ب ه ل / المباهلة
المُباهَلَةُ (نسخه آزمایشی)
مباهله (نفرين كردن به يكديگر)
درآمد
مباهله، در لغت
واژه «مباهله»، برگرفته از ريشه «بَهْل» است. گفتنى است كه «بهل»، داراى معانى مختلفى است [۱] كه يكى از آنها عبارت است از: نوعى دعا كه همراه با اخلاص، اصرار، التماس و ناله و زارى باشد [۲] و «بهل» و «مباهله» در اين جا به اين معناست. فراهيدى در اين باره مى گويد:
باهَلتُ فُلانا أى: دَعَونا عَلَى الظّالِمِ مِنّا، وَ بَهَلتُهُ: لَعَنتُهُ، وَ ابتَهَلَ إلَى اللّهِ فِى الدُّعاءِ أى: جَدَّ وَ اجتَهَدَ. [۳]
[جمله] «باهلتُ فلانا»، يعنى: [من و فلانى] بر ستمگرِ از خويش نفرين كرديم. [۴] «بَهَلتُه» يعنى: او را لعنت كردم. «ابتهل إلى اللّه فى الدعاء» يعنى: در دعا به درگاه خدا كوشش و تلاش كرد. بنا بر اين، «بهل» با «لعن»، اين تفاوت را دارد كه «لعن»، نفرين كردن ديگرى به اين است كه از رحمت خدا دور باشد؛ ولى «بهل»، پافشارى و اصرار در لعن است. از اين رو، كسى كه اصرار و التماس در دعا و نفرين داشته باشد، «مبتهل» ناميده مى شود.
اين نكته نيز قابل توجّه است كه «مباهله» همواره رابطه اى ميان دو نفر و يا دو گروه متخاصم است كه هر يك براى اثبات حقّانيت خود، از خداوند متعال مى خواهد بر طرف مقابلِ خود ـ كه او را ظالم مى پندارد ـ، لعنت فرستد؛ امّا «ابتهال» مى تواند تنها دعا براى شخص «مبتهل» باشد. بنا بر اين، هر مباهله اى، ابتهال نيز هست؛ ولى هر ابتهالى، مباهله نيست.
مباهله، در قرآن و حديث
در قرآن كريم، واژه «مباهله» به كار نرفته و تنها يك بار، كلمه «نبتهل» (به صيغه مضارع متكلّم مع الغير) در آيه 61 از سوره آل عمران (آيه مُباهله) به كار رفته است كه به همين، جهت آيه ياد شده، آيه مباهله ناميده مى شود؛ امّا در احاديث اسلامى و منابع تاريخى، در تبيين شأن نزول آيه مباهله، اين واژه و مشتقّات آن، فراوان به كار رفته اند. [۵]
متن حديث مباهله
حديث مباهله، حديثى است در باره شأن نزول آيه مباهله. متن اين حديث، به تناسب منابع مختلفى كه آن را نقل كرده اند، گاه به صورت موجز و كوتاه و گاه همراه با داستان تاريخى مربوط به آن، به تفصيل، گزارش شده است. كوتاه ترين گزارش اين حديث، روايت مسلم نيشابورى است كه از سعد بن ابى وقّاص چنين نقل كرده است:
لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ: «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ» دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا وَ فاطِمَةَ وَ حَسَنا وَ حُسَينا عليهم السلام فَقالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلى. [۶]
چون اين آيه نازل شد: «بگو: بياييد ما فرزندانمان را و شما فرزندانتان را بخوانيم»، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، على و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند و فرمود: بار خدايا! اينان، خانواده من اند.
و بلندترين گزارش اين حديث نيز، روايت سيّد ابن طاووس است كه تفصيل آن در فصل يكم آمده است. [۷]
اعتبار حديث مباهله
حديث مباهله، در منابع مختلف حديثى، تفسيرى، تاريخى و كلامىِ پيروان اهل بيت و اهل سنّت، نقل شده است. [۸] گفتنى است كه اكثر قريب به اتّفاق ناقلان حديث مباهله، تواتر و يا صحّت آن را تأييد كرده اند. سيّد ابن طاووس در كتاب سعد السعود، با نقل از تفسير ابو عبد اللّه محمّد بن عبّاس بن مروان معروف به حجّام مى گويد:
وَ فى آيَةِ المُباهَلَةِ بِمَولانا عَلىٍّ وَ فاطِمَةَ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَينِ عليهم السلام لِنَصارى نَجرانَ رَواهُ مِن أحَدٍ وَ خَمسينَ طَريقا عمّن سمّاهُ مِنَ الصَّحابَةِ وَ غَيرِهم. [۹]
در آيه مباهله پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به توسّط مولايمان على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام با ترسايان نجران، حديث مربوط آن را ابن حجّام [۱۰] از پنجاه و يك طريق، از صحابه و غير صحابه، روايت كرده و نام آنان را آورده است.
او در ادامه به نام راويان اين حديث، اشاره كرده است.
حاكم نيشابورى مى گويد:
وَ قَد تَواتَرتِ الأخبارُ فِى التَّفاسير عَن عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسِ وَ غَيرِهِ أنَّ رَسولَ اللّهِ أخَذَ يَومَ المُباهَلَةِ بِيَدِ عَلىّ وَ حَسَنٍ وَ حُسَينٍ وَ جَعَلوا فاطِمَةَ وَراءَهُم، ثُمَّ قالَ: هؤُلاءِ أبناءُنا وَ أَنفُسُنا وَ نِساءُنا.… [۱۱]
در تفاسير، اخبار و احاديث متواتر، به نقل از عبد اللّه بن عبّاس و ديگران آمده است كه در روز مباهله، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دست على و حسن و حسين را گرفت و فاطمه را پشت سر خود قرار دادند و سپس فرمود: «اينان اند فرزندان ما و خود ما و زنان ما».…
جَصّاص در أحكام القرآن آورده است:
نَقَلَ رُواةُ السيَرِ و نَقَلَةُ الأثَرِ لَم يَختَلِفوا فيهِ: أنّ النبىَّ صلى الله عليه و آله أَخَذَ بِيَدِ الحَسَنِ وَ الحُسَينِ وَ عَلىٍّ وَ فاطِمَةَ رضى اللّه عنهم، ثُمَّ دَعا النَّصارى الذين حاجّوهُ إلَى المُباهَلَة. [۱۲]
راويان اخبار و ناقلان آثار، به اتّفاق آورده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله دست حسن و حسين و على و فاطمه عليهم السلام را گرفت و سپس نصرانيان را ـ كه خواهان محاجّه با وى از طريق مباهله شده بودند ـ فرا خواند.
فخر رازى پس از نقل حديث مباهله مى نويسد:
وَ اعلَم أنَّ هذِهِ الرِّوايَةَ كَالمُتَّفَقِ عَلى صِحَّتِها بَينَ أهلِ التَّفسيرِ. [۱۳]
آگاه باش كه اين حديث در ميان مفسّران، مانند حديثى است كه علما بر آن، اتّفاق نظر دارند.
در سنن الترمذى نيز با اشاره به حديث مباهله آمده است:
هذا حَديثٌ صَحيحٌ غَريبٌ مِن هذا الوَجه. [۱۴]
اين حديث، حديثى صحيح و از اين جهت، غريب است.
و ابن تيميّه مى گويد:
أمّا أخذُه صلى الله عليه و آله عليّا و فاطمةَ و الحسنَ و الحسينَ فى المباهلة فحديثٌ صحيح. [۱۵]
اين حديث كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز مباهله، على و فاطمه و حسن و حسين را همراه خود برد، حديثى صحيح است.
بنا بر اين، ترديد در صحّت اين حديث، [۱۶] يا تحريف آن به صورت افزودن [۱۷] بر نام هاى اين چهار نفر (على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام ) كه پيامبر صلى الله عليه و آله همراه خود براى مباهله برد و يا كاستن از آنها، [۱۸] ناشى از جهل و لجاج، يا بى مهرى و يا بغض نسبت خاندان رسالت است و ارزش علمى ندارد. [۱۹]
زمينه هاى واقعه مباهله
فتح مكّه در سال هشتم هجرى توسّط سپاه اسلام كه بدون خونريزى انجام گرديد، موجب درخشش تدريجى قدرت فرهنگى و سياسى اسلام در حجاز و بلكه در سراسر جهان گرديد. از اين رو، مدينه كه كانون اصلى انقلاب اسلامى بود، مورد توجّه رهبران مذهبى و سياسى جهان قرار گرفت.
اين پديده فرهنگى و سياسى، بستر مناسبى شد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با اعزام نماينده ويژه و ارسال نامه براى رهبران سياسى و مذهبى جهان، بويژه مناطق نزديك به مدينه، آنها را به پذيرش اسلام و يا به رسميت شناختن دولت اسلامى و التزام به مقرّرات آن، فرا خواند.
طبعا بسيارى از مخاطبان نامه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله، مايل بودند كه با آمدن به مدينه، از نزديك با كانون انقلاب اسلامى و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آشنا شوند. از اين رو در سال نهم هجرى به تدريج، هيئت هاى نمايندگى طوايف و قبايل عرب به حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى رسيدند و بدين جهت، مورّخان، اين سال را «عام الوفود» ناميده اند.
نامه پيامبر صلى الله عليه و آله به مسيحيان نجران، [۲۰] از جمله نامه هاى ارسالى ايشان در سال نهم هجرى [۲۱] است. متن نامه چنين است:
بِسمِ إلهِ إبراهيمَ وَ إسحاقَ وَ يَعقوبَ، مِن مُحَمَّدٍ النَّبِىِّ رَسولِ اللّهِ إلى اُسقُفِّ نَجرانَ وَ أَهلِ نَجرانَ: إن أسلَمتُم فَإِنّى أحمَدُ إلَيكُمُ اللّهَ إلهَ إبراهيمَ وَ إسحاقَ وَ يَعقوبَ. أمّا بَعدُ، فَإِنّى أدعوكُم إلى عِبادَةِ اللّهِ مِن عِبادَةِ العِبادِ، وَ أَدعوكُم إلى وِلايَةِ اللّهِ مِن وِلايَةِ العِبادِ، فَإِن أبَيتُم فَالجِزيَةُ، فَإِن أبَيتُم فَقَد آذَنتُكُم بِحَربٍ، وَ السَّلامُ. [۲۲]
به نام خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب. از محمّدِ پيامبر، فرستاده خدا، به اسقف نجران و مردم نجران: اگر اسلام آورديد، پس هم صدا با شما، خداى معبود ابراهيم و اسحاق و يعقوب را مى ستايم و سپس من شما را از پرستش بندگان به پرستش خداوند، و از حاكميت بندگان به حاكميت خداوند، فرا مى خوانم، و اگر نپذيرفتيد، بايد گزيت دهيد، و اگر ندهيد، با شما اعلام جنگ مى كنم. بدرود.
پس از ارسال اين نامه، يك هيئت بلندپايه از رهبران مسيحيان نجران، به مدينه آمدند و با پيامبر صلى الله عليه و آله مذاكره و مناظره نمودند. آنها از روى تعصّب و لجاجت، دلايل روشن پيامبر صلى الله عليه و آله را براى اثبات رسالت او نپذيرفتند. از اين رو، گفتگوهاى آنان به نتيجه نرسيد و در نهايت، با نزول آيه 61 سوره آل عمران، پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى خداوند متعال مأموريت يافت كه به آنها پيشنهاد مباهله دهد تا خداوند متعال، خود، ميان مدّعى نبوّت (پيامبر صلى الله عليه و آله ) و مسيحيان، داورى كند و دروغگو را رسوا سازد.
اين پيشنهاد پيامبر صلى الله عليه و آله براى فيصله دادن به مجادلات هيئت اعزامى مسيحيان نجران، نزد خاص و عامّ مسلمانان و مسيحيان، از هر دليل و برهانى، كارسازتر بود؛ امّا رهبران مسيحيان نجران، با اين كه ابتدا پيشنهاد مباهله را پذيرفته بودند، پس از اين كه در روز موعود به ميعادگاه وارد شدند و نشانه هاى صدق و حقّانيت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدند، از انجام آن منصرف شدند و به امضاى صلح نامه اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله شروط آن را مشخّص فرمود و به پرداخت جزيه، تن در دادند.
برجسته ترين نكات در واقعه مباهله
واقعه مباهله، از جهات مختلفى حائز اهمّيت و قابل تأمّل و بررسى است. مهم ترين و برجسته ترين نكاتى كه در اين رويداد ملاحظه مى شود، عبارت اند از:
1. اثبات حقّانيت اسلام در برابر مسيحيت
واقعه مباهله، نشان داد كه رهبران مسيحى نجران، مانند ديگر علماى مسيحى معاصر پيامبر صلى الله عليه و آله، علائم پيامبر خاتم را در كتب آسمانى خود، خوانده بودند و آنها را كاملاً بر شخصِ ايشان، منطبق مى دانستند؛ امّا براى آن كه موقعيت خود را در جامعه مسيحيت از دست ندهند، حق را كتمان مى كردند، چنان كه قرآن تصريح مى فرمايد:
«الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقًا مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ. [۲۳] كسانى كه به آنان كتاب داديم، او را مى شناسند، همچنان كه فرزندان خود را مى شناسند؛ ليكن گروهى از ايشان، حقيقت را پوشيده مى دارند، با آن كه مى دانند».
بنا بر اين، جريان مباهله، نه تنها براى اثبات صداقت و حقّانيت پيامبر صلى الله عليه و آله در برابر مسيحيت نجران، از هر برهانى كارآيى بيشترى داشت، بلكه يكى از ادلّه حقّانيت اسلام در برابر مسيحيت در طول زمان و تا دامنه قيامت است. جالب توجّه، اين كه: از زمان واقعه مباهله در سال نهم هجرى تا كنون، هيچ عالم مسيحى اى براى مباهله با مسلمانان، اعلام آمادگى نكرده است.
2. اثبات جانبدارى اسلام از منطق و صلح
دومين نكته قابل توجّه در واقعه مباهله، اثبات جانبدارى اسلام از منطق و صلح است. اين ماجرا نشان مى دهد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در برخورد با قدرت هاى مخالف خود، در گام نخست، تلاش مى كرد با بهره گيرى از گفتگو و مناظره و استفاده از دليل و برهان، آنها را به حق دعوت نمايد و در گام دوم، اگر معتقد به خدا بودند، آنها را به مباهله و داورى خداوند متعال مى خواند، و اگر مباهله را هم نمى پذيرفتند، در صورتى كه شرايط اسلام را قبول مى كردند، پيمان نامه سياسى امضا مى كرد. بنا بر اين، استفاده اسلام از قدرت در ميدان نبرد، تنها براى شكستن سدهاى آگاهى و آزادى انديشه بود.
3. اثبات برترى اهل بيت عليهم السلام
در واقعه مباهله، پيامبر صلى الله عليه و آله براى بيان مصداق «أبنائنا» در آيه مباهله، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام را، و براى روشن شدن مصداق «نسائنا»، فاطمه عليهاالسلامرا، و براى نشان دادن مصداق «أنفسنا»، امام على عليه السلام را، همراه خود براى مباهله برد و آنان را اهل خود خواند. [۲۴] اين اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله، بيانگر برترى آنان بر ساير امّت اسلامى است، چنان كه اهل بيت عليهم السلام در احاديث فراوان و در موارد متعدّدى، براى نشان دادن جايگاه الهى و قرآنى خود، به آيه مباهله احتجاج كرده اند. [۲۵]
4. اثبات خلافت بلا فصل امام على عليه السلام
آيه مباهله در كنار اقدام عملى پيامبر صلى الله عليه و آله در معرّفى امام على عليه السلام به عنوان «نفس» خود، به روشنى نشان مى دهد كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ يك از صحابه، مانند على عليه السلام شايستگى خلافت بلافصل ايشان را ندارد.
از اين رو، امام رضا عليه السلام در جواب مأمون كه پرسيد: دليل بر خلافت جدّت [على بن ابى طالب] چيست؟ عبارتِ «خودمان» را بيان مى نمايد و وقتى مأمون مى گويد: اين در صورتى است كه «زنانمان» نبود؛ ولى امام رضا عليه السلام در جواب مى فرمايد كه: «اگر «پسرانمان» نبود، دلالت نداشت»، كه مأمون، ساكت مى شود.
بزرگداشت روز مباهله
بر پايه برخى احاديث، روز 24 ذى حجّه، [۲۶] روز ميعاد مباهله پيامبر صلى الله عليه و آله با نمايندگان مسيحيان نجران بود كه آنها از مباهله امتناع كردند و مصالحه را پذيرفتند. در احاديث اهل بيت عليهم السلام، آداب و اعمالى براى اين روز، ذكر شده [۲۷] كه شايسته است براى بهره گيرى از بركات اين روز مبارك و تجديد خاطره واقعه مباهله و تعظيم شعائر الهى، مورد توجّه جامعه اسلامى بويژه اهل مراقبت، قرار گيرد.
مشروعيت عامّ مباهله براى اثبات حق
مشروعيت عامّ «مباهله براى اثبات و روشن شدن حق، پس از اقامه برهان»، از جمله مطالبى است كه مى توان از آيه مباهله استنباط كرد، چنان كه احاديث اهل بيت عليهم السلام [۲۸] و سيره بزرگان دين [۲۹] نيز بر اين معنا دلالت دارند. از اين رو، بسيارى از فقها به مشروعيت مطلق مباهله براى اثبات حق، فتوا داده اند. [۳۰]
گفتنى است كه در شمارى از احاديث، آدابى براى مباهله ذكر شده [۳۱] كه رعايت آنها، موجب تقويت توجّه قلبى مباهله كننده به خداوند متعال و زمينه سازِ اجابت دعاى اوست.
الفصل الأوّل: تشريع المباهلة
فصل يكم: تشريع مباهله
1 / 1: مَبدَأُ تَشريعِ المُباهَلَةِ
1 / 1: مبدأ تشريع مباهله [۳۲]
الكتاب
قرآن
«فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ». [۳۳]
«از آن پس كه به آگاهى رسيده اى، هر كس كه در باره او (عيسى) با تو مجادله كرد، بگو: بياييد تا فرا خوانيم پسرانمان و پسرانتان را، و زنانمان و زنانتان را، و خودمان و خودتان را، آن گاه دعا و زارى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان بفرستيم».
الحديث
حديث
1. تفسير الطبري عن زيد بن عليّ عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ» الآيَةَ ـ: كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام. [۳۴]
1. تفسير الطبرى ـ به نقل از زيد بن على عليه السلام، در باره سخن خداى متعال: «بياييد تا فرا خوانيم پسرانمان و پسرانتان را» تا آخر آيه ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله بود و على و فاطمه و حسن و حسين.
2. دلائل النبوّة لأبي نعيم عن جابر ـ في تَفسيرِ آيَةِ المُباهَلَةِ ـ: «وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ»: رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ، «أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ»: الحَسَنُ وَالحُسَينُ، «وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ»: فاطِمَةُ، رَضِيَ اللّهُ عَنهُم أجمَعينَ. [۳۵]
2. دلائل النبوّة، ابو نعيم ـ به نقل از جابر، در تفسير آيه مباهله ـ: «و خودمان و خودتان را»، يعنى: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و على. «پسرانمان و پسرانتان را»، يعنى: حسن و حسين. «و زنانمان و زنانتان را»، يعنى: فاطمه. خداوند از همه ايشان خشنود باد!
3. صحيح مسلم عن سعد بن أبي وقّاص: ... لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ: «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ» دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا وفاطِمَةَ وحَسَنا وحُسَينا عليهم السلام فَقالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلي. [۳۶]
3. صحيح مسلم ـ به نقل از سعد بن ابى وقّاص ـ: چون اين آيه: «پس بگو: بياييد تا فرا خوانيم پسرانمان و پسرانتان را» نازل شد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله على و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند و فرمود: «بار خدايا! اينان خانواده من اند».
4. تفسير العيّاشي عن عامر بن سعد: قالَ مُعاوِيَةُ لِأَبي: ما يَمنَعُكَ أن تَسُبَّ أبا تُرابٍ؟ قالَ: لِثَلاثٍ رَوَيتُهُنَّ عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله: لَمّا نَزَلَت آيَةُ المُباهَلَةِ: «تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ» الآيَةَ، أخَذَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِيَدِ عَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام قالَ: هؤُلاءِ أهلي. [۳۷]
4. تفسير العيّاشى ـ به نقل از عامر بن سعد ـ: معاويه به پدرم گفت: چه چيزى مانع تو از آن مى شود كه ابو تراب را سب كنى؟
گفت: سه چيز كه خود، آنها را از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده ام: چون آيه مباهله: «بياييد تا فرا خوانيم پسرانمان و پسرانتان را...» نازل شد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دست على و فاطمه و حسن و حسين را گرفت و فرمود: «اينان، خانواده من اند».
1 / 2: قِصَّةُ المُباهَلَةِ بِرِوايَةِ الإِمامِ الرّازِيِ
1 / 2: ماجراى مباهله به روايت فخر رازى
5. تفسير الفخر الرازي: رُوِيَ أنَّهُ صلى الله عليه و آله لَمّا أورَدَ الدَّلائِلَ عَلى نَصارى نَجرانَ، ثُمَّ إنَّهُم أصَرّوا عَلى جَهلِهِم، فَقالَ صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ أمَرَني إن لَم تَقبَلُوا الحُجَّةَ أن اُباهِلَكُم.
فَقالوا: يا أبَا القاسِمِ، بَل نَرجِعُ فَنَنظُرُ في أمرِنا ثُمَّ نَأتيكَ.
فَلَمّا رَجَعوا قالوا لِلعاقِبِ [۳۸] ـ وكانَ ذا رَأيِهِم ـ: يا عَبدَ المَسيحِ، ما تَرى؟ فَقالَ: وَاللّهِ! لَقَد عَرَفتُم يا مَعشَرَ النَّصارى أنَّ مُحَمَّدا نَبِيٌّ مُرسَلٌ، ولَقَد جاءَكُم بِالكَلامِ الحَقِّ في أمرِ صاحِبِكُم. وَاللّهِ! ما باهَلَ قَومٌ نَبِيّا قَطُّ فَعاشَ كَبيرُهُم ولا نَبَتَ صَغيرُهُم، ولَئِن فَعَلتُم لَكانَ الاِستِئصالُ، فَإِن أبَيتُم إلَا الإِصرارَ عَلى دينِكُم وَالإِقامَةِ عَلى ما أنتُم عَلَيهِ، فَوادِعُوا الرَّجُلَ وَانصَرِفوا إلى بِلادِكُم.
وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَرَجَ وعَلَيهِ مِرطٌ [۳۹] مِن شَعرٍ أسوَدَ، وكانَ قَدِ احتَضَنَ الحُسَينَ وأَخَذَ بِيَدِ الحَسَنِ، وفاطِمَةُ تَمشي خَلفَهُ، وعَلِيٌّ رَضِيَ اللّهُ عَنهُ خَلفَها، وهُوَ يَقولُ: إذا دَعَوتُ فَأَمِّنوا.
فَقالَ اُسقُفُّ نَجرانَ: يا مَعشَرَ النَّصارى! إنّي لَأَرى وُجوها لَو سَأَلُوا اللّهَ أن يُزيلَ جَبَلاً مِن مَكانِهِ لَأَزالَهُ بِها، فَلا تُباهِلوا فَتَهلِكوا ولا يَبقى عَلى وَجهِ الأَرضِ نَصرانِيٌّ إلى يَومِ القِيامَةِ.
ثُمَّ قالوا: يا أبَا القاسِمِ، رَأَينا أن لا نُباهِلَكَ وأَن نُقِرَّكَ عَلى دينِكَ.
فَقالَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ: فَإِذا أبَيتُمُ المُباهَلَةَ فَأَسلِموا؛ يَكُن لَكُم ما لِلمُسلِمينَ وعَلَيكُم ما عَلَى المُسلِمينَ، فَأَبَوا، فَقالَ: فَإِنّي اُناجِزُكُمُ القِتالَ، فَقالوا: ما لَنا بِحَربِ العَرَبِ طاقَةٌ، ولكِن نُصالِحُكَ عَلى أن لا تَغزُوَنا ولا تَرُدَّنا عَن دينِنا، عَلى أن نُؤَدِّيَ إلَيكَ في كُلِّ عامٍ ألفَي حُلَّةٍ: ألفاً في صَفَرٍ، وأَلفاً في رَجَبٍ، وثَلاثينَ دِرعا عادِيَةً مِن حَديدٍ.
فَصالَحَهُم عَلى ذلِكَ. وقالَ: وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ، إنَّ الهَلاكَ قَد تَدَلّى عَلى أهلِ نَجرانَ، ولو لاعَنوا لَمُسِخوا قِرَدَةً وخَنازيرَ، ولَاضطَرَمَ عَلَيهِمُ الوادي نارا، ولَاستَأَصَلَ اللّهُ نَجرانَ وأَهلَهُ، حَتَّى الطَّيرَ عَلى رُؤوسِ الشَّجَرِ، ولَما حالَ الحَولُ عَلَى النَّصارى كُلِّهِم حَتّى يَهلِكوا.
ورُوِيَ أنَّهُ صلى الله عليه و آله لَمّا خَرَجَ فِي المِرطِ الأَسوَدِ، فَجاءَ الحَسَنُ رَضِيَ اللّهُ عَنهُ فَأَدخَلَهُ، ثُمَّ جاءَ الحُسَينُ رَضِيَ اللّهُ عَنهُ فَأَدخَلَهُ، ثُمَّ فاطِمَةُ، ثُمَّ عَلِيٌّ رَضِيَ اللّهُ عَنهُما، ثُمَّ قالَ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» [۴۰].
وَاعلَم أنَّ هذِهِ الرِّوايَةَ كُالمُتَّفَقِ عَلى صِحَّتِها بَينَ أهلِ التَّفسيرِ وَالحَديثِ. [۴۱]
5. تفسير الفخر الرازى: روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله چون در برابر نصاراى نجران، دلايل [خود] را اقامه كرد؛ آنها همچنان بر جهل خويش پاى فشردند، فرمود: «خدا به من دستور داده است كه اگر قبول حجّت نكنيد، با شما مباهله كنم».
نصارا گفتند: نه اى ابو القاسم! بر مى گرديم و در اين باره مى انديشيم و آن گاه نزدت مى آييم.
چون باز گشتند، به نايب ـ كه خردمند آنان بود ـ، گفتند: چه كنيم، اى عبد المسيح؟
گفت: به خدا سوگند، شما ـ اى گروه نصارا ـ مى دانيد كه محمّد، پيامبر و فرستاده الهى است، و در باره پيامبر شما، سخن حق آورده است. به خدا سوگند، هر قومى كه با پيامبرى مباهله كرد، بزرگشان به پيرى و خردسالشان به بزرگى نرسيد. اگر شما مباهله كنيد، ريشه تان كنده خواهد شد، و اگر اصرار داريد كه همچنان بر دين و عقيده خود بمانيد، با اين مرد، مصالحه كنيد و به شهرتان باز گرديد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيرون آمد، در حالى كه ردايى از موى سياه بر تن داشت و حسين را بغل كرده و دست حسن را گرفته بود و فاطمه پشت سرش حركت مى كرد و على رضى الله عنهپشت سر فاطمه بود، و مى فرمود: «هر گاه من دعا كردم، شما آمين بگوييد».
اسقف نجران گفت: اى گروه نصارا! من چهره هايى را مى بينم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از جايش بر كَنَد، به حرمت آنها آن كوه را از جا بر مى كند. پس با او مباهله نكنيد، كه نابود مى شويد و تا روز قيامت، يك نصرانى بر روى زمين باقى نمى ماند.
پس گفتند: اى ابو القاسم! تصميم گرفته ايم كه با تو مباهله نكنيم و بر دين تو، صحّه گذاريم.
پيامبر ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ فرمود: «حال كه مباهله را نپذيرفتيد، اسلام آوريد تا شما نيز حقوق و وظايف مسلمانان را داشته باشيد».
آنها نپذيرفتند. فرمود: «پس، من با شما مى جنگم».
گفتند: ما را توان جنگ با عرب نيست؛ بلكه با تو مصالحه مى كنيم بر سرِ اين كه با ما نجنگى و ما را از دينمان باز ندارى. در مقابل، متعهّد مى شويم كه سالى دو هزار جامه به تو بدهيم: هزار جامه در ماه صفر و هزار جامه در رجب، و نيز سى زره آهنين عادى (منسوب به قوم عاد).
پيامبر صلى الله عليه و آله با آنان مصالحه كرد و فرمود: «سوگند به آن كه جانم در دست اوست، نابودى از بيخ گوش نجرانيان گذشت. اگر به مباهله تن مى دادند، به بوزينه و خوك تبديل مى شدند، و اين وادى، يك پارچه بر آنان آتش مى شد و خداوند، نجران و مردم آن را ريشه كن مى ساخت، حتّى پرندگان روى درختان را، و يك سال نمى گذشت كه همه نصارا نابود مى شدند».
روايت شده است كه چون پيامبر صلى الله عليه و آله با رداى سياه بيرون آمد، حسن عليه السلام بيامد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را داخل كرد. سپس حسين عليه السلام بيامد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را نيز داخل گردانيد. سپس فاطمه و آن گاه على عليه السلام بيامدند. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خدا در حقيقت، مى خواهد پليدى را از شما خانواده بِبَرَد و پاكِ پاكتان گرداند».
بدان كه ميان اهل تفسير و حديث، در باره صحّت اين حديث، چنان است كه گويى بر آن، اتّفاق دارند.
1 / 3: قِصَّةُ المُباهَلَةِ بِرِوايَةِ الشَّيخِ المُفيدِ
1 / 3: ماجراى مباهله به روايت شيخ مفيد
6. الإرشاد: لَمَّا انتَشَرَ الإِسلامُ بَعدَ الفَتحِ وما وَلِيَهُ مِنَ الغَزَواتِ المَذكورَةِ وقَوِيَ سُلطانُهُ، وَفَدَ إلَى النَّبِيِ صلى الله عليه و آله الوُفودُ، فَمِنهُم مَن أسلَمَ، ومِنهُم مَنِ استَأمَنَ لِيَعودَ إلى قَومِهِ بِرَأيِهِ صلى الله عليه و آله فيهِم.
وكانَ فيمَن وَفَدَ عَلَيهِ أبو حارِثَةَ اُسقُفُّ نَجرانَ في ثَلاثينَ رَجُلاً مِنَ النَّصارى، مِنهُمُ العاقِبُ وَالسَّيِّدُ وعَبدُ المَسيحِ، فَقَدِمُوا المَدينَةَ وَقتَ صَلاةِ العَصرِ وعَلَيهِم لِباسُ الدّيباجِ وَالصُّلُبِ، فَصارَ إلَيهِمُ اليَهودُ، وتَساءَلوا بَينَهُم، فَقالَتِ النَّصارى لَهُم: لَستُم عَلى شَيءٍ، وقالَت لَهُمُ اليَهودُ: لَستُم عَلى شَيءٍ، وفي ذلِكَ أنزَلَ اللّهُ سُبحانَهُ: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَىْ ءٍ وَ قَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَىْ ءٍ» [۴۲] إلى آخِرِ الآيَةِ.
فَلَمّا صَلَّى النَّبِيُ صلى الله عليه و آله العَصرَ تَوَجَّهوا إلَيهِ يَقدُمُهُمُ الاُسقُفُ، فَقالَ لَهُ: يا مُحَمَّدُ، ما تَقولُ فِي السَّيِّدِ المَسيحِ؟
فَقالَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله: عَبدٌ للّهِِ اصطَفاهُ وَانتَجَبَهُ.
فَقالَ الاُسقُفُ: أتَعرِفُ لَهُ يا مُحَمَّدُ أبا وَلَّدَهُ؟
فَقالَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله: لَم يَكُن عَن نِكاحٍ فَيَكونَ لَهُ والِدٌ.
قالَ: فَكَيفَ قُلتَ: إنَّهُ عَبدٌ مَخلوقٌ، وأَنتَ لَم تَرَ عَبدا مَخلوقا إلّا عَن نِكاحٍ ولَهُ والِدٌ؟!
فَأَنزَلَ اللّهُ تَعالَى الآياتِ مِن سورَةِ آلِ عِمرانَ إلى قَولِهِ: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ * الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُن مِّنَ الْمُمْتَرِينَ * فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ» [۴۳]، فَتَلاهَا النَّبِيُ صلى الله عليه و آله عَلَى النَّصارى ودَعاهُم إلَى المُباهَلَةِ وقالَ: إنَّ اللّهَ عَزَّ اسمُهُ أخبَرَني أنَّ العَذابَ يَنزِلُ عَلَى المُبطِلِ عَقيبَ المُباهَلَةِ ويُبَيِّنُ الحَقَّ مِنَ الباطِلِ بِذلِكَ.
فَاجتَمَعَ الاُسقُفُ مَعَ عَبدِ المَسيحِ وَالعاقِبِ عَلَى المَشوَرَةِ، فَاتَّفَقَ رَأيُهُم عَلَى استِنظارِهِ إلى صَبيحَةِ غَدٍ مِن يَومِهِم ذلِكَ. فَلَمّا رَجَعوا إلى رِحالِهِم قالَ لَهُمُ الاُسقُفُ: اُنظُروا مُحَمَّدا في غَدٍ، فَإِن غَدا بِوُلدِهِ وأَهلِهِ فَاحذَروا مُباهَلَتَهُ، وإن غَدا بِأَصحابِهِ فَباهَلوهُ فَإِنَّهُ عَلى غَيرِ شَيءٍ.
فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ جاءَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله آخِذا بِيَدِ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ بَينَ يَدَيهِ يَمشِيانِ، وفاطِمَةُ ـ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم ـ تَمشي خَلفَهُ.
وخَرَجَ النَّصارى يَقدُمُهُم اُسقُفُّهُم، فَلَمّا رَأَى النَّبِيَ صلى الله عليه و آله قَد أقبَلَ بِمَن مَعَهُ سَأَلَ عَنهُم، فَقيلَ لَهُ: هذَا ابنُ عَمِّهِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ، وهُوَ صِهرُهُ وأبو وُلدِهِ وأَحَبُّ
الخَلقِ إلَيهِ، وهذانِ الطِّفلانِ ابنا بِنتِهِ مِن عَلِيٍّ، وهُما مِن أحَبِّ الخَلقِ إلَيهِ، وهذِهِ الجارِيَةُ بِنتُهُ فاطِمَةُ أعَزُّ النّاسِ عَلَيهِ وأَقرَبُهُم إلى قَلبِهِ.
فَنَظَرَ الاُسقُفُ إلَى العاقِبِ وَالسَّيِّدِ وعَبدِ المَسيحِ وقالَ لَهُم: اُنظُروا إلَيهِ قَد جاءَ بِخاصَّتِهِ مِن وُلدِهِ وأَهلِهِ لِيُباهِلَ بِهِم واثِقا بِحَقِّهِ، وَاللّهِ ما جاءَ بِهِم وهُوَ يَتَخَوَّفُ الحُجَّةَ عَلَيهِ، فَاحذَروا مُباهَلَتَهُ، وَاللّهِ لَولا مَكانُ قَيصَرَ لَأَسلَمتُ لَهُ، ولكِن صالِحوهُ عَلى ما يَتَّفِقُ بَينَكُم وبَينَهُ، وَارجِعوا إلى بِلادِكُم وَارتَؤُوا لِأَنفُسِكُم. فَقالوا لَهُ: رَأيُنا لِرَأيِكَ تَبَعٌ.
فَقالَ الاُسقُفُ: يا أبَا القاسِمِ، إنّا لا نُباهِلُكَ ولكِنّا نُصالِحُكَ، فَصالِحنا عَلى ما نَنهَضُ بِهِ.
فَصالَحَهُمُ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله عَلى ألفَي حُلَّةٍ مِن حُلَلِ الأَواقِيِّ، قيمَةُ كُلِّ حُلَّةٍ أربَعونَ دِرهَما جِيادا، فَما زادَ أو نَقَصَ كانَ بِحِسابِ ذلِكَ، وكَتَبَ لَهُمُ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله كِتابا بِما صالَحَهُم عَلَيهِ، وكانَ الكِتابُ:
«بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، هذا كِتابٌ مِن مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ رَسولِ اللّهِ لِنَجرانَ وحاشِيَتِها، في كُلِّ صَفراءَ وبَيضاءَ وثَمَرَةٍ ورَقيقٍ، لا يُؤخَذُ مِنهُ شَيءٌ مِنهُم غَيرُ ألفَي حُلَّةٍ مِن حُلَلِ الأَواقِيِّ، ثَمَنُ كُلِّ حُلَّةٍ أربَعونَ دِرهَما، فَما زادَ أو نَقَصَ فَعَلى حِسابِ ذلِكَ، يُؤَدّونَ ألفا مِنها في صَفَرٍ وأَلفا مِنها في رَجَبٍ، وعَلَيهِم أربَعونَ دينارا مثواة رسولي مِمّا فَوقَ ذلِكَ، وعَلَيهِم في كُلِّ حَدَثٍ يَكونُ بِاليَمَنِ مِن كُلِّ ذي عَدَنٍ [۴۴] عارِيَّةً مَضمونَةً؛ ثَلاثونَ دِرعا وثَلاثونَ فَرَسا وثَلاثونَ جَمَلاً عارِيَّةً مَضمونَةً، لَهُم بِذلِكَ جِوارُ اللّهِ وذِمَّةُ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ، فَمَن أكَلَ الرِّبا مِنهُم بَعدَ عامِهِم هذا فَذِمَّتي مِنهُ بَريئَةٌ».
وأَخَذَ القَومُ الكِتابَ وَانصَرَفوا. [۴۵]
6. الإرشاد: پس از فتح و جنگ هاى ياد شده كه اسلام انتشار يافت و قدرت گرفت، هيئت هاى نمايندگى، يكى پس از ديگرى به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و برخى از آنها اسلام آوردند و برخى امان خواستند تا نزد قوم خويش باز گردند و نظر پيامبر صلى الله عليه و آله در باره ايشان را با آنان در ميان بگذارند. از جمله كسانى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند، ابو حارثه اسقف نجران بود كه با سى مرد از نصارا، از جمله نايب و مهتر [۴۶] و عبد المسيح، آمد. اين عدّه كه جامه هاى ديبا پوشيده و صليب بر گردن آويخته بودند، هنگام نماز عصر، به مدينه وارد شدند. يهوديان نزد آنان رفتند و با يكديگر به بحث و مجادله پرداختند. نصارا به آنها گفتند: شما بر حق نيستيد. و يهوديان جواب دادند: شما بر حق نيستيد. در همين باره خداوند سبحان، اين آيه را فرو فرستاد: «يهوديان گفتند: نصارا بر حق نيستند. و نصارا گفتند: يهوديان بر حق نيستند» تا آخر آيه.
چون پيامبر صلى الله عليه و آله نماز عصر را خواند، هيئت نصارا كه پيشاپيش آنان اسقف حركت مى كرد، نزد ايشان آمدند. اسقف گفت: اى محمّد! در باره مسيح چه مى گويى؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بنده خدا بود كه خداوند، او را برگزيد و انتخابش كرد».
اسقف گفت: اى محمّد! آيا برايش پدرى مى شناسى كه از او به دنيا آمده باشد؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «او حاصل ازدواجى نبوده كه پدرى داشته باشد».
اسقف گفت: پس چگونه گفتى كه او بنده اى مخلوق بود، در حالى كه هيچ بنده مخلوقى نمى يابى، مگر آن كه حاصل ازدواجى است و پدرى دارد؟!
در اين هنگام، خداوند متعال، آيات سوره آل عمران را فرو فرستاد تا اين آيات: «در واقع، مَثَل عيسى نزد خدا همچون مَثَل [خلقت] آدم است كه او را از خاكى آفريد، سپس بدو گفت: «باش». پس وجود يافت. [آنچه در باره عيسى گفته شد،] حق [و] از جانب پروردگار توست. پس، از ترديد كنندگان مباش. پس هر كه در اين باره، پس از دانشى كه براى تو آمده، با تو محاجّه كند، بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان را، و زنانمان و زنانتان را، و خودمان و خودتان را فرا خوانيم، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم».
پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيات را براى نصارا تلاوت كرد و آنان را به مباهله فرا خواند و فرمود: «خداوند عز و جل به من خبر داد كه در پس مباهله، بر گروه باطل، عذاب نازل مى شود و بدين سان، حق را از باطل متمايز مى گرداند».
اُسقف با عبد المسيح و نايب، به رايزنى پرداخت و بر آن شدند كه از پيامبر صلى الله عليه و آله تا صبح فرداى آن روز، مهلت بخواهند. چون به اُتراقگاه خود باز گشتند، اسقف به آنان گفت: بنگريد، اگر فردا محمّد با فرزندان و خانواده اش آمد، از مباهله كردن با او بپرهيزيد؛ ولى اگر همراه يارانش آمد، با او مباهله كنيد كه بر حق نيست.
فردا كه شد، محمّد صلى الله عليه و آله، در حالى آمد كه دست امير مؤمنان على بن ابى طالب را گرفته بود و حسن و حسين، پيشاپيش او حركت مى كردند و فاطمه ـ كه درودهاى خدا بر آنان باد ـ پشت سرش مى آمد.
نصارا نيز در حالى كه اُسقفشان پيشاپيش آنها حركت مى كرد، آمدند. او چون پيامبر صلى الله عليه و آله را با همراهانش ديد، در باره آنان سؤال كرد. به او گفته شد: اين، پسرعموى او على بن ابى طالب است. او داماد پيامبر و پدر فرزندان او و محبوب ترينِ محبوب ترينِ انسان ها در نزد اوست، و اين دو كودك، پسران دختر او از على هستند و محبوب ترين خلق در نزد اويند، و اين بانو، دختر او فاطمه است كه عزيزترين و محبوب ترينِ مردم در نزد اوست.
اسقف به نايب و مهتر و عبد المسيح نگاه كرد و به آنها گفت: ببينيد، او عزيزترين كسان خود، يعنى فرزندان و خانواده اش را آورده است تا به همراه آنان مباهله كند. اين، نشان مى دهد كه او به حقّانيت خود، اطمينان دارد. به خدا سوگند، اگر مى ترسيد كه محكوم شود، هرگز آنها را نمى آورد. پس، از مباهله با او بپرهيزيد. به خدا سوگند، اگر پاى موقعيت قيصر در ميان نبود، تسليم او مى شدم؛ امّا با او توافق و مصالحه كنيد و به شهرتان باز گرديد و فكرى به حال خود نماييد.
نصارا به او گفتند: نظر ما، تابع نظر توست.
اسقف گفت: اى ابو القاسم! ما با تو مباهله نمى كنيم؛ بلكه حاضريم با تو مصالحه كنيم. پس بر سر چيزى كه از عهده اش بر مى آييم، با ما مصالحه كن.
پيامبر صلى الله عليه و آله با آنان بر دو هزار جامه از جامه هاى اَوقيه اى ـ كه ارزش هر يك از آنها چهل درهم باشد ـ، با آنان صلح كرد و [بنا شد كه] بيشتر و كمترش با همين حساب محاسبه شود. پيامبر صلى الله عليه و آله بر اساس اين توافق براى آنان مكتوبى نگاشت، بدين شرح: «به نام خداى مهرگستر مهربان. اين، نبشته اى است از محمّدِ پيامبر و فرستاده خدا براى نجران و پيرامون آن، در باره هر زر و سيم و محصول و بَرده اى. از اين موارد، چيزى از آنان گرفته نشود، مگر دو هزار جامه از جامه هاى اوقيه اى، كه بهاى هر جامه چهل درهم باشد و بيشتر و كمتر از اين مقدار، به همين حساب محاسبه گردد. هزار تاى آنها را در صَفَر بپردازند و هزار ديگر را در رجب، و علاوه بر اين، براى اقامتِ فرستادگانم نيز، چهل دينار بر عهده آنان است، و نيز هر جنگى كه در يمن رخ دهد، هر يمنى بايد سى زره و سى اسب و سى شتر به عنوان عاريه مضمونه بدهد و [در مقابل،] آنان در پناه خدا و زنهار محمّد بن عبد اللّه اند و هر كس از آنان پس از امسال ربا خورد، زنهارِ من از او برداشته است».
نجرانيان، مكتوب را گرفتند و رفتند.
1 / 4: قِصَّةُ المُباهَلَةِ بِرِوايَةِ السَّيِّدِ ابنِ طاووسٍ قدس سره
1 / 4: ماجراى مباهله به روايت سيّد ابن طاووس
7. الإقبال ـ في بَيانِ إنفاذِ النَّبِيِ صلى الله عليه و آله لِرُسُلِهِ إلى نَصارى نَجرانَ ومُناظَرَتِهِم فيما بَينَهُم وظُهورِ تَصديقِهِ فيما دَعاهُم إلَيهِ ـ: رَوَينا ذلِكَ بِالأَسانيدِ الصَّحيحَةِ، وَالرِّواياتِ الصَّريحَةِ إلى أبِي المُفَضَّلِ مُحَمَّدِ بنِ [عَبدِ اللّهِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ] [۴۷] المُطَّلِبِ الشَّيبانِيِ رحمه اللهمِن كِتابِ المُباهَلَةِ، ومِن أصلِ كِتابِ الحَسَنِ بنِ إسماعيلَ بنِ أشناسٍ مِن كِتابِ عَمَلِ ذِي الحِجَّةِ، فيما رَوَيناهُ بِالطُّرُقِ الواضِحَةِ عَن ذَوِي الهِمَمِ الصّالِحَةِ، لا حاجَةَ إلى ذِكرِ أسمائِهِم؛ لِأَنَّ المَقصودَ ذِكرُ كَلامِهِم.
قالوا: لَمّا فَتَحَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله مَكَّةَ، وَانقادَت لَهُ العَرَبُ، وأَرسَلَ رُسُلَهُ ودُعاتِهِ إلَى الاُمَمِ، وكاتَبَ المَلِكَينِ ـ كِسرى وقَيصَرَ ـ يَدعوهُما إلَى الإِسلامِ، وإلّا أقَرّا بِالجِزيَةِ وَالصَّغارِ [۴۸]، وإلّا أذِنا بِالحَربِ العَوانِ [۴۹]؛ أكبَرَ شَأنَهُ نَصارى نَجرانَ وخُلَطاؤُهُم مِن بَني عَبدِ المَدانِ وجَميعُ بَنِي الحارِثِ بنِ كَعبٍ، ومَن ضَوى [۵۰] إلَيهِم ونَزَلَ بِهِم مِن دَهماءِ [۵۱] النّاسِ عَلَى اختِلافِهِم هُناكَ في دينِ النَّصرانِيَّةِ، مِن الأروسِيَّةِ [۵۲]، وَالسّالوسِيَّةِ [۵۳]، وأَصحابِ دينِ المَلِكِ [۵۴]، وَالمارونيَّةِ، وَالعُبّادِ، وَالنّسطورِيَّةِ، واُملِئَت قُلوبُهُم ـ عَلى تَفاوُتِ مَنازِلِهِم ـ رَهبَةً مِنهُ ورُعبا.
فَإِنَّهُم كَذلِكَ مِن شَأنِهِم، إذا وَرَدَت عَلَيهِم رُسُلُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِكِتابِهِ؛ وهُم عُتبَةُ بنُ غَزوانَ، وعَبدُ اللّهِ بنُ أبي اُمَيَّةَ، وَالهُدَيرُ بنُ عَبدِ اللّهِ ـ أخو تَيمِ بنِ مُرَّةَ ـ، وصُهَيبُ بنُ سِنانٍ ـ أخُو النَّمِرِ بنِ قاسِطٍ ـ يَدعوهُم إلَى الإِسلامِ، فَإِن أجابوا فَإِخوانٌ، وإن أبَوا وَاستَكبَروا فَإِلَى الخُطَّةِ المُخزِيَةِ؛ إلى أداءِ الجِزيَةِ عَن يَدٍ، فَإِن رَغِبوا عَمّا دَعاهُم إلَيهِ مِن إحدَى [۵۵] المَنزِلَتَينِ وعَنِدوا، فَقَد آذَنَهُم عَلى سَواءٍ.
وكانَ في كِتابِهِ صلى الله عليه و آله: «قُلْ يَاأَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ». [۵۶]
قالوا: وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لا يُقاتِلُ قَوما حَتّى يَدعُوَهُم، فَازدادَ القَومُ ـ لِوُرودِ رُسُلِ نَبِيِّ اللّهِ صلى الله عليه و آله وكِتابِهِ ـ نُفورا وَامتِزاجا، فَفَزِعوا لِذلِكَ إلى بِيعَتِهِمُ العُظمى، وأَمَروا فَفُرِشَ أرضُها واُلبِسَ جُدُرُها بِالحَريرِ وَالدِّيباجِ، ورَفَعُوا الصَّليبَ الأَعظَمَ ـ وكانَ مِن ذَهَبٍ مُرَصَّعٍ أنفَذَهُ إلَيهِمُ القَيصَرُ الأَكبَرُ ـ، وحَضَرَ ذلِكَ بَنُو الحارِثِ بنُ كَعبٍ، وكانوا لُيوثَ الحَربِ وفُرسانَ النّاسِ، قَد عَرَفَتِ العَرَبُ ذلِكَ لَهُم في قَديمِ أيّامِهِم فِي الجاهِلِيَّةِ.
فَاجتَمَعَ القَومُ جَميعا لِلمَشوَرَةِ وَالنَّظَرِ في اُمورِهِم، وأَسرَعَت إلَيهِمُ القَبائِلُ مِن مَذحِجٍ وعَكٍّ وحِميَرٍ وأَنمارٍ ومَن دَنا مِنهُم نَسَبا ودارا مِن قَبائِلِ سَبَأٍ، وكُلُّهُم قَد وَرِمَ أنفُهُ غَضَبا لِقَومِهِم، ونَكَصَ مَن تَكَلَّمَ مِنهُم بِالإِسلامِ ارتِدادا، فَخاضوا وأَفاضوا في ذِكرِ المَسيرِ بِنَفسِهِم وجَمعِهِم إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَالنُّزولِ بِهِ بِيَثرِبَ لِمُناجَزَتِهِ.
فَلَمّا رَأى أبو حارِثَةَ [۵۷] حُصَينُ بنُ عَلقَمَةَ اُسقُفُّهُمُ الأَوَّلُ وصاحِبُ مَدارِسِهِم وعَلّامُهُم ـ وكانَ رَجُلاً مِن بَني بَكرِ بنِ وائِلٍ ـ ما أزمَعَ القَومُ عَلَيهِ مِن إطلاقِ الحَربِ، دَعا بِعِصابَةٍ فَرَفَعَ بِها حاجِبَيهِ عَن عَينَيهِ ـ وقَد بَلَغَ يَومَئِذٍ عِشرينَ ومِئَةَ سَنَةٍ ـ ثُمَّ قامَ فيهِم خَطيبا مُعتَمِدا عَلى عَصا، وكانَت فيهِ بَقِيَّةٌ ولَهُ رَأيٌ ورَوِيَّةٌ، وكانَ مُوَحِّدا يُؤمِنُ بِالمَسيحِ وبِالنَّبِيِ عليهماالسلام، ويَكتُمُ ذلِكَ مِن كَفَرَةِ قَومِهِ وأَصحابِهِ، فَقالَ:
مَهلاً بَني عَبدِ المَدانِ مَهلاً، استَديمُوا العافِيَةَ وَالسَّعادَةَ؛ فَإِنَّهُما مَطوِيّانِ فِي الهَوادَةِ، دُبّوا إلى قَومٍ في هذَا الأَمرِ دَبيبَ [۵۸] الذَّرِّ [۵۹]، وإيّاكُم وَالسَّورَةَ [۶۰] العَجلى؛ فَإِنَّ البَديهَةَ بِها لا تُنجَبُ، إنَّكُم وَاللّهِ عَلى فِعلِ ما لَم تَفعَلوا أقدَرُ مِنكُم عَلى رَدِّ ما فَعَلتُم، ألا إنَّ النَّجاةَ مَقرونَةٌ بِالأَناةِ، ألا رُبَّ إحجامٍ أفضَلُ مِن إقدامٍ، وكَأَيِّن [۶۱] مِن قَولٍ أبلَغُ مِن صَولٍ [۶۲].
ثُمَّ أمسَكَ، فَأَقبَلَ عَلَيهِ كُرزُ بنُ سَبرَةَ الحارِثِيُ، وكانَ يَومَئِذٍ زَعيمَ بَنِي الحارِثِ بنِ كَعبٍ وفي بَيتِ شَرَفِهِم وَالمُعَصَّبَ فيهِم وأَميرَ حُروبِهِم، فَقالَ: لَقَدِ انتَفَخَ سَحرُكَ وَاستُطيرَ قَلبُكَ أبا حارِثَةَ، فَظِلتَ كَالمَسبوعِ النزاعة [۶۳] الهَلوعِ، تَضرِبُ لَنَا الأَمثالَ وتُخَوِّفُنَا النِّزالَ، لَقَد عَلِمتَ ـ وحَقِّ المَنّانِ ـ بِفَضيلَةِ الحُفّاظِ بِالنّوءِ بِالعِب ءِ [۶۴] وهُوَ عَظيمٌ، وتَلقَحُ الحَربَ وهِيَ عَقيمٌ، تَثقَفُ أودَ [۶۵] المَلِكِ الجَبّارِ، ولَنَحنُ أركانُ الرائِشِ [۶۶] وذِي المنارِ [۶۷] الّذينَ شَدَدنا مُلكَهُما وأَمَّرنا مَليكَهُما، فَأَيَّ أيّامِنا تُنكِرُ أم لِأَيِّهِما ـ وَيكَ ـ تَلمِزُ؟
فَما أتى عَلى آخِرِ كَلامِهِ حَتَّى انتَظَمَ [۶۸] نَصلَ [۶۹] نَبلَةٍ كانَت في يَدِهِ بِكَفِّهِ غَيظا وغَضَبا وهُوَ لا يَشعُرُ. فَلَمّا أمسَكَ كُرزُ بنُ سَبرَةَ أقبَلَ عَلَيهِ العاقِبُ، وَاسمُهُ عَبدُ المَسيحِ بنُ شُرَحبيلَ ـ وهُوَ يَومَئِذٍ عَميدُ القَومِ وأَميرُ رَأيِهِم وصاحِبُ مَشوَرَتِهِم، الَّذي لا يَصدِروُن جَميعا إلّا عَن قَولِهِ ـ فَقالَ لَهُ:
أفلَحَ وَجهُكَ، وآنَسَ رَبعُكَ [۷۰]، وعَزَّ جارُكَ، وَامتَنَعَ ذِمارُكَ، ذَكَرتَ ـ وحَقِّ مُغبَرَّةِ الجِباهِ ـ حَسَبا صَميما، وعيصا [۷۱] كَريما، وعِزّا قَديما، ولكِن أبا سَبرَةَ! لِكُلِّ مَقامٍ مَقالٌ، ولِكُلِّ عَصرٍ رِجالٌ، وَالمَرءُ بِيَومِهِ أشبَهُ مِنهُ بِأَمسِهِ، وهِيَ الأَيّامُ تُهلِكُ جيلاً وتُديلُ قَبيلاً، وَالعافِيَةُ أفضَلُ جِلبابٍ، ولِلآفاتِ أسبابٌ، فَمِن أوكَدِ أسبابِهَا التَّعَرُّضُ لِأَبوابِها.
ثُمَّ صَمَتَ العاقِبُ مُطرِقا، فَأَقبَلَ عَلَيهِ السَّيِّدُ وَاسمُهُ أهتَمُ بنُ النُّعمانِ ـ وهُوَ يَومَئِذٍ اُسقُفُّ نَجرانَ، وكانَ نَظيرَ العاقِبِ في عُلُوِّ المَنزِلَةِ، وهُوَ رَجُلٌ مِن عامِلَةَ وعِدادُهُ في لَخمٍ، فَقالَ لَهُ: سَعَدَ جَدُّكَ وسَما جَدُّكَ أبا واثِلَةَ، إنَّ لِكُلِّ لامِعَةٍ ضِياءٌ، وعَلى كُلِّ صَوابٍ نورا، ولكِن لا يُدرِكُهُ ـ وحَقِّ واهِبِ العَقلِ ـ إلّا مَن كانَ بَصيرا، إنَّكَ أفضَيتَ وهذانِ فيما تصرّف بِكُمَا الكَلِمُ إلى سَبيلَي حَزَنٍ [۷۲] وسَهلٍ، ولِكُلٍّ عَلى تَفاوُتِكُم حَظٌّ مِنَ الرَّأيِ الرَّبيقِ [۷۳] وَالأَمرِ الوَثيقِ إذا اُصيبَ بِهِ مَواضِعُهُ، ثُمَّ إنَّ أخا قُرَيشٍ قَد نَجَدَكُم لِخَطبٍ عَظيمٍ وأَمرٍ جَسيمٍ، فَما عِندَكُم فيهِ قولوا وأَنجِزوا، أبُخوعٌ [۷۴] وإقرارٌ، أم نُزوعٌ؟
قالَ عُتبَةُ وَالهَديرُ [۷۵] وَالنَّفَرُ مِن أهلِ نَجرانَ: فَعادَ كُرزُ بنُ سَبرَةَ لِكَلامِهِ وكانَ كَمِيّا [۷۶] أبِيّا، فَقالَ:
أنَحنُ نُفارِقُ دينا رَسَخَت عَلَيهِ عُروقُنا، ومَضى عَلَيهِ آباؤُنا، وعَرَفَ مُلوكُ النّاسِ ثُمّ العَرَبُ ذلِكَ مِنّا؟! أنَتَهالَكُ إلى ذلِكَ أم نُقِرُّ بِالجِزيَةِ وهِيَ الخِزيَةُ حَقّا؟ لا وَاللّهِ حَتّى نُجَرِّدَ البَواتِرَ مِن أغمادِها، وتَذهَلَ الحَلائِلُ عَن أولادِها، أو نَشرُقُ نَحنُ [و] [۷۷] مُحَمَّدٌ بِدِمائِنا، ثُمَّ يُديلُ اللّهُ عز و جل بِنَصرِهِ مَن يَشاءُ.
قالَ لَهُ السَّيِّدُ: اِربَع [۷۸] عَلى نَفسِكَ وعَلَينا أبا سَبرَةَ، فَإِنَّ سَلَّ السَّيفِ يَسِلُّ السَّيفَ، وإنَّ مُحَمَّدا قَد بَخَعَت لَهُ العَرَبُ وأَعطَتهُ طاعَتَها ومَلَكَ رِجالَها وأَعِنَّتَها، وجَرَت أحكامُهُ في أهلِ الوَبَرِ مِنهُم وَالمَدَرِ، ورَمَقَهُ المَلِكانِ العَظيمانِ كِسرى وقَيصَرَ، فَلا أراكُم ـ وَالرّوحِ ـ لَو نَهَدَ [۷۹] لَكُم إلّا وقَد تَصَدَّعَ عَنكُم مَن خَفَّ مَعَكُم مِن هذِهِ القَبائِلِ، فَصِرتُم جُفاءً كَأَمسِ الذّاهِبِ، أو كَلَحمٍ عَلى وَضَمٍ [۸۰].
وكانَ فيهِم رَجُلٌ يُقالُ لَهُ جَهيرُ بنُ سُراقَةَ البارِقِيُّ مِن زَنادِقَةِ نَصارَى العَرَبِ، و كانَ لَهُ مَنزِلَةٌ مِن مُلوكِ النَّصرانِيَّةِ، وكانَ مَثواهُ بِنَجرانَ، فَقالَ لَهُ: أبا سُعادَ، قُل في أمرِنا وأَنجِدنا بِرَأيِكَ، فَهذا مَجلِسٌ لَهُ ما بَعدُهُ.
فَقالَ: فَإِنّي أرى لَكُم أن تُقارِبوا مُحَمَّدا وتُطيعوهُ في بَعضِ مُلتَمَسِهِ عِندَكُم، وَليَنطَلِق وُفودُكُم إلى مُلوكِ أهلِ مِلَّتِكُم؛ إلَى المَلِكِ الأَكبَرِ بِالرّومِ قَيصَرَ، وإلى مُلوكِ هذِهِ الجِلدَةِ السَّوداءِ الخَمسَةِ؛ يَعني مُلوكَ السّودانِ: مَلِكَ النّوبَةِ، ومَلِكَ الحَبَشَةِ، و مَلِكَ علوه، و مَلِكَ الرّعا، و مَلِكَ الرّاحاتِ ومَريسَ وَالقِبطِ ـ وكُلُّ هؤُلاءِ كانوا نَصارى ـ. قالَ: وكذلك مَن ضَوى [۸۱] إلَى الشّامِ وحَلَّ بِها مِن مُلوكِ غَسّانَ ولَخمٍ وجُذامٍ وقُضاعَةَ، وغَيرِهِم مِن ذَوي يُمنِكُم، فَهُم لَكُم عَشيرَةٌ ومَوالي وأَعوانٌ، وفِي الدّينِ إخوانٌ ـ يَعني أنَّهُم نَصارى ـ وكَذلِكَ نَصارَى الحيرَةِ مِنَ العُبّادِ وغَيرِهِم، فَقَد صَبَت إلى دينِهِم قَبائِلُ تَغلِبَ بِنتِ وائِلٍ وغَيرِهِم مِن رَبيعَةَ بنِ نزارٍ، لِتَسيرَ وُفودُكُم ثُمَّ لِتَخرِقَ إلَيهِمُ البِلادَ إغذاذا [۸۲]، فَيَستَصرِخونَهُم لِدينِكُم فَيَستَنجِدَكُمُ الرّومُ وتَسيرَ إلَيكُمُ الأَساوِدَةُ [۸۳] مَسيرَ أصحابِ الفيلِ، وتُقبِلَ إلَيكُم نَصارَى العَرَبِ مِن رَبيعَةِ اليَمَنِ. فَإِذا وَصَلَتِ الأَمدادُ وارِدةً سِرُتم أنتُم في قَبائِلِكُم وسائِرِ مَن ظاهَرَكُم وبَذَلَ نَصرَهُ ومُوازَرَتَهُ لَكُم، حَتّى تُضاهِئونَ مَن أنجَدَكُم وأَصرَخَكُم مِنَ الأَجناسِ وَالقَبائِلِ الوارِدَةِ عَلَيكُم.
فَأُمُّوا مُحَمَّدا حَتّى تَنجوا بِهِ جَميعا، فَسَيَعتِقُ إلَيكُم وافِدا لَكُم مَن صَبا إلَيهِ مَغلوبا مَقهورا، ويَنعَتِقُ بِهِ مَن كانَ مِنهُم في مَدَرَتِهِ مَكثورا [۸۴]، فَيوشِكُ أن تَصطَلِموا [۸۵] حَوزَتَهُ وتُطفِئُوا جَمرَتَهُ، ويَكونَ لَكُم بِذلِكَ الوَجهُ وَالمَكانُ فِي النّاسِ، فَلا تَتَمالَكُ العَرَبُ حينَئِذٍ حَتّى تَتَهافَتَ دُخولاً في دينِكُم، ثُمَّ لَتَعظُمَنَّ بيعَتُكُم هذِهِ ولَتَشرُفُنَّ حَتّى تَصيرَ كَالكَعبَةِ المَحجوجَةِ بِتِهامَةَ، هذَا الرَّأيُ فَانتَهِزوهُ فَلا رَأيَ لَكُم بَعدَهُ.
فَأَعجَبَ القَومُ كَلامَ جَهيرِ بنِ سُراقَةَ، ووَقَعَ مِنهُم كُلَّ مَوقِعٍ، فَكادَ أن يَتَفَرَّقوا عَلَى العَمَلِ بِهِ، وكانَ فيهِم رَجُلٌ مِن رَبيعَةَ بنِ نزارٍ مِن بَني قَيسِ بنِ ثَعلَبَةَ، يُدعى حارِثَةَ بنَ أثالٍ عَلى دينِ المَسيحِ عليه السلام، فَقامَ حارِثَةُ عَلى قَدَمَيهِ وأَقبَلَ عَلى جَهيرٍ وقالَ مُتَمَثِّلاً شِعرا:
مَتى ما تُقِد بِالباطِلِ الحَقَّ يَأبَهُ وإن قُدتَ بِالحَقِّ الرَّواسِيَ تَنقَدِ [۸۶]
إذا ما أتَيتَ الأَمرَ مِن غَيرِ بابِهِ ضَلَلتَ وإن تَقصِد إلَى البابِ تَهتَدِ
ثُمَّ استَقبَلَ السَّيِّدَ وَالعاقِبَ وَالقِسّيسينَ وَالرُّهبانَ وكافَّةَ نَصارى نَجرانَ بِوَجهِهِ لَم يَخلِط مَعَهُم غَيرَهُم، فَقالَ: سَمعا سَمعا يا أبناءَ الحِكمَةِ، وبَقايا حَمَلَةِ الحُجَّةِ، إنَّ السَّعيدَ وَاللّهِ مَن نَفَعَتهُ المَوعِظَةُ، ولَم يَعشُ عَنِ التَّذكِرَةِ، ألا وإنّي اُنذِرُكُم واُذَكِّرُكُم قَولَ مَسيحِ اللّهِ عز و جل. ثُمَّ شَرَحَ وَصِيَّتَهُ ونَصَّهُ عَلى وَصِيِّهِ شَمعونَ بنِ يوحَنّا، وما يَحدُثُ عَلى اُمَّتِهِ مِنَ الاِفتِراقِ، ثُمَّ ذَكَرَ عيسى عليه السلام وقالَ: إنَّ اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ أوحى إلَيهِ:
«فَخُذ يَابنَ أمَتي كِتابي بِقُوَّةٍ، ثُمَّ فَسِّرهُ لِأَهلِ سورِيا بِلِسانِهِم، وأَخبِرهُم أنّي أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا الحَيُّ القَيّومُ، البَديعُ الدّائِمُ الَّذي لا أحولُ ولا أزولُ، إنّي بَعَثتُ رُسُلي ونَزَّلتُ كُتُبي رَحمَةً ونورا وعِصمَةً لِخَلقي، ثُمَّ إنّي باعِثٌ بِذلِكَ نَجيبَ رِسالَتي أحمَدَ، صَفوَتي مِن بَرِيَّتي، البارِقليطا [۸۷] عَبدي، اُرسِلُهُ في خُلُوٍّ مِنَ الزَّمانِ، أبعَثُهُ بِمَولِدِهِ فارانَ مِن مَقامِ أبيهِ إبراهيمَ عليه السلام، اُنزِلُ عَلَيهِ تَوراةً حَديثَةً، أفتَحُ بِها أعيُنا عُميا، آذانا [۸۸] صُمّا، وقُلوبا غُلفا، طوبى لِمَن شَهِدَ أيّامَهُ وسَمِعَ كَلامَهُ فَآمَنَ بِهِ، وَاتَّبَعَ النّورَ الَّذي جاءَ بِهِ، فَإِذا ذَكَرتَ يا عيسى ذلِكَ النَّبِيَّ فَصَلِّ عَلَيهِ فَإِنّي ومَلائِكَتي نُصَلّي عَلَيهِ».
