ب ی ع / البیعة
البَيعَةُ (نسخه آزمایشی)
بيعت
درآمد
بيعت، در لغت
كلمه «بيعت» از مادّه «بيع» است كه در كنار واژه «بيع»، مصدر و به معناى معاهده و معاقده، عهد و پيمان، پذيرش رياست و فرمان بردارى و وفادارى است. ابن منظور در اين باره مى گويد:
البَيعَةُ: الصَّفقَةُ عَلى إيجابِ البَيعِ وَ عَلَى المُبايَعَةِ وَ الطّاعَةِ. [۱]
بيعت: كف بر كف ديگرى زدن به نشانه فروختن چيزى يا پيمان بستن و فرمان بردارى از او.
عرب ها هنگام خريد و فروش و براى اعلام قطعى شدن معامله، دست راست خود را به يكديگر مى زدند و آن را «صفقه» يا «بيعت» مى گفتند. آنها همچنين براى پذيرش رياست حاكم و امير، به او دست مى دادند و اين عمل، نوعى معامله و داد و ستد محسوب مى شد، بدين معنا كه بيعت كننده، اطاعت و فرمان بردارى را پذيرفته و بيعت شونده هم به امورى متعهّد مى شود. از اين رو، اين عمل را نيز «بيعت» مى ناميدند. [۲]
بيعت، پيش از اسلام
بيعت، يكى از سنّت هاى مهمّ جامعه عرب در دوران جاهليت براى انتخاب و يا اعلام وفادارى به حاكم، رئيس قبيله و فرمانده جنگ بود كه به صورت هاى گوناگون انجام مى گرفت.
از مهم ترين بيعت هاى قبل از اسلام مى توان به بيعت قريش و بنى كنانه با قصىّ بن كلاب براى اخراج خزاعه و بنى بكير از مكّه اشاره كرد. [۳]
بيعت، در قرآن و حديث
مفهوم «بيعت» در قرآن، پنج بار و در سه آيه با صراحت آمده كه همه از باب مفاعله اند. [۴] البتّه يك مورد ديگر نيز از اين باب در قرآن آمده كه همانند ديگر هم خانواده هاى آن، به معناى فروش كالاى بهشت جاويد به اهل ايمان به بهاى دادن جان و مال است:
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِى التَّوْرَاةِ وَ الْاءِنجِيلِ وَ الْقُرْءَانِ وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُم بِهِ وَ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. [۵]
خدا از مؤمنان، جان ها و مال هايشان را به ازاى اين كه بهشت براى آنان باشد، خريده است؛ همان كسانى كه در راه خدا مى جنگند و مى كُشند و كشته مى شوند. [اين] به سان وعده حقّى در تورات و انجيل و قرآن، بر عهده اوست، و چه كسى از خدا به عهد خويش وفادارتر است؟ پس به اين معامله اى كه با او كرده ايد، شادمان باشيد، و اين، همان كاميابى بزرگ است».
بيعت با پيامبر صلى الله عليه و آله و يا جانشينان او، در واقع، بيعت با خداست [۶] و كسى كه با آنان پيمان فرمانبرى بندد، در حقيقت، پيمان سودمندترين معامله را امضا مى نمايد. [۷]
در قرآن، تعابير ديگرى چون «عهد»، «عقد» و «ميثاق» نيز كه به معناى مطلق پيمان اند، گاه در خصوص «بيعت» استفاده گرديده يا به آن، تفسير و يا بر يكى از بيعت هاى دوره پيامبر صلى الله عليه و آله تطبيق داده شده است. [۸]
همچنين برخى از آيات، بدون آن كه واژه خاصّى ناظر به «بيعت» در آنها به كار رفته باشد، از طريق شأن نزول [۹] يا برخى احاديث، به موضوع «بيعت» ارتباط داده شده اند. [۱۰]
بيعت، در سيره پيامبر صلى الله عليه و آله
هم زمان با بعثت پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و نزول قرآن، سنّت هاى نادرست جاهليت، به وسيله آموزه هاى وحى، منسوخ گرديدند؛ امّا سنّت هاى نيكو [۱۱] مورد تأييد قرار گرفتند. يكى از سنّت هاى نيكوى جاهليت كه با اصلاحات مى توانست در جهت تأمين حقوق مردم مورد بهره بردارى جامعه واقع شود، سنّت بيعت بوده به همين جهت مورد تأييد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار گرفت و در قرآن و سيره نبوى بازتاب يافت، بيعت هاى دوران حيات پيامبر صلى الله عليه و آله عبارت اند از:
1. بيعت اسلام
نخستين بيعتى كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله صورت گرفت و گسترش آيين اسلام با آن آغاز شد، بيعت على عليه السلام و خديجه عليهاالسلام بود. در حديثى آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها فرمود: «جبرئيل، نزد من است و شما را به بيعت با اسلام فرا مى خواند. پس اسلام آوريد تا سالم بمانيد، و فرمان بريد تا هدايت شويد».
و آن دو، در پاسخ گفتند: چنين كنيم و فرمان برداريم، اى پيامبر خدا! [۱۲]
در ادامه اين حديث آمده كه اين نخستين بيعتى كه در سيره نبوى تحقّق يافت، توسّط جبرئيل، «بيعت اسلام» نام گذارى شد. گفتنى است پس از آن، اين اصطلاح براى هر تازه مسلمانى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت مى كرد، استفاده مى شده است. [۱۳]
2. بيعت عشيره
نخستين بيعت آشكار و رسمى در تاريخ اسلام، «بيعت عشيره» است كه در سال سوم بعثت پس از نزول آيه «وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ؛ [۱۴] و خويشان نزديكت را اندرز ده» در روزى كه «يوم الدار» [۱۵] ناميده شد، صورت گرفت. در اين روز، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به فرمان الهى، خواستار پذيرش اسلام و بيعت با او از سوى بنى هاشم شد و بر اساس احاديث شيعه و اهل سنّت، تنها امام على عليه السلام كه كم سن ترين افراد آن خاندان بود، با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كرد. [۱۶]
3. بيعت نخست در عقبه
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پس از اعلام رسمى رسالت، فعّاليت هاى جدّى تبليغى خويش را آغاز كرد. اوج اين فعّاليت، در ايّام حج بود كه مردم از شهرهاى مختلف در مكّه حضور پيدا مى كردند. از جمله در سال يازدهم بعثت، پيامبر صلى الله عليه و آله با شش تن از قبيله خزرج ـ كه در شهر مدينه ساكن بودند ـ ديدار و آنها را به اسلام دعوت نمود. آنها پس از پذيرفتن اسلام و بازگشت به مدينه، به تبليغ دين اسلام پرداختند. تبليغات پيگير آنها سبب شد كه گروهى از مردم مدينه اسلام را پذيرفتند و در سال دوازدهم بعثت، دوازده نفر از اهل مدينه به مكّه آمدند و در عَقَبه [۱۷] با پيامبر صلى الله عليه و آله ملاقات كردند و با ايشان بيعت نمودند و اين چنين، نخستين حركت سياسى براى تشكيل حكومت اسلامى آغاز شد.
اسعد بن زراره و عبادة بن صامت، برجسته ترين چهره ها در اين بيعت بودند. عبادة بن صامت، ماجراى اين بيعت را چنين گزارش مى كند:
كُنتُ فيمَن حَضَرَ العَقَبَةَ الاُولى، وَ كُنَّا اثنَى عَشَرَ رَجُلاً، فَبايَعنا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى بَيعَةِ النِّساءِ، وَ ذلِكَ قَبلَ أن يُفتَرَضَ الحَربُ، عَلى أن لا نُشرِكَ بِاللّهِ شَيئا، وَ لا نَسرِقَ، وَ لا نَزنِىَ، وَ لا نَقتُلَ أولادَنا، وَ لا نَأتِىَ بِبُهتانٍ نَفتَريهِ بَينَ أيدينا وَ أَرجُلِنا، وَ لا نَعصِيَهُ فى مَعروفٍ؛ فَإِن وَفَيتُم فَلَكُمُ الجَنَّةُ، وَ إن غَشيتُم مِن ذلِكَ شَيئا فَأَمرُكُم إلَى اللّهِ إن شاءَ عَذَّبَكُم وَ إن شاءَ غَفَرَ لَكُم. [۱۸]
من هم با كسانى كه در بيعت اوّل عقبه حضور داشتند، بودم. ما دوازده مرد بوديم و با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به بيعت زنان، بيعت كرديم [۱۹] ـ و اين در آن زمانى بود كه هنوز جنگ [و جهاد]، واجب نگشته بود ـ، با اين شروط كه: چيزى را شريك خدا قرار ندهيم، دزدى نكنيم، زنا نكنيم، فرزندانمان را نكشيم، بچّه هاى نامشروعى را كه پس انداخته ايم، به ديگرى نسبت ندهيم، و در كار نيك از او (پيامبر صلى الله عليه و آله) نافرمانى نكنيم. [و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ] اگر به اين شرط ها عمل كرديد، بهشت براى شما خواهد بود، و اگر چيزى از اين كارها را مرتكب شديد، سر و كارتان با خداست. اگر خواست، عذابتان مى كند و اگر خواست، شما را مى بخشد.
اين بيعت، در اصطلاح سيره نويسان، «بيعة النساء» نيز ناميده مى شود؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله در فتح مكّه از زنان نيز با همين شروط، بيعت گرفت.
4. بيعت دوم در عقبه
نخستين بيعت كنندگان با پيامبر در عَقَبه، پس از بازگشت به مدينه، نامه اى به پيامبر صلى الله عليه و آله نوشتند و از ايشان مُبلّغى درخواست كردند كه به آنها قرآن بياموزد. پيامبر صلى الله عليه و آله، مصعب بن عمير را فرستاد و وى در مدّتى كوتاه توانست شمار قابل توجّهى از مردم مدينه را مسلمان كند. آنان در سال بعد، يعنى سال سيزدهم بعثت، 73 مرد و دو زن [۲۰] را در ايّام حج به مكّه فرستادند و در عقبه ـ همان مكانى كه سال قبل با پيامبر صلى الله عليه و آله در آن جا بيعت كرده بودند ـ، مجدّدا با ايشان بيعت كردند؛ امّا اين بار، محتواى پيمان آنان، آغاز يك حركت سياسى و نظامى بود. به گزارش جابر، پيامبر صلى الله عليه و آله از آنها خواست كه با شرايطى با وى بيعت كنند و فرمود:
تُبايِعونى عَلَى السَّمعِ وَ الطّاعَةِ فِى النَّشاطِ وَ الكَسَلِ، وَ النَّفَقَةِ فِى العُسرِ وَ اليُسرِ، وَ عَلَى الأَمرِ بِالمَعروفِ وَ النَّهىِ عَنِ المُنكَرِ، وَ أن تَقولوا فِى اللّهِ لا تَخافونَ فِى اللّهِ لَومَةَ لائِمٍ، وَ عَلى أن تَنصُرونى فَتَمنَعونى إذا قَدِمتُ عَلَيكُم، مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ أنفُسَكُم وَ أَزواجَكُم وَ أَبناءَكُم؛ وَ لَكُمُ الجَنَّةُ. [۲۱]
با من بيعت مى كنيد بر اين كه در نيرومندى و سستى، از من حرف شنوى و فرمان بردارى كنيد، و در تنگ دستى و گشايش، انفاق نماييد، و امر به معروف و نهى از منكر كنيد، و از بهر خدا بگوييد و از سرزنش هيچ سرزنشگرى بيم مداريد، و چون به ميان شما آمدم، مرا حمايت كنيد، آن چنان كه از خودتان و زنان و فرزندانتان حمايت مى كنيد. در اين صورت، بهشت براى شما خواهد بود. جابر مى گويد: پس از سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله، ما از جا بر خاستيم و با ايشان بيعت كرديم.
اين بيعت، زمينه ساز هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه گرديد. بر اساس گفته شمارى از مفسّران، آيه هفتم از سوره مائده و آيه پانزدهم از سوره احزاب، به اين بيعت، اشاره دارد. [۲۲]
5. بيعت رضا
پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه، در سال دوم هجرى و پيش از جنگ بدر ـ كه نخستين درگيرى مسلمانان با كفّار قريش بود ـ، پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام حركت به سوى دشمن، از مسلمانان بيعت گرفت. اين بيعت، در حديثى از امام صادق عليه السلام، «بيعة الرضا» ناميده شده است. متن حديث، چنين است:
لَمّا هاجَرَ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله إلَى المَدينَةِ... وَ حَضَرَ خُروجُهُ إلى بَدرٍ دَعَا النّاسَ إلَى البَيعَةِ فَبايَعَ كُلَّهُم عَلَى السَّمعِ وَ الطّاعَةِ. [۲۳]
پيامبر صلى الله عليه و آله چون به مدينه هجرت كرد... و هنگام خارج شدنش به سوى بدر رسيد، مردم را به بيعت فرا خواند. آنان همگى به حرف شنوى و فرمان بردارى، بيعت كردند.
6. بيعت رضوان
اين بيعت در سال ششم هجرى در حديبيّه، [۲۴] در سفرى كه پيامبر صلى الله عليه و آله همراه جمعى از مسلمانان براى انجام مناسك عمره رفته بود، انجام گرفت. در پى جلوگيرى مشركان از ورود مسلمانان به مكّه، پيامبر صلى الله عليه و آله ياران همراه خود را به اين بيعت فرا خواند. تعداد مسلمانان همراه پيامبر صلى الله عليه و آله در اين سفر، از 1200 نفر تا 1525 نفر، گزارش شده است. [۲۵]
بر پايه برخى از گزارش ها، موضوع اين بيعت، مقاومت تا سر حدّ مرگ و در برخى، فرار نكردن در نبرد، ذكر شده است كه به نظر مى رسد تعارضى ميان آنها نيست و مقصود، به كارگيرى همه توان در مبارزه با دشمن است.
گفتنى است كه اين بيعت، دو نام دارد: يكى «بيعت رضوان»؛ زيرا خداوند متعال، از كسانى كه در اين پيمان شركت كرده اند، اظهار رضايت كرده، و ديگرى، «بيعت شجره»؛ زيرا اين بيعت در زير درخت، صورت گرفته است.
بر اساس منابع شيعه، نخستين كسى كه در اين پيمان با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كرد، امام على عليه السلام بود؛ [۲۶] امّا برخى از منابع اهل سنّت، نخستين بيعت كننده را ابو سنان اسدى دانسته اند. [۲۷]
7. بيعت پيروزى
پيامبر صلى الله عليه و آله پس از فتح مكّه در سال هشتم هجرى، افزون بر مردان با زنان نيز بيعت نمود؛ امّا مُفاد و چگونگى بيعت مردان با زنان، متفاوت بود. در برخى از احاديث آمده كه مُفاد بيعت مردان، «فرمانبرى از خدا و پيامبر در حدّ توان» بوده و در برخى، مُفاد آن، «اسلام، ايمان و جهاد» و در برخى ديگر، «اسلام و شهادت» ذكر شده است. بنا بر اين، مى توان گفت: موادّ پيمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله با مردان داشته، متفاوت بوده است؛ امّا موادّ بيعت زنان، همان است كه در آيه 12 از سوره ممتحنه آمده است، يعنى: «دورى از شرك»، «پرهيز از دزدى و فحشا» و «مخالفت نكردن با پيامبر در كارهاى نيك».
8. بيعت جن
در شمارى از منابع حديثى، [۲۸] بيعت جن با پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد احزاب [۲۹] نيز گزارش شده است؛ امّا از خصوصيات آن، اطّلاعى در دست نيست.
9. بيعت غدير
آخرين بيعت در سيره پيامبر صلى الله عليه و آله، بيعت مسلمانان با امام على عليه السلام در روز هجدهم ذى حجّه سال دهم هجرى در محلّى به نام غدير خُم بود. [۳۰] در اين روز، پيامبر صلى الله عليه و آله امام على عليه السلام را به عنوان جانشين پس از خود به مسلمانان معرّفى كرد و از آنان خواست كه با او بيعت كنند. [۳۱] افزون بر اين، به آنان دستور داد كه به عنوان رهبر آينده خود بر او سلام نمايند.
بيعت، در سيره علوى
پس از پيامبر صلى الله عليه و آله، موضوع «بيعت غدير» به فراموشى سپرده شد؛ امّا در هجدهم ذى حجّه سال 35 هجرى، پس از شورش مسلمانان بر ضدّ خليفه سوم، امام على عليه السلام با اصرار توده مسلمانان، بيعت آنان را پذيرفت و تا روز شهادت، يعنى 21 رمضان سال 40 هجرى، به مدّت چهار سال و نه ماه و سه روز، زمام امور مسلمانان را در دست داشت.
حقوق متقابل بيعت كننده و بيعت پذير
با تأمّل در آيات و احاديثى كه در باره بيعت است، مى توان گفت بيعت با رهبر، از نگاه اسلام، در واقع، انشاى نوعى معامله و قراردادى شرعى است كه بيعت كننده متعهّد مى شود در برابر تأمين نيازهاى مادّى و معنوى او توسّط رهبر، تا پاى جان، در راه اجراى خواست هاى رهبر، از وى اطاعت نمايد. اين حقوق متقابل، به صراحت در احاديث اسلامى مورد تأكيد قرار گرفته اند. [۳۲] در حديثى آمده كه امام على عليه السلام در باره حقوق متقابل امام و امّت مى فرمايد:
أيُّهَا النّاسُ! إنَّ لى عَلَيكُم حَقّا وَ لَكُم عَلَىَّ حَقٌّ؛ فَأَمّا حَقُّكُم عَلَىَّ فَالنَّصيحَةُ لَكُم، وَ تَوفيرُ فَيئِكُم عَلَيكُم، وَ تَعليمُكُم كَيلا تَجهَلوا، وَ تَأديبُكُم كَيما تَعلَموا. وَ أمَّا حَقّى عَلَيكُم فَالوَفاءُ بِالبَيَعةِ، وَ النَّصيحَةُ فِى المَشهَدِ وَ المَغيبِ، وَ الإِجابَةُ حينَ أدعوكُم، وَ الطّاعَةُ حينَ آمُرُكُم. [۳۳]
اى مردم! مرا بر شما حقّى است و شما را نيز بر من حقّى. حقّ شما بر من، اين است كه خيرخواه و راه نماى شما باشم، و غنايم [و بيت المال] شما را به عدالت ميانتان قسمت كنم، و به شما علم و معرفت آموزم تا در جهل باقى نمانيد، و تربيتتان كنم تا دانا و فرهيخته شويد، و حقّ من بر شما نيز اين است كه به بيعت وفادار باشيد، و در حضور و غياب [من] با من يك دل و يك رنگ باشيد، و هر گاه شما را [به جهاد] فرا مى خوانم، اجابت كنيد، و آن گاه كه فرمانتان مى دهم، فرمان بريد.
نقش بيعت در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله و يا امامان اهل بيت عليهم السلام
بر پايه مبانى اعتقادى پيروان اهل بيت عليهم السلام، ولايت سياسى پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام در مقام ثبوت، نيازى به بيعت ندارد؛ ولى در مقام اثبات و ايجاد توان و قدرت اجرايى، نيازمند بيعت يا رأى مردم است.
به سخن ديگر، در صورتى كه مردم، ولايت و رهبرى پيامبر صلى الله عليه و آله و يا امام معصوم را بپذيرند، تأمين حقوق مادّى و معنوى آنان در نظام سياسى حاكم، توسّط خداوند متعال، تضمين شده و بدين جهت، ولايت آنان نيازى به بيعت مردم ندارد. بنا بر اين در عصر حضور معصوم، نقش بيعت، تنها اداى يك واجب شرعى از سوى مردم در جهت ايجاد توان اجرايى براى رهبران الهى است و نقشى در ثبوت ولايت واقعى آنها ندارد.
نقش بيعت در عصر غيبت
بيعت در عصر غيبت امام معصوم، همانند عصر حضور، و بلكه بيش از آن، در تأسيس و يا تداوم حكومت دينى و اقامه ارزش هاى الهى نقش دارد، زيرا بر پايه مبانى فقهى ولايت فقيه، در عصر غيبت، حقّ حاكميت معصومان به فقهاى واجد شرايط، منتقل گرديده است. چيزى كه هست، شمارى از فقها، واجدين شرايط ولايت را منصوب امام معصوم، مى دانند؛ ولى برخى ديگر معتقدند كه انتخاب مردم نيز در مشروعيت ولايت فقيه دخالت دارد.
به سخن ديگر، يك مبنا در ولايت فقيه اين است كه فقهاى واجد شرايط ثبوتا ولايت دارند؛ ولى در مرحله اثبات، بيعت مردم ضرورى است، و مبناى ديگر، اين است كه ولايت فقيه ثبوتا و اثباتا نياز به رأى مردم دارد. بنابراين، در هر دو صورت و بر هر دو مبنا، فعليت ولايت فقيه، بدون رأى مردم و مقبوليّت عامّه؛ تحقق و دوام نخواهد يافت، و از اين رو، تأسيس و تداوم حكومت دينى در عصر غيبت، همانند عصر حضور، بدون بيعت، امكان پذير نيست.
بر اين اساس، فقيهان واجد شرايط رهبرى، پيش از بيعت مردم و يا نمايندگان آنها، بر مردم، ولايت فعلى ندارند و احكامشان نافذ نيست و پس از بيعت، بر همه مردم (حتّى فقهاى واجد شرايط رهبرى)، ولايت پيدا مى كنند و سرپيچى از احكام ولايى آنها، جايز نيست.
اركان بيعت
ماهيت بيعت، نوعى معاهده و قرارداد دو سويه ميان بيعت كننده و بيعت پذير است. بر اين اساس، بيعت، داراى سه ركن اساسى است: بيعت كننده (مردم)، بيعت پذير (رهبر)، پيمانِ فرمانبرى (شروط بيعت).
بنا بر اين، محتواى بيعت، طبق شرايطى كه در پيمان [۳۴] ذكر مى شود، مى تواند متفاوت باشد.
شروط بيعت
يكى از مسائل مهم در بيعت با رهبران سياسى، تناسب شروط بيعت با مقتضيات زمان و نيازهاى مادّى و معنوى جوامع مختلف است. بدين جهت، رهبرى در جلب آراى مردم، موفّق است كه زمان شناس، جامعه شناس و روان شناس باشد.
بررسى شروطى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مقاطع مختلف رهبرى خود با پيروان خويش مطرح مى نمود، [۳۵] به روشنى نشان مى دهد كه آن بزرگوار، با اتّكا به وحى و روشن بينى الهى خود، به مقتضاى زمان بيعت و قلّت و كثرت هواداران و خصوصيات جسمى، روحى و خانوادگىِ شخص بيعت كننده، شرايط متفاوتى را براى اين معاهده پيشنهاد مى فرمود و بدين سان، به بهترين وجه، مردم معاصر خود را رهبرى مى كرد. از اين رو، سيره سياسى ايشان در اين باره، درس بزرگى براى رهبران سياسى جوامع اسلامى است.
وفا به بيعت
با توجّه به آنچه در بيان ماهيت «بيعت» بِدان اشاره شد، بيعت، نوعى عقد (پيمان شرعى) است و مشمولِ قانون كلّى: «أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ» [۳۶] است و بر اين اساس، وفا به بيعت امام عادل، واجب [۳۷] و شكستن آن، حرام و بلكه از گناهان كبيره است، [۳۸] مگر آن كه بيعت پذير، اجازه فسخ بيعت دهد، [۳۹] يا بيعت كننده، ضمن بيعت، مجاز بودن به فسخ بيعت را شرط كند، چنان كه در ماجراى عاشورا، هر دو مورد، مصداق پيدا كرد. [۴۰] همين وفادارى،در خصوص بيعت پذير نيز الزامى و عمل كردن او به شروط بيعت، واجب و نقض اين شروط توسط وى حرام است.
