ب ر ه / البرهان
البرهان (نسخه آزمایشی)
برهان
درآمد
برهان، در لغت
واژه «برهان»، در لغت به معناى آوردن حجّت و دليل روشن و قاطع است. صاحب بن عبّاد، در اين باره مى گويد:
البُرهانُ: بَيانُ الحُجَّةِ وَ إيضاحُها. [۱]
برهان، آوردن حجّت و واضح گردانيدن آن است.
همچنين اَزهَرى، به نقل از ليث، آورده است:
البُرهانُ: الحُجَّةُ وَ إيضاحُها. [۲]
برهان، حجّت و واضح گردانيدن آن است.
واژه شناسان، در ريشه شناسى «برهان»، دچار اختلاف نظر شده اند:
الف ـ برخى الف و نون آن را زايد شمرده اند و برهان را مصدر ثلاثى مجرّد از مادّه «بره» دانسته اند كه بر معناى روشن و واضح، دلالت مى كند. زمخشرى مى گويد: أبرَهَ فُلانٌ: جاءَ بِالبُرهانِ؛ وَ «بَرهَنَ» مُوَلَّدٌ؛ وَ البُرهانُ: بَيانُ الحُجَّةِ وَ إيضاحُها؛ مِنَ البَرَهرَهَةِ، وَ هِىَ البَيضاءُ مِنَ الجَوارى. [۳]
أبرَهَ فُلانٌ، يعنى: «فلانى، برهانى را آورد» و واژه «بَرهَنَ»، مُوَلَّد (غير اصيل) است و بعدا ساخته شده است و برهان، آوردن حجّت و واضح گردانيدن آن است و از واژه «بَرَهرَهَة» گرفته شده كه به معناى زنان سپيدروست.
ب ـ برخى آن را رباعى مجرّد و فعل آن را «بَرهَنَ» دانسته اند. جوهرى، در موضع ذكر مادّه «برهن» مى گويد:
البُرهانُ: الحُجَّةُ؛ وَ قَد بَرهَنَ عَلَيهِ، أى أقامَ الحُجَّةَ. [۴]
برهان، به معناى حجّت است و «قَد بَرهَنَ عَلَيهِ»، يعنى: بر آن، برهان اقامه كرد.
ج ـ گروهى نيز برهان را هم جزو ثلاثى ها آورده اند و هم جزو رباعى ها. [۵]
در مقام داورى و رفع اختلاف در اين مقوله، مى توان گفت: «برهان»، در اصل مصدر و از مادّه «بره» است، به معناى «آوردن حجّت و دليل روشن»؛ ليكن در فرآيند كثرت استعمال و فزونىِ اُنس ذهنى ميان لفظ و معناى «برهان»، از اين واژه، فعل ثلاثى مزيدى بر وزن فَعْلَنَ، [۶] «منحوت» گشت و «بَرهَنَ» به همان معناى «أبرَهَ» به كار رفته است. سپس فزونى كاربرد «بَرهَنَ» و غلبه استعمالى اش، چنان بين اين لفظ و معنا در اذهان اهل گويش تازى، اُنس و پيوند ايجاد نمود كه در كاربرد «بَرهَنَ» و مشتقّات آن، ديگر عنايتى به مادّه «بره» نمى شد؛ يعنى مادّه «برهن»، خود وضع مستقلّ مى يابد و حقيقت، در معناى دليل و برهان روشن آوردن، مى گردد. با اين توجّه، «بَرهَنَ» از وزن «فَعلَنَ» نيز به وزن «فَعلَلَ» در مى آيد.
از شواهد اين سخن، فرآيند تاريخى كاربرد واژه هاى «برهان» و «برهن» و مشتقّات آنها در گويش عرب و ذكر آنها در معاجم لغوى است [۷]. [۸]
فرق ميان «برهان» و «دليل»
ابو هلال عسكرى، در بيان فرق ميان برهان و دليل، مى گويد:
الفَرقُ بَينَ البُرهانِ وَالدَّليلِ: البُرهانُ: الحُجَّةُ القاطِعَةُ المُفيدَةُ لِلعِلمِ، وَ أَمّا ما يُفيدُ الظَّنَّ فَهُوَ الدَّليلُ. [۹]
تفاوت ميان برهان و دليل، اين است كه برهان، به معناى حجّت قاطع و مفيد براى علم است؛ امّا آنچه براى ظن، مفيد باشد، دليل است.
بارى! ريشه واژه «برهان» هر چه باشد، ترديدى نيست كه اين واژه از نظر واژه شناسان، به معناى دليلى است كه به روشنى و با قاطعيّت بتواند مدّعا را اثبات نمايد؛ [۱۰] امّا به تدريج از معناى اصلى خود، فاصله گرفته و در اصطلاح منطق، به نوع خاصّى از استدلال، اطلاق شده است. [۱۱]
برهان، در قرآن و حديث
در قرآن و حديث، «برهان» در معناى لغوى خود، يعنى دليل واضح و روشن و مفيدِ براى علم، اطلاق شده است.
اين واژه در قرآن، هفت بار به صورت مفرد [۱۲] و يك بار به صورت تثنيه آمده است. [۱۳] مهم ترين نكاتى كه براى آشنايى با جايگاه برهان در قرآن و حديث، قابل توجّه اند، عبارت اند از:
1. واژه هاى مشابه برهان [۱۴] در قرآن
در قرآن و حديث، واژه هايى وجود دارند كه در معناى برهان به كار مى روند. اين واژه ها عبارت اند از:
الف ـ سلطان
برهان، از آن رو كه بر عقل ها و دل ها سلطه مى يابد [۱۵] و به انسان، قدرت مقابله با مخالفان اعتقادى را مى دهد، سلطان ناميده مى شود، مانند:
«أَمْ لَكُمْ سُلْطَانٌ مُّبِينٌ. [۱۶]
يا دليلى آشكار [در دست] داريد؟»
ب ـ آيه
برهان، دليلى روشن و آشكار بر حقّانيت آورنده آن است و از اين رو، در برخى از موارد، از آن به «آيه» [۱۷] تعبير شده است، مانند:
«ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَى وَ أَخَاهُ هَارُونَ بِايَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِينٍ. [۱۸]
سپس موسى و برادرش هارون را با آيات خود و حجّتى آشكار، فرستاديم».
در اين آيه، از عصاى موسى عليه السلام و «يد بيضاء (دست...)» و ديگر امور خارق العاده اى كه به دست موسى عليه السلام ظاهر شد و حقّانيت او را ثابت كرد، به «آيات» تعبير شده است، در حالى كه در آيه اى ديگر، از عصا و يد بيضا، به عنوان دو برهان، ياد گرديده است:
«فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّكَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ مَلَاءِيْه. [۱۹]
اين دو [نشانه]، دو برهان از جانب پروردگار توست [كه بايد] به سوى فرعون و سران [كشور] او [ببرى]».
ج ـ حجّت
برهان، دليل قاطع و راهى روشن براى اِحقاق حق و اِبطال باطل است. از اين رو، «حجّت» [۲۰] ناميده گرديده است، مانند:
«فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ. [۲۱]
برهانِ رسا، ويژه خداست».
د ـ بيّنه
برهان، دليلى واضح، روشن و آشكار براى اثبات مدّعا و تشخيص حق از باطل است. از اين رو، به آن «بيّنه» [۲۲] اطلاق گرديده است، مانند:
«أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ. [۲۳]
آيا كسى كه از جانب پروردگارش بر حجّتى روشن است؟». «لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَىَّ عَن بَيِّنَةٍ. [۲۴]
تا كسى كه [گم راه و] هلاك مى شود، از روى برهان، هلاك گردد، و كسى كه زنده مى شود [و هدايت مى يابد]، از روى برهان، زنده بماند».
2. ارزش و اهمّيت برهان
بر اساس قرآن و احاديث نقل شده از پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت بزرگوار ايشان، برهان، پايه و اساس اسلام در عقيده، اخلاق و عمل است.لذا مردم را بر مبناى برهان، به توحيد، نبوّت، معاد و امامت، و همچنين به ارزش هاى اخلاقى و عملى دعوت مى نمايند و در يك كلام، از نظر اسلام، برهان، ميزان و معيار سنجش حق و باطل است. اسلام، خود بر برهان تكيه مى كند و از مخالفان نيز برهان طلب مى نمايد. [۲۵]
3. تأمّلى در آنچه برهان ناميده شده
با تأمّل در آنچه در قرآن و حديث، برهان ناميده شده (مانند: خودِ قرآن، انبيا، معجزات انبيا و اهل بيت عليهم السلام)، در كنار آيات و احاديثى كه فطرت و عقل را معيار سنجش حق و باطل مى دانند، به اين نتيجه مى رسيم كه از نظر اسلام، عقل سليم و فطرت پاك، پايه و اساس برهان است. معجزات انبيا، بدان جهت برهان ناميده شده كه عقل، به روشنى دلالت آنها را بر صدق مدّعى نبوّت، درك مى كند. انبيا، قرآن، اسلام و اهل بيت عليهم السلام، از آن رو، برهان ناميده شده اند كه برنامه هايى كه براى زندگى ارائه مى دهند، منطبق با موازين عقلى و فطرى است. همچنين نام گذارى موارد ديگرى به برهان، نشانه هماهنگى آنها با فطرت و عقل است.
بر اين اساس، در اسلام، چيزى كه ضدّ عقل و فطرت باشد، وجود ندارد و اگر چيزى به خدا و انبيا و اهل بيت عليهم السلام، نسبت داده شود كه ضدّ عقل و فطرت است، قطعا صحيح نيست. [۲۶]
4. اوصاف و انواع برهان هاى خداوند
بر پايه متون حديثى اى كه در فصل چهارم آمده، برهان هاى الهى با چهار صفت، توصيف شده اند: وضوح، بلوغ، شمول و دوام. آنچه قابل بحث و بررسى است، اين كه: آيا همه برهان هاى الهى، داراى اين اوصاف هستند يا ويژگى هاى ياد شده به نوع خاصّى از برهان هاى الهى اختصاص دارند؟
براى پاسخ به اين سؤال، بايد گفت: برهان هاى الهى، به دو دسته تقسيم مى شوند: برهان هاى ظاهر و برهان هاى باطن، چنان كه از امام كاظم عليه السلام روايت شده كه فرمود:
إنَّ للّهِِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَينِ: حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً؛ فَأَمَّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الأَنبِياءُ وَ الأَئِمَّةُ، وَ أَمَّا الباطِنَةُ فَالعُقولُ. [۲۷]
براى خدا بر مردم، دو حجّت است: حجّتى بيرونى و حجّتى درونى. حجّت بيرونى، فرستادگان و پيامبران و امامان اند، و حجّت درونى، خِردهايند. برهان هاى باطنى خداوند متعال، يعنى برهان هاى فطرى و عقلى، داراى همه ويژگى هايى هستند كه بدانها اشاره شد، بدين معنا كه همه انسان ها در طول تاريخ، به طور واضح و روشن، خوب و بد را ذاتا تشخيص مى داده اند و براى نمونه، مى دانسته اند كه عدل، نيكوست و ظلم، بد است. خداوند متعال، در قرآن كريم، در اين باره فرموده است:
«وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا. [۲۸]
سوگند به نفْس و آن كه آن را درست كرد، سپس پليدكارى و پرهيزگارى اش را به آن، الهام كرد».
در حديثى از امام صادق عليه السلام ـ كه مى تواند به همين موضوع اشاره داشته باشد ـ، آمده است:
ما مِن عَبدٍ إلّا وَ للّهِِ عَلَيهِ حُجَّةٌ. [۲۹]
هيچ بنده اى نيست، مگر آن كه خدا را بر او حجّتى است.
امّا برهان هاى ظاهرى خداوند، يعنى انبيا و اوصياى آنان، داراى همه اوصافى كه بدانها اشاره شد، نيستند؛ زيرا چه بسا حجّت هاى الهى به دليل وجود مانع، آشكار نباشند يا دستيابى همه مردم به آنها امكان پذير نباشد، چنان كه امام مهدى عليه السلام قرن هاست كه از ديده ها پنهان است. در اين باره، از امام على عليه السلام روايت شده كه فرمود:
لا تَخلُو الأَرضُ مِن قائِمٍ للّهِِ بِحُجَّةٍ، إمّا ظاهِرا مَشهورا، وَ إمّا خائِفا [۳۰] مَغمورا؛ لِئَلّا تَبطُلَ حُجَجُ اللّهِ وَ بَيِّناتُهُ. [۳۱]
زمين، از كسى كه حجّت خدا را بر پا دارد، خواه آشكار و شناخته يا بيمناك و گم نام، خالى نمى مانَد تا آن كه حجّت ها و گواه هاى خدا از بين نروند.
امّا اين كه برهانِ پنهان و امامِ غايب، چه سودى براى جامعه دارد، مسئله ديگرى است كه توضيح آن در مبحث امامت گذشت. [۳۲]
نكته قابل توجّه، اين است كه برهان باطنى، يعنى برهان فطرى و عقلى، نمى تواند مبنا و معيار تكليف الهى باشد. قرآن كريم، تصريح مى فرمايد:
«وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا. [۳۳]
و ما تا پيامبرى برنينگيزيم، به عذاب نمى پردازيم».
اين سخن، بدين معناست كه هر چند انسان، خود مى تواند اجمالاً خوب و بد را تشخيص دهد؛ ليكن تا تكاليف الهى از طريق پيامبران يا اوصياى آنان به انسان ابلاغ نشود، خداوند، او را مؤاخذه نخواهد كرد.
5. آثار پيروى از برهان
پيروى از برهان، موجب معرفت يافتن به حقايق هستى و كاميابى مادّى و معنوى، و دنيوى و اُخروى است. مهم ترين آثار پيروى از برهان را در اين عناوين مى توان خلاصه كرد:
الف ـ رهايى از خرافه پرستى
قرآن كريم با دعوت كردن مردم به پيروى از برهان، آنان را از خرافاتى مانند شرك و بت پرستى، [۳۴] فرزنددار بودن خداوند متعال، [۳۵] دخترانِ خدا خواندنِ فرشتگان، [۳۶] گروه گرايى و نژادپرستى [۳۷] و... باز مى دارد.
ب ـ رهايى از پيروى كوركورانه از ديگران
پيرو برهان، نمى تواند بدون دليل روشن، از كسى پيروى كند. از اين رو، پيروان راستين قرآن، هيچ گاه كوركورانه از پدر و مادر، شخصيت هاى معروف، احزاب و گروه هاى سياسى و اجتماعى، دنباله روى نخواهند كرد. [۳۸]
ج ـ دستيابى به يقين
پيروى از برهان، انسان را از شك ـ كه آفت زندگى معنوى است ـ، رهايى مى بخشد [۳۹] و به سرمنزل يقين رسانده، به حقايق هستى، ره نمون مى گردد. [۴۰]
د ـ برخوردارى از امنيت
يكى از آثار مهمّ پيروى از برهان، احساس آرامش و امنيت روانى است كه در نتيجه رسيدن به يقين، براى انسان، حاصل مى شود و بدين سان، اولياى الهى در هيچ شرايطى احساس ناامنى، ترس و وحشت ندارند. [۴۱]
ه ـ پيروزى بر مخالفان
پيروان برهان، هيچ گاه در ميدان مبارزه اعتقادى، شكست نمى خورند؛ زيرا برهان، آنها را با حق همراه مى سازد. بر پايه سنّت هاى ثابت الهى، حق، همواره بر باطلْ پيروز است و در ميدان مبارزات سياسى نيز پيروزى نهايى با پيروان برهان است. [۴۲]
6. آثار مخالفت با برهان
بر عكس آنچه گفته شد، مخالفت با برهان، مايه گم راهى و ناكامى مادّى و معنوى است. شمارى از خطرهاى بى توجّهى و مخالفت با برهان، عبارت اند از:
الف ـ پيروى از حدس و گمان
كسى كه آمادگى ندارد از عقل و برهان عقلى پيروى كند، طبعا در زندگى، راهى جز پيروى از حدس و گمان ندارد. از اين رو، در بسيارى از آيات قرآن، هنگامى كه برهان يا علم نفى شده، در كنار آن، پيروى از گمان و تكيه بر تخمين، مطرح گرديده است. [۴۳]
ب ـ پيروى از تمايلات نفسانى
دومين خطرى كه در نتيجه مخالفت برهان، دامنگير انسان مى شود، پيروى از تمايلات نفسانى است. كسى كه برهان را رها كند، ناگزير در دام هوس ها و خواسته هاى نامشروع مى افتد. لذا قرآن كريم، پيروى از هواى نفس را در كنار پيروى از گمان، نتيجه پيروى نكردن از برهان، شمرده است. [۴۴]
ج ـ سرنوشت شوم
قرآن كريم، سرشار از يادآورى سرگذشت دردناك و عبرت آموز اقوامى است كه در برابر براهين روشن الهى ايستادند و خطرناك ترين سرنوشت ها را براى خويش، رقم زدند. [۴۵] روى گردانى اهل مَديَن از حجّت هاى روشنِ شعيب عليه السلام و فرجام هلاكتبار اين قوم، از نمونه هاى بارز اين يادآورى هاست. [۴۶]
الفصل الأوّل: قيمة البرهان
فصل يكم: ارزش برهان
1 / 1: مَبنَى الدَّعوَةِ إلَى المَبدَأ
1 / 1: پايه دعوت به خدا
الكتاب
قرآن
«أَمَّن يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ». [۴۷]
«آيا آن كس كه آفرينش موجودات را مى آغازد، سپس آنها را باز مى گردانَد، و آن كس كه از آسمان و زمين به شما روزى مى دهد؟ آيا معبودى با خداست؟ بگو: اگر راست مى گوييد، برهان خويش را بياوريد».
«أَمِ اتَّخَذُواْ مِن دُونِهِ ءَالِهَةً قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ هَذَا ذِكْرُ مَن مَّعِىَ وَ ذِكْرُ مَن قَبْلِى بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُّعْرِضُونَ». [۴۸]
«آيا به جاى خداوند، خدايانى براى خود گرفته اند؟ بگو: برهانتان را بياوريد. اين است يادكردِ هر كه با من است و يادكردِ هر كه پيش از من بوده است؛ [نه!] بلكه بيشترشان، حق را نمى شناسند و در نتيجه، از آن روى گردان اند».
«وَ مَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا ءَاخَرَ لَا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ». [۴۹]
«و هر كس با وجود خداوند، معبود ديگرى را بخواند كه براى آن برهانى ندارد، حسابش فقط با پروردگارش است. بى ترديد، كافران، رستگار نخواهند شد».
الحديث
حديث
1. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ ـ: يا مَن فِي الآفاقِ آياتُهُ، يا مَن فِي الآياتِ بُرهانُهُ... يا مَن سَبيلُهُ واضِحٌ لِلمُنيبينَ، يا مَن آياتُهُ بُرهانٌ لِلنّاظِرينَ. [۵۰]
1. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعاى «جوشن كبير» ـ: اى آن كه كران تا كران، نشانه هاى [هستىِ] اوست! اى آن كه نشانه ها[يش]، برهان [وجود و قدرت] اوست!... اى آن كه راهش براى بازگشت كنندگان [به سويش] روشن است! اى آن كه نشانه هايش براى بينندگان، برهان است!
2. الإمام علي عليه السلام ـ في دُعاءِ يَومِ الجُمُعَةِ ـ: سُبحانَكَ ما أعظَمَ شَأنَكَ، وأَعلى مَكانَكَ، وأَنطَقَ بِالصِّدقِ بُرهانَكَ. [۵۱]
2. امام على عليه السلام ـ در دعاى روز جمعه ـ: پاكا تو! وه كه چه بزرگ است مقام تو، و چه بلند است پايگاه تو، و چه راستگوست برهان تو!
3. عنه عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ خَطَبَها حينَما سَأَ لَهُ سائِلٌ أن يَصِفَ اللّهَ تَعالى ـ: ... وأَرانا مِن مَلَكوتِ قُدرَتِهِ، وعَجائِبِ ما نَطَقَت بِهِ آثارُ حِكمَتِهِ، وَاعتِرافِ الحاجَةِ مِنَ الخَلقِ إلى أن يُقيمَها بِمِساكِ قُوَّتِهِ، ما دَلَّنا بِاضطِرارِ قِيامِ الحُجَّةِ لَهُ عَلى مَعرِفَتِهِ، فَظَهَرَتِ البَدائِعُ الَّتي أحدَثَتها آثارُ صَنعَتِهِ، وأَعلامُ حِكمَتِهِ، فَصارَ كُلُّ ما خَلَقَ حُجَّةً لَهُ ودَليلاً عَلَيهِ؛ وإن كانَ خَلقا صامِتا، فَحُجَّتُهُ بِالتَّدبيرِ ناطِقَةٌ، ودَلالَتُهُ عَلَى المُبدِعِ قائِمَةٌ. [۵۲]
3. امام على عليه السلام ـ از سخنانى كه چون خواهنده اى از او خواست تا خداى متعال را برايش وصف كند، آن را بيان فرمود ـ: و از مظاهر قدرت بى كرانه اش، و نشانه هاى شگفت انگيز حكمتش، و نيازمندى گوياى مخلوقات به قدرت نگه دارنده اش، به ما آن نشان داد كه لاجرم، حجّت خداوندى را تمام مى كند و ما را به شناخت او، ره نمون مى شود. پس بدايعى كه آثار صُنع او و نشانه هاى حكمتش پديد آورده اند، آشكار است، و آنچه آفريده، حجّت او و دليل و راه نماى به سوى اوست. اگر مخلوقى خاموش [و بى زبان] باشد، تدبير كردن آن، خود، حجّت گوياى اوست و دليل بر آفريننده اش.
4. عنه عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ المُتَجَلّي لِخَلقِهِ بِخَلقِهِ، وَالظّاهِرِ لِقُلوبِهِم بِحُجَّتِهِ...، قَدِ انجابَتِ السَّرائِرُ لِأَهلِ البَصائِرِ، ووَضَحَت مَحَجَّةُ الحَقِّ لِخابِطِها [۵۳]، وأَسفَرَتِ السّاعَةُ عَن وَجهِها، وظَهَرَتِ العَلامَةُ لِمُتَوَسِّمِها. [۵۴]
4. امام على عليه السلام: سپاس، خدايى را كه با آفرينش خود، براى آفريدگانش آشكار گشته و با حجّت خويش، در دل هاى آنان، نمودار است.… اسرار پنهان، براى بينشوَرانْ هويدا شده و شاه راه حق، براى گام زنندگان در آن، روشن گرديده و قيامت، پرده از رُخسارش بركشيده شده، و نشانه هاى آن براى نشانه شناسان، نمايان شده است.
5. عنه عليه السلام ـ في بَيانِ احتِجاجِ اللّهِ سُبحانَهُ عَلَى المُلحِدينَ في دينِهِ وكِتابِهِ ـ: ... وَاحتَجَّ سُبحانَهُ عَلَيهِم، وأَوضَحَ الحُجَّةَ وأَبانَ الدَّليلَ، وأَثبَتَ البُرهانَ عَلَيهِم مِن أنفُسِهِم، ومِنَ الآفاقِ ومِنَ السَّماواتِ وَالأَرضِ، بِمُشاهَدَةِ العِيانِ، ودَلائِلِ البُرهانِ، وأَوضَحَ البَيانَ في تَنزيلِ القُرآنِ، كُلُّ ذلِكَ دَليلٌ عَلَى الصّانِعِ القَديمِ، المُدَبِّرِ الحَكيمِ، الخالِقِ العَليمِ. [۵۵]
5. امام على عليه السلام ـ در بيان حجّت آورى خداوند سبحان براى انكار كنندگان دين و كتاب او ـ: خداوند سبحان، براى آنانْ استدلال كرد، و حجّت روشن و دليل آشكار آورد و از وجود خودشان، و از عالم بيرون، و از آسمان ها و زمين، با مشاهدات عينى و دلايل برهان، برايشان اقامه برهان كرد و در قرآن، برايشان توضيحاتى آورد. همه اينها، دليلى است بر وجود سازنده اَزَلى و مدبّر فرزانه و آفريننده دانا.
6. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ مِن دُعائِهِ بَعدَ العَصرِ ـ: قَدَّمتُ الثِّقَةَ بِكَ وَسيلَةً فِي استِنجازِ مَوعودِكَ... وَاستِرشادا لِبُرهانِ آياتِكَ. [۵۶]
6. امام زين العابدين عليه السلام ـ از دعاى ايشان بعد از نماز عصر ـ: اعتماد به تو را وسيله اى براى تحقّق بخشيدن وعده ات... و راه نمايى جستن از برهان نشانه هايت، قرار داده ام.
7. عنه عليه السلام: سُبحانَكَ يا إلهي... أكرَمتَنا بِمَعرِفَتِكَ، وأَظهَرتَ عَلَينا حُجَّتَكَ، وأَسبَغتَ [۵۷] عَلَينا نِعمَتَكَ، وهَدَيتَنا إلى تَوحيدِكَ، وسَهَّلتَ لَنَا المَسلَكَ إلَى النَّجاةِ، وحَذَّرتَنا سَبيلَ المَهلَكَةِ، فَكانَ جَزاؤُكَ مِنّا أن كافَأناكَ عَلَى الإِحسانِ بِالإِساءَةِ، اجتِراءً مِنّا عَلى ما أسخَطَ، ومُسارَعَةً إلى ما باعَدَ مِن رِضاكَ، وَاغتِباطا بِغُرورِ آمالِنا، وإعراضا عَلى زَواجِرِ آجالِنا. [۵۸]
7. امام زين العابدين عليه السلام: پاكى تو، اى معبود من!... ما را به شناخت خودت، گرامى داشتى و حجّتت را به ما شناساندى و نعمت هايت بر ما سرشار ساختى و به يكتايى ات، ره نمونمان گشتى و راه رسيدن به نجات را برايمان، هموار ساختى و از راهى كه به نابودى مى انجاميد، هشدارمان دادى؛ امّا پاداش تو از جانب ما اين بود كه نيكىِ تو را با بدى جبران كرديم، بدين گونه كه به آنچه تو را ناخشنود مى سازد، دست يازيديم، و به آنچه از خشنودى تو دور مى گردانَد، شتافتيم و به فريب آرزوهايمان، شاد گشتيم و مرگ را كه [يادش] باز دارنده [از گناه و معصيت] است ـ، از ياد برديم.
8. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ احتَجَّ عَلَى النّاسِ بِما آتاهُم وعَرَّفَهُم. [۵۹]
8. امام صادق عليه السلام: خداوند، با آنچه به مردم داده (يعنى عقل و فهم) و به ايشان شناسانده (يعنى پيامبران و كتب آسمانى)، بر آنانْ اقامه حجّت كرده است. [۶۰]
9. عنه عليه السلام: إنَّ أمرَ اللّهِ كُلَّهُ عَجيبٌ، إلّا أنَّهُ قَدِ احتَجَّ عَلَيكُم بِما قَد عَرَّفَكُم مِن نَفسِهِ. [۶۱]
9. امام صادق عليه السلام: كار خدا، همه اش شگفت انگيز است، جز آن كه با شناختى كه از خودش به شما داده، بر شما اقامه حجّت كرده است.
10. عنه عليه السلام: قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام: أنزَلَ اللّهُ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ» [۶۲]. فَكانَ في هذِهِ الآيَةِ رَدٌّ عَلى ثَلاثَةِ أصنافٍ مِنهُم، لَمّا قالَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» فَكانَ رَدّا عَلَى الدَّهرِيَّةِ [۶۳] الَّذينَ قالوا: إنَّ الأَشياءَ لا بَدءَ لَها وهِيَ دائِمَةٌ، ثُمَّ قالَ: «وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ»، فَكانَ رَدّا عَلَى الثَّنَوِيَّةِ [۶۴] الَّذينَ قالوا: إنَّ النّورَ وَالظُّلمَةَ هُمَا المُدَبِّرانِ، ثُمَّ قالَ: «ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ» فَكانَ رَدّا عَلى مُشرِكِي العَرَبِ الَّذينَ قالوا: إنَّ أوثانَنا آلِهَةٌ.
ثُمَّ أنزَلَ اللّهُ: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» إلى آخِرِها، فَكانَ رَدّا عَلى مَنِ ادَّعى مِن دونِ اللّهِ ضِدّا أو نِدّا.
قالَ: فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأَصحابِهِ: قولوا: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» أي: نَعبُدُ واحِدا لا نَقولُ كَما قالَتِ الدَّهرِيَّةُ: إنَّ الأَشياءَ لا بَدءَ لَها وهِيَ دائِمَةٌ، ولا كَما قالَتِ الثَّنَوِيَّةُ الَّذينَ قالوا: إنَّ النّورَ وَالظُّلمَةَ هُمَا المُدَبِّرانِ، ولا كَما قالَ مُشرِكُو العَرَبِ: إنَّ أوثانَنا آلِهَةٌ، فُلا نشرِكُ بِكَ شَيئا، ولا نَدعو مِن دونِكَ إلها كَما يَقولُ هؤُلاءِ الكُفّارُ، ولا نَقولُ كَما قالَتِ اليَهودُ وَالنَّصارى: إنَّ لَكَ وَلَدا تَعالَيتَ عَن ذلِكَ عُلُوّا كَبيرا.