قالَ: فَما أتى حارِثَةُ بنُ أثالٍ عَلى قَولِهِ هذا، حَتّى أظلَمَ بِالسَّيِّدِ وَالعاقِبِ مَكانُهُما، وكَرِها ما قامَ بِهِ فِي النّاسِ مُعرِبا ومُخبِرا عَنِ المَسيحِ عليه السلام بِما أخبَرَ وقَدَّمَ مِن ذِكرِ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله؛ لِأَنَّهُما كانا قَد أصابا بِمَواضِعِهِما مِن دينِهِما شَرَفا بِنَجرانَ، ووَجها عِندَ مُلوكِ النَّصرانِيَّةِ جَميعا، وكَذلِكَ عِندَ سوقَتِهِم وعَرَبِهِم فِي البِلادِ، فَأَشفَقا أن يَكونَ ذلِكَ سَبَبا لِانصِرافِ قَومِهِما عَن طاعَتِهِما لِدينِهِما وفَسخا لِمَنزِلَتِهِما فِي النّاسِ.
فَأَقبَلَ العاقِبُ عَلى حارِثَةَ فَقالَ: أمسِك عَلَيكَ يا حارِ، فَإِنَّ رادَّ هذَا الكَلامِ عَلَيكَ أكثَرُ مِن قابِلِهِ، ورُبَّ قَولٍ يَكونُ بَلِيَّةً عَلى قائِلِهِ، ولِلقُلوبِ نَفَراتٌ عِندَ الإِصداعِ بِمَظنونِ الحِكمَةِ، فَاتَّقِ نُفورَها، فَلِكُلِّ نَبَإٍ أهلٌ، ولِكُلِّ خَطبٍ مَحَلٌّ، وإنَّمَا الدَّرَكُ ما أخَذَ لَكَ بِمَواضِي النَّجاةِ، وأَلبَسَكَ جُنَّةَ السَّلامَةِ، فَلا تَعدِلَنَّ بِهِما حَظّا، فَإِنّي لَم آلُكَ ـ لا أبا لَكَ [۸۹] ـ نُصحا. ثُمَّ أرَمَّ [۹۰].
فَأَوجَبَ السَّيِّدُ أن يُشرِكَ العاقِبَ في كَلامِهِ، فَأَقبَلَ عَلى حارِثَةَ فَقالَ: إنّي لَم أزَل أتَعَرَّفُ لَكَ فَضلاً تَميلُ إلَيكَ الأَلبابُ، فَإِيّاكَ أن تَقتَعِدَ [۹۱] مَطِيَّةَ اللَّجاجِ، وأَن توجِفَ [۹۲] إلَى السَّرابِ، فَمَن عُذِرَ بِذلِكَ فلَستَ فيهِ أيُّهَا المَرءُ بِمَعذورٍ، وقَد أغفَلَكَ أبو واثِلَةَ ـ وهُوَ وَلِيُّ أمرِنا وسَيِّدُ حَضَرِنا ـ عِتابا، فَأَولِهِ اعتِبارا [۹۳].
ثُمَّ تَعلَمُ أنَّ ناجِمَ [۹۴] قُرَيشٍ ـ يَعني رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ـ يَكونُ رُزؤُهُ قَليلاً ثُمَّ يَنقَطِعُ، ويَخلو أنَّ بَعدَ ذلِكَ قَرنٌ [۹۵] يُبعَثُ في آخِرِهِ النَّبِيُّ المَبعوثُ بِالحِكمَةِ وَالبَيانِ وَالسَّيفِ وَالسُّلطانِ، يَملِكُ مُلكا مُؤَجَّلاً تُطَبِّقُ فيهِ اُمَّتُهُ المَشارِقَ وَالمَغارِبَ، ومِن ذُرِّيَّتِهِ الأَميرُ الظّاهِرُ؛ يَظهَرُ عَلى جَميعِ المَلَكاتِ وَالأَديانِ، ويَبلُغُ مُلكُهُ ما طَلَعَ عَلَيهِ اللَّيلُ وَالنَّهارُ، وذلِكَ ـ يا حارِ ـ أمَلٌ مِن وَرائِهِ أمَدٌ ومِن دونِهِ أجَلٌ، فَتَمَسَّك مِن دِينِكَ بِما تَعلَمُ، وتَمَنَّع ـ للّهِِ أبوكَ [۹۶] ـ مِن اُنسٍ مُتَصَرِّمٍ [۹۷] بِالزَّمانِ، أو لِعارِضٍ مِنَ الحَدَثانِ، فَإِنَّما نَحنُ لِيَومِنا ولِغَدٍ أهلُهُ.
فَأَجابَهُ حارِثَةُ بنُ أثالٍ فَقالَ: إيها عَلَيكَ أبا قُرَّةَ! فَإِنَّهُ لا حَظَّ في يَومِهِ لِمَن لا دَرَكَ لَهُ في غَدِهِ، وَاتَّقِ اللّهَ تَجدِ اللّهَ جَلَّ وتَعالى بِحَيثُ لا مَفزَعَ إلّا إلَيهِ.
وعَرَّضتَ مُشَيِّدا بِذِكرِ أبي واثِلَةَ! فَهُوَ العَزيزُ المُطاعُ، الرَّحِبُ الباعُ، وإلَيكُما مَعا مُلقَى الرِّحالِ، فَلَو اُضرِبَتِ التَّذكِرَةُ عَن أحَدٍ لِتَبريزِ فَضلٍ لَكُنتُماهُ، لكِنَّها أبكارُ الكَلامِ تُهدى لِأَربابِها، ونَصيحَةٌ كُنتُما أحَقَّ مَن أصغى لَها [۹۸]. إنَّكُما مَليكا ثَمَراتِ قُلوبِنا، ووَلِيّا طاعَتِنا في دينِنا، فَالكَيَسَ الكَيَسَ ـ يا أيُّهَا المُعَظَمّانِ ـ عَلَيكُما بِهِ، أرِيا مَقاما يُدهِكُما نَواحيهِ، وَاهجُرا سُنَّةَ [۹۹] التَّسويفِ فيما أنتُما بِعَرضِهِ.
آثِرَا اللّهَ فيما كانَ يُؤثِرُكُما بِالمَزيدِ مِن فَضلِهِ، ولا تَخلُدا فيما أظَلَّكُما إلَى الونيّةِ [۱۰۰]، فَإِنَّهُ مَن أطالَ عِنانَ الأَمرِ أهلَكَتهُ الغِرَّةُ [۱۰۱]، ومَنِ اقتَعَدَ مَطِيَّةَ الحَذَرِ كانَ بِسَبيلِ أمنٍ مِنَ المَتالِفِ، ومَنِ استَنصَحَ عَقلَهُ كانَتِ العِبرَةُ لَهُ لا بِهِ، ومَن نَصَحَ للّهِِ عز و جل آنَسَهُ اللّهُ جَلَّ وتَعالى بِعِزِّ الحَياةِ وسَعادَةِ المُنقَلَبِ.
ثُمَّ أقبَلَ عَلَى العاقِبِ مُعاتِبا، فَقالَ: وزَعَمتَ ـ أبا واثِلَةَ ـ أنَّ رادَّ ما قُلتُ أكثَرُ مِن قائِلِهِ، وأَنتَ لعَمرُو اللّهِ حَرِيٌّ ألّا يُؤثَرُ هذا عَنكَ، فَقَد عَلِمتَ وعَلِمنا اُمَّةَ الإِنجيلِ مَعا بِسيرَةِ ما قامَ بِهِ المَسيحُ عليه السلام في حَوارِيِّهِ، ومَن آمَنَ لَهُ مِن قَومِهِ، وهذِهِ مِنكَ فَهَّةٌ [۱۰۲] لا يَرحَضُها [۱۰۳] إلَا التَّوبَةُ وَالإِقرارُ بِما سَبَقَ بِهِ الإِنكارُ.
فَلَمّا أتى عَلى هذَا الكَلامِ صَرَفَ إلَى السَّيِّدِ وَجهَهُ، فَقالَ:
لا سَيفَ إلّا ذو نَبوَةٍ، ولا عَليمَ إلّا ذو هَفوَةٍ، فَمَن نَزَعَ عَن وَهلَةٍ وأَقلَعَ فَهُوَ السَّعيدُ الرَّشيدُ، وإنَّمَا الآفَةُ فِي الإِصرارِ.
وأَعرَضتَ بِذِكرِ نَبِيَّينِ يُخلَقانِ ـ زَعَمتَ ـ بَعدَ ابنِ البَتولِ، فَأَينَ يَذهَبُ بِكَ عَمّا خَلَدَ فِي الصُّحفِ مِن ذِكرى ذلِكَ؟ ألَم تَعلَم ما أنبَأَ بِهِ المَسيحُ عليه السلام في بَني إسرائيلَ، وقَولَهُ لَهُم:
«كَيفَ بِكُم إذا ذُهِبَ بي إلى أبي وأَبيكُم، وخُلِّفَ بَعدَ أعصارٍ يَخلو مِن بَعدي وبَعدِكُم صادِقٌ وكاذِبٌ؟ قالوا: ومَن هُما يا مَسيحَ اللّهِ؟ قالَ: نَبِيٌّ مِن ذُرِّيَّةِ إسماعيلَ عليه السلام صادِقٌ، ومُتَنَبِّئٌ مِن بَني إسرائيلَ كاذِبٌ، فَالصّادِقُ مُنبَعِثٌ مِنهُما بِرَحمَةٍ ومَلحَمَةٍ، يَكونُ لَهُ المُلكُ وَالسُّلطانُ ما دامَتِ الدُّنيا، وأَمَّا الكاذِبُ فَلَهُ نَبزٌ يُذكَرُ بِهِ المَسيحُ الدَّجّالُ، يَملِكُ فُواقا [۱۰۴] ثُمَّ يَقتُلُهُ اللّهُ بِيَدي إذا رُجِعَ بي».
قالَ حارِثَةُ: واُحَذِّرُكُم يا قَومِ أن يَكونَ مَن قَبلَكُم مِنَ اليَهودِ اُسوَةً لَكُم، إنَّهُم اُنذِروا بِمَسيحَينِ؛ مَسيحِ رَحمَةٍ وهُدىً، ومَسيحِ ضَلالَةٍ، وجُعِلَ لَهُم عَلى كُلِّ واحِدٍ مِنهُما آيَةٌ وأَمارَةٌ، فَجَحَدوا مَسيحَ الهُدى وكَذَّبوا بِهِ، وآمَنوا بِمَسيحِ الضَّلالَةِ الدَّجّالِ وأَقبَلوا عَلَى انتِظارِهِ، وأَضرَبوا فِي الفِتنَةِ ورَكِبُوا نَتجَها، ومِن قَبلُ نَبَذوا كِتابَ اللّهِ وَراءَ ظُهورِهِم وقَتَلوا أنبِياءَهُ وَالقَوّامينَ بِالقِسطِ مِن عِبادِهِ، فَحَجَبَ اللّهُ عز و جل عَنهُمُ البَصيرَةَ بَعدَ التَّبصِرَةِ بِما كَسَبَت أيديهِم، ونَزَعَ مُلكَهُم مِنهُم بِبَغيِهِم، وأَلزَمهُمُ الذِّلَّةَ وَالصَّغارَ، وجَعَلَ مُنقَلَبَهُم إلَى النّارِ.
قالَ العاقِبُ: فَما أشعَرَكَ ـ يا حارِ ـ أن يَكونَ هذَا النَّبِيُّ المَذكورُ فِي الكُتُبِ هُوَ قاطِنُ يَثرِبَ، ولَعَلَّهُ ابنُ عَمِّكَ صاحِبُ اليَمامَةِ، فَإِنَّهُ يَذكُرُ مِنَ النُّبُوَّةِ ما يَذكُرُ مِنها أخو قُرَيشٍ، وكِلاهُما مِن ذُرِّيَّةِ إسماعيلَ ولِجَميعِهِما أتباعٌ وأَصحابٌ، يَشهَدونَ بِنُبُوَّتِهِ ويُقِرّونَ لَهُ بِرِسالَتِهِ، فَهَل تَجِدُ بَينَهُما في ذلِكَ مِن فاصِلَةٍ فَتَذكُرُها؟
قالَ حارِثَةُ: أجَل وَاللّهِ، أجِدُها وَاللّهِ أكبَرَ وأَبعَدَ مِمّا بَينَ السَّحابِ وَالتُّرابِ، وهِيَ الأَسبابُ الَّتي بِها وبِمِثلِها تَثبُتُ حُجَّةُ اللّهِ في قُلوبِ المُعتَبِرينَ مِن عِبادِهِ لِرُسُلِهِ وأَنبِيائِهِ.
وأَمّا صاحِبُ اليَمامَةِ فَيَكفيكَ فيهِ ما أخبَرَكُم بِهِ سُفَراؤُكُم وغَيرُكُم [۱۰۵]، وَالمُنتَجِعَةُ [۱۰۶] مِنكُم أرضَهُ، ومَن قَدِمَ مِن أهلِ اليَمامَةِ عَلَيكُم، ألَم يُخبِروكُم جَميعا عَن رُوّادِ مُسَيلِمَةَ وسَمّاعيهِ، ومَن أوفَدَهُ صاحِبُهُم إلى أحمَدَ بِيَثرِبَ، فَعادوا إلَيهِ جَميعا بِما تَعَرَّفوا هُناكَ في بَني قيلَةَ وتَبَيَّنوا بِهِ! قالوا: قَدِمَ عَلَينا أحمَدُ يَثرِبَ وبِئارُنا ثِمادٌ [۱۰۷] ومِياهُنا مَلِحَةٌ، وكُنّا مِن قَبلِهِ لا نَستَطيبُ ولا نَستَعذِبُ، فَبَصَقَ في بَعضِها ومَجَّ [۱۰۸] في بَعضٍ فَعادَت عِذابا مُحلَولِيةً، وجاشَ [۱۰۹] مِنها ما كانَ ماؤُها ثِمادا فَحارَ [۱۱۰] بَحرا.
قالوا: وتَفَلَ مُحَمَّدٌ في عُيونِ رِجالٍ ذَوي رَمَدٍ، وعَلى كُلومِ [۱۱۱] رِجالٍ ذوي جِراحٍ، فَبَرَأَت لِوَقتِهِ عُيونُهُم فَمَا اشتَكوها، وَاندَمَلَت جِراحاتُهُم فَما ألِموها، في كَثيرٍ مِمّا أدَّوا ونَبَّئوا عَن مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله مِن دَلالَةٍ وآيَةٍ.
وأَرادوا صاحِبَهُم مُسَيلِمَةَ عَلى بَعضِ ذلِكَ، فَأَنعَمَ لَهُم كارِها، وأَقبَلَ بِهِم إلى بَعضِ بِئارِهِم فَمَجَّ فيها، وكانَتِ الرَّكِيُّ [۱۱۲] مَعذوذَبَةً فَصارَت مَلِحا لا يُستَطاعُ شَرابُهُ، وبَصَقَ في بِئرٍ كانَ ماؤُها وَشَلاً [۱۱۳] فَعادَت فَلَم تَبِضَّ [۱۱۴] بِقَطرَةٍ مِن ماءٍ، وتَفَلَ في عَينِ رَجُلٍ كانَ بِها رَمَدٌ فَعَمِيَت، وعَلى جِراحٍ ـ أو قالوا: جِراحِ آخَرَ ـ فَاكتَسى جِلدَهُ بَرَصا.
فَقالوا لِمُسَيلِمَةَ فيما أبصَروا في ذلِكَ مِنهُ وَاستَبرَؤوهُ، فَقالَ: وَيحَكُم! بِئسَ الاُمَّةُ أنتُم لِنَبِيِّكُم وَالعَشيرَةُ لِابنِ عَمِّكُم، إنَّكُم كَلَّفتُموني يا هؤُلاءِ مِن قَبلِ أن يوحى إلَيَّ في شَيءٍ مِمّا سَأَلتُم، وَالآنَ فَقَد اُذِنَ لي في أجسادِكُم وأَشعارِكُم دونَ بِئارِكُم ومِياهِكُم، هذا لِمَن كانَ مِنكُم بي مُؤمِنا، وأَمّا مَن كانَ مُرتابا فَإِنَّهُ لا يَزيدُهُ تَفلَتي عَلَيهِ إلّا بَلاءً، فَمَن شاءَ الآنَ مِنكُم فَليَأتِ لِأَتفِلَ في عَينِهِ وعَلى جِلدِهِ.
قالوا: ما فينا ـ وأَبيكَ ـ أحَدٌ يَشاءُ ذلِكَ، إنّا نَخافُ أن يَشمَتَ بِكَ أهلُ يَثرِبَ. وأَضرَبوا عَنهُ حَمِيَّةً لِنَسَبِهِ فيهِم وتَذَمُّما لِمَكانِهِ مِنهُم.
فَضَحِكَ السَّيِّدُ وَالعاقِبُ حَتّى فَحَصَا الأَرضَ بِأَرجُلِهِما، وقالا: مَا النّورُ وَالظَّلامُ وَالحَقُّ وَالباطِلُ، بِأَشَدَّ تَبايُنا وتَفاوُتا مِمّا بَينَ هذَينِ الرَّجُلَينِ صِدقا وكِذبا.
قالوا: وكانَ العاقِبُ أحَبَّ ـ مَعَ ما تَبَيَّنَ مِن ذلِكَ ـ أن يُشَيِّدَ ما فَرَطَ مِن تَفريطِ مُسَيلِمَةَ، ويُؤَهِّلَ [۱۱۵] مَنزِلَتَهُ لِيَجعَلَهُ لِرَسولِ اللّه صلى الله عليه و آله كُفّا [۱۱۶]، استِظهارا بِذلِكَ في بَقاءِ عِزَّتِهِ، وما طارَ لَهُ مِنَ السُّمُوِّ في أهلِ مِلَّتِهِ، فَقالَ: ولَئِن فَخَرَ أخو بَني حَنيفَةَ في زَعمِهِ أنَّ اللّهَ عز و جل أرسَلَهُ، وقالَ مِن ذلِكَ ما لَيسَ لَهُ بِحَقٍّ، فَلَقَد بَرَّ في أن نَقَلَ قَومَهُ مِن عِبادَةِ الأَوثانِ إلَى الإِيمانِ بِالرَّحمنِ.
قالَ حارِثَةُ: أنشُدُكَ بِاللّهِ الَّذي دَحاها [۱۱۷]، وأَشرَقَ بِاسمِهِ قَمَراها، هَل تَجِدُ فيما أنزَلَ اللّهُ عز و جلفِي الكُتُبِ السّالِفَةِ، يَقولُ اللّهُ عز و جل:
«أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا دَيّانُ يَومِ الدّينِ، أنزَلتُ كُتُبي وأَرسَلتُ رُسُلي؛ لِأَستَنقِذَ بِهِم عِبادي مِن حَبائِلِ الشَّيطانِ، وجَعَلتُهُم في بَرِيَّتي وأَرضي كَالنُّجومِ الدَّراري في سَمائي، يَهدونَ بِوَحيي وأَمري، مَن أطاعَهُم أطاعَني ومَن عَصاهُم فَقَد عَصاني، وإنّي لَعَنتُ ومَلائِكَتي في سَمائي وأَرضي وَالّلاعِنونَ مِن خَلقي، مَن جَحَدَ رُبوبِيَّتي، أو عَدَلَ بي شَيئا مِن بَرِيَّتي، أو كَذَّبَ بِأَحَدٍ مِن أنبِيائي ورُسُلي، أو قالَ: اُوحِيَ إلَيَّ و لَم يوحَ إلَيهِ شَيءٌ، أو غَمَصَ [۱۱۸] سُلطاني أو تَقَمَّصَهُ مُتَبَرِّيا، أو أكمَهَ [۱۱۹] عِبادي وأَضَلَّهُم عَنّي، ألا وإنَّما يَعبُدُني مَن عَرَفَ ما اُريدُ مِن عِبادَتي وطاعَتي مِن خَلقي، فَمَن لَ يَقصِد إلَيَّ مِنَ السَّبيلِ الَّتي نَهَجتُها بِرُسُلي، لَم يَزدَد في عِبادَتِهِ مِنّي إلّا بُعدا»؟
قالَ العاقِبُ: رُوَيدَكَ، فَأَشهَدُ لَقَد نَبَّأتَ حَقّا.
قالَ حارِثَةُ: فَما دونَ الحَقِّ مِن مُقنِعٍ، وما بَعدَهُ لِامرِئٍ مَفزَعٌ، ولِذلِكَ قُلتُ الَّذي قُلتُ.
فَاعتَرَضَهُ السَّيِّدُ ـ وكانَ ذا مِحالٍ [۱۲۰] وجِدالٍ شَديدٍ ـ فَقالَ: ما أحرى وما أرى أخا قُرَيشٍ مُرسَلاً إلّا إلى قَومِهِ بَني إسماعيلَ [بـِ] [۱۲۱] ـدينِهِ، وهُوَ مَعَ ذلِكَ يَزعُمُ أنَّ اللّهَ عز و جلأرسَلَهُ إلَى النّاسِ جَميعا!
قالَ حارِثَةُ: أفتَعَلَمُ أنتَ ـ يا أبا قُرَّةَ ـ أنَّ مُحَمَّدا مُرسَلٌ مِن رَبِّهِ إلى قَومِهِ خاصَّةً؟ قالَ: أجَل.
قالَ: أتَشهَدُ لَهُ بِذلِكَ؟
قالَ: وَيحَكَ! وهَل يُستَطاعُ دَفعُ الشَّواهِدِ؟ نَعَم، أشهَدُ غَيرَ مُرتابٍ بِذلِكَ، وبِذلِكَ شَهِدَت لَهُ الصُّحُفُ الدّارِسَةُ وَالأَنباءُ الخالِيَةُ.
فَأَطرَقَ حارِثَةُ ضاحِكا يَنكُتُ الأَرضَ بِسَبّابَتِهِ.
قالَ السَّيِّدُ: ما يُضحِكُكَ يَابنَ اُثالٍ؟ قالَ: عَجِبتُ فَضَحِكتُ، قالَ: أوَ عَجَبٌ ما تَسمَعُ؟ قالَ: نَعَم، العَجَبُ أجمَعُ، أ لَيسَ ـ بِالإِلهِ ـ بِعَجيبٍ مِن رَجُلٍ اُوتِيَ أثَرَةً مِن عِلمٍ وحِكمَةٍ يَزعُمُ أنَّ اللّهَ عز و جل اصطَفى لِنُبُوَّتِهِ وَاختَصَّ بِرِسالَتِهِ وأَيَّدَ بِروحِهِ وحِكمَتِهِ، رَجُلاً خَرّاصا [۱۲۲] يَكذِبُ عَلَيهِ، ويَقولُ: اُوحِيَ إلَيَّ ولَم يوحَ إلَيهِ، فَيَخلِطُ ـ كَالكاهِنِ ـ كَذِبا بِصِدقٍ وباطِلاً بِحَقٍّ؟!
فَارتَدَعَ السَّيِّدُ وعَلِمَ أنَّهُ قَد وَهِلَ [۱۲۳]، فَأَمسَكَ مَحجوجا.
قالوا: وكانَ حارِثَةُ بِنَجرانَ حَثيثا [۱۲۴]، فَأَقبَلَ عَلَيهِ العاقِبُ وقَد قَطَعَهُ ما فَرَطَ إلَى السَّيِّدِ مِن قَولِهِ، فَقالَ لَهُ:
عَلَيكَ أخا بَني قَيسِ بنِ ثَعلَبَةَ، وَ احبِس عَلَيكَ ذَلَقَ [۱۲۵] لِسانِكَ، وما لَم تَزَل تَستَحِمُّ [۱۲۶] لَنا مِن مَثابَةِ سَفَهِكَ، فَرُبَّ كَلِمَةٍ يَرفَعُ صاحِبُها بِها رَأسا قَد ألقَتهُ في قَعرٍ مُظلِمَةٍ، ورُبَّ كَلِمَةٍ لَأَمَت ورَأَبَت قُلوبا نَغلَةً [۱۲۷]، فَدَع عَنكَ ما يَسبِقُ إلَى القُلوبِ إنكارُهُ، وإن كانَ عِندَكَ ما يَبينُ اعتِذارُهُ.
ثُمَّ اعلَم أنَّ لِكُلِّ شَيءٍ صورَةً، وصورَةُ الإِنسانِ العَقَلُ، وصورَةُ العَقلِ الأَدَبُ، وَالأَدَبُ أدَبانِ: طباعِيٌّ ومُرتاضِيٌّ، فَأَفضَلُهُما أدَبُ اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ، ومِن أدَبِ اللّهِ سُبحانَهُ وحِكمَتِهِ أن يُرى لِسُلطانِهِ حَقٌّ لَيسَ لِشَيءٍ مِن خَلقِهِ؛ لِأَنَّهُ الحَبلُ بَينَ اللّهِ وبَينَ عِبادِهِ، وَالسُّلطانُ اثنانِ: سُلطانُ مَلَكَةٍ وقَهرٍ، وسُلطانُ حِكمَةٍ وشَرعٍ، فَأَعلاهُما فَوقا سُلطانُ الحِكمَةِ، قَد تَرى يا هذا أنَّ اللّهَ عز و جل قَد صَنَعَ لَنا حَتّى جَعَلَنا حُكّاما وقُوّاما عَلى مُلوكِ مِلَّتِنا، ومِن بَعدِهِم مِن حَشوَتِهِم وأَطرافِهِم، فَاعرِف لِذِي الحَقِّ حَقَّهُ أيُّهَا المَرءُ وخَلّاكَ [۱۲۸] ذَمٌّ.
ثُمَّ قالَ: وذَكَرتَ أخا قُرَيشٍ وما جاءَ بِهِ مِنَ الآياتِ وَالنُّذُرِ، فَأَطَلتَ وأَعرَضتَ، ولَقد بَرَرتَ [۱۲۹]؛ فَنَحنُ بِمُحَمَّدٍ عالِمونَ، وبِهِ جِدّا موقِنونَ، شَهِدتُ لَقَد انتَظَمَت لَهُ الآياتُ وَالبَيِّناتُ، سالِفُها وآنِفُها، إلّا آيَةً [۱۳۰] هِيَ أشفاها وأَشرَفُها، وإنَّما مَثَلُها فيما جاءَ بِهِ كَمَثلِ الرَّأسِ لِلجَسَدِ، فَما حالُ جَسَدٍ لا رَأسَ لَهُ؟! فَأَمهِل رُوَيدا نَتَجَسَّسُ الأَخبارَ ونَعتَبِرُ الآثارَ، وَلنَستَشِفَّ ما ألفَينا مِمّا اُفضِيَ إلَينا، فَإِن آنَسنَا الآيَةَ الجامِعَةَ الخاتِمَةَ لَدَيهِ، فَنَحنُ إلَيهِ أسرَعُ ولَهُ أطوَعُ، وإلّا فَاعلَم ما تَذكُرُ [۱۳۱] بِهِ النُّبُوَّةَ وَ السِّفارَةَ عَنِ الرَّبِّ الَّذي لا تَفاوُتَ في أمرِهِ ولا تُغايَرَ في حُكمِهِ.
قالَ لَهُ حارِثَةُ: قَد نادَيتَ فَأَسمَعتَ، وقَرَعتَ [۱۳۲] فَصَدَعتَ، وسَمِعتَ وأَطَعتَ، فَما هذِهِ الآيَةُ الَّتي أوحَشَ بَعدَ الأُنسَةِ فَقدُها، وأَعقَبَ الشَّكَّ بَعدَ البَيِّنَةِ عُدمُها؟!
وقالَ لَهُ العاقِبُ: قَد أثلَجَكَ أبو قُرَّةَ بِها، فَذَهَبتَ عَنها في غَيرِ مَذهَبٍ، وحاوَرتَنا فَأَطَلتَ في غيرِ ما طائِلٍ حِوارَنا [۱۳۳].
قالَ حارِثَةُ: إلى ذلِكَ فَجَلِّهَا الآنَ لي فِداكَ أبي واُمّي.
قالَ العاقِبُ: أفلَحَ مَن سَلَّمَ لِلحَقِّ وصَدَعَ بِهِ ولَم يَرغَب عَنهُ، وقَد أحاطَ بِهِ عِلما، فَقَد عَلِمنا وعَلِمتَ مِن أنباءِ الكُتُبِ المُستَودَعَةِ عِلمَ القُرونِ، وما كانَ وما يَكونُ، فَإِنَّهَا استَهَلَّت بِلِسانِ كُلِّ اُمَّةٍ مِنهُم، مُعرِبَةً مُبَشِّرَةً ومُنذِرَةً بِأَحمَدَ النَّبِيِّ العاقِبِ، الَّذي تُطَبِّقُ اُمَّتُهُ المَشارِقَ وَالمَغارِبَ، يَملِكُ ـ وشيعَتُهُ مِن بَعدِهِ ـ مُلكا مُؤَجَّلاً يَستَأثِرُ مُقتَبَلُهُم مُلكا عَلَى الأَحَمِّ [۱۳۴] مِنهُم بِذلِكَ النَّبِيِّ وتَباعَةَ وبَيتا [۱۳۵].
ويوسِع مِن بَعدِهِم اُمَّتُهُم عُدوانا وهَضما، فَيَملِكونَ بِذلِكَ سَبتا [۱۳۶] طَويلاً، حَتّى لا يَبقى بِجَزيرَةِ العَرَبِ بَيتٌ إلّا وهُوَ راغِبٌ إلَيهِم أو راهِبٌ لَهُم، ثُمَّ يُدالُ بَعدَ لَأيٍ [۱۳۷] مِنهُم، ويَشعَثُ سُلطانُهُم حَدّا حَدّا، وبَيتا فَبَيتا، حَتّى تَجيءَ أمثالُ النَّغَفِ [۱۳۸] مِنَ الأَقوامِ فيهِم، ثُمَّ يَملِكُ أمرَهُم عَلَيهِم عُبَداؤُهم وقِنُّهُم، يَملِكونَ جيلاً فَجيلاً، يَسيرونُ فِي النّاسِ بِالقَعسَرِيَّةِ [۱۳۹] خبطا خبطا، ويَكونُ سُلطانُهُم سُلطانا عَضوضا ضَروسا، فَتَنقُصُ الأَرضُ حينَئِذٍ مِن أطرافِها، ويَشتَدُّ البَلاءُ وتَشتَمِلُ الآفاتُ، حَتّى يَكونَ المَوتُ أعَزَّ مِنَ الحَياةِ الحَمراءِ، أو أحَبَّ حينَئِذٍ إلى أحَدِهِم مِنَ الحَياةِ، وما ذلِكَ إلّا لِما يُدهَونَ [۱۴۰] بِهِ مِنَ الضُّرِّ وَالضَّرّاءِ، وَالفِتنَةِ العَشواءِ.
وقُوّامُ الدّينِ يَومَئِذٍ وزُعَماؤُهُم يَومَئِذٍ اُناسٌ لَيسوا مِن أهلِهِ، فَيَمُجُّ الدّينُ بِهِم وتَعفو آياتُهُ، ويُدبِرُ تَوَلِّيا وإمحاقا، فَلا يَبقى مِنهُ إلَا اسمُهُ، حَتّى يَنعاهُ ناعيهِ، وَالمُؤمِنُ يَومَئِذٍ غَريبٌ، وَالدَّيّانونَ قَليلٌ ما هُم، حَتّى يَستَأيِسُ [۱۴۱] النّاسُ مِن رَوحِ اللّهِ وفَرَجِهِ إلّا أقَلُّهُم، وتَظُّنُّ أقوامٌ أن لَن يَنصُرَ اللّهُ رُسُلَهُ ويُحِقَّ وَعدَهُ، فَإِذا بِهِمُ الشَّصائِبُ [۱۴۲] وَالنِّقَمُ، واُخِذَ مِن جَميعِهِم بِالكَظمِ، تَلافَى اللّهُ دينَهُ، وراشَ [۱۴۳] عِبادَهُ مِن بَعدِ ما قَنَطوا بِرَجُلٍ مِن ذُرِّيَّةِ نَبِيِّهِم أحمَدَ ونَجلِهِ، يَأتِي اللّهُ عز و جل بِهِ مِن حَيثُ لا يَشعُرونَ، تُصَلّي عَلَيهِ السَّماواتُ وسُكّانُها، وتَفرَحُ بِهِ الأَرضُ وما عَلَيها مِن سَوامٍ وطائِرٍ وأَنامٍ، وتَخرُجُ لَهُ اُمُّكُم ـ يَعنِي الأَرضَ ـ بَرَكَتَها وزينَتَها، وتُلقِي إلَيهِ كُنوزَها وأَفلاذَ كَبِدِها، حَتّى تَعودَ كَهَيئَتِها عَلى عَهدِ آدَمَ عليه السلام، وتَرفَعُ عَنهُمُ المَسكَنَةَ وَالعاهاتِ في عَهدِهِ، وَالنَّقِماتِ الَّتي كانَت تَضرِبُ بِهَا الأُمَمَ مِن قَبلُ، وتُلقى فِي البِلادِ الأَمَنَةُ، وتُنزَعُ حُمَةُ [۱۴۴] كُلِّ ذاتِ حُمَةٍ، ومِخلَبُ كُلِّ ذي مِخلَبٍ، ونابُ كُلِّ ذي نابٍ، حَتّى أنَّ الجُوَيرِيَةَ اللُّكاعَ [۱۴۵] لَتَلعَبُ بِالأُفعُوانِ [۱۴۶] فَلا يَضُرُّها شَيئا، وحَتّى يَكونَ الأَسَدُ فِي الباقِرِ [۱۴۷] كَأَنَّهُ راعيها، وَالذِّئبُ فِي البُهَمِ كَأَنَّهُ رَبُّها، ويُظهِرُ اللّهُ عَبدَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ فَيَملِكُ مَقاليدَ الأَقاليمِ إلى بَيضاءِ الصّينِ، حَتّى لا يَكونَ عَلى عَهدِهِ فِي الأَرضِ أجمَعِها إلّا دينُ اللّهِ الحَقُّ الَّذِي ارتَضاهُ لِعِبادِهِ، وبَعَثَ بِهِ آدَمَ بَديعَ فِطرَتِهِ، وأَحمَدَ خاتَمِ رِسالَتِهِ، ومَن بَينَهُما مِن أنبِيائِهِ ورُسُلِهِ.
فَلَمّا أتَى العاقِبُ عَلَى اقتِصاصِهِ [۱۴۸] هذا، أقبَلَ عَلَيهِ حارِثَةُ مُجيبا، فَقالَ: أشهَدُ بِاللّهِ البَديعِ ـ يا أيُّهَا النَّبيهُ الخَطيرُ وَالعَليمُ الأَثيرُ! ـ لَقَدِ ابتَسَمَ الحَقُّ بِقَلبِكَ، وأَشرَقَ الجَنانُ [۱۴۹] بِعَدلِ مَنطِقِكَ، وتَنَزَّلَت كُتُبُ اللّهِ الَّتي جَعَلَها نورا في بِلادِهِ وشاهِدَةً عَلى عِبادِهِ بِمَا اقتَصَصتَ مِن سُطورِها حَقّا، فَلَم يُخالِف طِرسٌ [۱۵۰] مِنها طِرسا، ولا رَسمٌ مِن آياتِها رَسما، فَما بَعدَ هذا؟!
قالَ العاقِبُ: فَإِنَّكَ زَعَمتَ زَعمَةَ أخا قُرَيشٍ، فَكُنتَ بِما تَأثِرُ مِن هذا حَقَّ غالِطٍ.
قالَ: وبِمَ؟ ألَم تَعتَرِف لَهُ بِنُبُوَّتِهِ ورِسالَتِهِ الشَّواهِدُ؟
قالَ العاقِبُ: بَلى ـ لَعَمرُو اللّهِ ـ ولكِنَّهُما نَبِيّانِ رَسولانِ، يَعتَقِبانِ [۱۵۱] بَينَ مَسيحِ اللّهِ عز و جلوبَينَ السّاعَةِ، اشتُقَّ اسمُ أحَدِهِما مِن صاحِبِهِ: مُحَمَّدٍ وأَحمَدَ، بَشَّرَ بِأَوَّلِهِما موسى عليه السلام وبِثانيهِما عيسى عليه السلام، فَأَخو قُرَيشٍ هذا مُرسَلٌ إلى قَومِهِ، ويَقفوهُ مِن بَعدِهِ ذُو المُلكِ الشَّديدِ، وَالأَكلِ الطَّويلِ، يَبعَثُهُ اللّهُ عز و جلخاتِما لِلدّينِ، وحُجَّةً عَلَى الخَلائِقِ أجمَعينَ، ثُمَّ تَأتي مِن بَعدِهِ فَترَةٌ تَتَزايَلُ فيهَا القَواعِدُ مِن مَراسيها، فَيُعيدُهَا اللّهُ عز و جلويُظهِرُهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ، فَيَملِكُ هُوَ وَالمُلوكُ الصّالِحونَ مِن عَقِبِهِ جَميعَ ما طَلَعَ عَلَيهِ اللَّيلُ وَالنَّهارُ، مِن أرضٍ وجَبَلٍ وبَرٍّ وبَحرٍ، يَرِثونَ أرضَ اللّهِ عز و جل مُلكا كَما وَرِثَهُما أو مَلَكَهُمَا الأَبَوانِ آدَمُ ونوحٌ عليهماالسلام. يُلقَونَ ـ وهُمُ المُلوكُ الأَكابِرُ ـ في مِثلِ هَيئَةِ المَساكينِ بَذاذَةً [۱۵۲] وَاستِكانَةً، فَاُولئِكَ الأَكرَمونَ الأَماثِلُ، لا يَصلُحُ عِبادُ اللّهِ وبِلادُهُ إلّا بِهِم، وعَلَيهِم يَنزِلُ عيسَى ابنُ البِكرِ عليه السلام عَلى آخِرِهِم، بَعدَ مَكثٍ طَويلٍ ومُلكٍ شَديدٍ، لا خَيرَ فِي العَيشِ بَعدَهُم. وتَردِفُهُم رَجرَجَةُ طَغامٍ [۱۵۳] في مِثلِ أحلامِ العَصافيرِ، وعَلَيهِم تَقومُ السّاعَةُ، وإنَّما تَقومُ عَلى شِرارِ النّاسِ وأَخابِثِهِم، فَذلِكَ الوَعدُ الَّذي صَلّى بِهِ اللّهُ عز و جلعَلى أحمَدَ، كَما صَلّى بِهِ [عَلى] [۱۵۴] خَليلِهِ إبراهيمَ عليه السلام في كَثيرٍ مِمّا لِأَحمَدَ صلى الله عليه و آله مِنَ البَراهينِ وَالتَّأييدِ، الَّذي خَبَّرَت بِهِ كُتُبُ اللّهِ الأُولى.
قالَ حارِثَةُ: فَمِنَ الأَثَرِ المُستَقَرِّ عِندَكَ ـ أبا واثِلَةَ ـ في هذَينِ الاِسمَينِ أنَّهُما لِشَخصَينِ؛ لِنَبِيَّيَّنِ مُرسَلَينِ، في عَصرَينِ مُختَلِفَينِ؟
قالَ العاقِبُ: أجَل.
قالَ: فَهَل يَتَخالَجُكَ في ذلِكَ رَيبٌ، أو يَعرِضُ لَكَ فيهِ ظَنٌّ؟
قالَ العاقِبُ: كَلّا وَالمَعبودِ، إنَّ هذا لَأَجلى مِن بُوحٍ [۱۵۵] ـ وأَشارَ لَهُ إلى جِرمِ الشَّمسِ المُستَديرِ ـ.
فَأَكَبَّ حارِثَةُ مُطرِقا وجَعَلَ يَنكُتُ فِي الأَرضِ عَجَبا، ثُمَّ قالَ: إنَّمَا الآفَةُ ـ أيُّهَا الزَّعيمُ المُطاعُ ـ أن يَكونَ المالُ عِندَ مَن يَخزِنُهُ لا مَن يُنفِقُهُ، وَالسِّلاحُ عِندَ مَن يَتَزَيَّنُ بِهِ لا مَن يُقاتِلُ بِهِ، وَالرَّأيُ عِندَ مَن يَملِكُهُ لا مَن يَنصُرُهُ.
قالَ العاقِبُ: لَقَد أسمَعتَ ـ يا حُوَيرِثُ ـ فَأَقذَعتَ [۱۵۶]، وطَفِقتَ فَأَقدَمتَ، فَمَهْ؟!
قالَ: اُقسِمُ بِالَّذي قامَتِ [۱۵۷] السَّماواتُ وَالأَرَضونَ بِإِذنِهِ، وغَلَبَتِ الجَبابِرَةُ بِأَمرِهِ، إنَّهُمَا اسمانِ مُشتَقّانِ لِنَفسٍ واحِدَةٍ ولِنَبِيٍّ واحِدٍ ورَسولٍ واحِدٍ [۱۵۸]، أنذَرَ بِهِ موسَى بنُ عِمرانَ، وبَشَّرَ بِهِ عيسَى بنُ مَريَمَ، ومِن قَبلِهِما أشارَ بِهِ صُحُفُ إبراهيمَ عليه السلام.
فَتَضاحَكَ السَّيِّدُ؛ يُري قَومَهُ ومَن حَضَرَهُم أنَّ ضِحكَهُ هُزءٌ مِن حارِثَةَ وتَعَجُّبٌ.
وَانتَشَطَ [۱۵۹] العاقِبُ مِن ذلِكَ، فَأَقبَلَ عَلى حارِثَةَ مُؤَنِّبا فَقالَ: لا يَغرُركَ باطِلُ أبي قُرَّةَ، فَإِنَّهُ وإن ضَحِكَ لَكَ فَإِنَّما يَضحَكُ مِنكَ.
قالَ حارِثَةُ: لَئِن فَعَلَها لِأَنَّها لِاءِحدَى الدَّهارِسِ [۱۶۰] أو سوءٍ [۱۶۱]، أفَلَم تَتَعَرَّفا ـ راجَعَ اللّهُ بِكُما ـ مِن مَوروثِ الحِكمَةِ: «لا يَنبَغي لِلحَكيمِ أن يَكونَ عَبّاسا في غَيرِ أدَبٍ، ولا ضَحّاكا في غَيرِ عَجَبٍ»؟ أ وَلَم يَبلُغكُما عَن سَيِّدِكُمَا المَسيحِ عليه السلام قالَ: «فَضِحكُ العالِمِ في غَيرِ حينِهِ غَفلَةٌ مِن قَلبِهِ، أو سَكرَةٌ ألهَتهُ عَمّا في غَدِهِ»؟
قالَ السَّيِّدُ: يا حارِثَةُ! إنَّهُ لا يَعيشُ ـ وَاللّهِ ـ أحَدٌ بِعَقلِهِ حَتّى يَعيشَ بِظَنِّهِ، وإذا أنَا لَم أعلَم إلّا ما رَوَيتُ فَلا عَلِمتُ، أوَلَم يَبلُغكَ أنتَ عَن سَيِّدِنَا المَسيحِ ـ عَلَينا سَلامُهُ ـ أنَّ للّهِِ عِبادا ضَحِكوا جَهرا مِن سَعَةِ رَحمَةِ رَبِّهِم، وبَكَوا سِرّا مِن خيفَةِ رَبِّهِم؟
قالَ: إذا كانَ هذا فَنَعَم.
قالَ: فَما هُنا فَليَكُن مَراجِمَ ظُنونِكَ بِعِبادِ رَبِّكَ، وعُد بِنا إلى ما نَحنُ بِسَبيلِهِ، فَقَد طالَ التَّنازُعُ وَالخِصامُ بَينَنا يا حارِثَةُ!
قالوا: وكانَ هذا مَجلِسا ثالِثا في يَومٍ ثالِثٍ مِنِ اجتِماعِهِم لِلنَّظَرِ في أمرِهِم.
فَقالَ السَّيِّدُ: يا حارِثَةُ، ألَم يُنبِئكَ أبو واثِلَةَ بِأَفصَحِ لَفظٍ اختَرَقَ اُذُنا، ودَعا ذلِكَ بِمِثلِهِ مُخبِرا، فَأَلقاكَ مَعَ غرماتك [۱۶۲] بِمَوارِدِهِ حَجَرا؟ وها أنَا ذا اُؤَكِّدُ [۱۶۳] عَلَيكَ التَّذكِرَةَ بِذلِكَ مِن مَعدِنٍ ثالِثٍ، فَأَنشُدُكَ اللّهَ وما أنزَلَ إلى كَلِمَةٍ مِن كَلِماتِهِ، هَل تَجِدُ فِي الزّاجِرَةِ المَنقولَةِ مِن لِسانِ أهلِ سورِيا إلى لِسانِ العَرَبِ، يَعني صَحيفَةَ شَمعونَ بنِ حَمّونَ الصَّفَا الَّتي تَوارَثَها عَنهُ أهلُ النَّجرانِ؟!
قالَ السَّيِّدُ: أ لَم يَقُل ـ بَعدَ نَبذٍ طَويلٍ مِن كَلامٍ ـ:
«فَإذا طبّقت وقُطِّعَتِ الأَرحامُ، وعَفَتِ الأَعلامُ، بَعَثَ اللّهُ عَبدَهُ الفارِقليطا بِالرَّحمَةِ وَالمَعدِلَةِ. قالوا: ومَا الفارِقليطا يا مَسيحَ اللّهِ؟ قالَ: أحمَدُ النَّبِيُّ الخاتِمُ الوارِثُ، ذلِكَ الَّذي يُصَلّى عَلَيهِ حَيّا ويُصَلّى عَلَيهِ بَعدَما يَقبِضُهُ إلَيهِ، بِابنِهِ الطّاهِرِ الخايِرِ، يَنشُرُهُ اللّهُ في آخِرِ الزَّمانِ، بَعدَمَا انقَضَّت [۱۶۴] عُرَى الدّينِ، وخَبَتَ مَصابيحُ النّاموسِ، وأفِلَت نُجومُهُ، فَلا يَلبَثُ ذلِكَ العَبدُ الصّالِحُ إلّا أمَما [۱۶۵] حَتّى يَعودَ الدّينُ بِهِ كَما بَدَأَ، ويُقِرُّ اللّهُ عز و جل سُلطانَهُ في عَبدِهِ، ثُمَّ فِي الصّالِحينَ مِن عَقِبِهِ، ويَنشُرُ مِنهُ حَتّى يَبلُغَ مُلكُهُ مُنقَطَعَ التُّرابِ»؟
قالَ حارِثَةُ: كُلُّ ما قَد أنشَدتُما [۱۶۶] حَقٌّ، لا وَحشَةَ مَعَ الحَقِّ، ولا اُنسَ في غَيرِهِ، فَمَه؟!
قالَ السَّيِّدُ: فَإِنَّ مِنَ الحَقِّ أن لا حَظَّ في هذِهِ الأُكرومَةِ لِلأَبتَرِ.
قالَ حارِثَةُ: إنَّهُ لَكَذلِكَ، ولَيسَ [۱۶۷] بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله.
قالَ السَّيِّدُ: إنَّكَ ما عَمِلَت إلّا لُدّا [۱۶۸]، ألَم يُخبِرنا سَفرُنا وأَصحابُنا فيما تَجَسَّسنا مِن خَبَرِهِ، أنَّ وَلَدَيهِ الذَّكَرَينِ ـ القُرَشِيَّةَ وَالقِبطِيَّةَ ـ بادا، وغودِرَ مُحَمَّدٌ كَقَرنِ الأَعضَبِ [۱۶۹]، موفٍ عَلى ضَريحِهِ، فَلَو كانَ لَهُ بَقِيَّةٌ لَكانَ لَكَ بِذلِكَ مَقالاً، إذا وَلَّت أنباؤُهُ الَّذي تَذكُرُ.
قالَ حارِثَةُ: العِبَرُ ـ لَعَمرُو اللّهِ ـ كَثيرَةٌ، وَالاِعتِبارُ بِها قَليلٌ، وَالدَّليلُ موفٍ عَلى سُنَنِ السَّبيلِ إن لَم يَعشُ عَنهُ ناظِرٌ، وكَما أنَّ أبصارَ الرَّمِدَةِ لا تَستَطيعُ النَّظَرَ في قُرصِ الشَّمسِ لِسُقمِها، فَكَذلِكَ البَصائِرُ القَصيرَةُ لا تَتَعَلَّقُ بِنورِ الحِكمَةِ لِعَجزِها، ألا ومَن كانَ كَذلِكَ فَلَستُماهُ ـ وأَشارَ إلَى السَّيِّدِ وَالعاقِبِ ـ إنَّكُما ـ ويَمينُ اللّهِ ـ لَمَحجوجانِ بِما آتاكُمَا اللّهُ عز و جل مِن ميراثِ الحِكمَةِ، وَاستَودَعَكُما مِن بَقايَا الحُجَّةِ، ثُمَّ بِما أوجَبَ لَكُما مِنَ الشَّرَفِ وَالمَنزِلَةِ فِي النّاسِ، فَقَد جَعَلَ اللّهُ عز و جل مَن آتاهُ سُلطانا مُلوكا لِلنّاسِ وأَربابا، وجَعَلَكُما حَكَما وقُوّاما عَلى مُلوكِ مِلَّتِنا، وذادَةً [۱۷۰] لَهُم يَفزَعونَ إلَيكُما في دينِهِم ولا تَفزَعانِ إلَيهِم، وتَأمُرانِهِم فَيَأتَمِرونَ لَكُما، وحَقٌّ لِكُلِّ مَلِكٍ أو مُوَطَّإِ الأَكنافِ، أن يَتَواضَعَ للّهِِ عز و جلإذ رَفَعَهُ، وأَن يَنصَحَ للّهِِ عز و جل في عِبادِهِ، ولا يَدَّهِنَ [۱۷۱] في أمرِهِ.
وذَكَرتُما مُحَمَّدا بِما حَكَمَت لَهُ الشَّهاداتُ الصّادِقَةُ، وبَيَّنَتهُ فيهِ الأَسفارُ المُستَحفَظَةُ، ورَأَيتُماهُ مَعَ ذلِكَ مُرسَلاً إلى قَومِهِ لا إلَى النّاسِ جَميعاً، وأَن لَيسَ بِالخاتِمِ الحاشِرِ [۱۷۲] ولَا الوارِثِ العاقِبِ؛ لِأَنَّكُما زَعَمتُماهُ أبتَرَ، ألَيسَ كَذلِكَ؟
قالا: نَعَم.
قالَ: أ رَأَيتُكُما لَو كانَ لَهُ بَقِيَّةٌ وعَقِبٌ هَل كُنتُما مُمتَرِيانِ ـ لِما تَجِدانِ وبِما تُكَذِّبانِ مِنَ الوَراثَةِ وَالظُّهورِ عَلَى النَّواميسِ ـ أنَّهُ النَّبِيُّ الخاتِمُ، وَالمُرسَلُ إلى كافَّةِ البَشَرِ؟
قالا: لا.
قالَ: أفَلَيسَ هذَا القيلُ لِهذِهِ الحالِ مَعَ طولِ اللَّوائِمِ وَالخَصائِمِ عِندَكُما مُستَقَرّا؟
قالا: أجَل.
قالَ: اللّهُ أكبَرُ.
قالا: كَبَّرتَ كَبيرا، فَما دَعاكَ إلى ذلِكَ؟
قالَ حارِثَةُ: الحَقُّ أبلَجُ [۱۷۳]، وَالباطِلُ لَجلَجٌ، ولَنَقلُ ماءِ البَحرِ ولَشَقُّ الصَّخرِ أهوَنُ مِن إماتَةِ ما أحياهُ اللّهُ عز و جل وإحياءِ ما أماتَهُ. الآنَ فَاعلَما أنَّ مُحَمَّدا غَيرُ أبتَرٍ، وأنَّهُ الخاتِمُ الوارِثُ، وَالعاقِبُ الحاشِرُ حَقّا، فَلا نَبِيَّ بَعدَهُ، وعَلى اُمَّتِهِ تَقومُ السّاعَةُ، ويَرِثُ اللّهُ الأَرضَ ومَن عَلَيها، وأَنَّ مِن ذُرِّيَّتِهِ الأَميرُ الصّالِحُ الَّذي بَيَّنتُما ونَبَأّتُما أنَّهُ يَملِكُ مَشارِقَ الأَرضِ ومَغارِبَها، ويُظهِرُهُ اللّهُ عز و جلبِالحَنيفِيَّةِ الإِبراهيمِيَّةِ عَلَى النَّواميسِ كُلِّها.
قالا: أولى لَكَ يا حارِثَةُ! لَقَد أغفَلناكَ، وتَأبى إلّا مُراوَغَةً كَالثَّعالِبَةِ، فَما تَسأَمُ المُنازَعَةَ، ولا تَمَلُّ مِنَ المُراجَعَةِ، ولَقَد زَعَمتَ مَعَ ذلِكَ عَظيما! فَما بُرهانُكَ بِهِ؟
قالَ: أما ـ وجَدِّكُما ـ لَأُنَبِئُّكُما بِبُرهانٍ يُجيرُ مِنَ الشُّبهَةِ، ويُشفى بِهِ جَوَى الصُّدورِ. ثُمَّ أقبَلَ عَلى أبي حارِثَةَ حُصَينِ بنِ عَلقَمَةَ شَيخِهِم واُسقُفِّهِمُ الأَوَّلِ، فَقالَ: إن رَأَيتَ أيُّهَا الأَبُ الأَثيرُ أن تُؤنِسَ قُلوبَنا وتُثلِجَ صُدورَنا بِإِحضارِ الجامِعَةِ وَالزّاجِرَةِ.
قالوا: وكانَ هذَا المَجلِسُ الرّابِعُ مِنَ اليَومِ الرّابِعِ، وذلِكَ لَمّا حَلَّقَتِ الشَّمسُ [۱۷۴]، وفي زَمَنِ قَيظٍ [۱۷۵] شَديدٍ، فَأَقبَلا عَلى حارِثَةَ فَقالا: أرجِ هذا إلى غَدٍ؛ فَقَد بَلَغَتِ القُلوبُ مِنّا الصُّدورَ.
فَتَفَرَّقوا عَلى إحضارِ الزّاجِرَةِ وَالجامِعَةِ مِن غَدٍ، لِلنَّظَرِ فيهِما وَالعَمَلِ بِما يَتَراءانِ مِنهُما. فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ صارَ أهلُ نَجرانَ إلى بِيعَتِهِم؛ لِاعتِبارِ ما أجمَعَ صاحِباهُم مَعَ حارِثَةَ عَلَى اقتِباسِهِ وتَبَيُّنِهِ مِنَ الجامِعَةِ، ولَمّا رَأَى السَّيِّدُ وَالعاقِبُ اجتِماعَ النّاسِ لِذلِكَ، قُطِعَ بِهِما؛ لِعِلمِهِما بِصَوابِ قَولِ حارِثَةَ، وَاعتَرَضاهُ لِيَصُدّانِهِ عَن تَصَفُّحِ الصُّحُفِ عَلى أعيُنِ النّاسِ، وكانا مِن شَياطينِ الإِنسِ.
فَقالَ السَّيِّدُ: إنَّكَ قَد أكثَرتَ وأَملَلتَ، قُضَّ الحَديثَ لَنا مَعَ قَصِّهِ [۱۷۶]، ودَعنا مِن تِبيانِهِ.
فَقالَ حارِثَةُ: وهَل هذا إلّا مِنكَ وصاحِبِكَ؟ فَمِنَ الآنِ فَقولا ما شِئتُما.
فَقالَ العاقِبُ: ما مِن مَقالٍ إلّا قُلنا، وسَنَعودُ فَنُخَبِّرُ بَعضَ ذلِكَ تَخبيرا، غَيرَ كاتِمينَ للّهِِ عز و جل مِن حُجَّةٍ، ولا جاحِدينَ لَهُ آيَةً، ولا مُفتَرينَ مَعَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ عز و جل لِعَبدٍ أنَّهُ مُرسَلٌ مِنهُ ولَيسَ بِرَسولِهِ، فَنَحنُ نَعتَرِفُ ـ يا هذا ـ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله أنَّهُ رَسولٌ مِنَ اللّهِ عز و جلإلى قَومِهِ مِن بَني إسماعيلَ عليه السلام، في غَيرِ أن تَجِبَ لَهُ بِذلِكَ عَلى غَيرِهِم مِن عُربِ النّاسِ ولا أعاجِمِهم تِباعَةٌ ولا طاعَةٌ، بِخُروجٍ لَهُ عَن مِلَّةٍ ولا دُخولٍ مَعَهُ في مِلَّةٍ، إلَا الإِقرارَ لَهُ بِالنُّبُوَّةِ وَالرِّسالَةِ إلى أعيانِ قَومِهِ ودينِهِ.
قالَ حارِثَةُ: وبِم شَهِدتُما لَهُ بِالنُّبُوَّةِ وَالأَمرِ؟
قالا: حَيثُ جاءَتنا فيهِ البَيِّنَةُ مِن تَباشيرِ الأَناجيلِ وَالكُتُبِ الخالِيَةِ.
فَقالَ: مُنذُ وَجَبَ هذا لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله عَلَيكُما في طَويلِ الكَلامِ وقَصيِرهِ، وبَدئِهِ وعَودِهِ، فَمِن أينَ زَعَمتُما أنَّهُ لَيسَ بِالوارِثِ الحاشِرِ، ولَا المُرسَلِ إلى كافَّةِ البَشَرِ؟
قالا: لَقَد عَلِمتَ وعَلِمنا، فَما نَمتَري بِأَنَّ حُجَّةَ اللّهِ عز و جل لَم يَنتَهِ أمرُها، وأَنَّها كَلِمَةُ اللّهِ جارِيَةٌ فِي الأَعقابِ مَا اعتَقَبَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ وما بَقِيَ مِنَ النّاسِ شَخصانِ، وقَد ظَنَنّا مِن قَبلُ أنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله رَبُّها [۱۷۷]، وأَنَّهُ القائِدُ بِزِمامِها، فَلَمّا أعقَمَهُ اللّهُ عز و جل بِمَهلِكِ الذُّكورَةِ مِن وُلدِهِ عَلِمنا أنَّهُ لَيسَ بِهِ؛ لِأَنَّ مُحَمَّدا أبتَرُ، وحُجَّةَ اللّهِ عز و جل الباقِيَةَ ونَبِيَّهُ الخاتِمَ ـ بِشَهادَةِ كُتُبِ اللّهِ عز و جل المُنزَلَةِ ـ لَيسَ بِأَبتَرَ، فَإِذاً هُوَ نَبِيٌّ يَأتي ويُخلَدُ بَعدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، اشتُقَّ اسمُهُ مِنِ اسمِ مُحَمَّدٍ، وهُوَ أحمَدُ الَّذي نَبَّأَ المَسيحُ عليه السلام بِاسمِهِ وبِنُبُوَّتِهِ ورِسالاتِهِ الخاتِمَةِ، ويَملِكُ ابنُهُ القاهِرُ الجامِعَةَ لِلنّاسِ جَميعا عَلى ناموسِ اللّهِ عز و جل الأَعظَمِ، لَيسَ بِمَظهَرَةِ دينِهِ ولكِنَّهُ مِن ذُرِّيَّتِهِ وعَقِبِهِ، يَملِكُ قُرَى الأَرضِ وما بَينَهُما مِن لوبٍ وسَهلٍ وصَخرٍ وبَحرٍ، مُلكا مُوَرَّثا مُوَطَّأً، وهذا نَبَأٌ أحاطَت سَفَرَةُ الأَناجيلِ بِهِ عِلما، وقَد أوسَعناكَ بِهذَا القيلِ سَمعا، وعُدنا لَكَ بِهِ آنِفَةً بَعدَ سالِفَةٍ، فَما إربُكَ [۱۷۸] إلى تِكرارِهِ.
قالَ حارِثَةُ: قَد أعلَمُ أنّي وإيّاكُما في رَجعٍ مِنَ القَولِ مُنذُ ثَلاثٍ؛ وما ذاكَ إلّا لِيَذكُرَ ناسٍ ويَرجِعَ فارِطٌ [۱۷۹] وتَظهَرَ لَنَا الكَلِمُ. وذَكَرتُما نَبِيَّينِ يُبعَثانِ يَعتَقِبانِ بَينَ مَسيحِ اللّهِ عز و جل وَالسّاعَةِ؛ قُلتُما: وكِلاهُما مِن بَني إسماعيلَ، أوَّلُهُما [۱۸۰]: مُحَمَّدٌ بِيَثرِبَ، وثانيهِما: أحمَدُ العاقِبُ. وأَمّا مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ـ أخو قُرَيشٍ ـ هذَا القاطِنُ بِيَثرِبَ فَأَنَا به [۱۸۱] حَقٌّ مُؤمِنٌ، أجَل وهُوَ ـ وَالمَعبودِ ـ أحمَدُ الَّذي نَبَّأَت بِهِ كُتُبُ اللّهِ عز و جل، ودَلَّت عَلَيهِ آياتُهُ، وهُوَ حُجَّةُ اللّهِ عز و جل، ورَسولُهُ صلى الله عليه و آله الخاتِمُ الوارِثُ حَقّا، ولا نُبُوَّةَ ولا رَسولَ للّهِِ عز و جلولا حُجَّةَ بَينَ ابنِ البَتولِ وَالسَّاعَةِ غَيرُهُ، بَلى ومَن كانَ مِنهُ مِنِ ابنَتِهِ البُهلولَةِ [۱۸۲] الصِّدّيقَةِ، فَأَنتُما بِبَلاغِ اللّهِ إلَيكُما [۱۸۳] مِن نُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله في أمرٍ مُستَقَرٍّ، ولَولَا انقِطاعِ نَسلِهِ لَمَا ارتَبتُما فيما زَعَمتُما بِهِ أنَّهُ السّابِقُ العاقِبُ؟
قالا: أجَل، إنَّ ذلِكَ لَمِن أكبَرِ أماراتِهِ عِندَنا.
قالَ: فَأَنتُما ـ وَاللّهِ ـ فيما تَزعُمانِ مِن نَبِيٍّ ثانٍ مِن بَعدِهِ في أمرٍ مُلتَبَسٍ، وَالجامِعَةُ تَحكُمُ في ذلِكَ بَينَنا.
فَتَنادَى النّاسُ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ، وقالوا: الجامِعَةَ ـ يا أبا حارِثَةَ! ـ الجامِعَةَ؛ وذلِكَ لِما مَسَّهُم في طولِ تَحاوُرِ الثَّلاثَةِ مِنَ السَّأمَةِ وَالمَلَلِ، وظَنَّ القَومُ مَعَ ذلِكَ أنَّ الفَلجَ [۱۸۴] لِصاحِبَيهِما لِما كانا يَدَّعِيانِ في تِلكَ المَجالِسِ مِن ذلِكَ. فَأَقبَلَ أبو حارِثَةَ إلى عِلجٍ [۱۸۵] واقِفٍ مِنهُ [أمَما] [۱۸۶]، فَقالَ: اِمضِ يا غُلامُ فَائتِ بِها. فَجاءَ بِالجامِعَةِ يَحمِلُها عَلى رَأسِهِ وهُوَ لا يَكادُ يَتَماسَكُ بِها لِثِقَلِها.
قالَ: فَحَدَّثَني رَجُلُ صِدقٍ [۱۸۷] مِنَ النَّجرانِيَّةِ ـ مِمَّن كانَ يَلزَمُ السَّيِّدَ وَالعاقِبَ، ويَحِفُّ لَهُما في بَعضِ اُمورِهِما، ويَطَّلِعُ عَلى كَثيرٍ مِن شَأنِهِما ـ قالَ: لَمّا حَضَرَتِ الجامِعَةُ بَلَغَ ذلِكَ مِنَ السَّيِّدِ وَالعاقِبِ كُلَّ مَبلَغٍ؛ لِعِلمِهِما بِما يَهجُمانِ عَلَيهِ في تَصَفُّحِهِما مِن دَلائِلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وصِفَتِهِ، وذِكرِ أهلِ بَيتِهِ وأَزواجِهِ وذُرِّيَّتِهِ، وما يَحدُثُ في اُمَّتِهِ وأَصحابِهِ مِن بَوائِقِ الاُمورِ مِن بَعدِهِ إلى فَناءِ الدُّنيا وَانقِطاعِها.
فَأَقبَلَ أحَدُهُما عَلى صاحِبِهِ فَقالَ: هذا يَومٌ ما بورِكَ لَنا في طُلوعِ شَمسِهِ! لَقَد شَهِدَتهُ أجسامُنا وغابَت عَنهُ آراؤُنا بِحُضورِ طَغامِنا [۱۸۸] وسَفَلَتِنا، ولَقَلَّما شَهِدَ سُفَهاءُ قَومٍ مَجمَعَةً إلّا كانَت لَهُمُ الغَلَبَةُ.
قالَ الآخَرُ: فَهُم شَرُّ غالِبٍ لِمَن غَلَبَ، إنَّ أحَدَهُم لَيُفيقُ [۱۸۹] بِأَدنى كَلِمَةٍ، ويَفسُدُ في بَعضِ ساعَةٍ، ما لا يَستَطيعُ الآسِي الحَليمُ لَهُ رَتقا، ولَا الخَوَلِيُّ [۱۹۰] النَّفيسُ إصلاحا لَهُ في حَولٍ مُحَرَّمٍ؛ ذلِكَ لِأَنَّ السَّفيهَ هادِمٌ وَالحَليمَ بانٍ، وشَتّانَ بَينَ البِناءِ وَالهَدمِ.