چگونگى بيعت
با تأمّل در احاديثى كه كيفيت بيعت مسلمانان را با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيان كرده اند، [۴۱] مى توان گفت كه چگونگى بيعت گرفتن در نظام اسلامى، بستگى به سنّت و فرهنگ جامعه در انعقاد اين پيمان دارد، مشروط به اين كه سنّت مردم با احكام قطعى اسلام در تضاد نباشد. از اين رو، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در بيعت با مردان، همان سنّت متداول آن دوران را پذيرفت؛ ولى در مورد بيعت با زنان، با مصافحه آنها از روى لباس با پيامبر صلى الله عليه و آله يا دستْ فرو بُردنشان در آبى كه ايشان دست خود را در آن فرو برده بود و يا با گفتن سخنى از جانب آنها، با آنان بيعت نمود.
بنا بر اين، همچنان كه امام خمينى رحمه الله نيز تصريح نموده است، [۴۲] در عصر حاضر كه سنّت هاى گذشته در ارتباط با بيعت با رهبر، منسوخ گرديده اند، اين پيمان مى تواند از طريق همه پُرسى ها، يا صندوق هاى رأى و يا از طريق نمايندگان مردم، منعقد شود و احكام بيعت بر آن مترتّب گردد.
تفاوت بيعت و رأى
پيش از اين، توضيح داديم كه بيعت، عقد و پيمان ولايت است. بنابر اين، رأى دادن در انتخابات، اعم از بيعت است؛ زيرا رأى دادن ـ همان طور كه اشاره شد ـ مى تواند به معناى بيعت و پيمان ولايت باشد ـ چنان كه در انتخاب رهبر در جمهورى اسلامى بدين معناست ـ و مى تواند به معناى پيمان وكالت يا يكى ديگر از پيمان هاى شرعى باشد، مانند: رأى دادن در انتخابات مجلس شوراى اسلامى. بنا بر اين، آنچه برخى تصوّر كرده اند كه رأى دادن مطلقا نوعى توكيل است، [۴۳] به نظر، صحيح نمى رسد.
شايان ذكر است كه نمايندگى يا وكالت مجلس شوراى اسلامى، نيز نوعى ولايت است، و در اين گونه موارد، معناى فقهى وكالت، مراد نيست.
الفصل الأوّل: بدء الإسلام بالبيعة
فصل يكم: آغاز شدن اسلام با بيعت
1 / 1: بَيعَةُ الإِسلامِ
1 / 1: بيعت اسلام
1. الإمام الكاظم عليه السلام: سَأَلتُ أبي؛ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام عَن بَدءِ الإِسلامِ، كَيفَ أسلَمَ عَلِيٌّ عليه السلام، وكَيفَ أسلَمَت خَديجَةُ رَضِيَ اللّهُ عَنها؟... فَقالَ لي أبي: إنَّهُما لَمّا أسلَما دَعاهُما رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: يا عَلِيُّ ويا خَديجَةُ، أسلَمتُما للّهِِ وسَلَّمتُما لَهُ. وقالَ: إنَّ جَبرَئيلَ عِندي يَدعوكُما إلى بَيعَةِ الإِسلامِ، فَأَسلِما تَسلَما، وأَطيعا تُهدَيا. فَقالا: فَعَلنا وأَطَعنا يا رَسولَ اللّهِ.
فَقالَ: إنَّ جَبرَئيلَ عِندي يَقولُ لَكُما: إنَّ لِلإِسلامِ شُروطا وعُهودا ومَواثيقَ، فَابتَدِئاهُ بِما شَرَطَهُ اللّهُ عَلَيكُما لِنَفسِهِ ولِرَسولِهِ؛ أن تَقولا: «نَشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ في مُلكِهِ، ولَم يَلِدهُ والِدٌ ولَم يَلِد وَلَدا ولَم يَتَّخِذ صاحِبَةً، إلها واحِدا مُخلِصا، وأَنّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ، أرسَلَهُ إلَى النّاسِ كافَّةً بَينَ يَدَيِ السَّاعَةِ، ونَشهَدُ أنَّ اللّهَ يُحيي ويُميتُ، ويَرفَعُ ويَضَعُ، ويُغني ويُفقِرُ، ويَفعَلُ ما يَشاءُ، ويَبعَثُ مَن فِي القُبورِ». قالا: شَهِدنا.
قالَ: وإسباغُ الوُضوءِ عَلَى المَكارِهِ؛ غَسلُ اليَدَينِ وَالوَجهِ وَالذِّراعَينِ، ومَسحُ الرَّأسِ ومَسحُ الرِّجلَينِ إلَى الكَعبَينِ. وغُسلُ الجَنابَةِ فِي الحَرِّ وَالبَردِ، وإقامُ الصَّلاةِ، وأَخذُ الزَّكاةِ مِن حِلِّها، ووَضعُها في أهلِها، وحِجُّ البَيتِ، وصَومُ شَهرِ رَمَضانَ، وَالجِهادُ في سَبيلِ اللّهِ، وبِرُّ الوالِدَينِ، وصِلَةُ الرَّحِمِ، وَالعَدلُ فِي الرَّعِيَّةِ، وَالقَسمُ بِالسَّوِيَّةِ، وَالوُقوفُ عِندَ الشُّبهَةِ [ورَفعُها] [۴۴] إلَى الإِمامِ؛ فَإِنَّهُ لا شُبهَةَ عِندَهُ، وطاعَةُ وَلِيِّ الأَمرِ بَعدي، ومَعرِفَتُهُ في حَياتي وبَعدَ مَوتي، وَالأَئِمَّةِ مِن بَعدِهِ واحِدا فَواحِدا، ومُوالاةُ أولِياءِ اللّهِ، ومُعاداةُ أعداءِ اللّهِ، وَالبَراءَةُ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ وحِزبِهِ وأَشياعِهِ... وَالحَياةُ عَلى ديني وسُنَّتي، ودينِ وَصِيّي وسُنَّتِهِ إلى يَومِ القِيامَةِ، وَالمَوتُ عَلى مِثلِ ذلِكَ، غَيرَ شاقَّةٍ لِأَمرِهِ، ولا مُتَقَدِّمَةٍ ولا مُتَأَخِّرَةٍ عَنهُ، وتَركُ شُربِ الخَمرِ، ومُلاحاةِ النّاسِ.
يا خَديجَةُ، فَهِمتِ ما شَرَطَ عَلَيكِ رَبُّكِ؟ قالَت: نَعَم، وآمَنتُ وصَدَّقتُ، ورَضيتُ وسَلَّمتُ. قالَ عَلِيٌّ عليه السلام: وأَنَا عَلى ذلِكَ.
فَقالَ: يا عَلِيُّ، تُبايِعُ عَلى ما شَرَطتُ عَلَيكَ؟ قالَ: نَعَم.
قالَ: فَبَسَطَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَفَّهُ فَوَضَعَ كَفَّ عَلِيٍّ في كَفِّهِ فَقالَ: بايِعني يا عَلِيُّ عَلى ما شَرَطتُ عَلَيكَ، وأَن تَمنَعَني مِمّا تَمنَعُ مِنهُ نَفسَكَ. فَبَكى عَلِيٌّ عليه السلام وقالَ: بِأَبي واُمّي لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ. [۴۵]
1. امام كاظم عليه السلام: از پدرم جعفر بن محمّد عليه السلام در باره آغاز اسلام، و اين كه على عليه السلام و خديجه عليهاالسلام چگونه اسلام آوردند، پرسيدم.…
پدرم به من فرمود: «چون آن دو اسلام آوردند، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنان را فرا خواند و فرمود: اى على و اى خديجه! شما دو تن براى خدا اسلام آورديد و در برابرش تسليم گشتيد. جبرئيل، نزد من است و شما را به بيعت با اسلام فرا مى خواند. پس اسلام آوريد تا سالم بمانيد، و فرمان بريد تا هدايت شويد!
آن دو گفتند: چنين كرديم و فرمان برداريم، اى پيامبر خدا!
پيامبر فرمود: جبرئيل، نزد من است و به شما مى گويد: اسلام، شرط ها و عهدها و پيمان هايى دارد. پس، آن را به آنچه خداوند براى خودش و پيامبرش بر شما شرط كرده است، آغاز كنيد و بگوييد: از سرِ اخلاص گواهى مى دهيم كه خدايى جز خداى يكتا نيست؛ يگانه است و در جهاندارى، شريكى ندارد؛ نه پدرى او را به وجود آورده است و نه فرزندى دارد و نه همسرى گزيده است و خدايى يكتاست، و [گواهى مى دهيم كه] محمّد، بنده و فرستاده اوست، و او را به سوى مردمان تا روز قيامت فرستاده است، و گواهى مى دهيم كه خداست كه زنده مى كند و مى ميراند، و بالا مى برد و پست مى گرداند، و توانگر مى سازد و فقير مى كند، و آنچه بخواهد، انجام مى دهد، و كسانى را كه در گورهايند، دوباره زنده مى كند.
آن دو گفتند: گواهى مى دهيم.
پيامبر صلى الله عليه و آله ادامه داد: و وضوى شاداب گرفتن در شرايط سخت، [يعنى] شستن دست ها و صورت و ساعدها، و مسح كردن سر و پاها تا برآمدگى آنها، و [نيز] غسل جنابت كردن در گرما و سرما، و خواندن نماز، و پرداخت زكات از راه حلالش و صرف كردن آن در ميان مستحقّانش، و گزاردن حجّ خانه خدا، و روزه ماه رمضان، و جهاد كردن در راه خدا، و نيكى كردن به پدر و مادر، و به جا آوردن صله رحم، و دادگرى با رعيّت، و تقسيم عادلانه[ى غنايم و بيت المال]، و درنگ كردن در گاه شبهه [و ارجاع دادنش] به امام ـ زيرا براى او شبهه اى وجود ندارد ـ، و اطاعت كردن از ولىّ امر پس از من، و شناخت او در زمان حيات من و پس از مرگم، و شناخت يكايك امامان پس از او، و دوستى با دوستان خدا، و دشمنى با دشمنان خدا، و بيزارى جستن از شيطانِ رانده شده [از درگاه قرب الهى] و دار و دسته او و پيروانش...، و زيستن بر دين و سنّت من و دين و سنّت وصىّ من تا روز رستاخيز، و نيز بر اينها مُردن، بى آن كه از فرمان او (وصىّ من) سرپيچى شود، و از او پيش افتد يا پس بماند، و ترك باده آشامى و ناسزا گويى به مردم. اى خديجه! آنچه را پروردگارت بر تو شرط كرده است، در يافتى؟
گفت: آرى. و بِدانها ايمان آورد و تصديق كرد و رضايت داد و گردن نهاد.
على عليه السلام گفت: و من نيز.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى على! آيا با اين شرط ها كه گفتم، بيعت مى كنى؟
گفت: آرى.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كف دستش را گشود و كف دست على را در كف خويش نهاد و فرمود: اى على! با من بر اساس آنچه با تو شرط كردم و اين كه آنچه را كه از خودت باز مى دارى، از من باز دارى، بيعت كن.
على عليه السلام گريست و گفت: پدر و مادرم به فدايت! هيچ نيرو و توانى نيست، مگر از سوى خدا».
2. السنن الكبرى عن عاصم عن أبيه حصين بن مشمت: أنَّه وَفَدَ إلَى النَّبِيِ صلى الله عليه و آله وبايَعَهُ بَيعَةَ الإِسلامِ، وصَدَّقَ إلَيهِ ما لَهُ، وأَقطَعَهُ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله مِياهَ عِدَّةٍ فَسَمّاهُنَّ... قالَ: وشَرَطَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله لِابنِ مشمتٍ فيما أقطَعَهُ إيّاهُ ألّا يُباحَ ماؤُهُ ولا يُعقَدَ [۴۶] مَرعاهُ ولا يَعضَدَ [۴۷] شَجَرُهُ. [۴۸]
2. السنن الكبرى ـ به نقل از عاصم، در باره پدرش حصين بن مشمت ـ: او نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و با ايشان بر اسلام بيعت كرد و زكات اموالش را به ايشان پرداخت. پيامبر صلى الله عليه و آله آب هاى چندى (چند جا) را به او بخشيد و آن آب ها را نام برد.…
پيامبر صلى الله عليه و آله در باره جاهايى كه به ابن مشمت بخشيد، شرط كرد كه آب آنها را نفروشد و چراگاه هايش را قُرق نكند و درختش را قطع ننمايد.
1 / 2: بَيعَةُ العَشيرَةِ
1 / 2: بيعت عشيره
الكتاب
قرآن
«وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ». [۴۹]
«و خويشاوندان نزديكت را هشدار ده».
الحديث
حديث
3. مسند ابن حنبل عن ربيعة بن ناجذ عن الإمام علي عليه السلام: جَمَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ـ أو دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ـ بَني عَبدِ المُطَّلِبِ، فيهِم رَهطٌ [۵۰] كُلُّهُم يَأكُلُ الجَذَعَةَ [۵۱] ويَشرَبُ الفَرَقَ [۵۲]! قالَ: فَصَنَعَ لَهُم مُدّا مِن طَعامٍ، فَأَكَلوا حَتّى شَبِعُوا. قالَ: وبَقِيَ الطَّعامُ كَما هُوَ كَأَنَّهُ لَم يُمَسَّ، ثُمَّ دَعا بِغُمَرٍ [۵۳]، فَشَرِبوا حَتّى رَوُوا، وبَقِيَ الشَّرابُ كَأَنَّهُ لَم يُمَسَّ، أو لَم يُشرَب، فَقالَ: يا بَني عَبدِ المُطَّلِبِ، إنّي بُعِثتُ لَكُم خاصَّةً وإلَى النّاسِ بِعامَّةٍ، وقَد رَأَيتُم مِن هذِهِ الآيَةِ ما رَأَيتُم، فَأَيُّكُم يُبايِعُني عَلى أن يَكونَ أخي وصاحِبي؟ قالَ: فَلَم يَقُم إلَيهِ أحَدٌ، فَقُمتُ إلَيهِ وكُنتُ أصغَرَ القَومِ، قالَ: فَقالَ: اِجلِس، قالَ ثَلاثَ مَرّاتٍ، كُلُّ ذلِكَ أقومُ إلَيهِ فَيَقولُ لي: اِجلِس، حَتّى كانَ فِي الثّالِثَةِ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلى يَدي. [۵۴]
3. مسند ابن حنبل ـ به نقل از ربيعة بن ناجذ، از امام على عليه السلام ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، فرزندان عبد المطّلب را جمع كرد ـ يا فرا خواند ـ. در ميان آنان، كسى بود كه يك شتر كامل چهار ساله را مى خورد و يك پيمانه بزرگ (قَدَح) نوشيدنى مى آشاميد؛ امّا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ده سير غذا براى آنان پخت و آنها خوردند و سير شدند، و غذا هم باقى ماند، چنان كه گويى دست نخورده است.
سپس پياله اى طلبيد و آن عدّه آشاميدند، چندان كه سيراب شدند، و نوشيدنى باقى ماند، چنان كه گويى دست نخورده يا نوشيده نشده است. سپس فرمود: «اى فرزندان عبد المطّلب! من به سوى شما خصوصاً و به سوى ديگر مردمان عموماً فرستاده شده ام، و شما اين معجزه را مشاهده كرديد. پس اينك، كدام يك از شما با من بيعت مى كند تا برادر و يار من باشد؟».
هيچ كس پاسخى نداد. من كه كوچك ترين عضو آن جمع بودم، [به نشانه اعلام آمادگى]، از جا بر خاستم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بنشين».
پيامبر صلى الله عليه و آله سپس سه بار آن جمله اش را تكرار كرد و هر بار من بر مى خاستم و او مى فرمود: «بنشين»، تا آن كه بار سوم، دستش را [به نشانه بيعت] بر دست من زد.
4. مجمع البيان عن أبي رافع ـ في ذِكرِ قَضِيَّةِ جَمعِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ـ: إنَّهُ صلى الله عليه و آله جَمَعَهُم فِي الشِّعبِ... ثُمَّ قالَ: إنَّ اللّهَ تَعالى أمَرَني أن اُنذِرَ عَشيرَتِيَ الأَقرَبينَ، وأَنتُم عَشيرَتي ورَهطي، وإنَّ اللّهَ لَم يَبعَث نَبِيّا إلّا جَعَلَ مِن أهلِهِ أخا ووَزيرا ووارِثا ووَصِيّا وخَليفَةً في أهلِهِ، فَأَيُّكُم يَقومُ فَيُبايِعُني عَلى أنَّهُ أخي ووارِثي ووَزيري ووَصِيّي، ويَكونُ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى إلّا أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدي؟
فَسَكَتَ القَومُ فَقالَ: لَيَقومَنَّ قائِمُكُم أو لَيَكونَنَّ في غَيرِكُم ثُمَّ لَتَندَمُنَّ. ثُمَّ أعادَ الكَلامَ ثَلاثَ مَرّاتٍ، فَقامَ عَلِيٌّ عليه السلام فَبايَعَهُ وأَجابَهُ. [۵۵]
4. مجمع البيان ـ به نقل از ابو رافع، در بيان داستان پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرزندان عبد المطّلب را جمع كرد ـ: ايشان، آنان را در شِعب گرد آورد... و سپس فرمود: «خداوند متعال به من فرمان داده است كه عشيره نزديكم را هشدار دهم، و شما عشيره و طايفه من هستيد. خداوند، هيچ يامبرى را نفرستاد، مگر اين كه يكى از كسان او را به عنوان برادر و دستيار و وارث و وصى و جانشين وى در ميان كسانش قرار داد.
پس اينك، كدام يك از شما بر مى خيزد و با من بيعت مى كند تا برادر و وارث و دستيار و وصىّ من باشد و برايم به سان هارون نسبت به موسى باشد، با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نيست؟».
همگان خاموش ماندند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «يا يكى از شما بر مى خيزد، يا اين كه اين مقامات به غير شما مى رسد. آن گاه قطعاً پشيمان خواهيد شد!».
پيامبر صلى الله عليه و آله سه بار، اين سخن را باز گفت، و بار سوم، على عليه السلام برخاست و با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كرد و دعوتش را پذيرفت.
5. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد عن أبي جعفر الإسكافي: قَد رُوِيَ فِي الخَبَرِ الصَّحيحِ أنَّهُ صلى الله عليه و آله كَلَّفَهُ عليه السلام في مَبدَإِ الدَّعوَةِ قَبلَ ظُهورِ كَلِمَةِ الإِسلامِ وَانتِشارِها بِمَكَّةَ أن يَصنَعَ لَهُ طَعاما، وأن يَدعُوَ لَهُ بَني عَبدِ المُطَّلِبِ، فَصَنَعَ لَهُ الطَّعامَ ودَعاهُم لَهُ، فَخَرَجوا ذلِكَ اليَومَ ولَم يُنذِرهُم صلى الله عليه و آله؛ لِكَلِمَةٍ قالَها عَمُّهُ أبو لَهَبٍ.
فَكَلَّفَهُ فِي اليَومِ الثّاني أن يَصنَعَ مِثلَ ذلِكَ الطَّعامِ، وأن يَدعُوَهُم ثانِيَةً، فَصَنَعَهُ ودَعاهُم فَأَكَلوا، ثُمَّ كَلَّمَهُم صلى الله عليه و آله فَدَعاهُم إلَى الدّينِ، ودَعاهُ مَعَهُم؛ لِأَ نَّهُ مِن بَني عَبدِ المُطَّلِبِ، ثُمَّ ضَمِنَ لِمَن يُؤازِرُهُ مِنهُم ويَنصُرُهُ عَلى قَولِهِ أن يَجعَلَهُ أخاهُ فِي الدّينِ، ووَصِيَّهُ بَعدَ مَوتِهِ، وخَليفَتَهُ مِن بَعدِهِ، فَأَمسَكوا كُلُّهُم وأجابَهُ هُوَ وَحدَهُ، وقالَ: أنَا أنصُرُكَ عَلى ما جِئتَ بِهِ، واُوازِرُكَ واُبايِعُكَ. فَقالَ لَهُم ـ لَمّا رَأى مِنهُمُ الخِذلانَ ومِنهُ النَّصرَ، وشاهَدَ مِنهُمُ المَعصِيَةَ ومِنهُ الطّاعَةَ، وعايَنَ مِنهُمُ الإِباءَ ومِنهُ الإِجابَةَ ـ: هذا أخي ووَصِيّي وخَليفَتي مِن بَعدي.
فَقاموا يَسخَرونَ ويَضحَكونَ، ويَقولونَ لِأَبي طالِبٍ: أطِعِ ابنَكَ؛ فَقَد أمَّرَهُ عَلَيكَ. [۵۶]
5. شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد ـ به نقل از ابو جعفر اِسكافى ـ: در خبر صحيح، آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آغاز دعوت اسلام و پيش از آشكار شدن و انتشار آن در مكّه، به على عليه السلام دستور داد غذايى تهيّه نمايد و فرزندان عبد المطّلب را دعوت كند. على عليه السلام غذا را آماده ساخت و آنان را دعوت كرد. آن روز، همه آمدند؛ امّا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، به خاطر سخنى [جسارت آميز] كه عمويش ابو لهب گفت، هشدارشان نداد.
روز دوم نيز به على عليه السلام فرمود تا همانند آن غذا را تهيّه نمايد و ديگر بار، ايشان را دعوت كند. على عليه السلام غذا را آماده ساخت و ايشان را دعوت كرد و غذا را خوردند. آن گاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با ايشان سخن گفت و آنان را به دين دعوت كرد و على را هم با آنان دعوت نمود؛ چرا كه او نيز از بنى عبد المطّلب است. سپس تضمين كرد كه هر كس از آنها، او را در گفته اش [يعنى اسلام] حمايت و يارى كند، وى را برادر دينى خويش، و وصيّش بعد از وفاتش، و جانشينش پس از خود، قرار دهد؛ امّا همه آنان سكوت كردند و تنها على پاسخ او را داد و گفت: من تو را در آنچه آورده اى، يارى مى رسانم، و از تو پشتيبانى مى نمايم و با تو بيعت مى كنم.
پيامبر صلى الله عليه و آله، پس از آن كه از آنان ترك يارى ديد و از على، يارى، از آنان نافرمانى ديد و از على، فرمان بردارى، از ايشان خوددارى ديد و از على، پذيرش، فرمود: «اين، برادر و وصى و جانشين من پس از من است».
آن جماعت، در حالى كه تمسخر مى كردند و مى خنديدند و به ابو طالب مى گفتند: «از پسرت فرمان ببر، كه او را بر تو فرمان فرما ساخت!» برخاستند و رفتند.
راجع: موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام: ج1 ص129 (القسم الثاني: الإمام عليّ عليه السلام مع النبي صلى الله عليه و آله / الفصل الأؤل: المؤازرة على الدعوة).
ر. ك: دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام: ج1 ص201 (بخش دوم: امام على عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله / فصل يكم: يارى پيامبر صلى الله عليه و آله در تبليغ).