قالَ: فَذلِكَ قَولُهُ: «وَ قَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى» [۶۵] وقالَت طائِفَةٌ غَيرُهُم مِن هؤُلاءِ الكُفّارِ ما قالوا، قالَ اللّهُ تَعالى: يا مُحَمَّدُ: «تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ» الَّتي يَتَمَنَّونَها بِلا حُجَّةٍ: «قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ» وحُجَّتَكُم عَلى دَعواكُم «إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» كَما أتى مُحَمَّدٌ بِبَراهينِهِ الَّتي سَمِعتُموها. [۶۶]
10. امام صادق عليه السلام: امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «خداوند، فرو فرستاده است: «سپاس، خداى را كه آسمان ها و زمين را آفريد و تاريكى ها و روشنايى ها را پديد آورد. با اين همه، كسانى كه كفر ورزيده اند، براى پروردگار خود، همتا قرار مى دهند». در اين آيه، پاسخى به سه گروه از ايشان است. اين كه فرموده: «سپاس، خداى را كه آسمان ها و زمين را آفريد»، پاسخ به دَهْريان است كه مى گويند: عالم، آغازى ندارد و هميشگى است. سپس فرمود: «و تاريكى ها و روشنايى ها را پديد آورد». اين پاسخ، به ثَنَويان است كه مى گويند: روشنايى و تاريكى، تدبير كننده اُمورند. سپس فرمود: «با اين همه، كسانى
كه به پروردگارشان كفر ورزيده اند، براى پروردگار خود، همتا قرار مى دهند». در اين [آيه]، پاسخى است به مشركان عرب كه مى گفتند: بت هاى ما، خدايان ما هستند.
سپس خداوند، «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را تا آخرش، نازل فرمود، و اين، پاسخى بود به كسانى كه براى خدا، رقيب يا مانندى قائل بودند.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود: بگوييد: «تو را مى پرستيم»؛ يعنى: يك خدا را مى پرستيم و مانند دَهْريان نمى گوييم كه: جهان، آغازى ندارد و هميشگى است، و نه مانند ثَنَويان كه مى گويند: روشنايى و تاريكى، مدبّر عالم اند، و نه چون مشركان عرب كه مى گفتند: بت هاى ما، جزو خدايان هستند. پس چيزى را شريك تو نمى سازيم و غير از تو، خدايى را نمى خوانيم، چنان كه اين كافران مى گويند؛ و نه مانند يهود و نصارا كه مى گويند: تو داراى فرزند هستى، در حالى كه تو بسى والاتر و برتر از اين سخنانى.
خداوند مى فرمايد: «و گفتند: هرگز به بهشت نمى رود، مگر كسى كه يهودى يا نصرانى باشد»، و گروه ديگرى از اين كافران هم سخنانى ديگر گفتند. خداى متعال فرمود: اى محمّد! «اين، آرزوهاى ايشان است» كه بى دليل، در سر مى پرورانند. «بگو: برهان خود را بياوريد» و حجّتتان را براى اين ادّعايتان، «اگر راست مى گوييد»، همچنان كه محمّد، برهان هاى خود را كه شنيديد، آورده است».
11. بحار الأنوار عن صُحف إدريس عليه السلام: إنَّ فِي البَعوضَةِ الَّتي تَستَحقِرُها، وَالذَّرَّةِ [۶۷] الَّتي تَستَصغِرُها مِنَ العَظَمَةِ لِمَن تَدَبَّرَها ما في أعظَمِ العالَمينَ، ومِنَ اللَّطائِفِ لِمَن تَفَكَّرَ فيها ما فِي الخَلائِقِ أجمَعينَ، ما يَخلو صَغيرٌ ولا كَبيرٌ مِن بُرهانٍ عَلَيَّ وآيَةٍ فِيَّ. [۶۸]
11. بحار الأنوار ـ به نقل از صحف ادريس عليه السلام ـ: در پشه اى كه شما به آن، با ديده حقارت مى نگريد و در مورچه اى كه آن را خُرد [و بى مقدار] مى شماريد، براى كسى كه در عظمت آنها تدبّر كند، چنان عظمتى است كه در بزرگ ترين موجودات هستى است. براى كسى كه در آنها ريزبين باشد، به اندازه همه موجودات عالم، از ريزبينى و دقايق برخوردارند. هيچ موجود كوچك و بزرگى از برهانِ بر [وجود] من و نشانه اى در باره من، خالى نيست.
12. مصباح المتهجّد ـ فيما يُستَحَبُّ الدُّعاءُ بِهِ قَبلَ الشُّروعِ في نَوافِلِ الزَّوالِ ـ: وأَشهَدُ أنَّ السَّماواتِ وَالأَرَضينَ وما بَينَهُما آياتٌ دَليلاتٌ عَلَيكَ، تُؤَدِّي عَنكَ الحُجَّةَ، وتَشهَدُ لَكَ بِالرُّبوبِيَّةِ، مَوسوماتٌ بِبُرهانِ قُدرَتِكَ ومَعالِمِ تَدبيرِكَ، فَأَوصَلتَ إلى قُلوبِ المُؤمِنينَ مِن مَعرِفَتِكَ ما آنَسَها مِن وَحشَةِ الفِكرِ، ووَسوَسَةِ الصَّدرِ. [۶۹]
12. مصباح المتهجّد ـ در دعاهاى مستحبّى پيش از شروع نافله هاى ظهر ـ: گواهى مى دهم كه آسمان ها و زمين ها و آنچه بين آنهاست، نشانه هايى دالّ بر وجود تو هستند و از جانب تو، حجّت مى آورند و بر پروردگارى تو، گواهى مى دهند و برهان قدرت تو و علامت هاى تدبير تو هستند. پس، [از ره گذر اينها] چنان شناختى از خودت به دل هاى مؤمنان رساندى كه آنها را از وحشت انديشه و وسوسه سينه رهانيد و آرامش بخشيد.
1 / 2: مَبنَى الدَّعوَةِ إلَى المَعادِ
1 / 2: پايه دعوت به معاد
الكتاب
قرآن
«وَ هُوَ الَّذِى يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ». [۷۰]
«و اوست آن كه آفرينش موجودات را مى آغازد، سپس آنها را باز مى گردانَد».
«وَ قَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ». [۷۱]
«و گفتند: «هرگز به بهشت نمى رود، مگر كسى كه يهودى يا نصرانى باشد». اين، آرزوهاى ايشان است. بگو: برهانتان را بياوريد، اگر راست مى گوييد».
«وَ نَزَعْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا فَقُلْنَا هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ فَعَلِمُواْ أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ». [۷۲]
«و از ميان هر امّتى، گواهى را بيرون مى كشيم و مى گوييم: «برهان خود را بياوريد». پس بدانند كه حق، از آنِ خداست و آنچه بر مى بافتند، از دستشان مى رود».
الحديث
حديث
13. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ نَزَعْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا» ـ: مِن كُلِّ فِرقَةٍ مِن هذِهِ الاُمَّةِ إمامَها «فَقُلْنَا هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ فَعَلِمُواْ أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ». [۷۳]
13. امام باقر عليه السلام ـ در باره سخن خداوند متعال «و از ميان هر امّتى، گواهى را بيرون مى كشيم» ـ: [يعنى] از هر گروهى از اين امّت، پيشوايشان را [بيرون مى كشيم] «و مى گوييم: «برهان خود را بياوريد»، پس بدانند كه حق، از آنِ خداست و آنچه بر مى بافتند، از دستشان مى رود».
راجع: ص120 (الفارق بين الحق والباطل).
ر. ك: ص121 (جدا سازنده حق از باطل).
1 / 3: مَبنَى الدَّعوَةِ إلَى النُّبُوَّةِ
1 / 3: پايه دعوت به نبوّت
الكتاب
قرآن
«وَمَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَىْ ءٍ قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْكِتَابَ الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسَى نُورًا وَهُدىً لِّلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيرًا وَعُلِّمْتُم مَّا لَمْ تَعْلَمُواْ أَنتُمْ وَلَا ءَابَاؤُكُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ». [۷۴]
«و آن گاه كه [يهوديان] گفتند: «خدا، چيزى را بر بشرى نازل نكرده است»، بزرگى خدا را ـ چنان كه بايد ـ نشناختند. بگو: «چه كسى آن كتابى را كه موسى آورده، نازل كرده است؛ [همان كتابى را] كه براى مردم، روشنايى و ره نمود است و آن را به صورت طومارها در مى آوريد؟!». [آنچه را] از آن [مى خواهيد] آشكار و بسيارى را پنهان مى كنيد، در صورتى كه چيزى را كه نه شما مى دانستيد و نه پدرانتان، [به وسيله آن] به شما آموخته شد. بگو: «خدا [همه را فرستاده]». آن گاه بگذار تا در ژرفاى [باطل] خود، به بازى سرگرم شوند».
«قُل لَّوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لَا أَدْرَاكُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِّن قَبْلِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ». [۷۵]
«بگو: اگر خدا مى خواست، آن را بر شما نمى خواندم، و خدا هم شما را به آن، آگاه نمى گردانيد. قطعا پيش از [آوردن] آن، روزگارى در ميان شما به سر برده ام [كه درس نخوانده و خط ننوشته ام و ادّعايى نداشته ام و به ناگاه، اين كتاب، بر زبانم جارى شده است]. پس آيا نمى انديشيد؟».
الحديث
حديث
14. الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف عن أبي رافع: لَمّا أحضَرَني أميرُ المُؤمِنينَ وقَد وَجَّهَ أبا موسَى الأَشعَرِيَّ فَقالَ لَهُ: اُحكُم بِكِتابِ اللّهِ ولا تُجاوِزهُ؛ فَلَمّا أدبَرَ قالَ: كَأَنّي بِهِ وقَد خُدِعَ.
قُلتُ: يا أميرَ المُؤمِنينَ فَلِمَ تُوَجِّهُهُ وأَنتَ تَعلَمُ أنَّهُ مَخدوعٌ؟
فَقالَ: يا بُنَيَ، لَو عَمِلَ اللّهُ في خَلقِهِ بِعِلمِهِ مَا احتَجَّ عَلَيهِم بِالرُّسُلِ. [۷۶]
14. الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف ـ به نقل از ابو رافع ـ: امير مؤمنان عليه السلام مرا به حضور طلبيد و ابو موسى اشعرى را [براى حكميت] فرستاد و به او فرمود: «بر اساس كتاب خدا، داورى كن و از آن، فراتر مرو». چون ابو موسى رفت، امام عليه السلام فرمود: «مى بينم كه فريب خورده است».
من گفتم: اى امير مؤمنان! شما كه مى دانى فريبش مى دهند. پس چرا او را فرستادى؟
فرمود: «پسرم! اگر خدا با خلقش به علم خود عمل مى كرد، پيامبران را به عنوان حجّت بر آنان نمى فرستاد».
15. الإمام عليّ عليه السلام: يا أيُّهَا النّاسُ! إلى كَم توعَظونَ ولا تَتَّعِظونَ؟ فَكَم قَد وَعَظَكُمُ الواعِظونَ، وحَذَّرَكُمُ المُحَذِّرونَ، وزَجَرَكُمُ الزّاجِرونَ، وبَلَّغَكُمُ العالِمونَ، وعَلى سَبيلِ النَّجاةِ دَلَّكُمُ الأَنبِياءُ وَالمُرسَلونَ، وأَقاموا عَلَيكُمُ الحُجَّةَ، وأَوضَحوا لَكُمُ المَحَجَّةَ فَبادِرُوا العَمَلَ. [۷۷]
15. امام على عليه السلام: اى مردم! تا كى شما را موعظه كنند و پند نگيريد؟ چه بسيار كه اندرز دهندگان، شما را اندرز دادند و هشدار دهندگان، هشدارتان دادند و باز دارندگان، بازتان داشتند و دانشمندان، به شما ابلاغ كردند و پيامبران و فرستادگان [الهى]، شما را به راه نجات، ره نمون شدند و حجّت را بر شما تمام نمودند و راه راست را برايتان، روشن ساختند. پس، در عمل كردن بكوشيد.
16. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ النّاسَ عَلَى الفِطرَةِ الَّتي فَطَرَهُمُ اللّهُ عَلَيها، لا يَعرِفونَ إيمانا بِشَريعَةٍ ولا كُفرا بِجُحودٍ، ثُمَّ ابتَعَثَ اللّهُ الرُّسُلَ إلَيهِم، يَدعونَهُم إلَى الإِيمانِ بِاللّهِ حُجَّةً للّهِِ عَلَيهِم، فَمِنهُم مَن هَداهُ اللّهُ ومِنهُم مَن لَم يَهدِهِ. [۷۸]
16. امام صادق عليه السلام: خداوند عز و جل مردم را بر فطرتى كه در نهادشان سرشت (توحيد)، آفريد. نه ايمان به شريعتى را مى شناختند و نه كفر و انكارى را. سپس خداوند، پيامبران را به عنوان حجّت خود بر مردمان، به سوى ايشان فرستاد تا آنها را به ايمان به خدا، فرا خوانند. پس خدا، برخى از ايشان را هدايت كرد و برخى شان را هدايت نكرد.
17. عنه عليه السلام ـ لِلزِّنديقِ الَّذي سَأَ لَهُ: مِن أينَ أثبَتَّ الأَنبِياءَ والرُّسُلَ؟ ـ: إنّا لَمّا أثبَتنا أنَّ لَنا خالِقا صانِعا مُتَعالِيا عَنّا وعَن جَميعِ ما خَلَقَ، وكانَ ذلِكَ الصّانِعُ حَكيما مُتَعالِيا لَم يَجُز أن يُشاهِدَهُ خَلقُهُ، ولا يُلامِسوهُ، فَيُباشِرَهُم ويُباشِروهُ، ويُحاجَّهُم ويُحاجُّوهُ، ثَبَتَ أنَّ لَهُ سُفَراءَ في خَلقِهِ، يُعَبِّرونَ عَنهُ إلى خَلقِهِ وعِبادِهِ، ويَدُلُّونَهُم عَلى مَصالِحِهِم ومَنافِعِهِم وما بِهِ بَقاؤُهُم، وفي تَركِهِ فَناؤُهُم، فَثَبَتَ الآمِرونَ وَالنّاهونَ عَنِ الحَكيمِ العَليمِ في خَلقِهِ وَالمُعَبِّرونَ عَنهُ جَلَّ وعَزَّ، وهُمُ الأَنبِيَاءُ عليهم السلام وصَفوَتُهُ مِن خَلقِهِ، حُكَماءَ مُؤَدَّبينَ بِالحِكمَةِ، مَبعوثينَ بِها، غَيرَ مُشارِكينَ لِلنّاسِ ـ عَلى مُشارَكَتِهِم لَهُم فِي الخَلقِ وَ التَّركِيبِ ـ في شَيءٍ مِن أحوالِهِم، مُؤَيَّدينَ مِن عِندِ الحَكيمِ العَليمِ بِالحِكمَةِ، ثُمَّ ثَبَتَ ذلِكَ في كُلِّ دَهرٍ وزَمانٍ مِمّا أتَت بِهِ الرُّسُلُ وَالأَنبِياءُ مِنَ الدَّلائِلِ وَالبَراهينِ، لِكَيلا تَخلُوَ أرضُ اللّهِ مِن حُجَّةٍ يَكونُ مَعَهُ عِلمٌ يَدُلُّ عَلى صِدقِ مَقالَتِهِ وجَوازِ عَدالَتِهِ. [۷۹]
17. امام صادق عليه السلام ـ به زنديقى كه از ايشان پرسيد: پيامبران و فرستادگان خداوند را از چه راهى اثبات مى كنى؟ ـ: چون ثابت كرديم كه براى ما، آفريننده و سازنده اى است كه از ما و از همه آنچه آفريده، برتر است و آن سازنده، فرزانه و والاست، به طورى كه ممكن نيست آفريدگانش، او را ببينند يا با او در تماس باشند و در نتيجه، بتوانند با يكديگر، ارتباط مستقيم و بى واسطه برقرار كنند و براى هم حجّت بياورند، ثابت شد كه براى او در ميان آفريدگانش سفيرانى است كه سخنان او را براى آفريدگان و بندگانش بيان مى كنند و ايشان را به مصالح و منافعشان و به عوامل ماندگارى و نابودى شان، ره نمون مى شوند.
بنا بر اين، ثابت مى شود كه در ميان آفريدگانش، كسانى هستند كه از جانب خداى فرزانه و دانا، امر و نهى مى نمايند و سخنگوى او ـ كه بزرگ و عزّتمند است ـ هستند. اينان، همان پيامبران صلى الله عليه و آله و برگزيدگان او از ميان آفريدگانش هستند؛ حكيمانى كه به حكمت، تربيت شده و به حكمت، برانگيخته شده اند و با آن كه در خلقت و ساختمان بدنى، مانند ديگر مردمان اند، احوالشان به كلّى با آنان، متفاوت است و از جانب خداى فرزانه دانا با حكمت، تأييد شده اند. سپس، آمدن فرستادگان و پيامبران در هر عصر و زمانى، از طريق دلايل و براهينى كه آورده اند، ثابت مى شود، تا زمين خدا از حجّتْ خالى نباشد؛ حجّتى كه با او علمى باشد كه بر راست بودن گفتارش و درستى عدالتش دلالت كند.
1 / 4: مَبنَى الدَّعوَةِ إلَى الإِمامَةِ
1 / 4: پايه دعوت به امامت
18. الإمام علي عليه السلام ـ في خُطبَةِ الغَديرِ ـ: إنَّ هذا يَومٌ عَظيمُ الشَّأنِ، فيهِ وَقَعَ الفَرَجُ، ورُفِعَتِ الدَّرَجُ [۸۰] ووَضَحَتِ الحُجَجُ... ويَومُ البُرهانِ. [۸۱]
18. امام على عليه السلام ـ در خطبه غدير ـ: امروز، روزى بس ارجمند است. در اين روز، گشايشْ حاصل شد، و نوشته[ى الهى]، بالا برده شد و حجّت ها [ى خدا]، آشكار شدند... و روزِ برهان است.
19. الإمام الحسن عليه السلام: يَبعَثُ اللّهُ رَجُلاً في آخِرِ الزَّمانِ... يَملَأُ الأَرضَ قِسطا وعَدلاً ونورا وبُرهانا. [۸۲]
19. امام حسن عليه السلام: خداوند در آخرْزمان، مردى را بر مى انگيزد... كه زمين را از برابرى و دادگرى و روشنايى و برهان، آكَنْده مى كند.
1 / 5: الفارِقُ بَينَ الحَقِّ وَالباطِلِ
1 / 5: جدا سازنده حق از باطل
الكتاب
قرآن
«وَ قَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ». [۸۳]
«و گفتند: «هرگز به بهشت نمى رود، مگر كسى كه يهودى يا نصرانى باشد». اين، آرزوهاى [واهىِ] ايشان است. بگو: اگر راست مى گوييد، برهان خود را بياوريد».
«قَالُواْ اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِىُّ لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ إِنْ عِندَكُم مِّن سُلْطَانِ بِهَذَا أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ». [۸۴]
«گفتند: «خدا، فرزندى براى خود اختيار كرده است». منزّه است او! او بى نياز است! آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، از آنِ اوست. شما را بر اين [ادّعا] حجّتى نيست. آيا چيزى را كه نمى دانيد، به دروغ، بر خدا مى بنديد؟».
«قَالَ يَاقَوْمِ أَرَءَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّى وَ ءَاتَانِى مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِى غَيْرَ تَخْسِيرٍ». [۸۵]
«گفت: اى قوم من! چه بينيد اگر [در اين دعوا] بر حجّتى روشن از پروردگار خود باشم و او از جانب خود، رحمتى به من داده باشد؟ پس اگر او را نافرمانى كنم، چه كسى مرا در برابر خدا، يارى مى كند؟ در نتيجه، شما جز بر زيان من نمى افزاييد».
«هَؤُلَاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُواْ مِن دُونِهِ ءَالِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانِ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا». [۸۶]
«اين قوم ما، جز او، معبودانى اختيار كرده اند. چرا بر [حقّانيت] آنها، برهانى آشكار نمى آورند؟ پس كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بندد؟!».
راجع: الروم: 35، الطور: 38.
ر. ك: روم: آيه 35، طور: آيه 38.
الحديث
حديث
20. الإمام الصادق عليه السلام: الجِدالُ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ قَد قَرَنَهُ العُلَماءُ بِالدّينِ، وَالجِدالُ بِغَيرِ الَّتي هِيَ أحسَنُ مُحَرَّمٌ حَرَّمَهُ اللّهُ عَلى شيعَتِنا، وكَيفَ يُحَرِّمُ اللّهُ الجِدالَ جُملَةً وهُوَ يَقولُ: «وَ قَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى» وقالَ اللّهُ تَعالى: «تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» فَجَعَلَ عِلمَ الصِّدقِ وَالإِيمانَ بِالبُرهانِ، وهَل يُؤتى بِبُرهانٍ إلّا فِي الجِدالِ بِالَّتي هِيَ أحسَنُ. [۸۷]
20. امام صادق عليه السلام: جدال به شيوه نيكو را، علما با دينْ پيوند زده اند و جدال كردن به شيوه نانيكو، حرام است و خداوند، آن را بر پيروان ما، تحريم كرده است. چگونه ممكن است خداوند، جدال را به طور كلّى حرام كند، در حالى كه خود مى فرمايد: «و گفتند: هرگز به بهشت نمى رود، مگر كسى كه يهودى يا نصرانى باشد» و خداى متعال، [در پاسخ آنان] فرمود: «اين، آرزوهاى [واهىِ] آنان است. بگو: برهانتان را بياوريد، اگر راست مى گوييد». پس [خداوند] شناخت راستگويى و ايمان را در گرو آوردن برهانْ قرار داد، و مگر برهان، جز در جدال به شيوه نيكوتر آورده مى شود؟!
الفصل الثاني: أصل البرهان
فصل دوم: ريشه برهان
2 / 1: الفِطرَةُ
2 / 1: فطرت
الكتاب
قرآن
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ». [۸۸]
«پس، روى خود را با گرايش تمام به حق، به سوى اين دين (اسلام) بگردان؛ همان آيين فطرى خدا كه مردم را بر پايه آن، سرشته است. آفرينش خدا، تغييرپذير نيست. اين است همان دين پايدار؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند».
«فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا». [۸۹]
«پس، پليدكارى و پرهيزگارى اش را به آن، الهام كرد».
الحديث
حديث
21. المحاسن عن رفاعة عن الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى» [۹۰] ـ: قالَ [أبو عَبدِ اللّهِ] عليه السلام: نَعَم، للّهِِ الحُجَّةُ عَلى جَميعِ خَلقِهِ، أخَذَهُم يَومَ أخَذَ الميثاقَ هكَذا ـ وقَبَضَ يَدَهُ ـ. [۹۱]
21. المحاسن ـ به نقل از رفاعه، در باره اين سخن خداوند متعال: «و آن گاه كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريّه آنان را بر گرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه: آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا» ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «آرى! خدا را بر همه آفريدگانش حجّت است. آنان را در آن روزِ پيمان گيرى، چنين بر گرفت» و دستش را مشت كرد.
22. الإمام الرضا عليه السلام: بِصُنعِ اللّهِ يُستَدَلُّ عَلَيهِ، وبِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ، وبِالفِطرَةِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ. [۹۲]
22. امام رضا عليه السلام: از ساخته هاى خدا، به وجود او پى برده مى شود و با خِردها، به شناخت او، باور آورده مى شود و با فطرت، حجّت او ثابت مى شود.
راجع: هذه الموسوعة: ج5 ص164 (اللّه / الفصل الثالث: مبادئ معرفة اللّه / الفطرة).
ر. ك: همين دانش نامه: ج5 ص165 (خدا / فصل سوم: ابزارهاى معرفت خدا / فطرت).
2 / 2: العَقلُ
2 / 2: خِرَد
الكتاب
قرآن
«كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ». [۹۳]
«اين گونه خداوند، آيات خود را براى شما بيان مى كند. باشد كه خِرد بورزيد».
الحديث
حديث
23. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: كُن مَعَ الحَقِّ حَيثُ كانَ، ومَيِّز مَا اشتَبَهَ عَلَيكَ بِعَقلِكَ؛ فَإِنَّهُ حُجَّةُ اللّهِ عَلَيكَ، ووَديعَتُهُ [۹۴] فيكَ، وبَرَكاتُهُ [۹۵] عِندَكَ. [۹۶]
23. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: با حق باش، هر جا كه بود، و آنچه را [از حق] بر تو مشتبه مى شود، با خِردت تشخيص ده؛ زيرا خِرد، حجّت خدا بر تو و وديعه او در وجود تو و بركت هاى [۹۷] او در نزد توست.
24. الإمام عليّ عليه السلام: العَقلُ رَسولُ الحَقِّ. [۹۸]
24. امام على عليه السلام: خِرد، فرستاده حق است.
25. عنه عليه السلام: العَقلُ شَرعٌ مِن داخِلٍ، وَالشَّرعُ عَقلٌ مِن خارِجٍ. [۹۹]
25. امام على عليه السلام: خِرد، شريعتى درونى است و شريعت، خِردى بيرونى.
26. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ خالِقَ الحَواسِّ جَعَلَ لَها قَلبا احتَجَّ بِهِ عَلَى العِبادِ، وجَعَلَ لِلحَواسِّ الدَّلالاتِ عَلَى الظّاهِرِ الَّذي يُستَدَلُّ بِها عَلَى الخالِقِ سُبحانَهُ. [۱۰۰]
26. امام صادق عليه السلام: آفريننده حواس، براى آنها قلبى قرار داد و آن را بر بندگان، حجّت قرار داد و حواس را راه نماى بر ظاهر (پديده هاى عينى) قرار داد كه از طريق آن، به آفريدگار سبحان، پى مى توان بُرد.
27. عنه عليه السلام: حُجَّةُ اللّهِ عَلَى العِبادِ النَّبِيُّ، وَالحُجَّةُ فيما بَينَ العِبادِ وبَينَ اللّهِ العَقلُ. [۱۰۱]
27. امام صادق عليه السلام: حجّت خدا بر بندگان، پيامبر است و حجّتِ ميان بندگان و خدا، خِرد است.
28. الإمام الكاظم عليه السلام: يا هِشامُ، إنَّ للّهِِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَينِ: حُجَّةً ظاهِرَةً وحُجَّةً باطِنَةً؛ فَأَمَّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالأَنبِياءُ وَالأَئِمَّةُ عليهم السلام، وأَمَّا الباطِنَةُ فَالعُقولُ. [۱۰۲]
28. امام كاظم عليه السلام: اى هشام! خدا را بر مردم، دو حجّت است: حجّتى بيرونى و حجّتى درونى. حجّت بيرونى، فرستادگان و پيامبران و امامان اند، و حجّت درونى، خِردهايند.
29. الكافي عن أبي يعقوب البغداديّ: قالَ ابنُ السِّكّيتِ لِأَبِي الحَسَنِ عليه السلام: ... تَاللّهِ ما رَأَيتُ مِثلَكَ قَطُّ، فَمَا الحُجَّةُ عَلَى الخَلقِ اليَومَ؟
قالَ: فَقالَ عليه السلام: العَقلُ، يُعرَفُ بِهِ الصّادِقُ عَلَى اللّهِ فَيُصَدِّقُهُ، وَالكاذِبُ عَلَى اللّهِ فَيُكَذِّبُهُ.
قالَ: فَقالَ ابنُ السِّكّيتِ: هذا وَاللّهِ هُوَ الجَوابُ. [۱۰۳]
29. الكافى ـ به نقل از ابو يعقوب بغدادى ـ:ابن سِكّيت، به امام هادى عليه السلام گفت: ... به خدا سوگند، هرگز مانند تويى را نديده ام. امروز، حجّت بر مردم چيست؟
امام عليه السلام فرمود: «خِرد. به وسيله آن، [امامِ] راستگو، شناخته مى شود و تصديقش مى كند، و دروغگو را مى شناسد و تكذيبش مى نمايد».
ابن سِكّيت گفت: به خدا سوگند كه پاسخ، همين است.
راجع: هذه الموسوعة: ج5 ص186 (مبادئ معرفة اللّه / العقل) و
موسوعة العقائد الإسلامية: ج1 ص223 (المعرفة / الفصل الثالث: التعقل / حجية العقل).
ر.ك: دانش نامه عقايد اسلامى (معرفت شناسى): ج1 ص291 (فصل سوم: خردورزى / حجّيت خرد)
و همين دانش نامه: ج5 ص187 (مبانى شناخت خدا / خرد).