قالَ: فَانتَهَزَ حارِثَةُ الفُرصَةَ فَأَرسَلَ في خُفيَةٍ وسِرٍّ إلَى النَّفَرِ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَاستَحضَرَهُمُ استِظهارا بِمَشهَدِهِم، فَحَضَروا، فَلَم يَستَطِعِ الرَّجُلانِ فَضَّ ذلِكَ المَجلِسِ ولا إرجاءَهُ، وذلِكَ لِما تَبَيَّنا [۱۹۱] مِن تَطَلُّعِ عامَّتِهِما مِن نَصارى نَجرانَ إلى مَعرِفَةِ ما تَضَّمَنَتِ الجامِعَةُ مِن صِفَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَانبِعاثِهِم [۱۹۲] لَهُ مَعَ حُضورِ رُسُلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِذلِكَ، وتَأليبِ حارِثَةَ عَلَيهِما فيهِ، وصَغوِ [۱۹۳] أبي حارِثَةَ شَيخِهِم إلَيهِ.
قالَ: قالَ لي ذلِكَ الرَّجُلُ النَّجرانِيُّ: فَكانَ الرَّأيُ عِندَهُما أن يَنقادا لِما يُدهِمُهُما مِن هذَا الخَطبِ، ولا يُظهِرانِ شِماسا [۱۹۴] مِنهُ و لا نُفورا؛ حَذارِ أن يُطرَقا الظِّنَّة فيهِ إلَيهِما، وأَن يَكونا أيضا أوَّلَ مُعتَبِرٍ لِلجامِعَةِ ومُستَحِثٍّ لَها؛ لِئَلّا يُفتاتَ [۱۹۵] في شَيءٍ مِن ذاكَ المَقامِ وَالمَنزِلَةِ عَلَيهِما، ثُمَّ يَستبينَ [۱۹۶] أنَّ الصَّوابَ فِي الحالِ ويَستَنجِدانِهِ لِيَأخُذانِ بِمَوجِبِهِ. فَتَقَدَّما لِما تَقَدَّمَ في أنفُسِهِما مِن ذلِكَ إلَى الجامِعَةِ ـ وهِيَ بَينَ يَدَي أبي حارِثَةَ ـ، وحاذاهُما حارِثَةُ بنُ أثالٍ، وتَطاوَلَت إلَيهِما فيهِ الأَعناقُ، وحَفَّت رُسُلُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِهِم.
فَأَمَرَ أبو حارِثَةَ بِالجامِعَةِ فَفُتِحَ طَرَفُها، وَاستُخرِجَ مِنها صَحيفَةُ آدَمَ الكُبرَى المُستَودَعَةُ عِلمَ مَلَكوتِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ جَلالُهُ، وما ذَرَأَ وما بَرَأَ في أرضِهِ وسَمائِهِ، وما وَصَلَهُما جَلَّ جَلالُهُ بِهِ مِن ذِكرِ عالَمَيهِ؛ وهِيَ الصَّحيفَةُ الَّتي وَرِثَها شَيثٌ مِن أبيهِ آدَمَ عليه السلام، عَمّا دَعا مِنَ الذِّكرِ المَحفوظِ. فَقَرَأَ القَومُ السَّيِّدُ وَالعاقِبُ وحارِثَةُ فِي الصَّحيفَةِ؛ تَطَلُّبا لِما تَنازَعوا فيهِ مِن نَعتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وصِفَتِهِ، ومَن حَضَرَهُم يَومَئِذٍ مِنَ النّاسِ إلَيهِم، مُضِجّونَ مُرتَقِبونَ لِما يُستَدرَكُ مِن ذِكرى ذلِكَ، فَأَلفَوا فِي المِسباحِ الثّاني مِن فَواصِلِها [۱۹۷]:
«بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا الحَيُّ القَيّومُ، مُعَقِّبُ الدُّهورِ، وفاصِلُ الاُمورِ، سَبَقتُ بِمَشِيَّتِي الأَسبابَ، وذَلَّلتُ بِقُدرَتِي الصِّعابَ، فَأَنَا العَزيزُ الحَكيمُ، الرَّحمنُ الرَّحيمُ، اِرحَم تُرحَم، سَبَقَت رَحمَتي غَضَبي، وعَفوي عُقوبَتي، خَلَقتُ عِبادي لِعِبادَتي، وأَلزَمتُهُم حُجَّتي، ألا إنّي باعِثٌ فيهِم رُسُلي، ومُنزِلٌ عَلَيهِم كُتُبي، اُبرِمُ ذلِكَ مِن لَدُن أوَّلِ مَذكورٍ مِن بَشَرٍ، إلى أحمَدَ نَبِيّي وخاتِمِ رُسُلي، ذاكَ الَّذي أجعَلُ عَلَيهِ صَلَواتي، وأسلُكُ في قَلبِهِ بَرَكاتي، وبِهِ اُكمِلُ أنبِيائي ونُذُري.
قالَ آدَمُ عليه السلام: إلهي! مَن هؤُلاءِ الرُّسُلُ؟ ومَن أحمَدُ هذَا الَّذي رَفَعتَ وشَرَّفتَ؟
قالَ: كُلٌّ مِن ذُرِّيَّتِكَ، وأَحمَدُ عاقِبُهُم.
قالَ: رَبِّ! بِما أنتَ باعِثُهُم ومُرسِلُهُم؟
قالَ: بِتَوحيدي، ثُمَّ اُقَفّي ذلِكَ بِثَلاثِمِئَةٍ وثَلاثينَ شَريعَةً، أنظُمُها واُكمِلُها لِأَحمَدَ جَميعا، فَأَذِنتُ لِمَن جاءَني بِشَريعَةٍ مِنها مَعَ الإِيمانِ بي وبِرُسُلي أن اُدخِلَهُ الجَنَّةَ».
ثُمَّ ذَكَرَ ما جُملَتُهُ أنَّ اللّهَ تَعالى عَرَضَ عَلى آدَمَ عليه السلام مَعرِفَةَ الأَنبِياءِ عليهم السلام وذُرِّيَّتِهِم، ونَظَرَ إلَيهِم آدَمُ، ثُمَّ قالَ ما هذا لَفظُهُ:
«ثُمَّ نَظَرَ آدَمُ عليه السلام إلى نورٍ قَد لَمَعَ فَسَدَّ الجَوَّ المُنخَرِقَ، فَأَخَذَ بِالمَطالِعِ مِنَ المَشارِقِ، ثُمَّ سَرى كَذلِكَ حَتّى طَبَّقَ المَغارِبَ، ثُمَّ سَما حَتّى بَلَغَ مَلَكوتَ السَّماءِ، فَنَظَرَ فَإِذا هُوَ نورُ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وإذَا الأَكنافُ بِهِ قَد تَضَوَّعَت طيبا، وإذا أنوارٌ أربَعَةٌ قَدِ اكتَنَفَتَهُ عَن يَمينِهِ وشِمالِهِ ومِن خَلفِهِ وأَمامِهِ، أشبَهُ شَيءٍ بِهِ أرجا [۱۹۸] ونورا، ويَتلوها أنوارٌ مِن بَعدِها تَستَمِدُّ مِنها، وإذا هِيَ شَبيهَةٌ [۱۹۹] بِها في ضِيائِها وعِظَمِها ونَشرِها، ثُمَّ دَنَت مِنها فَتَكَلَّلَت عَلَيها وحَفَّت بِها.
ونَظَرَ فَإِذا أنوارٌ مِن بَعدِ ذلِكَ في مِثلِ عَدَدِ الكَواكِبِ، ودونَ مَنازِلِ الأَوائِلِ جِدّا جِدّا، وبَعضُ هذِهِ أضوَأُ مِن بَعضٍ، وهِيَ في ذلِكَ مُتَفاوِتَةٌ [۲۰۰] جِدّا، ثُمَّ طَلَعَ عَلَيهِ سَوادٌ كَاللَّيلِ وكَالسَّيلِ، يَنسِلونَ مِن كُلِّ وِجهَةٍ وأَوبٍ [۲۰۱]، فَأَقبَلوا كَذلِكَ حَتّى مَلَؤُوا القاعَ وَالأَكَمَ، فَإِذا هُم أقبَحُ شَيءٍ صُوَرا وهَيئَةً، وأَنتَنُهُ ريحا، فَبَهَرَ [۲۰۲] آدَمُ عليه السلام ما رَأى مِن ذلِكَ، وقالَ: يا عالِمَ الغُيوبِ وغافِرَ الذُّنوبِ، ويا ذَا القُدرَةِ القاهِرَةِ وَالمَشِيَّةِ الغالِبَةِ! مَن هذَا الخَلقُ السَّعيدُ الَّذي كَرَّمتَ ورَفَعتَ عَلَى العالَمينَ، ومَن هذِهِ الأَنوارُ المُنيفَةُ المُكتَنِفَةُ لَهُ؟
فَأَوحَى اللّهُ عز و جل إلَيهِ: يا آدَمُ، هذا وهؤُلاءِ وَسيلَتُكَ ووَسيلَةُ مَن أسعَدتُ مِن خَلقي، هؤُلاءِ السّابِقونَ المُقَرَّبونَ وَالشّافِعونَ المُشَفَّعونَ، و هذا أحمَدُ سَيِّدُهُم وسَيِّدُ بَرِيَّتِي، اختَرتُهُ بِعِلمي، وَاشتَقَقتُ اسمَهُ مِن اِسمي، فَأَنَا المَحمودُ وهُوَ مُحَمَّدٌ، وهذا صِنوُهُ ووَصِيُّهُ، آزَرتُهُ بِهِ، وجَعَلتُ بَرَكاتي وتَطهيري في عَقِبِهِ، وهذِهِ سَيِّدَةُ إمائي وَالبَقِيَّةُ في عِلمي مِن أحمَدَ نَبِيّي، وهذانِ السِّبطانِ وَالخَلَفانِ لَهُم، وهذِهِ الأَعيانُ المُضارِعُ [۲۰۳] نورُها أنوارَهُم بَقِيَّةٌ مِنهُم، ألا إنَّ كُلّاً اصطَفَيتُ وطَهَّرتُ، وعَلى كُلٍّ بارَكتُ وتَرَحَّمتُ، فَكُلّاً بِعِلمي جَعَلتُ قُدوَةَ عِبادي ونورَ بِلادي.
ونَظَرَ فَإِذا شَبَحٌ في آخِرِهِم يَزهَرُ في ذلِكَ الصَّفيحِ كَما يَزهَرُ كَوكَبُ الصُّبحِ لِأَهلِ الدُّنيا، فَقالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: وبِعَبدي هذَا السَّعيدِ أفُكُّ عَن عِبادِي الأَغلالَ، وأَضَعُ عَنهُمُ الآصارَ، وأَملَأُ أرضي بِهِ حَنانا و رَأفَةً وعَدلاً، كَما مُلِئَت مِن قَبلِهِ قَسوَةً وقَشعَرِيَّةً وجَوراً.
قالَ آدَمُ عليه السلام: رَبِّ! إنَّ الكَريمَ مَن كَرَّمتَ، وإنَّ الشَّريفَ مَن شَرَّفتَ، وحُقَّ ـ يا إلهي ـ لِمَن رَفَعتَ وأَعلَيتَ أن يَكونَ كَذلِكَ، فَيا ذَا النِّعَمِ الَّتي لا تَنقَطِعُ، وَالإِحسانِ الَّذي لا يُجازى ولا يَنفَدُ، بِمَ بَلَغَ عِبادُكَ هؤُلاءِ العالونَ هذِهِ المَنزِلَةَ مِن شَرَفِ عَطائِكَ وعَظيمِ فَضلِكَ وحِبائِكَ، وكَذلِكَ مَن كَرَّمتَ مِن عِبادِكَ المُرسَلينَ؟
قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: إنّي أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا الرَّحمنُ الرَّحيمُ العَزيزُ الحَكيمُ، عالِمُ الغُيوبِ ومُضمَراتِ القُلوبِ، أعلَمُ ما لَم يَكُن مِمّا يَكونُ كَيفَ يَكونُ، وما لا يَكونُ كَيفَ لَو كانَ يَكونُ، وإنِّي اطَّلَعتُ ـ يا عَبدي ـ في عِلمي عَلى قُلوبِ عِبادي، فَلَم أرَ فيهِم أطوَعَ لي ولا أنصَحَ لِخَلقي مِن أنبِيائي ورُسُلي، فَجَعَلتُ لِذلِكَ فيهِم روحي وكَلِمَتي، وأَلزَمتُهُم عِب ءَ حُجَّتي، وَاصطَفَيتُهُم عَلَى البَرايا بِرِسالَتي ووَحيي [۲۰۴]. ثُمَّ ألقَيتُ بِمَكانَتِهِم تِلكَ في مَنازِلِهِم حَوامَّهُم [۲۰۵] وأَوصِياءَهُم مِن بَعدِهم [۲۰۶] [فَأَلحَقتُهُم بِأَنبِيائي ورُسُلي، وجَعَلتُهُم مِن بَعدِهِم] [۲۰۷] وَدائِعَ حُجَّتي، وَالسّادَةَ [۲۰۸] في بَرِيَّتي؛ لِأَجبُرَ بِهِم كَسرَ عِبادي، واُقيمَ بِهِم أَوَدَهُم، ذلِكَ أنّي بِهِم وبِقُلوبِهِم لَطيفٌ خَبيرٌ.
ثُمَّ اطَّلَعتُ عَلى قُلوبِ المُصطَفَينَ مِن رُسُلي، فَلَم أجِد فيهِم أطوَعَ ولا أنصَحَ لِخَلقي مِن مُحَمَّدٍ خِيَرَتي وخالِصَتي، فَاختَرتُهُ عَلى عِلمٍ، ورَفَعتُ ذِكرَهُ إلى ذِكري، ثُمَّ وَجَدتُ قُلوبَ حامَّتِهِ اللّاتي مِن بَعدِهِ عَلى صِبغَةِ قَلبِهِ، فَأَلحَقتُهُم بِهِ، وجَعَلتُهُم وَرَثَةَ كِتابي ووَحيي، وأَوكارَ حِكمَتي ونوري، وآلَيتُ بي ألّا اُعَذِّبَ بِناري مَن لَقِيَني مُعتَصِما بِتَوحيدي، وحَبلِ [۲۰۹] مَوَدَّتِهِم أبَدا».
ثُمَّ أمَرَهُم أبو حارِثَةَ أن يَصيروا إلى صَحيفَةِ شَيثٍ الكُبرَى، الَّتِي انتَهى ميراثُها إلى إدريسَ النَّبِيِّ عليه السلام، قالَ: وكانَ كِتابَتُها بِالقَلَمِ السُّريانِيِّ القَديمِ، وهُوَ الَّذي كُتِبَ بِهِ مِن بَعدِ نوحٍ عليه السلام مِن مُلوكِ الهياطلة وهُمُ النَّمادِرَةُ.
قالَ: فَاقتَصَّ القَومُ الصَّحيفَةَ وأَفضَوا مِنها إلى هذَا الرَّسمِ، قالَ:
«اِجتَمَعَ إلى إدريسَ عليه السلام قَومُهُ وصَحابَتُهُ ـ وهُوَ يَومَئِذٍ في بَيتِ عِبادَتِهِ مِن أرضِ كوفانَ ـ فَخَبَّرَهُم فيمَا اقتَصَّ عَلَيهِم، قالَ: إنَّ بَني أبيكُم آدَمَ عليه السلام الصُّلبِيَّةَ [۲۱۰] وبَني بَنيهِ وذُرِّيَّتَهُ، اختَصَموا فيما بَينَهُم، وقالوا: أيُّ الخَلقِ عِندَكُم أكرَمُ عَلَى اللّهِ عز و جل، وأَرفَعُ لَدَيهِ مَكانَةً، وأَقرَبُ مِنهُ مَنزِلَةً؟
فَقالَ بَعضُهُم: أبوكُم آدَمُ عليه السلام؛ خَلَقَهُ اللّهُ عز و جل بِيَدِهِ وأَسجَدَ لَهُ مَلائِكَتَهُ، وجَعَلَهُ الخَليفَةَ في أرضِهِ وسَخَّرَ لَهُ جَميعَ خَلقِهِ. وقالَ آخَرونَ: بَلِ المَلائِكَةُ الَّذينَ لَم يَعصُوا اللّهَ عز و جل. وقالَ بَعضُهُم: لا، بَل رُؤَساءُ المَلائِكَةِ الثَّلاثَةِ: جَبرَئيلُ، وميكائيلُ، وإسرافيلُ عليهم السلام. وقالَ بَعضُهُم: لا، بَل أمينُ اللّهِ جَبرَئيلُ عليه السلام.
فَانطَلَقوا إلى آدَمَ عليه السلام فَذَكَرُوا الَّذي قالوا وَاختَلَفوا فيهِ، فَقالَ: يا بَنِيَّ! أنَا اُخبِرُكُم بِأَكرَمِ الخَلائِقِ جَميعا عَلَى اللّهِ عز و جل، إنَّهُ ـ وَاللّهِ ـ لَمّا أن نُفِخَ فِيَّ الرّوحُ حَتَّى استَوَيتُ جالِسا، فَبَرَقَ لِيَ العَرشُ العَظيمُ، فَنَظَرتُ فيهِ فَإِذا فيهِ: لا إلهَ إلَا اللّهُ، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ، فُلانٌ صَفوَةُ اللّهِ، فُلانٌ أمينُ اللّهِ، فُلانٌ خِيَرَةُ اللّهِ عز و جل، فَذَكَرَ عِدَّةَ أسماءٍ مَقرونَةٍ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله.
قالَ آدَمُ: ثُمَّ لَم أرَ فِي السَّماءِ مَوضِعَ أديمٍ ـ أو قالَ: صَفيحٍ ـ مِنها إلّا وفيهِ مَكتوبٌ: لا إلهَ إلَا اللّهُ، وما مِن مَوضِعٍ مَكتوبٌ فيهِ: لا إله إلَا اللّهُ إلّا وفيهِ مَكتوبٌ ـ خَلقا لا خَطّا ـ: مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ، وما مِن مَوضِعٍ فيهِ [۲۱۱] مَكتوبٌ: مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ إلّا ومَكتوبٌ: فُلانٌ خِيَرَةُ اللّهِ، فُلانُ صَفوَةُ اللّهِ، فُلانٌ أمينُ اللّهِ عز و جل، فَذَكَرَ عِدَّةَ أسماءٍ تَنتَظِمُ حِسابَ المَعدودِ.
قالَ آدَمُ عليه السلام: فَمُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ـ يا بَنِيَّ ـ ومَن خُطَّ مِن تِلكَ الأَسماءِ مَعَهُ، أكرَمُ الخَلائِقِ عَلَى اللّهِ تَعالى جَميعا».
ثُمَّ ذَكَرَ أنَّ أبا حارِثَةَ سَأَلَ السَّيِّدَ وَالعاقِبَ أن يَقِفا عَلى صَلَواتِ إبراهيمَ عليه السلام الَّذي جاءَ بِهَا الأَملاكُ مِن عِندِ اللّهِ عز و جل، فَقَنَعوا بِما وَقَفوا عَلَيهِ فِي الجامِعَةِ.
قالَ أبو حارِثَةَ: لا، بَل شارِفوها بِأَجمَعِها وأَسبِروها [۲۱۲]؛ فَإِنَّهُ أصرَمُ [۲۱۳] لِلمَعذورِ وأَرفَعُ لِحِكَّةِ [۲۱۴] الصُّدورِ، وأَجدَرُ ألّا تَرتابوا فِي الأَمرِ مِن بَعدُ. فَلَم يَجِدا [۲۱۵] مِنَ المَصيرِ إلى قَولِهِ مِن بُدٍّ، فَعَمَدَ القَومُ إلى تابوتِ إبراهيمَ عليه السلام، قالَ:
«وكانَ اللّهُ عز و جل بِفَضلِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِن خَلقِهِ، قَدِ اصطَفى إبراهيمَ عليه السلام بِخُلَّتِهِ، وشَرَّفَهُ بِصَلَواتِهِ وبَرَكاتِهِ، وجَعَلَهُ قِبلَةً وإماما لِمَن يَأتي مِن بَعدِهِ، وجَعَلَ النُّبُوَّةَ وَالإِمامَةَ وَالكِتابَ في ذُرِّيَّتِهِ يَتَلَقّاها آخِرٌ عَن أوَّلٍ، ووَرَّثَهُ تابوتَ آدَمَ عليه السلام المُتَضَمِّنَ لِلحِكمَةِ وَالعِلمِ، الَّذي فَضَّلَهُ اللّهُ عز و جل بِهِ عَلَى المَلائِكَةِ طُرّا.
فَنَظَرَ إبراهيمُ عليه السلام في ذلِكَ التّابوتِ فَأَبصَرَ فيهِ بُيوتا بِعَدَدِ ذَوِي العَزمِ مِنَ الأَنبِياءِ المُرسَلينَ وأَوصِيائِهِم مِن بَعدِهِم، ونَظَرَهُم [۲۱۶] فَإِذا بَيتُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله آخِرَ الأَنبِياءِ، عَن يَمينِهِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ آخِذٌ بِحُجزَتِهِ [۲۱۷]، فَإِذا شَكلٌ عَظيمٌ يَتَلَألَأُ نورا، فيهِ: هذا صِنوُهُ ووَصِيُّهُ المُؤَيَّدُ بِالنَّصرِ، فَقالَ إبراهيمُ عليه السلام: إلهي وسَيِّدي! مَن هذَا الخَلقُ الشَّريفُ؟ فَأَوحَى اللّهُ عز و جل: هذا عَبدي وصَفوَتِي الفاتِحُ الخاتِمُ، وهذا وَصِيُّهُ الوارِثُ، قالَ: رَبِّ! مَا الفاتِحُ الخاتِمُ؟ قالَ: هذا مُحَمَّدٌ خِيَرَتي، وبِكرُ فِطرَتي، وحُجَّتِي الكُبرى في بَرِيَّتي، نَبَّأتُهُ وَاجتَبَيتُهُ إذ آدَمُ بَينَ الطّينِ وَالجَسَدِ، ثُمَّ إنّي باعِثُهُ عِندَ انقِطاعِ الزَّمانِ لِتَكمِلَةِ ديني، وخاتِمٌ بِهِ رِسالاتي ونُذُري، وهذا عَلِيٌّ أخوهُ وصِدّيقُهُ الأَكبَرُ، آخَيتُ بَينَهُما وَاختَرتُهُما وصَلَّيتُ وبارَكتُ عَلَيهِما، وطَهَّرتُهُما وأَخلَصتُهُما وَالأَبرارَ مِنهُما وذُرِّيَّتَهُما قَبلَ أن أخلُقَ سَمائي وأَرضي وما فيهِما مِن خَلقي، وذلِكَ لِعِلمي بِهِم وبِقُلوبِهِم، إنّي بِعِبادي عَليمٌ [۲۱۸] خَبيرٌ.
قالَ: ونَظَرَ إبراهيمُ عليه السلام فَإِذَا اثنا عَشَرَ [عَظيماً] [۲۱۹] تَكادُ تَلَألَأُ أشكالُهُم لِحُسنِها نورا، فَسَأَلَ رَبَّهُ عز و جل فَقالَ: رَبِّ نَبِّئني بِأَسماءِ هذِهِ الصُّوَرِ المُقرونَةِ بِصوَرةِ مُحَمَّدٍ ووَصِيِّهِ؛ وذلِكَ لِما رَأى مِن رَفيعِ دَرَجاتِهِم وَالتِحاقِهِم بِشَكلَي مُحَمَّدٍ ووَصِيِّهِ عليهماالسلام، فَأَوحَى اللّهُ عز و جل إلَيهِ: هذِهِ أمَتي وَالبَقِيَّةُ مِن نَبِيّي فاطِمَةُ الصِّدّيقَةُ الزَّهراءُ، وجَعَلتُها مَعَ خَليلِها عَصَبَةً لِذُرِّيَّةِ نَبِيّي هؤُلاءِ، وهذانِ الحَسَنانِ، وهذا فُلانٌ، وهذا فُلانٌ، وهذا كَلِمَتِي الَّتي أنشُرُ بِهِ رَحمَتي في بِلادي، وبِهِ أنتاشُ [۲۲۰] ديني وعِبادي، ذلِكَ بَعدَ إياسٍ مِنهُم وقُنوطٍ مِنهُم مِن غِياثي، فَإِذا ذَكَرتَ مُحَمَّدا نَبِيّي لِصَلَواتِكَ [۲۲۱] فَصَلِّ عَلَيهِم مَعَهُ يا إبراهيمُ.
قالَ: فَعِندَها صَلّى عَلَيهِم إبراهيمُ عليه السلام، فَقالَ: رَبِّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا اجتَبَيتَهُم وأَخلَصتَهُم إخلاصا.
فَأَوحَى اللّهُ عز و جل: لِتَهنِئكَ كَرامَتي وفَضلي عَلَيكَ، فَإِنّي صائِرٌ بِسُلالَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ومَنِ اصطَفَيتُ مَعَهُ مِنهُم إلى قَناةِ صُلبِكَ ومُخرِجُهُم مِنكَ، ثُمَّ مِن بِكرِكَ إسماعيلَ عليه السلام، فَأَبشِر يا إبراهيمُ فَإِنّي واصِلٌ صَلَواتِكَ بِصَلَواتِهِم، ومُتِبعٌ ذلِكَ بَرَكاتي وتَرَحُّمي عَلَيكَ وعَلَيهِم، وجاعِلُ حَناني [۲۲۲] وحُجَّتي إلَى الأَمَدِ المَعدودِ وَاليَومِ المَوعودِ الَّذي أرِثُ فيهِ سَمائي وأَرضي، وأبعَثُ لَهُ خَلقي لِفَصلِ قَضائي وإفاضَةِ رَحمَتي وعَدلي».
قالَ: فَلَمّا سَمِعَ أصحابُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما أفضى إلَيهِ القَومُ مِن تِلاوَةِ ما تَضَمَّنَتِ الجامِعَةُ وَالصُّحُفُ الدّارِسَةُ مِن نَعتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وصِفَةِ أهلِ بَيتِهِ المَذكورينَ مَعَهُ بِما هُم بِهِ مِنهُ، وبِما شاهَدوا مِن مَكانَتِهِم عِندَهُ، ازدادَ القَومُ بِذلِكَ يَقينا وإيمانا، وَاستُطيروا لَهُ فَرَحا.
قالَ: ثُمَّ صارَ القَومُ إلى ما نَزَلَ عَلى موسى عليه السلام، فَأَلفَوا فِي السَّفرِ الثّاني مِنَ التَّوراةِ:
«إنّي باعِثٌ فِي الاُمِّيّينَ مِن وُلدِ إسماعيلَ رَسولاً، اُنزِلُ عَلَيهِ كِتابي، وأَبعَثُهُ بِالشَّريعَةِ القَيِّمَةِ إلى جَميعِ خَلقي، اُوتيهِ [۲۲۳] حِكمَتي، وأيَّدتُهُ بِمَلائِكَتي وجُنودي، يَكونُ ذُرِّيَّتُهُ مِنِ ابنَةٍ لَهُ مُبارَكَةٍ بارَكتُها، ثُمَّ مِن شِبلَينِ لَهُما ـ كَإِسماعيلَ وإسحاقَ ـ، أصلَينِ لِشُعَبتَينِ عَظيمَتَينِ، اُكَثِّرُهُم جِدّا جِدّا، يَكونُ مِنهُمُ اثنا عَشَرَ قَيِّما [۲۲۴]، اُكمِلُ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وبِما اُرسِلُهُ بِهِ مِن بَلاغٍ وحِكمَةٍ ديني، وأَختِمُ بِهِ أنبِيائي ورُسُلي، فَعَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله واُمَّتِهِ تَقومُ السّاعَةُ».
فَقالَ حارِثَةُ: الآنَ أسفَرَ الصُّبحُ لِذي عَينَينِ، ووَضَحَ الحَقُّ لِمَن رَضِيَ بِهِ دينا، فَهَل في أنفُسِكُما مِن مَرَضٍ تَستَشفِيانِ بِهِ؟
فَلَم يُرجِعا إلَيهِ قَولاً.
فَقالَ أبو حارِثَةَ: اِعتَبِرُوا الامارَةَ الخاتِمَةَ مِن قَولِ سَيِّدِكُمُ المَسيحِ عليه السلام. فَصارَ [القَومُ] [۲۲۵] إلَى الكُتُبِ وَالأَناجيلِ الَّتي جاءَ بِها عيسى عليه السلام، فَأَلفَوا فِي المِفتاحِ الرّابِعِ مِنَ الوَحيِ إلَى المَسيحِ عليه السلام:
«يا عيسى، يَابنَ الطّاهِرَةِ البَتولِ، اسمَع قَولي وجِدَّ في أمري، إنّي خَلَقتُكَ مِن غَيرِ فَحلٍ، وجَعَلتُكَ آيَةً لِلعالَمينَ، فَإِيّايَ فَاعبُد، وعَلَيَّ فَتَوَكَّل، وخُذِ الكِتابَ بِقُوَّةٍ، ثُمَّ فَسِّرهُ لِأَهلِ سورِيا وأَخبِرهُم أنّي أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا الحَيُّ القَيّومُ، الَّذي لا أحولُ ولا أزولُ، فَآمِنوا بي وبِرَسولِي النَّبِيِّ الاُمِّيِّ، الَّذي يَكونُ في آخِرِ الزَّمانِ؛ نَبِيِّ الرَّحمَةِ وَالمَلحَمَةِ، الأَوَّلِ وَالآخِرِ ـ قالَ: أوَّلُ النَّبِيّينَ خَلقا، وآخِرُهُم مَبعَثا ـ ذلِكَ العاقِبُ الحاشِرُ، فَبَشِّر بِهِ بَني إسرائيلَ.
قالَ عيسى عليه السلام: يا مالِكَ الدُّهورِ، وعَلّامَ الغُيوبِ! مَن هذَا العَبدُ الصّالِحُ الَّذي قَد أحَبَّهُ قَلبي ولَم تَرَهُ عَيني؟
قالَ: ذلِكَ خالِصَتي ورَسولِيَ المُجاهِدُ بِيَدِهِ في سَبيلي، يُوافِقُ قَولُهُ فِعلَهُ، و سَريرَتُهُ عَلانِيَتَهُ، اُنزِلُ عَلَيهِ تَوراةً حَديثَةً، أفتَحُ بِها أعيُنا عُميا، وآذانا صُمّا، وقُلوبا غُلفا، فيها يَنابيعُ العِلمِ، وفَهمُ الحِكمَةِ، ورَبيعُ القُلوبِ. وطوباهُ! طوبى اُمَّتَهُ!
قالَ: رَبِّ! مَا اسمُهُ وعَلامَتُهُ، وما أكلُ اُمَّتِهِ ـ يَقولُ: مُلكُ اُمَّتِهِ ـ وهَل لَهُ مِن بَقِيَّةٍ ـ يَعني ذُرِّيَّةً ـ؟
قالَ: سَاُنَبِّئُكَ بِما سَأَلتَ؛ اسمُهُ أحمَدُ صلى الله عليه و آله، مُنتَخَبٌ مِن ذُرِّيَّةِ إبراهيمَ، ومُصطَفىً مِن سُلالَةِ إسماعيلَ عليه السلام، ذُو الوَجهِ الأَقمَرِ، وَالجَبينِ الأَزهَرِ، راكِبُ الجَمَلِ، تَنامُ عَيناهُ ولا يَنامُ قَلبُهُ، يَبعَثُهُ اللّهُ في اُمَّةٍ اُمِّيَّةٍ ما بَقِيَ اللَّيلُ وَالنَّهارُ، مَولِدُهُ في بَلَدِ أبيهِ إسماعيلَ ـ يَعني مَكَّةَ ـ كَثيرُ الأَزواجِ، قَليلُ الأَولادِ، نَسلُهُ مِن مُبارَكَةٍ صِدّيقَةٍ، يَكونُ لَهُ مِنهَا ابنَةٌ، لَها فَرخانِ سَيِّدانِ يُستَشهَدانِ، أجعَلُ نَسلَ أحمَدَ مِنهُما، فَطوباهُما ولِمَن أحَبَّهُما، وشَهِدَ أيّامَهُما فَنَصَرَهُما.
قالَ عيسى عليه السلام: إلهي! وما طوبى؟
قالَ: شَجَرَةٌ فِي الجَنَّةِ، ساقُها وأَغصانُها مِن ذَهَبٍ، ووَرَقُها حُلَلٌ، وحَملُها كَثَديِ الأَبكارِ، أحلى مِنَ العَسَلِ وأَليَنُ مِنَ الزَّبَدِ، وماؤُها مِن تَسنيمٍ [۲۲۶]، لَو أنَّ غُرابا طارَ وهُوَ فَرخٌ لَأَدرَكَهُ الهَرَمُ مِن قَبلِ أن يَقطَعهَا، ولَيسَ مَنزِلٌ مِن مَنازِلِ أهلِ الجَنَّةِ إلّا وظِلالُهُ فَنَنٌ [۲۲۷] مِن تِلكَ الشَّجَرَةِ».
قالَ: فَلَمّا أتَى القَومُ عَلى دِراسَةِ ما أوحَى اللّهُ عز و جل إلَى المَسيحِ عليه السلام، مِن نَعتِ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وصِفَتِهِ، ومُلكِ اُمَّتِهِ، وذِكرِ ذُرِّيَّتِهِ وأَهلِ بَيتِهِ، أمسَكَ الرَّجُلانِ مَخصومينَ، وَانقَطَعَ التَّحاوُرُ بَينَهُم في ذلِكَ.
قالَ: فَلَمّا فَلَجَ حارِثَةُ عَلَى السَّيِّدِ وَالعاقِبِ بِالجامِعَةِ وما تَبَيَّنوهُ فِي الصُّحُفِ القَديمَةِ، ولَم يَتِمَّ لَهُما ما قَدَّروا مِن تَحريفِها، ولَم يُمكِنُهما أن يُلَبِّسا عَلَى النّاسِ في تَأويلِهِما، أمسَكا عَنِ المُنازَعَةِ مِن هذَا الوَجهِ، وعَلِما أنَّهُما قَد أخطَآ سَبيلَ الصَّوابِ، فَصارا إلى مَعبَدِهِم آسِفينَ، لِيَنظُرا ويَرتَئِيا. وفَزِعَ إلَيهِما نَصارى نَجرانَ، فَسَأَلوهُما عَن رَأيهِمِا وما يَعمَلانِ في دينِهِما، فَقالا ما مَعناهُ: تَمَسَّكوا بِدينِكُم حَتّى يُكشَفَ دينُ مُحَمَّدٍ، وسَنَسيرُ إلى بَني قُرَيشٍ ـ إلى يَثرِبَ ـ ونَنظُرُ إلى ما جاءَ بِهِ وإلى ما يَدعو إلَيهِ.
قالَ: فَلَمّا تَجَهَّزَ السَّيِّدُ وَالعاقِبُ لِلمَسيرِ إلى رَسولِ اللّهِ بِالمَدينَةِ، انتَدَبَ مَعَهُما أربَعَةَ عَشَرَ راكِبا مِن نَصارى نَجرانَ، هُم مِن أكابِرِهِم فَضلاً وعِلما في أنفُسِهِم، وسَبعونَ رَجُلاً مِن أشرافِ بَنِي الحارِثِ بنِ كَعبٍ وسادَتِهِم. قالَ: وكانَ قَيسُ بنُ الحُصينِ ذُو الغُصَّةِ ويَزيدُ بنُ عَبدِ المَدانِ بِبِلادِ حَضرَموتَ، فَقَدِما نَجرانَ عَلى بَقِيَّةِ مَسيرِ قَومِهِم، فَشَخَصا مَعَهُم.
فَاغتَرَزَ القَومُ في ظُهورِ مَطاياهُم، وجَنَبوا خَيلَهُم، وأَقبَلوا لِوُجوهِهِم حَتّى وَرَدُوا المَدينَةَ.
قالَ: ولَمَّا استَراثَ [۲۲۸] رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَبَرَ أصحابِهِ، أنفَذَ إلَيهِم خالِدَ بنَ الوَليدِ في خَيلٍ سَرَّحَها [۲۲۹] مَعَهُ لِمُشارَفَةِ أمرِهِم، فَأَلفَوهُم وهُم عامِدونَ [۲۳۰] إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله.
قالَ: ولَمّا دَنَوا مِنَ المَدينَةِ أحَبَّ السَّيِّدُ وَالعاقِبُ أن يُباهِيَا المُسلِمينَ وأَهلَ المَدينَةِ بِأَصحابِهِما وبِمَن حَفَّ مِن بَنِي الحارِثِ مَعَهُما، فَاعتَرَضاهُم فَقالا: لَو كَفَفتُم صُدورَ رِكابِكُم ومَسَستُمُ الأَرضَ فَأَلقَيتُم عَنكُم تَفَثَكُم [۲۳۱] وثِيابَ سَفَرِكُم، وشَنَنتُم [۲۳۲] عَلَيكُم مِن باقي مِياهِكُم، كانَ ذلِكَ أمثَلَ. فَانحَدَرَ القَومُ عَنِ الرِّكابِ فَأَماطوا مِن شَعَثِهِم، وأَلقَوا عَنهُم ثِيابَ بِذلَتِهِم، ولَبِسوا ثِيابَ صَونِهِم مِنَ الأَتحَمِيّاتِ [۲۳۳] وَالحَريرِ، وذَرُّوا المِسكَ في لِمَمِهِم ومَفارِقِهِم، ثُمَّ رَكِبُوا الخَيلَ وَاعتَرَضوا بِالرِّماحِ عَلى مَناسِجِ [۲۳۴] خَيلِهِم، وأَقبَلوا يَسيرونَ رَزدَقا [۲۳۵] واحِدا، وكانوا مِن أجمَلِ العَرَبِ أجساما وخَلقا.
فَلَمّا تَشَرَّفَهُمُ [۲۳۶] النّاسُ أقبَلوا نَحوَهُم، فَقالوا: ما رَأَينا وَفدا أجمَلَ مِن هؤُلاءِ!
فَأَقبَلَ القَومُ حَتّى دَخَلوا عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَسجِدِهِ، وحانَت وَقتُ صَلاتِهِم فَقاموا يُصَلّونَ إلَى المَشرِقِ، فَأَرادَ النّاسُ أن يَنهَوهُم عَن ذلِكَ، فَكَفَّهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله، ثُمَّ أمهَلَهُم وأَمهَلوهُ ثَلاثا، فَلَم يَدعُهُم ولَم يَسأَلوهُ لِيَنظُروا إلى هَدْيِهِ، ويَعتَبِروا ما يُشاهِدونَ مِنهُ مِمّا يَجِدونَ مِن صِفَتِهِ، فَلَمّا كانَ بَعدَ ثالِثَةٍ دَعاهُم صلى الله عليه و آله إلَى الإِسلامِ.
فَقالوا: يا أبَا القاسِمِ، ما أخبَرَتنا كُتُبُ اللّهِ عز و جل بِشَيءٍ مِن صِفَةِ النَّبِيِّ المَبعوثِ بَعدَ الرّوحِ عيسى عليه السلام إلّا وقَد تَعَرَّفناهُ فيكَ، إلّا خَلَّةً هِيَ أعظَمُ الخِلالِ آيَةً ومَنزِلَةً، وأَجلاها أمارَةً ودَلالَةً!
قالَ صلى الله عليه و آله: وما هِيَ؟
قالوا: إنّا نَجِدُ فِي الإِنجيلِ مِن صِفَةِ النَّبِيِّ الغابِرِ مِن بَعدِ المَسيحِ أنَّهُ يُصَدِّقُ بِهِ ويُؤمِنُ بِهِ، وأَنتَ تَسُبُّهُ وتُكَذِّبُ بِهِ، وتَزعُمُ أنَّهُ عَبدٌ!
قالَ: فَلَم تَكُن خُصومَتُهُم ولا مُنازَعَتُهُم لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إلّا في عيسى عليه السلام.
فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: لا، بَل اُصَدِّقُهُ واُصَدِّقُ بِهِ واُؤمِنُ بِهِ، وأَشهَدُ أنَّهُ النَّبِيُّ المُرسَلُ مِن رَبِّهِ عز و جل، وأَقولُ: إنَّهُ عَبدٌ لا يَملِكُ لِنَفسِهِ نَفعا ولا ضَرّا ولا مَوتا ولا حَياةً ولا نُشورا.
قالوا: وهَل يَستَطيعُ العَبدُ أن يَفعَلَ ما كانَ يَفعَلُ؟! وهَل جاءَتِ الأَنبِياءُ بِما جاءَ بِهِ مِنَ القُدرَةِ القاهِرَةِ؟ أ لَم يَكُن يُحيِي المَوتى ويُبرِئُ الأَكمَهَ وَالأَبرَصَ، ويُنَبِّئُهُم بِما يُكِنّونَ في صُدورِهِم وما يَدَّخِرونَ في بُيوتِهِم؟ فَهَل يَستَطيعُ هذا إلَا اللّهُ عز و جل أوِ ابنُ اللّهِ؟!
وقالوا فِي الغُلُوِّ فيهِ وأَكثَروا، تَعالَى اللّهُ عَن ذلِكَ عُلُوّا كَبيرا.
فَقالَ صلى الله عليه و آله: قَد كانَ عيسى أخي كَما قُلتُم، يُحيِي المَوتى ويُبرِئُ الأَكمَهَ وَالأَبرَصَ، ويُخبِرُ قَومَهُ بِما في نُفوسِهِم وبِما يَدَّخِرونَ في بُيوتِهِم، وكُلُّ ذلِكَ بِإِذنِ اللّهِ عز و جل، وهُوَ للّهِِ عز و جل عَبدٌ، وذلِكَ عَلَيهِ غَيرُ عارٍ، وهُوَ مِنهُ غَيرُ مُستَنكِفٍ، فَقَد كانَ لَحما ودَما وشَعرا وعَظما وعَصَبا وأَمشاجا [۲۳۷]، يَأكُلُ الطَّعامَ ويَظمَأُ ويَنصَبُ بِأَرَبِهِ، ورَبُّهُ الأَحَدُ الحَقُّ الَّذي لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ، ولَيسَ لَهُ نِدٌّ.
قالوا: فَأَرِنا مِثلَهُ مَن جاءَ مِن غَيرِ فَحلٍ ولا أبٍ؟
قالَ: هذا آدَمُ عليه السلام أعجَبُ مِنهُ خَلقا، جاءَ مِن غَيرِ أبٍ ولا اُمٍّ، ولَيسَ شَيءٌ مِنَ الخَلقِ بِأَهوَنَ عَلَى اللّهِ عز و جل في قُدرَتِهِ مِن شَيءٍ ولا أصعَبَ، «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ» [۲۳۸]. وتَلا عَلَيهِم: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ» [۲۳۹].
قالا: فَما نَزدادُ مِنكَ في أمرِ صاحِبِنا إلّا تَبايُنا، وهذَا الأَمرُ الَّذي لا نُقِرُّ لَكَ، فَهَلُمَّ فَلنُلاعِنكَ أيُّنا أولى بِالحَقِّ فَنَجعَلَ لَعنَةَ اللّهِ عَلَى الكاذِبينَ، فَإِنَّها مُثلَةٌ وآيَةٌ مُعَجَّلَةٌ.
فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل آيَةَ المُباهَلَةِ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ» [۲۴۰]، فَتَلا عَلَيهِم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما نَزَلَ عَلَيهِ في ذلِكَ مِنَ القُرآنِ، فَقالَ صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ قَد أمَرَني [أن] [۲۴۱] أصيرَ إلى مُلتَمَسِكُم، وأَمَرَني بِمُباهَلَتِكُم إن أقَمتُم وأَصرَرتُم عَلى قَولِكُم.
قالا: وذلِكَ آيَةُ ما بَينَنا وبَينَكَ، إذا كانَ غَدا باهَلناكَ.
ثُمَّ قاما، وأَصحابُهُما مِنَ النَّصارى مَعَهُما، فَلَمّا أبعَدا وقَد كانوا أنزَلوا [۲۴۲] بِالحَرَّةِ، أقبَلَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ فَقالوا: قَد جاءَكُم هذا بِالفَصلِ مِن أمرِهِ وأَمرِكُم، فَانظُروا أوَّلاً بِمَن يُباهِلُكُم؛ أ بِكافَّةِ أتباعِهِ، أم بِأَهلِ الكِتابِ مِن أصحابِهِ، أو بِذَوِي التَّخَشُّعِ وَالتَّمَسُّكِ [۲۴۳] وَالصَّفوَةِ دينا، وهُمُ القَليلُ مِنهُم عَددا؟ فَإِن جاءَكُم بِالكَثرَةِ وذَوِي الشِّدَّةِ مِنهُم، فَإِنَّما جاءَكُم مُباهِيا كَما يَصنَعُ المُلوكُ، فَالفَلجُ [۲۴۴] إذا لَكُم دونَهُ، وإن أتاكُم بنَفَرٍ قَليلٍ ذَوي تَخَشُّعٍ فَهؤُلاءِ سَجِيَّةُ [۲۴۵] الأَنبِياءِ وصَفوَتُهُم ومَوضِعُ بَهلَتِهِم، فَإِيّاكُم وَالإِقدامَ إذا عَلى مُباهَلَتِهِم، فَهذِهِ لَكُم أمارَةٌ، وَانظُروا حينَئِذٍ ما تَصنَعونَ ما بَينَكُم وبَينَهُ، فَقَد أعذَرَ مَن أنذَرَ.
فَأَمَرَ صلى الله عليه و آله بِشَجَرَتَينِ فَقُصِدَتا وكُسِحَ ما بَينَهُما، وأَمهَلَ حَتّى إذا كانَ مِنَ الغَدِ أمَرَ بِكِساءٍ أسوَدَ رَقيقٍ فَنُشِرَ عَلَى الشَّجَرَتَينِ، فَلَمّا أبصَرَ السَّيِّدُ وَالعاقِبُ ذلِكَ خَرَجا بِوَلَدَيهِما: صِبغَةِ المُحسِنِ، وعَبدِ المُنعِمِ، وسارَةَ، ومَريَمَ، وخَرَجَ مَعَهُما نَصارى نَجرانَ، ورَكِبَ فُرسانُ بَنِي الحارِثِ بنِ الكَعبِ في أحسَنِ هَيئَةٍ.
وأَقبَلَ النّاسُ مِن أهلِ المَدينَةِ مِنَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ وغَيرِهِم مِنَ النّاسِ في قَبائِلِهِم وشِعارِهِم مِن راياتِهِم وأَلوِيَتِهِم وأَحسَنِ شارَتِهِم وهَيئَتِهِم، لِيَنظُروا ما يَكونُ مِنَ الأَمرِ.
ولَبِثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في حُجرَتِهِ حَتّى مَتَعَ [۲۴۶] النَّهارُ، ثُمَّ خَرَجَ آخِذا بِيَدِ عَلِيٍّ عليه السلام، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام أمامَهُ، وفاطِمَةُ عليهاالسلام مِن خَلفِهِم، فَأَقبَلَ بِهِم حَتّى أتَى الشَّجَرَتَينِ فَوَقَفَ مِن بَينِهِما مِن تَحتِ الكِساءِ عَلى مِثلِ الهَيئَةِ الَّتي خَرَجَ بِها مِن حُجرَتِهِ، فَأَرسَلَ إلَيهِما يَدعوهُما إلى ما دَعَواهُ إلَيهِ مِنَ المُباهَلَةِ.
فَأَقبَلا إلَيهِ فَقالا: بِمَن تُباهِلُنا يا أبَا القاسِمِ؟
قالَ: بِخَيرِ أهلِ الأَرضِ وأَكرَمِهِم عَلَى اللّهِ عز و جل، بِهؤُلاءِ. وأشارَ لَهُما إلى عَلِيٍّ و فاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم.
قالا: فَما نَراكَ جِئتَ لِمُباهَلَتِنا بِالكُبرِ، ولا مِنَ الكُثرِ، ولا أهلِ الشّارَةِ مِمَّن نَرى مِمَّن آمَنَ بِكَ وَاتَّبَعَكَ، وما نَرى هاهُنا مَعَكَ إلّا هذَا الشّابَّ وَالمَرأَةَ وَالصَّبِيَّينِ، أ فَبِهؤُلاءِ تُباهِلُنا؟!
قالَ صلى الله عليه و آله: نَعَم، أوَلَم اُخبِركُم بِذلِكَ آنِفا؟! نَعَم بِهؤُلاءِ اُمِرتُ ـ وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ ـ أن اُباهِلَكُم.
فَاصفارَّت حينَئِذٍ ألوانُهُما، وكَرّا وعادا إلى أصحابِهِما ومَوقِفِهِما. فَلَمّا رَأى أصحابُهُما ما بِهِما وما دَخَلَهُما، قالوا: ما خَطبُكُما؟ فَتَماسَكا وقالا: ما كانَ ثَمَّةَ مِن خَطبٍ فَنُخبِرَكُم.
وأَقبَلَ عَلَيهِم شابٌّ كانَ مِن خِيارِهِم قَد اُوتِيَ فيهِم عِلما، فَقالَ: وَيحَكُم! لا تَفعَلوا وَاذكُروا ما عَثَرتُم عَلَيهِ فِي الجامِعَةِ مِن صِفَتِهِ، فَوَ اللّهِ إنَّكُم لَتَعلَمونَ حَقَّ العِلمِ أنَّهُ لَصادِقٌ، وإنَّما عَهدُكُم بِإِخوانِكُم حَديثٌ؛ قَد مُسِخوا قِرَدَةً وخَنازيرَ!
فَعَلِموا أنَّهُ قَد نَصَحَ لَهُم، فَأَمسَكوا.
قالَ: وكانَ لِلمُنذِرِ بنِ عَلقَمَةَ ـ أخي أسقُفِّهِم أبي حارِثَةَ ـ حَظٌّ مِنَ العِلمِ فيهِم يَعرِفونَهُ لَهُ، وكانَ نازِحا عَن نَجرانَ في وَقتِ تَنازُعِهِم، فَقَدِمَ وقَدِ اجتَمَعَ القَومُ عَلَى الرِّحلَةِ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَشَخَصَ مَعَهُم، فَلَمّا رَأَى المُنذِرُ انتِشارَ أمرِ القَومِ يَومَئِذٍ وتَرَدُّدَهُم في رَأيِهِم، أخَذَ بِيَدِ السَّيِّدِ وَالعاقِبِ وأَقبَلَ عَلى أصحابِهِ، فَقالَ: «أخلوني وهذَينِ»، فَاعتَزَلَ بِهِما ثُمَّ أقبَلَ عَلَيهِما فَقالَ: إنَّ الرّائِدَ لا يَكذِبُ أهلَهُ، [وأنَا لَكُما حَقُّ نَصيحٍ] [۲۴۷] وأَنَا لَكُما جِدُّ شَفيقٍ، فَإِن نَظَرتُما لِأَنفُسِكُما نَجَوتُما، وإن تَرَكتُما ذلِكَ هَلَكتُما وأَهلَكتُما.
قالا: أنتَ النّاصِحُ جَيبا [۲۴۸]، المَأمونُ عَيبا، فَهاتِ.
قالَ: أتَعلَمانِ أنَّهُ ما باهَلَ قَومٌ [۲۴۹] نَبِيّا قَطُّ إلّا كانَ مَهلِكُهُم كَلَمحِ البَصَرِ، وقَد عَلِمتُما ـ وكُلُّ ذي أرِبٍ مِن وَرَثَةِ الكُتُبِ مَعَكُما ـ أنَّ مُحَمَّدا أبَا القاسِم هذا هُوَ الرَّسولُ الَّذي بَشَّرَت بِهِ الأَنبِياءُ عليهم السلام، وأَفصَحَت بِنَعتِهِ وأَهلِ بَيتِهِ الاُمَناءُ [۲۵۰]، واُخرى اُنذِرُكُما بِها فَلا تَعشوا عَنها.
قالا: وما هِيَ يا أبَا المُثَنّى؟
قالَ: اُنظُرا إلَى النَّجمِ قَدِ استَطلَعَ إلَى الأَرضِ، وإلى خُشوعِ الشَّجَرِ، وتَساقُطِ الطَّيرِ بِإِزائِكُما لِوُجوهِها [۲۵۱]، قَد نَشَرَت عَلَى الأَرضِ أجنِحَتَها، وقاءَت [۲۵۲] ما في حَواصِلِها، وما عَلَيها للّهِِ عز و جل مِن تَبِعَةٍ، لَيسَ ذلِكَ إلّا ما قَد أظَلَّ مِنَ العَذابِ! وَانظُرا إلَى اقشِعرارِ الجِبالِ، وإلَى الدُّخانِ المُنتَشِرِ، وقَزَعِ السَّحابِ، هذا ونَحنُ في حَمارَّةِ القَيظِ [۲۵۳] وإبّانِ الهَجيرِ! وَانظُروا إلى مُحَمَّدٍ رافِعا يَدَهُ وَالأَربَعَةُ مِن أهلِهِ [۲۵۴] مَعَهُ، إنَّما يَنتَظِرُ ما تُجيبانِ بِهِ، ثُمَّ اعلَموا أنَّهُ إن نَطَقَ فوهُ بِكَلِمَةٍ مِن بَهلَةٍ، لَم نَتَدارَكَ هَلاكا، ولَم نَرجِع إلى أهلٍ ولا مالٍ.
فَنَظَرا فَأَبصَرا أمرا عَظيما، فَأَيقَنا أنَّهُ الحَقُّ مِنَ اللّهِ تَعالى، فَزَلزَلَت أقدامُهُما، وكادَت أن تَطيشَ عُقولُهُما، وَاستَشعرا أنَّ العَذابَ واقِعٌ بِهِما.
فَلَمّا أبصَرَ المُنذِرُ بنُ عَلقَمَةَ ما قَد لَقِيا مِنَ الخيفَةِ وَالرَّهبَةِ، قالَ لَهُما: إنَّكُما إن أسلَمتُما لَهُ سَلِمتُما في عاجِلِهِ وآجِلِهِ [۲۵۵]، وإن آثَرتُما دينَكُما وغَضارَةَ مِلَّتِكُما [۲۵۶] وشَحَحتُما بِمَنزِلَتِكُم مِنَ الشَّرَفِ في قَومِكُما، فَلَستُ أحجُرُ عَلَيكُمَا الضَّنينَ بِما نِلتُما مِن ذلِكَ، ولكِنَّكُما بَدَهتُما مُحَمَّدا بِتَطَلُّبِ المُباهَلَةِ، وجَعَلتُماها حِجازا وآيَةً بَينَكُما وبَينَهُ، وشَخَصتُما مِن نَجرانَ وذلِكَ مِن تَأَلّيكُما، فَأَسرَعَ مُحَمَّدٌ إلى ما بَغَيتُما مِنهُ، وَالأَنبِياءُ إذا أظهَرَت بِأَمرٍ لَم تَرجِع إلّا بِقَضائِهِ وفِعلِهِ، فَإِذا نَكَلتُما عَن ذلِكَ، وأَذهَلَتكُما مَخافَةُ ما تَرَيانِ، فَالحَظُّ فِي النُّكولِ لَكُما، فَالوَحا [۲۵۷] ـ يا إخوَتي ـ الوَحا، صالِحا مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله وأَرضِياهُ، ولا تُرجِئا ذلِكَ؛ فَإِنَّكُما ـ وأَنَا مَعَكُما ـ بِمَنزِلَةِ قَومِ يونُسَ لَمّا غَشِيَهُمُ العَذابُ!
قالا: فَكُن أنتَ ـ يا أبَا المُثَنَّى ـ أنتَ الَّذي تَلقى مُحَمَّدا بِكِفالَةِ ما يَبتَغيهِ لَدَينا، وَالتَمِس لَنا إلَيهِ ابنَ عَمِّهِ هذا لِيَكونَ هُوَ الَّذي يُبرِمُ الأَمرَ بَينَنا وبَينَهُ، فَإِنَّهُ ذُو الوَجهِ وَالزَّعيمُ عِندَهُ، ولا تُبطِئَنَّ بِما [۲۵۸] تَرجِعُ إلَينا بِهِ.
وَانطَلَقَ المُنذِرُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَقالَ: السَّلامُ عَلَيكَ يا رَسولَ اللّهِ، أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ الَّذِي ابتَعَثَكَ، وأَنَّكَ وعيسى عَبدانِ للّهِِ عز و جل مُرسَلانِ. فَأَسلَمَ وبَلَّغَهُ ما جاءَ لَهُ، فَأَرسَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام لِمُصالَحَةِ القَومِ، فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام: بِأَبي أنتَ، عَلى ما اُصالِحُهُم؟ فَقالَ لَهُ: رَأيُكَ ـ يا أبَا الحَسَنِ ـ فيما تُبرِمُ مَعَهُم رَأيي.
فَصارَ إلَيهِم، فَصالَحاهُ عَلى ألفِ حُلَّةٍ وأَلفِ دينارٍ خَرجا في كُلِّ عامٍ، يُؤَدِّيانِ شَطرَ ذلِكَ فِي المُحَرَّمِ وشَطرا في رَجَبٍ، فَصارَ عَلِيٌّ عليه السلام بِهِما إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذَليلَينِ صاغِرَينِ، وأَخبَرَهُ بِما صالَحَهُما عَلَيهِ، وأَقَرّا لَهُ بِالخَرجِ وَالصَّغارِ.
فَقالَ لَهُما [۲۵۹] رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: قَد قَبِلتُ ذلِكَ مِنكُم؛ أما إنَّكُم لَو باهَلتُموني بِمَن تَحتَ الكِساءِ، لَأَضرَمَ اللّهُ عَلَيكُمُ الوادِيَ نارا تَأَجَّجُ، ثُمَّ لَساقَهَا اللّهُ عز و جلإلى مَن وَراءَكُم في أسرَعَ مِن طَرفِ العَينِ فَحَرَقَهُم تَأَجُّجا.
فَلَمّا رَجَعَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله بِأَهلِ بَيتِهِ وصارَ إلى مَسجِدِهِ، هَبَطَ عَلَيهِ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ: يا مُحَمَّدُ، إنَّ اللّهَ عز و جل يُقرِئُكَ السَّلامَ ويَقولُ: إنَّ عَبدي موسى عليه السلام باهَلَ عَدُوَّهُ قارونَ بِأَخيهِ هارونَ وبَنيهِ، فَخَسَفتُ بِقارونَ وأَهلِهِ ومالِهِ وبِمَن آزَرَهُ مِن قَومِهِ، وبِعِزَّتي اُقسِمُ وبِجَلالي ـ يا أحمَدُ ـ، لَو باهَلتَ ـ بِكَ وبِمَن تَحتَ الكِساءِ مِن أهلِكَ ـ أهلَ الأَرضِ وَالخَلائِقَ جَميعا، لَتَقَطَّعتِ السَّماءُ كِسَفا وَالجِبالُ زُبَرا، ولَساخَتِ الأَرضُ فَلَم تَستَقِرَّ أبَدا، إلّا أن أشاءَ ذلِكَ.
فَسَجَدَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله، ووَضَعَ عَلَى الأَرضِ وَجهَهُ، ثُمَّ رَفَعَ يَدَيهِ حَتّى تَبَيَّنَ لِلنّاسِ عُفرَةُ إبطَيهِ [۲۶۰]، فَقالَ: شُكرا لِلمُنعِمِ، شُكرا لِلمُنعِمِ ـ قالَها ثَلاثا ـ.
فَسُئِلَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله عَن سَجدَتِهِ وعَمّا [۲۶۱] رُئِيَ مِن تَباشيرِ السُّرورِ في وَجهِهِ، فَقالَ:
«شُكرا للّهِِ عز و جل لِما أبلاني مِنَ الكَرامَةِ في أهلِ بَيتي»، ثُمَّ حَدَّثَهُم بِما جاءَ بِهِ جَبرَئيلُ عليه السلام. [۲۶۲]
7. الإقبال ـ در بيان اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادگانش را به نزد نصاراى نجران گسيل داشت و نيز بيان مناظره بزرگان نجرانيان با يكديگر و سرانجام، آشكار شدن حقّانيت پيامبر صلى الله عليه و آله در آنچه آنان را بِدان فرا خواند ـ: اين ماجرا را با اسانيد صحيح و احاديث صريح از كتاب المباهلةى ابو المفضّل محمّد بن [عبد اللّه بن محمّد بن عبد] المطّلب شيبانى رحمه اللهو از اصل كتاب عمل ذى الحجّةى حسن بن اسماعيل بن اَشناس، با طُرق روشن از افرادى خوش نيّت، روايت كرده ايم كه نيازى به بردن نام آنها نيست؛ زيرا غرض، نقل سخن آنهاست.
گفته اند: چون پيامبر صلى الله عليه و آله مكّه را فتح كرد و عرب ها فرمان بُردار او شدند و فرستادگان و دعوتگرانش را به سوى ملّت ها روانه ساخت و به دو پادشاه (كسرا و قيصر) نامه نوشت و از آنها خواست اسلام آورند و در صورت اسلام نياوردن، يا به جِزيه و فرمان بردارى تن دهند و يا خود را براى جنگى بى امان آماده نمايند، نصاراى نجران و همگنان آنان، از بنى عبد المَدان و همه بنى حارث بن كعب و توده مردمى كه به آنان پناه برده و در ميان آنان ساكن گشته بودند ـ از هر فرقه نصرانى چون: اروسيان و سالوسيان، و پيروان دين پادشاه، و مارونيان و عُبّاد و نسطوريان ـ، به عظمت پيامبر صلى الله عليه و آله پى بردند و دل هايشان، در هر جايگاه و منزلتى كه بودند، آكنده از ترس و وحشت از او شد.
در چنين وضع و حالى، فرستادگان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ كه عبارت بودند از: عتبة بن غزوان و عبد اللّه بن ابى اميّه و هُدَير بن عبد اللّه، برادر تيم بن مُرّه، و صُهَيب بن سنان، برادر نمِر بن قاسط ـ، بر ايشان وارد شدند و آنان را به اسلام دعوت كردند، كه اگر پذيرفتند، برادر آنان خواهند بود و اگر سر باز زدند و گردن فرازى نمودند، مى بايد به كارى ذلّت آور گردن نهند: پرداخت داوطلبانه جزيه، و چنانچه هيچ يك از اين دو پيشنهاد را نپذيرفتند و خيره سرى كردند، بايد همگى خود را براى جنگ آماده نمايند.
در نامه پيامبر صلى الله عليه و آله آمده بود: «بگو: اى اهل كتاب! بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يك سان است، بايستيم كه: جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم، و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد. پس اگر [از اين پيشنهاد] اعراض كردند، بگوييد: شاهد باشيد كه ما مسلمانيم [نه شما]».
گفته اند: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با هيچ قومى نمى جنگيد، مگر اين كه پيش تر، آنان را [به پذيرش اسلام] دعوت مى كرد. با ورود فرستادگان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و نامه ايشان، بر ترس و هراس مردمان، افزوده گشت. پس به كليساى اعظم خود پناه بردند و دستور دادند آن را فرش كردند و ديوارهايش را با حرير و ديبا پوشاندند و صليب بزرگ را كه از طلا و جواهرنشان بود و قيصر بزرگ، آن را برايشان فرستاده بود، بر افراشتند. بنى حارث بن كعب در آن جا حضور داشتند. آنان جنگاورانى شيردل و شهسواران مردم بودند و عرب ها آنان را از ديرباز در روزگار جاهليت مى شناختند.
پس مردم، همگى براى رايزنى و انديشيدن در كار خويش گرد آمدند و قبايل مذحج و عَك و حِميَر و اَنمار و نزديكان نسبى و همسايگان سرزمين آنان از قبايل سبأ به سوى آنان شتافتند، و همگى برآشفته و خشمناك براى قوم خويش بودند و كسانى از آنان كه از اسلام آوردن [و تسليم] سخن مى گفتند، از سخن خود برگشتند و در باره اين كه همگى با هم به سوى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ره سپار شوند و در يثرب با او به پيكار برخيزند، به بحث و گفتگو پرداختند.
ابو حامد حُصَين بن علقمه كه اسقف اوّل و صاحب مدرسه هاى آنان و دانشمندشان و از بنى بكر بن وائل بود، چون ديد كه همگى بر به راه انداختن جنگ هم داستان شده اند، پيشانى بندى خواست و با آن ابروهايش را از روى چشمانش بالا زد. او در آن هنگام، صد و بيست سال عمر داشت. سپس برخاست و بر عصايى تكيه زد. او كه مردى فهميده و صاحب نظر و خردمند و يكتاپرست بود و به مسيح و به پيامبر عليهماالسلام ايمان داشت، امّا آن را از قوم و ياران كافر خويش پنهان مى داشت، گفت: آرام باشيد، اى بنى عبد المَدان! آرام! عافيت و سعادت را پايدار بداريد، كه اين دو [نعمت] در دل صلح، نهفته است. در اين باره ـ اى قوم من ـ چون موران حركت كنيد و از خشم زودگذر بپرهيزيد، كه خشم بى محابا، فرجام خوشى ندارد. به خدا سوگند، شما بر انجام دادن كارى كه هنوز انجامش نداده ايد، تواناتريد تا پس گرفتن كارى كه انجامش داده باشيد. آگاه باشيد كه نجات، در گرو تأنّى و بردبارى است. آگاه باشيد كه گاه، خويشتندارى، بهتر از بى محابا دست به كارى زدن است، و اى بسا جمله اى كه مؤثّرتر از حمله است! و سپس خاموش ماند.