الفصل الثاني: بيعة العقبة
فصل دوم: بيعت عقبه
2 / 1: بَيعَةُ العَقَبَةِ الاُولى
2 / 1: بيعت نخست عَقَبه
6. مسند ابن حنبل عن عُبادة بن الصامت: كُنتُ فيمَن حَضَرَ العَقَبَةَ الاُولى، وكُنَّا اثنَي عَشَرَ رَجُلاً، فَبايَعنا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى بَيعَةِ النِّساءِ، وذلِكَ قَبلَ أن يُفتَرَضَ الحَربُ؛ عَلى أن لا نُشرِكَ بِاللّهِ شَيئا، ولا نَسرِقَ، ولا نَزنِيَ، ولا نَقتُلَ أولادَنا، ولا نَأتِيَ بِبُهتانٍ نَفتَريهِ بَينَ أيدينا وأَرجُلِنا، ولا نَعصِيَهُ في مَعروفٍ؛ فَإِن وَفَيتُم فَلَكُمُ الجَنَّةُ، وإن غَشيتُم مِن ذلِكَ شَيئا فَأَمرُكُم إلَى اللّهِ إن شاءَ عَذَّبَكُم وإن شاءَ غَفَرَ لَكُم. [۵۷]
6. مسند ابن حنبل ـ به نقل از عبادة بن صامت ـ: من هم با كسانى كه در بيعت نخست عقبه حضور داشتند، بودم. ما دوازده مرد بوديم و با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به بيعت زنان، بيعت كرديم [۵۸] ـ و اين در زمانى بود كه هنوز جنگ [و جهاد] واجب نگشته بود ـ، با اين شروط كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيم، دزدى نكنيم، زنا نكنيم، فرزندانمان را نكشيم، بچّه هاى نامشروعى را كه پس انداخته ايم، به ديگرى نسبت ندهيم، و در كار نيك از او (پيامبر صلى الله عليه و آله) نافرمانى نكنيم. [و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ] اگر به اين شرط ها عمل كرديد، بهشت براى شما خواهد بود، و اگر چيزى از اين كارها را مرتكب شديد، سر و كارتان با خداست. اگر خواست، عذابتان مى كند و اگر خواست، شما را مى بخشد.
7. صحيح البخاري عن أبي إدريس عائذ اللّه: إنَّ عُبادَةَ بنَ الصّامِتِ ـ مِنَ الَّذينَ شَهِدوا بَدرا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، ومِن أصحابِهِ لَيلَةَ العَقَبَةِ ـ أخبَرَهُ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ وحَولَهُ عِصابَةٌ مِن أصحابِهِ: تَعالَوا بايِعوني عَلى ألّا تُشرِكوا بِاللّهِ شَيئا، ولا تَسرِقوا، ولا تَزنوا، ولا تَقتُلوا أولادَكُم، ولا تَأتوا بِبُهتانٍ تَفتَرونَهُ بَينَ أيديكُم وأَرجُلِكُم، ولا تَعصوني في مَعروفٍ، فَمَن وَفى مِنكُم فَأَجرُهُ عَلَى اللّهِ، ومَن أصابَ مِن ذلِكَ شَيئا فَعوقِبَ بِهِ فِي الدُّنيا فَهُوَ لَهُ كَفّارَةٌ، ومَن أصابَ مِن ذلِكَ شَيئا فَسَتَرَهُ اللّهُ فَأَمرُهُ إلَى اللّهِ، إن شاءَ عاقَبَهُ وإن شاءَ عَفا عَنهُ. قالَ: فَبايَعتُهُ عَلى ذلِكَ. [۵۹]
7. صحيح البخارى ـ به نقل از ابو ادريس عائذ اللّه ـ: عبادة بن صامت ـ كه از جمله كسانى بود كه در بدر با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله حضور داشتند و از ياران ايشان در شب عقبه بود ـ به من خبر داد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه گروهى از يارانش، گِردش بودند، فرمود: «بياييد با من بيعت كنيد كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد، دزدى نكنيد، زنا نكنيد، فرزندانتان را نكشيد، و بچّه هاى نامشروعى را كه پس انداخته ايد، به ديگرى نسبت ندهيد، و در كار نيك، از من نافرمانى نكنيد. پس هر يك از شما كه به اين شرط ها وفا كند، اجرش با خداست، و هر كس چيزى از اينها را مرتكب شود و در دنيا مجازاتش را ببيند، همان كفّاره (مجازات گناه) اوست، و هر كس چيزى از اينها را مرتكب شود و خدا آن را بپوشاند، سر و كارش با خداست. اگر خواست، او را كيفر مى دهد و اگر خواست، او را مى بخشد».
عباده گفت: من بر اين امور با او (پيامبر صلى الله عليه و آله) بيعت كردم.
8. المناقب لابن شهر آشوب: كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَعرِضُ نَفسَهُ عَلى قَبائِلِ العَرَبِ في المَوسِمِ، فَلَقِيَ رَهطا مِنَ الخَزرَجِ فَقالَ: ألا تَجلِسونَ اُحَدِّثُكُم؟ قالوا: بَلى، فَجَلَسوا إلَيهِ فَدَعاهُم إلَى اللّهِ، وتَلا عَلَيهِمُ القُرآنَ، فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ: يا قَومِ تَعَلَّموا، وَاللّهِ إنَّهُ النَّبِيُّ الَّذي كانَ يوعِدُكُم بِهِ اليَهودُ، فَلا يَسبِقَنَّكُم إلَيهِ أحَدٌ. فَأَجابوهُ، وقالوا لَهُ: إنّا قَد تَرَكنا قَومَنا ولا قَومَ بَينَهُم مِنَ العَداوَةِ وَالشَّرِّ مِثلَما بَينَهُم، وعَسى أن يَجمَعَ اللّهُ بَينَهُم بِكَ، فَتَقدَمُ [۶۰] عَلَيهِم وتَدعوهُم إلى أمرِكَ. وكانوا سِتَّةَ نَفَرٍ.
قالَ: فَلَمّا قَدِمُوا المَدينَةَ فَأَخبَروا قَومَهُم بِالخَبرِ، فَما دارَ حَولٌ إلّا وفيها حَديثُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، حَتّى إذا كانَ العامُ المُقبِلُ أتَى المَوسِمَ مِنَ الأَنصارِ اثنا عَشَرَ رَجُلاً، فَلَقُوا النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَبايَعوهُ عَلى بَيعَةِ النِّساءِ: ألّا يُشرِكوا بِاللّهِ شَيئا، ولا يَسرِقوا، إلى آخِرِها.
ثُمَّ انصَرَفوا، وبَعَثَ مَعَهُم مُصعَبَ بنَ عُمَيرٍ يُصَلّي بِهِم، وكانَ بَينَهُم بِالمَدينَةِ يُسَمَّى المُقرِئَ، فَلَم يَبقَ دارٌ فِي المَدينَةِ إلّا وفيها رِجالٌ ونِساءٌ مُسلِمونَ، إلّا دارُ اُمَيَّةَ وحُطَيمَةَ ووائِلٍ، وهُم مِنَ الأَوسِ.
ثُمَّ عادَ مُصعَبٌ إلى مَكَّةَ، وخَرَجَ مَن خَرَجَ مِنَ الأَنصارِ إلَى المَوسِمِ مَعَ حُجّاجِ قَومِهِم، فَاجتَمَعوا فِي الشِّعبِ عِندَ العََقبَةِ؛ ثَلاثَةٌ وسَبعونَ رَجُلاً وَامرَأَتانِ في أيّامِ التَّشريقِ بِاللَّيلِ.
فَقالَ صلى الله عليه و آله: اُبايِعُكُم عَلَى الإِسلامِ.
فَقالَ لَهُ بَعضُهُم: نُريدُ أن تُعَرِّفَنا يا رَسولَ اللّهِ؛ ما للّهِِ عَلَينا، وما لَكَ عَلَينا، وما لَنا عَلَى اللّهِ.
فَقالَ: أمّا للّهِِ عَلَيكُم فَأَن تَعبُدوهُ ولا تُشرِكوا بِهِ شَيئا، وأَمّا ما لي عَلَيكُم فَتَنصُرونَني مِثلَ نِسائِكُم وأَبنائِكُم، وأن تَصبِروا عَلى عَضِّ السَّيفِ وإن يُقتَلَ خِيارُكُم.
قالوا: فَإِذا فَعَلنا ذلِكَ ما لَنا عَلَى اللّهِ؟
قالَ: أمّا فِي الدُّنيا فَالظُّهورُ عَلى مَن عاداكُم، وفِي الآخِرَةِ الرِّضوانُ وَالجَنَّةُ.
فَأَخَذَ البَراءُ بنُ مَعرورٍ بِيَدِهِ ثُمَّ قالَ: وَالَّذي بَعَثَكَ بِالحَقِّ! لَنَمنَعُكَ بِما نَمنَعُ بِهِ اُزُرَنا [۶۱]؛ فَبايِعنا يا رَسولَ اللّهِ؛ فَنَحنُ ـ وَاللّهِ ـ أهلُ الحُروبِ وأَهلُ الحِلفَةِ [۶۲]، وَرِثناها كِبارا عَن كِبارٍ.
فَقالَ أبُو الهَيثَمِ: إنَّ بَينَنا وبَينَ الرِّجالِ حِبالاً، وإنّا إن قَطَعناها أو قَطَعوها فَهَل عَسَيتَ إن فَعَلنا ذلِكَ ثُمَّ أظهَرَكَ اللّهُ أن تَرجِعَ إلى قَومِكَ وتَدَعَنا؟
فَتَبَسَّمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله، ثُمَّ قالَ: بَلِ الدَّمُ الدَّمُ، وَالهَدمُ الهَدمُ، اُحارِبُ مَن حارَبتُم، واُسالِمُ مَن سالَمتُم.
ثُمَّ قالَ: أخرِجوا إلَيَّ مِنكُمُ اثنَي عَشَرَ نَقيبا. فَاختاروا.
ثُمَّ قالَ: اُبايِعُكُم كَبَيعَةِ عيسَى بنِ مَريَمَ لِلحَوارِيّينَ كُفَلاءَ عَلى قَومِهِم بِما فيهِم، وعَلى أن تَمنَعوني مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ نِساءَكُم وأَبناءَكُم. فَبايَعوهُ عَلى ذلِكَ.
فَصَرَخَ الشَّيطانُ فِي العَقَبَةِ: يا أهلَ الجَباجِبِ [۶۳]، هَل لَكُم في مُحَمَّدٍ وَالصُّباةِ [۶۴] مَعَهُ؟ قَدِ اجتَمَعوا عَلى حَربِكُم.
ثُمَّ نَفَرَ النّاسُ مِن مِنىً، وفَشَا الخَبَرُ، فَخَرَجوا فِي الطَّلَبِ، فَأَدرَكوا سَعدَ بنَ عُبادَةَ وَالمُنذِرَ بنَ عَمرٍو، فَأَمَّا المُنذِرُ فَأَعجَزَ [۶۵] القَومَ، وأمّا سَعدٌ فَأَخَذوهُ ورَبَطوهُ بِنِسعِ [۶۶] رَحلِهِ، وأَدخَلوهُ مَكَّةَ يَضرِبونَهُ، فَبَلَغَ خَبَرُهُ إلى جُبَيرِ بنِ مُطعِمٍ وَالحارِثِ بنِ حَربِ بنِ اُمَيَّةَ، فَأَتَياهُ وخَلَّصاهُ.
وكانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله لَم يُؤمَر إلّا بِالدُّعاءِ وَالصَّبرِ عَلَى الأَذى، وَالصَّفحِ عَنِ الجاهِلِ، فَطالَت قُرَيشٌ عَلَى المُسلِمينَ، فَلَمّا كَثُرَ عُتُوُّهُم اُمِرَ بِالهِجرَةِ.
فَقالَ صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ قَد جَعَلَ لَكُم دارا وإخوانا تَأمَنونَ بِها. فَخَرَجوا أرسالاً [۶۷] حَتّى لَم يَبقَ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إلّا عَلِيٌّ وأبو بَكرٍ، فَحَذَرَت قُرَيشٌ خُروجَهُ، وعَرَفوا أنَّهُ قَد أجمَعَ لِحَربِهِم، فَاجتَمَعوا في دارِ النَّدوَةِ ـ وهِيَ دارُ قُصَيِّ بنِ كِلابٍ ـ يَتَشاوَرونَ في أمرِهِ. [۶۸]
8. المناقب، ابن شهرآشوب: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در موسم حج، [نبوّت] خود را بر قبايل عرب عرضه مى داشت. در اين ميان به گروهى از قبيله خزرج بر خورد و فرمود: «آيا نمى نشينيد تا برايتان سخن بگويم؟».
گفتند: چرا. و نشستند و پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را به خدا دعوت نمود و برايشان قرآن خواند.
خزرجيان به يكديگر گفتند: اى قوم! بدانيد كه ـ به خدا سوگند ـ اين، همان پيامبرى است كه يهوديان، شما را به آمدنش تهديد مى كردند. پس مبادا ديگران (يهوديان) در گرويدن به او، بر شما پيشى گيرند. آن گاه، اسلام آوردند و به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: ما قوم خود را در حالى ترك كرده ايم [و به اين جا آمده ايم] كه ميان هيچ قومى به اندازه آنان دعوا و دشمنى نيست. اميد است كه خداوند به بركت تو، ميان ايشان اُلفت افكند. پس به ميان آنان مى آيى و به دين خود دعوتشان مى نمايى.
اينان، شش نفر بودند. چون به مدينه آمدند و قوم خود را از ماجرا آگاه كردند، سالى بر نيامده، در هر كوى و برزن مدينه، سخن از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود. سال آينده، دوازده مرد از انصار به حج آمدند و پيامبر صلى الله عليه و آله را ملاقات كردند و ايشان به بيعت زنان، بيعت نمودند كه: چيزى را شريك خدا قرار ندهند و دزدى نكنند و.…
سپس باز گشتند. پيامبر صلى الله عليه و آله، مصعب بن زبير را همراه آنان فرستاد تا برايشان نماز بخواند. مصعب را در مدينه «مُقرى (معلّم قرآن)» مى گفتند. در مدينه، هيچ سرايى نماند كه در آن، مردان و زنانى مسلمان باشند، مگر سراى اميّه و حُطَيمه و وائل ـ كه از اوس بودند ـ.
آن گاه مصعب به مكّه باز آمد، و شمارى از انصار با حاجيان قوم خويش به آهنگ حج، بيرون رفتند و در ايّام تشريق، شبانگاه در عقبه گرد آمدند. اينان، هفتاد و سه مرد و دو زن بودند.
پيامبر صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود: «با شما بر اسلام، بيعت مى كنم».
برخى از آنان به ايشان گفتند: اى پيامبر خدا! مايليم كه آنچه را براى خدا و براى تو به عهده ماست و آنچه را براى ما بر عهده خداست، به ما بشناسانى.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آنچه براى خدا بر عهده شماست، اين است كه او را بپرستيد و چيزى را انبازش نگيريد، و آنچه را براى من بر عهده شماست، اين است كه مرا همچون زنان و فرزندانتان يارى دهيد، و بر گزِش شمشير، شكيبايى نماييد، اگرچه بهترين هاى شما كشته شوند».
گفتند: اگر اينها را انجام داديم، ما را بر عهده خدا چيست؟
فرمود: «در دنيا، پيروز شدن بر دشمنانتان، و در آخرت، خشنودى الهى و بهشت».
در اين هنگام، براء بن معرور، دست پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفت و گفت: سوگند به آن خدايى كه تو را به حق بر انگيخت، از تو چنان دفاع خواهيم كرد كه از زن و فرزند خويش دفاع مى كنيم. پس ـ اى پيامبر خدا ـ با ما بيعت كن كه ـ به خدا سوگند ـ ما مرد كارزار و سلاحيم و اين را از پدران خود، به ارث برده ايم.
ابو هيثم گفت: ميان ما و مردان [يهود]، رشته هايى [از پيمان ها] است. اگر آنها را بريديم يا آنها بريدند، آيا اگر چنين كرديم و پس از آن، خداوند، تو را پيروزى بخشيد، ممكن است نزد قومت باز گردى و ما را وا گذارى؟
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تبسّمى كرد و فرمود: «نه! خون من، خون شماست و ويرانى من، ويرانى شماست. با هر كه بجنگيد، مى جنگم و با هر كه صلح كنيد، صلح مى كنم».
سپس فرمود: «دوازده مهتر از ميان خود بر گزينيد» و آنان بر گزيدند.
سپس فرمود: «با شما بيعت مى كنم همانند بيعت عيسى بن مريم با حواريان، كه نماينده قوم خويش باشند، و اين كه از من چنان حمايت كنيد كه از زنان و فرزندانتان حمايت مى كنيد».
پس بر اين شرط ها با او بيعت نمودند.
در اين هنگام، شيطان در عقبه فرياد بر آورد كه: اى مردم جَباجِب! [۶۹] براى چه نشسته ايد كه محمّد و از دين برگشتگان، براى جنگ با شما متّحد شدند!
مردم از مِنا پراكنده شدند و خبر در همه جا پيچيد و قريش در جستجوى ايشان بر آمدند و به سعد بن عباده و منذر بن عمرو رسيدند. منذر را نتوانستند بگيرند؛ امّا سعد را گرفتند و او را با دوال شترش بستند و كتك زنان او را به مكّه بردند. خبر دستگيرى سعد به جُبَير بن مُطعِم و حارث بن حرب بن اميّه رسيد و آن دو آمدند و آزادش كردند.
در اين زمان، پيامبر صلى الله عليه و آله جز به دعا كردن و شكيبايى در برابر آزار و اذيّت و گذشت كردن از نادان، مأمور نبود. از اين رو، قريش بر مسلمانان تعدّى ها كردند و چون سركشى ايشان فزونى گرفت، فرمان هجرت آمد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند براى شما سرايى و برادرانى قرار داد كه در آن جا آسوده و در امان بمانيد». پس مسلمانان به صورت گروه هاى جدا از هم، خارج شدند، تا جايى كه جز على و ابو بكر، كسى با پيامبر صلى الله عليه و آله باقى نماند. قريش، نگران خارج شدن پيامبر صلى الله عليه و آله بودند و مى دانستند كه او در تدارك جنگ با آنان است. از اين رو در دار الندوه، همان سراى قصىّ بن كلاب، گرد آمدند و در كار او به مشورت پرداختند.
9. الطبقات الكبرى عن عُبادة بن الصامت: لَمّا كانَ العامُ المُقبِلُ مِنَ العامِ الَّذي لَقِيَ فيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله النَّفَرَ السِّتَّةَ، لَقِيَهُ اثنا عَشَرَ رَجُلاً بَعدَ ذلِكَ بِعامٍ، وهِيَ العَقَبَةُ الاُولى؛ مِن بَنِي النَّجّارِ: أسعَدُ بنُ زُرارَةَ، وعَوفٌ ومُعاذٌ وهُمَا ابنَا الحارِثِ، وهُمَا ابنا عَفراءَ، ومِن بَني زُرَيقٍ: ذَكوانُ بنُ عَبدِ قَيسٍ ورافِعُ بنُ مالِكٍ، ومِن بَني عَوفِ بنِ الخَزرَجِ: عُبادَةُ بنُ الصّامِتِ ويَزيدُ بنُ ثَعلَبَةَ أبو عَبدِ الرَّحمنِ، ومِن بَني عامِرِ بنِ عَوفٍ: عَبّاسُ بنُ عُبادَةَ بنِ نَضلَةَ، ومِن بَني سَلِمَةَ: عُقبَةُ بنُ عامِرِ بنِ نابِئٍ، ومِن بَني سَوادٍ: قُطَبَةُ بنُ عامِرِ بنِ حَديدَةَ؛ فَهؤُلاءِ عَشَرَةٌ مِنَ الخَزرَجِ.
ومِنَ الأَوسِ رَجُلانِ: أبُو الهَيثَمِ بنُ التَّيِّهانِ مِن بَلِيٍّ حَليفٌ في بَني عَبدِ الأَشهَلِ، ومِن بَني عَمرِو بنِ عَوفٍ: عُوَيمُ بنُ ساعِدَةَ.
فَأَسلَموا، وبايَعوا عَلى بَيعَةِ النِّساءِ؛ عَلى أن لا نُشرِكَ بِاللّهِ شَيئا، ولا نَسرِقَ، ولا نَزنِيَ، ولا نَقتُلَ أولادَنا، ولا نَأتِيَ بِبُهتانٍ نَفتَريهِ بَينَ أيدينا وأَرجُلِنا، ولا نَعصِيَهُ في مَعروفٍ.
قالَ: فَإِن وَفَيتُم فَلَكُمُ الجَنَّةُ، ومَن غَشِيَ مِن ذلِكَ شَيئا كانَ أمرُهُ إلَى اللّهِ؛ إن شاءَ عَذَّبَهُ وإن شاءَ عَفا عَنهُ. ولَم يُفرَض يَومَئِذٍ القِتالُ.
ثُمَّ انصَرَفوا إلَى المَدينَةِ، فَأَظهَرَ اللّهُ الإِسلامَ، وكانَ أسعَدُ بنُ زُرارَةَ يُجَمِّعُ بِالمَدينَةِ بِمَن أسلَمَ.
وكَتَبَتِ الأَوسُ وَالخَزرَجُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله: اِبعَث إلَينا مُقرِئا يُقرِئُنَا القُرآنَ. فَبَعَثَ إلَيهِم مُصعَبَ بنَ عُمَيرٍ العَبدَرِيَّ، فَنَزَلَ عَلى أسعَدَ بنِ زُرارَةَ، فَكانَ يُقرِئُهُمُ القُرآنَ. فَرَوى بَعضُهُم أنَّ مُصعَبا كانَ يُجَمِّعُ بِهِم، ثُمَّ خَرَجَ مَعَ السَّبعينَ حَتّى وافَوُا المَوسِمَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله. [۷۰]
9. الطبقات الكبرى ـ به نقل از عبادة بن صامت ـ: سال بعد از آن سالى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با آن شش نفر ملاقات كرد، دوازده مرد به ديدار او آمدند و اين، همان بيعت نخستين عقبه است. اين دوازده مرد، عبارت بودند از: اسعد بن زراره، عوف و معاذ (پسران حارث يا همان پسران عفراء) از بنى نجّار، ذكوان بن عبد قيس و رافع بن مالك از بنى زُرَيق، عبادة بن صامت و ابو عبد الرحمان يزيد بن ثعلبه از بنى عوف بن خزرج، عبّاس بن عبادة بن نضله از بنى عامر بن عوف، عُقبة بن عامر بن نابى از بنى سَلِمه، و قُطَبة بن عامر بن حديده از بنى سواد. اين ده تن از قبيله خزرج بودند. دو نفر هم از اوس بودند: ابو هيثم بن تيّهان از طايفه بَلى، هم پيمان بنى عبد الأشهل، و عُوَيم بن ساعده از بنى عمرو بن عوف.
[اين دوازده تن] اسلام آوردند و به بيعت زنان، بيعت كردند كه: چيزى را شريك خدا قرار ندهيم، دزدى نكنيم، زنا نكنيم، فرزندانمان را نكشيم و فرزند نامشروعى را كه پس مى اندازيم، به ديگرى نسبت ندهيم، و در هيچ كار نيكى، از او نافرمانى نكنيم.
پس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اگر [به اين شرط ها] وفا كرديد، بهشت براى شما خواهد بود، و هر كس چيزى از اين كارها را مرتكب شود، كارش با خدا خواهد بود. اگر خواست، او را عذاب مى كند و اگر خواست، او را مى بخشد». در آن روز، هنوز جهاد، واجب نگشته بود.
آن گاه، اين عدّه به مدينه باز گشتند، و خداوند، اسلام را آشكار گردانيد. اسعد بن زراره، كسانى را كه در مدينه اسلام آورده بودند، جمع مى كرد.
اوس و خزرج، به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نوشتند كه: قرآن آموزى را نزد ما بفرست تا قرآن را به ما بياموزد. پيامبر صلى الله عليه و آله مصعب بن عمير عبدرى را نزدشان روانه كرد. مصعب بر اسعد بن زراره وارد شد و به آنان قرآن مى آموخت. برخى، روايت كرده اند كه مصعب، مسلمانان را جمع كرد و همراه هفتاد تن از مدينه خارج شد، تا اين كه در موسم حج به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيدند.
