ولا يَشفِيَ غَيظَهُ. [۵۷۹]
313. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بنده، ايمانش كامل نيست، مگر آن گاه كه اخلاقش را نيكو گرداند و انتقامگيرى نكند. [۵۸۰]
314. عنه صلى الله عليه و آله: لا يَكمُلُ الإِيمانُ بِاللّهِ حَتّى يَكونَ فيهِ خَمسُ خِصالٍ: التَّوَكُّلُ عَلَى اللّهِ وَالتَّفويضُ إلَى اللّهِ، وَالتَّسليمُ لِأَمرِ اللّهِ وَالرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ، وَالصَّبرُ عَلى بَلاءِ اللّهِ. إنَّهُ مَن أحَبَّ للّهِِ، وأبغَضَ للّهِِ وأعطى للّهِِ ومَنَعَ للّهِِ فَقَدِ استَكمَلَ الإِيمانَ. [۵۸۱]
314. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان به خدا كامل نيست، مگر آن گاه كه پنج خصلت در بنده باشد: توكّل به خدا، وا گذاردن [كارها] به خدا، گردن نهادن به فرمان خدا، خشنود بودن به قضاى خدا، و شكيبايى در بلا [و آزمايش] خدا. هر كس براى خدا دوست بدارد و براى خدا دشمن بدارد، و براى خدا عطا كند و براى خدا از عطا كردن خوددارى نمايد، ايمان را كامل گردانيده است.
315. عنه صلى الله عليه و آله: ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ استَكمَلَ إيمانَهُ: لا يَخافُ فِي اللّهِ لَومَةَ لائِمٍ، ولا يُرائي بِشَيءٍ مِن عَمَلِهِ، وإذا عُرِضَ عَلَيهِ أمرانِ أحَدُهُما لِلدُّنيا وَالآخَرُ لِلآخِرَةِ آثَرَ أمرَ الآخِرَةِ عَلى أمرِ الدُّنيا. [۵۸۲]
315. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سه چيز است كه در هر كس وجود داشته باشند، ايمانش كامل است: در راه خدا از نكوهش هيچ نكوهشگرى نهراسد، در هيچ كار خود ريا نكند، و هر گاه دو امر برايش پيش آيد كه يكى دنيايى و ديگرى آخرتى بود، كار آخرت را بر كار دنيا برگزيند.
316. رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن جبرئيل: لا تَكمُلُ شَجَرَةٌ إلّا بِالثَّمَرِ، كَذلِكَ الإِيمانُ لا يَكمُلُ إلّا بِالكَفِّ عَنِ المَحارِمِ. [۵۸۳]
316. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به نقل از جبرئيل عليه السلام ـ: درخت به كمال نمى رسد، مگر آن گاه كه به بار بنشيند. ايمان نيز به كمال نمى رسد، مگر با خوددارى از حرام ها.
317. المعجم الكبير عن ابن عبّاس: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لَيسَ بِمُؤمِنٍ مُستَكمِلِ الإِيمانِ مَن لَم يَعُدَّ البَلاءَ نِعمَةً وَالرَّخاءَ مُصيبَةً قالوا: كَيفَ يا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: لِأَنَّ البَلاءَ لا يَتبَعُهُ إلَا الرَّخاءُ وكَذلِكَ الرَّخاءُ لا تَتبَعُهُ إلَا المُصيبَةُ، ولَيسَ بِمُؤمِنٍ مُستَكمِلِ الإِيمانِ مَن لَم يَكُن في غَمٍّ ما لَم يَكُن في صَلاةٍ، قالوا: ولِمَ يا رَسولَ اللّهِ؟ قال: لِأَنَّ المُصَلِّيَ يُناجي رَبَّهُ، وإذا كانَ في غَيرِ صَلاةٍ إنَّما يُناجِي ابنَ آدَمَ. [۵۸۴]
317. المعجم الكبير ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مؤمنِ كامل ايمان نيست كسى كه گرفتارى را نعمت، و آسايش را مصيبت نشمارد».
اصحاب پرسيدند: چرا، اى پيامبر خدا؟
فرمود: «چون گرفتارى، حتما آسايش در پى دارد و آسايش نيز حتما مصيبت به دنبال دارد. همچنين مؤمنِ كامل ايمان نيست كسى كه وقتى در حال نماز نيست، در غم و اندوه نباشد».
اصحاب پرسيدند: چرا، اى پيامبر خدا؟
فرمود: «چون نمازگزار، با پروردگارش سخن مى گويد و هر گاه در غير نماز باشد، لاجرم با آدميزاد سخن مى گويد».
318. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ إنَّ القُرآنَ وَالذِّكرَ لَيُنبِتانِ الإِيمانَ فِي القَلبِ كَما يُنبِتُ الماءُ العُشبَ. [۵۸۵]
318. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سوگند به آن كه جانم در دست اوست، قرآن و ذكر، ايمان را در دل مى رويانند، آن سان كه آب، گياه را مى روياند.
319. عنه صلى الله عليه و آله: أكمَلُ المُؤمِنينَ مَن سَلِمَ المُسلِمونَ مِن لِسانِهِ ويَدِهِ. [۵۸۶]
319. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: كامل ترينِ مؤمنان، كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او آسوده باشند.
320. عنه صلى الله عليه و آله: لا يُؤمِنُ أحَدُكُم حَتّى يُحِبَّ لِأَخيهِ ما يُحِبُّ لِنَفسِهِ. [۵۸۷]
320. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ يك از شما مؤمن نيست، مگر آن كه آنچه را براى خود دوست دارد، براى برادرش نيز دوست بدارد.
321. عنه صلى الله عليه و آله: مَن رَأى مِنكُم مُنكَرا فَليُغَيِّرهُ بِيَدِهِ، فَإِن لَم يَستَطِع فَبِلِسانِهِ، فَإِن لَم يَستَطِع فَبِقَلبِهِ؛ وذلِكَ أضعَفُ الإِيمانِ. [۵۸۸]
321. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر يك از شما مُنكرى را ديد، با دستش مخالفت كند. اگر نتوانست، با زبانش و اگر نتوانست، با دلش و اين، ضعيف ترين مرتبه ايمان است.
322. عنه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ بِضعٌ وسَبعونَ ـ أو بِضعٌ وسِتّونَ ـ شُعبَةً، فَأَفضَلُها قَولُ لا إلهَ إلَا اللّهُ، وأدناها إماطَةُ الأَذى عَنِ الطَّريقِ. [۵۸۹]
322. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، هفتاد و چند ـ يا شصت و چند ـ شاخه دارد كه برترينِ آنها، گفتنِ «لا إله إلّا اللّه» [و عقيده توحيد] است و كمترينِ آنها، كنار زدن چيزهاى آزارنده، از سر راه مردم.
323. عيسى عليه السلام: بِحَقٍّ أقولُ لَكُم: إنَّ الزَّرعَ لا يَصلُحُ إلّا بِالماءِ وَالتُّرابِ، كَذلِكَ الإِيمانُ لا يَصلُحُ إلّا بِالعِلمِ وَالعَمَلِ. [۵۹۰]
323. عيسى عليه السلام: راستش را به شما بگويم: زراعت، جز با آب و خاك، آباد نمى شود. همين طور، ايمان جز به دانش و كردار، آباد نمى شود.
324. الإمام عليّ عليه السلام: غايَةُ الإِيمانِ المُوالاةُ فِي اللّهِ، وَالمُعاداةُ فِي اللّهِ، وَالتَّباذُلُ فِي اللّهِ، وَالتَّواصُلُ فِي اللّهِ سُبحانَهُ. [۵۹۱]
324. امام على عليه السلام: نهايت ايمان، دوست داشتن براى خدا و دشمن داشتن براى خدا و بخشش كردن براى خدا و ارتباط داشتن براى خداست.
325. عنه عليه السلام: لا يَكمُلُ إيمانُ المُؤمِنِ حَتّى يَعُدَّ الرَّخاءَ فِتنَةً وَالبَلاءَ نِعمَةً. [۵۹۲]
325. امام على عليه السلام: ايمان مؤمن، كامل نمى شود، مگر آن گاه كه آسايش را فتنه (آزمايش) بشمارد و گرفتارى را نعمت.
326. عنه عليه السلام: ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ كَمَلَ إيمانُهُ: العَقلُ، وَالحِلمُ، وَالعِلمُ. [۵۹۳]
326. امام على عليه السلام: سه چيز است كه در هر كس وجود داشته باشند، ايمانش كامل است: خِرد و بردبارى و دانايى.
327. عنه عليه السلام: لَن يُكمِلَ العَبدُ حَقيقَةَ الإِيمانِ حَتّى يُؤثِرَ دينَهُ عَلى شَهوَتِهِ، ولَن يَهلِكَ حَتّى يُؤثِرَ شَهوَتَهُ عَلى دينِهِ. [۵۹۴]
327. امام على عليه السلام: بنده هرگز حقيقت ايمان را كامل نمى گرداند، مگر آن گاه كه دينش را بر هوس خود برگزيند، و هرگز به هلاكت در نمى افتد، مگر آن گاه كه هوس خود را بر دينش برگزيند.
328. عنه عليه السلام: ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ فَقَد أكمَلَ الإِيمانَ: العَدلُ فِي الغَضَبِ وَالرِّضا، وَالقَصدُ فِي الفَقرِ وَالغِنى، وَاعتِدالُ الخَوفِ وَالرَّجاءِ. [۵۹۵]
328. امام على عليه السلام: سه خصلت است كه هر كس داراى آنها باشد، ايمانش كامل است: خارج نشدن از جادّه عدالت به هنگام خشم و خشنودى، ميانه روى به هنگام نادارى و توانگرى، و هم اندازه بودنِ بيم و اميد.
329. عنه عليه السلام: مِن كَمالِ الإِيمانِ مُكافَأَةُ المُسيءِ بِالإِحسانِ. [۵۹۶]
329. امام على عليه السلام: نيكى كردن به آن كه بدى كرده، از كامل بودن ايمان است.
330. عنه عليه السلام ـ في دُعائِهِ في قُنوتِ الوَترِ ـ: اللّهُمَّ أنتَ مُنتَهى غايَتي ورَجائي ومَسأَلَتي وطَلِبَتي، أسأَلُكَ يا إلهي كَمالَ الإِيمانِ وتَمامَ اليَقينِ وصِدقَ التَّوَكُّلِ عَلَيكَ وحُسنَ الظَّنِّ بِكَ. [۵۹۷]
330. امام على عليه السلام ـ در دعاى ايشان در قنوت نماز وَتْر ـ: بار خدايا! تو مقصد و اميد و خواست و مطلوب نهايىِ من هستى. معبود من! ايمان كامل و يقين تام و توكّل صادقانه بر تو و خوش گمانى به تو را از تو درخواست مى كنم.
331. عنه عليه السلام: حَبيبي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أمَرَني أن أدعُوَ بِهِنَّ عِندَ خَتمِ القُرآنِ: اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ إخباتَ المُخبِتينَ وإخلاصَ الموقِنينَ ومُرافَقَةَ الأَبرارِ وَاستِحقاقَ حَقائِقِ الإِيمانِ. [۵۹۸]
331. امام على عليه السلام: محبوبم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود كه هنگام ختم قرآن، اين دعا را بخوانم: «بار خدايا! خاكسارىِ خاكساران و اخلاص اهل يقين و همراهى با نيكان و سزامندى [درك] حقايق ايمان را از تو درخواست مى كنم».
332. الأمالي للصدوق عن الأصبغ بن نباتة: سَمِعتُ أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام يَقولُ: سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن صِفَةِ المُؤمِنِ، فَنَكَسَ رَأسَهُ ثُمَّ رَفَعَهُ فَقالَ: فِي المُؤمِنينَ عِشرونَ خَصلَةً، فَمَن لَم تَكُن فيهِ لَم يَكمُل إيمانُهُ.
يا عَلِيُّ إنَّ المُؤمِنينَ هُمُ الحاضِرونَ لِلصَّلاةِ، وَالمُسارِعونَ إلَى الزَّكاةِ، وَالحاجّونَ لِبَيتِ اللّهِ الحَرامِ، وَالصّائِمونَ في شَهرِ رَمَضانَ، وَالمُطعِمونَ المِسكينَ، وَالماسِحونَ رَأسَ اليَتيمِ، المُطَهِّرونَ أظفارَهُم، المُتَّزِرونَ عَلى أوساطِهِمُ، الَّذينَ إن حَدَّثوا لَم يَكذِبوا، وإذا وَعَدوا لَم يُخلِفوا، وإذَا ائتُمِنوا لَم يَخونوا، وإن تَكَلَّموا صَدَقوا، رُهبانٌ بِاللَّيلِ اُسدٌ بِالنَّهارِ، صائِمونَ بِالنَّهارِ، قائِمونَ بِاللَّيلِ، لا يُؤذونَ جارا، ولا يَتَأَذّى بِهِم جارٌ، الَّذينَ مَشيُهُم عَلَى الأَرضِ هَونٌ [۵۹۹]، وخُطاهُم إلى بُيوتِ الأَرامِلِ، وعَلى أثَرِ الجَنائِزِ، جَعَلَنَا اللّهُ وإيّاكُم مِنَ المُتَّقينَ. [۶۰۰]
332. الأمالى، صدوق ـ به نقل از اصبغ بن نباته ـ: از امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «از پيامبر خدا در باره اوصاف مؤمن پرسيدم. ايشان سرش را پايين انداخت و سپس سر برداشت و فرمود: در مؤمنان، بيست خصلت هست كه در هر كس وجود نداشته باشد، ايمان او كامل نيست.
اى على! مؤمنان، آنان اند كه در نماز [جماعت] حاضر مى شوند؛ در زكات دادن مى شتابند؛ حجّ خانه محترم خدا را به جا مى آورند؛ در ماه رمضان، روزه مى دارند؛ بينوا را اطعام مى كنند؛ دست نوازش بر سر يتيم مى كشند؛ ناخن هاى خود را تميز نگه مى دارند؛ اِزار مى پوشند؛ همانان كه هر گاه سخن بگويند، دروغ نمى گويند؛ هر گاه وعده دهند، خلف وعده نمى كنند؛ هر گاه به آنان امانتى سپرده شود، خيانت نمى كنند؛ هر گاه سخن بگويند، راست مى گويند؛ پارسايان شب و شيران روزند؛ روزها روزه دارند؛ شب ها به عبادت مى پردازند؛ نه همسايه اى را مى آزارند و نه همسايه اى به سبب آنها آزار مى بيند؛ كسانى هستند كه بر زمين، آرام گام مى زنند؛ به بيوه زنان كمك مى رسانند؛ در تشييع جنازه شركت مى كنند. خداوند، ما و شما را از تقواپيشگان قرار دهد!». [۶۰۱]
333. الإمام زين العابدين عليه السلام: اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ وبَلِّغ بِإِيماني أكمَلَ الإِيمانِ. [۶۰۲]
333. امام زين العابدين عليه السلام: بار خدايا! بر محمّد و خاندان او درود فرست و ايمان مرا به كامل ترين مرتبه ايمان برسان.
334. الإمام الباقر عليه السلام: كانَ أبي عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهماالسلام يَقولُ: أربَعٌ مَن كُنَّ فيهِ كَمَلَ إيمانُهُ ومُحِّصَت عَنهُ ذُنوبُهُ ولَقِيَ رَبَّهُ وهُوَ عَنهُ راضٍ: مَن وَفى للّهِِ بِما جَعَلَ عَلى نَفسِهِ لِلنّاسِ، وصَدَقَ لِسانُهُ مَعَ النّاسِ، وَاستَحيى مِن كُلِّ قَبيحٍ عِندَ اللّهِ وعِندَ النّاسِ، وحَسُنَ خُلُقُهُ مَعَ أهلِهِ. [۶۰۳]
334. امام باقر عليه السلام: پدرم على بن الحسين عليه السلام مى فرمود: «چهار چيز است كه هر كس آنها را داشته باشد، ايمانش كامل و گناهانش از او زدوده شده است و پروردگارش را در حالى ديدار مى كند كه از او خشنود است: كسى كه به خاطر خدا به تعهّداتش نسبت به مردم عمل كند، زبانش با مردم راست باشد، از هر كار زشتى در نزد خدا و نزد مردم، شرم كند و با خانواده اش خوش اخلاق باشد».
335. الإمام الصادق عليه السلام: صاحِب بِمِثلِ ما يُصاحِبونَكَ بِهِ تَزدَد إيماناً. [۶۰۴]
335. امام صادق عليه السلام: آن سان كه ديگران با تو دوستى مى كنند، دوستى كن تا بر ايمانت بيفزايى.
336. عنه عليه السلام: كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهماالسلام يَقولُ: إنَّ المَعرِفَةَ بِكَمالِ دينِ المُسلِمِ تَركُهُ الكَلامَ فيما لا يَعنيهِ، وقِلَّةُ مِرائِهِ، وحِلمُهُ، وصَبرُهُ، وحُسنُ خُلُقِهِ. [۶۰۵]
336. امام صادق عليه السلام: [جدّم] على بن الحسين عليه السلام مى فرمود: «راه شناختِ كامل بودنِ دين مسلمان، اين است كه سخنِ بيهوده نمى گويد، كمتر ستيزه مى كند، بردبار و شكيبا و خوش خوى است».
337. عنه عليه السلام: ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ استَكمَلَ الإِيمانَ: مَن إذا غَضِبَ لَم يُخرِجهُ غَضَبُهُ مِنَ الحَقِّ، وإذا رَضِيَ لَم يُخرِجهُ رِضاهُ إلَى الباطِلِ، ومَن إذا قَدَرَ عَفا. [۶۰۶]
337. امام صادق عليه السلام: سه چيز است كه در هر كس وجود داشته باشد، ايمان او كامل است: كسى كه هر گاه به خشم آيد، خشمش او را از مسير حق، خارج نسازد و كسى كه هر گاه خشنود شود، خشنودى اش او را به باطل نكشاند و كسى كه هر گاه [بر كسى كه به او ستم كرده، ] قدرت يافت، عفو كند.
338. عدّة الداعي عنهم عليهم السلام: لا يُكمِلُ عَبدٌ حَقيقَةَ الإِيمانِ حَتّى يُحِبُّ أخاهُ. [۶۰۷]
338. عدّة الداعى ـ به نقل از امامان اهل بيت عليهم السلام ـ: بنده، حقيقت ايمان را كامل نمى گرداند، تا آن گاه كه برادرش را دوست داشته باشد.
339. الإمام الصادق عليه السلام: لا يَكمُلُ إيمانُ العَبدِ حَتّى يَكونَ فيهِ أربَعُ خِصالٍ: يُحَسِّنُ خُلُقَهُ، ويُسَخّي نَفسَهُ [۶۰۸]، ويُمسِكُ الفَضلَ مِن قَولِهِ، ويُخرِجُ الفَضلَ مِن مالِهِ. [۶۰۹]
339. امام صادق عليه السلام: ايمانِ بنده كامل نمى شود، تا آن كه چهار خصلت در او باشد: اخلاقش را نيكو گرداند، نفْس خود را بخشنده سازد، از زياده گويى بپرهيزد، و زيادىِ مال خود را ببخشد.
340. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل وَضَعَ الإِيمانَ عَلى سَبعَةِ أسهُمٍ عَلَى البِرِّ وَالصِّدقِ وَاليَقينِ وَالرِّضا وَالوَفاءِ وَالعِلمِ وَالحِلمِ، ثُمَّ قَسَّمَ ذلِكَ بَينَ النّاسِ، فَمَن جَعَلَ فيهِ هذِهِ السَّبعَةَ الأَسهُمِ فَهُوَ كامِلٌ. [۶۱۰]
340. امام صادق عليه السلام: خداوند عز و جل، ايمان را هفت سهم قرار داد: نيكوكارى، راستگويى، يقين، خرسندى، وفادارى، دانش و بردبارى. سپس آن را ميان مردم پخش كرد. پس به هر كس همه اين هفت بهره را داد، او كامل است.
341. عنه عليه السلام ـ لأبي بصير ـ: قُل: اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ قَولَ التَّوّابينَ وعَمَلَهُم، ونورَ الأَنبِياءِ وصِدقَهُم، ونَجاةَ المُجاهِدينَ وثَوابَهُم، وشُكرَ المُصطَفَينَ ونَصيحَتَهُم، وعَمَلَ الذّاكِرينَ ويَقينَهُم، وإيمانَ العُلَماءِ وفِقهَهُم. [۶۱۱]
341. امام صادق عليه السلام ـ خطاب به ابو بصير ـ: بگو: «بار خدايا! از تو درخواست مى كنم گفتار و كردارِ توبه كنندگان را، و روشنايى و راستىِ پيامبران را، و رهيدن و پاداش مجاهدان را، و سپاس گزارى و خلوص برگزيدگان را، و كردار و يقين يادكنندگانِ خدا را، و ايمان و آگاهىِ عالمان را».
342. الكافي عن أيّوب بن يقطين أو غيره عنهم عليهم السلام: تَقولُ فِي اللَّيلَةِ الاُولى [أي مِن لَيالِي العَشرِ الأَواخِرِ مِن شَهرِ رَمَضانَ]: أسأَلُكَ... أن تَهَبَ لي يَقينا تُباشِرُ بِهِ قَلبي، وإيمانا يَذهَبُ بِالشَّكِّ عَنّي وتُرضِيَني بِما قَسَمتَ لي [۶۱۲]. [۶۱۳]
342. الكافى ـ به نقل از ايّوب بن يقطين يا شخصى ديگر، از امامان اهل بيت عليهم السلام ـ: در شب اوّل [از دهه آخر ماه رمضان] مى گويى: «از تو درخواست مى كنم كه... مرا يقينى ببخشى كه آن را در دلم بياميزى و ايمانى كه شك را از من ببَرد، و مرا به آنچه قسمتم كرده اى، خرسند گردانى». [۶۱۴]
343. الإمام الصادق عليه السلام: ثَلاثٌ تَناسَخَهَا الأَنبِياءُ [۶۱۵] مِن آدَمَ عليه السلام حَتّى وَصَلنَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ إذا أصبَحَ يَقولُ: اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ إيمانا تُباشِرُ بِهِ قَلبي [۶۱۶] ويَقينا حَتّى أعلَمَ أنَّهُ لا يُصيبُني إلّا ما كَتَبتَ لي ورَضِّني بِما قَسَمتَ لي. [۶۱۷]
343. امام صادق عليه السلام: سه خصلت اند كه پيامبران، آنها را يكى پس از ديگرى، از آدم عليه السلام به ارث بردند، تا آن كه به پيامبر خدا [محمّد] صلى الله عليه و آله رسيدند. ايشان چون صبح مى شد، مى فرمود: «بار خدايا! از تو، چنان ايمانى را درخواست مى كنم كه آن را به قلبم در آميزى، و چنان يقينى را كه بدانم جز آنچه تو برايم رقم زده اى، چيزى به من نمى رسد و [سوم آن كه] مرا به آنچه برايم قسمت كرده اى، خرسند بدارى».
5 / 5: كَيفِيَّةُ التَّعامُلِ مَعَ الأَدنينَ إيمانا
5 / 5: چگونگى برخورد با مؤمنانِ مرتبه پايين تر
أ ـ التَّجَنُّبُ عَنِ البَراءَةِ
الف ـ پرهيز از بيزارى جستن
344. الإمام الصادق عليه السلام: ما أنتُم وَالبَراءَةَ يَبرَأُ بَعضُكُم مِن بَعضٍ؟! إنَّ المُؤمِنينَ بَعضُهُم أفضَلُ مِن بَعضٍ، وبَعضُهُم أكثَرُ صَلاةً مِن بَعضٍ وبَعضُهُم أنفَذُ بَصَرا مِن بَعضٍ، وهِيَ الدَّرَجاتُ. [۶۱۸]
344. امام صادق عليه السلام: شما را چه به بيزارى، كه از يكديگر بيزارى مى جوييد؟! مؤمنان، برخى شان برتر از برخى ديگرند: يكى بيشتر از ديگرى نماز مى خوانَد و يكى بينشِ عميق ترى نسبت به ديگرى دارد. اينها، درجات اند.
345. الإمام عليّ عليه السلام: فَمِنَ الإِيمانِ ما يَكونُ ثابِتا مُستَقِرّا فِي القُلوبِ، ومِنهُ ما يَكونُ عَوارِيَّ بَينَ القُلوبِ وَالصُّدورِ إلى أجَلٍ مَعلومٍ، فَإِذا كانَت لَكُم بَراءَةٌ مِن أحَدٍ فَقِفوهُ حَتّى يَحضُرَهُ المَوتُ، فَعِندَ ذلِكَ يَقَعُ حَدُّ البَراءَةِ. [۶۱۹]
345. امام على عليه السلام: قسمتى از ايمان، در دل ها استوار و پا برجاست و قسمتى از آن، ميان دل ها و سينه ها، تا مدّتى معلوم (زمان مرگ)، عاريت است. پس اگر از كسى بيزاريد، او را وا گذاريد، تا مرگش فرا رسد. [۶۲۰] از آن هنگام است كه بيزارى جستن [از آنها كه سزاوار بيزارى اند]، روا مى شود.
ب ـ التَّجَنُّبُ عَنِ التَّحميلِ
ب ـ پرهيز از تحميل
346. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ المُؤمِنينَ عَلى مَنازِلَ، مِنهُم عَلى واحِدَةٍ، ومِنهُم عَلَى اثنَتَينِ، ومِنهُم عَلى ثَلاثٍ، ومِنهُم عَلى أربَعٍ، ومِنهُم عَلى خَمسٍ، ومِنهُم عَلى سِتٍّ، ومِنهُم عَلى سَبعٍ. فَلَو ذَهَبتَ تَحمِلُ عَلى صاحِبِ الواحِدَةِ ثِنتَينِ لَم يَقوَ، وعَلى صاحِبِ الثِّنتَينِ ثَلاثا لَم يَقوَ، وعَلى صاحِبِ الثَّلاثِ أربَعا لَم يَقوَ، وعَلى صاحِبِ الأَربَعِ خَمسا لَم يَقوَ، وعَلى صاحِبِ الخَمسِ سِتّا لَم يَقوَ، وعَلى صاحِبِ السِّتِّ سَبعا لَم يَقوَ، وعَلى هذِهِ الدَّرَجاتُ. [۶۲۱]
346. امام باقر عليه السلام: مؤمنان، داراى درجات اند. بعضى از آنان، يك درجه دارند؛ بعضى دو درجه، بعضى سه درجه، بعضى چهار درجه، بعضى پنج درجه، بعضى شش درجه، و بعضى هفت درجه. بنا بر اين، اگر خواسته باشى بر آن كه يك درجه دارد، دو درجه بار كنى، تاب نمى آورد. اگر بر آن كه دو درجه دارد، سه درجه بار كنى، تاب نمى آورد. اگر بر آن كه سه درجه دارد، چهار درجه بار كنى، تاب نمى آورد. اگر بر آن كه چهار درجه دارد، پنج درجه بار كنى، تاب نمى آورد. اگر بر آن كه پنج درجه دارد، شش درجه بار كنى، تاب نمى آورد و اگر بر آن كه شش درجه دارد، هفت درجه بار كنى، تاب نمى آورد. درجات، اين گونه اند.
347. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل وَضَعَ الإِيمانَ عَلى سَبعَةِ أسهُمٍ: عَلَى البِرِّ وَالصِّدقِ وَاليَقينِ وَالرِّضا وَالوَفاءِ وَالعِلمِ وَالحِلمِ، ثُمَّ قَسَّمَ ذلِكَ بَينَ النّاسِ، فَمَن جَعَلَ فيهِ هذِهِ السَّبعَةَ الأَسهُمِ فَهُوَ كامِلٌ مُحتَمِلٌ، وقَسَّمَ لِبَعضِ النّاسِ السَّهمَ ولِبَعضٍ السَّهمَينِ ولِبَعضٍ الثَّلاثَةَ حَتَّى انتَهَوا إلَى السَّبعَةِ. ثُمَّ قالَ: لا تَحمِلوا عَلى صاحِبِ السَّهمِ سَهمَينِ، ولا عَلى صاحِبِ السَّهمَينِ ثَلاثَةً فَتَبهَضوهُم [۶۲۲] ثُمَّ قالَ: كَذلِكَ حَتّى يَنتَهِيَ إلَى السَّبعَةِ. [۶۲۳]
347. امام صادق عليه السلام: خداوند عز و جل ايمان را هفت بهره قرار داد: نيكوكارى و راستگويى و يقين و خرسندى و وفادارى و دانايى و بردبارى. سپس آنها را ميان مردم قسمت كرد. پس در هر كس همه اين هفت بهره را قرار داد، او كامل است و بار كامل ايمان را به دوش مى كشد. به برخى از مردم، تنها يك بهره داد؛ به برخى دو بهره، به برخى سه بهره، تا به هفت بهره رسند. به كسى كه يك بهره دارد، دو بهره بار مكنيد و به كسى كه دو بهره دارد، سه بهره بار مكنيد، كه در اين صورت، بر آنان فشار وارد مى آوريد. و به همين سان است تا به هفت بهره برسد.
ج ـ اِستِعمالُ الرِّفقِ فِي الدَّعوَةِ
ج ـ دعوت كردن با نرمش و مدارا
348. الكافي عن عبد العزيز القراطيسي: قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: يا عَبدَ العَزيزِ إنَّ الإِيمانَ عَشرُ دَرَجاتٍ بِمَنزِلَةِ السُّلَّمِ يُصعَدُ مِنهُ مِرقاةً [۶۲۴] بَعدَ مِرقاةٍ، فَلا يَقولَنَّ صاحِبُ الاِثنَينِ لِصاحِبِ الواحِدِ لَستَ عَلى شَيءٍ حَتّى يَنتَهِيَ إلَى العاشِرِ، فَلا تُسقِط مَن هُوَ دونَكَ فَيُسقِطَكَ مَن هُوَ فَوقَكَ، وإذا رَأَيتَ مَن هُوَ أسفَلُ مِنكَ بِدَرَجَةٍ فَارفَعهُ إلَيكَ بِرِفقٍ ولا تَحمِلَنَّ عَلَيهِ ما لا يُطيقُ فَتَكسِرَهُ، فَإِنَّ مَن كَسَرَ مُؤمِنا فَعَلَيهِ جَبرُهُ. [۶۲۵]
348. امام صادق عليه السلام ـ خطاب به عبد العزيز قراطيسى ـ: اى عبد العزيز! ايمان، مانند نردبانى است كه ده پلّه دارد و از آن، پلّه پلّه بالا مى روند. بنا بر اين، كسى كه در پلّه دوم است، نبايد به آن كه در پلّه اوّل است، بگويد: تو اهمّيتى ندارى. [و همچنين] تا برسد به دهمى [كه او هم نبايد به پايين تر از خود، چنين سخنى بگويد]. پس آن را كه در پلّه پايين تر از توست، نينداز، كه بالاتر از تو نيز تو را مى اندازد. اگر ديدى كسى يك پلّه از تو پايين تر است، با ملايمت، او را به سوى خود بالا كشان و فراتر از توانش، بر او بار مكن، كه او را مى شكنى و البتّه هر كس مؤمنى را بشكند، بايد شكستگىِ او را ببندد.
349. الخصال عن عمّار بن أبي الأحوص: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: إنَّ عِندَنا أقواما يَقولونَ بِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ويُفَضِّلونَهُ عَلَى النّاسِ كُلِّهِم، ولَيسَ يَصِفونَ ما نَصِفُ مِن فَضلِكُم، أنَتَوَلّاهُم؟ فَقالَ لي: نَعَم فِي الجُملَةِ، ألَيسَ عِندَ اللّهِ ما لَم يَكُن عِندَ رَسولِ اللّهِ، ولِرَسولِ اللّهِ عِندَ اللّهِ ما لَيسَ لَنا، وعِندَنا ما لَيسَ عِندَكُم، وعِندَكُم ما لَيسَ عِندَ غَيرِكُم؟ إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى وَضَعَ الإِسلامَ عَلى سَبعَةِ أسهُمٍ: عَلَى الصَّبرِ وَالصِّدقِ وَاليَقينِ وَالرِّضا وَالوَفاءِ وَالعِلمِ وَالحِلمِ، ثُمَّ قَسَّمَ ذلِكَ بَينَ النّاسِ، فَمَن جَعَلَ فيهِ هذِهِ السَّبعَةَ الأَسهُمِ فَهُوَ كامِلُ الإِيمانِ مُحتَمِلٌ، ثُمَّ قَسَّمَ لِبَعضِ النّاسِ السَّهمَ ولِبَعضٍ السَّهمَينِ ولِبَعضٍ الثَّلاثَةَ الأَسهُمِ ولِبَعضٍ الأَربَعَةَ الأَسهُمِ ولِبَعضٍ الخَمسَةَ الأَسهُمِ ولِبَعضٍ السِّتَّةَ الأَسهُمِ ولِبَعضٍ السَّبعَةَ الأَسهُمِ، فَلا تَحمِلوا عَلى صاحِبِ السَّهمِ سَهمَينِ، ولا عَلى صاحِبِ السَّهمَينِ ثَلاثَةَ أسهُمٍ، ولا عَلى صاحِبِ الثَّلاثَةِ أربَعَةَ أسهُمٍ، ولا عَلى صاحِبِ الأَربَعَةِ خَمسَةَ أسهُمٍ، ولا عَلى صاحِبِ الخَمسَةِ سِتَّةَ أسهُمٍ، ولا عَلى صاحِبِ السِّتَّةِ سَبعَةَ أسهُمٍ، فَتُثقِلوهُم وتُنَفِّروهُم، ولكِن تَرَفَّقوا بِهِم وسَهِّلوا لَهُمُ المَدخَلَ، وسَأَضرِبُ لَكَ مَثَلاً تَعتَبِرُ بِهِ:
إنَّهُ كانَ رَجُلٌ مُسلِمٌ وكانَ لَهُ جارٌ كافِرٌ، وكانَ الكافِرُ يُرافِقُ المُؤمِنَ، فَأَحَبَّ المُؤمِنُ لِلكافِرِ الإِسلامَ ولَم يَزَل يُزَيِّنُ الإِسلامَ ويُحَبِّبُهُ إلَى الكافِرِ حَتّى أسلَمَ، فَغَدا عَلَيهِ المُؤمِنُ فَاستَخرَجَهُ مِن مَنزِلِهِ فَذَهَبَ بِهِ إلَى المَسجِدِ لِيُصَلِّيَ مَعَهُ الفَجرَ في جَماعَةٍ، فَلَمّا صَلّى قالَ لَهُ: لَو قَعَدنا نَذكُرُ اللّهَ عز و جلحَتّى تَطلُعَ الشَّمسُ، فَقَعَدَ مَعَهُ فَقالَ لَهُ: لَو تَعَلَّمتَ القُرآنَ إلى أن تَزولَ الشَّمسُ وصُمتَ اليَومَ كانَ أفضَلَ، فَقَعَدَ مَعَهُ وصامَ حَتّى صَلَّى الظُّهرَ وَالعَصرَ، فَقالَ: لَو صَبَرتَ حَتّى تُصَلِّيَ المَغرِبَ وَالعِشاءَ الآخِرَةَ كانَ أفضَلَ، فَقَعَدَ مَعَهُ حَتّى صَلَّى المَغرِبَ وَالعِشاءَ الآخِرَةَ، ثُمَّ نَهَضا وقَد بَلَغَ مَجهودَهُ وحُمِلَ عَلَيهِ ما لا يُطيقُ، فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ غَدا عَلَيهِ وهُوَ يُريدُ بِهِ مِثلَ ما صَنَعَ بِالأَمسِ فَدَقَّ عَلَيهِ بابَهُ ثُمَّ قالَ لَهُ: اُخرُج حَتّى نَذهَبَ إلَى المَسجِدِ، فَأَجابَهُ أنِ انصَرِف عَنّي فَإِنَّ هذا دينٌ شَديدٌ لا اُطيقُهُ.
فَلا تَخرَقوا بِهِم، أما عَلِمتَ أنَّ إمارَةَ بَني اُمَيَّةَ كانَت بِالسَّيفِ وَالعَسفِ وَالجَورِ، وأنَّ إمارَتَنا بِالرِّفقِ وَالتَّأَلُّفِ وَالوَقارِ وَالتَّقِيَّةِ وحُسنِ الخُلطَةِ وَالوَرَعِ وَالاِجتِهادِ، فَرَغِّبُوا النّاسَ في دينِكُم وفيما أنتُم فيهِ. [۶۲۶]
349. الخصال ـ به نقل از عمّار بن ابى احوص ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: نزد ما گروه هايى هستند كه به امير مؤمنان معتقدند و او را از همه مردم، برتر مى دانند؛ ولى به فضيلتى كه ما براى شما قائليم، معتقد نيستند. آيا آنان را از خود بدانيم؟
فرمود: «اجمالاً آرى. مگر نه اين است كه خداوند، اوصافى دارد كه پيامبر خدا نداشت، و پيامبر خدا در نزد خداوند، درجاتى داشت كه ما نداريم، و ما درجاتى داريم كه شما نداريد، و شما نيز درجاتى داريد كه غير شما ندارند؟!
خداوند ـ تبارك و تعالى ـ اسلام را هفت بهره قرار داد: شكيبايى و راستى و يقين و خرسندى و وفادارى و دانش و بردبارى. سپس آنها را ميان مردم قسمت كرد. پس كسى كه همه اين هفت بهره را به او داد، او مؤمن كامل است و تحمّل دارد. همچنين به برخى از مردم، يك بهره داد، به برخى دو بهره، به برخى سه بهره، به برخى چهار بهره، به برخى پنج بهره، به برخى شش بهره، و به برخى هفت بهره. پس بر كسى كه يك بهره دارد، دو بهره بار نكنيد و بر آن كه دو بهره دارد، سه بهره، و بر آن كه سه بهره دارد، چهار بهره، و بر آن كه چهار بهره دارد، پنج بهره، و بر آن كه پنج بهره دارد، شش بهره، و بر آن كه شش بهره دارد، هفت بهره بار نكنيد ـ زيرا در اين صورت، آنان را گران بار مى كنيد و مى رمانيد ـ؛ بلكه با آنان، نرمى [و مدارا] كنيد و راه هاى ورود را برايشان هموار سازيد.
برايت مثالى بزنم تا از آن، درس بگيرى: مرد مسلمانى بود كه همسايه اى كافر داشت و آن كافر، با مؤمن رفاقت مى كرد. مرد مؤمن از خوبى هاى اسلام، براى كافر مى گفت و پيوسته از آن تعريف و تمجيد مى كرد، تا آن كه علاقه او را به اسلام جلب كرد و مرد كافر، مسلمان شد. صبح فردا مؤمن رفت و او را از خانه اش بيرون آورد و به مسجد برد تا نماز صبح را با جماعت بخوانند. نماز را كه خواند، به او گفت: بهتر است بنشينيم و به ذكر خدا مشغول شويم، تا آفتاب طلوع كند. او هم نشست. بعد گفت: اگر تا زوال خورشيد، به آموختن قرآن بپردازى و امروز را روزه بدارى، بهتر است. او هم نشست و روزه گرفت، تا آن كه نماز ظهر و عصر را خواند. باز آن مؤمن گفت: اگر شكيبايى كنى تا نماز مغرب و عشا را نيز بخوانى، بهتر است. او نشست، تا آن كه نماز مغرب و عشا را هم خواند. آن گاه، در حالى برخاستند كه براى آن تازه مسلمان، ديگر رمقى نمانده و بيش از توانش، بر او بار شده بود. فرداى آن روز، دوباره مرد مؤمن نزد او رفت تا با وى چنان كند كه ديروز كرده بود. درِ خانه اش را كوبيد و گفت: بيرون بيا تا به مسجد رويم. آن مرد پاسخ داد: از نزد من برو؛ زيرا اين دين، دين سختى است و من تحمّل آن را ندارم.
بنا بر اين، بر آنان [كه همه عقايد شما را باور ندارند، ] سخت مگيريد و خشونت نورزيد. مگر نمى دانى كه امارت بنى اميّه، با شمشير و زور و ستم بود؛ ولى امارت ما با ملايمت و دوستى و وقار و تقيّه و حسن رفتار و پارسايى و كوشش است؟ پس مردم را به دين خود و عقيده اى كه داريد، مشتاق سازيد».
350. الكافي عن يعقوب بن الضحّاك عن رجل من أصحابنا سرّاج ـ وكانَ خادِما لِلإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام، قالَ ـ: بَعَثَني أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام في حاجَةٍ وهُوَ بِالحيرَةِ [۶۲۷] أنَا وجَماعَةً مِن مَواليهِ. قالَ: فَانطَلَقنا فيها، ثُمَّ رَجَعنا مُغتَمّينَ [۶۲۸]، قالَ: وكانَ فِراشي فِي الحائِرِ الَّذي كُنّا فيهِ نُزولاً، فَجِئتُ وأنَا بِحالٍ [۶۲۹] فَرَمَيتُ بِنَفسي.
فَبَينا أنَا كَذلِكَ إذا أنَا بِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام قَد أقبَلَ. قالَ: فَقالَ: قَد أتَيناكَ ـ أو قالَ: جِئناكَ ـ فَاستَوَيتُ جالِسا، وجَلَسَ عَلى صَدرِ فِراشي، فَسَأَلَني عَمّا بَعَثَني لَهُ فَأَخبَرتُهُ، فَحَمِدَ اللّهَ. ثُمَّ جَرى ذِكرُ قَومٍ، فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ إنّا نَبرَأُ مِنهُم، إنَّهُم لا يَقولونَ ما نَقولُ!
قالَ: فَقالَ: يَتَوَلَّونا ولا يَقولونَ ما تَقولونَ تَبرَؤونَ مِنهُم؟! قالَ: قُلتُ: نَعَم، قالَ: فَهُوَ ذا عِندَنا ما لَيسَ عِندَكُم، فَيَنبَغي لَنا أن نَبرَأَ مِنكُم؟ قالَ: قُلتُ: لا، جُعِلتُ فِداكَ، قالَ: وهُوَ ذا عِندَ اللّهِ ما لَيسَ عِندَنا أفَتَراهُ اطَّرَحَنا؟ قالَ: قُلتُ: لا وَاللّهِ جُعِلتُ فِداكَ، ما نَفعَلُ؟
قالَ: فَتَوَلَّوهُم ولا تَبرَؤوا مِنهُم، إنَّ مِنَ المُسلِمينَ مَن لَهُ سَهمٌ، ومِنهُم مَن لَهُ سَهمانِ، ومِنهُم مَن لَهُ ثَلاثَةُ أسهُمٍ، ومِنهُم مَن لَهُ أربَعَةُ أسهُمٍ، ومِنهُم مَن لَهُ خَمسَةُ أسهُمٍ، ومِنهُم مَن لَهُ سِتَّةُ أسهُمٍ، ومِنهُم مَن لَهُ سَبعَةُ أسهُمٍ، فَلَيسَ يَنبَغي أن يُحمَلَ صاحِبُ السَّهمِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ السَّهمَينِ، ولا صاحِبُ السَّهمَينِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ الثَّلاثَةِ، ولا صاحِبُ الثَّلاثَةِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ الأَربَعَةِ، ولا صاحِبُ الأَربَعَةِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ الخَمسَةِ، ولا صاحِبُ الخَمسَةِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ السِّتَّةِ، ولا صاحِبُ السِّتَّةِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ السَّبعَةِ. وسَأَضرِبُ لَكَ مَثَلاً:
إنَّ رَجُلاً كانَ لَهُ جارٌ وكانَ نَصرانِيّاً فَدَعاهُ إلَى الإِسلامِ وزَيَّنَهُ لَهُ فَأَجابَهُ، فَأَتاهُ سُحَيرا [۶۳۰] فَقَرَعَ عَلَيهِ البابَ فَقالَ لَهُ: مَن هذا؟ قالَ: أنَا فُلانٌ، قالَ: وما حاجَتُكَ؟ فَقالَ: تَوَضَّأ وَالبَس ثَوبَيكَ ومُرَّ بِنا إلَى الصَّلاةِ، قالَ: فَتَوَضَّأَ ولَبِسَ ثَوبَيهِ وخَرَجَ مَعَهُ، قالَ: فَصَلَّيا ما شاءَ اللّهُ ثُمَّ صَلَّيَا الفَجرَ ثُمَّ مَكَثا حَتّى أصبَحا، فَقامَ الَّذي كانَ نَصرانِيّا يُريدُ مَنزِلَهُ، فَقالَ لَهُ الرَّجُلُ: أينَ تَذهَبُ؟ النَّهارُ قَصيرٌ وَالَّذي بَينَكَ وبَينَ الظُّهرِ قَليلٌ؟ قالَ: فَجَلَسَ مَعَهُ إلى أن صَلَّى الظُّهرَ، ثُمَّ قالَ: وما بَينَ الظُّهرِ وَالعَصرِ قَليلٌ فَاحتَبَسَهُ حَتّى صَلَّى العَصرَ، قالَ: ثُمَّ قامَ وأرادَ أن يَنصَرِفَ إلى مَنزِلِهِ فَقالَ لَهُ: إنَّ هذا آخِرُ النَّهارِ وأقَلُّ مِن أوَّلِهِ فَاحتَبَسَهُ حَتّى صَلَّى المَغرِبَ، ثُمَّ أرادَ أن يَنصَرِفَ إلى مَنزِلِهِ فَقالَ لَهُ: إنَّما بَقِيَت صَلاةٌ واحِدَةٌ قالَ: فَمَكَثَ حَتّى صَلَّى العِشاءَ الآخِرَةَ ثُمَّ تَفَرَّقا.
فَلَمّا كانَ سُحَيرا غَدا عَلَيهِ فَضَرَبَ عَلَيهِ البابَ فَقالَ: مَن هذا؟ قالَ: أنَا فُلانٌ، قالَ: وما حاجَتُكَ؟ قالَ: تَوَضَّأ وَالبَس ثَوبَيكَ وَاخرُج بِنا فَصَلِّ، قالَ: اُطلُب لِهذَا الدّينِ مَن هُوَ أفرَغُ مِنّي وأنَا إنسانٌ مِسكينٌ وعَلَيَّ عِيالٌ!
فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: أدخَلَهُ في شَيءٍ أخرَجَهُ مِنهُ ـ أو قالَ: أدخَلَهُ مِن مِثلِ ذِه وأخرَجَهُ مِن مِثلِ هذا ـ. [۶۳۱]
350. الكافى ـ به نقل از يعقوب بن ضحّاك، از مردى چرمْدوز از همكيشان ما، كه خدمتكار امام صادق عليه السلام بود ـ: زمانى كه امام صادق عليه السلام در حيره [۶۳۲] بود، مرا با جمعى از دوستانش، در پىِ كارى فرستاد. ما پىِ آن كار رفتيم و ديروقت [۶۳۳] باز گشتيم. فرش و بستر من،
در سَردابى بود كه آن جا اُتراق كرده بوديم. من خسته و كوفته آمدم و خودم را انداختم. در همين حال، ديدم كه امام صادق عليه السلام آمد و فرمود: «ما پيش تو آمديم». [۶۳۴]
من راست نشستم و ايشان بالاى بستر من نشست و از كارى كه مرا در پىِ آن فرستاده بود، پرسيد. من هم گزارش دادم و ايشان خدا را سپاس گفت.
سپس سخن از گروهى به ميان آمد و من گفتم: قربانت گردم! ما از آنان بيزارى مى جوييم؛ [۶۳۵] چون به چيزهايى كه ما معتقديم، اعتقاد ندارند.
امام صادق عليه السلام فرمود: «آنها ما را دوست دارند؛ ولى چون عقيده شما را ندارند، از ايشان بيزارى مى جوييد؟».
گفتم: آرى.
فرمود: «ما هم چيزهايى داريم كه شما نداريد. پس سزاوار است كه از شما بيزارى بجوييم؟!».
گفتم: نه، قربانت گردم!
فرمود: «و خدا هم چيزهايى دارد كه ما نداريم. پس به نظر تو، خداوند، ما را دور انداخته است؟!».
گفتم: نه، به خدا. فدايت شوم! چه كنيم؟
فرمود: «آنها را خودى بدانيد و از ايشان بيزارى نجوييد. برخى از مسلمانان، تنها يك بهره [از ايمان] دارند، برخى دو بهره، برخى سه بهره، برخى چهار بهره، برخى پنج بهره، برخى شش بهره، و برخى هفت بهره. بنا بر اين، نبايد كسى را كه يك بهره دارد، به آنچه در خور دارنده دو بهره است، وا داشت، يا كسى را كه دو بهره دارد، به آنچه در خورِ دارنده سه بهره است، وا داشت، يا كسى را كه سه بهره دارد، به آنچه در خورِ دارنده چهار بهره است، واداشت، يا كسى را كه چهار بهره دارد، به آنچه در خورِ دارنده پنج بهره است، وا داشت، يا كسى را كه پنج بهره دارد، به آنچه در خورِ دارنده شش بهره است، وا داشت، يا كسى را كه شش بهره دارد، به آنچه در خورِ دارنده هفت بهره است، وا داشت.
برايت مثالى بزنم: مردى [مؤمن]، همسايه اى نصرانى داشت. او را به اسلام دعوت كرد و از محاسن آن برايش گفت، تا آن كه مسلمان شد. سحرگاه، نزد او رفت و در زد. تازه مسلمان گفت: كيست؟ مرد مؤمن گفت: منم، فلانى. گفت: چه كار دارى؟
گفت: وضو بگير و لباس هايت را بپوش و با ما به نماز [جماعت] بيا. او وضو گرفت و لباس پوشيد و با او رفت. آن دو، قدرى نماز خواندند و سپس نماز صبح را به جا آوردند و ماندند، تا هوا روشن شد. آن كه پيش تر نصرانى بود، برخاست تا به منزلش برود. مرد مسلمان گفت: كجا مى روى؟ روز، كوتاه است و چيزى تا ظهر نمانده. او هم نشست، تا آن كه نماز ظهر را هم خواند. مرد مسلمان گفت: تا نماز عصر هم چيزى نمانده است. و او را نگه داشت تا نماز عصر را هم خواند. سپس برخاست تا به منزلش برود. مرد مسلمان گفت: اكنون، آخرِ روز است و چيزى به پايان آن نمانده. و او را نگه داشت، تا نماز مغرب را هم خواند، و خواست به منزلش برود كه آن مرد گفت: تنها يك نماز ديگر، باقى مانده است. مرد تازه مسلمان، ماند تا نماز عشا را نيز خواند و آن گاه، از هم جدا شدند.
سحرگاه روز بعد، باز به سراغ او رفت و درِ خانه اش را كوبيد. مرد گفت: كيست؟ گفت: منم، فلانى. گفت: چه كار دارى؟ گفت: وضو بگير و لباس هايت را بپوش و با ما بيا نماز بخوان. مرد تازه مسلمان گفت: برو براى اين دين، شخصى بيكارتر از من بياب. منِ بيچاره، زن و بچّه دارم».
امام صادق عليه السلام فرمود: «بدين ترتيب، او را وارد همان چيزى (دينى) كرد كه از آن، بيرونش آورده بود» يا فرمود [۶۳۶]: «او را از اين [در] وارد كرد و از اين يكى، بيرون راند». [۶۳۷]
الفصل السّادس: آثار الإيمان وبركاته
فصل ششم: آثار و بركات ايمان
6 / 1: المَعرِفَةُ
6 / 1: شناخت
الكتاب
قرآن
«وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ». [۶۳۸]
«و كسى كه به خدا ايمان بياورد، [خداوند، ] دلش را هدايت مى كند».
«وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ». [۶۳۹]
«و كتاب و حكمت را بديشان [كه ايمان آورند، ] مى آموزد».
الحديث
حديث
351. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ عُريانٌ، ولِباسُهُ التَّقوى، وزينَتُهُ الحَياءُ، ومالُهُ الفِقهُ، وثَمَرَتُهُ العِلمُ. [۶۴۰]
351. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان [تنها]، برهنه است. جامه آن، پرهيزگارى است، زيورش آزرم، دارايى اش آگاهى و ميوه اش دانش.
352. الإمام عليّ عليه السلام: هُدِيَ مَن أخلَصَ إيمانَهُ. [۶۴۱]
352. امام على عليه السلام: كسى كه ايمانش را ناب گرداند، ره يافته است.
353. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ القَلبَ لَيَتَرَجَّجُ [۶۴۲] فيما بَينَ الصَّدرِ وَالحَنجَرَةِ حَتّى يُعقَدَ عَلَى الإِيمانِ، فَإِذا عُقِدَ عَلَى الإِيمانِ قَرَّ، وذلِكَ قَولُ اللّهِ عز و جل: «وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ». [۶۴۳]
353. امام صادق عليه السلام: دل در ميان سينه و ناى، نا آرامى مى كند، تا آن گاه كه با ايمان، گره خورَد و چون با ايمان گره خورد، آرام مى گيرد، و اين است [معناى] سخن خداوند عز و جل كه: «هر كه به خدا ايمان آورَد، [خدا] دلش را هدايت مى كند».
6 / 2: مَكارِمُ الأَخلاقِ
6 / 2: خوى هاى والا
الكتاب
قرآن
«هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَالٍ مُّبِينٍ». [۶۴۴]
«اوست آن كس كه در ميان بى سوادان، فرستاده اى از خودشان بر انگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت را بديشان بياموزد، و [آنان] قطعاً پيش از آن، در گم راهى آشكارى بودند».
الحديث
حديث
354. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّما بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ مَكارِمَ الأَخلاقِ. [۶۴۵]
354. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من، در حقيقت، براى اين بر انگيخته شدم كه خوى هاى والا را كامل كنم.
355. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّما بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ صالِحَ الأَخلاقِ. [۶۴۶]
355. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من بر انگيخته شده ام تا خوى هاى خوب را كامل سازم.
356. عنه صلى الله عليه و آله: بُعِثتُ بِمَكارِمِ الأَخلاقِ ومَحاسِنِها. [۶۴۷]
356. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من با خوى هاى والا و زيبا بر انگيخته شده ام.
357. عنه صلى الله عليه و آله: بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ حُسنَ الأَخلاقِ. [۶۴۸]
357. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من بر انگيخته شده ام تا خوى هاى نيك را كامل كنم.
358. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ مِن أعَفِّ النّاسِ قِتلَةً [۶۴۹] أهلَ الإِيمانِ. [۶۵۰]
358. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: باملاحظه ترينِ مردم در نحوه كشتن، اهل ايمان اند. [۶۵۱]
359. الإمام عليّ عليه السلام: حَياءُ الرَّجُلِ مِن نَفسِهِ ثَمَرَةُ الإِيمانِ. [۶۵۲]
359. امام على عليه السلام: حيا داشتن انسان از خود، ثمره ايمان است.
360. عنه عليه السلام: لا يَصدُقُ إيمانُ عَبدٍ حَتّى يَكونَ بِما في يَدِ اللّهِ أوثَقَ مِنهُ بِما في يَدِهِ. [۶۵۳]
360. امام على عليه السلام: ايمان هيچ بنده اى واقعى نيست، مگر آن گاه كه به آنچه در دست خداست، بيشتر اطمينان داشته باشد تا به چيزى كه در دست خود اوست.
361. عنه عليه السلام: ثَمَرَةُ الإِيمانِ الرَّغبَةُ فِي دارِ البَقاءِ. [۶۵۴]
361. امام على عليه السلام: ثمره ايمان، رغبت داشتن به سراى جاويدان است.
362. الإمام الصادق عليه السلام: مِنَ الإِيمانِ حُسنُ الخُلُقِ وإطعامُ الطَّعامِ. [۶۵۵]
362. امام صادق عليه السلام: خوش خلقى و سفره دارى، از ايمان اند.
6 / 3: التَّجَنُّبُ عَنِ البَغيُ
6 / 3: پرهيز از ستم كردن
الكتاب
قرآن
«وَ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِى بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ قَلِيلٌ مَّا هُمْ». [۶۵۶]
«بسيارى از شريكان، به يكديگر ستم مى كنند، مگر كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند، و اينان بسى اندك اند».
الحديث
حديث
363. الإمام عليّ عليه السلام: كَيفَ أظلِمُ أحَدا لِنَفسٍ يُسرِعُ إلَى البِلى قُفولُها، ويَطولُ فِي الثَّرى حُلولُها. [۶۵۷]
363. امام على عليه السلام: چگونه براى تنى كه به سوى فرسودگى مى شتابد و ديرگاهى زير خاك خواهد ماند، بر كسى ستم كنم؟!
364. الإمام الصادق عليه السلام: عَجَبٌ لِمَن أيقَنَ أنَّ البَعثَ حَقٌّ كَيفَ يَظلِمُ. [۶۵۸]
364. امام صادق عليه السلام: در شگفتم از كسى كه يقين دارد رستاخيز راست است، كه چگونه ستم مى كند!
6 / 4: التَّجَنُّبُ عَنِ الكَذِبِ
6 / 4: پرهيز از دروغ بستن
الكتاب
قرآن
«إِنَّمَا يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِايَاتِ اللَّهِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ». [۶۵۹]
«تنها كسانى دروغ مى بندند كه به آيات خدا ايمان ندارند و آنان خود، دروغگويند».
الحديث
حديث
365. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يُطبَعُ المُؤمِنُ عَلى كُلِّ خَصلَةٍ، ولا يُطبَعُ عَلَى الكَذِبِ ولا عَلَى الخِيانَةِ. [۶۶۰]
365. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن بر هر خصلتى سرشته مى شود؛ امّا بر دروغ گفتن و خيانت، سرشته نمى شود.
366. عنه صلى الله عليه و آله: يُطبَعُ المُؤمِنُ عَلَى الخِلالِ كُلِّها؛ إلَا الخِيانَةَ وَالكَذِبَ. [۶۶۱]
366. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن بر هر طبيعتى سرشته مى شود، جز خيانت و دروغ.
367. عنه صلى الله عليه و آله: إيّاكُم وَالكَذِبَ؛ فَإنَّ الكَذِبَ مُجانِبٌ لِلإِيمانِ. [۶۶۲]
367. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: از دروغ بپرهيزيد؛ زيرا دروغ، با ايمان، بيگانه است.
368. مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا عن صفوان بن سليم: قيلَ: يا رَسولَ اللّهِ، أيَكونُ المُؤمِنُ جَبانا؟ قالَ: نَعَم، قيلَ: أيَكونُ المُؤمِنُ بَخيلاً؟ قالَ: نَعَم، قيلَ: أيَكونُ المُؤمِنُ كَذّابا؟ قالَ: لا. [۶۶۳]
368. مكارم الأخلاق ـ به نقل از صفوان بن سليم ـ:از پيامبر خدا پرسيده شد: آيا مى شود مؤمن، ترسو باشد؟
فرمود: «آرى».
گفته شد: آيا مى شود مؤمن، بخيل باشد؟
فرمود: «آرى».
گفته شد: آيا ممكن است مؤمن، دروغگو باشد؟
فرمود: «نه».
369. الاختصاص عن الحسن بن محبوب: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: يَكونُ المُؤمِنُ بَخيلاً؟ قالَ: نَعَم، قالَ: قُلتُ: فَيَكونُ جَبانا؟ قالَ: نَعَم، قُلتُ: فَيَكونُ كَذّابا؟ قالَ: لا، ولا خائِنا، [۶۶۴] ثُمَّ قالَ: يُجبَلُ المُؤمِنُ عَلى كُلِّ طَبيعَةٍ إلَا الخِيانَةَ وَالكَذِبَ. [۶۶۵]
369. الاختصاص ـ به نقل از حسن بن محبوب ـ: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا ممكن است مؤمن، بخيل باشد؟
فرمود: «آرى».
پرسيدم: آيا مى شود ترسو باشد؟
فرمود: «آرى».
پرسيدم: آيا دروغگو هست؟
فرمود: «نه. خائن هم نيست».
سپس فرمود: «مؤمن بر هر خويى سرشته مى شود، بجز خيانت و دروغ».
راجع: ص184 (آفات الإيمان / الكذب ولا سيما على أهل البيت عليهم السلام).
ر. ك: ص185 (آفت هاى ايمان / دروغ گفتن، بويژه درباره اهل بيت عليهم السلام).
6 / 5: إنقاذُ النّاسِ مِن وِلايَةِ الطَّواغيتِ
6 / 5: رهانيدن مردم از حكومت طاغوت ها
الكتاب
قرآن
«وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ فَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَانظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ». [۶۶۶]
«و در حقيقت، در ميان هر امّتى، فرستاده اى بر انگيختيم كه [بگويد]: خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد». پس، در ميان ايشان كسى است كه خدا [او را] هدايت كرده، و در ميان ايشان كسى است كه گم راهى بر او سزاوار است. بنا بر اين، در زمين بگرديد تا ببينيد فرجام تكذيب كنندگان چگونه بوده است».
«وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا». [۶۶۷]
«و چرا شما در راه خدا [و در راه نجاتِ] مردان و زنان و كودكان مستضعف، نمى جنگيد؟ همانان كه مى گويند: «پروردگارا! ما را از اين شهرى كه مردمش ستم پيشه اند، بيرون ببر و از جانب خود، براى ما سرپرستى قرار ده و از نزد خويش، ياورى براى ما تعيين فرما»؟».
راجع: الزمر: 17.
ر. ك: زمر: آيه 17.
الحديث
حديث
370. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ مِن كِتابهِ إلى أهلِ نَجرانَ ـ: بِاسمِ إلهِ إبراهيمَ وإسحاقَ ويَعقوبَ، مِن مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ رَسولِ اللّهِ إلى اُسقُفِ نَجرانَ وأهلِ نَجرانَ، إن أسلَمتُم فَإِنّي أحمَدُ إلَيكُمُ اللّهَ إلهَ إبراهيمَ وإسحاقَ ويَعقوبَ، أمّا بَعدُ فَإِنّي أدعوكُم إلى عِبادَةِ اللّهِ مِن عِبادَةِ العِبادِ، وأدعوكُم إلى وِلايَةِ اللّهِ مِن وِلايَةِ العِبادِ. [۶۶۸]
370. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در نامه اش به نجرانيان ـ: به نام خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب. از محمّد، پيامبر و فرستاده خدا، به اسقف نجران و به اهالى نجران. اگر اسلام آورديد، همصدا با شما، خدا، همان معبود ابراهيم و اسحاق و يعقوب، را سپاس مى گويم. نيز من شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا، و از ولايت بندگان به ولايت خدا فرا مى خوانم.
371. الإمام عليّ عليه السلام: فَبَعَثَ اللّهُ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله بِالحَقِّ، لِيُخرِجَ عِبادَهُ مِن عِبادَةِ الأَوثانِ إلى عِبادَتِهِ، ومِن طاعَةِ الشَّيطانِ إلى طاعَتِهِ، بِقُرآنٍ قَد بَيَّنَهُ وأحكَمَهُ، لِيَعلَمَ العِبادُ رَبَّهُم إذ جَهِلوهُ، ولِيُقِرُّوا بِهِ بَعدَ إذ جَحَدوهُ، ولِيُثبِتوهُ بَعدَ إذ أنكَروهُ. [۶۶۹]
371. امام على عليه السلام: خداوند، محمّد صلى الله عليه و آله را به حق فرستاد تا بندگانش را از پرستش بت ها به پرستش خود، و از فرمانبرىِ شيطان به فرمانبرى خود، بيرون بَرَد، با قرآنى كه آن را روشن و استوار قرار داد تا بندگان، پروردگار خويش را كه نمى شناختند، بشناسند و به او كه منكِرش بودند، اقرار كنند و او را كه نفيَش مى كردند، اثبات كنند.
372. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى بَعَثَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله بِالحَقِّ لِيُخرِجَ عِبادَهُ مِن عِبادَةِ عِبادِهِ إلى عِبادَتِهِ، ومِن عُهودِ عِبادِهِ إلى عُهودِهِ، ومِن طاعَةِ عِبادِهِ إلى طاعَتِهِ، ومِن وِلايَةِ عِبادِهِ إلى وِلايَتِهِ. [۶۷۰]
372. امام على عليه السلام: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ محمّد صلى الله عليه و آله را به حق بر انگيخت تا بندگانِ او را از بندگىِ بندگانش به بندگى خودش، و از پيمان هاى بندگانش به پيمان هاى خودش، و از فرمانبرىِ بندگانش به فرمانبرى خودش، و از ولايت بندگانش به ولايت خودش در آورَد.
6 / 6: سَكينَةُ القَلبِ
6 / 6: آرامش دل
الكتاب
قرآن
«هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُواْ إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا». [۶۷۱]
«اوست آن كس كه در دل هاى مؤمنان، آرامش را فرو فرستاد تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند. و سپاهيان آسمان ها و زمين، از آنِ خدايند و خدا همواره داناى سنجيده كار است».
الحديث
حديث
373. الإمام الباقر عليه السلام: السَّكينَةُ الإِيمانُ. [۶۷۲]
373. امام باقر عليه السلام: [مقصود از] آرامش، ايمان است.
374. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ» ـ: هُوَ الإِيمانُ. [۶۷۳]
374. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل: «اوست آن كسى كه در دل هاى مؤمنان، آرامش را فرو فرستاد» ـ: يعنى ايمان را.
375. الكافي عن جميل: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِهِ عز و جل: «هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ» قالَ: هُوَ الإِيمانُ. قُلتُ: «وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ» [۶۷۴] قالَ: هُوَ الإِيمانُ، وعَن قَولِهِ: «وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى» [۶۷۵]؟ قالَ: هُوَ الإِيمانُ. [۶۷۶]
375. الكافى ـ به نقل از جميل ـ: از امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل: «اوست كسى كه در دل هاى مؤمنان، آرامش را فرو فرستاد»، سؤال كردم.
فرمود: «مقصود [از آرامش]، ايمان است».
گفتم: «آنان را به روحى از سوى خويش، تأييد كرد»، يعنى چه؟
فرمود: «مقصود [از روح]، ايمان است».
نيز از اين سخن خداوند: «كلمه تقوا را ملازم آنان ساخت» پرسيدم.
فرمود: «آن [كلمه] هم ايمان است».
راجع: ص268 ح352.
ر. ك: ص269 ح352.
6 / 7: النَّجاةُ مِنَ المَكائِدِ وَالمَكارِهِ
6 / 7: رهيدن از نيرنگ ها و ناملايمات
الكتاب
قرآن
«وَ ذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِى الظُّلُمَاتِ أَن لَا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ * فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذَلِكَ نُنجِى الْمُؤْمِنِينَ». [۶۷۷]
«و ذو النون (يونس) را [ياد كن] آن گاه كه خشمگين رفت و پنداشت كه ما هرگز بر او سخت نمى گيريم [؛ ولى چنين كرديم]. پس در [دل] تاريكى ها ندا در داد كه: «معبودى جز تو نيست. منزّهى تو! راستى كه من از ستمكاران بودم». پس [دعاى] او را برآورده كرديم و او را از اندوه رهانيديم، و مؤمنان را [نيز] چنين نجات مى دهيم».
«فَلَوْلَا كَانَتْ قَرْيَةٌ ءَامَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا ءَامَنُواْ كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ مَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ». [۶۷۸]
«چرا هيچ شهرى نبود كه [اهل آن] ايمان بياورد و ايمانش به حال آن، سود بخشد؟ مگر قوم يونس كه وقتى [در آخرين لحظه] ايمان آوردند، عذاب رسوايى در زندگىِ دنيا را از آنان دور كرديم و تا چندى، آنان را برخوردار ساختيم».
«وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ». [۶۷۹]
«و كسانى را كه ايمان آورده بودند و پروا مى داشتند، رهانيديم».
«ثُمَّ نُنَجِّى رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ كَذَلِكَ حَقًّا عَلَيْنَا نُنجِ الْمُؤْمِنِينَ». [۶۸۰]
«سپس فرستادگان خود و كسانى را كه گرويدند، مى رهانيم؛ زيرا بر ما فريضه است كه مؤمنان را نجات دهيم».
الحديث
حديث
376. الإمام عليّ عليه السلام: الإِيمانُ نَجاةٌ. [۶۸۱]
376. امام على عليه السلام: ايمان، نجات بخش است.
377. عنه عليه السلام: بِالإِيمانِ تَكونُ النَّجاةُ. [۶۸۲]
377. امام على عليه السلام: ايمان، موجب نجات است.
378. عنه عليه السلام: النَّجاةُ مَعَ الإِيمانِ. [۶۸۳]
378. امام على عليه السلام: نجات، در گرو ايمان است.
379. عنه عليه السلام: لا نَجاةَ لِمَن لا إيمانَ لَهُ. [۶۸۴]
379. امام على عليه السلام: آن را كه ايمان نيست، نجاتى نيست.
380. عنه عليه السلام: مِلاكُ النَّجاةِ لُزومُ الإِيمانِ وصِدقُ الإِيقانِ. [۶۸۵]
380. امام على عليه السلام: اساس نجات، داشتنِ ايمان و يقين راستين است.
381. عنه عليه السلام: نَجا مَن صَدَقَ إيمانُهُ، وهُدِيَ مَن حَسُنَ إسلامُهُ. [۶۸۶]
381. امام على عليه السلام: آن كه ايمانش راستين باشد، نجات مى يابد و آن كه اسلامش نكو باشد، ره يافته است.
382. عنه عليه السلام: لا يَفوزُ بِالنَّجاةِ إلّا مَن قامَ بِشَرائِطِ الإِيمانِ. [۶۸۷]
382. امام على عليه السلام: به نجات دست نمى يابد، مگر آن كس كه شرايط ايمان را به جا آورد.