كُرز بن سَبره حارثى ـ كه در آن زمان، پيشواى بنى حارث بن كعب و از خاندان اشراف آنان و فرمانش مطاع و فرمانده جنگ هاى آنان بود ـ، رو به او كرد و گفت: اى ابو حارثه! تو ريه هايت باد كرده [۲۶۳] و قلبت از جا كنده شده است و همچون كسى كه اسير چنگال درنده اى شده باشد، پريشان و هراسناك گشته اى. براى ما مثال مى زنى و ما را از جنگ مى ترسانى! به حقّ خداى منّان، سوگند كه تو از ارزشِ بر دوش كشيدن بارهاى گران و سترگ، و بارورسازى جنگ سترون، و راست گردانى كژى پادشاه بزرگ، آگاهى و ما اركان رائش [۲۶۴] و ذو مِناريم. [۲۶۵] ما بوديم كه سلطنت آن دو را استوارى بخشيديم و شهريارى آنها را گسترانيديم. پس كدام يك از روزهاى (پيروزى هاى) ما را انكار مى كنى؟ و يا ـ واى بر تو ـ بر كدام يك از آن دو، خرده مى گيرى؟
سخن كُرز، تمام نشده بود كه پيكان تيرى كه در دستش بود، از شدّت خشم و عصبانيّت، در كف او فرو رفته بود، بى آن كه خودش متوجّه باشد. چون كرز بن سَبره از سخن باز ايستاد، نايب ـ كه نامش عبد المسيح [۲۶۶] بن شُرَحبيل بود و در آن ايّام، رئيس قوم و صاحب رأى و طرف مشورت آنان بود و هيچ كس از گفته او سر باز نمى زد ـ، رو به او كرد و گفت:
رويت رستگار و خانه ات آباد و پناهت مستحكم و حَرَمت پاس داشته باد، به حقّ پيشانى هاى غبار گرفته [بر اثر سجده]! سوگند كه از نژادى ناب و تبارى ارجمند و عزّتى ديرين ياد كردى؛ امّا ـ اى ابو سَبره ـ هر سخن، جايى دارد و هر عصرى، مردانى، و آدمى به امروزش شبيه تر است تا به ديروزش [و بايد فرزند زمان خويشتن باشد]. اين روزگار است كه نسلى را از بين مى برد و گروهى را چيره مى سازد، و عافيت، بهترين تن پوش است. آفت ها و آسيب ها اسبابى دارند و يكى از مهم ترين اسباب آنها، كوبيدن در آنهاست.
آن گاه نايب، لب از سخن فرو بست و انديشمندانه سر بر زير افكند. مهتر ـ كه نامش اهتم بن نعمان بود و در آن وقت، اسقف نجران و در بلندپايگى، همتاى نايب، و مردى از تيره عامله و در شمار قبيله لَخم بود ـ، رو به او كرد و گفت: بختت يار و مقامت بلند باد، اى ابو واثله! هر برقى درخششى دارد و هر چيز درستى، نورانيتى؛ ليكن به حقّ خداوند خردبخش، سوگند كه آن نور را جز بينا نمى بيند. تو و اين دو تن با اين سخنانى كه گفتيد، به سوى دو راه، يكى ناهموار و ديگرى هموار، رفتيد و هر يك از شما، على رغم اختلافتان، بهره اى از رأى محكم و انديشه استوار داريد، به شرط آن كه در جايگاه خود به كار گرفته شود؛ امّا اين مرد قرشى، شما را به كارى بزرگ و امرى سترگ فرا خوانده است. پس آنچه در اين باره داريد، بگوييد و به كار زنيد، يا تسليم شويد و بپذيريد، يا دست برداريد.
عتبه و هَدير و گروهى از اهل نجران گفته اند: كرز بن سبره كه مردى دلير و مغرور بود، دوباره زبان به سخن گشود و گفت: آيا دينى را كه در رگ هاى ما ريشه دوانيده و پدران ما بر آن در گذشته اند و شهريارانِ مردم و سپس تازيان، آن را از ما آموخته اند، رها سازيم؟! آيا نسنجيده به پذيرفتن اين دين (اسلام) بشتابيم، يا به جزيه ـ كه به راستى، خفّت آور است ـ، تن دهيم؟! نه به خدا سوگند، بايد شمشيرها را از نيام بر كشيم و زنان از فرزندانشان دست شويند و به پيكارى خونين با محمّد بپردازيم. آن گاه خداى عز و جل با نصرت خويش، هر كه را بخواهد، پيروزى خواهد بخشيد.
مهتر به او گفت: بر خويش و بر ما رحم كن ـ اى ابو سبره ـ كه شمشيركشى، شمشيركشى مى آورد، و عرب ها سر تسليم در برابر محمّد فرود آورده اند و از او فرمان مى برند و او صاحب اختيار است و زمام آنان را به دست گرفته است و فرمانش در بين بيابان نشين و شهرنشين، روان است و دو پادشاه بزرگ، كسرا و قيصر، چشم به او دوخته اند. بنا بر اين، به روح، سوگند كه او به سوى شما مى آيد و اين قبايلى كه به يارى شما شتافته اند، از گرد شما پراكنده و تار و مار مى شوند، و شما به سان ديروزِ از ميان رفته، بر باد مى شويد، يا همچون گوشتى بر كنده زير ساطور مى گرديد.
در ميان ايشان مردى به نام جَهير بن سُراقه بارقى، از زنديقان نصاراى عرب بود كه نزد پادشاهان مسيحيت، جايگاهى داشت و در نجران مى نشست. مهتر به او گفت: اى ابو سُعاد! تو در اين باره چيزى بگو و با رأى خود، يارى مان رسان؛ زيرا اين، نشستى سرنوشت ساز است.
جَهير گفت: رأى من، آن است كه به محمّد نزديك شويد و به پاره اى خواسته هاى او از شما تن دهيد. آن گاه، نمايندگان شما به نزد پادشاهان همكيشتان روند: پادشاه بزرگ در روم، قيصر، و پنج پادشاه اين سياه پوستان ـ يعنى پادشاهان سياهان: پادشاه نوبه، پادشاه حبشه، پادشاه علوه، پادشاه رعا و پادشاه راحات و مريس و قِبط كه همگى شان نصرانى بودند ـ و نيز به نزد كسانى كه به شام رفته و در آن جا سكنا گزيده اند، يعنى شاهان غسّان و لخم و جذام و قُضاعه و جز اينان از صاحبان بركت شما؛ زيرا اينان عشيره و طرفدار و ياور و برادر دينى شما هستند ـ يعنى نصرانى اند ـ و نيز به نزد نصاراى حيره از بندگان و جز آنان؛ زيرا قبيله تغلب بن وائل و قبايل ديگر از بنى ربيعة بن نزار به دين ايشان گرويده اند. نمايندگانتان حركت كنند و شهرها و آبادى ها را شتابان به سوى آنان بپيمايند و براى دينتان از آنان فرياد كمك بطلبند. پس، روميان به يارى شما مى آيند و سياهان چونان اصحاب فيل به جانب شما حركت مى كنند و نصاراى عرب از ربيعه يمن به شما رو مى كنند، و چون اين نيروهاى كمكى سر رسيدند، شما با قبايلتان و ديگر كسانى كه به پشتيبانى و يارى و حمايت شما برخاسته اند، حركت مى كنيد تا با نژادها و قبايلى كه به يارى و كمك شما آمده اند، برابرى كنيد و آن گاه، آهنگ محمّد نماييد تا همگى [با كمك هم] او را نابود سازيد. در اين صورت، كسانى كه به او گرويده اند، شكست خورده و مقهور به سوى شما مى شتابند، و آنان كه در شهر او هستند، يك پارچه بر سر او فرياد خواهند زد، و چيزى نمى گذرد كه ريشه اش را بر مى كنيد و آتشش را خاموش مى گردانيد، و با اين كار در ميان مردم، مقام و منزلت مى يابيد و عرب ها بى اختيار به طرف دين شما سرازير مى شوند. آن گاه اين كليساى شما عظمت و شكوه مى يابد تا جايى كه همانند كعبه كه در تهامه به زيارتش مى روند، مى گردد. رأى درست، اين است. پس آن را مغتنم شماريد كه رأيى بهتر از اين نخواهيد داشت.
آن عدّه، سخن جهير بن سراقه را پسنديدند و سخت تحت تأثير آن قرار گرفتند و نزديك بود كه بروند و آن را به كار زنند. در ميان ايشان، مردى بود از طايفه ربيعة بن نزار از قبيله بنى قيس بن ثعلبه، به نام حارثة بن اَثال، كه بر دين مسيح عليه السلام بود. او از جا بر خاست، رو به جهير كرد و اين ابيات را در پاسخ او خواند:
هر گاه حق را با [مهار] باطل بِكشى، امتناع مى كند
امّا اگر با [زمام] حق، كوه ها را بكشى، به دنبالت مى آيند
هر گاه در كارى، از غير دَرَش وارد شوى
گم راه مى شوى و اگر از در وارد شوى، راه مى يابى.
سپس رو به مهتر و نايب و كشيشان و راهبان و همه نصاراى نجران كرد و بى آن كه به ديگران توجّهى نمايد، خطاب به آنان گفت: بشنويد، بشنويد، اى فرزندان حكمت، و بازماندگان حاملان حجّت! به خدا سوگند، خوش بخت، كسى است كه اندرز در او كارگر افتد و از پند گرفتن، روى بر نتابد. هان! من به شما هشدار مى دهم و سخن مسيحِ خداى عز و جل را برايتان يادآور مى شوم. سپس سفارش و سخن او به وصيّتش شمعون بن يوحَنّا را باز گفت.
آن گاه از عيسى عليه السلام ياد كرد و گفت: خداى پر جلال به او وحى فرمود كه: «اى پسر كنيزم! كتاب مرا با قدرت بگير و آن را براى مردم سوريه به زبان خودشان تفسير كن و به ايشان بگو كه: منم خدا. معبودى نيست جز منِ زنده پاينده؛ دادار هميشگى كه نه تغيير مى كنم و نه زوال مى پذيرم. من، پيامبرانم را فرستادم و كتاب هايم را نازل كردم كه رحمت و روشنايى و مايه نگهداشت خلق من است. سپس با همين ها، فرستاده برجسته ام احمد را ـ كه برگزيده من از ميان آفريدگانم است ـ، بنده ام فارقليطا را بر خواهم انگيخت. او را در برهه اى از زمان مى فرستم. او را در زادگاهش فاران ـ، كه محلّ مقام پدرش ابراهيم عليه السلام است ـ، مبعوث مى كنم و توراتى جديد بر او نازل مى كنم و با آن، ديدگان كور و گوش هاى كر و دل هاى فروبسته را باز مى كنم. خوشا به حال كسى كه روزگار او را درك كند و سخنش را بشنود و به او ايمان آورد و از نورى كه مى آورد، پيروى نمايد. «اى عيسى! هر گاه از آن پيامبر نام بردى، بر او صلوات فرست؛ زيرا من و فرشتگانم بر او صلوات مى فرستيم».
چون سخن حارثة بن اَثال به اين جا رسيد، دنيا در نظر مهتر و نايب، تيره و تار شد و از آنچه حارثه در جمع مردمان گفت و از قول مسيح عليه السلام در باره محمّدِ پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داد، ديگرگون شدند؛ زيرا آن دو به خاطر جايگاه دينى شان، در نجران، به جاه و جلالى و در نزد همه پادشاهان و نيز در نزد توده مردم و عرب هاى آبادى ها، به اعتبارى دست يافته بودند. از اين رو ترسيدند كه اين سخنان، موجب شود تا قومشان ديگر از دستورات دينى آنها پيروى نكنند و جايگاهشان در ميان مردم از بين برود. پس، نايب رو به حارثه كرد و گفت: خوددار باش ـ اى حارث؛ زيرا مخالفان اين سخن، بيشتر از پذيرندگان آن اند، و اى بسا سخنى كه بلاى جان گوينده اش شود و دل ها در هنگام آشكار ساختن راز حكمت مى رمند! پس، از رميدگى آنها بترس، كه هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد. كاميابى، آن چيزى است كه تو را در جايگاه هاى نجات نشاند و زره سلامت بر تو پوشاند. پس هرگز هيچ بهره اى را با اين دو، برابر مدار. من ـ اى پدر آمرزيده ـ آنچه شرط بلاغ بود، با تو گفتم. آن گاه خاموش ماند.
مهتر لازم ديد كه با نايب، هم سخن شود. پس رو به حارث كرد و گفت: من هميشه تو را انسانى با فضل و دانش مى دانسته ام كه خردها به تو ميل مى كنند. پس زنهار كه بر مركب خيره سرى بنشينى و سوى سراب بتازانى، كه هر كس در اين كار معذور باشد، تو ـ اى مرد ـ معذور نيستى! ابو واثله ـ كه ولىّ امر ما و سَروَر شهر ماست ـ از عتاب تو فروگذار كرد. پس آن را قدر بدان.
وانگهى، تو مى دانى كه اين ظهور كننده در ميان قريش ـ يعنى پيامبر خدا ـ بلايش اندك مى پايد و سپس از بين مى رود، و پس از آن، نسلى مى آيد كه در پايان آن، پيامبرى با حكمت و بيان و شمشير و قدرت برانگيخته مى شود و سلطنتى پايدار پديد مى آورد كه در آن، امّتش بر شرق و غرب عالم، فرمان مى رانند، و از نسل اوست آن فرمان رواى ظفرمند كه بر همه ممالك و اديان چيره مى گردد، و قلمروش تا آن جا مى رسد كه شب و روز بر آن طلوع مى كند، و اين ـ اى حارث ـ آرزويى است كه تا رسيدن به آن، روزگارى دراز در پيش است و عمر ما بِدان كفاف نمى دهد. پس ـ اى بزرگ مرد ـ به آنچه از دين خود مى دانى، چنگ در زن، و از دل بستگى اى كه با زمان به سر مى آيد يا با پيشامدى از روزگار، از بين مى رود، دست بردار؛ زيرا ما در حقيقت، فرزندان امروز خويش هستيم و فردا را خود، فرزندانى است.
حارثة بن اَثال در جوابش گفت: بس كن، اى ابو قُرّه! كسى كه به فردايش اميد نداشته باشد، براى او از امروزش بهره اى نخواهد بود. از خدا بترس، كه خداى بزرگ و بلندمرتبه را به گونه اى مى يابى كه جز به او پناه نتوان برد.
تو از ابو واثله به نيكى ياد كردى. او ارجمند و فرمانش مطاع، و بخشنده است، و بارها به نزد شما دو تن افكنده مى شود. پس اگر كسى باشد كه به دليل فضل آشكار، نيازى به پند و اندرز نداشته باشد، آن كس شما دو تن هستيد؛ ليكن اين دوشيزگان سخن اند كه به خانه شوهرانشان فرستاده مى شوند، و نصيحتى است كه شما دو تن، سزاوارترين كسى هستيد كه به آن گوش بسپاريد. شما دو تن، شهرياران ميوه هاى دل ماييد (بر دل هاى ما حكومت مى كنيد) و فرمان روايان ما در دين ما هستيد. پس ـ اى دو بزرگوار ـ بردبار باشيد، بردبار! مقامى [و حقيقتى] را كه كرانه هاى آن برايتان روشن گشته است، ببينيد و از امروز و فردا كردن در كارى كه بر عهده شماست، دورى كنيد. خدا را در آنچه از فضل خويش بر شما افزوده است، ترجيح دهيد و در آنچه بر شما سايه افكنده است، به سستى مگراييد؛ زيرا هر كس زمان كار را به درازا كشاند، فريب، او را به نابودى مى كشاند، و هر كس بر مركب احتياط بنشيند، در راهى امن از تلفگاه ها قرار مى گيرد، و هر كه از خردش راه نمايى جويد، عبرت مى گيرد و مايه عبرت ديگران نمى شود، و هر كه براى خداى عز و جلاخلاص ورزد، خداوند بزرگ و بلندمرتبه، او را در زندگى، عزيز و در آخرت، سعادتمند مى گرداند.
او سپس روى عتابش را به نايب كرد و گفت: اى ابو واثله! تو گفتى كه مخالفان سخن من، بيش از پذيرندگانش هستند. به خدا سوگند كه گفتن اين سخن، از تو نسزد؛ زيرا هم تو و هم ما پيروان انجيل، از رفتار مسيح عليه السلام با حواريانش و ديگر افراد قومش كه به او ايمان آوردند، آگاهيم، و اين از جانب تو لغزشى است كه آن را چيزى جز توبه و اقرار به آنچه انكار شده است، نمى شويد.
و چون به اين جاى سخن رسيد، رويش را به مهتر كرد و گفت: هيچ شمشيرى نيست، مگر آن كه كند مى شود، و هيچ عالمى نيست، مگر آن كه دچار لغزش مى گردد. پس هر كه از خطاى خويش دست بردارد و رهايش كند، او خوش بخت و خردمند است، و آفت، در پافشارى (لجاجت) است.
تو از دو پيامبرى ياد كردى كه به گفته خودت، پس از پسر [مريمِ] باكره مى آيند. پس آنچه در كتاب ها[ى آسمانى] در اين باره آمده است، چه مى شود؟! آيا از آنچه مسيح عليه السلام در باره بنى اسرائيل خبر داد، آگاه نيستى، كه به آنان فرمود: «شما چگونه خواهيد بود، آن گاه كه من به نزد پدرم و پدر شما برده شوم و روزگارانى پس از من و شما، راستگو و دروغگويى بيايند؟» و بنى اسرائيل گفتند: آن دو كيستند، اى مسيح خدا؟ فرمود: «پيامبرى از نسل اسماعيل كه راستگوست و پيامبرنمايى از بنى اسرائيل كه دروغگوست. آن راستگو، با رحمت و جنگ، برانگيخته مى شود، و پادشاهى و سلطنتش تا وقتى دنيا بر پاست، بر پا خواهد بود و آن دروغگو، كه با لقب مسيح دجّال از او ياد مى شود، برهه اى كوتاه سلطنت مى كند. سپس خداوند، او را به دست من، زمانى كه مرا بر مى گرداند، به هلاكت مى رساند».
حارثه گفت: اى قوم! من شما را بر حذر مى دارم از اين كه يهوديانِ پيش از شما، الگويى برايتان باشند [و به آنان اقتدا كنيد]. به آنان از دو مسيح، خبر داده شد: مسيح رحمت و هدايت، و مسيح گم راهى، و براى هر يك از آن دو، نشانه و علامتى قرار داده شد؛ امّا يهوديان، مسيح هدايت را انكار و تكذيب كردند و به مسيح دجّال گم راه كننده، ايمان آوردند و منتظر او شدند، و در فتنه [و گم راهى] ماندند و بر كُرّه آن سوار شدند، و پيش تر، كتاب خدا را پشت سرشان انداختند و پيامبران او و بندگان عدالتخواهش را كشتند. پس خداوند عز و جل به سبب اعمالشان، بينشى را كه داشتند، از آنان گرفت، و به سبب سركشى شان، سلطنتشان را از چنگشان در آورد، و داغ ذلّت و خوارى بر پيشانى شان زد، و بازگشتشان را به سوى آتش دوزخ، قرار داد.
نايب گفت: اى حارث! تو از كجا مى دانى كه اين پيامبرِ ياد شده در كتاب ها، همان مرد ساكن يثرب است؟ شايد پسرعموى يمامه اىِ تو [۲۶۷] باشد؛ زيرا او نيز از نبوّت، همان مى گويد [و ادّعا مى كند] كه مرد قرشى مى گويد، و هر دوى آنها هم از نسل اسماعيل اند، و هر دو پيروان و يارانى دارند كه به نبوّتشان گواهى مى دهند و به رسالتش اقرار دارند. آيا ميان آن دو، فرقى مى يابى كه [براى ما] بيانش كنى؟
حارثه گفت: آرى، به خدا سوگند! به خدا كه فرقى را كه بزرگ تر و دورتر از فاصله ميان ابرها و زمين است، مى يابم. اين فرق، همان اسباب [و معجزاتى] هستند كه به وسيله آنها و مانند آنها، حجّت خدا بر حقّانيت فرستادگان و پيامبرانش، در دل هاى بندگان عبرت آموز او استوار مى شود.
در باره مرد يمامى، همان خبرى كه فرستادگان و كاروان هاى شما و غير شما، يا كوچ گرانتان به سرزمين او، و يماميانى كه نزد شما آمده اند و برايتان آورده اند، خود، دليلى كافى بر بطلان اوست. آيا همه آنان از قول جاسوسان و خبرچينان مسيلمه و فرستادگان او به سوى احمد در يثرب، به شما خبر ندادند كه پس از بازگشت به نزد مسيلمه آنچه را در آن جا از بنى قيله [۲۶۸] شنيده بودند، برايش باز گفتند؟ بنى قيله گفته بودند: زمانى كه احمد به يثرب نزد ما آمد، چاه هايمان نيمه خشك و آب هايمان شور بود و تا پيش از آمدن او، آب شيرين و گوارايى نداشتيم، و او در برخى چاه ها آب دهان انداخت و از برخى ديگر، قدرى آب در دهانش كرد و دوباره در آنها ريخت؛ آب هاى شور، شيرين شدند، و از چاه هاى نيمه خشك، مانند دريا آب بيرون زد.
گفتند: محمّد در چشم كسانى كه به چشم درد مبتلا بودند، و نيز روى زخم افرادى كه زخم و جراحت داشتند، تف كرد و چشم ها و زخم هايشان در دم، بهبود يافت و ديگر از درد چشم و زخم، شكايت نكردند. و بسيارى از نشانه ها و معجزات ديگر كه از محمّد گفتند و خبر دادند، و از مُسَيلَمه خواستند كه او نيز چشمه اى از اين كارها را نشان دهد و او بر خلاف ميلش پذيرفت و با آنها به طرف يكى از چاه هايشان كه آبى شيرين داشت، رفت و در آن تف انداخت؛ امّا آبش چنان شور شد كه نمى شد خورد، و در چاه ديگرى كه اندك آبى داشت، آب دهان انداخت؛ امّا همان اندك آبش خشكيد، به طورى كه يك قطره آب هم نيامد. در چشم مردى كه چشم درد داشت، تف كرد و كور شد. بر زخمى آب دهان انداخت و تمام بدن آن شخص، پيس شد.
مردم با ديدن اين صحنه ها، بر مسيلمه خرده گرفتند و از او خواستند كه دست بردارد؛ امّا مسيلمه گفت: واى بر شما! شما چه بد امّتى هستيد براى پيامبرتان و چه بد عشيره اى هستيد براى پسرعمويتان! اى مردم! شما اين كارها را زمانى از من خواستيد كه در باره آنها بر من وحى نيامده بود؛ امّا اكنون در باره بدن ها و موهايتان به من اجازه داده شد، نه در باره چاه ها و آب هايتان و اين براى كسانى از شماست كه به من ايمان دارند؛ امّا كسى كه شك و ترديد داشته باشد، آب دهان انداختن من بر او جز بر درد و مرض او نمى افزايد. پس اينك هر يك از شما مى خواهد، بيايد تا در چشم او و بر پوستش آب دهان بيندازم.
آنها گفتند: به پدرت سوگند كه هيچ كس از ما، خواهان چنين چيزى نيست. ما مى ترسيم كه موجب شاد شدن يثربيان شوى. و از او روى گرداندند و حرمت خويشاوندى و جايگاهى را كه در ميان آنها داشت، نگه داشتند [و متعرّض او نشدند].
مهتر و نايب خنديدند، چنان كه از شدّت خنده پا بر زمين مى كوفتند و گفتند: فرق ميان راستگويى و دروغگويى اين دو مرد، از فرق ميان روشنايى و تاريكى و حق و باطل هم بيشتر است!
گفتند: نايب، با آن كه حقيقت برايش روشن شد، دوست داشت آبروى رفته مسيلمه را به جا آورد و جايگاه او را در خور سازد تا وى را همسنگ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قرار دهد و بدين وسيله بقاى عزّت خود و منزلت والايى را كه در ميان همكيشانش كسب كرده بود، استمرار بخشد. از اين رو گفت: اگر اين مرد بنى حنيفه (مسيلمه) در اين ادّعايش كه خداى عز و جل او را فرستاده، گنهكار است و در اين باره چيزهايى گفته كه حقّ او نيست، ولى اين خدمت را كرده كه قوم خود را از بت پرستى به ايمان به خداى مهربان كشانده است.
حارثه گفت: تو را به آن خدايى كه زمين را گسترانيد و به نام خود، ماه و خورشيد را روشنايى بخشيد، سوگند مى دهم آيا در آنچه خداوند عز و جل در كتاب هاى پيشين نازل نفرموده است، مى يابى كه خداى عز و جل گفته باشد: «منم خدا. معبودى نيست جز من كه حاكم و جزا دهنده روز جزايم. كتاب هايم را نازل كردم و رسولانم را فرستادم تا به واسطه ايشان، بندگانم را از دام هاى شيطان برهانم، و آنان را در ميان آفريدگانم و زمينم چونان ستارگان درخشان آسمانم قرار دادم، كه با وحى من و فرمان من، هدايت مى كنند. هر كه از آنان فرمان بَرَد، از من فرمان برده و هر كه از آنان نافرمانى كند، از من نافرمانى كرده است، و من و فرشتگانم در آسمان و زمينم و آفريدگان لعنتگرم، همگى، آن كس را لعنت كرده ايم كه پروردگارىِ مرا انكار كند يا چيزى از آفريدگانم را شريك من قرار دهد، يا يكى از پيامبران و فرستادگانم را تكذيب كند، يا بگويد: به من وحى شده، در حالى كه چيزى به او وحى نشده است، يا سلطنت مرا كوچك شمارد، يا رداى سلطنتم را به باطل بر تن كند، يا بندگانم را كور و از من گم راه و منحرف سازد. هان! مرا در حقيقت، آن كس مى پرستد كه مى داند من از عبادت و طاعتم از خلقم چه مى خواهم. پس هر كه از راهى كه من به واسطه رسولانم رسم كرده ام، به سوى من نيايد، عبادت او، جز بر دورى اش از من نمى افزايد»؟
نايب گفت: خُب، آرام باش! من گواهى مى دهم كه تو حق را بيان داشتى.
حارثه گفت: پس به چيزى جز حق نبايد راضى شد و به چيزى جز آن، پناهى نيست، و من آنچه گفتم، از همين روى گفتم.
مهتر ـ كه مردى سخت مكّار و مجادله گر بود ـ سخن او را بريد و گفت: بسيار خوب؛ امّا به نظر من، اين مرد قرشى (پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ) با آن دينش، تنها به سوى قومش [يعنى] فرزندان اسماعيل فرستاده شده است. با اين حال، ادّعا مى كند كه خداى عز و جل او را به سوى همه مردمان فرستاده است.
حارثه گفت: اى ابو قرّه! آيا تو مى دانى كه خداوند، محمّد را فقط به سوى قوم خودش فرستاده است؟
مهتر گفت: آرى.
حارثه گفت: به اين امر، گواهى مى دهى؟
مهتر گفت: واى بر تو! آيا مى توان شواهد را رد كرد؟ آرى، بدون ترديد، گواهى مى دهم. كتاب هاى كهن و خبرهاى پيشين هم به آن گواهى مى دهند.
حارثه خنده كنان سر به زير افكند و به فكر فرو رفت و با انگشت نشانه اش با [خاك هاى] زمين، ور رفت.
مهتر گفت: چرا مى خندى، اى پسر اَثال؟
گفت: از تعجّب، خنده ام گرفت.
مهتر گفت: مگر آنچه مى شنوى، تعجّب دارد؟
حارثه گفت: آرى، كاملاً تعجّب دارد. به حقّ خدا، آيا عجيب نيست مردى كه فضيلت علم و حكمت به او داده شده است، مى گويد كه خداوند عز و جل براى نبوّت خود، مردى دروغگو را برگزيده و رسالتش را به او سپرده و او را با روح و حكمت خود، تأييد كرده است؛ كسى را كه به خدا دروغ مى بندد و مى گويد: «به من وحى شده»، با آن كه به او وحى نشده است و چون كاهن، راست و دروغ و درست و نادرست را به هم مى بافد؟
مهتر، باز ايستاد و فهميد كه خراب كرده است و محكوم شد و خاموش ماند.
گفتند: حارثه در نجران، غريب بود. از اين رو، نايب كه از سخنان تند و آزار دهنده او به مهتر جريحه دار شده بود، رو به حارثه كرد و گفت: بس كن ـ اى مرد بنى قيس بن ثعلبه ـ و تيزى زبانت را نگه دار، و اين قدر تنور نادانى ات را براى ما داغ مكن؛ زيرا اى بسا سخنى كه گوينده اش با آن، سرى را بلند مى كند، [۲۶۹] ليكن همان سخن، او را در قعر تاريكى مى افكند، و اى بسا سخنى كه دل هاى كينه ور را به صلاح و آشتى مى آورد. پس، از آنچه دل ها پيشاپيش، انكارش مى كنند و آن را نمى پذيرند، دست بدار، هر چند در نزد خودت براى آن، عذرى باشد. وانگهى، بدان كه براى هر چيزى صورتى است، و صورت انسان، خِرد است، و صورت خرد، ادب، و ادب بر دو گونه است: سرشتين و آموختنى، و برترين آنها، ادبِ خداى عز و جل (ادب خدادادى) است، و از ادب و حكمت خداى سبحان، اين است كه براى سلطنت او، حقّى است كه براى هيچ يك از مخلوقاتش نيست؛ زيرا اين سلطنت، ريسمان ميان خدا و بندگان اوست. و سلطنت، دو گونه است: سلطنت پادشاهى و چيرگى، و سلطنت حكمت و شريعت. در رأس اين دو، سلطنت حكمت، جاى دارد، و تو ـ اى مرد ـ خود، مى بينى كه خداى عز و جل با لطف و احسان خويش، ما را بر پادشاهان دينمان و بر ملازمان و اطرافيان آنان، حاكم و مسلّط گردانيده است. پس ـ اى مرد ـ حق را به حقدار بده. در اين صورت، بر تو نكوهشى نخواهد بود.
سپس گفت: از آن مرد قرشى و نشانه ها و هشدارهايى كه آورده است، گفتى و با طول و تفصيل هم گفتى، و درست گفتى. ما از محمّد آگاهيم و به او كاملاً يقين داريم. من گواهى مى دهم كه تو نشانه ها و معجزات او را از قديم و جديدش، بيان كردى، بجز يك نشانه را كه شفابخش ترين و شريف ترينِ نشانه هاى اوست، و نسبت آن با ديگر نشانه هايى كه آورده، همانند سر به بدن است. بدنى كه سر ندارد، چگونه است؟! پس، اندكى مهلت ده تا اخبار را جستجو كنيم و نشانه ها را از نظر بگذرانيم و آنچه را به ما رسيده است، وارسى نماييم. اگر آن نشانه فراگير و نهايىِ او را مشاهده كرديم، ما زودتر از هر كس ديگر به او خواهيم پيوست و بيش از همگان فرمان بردارش خواهيم بود. در غير اين صورت، بدان كه حقيقت، همان است كه نبوّت و سفارتِ از جانب خداوندى كه در حكم و فرمان او تفاوت و تغايرى نيست، مى گويد.
حارثه به او گفت: تو حرف هايت را زدى و به گوش همگان رساندى، و من شنيدم و فرمان بردارم؛ امّا اين نشانه اى كه فقدان آن مى رماند و نبودش ترديد مى آورد، چيست؟!
نايب به او گفت: ابو قرّه، آن را برايت روشن ساخت؛ ليكن تو راهى ديگر را در پيش گرفتى و بيهوده با ما اين همه بحث و جدل نمودى.
حارثه گفت: علاوه بر آن، اكنون تو آن را برايم روشن گردان. پدر و مادرم به قربانت!
نايب گفت: رستگار است كسى كه حق را شناخت و در برابر حق گردن نهاد و بِدان اعتراف نمود و از آن روى نگرداند. هم ما و هم تو از خبرهاى كتاب هاى آسمانى كه شامل علم اقوام و امّت ها و رخدادهاى گذشته و آينده است، آگاهى داريم. اين كتاب ها كه به زبان هر امّتى از آن امّت ها نازل شده اند، ظهور احمدِ پيامبر نهايى را اعلام كرده اند و بشارت و هشدار داده اند؛ پيامبرى كه امّتش شرق و غرب عالم را مى پوشانند و پيروانش پس از او سلطنتى دير ينده بر پا مى كنند كه اوّلينِ آنها، حكومت را از نزديك ترين فردشان به آن پيامبر، از جهت دنباله روى و خويشاوندى، غصب مى كند. بعدا امّتشان دست به تجاوزگرى و توسعه طلبى مى زنند و بدين ترتيب، روزگارى دراز حكومت مى كنند، تا جايى كه در جزيرة العرب، هيچ خانه اى و خانواده اى نمى ماند، مگر اين كه يا طرفدار آنهاست و يا از آنان بيمناك است. سپس بعد از مشقّات بسيار، روزگار از آنان بر مى گردد و سلطنتشان به مرزها و خاندان هاى گوناگون تجزيه مى شود، و مانندِ كرم هايى كه در بينى شتر و گوسفند مى افتند، اقوامى در ميان آنان مى افتند. سپس بردگان و غلام زادگانشان بر آنها حاكم مى شوند و نسل اندر نسل، سلطنت مى كنند و در ميان مردم، با زور و خشونت، دسته دسته فرمان مى رانند، و سلطنتشان سلطنتى پر نيش و گزند است.
در اين هنگام، از گوشه و كنار زمين، فرو كاسته مى شود، و بلا سخت مى شود و آسيب ها همه جا را مى گيرد، چندان كه مرگ در نزد هر يك از آنها از آن زندگى فلاكتبار، عزيزتر و محبوب تر است، و اين نيست، مگر به سبب بدبختى ها و مصيبت ها و فتنه كورى كه به جان آنها مى افتد. سرپرستان و پيشوايان دين در آن هنگام، مردمانى هستند كه اهل آن نيستند. از اين رو، دين، آنها را مانند آب دهان بيرون مى اندازد، و نشانه هاى دين از بين مى روند، و خودش رو به محو و نابودى مى نهد و سرانجام از آن، جز نامش چيزى باقى نمى ماند، به طورى كه مرگش را اعلام مى كنند.
در آن روز، مؤمن، غريب است، و دينداران، اندك اند، تا جايى كه جز اندكى، بقيّه مردم از لطف و گشايش الهى نوميد مى گردند، و عدّه اى گمان مى كنند كه خداوند هرگز پيامبرانش را يارى نمى كند و وعده اش را تحقّق نمى بخشد؛ ليكن چون سختى ها و كيفرها بر سرشان فرود آمد و گلوى همه آنها را فشرد، آن گاه خداوند به داد دينش مى رسد، و بندگانش را كه ديگر نوميد شده اند، با مردى از نسل و ذريّه پيامبرشان احمد، كمك مى كند. خداوند عز و جل ناگهان، او را مى آورد. آسمان ها و آسمانيان بر او درود مى فرستند، و زمين و هر چه بر روى زمين است، از گزنده و پرنده و آدمى، از آمدن او شادمان مى شوند، و مادرتان ـ يعنى زمين ـ بركت ها و زيورهايش را براى او بيرون مى ريزد. زمين، گنج ها و پاره هاى جگرش را به سوى او مى افكند، آن سان كه بر شكل و حالتش در زمان آدم عليه السلام بر مى گردد. در روزگار او (قائم عليه السلام )، فقر و بيمارى ها و كيفرهايى كه پيش تر به سر امّت ها فرود مى آمد، از مردم برطرف مى شود و همه جا را امنيت فرا مى گيرد، و زهر هر زهردارى و چنگال هر چنگالدارى و نيش هر نيشدارى، كنده مى شود، به طورى كه دختر بچّه نوپا با مار زنگى، بازى مى كند و به او هيچ گزندى نمى رساند، به طورى كه شير در ميان گلّه گاو، به سان چوپان آن است، و گرگ در ميان رمه برّه ها گويا صاحب آن. خداوند، بنده اش را بر هر آنچه دين است، چيره مى گرداند، و زمام جهان را تا بيضاى چين در دست مى گيرد، به طورى كه به روزگار او در سرتاسر زمين، تنها دينى كه هست، همان دين حقّ خداست، كه براى بندگانش پسنديده و آدم، اين مخلوق بديعش، و احمد، خاتم پيامبرانش، و پيامبران و فرستادگان ميان اين دو را با آن دين فرستاده است.
چون نايب، اين نَقلش را بدين جا رسانيد، حارثه رو به او كرد و در جوابش گفت: به خداى دادار، سوگند ـ اى خردمند بزرگ و اى داناى برگزيده ـ كه حق در دل تو درخشيد، و دل ها از عدالت [و حقّانيتِ] گفتار تو روشن شد، و كتاب هاى خدا ـ كه آنها را نورى در شهرهايش و گواهى بر بندگانش قرار داده است ـ، با اين نقلى كه تو از سطور آنها كردى، نازل شدند و هيچ دفترى از آنها با دفترى ديگر ناساز نبود، و نه هيچ خطّى از آيات آنها با خطّى ديگر. پس ديگر چه مى خواهى [و چرا به او ايمان نمى آورى]؟
نايب گفت: تو او را همان مرد قرشى مى پندارى؛ امّا با اين تصوّرت سخت در اشتباهى.
حارثه گفت: به چه دليل؟ مگر شواهد، بر نبوّت و رسالت او گواهى نمى دهند؟
نايب گفت: چرا به خدا؛ امّا دو پيامبر و رسول هستند كه در فاصله بعد از مسيحِ خدا و قيامت مى آيند، و نام يكى از آن دو، از ديگرى مشتق است: محمّد و احمد. به [ظهور] اوّلى، موسى عليه السلام بشارت داده است و به دومى، عيسى عليه السلام. اين مرد قرشى [فقط] به سوى قوم خودش فرستاده شده و بعد از او، صاحبِ سلطنتى نيرومند و بهره اى طولانى [از دنيا] مى آيد. خداوند عز و جل او را خاتم [آورندگان] دين و حجّت بر همه آدميان بر مى انگيزد. سپس بعد از او، دوره اى مى آيد كه در آن دوره، پايه ها از جايگاه خود، دور مى شوند. پس خداوند عز و جل او را باز مى گرداند و بر هر چه دين است، چيره اش مى گرداند، و او و فرمان روايانِ شايسته پس از او بر هر آنچه شب و روز آنها را فرا مى گيرد از دشت و كوه و خشكى و دريا، فرمان مى رانند و همچون دو پدر، آدم و نوح عليهماالسلام، وارث ملك زمين خداى عز و جل مى شوند؛ امّا با آن كه پادشاهانى بزرگ اند، آنان را در هيئت درويشان پريشان حال و بيچاره مى بينى. اينان، همان مردان ارجمند و برترى هستند كه بندگان خدا و سرزمين او جز با آنان، سامان نمى گيرند. و در زمانِ آخرين فرد آنها (امام زمان) و پس از درنگى طولانى و سلطنتى نيرومند، عيسى پسر [مريمِ] باكره [از آسمان] بر آنان فرود مى آيد. بعد از آنان، ديگر خيرى در زندگى نيست. در پى آنها آشوب توده هاى پست كه در خِرَد چونان گنجشك اند، به راه مى افتد، و آن گاه است كه قيامت بر پا مى شود، و قيامت در زمان بدترين و پليدترين مردمان، بر پا مى شود. اين وعده اى است كه خداى عز و جلبه واسطه آن بر احمد درود فرستاد، چنان كه به واسطه آن بر خليلش ابراهيم عليه السلام درود فرستاد و اين يكى از فراوان براهين در تأييد احمد صلى الله عليه و آله است كه كتاب هاى پيشينِ خدا از آنها خبر داده اند.
حارثه گفت: پس، از نظر تو ـ اى ابو واثله ـ قطعى و ثابت است كه اين دو نام، براى دو نفر است؛ براى دو پيامبر مُرسَل در دو عصر مختلف؟
نايب گفت: آرى.
حارثه گفت: آيا در اين باره ترديدى يا گمانى به وجود تو راه مى يابد؟
نايب گفت: نه، به معبود سوگند، اين، از آفتاب هم روشن تر است. و به قرص خورشيد، اشاره كرد.
حارثه سرش را پايين انداخت و تعجّب كنان با انگشتش با زمين ور رفت. سپس گفت: اى پيشواى مُطاع! مصيبت است اين كه مال، در نزد كسى باشد كه آن را مى اندوزد، نه كسى كه خرجش مى كند، و سلاح، نزد كسى باشد كه از آن براى تزيين خود، استفاده مى كند، نه نزد كسى كه با آن مى جنگد، و رأى، نزد كسى باشد كه آن را در اختيار مى گيرد، نه كسى كه يارى اش مى كند.
نايب گفت: اى حارثك! هر ناسزايى كه خواستى، گفتى، و هر گستاخى اى كه خواستى كردى. بس كن ديگر!
حارثه گفت: به خدايى كه آسمان ها و زمين ها به اذن او بر پاست و شاهان به فرمان او چيره گشته اند، سوگند مى خورم كه اين دو نام براى يك نفر و يك پيامبر و يك فرستاده است، كه موسى بن عمران از آمدنش خبر داده، و عيسى بن مريم بشارتش را داده، و پيش از آن دو نيز صُحُف ابراهيم عليه السلام به او اشاره كرده است.
مهتر خنديد، طورى كه به قومش و به حاضران وانمود كند كه خنده اش براى ريشخند حارثه و از سر تعجّب است. نايب از خنده او به شوق و نشاط آمده، سرزنش كنان رو به حارثه كرد و گفت: [خنده] دروغ ابو قرّه، تو را نفريبد؛ زيرا اگر چه او براى تو خنديد؛ امّا در حقيقت به تو خنديد.
حارثه گفت: اگر چنين كرده باشد، يك جورى سبكى يا كار بدى كرده است. آيا شما دو تن ـ كه خدايتان به راهتان آوَرَد ـ از حكمت كُهن نمى دانيد كه: «خردمند را سزد رو ترش نمودن جز از بهر ادب كردن، و خنديدن، مگر از سر شگفتى»؟ آيا از سَروَرتان مسيح عليه السلام به شما نرسيده است كه فرمود: «خنده بى جاى عالِم، از غفلت دل اوست يا از سرمستى اى كه او را از فردايش بى خبر كرده است».
مهتر گفت: اى حارثه! به خدا سوگند كه هيچ كس با خِرد خويش زندگى نمى كند، مگر اين كه با گمانش نيز زندگى مى كند، [۲۷۰] و اگر من جز آنچه را تو روايت كردى، نمى دانستم كه عالِم نبودم. آيا به تو نيز از سَروَرمان مسيح ـ كه درود او بر ما باد ـ نرسيده است كه: «خداوند، بندگانى دارد كه به سبب رحمت بى كران پروردگارشان آشكارا مى خندند و از ترس پروردگارشان، در نهان مى گريند»؟
حارثه گفت: اگر اين است، بسيار خوب [اشكالى ندارد].
مهتر گفت: آنچه را گفتى، بايد به حساب بدگمانى هاى تو به بندگان خدايت دانست. بر گرديم بر سر آنچه موضوع سخن ماست؛ زيرا بحث و كشمكش ميان ما به درازا كشيد، اى حارثه!
گفته اند: اين، سومين نشست در سومين روز از گردهمايى آنان براى بحث و مشورت در باره مسئله اى بود كه برايشان پيش آمده بود.
مهتر گفت: اى حارثه! آيا ابو واثله با روشن ترين بيانى كه به گوشى خورده است، تو را خبر نداد؟ و با يك چنين زبانى به تو گزارش نكرد؟ و تو را با دلايلى كه آورد، مجاب ننمود؟ [۲۷۱] و اينك من از باب تأكيد، آن را از منبعى سوم به تو يادآور مى شوم. تو را به خدا و به آنچه بر كلمه اى از كلماتش (پيامبرى از پيامبرانش) نازل كرده است، سوگند مى دهم، آيا در زاجره نقل شده از زبان اهل سوريه به زبان عربى ـ يعنى صحيفه شمعون بن حَمّون صفا كه اهل نجران، آن را از او به ارث برده اند ـ، نمى يابى؟!
مهتر گفت: آيا او پس از ايراد سخنى طولانى، نگفت: «آن گاه كه رشته خويشاوندى ها جدا و بريده شود، و نشانه ها از ميان رود، خداوند، بنده اش فارقليطا را با رحمت و دادگرى مى فرستد. گفتند: فارقليطا چيست، اى مسيح خدا؟ گفت: احمدِ پيامبر خاتم و وارث [پيامبران]. او كسى است كه در زمان حياتش [خداوند] بر او درود مى فرستد، و پس از آن كه او را نزد خويش برد نيز بر وى درود مى فرستد، به واسطه فرزند پاك و برگزيده او كه در آخر الزمان، آن گاه كه دستگيره هاى دين از هم مى گسلند، و چراغ هاى شريعت، خاموش مى گردند و ستارگانش افول مى كنند، خداوند، او را مى فرستد، و اندكى از ظهور آن بنده صالح نمى گذرد كه دين به حالت آغازش باز مى گردد، و خداوند عز و جل سلطنت خود را در بنده اش، و سپس در نيكانِ از نسل او، مستقر مى سازد، و اين سلطنت، از او منتشر مى شود، تا جايى كه پادشاهى اش در سراسر زمين قرار مى گيرد»؟
حارثه گفت: تمام آنچه شما دو تن بيان داشتيد، حق است، و با وجود حق، جاى هراس نيست و با غير حق انس نتوان گرفت. پس ديگر چه مى خواهيد؟
مهتر گفت: حقيقت، آن است كه شخصِ بى دنباله از اين افتخار، بهره اى ندارد.
حارثه گفت: همين طور است؛ امّا محمّد چنين نيست.
مهتر گفت: تو جز ستيزه گرى نمى دانى. آيا كاروانيان ما و يارانمان پس از جستجو در باره او به ما خبر ندادند كه او تنها دو فرزندِ پسر، قُرَشى و قِبطى، [۲۷۲] داشته و هر دو مرده اند و محمّد، چون شاخ شكسته [يعنى بى كس و فرزند] مانده و پايش بر لب گور است. اگر از دنيا رفت و از او فرزندى بر جاى ماند، آن گاه سخن تو جا دارد.
حارثه گفت: به خدا سوگند كه عبرت ها بسيارند؛ امّا عبرت گرفتن از آنها اندك است، و نشانه هاى راه راست، موجودند، اگر چشم از ديدن آنها كور نباشد. همان گونه كه چشمان بيمار نمى توانند به قرص خورشيد بنگرند، همچنين نظرهاى كوتاه، دستشان به نور حكمت نمى رسد؛ چون ناتوان اند. البتّه هر كس چنين باشد، شما دو تن ـ به مهتر و نايب اشاره كرد ـ چنين نيستيد. به خدا سوگند كه شما دو تن، به سبب ميراث حكمتى كه خداى عز و جل عطايتان كرده و به واسطه بقاياى حجّتى كه نزد شما به امانت سپرده است، و بزرگى و منزلتى كه براى شما در ميان مردم قرار داده است، حجّت بر شما تمام است. خداوند عز و جلكسى را كه به او سلطنتى بخشيده، شهريار و خدايگان مردم قرار داده است، و شما دو تن را حاكم و سرپرست بر شهرياران آيين ما، و حاميان آنان قرار داده است، آن سان كه در دينشان به شما پناه مى آورند؛ امّا شما به آنان پناه نمى بريد، و به آنان فرمان مى دهيد و آنان فرمانتان مى برند، و هر شهريارى يا سلطانى بايد براى خداوند عز و جل كه او را بالا برده است، فروتنى نمايد، و براى خداى عز و جلبا بندگانش خيرخواه باشد، و در كار او سستى نكند.
شما دو تن از شهادت هاى راستى كه به نفع محمّد، حكم كرده اند، و در كتاب هاى محفوظ مانده [در نزد شما] بر حقّانيت او صحّه مى گذارند، ياد كرديد، و با اين حال، بر آنيد كه او تنها به سوى قوم خودش فرستاده شده و نه به سوى همه مردمان، و او را پيامبر خاتم و جهانى و وارث نهايى [پيامبران] نمى دانيد؛ چون او را بى دنباله مى پنداريد. چنين نيست؟
مهتر و نايب گفتند: چرا.
حارثه گفت: اگر او بازمانده و دنباله اى داشت، آيا شما دو تن كه به دليل آنچه در دل داريد و به خاطر تكذيب وراثت و چيره آمدن [وارث نهايى او] بر همه شرايع، در شك هستيد، باز هم در اين كه او پيامبر خاتم و فرستاده شده به سوى همه بشر است، شك مى كرديد؟
گفتند: نه.
حارثه گفت: آيا اين پاسخ براى اين ايراد، بعد از اين همه سرزنش ها و ستيزه ها، برايتان كافى نيست؟
گفتند: چرا.
حارثه گفت: اللّه اكبر.
آن دو گفتند: تكبير گفتى. سبب چيست؟
حارثه گفت: حق آشكار شد، و باطل به لكنت افتاد، و كشيدن آب دريا و شكافتن كوه از ميراندن آنچه خدا زنده كرده و زنده كردن آنچه او ميرانده، آسان تر است. اينك، بدانيد كه محمّد، مقطوع النسل نيست، و او حقيقتا خاتم و وارث [نهايى پيامبران] و فرستاده نهايى است، و پس از او پيامبرى نيست، و امّت او، آخرين امّت اند تا قيام قيامت كه خداوند، زمين و زمينيان را به ارث مى برد، و از نسل اوست آن فرمان رواى شايسته اى كه توضيح داديد و خبر داديد كه بر شرق و غرب عالم، حاكم مى شود، و خداوند عز و جل او را با آيين توحيدى ابراهيم بر همه آيين ها چيره مى گرداند.
آن دو گفتند: واى بر تو، اى حارثه! ما از تو غافل بوديم؛ ليكن تو چونان روبهان مكّار، از ستيزه گرى خسته نمى شوى، و از بحث سير نمى گردى. تو ادّعاى بزرگ كردى. برهانت بر آن چيست؟
حارثه گفت: به نيايتان سوگند، شما را از برهانى خبر دهم كه از شبهه نگه مى دارد، و درد سينه ها بِدان شفا مى يابد!
آن گاه به ابو حارثه حُصَين بن علقمه، رئيس آنان و اسقف اوّلشان، رو كرد و گفت: اى پدر عزيز! اگر صلاح مى دانى، با آوردن جامعه [۲۷۳] و زاجره، دل هاى ما را آرام و سينه هايمان را شاد گردان.
گفتند: اين، چهارمين نشست در روز چهارم بود و اين روز، روزى بود كه زمين، آفريده شد و خورشيد به وسط آسمان رسيد و چلّه تابستان بود. پس، آن دو به حارثه رو كردند و گفتند: دنباله اين بحث را به فردا بيفكن، كه ديگر جانمان به لب رسيده است.
پس، جمعيت پراكنده شدند تا فردا كه زاجره و جامعه را بياورند و در آن دو بنگرند و به آنچه در آنها آمده، عمل كنند. چون فردا شد، نجرانيان به كليسايشان آمدند تا ببينند جامعه كه دو رئيسشان و حارثه بر آن توافق كرده بودند، چه مى گويد. مهتر و نايب، چون اجتماع مردم را براى اين منظور ديدند، خود را باختند؛ چون مى دانستند كه سخن حارثه درست است، و راه را بر حارثه گرفتند تا او را از گشودن كتاب ها در حضور مردم، منصرف كنند. آن دو، شيطان هايى انسان نما بودند.
مهتر گفت: تو زياده گويى كردى و همه را خسته نموده اى. پس بحث و سخن با ما را كه رشته اش بريده شد، در همين جا مختومه دار، و از ادامه دادن به آن دست بشوى.
حارثه گفت: آيا اين جز از تو و يار تو بود؟ پس، از حالا آنچه مى خواهيد، بگوييد.
نايب گفت: آنچه گفتنى بود، گفتيم، و دوباره پاره اى از آنها را مى آزماييم، بى آن كه حجّتى از حجّت هاى خدا را كتمان نماييم، يا نشانه اى از او را انكار كنيم، يا به خدا افترا بنديم و بنده اى را كه از جانب او فرستاده شده است، فرستاده اش ندانيم. اى مرد! ما اعتراف داريم كه محمّد، فرستاده خداوند عز و جل به سوى قومش از فرزندان اسماعيل است، بدون آن كه بر ديگر مردمان از عرب و عجم، لازم باشد كه از او پيروى و فرمان بردارى كنند و به خاطر او از دينى دست بر دارند و با او به دينى ديگر در آيند؛ بلكه تنها كافى است كه اقرار كنند او پيامبر و فرستاده به سوى بزرگان قوم و دين خودش است.
حارثه گفت: به چه دليل بر پيامبرىِ او و فرمان بردارى از وى گواهى مى دهيد؟
آن دو گفتند: چون در بشارت هاى اناجيل و كتاب هاى پيشين، در باره او براى ما گواهى داده شده است.
حارثه گفت: حال كه پس از اين همه سخنان بلند و كوتاه و مكرّر، پذيرفتيد كه محمّد اين گونه است، از كجا مى گوييد كه او وارث نهايى و فرستاده به سوى همه انسان ها نيست؟
آن دو گفتند: هم تو و هم ما مى دانيم و شك نداريم كه حجّت خداوند عز و جل تمام نشده است؛ بلكه آن كلمه خداست كه تا شب و روز در پى هم مى آيند و تا زمانى كه حتّى دو نفر آدم در اين عالم باقى اند، در نسل ها جارى خواهد بود، و ما پيش تر گمان مى كرديم كه محمّد، صاحب اين كلمه است، و اوست كه زمام آن را مى كشد؛ ليكن چون خداوند عز و جل با بردن فرزندان ذكورش، او را بى نسل كرد، دانستيم كه او نيست؛ زيرا محمّد، مقطوع النسل است، در حالى كه به شهادت كتاب هاى آسمانى خداى عز و جل، حجّت باقى مانده خداى عز و جل و پيامبر خاتم او، مقطوع النسل نيست. بنا بر اين، او (حجّت نهايى و پيامبر خاتم)، پيامبر ديگرى است كه پس از محمّد مى آيد و [دينش] جاويد مى ماند. نامش از نام محمّد گرفته شده است، و او همان احمد است كه مسيح عليه السلام از نام او و از ختم نبوّت و رسالتش خبر داده است، و فرزندش چنان سلطنتى قاهر مى يابد كه همه مردم را بر شريعت بزرگِ خداوند عز و جل گرد مى آورد. او يكى از ياران دين [و امّت] او نيست؛ بلكه از ذريّه او و از پشت اوست. بر تمام آبادى هاى زمين، و آنچه ميان اين آبادى هاست از سنگلاخ و دشت و كوه و دريا، سلطنت مى كند؛ سلطنتى به ارث رسيده و آماده. اين، خبرى است كه كتاب هاى اناجيل از آن، اطّلاع داده اند و ما هم اين سخن را به گوش تو خوانديم و پياپى برايت باز گفتيم. پس ديگر تو را چه حاجت به تكرار آن؟!
حارثه گفت: مى دانم كه من و شما سه روز است بحث و گفتگو مى كنيم، و اين نيست، مگر براى آن كه فراموش كرده، به ياد آورد و غفلت زده، به خود آيد، و حقايق براى ما روشن گردد. شما دو تن، از دو پيامبرى سخن گفتيد كه در فاصله ميان [رفتن] مسيح خدا و قيام قيامت، پشت سر هم مى آيند و گفتيد: هر دوى آنها از فرزندان اسماعيل اند. اوّلين آنها، محمّد در يثرب، و دومين آنها، احمد خاتم. محمّد، آن مرد قرشى، همين ساكن در يثرب است و من به او حقيقتا ايمان دارم. آرى، به معبود سوگند، او همان احمد است كه كتاب هاى خداى عز و جل، از او خبر داده اند و نشانه هايش بر او دلالت دارند. او حجّت خدا و فرستاده خاتم او و وارث حقيقى [پيامبران] است، و در فاصله ميان پسر [مريمِ] باكره تا قيامت، جز او پيامبر و فرستاده اى و حجّتى نخواهد بود، مگر كسى كه از نسل دختر پاك دامن و بزرگوار و مؤمن اوست [كه البتّه او هم حجّت خداست]. پس شما دو تن، به سبب ابلاغى كه از جانب خداوند در باره نبوّت محمّد، به شما شده است، به آن اطمينان داريد، و اگر انقطاعِ نسل او نبود، در اين كه او اوّلين و آخرين است، شك نمى داشتيد؟
آن دو گفتند: آرى، اين يكى از بزرگ ترين نشانه هاى او در نزد ماست.
حارثه گفت: پس ـ به خدا سوگند ـ، شما دو تن در باره پيامبر دومى كه پس از او مى آيد، دچار شك و شبهه ايد، و جامعه در اين باره ميان ما داورى مى كند.
مردم از هر سو فرياد زدند: جامعه ـ اى ابو حارثه ـ! جامعه!
علّت اين [درخواستِ آوردن جامعه] آن بود كه مردم از بحث و جدل هاى طولانى ميان آن سه، خسته شده و به ستوه آمده بودند. به علاوه، مى پنداشتند كه پيروزى، با آن دو تن خواهد بود و ادّعاهايى كه در آن نشست ها كرده بودند، تأييد خواهد شد.
ابو حارثه به مرد غول پيكرى كه كنارش ايستاده بود، رو كرد و گفت: اى غلام! برو و آن [جامعه] را بياور. او جامعه را آورد، در حالى كه روى سرش گذاشته و از سنگينى به زور، آن را نگه داشته بود.
مردى راستگو از نجرانيان ـ كه با مهتر و نايب، ملازم بود و در پاره اى امورشان به آن دو، خدمت مى كرد و از بسيارى كارهاى آنان اطّلاع داشت ـ به من (راوى) گفت: چون جامعه آورده شد، مهتر و نايب در مخمصه شديدى افتادند؛ چون مى دانستند كه با ورق زدن آن به نشانه ها و اوصاف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ذكر خانواده و همسران و فرزندان او، و مصائبى كه پس از او تا پايان دنيا در ميان امّت و ياران او رخ مى دهد، دست خواهند يافت.
از اين رو، يكى از آن دو، رو به ديگرى كرد و گفت: امروز، روزى است كه طلوع خورشيد آن براى ما خجسته نيست. پيكرهايمان در اين روز، حاضر است؛ امّا انديشه هايمان حضور ندارند؛ چرا كه فرومايگان و سفلگانِ ما حضور دارند، و به ندرت پيش مى آيد كه نابخردان قومى در جمعى باشند و پيروزى از آنِ ايشان نباشد.
آن ديگرى گفت: آنان براى آن كه مغلوب مى شود، بد چيره شوندگانى هستند. يك نفرِ آنان با كمترين سخنى چنان ضربتى مى زند و در يك آن، چنان خرابى اى به بار مى آورد كه طبيب خردمند نمى تواند آن ضربه را التيام بخشد، و تيماردار [۲۷۴] حاذق در يك سال تمام، از عهده اصلاح آن خرابى بر نمى آيد؛ چرا كه نادان، ويرانگر است و دانا سازنده، و ميان ساختن و ويران كردن، تفاوت از زمين تا آسمان است.
حارثه از فرصت استفاده كرد و در خفا و پنهانى، پيكى نزد گروهى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرستاد و از آنان خواست كه در گردهمايى ايشان حاضر شوند و آنان آمدند. در نتيجه، آن دو نتوانستند آن جلسه را تعطيل كنند يا به تأخير افكنند؛ زيرا در يافتند كه عموم نصاراى نجران منتظرند تا بدانند كه در جامعه از اوصاف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چه آمده است، مخصوصا كه حضور فرستادگان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن جمع و تحريك حارثه عليه آن دو و تمايل شيخشان به ابو حارثه، آنان را به اين امر برانگيخته [و كنجكاو كرده] بود.
آن مرد نجرانى به من (راوى) گفت: پس، رأى آن دو بر اين شد كه به وضعيتِ پيش آمده، گردن نهند و نشان ندهند كه از آن گريزان اند، مبادا بدگمانى به آن را به خود راه دهند، و نيز تا اوّلين ارج گزار جامعه و مشوّق به آن باشند تا مقام و منزلت آن دو، خدشه دار نشود. سپس حقيقت امر، روشن شود و از آن كمك بگيرند تا به موجب آن عمل نمايند. از اين رو، با اين ذهنيت، به طرف جامعه ـ كه در برابر ابو حارثه بود ـ پيش رفتند. حارثة بن اثال، در برابر آن دو، قرار گرفت، و گردن ها به طرف آن دو كشيده شدند و فرستادگان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيرامون آنان را گرفتند.
ابو حارثه دستور داد جامعه را باز كردند و [نيز] صحيفه بزرگ آدم عليه السلام را كه مشتمل بود بر علم ملكوت خداى عزيز و پُر جلال و آنچه در زمين و آسمانش آفريده و پديد آورده، و آنچه جهان هاى ميان آسمان و زمينش را از آن بيرون آورده؛ همان صحيفه اى كه شيث از پدرش آدم عليه السلام به ارث برد و آدم آن را از لوح محفوظ گرفته بود.
پس، مهتر و نايب و حارثه، در صحيفه براى يافتن مشخّصات و اوصاف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه موضوع اختلاف آن سه بود، به جستجو پرداختند و مردمانى كه در آن روز، حاضر شده بودند، هياهو مى كردند و منتظر نتيجه بودند. آن سه در مسباح (/ مصباح) دوم، از فاصله هاى صحيفه چنين يافتند:
«به نام خداى مهرگستر مهربان. منم خدا. معبودى نيست جز منِ زنده جاويدان، در پى هم آورنده روزگاران، و فيصله دهنده امور. با مشيّت خود، بر اسباب، پيشى گرفته ام، و با قدرتم، دشوارى ها[ى سركش] را رام ساخته ام. پس منم نيرومند فرزانه، مهرگستر مهربان. رحم كن تا به تو رحم شود. [۲۷۵] رحمت من بر غضبم پيشى دارد، و عفوم بر مجازاتم. بندگانم را براى پرستش كردنم آفريدم، و حجّتم را بر آنان تمام كردم. من رسولانم را در ميان ايشان بر مى انگيزم، و كتاب هايم را بر ايشان فرو مى فرستم. اين كار را از همان زمانِ نخستين موجودِ بشرى تا زمان پيامبرم و خاتم رسولانم احمد، انجام مى دهم؛ همان پيامبرى كه درودهايم را بر او قرار مى دهم و بركت هايم را در دلش مى نشانم، و [زنجيره] پيامبران و هشدار دهندگانم را به او كامل مى گردانم.
آدم عليه السلام گفت: معبودا! اين فرستادگان، كيان اند؟ و اين احمدى كه او را چنين جايگاه بالا و بلندى بخشيده اى، كيست؟
خداوند فرمود: همگى از نسل تو هستند و احمد، فرجامين آنهاست.
آدم گفت: خداوندا! آنان را به چه بر مى انگيزى و مى فرستى؟
فرمود: به توحيدم. سپس سيصد و سى شريعت را پياپى مى فرستم، و همه آنها را با احمد به سامان مى رسانم و كامل مى گردانم. پس هر كه با يكى از اين شريعت ها نزد من آيد و به من و فرستادگانم ايمان داشته باشد، او را به بهشت مى برم».
سپس مطالبى گفت كه خلاصه اش اين است كه خداوند متعال، پيامبران عليهم السلام و ذريّه آنان را به آدم عليه السلام شناساند و آدم به آنها نگريست. در ادامه آن، چنين آمده بود: «آن گاه آدم عليه السلام نورى را ديد كه درخشش آن، فضاى شكافته را بست و شرق را فرا گرفت. سپس همچنان پيش رفت تا آن كه غرب را هم پوشاند. آن گاه بالا رفت تا به ملكوت آسمان رسيد. آدم، نگاه كرد و ديد كه آن، نور محمّد پيامبر خداست، و ناگاه، كران تا كران از بوى خوش آن، آكنده شد، و ديد كه چهار نور از راست و چپ و پشت سر و پيش رويش آن را در ميان گرفته اند كه عطر و روشنايى آنها، بسيار شبيه اوست. به دنبال آنها نورهايى بودند كه از نور آنها اقتباس مى كردند، و اين نورها در روشنايى و عظمت و گستردگى، به آن نورها مى مانستند. آن گاه اين نورها به آن چهار نور، نزديك شدند و آنها را در ميان گرفتند.
آدم سپس نورهايى به شمار ستارگان ديد كه بسيار بسيار پايين تر از جايگاه نورهاى نخستين بودند. و برخى از آن نورها، روشن تر از برخى ديگر بودند، و از اين جهت نيز تفاوت بسيارى ميانشان بود. سپس ناگهان لشكرى همچون شب، سيل آسا به طرف آن نور، سرازير شدند و از هر سو و از هر جهت، پيشروى مى كردند، و همچنان آمدند تا آن كه دشت و كوه را پر كردند، و بسيار زشت و بدريخت و بدبو بودند.
آدم، از ديدن اين صحنه ها متحيّر گشت و گفت: اى داناى اسرار نهان و اى آمرزنده گناهان، و اى پروردگار قدرت قاهر و مشيّت غالب! اين مخلوق خوش بختى كه گرامى اش داشته اى و بر جهانيان، برترى اش داده اى، كيست؟ و اين نورهاى والا كه گرداگرد او را گرفتند، كيستند؟
خداى عز و جل به او وحى فرمود: اى آدم! او و اينان، دستاويز تو و دستاويز آن دسته از آفريدگان من اند كه سعادتمندشان كرده ام. اينان، پيشتازان مقرَّب [درگاه من] و شفاعت كنندگانى هستند كه شفاعتشان پذيرفته مى شود. اين يكى، احمد است كه سَروَر آنان و سَروَر آفريدگان من است. با علم خويش، او را برگزيدم، و نامش را از نام خودم بر گرفتم: من محمودم و او محمّد است. و اين يكى، برادر و وصىّ اوست و با او پشتيبانى اش كردم، و نسل وى را پر بركت و پاك گردانيدم. و اين يكى، بانوى كنيزان من و بازمانده پيامبرم احمد است و در علم من، چنين است. و اين دو، نوه ها و جانشينان ايشان اند، و اين ديگران كه نورشان همسان نور آنهاست، از نسل آنان اند. بدان كه هر يك از آنان را من برگزيده ام و پاكشان گردانيده ام، و وجود همه آنان را پر بركت و رحمت ساخته ام. پس هر كدامشان را، به علم خويش، پيشواى بندگانم و نور شهرهايم قرار داده ام.
آدم، چشمش به شبحى در آخر آنان افتاد كه در آن پهنه، همچون ستاره صبحگاهى كه براى مردم دنيا مى درخشد، مى درخشيد. خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرمود: با اين بنده سعادتمندم غل و زنجيرها را از بندگانم مى گشايم، و بارهاى گران را از دوششان بر مى دارم، و به واسطه او زمينم را از مهر و رأفت و دادگرى پر مى كنم، چنان كه پيش از او از بى رحمى و وحشت و ستم پر شده است.