الفصل الثالث: المسمى بالبرهان وما في معناه
فصل سوم: آنچه «برهان» يا مشابه آن، ناميده شده است
3 / 1: القُرآنُ
3 / 1: قرآن
أ ـ تَسمِيَةُ القُرآنِ بِالبُرهانِ
الف ـ برهان ناميده شدن قرآن
الكتاب
قرآن
«يَاأَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا». [۱۰۴]
«اى مردم! براى شما از جانب پروردگارتان، برهانى آمده است و ما به سوى شما، نورى تابناك، فرو فرستاده ايم».
الحديث
حديث
30. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في وَصِيَّتِهِ لِلأَنصارِ ـ: كِتابُ اللّهِ وأَهلُ بَيتي، فَإِنَّ الكِتابَ هُوَ القُرآنُ، وفيهِ الحُجَّةُ وَالنّورُ وَالبُرهانُ. [۱۰۵]
30. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در سفارش ايشان به انصار ـ: [شما را به] كتاب خدا و اهل بيتم [سفارش مى كنم]. كتاب، همان قرآن است، و دليل و روشنايى و برهان، در آن است.
31. الإمام علي عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذي إليهِ مَصائِرُ الخَلقِ، وعَواقِبُ الأَمرِ، نَحمَدُهُ عَلى عَظيمِ إحسانِهِ، ونَيِّرِ بُرهانِهِ. [۱۰۶]
31. امام على عليه السلام: سپاس، خدايى را كه حركت آفريدگان و فرجام كار، به سوى اوست. او را بر احسان بى پايانش و برهان روشنش، سپاس مى گوييم.
32. عنه عليه السلام: أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وأَنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ... جاءَ بِالحَقِّ مِن عِندِ الحَقِّ، لِيُنذِرَ بِالقُرآنِ المُنيرِ، وَالبُرهانِ المُستَنيرِ. [۱۰۷]
32. امام على عليه السلام: گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يگانه و بى انباز نيست، و محمّد، فرستاده خداست.… حق را از جانب حق آورد تا با قرآنِ روشنى بخش و برهان نورانى، [به مردمان] هشدار دهد.
33. عنه عليه السلام: ثُمَّ أنزَلَ عَلَيهِ الكِتابَ... جَعَلَهُ اللّهُ رِيّا لِعَطَشِ العُلَماءِ، ورَبيعا لِقُلوبِ الفُقَهاءِ... وبُرهانا لِمَن تَكَلَّمَ بِهِ، وشاهِدا لِمَن خاصَمَ بِهِ. [۱۰۸]
33. امام على عليه السلام: سپس قرآن را بر او، فرو فرستاد... و آن را برطرف كننده عطش دانشمندان و بهار دل هاى دانايانْ قرار داد... و برهانى براى آن كس كه بِدان، سخن گويد و گواهى براى آن كه به وسيله آن، اقامه دعوا كند.
34. عنه عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ في صِفَةِ النَّبِيِ صلى الله عليه و آله ـ: اِبتَعَثَهُ بِالنّورِ المُضيءِ، وَالبُرهانِ الجَلِيِّ، وَالمِنهاجِ البادي، وَالكِتابِ الهادي. [۱۰۹]
34. امام على عليه السلام ـ از سخنان ايشان در توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله ـ: او را با نورى روشنگر، برهانى آشكار، راهى روشن و كتابى هدايتگر فرستاد.
35. عنه عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ بَيَّنَ فيها فَضلَ الإِسلامِ وَالقُرآنِ ـ: ثُمَّ أنزَلَ عَلَيهِ الكِتابَ، نورا لا تُطفَأُ مَصابيحُهُ... وفُرقانا لا يُخمَدُ بُرهانُهُ، وتِبيانا لا تُهدَمُ أركانُهُ. [۱۱۰]
35. امام على عليه السلام ـ از سخنان ايشان در بيان برترى اسلام و قرآن ـ: سپس قرآن را بر او، فرو فرستاد، و آن، نورى است كه چراغ هايش خاموش نمى شود... و جدا كننده اى [بين حق و باطل] است كه [نورِ] برهانش، فرو نمى نشيند و بيان روشنى است كه اركانش فرو نمى ريزند.
36. عنه عليه السلام: بَيَّنَ اللّهُ عز و جل بَينَ الحَقِّ وَالباطِلِ في كَثيرٍ مِن آياتِ القُرآنِ، ولَم يَجعَل لِلعِبادِ عُذرا في مُخالَفَةِ أمرِهِ بَعدَ البَيانِ وَالبُرهانِ. [۱۱۱]
36. امام على عليه السلام: خداوند عز و جل در بسيارى از آيات قرآن، حق و باطل را از هم متمايز ساخته است و پس از روشنگرى و برهان، ديگر بهانه اى براى بندگان در سرپيچى از فرمانش باقى نگذاشته است.
37. فاطمة عليهاالسلام ـ في خُطبَتِها في حَديثِ فَدَكَ ـ: كِتابُ اللّهِ بَيِّنَةٌ بَصائِرُهُ، وآيٌ مُنكَشِفَةٌ سَرائِرُهُ، وبُرهانٌ مُتَجَلِّيَةٌ ظَواهِرُهُ. [۱۱۲]
37. فاطمه عليهاالسلام ـ از سخنان ايشان در حديث فَدَك ـ: كتاب خدا، شامل بصيرت هاى آشكار و آياتى مى شود كه اسرار آنها پيداست، و برهانى است كه ظواهر آن، روشن است.
38. الإمام الكاظم عليه السلام: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، سُبحانَكَ اللّهُمَّ وبِحَمدِكَ... كَذلِكَ وَصَفتَ نَفسَكَ في كِتابِكَ المَكنونِ، المُطَهَّرِ المُنزَلِ، البُرهانِ المُضيءِ. [۱۱۳]
38. امام كاظم عليه السلام: به نام خداى بخشنده مهربان. پاكى تو ـ اى خدا ـ و سپاس، تو راست.… اين چنين، خويشتن را در كتاب محفوظ و پاك و فرو فرستاده ات ـ كه برهانى روشنگر است ـ، وصف كرده اى.
39. الإمام الحسين عليه السلام ـ في خَبَرِ احتِجاجٍ دارَ بَينَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وبَينَ يَهودِيٍّ كانَ قَد قَرَأَ التَّوراةَ وَالإِنجيلَ وَالزَّبورَ وصُحُفَ الأَنبِياءِ عليهم السلام وعَرَفَ دَلالاتِهِم ـ: قالَ لَهُ اليَهودِيُّ: فَإِنَّ هذا إبراهيمَ عليه السلام قَد بَهَتَ [۱۱۴] الَّذي كَفَرَ بِبُرهانِ نُبُوَّتِهِ؟
قالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام: لَقَد كانَ كَذلِكَ، ومُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله أتاهُ مُكَذِّبٌ بِالبَعثِ بَعدَ المَوتِ وهُوَ اُبَيُّ بنُ خَلَفِ الجُمَحِيُّ، مَعَهُ عَظمٌ نَخِرٌ، فَفَرَكَهُ ثُمَّ قالَ: يا مُحَمَّدُ «مَن يُحْىِ الْعِظَامَ وَ هِىَ رَمِيمٌ» [۱۱۵] فَأَنطَقَ اللّهُ مُحَمَّدا بِمُحكَمِ آياتِهِ، وبَهَتَهُ بِبُرهانِ نُبُوَّتِهِ، فَقالَ: «يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ» [۱۱۶]، فَانصَرَفَ مَبهوتا. [۱۱۷]
39. امام حسين عليه السلام ـ در خبر مباحثه اى كه ميان امير مؤمنان عليه السلام و يك يهودىِ عالِم به تورات و انجيل و زبور و كتاب هاى پيامبران عليهم السلام و آشنا به دلايل آنان، صورت گرفت ـ: يهودى گفت: اين ابراهيم بود كه با برهان نبوّتش، آن كافر را مبهوت كرد.
على عليه السلام به او فرمود: «همين طور است. محمّد صلى الله عليه و آله نيز هنگامى كه آن شخص منكرِ حياتِ پس از مرگ، يعنى اُبَىّ بن خَلَف جُمَحى، نزدش آمد و استخوان پوسيده اى در دست داشت و آن را ساييد و سپس گفت: اى محمّد! «چه كسى اين استخوان پوسيده را زنده مى كند؟»، خداوند، محمّد را به آيات استوار خويش، گويا ساخت و با برهان نبوّتش، آن مرد را مبهوت ساخت و فرمود: «آن را همان كسى زنده مى كند كه نخستين بار، پديدش آورد. او بر هر آفرينشى، داناست». پس آن منكر، بهت زده، راه خويش را گرفت و رفت».
40. الإمام زين العابدين عليه السلام: أشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا نَبِيُّهُ المُرسَلُ... بَعَثَهُ بِالأَوامِرِ الشّافِيَةِ، وَالزَّواجِرِ النّاهِيَةِ، وَالدَّلائِلِ الهادِيَةِ، الَّتي أوضَحَ بُرهانَها، وشَرَحَ بَيانَها [۱۱۸] في كِتابٍ مُهَيمِنٍ عَلى كُلِّ كِتابٍ. [۱۱۹]
40. امام زين العابدين عليه السلام: گواهى مى دهم كه محمّد، پيامبرِ فرستاده شده اوست.… او را با دستورهايى شفابخش و نهى هايى باز دارنده و دلايلى هدايتگر فرستاد؛ دلايلى كه برهانِ آنها را در كتابى حاكم بر همه كتاب ها[ى ديگر آسمانى]، روشن ساخت و به شرح و بيان آنها پرداخت.
41. عنه عليه السلام ـ في فَضلِ القُرآنِ ـ: وجَعَلتَهُ نورا نَهتَدي مِن ظُلَمِ الضَّلالَةِ وَالجَهالَةِ بِاتِّباعِهِ... نورَ هُدىً لا يَطفَأُ عَنِ الشّاهِدينَ بُرهانُهُ. [۱۲۰]
41. امام زين العابدين عليه السلام ـ در فضيلت قرآن ـ: آن را نورى قرار دادى كه با پيروى از آن، از تاريكى هاى گم راهى و نادانى بِرَهيم...؛ نور هدايتى كه فروغ برهانش از نظر بينندگان به خاموشى نمى گرايد.
42. عنه عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ خالِقِ أمشاجِ [۱۲۱] النَّسَمِ، ومولِجِ الأَنوارِ فِي الظُّلَمِ... أحمَدُهُ عَلى جَزيلِ إحسانِهِ، وأَعوذُ بِهِ مِن حُلولِ خِذلانِهِ، وأَستَهديهِ بِنورِ بُرهانِهِ، واُؤمِنُ بِهِ حَقَّ إيمانِهِ. [۱۲۲]
42. امام زين العابدين عليه السلام: سپاس، خدايى را كه آفريننده جانداران از در هم آميختن [۱۲۳] نطفه هاست و فرو برنده روشنايى ها در دلِ تاريكى ها.… او را بر احسان بى شمارش، سپاس مى گويم و از سلب توفيقش، به او پناه مى برم و به واسطه نور برهانش، از او راه نمايى مى جويم و به او ـ چنان كه بايسته ايمان است ـ، ايمان مى آورم.
43. الإمام الصادق عليه السلام ـ في وَصفِ القُرآنِ ـ: ونَوَّرَهُ بِشِفاءٍ مِنَ البَيانِ، وضِياءٍ مِنَ البُرهانِ. [۱۲۴]
43. امام صادق عليه السلام ـ در توصيف قرآن ـ: آن را با بيانى شفابخش و برهانى پُرفروغ، روشنايى بخشيد.
44. عنه عليه السلام ـ ما يُدعى بِهِ عِندَ قِراءَةِ القُرآنِ ـ: اللّهُمَّ اجعَلهُ لَنا بُرهانا عَلى رُؤوسِ المَلَأِ يَومَ يُجمَعُ فيهِ أهلُ الأَرضِ وأَهلُ السَّماءِ. [۱۲۵]
44. امام صادق عليه السلام ـ در دعاى هنگام تلاوت قرآن ـ: بار خدايا! آن را براى ما در حضور همگان ـ آن روزى كه همه اهل زمين و آسمان را گِرد هم مى آورند ـ، برهان قرار ده.
ب ـ تَسمِيَةُ القُرآنِ بِالحُجَّةِ
ب ـ حجّت ناميده شدن قرآن
45. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: القُرآنُ حُجَّةٌ لَكَ أو عَلَيكَ. [۱۲۶]
45. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: قرآن، حجّتى است، به سود يا زيان تو.
46. الإمام علي عليه السلام: ... فَالقُرآنُ آمِرٌ زاجِرٌ، وصامِتٌ ناطِقٌ، حُجَّةُ اللّهِ عَلى خَلقِهِ، أخَذَ عَلَيهِ ميثاقَهُم، وَارتَهَنَ عَلَيهِم أنفُسَهُم. [۱۲۷]
46. امام على عليه السلام: قرآن، امر كننده اى باز دارنده و خاموشى، گوياست. حجّت خدا بر آفريدگان اوست. از ايشان، نسبت به آن، پيمان گرفته و جانشان را بر آنان [براى عمل به قرآن]، در گرو گرفته است. [۱۲۸]
47. عنه عليه السلام: ... فَالقُرآنُ آمِرٌ وزاجِرٌ، حُدَّ فيهِ الحُدودُ، وسُنَّ فيهِ السُّنَنُ، وضُرِبَ فيهِ الأَمثالُ، وشُرِعَ فيهِ الدّينُ، إعذارا مِن نَفسِهِ، وحُجَّةً عَلى خَلقِهِ. [۱۲۹]
47. امام على عليه السلام: قرآن، مشتمل بر اوامر و نواهى است. حدود، در آن تعيين شده و سنّت ها، وضع شده و مَثَل ها، زده شده و دين، مقرّر گشته است، تا عذرى باشد از جانب خدا و حجّتى باشد بر خلق او.
48. عنه عليه السلام: كَفى بِالكِتابِ حَجيجا وخَصيما. [۱۳۰]
48. امام على عليه السلام: كافى است كه قرآن، حجّت آور و خصم باشد.
49. عنه عليه السلام ـ في وَصفِ القُرآنِ ـ: ... شاهِدا لِمَن خاصَمَ بِهِ، وفَلَجا [۱۳۱] لِمَن حاجَّ بِهِ. [۱۳۲]
49. امام على عليه السلام ـ در توصيف قرآن ـ: [قرآن]... براى كسى كه به وسيله آنْ اقامه دعوا كند، گواه است و براى كسى كه به واسطه آنْ حجّت آورى كند، [مايه] پيروزى است.
50. عنه عليه السلام: إنَّهُ لَم يَكُن للّهِِ تَبارَكَ وتَعالى في أرضِهِ حُجَّةٌ ولا حِكمَةٌ أبلَغُ مِن كِتابِهِ. [۱۳۳]
50. امام على عليه السلام: براى خداوند ـ تبارك و تعالى ـ در زمينش، حجّتى و حكمتى رساتر از كتابش نيست.
51. الإمام زين العابدين عليه السلام: إنَّ اللّهَ لَم يَخلُقكُم عَبَثا، ولَم يَترُككُم سُدىً [۱۳۴]، قَد عَرَّفَكُم نَفسَهُ، وبَعَثَ إلَيكُم رَسولَهُ، وأَنزَلَ عَلَيكُم كِتابَهُ، فيهِ حَلالُهُ وحَرامُهُ وحُجَجُهُ وأمثالُهُ، فَاتَّقُوا اللّهَ، فَقَدِ احتَجَّ عَلَيكُم رَبُّكُم فَقالَ: «أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ * وَ لِسَانًا وَ شَفَتَيْنِ * وَ هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ» [۱۳۵]، فَهذِهِ حُجَّةٌ عَلَيكُم. [۱۳۶]
51. امام زين العابدين عليه السلام: خداوند، شما را بيهوده نيافريده و بى هدف، رهايتان نكرده است. خودش را به شما شناسانده و پيامبرش را سوى شما فرستاده و كتابش را بر شما نازل كرده كه حلال و حرامش، و حجّت ها و مَثَل هايش در آن است. پس، از خدا پروا كنيد؛ زيرا پروردگارتان، براى شما حجّت آورده و فرموده است: «آيا براى او دو چشم، قرار نداديم، و يك زبان و دو لب؟ و دو راه [نيك و بد] را به او نشان داديم». اين، حجّتى بر شماست.
52. الإمام الرضا عليه السلام ـ في وَصفِ القُرآنِ ـ: هُوَ حَبلُ اللّهِ المَتينُ، وعُروَتُهُ الوُثقى، وطَريقَتُهُ المُثلى، المُؤَدّي إلَى الجَنَّةِ، وَالمُنجي مِنَ النّارِ، لا يَخلُقُ [۱۳۷] عَلَى الأَزمِنَةِ، ولا يَغِثُّ [۱۳۸] عَلَى الأَلسِنَةِ؛ لِأَنَّهُ لَم يُجعَل لِزَمانٍ دونَ زَمانٍ، بَل جُعِلَ دَليلَ البُرهانِ وَالحُجَّةَ عَلى كُلِّ إنسانٍ، لا يَأتيهِ الباطِلُ مِن بَينِ يَدَيهِ ولا مِن خَلفِهِ، تَنزيلٌ مِن حَكيمٍ حَميدٍ. [۱۳۹]
52. امام رضا عليه السلام ـ در توصيف قرآن ـ: آن، ريسمانِ محكم خدا و دستاويز استوار و راه برتر اوست كه به بهشت مى كشانَد و از آتش [دوزخ] مى رهانَد و با گذر زمان ها، كهنه نمى شود و [بر اثر تكرار] بر زبان ها، تباه [و بى رونق] نمى گردد؛ چرا كه قرآن، براى زمانى خاص قرار داده نشده است؛ بلكه راه نماى برهان و حجّتى براى همه مردمان در نظر گرفته شده است. باطل، از پيش رو و از پشتِ سرش، بدان راه نمى يابد. فرود آمده از سوى فرزانه اى ستوده است.
ج ـ تَسمِيَةُ التَّوراةِ بِالبُرهانِ
ج ـ برهان ناميده شدن تورات
53. الكافي عن علي بن عيسى رفعه: إنَّ موسى عليه السلام ناجاهُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى فَقالَ لَهُ في مُناجاتِهِ: يا موسى... اُحكُم بَينَهُم بِما أنزَلتُ عَلَيكَ، فَقَد أنزَلتُهُ [أيِ التَّوراةَ] حُكما بَيِّنا، وبُرهانا نَيِّرا. [۱۴۰]
53. الكافى ـ به نقل از على بن عيسى كه سند حديث را به يكى از اهل بيت عليهم السلام رسانده است ـ: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ در مناجاتش با موسى عليه السلام به او چنين گفت: «اى موسى!... در ميان بنى اسرائيل، بر اساس آنچه بر تو نازل كرده ام، حكم كن؛ چرا كه تورات را به صورت حكمى آشكار و برهانى نورانى و روشن، نازل كرده ام».
3 / 2: الأَنبِياءُ عليهم السّلام
3 / 2: پيامبران عليهم السّلام
أ ـ تَسمِيَةُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بِالبُرهانِ
الف ـ برهان ناميده شدن پيامبر صلى الله عليه و آله
الكتاب
قرآن
«يَاأَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا». [۱۴۱]
«اى مردم! در حقيقت، براى شما از جانب پروردگارتان، برهانى آمده است، و ما به سوى شما، نورى تابناك فرو فرستاده ايم».
الحديث
حديث
54. تفسير العيّاشي عن عبد اللّه بن سليمان: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: قَولُهُ: «قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا».
قالَ: البُرهانُ مُحَمَّدٌ عَلَيهِ وآلِهِ السَّلامُ، وَالنّورُ عَلِيٌّ عليه السلام. [۱۴۲]
54. تفسير العيّاشى ـ به نقل از عبد اللّه بن سليمان ـ: از امام صادق عليه السلام در باره آيه شريف «در حقيقت، براى شما از جانب پروردگارتان، برهانى آمده است، و ما به سوى شما، نورى تابناك فرو فرستاديم» پرسيدم.
فرمود: «برهان، محمّد است ـ كه بر او و خاندانش سلام باد ـ و نور، على عليه السلام است».
55. الدرّ المنثور عن سفيان الثوري عن أبيه عن رجل لا يحفظ اسمه ـ في قَولِهِ: «قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ» ـ: قالَ: مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله، «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا» قالَ: الكِتابُ. [۱۴۳]
55. الدرّ المنثور ـ به نقل از سفيان ثُورى، از پدرش، از مردى كه نامش را به ياد نداشت، در باره آيه شريف: «در حقيقت، براى شما از جانب پروردگارتان، برهانى آمده است» ـ: گفت: [يعنى] محمّد صلى الله عليه و آله. «و ما به سوى شما، نورى تابناك فرو فرستاديم»، گفت: [يعنى] قرآن را.
56. الإمام الهادي عليه السلام ـ فِي الزِّيارَةِ الجامِعَةِ ـ: ... بَعيثِكَ بِالحَقِّ، وبُرهانِكَ عَلى جَميعِ الخَلقِ، خاتَمِ أنبِيائِكَ، وحُجَّتِكَ البالِغَةِ في أرضِكَ وسَمائِكَ. [۱۴۴]
56. امام هادى عليه السلام ـ در «زيارت جامعه» ـ: فرستاده بر حقّ تو و برهان تو براى همه آفريدگان، پايان بخش سلسله پيامبرانت، و حجّت رساى تو در زمين و آسمانت.
ب ـ تَسمِيَةُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بِالبَيِّنَةِ
ب ـ دليل روشن ناميده شدن پيامبر صلى الله عليه و آله
الكتاب
قرآن
«لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ». [۱۴۵]
«كافرانِ اهل كتاب و مشركان، دست بردار نبودند تا آن كه دليلى روشن برايشان بيايد».
الحديث
حديث
57. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ» ـ: البَيِّنَةُ مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله. [۱۴۶]
57. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداى متعال: «تا دليلى روشن برايشان بيايد» ـ: دليل روشن، محمّد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است.
ج ـ تَسمِيَةُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بِالحُجَّةِ
ج ـ حجّت ناميده شدن پيامبر صلى الله عليه و آله
58. الإمام عليّ عليه السلام: أشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله عَبدُهُ ورَسولُهُ، بَعَثَهُ بِكِتابِهِ حُجَّةً عَلى عِبادِهِ، مَن أطاعَهُ أطاعَ اللّهَ ومَن عَصاهُ عَصَى اللّهَ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ وسَلَّمَ كَثيرا، إمامُ الهُدى، وَالنَّبِيُّ المُصطَفى. [۱۴۷]
58. امام على عليه السلام: گواهى مى دهم كه محمّد، بنده و فرستاده اوست. او را با كتابش، به عنوان حجّتى بر بندگانش فرستاد. هر كه از او فرمان بَرَد، از خدا فرمان بُرده است، و هر كه نافرمانى اش كند، خدا را نافرمانى كرده است. سلام و درود فراوان خدا بر او و خاندانش باد؛ او كه پيشواى راه راست و پيامبرِ برگزيده [ى خدا] است!
59. عنه عليه السلام: أشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ الصَّفِيُّ، وأَمينُهُ الرَّضِيُّ صلى الله عليه و آله، أرسَلَهُ بِوُجوبِ الحُجَجِ، وظُهورِ الفَلَجِ، وإيضاحِ المَنهَجِ، فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعا بِها، وحَمَلَ عَلَى المَحَجَّةِ دالّاً عَلَيها. [۱۴۸]
59. امام على عليه السلام: گواهى مى دهم كه محمّد، بنده او و فرستاده برگزيده و امينِ پسنديده اوست. او را با حجّت هاى لازم [و قانع كننده] و پيروزى آشكار، و [براى] روشن ساختن راه فرستاد، و او پيام خداوند را آشكارا ابلاغ كرد و با راه نمايى كردن مردم، آنان را به راه راستْ كشاند.
60. عنه عليه السلام: أشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ، أرسَلَهُ بِالدّينِ المَشهورِ، وَالعَلَمِ المَأثورِ، وَالكِتابِ المَسطورِ، وَالنّورِ السّاطِعِ، وَالضِّياءِ اللّامِعِ، وَالأَمرِ الصّادِعِ، إزاحَةً لِلشُّبُهاتِ، وَاحتِجاجا بِالبَيِّناتِ، وتَحذيرا بِالآياتِ، وتَخويفا بِالمَثُلاتِ [۱۴۹]. [۱۵۰]
60. امام على عليه السلام: گواهى مى دهم كه محمّد، بنده و فرستاده اوست. او را با دينِ بلندآوازه و نشانه برگزيده و كتاب نوشته و نور درخشان و پرتو تابان و فرمان آشكار فرستاد تا شُبهات را بزُدايد و با دلايل روشن، احتجاج كند و با آيات، هشدار دهد و به وسيله كيفرها[يى كه بر سر گذشتگانِ كفرپيشه آمد]، بترساند.
61. عنه عليه السلام ـ في وَصفِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ـ: صَدَعَ [۱۵۱] بِما أمَرَهُ رَبُّهُ، وبَلَّغَ ما حَمَّلَهُ، حَتّى أفصَحَ بِالتَّوحيدِ دَعوَتَهُ، وأَظهَرَ فِي الخَلقِ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، حَتّى خَلَصَت لَهُ الوَحدانِيَّةُ، وصَفَت لَهُ الرُّبوبِيَّةُ، وأَظهَرَ اللّهُ بِالتَّوحيدِ حُجَّتَهُ، وأَعلى بِالإِسلامِ دَرَجَتَهُ. [۱۵۲]
61. امام على عليه السلام ـ در توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله ـ: آنچه را پروردگارش به او دستور داد، آشكارا ابلاغ نمود و پيامى را كه بر دوش او نهاد، [به مردم] رساند، تا اين كه دعوت به يكتاپرستى اش را علنى نمود و اقرار به يگانگى و بى شريك بودن خدا را در ميان مردمان، آشكار ساخت تا جايى كه يگانگى براى خداوند، خالص گشت و ربوبيّت، منحصر به او شد و خداوند به وسيله توحيد، حجّتِ او را پيروز گردانيد و به واسطه اسلام، درجه اش را بالا بُرد.
62. عنه عليه السلام: يا أيُّهَا النّاسُ! إنَّهُ لَم يَكُن للّهِِ سُبحانَهُ حُجَّةٌ في أرضِهِ أوكَدُ مِن نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، ولا حِكمَةٌ أبلَغُ مِن كِتابِهِ القُرآنِ العَظيمِ... [۱۵۳]
62. امام على عليه السلام: اى مردم! براى خداوند سبحان در زمين، حجّتى محكم تر از پيامبر ما، محمّد صلى الله عليه و آله، و حكمتى رساتر از كتابش، قرآن بزرگ، نيست.…
د ـ تَسمِيَةُ الأَنبِياءِ عليهم السلام بِالحُجَّةِ
د ـ حجّت ناميده شدن پيامبران
63. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في بَعضِ خُطَبِهِ ـ: الحَمدُ للّهِِ الَّذي كانَ في أوَّلِيَّتِهِ وَحدانِيّا... استَتَرَ عَن خَلقِهِ، وبَعَثَ إلَيهِمُ الرُّسُلَ لِتَكونَ لَهُ الحُجَّةُ البالِغَةُ عَلى خَلقِهِ، ويَكونَ رُسُلُهُ إلَيهِم شُهَداءَ عَلَيهِم، وَابتَعَثَ فيهِمُ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَ ومُنذِرينَ، لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ، ويَحيى مَن حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ. [۱۵۴]
63. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در يكى از سخنرانى هاى ايشان ـ: سپاس، خدايى را كه از آغاز، يگانه بود [۱۵۵].… خويش را از آفريدگانش، در پرده داشت و فرستادگان را سوى ايشان فرستاد تا حجّت رساى او بر آفريدگانش باشند و اين فرستادگان بر آنها، گواهانى بر ايشان؛ و پيامبران را در ميان آنان، نويد دهنده و هشدار دهنده بر انگيخت، تا آن كه نابود مى شود، از روى دليلْ نابود شود و آن كه زنده مى ماند، به جهت دليل روشن داشتن، زنده بمانَد.
64. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ يَذكُرُ فيها بَني آدَمَ وما بَعَثَهُ اللّهُ إلَيهِم مِن بَيِّناتٍ وحُجَجٍ ـ: ... فَبَعَثَ فيهِم رُسُلَهُ، وواتَرَ [۱۵۶] إلَيهِم أنبِياءَهُ، لِيَستَأدوهُم ميثاقَ فِطرَتِهِ، ويُذَكِّروهُم مَنسِيَّ نِعمَتِهِ، ويَحتَجّوا عَلَيهِم بِالتَّبليغِ. [۱۵۷]
64. امام على عليه السلام ـ از سخنان ايشان كه در آن، از آدميان و دلايل روشن و حجّت هايى كه خداوند به سويشان فرستاده، ياد مى كند ـ: فرستادگان خود را در ميان آنان بر انگيخت و پيامبرانش را پياپى [و در فاصله هاى معيّن] به سويشان فرستاد تا از آنان بخواهد كه پيمان الهى را كه در سرشت آنان نهاده، ادا كنند و نعمت فراموش شده او را به يادشان آورند و با رساندن پيام، حجّت را بر آنانْ تمام كنند.