383. الإمام الصادق عليه السلام ـ فيما وَعَظَ لُقمانُ ابنَهُ ـ: يا بُنَيَّ إنَّ الدُّنيا بَحرٌ عَميقٌ قَد هَلَكَ فيها عالَمٌ كَثيرٌ فَاجعَل سَفينَتَكَ فيهَا الإِيمانَ وَاجعَل شِراعَهَا التَّوَكُّلَ وَاجعَل زادَكَ فيها تَقوَى اللّهِ، فَإِن نَجَوتَ فَبِرَحمَةِ اللّهِ وإن هَلَكتَ فَبِذُنوبِكَ. [۶۸۸]
383. امام صادق عليه السلام: در اندرزهاى لقمان به فرزندش، آمده است: «پسر عزيزم! دنيا دريايى ژرف است كه خلقى بسيار، در آن نابود گشتند. پس كشتىِ خود را در آن، ايمان قرار ده، و بادبان آن را توكّل، و توشه ات را پروامندى از خداوند. پس اگر رهيدى، به لطف خداوند، رهيده اى و اگر نابود شدى، به سبب گناهانت نابود گشته اى».
384. الإمام الكاظم عليه السلام: كانَ لُقمانُ عليه السلام يَقولُ لِابنِهِ: يا بُنَيَّ إنَّ الدُّنيا بَحرٌ وقَد غَرِقَ فيها جِيلٌ كَثيرٌ، فَلتَكُن سَفينَتُكَ فيها تَقوَى اللّهِ تَعالى، وَليَكُن جِسرُكَ إيمانا بِاللّهِ، وَليَكُن شِراعُهَا التَّوَكُّلَ، لَعَلَّكَ ـ يا بُنَيَّ ـ تَنجو وما أظُنُّكَ ناجِياً! [۶۸۹]
384. امام كاظم عليه السلام: لقمان به فرزندش مى گفت: «پسر عزيزم! دنيا دريايى است كه مردمانِ بسيارى، در آن غرق گشتند. پس بايد كشتى تو در آن، پروامندى از خداوند متعال باشد، و پل تو، ايمان به خدا، و بادبان آن، توكّل. در اين صورت، شايد كه ـ پسرم ـ نجات يابى، هر چند كه گمان نمى كنم نجات يابى!».
6 / 8: أمنُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ
6 / 8: امنيّت دنيا و آخرت
الكتاب
قرآن
«الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ» [۶۹۰]
«كسانى كه ايمان آورده اند و ايمان خود را به شرك نيالوده اند، براى آنان ايمنى هست و ايشان راه يافته اند».
راجع: البقرة: 62، المائدة: 69، الأنعام: 48.
ر. ك: بقره: آيه 62، مائده: آيه 69، انعام: آيه 48.
الحديث
حديث
385. الإمام عليّ عليه السلام: الإِيمانُ أمانٌ. [۶۹۱]
385. امام على عليه السلام: ايمان، مايه امنيت است.
386. عنه عليه السلام: آمِن تَأمَن. [۶۹۲]
386. امام على عليه السلام: ايمان بياور تا در امان بمانى.
387. عنه عليه السلام: مَن آمَنَ أمِنَ. [۶۹۳]
387. امام على عليه السلام: هر كه ايمان آورْد، در امان مانْد.
388. عنه عليه السلام: إن آمَنتَ بِاللّهِ أمِنَ مُنقَلَبُكَ. [۶۹۴]
388. امام على عليه السلام: اگر به خدا ايمان آورى، بازگشتگاهت [در قيامت] امن خواهد بود.
389. عنه عليه السلام: ما مِن شَيءٍ يَحصُلُ بِهِ الأَمانُ أبلَغُ مِن إيمانٍ وإحسانٍ. [۶۹۵]
389. امام على عليه السلام: با هيچ چيزى به اندازه ايمان و نيكوكارى، امنيت حاصل نمى شود.
390. عنه عليه السلام: إذا آمَنتَ بِاللّهِ وَاتَّقَيتَ مَحارِمَهُ أحَلَّكَ دارَ الأَمانِ، وإذا أرضَيتَهُ تَغَمَّدَكَ بِالرِّضوانِ. [۶۹۶]
390. امام على عليه السلام: هر گاه به خدا ايمان آورى و از حرام هاى او بپرهيزى، تو را در سراى امن و آرامش، جاى مى دهد و هر گاه او را خشنود سازى، تو را غرق در خشنودى مى سازد.
6 / 9: خَيرُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ
6 / 9: خير دنيا و آخرت
الكتاب
قرآن
«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الْايَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ». [۶۹۷]
« [اى پيامبر! ] بگو: زيورهايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده و [نيز] روزى هاى پاكيزه را چه كسى حرام گردانيده؟ بگو: اين [نعمت ها] در زندگى دنيا، براى كسانى است كه ايمان آورده اند و در روز قيامت [نيز] به آنان اختصاص دارد. اين گونه، آيات [خود] را براى گروهى كه مى دانند، به روشنى بيان مى كنيم».
«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَْرْضِ وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ». [۶۹۸]
«و اگر مردم شهرها ايمان آورده بود و به تقوا گراييده بودند، قطعاً بركاتى از آسمان و زمين، برايشان مى گشوديم؛ ولى تكذيب كردند. پس به [كيفر] دستاوردشان، [گريبان] آنان را گرفتيم».
«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ». [۶۹۹]
«هر كس، چه مرد و چه زن، كار شايسته كند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگىِ پاكيزه اى، حيات مى بخشيم و مسلّماً به آنان، بهتر از آنچه انجام مى دادند، پاداش خواهيم داد».
الحديث
حديث
391. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: خَمسٌ لا يَجتَمِعنَ إلّا في مُؤمِنٍ حَقّا يوجِبُ اللّهُ لَهُ بِهِنَّ الجَنَّةَ: النّورُ فِي القَلبِ، وَالفِقهُ فِي الإِسلامِ، وَالوَرَعُ فِي الدّينِ، وَالمَوَدَّةُ فِي النّاسِ، وحُسنُ السَّمتِ فِي الوَجهِ. [۷۰۰]
391. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: پنج چيز است كه جز در مؤمنِ راستين، گرد نمى آيند و خداوند به سبب آنها بهشت را بر او واجب مى گرداند: روشنايى در دل، فهم در اسلام، پارسايى در دين، دوست داشتن مردم، و خوش سيمايى.
392. الإمام عليّ عليه السلام ـ في كِتابِهِ إلى مُحَمَّدِ بنِ أبي بَكرٍ وأهلِ مِصرَ ـ: عَلَيكُم بِتَقوَى اللّهِ؛ فَإِنَّها تَجمَعُ مِنَ الخَيرِ ما لا يَجمَعُ غَيرُها، ويُدرَكُ بِها مِنَ الخَيرِ ما لا يُدرَكُ بِغَيرِها؛ مِن خَيرِ الدُّنيا وخَيرِ الآخِرَةِ، قالَ اللّهُ عز و جل: «وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْاْ مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُواْ خَيْرًا لِّلَّذِينَ أَحْسَنُواْ فِى هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَ لَدَارُ الْاخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ». [۷۰۱]
اِعلَموا يا عِبادَ اللّهِ، أنَّ المُؤمِنَ يَعمَلُ لِثَلاثٍ مِنَ الثَّوابِ: إمّا لِخَيرِ (الدُّنيا) فَإِنَّ اللّهَ يُثيبُهُ بِعَمَلِهِ في دُنياهُ؛ قالَ اللّهُ سُبحانَهُ لإِِبراهيمَ: «وَ ءَاتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فِى الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فِى الْاخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» [۷۰۲]، فَمَن عَمِلَ للّهِِ تَعالى أعطاهُ أجرَهُ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ، وكَفاهُ المُهِمَّ فيهِما. وقَد قالَ اللّهُ عز و جل: «يَاعِبَادِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُواْ فِى هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ» [۷۰۳]، فَما أعطاهُمُ اللّهُ فِي الدُّنيا لَم يُحاسِبهُم بِهِ فِي الآخِرَةِ. قالَ اللّهُ عز و جل: «لِّلَّذِينَ أَحْسَنُواْ الْحُسْنَى وَ زِيَادَةٌ» [۷۰۴]، فَالحُسنى هِيَ الجَنَّةُ، وَالزِّيادَةُ هِيَ الدُّنيا.
(وإمّا لِخَيرِ الآخِرَةِ) فَإِنَّ اللّهَ عز و جل يُكَفِّرُ بِكُلِّ حَسَنَةٍ سَيِّئَةً؛ قالَ اللّهُ عز و جل: «إِنَّ الْحَسَنَاتِ
يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذَلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ» [۷۰۵]، حَتّى إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ حُسِبَت لَهُم حَسَناتُهُم، ثُمَّ أعطاهُم بِكُلِّ واحِدَةٍ عَشرَ أمثالِها إلى سَبعِمِئَةِ ضِعفٍ؛ قالَ اللّهُ عز و جل: «جَزَاءً مِّن رَّبِّكَ عَطَاءً حِسَابًا»، [۷۰۶] وقالَ: «أُوْلَئِكَ لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُواْ وَ هُمْ فِى الْغُرُفَاتِ ءَامِنُونَ». [۷۰۷] فَارغَبوا في هذا ـ رَحِمَكُمُ اللّهُ ـ وَاعمَلوا لَهُ، وتَحاضّوا [۷۰۸] عَلَيهِ.
وَاعلَموا يا عِبادَ اللّهِ، أنَّ المُتَّقينَ حازوا عاجِلَ الخَيرِ وآجِلَهُ؛ شارَكوا أهلَ الدُّنيا في دُنياهُم، ولَم يُشارِكهُم أهلُ الدُّنيا في آخِرَتِهِم؛ أباحَهُمُ اللّهُ مِنَ الدُّنيا ما كَفاهُم وبِهِ أغناهُم؛ قالَ اللّهُ عَزَّ اسمُهُ: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الْايَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» [۷۰۹]
سَكَنُوا الدُّنيا بِأَفضَلِ ما سُكِنَت، وأكَلوها بِأَفضَلِ ما اُكِلَت؛ شارَكوا أهلَ الدُّنيا في دُنياهُم، فَأَكَلوا مَعَهُم مِن طَيِّباتِ ما يَأكُلونَ، وشَرِبوا مِن طَيِّباتِ ما يَشرَبونَ، ولَبِسوا مِن أفضَلِ ما يَلبَسونَ، وسَكَنوا مِن أفضَلِ ما يَسكُنونَ، وتَزَوَّجوا مِن أفضَلِ ما يَتَزَوَّجونَ، ورَكِبوا مِن أفضَلِ ما يَركَبونَ؛ أصابوا لَذَّةَ الدُّنيا مَعَ أهلِ الدُّنيا، وهُم غَدا جيرانُ اللّهِ، يَتَمَنَّونَ عَلَيهِ فَيُعطيهِم ما تَمَنَّوهُ، ولا يَرُدُّ لَهُم دَعوَةً، ولا يَنقُصُ لَهُم نَصيباً مِنَ اللَّذَّةِ. فَإِلى هذا ـ يا عِبادَ اللّهِ ـ يَشتاقُ إلَيهِ مَن كانَ لَهُ عَقلٌ، ويَعمَلُ لَهُ بِتَقوَى اللّهِ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ. [۷۱۰]
392. امام على عليه السلام ـ در نامه ايشان به محمّد بن ابى بكر و مردم مصر ـ: بر شما باد پروامندى از خداوند؛ چرا كه پروامندى (تقوا)، چنان خيرى را گرد هم مى آورد كه چيزى جز آن، گرد هم نمى آورد و خيرى را با آن مى توان به دست آورد كه با غير آن، به دست نمى آيد؛ يعنى خير دنيا و آخرت. خداوند عز و جلمى فرمايد: «و به آنان كه پرهيزگار بوده اند، گفته مى شود: پروردگارتان چه چيزى فرو فرستاد؟ مى گويند: «خوبى». براى آنان كه در اين دنيا نيكى كرده باشند، [پاداش] نيكويى است، و قطعا سراى آخرت، بهتر است، و چه نيكوست سراى پرهيزگاران!».
بدانيد ـ اى بندگان خدا ـ كه مؤمن، براى سه [نوع] پاداش، كار مى كند: يا براى خير دنيا؛ زيرا خداوند براى كار او، در همين دنيا نيز پاداشش مى دهد. خداوند سبحان در باره ابراهيم عليه السلام فرمود: «و مزدش را در دنيا به او داديم. در آخرت نيز از نيكان است». پس هر كه براى خداوند متعال، كار كند، مزد او را در دنيا و آخرت، عطايش مى فرمايد و در هر دو جا، گرفتارى هاى او را بر طرف مى سازد. خداوند عز و جل، خود فرموده است: «اى بندگان من كه ايمان آورده ايد! از پروردگارتان پروا كنيد. براى آنان كه در اين دنيا خوبى كرده اند، نيكى اى خواهد بود، و زمين خدا فراخ است. بى ترديد، شكيبايان، پاداش خود را بى حساب و به تمام، خواهند يافت». پس آنچه خداوند در دنيا به ايشان بدهد، در آخرت بابت آن، از ايشان حساب نمى كشد. خداوند عز و جل فرموده است: «براى كسانى كه نيكى كنند، نيكى اى است و افزونى». [مقصود از] «نيكى»، بهشت است و «افزونى»، همان دنياست.
و يا براى خير آخرت [كار مى كند]؛ چرا كه خداوند عز و جل با هر كار نيك، يك كار بد [و گناه] را مى زدايد. خداى عز و جل فرموده است: «همانا كارهاى نيك، گناهان را مى برند. اين، پندى است براى پندآموزان». حتّى [از اين بالاتر، ] به گونه اى است كه چون رستاخيز شود، كارهاى نيكشان به حساب آنان منظور مى گردد و سپس به ازاى هر يك كار، ده برابر تا هفتصد برابر، به ايشان عطا مى كند. خداوند عز و جلفرموده است: «اين [اضافات]، پاداشى است از جانب پروردگار تو و دِهِشى است حساب شده» و فرموده است: «آنان اند كه براى آنچه انجام داده اند، پاداش دو برابر خواهند داشت و آنها در غرفه ها[ى بهشتى] آسوده خاطر خواهند بود». پس ـ خدايتان رحمت كند ـ به چنين چيزى رغبت ورزيد و براى آن، كار كنيد و به چنين پاداشى، يكديگر را تشويق كنيد.
[نوع سوم از پاداش، ويژه پرهيزگاران است. ] بدانيد ـ اى بندگان خدا ـ كه پرهيزگاران، به خير دنيا و آخرت دست مى يابند. با اهل دنيا در دنيايشان شريك اند؛ امّا اهل دنيا با آنان در آخرتشان شريك نيستند. خداوند از دنيا چندان كه ايشان را بسنده كند و بى نيازشان گرداند، براى ايشان روا ساخته است. خداوند ـ كه نامش ارجمند باد ـ فرموده است: «بگو: چه كسى زيورهاى خدا را كه براى بندگانش پديد آورده و روزى هاى پاك را حرام كرده است؟ بگو: اينها در زندگى دنيا، از آنِ كسانى است كه ايمان آورده اند و در روز قيامت [نيز] اختصاص به آنان دارد. اين گونه، آيات [خود] را براى مردمانى كه مى دانند، به روشنى بيان مى كنيم».
در دنيا به بهترين وجه، سكونت مى كنند و به بهترين گونه، از آن مى خورند. با اهل دنيا در دنيايشان شريك اند؛ [يعنى] همراه با آنان، از خوراك هاى پاك و پاكيزه دنيا مى خورند، از نوشيدنى هاى پاك مى نوشند، از بهترين جامه ها مى پوشند، در بهترين منزل ها مى نشينند، با بهترين همسران ازدواج مى كنند، و بر بهترين مركب ها سوار مى شوند. [خلاصه] همراه با اهل دنيا، از لذّت دنيا بهره مند مى شوند و فردا نيز در جوار خدايند. نزد او آرزو مى كنند و خداوند هم آرزوهايشان را بر مى آورد و هيچ دعا [و درخواستى] از ايشان را رد نمى كند و هيچ بهره اى را از خوشى هاى آنان نمى كاهد.
پس ـ اى بندگان خدا ـ هر آن كس كه خِردى داشته باشد، به چنين چيزى شوق مى ورزد، و براى دستيابى به آن، پروامندى از خداوند را در پيش مى گيرد. و البتّه هيچ نيرو و توانى نيست، مگر از سوى خداوند.
393. عنه عليه السلام: بِالإِيمانِ يُرتَقى إلى ذِروَةِ السَّعادَةِ ونِهايَةِ الحُبورِ. [۷۱۱]
393. امام على عليه السلام: با [نردبانِ] ايمان است كه مى توان تا اوج خوش بختى و نهايت شادمانى، بالا رفت.
394. عنه عليه السلام: الإِيمانُ شَفيعٌ مُنجِحٌ. [۷۱۲]
394. امام على عليه السلام: ايمان، ميانجىِ كارآمدى است.
395. عنه عليه السلام: لا وَسيلَةَ أنجَحُ مِنَ الإِيمانِ. [۷۱۳]
395. امام على عليه السلام: هيچ وسيله اى كارآمدتر از ايمان نيست.
396. عنه عليه السلام: مَن آمَنَ بِاللّهِ لَجَأَ إلَيهِ. [۷۱۴]
396. امام على عليه السلام: كسى كه به خدا ايمان آورَد، به او پناه مى برد.
397. عنه عليه السلام: ثَمَرَةُ الإِيمانِ الفَوزُ عِندَ اللّهِ. [۷۱۵]
397. امام على عليه السلام: ثمره ايمان، رستگار شدن در نزد خداوند است.
راجع: التنمية الإقتصادية في الكتاب والسنة: ج1 ص19 (القسم الأول / الفصل الأوّل: اهمّيّة التقدم الاقتصادي / سعادة الدنيا والآخرة).
ر. ك: توسعه اقتصادى بر پايه قرآن و حديث: ج1 ص37 (بخش يكم / فصل يكم: اهمّيت پيشرفت اقتصادى / خوش بختى دنيا و آخرت).
الفصل السّابع: قيمة الإيمان
فصل هفتم: ارزش ايمان
7 / 1: فَضلُ الإِيمانِ
7 / 1: برترى ايمان
أ ـ أحَبُّ الأَشياءِ إلَى اللّهِ عز و جل
الف ـ محبوب ترين چيز در نزد خداوند
398. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في وَصِيَّتِهِ لِأَبي ذَرٍّ ـ: يا أبا ذَرٍّ، ما مِن شَيءٍ أحَبَّ إلَى اللّهِ تَعالى مِنَ الإِيمانِ بِهِ وتَركِ ما أمَرَ أن يُترَكَ. [۷۱۶]
398. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در سفارش به ابو ذر ـ: اى ابو ذر! هيچ چيزى نزد خداوند متعال، دوست داشتنى تر از ايمان آوردن به او و ترك آنچه به ترك آن فرمان داده است، نيست.
399. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ مِمّا يَقولُ في سُجودِهِ ـ: اللّهُمَّ إن كُنتُ قَد عَصَيتُكَ فَإِنّي قَد أطَعتُكَ في أحَبِّ الأَشياءِ إلَيكَ وهُوَ الإِيمانُ بِكَ مَنّاً مِنكَ عَلَيَّ لا مَنّاً مِنّي عَلَيكَ. [۷۱۷]
399. امام زين العابدين عليه السلام ـ از ذكرهايى كه در سجده اش مى گفت ـ: بار خدايا! اگر چه تو را نافرمانى كرده ام، امّا در محبوب ترينِ چيزها نزد تو ـ كه همان ايمان آوردن به توست ـ، فرمانت برده ام و [البتّه] اين، منّتى است از جانب تو بر من، نه اين كه مرا بر تو منّتى باشد.
ب ـ عَطاؤُهُ عز و جل لِمَن أحَبَّهُ
ب ـ عطاى خداوند به كسى كه دوستش دارد
400. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ يُعطِي المالَ مَن يُحِبُّ ومَن لا يُحِبُّ، ولا يُعطِي الإِيمانَ إلّا مَن يُحِبُّ، وإذا أحَبَّ اللّهُ عَبدا أعطاهُ الإِيمانَ. [۷۱۸]
400. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند، مال و ثروت را، هم به كسى مى دهد كه دوست دارد و هم به كسى كه دوست ندارد؛ امّا ايمان را جز به كسى كه دوست دارد، نمى دهد. پس هر گاه خداوند، بنده اى را دوست بدارد، به او ايمان عطا مى كند.
401. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ هذِهِ الدُّنيا يُعطيهَا اللّهُ البَرَّ وَالفاجِرَ، ولا يُعطِي الإِيمانَ إلّا صَفوَتَهُ مِن خَلقِهِ. [۷۱۹]
401. امام باقر عليه السلام: اين دنيا را خداوند به نيك و بد مى دهد؛ امّا ايمان را جز به برگزيدگان از خلقش نمى دهد.
402. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ الدُّنيا يُعطيهَا اللّهُ عز و جل مَن أحَبَّ ومَن أبغَضَ، وإنَّ الإِيمانَ لا يُعطيهِ إلّا مَن أحَبَّهُ. [۷۲۰]
402. امام صادق عليه السلام: دنيا را خداوند عز و جل به دوست و دشمنش مى دهد؛ ولى ايمان را جز به كسى كه دوستش دارد، نمى دهد.
ج ـ أعلى غايَةٍ
ج ـ عالى ترين مقصد
403. الإمام عليّ عليه السلام: الإِيمانُ أعلى غايَةٍ. [۷۲۱]
403. امام على عليه السلام: ايمان، عالى ترين مقصد است.
د ـ أعلَى الشَّرَفِ
د ـ بالاترين شرافت
404. الإمام عليّ عليه السلام: لا شَرَفَ أعلى مِنَ الإِيمانِ. [۷۲۲]
404. امام على عليه السلام: هيچ شرافتى، بالاتر از ايمان نيست.
ه ـ شِهابٌ لا يَخبو
ه ـ شهابِ خاموش ناشدنى
405. الإمام عليّ عليه السلام: الإيمانُ شِهابٌ لا يَخبو. [۷۲۳]
405. امام على عليه السلام: ايمان، شهابى (شعله اى) است كه خاموش نمى شود.
و ـ أفضَلُ ذَخيرَةٍ
و ـ بهترين اندوخته
406. الإمام عليّ عليه السلام: صِدقُ الإِيمانِ وصَنائِعُ الإِحسانِ مِن أفضَلِ الذَّخائِرِ. [۷۲۴]
406. امام على عليه السلام: ايمانِ راستين و انواع نيكوكارى، از بهترين اندوخته ها هستند.
ز ـ ثَمَنُ الجَنَّةِ
ز ـ بهاى بهشت
407. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ ثَمَنُ الجَنَّةِ، وَالحَمدُ ثَمَنُ كُلِّ نِعمَةٍ، ويَتَقاسَمونَ الجَنَّةَ بِأَعمالِهِم. [۷۲۵]
407. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، بهاى بهشت است و سپاس گفتن، بهاى هر نعمتى است و [مردم، ] بهشت را با اعمال خويش تقسيم مى كنند.
7 / 2: مَكانُ المُؤمِنِ مِنَ اللّه عزّوجلِّ
7 / 2: جايگاه مؤمن در نزد خداوند
408. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: نَزَلَ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ: يا مُحَمَّدُ، إنَّ اللّهَ يَقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ويَقولُ: اِشتَقَقتُ لِلمُؤمِنِ اسما مِن أسمائي سَمَّيتُهُ مُؤمِنا، فَالمُؤمِنُ مِنّي وأنَا مِنهُ. [۷۲۶]
408. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: جبرئيل عليه السلام فرود آمد و گفت: اى محمّد! خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: «براى مؤمن، نامى را از نام هاى خودم بر گرفتم و او را مؤمن ناميدم. پس مؤمن از من است و من از او هستم».
409. الإمام الصادق عليه السلام: لَو كُشِفَ الغِطاءُ عَنِ النّاسِ فَنَظَروا إلى وَصلِ ما بَينَ اللّهِ عز و جلوبَينَ المُؤمِنِ، خَضَعَت لِلمُؤمِنينَ رِقابُهُم وتَسَهَّلَت لَهُم اُمورُهُم ولانَت لَهُم طاعَتُهُم. [۷۲۷]
409. امام صادق عليه السلام: اگر پرده از [برابر ديد] مردم كنار مى رفت تا پيوند ميان خداوند عز و جلو مؤمن را ببينند، در برابر مؤمنان سر فرود مى آوردند و كارهايشان برايشان آسان مى شد و به راحتى فرمان مى بردند.
410. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى خَلَقَ المُؤمِنَ مِن نورِ عَظَمَتِهِ وجَلالِ كِبرِيائِهِ، فَمَن طَعَنَ عَلَى المُؤمِنِ أو رَدَّ عَلَيهِ فَقَد رَدَّ عَلَى اللّهِ في عَرشِهِ، ولَيسَ هُوَ مِنَ اللّهِ في وِلايَةٍ، وإنَّما هُوَ شِركُ شَيطانٍ. [۷۲۸]
410. امام صادق عليه السلام: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ مؤمن را از نور عظمت خويش و شُكوه كبريايش آفريد. پس هر كه از مؤمن بد بگويد يا او را رد كند، خداوند را در عرشش رد كرده است و از حمايت و سرپرستى خداوند، بهره اى ندارد؛ بلكه او بهره شيطان است.
7 / 3: قَلبُ المُؤمِنِ عَرشُ الرَّحمنِ
7 / 3: دل مؤمن، عرش خداوند مهربان
411. عوالي اللآلي: فِي الحَديثِ القُدسِيِّ يَقولُ اللّهُ عز و جل: لا يَسَعُني أرضي ولا سَمائي ولكِن يَسَعُني قَلبُ عَبدِيَ المُؤمِنِ. [۷۲۹]
411. عوالى اللآلى: در حديث قدسى، خداوند عز و جل مى فرمايد: «زمين و آسمان من، گنجايش مرا ندارند؛ امّا دل بنده مؤمنم، گنجايش مرا دارد».
412. الاتّحافات السنيّة ـ فِي الحَديثِ القُدسِيِّ ـ: إنَّ السَّماواتِ وَالأَرضَ ضَعُفَت عَن أن تَسَعَني ووَسِعَني قَلبُ المُؤمِنِ. [۷۳۰]
412. الاتحافات السَّنيّة ـ در حديث قُدسى ـ: آسمان ها و زمين، از اين كه مرا در خود جاى دهند، ناتوان اند؛ امّا دل مؤمن، مرا در خود، جاى مى دهد.
413. بحار الأنوار: رُوِيَ: أنَّ قَلبَ المُؤمِنِ عَرشُ الرَّحمنِ. [۷۳۱]
413. بحار الأنوار: روايت شده است كه: «دل مؤمن، عرش خداى مهربان است».
7 / 4: كَرامَةُ المُؤمِنِ
7 / 4: مَنزلتِ مؤمن
أ ـ أعظَمُ حُرمَةً مِنَ الكَعبَةِ
الف ـ با حرمت تر از كعبه
414. سنن ابن ماجه عن عبد اللّه بن عمرو: رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَطوفُ بِالكَعبَةِ ويَقولُ: ما أطيَبَكِ وأطيَبَ ريحَكِ، ما أعظَمَكِ وأعظَمَ حُرمَتَكِ، وَالَّذي نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ، لَحُرمَةُ المُؤمِنِ أعظَمُ عِندَ اللّهِ حُرمَةً مِنكِ، مالِهِ ودَمِهِ وأن نَظُنَّ بِهِ إلّا خَيرا. [۷۳۲]
414. سنن ابن ماجة ـ به نقل از عبد اللّه بن عمرو ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه كعبه را طواف مى كند و مى فرمايد: «خوشا تو و خوشا بوى تو! وه كه چه بزرگى تو و چه بزرگ است حرمت تو! ليكن سوگند به آن كه جان محمّد در دست اوست، حرمت مؤمن نزد خداوند، بزرگ تر از حرمت توست؛ هم حرمت مالش و هم حرمت جانش، و هم حرام بودنِ اين كه به او جز گمان نيك ببريم».
415. تنبيه الخواطر عن ابن عبّاس: نَظَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَى الكَعبَةِ فَقالَ: مَرحَبا بِكِ مِن بَيتٍ، ما أعظَمَكِ وما أعظَمَ حُرمَتَكِ، وَاللّهِ إنَّ المُؤمِنَ أعظَمُ حُرمَةً عِندَ اللّهِ مِنكِ، لِأَنَّ اللّهَ تَعالى حَرَّمَ مِنكِ واحِدَةً وحَرَّمَ مِنَ المُؤمِنِ ثَلاثا: دَمَهُ ومالَهُ وأن يُظَنَّ بِهِ ظَنَّ السَّوءِ. [۷۳۳]
415. تنبيه الخواطر ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به كعبه نگريست و فرمود: «آفرين بر تو خانه! چه بزرگى تو و چه بزرگ است حرمت تو! [امّا] به خدا سوگند كه مؤمن نزد خداوند، با حرمت تر از توست؛ زيرا خداى متعال، از تو تنها يك چيز را حرام كرد و از مؤمن، سه چيز را: مالش را و جانش را و گمان بد بردن به او را».
416. الاختصاص عن الحسن بن عطيّة: كانَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام واقِفا عَلَى الصَّفا، فَقالَ لَهُ عَبّادٌ البَصرِيُّ: حَديثٌ يُروى عَنكَ، قالَ: وما هُوَ؟ قالَ: قُلتَ: حُرمَةُ المُؤمِنِ أعظَمُ مِن حُرمَةِ هذِهِ البَنِيَّةِ، قالَ: قَد قُلتُ ذلِكَ، إنَّ المُؤمِنَ لَو قالَ لِهذِهِ الجِبالِ: أقبِلي أقبَلَت، قالَ: فَنَظَرتُ إلَى الجِبالِ قَد أقبَلَت، فَقالَ لَها: عَلى رِسلِكِ إنّي لَم اُرِدكِ. [۷۳۴]
416. الاختصاص ـ به نقل از حسن بن عطيّه ـ: امام صادق عليه السلام بر [كوه] صفا ايستاده بود كه عبّاد بصرى گفت: حديثى از شما روايت مى شود.
فرمود: «چه حديثى؟».
گفت: [حديثِ: ] حرمت مؤمن، بيشتر از حرمت اين بنا (كعبه) است.
امام صادق عليه السلام فرمود: «بله، من اين را گفته ام. مؤمن اگر به اين كوه ها بگويد: بيا، مى آيند».
عبّاد بصرى گفت: ديدم كوه ها مى آيند. امام صادق عليه السلام به آنها فرمود: «بمان! مقصودم آمدنِ شما نبود».
417. الإمام الصادق عليه السلام: المُؤمِنُ أعظَمُ حُرمَةً مِنَ الكَعبَةِ. [۷۳۵]
417. امام صادق عليه السلام: مؤمن، با حرمت تر از كعبه است.
ب ـ أعظَمُ حُرمَةً مِنَ المَلَكِ المُقَرَّبِ
ب ـ با حرمت تر از فرشته مقرّب
418. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَثَلُ المُؤمِنِ عِندَ اللّهِ عز و جل كَمَثَلِ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ، وإنَّ المُؤمِنَ عِندَ اللّهِ أعظَمُ مِن ذلِكَ، ولَيسَ شَيءٌ أحَبَّ إلَى اللّهِ مِن مُؤمِنٍ تائِبٍ أو مُؤمِنَةٍ تائِبَةٍ. [۷۳۶]
418. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن در نزد خداوند عز و جل، مانند فرشته مقرّب است. مؤمن نزد خداوند، از اين هم بالاتر است. هيچ چيزى نزد خداوند، دوست داشتنى تر از مرد يا زن مؤمنِ توبه گر نيست.
419. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ المُؤمِنَ يُعرَفُ فِي السَّماءِ كَما يَعرِفُ الرَّجُلُ أهلَهُ ووَلَدَهُ، وإنَّهُ لَأَكرَمُ عَلَى اللّهِ مِن مَلَكٍ مُقَرَّبٍ. [۷۳۷]
419. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن را در آسمان چنان مى شناسند كه مرد، زن و فرزندش را مى شناسد. او در نزد خداوند، از فرشته مقرّب هم گرامى تر است.
420. عنه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ أكرَمُ عَلَى اللّهِ عز و جل مِن بَعضِ مَلائِكَتِهِ. [۷۳۸]
420. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن براى خداوند عز و جل، از برخى فرشتگانش گرامى تر است.
ج ـ أكرَمُ الأَشياءِ عَلَى اللّهِ عز و جل
ج ـ گرامى ترينِ چيزها براى خداوند
421. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَيسَ شَيءٌ أكرَمَ عَلَى اللّهِ مِنَ المُؤمِنِ. [۷۳۹]
421. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ چيزى براى خداوند، گرامى تر از مؤمن نيست.
د ـ أطيَبُ الأَشياءِ ريحا فِي الآفاقِ
د ـ خوش بوترينِ چيزها
422. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ما مِن شَيءٍ أطيَبُ مِن ريحِ المُؤمِنِ، وإنَّ ريحَهُ لَتوجَدُ بِالآفاقِ، وريحُهُ عَمَلُهُ وَالثَّناءُ عَلَيهِ. [۷۴۰]
422. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ چيزى خوش بوتر از مؤمن نيست. بوى او، در همه جا پراكنده است. بوى او، همان كردار او و ستايش [مردمان] از او [و نام نيك او] است.
ه ـ يُؤمِنُ عَلَى اللّهِ عز و جل فَيُجيزُ أمانَهُ
ه ـ امان خواهى مؤمن از خداوند و پذيرفته شدن امان او
423. الكافي عن رفاعة عن الإمام الصادق عليه السلام: أتَدري يا رِفاعَةُ لِمَ سُمِّيَ المُؤمِنُ مُؤمِنا؟ قالَ: قُلتُ: لا أدري.
قالَ: لِأَنَّهُ يُؤمِنُ عَلَى اللّهِ عز و جل فَيُجيزُ [۷۴۱] (اللّهُ) لَهُ أمانَهُ. [۷۴۲]
423. الكافى ـ به نقل از رفاعه ـ:امام صادق عليه السلام فرمود: «اى رفاعه! آيا مى دانى چرا مؤمن را مؤمن گفته اند؟ ».
گفتم: نمى دانم.
فرمود: «چون از جانب خداوند، امان مى دهد و خداوند، امان او را مى پذيرد». [۷۴۳]
424. المحاسن عن سنان بن طريف عن الإمام الصادق عليه السلام أنّه قال: لِمَ سُمِّيَ المُؤمِنُ مُؤمِنا؟ فَقُلتُ: لا أدري، إلّا أنَّهُ أراهُ يُؤمِنُ بِما جاءَ مِن عِندِ اللّهِ، فَقالَ: صَدَقتَ ولَيسَ لِذلِكَ سُمِّيَ المُؤمِنُ مُؤمِنا، فَقُلتُ: لِمَ سُمِّيَ المُؤمِنُ مُؤمِنا؟ قالَ: إنَّهُ يُؤمِنُ عَلَى اللّهِ يَومَ القِيامَةِ فَيُجيزُ أمانَهُ. [۷۴۴]
424. المحاسن ـ به نقل از سنان بن طريف ـ:امام صادق عليه السلام به من فرمود: «چرا مؤمن، مؤمن ناميده شده است؟».
گفتم: نمى دانم؛ ولى فكر مى كنم به اين دليل كه به آنچه از نزد خدا آمده است، ايمان دارد.
فرمود: «درست است [كه او ايمان دارد]؛ امّا مؤمن را براى اين، مؤمن نگفته اند».
گفتم: پس چرا مؤمن را مؤمن گفته اند؟
فرمود: « [براى اين كه] او در روز قيامت، از جانب خداوند [به ديگران] امان مى دهد و خدا هم امانش را تأييد مى كند».
7 / 5: نورُ المُؤمِنِ
7 / 5: نور مؤمن
425. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: تَقولُ جَهَنَّمُ لِلمُؤمِنِ يَومَ القِيامَةِ: جُز يا مُؤمِنُ فَقَد أطفَأَ نورُكَ لَهَبي. [۷۴۵]
425. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: در روز قيامت، دوزخ به مؤمن مى گويد: «عبور كن ـ اى مؤمن ـ كه نور تو شعله ام را خاموش كرد».
426. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ المُؤمِنَ لَيَزهَرُ نورُهُ لِأَهلِ السَّماءِ كَما تَزهَرُ نُجومُ السَّماءِ لِأَهلِ الأَرضِ. [۷۴۶]
426. امام صادق عليه السلام: نور مؤمن، همان گونه براى اهل آسمان مى درخشد كه ستارگان آسمان، براى اهل زمين مى درخشند.
7 / 6: بَرَكَةُ المُؤمِنِ فِي الكَونِ
7 / 6: بركت مؤمن در عالم هستى
427. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: ... لَو لَم يَكُن مِن خَلقي فِي الأَرضِ فيما بَينَ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ إلّا مُؤمِنٌ واحِدٌ مَعَ إمامٍ عادِلٍ لَاستَغنَيتُ بِهِما عَن جَميعِ ما خَلَقتُ في أرضي ولَقامَت سَبعُ سَماواتٍ وأرَضينَ بِهِما، وجَعَلتُ لَهُما مِن إيمانِهِما اُنسا لا يَحتاجانِ إلى اُنسِ سِواهُما. [۷۴۷]
427. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ مى فرمايد: «... اگر در روى زمين، از خاور تا باختر آن، آفريده اى نداشتم بجز يك مؤمن با يك پيشواى دادگر، وجود همان دو، بس بود و نيازى به هيچ يك از ديگر آفريدگانم در زمين نبود و به واسطه [بركت وجود] آن دو، هفت آسمان و زمين برپا مى شد، و از ايمان آن دو، برايشان همدمى قرار مى دادم كه به همدمى غير از خود، نياز نمى داشتند».
428. عنه صلى الله عليه و آله: قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: لَو لَم يَكُن فِي الأَرضِ إلّا مُؤمِنٌ واحِدٌ لَاستَغنَيتُ بِهِ عَن جَميعِ خَلقي ولَجَعَلتُ لَهُ مِن إيمانِهِ اُنساً لا يَحتاجُ إلى أحَدٍ. [۷۴۸]
428. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرموده است: «اگر در روى زمين، تنها يك مؤمن هم وجود مى داشت، نيازى به ديگر آفريدگانم نبود، و براى او از ايمانش همدمى مى آفريدم كه به كسى ديگر نياز نداشته باشد».
7 / 7: بَرَكَةُ المُؤمِنِ فِي المُجتَمَعِ
7 / 7: بركت وجود مؤمن در جامعه
429. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ عز و جل إذا رَأى أهلَ قَريَةٍ قَد أسرَفوا فِي المَعاصي وفيها ثَلاثَ نَفَرٍ مِنَ المُؤمِنينَ ناداهُم جَلَّ جَلالُهُ وتَقَدَّسَت أسماؤُهُ: يا أهلَ مَعصِيَتي لَولا فيكُم مِنَ المُؤمِنينَ المُتَحابّينَ بِجَلالي، العامِرينَ بِصَلاتِهِم أرضي ومَساجِدي، وَالمُستَغفِرينَ بِالأَسحارِ خَوفا مِنّي لَأَنزَلتُ بِكُم عَذابي ثُمَّ لا اُبالي. [۷۴۹]
429. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ هر گاه اهل شهرى را ببيند كه در گناهان زياده روى كرده اند، اگر [حتّى] سه نفر مؤمن نيز در ميان آنان باشد، او ـ كه شكوهش گرامى است و نام هايش مقدّس اند ـ آنان را ندا مى دهد كه: «اى نافرمانان من! اگر در ميان شما مؤمنانى نبودند ـ كه به خاطر عظمت من، با يكديگر دوستى مى ورزند و با نماز خود، زمين مرا و مسجدهاى مرا آباد مى كنند و از بيم من، در سحرگاهان، آمرزش مى طلبند ـ، بى گمان، عذابم را بر شما فرو مى فرستادم و باكى نداشتم».
430. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ لَيَدفَعُ بِالمُؤمِنِ الصّالِحِ عَن مِئَةِ أهلِ بَيتٍ مِن جيرانِهِ البَلاءَ. [۷۵۰]
430. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند به بركت وجود مؤمن صالح، بلا را از صد خانواده همسايه او دور مى كند.
431. الإمام عليّ عليه السلام: لَولا بَقِيَّةٌ مِنَ المُسلِمينَ فيكُم لَهَلَكتُم. [۷۵۱]
431. امام على عليه السلام: اگر باقى مانده اى از مسلمانان [راستين] در ميان شما نبود، قطعا شما نابود مى شديد.
432. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ لَيَدفَعُ عَنِ القَريَةِ بِسَبعَةِ مُؤمِنينَ يَكونونَ فيها. [۷۵۲]
432. امام على عليه السلام: خداوند به بركت وجود هفت مؤمن در يك شهر، بلا را از آن شهر دور مى گرداند.
433. الإمام الباقر عليه السلام: لا يُصيبُ قَريَةً عَذابٌ وفيها سَبعَةٌ مِنَ المُؤمِنينَ. [۷۵۳]
433. امام باقر عليه السلام: به شهرى كه در آن هفت مؤمن وجود داشته باشد، عذاب نمى رسد.
434. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ لَيَدفَعُ بِالمُؤمِنِ الواحِدِ عَنِ القَريَةِ الفَناءَ. [۷۵۴]
434. امام باقر عليه السلام: خداوند به سبب [حتّى] يك مؤمن، شهرى را از نابودى نجات مى بخشد.
7 / 8: صِفة فَضائِلُ المُؤمِنِ
7 / 8: فضايل مؤمن
435. الإمام الباقر عليه السلام ـ لِمالِكٍ الجُهَنِيِّ ـ: يا مالِكُ أنتُم شيعَتُنا (أ)لا تَرى [۷۵۵] أنَّكَ تُفرِطُ في أمرِنا، إنَّهُ لا يُقدَرُ عَلى صِفَةِ اللّهِ، فَكَما لا يُقدَرُ عَلى صِفَةِ اللّهِ كَذلِكَ لا يُقدَرُ عَلى صِفَتِنا، وكَما لا يُقدَرُ عَلى صِفَتِنا كَذلِكَ لا يُقدَرُ عَلى صِفَةِ المُؤمِنِ، إنَّ المُؤمِنَ لَيَلقَى المُؤمِنَ فَيُصافِحُهُ، فَلا يَزالُ اللّهُ يَنظُرُ إلَيهِما وَالذُّنوبُ تَتَحاتُّ عَن وُجوهِهِما كَما يَتَحاتُّ الوَرَقُ مِنَ الشَّجَرِ، حَتّى يَفتَرِقا، فَكَيفَ يُقدَرُ عَلى صِفَةِ مَن هُوَ كَذلِكَ. [۷۵۶]
435. امام باقر عليه السلام ـ به مالك جُهَنى ـ: اى مالك! گمان مبر كه شما شيعيان ما، در باره ما زياده روى مى كنيد. خداوند را نمى توان وصف كرد و همچنان كه خداوند را نمى توان وصف كرد، ما را نيز نمى توان وصف كرد و همچنان كه ما را نمى توان وصف كرد، مؤمن را نيز نمى توان وصف كرد. مؤمن به مؤمن ديگرى مى رسد و با او دست مى دهد و تا زمانى كه از يكديگر جدا شوند، خداوند همچنان به آن دو، نظر مى كند و آن گونه كه برگ از درخت مى ريزد، گناهان از رخسارشان فرو مى ريزد. پس چگونه وصف توان كرد كسى را كه اين گونه است؟!
436. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل لا يَقدِرُ أحَدٌ قَدرَهُ، وكَذلِكَ لا يَقدِرُ قدرَ نَبيِّهِ، وكَذلِكَ لا يَقدِرُ قَدرَ المُؤمِنِ.… [۷۵۷]
436. امام صادق عليه السلام: هيچ كس، مقام خداوند عز و جل را [چنان كه بايد،] نمى شناسد، مقام پيامبرش را هم [چنان كه بايد] نمى شناسد، و مقام مؤمن را هم نمى شناسد.…
راجع: هذه الموسوعة: ج2 ص6 (الإخاء)
و ص486 (الإيذاء).
ر. ك: همين دانش نامه: ج2 ص7 (برادرى) و ص487 (آزاررسانى).
7 / 9: أفضَلُ المُؤمِنينَ
7 / 9: برترينِ مؤمنان
أ ـ أحسَنُهُم خُلُقا
الف ـ نيك خوترينِ آنان
437. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أفضَلُ النّاسِ إيمانا أحسَنُهُم خُلُقا. [۷۵۸]
437. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: برترينِ مردم از نظر ايمان، كسى است كه نيك خوتر است.
438. عنه صلى الله عليه و آله ـ وقَد سَأَلَهُ عَمرُو بنُ عَبَسَةَ: أيُّ الإِيمانِ أفضَلُ؟ قالَ ـ: خُلُقٌ حَسَنٌ. [۷۵۹]
438. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در پاسخ عمرو بن عبسه كه پرسيد: كدام ايمان، برتر است؟ ـ: خوى نيك.
439. عنه صلى الله عليه و آله: أكمَلُ المُؤمِنينَ إيمانا أحسَنُهُم خُلُقا. [۷۶۰]
439. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: كامل ترينِ مؤمنان در ايمان، خوش خوترينِ آنان است.
440. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ مِن أكمَلِ المُؤمِنينَ إيمانا أحسَنُهُم خُلُقا وألطَفُهُم بِأَهلِهِ. [۷۶۱]
440. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: از كامل ترينِ مؤمنان در ايمان، كسى است كه نيك خوتر باشد و با خانواده اش مهربان تر باشد.
441. معاني الأخبار عن أبي ذر عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله، قال: قُلتُ: أيُّ المُؤمِنينَ أكمَلُ إيمانا؟
قالَ: أحسَنُهُم خُلُقا، قُلتُ: وأيُّ المُؤمِنينَ أفضَلُ؟ قالَ: مَن سَلِمَ المُسلِمونَ مِن لِسانِهِ ويَدِهِ. [۷۶۲]
441. معانى الأخبار ـ به نقل از ابو ذر ـ:به پيامبر خدا گفتم: كدام يك از مؤمنان، ايمانش كامل تر است؟
فرمود: «آن كس كه نيك خوتر است».
گفتم: و كدام يك از مؤمنان، برتر است؟
فرمود: «آن كس كه مسلمانان، از دست و زبان او آسوده باشند».
ب ـ الَّذينَ يُؤمِنونَ بِالنَّبِيِّ ولَم يَرَوهُ
ب ـ آنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله را نديده، به او ايمان آورند
442. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يا عَلِيُّ أعجَبُ النّاسِ إيمانا وأعظَمُهُم يَقينا قَومٌ يَكونونَ في آخِرِ الزَّمانِ لَم يَلحَقُوا النَّبِيَّ وحُجِبَ عَنهُمُ الحُجَّةُ فَآمَنوا بِسَوادٍ عَلى بَياضٍ. [۷۶۳]
442. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ خطاب به امام على عليه السلام ـ:اى على! ايمان آن مردمى شگفت آورتر و يقينشان باعظمت تر است كه در آخرْ زمان خواهند بود. پيامبر را نديده اند و حجّت هم از آنان در پرده[ى غيبت] است و با اين حال، به سياهى اى كه بر روى سفيدى است [يعنى قرآن]، ايمان مى آورند.
443. عنه صلى الله عليه و آله: طوبى لِمَن رَآني وآمَنَ بي، طوبى ثُمَّ طوبى ـ يَقولُها سَبعا ـ لِمَن لَم يَرَني وآمَن بي. [۷۶۴]
443. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خوشا آن كه مرا ديد و به من ايمان آورد! خوشا، خوشا ـ هفت مرتبه اين كلمه را فرمود ـ آن كه مرا نديد و به من ايمان آورد!
444. مسند ابن حنبل عن أبي سعيد الخدري عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله، قال: إنَّ رَجُلاً قالَ لَهُ: يا رَسولَ اللّهِ طوبى لِمَن رَآكَ وآمَنَ بِكَ! قالَ: طوبى لِمَن رَآني وآمَنَ بي، ثُمَّ طوبى، ثُمَّ طوبى، ثُمَّ طوبى لِمَن آمَنَ بي ولَم يَرَني. [۷۶۵]
444. مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابو سعيد خُدرى ـ:مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى پيامبر خدا! خوشا به حال آن كه تو را ديد و به تو ايمان آورد!
پيامبر خدا فرمود: «خوشا به حال كسى كه مرا ديد و به من ايمان آورد! امّا خوشا و خوشا و خوشا به حال آن كس كه مرا نديده و به من ايمان آورده است!».
445. مسند ابن حنبل عن أبي جمعة: تَغَدَّينا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومَعَنا أبو عُبَيدَةَ بنُ الجَرّاحِ. قالَ: فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ هَل أحَدٌ خَيرٌ مِنّا؟! أسلَمنا مَعَكَ، وجاهَدنا مَعَكَ، قالَ: نَعَم، قَومٌ يَكونونَ مِن بَعدِكُم يُؤمِنونَ بي ولَم يَرَوني. [۷۶۶]
445. مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابو جمعه ـ:با پيامبر خدا چاشت تناول كرديم. ابو عبيده جرّاح نيز با ما بود. او گفت: اى پيامبر خدا! آيا كسى هست كه بهتر از ما باشد كه همراه تو اسلام آورديم و همراه تو جهاد كرديم؟!
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آرى، مردمانى كه بعد از شما مى آيند و با آن كه مرا نديده اند، به من ايمان مى آورند».
446. مسند ابن حنبل عن أنس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: وَدِدتُ أنّي لَقيتُ إخواني.
قالَ: فَقالَ أصحابُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله: أوَ لَيسَ نَحنُ إخوانُكَ؟! قالَ: أنتُم أصحابي، ولكِن إخوانِي الَّذينَ آمَنوا بي ولَم يَرَوني. [۷۶۷]
446. مسند ابن حنبل ـ به نقل از اَنـَس ـ:پيامبر خدا فرمود: «دوست داشتم برادرانم را مى ديدم».
ياران پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: مگر ما برادران شما نيستيم؟!
فرمود: «شما ياران من هستيد. برادران من، كسانى هستند كه مرا نديده، به من ايمان مى آورند».
447. مسند أبي يعلى عن عمر: كُنتُ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله جالِسا فَقالَ: أنبِئوني بِأَفضَلِ أهلِ الإِيمانِ إيمانا، قالوا: يا رَسولَ اللّهِ المَلائِكَةُ، قالَ: هُم كَذلِكَ ويَحِقُّ لَهُم ذلِكَ، وما يَمنَعُهُم وقَد أنزَلَهُمُ اللّهُ المَنزِلَةَ الَّتي أنزَلَهُم بِها! بَل غَيرُهُم.
قالوا: يا رَسولَ اللّهِ الأَنبِياءُ الَّذينَ أكرَمَهُمُ اللّهُ بِرِسالَتِهِ وَالنُّبُوَّةِ، قالَ: هُم كَذلِكَ ويَحِقُّ لَهُم، وما يَمنَعُهُم وقَد أنزَلَهُمُ اللّهُ المَنزِلَةَ الَّتي أنزَلَهُم بِها!
قالوا: يا رَسولَ اللّهِ الشُّهَداءُ الَّذينَ استُشهِدوا مَعَ الأَنبِياءِ، قالَ: هُم كَذلِكَ، ويَحِقُّ لَهُم، وما يَمنَعُهُم وقَد أكرَمَهُمُ اللّهُ بِالشَّهادَةِ مَعَ الأَنبِياءِ! بَل غَيرُهُم.
قالوا: فَمَن يا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: أقوامٌ في أصلابِ الرِّجالِ، يَأتونَ مِن بَعدي، يُؤمِنونَ بي ولَم يَرَوني، ويُصَدِّقونَ بي ولَم يَرَوني، يَجِدونَ الوَرَقَ المُعَلَّقَ فَيَعمَلونَ بِما فيهِ، فَهؤُلاءِ أفضَلُ أهلِ الإِيمانِ إيمانا. [۷۶۸]
447. مسند أبى يعلى ـ به نقل از عمر ـ:با پيامبر خدا نشسته بودم كه فرمود: «به من بگوييد كه ايمان كدام مؤمنان، برتر است؟ ».
ياران گفتند: فرشتگان، اى پيامبر خدا!
فرمود: «آنها چنين اند (مؤمن اند) و بايد هم چنين باشند. با آن منزلتى كه خداوند بديشان داده است، چرا نبايد اين گونه باشند؟ نه، مقصودم غير از آنهاست».
گفتند: پيامبران ـ اى پيامبر خدا ـ كه خداوند، آنان را به رسالت خويش و پيامبرى، گرامى داشته است.
فرمود: «آنها نيز چنين اند و بايد هم چنين باشند. با آن منزلتى كه خداوند بديشان داده است، چرا نبايد اين گونه باشند؟!».
گفتند: اى پيامبر خدا! شهيدانى كه در ركاب پيامبران، به شهادت رسيده اند.
فرمود: «آنها نيز چنين اند و بايد هم چنين باشند. چرا چنين نباشند، در حالى كه خداوند، آنان را به شهادت در ركاب پيامبران، گرامى داشته است!؟ نه، مقصودم كسان ديگرى است».
گفتند: پس چه كسى، اى پيامبر خدا؟
فرمود: «اقوامى كه [اينك] در صلب مردان اند و پس از من مى آيند و به من ايمان مى آورند و تصديقم مى كنند، با اين كه مرا نديده اند. كاغذى آويخته مى بينند و به آنچه در آن است، عمل مى كنند. پس ايمان اينان، برترين ايمان است».
ج ـ أجمَعُهُم لِهذِهِ الخِصالِ
ج ـ دارنده بيشترينِ اين خصلت ها
448. الإمام الصادق عليه السلام: أتى رَجُلٌ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ أيُّ النّاسِ أفضَلُهُم إيمانا؟ قالَ: أبسَطُهُم كَفّا. [۷۶۹]
448. امام صادق عليه السلام: مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى پيامبر خدا! كدام يك از مردم، ايمانش برتر است؟
فرمود: «آن كه گشاده دست تر است».
449. تاريخ بغداد عن عبد اللّه بن عمرو: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِمَن عِندَهُ: أيُّ المُؤمِنينَ أفضَلُ؟ قالَ بَعضُهُم: المُؤمِنُ الغَنِيُّ الَّذي يُعطي فَيَتَصَدَّقُ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لَيسَ كَذلِكَ، ولكِن أفضَلُ المُؤمِنينَ إيماناً الَّذي إذا سُئِلَ أعطى، وإذا لَم يُعطَ استَغنى. [۷۷۰]
449. تاريخ بغداد ـ به نقل از عبد اللّه بن عمرو ـ:پيامبر خدا به كسانى كه نزد ايشان بودند، فرمود: «كدام مؤمن، برتر است؟ ».
يكى از آنان گفت: مؤمن توانگرى كه عطا كند و صدقه دهد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «چنين نيست؛ بلكه آن مؤمنى ايمانش برتر است كه هر گاه از او درخواست شود، عطا كند و هر گاه به او عطا نشود، بى نيازى جويد».
450. مسند الشاميين عن عبد اللّه بن عمرو: قيلَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله: أيُّ النّاسِ أفضَلُ؟ قالَ: مُؤمِنٌ مَخمومُ القَلبِ صَدوقُ اللِّسانِ، قيلَ لَهُ: ومَا المَخمومُ القَلبِ؟ قالَ: التَّقِيُّ للّهِِ النَّقِيُّ لا إثمَ فيهِ ولا بَغيَ ولا غِلَّ ولا حَسَدَ، قالوا: فَمَن يَليهِ يا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: الَّذي نَسِيَ الدُّنيا ويُحِبُّ الآخِرَةَ،... قالوا: فَمَن يَليهِ؟ قالَ: مُؤمِنٌ في خُلُقٍ حَسَنٍ. [۷۷۱]
450. مسند الشاميّين ـ به نقل از عبد اللّه بن عمرو ـ:از پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال شد: برترينِ مردم كيست؟
فرمود: «مؤمنِ رُفته دلِ راستْ زبان».
گفته شد: رُفته دل چيست؟
فرمود: « [دلِ] خداترسِ پاكيزه پاك از گناه و ستم و حسد و كينه».
پرسيدند: پس از او، چه كسى، اى پيامبر خدا؟
فرمود: «كسى كه دنيا را فراموش كند و آخرت را دوست بدارد... ».
پرسيدند: سپس چه كسى؟
فرمود: «مؤمنِ نيك خوى».
451. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أفضَلُ المُؤمِنينَ رَجُلٌ سَمحُ البَيعِ، سَمحُ الشِّراءِ، سَمحُ القَضاءِ، سَمحُ الاِقتِضاءِ. [۷۷۲]
451. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: برترينِ مؤمنان، مردى است كه در خريد و فروش و دادن قرض و پس گرفتن قرض، جوان مرد باشد.
452. الإمام عليّ عليه السلام: أفضَلُ المُؤمِنينَ إيمانا مَن كانَ للّهِِ أخذُهُ وعَطاهُ وسَخَطُهُ ورِضاهُ. [۷۷۳]
452. امام على عليه السلام: آن مؤمنى ايمانش برتر است كه ستاندن و دادن و خشم و خشنودى اش، براى خدا باشد.
453. عنه عليه السلام: اِعلَم أنَّ أفضَلَ المُؤمِنينَ أفضَلُهُم تَقدِمَةً مِن نَفسِهِ وأهلِهِ ومالِهِ. فَإِنَّكَ ما تُقَدِّم مِن خَيرٍ يَبقَ لَكَ ذُخرُهُ، وما تُؤَخِّرهُ يَكُن لِغَيرِكَ خَيرُهُ. [۷۷۴]
453. امام على عليه السلام: بدان كه برترينِ مؤمنان، كسى است كه از خودش و خانواده اش و اموالش [در راه خدا] بيشتر پيش بفرستد؛ زيرا هر خوبى اى كه پيش فرستى، برايت اندوخته مى شود و آنچه بر جاى بگذارى، خير [و نفع] آن براى غير تو خواهد بود.
7 / 10: قِلَّةُ المُؤمِنينَ
7 / 10: اندك بودن مؤمنان
الكتاب
قرآن
«اعْمَلُواْ ءَالَ دَاوُدَ شُكْرًا وَ قَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ». [۷۷۵]
«اى خاندان داوود! [مرا] سپاس بگزاريد. و از بندگان من، اندكى سپاس گزارند». [۷۷۶]
«فَلَوْلَا كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُواْ بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِى الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلاً مِّمَّنْ أَنجَيْنَا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا أُتْرِفُواْ فِيهِ وَ كَانُواْ مُجْرِمِينَ». [۷۷۷]
«پس چرا از نسل هاى پيش از شما، خردمندانى نبودند كه [مردم را] از فساد در زمين، باز دارند، جز اندكْ كسانى از ميان آنان كه نجاتشان داديم؟ و كسانى كه ستم كردند، به دنبال ناز و نعمتى رفتند كه در آن به سر مى بردند، و آنان بزهكار بودند».
«قَالَ أَرَءَيْتَكَ هَذَا الَّذِى كَرَّمْتَ عَلَىَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلاً». [۷۷۸]
« [شيطان] گفت: به من بگو: اين كسى را كه بر من برترى دادى [، براى چه بود]؟ اگر تا روز قيامت مهلتم دهى، قطعاً فرزندانش را، جز اندكى [از آنها] را ريشه كن خواهم كرد».
«حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ ءَامَنَ وَ مَا ءَامَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ». [۷۷۹]
«تا آن گاه كه فرمان ما در رسيد و تنور فوران كرد، فرموديم: «در آن [كشتى] يك جفت از هر [حيوان] نر و ماده اى را، نيز كسانت را ـ مگر كسى كه قبلاً در باره او سخن رفته است ـ و كسانى را كه ايمان آورده اند، حمل كن» و با او جز [عدّه] اندكى، ايمان نياورده بودند».
راجع: البقرة: 83 و 88 و 246، النساء: 46 و 155، المائدة: 13، الشعراء: 54، الفتح: 15.
ر. ك: بقره: آيه 83 و 88 و 246، نساء: آيه 46 و 155، مائده: آيه 13، شعرا: آيه 54، فتح: آيه 15.
الحديث
حديث
454. الإمام الصادق عليه السلام: كانَ الَّذينَ آمَنوا بِهِ [أي بِنوحٍ] مِن جَميعِ الدُّنيا ثَمانينَ رَجُلاً. [۷۸۰]
454. امام صادق عليه السلام: همه كسانى كه از سراسر دنيا به او (نوح عليه السلام) ايمان آوردند، هشتاد مرد بودند.
455. الإمام عليّ عليه السلام ـ فيما يوصي بِالزُّهدِ وَالتَّقوى ـ: فَما أقَلَّ مَن قَبِلَها، وحَمَلَها حَقَّ حَملِها! اُولئِكَ الأَقَلّونَ عَدَدا، وهُم أهلُ صِفَةِ اللّهِ سُبحانَهُ، إذ يَقولُ: «وَ قَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ». [۷۸۱]
455. امام على عليه السلام ـ در سفارش به زهد و پرهيزگارى ـ: چه اندك اند كسانى كه اين را بپذيرند و بارِ آن را ـ چنان كه بايد و شايد ـ بر دوش كشند! اينان در شمار، كمترين اند و همانان اند كه خداوند در وصف ايشان فرموده است: «از بندگان من، اندكى سپاس گزارند».
456. عنه عليه السلام: حَقٌّ وباطِلٌ، ولِكُلٍّ أهلٌ، فَلَئِن أمِرَ الباطِلُ لَقَديما فَعَلَ، ولَئِن قَلَّ الحَقُّ فَلَرُبَّما ولَعَلَّ، ولَقَلَّما أدبَرَ شَيءٌ فَأَقبَلَ!. [۷۸۲]
456. امام على عليه السلام: حقّى هست و باطلى، و هر يك از اين دو، پيروانى دارد. پس اگر باطل در اكثريت است، از ديرباز چنين بوده و اگر حق در اقلّيت است، بسا و اُميدا! [۷۸۳] ليك كمتر پيش مى آيد كه آنچه رفته، باز آيد!
457. عنه عليه السلام ـ يَعِظُ بِسُلوكِ الطَّريقِ الواضِحِ ـ: أيُّهَا النّاسُ! لا تَستَوحِشوا في طَريقِ الهُدى لِقِلَّةِ أهلِهِ، فَإِنَّ النّاسَ قَدِ اجتَمَعوا عَلى مائِدَةٍ شِبَعُها قَصيرٌ وجوعُها طَويلٌ.…
أيُّهَا النّاسُ مَن سَلَكَ الطَّريقَ الواضِحَ وَرَدَ الماءَ، ومَن خالَفَ وَقَعَ فِي التّيهِ. [۷۸۴]
457. امام على عليه السلام ـ در سفارش به پيمودن راه راست ـ: اى مردم! در [پيمودنِ] راه راست، از اندك بودن رهروانش احساس تنهايى نكنيد؛ زيرا مردم بر سفره اى (دنيا) گرد آمده اند كه سير شدن از آن، كوتاه مدّت است و گرسنگى اش طولانى.…
اى مردم! آن كه راه روشن را پيمايد، به آب مى رسد و آن كه خلاف آن پويد، در سرگردانى مى افتد.
458. عنه عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ وفيها يَصِفُ زَمانَهُ بِالجَورِ ويُقَسِّمُ النّاسَ فيهِ خَمسَةَ أصنافٍ ـ: وبَقِيَ رِجالٌ غَضَّ أبصارَهُم ذِكرُ المَرجِعِ. وأراقَ دُموعَهُم خَوفُ المَحشَرِ، فَهُم بَينَ شَريدٍ نادٍّ [۷۸۵]، وخائِفٍ مَقموعٍ [۷۸۶]، وساكِتٍ مَكعومٍ [۷۸۷]، وداعٍ مُخلِصٍ، وثَكلانَ موجَعٍ، قَد أخمَلَتهُمُ التَّقِيَّةُ، وشَمِلَتهُمُ الذِّلَّةَ، فَهُم في بَحرٍ اُجاجٍ [۷۸۸]، أفواهُهُم ضامِزَةٌ [۷۸۹]، وقُلوبُهُم قَرِحَةٌ، قَد وَعَظوا حَتّى مَلّوا، وقُهِروا حَتّى ذَلّوا، وقُتِلوا حَتّى قَلّوا. [۷۹۰]
458. امام على عليه السلام ـ در گفتارى كه در آن، از ستم و كجروى روزگار خود، ياد مى كند و مردمِ آن روزگار را به پنج دسته تقسيم مى نمايد ـ: دسته ديگر، مردانى هستند كه ياد بازگشتگاه (قيامت)، ديدگانشان را [از حرام ها و دنيا] فرو بسته و ترس از رستاخيز، اشك هايشان را روان ساخته است. برخى از آنان، آواره و گريزان گشته اند، برخى ترسان و سركوب شده اند، برخى خاموشى گزيده اند و دهانشان فرو بسته است، برخى با اخلاص، همچنان دعوت [به حق] مى كنند و برخى چونان مادرِ داغ ديده، گريان و دردمندند. از سرِ تقيّه، در تنگنا به سر مى برند و ضعف و زبونى، آنان را چنان در ميان گرفته است كه [گويا] در دريايى شور فرو رفته اند. دهان هايشان بسته و دل هايشان ريش است. چندان اندرز داده اند كه به ستوه آمده اند، و چندان مقهور گشته اند كه به زبونى در افتاده اند، و چندان كشته داده اند كه اندكْ شمار شده اند.
459. عنه عليه السلام: وَاعلَموا رَحِمَكُمُ اللّهُ أنَّكُم في زَمانٍ القائِلُ فيهِ بِالحَقِّ قَليلٌ، وَاللِّسانُ عَنِ الصِّدقِ كَليلٌ [۷۹۱]، وَاللّازِمُ لِلحَقِّ ذَليلٌ. [۷۹۲]
459. امام على عليه السلام: خدايتان رحمت كند! بدانيد كه شما در روزگارى به سر مى بريد كه در آن، حقگو اندك است و زبان از راستگويى، الكن، و پيرو حق، خوار.
460. الكافي عن كامل التمّار: قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» [۷۹۳] أتَدري مَن هُم؟ قُلتُ: أنتَ أعلَمُ، قالَ: قَد أفلَحَ المُؤمِنونَ المُسَلِّمونَ، إنَّ المُسَلِّمينَ هُمُ النُّجَباءُ، فَالمُؤمِنُ غَريبٌ فَطوبى لِلغُرَباءِ. [۷۹۴]
460. الكافى ـ به نقل از كامل تمّار ـ:امام باقر عليه السلام فرمود: ««به راستى، مؤمنان رستگار شدند». آيا مى دانى اينان چه كسانى هستند؟».
گفتم: شما بهتر مى دانيد.
فرمود: «مؤمنانِ سرسپرده [در برابرِ حق]، رستگار شدند. سرسپردگان، همان برگزيدگان اند. مؤمن، غريب است. پس خوشا به حال غريبان!».
461. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُواْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ» ـ: لَم يَكُن مِن سِبطِ النُّبُوَّةِ ولا مِن سِبطِ المَملَكَةِ، قالَ: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ» وقالَ: «إِنَّ ءَايَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِّمَّا تَرَكَ ءَالُ مُوسَى وَءَالُ هَارُونَ» فَجاءَت بِهِ المَلائِكَةُ تَحمِلُهُ وقالَ اللّهُ جَلَّ ذِكرُهُ: «إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّى وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّى» فَشَرِبوا مِنهُ إلّا ثَلاثَمِئَةٍ وثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلاً، مِنهُم مَنِ اغتَرَفَ ومنِهمُ مَن لَم يَشرَب، فَلَمّا بَرَزوا قالَ الَّذينَ اغتَرَفوا: «لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ» وقالَ الَّذينَ لَم يَغتَرِفوا: «كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ» [۷۹۵]. [۷۹۶]
461. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل: «و خدا طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهى باشد، با آن كه ما براى پادشاهى، از وى سزاوارتريم؟»» ـ: طالوت از خاندان نبوّت و يا سلطنت نبود. [پيامبرشان] گفت: «خدا او را بر شما برترى داده است» و گفت: «نشانه پادشاهىِ او، اين است كه آن صندوق ـ كه آرامشى از جانب پروردگارتان و بازمانده اى از آنچه خاندان موسى و خاندان هارون بر جاى نهاده اند، درونش هست ـ نزد شما مى آيد». آن صندوق را فرشتگان بر دوش خود آوردند.
و خداوند ـ كه يادش ارجمند است ـ مى فرمايد [كه طالوت گفت]: «خدا شما را به وسيله رودخانه اى خواهد آزمود. پس هر كه از آن بنوشد، از [پيروان] من نيست و هر كس از آن نخورد، او از من است»؛ امّا همگى از آن رودخانه نوشيدند، بجز سيصد و سيزده نفر كه برخى از آنها تنها مشتى آب نوشيدند و برخى هيچ ننوشيدند. چون [با سپاه جالوت] روياروى شدند، آنان كه مشتى آب نوشيده بودند، گفتند: «امروز، ما را ياراى مقابله با جالوت و سپاهيانش نيست» و آنان كه هيچ ننوشيده بودند، گفتند: «بسا گروه اندكى كه به خواست خدا، بر گروهى بسيار، پيروز شدند. و خدا با شكيبايان است».