آدم عليه السلام گفت: بار خدايا! گرامى [واقعى]، كسى است كه تو گرامى اش داشته اى، و بزرگ، كسى است كه تو بزرگى اش بخشيده اى. معبودا! حقّا كسى كه تو او را رفعت و بلندى بخشى، بايد چنين باشد. پس ـ اى خداوندگار نعمت هاى بى وقفه، و احسان بى پايانى كه پاداش آن را نتوان داد! اين بندگان والاى تو از چه به اين منزلت رسيدند و سزامند دهِش بزرگ و فضل و بخشش فراوان تو گشتند و نيز بندگان فرستاده ات كه آنان را گرامى داشته اى؟
خداى ـ تبارك و تعالى ـ فرمود: منم من آن خدايى كه معبودى جز من نيست. مهترگستر و مهربانم، ارجمند و فرزانه ام، دانا به نهان ها، و اسرار نهفته در دل هايم. موجوداتى را كه هستند، آن زمان كه نبودند، مى دانستم كه [بعد از هستى يافتن] چگونه خواهند بود، و مى دانم كه آنچه نيست، اگر هستى مى يافت، چگونه مى بود، و من ـ اى بنده من ـ در علم خويش بر دل هاى بندگانم نگريستم و در ميان ايشان، مطيع تر و براى خلقم خيرخواه تر از پيامبران و رسولانم نديدم. از اين رو، روح و كلمه خويش را در آنان قرار دادم، و بار حجّتم را بر دوش ايشان نهادم، و به واسطه رسالت و وحيم، آنان را بر ديگر آفريدگان برگزيدم. سپس اين جايگاه و منزلت ايشان را به بستگان و جانشينانِ پس از ايشان سپردم و [بدين سان آنان را به پيامبران و رسولانم ملحق نمودم و آنان را پس از ايشان] امانتداران حجّتم، و سَروَران خلقم قرار دادم، تا به واسطه آنان شكستگى بندگانم را التيام بخشم و كژى هايشان را راست گردانم؛ چرا كه من به آنها و به دل هايشان خبير و آگاهم.
سپس به دل هاى برگزيدگانم، يعنى رسولانم، نظر افكندم، و در ميان ايشان، مطيع تر و براى بندگانم خيرخواه تر از محمّد، اين منتخب و برگزيده ام، نيافتم. پس به علم خويش، او را برگزيدم، و نامش را تا [حدّ] نام خودم بالا آوردم. سپس دل هاى بستگان او را كه پس از اويند، به رنگ دل وى يافتم. پس ايشان را به او ملحق نمودم، و وارثان كتاب و وحيم، و آشيانه هاى حكمت و نورم قرارشان دادم،
و با خود، عهد كردم كه كسى را كه با چنگ زدن به توحيد من و ريسمان محبّت آنان به ديدارم آيد، هرگز عذاب نكنم».
ابو حارثه، سپس دستور داد به سراغ صحيفه بزرگ شيث عليه السلام ـ كه به ادريسِ پيامبر عليه السلام به ارث رسيده بود ـ، بروند. نگارش آن به خطّ سُريانى قديم بود و آن، خطّى است كه بعد از نوح عليه السلام، شاهان هياطله [۲۷۶] ـ كه همان نمرودان اند ـ، با آن مى نوشتند.
پس، آن عدّه صحيفه را خواندند، تا به اين جا رسيدند كه گفت: «قوم ادريس عليه السلام و يارانش به نزد او ـ كه آن روز در عبادت خانه اش در سرزمين كوفان بود ـ رفتند و ادريس از جمله چيزهايى كه به ايشان گفت، اين بود: پسرانِ بلافصل پدرتان آدم عليه السلام و پسرانِ پسران او و ذريّه اش، با هم بحث كردند و گفتند: به نظر شما كدام كس نزد خداى عز و جل گرامى تر و بلندپايه تر و مقرّب تر است؟ برخى گفتند: پدرتان آدم عليه السلام؛ [چون] خداوند عز و جل او را با دست خودش آفريد و فرشتگانش را به سجده در برابرش وا داشت و او را در زمين، جانشين قرار داد و همه آفريدگانش را مسخّر او گردانيد. برخى گفتند: نه، فرشتگان اند كه از فرمان خداى عز و جل سرپيچى نكردند. برخى گفتند: نه، سه رئيس فرشتگان، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل اند. و برخى گفتند: نه، امين خدا جبرئيل عليه السلام است.
[براى داورى] نزد آدم عليه السلام رفتند و موضوع بحث و اختلاف خود را به او گفتند. آدم عليه السلام گفت: پسران من! من به شما مى گويم كه گرامى ترين خلق خداى عز و جل در نزد او كيست. به خدا سوگند كه وقتى او در من جان دميد، به طورى كه من راست نشستم، عرش بزرگ برايم درخشيد. من در آن نگريستم و ديدم نوشته است: معبودى جز خدا نيست. محمّد، پيامبر خداست. فلانى، برگزيده خداست. فلانى، امين خداست. فلانى، منتخب خداست و چند نام در كنار محمّد صلى الله عليه و آله اسم برد.
آدم گفت: در آسمان، هيچ جاى پيدايى نبود، مگر اين كه در آن، نوشته شده بود: معبودى جز خدا نيست و هيچ جايى نبود كه در آن، نوشته شده باشد: معبودى جز خدا نيست، مگر اين كه در كنارش نوشته شده بود ـ به نگارش تكوينى و نه خطّى ـ: «محمّد، پيامبر خداست، و هيچ جايى نبود كه در آن، نوشته شده باشد: محمّد، پيامبر خداست، مگر اين كه در كنارش نوشته شده بود: فلانى، منتخب خداست. فلانى، برگزيده خداست. فلانى، امين خداست و چند نام به ترتيب شماره، نام برد.
آدم عليه السلام گفت: پس ـ اى فرزندان من ـ محمّد صلى الله عليه و آله و آن كسانى كه نامشان در كنار او نوشته شده بود، از همه آفريدگان خداى متعال، در نزد او گرامى ترند».
ابو حارثه از مِهتر و نايب خواست كه درودهاى ابراهيم عليه السلام را هم ـ كه فرشتگان از نزد خداى عز و جل آورده اند ـ، بخوانند [و مطّلع شوند]؛ ليكن حاضران به همين مقدار از جامعه كه خوانده بودند، رضايت دادند.
ابو حارثه گفت: نه، همه آن را ببينيد و امتحان كنيد؛ زيرا اين كار، هر بهانه ديگرى را از بين مى برد، و ترديدها را از دل مى زدايد، و ديگر جاى شك و شبهه اى باقى نمى گذارد. پس، چاره اى جز تن دادن به سخن او نماند. از اين رو، آن عدّه، آهنگ تابوتِ (صندوق) ابراهيم عليه السلام كردند. در آن آمده بود: «خداوند عز و جل به فضل خويش ـ كه آن را شامل هر يك از خلق خود كه خواهد، مى گرداند ـ، ابراهيم عليه السلام را به دوستىِ خويش برگزيد و به درودها و بركاتش مفتخر گردانيد، و او را جلودار و پيشواى آيندگان قرار داد، و پيامبرى و پيشوايى و كتاب را در نسل او نهاد كه يكى از ديگرى آن را مى گيرد، و او را وارث تابوت آدم عليه السلام گردانيد كه دربردارنده حكمت و دانش بود و به واسطه همان، خداوند عز و جل آدم را بر همه فرشتگان، برترى داد.
پس ابراهيم عليه السلام به آن تابوت نگريست و در آن، خانه هايى به شمار پيامبران مرسل اولو العزم و اوصياى [جانشينِ] آنان ديد. به آن خانه ها نگريست و چشمش به خانه محمّد، واپسينِ پيامبران، افتاد و على بن ابى طالب را در سمت راست او ديد كه كمربند وى را گرفته است. پيكرى بزرگ بود و نورى در آن مى درخشيد. او برادر محمّد و وصىّ ظفرمند او بود. ابراهيم عليه السلام گفت: اى معبود و اى سَرور من! اين مخلوقِ شريف كيست؟ خداى عز و جل به او وحى فرمود كه: اين، بنده من و برگزيده آغازين و انجامين من است، و اين يكى، وصى و وارث اوست. ابراهيم گفت: پروردگارا! آغازين و انجامين چيست؟ فرمود: اين محمّد است؛ برگزيده من و نخستين آفريده من و بزرگ ترين حجّت من در ميان آفريدگانم. او را آن گاه كه آدم هنوز ميان گِل و تَن بود، پيامبر قرار دادم و برگزيدم، و در پايان زمان، او را براى تكميل و دينم بر مى انگيزم و [رشته] پيام ها و هشدارهايم را بدو ختم مى كنم، و اين على، برادر و بزرگ ترين دوست (/ گرونده به) اوست. ميان آن دو، پيوند برادرى افكندم، و هر دو را برگزيدم، و بر آن دو، درود و بركت نثار كردم، و هر دو را پاك و خالص گردانيدم، و نيكان را از اين دو و فرزندان ايشان قرار دادم، و اين همه را انجام دادم، پيش از آن كه آسمانم و زمينم و مخلوقاتى را كه در آسمان و زمين اند، بيافرينم؛ چرا كه من به آنان و دل هايشان علم داشتم. من به بندگانم، دانا و آگاهم.
ابراهيم عليه السلام [باز] نظر كرد و چشمش به دوازده [بزرگ] افتاد كه از زيبايى مى درخشيدند. از پروردگارش پرسيد: پروردگارا! مرا از نام هاى اين صورت هايى كه در كنار صورت محمّد و وصىّ او هستند، خبر ده. اين [كنجكاوى] از آن رو بود كه ديد آن عدّه، درجات بالايى دارند و در كنار صورت محمّد و وصىّ او قرار دارند. خداوند عز و جل به او وحى فرمود: اين يكى، كنيز من و يادگار پيامبرم، فاطمه صدّيقه زهراست. او و همسرش را منشأ اين ذريّه پيامبرم قرار دادم. اين دو، حسن و حسين هستند، و اين، فلانى است، و اين فلانى، و اين يكى، كلمه من است كه به واسطه او رحمتم را در سرزمينم مى گسترانم، و دينم و بندگانم را نجات مى دهم، و اين، زمانى است كه آنان از كمك من مأيوس و نوميد گشته اند. پس ـ اى ابراهيم ـ هر گاه در درودهايت از پيامبرم محمّد ياد كردى، در كنار او، بر ايشان نيز درود فرست.
در اين هنگام، ابراهيم عليه السلام بر آنان درود فرستاد و [چنين] گفت: پروردگارا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست، چنان كه آنان را برگزيدى و كاملاً پاك و خالصشان گردانيدى. خداوند عز و جل وحى فرمود كه: كرامت و فضل من بر تو، خجسته و گوارا باد؛ زيرا من سلاله محمّد و كسانى از آنان را كه برگزيده ام، در مجراى صلب تو قرار مى دهم و آنان را از تو و سپس از نخستين فرزندت اسماعيل بيرون مى آورم. پس، شاد باش ـ اى ابراهيم ـ كه من درودهاى تو را به درودهاى آنان پيوند زدم، و در پى آن [درودها]، بركات و رحمتم را بر تو و بر ايشان قرار دادم، و مِهر خويش و حجّتم را تا زمان مشخّص و آن روز موعود، بر قرار نمودم؛ روزى كه در آن، آسمان و زمينم را خود به ارث مى برم، و مخلوقاتم را براى داورى ام و پراكندن مِهر و دادم بر مى انگيزم».
چون ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدند آنچه را كه آن عدّه از تلاوت جامعه و كتاب هاى كهن بِدان رسيدند ـ يعنى اوصاف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او كه در كنار او از ايشان ياد شده بود ـ و دريافتند كه آنان با او چه نسبت [و قرابتى] دارند و منزلت آنان در نزد او را مشاهده كردند، بر يقين و ايمانشان افزوده گشت و از خوش حالى مى خواستند بال در آوردند.
سپس آن عدّه به سراغ آنچه بر موسى عليه السلام نازل شده بود، رفتند و در سفر دوم تورات، چنين يافتند: «من در ميان اُمّى ها پيامبرى از فرزندان اسماعيل بر خواهيم انگيخت. كتابم را بر او نازل مى كنم و او را با آيين درست، به سوى همه آفريدگانم مى فرستم، حكمتم را به او مى دهم و با فرشتگان و لشكريانم يارى اش مى نمايم. نسل او از طريق دختر مبارك اوست كه من به آن دختر، بركت داده ام. سپس از دو شير بچّه او، همانند اسماعيل و اسحاق ـ كه منشأ دو شاخه (طايفه) بزرگ اند ـ، شمار آنان را بسيار بسيار افزون مى سازم. از ايشان، دوازده پيشوا خواهد بود. با محمّد صلى الله عليه و آله و رسالت او، پيام و دينم را كامل مى گردانم و رشته پيامبران و رسولانم را با او ختم مى نمايم. پس قيامت، در پى محمّد و امّت او بر پا مى شود».
حارثه گفت: اكنون صبح براى كسى كه دو چشم بينا داشته باشد، آشكار شد و حقيقت، براى آن كه حق پذير است، روشن گرديد. پس آيا در دل هاى شما دو تن (مهتر و نايب)، مَرَضى هست كه بخواهيد شفايش دهيد؟
آن دو، پاسخى ندادند.
ابو حارثه گفت: آخرين نشانه را هم در سخن سَرورتان مسيح عليه السلام بيابيد.
پس آن عدّه به سراغ كتاب ها و اناجيلى رفتند كه عيسى عليه السلام آورده است، و در مفتاح چهارم وحى به مسيح عليه السلام چنين يافتند:
«اى عيسى، اى پسر عَذراى پاك! سخنم را بشنو و در فرمان من كوشا باش. من تو را بدون پدر آفريدم، و نشانه اى (/ معجزه اى) براى جهانيان قرارت دادم. پس فقط مرا پرستش كن و بر من توكّل نماى و كتاب را محكم بگير. سپس آن را براى مردم سوريا تفسير كن و به ايشان خبر ده كه: منم خداى يكتا. معبودى نيست جز منِ زنده جاويدان، كه دگرگونى و زوال نمى پذيريم. پس به من و به فرستاده ام، پيامبر اُمّى، ايمان آوريد؛ همو كه در آخر الزمان مى آيد؛ پيامبر رحمت و جنگ؛ نخستين و واپسين. گفت: نخستين پيامبرى است كه آفريده شد و واپسين پيامبرى است كه بر انگيخته مى شود و آن، آخرين و فرجامين [پيامبر] است. پس بنى اسرائيل را به [آمدن] او بشارت ده.
عيسى عليه السلام گفت: اى مالك روزگاران و دانا به نهان ها! اين بنده نيكى كه چشمم او را نديده، امّا دلم دوستش مى دارد، كيست؟
خداوند فرمود: او برگزيده من و فرستاده من است كه با دستش در راه من جهاد مى كند و گفتارش با كردارش، و نهانش با آشكارش يكى است، توراتى جديد بر او فرو مى فرستم كه با آن، چشم هاى كور و گوش هاى كر و دل هاى فرو بسته را مى گشايد و چشمه هاى دانش، دريافت حكمت و بهار دل ها، در آن است. خوشا به حال او و خوشا به حال امّت او!
عيسى گفت: پروردگارا! نام و نشان او و خوراك امّت او ـ يعنى: سلطنت امّت او ـ چيست؟ و آيا او را بازمانده اى ـ يعنى ذريّه اى ـ هست؟
خداوند فرمود: تو را از آنچه پرسيدى، خبر مى دهم. نامش احمد است؛ برگزيده اى از ذريّه ابراهيم و منتخبى از نسل اسماعيل. داراى رخسارى تابان و جبينى درخشان است، مركبش اُشتر است، و چشمانش مى خوابند؛ امّا دلش نمى خوابد. خداوند، او را در ميان امّتى اُمّى بر مى انگيزد، تا زمانى كه شب و روز باقى است [و نبوّت و دين او به قوّت خود، باقى خواهد ماند]. زادگاه او، شهر پدرش اسماعيل ـ يعنى مكّه ـ است. پُر همسر است و كم فرزند. نسل او از بانويى خجسته و مؤمن است و از آن بانو، صاحب دختر مى شود، و آن دختر، صاحب دو دُردانه آقا مى شود كه هر دو شهيد مى شوند. نسل احمد را از آن دو، قرار مى دهم. پس، طوبا براى آن دو باشد و هر كه آن دو را دوست دارد و در زمان آن دو است و يارى شان مى دهد.
عيسى عليه السلام گفت: معبودا! طوبا چيست؟
فرمود: درختى است در بهشت كه تنه و شاخه هاى آن، از طلاست، و برگ هايش حرير، و ميوه هايش چون پستان دختران، شيرين تر از عسل و نرم تر از مِسكه، و آب آن، از [چشمه] تسنيم [۲۷۷] است. اگر جوجه كلاغى بر فراز آن بپرد، پير مى شود و به آخر آن نمى رسد. هيچ منزلى از منازل بهشتيان نيست، مگر كه شاخه اى از آن درخت بر آن، سايه افكنده است».
چون افراد از خواندن آنچه خداى عز و جل به مسيح عليه السلام وحى فرموده است ـ يعنى اوصاف و ويژگى هاى محمّد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلطنت امّت او و يادكرد از ذريّه و اهل بيت او ـ، فراغت يافتند، آن دو مرد، محكوم گشته، دم فرو بستند، و گفتگوى ميان ايشان در اين باره تمام شد.
پس از آن كه حارثه از طريق [كتاب] جامعه و آنچه در كتاب هاى قديم آمده بود، بر مهتر و نايب پيروز شد و آن دو نتوانستند در مطالب جامعه، مطابق خواست خود دست برند و موفّق نشدند با تأويل و تفسيرهاى خود، مردم را بفريبند، از بحث و ستيزه در اين باب، باز ايستادند و دانستند كه راه درست را نپيموده اند. پس افسرده و غمگين به معبدشان رفتند تا بينديشند و فكرى بكنند. نصاراى نجران به نزد ايشان رفتند و نظر آن دو را پرسيدند و اين كه در كار دينشان چه مى كنند.
آن دو، سخنى بدين مضمون گفتند: [فعلاً] به دين خود چنگ زنيد تا وضعيت دين محمّد معلوم شود. به زودى، ما نزد قريشيان ـ به يثرب ـ مى رويم تا ببينيم كه او چه آورده و به چه چيز، دعوت مى كند.
چون مهتر و نايب براى رفتن به نزد پيامبر خدا در مدينه آماده شدند، چهارده سوار از نصاراى نجران كه به نظرشان از فاضل ترين و دانشمندترين افرادشان بودند، و هفتاد مرد از بزرگان و سَروران بنى حارث بن كعب انتخاب شدند كه آن دو را همراهى كنند. راوى گفت: قيس بن حصين ذو الغصّه و يزيد بن عبد المَدان كه در سرزمين حَضرَموت بودند، به نجران آمدند و ورودشان هم زمان با حركت قومشان بود. از اين رو آن دو نيز با آن عدّه، همراه شدند.
افراد بر پشت مركب هايشان نشستند و اسبانشان را هى زدند و روى در راه نهادند تا آن كه به مدينه وارد شدند.
[از طرف ديگر،] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چون ديد يارانش دير كردند، خالد بن وليد را با عدّه اى سوار فرستاد تا از آنان خبر بياورند، كه به آنان در راه كه نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى آمدند، برخوردند.
چون [هيئت نجرانى] نزديك مدينه رسيدند، مهتر و نايب بر آن شدند تا ياران خود و بنى حارث را كه با آن دو آمده بودند، به رخ مسلمانان و مردم مدينه بكشند، از اين رو، راه را بر آنان گرفتند و گفتند: اگر اشتران خود را بخوابانيد و پياده شويد و گرد و خاك از خود بزداييد و جامه هاى سفرتان را از تن بر كنيد و از باقى مانده آبى كه داريد، بر خود بريزيد، اين، بهتر است.
مسلمانان از شترها پياده شدند و گرد و غبار از خود زدودند و جامه هاى كهنه شان را در آوردند و جامه هاى نوِ بُرد و حرير خود را پوشيدند، و زلف و فرق خود را مشك زدند. آن گاه [نجرانيان] بر اسب ها نشستند و نيزه ها را بر روى كتف اسبانشان نهادند و در يك رديف به حركت در آمدند. آنان از خوش شكل و شمايل ترين عرب ها بودند.
مردم با ديدن آنها به طرفشان رفتند و گفتند: نمايندگانى به اين زيبايى نديده ايم!
نجرانيان آمدند تا آن كه بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسجدش وارد شدند. در اين هنگام، وقت نمازشان رسيد و سوى مشرق به نماز ايستادند. مردم [مسلمان] خواستند آنها را از اين كار باز دارند، كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مانع آنان شد. سپس نجرانيان و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سه روز به يكديگر مهلت دادند، و نه پيامبر صلى الله عليه و آله، آنان را [به اسلام] فرا خواند و نه آنان از پيامبر صلى الله عليه و آله سؤالى كردند، تا به رفتار او دقّت كنند و آنچه را از او مشاهده مى كنند، با اوصافى كه از او [در كتب آسمانى خويش] مى يابند، بسنجند.
روز سوم كه تمام شد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنها را به اسلام دعوت نمود. نجرانيان گفتند: اى ابو القاسم! هر چيزى كه كتاب هاى خداوند عز و جل در وصف پيامبرِ مبعوث شونده بعد از روح [خدا] عيسى عليه السلام، به ما خبر داده اند، آن را در تو ديديم، مگر يك چيز را كه آن هم بزرگ ترين نشانه و روشن ترين اماره و دليل است!
فرمود: «آن چيست؟».
گفتند: ما در انجيل مى خوانيم كه پيامبرِ آينده پس از مسيح، او را تصديق مى كند و به او ايمان دارد، در حالى كه تو از او بد مى گويى و تكذيبش مى كنى، و مى گويى كه او [نيز همچون ما] بنده (انسان) است!
پس، بحث و دعواى آنان با پيامبر صلى الله عليه و آله فقط بر سر عيسى عليه السلام بود.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «چنين نيست؛ بلكه من او را تصديق مى كنم و به او باور و ايمان دارم، و گواهى مى دهم كه او پيامبر و فرستاده از جانب پروردگارش بود، و مى گويم: او بنده اى است كه اختيار سود و زيان و مرگ و زندگى و رستاخيز خود را هيچ ندارد».
نجرانيان گفتند: آيا بنده[ى مخلوق] مى تواند آن كُنَد كه او مى كرد؟ آيا پيامبران، آن قدرت فوق العاده اى را كه او از خود نشان مى داد، داشته اند؟ آيا او مردگان را زنده نمى كرد و كور مادرزاد و پيس را شفا نمى داد، و از آنچه در سينه هايشان نهان مى داشتند و در خانه هايشان اندوخته بودند، به آنان خبر نمى داد؟ آيا كسى جز خدا يا فرزند خدا مى تواند اين كارها را بكند؟! و سخنان غلوآميز فراوان در حقّ او گفتند، در حالى كه خداوند از اين نسبت ها بسى پاك و به دور است.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «برادرم عيسى چنان بود كه گفتيد؛ مرده را زنده مى كرد و كور مادرزاد و پيس را شفا مى داد، و افراد را از آنچه در دل هايشان بود و از آنچه در خانه هايشان مى اندوختند، خبر مى داد، و همه اينها با اجازه خداوند عز و جل بود. در عين حال، او بنده خداى عز و جل بود، و اين براى او ننگ نيست، و خودش نيز از آن استنكاف نمى كرد؛ چرا كه او گوشت و خون و مو و استخوان و پى و اخلاط بود. غذا مى خورد، و تشنه مى شد، و نياز (/ قضاى حاجت) پيدا مى كرد، و امّا پروردگار او، آن خداى يگانه حقّى است كه چيزى همانندش نيست، و همتا ندارد».
نجرانيان گفتند: پس كسى چون او را به ما نشان بده كه بدون جنس مذكّرى و پدرى به دنيا آمده باشد.
فرمود: «آدم عليه السلام. او خلقتش از عيسى عليه السلام عجيب تر است. او بدون پدر و مادر آفريده شد. براى خداوند عز و جل با آن قدرتش، آفريدن هيچ چيزى آسان تر يا سخت تر از آفريدن مخلوق ديگرى نيست؛ «بلكه كار او چنان است كه هر گاه چيزى را اراده كند، به او مى گويد: باش. و او [بى درنگ] هست مى شود»» و اين آيه را برايشان خواند: «همانا مَثَل عيسى نزد خدا، همچون مَثَل [خلقت] آدم است كه او را از خاك آفريد. سپس بدو گفت: «باش». پس وجود يافت».
مهتر و نايب گفتند: در باره سَرورمان [عيسى]، ما با تو به توافق نمى رسيم و به پيامبرى تو، اقرار نمى كنيم. پس بيا يكديگر را لعنت كنيم تا معلوم شود كه كدام يك از ما بر حق است و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم؛ زيرا لعنت، نمونه و نشانه اى سريع است [و زود دامنگير مى شود].
در اين هنگام، خداوند عز و جل آيه مباهله را بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرو فرستاد: «پس هر كه در اين باره، پس از دانشى كه تو را حاصل آمده، با تو محاجّه كرد، بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم». پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين آيه از قرآن را كه بر او نازل شده بود، براى آنان خواند و فرمود: «خداوند به من فرمود كه به درخواست شما پاسخ مثبت دهم و مأمورم كرد كه در صورت ايستادگى و پافشارى بر سخنتان، با شما مباهله كنم».
آن دو گفتند: اين نشانه ميان ما و توست. چون فردا شود، با تو مباهله مى كنيم. سپس با ياران مسيحى خود برخاستند و رفتند. چون دور شدند ـ آنان در حَرّه منزل كرده بودند ـ به يكديگر گفتند: او تصميم به فيصله دادن ميان خود و شما گرفته است. پس نخست بنگريد كه همراه چه كسانى به مباهله با شما مى آيد. آيا با همه پيروانش يا با ياران اهل كتابش [۲۷۸] و يا كسانى كه اهل فروتنى و تمسّك به دين و اخلاص هستند ـ كه اينان شمارشان اندك است ـ. اگر با جمعيت زياد و افرادِ يال و كوپال دار آمد، براى به رخ كشيدن آمده است، چنان كه شاهان چنين مى كنند [تا قدرت خود را در برابر دشمن به نمايش بگذارند]. در اين صورت، پيروزى با شما خواهد بود، نه با او. و اگر با اندك افرادى فروتن [و بى نام و نشان] آمد، [بدانيد كه] آنان از تبار پيامبران و برگزيده آنان و كسانى هستند كه پيامبران با ايشان مباهله مى كنند. در اين صورت از مباهله كردن با آنان بپرهيزيد. پس، اين نشانه اى است براى شما، و آن گاه بينديشيد كه با او چه بايد بكنيد؛ زيرا آن كه پيشاپيش، هشدار مى دهد، معذور است.
پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد بين دو درخت را جارو كردند و صبح فرداى آن روز، دستور داد جامه سياه نازكى را روى آن دو درخت، پهن نمودند. مهتر و نايب، چون آن را ديدند، با فرزندان خود (صبغة المحسن و عبد المنعم و ساره و مريم) بيرون آمدند و نصاراى نجران با آن دو، خارج شدند و سواران بنى حارث بن كعب در زيباترين شكل و شمايل بر مركب هايشان نشستند.
مردم مدينه، از مهاجر و انصار و ديگران با قبايل خود و پرچم ها و درفش هايشان و با زيباترين جامه ها و هيئت هاى خود آمدند تا ببينند كه چه مى شود.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حجره اش بماند تا آن كه روز بالا آمد. سپس در حالى كه دست على را گرفته بود و حسن و حسين، پيشاپيش او و فاطمه عليهاالسلام پشت سرشان حركت مى كردند، بيرون آمد و به طرف آنها رفت تا به آن دو درخت رسيد و با همان هيئتى كه از حجره اش بيرون آمده بود، بين دو درخت زير ردا ايستاد، و در پى مهتر و نايب فرستاد و آنها را به مباهله فرا خواند.
آن دو آمدند و گفتند: چه كسانى را براى مباهله با ما آورده اى، اى ابو القاسم؟
فرمود: «بهترين مردمان روى زمين و گرامى ترين آنها در نزد خداى عز و جل را؛ اينان را» و على و فاطمه و حسن و حسين ـ كه درودهاى خدا بر آنها باد ـ را به آن دو نشان داد.
آن دو گفتند: نمى بينيم كه براى مباهله با ما، بزرگان و انبوه جمعيت و يا افراد نام و نشاندارى را كه به تو ايمان آورده و پيروى ات كرده اند، آورده باشى. ما در اين جا با تو جز اين جوان و زن و دو كودك نمى بينيم. آيا با اينها مى خواهى با ما مباهله كنى؟
فرمود: «آرى، آيا اندكى پيش، اين را به شما نگفتم؟! آرى، سوگند به آن كه مرا به حق بر انگيخت، من مأمورم كه با اين افراد با شما مباهله كنم».
رنگ آن دو، زرد شد و به سوى ياران خود در اقامتگاهشان باز گشتند. چون يارانشان رنگ و روى آن دو را ديدند، گفتند: چه اتّفاقى برايتان افتاده است؟
آن دو، موضوع را كتمان كردند و گفتند: اتّفاقى نيفتاده است تا به شما بگوييم.
جوانى كه از نيكان آنها و فردى دانا بود، به نجرانيان رو كرد و گفت: واى بر شما! دست بر داريد و در باره اوصافى كه از او در جامعه يافتيد، فكر كنيد. به خدا سوگند، شما خوب مى دانيد كه او راستگوست. هنوز از زمانى كه برادران شما به صورت بوزينه و خوك در آمدند، مدّت زيادى نمى گذرد! نجرانيان دانستند كه او خيرخواه آنهاست. از اين رو چيزى نگفتند.
منذر بن علقمه برادر اُسقفشان ابو حارثه ـ كه از علماى آنان بود و نجرانيان، او را به علم مى شناختند؛ ولى در زمان بحث و گفتگوهاى آنان در نجران نبود و وقتى آمد كه تصميم گرفته بودند نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بروند و او نيز با آنان همراه شد ـ، چون در هم ريختگى نجرانيان و شك و دودلى آنها را در آن روز ديد، دست مهتر و نايب را گرفت و به يارانش گفت: مرا با اين دو تنها بگذاريد. پس، آن دو را به كنارى برد و گفت: پيشرو، به افرادش دروغ نمى گويد و [من حقيقتا خيرخواه شما و] به راستى دلسوزتان هستم. پس اگر به عاقبت خود انديشيديد، نجات مى يابيد، و گر نه هم خودتان نابود مى شويد و هم ديگران را نابود مى كنيد.
آن دو گفتند: تو پاك دل و مورد اعتمادى. پس بگو.
گفت: آيا مى دانيد كه هرگز گروهى با پيامبرى مباهله نكردند، مگر آن كه در چشم بر هم زدنى، نابود شدند؟ شما و هر عالم خردمند ديگرى چون شما، مى دانيد كه اين ابو القاسم محمّد، همان پيامبرى است كه پيامبران آمدن او را نويد داده اند و از اوصاف او و خاندان درستكارش ياد كرده اند، و يك نشان ديگر هم هست كه من شما را از آن آگاه مى كنم. پس، آن را ناديده نگيريد.
آن دو گفتند: آن نشان چيست، اى ابو مُثنّى؟
گفت: به ستارگان بنگريد كه چه سان به زمين، خيره شده اند، و به سر فرود آوردن درختان و به پرندگان كه در برابر شما به رو در افتاده اند؛ بال هايشان را بر زمين گسترده اند و آنچه را در چينه دان هايشان است، بالا آورده اند، بى آن كه نزد خداوند عز و جل گناهى و تقصيرى كرده باشند. اينها نيست، مگر به خاطر آن كه عذاب، سايه افكنده است. به لرزش كوه ها و دود پراكنده و تكّه هاى ابر بنگريد، در حالى كه ما در چلّه تابستان و وسط ظهر به سر مى بريم! بنگريد محمّد؛ كه چهار عضو خانواده اش همراه اويند، دست به آسمان برداشته و منتظر جواب شماست. بدانيد كه اگر دهان او به كلمه اى از نفرين باز شود، هلاك ما قطعى است و به سوى زن و فرزند و مال بر نمى گرديم.
مِهتر و نايب، نگاه كردند و صحنه اى مهيب ديدند و يقين كردند كه آن، امرى از جانب خداى متعال است. پس گام هايشان لرزيد و نزديك بود عقلشان را از دست بدهند، و احساس كردند كه عذاب بر آن دو، فرود آمده است.
چون منذر بن علقمه ترس و وحشتى را كه به جان آن دو افتاده بود، ديد، گفت: اگر تسليم او شويد، در دنيا و آخرتش سالم [و بى گزند] خواهيد بود، و اگر دين خودتان و خرّمى آيينتان را برگزيديد و حاضر نشديد از آزمندى به جاه و مقامى كه نزد قومتان داريد، چشم بپوشيد، من نمى توانم جلو آزمندى شما به جاه و مقامتان را بگيرم. شما داوطلب مباهله با محمّد شديد و آن را راه حلّ نهايى ميان خود و او قرار داديد و با همين نيّت از نجران بيرون آمديد، و محمّد هم در پذيرفتن درخواست شما شتافت، و پيامبران، هر گاه كارى را اعلان كنند، تا آن را برآورده نسازند و انجامش ندهند، دست بر نمى دارند. پس اگر از اين كار منصرف شده ايد و ترس آنچه مى بينيد، شما را گيج و هراسان كرده است، هنوز فرصت انصراف دادن داريد. پس زود باشيد ـ اى برادران من ـ زود باشيد، برويد با محمّد صلح كنيد و رضايتش را به دست آوريد، و آن را به تأخير نيندازيد؛ زيرا شما ـ و من نيز در كنار شما ـ به منزله قوم يونسيد، آن گاه كه عذاب بر فراز سرشان قرار گرفت.
آن دو گفتند: پس تو خودت ـ اى ابو مثنّى ـ با محمّد ملاقات كن و در باره آنچه از ما مى خواهد، به او تضمين بده و [متقابلاً] از او تقاضا كن كه همين پسرعمويش را براى عقد قرارداد ميان ما و خودش بفرستد؛ زيرا او در نزد محمّد، داراى وجهه و اعتبار است. زودتر خبرش را براى ما بياور.
منذر، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفت و گفت: درود بر تو، اى فرستاده خدا! گواهى مى دهم كه معبودى نيست، جز آن خدايى كه تو را بر انگيخت، و [گواهى مى دهم كه] تو و عيسى، هر دو، بنده و فرستاده خدا هستيد. پس [منذر] اسلام آورد و پيغام آن دو را به پيامبر صلى الله عليه و آله رساند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را براى مصالحه با نجرانيان فرستاد. على عليه السلام گفت: پدرم فدايت باد! بر چه اساس با آنان مصالحه كنم؟ فرمود: «نظر تو ـ اى ابو الحسن ـ در توافقى كه با آنان مى كنى، نظر من است».
على عليه السلام نزد آنان رفت و مهتر و نايب با وى توافق كردند كه سالى هزار جامه و هزار دينار بابت خراج بدهند و نصف آن را در محرّم و نصف ديگرش را در رجب بپردازند. على عليه السلام آن دو را خوار و حقير نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آورد و ايشان را از توافقى كه با آنان كرده بود، آگاه ساخت، و مهتر و نايب به خراج و فرمان بردارى از پيامبر صلى الله عليه و آله تن دادند.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آن دو فرمود: «اين را از شما پذيرفتم. بدانيد كه اگر با من و اين كسانى كه زير اين ردا هستند، مباهله مى كرديد، خداوند، اين درّه را بر شما آتشى شعله ور مى كرد و سپس آن آتش را زودتر از چشم بر هم زدنى، به طرف كسانى كه پشت سرتان هستند، مى كشاند و آنها را در شعله هايش مى سوزاند».
وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله با خانواده اش بر گشت و به مسجد رفت، جبرئيل عليه السلام بر او فرود آمد و گفت: اى محمّد! خداى عز و جل تو را سلام مى رساند و مى فرمايد: بنده ام موسى به واسطه هارون و پسرانش با دشمن خود، قارون، مباهله كرد و قارون و خانواده اش و اموالش و كسانى از قومش كه از او پشتيبانى مى كردند، همگى، در كام زمين فرو رفتند. به عزّت و جلالم سوگند مى خورم ـ اى احمد ـ كه اگر با خودت و خانواده ات كه زير آن ردا بودند، با همه زمينيان و خلايق مباهله مى كردى، بى گمان، آسمان، پاره پاره و كوه ها ريز ريز مى شدند، و زمين فرو مى ريخت و ديگر هرگز آرام نمى گرفت، مگر آن كه من چنين مى خواستم.
آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله به سجده افتاد و پيشانى اش را بر خاك نهاد. سپس دو دستش را به طرف آسمان بر داشت، چندان كه سفيدى زير بغلش بر مردم نمايان شد و سه بار گفت: «سپاس، [خداى] نعمت بخش را! سپاس [خداى] نعمت بخش را!».
از پيامبر صلى الله عليه و آله در باره [علّت] سجده اش و نشانه هاى شادى در چهره اش سؤال شد. فرمود: «خداى عز و جل را سپاس، به خاطر لطفى كه به من در باره خانواده ام كرد» و سپس پيغامى را كه جبرئيل عليه السلام آورده بود، براى آنان بيان فرمود.
سخنى در باره تاريخ مباهله
سال مباهله
بر پايه اسناد تاريخى متعدّد، مباهله پيامبر صلى الله عليه و آله با نجرانيان، پس از هجرت به مدينه رخ داده است. [۲۷۹] مشهور مورّخان، اين رويداد را در سال دهم و برخى در سال نهم ذكر كرده اند و علّامه طباطبايى قدس سره آن را در سال ششم و يا پيش از آن دانسته است. اينك نقل و نقد اقوال:
الف ـ سال ششم هجرى
علّامه طباطبايى، بر اين باور است كه واقعه مباهله از نظر تاريخى، فاصله چندانى با نامه نگارى پيامبر صلى الله عليه و آله به سران كشورها ندارد و چون نامه نگارى در سال ششم بوده، مباهله نيز در همين سال و يا حتّى پيش تر، روى داده است. [۲۸۰] قرينه هاى علّامه طباطبايى، قرار داشتن آيه مباهله در سوره آل عمران است كه به گمان ايشان، يكباره و در سال هاى ميانى هجرت، يعنى پس از جنگ اُحد و پيش از استقرار كامل حكومت مدينه، نازل شده است. [۲۸۱]
علّامه طباطبايى قدس سره همچنين بنا به قول برخى مفسّران، نزول آيه «قُلْ يَـأَهْلَ الْكِتَـبِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا...» [۲۸۲] را ناظر به نجرانيان مى داند و چون اين آيه در ميان چند نامه از نامه هاى ارسالى پيامبر صلى الله عليه و آله به سران كشورها به چشم مى خورد، بايد آيه در سال ششم و يا قبل از آن، نازل شده باشد.
علّامه در پايان، اين نكته را كه پيامبر صلى الله عليه و آله به سران كشورهاى دوردستى مانند روم و مصر و ايران نامه بنويسد، امّا از نجرانيان در همسايگى خود چشم بپوشد، بعيد شمرده است. [۲۸۳]
نقد نظر علّامه طباطبايى
دليل علّامه بر نزول سوره آل عمران در سال هاى ميانى هجرت، يك تحليل و برداشت و نه يك سند تاريخى است. ايشان از دعوت به شكيبايى و استقامت در جنگ، عدم آرامش و استقرار كامل حكومت مدينه را نتيجه گرفته اند، در حالى كه در سال هاى هشتم و نهم نيز به دليل تهديدهاى خارجى، شاهد نبرد موته و غزوه تبوك هستيم و مسلمانان به استقامت نياز داشته اند.
قرينه دوم نيز بر اين استوار است كه ما نزول هم زمان آيه «قُلْ يَاأَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا» با آيه مباهله را، خواه بر پايه نزول يكباره همه سوره آل عمران و يا نزول دفعى هشتاد و اندى آيه آغاز آن (بر پايه سخن برخى مفسّران) بپذيريم و اين هم زمانى را چندان قطعى بدانيم كه اسناد تاريخى معارض را طرد كند، در حالى كه چنين نيست.
گفتنى است كه مى توان قائل به تعدّد نزول آيه «تعالوا» يك بار در سال ششم و بار ديگر در ماجراى نجرانيان شد و يا آيه «قُلْ يَاأَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا...» را در ابتداى هجرت و ناظر به يهوديان دانست. [۲۸۴]
استبعاد علّامه را نيز مى توان چنين پاسخ داد كه نامه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله، به سران كشورهاى قدرتمند و مؤثّر در دنياى آن روز بوده و اين كار، گونه اى رفتار سياسى و باز كردن عرصه بين المللى و عمومى براى عرضه پيام هاى اسلام بوده است. از اين رو، به نامه نگارى با يك اقليت مذهبى در درون جزيرة العرب به نام مسيحيان نجران، نيازى نبوده است. افزون بر اين، نگاشتن نامه هايى استوار و باصلابت به سران روم و مصر و حبشه كه به گونه اى حامى نجرانيان بودند، به اندازه كافى براى ايشان، هشدار دهنده بوده است.
ب ـ سال نهم هجرى
ابن كثير، مورّخ و مفسّر مشهور، ورود نجرانيان را به مدينه در سال نهم هجرى مى داند كه با شهرت اين سال به نام «عام الوفود»، سازگار است. [۲۸۵] حلبى و شنقيطى نيز با ابن كثير موافق اند، [۲۸۶] هر چند ورود هيئات نمايندگى تا محرّم سال يازدهم نيز استمرار داشته است.
گفتنى است دليلى استوار بر ردّ اين قول نداريم و سخن شيخ مفيد قدس سره كه مباهله را پس از فتح مكّه مى داند [۲۸۷] نيز با آن مخالف نيست؛ زيرا وقايع مكّه و نبرد حنين و محاصره طائف، موجب مى شود پيامبر صلى الله عليه و آله در اواخر سال هشتم به مدينه باز گردد و نامه نگارى و حركت نجرانيان نيز يكى دو ماه زمان نياز دارد.
ج ـ سال دهم هجرى
طبرى، مورّخ مشهور، ابن اثير، مورّخ نامدار، و نيز مسعودى، ابن خلدون، مقريزى و تنى چند از معاصران، وقوع مباهله را در سال دهم هجرى دانسته اند [۲۸۸] و اگر فراوانى مورّخان، مرجّح قابل اعتمادى باشد، سال دهم از سال نهم، مقبول تر خواهد بود.
قرينه هاى دو قول اخير
بنا بر اسناد تاريخى، برخى از گواهان معاهده پيامبر صلى الله عليه و آله و نجرانيان، كسانى مانند ابو سفيان و اقرع بن حابس اند كه از جمله بزرگان تازه مسلمان قريش در فتح مكّه (در اواخر سال هشتم هجرى) شمرده مى شوند.
همچنين تهديد كردن مسيحيان نجران به جنگ يا پرداخت جزيه در صورت اسلام نياوردن، وقتى معقول است كه دولت هاى مسيحى حامى آنان در نبردى مانند تبوك، عقب نشسته باشند و نيز مانع مهمّى مانند قريش مكّه، در سر راه سپاه اسلام به نجران نباشد. افزون بر اين، جزيه ـ كه در نامه پيامبر صلى الله عليه و آله به نجرانيان ذكر شده ـ، در سال نهم هجرى تشريع شده است [۲۸۹] و نه در سال ششم؛ چرا كه در اين صورت، پيامبر صلى الله عليه و آله آن را در جنگ خبير در سال هفتم هجرى، با يهوديان در ميان مى گذاشت.
ماه و روز مباهله
مورّخان مشهور، ماه و روز مباهله را تعيين نكرده اند؛ امّا دو محدّث شيعى، شيخ طوسى و ابن طاووس، بر اساس دو روايت ضعيف السند، روز مباهله را بيست و چهارم ذى حجّه ذكر كرده و روزهاى بيست و يكم، بيست و پنجم و بيست و هفتم را نيز محتمل دانسته اند. [۲۹۰] بر پايه اصل تسامح در اين گونه امور، مشكلى در پذيرش اين احتمالات نيست؛ زيرا با وجود حجّ امام على عليه السلام در سال نهم و دهم و نيز حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در هجدهم ذى حجّه سال دهم در جحفه و غدير خم، حضور اين دو بزرگوار در مدينه در اواخر ذى حجّه بجز روز بيست و يكم، ممكن است؛ زيرا فاصله مدينه تا جحفه در حدود پنج روز و تا مكّه حدود هفت روز بوده است.
گفتنى است لزومى به در نظر گرفتن مدّت زمان زيادى ميان بازگشت پيامبر صلى الله عليه و آله از حج و حركت نجرانيان به سوى مدينه نيست. مى توان تصوّر كرد كه آنان با آگاهى از عزيمت پيامبر به حج، حركت كرده و همراه قافله هاى حج، خود را به مدينه رسانده باشند. [۲۹۱]
1 / 5: جَوازُ مُباهَلَةِ كُلِّ مَن جَحَدَ حَقّا
1 / 5: جايز بودن مباهله با هر منكِر حقّى
8. الكافي عن أبي مسروق عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: قُلتُ: إنّا نُكَلِّمُ النّاسَ فَنَحتَجُّ عَلَيهِم بِقَولِ اللّهِ عز و جل: «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» [۲۹۲]، فَيَقولونَ: نَزَلَت في اُمَراءِ السَّرايا! فَنَحتَجُّ عَلَيهِم بِقَولِهِ عز و جل: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ» [۲۹۳] إلى آخِرِ الآيَةِ، فَيَقولونَ: نَزَلَت فِي المُؤمِنينَ! ونَحتَجُّ عَلَيهِم بِقَولِ اللّهِ عز و جل: «قُل لَا أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» [۲۹۴]، فَيَقولونَ: نَزَلَت في قُربَى المُسلِمينَ! قالَ: فَلَم أدَع شَيئاً مِمّا حَضَرَني ذِكرُهُ مِن هذِهِ وشِبهِهِ إلّا ذَكَرتُهُ.
فَقالَ لي: إذا كانَ ذلِكَ فَادعُهُم إلَى المُباهَلَةِ.
قُلتُ: وكَيفَ أصنَعُ؟
قالَ: أصلِح نَفسَكَ ثَلاثاً. وأَظُنُّهُ قالَ: وصُم وَاغتَسِل وَابرُز أنتَ وهُوَ إلَى الجَبّانِ [۲۹۵]، فَشَبِّك أصابِعَكَ مِن يَدِكَ اليُمنى في أصابِعِهِ، ثُمَّ أنصِفهُ وَابدَأ بِنَفسِكَ وقُل: «اللّهُمَّ رَبَّ السَّماواتِ السَّبعِ ورَبَّ الأَرَضينَ السَّبعِ، عالِمَ الغَيبِ وَالشَّهادَةِ الرَّحمنَ الرَّحيمَ، إن كانَ أبُو مَسروقٍ جَحَدَ حَقّاً وَادَّعى باطِلاً فَأَنزِل عَلَيهِ حُسباناً [۲۹۶] مِنَ السَّماءِ أو عَذاباً أليماً»، ثُمَّ رُدَّ الدَّعوَةَ عَلَيهِ فَقُل: «وإن كانَ فُلانٌ جَحَدَ حَقّاً وَادَّعى باطِلاً فَأَنزِل عَلَيهِ حُسباناً مِنَ السَّماءِ أو عَذاباً أليماً».
ثُمَّ قالَ لي: فَإِنَّكَ لا تَلبَثُ أن تَرى ذلِكَ فيهِ. فَوَاللّهِ ما وَجَدتُ خَلقاً يُجيبُني إلَيهِ! [۲۹۷]
8. الكافى ـ به نقل از ابو مسروق ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: ما با مردم (مخالفان) بحث مى كنيم و برايشان آيه «از خدا اطاعت كنيد و از پيامبر و اولو الأمر خود، فرمان بريد» را دليل مى آوريم. مى گويند: اين، در باره فرماندهان جنگ ها نازل شده است! آيه «ولىّ شما تنها خدا و پيامبر او هستند...» را دليل مى آوريم. مى گويند: اين، در باره همه مؤمنان نازل شده است! آيه «بگو: من از شما مزدى نمى خواهم، جز دوستى با نزديكان» را دليل مى آوريم. مى گويند: اين، در باره نزديكانِ خودِ مسلمانان [و نه پيامبر] نازل شده است! و هر چه از اين قبيل آيات در خاطرم بود، ذكر كردم.
به من فرمود: «اگر چنين است، آنها را به مباهله بخوان».
گفتم: چگونه عمل كنم؟
فرمود: «سه روز به اصلاح خود بپرداز»، و گمان مى كنم فرمود: «روزه بگير و غسل كن و با او به صحرا برو و انگشتان دست راستت را در انگشتان او چنگ كن. سپس جهت رعايت انصاف، [نفرين و لعن را] از خودت آغاز كن و بگو: بار الها! اى پروردگار هفت آسمان و هفت زمين! اى داناى نهان و آشكار! اى مهرگستر مهربان! اگر ابو مسروق حقّى را انكار كرده و باطلى ادّعا نموده است، از آسمان بر او عذابى دردناك فرو فرست و سپس نفرين را به او بر گردان و بگو: و اگر فلانى حقّى را انكار و باطلى را ادّعا مى كند، بر او از آسمان، عذابى دردناك فرود آور».
سپس به من فرمود: «ديرى نپايد كه اثرش را در او خواهى ديد».
به خدا سوگند، هيچ كس را نيافتم كه حاضر به مباهله با من شود.
9. الكافي عن الخيرانيّ عن أبيه، أنّه قالَ: كانَ يَلزَمُ بابَ أبي جَعفَرٍ [الإِمامِ الجَوادِ] عليه السلام لِلخِدمَةِ الَّتي كانَ وُكِّلَ بِها، وكانَ أحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ عيسى يَجيءُ فِي السَّحَرِ في كُلِّ لَيلَةٍ لِيَعرِفَ خَبَرَ عِلَّةِ أبي جَعفَرٍ عليه السلام، وكانَ الرَّسولُ الَّذي يَختَلِفُ بَينَ أبي جَعفَرٍ عليه السلام وبَينَ أبي إذا حَضَرَ قامَ أحمَدُ وخَلا بِهِ أبي، فَخَرَجتُ ذاتَ لَيلَةٍ وقامَ أحمَدُ عَنِ المَجلِسِ وخَلا أبي بِالرَّسولِ، وَاستَدارَ أحمَدُ فَوَقَفَ حَيثُ يَسمَعُ الكَلامَ.
فَقالَ الرَّسولُ لِأَبي: إنَّ مَولاكَ يَقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ ويَقولُ لَكَ: إنّي ماضٍ وَالأَمرُ صائِرٌ إلَى ابني عَلِيٍّ، ولَهُ عَلَيكُم بَعدي ما كانَ لي عَلَيكُم بَعدَ أبي. ثُمَّ مَضَى الرَّسولُ ورَجَعَ أحمَدُ إلى مَوضِعِهِ، وقالَ لِأَبي: مَا الَّذي قَد قالَ لَكَ؟ قالَ: خَيرا، قالَ: قَد سَمِعتُ ما قالَ، فَلِمَ تَكتُمُهُ؟ وأعادَ ما سَمِعَ، فَقالَ لَهُ أبي: قَد حَرَّمَ اللّهُ عَلَيكَ ما فَعَلتَ؛ لِأَنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ: «وَ لَا تَجَسَّسُواْ» [۲۹۸]، فَاحفَظِ الشَّهادَةَ لَعَلَّنا نَحتاجُ إلَيها يَوما ما، وإيّاكَ أن تُظهِرَها إلى وَقتِها.
فَلَمّا أصبَحَ أبي كَتَبَ نُسخَةَ الرِّسالَةِ في عَشرِ رِقاعٍ، وخَتَمَها ودَفَعَها إلى عَشَرَةٍ مِن وُجوهِ العِصابَةِ، وقالَ: إن حَدَثَ بي حَدَثُ المَوتِ قَبلَ أن اُطالِبَكُم بِها فَافتَحوها وَاعمَلوا بِما فيها.
فَلَمّا مَضى أبو جَعفَرٍ عليه السلام ذَكَرَ أبي أنَّهُ لَم يَخرُجُ مِن مَنزِلِهِ حَتّى قَطَعَ عَلى يَدَيهِ نَحوٌ مِن أربَعِمِئَةِ إنسانٍ، وَاجتَمَعَ رُؤَساءُ العِصابَةِ عِندَ مُحَمَّدِ بنِ الفَرَجِ يَتَفاوَضونَ هذَا الأَمرَ، فَكَتَبَ مُحَمَّدُ بنُ الفَرَجِ إلى أبي يُعلِمُهُ بِاجتِماعِهِم عِندَهُ، وأَنَّهُ لَولا مَخافَةُ الشُّهرَةِ لَصارَ مَعَهُم إلَيهِ، ويَسأَلُهُ أن يَأتِيَهُ، فَرَكِبَ أبي وصارَ إلَيهِ، فَوَجَدَ القَومَ مُجتَمِعينَ عِندَهُ، فَقالوا لِأَبي: ما تَقولُ في هذَا الأَمرِ؟
فَقالَ أبي لِمَن عِندَهُ الرِّقاعُ: أحضِرُوا الرِّقاعَ، فَأَحضَروها، فَقالَ لَهُم: هذا ما اُمِرتُ بِهِ، فَقالَ بَعضُهُم: قَد كُنّا نُحِبُّ أن يَكونَ مَعَكَ في هذَا الأَمرِ شاهِدٌ آخَرُ.
فَقالَ لَهُم: قَد آتاكُمُ اللّهُ عز و جل بِهِ، هذا أبو جَعفَرٍ الأَشعَرِيُّ يَشهَدُ لي بِسَماعِ هذِهِ الرِّسالَةِ، وسَأَلَهُ أن يَشهَدَ بِما عِندَهُ، فَأَنكَرَ أحمَدُ أن يَكونَ سَمِعَ مِن هذا شَيئا! فَدَعاهُ أبي إلَى المُباهَلَةِ، فَقالَ: لَمّا حُقِّقَ عَلَيهِ قالَ: قَد سَمِعتُ ذلِكَ، وهذا مَكرُمَةٌ كُنتُ اُحِبُّ أن تَكونَ لِرَجُلٍ مِنَ العَرَبِ لا لِرَجُلٍ مِنَ العَجَمِ. فَلَم يَبرَحِ القَومُ حَتّى قالوا بِالحَقِّ جَميعا. [۲۹۹]
9. الكافى: خيرانى [۳۰۰] به نقل از پدرش گفت كه وى به نگهبانى از درِ خانه ابو جعفر (امام جواد عليه السلام ) گماشته شده بود، و احمد بن محمّد بن عيسى [اشعرى] [۳۰۱] هر شب هنگام سحر مى آمد تا از بيمارى ابو جعفر عليه السلام خبر بگيرد. شخصى به عنوان پيك، ميان ابو جعفر عليه السلام و پدرم رفت و آمد مى كرد. هر گاه او مى آمد، احمد مى رفت و پدرم با آن پيك خلوت مى كرد. شبى [آن پيك] بيرون آمد و احمد از جا بر خاست و پدرم با پيك خلوت كرد. احمد، گشتى زد و در جايى ايستاد كه صحبت آنها را بشنود. پيك به پدرم گفت: سَرورت به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: «من در مى گذرم و كار [امامت] به پسرم على مى رسد. او هم پس از من بر گردن شما همان حقّى را دارد كه من پس از پدرم بر شما داشتم».
پيك رفت و احمد به جاى خود باز گشت و به پدرم گفت: او به تو چه گفت؟
پدرم گفت: خير بود.
گفت: خودم شنيدم چه گفت.
پدرم گفت: پس چرا پنهانش مى كنى؟ و آنچه را شنيده بود، بازگو كرد.
پدرم به او گفت: خداوند، اين كارى را كه كردى، بر تو حرام كرده است؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد: «تجسّس نكنيد». حال [كه شنيده اى،] اين شاهد بودن را داشته باش؛ شايد روزى به آن احتياج پيدا كنيم، و مبادا تا زمانى كه وقتش برسد، آن را آشكار سازى.
صبح كه شد، پدرم آن پيغام را در ده نسخه نوشت و آنها را مهر كرد و به ده نفر از بزرگان گروه [شيعه] داد و گفت: اگر من پيش از آن كه اين را از شما مطالبه كنم، مُردم، آن را باز كنيد و به آنچه در آن است، عمل كنيد.
چون ابو جعفر (امام جواد) عليه السلام در گذشت، پدرم گفت كه هنوز از منزلش خارج نشده بود كه حدود چهارصد نفر به امامت او (امام هادى عليه السلام ) يقين حاصل كرده بودند. سران شيعه نزد محمّد بن فرج، گرد آمده بودند و در اين باره (امامِ جانشين) گفتگو مى كردند. محمّد بن فرج به پدرم نوشت كه سران شيعه نزد او جمع شده اند و اگر از بيم شهرت نبود، خودش با آن عدّه نزد او مى آمد و از او (پدرم) خواهش كرد كه به منزل وى برود. پدرم سوار شد و نزد او رفت. ديد كه جمعيت نزد او گرد آمده اند. آنها به پدرم گفتند: در باره اين موضوع، چه مى گويى؟
پدرم به كسانى كه آن نوشته ها در اختيارشان بود، گفت: نوشته ها را بياوريد. آوردند. پدرم به آنها گفت: اين، چيزى است كه به آن، امر شده ام.
برخى از آنان گفتند: خوب بود كه در اين باره شاهد ديگرى هم مى داشتى.
پدرم به آنها گفت: اين را هم خداى عز و جل به شما داده است. اين ابو جعفر اشعرى برايم به شنيدن اين پيغام، گواهى مى دهد. و از او خواست كه به آنچه ديده است، گواهى دهد. احمد، انكار كرد كه در اين باره چيزى شنيده است. پدرم او را به مباهله فرا خواند. چون بر او محقّق شد، گفت: من اين پيغام را شنيدم. و اين، افتخارى [۳۰۲] بود كه دوست مى داشتم نصيب مردى از عرب شود، نه مردى غير عرب. پس آن عدّه همگى به حق، معترف شدند.
1 / 6: آدابُ المُباهَلَةِ
1 / 6: آداب مباهله
10. الإمام الصادق عليه السلام ـ فِي المُباهَلَةِ ـ: تُشَبِّكُ أصابِعَكَ في أصابِعِهِ ثُمَّ تَقولُ: «اللّهُمَّ إن كانَ فُلانٌ جَحَدَ حَقّا وأَقَرَّ بِباطِلٍ، فَأَصِبهُ بِحُسبانٍ مِنَ السَّماءِ أو بِعَذابٍ مِن عِندِكَ»، وتُلاعِنُهُ سَبعينَ مَرَّةً. [۳۰۳]
10. امام صادق عليه السلام ـ در باره آداب مباهله ـ: پنجه ات را در پنجه او مى گذارى و سپس مى گويى: «خدايا! اگر فلانى حقّى را انكار يا به باطلى اقرار كرده است، او را به بلايى از آسمان يا عذابى از جانب خودت گرفتار كن» و هفتاد بار، او را لعنت مى كنى.
11. الكافي عن أبي جميلة عن بعض أصحابه، قال [۳۰۴]: الكافي عن أبي جميلة عن بعض أصحابه، قال [۳۰۵]: إذا جَحَدَ الرَّجُلُ الحَقَّ، فَإِن أرادَ أن تُلاعِنُهُ قُل: اللّهُمَّ رَبَّ السَّماواتِ السَّبعِ، ورَبَّ الأَرَضينَ السَّبعِ، ورَبَّ العَرشِ العَظيمِ، إن كانَ فُلانٌ جَحَدَ الحَقَّ وكَفَرَ بِهِ، فَأَنزِل عَلَيهِ حُسبانا مِنَ السَّماءِ أو عَذابا أليما. [۳۰۶]
11. الكافى ـ به نقل از ابو جميله، از يكى از يارانش ـ: هر گاه شخصى حق را انكار كرد، اگر خواستى با او مباهله كنى، بگو: «بار الها! اى پروردگار هفت آسمان و اى پروردگار هفت زمين و اى پروردگار عرش بزرگ! اگر فلانى حق را انكار و بِدان كافر است، از آسمان بلايى يا عذابى دردناك بر او فرو فرست».
12. الإمام الباقر عليه السلام: السّاعَةُ الَّتي تُباهِلُ فيها، ما بَينَ طُلوعِ الفَجرِ إلى طُلوعِ الشَّمسِ. [۳۰۷]
12. امام باقر عليه السلام: زمانى كه براى مباهله كردن است، از طلوع سپيده تا طلوع خورشيد است.
الفصل الثاني: احتجاجات أهل البيت عليهم السّلام بقصّة المباهلة
فصل دوم: استدلال هاى اهل بيت عليهم السلام به ماجراى مباهله
2 / 1: اِحتِجاجُ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السّلام
2 / 1: استدلال امام على عليه السلام
13. الإمام زين العابدين عليه السلام: لَمّا كانَ مِن أمرِ أبي بَكرٍ وبَيعَةِ النّاسِ لَهُ وفِعلِهِم بِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ما كانَ، لَم يَزَل أبو بَكرٍ يُظهِرُ لَهُ الاِنبِساطَ ويَرى مِنهُ انقِباضا، فَكَبُرَ ذلِكَ عَلى أبي بَكرٍ، فَأَحَبَّ لِقاءَهُ وَاستِخراجَ ما عِندَهُ، وَالمَعذِرَةَ إلَيهِ مِمَّا [۳۰۸] اجتَمَعَ النّاسُ عَلَيهِ وتَقليدِهِم إيّاهُ أمرَ الاُمَّةِ وقِلَّةِ رَغبَتِهِ في ذلِكَ وزُهدِهِ فيهِ، أتاهُ في وَقتِ غَفلَةٍ وطَلَبَ مِنهُ الخَلوَةَ، وقالَ لَهُ: وَاللّهِ يا أبَا الحَسَنِ، ما كانَ هذَا الأَمرُ مُواطَأَةً مِنّي، ولا رَغبَةً فيما وَقَعتُ فيهِ، ولا حِرصا عَلَيهِ، ولا ثِقَةً بِنَفسي فيما تَحتاجُ إلَيهِ الاُمَّةُ، ولا قُوَّةً لي لِمالٍ، ولا كَثرَةَ العَشيرِةِ، ولَا ابتِزازا لَهُ دونَ غَيري، فَما لَكَ تُضمِرُ عَلَيَّ ما لَم أستَحِقَّهُ مِنكَ، وتُظهِرُ لِيَ الكَراهَةَ فيما صِرتُ إلَيهِ، وتَنظُرُ إلَيَّ بِعَينِ السَّأَمَةِ مِنّي؟
قالَ: فَقالَ لَهُ عليه السلام: فَما حَمَلَكَ عَلَيهِ إذا لَم تَرغَبَ فيهِ ولا حَرَصتَ عَلَيهِ ولا وَثِقتَ بِنَفسِكَ فِي القِيامِ بِهِ، وبِما يُحتاجُ مِنكَ فيهِ؟!
فَقالَ أبو بَكرٍ: حَديثٌ سَمِعتُهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «إنَّ اللّهَ لا يَجمَعُ اُمَّتي عَلى ضَلالٍ»، ولَمّا رَأَيتُ اجتِماعَهُمُ اتَّبَعتُ حَديثَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، وأَحَلتُ أن يَكونَ اجتِماعُهُم عَلى خِلافِ الهُدى، وأَعطَيتُهُم قَوَدَ الإِجابَةِ، ولَو عَلِمتُ أنَّ أحَدا يَتَخَلَّفُ لَامتَنَعتُ.
قالَ: فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام: أمّا ما ذَكَرتَ مِن حَديثِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله «إنَّ اللّهَ لا يَجمَعُ اُمّتي عَلى ضَلالٍ»، أفَكُنتُ مِنَ الاُمَّةِ أو لَم أكُن؟
قالَ: بَلى.
قالَ: وكَذلِكَ العِصابَةُ المُمتَنِعَةُ عَلَيكَ مِن سَلمانَ وعَمّارٍ وأبي ذَرٍّ وَالمِقدادِ وَابنِ عُبادَةَ ومَن مَعَهُ مَنِ الأَنصارِ؟
قالَ: كُلٌّ مِنَ الاُمَّةِ.
فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام... فَأَنشُدُكَ بِاللّهِ، أبي بَرَزَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وبِأَهلِ بَيتي ووُلدي في مُباهَلَةِ المُشرِكينَ مِنَ النَّصارى، أم بِكَ وبِأَهلِكَ ووُلدِكَ؟
قالَ: بِكُم.… [۳۰۹]
13. امام زين العابدين عليه السلام: چون قضيّه ابو بكر پيش آمد و مردم با او بيعت كردند و با على بن ابى طالب عليه السلام آن كردند كه كردند، ابو بكر پيوسته با ايشان خوش برخوردى مى نمود؛ ولى از او روى ناخوش و دل تنگى مى ديد. اين موضوع بر ابو بكر ناگوار بود و دوست داشت ايشان را خصوصى ملاقات كند و آن را از دل ايشان در آورد و چنين عذر آوَرد مردم كه گِردش را گرفته اند و مسئوليت زمامدارى امّت را به گردنش انداخته اند و خودش به آن، ميل و رغبتى نداشته است.
از اين رو، يك بار سرزده نزد ايشان رفت و از ايشان خواست كه با هم تنها باشند، و گفت: اى ابو الحسن! به خدا سوگند، اين كار نه با توافق و رضايت من بود، و نه به آنچه پيش آمد، رغبتى يا آزمندى داشتم، و نه از سر اعتمادم به خويش در رتق و فتق امور امّت بود، و نه به خاطر داشتن قدرت مالى و نه برخوردارى از كثرت عشيره، و نه اين كه خواسته باشم آن را از چنگ كسى بربايم. پس چرا از من چيزى را در دل دارى كه سزاوار آن از سوى تو نيستم، و به خاطر كارى كه به گردن من انداختند، از من ناراحتى و به چشم بيزارى به من مى نگرى؟
پس به او فرمود: «اگر به آن راغب و آزمند نبودى و به خود اطمينان نداشتى كه بتوانى از عهده اين كار بر آيى و انتظاراتى را كه از تو در اين باره مى رود، بر آورى، چه چيزى تو را به پذيرفتن آن وا داشت؟».
ابو بكر گفت: حديثى كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم: «خدا امّت مرا بر گم راهى، گرد نمى آورد» و چون اجتماع آنان را ديدم، از حديث پيامبر صلى الله عليه و آله پيروى كردم و گفتم محال است كه آنان بر خلافِ راه درست، هم داستان شوند. از اين رو، عنان پذيرش را به دست آنها دادم. اگر مى دانستم كه [حتّى] يك نفر با آنها نيست، نمى پذيرفتم.