65. عنه عليه السلام: بَعَثَ اللّهُ رُسُلَهُ بِما خَصَّهُم بِهِ مِن وَحيِهِ، وجَعَلَهُم حُجَّةً لَهُ عَلى خَلقِهِ، لِئَلّا تَجِبَ الحُجَّةُ لَهُم بِتَركِ الإِعذارِ إلَيهِم. [۱۵۸]
65. امام على عليه السلام: خداوند، فرستادگانش را با وحى خويش ـ كه به آنان اختصاص داده ـ، فرستاد و ايشان را حجّت خود بر آفريدگانش قرار داد تا مردم، بهانه نياورند كه بيم داده نشده اند.
66. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهُ سُبحانَهُ يَحتَجُّ بِأَربَعَةِ أنفُسٍ عَلى أربَعَةِ أجناسٍ مِنَ النّاسِ: عَلَى الأَغنِياءِ بِسُلَيمانَ، وعَلَى الفُقَراءِ بِعيسى، وعَلَى العَبيدِ بِيوسُفَ، وعَلَى المَرضى بِأَيّوبَ عَلَيهِم أفضَلُ الصَّلاةِ وَالسَّلامِ. [۱۵۹]
66. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند سبحان، به چهار نفر بر چهار گروه از مردم، احتجاج مى كند: بر توانگران به سليمان، بر تهى دستان به عيسى، بر بردگان به يوسف، و بر بيماران به ايّوب ـ كه برترين درود و سلام بر ايشان باد ـ.
3 / 3: مُعجِزاتُ الأَنبِياءِ عليهم السّلام
3 / 3: معجزات پيامبران
أ ـ تَسمِيَةُ الإِعجازِ بِالبُرهانِ
الف ـ برهان ناميده شدن معجزه
الكتاب
قرآن
«اسْلُكْ يَدَكَ فِى جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّكَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ مَلَاءِيْهِ إِنَّهُمْ كَانُواْ قَوْمًا فَاسِقِينَ». [۱۶۰]
«دست خود را در گريبانت ببر تا سپيد و بى گزند، بيرون آيد؛ و [براى رهايى] از اين هراس، بازويت را به [بدن] خودت بچسبان. اين دو [معجزه]، دو برهان از جانب پروردگار توست به سوى فرعون و سران او؛ زيرا آنان، قومى نافرمان اند».
الحديث
حديث
67. الإمام الصادق عليه السلام ـ في ذِكرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ـ: الَّذي بَعَثَهُ بِالآياتِ المُحكَمَةِ، وَالبَراهينِ الواضِحَةِ. [۱۶۱]
67. امام صادق عليه السلام ـ در يادكردِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ: كسى است كه خداوند، او را با آياتى محكم و برهان هايى روشن فرستاد.
68. عنه عليه السلام ـ لِلزِّنديقِ الَّذي سَأَ لَهُ: مِن أينَ أثبَتَّ الأَنبِياءَ وَالرُّسُلَ؟ ـ: ثَبَتَ ذلِكَ في كُلِّ دَهرٍ وزَمانٍ، مِمّا أتَت بِهِ الرُّسُلُ وَالأَنبِياءُ مِنَ الدَّلائِلِ وَالبَراهينِ، لِكَيلا تَخلُوَ أرضُ اللّهِ مِن حُجَّةٍ، يَكونُ مَعَهُ عِلمٌ يَدُلُّ عَلى صِدقِ مَقالَتِهِ، وجَوازِ عَدالَتِهِ. [۱۶۲]
68. امام صادق عليه السلام ـ به زنديقى كه از ايشان پرسيد: چگونه [ضرورت وجود] پيامبران و رسولان را اثبات مى كنى؟ ـ: ثابت شد كه در هر عصر و زمانى، رسولان و پيامبران، دلايل و برهان هايى آوردند تا زمينِ خدا از حجّتى كه با خود، دانشى گواه بر راستگويى و عادل بودنش دارد، خالى نباشد.
69. الإمام المهدي عليه السلام ـ في وَصفِ الأَنبِياءِ عليهم السلام ـ: بايَنَ [۱۶۳] بَينَهُم وبَينَ مَن بَعَثَهُم إلَيهِم بِالفَضلِ الَّذي جَعَلَهُ لَهُم عَلَيهِم، وما آتاهُم مِنَ الدَّلائِلِ الظّاهِرَةِ وَالبَراهينِ الباهِرَةِ، وَالآياتِ الغالِبَةِ. فَمِنهُم مَن جَعَلَ النّارَ عَلَيهِ بَردا وسَلاما وَاتَّخَذَهُ خَليلاً، ومِنهُم مَن كَلَّمَهُ تَكليما وجَعَلَ عَصاهُ ثُعبانا مُبينا، ومِنهُم مَن أحيَا المَوتى بِإِذنِ اللّهِ، وأَبرَأَ الأَكمَهَ [۱۶۴] وَالأَبرَصَ بِإِذنِ اللّهِ، ومِنهُم مَن عَلَّمَهُ مَنطِقَ الطَّيرِ واُوتِيَ مِن كُلِّ شَيءٍ.
ثُمَّ بَعَثَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله رَحمَةً لِلعالَمينَ، وتَمَّمَ بِهِ نِعمَتَهُ، وخَتَمَ بِهِ أنبِياءَهُ، وأَرسَلَهُ إلَى النّاسِ كافَّةً، وأَظهَرَ مِن صِدقِهِ ما أظهَرَ، وبَيَّنَ مِن آياتِهِ وعَلاماتِهِ ما بَيَّنَ. [۱۶۵]
69. امام مهدى عليه السلام ـ در توصيف پيامبران عليهم السلام ـ: [خداوند،] ميان پيامبران و كسانى كه پيامبران را سوى ايشان فرستاد، با امتيازى كه پيامبران را بر ايشان داد و به واسطه دلايل آشكار و برهان هاى روشن و نشانه هاى چيره گرى كه به آنان عطا فرمود، متمايز ساخت. بر يكى، آتش را سرد و بى گزند ساخت و دوست حقيقى خود، قرارش داد. با يكى، سخن گفت و چوب دستش را به اژدهايى نمايان، تبديل كرد. يكى از آنان، به اذن خداوند، مُردگان را زنده مى ساخت و با اجازه خداوند، كور مادرزاد و پيس را شفا مى داد. به يكى، زبانِ مرغان را آموخت و از هر چيزى به او داده شد.
سپس محمّد صلى الله عليه و آله را به عنوان رحمتى براى جهانيانْ بر انگيخت و نعمتش را با او تمام كرد و سلسله پيامبرانش را بدو پايان بخشيد و او را به سوى همه مردمان فرستاد و در باره حقّانيت و راستگويى او، نشانه هايى را نمودار ساخت و آيات و علامت هاى بسيارى را از او نشان داد.
ب ـ تَسمِيَةُ الإِعجازِ بِالبَيِّنَةِ
ب ـ دليل روشن ناميده شدن معجزه
«حَقِيقٌ عَلَى أَن لَا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ قَدْجِئْتُكُم بِبَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِىَ بَنِى إِسْرَاءِيلَ». [۱۶۶]
«شايسته است كه بر خدا، جز [سخن] حق نگويم. من، در حقيقت، دليلى روشن از سوى پروردگارتان، براى شما آورده ام. پس فرزندان اسرائيل را همراه من بفرست».
«وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ ءَايَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِى أَرْضِ اللَّهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ». [۱۶۷]
«و به سوى [قوم] ثمود، برادرشان صالح را [فرستاديم]. گفت: اى قوم من! خدا را بپرستيد. براى شما، هيچ معبودى جز او نيست. در حقيقت، براى شما از جانب پروردگارتان، دليلى آشكار آمده است. اين، ماده شترِ خدا براى شماست كه پديده اى شگرف است. پس آن را بگذاريد تا در زمين خدا بخورد و گزندى به او نرسانيد، تا [مبادا به سبب آن،] شما را عذابى دردناك، فرو گيرد».
راجع: البقرة: 87 و 92 و 253، آل عمران: 105 و 183 و 184، المائدة: 32 و 110، الأنعام: 157، الأعراف: 85 و 101، التوبة: 70، يونس: 74، هود: 17 و 28 و 63 و 64 و 88، إبراهيم: 9، النحل: 44، طه: 72، العنكبوت: 39، فاطر: 25، غافر: 34 و 50 و 83، الزخرف: 63، الحديد: 25، الصفّ: 6.
ر. ك: بقره: آيه 87، 92 و 253، آل عمران: آيه 105، 183 ـ 184، مائده: آيه 32 و 110، انعام: آيه 157، اعراف: آيه 85 و 101، توبه: آيه 70، يونس: آيه 74، هود: آيه 17 و 28 و 63 ـ 64 و 88، ابراهيم: آيه 9، نحل: آيه 44، طه: آيه 72، عنكبوت: آيه 39، فاطر: آيه 25، غافر: آيه 34 و 50 و 83، زخرف: آيه 63، حديد: آيه 25، صف: آيه 6.
ج ـ تَسمِيَةُ الإِعجازِ بِالآيَةِ
ج ـ آيه ناميده شدن معجزه
«قَالَ إِن كُنتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِهَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ * فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِىَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ * وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِىَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ». [۱۶۸]
«[فرعون] گفت: «اگر معجزه اى آورده اى، پس اگر راست مى گويى، آن را ارائه كن». پس [موسى] عصايش را افكند و ناگاه، اژدهايى آشكار شد. نيز دست خود را [از گريبان] بيرون كشيد و ناگهان، براى تماشاگران، سپيد [و درخشنده] بود».
د ـ تَسمِيَةُ الإِعجازِ بِالسُّلطانِ
د ـ سلطان ناميده شدن معجزه
«يَسْئلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَابًا مِّنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُواْ مُوسَى أَكْبَرَ مِن ذَ لِكَ فَقَالُواْ أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُواْ الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَن ذَلِكَ وَءَاتَيْنَا مُوسَى سُلْطَانًا مُّبِينًا». [۱۶۹]
«اهل كتاب، از تو مى خواهند كه كتابى را از آسمان [يكباره] بر آنان، فرود آورى. البتّه از موسى، بزرگ تر از اين را خواستند و گفتند: «خدا را، آشكارا به ما بنماى». پس به سزاى ظلمشان، صاعقه آنان را فرو گرفت. سپس، بعد از آن كه دلايل آشكار برايشان آمد، گوساله را [به پرستش] گرفتند، و ما از آن هم در گذشتيم و به موسى، برهانى (معجزه اى) روشن، عطا كرديم».
«وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جَاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ * أَنْ أَدُّواْ إِلَىَّ عِبَادَ اللَّهِ إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ * وَ أَن لَا تَعْلُواْ عَلَى اللَّهِ إِنِّى ءَاتِيكُم بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ». [۱۷۰]
«و به يقين، پيش از آنان، قوم فرعون را آزموديم، و فرستاده اى بزرگوار، برايشان آمد كه [به آنان گفت]: بندگان خدا را به من بسپاريد؛ زيرا من براى شما، فرستاده اى امينم؛ و بر خدا برترى مجوييد كه من براى شما، حجّتى (معجزه اى) آشكار آورده ام».
3 / 4: أهلُ بَيتِ النَّبِيِ عليهم السّلام
3 / 4: خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله
70. الإمام الصادق عليه السلام: نَحنُ الحُجَّةُ البالِغَةُ عَلى مَن دونَ السَّماءِ وفَوقَ الأَرضِ. [۱۷۱]
70. امام صادق عليه السلام: ما بر هر آن كه در زيرِ آسمان و روى زمين است، حجّتى رسا هستيم.
71. الإمام عليّ عليه السلام: اللّهُمَّ إنَّهُ لا بُدَّ لَكَ مِن حُجَجٍ في أرضِكَ، حُجَّةٍ بَعدَ حُجَّةٍ عَلى خَلقِكَ، يَهدونَهُم إلى دينِكَ، ويُعَلِّمونَهُم عِلمَكَ كَيلا يَتَفَرَّقَ أتباعُ أولِيائِكَ. [۱۷۲]
71. امام على عليه السلام: خدايا! ناگزير، براى تو در زمينت، حجّت هايى لازم است؛ حجّتى از پىِ حجّتى بر آفريدگانت، كه ايشان را به دين تو، راه نمايى كنند و علم تو را به آنان بياموزند تا پيروان اولياى تو، پراكنده نشوند.
72. عنه عليه السلام: اُخرُجوا إلَى اللّهِ بِمَا افتَرَضَ عَلَيكُم مِن حَقِّهِ، وبَيَّنَ لَكُم مِن وَظائِفِهِ، أنَا شاهِدٌ لَكُم وحَجيجٌ يَومَ القِيامَةِ عَنكُم. [۱۷۳]
72. امام على عليه السلام: شما از عهده حقوقى كه خداوند براى خويش بر شما واجب كرده و وظايفى كه برايتان مشخّص كرده است، بيرون آييد من هم روز قيامت، براى شما شهادت مى دهم و از شما، دفاع مى كنم.
73. عنه عليه السلام ـ في ذَمِّ العاصينَ مِن أصحابِهِ ـ: قَد دارَستُكُمُ الكِتابَ، وفاتَحتُكُمُ الحِجاجَ، وعَرَّفتُكُم ما أنكَرتُم، وسَوَّغتُكُم [۱۷۴] ما مَجَجتُم، لَو كانَ الأَعمى يَلحَظُ، أوِ النّائِمُ يَستَيقِظُ. [۱۷۵]
73. امام على عليه السلام ـ در نكوهش ياران نافرمانش ـ: من كتاب [خدا] را به شما آموختم و برايتان، دليل آوردم (/ باب احتجاج و استدلال را به روى شما گشودم) و آنچه را نمى شناختيد، به شما شناساندم و آنچه را كه از دهانتان بيرون مى افكنديد، به مذاق شما گوارا ساختم. اى كاش كه نابينا، بينا مى گشت يا كه خفته، بيدار مى شد!
74. عنه عليه السلام: إنّي لَعَلى إقامَةِ حُجَجِ اللّهِ اُقاوِلُ، وعَلى نُصرَةِ دينِهِ اُجاهِدُ واُقاتِلُ. [۱۷۶]
74. امام على عليه السلام: هر آينه، من براى اقامه حجّت هاى خدا، گفتگو مى كنم و براى يارى دادن دين خدا، جهاد و جنگ مى نمايم.
75. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في زِيارَةِ الإِمامِ عَلِيٍ عليه السلام المَعروفَةِ بِزِيارَةِ أمينِ اللّهِ ـ: ألزَمَ أعداءَكَ الحُجَّةَ في قَتلِهِم إيّاكَ، مَعَ ما لَكَ مِنَ الحُجَجِ البالِغَةِ عَلى جَميعِ خَلقِهِ. [۱۷۷]
75. امام زين العابدين عليه السلام ـ در زيارت امام على عليه السلام، معروف به «زيارت امين اللّه» ـ: در كنار حجّت هاى رسايى كه تو را بر همه آفريدگان اوست، [خداوند] كشته شدنت به دست دشمنانت را نيز حجّتى [بر حقّانيت تو] عليه دشمنانت قرار داد.
76. الإمام الجواد عن الإمام الصادق عن أبيه الإمام الباقر عليهم السلام ـ لِرَجُلٍ سَأَ لَهُ عَن مَسائِلَ ـ: كَما أنَّ الأَمرَ لا بُدَّ مِن تَنزيلِهِ مِنَ السَّماءِ يَحكُمُ بِهِ أهلُ الأَرضِ، كَذلِكَ لا بُدَّ مِن والٍ، فَإِن قالوا: لا نَعرِفُ هذا، فَقُل لَهُم: قولوا ما أحبَبتُم، أبَى اللّهُ عَزَّ وجَلَّ بَعدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله أن يَترُكَ العِبادَ ولا حُجَّةَ عَلَيهِم.
قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: ثُمَّ وَقَفَ [الرَّجُلُ] فَقالَ: هاهُنا يَابنَ رَسولِ اللّهِ بابٌ غامِضٌ، أرَأَيتَ إن قالوا: حُجَّةُ اللّهِ: القُرآنُ؟
قالَ: إذَن أقولُ لَهُم: إنَّ القُرآنَ لَيسَ بِناطِقٍ يَأمُرُ ويَنهى، ولكِنَّ لِلقُرآنِ أهلٌ يَأمُرونَ ويَنهَونَ. [۱۷۸]
76. امام جواد عليه السلام ـ به نقل از امام صادق عليه السلام ـ: پدرم باقر عليه السلام، در پاسخ به مردى كه از ايشان سؤالاتى پرسيد، فرمود: «همان گونه كه فرمان [و قانون] بايد از آسمان فرو فرستاده شود كه مردم زمين، بر اساس آنْ حكم كنند، وجود زمامدارى [از جانب خداوند] هم لازم است. اگر گفتند: ما آن زمامدار را نمى شناسيم، به آنها بگو: هر چه دوست داريد، بگوييد؛ امّا خداوند عز و جل نخواسته است كه بعد از محمّد صلى الله عليه و آله، بندگان را بدون حجّتى بر ايشان، رها كند».
[آن مرد] ايستاد و گفت: اى فرزند پيامبر خدا! در اين جا، موضوع پيچيده اى وجود دارد. بفرما كه اگر گفتند: «حجّت خدا، [فقط] قرآن است» [، چه بگويم]؟
[پدرم] فرمود: «آن گاه به ايشان مى گويم: قرآن، زبان ندارد كه امر و نهى كند؛ بلكه قرآن، اهلى دارد كه آنها، امر و نهى مى كنند».
77. الإمام الباقر عليه السلام ـ في وَصفِ أهلِ البَيتِ عليهم السلام ـ: هؤُلاءِ أهلُ بَيتٍ أكرَمَهُمُ اللّهُ بِسِرِّهِ، وشَرَّفَهُم بِكَرامَتِهِ، وأَعَزَّهُم بِالهُدى، وثَبَّتَهُم بِالوَحيِ، وجَعَلَهُم أئِمَّةَ هُدىً ونوراً فِي الظُّلَمِ لِلنَّجاةِ، وَاختَصَّهُم لِدينِهِ، وفَضَّلَهُم بِعِلمِهِ، وآتاهُم ما لَم يُؤتِ أحَداً مِنَ العالَمينَ، وجَعَلَهُم عِماداً لِدينِهِ، ومُستَودَعا لِمَكنونِ سِرِّهِ، واُمَناءَ عَلى وَحيِهِ، وشُهَداءَ عَلى بَرِيَّتِهِ، وَاختارَهُمُ اللّهُ وحَباهُم، وخَصَّهُم وَاصطَفاهُم، وفَضَّلَهُم وَارتَضاهُم، وَانتَجَبَهُم وَانتَقاهُم، وجَعَلَهُم لِلبِلادِ وَالعِبادِ عُمَّاراً، وأَدِلّاءَ لِلاُمَّةِ عَلَى الصِّراطِ، فَهُم أئِمَّةُ الهُدى، وَالدُّعاةُ إلَى التَّقوى، وكَلِمَةُ اللّهِ العُليا، وحُجَّةُ اللّهِ العُظمى. [۱۷۹]
77. امام باقر عليه السلام ـ در توصيف اهل بيت عليهم السلام ـ: اينان، خاندانى هستند كه خداوند، اسرار خويش را به آنان عطا فرموده و به كرامت خود، مفتخرشان ساخته است و به هدايت، ارجمندشان داشته و به وحى، ثابتْ قدمشان نموده است. ايشان را پيشوايانِ هدايت و نورى در تاريكى ها، براى نجات [بشر] قرار داده است و به دين خود، ويژه شان گردانيده و به علم خود، برترى شان داده و به آنها چيزى عطا كرده كه به هيچ يك از مردمان نداده است. آنان را ستون دينش و سپردگاه راز نهانش و امين بر وحى اش و گواهانِ بر آفريدگانش قرار داده است. خداوند، ايشان را انتخاب كرد و به آنان بخشيد و از بندگان ويژه خود، قرارشان داد. آنها را برگزيد و برترى شان داد و پسنديد. آنها را دستچين كرده، جدا ساخت و آباد كنندگان شهرها گردانيد و آنها را بندگان و راه نمايان امّت به راه راستْ قرار داد. پس ايشان، پيشوايان هدايت و دعوتگران به پرهيزگارى و كلمه برتر خدا و بزرگ ترين حجّت خدا هستند.
78. الكافي عن منصور بن حازم: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: إنَّ اللّهَ أجَلُّ وأَكرَمُ مِن أن يُعرَفَ بِخَلقِهِ، بَلِ الخَلقُ يُعرَفونَ بِاللّهِ، قالَ: صَدَقتَ، قُلتُ: إنَّ مَن عَرَفَ أنَّ لَهُ رَبّا، فَيَنبَغي لَهُ أن يَعرِفَ أنَّ لِذلِكَ الرَّبِّ رِضا وسَخَطا، وأَنَّهُ لا يُعرَفُ رِضاهُ وسَخَطُهُ إلّا بِوَحيٍ أو رَسولٍ، فَمَن لَم يَأتِهِ الوَحيُ فَقَد يَنبَغي لَهُ أن يَطلُبَ الرُّسُلَ، فَإِذا لَقِيَهُم عَرَفَ أنَّهُمُ الحُجَّةُ، وأَنَّ لَهُمُ الطّاعَةَ المُفتَرَضَةَ.
وقُلتُ لِلنّاسِ: تَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ هُوَ الحُجَّةَ مِنَ اللّهِ عَلى خَلقِهِ؟ قالوا: بَلى، قُلتُ: فَحينَ مَضى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَن كانَ الحُجَّةَ عَلى خَلقِهِ؟ فَقالوا: القُرآنُ. فَنَظَرتُ فِي القُرآنِ فَإِذا هُوَ يُخاصِمُ بِهِ المُرجِيُّ وَالقَدَرِيُّ وَالزِّنديقُ الَّذي لا يُؤمِنُ بِهِ، حَتّى يَغلِبَ الرِّجالَ بِخُصومَتِهِ، فَعَرَفتُ أنَّ القُرآنَ لا يَكونُ حُجَّةً إلّا بِقَيِّمٍ، فَما قالَ فيهِ مِن شَيءٍ كانَ حَقّا، فَقُلتُ لَهُم: مَن قَيِّمُ القُرآنِ؟ فَقالوا: اِبنُ مَسعودٍ قَد كانَ يَعلَمُ وعُمَرُ يَعلَمُ، وحُذَيفَةُ يَعلَمُ. قُلتُ: كُلَّهُ؟ قالوا: لا!
فَلَم أجِد أحَدا يُقالُ: إنَّهُ يَعرِفُ ذلِكَ كُلَّهُ إلّا عَلِيّا عليه السلام، وإذا كانَ الشَّيءُ بَينَ القَومِ فَقالَ هذا: لا أدري، وقالَ هذا: لا أدري، وقالَ هذا: لا أدري، وقال هذا: أنَا أدري، فَأَشهَدُ أنَّ عَلِيّا عليه السلام كانَ قَيِّمَ القُرآنِ، وكانَت طاعَتُهُ مُفتَرَضَةً، وكانَ الحُجَّةَ عَلَى النّاسِ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وأَنَّ ما قالَ فِي القُرآنِ فَهُوَ حَقٌّ.
فَقالَ: رَحِمَكَ اللّهُ. [۱۸۰]
78. الكافى ـ به نقل از منصور بن حازِم ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: خدا، بزرگ تر و ارجمندتر از آن است كه به واسطه مخلوقش شناخته شود؛ بلكه مخلوق، به خدا شناخته مى شود.
فرمود: «درست است».
گفتم: كسى كه بداند پروردگارى دارد، لازم است بداند كه براى آن پروردگار، خشنودى و ناخشنودى اى است و اين خشنودى و ناخشنودى او، دانسته نمى شود، مگر از طريق وحى يا پيامبر، و كسى كه به خودِ او وحى نمى شود، لازم است تا در جستجوى پيامبران بر آيد؛ و چون ايشان را يافت، در مى يابد كه آنان، حجّت هستند و اطاعتشان، واجب است.
من به مردم (مخالفان) گفتم: آيا شما مى دانيد [و معتقديد] كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، حجّت خدا بر خلقش بود؟ آنها گفتند: آرى. گفتم: پس هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفت، چه كسى حجّت بر خلقش بود؟ گفتند: قرآن. من در قرآن نگريستم و ديدم كه مُرجئى و قَدَرى و [حتّى] زنديق كه به آن ايمان ندارد، براى چيره آمدن بر افراد در مجادله اش، به قرآن استدلال مى كند. پس دريافتم كه قرآن، حجّت نيست، مگر با متولّى، و آنچه آن متولّى در باره قرآن بگويد، همان درست است. پس به آنها گفتم: متولّىِ قرآن كيست؟
گفتند: ابن مسعود، قرآن را مى دانست. عمر هم مى دانست. حُذَيفه هم مى دانست. گفتم: همه آن را [مى دانستند]؟ گفتند: نه. پس من هيچ كس را نيافتم كه گفته شود: «او، همه قرآن را مى داند»، مگر على عليه السلام. هر گاه مسئله اى ميان مردم به وجود مى آمد، اين (ابن مسعود) مى گفت: «نمى دانم» و اين (عمر) مى گفت: «نمى دانم» و اين (حُذَيفه) مى گفت: «نمى دانم». اين (على عليه السلام) مى فرمود: «مى دانم». پس گواهى مى دهم كه على، متولّى قرآن بود و اطاعت از او، واجب است و بعد از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، او حجّت بر مردم بود و هر چه او در باره قرآن گفته، همان درست است.
امام صادق عليه السلام فرمود: «رحمت خدا بر تو باد!».
79. الإمام الصادق عليه السلام ـ في زِيارَةِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام ـ: السَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ الأَنبِياءِ، السَّلامُ عَلَيكَ يا وَصِيَّ الأَوصِياءِ، السَّلامُ عَلَيكَ وعَلى ذُرِّيَّتِكَ الَّذينَ حَباهُمُ اللّهُ بِالحُجَجِ البالِغَةِ، وَالنّورِ وَالصِّراطِ المُستَقيمِ. [۱۸۱]
79. امام صادق عليه السلام ـ در زيارت امام حسين عليه السلام ـ: سلام بر تو، اى وارث پيامبران! سلام بر تو، اى وصىّ اوصيا! سلام بر تو و بر فرزندان تو كه خداوند، حجّت هاى رسا و نور و راه راست را به ايشان بخشيد!
80. عنه عليه السلام:
كُنّا نُجوما يُستَضاءُ بِنا ولِلبَرِيَّةِ نَحنُ اليَومَ بُرهانُ [۱۸۲]
80. امام صادق عليه السلام:
ما ستارگانى هستيم كه از نور ما، راه، جُسته مى شود
و براى مردمان، امروز، ما برهانيم.
81. الإمام الهادي عليه السلام ـ في زِيارَةِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام يَومَ الغَديرِ ـ: مَولايَ أنتَ الحُجَّةُ البالِغَةُ، وَالمَحَجَّةُ [۱۸۳] الواضِحَةُ، وَالنِّعمَةُ السّابِغَةُ، وَالبُرهانُ المُنيرُ. [۱۸۴]
81. امام هادى عليه السلام ـ در زيارت امام على عليه السلام در روز غدير ـ: مولاى من! تويى حجّت رسا و راه روشن و نعمت سرشار و برهان روشنگر.
82. عنه عليه السلام ـ في إحدَى الزِّياراتِ الجامِعَةِ ـ: كُلَّما غابَ مِنكُم حُجَّةٌ، أو أفَلَ مِنكُم عَلَمٌ، أطَلعَ اللّهُ لِخَلقِهِ مِن عَقِبِ الماضي خَلَفا، إماما ونورا هادِيا، وبُرهانا مُبينا نَيِّرا، داعِيا عَن داعٍ، وهادِيا بَعدَ هادٍ. [۱۸۵]
82. امام هادى عليه السلام ـ در يكى از زيارت هاى جامعه ـ: هر زمان كه حجّتى از شما در گذرد يا نشانه اى از شما اُفول كند، خداوند براى خلق خود، از نسل آن درگذشته، جانشينى بر مى آورد كه پيشوا و نورى هدايتگر و برهانى روشن و نورانى باشد كه يكى از پىِ ديگرى [به راه حق] دعوت مى كند و يكى بعد از ديگرى، [مردمان را] هدايت مى نمايد.