10. الكامل في التاريخ: فَلَمّا أرادَ اللّهُ إظهارَ دينِهِ وإنجازَ وَعدِهِ، خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي المَوسِمِ الَّذي لَقِيَ فيهِ النَّفَرَ مِنَ الأَنصارِ، فَعَرَضَ نَفسَهُ عَلَى القَبائِلِ كَما كانَ يَفعَلُهُ، فَبَينَما هُوَ عِندَ العَقَبَةِ لَقِيَ رَهطا مِنَ الخَزرَجِ فَدَعاهُم إلَى اللّهِ عز و جل، وعَرَضَ عَلَيهِمُ الإِسلامَ، وقَد كانَت يَهودُ مَعَهُم بِبِلادِهِم، وكانَ هؤُلاءِ أهلَ أوثانٍ، فَكانوا إذا كانَ بَينَهُم شَرٌّ تَقولُ اليَهودُ: إنَّ نَبِيّا يُبعَثُ الآنَ نَتَّبِعُهُ ونَقتُلُكُم مَعَهُ قَتلَ عادٍ وثَمودَ. فَقالَ اُولئِكَ النَّفَرُ بَعضُهُم لِبَعضٍ: هذا وَاللّهِ النَّبِيُّ الَّذي تَوَعَّدَكُم بِهِ اليَهودُ، فَأَجابوهُ وصَدَّقوهُ وقالوا لَهُ: إنَّ بَينَ قَومِنا شَرّا، وعَسَى اللّهُ أن يَجمَعَهُم بِكَ، فَإِنِ اجتَمَعوا عَلَيكَ فَلا رَجُلَ أعَزُّ مِنكَ.
ثُمَّ انصَرَفوا عَنهُ، وكانوا سَبعَةَ نَفَرٍ مِنَ الخَزرَجِ: أسعَدُ بنُ زُرارَةَ بنِ عُدَسٍ أبو اُمامَةَ، وعَوفُ بنُ الحارِثِ بنِ رِفاعَةَ، وهُوَ ابنُ عَفراءَ، كِلاهُما مِن بَنِي النَّجّارِ، ورافِعُ بنُ مالِكِ بنِ عَجلانَ، وعامِرُ بنُ عَبدِ حارِثَةَ بنِ ثَعلَبَةَ بنِ غَنمٍ، كِلاهُما مِن بَني زُرَيقٍ، وقُطبَةُ بنُ عامِرِ بنِ حَديدَةَ بنِ سَوادٍ مِن بَني سَلِمَةَ ـ سَلِمَةَ هذا بِكَسرِ اللّامِ ـ، وعُقبَةُ بنُ عامِرِ بنِ نابِئٍ مِن بَني غَنمٍ، وجابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ رِئابٍ مِن بَني عُبَيدَةَ. [۷۱]
10. الكامل فى التاريخ: چ چون خداوند اراده كرد كه دين خود را آشكار و چيره گرداند و وعده اش را عملى سازد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به موسم حجّى رفت كه در آن با گروهى از انصار ديدار كرد. او طبق معمول خود، نبوّت خويش را بر قبايل عرضه داشت. در عقبه، گروهى از انصار را ديد و آنان را به خدا دعوت نمود و اسلام را بر ايشان عرضه داشت. يهوديان و خزرجيان در مدينه با هم مى زيستند. خزرجيان، بت پرست بودند، و هر گاه ميان ايشان دعوايى در مى گرفت، يهوديان مى گفتند: به زودى، پيامبرى مبعوث خواهد شد و ما از وى پيروى مى كنيم و همراه او شما را چونان قوم عاد و ثمود، قتل عام خواهيم كرد. از اين رو، آن گروه خزرجى به همديگر گفتند: به خدا سوگند، اين همان پيامبرى است كه يهود با آن، شما را تهديد مى كنند. پس، دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله را پذيرفتند و تصديقش كردند و گفتند: ميان قوم ما، ناسازگارى است و اميد است كه خداوند به بركت وجود تو، آنان را متّحد سازد. اگر موجب اتّحاد آنان شدى، آن گاه مردى عزيزتر از تو [در ميان ما] نخواهد بود.
اين را گفتند و رفتند. اينان، هفت تن از خزرج بودند: ابو اُمامه اسعد بن زرارة بن عُدَس و عوف بن حارث بن رِفاعه يا همان ابن عفراء (هر دو از بنى نجّار)، رافع بن مالك بن عَجلان و عامر بن عبد حارثة بن ثعلبة بن غنم (هر دو از بنى زُرَيق)، قُطبة بن عامر بن حديدة بن سواد از بنى سَلِمه، عُقبة بن عامر بن نابى از بنى غَنْم، و جابر بن عبد اللّه بن رئاب از بنى عُبَيده.
2 / 2: بَيعَةُ العَقَبَةِ الثّانِيَةِ
2 / 2: بيعت دوم عقبه
الكتاب
قرآن
«وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمِيثَاقَهُ الَّذِي وَاثَقَكُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ». [۷۲]
«و نعمتى را كه خدا به شما ارزانى داشته و نيز پيمانى را كه شما را به انجام آن متعهّد گردانيده است، به ياد آوريد، آن گاه كه گفتيد: «شنيديم و اطاعت كرديم»، و از خدا پروا داريد كه خدا به راز دل ها، آگاه است». [۷۳]
«وَلَقَدْ كَانُواْ عَاهَدُواْ اللَّهَ مِن قَبْلُ لَا يُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ وَ كَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْئولًا». [۷۴]
«با آن كه پيش تر با خدا سخت پيمان بسته بودند كه پشت [به دشمن] نكنند، و پيمان خدا، همواره بازخواست دارد». [۷۵]
الحديث
حديث
11. مسند ابن حنبل عن جابر: مَكَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِمَكَّةَ عَشرَ سِنينَ [۷۶]، يَتبَعُ النّاسَ في مَنازِلِهِم بِعُكاظَ [۷۷] ومَجَنَّةَ [۷۸]، وفِي المَواسِمِ بِمِنىً، يَقولُ: مَن يُؤويني، مَن يَنصُرُني حَتّى اُبَلِّغَ رِسالَةَ رَبّي ولَهُ الجَنَّةُ؟
... فَقُلنا: حَتّى مَتى نَترُكُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُطرَدُ مِن جِبالِ مَكَّةَ ويَخافُ؟ فَرَحَلَ إلَيهِ مِنّا سَبعونَ رَجُلاً حَتّى قَدِموا عَلَيهِ فِي المَوسِمِ، فَواعَدناهُ شِعبَ العَقَبَةِ، فَاجتَمَعنا عَلَيهِ مِن رَجُلٍ ورَجُلَينِ، حَتّى تَوافَينا فَقُلنا: يا رَسولَ اللّهِ نُبايِعُكَ.
قالَ: تُبايِعوني عَلَى السَّمعِ وَالطّاعَةِ فِي النَّشاطِ وَالكَسَلِ، وَالنَّفَقَةِ فِي العُسرِ وَاليُسرِ، وعَلَى الأَمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنكَرِ، وأن تَقولوا فِي اللّهِ لا تَخافونَ فِي اللّهِ لَومَةَ لائِمٍ، وعَلى أن تَنصُروني فَتَمنَعوني إذا قَدِمتُ عَلَيكُم، مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ أنفُسَكُم وأَزواجَكُم وأَبناءَكُم؛ ولَكُمُ الجَنَّةُ. قالَ: فَقُمنا إلَيهِ فَبايَعناهُ. [۷۹]
11. مسند ابن حنبل ـ به نقل از جابر ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ده سال در مكّه بود [۸۰] و در اين مدّت در عُكاظ [۸۱] و مَجَنّه [۸۲] و در موسم هاى حج در مِنا، به ميان مردم مى رفت و مى فرمود: «چه كسى مرا پناه مى دهد؟ چه كسى مرا يارى مى رساند تا پيام پروردگارم را [به گوش همگان] برسانم و در عوض، بهشت برايش باشد؟».
ما گفتيم: تا كِى بگذاريم كه پيامبر خدا از كوه هاى مكّه رانده شود و در بيم و هراس به سربرد؟
پس، هفتاد مرد از ما به جانب پيامبر، ره سپار و در موسم بر او وارد شديم، و با وى در شعب عقبه، قرار گذاشتيم و به صورت يك نفره و دو نفره خود را به وى رسانديم تا اين كه همه جمع شديم و گفتيم: اى پيامبر خدا! با شما بيعت مى كنيم.
فرمود: «با من بيعت مى كنيد بر اين كه در نيرومندى و سستى، از من حرفشنوى و فرمان بردارى كنيد، و در تنگ دستى و گشايش، انفاق نماييد، و امر به معروف و نهى از منكر كنيد، و از بهر خدا بگوييد و از سرزنش هيچ سرزنشگرى بيم مداريد، و چون به ميان شما آمدم، مرا يارى و حمايت كنيد، آن چنان كه از خودتان و زنان و فرزندانتان حمايت مى كنيد. در اين صورت، بهشت براى شما خواهد بود».
ما بر خاستيم و با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرديم.
12. المناقب لابن شهر آشوب: فَلَمّا تُوُفِّيَ أبو طالِبٍ خَرَجَ [رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله] إلَى الطّائِفِ وأَقامَ فيهِ شَهرا، وكانَ مَعَهُ زَيدُ بنُ الحارِثِ، ثُمَّ انصَرَفَ إلى مَكَّةَ، ومَكَثَ فيها سَنَةً وسِتَّةَ أشهُرٍ في جِوارِ مُطعِمِ بنِ عَدِيٍّ، وكانَ يَدعُو القَبائِلَ فِي المَواسِمِ، فَكانَت بَيعَةُ العَقَبَةِ الاُولى بِمِنىً، فَبايَعَهُ خَمسَةُ نَفَرٍ مِنَ الخَزرَجِ وواحِدٌ مِنَ الأَوسِ ـ في خُفيَةٍ مِن قَومِهِم ـ بَيعَةَ النِّساءِ، وهُم: جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ، وفِطنَةُ بنُ عامِرِ بنِ حِزامٍ، وعَوفُ بنُ الحارِثِ، وحارِثَةُ بنُ ثَعلَبَةَ، ومَرثَدُ بنُ الأَسَدِ، وأبو اُمامَةَ ثَعلَبَةُ بنُ عَمرٍو، ويُقالُ: هُوَ أسعَدُ بنُ زُرارَةَ. فَلَمَّا انصَرَفوا إلَى المَدينَةِ وذَكَرُوا القِصَّةَ وقَرَؤُوا القُرآنَ صَدَّقوهُ.
وفِي السَّنَةِ القابِلَةِ ـ وهِيَ العَقَبَةُ الثّانِيَةُ ـ أنفَذوا مَعَهُم سِتَّةً اُخرى بِالسَّلامِ وَالبَيعَةِ، وهُم: أبُو الهَيثَمِ بنُ التَّيِّهانِ، وعُبادَةُ بنُ الصّامِتِ، وذَكوانُ بنُ عَبدِ اللّهِ، ونافِعُ بنُ مالِكِ بنِ العَجلانِ، وعَبّاسُ بنُ عُبادَةَ بنِ نَضلَةَ، ويَزيدُ بنُ ثَعلَبَةَ حَليفٌ لَهُ، ويُقالُ: مَسعودُ بنُ الحارِثِ، وعُوَيمُ بنُ ساعِدَةَ حَليفٌ لَهُم. ثُمَّ أنفَذَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله مَعَهُمُ ابنَ عَمِّهِ مُصعَبَ بنَ هاشِمٍ، فَنَزَلَ دارَ أسعَدَ بنِ زُرارَةَ، فَاجتَمَعوا عَلَيهِ وأَسلَمَ أكثَرُهُم، إلّا دارَ اُمَيَّةَ بنِ زَيدٍ وحَطَمَةَ ووائِلٍ وواقِفٍ، فَإِنَّهُم أسلَموا بَعدَ بَدرٍ واُحُدٍ وَالخَندَقِ.
وفِي السَّنَةِ القابِلَةِ كانَت بَيعَةُ الحارِثِ؛ كانوا مِنَ الأَوسِ وَالخَزرَجِ سَبعينَ رَجُلاً وَامرَأَتَينِ، وَاختارَ صلى الله عليه و آله مِنهُم اثنَي عَشَرَ نَقيبا؛ لِيَكونوا كُفَلاءَ قَومِهِ، تِسعَةً مِنَ الخَزرَجِ وثَلاثَةً مِنَ الأَوسِ، فَمِنَ الخَزرَجِ أسعَدُ وجابِرٌ وَالبَراءُ بنُ مَعرورٍ وعَبدُ اللّهِ بنُ حِزامٍ وسَعدُ بنُ عُبادَةَ وَالمُنذِرُ بنُ قَمَرٍ وعَبدُ اللّهِ بنُ رَواحَةَ وسَعدُ بنُ الرَّبيعِ، ومِنَ القَواقِلِ [۸۳] عُبادَةُ بنُ الصّامِتِ، ومِنَ الأَوسِ أبو الهَيثَمِ واُسَيدُ بنُ خُضَيرٍ وسَعيدُ بنُ خَيثَمَةَ. [۸۴]
12. المناقب، ابن شهرآشوب: چون ابو طالب در گذشت، [پيامر خدا صلى الله عليه و آله] به طائف رفت و يك ماه در آن جا ماند ـ و زيد بن حارث نيز با ايشان بود ـ و سپس به مكّه باز آمد، و يك سال و شش ماه در مكّه در پناه مُطعِم بن عَدى بود و در موسم ها، قبايل را دعوت مى كرد. پس، نخستين بيعت عَقَبه در مِنا صورت گرفت. در اين بيعت، پنج تن از خزرج و يك تن از قبيله اوس، پنهان از قوم خويش، با ايشان بيعت زنانه كردند. آنان، عبارت اند از: جابر بن عبد اللّه، فِطنة بن عامر بن حِزام، عوف بن حارث، حارثة بن ثعلبه، مرثد بن اسد، ابو امامه ثعلبة بن عمرو، و به قولى: اسعد بن زراره.
چون اين عدّه به مدينه باز گشتند و داستان را [براى مردمشان] گفتند و از قرآن خواندند، به آن ايمان آوردند.
سال بعد، يعنى عقبه دوم، شش تن ديگر را با پيام صلح و بيعت، همراه آن عدّه فرستادند. اين شش تن، عبارت بودند از: ابو هيثم بن تيّهان، عبادة بن صامت، ذكوان بن عبد اللّه، نافع بن مالك بن عجلان، عبّاس بن عبادة بن نضله، يزيد بن ثعلبه، هم پيمان او، و به قولى: مسعود بن حارث و عُوَيم بن ساعده هم پيمان آنان. پس از بيعت، پيامبر صلى الله عليه و آله پسرعمويش مصعب بن هاشم را با ايشان به مدينه فرستاد و او در منزل اسعد بن زُراره اقامت گزيد، و اهل مدينه به نزد او گرد آمدند و بيشترشان مسلمان شدند، مگر خانه اميّة بن زيد و حَطَمه و وائل و واقف. اينان، پس از بدر و احد و خندق، اسلام آوردند.
سال بعد، بيعت حارث صورت گرفت. در اين بيعت، هفتاد مرد و دو زن از اوس و خزرج، حاضر بودند. پيامبر صلى الله عليه و آله از ميان آنان، دوازده نقيب برگزيد تا نمايندگان قوم خويش باشند: نُه تن از خزرج و سه تن از اوس. از خزرج: اسعد و جابر و براء بن معرور و عبد اللّه بن حِزام و سعد بن عباده و منذر بن قمر و عبد اللّه بن رواحه و سعد بن ربيع، و از قَواقل، [۸۵] عبادة بن صامت، و از اوس، ابو هيثم و اُسَيد بن خُضَير و سعيد بن خيثمه.
13. دلائل النبوّة لأبي نعيم عن الزهري ـ في ذِكرِ ما جَرى بَينَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وبَينَ الأَوسِ وَالخَزرَجِ وكَلامِهِ مَعَهُم ـ: فَمَرَّ العَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ وهُوَ يُكَلِّمُهُم ويُكَلِّمونَهُ، فَعَرَفَ صَوتَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ: ابنَ أخي! مَن هؤُلاءِ الَّذينَ عِندَكَ؟ قالَ: يا عَمِّ، سُكّانُ يَثرِبَ؛ الأَوسُ وَالخَزرَجُ، فَدَعَوتُهُم إلى ما دَعَوتُ إلَيهِ مِن قَبلِهِم مِنَ الأَحياءِ، فَأَجابوني وصَدَّقوني، وذَكَروا أنَّهُم يُخرِجونَني إلى بِلادِهِم.
فَنَزَلَ العَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ وعَقَلَ راحِلَتَهُ، ثُمَّ قالَ لَهُم: يا مَعشَرَ الأَوسِ وَالخَزرَجِ، هذَا ابنُ أخي وهُوَ أحَبُّ النّاسِ إلَيَ، فَإِن كُنتُم صَدَّقتُموهُ وآمَنتُم بِهِ وأَرَدتُم إخراجَهُ مَعَكُم، فَإِنّي اُريدُ أن آخُذَ عَلَيكُم مَوثِقا تَطمَئِنُّ بِهِ نَفسي، ولا تَخذُلوهُ ولا تَغِرّوهُ، فَإِنَّ جيرانَكُمُ اليَهودُ، وَاليَهودُ لَهُ عَدُوٌّ ولا آمَنُ مَكرَهُم عَلَيهِ.
فَقالَ أسعَدُ بنُ زُرارَةَ وشَقَّ عَلَيهِ قَولُ العَبّاسِ حينَ اتَّهَمَ عَلَيهِ أسعَدَ وأَصحابَهُ، قالَ: يا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله، ائذَن لَنا فَلنُجِبهُ غَيرَ مُخشِنينَ بِصَدرِكَ ولا مُتَعَرِّضينَ لِشَيءٍ مِمّا تَكرَهُ، إلّا تَصديقا لِاءِجابَتِنا إيّاكَ وإيمانا بِكَ.
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: أجيبوهُ غَيرَ مُتَّهَمينَ.
فَقالَ أسعَدُ بنُ زُرارَةَ وأَقبَلَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِوَجهِهِ، فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، إنَّ لِكُلِّ دَعوَةٍ سَبيلاً؛ إن لينٌ وإن شِدَّةٌ، وقَد دَعَوتَ اليَومَ إلى دَعوَةٍ مُتَجَهِّمَةٍ [۸۶] لِلنّاسِ مُتَوَعِّرَةٍ عَلَيهِم، دَعَوتَنا إلى تَركِ دينِنا وَاتِّباعِكَ عَلى دينِكَ، وتِلكَ رُتبَةٌ صَعبَةٌ، فَأَجَبناكَ إلى ذلِكَ، ودَعَوتَنا إلى قَطعِ ما بَينَنا وبَينَ النّاسِ مِنَ الجِوارِ وَالأَرحامِ القَريبِ وَالبَعيدِ، وتِلكَ رُتبَةٌ صَعبَةٌ، فَأَجَبناكَ إلى ذلِكَ، ودَعَوتَنا ـ ونَحنُ جَماعَةٌ في دارِ عِزٍّ ومَنَعَةٍ لا يَطمَعُ فيها أحَدٌ ـ أن يَرأَسَ عَلَينا رَجُلٌ مِن غَيرِنا قَد أفرَدَهُ قَومُهُ وأَسلَمَهُ أعمامُهُ، وتِلكَ رُتبَةٌ صَعبَةٌ، فَأَجَبناكَ إلى ذلِكَ.
وكُلُّ هؤُلاءِ الرُّتَبُ مَكروهَةٌ عِندَ النّاسِ، إلّا مَن عَزَمَ اللّهُ عَلى رُشدِهِ، وَالتَمَسَ الخَيرَ في عَواقِبِها، وقَد أجَبناكَ إلى ذلِكَ بِأَلسِنَتِنا وصُدورِنا وأَيدينا؛ إيمانا بِما جِئتَ بِهِ، وتَصديقا بِمَعرِفَةٍ ثَبَتَت في قُلوبِنا، نُبايِعُكَ عَلى ذلِكَ ونُبايِعُ رَبَّنا ورَبَّكَ، يَدُ اللّهِ فَوقَ أيدينا، ودِماؤُنا دونَ دَمِكَ، وأَيدينا دونَ يَدِكَ، نَمنَعُكُ مِمّا نَمنَعُ مِنهُ أنفُسَنا وأَبناءَنا ونِساءَنا، فَإِن نَفِ بِذلِكَ فَلِلّهِ نَفي، وإن نَغدِر فَبِاللّهِ نَغدِرُ ونَحنُ بِهِ أشقِياءُ، هذَا الصِّدقُ مِنّا يا رَسولَ اللّهِ، وَاللّهُ المُستَعانُ.
ثُمَّ أقبَلَ عَلَى العَبّاسِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ بِوَجهِهِ فَقالَ: وأَمّا أنتَ أيُّهَا المُعتَرِضُ لَنا بِالقَولِ دونَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، وَاللّهُ أعلَمُ ما أرَدتَ بِذلِكَ، ذَكَرتَ أنَّهُ ابنُ أخيكَ وَأَحَبُّ النّاسِ إلَيكَ، فَنَحنُ قَد قَطَعنَا القَريبَ وَالبَعيدَ وذَا الرَّحِمِ، ونَشهَدُ أنَّهُ رَسولُ اللّهِ أرسَلَهُ مِن عِندِهِ لَيسَ بِكَذّابٍ، وإنَّ ما جاءَ بِهِ لا يُشبِهُ كَلامَ البَشَرِ. وأَمّا ما ذَكَرتَ أنَّكَ لا تَطمَئِنُّ إلَينا في أمرِهِ حَتّى تَأخُذَ مَواثيقَنا، فَهذِهِ خَصلَةٌ لا نَرُدُّها عَلى أحَدٍ أرادَها لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَخُذ ما شِئتَ.
ثُمَّ التَفَتَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، خُذ لِنَفسِكَ ما شِئتَ وَاشتَرِط لِرَبِّكَ ما شِئتَ.
فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: أشتَرِطُ لِرَبّي عز و جل أن تَعبُدوهُ ولا تُشرِكوا بِهِ شَيئا، ولِنَفسي أن تَمنَعوني مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ أنفُسَكُم وأَبناءَكُم ونِساءَكُم.
قالوا: فَذلِكَ لَكَ يا رَسولَ اللّهِ. [۸۷]
13. دلائل النبوّة، ابو نعيم ـ به نقل از زُهْرى، در بيان آنچه ميان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اوس و خزرج گذشت و سخنان ايشان با آنان ـ: عبّاس بن عبد المطّلب از كنار آنان كه مشغول گفتگو با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بودند، گذشت و صداى پيامبر صلى الله عليه و آله را شناخت. گفت: برادرزاده! اينها كه نزد تو اند، كيستند؟
فرمود: «عمو جان! ساكنان يثرب اند: اَوس و خَزرَج. من اينها را به همان چيزى دعوت نمودم كه پيش تر، قبايل ديگر را دعوت كردم و آنان دعوتم را پذيرفتند و تصديقم كردند و گفتند كه حاضرند مرا به ديار خويش ببرند».
عبّاس بن عبد المطّلب پياده شد و شترش را عِقال (مهار) كرد. سپس به آن افراد گفت: اى گروه اوس و خزرج! اين مرد، برادرزاده من است. او محبوب ترينِ انسان ها در نزد من است. اگر تصديقش نموده ايد و به او گرويده ايد و مى خواهيد وى را با خود ببريد، بايد از شما پيمانى بستانم تا دلم آرام بگيرد. او را تنها مگذاريد و فريبش مدهيد؛ زيرا در همسايگى شما يهود به سر مى برند و يهوديان، دشمن او هستند و من از نيرنگ كردن آنان در باره او آسوده خاطر نيستم.
اسعد بن زراره كه از اين سخن ابن عبّاس و بدگمانى او به اسعد و يارانش در خصوص پيامبر صلى الله عليه و آله رنجيده خاطر شده بود، گفت: اى پيامبر خدا! اجازه دهيد تا جواب او را بدهيم، بى آن كه بخواهيم دل شما را بيازاريم يا چيزى بگوييم كه شما خوش نداشته باشيد؛ بلكه در تأييد پاسخمان به دعوت شما و گرويدنمان به شماست.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به شما گمان بد نمى رود؛ امّا جوابش را بدهيد.