على عليه السلام فرمود: «امّا حديث پيامبر صلى الله عليه و آله كه: خدا امّت مرا بر گم راهى، گرد نمى آورد، آيا من هم از امّت بودم يا نبودم؟».
ابو بكر گفت: آرى.
فرمود: «و همچنين آن گروهى كه تو را نپذيرفتند، يعنى سلمان و عمّار و ابو ذر و مقداد و ابن عباده و گروه انصار او؟».
گفت: همه اينها جزو امّت اند.
على عليه السلام فرمود: «... تو را به خدا سوگند، آيا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى مباهله با نصاراى مشرك، مرا و همسر مرا و فرزندان مرا بيرون برد، يا تو و همسر و فرزندان تو را؟».
ابو بكر گفت: شما را.…
14. تاريخ دمشق عن عاصم بن ضمرة وهبيرة وعبّاد بن عبد اللّه الأسدي وعمرو بن واثلة: قالَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ يَومَ الشّورى: وَاللّهِ لَأَحتَجَّنَّ عَلَيهِم بِما لا يَستَطيعُ قُرَشِيُّهُم ولا عَرَبِيُّهُم ولا عَجَمِيُّهُم رَدَّهُ ولا يَقولُ خِلافُهُ.
ثُمَّ قالَ لِعُثمانَ بنِ عَفّانَ ولِعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عوفٍ وَالزُّبَيرِ ولِطَلحَةَ وسَعدٍ: ... نَشَدتُكُم بِاللّهِ، هَل فيكُم أحَدٌ أقرَبُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي الرَّحِمِ، ومَن جَعَلَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَفسَهُ، وَابناهُ أبناءَهُ، ونِساءَهُ نِساءَهُ، غَيري؟
قالوا: اللّهُمَّ لا! [۳۱۰]
14. تاريخ دمشق ـ به نقل از عاصم بن ضمره و هبيره و عبّاد بن عبد اللّه اسدى و عمرو بن واثله ـ: على بن ابى طالب در روز شورا گفت: به خدا سوگند، در برابرشان به چيزى استدلال مى كنم كه نه قرشىِ آنان مى تواند آن را رد كند و بر خلافش بگويد، نه عربشان و نه غير عربشان».
سپس به عثمان بن عفّان و عبد الرحمان بن عوف و زبير و طلحه و سعد فرمود: «... شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا در بين شما كسى هست كه در خويشاوندى با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، نزديك تر از من باشد، و جز من كسى هست كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را نفْس خودش، و فرزندان او را فرزندان خودش، و زنان او را زنان خودش شمرده كرده باشد؟».
گفتند: نه، به خدا!
15. الأمالي للطوسي عن أبي ذر: إنَّ عَلِيّا عليه السلام وعُثمانَ وطَلحَةَ وَالزُّبَيرَ وعَبدَ الرَّحمنِ بنَ عوفٍ وسَعدَ بنَ أبي وَقّاصٍ، أمَرَهُم عُمَرُ بنُ الخَطّابِ أن يَدخُلوا بَيتا ويُغلِقوا عَلَيهِم بابَهُ ويَتَشاوَروا في أمِرِهم، وأَجَّلَهُم ثَلاثَةَ أيّامٍ، فَإِن تَوافَقَ خَمسَةٌ عَلى قَولٍ واحِدٍ وأَبى رَجُلٌ مِنهُم قُتِلَ ذلِكَ الرَّجُلُ، وإن تَوافَقَ أربَعَةٌ وأبَى اثنانِ قُتِلَ الاِثنانِ. فَلَمّا تَوافَقوا جَميعا عَلى رَأيٍ واحِدٍ، قالَ لَهُم عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام: إنّي اُحِبُّ أن تَسمَعوا مِنّي ما أقولُ، فَإِن يَكُن حَقّا فَاقبَلوهُ، وإن يَكُن باطِلاً فَأَنكِروهُ.
قالوا: قُل.
قالَ: أنشُدُكُم بِاللّهِ... فَهَل فيكُم أحَدٌ أنزَلَ اللّهُ عز و جل فيهِ وفي زَوجَتِهِ ووَلَدَيهِ آيَةَ المُباهَلَةِ، وجَعَلَ اللّهُ عز و جل نَفسَهُ نَفسَ رَسولِهِ، غَيري؟
قالوا: لا. [۳۱۱]
15. الأمالى، طوسى ـ به نقل از ابو ذر ـ: عمر بن خطّاب به على عليه السلام و عثمان و طلحه و زبير و عبد الرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقّاص دستور داد به اتاقى بروند و در را به روى خود ببندند و در باره تعيين خليفه رايزنى كنند و سه روز به آنان مهلت داد [و گفت: ] اگر پنج نفر بر يك چيز توافق كردند و يك نفرشان نپذيرفت، آن يك نفر كشته شود، و اگر چهار نفر توافق كردند و دو نفر مخالفت ورزيدند، آن دو نفر كشته شوند. پس چون همگى بر يك نظر هم داستان شدند، على بن ابى طالب عليه السلام به آنها فرمود: «مايلم سخنى را كه مى گويم، گوش كنيد. اگر درست بود، آن را بپذيريد و اگر نادرست بود، ردّش كنيد».
گفتند: بگو.
فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم... آيا در ميان شما كسى هست كه خداوند عز و جل آيه مباهله را در باره او و همسرش و دو فرزندش نازل كرده باشد و خداوند عز و جل نفْس او را نفْس پيامبرش قلمداد كرده باشد، جز من؟».
گفتند: نه.
16. المسترشد ـ في ذِكرِ مُناشَدَةِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام يَومَ الشّورى ـ: هذا عَلِيٌّ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام خَطَبَ يَومَ الشّورى فَعَدَّدَ خِصالاً هذِهِ مِنها، فَقالَ: ... نَشَدتُكُمُ اللّهَ، أفيكُم أحَدٌ قالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ يَومَ المُباهَلَةِ، إذ نَزَلَت «قُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ»: أنتَ نَفسي، غَيري؟
قالوا: اللّهُمَّ لا! [۳۱۲]
16. المسترشد ـ در بيان سوگنددهى امير مؤمنان عليه السلام در روز شورا ـ: على امير مؤمنان عليه السلام، در روز شورا به ايراد سخن پرداخت و چيزهايى را بر شمرد. از جمله اين كه فرمود: «... شما را به خدا، آيا در ميان شما كسى هست كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در روز مباهله، وقتى آيه «بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم» نازل شد، به او ـ جز به من ـ فرموده باشد: تو خودِ من هستى؟».
گفتند: نه، به خدا!
17. الخصال عن مكحول: قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام: لَقَد عَلِمَ المُستَحفَظونَ مِن أصحابِ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله أنَّهُ لَيسَ فيهِم رَجُلٌ لَهُ مَنقَبَةٌ إلّا وقَد شَرِكتُهُ فيها وفُضِّلتُهُ، ولي سَبعونَ مَنقَبَةً لَم يَشرَكني فيها أحَدٌ مِنهُم.
قُلتُ: يا أميرَ المُؤمِنينَ فَأَخبِرني بِهِنَّ.
فَقالَ عليه السلام: إنَّ أَوَّلَ مَنقَبَةٍ لي أنّي لَم اُشرِك بِاللّهِ طَرفَةَ عَينٍ... وأَمَّا الرابِعَةُ وَالثَّلاثونَ فَإِنَّ النَّصارَى ادَّعَوا أمرا فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل فيهِ: «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ»، فَكانَت نَفسي نَفسَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وَالنِّساءَ فاطِمَةُ عليهاالسلام، وَالأَبناءَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ، ثُمَّ نَدِمَ القَومُ فَسَأَلوا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله الإِعفاءَ فَأَعفاهُم، وَالَّذي أنزَلَ التَّوراةَ عَلى موسى وَالفُرقانَ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله! لَو باهَلونا لَمُسِخوا قِرَدَةً وخَنازيرَ. [۳۱۳]
17. الخصال ـ به نقل از مكحول ـ: امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «ياران پيامبر، محمّد صلى الله عليه و آله ـ كه حافظان دين او هستند ـ، مى دانند كه در بين آنان هيچ مردى نيست كه امتيازى داشته باشد، مگر اين كه من نيز آن امتياز را دارم و بيشترش را هم دارم؛ ولى مرا هفتاد امتياز است كه هيچ كس از آنان در آنها با من شريك نيست».
گفتم: اى امير مؤمنان! مرا از آنها آگاه فرما.
فرمود: «نخستين امتيازم، اين است كه من يك چشم به هم زدن نيز به خدا شرك نورزيده ام... و سى و چهارمين امتياز، اين است كه نصارا چيزى را ادّعا كردند و خداوند عز و جل در باره آن، اين آيه را فرو فرستاد: «پس هر كه در اين باره، پس از دانشى كه تو را حاصل آمده، با تو محاجّه كرد، بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم». خود من، خود پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود، و زنان، فاطمه عليهاالسلام، و پسران، حسن و حسين بودند.
سپس آن عدّه (نصارا) پشيمان شدند و از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خواستند كه آنان را [از مباهله] معاف دارد و پيامبر صلى الله عليه و آله ايشان را معاف داشت. سوگند به آن خدايى كه تورات را بر موسى و فرقان را بر محمّد صلى الله عليه و آله فرو فرستاد، اگر با ما مباهله كرده بودند، به صورت بوزينه و خوك در مى آمدند».
2 / 2: اِحتِجاجُ الإِمامِ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السّلام
2 / 2: استدلال امام حسن عليه السلام
18. الأمالي للطوسي عن أبي عمر زاذان: لَمّا وادَعَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام مُعاوِيَةَ، صَعِدَ مُعاوِيَةُ المِنبَرَ، وجَمَعَ النّاسَ فَخَطَبَهُم، وقالَ: إنَّ الحَسَنَ بنَ عَلِيِّ رَآني لِلخِلافَةِ أهلاً ولَم يَرَ نَفسَهُ لَها أهلاً.
وكانَ الحَسَنُ عليه السلام أسفَلَ مِنهُ بِمِرقاةٍ، فَلَمّا فَرَغَ مِن كَلامِهِ، قامَ الحَسَنُ عليه السلام فَحَمِدَ اللّهَ تَعالى بِما هُوَ أهلُهُ، ثُمَّ ذَكَرَ المُباهَلَةَ فَقالَ: فَجاءَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ الأَنفُسِ بِأَبي، ومِنَ الأَبناءِ بي وبِأَخي، ومِنَ النِّساءِ بِاُمّي، وكُنّا أهلَهُ ونَحنُ لَهُ، وهُوَ مِنّا ونَحنُ مِنهُ. [۳۱۴]
18. الأمالى، طوسى ـ به نقل از ابو عمر زاذان ـ: چون حسن بن على عليه السلام با معاويه صلح كرد، معاويه بر منبر رفت و مردم را جمع كرد و برايشان سخنرانى نمود و گفت: حسن بن على، مرا براى خلافت، شايسته ديد و خودش را شايسته آن نديد.
حسن عليه السلام يك پلّه پايين تر از او قرار داشت. چون معاويه سخنش را به پايان برد، حسن عليه السلام برخاست و خداى متعال را به آنچه شايسته آن است، ستود. سپس از مباهله ياد كرد و فرمود: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از خودها، پدرم را آورد، و از پسران، من و برادرم را، و از زنان، مادرم را. ما خانواده او هستيم. ما متعلّق به اوييم. او از ماست و ما از او اوييم».
2 / 3: احتِجاجُ الإِمامِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السّلام
2 / 3: استدلال امام حسين عليه السلام
19. كتاب سليم بن قيس: لَمّا كانَ قَبلَ مَوتِ مُعاوِيَةَ بِسَنَةٍ، حَجَّ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وعَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ مَعَهُ، فَجَمَعَ الحُسَينُ عليه السلام بَني هاشِمٍ؛ رِجالَهُم ونِساءَهُم ومَوالِيَهُم وشيعَتَهُم مَن حَجَّ مِنهُم، ومِنَ الأَنصارِ مِمَّن يَعرِفُهُ الحُسَينُ عليه السلام وأَهلُ بَيتِهِ، ثُمَّ أرسَلَ رُسُلاً: لا تَدَعو أحَدا مِمَّن حَجَّ العامَ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله المَعروفينَ بِالصَّلاحِ وَالنُّسُكِ إلَا اجمَعوهُم لي، فَاجتَمَعَ إلَيهِ بِمِنىً أكثَرُ مِن سَبعِمِئَةِ رَجُلٍ وهُم في سُرادِقِهِ، عامَّتُهُم مِنَ التّابِعينَ، ونَحوٌ مِن مِئَتَي رَجُلٍ مِن أصحابِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وغَيرِهِم.
فَقامَ فيهِمُ الحُسَينُ عليه السلام خَطيبا، فَحَمِدَ اللّهَ وأَثنى عَلَيهِ ثُمَّ قالَ: ... أنشُدُكُمُ اللّهَ، أتَعلَمونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله حينَ دَعَا النَّصارى مِن أهلِ نَجرانَ إلَى المُباهَلَةِ، لَم يَأتِ إلّا بِهِ وبِصاحِبَتِهِ وَابنَيهِ؟
قالوا: اللّهُمَّ نَعَم! [۳۱۵]
19. كتابُ سُلَيم بن قيس: يك سال پيش از مرگ معاويه، حسين بن على ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ به همراه عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن جعفر به حج رفت و بنى هاشم را، از مرد و زن و دوستاران و پيروان آنها كه به حج آمده بودند، و از انصار كه حسين عليه السلام و اهل بيت او را مى شناختند، گرد آورد. سپس فرستادگانى روانه كرد و به آنان فرمود: «تمام ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كه به پاكى و زهد معروف اند و امسال به حج آمده اند، برايم گرد آوريد».
پس، بيش از هفتصد مرد كه عموماً از تابعيان بودند و حدود دويست مرد از صحابيان پيامبر صلى الله عليه و آله و غير آنان، در مِنا در سراپرده او جمع شدند. حسين عليه السلام در ميان آنان به سخنرانى ايستاد و حمد و ثناى الهى را به جا آورد و سپس فرمود: «... شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد [و قبول داريد] كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وقتى نصاراى اهل نجران را به مباهله فرا خواند، كسى جز او (على) و همسر او و دو پسر او را نياورد؟».
همگى گفتند: آرى، به خدا.
2 / 4: اِحتِجاجُ الإِمامِ موسَى بنِ جَعفَرٍ عليه السّلام
2 / 4: استدلال امام كاظم عليه السلام
20. الإمام الكاظم عليه السلام ـ فِي احتِجاجاتٍ لَهُ مَعَ هارونَ الرَّشيدِ ـ: ... ثُمَّ قالَ [أيِ الرَّشيدُ]: كَيفَ قُلتُم: «إنّا ذُرِّيَّةُ النَّبِيِ صلى الله عليه و آله» وَالنَّبِيُ صلى الله عليه و آله لَم يُعَقِّب، وإنَّمَا العَقِبُ لِلذَّكَرِ لا لِلاُنثى، وأَنتُم وَلَدُ البِنتِ ولا يَكونُ لَها عَقِبٌ؟!
فَقُلتُ: ... أعوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ، بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ «وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَ هَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ» [۳۱۶]، مَن أبو عيسى يا أميرَ المُؤمِنينَ؟
فَقالَ: لَيسَ لِعيسى أبٌ!
فَقُلتُ: إنَّما ألحَقناهُ بِذرارِيِّ الأَنبِياءِ عليهم السلام مِن طَريقِ مَريَمَ عليهاالسلام، وكَذلِكَ اُلحِقنا بِذَرارِيِّ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مِن قِبَلِ اُمِّنا فاطِمَةَ عليهاالسلام. أزيدُكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ؟
قالَ: هاتِ.
قُلتُ: قَولُ اللّهِ عز و جل: «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ»، ولَم يَدَّعِ أحَدٌ أنَّهُ أدخَلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله تَحتَ الكِساءِ عِندَ المُباهَلَةِ لِلنَّصارى إلّا عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ وفاطِمَةَ وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ، فَكانَ تَأويلُ قَولِهِ تَعالى: «أَبْنَاءَنَا» الحَسَنَ وَالحُسَينَ، «وَنِسَاءَنَا» فاطِمَةَ، «وَأَنفُسَنَا» عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليهم السلام. [۳۱۷]
20. امام كاظم عليه السلام ـ در احتجاجش با هارون الرشيد ـ: رشيد گفت: چگونه مى گوييد: ما ذريّه پيامبر صلى الله عليه و آله هستيم، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله نسلى از خود بر جاى نگذاشت؟ نسل انسان از فرزند پسر است نه دختر، و شما فرزند دختر هستيد و دختر، نسل ندارد.
گفتم: ... به خدا پناه مى برم از شيطانِ رانده شده. به نام خداى مهرگستر مهربان. «و از ذريّه اوست داوود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هارون، و اين گونه، نيكو كاران را پاداش مى دهيم، و نيز زكريّا و يحيى و عيسى و الياس». پدر عيسى كيست، اى امير مؤمنان؟
هارون گفت: عيسى پدرى ندارد!
گفتم: ما او را از طريق مريم عليهاالسلام به فرزندان پيامبران، ملحق كرده ايم. به همين ترتيب، ما نيز از طريق مادرمان فاطمه عليهاالسلام به ذريّه پيامبر صلى الله عليه و آله، ملحق شده ايم. باز هم دليل بياورم، اى امير مؤمنان؟
هارون گفت: بياور.
گفتم: اين سخن خداى عز و جل كه: «پس هر كه در اين باره، پس از دانشى كه تو را حاصل آمده، با تو محاجّه كرد، بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم». هيچ كس ادّعا نكرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در هنگام مباهله با نصارا، كسى جز على بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسين را به زير ردا برد. پس مراد از «پسرانمان» در اين آيه، حسن و حسين اند، و مراد از «زنانمان»، فاطمه و مراد از «خودمان»، على بن ابى طالب عليه السلام است.
2 / 5: اِحتِجاجُ الإِمامِ عَلِيِّ بنِ موسى عليه السّلام
2 / 5: استدلال امام رضا عليه السلام
21. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الريّان بن الصلت: حَضَرَ الرِّضا عليه السلام مَجلِسَ المَأمونِ بِمَروَ، وقَدِ اجتَمَعَ في مَجلِسِهِ جَماعَةٌ مِن عُلَماءِ أهلِ العِراقِ وخُراسانَ.
فَقالَ المَأمونُ: أخبِروني عَن مَعنى هذِهِ الآيَةِ: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا» [۳۱۸]، فَقالَتِ العُلَماءُ: أرادَ اللّهُ عز و جل بِذلِكَ الاُمَّةَ كُلَّها.
فَقالَ المَأمونُ: ما تَقولُ يا أبَا الحَسَنِ؟
فَقالَ الرِّضا عليه السلام: لا أقولُ كَما قالوا، ولكِنّي أقولُ: أرادَ اللّهُ عز و جل بِذلِكَ العِترَةَ الطّاهِرَةَ.
فَقالَ المَأمونُ: وكَيفَ عَنَى العِترَةَ مِن دونِ الاُمَّةِ؟
فَقالَ لَهُ الرِّضا عليه السلام: إنَّهُ لَو أرادَ الاُمَّةَ لَكانَت أجمَعُها فِي الجَنَّةِ، لِقَولِ اللّهِ عز و جل: «فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ» [۳۱۹]، ثُمَّ جَمَعَهُم كُلَّهُم فِي الجَنَّةِ فَقالَ عز و جل: «جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ» [۳۲۰] الآيَةَ، فَصارَتِ الوِراثَةُ لِلعِترَةِ الطّاهِرَةِ لا لِغَيرِهِم.
فَقالَ المَأمونُ: مَنِ العِترَةُ الطّاهِرَةُ؟
فَقالَ الرِّضا عليه السلام: الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللّهُ في كِتابِهِ، فَقالَ عز و جل: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» [۳۲۱]، وهُمُ الَّذينَ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «إنّي مُخَلِّفٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ: كِتابَ اللّهِ وعِترَتي أهلَ بَيتي، ألا وإنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ، فَانظُروا كَيفَ تُخَلِّفُونّي فيهِما، أيُّهَا النّاسُ! لا تُعَلِّموهُم فَإِنَّهُم أعلَمُ مِنكُم».
قالَتِ العُلَماءُ: أخبِرنا يا أبَا الحَسَنِ عَنِ العِترَةِ، أهُمُ الآلُ أم غَيرُ الآلِ؟
فَقالَ الرِّضا عليه السلام: هُمُ الآلُ.
فَقالَتِ العُلَماءُ: فَهذا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُؤثَرُ عَنهُ أنَّهُ قالَ: «اُمَّتي آلي»، وهؤُلاءِ أصحابُهُ يَقولونَ بِالخَبَرِ المُستَفاضِ الَّذي لا يُمكِنُ دَفعُهُ: آلُ مُحَمَّدٍ اُمَّتُهُ.
فَقالَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام: أخبِروني، فَهَل تَحرُمُ الصَّدَقَةُ عَلَى الآلِ؟ فَقالوا: نَعَم. قالَ: فَتَحرُمُ عَلَى الاُمَّةِ؟ قالوا: لا. قالَ: هذا فَرقُ ما بَينَ الآلِ وَالاُمَّةِ. وَيحَكُم! أينَ يُذهَبُ بِكُم، أضَرَبتُم عَنِ الذِّكرِ صَفحا أم أنتُم قَومٌ مُسرِفونَ [۳۲۲]؟! أما عَلِمتُم أنَّهُ وَقَعَتِ الوِراثَةُ وَالطَّهارَةُ عَلَى المُصطَفَينِ المُهتَدينَ دونَ سائِرِهِم؟
قالوا: ومِن أينَ يا أبَا الحَسَنِ؟
فَقالَ: مِن قَولِ اللّهِ جَلَّ وعَزَّ: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَ إِبْرَاهِيمَ وَ جَعَلْنَا فِى ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتَابَ فَمِنْهُم مُّهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ» [۳۲۳]، فَصارَت وِراثَةُ النُّبُوَّةِ وَالكِتابِ لِلمُهتَدينَ دونَ الفاسِقينَ، أما عَلِمتُم أنَّ نوحا حينَ سَأَلَ رَبَّهُ عز و جل «فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ» [۳۲۴] وذلِكَ أنَّ اللّهَ عز و جل وَعَدَهُ أن يُنجِيَهُ وأَهلَهُ، فَقالَ رَبُّهُ عز و جل: «يَانُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْئلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّى أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ» [۳۲۵]؟
فَقالَ المَأمونُ: هَل فَضَّلَ اللّهُ العِترَةَ عَلى سائِرِ النّاسِ؟
فَقالَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل أبانَ فَضلَ العِترَةِ عَلى سائِرِ النّاسِ في مُحكَمِ كِتابِهِ.
فَقالَ لَهُ المَأمونُ: أينَ ذلِكَ مِن كِتابِ اللّهِ؟
فَقالَ لَهُ الرِّضا عليه السلام: في قَولِ اللّهِ عز و جل: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ءَادَمَ وَنُوحًا وَءَالَ إِبْرَاهِيمَ وَءَالَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» [۳۲۶]، وقالَ عز و جل في مَوضِعٍ آخَرَ: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ ءَاتَيْنَا ءَالَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا» [۳۲۷].
ثُمَّ رَدَّ المُخاطَبَةَ في أثَرِ هذِهِ إلى سائِرِ المُؤمِنينَ، فَقالَ: «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» [۳۲۸]؛ يَعنِي الَّذينَ قَرَنَهُم بِالكِتابِ وَالحِكمَةِ وحُسِدوا عَلَيهِما، فَقَولُهُ عز و جل: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ ءَاتَيْنَا ءَالَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا»؛ يَعنِي الطّاعَةَ لِلمُصطَفَينِ الطّاهِرينَ، فَالمُلكُ هاهُنا هُوَ الطّاعَةُ لَهُم.
فَقالَتِ العُلَماءُ: فَأَخبِرنا هَل فَسَّرَ اللّهُ عز و جل الاِصطِفاءَ فِي الكِتابِ؟
فَقالَ الرِّضا عليه السلام: فَسَّرَ الاِصطِفاءَ فِي الظّاهِرِ سِوَى الباطِنِ فِي اثنَي عَشَرَ مَوطِنا ومَوضِعا، فَأَوَّلُ ذلِكَ قَولُهُ عز و جل: «وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» [۳۲۹] ورَهطَكَ [۳۳۰] المُخلِصينَ، هكَذا في قِراءَةِ اُبَيِّ بنِ كَعبٍ، وهِيَ ثابِتَةٌ في مُصحَفِ عَبدِ اللّهِ بنِ مَسعودٍ، وهذِهِ مَنزِلَةٌ رَفيعَةٌ وفَضلٌ عَظيمٌ وشَرَفٌ عالٍ، حينَ عَنَى اللّهُ عز و جلبِذلِكَ الآلَ، فَذَكَرَهُ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَهذِهِ واحِدَةٌ.
وَالآيَةُ الثّانِيَةُ فِي الاصطِفاءِ قَولُهُ عز و جل: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» [۳۳۱]، وهذَا الفَضلُ الَّذي لا يَجهَلُهُ أحَدٌ إلّا مُعانِدٌ ضالٌّ؛ لِأَنَّهُ فَضَّلَ بَعدَ طَهارَةٍ تُنتَظَرُ، فَهذِهِ الثّانِيَةُ.
وأمَّا الثّالِثَةُ فَحينَ مَيَّزَ اللّهُ الطّاهِرينَ مِن خَلقِهِ، فَأَمَرَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله بِالمُباهَلَةِ بِهِم في آيَةِ الاِبتهِالِ، فَقالَ عز و جل: يا مُحَمَّدُ «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ» [۳۳۲]، فَبَرَّزَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلِيّا وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ وفاطِمَةَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم، وقَرَنَ أنفُسَهُم بِنَفسِهِ، فَهَل تَدرونَ ما مَعنى قَولِهِ عز و جل: «وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ»؟
قالَتِ العُلَماءُ: عَنى بِهِ نَفسَهُ.
فَقالَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام: غَلِطتُم، إنَّما عَنى بِها عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام، ومِمّا يَدُلُّ عَلى ذلِكَ قَولُ النَّبِيِ صلى الله عليه و آله حينَ قالَ: «لَيَنتَهِيَنَّ بَنو وَليعَةَ أو لَأَبعَثَنَّ إلَيهِم رَجُلاً كَنَفسي»؛ يَعني عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام، وعَنى بِالأَبناءِ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام، وعَنى بِالنِّساءِ فاطِمَةَ عليهاالسلام [۳۳۳]، فَهذِهِ خُصوصِيَّةٌ لا يَتَقَدَّمُهُم فيها أحَدٌ، وفَضلٌ لا يَلحَقُهُم فيهِ بَشَرٌ، وشَرَفٌ لا يَسبِقُهُم إلَيهِ خَلقٌ، إذ جَعَلَ نَفسَ عَلِيٍ عليه السلام كَنَفسِهِ، فَهذِهِ الثّالِثَةُ.… [۳۳۴]
21. عيون أخبار الرضا عليه السلام ـ به نقل از ريّان بن صلت ـ: امام رضا عليه السلام در مرو به مجلس مأمون ـ كه گروهى از علماى عراق و خراسان در آن گرد آمده بودند ـ، وارد شد. مأمون گفت: معناى اين آيه را به من بگوييد: «سپس كتاب را به كسانى از بندگانمان كه آنان را برگزيده بوديم، ميراث داديم».
علما گفتند: مراد خداوند عز و جل از آن، تمام امّت است.
مأمون گفت: شما چه مى گويى، اى ابو الحسن؟
امام رضا عليه السلام فرمود: «من سخن آنان را نمى گويم؛ بلكه مى گويم: مراد خداوند عز و جلاز آن، عترت پاك [پيامبر صلى الله عليه و آله] اند».
مأمون گفت: به چه دليل، مقصودش فقط عترت است، نه امّت؟
امام رضا عليه السلام فرمود: «اگر مرادش تمام امّت باشد، همه آنها اهل بهشت بودند؛ زيرا خداوند عز و جلمى فرمايد: «برخى از آنان به خود ستم مى كنند، برخى شان ميانه رو هستند و برخى شان به اذن خدا در نيكى ها پيشتازند. اين است آن فضل بزرگ». سپس همه آنان را اهل بهشت قرار داده و فرموده است: «بهشت هاى جاودانى كه در آنها وارد مى شوند و در آنها با دستبندهايى از طلا زيور مى يابند» تا آخر آيه. پس، وراثت، مختصّ عترت است و ديگران از آن بهره اى ندارند».
مأمون گفت: عترت پاك، چه كسانى هستند؟
امام رضا عليه السلام فرمود: «همان كسانى كه خداوند عز و جل در كتابش در وصف ايشان فرموده است: «خدا در حقيقت، مى خواهد از شما خاندان، پليدى را ببرد و شما را پاك پاك گرداند»، و همان كسانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من در ميان شما دو چيز گران سنگ از خود بر جاى مى گذارم: كتاب خدا و عترتم، يعنى اهل بيتم. آگاه باشيد كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند، تا آن كه در كنار حوض، بر من وارد شوند. پس مراقب باشيد كه پس از من با آن دو، چگونه رفتار مى كنيد. اى مردم! به آنان چيزى نياموزيد؛ زيرا آنها از شما داناترند».
علما گفتند: اى ابو الحسن! از عترت به ما بگو. آيا عترت، همان آل است يا غير آل؟
امام رضا عليه السلام فرمود: «همان آل است».
علما گفتند: امّا از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «امّت من، آل من اند» و طبق خبر متواتر غير قابل رد، اصحاب او نيز مى گويند: آل محمّد، امّت اويند.
امام رضا عليه السلام فرمود: «به من بگوييد كه آيا صدقه (زكات) بر آل، حرام است؟».
گفتند: بله.
فرمود: «آيا بر امّت، حرام است؟».
گفتند: نه.
فرمود: «اين، فرق ميان آل و امّت است. واى بر شما! به كجا برده مى شويد؟
آيا از قرآن روى گردان شده ايد، يا كه شما مردمانى زياده رويد؟ آيا نمى دانيد كه وراثت و طهارت، تنها به برگزيدگانِ ره يافته تعلّق گرفت، نه ديگران؟».
علما گفتند: به چه دليل، اى ابو الحسن؟
فرمود: به دليل سخن خداى عز و جل: «و هر آينه ما نوح و ابراهيم را فرستاديم و پيامبرى و كتاب را در نسل آن دو قرار داديم. پس برخى از ايشان ره يافته اند و بيشترشان گم راه اند». پس ارث بردن نبوّت و كتاب، متعلّق به ره يافتگان است و گم راهان را از آن بهره اى نيست. مگر نمى دانيد كه وقتى نوح از پروردگار توانا و بزرگش درخواست كرد «و گفت: پروردگارم! پسرم جزو خانواده من است و وعده تو هم حق است و تو بهترينِ داورانى» ـ چون خداوند عز و جل به نوح وعده داده بود كه او و خانواده اش را نجات دهد ـ، خداوند عز و جل فرمود: «اى نوح! او از خانواده تو نيست. او كارى ناشايست است. پس چيزى را كه نمى دانى، از من درخواست مكن. من به تو اندرز مى دهم كه مبادا از نادانان باشى»؟».
مأمون گفت: آيا خدا عترت را بر ديگر مردمان، برترى داده است؟
امام رضا عليه السلام فرمود: «خداى عز و جل برترى عترت بر ديگر مردمان را در كتاب استوارش بيان فرموده است».
مأمون گفت: در كجاى كتاب خداست؟
امام رضا عليه السلام فرمود: «در آيه شريف: «خدا آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد؛ نسلى كه يكى از ديگرى است و البته خدا شنوا و داناست»، و در جايى ديگر فرموده است: «بلكه به مردم، به خاطر امتيازى كه خدا به آنان داده است، رشك مى برند. ما به خاندان ابراهيم، كتاب و حكمت داديم و به آنان مُلكى بزرگ بخشيديم».
سپس در پى آن، خطاب را متوجّه ديگر مؤمنان كرده و فرموده است: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و از پيامبر و اولو الأمر خود، فرمان بريد». مقصودش از اولو الأمر، همان كسانى هستند كه آنان را كتاب و حكمت داده و به خاطر اين دو، مورد رشك واقع شده اند. پس آيه شريف: «بلكه به مردم، به خاطر امتيازى كه خدا به آنان داده است، رشك مى برند. ما به خاندان ابراهيم، كتاب و حكمت داديم و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم»، به معناى اطاعت از برگزيدگان پاك است؛ زيرا ملك در اين جا، همان اطاعت كردن از ايشان است».
علما گفتند: به ما بفرما كه آيا خداى عز و جل اين برگزيدگى [عترت] را در قرآن، بيان نموده است؟
امام رضا عليه السلام فرمود: «در ظاهر [قرآن]، اين برگزيدگى را در دوازده جا و موضع بيان نموده، و اين، غير از مواردى است كه در باطن آن آمده است. نخستين مورد آن، اين سخن خداست: «و عشيره نزديكت را هشدار ده» و خويشان بااخلاصت را. در قرائت اُبَىّ بن كعب، اين گونه است [يعنى با اضافه «و خويشان بااخلاصت را»]. اين جمله در مصحف عبد اللّه بن مسعود نيز وجود داشته است و اين، جايگاهى والا و امتيازى بزرگ و شرافتى عظيم است؛ چرا كه خداوند عز و جل با اين كلام، «آل» را قصد كرد و آن را براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ذكر نمود. اين، يكى.
آيه دوم در باره برگزيدگى، اين سخن خداى عز و جل است: «جز اين نيست كه خدا مى خواهد پليدى را از شما خاندان ببرد و شما را پاك پاك گرداند». اين نيز امتيازى است كه هيچ كس آن را انكار نمى كند، مگر شخصى كه معاند و گم راه باشد؛ چون او با وجود چنين پاكى و طهارتى، [ديگرى را] برترى داده است. اين، دوم.
و آيه سوم، وقتى خداوند، پاكان خلق خود را متمايز ساخت، در آيه مباهله به پيامبرش دستور داد كه همراه آنان مباهله كند و فرمود: اى محمّد! «هر كس در باره آن، پس از آن كه تو را دانش حاصل آمد، محاجّه كرد، بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم». پيامبر صلى الله عليه و آله، على و حسن و حسين و فاطمه ـ كه درودهاى خدا بر آنان باد ـ را بيرون آورد و آنها را در كنار خود قرار داد. آيا مى دانيد معناى سخن او عز و جل: «خودمان و خودتان» چيست؟».
علما گفتند: مقصودش خودِ اوست.
ابو الحسن عليه السلام فرمود: «اشتباه مى كنيد؛ بلكه مقصودش از آن، على بن ابى طالب عليه السلام است. دليل بر اين مطلب، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله است، آن جا كه فرمود: يا بنى وليعه دست از اين كارها بر مى دارند، يا مردى را سوى آنان گسيل مى دارم كه همانند خود من است؟ و مقصود ايشان، على بن ابى طالب عليه السلام بود. مراد از پسران [در اين آيه شريف] هم حسن و حسين اند و مراد از زنان، فاطمه است. اين ويژگى است كه هيچ كس در آن بر ايشان پيشى نمى گيرد، و امتيازى است كه هيچ بشرى در آن به پاى آنان نمى رسد، و شرافتى است كه هيچ مخلوقى در آن بر ايشان پيش دستى نمى كند؛ زيرا نفْس على را همچون نفْس خودش قرار داده است. اين، سوم است...».
22. الفصول المختارة: قالَ المَأمونُ يَوما لِلرِّضا عليه السلام: أخبِرني بِأَكبَرِ فَضيلَةٍ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام يَدُلُّ عَلَيهَا القُرآنُ؟
قالَ: فَقالَ لَهُ الرِّضا عليه السلام: فَضيلَتُهُ فِي المُباهَلَةِ؛ قالَ اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ: «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ»، فَدَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام فَكانَا ابنَيهِ، ودَعا فاطِمَةَ عليهاالسلامفَكانَت في هذَا المَوضِعِ نِساءَهُ، ودَعا أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام فَكانَ نَفسَهُ بِحُكمِ اللّهِ عز و جل، وقَد ثَبَتَ أنَّهُ لَيسَ أحَدٌ مِن خَلقِ اللّهِ سُبحانَهُ أجَلَّ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأَفضَلَ، فَوَجَبَ أن لا يَكونَ أحَدٌ أفضَلَ مِن نَفسِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِحُكمِ اللّهِ عز و جل.
قالَ: فَقالَ لَهُ المَأمونُ: ألَيسَ قَد ذَكَرَ اللّهُ الأَبناءَ بِلَفظِ الجَمعِ، وإنَّما دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ابنَيهِ خاصَّةً، وذَكَرَ النِّساءَ بِلَفظِ الجَمعِ وإنَّما دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ابنَتَهُ وَحدَها، فَلِمَ لا جازَ أن يَذكُرَ الدُّعاءَ لِمَن هُوَ نَفسَهُ ويَكونَ المُرادُ نَفسَهُ فِي الحَقيقَةِ دونَ غَيرِهِ، فَلا يَكونُ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ما ذَكَرتَ مِنَ الفَضلِ؟
قالَ: فَقالَ لَهُ الرِّضا عليه السلام: لَيسَ بِصَحيحٍ ما ذَكَرتَ يا أميرَ المُؤمِنينَ، وذلِكَ أنَّ الدّاعِيَ إنَّما يَكونُ داعِيا لِغَيرِهِ كَما يَكونُ الآمِرُ آمِرا لِغَيرِهِ، ولا يَصِحُّ أن يَكونَ داعِيا لِنَفسِهِ فِي الحَقيقَةِ كَما لا يَكونُ آمِرا لَها فِي الحَقيقَةِ، وإذا لَم يَدعُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَجُلاً فِي المُباهَلَةِ إلّا أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام، فَقَد ثَبَتَ أنَّهُ نَفسُهُ الَّتي عَناهَا اللّهُ تَعالى في كِتابِهِ، وجَعَلَ حُكمَهُ ذلِكَ في تَنزيلِهِ.
قالَ: فَقالَ المَأمونُ: إذا وَرَدَ الجَوابَ سَقَطَ السُّؤالُ. [۳۳۵]
22. الفصول المختارة: روزى مأمون به امام رضا عليه السلام گفت: بزرگ ترين فضيلت امير مؤمنان [على عليه السلام] كه قرآن بر آن دلالت دارد، چيست؟
امام رضا عليه السلام به او فرمود: «فضيلت مباهله اش. خداوند عز و جل فرمود: «پس هر كس كه در اين باره، پس از دانشى كه تو را حاصل آمده، با تو محاجّه كرد، بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم». پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، حسن و حسين عليهماالسلامرا فرا خواند. پس اين دو، پسران اويند، و فاطمه عليهاالسلام را فرا خواند. پس در اين جا مراد از زنانش اوست، و امير مؤمنان عليه السلام را فرا خواند. پس به حكم خدا، امير مؤمنان عليه السلام، نفْس پيامبر صلى الله عليه و آله است. از طرفى مى دانيم كه هيچ يك از خلق خداوند سبحان، بزرگ تر و برتر از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيست. پس لازم است كه هيچ كس برتر از نفْس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نباشد، به حكم خدا».
مأمون گفت: آيا نه اين است كه خداوند، عبارت «پسران» را به صورت جمع، ذكر فرمود، و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به طور خاص، دو پسرش را فرا خواند، و «زنان» را نيز به صورت جمع آورد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فقط دخترش را فرا خواند؟ پس چرا جايز نباشد كه فرا بخواند و خودش را بخواند و مرادش هم در حقيقت، خود او باشد و نه كسى ديگر؟ بنا بر اين، فضيلتى را كه گفتى، به امير مؤمنان، مربوط نمى شود.
امام رضا عليه السلام به او فرمود: «آنچه گفتى، درست نيست، اى امير مؤمنان؛ زيرا فرا خواننده، در حقيقت، كسى جز خود را فرا مى خواند، چنان كه فرمان دهنده به كسى جز خود، فرمان مى دهد و درست نيست كه در حقيقت، خودش را فرا بخواند، چنان كه فرمان دهنده نمى تواند فرمان دهنده به خودش باشد. و چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مباهله، مردى جز امير مؤمنان عليه السلام را فرا نخواند، ثابت مى شود كه مقصود از «خود» كه خداوند متعال در كتابش فرموده، امير مؤمنان عليه السلام است، و حكم آن را در تنزيلش قرار داد».
مأمون گفت: چون جواب آمد، سؤال رخت بر مى بندد.
23. طرائف المقال: إنَّ المَأمونَ قالَ لِلرِّضا عليه السلام: مَا الدَّليلُ عَلى خِلافَةِ جَدِّكَ [عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ]؟ قالَ عليه السلام: «أَنفُسَنَا»، فَقالَ المَأمونُ: لَولا «نِسَاءَنَا»! فَقالَ الرِّضا عليه السلام: لَولا «أَبْنَاءَنَا»! فَسَكَتَ المَأمونُ [۳۳۶]. [۳۳۷]
23. طرائف المقال: مأمون به امام رضا عليه السلام گفت: دليل بر خلافت جدّت [على بن ابى طالب] چيست؟
فرمود: «كلمه خودمان».
مأمون گفت: البتّه اگر كلمه «زنانمان» نبود!
امام رضا عليه السلام فرمود: «البتّه اگر كلمه پسرانمان نبود!».
مأمون، سكوت كرد. [۳۳۸]
الفصل الثالث: نماذج من مباهلات غير أهل البيت عليهم السّلام
فصل سوم: چند نمونه از مباهله هاى غير اهل بيت عليهم السّلام
24. الملهوف: قالَ الرّاوي: وخَرَجَ بُرَيرُ بنُ خُضَيرٍ ـ وكانَ زاهِدا عابِدا ـ فَخَرَج إلَيهِ يَزيدُ بنُ مَعقِلٍ، وَاتَّفَقا عَلَى المُباهَلَةِ إلَى اللّهِ في أن يَقتُلَ المُحِقُّ مِنهُمَا المُبطِلَ، فَتَلاقَيا فَقَتَلَهُ بُرَيرٌ. [۳۳۹]
24. الملهوف: راوى گفت: بُرَير بن خُضَير ـ كه مردى زاهد و عابد بود ـ، به ميدان قدم نهاد و يزيد بن معقل به رزم او آمد. قرار گذاشتند مباهله كنند و از خدا بخواهند كه هر يك از آن دو بر باطل است، به دست آن كه بر حق است، كشته شود. پس با هم به رزم پرداختند و برير، او را كشت.
25. رجال النجاشي: مُحَمَّدُ بنُ أحمَدَ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ قُضاعَةَ بنِ صَفوانَ بنِ مِهرانَ الجَمّالِ، مَولى بَني أسَدٍ، أبو عَبدِ اللّهِ، شَيخُ الطّائِفَةِ، ثِقَةٌ فَقيهٌ فاضِلٌ، وكانَت لَهُ مَنزِلَةٌ مِنَ السُّلطانِ، كانَ أصلُها أنَّهُ ناظَرَ قاضِيَ المَوصِلِ فِي الإِمامَةِ بَينَ يَدَيِ ابنِ حَمدانَ، فَانتَهَى القَولُ بَينَهُما إلى أن قالَ لِلقاضي: تُباهِلُني؟ فَوَعَدَهُ إلى غَدٍ، ثُمَّ حَضَرُوا فَباهَلَهُ وجَعَلَ كَفَّهُ في كَفِّهِ، ثُمَّ قاما مِنَ المَجلِسِ.
وكانَ القاضي يَحضُرُ دارَ الأَميرِ ابنِ حَمدانَ في كُلِّ يَومٍ، فَتَأَخَّرَ ذلِكَ اليَومَ ومِن غَدِهِ، فَقالَ الأَميرُ: اِعرِفوا خَبَرَ القاضي!
فَعادَ الرَّسولُ فَقالَ: إنَّهُ مُنذُ قامَ مِن مَوضِعِ المُباهَلَةِ حُمَّ وَانتَفَخَ الكَفُّ الَّذي مَدَّهُ لِلمُباهَلَةِ وقَدِ اسوَدَّت، ثُمَّ ماتَ مِنَ الغَدِ.
فَانتَشَرَ لِأَبي عَبدِ اللّهِ الصَّفوانِيِّ بِهذا ذِكرٌ عِندَ المُلوكِ، وحُظِيَ مِنهُم وكانَت لَهُ مَنزِلَةٌ. [۳۴۰]
25. رجال النجاشى: ابو عبد اللّه محمّد بن احمد بن عبد اللّه بن قضاعة بن صفوان بن مهران جمّال، وابسته بنى اسد، شيخ طايفه و فردى موثّق و فقيه و فاضل بود و نزد سلطان، منزلتى والا داشت. علّتش آن بود كه وى در حضور ابن حمدان با قاضى موصل در باره امامت مناظره كرد و كار به آن جا رسيد كه به قاضى گفت: با من مباهله كن. و براى فرداى آن روز، وعده مباهله گذاشتند. سپس همگى جمع شدند و نجاشى دستش را در دست قاضى گذاشت و با او مباهله كرد. آن گاه هر دو برخاستند و رفتند.
قاضى هر روز در سراى امير ابن حمدان حاضر مى شد؛ امّا آن روز و روز بعد نيامد. امير گفت: از قاضى خبر بگيريد!
فرستاده امير، بر گشت و گفت: قاضى از همان وقت كه محلّ مباهله را ترك كرده، دچار تب شده و دستى كه با آن مباهله نموده، ورم كرده و سياه شده است. وى فرداى آن روز از دنيا رفت.
اين واقعه موجب شد كه آوازه ابو عبد اللّه صفوانى در ميان بپيچد و از عنايات آنان برخوردار گردد و منزلتى والا يابد.
26. الغيبة للطوسي عن أبي عليّ بن همّام: أنفَذَ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ الشَّلمَغانِيُّ العَزاقِرِيُّ إلَى الشَّيخِ الحُسَينِ بنِ روحٍ؛ يَسأَلُهُ أن يُباهِلَهُ، وقالَ: أنَا صاحِبُ الرَّجُلِ وقَد اُمِرتُ بِإِظهارِ العِلمِ، وقَد أظهَرتُهُ باطِنا وظاهِرا، فَباهِلني.
فَأَنفَذَ إلَيهِ الشَّيخُ رضى الله عنه في جَوابِ ذلِكَ: أيُّنا تَقَدَّمَ صاحِبَهُ فَهُوَ المَخصومُ.
فَتَقَدَّمَ العَزاقِرِيُّ فَقُتِلَ وصُلِبَ، واُخِذَ مَعَهُ ابنُ أبي عَونٍ، وذلِكَ في سَنَةِ ثَلاثٍ وعِشرينَ وثَلاثِمِئَةٍ. [۳۴۱]
26. الغيبة، طوسى ـ به نقل از ابو على بن همّام ـ: محمّد بن على شَلمَغانى عَزاقرى، به شيخ حسين بن روح پيغام داد و از او خواست كه با وى مباهله كند و گفت: من نماينده آقا هستم، و به من امر شده كه اظهار علم] و نمايندگى] كنم و من هم آن را در پنهان و آشكارا اظهار كردم. [اگر قبول ندارى كه من نماينده هستم،] با من مباهله كن.
شيخ رضى الله عنه در جوابش پيغام داد كه: هر يك از ما جلوتر از ديگرى رفت (مُرد)، او محكوم است.
عزاقرى جلوتر مُرد. او را كشتند و به دار آويختند و ابن ابى عون نيز با او دستگير شد. اين واقعه در سال 323 بود.
27. بحار الأنوار عن ابن عبّاس: الوُضوءُ غَسلَتانِ ومَسحَتانِ، مَن باهَلَني باهَلتُهُ. [۳۴۲]
27. بحار الأنوار ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: وضو، دو شستن و دو مسح كشيدن دارد. هر كس حاضر است [در اين باره] با من مباهله كند، با او مباهله مى كنم.
28. جامع بيان العلم عن ابن عبّاس: لِيَتَّقِ اللّهَ زَيدٌ [۳۴۳]، أيَجعَلُ وَلَدَ الوَلَدِ بِمَنزِلَةِ الوَلَدِ، لا يَجعَلُ أبَ الأَبِ بِمَنزِلَةِ الأَبِ؟! إن شاءَ باهَلتُهُ عِندَ الحَجَرِ الأَسوَدِ. [۳۴۴]
28. جامع بيان العلم ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: زيد [۳۴۵] بايد از خدا بترسد. آيا او فرزند فرزند را به منزله فرزند مى شمارد؛ امّا پدر پدر را به منزله پدر نمى داند؟! اگر بخواهد، در كنار حجر الأسود با او مباهله مى كنم.
الفصل الرابع: آداب يوم المباهلة
فصل چهارم: آداب روز مباهله
4 / 1: الغُسلُ
4 / 1: غسل كردن
29. الإمام الصادق عليه السلام ـ في حَديثٍ يَذكُرُ فيهِ الأَغسالَ ـ: غُسلُ الجَنابَةِ واجِبٌ... وغُسلُ المُباهَلَةِ واجِبٌ [۳۴۶]. [۳۴۷]
29. امام صادق عليه السلام ـ در حديثى كه در آن از انواع غسل ها ياد مى كند ـ: غسل جنابت، واجب است... و غسل مباهله نيز واجب است. [۳۴۸]
4 / 2: الصَّلاةُ
4 / 2: نماز خواندن
30. الإمام الصادق عليه السلام: مَن صَلّى في هذَا اليَومِ [يَعنِي الرابِعَ وَالعِشرينَ مِن ذِي الحِجَّةِ] رَكعَتَينِ قَبلَ الزَّوالِ بِنِصفِ ساعَةٍ شُكرا للّهِِ عَلى ما مَنَّ بِهِ عَلَيهِ وخَصَّهُ بِهِ، يَقرَأُ في كُلِّ رَكعَةٍ اُمَّ الكِتابِ مَرَّةً واحِدَةً، وعَشرَ مَرّاتٍ «قُل هُوَ اللّهُ أحَدٌ»، وعَشرَ مَرّاتٍ آيَةَ الكُرسِيِّ إلى قَولِهِ: «هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»، وعَشرَ مَرّاتٍ «إنّا أنزَلناهُ في لَيلَةِ القَدرِ»؛ عَدَلَت عِندَ اللّهِ مِئَةَ ألفِ حِجَّةٍ، ومِئَةَ ألفِ عُمرَةٍ، ولَم يَسأَلِ اللّهِ عز و جلحاجَةً مِن حَوائِجِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ إلّا قَضاها لَهُ كائِنَةً ما كانَت، إن شاءَ اللّهُ عز و جل. [۳۴۹]
30. امام صادق عليه السلام: هر كس در اين روز ـ يعنى بيست و چهارم ذى حجّه ـ نيم ساعت قبل از ظهر، دو ركعت نماز به شكرانه نعمتى كه خدا به او اختصاص داده است، به جا آورد و در هر ركعتى، يك بار امّ الكتاب (سوره فاتحه)، و ده مرتبه «قل هو اللّه احد» و ده مرتبه آية الكرسى تا «هم فيها خالدون»، و ده مرتبه «انا انزلناه فى ليلة القدر» را بخواند، [اين عملش] در نزد خداوند با صد هزار حج و صد هزار عمره برابر است و هر حاجتى از حوائج دنيا و آخرت را كه از خداوند عز و جل بخواهد، به او عطا مى فرمايد؛ هر حاجتى كه باشد، إن شاء اللّه.
4 / 3: الدُّعاءُ
4 / 3: دعا كردن
31. الإقبال عن الحسين بن خالد عن الإمام الصادق عليه السلام: قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: لَو قُلتُ إنَّ في هذَا الدُّعاءِ الاِسمَ الأَكبَرَ لَصَدَقتُ، ولَو عَلِمَ النّاسُ ما فيهِ مِنَ الإِجابَةِ لَاضطَرَبوا عَلى تَعليمِهِ بِالأَيدي، وأَنَا لَاُقَدِّمُهُ بَينَ يَدَي حَوائِجي فَيُنجِحُ، وهُوَ دُعاءُ المُباهَلَةِ مِن قَولِ اللّهِ تَعالى: «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ» [۳۵۰] ثُمَّ إلى آخِرِ الآيَةِ، وإنَّ جَبرَئيلَ عليه السلام نَزَلَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَأَخبَرَهُ بِهذَا الدُّعاءِ، قالَ: تَخرُجُ أنتَ ووَصِيُّكَ وسِبطاكَ وَابنَتُكَ وباهِلِ القَومَ وَادعوا بِهِ.
قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: فَإِذا دَعَوتُم فَاجتَهِدوا فِي الدُّعاءِ، فَإِنَّ ما عِندَ اللّهِ خَيرٌ وأَبقى مِن كُنوزِ العِلمِ، فَاشفَعوا بِهِ وَاكتُموهُ مِن غَيرِ أهلِهِ السُّفَهاءِ وَالمُنافِقينَ. الدُّعاءُ:
«اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن بَهائِكَ بِأَبهاهُ، وكُلُّ بَهائِكَ بَهِيٌّ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِبَهائِكَ كُلِّهِ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن جَلالِكَ بِأَجَلِّهِ، وكُلُّ جَلالِكَ جَليلٌ، اللّهُمَّ إني أسأَ لُكَ بِجَلالِكَ كُلِّهِ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن جَمالِكَ بِأَجمَلِهِ، وكُلُّ جَمالِكَ جَميلٌ، اللّهُمَّ إني أسأَ لُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ، اللّهُمَّ إنّي أدعوكَ كَما أمَرتَني فَاستَجِب لي كَما وَعَدتَني.
اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ من عَظَمَتِكَ بِأَعظَمِها، وكُلُّ عَظَمَتِكَ عَظيمَةٌ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّها، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن نورِكَ بِأَنوَرِهِ، وكُلُّ نورِكَ نَيِّرٌ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِنورِكَ كُلِّهِ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن رَحمَتِكَ بِأَوسَعِها، وكُلُّ رَحمَتِكَ واسِعَةٌ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِرَحمَتِكَ كُلِّها، اللّهُمَّ إنّي أدعوكَ كَما أمَرتَني فَاستَجِب لي كَما وَعَدتَني.
اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن كَمالِكَ بِأَكمَلِهِ، وكُلُّ كَمالِكَ كامِلٌ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِكَمالِكَ كُلِّهِ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن كَلِماتِكَ بِأَتَمِّها، وكُلُّ كَلِماتِكَ تامَّةٌ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِكَلِماتِكَ كُلِّها، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن أسمائِكَ بِأَكبَرِها، وكُلُّ أسمائِكَ كَبيرَةٌ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِأَسمائِكَ كُلِّها، اللّهُمَّ إنّي أدعوكَ كَما أمَرتَني فَاستَجِب لي كَما وَعَدتَني.
اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن عِزَّتِكَ بِأَعَزِّها، وكُلُّ عِزَّتِكَ عَزيزَةٌ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِعِزَّتِكَ كُلِّها، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن مَشِيَّتِكَ بِأَمضاها، وكُلُّ مَشِيَّتِكَ ماضِيَةٌ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِمَشِيَّتِكَ كُلِّها، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِقُدرَتِكَ الَّتي استَطَلتَ بِها عَلى كُلِّ شَيءٍ، وكُلُّ قُدرَتِكَ مُستَطيلَةٌ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِقُدرَتِكَ كُلِّها، اللّهُمَّ إنّي أدعوكَ كَما أمَرتَني فَاستَجِب لي كَما وَعَدتَني.
اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن عِلمِكَ بِأَنفَذِهِ، وكُلُّ عِلمِكَ نافِذٌ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِعِلمِكَ كُلِّهِ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن قَولِكَ بِأَرضاهُ، وكُلُّ قَولِكَ رِضا(/ رَضيٌّ)، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِقَولِكَ كُلِّهِ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن مَسائِلِكَ بِأَحَبِّها إلَيكَ، وكُلُّ مَسائِلِكَ إلَيكَ حَبيبَةٌ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِمَسائِلِكَ كُلِّها، اللّهُمَّ إنّي أدعوكَ كَما أمَرتَني فَاستَجِب لي كَما وَعَدتَني.
اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن شَرَفِكَ بِأَشرَفِهِ، وكُلُّ شَرَفِكَ شَريفٌ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِشَرَفِكَ كُلِّهِ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن سُلطانِكَ بِأَدوَمِهِ، وكُلُّ سُلطانِكَ دائِمٌ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِسُلطانِكَ كُلِّهِ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن مُلكِكَ بِأَفخَرِهِ، وكُلُّ مُلكِكَ فاخِرٌ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِمُلكِكَ كُلِّهِ، اللّهُمَّ إنّي أدعوكَ كَما أمَرتَني فَاستَجِب لي كَما وَعَدتَني.
اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن عَلائِكَ بِأَعلاهُ، وكُلُّ عَلائِكَ عالٍ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِعَلائِكَ كُلِّهِ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن آياتِكَ بِأَعجَبِها، وكُلُّ آياتِكَ عَجيبَةٌ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِآياتِكَ كُلِّها، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ مِن مَنِّكَ بِأَقدَمِهِ، وكُلُّ مَنِّكَ قَديمٌ، اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِمَنِّكَ كُلِّهِ، اللّهُمَّ إنّي أدعوكَ كَما أمَرتَني فَاستَجِب لي كَما وَعَدتَني.
اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِما أنتَ فيهِ مِنَ الشُّؤونِ وَالجَبَروتِ، اللّهُمَّ وإنّي أسأَ لُكَ بِكُلِّ شَأنٍ، وكُلِّ جَبَروتٍ لَكَ.
اللّهُمَّ وإنّي أسأَ لُكَ بِما تُجيبُني بِهِ حينَ أسأَ لُكَ، يا اللّهُ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِبَهاءِ لا إلهَ إلّا أنتَ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِجَلالِ لا إلهَ إلّا أنتَ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِجَمالِ لا إلهَ إلّا أنتَ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِعَظَمَةِ لا إلهَ إلّا أنتَ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِكَمالِ لا إلهَ إلّا أنتَ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِقَولِ لا إلهَ إلّا أنتَ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِشَرَفِ لا إلهَ إلّا أنتَ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِعَلاءِ لا إلهَ إلّا أنتَ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِكَلِماتِ لا إلهَ إلّا أنتَ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِعِزَّةِ لا إلهَ إلّا أنتَ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ أسأَ لُكَ بِلا إلهَ إلّا أنتَ، يا لا إلهَ إلّا أنتَ يا اللّهُ يا رَبّاه ـ حَتّى يَنقَطِعَ النَّفَسُ ـ».
وتَقولُ: «أسأَ لُكَ سَيِّدي فَلَيسَ مِثلَكَ شَيءٌ، وأَسأَ لُكَ بِكُلِّ دَعوَةٍ دَعاكَ بِها نَبِيٌّ مُرسَلٌ أو مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أو مُؤمِنٌ امتَحَنتَ قَلبَهُ لِلإِيمانِ استَجَبتَ دَعوَتَهُ مِنهُ، وأَتَوَجَّهُ إلَيكَ بِمُحَمَّدٍ نَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحمَةِ، وأَتَقَدَّمُ بَينَ يَدَي حوَائِجي بِمُحَمَّدٍ، يا مُحَمَّدُ يا رَسولَ اللّهِ، بِأَبي أنتَ وأُمّي، أتَوَجَّهُ إلى رَبِّكَ ورَبّي واُقَدِّمُكَ بَينَ يَدَي حاجَتي، يا رَبّاه يا اللّهُ يا رَبّاه، أسأَ لُكَ بِكَ فَلَيسَ كَمِثلِكَ شَيءٌ، وأَتَوَجَّهُ إلَيكَ بِمُحَمَّدٍ خَليلِكَ ونَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحمَةِ وبِعِترَتِهِ، واُقَدِّمُهُم بَينَ يَدَي حَوائِجي.
وأَسأَ لُكَ بِحَياتِكَ الَّتي لا تَموتُ، وبِنورِ وَجهِكَ الَّذي لا يُطفَأُ، وبِالعَينِ الَّتي لا تَنامُ، أسأَ لُكَ أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ».
ثُمَّ تَسأَلُ حاجَتَكَ تُقضى إن شاءَ اللّهُ. [۳۵۱]
31. الإقبال ـ به نقل از حسين بن خالد، از امام صادق عليه السلام ـ: [پدرم] باقر عليه السلام فرمود: «اگر بگويم در اين دعا اسم اعظم است، راست گفته ام، و اگر مردم از اجابتى كه در اين دعا هست، آگاه بودند، براى آن سر و دست مى شكستند، و من خود، پيش از [طلب] حوائجم، آن را مى خوانم و كارساز مى شود. اين دعا، دعاى مباهله است برگرفته از اين سخن خداوند متعال: «بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم» تا آخر آيه. جبرئيل عليه السلام بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و اين دعا را به او آموخت و گفت: خودت به همراه وصيّت و دو نوه ات و دخترت بيرون مى روى و با آن عدّه مباهله كن و اين دعا را بخوان».
هر گاه دعا كرديد، در دعا كوشش و پافشارى ورزيد؛ زيرا آنچه نزد خداست، از گنج هاى دانش، بهتر و ماندگارتر است. پس اين دعا را شفيع قرار دهيد و آن را از نااهلش ـ يعنى نابخردان و منافقان ـ، پوشيده بداريد».
دعا اين است: «بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ تابناك ترين تابناكى ات، و همه تابناكى هاى تو تابناك است. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه تابناكى ات. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ شكوهمندترين شُكوهت، و همه شُكوه هاى تو شكوهمند است. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه شُكوهت. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ زيباترين زيبايى ات، و همه زيبايى هاى تو زيباست. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه زيبايى ات. بار خدايا! تو را مى خوانم، چنان كه فرمانم دادى. پس دعايم را اجابت فرما، چنان كه به من وعده داده اى.
بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ بزرگ ترين بزرگى ات، و همه بزرگى هاى تو بزرگ است. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه بزرگى ات. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ نورانى ترين نورهايت، و همه نورهاى تو نورانى است. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه نورت. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ گسترده ترين رحمتت و همه رحمت هاى تو گسترده است. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه رحمتت. بار خدايا! تو را مى خوانم، چنان كه فرمانم دادى. پس دعايم را اجابت فرما، چنان كه به من وعده داده اى.
بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ كامل ترين كمالت، و همه كمال هاى تو كامل است. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه كمالت. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ تمام ترين كلماتت، و همه كلمات تو، تمام است. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه كلماتت. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ بزرگ ترين نام هايت، و همه نام هاى تو بزرگ است. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه نام هايت. بار خدايا! تو را مى خوانم، چنان كه فرمانم دادى. پس دعايم را اجابت كن، چنان كه به من وعده داده اى.
بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ عزيزترين عزّتت، و همه عزّت هاى تو عزيز است. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه عزّتت. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ جارى ترين خواستت، و همه خواست هاى تو جارى اند. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه خواست هايت. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ قدرتت كه به واسطه آن بر هر چيزى چيره اى، و همه قدرت هاى تو چيره است. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه قدرتت. بار خدايا! تو را مى خوانم، چنان كه فرمانم دادى. پس دعايم را اجابت فرما، چنان كه به من وعده داده اى.
بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ نافذترين علمت و همه علم هاى تو نافذ است. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه علمت. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ پسنديده ترين گفتارت، و همه گفتارهاى تو پسنديده است. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه گفتارت. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ محبوب ترين درخواست ها در نزد تو، و همه درخواست ها از تو، محبوب توست. بار خدايا! از تو درخواست مى كنم به حقّ همه درخواست ها از تو. بار خدايا! تو را مى خوانم، چنان كه فرمانم دادى. پس دعايم را اجابت فرما، چنان كه به من وعده داده اى.
بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ والاترين والايى ات، و همه والايى هاى تو والاست. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه والايى ات. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ پاينده ترين مراتب سلطنتت، و همه مراتب سلطنت تو پاينده است. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه مراتب سلطنتت. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ باشكوه ترين مراتب پادشاهى ات، و همه مراتب پادشاهى تو، باشكوه است. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه مراتب پادشاهى ات. بار خدايا! تو را مى خوانم، چنان كه فرمانم دادى. پس دعايم را اجابت فرما، چنان كه به من وعده داده اى.
بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ بالاترين مراتب علوّت، و همه مراتب علوّ تو، بالاست. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه مراتب علوّت. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ شگفت ترين نشانه هايت و همه نشانه هاى تو، شگفت اند. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه نشانه هايت. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ ديرين ترين لطفت، و همه لطف هاى تو ديرين است. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه لطفت. بار خدايا! تو را مى خوانم، چنان كه فرمانم دادى. پس دعايم را اجابت فرما، چنان كه به من وعده داده اى.
بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ شئون و جبروتى كه دارى. بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ همه شأن و جبروتت.
بار خدايا! از تو مى خواهم به حقّ آنچه با آن اجابتم مى كنى، آن گاه كه از تو مى خواهم. اى خدا، اى آن كه معبودى جز تو نيست! از تو مى خواهم به تابناكى لا إله إلّا أنت [۳۵۲]. اى آن كه معبودى جز تو نيست! از تو مى خواهم به شُكوه لا إله إلّا أنت. اى آن كه معبودى جز تو نيست! از تو مى خواهم به زيبايى لا إله إلّا أنت. اى آن كه معبودى جز تو نيست! از تو مى خواهم به عظمت لا إله إلّا أنت. اى آن كه معبودى جز تو نيست! از تو مى خواهم به كمال لا إله إلّا أنت. اى آن كه معبودى جز تو نيست! از تو مى خواهم به گفتار لا إله إلّا أنت. اى آن كه معبودى جز تو نيست! از تو مى خواهم به بلندمرتبگىِ لا إله إلّا أنت. اى آن كه معبودى جز تو نيست! از تو مى خواهم به والايىِ لا إله إلّا أنت. اى آن كه معبودى جز تو نيست! از تو مى خواهم به كلمات لا إله إلّا أنت. اى آن كه معبودى جز تو نيست! از تو مى خواهم به ارجمندىِ لا إله إلّا أنت. اى آن كه معبودى جز تو نيست! از تو مى خواهم به حقّ لا إله إلّا أنت. اى آن كه معبودى جز تو نيست! اى خدا! اى پروردگار!». تا آن كه نَفَس، بريده شود.