83. عنه عليه السلام ـ فِي الزِّيارَةِ الجامِعَةِ الكَبيرَةِ ـ: السَّلامُ عَلَى الأَئِمَّةِ [۱۸۶] الدُّعاةِ، وَالقادَةِ الهُداةِ، وَالسّادَةِ الوُلاةِ، وَالذّادَةِ الحُماةِ، وأَهلِ الذِّكرِ، واُولِي الأَمرِ، وبَقِيَّةِ اللّهِ وخِيَرَتِهِ وحِزبِهِ، وعَيبَةِ [۱۸۷] عِلمِهِ، وحُجَّتِهِ وصِراطِهِ، ونورِهِ وبُرهانِهِ...
أعَزَّكُم بِهُداهُ، وخَصَّكُم بِبُرهانِهِ، وَانتَجَبَكُم لِنورِهِ... آياتُ اللّهِ لَدَيكُم وعَزائِمُهُ فيكُم، ونورُهُ وبُرهانُهُ عِندَكُم. [۱۸۸]
83. امام هادى عليه السلام ـ در «زيارت جامعه كبيره» ـ: سلام بر پيشوايان دعوتگر، و رهبران هدايتگر، و سَروران حكومتگر، و مدافعان حمايتگر [از دين خدا]، و اهل ذكر، و اولياى امر، و يادگاران و برگزيدگان خدا و حزب او، و صندوق دانش او، و حجّت و راه او، و نور و برهان او...
خداوند، شما را به هدايتش، گرامى داشت و برهانش را به شما اختصاص داد و براى نور خويش، شما را برگزيد.… نشانه هاى خدا، در نزد شماست، و اراده و مشيّت هاى او [همراه] با شماست، و نور و برهانش، پيش شماست.
84. المزار الكبير عن أبي جعفر محمّد بن عبد اللّه الحميري ـ فيما خَرَجَ إلَيهِ مِنَ النّاحِيَةِ المُقَدَّسَةِ في زِيارَةِ صاحِبِ الأَمرِ عليه السلام ـ: أنتُم حُجَجُهُ وبَراهينُهُ. [۱۸۹]
84. المزار الكبير ـ به نقل از ابو جعفر محمّد بن عبد اللّه حِميَرى، در زيارت صاحب امر عليه السلام كه از ناحيه مقدّسه براى او صادر شد ـ: شما، حجّت ها و برهان هاى خدا هستيد.
85. المزار الكبير عن محمّد بن الحسين البزوفري ـ في دُعاءِ النُّدبَةِ لِصاحِبِ الزَّمانِ عليه السلام ـ: يَابنَ الآياتِ البَيِّناتِ، يَابنَ الدَّلائِلِ الظّاهِراتِ، يَابنَ البَراهينِ الباهِراتِ، يَابنَ الحُجَجِ البالِغاتِ. [۱۹۰]
85. المزار الكبير ـ به نقل از محمّد بن حسين بَزوفرى، در «دعاى ندبه» براى صاحبْ زمان عليه السلام ـ: اى پسر نشانه هاى روشن! اى پسر دلايل آشكار! اى پسر برهان هاى درخشان! اى پسر حجّت هاى رسا!
3 / 5: الإِسلامُ
3 / 5: اسلام
86. الإمام عليّ عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذي شَرَعَ الإِسلامَ فَسَهَّلَ شَرائِعَهُ لِمَن وَرَدَهُ، وأَعَزَّ أركانَهُ عَلى مَن غالَبَهُ، فَجَعَلَهُ أمنا لِمَن عَلِقَهُ، وسِلما لِمَن دَخَلَهُ، وبُرهانا لِمَن تَكَلَّمَ بِهِ، وشاهِدا لِمَن خاصَمَ عَنهُ، ونورا لِمَنِ استَضاءَ بِهِ. [۱۹۱]
86. امام على عليه السلام: سپاس، خدايى را كه شريعت اسلام را بر نهاد و آبشخورهاى آن را براى كسى كه بخواهد بِدان در آيد، آسان ساخت، و اركانش را در برابر كسى كه بخواهد بر آن چيرگى يابد، استوار گردانيد، و آن را براى كسى كه بِدانْ چنگ زند، وسيله اى امن قرار داد، و براى كسى كه به آن در آيد، [مايه] سلامت، و براى كسى كه با آن سخن گويد، برهان، و براى كسى كه از آن دفاع كند، گواه، و براى كسى كه بخواهد از آن پرتو گيرد، روشنايى قرار داد.
87. عنه عليه السلام ـ في فَضلِ الإِسلامِ ـ: هُوَ عِندَ اللّهِ وَثيقُ الأَركانِ، رَفيعُ البُنيانِ، مُنيرُ البُرهانِ، مُضيءُ النّيرانِ، عَزيزُ السُّلطانِ. [۱۹۲]
87. امام على عليه السلام ـ در بيان فضيلت اسلام ـ: آن در نزد خداوند، پايه هايى استوار دارد و بنايى بلند، و برهانى روشنگر، و آتش هايى فروزان، و قدرتى شكست ناپذير است.
88. فاطمة عليهاالسلام ـ في دُعائِها عَقيبَ فَريضَةِ الظُّهرِ ـ: اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِيّينَ،... اللّهُمَّ بَيِّض وَجهَهُ، وأَعلِ كَعبَهُ، وأَفلِج [۱۹۳] حُجَّتَهُ، وأَتمِم نورَهُ، وثَقِّل ميزانَهُ، وعَظِّم بُرهانَهُ. [۱۹۴]
88. فاطمه عليهاالسلام ـ در دعايش بعد از نماز ظهر ـ: بار خدايا! بر محمّد، خاتم پيامبران، درود فرست.… بار خدايا! او را روسپيد گردان، و مقامش را بلند دار، و حجّتش را پيروز ساز، و نورش را كامل و ترازويش را سنگين كن، و برهانش را عظمت بخش.
89. الإمام الرضا عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذي شَرَعَ الإِسلامَ [۱۹۵] دينا... وجَعَلَ فيهِ النّورَ وَالبُرهانَ، وَالشِّفاءَ وَالبَيانَ. [۱۹۶]
89. امام رضا عليه السلام: سپاس، خداى را كه دين اسلام را بنا نهاد... و در آن، روشنايى و برهان، و شفابخشى و بيانْ قرار داد.
3 / 6: العِلمُ
3 / 6: علم
90. الإمام عليّ عليه السلام: العِلمُ كُلُّهُ حُجَّةٌ إلّا ما عُمِلَ بِهِ. [۱۹۷]
90. امام على عليه السلام: علم، همه اش حجّت است، مگر آنچه كه بدان عمل شود.
91. عنه عليه السلام: أيُّهَا النّاسُ! إذا عَلِمتُم فَاعمَلوا بِما عَلِمتُم لَعَلَّكُم تَهتَدونَ، إنَّ العالِمَ العامِلَ بِغَيرِهِ كَالجاهِلِ الحائِرِ الَّذي لا يَستَفيقُ عَن جَهلِهِ، بَل قَد رَأَيتُ أنَّ الحُجَّةَ عَلَيهِ أعظَمُ، وَالحَسرَةَ أدوَمُ عَلى هذَا العالِمِ المُنسَلِخِ مِن عِلمِهِ، مِنها عَلى هذَا الجاهِلِ المُتَحَيِّرِ في جَهلِهِ. [۱۹۸]
91. امام على عليه السلام: اى مردم! چون دانا شويد، به آنچه مى دانيد، عمل كنيد، باشد كه هدايت شويد. عالِمى كه بر خلاف علمش عمل كند، مانند نادانِ سرگردانى است كه از [مستىِ] نادانى اش به هوش نيايد؛ بلكه به نظر من، حجّت بر او تمام تر است و افسوسِ چنين عالِمى كه از علم خويش جدا گشته، پايدارتر باشد تا افسوس آن نادانى كه در نادانى خويش، سرگردان است.
92. عنه عليه السلام: عِلمٌ بِلا عَمَلٍ، حُجَّةٌ للّهِِ عَلَى العَبدِ. [۱۹۹]
92. امام على عليه السلام: علمِ بدون عمل، حجّتى است براى خدا بر بنده.
93. عنه عليه السلام: مَن لَم يَعمَل بِالعِلمِ، كانَ حُجَّةً عَلَيهِ ووَبالاً. [۲۰۰]
93. امام على عليه السلام: كسى كه به علمْ عمل نكند، آن علم، حجّتى عليه او و [مايه] مشقّت است.
94. عنه عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ: يا عالِمُ، قَد قامَ عَلَيكَ حُجَّةُ العِلمِ، فَاستَيقِظ مِن رَقدَتِكَ. [۲۰۱]
94. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: اى عالِم! حجّتِ علم، بر تو اقامه شده است. پس، از خواب خود، بيدار شو.
95. عنه عليه السلام ـ أيضا ـ: مَنِ ازدادَ عِلما، فَليَحذَر مِن تَوكيدِ الحُجَّةِ عَلَيهِ. [۲۰۲]
95. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: كسى كه علمش بيشتر است، بايد از قوى تر بودن حجّت بر خود، بر حذر باشد.
3 / 7: رُواةُ حَديثِ أهلِ البَيتِ عليهم السّلام
3 / 7: راويان حديث اهل بيت عليهم السّلام
96. الغيبة للطوسي عن إسحاق بن يعقوب: سَأَلتُ مُحَمَّدَ بنَ عُثمانَ العَمرِيَ رحمه الله [۲۰۳] أن يوصِلَ لي كِتابا قَد سَأَلتُ فيهِ مَسائِلَ أشكَلَت عَلَيَّ؛
فَوَرَدَ التَّوقيعُ بِخَطِّ مَولانا صاحِبِ الدّارِ عليه السلام: ... أمَّا الحَوادِثُ الواقِعَةُ، فَارجِعوا فيها إلى رُواةِ حَديثِنا؛ فَإِنَّهُم حُجَّتي عَلَيكُم، وأَنَا حُجَّةُ اللّهِ عَلَيكُم. [۲۰۴]
96. الغيبة، طوسى ـ به نقل از اسحاق بن يعقوب ـ: از محمّد بن عثمان عَمْرى [۲۰۵] خواهش كردم تا نامه مرا ـ كه در آن، مسائلى را كه برايم مشكل شده بود، پرسيده بودم، به امام [مهدى] عليه السلام برساند.
پس توقيعى (پاسخى) با دستْ خطّ مولايمان صاحب خانه عليه السلام رسيد كه [در آن آمده بود]: «... در مسائل جديدى كه پيش مى آيد، به راويان حديث ما مراجعه كنيد؛ زيرا آنان، حجّت من بر شما هستند، و من، حجّت خدا بر شما هستم».
3 / 8: الصُّلَحاءُ
3 / 8: نيكان
97. الكافي عن إسماعيل الهاشمي: شَكَوتُ إلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ما ألقى مِن أهلِ بَيتي مِنِ استِخفافِهِم بِالدّينِ. فَقالَ: يا إسماعيلُ، لا تُنكِر ذلِكَ مِن أهلِ بَيتِكَ، فَإِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى جَعَلَ لِكُلِّ أهلِ بَيتٍ حُجَّةً يَحتَجُّ بِها عَلى أهلِ بَيتِهِ فِي القِيامَةِ، فَيُقالُ لَهُم: ألَم تَرَوا فُلانا فيكُم؟ ألَم تَرَوا هَديَهُ فيكُم؟ ألَم تَرَوا صَلاتَهُ فيكُم؟ ألَم تَرَوا دينَهُ؟ فَهَلَا اقتَدَيتُم بِهِ؟! فَيَكونُ حُجَّةً عَلَيهِم فِي القِيامَةِ. [۲۰۶]
97. الكافى ـ به نقل از اسماعيل هاشمى ـ: از اين كه مى ديدم خانواده ام به دين، بى توجّهى مى كنند، به امام صادق عليه السلام شكايت بردم. ايشان فرمود: «اى اسماعيل! اين رفتار خانواده ات، تو را ناراحت نكند؛ [۲۰۷] زيرا خداوند ـ تبارك و تعالى ـ براى هر خانواده اى، حجّتى قرار داده است كه با آن در روز قيامت، بر خانواده او احتجاج مى كند و به آنها گفته مى شود: مگر فلانى را در ميان خود نديديد؟ آيا راه و روش او را در جمع خود، مشاهده نكرديد؟ آيا نماز خواندن او را در ميان خود نديديد؟ آيا دين او را نديديد؟ پس چرا از او سرمشق نگرفتيد؟!. بدين ترتيب، آن شخص در قيامت، عليه آنان، حجّت است».
98. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ الرَّجُلَ مِنكُم لَيَكونُ فِي المَحَلَّةِ فَيَحتَجُّ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ يَومَ القِيامَةِ عَلى جيرانِهِ بِهِ فَيُقالُ لَهُم: ألَم يَكُن فُلانٌ بَينَكُم؟ ألَم تَسمَعوا كَلامَهُ؟ ألَم تَسمَعوا بُكاءَهُ فِي اللَّيلِ؟ فَيَكونُ حُجَّةَ اللّهِ عَلَيهِم. [۲۰۸]
98. امام صادق عليه السلام: فردى از شما در محلّه اى زندگى مى كند و خداوند عز و جل در روز قيامت، با او بر همسايگانش احتجاج مى كند و به ايشان گفته مى شود: «آيا فلانى، در بين شما نبود؟ آيا سخنان او را نشنيديد؟ آيا صداى گريه هاى شبانه او به گوش شما نرسيد؟». بدين ترتيب، او حجّت خدا بر آنان مى شود.
99. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ وَحدَهُ حُجَّةٌ، وَالمُؤمِنُ وَحدَهُ جَماعَةٌ. [۲۰۹]
99. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، به تنهايى حجّت است. مؤمن، به تنهايى، يك جماعت است.
100. عنه صلى الله عليه و آله: دُخولُ المُؤمِنِ عَلَى المُؤمِنِ تُرعَةٌ [۲۱۰]، ودُخولُ المُؤمِنِ عَلَى الكافِرِ حُجَّةٌ، وَالمُؤمِنُ يَزهو نورُهُ لِأَهلِ السَّماءِ! [۲۱۱]
100. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: وارد شدن مؤمن بر مؤمن [به منزله] بوستانى است، و وارد شدن مؤمن بر كافر، حجّت است. مؤمن، نورش براى اهل آسمان مى درخشد.
101. الإمام العسكري عليه السلام: المُؤمِنُ بَرَكَةٌ عَلَى المُؤمِنِ، وحُجَّةٌ عَلَى الكافِرِ. [۲۱۲]
101. امام عسكرى عليه السلام: مؤمن، براى مؤمن [ديگر]، بركت است و بر كافر، حجّت.
3 / 9: فُقَراءُ شيعَةِ أهلِ البيتِ عليهم السّلام
3 / 9: پيروان تهى دست اهل بيت عليهم السّلام
102. الإمام علي عليه السلام: فُقَراءُ شيعَتِنا حُجَّةٌ عَلى أغنِيائِهِم. [۲۱۳]
102. امام على عليه السلام: پيروان تهى دست ما، حجّت بر توانگرانشان هستند.
3 / 10: ما يَمنَعُ العِصيانَ
3 / 10: آنچه مانع نافرمانى مى شود
الكتاب
قرآن
«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَن رَّءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ». [۲۱۴]
«و در حقيقت، [آن زن،] آهنگِ وى كرد و [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده بود، آهنگِ او مى كرد. چنين [كرديم] تا بدى و زشتكارى را از او باز گردانيم؛ چرا كه او از بندگانِ با اخلاص ما بود».
الحديث
حديث
103. الإمام عليّ عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» ـ: طَمِعَت فيهِ، فَقامَت إلى صَنَمٍ مُكَلَّلٍ بِالدُّرِّ وَالياقوتِ، في ناحِيَةِ البَيتِ، فَسَتَرَتهُ بِثَوبٍ أبيَضَ بَينَها وبَينَهُ.
فَقالَ: أيُّ شَيءٍ تَصنَعينَ؟! فَقالَت: أستَحي أنَا مِن إلهي أن يَرانِيَ عَلى هذِهِ السَّوءَةِ.
فَقالَ يوسُفُ عليه السلام: تَستَحيينَ مِن صَنَمٍ لا يَأكُلُ ولا يَشرَبُ، ولا أستَحي أنَا مِن إلهِيَ الَّذي هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفسٍ بِما كَسَبَت؟
ثُمَّ قالَ: لا تَنالينَها مِنّي أبَدا. وهُوَ البُرهانُ [۲۱۵]. [۲۱۶]
103. امام على عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «و در حقيقت، [آن زن،] آهنگِ وى كرد» ـ: يعنى هوسِ او (يوسف عليه السلام) كرد. پس به سوى بتى آراسته به دُر و ياقوت ـ كه در گوشه اتاق بود ـ، رفت و آن را با پارچه اى سفيد پوشاند. يوسف عليه السلام گفت: «چه مى كنى؟!».
آن زن گفت: از خدايم خجالت مى كشم كه مرا با اين وضع بد ببيند.
يوسف عليه السلام گفت: «تو از بتى كه نمى خورد و نمى آشامد، شرم مى كنى. من، از خداى خود كه بر كردار هر كس آگاه [و ناظر] است، شرم نكنم؟».
سپس گفت: «هرگز به مراد خود از من، نخواهى رسيد». اين بود آن برهان [كه يوسف عليه السلام ديد].
104. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «لَوْلَا أَن رَّءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ» ـ: قامَتِ امرَأَةُ العَزيزِ إلَى الصَّنَمِ فَأَلقَت عَلَيهِ ثَوبا.
فَقالَ لَها يوسُفُ: ما هذا؟ قالَت: أستَحيي مِنَ الصَّنَمِ أن يَرانا.
فَقالَ لَها يوسُفُ: أتَستَحيينَ مِمَّن لا يَسمَعُ ولا يُبصِرُ، ولا يَفقَهُ ولا يَأكُلُ ولا يَشرَبُ، ولا أستَحيي أنَا مِمَّن خَلَقَ الإِنسانَ وعَلَّمَهُ!
فَذلِكَ قَولُهُ تَعالى: «لَوْلَا أَن رَّءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ». [۲۱۷]
104. امام زين العابدين عليه السلام ـ در باره سخن خداوند عز و جل: «اگر برهان پروردگارش را نديده بود» ـ: همسر عزيز [مصر] به سوى بت رفت و پارچه اى بر آن افكند.
يوسف عليه السلام به او گفت: «اين، چه كارى است؟».
زن گفت: از اين كه بت، ما را ببيند، شرم دارم.
يوسف عليه السلام به او گفت: «آيا تو از چيزى كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه مى فهمد و نه مى خورد و نه مى آشامد، شرم مى كنى و من، از كسى كه انسان را آفريد و به او علم آموخت، شرم نكنم؟!».
اين است معناى سخن خداوند متعال كه: «اگر برهان پروردگارش را نديده بود».
105. تفسير العيّاشي عن بعض أصحابنا: قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: أيُّ شَيءٍ يَقولُ النّاسُ في قَولِ اللّهِ جَلَّ وعَزَّ: «لَوْلَا أَن رَّءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ»؟ قُلتُ: يَقولونَ رَأى يَعقوبَ عاضّا عَلى إصبَعِهِ.
فَقالَ: لا، لَيسَ كَما يَقولونَ، فَقُلتُ: فَأَيَّ شَيءٍ رَأى؟
قالَ: لَمّا هَمَّت بِهِ وهَمَّ بِها، قامَت إلى صَنَمٍ مَعَها فِي البَيتِ، فَأَلقَت عَلَيهِ ثَوبا، فَقالَ لَها يوسُفُ: ما صَنَعتِ؟ قالَت: طَرَحتُ عَلَيهِ ثَوبا أستَحيي أن يَرانا، قالَ: فَقالَ يوسُفُ: فَأَنتِ تَستَحينَ مِن صَنَمِكِ وهُوَ لا يَسمَعُ ولا يُبصِرُ، ولا أستَحي أنَا مِن رَبّي؟! [۲۱۸]
105. تفسير العيّاشى ـ به نقل از يكى از راويان شيعه ـ: امام باقر عليه السلام به من فرمود: «مردم، در باره اين سخن خداوند عز و جل: «اگر برهان پروردگارش را نديده بود»، چه مى گويند؟».
گفتم: مى گويند: [پدرش] يعقوب عليه السلام را ديد كه انگشتش را به دندان مى گزد.
فرمود: «نه. چنين نيست كه مى گويند».
گفتم: پس چه ديد؟
فرمود: «چون [زن عزيز] آهنگِ يوسف عليه السلام كرد و يوسف، آهنگ او، آن زن به طرف بتى كه با خود در خانه داشت، رفت و پارچه اى روى آن انداخت. يوسف عليه السلام به او گفت: چه كردى؟. گفت: پارچه اى روى آن انداختم. شرم دارم كه ما را [اين چنين] ببيند. يوسف عليه السلام گفت: تو از بت خويش كه نه مى بيند و نه مى شنود، شرم دارى و من، از پروردگارم شرم نكنم؟!».
106. الإمام الصادق عليه السلام: لَمّا هَمَّت بِهِ وهَمَّ بِها، قامَت إلى صَنَمٍ في بَيتِها، فَأَلقَت عَلَيهِ المُلاءَةَ [۲۱۹] لَها، فَقالَ لَها يوسُفُ: ما تَعمَلينَ؟ قالَت: اُلقي عَلى هذَا الصَّنَمِ ثَوبا لا يَرانا فَإِنّي أستَحيي مِنهُ.
فَقالَ يوسُفُ: فَأَنتِ تَستَحيينَ مِن صَنَمٍ لا يَسمَعُ ولا يُبصِرُ، ولا أستَحيي أنَا مِن رَبّي؟! فَوَثَبَ وعَدا وعَدَت مِن خَلفِهِ، وأَدرَكَهُمَا العَزيزُ عَلى هذِهِ الحالَةِ. [۲۲۰]
106. امام صادق عليه السلام: چون [زن عزيز] آهنگِ يوسف عليه السلام كرد و يوسف، آهنگِ او، به طرف بتى كه در خانه اش بود، رفت و ملافه اى روى آن انداخت. يوسف عليه السلام به او گفت: «چه كار مى كنى؟».
گفت: پارچه اى روى اين بت مى اندازم تا ما را نبيند؛ زيرا من از او شرم مى كنم.
يوسف عليه السلام گفت: «تو از يك بت كه نه مى شنود و نه مى بيند، شرم مى كنى و من، از پروردگارم شرم نكنم؟!».
پس برخاست و [به طرف درِ اتاق] دويد و زليخا هم به دنبال او دويد. در اين حال، عزيز از راه رسيد.
107. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن عليّ بن محمّد بن الجهم: حَضَرتُ مَجلِسَ المَأمونِ وعِندَهُ الرِّضا عَلِيُّ بنُ موسى عليهماالسلام، فَقالَ لَهُ المَأمونُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، ألَيسَ مِن قَولِكَ: إنَّ الأَنبِياءَ مَعصومونَ؟ قالَ: بَلى، قالَ: فَما مَعنى قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَ عَصَى ءَادَمُ رَبَّهُ فَغَوَى» [۲۲۱]... إلى أن قالَ: فَأَخبِرني عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَن رَّءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ».
فَقالَ الرِّضا عليه السلام: لَقَد هَمَّت بِهِ، ولَولا أن رَأى بُرهانَ رَبِّهِ لَهَمَّ بِها كَما هَمَّت بِهِ، لكِنَّهُ كانَ مَعصوما، وَالمَعصومُ لا يَهُمُّ بِذَنبٍ ولا يَأتيهِ، ولَقَد حَدَّثَني أبي عَن أبيهِ الصّادِقِ عليه السلام أنَّهُ قالَ: هَمَّت بِأَن تَفعَلَ وهَمَّ بِأَن لا يَفعَلَ.
فَقالَ المَأمونُ: للّهِِ دَرُّكَ [۲۲۲] يا أبَا الحَسَنِ. [۲۲۳]
107. عيون أخبار الرضا عليه السلام ـ به نقل از على بن محمّد بن جَهْم ـ: در مجلس مأمون، حاضر شدم و على بن موسى الرضا عليه السلام نزد او بود. مأمون به ايشان گفت: اى پسر پيامبر خدا! مگر نمى گويى كه پيامبران، معصوم اند؟
فرمود: «چرا».
مأمون گفت: پس اين سخن خداوند عز و جل كه: «آدم، پروردگارش را نافرمانى كرد و بيراهه رفت»، چه معنايى دارد...؟ تا آن كه گفت: مرا از اين سخن خداوند عز و جل خبر ده كه: «و در حقيقت، [آن زن،] آهنگِ وى كرد و [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده بود، آهنگِ او مى كرد».
امام رضا عليه السلام فرمود: «آن زن آهنگِ يوسف عليه السلام كرد و يوسف عليه السلام هم اگر برهان پروردگارش را نديده بود، همانند آن زن، آهنگِ او مى كرد؛ امّا او معصوم بود و معصوم، نه آهنگِ گناهى را مى كند و نه مرتكب آن مى شود. پدرم، از پدرش صادق عليه السلام برايم حديث كرد كه فرمود: آن زن، تصميم گرفت كه انجام دهد و يوسف عليه السلام تصميم گرفت كه انجام ندهد».
مأمون گفت: خدايت خير دهد، اى ابو الحسن!
3 / 11: الشُّهودُ فِي القَضاءِ
3 / 11: گواه در داورى
108. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّما أقضي بَينَكُم بِالبَيِّناتِ وَالأَيمانِ، وبَعضُكُم ألحَنُ بِحُجَّتِهِ [۲۲۴] مِن بَعضٍ، فَأَيُّما رَجُلٍ قَطَعتُ لَهُ مِن مالِ أخيهِ شَيئا فَإِنَّما قَطَعتُ لَهُ بِهِ قِطعَةً مِنَ النّارِ. [۲۲۵]
108. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: جز اين نيست كه من، ميان شما بر اساس گواهان و سوگندها، داورى مى كنم، و بعضى از شما در استدلالش، قوى تر از ديگرى است. بنا بر اين، هر مردى كه من [با توجّه به گواه و سوگند] چيزى از مال برادرش را به نفع او حكم كنم [و او بداند كه حقّش نيست و بگيرد]، در حقيقت، تكّه اى آتش در اختيار او گذارده ام.
109. الإمام الصادق عليه السلام: مَن ذَهَبَ حَقُّهُ عَلى غَيرِ بَيِّنَةٍ لَم يُؤجَر. [۲۲۶]
109. امام صادق عليه السلام: هر كس دليل آشكارى (گواهى) بر نگيرد و [در نتيجه] حقّش از بين برود، [نزد خدا هم] مأجور نيست.
110. عنه عليه السلام: أربَعَةٌ لا تُستَجابُ لَهُم دَعوَةٌ: ... ورَجُلٌ كانَ لَهُ مالٌ فَأَدانَهُ بِغَيرِ بَيِّنَةٍ، فَيُقالُ لَهُ: ألَم آمُركَ بِالشَّهادَةِ. [۲۲۷]
110. امام صادق عليه السلام: چهار نفرند كه دعايشان، مستجاب نمى شود: ... و مردى كه مالى داشته باشد و آن را قرض دهد و مدرك و گواهى نگيرد؛ زيرا به او گفته مى شود: «آيا تو را به گرفتن گواه، فرمان ندادم؟».
3 / 12: النَّوادِرُ
3 / 12: و اين چند چيز
111. الإمام علي عليه السلام ـ في وَصِيَّتِهِ ـ: فَيا لَها حَسرَةً عَلى كُلِّ ذي غَفلَةٍ، أن يَكونَ عُمُرُهُ عَلَيهِ حُجَّةً، أو تُؤَدِّيَهُ أيّامُهُ إلى شِقوَةٍ. [۲۲۸]
111. امام على عليه السلام ـ در سفارش ايشان ـ: دريغا بر هر غافلى كه عمرش بر او حجّت باشد، يا دوران زندگانى اش، او را به سوى بدبختى بكشانَد!
112. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ فِي المُناجاةِ الإِنجيلِيَّةِ ـ: سَيِّدي أسأَ لُكَ مَسأَلَةَ مِسكينٍ ضارِعٍ [۲۲۹]، مُستَكينٍ خاضِعٍ، أن تَجعَلَني مِنَ الموقِنينَ خَبَرا وفَهما، وَالمُحيطينَ مَعرِفَةً وعِلما، إنَّكَ لَم تُنزِل كُتُبَكَ إلّا بِالحَقِّ، ولَم تُرسِل رُسُلَكَ إلّا بِالصِّدقِ، ولَم تَترُك عِبادَكَ هَمَلاً ولا سُدىً، ولَم تَدَعهُم بِغَيرِ بَيانٍ ولا هُدىً، ولَم تَرضَ مِنهُم بِالجَهالَةِ وَالإِضاعَةِ، بَل خَلَقتَهُم لِيَعبُدوكَ، ورَزَقتَهُم لِيَحمَدوكَ، ودَلَلتَهُم عَلى وَحدانِيَّتِكَ لِيُوَحِّدوكَ، ولَم تُكَلِّفهُم مِنَ الأَمرِ ما لا يُطيقونَ، ولَم تُخاطِبهُم بِما يَجهَلونَ، بَل هُم بِمَنهَجِكَ عالِمونَ، وبِحُجَّتِكَ مَخصوصونَ، أمرُكَ فيهِم نافِذٌ، وقَهرُكَ بِنَواصيهِم آخِذٌ، تَجتَبي مَن تَشاءُ فَتُدنيهِ، وتَهدي مَن أنابَ إلَيكَ مِن مَعاصيكَ فَتُنجيهِ، تَفَضُّلاً مِنكَ بِجَسيمِ نِعمَتِكَ، عَلى مَن أدخَلتَهُ في سَعَةِ رَحمَتِكَ، يا أكرَمَ الأَكرَمينَ، وأَرأَفَ الرّاحِمينَ. [۲۳۰]
112. امام زين العابدين عليه السلام ـ در «مناجات انجيليه» ـ: سَرور من! از تو درخواست مى كنم، چونان درخواست كردن بينواى خوار و مستمندِ خاكسار، كه مرا از كسانى قرار دهى كه به يقين، خبر دارند و مى فهمند و شناخت و دانشى فراگير دارند، به اين كه تو كتاب هايت را جز به حق، نازل نكردى و پيامبرانت را جز با راستى نفرستادى و بندگانت را بيهوده و بى هدف، رها ننمودى و بدون بيان و راه نمايى كردن نگذاشتى و از آنان، نادانى و فروگذارى را نپسنديدى؛ بلكه ايشان را آفريدى تا تو را عبادت كنند و روزى شان دادى تا تو را سپاس گويند و بر يگانگى ات، راه نمايى شان كردى تا تو را به يگانگى بپرستند و بيش از توانشان بر آنها تكليف نكردى، و با آنان به آنچه نمى دانند، سخن نگفتى؛ بلكه بندگانت با راه تو آشنايند، و حجّتت بر آنان، تمام است. فرمان تو در ميانشان، روان است و زمام آنان، در دست توست. هر كه را خواهى، بر مى گزينى و به خودت نزديكش مى سازى. آن را كه از نافرمانى هايش به سوى تو باز گردد، راه نمايى مى كنى و نجاتش مى دهى، و اين همه، از فضل و نعمتِ عظيم تو بر كسى است كه او را به گستره رحمتت، در آورده اى، اى كريم ترينِ كريمان و اى رئوف ترينِ مهربانان!
113. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ لَم يُنعِم عَلى عَبدٍ نِعمَةً إلّا وقَد ألزَمَهُ فيهَا الحُجَّةَ مِنَ اللّهِ؛ فَمَن مَنَّ اللّهُ عَلَيهِ فَجَعَلَهُ قَوِيّا فَحُجَّتُهُ عَلَيهِ القِيامُ بِما كَلَّفَهُ، وَاحتِمالُ مَن هُوَ دونَهُ مِمَّن هُوَ أضعَفُ مِنهُ؛ ومَن مَنَّ اللّهُ عَلَيهِ فَجَعَلَهُ مُوَسَّعا عَلَيهِ فَحُجَّتُهُ عَلَيهِ مالُهُ، ثُمَّ تَعاهُدُهُ الفُقَراءَ بَعدُ بِنَوافِلِهِ؛ ومَن مَنَّ اللّهُ عَلَيهِ فَجَعَلَهُ شَريفا في بَيتِهِ، جَميلاً في صورَتِهِ، فَحُجَّتُهُ عَلَيهِ أن يَحمَدَ اللّهَ تَعالى عَلى ذلِكَ، وأَن لا يَتَطاوَلَ عَلى غَيرِهِ، فَيَمنَعَ حُقوقَ الضُّعَفاءِ لِحالِ شَرَفِهِ وجَمالِهِ. [۲۳۱]
113. امام صادق عليه السلام: خدا به هيچ بنده اى، نعمتى ارزانى نداشت، مگر اين كه در آن نعمت، حجّتى از خود بر او قرار دهد. كسى كه خداوند بر او منّت گذاشته و نيرومندش گردانيده است، حجّتش بر او اين است كه آنچه را به وى تكليف كرده است، به جا آورد و به زيردستانش كه از او ناتوان ترند، يارى رسانَد. كسى كه خدا بر او منّت نهاده و بى نيازش ساخته است، حجّت خدا بر او، دارايى [و حقوق مالى] اوست كه به تهى دستان و نيازمندان، با اضافىِ آن مال، رسيدگى كند. كسى كه خدا به او لطف كرده و در ميان خاندانش، او را بزرگ و محترم و خوش چهره قرار داده، حجّت خدا بر او اين است كه خداوند متعال را بر آن نعمت، سپاس گويد و به [مال] ديگران، دست اندازى نكند و به واسطه مقام و خوش نامى اش، ناتوانان را از حقوقشان محروم نگردانَد.
114. الأمالي للطوسي عن داود بن سرحان: كُنّا عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام إذ دَخَلَ عَلَيهِ سَديرٌ الصَّيرَفِيُّ فَسَلَّمَ وجَلَسَ، فَقالَ لَهُ: يا سَديرُ، ما كَثُرَ مالُ رَجُلٍ قَطُّ إلّا عَظُمَتِ الحُجَّةُ للّهِِ تَعالى عَلَيهِ، فَإِن قَدَرتُم أن تَدفَعوها عَن أنفُسِكُم فَافعَلوا.
فَقالَ لَهُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ بِماذا؟ قالَ: بِقَضاءِ حَوائِجِ إخوانِكُم مِن أموالِكُم. [۲۳۲]
114. الأمالى، طوسى ـ به نقل از داوود بن سَرحان ـ: در محضر امام صادق عليه السلام بوديم كه سَدير صيرفى وارد شد و سلام كرد و نشست. امام عليه السلام به او فرمود: «اى سَدير! هرگز دارايى مردى فراوان نشد، مگر آن كه حجّت خداى متعال بر او، بزرگ تر شد. پس اگر توانستيد اين حجّت را از خود برداريد، چنين كنيد».
سَدير گفت: اى پسر پيامبر خدا! از چه طريق؟
فرمود: «با بر آوردن نيازهاى برادران خود از دارايى هايتان».
115. الإمام علي عليه السلام: إنَّمَا النّاسُ رَجُلانِ: مُتَّبِعٌ شِرعَةً، ومُبتَدِعٌ بِدعَةً؛ لَيسَ مَعَهُ مِنَ اللّهِ سُبحانَهُ بُرهانُ سُنَّةٍ، ولا ضِياءُ حُجَّةٍ. [۲۳۳]
115. امام على عليه السلام: مردم، دو دسته اند: پيرو شريعت، و گذارنده بدعت كه با خود، نه سنّتى [و راه و قاعده اى] واضح از جانب خدا دارد، و نه حجّتى روشن.
116. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لِعَلِيٍّ عليه السلام ـ: مُحِبّوكَ... يَدينونَ للّهِِ بِما أمَرَهُم بِهِ في كِتابِهِ، وجاءَهُم بِهِ البُرهانُ مِن سُنَّةِ نَبِيِّهِ. [۲۳۴]
116. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به على عليه السلام ـ: دوستداران تو... از آنچه خداوند در كتابش به آنان فرمان داده است، و از سنّت پيامبرِ او كه آن را برهانى براى ايشان قرار داده است، پيروى مى كنند.
117. عنه صلى الله عليه و آله: الصَّلاةُ بُرهانٌ، وَالصَّومُ جُنَّةٌ حَصينَةٌ. [۲۳۵]
117. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: نماز، برهان است، و روزه، حِفاظى استوار.
118. عنه صلى الله عليه و آله ـ في فَضلِ الحِفاظِ عَلَى الصَّلاةِ وذَمِّ تَضييعِها ـ: مَن حافَظَ عَلَيها كانَت لَهُ نورا وبُرهانا ونَجاةً يَومَ القِيامَةِ، ومَن لَم يُحافِظ عَلَيها لَم يَكُن لَهُ نورٌ ولا بُرهانٌ ولا نَجاةٌ، وكانَ يَومَ القِيامَةِ مَعَ قارونَ وفِرعَونَ وهامانَ واُبَيِّ بنِ خَلَفٍ. [۲۳۶]
118. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در فضيلت مواظبت بر نماز و نكوهشِ كوتاهى كردن در آن ـ: كسى كه بر نمازها، مواظبت نمايد، در روز قيامت، نمازْ برايش نور و برهان و [مايه] نجات باشد، و كسى كه بر آنها مواظبت نكند، او را نه نورى باشد، نه برهانى و نه نجاتى، و روز قيامت، با قارون و فرعون و هامان و اُبَىّ بن خَلَف باشد.
119. مشكاة الأنوار: قالَ اللّهُ تَعالى لِموسى: هَل عَمِلتَ لي عَمَلاً قَطُّ؟ قالَ: إلهي صَلَّيتُ لَكَ، وصُمتُ وتَصَدَّقتُ وذَكَرتُكَ كَثيرا!
قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى لَهُ: أمَّا الصَّلاةُ فَلَكَ بُرهانٌ، وَالصَّومُ جُنَّةٌ، وَالصَّدَقَةُ ظِلٌّ، وَالزَّكاةُ نورٌ وذِكرُكَ لي قُصورٌ، فَأَيَّ عَمَلٍ عَمِلتَ لي؟! [۲۳۷]
119. مشكاة الأنوار: خداى متعال به موسى عليه السلام فرمود: «آيا هرگز عملى را براى من انجام داده اى؟».
موسى عليه السلام گفت: معبودا! من براى تو نماز گزاردم و روزه گرفتم و صدقه دادم، و فراوانْ يادت كرده ام.
خداى ـ تبارك و تعالى ـ به او فرمود: «امّا نماز، برهانى است براى خودت، و روزه، حِفاظى [در برابر آتش دوزخ]، و صدقه، سايه اى [در برابر آفتاب سوزان قيامت]، و زكات، نورى، و ياد كردنت از من، كاخ هايى است [براى خودت]. پس، چه عملى را براى من، انجام داده اى؟».
120. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الصَّلاةُ نورٌ، وَالصَّدَقَةُ بُرهانٌ، وَالصَّبرُ ضِياءٌ، وَالقُرآنُ حُجَّةٌ لَكَ أو عَلَيكَ. [۲۳۸]
120. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: نماز، نور است، و صدقه، برهان است و شكيبايى، روشنايى است و قرآن، حجّت است، به سود يا به زيان تو.
121. عنه صلى الله عليه و آله: الصَّلاةُ نورٌ، وَالزَّكاةُ بُرهانٌ. [۲۳۹]
121. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: نماز، نور است و زكات، برهان.
الفصل الرابع: صفة براهين اللّه
فصل چهارم: ويژگى برهان هاى خدا
4 / 1: التَّبيينُ وَالوُضوحُ
4 / 1: روشنگرى و وضوح
الكتاب
قرآن
«إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَهُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَلَوْ تَوَاعَدتُّمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِى الْمِيعَادِ وَلَـكِن لِّيَقْضِىَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَىَّ عَن بَيِّنَةٍ وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ». [۲۴۰]
«آن گاه كه شما بر دامنه نزديك تر [كوه] بوديد و آنان، در دامنه دورتر [كوه] و كاروان [تجارى قريش]، در قسمت پايين تر از شما بودند [كه توانستند بگريزند]، و اگر با يكديگر، وعده گذارده بوديد، قطعاً در وعده گاه خود، اختلاف مى كرديد؛ ولى [چنين شد] تا خداوند، كارى را كه انجام شدنى بود، به انجام رساند [و] تا كسى كه هلاك [و گم راه] مى شود، از روى دليل و برهان، هلاك گردد، و كسى كه زنده مى شود [و هدايت مى يابد]، از روى حجّت و برهان، زنده بماند؛ و خداست كه در حقيقت، شنواى داناست».
«وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمَا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ». [۲۴۱]
«و خدا بر آن نيست كه گروهى را، پس از آن كه هدايتشان نمود، بى راه بگذارد، مگر آن كه چيزى را كه بايد از آن پروا كنند، برايشان بيان كرده باشد. همانا. خدا، به هر چيزى داناست».
الحديث
حديث
122. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمَا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ:»حَتّى يُعَرِّفَهُم ما يُرضيهِ وما يُسخِطُهُ. [۲۴۲]
122. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداى عز و جل: «و خدا بر آن نيست كه گروهى را، پس از آن كه هدايتشان نمود، بى راه بگذارد، مگر آن كه چيزى را كه بايد از آن پروا كنند، برايشان بيان كرده باشد» ـ: [يعنى] آنچه را كه موجب خشنودى و ناخشنودى اوست، به ايشان بشناسانَد.
123. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: يَابنَ آدَمَ... بِسوءِ ظَنِّكَ بي قَنَطتَ [۲۴۳] مِن رَحمَتي، فَلِيَ الحَمدُ وَالحُجَّةُ عَلَيكَ بِالبَيانِ، ولِيَ السَّبيلُ عَلَيكَ بِالعِصيانِ. [۲۴۴]
123. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرمود: «اى پسر آدم!... تو با بدگمانى ات به من، از رحمتم نوميد گشتى. پس مرا سپاس كه با روشنگرى، مرا بر تو حجّت است، و در برابر نافرمانى ات، مرا بر تو راه [مؤاخذه و مجازات] باشد.
124. عنه صلى الله عليه و آله ـ في دُعاءِ الجَوشَنِ الكَبيرِ ـ: اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِاسمِكَ... يا ذَا القُدسِ وَالسُّبحانِ، يا ذَا الحِكمَةِ وَالبَيانِ، يا ذَا الرَّحمَةِ وَالرِّضوانِ، يا ذَا الحُجَّةِ وَالبُرهانِ. [۲۴۵]
124. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعاى «جوشن كبير» ـ: بار خدايا! من به نام تو، از تو درخواست مى كنم... اى خداوندگار تقدّس و پاكى! اى خداوندگار حكمت و روشنگرى! اى خداوندگار مهر و خشنودى! اى خداوندگار حجّت و برهان!
125. الإمام عليّ عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذي لا يَموتُ ولا تَنقَضي عَجائِبُهُ... الَّذي خَلَقَ خَلقَهُ لِعِبادَتِهِ، وأَقدَرَهُم عَلى طاعَتِهِ بِما جَعَلَ فيهِم، وقَطَعَ عُذرَهُم بِالحُجَجِ، فَعَن بَيِّنَةٍ هَلَكَ مَن هَلَكَ، وبِمَنِّهِ نَجا مَن نَجا، وللّهِِ الفَضلُ مُبدِئا ومُعيدا. [۲۴۶]
125. امام على عليه السلام: سپاس، خداى را كه نمى ميرد و شگفتى هايش پايان نمى گيرد؛... خدايى كه آفريدگانش را براى پرستشش آفريد و با آنچه در ايشان قرار داد، بر طاعت خويش، توانايشان ساخت و با حجّت ها، راه بهانه را بر آنان بست. پس هر كه هلاك [و دوزخى] شود، با وجود دلايل و براهين آشكار، هلاك گشته است و آن كه نجات يابد، به لطف او نجات يافته است و خدا را از آغاز تا پايان، همه، لطف و فضل است.
126. عنه عليه السلام: مُعتَصَمُ السُّعَداءِ بِالإِيمانِ، وخِذلانُ الأَشقِياءِ بِالعِصيانِ، مِن بَعدِ إيجابِ الحُجَّةِ عَلَيهِم بِالبَيانِ، إذا وَضَحَ لَهُم مَنارُ الحَقِّ وسَبيلُ الهُدى. [۲۴۷]
126. امام على عليه السلام: نگهداشتِ نيك بختان، مرهون ايمان است و محروم ماندن شوربختان از يارى خداوند، بر اثر نافرمانى خودِ ايشان است، پس از آن كه با روشنگرى، حجّت بر آنان تمام شد؛ زيرا چراغْ خانه حق و راه راست، برايشان روشن گشته است.
127. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ قَد أعذَرَ إلَيكُم بِالجَلِيَّةِ، وَاتَّخَذَ عَلَيكُمُ الحُجَّةَ، وبَيَّنَ لَكُم مَحابَّهُ مِنَ الأَعمالِ، ومَكارِهَهُ مِنها، لِتَتَّبِعوا هذِهِ وتَجتَنِبوا هذِهِ. [۲۴۸]
127. امام على عليه السلام: همانا خداوند، آشكارا به شما هشدار داده و حجّت را بر شما تمام كرده و كارهايى را كه براى او خوشايند و ناخوشايند است، برايتان بيان كرده است تا به آن دسته [از كارها] عمل كنيد و از اين دسته، دورى نماييد.
128. عنه عليه السلام: أوصيكُم بِتَقوَى اللّهِ الَّذي أعذَرَ بِما أنذَرَ، وَاحتَجَّ بِما نَهَجَ، وحَذَّرَكُم عَدُوّا نَفَذَ فِي الصُّدورِ خَفِيّا. [۲۴۹]
128. امام على عليه السلام: شما را به پروا كردن از آن خدايى سفارش مى كنم كه با هشدارهايش جاى عذرى باقى نگذاشته و با نشان دادن راه، حجّت را تمام كرده است و از دشمنى كه پنهانى در سينه ها رخنه مى كند، بر حذر داشته است.
129. عنه عليه السلام: فَإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ... ألقى إلَيكُم المَعذِرَةَ، وَاتَّخَذَ عَلَيكُمُ الحُجَّةَ، وقَدَّمَ إلَيكُم بِالوَعيدِ، وأَنذَرَكُم بَينَ يَدَي عَذابٍ شَديدٍ، فَاستَدرِكوا بَقِيَّةَ أيّامِكُم. [۲۵۰]
129. امام على عليه السلام: خداوند سبحان،... جاى بهانه اى براى شما نگذاشت و حجّت را بر شما تمام كرد و پيشاپيش، شما را [از عذاب الهى] بيم داد و از عذابى سخت كه پيش رو داريد، هشدارتان داد. پس باقى مانده عمر خود را در يابيد [و براى آخرت خويش، كارى بكنيد].
130. عنه عليه السلام ـ في ذِكرِ المُلحِدينَ ـ: اِحتَجَّ سُبحانَهُ عَلَيهِم وأَوضَحَ الحُجَّةَ، وأَبانَ الدَّليلَ، وأَثبَتَ البُرهانَ عَلَيهِم مِن أنفُسِهِم، ومِنَ الآفاقِ ومِنَ السَّماواتِ وَالأَرضِ، بِمُشاهَدَةِ العِيانِ، ودَلائِلِ البُرهانِ، وأَوضَحَ البَيانَ، في تَنزيلِ القُرآنِ. [۲۵۱]
130. امام على عليه السلام ـ در يادكرد از كفر ورزندگان به خدا و قيامت ـ: خداوند سبحان، براى آنانْ حجّت هاى روشن آورد و دلايل را بيان كرد و از وجود خودشان و از جهان بيرون و از آسمان ها و زمين، از طريق مشاهده عينى و برهان هاى روشن، برايشان برهان استوار آورد و در قرآن نازل شده، همه چيز را براى آنان بيان كرد.
131. الإمام الصادق عليه السلام: مَن شَكَّ أو ظَنَّ فَأَقامَ عَلى أحَدِهِما أحبَطَ اللّهُ عَمَلَهُ، إنَّ حُجّةَ اللّهِ هِيَ الحُجَّةُ الواضِحَةُ. [۲۵۲]
131. امام صادق عليه السلام: هر كس شك كند يا دچار گمان شود و بر يكى از آن دو بِايستد، خداوند، عمل او را باطل مى گردانَد؛ زيرا حجّت خدا، حجّتى روشن است.
132. عنه عليه السلام: يا مَن أهلَكَ بَعدَ البَيِّنَةِ، وأَخَذَ بَعدَ قَطعِ المَعذِرَةِ، وأَقامَ الحُجَّةَ، ودَرَأَ [۲۵۳] عَنِ القُلوبِ الشُّبهَةَ، وأَقامَ الدَّلالَةَ، وقادَ إلى مُعايَنَةِ الآيَةِ. [۲۵۴]
132. امام صادق عليه السلام: اى آن كه بعد از بيان، [بندگان گنهكار را] هلاك مى كند و پس از گرفتن بهانه ها، مؤاخذه مى نمايد و حجّت را تمام كرده، شُبهه را از دل ها دور مى سازد و راه را نشان داده، به ديدن نشانه، ره نمون شده است!
133. مصباح المتهجّد ـ في تَسبيحِ يَومِ الخَميسِ ـ: سُبحانَكَ لا إلهَ إلّا أنتَ، ما أوسَعَ حُجَّتَكَ، وأَوضَحَ بُرهانَكَ! [۲۵۵]
133. مصباح المتهجّد ـ در تسبيح روز پنجشنبه ـ: منزّهى تو! معبودى جز تو نيست. وه كه چه گسترده است، حجّت تو! و چه روشن است، برهان تو!
4 / 2: البُلوغُ
4 / 2: رسايى
الكتاب
قرآن
«قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ». [۲۵۶]
«بگو: برهانِ رسا، ويژه خداست و اگر [خدا] مى خواست، قطعاً همه شما را هدايت مى كرد».
الحديث
حديث
134. الإمام عليّ عليه السلام: اُوصيكُم عِبادَ اللّهِ! بِتَقوَى اللّهِ الَّذي ضَرَبَ الأَمثالَ... وآثَرَكُم بِالنِّعَمِ السَّوابِغِ، وَالرِّفَدِ الرَّوافِغِ، وأَنذَرَكُم بِالحُجَجِ البَوالِغِ. [۲۵۷]
134. امام على عليه السلام: سفارش مى كنم شما را ـ اى بندگان خدا ـ به پروا از خدايى كه نمونه ها آورد... و نعمت هاى سرشار و عطاهاى فراوانى به شما ارزانى داشت و با حجّت هاى رسا، هشدارتان داد.
135. عنه عليه السلام: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ اللّهَ حَليمٌ ذو أناةٍ، لا يَعجَلُ بِالعُقوبَةِ قَبلَ البَيِّنَةِ، ولا يَأخُذُ المُذنِبَ عِندَ أوَّلِ وَهلَةٍ، ولكِنَّهُ يَقبَلُ التَّوبَةَ، ويَستَديمُ الأَناةَ، ويَرضى بِالإِنابَةِ [۲۵۸]، لِيَكونَ أعظَمَ لِلحُجَّةِ، وأَبلَغَ فِي المَعذِرَةِ. [۲۵۹]
135. امام على عليه السلام: امّا بعد، همانا خداوند، بردبار و شكيباست، پيش از روشنگرى به كيفر دادن نمى شتابد و گنهكار را در همان بار نخست، مجازات نمى كند؛ بلكه توبه را مى پذيرد و بسى درنگ مى كند و به بازگشت [بنده از گناه و باز آمدن به راه]، رضايت مى دهد تا حجّتش، قوى تر و عذرش، رساتر باشد.
136. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ مِن دُعائِهِ في عيدِ الفِطرِ وَالجُمُعَةِ ـ: لَم يَهِن عَلى طولِ مُدَّتِهِم سُلطانُكَ، ولَم يَدحَض [۲۶۰] لِتَركِ مُعاجَلَتِهِم بُرهانُكَ، حُجَّتُكَ قائِمَةٌ لا تُدحَضُ، وسُلطانُكَ ثابِتٌ لا يَزولُ، فَالوَيلُ الدّائِمُ لِمَن جَنَحَ [۲۶۱] عَنكَ، وَالخَيبَةُ الخاذِلَةُ لِمَن خابَ مِنكَ، وَالشَّقاءُ الأَشقى لِمَنِ اغتَرَّ بِكَ، ما أكثَرَ تَصَرُّفَهُ في عَذابِكَ، وما أطوَلَ تَرَدُّدَهُ في عِقابِكَ، وما أبعَدَ غايَتَهُ مِنَ الفَرَجِ، وما أقنَطَهُ مِن سُهولَةِ المَخرَجِ! عَدلاً مِن قَضائِكَ لا تَجورُ فيهِ، وإنصافا مِن حُكمِكَ لا تَحيفُ عَلَيهِ، فَقَد ظاهَرتَ الحُجَجَ، وأَبلَيتَ الأَعذارَ، وقَد تَقَدَّمتَ بِالوَعيدِ، وتَلَطَّفتَ فِي التَّرغيبِ، وضَرَبتَ الأَمثالَ، وأَطَلتَ الإِمهالَ، وأَخَّرتَ وأَنتَ مُستَطيعٌ لِلمُعاجَلَةِ، وتَأَنَّيتَ وأَنتَ مَليءٌ بِالمُبادَرَةِ، لَم تَكُن أناتُكَ عَجزا، ولا إمهالُكَ وَهنا، ولا إمساكُكَ غَفلَةً، ولَا انتِظارُكَ مُداراةً، بَل لِتَكونَ حُجَّتُكَ أبلَغَ، وكَرَمُكَ أكمَلَ، وإحسانُكَ أوفى، ونِعمَتُكَ أتَمَّ، كُلُّ ذلِكَ كانَ ولَم تَزَل، وهُوَ كائِنٌ ولا تَزالُ، حُجَّتُكَ أجَلُّ مِن أن توصَفَ بِكُلِّها، ومَجدُكَ أرفَعُ مِن أن تُحَدَّ بِكُنهِهِ، ونِعمَتُكَ أكثَرُ مِن أن تُحصى بِأَسرِها، وإحسانُكَ أكثَرُ مِن أن تُشكَرَ عَلى أقَلِّهِ. [۲۶۲]
136. امام زين العابدين عليه السلام ـ از دعاى ايشان در عيد فطر و روز جمعه ـ: از به درازا كشيدن زمان سركشىِ سركشان، سلطنت تو سستى نمى گيرد و از اين كه در مجازات كردن آنانْ شتاب نكنى، حجّت تو باطل نمى گردد. حجّت تو، هماره، بر پاست و بطلان نمى پذيرد و سلطنتت، پيوسته بر جاست و زوال نمى گيرد. پس واىِ پاينده بر كسى است كه از تو، رُخ برتافته است و نوميدىِ شكننده، براى كسى است كه از تو نوميد گردد و بدترين بدبختى، براى كسى است كه از تو غافل شود. چه بسيار كس كه در عذاب تو، دست و پا مى زند! و چه روزگارانِ درازى كه در كيفر تو، به سر مى برد! و چه دور است فاصله اش تا گشايش [و رفع گرفتارى]! و چه نوميد است از رهيدن به آسانى! و اين همه، از سرِ داورىِ عادلانه توست كه در آن، ستمى روا نمى دارى، و از روى حكمِ منصفانه توست كه در آن، از جاده عدالتْ بيرون نمى شوى؛ چرا كه تو حجّت، از پشتِ حجّت آورده اى و عذرها را كهنه كرده اى [، از ديرباز، هماره عذر و دليل آورده اى]، و پيشاپيش، بيم داده اى و با لطافت، تشويق كرده اى و مثال ها زده اى و مهلت هاى دراز داده اى و [مجازات و عذاب را] به تأخير افكنده اى، در حالى كه مى توانستى زود، فرو گيرى، و درنگ ورزيده اى، در صورتى كه توانِ شتافتن را داشتى. نه درنگ كردنت، از ناتوانى بوده، نه مهلت دادنت از سرِ ضعف. نه خوددارى كردنت، از غفلت بوده، نه انتظار كشيدنت، ازروى مدارا؛ بلكه [اين همه، براى آن بوده است] تا حجّتت، رساتر باشد و كَرَمت، كامل تر و احسانت، جامع تر و لطف و نعمتت، تمام تر؛ و همه اينها پيوسته بوده و هست و خواهد بود. حجّت تو، فراتر از آن است كه همه اش به وصف در آيد و عظمت تو، بالاتر از آن است كه بر كُنه آن، توان رسيد و نعمتت، فراوان تر از آن است كه تمام آن، شمارش شود و احسانت، افزون تر از آن است كه كم ترين آن را سپاس توان گفت.