اسعد بن زراره رو به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كرد و گفت: اى پيامبر خدا! هر دعوتى، راهى دارد: آسان يا سخت، و تو امروز، ما را به دعوتى فرا خواندى كه [راه آن] براى مردم، درشتناك و دشواررُو است. ما را به دست شستن از دينمان و پيروى از دين خودت فرا خواندى. اين، يك مرحله دشوار است و ما آن را پذيرفتيم. ما را به قطع روابطمان با همسايگان و خويشاوندان نزديك و دور، فرا خواندى. اين نيز يك مرحله دشوار است و ما اين دعوت تو را پذيرفتيم. از ما ـ كه براى خود، عزّت و قدرتى داشتيم و هيچ كس را ياراى طمع بستن در ما نيست ـ خواستى مردى از غير ما كه قومش او را تنها گذاشتند و عموهايش به خود رهايش كردند، بر ما رئيس شود. اين نيز يك مرحله دشوار است و ما اين را هم از تو پذيرفتيم.
همه اين مراحل براى مردمان، ناخوشايند است، مگر كسى كه خداوند، عزم هدايت او كرده باشد و به پايان اين مراحل، اميد خير داشته باشد. ما دعوت تو را در همه اين امور با زبان و قلب و دست خويش اجابت نموديم، و به آنچه آورده اى، ايمان داريم، و شناختى را كه در دل هاى ما استوار گشته است، تصديق مى كنيم. بر اين كارها با تو و با خدايى كه پروردگار ما و توست، بيعت مى كنيم. دست خدا بالاى دست هاى ماست، خون هاى ما فداى خون توست، و دست هايمان زير دست توست. از تو همانند خود و زن و فرزندانمان دفاع مى كنيم. پس اگر به اين وفا كرديم، به خدا وفا مى كنيم و اگر خيانت نموديم، به خدا خيانت مى نماييم و در اين صورت از اشقيا (بَدفَرجامان) خواهيم بود. اين را از سر صدق مى گوييم، اى پيامبر خدا! و از خدا بايد يارى جست.
سپس رو به عبّاس بن عبد المطّلب كرد و گفت: و امّا تو ـ اى كسى كه با سخن بر ما نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله گوشه و كنايه زدى، و خدا بهتر مى داند كه منظورت از آن چه بود ـ، گفتى كه او برادرزاده تو و محبوب ترينِ انسان ها در نزد توست. ما از آشنا و بيگانه و خويشاوند بريديم، و گواهى مى دهيم كه او پيامبر خداست و خداوند، او را از نزد خود فرستاده است و دروغ نمى گويد و آنچه آورده است، به كلام بشر نمى ماند. و امّا اين كه گفتى به ما اطمينان ندارى، مگر اين كه از ما قول و پيمان ستانى، اين كارى است كه ما آن را بر هر كس كه براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بخواهد، رد نمى كنيم. پس هر پيمانى كه مى خواهى، بگير.
آن گاه رو به پيامبر كرد و گفت: اى پيامبر خدا! هر پيمانى كه براى خودت مى خواهى، بگير و هر شرطى كه براى پروردگارت مى خواهى، بگذار.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «براى پروردگارم، اين شرط را مى گذارم كه او را بپرستيد و چيزى را شريكش قرار ندهيد، و براى خودم، اين كه از من همانند حمايت از خودتان و زنان و فرزندتان، حمايت كنيد».
گفتند: قبول است، اى پيامبر خدا!
14. السيرة النبويّة لابن هشام عن كعب بن مالك ـ وكانَ مِمَّن شَهِدَ العَقَبَةَ وبايَعَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِها ـ: خَرَجنا إلَى الحَجِّ، وواعَدَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله العَقَبَةَ مِن أوسَطِ أيّامِ التَّشريقِ، فَلَمّا فَرَغنا مِنَ الحَجِّ، وكانَتِ اللَّيلَةُ الَّتي واعَدَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَها، ومَعَنا عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ حَرامٍ أبو جابِرٍ؛ سَيِّدٌ مِن ساداتِنا، وشَريفٌ مِن أشرافِنا أخَذناهُ مَعَنا، وكُنّا نَكتُمُ مَن مَعَنا مِن قَومِنا مِنَ المُشرِكينَ أمرَنا، فَكَلَّمناهُ وقُلنا لَهُ: يا أبا جابِرٍ، إنَّكَ سَيِّدٌ مِن ساداتِنا وشَريفٌ مِن أشرافِنا، وإنّا نَرغَبُ بِكَ عَمّا أنتَ فيهِ أن تَكونَ حَطَبا لِلنّارِ غَدا. ثُمَّ دَعَوناهُ إلَى الإِسلامِ، وأَخبَرناهُ بِميعادِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إيّانَا العَقَبَةَ. قالَ: فَأَسلَمَ وشَهِدَ مَعَنَا العَقَبَةَ، وكانَ نَقيبا.
قالَ: فَنِمنا تِلكَ اللَّيلَةَ مَعَ قَومِنا في رِحالِنا، حَتّى إذا مَضى ثُلُثُ اللَّيلِ خَرَجنا مِن رِحالِنا لِميعادِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، نَتَسَلَّلُ تَسَلُّلَ القَطا مُستخَفينَ، حَتَّى اجتَمَعنا فِي الشِّعبِ عِندَ العَقَبَةِ، ونَحنُ ثَلاثَةٌ وسَبعونَ رَجُلاً، ومَعَنَا امرَأَتانِ مِن نِسائِنا: نُسَيبَةُ بِنتُ كَعبٍ اُمُّ عُمارَةَ؛ إحدى نِساءِ بَني مازِنِ بنِ النَّجّارِ، وأَسماءُ بِنتُ عَمرِو بنِ عَدِيِّ بنِ نابِئٍ؛ إحدى نِساءِ بَني سَلِمَةَ وهِيَ اُمُّ مَنيعٍ.
قالَ: فَاجتَمَعنا فِي الشِّعبِ نَنتَظِرُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله، حَتّى جاءَنا ومَعَهُ عَمُّهُ العَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ، وهُوَ يَومَئِذٍ عَلى دينِ قَومِهِ، إلّا أنَّهُ أحَبَّ أن يَحضُرَ أمرَ ابنِ أخيهِ ويَتَوَثَّقَ لَهُ. فَلَمّا جَلَسَ كانَ أوَّلَ مُتَكَلِّمٍ العَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ، فَقالَ:
يا مَعشَرَ الخَزرَجِ ـ قالَ: وكانَتِ العَرَبُ إنَّما يُسَمّونَ هذَا الحَيَّ مِنَ الأَنصارِ الخَزرَجَ؛ خَزرَجَها وأَوسَها ـ إنَّ مُحَمَّدا مِنّا حَيثُ قَد عَلِمتُم، وقَد مَنَعناهُ مِن قَومِنا مِمَّن هُوَ عَلى مِثلِ رَأيِنا فيهِ، فَهُوَ في عِزٍّ مِن قَومِهِ ومَنَعَةٍ في بَلَدِهِ، وإنَّهُ قَد أبى إلَا الاِنحِيازَ إلَيكُم وَاللُّحوقَ بِكُم، فَإِن كُنتُم تَرَونَ أنَّكُم وافونَ لَهُ بِما دَعَوتُموهُ إلَيهِ ومانِعوهُ مِمَّن خالَفَهُ، فَأَنتُم وما تَحَمَّلتُم مِن ذلِكَ، وإن كُنتُم تَرَونَ أنَّكُم مُسلِموهُ وخاذِلوهُ بَعدَ الخُروجِ بِهِ إلَيكُم، فَمِنَ الآنَ فَدَعوهُ، فَإِنَّهُ في عِزٍّ ومَنَعَةٍ مِن قَومِهِ وبَلَدِهِ.
قالَ: فَقُلنا لَهُ: قَد سَمِعنا ما قُلتَ، فَتَكَلَّم يا رَسولَ اللّهِ، فَخُذ لِنَفسِكَ ولِرَبِّكَ ما أحبَبتَ.
قالَ: فَتَكَلَّمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَتَلَا القُرآنَ ودَعا إلَى اللّهِ ورَغَّبَ فِي الإِسلامِ، ثُمَّ قالَ: اُبايِعُكُم عَلى أن تَمنَعوني مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ نِساءَكُم وأَبناءَكُم.
قالَ: فَأَخَذَ البَراءُ بنُ مَعرورٍ بِيَدِهِ، ثُمَّ قالَ: نَعَم، وَالَّذي بَعَثَكَ بِالحَقِّ نَبِيّا، لَنَمنَعَنَّكَ مِمّا نَمنَعُ مِنهُ اُزُرَنا، فَبايِعنا يا رَسولَ اللّهِ. [۸۸]
14. السيرة النبويّة، ابن هشام ـ به نقل از كعب بن مالك كه از حاضرانِ در عقبه بود و در آن جا با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرد ـ: ما براى حج ره سپار شديم و با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قرار گذاشتيم كه در نيمه ايّام تشريق، در عقبه جمع شويم. چون از حج فراغت يافتيم و شبِ وعده ما با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرا رسيد، ابو جابر عبد اللّه بن عمرو بن حرام كه از مهتران و بزرگان ماست، با ما بود. او را هم با خود آورده بوديم. ما كار [و هدف] خويش را از مشركان قوم خود، پنهان مى داشتيم؛ امّا با او صحبت كرديم و گفتيم: اى ابو جابر! تو از جمله سروران و بزرگان ما هستى، و بيم داريم بر اين دين كه دارى، فرداى قيامت هيزم دوزخ باشى. آن گاه او را به اسلام فرا خوانديم و گفتيم كه ما در عقبه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وعده داريم. ابو جابر، اسلام آورد و با ما به عقبه آمد و يكى از نقيبان شد.
آن شب را با قوم خود در چادرهايمان مانديم، تا اين كه يك سوم شب گذشت. از چادرهايمان ره سپار وعده گاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شديم. مانند مرغ سنگ خواره، مخفيانه مى رفتيم تا اين كه در درّه نزديك عقبه گرد آمديم. ما هفتاد و سه مرد بوديم و دو زن نيز با ما بودند: امّ عماره نُسَيبه دختر كعب (يكى از زنان بنى مازن بن نجّار) و امّ منيع، اسماء دختر عمرو بن عدىّ بن نابى (يكى از زنان بنى سلِمه).
در شعب، منتظر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مانديم، تا اين كه همراه عمويش عبّاس بن عبد المطّلب آمد. عبّاس در آن وقت، هنوز بر دين قوم خويش بود؛ امّا دوست داشت كه در جريان كار برادرزاده اش باشد و براى او پيمان بگيرد. چون پيامبر صلى الله عليه و آله نشست، عبّاس بن عبد المطّلب آغاز به سخن كرد و گفت: اى گروه خزرج! (عرب ها اين تيره از انصار را اعم از اوس و خزرج، خزرج مى گفتند) شما مى دانيد كه محمّد در ميان ما چه منزلتى دارد، و ما او را از گزند قوم خود كه آنان نيز همچون ما به او مى نگرند، حفظ كرده ايم، و او در ميان قوم خويش، عزيز و در شهر خود، از گزند، مصون است؛ ليكن او خود اصرار دارد كه به شما ملحق شود. بنا بر اين، اگر مى دانيد كه به وعده هاى خود به او وفا مى كنيد و در برابر مخالفانش از وى حمايت مى نماييد، شما مى دانيد و آنچه متعهّد مى شويد؛ امّا اگر مى دانيد كه پس از بردنش به نزد خود، او را تنها مى گذاريد و يارى اش نمى رسانيد، از هم اكنون او را وا گذاريد؛ زيرا در ميان قوم و ديار خويش در عزّت و حمايت به سر مى برد.
به عبّاس گفتيم: آنچه تو گفتى، شنيديم. اكنون شما سخن بگو ـ اى پيامبر خدا ـ و هر پيمانى كه مى خواهى، براى خودت و پروردگارت بگير.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زبان به سخن گشود و قرآن خواند و به خدا دعوت نمود و به اسلام ترغيب نمود و سپس فرمود: «با شما بيعت مى كنم بر اين كه مرا همچون زنان و فرزندان خويش حمايت كنيد».
براء بن معرور، دست ايشان را گرفت و گفت: سوگند به خدايى كه تو را به حق فرستاد، تو را همانند كسان خويش حمايت مى كنيم. پس با ما بيعت كن، اى پيامبر خدا!
15. الكامل في التاريخ: لَمّا فَشَا الإِسلامُ فِي الأَنصارِ اتَّفَقَ جَماعَةٌ مِنهُم عَلَى المَسيرِ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، مُستَخفينَ لا يَشعُرُ بِهِم أحَدٌ، فَساروا إلى مَكَّةَ فِي المَوسِمِ في ذِي الحِجَّةِ مَعَ كُفّارِ قَومِهِم، وَاجتَمَعوا بِهِ وواعَدوهُ أوسَطَ أيّامِ التَّشريقِ [۸۹] بِالعَقَبَةِ.
فَلَمّا كانَ اللَّيلُ خَرَجوا بَعدَ مُضِيِّ ثُلُثِهِ مُستَخفينَ يَتَسَلَّلونَ حَتَّى اجتَمَعوا بِالعَقَبَةِ، وهُم سَبعونَ رَجُلاً، مَعَهُمُ امرَأَتانِ: نُسَيبَةُ بِنتُ كَعبٍ اُمُّ عُمارَةَ، وأَسماءُ اُمُّ عَمرِو بنِ عَدِيٍّ مِن بَني سَلِمَةَ، وجاءَهُم رَسولُ اللّهِ ومَعَهُ عَمُّهُ العَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ، وهُوَ كافِرٌ، أحَبَّ أن يَتَوَثَّقَ لِابنِ أخيهِ، فَكانَ العَبّاسُ أوَّلَ مَن تَكَلَّمَ فَقالَ:
يا مَعشَرَ الخَزرَجِ ـ وكانَتِ العَرَبُ تُسَمِّي الخَزرَجَ وَالأَوسَ بِهِ ـ إنَّ مُحَمَّدا مِنّا حَيثُ قَد عَلِمتُم في عِزٍّ ومَنَعَةٍ، وإنَّهُ قَد أبى إلَا الاِنقِطاعَ إلَيكُم، فَإِن كُنتُم تَرَونَ أنَّكُم وافونَ لَهُ بِما دَعَوتُموهُ إلَيهِ ومانِعوهُ، فَأَنتُم وذلِكَ، وإن كُنتُم تَرَونَ أنَّكُم مُسلِموهُ، فَمِنَ الآنَ فَدَعوهُ فَإِنَّهُ في عِزٍّ ومَنَعَةٍ.
فَقالَ الأَنصارُ: قَد سَمِعنا ما قُلتَ، فَتَكَلَّم يا رَسولَ اللّهِ وخُذ لِنَفسِكَ ورَبِّكَ ما أحبَبتَ.
فَتَكَلَّمَ وتَلَا القُرآنَ ورَغَّبَ فِي الإِسلامِ، ثُمَّ قالَ: تَمنَعُونّي مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ نِساءَكُم وأَبناءَكُم.
ثُمَّ أخَذَ البَراءُ بنُ مَعرورٍ بِيَدِهِ، ثُمَّ قالَ: وَالَّذي بَعَثَكَ بِالحَقِّ لَنَمنَعَنَّكَ مِمّا نَمنَعُ مِنهُ اُزُرَنا، فَبايِعنا يا رَسولَ اللّهِ فَنَحنُ وَاللّهِ أهلُ الحَربِ.
فَاعتَرَضَ الكَلامَ أبُو الهَيثَمِ بنِ التَّيِّهانِ فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، إنَّ بَينَنا وبَينَ النّاسِ حِبالاً، وإنّا قاطِعوها ـ يَعنِي اليَهودَ ـ فَهَل عَسَيتَ إن أظهَرَكَ اللّهُ عز و جلأن تَرجِعَ إلى قَومِكَ وتَدَعَنا؟
فَتَبَسَّمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وقالَ: بَلِ الدَّمُ الدَّمُ وَالهَدمُ الهَدمُ، أنتُم مِنّي وأَنَا مِنكُم، اُسالِمُ مَن سالَمتُم واُحارِبُ مَن حارَبتُم.
وقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: أخرِجوا إلَيَّ اثنَي عَشَرَ نَقيبا يَكونونَ عَلى قَومِهِم. فَأَخرَجوهُم تِسعَةً مِنَ الخَزرَجِ وثَلاثَةً مِنَ الأَوسِ.
وقالَ لَهُمُ العَبّاسُ بنُ عُبادَةَ بنِ نَضلَةَ الأَنصارِيُّ: يا مَعشَرَ الخَزرَجِ، هَل تَدرونَ عَلامَ تُبايِعونَ هذَا الرَّجُلَ؟ تُبايِعونَهُ عَلى حَربِ الأَحمَرِ وَالأَسوَدِ، فَإِن كُنتُم تَرَونَ أنَّكُم إذا نُهِكَت أموالُكُم مُصيبَةً وأَشرافُكُم قَتلاً أسلَمتُموهُ، فَمِنَ الآنَ فَهُوَ وَاللّهِ خِزيُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ، وإن كُنتُم تَرَونَ أنَّكُم وافونَ لَهُ، فَخُذوهُ فَهُوَ وَاللّهِ خَيرُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ.
قالوا: فَإِنّا نَأخُذُهُ عَلى مُصيبَةِ الأَموالِ وقَتلِ الأَشرافِ، فَما لَنا بِذلِكَ يا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: الجَنَّةُ، قالوا: اُبسُط يَدَكَ. فَبايَعوهُ... وكانَتِ البَيعَةُ في هذِهِ العَقَبَةِ عَلى غَيرِ الشُّروطِ فِي العَقَبَةِ الاُولى، فَإِنَّ الاُولى كانَت عَلى بَيعَةِ النِّساءِ، وهذِهِ البَيعَةَ كانَت عَلى حَربِ الأَحمَرِ وَالأَسوَدِ. [۹۰]
15. الكامل فى التاريخ: چون اسلام در ميان انصار انتشار يافت، گروهى از آنان با هم قرار گذاشتند تا مخفيانه به طورى كه كسى متوجّه نشود، به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله روند. پس در موسم حج در ماه ذى حجّه، با كافران قوم خويش، ره سپار مكّه شدند و با پيامبر صلى الله عليه و آله ملاقات كردند و قرار گذاشتند كه در ميانه ايّام تشريق، در عقبه جمع شوند.
شب كه شد، با سپرى شدن دو سوم آن، مخفيانه و دزدكى خارج شدند و همگى در عقبه گرد آمدند. آنها هفتاد مرد و دو زن بودند: يكى امّ عماره نُسَيبه دختر كعب و ديگرى اسماء مادر عمرو بن عدى از بنى سلمه.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با عمويش عبّاس بن عبد المطّلب نزد ايشان آمد. عبّاس در آن زمان، هنوز كافر بود؛ امّا دوست داشت براى برادرزاده اش پيمان بگيرد. از اين رو، او نخستين كسى بود كه زبان به سخن گشود و گفت: اى گروه خزرج! (عرب ها خزرج و اوس را روى هم خزرج مى گفتند) چنان كه مى دانيد، محمّد در ميان ما از عزّت و حمايت برخوردار است؛ امّا او خود اصرار دارد كه به شما بپيوندد. پس اگر فكر مى كنيد كه در دعوت خود از او وفادار خواهيد بود و حمايتش خواهيد كرد، اينك شما و او؛ ليكن اگر فكر مى كنيد كه رهايش خواهيد كرد، از همين حالا رهايش كنيد؛ چرا كه او در عزّت و حمايت است.
انصار گفتند: آنچه را تو گفتى، شنيديم. اينك تو خود ـ اى پيامبر خدا ـ سخن بگو و هر پيمانى كه دوست دارى، براى خودت و پروردگارت بگير.
پيامبر صلى الله عليه و آله زبان به سخن گشود و قرآن خواند و به اسلام ترغيب كرد و سپس فرمود: «از من، همانند زنان و فرزندانتان حمايت مى كنيد».
براء بن معرور، دست پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفت و گفت: سوگند به آن خدايى كه تو را به حق بر انگيخت، از تو همانند كسان خويش حمايت مى كنيم. پس با ما بيعت كن ـ اى پيامبر خدا ـ كه به خدا سوگند، ما مرد جنگيم.
ابو هيثم بن تيّهان، سخن براء را بريد و گفت: اى پيامبر خدا! ميان ما و مردم ـ يعنى يهود ـ رشته هاى پيوندى است و ما آنها را قطع خواهيم كرد. آيا چنانچه خداوند عز و جل تو را پيروز گردانيد، ممكن است نزد قومت باز گردى و ما را به حال خود، رها كنى؟
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تبسّمى كرد و فرمود: «نه! خون شما، خون من است و ويرانى شما، ويرانى من است. [۹۱] شما از من هستيد و من از شمايم. با هر كه شما در صلح باشيد، من در صلحم و با هر كه شما بجنگيد، من نيز مى جنگم. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سپس فرمود: «از ميان خود، دوازده نقيب برگزينيد تا نماينده قوم خويش باشند».
آنان نهُنفر از خزرج و سه نفر از اوس انتخاب كردند.
عبّاس بن عبادة بن نضله انصارى به آنان گفت: اى گروه خزرج! آيا مى دانيد با اين مرد بر سر چه بيعت مى كنيد؟ بر سر جنگيدن با سفيد و سياه، با او بيعت مى كنيد. اگر مى دانيد كه وقتى اموالتان بر باد مى رود و بزرگانتان كشته مى شوند، او را وا مى گذاريد، از هم اكنون رهايش كنيد؛ زيرا ـ به خدا سوگند ـ آن كار شما، خوارى و زبونى دنيا و آخرت است؛ ولى اگر فكر مى كنيد كه به او وفادار خواهيد ماند، او را ببريد كه ـ به خدا سوگند ـ خير دنيا و آخرت، در اين است.
آن عدّه گفتند: او را مى بريم، اگر چه اموال بر باد روند و بزرگان، كشته شوند؛ امّا ـ اى پيامبر خدا ـ در برابر اين [وفادارى و حمايت از تو] چه به ما خواهد رسيد؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بهشت».
گفتند: دستت را بگشاى. و با او بيعت كردند.… شروط بيعت در اين عقبه با عقبه نخست، فرق مى كرد. بيعت نخست، بر سانِ بيعت زنان بود و اين بيعت، بر جنگيدن با سفيد و سياه.
16. تفسير القمّي: قَولُهُ: «وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ» [۹۲] فَإِنَّها نَزَلَت بِمَكَّةَ قَبلَ الهِجرَةِ، وكانَ سَبَبُ نُزولِها أنَّهُ لَمّا أظهَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الدَّعوَةَ بِمَكَّةَ قَدِمَت عَلَيهِ الأَوسُ وَالخَزرَجُ.
فَقالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: تَمنَعُونّي وتَكونونَ لي جارا حَتّى أتلُوَ عَلَيكُم كِتابَ رَبّي وثَوابُكُم عَلَى اللّهِ الجَنَّةُ؟ فَقالوا: نَعَم، خُذ لِرَبِّكَ ولِنَفسِكَ ما شِئتَ، فَقالَ لَهُم: مَوعِدُكُمُ العَقَبَةُ فِي اللَّيلَةِ الوُسطى مِن لَيالِي التَّشريقِ.
فَحَجّوا ورَجَعوا إلى مِنىً، وكانَ فيهِم مِمَّن قَد حَجَّ بَشَرٌ كَثيرٌ. فَلَمّا كانَ اليَومُ الثّاني مِن أيّامِ التَّشريقِ، قالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إذا كانَ اللَّيلُ فَاحضُروا دارَ عَبدِ المُطَّلِبِ عَلَى العَقَبَةِ، ولا تُنَبِّهوا نائِما، وَليَنسَلَّ واحِدٌ فَواحِدٌ.