462. الإمام الصادق عليه السلام: المُؤمِنَةُ أعَزُّ مِنَ المُؤمِنِ، وَالمُؤمِنُ أعَزُّ مِنَ الكِبريتِ الأَحمَرِ، فَمَن رَأى مِنكُمُ الكِبريتَ الأَحمَرَ؟ [۷۹۷]
462. امام صادق عليه السلام: زن مؤمن، كمياب تر از مرد مؤمن است، و مرد مؤمن، كمياب تر از كبريت احمر. كدام يك از شما كبريت احمر را ديده است؟
463. الإمام الكاظم عليه السلام: لَيسَ كُلُّ مَن قالَ بِوِلايَتِنا مُؤمِنا ولكِن جُعِلوا اُنسا لِلمُؤمِنينَ. [۷۹۸]
463. امام كاظم عليه السلام: چنين نيست كه هر كس دم از ولايت ما بزند، مؤمن باشد؛ بلكه اينان (مدّعيان ولايت) همدمى براى مؤمنان قرار داده شده اند [تا مؤمنان، احساس تنهايى و اندك بودن نكنند].
464. الكافي عن هشام بن الحكم: قالَ لي أبُو الحَسَنِ موسَى بنُ جَعفَرٍ عليه السلام: يا هِشامُ... ثُمَّ مَدَحَ القِلَّةَ فَقالَ: «وَ قَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ» [۷۹۹] وقالَ: «وَ قَلِيلٌ مَّا هُمْ» [۸۰۰]. وقالَ: «وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن يَقُولَ رَبِّىَ اللَّهُ» [۸۰۱]. وقالَ: «وَ مَنْ ءَامَنَ وَ مَا ءَامَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ» [۸۰۲]. وقالَ: «وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ» [۸۰۳]. وقالَ: «وَأَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ» [۸۰۴]. وقالَ: «وَأَكْثَرُهُمْ لَا يَشْعُرُونَ» [۸۰۵]. [۸۰۶]
464. امام كاظم عليه السلام ـ به هِشام بن حَكَم ـ:اى هشام!... سپس خداوند، شمارِ اندك را ستوده و فرموده است: «اندكى از بندگان من، سپاس گزارند» و فرموده: «و چه اندك اند ايشان!» و فرموده: «مردى از خاندان فرعون ـ كه ايمانش را پنهان مى داشت ـ گفت: آيا مردى را مى كُشيد كه مى گويد: «پروردگارم خداى يكتاست»؟!» و فرموده: «و كسانى كه ايمان آورده اند، و [البتّه] به او ايمان نياورده بودند، مگر اندكى» و فرموده است: «امّا بيشترِ آنان نمى دانند» و فرموده: «و بيشترشان خِرد نمى ورزند» و فرموده است: «و [بيشتر] آنها درك ندارند».
الفصل الثّامن: خصائص المؤمن
فصل هشتم: ويژگى هاى مؤمن
8 / 1: الخَصائِصُ النَّفسِيَّةُ
8 / 1: ويژگى هاى روانى
أ ـ حُسنُ الخُلُقِ
الف ـ نيك خويى
465. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ حَسَنُ الخُلُقِ، وأحَبُّ الخَلقِ إلَى اللّهِ عز و جل أحسَنُهُم خُلُقاً، يَنالُ بِحُسنِ الخُلُقِ دَرَجَةَ الصّائِمِ القائِمِ وهُوَ راقِدٌ عَلى فِراشِهِ، لِأَنَّهُ قَد رُفِعَ لِقَلبِهِ عَمَلٌ فَهُوَ يُشاهِدُ [مُشاهَدَةَ] [۸۰۷] القِيامَةِ. [۸۰۸]
465. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، نيك خوست و محبوب ترينِ انسان ها نزد خداوند عز و جل، كسى است كه نيك خوتر باشد. او با نيك خويى، به درجه روزه دار شب خيز مى رسد، با اين كه در بسترش خفته است؛ زيرا براى دل او، عملى بالا رفته كه در نتيجه، [پرده هاى غيب، از جلوى ديده دلش كنار مى رود و] همانند شهود روز قيامت، [حقايق را] مشاهده مى كند.
466. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ لِلمُؤمِنِ أربَعَ عَلاماتٍ: وَجها مُنبَسِطا، ولِسانا لَطيفا، وقَلبا رَحيما، وَيدا مُعطِيَةً. [۸۰۹]
466. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، چهار نشانه دارد: روىِ گشاده، زبان خوش، دل مهربان و دستِ دهنده.
ب ـ الصَّبرُ وَالشُّكرُ
ب ـ شكيبايى و شكرگزارى
467. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ نِصفانِ، نِصفٌ فِي الصَّبرِ ونِصفٌ فِي الشُّكرِ. [۸۱۰]
467. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، دو نيم است: نيمى در شكيبايى است و نيمى در سپاس گزارى.
468. الإيمان لابن أبي شيبة عن جابر بن عبد اللّه: قيلَ: يا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله: أيُّ الإِيمانِ أفضَلُ؟ قالَ: الصَّبرُ وَالسَّماحَةُ. [۸۱۱]
468. الإيمان، ابن ابى شيبه ـ به نقل از جابر بن عبد اللّه ـ:گفته شد: اى پيامبر خدا! كدام بخش ايمان، برتر است؟
فرمود: «شكيبايى و بخشندگى».
469. الإمام عليّ عليه السلام: الإِيمانُ، صَبرٌ فِي البَلاءِ وشُكرٌ فِي الرَّخاءِ. [۸۱۲]
469. امام على عليه السلام: ايمان، شكيبايى در گرفتارى است و سپاس گزارى در برخوردارى.
470. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ شاكِرٌ فِي السَّرّاءِ، صابِرٌ فِي البَلاءِ، خائِفٌ فِي الرَّخاءِ. [۸۱۳]
470. امام على عليه السلام: مؤمن در خوشى، سپاس گزار است و در گرفتارى، شكيبا و در هنگام برخوردارى، ترسان [از كيفر الهى].
471. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ دائِمُ الذِّكرِ، كَثيرُ الفِكرِ، عَلَى النَّعماءِ شاكِرٌ، وفِي البَلاءِ صابِرٌ. [۸۱۴]
471. امام على عليه السلام: مؤمن، پيوسته به ياد خداست، بسيار مى انديشد و در هنگام برخوردارى، سپاس گزار است و در گرفتارى، شكيباست.
ج ـ قُوَّةُ القَلبِ
ج ـ قوى دل بودن
472. الإمام عليّ عليه السلام: المُؤمِنُ... نَفسُهُ أصلَبُ مِنَ الصَّلدِ وهُوَ أذَلُّ مِنَ العَبدِ. [۸۱۵]
472. امام على عليه السلام: مؤمن... روحيّه اش سخت تر از تخته سنگ است و خودش رام تر و افتاده تر از برده.
473. الإمام الباقر عليه السلام ـ لِلفُضَيلِ بنِ يَسارٍ ـ: يا فُضَيلُ، تَأتِي الجَبَلَ تَنحِتُ مِنهُ، وَالمُؤمِنُ لا يُستَقَلُّ مِنهُ شَيءٌ. [۸۱۶]
473. امام باقر عليه السلام ـ به فُضيل بن يسار ـ: اى فضيل! تو به كوه مى روى و قطعه اى از آن را مى كنى؛ امّا از [دين و ايمان] مؤمن، چيزى كنده نمى شود.
474. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ أصلَبُ مِنَ الجَبَلِ، الجَبَلُ يُستَقَلُّ مِنهُ، وَالمُؤمِنُ لا يُستَقَلُّ مِن دينِهِ شَيءٌ. [۸۱۷]
474. امام باقر عليه السلام: مؤمن از كوه، سخت تر است. از كوه، كم مى شود؛ امّا از دين مؤمن، چيزى كاسته نمى شود.
475. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ أشَدُّ في دينِهِ مِنَ الجِبالِ الرّاسِيَةِ، وذلِكَ أنَّ الجَبَلَ قَد يُنحَتُ مِنهُ، وَالمُؤمِنُ لا يَقدِرُ أحَدٌ عَلى أن يَنحِتَ مِن دينِهِ شَيئا، وذلِكَ لِضَنِّهِ [۸۱۸] بِدينِهِ وشُحِّهِ عَلَيهِ. [۸۱۹]
475. امام باقر عليه السلام: مؤمن در دينش، از كوه هاى استوار هم استوارتر است؛ زيرا از كوه، كنده مى شود؛ امّا هيچ كس نمى تواند از دين مؤمن، چيزى بِكَنَد؛ چرا كه او نسبت به دين خود، بخيل و حريص است.
476. عنه عليه السلام: إنَّ قُوَّةَ المُؤمِنِ في قَلبِهِ، ألا تَرَونَ أنَّكُم تَجِدونَهُ ضَعيفَ البَدَنِ نَحيفَ الجِسمِ وهُوَ يَقومُ اللَّيلَ ويَصومُ النَّهارَ. [۸۲۰]
476. امام باقر عليه السلام: قدرت مؤمن، در قلب اوست. مگر نمى بينيد كه با بدنى لاغر و جسمى تكيده، شب ها را به عبادت و روزها را به روزه مى گذراند!
477. الإمام الصادق عليه السلام: المُؤمِنُ أشَدُّ مِنَ الجَبَلِ، وَالجَبَلُ تَدنو إلَيهِ بِالفَأسِ فَتَنحِتُ مِنهُ وَالمُؤمِنُ لا يُستَقَلُّ عَن دينِهِ. [۸۲۱]
477. امام صادق عليه السلام: مؤمن از كوه، سخت تر است. با تيشه به كوه مى روى و از آن مى كَنى، حال آن كه از دين مؤمن، چيزى كاسته نمى شود.
478. عنه عليه السلام: إنَّ المُؤمِنَ أعَزُّ مِنَ الجَبَلِ، إنَّ الجَبَلَ يُستَقَلُّ مِنهُ بِالمَعاوِلِ [۸۲۲] وَالمُؤمِنُ لا يُستَقَلُّ مِن دينِهِ شَيءٌ. [۸۲۳]
478. امام صادق عليه السلام: مؤمن از كوه، محكم تر است؛ زيرا كوه با كلنگ كنده مى شود؛ امّا از دين مؤمن، چيزى كاسته نمى شود.
479. عنه عليه السلام: إنَّ المُؤمِنَ أشَدُّ مِن زُبَرِ الحَديدِ، إنَّ الحَديدَ إذا دَخَلَ النّارَ لانَ، وإنَّ المُؤمِنَ لَو قُتِلَ ونُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ ونُشِرَ لَم يَتَغَيَّرَ قَلبُهُ. [۸۲۴]
479. امام صادق عليه السلام: مؤمن از پاره هاى آهن، سخت تر است. آهن هر گاه در آتش نهاده شود، نرم مى گردد؛ امّا مؤمن اگر بارها كشته و ارّه شود، دلش تغيير نمى كند.
480. عنه عليه السلام: إنَّ المُؤمِنَ مَن يَخافُهُ كُلُّ شَيءٍ، وذلِكَ أنَّهُ عَزيزٌ في دينِ اللّهِ ولا يَخافُ مِن شَيءٍ، وهُوَ عَلامَةُ كُلِّ مُؤمِنٍ. [۸۲۵]
480. امام صادق عليه السلام: مؤمن، كسى است كه هر چيزى از او مى ترسد؛ زيرا او در دين خدا نيرومند است و از هيچ چيز نمى ترسد، و اين، نشانه هر مؤمنى است.
481. صفات الشيعة عن صفوان الجمّال عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: سَمِعتُهُ يَقولُ: إنَّ المُؤمِنَ يَخشَعُ لَهُ كُلُّ شَيءٍ. ثُمَّ قالَ عليه السلام: إذا كانَ مُخلِصا للّهِِ أخافَ اللّهُ مِنهُ كُلَّ شَيءٍ، حَتّى هَوامَّ الأَرضِ وسِباعَها وطَيرَ السَّماءِ. [۸۲۶]
481. صفات الشيعة ـ به نقل از صفوان جمّال ـ: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: همه چيزها، براى مؤمن، كُرنش مى كنند» و افزود: «اگر مؤمن براى خدا اخلاص ورزد، خداوند، همه چيز را از او بيمناك مى سازد، حتّى گزندگان و درندگان زمين و مرغان هوا را».
د ـ الرِّفقُ
د ـ نرمش
482. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنونَ هَيِّنونَ لَيِّنونَ. [۸۲۷]
482. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمنان، رام و نرم اند.
483. عنه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنونَ هَيِّنونَ لَيِّنونَ كَالجَمَلِ الأَنِفِ الَّذي إن قيد انقادَ، وإذا اُنيخَ عَلى صَخرَةٍ استَناخَ. [۸۲۸]
483. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمنان، رام و نَرم اند، مانند شتر رامى كه اگر مهارش را بكشى، به دنبالت مى آيد و اگر او را بر روى تخته سنگى هم بخوابانى، مى خسبد.
484. عنه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ لَيِّنٌ هَيِّنٌ سَمحٌ، لَهُ خُلُقٌ حَسَنٌ، وَالكافِرُ فَظٌّ غَليظٌ لَهُ خُلُقٌ سَيِّئٌ، وفيهِ جَبَرِيَّةٌ. [۸۲۹]
484. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، نرم و رام و بخشنده است و خوى خوش دارد. كافر، درشت خوى و خشن و بداخلاق است و روحيّه زورگويى (/ تكبّر) دارد.
485. عنه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ هَيِّنٌ لَيِّنٌ، تَخالُهُ مِنَ اللّينِ أحمَقَ. [۸۳۰]
485. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، رام و نرم است و از شدّت نرمى، خيال مى كنى احمق است.
486. الإمام عليّ عليه السلام: المُؤمِنُ هَيِّنٌ لَيِّنٌ، سَهلٌ مُؤتَمَنٌ. [۸۳۱]
486. امام على عليه السلام: مؤمن، رام و نرم است. ملايم و مورد اعتماد است.
ه ـ الكَرامَةُ
ه ـ بزرگ منشى
487. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ غِرٌّ [۸۳۲] كَريمٌ، وَالفاجِرُ خِبٌّ لَئيمٌ. [۸۳۳]
487. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، ساده دل [۸۳۴] و بزرگ منش است؛ ولى فاجر، حيله گر است و فرومايه.
488. الإمام عليّ عليه السلام: المُؤمِنُ غِرٌّ كَريمٌ مَأمونٌ عَلى نَفسِهِ، حَذِرٌ مَحزونٌ. [۸۳۵]
488. امام على عليه السلام: مؤمن، ساده دل است و بزرگ منش؛ امينِ نفس خويش است [۸۳۶] و همواره محتاط و نگران [عاقبت خويش] است.
و ـ الكِياسَةُ
و ـ زيركى
489. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ كَيِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ. [۸۳۷]
489. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، زيرك و باهوش و هشيار است.
490. عنه صلى الله عليه و آله: لا يُلدَغُ المُؤمِنُ مِن جُحرٍ واحِدٍ مَرَّتَينِ. [۸۳۸]
490. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن از يك سوراخ، دو بار گزيده نمى شود.
491. عنه صلى الله عليه و آله: لا يُلسَعُ المُؤمِنُ مِن جُحرٍ مَرَّتَينِ. [۸۳۹]
491. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن از يك سوراخ، دو بار نيش نمى خورد.
492. عوالي اللآلي: إنَّ أبا غُرَّةَ الجُمَحِيَّ وَقَعَ فِي الأَسرِ يَومَ بَدرٍ، فَقالَ: يا مُحَمَّدُ إنّي ذو عَيلَةٍ فَامنُن عَلَيَّ، فَمَّنَ عَلَيهِ أن لا يَعودَ إلَى القِتالِ، فَمَرَّ إلى مَكَّةَ وقالَ: سَخِرتُ بِمُحَمَّدٍ، فَأَطلَقَني. وعادَ إلَى القِتالِ يَومَ اُحُدٍ، فَدَعا عَلَيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن لا يُفلِتَ فَوَقَعَ فِي الأَسرِ فَقالَ: إنّي ذو عَيلَةٍ فَامنُن عَلَيَّ، فَقالَ عليه السلام: حَتّى تَرجِعُ إلى مَكَّةَ فَتَقولَ في نادي قُرَيشٍ سَخِرتُ بِمُحَمَّدٍ؟! لا يُلسَعُ المُؤمِنُ مِن جُحرٍ مَرَّتَينِ، وقَتَلَهُ بِيَدِهِ. [۸۴۰]
492. عوالى اللآلى: ابو غرّه جُمَحى در جنگ بدر، اسير شد. به پيامبر خدا گفت: اى محمّد! من شخصى عيالوارم. بر من منّتى نِه [و آزادم كن].
پيامبر صلى الله عليه و آله او را آزاد كرد، به شرط آن كه دوباره به جنگ نيايد. او به مكّه رفت و گفت: محمّد را بازى دادم و آزادم كرد.
او در روز اُحُد، به جنگ [با مسلمانان] باز آمد. پيامبر خدا دعا كرد كه نگريزد. از اين رو، به اسارت افتاد. باز گفت: من عيالوارم. بر من منّتى نِه.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تا به مكّه روى و در انجمن قريش بگويى: محمّد را بازى دادم؟! مؤمن از يك سوراخ، دو بار گزيده نمى شود» و با دست خود، او را كشت.
493. الإمام عليّ عليه السلام: المُؤمِنُ يَقظانُ مَتَرَقِّبٌ خائِفٌ، يَنتَظِرُ إحدَى الحُسنَيَينِ. [۸۴۱]
493. امام على عليه السلام: مؤمن، بيدار و چشم به راه و بيمناك است و منتظر يكى از دو نيكى [شهادت يا پيروزى] است.
ز ـ التَّحديثُ
ز ـ هم سخنى با فرشتگان
494. الإمام عليّ عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيه ـ: المُؤمِنُ مُحَدَّثٌ. [۸۴۲]
494. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ:مؤمن، هم سخن فرشتگان است.
495. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن عبيد بن هلال: سَمِعتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام يَقولُ: إنّي اُحِبُّ أن يَكونَ المُؤمِنُ مُحَدَّثا [۸۴۳]، قالَ: قُلتُ: وأيُّ شَيءٍ المُحَدَّثُ؟
قالَ: المُفَهَّمُ. [۸۴۴]
495. عيون أخبار الرضا عليه السلام ـ به نقل از عُبَيد بن هلال ـ:شنيدم كه امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «من دوست دارم كه مؤمن، محدَّث باشد».
گفتم: محدَّث، يعنى چه؟
فرمود: «يعنى مُفهَّم (تفهيم شده / فهميده)».
ح ـ القَناعَةُ
ح ـ قناعت
496. الإمام عليّ عليه السلام: لَن يُلقَى المُؤمِنُ إلّا قانِعا. [۸۴۵]
496. امام على عليه السلام: مؤمن را جز قانع نمى يابى.
497. الإمام الصادق عليه السلام: المُؤمِنُ فِي الدُّنيا يَأكُلُ بِمَنزِلَةِ المُضطَرِّ. [۸۴۶]
497. امام صادق عليه السلام: مؤمن در دنيا به سانِ مضطر [يعنى به اندازه اى كه سدّ رمق كند و نميرد]، مى خورد.
ط ـ الزُّهدُ
ط ـ زهد
498. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في صِفَةِ المُؤمِنِ ـ: يَعُدُّ نَفسَهُ ضَيفا في بَيتِهِ وروحَهُ عارِيَّةً في بَدَنِهِ. [۸۴۷]
498. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در توصيف مؤمن ـ: خود را در خانه اش ميهمان، و روحش را در بدنش عاريت مى شمارد.
499. الإمام عليّ عليه السلام: لا يَكونُ الرَّجُلُ مُؤمِنا حَتّى لا يُبالِيَ بِماذا سَدَّ فَورَةَ جوعِهِ ولا بِأَيِّ ثَوبَيهِ ابتَذَلَ. [۸۴۸]
499. امام على عليه السلام: آدمى مؤمن نيست، مگر آن گاه كه برايش مهم نباشد كه گرسنگىِ شديدش را با چه برطرف كند و چه جامه اى بپوشد.
500. الإمام الصادق عليه السلام ـ لَمّا قيلَ لَهُ ـ: ما عَلاماتُ المُؤمِنِ؟ ـ: أربَعَةٌ: نَومُهُ كَنَومِ الغَرقى، وأكلُهُ كَأَكلِ المَرضى، وبُكاؤُهُ كَبُكاءِ الثَّكلى، وقُعودُهُ كَقُعودِ الواثِبِ [۸۴۹]. [۸۵۰]
500. امام صادق عليه السلام ـ وقتى كه از ايشان سؤال شد: نشانه هاى مؤمن چيست؟ ـ: چهار چيز: خوابش مانند خواب شخصِ در حال غرق شدن است، و خوردنش مانند خوردن بيماران، و گريه اش مانند گريستن زنِ فرزندمُرده، و نشستنش مانند نشستن شخصِ در حال جهيدن.
ي ـ العِفَّةُ
ى ـ خويشتندارى
501. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ الإِيمانَ عَفيفٌ، عَفيفٌ عَنِ المَحارِمِ، عَفيفٌ عَنِ المَطامِعِ. [۸۵۱]
501. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، خويشتندارى است؛ خويشتندارى از حرام ها، خويشتندارى از طمع ها.
502. عنه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ هَيوبٌ [۸۵۲]. [۸۵۳]
502. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: [صاحبِ] ايمان، ترسان است. [۸۵۴]
503. الإمام عليّ عليه السلام: المُؤمِنُ عَفيفٌ مُقتَنِعٌ مُتَنَزِّهٌ مُتَوَرِّعٌ. [۸۵۵]
503. امام على عليه السلام: مؤمن، خويشتندار و قانع و وارسته و پارساست.
504. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ عَفيفٌ فِي الغِنى مُتَنَزِّهٌ عَنِ الدُّنيا. [۸۵۶]
504. امام على عليه السلام: مؤمن در هنگام توانگرى، خويشتندار است و از دنيا وارسته.
ك ـ تِلكَ الخِصالُ
ك ـ و اين چند ويژگى
505. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أمّا عَلامَةُ المُؤمِنِ فَإِنَّهُ يَرؤُفُ ويَفهَمُ ويَستَحيي. [۸۵۷]
505. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: نشانه مؤمن، اين است كه مهربان و فهيم و باحياست.
506. عنه صلى الله عليه و آله ـ في عَلائِمِ المُؤمِنِ ـ: ألا مَن كانَ فيهِ سِتُّ خِصالٍ فَإِنَّهُ مِنهُم؛ مَن صَدَقَ حَديثُهُ، وأنجَزَ وَعدَهُ، وأدّى أمانَتُهُ وبَرَّ والِدَيهِ، ووَصَلَ رَحِمَهُ، وَاستَغفَرَ مِن ذَنبِهِ، فَهُوَ مُؤمِنٌ. [۸۵۸]
506. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در بيان نشانه هاى مؤمن ـ: بدانيد كه هر كس داراى شش خصلت باشد، از مؤمنان است: كسى كه راست گفتار باشد، به وعده اش عمل كند، امانتدار باشد، به پدر و مادرش نيكى كند، صله رحم به جا آورد، و از گناهش آمرزش بطلبد. چنين كسى، مؤمن است.
507. تنبيه الخواطر عن عائشه: سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله: بِمَ يُعرَفُ المُؤمِنُ؟ قالَ: بِوَقارِهِ ولينِ كَلامِهِ وصِدقِ حَديثِهِ. [۸۵۹]
507. تنبيه الخواطر ـ به نقل از عايشه ـ: از پيامبر خدا پرسيدم: مؤمن به چه چيزى شناخته مى شود؟
فرمود: «به وقارش و نرمىِ گفتارش و راستگويى اش».
508. الإمام عليّ عليه السلام: عَلامَةُ [۸۶۰] الإِيمانِ أن تُؤثِرَ الصِّدقَ حَيثُ يَضُرُّكَ، عَلَى الكَذِبِ حَيثُ يَنفَعُكَ، وألّا يَكونَ في حَديثِكَ فَضلٌ عَن عَمَلِكَ (عِلمِكَ) وأن تَتَّقِيَ اللّهَ في حَديثِ غَيرِكَ. [۸۶۱]
508. امام على عليه السلام: نشانه ايمان، اين است كه اگر در جايى راست گفتن، به زيان تو و دروغ گفتن، به سودت بود، راستگويى را بر دروغگويى ترجيح دهى و بيشتر از عملت (/عِلمت)، سخن نگويى و در سخن گفتن در باره ديگران، پرواى خدا داشته باشى.
509. عنه عليه السلام: لِلمُؤمِنِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: الصِّدقُ وَاليَقينُ وقَصرُ الأَمَلِ. [۸۶۲]
509. امام على عليه السلام: مؤمن، سه نشانه دارد: راستگويى، يقين و كوتاهىِ آرزو.
510. عنه عليه السلام: يُستَدَلُّ عَلَى الإِيمانِ بِكَثرَةِ التُّقى ومِلكِ الشَّهوَةِ وغَلَبَةِ الهَوى. [۸۶۳]
510. امام على عليه السلام: تقواى بسيار داشتن، مهار كردن شهوت و تسلّط بر هوس، از نشانه هاى ايمان است.
511. عنه عليه السلام: خَفضُ الصَّوتِ وغَضُّ البَصَرِ ومَشيُ القَصدِ مِن أمارَةِ الإِيمانِ وحُسنِ التَّدَيُّنِ. [۸۶۴]
511. امام على عليه السلام: پايين آوردن صدا، فرو هشتن نگاه [از حرام] و راه رفتنِ ميانه [نه تند و نه آهسته]، از نشانه هاى ايمان و نيكويىِ ديندارى است.
512. الخصال عن طاووس بن اليمان: سَمِعتُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليهماالسلام يَقولُ: عَلاماتُ المُؤمِنِ خَمسٌ، قُلتُ: وما هُنَّ يَابنَ رَسولِ اللّهِ؟ قالَ: الوَرَعُ فِي الخَلوَةِ، وَالصَّدَقَةُ فِي القِلَّةِ، وَالصَّبرُ عِندَ المُصيبَةِ، وَالحِلمُ عِندَ الغَضَبِ، وَالصِّدقُ عِندَ الخَوفِ. [۸۶۵]
512. الخصال ـ به نقل از طاووس بن يمان ـ: از امام زين العابدين عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «نشانه هاى مؤمن، پنج چيز است».
گفتم: اى پسر پيامبر خدا! آنها كدام اند؟
فرمود: «پارسايى در خلوت، صدقه دادن به هنگامِ كم داشتن، شكيبايى در گرفتارى، بردبارى در هنگام خشم، و راست گفتن در هنگام ترس».
513. تهذيب الأحكام عن سدير عن الإمام الباقر عليه السلام: مِن عَلاماتِ المُؤمِنِ ثَلاثٌ: حُسنُ التَّقديرِ فِي المَعيشَةِ، وَالصَّبرُ عَلَى النّائِبَةِ، وَالتَّفَقُّهُ فِى الدّينِ.
وقالَ: ما خَيرٌ في رَجُلٍ لا يَقتَصِدُ في مَعيشَتِهِ، ما يَصلُحُ لا لِدُنياهُ ولا لِاخِرَتِهِ. [۸۶۶]
513. تهذيب الأحكام ـ به نقل از سُدَير ـ: امام باقر عليه السلام فرمود: «از جمله نشانه هاى مؤمن، سه چيز است: اندازه داشتن [و تدبير] در معيشت، شكيبايى در ناگوارى ها، و دانايى در دين».
و فرمود: «در مردى كه در معيشتش اندازه نگهدار نباشد، خيرى نيست. او نه دنيايش را درست مى كند و نه آخرتش را».
514. الكافي عن محمّد بن سنان عمّن ذكره عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: قُلتُ لَهُ: بِأَيِّ شَيءٍ يُعلَمُ المُؤمِنُ بِأَنَّهُ مُؤمِنٌ؟ قالَ: بِالتَّسليمِ للّهِِ وَالرِّضا فيما وَرَدَ عَلَيهِ مِن سُرورٍ أو سَخَطٍ. [۸۶۷]
514. الكافى ـ به نقل از محمّد بن سنان، از شخصى كه نامش را برد ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: از چه راه، مؤمن بودنِ مؤمن دانسته مى شود؟
فرمود: «از تسليم بودن در برابر خدا و خرسندى به هر آنچه برايش پيش آيد، چه شادى و چه ناراحتى».
8 / 2: الخَصائِصُ الاِجتِماعِيَّةُ
8 / 2: ويژگى هاى اجتماعى
أ ـ الأَمنُ وَالأَمانَةُ
الف ـ امنيت بخشى و امانتدارى
515. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ مَن أمِنَهُ النّاسُ عَلى دِمائِهِم وأموالِهِم. [۸۶۸]
515. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، كسى است كه مردم، او را بر مال و جان خود، امين بدانند.
516. عنه صلى الله عليه و آله ـ في وَصِيَّتِهِ لِعَلِيٍّ عليه السلام ـ: يا عَلِيُّ، المُؤمِنُ مَن أمِنَهُ المُسلِمونَ عَلى أموالِهِم ودِمائِهِم. [۸۶۹]
516. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در سفارش به على عليه السلام ـ: اى على! مؤمن، كسى است كه مسلمانان، او را بر مال و جان خود، امين بدانند.
517. عنه صلى الله عليه و آله: ألا اُنَبِّئُكُم بِالمُؤمِنِ؟ مَنِ ائتَمَنَهُ المُؤمِنونَ عَلى أنفُسِهِم وأموالِهِم. [۸۷۰]
517. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: آيا شما را از مؤمن خبر ندهم؟ كسى است كه مؤمنان، او را بر جان و مال خود، امين بدانند.
518. عنه صلى الله عليه و آله: ألا اُنَبِّئُكُم بِالمُؤمِنِ؟ المُؤمِنُ مَنِ ائتَمَنَهُ المُؤمِنونَ عَلى أموالِهِم واُمورِهِم. [۸۷۱]
518. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: آيا شما را از مؤمن خبر ندهم؟ مؤمن، كسى است كه مؤمنان، او را بر اموال و امور خود، امين بدانند.
519. عنه صلى الله عليه و آله ـ في حَجَّةِ الوَداعِ ـ: ألا اُخبِرُكُم بِالمُؤمِنِ؟ مَن أمِنَهُ النّاسُ عَلى أموالِهِم وأنفُسِهِم. [۸۷۲]
519. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در حجّة الوداع ـ: آيا شما را از مؤمن خبر ندهم؟ كسى است كه مردم، او را بر جان و مال خويش امين بدانند.
520. عنه صلى الله عليه و آله: ألا اُنَبِّئُكُم لِمَ سُمِّيَ المُؤمِنَ مُؤمِنا؟ لِاءِيمانِهِ النّاسَ عَلى أنفُسِهِم وأموالِهِم. [۸۷۳]
520. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: آيا به شما نگويم كه چرا مؤمن را مؤمن ناميده اند؟ چون مردم را در جان و مالشان، امنيت داده است.
521. عنه صلى الله عليه و آله: أشرَفُ الإِيمانِ أن يَأمَنَكَ النّاسُ، وأشرَفُ الإِسلامِ أن يَسلَمَ النّاسُ مِن لِسانِكَ ويَدِكَ. [۸۷۴]
521. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: برترين ايمان، آن است كه مردم، تو را امين بدانند و برترين اسلام، آن است كه مردم، از زبان و دست تو در سلامت باشند.
ب ـ العَدلُ
ب ـ دادگرى
522. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: العَدلُ زينَةُ الإِيمانِ. [۸۷۵]
522. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: دادگرى، زيور ايمان است.
523. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّ أفضَلَ الإِيمانِ إنصافُ الرَّجُلِ مِن نَفسِهِ. [۸۷۶]
523. امام على عليه السلام: برترينْ ايمان، آن است كه آدمى [در روابطش] با ديگران، انصاف داشته باشد.
ج ـ المُواساةُ
ج ـ همدردى و ياريگرى
524. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنونَ كَرَجُلٍ واحِدٍ إنِ اشتَكى رَأسُهُ تَداعى لَهُ سائِرُ الجَسَدِ بِالحُمّى وَالسَّهَرِ. [۸۷۷]
524. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمنان، همانند يك پيكرند كه هر گاه سرش درد بگيرد، ديگر اعضايش نيز با تب و بى خوابى، با او هم صدا مى شوند. [۸۷۸]
525. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ المُؤمِنَ مِن أهلِ الإِيمانِ بِمَنزِلَةِ الرَّأسِ مِنَ الجَسَدِ، يَألَمُ المُؤمِنُ لِأَهلِ الإِيمانِ كَما يَألَمُ الجَسَدُ لِما فِي الرَّأسِ. [۸۷۹]
525. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن نسبت به [ديگر] اهل ايمان، چونان سر نسبت به بدن است. مؤمن با اهل ايمان، همدردى مى كند، همان گونه كه با درد گرفتن سر، تمام بدن نيز دردمند شود.
526. عنه صلى الله عليه و آله: ألا وإنَّ المُؤمِنَينِ إذا تَحابّا فِي اللّهِ جَلَّ وعَزَّ وتَصافَيا فِي اللّهِ كانا كَالجَسَدِ الواحِدِ، إذَا اشتَكى أحَدُهُما مِن جَسَدِهِ مَوضِعا وَجَدَ الآخَرُ ألَمَ ذلِكَ المَوضِعِ. [۸۸۰]
526. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بدانيد كه هر گاه دو مؤمن، براى خداوند عز و جل با يكديگر دوستى كنند و براى خدا با هم صميمى باشند، همانند يك پيكر خواهند بود. هر گاه يكى از آنان عضوى از بدنش درد بگيرد، ديگرى نيز در همان عضو خويش، احساس درد مى كند.
527. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ حَقّا عَلَى المُؤمِنينَ أن يَتَوَجَّعَ بَعضُهُم لِبَعضٍ، كَما يَألَمُ الجَسَدُ لِلرَّأسِ. [۸۸۱]
527. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سزاوار است كه مؤمنان با يكديگر همدردى كنند، چنان كه تن با سر [هر گاه درد بگيرد]، همدرد مى شود.
528. عنه صلى الله عليه و آله: تَرَى المُؤمِنينَ في تَراحُمِهِم وتَوادِّهِم وتَعاطُفِهِم كَمَثَلِ الجَسَدِ، إذَا اشتَكى عُضواً تَداعى لَهُ سائِرُ جَسَدِهِ بِالسَّهَرِ وَالحُمّى. [۸۸۲]
528. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمنان را در مهرورزى و دوستى و عطوفت به يكديگر، چونان يك پيكر مى بينى كه هر گاه عضوى از آن به درد آيد، ديگر اعضا را نيز بى خوابى و تب فرا مى گيرد.
529. عنه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنونَ كَرَجُلٍ واحِدٍ، إنِ اشتَكى رَأسُهُ اشتَكى كُلُّهُ، وإنِ اشتَكى عَينُهُ اشتَكى كُلُّهُ. [۸۸۳]
529. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمنان، همانند يك شخص اند كه اگر سرش درد بگيرد، تمام بدنش دردمند مى شود و اگر چشمش درد بگيرد، تمام بدنش دردمند مى گردد.
530. صحيح البخاري عن أبي موسى عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ المُؤمِنَ لِلمُؤمِنِ كَالبُنيانِ يَشُدُّ بَعضُهُ بَعضا، وشَبَّكَ صلى الله عليه و آله أصابِعَهُ. [۸۸۴]
530. صحيح البخارى ـ به نقل از ابو موسى اشعرى ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مؤمن براى مؤمن، به سانِ ساختمان است كه اجزاى آن، يكديگر را محكم مى سازند» و [براى نشان دادنِ انسجام و همبستگى مؤمنان، ] انگشتان خود را در هم فرو برد.
راجع: هذه الموسوعة: ج2 ص22 (تشريع الإخاء الديني / المؤمن أخو المؤمن).
ر. ك: همين دانش نامه: ج2 ص23 (برادرى / فصل يكم: تشريع برادرىِ دينى / مؤمن، برادر مؤمن است).
د ـ الدِّفاعُ عَنِ المُجتَمَعِ الإِسلامِيِّ
د ـ دفاع از جامعه اسلامى
531. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنونَ إخوَةٌ تَتَكافَأُ دِماؤُهُم وهُم يَدٌ عَلى مَن سِواهُم. [۸۸۵]
531. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمنان برادرند، خون هايشان برابر است و در برابر ديگران، «يك» دست اند.
ه ـ يَرضى لِلنّاسِ ما يَرضى لِنَفسِهِ
ه ـ براى مردم، همان را مى پسندد كه براى خود مى پسندد
532. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ألا وإنَّ المُؤمِنَ حاكِمٌ عَلى نَفسِهِ، يَرضى لِلنّاسِ ما يَرضى لِنَفسِهِ. [۸۸۶]
532. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هان! مؤمن، داور خويش است؛ براى مردم، همان چيزى را مى پسندد كه براى خود مى پسندد.
533. عنه صلى الله عليه و آله: لا يُؤمِنُ أحَدُكُم حَتّى يُحِبَّ لِأَخيهِ ما يُحِبُّ لِنَفسِهِ. [۸۸۷]
533. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ يك از شما مؤمن نيست، مگر اين كه آنچه را براى خود دوست مى دارد، براى برادرش نيز دوست داشته باشد.
534. عنه صلى الله عليه و آله: أحِبَّ لِلنّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفسِكَ تَكُن مُؤمِنا. [۸۸۸]
534. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: آنچه براى خود دوست مى دارى، براى مردم نيز دوست بدار تا مؤمن باشى.
535. عنه صلى الله عليه و آله: لا يَكونُ المُؤمِنُ مُؤمِنا حَتّى يُحِبَّ لِلمُؤمِنينَ ما يُحِبُّ لِنَفسِهِ. [۸۸۹]
535. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، مؤمن نيست، مگر اين كه براى مؤمنان نيز همان چيزى را دوست بدارد كه براى خويشتن دوست مى دارد.
و ـ نَفسُهُ مِنهُ في تَعَبٍ وَالنّاسُ مِنهُ في راحَةٍ
و ـ نفْسش از او در زحمت است و مردم از او در آسايش اند
536. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّمَا المُؤمِنُ الَّذي نَفسُهُ مِنهُ في عَناءٍ وَالنّاسُ مِنهُ في راحَةٍ. [۸۹۰]
536. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، كسى است كه نفْسش از او در رنج باشد؛ ولى مردم از او در آسايش باشند.
537. عنه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ مَن أتعَبَ نَفسَهُ لِنَفسِهِ وأراحَ مِنهُ النّاسَ. [۸۹۱]
537. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، كسى است كه خود را براى خويشتن به زحمت مى اندازد و مردم را از خود آسوده مى گردانَد.
538. عنه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ كَالغَريبِ فِي الدُّنيا، لا يُنافِسُ في عِزِّها ولا يَجزَعُ مِن ذُلِّها، لِلنّاسِ حالٌ مُقبِلونَ عَلَيها، ولَهُ حالٌ، النّاسُ مِنهُ في راحَةٍ وجَسَدُهُ مِنهُ في عَناءٍ. [۸۹۲]
538. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن در دنيا چونان غريب است؛ براى عزّت [و قدرت] آن نمى كوشد و از خوارى در آن، بى تابى نمى كند. مردم در عالم خود هستند و او در عالم خود است. مردم از او در آسايش اند؛ ولى جسمش از او در رنج است.
539. الإمام عليّ عليه السلام: المُؤمِنُ مَن تَحَمَّلَ أذَى النّاسِ ولا يَتَأَذّى أحَدٌ بِهِ. [۸۹۳]
539. امام على عليه السلام: مؤمن، كسى است كه آزار مردم را تحمّل كند و كسى از او آزار نبيند.
راجع: هذه الموسوعة: ج2 ص548 (الفصل السادس: احتمال الأذى في سبيل اللّه عز و جل).
ر. ك: همين دانش نامه: ج2 ص549 (تحمّل آزار در راه خدا).
ز ـ يَأمَنُهُ جارُهُ
ز ـ همسايه اش از او در امان است
540. الإمام الصادق عليه السلام: المُؤمِنُ مَن آمَنَ جارَهُ بَوائِقَهُ [۸۹۴]. [۸۹۵]
540. امام صادق عليه السلام: مؤمن، كسى است كه همسايه اش از ستم و آزار او، در امان باشد.
ح ـ الاُنسُ بِالإِخوانِ
ح ـ خو گرفتن با برادران
541. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ المُؤمِنَ لَيَسكُنُ إلَى المُؤمِنِ كَما يَسكُنُ قَلبُ الظَّمآنِ إلَى الماءِ البارِدِ. [۸۹۶]
541. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، با مؤمن، آرام مى گيرد، چنان كه دل [شخص] تشنه، با آب خنك، آرام مى گيرد.
542.. عنه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ مُؤلِفٌ، ولا خَيرَ فيمَن لا يَألَفُ ولا يُؤلَفُ. [۸۹۷]
542. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، اهل اُلفت (اُنس گرفتن) است، و در كسى كه الفت نمى گيرد و با او الفت نمى گيرند، خيرى نيست.
ط ـ مِرآةٌ لِأَخيهِ المُؤمِنِ
ط ـ آينه برادر مؤمنش
543. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ مِرآةُ أخيهِ. [۸۹۸]
543. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، آينه برادر خويش است.
544. عنه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ مِرآةُ المُؤمِنِ. [۸۹۹]
544. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، آينه مؤمن است.
545. عنه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ مِرآةُ المُؤمِنِ، وَالمُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ، يَكُفُّ عَلَيهِ ضَيعَتَهُ ويَحوطُهُ مِن وَرائِهِ. [۹۰۰]
545. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، آينه مؤمن است. مؤمن، برادر مؤمن است. گرفتارى او را بر طرف مى سازد و هواى او را دارد.
546. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ أحَدَكُم مِرآةُ أخيهِ، فَإِذا رَأى بِهِ أذىً فَليُمِطهُ عَنهُ. [۹۰۱]
546. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر يك از شما آينه برادر خود است. پس هر گاه در [سر و صورت و لباس] او عيبى ديد، آن را از وى دور كند.
547. عنه صلى الله عليه و آله: المُسلِمُ مِرآةُ المُسلِمِ، فَإِذا رَأى بِهِ شَيئا فَليَأخُذهُ. [۹۰۲]
547. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مسلمان، آينه مسلمان است. پس هر گاه در [سر و صورت و لباس] او چيزى ديد، آن را بر دارد.
548. عنه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ مِرآةٌ لِأَخيهِ المُؤمِنِ، يَنصَحُهُ إذا غابَ عَنهُ، ويُميطُ عَنهُ ما يَكرَهُ إذا شَهِدَ، ويُوَسِّعُ لَهُ فِي المَجلِسِ. [۹۰۳]
548. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، آينه برادر مؤمن خويش است؛ در غيابش، خيرخواه اوست و در حضورش، آنچه را ناخوش مى دارد، از او دور مى كند و در مجلس، برايش جا مى گشايد.
549. الإمام عليّ عليه السلام: المُؤمِنُ مِرآةُ المُؤمِنِ لِأَنَّهُ يَتَأَمَّلُهُ فَيَسُدُّ فاقَتَهُ، ويُجمِلُ حالَتَهُ. [۹۰۴]
549. امام على عليه السلام: مؤمن، آينه مؤمن است؛ زيرا به او رسيدگى مى كند، نيازش را برآورده مى سازد، و حال او را نيكو مى گرداند.
ي ـ النُّصحُ لِلإِخوانِ
ى ـ خيرخواهى براى برادران
550. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنونَ بَعضُهُم لِبَعضٍ نَصَحَةٌ وادّونَ وإن بَعُدَت مَنازِلُهُم وأبدانُهُم وَالفَجَرَةُ بَعضُهُم لِبَعضٍ غَشَشَةٌ مُتَخاوِنونَ وإنِ اقتَرَبَت مَنازِلُهُم وأبدانُهُم. [۹۰۵]
550. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمنان نسبت به يكديگر، خيرخواه و مهرورزند، هر چند منزل ها و بدن هايشان از همديگر دور باشد؛ ولى بى ايمانان با يكديگر، دغلكار و خيانتكارند، هر چند منزل ها و بدن هايشان در كنار هم باشد.
ك ـ يُداري ولا يُماري
ك ـ مدارا، نه بگومگو
551. الإمام الصادق عليه السلام: المُؤمِنُ يُداري ولا يُماري. [۹۰۶]
551. امام صادق عليه السلام: مؤمن، مدارا مى كند و بگومگو نمى كند.
راجع: ص334 (الخصائص النفسية / الرفق).
ر. ك: ص335 (ويژگى هاى روانى / نرمش).
ل ـ الحَذَرُ مِنَ النّاسِ
ل ـ بر حذر بودن از مردم
552. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ كَيِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ. [۹۰۷]
552. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، زيرك است و هشيار و محتاط.
553. عنه صلى الله عليه و آله: مِن صِفاتِ المُؤمنِ أن يَكونَ... كَثيرَ الحَذَرِ، قَليلَ الزَّلَلِ. [۹۰۸]
553. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: از صفات مؤمن، اين است كه... پُر احتياط و كم لغزش است.
554. الإمام عليّ عليه السلام: المُؤمِنُ غِرٌّ كَريمٌ مَأمونٌ عَلى نَفسِهِ، حَذِرٌ مَحزونٌ. [۹۰۹]
554. امام على عليه السلام: مؤمن، ساده دل و بزرگ منش است و امين نفْس خويش و همواره محتاط و نگران [عاقبت خويش] است.
م ـ كُلُّ شَيءٍ مِن أمرِهِ مَنفَعَةٌ
م ـ همه چيزِ او سودمند است
555. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ إن ماشَيتَهُ نَفَعَكَ، وإن شاوَرتَهُ نَفَعَكَ، وإن شارَكتَهُ نَفَعَكَ، وكُلُّ شَيءٍ مِن أمرِهِ مَنفَعَةٌ. [۹۱۰]
555. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، چنان است كه اگر با او راه بروى، برايت سودمند است، اگر با او مشورت كنى، برايت سودمند است، اگر با او شريك شوى، برايت سودمند است. در هر يك از حالات او، سودى هست.
ن ـ لا يُشكَرُ مَعروفُهُ
ن ـ از خوبى هاى او سپاس گزارى نمى شود
556. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ مُكَفَّرٌ. [۹۱۱]
556. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، ناسپاسى مى شود.
557. الإمام عليّ عليه السلام: كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُكَفَّرا لا يُشكَرُ مَعروفُهُ... وكَذلِكَ نَحنُ أهلَ البَيتِ مُكَفَّرونَ لا يَشكُرونَنا [۹۱۲]، وخِيارُ المُؤمِنينَ مُكَفَّرونَ لا يُشكَرُ مَعروفُهُم. [۹۱۳]
557. امام على عليه السلام: پيامبر خدا، ناسپاسى مى شد (سپاس گزارده نمى شد) [۹۱۴] و از خوبى هايش قدردانى نمى شد.… ما اهل بيت نيز ناسپاسى مى شويم و از ما سپاس گزارى نمى كنند. مؤمنانِ برتر هم ناسپاسى شونده اند و از خوبى هايشان سپاس گزارى نمى شود.
558. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ المُؤمِنَ مُكَفَّرٌ وذلِكَ أنَّ مَعروفَهُ يَصعَدُ إلَى اللّهِ تَعالى فَلا يَنتَشِرُ فِي النّاسِ وَالكافِرُ مَشهورٌ، وذلِكَ أنَّ مَعروفَهُ لِلنّاسِ يَنتَشِرُ فِي النّاسِ ولا يَصعَدُ إلَى السَّماءِ. [۹۱۵]
558. امام صادق عليه السلام: مؤمن، ناسپاسى مى شود. دليلش هم آن است كه نيكوكارىِ او، چون به درگاه خداوند متعالْ بالا مى رود، در ميان مردم، پخش نمى شود؛ امّا كافر، مشهور [۹۱۶] است، به دليل اين كه نيكىِ او، در ميان مردم، پخش مى شود و به آسمان نمى رود.
8 / 3: الخَصائِصُ الدّينِيَّةُ
8 / 3: ويژگى هاى دينى
أ ـ خَشيَةُ اللّهِ عز و جل
الف ـ خداترسى
559. الإمام عليّ عليه السلام: خَشيَةُ اللّهِ جِماعُ الإِيمانِ. [۹۱۷]
559. امام على عليه السلام: ترس از خدا، كانون ايمان است.
560. عنه عليه السلام: الوَجَلُ شِعارُ المُؤمِنينَ. [۹۱۸]
560. امام على عليه السلام: ترس [از خدا]، جامه زيرين مؤمنان است.
561. عنه عليه السلام: إنَّ المُؤمِنينَ مُشفِقونَ خائِفونَ وَجِلونَ، جَعَلَنَا اللّهُ وإيّاكُم مِنهُم. [۹۱۹]
561. امام على عليه السلام: مؤمنان، نگران و ترسان و بيمناك اند. خداوند، ما و شما را از ايشان قرار دهد!
ب ـ التَّوبَةُ
ب ـ توبه
562. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ المُؤمِنَ مُفَتَّنٌ تَوّابٌ. [۹۲۰]
562. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن به گناه مى افتد؛ ولى توبه مى كند.
563. عنه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ موهٍ راقِعٌ [۹۲۱]. [۹۲۲]
563. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، شكافنده و وصله كننده است. [۹۲۳]
ج ـ يَقي دينَهُ بِدُنياهُ
ج ـ حفظ دين با دنيا
564. الإمام عليّ عليه السلام: المُؤمِنُ مَن وَقى دينَهُ بِدُنياهُ، وَالفاجِرُ مَن وَقى دُنياهُ بِدينِهِ. [۹۲۴]
564. امام على عليه السلام: مؤمن، كسى است كه دين خود را با دنياى خود حفظ كند، و فاجر، كسى است كه دنيايش را با دينش حفظ كند.
د ـ تَسُرُّهُ الحَسَنَةُ وتَسوؤُهُ السَّيِّئَةُ
د ـ كار نيك، خوش حالش مى كند و بدى، ناراحتش
565. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن سَرَّتهُ حَسَنَتُهُ وساءَتهُ سَيِّئَتُهُ فَهُوَ مُؤمِنٌ. [۹۲۵]
565. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: آن كه كار نيكش او را شاد سازد و كار بدش او را ناراحت گردانَد، او مؤمن است.
566. عنه صلى الله عليه و آله: مَن ساءَتهُ سَيِّئَتُهُ وسَرَّتهُ حَسَنَتُهُ فَهِيَ إمارَةُ المُؤمِنِ. [۹۲۶]
566. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: كسى كه بدى اش او را ناراحت كند و خوبى اش او را خوش حال، اين، نشانه مؤمن است.
567. عنه صلى الله عليه و آله: مَن عَمِلَ سَيِّئَةً فَكَرِهَها حينَ يَعمَلُ وعَمِلَ حَسَنَةً فَسُرَّ بِها فَهُوَ مُؤمِنٌ. [۹۲۷]
567. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: آن كس كه كار بدى انجام دهد و در هنگام انجام دادن، آن را خوش نداشته باشد و كار نيكى انجام دهد و از آن خوش حال شود، او مؤمن است.
568. مسند ابن حنبل عن أبي رزين العقيلي: أتَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقُلتُ: ... يا رَسولَ اللّهِ كَيفَ لي أن أعلَمَ أنّي مُؤمِنٌ؟
قالَ: ما مِن اُمَّتي ـ أو هذِهِ الاُمَّةِ ـ عَبدٌ يَعمَلُ حَسَنَةً فَيَعلَمُ أنَّها حَسَنَةٌ وأنَّ اللّهَ عز و جلجازيهِ بِها خَيرا، ولا يَعمَلُ سَيِّئَةً فَيَعلَمُ أنَّها سَيِّئَةٌ وَاستَغفَرَ اللّهَ عز و جل مِنها ويَعلَمُ انَّهُ لا يَغفِرُ إلّا هُوَ، إلّا وهُوَ مُؤمِنٌ. [۹۲۸]
568. مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابو رزين عقيلى ـ: به نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفتم و گفتم: ... اى پيامبر خدا! چگونه مى توانم پى ببرم كه مؤمنم؟
فرمود: «هر بنده اى از امّت من، كه كارى نيك كند و بداند كه آن كار، نيك است و خداى عز و جل او را بر آن، پاداش نيك مى دهد، و كارى بد كند و بداند كه آن كار، بد است و از خداى عز و جل براى آن، آمرزش بطلبد و بداند كه تنها اوست كه مى آمرزد، بى گمان، او مؤمن است».
569. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ المُؤمِنَ إذا أحسَنَ استَبشَرَ، وإذا أساءَ استَغفَرَ، وإذَا ابتُلِيَ صَبَرَ، وإذا اُعطِيَ شَكَرَ، وإذا اُسيءَ إلَيهِ غَفَرَ. [۹۲۹]
569. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن هر گاه كار نيك كند، شادمان مى شود و هر گاه كار بد كند، آمرزش مى خواهد و هر گاه گرفتار شود، شكيبايى مى ورزد و هر گاه به او عطا شود، سپاس مى گويد و هر گاه به او بدى شود، مى بخشايد.
570. عنه صلى الله عليه و آله: مَن أشفَقَ مِن سَيِّئَةٍ ورَجا حَسَنَةً فَهُوَ مُؤمِنٌ. [۹۳۰]
570. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: آن كه از بدى كردن بيمناك باشد و به خوبى كردن اميدوار، او مؤمن است.
571. المستدرك على الصحيحين عن أبي ذرّ: أنَّهُ سَأَلَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنِ الإِيمانِ فَتَلا هذِهِ الآيَةَ: «لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ» [۹۳۱] حَتّى فَرَغَ مِنَ الآيَةِ قالَ: ثُمَّ سَأَلَهُ أيضا فَتَلاها، ثُمَّ سَأَلَهُ أيضا فَتَلاها ثُمَّ سَأَلَهُ فَقالَ: وإذا عَمِلتَ حَسَنَةً أحَبَّها قَلبُكَ وإذا عَمِلتَ سَيِّئَةً أبغَضَها قَلبُكَ. [۹۳۲]
571. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از ابو ذر ـ: از پيامبر خدا در باره ايمان پرسيدم.
اين آيه را خواند: «كار نيك، آن نيست كه روى هاى خويش را به سوى مشرق و مغرب كنيد؛ بلكه كار نيك، آن است كه كسى به خدا و روز واپسين، ايمان آورد».
چون آيه را تمام كرد، دو باره همان را پرسيدم و پيامبر صلى الله عليه و آله باز همان آيه را خواند، و سه باره پرسيدم و باز پيامبر صلى الله عليه و آله همان آيه را خواند. چون ديگر باره پرسيدم، فرمود: «هر گاه كارى نيك كردى، دلت آن را دوست داشته باشد و هر گاه كارى بد كردى، دلت آن را ناخوش داشته باشد [اين، نشانه ايمان است]».
572. سنن ابن ماجة عن عائشة: إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ يَقولُ: اللّهُمَّ اجعَلني مِنَ الَّذينَ إذا أحسَنُوا استَبشَروا وإذا أساؤُوا استَغفَروا. [۹۳۳]
572. سنن ابن ماجة ـ به نقل از عايشه ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: «بار خدايا! مرا از آنانى قرار ده كه هر گاه كار نيك مى كنند، شاد مى شوند و هر گاه كار بد مى كنند، آمرزش مى طلبند».
8 / 4: الخَصائِصُ العَمَلِيَّةُ
8 / 4: ويژگى هاى رفتارى
أ ـ الاِجتِهادُ فِي العَمَلِ
الف ـ كوشا بودن در عمل
573. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: تَجِدُ المُؤمِنَ يَجتَهِدُ فيما يُطيقُ مُتَلَهِّفا عَلى ما لا يُطيقُ. [۹۳۴]
573. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن را در آنچه مى تواند، كوشا مى يابى و به آنچه نمى تواند، مشتاق.
ب ـ الصَّلاةُ
ب ـ نماز
574. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: عَلَمُ الإِيمانِ الصَّلاةُ، فَمَن فَرَّغَ لَها قَلبَهُ وحافَظَ عَلَيها بِحُدودِها ووَقتِها وسُنَنِها فَهُوَ مُؤمِنٌ. [۹۳۵]
574. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: نشانه ايمان، نماز است. پس هر كس دل خود را براى آن فارغ گرداند و با رعايت حدود و وقت و احكامش، آن را پاس بدارد، او مؤمن است.
575. عنه صلى الله عليه و آله ـ في وَصِيَّتِهِ لِعَلِيٍّ عليه السلام ـ: يا عَلِيُّ، لِلمُؤمِنِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: الصَّلاةُ، وَالزَّكاةُ، وَالصِّيامُ. [۹۳۶]
575. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در سفارش به على عليه السلام ـ: اى على! مؤمن، سه نشانه دارد: نماز، زكات و روزه.
ج ـ خِفَّةُ المَؤونَةِ
ج ـ كم زحمت بودن
576. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ يَسيرُ المَؤونَةِ. [۹۳۷]
576. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن [براى ديگران]، كم زحمت است.
577. الكافي عن أبي بصير: دَخَلَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام الحَمّامَ، فَقالَ لَهُ صاحِبُ الحَمّامِ: اُخَلّيهِ لَكَ؟ فَقالَ: لا حاجَةَ لي في ذلِكَ، المُؤمِنُ أخَفُّ مِن ذلِكَ [۹۳۸]
577. الكافى ـ به نقل از ابو بصير ـ: امام صادق عليه السلام وارد حمّام شد. حمّامى گفت: آيا حمّام را برايتان خلوت كنم؟ فرمود: «نيازى به اين كار نيست. مؤمن، كم زحمت تر از اين چيزهاست».
راجع: العنوان الآتي
ر. ك: عنوان بعدى (مجموعه ويژگى هاى مؤمن).
8 / 5: جَوامِعُ خَصائِصِ المُؤمِنِ
8 / 5: مجموعه ويژگى هاى مؤمن
الكتاب
قرآن
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ ءَايَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ * أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ». [۹۳۹]
«مؤمنان، همان كسانى اند كه چون خدا ياد شود، دل هايشان مى ترسد و چون آيات او بر آنان خوانده شود، بر ايمانشان مى افزايد، و بر پروردگار خود، توكّل مى كنند؛ همانان كه نماز را به پا مى دارند و از آنچه به ايشان روزى داده ايم، انفاق مى كنند. آنان هستند كه حقّاً مؤمن اند كه نزد پروردگارشان، درجات و آمرزش و روزىِ نيكو خواهند داشت».
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِى صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * إِلَّا عَلَى أَزْوَا جِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ * فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ * وَ الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ». [۹۴۰]
«به راستى كه مؤمنان، رستگارند؛ همانان كه در نمازشان فروتن اند و آنان كه از بيهوده روى گردان اند و آنان كه زكات مى پردازند و كسانى كه عورت هاى خود را مى پوشانند ـ مگر براى همسرانشان يا كنيزانى كه به دست آورده اند، كه در اين صورت، بر آنان نكوهشى نيست. پس كسانى كه فراتر از اين بجويند، آنان از حد در گذرنده اند ـ و آنان كه امانت ها و پيمان خود را رعايت مى كنند و آنان كه بر نمازهايشان مواظبت مى نمايند».
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُواْ وَ جَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ». [۹۴۱]
«در حقيقت، مؤمنان، كسانى اند كه به خدا و پيامبر او گرويده اند و [ديگر] شك نياورده اند و با مال و جانشان در راه خدا جهاد كرده اند. اينان اند كه راست كردارند».
«إِنَّمَا يُؤْمِنُ بِايَاتِنَا الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُواْ بِهَا خَرُّواْ سُجَّدًا وَ سَبَّحُواْ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ». [۹۴۲]
«تنها كسانى به آيات ما مى گروند كه چون آنها را به ايشان يادآورى كنند، سجده كنان به روى، در مى افتند، و به ستايش پروردگارشان، تسبيح مى گويند و آنان بزرگى نمى فروشند».
الحديث
حديث
578. الكافي عن كامل التمّار: قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» أتَدري مَن هُم؟ قُلتُ: أنتَ أعلَمُ. قالَ: قَد أفلَحَ المُؤمِنونَ المُسَلِّمونَ، إنَّ المُسَلِّمينَ هُمُ النُّجَباءُ فَالمُؤمِنُ غَريبٌ فَطوبى لِلغُرَباءِ. [۹۴۳]
578. الكافى ـ به نقل از كامل تمّار ـ: امام باقر عليه السلام فرمود: ««به راستى كه مؤمنان، رستگارند». مى دانى اينان كدام مؤمنان اند؟».
گفتم: شما بهتر مى دانيد.
فرمود: «مؤمنانِ تسليم شده، رستگارند. تسليم شدگان، به راستى كه سرآمدند. پس مؤمن، غريب است و خوشا به حال غريبان!».
579. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مِن أخلاقِ المُؤمِنِ حُسنُ الحَديثِ إذا حَدَّثَ، وحُسنُ الاِستِماعِ إذا حُدِّثَ، وحُسنُ البِشرِ إذا لَقِيَ، ووَفاءُ الوَعدِ إذا وَعَدَ. [۹۴۴]
579. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: از اخلاق مؤمن، آن است كه هر گاه سخن مى گويد، نيكو سخن مى گويد، و هر گاه با او سخن مى گويند، نيكو گوش مى دهد و در برخوردهايش خوش روست و هر گاه وعده دهد، به وعده وفا مى كند.
580. عنه صلى الله عليه و آله: أربَعٌ مَن كُنَّ فيهِ أكمَلَ إيمانَهُ وإن كانَ مِن قَرنِهِ إلى قَدَمِهِ خَطايا: الصِّدقُ وأداءُ الأَمانَةِ وَالحَياءُ وحُسنُ الخُلُقِ. [۹۴۵]
580. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: چهار چيز است كه هر كس آنها را در خود داشته باشد، ايمانش را كامل گردانيده است، هر چند كه خطاها از سر تا پايش را پوشانده باشند: راستگويى، امانتدارى، شرم، خوش اخلاقى.
581. عنه صلى الله عليه و آله: العِلمُ خَليلُ المُؤمِنِ، وَالحِلمُ وَزيرُهُ، وَالعَقلُ دَليلُهُ، وَالعَمَلُ قَيِّمُهُ، وَالصَّبرُ أميرُ جُنودِهِ، وَالرِّفقُ والِدُهُ، وَالبِرُّ أخوهٌ. [۹۴۶]
581. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: دانش، دوست مؤمن است؛ بردبارى، دستيار او؛ خِرد، راه نمايش؛ عمل، كارگزار او؛ شكيبايى، فرمانده سپاه او؛ نرمش، پدر او و نيكى كردن، برادرش.
582. عنه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ مَن هُوَ بِمالِهِ مُتَبَرِّعٌ، وعَن مالِ غَيرِهِ مُتَوَرِّعٌ. [۹۴۷]
582. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: كسى مؤمن است كه نسبت به مالِ خودش بخشنده، و نسبت به مال ديگران، محتاط باشد.
583. عنه صلى الله عليه و آله ـ فيما قاله لمعاذ بن جبل ـ: يا مُعاذُ، إنَّ المُؤمِنَ لَدَى الحَقِّ أسيرٌ، إنَّ المُؤمِنَ قَيَّدَهُ القُرآنُ عَن كَثيرٍ مِن شَهَواتِهِ وأن يَهلِكَ فيما يَهوى.
يا مُعاذُ، إنَّ المُؤمِنَ لا تَسكُنُ رَوعَتُهُ ولَا اضطِرابُهُ حَتّى يُخلِفَ الجِسرَ وَراءَ ظَهرِهِ. فَالقُرآنُ دَليلُهُ، وَالخَوفُ مَحَجَّتُهُ، وَالشَّوقُ مَطِيَّتُهُ، وَالصَّلاةُ كَهفُهُ، وَالصَّومُ جُنَّتُهُ، وَالصَّدَقَةُ فَكاكُهُ، وَالصِّدقُ أميرُهُ، وَالحَياءُ وَزيرُهُ، ورَبُّهُ مِن وَراءِ ذلِكَ بِالمِرصادِ. [۹۴۸]
583. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به مُعاذ بن جَبَل ـ: اى معاذ! مؤمن، در بَند حق است. مؤمن را قرآن، در بسيارى از خواسته هاى نفسش و از اين كه قربانىِ هوسش شود، به بند كشيده است.
اى معاذ! ترس و اضطراب مؤمن، آرام نمى شود، تا آن گاه كه پل [صراط] را پشت سر نهد. پس [در اين راه، ] قرآن، راه نماى اوست و ترس، شيوه اش و شوق، مركبش و نماز، جان پناهش و روزه سپرش و صدقه مايه آزادى اش [از آتش] و راستى فرماندهش و حيا وزيرش، و در پس همه اينها، پروردگارش در كمين است.
584. عنه صلى الله عليه و آله ـ فيما قاله لمعاذ بن جبل ـ: يا مُعاذُ، إنَّ المُؤمِنَ لَدَى الحَقِّ أسيرٌ، يَعلَمُ أنَّ عَلَيهِ رَقيبا، عَلى سَمعِهِ وبَصَرِهِ ولِسانِهِ ويَدِهِ ورِجلِهِ وبَطنِهِ وفَرجِهِ، حَتَّى اللَّمحَةِ بِبَصَرِهِ وفَتاتِ الطّينِ بِإِصبَعِهِ وكُحلِ عَينَيهِ وجَميعِ سَعيِهِ، إنَّ المُؤمِنَ لا يَأمَنُ قَلبُهُ ولا يَسكُنُ رَوعَتُهُ ولا يَأمَنُ اضطِرابُهُ، يَتَوَقَّعُ المَوتَ صَباحا ومَساءً، فَالتَّقوى رَقيبُهُ، وَالقُرآنُ دَليلُهُ، وَالخَوفُ حُجَّتُهُ، وَالشَّرَفُ مَطِيَّتُهُ، وَالحَذَرُ قَرينُهُ، وَالوَجَلُ شِعارُهُ، وَالصَّلاةُ كَهفُهُ، وَالصِّيامُ جُنَّتُهُ، وَالصَّدقَةُ فَكاكُهُ، وَالصِّدقُ وَزيرُهُ، وَالحَياءُ أميرُهُ، ورَبُّهُ تَعالى مِن وَراءِ ذلِكَ كُلِّهِ بِالمِرصادِ.
يا مَعاذُ، إنَّ المُؤمِنَ قَيَّدَهُ القُرآنُ عَن كَثيرٍ مَن هَوى نَفسِهِ وشَهَواتِهِ، وحالَ بَينَهُ وبَينَ أن يَهلِكَ فيما يَهوى بِإِذنِ اللّهِ.
يا مُعاذُ، إنّي اُحِبُّ لَكَ ما اُحِبُّ لِنَفسي، وأنهَيتُ إلَيكَ ما أنهى إلَيَّ جِبريلُ عليه السلام، فَلا أعرِفَنَّكَ تُوافيني يَومَ القِيامَةِ وأحَدٌ أسعَدُ بِما آتاكَ اللّهُ عز و جل مِنكَ. [۹۴۹]
584. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به مُعاذ بن جَبَل ـ: اى معاذ! مؤمن، اسير حق است. مى داند كه كسى مراقب او هست بر گوش و چشم و زبان و دست و پا و شكم و شهوت او، حتّى بر پلك زدن چشم او و ذرّه گِل انگشت او و سرمه چشمان او و [خلاصه] بر همه كارهاى او. مؤمن، دلش آرام نمى گيرد و ترسش فرو نمى نشيند و اضطرابش بر طرف نمى شود؛ [چرا كه] صبح و شب، منتظر مرگ است. از اين رو، تقوا مراقب اوست و قرآن، راه نمايش و ترس، حجّتش و شرافت، مركبش و هشيارى [و احتياط]، همراهش و هراس، نشانش و نماز، جان پناهش و روزه سپرش و صدقه مايه آزادى اش [از آتش] و راستى، وزيرش و حيا فرماندهش، و در پس همه اينها پروردگارش در كمين است.
اى معاذ! مؤمن را قرآن، در بسيارى از هوس ها و خواهش هاى نفسش، مقيّد كرده و به اذن خداوند، مانع از آن شده كه هوسش او را به هلاكت افكند.
اى معاذ! من آنچه را براى خودم دوست دارم، براى تو نيز دوست مى دارم و آنچه را جبرئيل عليه السلام به من رساند، به تو رساندم. پس مبادا روز قيامت، در حالى نزد من آيى كه ديگرى از آنچه خداوند عز و جل به تو داده است، بهره مندتر باشد تا تو.
585. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ مِن أخلاقِ المُؤمِنِ: قُوَّةً في دينٍ، وحَزما في لينٍ، وإيمانا في يَقينٍ، وحِرصا في عِلمٍ، وشَفَقَةً في مِقَةٍ [۹۵۰]، وحِلما في عِلمٍ، وقَصدا في غِنىً، وتَجَمُّلاً في فاقَةٍ، وتَحَرُّجا عَن طَمَعٍ، وكَسبا في حَلالٍ، وبِرّا في استِقامَةٍ، ونَشاطا في هُدىً، ونَهيا عَن شَهوَةٍ، ورَحمَةً لِلمَجهودِ.