و مى گويى: «از تو درخواست مى كنم، اى آقاى من؛ زيرا هيچ چيزى همانند تو نيست. از تو درخواست مى كنم به هر دعايى كه پيامبرى مرسل يا فرشته اى مقرّب يا مؤمنى ـ كه دلش را براى ايمان آزمودى ـ، با آن دعا تو را خوانْد و دعايش را پذيرفتى، و به واسطه محمّد پيامبرت، پيامبر رحمت، به تو روى مى آورم، و محمّد را پيشاپيشِ حاجت هايم [به درگاه تو] مى فرستم. اى محمّد، اى پيامبر خدا! پدر و مادرم به فدايت! به خدايى كه پروردگار تو و من است، روى آورده ام، و تو را پيشاپيش حاجتم قرار مى دهم. اى پروردگار، اى خدا، اى پروردگار! از تو مى خواهم به حقّ خودت؛ زيرا چيزى همانند تو نيست، و به واسطه محمّد، دوستت و پيامبرت، پيامبر رحمت، و به واسطه عترت او به تو روى مى آورم، و آنان را پيشاپيش حاجت هايم قرار مى دهم.
از تو درخواست مى كنم به حقّ حيات ناميرايت، و به حقّ نور خاموش ناشدنى ذاتت، و به حقّ چشمى كه نمى خوابد. از تو درخواست مى كنم كه پيش از هر چيز، بر محمّد و خاندان محمّد، درود بفرستى». سپس حاجتت را مى خواهى. به خواست خدا، برآورده مى شود.
32. الإقبال: [۳۵۳] دُعاءُ المُباهَلَةِ وَالإِنابَةِ وَالتَّضَرُّعِ وَالمَسأَلَةِ عَن مَولانا أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام:
«اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ لَّهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ مَن ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَىْ ءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ» [۳۵۴].
«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَائِمَاً بِالْقِسْطِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» [۳۵۵].
«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ * تُولِجُ الَّيْلَ فِى النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِى الَّيْلِ وَتُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَتَرْزُقُ مَن تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ» [۳۵۶].
«لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْءَانَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ * هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَـهَ إِلَا هُوَ عَــلِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَـدَةِ هُوَ الرَّحْمَـنُ الرَّحِيمُ * هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَـهَ إِلَا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَـمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَـنَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ * هُوَ اللَّهُ الْخَــلِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَـوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» [۳۵۷].
هُوَ اللّهُ الَّذي لا يُعرَفُ لَهُ سَمِيٌّ، وهُوَ اللّهُ الرَّجاءُ وَالمُرتَجى، وَاللَّجَأُ وَالمُلتَجى، وإلَيهِ المُشتَكى، ومِنهُ الفَرَجُ وَالرَّخاءُ، وهُوَ سَميعُ الدُّعاءِ.
اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ يا اللّهُ بِحَقِّ الاِسمِ الرَّفيعِ عِندَكَ، العالِي المَنيعِ، الَّذِي اختَرتَهُ لِنَفسِكَ، وَاختَصَصتَهُ لِذِكرِكَ، ومَنَعتَهُ جَميعَ خَلقِكَ، وأَفرَدتَهُ عَن كُلِّ شَيءٍ دونَكَ، وجَعَلتَهُ دَليلاً عَلَيكَ وسَبَبا إلَيكَ، وهُوَ أعظَمُ الأَسماءِ، وأَجَلُّ الأَقسامِ، وأَفخَرُ الأَشياءِ، وأَكبَرُ الغَنائِمِ، وأَوفَقُ الدُّعاءِ، ثُمَّ [۳۵۸] لا تُخَيِّبُ راجِيَهُ ولا تَرُدُّ داعِيَهُ، ولا يَضعُفُ مَنِ اعتَمَدَ عَلَيهِ ولَجَأَ إلَيهِ.
وأَسأَ لُكَ يا اللّهُ بِالرُّبوبِيَّةِ الَّتي تَفَرَّدتَ بِها أن تَقِيَنِي النّارَ بِقُدرَتِكَ، وتُدخِلَنِي الجَنَّةَ بِرَحمَتِكَ.
يا نورُ أنتَ نورُ السَّماواتِ وَالأَرضِ، قَدِ استَضاءَ بِنورِكَ أهلُ سَماواتِكَ وأَرضِكَ، فَأَسأَ لُكَ أن تَجعَلَ لي نورا في سَمعي وبَصَري أستَضيءُ بِهِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ.
يا عَظيمُ أنتَ رَبُّ العَرشِ العَظيمِ، بِعَظَمَتِكَ استَعَنتُ فَارفَعني وأَلحِقني دَرَجَةَ الصّالِحينَ.
يا كَريمُ بِكَرَمِكَ تَعَرَّضتُ، وبِهِ تَمَسَّكتُ، وعَلَيهِ تَوَكَّلتُ وَاعتَمَدتُ، فَأَكرِمني بِكَرامَتِكَ، وأَنزِل عَلَيَّ رَحمَتَكَ وبَرَكاتِكَ، وقَرِّبني مِن جِوارِكَ، وأَلبِسني مِن مَهابَتِكَ وبَهائِكَ، وأَنِلني مِن رَحمَتِكَ وجَزيلِ عَطائِكَ.
يا كَبيرُ لا تُصَعِّر خَدّي، ولا تُسَلِّط عَلَيَّ مَن لا يَرحَمُني، وَارفَع ذِكري، وشَرِّف مَقامي، وأَعلِ في عِلِّيّينَ دَرَجَتي. يا مُتَعالِ (/ مُتَعالي) أسأَ لُكَ بِعُلُوِّكَ أن تَرفَعَني ولا تَضَعَني، ولا تُذِلَّني بِمَن هُوَ أرفَعُ مِنّي، ولا تُسَلِّط عَلَيَّ مَن هُوَ دوني، وأَسكِن خَوفَكَ قَلبي.
يا حَيُّ أسأَ لُكَ بِحَياتِكَ الَّتي لا تَموتُ أن تُهَوِّنَ عَلَيَّ المَوتَ، وأَن تُحيِيَني حَياةً طَيِّبَةً، وتَوَفَّني مَعَ الأَبرارِ.
يا قَيّومُ أنتَ القائِمُ عَلى كُلِّ نَفسٍ (بِما كَسَبَت)، وَالمُقيمُ بِكُلِّ شَيءٍ، اجعَلني مِمَّن يُطيعُكَ ويَقومُ بِأَمرِكَ وحَقِّكَ، ولا يَغفُلُ عَن ذِكرِكَ.
يا رَحمنُ ارحَمني بِرَحمَتِكَ، وجُد عَلَيَّ بِفَضلِكَ وجودِكَ (/ جِوارِكَ)، ونَجِّني مِن عِقابِكَ، وأَجِرني مِن عَذابِكَ.
يا رَحيمُ تَعَطَّف عَلى ضُرّي بِرَحمَتِكَ، وجُد عَلَيَّ بِجودِكَ ورَأفَتِكَ، وخَلِّصني مِن عَظيمِ جُرمي بِرَحمَتِكَ؛ فَإِنَّكَ الشَّفيقُ الرَّفيقُ، ومَن لَجَأَ إلَيكَ فَقَدِ استَمسَكَ بِالعُروَةِ الوُثقى وَالرُّكنِ الوَثيقِ.
يا مَلِكُ مِن مُلكِكَ أطلُبُ، ومِن خَزائِنِكَ الَّتي لا تَنفَدُ أسأَلُ، فَأَعطِني مُلكَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ؛ فَإِنَّهُ لا يُعجِزُكَ ولا يَنقُصُكَ شَيءٌ، ولا يُؤثَرُ فيما عِندَكَ.
يا قُدّوسُ أنتَ الطّاهِرُ المُقَدَّسُ، فَطَهِّر قَلبي وفَرِّغني لِذِكِركَ، وعَلِّمني ما يَنفَعُني، وزِدني عِلما إلى ما عَلَّمتَني.
يا جَبّارُ بِقُوَّتِكَ أعِنّي عَلَى الجَبّارينَ، وَاجبُرني يا جابِرَ العَظمِ الكَسيرِ، وكُلُّ جَبّارٍ خاضِعٌ لَكَ.
يا مُتَكَبِّرُ اكنُفني بِرُكنِكَ، وحُل بَيني وبَينَ البُغاةِ مِن خَلقِكَ بِكِبرِيائِكَ.
يا عَزيزُ أعِزَّني بِطاعَتِكَ، ولا تُذِلَّني [۳۵۹] بِالمَعاصي فَأَهونَ عِندَكَ وعِندَ خَلقِكَ.
يا حَليمُ عُد عَلَيَّ بِحِلمِكَ، وَاستُرني بِعَفوِكَ، وَاجعَلني مُؤَدِّيا لِحَقِّكَ، ولا تَفضَحني يَومَ الوُقوفِ بَينَ يَدَيكَ.
يا عَليمُ أنتَ العالِمُ بِحالي وسِرّي وجَهري وخَطَئي وعَمدي، فَاصفَح لي عَمّا خَفِيَ عَن خَلقِكَ مِن أمري.
يا حَكيمُ أسأَ لُكَ بِما أحكَمتَ بِهِ الأَشياءَ فَأَتقَنتَها، أن تَحكُمَ لي بِالإِجابَةِ فيما أسأَ لُكَ وأَرغَبُ فيهِ إلَيكَ.
يا سَلامُ سَلِّمني مِن مَظالِمِ العِبادِ، ومِن عَذابِ القَبرِ وأَهوالِ يَومِ القِيامَةِ.
يا مُؤمِنُ آمِنّي مِن كُلِّ خَوفٍ، وَارحَم ضُرّي وذُلَّ مَقامي، وَاكفِني ما أهَمَّني مِن أمرِ دُنياي وآخِرَتي.
يا مُهَيمِنُ خُذ بِناصِيَتي إلى رِضاكَ، وَاجعَلني عامِلاً بِطاعَتِكَ مَعصوما عَن طاعَةِ مَن سِواكَ.
يا بارِئَ الأَشياءِ عَلى غَيرِ مِثالٍ، أسأَ لُكَ أن تَجعَلَني مِنَ الصّادِقينَ المَبرورينَ عِندَكَ.
يا مُصَوِّرُ صَوَّرتَني فَأَحسَنتَ صورَتي، وخَلَقتَني فَأَكمَلتَ خَلقي، فَتَمِّم أحسَنَ ما أنعَمتَ بِهِ عَلَيَّ، ولا تُشَوِّه خَلقي يَومَ القِيامَةِ.
يا قَديرُ بِقُدرَتِكَ قَدَّرتَ وقَدَّرتَني عَلَى الأَشياءِ، فَأَسأَ لُكَ أن تُحسِنَ عَلى أمورِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعونَتي، وتُنجِينَي مِن سوءِ أقدارِكَ.
يا غَنِيُّ أغنِني بِغَنائِكَ، وأَوسِع عَلَيَّ في عَطائِكَ، وَاشفِني بِشِفائِكَ، ولا تُبعِدني مِن سَلامَتِكَ.
يا حَميدُ لَكَ الحَمدُ كُلُّهُ، وبِيَدِكَ الأَمرُ كُلُّهُ، ومِنكَ الخَيرُ كُلُّهُ. اللّهُمَّ ألهِمنِي الشُّكرَ عَلى ما أعطَيتَني.
يا مَجيدُ أنتَ المَجيدُ وَحدَكَ، لا يَفوتُكَ شَيءٌ ولا يَؤُودُكَ [۳۶۰] شَيءٌ، فَاجعَلني مِمَّن يُقَدِّسُكَ ويُمَجِّدُكَ ويُثني عَلَيكَ.
يا أحَدُ أنتَ اللّهُ الفَردُ الأَحَدُ الصَّمَدُ لَم تَلِد ولَم تولَد ولَم يَكُن لَكَ كُفُوا أحَدٌ، فَكُن لي اللّهُمَّ جارا ومونِسا وحِصنا مَنيعا.
يا وَترُ أنتَ وَترُ كُلِّ شَيءٍ، ولا يَعدِلُكَ شَيءٌ، فَاجعَل عاقِبَةَ أمري إلى خَيرٍ، وَاجعَل خَيرَ أيّامي يَومَ ألقاكَ.
يا صَمَدُ يا مَن لا تَأخُذُهُ سِنَةٌ ولا نَومٌ، ولا يَخفى عَلَيهِ خافِيَةٌ في ظُلُماتِ البَرِّ وَالبَحرِ، احفَظني في تَقَلُّبي (/ تَخَيُّلي) ونَومي ويَقَظَتي.
يا سَميعُ اسمَع صَوتي، وَارحَم صَرخَتي.
يا سَميعُ يا مُجيبُ يا بَصيرُ، قَد أحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلمُكَ ونَفَذَ فيهِ عِلمُكَ وكُلُّهُ بِعَينِكَ، فَانظُر إلَيَّ بِرَحمَتِكَ، ولا تُعرِض عَنّي بِوَجهِكَ.
يا رَؤوفُ أنتَ أرأَفُ بي مِن أبي واُمّي، ولَو لا رَأفَتُكَ لَما عَطَفا عَلَيَّ، فَتَمِّم نِعمَتَكَ عَلَيَّ ولا تُنَغِّصني ما أعطَيتَني.
يا لَطيفُ الطُف بي بِلُطفِكَ الخَفِيِّ مِن حَيثُ أعلَمُ ومِن حَيثُ لا أعلَمُ، إنَّكَ أنتَ علّامُ الغُيوبِ.
يا حَفيظُ احفَظني في نَفسي وأَهلي ومالي ووَلَدي، وما حَضَرتُهُ ووَعَيتُهُ وغِبتُ عَنهُ مِن أمري بِما حَفِظتَ بِهِ السَّماواتِ وَالأَرَضينَ وما بَينَهُما، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ.
يا غَفورُ اغفِر لي ذُنوبي وَاستُر عُيوبي، ولا تَفضَحني بِسَرائِري إنَّكَ أرحَمُ الرّاحِمينَ.
ويا وَدودُ اجعَل لي مِنكَ مَوَدَّةً ورَحمَةً فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ، وَاجعَل لي ذلِكَ في صُدورِ المُؤمِنينَ.
يا ذَا العَرشِ المَجيدِ اجعَلني مِنَ المُسَبِّحينَ المُمَجِّدينَ لَكَ في آناءِ اللَّيلِ وأَطرافِ النَّهارِ وبِالغُدُوِّ وَالآصالِ، وأَعِنّي عَلى ذلِكَ.
يا مُبدِئُ أنتَ بَدَأتَ الأَشياءَ كَما تُريدُ، وأَنتَ المُبدِئُ المُعيدُ الفَعّالُ لِما تُريدُ، فَاجعَل لِيَ الخِيَرَةَ فِي البَدءِ وَالعاقِبَةِ فِي الاُمورِ.
يا مُعيدُ أنتَ تُعيدُ الأَشياءَ كَما بَدَأتَها أوَّلَ مَرَّةٍ، أسأَ لُكَ إعادَةَ الصِّحَّةِ وَالمالِ وجَليلِ الأَحوالِ إلَيَّ وَالتَّفَضُّلَ بِذلِكَ.
يا رَقيبُ احرُسني بِرَقبَتِكَ، وأَعِنّي بِحِفظِكَ، وَاكنُفني بِفَضلِكَ، ولا تَكِلني إلى غَيرِكَ.
يا شَكورُ أنتَ المَشكورُ عَلى ما رَعَيتَ وغَذَّيتَ، ووَهَبتَ وأَعطَيتَ وأَغنَيتَ، فَاجعَلني لَكَ مِنَ الشّاكِرينَ ولِالائِكَ مِنَ الحامِدينَ.
يا باعِثُ ابعَثني شَهيدا صِدّيقا رَضِيّا، عزيزا حَميدا، مُغتَبِطا مَسرورا، مَشكورا مَحبورا.
يا وارِثُ تَرِثُ الأَرضَ ومَن عَلَيها، وَالسَّماواتِ وسُكّانَها، وجَميعَ ما خَلَقتَ، فَوَرِّثني حِلما وعِلما إنَّكَ خَيرُ الوارِثينَ.
يا مُحيي أحيِني حَياةً طَيِّبَةً بِجودِكَ، وأَلهِمني شُكرَكَ [وذِكرَكَ] [۳۶۱] أبَدا ما أبقَيتَني، وآتِني فِي الدُّنيا حَسَنَةً وفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وقِني عَذابَ النّارِ.
يا مُحسِنُ عُد عَلَيَّ اللّهُمَّ بِإِحسانِكَ، وضاعِف عِندي نِعمَتَكَ وجَميلَ بَلائِكَ.
يا مُميتُ هَوِّن عَلَيَّ سَكَراتِ المَوتِ وغُصَصَهُ، وبارِك لي فيهِ عِندَ نُزولِهِ، ولا تَجعَلني مِنَ النّادِمينَ عِندَ مُفارَقَةِ الدُّنيا.
يا مُجمِلُ لا تُبَغِّضني بِما أعطَيتَني، ولا تَمنَعني ما رَزَقتَني، ولا تَحرِمني ما وَعَدتَني، وجَمِّلني بِطاعَتِكَ.
يا مُنعِمُ تَمِّم نِعمَتَكَ عَلَيَّ، وآنِسني بِها، وَاجعَلني مِنَ الشّاكِرينَ لَكَ عَلَيها.
يا مُفضِلُ بِفَضلِكَ أعيشُ، ولَكَ أرجو، وعَلَيكَ أعتَمِدُ، فَأَوسِع عَلَيَّ مِن فَضلِكَ، وَارزُقني مِن حَلالِ رِزقِكَ.
أنتَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ، وَالظّاهِرُ وَالباطِنُ، وأَنتَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ، فَاجعَلني أوَّلَ التّائِبينَ، ومِمَّن يَروى مِن حَوضِ نَبِيِّكَ يَومَ القِيامَةِ.
يا آخِرُ أنتَ الآخِرُ، وكُلُّ شَيءٍ هالِكٌ إلّا وَجهَكَ، تَعالَيتَ عُلُوّا كَبيرا.
يا ظاهِرُ أنتَ الظّاهِرُ عَلى كُلِّ شَيءٍ مَكنونٍ، وَالعالِمُ بِكُلِّ شَيءٍ مَكتومٍ، فَأَسأَ لُكَ أن تُظهِرَ مِن اُموري أحَبَّها إلَيكَ.
يا باطِنُ أنتَ تُبطِنُ فِي الأَشياءِ مِثلَ ما تُظهِرُهُ فيها، وأَنتَ عَلّامُ الغُيوبِ، فَأَسأَ لُكَ اللّهُمَّ أن تُصلِحَ ظَاهِري وباطِني بِقُدرَتِكَ.
يا قاهِرُ أنتَ الَّذي قَهَرتَ الأَشياءَ بِقُدرَتِكَ، فَكُلُّ جَبّارٍ دونَكَ، ونَواصِي الخَلقِ كُلُّهُم بِيَدِكَ، وكُلُّهُم واقِفٌ بَينَ يَدَيكَ وخاضِعٌ لَكَ.
يا وَهّابُ هَب لي مِن لَدُنكَ رَحمَةً وعِلما ومالاً ووَلَدا طَيِّبا، إنَّكَ أنتَ الوَهّابُ.
يا فَتّاحُ افتَح لي أبوابَ رَحمَتِكَ وأَدخِلني فيها، وأَعِذني مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ، وَافتَح لي مِن فَضلِكَ.
يا رَزّاقُ ارزُقني مِن فَضلِكَ، وزِدني مِن عَطائِكَ، وسَعَةِ ما عِندَكَ، وأَغنِني عَن خَلقِكَ.
يا خَلّاقُ أنتَ خَلَقتَ الأَشياءَ بِغَيرِ نَصَبٍ ولا لُغوبٍ، خَلَقتَني خَلقا سَوِيّا حَسَنا جَميلاً، وفَضَّلتَني عَلى كَثيرٍ مِمَّن خَلَقتَ تَفضيلاً.
يا قاضي أنتَ تَقضي في خَلقِكَ بِما تُريدُ، فَاقضِ لي بِالحُسنى، وجَنِّبنِي الرَّدى، وَاختِم لي بِالحُسنى فِي الآخِرَةِ وَالاُولى.
يا حَنّانُ تَحَنَّن عَلَيَّ بِرَأفَتِكَ، وتَفَضَّل عَلَيَّ بِرِزقِكَ ورَحمَتِكَ، وَاقبِض عَنّي يَدَ كُلِّ جَبّارٍ عَنيدٍ وشَيطانٍ مَريدٍ، وأَخرِجني بِعِزَّتِكَ مِن حَلَقِ المَضيقِ إلى فَرَجِكَ القَريبِ.
يا مَنّانُ امنُن عَلَيَّ بِالعافِيَةِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ، ولا تَسلُبنيها أبَدا ما أبقَيتَني.
يا ذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ اغفِر لي بِجَلالِكَ وكَرَمِكَ مَغفِرَةً تَحُلُّ بِها عَنّي قُيودَ ذُنوبي، وتَغفِرُ لي سَيِّئاتي، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ.
يا جَوادُ أنتَ الجَوادُ الكَريمُ الَّذي لا تَبخَلُ، وَالمُعطِي الَّذي لا تَنكُلُ، فَجُد عَلَيَّ بِكَرَمِكَ، وَاجعَلني شاكِرا لِاءِنعامِكَ.
يا قَوِيُّ خَلَقتَ السَّماواتِ وما فِي الأَرضِ وما بَينَهُما وما فيهِما وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ بِغَيرِ نَصَبٍ ولا لُغوبٍ، فَقَوِّني عَلى أمري بِقُوَّتِكَ.
يا شَديدُ اشدُد أزري، وأَعِنّي عَلى أمري، وكُن لي مِن كُلِّ حاجَةٍ قاضِيا. يا غالِبُ غَلَبتَ كُلَّ غَلّابٍ بِقُدرَتِكَ، فَاغلِب بالي وهَوايَ حَتّى تَرُدَّهُما إلى طاعَتِكَ، وَاغلِب بِعِزَّتِكَ مَن بَغى عَلَيَّ ورامَ حَربي.
يا دَيّانُ أنتَ تَحشُرُ الخَلقَ، وعَلَيكَ العَرضُ، وكُلٌّ يَدينُ لَكَ ويُقِرُّ لَكَ بِالرُّبوبِيَّةِ، فَاغفِر لِيَ الذُّنوبَ بِعِزَّتِكَ.
يا ذَكورُ اذكُرني فِي الأَوَّلينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ، وعِندَ كُلِّ خَيرٍ تَقسِمُهُ.
يا خَفِيُّ أنتَ تَعلَمُ السِّرَّ وأَخفى وهُوَ ظاهِرٌ عِندَكَ، فَاغفِر لي ما خَفِيَ عَلَى النّاسِ مِن أمري، ولا تَهتِكني يَومَ القِيامَةِ عَلى رُؤوسِ الأَشهادِ.
يا جَليلُ جَلَلتَ عَنِ الأَشياءِ فَكُلُّها صَغيرَةٌ عِندَكَ، فَأَعطِني مِن جَلائِلِ نِعمَتِكَ، ولا تَحرِمني مِن فَضلِكَ.
يا مُنقِذُ أنقِذني مِنَ الهَلاكِ، وَاكشِف عَنّي غَمّاءَ الضَّلالاتِ، وخَلِّصني مِن كُلِّ موبِقَةٍ، وفَرِّج عَنّي كُلَّ مُلِمَّةٍ.
يا رَفيعُ ارتَفَعتَ عَن أن يَبلُغَكَ وَصفٌ، أو يُدرِكَكَ نَعتٌ، أو يُقاسَ بِكَ قِياسٌ، فَارفَعني في عِلِّيّينَ.
يا قابِضُ كُلُّ شَيءٍ في قَبضَتِكَ، مُحيطٌ بِهِ قُدرَتُكَ، فَاجعَلني في ضِمانِكَ وحِفظِكَ، ولا تَقبِض يَدي عَن كُلِّ خَيرٍ أفعَلُهُ.
يا باسِطُ ابسُط يَدي بِالخَيراتِ، وأَعطِني بِقُدرَتِكَ أعلَى الدَّرَجاتِ.
يا واسِعُ وَسِعتَ كُلَّ شَيءٍ رَحمَةً وعِلما فَوَسِّع عَلَيَّ في رِزقي.
يا شَفيقُ أنتَ أشفَقُ عَلى خَلقِكَ مِن آبائِهِم واُمَّهاتِهِم وأَرأَفُ بِهِم، فَاجعَلني شَفيقا رَفيقا، وكُن بي شَفيقا رَفيقا بِرَحمَتِكَ.
يا رَفيقُ ارفُق بي إذا أخطَأتُ، وتَجاوَز عَنّي إذا أسَأتُ، وَأْمُر مَلَكَ المَوتِ وأَعوانَهُ عَلَيهِمُ السَّلامُ أن يَرفُقوا بِروحي إذا أخرَجوها عَن جَسَدي، ولا تُعَذِّبني بِالنّارِ.
يا مُنشِئُ أنشَأتَ كُلَّ شَيءٍ كَما أرَدتَ، وخَلَقتَ ما أحبَبتَ، فَبِتِلكَ القُدرَةِ أنشِئني سَعيدا مَسعودا فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ، وأَنشِئ ذُرِّيَّتي وما زَرَعتُ وبَذَرتُ في أرضِكَ، وأَنشِئ مَعاشي ورِزقي وبارِك لي فيهِما بِرَحمَتِكَ.
يا بَديعُ أنتَ بَديعُ السَّماواتِ وَالأَرضِ ومُبدِعُهُما، ولَيسَ لَكَ شِبهٌ، ولا يَلحَقُكَ وَصفٌ، ولا يُحيطُ بِكَ فَهمٌ.
يا مَنيعُ لا تَمنَعني ما أطلُبُ مِن رَحمَتِكَ وفَضلِكَ، وَامنَع عَنّي كُلَّ مَحذورٍ ومَخوفٍ.
يا تَوّابُ اقبَل تَوبَتي، وَارحَم عَبرَتي، وَاصفَح عَن خَطيئَتي، ولا تَحرِمني ثَوابَ عَمَلي.
يا قَريبُ قَرِّبني مِن جِوارِكَ، وَاجعَلني في حِفظِكَ وكَنَفِكَ، ولا تُبعِدني عَنكَ بِرَحمَتِكَ.
يا مُجيبُ أجِب دُعائي وتَقَبَّلهُ مِنّي، ولا تَحرِمنِي الثَّوابَ كَما وَعَدتَني.
يا مُنعِمُ بَدَأتَ بِالنِّعَمِ قَبلَ استِحقاقِها وقَبلَ السُّؤالِ بِها، فَكَذلِكَ إتمامُها بِالكَمالِ وَالزِّيادَةِ مِن فَضلِكَ.
يا ذَا الإِفضالِ( / الفَضلِ)، يا مُفضِلُ، لَو لا فَضلُكَ هَلَكنا، فَلا تُقَصِّر عَنّا فَضلَكَ. يا مَنّانُ، فَامنُن عَلَينا بِالدَّوامِ، يا ذَا الإِحسانِ.
يا مَعروفُ أنتَ المَعروفُ الَّذي لا يَجهَلُ، ومَعروفُكَ ظاهِرٌ لا يُنكَلُ، فَلا تَسلُبنا ما أودَعتَناهُ مِن مَعروفِكَ بِرَحمَتِكَ.
يا خَبيرُ خَبَرتَ الأَشياءَ قَبلَ كَونِها، وخَلَقتَها عَلى عِلمٍ مِنكَ بِها، فَأَنتَ أوَّلُها وآخِرُها، فَزِدني خَيرا بِما ألهَمتنَيهِ مِن شُكرِكَ وبَصيرَةً.
يا مُعطي أعطِني مِن جَليلِ عَطائِكَ، وبارِك لي في قَضائِكَ، وأَسكِنّي بِرَحمَتِكَ في جِوارِكَ.
يا مُعينُ أعِنّي عَلى اُمورِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ بِقُوَّتِكَ، ولا تَكِلني في شَيءٍ إلى غَيرِكَ.
يا سَتّارُ استُر عُيوبي، وَاغفِر ذُنوبي، وَاحفَظني في مَشهَدي ومَغيبَي.
يا شَهيدُ اُشهِدُكَ اللّهُمَّ وجَميعَ خَلقِكَ ومَلائِكَتِكَ أنَّهُ لا إلهَ إلّا أنتَ وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ، فَاكتُب هذِهِ الشَّهادَةَ عِندَكَ ونَجِّني بِها مِن عَذابِكَ.
يا فاطِرُ أنتَ فاطِرُ السَّماواتِ وَالأَرضِ وما بَينَهُما وما فيهِما، فَكُن لي فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ، وتَوَفَّني مُسلِما وأَلحِقني بِالصّالِحينَ.
يا مُرشِدُ أرشِدني إلَى الخَيرِ بِعِزَّتِكَ، وجَنِّبنِي السَّيِّئاتِ بِعِصمَتِكَ، ولا تُخزِني يَومَ القِيامَةِ.
يا سَيِّدَ السّاداتِ ومَولَى المَوالي إلَيكَ مَصيرُ كُلِّ شَيءٍ، فَانظُر إلَيَّ بِعَينِ عَفوِكَ.
يا سَيِّدُ أنتَ سَيِّدي وعِمادي ومُعتَمَدي، وذُخري وذَخيرَتي وكَهفي، فَلا تَخذُلني.
يا مُحيطُ أحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلمُكَ، ووَسِعَت كُلَّ شَيءٍ رَحمَتُكَ، فَاجعَلني في ضِمانِكَ، وحُطني مِن كُلِّ سوءٍ بِقُدرَتِكَ.
يا مُجيرُ أجِرني مِن عِقابِكَ، وآمِنّي مِن عَذابِكَ.
اللّهُمَّ إنّي خائِفٌ، وإنّي مُستَجيرٌ بِكَ، فَأَجِرني مِنَ النّارِ بِرَحمَتِكَ، يا أهلَ التَّقوى وأَهلَ المَغفِرَةِ، يا عَدلُ أنتَ أعدَلُ الحاكِمينَ وأَرحَمُ الرّاحِمينَ، فَالطُف لَنا بِرَحمَتِكَ، وآتِنا شَيئا بِقُدرَتِكَ، ووَفِّقنا لِطاعَتِكَ، ولا تَبتَلِنا بِما لا طاقَةَ لَنا بِهِ، وخَلِّصنا مِن مَظالِمِ العِبادِ، وأَجِرنا مِن ظُلمِ الظّالِمينَ وغَشمِ الغاشِمينَ بِقُدرَتِكَ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ.
اللّهُمَّ اسمَع دُعائي، وَاقبَل ثَنائي، وعَجِّل إجابَتي، وآتِني فِي الدُّنيا حَسَنَةً وفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً، وقِني بِرَحمَتِكَ عَذابَ النّارِ، وصَلَّى اللّهُ عَلى خِيَرَتِهِ مِن خَلقِهِ مُحَمَّدٍ وعِترَتِهِ الطّاهِرينَ. [۳۶۲]
32. الإقبال: [۳۶۳] دعاى مباهله و توبه و لابه و خواهش [به درگاه خدا] از مولا امير مؤمنان عليه السلام: «خداست كه معبودى جز او نيست؛ زنده و پاينده (/ بيدار) است. نه چرتى او را فرا مى گيرد و نه خوابى. آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، از آنِ اوست. كيست آن كس كه جز با اجازه او در پيشگاهش شفاعت كند؟ آنچه را در پيش روى آنان است و آنچه را در پشت سرشان است، مى داند، و به چيزى از علم او، جز به آنچه او خود بخواهد، احاطه نمى يابند. كرسى او، آسمان ها و زمين را در بر گرفته، و نگهدارى آنها بر او دشوار نيست، و اوست والاى بزرگ».
«خدا كه همواره به عدل قيام دارد، گواهى مى دهد كه جز او هيچ معبودى نيست، و فرشتگان و دانشوران نيز [گواهى مى دهند كه] معبودى نيست جز او كه ارجمند و حكيم است». «بگو: بار خدايا! تويى كه فرمان روايى. هر آن كس را كه خواهى، فرمان روايى مى بخشى، و از هر كه بخواهى، فرمان روايى را باز مى ستانى، و هر كه را خواهى، عزّت مى بخشى، و هر كه را خواهى، خوار مى گردانى. همه خوبى ها به دست توست، و تو به هر چيزى توانايى. شب را به روز در مى آورى، و روز را به شب در مى آورى، و زنده را از مرده بيرون مى آورى، و مرده را از زنده بيرون مى آورى، و هر كه را خواهى، بى حساب، روزى مى دهى».
«اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم، يقيناً آن كوه را از بيم خدا فروتن و از هم پاشيده مى ديدى، و اين مَثَل ها را براى مردم مى زنيم. باشد كه آنان بينديشند. اوست خدايى كه جز او معبودى نيست؛ داننده نهان و آشكار است. اوست مهرگستر مهربان. اوست خدايى كه جز او معبودى نيست؛ همان فرمان رواى پاك، سلامت [از هر عيب]، ايمنى بخش، مراقب، شكست ناپذير و جبّار و متكبّر. پاك است خدا از آنچه [با او] شريك مى گردانند. اوست خداى آفريننده نوساز صورتگر كه بهترينِ نام ها از آنِ اوست. آنچه در آسمان ها و زمين است، تسبيح او مى گويند، و او توانا و حكيم است».
اوست خدايى كه برايش همنامى، شناخته نمى شود. اوست خدايى كه به او اميد و آرزوست، و پناه و پناهگاه است، و به درگاه او شِكوه مى شود، و گشايش و آسايش، از جانب اوست، و شنونده دعاست. بار خدايا! من از تو مى خواهم ـ اى خدا ـ به حقّ نام بلند و والا و دست نايافتنى ات، همان نامى كه براى خود برگزيدى و آن را به ذكر خويش اختصاص دادى، و همه آفريدگانت را از آن باز داشتى، و آن را از هر چيزى جز خودت جدا ساختى، و آن را راه نما به خودت و رشته اى [جهت اتّصال] به خودت قرار دادى، و آن، بزرگ ترينِ نام ها و ارزشمندترين بهره ها و فاخرترين چيزها و بزرگ ترينِ سودها و مؤثّرترين دعاست. سپس اميدوارش را نوميد نمى گردانى، و به سينه دعا كننده اش دست رد نمى زنى، و كسى كه به آن تكيه كند و بِدان پناه برد، ناتوان نيست.
اى خدا! به حقّ پروردگارى اى كه مختصّ ذات توست، از تو مى خواهم كه با قدرتت مرا از آتش دوزخ نگه دارى، و با رحمتت مرا به بهشت در آورى. اى نور! تويى نور آسمان ها و زمين كه اهل آسمان هايت و زمينت از نور [هستىِ] تو، روشنايى [هستى] گرفته اند. پس، از تو مى خواهم كه در گوش و چشم من نورى قرار دهى كه در دنيا و آخرت از آن روشنايى گيرم.
اى بزرگ! تويى پروردگار عرش بزرگ. از بزرگى تو، كمك مى جويم. پس مرا رفعت بخش و مرا به درجه نيكان برسان.
اى كريم! خود را در معرض كرم تو قرار مى دهم و بِدان چنگ مى زنم، و بر آن توكّل و تكيه مى كنم. پس به كرامتت، مرا گرامى بدار، و رحمت و بركت هايت را بر من فرو فرست، و به جوار خود نزديكم گردان، و از مهابت و جلال خود، بر من بپوشان، و از رحمتت و دهشِ فراوانت، به من برسان.
اى بزرگ! رويم را [از خودت، به تكبّر] بر مگردان، و كسى را كه بر من رحم نمى كند، بر من مسلّط مگردان، و نامم را بلند و مقامم را والا گردان، و درجه ام را در علّيّين (در ميان بلندپايگان)، بلند دار.
اى بلندمرتبه! به حقّ بلندمرتبگى ات از تو مى خواهم كه مرا رفعت بخشى و پستم نسازى و به دست كسى كه فرادست من است، خوارم نكنى، و كسى را كه از من پست تر است، بر من مسلّط نسازى، ترس از خودت را در سراچه قلبم جاى ده. اى زنده! به حقّ زندگى ناميرايت از تو مى خواهم كه مرگ را بر من آسان گردانى، و زندگى ام را زندگى خوش و پاك قرار دهى، و مرا با نيكان بميرانى.
اى بر پا دارنده! تو بر هر نفْسى بر پايى و بر پا دارنده هر چيزى. مرا از كسانى قرار ده كه اطاعتت مى كنند، و فرمان و حقّ تو را بر پا مى دارند، و از تو غافل نيستند. اى مهرگستر! به رحمتت بر من رحم آور، و از فضل وجود خود بر من ببخش، و مرا از كيفرت برهان، و از عذابت پناهم ده.
اى مهربان! با مهربانى ات، بر بيچارگى من رحمت آور، و به جود و رأفتت، بر من ببخش، و با رحمتت مرا از گناه بزرگم نجات بخش، كه تو مشفق و دلسوزى، و هر كه به تو پناه آورد، به دستگيره استوار و تكيه گاه محكم، چنگ زده است.
اى صاحب مُلك! از ملك تو و از خزانه پايان ناپذير تو مى طلبم. پس ملك دنيا و آخرت را به من عطا فرما، كه هيچ چيزى تو را ناتوان نمى گرداند و از تو چيزى نمى كاهد و بر آنچه در نزد توست، ترجيح داده نمى شود.
اى قُدّوس! تو پاك و مقدّسى. پس قلب مرا پاك گردان و براى ياد خودت فارغم بدار، و آنچه را سودم بخشد، به من بياموز، و بر آنچه به من آموخته اى، بيفزاى.
اى جبّار! با قدرتت مرا در برابر جبّاران، كمك فرما و مرا التيام بخش ـ اى التيام بخش استخوان شكسته ـ كه هر جبّارى در برابر تو خاضع است.
اى متكبّر! مرا در پناه قدرت خويش گير، و با كبريايى ات، شرّ ستمگران و سركشان را از من دور بدار.
اى عزيز! مرا با طاعتت عزّت بخش و با گناهان، خوارم مكن، كه در نتيجه، نزد تو و نزد خَلقت، بى مقدار گردم.
اى بردبار! با بردبارى ات به من بنگر، و با عفوت بر من پرده پوشى فرما، و مرا گزارنده حقّت قرار ده، و در روز ايستادن در پيشگاهت، رسوايم مگردان.
اى دانا! تو از حال من و نهان و آشكارم و خطا و عمدم آگاهى. پس هر آنچه از كار [و گناهان] من كه بر خلقت پوشيده است، بر من ببخشاى.
اى حكيم! به حقّ آنچه با آن، اشيا را محكم و استوار ساختى، از تو مى خواهم كه در آنچه از تو مسئلت دارم و آن را از تو تقاضا مى كنم، به اجابت، حكم نمايى.
اى سلام! مرا از مظالم بندگان و از عذاب قبر و وحشت هاى روز قيامت به سلامت دار.
اى ايمنى بخش! مرا از هر گونه ترسى ايمن دار و بر بيچارگى ام و بى مقدارى ام رحم فرما، و دغدغه هاى دنيا و آخرت مرا بر طرف فرما.
اى نگاهبان! كاكُلم را بگير و مرا به سوى آنچه مايه خشنودى توست، بكشان، و مرا عمل كننده به طاعت خودت قرار ده و از طاعت غير خودت مصونم بدار.
اى ايجاد كننده چيزها بدون الگو! از تو مى خواهم كه مرا از راستگويان و اهل صدق در نزد خودت قرار دهى.
اى صورتگر! تو مرا شكل دادى و شكلم را نيكو ساختى، و مرا آفريدى و كاملم آفريدى. پس نيكوترين نعمتى را كه به من دادى، بر من تمام ساز و در روز قيامت، مرا بدمنظر مگردان.
اى توانا! تو با قدرتت، مقدّرات را رقم زدى و مرا بر اشيا توانايى بخشيدى. پس، از تو مى خواهم كه در كارهاى دنيا و آخرت، مرا خوش كمك نمايى، و از بدى مقدّراتت نجاتم دهى.
اى بى نياز! با بى نيازى ات مرا بى نياز گردان، و داد و دهِشت را بر من وسعت بخش، و با شفايت مرا شفا ده، و از سلامتت دورم مكن.
اى ستوده! ستايش، سراسر از آنِ توست، و كارها (/ فرمان ها)، همه در دست توست، و هر چه خير و خوبى است، از توست. بار خدايا! به من سپاس گزارى براى آنچه عطايم كرده اى، الهام فرما.
اى بزرگوار! تويى يگانه بزرگوار. هيچ چيز، از چنگ تو خارج نمى شود، و چيزى بر تو سنگينى نمى كند. پس مرا از كسانى قرار ده كه تو را به پاكى و بزرگى مى ستايند و ثناى تو مى گويند.
اى يكتا! تويى خداى فرد و يكتا و بى نياز كه نه زاده اى و نه زاده شده اى و هيچ كس همتاى تو نيست. پس ـ اى خداوند ـ پناه و مونس و دژ استوار من باش.
اى تك! تويى تك هر چيز و هيچ چيزى همسنگ تو نيست. پس فرجام كار مرا به نيكى ختم كن و بهترين روزهاى مرا روز ديدارم با خودت قرار ده.
اى بى نياز! اى آن كه نه چرتى او را فرا مى گيرد و نه خوابى، و هيچ پنهانى در تاريكى هاى خشكى و دريا بر او پوشيده نيست! در از اين پهلو به آن پهلو شدنم و در خوابم و بيدارى ام، مرا نگهبان باش.
اى شنوا! صداى مرا بشنو و به ناله و فريادم رحم آور. اى شنوا، اى پاسخ دهنده، اى بينايى كه علم تو همه چيز را در بر گرفته و در آن، نفوذ كرده است و همه چيز را زير نظر دارى! بر من به رحمتت بنگر، و رويت را از من مگردان.
اى رئوف! تو از پدر و مادرم هم به من رئوف ترى، و اگر رأفت تو نبود، آن دو هم به من توجّهى نمى كردند. پس نعمتت را بر من تمام كن و آنچه را به من عطا كرده اى، بر من تلخ و ناگوار مگردان.
اى صاحب لطف! مرا با لطف نهانت، از آن جا كه مى دانم و از آن جا كه نمى دانم، مورد لطف قرار ده، كه تو داناى نهان هايى.
اى نگهدار! با آنچه بِدان آسمان ها و زمين ها و آنچه را ميان آنهاست، نگه مى دارى، مرا و همسرم را و دارايى ام و فرزندانم را و هر چيز ديگرى را كه به من تعلّق دارد و آن را به ياد و خاطر دارم يا ندارم، نگه دار، كه تو بر هر چيز، توانايى.
اى آمرزگار! گناهانم را بيامرز و عيب هايم را بپوشان و مرا به آنچه در درونم مى گذرد، رسوا مگردان، كه تو مهربان ترينِ مهربانانى.
اى بامحبّت! براى من از جانب خودت در دنيا و آخرت، مهر و محبّتى قرار ده، و آن را برايم در سينه هاى مؤمنان جاى ده [كه مؤمنان مرا دوست بدارند و به من مهر ورزند].
اى خداوندگار عرش شكوهمند! مرا از كسانى قرار ده كه در تمام اوقات شب و روز و در هر بام و شام، تو را تسبيح و تمجيد، مى كنند و مرا بر اين كار، يارى ده.
اى آغاز كننده! تويى كه اشيا را آن گونه كه خواستى، آغاز كردى و تويى آغاز كننده و باز گرداننده و انجام دهنده هر كارى كه بخواهى. پس در آغاز و انجام كارها[يم] براى من خير و نيكى قرار ده.
اى باز گرداننده! تويى كه اشيا را همان گونه كه نخستين بار آغاز كردى، باز مى گردانى. از تو مى خواهم كه تن درستى و ثروت و حالات خوش را به من باز گردانى و بدين وسيله فضل خود را شامل حالم سازى.
اى مراقب! با مراقبت خود، از من حراست فرما، و با نگهداشت خود، كمكم كن، و به فضل خود، مرا در پناهت گير و مرا به غير خودت وا مگذار.
اى سپاس گزار! تو براى آنچه خود سرپرستى مى كنى و تغذيه مى نمايى و مى بخشى و عطا مى كنى و توانگر مى سازى، [از سوى بنده ات] سپاس گزارى [و قدردانى] مى شوى. پس مرا از سپاس گزاران و حمدگويان نعمت هايت قرار ده.
اى بر انگيزنده! مرا [در قيامت] گواهى دهنده و تصديق كننده و خشنود و سرافراز و پسنديده و شادمان و مسرور و شايسته قدردانى و خوش حال، بر انگيز.
اى ارث برنده اى كه وارث زمين و زمينيان و آسمان ها و ساكنان آنها و همه آفريدگانت هستى! بردبارى و دانش را به من ميراث ده، كه تو بهترينِ ارث برندگانى.
اى زنده كننده! به جود خود، مرا زندگى پاك و خوش، ارزانى بدار، و تا زمانى كه زنده ام مى دارى، همواره مرا سپاس گزار خود [و به ياد خودت] قرار ده، و در دنيا و آخرت به من خير عطا فرما، و از عذاب آتش نگاهم بدار.
اى نيكوكار! احسانت را ـ اى خداوند ـ شامل حال من گردان، و نعمتت را و بنده نوازى ات را بر من دو چندان ساز.
اى ميراننده! سختى هاى مرگ و رنج هاى جان كندن را بر من آسان ساز و پا قدم مرگ را بر من مبارك گردان، و مرا در هنگام مفارقت از دنيا، از پشيمانان [و افسوس خوران] قرار مده.
اى نيكو كننده كار! مرا به واسطه آنچه عطايم كرده اى، مبغوض خود مساز، و آنچه را روزى ام كرده اى، از من باز مدار، و از وعده اى كه به من داده اى، محرومم مگردان، و مرا به زيور طاعتت بياراى.
اى نعمت دهنده! نعمتت را بر من تمام گردان، و مرا با آن، انس و الفت بخش، و از سپاس گزارانت بر آن نعمت قرارم ده.
اى عطا كننده فضل! من با فضل تو، زندگى مى كنم، و به تو اميد دارم، و بر تو تكيه مى كنم. پس، از فضل خود، بر من وسعت بخش و از روزىِ حلالت روزى ام فرما. تويى آغاز و پايان و آشكار و نهان، و تو بر هر چيز، توانايى. پس مرا نخستينِ توبه كنندگان و از كسانى قرار ده كه در روز قيامت از حوض پيامبرت سيراب مى شوند.
اى پايان! تويى پايان، و هر چيزى از بين مى رود، مگر روى [و ذات] تو. بسى والا و بلندمرتبه اى تو. اى آشكار! تويى آشكار بر هر چيز نهفته اى، و دانا به هر چيز پوشيده اى. پس، از تو مى خواهم كه از كارهاى من، آن را كه نزد تو محبوب تر است، آشكار گردانى.
اى نهان! تو در دلِ اشيا نهان مى سازى، همانند آنچه را كه در آنها آشكار مى گردانى. تو داناى نهان هايى. پس، از تو مى خواهم ـ اى خداوند ـ كه با قدرت خويش آشكار و نهان مرا نيك و اصلاح گردانى.
اى قاهر! تو آنى كه با قدرتت، اشيا را مقهور خود ساخته اى. پس هر جبّارى، زيردست توست، و اختيار همه خلايق به دست توست، و همگى آنان در برابر تو ايستاده و در برابرت خاضع اند.
اى پُر بخشش! از نزد خودت به من رحمتى و دانشى و مالى و فرزندى پاك ببخش، كه به راستى، تنها تويى پُر بخشش.
اى گشاينده! درهاى رحمتت را برايم بگشاى و مرا در آن، وارد كن، و از شرّ شيطانِ رانده شده، در پناهم گير، و از فضل خود به [زندگى] من، گشايش ده.
اى روزى ده! از فضل خود، مرا روزى ده، و از دهِش و رزق بى پايانى كه نزد توست، بر من بيفزاى و مرا از آفريدگانت بى نياز گردان.
اى آفريننده! تو موجودات را، بى هيچ رنج و زحمتى آفريدى و مرا پرداخته و نيكو و زيبا خلق كردى و بر بسيارى از آفريدگانت بسى برترى ام دادى.
اى حكم كننده! تو در باره آفريدگانت، هر آن گونه كه بخواهى، حكم مى فرمايى. پس براى من نيكى حكم فرما، و از هلاكت به دورم دار، و در دنيا و آخرت، عاقبت به خيرم گردان.
اى مهرورز! با رأفتت بر من مهر بورز، و روزى و رحمتت را به من عنايت كن، و دست هر زورگوى خودكامه و شيطان سركش را از من كوتاه كن، و به عزّتت، مرا از حلقه هاى تنگى به گشايشت نزديك باشد، بيرون بر.
اى بنده نواز! مرا در دنيا و آخرت، به نعمت عافيت بنواز و تا زنده ام، هيچ گاه آن را از من مگير.
اى خداوندگار شُكوه و كرم! به حقّ شُكوه و كَرَمت مرا بيامرز، چنان آمرزشى كه با آن، بندهاى گناهانم را از من بگشايى و بدى هايم را ببخشايى، كه به راستى، تو بر هر چيز، توانايى.
اى صاحب جود! تو بخشنده و كريمى هستى كه بخل نمى ورزى، و عطا كننده اى هستى كه از دهش، خوددارى نمى كنى. پس به كَرَم خود، بر من جود كن، و مرا سپاس گزار اِنعامت قرار ده.
اى نيرومند! تو آسمان ها را و آنچه را در زمين است و آنچه را ما بين آسمان ها و زمين و در آسمان ها و زمين است، به تنهايى و بى همدست و بى هيچ رنج و زحمتى آفريدى. پس به نيرومندى ات، مرا در كارم نيرومند گردان.
اى پُر توان! مرا توانايى بخش و در كارم يارى ام رسان، و بر آورنده حاجت هايم باش.
اى چيره اى كه با قدرتت بر هر چيره شونده اى، چيره گشته اى! خاطر و خواهش مرا مقلوب كن تا آن دو را به فرمان بردارى از خودت باز گردانى، و به عزّتت، هر آن كس را كه بر من تعدّى كرده و آهنگ جنگ با من نموده، مغلوب ساز.
اى جزا دهنده[ى روز قيامت]! تو خلايق را گرد مى آورى و [اعمال آنان] بر تو عرضه مى شود، و همگى سر در فرمان تو مى آورند و به پروردگارى تو اعتراف مى كنند. پس به عزّتت، گناهان مرا بيامرز.
اى ياد كننده! مرا در شمار نخستينيان و گواهى دهندگان [به توحيدت] و نيكان، و هر آن گاه كه خيرى را قسمت مى كنى، ياد كن.
اى پنهان! تو درون و پنهان تر [از آن] را مى دانى و آن براى تو آشكار است. پس آنچه را از [بدى ها و گناهان] من كه بر مردم نهان است، بيامرز، و روز قيامت، مرا در برابر عموم، رسوا مساز.
اى شكوهمند! تو از هر موجودى شكوهمندترى و همه موجودات در برابر تو خُردند. پس، از نعمت هاى باشُكوهت به من عطا فرما، و از فضل خود محرومم مگردان.
اى نجاتبخش! مرا از هلاكت نجات ده، و بلاى (/پرده) گم راهى ها را از من كنار زن، و از هر مهلكه اى خلاصى ام بخش، و هر گرفتارى و مصيبتى را از من بر طرف فرما.
اى بلندمرتبه! تو بالاتر از آنى كه وصفى يا مدحى به آستان تو رسد، يا چيزى با تو سنجيده شود. پس مرا به علّيّين بالا بر.
اى كسى كه هر چيزى را در قبضه خود گرفته اى و قدرتت آن را در ميان دارد! مرا در ضمانت و نگهداشت خودت قرار ده، و دستم را از هيچ كار نيكى كه مى كنم، مگير.
اى باز كننده! دستان مرا در كارهاى نيك باز بگذار، و به قدرتت، بالاترين درجات را به من عطا فرما.
اى گسترده اى كه رحمت و علمت بر هر چيزى گسترده است! روزى ام را بر من گسترده ساز.
اى با شفقت! تو بر خلق خود از پدران و مادرانشان هم مشفق تر و رئوف ترى. پس مرا مشفق و بامُدارا قرار ده، و با من مشفق و بامدارا باش.
اى مدارا گر! با من چون خطا مى كنم، مدارا كن، و چون بدى مى نمايم، از من در گذر، و فرشته مرگ و دستياران او را بفرماى كه چون خواستند جان مرا از پيكرم بيرون برند، با آن مدارا نمايند، و مرا با آتش، عذاب مكن.
اى پديد آورنده! تو هر چيزى را چنان كه خواستى، پديد آوردى، و آنچه را زنده ساختى [و دوست داشتى]، آفريدى. پس به همان قدرت، مرا در دنيا و آخرت، خوش بخت و سعادتمند گردان، و ذريّه مرا و آنچه را كه در زمين تو كاشتم و افشاندم، بپروران، و معاش و روزىِ مرا برسان و به رحمت خويش، در آن دو برايم بركت و افزونى قرار ده.
اى ابداعگر! تو ابداع كننده آسمان ها و زمين و مخترع آنهايى. تو را همانندى نيست و در وصف نمى گنجى و هيچ فهم [و انديشه اى] تو را در ميان نمى گيرد.
اى باز دارنده! آنچه را كه از رحمت و فضل تو مى طلبم، از من باز مدار، و هر امر خطرخيز و ترسناك را از من باز بدار.
اى توبه پذير! توبه مرا بپذير و بر اشك من رحم آور و از خطايم در گذر و مرا از پاداش كردارم محروم مفرما.
اى نزديك! به حقّ رحمتت، مرا به جوار خودت نزديك گردان، و در سايه محافظت و پناه خويش قرارم ده، و مرا از خودت دور مساز.
اى اجابت كننده! همان گونه كه وعده ام داده اى، دعايم را اجابت فرما و آن را از من بپذير و مرا از پاداش، محروم مكن.
اى نعمت بخش! تو [بخشيدن] نعمت ها را آغاز كردى، پيش از آن كه كسى مستحقّ آنها شود و پيش از آن كه از تو بخواهند. پس به همين سان، آنها را كامل و تمام گردان و از فضل خود، بر آن بيفزاى.
اى صاحب فضل و لطف! اى لطف كننده! اگر لطف تو نبود، ما هلاك مى شديم. پس لطفت را از ما دريغ مدار.
اى منّان! با پايدار داشتن لطف و نعمت هايت، بر ما منّت نه، اى خداوندگار احسان!
اى نيكى! تو آن نيكى اى هستى كه انكارت نتوان كرد، و نيكى تو، آشكار و باز ناگرفتنى است. پس به حقّ رحمتت، آنچه را از نيكى ات كه به ما وعده داده اى، از ما مگير.
اى باخبر! تو از موجودات، پيش از پديد آمدنشان خبر داشتى و آنها را با علم به آنها آفريدى. پس تو آغاز و انجام آنها هستى. پس به واسطه شكرگزارى از تو ـ كه تو خود، آن را به من الهام فرمودى ـ، بر خير و بينش من بيفزاى.
اى عطا كننده! از عطاى بزرگت به من ببخش، و در قضاى خود به من بركت ده، و به حقّ رحمتت، مرا در جوار خويش ساكن گردان.
اى كمك كننده! با قدرت خود، مرا در كارهاى دنيا و آخرت كمك فرما و در هيچ كارى مرا به غير خودت وا مگذار.
اى پوشاننده! عيب هاى مرا بپوشان و گناهانم را بيامرز و در حضور و غيابم [و در حضر و سفر] نگهدارم باش.
اى گواه! تو را ـ اى خداوند ـ و همه آفريدگان و فرشتگانت را گواه مى گيرم كه معبودى جز تو نيست، و يگانه اى و شريك ندارى. پس اين گواهى را در نزد خودت ثبت فرما، و به واسطه آن، مرا از عذابت نجات ده.
اى شكافنده! تويى شكافنده آسمان ها و زمين و آنچه ما بين آنها و در آنهاست. پس در دنيا و آخرت، با من باش و مرا مسلمان بميران و مرا به نيكان ملحق فرما.
اى ارشاد كننده! به حقّ عزّتت مرا به خوبى ها ارشاد فرما، و با نگهداشت خود، مرا از بدى ها دور گردان و در روز قيامت، خوار و سرافكنده ام مساز.
اى آقاى آقايان و اى سَرور سَروران! حركت هر چيز، به سوى توست. پس با ديده عفو خود، به من بنگر.
اى آقا! تو آقا و ستون و تكيه گاه و اندوخته و خزانه و پناهگاه من هستى. پس مرا تنها مگذار.
اى احاطه كننده اى كه علم تو همه چيز را احاطه كرده و رحمتت هر چيزى را در بر گرفته است! مرا در ضمانت خودت قرار ده، و به قدرتت، مرا از هر بدى، محافظت فرما.
اى پناه دهنده! مرا از كيفرت پناه ده و از عذابت در امان دار.
بار خدايا! من ترسانم و به تو پناه آورده ام. پس به حقّ رحمتت، مرا از آتش، پناه ده.
اى كه بايد از تو ترسيد و اى اهل آمرزش! اى دادگر! تو دادگرترينِ داوران و مهربان ترينِ مهربانانى. پس به حقّ رحمتت، بر ما لطف نماى، و به حقّ قدرتت، چيزى عطايمان فرما، و توفيق طاعتت را به ما ارزانى دار، و به آنچه تاب و توانش را نداريم، گرفتارمان (/ آزمايشمان) مكن، و ما را از مظالم [و حقوق] بندگان برهان، و از ستم ستمگران و بيداد بيدادگران، پناهمان ده، به حقّ قدرتت، كه تو بر هر چيز، قادرى.
بار خدايا! دعايم را بشنو و ثنايم را بپذير، و هر چه زودتر اجابتم فرما، و خير دنيا و آخرت را به من عطا كن، و مرا به حقّ رحمتت، از عذاب آتش، نگه دار. درود خدا بر برگزيده او از ميان آفريدگانش و بر خاندان پاك او باد!
33. الإمام الكاظم عليه السلام: يَومُ المُباهَلَةِ اليَومُ الرّابِعُ وَالعِشرونَ مِن ذِي الحِجَّةِ، تُصَلّي في ذلِكَ اليَومِ ما أرَدتَ مِنَ الصَّلاةِ، فَكُلَّما صَلَّيتَ رَكعَتَينِ استَغفَرتَ اللّهَ تَعالى بِعَقِبِها سَبعينَ مَرَّةً، ثُمَّ تَقومُ قائِما وتَرمي [۳۶۴] بِطَرفِكَ في مَوضِعِ سُجودِكَ وتَقولُ وأَنتَ عَلى غُسلٍ:
الحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ، الحَمدُ للّهِِ فاطِرِ السَّماواتِ وَالأَرضِ، الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَالأَرضِ، «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ» [۳۶۵]، الحَمدُ للّهِِ الَّذي عَرَّفَني ما كُنتُ بِهِ جاهِلاً، ولَو لا تَعريفُهُ إيّايَ لَكُنتُ هالِكا، إذ قالَ وقَولُهُ الحَقُّ: «قُل لَا أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» [۳۶۶]، فَبَيَّنَ لِيَ القَرابَةَ فَقالَ سُبحانَهُ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» [۳۶۷]، فَبَيَّنَ لِيَ البَيتَ [۳۶۸] بَعدَ القَرابَةِ، ثُمَّ قالَ تَعالى مُبَيِّنا عَنِ الصّادِقينَ الَّذينَ أمَرَنا بِالكَونِ مَعَهُم وَالرَّدِّ إلَيهِم بِقَولِهِ سُبحانَهُ: «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ كُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ» [۳۶۹]، فَأَوضَحَ عَنهُم وأَبانَ عَن صِفَتِهِم بِقَولِهِ جَلَّ ثَناؤُهُ: «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ»؛ فَلَكَ الشُّكرُ يا رَبِّ ولَكَ المَنُّ حَيثُ هَدَيتَني وأَرشَدتَني، حَتّى لَم يَخفَ عَلَيَّ الأَهلُ وَالبَيتُ وَالقَرابَةُ، فَعَرَّفتَني نِساءَهُم وأَولادَهُم ورِجالَهُم.
اللّهُمَّ إنّي أتَقَرَّبُ إلَيكَ بِذلِكَ المَقامِ الَّذي لا يَكونُ أعظَمَ مِنهُ فَضلاً لِلمُؤمِنينَ، ولا أكثَرَ رَحمَةً لَهُم، بِتَعريفِكَ إيّاهُم شَأنَهُ، وإبانَتِكَ فَضلَ أهلِهِ الَّذينَ بِهِم أدحَضتَ باطِلَ أعدائِكَ، وثَبَّتَّ بِهِم قَواعِدَ دينِكَ، ولَولا هذَا المَقامُ المَحمودُ الَّذي أنقَذتَنا بِهِ ودَلَلتَنا عَلَى اتِّباعِ المُحِقّينَ مِن أهلِ بَيتِ نَبِيِّكَ الصّادِقينَ عَنكَ، الَّذينَ عَصَمتَهُم مِن لَغوِ المَقالِ ومَدانِسِ الأَفعالِ، لَخُصِمَ أهلُ الإِسلامِ وظَهَرَت كَلِمَةُ أهلِ الإِلحادِ وفِعلُ اُولِي العِنادِ، فَلَكَ الحَمدُ ولَكَ المَنُّ ولَكَ الشُّكرُ عَلى نَعمائِكَ وأَياديكَ.
اللّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، الَّذينَ افتَرَضتَ عَلَينا طاعَتَهُم، وعَقَدتَ في رِقابِنا وِلايَتَهُم، وأَكرَمتَنا بِمَعرِفَتِهِم، وشَرَّفتَنا بِاتِّباعِ آثارِهِم، وثَبَّتَّنا بِالقَولِ الثّابِتِ الَّذي عَرَّفوناهُ، فَأَعِنّا عَلَى الأَخذِ بِما بَصَّروناهُ، وَاجزِ مُحَمَّدا عَنّا أفضَلَ الجَزاءِ بِما نَصَحَ لِخَلقِكَ، وبَذَلَ وُسعَهُ في إبلاغِ رِسالَتِكَ، وأَخطَرَ بِنَفسِهِ في إقامَةِ دينِكَ، وعَلى أخيهِ ووَصِيِّهِ وَالهادي إلى دينِهِ وَالقَيِّمِ بِسُنَّتِهِ عَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ، وصَلِّ عَلَى الأَئِمَّةِ مِن أبنائِهِ الصّادِقينَ الَّذينَ وَصَلتَ طاعَتَهُم بِطاعَتِكَ، وأَدخِلنا بِشَفاعَتِهِم دارَ كَرامَتِكَ، يا أرحَمَ الرّاحِمينَ.
اللّهُمَّ هؤُلاءِ أصحابُ الكِساءِ وَالعَباءِ يَومَ المُباهَلَةِ اجعَلهُم شُفَعاءَنا، أسأَ لُكَ بِحَقِّ ذلِكَ المَقامِ المَحمودِ وَاليَومِ المَشهودِ، أن تَغفِرَ لي وتَتوبَ عَلَيَّ إنَّكَ أنتَ التَّوّابُ الرَّحيمُ.
اللّهُمَّ إنّي أشهَدُ أنَّ أرواحَهُم وطينَتَهُم واحِدَةٌ، وهِيَ الشَّجَرَةُ الَّتي طابَ أصلُها وأَغصانُها [۳۷۰]، اِرحَمنا بِحَقِّهِم، وأَجِرنا مِن مَواقِفِ الخِزيِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ بِوِلايَتِهِم، وأورِدنا مَوارِدَ الأَمنِ مِن أهوالِ يَومِ القِيامَةِ بِحُبِّهِم، وإقرارِنا بِفَضلِهِم، وَاتِّباعِنا آثارَهُم، وَاهتِدائِنا بِهُداهُم، وَاعتِقادِنا ما عَرَّفوناهُ مِن تَوحيدِكَ، ووَقَّفونا عَلَيهِ مِن تَعظيمِ شَأنِكَ وتَقديسِ أسمائِكَ، وشُكرِ آلائِكَ، ونَفيِ الصِّفاتِ أن تَحُلَّكَ، وَالعِلمِ أن يُحيطَ بِكَ وَالوَهمِ أن يَقَعَ عَلَيكَ؛ فَإِنَّكَ أقَمتَهُم حُجَجا عَلى خَلقِكَ، ودَلائِلَ عَلى تَوحيدِكَ، وهُداةً تُنَبِّهُ عَن أمرِكَ، وتَهدي إلى دينِكَ، وتوضِحُ ما أشكَلَ عَلى عِبادِكَ، وبابا لِلمُعجِزاتِ الَّتي يَعجِزُ عَنها غَيرُكَ، وبِها تُبَيِّنُ حُجَّتَكَ وتَدعو إلى تَعظيمِ السَّفيرِ بَينَكَ وبَينَ خَلقِكَ، وأَنتَ المُتَفَضِّلُ عَلَيهِم حَيثُ قَرَّبتَهُم مِن مَلَكوتِكَ، وَاختَصَصتَهُم بِسِرِّكَ، وَاصطَفَيتَهُم لِوَحيِكَ، وأَورَثتَهُم غَوامِضَ تَأويلِكَ؛ رَحمَةً بِخَلقِكَ، ولُطفا بِعِبادِكَ، وحَنانا عَلى بَرِيَّتِكَ، وعِلما بِما تَنطَوي عَلَيهِ ضَمائِرُ اُمَنائِكَ، وما يَكونُ مِن شَأنِ صَفوَتِكَ، وطَهَّرتَهُم في مُنشَئِهِم ومُبتَدَئِهِم، وحَرَستَهُم مِن نَفثِ [۳۷۱] نافِثٍ إلَيهِم، وأَرَيتَهُم بُرهانا عَلى مَن عَرَضَ بِسوءٍ لَهُم، فَاستَجابوا لِأَمرِكَ، وشَغَلوا أنفُسَهُم بِطاعَتِكَ، ومَلَؤوا أجزاءَهُم مِن ذِكرِكَ، وعَمَروا قلُوبَهُم بِتَعظيمِ أمرِكَ، وجَزَّؤوا أوقاتَهُم فيما يُرضيكَ، وأَخلَوا دَخائِلَهُم مِن مَعاريضِ الخَطَراتِ الشّاغِلَةِ عَنكَ، فَجَعَلتَ قُلوبَهُم مَكامِنَ لِاءِرادَتِكَ، وعُقولَهُم مَناصِبَ لِأَمرِكَ ونَهيِكَ، وأَلسِنَتَهُم تَراجِمَةً لِسُنَّتِكَ، ثُمَّ أكرَمتَهُم بِنورِكَ حَتّى فَضَّلتَهُم مِن بَينِ أهلِ زَمانِهِم وَالأَقرَبينَ إلَيهِم، فَخَصَصتَهُم بِوَحيِكَ، وأَنزَلتَ إلَيهِم كِتابَكَ، وأَمَرتَنا بِالتَّمَسُّكِ بِهِم وَالرَّدِّ إلَيهِم وَالاِستِنباطِ مِنهُم.