فَجاءَ سَبعونَ رَجُلاً مِنَ الأَوسِ وَالخَزرَجِ، فَدَخَلُوا الدّارَ، فَقالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: تَمنَعُونّي وتُجيرُونّي حَتّى أتلُوَ عَلَيكُم كِتابَ رَبّي وثَوابُكُم عَلَى اللّهِ الجَنَّةُ؟
فَقالَ أسعَدُ بنُ زُرارَةَ وَالبَراءُ بنُ مَعرورٍ وعَبدُ اللّهِ بنُ حِزامٍ: نَعَم يا رَسولَ اللّهِ، اشتَرِط لِرَبِّكَ ولِنَفسِكَ ما شِئتَ.
فَقالَ: أمّا ما أشتَرِطُ لِرَبّي فَأَن تَعبُدوهُ ولا تُشرِكوا بِهِ شَيئا، وأَشتَرِطُ لِنَفسي أن تَمنَعوني مِمّا تَمنَعونَ أنفُسَكُم، وتَمنَعوا أهلي مِمّا تَمنَعونَ أهالِيَكُم وأَولادَكُم، فَقالوا: وما لَنا عَلى ذلِكَ؟ فَقالَ: الجَنَّةُ فِي الآخِرَةِ، وتَملِكونَ العَرَبَ وتَدينُ لَكُمُ العَجَمُ فِي الدُّنيا. [۹۳]
فَقالوا: قَد رَضينا.
فَقالَ: أخرِجوا إلَيَّ مِنكُمُ اثنَي عَشَرَ نَقيبا يَكونونَ شُهَداءَ عَلَيكُم بِذلِكَ، كَما أخَذَ موسى مِن بَني اسرائيلَ اثنَي عَشَرَ نَقيبا.
فَأَشارَ إلَيهِم جَبرَئيلُ فَقالَ: هذا نَقيبٌ، هذا نَقيبٌ؛ تِسعَةٌ مِنَ الخَزرَجِ، وثَلاثَةٌ مِنَ الأَوسِ، فَمِنَ الخَزرَجِ: أسعَدُ بنُ زُرارَةَ، وَالبَراءُ بنُ مَعرورٍ، وعَبدُ اللّهِ بنُ حِزامٍ وهُوَ أبو جابِرِ بنِ عَبدِ اللّهِ، ورافِعُ بنُ مالِكٍ، وسَعدُ بنُ عُبادَةَ، وَالمُنذِرُ بنُ عُمَرَ، وعَبدُ اللّهِ بنُ رَواحَةَ، وسَعدُ بنُ الرَّبيعِ وعُبادَةُ بنُ الصّامِتِ. ومِنَ الأَوسِ: أبُو الهَيثَمِ بنُ التَّيِّهانِ وهُوَ مِنَ اليَمَنِ، واُسَيدُ بنُ حُصَينٍ وسَعدُ بنُ خَثيَمَةَ. [۹۴]
16. تفسير القمّى: آيه شريف: «و آن گاه [را ياد كن] كه كافران در باره تو نيرنگ مى كردند تا تو را به بند كشند يا بكشند يا[از مكّه] اخراج كنند، و نيرنگ مى زدند و خدا تدبير مى كرد و خدا بهترين تدبير كنندگان است»، پيش از هجرت در مكّه نازل شد و سبب نزولش آن بود كه چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دعوت را در مكّه آشكار نمود، اوس و خزرج نزد او آمدند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود: «از من حمايت مى كنيد و پناهم مى دهيد تا كتاب پروردگارم را براى شما بخوانم و پاداش خداوند به شما بهشت باشد؟».
گفتند: آرى، هر پيمانى كه مى خواهى، براى خودت و پروردگارت [از ما] بگير.
پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: «وعده من و شما در عقبه در شب دوم از شب هاى تشريق».
پس، اوس و خزرج، حج گزاردند و به مِنا باز گشتند. در ميان آنان، حج گزاران بسيارى بودند. چون دومين روز از ايّام تشريق فرا رسيد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود: «شب كه شد، در خانه عبد المطّلب در عقبه حاضر شويد و مراقب باشيد كه كسى بيدار نشود و يكى يكى، مخفيانه بياييد».
پس هفتاد مرد از اوس و خزرج آمدند و وارد خانه شدند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود: «آيا از من حمايت مى كنيد و پناهم مى دهيد تا كتاب پروردگارم را برايتان بخوانم و پاداش خداوند به شما بهشت باشد؟».
اسعد بن زُراره و بَراء بن معرور و عبد اللّه بن حِزام گفتند: آرى، اى پيامبر خدا! هر شرطى كه مى خواهى، براى پروردگارت و خودت بگذار.
فرمود: «امّا آن شرطى كه براى پروردگارم [بر شما] مى گذارم، اين است كه تنها او را بپرستيد و چيزى را شريكش قرار ندهيد، و شرطى كه براى خودم مى گذارم، اين است كه از من و خانواده ام همانند خودتان و زنان و فرزندانتان حمايت كنيد».
گفتند: در عوض آن، ما را چه خواهد بود؟
فرمود: «بهشت در آخرت، و حكومت بر عرب و فرمان بردارى غير عرب از شما در دنيا».
گفتند: قبول است.
فرمود: «اينك از ميان خود، دوازده نقيب (مِهتر) بر گزينيد كه گواه اين پيمان بر شما باشند، چنان كه موسى از ميان بنى اسرائيل، دوازده نقيب بر گزيد».
پس، جبرئيل به آنان اشاره كرد و گفت: «اين، يك نقيب. اين، يك نقيب» [و سرانجام،] نُه تن از خزرج و سه تن از اوس [برگزيده شدند]، از خزرج: اسعد بن زراره، و براء بن معرور، و عبد اللّه بن حزام ـ كه همان ابو جابر بن عبد اللّه است ـ، و رافع بن مالك، و سعد بن عباده، و منذر بن عمر، و عبد اللّه بن رواحه، و سعد بن ربيع، و عبادة بن صامت، و از اوس: ابو هيثم بن تيّهان از يمن، و اُسَيد بن حُصَين، و سعد بن خَثيمه.
2 / 3: شُروطُ بَيعَةِ العَقَبَةِ الثّانِيَةِ
2 / 3: شرط هاى بيعت دوم عقبه
17. الإمام الصادق عليه السلام: أشهَدُ عَلى أبي لَحَدَّثَني عَن أبيهِ عَن جَدِّهِ حُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليهم السلام قالَ: جاءَتِ الأَنصارُ تُبايِعُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى العَقَبَةِ، فَقالَ: قُم يا عَلِيُّ فَبايِعهُم، فَقالَ: عَلى ما اُبايِعُهُم يا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: عَلى أن يُطاعَ اللّهُ ولا يُعصى، وعَلى أن تَمنَعوا رَسولَ اللّهِ وأَهلَ بَيتِهِ وذُرِّيَّتَهُ مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ أنفُسَكُم وذَرارِيَّكُم. [۹۵]
17. امام صادق عليه السلام: گواهى مى دهم كه پدرم از پدرش از جدّش حسين بن على عليه السلام برايم حديث كرد و فرمود: «انصار براى بيعت با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به عقبه آمدند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى على! بر خيز و با آنان بيعت كن.
على عليه السلام گفت: بر چه با آنان بيعت كنم، اى پيامبر خدا؟
فرمود: بر اين كه خدا فرمان برده شود و نافرمانى نشود، و از پيامبر خدا و خاندان و ذريّه او همانند خود و فرزندان خود، حمايت كنند».
18. مسند ابن حنبل عن عبادة [بن الصامت] ـ لَمّا كَلَّمَهُ أبو هُرَيرَةَ في رَوايَا الخَمرِ الَّتي تُباعُ زَمَنَ مُعاوِيَةَ ـ: يا أبا هُرَيرَةَ، إنَّكَ لَم تَكُن مَعَنا إذ بايَعنا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله، إنّا بايَعناهُ عَلَى السَّمعِ وَالطّاعَةِ فِي النَّشاطِ وَالكَسَلِ، وعَلَى النَّفَقَةِ فِي اليُسرِ وَالعُسرِ، وعَلَى الأَمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنكَرِ، وعَلى أن نَقولَ فِي اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى ولا نَخافَ لَومَةَ لائِمٍ فيهِ، وعَلى أن نَنصُرَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله إذا قَدِمَ عَلَينا يَثرِبَ، فَنَمنَعَهُ مِمّا نَمنَعُ مِنهُ أنفُسَنا وأَزواجَنا وأَبناءَنا، ولَنَا الجَنَّةُ؛ فَهذِهِ بَيعَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الَّتي بايَعنا عَلَيها، فَمَن نَكَثَ فَإِنَّما يَنكُثُ عَلى نَفسِهِ، ومَن أوفى بِما بايَعَ عَلَيهِ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَفَى اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى [لُهُ] بِما بايَعَ عَلَيهِ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله. [۹۶]
18. مسند ابن حنبل ـ به نقل از عباده [پسر صامت]، آن گاه كه ابو هريره با او در باره خيك هاى شرابى كه در زمان معاويه فروخته مى شد، بحث كرد ـ: اى ابو هريره! زمانى كه ما با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرديم، تو با ما نبودى. ما با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرديم كه در حال نشاط و سستى، از او حرف شنوى و اطاعت داشته باشيم، و در روزگار برخوردارى و تنگ دستى، انفاق كنيم، و امر به معروف و نهى از منكر نماييم، و در راه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ حق بگوييم و از سرزنش هيچ سرزنشگرى نهراسيم، و هر گاه پيامبر صلى الله عليه و آله به يثرب نزد ما آمد، او را يارى رسانيم، و از او چنان دفاع كنيم كه از خود و زنان و فرزندان خود، دفاع مى كنيم، و [در عوض] براى ما بهشت باشد. اين، بيعتى بود كه ما با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بستيم. پس هر كه بيعت شكنى كند، به زيان خود كرده است، و هر كس به بيعتى كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بسته، وفا كند، خداوند ـ تبارك و تعالى ـ هم به آنچه پيامبرش صلى الله عليه و آله بر آن بيعت نموده [يعنى بهشت]، در باره آن كس، وفا مى كند.
19. السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن إسحاق: وكانَت بَيعَةُ الحَربِ، حينَ أذِنَ اللّهُ لِرَسولِهِ صلى الله عليه و آله فِي القِتالِ شُروطا سِوى شَرطِهِ عَلَيهِم فِي العَقَبَةِ الاُولى، كانَتِ الاُولى عَلى بَيعَةِ النِّساءِ، وذلِكَ أنَّ اللّهَ تَعالى لَم يَكُن أذِنَ لِرَسولِهِ صلى الله عليه و آله فِي الحَربِ، فَلَمّا أذِنَ اللّهُ لَهُ فيها وبايَعَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي العَقَبَةِ الأَخيرَةِ عَلى حَربِ الأَحمَرِ وَالأَسوَدِ، أخَذَ لِنَفسِهِ وَاشتَرَطَ عَلَى القَومِ لِرَبِّهِ، وجَعَلَ لَهُم عَلَى الوَفاءِ بِذلِكَ الجَنَّةَ. [۹۷]
19. السيرة النبويّة، ابن هشام ـ به نقل از ابن اسحاق ـ: بيعتِ جنگ ـ كه پس از آن صورت گرفت كه خداوند به پيامبرش اجازه جنگ داد ـ، بر پايه شرط هايى بود غير از آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله در بيعت نخستينِ عقبه با آنان گذاشت. بيعت نخست، به سانِ بيعت زنان بود؛ زيرا در آن وقت، هنوز خداى متعال به پيامبر خود، اجازه جنگ نداده بود. چون خداوند، اين اجازه را به او داد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در عقبه دوم با شرط جنگ با سفيد و سياه با آنان بيعت كرد، براى خودش و پروردگارش با آن عدّه شروطى گذاشت، و پاداش وفاى آنان به آن شرط ها را بهشت قرار داد.
20. المعجم الكبير عن عقبة بن عمرو: وَعَدنا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في أصلِ العَقَبَةِ يَومَ الأَضحى ونَحنُ سَبعونَ رَجُلاً، إنّي لَأَصغَرُهُم سِنّا، فَأَتانا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: أوجِزوا فِي الخُطبَةِ، فَإِنّي أخافُ عَلَيكُم كُفّارَ قُرَيشٍ، فَقُلنا: يا رَسولَ اللّهِ، سَلنا لِرَبِّكَ وسَلنا لِنَفسِكَ وسَلنا لِأَصحابِكَ، وأَخبِرنا ما لَنا مِنَ الثَّوابِ عَلَى اللّهِ عز و جل وعَلَيكَ؟
فَقالَ: أمَّا الَّذي أسأَلُ لِرَبّي: أن تُؤمِنوا بِهِ ولا تُشرِكوا بِهِ شَيئا، وأَمَّا الَّذي أسأَلُ لِنَفسي فَإِنّي أسأَ لُكُم أن تُطيعوني أهدِكُم سَبيلَ الرَّشادِ، وأَسأَ لُكُم لي ولِأَصحابي أن تُواسُونا في ذاتِ أيديكُم، وأَن تَمنَعونا مِمّا مَنَعتُم مِنِه أنفُسَكُم؛ فَإِذا فَعَلتُم ذلِكَ فَلَكُم عَلَى اللّهِ الجَنَّةُ وعَلَيَّ.
فَمَدَدنا أيدِيَنا فَبايَعناهُ. [۹۸]
20. المعجم الكبير ـ به نقل از عقبة بن عمرو ـ: با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وعده گذاشتيم كه در روز قربان در پاى عقبه جمع شويم. ما هفتاد مرد بوديم و من كم سن و سال ترين آنان بودم.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نزد ما آمد و فرمود: «سخن را مختصر كنيد؛ چرا كه از كفّار قريش بر شما مى ترسم».
ما گفتيم: اى پيامبر خدا! براى خدايت و خودت و يارانت، هر چه مى خواهى، از ما بخواه، و به ما بگو كه در عوض، خداوند عز و جل و تو، چه پاداشى به ما مى دهيد؟
فرمود: «آنچه براى خدايم مى خواهم، اين است كه به او ايمان بياوريد و چيزى را شريكش نگردانيد. آنچه براى خودم مى خواهم، اين است كه از من فرمان بريد تا شما را به راه راست برم، و براى خودم و يارانم هم از شما مى خواهم كه ما را در دارايى تان شريك كنيد، و از ما همانند خودتان دفاع نماييد. هر گاه اين كارها را كرديد، خدا و من بهشت را براى شما به گردن مى گيريم».
در اين هنگام، ما دست هايمان را دراز كرديم و با ايشان بيعت نموديم.
21. الطبقات الكبرى عن عبادة بن الوليد بن عبادة بن الصامت: إنَّ أسعَدَ بنَ زُرارَةَ أخَذَ بِيَدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ـ يَعني لَيلَةَ العَقَبَةِ ـ فَقالَ: يا أيُّهَا النّاسُ! هَل تَدرونَ عَلى ما تُبايِعونَ مُحَمَّدا؟ إنَّكُم تُبايِعونَهُ عَلى أن تُحارِبُوا العَرَبَ وَالعَجَمَ وَالجِنَّ وَالإِنسَ مُجلِبَةً [۹۹].
فَقالوا: نَحنُ حَربٌ لِمَن حارَبَ وسِلمٌ لِمَن سالَمَ.
فَقالَ أسعَدُ بنُ زُرارَةَ: يا رَسولَ اللّهِ، اشتَرِط عَلَيَّ.
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: تُبايِعُونّي عَلى أن تَشهَدوا أن لا إلهَ إلَا اللّهُ، وأنّي رَسولُ اللّهِ، وتُقيمُوا الصَّلاةَ وتُؤتُوا الزَّكاةَ، وَالسَّمَعِ وَالطّاعَةَ، ولا تُنازِعُوا الأَمرَ أهلَهُ، وتَمنَعونّي مِمّا تَمنَعونَ مِنهُ أنفُسَكُم وأَهليكُم.
قالوا: نَعَم.
قالَ قائِلُ الأَنصارِ: نَعَم، هذا لَكَ يا رَسولَ اللّهِ، فَما لَنا؟
قالَ: الجَنَّةُ وَالنَّصرُ. [۱۰۰]
21. الطبقات الكبرى ـ به نقل از عبادة بن وليد بن عبادة بن صامت ـ: اسعد بن زراره، دست پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را گرفت ـ مقصود در شب عقبه است ـ و گفت: اى مردم! آيا مى دانيد با محمّد بر سر چه بيعت مى كنيد؟ شما با او بيعت مى كنيد كه با عرب و عجم و جن و انس، جملگى بجنگيد.
گفتند: ما با هر كه او بجنگد، در جنگيم و با هر كه او صلح كند، در صلح خواهيم بود.
اسعد بن زراره گفت: اى پيامبر خدا! شرط هايت را با من بگو.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «با من بيعت مى كنيد كه گواهى دهيد معبودى جز خداى يگانه نيست، و من فرستاده خدا هستم، و نماز بخوانيد، و زكات بپردازيد، و حرف شنوى و فرمانبرى داشته باشيد، و بر سر اين كار با اهلش ستيزه مكنيد، و از من همانند دفاع از خودتان و خانواده تان دفاع كنيد».
همگى گفتند: قبول است.
گوينده اى از انصار گفت: آرى، اينها براى توست، اى پيامبر خدا! براى ما چيست؟
فرمود: «بهشت و پيروزى».
راجع: الطبقات الكبرى: ج1 ص221.
ر. ك: الطبقات الكبرى: ج1 ص221.
2 / 4: عَدَدُ مَن شَهِدَ البَيعَةَ الثّانِيَةَ
2 / 4: تعداد حاضران در بيعت دوم
22. السيرة النبويّة لابن هشام عن كعب بن مالك: اِجتَمَعنا فِي الشِّعبِ عِندَ العَقَبَةِ ونَحنُ ثَلاثَةٌ وسَبعونَ رَجُلاً، ومَعَنَا امرَأَتانِ مِن نِسائِنا: نُسَيبَةُ بِنتُ كَعبٍ اُمُّ عُمارَةَ؛ إحدى نِساءِ بَني مازِنِ بنِ النَّجّارِ، وأَسماءُ بِنتُ عَمرِو بنِ عَدِيِّ بنِ نابِئٍ؛ إحدى نِساءِ بَني سَلِمَةَ وهِيَ اُمُّ مَنيعٍ. [۱۰۱]
22. السيرة النبويّة، ابن هشام ـ به نقل از كعب بن مالك ـ: ما در شِعب، در عقبه، جمع شديم و هفتاد و سه مرد بوديم و دو زن از زنان ما نيز با ما بودند: امّ عماره نُسَيبه دختر كعب، يكى از زنان بنى مازن بن نجّار، و امّ منيع اسماء دختر عمرو بن عدى بن نابى، يكى از زنان بنى سلمه.
23. السيرة النبويّة لابن هشام: قالَ إسحاقُ: وهذِهِ تَسمِيَةُ مَن شَهِدَ العَقَبَةَ، وبايَعَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِها مِنَ الأَوسِ وَالخَزرَجِ، وكانوا ثَلاثَةً وسَبعينَ رَجُلاً وَامرَأَتَينِ، شَهِدَها مِنَ الأَوسِ.… [۱۰۲]
23. السيرة النبويّة، ابن هشام: [محمّد بن] اسحاق مى گويد: اينك، نام كسانى از اوس و خزرج كه در عقبه حضور داشتند و با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كردند. آنان، هفتاد و سه مرد بودند و دو زن. از اوس، اين كسان حاضر بودند.…
الفصل الثالث: بيعة الرّضا
فصل سوم: بيعت رضا (تسليم)
24. الإمام الصادق عليه السلام: لَمّا هاجَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلَى المَدينَةِ [وَ]اجتَمَعَ النّاسُ، وسَكَنَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله المَدينَةَ، وحَضَرَ خُروجُهُ إلى بَدرٍ، دَعَا النّاسَ إلَى البَيعَةِ، فَبايَعَ كُلُّهُم عَلَى السَّمعِ وَالطّاعَةِ، وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذا خَلا دَعا عَلِيّاً عليه السلام فَأَخبَرَهُ مَن يَفي مِنهُم ومَن لا يَفي، ويَسأَ لُهُ كِتمانَ ذلِكَ.
ثُمَّ دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّاً عليه السلام وحَمزَةَ رضى الله عنه وفاطِمَةَ عليهاالسلام فَقالَ لَهُم: بايِعوني بِبَيعَةِ الرِّضا [۱۰۳].
فَقالَ حَمزَةُ: بِأَبي أنتَ واُمِّي عَلى ما نُبايِعُ؟ ألَيسَ قَد بايَعنا؟!
فَقالَ: يا أسَدَ اللّهِ وأَسَدَ رَسولِهِ، تُبايِعُ للّهِِ ولِرَسولِهِ بِالوَفاءِ وَالاِستِقامَةِ لِابنِ أخيكَ، إذَن تَستَكمِلَ الإِيمانَ.
قالَ: نَعَم سَمعاً وطاعَةً. وبَسَطَ يَدَهُ.
ثُمَّ قالَ لَهُم: «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ» [۱۰۴]، عَلِيٌّ أميرُ المُؤمِنينَ، وحَمزَةُ سَيِّدُ الشُّهَداءِ، وجَعفَرٌ الطَّيّارُ فِي الجَنَّةِ، وفاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ العالَمينَ، وَالسِّبطانِ الحَسَنُ وَالحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ، هذا شَرطٌ مِنَ اللّهِ عَلى جَميعِ المُسلِمينَ، مِنَ الجِنِّ وَالإِنسِ أجمَعينَ «فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا». ثُمَّ قَرَأَ: «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ». [۱۰۵]
24. امام صادق عليه السلام: چون پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت كرد و مردم جمع شدند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مدينه ساكن شد، هنگام خارج شدنش به سوى بدر كه رسيد، مردم را به بيعت فرا خواند. آنان همگى به حرف شنوى و فرمان بردارى بيعت كردند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تنها كه شد، على عليه السلام را صدا زد و به او خبر داد كه چه كسانى از آنها [به بيعتشان] وفا مى كنند و چه كسانى وفا نمى كنند، و از او خواست كه اين موضوع را پوشيده بدارد.
سپس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، على عليه السلام و حمزه رضى الله عنه و فاطمه عليهاالسلام را فرا خواند و به آنان فرمود: «با من به بيعت رضا بيعت كنيد».
حمزه گفت: پدر و مادرم به فدايت! بر سر چه چيزى بيعت كنيم؟ آيا قبلاً بيعت نكرديم؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى شير خدا و شير پيامبر او! با خدا و پيامبرش بيعت مى كنى كه نسبت به برادرزاده ات وفادار و پايدار بمانى. در اين صورت، ايمان را كامل كرده اى».
حمزه گفت: به روى چشم، اطاعت مى شود! و دستش را گشود.
پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: «دست خدا، بالاى دست هاى ايشان است»؛ [يعنى:] على امير مؤمنان عليه السلام، حمزه سيّد الشهدا، جعفر پرواز كننده در بهشت، و فاطمه بانوى بانوان جهان، و دو نَواده[ى پيامبر] حسن و حسين، سَروران جوانان بهشت. اين، شرطى است از جانب خداوند با همه مسلمانان از جن و انس، هر دو. «پس هر كه [اين شرط و پيمان را] بشكند، در واقع به زيان خود مى شكند، و هر كه به آنچه با خدا عهد بسته است، وفا كند، به زودى، خدا مزدى بزرگ به او مى دهد». سپس اين آيه را خواند: «كسانى كه با تو بيعت مى كنند، در حقيقت، با خدا بيعت مى كنند. دست خدا، بالاى دست هاى آنان است».