وإنَّ المُؤمِنَ مِن عِبادِ اللّهِ لا يَحيفُ عَلى مَن يُبغِضُ، ولا يَأثَمُ فيمَن يُحِبُّ، ولا يُضَيِّعُ مَا استودِعَ، ولا يَحسُدُ، ولا يَطعَنُ، ولا يَلعَنُ، ويَعتَرِفُ بِالحَقِّ وإن لَم يُشهَد عَلَيهِ، ولا يَتَنابَزُ بِالأَلقابِ، فِي الصَّلاةِ مُتَخَشِّعا، إلَى الزَّكاةِ مُسرِعا، فِي الزَّلازِلِ وَقورا، فِي الرَّخاءِ شَكورا، قانِعا بِالَّذي لَهُ، لا يَدَّعي ما لَيسَ لَهُ، ولا يَجمَعُ فِي الغَيظِ، ولا يَغلِبُهُ الشُّحُّ عَن مَعروفٍ يُريدُهُ، يُخالِطُ النّاسَ كَي يَعلَمَ، ويُناطِقُ النّاسَ كَي يَفهَمَ، وإن ظُلِمَ وبُغِيَ عَلَيهِ صَبَرَ حَتّى يَكونَ الرَّحمنُ هُوَ الَّذي يَنتَصِرُ لَهُ. [۹۵۱]
585. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: از خصوصيات مؤمن، آن است كه: در دين، نيرومند است و در عين نرمى، قاطع. ايمانش توأم با يقين است و در علم، آزمند. دلسوز و با محبّت است و در عين دانايى، بردبار. در هنگام توانگرى، ميانه رو است و در وقت نادارى، خود را آراسته نشان مى دهد. از طمع، دورى مى كند و در پى كسب حلال است. در نيكوكارى، پايدار و در پيمودن راه راست، [كوشا و] بانشاط است. از شهوت، خوددار است و به رنجورِ خسته، ترحّم مى ورزد.
بنده مؤمن خدا، به كسى كه دشمن مى دارد، ستم روا نمى دارد و به خاطر دوست داشتنِ كسى، مرتكب گناه نمى شود. آنچه را به او [امانت] سپرده شده، تباه نمى كند. حسادت نمى ورزد و بدگويى نمى كند و لعنت نمى كند. [در محكمه عدل] به حق اعتراف مى كند، هر چند شهادتى بر ضدّ او داده نشده باشد و به لقب بد و زشت، كسى را نمى خواند. در نماز، خاكسار است و در دادن زكات مى شتابد. در حوادث تكان دهنده، استوار است و در هنگام برخوردارى، سپاس گزار. به آنچه دارد، قانع است و آنچه را مال او نيست، ادّعا نمى كند. در حال خشم، تصميم نمى گيرد [۹۵۲] و در كار خيرى كه مى خواهد انجام دهد، بخل بر او چيره نمى آيد. با مردم مى آميزد براى آن كه بياموزد و با مردم هم سخن مى شود براى آن كه بفهمد و اگر به او ستم و تعدّى شود، صبر مى كند تا اين كه خداوند مهربان، خود، انتقام او را بگيرد.
586. التمحيص: رُوِيَ أنّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ: لا يَكمُلُ المُؤمِنُ إيمانُهُ حَتّى يَحتَوِيَ عَلى مِئَةٍ وثَلاثِ خِصالٍ: فِعلٍ وعَمَلٍ ونِيَّةٍ وباطِنٍ وظاهِرٍ.
فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيٌّ عليه السلام: يا رَسولَ اللّهِ ما يَكونُ المِئَةُ وثَلاثُ خِصالٍ؟ فَقالَ: يا عَلِيُّ، مِن صِفاتِ المُؤمِنِ أن يَكونَ جَوّالَ الفِكرِ، جَهوَرِيَّ الذِّكرِ [۹۵۳]، كَثيرا عِلمُهُ، عَظيما حِلمُهُ، جَميلَ المُنازِعَةِ، كَريمَ المُراجَعَةِ، أوسَعَ النّاسِ صَدرا، وأذَلَّهُم نَفسا، ضِحكُهُ تَبَسُّما، وَاجتِماعُهُ تَعَلُّما، مُذَكِّرَ الغافِلِ، مُعَلِّمَ الجاهِلِ، لا يُؤذي مَن يُؤذيهِ، ولا يَخوضُ فيما لا يَعنيهِ، ولا يَشمَتُ بِمُصيبَةٍ، ولا يَذكُرُ أحَدا بِغيبَةٍ، بَريئا مِنَ المُحَرَّماتِ، واقِفا عِندَ الشُّبُهاتِ، كَثيرَ العَطاءِ، قَليلَ الأَذى، عَونا لِلغَريبِ، وأبا لِليَتيمِ، بِشرُهُ في وَجهِهِ، وخَوفُهُ (حُزنُهُ) في قَلبِهِ، مُستَبشِرا بِفَقرِهِ، أحلى مِنَ الشَّهدِ [۹۵۴]، وأصلَدَ مِنَ الصَّلدِ [۹۵۵]، لا يَكشِفُ سِرّا، ولا يَهتِكَ سِترا، لَطيفَ الجِهاتِ، حُلوَ المُشاهَدِةِ، كَثيرَ العِبادَةِ، حَسَنَ الوَقارِ، لَيِّنَ الجانِبِ، طَويلَ الصَّمتِ، حَليما إذا جُهِلَ عَلَيهِ، صَبورا عَلى مَن أساءَ إلَيهِ، يُجِلُّ الكَبيرَ، ويَرحَمُ الصَّغيرَ، أمينا عَلَى الأَماناتِ، بَعيدا مِنَ الخِياناتِ، إلفُهُ التُّقى، وخُلُقُهُ [۹۵۶] الحَياءُ، كَثيرَ الحَذَرِ، قَليلَ الزَّلَلِ، حَرَكاتُهُ أدَبٌ، وكَلامُهُ عَجَبٌ، مُقيلَ العَثرَةِ، ولا يَتَّبِعُ العَورَةَ، وَقورا، صَبورا، رَضِيّا، شَكورا، قَليلَ الكَلامِ، صَدوقَ اللِّسانِ، بَرّا مَصوناً، حَليما، رَفيقا، عَفيفا، شَريفا، لا لَعّانٌ، ولا نَمّامٌ، ولا كذّابٌ، ولا مُغتابٌ، ولا سَبّابٌ، ولا حَسودٌ، ولا بَخيلٌ، هَشّاشا بَشّاشا، لا حَسّاسٌ [۹۵۷]، ولا جَسّاسٌ. [۹۵۸] يَطلُبُ مِنَ الاُمورِ أعلاها، ومِنَ الأَخلاقِ أسناها، مَشمولاً لِحِفظِ اللّهِ، مُؤَيَّدا بِتَوفيقِ اللّهِ، ذا قُوَّةٍ في لينٍ، وعَزَمَةٍ في يَقينٍ، لا يَحيفُ عَلى مَن يُبغِضُ، ولا يَأثَمُ فيمَن يُحِبُّ، صَبورٌ فِي الشَّدائِدِ، لا يَجورُ ولا يَعتَدي، ولا يَأتي بِما يَشتَهي. الفَقرُ شِعارُهُ، وَالصَّبرُ دِثارُهُ، قَليلَ المَؤونَةِ، كَثيرَ المَعونَةِ، كَثيرَ الصِّيامِ، طَويلَ القِيامِ، قَليلَ المَنامِ، قَلبُهُ تَقِيٌّ، وعَمَلُهُ زَكِيٌّ، إذا قَدَرَ عَفا، وإذا وَعَدَ وَفى، يَصومُ رَغَبا ويُصَلّي رَهَبا، ويُحسِنُ في عَمَلِهِ كَأَنَّهُ يُنظَرُ إلَيهِ، غَضَّ الطَّرفِ، سَخِيَّ الكَفِّ، لا يَرُدُّ سائِلاً ولا يَبخَلُ بِنائِلٍ، مُتَواصِلاً إلَى الإِخوانِ، مُتَرادِفا لِلإِحسانِ، يَزِنُ كَلامَهُ، ويُخرِسُ لِسانَهُ، لا يُغرِقُ في بُغضِهِ، ولا يَهلِكُ في مَحَبَّتِهِ، لا يَقبَلُ الباطِلَ مِن صَديقِهِ، ولا يَرُدُّ الحَقَّ مِن عَدُوِّهِ، لا يَتَعَلَّمُ إلّا لِيَعلَمَ، ولا يَعلَمُ إلّا لِيَعمَلَ. قَليلاً حِقدُهُ، كَثيرا شُكرُهُ، يَطلُبُ النَّهارَ مَعيشَتَهُ، ويَبكِي اللَّيلَ عَلى خَطيئَتِهِ، إن سَلَكَ مَعَ أهلِ الدُّنيا كانَ أكيَسَهُم، وإن سَلَكَ مَعَ أهلِ الآخِرَةِ كانَ أورَعَهُم، لا يَرضى في كَسبِهِ بِشُبهَةٍ، ولا يَعمَلُ في دينِهِ بِرُخصَةٍ، يَعطِفُ عَلى أخيهِ بِزَلَّتِهِ، ويَرعى ما مَضى مِن قَديمِ صُحبَتِهِ. [۹۵۹]
586. التمحيص: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مؤمن، ايمانش كامل نمى شود، تا آن گاه كه يكصد و سه خصلت در او باشد، در كردار و رفتار و انديشه و درون و برون».
امام على عليه السلام گفت: اى پيامبر خدا! آن يكصد و سه خصلت، چيست؟
پيامبر خدا فرمود: «اى على! از صفات مؤمن، آن است كه: انديشه اش پوياست، بلندآواز [۹۶۰] و پُردانش و بس بردبار است، ستيز زيبا دارد و خوش مناظره است. گشاده دل ترينِ مردم است و خاكسارترينِ آنان. خنده اش لبخند است و گرد آمدنش براى آموختن. پند دهنده غافلان است و آموزگار ناآگاهان. آن را كه آزارش دهد، نمى آزارد و به آنچه بيهوده است، نمى پردازد. از گرفتارى [دشمنش]، شاد نمى شود و كسى غيبتِ كسى را نمى كند. از حرام ها مى پرهيزد و در آنچه شبهه ناك است، درنگ مى كند. پُربخشش است و كم آزار. ياور غريبان است و پدر يتيمان. شادى اش در چهره اوست و ترسش [۹۶۱] در دلش. به درويشىِ خويش شادان است. از شهد، شيرين تر است و از صخره، سخت تر. رازى را فاش نمى سازد و پرده درى نمى كند. حركاتش با ظرافت است و ديدارش شيرين. پُرعبادت است و خوش وقار و نرم خو و پُرسكوت. هر گاه به او نادانى [و جسارت] شود، بردبارى مى ورزد و در برابر آن كه به او بدى كند، شكيباست. به بزرگ سالان، احترام مى نهد و با خردسالان، مهربان است. در امانت ها درستكار است و از خيانت، به دور. همدم او پرهيزگارى است و خوى او آزرم. پُراحتياط است و كم لغزش. رفتارهايش آموزنده است و گفتارش جذّاب. از خطا، در مى گذرد و عيبجويى نمى كند. سنگين است و شكيبا و خشنود و سپاس گزار و كم سخن و راستگو و نيكوكار و پاك دامن و بردبار و ملايم و خويشتندار و شرافتمند. نه لعنتگر است، نه سخن چين، نه دروغگو، نه غيبت كننده، نه ناسزاگو، نه حسود، و نه بخيل. خوش رو و بشّاش است و اهل كنجكاوى و جاسوسى نيست. از كارها، عالى ترينِ آنها را مى جويد و از خوى ها، والاترينشان را. خداوند، نگهدار اوست و توفيق خداوند، پشتيبانش. در عين نرمش، اقتدار دارد و تصميماتش توأم با يقين است. به كسى كه مبغوض اوست، ستم و بى انصافى نمى كند و به خاطر كسى كه دوستش دارد، مرتكب گناه نمى شود. در سختى ها شكيباست، ستم و تعدّى نمى كند و هوسران نيست. درويشى، زيرپوش اوست [۹۶۲] و شكيبايى، روپوشش. كم زحمت است و بسيار كمك رسان. بسيار روزه مى گيرد، فراوان نماز و عبادت مى كند و كم مى خوابد. دلش پرهيزگار است و كردارش پاكيزه. هر گاه [بر دشمنش] توانا شود، مى بخشد و هر گاه وعده دهد، وفا مى كند. به اميد [ثواب]، روزه مى گيرد و از بيم [عذاب]، نماز مى گزارد. كار نيك انجام مى دهد، چنان كه گويى آن را مى بيند [۹۶۳] و نگاهش [از حرام] فروهشته است. دست بخشنده دارد و هيچ سائلى را رد نمى كند و از هيچ بخششى بخل نمى ورزد. به برادران رسيدگى مى كند و پياپى احسان مى نمايد. سخنش را مى سنجد و زبانش را نگه مى دارد. نه در دشمنى اش غرق مى شود و نه در دوستى اش خود را به هلاكت مى افكند. باطل را از دوست خود هم نمى پذيرد و حق را از دشمنش هم رد نمى كند. نمى آموزد، مگر براى آن كه بداند و علم به دست نمى آورد، مگر براى آن كه عمل كند. كم كينه است و پُرسپاس. روزها در پىِ معاش خود مى رود و شب هنگام، بر گناهان خويش مى گريد. اگر با اهل دنيا به سر بَرد، زيرك ترين آنهاست و اگر با اهل آخرت به سر برد، پارساترينِ ايشان. در كسب و كارش، به درآمدهاى شبهه ناك رضايت نمى دهد و در دينش، به رخصت ها عمل نمى كند. از لغزش برادرش چشم مى پوشد و حرمت دوستىِ ديرينِ او را پاس مى دارد».
587. عنه صلى الله عليه و آله: لا يَحِقُّ العَبدُ حَقَّ صَريحِ الإِيمانِ حَتّى يُحِبَّ للّهِِ تَعالى ويُبغِضَ للّهِِ، فَإِذا أحَبَّ للّهِِ تَبارَكَ وتَعالى وأبغَضَ للّهِِ تَبارَكَ وتَعالى فَقَدِ استَحَقَّ الوِلاءَ مِنَ اللّهِ. [۹۶۴]
587. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بنده چنان كه بايد، سزامند ايمان ناب نمى شود، مگر آن گاه كه مهر و كين ورزىِ او، براى خداوند متعال باشد. پس هر گاه براى خداوند ـ تبارك و تعالى ـ مهر ورزد و براى خداوند ـ تبارك و تعالى ـ كين ورزد، آن گاه، سزامند دوستى از جانب خداست.
588. عنه صلى الله عليه و آله: أفضَلُ الإِيمانِ عِندَ اللّهِ عز و جل إيمانٌ لاشَكَّ فيهِ، وغَزوٌ لا غُلولَ فيهِ، وحَجٌّ مَبرورٌ. [۹۶۵]
588. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: برترين ايمان [۹۶۶] نزد خداوند عز و جل، ايمانى است كه در آن شك نباشد، و جهادى كه در [غنايم] آن كژدستى نشود، و حجّى كه پذيرفته گردد.
589. مسند ابن حنبل عن معاذ: أنَّهُ سَأَلَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن أفضَلِ الإِيمانِ؟ قالَ: أفضَلُ الإِيمانِ أن تُحِبَّ للّهِِ وتُبغِضَ فِي اللّهِ وَ تُعمِلَ لِسانَكَ في ذكرِ اللّهِ قالَ: وماذا يا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: وأن تُحِبَّ لِلنّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفسِكَ وتَكرَهَ لَهُم ما تَكرَهُ لِنَفسِكَ، وأن تَقولَ خَيرا، أو تَصمُتَ. [۹۶۷]
589. مسند ابن حنبل ـ به نقل از معاذ ـ: از پيامبر خدا در باره برترين ايمان پرسيد[م]. فرمود: «برترين [مرتبه] ايمان، آن است كه دوستى و دشمنى ات، براى خدا باشد و زبانت را در ذكر خدا به كار گيرى».
پرسيد[م]: ديگر چه، اى پيامبر خدا؟
فرمود: «و اين كه براى مردم، همان را بپسندى كه براى خود مى پسندى و آنچه را بر خود نمى پسندى، براى آنان نيز نپسندى، و اين كه زبان به خير بگشايى و يا خاموش بمانى».
590. مسند ابن حنبل عن عمروبن عبسة: أتَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله: ... قُلتُ: مَا الإِيمانُ؟ قالَ: الصَّبرُ وَالسَّماحَةُ. [۹۶۸]
590. مسند ابن حنبل ـ به نقل از عمرو بن عبسه ـ: نزد پيامبر خدا رفتم... و گفتم: ايمان چيست؟
فرمود: «شكيبايى و بزرگوارى».
591. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن لَم يَأنَف مِن ثَلاثٍ فَهُوَ مُؤمِنٌ حَقّا: خِدمَةِ العِيالِ، وَالجُلوسِ مَعَ الفُقَراءِ، وَالأَكلِ مَعَ خادِمِهِ. هذِهِ الأَفعالُ مِن عَلاماتِ المُؤمِنينَ الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللّهُ في كِتابِهِ «أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» [۹۶۹]. [۹۷۰]
591. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس از سه كار عار نداشته باشد، او مؤمن واقعى است: خدمت به خانواده، نشستن با فقيران، و غذا خوردن با خدمتكار. اين كارها از نشانه هاى مؤمنانى است كه خداوند در كتابش، در وصف آنان فرموده است: «آنان، همان مؤمنان راستين اند».
592. عنه صلى الله عليه و آله: خَمسٌ مِنَ الإِيمانِ مَن لَم يَكُن فيهِ شَيءٌ مِنهُنَّ فَلا إيمانَ لَهُ: التَّسليمُ لِأَمرِ اللّهِ، وَالرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ، وَالتَّفويضُ إلَى اللّهِ، وَالتَّوَكُّلُ عَلَى اللّهِ، وَالصَّبرُ عِندَ الصَّدمَةِ الاُولى. [۹۷۱]
592. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: پنج چيز از ايمان است و هر كس چيزى از اينها در او نباشد، ايمان ندارد: سر سپردن به فرمان خدا، خرسندى به قضاى خدا، سپردن [همه كارها] به خدا، توكّل بر خدا، و شكيبايى در هنگام وارد آمدن نخستين ضربه[ى مصيبت].
593. الإمام عليّ عليه السلام: يُستَدَّلُ عَلى إيمانِ الرَّجُلِ بِالتَّسليمِ ولُزومِ الطّاعَةِ. [۹۷۲]
593. امام على عليه السلام: سر سپردن [به خداوند] و فرمان بردن [از او]، دليل بر ايمان داشتن شخص است.
594. عنه عليه السلام: بِالإِيمانِ يُستَدَلُّ عَلَى الصّالِحاتِ، وبِالصّالِحاتِ يُعَمَرُ الفِقهُ، وبِالفِقهِ يُرهَبُ المَوتُ. [۹۷۳]
594. امام على عليه السلام: با ايمان است كه به كارهاى نيك مى توان راه برد، و با كارهاى نيك است كه فهم (دانايى)، آباد مى شود، و فهم (دانايى) است كه موجب انديشناكى از مرگ مى شود.
595. عنه عليه السلام: بِالإِيمانِ يُستَدَلُّ عَلَى الصّالِحاتِ، وبِالصّالِحاتِ يُستَدَلُّ عَلَى الإِيمانِ، وبِالإِيمانِ يُعمَرُ العِلمُ، وبِالعِلمِ يُرهَبُ المَوتُ. [۹۷۴]
595. امام على عليه السلام: با ايمان، به كارهاى نيك، راه توان برد و با كارهاى نيك، به ايمان. با ايمان، آگاهى آباد مى شود و آگاهى، موجب انديشناكى از مرگ است.
596. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ مَن كانَ حُبُّهُ للّهِِ وبُغضُهُ للّهِِ وأخذُهُ للّهِِ وتَركُهُ للّهِِ. [۹۷۵]
596. امام على عليه السلام: مؤمن، كسى است كه دوست داشتنش براى خدا، نفرت داشتنش براى خدا، گرفتنش براى خدا و رها كردنش براى خدا باشد.
597. عنه عليه السلام: أحسَنُ حِليَةِ المُؤمِنِ التَّواضُعُ، وجَمالُهُ التَّعَفُّفُ، وشَرَفُهُ التَّفَقُّهُ، وعِزُّهُ تَركُ القالِ وَالقيلِ. [۹۷۶]
597. امام على عليه السلام: بهترين زيور مؤمن، فروتنى است، و زيبايى او خويشتندارى، و بزرگى اش دانايى، و ارجمندى اش وا نهادن قيل و قال.
598. عنه عليه السلام: ثَلاثٌ هُنَّ زَينُ المُؤمِنِ: تَقوَى اللّهِ، وصِدقُ الحَديثِ، وأداءُ الأَمانَةِ. [۹۷۷]
598. امام على عليه السلام: سه چيزند كه زيور مؤمن اند: پروامندى از خدا، راستگويى، و امانتدارى.
599. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَن يَنالَ عَبدٌ صَريحَ الإِيمانِ حَتّى يَصِلَ مَن قَطَعَهُ ويَعفُوَ عَمَّن ظَلَمَهُ ويَغفِرَ لِمَن شَتَمَهُ ويُحسِنَ إلى مَن أساءَ إلَيهِ. [۹۷۸]
599. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ بنده اى به حقيقت ايمان نمى رسد، مگر آن گاه كه با كسى كه از او بريده است، بپيوندد، و از كسى كه به او ستم كرده است، در گذرد، و كسى را كه به او ناسزا گفته است، ببخشد و به كسى كه به او بدى كرده است، نيكى كند.
600. الإمام عليّ عليه السلام: المُؤمِنُ إذا وُعِظَ ازدَجَرَ، وإذا حُذِّرَ حَذِرَ، وإذا عُبِّرَ اعتَبَرَ، وإذا ذُكِّرَ ذَكَرَ، وإذا ظُلِمَ غَفَرَ. [۹۷۹]
600. امام على عليه السلام: مؤمن، چون پندش دهند، پند مى گيرد و چون بر حذرش دارند، بر حذر مى شود و چون درس عبرتش دهند، عبرت مى آموزد و چون يادآورى اش كنند، يادآور مى شود و چون به او ستم شود، مى بخشايد.
601. عنه عليه السلام: المُؤمِنونَ لِأَنفُسِهِم مُتَّهِمونَ، ومِن فارِطِ زَلَلِهِم وَجِلونَ، ولِلدُّنيا عائِفونَ، وإلَى الآخِرَةِ مُشتاقونَ، وإلَى الطّاعاتِ مُسارِعونَ. [۹۸۰]
601. امام على عليه السلام: مؤمنان، به نفْس خويش بدگمان اند و از لغزش هاى گذشته خود ترسان اند. از دنيا بيزارند، به آخرت مشتاق اند و به طاعات، شتابان اند.
602. عنه عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ... نُؤمِنُ بِهِ إيمانَ مَن عايَنَ الغُيوبَ، ووَقَفَ عَلَى المَوعودِ، إيمانا نَفى إخلاصُهُ الشِّركَ، ويَقينُهُ الشَّكَّ، ونَشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وأنَّ مُحَمَّدا صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ وسَلَّمَ عَبدُهُ ورَسولُهُ، شَهادَتَينِ تُصعِدان القَولَ وتَرفَعانِ العَمَلَ، لا يَخِفُّ ميزانٌ توضَعانِ فيهِ ولا يَثقُلُ ميزانٌ تُرفَعانِ عَنهُ. [۹۸۱]
602. امام على عليه السلام: سپاس، از آنِ خداوند است.… به خدا ايمان داريم، به سانِ ايمان كسى كه غيب ها را ديده و به وعده رسيده است؛ ايمانى كه خلوص آن، شرك را زدوده و يقين آن، شك را. و گواهى مى دهيم كه معبودى جز خدا نيست كه يگانه است و بى انباز، و گواهى مى دهيم كه محمّد ـ كه درود خدا بر او و خاندانش باد ـ بنده و فرستاده اوست؛ دو گواهى اى كه گفتار [و عقيده] را [به درگاه خدا، ] فراز مى برند و كردار را بالا مى كشانند. ترازويى كه اين دو (شهادتين) در آن نهاده شوند، سبك نيست، و ترازويى كه اين دو از آن برداشته شوند، سنگين نيست.
603. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ قَريبٌ أمرُهُ، بَعيدٌ هَمُّهُ، كَثيرٌ صَمتُهُ، خالِصٌ عَمَلُهُ. [۹۸۲]
603. امام على عليه السلام: مؤمن، كارش نزديك (خدمتش سريع و در دسترس) است، همّتش بلند است، سكوتش بسيار است و عملش خالص است.
604. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ مُنَزَّهٌ عَنِ الزَّيغِ وَالشِّقاقِ. [۹۸۳]
604. امام على عليه السلام: مؤمن از كژى و ناسازى، به دور است.
605. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ الدّنيا مِضمارُهُ، وَالعَمَلُ هِمَّتُهُ، وَالمَوتُ تُحفَتُهُ، وَالجَنَّةُ سُبقَتُهُ. [۹۸۴]
605. امام على عليه السلام: مؤمن، دنيا ميدان مسابقه اوست و عمل، همّ و غم او و مرگ، ارمغانش، و بهشت، جايزه اش.
606. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ لا يَحيفُ عَلى مَن يُبغِضُ، ولا يَأثَمُ فيمَن يُحِبُّ، وإن بُغِيَ عَلَيهِ صَبَرَ حَتّى يَكونَ اللّهُ عز و جل هُوَ المُنتَصِرَ. [۹۸۵]
606. امام على عليه السلام: مؤمن به كسى كه دشمن مى دارد، ستم نمى كند و براى كسى كه دوست مى دارد، مرتكب گناه نمى شود و اگر به او ستم شود، شكيبايى مى كند تا آن كه خداوند عز و جل انتقامش را بگيرد.
607. عنه عليه السلام: لِلمُؤمِنِ عَقلٌ وَفِيٌّ، وحِلمٌ مَرضِيٌّ، ورَغبَةٌ فِي الحَسَناتِ، وفِرارٌ مِنَ السَّيِّئاتِ. [۹۸۶]
607. امام على عليه السلام: مؤمن از خرد كامل و بردبارىِ شايان، برخوردار و به خوبى ها راغب و از بدى ها گريزان است.
608. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ يَتَقَلَّبُ في خَمسَةٍ مِنَ النّورِ: مَدخَلُهُ نورٌ، ومَخرَجُهُ نورٌ، وعِلمُهُ نورٌ، وكَلامُهُ نورٌ، ومَنظَرُهُ يَومَ القِيامَةِ إلَى النّورِ. [۹۸۷]
608. امام على عليه السلام: مؤمن در پنج نور، غوطه مى خورد: ورودى اش نور است، خروجى اش نور است، علمش نور است، سخنش نور است، و چشم اندازش در روز قيامت، نور است.
609. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ دَأبُهُ زَهادَتُهُ، وهَمُّهُ دِيانَتُهُ، وعِزُّهُ قَناعَتُهُ، وجِدُّهُ لِاخِرَتِهِ قَد كَثُرَت حَسَناتُهُ، وعَلَت دَرَجاتُهُ، وشارَفَ خَلاصُهُ ونَجاتُهُ. [۹۸۸]
609. امام على عليه السلام: مؤمن، خويَش زهدورزى است، همّتش ديندارى، عزّتش قناعت، و تلاشش براى آخرتش. كارهاى نيكش بسيار است و درجاتش بلند، و رهايى و نجاتش، نزديك.
610. عنه عليه السلام: إنَّما يَنظُرُ المُؤمِنُ إلَى الدُّنيا بِعَينِ الاِعتِبارِ، ويَقتاتُ مِنها بِبَطنِ الاِضطِرارِ، ويَسمَعُ فيها بِاُذُنِ المَقتِ وَالإِبغاضِ. [۹۸۹]
610. امام على عليه السلام: مؤمن، به دنيا با ديده عبرت مى نگرد، از آن به اندازه رفع نياز مى خورد، و در آن با گوش دشمنى و نفرت مى شنود.
611. عنه عليه السلام: اِعلَموا ـ عِبادَ اللّهِ ـ أنَّ المُؤمِنَ لا يُصبِحُ، ولا يُمسي إلّا ونَفسُهُ ظَنونٌ عِندَهُ، فَلا يَزالُ زَارِيا عَلَيها ومُستَزيدا لَها. [۹۹۰]
611. امام على عليه السلام: بدانيد ـ اى بندگان خدا ـ كه مؤمن، شب و روز، به نفْس خويش بدگمان است. از اين رو، پيوسته بر آن خرده مى گيرد و از او كارِ [نيكِ] بيشتر مى طلبد.
612. عنه عليه السلام ـ لكميل بن زياد ـ: يا كُمَيلُ، حُسنُ خُلُقِ المُؤمِنِ التَّواضُعُ، وجَمالُهُ التَّعَطُّفُ، وشَرَفُهُ الشَّفَقَةُ، وعِزُّهُ تَركُ القالِ والقيلِ. [۹۹۱]
612. امام على عليه السلام ـ به كميل بن زياد ـ: اى كميل! خوى خوش مؤمن، فروتنى است، زيباى اش مهربانى، شرافتش دلسوزى، و عزّتش وا نهادن قيل و قال [و بحث هاى بى حاصل].
613. بحار الأنوار عن أبي ذر ـ في حَديثٍ عَن أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ـ: قُلتُ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، مَنِ المُؤمِنُ وما نِهايَتُهُ وما حَدُّهُ حَتّى أعرِفَهُ؟ قالَ عليه السلام: يا أبا عَبدِ اللّهِ، قُلتُ: لَبَّيكَ يا أخا رَسولِ اللّهِ، قالَ: المُؤمِنُ المُمتَحَنُ هُوَ الَّذي لا يَرِدُ مِن أمرِنا إلَيهِ شَيءٌ إلّا شُرِحَ صَدرُهُ لِقَبولِهِ، ولَم يَشُكَّ ولَم يَرتَب. [۹۹۲]
613. بحار الأنوار ـ به نقل از ابو ذر ـ: به امير مؤمنان گفتم: اى امير مؤمنان! مؤمن كيست و حدّ و مرز او چيست تا بشناسمش؟
فرمود: «اى ابو عبد اللّه! ».
گفتم: گوش به فرمانم، اى برادر پيامبر خدا!
فرمود: «مؤمنِ آزموده [به بلا و راستين]، كسى است كه هيچ چيزى در باره [فضايل] ما به او نمى رسد، مگر آن كه سينه اش براى پذيرش آن، گشايش مى يابد [و با اطمينان خاطر، آن را مى پذيرد] و شك و ترديد نمى كند».
614. الإمام عليّ عليه السلام ـ في صِفَةِ المُؤمِنِ ـ: المُؤمِنُ بِشرُهُ في وَجهِهِ، وحُزنُهُ في قَلبِهِ، أوسَعُ شَيءٍ صَدرا، وأذَلُّ شَيءٍ نَفسا، يَكرَهُ الرِّفعَةَ ويَشنَأُ السُّمعَةَ. طَويلٌ غَمُّهُ، بَعيدٌ هَمُّهُ، كَثيرٌ صَمتُهُ، مَشغولٌ وَقتُهُ. شَكورٌ، صَبورٌ، مَغمورٌ بِفِكرَتِهِ، ضَنينٌ بِخَلَّتِهِ، سَهلُ الخَليقَةِ، لَيِّنُ العَريكَةِ، نَفسُهُ أصلَبُ مِنَ الصَّلدِ، وهُوَ أذَلُّ مِنَ العَبدِ. [۹۹۳]
614. امام على عليه السلام ـ در وصف مؤمن ـ: مؤمن، شادى اش در چهره اوست و اندوهش در دلش. سينه اش از هر چيزى فراخ تر است و نَفْسش از هر چيزى رام تر و زبون تر. مقام را ناخوش مى دارد و شهرت را دشمن. اندوهش دراز است و همّتش بلند. بسيار خموش است و اوقاتش پُر. سپاس گزار است و شكيبا. غرق در انديشه خويش است و به دوستى خود [با ديگران] بخيل است. نرم خو و رام و آرام است. روحيّه [واراده]اش سخت تر از سنگ است، و خودش رام تر از بَرده.
615. عنه عليه السلام: إنَّ المُؤمِنَ إذا نَظَرَ اعتَبَرَ، وإذا سَكَتَ تَفَكَّرَ، وإذا تَكَلَّمَ ذَكَرَ، وإذَا استَغنى شَكَرَ، وإذا أصابَتهُ شِدَّةٌ صَبَرَ، فَهُوَ قَريبُ الرِّضا، بَعيدُ السَّخَطِ، يُرضيهِ عَنِ اللّهِ اليَسيرُ، ولا يُسخِطُهُ الكَثيرُ، ولا يَبلُغُ بِنِيَّتِهِ إرادَتُهُ فِي الخَيرِ، يَنوي كَثيرا مِنَ الخَيرِ، ويَعمَلُ بِطائِفَةٍ مِنهُ ويَتَلَهَّفُ عَلى ما فاتَهُ مِنَ الخَيرِ كَيفَ لَم يَعمَل بِهِ!. [۹۹۴]
615. امام على عليه السلام: مؤمن هر گاه بنگرد، عبرت مى گيرد و هر گاه سكوت كند، مى انديشد و هر گاه سخن گويد، ذكر مى گويد. هر گاه بى نياز شود، سپاس مى گويد و هر گاه در سختى افتد، شكيبايى مى ورزد. پس او به خُرسندى [از قضا و قسمت الهى]، نزديك و از ناخرسندى، دور است. [روزىِ] اندك، او را از خدا خرسند مى سازد و [روزىِ] بسيار هم ناراحتش نمى گرداند. اراده او در خير، به پاى نيّتش [در خير] نمى رسد. نيّت بسيارى از خيرها را دارد؛ امّا تنها توفيق عمل به بخشى از آنها را مى يابد و بر كارهاى خيرى كه از دستش رفته و نتوانسته آنها را انجام دهد، افسوس مى خورد.
616. عنه عليه السلام: المُؤمِنونَ هُمُ الَّذينَ عَرَفوا ما أمامَهُم [۹۹۵]، فَذَبَلَت شِفاهُهُم، وغَشِيَت عُيونُهُم، وشَحَبَت [۹۹۶] ألوانُهُم حَتّى عُرِفَت في وُجوهِهِم غَبرَةُ الخاشِعينَ. فَهُم عِبادُ اللّهِ الَّذينَ مَشَوا عَلَى الأَرضِ هَونا، وَاتَّخَذوها بِساطا، وتُرابَها فِراشا. رَفَضُوا الدُّنيا وأقبَلوا عَلَى الآخِرَةِ عَلى مِنهاجِ المَسيحِ ابنِ مَريَمَ، إن شَهِدوا لَم يُعرَفوا، وإن غابوا لَم يُفتَقَدوا، وإن مَرِضوا لَم يُعادوا، صُوّامُ الهَواجِرِ، قُوّامُ الدَّياجِرِ تَضمَحِلُّ عَنهُم كُلُّ فِتنَةٍ، ويَنجَلي عَنهُم كُلُّ شُبهَةٍ، اُولئِكَ أصحابي فَاطلُبوهم في أطرافِ الأَرَضينَ، فَإِن لَقيتُم مِنهُم أحَدا فَاسأَلوهُ يَستَغفِرلَكُم. [۹۹۷]
616. امام على عليه السلام: مؤمنان، كسانى هستند كه آنچه را فراپيش آنان است (معاد و قيامت)، شناخته اند. پس لب هايشان [از روزه دارى] خشكيده و چشمانشان [از شب زنده دارى] تار شده و رنگ هايشان پريده، چندان كه گَرد [و نشانه] خاكساران، در رخسارشان نمايان است. اينان، همان بندگان خدايند كه بر روى زمين، نرمْ نرمك (فروتنانه) راه مى روند و آن را فرش خود و خاكش را بستر خويش مى سازند. دنيا را دور انداخته اند و به آخرت روى آورده اند، به شيوه مسيح پور مريم عليه السلام. اگر در جمع باشند، شناخته نمى شوند و اگر غايب باشند، كسى جوياى آنان نمى شود و اگر بيمار شوند، عيادت نمى شوند. در روزهاى داغ، روزه مى گيرند و در شب هاى تار، به عبادت بر مى خيزند. هيچ فتنه اى، از آنان بر نمى خيزد و هيچ شبهه اى به ايشان راه نمى يابد. ايشان اند ياران من. پس آنها را در گوشه و كنار زمين بجوييد و اگر فردى از آنان را ديديد، از او بخواهيد تا برايتان آمرزش طلبد.
617. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ يَرغَبُ فيما يَبقى، ويَزهَدُ فيما يَفنى، يَمزُجُ الحِلمَ بِالعِلمِ، وَالعِلمَ بِالعَمَلِ، بَعيدٌ كَسَلُهُ، دائِمٌ نَشاطُهُ، قَريبٌ أمَلُهُ، حَيٌّ قَلبُهُ، ذاكِرٌ لِسانُهُ، لا يُحَدِّثُ بِما يُؤتَمَنُ [۹۹۸] عَلَيهِ الأَصدِقاءُ، ولا يَكتُمُ شَهادَةَ الأَعداءِ، لا يَعمَلُ شَيئا مِنَ الخَيرِ رِياءً، ولا يَترُكُهُ حَياءً، الخَيرُ مِنهُ مَأمولٌ، وَالشَّرُّ مِنهُ مَأمونٌ، إن كانَ فِي الذّاكِرينَ لَم يُكتَب مِنَ الغافِلينَ، وإن كانَ في الغافِلينَ كُتِبَ فِي الذّاكِرينَ. يَعفو عَمَّن ظَلَمَهُ، ويُعطي مَن حَرَمَهُ، ويَصِلُ مَن قَطَعَهُ، ويُحسِنُ إلى مَن أساءَ إلَيهِ، لا يَعزُبُ حِلمُهُ، ولا يَعجَلُ فيما يُريبُهُ، بَعيدٌ جَهلُهُ، لَيِّنٌ قَولُهُ، قَريبٌ مَعروفُهُ، غائِبٌ مُنكَرُهُ، صادِقٌ كَلامُهُ، حَسَنٌ فِعلُهُ، مُقبِلٌ خَيرُهُ، مُدبِرٌ شَرُّهُ. فِي الزَّلازِلِ وَقورٌ، وفِي المَكارِهِ صَبورٌ وفِي الرَّخاءِ شَكورٌ، لا يَحيفُ عَلى مَن يُبغِضُ، ولا يَأثَمُ فيمَن يُحِبُّ، ولا يَدَّعي ما لَيسَ لَهُ، ولا يَجحَدُ حَقّا عَلَيهِ، يَعتَرِفُ بِالحَقِّ قَبلَ أن يُشهَدَ عَلَيهِ، لا يُضيعُ مَا استُحفِظَ، ولا يَرغَبُ فيما لا تَدعوهُ الضَّرورَةُ إلَيهِ. لا يُنابِزُ بِالأَلقابِ، ولا يَبغي عَلى أحَدٍ، ولا يَهزَأُ بِمَخلوقٍ، ولا يُضارُّ بِالجارِ، ولا يَشمَتُ بِالمَصائِبِ مُؤَدَّبٌ بِأَداءِ الأَماناتِ [۹۹۹]، مُسارِعٌ إلَى الطّاعاتِ، مُحافِظٌ عَلَى الصَّلَواتِ، بَطيءٌ عَنِ المُنكَراتِ. لا يَدخُلُ عَلَى الاُمورِ بِجَهلٍ، ولا يَخرُجُ عَنِ الحَقِّ بِعَجزٍ، إن صَمَتَ فَلا يَغُمُّهُ الصَّمتُ، وإن نَطَقَ لا يَقولُ الخَطَأَ، وإن ضَحِكَ فَلا يَعلو صَوتُهُ سَمعَهُ، ولا يَجمَحُ بِهِ الغَضَبُ [۱۰۰۰]، ولا يَغلِبُهُ الهَوى، ولا يَقهَرُهُ الشُّحُّ، ولا تَملِكُهُ الشَّهوَةُ، يُخالِطُ النّاسَ لِيَعلَمَ، ويَصمُتُ لِيَسلَمَ، ويَسأَلُ لِيَفهَمَ، يُنصِتُ لِلخَيرِ لِيَعمَلَ بِهِ، ولا يَتَكَلَّمُ بِهِ لِيَفخَرَ عَلى ما سِواهُ، نَفسُهُ مِنهُ في عَناءٍ وَالنّاسُ مِنهُ في راحَةٍ، يُتعِبُ نَفسَهُ لِاخِرَتِهِ، ويَعصي هَواهُ لِطاعَةِ رَبِّهِ، بُعدُهُ عَمَّن تَباعَدَ مِنهُ نَزاهَةٌ، ودُنُوُّهُ مِمَّن دَنا مِنهُ لينٌ ورَحمَةٌ، لَيسَ بُعدُهُ تَكَبُّرا، ولا قُربُهُ خَديعَةً، مُقتَدٍ بِمَن كانَ قَبلَهُ مِن أهلِ الإِيمانِ، إمامٌ لِمَن بَعدَهُ مِنَ البَرَرَةِ المُتَّقينَ. [۱۰۰۱]
617. امام على عليه السلام: مؤمن به آنچه مى ماند (آخرت و عمل اخروى)، راغب است و به آنچه از ميان مى رود (دنيا و عمل دنيوى)، بى رغبت. بردبارى را با دانايى مى آميزد و دانش را با كردار. از كاهلى به دور است. پيوسته شاداب است و آرزويش نزديك است [و آرزوهاى دور و دراز ندارد]. دلش زنده است و زبانش به ياد خدا گوياست. رازى را كه به او سپرده شده، به دوستانش نمى گويد و از شهادت دادن به نفع دشمنان [خويش] هم خوددارى نمى كند. هيچ كار خيرى را رياكارانه انجام نمى دهد و از سرِ خجالت هم آن را ترك نمى كند. به خيرش اميد مى رود و شرّش به كسى نمى رسد. اگر در جمع ذاكران باشد، از غافلانش نمى نويسند و اگر در ميان غافلان باشد، از شمار ذاكرانش مى نويسند. كسى را كه به او ستم كرده است، مى بخشد و به كسى كه از او مضايقه كرده است، عطا مى كند. با كسى كه از او بريده است، پيوند برقرار مى نمايد و به آن كه به او بدى كرده است، خوبى مى كند. بردبارى اش را از دست نمى دهد و در آنچه ترديد دارد، شتاب نمى ورزد. از نادانى به دور است. سخنش نرم است و نيكى اش نزديك. زشتى از او سر نمى زند و راست گفتار و نيك كردار است. خيرش مى آيد و شرّش مى رود. در حوادث تكان دهنده، استوار است و در ناملايمات، شكيبا و در هنگام برخوردارى، سپاس گزار. به كسى كه دشمن مى دارد، ستم نمى كند و براى كسى كه دوست مى دارد، مرتكب گناه نمى شود. آنچه را از آنِ او نيست، ادّعا نمى كند و حقّى را كه بر گردن اوست، انكار نمى كند. به حق، پيش از آن كه بر ضدّ او گواهى داده شود، اعتراف مى كند. آنچه را نگهدارى اش از او خواسته شده، تلف نمى گرداند و به آنچه برايش ضرورتى ندارد، رغبت نمى ورزد. از ديگران با لقب زشت، ياد نمى كند، به كسى تعدّى نمى نمايد و هيچ مخلوقى را مسخره نمى كند. به همسايه زيان نمى زند و از گرفتارى كسى، شادمان نمى شود. امانت پرداز است و به طاعت ها مى شتابد. نمازها را پاس مى دارد و در منكرات، كندى مى كند. ندانسته، وارد كارى نمى شود و از سرِ ناتوانى، حق را كنار نمى گذارد. اگر خاموش بماند، خاموش ماندنش او را غمگين نمى سازد و اگر سخن بگويد، نادرست نمى گويد و اگر بخندد، صدايش از گوشش فراتر نمى رود. خشم، او را سركش نمى كند و هوس بر او چيره نمى آيد و بخل و آزمندى، او را مقهور خود نمى گردانند و بنده شهوت نمى شود. با مردم مى آميزد تا بياموزد. سكوت مى كند تا [از گناه و خطا] به سلامت ماند. مى پرسد براى اين كه بفهمد و به خوبى ها گوش مى دهد براى اين كه آنها را به كار بندد. از خوبى ها براى آن سخن نمى گويد كه بر ديگران فخر بفروشد. نفسش از او در رنج است و مردم از او در آسايش اند. خويشتن را براى آخرتش به زحمت مى اندازد و براى فرمانبرى از پروردگارش، از هوس خود، نافرمانى مى كند. اگر از كسى دورى مى كند، براى اين است كه پاك بماند و اگر به كسى نزديك مى شود، از سرِ نرمى و مهربانى است. نه دورى كردنش از روى تكبّر است و نه نزديك شدنش براى فريب دادن. به مؤمنانِ پيش از خود، اقتدا مى كند و براى نيكان و پرهيزگارانِ پس از خويش، پيشوا [و الگو]ست.
618. عنه عليه السلام ـ في صِفَةِ المُؤمِنينَ ـ: المُؤمِنونَ هُم أهلُ الفَضائِلِ، هَديُهُمُ السُّكونُ، وهَيئَتُهُمُ الخُشوعُ، وسَمتُهُمُ التَّواضُعُ، خاشِعينَ، غاضّينَ أبصارَهُم عَمّا حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِم، رافِعينَ أسماعَهُم إلَى العِلمِ، نُزِّلَت أنفُسُهُم مِنهُم فِي البَلاءِ كَما نُزِّلَت فِي الرَّخاءِ، لَولَا الآجالُ الَّتي كُتِبَت عَلَيهِم لَم تَستَقِرَّ أرواحُهُم في أبدانِهِم طَرفَةَ عَينٍ، شَوقا إلَى المَوتِ وخَوفا مِنَ العَذابِ، عَظُمَ الخالِقُ في أنفُسِهِم، وصَغُرَ ما دونَهُ في أعيُنِهِم، فَهُم كَأَنَّهُم قَد رَأَوُا الجَنَّةَ ونَعيمَها، وَالنّارَ وعَذابَها، فَقُلوبُهُم مَحزونَةٌ، وشُرورُهُم مَأمونَةٌ، وحَوائِجُهُم خَفيفَةٌ، وأنفُسُهُم ضَعيفَةٌ، ومَعونَتُهُم لِاءِخوانِهِم عَظيمَةٌ، اتَّخَذُوا الأَرضَ بِساطا، وماءَها طيبا، ورَفَضُوا الدُّنيا رَفضا، وصَبَروا أيّاما [۱۰۰۲] قَليلَةً، فَصارَت عاقِبَتُهُم راحَةً طَويلَةً، تِجارَتُهُم مُربِحَةٌ، يُبَشِّرُهُم بِها رَبٌّ كَريمٌ، أرادَتهُمُ الدُّنيا فَلَم يُريدوها، وطَلَبَتهُم فَهَرَبوا مِنها.
فَأَمَّا اللَّيلَ فَأَقدامُهُم مُصطَفَّةٌ، يَتلونَ القُرآنَ يُرَتِّلونَهُ تَرتيلاً [۱۰۰۳]، فَإِذا مَرّوا بِآيَةٍ فيها تَخويفٌ أصغَوا إلَيها بِقُلوبِهِم وأبصارِهِم، فَاقشَعَرَّت مِنها جُلودُهُم ووَجِلَت قُلوبُهُم خَوفا وفَرَقا نَحِلَت لَها أبدانُهُم، وظَنّوا أنَّ زَفيرَ جَهَنَّمَ وشَهيقَها وصَلصَلَةَ حَديدِها في آذانِهِم، مُكِبّينَ عَلى وُجوهِهِم، تَجري دُموعُهُم عَلى خُدودِهِم، يَجأَرونَ إلَى اللّهِ في فَكاكِ رِقابِهِم.
وأمَّا النَّهارَ فَعُلَماءُ أبرارٌ أتقِياءُ، قَد بَراهُمُ الخَوفُ، فَهُم أمثالُ القِداحِ، إذا نَظَرَ إلَيهِمُ النّاظِرُ يَقولُ: بِهِم مَرَضٌ، ويَقولُ: قَد خولِطوا، وما خولِطوا. إذا ذَكَروا عَظَمَةَ اللّهِ وشِدَّةَ سُلطانِهِ، وذَكَرُوا المَوتَ وأهوالَ القِيامَةِ، وَجَفَت قُلوبُهُم، وطاشَت حُلومُهُم وذَهَلَت عُقولُهُم، فَإِذَا استَفاقوا مِن ذلِكَ بادَروا إلَى اللّهِ بِالأَعمالِ الزّاكِيَةِ، لا يَرضَونَ بِالقَليلِ، ولا يَستَكثِرونَ الكَثيرَ، فَهُم لِأَنفُسِهِم مُتَّهِمونَ، ومِن أعمالِهِم مُشفِقونَ، إن زُكِّيَ أحَدُهُم خافَ اللّهَ وغائِلَةَ [۱۰۰۴] التَّزكِيَةِ؛ فَقالَ: أنَا أعلَمُ بِنَفسي مِن غَيري ورَبّي أعلَمُ بي مِنّي، اللّهُمَّ لا تُؤاخِذني بِما يَقولونَ، وَاجعَلني كَما يَظُنّونَ، وَاغفِر لي ما لا يَعلَمونَ.
ومِن عَلاماتِ أحَدِهِم [۱۰۰۵] أن يَكونَ لَهُ حَزمٌ في لينٍ، وإيمانٌ في يَقينٍ، وحِرصٌ عَلى تَقوىً، وفَهمٌ في فِقهٍ، وحِلمٌ في عِلمٍ، وكَيسٌ في رِفقٍ، وقَصدٌ في غِنىً، وخُشوعٌ في عِبادَةٍ، وتَحَمُّلٌ في فاقَةٍ، وصَبرٌ في شِدَّةٍ، وإعطاءٌ في حَقٍّ، وطَلَبٌ لِحَلالٍ، ونَشاطٌ في هُدىً، وتَحَرُّجٌ في طَمَعٍ، وتَنَزُّهٌ عَن طَبَعٍ [۱۰۰۶]، وبِرٌّ فِي استِقامَةٍ، وَاعتِصامٌ بِاللّهِ مِن مُتابَعَةِ الشَّهَواتِ، وَاستِعاذَةٌ بِهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ، يُمسي وهَمُّهُ الشُّكرُ، ويُصبِحُ وشُغلُهُ الذِّكرُ. اُولئِكَ الآمِنونَ المُطمَئِنّونَ الَّذينَ يُسقَونَ مِن كَأسٍ لا لَغوٌ فيها ولا تَأثيمٌ. [۱۰۰۷]
618. امام على عليه السلام ـ در اوصاف مؤمنان ـ: مؤمنان، اهل فضايل اند. رفتارشان توأم با آرامش است و ظاهرشان با خشوع (خاكسارى). راه و رسمشان فروتنى است و خاكسارند. ديدگانشان را از آنچه خداوند بر ايشان حرام ساخته است، فرو بسته اند و گوش هايشان را به سوى دانش، تيز كرده اند. در ناخوشى و گرفتارى، همان گونه اند كه در خوشى و آسايش. اگر نبود اجلى كه خداوند براى آنان رقم زده است، از شوقِ مردن و ترس عذاب، لحظه اى جان هايشان در كالبدهايشان قرار نمى گرفت. آفريدگار، در نزد ايشان بزرگ است و ما سواى او، در نظرشان خُرد. [از شدّت يقين، ] تو گويى بهشت و نعمت آن را و آتش و عذاب آن را ديده اند. پس دل هايشان اندوهناك است، گزندشان به كسى نمى رسد، نيازهايشان اندك است، نَفْس هايشان ناتوان است و كمكشان به برادرانشان بسيار. زمين را فرش خود قرار داده اند و آب آن را شربتى گوارا. دنيا را يكسره دور انداخته اند و چند روزه اندكِ آن را شكيبايى كرده اند تا در نتيجه، فرجامشان آسايشى طولانى شد. تجارتشان سودمند است و پروردگارى كريم، نويد چنين تجارتى را به ايشان داده است. دنيا آنان را خواست؛ امّا آنها دنيا را نخواستند. دنيا در طلب آنان بر آمد؛ امّا آنها از آن گريختند.
شب هنگام، به عبادت مى ايستند و قرآن را شمرده و با دقّت، تلاوت مى كنند. هر گاه به آيه اى تهديدآميز مى رسند، با گوشِ دل و انديشه، به آن گوش مى سپارند و از تهديد آن، مو بر بدنشان راست مى شود و دل هايشان از ترس و وحشت، هراسان مى شود و پيكرهايشان نزار مى گردد و چنان مى پندارند كه خروشِ دم و بازدمِ دوزخ و صداى به هم خوردن آهن هاى آن، در بيخ گوش آنهاست، به رو در مى افتند و اشك هايشان بر گونه هايشان روان مى شود و براى آزادىِ خويش [از آتش دوزخ]، به خداوند، التماس مى كنند.
امّا به هنگام روز، مردمانى دانا و نيكوكار و پرهيزگارند. ترس [از خدا]، آنان را چونان تيرهاى تراش خورده، لاغر كرده است، آن سان كه هر كس ببيندشان، مى گويد بيمارند و مى گويد ديوانه اند؛ امّا ديوانه نيستند. هر گاه عظمت خداوند و شُكوه پادشاهىِ او را به ياد آورند و به ياد مرگ و هراس هاى رستاخيز افتند، دل هايشان تپيدن مى گيرد و انديشه و خِرد خويش را از كف مى دهند و چون به خود آيند، با كارهاى پاكيزه، به سوى خدا مى شتابند. به [عملِ] اندك، قانع نيستند و [عملِ] بسيار [خود] را هم بسيار نمى شمارند. پس خويشتن را [به تقصير] متّهم مى سازند و از كرده هايشان هراسان اند. هر گاه يكى از آنان ستايش شود، از ستايشِ بسيار، از خداوند مى ترسد و مى گويد: «من خود را بهتر از ديگران مى شناسم و پروردگارم مرا بهتر از خودم مى شناسد. بار خدايا! به آنچه مى گويند، مرا مؤاخذه مفرما و چنانم قرار ده كه ايشان [در باره ام] گمان مى برند، و آنچه را [از بدى ها و گناهان من] نمى دانند، بر من ببخشاى».
از جمله نشانه هاى مؤمنان، اين است كه: [مؤمن] در عين نرمى، قاطع است و ايمانش با يقين، همراه است. به پرهيزگارى حريص است و در دين شناسى، فهيم. بردبارى را با دانايى جمع كرده است و ملايمت را با زيركى. در وقت توانگرى، ميانه رو است و در عبادت، خشوع (خاكسارى) دارد. در هنگام نادارى، تحمّل مى كند و در سختى، شكيباست. در راه حق، عطا مى كند و جوياى حلال است. در پيمودن راه راست، چالاك و كوشاست و از طمع، به دور است و در نيكوكارى، پايدار است. براى مصون ماندن از خواهش هاى نفس، به خدا متوسّل مى شود و از شيطانِ مطرود، به او پناه مى برد. شب مى كند، در حالى كه همّ و غمش سپاس گزارى است و صبح مى كند، در حالى كه مشغوليتش ذكر خداست. اينان [به روز رستاخيز] در امن و آرامش اند و از جامى كه در آن هيچ ياوه و گناهى نيست، خواهند نوشيد.
619. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ يَكونُ صادِقا فِي الدُّنيا، واعِيَ القَلبِ، حافِظَ الحُدودِ، وِعاءَ العِلمِ، كامِلَ العَقلِ، مَأوَى الكَرَمِ، سَليمَ القَلبِ، ثابِتَ الحِلمِ، عاطِفَ اليَدَينِ، باذِلَ المالِ، مَفتوحَ البابِ لِلإِحسانِ، لَطيفَ اللِّسانِ، كَثيرَ التَّبَسُّمِ، دائِمَ الحُزنِ، كَثيرَ التَّفَكُّرِ، قَليلَ النَّومِ، قَليلَ الضِّحكِ، طَيِّبَ الطَّبعِ، مُميتَ الطَّمَعِ، قاتِلَ الهَوى، زاهِدا فِي الدُّنيا، راغِباً فِي الآخِرَةِ، يُحِبُّ الضَّيفَ، ويُكرِمُ اليَتيمَ، ويَلطُفُ بِالصَّغيرِ، ويُوَقِّرُ الكَبيرَ، ويُعطِي السّائِلَ، ويَعودُ المَريضَ، ويُشَيِّعُ الجَنائِزَ، ويَعرِفُ حُرمَةَ القُرآنِ، ويُناجِي الرَّبَّ، ويَبكي عَلَى الذُّنوبِ، آمِراً بِالمَعروفِ، ناهِيا عَنِ المُنكَرِ، أكلُهُ بِالجوعِ، وشُربُهُ بِالعَطَشِ، وحَرَكَتُهُ بِالأَدَبِ، وكَلامُهُ بِالنَّصيحَةِ، ومَوعِظَتُهُ بِالرِّفقِ، لا يَخافُ إلَا اللّهَ، ولا يَرجو إلّا إيّاهُ، ولا يَشغَلُ إلّا بِالثَّناءِ وَالحَمدِ، ولا يَتَهاوَنُ، ولا يَتَكَبَّرُ، ولا يَفتَخِرُ بِمالِ الدُّنيا، مَشغولاً بِعُيوبِ نَفسِهِ، فارِغا عَن عُيوبِ غَيرِهِ، الصَّلاةُ قُرَّةُ عَينِهِ، وَالصِّيامُ حِرفَتُهُ وهِمَّتُهُ، وَالصِّدقُ عادَتُهُ، وَالشُّكرُ مَركَبُهُ، وَالعَقلُ قائِدُهُ، وَالتَّقوى زادُهُ، وَالدُّنيا حانوتُهُ، وَالصَّبرُ مَنزِلُهُ، وَاللَّيلُ وَالنَّهارُ رَأسُ مالِهِ، وَالجَنَّةُ مَأواهُ، وَالقُرآنُ حَديثُهُ، ومُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله شَفيعُهُ، وَاللّهُ جَلَّ ذِكرُهُ مُؤنِسُهُ. [۱۰۰۸]
619. امام على عليه السلام: مؤمن در دنيا راستگوست، بيداردل است، نگه دارنده حدود [الهى] است، ظرف علم است، خِردش كامل است، كانون بزرگوارى و بخشندگى است، پاك دل است، هميشه بردبار است، دستانى مهربان دارد، بخشنده مال است، درِ خانه اش براى احسان باز است، خوش زبان است، پُرتبسّم است، هميشه [در دلْ] اندوهناك است، بسيار مى انديشد، كم مى خوابد و كم مى خندد، خوش طبع است، ميراننده طمع [خويش] است، كُشنده هوس است، به دنيا بى رغبت است و به آخرت راغب. ميهمان دوست است و يتيم نواز، با كودكان، مهربان است و به بزرگ ترها احترام مى گذارد، به سائل عطا مى كند، به عيادت بيماران مى رود و در تشييع جنازه ها شركت مى كند، حرمت قرآن را مى شناسد، با پروردگار، راز و نياز مى كند، بر گناهان [خويش] مى گريد، امر به معروف و نهى از منكر مى كند، تنها وقتِ گرسنگى مى خورد و وقتِ تشنگى مى نوشد، رفتارش مؤدّبانه است و گفتارش نصيحت آميز و اندرز دادنش با ملايمت، جز از خدا نمى ترسد و به كسى جز او اميد نمى بندد و جز به حمد و ثنا مشغول نمى شود، تحقير نمى كند، بزرگى نمى فروشد و به مال دنيا افتخار نمى كند، به عيب هاى خويش مى پردازد و به عيب هاى ديگران نمى پردازد. نماز، چشم و چراغ اوست و روزه، پيشه و دغدغه او و راستى (راستگويى)، عادت او و سپاس گزارى، مَركب او و خِرد، راهبر او و پرهيزگارى، ره توشه اش و دنيا، دكان او و شكيبايى منزلگاهش. شب و روز، سرمايه اويند و بهشت، سرپناهش است و قرآن، سخن او و محمّد صلى الله عليه و آله، شفيعش و خداوند بلندنام، هَمدَمش.
620. الإمام الصادق عليه السلام: قامَ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ: هَمّامٌ ـ وكانَ عابِدا ناسِكا مُجتَهِدا ـ إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وهُوَ يَخطُبُ، فَقالَ: يا أميرَ المُؤمِنينَ صِف لَنا صِفَةَ المُؤمِنِ كَأَنَّنا نَنظُرُ إلَيهِ؟ فَقالَ:
يا هَمّامُ، المُؤمِنُ هُوَ الكَيِّسُ الفَطِنُ، بِشرُهُ في وَجهِهِ، وحُزنُهُ في قَلبِهِ، أوسَعُ شَيءٍ صَدرا، وأذَلُّ شَيءٍ نَفسا، زاجِرٌ عَن كُلِّ فانٍ، حاضٌّ عَلى كُلِّ حَسَنٍ، لا حَقودٌ ولا حَسودٌ، ولا وَثّابٌ، ولا سَبّابٌ، ولا عَيّابٌ، ولا مُغتابٌ، يَكرَهُ الرِّفعَةَ ويَشنَأُ السُّمعَةَ طَويلُ الغَمِّ، بَعيدُ الهَمِّ، كَثيرُ الصَّمتِ، وَقورٌ، ذَكورٌ، صَبورٌ، شَكورٌ، مَغمومٌ بِفِكرِهِ، مَسرورٌ بِفَقرِهِ، سَهلُ الخَليقَةِ، لَيِّنُ العَريكَةِ [۱۰۰۹]، رَصينُ الوَفاءِ، قَليلُ الأَذى، لا مُتَأَفِّكٌ ولا مُتَهَتِّكٌ.
إن ضَحِكَ لَم يَخرَق، وإن غَضِبَ لَم يَنزَق، ضِحكُهُ تَبَسُّمٌ، واستِفهامُهُ تَعَلُّمٌ، ومُراجَعَتُهُ تَفَهُّمٌ. كَثيرٌ عِلمُهُ، عَظيمٌ حِلمُهُ، كَثيرُ الرَّحمَةِ، لا يَبخَلُ، ولا يَعجَلُ، ولا يَضجَرُ، ولا يَبطَرُ، ولا يَحيفُ في حُكمِهِ، ولا يَجورُ في عِلمِهِ، نَفسُهُ أصلَبُ مِنَ الصَّلدِ، ومُكادَحَتُهُ أحلى مِنَ الشَّهدِ، لا جَشِعٌ ولا هَلِعٌ، ولا عَنِفٌ ولا صَلِفٌ، ولا مُتَكَلِّفٌ ولا مُتَعَمِّقٌ، جَميلُ المُنازَعَةِ، كَريمُ المُراجَعَةِ. عَدلٌ إن غَضِبَ، رَفيقٌ إن طَلَبَ، لا يَتَهَوَّرُ ولا يَتَهَتَّكُ ولا يَتَجَبَّرُ، خالِصُ الوُدِّ، وَثيقُ العَهدِ، وَفِيُّ العَقدِ، شَفيقٌ، وَصولٌ، حَليمٌ، خَمولٌ، قَليلُ الفُضولِ، راضٍ عَنِ اللّهِ عز و جل، مُخالِفٌ لِهَواهُ، لا يَغلُظُ عَلى مَن دونَهُ، ولا يَخوضُ فيما لا يَعنيهِ، ناصِرٌ لِلدّينِ، مُحامٍ عَنِ المُؤمِنينَ، كَهفٌ لِلمُسلِمينَ، لا يَخرِقُ الثَّناءُ سَمعَهُ، ولا يَنكِي الطَّمَعُ قَلبَهُ، ولا يَصرِفُ اللَّعِبُ حُكمَهُ، ولا يَطَّلِعُ الجاهِلُ عِلمَهُ، قَوّالٌ عَمّالٌ، عالِمٌ حازِمٌ، لا بِفَحّاشٍ ولا بِطَيّاشٍ، وَصولٌ في غَيرِ عُنفٍ، بَذولٌ في غَيرِ سَرَفٍ، لا بِخَتّالٍ ولا بِغَدّارٍ، ولا يَقتَفي أثَرا، ولا يَحيفُ بَشَرا، رَفيقٌ بِالخَلقِ، ساعٍ فِي الأَرضِ، عَونٌ لِلضَّعيفِ، غَوثٌ لِلمَلهوفِ، لا يَهتِكُ سِترا، ولا يَكشِفُ سِرّاً، كَثيرُ البَلوى، قَليلُ الشَّكوى، إن رَأى خَيرا ذَكَرَهُ، وإن عايَنَ شَرّا سَتَرَهُ، يَستُرُ العَيبَ، ويَحفَظُ الغَيبَ، ويُقيلُ العَثرَةَ، ويَغفِرُ الزَّلَّةَ، لا يَطَّلِعُ عَلى نُصحٍ فَيَذَرَهُ، ولا يَدَعُ جِنحَ حَيفٍ [۱۰۱۰] فَيُصلِحَهُ، أمينٌ رَصينٌ، تَقِيٌّ نَقِيٌّ، زَكِيٌّ رَضِيٌّ، يَقبَلُ العُذرَ، ويُجمِلُ الذِّكرَ، ويُحسِنُ بِالنّاسِ الظَّنَّ، ويَتَّهِمُ عَلَى الغَيبِ نَفسَهُ، يُحِبُّ فِي اللّهِ بِفِقهٍ وعِلمٍ، ويَقطَعُ فِي اللّهِ بِحَزمٍ وعَزمٍ، لا يَخرَقُ بِهِ فَرَحٌ، ولا يَطيشُ بِهِ مَرَحٌ، مُذَكِّرٌ لِلعالِمِ، مُعَلِّمٌ لِلجاهِلِ، لا يُتَوَقَّعُ لَهُ بائِقَةٌ، ولا يُخافُ لَهُ غائِلَةٌ، كُلُّ سَعيٍ أخلَصُ عِندَهُ مِن سَعيِهِ [۱۰۱۱]، وكُلُّ نَفسٍ أصلَحُ عِندَهُ مِن نَفسِهِ، عالِمٌ بِعَيبِهِ، شاغِلٌ بِغَمِّهِ، لا يَثِقُ بِغَيرِ رَبِّهِ، غَريبٌ، وَحيدٌ، جَريدٌ (/ حَزينٌ)، يُحِبُّ فِي اللّهِ، ويُجاهِدُ فِي اللّهِ لِيَتَّبِعَ رِضاهُ، ولا يَنتَقِمُ لِنَفسِهِ بِنَفسِهِ، ولا يُوالي في سَخَطِ رَبِّهِ، مُجالِسٌ لِأَهلِ الفَقرِ، مُصادِقٌ لِأَهلِ الصِّدقِ، مُؤازِرٌ لِأَهلِ الحَقِّ. عَونٌ لِلقَريبِ، أبٌ لِليَتيمِ، بَعلٌ لِلأَرمَلَةِ، حَفِيٌّ بِأَهلِ المَسكَنَةِ، مَرجُوٌّ لِكُلِّ كَريهَةٍ، مَأمولٌ لِكُلِّ شِدَّةٍ، هَشّاشٌ، بَشّاشٌ، لا بِعَبّاسٍ ولا بِجَسّاسٍ، صَليبٌ، كَظّامٌ، بَسّامٌ، دَقيقُ النَّظَرِ عَظيمُ الحَذَرِ لا يَجهَلُ، وإن جُهِلَ عَلَيهِ يَحلُمُ، لا يَبخَلُ، وإن بُخِلَ عَلَيهِ صَبَرَ، عَقَلَ فَاستَحيى، وقَنَعَ فَاستَغنى، حَياؤُهُ يَعلو شَهوَتَهُ، ووُدُّهُ يَعلو حَسَدَهُ، وعَفوُهُ يَعلو حِقدَهُ، لا يَنطِقُ بِغَيرِ صَوابٍ، ولا يَلبَسُ إلَا الاِقتِصادَ، مَشيُهُ التَّواضُعُ، خاضِعٌ لِرَبِّهِ بِطاعَتِهِ، راضٍ عَنهُ في كُلِّ حالاتِهِ، نِيَّتُهُ خالِصَةٌ، أعمالُهُ لَيسَ فيها غِشٌّ ولا خَديعَةٌ، نَظَرُهُ عِبرَةٌ، سُكوتُهُ فِكرَةٌ، وكَلامُهُ حِكمَةٌ، مُناصِحا، مُتَباذِلاً، مُتَواخِيا، ناصِحٌ فِي السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ، لا يَهجُرُ أخاهُ، ولا يَغتابُهُ، ولا يَمكُرُ بِهِ، ولا يَأسَفُ عَلى ما فاتَهُ، ولا يَحزَنُ عَلى ما أصابَهُ، ولا يَرجو ما لا يَجوزُ لَهُ الرَّجاءُ، ولا يَفشَلُ فِي الشِّدَّةِ، ولا يَبطَرُ فِي الرِّخاءِ، يَمزُجُ الحِلمَ بِالعِلمِ، وَالعَقلَ بِالصَّبرِ، تَراهُ بَعيدا كَسَلُهُ، دائِما نَشاطُهُ، قَريبا أمَلُهُ، قَليلاً زَلَلُهُ، مُتَوَقِّعا لِأَجَلِهِ، خاشِعا قَلبُهُ، ذاكِرا رَبَّهُ، قانِعَةً نَفسُهُ، مَنفِيّا جَهلُهُ، سَهلاً أمرُهُ، حَزينا لِذَنبِهِ، مَيِّتَةً شَهوَتُهُ، كَظوما غَيظُهُ، صافِيا خُلُقُهُ، آمِنا مِنهُ جارُهُ، ضَعيفا كِبرُهُ، قانِعا بِالَّذي قُدِّرَ لَهُ، مَتينا صَبرُهُ، مُحكَما أمرُهُ، كَثيرا ذِكرُهُ، يُخالِطُ النّاسَ لِيَعلَمَ، ويَصمُتُ لِيَسلَمَ، ويَسأَلُ لِيَفهَمَ، ويَتَّجِرُ لِيَغنَمَ؛ لا يُنصِتُ للِخَبَرِ لِيَفجُرَ بِهِ، ولا يَتَكَلَّمُ لِيَتَجَبَّرَ بِهِ عَلى مَن سِواهُ، نَفسُهُ مِنهُ في عَناءٍ، وَالنّاسُ مِنهُ في راحَةٍ، أتعَبَ نَفسَهُ لِاخِرَتِهِ فَأَراحَ النّاسَ مِن نَفسِهِ، إن بُغِيَ عَلَيهِ صَبَرَ حَتّى يَكونَ اللّهُ الَّذي يَنتَصِرُ لَهُ، بُعدُهُ مِمَّن تَباعَدَ مِنهُ بُغضٌ ونَزاهَةٌ، ودُنُوُّهُ مِمَّن دَنا مِنهُ لينٌ ورَحمَةٌ، لَيسَ تَباعُدُهُ تَكَبُّرا ولا عَظَمَةً، ولا دُنُوُّهُ خَديعَةً ولا خِلابَةً، بَل يَقتَدي بِمَن كانَ قَبلَهُ مِن أهلِ الخَيرِ، فَهُوَ إمامٌ لِمَن بَعدَهُ مِن أهلِ البِرِّ.