اللّهُمَّ إنّا قَد تَمَسَّكنا بِكِتابِكَ وبِعِترَةِ نَبِيِّكَ ـ صَلَواتُكَ عَلَيهِمُ ـ الَّذينَ أقَمتَهُم لَنا دَليلاً وعَلَما، وأَمَرتَنا بِاتِّباعِهِم، اللّهُمَّ فَإِنّا قَد تَمَسَّكنا بِهِم فَارزُقنا شَفاعَتَهُم حينَ يَقولُ الخائِبونَ: «فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ * وَ لَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ» [۳۷۲]، وَاجعَلنا مِنَ الصّادِقينَ المُصَدِّقينَ لَهُمُ، المُنتَظِرينَ لِأَيّامِهِمُ، النّاظِرينَ إلى شَفاعَتِهِم، ولا تُضِلَّنا بَعدَ إذ هَدَيتَنا، وهَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً، إنَّكَ أنتَ الوَهّابُ، آمينَ رَبَّ العالَمينَ.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وعَلى أخيهِ وصِنوِهِ؛ أميرِ المُؤمِنينَ، وقِبلَةِ العارِفينَ، وعَلَمِ المُهتَدينَ، وثانِي الخَمسَةِ المَيامينَ، الَّذينَ فَخَرَ بِهِمُ الرّوحُ الأَمينُ، وباهَلَ اللّهُ بِهِمُ المُباهِلينَ، فَقالَ وهُوَ أصدَقُ القائِلينَ: «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ» إلى آخِرِ الآيَةِ [۳۷۳].
ذلِكَ الإِمامُ المَخصوصُ بِمُؤاخاتِهِ يَومَ الإِخاءِ، وَالمُؤثِرُ بِالقوتِ بَعدَ ضُرِّ الطَّوى [۳۷۴]، ومَن شَكَرَ اللّهُ سَعيَهُ في «هَل أتى»، ومَن شَهِدَ بِفَضلِهِ مُعادوهُ، وأَقَرَّ بِمَناقِبِهِ جاحِدوهُ، مَولَى الأَنامِ ومُكَسِّرُ الأَصنامِ، ومَن لَم تَأخُذهُ فِي اللّهِ لَومَةُ لائِمٍ، صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ ما طَلَعَت شَمسُ النَّهارِ وأَورَقَتِ الأَشجارُ، وعَلَى النُّجومِ المُشرِقاتِ مِن عِترَتِهِ وَالحُجَجِ الواضِحاتِ مِن ذُرِّيَّتِهِ. [۳۷۵]
33. امام كاظم عليه السلام: روز مباهله، [۳۷۶] روز بيست و چهارم ذى حجّه است. در آن روز، ابتدا غسل مى كنى و سپس هر اندازه كه خواستى، نماز مى خوانى و بعد از هر دو ركعتى كه خواندى، هفتاد مرتبه استغفار مى گويى. آن گاه بر مى خيزى و نگاهت را به موضع سجده ات مى اندازى و مى گويى: «ستايش، خدايى را كه پروردگار جهانيان است. ستايش، خدايى را كه شكافنده آسمان ها و زمين است. ستايش، خدايى را كه آنچه در آسمان ها و زمين است، از آنِ اوست. «سپاس، خدايى را كه آسمان ها و زمين را آفريد، و تاريكى ها و روشنايى را ايجاد كرد و با اين حال، كافران براى پروردگار خود، همتا مى آورند». ستايش، خدايى را كه آنچه را نمى دانستم، به من شناساند و اگر شناساندن او به من نبود، بى گمان، هلاك مى شدم؛ چرا كه او فرموده ـ و فرموده او راست است ـ كه: «بگو: من از شما براى آن [رسالتم]، مزدى نمى خواهم، مگر دوستى با خويشان». پس خويشان را برايم بيان فرمود.
نيز فرمود: «خدا، در حقيقت، مى خواهد پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاك گرداند». پس، بعد از بيان خويشاوندى، بيت را برايم بيان فرمود و سپس به بيان راستگويانى پرداخت كه به ما امر كرده با آنان باشيم و به ايشان ارجاع دهيم، آن جا كه مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا بترسيد و با راستگويان باشيد»، و اين راستگويان را روشن ساخت و اوصاف آنان را شرح داد با اين سخنش: «پس بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و خودمان و خودتان را بخوانيم، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم». «پس تو را سپاس ـ اى پروردگار من ـ و منّت، تو را كه هدايتم كردى و ارشادم نمودى تا اهل و بيت و خويشاوندى بر من پوشيده نماند، و زنان و فرزندان و مردان آنها را به من شناساندى.
بار خدايا! به تو تقرّب مى جويم، به واسطه آن مقامى كه با شناساندن جايگاه آن به مؤمنان، و بيان نمودن برترى اهل آن مقام ـ همانان كه به وسيله ايشان، باطل بودن دشمنانت را اثبات كردى و پايه هاى دينت را استوار ساختى ـ، بزرگ ترين لطف و بيشترين محبّت را به مؤمنان نمودى، و اگر نبود اين مقام ارجمند كه به واسطه آن، ما را نجات دادى و به پيروى خاندان بر حقّ پيامبرت و سخنگويان راستين تو ـ كه همانا از گفتار بيهوده و كردار پليد، نگاهشان داشتى ـ راه نمايى مان كردى، بى گمان، پيروان اسلام [در برابر ملحدان]، شكست مى خوردند و عقيده ملحدان و كردار منكران، چيره مى گشت. پس ستايش، تو راست و منّت تو را، و سپاس تو را بر نعمت ها و نيكى هايت.
بار خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست؛ همانان كه فرمان بردارى از ايشان را بر ما واجب ساختى، و ولايتشان را بر گردن ما نهادى، و با شناخت آنان، ما را گرامى داشتى، و به دنباله روى از آنان مفتخرمان ساختى، و با گفتار [و عقيده] استوارى كه اين بزرگواران آن را به ما شناساندند، استوارمان نمودى. پس كمكمان كن تا آنچه را كه به ما شناساندند، در پيش گيريم، و از جانب ما به محمّد، بِدان سبب كه خلق تو را راه نمايى نمود و براى رساندن پيام تو، نهايتِ تلاشش را به كار برد و در راه بر پا كردن دينت، جان خود را به خطر افكند، برترين پاداش را عطا فرما، و [درود فرست] بر برادر و وصىّ او و راه نما به دين او و بر پا دارنده سنّت او، على امير مؤمنان، و درود فرست بر امامان از فرزندان راستگوى او؛ همانان كه اطاعت از ايشان را به اطاعت از خود، پيوند زدى، و با شفاعت آنان، ما را در سراى كرامتت در آور، اى مهربان ترينِ مهربانان!
بار خدايا! اينان اند اصحاب كسا و عباى روز مباهله. آنان را شفيع ما قرار ده. به حقّ آن مقام ارجمند و آن روزِ به ياد ماندنى، از تو مى خواهم كه مرا بيامرزى و توبه ام را بپذيرى كه به راستى، تو توبه پذير و مهربانى.
بار خدايا! من گواهى مى دهم كه جان ها و سرشت آنان، يكى است و آن درختى است كه ريشه و شاخه ها [و برگ ها]يش پاك اند. به حقّ آنان، بر ما رحم كن و به بركت ولايت ايشان، ما را از جايگاه هاى خوارى در دنيا و آخرت، پناه ده، و به واسطه محبّت ما به آنان و اقرارمان به برترى شان و پيروى مان از راه و رسم آنان و قدم نهادنمان در راه درست آنان و اعتقادمان به يكتايى تو ـ كه ايشان آن را به ما شناساندند ـ و بزرگداشت مقام تو و مقدّس شمردن نام هاى تو و سپاس گزاردن نعمت هاى تو و نفى حلول صفات در تو و [نفى] احاطه علم [ما] به تو و در وهم گنجيدن تو ـ كه آنان ما را از اين همه آگاه ساختند ـ، ما را از هراس هاى روز قيامت، در امن و امان بدار؛ زيرا اين بزرگواران را تو حجّت بر خَلقت قرار دادى و نيز نشانه توحيدت و هدايتگرانى كه از كار [و فرمان] تو آگاه سازند و به دين تو راه نمايى كنند و آنچه را بر بندگانت مشكل گشته است، روشن سازند، و آنان را درى براى معجزات قرار دادى ـ معجزاتى كه هر كس غير تو از [انجام دادن] آنها ناتوان است، و به وسيله آنها اقامه حجّت مى كنى و به بزرگداشت پيكِ ميان خودت و خلقت فرا مى خوانى ـ، و تو بر آنان تفضّل فرمودى؛ چرا كه ايشان را به ملكوتت نزديك ساختى، و راز خود را در اختيار آنان گذاشتى، و ايشان را براى وحى خود برگزيدى، و [گشودن] پيچيدگى هاى تأويلت را در دست آنان قرار دادى، و اين همه، از سر رحمت تو بود به خَلقت، و لطف تو به بندگانت، و غمخوارى تو براى آفريدگانت، و آگاهى تو از آنچه در اندرون امينان تو و مقام برگزيدگان توست، و ايشان را در خاستگاه و شروعشان پاك گردانيدى، و از وسوسه هر وسوسه گرى نگه داشتى، و به آنان در برابر كسى كه قصد سوء به ايشان داشت، برهان نشان دادى. پس فرمان تو را اجابت كردند و خويشتن را به طاعت تو مشغول داشتند و سراسر وجود خود را از ياد تو آكندند. دل هايشان را به بزرگداشت مقام تو آباد كردند، و اوقات خود را در كارهايى كه تو را خشنود مى سازد، صرف نمودند، و درون ها [و انديشه ها] ى خود را از خطورات [و افكارِ] باز دارنده از تو، نهى ساختند. پس دل هاى آنان را نهانگاه اراده خودت قرار دادى، و خِردهايشان را افراشتگاه امر و نهيَت، و زبان هايشان را ترجمان راه و رسمت (احكام و قوانينت). سپس ايشان را به نور خودت گرامى داشتى تا اين كه ايشان را بر هم روزگارانش و نزديك ترين كسان ايشان برترى دادى. پس آنان را مخصوص وحى خود قرار دادى، و كتابت را بر ايشان فرو فرستادى، و به ما فرمان دادى كه به ايشان چنگ در زنيم و [مشكلات فكرى و عقيدتى خود را] به آنان ارجاع دهيم و از سرچشمه آنان بر گيريم.
بار خدايا! ما به كتاب تو و به عترت پيامبرت ـ كه درودهاى تو بر آنان باد ـ چنگ در زديم؛ همانان كه راه نما و نشانه اى براى ما قرارشان دادى و به پيروى از آنان فرمانمان دادى.
بار خدايا! ما به آنان چنگ در زده ايم. پس شفاعت ايشان را روزىِ ما فرما، در آن هنگام كه نوميدان مى گويند: «ما را نه شفاعتگرانى است و نه دوستى صميمى»، و ما را از راستگويان و تصديق كنندگان آنان و كسانى كه چشم به راه دولت ايشان اند و به شفاعت ايشان چشم دوخته اند، قرار ده، و پس از آن كه هدايتمان كردى، گم راهمان مكن، و از جانب خودت به ما رحمتى بخش، كه به راستى، تو پُر بخششى. آمين، اى پروردگار جهانيان!
بار خدايا! درود فرست بر محمّد و بر برادر او و همتايش امير مؤمنان و قبله عارفان و نشانه رهجويان و دومين فرد از پنج تن بزرگوارى كه روح الأمين (جبرئيل) به وجود آنان نازيد و خداوند با آنان با مباهله جويان مباهله كرد، و او كه راستگوترينِ گويندگان است، فرمود: «پس هر كه در اين باره، پس از دانشى كه تو را حاصل آمده، با تو محاجّه كرد، بگو: بياييد» (تا آخر آيه)؛ آن امامى كه در روز عقد اخوّت، به برادرى او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) برگزيده شد، و با وجود گرسنگى شديد، خوراك خود را ايثار كرد؛ كسى كه خداوند در سوره «هل أتى»، از كار او قدردانى نمود؛ كسى كه دشمنانش به فضل او گواهى داده اند و منكرانش به مناقب او اقرار كرده اند، سَرور مردمان و شكننده بت ها، و كسى كه در راه خدا سرزنش هيچ سرزنشگرى در او اثر نكرد. درود خدا بر او و خاندانش، تا آن گاه كه خورشيدِ روز بر مى آيد، و درختان، برگ بر مى آورند، و [درود خدا] بر اختران تابناك عترت او و بر حجّت هاى روشن [و رسا] از نسل او!».
- ↑ در معجم مقاييس اللغة (ج 1 ص310 مادّه «بهل») آمده: البا، والهاء واللام اُصول ثلاثةٌ: أحدها التخلية، والثاني جنسٌ من الدعاء، والثالث قِلَّةٌ في الماء... وأمّا الآخَرُ فالابتهال والتضرّع في الدعاء.
- ↑ در صحاح اللغة (ج 4 ص1643 مادّه «بهل») آمده: المباهلة: الملاعنة. والابتهال: التضرع. ويقال في قوله تعالى: «ثُمَّ نَبْتَهِلْ» (آل عمران: آيه 61) أي نُخلِصُ في الدعاء.
- ↑ ترتيب كتاب العين: ص100 مادّه «بهل».
- ↑ يعنى: هر يك از ما گفتيم: نفرين خدا بر آن يك از ما كه ستمگر است و در حقّ ديگرى ظلم كرده است.
- ↑ ر. ك: ص162 ـ 172 ح4 ـ 7 و.…
- ↑ ر.ك: ص162، ح3
- ↑ ر.ك: ص172، ح7.
- ↑ الف ـ نمونه هايى از منابع حديثى شيعه كه اين حديث را نقل كرده اند، عبارت اند از: الأمالى، طوسى: ص271 ح507، الأمالى، صدوق: ص618 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص85 ح9، الخصال: ص550، الاختصاص: ص56، بحار الأنوار: ج21 ص277 ـ 354. ب ـ نمونه اى از منابع حديثى اهل سنّت كه اين حديث را نقل كرده اند، عبارت اند از: صحيح مسلم (ر.ك: ح3)، سنن الترمذى (ر.ك: ح3) مسند ابن حنبل (ر.ك: ح3)، المستدرك على الصحيحين (ر.ك: ح3)، السنن الكبرى (ر.ك: ح3)، المصنّف، ابن ابى شيبه: ج8 ص564. ج ـ نمونه هايى از منابع تفسيرى شيعه كه اين حديث را نقل كرده اند، عبارت اند از: تفسير القمّى: ج1 ص104، التبيان: ج2 ص484، تفسير العيّاشى: ج1 ص176 ـ 177، مجمع البيان: ج2 ص762. د ـ نمونه هايى از منابع تفسيرى اهل سنّت كه اين حديث را نقل كرده اند، عبارت اند از: تفسير الطبرى: ج3 ص300، تفسير أبى الحاتم الرازى: ج2 ص667، تفسير البحر المحيط: ج2 ص502، تفسير عبد الرزّاق: ج1 ص122، الدرّ المنثور: ج2 ص231، تفسير الكشّاف: ج1 ص193، تفسير الفخر الرازى: ج8 ص88، زاد المسير: ج1 ص339، أسباب النزول: ص107، تفسير النسفى: ج1 ص158. ه ـ نمونه هايى از منابع تاريخى كه اين حديث را نقل كرده اند، عبارت اند از: البداية و النهاية: ج5 ص54، الكامل فى التاريخ: ج1 ص646، السيرة النبويّة، ابن كثير: ج4 ص103، السيرة النبويّة، حلبى: ج3 ص240، السيرة النبويّة، زين بن دحلان بهامش الحلبية: ج3 ص6، تاريخ اليعقوبى: ج2 ص82، تاريخ ابن خلدون: ج2 ص57، تاريخ دمشق: ج25 ص16 ح8355، سير أعلام النبلاء: ج3 ص286، تاريخ المدينة المنوّرة: ج2 ص581، فتوح البلدان: ص75. و ـ نمونه هايى از منابع كلامى كه اين حديث را نقل كرده اند، عبارت اند از: دلائل النبوّة، ابو نعيم اصبهانى: ص353 ح244 و ص354 ح245، دلائل النبوّة، بيهقى: ج5 ص388، المواقف: ج2 ص614، الصواعق المحرقة: ص93، إعلام الورى: ج1 ص256، نهج الحقّ: ص177، غاية المرام: ج2 ص92.
- ↑ سعد السعود: ص91.
- ↑ صاحب تفسير ما اُنزل من القرآن فى النبىّ وأهل بيته.
- ↑ معرفة علوم الحديث: ص50.
- ↑ أحكام القرآن، جصاص: ج2 ص295.
- ↑ تفسير الفخر الرازى: ج8 ص89.
- ↑ سنن الترمذى: ج5 ص638 ذيل ح3724.
- ↑ منهاج السنّة: ج7 ص123.
- ↑ ر. ك: تفسير المنار: ج3 ص322.
- ↑ ر.ك: تاريخ دمشق: ج39 ص177، السيرة النبويّة، دحلان: ج3 ص5.
- ↑ ر.ك: تفسير الطبرى: ج3 ص299، تاريخ المدينة المنورّة: ج2 ص582.
- ↑ ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن: ج3 ص375.
- ↑ ر.ك: نهاية الأرب: ص19 و 55، معجم البلدان: ج2 ص538 و ج5 ص267، معجم ما استعجم: ج4 ص1298، فتوح البلدان: ج1 ص79، لغت نامه دهخدا: مدخل «نجران»، لسان العرب: ج5 ص195.
- ↑ ر.ك: كلام فى تاريخ المباهلة.
- ↑ دلائل النبوّة، بيهقى: ج5 ص385، تفسير ابن كثير: ج2 ص43، البداية و النهاية: ج5 ص53، إمتاع الأسماع: ج14 ص67، سبل الهدى و الرشاد: ج6 ص451، الوثائق السياسيّة: ص179 ش 95، الدرّ المنثور: ج2 ص229؛ تاريخ اليعقوبى: ج2 ص81، بحار الأنوار: ج35 ص262.
- ↑ بقره: آيه 146.
- ↑ در كتاب المحاسن و المساوى (ص 42)، به نقل از مردى از بنى هاشم آمده كه: پدرم برايم نقل كرد: در جلسه محمّد بن عايشه در بصره شركت كردم. مردى از وسط جمعيت برخاست و[رو به محمّد كرد و] گفت: اى ابو عبد الرحمان! با فضيلت ترين صحابه پيامبر خدا چه كسانى بودند؟ گفت: ابو بكر، عمر، عثمان، طلحه، زبير، سعد، سعيد، عبد الرحمان بن عوف و ابو عبيده جرّاح. آن مرد به محمّد گفت: پس على بن ابى طالب كجاست؟ گفت: اى مرد! در باره اصحاب پيامبر خدا پرسيدى، يا در باره خودش؟ گفت: در باره اصحابش پرسيدم. گفت: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ مى فرمايد: «قُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ؛ بگو: بياييد، پسرانمان و زنانمان و خودمان و خودتان را فرا بخوانيم» (آل عمران: آيه 61). با اين وصف، چگونه اصحاب پيامبر، همانند خود او خواهند بود؟!
- ↑ ر.ك: ص281 (فصل دوم: استدلال هاى اهل بيت عليهم السلام به ماجراى مباهله).
- ↑ نظريّات ديگر در باره روز مباهله، 21، 24، 25 يا 27 ذى حجّه اند؛ امّا شيخ طوسى با استناد به حديث 24 ذى حجّه، اين قول را اختيار نموده و اين گفتار، شهرت پيدا كرده است (ر.ك: الإقبال: ج2 ص354، المصباح، كفعمى: ص515، المصباح المتهجّد: ص759 و 764).
- ↑ ر. ك: ص309 (مباهله / فصل چهارم: آداب روز مباهله).
- ↑ ر.ك: ص277 (مباهله / فصل يكم / جايز بودن مباهله با هر منكرِ حقّى).
- ↑ ر.ك: الغيبة: ص307 ح258.
- ↑ ر.ك: الكافى: ج1 ص324 ح2 وج 2 ص513 ح1 و فتح البارى: ج8 ص74.
- ↑ راجع: ص309 (مباهله / فصل چهارم: آداب روز مباهله).
- ↑ يعنى: زمان صدور نخستين فرمان مباهله؛ آغاز قانون شدن مباهله در سنّت اسلامى.
- ↑ آل عمران: 61.
- ↑ تفسير الطبري: ج3 الجزء 3 ص300.
- ↑ دلائل النبوّة لأبي نعيم: ص354 ح244، تفسير ابن كثير: ج 2 ص45، شواهد التنزيل: ج1 ص163 ح173.
- ↑ صحيح مسلم: ج4 ص1871 ح32، سنن الترمذي: ج5 ص638 ح3724، مسند ابن حنبل: ج1 ص391 ح1608، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص163 ح4719، السنن الكبرى: ج7 ص101 ح13392.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص177 ح59، بحار الأنوار: ج21 ص342 ح11.
- ↑ وهو عبد المسيح بن ثوبان اُسقف نجران (شرح الأخبار: ج2 ص339)، والعاقب يُطلق على من يكون بعد السيّد؛ أي يعقبه (راجع: بحار الأنوار: ج35 ص264).
- ↑ المِرطُ: كِساءٌ من صوفٍ أو خَزٍّ كان يؤتَزَرُ به (مجمع البحرين: ج3 ص1688 «مرط»).
- ↑ الأحزاب: 33.
- ↑ تفسير الفخر الرازي: ج8 ص88.
- ↑ البقرة: 113.
- ↑ آل عمران: 59 ـ 61.
- ↑ عَدَنَ فلانٌ بالمكان: أقام، وعَدَنتُ البلَدَ: تَوَطّنتُه (لسان العرب: ج13 ص279 «عدن»).
- ↑ الإرشاد: ج1 ص166 وراجع: تاريخ اليعقوبي: ج2 ص82.
- ↑ در متن عربى، واژه «سيّد» به معناى رئيس و مهتر قوم است و واژه «عاقب» به معناى جانشين و قائم مقام و كسى كه در مرتبه بعد از رئيس قرار دارد (لسان العرب ماده «سود» و «عقب»). در كتاب سيرت رسول اللّه، ترجمه و انشاى رفيع الدين اسحاق بن محمّد همدانى (ج 1 ص509) آمده است: «شصت سوار از مِهتران [ترسايان] نجران بر نشستند و به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمدند و سه تن بودند در جمله ايشان كه مدار رياست و ولايتِ قوم بر ايشان بود: يكى عاقب گفتندى، و ديگر سيّد، و سه ديگر ابو حارثه. و عاقب، امير قوم بود (صاحب رأى و فرمانده)، چنان كه قوم وى بى حكمِ وى، هيچ كار نكردندى. و سيّد، آن بود كه قوم وى در هر كار التجابه وى كردندى و از وى استعانت و استصواب طلبيدندى، و ابو حارثه دانشمند و قاضى و امام ايشان بود، چنان كه در علم انجيل به تخصيص سرآمدى بود، و مرجع نصارا در احكام، وى بود». با توجّه به آنچه آمد، ما به جاى «سيّد»، مهتر و به جاى عاقب، «نايب» به كار برده ايم. م.
- ↑ ما بين المعقوفين أثبتناه من الذريعة فقد ذكر للمؤلّف كتاب المباهلة (راجع: الذريعة: ج19 ص47 الرقم 243).
- ↑ الصَّغار ـ بالفتح ـ: الذلّ والضيم (الصحاح: ج2 ص713 «صغر»).
- ↑ الحربُ العَوانُ: التي قُوتِلَ فيها مرّةً بعد مرّة (الصحاح: ج6 ص2168 «عون»).
- ↑ ضويت إليه أضوي ضويا: إذا أويت إليه وانضممت (الصحاح: ج6 ص2410 «ضوا»).
- ↑ دهماء الناس: جماعتهم (الصحاح: ج5 ص1924 «دهم»).
- ↑ الأروسية: الذين يقولون إنّ عيسى عليه السلام ابن اللّه على جهة الاختصاص والإكرام، ولا يجدون لذلك دفعا (تمهيد الأوائل وتلخيص الدلائل للباقلاني: ص194).
- ↑ السالوسيّة: لعلّه تصحيف عن السباليوسيّة، نسبة إلى سابليوس من قساوسة مصرفي القرن الثالث، أو عن النوء توس: نسبة إلى نوء توس قسّيس في القرن الثالث (هامش بحار الأنوار: ج21 ص287).
- ↑ هم الملكانية أصحاب ملك الروم، أو الملكائية أصحاب الملكا الذي ظهر بالروم واستولى عليها (المصدر السابق).
- ↑ في المصدر: «أحد»، والتصويب من بعض النسخ.
- ↑ آل عمران: 64.
- ↑ في المصدر: «أبو حامد»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ دبّ على الأرض يدبّ دبيبا، وكلّ ماشٍ على الأرض دابّة ودبيب. والذرّ ـ جمع ذرّة ـ: وهي أصغر النمل (الصحاح: ج1 ص124 «دبب» وج 2 ص663 «ذرر»).
- ↑ في المصدر: «الزور»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ سَورَةُ الخمر وغيرها: حدّتها (تاج العروس: ج6 ص551 «سور»).
- ↑ في المصدر: «وكائن»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «وصوله»، والتصويب من بحار الأنوار. وصال عليه: وثب صولاً وصولةً، يقال: «ربّ قَولٍ أشَدّ مِن صَولٍ» (الصحاح: ج5 ص1746 «صول»).
- ↑ كذا، وفي بحار الأنوار: «اليراعة» بدل «النزاعة». ويقال للجبان: يرع ويراعة (الصحاح: ج3 ص1310 «يرع»).
- ↑ في المصدر: «باللعب»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «أورد»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ الحارث الرائش: مَلِك من ملوك اليمن (الصحاح: ج3 ص1008 «ريش»).
- ↑ قيل لملكٍ من ملوك اليمن: «ذو المنار»؛ لأنّه أوّل من ضرب المنار [أي العلائم] على الطريق ليُهتدى به (الفائق في غريب الحديث: ج3 ص334).
- ↑ يقال: طعنه فانتظمه: أي اختلّه [واختلّه بمعنى أنفذ الطعنة من الجانب الآخر] (راجع: الصحاح: ج5 ص2041 «نظم»).
- ↑ النَّصل: حديدة السهم والرمح (تاج العروس: ج15 ص736 «نصل»).
- ↑ الرَّبعُ: المَنزِلُ ودار الإقامة (النهاية: ج2 ص189 «ربع»).
- ↑ العِيصُ: الأصلُ (الصحاح: ج3 ص1047 «عيص»).
- ↑ الحَزَنُ: المكانُ الغليظُ الخَشِن (النهاية: ج1 ص380 «حزن»).
- ↑ من الرأي الربيق: أي الرأي الذي عزم عليه، كأنّه مشدود في ربقة، أو يلزم العمل به، كأنّه يجعل في عنق الإنسان في رِبقة؛ وهي العروة التي يُشدّ بها البهيمة (بحار الأنوار: ج21 ص326).
- ↑ بَخَعَ بالحقّ بُخوعا: أقرّ به وخضع له (الصحاح: ج3 ص1183 «بخع»).
- ↑ وهما رَسولا رسول اللّه صلى الله عليه و آله إلى نصارى نجران، وقد تقدّم ذكرهما.
- ↑ الكَميُّ: الشجاعُ (مجمع البحرين: ج3 ص1596 «كمى»).
- ↑ زيدت الواو من بحار الأنوار.
- ↑ اِربع: أي إرفق بنفسك وكُفّ (الصحاح: ج3 ص1212 «ربع»).
- ↑ نَهَدَ: نهضَ وتقدّمَ (مجمع البحرين: ج3 ص839 «نهد»).
- ↑ الوَضمُ: الخَشبةُ أو البارية التي يوضع عليها اللحم تقيه من الأرض (النهاية: ج5 ص199 «وضم»).
- ↑ ضَوى: آوى وانضَمَّ (الصحاح: ج6 ص2410 «ضوا»).
- ↑ يَغُذُّ إغذاذا: إذا أسرع في السير (النهاية: ج3 ص347 «غذذ»).
- ↑ الأساوِدُ: أي الجماعة المتَفَرِّقَةُ (النهاية: ج2 ص418 «سود»).
- ↑ المَكثُور: المَغلوبُ، وهو الذي تكاثر عليه الناس فقهروه (النهاية: ج4 ص153 «كثر»).
- ↑ الاصطلام: الاستئصال (الصحاح: ج5 ص1967 «صلم»).
- ↑ جاء البيت الأوّل هكذا في المصدر: متى ما تقد بالباطل الحقّ بابهوإن قلت بالحقّ الرواسي ينقد وفيه تصحيف، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ البارقليط: قال القاضي: هو اسمه صلى الله عليه و آله في الإنجيل؛ ومعناه روح القدس. وقال ثعلب: الذي يفرّق بين الحقّ والباطل، وقيل: الحامد، وقيل: الحمّاد (سبيل الهدى والرشاد: ج1 ص438).
- ↑ في المصدر: «واُذنا»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ لا أباً لك: أكثر ما يُذكر في المدح؛ أي لا كافي لك غير نفسك، وقد يذكر في معرض الذمّ (النهاية في غريب الحديث: ج1 ص19 «أبا»).
- ↑ أرَمَّ: أي سَكَتَ (النهاية: ج2 ص267 «رمم»).
- ↑ في المصدر: «تقعد»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ وَجَفَ: اضطرَبَ وسار سريعا (مجمع البحرين: ج3 ص1911 «وجف»).
- ↑ في بحار الأنوار: «أعتابا» بدل «اعتبارا».
- ↑ نجم الشيء ينجم نجوما: ظهر وطلع (الصحاح: ج5 ص2039 «نجم»).
- ↑ في بحار الأنوار: «ويكون بعد ذلك قرنٌ» بدل «ويخلو أنّ بعد ذلك قرنٌ».
- ↑ للّه أبوك: في معرض المدح والتعجّب؛ أي أبوك للّه خالصا حيث أنجب بك وأتى بمثلك (النهاية: ج1 ص19 «أبا»).
- ↑ الانصرام: الانقطاع... والتصرّم: التقطّع (الصحاح: ج5 ص1965 «صرم»).
- ↑ في المصدر: «بها»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «سنته»، والتصويب من بحارالأنوار.
- ↑ الوني: الضعف والفتور والكلال والإعياء (تاج العروس: ج20 ص317 «وني»).
- ↑ في بحار الأنوار: «العِزَّة» بدل «الغِرَّة».
- ↑ الفهه والفهاهة: العيّ (الصحاح: ج6 ص2245 «فهه»).
- ↑ يَرحضُها: أي يغسلها (النهاية: ج2 ص208 «رحض»).
- ↑ الفَواقُ: ما بين الحلبتين من الوقت ـ أي قليلاً من الوقت ـ (الصحاح: ج4 ص1546 «فوق»).
- ↑ في بحار الأنوار: «وعِيرُكُم».
- ↑ النُّجعة: طلب الكلأ في موضعه (تاج العروس: ج11 ص469 «نجع»).
- ↑ الثَمدُ: الماء القليل (النهاية: ج1 ص221 «ثمد»).
- ↑ مجّ الرجل الشراب من فيه: إذا رمى به (الصحاح: ج1 ص340 «مجج»).
- ↑ جاشَ: أي زَخَرَ وامتدّ (الصحاح: ج3 ص999 «جيش»).
- ↑ تحيّر المكان بالماء واستحار: إذا امتلأ (الصحاح: ج2 ص641 «حير»).
- ↑ الكَلمُ: الجراحة، والجمع كُلوم وكِلام (الصحاح: ج5 ص2023 «كلم»).
- ↑ الركيُّ: البئرُ (النهاية: ج2 ص261 «ركا»).
- ↑ الوَشَلُ: الماءُ القَليلُ (النهاية: ج5 ص189 «وشل»).
- ↑ يقال: بَضَّ الماءُ: إذا قطر وسال (النهاية: ج1 ص132 «بضض»).
- ↑ في بحارالأنوار: «ويؤثّل» بدل «يؤهّل». والتأثيل: التأصيل، قال ابن الأثير: أثلة الشيء: أصله (النهاية: ج1 ص23 «أثل»).
- ↑ في بحار الأنوار: «كفؤا» بدل «كُفّا».
- ↑ دَحاها: بَسَطَها (المصباح المنير: ص190 «دحا»).
- ↑ غَمَصَ: أي استَصغَرَ. وغَمَصَ النعمَةَ: لم يشكرها (الصحاح: ج3 ص1047 «غمص»).
- ↑ من سَلبِ العقل لا سَلبِ البصر؛ من قولهم: كمُهَ الرّجُل؛ إذا سُلِبَ عقله (راجع: تاج العروس: ج19 ص87 «كمه»).
- ↑ المِحال: الكيد وروم الأمر بالحيل (لسان العرب: ج11 ص616 «محل»).
- ↑ إضافة يقتضيها السياق.
- ↑ الخَرّاصُ: الكَذّابُ (الصحاح: ج3 ص1035 «خرص»).
- ↑ وَهِلَ: أي غَلِطَ (المصباح المنير: ص674 «وهل»).
- ↑ رجلٌ حثيثٌ وحَثوث: حادٌّ سريع في أمره، كأنّ نفسه تحثّه (تاج العروس: ج3 ص188 «حثث»). وفي بحار الأنوار: «جنيبا ـ يعني غريبا ـ» بدل «حثيثا».
- ↑ ذَلَقُ اللسان: حِدّته (لسان العرب: ج10 ص109 «ذلق»).
- ↑ في بحار الأنوار: تستخمّ بدل «تَستَحِمُّ».
- ↑ نَغل قلبه عليَّ: أي ضغن، يقال: نغلت نيّاتهم؛ أي فسدت (الصحاح: ج5 ص1832 «نغل»).
- ↑ وخلّاك ذمّ: أي اُعذرت وسقط عنك الذمّ (النهاية: ج2 ص76 «خلل»).
- ↑ في المصدر: «برزت»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «إنّه»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «نذكر»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «وفزعت»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «وجاورتها... وحاورتنا» بدل «وحاورتنا... حوارنا»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ الحَميم: القريب، والجمع أحِمّاء (لسان العرب: ج12 ص152 «حمم»).
- ↑ في المصدر: «وتباعة وسيما»، والتصويب من بحار الأنوار؛ أي على من كان أقرب منهم من جهة المتابعة. والبيت: النسب.
- ↑ السَّبت: الدهر (الصحاح: ج1 ص250 «سبت»).
- ↑ يقال: «فعل ذلك بعد لَأيٍ» أي بعد شدّةٍ وإبطاء (الصحاح: ج6 ص2478 «لأي»).
- ↑ في المصدر: «النعف»، والتصويب من بحار الأنوار. والنغف: دود يكون في اُنوف الإبل (النهاية: ج5 ص87 «نغف»).
- ↑ القعسريّ: الصلِبُ الشديد (لسان العرب: ج5 ص110 «قعسر»).
- ↑ في المصدر: «يدهنون»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «يستأنس»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ الشِصبُ: الشِّدَّةُ والجدب (لسان العرب: ج1 ص495 «شصب»).
- ↑ راش يَريشُ: أي يعينُه (النهاية: ج2 ص288 «ريش»).
- ↑ حُمَّةُ: سُمُّ كلِّ شيء يلدغ أو يلسع (المصباح المنير: ص154 «حمم»).
- ↑ الجويريّة: تصغير الجارية. واللكع يطلق على الصغير؛ أي جارية صغيرة (راجع: النهاية: ج4 ص268 «لكع»).
- ↑ الاُفعُوان ـ بالضمّ ـ: ذَكَر الأفاعي (النهاية: ج1 ص55 «أفع»).
- ↑ الباقِرُ: جماعة البَقَرِ مع رُعاتِها (لسان العرب: ج4 ص73 «بقر»).
- ↑ اقتصصت الحديث: رويته على وجهه، وقد قصّ عليه الخبر قصصا (الصحاح: ج3 ص1051 «قصص»).
- ↑ في بحار الأنوار: «الجناب» بدل «الجنان».
- ↑ الطِرسُ: الصحيفة (المصباح المنير: ص371 «طرس»).
- ↑ أي يأتي كلّ منهما عقيب صاحبه.
- ↑ البذاذة: رثاثة الهيئة (لسان العرب: ج3 ص477 «بذذ»).
- ↑ الرجرجة: الاضطراب (الصحاح: ج1 ص317 «رجرج»). والطغام: أوغاد الناس (الصحاح: ج5 ص1975 «طغم»).
- ↑ ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار.
- ↑ بُوح: الشمس؛ سُمّيت بذلك لظهورها (لسان العرب: ج2 ص416 «بوح»).
- ↑ القذع: الخنا والفحش... يقال: قذعته وأقذعته؛ إذا رميته بالفحش وشتمته (الصحاح: ج3 ص1261 «قذع»).
- ↑ في المصدر: «قامت به...»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «واحد لنبي وواحد رسول واحد» بدل «ولنبي واحد ورسول واحد»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ النشط: اللسع باختلاسٍ وسرعةٍ، وكلّ شيء اختُلس فقد انتشط (الفائق في غريب الحديث: ج2 ص277 «ضحضح»).
- ↑ الدهارِسُ: الدواهي (لسان العرب: ج6 ص89 «دهرس»).
- ↑ في بحار الأنوار: «أو سوءة» بدل «أو سوء».
- ↑ في بحار الأنوار: «عزماتك» بدل «غرماتك».
- ↑ في المصدر: «... حجرا وهاجما أنا ذا آكد»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في بحارالأنوار: «انفصمت» بدل «انقضّت».
- ↑ الأمَم: اليسير (النهاية: ج1 ص69 «أمم»).
- ↑ في بحار الأنوار «أشدتما بهذه المأثرة لأحمد وكرّرتما بها القول وهي» بدل «أنشدتما».
- ↑ في المصدر: «أليسَ»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ الألَدُّ: الخصم الجدل الشحيح الذي لا يزيغ إلى الحقّ، وجمعه لُدّ ولِداد (لسان العرب: ج3 ص391 «لدد»).
- ↑ الأعضب: المكسور القرن الداخل، والأعضب من الرجال: الذي ليس له أخٌ ولا أحد (لسان العرب: ج1 ص609 «عضب»).
- ↑ أذدت الرجل: أعنته على ذياد إبله، ورجل ذائد وذوّاد؛ أي حامي الحقيقة (الصحاح: ج2 ص471 «ذود»).
- ↑ المداهنة كالمصانعة، والادّهان مثله (الصحاح: ج5 ص2116 «دهن»).
- ↑ الحاشِرُ: الذي يُحشَرُ الناس خَلفَهُ وعلى مِلّتِهِ دون مِلَّةِ غيره (النهاية: ج1 ص388 «حشر»).
- ↑ البلوج: الإشراق... وصبح أبلج؛ أي مشرق مضيء (الصحاح: ج1 ص300 «بلج»).
- ↑ في المصدر: «وذلك لمّا خَلَّقَتِ الأرضُ ورَكَدَتِ الشمسُ» وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار. وتحليق الشمس: ارتفاعها.
- ↑ القيظ: صميم الصيف (لسان العرب: ج7 ص456 «قيظ»).
- ↑ هكذا وردتا في المصدر: «قضّ... قصّه»، وفي بحارالأنوار: «فضَّ... فضّه»، وفي بعض النسخ «قصّ». والقَضّ: الكسر، واستعمل في سرعة الإرسال. وكذلك الفَضّ فهو بمعنى الكسر أيضا (راجع: الفائق في غريب الحديث: ج3 ص107 «قضض» و ج2 ص323 «فضض»). وأمّا القصّ فمعلوم. وعلى أيّ حال فالمراد: اقطع الحديث في هذا الأمر فقد أكثرت فيه وأمللت.
- ↑ ربّ كلّ شيء: مالكه (الصحاح: ج1 ص130 «ربب»).
- ↑ الإرب: الحاجة (الصحاح: ج1 ص87 «إرب»).
- ↑ فرط في الأمر يفرط فرطا: أي قصّر فيه وضيّعه حتّى فات (الصحاح: ج3 ص1148 «فرط»).
- ↑ في المصدر: «أوّلهم»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «فآياته» بدل «فأنا به»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ البُهلول: العزيز الجامع لكلّ خير. والبُهلول ـ أيضا ـ: الحَييّ الكريم (لسان العرب: ج11 ص73 «بهل»).
- ↑ في المصدر: «لكنّكما»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ الفلج: الظفر والفوز (الصحاح: ج1 ص335 «فلج»).
- ↑ العِلجُ: الرجل القويّ الضخم (النهاية: ج3 ص286 «علج»).
- ↑ الزيادة من بحارالأنوار.
- ↑ رَجُلُ صِدقٍ: أي نِعمَ الرجل هو. ورَجُلٌ صَدقٌ: نقيض رَجلٌ سَوءٌ (راجع: لسان العرب: ج10 ص194 «صدق»).
- ↑ في المصدر: «طغاتنا»، والتصويب من بحار الأنوار. والطَّغام: أوغاد الناس وأرذالهم (تاج العروس: ج17 ص441 «طغم»).
- ↑ في بحار الأنوار: «ليفتق».
- ↑ الخَوَلّيُّ: القَيِّمُ بأمر الإبل وإصلاحها، من التخوّل: التعهّدُ وحسنُ الرعاية (النهاية: ج2 ص88 «خول»).
- ↑ في المصدر: «بيّنا»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «وانبعاث»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ صَغا إليه: مالَ (لسان العرب: ج14 ص461 «صغا»).
- ↑ شمسَ لي فلانٌ: إذا أبدى لك عداوتَه (الصحاح: ج3 ص940 «شمس»).
- ↑ فلانٌ لا يُفتاتُ عليه: أي لا يُعمل شيءٌ دونَ أمرِه (الصحاح: ج1 ص260 «فوت»).
- ↑ في بحار الأنوار: «يستبينان» بدل «يستبين».
- ↑ في المصدر: «فواصلهما»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ الأرج والأريج: توهّج ريح الطيب (الصحاح: ج1 ص298 «أرج»).
- ↑ في المصدر: «شبيه»، والتصويب من بحارالأنوار.
- ↑ في المصدر: «متفاوتون»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «وأرب»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ البُهر ـ بالضمّ ـ: تتابع النفس، وبالفتح المصدر، يقال: بَهَرَه الحملُ يَبهره بهرا؛ أي أوقع عليه البهر فانبهر؛ أي تتابع نفسه (الصحاح: ج2 ص598 «بهر»).
- ↑ المضارعة: المشابهة (الصحاح: ج3 ص1249 «ضرع»).
- ↑ في الطبعة المعتمدة: «وولي» بدل «ووحيي»، والتصويب من طبعة دار الكتب الإسلامية و بحار الأنوار.
- ↑ أي قرابتهم، من الحميم بمعنى القريب (راجع: الصحاح: ج5 ص1905 «حمم»).
- ↑ في الطبعة المعتمدة: «بعدي»، وما أثبتناه من طبعة دار الكتب الإسلامية. وفي بحار الأنوار: «مِن بَعدُ».
- ↑ ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار.
- ↑ في طبعة دار الكتب الإسلامية: «والاُساةَ».
- ↑ في الطبعة المعتمدة: «وجعل»، والتصويب من طبعة دار الكتب الإسلامية وبحار الأنوار.
- ↑ في بحار الأنوار: «لصلبه» بدل «الصلبيّة».
- ↑ في المصدر «في» والتصويب من بحارالأنوار.
- ↑ أسبَرَهُ: اِختبره (النهاية: ج2 ص333 «سبر»).
- ↑ صَرم: أي انقطاع وانقضاء (النهاية: ج3 ص26 «صرم»).
- ↑ لِحَسَكَة (خ ل). والحَسَكَة: الحِقد والعداوة. يقال: في قلبه عَلَيَّ حَسَكَة: أي ضغن وعداوة (مجمع البحرين: ج1 ص511 «حسك»).
- ↑ في المصدر «يجد»، والتصويب من بحارالأنوار.
- ↑ في بحار الأنوار: «ونظر» بدل «ونظرهم».
- ↑ أصل الحجزة: موضع شدّ الإزار... فاستعار للاعتصام والالتجاء والتمسّك بالشيء والتعلّق به (النهاية: ج1 ص344 «حجز»).
- ↑ في الطبعة المعتمدة: «عليهم»، والتصويب من طبعة دار الكتب الإسلامية وبحار الأنوار.
- ↑ ما بين المعقوفين أثبتناه من طبعة دار الكتب الإسلامية وبحار الأنوار.
- ↑ نتشت الشيء بالمنتاش وهو المنقاش: أي استخرجته به (الصحاح: ج3 ص1021 «نتش»).
- ↑ في بحار الأنوار: «بصلواتك» بدل «لصلواتك».
- ↑ في طبعة دار الكتب الإسلامية: «حسناتي» بدل «حناني».
- ↑ في المصدر: «اُوتيته»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «فيما» بدل «قيّما» والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار.
- ↑ تَسنيم: هو عَينٌ في الجنّة، وهو أشرف شراب في الجنّة (مجمع البحرين: ج2 ص891 «سنم»).
- ↑ الفَنَن: الغُصنُ وما تَشَعَّبَ منه (راجع: لسان العرب: ج13 ص327 «فنن»).
- ↑ في المصدر «استرات» والتصويب من بحار الأنوار. والاستراثة: الاستبطاء، استفعل من الريث، يقال: راث علينا خبر فلان؛ إذا أبطأ (راجع: النهاية: ج2 ص287 «ريث»).
- ↑ في المصدر «سَرَجَها» وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار.
- ↑ عمدت للشيء أعمدت عمدا: قصدت له (الصحاح: ج2 ص511 «عمد»).
- ↑ التفثُ: التنظيف من الوسخ (مجمع البحرين: ج1 ص226 «تفث»).
- ↑ الشَنُّ: صبُّ الماء المنقطع (النهاية: ج2 ص507 «شنن»).
- ↑ الأتحمّي: ضرب من البرود (الصحاح: ج5 ص1877 «تحم»).
- ↑ المنسج من الفرس: أسفل من حاركه... وقيل: هو ما بين العرف وموضع اللبد (تاج العروس: ج3 ص498 «نسج»).
- ↑ الرزداق: لغة في تعريب الرستاق. والرزداق السطر من النخيل، والصفّ من الناس (الصحاح: ج4 ص1481 «رزدق»).
- ↑ في بحار الأنوار: «تَشوَّفَهم» بدل «تشرّفهم».
- ↑ أمشاجٍ: أي أخلاطٍ من الدم (مفردات ألفاظ القرآن: ص769 «مشبح»).
- ↑ يس: 82.
- ↑ آل عمران: 59.
- ↑ آل عمران: 61.
- ↑ ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار.
- ↑ في بحار الأنوار: «نزلوا».
- ↑ في بحار الأنوار: «والتمسكن» بدل «والتمسّك».
- ↑ فَلَجَ: ظَفَرَ بِما طَلَبَ (المصباح المنير: ص480 «فلج»).
- ↑ قال العلّامة المجلسي قدس سره: والأظهر «شجنة» بالشين المعجمة والنون، كما في بعض النسخ. قال في النهاية: «الرحم شجنة من الرحمن»؛ أي قرابة مشتبكة كاشتباك العروق، شبّهه بذلك مجازا واتّساعا. وأصل الشجنة ـ بالكسر والضمّ ـ: شعبة من غصن من غصون الشجرة (بحار الأنوار: ج21 ص335).
- ↑ مَتَعَ النهارُ: ارتَفَعَ (الصحاح: ج3 ص1282 «متع»).
- ↑ ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «الناصح حبيبا»، والتصويب من بحار الأنوار. يقال: رجلٌ ناصحُ الجَيب: أي نقيّ الصدر، ناصح القلب، لا غشّ فيه (لسان العرب: ج2 ص616 «نصح»).
- ↑ في المصدر: «يوم» بدل «قوم»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «وأفصحت ببيعتهم وأهل بيتهم الاُمناء»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «لوجوههما»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «وفات»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ حمارَّة القَيظ: أي شدّة الحَرّ (النهاية: ج1 ص439 «حمر»).
- ↑ في المصدر «أهل»، والتصويب من بحارالأنوار.
- ↑ في بحار الأنوار: «في عاجلةٍ وآجلةٍ».
- ↑ في طبعة دار الكتب الإسلامية و بحار الأنوار: «أيكتكما» بدل «ملّتكما».
- ↑ الوَحا الوَحا: أي السرعة السرعة (النهاية: ج5 ص163 «وحا»).
- ↑ في المصدر: «به ما» بدل «بما»، والتصويب من بحارالأنوار.
- ↑ في المصدر: «له» بدل «لهما»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ العفرة: بياضٌ ليس بالناصع، ولكن كلَون عفر الأرض؛ وهو وجهها (النهاية: ج3 ص261 «عفر»).
- ↑ في المصدر: «ممّا»، والتصويب من بحارالأنوار.
- ↑ الإقبال: ج2 ص310، بحار الأنوار: ج21 ص286.
- ↑ كنايه از غلبه ترس و وحشت بر وجود اوست. اين تعبير، در باره شخص بزدل و ترسو به كار مى رود.
- ↑ پادشاهى از پادشاهان يمن بوده است.
- ↑ ذو منار، لقب يكى از شاهان يمن است. او را چنين لقب داده اند؛ چون او نخستين كسى است كه در راه ها، براى راه نمايى ره گذران، مناره نصب كرد.
- ↑ در روايت شيخ مفيد، عبد المسيح به عنوان شخص سومى، در كنار نايب و رئيس، آمده و نه به عنوان نامى براى نايب.
- ↑ مقصود، مسيلمه كذّاب است كه در يمامه به دروغ، ادّعاى نبوّت كرد.
- ↑ مراد از بنى قيله، انصار اوس و خزرج اند. قيله، مادر اين دو طايفه بود.
- ↑ يعنى: ديگران به سخن او توجّه مى كنند.
- ↑ يعنى: زندگى كردن با گمان هاى نادرست، بيشتر است تا زندگى كردن بر اساس خِرد. اين، كنايه از آن است كه اين سخن تو، ناشى از گمان نادرست است، و مرادش اين بود كه خنده اش عقب نبوده است (پانوشت محقّق إقبال الأعمال). در بيان علّامه مجلسى آمده است: شايد معنايش اين باشد كه كسانى كه با اتّكاى محض به عقل زندگى مى كنند، از گمان هاى باطل پيروى مى كنند، يا معنايش اين است كه خردمند، خردمند نيست، مگر آن كه با گمان و فهم خود، مطالبى را در يابد و فهم و علم او به روايت و خبر، محدود و منحصر نباشد.
- ↑ يا بنا به ضبط بحار الأنوار: «فألقاك مع غرماتك بموارده حجرا»، ترجمه چنين مى شود: «تو را با وجود آگاهى ات از اين مطلب، چون سنگ يافت [كه هيچ سخنى در تو كارگر نمى افتد]».
- ↑ منظور از قرشى، قاسم فرزند ايشان از خديجه است و مراد از قبطى، ابراهيم فرزند ايشان از ماريه قِبطيّه است.
- ↑ جامعه: هر يك از اسفار كتاب مقدّس (فرهنگ لاروس عربى ـ فارسى: واژه «جامعه»).
- ↑ يا: پيشكار؛ باغبان.
- ↑ در بحار الأنوار، «رحم مى كنم و رحمت مى فرستم» آمده است.
- ↑ هياطله: معرّب «هَفتاليان» كه نام قبيله اى از هون هاى سفيد است كه در تاريخ قرون پنجم و ششمِ ايران و هند، اهمّيت فراوان داشته است (ر.ك: دائرة المعارف فارسى مصاحب: مدخل «هفتاليان»).
- ↑ تسنيم: چشمه اى در بهشت كه بهترين شراب بهشتى را دارد.
- ↑ يعنى ياران عالم و قرآن دان خود.
- ↑ گفتنى است كه بيهقى، از نامه نجرانيان به پيامبر صلى الله عليه و آله در مكّه و قبل از هجرت، گزارشى داده است كه بر فرض صحّت، مخالفتى با وقوع مباهله در مدينه ـ كه مى تواند واقعه اى جداگانه باشد ـ ندارد (ر. ك: سبل الهدى و الرشاد: ج6 ص415، البداية و النهاية: ج5 ص64).
- ↑ ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن: ج3 ص4 و 293. گفتنى است كه علّامه طباطبايى رحمه الله در پانوشت (ص 263) نيز هر دو قول سال نهم و دهم را خالى از اشكال ندانسته است.
- ↑ ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن: ج3 ص2.
- ↑ آل عمران: آيه 64.
- ↑ ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن: ج3 ص294.
- ↑ السيرة الحلبيّة: ج3 ص287.
- ↑ ر.ك: البداية و النهاية: ج4 ص250.
- ↑ ر.ك: السيرة الحلبيّة: ج3 ص287، أضواء البيان: ج4 ص341.
- ↑ الإرشاد: ج1 ص166.
- ↑ تاريخ الطبرى: ج2 ص394، الكامل فى التاريخ: ج2 ص293، التنبيه و الإشراف: ص239، تاريخ ابن خلدون: ج2 ص57، إمتاع الأسماع: ج2 ص94، مكاتيب الرسول صلى الله عليه و آله: ج2 ص496.
- ↑ مفسّران متعدّدى، نزول آيات جزيه را مقارن غزوه تبوك و در سال نهم هجرى دانسته اند (ر. ك: مجمع البيان: ج5 ص40، جامع البيان: ج10 ص141، الجزية و أحكامها، كلانترى: ص41.
- ↑ مصباح المتهجّد: ص764، الإقبال: ج2 ص354.
- ↑ ر. ك: سيّد المرسلين، سبحانى: ج2 ص610 ـ 621.
- ↑ النساء: 59.
- ↑ المائدة: 55.
- ↑ الشورى: 23.
- ↑ الجبّان والجبّانة ـ بالتشديد ـ: الصحراء (الصحاح: ج5 ص2090 «جبن»).
- ↑ حُسبانا: أي عذابا (النهاية: ج1 ص383 «حسب»).
- ↑ الكافي: ج2 ص513 ح1، عدة الداعي: ص200، بحار الأنوار: ج95 ص349 ح2.
- ↑ الحجرات: 12.
- ↑ الكافي: ج1 ص324 ح2، كشف الغمّة: ج3 ص167، إعلام الورى: ج2 ص111 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج50 ص119 ح3.
- ↑ خيرانى و پدرش، غير عرب بوده اند.
- ↑ ابو جعفر اشعرى، شيخ و معتمد و فقيه قُميان بوده است (نقل از: شرح اُصول الكافى و بحار الأنوار).
- ↑ افتخار دريافت پيغام امام عليه السلام. م.
- ↑ الكافي: ج2 ص514 ح4 عن أبي العبّاس، بحار الأنوار: ج95 ص350 ح2.
- ↑ هكذا جاء الحديث موقوفا.
- ↑ هكذا جاء الحديث موقوفا.
- ↑ الكافي: ج2 ص515 ح5، وسائل الشيعة: ج4 ص1168 ح8938.
- ↑ الكافي: ج2 ص514 ح2، عدة الداعي: ص200 كلاهما عن أبي حمزة الثمالي، بحار الأنوار: ج95 ص349 ح2.
- ↑ في المصدر: «لما»، والتصويب من بحارالأنوار.
- ↑ الخصال: ص548 ح30 عن أبي سعيد الورّاق عن أبيه عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، الاحتجاج: ج1 ص304 ح53 عن الإمام الصادق عن أبيه عنه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج29 ص3 ح1.
- ↑ تاريخ دمشق: ج42 ص431، الصواعق المحرقة: ص156 نحوه.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص545 ـ 551 ح1168، بحار الأنوار: ج31 ص372 ح24 نقلاً عن إرشاد القلوب.
- ↑ المسترشد: ص354 ح46.
- ↑ الخصال: ص572 ـ 576 ح1، بحار الأنوار: ج31 ص432 ح2.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص559 ح1173، بحار الأنوار: ج44 ص62 ح12.
- ↑ كتاب سليم بن قيس: ج2، ص788 ـ 791، بحار الأنوار: ج33 ص181.
- ↑ الأنعام: 84 و 85.
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص84 ح9، الاختصاص: ص56 نحوه، الاحتجاج: ج2 ص339 ح271، بحار الأنوار: ج96 ص240 ح4.
- ↑ فاطر: 32.
- ↑ فاطر: 32.
- ↑ فاطر: 33.
- ↑ الأحزاب: 33.
- ↑ اقتباس من قوله تعالى في سورة الزخرف الآية 5.
- ↑ الحديد: 26.
- ↑ هود: 45.
- ↑ هود: 46.
- ↑ آل عمران: 33 و 34.
- ↑ النساء: 54.
- ↑ النساء: 59.
- ↑ الشعراء: 214.
- ↑ رَهطُ الرجلِ: قومه وقبيلته (الصحاح: ج3 ص1128 «رهط»).
- ↑ الأحزاب: 33.
- ↑ آل عمران: 61.
- ↑ ليس في الأمالي: «وعنى بالأبناء الحسن والحسين عليهماالسلام وعنى بالنساء فاطمة عليهاالسلام» واللفظ فيه بعده هكذا: «فهذه خصوصية لا يتقدّمه فيها أحد، وفضل لا يلحقه فيه بشر، وشرف لا يسبقه إليه خلق أن جعل نفس علي كنفسه».
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص229 ـ 232 ح1، الأماليللصدوق: ص615 ح843، تحف العقول: ص425 نحوه، بحار الأنوار: ج25 ص220 ح20.
- ↑ الفصول المختارة: ص38، بحار الأنوار: ج10 ص350 ح10.
- ↑ قال العلّامة الطباطبائي في بيان هذا الحديث: قوله عليه السلام: آية «أَنفُسَنَا»، يريد أنّ اللّه جعل نفس عليّ عليه السلام كنفس نبيّه صلى الله عليه و آله، وقوله: «لولا نساءنا» معناه: أنّ كلمة «نِسَاءَنَا» في الآية دليل على أنّ المراد بالأنفس الرجال، فلا فضيلة فيه حينئذٍ، وقوله عليه السلام: «لولا أبناءنا» معناه: أنّ وجود «أَبْنَاءَنَا» فيها يدلّ على خلافه؛ فإنّ المراد بالأنفس لو كان هو الرجال لم يكن مورد لذكر الأبناء (الميزان في تفسير القرآن: ج3 ص230).
- ↑ طرائف المقال: ج2 ص302.
- ↑ علّامه طباطبايى قدس سره در توضيح اين حديث مى فرمايد: مراد امام عليه السلام از اين كه فرمود: «كلمه خودمان»، اين است كه خداوند، خودِ على عليه السلام را همانند خودِ پيامبرش قرار داده است و مراد مأمون از جمله: «اگر كلمه زنانمان نبود»، اين است كه كلمه «زنانمان» در آيه دليل آن است كه مراد از «خودها» مردان اند. بنا بر اين، فضيلتى در آن براى امير مؤمنان نيست، و جمله امام عليه السلام كه: «اگر كلمه پسرانمان نبود»، معنايش اين است كه وجود «پسرانمان» در اين آيه، بر خلاف نظر مأمون دلالت دارد؛ زيرا اگر مراد از «خودها» مردان باشند، آوردن كلمه «پسرانمان» مورد نداشت؛ چرا كه كلمه «خودمان» در صورتى كه به معناى مردان باشد، شامل حسنين هم مى شود و ديگر ذكر «پسرانمان» لزومى نداشت (الميزان فى تفسير القرآن: ج3 ص230).
- ↑ الملهوف: ص160، مثير الأحزان: ص61.
- ↑ رجال النجاشي: ج2 ص316 الرقم 1051، خلاصة الأقوال: ص144 رقم 33.
- ↑ الغيبة للطوسي: ص307 ح258، الخرائج والجرائح: ج3 ص1122 ح39، بحار الأنوار: ج51 ص323 ح43.
- ↑ بحار الأنوار: ج80 ص247.
- ↑ هو زيد بن ثابت، حَكَمَ في الإرث بحُكم الجاهلية وخالف حكم الإسلام.
- ↑ جامع بيان العلم: ج2 ص107.
- ↑ منظور، زيد بن ثابت است كه در باره ارث، بر اساس حكم دوره جاهليت و بر خلاف حكم اسلام، حكم داد.
- ↑ ورواه الكليني عن محمد بن يحيى عن أحمد بن محمّد عن عثمان بن عيسى نحوه، إلّا أنّه أسقط غسل من مسّ ميتا، وغسل المحرم، وغسل يوم عرفة، وغسل دخول الحرم، وغسل المباهلة. أقول: حمل الشيخ وغيره الوجوب على الاستحباب المؤكّد في غير الأغسال الستّة الواجبة، وذكروا أنّ الأخبار دالّة على نفي وجوبها (وسائل الشيعة: ج2 ص937 ح3708).
- ↑ تهذيب الأحكام: ج1 ص104 ح270 عن سماعة، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص78 ح176، وسائل الشيعة: ج2 ص937 ح3708.
- ↑ شيخ حُرّ عاملى مى گويد: مانند اين حديث را كلينى از محمّد بن يحيى، از احمد بن محمّد، از عثمان بن عيسى روايت كرده است، جز آن كه غسل مسّ ميّت و غسل محرّم و غسل روز عرفه و غسل داخل شدن به حرم و غسل مباهله را انداخته است. من مى گويم: شيخ و ديگران، وجوب را در غير شش غسل واجب، بر استحباب مؤكّد، حمل كرده اند و گفته اند كه اخبار بر نفى وجوب اين غسل ها دلالت دارند. (وسائل الشيعة: ج2 ص937 ح3708)
- ↑ مصباح المتهجّد: ص758، الإقبال: ج2 ص371، وسائل الشيعة: ج5 ص287 ح10354.
- ↑ آل عمران: 61.
- ↑ الإقبال: ج2 ص356، مصباح المتهجّد: ص759 ح844 وليس فيه صدره إلى «وادعوا به».
- ↑ يعنى: معبودى جز تو نيست.
- ↑ قال السيّد قدس سره: ومن الدعاء في يوم المباهلة ما وجدناه في كتب الدعوات، فقال ما هذا لفظه: دعاء المباهلة والإنابة والتضرّع والمسألة عن مولانا أميرالمؤمنين عليه السلام. واستظهر السيّد قدس سره من هذا الخبر المرسل أنّ هذا الدعاء ليوم المباهلة، ولذا أدرجه في طيّ أعمال هذا اليوم، والظاهر ـ كما احتمله المحدّث النوري ـ المراد منها الابتهال؛ بقرينة عطف الإنابة والتضرّع والمسألة عليها، وليس في ألفاظ الدعاء ما ينافيه، فيكون من الأدعية المطلقة.
- ↑ البقرة: 255.
- ↑ آل عمران: 18.
- ↑ آل عمران: 26 و 27.
- ↑ الحشر: 21 ـ 24.
- ↑ في الطبعة المعتمدة: «أوفق الدعائم» بدل «أوفق الدعاء ثمّ»، وما في المتن أثبتناه من طبعة دار الكتب الإسلامية.
- ↑ في الطبعة المعتمدة: «ولا تبتلني» بدل «من خلقك بكبريائك يا عزيز أعزّني بطاعتك ولا تذلّني» وما في المتن أثبتناه من طبعة دار الكتب الإسلامية.
- ↑ وَأَدَهُ: أي أثْقَلَهُ (المصباح المنير: ص674 «وأد»).
- ↑ أثبتناه من طبعة دار الكتب الإسلامية.
- ↑ الإقبال: ج2 ص359 ـ 368.
- ↑ سيّد بن طاووس قدس سره مى گويد: «از دعا در روز مباهله، آن است كه در كتاب هاى ادعيه يافته ايم» و عين عبارت آن را، چنين نقل كرده است: «دعاء المباهلة و الإنابة و التضرّع و المسألة عن مولانا أمير المؤمنين عليه السلام». سيّد، از اين خبر مرسل، استنباط كرده كه اين دعا براى روز مباهله است. از اين رو، آن را در ضمن اعمال اين روز آورده است؛ امّا ظاهراً ـ چنان كه محدّث نورى نيز احتمال داده ـ مراد از مباهله در اين جمله، ابتهال (زارى در پيشگاه خدا) است، به قرينه عطف «انابه» و «تضرّع» و «مسئلت» بر آن. در عبارات دعا هم چيزى كه اين احتمال را نفى كند، وجود ندارد. بنا بر اين، جزو مطلق ادعيه است.
- ↑ في المصباح للكفعمي: «تُؤمي».
- ↑ الأنعام: 1.
- ↑ الشورى: 23.
- ↑ الأحزاب: 33.
- ↑ في المصباح للكفعمي: «أهل البيت».
- ↑ التوبة: 119.
- ↑ في المصباح للكفعمي: «وأَوراقُها» بدل «وأَغصانُها».
- ↑ في الدعاء: «أعوذ بك من نفث الشيطان» وهو ما يلقيه في قلب الإنسان ويوقعه فى باله ممّا يصطاده به (مجمع البحرين: ج4 ص340 «نفث»).
- ↑ الشعراء: 100 و 101.
- ↑ آل عمران: 61.
- ↑ الطَّوى: الجوع (لسان العرب: ج15 ص20 «طوي»).
- ↑ مصباح المتهجّد: ص764 ح845 عن محمد بن صدقة العنبري، المصباح للكفعمي: ص911، الإقبال: ج2 ص354 من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام.
- ↑ يعنى روزى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن روز، خواست با نصاراى نجران، مباهله كند.