25. الإمام الصادق عليه السلام: ... ثمَّ خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَى النّاسِ، فَدَعاهُم إلى مِثلِ ما دَعا أهلَ بَيتِهِ مِنَ البَيعَةِ رَجُلاً رَجُلاً، فَبايَعوا، وظَهَرَتِ الشَّحناءُ وَالعَداوَةُ مِن يَومَئِذٍ لَنا.
وكانَ مِمّا شَرَطَ عَلَيهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن لا يُنازَعَ الأَمرَ ولا يُغلَبَهُ، فَمَن فَعَلَ ذلِكَ فَقَد شاقَّ اللّهَ ورَسولَهُ. [۱۰۶]
25. امام صادق عليه السلام: سپس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ميان مردم رفت و از يكايك آنان خواست تا همانند بيعتى كه از خاندان خود خواست، با او بيعت كنند، و آنان بيعت كردند. از آن روز، كينه و عداوت نسبت به ما بروز كرد.
يكى از شرط هاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين بود كه بر سر اين امر با او ستيزه نشود و غصبش نكنند، كه هر كس چنين كند، با خدا و پيامبرش مخالفت [و دشمنى] كرده است.
26. الإمام الباقر عليه السلام: لَمّا كانَتِ اللَّيلَةُ الَّتي اُصيبَ حَمزَةُ في يَومِها، دَعاهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: يا حَمزَةُ يا عَمَّ رَسولِ اللّهِ، يوشِكُ أن تَغيبَ غَيبَةً بَعيدَةً، فَما تَقولُ لَو وَرَدتَ عَلَى اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى وسَأَلَكَ عَن شَرائِعِ الإِسلامِ وشُروطِ الإِيمانِ؟
فَبَكى حَمزَةُ فَقالَ: بِأَبي أنتَ واُمّي، أرشِدني وفَهِّمني.
فَقالَ: يا حَمزَةُ، تَشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ مُخلِصاً، وأَنّي رَسولُ اللّهِ بَعَثَني بِالحَقِّ.
فَقالَ حَمزَةُ: شَهِدتُ.
قالَ: وأَنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ، وأَنَّ النَّارَ حَقٌّ، وأَنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيبَ فيها، وَالصِّراطَ حَقٌّ، وَالميزانَ حَقٌّ، و «مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» [۱۰۷] و «فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ» [۱۰۸]، وأَنَّ عَلِيّاً أميرُ المُؤمِنينَ.
قالَ حَمزَةُ: شَهِدتُ وأَقرَرتُ وآمَنتُ وصَدَّقتُ.
وقالَ: الأَئِمَّةَ مِن ذُرِّيَّتِهِ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام وَ[الإِمامَةَ] [۱۰۹] في ذُرِّيَّتِهِ.
قالَ حَمزَةُ: آمَنتُ وصَدَّقتُ.
وقالَ: وفاطِمَةَ سَيِّدَةُ نِساءِ العالَمينَ مِنَ الأَوَلّينَ وَالآخِرينَ.
قالَ: نَعَم، صَدَّقتُ.
وقالَ: وحَمزَةَ سَيِّدُ الشُّهَداءِ وأَسَدُ اللّهِ وأَسَدُ رَسولِهِ وعَمُّ نَبِيِّهِ.
فَبَكى حَمزَةُ وقالَ: نَعَم، صَدَّقتُ، وبَرِرتَ يا رَسولَ اللّهِ.
وبَكى حَمزَةُ حَتّى سَقَطَ عَلى وَجهِهِ، وجَعَلَ يُقَبِّلُ عَينَي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله.
وقالَ: جَعفَر[ا] ابنَ أخِيكَ طَيّارٌ يَطيرُ فِي الجَنَّةِ مَعَ المَلائِكَةِ، وأَنَّ مُحَمَّداً وآلَهُ خَيرُ البَرِيَّةِ، تُؤمِنُ يا حَمزَةُ بِسِرِّهِم وعَلانِيَتِهِم، وظاهِرِهِم وباطِنِهِم، وتَحيا عَلى ذلِكَ وتَموتُ، وتُوالي مَن والاهُم وتُعادي مَن عاداهُم.
قالَ: نَعَم يا رَسولَ اللّهِ، اُشهِدُ اللّهَ واُشهِدُكَ وكَفى بِاللّهِ شَهيداً.
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: سَدَّدَكَ اللّهُ ووَفَّقَكَ. [۱۱۰]
26. امام باقر عليه السلام: شبى كه در روزِ آن، حمزه كشته شد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را صدا زد و فرمود: «اى حمزه! اى عموى پيامبر خدا! به زودى غيبتى طولانى خواهى كرد [و از ميان ما خواهى رفت]. اگر بر خداى ـ تبارك و تعالى ـ وارد شدى و از تو در باره شرايع اسلام و شروط ايمان پرسيد، چه خواهى گفت؟».
حمزه گريست و گفت: پدر و مادرم به فدايت! راه نمايى ام كن و به من بياموز.
فرمود: «اى حمزه! با اخلاص، گواهى ده كه معبودى جز خدا نيست، و من پيامبر خدا هستم و مرا به حق فرستاده است».
حمزه گفت: گواهى مى دهم.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «و اين كه بهشت، راست است، و دوزخ، راست است، و قيامت، آمدنى است و شكّى در آن نيست، و صراط، راست است، و ميزان، راست است «و هر كس به اندازه ذرّه اى نيكى كند، آن را مى بيند، و هر كس به اندازه ذرّه اى بدى كند، آن را مى بيند» و «گروهى در بهشت اند و گروهى در آتش سوزان»، و اين كه على، امير مؤمنان است».
حمزه گفت: گواهى مى دهم و اقرار مى كنم و ايمان دارم و تصديق مى كنم.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «و اين كه امامان نسل او، حسن و حسين هستند و امامت در نسل اوست».
حمزه گفت: ايمان دارم و تصديق مى كنم.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «و اين كه فاطمه، بانوى بانوان جهان از اوّلين تا آخرين آنهاست».
حمزه گفت: آرى، تصديق مى كنم.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «و اين كه حمزه، سالار شهيدان و شير خدا و شير پيامبر خدا و عموى پيامبر اوست».
حمزه گريست و گفت: آرى، درست مى فرمايى و لطف دارى، اى پيامبر خدا!
آن گاه، حمزه گريست، چندان كه به رو در افتاد، و شروع به بوسيدن چشمان پيامبر خدا كرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «و اين كه برادرزاده ات جعفر طيّار، در بهشت با فرشتگان، پرواز مى كند، و اين كه محمّد و خاندان او، بهترين خلق خدايند. اى حمزه! به نهان و آشكار ايشان و ظاهر و باطنشان ايمان مى آورى، و بر اين عقايد زندگى مى كنى و مى ميرى، و با دوست آنان دوستى مى كنى و با دشمن آنان دشمنى مى ورزى.
حمزه گفت: آرى، اى پيامبر خدا! خدا را و تو را گواه مى گيرم، و گواه بودن خدا، خود، كافى است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «خداوند، تو را راه نمايى كند و موفّق بدارد!».
الفصل الرابع: بيعة الرّضوان
فصل چهارم: بيعت رضوان (خُشنودى خدا)
4 / 1: البَيعَةُ تَحتَ الشَّجَرَةِ [۱۱۱]
4 / 1: بيعت در زير درخت
الكتاب
قرآن
«إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا». [۱۱۲]
«كسانى كه با تو بيعت مى كنند، در حقيقت، با خدا بيعت مى كنند. دست خدا، بالاى دست آنهاست. پس هر كه بيعت شكند، در حقيقت، به زيان خود مى شكند، و هر كس به عهدى كه با خدا بسته است، وفا كند، به زودى، خدا مزدى بزرگ به او خواهد داد».
«لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا». [۱۱۳]
«هر آينه خدا از مؤمنان، خشنود شد، آن گاه كه در زير درخت [۱۱۴] با تو بيعت مى كردند، و آنچه را در دل هايشان بود، باز شناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پيروزى نزديك را به آنان پاداش داد».
الحديث
حديث
27. تفسير القمّي: نَزَلَت في بَيعَةِ الرِّضوانِ: «لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ»، وَاشتَرَطَ عَلَيهِم ألّا يُنكِروا بَعدَ ذلِكَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله شَيئا يَفعَلُهُ، ولا يُخالِفوهُ في شَيءٍ يَأمُرُهُم بِهِ، فَقالَ اللّهُ عز و جل ـ بَعدَ نُزولِ آيَةِ الرِّضوانِ ـ: «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا»، وإنَّما رَضِيَ عَنهُم بِهذَا الشَّرطِ: أن يَفوا بَعدَ ذلِكَ بِعَهدِ اللّهِ وميثاقِهِ ولا يَنقُضوا عَهدَهُ وعَقدَهُ، فَبِهذَا العَهدِ رَضِيَ اللّهُ عَنهُم، فَقَد قَدَّموا فِي التَّأليفِ آيَةَ الشَّرطِ عَلى بَيعَةِ الرِّضوانِ، وإنَّما نَزَلَت أوَّلاً بَيعَةُ الرِّضوانِ ثُمَّ آيَةُ الشَّرطِ عَلَيهِم فيها. [۱۱۵]
27. تفسير القمّى: آيه «هر آينه خدا از مؤمنان، خشنود شد، آن گاه كه در زير درخت با تو بيعت مى كردند»، در باره بيعت رضوان نازل شد و خداوند براى آنان شرط گذاشت كه از آن پس، به كارى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله انجام مى دهد، هيچ خرده نگيرند و از فرمانى كه به آنها مى دهد، سرپيچى نكنند.
خداوند عز و جل بعد از نزول آيه رضوان، فرمود: «كسانى كه با تو بيعت مى كنند، در حقيقت، با خدا بيعت مى كنند. دست خدا، بالاى دست آنهاست. پس هر كه بيعت شكند، در حقيقت، به زيان خود مى شكند، و هر كس به عهدى كه با خدا بسته است، وفا كند، به زودى، خدا مزدى بزرگ به او خواهد داد». رضايت خداوند از آنان، مشروط به اين بود كه از آن پس به عهد و پيمان با خدا وفا كنند و عهد و قرار او را نشكنند؛ زيرا به سبب اين عهد، خدا از آنان خشنود گشت. از اين روست كه در نوشتن، آيه شرط را بر آيه بيعت رضوان، مقدّم داشته اند، در صورتى كه اوّل، آيه مربوط به بيعت رضوان نازل شد و سپس آيه شرط وفادارى به آن بيعت براى بيعت كنندگان.
28. المناقب للكوفي: عَنِ ابنِ عَبّاسٍ في قَولِ اللّهِ: «لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ» قالَ: عَلى مَن عَلِمَ مِنهُ الوَفاءَ. [۱۱۶]
28. المناقب، كوفى:از ابن عبّاس در باره آيه شريف: «هر آينه خدا از مؤمنان خشنود شد، آن گاه كه در زير درخت با تو بيعت مى كردند، و آنچه را در دل هايشان بود، باز شناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد»، روايت شده است كه گفت: بر كسانى [آرامش فرو فرستاد] كه مى دانست [به بيعتشان] وفا مى كنند.
29. المصنّف لابن أبي شيبة عن إياس بن سلمة عن أبيه: بَعَثَت قُرَيشٌ خارِجَةَ بنَ كُرزٍ يَطَّلِعُ عَلَيهِم طَليعَةً، فَرَجَعَ حامِدا يُحسِنُ الثَّناءَ، فَقالوا لَهُ: إنَّكَ أعرابِيٌّ قَعقَعوا لَكَ السِّلاحَ فَطارَ فُؤادُكَ، فَما دَرَيتَ ما قيلَ لَكَ وما قُلتَ!
ثُمَّ أرسَلوا عُروَةَ بنَ مَسعودٍ، فَجاءَهُ فَقالَ: يا مُحَمَّدُ، ما هذَا الحَديثُ تَدعو إلى ذاتِ اللّهِ، ثُمَّ جِئتَ قَومَكَ بِأَوباشِ النّاسِ مَن تَعرِفُ ومَن لا تَعرِفُ، لِتَقطَعَ أرحامَهُم وتَستَحِلَّ حُرمَتَهُم ودِماءَهُم وأَموالَهُم؟!
فَقالَ: إنّي لَم آتِ قَومي إلّا لِأَصِلَ أرحامَهُم، يُبَدِّلُهُمُ اللّهُ بِدينٍ خَيرٍ مِن دينِهِم، ومَعائِشَ خَيرٍ مِن مَعائِشِهِم. فَرَجَعَ حامِدا يُحسِنُ الثَّناءَ.
فَاشتَدَّ البَلاءُ عَلى مَن كانَ في يَدِ المُشرِكينَ مِنَ المُسلِمينَ. فَدَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عُمَرَ، فَقالَ: يا عُمَرُ، هَل أنتَ مُبَلِّغٌ عَنّي إخوانَكَ مِن اُسارَى المُسلِمينَ؟ قالَ: بَلى يا نَبِيَّ اللّهِ، وَاللّهِ ما لي بِمَكَّةَ مِن عَشيرَةٍ، غَيري أكثَرُ عَشيرَةً مِنّي! فَدَعا عُثمانَ فَأَرسَلَهُ إلَيهِم.
فَخَرَجَ عُثمانُ عَلى راحِلَتِهِ حَتّى جاءَ عَسكَرَ المُشرِكينَ، فَعَتَبوا بِهِ وأَساؤوا لَهُ القَولَ، ثُمَّ أجارَهُ أبانُ بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ ابنُ عَمِّهِ، وحَمَلَهُ عَلَى السَّرجِ ورَدِفَهُ [۱۱۷]، فَلَمّا قَدِمَ قالَ: يَابنَ عَمِّ، ما لي أراكَ مُتَخَشِّعاً أسبَلَ؟ وكانَ إزارُهُ إلى نِصفِ ساقَيهِ، فَقالَ لَهُ عُثمانُ: هكَذا إزرَةُ صاحِبِنا. فَلَم يَدَع أحَدا بِمَكَّةَ مِن اُسارَى المُسلِمينَ إلّا أبلَغَهُم ما قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله.
قالَ: فَبَينَما نَحنُ قائِلونَ [۱۱۸] نادى مُنادي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله: أيُّهَا النّاسُ! البَيعَةَ البَيعَةَ، نَزَلَ رُوحُ القُدُسِ، فَثِرنا إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ تَحتَ شَجَرَةِ سَمُرَةٍ [۱۱۹] فَبايَعناهُ، وذلِكَ قَولُ اللّهِ: «لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ». فَبايَعَ [النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله] لِعُثمانَ إحدى يَدَيهِ عَلَى الاُخرى، فَقالَ النّاسُ: هَنيئا لِأَبي عَبدِ اللّهِ، يَطوفُ بِالبَيتِ ونَحنُ هاهُنا.
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لَو مَكَثَ كَذا وكَذا سَنَةً ما طافَ حَتّى أطوفَ. [۱۲۰]
29. المصنّف، ابن ابى شيبه ـ به نقل از اياس بن سلمه، از پدرش ـ: قريش، خارجة بن كُرز را فرستادند تا از لشكر اسلام براى آنها خبر بياورد. او رفت و چون باز گشت، شروع به تعريف و تمجيد كرد. قريش به او گفتند: تو باديه نشينى و برايت سلاح جنبانده اند و از چكاچك شمشيرهايشان ترسيده اى و نفهميده اى كه چه به تو گفته شده و تو چه گفته اى!
سپس عروة بن مسعود را فرستادند. او آمد و گفت: اى محمّد! قصّه چيست؟ تو به خدا فرا مى خوانى و سپس با مشتى آدم فرومايه آشنا و ناشناس، به سوى قومت مى آيى تا پيوندهاى خويشاوندى را ببُرى و آبرو و خون و مالشان را روا شمارى؟!
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «من نزد قومم جز براى صله ارحامشان نيامده ام. خداوند، دينى بهتر از دينشان، و زندگى اى بهتر از اين زندگى كه دارند، به آنان داده است».
عروه نيز باز گشت و شروع به تعريف و تمجيد كرد. پس بر رنج و گرفتارى مسلمانانى كه در دست مشركان بودند، افزوده گشت. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عمر را فرا خواند و فرمود: «اى عمر! آيا حاضرى پيغام مرا به برادران مسلمان اسيرت برسانى؟».
عمر گفت: اى پيامبر خدا! به خدا سوگند، من در مكّه عشيره اى ندارم! ديگران عشيره بيشترى از من دارند!
پس پيامبر صلى الله عليه و آله، عثمان را فرا خواند و او را نزد قريش فرستاد. عثمان، سوار بر اُشترش روانه شد و به اردوگاه مشركان رفت. مشركان، او را سرزنش كردند و به وى ناسزا گفتند. ابان بن سعيد بن عاص، پسرعموى عثمان، او را پناه داد و سوار بر مركب خويش كرد و خود در ترك او نشست. چون وارد مكّه شد، به او گفت: پسرعمو! چه شده است كه تو را شكسته و با ازار كوتاه مى بينم؟ (اِزار عثمان تا وسط ساق پايش بود).
عثمان گفت: اِزار رهبر ما، اين گونه است.
عثمان، پيغام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به تمام اسيران مسلمان در مكّه رسانيد. نيم روز بود و ما خفته بوديم كه ناگاه جارچى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جار زد: اى مردم! بيعت، بيعت! روح القدس نازل شده است.
ما به طرف پيامبر خدا كه زير درخت طلحى بود، دويديم و با او بيعت كرديم. اين است معناى سخن خداوند كه: «هر آينه خدا از مؤمنان، خشنود شد، آن گاه كه در زير آن درخت با تو بيعت مى كردند».
پيامبر صلى الله عليه و آله از جانب عثمان، يك دست خود را با دست ديگرش بيعت داد. مردم گفتند: خوشا به حال ابو عبد اللّه! او در حال طواف است و ما اين جا هستيم.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «او اگر چندين و چند سال هم [در مكّه] بماند، طواف نمى كند، تا اين كه من طواف كنم».
30. المستدرك على الصحيحين عن عبادة بن الصامت عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن يُبايِعُني عَلى هؤُلاءِ الآياتِ ـ ثُمَّ قَرَأَ: «قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ» [۱۲۱]، حَتّى خَتَمَ الآياتِ الثَّلاثَ ـ: فَمَن وَفى فَأَجرُهُ عَلَى اللّهِ، ومَنِ انتَقَصَ شَيئا أدرَكَهُ اللّهُ بِها فِي الدُّنيا كانَت عُقوبَتُهُ، ومَن اُخِّرَ إلَى الآخِرَةِ كانَ أمرُهُ إلَى اللّهِ إن شاءَ عَذَّبَهُ وإن شاءَ غَفَرَ لَهُ. [۱۲۲]
30. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از عبادة بن صامت ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «كيست كه بر اين آيات با من بيعت كند؟» و سپس خواند: «بگو: بياييد تا آنچه را كه پروردگارم بر شما حرام كرده است، برايتان تلاوت كنم» و تا سه آيه خواند. [آن گاه فرمود:] «پس هر كه [به اين احكام] وفا كند، مزدش با خداست و هر كس چيزى از آنها را فروگذار نمايد، كيفرى را كه خداوند برايش در دنيا تعيين كرده است، [چنانچه آن را بچشد]، همان كيفر او خواهد بود، و هر كس [مجازاتش] تا آخرت به تأخير افتاد، سر و كارش با خداست. اگر خواست، او را عذاب مى كند و اگر خواست، او را مى بخشد».
4 / 2: أوَّلُ مَن بايَعَ رَسولَ اللّهِ تَحتَ الشَّجَرَةِ
4 / 2: نخستين كسى كه در زير درخت با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرد
31. الإمام عليّ عليه السلام ـ فيما كَتَبَهُ إلى مُعاوِيَةَ ـ: أنَا أوَّلُ مَن بايَعَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَحتَ الشّجَرَةِ في قَولِهِ: «لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ». [۱۲۳]
31. امام على عليه السلام ـ در نامه اش به معاويه ـ: من نخستين كسى بودم كه در زير درخت با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرد و خدا فرموده است: «هر آينه خدا از مؤمنان، خشنود شد، آن گاه كه در زير درخت با تو بيعت مى كردند».
32. المناقب لابن شهر آشوب: كانَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بَيعَةٌ عامَّةٌ وبَيعَةٌ خاصَّةٌ؛ فَالخاصَّةُ بَيعَةُ الجِنِّ ولَم يَكُن لِلإِنسِ فيها نَصيبٌ، وبَيعَةُ الأَنصارِ ولَم يَكُن لِلمُهاجِرينَ فيها نَصيبٌ، وبَيعَةُ العَشيرَةِ ابتِداءً وبَيعَةُ الغَديرِ انتِهاءً، وقَد تَفَرَّدَ عَلِيٌ عليه السلام بِهِما وأَخَذَ بِطَرَفَيهِما. وأَمَّا البَيعَةُ العامَّةُ فَهِيَ بَيعَةُ الشَّجَرَةِ؛ وهِيَ سَمُرَةٌ أو أراكٌ عِندَ بِئرِ الحُدَيبِيَّةِ، ويُقالُ لَها بَيعَةُ الرِّضوانِ؛ لِقَولِهِ: «لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ»، وَالمَوضِعُ مَجهولٌ وَالشَّجَرَةُ مَفقودَةٌ، فَيُقالُ: إنَّها بِرَوحاءَ، فَلا يُدرى أرَوحاءُ مَكَّةَ عِندَ الحَمّامِ أو رَوحاءُ في طَريقِها؟ وقالوا: الشَّجَرَةُ ذَهَبَتِ السُّيولُ بِها.
وقَد سَبَقَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام الصَّحابَةَ كُلَّهُم في هذِهِ البَيعَةِ أيضا بِأَشياءَ: مِنها أنَّهُ كانَ مِنَ السّابِقينَ فيها، ذَكَرَ أبو بَكرٍ الشِّيرازِيُّ في كِتابِهِ عَن جابِرٍ الأَنصارِيِّ:
إنَّ أوَّلَ مَن قامَ لِلبَيعَةِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام، ثُمَّ أبو سِنانٍ عَبدُ اللّهِ بنُ وَهبٍ الأَسَدِيُّ، ثُمَّ سَلمانُ الفارِسِيُّ. وفي أخبارِ اللَّيثِ: إنَّ أوَّلَ مَن بايَعَ عَمّارٌ؛ يَعني بَعدَ عَلِيٍّ.
ثُمَّ إنَّهُ أولَى النّاسِ بِهذِهِ الآيَةِ؛ لِأَنَّ حُكمَ البَيعَةِ ما ذَكَرَهُ اللّهُ تَعالى: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِى التَّوْرَاةِ وَ الْاءِنجِيلِ وَ الْقُرْءَانِ» [۱۲۴] الآيَةَ. ورَوَوا جَميعا عَن جابِرٍ الأَنصارِيِّ أنَّهُ قالَ: بايَعَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى المَوتِ. [۱۲۵]
32. المناقب، ابن شهرآشوب: پيامبر صلى الله عليه و آله يك بيعت عام داشت و يك بيعت خاص. بيعت هاى خاص، عبارت اند از: بيعت جنّيان [با ايشان] كه انسان ها در آن شركت نداشتند، بيعت انصار كه مهاجران در آن شركت نداشتند، بيعت عشيره در آغاز دعوت، و بيعت غدير در پايان كار. و على عليه السلام، تنها كسى است كه در هر دو بيعت اخير بود و دو سوى امر را در دست داشت.
بيعت عام، همان بيعت شجره است و آن، يك درخت طلح يا درخت مسواكى بود در كنار چاه حديبيّه. اين بيعت را به سبب آيه شريف: «هر آينه خدا از مؤمنان، خشنود شد»، بيعت رضوان مى گويند. محلّ آن، ناشناخته است و درخت هم از بين رفته است. گفته مى شود اين بيعت در روحاء بوده است؛ امّا معلوم نيست كه آيا مراد، روحاء مكّه، واقع در نزديك حمّام است يا روحاء واقع در راه مكّه. همچنين گفته اند كه درخت را سيل برده است.