قالَ: فَصاحَ هَمّامٌ صَيحَةً ثُمَّ وَقَعَ مَغشِيّا عَلَيهِ فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام: أما وَاللّهِ لَقَد كُنتُ أخافُها عَلَيهِ، وقالَ: هكَذا تَصنَعُ المَوعِظَةُ البالِغَةُ بِأَهلِها.
فَقالَ لَهُ قَائِلٌ: فَما بالُكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ؟!
فَقالَ: إنَّ لِكُلٍّ أجَلاً لا يَعدوهُ، وسَبَبا لا يُجاوِزُهُ، فَمَهلاً لا تُعِد؛ فَإِنَّما نَفَثَ عَلى لِسانِكَ شَيطانٌ. [۱۰۱۲]
620. امام صادق عليه السلام: مردى به نام هَمّام ـ كه عابد و پارسا و رياضت كش بود ـ برخاست و به امير مؤمنان كه در حال سخنرانى بود، گفت: اى امير مؤمنان! مؤمن را برايِمان وصف كن، آن سان كه گويا در برابر ديدگان ماست و او را مى بينيم.
امير مؤمنان فرمود: «اى همّام! مؤمن، انسانى زيرك و باهوش است. شادى اش در چهره او و اندوهش در دل اوست. دريا دل ترينِ انسان ها و خاكسارترينِ آنهاست. از هر آنچه فناپذير است، باز مى دارد و به هر آنچه خوبى است، تشويق مى كند. نه كينه توز است، نه حسود، نه پرخاشگر، نه ناسزاگو، نه عيبجو، و نه اهل غيبت كردن. مقام را ناخوش مى دارد، و شهرت را دشمن. اندوهش دراز، همّتش بلند و سكوتش بسيار است. با وقار است و اهل ذكر [و ياد خدا]. شكيباست و سپاس گزار. به سبب انديشه اش [در امور آخرت]، غمناك است و از نادارىِ خويش شادان. نرم خو و مهربان و سخت باوفاست. كم آزار است. نه تهمت زن است و نه پرده در. هر گاه بخندد، دَهَن نمى درد و هر گاه به خشم آيد، از كوره در نمى رود. خنده اش لبخند است و پرسشش براى دانستن و باز پرسيدنش براى فهميدن. دانشش بسيار است و بردبارى اش بزرگ و بسيار مهربان است. بخيل نيست و شتاب نمى كند و برآشفته [و دلگير] نمى شود و سرمستى نمى كند. خلاف حق داورى نمى كند و در علمش كجروى نمى نمايد. از صخره سخت تر است و رنج و زحمتش، [براى او] از عسل شيرين تر است. نه حريص است، نه ناشكيبا، و نه خَشِن و نه لافزن و نه اهل تظاهر و نه اهل گزاف. ستيزه كردنش زيباست و مراجعه كردنش بزرگوارانه. هر گاه خشمگين شود، از جاده اعتدال بيرون نمى رود و هر گاه طلب كند، با ملايمت مى طلبد. بى باك و پرده دَر و گردنكش نيست. دوستى اش خالص، پيمانش استوار، و به قول، پايدار و به قرار، وفادار است. دلسوز است و بسيار صله رحم كننده. بردبار است و گم نام و كمتر دخالت بى جا مى كند. از خداوند عز و جلخشنود است و با هوس خويش ناسازگار. با زيردستش درشتى نمى كند و به كارهاى بيهوده و بى ربط نمى پردازد. ياور دين، پشتيبان مؤمنان، و پناه مسلمانان است. ستايش [مردم از او] در گوشش فرو نمى رود [و او را نمى فريبد] و طمع، دل او را زخم نمى زند. خردمندى اش او را از بازى [و غفلت] باز مى دارد و نادان بر دانش او آگاه نمى شود. مى گويد و عمل مى كند. دانشمندى دورانديش است. ناسزاگو نيست و سبك سر [و بى هدف هم] نيست. احسان كننده است بى درشتى [و خشونت]، و بخشش كننده بى اسراف. نيرنگباز و عهدشكن نيست و عيب [ديگران] را پيگيرى نمى كند و به هيچ كس ستم نمى كند. با خلق، مهربان است و در زمين [براى رفع حوايج مردم] مى كوشد و ياور ناتوان است و فريادرس ستم ديده دادخواه. پرده درى نمى كند و رازى را فاش نمى سازد. گرفتارى اش بسيار و شكايتش اندك است. اگر خوبى اى را ببيند، آن را به زبان مى آورد و اگر بدى اى ببيند، مى پوشاندش. عيب را مى پوشاند، پشت سر كسى بد نمى گويد و هواى او را دارد. از لغزش در مى گذرد و خطا را مى بخشد. از خيرخواهى [و راه نمايى] ـ تا آن جا كه بداند ـ فروگذار نمى كند و اگر كجروى و انحرافى ببيند، اصلاحش مى كند. امين است و استوار، پرهيزگار و وارسته، و پاكيزه و پسنديده. پوزش را مى پذيرد و [از ديگران] به نيكى ياد مى كند. به مردم خوش گمان است و در دل، خود را متّهم مى كند [و مى گويد: عيب از خود توست]. براى خدا و از روى فهم و دانايى، [با ديگران] دوست مى شود و براى خدا و با عزم و قاطعيت [از مردم] مى بُرَد. شادمانى، او را به رفتار نابخردانه نمى كشاند و خوش حالىِ بسيار، سبك سرش نمى كند. به دانا يادآورى مى كند و به نادان مى آموزد. هيچ شرّى از او انتظار نمى رود و بيم هيچ گزندى از وى نيست [چون شرّ و گزندش به كسى نمى رسد]. كار هر كس را از كار خود، خالص تر مى داند و هر كسى را از خود، صالح تر مى شمارد. داناى عيب خود است و سرگرم دلْ نگرانىِ خويش. به غير پروردگارش اعتماد نمى كند. غريب و تنها و بى كس و اندوهناك است. براى خدا دوست مى دارد، و براى خدا جهاد مى كند تا خشنودى او را دنبال كند. خود، انتقام خويشتن را نمى گيرد [بلكه انتقام را به خدا وا مى گذارد] و در آنچه مايه خشم پروردگار اوست، با كسى دوستى نمى كند. با فقيران هم نشينى مى كند و با اهل صداقت دوست مى شود و پشتيبان اهل حق است و ياور نزديكان. يتيمان را پدر است، بيوه زنان را سرپرست و رسيدگى كننده به مستمندان. در هر گرفتارى و در هر سختى اى، به [كمك و يارىِ] او اميد مى رود. شادان و خوش روست و ترش رو نيست و خبرچينى نمى كند. با صلابت است و [با اين حال، ] فرو خورنده خشم است و خنده رو. باريك بين است و پُراحتياط. نادانى نمى كند و اگر نسبت به او نابخردى شود، بردبارى مى ورزد. بخل نمى ورزد و اگر نسبت به او بخل ورزند، شكيبايى مى كند. خردمند است و از اين رو، با حيا، و قانع است و بدين سبب، بى نياز. حياى او بر شهوتش چيره است، دوستى اش بر حسدش، و گذشتش بر كينه اش. سخن نادرست نمى گويد، در پوشاكش جانب اعتدال مى پويد و راه رفتنش با فروتنى است. خاضعانه از پروردگارش اطاعت مى كند و در همه حال، از او راضى است. نيّتش خالص است و اعمالش خالى از دغلى و نيرنگ. نگاهش عبرت آموز است، سكوتش همراه با انديشيدن است و گفتارش حكمت است. خيرخواه است و بخشنده. برادرى مى كند و در نهان و آشكار [و ظاهر و باطن]، [يك رنگ و] خيرخواه است. با برادرش قهر نمى كند و از او غيبت نمى كند و به او نيرنگ نمى زند. بر آنچه از دستش رفته، دريغ نمى خورد و بر مصيبتى كه به او مى رسد، اندوهگين نمى شود و به آنچه نبايد اميد بست، اميد نمى بندد و در سختى ها سست نمى شود و در هنگام برخوردارى، سرمست نمى شود. بردبارى را با دانش در هم مى آميزد و خِرد را با شكيبايى. او را چنين مى بينى كه از تنبلى، به دور و پيوسته با نشاط است، آرزويش نزديك است و لغزشش اندك و پيوسته چشم به راه اجل خويش است و دلى خاشع دارد و همواره به ياد پروردگار خويش است و روحيّه اى قانع دارد و نادانى در او نيست و كارش آسان است و براى گناهش اندوهگين است و شهوتش مرده است و خشمش فرو خورده و خويَش بى آلايش و همسايه اش از او در آسايش. خصلت كِبر در او ضعيف است و به آنچه برايش مقدّر شده، قانع است و شكيبايى اش تزلزل ناپذير است و كارش استوار است و ذكرش بسيار. با مردم مى آميزد براى اين كه ياد بگيرد، و سكوت مى كند براى اين كه به سلامت ماند، و مى پرسد براى اين كه بفهمد، و تجارت مى كند براى اين كه سود بَرَد. به خبر گوش نمى دهد تا با آن دروغ بگويد [و تحريفش كند]، و سخن نمى گويد تا بدان وسيله، بر ديگران فخرفروشى نمايد. نَفْسش از او در رنج است؛ امّا مردم از او در آسايش اند. خويشتن را براى آخرتش به رنج افكنده و از اين رو، مردم را از خود آسوده ساخته است. اگر به او ستم شود، شكيبايى مى كند تا اين كه خداوند، خود، انتقامش را بگيرد. دورى كردنش از كسى كه دورى مى كند، به جهت نفرت و دور ماندن [از آلودگى] است، و نزديك شدنش به كسى كه نزديكش مى شود، از سر نرمش و مهربانى است. دورى كردنش، از روى تكبّر و غرور نيست و نزديك شدنش، براى فريب و نيرنگ نيست؛ بلكه [در اين امور] از نيكانِ پيش از خود پيروى مى كند و خود نيز براى نيكان پس از خويش، پيشواست».
همّام بانگى زد و بيهوش نقش زمين شد. امير مؤمنان فرمود: «به خدا سوگند، من نگران وى بودم» و فرمود: «اين چنين موعظه رسا در اهلش اثر مى كند».
كسى به ايشان گفت: پس تو خود، چه، اى امير مؤمنان؟! فرمود: «هر كسى را اجلى است كه از آن تجاوز نمى كند و سببى كه از آن عبور نمى گذرد. پس لب فرو بند و تكرار مكن، كه شيطان بر زبان تو مى دميد».
621. الإمام الحسن عليه السلام: إنَّ مِن أخلاقِ المُؤمِنينَ: قُوَّةً في دينٍ، وكَرَما في لينٍ، وحَزما في عِلمٍ، وعِلما في حِلمٍ، وتَوسِعَةً في نَفَقَةٍ، وقَصدا في عِبادَةٍ، وتَحَرُّجا في طَمَعٍ، وبِرّا فِي استِقامَةٍ، لا يَحيفُ عَلى مَن يُبغِضُ، ولا يَأثَمُ فيمَن يُحِبُّ، ولا يَدَّعي ما لَيسَ لَهُ، ولا يَجحَدُ حَقّاً هُوَ عَلَيهِ، ولا يَهمِزُ، ولا يَلمِزُ، ولا يَبغي، مُتَخَشِّعٌ فِي الصَّلاةِ، مُتَوَسِّعٌ فِي الزَّكاةِ، شَكورٌ فِي الرَّخاءِ، صابِرٌ عِندَ البَلاءِ، قانِعٌ بَالَّذي لَهُ، لا يَطمَحُ بِهِ الغَيظُ، ولا يَجمَحُ بِهِ الشُّحُّ، يُخالِطُ النّاسَ لِيَعلَمَ، ويَسكُتُ لِيَسلَمَ، يَصبِرُ إن بُغِيَ عَلَيهِ لِيَكونَ إلهُهُ الَّذي يَجزيهِ يَنتَقِمُ لَهُ. [۱۰۱۳]
621. امام حسن عليه السلام: از خصلت هاى مؤمنان است: نيرومندى در دين، نرمشِ بزرگوارانه، دورانديشىِ عالمانه، دانايى همراه با بردبارى، گشاده دستى در انفاق كردن، ميانه روى در عبادت، دورى از طمع، و نيكوكارى پايدار. به كسى كه دشمن مى دارد، ستم نمى كند و به خاطر كسى كه دوست مى دارد، مرتكب گناه نمى شود. آنچه را از او نيست، ادّعا نمى كند و حقّى را كه بر گردن اوست، انكار نمى كند. زخم زبان نمى زند، بدگويى نمى كند، ستم نمى ورزد. در نماز، خاشع است و در دادن زكات، دست و دل باز. در آسايش، سپاس گزار است و در گرفتارى، شكيبا. به آنچه دارد، قانع است و خشم، او را از جا نمى كَنَد و بخل، او را سركش نمى گرداند. با مردم مى آميزد، براى اين كه بياموزد، و سكوت مى كند، براى اين كه سالم بماند. اگر به او ستم شود، شكيبايى مى كند تا معبودش ـ كه به او پاداش مى دهد ـ، خود، انتقامش را بگيرد.
622. الإمام الحسين عليه السلام: إنَّ المُؤمِنَ اتَّخَذَ اللّهَ عِصمَتَهُ وقَولَهُ مِرآتَهُ، فَمَرَّةً يَنظُرُ في نَعتِ المُؤمِنينَ، وتارَةً يَنظُرُ في وَصفِ المُتَجَبِّرينَ، فَهُوَ مِنهُ في لَطائِفَ، ومِن نَفسِهِ في تَعارُفٍ، ومن فِطنَتِهِ في يَقينٍ، ومِن قُدسِهِ عَلى تَمكينٍ. [۱۰۱۴]
622. امام حسين عليه السلام: مؤمن، خداوند را پناه و نگهدار خود گرفته است و گفتارِ او را آينه خويش. پس بارى [در آن آينه] به اوصاف مؤمنان مى نگرد و دگر بار به اوصاف گردن كشان، و در آن، نكته ها مى بيند و خود را شناسايى مى كند و در باره ذكاوت خويش، يقين مى نمايد و برپاكىِ خود، توانا مى شود.
623. الإمام زين العابدين عليه السلام: ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ مِنَ المُؤمِنينَ كانَ في كَنَفِ اللّهِ، وأظَلَّهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ في ظِلِّ عَرشِهِ، وآمَنَهُ مِن فَزَعِ اليَومِ الأَكبَرِ: مَن أعطَى النّاسَ مِن نَفسِهِ ما هُوَ سائِلُهُم لِنَفسِهِ. ورَجُلٌ لَم يُقَدِّم يَدا ولا رِجلاً حَتّى يَعلَمَ أنَّهُ في طاعَةِ اللّهِ قَدَّمَها أو في مَعصِيَتِهِ، ورَجُلٌ لَم يَعِب أخاهُ بِعَيبٍ حَتّى يَترُكَ ذلِكَ العَيبَ مِن نَفسِهِ، وكَفى بِالمَرءِ شُغُلاً بِعَيبِهِ لِنَفسِهِ عَن عُيوبِ النّاسِ. [۱۰۱۵]
623. امام زين العابدين عليه السلام: سه خصلت است كه در هر يك از مؤمنان وجود داشته باشد، در پناه خداست و روز قيامت، خداوند، او را در سايه عرش خويش در مى آورد و از وحشت آن روز بزرگ، آسوده اش مى دارد: كسى كه با مردم آن گونه رفتار كند كه خود از آنان توقّع دارد، و كسى كه دستى يا قدمى پيش ننهد تا آن كه بداند در طاعت خدا پيش نهاده است يا در معصيت او، و كسى كه بر برادرش عيبى را خرده نگيرد تا آن كه نخست، آن عيب را از خودش دور كند. و آدمى را همين بس كه با پرداختن به عيب خود، از پرداختن به عيب هاى مردم باز ماند.
624. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ يَصمُتُ لِيَسلَمَ، ويَنطِقُ لِيَغنَمَ، لا يُحَدِّثُ أمانَتَهُ الأَصدِقاءَ، ولا يَكتُمُ شَهادَتَهُ مِنَ البُعَداء ولا يَعمَلُ شَيئا مِنَ الخَيرِ رِياءً، ولا يَترُكُهُ حَياءً، إن زُكِّيَ خافَ مِمّا يَقولونَ، ويَستَغفِرُ اللّهَ لِما لا يَعلَمونَ، لا يَغُرُّهُ قَولُ مَن جَهِلَهُ ويَخافُ إحصاءَ ما عَمِلَهُ. [۱۰۱۶]
624. امام زين العابدين عليه السلام: مؤمن اگر سكوت مى كند، براى اين است كه به سلامت ماند و اگر سخن مى گويد، براى اين است كه بهره برد. امانت خود را براى دوستانش باز نمى گويد و شهادتش را از بيگانگان كتمان نمى كند. هيچ كار نيكى را از روى ريا انجام نمى دهد و از سرِ شرم (خجالت) نيز تركش نمى كند. هر گاه ستايش شود، از آنچه [در ستايش او] مى گويند، مى هراسد و از آنچه [ستايشگران در باره او] نمى دانند، از خداوند، آمرزش مى طلبد. سخن [ستايش آميزِ] كسى كه او را نمى شناسد، فريبش نمى دهد و از شمردن آنچه [از گناهان] انجام داده است، مى ترسد.
625. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ نُطقُهُ ذِكرٌ، وصَمتُهُ فِكرٌ، ونَظَرُهُ اعتِبارٌ. [۱۰۱۷]
625. امام زين العابدين عليه السلام: مؤمن، سخنش ذكر [خدا] است، سكوتش انديشيدن، و نگاه كردنش درس گرفتن.
626. الإمام الباقر عليه السلام: كَأَنَّ المُؤمِنينَ هُمُ الفُقَهاءُ أهلُ فِكرَةٍ وعِبرَةٍ، لَم يُصِمَّهُم عَن ذِكرِ اللّهِ جَلَّ اسمُهُ ما سَمِعوا بِآذانِهِم، ولَم يُعمِهِم عَن ذِكرِ اللّهِ ما رَأَوا مِنَ الزِّينَةِ بِأَعيُنِهِم، فَفازوا بِثَوابِ الآخِرَةِ كَما فازوا بِذلِكَ العِلمِ. [۱۰۱۸]
626. امام باقر عليه السلام: مؤمنان، مردمانى فهيم و اهل انديشه و عبرت آموختن اند. آنچه با گوش هاى خود مى شنوند، آنان را از ياد خداوند ـ كه نامش بشكوه باد ـ، كر نمى كند و آنچه از زيور [و زيبايى] با چشمانشان مى بينند، از ياد خداوند، كورشان نمى گرداند. پس به پاداش آخرت مى رسند، چنان كه به اين دانش رسيده اند.
627. الإمام الصادق ـ عَن أبيهِ عليهماالسلام ـ: قيلَ لَهُ: ما بالُ المُؤمِنِ أحَدُّ شَيءٍ؟
فَقالَ: لِأَنَّ عِزَّ القُرآنِ في قَلبِهِ، ومَحضَ الإِيمانِ في صَدرِهِ، وهُوَ عَبدٌ مُطيعٌ للّهِِ، ولِرَسولِهِ مُصَدِّقٌ.
قيلَ لَهُ: فَما بالُ المُؤمِنِ قَد يَكونُ أشَحَّ شَيءٍ؟
قالَ: لِأَنَّهُ يَكسِبُ الرِّزقَ مِن حِلِّهِ، ومَطلَبُ الحَلالِ عَزيزٌ، فَلا يُحِبُّ أن يُفارِقَهُ شَيؤُهُ [۱۰۱۹] لِما يَعلَمُ مِن عِزِّ مَطلَبِهِ، وإن هُوَ سَخَت نَفسُهُ لَم يَضَعهُ إلّا في مَوضِعِهِ.
قيلَ: فَما بالُ المُؤمِنِ قَد يَكونُ أنكَحَ شَيءٍ؟
قالَ: لِحِفظِهِ فَرجَهُ عَن فُروجٍ لا تَحِلُّ لَهُ، ولِكَي لا تَميلَ بِهِ شَهوَتُهُ هكَذا ولا هكَذا، فَإِذا ظَفِرَ بِالحَلالِ اكتَفى بِهِ وَاستَغنى بِهِ عَن غَيرِهِ. [۱۰۲۰]
627. امام صادق عليه السلام: به پدرم [امام باقر عليه السلام] گفته شد: چرا مؤمن، سرسخت ترين است؟
فرمود: «چون عزّت قرآن، در دل او و حقيقت ايمان، در سينه اوست و بنده فرمان بردار خداست و پيامبرش را تصديق مى كند».
گفته شد: چرا مؤمن، گاه، بخيل ترين است؟
فرمود: «چون روزى را از راه حلال به دست مى آورد و به دست آوردن حلال، دشوار است. بنا بر اين، دوست ندارند دستْ رنجش را از دست بدهد؛ زيرا از سختىِ به دست آوردنش آگاه است و اگر هم ببخشد، به جا مى بخشد».
گفته شد: چرا مؤمن، گاه، به هم بسترى، حريص ترين است؟
فرمود: «براى آن كه شهوت خود را از آنچه برايش حلال نيست، حفظ كند و براى اين كه شهوتش او را به اين سو و آن سو منحرف نكند. از اين روست كه چون به حلالْ دست يابد، به همو بسنده مى كند و به غير او روى نمى آورد».
628. أعلام الدين عن الإمام الباقر عليه السلام: مِن آدابِ المُؤمِنِ: حِفظُ الأَمانَةِ، وَالمُناصَحَةُ، وَالتَّفَكُّرُ، وَالتَّقِيَّةُ، وَالبِرُّ، وحُسنُ الخُلُقِ، وحُسنُ الظَّنِّ، وَالصَّبرُ، وَالحَياءُ، وَالسَّخاءُ، وَالعِفَّةُ، وَالرَّحمَةُ، وَالمَغفَرِةُ، وَالرِّضا، وصِلَةُ الرَّحِمِ، وَالصَّمتُ، وَالسَّترُ، وَالعِفَّةُ، وَالرَّحمَةُ، وَالمَغفِرَةُ، وَالمُواساةُ، وَالتَّكريمُ، وَالتَّسليمُ، وطَلَبُ العِلمِ، وَالقَناعَةُ، وَالصِّدقُ، وَالوَفاءُ، وتَركُ الاِعتِلامِ [۱۰۲۱]، وتَركُ الاِحتِشامِ، وَالعَزمُ، وَالنَّصَفَةُ، وَالتَّواضُعُ، وَالمُشاوَرَةُ، وَالاِستِقالَةُ، وَالشُّكرُ، وَالحَياءُ وَالوِقارُ.
ثُمَّ ذَكَرَ عليه السلام الخِصالَ الَّتي يَجِبُ عَلَى المُؤمِنِ تَجَنُّبُها، فَقالَ: البَغيُ، وَالبُخلُ، وَالدَّناءَةُ، وَالخِيانَةُ، وَالغِشُّ، وَالحِقدُ، وَالظُّلمُ، وَالشَّرَهُ [۱۰۲۲]، وَالخُرقُ، وَالعُجبُ، وَالكِبرُ، وَالحَسَدُ، وَالغَدرُ الفاشي، وَالكَذِبُ، وَالغيبَةُ، وَالنَّميمَةُ، وَالمُكايَدَةُ، وسوءُ الظَّنِّ، ويَمينُ البَوارِ، وَالنِّفاقُ، وَالمِنَّةُ، وجُحودُ الإِحسانِ، وَالعَجزُ، وَالحِرصُ، وَاللَّعِبُ، وَالإِصرارُ، وَالقَطيعَةُ، وَالمِزاحُ، وَالسَّفَهُ، وَالفُحشُ، وَالغَفلَةُ عَنِ الواجِبِ، وإذاعَةُ السِّرِّ. [۱۰۲۳]
628. أعلام الدين: امام باقر عليه السلام فرمود: «از ويژگى هاى مؤمن است: امانتدارى، خيرخواهى، انديشه كردن، تقيّه، نيكى كردن، خوش خويى، خوش گمانى، شكيبا بودن، حيا داشتن، سخاوت، عفّت، رحم دلى، بخشودن، خرسندى، صله رحم به جا آوردن، خاموشى گزيدن، پرده پوشى، همدردى (دستگيرى) كردن، احترام نهادن، تسليم بودن [در برابر قضاى الهى]، دانشجويى، قناعت، راستگويى، وفادارى، ترك شهوت رانى، ترك [خجالت و] كم رويى، مصمّم بودن، انصاف داشتن، فروتنى، رايزنى، پوزش خواهى، سپاس گزارى، حيا و وقار».
امام باقر عليه السلام سپس خصلت هايى را كه مؤمن بايد از آنها دورى كند، ياد كرد و آنها را چنين بر شمرد: «تجاوز، بُخل، پَستى، خيانت، دغلى، كينه توزى، ستم كردن، سيرى ناپذيرى، تندخويى، خودپسندى، تكبّر، حسادت، پيمان شكنىِ آشكار، دروغگويى، غيبت كردن، سخن چينى، نيرنگبازى، بدگمانى، سوگند دروغ، دورويى، منّت گذارى، حق ناشناسى، ناتوانى، آزمندى، لهو و لعب، پافشارى، بريدن [از خويشاوند]، شوخى كردن، سبك سرى، فحّاشى، غفلت از وظيفه، و فاش كردن راز».
629. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّمَا المُؤمِنُ الَّذي إذا رَضِيَ لَم يُدخِلهُ رِضاهُ في إثمٍ ولا باطِلٍ، وإذا سَخِطَ لَم يُخرِجهُ سَخَطُهُ مِن قَولِ الحَقِّ، وَالَّذي إذا قَدَرَ لَم تُخرِجهُ قُدرَتُهُ إلَى التَّعَدّي إلى ما لَيسَ لَهُ بِحَقٍّ. [۱۰۲۴]
629. امام باقر عليه السلام: مؤمن، آن كسى است كه هر گاه [از كسى] خشنود شود، خشنودى اش او را به گناهى يا باطلى نمى كشاند و هر گاه ناخشنود شود، ناخشنودى اش او را از گفتن حق باز نمى دارد، و كسى است كه هر گاه قدرت يابد، قدرتش او را به دست اندازى به آنچه حقّ او نيست، نمى كشانَد.
630. الخصال عن عبد المؤمن الأنصاري عن الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جلأعطَى المُؤمِنَ ثَلاثَ خِصالٍ: العِزَّةَ فِي الدُّنيا، وَالفَلَحَ فِي الآخِرَةِ، وَالمَهابَةَ في صُدورِ الظّالِمينَ، ثُمَّ قَرَأَ «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ» [۱۰۲۵] وقَرَأَ: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» إلى قَولِهِ «هُم فِيهَا خَالِدُونَ» [۱۰۲۶]. [۱۰۲۷]
630. الخصال ـ به نقل از عبد المؤمن انصارى ـ:امام باقر عليه السلام فرمود: «خداوند عز و جل سه ويژگى به مؤمن داده است: عزّت در دنيا، رستگارى در آخرت، و هيبت در دل ستمگران».
ايشان سپس [اين آيه را]: «و عزّت، تنها از آنِ خدا و فرستاده او و مؤمنان است» خواند و نيز [اين آيات را]: «هر آينه مؤمنان، رستگار شدند» تا «همانان كه در آن [بهشت] جاويدان اند» خواند.
631. الإمام الصادق عليه السلام: المُؤمِنُ حَليمٌ لا يَجهَلُ، وإن جُهِلَ عَلَيهِ يَحلُمُ؛ ولا يَظلِمُ، وإن ظُلِمَ غَفَرَ؛ ولا يَبخَلُ، وإن بُخِلَ عَلَيهِ صَبَرَ. [۱۰۲۸]
631. امام صادق عليه السلام: مؤمن، بردبار است و نادانى نمى كند و اگر به او نابخردى [و اهانت] شد، بردبارى مى ورزد. ستم نمى كند و اگر به او ستم شد، مى بخشد. بخل نمى ورزد و اگر به او بخل ورزيده شد، شكيبايى مى كند.
632. عنه عليه السلام: إنَّ المُؤمِنَ وَلِيُّ اللّهِ، يُعينُهُ ويَصنَعُ لَهُ، ولا يَقولُ عَلَيهِ إلَا الحَقَّ، ولا يَخافُ غَيرَهُ [۱۰۲۹]. [۱۰۳۰]
632. امام صادق عليه السلام: مؤمن، دوست خداست. خدا به او كمك مى كند و برايش كارسازى مى نمايد. [۱۰۳۱] مؤمن در باره خدا جز حق نمى گويد و از غير او نمى ترسد.
633. مصباح الشريعة ـ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام ـ: يَنبَغي لِلمُؤمِنِ إذا أخَذَ أن يَأخُذَ بِحَقٍّ، وإذا أعطى فَفي حَقٍّ وبِحَقٍّ ومِن حَقٍّ. [۱۰۳۲]
633. مصباح الشريعة ـ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است ـ: شايسته است مؤمن هر گاه مى گيرد، به حق بگيرد و هر گاه مى دهد، در راه حق و به حق و از حق بدهد.
634. الإمام الصادق عليه السلام: المُؤمِنُ مَن طابَ مَكسَبُهُ وحَسُنَت خَليقَتُهُ، وصَحَّت سَريرَتُهُ، وأنفَقَ الفَضلَ مِن مالِهِ، وأمسَكَ الفَضلَ مِن كَلامِهِ، وكَفَى النّاسَ شَرَّهُ، وأنصَفَ النّاسَ مِن نَفسِهِ. [۱۰۳۳]
634. امام صادق عليه السلام: مؤمن، كسى است كه درآمدش حلال و اخلاقش نيكو و باطنش سالم باشد، زيادىِ مالش را انفاق كند و زيادىِ گُفتارش را نگه دارد (زياده گويى نكند)، مردم را از شرّ خود در امان بدارد و با مردم، انصاف داشته باشد.
635. عنه عليه السلام: يَنبَغي لِلمُؤمِنِ أن يَكونَ فيهِ ثَمانُ خِصالٍ: وَقورٌ عِندَ الهَزاهِزِ، صَبورٌ عِندَ البَلاءِ، شَكورٌ عِندَ الرَّخاءِ، قانِعٌ بِما رَزَقَهُ اللّهُ، لا يَظلِمُ الأَعداءَ، ولا يَتَحامَلُ لِلأَصدِقاءِ، بَدَنُهُ مِنهُ في تَعَبٍ، وَالنّاسُ مِنهُ في راحَةٍ، إنَّ العِلمَ خَليلُ المُؤمِنِ، وَالحِلمُ وَزيرُهُ، وَالصَّبرُ أميرُ جُنودِهِ، وَالرِّفقُ أخوهُ، وَاللّينَ والِدُهُ. [۱۰۳۴]
635. امام صادق عليه السلام: سزاوار است كه مؤمن، هشت خصلت داشته باشد: در تكان ها محكم باشد؛ در گرفتارى، شكيبا باشد؛ در هنگام برخوردارى، سپاس گزار باشد؛ به آنچه خداوند عز و جل روزىِ او كرده، قانع باشد؛ به دشمنان، ستم نكند و به خاطر دوستان، مرتكب گناه نشود (/ به دوستان، جفا نكند)؛ بدنش از او در زحمت باشد و مردم از او در آسايش باشند. دانش، دوست مؤمن است و بردبارى، وزير او، و شكيبايى، فرمانده سپاهش و مدارا برادرش و ملايمت، پدرش.
636. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ عَلَوِيٌّ لِأَ نَّهُ عَلا فِي المَعرِفَةِ، وَالمُؤمِنُ هاشِميٌّ، لِأَنَّهُ هَشَمَ الضَّلالَةَ، وَالمُؤمِنُ قُرَشِيٌّ لِأَ نَّهُ أقَرَّ بِالشَّيءِ المَأخوذِ عَنّا، وَالمُؤمِنُ عَجَمِيٌّ لِأَنَّهُ استَعجَمَ عَلَيهِ أبوابَ الشَّرِّ، وَالمُؤمِنُ عَرَبِيٌّ لِأَنَّ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله عَرَبِيٌّ وكِتابَهُ المُنزَلَ بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ، وَالمُؤمِنُ نَبَطِيٌّ لِأَنَّهُ استَنبَطَ العِلمَ، وَالمُؤمِنُ مُهاجِرِيٌّ لِأَنَّهُ هَجَرَ السَّيِّئاتِ، وَالمُؤمِنُ أنصارِيٌّ لِأَ نَّهُ نَصَرَ رَسولَهُ وأهلَ بَيتِ رَسولِ اللّهِ، وَالمُؤمِنُ مُجاهِدٌ لِأَ نَّهُ يُجاهِدُ أعداءَ اللّهِ تَعالى في دَولَةِ الباطِلِ بِالتَّقِيَّةِ وفي دَولَةِ الحَقِّ بِالسَّيفِ. [۱۰۳۵]
636. امام صادق عليه السلام: مؤمن، عَلَوى است؛ زيرا در شناخت، به مقام عالى رسيده است. مؤمن، هاشمى است؛ زيرا گم راهى را در هم شكسته است. مؤمن، قُرَشى است؛ زيرا به آنچه از ما گرفته شده است، اقرار دارد. مؤمن، عَجَم است؛ زيرا درهاى بدى، بر او بسته اند. مؤمن، عرب است؛ زيرا پيامبر او عرب است و كتاب او به زبان عربىِ روشن فرو فرستاده شده است. مؤمن، نَبْطى است؛ زيرا دانش را استنباط كرده است. مؤمن، مهاجر است؛ زيرا بدى ها را ترك كرده است. مؤمن، انصارى است؛ زيرا خدا و پيامبر او و اهل بيت پيامبر خدا را يارى مى كند. مؤمن، مجاهد است؛ زيرا با دشمنان خداوند عز و جل، در دولت باطل، با تقيّه و در دولت حق، با شمشير، جهاد مى كند.
637. عنه عليه السلام: المُؤمِنُ لَهُ قُوَّةٌ في دينٍ، وحَزمٌ في لينٍ، وإيمانٌ في يَقينٍ، وحِرصٌ في فِقهٍ، ونَشاطٌ في هُدىً، وبِرٌّ في استِقامَةٍ، وعِلمٌ في حِلمٍ، وكَيسٌ في رِفقٍ، وسَخاءٌ في حَقٍّ، وقَصدٌ في غِنىً، وتَجَمُّلٌ في فاقَةٍ، وعَفوٌ في قُدرَةٍ، وطاعَةٌ للّهِِ في نَصيحَةٍ، وَانتِهاءٌ في شَهوَةٍ، ووَرَعٌ في رَغبَةٍ، وحِرصٌ في جِهادٍ، وصَلاةٌ في شُغُلٍ، وصَبرٌ في شِدَّةٍ.
وفِي الهَزاهِزِ وَقورٌ، وفِي المَكارِهِ صَبورٌ، وفِي الرَّخاءِ شَكورٌ، ولا يَغتابُ ولا يَتَكَبَّرُ، ولا يَقطَعُ الرَّحِمَ، ولَيسَ بِواهِنٍ، ولا فَظٍّ ولا غَليظٍ، ولا يَسبِقُهُ بَصَرُهُ، ولا يَفضَحُهُ بَطنُهُ، ولا يَغلِبُهُ فَرجُهُ، ولا يَحسُدُ النّاسَ، يُعَيَّرُ ولا يُعَيِّرُ، ولا يُسرِفُ، يَنصُرُ المَظلومَ ويَرحَمُ المِسكينَ، نَفسُهُ مِنهُ في عَناءٍ، وَالنّاسُ مِنهُ في راحَةٍ، لا يَرغَبُ في عِزِّ الدُّنيا، ولا يَجزَعُ مِن ذُلِّها، لِلنّاسِ هَمٌّ قَد أقبَلوا عَلَيهِ ولَهُ هَمٌّ قَد شَغَلَهُ، لا يُرى في حُكمِهِ نَقصٌ، ولا في رَأيِهِ وَهنٌ، ولا في دينِهِ ضَياعٌ [۱۰۳۶]، يُرشِدُ مَنِ استَشارَهُ، ويُساعِدُ من ساعَدَهُ، ويَكيعُ [۱۰۳۷] عَنِ الخَنا وَالجَهلِ. [۱۰۳۸]
637. امام صادق عليه السلام: مؤمن، در دين، نيرومند است و در عين نرمى، قاطع و ايمانش آميخته با يقين. در فهميدن [دين]، آزمند است و در پيمودن راه راست، با نشاط (كوشا) و در نيكوكارى، پايدار. دانش را با بردبارى در آميخته و در عين برخوردارى از نرمش، زيرك است. در [راه] حق، سخاوتمند است و هنگام توانگرى، جانب اعتدال را نگه مى دارد و در وقت نادارى، خويشتندار است و در زمان قدرت يافتن [بر دشمن]، با گذشت است. در طاعت خدا خلوص دارد و از شهوت پيروى نمى كند و در خواهش ها خويشتندار است. به جهاد، آزمند است و با وجود كار، نمازش را ترك نمى گويد و در سختى ها شكيباست.
در تكان ها محكم است و در ناملايمات، شكيبا و در هنگام برخوردارى، سپاس گزار. غيبت نمى كند، تكبّر ندارد و پيوند خويشاوندى نمى بُرَد. سست و درشت خوى و خشن نيست و نگاهش از او پيشى نمى گيرد [بلكه در اختيار اوست] و شكمش او را رسوا نمى كند و ميل جنسى اش بر او چيره نمى آيد. به مردم حسادت نمى ورزد. سرزنش مى شود؛ ولى او سرزنش نمى كند. اسراف نمى كند و ستم ديده را يارى مى رساند و به بينوا رحم مى كند. نفْسش از او در رنج است و مردم از او در آسايش اند. عزّت دنيا را نمى خواهد و از خوارىِ آن، بى تابى نمى كند. مردم در انديشه دنيايند و او سرگرم آخرت است. نه در قضاوتش نقصى ديده مى شود و نه در رأيش ضعفى و نه در دينش خرابى اى. هر كه با او مشورت كند، راه نمايى اش مى كند و به آن كه كمكش كند، كمك مى رساند، و از هرزه گويى و رفتار جاهلانه مى گريزد.
638. الاُصول الستّة عشر عن زيد الزرّاد: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: نَخشى أن لا نَكونَ مُؤمِنينَ.
قالَ: ولِمَ ذاكَ؟ فَقُلتُ: وذلِكَ أنّا لا نَجِدُ فينا مَن يَكونُ أخوهُ عِندَهُ آثَرَ مِن دِرهَمِهِ ودينارِهِ، ونَجِدُ الدّينارَ وَالدِّرهَمَ آثَرَ عِندَنا مِن أخٍ قَد جَمَعَ بَينَنا وبَينَهُ مُوالاةُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام.
قالَ: كَلّا، إنَّكُم مُؤمِنونَ، ولكِن لا تُكمِلونَ إيمانَكُم حَتّى يَخرُجَ قائِمُنا، فَعِندَها يَجمَعُ اللّهُ أحلامَكُم، فَتَكونونَ مُؤمِنينَ كامِلينَ، ولَو لَم يَكُن فِي الأَرضِ مُؤمِنونَ كامِلونَ إذاً لَرَفَعَنَا اللّهُ إلَيهِ وأنكَرتُمُ الأَرضَ وأنكَرتُمُ السَّماءَ.
بَل وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ إنَّ فِي الأَرضِ في أطرافِها مُؤمِنينَ ما قَدرُ الدُّنيا كُلِّها عِندَهُم تَعدِلُ جَناحَ بَعوضَةٍ، ولَو أنَّ الدُّنيا بِجَميعِ ما فيها وعَلَيها ذَهَبَةٌ حَمراءُ عَلى عُنُقِ أحَدِهِم ثُمَّ سَقَطَ عَن عُنُقِهِ ما شَعَرَ بِها أيُّ شَيءٍ كانَ عَلى عُنُقِهِ ولا أيُّ شَيءٍ سَقَطَ مِنها لِهَوانِها عَلَيهِم، فَهُمُ الحَفِيُّ (الخَفِيُّ) عَيشُهُم، المُنتَقِلَةُ دِيارُهُم مِن أرضٍ إلى أرضٍ، الخَميصَةُ بُطونُهُم مِنَ الصِّيامِ، الذُّبلَةُ شِفاهُهُم مِنَ التَّسبيحِ، العُمشُ العُيونِ مِنَ البُكاءِ، الصُّفرُ الوُجوهِ مِنَ السَّهَرِ، فَذلِكَ سيماهُم، مَثَلاً ضَرَبَهُ اللّهُ فِي الإِنجيلِ لَهُم، وفِي التَّوراةِ وَالفُرقانِ وَالزَّبورِ وَالصُّحُفِ الاُولى.
وَصَفَهُم فَقالَ: «سِيمَاهُمْ فِى وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْرَاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِى الْاءِنجِيلِ» [۱۰۳۹] عَنى بِذلِكَ صُفرَةَ وُجوهِهِم مِن سَهَرِ اللَّيلِ، هُمُ البَرَرَةُ بِالإِخوانِ في حالِ العُسرِ وَاليُسرِ، المُؤثِرونَ عَلى أنفُسِهِم في حالِ العُسرِ، كَذلِكَ وَصَفَهُمُ اللّهُ فَقالَ: «وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» [۱۰۴۰] فازوا وَاللّهِ وأفلَحوا.
إن رَأَوا مُؤمِناً أكرَموهُ، وإن رَأَوا مُنافِقا هَجَروهُ، إذا جَنَّهُمُ اللَّيلُ اتَّخَذوا أرضَ اللّهِ فِراشا وَالتُّرابَ وِسادا، وَاستَقبَلوا بِجِباهِهِمُ الأَرضَ يَتَضَرَّعونَ إلى رَبِّهِم في فَكاكِ رِقابِهِم مِنَ النّارِ، فَإِذا أصبَحوا اختَلَطوا بِالنّاسِ لا يُشارُ إلَيهِم بِالأَصابِعِ، تَنَكَّبُوا الطُّرُقَ، وَاتَّخَذُوا الماءَ طيبا وطَهوراً، أنفُسُهُم مَتعوبَةٌ، وأبدانُهُم مَكدودَةٌ [۱۰۴۱]، وَالنّاسُ مِنهُم في راحَةٍ.
فَهُم عِندَ النّاسِ شِرارُ الخَلقِ، وعِندَ اللّهِ خِيارُ الخَلقِ، إن حَدَّثوا لَم يُصَدَّقوا، وإن خَطَبوا لَم يُزَوَّجوا، وإن شَهِدوا لَم يُعرَفوا، وإن غابوا لَم يُفقَدوا، قُلوبُهُم خائِفَةٌ وَجِلَةٌ مِنَ اللّهِ، ألسِنَتُهُم مَسجونَةٌ، وصُدورُهُم وِعاءٌ لِسِرِّ اللّهِ، إن وَجَدوا لَهُ أهلاً نَبَذوهُ إلَيهِ نَبذا، وإن لَم يَجِدوا لَهُ أهلاً ألقَوا عَلى ألسِنَتِهِم أقفالاً غَيَّبوا مَفاتيحَها، وجَعَلوا عَلى أفواهِهِم أوكِيَةً، صُلَّبٌ صِلابٌ أصلَبُ مِنَ الجِبالِ لا يُنحَتُ مِنهُم شَيءٌ، خُزَّانُ العِلمِ ومَعدِنُ الحِكمَةِ، وتُبّاعُ النَّبِيّينَ وَالصِّدِّيقينَ وَالشُّهَداءُ وَالصّالِحينَ، أكياسٌ يَحسَبُهُمُ المُنافِقُ خُرسا وعُميا وبُلها وما بِالقَومِ مِن خَرَسٍ ولا عَمىً ولا بَلَهٍ. إنَّهُم لَأَكياسٌ فُصَحاءُ، حُلَماءُ، حُكَماءُ أتقِياءُ، بَرَرَةٌ، صَفوَةُ اللّهِ، أسكَنَتهُمُ الخَشيَةُ للّهِِ، وأعيَتهُم ألسِنَتُهُم خَوفا مِنَ اللّهِ، وكِتمانا لِسِرِّهِ.
فَواشَوقاه إلى مُجالَسَتِهِم ومُحادَثَتِهِم، يا كَرباه لِفَقدِهِم، ويا كَشفَ كَرباه لِمُجالَسَتِهِم. اُطلُبوهُم، فَإِن وَجَدتُموهُم وَاقتَبَستُم مِن نورِهِم اهتَدَيتُم وفُزتُم بِهِم فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ.
هُم أعَزُّ فِي النّاسِ مِنَ الكِبريتِ الأَحمَرِ، حِليَتُهُم طولُ السُّكوتِ، وكِتمانُ السِّرِّ [۱۰۴۲]، وَالصَّلاةُ وَالزَّكاةُ وَالحَجُّ وَالصَّومُ، وَالمُواساةُ لِلإِخوانِ في حالِ اليُسر وَالعُسرِ، فَذلِكَ حِليَتُهُم ومَحَبَّتُهُم، يا طوبى لَهُم وحُسنُ مَآبٍ، هُم وارِثُو الفِردَوسِ، خالِدينَ فيها، ومَثَلُهُم في أهلِ الجِنانِ مَثَلُ الفِردَوسِ فِي الجِنانِ، وهُمُ المَطلوبونَ فِي النّارِ المَحبورونَ فِي الجِنانِ، فَذلِكَ قَولُ أهلِ النّارِ: «مَا لَنَا لَا نَرَى رِجَالًا كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الْأَشْرَارِ» [۱۰۴۳] فَهُم أشرارُ الخَلقِ عِندَهُم، فَيَرفَعُ اللّهُ مَنازِلَهُم حَتّى يَرونَهُم، فَيَكونُ ذلِكَ حَسرَةً لَهُم فِي النّارِ فَيَقولونَ: «يَالَيْتَنَا نُرَدُّ» [۱۰۴۴] فَنَكونَ مِثلَهُم فَلَقَد كانوا هُمُ الأَخيارَ، وكُنّا نَحنُ الأَشرارَ، فَذلِكَ حَسرَةٌ لِأَهلِ النّارِ. [۱۰۴۵]
638. الاُصول الستّة عشر ـ به نقل از زيد زَرّاد ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: بيم آن داريم كه مؤمن نباشيم.
فرمود: «چرا؟ ».
گفتم: چون در ميان خود، كسى را نمى يابيم كه برادرش را بر درهم و دينار خود، ترجيح دهد. ما درهم و دينار را بر برادرى كه هر دو ولايت امير مؤمنان عليه السلام را داريم، ترجيح مى دهيم.
فرمود: «نه، شما مؤمن هستيد؛ امّا ايمانتان كامل نمى شود، مگر آن گاه كه قائمِ ما ظهور كند. در آن هنگام است كه خداوند، خِردهاى شما را كامل مى گرداند و مؤمنانى تمام عيار خواهيد بود. اگر در روى زمين، مؤمنان كاملى وجود نداشتند، قطعا خداوند، ما را به سوى خود مى برد و شما زمين و آسمان را نفى مى كرديد.
آرى، سوگند به آن كه جانم در دست اوست، در گوشه و كنار زمين، مؤمنانى هستند كه همه دنيا در نظر آنان به بال پشه اى نمى ارزد. دنيا در چشم آنان، چنان بى مقدار است كه اگر دنيا با همه آنچه در آن و بر روى زمين است، زرِ سرخ مى شد و به گردن يكى از آنها آويخته مى گشت و سپس از گردنش مى افتاد، احساس نمى كرد كه چه در گردنش بوده و چه از آن افتاده است. اينان، پنهان (گم نام) زندگى مى كنند و از سرزمينى به سرزمينى مى كوچند. شكم هايشان از روزه دارى، به پشتشان چسبيده و لب هايشان از تسبيح خدا خشكيده است و چشمانشان از گريه، كم سو گشته و رخسارشان از شب خيزى، به زردى گراييده است.
اين است سيماى مؤمنان و مثالى كه خداوند در انجيل و در تورات و قرآن و زبور و كتاب هاى [آسمانى] نخستين، براى ايشان زده و در وصفشان فرموده است: «نشانه شان همين اثر سجود بر رخسارشان است. اين است داستانشان در تورات و داستانشان در انجيل». مقصود، زردىِ رخسار آنان بر اثر شب زنده دارى است. آنان اند كه به برادران، در حال تنگ دستى و گشايش، نيكى و كمك مى كنند و در زمان تنگ دستى، آنان را بر خود مقدّم مى دارند. خداوند، اين گونه آنان را وصف كرده و فرموده است: «آنان را بر خويشتن مقدّم مى دارند، هر چند خود، نيازمند باشند، و آنان كه از بخل خويش حفظ شوند، به حقيقت، خود، رستگاران اند». به خدا كه اينان كامياب و رستگار شدند!
چون مؤمنى را ببينند، گرامى اش مى دارند و هر گاه منافقى را ببينند، از او دورى مى گزينند. آن گاه كه شب فرا رسد، زمين خدا را بستر و خاك را بالش مى گيرند، و پيشانى هايشان را بر خاك مى نهند و ملتمسانه آزادىِ خويش از آتش دوزخ را از پروردگارشان مى خواهند و چون صبح شود، در حالى با مردم در مى آميزند كه انگشت نما نباشند [و كسى آنان را به زهد و عبادت نشناسد]. از راه ها كناره مى گيرند و آب را مايه خوش بويى و پاكيزگىِ خويش قرار مى دهند. [۱۰۴۶] جان هايشان در رنج است و بدن هايشان در تلاش، و مردم از آنان در آسايش اند.
در نزد مردمان، بدترينِ مخلوقات اند؛ ولى نزد خدا بهترينِ خلق اند. اگر سخن گويند، كسى تصديقشان نمى كند و اگر خواستگارى كنند، كسى به آنها زن نمى دهد. اگر در جمع باشند، كسى نمى شناسدشان و اگر نباشند، كسى جوياى آنان نمى شود. دل هايشان از خداوند، ترسان و لرزان است و زبان هايشان زندانى و سينه هايشان صندوقچه راز خداست كه اگر براى آن، اهلى بيابند، به او باز مى گويند و اگر برايش اهلى نيابند، بر زبان هايشان قفل ها مى زنند و كليدهاى آنها را پنهان مى سازند و بر دهان هاى خود بند مى نهند. سخت اند، محكم اند، سخت تر از كوه هايند و كمترين چيزى از آنان كنده نمى شود. خزانه دارانِ دانش و كان حكمت اند. پيرو پيامبران و خداباوران و گواهان [بر حقّانيت و يگانگىِ خداوند] و شايستگان اند. زيركانى هستند كه منافقان، آنان را گنگ و كور و ابله مى پندارند؛ امّا نه گنگ اند، نه كور و نه ابله؛ بلكه زيركانى زبان آور، بردبار، فرزانگانى پرهيزگار و نيكوكار و برگزيده خدايند كه ترس از خدا آنان را به سكوت كشانده است و از بيم خداوند و براى پوشيده داشتن راز اوست كه زبان هايشان فرو بسته شده است.
وه كه چه شوقى است مرا به همنشينى و هم سخنى با آنان! اى واى از نبودشان! و چه اندوه زُداست همنشينى با آنان! ايشان را بجوييد؛ كه اگر يافتيدشان و از نور آنها پرتوى بر گرفتيد، بى گمان، ره يافته ايد و به بركت وجود آنان، در دنيا و آخرت، كامياب گشته ايد.
اينان در ميان مردم، از گوگرد سرخ هم كمياب ترند. زيورشان طول سكوت است و پنهان داشتن راز، و نماز و زكات و حج و روزه و كمك كردن به برادران در وقت آسايش و تنگى. اين است زيورشان و مهر ورزيدنشان. خوشا به حال آنان! و فرجام نيك، ايشان راست. ايشان، وارثان پرديس اند و در آن، جاويدان. جايگاه آنان در ميان بهشتيان، چونان جايگاه پرديس در ميان ديگر باغ هاى بهشت است. در دوزخ، ايشان را مى جويند؛ امّا در بهشت شادان مى زيَند. اين، سخن دوزخيان است كه: «چرا مردانى را كه ما آنان را از اشرار مى شمرديم، نمى بينيم؟». پس آنان (مؤمنان) در نظر اهل آتش، جزو مردمانِ بد بوده اند. پس خداوند، جايگاه ايشان را بالا مى برد، تا جايى كه اهل دوزخ، آنها را مى بينند و از ديدن آنها، در آتش، حسرت مى خورند و مى گويند: ««اى كاش باز گردانده شويم» و مانند ايشان باشيم؛ زيرا آنها خوب بوده اند و ما خود، بد بوده ايم!» و همين، مايه حسرت و افسوس دوزخيان مى شود.
639. الإمام الصادق عليه السلام: أخَذَ اللّهُ ميثاقَ المُؤمِنِ عَلى أن لا تُصَدَّقَ مَقالَتُهُ، ولا يَنتَصِفَ مِن عَدُوِّهِ [۱۰۴۷]، وما مِن مُؤمِنٍ يَشفي نَفسَهُ إلّا بِفَضيحَتِها؛ لِأَنَّ كُلَّ مُؤمِنٍ مُلجَمٌ [۱۰۴۸]. [۱۰۴۹]
639. امام صادق عليه السلام: خداوند از مؤمن، پيمان گرفته است كه [در دنيا] گفته اش تصديق نشود و از دشمنش انتقام نگيرد. هيچ مؤمنى [با انتقام از دشمن، ] تسلّاى خاطر پيدا نمى كند (دلش خنك نمى شود)، مگر اين كه رسوا مى شود؛ زيرا هر مؤمنى لگام خورده است.
640. عنه عليه السلام ـ في وَصِيَّتِهِ لِعَبدِ اللّهِ بنِ جُندَبٍ ـ: إنَّما المُؤمِنونَ الَّذينَ يَخافونَ اللّهَ ويُشفِقونَ أن يُسلَبوا ما اُعطوا مَِن الهُدى، فَإِذا ذَكَرُوا اللّهَ ونَعماءَهُ وَجِلوا وأشفَقوا. وإذا تُلِيَت عَلَيهِم آياتُهُ زادَتهُم إيمانا مِمّا أظهَرَهُ مِن نَفاذِ قُدرَتِهِ، وعَلى رَبِّهِم يَتَوَكَّلونَ. [۱۰۵۰]
640. امام صادق عليه السلام ـ در توصيه اش به عبد اللّه بن جُندَب ـ: مؤمنان، كسانى هستند كه از خدا بترسند و بيم آن داشته باشند كه هدايتى كه عطايشان شده است، از آنان گرفته شود، و هر گاه به ياد خدا و نعمت هاى او افتند، بيمناك و نگران شوند و هر گاه آيات خدا بر ايشان خوانده شود، از قدرت نمايىِ او، بر ايمانشان افزوده شود، و بر پروردگارشان توكّل كنند.
641. عنه عليه السلام ـ في وَصِيَّتِهِ لِمُؤمِنِ الطّاقِ ـ: يَابنَ النُّعمانِ، لا يَكونُ العَبدُ مُؤمِنا حَتّى يَكونَ فيهِ ثَلاثُ سُنَنٍ: سُنَّةٌ مِنَ اللّهِ وسُنَّةٌ مِن رَسولِهِ، وسُنَّةٌ مِنَ الإِمامِ. فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنَ اللّهِ جَلَّ وعَزَّ فَهُوَ أن يَكونَ كَتوما لِلأَسرارِ، يَقولُ اللّهُ جَلَّ ذِكرُهُ: «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا» [۱۰۵۱]. وأمَّا الَّتي مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَهُوَ أن يُدارِيَ النّاسَ ويُعامِلَهُم بِالأَخلاقِ الحَنيفِيَّةِ، وأمَّا الَّتي مِنَ الإِمامِ فَالصَّبرُ فِي البَأساءِ وَالضَّرّاءِ حَتّى يَأتِيَهُ اللّهُ بِالفَرَجِ. [۱۰۵۲]
641. امام صادق عليه السلام ـ در اندرزش به مؤمن طاق ـ: اى پسر نعمان! بنده مؤمن نيست، مگر آن گاه كه سه خصلت در او باشد: خصلتى از خداوند، خصلتى از پيامبر او و خصلتى از امام. خصلتِ خداوندى، اين است كه رازپوش باشد، كه خداوند بلندنام [در وصف خود] مى فرمايد: «داناى نهان است و هيچ كس را بر نهان خويش، آگاه نمى سازد». آن خصلت كه از پيامبر خداست، اين است كه با مردم مدارا كند و با اخلاقِ دين راستين (اسلام) با آنان رفتار كند. آن خصلت كه از امام است، شكيبايى ورزيدن در فقر و گرفتارى است، تا آن كه خداوند در كار او گشايش آوَرد.
642. الإمام الرضا عليه السلام: لا يَكونُ المُؤمِنُ مُؤمِنا حَتّى يَكونَ فيهِ ثَلاثُ خِصالٍ: سُنَّةٌ مِن رَبِّهِ، وسُنَّةٌ مِن نَبِيِّهِ، وسُنَّةٌ مِن وَلِيِّهِ. فَأَمَّا السُّنَّةُ مِن رَبِّهِ فَكِتمانُ سِرِّهِ، قالَ اللّهُ عز و جل: «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ» [۱۰۵۳]. وأمَّا السُّنَّةُ مِن نَبِيِّهِ فَمُداراةُ النّاسِ، فَإِنَّ اللّهَ عز و جل أمَرَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله بِمُداراةِ النّاسِ، فَقالَ: «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ» [۱۰۵۴] وأمَّا السُّنَّةُ مِن وَلِيِّهِ فَالصَّبرُ فِي البَأساءِ وَالضَّرّاءِ. [۱۰۵۵]
642. امام رضا عليه السلام: مؤمن، مؤمن نيست، مگر آن كه سه خصلت در او باشد: خصلتى از پروردگارش، خصلتى از پيامبر او، و خصلتى از ولىّ او. خصلت پروردگارش، اين است كه رازش را پوشيده بدارد. خداوند عز و جل [در وصف خود] مى فرمايد: «داناى نهان است و هيچ كس را بر نهان خويش آگاه نمى سازد، مگر پيامبرى را كه خود بپسندد». خصلت پيامبرش، مدارا كردن با مردم است؛ زيرا خداوند عز و جل پيامبرش را به مدارا با مردم فرمان داده و فرموده است: «گذشت پيشه كن و به نيكى فرمان ده». خصلت ولىّ او، شكيبايى در سختى و گرفتارى است.
643. الإمام العسكري عليه السلام: المُؤمِنُ بَرَكَةٌ عَلَى المُؤمِنِ وحُجَّةٌ عَلَى الكافِرِ. [۱۰۵۶]
643. امام عسكرى عليه السلام: مؤمن براى مؤمن، بركت، و بر كافر، حجّت است.
644. عنه عليه السلام: عَلاماتُ المُؤمِنينَ خَمسٌ: صَلاةُ الإِحدى وَالخَمسينَ، وزِيارَةُ الأَربَعينَ، وَالتَّخَتُّمُ فِي اليَمينِ، وتَعفيرُ الجَبينِ، وَالجَهرُ بِبِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ. [۱۰۵۷]
644. امام عسكرى عليه السلام: نشانه هاى مؤمنان (شيعه دوازده امامى)، پنج چيز است: خواندن پنجاه و يك ركعت نماز [در هر شبانه روز]، [۱۰۵۸] [خواندنِ] زيارت اربعين، انگشترى در دست راست كردن، پيشانى بر خاك نهادن، و بلند گفتنِ «بسم اللّه الرحمن الرحيم» [در نماز].
الفصل التّاسع: مضارّ عدم الإيمان
فصل نهم: زيان هاى بى ايمانى
9 / 1: عَدَمُ الانتِفاعِ بِالعَقلِ
9 / 1: بهره مند نشدن از خرد
الكتاب
قرآن
«اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّالُمَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ». [۱۰۵۹]
«خدا سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آنان را از تاريكى ها به روشنى مى بَرَد. و كسانى كه كافرند، سَرپرست هايشان طاغوت هايند؛ آنان را از روشنى به تاريكى ها مى برند. اينان دوزخى اند و در دوزخ، جاويدان اند».
راجع: ابراهيم: 1 و 5
ر. ك: ابراهيم: آيه 1 و 5.
الحديث
حديث
645. الإمام عليّ عليه السلام: بَعَثَ فيهِم رُسُلَهُ، وواتَرَ إلَيهِم أنبياءَهُ؛ لِيَستَأدوهُم ميثاقَ فِطرَتِهِ، ويُذَكِّروهُم مَنسِيَّ نِعمَتِهِ، ويَحتَجُّوا عَلَيهِم بِالتَّبليغِ، ويُثيروا لَهُم دَفائِنَ العُقولِ. [۱۰۶۰]
645. امام على عليه السلام: [خداوند، ] فرستادگان خود را در ميان آنان بر انگيخت و پيامبرانش را پياپى، به سوى ايشان فرستاد تا از آنان بخواهند كه پيمان خود را ـ كه در سرشت آنان نهاده است ـ بگزارند و نعمتِ فراموشْ شده اش را به آنان يادآور شوند و با رساندن [پيام الهى]، حجّت را بر آنان تمام كنند و گنجينه هاى خِردهايشان را بر شورانند.
646. عنه عليه السلام: حَرامٌ عَلى كُلِّ عَقلٍ مَغلولٍ بِالشَّهوَةِ أن يَنتَفِعَ بِالحِكمَةِ. [۱۰۶۱]
646. امام على عليه السلام: بر هر خِرَدِ بسته به زنجيرِ شهوت، حرام است كه از حكمت بهره مند شود.
647. عنه عليه السلام: مَن غَلَبَ شَهوَتَهُ ظَهَرَ عَقلُهُ. [۱۰۶۲]
647. امام على عليه السلام: هر كه بر خواهش نفس خويش چيره آيد، خِردش آشكار مى شود.
راجع: موسوعة العقائد الإسلامية: ج1 ص301(المعرفة / القسم الثاني / الفصل السادس: آفات العقل).
ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج1 ص451 (معرفت شناسى / بخش دوم: خرد / فصل ششم: آسيب هاى خرد).
9 / 2: الحِرمانُ مِن هِدايَةِ اللّه عزّوجلِّ
9 / 2: محروميت از راه نمايى خدا
الكتاب
قرآن
«إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِايَاتِ اللَّهِ لَا يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ». [۱۰۶۳]
«آنان كه به آيات خدا ايمان نمى آورند، خداوند، راه نمايى شان نمى كند و عذابى دردناك خواهند داشت».
«قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا تُغْنِى الْايَاتُ وَ النُّذُرُ عَن قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ». [۱۰۶۴]
«بگو: بنگريد كه در آسمان ها و زمين، چه چيز است، و نشانه ها و هشدارها، به مردمى كه ايمان نمى آورند، سود نمى دهد».
الحديث
حديث
648. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالَى الحَليمَ العَليمَ، إنَّما غَضَبُهُ عَلى مَن لَم يَقبَل مِنهُ رِضاهُ، وإنَّما يَمنَعُ مَن لَم يَقبَل مِنهُ عَطاهُ، وإنَّما يُضِلُّ مَن لَم يَقبَل مِنهُ هُداهُ... وكَتَبَ عَلى نَفسِهِ الرَّحمَةَ فَسَبَقَت قَبلَ الغَضَبِ فَتَمَّت صِدقا وعَدلاً، فَلَيسَ يَبتَدِئُ العِبادَ بِالغَضَبِ قَبلَ أن يُغضِبوهُ، وذلِكَ مِن عِلمِ اليَقينِ وعِلمِ التَّقوى، وكُلُّ اُمَّةٍ قَد رَفَعَ اللّهُ عَنهُم عِلمَ الكِتابِ حينَ نَبَذوهُ، ووَلّاهُم عَدُوَّهُم حينَ تَوَلَّوهُ. [۱۰۶۵]
648. امام باقر عليه السلام: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ بردبار و داناست. خشم او، در حقيقت، بر كسى است كه خشنودى اش را از او نپذيرد، و تنها از كسى دريغ مى ورزد كه عطاى او را پذيرا نشود، و فقط كسى را در بيراهه مى گذارد كه راه نمايىِ او را نپذيرد.… او مِهر را بر خويشتن واجب ساخته و از اين رو، مِهر او بر خشمش پيشى گرفته و به راستى و عدالت، سرانجام يافته است.
بنا بر اين، تا بندگان، او را به خشم نياورند، او بر آنان به خشم نمى آغازد. اين [بينش]، برخاسته از علمِ ناشى از يقين و دانشِ حاصل از تقواست. خداوند علم و شناخت كتاب [آسمانى] را زمانى از هر امّتى گرفت كه آنان خود، آن را به دور افكندند، و زمانى دشمنشان را بر آنان حكمفرما ساخت كه آنان خود، تن به حكومت او دادند.
9 / 3: الخَطَأُ فِي مَعرِفَةِ الحَقائِقِ
9 / 3: خطا در شناخت حقايق
الكتاب
قرآن
«أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ». [۱۰۶۶]
«آيا كسى كه مرده بود و زنده اش ساختيم و براى او پرتوى نهاديم كه با آن در ميان مردم راه مى رود، همانند كسى است كه حكايتش در تاريكى هاست و از آن بيرون نتواند رفتن؟! كارهايى كه كافران مى كنند، برايشان آراسته شده است».
«بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ مَكْرُهُمْ وَ صُدُّواْ عَنِ السَّبِيلِ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ». [۱۰۶۷]
«بلكه آنان كه كافر شده اند، نيرنگشان برايشان آراسته شده و از راه، باز داشته شده اند. و هر كه خدا گم راهش كند، هيچ راه نمايى نخواهد داشت».
«وَكَذَلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلَادِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَلِيَلْبِسُواْ عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ». [۱۰۶۸]
«و اين چنين بود كه براى بسيارى از مشركان، شريكانشان كشتن فرزندان آنان را آراستند تا سرانجام نابودشان كنند و آيينشان را بر آنان ديگر گونه بنمايانند. اگر خداى مى خواست، چنين نمى كردند. پس آنان را با آنچه دروغ مى بندند، وا گذار».
«وَ قَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ فَزَيَّنُواْ لَهُم مَّا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِى أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْجِنِّ وَ الْاءِنسِ إِنَّهُمْ كَانُواْ خَاسِرِينَ». [۱۰۶۹]
«برايشان همنشينانى قرار داديم. پس حال و آينده را در چشمشان آراستند و سزاوارِ همان سخن شدند كه در باره [عذابِ] گروه هايى از جن و انسِ پيش از آنان بود. آنان از زيانكاران بودند».
«وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ». [۱۰۷۰]
«او و مردمش را ديدم كه به جاى خدا، خورشيد را سجده مى كنند، و شيطان، اعمالشان را در نظرشان آراست و از راه بازشان داشت. پس [به هدايت، ] راه نمى يابند».
«إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْاخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ». [۱۰۷۱]
«آنان كه به آخرت ايمان نمى آورند، اعمالشان را برايشان آراستيم. پس ايشان سرگشته اند».
الحديث
حديث
649. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في دُعائِهِ ـ: فَلَولا أنَّ الشَّيطانَ يَختَدِعُهُم عَن طاعَتِكَ ما عَصاكَ عاصٍ، ولَولا أ نَّهُ صَوَّرَ لَهُمُ الباطِلَ في مِثالِ الحَقِّ ما ضَلَّ عَن طَريقِكَ ضالٌّ. [۱۰۷۲]
649. امام زين العابدين عليه السلام ـ در نيايش خود ـ: اگر نبود كه شيطان با فريب، آنان را از فرمان بردارىِ تو باز مى دارد، هيچ كس نافرمانىِ تو نمى كرد، و اگر نبود كه او باطل را برايشان در قالب حق در مى آورد، هيچ كس از راه تو به بيراهه نمى رفت.
650. الإمام الكاظم عليه السلام: ومَن لَم يَعقِل عَنِ اللّهِ لَم يَعقِد قَلبَهُ عَلى مَعرِفَةٍ ثابِتَةٍ يُبصِرُها ويَجِدُ حَقيقَتَها في قَلبِهِ. [۱۰۷۳]
650. امام كاظم عليه السلام: آن كه خدا را نشناخته است، دلش با شناختى استوار ـ كه آن را ببيند و حقيقتش را در دل خويش بيابد ـ گره نمى خورد.
9 / 4: وِلايَةُ الشَّيطانِ
9 / 4: سرپرستى شيطان
الكتاب
قرآن
«يَابَنِى ءَادَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ». [۱۰۷۴]
«اى فرزندان آدم! زنهار كه شيطان شما را نفريبد، چنان كه پدر و مادرِ شما را از بهشت بيرون برد. جامه شان را از تنشان مى كَند كه عورتشان را برايشان نمايان سازد. او و گروهش شما را مى بينند، از جايى كه شما نمى بينيدشان. ما شيطان ها را سرپرست كسانى قرار داده ايم كه ايمان نمى آورند».
«فَرِيقًا هَدَى وَفَرِيقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلَالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُواْ الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ اللَّهِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ». [۱۰۷۵]
«گروهى را راه نموده است و گروهى سزامند گم راهى شدند. آنان شياطين را به جاى خدا، سرپرست خود گرفته اند؛ ولى مى پندارند كه ره يافته اند».
«إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ». [۱۰۷۶]
«همانا او (شيطان) بر كسانى كه ايمان آورده اند و بر پروردگارشان توكّل مى كنند، سلطه اى ندارد. تسلّط او، تنها بر كسانى است كه او را سرپرست خود مى گيرند و [نيز] بر آنان كه به او (خدا) شرك مى ورزند».
راجع: النساء: 118 و 119، النحل: 63.
ر. ك: نساء: آيه 118 ـ 119، نحل: آيه 63.
الحديث
حديث
651. الإمامُ عليٌّ عليه السلام ـ في ذَمِّ أتباعِ الشَّيطانِ ـ: اِتَّخَذُوا الشَّيطانَ لِأَمرِهِم مِلاكا، وَاتَّخَذَهُم لَهُ أشراكا، فَباضَ وفَرَّخَ في صُدورِهِم، ودَبَّ ودَرَجَ في حُجورِهم، فَنَظَرَ بِأَعيُنِهِم، ونَطَقَ بِأَلسِنَتِهِم، فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ، وزَيَّنَ لَهُمُ الخَطَلَ، فِعلَ مَن قَد شَرِكَهُ الشَّيطانُ في سُلطانِهِ، ونَطَقَ بِالباطِلِ عَلى لِسانِهِ! [۱۰۷۷]
651. امام على عليه السلام ـ در نكوهش پيروان شيطان ـ: شيطان را اساس كار خود قرار دادند. شيطان هم آنان را همدست خويش ساخت. پس در سينه هايشان تخم گذاشت و جوجه بر آورد، در دامن هاى آنان نشو و نما يافت، با چشمانِ آنان نگاه كرد، با زبان هايشان سخن گفت، آنان را دچار لغزش كرد، و خطا را در نظرشان زيبا نمود، همانند كسى كه شيطان در قدرت او شريك گردد و از زبان او، سخن باطل راند.
652. عنه عليه السلام: فَبَعَثَ اللّهُ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله بِالحَقِّ، لِيُخرِجَ عِبادَهُ مِن عِبادَةِ الأَوثانِ إلى عِبادَتِهِ، ومِن طاعَةِ الشَّيطانِ إلى طاعَتِهِ، بِقُرآنٍ قَد بَيَّنَهُ وأحكَمَهُ، لِيَعلَمَ العِبادُ رَبَّهُم إذ جَهِلوهُ، ولِيُقِرّوا بِهِ بَعدَ إذ جَحَدوهُ، ولِيُثبِتوهُ بَعدَ إذ أنكَروهُ. [۱۰۷۸]
652. امام على عليه السلام: پس خداوند، محمّد صلى الله عليه و آله را به حق بر انگيخت تا بندگانِ او را از پرستش بتان، به پرستش او و از طاعت شيطان، به طاعت او در آورد، به وسيله قرآنى كه روشن و استوارش بداشت تا بندگان، پروردگار خود را كه نمى شناختند، بشناسند و به او كه انكارش مى كردند، اقرار كنند، و او را كه نفى مى كردند، اثبات كنند.
9 / 5: وِلايَةُ الطّاغوتِ
9 / 5: سرپرستى طاغوت
الكتاب
قرآن
«اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ». [۱۰۷۹]
«خدا سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آنان را از تاريكى ها به سوى روشنايى مى برد. و آنان كه كافر شده اند، سرپرستانشان طاغوت هايند؛ آنان را از روشنى به سوى تاريكى ها مى برند. اينان دوزخى اند و در دوزخ، جاويدان اند».
الحديث
حديث
653. الإمام الجواد عليه السلام: بِئسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً وِلايَةُ النّاسِ بَعدَ وِلايَةِ اللّهِ، وثَوابُ النّاسِ بَعدَ ثَوابِ اللّهِ. [۱۰۸۰]
653. امام جواد عليه السلام: چه بد جاىْ گزين كرده اند ستمگران، كه ولايت (سرپرستى) مردم را به جاى ولايت خداوند گزيده اند و پاداش مردم را به جاى پاداش خداوند.
9 / 6: الأَرجاسُ الباطِنِيَّةُ
9 / 6: پليدى هاى درونى
الكتاب
قرآن
«فَمَن يُرِدِ اللَّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاءِسْلَامِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِى السَّمَاءِ كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ». [۱۰۸۱]
«پس كسى را كه خدا بخواهد ره نمونش شود، دلش را به پذيرش اسلام مى گشايد، و هر كه را بخواهد گم راه كند، دلش را سخت تنگ مى گرداند، چنان كه گويى به زحمت در آسمان بالا مى رود. اين گونه، خدا پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى آورند، قرار مى دهد».
«وَ إِذَا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَّن يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَانًا فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ فَزَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ * وَ أَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ وَ مَاتُواْ وَهُمْ كَافِرُونَ». [۱۰۸۲]
«و هر گاه سوره اى نازل شود، در ميان آنان كسى هست كه مى گويد: «اين [سوره]، ايمان كدام يك از شما را افزود؟! »؛ امّا كسانى كه ايمان آورده اند، بر ايمانشان مى افزايد و شادمانى مى كنند؛ امّا كسانى كه در دل هايشان بيمارى است، پليدى اى بر پليدى شان مى افزايد و در حال كفر، در مى گذرند».
راجع: الأعراف: 71.
ر. ك: اعراف: آيه 71.
الحديث
حديث
654. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِهِ تَبارَكَ وتَعالى: «كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ» ـ: هُوَ الشَّكُّ. [۱۰۸۳]
654. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند ـ تبارك و تعالى ـ: «اين گونه، خدا پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى آورند، قرار مى دهد» ـ: [مقصود از «پليدى»] شك است.
655. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَبارَكَ وتَعالى: «وَ أَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ» ـ: شَكّا إِلى شَكِّهِم. [۱۰۸۴]
655. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند ـ تبارك و تعالى ـ: «امّا كسانى كه در دل هايشان بيمارى است، پليدى اى بر پليدى شان مى افزايد» ـ: يعنى شكّى بر شكّشان.
656. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل إذا أرادَ بِعَبدٍ خَيرا، نَكَتَ في قَلبِهِ نُكتَةً مِن نورٍ وفَتَحَ مَسامِعَ قَلبِهِ ووَكَّلَ بِهِ مَلَكا يُسَدِّدُهُ، وإذا أرادَ بِعَبدٍ سوءا نَكَتَ في قَلبِهِ نُكتَةً سَوداءَ وسَدَّ مَسامِعَ قَلبِهِ ووَكَّلَ بِهِ شَيطانا يُضِلُّهُ. ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ: «فَمَن يُرِدِ اللَّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاءِسْلَامِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِى السَّمَاءِ». [۱۰۸۵]
656. امام صادق عليه السلام: خداوند عز و جل هر گاه خوبىِ بنده اى را بخواهد، لكّه اى از نور در دلش پديد مى آورد و گوش هاى دلش را باز مى كند و فرشته اى را بر او مى گمارد كه راه نمايى اش كند، و هر گاه بدىِ بنده اى را بخواهد، لكّه اى سياه در دلش پديد مى آورد و گوش هاى دلش را مى بندد و شيطانى را بر او مى گمارد كه گم راهش سازد [چنان كه فرمود]: «پس هر كه خدا بخواهد ره نمونش شود، سينه اش را براى پذيرش اسلام مى گشايد، و هر كه را بخواهد گم راه سازد، سينه اش را سخت تنگ مى گرداند، چنان كه گويى به سختى در آسمان بالا مى رود».
9 / 7: ضَنكُ المَعيشَةِ
9 / 7: سختى زندگى
الكتاب
قرآن
«وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى * قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِى أَعْمَى وَ قَدْ كُنتُ بَصِيرًا * قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ ءَايَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَ كَذَ لِكَ الْيَوْمَ تُنسَى * وَ كَذَلِكَ نَجْزِى مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِن بِايَاتِ رَبِّهِ وَ لَعَذَابُ الْاخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقَى». [۱۰۸۶]
«و هر كه از ياد من روى گرداند، زندگىِ سختى دارد و روز قيامت، نابينا محشورش مى كنيم. گويد: «اى پروردگار من! چرا نابينا محشورم كردى، با آن كه [در دنيا] بينا بوده ام؟ مى فرمايد: «همان گونه كه نشانه هاى ما بر تو آمد و آنها را به فراموشى سپردى، امروز همان گونه، فراموش مى شوى». و اين گونه، هر كه را به افراط گراييده و به نشانه هاى پروردگارش نگرويده است، سزا مى دهيم، و قطعا عذاب آخرت، سخت تر و پايدارتر است».
«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَْرْضِ وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ». [۱۰۸۷]
«و اگر اهل شهرها ايمان آورده و تقوا پيشه كرده بودند، بركت هايى را از آسمان و زمين بر ايشان مى گشاديم؛ امّا تكذيب كردند و ما به سبب آنچه دستاورد خودشان بود، آنان را مؤاخذه كرديم».
الحديث
حديث
657. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن كِتابِه إلى أهلِ مِصرَ ومُحَمَّدِ بنِ أبي بَكرٍ لَمّا وَلّاهُ عَلَيها ـ: يا عِبادَ اللّهِ، ما بَعدَ المَوتِ لِمَن لَم يُغفَر لَهُ أَشَدُّ مِنَ المَوتِ؛ القَبرُ، فَاحذَروا ضيقَهُ وضَنكَهُ وظُلمَتَهُ وغُربَتَهُ... وإنَّ المَعيشَةَ الضَّنكَ الَّتي حَذَّرَ اللّهُ مِنها عَدُوَّهُ، عَذابُ القَبرِ. [۱۰۸۸]
657. امام على عليه السلام ـ از نوشته ايشان به اهالى مصر و به محمّد بن ابى بكر، هنگامى كه او را بر مصر گماشت ـ: اى بندگان خدا! آنچه پس از مرگ است، براى كسى كه آمرزيده نشده، سخت تر از خود مرگ است؛ قبر [را مى گويم]. پس بترسيد از تنگى و سختى و تاريكى و تنهايىِ آن.… زندگىِ سختى كه خداوند، دشمن خود را از آن بر حذر داشته، همان عذاب قبر است.
راجع: التنمية الاقتصادية في الكتاب والسنّة: (القسم الأوّل / الفصل الثالث: التخلّف الاقتصادي).
ر. ك: توسعه اقتصادى بر پايه قرآن و حديث: ج1 ص91 (بخش يكم / فصل سوم: واپس ماندگى اقتصادى).
9 / 8: خُسرانُ النَّفسِ
9 / 8: باختن
«وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْاءِنسَانَ لَفِى خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ». [۱۰۸۹]
«سوگند به عصر [غلبه حق بر باطل]، كه واقعاً انسان در [حال] زيان است، مگر كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند».
9 / 9: نَدامَةُ يَومِ القيامَةِ
9 / 9: پشيمانىِ روز رستاخيز
«وَمِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِى ءَاذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن يَرَوْاْ كُلَّ ءَايَةٍ لَا يُؤْمِنُواْ بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ * وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْئوْنَ عَنْهُ وَإِن يُهْلِكُونَ إِلَّا أَنفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ * وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُواْ عَلَى النَّارِ فَقَالُواْ يَالَيْتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بِايَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ». [۱۰۹۰]
«در ميان ايشان، كسانى هستند كه به [سخن] تو گوش فرا مى دهند و بر دل هاشان پرده افكنده ايم تا در نيابندش و گوش هاشان را سنگين داشته ايم. اگر هر نشانه اى را ببينند، بِدان نمى گروند، تا آن گاه كه به ستيز، نزد تو آيند. آنان كه كافرند، مى گويند: «اين، چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست». آنان از او باز مى دارند و از او دورى مى جويند؛ ولى جز خود را نابود نمى كنند و خود نمى دانند. اگر ببينى آن گاه كه بر آتش، نگاهشان داشته اند و مى گويند: كاش باز گردانده شويم و آيات خدا را دروغ نشمريم و از مؤمنان باشيم! ».
9 / 10: نار جهنّم
9 / 10: آتش دوزخ
الكتاب
قرآن
«وَ مَن لَّمْ يُؤْمِن بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَعِيرًا». [۱۰۹۱]
«و آنان كه به خدا و فرستاده اش ايمان نياورند، پس ما براى كافران، آتشى افروخته آماده كرده ايم».
«يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُ بِالْكَـفِرِينَ». [۱۰۹۲]
«در عذاب از تو شتاب مى خواهند، حال آن كه دوزخ، كافران را در ميان گرفته است».
«وَمِنْهُم مَّن يَقُولُ ائْذَن لِّى وَلَا تَفْتِنِّى أَلَا فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُواْ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُ بِالْكَافِرِينَ». [۱۰۹۳]
«و در ميان ايشان، كسى هست كه مى گويد: «مرا اجازه بده و گرفتارم مكن». هان! خود در گرفتارى افتاده اند و به راستى كه دوزخ، كافران را در ميان گرفته است».
«لَا يَصْلَاهَا إِلَّا الْأَشْقَى * الَّذِى كَذَّبَ وَ تَوَلَّى». [۱۰۹۴]
«و در آن (دوزخ) نمى افتد، مگر آن تيره بخت تر؛ آن كه [آياتِ خدا را] دروغ انگاشت و پشت كرد».
الحديث
حديث
658. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ لا يُعَذِّبُ مِن عِبادِهِ إلَا المارِدَ المُتَمَرِّدَ الَّذي يَتَمَرَّدُ عَلَى اللّهِ وأبـى أن يَقولَ: لا إلـهَ إلَا اللّهُ. [۱۰۹۵]
658. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند، كسى از بندگانش را عذاب نمى كند، مگر نافرمانِ سركش در برابر خدا را كه حاضر نيست بگويد: «معبودى جز خداى يكتا نيست».
659. عنه صلى الله عليه و آله: وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ بَشيرا، لا يُعَذِّبُ اللّهُ بِالنّارِ مُوَحِّـدا أبَـدا. [۱۰۹۶]
659. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سوگند به آن كه مرا به حقّ، نويدبخش بر انگيخت، خداوند هرگز هيچ يكتاپرستى را با آتش، عذاب نمى كند.
660. الإمام عليّ عليه السلام ـ فِي الدُّعاءِ ـ: أقسَمتَ أن تَملَأَها مِنَ الكافِرينَ، مِنَ الجِنَّةِ وَالنّاسِ أجمَعينَ، وأن تُخَلِّدَ فيهَا المُعانِدينَ. [۱۰۹۷]
660. امام على عليه السلام ـ در دعا ـ: تو سوگند ياد كرده اى كه دوزخ را از جنّيان و آدميان، هر دو، پُر كنى و خيره سران را در آن، جاويدان سازى.
661. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَتَعالى حَرَّمَ أجْسادَ المُوحِّدينَ عَلى النّارِ. [۱۰۹۸]
661. امام صادق عليه السلام: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ پيكرهاى يكتاپرستان را بر آتش، حرام ساخته است.
662. الإمام الكاظم عليه السلام: لا يُخلِّدُ اللّهُ في النّارِ إِلَا أَهلَ الكُفرِ والجُحودِ وأَهلَ الضَّلالِ والشِّركِ، وَمَنِ اجْتَنبَ الكبائِرَ مِنَ المُؤمِنينَ لَم يُسأَل عَنِ الصَّغائرِ. [۱۰۹۹]
662. امام كاظم عليه السلام: خداوند در آتش دوزخ، جاويدان نمى گردانَد، مگر كافران و مُنكِران [حق] و گم راهان و مشركان را. هر مؤمنى كه از گناهان بزرگ دورى كند، براى گناهان كوچك بازخواست نخواهد شد.
- ↑ معجم مقاييس اللغة: ج1 ص133 مادّه «أمن».
- ↑ يوسف: آيه 17.
- ↑ ترتيب كتاب العين: ص56 مادّه «أمن».
- ↑ تهذيب اللغة: ج1 ص210 مادّه «أمن». نيز، ر. ك: لسان العرب: ج13 ص23.
- ↑ القاموس المحيط: ج4 ص97 مادّه «أمن».
- ↑ ر.ك: المعجم فى فقه لغة القرآن و سرّ بلاغته: ج3 ص629 ـ 653، نضرة النعيم: ج3 ص641 ـ 645.
- ↑ مائده: آيه 69.
- ↑ حديد: آيه 19.
- ↑ بيّنه: آيه 7.
- ↑ نساء: آيه 71 ـ 73.
- ↑ تفسير القمّى: ج1 ص30.
- ↑ نساء: آيه 136.
- ↑ الأمالى، مفيد: ص141 ح8، ثواب الأعمال: ص288 ح1، المحاسن: ج1 ص189 ح315، بحار الأنوار: ج75 ص214 ح10.
- ↑ مجادله: آيه 22.
- ↑ مدّت عبادت مسلمانان به سوى بيت المقدّس در مدينه، مورد اختلاف مفسّران قرار گرفته و آن را از هفت ماه تا هفده ماه گفته اند.
- ↑ بقره: آيه 143.
- ↑ ر. ك: ص35 ـ 51.
- ↑ يوسف: آيه 17.
- ↑ عنكبوت: آيه 67. نيز، ر. ك: نحل: آيه 72.
- ↑ عنكبوت: آيه 52.
- ↑ نساء: آيه 51.
- ↑ نحل: آيه 106.
- ↑ مفردات ألفاظ القرآن: ص91.
- ↑ در تفسير على بن ابراهيم آمده است: ايمان، در كتاب خدا، چهار وجه دارد: اقرار زبانى كه خداوند، آن را ايمان ناميد، تصديق قلبى، عمل و تأييد [از جانب خداوند]. يك. ايمان زبانى ـ كه خداوند از آن به ايمان ياد كرده و اهل ايمان را به آن خطاب نموده ـ، اين سخن خداوند است كه فرموده: «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ خُذُواْ حِذْرَكُمْ فَانفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُواْ جَمِيعًا * وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَّيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُم مُّصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَىَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَّعَهُمْ شَهِيدًا * وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِّنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَن لَّمْ تَكُن بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَالَيْتَنِى كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! [در برابر دشمن] آماده باشيد (اسلحه خود را بر گيريد) و گروه گروه [به جهاد] بيرون رويد، يا به طور جمعى روانه شويد. و قطعاً از ميان شما كسى هست كه كندى به خرج دهد. پس اگر آسيبى به شما رسد، مى گويد: «راستى كه خدا بر من نعمت بخشيد كه با آنان حاضر نبودم» و اگر غنيمتى از خدا به شما برسد ـ چنان كه گويى ميان شما و ميان او [رابطه] دوستى نبوده ـ، خواهد گفت: كاش من با آنان بودم و به نواى بزرگى مى رسيدم!» (نساء: آيه 71 ـ 73). امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردم شرق و غرب عالم، اين حرف را زده بودند، از ايمان خارج بودند؛ ولى خداوند، آنها را به خاطر اقرار زبانى شان، مؤمن ناميده است و اين سخن گفته خداوند است كه: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبر او ايمان بياوريد» (نساء: آيه 136). اينان را به خاطر اقرارشان، مؤمن ناميده و آن گاه، به آنها دستور داده كه تصديق كنيد». دو. ايمانى كه تصديق قلبى است، اين سخن خداوند است: «الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فِى الْأَخِرَةِ؛ همانان كه ايمان آورده اند و پرهيزگارى ورزيده اند، در زندگى دنيا و در آخرت، مژده براى آنان است» (يونس: آيه 63 ـ 64)، يعنى: كسانى كه تصديق كرده اند. و اين سخن خداوند: «وَ إِذْ قُلْتُمْ يَامُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً؛ و آن گاه كه: اى موسى! تا خدا را آشكارا نبينيم، هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد» (بقره: آيه 55)، يعنى: تو را تصديق نمى كنيم. و اين سخن خداوند: «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد!»، يعنى: اى كسانى كه به زبان اقرار كرده ايد! تصديق كنيد. پس ايمان راستين، همان تصديق است و تصديق هم شروطى دارد كه تصديق، جز با آنها كامل نيست. نيز اين سخن خداوند: «لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ الْمَلَئِكَةِ وَ الْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَ ءَاتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِى الرِّقَابِ وَ أَقَامَ الصَّلَوةَ وَ ءَاتَى الزَّكَاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُواْ وَ الصَّابِرِينَ فِى الْبَأْسَآءِ وَ الضَّرَّآءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ؛ نيكوكارى، آن نيست كه روى خود را به سوى مشرق و [يا] مغرب بگردانيد؛ بلكه نيكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتاب [آسمانى] و پيامبران ايمان آوَرَد، و مال [خود] را با اين كه دوستش دارد، به خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان و گدايان و در [راهِ آزاد كردنِ] بندگان بدهد، و نماز را برپاى دارد، و زكات را بدهد، و آنان كه چون عهد بندند، به عهد خود وفادارند، و در سختى و زيان و به هنگام جنگ، شكيبايند. آنان اند كسانى كه راست گفته اند، و آنان همان پرهيزگاران اند» (بقره: آيه 177). پس هر كس اين شروط را به دست آورد، مؤمنِ تصديق كننده است. سه. ايمان، به جا آوردن و اداى تكليف است. اين وجه، در اين سخن خداوند است كه وقتى قبله به سوى كعبه تغيير كرد و صحابه به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: «اى پيامبر خدا! آيا نمازهاى ما به سوى بيت المقدّس، باطل بوده است؟»، خداوند ـ تبارك و تعالى ـ چنين نازل فرمود: «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ؛ و خدا بر آن نبود كه ايمانِ شما را ضايع گرداند» (بقره: آيه 143). در اين جا نماز را ايمان ناميد. چهار. از جمله ايمان، تأييدى است كه خداوند، آن را در دل مؤمنان قرار داده، كه از روح ايمان است. خداوند فرموده است: «لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ يُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كَانُواْ ءَابَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْاءِيمَانَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ؛ قومى را نمى يابى كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند، [و] كسانى را دوست بدارند كه با خدا و رسولش مخالفت كرده اند، هر چند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره آنان باشند. در دل اين هاست كه [خدا] ايمان را نوشته و آنها را با روحى از جانب خود، تأييد كرده است» (مجادله: آيه 22). دليل اين وجه ايمان، اين سخن پيامبر خداست: «زناكار، با وجود ايمان در او، زنا نمى كند. دزد در حالى كه مؤمن است، دزدى نمى كند. هنگام زنا، روح ايمان از او جدا مى شود و وقتى از آن كار فارغ شد، بر مى گردد». از ايشان پرسيده شد: چه چيزى از زناكار جدا مى شود؟ فرمود: «آنچه خدا در دلش گذاشته است. هر قلبى دو گوش دارد: بر يكى از آنها فرشته راه نمايى كننده است و در ديگرى، شيطانِ فريب دهنده. آن يكى امر مى كند و اين يكى باز مى دارد». از موارد ايمان، آن است كه خداوند در قرآن از آن سخن گفته، آن جا كه فرموده است: «مَّا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ؛ خدا بر آن نيست كه مؤمنان را به اين [حالى] كه شما بر آن هستيد، واگذارد، تا آن كه پليد را از پاك جدا كند» (آل عمران: آيه 179). از جمله مؤمنان، كسانى اند كه ايمان آورده اند و تصديق كرده اند؛ ولى ايمانشان را به ستم آلوده اند، چنان كه خدا فرموده است: «الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ؛ كسانى كه ايمان آورده اند و ايمان خود را به شرك نيالوده اند، آنان راست ايمنى و ايشان راه يافتگان اند» (انعام: آيه 82). پس هر كه مؤمن است و در گناهانى وارد شده كه خدا از آنها نهى كرده، ايمانش را به ظلم آلوده است و ايمانش فايده اى ندارد، مگر آن هنگام كه از ظلمى كه ايمانش را آلوده كرده، به سوى خدا باز گردد و خالص و ناب شود. اينها وجوه ايمان در كتاب خدايند (تفسير القمّى: ج1 ص30).
- ↑ نساء: آيه 65.
- ↑ نمل: آيه 14.
- ↑ حجرات: آيه 14.
- ↑ ر. ك: ص32 ح2.
- ↑ ر. ك: ص34 ح5.
- ↑ ر. ك: ص36 ح10.
- ↑ ر. ك: ص44 ح26.
- ↑ ر. ك: ص50 ح39.
- ↑ انعام: آيه 14.
- ↑ نهج البلاغة: حكمت 125، معانى الأخبار: ص185 ح1، تفسير القمّى: ج1 ص100، بحار الأنوار: ج68 ص309 ح1.
- ↑ حجرات: آيه 14.
- ↑ ر. ك: ص53 (ايمان در بر دارنده اسلام است، امّا برعكس نه).
- ↑ ر. ك: ص55 (ايمان در دل ها نقش مى بندد و اسلام بر زبان جارى مى شود).
- ↑ ر. ك: ص61 (ايمان، اقرار همراه عمل است و اسلام، اقرار بدون عمل).
- ↑ ر. ك: ص61 (شرط دورى كردن از گناهان بزرگ و كوچك در ايمان).
- ↑ ر. ك: ص65 (ايمان، اقرار و كردار و نيّت است و اسلام، اقرار و كردار).
- ↑ ر. ك: ص65 (اسلام، آشكار است و ايمان، در دل).
- ↑ ر. ك: ص67 (احكام بر پايه اسلام اند و پاداش بر پايه ايمان است).
- ↑ ر. ك: ص76 ح68.
- ↑ ر. ك: بقره: آيه 3.
- ↑ براى آگاهى بيشتر در اين باره، ر. ك: دانش نامه عقائد اسلامى: ج8 ص95 (عدالت خداوند / فصل چهارم: عدل از اصول دين است).
- ↑ تعبير «مستقر» و «مستودع»، از آيه 98 از سوره انعام گرفته شده و رواياتى كه اين آيه را بر ايمان پايدار و ناپايدار تطبيق كرده اند، ظاهرا تأويل آيه را بيان كرده اند، نه تفسير آن را.
- ↑ ر. ك: الميزان في تفسير القرآن: ج18 ص259.
- ↑ ر. ك: همين دانش نامه: ج6 ص311 (امامت / شناخت امام).
- ↑ مانند آيه 67 از سوره نمل و دو حديث 10 و 11 از: الكافى: ج2 ص386.
- ↑ البقرة: 3.
- ↑ كشف الريبة: ص93 عن عبد اللّه بن سليمان عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحارالأنوار: ج77 ص192.
- ↑ الاحتجاج: ج2 ص243 ح223، بحارالأنوار: ج10 ص183 ح2.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص232 ح5923، عيون الحكم والمواعظ: ص310 ح5451.
- ↑ الكافي: ج1 ص21 ح14، الخصال: ص589 ح13، علل الشرائع: ص114 ح10، المحاسن: ج1 ص312 ح620 كلّها عن سماعة بن مهران، بحار الأنوار: ج1 ص110 ح7.
- ↑ الحديد: 19.
- ↑ سنن ابن ماجة: ج1 ص26 ح65، المعجم الأوسط: ج6 ص226 ح6254، وفيه «إقرار» بدل «قول» وكلاهما عن أبي الصلت الهروي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، كنز العمّال: ج1 ص23 ح2؛ نهج البلاغة: الحكمة 227، الخصال: ص178 ح239 عن أبي الصلت الهروي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص28 ح17 عن داود بن سليمان الفراء عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله وفيها «إقرار» بدل «قول»، بحار الأنوار: ج69 ص64 ح9.
- ↑ الأمالي للمفيد: ص275 ح2، الأمالي للطوسي: ص36 ح39 كلاهما عن أبي الصلت الهروي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، تحف العقول: ص223 عن الإمام علي عليه السلام وفيه «مقبول» بدل «مقول» و«بالمعقول»» بدل «العقول»، بحارالأنوار: ج69 ص68 ح20.
- ↑ تفسير الثعلبي: ج1 ص147 عن الإمام زين العابدين عن أبيه عن جدّه عليهم السلام، الفردوس: ج1 ص110 ح372 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وليس فيه«وعرفان بالعقول»؛ مجمع البيان: ج1 ص122 عن الإمام الرضا عليه السلام، جامع الأخبار: ص103 ح173 عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله وليس فيه «وعمل معمول».
- ↑ الأمالي للطوسي: ص284 ح551 عن المنصوري عن عمّ أبيه عن الإمام الهادي عن آبائه عليهم السلام، الكافي: ج2 ص27 ح1، التوحيد: ص228 ح7كلاهما عن عبدالرحيم القصير عن الإمام الصادق عليه السلام وفيهما «عقد» بدل «تصديق»، بحار الأنوار: ج69 ص68 ح21؛ تهذيب الكمال: ج18 ص82 الرقم 3421، الشريعة: ص131 كلاهما عن أبي الصلت الهروي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه، كنز العمّال: ج1 ص23 ح3.
- ↑ معاني الأخبار: ص186 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص227 ح3، الخصال: ص178 ح240، بحارالأنوار: ج69 ص65 ح13.
- ↑ تاريخ بغداد: ج11 ص51 الرقم 5728، تهذيب الكمال: ج18 ص81 الرقم 3421، الأنساب: ج5 ص638 كلّها عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، كنز العمّال: ج1 ص274 ح1362 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله؛ الأمالي للطوسي: ص369 ح789 عن علي بن رزين عن الإمام الرضا عن آبائه عن الإمام علي عليهم السلام نحوه، بحارالأنوار: ج69 ص68 ح22.
- ↑ الخصال: ص53 ح68، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص228 ح6 كلاهما عن أبي الصلت الهروي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج69 ص65 ح12؛ تاريخ بغداد: ج5 ص419 الرقم 2932 عن أبي الصلت الهروي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله.
- ↑ معاني الأخبار: ص187 ح4، قرب الإسناد: ص25 ح83 كلاهما عن عبد اللّه بن ميمون عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، جامع الأخبار: ص106 ح184 عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج69 ص66 ح14؛ الفردوس: ج1 ص111 ح374 عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج1 ص36 ح59نقلاً عن ابن شاهين في كتاب السنّة عن الإمام عليّ عليه السلام نحوه.
- ↑ كنز العمّال: ج1 ص135 ح637 نقلاً عن الحاكم في تاريخه عن أبي اُمامة.
- ↑ الفردوس: ج2 ص401 ح3781 عن حذيفة، كنز العمّال: ج1 ص135 ح636.
- ↑ صحيح البخاري: ج1 ص29 ح53 وص 45 ح87، صحيح مسلم: ج1 ص47 ح24، السنن الكبرى: ج4 ص335 ح7893، مسند ابن الجعد: ص194 ح1279 كلّها نحوه.
- ↑ إشارة إلى المرجئة، حيث يعتقدون بأنّ الأعمال لا دَور لَها ولا مدخليّة.
- ↑ الفردوس: ج2 ص85 ح2459 عن جابر بن عبد اللّه، كنز العمّال: ج11 ص623 ح33031.
- ↑ اشاره به مُرجئه است كه معتقدند كردار، جزئى از ايمان نيست و ايمان، به اقرار زبانى منحصر مى شود.
- ↑ الفردوس: ج1 ص110 ح373 عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج1 ص95 ح422 نقلاً عن ابن النجّار عن عبد اللّه بن أبي أوفى وليس فيه ذيله.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص490 ح6708، عيون الحكم والمواعظ: ص367 ح6185.
- ↑ الكافي: ج2 ص33 ح2، بحارالأنوار: ج69 ص19 ح2.
- ↑ الأمالي للمفيد: ص184 ح7 عن أبي سعيد الزهري، الزهد للحسين بن سعيد: ص79 ح42 عن أبي شيبة الزهري، بحار الأنوار: ج69 ص402 ح102.
- ↑ الكافي: ج2 ص38 ح6 و ح3 عن محمّد بن مسلم نحوه، بحار الأنوار: ج69 ص23 ح5.
- ↑ تحف العقول: ص303، بحار الأنوار: ج78 ص282 ح1.
- ↑ النّساء: 65.
- ↑ النور: 47 ـ 51.
- ↑ النور: 47 ـ 50.
- ↑ تفسير ابن كثير: ج6 ص81، الدرّ المنثور: ج6 ص213 نقلاً عن عبد بن حميد وابن المنذر وابن أبي حاتم.
- ↑ مقصود، امام حسن عليه السلام يا حسن بَصرى است.
- ↑ مقصود، آيات 47 تا 51 از سوره نور است ـ كه گذشت ـ.
- ↑ مسكّن الفؤاد: ص47، بحار الأنوار: ج82 ص137 ح22؛ إحياء العلوم: ج4 ص91.
- ↑ تاريخ بغداد: ج13 ص226 الرقم 7197، مسند الشهاب: ج1 ص127 ح158، حلية الأولياء: ج5 ص34 الرقم 294، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج1 ص319 كلّهاعن عبد اللّه بن مسعود، كنز العمّال: ج3 ص271 ح6498؛ إرشاد القلوب: ص127، بحار الأنوار: ج82ص 137 ح22.
- ↑ الكافي: ج2 ص34 ح1 عن أبي عمرو الزبيري وص 39 ح7 عن حماد بن عمرو النصيبي عن العالم عليه السلام وفيه «بيّنه» بدل «بيّن»، تفسير العياشي: ج1ص 63 ح115 عن أبي عمرو الزبيري وفيه «مفرض من اللّه مبين» بدل «بفرض من اللّه بين»، دعائم الاسلام: ج1 ص4، بحار الأنوار: ج69 ص23ح 6.
- ↑ الكافي: ج2 ص38 ح4، تنبيه الخواطر: ج2 ص267، بحار الأنوار: ج68 ص259 ح16.
- ↑ الخصال: ص609 ح9 عن الأعمش، تحف العقول: ص422 عن الإمام الرضا عليه السلام وفيه «المحارم» بدل «الكبائر»، بحارالأنوار: ج10 ص365.
- ↑ الكافي: ج2 ص33 ح3، بحار الأنوار: ج68 ص292 ح53.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص219 ح873، عيون الحكم والمواعظ: ص31 ح534.
- ↑ كامل الزيارات: ص356 ح613 عن أبي بكر الحضرمي، بحارالأنوار: ج101 ص4 ح16.
- ↑ الخصال: ص609 ح9 عن الأعمش، بحار الأنوار: ج10 ص228 ح1.
- ↑ الكافي: ج2 ص71 ح11، الأمالي للمفيد: ص195 ح27 كلاهما عن الحسن بن أبي سارة، تحف العقول: ص369 و ص395 عن الإمام الكاظم عليه السلام، بحار الأنوار: ج70 ص365 ح9.
- ↑ كمال الدين: ص410 ح3، بحارالأنوار: ج23 ص96 ح2.
- ↑ الأنبياء: 23.
- ↑ التوحيد: ص397 ح13.
- ↑ النساء: 66.
- ↑ النساء: 65.
- ↑ الكافي: ج8 ص184 ح210، تفسير العياشي: ج1 ص256 ح188 نحوه وليس فيه ذيله من قوله تعالى «وأشدّ تثبيتا» وكلاهما عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج23 ص302 ح59.
- ↑ سنن ابن ماجة: ج1 ص50 ح140، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص85 ح6960 وفيه «أهلي» بدل «أهل بيتي» و «ولقرابتي» بدل «ولقرابتهم مني»، تاريخ دمشق: ج26 ص302 ح5597 نحوه، الفردوس: ج4 ص113 ح6350 كلّها عن العبّاس بن عبد المطّلب، كنز العمّال: ج12ص 96 ح34160؛ المناقب للكوفي: ج2 ص122 ح609 عن العبّاس، بحار الأنوار: ج27 ص226 ح20 وراجع: سنن الترمذي: ج5 ص652 ح3758 والأمالي للطوسي: ص48 ح60.
- ↑ التوحيد: ص25 ح23، معاني الأخبار: ص371 ح1، ثواب الأعمال: ص21 ح1، بحار الأنوار: ج3 ص7 ح16.
- ↑ معاني الأخبار: ص187 ح3 عن حفص بن البختري عن الإمام الصادق عليه السلام، تحف العقول: ص370 عن الإمام الصادق عليه السلام، عوالي اللآلي: ج1 ص248 ح5 نحوه، بحارالأنوار: ج69 ص72 ح26؛ الفردوس: ج3 ص404 ح5232 عن أنس نحوه، كنز العمّال: ج1 ص25 ح11.
- ↑ إرشاد القلوب: ص79.
- ↑ الفردوس: ج1 ص111 ح375 عن الإمام عليّ عليه السلام، كنز العمّال: ج1 ص95 ح421.
- ↑ كنز العمّال: ج1 ص36 ح60 نقلاً عن ابن شاهين عن محمّد بن عليّ.
- ↑ كنز العمّال: ج1 ص68 ح260 نقلاً عن المعجم الكبير عن ابن عمر.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص136 ح2094، عيون الحكم والمواعظ: ص22 ح154 وليس فيه ذيله.
- ↑ في المصدر: «باطن»، والصّواب ما أثبتناه كما في بحار الأنوار.
- ↑ مختصر بصائر الدرجات: ص78، بصائر الدرجات: ص536 ح5 وليس فيه «إلّا بباطن»، بحارالأنوار: ج24 ص302 ح11.
- ↑ الحجرات: 14.
- ↑ الكافي: ج2 ص25 ح5، بحار الأنوار: ج68 ص247 ح7.
- ↑ الكافي: ج2 ص24 ح3، بحارالأنوار: ج68 ص246 ح5 وراجع: الخصال: ص411 ح14.
- ↑ الكافي: ج2 ص26 ح3 عن فضيل بن يسار، المحاسن: ج1 ص444 ح1028 عن محمّدبن مسلم عن الإمام الباقر عليه السلام، تحف العقول: ص297 عن الإمام الباقر عليه السلام وليس فيهما صدره إلى «لا يشاركه الإسلام»، دعائم الإسلام: ج1 ص12 عن الإمام الصادق عليه السلام وكلّها نحوه، بحارالأنوار: ج68 ص249 ح10.
- ↑ در اصطلاح علم منطق، ميان اسلام و ايمان، رابطه عموم و خصوص مطلق، برقرار است. هر مؤمنى مسلمان هست؛ امّا هر مسلمانى مؤمن نيست.
- ↑ الكافي: ج2 ص26 ح4، المحاسن: ج1 ص444 ح1029، بحارالأنوار: ج68 ص250 ح11.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص475 ح11018، عيون الحكم والمواعظ: ص549 ح10138.
- ↑ خصائص الأئمّة: ص100، نزهة الناظر: ص84 ح163، بحارالأنوار: ج5 ص32.
- ↑ مروج الذهب: ج4 ص171؛ بحارالأنوار: ج50 ص208.
- ↑ الحجرات: 14.
- ↑ الأنعام: 160.
- ↑ البقرة: 245.
- ↑ الكافي: ج2 ص26 ح5، بحارالأنوار: ج68 ص251 ح12.
- ↑ جامع الأخبار: ص105 ح180 عن الإمام الصادق عليه السلام، الكافي: ج2 ص24 ح2 عن محمّد بن مسلم عن أحدهما عليهماالسلام، تحف العقول: ص297 عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج68 ص246 ح4.
- ↑ الكافي: ج2 ص38 ح4، بحارالأنوار: ج68 ص259 ح16.
- ↑ سقط ما بين المعقوفين من الطبعة المعتمدة وأثبتناه من وسائل الشيعة.
- ↑ الخصال: ص411 ح14، معاني الأخبار: ص381 ح10 نحوه، بحار الأنوار: ج68 ص270 ح26.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص139 ح225، تحف العقول: ص375 نحوه وليس فيه «شهد شهادتنا»، بحارالأنوار: ج68 ص271 ح28.
- ↑ إنما شبّه الإيمان والإسلام والكفر بالدار لأنّ كلاًّ منها بمنزلة حصن لصاحبه يدخل فيها ويخرج منها (الوافي: ج3 ص19).
- ↑ الكافي: ج2 ص27 ح1، التوحيد: ص228 نحوه وكلاهما عن عبد الرحيم القصير، بحارالأنوار: ج68 ص256 ح15.
- ↑ اسلام و ايمان و كفر را از آن رو، به خانه مانند كرده است كه هر يك از اينها براى دارنده اش، به سان دژى است كه به آن وارد و از آن خارج مى شود (الوافى: ج3 ص19). بعضى وجه شبه را به هم پيوستگى اجزا دانسته اند، چنان كه خانه داراى سقف و ديوار و در است و همه آنها به هم ارتباط و پيوستگى دارند.
- ↑ في بحار الأنوار: «يدخلون» بدل «لا يخلّدون».
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص125 عن الفضل بن شاذان، الخصال: ص608 ح9 عن الأعمش عن الإمام الصادق عليه السلام، تحف العقول: ص421كلاهما نحوه، بحارالأنوار: ج10 ص357 ح1.
- ↑ تحف العقول: ص370، بحارالأنوار: ج78 ص253 ح116.
- ↑ تحف العقول: ص330، بحارالأنوار: ج68 ص278 ح31.
- ↑ تفسير الثعلبي: ج1 ص145؛ مجمع البيان: ج1 ص122.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج4 ص271 ح12384، مسند أبي يعلى: ج3 ص228 ح2916، المصنّف لابن أبي شيبة: ج7 ص211 ح1، كنز العمّال: ج1 ص33 ح44.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص511 ح3472.
- ↑ الكافي: ج2 ص24 ح1 وج 2 ص25 ح6، المحاسن: ج1 ص443 ح1027 كلّها عن القاسم الصيرفي شريك المفضّل، بحارالأنوار: ج68 ص243 ح3.
- ↑ الكافي: ج1 ص173 ح4، الإرشاد: ج2 ص198، الاحتجاج: ج2 ص281 ح241، إعلام الورى: ج1 ص533 كلّها عن يونس بن يعقوب، بحارالأنوار: ج68 ص264 ح21.
- ↑ في بحار الأنوار: «لا يحبّ اللّهُ عبدا».
- ↑ النَّمَطُ: الصنف والنوع (المصباح المنير: ص626 «نمط»).
- ↑ يوسف: 90.
- ↑ النمل: 60.
- ↑ در بحار الأنوار آمده است: «خداوند، هيچ بنده اى را دوست ندارد، مگر... ».
- ↑ يعنى: عيب «حدوث» را به خدا نسبت داده است.
- ↑ يعنى: خداى غايبى را ثابت دانسته و عبادت كرده است، در حالى كه خداوند، غايب نيست.
- ↑ النساء: 31.
- ↑ تحف العقول: ص325، بحار الأنوار: ج68 ص275 ح31.
- ↑ مشكاة الأنوار: ص48 ح34، بحار الأنوار: ج70 ص182 ح52.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج10 ص417 ح27560، مسند الشاميين: ج3 ص261 ح2214، حلية الأولياء: ج2 ص12 الرقم 100 وليس فيه «لكلّ شيء حقيقة» وكلّهاعن أبي الدرداء، كنز العمّال: ج1 ص25 ح12.
- ↑ المحاسن: ج1 ص66 ح11 عن سليمان بن عمر عن الإمام الصادق عليه السلام، تحف العقول: ص324 عن الإمام الصادق عليه السلام وص446 عن الإمام الرضا عليه السلام، بحار الأنوار: ج67 ص300 ح27.
- ↑ كتاب من لايحضره الفقيه: ج4 ص360 ح5762 عن حماد بن عمرو وانس بن محمّد عن أبيه جميعاعن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، الخصال:ص125 ح121 عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحارالأنوار: ج69ص371 ح13.
- ↑ مسند البزّار: ج4 ص232 ح1396، حلية الأولياء: ج1 ص141 الرقم 22، مسند الشهاب: ج2 ص65 ح892 كلّها عن عمّار، صحيح البخاري: ج1 ص19عن عمّار من دون إسناد إليه صلى الله عليه و آله وكلاهما نحوه، كنز العمّال: ج1 ص40 ح88؛ الجعفريات: ص231 عن الإمام الكاظم عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم السلام نحوه.
- ↑ الأنفال: 74.
- ↑ تاريخ دمشق: ج6 ص29 ح1396، الفردوس: ج3 ص629 ح5968 كلاهما عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج1 ص155 ح774.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص359 ح5762، الخصال: ص346 ح13 كلاهما عن أنس بن محمّد عن أبيه عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، ثواب الأعمال: ص45 ح1، المحاسن: ج1 ص453 ح1042، الأمالي للصدوق: ص412 ح534 كلّها عن عليّ بن جعفر عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه، بحار الأنوار: ج69 ص170 ح12.
- ↑ الدَّجْنُ: إلباسُ الغيمِ الأرضَ وقيل: هو إلباسُه أقطارَ السَّماءِ. والدَّجْنُ ـ أيضا ـ: المطَرُ الكثير. وأدجنَتِ السماءُ: دام مطَرُها. وأدجَنَ اليَومُ: صارَ ذا دَجْنٍ (تاج العروس: ج18 ص187 «دجن»).
- ↑ الفردوس: ج2 ص326 ح3485 عن أبي سعيد، كنز العمّال: ج15 ص895 ح43538.
- ↑ الكافي: ج2 ص53 ح1، التوحيد: ص371 ح12، الخصال: ص146 ح175، معاني الأخبار: ص187 ح6، المحاسن: ج1 ص354 ح750 كلّهاعن محمّدبن عذافر عن أبيه، بحار الأنوار: ج67 ص286 ح8.
- ↑ الكافي: ج2 ص48 ح4 عن سليمان الجعفري عن الإمام الرضا عليه السلام، التمحيص: ص61 ح137، بحار الأنوار: ج67 ص285 ح7؛ حلية الأولياء: ج10 ص192 الرقم 554 نحوه.
- ↑ دعائم الإسلام: ج1 ص223، بحارالأنوار: ج82 ص144 ح29.
- ↑ تنبيه الخواطر: ج1 ص229، مسكّن الفؤاد: ص48 عن ابن عبّاس و ص79 كلاهما نحوه، بحارالأنوار: ج82 ص137 ح22.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج3 ص268 ح8638 وص 291 ح8774 كلاهما عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج3 ص624 ح8229.
- ↑ مسند الشاميين: ج3 ص215 ح2115، حلية الأولياء: ج5 ص176 الرقم 323 نحوه وكلاهما عن عمر بن الخطّاب.
- ↑ التكبيد من الكَبَد بمعنى المشقّة (المصباح المنير: ص523 «كبد»).
- ↑ الكافي: ج2 ص78 ح13 عن ابن رئاب، بحارالأنوار: ج75 ص235.
- ↑ صحيح البخاري: ج1 ص14 ح15، صحيح مسلم: ج1 ص67 ح70، سنن ابن ماجة: ج1 ص26 ح67، سنن النسائي: ج8 ص114، مسند ابن حنبل: ج4 ص353 ح12814 كلّها عن أنس، كنز العمّال: ج1 ص37 ح70.
- ↑ الفردوس: ج5 ص154 ج7796، المعجم الأوسط: ج6 ص59 ح5790، المعجم الكبير: ج7 ص75 ح6416 كلاهما نحوه؛ علل الشرائع: ص140 ح3، الأمالي للصدوق: ص414 ح542 كلّها عن أبي ليلى نحوه، بحار الأنوار: ج17 ص13 ح27.
- ↑ تحف العقول: ص217، مشكاة الأنوار: ص300 ح923، بحارالأنوار: ج78 ص56 ح113.
- ↑ في بحار الأنوار وشرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص175: «علامة الإيمان أن... ».
- ↑ نهج البلاغة: الحكمة 458، بحارالأنوار: ج67 ص314 ح49.
- ↑ تحف العقول: ص287، بحار الأنوار: ج78 ص165 ح2.
- ↑ تحف العقول: ص369، بحارالأنوار: ج78 ص252 ح106.
- ↑ الخصال: ص53 ح70، المحاسن: ج1 ص325 ح655 كلاهما عن زرارة، بحارالأنوار: ج70 ص106 ح2.
- ↑ الكافي: ج8 ص8 ح1 عن إسماعيل بن جابر وإسماعيل بن مخلّد، بحارالأنوار: ج78 ص217 ح93.
- ↑ فلاح السائل: ص201 ح113 عن الحسين بن سيف، بحارالأنوار: ج70 ص25 ح25.
- ↑ ربيع الأبرار: ج2 ص63، تاريخ دمشق: ج47 ص450 وفيه «أحد» بدل «العبد» و «طاعة» بدل «عبادة».
- ↑ تاريخ بغداد: ج13 ص226 الرقم 7197، مسند الشهاب: ج1 ص127 ح158، حلية الأولياء: ج5 ص34 الرقم 294 كلّها عن عبد اللّه، كنز العمّال: ج3 ص271 ح6498؛ تنبيه الخواطر: ج1 ص40.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص118 ح9726، عيون الحكم والمواعظ: ص486 ح8973.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص475 ح11019، عيون الحكم والمواعظ: ص549 ح10139.
- ↑ كنز الفوائد: ج2 ص11، معدن الجواهر: ص70 وفيه «فسد» بدل «بطل»، بحار الأنوار: ج69 ص175 ح28.
- ↑ سنن أبي داود: ج3 ص18 ح2532، السنن الكبرى: ج9 ص263 ح18480، مسند أبي يعلى: ج4 ص225 ح4296، تهذيب الكمال: ج32 ص254 الرقم 7057 نحوه وكلّها عن أنس، كنز العمّال: ج15 ص811 ح43226.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص47 ح1786، عيون الحكم والمواعظ: ص22 ح155.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص416 ح3087، عيون الحكم والمواعظ: ص121 ح2740 وليس فيه «حسن».
- ↑ الكافي: ج2 ص47 ح2 عن السكوني عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام وص 56 ح5 عن السكوني عن الإمام الصادق عنه عليهماالسلام، تحف العقول: ص223، الجعفريات: ص232 عن الإمام الكاظم عن آبائه عنه عليهم السلام، مشكاة الانوار: ص52 ح50، بحار الأنوار: ج68 ص341 ح12.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص389 ح4838، عيون الحكم والمواعظ: ص229 ح4412.
- ↑ الشنآن: البغض (لسان العرب: ج1 ص101 «شنأ»).
- ↑ الكافي: ج2 ص50 ح1 عن جابر، نهج البلاغة: الحكمة 31، الخصال: ص231 ح74 عن الاصبغ بن نباتة وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج68 ص351 ح19.
- ↑ الدرّ المنثور: ج7 ص303 نقلاً عن ابن مردويه عن عبد اللّه بن مغفل؛ بحارالأنوار: ج58 ص207 ح38.
- ↑ الكافي: ج2 ص18 ح2، بحار الأنوار: ج68 ص330 ح4.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص340 ح4672.
- ↑ تحف العقول: ص89 وص 100، كنز الفوائد: ج1 ص140، بحار الأنوار: ج77 ص289 ح1.
- ↑ بصائر الدرجات: ص200 ح2 عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج39 ص343 ح15.
- ↑ مشارق انوار اليقين: ص117 عن طارق بن شهاب، بحار الأنوار: ج25 ص174 ح38.
- ↑ المزار الكبير: ص293 و 294 ح14، بحار الأنوار: ج102 ص163 ح5.
- ↑ مختلَف الملائكة: أي محلّ نزولهم وعروجهم (بحارالأنوار: ج102 ص134).
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص610 ح3213، تهذيب الأحكام: ج6 ص96 ح177 وفيه «معدن الرسالة» بدل «موضع الرسالة» وكلاهما عن موسى بن عبد اللّه، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص272 ح1، المزار الكبير: ص524 كلاهما عن موسى بن عمران النخعي، بحار الأنوار: ج102 ص127 ح4.
- ↑ المزار الكبير: ص568 عن محمّد بن عبد اللّه بن جعفر الحميري، بحار الأنوار: ج102 ص93.
- ↑ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص347 ح988.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص117 ح5504.
- ↑ تحف العقول: ص368، بحار الأنوار: ج78 ص251 ح100.
- ↑ المُصاص: خالِصُ كلِّ شيء (النهاية: ج4 ص337 «مصص»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 2، بحار الأنوار: ج77 ص331 ح19؛ مطالب السؤول: ج1 ص240.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج1 ص45 ح5، الفردوس: ج1 ص114 ح387 كلاهما عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص، كنز العمّال: ج1 ص262ح1313.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج3 ص281 ح8718، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص285 ح7657، المنتخب من مسند عبد بن حميد: ص417 ح1424، حلية الاولياء: ج2 ص357 الرقم 203، كنز العمّال: ج1 ص416 ح1768.
- ↑ حلية الأولياء: ج7 ص241 الرقم 397، الفردوس: ج2 ص108 ح2565 نحوه وكلاهما عن ابن عبّاس.
- ↑ الفردوس: ج5 ص346 ح8387 عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج2 ص245 ح3936.
- ↑ معاني الأخبار: ص289 ح7 عن أحمد بن الحسن الحسيني عن الإمام العسكري عن أبيه عليهماالسلام، الدعوات: ص248 ح698 وفيه «ما يبدؤك» بدل «ماينذرك»، الاعتقادات للصدوق: ص55 من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج6 ص155 ح11.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص362 ح5762 عن حماد بن عمرو عن الإمام الصادق عن أبيه عن جده عن الإمام عليّ عليهم السلام، المقنعة: ص33، مكارم الاخلاق: ج2 ص327 ح2656 عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، عدة الداعي: ص174 عن الإمام الكاظم عليه السلام، بحار الأنوار: ج74 ص237 ح38؛ المصنف لابن أبي شيبة: ج7 ص226 ح69 عن البراء وفيه «الاسلام» بدل «الايمان»، كنز العمّال: ج9 ص6 ح24656.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج2 ص522 ح3790، السنن الكبرى: ج10ص 394 ح21069، المعجم الصغير: ج1 ص223 كلاهما نحوه، المعجم الكبير: ج10 ص171 ح10357، حلية الاولياء: ج4 ص177 الرقم 271، كنز العمّال: ج15 ص890 ح43525.
- ↑ المعجم الكبير: ج11 ص172 ح11537، شعب الايمان: ج7 ص70 ح9513 وليس فيه «والمعاداة في اللّه»، كنز العمّال: ج1 ص288 ح1395؛ تحف العقول: ص55 وليس فيه «والحب في اللّه»، بحار الأنوار: ج77 ص159 ح152.
- ↑ الكافي: ج2 ص125 ح6، المحاسن: ج1 ص411 ح939 كلاهما عن عمرو بن مدرك، معاني الاخبار: ص398 ح55 عن عليّ بن مروك الطائيعن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج69 ص242 ح17؛ مسند ابن حنبل: ج6 ص410ح 18549 وفيه «اوسط» بدل «اوثق» في الموضعين، مسند الطيالسي: ص101 ح747 كلاهما عن البراء بن عازب وليس فيهما ذيله من «وتوالياولياء اللّه... ».
- ↑ الكافي: ج2 ص125 ح2، الأمالي للمفيد: ص151 ح1، ثواب الاعمال: ص202 ح1، المحاسن: ج1 ص410 ح932 كلها عن سعيد الاعرج، تحف العقول: ص362، بحار الأنوار: ج69 ص236 ح2.
- ↑ الكافي: ج2 ص125 ح3 عن سلام بن المستنير عن الإمام الباقر عليه السلام، تحف العقول: ص48، بحار الأنوار: ج69 ص240 ح14.
- ↑ سنن النسائي: ج8 ص110، صحيح مسلم: ج1 ص63 ح58 نحوه، الأدب المفرد: ص181 ح598، الدعاء للطبراني: ص437 ح1489 كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج1 ص35 ح52.
- ↑ سنن النسائي: ج8 ص94، تاريخ بغداد: ج2 ص199 الرقم 629 كلاهما عن أنس.
- ↑ صحيح البخاري: ج1 ص14 ح16، صحيح مسلم: ج1 ص66 ح67، سنن الترمذي: ج5 ص15 ح2624، سنن ابن ماجة: ج2 ص1338 ح4033، سنن النسائي: ج8 ص96 كلّها عن أنس نحوه، كنز العمّال: ج15 ص808 ح43212.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج5 ص470 ح16194، الزهد لابن المبارك (الملحقات): ص31 ح121، مسند الشاميّين: ج1 ص347 ح602، تاريخ دمشق: ج53 ص73 ح11168، كنز العمّال: ج1 ص34 ح49.
- ↑ صحيح مسلم: ج1 ص62 ح56، سنن الترمذي: ج5 ص14 ح2623، مسند ابن حنبل: ج1 ص445 ح1778، اُسد الغابة: ج3 ص165 الرقم 2799، مسند أبي يعلى: ج6 ص141 ح6662 كلّها عن العبّاس بن عبد المطّلب، كنز العمّال: ج1 ص25 ح9.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج3 ص157 ح7972، المستدرك على الصحيحين: ج1 ص44 ح3، مسند إسحاق بن راهويه: ج1 ص281 ح253، مسند الشهاب: ج1 ص271 ح440 كلّها عن أبي هريرة نحوه، كنز العمّال: ج9 ص10 ح24679.
- ↑ سنن أبي داود: ج2 ص103 ح1582، السنن الكبرى: ج4 ص161 ح7275، التاريخ الكبير: ج5 ص31 الرقم 54 بزيادة «وزكى نفسه، فقال رجل: ما تزكية المرء نفسه؟ قال: أن يعلم أنّ اللّه عز و جل معه حيث ما كان» في آخره وكلّها عن عبد اللّه بن معاوية الغاضري، كنز العمّال: ج1 ص25 ح10.
- ↑ واژه «لئيمه» كه در متن عربى حديث آمده، يعنى: حيوانى كه شير نمى دهد.
- ↑ الغبّ: العاقبة (المصباح المنير: ص442 «غيب»).
- ↑ تحف العقول: ص392 وص 507 وفيه «الدنيا» بدل «السوء» وليس فيه «وأكملوه»، بحارالأنوار: ج1 ص145.
- ↑ الطلاوة: البهجة (المصباح المنير: ص377 «طلى»).
- ↑ الكافي: ج1 ص203 ح2، الغيبة للنعماني: ص224 ح7، مختصر بصائر الدرجات: ص89 كلّها عن إسحاق بن غالب، بصائر الدرجات: ص413ح 2 عن ابن إسحاق بن غالب وكلاهما نحوه، بحارالأنوار: ج25 ص151 ح24.
- ↑ مسند الطيالسي: ص24 ح170 عن ربعي عن الإمام عليّ عليه السلام، السنن الكبرى: ج10 ص345 ح20878 عن الحارث عن الإمام عليّ عليه السلام وراجع: المصنّف لعبد الرزّاق: ج11 ص118 ح20081 والمعجم الكبير: ج9 ص157 ح8789.
- ↑ معرفة علوم الحديث: ص31، كنز العمّال: ج1 ص126 ح595 نقلاً عن ابن النجّار وكلاهما عن أنس.
- ↑ الكافي: ج2 ص128 ح2 عن حفص بن غياث عن الإمام الصادق عليه السلام، مشكاة الأنوار: ص209 ح567 وليس فيه «في قلبه»، بحارالأنوار: ج73 ص49 ح20.
- ↑ الفردوس: ج5 ص104 ح7608 عن أبي موسى، كنز العمّال: ج3 ص354 ح6904.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص566 ح7004، عيون الحكم والمواعظ: ص383 ح6476 وفيه «يُسخِطُهُ» بدل «يَسخَطُ».
- ↑ الكافي: ج2 ص340 ح11، المحاسن: ج1 ص209 ح372 وفيه «يدع» بدل «يترك» وكلاهما عن الأصبغ بن نباتة، تحف العقول: ص216، بحارالأنوار: ج72 ص249 ح14.
- ↑ قرب الإسناد: ص95 ح323 عن الحسين بن علوان عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، بحارالأنوار: ج71 ص85 ح29.
- ↑ الكافي: ج2 ص58 ح7 عن صفوان الجمّال وص 58 ح4 عن زرارة، تحف العقول: ص207 و ص218 وليس فيهما ذيله، تنبيه الخواطر: ج2 ص184، بحارالأنوار: ج70 ص154 ح12.
- ↑ الكافي: ج2 ص128 ح2 عن حفص بن غياث وص 130 ح10 عن عبد اللّه بن القاسم نحوه، مشكاة الأنوار: ص209 ح568 وفيه «تزهدوا» بدل«تزهد»، تنبيه الخواطر: ج2 ص191 عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج73 ص49 ح20.
- ↑ البقرة: 3.
- ↑ الشورى: 15.
- ↑ البقرة: 285.
- ↑ النساء: 171.
- ↑ آل عمران: 179.
- ↑ البقرة: 136 وراجع: آل عمران: 84.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص138 ح459 عن زرارة وحمران ومحمّدبن مسلم، بحارالأنوار: ج67 ص60 ح4.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص402 ح5868، الامالي للصدوق: ص576 ح788 كلاهما عن أبي الصباح الكناني عن الإمام الصادق عليه السلام، بحارالأنوار: ج77 ص114 ح8.
- ↑ حلية الأولياء: ج2 ص193 الرقم 177 عن أبي هريرة.
- ↑ الخصال: ص121 ح113 عن حمّاد بن عيسى، بحارالأنوار: ج13 ص415 ح8.
- ↑ اقْتَصَّ: تَتَبَّعَهُ (المعجم الوسيط: ج2 ص739 «قصص»).
- ↑ الكافي: ج1 ص182 ح6 وج2 ص48 ح3 وفيه «ينذر» بدل «يتدبّر»، كمال الدين: ص411 ح7 نحوه وكلّها عن عبد الرحمن بن أبي ليلى، بحارالأنوار: ج69 ص11 ح12.
- ↑ البقرة: 4.
- ↑ البقرة: 62.
- ↑ التغابن: 8.
- ↑ النساء: 162.
- ↑ الاعراف: 157 و 158.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج5 ص593 ح16651 و ج9 ص72 ح23296، السنن الكبرى: ج1 ص71 ح193 كلّها عن عبد الرحمن بن حويطب عن جدّته، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص67 ح6899 عن أسماء بنت سعيد بن زيد بن عمرو، كنز العمّال: ج9 ص281 ح26020.
- ↑ الأمالي للصدوق: ص287 ح320، الاحتجاج: ج1 ص107 ح28، جامع الأخبار: ص45 ح48 كلّها عن معمّر بن راشد عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج16 ص366 ح72.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص629 ح1294، بحارالأنوار: ج39 ص197 ح7.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص299 ح914، علل الشرائع: ص259، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص106 كلّها عن الفضل بن شاذان، بحارالأنوار: ج 6 ص66.
- ↑ البقرة: 2 ـ 4.
- ↑ البقرة: 285.
- ↑ البقرة: 136 و راجع: آل عمران: 84.
- ↑ المائدة: 69.
- ↑ النساء: 136.
- ↑ النساء: 162 و 163.
- ↑ الانعام: 92.
- ↑ الشورى: 15.
- ↑ المؤمنون: 58.
- ↑ الأنعام: 54.
- ↑ تحف العقول: ص19، بحارالأنوار: ج1 ص119 ح11.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج5 ص320 ح15662 وج 6 ص311 ح18098، تفسير ابن كثير: ج5 ص159، كنز العمّال: ج15 ص886 ح43510.
- ↑ الخصال: ص198 ح8 عن ربعي بن خراش عن الإمام عليّ عليه السلام، بحار الأنوار: ج68 ص270 ح25؛ سنن الترمذي: ج4 ص452 ح2145، سنن ابن ماجة: ج1 ص32 ح81، مسند ابن حنبل: ج1 ص210 ح758، المستدرك على الصحيحين: ج1 ص87 ح90 كلّها عن ربعي بن خراش عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، كنز العمّال: ج1 ص116 ح542.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج1 ص281 ح1112 عن الإمام علي عليه السلام.
- ↑ شعب الإيمان: ج1 ص257 ح278، صحيح ابن حبّان: ج1 ص398 ح173 وليس فيه «الإيمان» وكلاهما عن عمر، كنز العمّال: ج1 ص23 ح1.
- ↑ صحيح مسلم: ج1 ص37 ح1، سنن أبي داود: ج4 ص224 ح4695، سنن الترمذي: ج5 ص7 ح2610، سنن ابن ماجة: ج1 ص24 ح63، سنن النسائي: ج8 ص102 نحوه وكلّها عن عمر، كنز العمّال: ج1 ص337 ح1543.
- ↑ الخصال: ص609 ح9 عن الأعمش، بحارالأنوار: ج10 ص228 ح1.
- ↑ الزلزلة: 7 و 8.
- ↑ الشورى: 7.
- ↑ طرف من الأنباء: ص125 عن عيسى بن المستفاد عن الإمام الكاظم عليه السلام، بحار الأنوار: ج22 ص279 ح32.
- ↑ كمال الدين: ص379 ح1، التوحيد: ص81 ح37، الأمالي للصدوق: ص419 ح557، كفاية الأثر: ص282، روضة الواعظين: ص39، بحارالأنوار: ج69 ص1 ح1.
- ↑ الكافي: ج2 ص22 ح13، الأمالي للطوسي: ص179 ح299 نحوه، بحار الأنوار: ج69 ص2 ح2.
- ↑ رجال الكشّي: ج2 ص719 ح796، بحار الأنوار: ج69 ص7 ح8.
- ↑ صفات الشيعة: ص129 ح69 عن محمّد بن عمارة عن أبيه، بحار الأنوار: ج69 ص9 ح11.
- ↑ صفات الشيعة: ص129 ح71 عن الفضل بن شاذان، بحار الأنوار: ج69 ص9 ح11.
- ↑ الروم: 30.
- ↑ البقرة: 138.
- ↑ الحجّ: 31.
- ↑ الأعراف: 172.
- ↑ الكافي: ج2 ص12 ح2، التوحيد: ص329 ح3، مختصر بصائر الدرجات: ص158 وص160، بحار الأنوار: ج67 ص44.
- ↑ الكافي: ج2 ص14 ح1 عن عبد اللّه بن سنان وح 3 عن محمّد بن مسلم عن أحدهما عليهماالسلام، معاني الأخبار: ص188 ح1 عن أبان، المحاسن: ج1 ص375 ح822 عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر عليه السلام نحوه، تفسير العيّاشي: ج1 ص62 ح108 عن زرارة عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج67 ص132 ح2.
- ↑ الكافي: ج2 ص12 ح4، التوحيد: ص330 ح9، المحاسن: ج1 ص375 ح824، مختصر بصائر الدرجات: ص160 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج 67 ص135 ح7.
- ↑ معنى كون الفطرة هي الشهادات الثلاث أنّ الإنسان مفطور على الاعتراف باللّه لا شريك له بما يجد من الحاجة إلى الأسباب المحتاجة إلى ما وراءهاوهو التوحيد وبما يجد من النقص المحوج إلى دين يدين به ليكمله وهو النبوّة، وبما يجد من الحاجة إلى الدخول في ولاية اللّه بتنظيم العمل بالدين وهو الولاية والفاتح لها في الإسلام هو علي عليه السلام، وليس معناه أنّ كلّ إنسان حتّى الإنسان الأوّليّ يدين بفطرته بخصوص الشهادات الثلاث. وإلى هذا يؤول معنى الرواية السابقة أنّها الولاية فإنّها تستلزم التوحيد والنبوّة وكذا ما مرّ من تفسيره الفطرة بالتوحيد فإنّ التوحيد هو القول بوحدانية اللّه تعالى المستجمع لصفات الكمال المستلزمة للمعاد والنبوّة والولاية فالمآل في تفسيرها بالشهادات الثلاث والتوحيد والولاية واحد (الميزان في تفسير القرآن: ج16 ص187).
- ↑ تفسير القمّي: ج2 ص155 عن الهيثم بن عبد اللّه عن الإمام الرضا عن أبيه عليهماالسلام، التوحيد: ص329 ح7 عن عبد الرحمن بن كثير عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج3 ص277 ح3.
- ↑ اين كه فطرت، عبارت است از اين شهادت هاى سه گانه، بدين معناست كه اعتراف به خدا و شريك نداشتن او، در نهاد انسان سرشته شده است؛ زيرا با وجدان خود، در مى يابد كه به اسبابى نياز دارد كه آن اسباب نيز خود سبب مى خواهند، و اين، همان توحيد است. همچنين با وجدان خود، در مى يابد كه ناقص است و اين نقص، او را به دينى نيازمند كرده كه كاملش گرداند، و اين، همان نبوّت است. نيز با وجدان خود، احساس مى كند كه اگر بخواهد عمل خويش را بر طبق دين نظم بخشد، جز در سايه سرپرستى و ولايت خداوند نمى تواند، و اين، همان ولايت است و آغازگر اين ولايت در اسلام، على عليه السلام است. البتّه آنچه گفتيم، به اين معنا نيست كه همه انسان ها حتّى انسان هاى اوّليه، به اقتضاى فطرتشان معتقد به اين سه عقيده و شهادت بوده اند. برگشت معناى حديث قبلى ـ كه آيه را به ولايت، تفسير مى كرد ـ نيز به همين معناست؛ چون ولايت، مستلزم توحيد و نبوّت است. همچنين حديثى كه فطرت را به توحيد تفسير مى كرد نيز همين معنا را مى رساند؛ چون معناى توحيد، اين است كه انسان، معتقد به وحدانيت خداوند متعال باشد؛ خداوندى كه جميع صفات كمال را داراست و اين صفات كمال، مستلزم معاد و نبوّت و ولايت هستند. پس، برگشت تفسير آيه در حديثى به شهادت هاى سه گانه و در حديثى ديگر به ولايت و در حديث سوم به توحيد، به يك معناست (الميزان فى تفسير القرآن: ج16 ص187).
- ↑ آل عمران: 190 ـ 191.