137. الإمام الكاظم عليه السلام: جَميعُ اُمورِ الأَديانِ أربَعَةٌ: أمرٌ لَا اختِلافَ فيهِ، وهُوَ إجماعُ الاُمَّةِ عَلَى الضَّرورَةِ الَّتي يُضطَرُّونَ إلَيها، وَالأَخبارُ المُجمَعُ عَلَيها وهِيَ الغايَةُ المَعروضُ عَلَيها كُلُّ شُبهَةٍ، وَالمُستَنبَطُ مِنها كُلُّ حادِثَةٍ، وأَمرٌ يَحتَمِلُ الشَّكَّ وَالإِنكارَ فَسَبيلُهُ استيضاحُ أهلِهِ لِمُنتَحِليهِ بِحُجَّةٍ مِن كِتابِ اللّهِ مُجمَعٍ عَلى تَأويلِها، وسُنَّةٍ مُجمَعٍ عَلَيها لَا اختِلافَ فيها، أو قِياسٍ تَعرِفُ العُقولُ عَدلَهُ ولا يَسَعُ خاصَّةَ الاُمَّةِ وعامَّتَهَا الشَّكُّ فيهِ وَالإِنكارُ لَهُ، وهذانِ الأَمرانِ مِن أمرِ التَّوحيدِ فَما دُونَهُ وأَرشِ الخَدشِ فَما فَوقَهُ فَهذَا المَعروضُ الَّذييُعرَضُ عَلَيهِ أمرُ الدّينِ؛ فَما ثَبَتَ لَكَ بُرهانُهُ اصطَفَيتَهُ وما غَمَضَ عَلَيكَ صَوابُهُ نَفَيتَهُ. فَمَن أورَدَ واحِدَةً مِن هذِهِ الثَّلاثِ فَهِيَ الحُجَّةُ البالِغَةُ الَّتي بَيَّنَهَا اللّهُ في قَولِهِ لِنَبِيِّهِ: «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ» [۲۶۳]، يَبلُغُ الحُجَّةُ البالِغَةُ الجاهِلَ فَيَعلَمُها بِجَهلِهِ، كَما يَعلَمُهُ العالِمُ بِعِلمِهِ؛ لِأَنَّ اللّهَ عَدلٌ لا يَجورُ، يَحتَجُّ عَلى خَلقِهِ بِما يَعلَمونَ، ويَدعوهُم إلى ما يَعرِفونَ لا إلى ما يَجهَلونَ ويُنكِرونَ. [۲۶۴]
137. امام كاظم عليه السلام: همه امور دين، [در] چهار امر است: امرى كه در آن، اختلافى نيست و آن، اجماع امّت بر ضرورتى است كه از آن ناگزيرند و اخبارى كه بر آنها اتّفاق صورت مى گيرد و هدف نهايى است و هر شبهه اى با آنها سنجيده مى شود و هر رُخداد تازه اى، از آنها استنباط مى گردد؛ امرى كه محلّ شك و انكار است و راهش، اين است كه از اهل (كارشناس) آن، براى معتقدان به آن، توضيح مى خواهند تا با دليلى از كتاب خدا ـ كه بر معنا و تفسير آن، اجماع است ـ و با سنّتى ـ كه مقبول همگان است ـ و اختلافى در آن نيست يا با قياسى (برهانى عقلى) كه خِردها، درستىِ آن را مى دانند، و خواص و عوام امّت، نتوانند در آن ترديد كرده يا آن را انكار كنند، آن امر را توضيح دهند.
اين دو امر، (امور دين در اصول عقايد)، از امر توحيد به پايين را و [در فروع و احكام] از ديه يك خراش تا بالاتر را شامل مى شوند. اين است معيار و سنجه اى كه امر دين، با آن سنجيده مى شود. پس هر چه برهانش براى تو ثابت شد، آن را مى پذيرى، و هر چه درستى اش بر تو پوشيده بود، كنار مى نهى. پس هر كس [براى اثبات درستى امرى از امور دين]، يكى از اين سه [، يعنى قرآن، سنّت و قياس يا برهان عقلى] را آورد، آن، همان حجّت رسايى است كه خداوند، آن را خطاب به پيامبرش بيان فرموده است كه: «بگو: برهانِ رسا، ويژه خداست و اگر [خدا] مى خواست، قطعاً همه شما را هدايت مى كرد». اين حجّت رسا، به نادان مى رسد و با وجود نادانى خود، آن را در مى يابد، چنان كه دانا با دانش خود، آن را مى شناسد؛ چرا كه خدا، عادل است و ستم نمى كند، و بر خلق خويش، به آنچه مى دانند، احتجاج مى نمايد، و آنان را به آنچه مى شناسند و درك مى كنند، فرا مى خواند، نه به آنچه نمى دانند و انكار مى كنند.
138. الإمام الرضا عليه السلام ـ مِن دُعائِهِ في قُنوتِهِ ـ: يا مَن خَلَقَ فَرَزَقَ، وأَلهَمَ فَأَنطَقَ، وَابتَدَعَ فَشَرَعَ، وعَلا فَارتَفَعَ، وقَدَّرَ فَأَحسَنَ، وصَوَّرَ فَأَتقَنَ، وَاحتَجَّ [۲۶۵] فَأَبلَغَ، وأَنعَمَ فَأَسبَغَ، وأَعطى فَأَجزَلَ. [۲۶۶]
138. امام رضا عليه السلام ـ از دعاى ايشان در قنوتش ـ: اى آن كه [آفريدگان را] آفريد و روزى داد، و سخن گفتن را الهام فرمود، و شريعت را بنا نهاد، و خود، بلندْمرتبه و رفعتْ جايگاه است، و همه چيز را اندازه نيكو داد، و استادانه صورتگرى كرد، و حجّت رسا آورد، و نعمتِ سرشار بخشيد، و دَهِش بى شمار كرد.
139. الإمام الصادق عليه السلام ـ وقَد سُئِلَ عَن قَولِهِ تَعالى: «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ» ـ: إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ قالَ اللّهُ تَعالى: أكنُتَ عالِما؟ فَإِن قالَ: نَعَم، قالَ لَهُ: أفَلا عَمِلتَ بِما عَلِمتَ؟ وإن قالَ: كُنتُ جاهِلاً، قالَ لَهُ: أفَلا تَعَلَّمتَ؟ فَيَخصِمُهُ، فَتِلكَ الحُجَّةُ البالِغَةُ للّهِِ عَزَّ وجَلَّ عَلى خَلقِهِ. [۲۶۷]
139. امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ پرسشى از اين سخن خداى متعال: «بگو: برهانِ رسا، ويژه خداست» ـ: چون روز قيامت شود، خداى متعال مى فرمايد: «آيا مى دانستى؟». اگر [بنده] بگويد: «آرى»، خداوند به او مى فرمايد: «پس چرا به آنچه مى دانستى، عمل نكردى؟» و اگر بگويد: «نمى دانستم»، به او مى فرمايد: «چرا نياموختى؟». بدين سان، او را محكوم مى كند. اين است حجّت رساى خداوند عز و جل بر آفريدگانش.
140. تاريخ دمشق عن أبي الدرداء: قالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: كَيفَ أنتَ يا عُوَيمِرُ إذا قيلَ لَكَ يَومَ القِيامَةِ: أعَلِمتَ أم جَهِلتَ؟ فَإِن قُلتَ: عَلِمتُ، قيلَ لَكَ: فَماذا عَمِلتَ فيما عَلِمتَ؟ وإن قُلتَ: جَهِلتُ، قيلَ لَكَ: فَما كانَ عُذرُكَ فيما جَهِلتَ؟ ألا تَعَلَّمتَ. [۲۶۸]
140. تاريخ دمشق ـ به نقل از ابو دَردا ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: «اى عُوَيمر! چگونه خواهى بود، آن گاه كه در روز قيامت به تو گفته شود: آيا مى دانستى يا نمى دانستى؟؛ زيرا اگر بگويى: مى دانستم، به تو گفته مى شود: پس در باره آنچه مى دانستى، چه عملكردى دارى؟ و اگر بگويى: نمى دانستم، به تو گفته مى شود: چه عذرى براى ندانستن دارى؟ چرا نياموختى؟».
4 / 3: الشُّمولُ
4 / 3: فراگيرى
141. الإمام الصادق عليه السلام: إذا نَظَرتَ في جَميعِ الأَشياءِ لَم تَجِد أحَدا في ضيقٍ، ولَم تَجِد أحَدا إلّا وللّهِِ عَلَيهِ الحُجَّةُ. [۲۶۹]
141. امام صادق عليه السلام: اگر در همه چيز بنگرى، هيچ كس را در تنگنا نخواهى يافت، و هيچ كس را نمى يابى، مگر آن كه خدا را بر او حجّت است.
142. الأمالي للطوسي عن سفيان بن عيينة: سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ: ما مِن عَبدٍ إلّا وللّهِِ عَلَيهِ حُجَّةٌ، إمّا في ذَنبٍ اقتَرَفَهُ، وإمّا في نِعمَةٍ قَصَّرَ عَن شُكرِها. [۲۷۰]
142. الأمالى، طوسى ـ به نقل از سفيان بن عُيَينه ـ: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «هيچ بنده اى نيست، مگر آن كه خدا را بر او حجّت است، چه در گناهى كه مرتكب شده، چه در نعمتى كه از شكر آن، فروگذار كرده است».
4 / 4: الدَّوامُ
4 / 4: استمرار
143. الإمام الصادق عليه السلام: عاشَ نوحٌ عليه السلام بَعدَ الطّوفانِ خَمسَمِئَةِ سَنَةٍ، ثُمَّ أتاهُ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ: يا نوحُ، إنَّهُ قَدِ انقَضَت نُبُوَّتُكَ وَاستَكمَلتَ أيّامَكَ، فَانظُر إلَى الاِسمِ الأَكبَرِ وميراثِ العِلمِ وآثارِ عِلمِ النُّبُوَّةِ الَّتي مَعَكَ فَادفَعها إلَى ابنِكَ سامٍ، فَإِنّي لا أترُكُ الأَرضَ إلّا وفيها عالِمٌ تُعرَفُ بِهِ طاعَتي، ويُعرَفُ بِهِ هُدايَ، ويَكونُ نَجاةً فيما بَينَ مَقبِضِ النَّبِيِّ ومَبعَثِ النَّبِيِّ الآخَرِ، ولَم أكُن أترُكُ النّاسَ بِغَيرِ حُجَّةٍ لي، وداعٍ إلَيَّ، وهادٍ إلى سَبيلي، وعارِفٍ بِأَمري، فَإِنّي قَد قَضَيتُ أن أجعَلَ لِكُلِّ قَومٍ هادِيا، أهدي بِهِ السُّعَداءَ، ويَكونُ حُجَّةً لي عَلَى الأَشقِياءِ. [۲۷۱]
143. امام صادق عليه السلام: نوح عليه السلام بعد از توفان، پانصد سال زندگى كرد. سپس جبرئيل عليه السلام نزد او آمد و گفت [كه خداوند مى فرمايد]: اى نوح! نبوّتت، تمام شد و عمرت به سر آمد. پس، نام اكبر (اسم اعظم) و ميراث علم و آثار علم نبوّت را كه با خود دارى، به فرزندت سام، تحويل ده؛ زيرا من، زمين را بدون عالِمى كه به واسطه او دستورهاى من دانسته و راهم شناخته شود و از درگذشت يك پيامبر تا بر انگيخته شدن پيامبرِ ديگر [مايه] نجات باشد، و مردم را بدون حجّتى از جانب خود، رها نمى كنم و كسى كه به من دعوت كند و به راه من، ره نمون شود و فرمان مرا بشناسد، وا نمى گذارم؛ زيرا من حكم كرده ام كه براى هر قومى، راه نمايى قرار دهم تا به وسيله او، نيك بختان را هدايت كنم و حجّت من بر شوربختان باشد.
144. الإمام عليّ عليه السلام ـ في إرسالِ اللّهِ تَعالَى الحُجَجَ إلى خَلقِهِ ـ: اِختارَ آدَمَ عليه السلام... فَأَهبَطَهُ بَعدَ التَّوبَةِ لِيَعمُرَ أرضَهُ بِنَسلِهِ، ولِيُقيمَ الحُجَّةَ بِهِ عَلى عِبادِهِ. ولَم يُخلِهِم بَعدَ أن قَبَضَهُ، مِمّا يُؤَكِّدُ عَلَيهِم حُجَّةَ رُبوبِيَّتِهِ، ويَصِلُ بَينَهُم وبَينَ مَعرِفَتِهِ، بَل تَعاهَدَهُم بِالحُجَجِ عَلى ألسُنِ الخِيَرَةِ مِن أنبِيائِهِ، ومُتَحَمِّلي وَدائِعِ رِسالاتِهِ، قَرنا فَقَرنا حَتّى تَمَّت بِنَبِيِّنا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله حُجَّتُهُ، وبَلَغَ المَقطَعَ عُذرُهُ ونُذُرُهُ. [۲۷۲]
144. امام على عليه السلام ـ در باره حجّت فرستادنِ خداى متعال به سوى خلقش ـ: آدم عليه السلام را برگزيد... و او را، پس از توبه، به زمينْ فرو فرستاد تا زمينش را با نسل او، آباد گردانَد و به واسطه او، بر بندگانش حجّت آورد و پس از آن كه جان او را ستانْد، آنان را از وجود آنچه حجّت پروردگارى اش را بر آنان استوار سازد و ايشان را به شناخت او برساند، خالى نگذاشت؛ بلكه در هر قرنى و نسلى، با حجّت ها و برهان هايى كه از زبان پيامبران برگزيده و امانتداران پيام هايش فرستاد، به مردم رسيدگى كرد تا اين كه حجّت او به پيامبر ما محمّد صلى الله عليه و آله ختم شد و حجّت ها و هشدارهايش به پايان كار رسيد.
145. عنه عليه السلام: اِصطَفى سُبحانَهُ مِن وَلَدِهِ [آدَمَ عليه السلام] أنبِياءَ أخَذَ عَلَى الوَحيِ ميثاقَهُم، وعَلى تَبليغِ الرِّسالَةِ أمانَتَهُم، لَمّا بَدَّلَ أكثَرُ خَلقِهِ عَهدَ اللّهِ إلَيهِم فَجَهِلوا حَقَّهُ، وَاتَّخَذُوا الأَندادَ مَعَهُ، وَاجتالَتهُمُ [۲۷۳] الشَّياطينُ عَن مَعرِفَتِهِ، وَاقتَطَعَتهُم عَن عِبادَتِهِ.
فَبَعَثَ فيهِم رُسُلَهُ، وواتَرَ إلَيهِم أنبِياءَهُ، لِيَستَأدوهُم ميثاقَ فِطرَتِهِ، ويُذَكِّروهُم مَنسِيَّ نِعمَتِهِ، ويَحتَجّوا عَلَيهِم بِالتَّبليغِ، ويُثيروا لَهُم دَفائِنَ العُقولِ، ويُروهُم آياتِ المَقدِرَةِ مِن سَقفٍ فَوقَهُم مَرفوعٍ، ومِهادٍ تَحتَهُم مَوضوعٍ، ومَعايِشَ تُحييهِم، وآجالٍ تُفنيهِم، وأَوصابٍ [۲۷۴] تُهرِمُهُم، وأَحداثٍ تَتابَعُ عَلَيهِم.
ولَم يُخلِ اللّهُ سُبحانَهُ خَلقَهُ مِن نَبِيٍّ مُرسَلٍ، أو كِتابٍ مُنزَلٍ، أو حُجَّةٍ لازِمَةٍ، أو مَحَجَّةٍ قائِمَةٍ. رُسُلٌ لا تُقَصِّرُ بِهِم قِلَّةُ عَدَدِهِم، ولا كَثرَةُ المُكَذِّبينَ لَهُم، مِن سابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَن بَعدَهُ، أو غابِرٍ عَرَّفَهُ مَن قَبلَهُ، عَلى ذلِكَ نَسَلَتِ القُرونُ، ومَضَتِ الدُّهورُ، وسَلَفَتِ الآباءُ، وخَلَفَتِ الأَبناءُ. [۲۷۵]
145. امام على عليه السلام: خداى سبحان، از فرزندان او (آدم عليه السلام)، پيامبرانى را برگزيد و آنان را پيماندار وحى و امانتدار رساندن پيام [خويش] قرار داد، در آن هنگام كه بيشتر خلايق، پيمانِ خدا را پاى مال كردند و حقّ او را نشناختند و برايش شريك گرفتند و اهريمنان، ايشان را از شناخت حق، روى گردان ساختند و از بندگى او، جدايشان كردند.
پس خداوند، فرستادگان خود را در ميان آنان بر انگيخت و پيامبرانش را پياپى، به سوى ايشان فرستاد تا از آنان بخواهند تا پيمان الهى را كه در فطرت ايشان بود، ادا كنند و نعمت هاى فراموش شده اش را به يادشان آورند و با رساندن [پيام الهى]، حجّت را برايشان تمام كنند و خِردهاى نهفته شان را پديدار سازند و نشانه هاى قدرت [خويش] را نشانشان دهد؛ از بامِ بلندِ فرازِ سرشان گرفته تا بسترِ گسترده زير پايشان، و [مايه هاى] زندگى و حياتشان، و اجل هايى كه نابودشان مى كند و بيمارى هايى كه پير و فرستوده شان مى سازد و پيشامدهايى كه پياپى، بر آنان مى رسد.
خداى سبحان، آفريدگان خود را از پيامبرى مُرسَل يا كتابى آسمانى يا حجّتى مُتقَن يا راهى پايدار، بى بهره نگذاشت؛ فرستادگانى كه نه اندك بودنِ شمارشان، آنان را [از اداى رسالتشان] سست كرد، نه فراوانىِ تكذيب كنندگانشان. براى پيامبرِ پيشين، نام پيامبرِ پس از او برده مى شد و پيامبر گذشته، پيامبر آينده را معرّفى مى كرد. بدين سان، نسل ها گذشت و روزگاران، سپرى شد و پدران رفتند و پسران، جاى آنان را گرفتند.
146. عنه عليه السلام: لا تَخلُو الأَرضُ مِن قائِمٍ للّهِِ بِحُجَّةٍ، إما ظاهِرا مَشهورا، وإمّا خائِفا [۲۷۶] مَغمورا؛ لِئَلّا تَبطُلَ حُجَجُ اللّهِ وبَيِّناتُهُ. [۲۷۷]
146. امام على عليه السلام: زمين، از كسى كه حجّت خدا را بر پا دارد، خواه آشكار و شناخته يا بيمناك و گم نام، خالى نمى مانَد تا آن كه حجّت ها و گواه هاى خدا از بين نرود.
147. الإمام الباقر عليه السلام ـ لِأَبي خالِدٍ الكُناسِيِّ ـ: لَيسَ تَبقَى الأَرضُ ـ يا أبا خالِدٍ ـ يَوما واحِدا بِغَيرِ حُجَّةٍ للّهِِ عَلَى النّاسِ. [۲۷۸]
147. امام باقر عليه السلام ـ به ابو خالد كُناسى ـ: اى ابو خالد! زمين، حتّى يك روز، بدون حجّت خدا بر مردم، باقى نمى مانَد. [۲۷۹]
148. الإمام الصادق عليه السلام: الحُجَّةُ قَبلَ الخَلقِ، ومَعَ الخَلقِ، وبَعدَ الخَلقِ. [۲۸۰]
148. امام صادق عليه السلام: حجّت [خدا]، پيش از خلق بوده و با خلق هست و پس از خلق نيز خواهد بود.
راجع: هذه الموسوعة: ج6 ص238 (الإمامة / استمرار الإمامة).
ر. ك: همين دانش نامه: ج6 ص239 (فصل سوم: تداوم جريان امامت).
- ↑ المحيط فى اللّغة: ج3 ص483 مادّه «بره».
- ↑ تهذيب اللّغة: ج1 ص322. ابن منظور، در ذيل مادّه «بره» مى گويد: «البُرهانُ: الحُجَّةُ الفاصِلَةُ البَيّنةُ» و ذيل مادّه «برهن» مى گويد: «البُرهانُ: بَيانُ الحُجَّةِ و اتِّضاحُها» (لسان العرب: ج13 ص51 مادّه «برهن» و ص476 مادّه «بره»).
- ↑ أساس البلاغة: ص21 مادّه «بره».
- ↑ صحاح اللّغة: ج5 ص2078 مادّه «برهن». شايان ذكر، اين كه جوهرى در ذيل مادّه «بره»، هيچ يادى از واژه «برهان» و «برهن» نمى كند.
- ↑ مانند اَزهَرى در تهذيب اللّغة (ج 1 ص322) كه در مادّه «بره»، آن را ذكر نموده، از ليث و ابن اعرابى نقل مى كند كه آنان، فعل «برهن» را از واژگان مولَّد (زايا) مى شمارند. سپس خود اين احتمال را روا مى شمارد كه نون آن، اصلى باشد. همچنين، ر. ك: لسان العرب: ج13 ص51 مادّه «برهن» و ص476 مادّه «بره»، تاج العروس: ج18 ص55 مادّه «برهن» و ج19 ص15 مادّه «بره»، المصباح المنير: ص46.
- ↑ اين فعل، از ابواب غير مشهور و بر وزن عروضىِ فعل رباعى مجرَّد است. اصطلاحا اين گونه افعال و مصادرشان را «منحوت» مى نامند و اين فعل، به فعل مجرّد، ملحق مى شود. سيبويه، در كتاب خود، بابى با عنوان: «باب ما لحقته الزوائد من بنات الثلاثة و اُلحق ببنات الأربعة، حتّى صار يجرى مجرى ما لا زيادة فيه، و صارت الزيادة بمنزلة ما هو من نفس الحرف» باز كرده و سپس اوزان و مثال هايى را ذكر مى كند. از جمله اين اوزان است: «فَوْعَلْتُ»، «فَيْعَلْتُ»، «فَعْوَلْتُ»، «فَعْلَيْتُ» و «فَعْنَلْتُ». نمونه هاى آنها نيز: «حَوقَلتُ»، «بَيطَرتُ»، «هَينَمتُ»، «جَهوَرتُ»، «قَلسَيتُ»، «قَلنَستُ» و «شَيطَنتُ» هستند كه همگى را بر وزن عروضى «دَحْرَجْتُ» مى آورد و سپس اوزان و مثال هايى را براى ملحقّات به رباعى مزيد، بر مى شمارد؛ مانند: «تقلسى»، «تشيطن»، «تمكَّن»، «تَمَسكَنَ» كه همگى بر وزن عروضى «تدحرج» آمده اند (ر. ك: الكتاب: ج2 ص402 ـ 404).
- ↑ از نمونه ها و شواهدى كه مى توان براى اين تحليل برشمرد، ملاحظه كاربرد واژه «برهان» و عدم كاربرد فعل «برهن» و مشتقّات آن در قرآن كريم و ديگر متون اسلامى تا اواخر قرن دوم هجرى و نيز نوع ذكر آنها در كتب لغت شناسان كهن، ميانى و متأخّر است؛ زيرا لُغَويان كهن همچون خليل بن احمد (م 170 ق)، تنها به ذكر مادّه «بره» و «برهان» بسنده مى كنند و اصلاً از فعل «برهن» و مشتقّاتش ياد نمى كنند و لغويان ميانى مانند ليث (م ح203ق) و ابن اعرابى (م ح231 ق)، از شاگردان خليل، آن را با نوعى ترديد، ذكر مى كنند و احيانا مولَّد مى شمارند؛ ولى اين واژه در گفتار لغويان متأخّرتر از آنان، مانند جوهرى (متوفّاى سال سيصد و نود و اندى) و اَزهَرى (م 370 ق)، جايگاه مستقر و جا افتاده ترى مى يابد و به صورت مادّه اى مستقل، آن را ذكر مى نمايند. اين فرآيند، در گفتار لغت شناسان متأخّر، نمايان است (ر. ك: تهذيب اللّغة: ج1 ص322 ذيل مادّه «بره» و «برهن»، الصحاح: ج5 ص2078 ذيل مادّه«برهن»، لسان العرب:ج13 ص476 ذيل مادّه «بره»و ج13 ص51 ذيل مادّه «برهن»، تاج العروس: ج18 ص55 مادّه «برهن» و ج19 ص15 مادّه «بره»، المصباح المنير: ص46 موضع ذكر ماده «بره»).
- ↑ گفتنى است كه واژه شناسى اين مبحث، توسّط محقّق ارجمند جناب آقاى محمّد احسانى فر انجام ف گرديده است.
- ↑ معجم الفروق اللغوية: ص97.
- ↑ ر. ك: ترتيب كتاب العين: ص80، لسان العرب: ج13 ص51 مادّه «برهن»، الصحاح: ج5 ص2078 مادّه «برهن»، تاج العروس: ج18 ص55 مادّه «برهن»، المصباح المنير: ص46 و.…
- ↑ براى آشنايى با معناى اصطلاحى برهان، ر. ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامى و دانش نامه جهان اسلام: ذيل واژه «برهان».
- ↑ بقره: آيه 111، نساء: آيه 174، يوسف: آيه 24، انبيا: آيه 24، مؤمنون: آيه 117، نمل: آيه 64 و قصص: آيه 75.
- ↑ قصص: آيه 32.
- ↑ براى توضيح بيشتر اين واژه ها، ر. ك: دائرة المعارف قرآن: ج5 ص509 (اسامى و شئون برهان).
- ↑ «سُمِّىَ الحُجَّةُ سُلطانا و ذلك لِما يَلحَق مِن الهجومِ علَى القلوبِ و لكِن أكثَرُ تَسَلُّطِهِ على أهلِ العِلمِ وَالحِكمَةِ مِن المؤمنين؛ حجّت را سلطان ناميده اند؛ چرا كه به دل ها هجوم مى آورد، امّا بيشترين تسلّط آن، بر مؤمنانى است كه اهل علم و حكمت اند» (مفردات ألفاظ القرآن: ص420 مادّه «سلط»). در الميزان فى تفسير القرآن (ج 11 ص177) نيز آمده: «و السلطان هو البرهان لتسلُّطه على العقول؛ سلطان، همان برهان است؛ چرا كه بر عقل ها تسلّط مى يابد».
- ↑ صافّات: آيه 156. نيز، ر. ك: هود: آيه 96، ابراهيم: آيه 10، كهف: آيه 15، مؤمنون: آيه 45، نمل: آيه 36، دخان: آيه 19، طور: آيه 38 و.…
- ↑ «الآية: هى العلامة الظاهرة؛ آيه، يعنى نشانه آشكار» (مفردات ألفاظ القرآن: ص101 مادّه «أى»).
- ↑ مؤمنون: آيه 45. نيز، ر. ك: هود: آيه 96.
- ↑ قصص: آيه 32.
- ↑ «الحُجَّةُ: الدَّلالَةُ المُبَيِّنَةُ لِلمَحَجَّةِ، أى المقصد المستقيم الّذى يقتضى صحّة أحد النقيضين؛ حجّت، عبارت است از دليل روشن كننده مَحَجّه، يعنى راه راست، به صورتى كه درستى يكى از طرفينِ نقيض را اقتضا كند» (مفردات ألفاظ القرآن: ص219 مادّه «حج»).
- ↑ انعام: آيه 149.
- ↑ البَيِّنَةُ: الدَّلالَةُ الواضِحَةُ عَقلِيَّةً كانَت أو مَحسوسةً؛ بيّنه، دليل واضح و روشن است، خواه عقلى باشد يا محسوس (مفردات ألفاظ القرآن: ص157 «بان»).
- ↑ هود: آيه 17.
- ↑ انفال: آيه 42.
- ↑ ر. ك: بقره: آيه 156، انبيا: آيه 24، نمل: آيه 64، قصص: آيه 75.
- ↑ اين سخن، بدين معنا نيست كه عقل مى تواند به همه حقايق دينى، احاطه پيدا كند و براى مثال، كُنه خدا را درك كند يا حقيقت روح و ملائكه را كشف نمايد. اين امور، فوق عقل اند، نه ضدّ عقل.
- ↑ ر. ك: ص128 ح28.
- ↑ شمس: آيه 7 ـ 8.
- ↑ ر. ك: ص188 ح142.
- ↑ در الأمالى طوسى، در متن حديث، به جاى «خائفا (بيمناك)»، «مستترا (پنهان)» آمده است.
- ↑ ر. ك: ص192 ح146.
- ↑ ر. ك: همين دانش نامه: ج6 ص302 (پژوهشى در باره حكمت امامت و رهبرى).
- ↑ اسرا: آيه 15.
- ↑ ر. ك: مؤمنون: آيه 117، انبيا: آيه 24، نمل: آيه 64، اعراف: آيه 71، يوسف: آيه 40 و.…
- ↑ ر. ك: يونس: آيه 68.
- ↑ ر. ك: صافّات: آيه 149 ـ 156، نجم: آيه 21.
- ↑ ر. ك: بقره: آيه 111.
- ↑ ر. ك: هود: آيه 88.
- ↑ ر. ك: هود: آيه 17.
- ↑ ر. ك: انعام: آيه 75 ـ 79 و 83.
- ↑ ر. ك: انعام: آيه 81، انبيا: آيه 103، يونس: آيه 62 و 64.
- ↑ ر. ك: انبيا: آيه 18، اسرا: آيه 81، مجادله: آيه 21، مائده: آيه 56 و.…
- ↑ ر. ك: نجم: آيه 23 و 27 ـ 28، انعام: آيه 148، زخرف: آيه 20، نسا: آيه 157.
- ↑ ر. ك: نجم: آيه 23، محمّد: آيه 47.
- ↑ ر. ك: دائرة المعارف قرآن كريم: ج5 ص516.
- ↑ ر. ك: هود: آيه 91 ـ 94.
- ↑ النمل: 64.
- ↑ الأنبياء: 24.
- ↑ المؤمنون: 117.
- ↑ البلد الأمين: ص405 و 409، المصباح للكفعمي: ص340 و 345، بحار الأنوار: ج94 ص389 و 394.
- ↑ البلد الأمين: ص94، بحار الأنوار: ج90 ص141 ح7.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 91، التوحيد: ص52 ح13 كلاهما عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، وفيه من «فظهرت البدائع»، بحار الأنوار: ج57 ص107 ح90.