- ↑ تحف العقول: ص54، الخصال: ص102 ح58 وفيه «البصيرة» بدل «الصبر»، مشكاة الأنوار: ص437 ح1465، بحار الأنوار: ج1 ص106 ح1؛ حلية الأولياء: ج1 ص21 و ج3 ص323 الرقم 250 كلاهما عن أبي سعيد الخدري.
- ↑ تحف العقول: ص54، بحار الأنوار: ج77 ص158 ح146.
- ↑ الإرشاد: ج1 ص223 عن صالح بن كيسان، الأمالي للمفيد: ص254 ح4 عن محمّد بن زيدالطبريّ عن الإمام الرضا عليه السلام، التوحيد: ص35 ح2 عن القاسم بن أيّوب العلوي عن الإمام الرضا عليه السلام، الاحتجاج: ج2 ص360 ح283 عن الإمام الرضا عليه السلام وفي الثلاثة الأخيرة «بالفطرة» بدل «بالنظر»، تحف العقول: ص62 وفيه «بالفكرة» بدل «بالنظر»، بحار الأنوار: ج4 ص228 ح3.
- ↑ الكافي: ج1 ص141 ح7، التوحيد: ص31 ح1 وفيه «بنقص» بدل «ببعض» وكلاهما عن الحارث الأعور، بحار الأنوار: ج4 ص265 ح14.
- ↑ الكافي: ج1 ص29 ح34 عن الحسن بن عمّار.
- ↑ تحف العقول: ص396، بحار الأنوار: ج1 ص153 ح30.
- ↑ الكافي: ج1 ص10 ح2، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص416 ح5906، الخصال: ص102 ح59، الأمالي للصدوق: ص770 ح1043 كلّها عن الأصبغ بن نباتة، بحار الأنوار: ج1 ص86 ح8.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص70 ح9553.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص28 ح1693.
- ↑ الكافي: ج1 ص11 ح6، ثواب الأعمال: ص29 ح2 كلاهما عن إسحاق بن عمّار، بحار الأنوار: ج1 ص91 ح20.
- ↑ آل عمران: 18.
- ↑ سبأ: 6.
- ↑ الحجّ: 54.
- ↑ الدرّ المنثور: ج2 ص124، كنز العمّال: ج10 ص181 ح28944 كلاهما نقلاً عن أبي الشيخ عن إبن عبّاس.
- ↑ تحف العقول: ص19، بحار الأنوار: ج1 ص120 ح11 وفيه «العلم بمحبّته والعلم بمكارهه» بدل ما في المتن.
- ↑ بحار الأنوار: ج69 ص81 ح29 و ج93 ص57 كلاهما نقلاً عن تفسير النعماني.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص47 ح1785.
- ↑ الإرشاد: ج1 ص228، تحف العقول: ص171، إرشاد القلوب: ص315 عن سلمان الفارسي كلاهما نحوه؛ دستور معالم الحكم: ص71، عيون الأخبار لابن قتيبة: ج2 ص355 كلاهما نحوه.
- ↑ معدن الجواهر: ص33، تنبيه الخواطر: ج2 ص117.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص322 ح4586.
- ↑ الكافي: ج2 ص235 ح15 عن السكوني وص 126 ح9، المحاسن: ج1 ص411 ح936 كلاهما عن داود بن فرقد وفيهما «يبغض» بدل «يكره»، الجعفريات: ص231 عن الإمام الكاظم عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم السلام، بحار الأنوار: ج67 ص357 ح60.
- ↑ الكافي: ج1 ص16 ح12 عن هشام بن الحكم، تحف العقول: ص386، بحار الأنوار: ج1 ص136 ح30.
- ↑ الأنبياء: 25.
- ↑ آل عمران: 193.
- ↑ آل عمران: 179.
- ↑ النساء: 136.
- ↑ عَضَدوا: أي ذهبوا يمينا وشمالاً؛ من قولك عَضَدتُ الدابَّةَ: أي مَشيت إلى جانبها يمينا أو شمالاً (انظر: المصباح المنير: ص415 «عضد»). وفي بحارالأنواروعلل الشرائع: «عندوا» بدل «عضدوا».
- ↑ التوحيد: ص44 ح4 عن إسحاق بن غالب عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، علل الشرائع: ص119 ح1 عن إسحاق بن غالب عن الإمام الصادق عليه السلام، كفاية الأثر: ص160 عن هشام بن محمّد عن أبيه عن الإمام الحسن عليه السلام وليس فيه ذيله وكلاهما نحوه، بحارالأنوار: ج4 ص287 ح19.
- ↑ البحبوحة: الوسط (لسان العرب: ج2 ص407).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 198، بحار الأنوار: ج92 ص21 ح21.
- ↑ يونس: 99 و 100.
- ↑ محمّد: 17.
- ↑ العنكبوت: 69.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص397 ح5848، الأمالي للصدوق: ص162 ح161 عن علقمة بن محمّد الحضرمي عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج5 ص198 ح16؛ سنن الترمذي: ج4 ص656 ح2495، سنن ابن ماجة: ج2 ص1422 ح4257، مسند ابن حنبل: ج8 ص85 ح21425 وص 128 ح21596 كلّها عن أبي ذرّ نحوه، كنز العمّال: ج15 ص925 ح43591.
- ↑ بحار الأنوار: ج94 ص163 ح22 نقلاً عن بعض أصحابنا القدماء في كتاب أنيس العابدين.
- ↑ الأنعام: 98.
- ↑ النساء: 137.
- ↑ المائدة: 54.
- ↑ عواريّ: جمع عاريّة.
- ↑ أي إذا أردتم التبرّي من أحدٍ فاجعلوه موقوفا إلى حالِ الموت، ولا تُسارعوا إلى البراءة منه قبل الموت؛ لأنّه يجوز أن يتوب ويرجع، فإذا مات ولم يتُب جازت البراءةُ منه، لأنّه ليس له بعد الموت حالة تنتظر (بحار الأنوار: ج69 ص228).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 189، غرر الحكم: ج4 ص433 ح6592 وليس فيه ذيله، بحار الأنوار: ج69 ص227 ح19.
- ↑ يعنى: هر گاه تصميم به اعلام برائت از كسى داشتيد، آن را تا زمان مرگ او به تأخير بيندازيد و در برائت از وى، شتاب نكنيد؛ چرا كه ممكن است توبه كند و باز گردد؛ اما زمانى كه مرگش فرا رسيد و از دنيا رفت، حالش معلوم مى شود و سزاوار بودن يا نبودنش براى برائت جُستن از وى، به روشنى مشخّص مى گردد.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص371 ح71، بحار الأنوار: ج69 ص223 ح10.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص372 ح74، قرب الإسناد: ص382 ح1345 عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر عن الإمام الرضا عن الإمام الصادق عليهماالسلاموص 392 ح1372 عن الحسن بن الجهم عن الإمام الرضا عليه السلام وكلاهما نحوه، بحارالأنوار: ج69 ص223 ح13.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص371 ح72، بحار الأنوار: ج69 ص223 ح11 وراجع: تفسير القمّي: ج1 ص212.
- ↑ مقصود، امام كاظم عليه السلام يا امام رضا عليه السلام است و در تفسيرِ الصافى (ج 2 ص142)، به صراحت به امام كاظم عليه السلام نسبت داده شده است.
- ↑ البَهْم: صغار الغنم (المصباح المنير: ص64 «بهم»).
- ↑ قال العلّامة المجلسي رحمه الله حول قوله عليه السلام «إنّه نبعة نبوّة»: أي عمله من ينبوع النبوّة، أو هو غصنٌ من شجرة النبوّة والرسالة (راجع: مرآة العقول: ج11 ص246 وبحارالأنوار: ج69 ص220).
- ↑ الكافي: ج2 ص418 ح3، رجال الكشّي: ج2 ص584 ح523، تفسير العياشي: ج1 ص373 ح76 عن محمّد بن مسلم من دون اسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج69 ص219 ح3.
- ↑ علّامه مجلسى رحمه الله در باره اين عبارت مى گويد: يعنى آنچه او گفت، از سرچشمه نبوّت نشئت گرفته است و يا: او شاخه اى از درخت نبوّت و رسالت است.
- ↑ هو علي بن أبي حمزة سالم البطائني واقفي المذهب وقد وردت في ذمّه روايات كثيرة (راجع: تنقيح المقال للمامقاني: ج2 ص261 الرقم 8111 و معجم رجال الحديث: ج11 ص215 الرقم 7832).
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص372 ح75، رجال الكشّي: ج2 ص743 ح837، بحار الأنوار: ج69 ص223 ح14.
- ↑ على بن ابى حمزه سالم بطائنى، واقفى مذهب بود؛ يعنى پس از شهادت امام كاظم عليه السلام، امامت امام رضا عليه السلام را نپذيرفت، در حالى كه پيش از آن، از اصحاب امام كاظم عليه السلام به شمار مى آمد. وى گروهى را نيز در اين باره، به ترديد انداخت و يا با خود همراه كرد. از اين رو، در نكوهش او، احاديث بسيارى رسيده است.
- ↑ إبراهيم: 27.
- ↑ الكافي: ج2 ص420 ح1 و ج1 ص45 ح5 نحوه، المحاسن: ج1 ص393 ح878، الأمالي للصدوق: ص440 ح583، الدعوات: ص221 ح605 وفيهما «فهو ناجٍ» بدل «فأثبت له الشهادة بالنجاة»، بحارالأنوار: ج69 ص218 ح2.
- ↑ يعني: الإقرار بما جاء من عند اللّه من الكتب والرسل.
- ↑ الكافي: ج2 ص38 ح3، بحارالأنوار: ج69 ص22 ح4.
- ↑ طه: 132.
- ↑ القصص: 83.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص195 ح5798، عيون الحكم والمواعظ: ص303 ح5393.
- ↑ الأمالي للصدوق: ص365 ح454 عن عبد اللّه بن سنان عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، الاختصاص: ص31، تنبيه الخواطر: ج2 ص167، روضه الواعظين: ص474 نحوه، بحار الأنوار: ج70 ص305 ح23؛ كنز العمّال: ج10 ص282 ح29451 نقلاً عن وكيع في الغرر.
- ↑ الكافي: ج2 ص320 ح4، الخصال: ص9 ح29 عن أبان بن سويد، بحارالأنوار: ج70 ص304 ح19.
- ↑ تحف العقول: ص174، بشارة المصطفى: ص28، بحارالأنوار: ج77 ص272 ح1.
- ↑ قضاء حقوق المؤمنين: ص39 ح48 عن عليّ بن يقطين، بحار الأنوار: ج75 ص379 ح40.
- ↑ الكافي: ج2 ص419 ح5 عن إسحاق بن عمّار، بحارالأنوار: ج69 ص220 ح4.
- ↑ تهذيب الأحكام: ج2 ص109 ح412، بحارالأنوار: ج86 ص42 ح51.
- ↑ تهذيب الأحكام: ج3 ص90 ح249 عن معاوية بن وهب، الكافي: ج2 ص586 ح24، الاُصول الستّة عشر: ص273 ح388 كلاهما عن ابن أبي يعفور، مصباح المتهجّد: ص143 ح232 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وكلّها نحوه، بحارالأنوار: ج87 ص249 ح57.
- ↑ تهذيب الأحكام: ج3 ص75 ح233، المقنعة: ص177، مصباح المتهجّد: ص547 كلاهما من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام، بحارالأنوار: ج90 ص166 ح16.
- ↑ التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: ص265 ح133، بحار الأنوار: ج70 ص392 ح60.
- ↑ في الطبعة المعتمدة: «ألّا تبذل»، وما في المتن أثبتناه من بعض النسخ المذكورة في هامش المصدر.
- ↑ في بحار الأنوار: «يَذكُرُنا» والظاهر أنّه الصواب.
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص4 ح8 عن أحمد بن الحسن الحسيني عن الإمام العسكري عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج73 ص351 ح49.
- ↑ الروم: 10.
- ↑ المطففين: 14 و 15.
- ↑ المِخصَرَة: ما يختصره الإنسان بيده فيُمسكه: من عصا أو عكّازَةٍ أو مِقرَعَة أو قضيب (النهاية: ج2ص36).
- ↑ الاحتجاج: ج2 ص122 ح173، بحارالأنوار: ج45 ص157 ح5.
- ↑ بحار الأنوار: ج3 ص152 عن المفضّل بن عمر.
- ↑ العنكبوت: 49.
- ↑ النمل: 14.
- ↑ الأنعام: 33.
- ↑ تفسير الطبري: ج5 الجزء 7 ص181.
- ↑ سنن الترمذي: ج5 ص261 ح3064، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص345 ح3230، تفسير ابن كثير: ج3 ص245 كلّها عن ناجية بن كعب، تفسير الطبري: ج5 الجزء 7 ص182 عن ناجية بن كعب من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام، كنز العمّال: ج2 ص409 ح4374 نقلاً عن ابن أبي حاتم و أبي الشيخ وابن مردويه.
- ↑ الأعراف: 146.
- ↑ الكافي: ج2 ص391 ح1 عن سليم بن قيس الهلالي، الخصال: ص232 ح74 عن الأصبغ بن نباتة، تحف العقول: ص166، بحار الأنوار: ج72 ص117 ح15.
- ↑ الكافي: ج2 ص394 ح1 عن سليم بن قيس الهلالي، الخصال: ص234 ح74 عن الأصبغ بن نباتة، تحف العقول: ص168 وليس فيهما «عن الحقّ»، بحار الأنوار: ج72 ص120 ح15.
- ↑ الكافي: ج2 ص289 ح1، الخصال: ص90 ح28، الأمالي للصدوق: ص505 ح694 كلّها عن أبي بصير، روضة الواعظين: ص418، بحار الأنوار:ج 72 ص104 ح1.
- ↑ الأنعام: 82.
- ↑ لقمان: 13.
- ↑ صحيح البخاري: ج3 ص1262 ح3246، صحيح مسلم: ج1 ص114 ح197 نحوه، سنن الترمذي: ج5 ص262 ح3067، كنز العمّال: ج2ص 21 ح2981؛ التبيان في تفسير القرآن: ج4 ص204، مجمع البيان: ج4 ص506 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج69 ص150.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص97 ح3915، عيون الحكم والمواعظ: ص181 ح3704.
- ↑ القصص: 50.
- ↑ يونس: 27.
- ↑ الكهف: 103 ـ 105.
- ↑ تفسير القمي: ج1 ص311 عن أبي الجارود، بحارالأنوار: ج2 ص298 ح20.
- ↑ تفسير القمي: ج2 ص46 عن أبي الجارود، بحارالأنوار: ج2 ص298 ح23.
- ↑ بصائر الدرجات: ص13 ح4 عن غالب النحوي، بحارالأنوار: ج2 ص302 ح38.
- ↑ الكافي: ج1 ص374 ح1، الغيبة للنعماني: ص130 ح7 كلاهما عن ابن أبي نصر، قرب الإسناد: ص350 ح1260 عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر عن الإمام الرضا عليه السلام، الاُصول الستّة عشر: ص218 ح221 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج23 ص78 ح10.
- ↑ بصائر الدرجات: ص13 ح5، بحارالأنوار: ج2 ص303 ح39.
- ↑ مقصود از «ابو الحسن» در اين جا، ممكن است امام كاظم عليه السلام يا امام رضا عليه السلام باشد.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 50، الكافي: ج1 ص54 ح1 عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر عنه عليهماالسلام و ج8 ص58 ح21 عن سليم بن قيس الهلالي، المحاسن: ج1 ص330 ح672 عن محمّد بن مسلم وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج2 ص290 ح8؛ دستور معالم الحكم: ص108 نحوه.
- ↑ معاني الأخبار: ص393 ح43، بحار الأنوار: ج2 ص301 ح33.
- ↑ قال العلّامة المجلسي: التمثيل بالحصاة لبيان أن كل من أبدع شيئا واعتقد باطلا وإن كان في شيء حقير واتخذ ذلك رأيه ودينه وأحب عليه وأبغض عليه فهو في حكم الكافر في شدة العذاب والحرمان عن الزلفى يوم الحساب (بحار الأنوار: ج2 ص302).
- ↑ معاني الأخبار: ص393 ح44، بحارالأنوار: ج2 ص301 ح34.
- ↑ علّامه مجلسى رحمه الله گفته است: مثال زدن به سنگ ريزه، براى بيان اين نكته است كه هر كس اندكى بدعت بگذارد و عقيده باطل پيدا كند، هر چند بسيار ناچيز، و آن را ديدگاه و دينش قرار دهد و بر اساس آن، دوستى و دشمنى بورزد، در عذابِ سخت داشتن و محروم بودن از سعادت در روز حسابرسى، در حكم كافر است (بحار الأنوار: ج2 ص302).
- ↑ النساء: 171.
- ↑ المائدة: 17.
- ↑ ثواب الاعمال: ص253 ح8 عن سعيد بن جبير، جامع الاخبار: ص460 ح1295 وفيه «في القدر» بدل «من القدرية»، بحار الأنوار: ج5 ص120 ح60.
- ↑ الخصال: ص72 ح109 عن عليّ بن سالم عن أبيه، بحار الأنوار: ج5 ص8 ح9.
- ↑ الأنعام: 108.
- ↑ عيون اخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص304 ح63، بشارة المصطفى: ص221، بحار الأنوار: ج26 ص239 ح1.
- ↑ المحاسن: ج1 ص334 ح680، معاني الاخبار: ص393 ح42 مضمراً، تفسير العياشى: ج1 ص297 ح42 عن ابان بن عبد الرحمن وفيه «الإسلام» بدل«الإيمان»، بحار الأنوار: ج69 ص16 ح2.
- ↑ تفسير فرات: ص91 ح72 عن ابان بن تغلب، بحار الأنوار: ج36 ص18 ح10؛ شواهد التنزيل: ج1 ص169 ح178 عن ابان بن تغلب عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه.
- ↑ الكافي: ج2 ص370 ح3 عن ابن أبي يعفور، بحار الأنوار: ج75 ص85 ح36.
- ↑ النحل: 105.
- ↑ كنز العمّال: ج3 ص874 ح8994 نقلاً عن ابن جرير وراجع: تاريخ دمشق: ج27 ص241 ومشكاة الأنوار: ص303 ح948 والدعوات: ص118ح 275 وبحار الأنوار: ج72 ص263 ح47.
- ↑ تفسير العياشي: ج2 ص271 ح71، بحار الأنوار: ج72 ص262 ح44.
- ↑ الأنعام: 98.
- ↑ الكافي: ج2 ص418 ح4، رجال الكشي: ج2 ص584 ح523 عن عيسى شلقان نحوه، بحار الأنوار: ج69 ص226 ح18.
- ↑ سنن الترمذي: ج5 ص180 ح2918، المعجم الكبير: ج8 ص31 ح7295، مسند الشهاب: ج2 ص8 ح775، تاريخ بغداد: ج6 ص127 الرقم3159 كلها عن صهيب، كنز العمّال: ج1 ص616 ح2844؛ تحف العقول: ص56 وفيه «حرامه» بدل «محارمه»، بحار الأنوار: ج77 ص159ح 155.
- ↑ تاريخ بغداد: ج5 ص188 الرقم 2642، المعجم الصغير: ج2 ص49، تاريخ أصبهان: ج2 ص205 الرقم 1466 كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج1 ص406 ح1733.
- ↑ همين روايت در المعجم الصغير چنين آمده است: «پيامبر صلى الله عليه و آله به ما مى فرمود كه احاديث رخصت را مبهم باقى بگذاريم». به هر حال، مقصود، آن است كه ابهام موجود در احاديث رُخصت، خالى از حكمت نيست و تا ضرورتى نباشد، نبايد آنها را توضيح داد.
- ↑ الكافي: ج2 ص285 ح23 و ص280 ح10 عن مسعدة بن صدقة نحوه، بحار الأنوار: ج68 ص299 ح56.
- ↑ الكافي: ج2 ص89 ح4، الارشاد: ج1 ص297 عن الإمام علي عليه السلام، عيون اخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص44 ح155، الخصال: ص315 ح95 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عن الإمام علي عليهم السلام، بحار الأنوار: ج69 ص376 ح27، المصنّف لعبد الرّزاق: ج11 ص469 ح21031 عن عكرمة عن الإمام عليّ عليه السلام.
- ↑ الكافي: ج2 ص87 ح2 عن العلاء بن فضيل وص89 ح5 عن فضيل بن يسار، مشكاة الأنوار: ص57 ح61، بحار الأنوار: ج70 ص183 ح52؛ المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص156 ح10، تاريخ دمشق: ج42 ص510 كلاهما عن أبي إسحاق عن الإمام علي عليه السلام، كنز العمّال: ج16 ص241 ح44309.
- ↑ مكارم الاخلاق لابن أبي الدنيا: ص87 ح101 عن أنس و ص93 ح111 عن مجمع بن جارية؛ الكافي: ج2 ص106 ح5 و ج5 ص317 ح52كلاهما عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج47 ص45 ح63.
- ↑ الزهد للحسين بن سعيد: ص70 ح21 عن الحسن الصيقل، بحار الأنوار: ج79 ص113 ح14 وراجع: مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا: ص77ح 87.
- ↑ سنن النسائي: ج6 ص13، صحيح ابن حبان: ج10 ص466 ح4606 وفيه «جوف» بدل «قلب»، شعب الايمان: ج5 ص267 ح6609 وفيه «جوف عبد مؤمن» بدل «قلب عبد»، المعجم الصغير: ج1 ص146 وفيه «جوف مؤمن» بدل «قلب عبد» وكلها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج4 ص295 ح10567.
- ↑ قرب الإسناد: ص29 ح94 عن مسعدة بن زياد عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، الكافي: ج2 ص306 ح1 عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر عليه السلام وج4 ص89 ح9، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص108 ح1857 كلاهما عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام، نهج البلاغة: الخطبة 86 وليس فيها «اليابس»، بحار الأنوار: ج73 ص237 ح1.
- ↑ كنز الفوائد: ج1 ص352 عن سلام بن المستنير عن الإمام الباقر عليه السلام وراجع: الاختصاص: ص247.
- ↑ الكافي: ج2 ص355 ح3 وح 6، المحاسن: ج1 ص189 ح316، الأمالي للمفيد: ص23 ح6، المؤمن: ص66 ح171 كلّها عن زرارة، معانيالأخبار: ص394 ح48 عن سيف بن عميرة وكلاهما عن الإمام الصادق عليه السلام والثلاثة الأخيرة نحوه، بحار الأنوار: ج75 ص215 ح13.
- ↑ الكافي: ج2 ص355 ح7 عن ابن بكير، مستطرفات السرائر: ص153 ح5، منية المريد: ص331، بحار الأنوار: ج75 ص219 ح22.
- ↑ هذا الكلام للراوي.
- ↑ البائقة: النازلة وهي الداهية والشرّ الشديد، والجمع: البوائق (المصباح المنير: ص66).
- ↑ الكافي: ج2 ص666 ح1، الزهد للحسين بن سعيد: ص109 ح116، مشكاة الانوار: ص376 ح1240، بحار الأنوار: ج74 ص152 ح12.
- ↑ اين سخن، از راوى است.
- ↑ الخصال: ص76 ح118 عن أبي هريرة، روضة الواعظين: ص420، بحارالأنوار: ج73 ص302 ح10؛ سنن النسائي: ج6 ص13، الأدب المفرد: ص 92 ح281، مسند ابن حنبل: ج3 ص243 ح8487 نحوه وليس فيه «أبدا» وكلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج3 ص453 ح7411.
- ↑ تفسير العياشي: ج1 ص166 ح24 عن الحسين بن زيد بن عليّ عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، الكافي: ج2 ص221 ح23، المحاسن: ج1 ص401 ح904 كلاهما عن عبد اللّه بن أبي يعفور عن الإمام الصادق عليه السلام، كمال الدين: ص371 ح5 عن الحسين بن خالد عن الإمام الرضا عليه السلام، قرب الاسناد: ص35 ح114 عن بكر بن محمّد عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج75 ص398 ح31.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص630 ح7238، عيون الحكم والمواعظ: ص396 ح6702.
- ↑ الكافي: ج2 ص321 ح1، الامالي للصدوق: ص274 ح303 كلاهما عن محمّد بن عبد الرحمن بن أبي ليلى، تحف العقول: ص296، بحارالأنوار: ج73 ص398 ح4.
- ↑ سقط ما بين المعقوفين من الطبعة المعتمدة وأثبتناه من الطبعة الاُخرى وبحار الأنوار.
- ↑ «العسر» الشدة في المعاملات وعدم السهولة. «النكد» العسر والخشونة في المعاشرات، أو قلّة العطاء والبخل، وهو أظهر، وفي القاموس: نكد عيشهم كفرح: إشتدّ وعسر، والبئر قلّ ماؤها، ونكدفلانا ـ كنصر ـ: منعه ما سأله أو لم يعطه إلّا أقلّه، والنكد ـ بالضم ـ قلّة العطاء، و«يفتح». و«اللجاجة» الخصومة. قوله عليه السلام «مجازفا» والجزاف معرّب «گزاف» وهو بيع الشيء لا يعلم كيله ولاوزنه. والمجازفة في البيع: المساهلة فيه، قال في المصباح: يقال لمن يرسل كلامه إرسالاً من غير قانون: جازف في كلامه، فاُقيم نهج الصواب مقام الكيل والوزن، انتهى. وأقول: كأنّه المراد هنا. وفي بعض النُسخ «محاربا» أي بغير حقّ. وفي بعض النُسخ بالحاء والراء المهملتين؛ و«المحارَف» بفتح الراء: المحروم المحدود الذى سدّ عليه أبواب الرزق، وفي كونه منافيا للإيمان الكامل إشكال إلّا أن يكون مبنيا على الغالب (بحارالأنوار: ج67 ص301 ذيل ح29).
- ↑ المحاسن: ج1 ص258 ح493، الخصال: ص325 ح15 عن الحارث بن المغيرة النضري، تحف العقول: ص377 وليس فيهما ذيله، بحارالأنوار: ج67 ص301 ح29.
- ↑ واژه «عُسر» در متن عربى، يعنى: سختگيرى در داد و ستد و نرمش نشان ندادن.
- ↑ واژه «نَكَد» در متن عربى، يعنى: خشونت و سختگيرى در معاشرت، و يا: كمتر بذل و بخشش كردن و بخل و خسّت، كه ظاهرا اين معنا مناسب تر است. در القاموس المحيط آمده است: «نَكِد عيشهم» يعنى: زندگى شان سخت و دشوار شد. «نكد البئر» يعنى: آب چاه كم شد. «نَكَد فلانا» يعنى: چيزى به او عطا نكرد يا كمترينش را عطا كرد.
- ↑ كلمه ميان دو قلّاب، از چاپ مورد اعتماد ما افتاده بود و ما آن را از چاپ ديگر المحاسن و نيز از بحار الأنوار آورديم.
- ↑ الخصال: ص83 ح8، صفات الشيعة: ص116 ح59 كلاهما عن الحارثي عن الإمام الصادق عليه السلام، روضة الواعظين: ص464، مشكاة الأنوار: ص534 ح1788 كلاهما عن الإمام الصادق عليه السلام، بحارالأنوار: ج67 ص364 ح68.
- ↑ الخنا: القبيح من الكلام (لسان العرب: ج14 ص244 «خنا»).
- ↑ الفحش: القبيح من الكلام والفعل (لسان العرب: ج6 ص325 «فحش»).
- ↑ الكافي: ج8 ص124 و 126 ح95، بحارالأنوار: ج48 ص242 ح51.
- ↑ سنن الترمذي: ج4 ص350 ح1977، مسند ابن حنبل: ج2 ص92 ح3948، المستدرك على الصحيحين: ج1 ص57 ح29، الأدب المفرد: ص101 ح312، مسند أبي يعلى: ج5ص 54 ح5066 كلّها عن ابن مسعود، كنز العمّال: ج1 ص146 ح720.
- ↑ أعلام الدين: ص295، بحارالأنوار: ج77 ص173 ح8.
- ↑ سنن الترمذي: ج4 ص343 ح1962، الأدب المفرد: ص93 ح282، مسند الطيالسي: ص293 ح2208 كلّها عن أبي سعيد الخدري، كنز العمّال: ج3 ص447 ح7379؛ الخصال: ص75 ح117 عن أبي سعيد الخدري، معدن الجواهر: ص26، بحار الأنوار: ج73 ص297 ح5.
- ↑ أعلام الدين: ص294، بحارالأنوار: ج77 ص172 ح8.
- ↑ تهذيب الكمال: ج15 ص422 الرقم3476، كنز العمّال: ج3 ص449 ح7391 نقلاً عن سمويه وكلاهما عن أبي سعيد الخدري.
- ↑ فقه الرضا: ص338، بحارالأنوار: ج78 ص346 ح4.
- ↑ مقصود، امام كاظم عليه السلام است.
- ↑ الكافي: ج2 ص442 ح6 عن ابن رئاب، الخصال: ص129 ح134 عن الحلبي، بحارالأنوار: ج69 ص67 ح18.
- ↑ المعجم الكبير: ج12 ص341 ح13615 عن عبد اللّه بن عمر، الفردوس: ج4 ص307 ح6899 عن عبد اللّه بن عمرو بزيادة «والحقد» بعد«والشتيمة»، كنز العمّال: ج3 ص655 ح8352.
- ↑ حميت، يعنى: تكبّر، تعصّب جاهلى و نرفتن زير بار حق، تندى، خشم شديد. در روايتى آمده است: «... و انصاف كه ضدّ آن، حميّت است».
- ↑ جامع الأخبار: ص429 ح1199، بحارالأنوار: ج79 ص152 ح58.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص326 ح1244، عيون الحكم والمواعظ: ص46 ح1153.
- ↑ فاطر: 14.
- ↑ تحف العقول: ص156، بحار الأنوار: ج77 ص409 ح38.
- ↑ يعنى: مشت، نمونه خروار است. پس بنگر همّ و غم تو كدام يك از اينهاست تا دريابى كه ديگر خصلت هاى تو نيز چگونه اند.
- ↑ تحف العقول: ص330، بحار الأنوار: ج68 ص278 ح31.
- ↑ النمل: 89.
- ↑ النمل: 90.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص417 ح939، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص411 ح21، بحار الأنوار: ج27 ص170 ح11.
- ↑ نساء: آيه 137.
- ↑ آل عمران: آيه 100.
- ↑ بحار الأنوار: ج69 ص214.
- ↑ أوائل المقالات: ص83.
- ↑ بحار الأنوار: ج69 ص214.
- ↑ ر. ك: رسائل الشريف المرتضى: ج2 ص328 و ج1 ص63، التبيان فى تفسير القرآن: ج1 ص192، المصنّفات الأربعة: ص371 ـ 375، روض الجنان فى تفسير القرآن: ج1 ص213.
- ↑ شرح جمل العلم و العمل: ص159.
- ↑ ر. ك: رسائل الشريف المرتضى: ج1 ص163 و ج2 ص328.
- ↑ مائده: آيه 41.
- ↑ بقره: آيه 217.
- ↑ بحار الأنوار: ج69 ص218.
- ↑ مرآة العقول: ج11 ص242.
- ↑ مرآة العقول: ج11 ص242.
- ↑ الكافى: ج2 ص417 ح1، تفسير العياشى: ج1 ص373 ح76، بحار الأنوار: ج69 ص224 ح15.
- ↑ ر. ك: ص164 ح207.
- ↑ آل عمران: 163.
- ↑ الأنفال: 4.
- ↑ المجادلة: 11.
- ↑ فاطر: 32.
- ↑ في المصدر: «خمسين»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ تفسير فرات: ص350 ح477، مجمع البيان: ج8 ص638 نحوه وكلاهما عن أبي الدرداء، بحار الأنوار: ج7 ص199 ح75؛ الفردوس: ج5ص 466 ح8774 عن حذيفة نحوه.
- ↑ روضة الواعظين: ص327.
- ↑ مجمع البيان: ج8 ص639، المناقب لابن شهر آشوب: ج4 ص130 كلاهما عن زياد بن المنذر، بحارالأنوار: ج23 ص223 ح34.
- ↑ الكافي: ج1 ص214 ح1، مجمع البيان: ج8 ص639 عن ميسر بن عبد العزيز عن الإمام الصادق عليه السلام، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص130، تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص482 ح8 عن سورة بن كليب وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص223 ح35.
- ↑ معاني الأخبار: ص104 ح1، بحار الأنوار: ج23 ص214 ح2.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص205 ح150، بحارالأنوار: ج69 ص171 ح13.
- ↑ الحجرات: 15.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج4 ص18 ح11050، نوادرالأصول: ج2 ص180، تفسير ابن كثير: ج7 ص369، الفردوس: ج4 ص186 ح6577 كلّها عن أبي سعيد الخدري، كنز العمّال: ج1 ص165 ح824.
- ↑ كنز العمّال: ج1 ص95 ح422 نقلاً عن ابن النجّار عن عبد اللّه بن أبي أوفى، تاريخ دمشق: ج48ص 243 عن الأوزاعي من دون إسناد إليه صلى الله عليه و آله.
- ↑ ذلك أنّ الإيمان منظومة مترابطة الأجزاء بنحوٍ لو التزم بقسمٍ منه بشكل كامل فإنّه سيؤدّي إلى الالتزام ببقيّة الأقسام أيضا. وبعبارة اُخرى: إن ورود نهر الإيمان بشكل صحيح من خلال شريعة من شرائعه سيروي الإنسان من عذب مائِه الصافي.
- ↑ المعجم الأوسط: ج7 ص215 ح7310، شُعب الإيمان: ج6 ص366 ح8549، اُسد الغابة: ج3 ص538 الرقم 3505 كلّها عن المغيرة بن عبدالرحمن بن عبيد عن أبيه عن جدّه، كنز العمّال: ج1 ص39 ح83.
- ↑ زيرا ايمان، منظومه به هم پيوسته اى است كه التزام درست و كامل به بخشى از آن، به زودى منجر به التزام به ساير بخش ها مى گردد. به عبارت ديگر، ورود صحيح و درست از هر شريعه اى از نهر ايمان، انسان را وارد مجموعه جارى زلال ايمان مى كند. ابن فارس، در باره معناى ريشه اى «وفى» مى گويد: «كلمة تدلّ على إكمال و إتمام» (معجم مقاييس اللغة: ج6 ص129 مادّه «وفى»). همچنين در بيان معناى شرع، آورده است: «الشريعة: مورد الشاربة الماء، و اشتقّ من ذلك الشرعة فى الدين و الشريعة»؛ يعنى: شريعت، عبارت است از ورودى به آبگاه (رود يا چشمه) و شريعت دين نيز به از همين واژه گرفته شده است (معجم مقاييس اللغة: ج3 ص262 مادّه «شرع»).
- ↑ اللمظة: مثل النكتة أو نحوها من البياض. وفي قَلبِهِ لمظة: أي نكتة (لسان العرب: ج7 ص462 «لمظ»).
- ↑ نهج البلاغة: من غريب كلامه عليه السلام ح5، بحارالأنوار: ج69 ص196 ح12؛ تفسير القرطبي: ج4 ص280 بزيادة «بيضاء» في آخره.
- ↑ شعب الإيمان: ج1 ص70 ح38، الزهد لابن المبارك: ص504 ح1440، الإيمان لابن أبي شيبة: ص19 ح8 كلاهما نحوه وكلّها عن عبد اللّه بن عمرو بن هند، كنز العمّال: ج1 ص406 ح1734.
- ↑ الكافي: ج2 ص248 ح2 عن خضر بن عمرو، بحارالأنوار: ج67 ص192 ح2.
- ↑ الحديد: 21.
- ↑ الواقعة 10 و 11.
- ↑ التوبة: 100.
- ↑ البقرة: 253.
- ↑ الإسراء: 55.
- ↑ الإسراء: 21.
- ↑ آل عمران: 163.
- ↑ هود: 3.
- ↑ التوبة: 20.
- ↑ النساء: 95 و 96.
- ↑ الحديد: 10.
- ↑ المجادلة: 11.
- ↑ التوبة: 120.
- ↑ البقرة: 110 والمزّمل: 20.
- ↑ الزلزلة: 7 و 8.
- ↑ الكافي: ج2 ص40 ح1، دعائم الإسلام: ج1 ص9 نحوه، بحار الأنوار: ج22 ص308 ح9.
- ↑ الخصال: ص352 ح31، بحارالأنوار: ج69 ص169 ح10 وراجع: تفسير فرات: ص423 ح560.
- ↑ الأنعام: 82.
- ↑ في بحار الأنوار: «ينتقض» في كلا الموضعين.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص367 ح49، بحارالأنوار: ج69 ص153 ح9.
- ↑ الكافي: ج2 ص39 ح7 عن حمّاد بن عمرو النصيبي، دعائم الإسلام: ج1 ص4 عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج69 ص23 ح6.
- ↑ الكافي: 2 ص414 ح1، كتاب سُليم بن قيس: ج2 ص615 ح8، دعائم الإسلام: ج1 ص13 كلاهما نحوه، بحارالأنوار: ج69 ص16 ح3.
- ↑ معاني الأخبار: ص393 ح41، بحارالأنوار: ج69 ص16 ح1.
- ↑ الفردوس: ج1 ص115 ح390 عن عبد اللّه الرومي.
- ↑ في بحار الأنوار وتنبيه الخواطر «عقابها».
- ↑ عدّة الداعي: ص214، تنبيه الخواطر: ج2 ص117، بحارالأنوار: ج71 ص369 ح19.
- ↑ المعجم الأوسط: ج8 ص336 ح8796، شعب الإيمان: ج1 ص470 ح741 نحوه، مسند الشاميين: ج1 ص305 ح535، حلية الأولياء: ج6 ص124 الرقم 359، تفسير ابن كثير: ج8 ص35 كلها عن عبادة بن الصامت، كنز العمّال: ج1 ص37 ح66.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص368 ح6346، عيون الحكم والمواعظ: ص347 ح5876.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص397 ح2992، عيون الحكم والمواعظ: ص113 ح2483 وفيه «اليقين» بدل «الايقان».
- ↑ الانفِلات: التخلّص من الشيء فجأة من غير تمكّث (لسان العرب: ج2 ص66 «فلت»).
- ↑ الكافي: ج2 ص52 ح4 و 5، مشكاة الأنوار: ص43 ح20 وكلاهما عن يونس بن عبد الرحمن عن الإمام الرضا عن الإمام الباقر عليهماالسلام، تحف العقول: ص 358 كلها نحوه وليس فيها ذيله من «وانّما تمسكتم... »، بحارالأنوار: ج70 ص137 ح3.
- ↑ الكافي: ج2 ص51 ح1 عن جابر، تحف العقول: ص445 عن الإمام الرضا عليه السلام، قرب الإسناد: ص354 ح1269 عن البزنطي عن الإمام الرضا عليه السلام وكلاهما نحوه، مشكاة الأنوار: ص43 ح19، بحار الأنوار: ج70 ص135 ح1.
- ↑ الأنفال: 2.
- ↑ التوبة: 124.
- ↑ الفتح: 4.
- ↑ المدّثر: 31.
- ↑ آل عمران: 171 ـ 173.
- ↑ الأحزاب: 22.
- ↑ النحل: 106.
- ↑ الرعد: 28.
- ↑ وقع تصحيف من النسّاخ أو خطأ من الراوي في نقل هذه الآية الشريفة، وصحّحناه طبقا للمصحف الشريف.
- ↑ المائدة: 41.
- ↑ البقرة: 284.
- ↑ البقرة: 83.
- ↑ العنكبوت: 46.
- ↑ النساء: 140.
- ↑ الأنعام: 68.
- ↑ الزمر: 17 و 18.
- ↑ المؤمنون: 1ـ4.
- ↑ القصص: 55.
- ↑ الفرقان: 72.
- ↑ النور: 30.
- ↑ النور: 31.
- ↑ فصّلت: 22.
- ↑ الإسراء: 36.
- ↑ المائدة: 6.
- ↑ محمّد: 4.
- ↑ الإسراء: 37.
- ↑ لقمان: 19.
- ↑ يس: 65.
- ↑ الحج: 77.
- ↑ الجنّ: 18.
- ↑ البقرة: 143.
- ↑ التوبة: 124 و 125.
- ↑ الكهف: 13.
- ↑ الكافي: ج2 ص33 ح1، بحار الأنوار: ج69 ص23 ح6 وراجع: تفسير العيّاشي: ج2 ص323 ح12.
- ↑ في كنز العمّال: «وتَرَفُّقٌ» وهو الأنسب.
- ↑ الفردوس: ج5 ص170 ح7854 عن الإمام الحسين عليه السلام، كنز العمّال: ج1 ص165 ح828 نقلاً عن أبي نعيم عن الإمام عليّ عليه السلام.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج2 ص116 ح155، بحارالأنوار: ج27 ص57 ح16.
- ↑ الاختصاص: ص268 عن أحمدبن عمر الحلبي وص 22، قرب الإسناد: ص351 ح1260 كلاهما عن أحمدبن محمّدبن أبي نصر عن الإمام الرضاعنه عليهماالسلام، الاُصول الستّة عشر: ص237 ح283 عن جابر مضمراً نحوه، بحار الأنوار: ج25 ص360 ح16.
- ↑ الكافي: ج1 ص391 ح6، مختصر بصائر الدرجات: ص93 كلاهما عن يحيى بن زكريّا الأنصاري، بحارالأنوار: ج25 ص364 ح2.
- ↑ قال العلّامة المجلسي قدس سره: قوله عليه السلام: «في جملة قوله» أي في الفواحش، فقوله تعالى: «وَاجتِناب الفَوَاحِشَ» [الأعراف: 33] يشمل اجتناب جميع المحرّمات (مرآة العقول: ج25 ص21).
- ↑ الكافي: ج8 ص10 ح1 عن إسماعيل بن جابر، بحارالأنوار: ج78 ص219 ح93.
- ↑ مقصود، اين سخن خداوند بزرگ است: «پروردگار من، زشتكارى ها را، چه آشكارش و چه پنهانش را حرام كرده است».
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص417 ح10849، عيون الحكم والمواعظ: ص543 ح10083.
- ↑ الكافي: ج2 ص124 ح1، المحاسن: ج1 ص410 ح934، تنبيه الخواطر: ج2 ص191 كلّها عن أبي عبيدة الحذّاء، الزهد للحسين بن سعيد: ص77 ح34 عن عليّ بن رئاب عنه عليه السلام وكلّها نحوه، بحارالأنوار: ج69 ص238 ح10.
- ↑ فلاح السائل: ص467 ح315 عن نوف البكالي، بحارالأنوار: ج41 ص23 ح13.
- ↑ غرر الحكم: ج5 ص392 ح8897، عيون الحكم والمواعظ: ص463 ح8416.
- ↑ الفضائل: ص140 عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج27 ص108 ح80 نقلاً عن كتاب صفوة الأخبار عن محمّد النوفلي عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه.
- ↑ سنن الترمذي: ج4 ص670 ح2521، مسند ابن حنبل: ج5 ص309 ح15617، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص178 ح2694 كلّها عن معاذ بن أنس الجهني، سنن أبي داود: ج4 ص220 ح4681 عن أبي اُمامة عنه صلى الله عليه و آله نحوه.
- ↑ تاريخ بغداد: ج11 ص354 الرقم 6205، مسند الطيالسي: ص101 ح747، المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص130 ح37 وفيهما «اوثق» بدل «ان افضل» وكلّها عن البراء بن عازب.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج8 ص266 ح22193 و ح22191، المعجم الكبير: ج20 ص191 ح425، اُسد الغابة: ج1 ص337 الرقم 337، الاصابة: ج1ص 311 الرقم 377 كلّها عن معاذ، كنز العمّال: ج1 ص37 ح67.
- ↑ تنبيه الخواطر: ج1 ص231، التحصين لابن فهد: ص12 ح23 نحوه؛ المغني عن حمل الأسفار: ج2 ص1161 ح4217 نحوه.
- ↑ الكافي: ج2 ص239 ح29، المحاسن: ج1 ص66 ح12، الاختصاص: ص233 كلّها عن فاطمة بنت الإمام الحسين عليه السلام، الخصال: ص105 ح66 عن فاطمة بنت الإمام الحسين عليه السلام عن أبيها، الأمالي للطوسي: ص603 ح1248 عن فاطمة بنت الإمام الحسين عن أبيها عن جدّها عليهماالسلام، تحف العقول: ص43، بحارالأنوار: ج67 ص300 ح28.
- ↑ الفردوس: ج5 ص115 ح7653 عن أنس، كنز العمّال: ج3 ص19 ح5244.
- ↑ تعبير «شفاء الغيظ» در متن عربى حديث، يعنى: دقّ دلى خالى كردن؛ زهر خود را ريختن؛ عصبانيت خود را بر سر كسى ريختن.
- ↑ تاريخ بغداد: ج9 ص444 الرقم 5070؛ أعلام الدين: ص334 كلاهما عن ابن عمر و ص144 نحوه، بحارالأنوار: ج77 ص177 ح6.
- ↑ تنبيه الخواطر: ج1 ص231 و ج2 ص121؛ تاريخ دمشق: ج38 ص13 ح7577 عن أبي هريرة، إحياء العلوم: ج4 ص518 ح186وص584 ح35، كنز العمّال: ج15 ص817 ح43247.
- ↑ علل الشرائع: ص249 ح5 عن أنس، جامع الأخبار: ص506 ح1401 عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج68 ص380 ح30؛ الفردوس: ج4ص 145 ح6447 عن أنس.
- ↑ المعجم الكبير: ج11 ص27 ح10949، كنز العمّال: ج1 ص166 ح829.
- ↑ الفردوس: ج3 ص115 ح4319 عن أنس، كنز العمّال: ج15 ص221 ح40670.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج1 ص54 ح23 عن جابر، كنز العمّال: ج1 ص36 ح64؛ معاني الأخبار: ص333 ح1، مكارم الأخلاق: ج2 ص382 ح2661 كلاهما عن أبي ذرّ نحوه وفيهما «أفضل» بدل «أكمل»، بحار الأنوار: ج77 ص70 ح1.
- ↑ صحيح البخاري: ج1 ص14 ح13، صحيح مسلم: ج1 ص67 ح71، سنن الترمذي: ج4 ص667 ح2515 كلّها عن انس، تاريخ دمشق: ج8 ص313 ح2216 عن يزيد بن اسد، كنز العمّال: ج1 ص41 ح96.
- ↑ صحيح مسلم: ج1 ص69 ح78، سنن الترمذي: ج4 ص470 ح2172 وفيه «فليُنكِر» بدل «فليُغيّره»، مسند ابن حنبل: ج4 ص184 ح11876 كلّها عن أبي سعيد الخدري، الإيمان لابن مندة: ج1 ص341 ح179، كنز العمّال: ج3 ص66 ح5524؛ التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: ص480 ح307 نحوه، بحار الأنوار: ج100 ص85 ح257.
- ↑ صحيح مسلم: ج1 ص63 ح58، سنن أبي داود: ج4 ص219 ح4676، سنن ابن ماجة: ج1 ص22 ح57، سنن النسائي: ج8 ص110، مسند ابن حنبل: ج3 ص453 ح9754 كلّها عن أبي هريرة نحوه، كنز العمّال: ج1 ص35 ح52.
- ↑ تحف العقول: ص512، بحارالأنوار: ج14 ص316 ح17؛ تاريخ دمشق: ج68 ص67 نحوه وليس فيه «لا يصلح إلّا بالعلم».
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص375 ح6378.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص408 ج10811، عيون الحكم والمواعظ: ص542 ح10060.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص335 ح4658.
- ↑ كنز الفوائد: ج1 ص350، بحارالأنوار: ج78 ص81 ح67 نقلاً عن كشف الغمّة.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص640 ح4671.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص40 ح9413، عيون الحكم والمواعظ: ص470 ح8600.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص492 ح1412، بحارالأنوار: ج87 ص270 ح67.
- ↑ مكارم الأخلاق: ج2 ص139 ح2349، بحارالأنوار: ج92 ص206 ح1؛ كنز العمّال: ج2 ص351 ح4221 نقلاً عن ابن النجّار.
- ↑ في المصدر: «هوناً» والصواب ما أثبتناه كما في الكافي.
- ↑ الأمالي للصدوق: ص640 ح866، كنز الفوائد: ج1 ص86 وراجع: الكافي: ج2 ص232 ح5 وبحارالأنوار: ج67 ص276 ح4.
- ↑ كنايه از اين كه صفت بيستم مؤمنان، تقواست.
- ↑ الصحيفة السجّادية: ص81 الدعاء 20.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص73 ح106، الأمالي للمفيد: ص299 ح9 وص 166 ح1 نحوه، الخصال: ص222 ح50 وفيه«إسلامه» بدل «إيمانه»، المحاسن: ج1 ص69 ح21 كلّها عن أبي حمزة، بحار الأنوار: ج67 ص296 ح20 وراجع: الكافي: ج2 ص99 ح3.
- ↑ تحف العقول: ص376 عن سفيان الثوري، بحارالأنوار: ج78 ص261 ح160.
- ↑ الكافي: ج2 ص240 ح34، الخصال: ص290 ح50 كلاهما عن أبي ولّاد الحنّاط، مشكاة الأنوار: ص391 ح1281، بحارالأنوار: ج2 ص129 ح11.
- ↑ تحف العقول: ص324، المناقب لابن شهر آشوب: ج4 ص208، بحارالأنوار: ج78 ص238 ح82.
- ↑ عدّة الداعي: ص173، بحارالأنوار: ج74 ص236 ح38.
- ↑ سَخَّيتُ نفسي عَنهُ: تَرَكتُهُ ولَم تُنازِعني نفسي إليه (لسان العرب: ج14 ص373).
- ↑ الأمالي للمفيد: ص355 ح8، الأمالي للطوسي: ص125 ح196، المحاسن: ج1 ص69 ح20، تنبيه الخواطر: ج2 ص181وفيها «تسخو» بدل «يسخي» وكلّها عن المفضّل بن عمر الجعفي، إرشاد القلوب: ص195 وفيه «يصلح» بدل «يسخي»، بحارالأنوار: ج67 ص298 ح22.
- ↑ الكافي: ج2 ص42 ح1، الخصال: ص354 ح35 وفيه «الإسلام» و«الصبر» بدل «الإيمان» و«البرّ» وكلاهما عن عمّار بن أبي الأحوص، بحارالأنوار: ج69 ص159 ح1.
- ↑ الكافي: ج2 ص593 ح33 عن أبي بصير، مصباح المتهجد: ص278 ح383، جمال الاُسبوع: ص144 كلاهما من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام، بحارالأنوار: ج89 ص303 ح9.
- ↑ ورد هذا الدعاء أيضا في أعمال الليلة الثالثة من ليالي العشر الأواخر من شهر رمضان، وكذلك في أدعية الليالي المتأخّرة عنها إلى آخر الشهر.
- ↑ الكافي: ج4 ص160 ح2، تهذيب الأحكام: ج3 ص101 ح263، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص161، المقنعة: ص184 كلاهما من دون اسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام، الإقبال: ج1 ص362 عن عمر بن يزيد عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج98 ص53.
- ↑ اين دعا، در اعمال شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان و در دعاهاى شب هاى ديگرِ پس از آن نيز وارد شده است.
- ↑ أي ورثوها من التناسخ في الميراث وهو موت ورثة بعد ورثة وأصل الميراث قائم لم يقسم (الوافي).
- ↑ «تباشر به قلبي» أي تجده في قلبي ولايكون إيمانا ظاهريا بمحض اللسان. أوتلي باثباته في قلبي بنفسك. يقال: باشر الامر إذا وليه بنفسه. (هامش المصدر)
- ↑ الكافي: ج2 ص524 ح10، عن الفضل بن أبي قرّة، تهذيب الأحكام: ج3 ص90 ح249، مصباح المتهجّد: ص565 ح667 كلاهما نحوه، بحارالأنوار: ج86 ص289 ح51.
- ↑ الكافي: ج2 ص45 ح4 عن الصباح بن سيّابة، بحارالأنوار: ج69 ص168 ح7.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 189، غرر الحكم: ج4 ص433 ح6592 وليس فيه ذيله، بحار الأنوار: ج69 ص227 ح19.
- ↑ يعنى: در باره كفر و ايمان او حكم نكنيد. شايد در آخرين لحظه، ايمان استوار و حقيقى پيدا كند.
- ↑ الكافي: ج2 ص45 ح3 عن سدير، بحارالأنوار: ج69 ص167 ح6.
- ↑ بَهَضَه: شقّ عليه (لسان العرب: ج7 ص122 «بهض»).
- ↑ الكافي: ج2 ص42 ح1، الخصال: ص354 ح35 كلاهما عن عمّار بن أبي الأحوص، أعلام الدين: ص97، مشكاة الأنوار: ص420 ح1413 كلّهانحوه، بحار الأنوار: ج69 ص159 ح1.
- ↑ المرقاة: الدرجة (لسان العرب: ج14 ص332 «رقا»).
- ↑ الكافي: ج2 ص45 ح2، الخصال: ص447 ح48 بزيادة «وكان المقداد في الثامنة وأبوذرّ في التاسعة وسلمان في العاشرة» في آخره و ح49 نحوه، بحارالأنوار: ج22 ص351 ح75.
- ↑ الخصال: ص354 ح35، مشكاة الأنوار: ص164 ح428، بحارالأنوار: ج69 ص169 ح11.
- ↑ مكان قرب الكوفة، كان منزل ملوك المناذرة (اُنظر: معجم البلدان: ج2 ص328).
- ↑ قال العلّامة المجلسي رحمه الله: «مُعتِمّينَ» الظاهر أنّه بالعين المهمَلة على بناء الإفعال أو التفعيل. في القاموس: العَتَمَة: ثُلث الليل الأوّل بعد غيبوبة الشفق، أو وقت صلاة العشاء الآخرة، وأعتَمَ وعتم: سار فيها... انتهى. أي رجعنا داخلين في وقت العتمة. وفي أكثر النسخ بالغين المعجمة؛ من الغمّ (مرآة العقول: ج7 ص274).
- ↑ أي بحال سوء من الغمّ (الوافي: ج3 ص29).
- ↑ وهو تصغير السحر؛ وهو سدس آخر الليل أو ساعة آخر الليل. وقيل: قبيل الصبح (مرآة العقول: ج7 ص276).
- ↑ الكافي: ج2 ص43 ح2، بحار الأنوار: ج69 ص161 ح2 وراجع: الميزان في تفسير القرآن: ج1 ص301.
- ↑ شهرى در شمال جزيرة العرب، كه بقاياى آن، در جنوب عراقِ امروز (استان نجف)، واقع است.
- ↑ در بعضى نسخه ها، واژه «معتمين» آمده كه به معناى وقت نماز عشاست. (يادداشت محقّق الكافى).
- ↑ به اصطلاح، «يا اللّه» گفت تا وارد شود.
- ↑ در بعضى نسخه ها آمده است: «من از آنان بيزارى مى جويم».
- ↑ ترديد، از راوى است.
- ↑ ر. ك: الميزان فى تفسير القرآن: ج1 ص301 (توضيحى در باره درجات اسلام و ايمان).
- ↑ التغابن: 11.
- ↑ الجمعه: 2. البقرة: 129 و 151، آل عمران: 164.
- ↑ الفردوس: ج1 ص112 ح380 عن ابن مسعود، إحياء العلوم: ج1 ص13 وليس فيه «وماله الفقه»، كنز العمّال: ج 1 ص40 ح87 نقلاً عن الخرائطي في مكارم الأخلاق عن وهب بن منبّه وليس فيه «وثمرته العلم»؛ الأمالي للشجري: ج1 ص15 عن ابن مسعود وفيه «رأسه» بدل «زينته».
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص193 ح10015، عيون الحكم والمواعظ: ص511 ح9301.
- ↑ الرَّجُّ: التحرّك والاهتزاز (القاموس المحيط: ج1 ص190 «رجج»).
- ↑ الكافي: ج2 ص421 ح4، المحاسن: ج1 ص388 ح865 كلاهما عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج68 ص255 ح13.
- ↑ الجمعه: 2 وراجع: البقرة 129 و 151 و آل عمران: 164.
- ↑ السنن الكبرى: ج10 ص323 ح20782، مسند الشهاب: ج2 ص193 ح1165 كلاهما عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج11 ص420 ح31969؛ مجمع البيان: ج10ص 500، بحار الأنوار: ج16 ص210.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج3 ص323 ح8961، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص670 ح4221 كلاهما عن أبي هريرة، السنن الكبرى: ج10 ص323ح 20783، كنز العمّال: ج11 ص425 ح31996.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص596 ح1234 عن إسحاق بن جعفر عن الإمام الكاظم عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلام، مشكاة الأنوار: ص425 ح1423عن الإمام زين العابدين عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج16 ص287 ح142.
- ↑ الموطّأ: ج2 ص904 ح8، الطبقات الكبرى: ج1 ص193 كلاهما عن مالك بن أنس، كنز العمّال: ج3 ص16 ح5218.
- ↑ قوله: «أعفّ» أفعل التفضيل من عفَّ عَفّا وعفافا وعفَّةً؛ أي كَفّ عمّا لا يحلّ ويجمل. «قِتلَةً» بكسر القاف: هيئة القتل. أي اكفّهم وأرحمهم ـ مَن لا يتعدّى في هيئة القتل التي لا يحلّ فعلها من تشويه المقتول وإطالة تعذيبه ـ أهلُ الإيمان؛ لما جَعَلَ اللّه في قلوبهم من الرحمة والشفقة لجميع خلقه، بخلاف أهل الكفر (عون المعبود: ج7 ص235).
- ↑ سنن ابن ماجة: ج2 ص894 ح2681، مسند ابن حنبل: ج2 ص45 ح3728، المصنّف لعبد الرزّاق: ج10 ص22 ح18232، مسند أبي يعلى: ج5ص 8 ح4953 كلّها عن ابن مسعود، كنز العمّال: ج15 ص12 ح39848.
- ↑ يعنى: مؤمنان در جنگ و كشتن دشمن، و حتّى كشتن حيوان، از زجركُش كردن و مُثله كردن و امثال آن، خوددارى مى ورزند.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص418 ح4944، عيون الحكم والمواعظ: ص231 ح4428.
- ↑ نهج البلاغة: الحكمة 310، غرر الحكم: ج6 ص417 ح10850، بحارالأنوار: ج67 ص314 ح49؛ كنز العمّال: ج6 ص572 ح16976 نقلاً عن العسكري.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص334 ح4652؛ عيون الحكم والمواعظ: ص208 ح4155.
- ↑ الكافي: ج4 ص50 ح2، المحاسن: ج2 ص145 ح1379 كلاهما عن حمّاد بن عثمان، بحارالأنوار: ج71 ص392 ح56؛ تاريخ دمشق: ج17 ص168 ح4081 وليس فيه «وإطعام الطعام»؛ كنز العمّال: ج3 ص14 ح5206 نقلاً عن الخرائطي في مكارم الأخلاق عن أبي هريرة عنه صلى الله عليه و آله وفيه «إنّ من أكمل الإيمان حسن الخلق».
- ↑ ص: 24.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 224، الصراط المستقيم: ج1 ص163 نحوه، بحار الأنوار: ج41 ص162 ح57.
- ↑ علل الشرائع: ص62 ح1 عن محمّد بن عمارة، بحار الأنوار: ج13 ص288 ح4.
- ↑ النحل: 105.
- ↑ تحف العقول: ص55، بحارالأنوار: ج77 ص158 ح150.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج8 ص276 ح22232 عن أبي أمامة، السنن الكبرى: ج10 ص332 ح20828، شُعب الإيمان: ج4 ص207 ح4809، مسندالشهاب: ج1 ص344 ح589 كلّها عن مصعب بن سعد عن أبيه نحوه، كنز العمّال: ج1 ص166 ح833.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج1 ص22 ح16، السنن الكبرى: ج10 ص332 ح20826 كلاهما عن أبي بكر، كنز العمّال: ج3 ص620 ح8206.
- ↑ مكام الأخلاق لابن أبي الدنيا: ص119 ح147، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج6 ص359 نحوه، الدرّ المنثور: ج4 ص318؛ المحاسن: ج1 ص209 ح371 عن معمّر بن خلّاد عن الإمام الرضا عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، مشكاة الأنوار: ص162 ح415، جامع الأخبار: ص418 ح1161 وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج72 ص262 ح40.
- ↑ في المصدر: «جافيا»، والتصويب من بحار الأنوار، ويؤيّده قوله عليه السلام في ذيل الرواية: «إلّا الخيانة والكذب».
- ↑ الاختصاص: 231، بحار الأنوار: ج75 ص172 ح11.
- ↑ النحل: 36.
- ↑ النساء: 75.
- ↑ دلائل النبوّة للبيهقي: ج5 ص385، تفسير ابن كثير: ج2 ص43 كلاهما عن سلمة بن عبد يشوع عن أبيه عن جدّه عن يونس وكان نصرانيّا فأسلم؛ تاريخ اليعقوبي: ج2 ص81 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج21 ص285.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 147، بحار الأنوار: ج18 ص221 ح55.
- ↑ الكافي: ج8 ص386 ح586 عن محمّد بن الحسين عن أبيه عن جدّه عن أبيه، فلاح السائل: ص372 ح248، بحار الأنوار: ج77 ص365 ح34.
- ↑ الفتح: 4.
- ↑ الكافي: ج2 ص15 ح3، معاني الأخبار: ص284 ح1 كلاهما عن محمّد بن مسلم، جامع الأخبار: ص105 ح181، بحارالأنوار: ج13 ص443 ح7.
- ↑ الكافي: ج2 ص15 ح4 عن حفص بن البختري وهشام بن سالم وغيرهما و ح1 عن أبي حمزة عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج69 ص199 ح18.
- ↑ المجادلة: 22.
- ↑ الفتح: 26.
- ↑ الكافي: ج2 ص15 ح5، بحارالأنوار: ج69 ص200 ح21.
- ↑ الأنبياء: 87 و 88.
- ↑ يونس: 98.
- ↑ فصلت: 18.
- ↑ يونس: 103.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص52 ح185.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص203 ح4206، عيون الحكم والمواعظ: ص188 ح3853.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص224 ح891، عيون الحكم والمواعظ: ص41 ح938.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص402 ح10780، عيون الحكم والمواعظ: ص539 ح9985.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص148 ح9867، عيون الحكم والمواعظ: ص487 ح8997.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص184 ح9996، عيون الحكم والمواعظ: ص499 ح9192.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص398 ح10757، عيون الحكم والمواعظ: ص540 ح10013.
- ↑ تفسير القمّي: ج2 ص164، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص282 ح2457، الاعتقادات للصدوق: ص49 كلاهما من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج13 ص411 ح2.
- ↑ قصص الأنبياء للراوندي: ص190 ح238 عن إبراهيم بن عبد الحميد، بحار الأنوار: ج13 ص416 ح10.
- ↑ الأنعام: 82.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص26 ح69، عيون الحكم والمواعظ: ص37 ح764.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص174 ح2261، عيون الحكم والمواعظ: ص78 ح1896.
- ↑ غرر الحكم: ج5 ص134 ح7639، عيون الحكم والمواعظ: ص428 ح7267، المناقب لابن شهر آشوب: ج2 ص48، بحارالأنوار: ج40 ص163 ح54.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص17 ح3734، عيون الحكم والمواعظ: ص161 ح3441.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص112 ح9700.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص179 ح4146.
- ↑ الأعراف: 32.
- ↑ الاعراف: 96.
- ↑ النحل: 97.
- ↑ كنز الفوائد: ج2 ص10، بحارالأنوار: ج1 ص219 ح49.
- ↑ النحل: 30.
- ↑ العنكبوت: 27.
- ↑ الزمر: 10.
- ↑ يونس: 26.
- ↑ هود: 114.
- ↑ النبأ: 36.
- ↑ سبأ: 37.
- ↑ الحَضّ على الشيء: الحثّ على الشيء (النهاية: ج1 ص400 «حضض»).
- ↑ الأعراف: 32.
- ↑ الأمالي للمفيد: ص261 ح3، الأمالي للطوسي: ص25 ح31 كلاهما عن أبي إسحاق الهمداني، بحار الأنوار: ج77 ص386 ح11 وراجع: الغارات: ج1 ص234 ونهج البلاغة: الكتاب 27.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص234 ح4323، عيون الحكم والمواعظ: ص189 ح3915.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص148 ح553، عيون الحكم والمواعظ: ص40 ح892.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص384 ح10662، عيون الحكم والمواعظ: ص538 ح9945.
- ↑ غرر الحكم: ج5 ص220 ح8068، عيون الحكم والمواعظ: ص432 ح7444.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص322 ح4587.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص531 ح1162، مكارم الأخلاق: ج2 ص368 ح2661 كلاهما عن أبي ذرّ، النوادر للراوندي: ص180 ح305، مشكاة الأنوار: ص549 ح1841 كلاهما بزيادة «والعمل الصالح» بعد «الإيمان به»، بحارالأنوار: ج67 ص71 ح37.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص333 ح977، الأمالي للطوسي: ص415 ح934 عن جابر عن الإمام الباقر عنه عليهماالسلام بزيادة«بارتكاب شى ء ممّانهيتني»بعد «عصيتك»،الأمالي للصدوق: ص389 ح503 عن أبيحمزه الثمالي، مكارم الأخلاق: ج2 ص39 ح2087، بحار الأنوار: ج85 ص140 ح25.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج1 ص89 ح95 وج4 ص183 ح7301 نحوه، شعب الإيمان: ج1 ص425 ح607 كلّها عن عبد اللّه بن مسعود، المعجم الكبير: ج9 ص203 ح8990 عن عبد اللّه من دون إسناد إليه صلى الله عليه و آله، كنز العمّال: ج1 ص467 ح2032.
- ↑ الكافي: ج2 ص215 ح3 عن حمران، المحاسن: ج1 ص342 ح707 عن عمر بن حنظلة عن الإمام الصادق عليه السلام، تحف العقول: ص374، مشكاه الأنوار: ص504 ح1686 كلاهما عن الإمام الصادق عليه السلام وكلّها نحوه، بحارالأنوار: ج68 ص203ح 3.
- ↑ الكافي: ج2 ص215 ح4، المحاسن: ج1 ص342 ح705 كلاهما عن ميسّر، بحار الأنوار: ج68 ص204 ح4.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص213 ح850، عيون الحكم والمواعظ: ص35 ح706.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص379 ح10624، عيون الحكم والمواعظ: ص534 ح9763.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص235 ح948، عيون الحكم والمواعظ: ص31 ح511.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص199 ح5814، عيون الحكم والمواعظ: ص543 ح10093 نحوه.
- ↑ كنز العمّال: ج1 ص77 ح307 نقلاً عن الديلمي عن أنس.
- ↑ كشف الريبة: ص94 عن عبد اللّه بن سليمان النوفلي عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحارالأنوار: ج75 ص364.
- ↑ الكافي: ج8 ص365 ح556، المحاسن: ج1 ص224 ح399 كلاهما عن أبي حمزة، المؤمن: ص72 ح198، بحار الأنوار: ج67 ص73 ح44.
- ↑ المحاسن: ج1 ص224 ح398، ثواب الأعمال: ص284 ح1 نحوه وكلاهما عن المفضّل بن عمر، بحارالأنوار: ج67 ص125 ح26.
- ↑ عوالي اللآلي: ج4 ص7 ح7، بحارالأنوار: ج58 ص39؛ إحياء العلوم: ج3 ص25، تفسير الآلوسي: ج16 ص209 كلاهما نحوه.
- ↑ الاتحافات السنيّة: ص31 ح32 نقلاً عن أحمد عن وهب بن منبه.
- ↑ بحار الأنوار: ج58 ص39.
- ↑ سنن ابن ماجة: ج2 ص1297 ح3932، مسند الشاميين: ج2 ص396 ح1568 عن عبد اللّه بن عمر، المعجم الكبير: ج11 ص31 ح10966 عن ابن عبّاس نحوه، كنز العمّال: ج1 ص92 ح401.
- ↑ تنبيه الخواطر: ج1 ص52، مشكاة الأنوار: ص149 ح357، روضة الواعظين: ص321 كلاهما نحوه، بحارالأنوار: ج67 ص71 ح39؛ شعب الإيمان: ج5ص 296 ح6706، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج18 ص278 عن جابر وكلاهما نحوه، كنز العمّال: ج1 ص164 ح818.
- ↑ الاختصاص: ص325، الثاقب في المناقب: ص421 ح356، بحار الأنوار: ج47 ص89 ح95.
- ↑ الخصال: ص27 ح95 عن إبراهيم بن عمر، المؤمن: ص42 ح95 وفيه «أفضل حقّا» بدل «أعظم حرمة»، روضة الواعظين: ص423، بحارالأنوار: ج 7 ص323.
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص29 ح33، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام: ص94 ح27 كلاهما عن أحمدبن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، كفاية الأثر: ص119 عن أبي أيّوب، روضة الواعظين: ص321، بحارالأنوار: ج67 ص72 ح41؛ تفسير القرطبي: ج3 ص29.
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص33 ح62، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام: ص99 ح36 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحارالأنوار: ج68 ص18 ح26.
- ↑ سنن ابن ماجة: ج2 ص1302 ح3947، المعجم الأوسط: ج6 ص367 ح6634 نحوه وكلاهما عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج1 ص145 ح712.
- ↑ المعجم الصغير: ج2 ص47، المعجم الأوسط: ج6 ص162 ح6084 و ج7 ص173 ح7192 كلّها عن عبد اللّه بن عمرو، كنز العمّال: ج1 ص145ح 713.
- ↑ تاريخ الإسلام للذهبي: ج9 ص650، الفردوس: ج4 ص48 ح6152، كنز العمّال: ج1 ص165 ح826 نقلاً عن أبي نعيم وكلّها عن أنس.
- ↑ أي يشفع لمن استحقّ العقاب فلا يُردّ شفاعته، أوْ يضمن لأحد الجنّة فينجز ضمانه.
- ↑ الكافي: ج8 ص160 ح161، علل الشرائع: ص523 ح1 عن المفضّل بن عمر، المحاسن: ج1 ص295 ح590 وفيه «فيؤمن» بدل «فيجيز»، مشكاه الأنوار: ص178 ح458 كلاهما عن جابر بن يزيد الجعفي عن الإمام الباقر عليه السلام وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج67 ص60 ح1.
- ↑ يعنى: براى كسى كه سزاوار عذاب است، شفاعت مى كند و شفاعتش رد نمى شود، يا براى كسى بهشت را تضمين مى كند و ضمانتش پذيرفته مى شود.
- ↑ المحاسن: ج2 ص54 ح1159، الأمالي للطوسي: ص47 ح57، بشارة المصطفى: ص72 كلاهما عن الفضل بن عبد الملك نحوه، بحار الأنوار:ج 67 ص60 ح2.
- ↑ تاريخ بغداد: ج5 ص194 الرقم 2658 و ج12 ص111 الرقم 6550، المعجم الكبير: ج22 ص259 ح668 وفيه «النار» بدل «جهنم»، حلية الأولياء: ج9 ص329 الرقم 463 كلّها عن يعلى بن منبّه، كنز العمّال: 14 ص385 ح39029؛ مجمع البيان: ج6 ص812، بحار الأنوار: ج8 ص249.
- ↑ الكافي: ج2 ص170 ح5 عن إبراهيم بن عمر اليماني، المؤمن: ص29 ح54، الاختصاص: ص28، بحارالأنوار: ج67 ص64 ح11.
- ↑ مشكاة الأنوار: ص494 ح1648، عدّة الداعي: ص182 كلاهما عن الإمام الصادق عليه السلام، الكافي: ج2 ص350 ح1، تنبيه الخواطر: ج2 ص208كلاهما عن هشام بن سالم عن الإمام الصادق عليه السلام وفيها «بعبادتهما» بدل «بهما» الاولى، بحار الأنوار: 67 ص149 ح9.
- ↑ الكافي: ج2 ص245 ح2 عن معلّى بن خنيس عن الإمام الصادق عليه السلام و ص246 ح6، مصادقة الإخوان: ص180 ح1 كلاهما عن منصور الصيقل عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه، المحاسن: ج1 ص260 ح496 عن أبي حمزة الثماني عن الإمام الصادق عليه السلام، المؤمن: ص 36 ح80 عن الإمام الباقر عليه السلام وفيهما «لاكتفيت» بدل «لاستغنيت»، بحارالأنوار: ج67 ص148 ح5.
- ↑ علل الشرائع، ص246 ح1، الأمالي للصدوق: ص267 ح289 كلاهما عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، مشكاة الأنوار: ص222 ح616، بحار الأنوار: ج83 ص383 ح57.
- ↑ تفسير الطبري: ج2 الجزء 2 ص633، المعجم الأوسط: ج4 ص239 ح4080، تفسير ابن كثير: ج1 ص447 وفيهما «بالمسلم» بدل «بالمؤمن»، تفسير القرطبي: ج3 ص261 وفيه «أهل بيته وجيرانه» بدل «أهل بيت من جيرانه» وكلّها عن ابن عمر، كنز العمّال: ج9 ص5 ح24654.
- ↑ تفسير الطبري: ج2 الجزء 2 ص633 عن أبي مسلم؛ الغارات: ج2 ص482 عن أبي مسلم و فيه «لولا بقيّة المسلمين لهلكتم»، بحار الأنوار: ج34 ص56 ح910.
- ↑ الدّر المنثور: ج1 ص765 نقلاً عن الخلال فى كتاب كرامات الأولياء.
- ↑ الكافي: ج2 ص247 ح2 عن أبي حمزة، بحارالأنوار: ج67 ص143 ح2.
- ↑ الكافي: ج2 ص247 ح1 عن أبي حمزة، تنبيه الخواطر: ج2 ص203 وفيه «العناءِ» بدل «الفناءِ»، بحارالأنوار: ج67 ص143 ح1.
- ↑ في كتابي المؤمن و فضائل الشيعة: «لا تظنّ» بدل «أ لا ترى»، وهو الأصحّ.
- ↑ الكافي: ج2 ص180 ح6، المؤمن: ص30 ح56 وبزيادة «دخلت على أبي جعفر عليه السلام وقد حدّثت نفسي بأشياء فقال لي» في أوّله وكلاهما عن مالك الجهني، فضائل الشيعة: ص74 ح37، المحاسن: ج1 ص238 ح436 كلاهما عن مالك بن الجهني عن الإمام الصادق عليه السلام وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج67 ص65 ح13.
- ↑ الكافي: ج2 ص183 ح20، ثواب الأعمال: ص223 ح1 نحوه، مصادقة الإخوان: ص165 ح1 كلّها عن إسحاق بن عمّار، جامع الأخبار: ص324 ح914، بحارالأنوار: ج76 ص33 ح30.
- ↑ معاني الأخبار: ص196 ح1 عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام الصادق عليه السلام، الأمالي للصدوق: ص73 ح41 عن يونس بن ظبيان عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، مشكاة الانوار: ص369 ح1215، بحار الأنوار: ج71 ص383 ح20؛ سنن ابن ماجة: ج2 ص1423 ح4259، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص583 ح8623 كلاهما عن ابن عمر نحوه، كنز العمّال: ج1 ص144 ح703.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج7 ص112 ح19452، المنتخب من مسند عبد بن حميد: ص124 ح300، مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا: ص52 ح59 كلّها عن عمرو بن عبسة، كنز العمّال: ج1 ص38 ح75 نقلاً عن المعجم الكبير نحوه.
- ↑ سنن أبي داود: ج4 ص220 ح4682، سنن الدارمي: ج2 ص779 ح2689، مسند ابن حنبل: ج3 ص620 ح10819 كلّها عن ابي هريرة، كنز العمّال: ج3 ص2 ح5130؛ الكافي: ج2 ص99 ح1 عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر عليه السلام، الأمالي للطوسي: ص140 ح227 عن محمّد بن عليّ بن عبد اللّه بن جعفر بن ابي طالب عن الإمام الصادق عن ابيه عن جدّه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحارالأنوار: ج71 ص373 ح1.
- ↑ سنن الترمذي: ج5 ص9 ح2612، مسند ابن حنبل: ج9 ص301 ح24259، المستدرك على الصحيحين: ج1 ص119 ح173 كلّها عن عائشة، كنز العمّال: ج3 ص6 ح5155؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص38 ح109 عن داود بن سليمان الفراء عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله وفيه«أحسن الناس» بدل «ان من أكمل المؤمنين» بزيادة «وانا الطفكم بأهلي» في آخره، بحار الأنوار: ج71 ص387 ح34.
- ↑ معاني الأخبار: ص333 ح1، مكارم الاخلاق: ج2 ص382 ح2661، بحار الأنوار: ج77 ص70 ح1؛ صحيح ابن حبان: ج2 ص76 ح361 وفيه«أسلم» بدل «أفضل» و «الناس» بدل «المسلمون»، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص725 ح6628، المعجم الكبير: ج17 ص49 ح105كلاهما عن عبد اللّه بن عبيد بن عمير عن أبيه عن جدّه نحوه، كنز العمّال: ج15 ص861 ح43427.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص366 ح5762 عن أنس بن محمّد عن أبيه عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، كمال الدين: ص 288 ح8 عن حماد بن عمرو عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله وفيه «وحجبتهم» بدل «وحجب عنهم»، بحار الأنوار: ج77 ص56 ح3.
- ↑ الخصال: ص342 ح6 عن أبي امامة، بحار الأنوار: ج22 ص305 ح1؛ مسند ابن حنبل: ج4 ص310 ح12579 عن أنس، صحيح ابن حبان: ج16ص 216 ح7233، المعجم الكبير: ج8 ص260 ح8009، التاريخ الكبير: ج2 ص27 الرقم 1576 كلها عن أبي امامة نحوه، كنز العمّال: ج1 ص67 ح250.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج4 ص141 ح11673، صحيح ابن حبان: ج16ص 213 ح7230، موارد الظمآن: ص573 ح2302 وليس فيهما «ثم طوبى» الثالثه، مسند أبي يعلى: ج2 ص129 ح1369، تاريخ بغداد: ج4 ص91 الرقم 1733، كنز العمّال: ج1 ص67 ح249.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج6 ص42 ح16973، سنن الدارمي: ج2 ص764 ح2642، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص95 ح6992، مسند أبي يعلى: ج 2 ص222 ح1556، كنز العمّال: ج14 ص46 ح37895؛ الامالي للطوسي: ص391 ح858 نحوه، بحار الأنوار: ج22 ص307 ح7.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج4 ص310 ح12580، المعجم الاوسط: ج5 ص341 ح5494، مسند أبي يعلى: ج3 ص365 ح3377 كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج12 ص184 ح34583؛ بصائر الدرجات: ص84 ح4 عن أبي بصير عن الإمام الباقر عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه، بحار الأنوار: ج52 ص123 ح8 وراجع: الامالي للمفيد: ص63 ح9.
- ↑ مسند أبي يعلى: ج1 ص109 ح155، المعجم الكبير: ج12 ص68 ح12560 عن ابن عباس، تفسير ابن كثير: ج1 ص64 عن عمرو بن شعيب عن أبيه عن جده وج2 ص71 وكلّها نحوه، كنز العمّال: ج14 ص41 ح37880؛ مجمع البيان: ج4 ص750 نحوه.
- ↑ الكافي: ج4 ص40 ح7 عن أبي عبد الرحمن، مشكاة الانوار: ص85 ح168.
- ↑ تاريخ بغداد: ج1 ص311 الرقم 191، كنز العمّال: ج1 ص144 ح704.
- ↑ مسند الشاميين: ج2 ص218 ح1218، حلية الأولياء: ج1 ص183 الرقم 32، تاريخ دمشق: ج59 ص452 ح12391 وفيهما «يشنأ» بدل «نسي»، كنز العمّال: ج1 ص157 ح783 نقلاً عن الحكيم والخرائطي في مكارم الاخلاق عن ابن عمر.
- ↑ المعجم الاوسط: ج7 ص297 ح7544 عن أبي سعيد الخدري، كنز العمّال: ج1 ص144 ح705.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص456 ح3278، عيون الحكم والمواعظ: ص123 ح2811.
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 69، بحار الأنوار: ج33 ص508 ح707.
- ↑ سبأ: 13. في مجمع البيان: قال ابن عبّاس: «أراد به المؤمن الموحّد». وفي هذا دلالة على أنّ المؤمن الشاكر يقلّ في كلّ عصر (مجمع البيان: ج8 ص600).
- ↑ در مجمع البيان آمده است: ابن عبّاس مى گويد: «مراد از آن، مؤمن يكتاپرست است». اين، نشان مى دهد كه مؤمن سپاس گزار، در هر عصرى اندك است.
- ↑ هود: 116.
- ↑ الإسراء: 62.
- ↑ هود: 40.
- ↑ تفسير القمّي: ج1 ص327، مجمع البيان: ج5 ص242 كلاهما عن أبي بصير، بحارالأنوار: ج11 ص312 ح6.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 191.
- ↑ الكافي: ج8 ص68 ح23 عن عليّ بن رئاب ويعقوب السرّاج عن الإمام الصادق عليه السلام، نهج البلاغة: الخطبة 16، الإرشاد: ج1 ص240، بحار الأنوار: ج 29 ص585 ح17؛ كنز العمّال: ج5 ص749 ح14282 نقلاً عن اللالكائي عن محمّد بن الحنفيّة.
- ↑ يعنى: بسا كه با وجود اندك بودنش، بر باطل، غلبه كند و اميد كه روزى بيايد كه حق بر باطل، چيره آيد.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 201، الغارات: ج2 ص584 عن فرات بن أحنف وليس فيه ذيله، المسترشد: ص407 ح138 وليس فيه ذيله من «أيّها الناس»بحارالأنوار: ج67 ص158 ح1.
- ↑ النادّ: المتفرّد الهارب من الجماعة إلى الوحدة (هامش النهج لصبحي الصالح: ص576).
- ↑ المقموع: المقهور (لسان العرب: ج11 ص314).
- ↑ المكعوم: من «كَعَمَ البعير» شدَّ فاه لئلّا يأكل أو يعضّ (هامش النهج لصبحي الصالح: 577).
- ↑ الاُجاج: هو الشديد الملوحة (لسان العرب: ج2 ص206 «أجج»).
- ↑ الضامز: الساكت لا يتكلّم (لسان العرب: ج5 ص366 «ضمز»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 32، بحار الأنوار: ج78 ص5 ح54؛ مطالب السؤول: ج1 ص149 نحوه.
- ↑ الكليل: الثقيل (المصباح المنير: 538 «كلّ»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 233، أعلام الدين: ص321، تنبيه الخواطر: ج1 ص79 نحوه، بحار الأنوار: ج71 ص292 ح62.
- ↑ المؤمنون: 1.
- ↑ الكافي: ج1 ص391 ح5، المحاسن: ج1 ص423 ح970 وفيه «المؤمن غريب» تكرّر و ح971 نحوه، بشارة المصطفى: ص119، مختصر بصائر الدرجات: ص73 نحوه، بحارالأنوار: ج2 ص204 ح84.
- ↑ البقرة: الآيات: 247 ـ 249.
- ↑ الكافي: ج8 ص316 ح498، تفسير العياشي: ج1 ص134 ح443 وليس فيه صدره وكلاهما عن أبي بصير، بحارالأنوار: ج13 ص437 ح1.
- ↑ الكافي: ج2 ص242 ح1 عن قتيبة الأعشى، بحارالأنوار: ج67 ص159 ح3.
- ↑ الكافي: ج2 ص244 ح7، مسائل عليّ بن جعفر: ص329 ح819 كلاهما عن عليّ بن جعفر، أعلام الدين: ص124، بحار الأنوار: ج67 ص165ح 9.
- ↑ سبأ: 13.
- ↑ ص: 24.
- ↑ غافر: 28.
- ↑ هود: 40.
- ↑ الأنعام: 37.
- ↑ المائدة: 103.
- ↑ مضمون مأخوذ من آي القرآن، وفي كثير من الآيات: «وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ».
- ↑ الكافي: ج1 ص15 ح12 عن هشام بن الحكم، تحف العقول: ص385 نحوه، بحار الأنوار: ج78 ص299 ح1.
- ↑ في هامش المصدر: الزيادة عن مختصر ابن منظور ج3 ص27. وبالأصل: «يشاهده القيامة» وحذفنا «الهاء» في يشاهده لتوافق عبارة المختصر.
- ↑ تاريخ دمشق: ج5 ص395 ح1311 عن أنس.
- ↑ أعلام الدين: ص122.
- ↑ تحف العقول: ص48، جامع الأخبار: ص103 ح171، عوالي اللآلي: ج2 ص66 ح171 نحوه، بحار الأنوار: ج77 ص151 ح99؛ شُعَب الإيمان: ج7 ص123 ح9715 عن أنس، كنز العمّال: ج1 ص36 ح61.
- ↑ الإيمان لابن أبي شيبة: ص25 ح43، المصنف لعبد الرزاق: ج3 ص72 ح4843 و ج11 ص191 ح20297 كلاهما عن الحسن، كنز العمّال: ج1ص 38 ح74 نقلاً عن التاريخ الكبير عن عبيد بن عمير عن ابيه والديلمي عن معقل بن يسار.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص356 ح1350.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص37 ح1743، عيون الحكم والمواعظ: ص52 ح1360.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص84 ح1933، عيون الحكم والمواعظ: ص58 ح1479.
- ↑ نهج البلاغة: الحكمة 333، غرر الحكم: ج2 ص119 ح2064، أعلام الدين: ص130، بحار الأنوار: ج67 ص305 ح37.
- ↑ أعلام الدين: ص142.
- ↑ الكافي: ج2 ص241 ح37 عن زرارة، بحار الأنوار: ج67 ص362 ح66.
- ↑ ضنّ بالشيء: بخل به (المصباح المنير: ص365 «ضنّ»).
- ↑ علل الشرائع: ص558 ح1 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام، صفات الشيعة: ص106 ح42 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج67 ص299 ح24.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص560 ح4924، علل الشرائع: ص557 ح1، صفات الشيعة: ص106 ح42 كلّها عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج67 ص299 ح24.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج2 ص301 ح111 عن جعفربن محمّد الخزاعي عن أبيه، بحارالأنوار: ج37 ص165 ح41.
- ↑ المعاول: جمع مِعْوَل وهي الفأس العظيمة التي يُنقر بها الصخر (لسان العرب: ج11 ص487 «عول»).
- ↑ الكافي: ج5 ص63 ح1، تهذيب الأحكام: ج6 ص179 ح367 كلاهما عن أبي الحسن الأحمسي، مشكاة الانوار: ص103 ح233 و ص174 ح449، تنبيه الخواطر: ج2 ص125 عن أبي الحسن عليه السلام وفيه «يستفل» بدل «يستقل» في الموضعين، بحار الأنوار: ج67 ص72 ح42.
- ↑ المحاسن: ج1 ص391 ح870 عن خضر بن عمرو، صفات الشيعة: ص108 ح47 عن حسين بن عمرو وفيه «إذا اُدخِلَ النّارَ تغيّر» بدل «إذا دخل النار لان»، بحار الأنوار: ج67 ص303 ح34.
- ↑ صفات الشيعة: ص114 ح55 عن أبي العلاء، بحارالأنوار: ج67 ص305 ح36.
- ↑ صفات الشيعة: ص115 ح56، الأمان: ص127، جامع الأخبار: ص268 ح722، الدعوات: ص227 ح627 و628 كلها بزيادة «ويهابه كلّ شيء» بعد «كلّ شيء» الاولى، مشكاة الأنوار: ص41 ح14 نحوه، بحار الأنوار: ج 67 ص305 ح36.
- ↑ مسند الشهاب: ج1 ص115 ح140 عن مكحول؛ غرر الحكم: ج2 ص540 ح3534، بحار الأنوار: ج67 ص356 ح59.
- ↑ الزهد لابن المبارك: ص130 ح387، شعب الايمان: ج6 ص272 ح8128 كلاهما عن مكحول، مسند الشهاب: ج1 ص115 ح139 عن ابن عمرنحوه، كنز العمّال: ج1 ص143 ح693؛ الكافي: ج2 ص234 ح14 عن أبي البختري مضمرا، الجعفريات: ص170 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه، بحار الأنوار: ج67 ص355 ح58.
- ↑ الامالي للطوسي: ص366 ح777 عن عليّ بن عليّ بن رزين عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عن النزال بن سبرة عن الإمام عليّ عليه السلام، تنبيه الخواطر: ج2 ص172 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وليس فيه «لَيِّنٌ»، بحار الأنوار: ج71 ص391 ح53؛ الفردوس: ج4 ص174 ح6541 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله بزيادة «جواد» قبل «سمح».
- ↑ شعب الايمان: ج6 ص272 ح8127 عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج1 ص143 ح690.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص379 ح1454.
- ↑ المؤمن غِرٌّ: أي ليس بذي نُكرٍ، فهو ينخدع لانقياده ولينهِ وهو ضدّ الخِبّ. يريد أنّ المؤمن المعهود من طبعه الغرارة وقلّة الفطنة للشرّ وترك البحث عنه، وليس ذلك منه جهلاً ولكنه كرم و حسن خلق (النهاية: ج3 ص354 «غرر»).
- ↑ سنن أبي داود: ج4 ص251 ح4790، سنن الترمذي: ج4 ص344 ح1964، مسند ابن حنبل: ج3 ص350 ح9129، المستدرك على الصحيحين: ج 1 ص104 ح130 كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج1 ص142 ح681؛ الأمالي للطوسي: ص462 ح1030 عن حسين بن زيد بن عليّ عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج67 ص298 ح23.
- ↑ به گفته ابن اثير، اين كه مؤمن، ساده دل است، يعنى: اهل رد و انكار نيست و به جهت روح تسليم و رامش، فريب مى خورد. مراد، ستوده بودن مؤمن است كه طبيعتش سادگى است و قلّت فطانت در برابر شر و در پىِ آن نبودن، و اين، نه از سر نادانى، كه از سر بزرگوارى و خوش خويى است (النهاية، ابن اثير: ج4 ص354).
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص75 ح1901.
- ↑ يعنى: نفْسِ خود را همانند امانتى نگهدارى مى كند تا آلوده نگردد و بر طينت الهى، باقى بماند.
- ↑ الدعوات: ص39 ح94، تنبيه الخواطر: ج2 ص297، بحار الأنوار: 67 ص307 ح40.
- ↑ صحيح مسلم: ج4 ص2295 ح63، سنن أبي داود: ج4 ص266 ح4862، مسند ابن حنبل: ج3 ص320 ح8937 كلّها عن أبي هريرة؛ مشكاه الأنوار: ص551 ح1854، جامع الأحاديث للقمي: ص131، بحار الأنوار: ج19 ص346 ح83.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص378 ح5785، الكافي: ج2 ص241 ح38 عن إسحاق بن عمّار عن الإمام الصادق عليه السلام، علل الشرائع: ص49ح 1، بحار الأنوار: ج67 ص362 ح67؛ تاريخ دمشق: ج55 ص97 ح11627 وص372 ح11713، سير أعلام النبلاء: ج14 ص428 الرقم 234 كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج1 ص166 ح831.
- ↑ عوالي اللآلي: ج1 ص228 ح122، الخرائج والجرائح: ج1 ص149 ح239 نحوه، بحار الأنوار: ج20 ص79 ح16؛ السنن الكبرى: ج6 ص520 ح12839 عن أبي هريرة، الطبقات الكبرى: ج2 ص43، السيرة النبوية لابن هشام: ج3 ص110 كلّها نحوه.
- ↑ الخصال: ص633 ح10 عن أبي بصير ومحمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، غرر الحكم: ج2 ص19 ح1639، بحار الأنوار: ج10 ص111 ح1.
- ↑ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص320 ح677.
- ↑ المُحَدَّثُ: مَن يَتَحَدَّثُهُ الملَكُ ولا يَرى شخصَهُ.
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص307 ح68، معاني الأخبار: ص172 ح1 عن عبّاس بن هلال، بحار الأنوار: ج1 ص161 ح1.
- ↑ غرر الحكم: ج5 ص62 ح7408.
- ↑ الكافي: ج5 ص125 ح6، تهذيب الأحكام: ج6 ص369 ح1066 كلاهما عن عبد اللّه بن القاسم الجعفري.
- ↑ تاريخ دمشق: ج5 ص395 ح1311 عن أنس.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص407 ح10806، عيون الحكم والمواعظ: ص542 ح10056.
- ↑ في المصدر: «كقعود الموائب»، والتصويب من بحار الأنوار و جامع الأخبار.
- ↑ صفات الشيعة: ص105 ح42 عن مسعدة بن صدقة، جامع الأخبار: ص215 ح531 عن الإمام عليّ عليه السلام، مستدرك الوسائل: ج8 ص401 ح9797.
- ↑ تاريخ أصبهان: ج2 ص338 الرقم 1896، الفردوس: ج1 ص113 ح381 كلاهما عن أسماء بنت عميس، كنز العمّال: ج1 ص36 ح58، وراجع:حلية الأولياء: ج8 ص224 الرقم 410.
- ↑ قال الشريف الرضي رحمه الله في ذيل الحديث: وفي هذا الكلام مجاز، لأنّ فيه تقدير كلام محذوف، فكأنّه عليه الصلاة والسلام قال: صاحب الإيمان هيوب. والعرب تقول: الباب لئيم، أي مغلق الباب دون الأضياف، والمراد أنّ صاحب الإيمان بما معه من حواجز إيمانه وبصائر إيقانه يهاب تطرّق الحوب ومواقعة الذنوب، فلا يقدم عليها إقدام المرتكس الهاوي والضالّ الغاوي.
- ↑ المجازات النبويّة: ص219 ح189.
- ↑ سيّد رضى رحمه الله در ذيل اين حديث مى گويد: در اين سخن، مَجاز به كار رفته است؛ زيرا يك كلمه آن محذوف و مقدّر است. گويا پيامبر خدا فرموده است: «صاحب ايمان، ترسان است»، چنان كه عرب مى گويد: «الباب لئيم؛ در، فرومايه است»؛ يعنى كسى كه درِ خانه اش به روى ميهمانان بسته است. مراد، اين است كه شخص باايمان، به سبب ايمان و يقينى كه دارد، از دست زدن به گناه و معصيت مى ترسد و مانند انسان منحرف و گم راه و مُنحط، بى محابا مرتكب گناه نمى شود. [در لسان العرب، ذيل اين حديث آمده است: «هَيوب»، فَعول به معناى مفعول است، يعنى مردم از اهل ايمان مى ترسند؛ چون آنان از خدا، ترس و خوف دارند. و به قولى: فعول به معناى فاعل است، يعنى مؤمن از گناهان و معاصى مى ترسد و از آنها دورى مى كند. ترجمه حديث بر پايه شرح سيّد رضى صورت گرفته است. ]
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص35 ح1730.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص38 ح1744.
- ↑ تحف العقول: ص20، بحارالأنوار: ج1 ص120 ح11.
- ↑ الأمالي للصدوق: ص347 ح419، روضة الواعظين: ص554 كلاهما عن ابن عبّاس، بحارالأنوار: ج67 ص291 ح13.
- ↑ تنبيه الخواطر: ج 1 ص43 و ج2 ص31 ح352؛ ربيع الأبرار: ج2 ص590.
- ↑ ليس في المصدر: «علامة» وأثبتناه من بحار الأنوار وبعض الطبعات الاُخرى للمصدر.
- ↑ نهج البلاغة: الحكمة 458، بحارالأنوار: ج2 ص122 ح43.
- ↑ غرر الحكم: ج5 ص46 ح7370.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص451 ح10968.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص453 ح5073.
- ↑ الخصال: ص269 ح4، الدّرة الباهرة: ص27 نحوه، بحار الأنوار: ج67 ص293 ح15.
- ↑ تهذيب الأحكام: ج7 ص236 ح1028، الأمالي للطوسي: ص666 ح1394 عن عبد اللّه بن أبي يعفور عن الإمام الصادق عليه السلام، تحف العقول: ص 358، التمحيص: ص68 ح164 كلاهما عن الإمام الصادق عليه السلام وكلّها نحوه.
- ↑ الكافي: ج2 ص62 ح12، المحاسن: ج2 ص53 ح1156، مشكاة الأنوار: ص51 ح43، بصائر الدرجات: ص522 ح15 وكلّها نحوه، بحارالأنوار: ج72 ص336 ح24.
- ↑ سنن الترمذي: ج5 ص17 ح2627، سنن النسائي: ج8 ص105، مسند ابن حنبل: ج3 ص320 ح8940 كلّها عن أبي هريرة وج 4 ص308 ح12563 عن الحسن، المستدرك على الصحيحين: 1 ص55 ح25 كلاهما عن أنس، كنز العمّال: ج1 ص149 ح739.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص362 ح5762 عن حمّاد بن عمرو عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، مكارم الأخلاق: ج2 ص327 ح2656 عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، مستطرفات السرائر: ص115، بحار الأنوار: ج77 ص53 ح3.
- ↑ الكافي: ج2 ص235 ح19 عن سليمان بن خالد عن الإمام الباقر عليه السلام وص 234 ح12 عن سليمان بن خالد عن الإمام الباقر عليه السلام، معاني الأخبار: ص239 ح1 عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، مشكاة الأنوار: ص85 ح167، تنبيه الخواطر: ج2 ص85 كلاهما عن الإمام الباقر عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحارالأنوار: ج67 ص358 ح62.
- ↑ المحاسن: ج1 ص444 ح1030 عن أبي النعمان عن الإمام الباقر عليه السلام، بحارالأنوار: ج67 ص302 ح31.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج9 ص249 ح24013 وص 251 ح24022، سنن ابن ماجة: ج2 ص1298 ح3934 وليس فيه «ألا اخبركم»، المستدرك على الصحيحين: ج1 ص54 ح24 كلّها عن فضالة بن عبيد، كنز العمّال: ج1 ص150 ح749؛ نزهة الناظر: ص40 ح57 نحوه، أعلام الدين: ص265 وليس فيهما «ألا اخبركم».
- ↑ علل الشرائع: ص523 ح2 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، صفات الشيعة: ص106 ح43 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحارالأنوار: ج67 ص60 ح3.
- ↑ المعجم الصغير: ج1 ص12، مسند الشاميين: ج1 ص388 ح671 كلاهما عن ابن عمر، كنز العمّال: ج1 ص37 ح65.
- ↑ جامع الاخبار: ص337 ح947، كشف الغمّة: ج3 ص137 عن الإمام عليّ عليه السلام، بحار الأنوار: ج77 ص131 ح41.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص502 ح3439، عيون الحكم والمواعظ: ص142 ح3174.
- ↑ صحيح مسلم: ج4 ص2000 ح67، مسند ابن حنبل: ج6 ص391 ح18460، المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص141 ح114، الإيمان لابن مندة: ج1 ص455 ح318 نحوه وكلّها عن النعمان بن بشير، كنز العمّال: ج1 ص143 ح694.
- ↑ سعدى: بنى آدم، اعضاى يك پيكرندكه در آفرينش، ز يك گوهرند چو عضوى به درد آورَد روزگاردگر عضوها را نماند قرار.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج8 ص443 ح22940، الزهد لابن المبارك: ص241 ح693، المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص141 ح115، حلية الأولياء: ج8ص 190 الرقم 407، المعجم الكبير: ج6 ص131 ح5743 كلّها عن سهل بن سعد، كنز العمّال: ج1 ص142 ح683.
- ↑ كنز الفوائد: ج1 ص352، بحارالأنوار: ج74 ص281 ح7.
- ↑ التوبيخ والتنبيه: ص86 ح53 عن محمّد بن كعب، كنز العمّال: ج1 ص145 ح707.
- ↑ صحيح البخاري: ج5 ص2238 ح5665، صحيح مسلم: ج4 ص1999 ح66، مسند ابن حنبل: ج6 ص378 ح18401، الإيمان لابن مندة: ج1ص 456 ح322 وفي الثلاثة الأخيرة «مثل» بدل «ترى» وكلّها عن النعمان بن بشير، كنز العمّال: ج1 ص153 ح758؛ المؤمن: ص39 ح92 عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، بحارالأنوار: ج74 ص274 ح19.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج6 ص382 ح18421 وص 391 ح18461، حلية الأولياء: ج4 ص126 الرقم 260، الإيمان لابن مندة: ج1 ص456 ح320 كلّها عن النعمان بن بشير، كنز العمّال: ج1 ص143 ح695.
- ↑ صحيح البخاري: ج1 ص182 ح467، صحيح مسلم: ج4 ص1999 ح65، سنن الترمذي: ج4 ص325 ح1928 وليس فيهما ذيله وكلّها عن أبي موسى، كنز العمّال: ج1 ص141 ح674؛ المجازات النبوية: ص282، جامع الأخبار: ص217 ح542 وليس فيهما ذيله.
- ↑ الكافي: ج1 ص404 ح2 عن سفيان الثوري عن الإمام الصادق عليه السلام، الأمالي للمفيد: ص187 ح13 عن أبي خالد القماط عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، تحف العقول: ص43، تفسير القمي: ج1 ص173 نحوه، بحارالأنوار: ج21 ص138 ح33؛ مسندالطيالسي: ص299 ح2258 عن شعيب عن أبيه نحوه.
- ↑ تاريخ دمشق: ج5 ص395 ح1311 عن أنس، نوادر الاُصول: ج1 ص180 وج 2 ص61 كلاهما من دون إسناد إليه صلى الله عليه و آله، كنز العمّال: ج3 ص430 ح7299.
- ↑ صحيح البخاري:ج1 ص14 ح13، صحيح مسلم:ج1 ص67 ح71،سنن الترمذي:ج4 ص667 ح2515 كلّها عن أنس، تاريخ دمشق: ج8 ص313 ح2216 عن يزيد بن أسد، كنز العمّال: ج1 ص41 ح96.
- ↑ سنن ابن ماجة: ج2 ص1410 ح4217، المعجم الصغير: ج2 ص104، شعب الإيمان: ج5 ص53 ح5750، مسند أبي يعلى: ج5 ص331 ح5839 كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج15 ص882 ح43498؛ إرشاد القلوب: ص118.
- ↑ المعجم الكبير: ج8 ص308 ح8154، نصب الراية: ج4 ص28 ذيل ح19 كلاهما عن عبد اللّه بن ضميرة عن ابيه، كنز العمّال: ج3 ص165 ح5981.
- ↑ تاريخ بغداد: ج14 ص325 الرقم 7649، الفردوس: ج4 ص176 ح6546 كلاهما عن أنس، كنز العمّال: ج1 ص151 ح752؛ الكافي: ج2 ص230 ح1 عن عبد اللّه بن يونس عن الإمام الصادق عن الإمام علي عليهماالسلاموص 240 ح30 عن أبي بصير عن الإمام الصادق عن الإمام علي عليهماالسلام وفيه «شغل» بدل «عناء»، الإرشاد: ج1 ص302 عن الإمام علي عليه السلام، الخصال: ص620 ح10 عن أبي بصير عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام وفيهما«تعب» بدل «عناء»، بحارالأنوار: ج67 ص271 ح3.
- ↑ تنبيه الخواطر: ج2 ص119، الكافي: ج2 ص230 ح1، أعلام الدين: ص117 كلاهما عن عبد اللّه بن يونس عن الإمام الصادق عن الإمام علي عليهماالسلام، نهج البلاغة: الخطبة193، الأمالي للصدوق: ص669 ح897 عن عبد الرحمن بن كثير الهاشميّ عن الإمام الصادق عن أبيه عن الإمام عليّ عليهم السلام، كتاب سليم بن قيس: ج2 ص852 عن سليم عن الإمام عليّ عليه السلام وكلّها نحوه، بحارالأنوار: ج67 ص345 ح51.
- ↑ الفردوس: ج4 ص182 ح6565 عن أنس، تاريخ أصبهان: ج1 ص177 الرقم 180 عن بهز بن حكيم عن أبيه عن جدّه نحوه، كنز العمّال: ج1 ص162ح813.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص153 ح2155.
- ↑ ويصحّ أيضا: «المُؤمِنُ مَن أمِنَ جارُهُ بَوائِقَهُ».
- ↑ الكافي: ج2 ص668 ح12 عن أبي حمزة، معاني الأخبار: ص239 ح2، التوحيد: ص205 ذيل ح9، مشكاة الأنوار: ص374 ح1228، بحارالأنوار: ج4 ص196 ذيل ح2.
- ↑ الجعفريّات: ص197، النوادر للراوندي: ص100 ح58 كلاهما عن إسماعيل بن موسى عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، الكافي: ج2 ص247 ح1عن الإمام الصادق عليه السلام، مشكاة الأنوار: ص316 ح998 وليس فيهما «قلب»، بحارالأنوار: ج74 ص280 ح6؛ الفردوس: ج1 ص191 ح717 عن الإمام علي عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج3 ص363 ح9209 عن أبي هريرة و ج8 ص435 ح22903، تاريخ بغداد: ج11 ص376 الرقم 6233 كلاهما عن سهل بن سعد الساعدي وفيهما «مألفة» بدل «مؤلف»، مسند الشهاب: ج1 ص108 ح129 عن جابر نحوه؛ الكافي: ج2 ص102 ح17 عن عبد اللّه بن ميمون القداح عن الإمام الصادق عن الإمام عليّ عليهماالسلام وفيه «مألوف» بدل «مؤلف» بحار الأنوار: ج71 ص381 ح15.
- ↑ المجازات النبوية: ص98 ح47، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص378 ح5795 وفيه «المسلم» بدل «المؤمن»؛ كنز العمّال: ج1 ص154 ح768عن العسكري في الأمثال عن أبي هريرة بزيادة «المؤمن» بعد «أخيه».
- ↑ المعجم الأوسط: ج2 ص325 ح2114، مسند الشهاب: ج1 ص106 ح124 كلاهما عن أنس، كنز العمّال: ج1 ص141 ح672؛ بحارالأنوار: ج74 ص270 ذيل ح9 نقلاً عن الكافي.
- ↑ سنن أبي داود: ج4 ص280 ح4918، الأدب المفرد: ص81 ح239 وفيه «مرآة أخيه» بدل «مرآة المؤمن»، السنن الكبرى: ج8 ص290 ح16681، الفردوس: ج4 ص184 ح6571 كلاهما بزيادة «من حيث لقيه» بعد «أخو المؤمن» وكلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج1 ص141 ح673.
- ↑ سنن الترمذي: ج4 ص325 ح1929، الأدب المفرد: ص81 ح238 نحوه، المصنّف لابن أبي شيبة: ج6 ص114 ح4، الزهد لابن المبارك: ص254 ح730، تاريخ دمشق: ج50 ص7 ح10591 وفيهما «شيئا» بدل «أذىً» وكلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج3 ص72 ح5550؛ جامع الأحاديث للقمي: ص117 نحوه.
- ↑ الجامع الصغير: ج2 ص668 ح9210، كنز العمّال: ج1 ص149 ح742 كلاهما نقلاً عن أحمدبن منيع عن أبي هريرة.
- ↑ الجعفريات، ص197، النوادر للراوندي: ص99 ح56 كلاهما عن إسماعيل بن موسى عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، مصادقة الإخوان: ص144ح 1، مشكاة الأنوار: ص331 ح1053 وص 189 ح502 عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله والثلاثة الأخيرة نحوه، بحارالأنوار: ج74 ص233 ح29.
- ↑ تحف العقول: ص173، بشارة المصطفى: ص26 عن كميل، بحارالأنوار: ج77 ص269 ح1.
- ↑ التوبيخ والتنبيه: ص45 ح12، شعب الإيمان: ج6 ص114 ح7648، الفردوس: ج4 ص189 ح6584 نحوه وكلّها عن أنس، كنز العمّال: ج1 ص152 ح757 نقلاً عن عبد الرزّاق الجيلي في الأربعين.
- ↑ أعلام الدين: ص303، نزهة الناظر: ص166 ح325، بحارالأنوار: ج78 ص277 ح113.
- ↑ الدعوات: ص39 ح94، تنبيه الخواطر: ج2 ص297، بحار الأنوار: 67 ص307 ح40.
- ↑ التمحيص: ص74 ح171، الكافي: ج2 ص229 ح1 عن عبد اللّه بن يونس عن الإمام الصادق عن الإمام عليّ عليهماالسلام نحوه، بحار الأنوار: ج67 ص311 ح45.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص75 ح1901.
- ↑ حلية الأولياء: ج8 ص129 الرقم 405، المعجم الكبير: ج12 ص319 ح13541 نحوه وكلاهما عن ابن عمر، كنز العمّال: ج1 ص143 ح692.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج4 ص280 ح7640، الفردوس: ج4 ص177 ح6550 كلاهما عن سعد بن أبي وقاص، كنز العمّال: ج1 ص142 ح684؛ مشكاة الأنوار: ص499 ح1673، جامع الأخبار: ص354 ح987 وفيه «يكفرّ» بدل «مكفّر»، بحارالأنوار: ج67 ص238 ح56.
- ↑ في بحار الأنوار: «لا يُشكَرُ مَعروفُنا» وهو الأنسب.
- ↑ علل الشرائع: ص560 ح3 عن الحسين بن موسى عن أبيه عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج16 ص223 ح21.
- ↑ به تعبير فارسى زبانان: دستش نمك نداشت!
- ↑ علل الشرائع: ص560 ح1، الكافي: ج2 ص251 ح8 عن داود بن أبي يزيد عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، بحارالأنوار: ج67 ص259 ح1.
- ↑ در الكافى، «مشكور (سپاس گزارى شده)» آمده كه با «مكفَّر (ناسپاسى شده)» تناسب بيشترى دارد.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص463 ح5091.
- ↑ غررالحكم: ج1 ص176 ح668.
- ↑ الكافي: ج5 ص82 ح9 عن الإمام الصادق عليه السلام، نهج البلاغة: الخطبة 153، تحف العقول: ص156 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج77 ص409 ح36.
- ↑ الكافي: ج2 ص424 ح1، تفسير العيّاشي: ج1 ص109 ح327 كلاهما عن سلّام بن المستنير عن الإمام الباقر عليه السلام، الخصال: ص130 ح134 عن الحلبيعن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج6 ص42 ح78.
- ↑ اسم فاعل من أوهى بمعنى أضعف، وأصلها موهي. قال الشريف الرضي رحمة اللّه عليه: وهذه استعارة، والمراد أنّ المؤمن اذا أساء أحسن واذا أخطأ ندم، فكأنّه يوهي دينه بمعصية، ويرقعه بتوبته، فشبّهه عليه الصلاة والسّلام بمن يخرق ثوبًا، ثم يبادر رقع ماخرق، ورتق مافتق.
- ↑ المجازات النبوية: ص169 ح134؛ تاريخ بغداد: ج4 ص114 الرقم 1776، شعب الإيمان: ج5 ص419 ح7123 وفيهما «واهٍ» بدل «موه»،، المعجم الأوسط: ج 2 ص239 ح1856، المعجم الصغير: ج1 ص66 وفيهما «واهي» بدل «موهٍ» وكلّها عن جابر، كنز العمّال: ج1 ص143 ح691.
- ↑ سيّد رضى رحمه الله مى گويد: اين، استعاره است و مراد، اين است كه مؤمن هر گاه بدى كند، بلافاصله خوبى مى كند و هر گاه گناه كند، پشيمان مى شود. پس گويا با ارتكاب گناهى، دينش را مى دَرَد و با توبه، آن را وصله مى زند. پس پيامبر صلى الله عليه و آله مؤمن را به كسى تشبيه كرده كه جامه اى را مى شكافد و سپس شكاف آن را به هم مى آورد و آنچه را دريده، مى دوزد.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص154 ح2160.
- ↑ الخصال: ص47 ح49، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص137 ح35، الكافي: ج2 ص232 ح6 عن أبي العباس عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج8 ص35 ح5؛ سنن الترمذي: ج4 ص466 ح2165، مسند ابن حنبل: ج1 ص50 ح114 كلاهما عن عمر، كنز العمّال: ج1 ص144 ح700.
- ↑ التاريخ الكبير: ج4 ص155 ح2306، شعب الإيمان: ج7 ص488 ح11085، تاريخ دمشق: ج20 ص103 ح4617 كلّها عن عمر، كنز العمّال: ج16 ص154 ح44188.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج1 ص58 ح32 وص 121 ح177، مسند ابن حنبل: ج7 ص138 ح19582 نحوه، شعب الإيمان: ج5 ص372 ح6994 كلّها عن أبي موسى الأشعريّ، كنز العمّال: ج1 ص161 ح806.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج5 ص470 ح16194، الزهد لابن المبارك (براوية نعيم بن حمّاد): ص30 ح121، مسند الشاميين: ج1 ص185 ح321 وص220 ح395، تاريخ دمشق: ج53 ص72 ح11166، كنز العمّال: ج1 ص160 ح800.
- ↑ عوالي اللآلي: ج1 ص437 ح151، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص24 ح2 عن إبراهيم بن أبي محمود عن الإمام الرضا عليه السلام وليس فيه ذيله من «وإذا ابتلي... »، بحارالأنوار: ج71 ص259 ح2 وراجع: كشف الغمّة: ج2 ص418 و كنزالفوائد: ج2 ص164 و أعلام الدين: ص155.
- ↑ كنز العمّال: ج1 ص160 ح801 نقلاً عن ابن النجار عن ابن عمر وح 802 نقلاً عن الخطيب البغدادي في التاريخ عن عمر وفيه «إمارة المؤمن» بدل«مؤمن».
- ↑ البقرة: 177.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج2 ص299 ح3077، تفسير ابن كثير: ج1 ص296.
- ↑ سنن ابن ماجة: ج2 ص1255 ح3820، مسند ابن حنبل: ج9 ص450 ح25034 وص 478 ح25174، الدعاء للطبراني: ص414 ح1401، مسندأبي يعلى: ج4 ص284 ح4455، كنز العمّال: ج2 ص200 ح3744.
- ↑ الزهد لابن حنبل: ص470 عن عبيد بن عمير، الإصابة: ج4 ص437 الرقم 5638 عن عبداللّه بن عقبة عن أبيه، كنز العمّال: ج1 ص145 ح708.
- ↑ الفردوس: ج3 ص41 ح4102، تاريخ أصبهان: ج2 ص241 الرقم 1565 نحوه وكلاهما عن أبي سعيد، كنز العمّال: ج1 ص95ح 423 نقلاً عن ابن النجار عن أبي سعيد نحوه.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص361 ح5762 عن حمّادبن عمرو وأنس بن محمّد عن أبيه جميعا عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، تحف العقول: ص10، مكارم الأخلاق: ج2 ص326 ح2656 عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحارالأنوار: ج77 ص53 ح2.
- ↑ تاريخ بغداد: ج5 ص315 الرقم 2832، حلية الأولياء: ج8 ص46، شعب الإيمان: ج5 ص156 ح6177، مسند الشهاب: ج1 ص107 ح127 كلّها عن أبيهريرة، كنز العمّال: ج1 ص142 ح685؛ بحارالأنوار:ج 67ص307ح 39.
- ↑ الكافي: ج6 ص503 ح37، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص117 ح249 نحوه، بحارالأنوار: ج47 ص47 ح69.
- ↑ الأنفال: 2 ـ 4.
- ↑ المؤمنون: 1 ـ 9.
- ↑ الحُجُرات: 15.
- ↑ السجدة: 15.
- ↑ الكافي: ج1 ص391 ح5، المحاسن: ج1 ص423 ح970، بشارة المصطفى: ص119، بحارالأنوار: ج2 ص204 ح84.
- ↑ الفردوس: ج3 ص637 ح5997 عن أنس، كنز العمّال: ج1 ص155 ح775.
- ↑ التمحيص: ص67 ح158 عن الإمام عليّ عليه السلام، الكافي: ج2 ص99 ح3، الأمالي للطوسي: ص44 ح51 كلاهما عن أبي ولّاد الحنّاط عن الإمام الصادق عليه السلام، تهذيب الأحكام: ج6 ص350 ح990 عن أبي ولّاد الحنّاط عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، تحف العقول: ص369 عن الإمام الصادق عليه السلام وكلّها نحوه، بحارالأنوار: ج67 ص295 ح19.
- ↑ تحف العقول: ص55 وص 46، المجازات النبوية: ص188 ح154 كلاهما نحوه، بحارالأنوار: ج69 ص367 ح3؛ شعب الإيمان: ج4 ص161ح4659 عن الحسن، مسند الشهاب: ج1 ص122 ح153 عن أبي الدرداء و ح153 عن أبي هريرة، نوادر الاُصول: ج1 ص130 عن ابن عباس وكلّها نحوه، كنز العمّال: ج10 ص133 ح28663.
- ↑ تنبيه الخواطر: ج1 ص61 عن حذيفة، إرشاد القلوب: 139 عن الإمام الصادق عليه السلام.
- ↑ حلية الأولياء: ج10 ص31 الرقم 465 عن معاذ بن جبل، مسند الشاميين: ج4 ص355 ح3540 نحوه.
- ↑ حلية الأولياء: ج1 ص26 عن معاذ بن جبل، تفسير ابن أبي حاتم: ج10 ص3427، تفسير ابن كثير: ج8 ص419 كلاهمانحوه، كنز العمّال: ج1 ص163 ح816.
- ↑ المِقَة: المَحَبَّة (النهاية: ج4 ص348 «مقا»).
- ↑ كنز العمّال: ج1 ص140 ح669 نقلاً عن الترمذي في نوادر الاُصول عن جندب بن عبد اللّه، وقد عثرنا عليه في الطبعة المعتمدة منه (ج2 ص262) ولكن لوجود بعض التصحيفات في المتن نقلناه من كنز العمّال.
- ↑ يا: «در وقت خشم، افسار گسيخته نمى شود»، اگر ـ چنان كه در برخى منابع آمده است ـ «لا يجمح»باشد.
- ↑ في المصدر: «جوهري الذكر»، وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار. قال العلّامة المجلسي قدس سره: «جوّال الفكر» أي فكره في الحركة دائما. «جهوريّ الذكر» فيالقاموس: كلام جهوريّ: أي عال، أي يعلن ذكر اللّه، أو ذكره عال في الناس. وفي بعض النسخ: «جوهريّ» وكأنّه كناية عن خلوص ذكره ونفاسته، والظاهر أنّه تصحيف(بحار الأنوار: ج67 ص313).
- ↑ الشهد: العسل في شمعها وجمعه: شِهاد (المصباح المنير: ص324 «شهد»).
- ↑ الصلد ـ ويكسر ـ: الصلب الأملس، وصلدت الأرض: صلبت (القاموس المحيط: ج1 ص308 «صلد»).
- ↑ في بحار الأنوار: «حِلفُهُ».
- ↑ الحس: الحيلة، والقتل، والاستئصال وبالكسر: الصوت، والحاسوس: الجاسوس، وحسست به بالكسر: أيقنت، وأحسست: ظننت و وجدت وأبصرت، والتحسسُّ: الاستماع لحديث القوم، وطلب خبرهم في الخير. (بحار الأنوار: ج67 ص312)
- ↑ الجسُّ: تفحس الأخبار كالتجسسّ، ومنه الجاسوس. «ولا تجسسّوا»: أي خذوا ما ظهر ودعوا ما ستر اللّه عز و جل، أولا تفحصوا عن بواطن الاُمور، أو لاتبحثوا عن العورات (القاموس المحيط: ج2 ص204 «جسّ»).
- ↑ التمحيص: ص74 ح171، بحارالأنوار: ج67 ص310 ح45.
- ↑ يعنى: با صداى بلند، ذكر خدا مى گويد، يا: در ميان مردم، نامش بلند و پُرآوازه است.
- ↑ در بحار الأنوار، «اندوهش» آمده كه اين، مناسب تر است.
- ↑ يعنى: اين، مرامِ هميشگى اوست و آن را از خود جدا نمى سازد؛ ولى آن را به رخ نمى كشد و عيان نمى كند، در مقابلِ شكيبايىِ او كه آن نيز هميشه همراه اوست؛ ولى آشكار است.
- ↑ يعنى: با ديده يقين، آن را مى بيند. يا: گويا خدا را مى بيند. يا: گويا آن را ناظر بر خويش قرار مى دهد.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج5 ص293 ح15549 عن عمرو بن الجموح، المعجم الاوسط: ج1 ص203 ح651 عن عمرو بن الحمق نحوه، كنز العمّال: ج1ص 42 ح100.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج3 ص446 ح9706 و ص609 ح10761 نحوه وكلاهما عن أبي هريرة؛ صحيفة الإمام الرضا عليه السلام: ص83 ح8 عن الإمام الرضاعن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله وفيه «الأعمال» بدل «الإيمان»، بحارالأنوار: ج69 ص393 ح75.
- ↑ در صحيفة الإمام الرضا عليه السلام (ص 83 ح8)، به جاى «برترين ايمان»، «برترين اعمال» آمده است.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج 8 ص266 ح22193، المعجم الكبير: ج 20 ص191 ح425، كنز العمّال: ج1 ص37 ح67.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج 7 ص111 ح19452، مسند أبي يعلى: ج2 ص340 ح1849، شعب الإيمان: ج7 ص122 ح9711 كلاهما عن جابر بن عبداللّه، المعجم الكبير: ج 17 ص49 ح105، التاريخ الكبير: ج6 ص530 الرقم 3222 كلاهما عن عمير، كنز العمّال: ج1 ص36 ح57.
- ↑ الأنفال: 4 و 74.
- ↑ تاريخ دمشق: ج6 ص29 ح1396، الفردوس: ج3 ص629 ح5968 كلاهما عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج1 ص155 ح774.
- ↑ كنز العمّال: ج1 ص37 ح68، الجامع الصغير: ج1 ص611 ح3957 كلاهما نقلاً عن البزّار عن ابن عمر.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص459 ح10955.
- ↑ الكافي: ج2 ص50 ح1 عن الأصبغ بن نباتة، الأمالي للمفيد: ص277 ح3، الأمالي للطوسي: ص37 ح4 كلاهما عن قبيصة بن جابر الأسدي، تحف العقول: ص164، بحارالأنوار: ج68 ص350 ح18؛ كنز العمّال: ج16 ص188 ح44216 نقلاً عن وكيع عن عبداللّه بن الحسن.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 156، اعلام الدين: ص104، بحارالأنوار: ج67 ص67 ح26.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص37 ح1742، عيون الحكم والمواعظ: ص22 ح163.
- ↑ تحف العقول: ص172، بحار الأنوار: ج77 ص413 ح38.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص342 ح4676.
- ↑ مكارم الأخلاق لابن أبي الدنيا: ص30 ح22، الفردوس: ج5 ص115 ح7654 و ص135 ح7731 كلاهما بزيادة «ويعطي من حرمه» بعد «قطعه»وكلها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج15 ص890 ح43523.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص127 ح2076.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص146 ح2134.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 114.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص92 ح1964، عيون الحكم والمواعظ: ص59 ح1495.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص326 ح1245، عيون الحكم والمواعظ: ص46 ح1154 وفيه «العامل» بدل «المؤمن».
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص87 ح1945.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص580 ح1199، أعلام الدين: ص210 بزيادة «له» في آخره وكلاهما عن عبد اللّه بن محمّدبن عبيد بن ياسين بن محمّدبن عجلان عن الإمام الهاديعن آبائه عليهم السلام، تنبيه الخواطر: ج2 ص72 وفيه «عن محمّدبن عجلان عن الإمام الهادي عن آبائه عليهم السلام» وهو اشتباه كما يبدو لاستحالة ذلك والصواب هو كما فيالأمالي للطوسي، بحارالأنوار: ج67 ص313 ح47.
- ↑ غرر الحكم: ج5 ص43 ح7365، عيون الحكم والمواعظ: ص405 ح6854.
- ↑ الخصال: ص277 ح20 عن طلحة بن زيد عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، روضة الواعظين: ص318، تفسير القمي: ج2 ص103 عن طلحة بن زيد عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، بحارالأنوار: ج68 ص17 ح24.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص138 ح2103.
- ↑ نهج البلاغة: الحكمة 367، تحف العقول: ص222 وفيه «النفث» بدل «المقت والإبغاض»، أعلام الدين: ص130، غرر الحكم: ج2 ص144 ح2126،بحارالأنوار: ج78 ص61 ح139.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 176، عدّة الداعي: ص224، غرر الحكم: ج2 ص521 ح3493، بحارالأنوار: ج70 ص78 ح12.
- ↑ بشارة المصطفى: ص25، تحف العقول: ص172 نحوه، بحارالأنوار: ج77 ص268 ح1.
- ↑ بحارالأنوار: ج26 ص2 ح1 نقلاً عن كتاب عتيق، مشارق أنوار اليقين: ص160 وليس فيه صدره إلى «يا أخا رسول اللّه».
- ↑ نهج البلاغة: الحكمة 333، غرر الحكم: ج3 ص273 ح4460، عيون الحكم والمواعظ: ص196 ح4020، أعلام الدين: ص130، بحارالأنوار: ج67 ص305 ح37.
- ↑ تحف العقول: ص212، بحارالأنوار: ج78 ص50 ح79.
- ↑ في المصدر: «عرفوا إمامهم»، وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «نهجت» وما أثبتناه من بحار الأنوار.
- ↑ مطالب السؤول: ص223؛ بحارالأنوار: ج78 ص25 ح90.
- ↑ في المصدر: «بما لا يؤتمن»، وما في المتن أثبتناه من التمحيص. ويؤيّده ما أورده الطريحي في مجمع البحرين حيث قال: في حديث صفات المؤمن «لا يحدّث أمانته الأصدقاء، ولا يكتم شهادته الأعداء»؛ كأنّ المراد بتحديث أمانتهم إفشاء سِرِّهم الّذي لا يحبّون أن يظهر عليه عدوّ ولا مبغض (مجمع البحرين: ج1 ص371 «حدث»).
- ↑ في المصدر: «مؤذن بأداء الأمانات»، والتصويب من بحار الأنوار. وفي التمحيص: «مُؤَدٍّ للأمانات».
- ↑ في المصدر: «للغضب»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ مطالب السؤول: ص224؛ التمحيص: ص72 نحوه، بحارالأنوار: ج78 ص26 ح92.
- ↑ في المصدر: «أيّامها»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في بحار الأنوار هنا: «فإذا مَرّوا بِآيَةٍ فيها تَشويقٌ رَكنوا إلَيها طَمَعا، وتَطَلَّعَت أنفسُهُم تَشَوُّقا، فَيُصَيِّرونَها نصبَ أعيُنهِم. وإذا مَرّوا بآيَةٍ فيها تَخويفٌ... ».
- ↑ في المصدر: «وغاية»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «ومن علاماتهم»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «طمع»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ مطالب السؤول: ص222؛ بحارالأنوار: ج78 ص23 ح89.
- ↑ جامع الأخبار: ص215 ح532، مستدرك الوسائل: ج11 ص174 ح12675.
- ↑ العريكة: الطبيعة (لسان العرب: ج10 ص466 «عرك»).
- ↑ الحَيف: الجَور والظُّلم (النهاية: ج1 ص469 «حيف»).
- ↑ أي لحسن ظنّه بالناس واتّهامه لنفسه، سعي كلّ أحد في الطاعات أخلص عنده من سعيه، و قريبٌ منه الفقرة التاليه (مرآة العقول: ج9 ص216).
- ↑ الكافي: ج2 ص226 ح1، أعلام الدين: ص115 كلاهما عن عبد اللّه بن يونس، بحارالأنوار: ج67 ص365 ح70 وراجع: نهج البلاغة: الخطبة193 و صفات الشيعة: ص96 ح35 و تحف العقول: ص159 و الأمالي للصدوق: ص666 ح897.
- ↑ جامع الأخبار: ص339 ح949، نزهة الناظر: ص120 ح220، أعلام الدين: ص137 نحوه.
- ↑ تحف العقول: ص248، بحارالأنوار: ج78 ص119 ح15.
- ↑ تحف العقول: ص282، الكافي: ج2 ص147 ح16 عن عثمان بن جبلة عن الإمام الباقر عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله نحوه وليس فيه «من المؤمنين»، بحارالأنوار: ج78 ص140 ح32.
- ↑ الكافي: ج2 ص231 ح3 و ص111 ح2، الأمالي للصدوق: ص582 ح802 كلّها عن أبي حمزة، بحارالأنوار: ج67 ص270 ح2.
- ↑ إرشاد القلوب: ص83.
- ↑ الكافي: ج2 ص133 ح16، تنبيه الخواطر: ج2 ص193 كلاهما عن جابر، بحارالأنوار: ج73 ص36 ح17.
- ↑ في بعض النسخ: «كسبه» وفي بعضها: «سيبه». والسَّيبُ: العطاء (هامش المصدر).
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص560 ح4924، علل الشرائع: ص557 ح1 وفيه «عسر» بدل «عزّ»، صفات الشيعة: ص105 ح42 نحوه، بحارالأنوار: ج67 ص299 ح24.
- ↑ كذا، ولعلّ الصواب: «الاغتلام» (هامش المصدر).
- ↑ الشره: أسوأ الحرص (لسان العرب: ج13 ص506 «شره»).
- ↑ أعلام الدين: ص118.
- ↑ الكافي: ج2 ص234 ح13، الخصال: ص105 ح65 كلاهما عن أبي عبيدة الحذّاء، أعلام الدين: ص131 عن الإمام الصادق عليه السلام، بحارالأنوار: ج67 ص355 ح57.
- ↑ المنافقون: 8.
- ↑ المؤمنون: 1ـ11.
- ↑ الخصال: ص152 ح187 و ص139 ح157، الكافي: ج8 ص234 ح310 وفيهما «الفلج» بدل «الفلح» وكلّها عن عبد المؤمن الأنصاري، روضه الواعظين: ص318 وليس في الثلاثة الأخيرة ذيله من «ثمّ قرأ... »، بحارالأنوار: ج67 ص71 ح34.
- ↑ الكافي: ج2 ص235 ح17، تنبيه الخواطر: ج2 ص202، أعلام الدين: ص110، بحارالأنوار: ج67 ص358 ح61.
- ↑ قوله: «يعينه» أي اللّه يعين المؤمن، و«يصنع له» أي يكفي مهمّاته و«لا يقول» أي المؤمن على اللّه، «إلّا الحقّ» أي إلّا ما علم أنّه حقّ ولا يخاف غيره. وفيه تفكيك بعض الضمائر، والأظهر أنّ المعنى يعين المؤمن دين اللّه وأولياءه، ويصنع له أي أعماله خالصة للّه سبحانه (بحار الأنوار: ج67ص 64).
- ↑ الكافي: ج2 ص171 ح5 عن إبراهيم بن عمر اليماني، المؤمن: ص29 ح54، الاختصاص: ص28 بزيادة «وينصره» بعد «يعينه»، أعلام الدين: ص438، بحارالأنوار: ج67 ص64 ح11.
- ↑ يا: مؤمن، دين خدا و دوستان او را كمك مى كند و اعمال خود را براى او خالص مى گرداند.
- ↑ مصباح الشريعة: ص304، بحارالأنوار: ج103 ص101 ح43.
- ↑ الكافي: ج2 ص235 ح18 عن آدم أبي الحسين بن المتوكّل اللؤلوئي، الخصال: ص352 ح30 عن الإمام علي عليه السلام، بحارالأنوار: ج67 ص293 ح16.
- ↑ الكافي: ج2 ص230 ح2 عن عبد اللّه بن غالب وص 47 ح1 عن عبد الملك بن غالب، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص354 ح5762، الخصال: ص406 ح2 كلاهما عن حمّاد بن عمرو عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله نحوه و ص406 ح1،الأمالي للصدوق: ص688 ح944 كلاهما عن عبداللّه بن غالب، تحف العقول: ص361، مشكاة الأنوار: ص148 ح351، بحارالأنوار: ج67 ص268 ح1.
- ↑ علل الشرائع: ص467 ح22 عن محمّد بن محمّد بن عمارة، الاختصاص: ص143 نحوه، بحارالأنوار: ج67 ص171 ح3.
- ↑ قال العلّامة المجلسي قدس سره: أي دينه قويّ متين لا يضيع بالشكوك والشبهات ولابارتكاب السّيئات (بحار الأنوار: ج67 ص275).
- ↑ يكيع كيبيع؛ بالياء المثناة التحتانية، وفي بعض نسخ الخصال بالتاء المثناة الفوقانية، وفي بعضها بالنون، والكلّ متقاربة في المعنى، قال في القاموس: كعت عنه أكيع وأكاع كيعا: إذا هبته وجبنت عنه، وقال: كنع عن الأمر ـ كمنع ـ: هرب وجبن. وقال: كتع ـ كمنع ـ: هرب. وفي النهاية: الخناء: الفحش في القول. والجهل مقابل العلم أو السفاهة والسبّ (بحار الأنوار: ج67 ص275).
- ↑ الكافي: ج2 ص231 ح4، الخصال: ص571 ح2، صفات الشيعة: ص110 ح54، أعلام الدين: ص109 كلّها نحوه، بحارالأنوار: ج67 ص271 ح3.
- ↑ الفتح: 29.
- ↑ الحشر: 9.
- ↑ في المصدر: «مَكدورة»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «بكتمان السرّ»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ ص: 62.
- ↑ الأنعام: 27
- ↑ الاُصول الستّة عشر: ص127 ح20، بحارالأنوار: ج67 ص350 ح54.
- ↑ در بحار الأنوار آمده است: يعنى براى تميزى و خوش بويىِ خود، به آب، بسنده مى كنند و از عطر و بوى خوش استفاده نمى كنند.
- ↑ الانتصاف، الانتقام.
- ↑ يحتمل أن يكون المعنى: أنّه ألجمه اللّه في الدنيا فلا يقدر على الانتقام في دول اللئام، أو ينبغي أن يُلجم نفسه و يمنعها من الكلام أو الفعل الذي يخالف التقيّة (مرآة العقول: ج9 ص311).
- ↑ الكافي: ج2 ص249 ح1 عن داود بن فرقد، الخصال: ص229 ح69 نحوه، المؤمن: ص25 ح38 وليست فيه: «ومامن مؤمن... »، كشف الريبة: ص93 عن الإمام علي عليه السلام.
- ↑ تحف العقول: ص301، بحارالأنوار: ج78 ص280 ح1.
- ↑ الجن: 26.
- ↑ تحف العقول: ص 312 و ص442 عن الإمام الرضا عليه السلام نحوه، بحارالأنوار: ج78 ص291 ح2.
- ↑ الجنّ: 26 و 27.
- ↑ الأعراف: 199.
- ↑ الكافي: ج 2 ص241 ح39، الخصال: ص82 ح7، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص256 ح9 كلاهما عن الحارث بن الدلهاث مولى الإمام الرضا عليه السلام، معاني الأخبار: ص184 ح1 عن مبارك مولى الإمام الرضا عليه السلام، تحف العقول: ص442 كلّها نحوه، بحارالأنوار: ج24 ص39 ح16 نقلاً عن الأمالي للصدوق.
- ↑ تحف العقول: ص489، الاختصاص: ص27، الدعوات: ص226 ح626 كلاهما عن الإمام الصادق عليه السلام وفيهما «المؤمن بركة على المؤمن» فقط، الاُصول الستّة عشر: ص216 ح213 وفيه «وإنّ المؤمن حجّة للّه» بدل «وحجّة على الكافر»، بحارالأنوار: ج78 ص374 ح20.
- ↑ مصباح المتهجّد، ص788، تهذيب الأحكام: ج6 ص52 ح122 وفيه «الخمسين» بدل «الإحدى والخمسين»، المزار للمفيد: ص53 ح1، الإقبال: ج3 ص100، روضة الواعظين: ص215، عوالي اللآلي: ج4 ص37 ح127 عن الإمام الصادق عليه السلام، بحارالأنوار: ج85 ص75 ح7.
- ↑ شامل نمازهاى واجب، نافله ها و نماز شب.
- ↑ البقرة: 257.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 1، بحار الأنوار: ج11 ص60 ح70.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص404 ح4902، عيون الحكم والمواعظ: ص233 ح4470.
- ↑ غرر الحكم: ج5 ص195 ح7953، عيون الحكم والمواعظ: ص430 ح7351.
- ↑ النحل: 104.
- ↑ يونس: 101.
- ↑ الكافي: ج8 ص52 ح16، بحار الأنوار: ج78 ص359 ح2.
- ↑ الأنعام: 122.
- ↑ الرعد: 33.
- ↑ الأنعام: 137.
- ↑ فصلت: 25.
- ↑ النمل: 24.
- ↑ النمل: 4.
- ↑ الصحيفة السجّاديّة: ص144 الدعاء 37.
- ↑ الكافي: ج1 ص18 ح12 عن هشام بن الحكم، تحف العقول: ص388، بحار الأنوار: ج1 ص139 ح30.
- ↑ الأعراف: 27.
- ↑ الأعراف: 30.
- ↑ النحل: 99 و 100.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 7، بحار الأنوار: ج34 ص211 ح988.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 147، بحارالأنوار: ج18 ص221 ح55 وراجع: الكافي: ج8 ص386 ح586 و فلاح السائل: ص372 ح248.
- ↑ البقرة: 257.
- ↑ الكافي: ج8 ص53 ح16، بحار الأنوار: ج78 ص360 ح2.
- ↑ الأنعام: 125.
- ↑ التوبة: 124 و 125.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص377 ح96 عن أبي بصير.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج2 ص118 ح164 عن زرارة، تفسير القمّي: ج1 ص308 عن أبي الجارود، بحار الأنوار: ج72 ص126 ح4.
- ↑ الكافي: ج1 ص166 ح2، التوحيد: ص415 ح14، تفسير العيّاشي: ج1 ص321 ح110 كلّها عن سليمان بن خالد، بحار الأنوار: ج70 ص57 ح30.
- ↑ طه: 124 ـ 127.
- ↑ الأعراف: 96.
- ↑ الأمالي للمفيد: ص264 ح3، الأمالي للطوسي: ص28 ح31 كلاهما عن أبي إسحاق الهمداني، بحار الأنوار: ج6 ص218 ح13.
- ↑ العصر: 1 ـ 3.
- ↑ الأنعام: 25 تا 27.
- ↑ الفتح: 13.
- ↑ العنكبوت: 54.
- ↑ التوبة: 49.
- ↑ الليل: 15 و 16.
- ↑ سنن ابن ماجة: ج2 ص1436 ح4297، كنز العمّال: ج1 ص68 ح261.
- ↑ التوحيد: ص29 ح31، الأمالي للصدوق: ص372 ح469 كلاهما عن ابن عبّاس، روضة الواعظين: ص51، بحار الأنوار: ج3 ص1 ح1.
- ↑ الإقبال: ج3 ص336، مصباح المتهجد: ص848 ح910، البلد الأمين: ص190 كلّها عن كميل.
- ↑ التوحيد: ص20 ح6 و 7 عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج3 ص4 ح9.
- ↑ التوحيد: ص407 ح6، مشكاة الأنوار: ص565 ح1904 كلاهما عن محمّد بن أبي عمير، بحار الأنوار: ج8 ص351 ح1.