- ↑ الخبط: كلّ سير على غير هدىً (لسان العرب: ج7 ص282 «خبط»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 108، أعلام الدين: ص63 وليس فيه ذيله، بحار الأنوار: ج34 ص240 ح999.
- ↑ بحار الأنوار: ج93 ص34 نقلاً عن تفسير النعماني عن إسماعيل بن جابر عن الإمام الصادق عليه السلام.
- ↑ مصباح المتهجّد: ص395 ح519، جمال الاُسبوع: ص285 كلاهما عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام، البلد الأمين: ص77 من دون إسناد إلى أحدِ أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج90 ص78 ح2.
- ↑ إسباغُ النعمةِ: توسعتها (مجمع البحرين: ج2 ص810 «سبغ»).
- ↑ بحار الأنوار: ج94 ص124 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي.
- ↑ الكافي: ج1 ص162 ح1، التوحيد: ص410 ح2 كلاهما عن ابن الطيّار، المحاسن: ج1 ص369 ح803 عن النضر بن قرواش، بحار الأنوار: ج5 ص196 ح8.
- ↑ يا: خداوند، به مقدار عمل وفهمى كه به مردم داده و مطابق خير و شرّى كه به آنها شناسانده است، از آنان، بازخواست مى كند و بيش از اين، از آنها مسئوليتى نمى خواهد.
- ↑ الكافي: ج1 ص86 ح3 عن إبراهيم بن عمر.
- ↑ الأنعام: 1.
- ↑ الدهريّةُ: قوم يقولون: لا ربّ ولا جَنَّة ولا نار، ويقولون: ما يُهلِكُنا إلّا الدهر (مجمع البحرين: ج1 ص616 «دهر»).
- ↑ الثَنويّةُ: هم فرقة من المجوس يُثبتون مبدَأين: مبدأ للخير ومبدأ للشَرِّ، وهما النور والظُلمة (مجمع البحرين: ج1 ص257 «ثنى»).
- ↑ البقرة: 111.
- ↑ الإحتجاج: ج1 ص45 ح21، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: ص542 ح324، بحار الأنوار: ج9 ص266 ح1.
- ↑ الذَرُّ: النمل الأحمرُ الصغير، واحدتها: ذَرّة (النهاية: ج2 ص157 «ذرر»).
- ↑ بحار الأنوار: ج95 ص458.
- ↑ مصباح المتهجّد: ص34 ح38 من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج78 ص1359؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص255 ح1 وفيه: «بآثار نعمتك» بدل «ببرهان قدرتك».
- ↑ الروم: 27.
- ↑ البقرة: 111.
- ↑ القصص: 75.
- ↑ تفسير القمّي: ج2 ص143 عن أبي الجارود.
- ↑ الأنعام: 91.
- ↑ يونس: 16.
- ↑ الطرائف: ص511، المناقب لابن شهرآشوب: ج2 ص261 عن عبد اللّه بن أبي رافع، بحار الأنوار: ج41 ص310 ح39.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص463 ح11000، عيون الحكم والمواعظ: ص552 ح10184.
- ↑ علل الشرائع: ص121 ح5، الكافي: ج2 ص417 ح1 نحوه وكلاهما عن الحسين بن نعيم الصحّاف، بحار الأنوار: ج11 ص40 ح39.
- ↑ الكافي: ج1 ص168 ح1، التوحيد: ص249 ح1، علل الشرائع: ص120 ح3 كلّها عن هشام بن الحكم، الاحتجاج: ج2 ص213 ح223، بحار الأنوار: ج10 ص164 ح2 وص 199.
- ↑ الدَّرج: الذي يُكتَبُ فيه، وكذلك الدَّرَج (لسان العرب: ج2 ص269 «درج»).
- ↑ مصباح المتهجّد: ص755 ح843 عن الفياض بن محمّد الطرسوسي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، المصباح للكفعمي: ص923 عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، المناقب لابن شهر آشوب: ج3 ص43، بحار الأنوار: ج37 ص164 ح40.
- ↑ الإحتجاج: ج2 ص70 ح158 عن زيد بن وهب الجهني، بحار الأنوار: ج44 ص20 ح4.
- ↑ البقرة: 111.
- ↑ يونس: 68.
- ↑ هود: 63.
- ↑ الكهف: 15.
- ↑ الإحتجاج: ج1 ص24 ح20، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: ص527 ح322 كلاهما عن الإمام العسكري عليه السلام، بحار الأنوار: ج2 ص125 ح2.
- ↑ الروم: 30.
- ↑ الشمس: 8.
- ↑ الأعراف: 172.
- ↑ المحاسن: ج1 ص377 ح830، تفسير العيّاشي: ج2 ص37 ح103 نحوه وكلاهما عن رفاعة، بحار الأنوار: ج3 ص280 ح17.
- ↑ الأمالي للمفيد: ص254 ح4، العدد القويّة: ص295 ح25 كلاهما عن محمّد بن زيد الطبري، التوحيد: ص35 ح2 عن محمّد بن يحيى بن عمر، الإحتجاج: ج2 ص360 ح283، بحار الأنوار: ج3 ص2855.
- ↑ البقرة: 242.
- ↑ في المصدر: «...فإنّ حجّة اللّه عليك وديعة فيك...» وما في المتن أثبتناه من جواهر المطالب.
- ↑ في جواهر المطالب: «برهانه» بدل «بركاته».
- ↑ الفردوس: ج5 ص318 ح8307، كشف الخفاء: ج2 ص135 ح2025 كلاهما عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، جواهر المطالب: ج2 ص148.
- ↑ در جواهر المطالب، به جاى «بركت هاى او»، «برهان او» آمده است.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص70 ح272، عيون الحكم والمواعظ: ص27 ح354.
- ↑ مجمع البحرين: ج2 ص1249.
- ↑ بحار الأنوار: ج3 ص162 وج 61 ص57 ح45 كلاهما عن المفضّل بن عمر.
- ↑ الكافي: ج1 ص25 ح22، عن عبد اللّه بن سنان.
- ↑ الكافي: ج1 ص16 ح12، تنبيه الخواطر: ج2 ص35 كلاهما عن هشام بن الحكم، تحف العقول: ص386، بحار الأنوار: ج1 ص137 ح30.
- ↑ الكافي: ج1 ص24 ـ 25 ح20، علل الشرائع: ص122 ح6، تحف العقول: ص450، الاحتجاج: ج2 ص438 ح309، بحار الأنوار: ج11 ص70 ح1.
- ↑ النساء: 174.
- ↑ طرف من الأنباء والمناقب: ص144 عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج22 ص477 ح27.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 182، بحار الأنوار: ج4 ص313 ح40.
- ↑ الكافي: ج8 ص360 ح551 عن الأصبغ بن نباتة، بحار الأنوار: ج34 ص204 ح984.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 198، بحار الأنوار: ج92 ص21 ح21.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 161، بحار الأنوار: ج18 ص222 ح58.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 198، بحار الأنوار: ج92 ص21 ح21.
- ↑ بحار الأنوار: ج69 ص82 ح29 نقلاً عن تفسير النعماني عن إسماعيل بن جابر عن الإمام الصادق عليه السلام.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص567 ح4940، علل الشرائع: ص248 ح2 كلاهما عن زينب بنت علي عليهماالسلام، دلائل الإمامة: ص113 عن زيد بن علي عن آبائه عليهم السلام عنها عليهاالسلام، كشف الغمّة: ج2 ص109، بحار الأنوار: ج6 ص107 ح1.
- ↑ بحار الأنوار: ج95 ص445 ح1 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي.
- ↑ البُهتُ: التحيّر (النهاية: ج1 ص165 «بهت»).
- ↑ يس: 78.
- ↑ يس: 79.
- ↑ الاحتجاج: ج1 ص505 ح127 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج10 ص32 ح1.
- ↑ في المصدر «بنيانها»، وما أثبتناه هو الصحيح كما في الصحيفة السجادية الجامعة: ص438.
- ↑ بحار الأنوار: ج94 ص154 ح22 نقلاً عن كتاب أنيس العابدين.
- ↑ الصحيفة السجادية: ص157 الدعاء 42، مصباح المتهجّد: ص519 ح603 وفيه «لا يخفى على» بدل «لا يطفأ عن»، الإقبال: ج1 ص450، المصباح للكفعمي: ص617.
- ↑ أمشاج: أخلاط (مفردات ألفاظ القرآن: ص769 «مشج»).
- ↑ بحار الأنوار: ج94 ص158 ح22 نقلاً عن كتاب أنيس العابدين.
- ↑ واژه «أمشاج» ـ كه در متن عربى حديث آمده ـ، يعنى اخلاط. امروزه، به معناى ياخته جنسى به كار مى رود.
- ↑ تحف العقول: ص348، بحار الأنوار: ج96 ص209 ح1.
- ↑ الكافي: ج2 ص575 ح1.
- ↑ صحيح مسلم: ج1 ص203 ح1 عن أبي مالك الأشعري، تفسير القرطبي: ج1 ص2.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 183، أعلام الدين: ص102، بحار الأنوار: ج92 ص20 ح20.
- ↑ يعنى راه رهايى و نجات آنان از آتش دوزخ را در گروى وفاى به اين پيمان و پيروى از قرآن، قرار داد.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص7 ح16 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج92 ص26 ح26.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 83، تحف العقول: ص236، بحار الأنوار: ج77 ص427 ح44.
- ↑ الفَلَجُ: الظَفَرُ والفَوزُ (الصحاح: ج1 ص335 «فلج»).
- ↑ الكافي: ج2 ص49 ح1 عن الأصبغ بن نباتة، الأمالي للمفيد: ص275 ح3 عن قبيصة بن جابر، نهج البلاغة: الخطبة 198، بحار الأنوار: ج68 ص350 ح18؛ دستور معالم الحكم: ص93 عن أبي العطاء.
- ↑ نهج السعادة: ج1 ص347 نقلاً عن كتاب تيسير المطالب عن الحسن.
- ↑ سُدى: أي مهملاً غير مكلّف، لا يُحاسبُ ولا يُعذَّبُ ولا يُسأل عن شيء (مجمع البحرين: ج2 ص832 «سدى»).
- ↑ البلد: 8 ـ 10.
- ↑ تحف العقول: ص274، بحار الأنوار: ج78 ص131 ح1.
- ↑ خَلُقَ الثوبُ: أي بَلِيَ (الصحاح: ج4 ص1472 «خلق»).
- ↑ غَثّ: أي رَدُؤَ وفَسَدَ (الصحاح: ج1 ص288 «غثث»).
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص130 ح9 عن موسى الرازي، بحار الأنوار: ج17 ص210 ح16.
- ↑ الكافي: ج8 ص43 ح8، تحف العقول: ص490، بحار الأنوار: ج13 ص332 ح13.
- ↑ النساء: 174.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص285 ح308، بحار الأنوار: ج9 ص197 ح47.
- ↑ الدرّ المنثور: ج2 ص753 نقلاً عن ابن عساكر.
- ↑ المزار الكبير: ص57، بحار الأنوار: ج102 ص179.
- ↑ البينة: 1.
- ↑ تفسير القمّي: ج2 ص432 عن أبي الجارود، بحار الأنوار: ج9 ص253 ح159.
- ↑ الكافي: ج5 ص370 ح2 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 185، أعلام الدين: ص67، بحار الأنوار: ج18 ص223 ح59.
- ↑ المَثُلاتُ: يعني عقوبات أمثالهم من المُكذّبين (مجمع البحرين: ج3 ص1671 «مثل»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 2، بحار الأنوار: ج18 ص217 ح49؛ مطالب السؤول: ج1 ص241.
- ↑ صَدَعتُ الشَيءَ: أظهرتُهُ وبَيَّنتُه (لسان العرب: ج8 ص195 «صدع»).
- ↑ التوحيد: ص72 ح26، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص123 ح15 كلاهما عن الهيثم بن عبد اللّه الرماني عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج4 ص223 ح2.
- ↑ غررالحكم: ج6 ص468 ح11004، عيون الحكم والمواعظ: ص557 ح10253 وليس فيه «القرآن».
- ↑ التوحيد: ص44 ح4 عن إسحاق بن غالب عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج4 ص288 ح19.
- ↑ او بود و جز او، كسى نبود.
- ↑ التواتِرُ: التتابُعُ. وقيل: هو تتابع الأشياء وبينها فجوات وفترات (لسان العرب: ج5 ص275 «وتر»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 1، بحار الأنوار: ج11 ص60 ح70.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 144، بحار الأنوار: ج29 ص612 ح28.
- ↑ المواعظ العدديّة: ص212.
- ↑ القصص: 32.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص250 ح2325، التوحيد: ص254 ح4 كلاهما عن عيسى بن يونس، الإرشاد: ج2 ص201 عن العبّاس بن عمرو الفقيمي، علل الشرائع: ص404 ح4، الأمالي للصدوق: ص715 ح985 كلاهما عن الفضل بن يونس، بحار الأنوار: ج3 ص34 ح8.
- ↑ الكافي: ج1 ص168 ح1، علل الشرائع: ص120 ح3، التوحيد: ص249 ح1 كلّها عن هشام بن الحكم، الاحتجاج: ج2 ص213 ح223 كلاهما نحوه.
- ↑ في المصدر: «يأتين»، وما في المتن أثبتناه من المصادر الاُخرى.
- ↑ الأكمَهُ: هو الذي يولد أعمى (مجمع البحرين: ج3 ص1596 «كمه»).
- ↑ الغيبة للطوسي: ص288 ح246، الاحتجاج: ج2 ص539 ح343 كلاهما عن أحمد بن إسحاق، بحار الأنوار: ج25 ص182 ح4.
- ↑ الأعراف: 105.
- ↑ الأعراف: 73.
- ↑ الأعراف: 106 ـ 108.
- ↑ النساء: 153.
- ↑ الدخان: 17 ـ 19.
- ↑ الكافي: ج1 ص270 ح6، تفسير العيّاشي: ج1 ص383 ح122، رجال الكشّي: ج2 ص594 الرقم 551، بصائر الدرجات: ص104 ح6، إعلام الورى: ج1 ص535 كلّها عن سدير، بحار الأنوار: ج25 ص298 ح62.
- ↑ الكافي: ج1 ص339 ح13، الغيبة للنعماني: ص137 ح2، بحار الأنوار: ج23 ص54 ح116.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 176، بحار الأنوار: ج71 ص190 ح56.
- ↑ ساغ الشرابُ: أي دخل سهلاً (النهاية: ج2 ص422 «سوغ»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 180.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص43 ح3777، عيون الحكم والمواعظ: ص169 ح3557.
- ↑ كامل الزيارات: ص92 ح93 عن علي بن مهدي بن صدقة الرقّي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج100 ص264 ح2.
- ↑ الكافي: ج1 ص246 ح1 عن الحسن بن العباس بن الحريش، بحار الأنوار: ج25 ص77 ح64.
- ↑ اليقين لابن طاووس: ص319، تفسير فرات: ص396 ح527 كلاهما عن زياد بن المنذر، بحار الأنوار: ج26 ص251 ح22.
- ↑ الكافي: ج1 ص168 ح2، وسائل الشيعة: ج18 ص129 ح33509.
- ↑ تهذيب الأحكام: ج6 ص59 ح131 عن الحسين بن ثوير، المزار للمفيد: ص108، المزار الكبير: ص377 كلاهما من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج101 ص210 ح33.
- ↑ المناقب لابن شهر آشوب: ج4 ص277، بحار الأنوار: ج47 ص26 ح26.
- ↑ المَحجَّة: جادَّة الطريق (مجمع البحرين: ج1 ص364 «حجج»).
- ↑ المزار الكبير: ص275 ح12 عن أبي القاسم بن روح وعثمان بن سعيد العمري عن الإمام العسكري عليه السلام، المزار للشهيد الأوّل: ص81 من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج100 ص365.
- ↑ البلد الأمين: ص300، بحار الأنوار: ج102 ص152.
- ↑ في المصدر: «أئمّة الدعاة»، والتصويب من المصادر الاُخرى.
- ↑ العَيبَةُ: مستودع أفضل الثياب، وعَيبَةُ العِلمِ على الإستعارة(مجمع البحرين: ج2 ص1296 «عيب»).
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص273 ح1، المزار الكبير: ص525 كلاهما عن موسى بن عمران النخعي، تهذيب الأحكام: ج6 ص96 ح177، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص610 ح3213 كلاهما عن موسى بن عبد اللّه النخعي وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج102 ص128 ح4.
- ↑ المزار الكبير: ص571، بحار الأنوار: ج94 ص39 ح23.
- ↑ المزار الكبير: ص580، الإقبال: ج1 ص510 من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج102 ص108.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 106، الكافي: ج2 ص49 ح1 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام وبأسانيد مختلفة عن أصبغ بن نباتة، الأمالي للمفيد: ص275 ح3، الأمالي للطوسي: ص37 ح40 كلاهما عن قبيصة بن جابر الأسدي، الغارات: ج1 ص138 كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج68 ص347 ح17.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 198، بحار الأنوار: ج68 ص345 ح16.
- ↑ أفلج حُجَّتَهُ: أي أظهرها (مجمع البحرين: ج3 ص1412 «فلج»).
- ↑ فلاح السائل: ص314 ح212، مصباح المتهجّد: ص390 ح512 عن الإمام الصادق عليه السلام وليس فيه: «وأتمم نوره وثقّل ميزانه»، بحار الأنوار: ج86 ص68 ح4.
- ↑ في المصدر «للإسلام» وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار.
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص154 ح23، بحار الأنوار: ج49 ص157 ح1.
- ↑ التوحيد: ص371 ح10 عن أبي أحمد الغازي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص281 ح25 عن داود بن سليمان الغازي عن الإمام الرضا عن آبائه عنه عليهم السلام، مشكاة الأنوار: ص1800536 عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج2 ص29 ح9.
- ↑ الكافي: ج1 ص45 ح6، بحار الأنوار: ج2 ص39 ح69.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص351 ح6296، عيون الحكم والمواعظ: ص340 ح5799.
- ↑ غرر الحكم: ج5 ص410 ح8968، عيون الحكم والمواعظ: ص433 ح7461.
- ↑ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص317 ح646.
- ↑ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص320 ح669.
- ↑ أحد نوّاب القائم عليه السلام في غيبته الصغرى.
- ↑ الغيبة للطوسي: ص291 ح247، كمال الدين: ص483 ح4، الاحتجاج: ج2 ص542 ح344، الخرائج والجرائح: ج3 ص1113 ح30، بحار الأنوار: ج2 ص90 ح13.
- ↑ يكى از نايبان چهارگانه امام مهدى عليه السلام در زمان غيبت صغرا.
- ↑ الكافي: ج8 ص83 ح42، تنبيه الخواطر: ج2 ص135 نحوه.
- ↑ يعنى رفتار آنان، به تو زيانى نمى رساند و در هر خانواده اى، ممكن است كه چنين كسانى پيدا شوند.
- ↑ الكافي: ج8 ص84 ح43، تنبيه الخواطر: ج2 ص135 كلاهما عن معاوية بن عمّار، بحار الأنوار: ج7 ص285 ح2.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص376 ح1096، الخصال: ص584 ح10، بحار الأنوار: ج28 ص3 ح1.
- ↑ في المصدر: «بدعة»، والتصويب من كنز العمّال. والترعَةُ: الروضة على المكان المرتفع خاصّة (النهاية: ج1 ص187 «ترع»).
- ↑ الفردوس: ج2 ص221 ح3073، كنز العمّال: ج1 ص155 ح773 كلاهما عن ابن عبّاس.
- ↑ تحف العقول: ص489، بحار الأنوار: ج78 ص374 ح20.
- ↑ أعلام الدين: ص254.
- ↑ يوسف: 24.
- ↑ أي البرهان الذي رآه، وأخبر عنه سبحانه وتعالى بقوله: «لَوْلَا أَن رَّءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ».
- ↑ كنز العمال: ج2 ص440 ح4442 نقلاً عن مسند عليّ عليه السلام.
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص45 ح162، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام: ص257 ح186 نحوه وكلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج12 ص266 ح35.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج2 ص174 ح19، بحار الأنوار: ج12 ص301 ح97.
- ↑ المَلاءُ: ثوب ليّن رقيق (مجمع البحرين: ج3 ص1714 «ملأ»).
- ↑ تفسير القمّي: ج1 ص342، بحار الأنوار: ج12 ص225 ح3.
- ↑ طه: 121.
- ↑ للّهِ دَرُّهُ: دعاء له بالخير (مجمع البحرين: ج1 ص587 «درر»).
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص195 و 201 ح1، الاحتجاج: ج2 ص423 و 432 ح308، بحار الأنوار: ج11 ص82 ح8.
- ↑ ألحَنُ بِحُجَّتِهِ: أي أفطَنُ لَها وأحسَنُ تَصَرُّفا (لسان العرب: ج13 ص382 «لحن»).
- ↑ الكافي: ج7 ص414 ح1 عن سعد بن هشام بن الحكم عن الإمام الصادق عليه السلام، تهذيب الأحكام: ج6 ص229 ح552 عن سعد وهشام بن الحكم عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، دعائم الإسلام: ج2 ص518 ح1857 بزيادة «يعلم أنّه ليس له» بعد «شيئا»، وسائل الشيعة: ج18 ص169 ح33640.
- ↑ الكافي: ج5 ص298 ح3 عن عبد اللّه بن سنان، وسائل الشيعة: ج13 ص93 ح23798.
- ↑ الكافي: ج2 ص511 ح2 عن جعفر بن إبراهيم وج 5 ص298 ح1، تهذيب الأحكام: ج7 ص232 ح1014 كلاهما عن عمران بن أبي عاصم وفيهما «يقول اللّه عزّ وجل» بدل «فيقال له»، مجمع البيان: ج7 ص280، الدعوات: ص33 ح75، بحار الأنوار: ج71 ص344 ح1.
- ↑ الكافي: ج1 ص299 ح6، نهج البلاغة: الخطبة 64، بحار الأنوار: ج42 ص207 ح11.
- ↑ تَضرّعَ: خَضَعَ وَذَلَّ (مجمع البحرين: ج2 ص1077 «ضرع»).
- ↑ بحار الأنوار: ج94 ص170 نقلاً عن كتاب أنيس العابدين.
- ↑ الكافي: ج1 ص163 ح6، التوحيد: ص414 ح12.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص302 ح600، بحار الأنوار: ج74 ص302 ح39.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 176، أعلام الدين: ص107، بحار الأنوار: ج2 ص312 ح76.
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص261 ح21 عن علي بن مهدي الرقي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج68 ص150 ح3.
- ↑ سنن الترمذي: ج2 ص513 ح614، المعجم الكبير: ج19 ص106 ح212 كلاهما عن كعب بن عجرة، مسند ابن حنبل: ج8 ص451 ح22972 عن عبدالرحمن الأشعري، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص141 ح7162 عن عبدالرحمن بن سمرة وكلاهما نحوه، كنز العمّال: ج6 ص71 ح14892.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج2 ص574 ح6587، سنن الدارمي: ج2 ص757 ح2621، صحيح ابن حبّان: ج4 ص329 ح1467، المنتخب من مسند عبد بن حميد: ص139 ح353، مسند الشاميّين: ج1 ص152 ح245 كلّها عن عبد اللّه بن عمرو، كنز العمّال: ج7 ص277 ح18862.
- ↑ مشكاة الأنوار: ص222 ح617، الدعوات: ص28 ح50، بحار الأنوار: ج69 ص252 ح33.
- ↑ صحيح مسلم: ج1 ص203 ح1، سنن الترمذي: ج5 ص536 ح3517، سنن الدارمي: ج1 ص176 ح658 وفيه «والوضوء» بدل «والصبر»، مسند ابن حنبل: ج8 ص448 ح22965، المعجم الكبير: ج3 ص3423284 كلّها عن أبي مالك الأشعري، كنز العمّال: ج9 ص276 ح25998.
- ↑ سنن ابن ماجة: ج1 ص102 ح280، سنن النسائي: ج5 ص5، صحيح ابن حبّان: ج3 ص124 ح844، مسند الشاميّين: ج4 ص116 ح2874 كلّها عن أبي مالك الأشعري، كنز العمّال: ج1 ص472 ح2050.
- ↑ الأنفال: 42.
- ↑ التوبة: 115.
- ↑ الكافي: ج1 ص163 ح3، التوحيد: ص411 ح4، المحاسن: ج1 ص430 ح993، بحار الأنوار: ج5 ص301 ح7.
- ↑ القُنوطُ: اليأس من الخير (مفردات ألفاظ القرآن: ص685 «قنط»).
- ↑ التوحيد: ص340 ح10 عن عبد اللّه بن عمر، تفسير القمّي: ج2 ص210، بحار الأنوار: ج5 ص49 ح79.
- ↑ البلد الأمين: ص403، بحار الأنوار: ج94 ص386.
- ↑ الكافي: ج1 ص141 ح7 عن الحارث الأعور، بحار الأنوار: ج4 ص265 ح14 نقلاً عن التوحيد.
- ↑ دستور معالم الحكم: ص94، كنز العمّال: ج16 ص188 ح44216.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 176، بحار الأنوار: ج2 ص180 ح1.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 83، عيون الحكم والمواعظ: ص507 ح9295 وفيه: «اتّقوا اللّه» بدل «اُوصيكم بتقوى اللّه».
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 86.
- ↑ بحار الأنوار: ج93 ص34 نقلاً عن النعماني في تفسيره.
- ↑ الكافي: ج2 ص400 ح8 عن المفضّل، وسائل الشيعة: ج18 ص25 ح33142.
- ↑ دَرَأ: أي دَفَعَ (النهاية: ج2 ص109 «درأ»).
- ↑ مهج الدعوات: ص224 عن الربيع، بحار الأنوار: ج94 ص274 ح1.
- ↑ مصباح المتهجد: ص488 ح575، البلد الأمين: ص140 كلاهما من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج90 ص213 ح39.
- ↑ الأنعام: 149.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 83، بحار الأنوار: ج77 ص441 ح48.
- ↑ الإنابَةُ: الرجوعُ إلى اللّه، بالتوبَةِ (النهاية: ج5 ص123 «نوب»).
- ↑ الغارات: ج2 ص403 عن كعب بن قعين، بحار الأنوار: ج34 ص39 ح906؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج4 ص49 عن كعب بن قعين.
- ↑ دَحَضَت: أي بطلت (المصباح المنير: ص190 «دحض»).
- ↑ جَنَح: أي مالَ (مجمع البحرين: ج1 ص322 «جنح»).
- ↑ الصحيفة السجّادية: ص183 ـ 184 الدعاء 46.
- ↑ الأنعام: 149.
- ↑ تحف العقول: ص407، بحار الأنوار: ج2 ص239 ح31.
- ↑ في المصدر: «وأجنح» وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار.
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص173 ح1 عن عبدالسلام بن صالح الهروي، بحار الأنوار: ج85 ص258 ح3.
- ↑ الأمالي للمفيد: ص292 ح1 و ص227 ح6، الأمالي للطوسي: ص9 ح10 كلاهما نحوه وكلّها عن مسعدة بن زياد، بحار الأنوار: ج2 ص29 ح10.
- ↑ تاريخ دمشق: ج67 ص181 ح13541 و ج48 ص68 ح10363، كنز العمّال: ج10 ص192 ح29009 و ص257 ح29372.
- ↑ الكافي: ج1 ص165 ح4، المحاسن: ج1 ص369 ح804 كلاهما عن حمزة بن الطيّار، بحار الأنوار: ج5 ص301 ح4.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص211 ح366، تنبيه الخواطر: ج2 ص170، بحار الأنوار: ج7 ص262 ح13.
- ↑ الكافي: ج8 ص285 ح430 عن إسماعيل بن جابر.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 91، بحار الأنوار: ج57 ص112 ح90.
- ↑ فاجتالَتهُم الشياطينُ: أي استخفّتهم فجالوا معهم في الضلال (النهاية: ج1 ص317 «جول»).
- ↑ الوَصَبُ: المَرضُ والجمع أوصاب (مجمع البحرين: ج3 ص1940 «وصب»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 1، بحار الأنوار: ج11 ص60 ح70.
- ↑ في الأمالي للطوسي: «مستترا» بدل «خائفا».
- ↑ نهج البلاغة: الحكمة 147، الأمالي للطوسي: ص21 ح23 عن كميل، بحار الأنوار: ج23 ص20 ح16 نقلاً عن تفسير القمّي.
- ↑ الكافي: ج1 ص383 ح1 عن يزيد الكنّاسي، بحار الأنوار: ج38 ص318 ح26 نقلاً عن قصص الأنبياء.
- ↑ يا: زمين، بدون حجّت خدا بر مردم، حتّى يك روز هم باقى نمى مانَد.
- ↑ الكافي: ج1 ص177 ح4، بصائر الدرجات: ص487 ح1 كلاهما عن أبان بن تغلب، بحار الأنوار: ج23 ص38 ح66.