امير مؤمنان عليه السلام در اين بيعت نيز در چند چيز، گوى سبقت را از ساير صحابه ربود، از جمله اين كه در آن، پيش گام شد. ابو بكر شيرازى در كتابش از قول جابر انصارى مى گويد: نخستين كسى كه براى بيعت بر خاست، امير مؤمنان عليه السلام بود، سپس ابو سنان عبد اللّه بن وهب اسدى، سپس سلمان فارسى. و در اخبار ليث آمده است: نخستين كسى كه بيعت كرد، عمّار بود، يعنى نخستين كس پس از على عليه السلام.
ديگر، اين كه او سزاوارترينِ مردم به اين آيه است؛ چون حكم بيعت، آن است كه خداوند متعال فرموده است: «در حقيقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به بهاى اين كه بهشت براى آنان باشد، خريده است؛ همان كسانى كه در راه خدا مى جنگند و مى كشند و كشته مى شوند. اين، وعده حقّى در تورات و انجيل و قرآن، بر عهده اوست» تا آخر آيه.
همگان از جابر انصارى روايت كرده اند كه گفت: ما با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر سر جان، بيعت كرديم.
33. المناقب للخوارزمي: قَولُهُ تَعالى: «لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» نَزَلَت في أهلِ الحُدَيبِيَّةِ، قالَ جابِرٌ: كُنّا يَومَ الحُدَيبِيَّةِ ألفا وأربَعَمِئَةٍ، فَقالَ لَنَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: أنتُمُ اليَومَ خِيارُ أهلِ الأَرضِ، فَبايَعَنا تَحتَ الشَّجَرَةِ عَلَى المَوتِ، فَما نَكَثَ إلّا جَدُّ بنُ قَيسٍ وكانَ مُنافِقا.
وأَولَى النّاسِ بِهذِهِ الآيَةِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام؛ لِأَنَّهُ قالَ تَعالى: «وَ أَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا»؛ يَعني فَتحَ خَيبَرَ، وكانَ ذلِكَ عَلى يَدِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام. [۱۲۶]
33. المناقب، خوارزمى: آيه شريف: «هر آينه خدا از مؤمنان، خشنود شد، آن گاه كه در زير درخت با تو بيعت مى كردند»، در باره اهل حديبيّه نازل شده است.
جابر گفته است: در روز حديبيّه، ما هزار و چهارصد نفر بوديم. پيامبر صلى الله عليه و آله به ما فرمود: «شما امروز، بهترين مردمان روى زمين هستيد». ما در زير درخت بر سر جان، بيعت كرديم و تنها جدّ بن قيس، بيعت شكنى كرد، كه منافق بود.
سزاوارترينِ مردم به اين آيه، على بن ابى طالب عليه السلام است؛ چرا كه خداوند متعال فرموده است: «و ايشان را فتحى نزديك، پاداش داد» و مقصود، فتح خيبر است كه به دست على بن ابى طالب عليه السلام انجام گرفت.
4 / 3: شُروطُ بَيعَةِ الرِّضوانِ
4 / 3: شرط هاى بيعت رضوان
34. السيرة النبويّة لابن هشام عن عبد اللّه بن أبي بكر: دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله النّاسَ إلَى البَيعَةِ، فَكانَت بَيعَةُ الرِّضوانِ تَحتَ الشَّجَرَةِ، فَكانَ النّاسُ يَقولونَ: بايَعَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى المَوتِ. وكانَ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ يَقولُ: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَم يُبايِعنا عَلَى المَوتِ، ولكِن بايَعَنا عَلى أن لا نَفِرَّ. [۱۲۷]
34. السيرة النبويّة، ابن هشام ـ به نقل از عبد اللّه بن ابى بكر ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مردم را به بيعت فرا خواند، و بيعت رضوان، در زير درخت انجام شد. مردم مى گفتند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از آنان بيعت تا پاى جان گرفت. البتّه جابر بن عبد اللّه مى گفت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از ما بيعت تا پاى جان نگرفت؛ بلكه از ما بيعت گرفت كه فرار نكنيم.
35. المعجم الكبير عن معقل بن يسار: كُنتُ يَومَ بَيعَةِ الرِّضوانِ رافِعا غُصنا مِن أغصانِ الشَّجَرَةِ عَن رَأسِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ يُبايِعُ النّاسَ، لَم يُبايِعهُم عَلَى المَوتِ، بايَعَهُم عَلى ألّا يَفِرّوا، وكانَ يُصافِحُ النِّساءَ مِن تَحتِ الثَّوبِ. [۱۲۸]
35. المعجم الكبير ـ به نقل از معقل بن يسار ـ: من در روز بيعت رضوان كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از مردم بيعت مى گرفت، شاخه اى از شاخه هاى درخت را از روى سر ايشان بالا گرفته بودم. ايشان از آنان بيعت تا پاى جان نگرفت؛ بلكه از آنان بيعت گرفت بر اين كه فرار نكنند. با زنان نيز از پشت جامه دست مى داد.
36. سنن الترمذي عن جابر بن عبد اللّه ـ في قَولِهِ تَعالى: «لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» ـ: بايَعنا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى ألّا نَفِرَّ، ولَم نُبايِعهُ عَلَى المَوتِ. [۱۲۹]
36. سنن الترمذى ـ به نقل از جابر بن عبد اللّه ـ: در باره آيه شريف «هر آينه خدا از مؤمنان، خشنود شد، آن گاه كه در زير درخت با تو بيعت مى كردند» ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از ما بيعت گرفت كه فرار نكنيم و بيعتمان با او بر سر جان نبود.
37. صحيح البخاري عن يزيد بن أبي عبيد: قُلتُ لِسَلَمَةَ بنِ الأَكوَعِ: عَلى أيِّ شَيءٍ بايَعتُم رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَومَ الحُدَيبِيَّةِ؟ قالَ: عَلَى المَوتِ. [۱۳۰]
37. صحيح البخارى ـ به نقل از يزيد بن ابى عبيد ـ: از سلمة بن اكوع پرسيدم: در روز حديبيّه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر سر چه چيز، بيعت كرديد؟
گفت: بر سر جان.
38. صحيح البخاري عن يزيد بن أبي عبيد عن سلمة: بايَعتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ثُمَّ عَدَلتُ إلى ظِلِّ الشَّجَرَةِ، فَلَمّا خَفَّ النّاسُ قالَ: يَابنَ الأَكوَعِ ألا تُبايِعُ؟ قالَ: قُلتُ: قَد بايَعتُ يا رَسولَ اللّهِ! قالَ: وأَيضا. فَبايَعتُهُ الثّانِيَةَ.
فَقُلتُ لَهُ: يا أبا مُسلِمٍ، عَلى أيِّ شَيءٍ كُنتُم تُبايِعونَ يَومَئِذٍ؟ قالَ: عَلَى المَوتِ. [۱۳۱]
38. صحيح البخارى ـ به نقل از يزيد بن ابى عبيد ـ: سلمه گفت: من با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردم و سپس به سايه درخت رفتم. چون مردم از پيرامون ايشان پراكنده شدند، فرمود: «اى پسر اكوع! بيعت نمى كنى؟».
گفتم: من بيعت كردم، اى پيامبر خدا!
فرمود: «باز هم» و من دوباره با او بيعت كردم.
من (يزيد بن ابى عبيد) به او (سلمه) گفتم: در آن روز، بر چه بيعت مى كرديد؟
گفت: بر سر جان.
4 / 4: عَدَدُ المُسلِمينَ في بَيعَةِ الرِّضوانِ
4 / 4: شمار مسلمانان در بيعت رضوان
39. تأويل الآيات الظاهرة عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام، قال: قُلتُ لَهُ: قَولُ اللّهِ عز و جل: «لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» كَم كانوا؟ قالَ: ألفا ومِئَتَينِ، قُلتُ: هَل كانَ فيهِم عَلِيٌّ عليه السلام؟ قالَ: نَعَم، عَلِيٌّ سَيِّدُهُم وشَريفُهُم. [۱۳۲]
39. تأويل الآيات الظاهرة ـ به نقل از جابر ـ: از امام باقر عليه السلام در باره آيه شريف: «هر آينه خدا از مؤمنان، خشنود شد، آن گاه كه در زير درخت با تو بيعت مى كردند» پرسيدم كه: [بيعت كنندگان] چند نفر بودند؟
فرمود: «هزار و دويست نفر».
گفتم: آيا على عليه السلام هم در بين آنان بود؟
فرمود: «آرى! على، آقا و بزرگ ايشان بود».
40. صحيح البخاري عن عبد اللّه بن أبي أوفى: كانَ أصحابُ الشَّجَرَةِ ألفا وثَلاثَمِئَةٍ، وكانَت أسلَمُ ثُمنَ المُهاجِرينَ. [۱۳۳]
40. صحيح البخارى ـ به نقل از عبد اللّه بن ابى اَوفى ـ: شمار بيعت كنندگان در زير درخت، هزار و سيصد تن بود و قبيله اسلم، يك هشتم مهاجران بودند.
41. صحيح مسلم عن جابر: كُنّا يَومَ الحُدَيبِيَّةِ ألفا وأَربَعَمِئَةٍ، فَقالَ لَنَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: أنتُمُ اليَومَ خَيرُ أهلِ الأَرضِ. [۱۳۴]
41. صحيح مسلم ـ به نقل از جابر ـ: ما در روز حُدَيبيّه، هزار و چهار صد نفر بوديم. پيامبر صلى الله عليه و آله به ما فرمود: «شما امروز، بهترين مردمان روى زمين هستيد».
42. الطبقات الكبرى عن سالم بن أبي الجعد: سَأَلتُ جابِرَ بنَ عَبدِ اللّهِ: كَم كُنتُم يَومَ الشَّجَرَةِ؟ قالَ: كُنّا ألفا وخَمسَمِئَةٍ. وذَكَرَ عَطَشا أصابَهُم، قالَ: فَاُتِيَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله، بِماءٍ في تَورٍ [۱۳۵]، فَوَضَعَ يَدَهُ فيهِ فَجَعَلَ الماءُ يَخرُجُ مِن بَينِ أصابِعِهِ كَأَنَّهَا العُيونُ. قالَ: فَشَرِبنا ووَسِعَنا وكَفانا.
قالَ: قُلتُ: كَم كُنتُم؟ قالَ: لَو كُنّا مِئَةَ ألفٍ لَكَفانا، كُنّا ألفا وخَمسَمِئَةٍ! [۱۳۶]
42. الطبقات الكبرى ـ به نقل از سالم بن ابى جعد ـ: از جابر بن عبد اللّه پرسيدم: در روز شجره، چند نفر بوديد؟
گفت: ما هزار و پانصد نفر بوديم. او از تشنگى اى كه [در آن روز] به آنان دست داد، ياد كرد و گفت: تاس آبى براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آوردند و ايشان دستش را در آن گذاشت و آب از ميان انگشتان او چون چشمه بيرون مى زد، به طورى كه همه ما نوشيديم و سيراب شديم.
گفتم: چند نفر بوديد؟
جابر گفت: اگر صد هزار نفر هم بوديم، كفايتمان مى كرد! ما هزار و پانصد نفر بوديم.
43. تفسير الطبري عن ابن عبّاس ـ في قَولِهِ: «لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» ـ: كانَ أهلُ البَيعَةِ تَحتَ الشَّجَرَةِ ألفا وخَمسَمِئَةٍ وخَمسا وعِشرينَ. [۱۳۷]
43. تفسير الطبرى ـ به نقل از ابن عبّاس، در باره آيه شريف: «هر آينه خدا از مؤمنان، خشنود شد، آن گاه كه در زير درخت با تو بيعت مى كردند» ـ: بيعت كنندگان در زير درخت، هزار و پانصد و بيست و پنج نفر بودند.
الفصل الخامس: بيعة الفتح
فصل پنجم: بيعت فتح
5 / 1: شُروطُ بَيعَةِ الرِّجالِ
5 / 1: شرط هاى بيعت مردان
44. الكامل في التاريخ: لَمّا دَخَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَكَّةَ... ثُمَّ جَلَسَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِلبَيعَةِ عَلَى الصَّفا... وَاجتَمَعَ النّاسُ لِبَيعَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى الإِسلامِ، فَكانَ يُبايِعُهُم عَلَى السَّمعِ وَالطّاعَةِ للّهِِ ولِرَسولِهِ فيمَا استَطاعوا، فَكانَت هذِهِ بَيعَةَ الرِّجالِ. وأَمّا بَيعَةُ النِّساءِ، فَإِنَّهُ لَمّا فَرَغَ مِنَ الرِّجالِ بايَعَ النِّساءَ، فَأَتاهُ مِنهُنَّ نِساءٌ مِن نِساءِ قُرَيشٍ. [۱۳۸]
44. الكامل فى التاريخ: چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مكّه وارد شد...، براى بيعت، بالاى كوه صفا نشست... و مردم براى بيعت با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر اسلام جمع شدند. او از آنان بيعت مى گرفت كه در حدّ توان، از خدا و پيامبرش حرف شنوى و اطاعت داشته باشند.
اين، بيعت مردان بود.
و امّا بيعت با زنان؛ ايشان چون از بيعت با مردان فراغت يافت، با زنان بيعت كرد؛ زيرا گروهى از زنان قريش براى بيعت با ايشان آمده بودند.
45. صحيح البخاري عن مجاشع [بن مسعود]: أتَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله بِأَخي بَعدَ الفَتحِ، قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ جِئتُكَ بِأَخي لِتُبايِعَهُ عَلَى الهِجرَةِ.
قالَ: ذَهَبَ أهلُ الهِجرَةِ بِما فيها.
فَقُلتُ: عَلى أيِّ شَيءٍ تُبايِعُهُ؟
قالَ: اُبايِعُهُ عَلَى الإِسلامِ وَالإِيمانِ وَالجِهادِ. [۱۳۹]
45. صحيح البخارى ـ به نقل از مجاشع [بن مسعود] ـ: بعد از فتح [مكّه]، برادرم را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردم و گفتم: اى پيامبر خدا! برادرم را نزد شما آورده ام تا بر هجرت با او، بيعت كنيد.
فرمود: «اهل هجرت، گوى سبقت را ربودند».
گفتم: بر چه چيز با او بيعت مى كنيد؟
فرمود: «با او بر اسلام و ايمان و جهاد، بيعت مى كنم».
46. مسند ابن حنبل عن محمّد بن الأسود: أنَّ أباهُ الأَسوَدَ رَأَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله يُبايِعُ النّاسَ يَومَ الفَتحِ، قالَ: جَلَسَ عِندَ قَرنِ مَسقَلَةَ [۱۴۰]، فَبايَعَ النّاسَ عَلَى الإِسلامِ وَالشَّهادَةِ. [۱۴۱]
46. مسند ابن حنبل ـ در باره محمّد بن اسود ـ: پدرش اسود در روز فتح [مكّه]، پيامبر صلى الله عليه و آله را ديد كه با مردم بيعت مى كند. اسود گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار قرنِ مَسقَله نشست و با مردم بر اسلام و شهادت [دادن به يگانگى خدا و نبوّت خود]، بيعت كرد.
47. المستدرك على الصحيحين عن يعلى بن اُميّة: كَلَّمتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في أبي اُمَيَّةَ يَومَ الفَتحِ، فَقُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ بايِع أبي عَلَى الهِجرَةِ.
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: اُبايِعُهُ عَلَى الجِهادِ، فَقَدِ انقَطَعَتِ الهِجرَةُ. [۱۴۲]
47. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از يعلى بن اميّه ـ: در روز فتح [مكّه] در باره پدرم اميّه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفتگو كردم و گفتم: اى پيامبر خدا! با پدرم بر هجرت، بيعت كنيد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «با او بر جهاد، بيعت مى كنم. هجرت، پايان يافته است».
5 / 2: شُروطُ بَيعَةِ النِّساءِ
5 / 2: شرط هاى بيعت زنان
الكتاب
قرآن
«يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئا وَ لَا يَسْرِقْنَ وَ لَا يَزْنِينَ وَ لَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَ لَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ». [۱۴۳]
«اى پيامبر! چون زنان باايمان نزد تو آيند كه [با اين شرط] با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند، و دزدى نكنند، و زنا نكنند، و فرزندان خود را نكشند، و بچّه هاى نامشروعى را كه پس انداخته اند، با بهتان به شوهر نبندند، و در كار نيك، از تو نافرمانى نكنند، با آنان بيعت كن و از خدا برايشان آمرزش بخواه، كه خدا آمرزگار و مهربان است».
راجع: الميزان في تفسير القرآن: ج19 ص242 و 243.
ر. ك: الميزان فى تفسير القرآن: ج19 ص242 و 243.
الحديث
حديث
48. صحيح البخاري عن ابن عبّاس: خَرَجَ النَّبِيُ صلى الله عليه و آله كَأَنّي أنظُرُ إلَيهِ حينَ يُجلِسُ بِيَدِهِ، ثُمَّ أقبَلَ يَشُقُّهُم حَتّى جاءَ النِّساءَ مَعهُ بِلالٌ، فَقالَ: «يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ» الآيَةَ. ثُمَّ قالَ حينَ فَرَغَ مِنها: أنتُنَّ عَلى ذلِكِ؟ قالَتِ امرَأَةٌ واحِدَةٌ مِنهُنَّ لَم يُجِبهُ غَيرُها: نَعَم...
قالَ: فَتَصَدَّقنَ. فَبَسَطَ بِلالٌ ثَوبَهُ ثُمَّ قالَ: هَلُمَّ لَكُنَّ فِداءٌ أبي واُمّي. فَيُلقينَ الفَتَخَ [۱۴۴] وَالخَواتيمَ في ثَوبِ بِلالٍ. [۱۴۵]
48. صحيح البخارى ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد و گويى هم اينك او را مى بينم كه با [اشاره] دستش [مردم را] مى نشاند. سپس در حالى كه بلال همراهى اش مى كرد، صفوف آنان را شكافت، تا اين كه به نزد زنان آمد و اين آيه: «اى پيامبر! آن گاه كه زنان مؤمن نزدت آمدند تا با تو بيعت كنند» را تا آخر آن خواند، و چون آن را تمام كرد، فرمود: «آيا شما هنوز هم بر اين بيعت، پايدار هستيد؟».
يك زن از ميان آنان جواب داد: آرى.…
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «پس صدقه بدهيد». بلال، جامه اش را پهن كرد و آن گاه گفت: بياييد، پدر و مادرم به فدايتان! و زنان شروع به ريختن خلخال ها و انگشترهاى خود در جامه بلال كردند.
49. صحيح البخاري عن عروة بن الزبير: إنَّ عائِشَةَ زَوجَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أخبَرَتهُ: أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ يَمتَحِنُ مَن هاجَرَ إلَيهِ مِنَ المُؤمِناتِ بِهذِهِ الآيَةِ؛ بِقَولِ اللّهِ: «يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ» إلى قَولِهِ: «غَفُورٌ رَّحِيمٌ».
قالَ عُروَةُ: قالَت عائِشَةُ: فَمَن أقَرَّ بِهذَا الشَّرطِ مِنَ المُؤمِناتِ قالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: قَد بايَعتُكِ كَلاما. ولا وَاللّهِ ما مَسَّت يَدُهُ يَدَ امرَأَةٍ قَطُّ فِي المُبايَعَةِ، ما يُبايِعُهُنَّ إلّا بِقَولِهِ: قَد بايَعتُكِ عَلى ذلِكَ. [۱۴۶]
49. صحيح البخارى ـ به نقل از عروة بن زبير ـ: عايشه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله، به من خبر داد كه: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زنان مؤمنى را كه به سوى او مهاجرت كرده بودند، با اين آيه مى آزمود: «اى پيامبر! هر گاه زنان مؤمن نزدت آمدند تا با تو بيعت كنند» تا «آمرزگار و مهربان است».
عايشه گفت: پس هر يك از زنان مؤمن كه به اين شرط ها اقرار مى كرد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او مى فرمود: «با تو به گفتار، بيعت كردم». به خدا سوگند كه هرگز دست ايشان در بيعت، دست زنى را لمس نكرد؛ بلكه با اين جمله با ايشان بيعت مى كرد: «بر اين شرط ها با تو بيعت كردم».
50. مجمع البيان: رُوِيَ أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله بايَعَهُنَّ وكانَ عَلَى الصَّفا وكانَ عُمَرُ أسفَلَ مِنهُ، وهِندٌ بِنتُ عُتبَةَ مُتَنَقِّبَةٌ مُتَنَكِّرَةٌ مَعَ النِّساءِ خَوفا أن يَعرِفَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله.
فَقالَ: اُبايِعُكُنَّ عَلى ألّا تُشرِكُنَّ بِاللّهِ شَيئا.
فَقالَت هِندٌ: إنَّكَ لَتَأخُذُ عَلَينا أمرا ما رَأَيناكَ أخَذتَهُ عَلَى الرِّجالِ؛ وذلِكَ أنَّهُ بايَعَ الرِّجالَ يَومَئِذٍ عَلَى الإِسلامِ وَالجِهادِ فَقَط.
فَقالَ صلى الله عليه و آله: ولا تَسرِقنَ. فَقالَت هِندٌ: إنَّ أبا سُفيانَ رَجُلٌ مُمسِكٌ وإنّي أصَبتُ مِن مالِهِ هَناتٍ، فَلا أدري أيَحِلُّ لي أم لا؟ فَقالَ أبو سُفيانَ: ما أصَبتِ مِن مالي فيما مَضى وفيما غَبَرَ فَهُوَ لَكِ حَلالٌ.
فَضَحِكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَرَفَها، فَقالَ لَها: وإنَّكِ لَهِندٌ بِنتُ عُتبَةَ؟ قالَت: نَعَم، فَاعفُ عَمّا سَلَفَ يا نَبِيَّ اللّهِ، عَفَا اللّهُ عَنكَ.
فَقالَ صلى الله عليه و آله: ولا تَزنينَ. فَقالَت هِندٌ: أوَ تَزنِي الحُرَّةُ؟.…
فَقالَ صلى الله عليه و آله: ولا تَقتُلنَ أولادَكُنَّ. فَقالَت هِندٌ: رَبَّيناهُم صِغارا وقَتَلتُموهُم كِبارا، وأَنتُم وهُم أعلَمُ! وكانَ ابنُها حَنظَلَةُ بنُ أبي سُفيانَ قَتَلَهُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام يَومَ بَدرٍ، فَضَحِكَ عُمَرُ حَتَّى استَلقى، وتَبَسَّمَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله.
ولَمّا قالَ: ولا تَأتينَ بِبُهتانٍ، فَقالَت هِندٌ: وَاللّهِ إنَّ البُهتانَ قَبيحٌ وما تَأمُرُنا إلّا بِالرُّشدِ ومَكارِمِ الأَخلاقِ. ولَمّا قالَ: «وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ»، فَقالَت هِندٌ: ما جَلَسنا مَجلِسَنا هذا وفي أنفُسِنا أن نَعصِيَكَ في شَيءٍ. [۱۴۷]
50. مجمع البيان: روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى با زنان بيعت كرد كه بالاى كوه صفا بود و عمر، پايين تر از ايشان نشسته بود. هند دختر عتبه نيز در ميان زنان بود و از ترس آن كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را بشناسد، نقاب زده و ناشناس آمده بود.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «با شما بر اين امر، بيعت مى كنم كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد».
هند گفت: تو از ما پيمانى مى گيرى كه نديديم آن پيمان را از مردها بگيرى. در آن روز، پيامبر صلى الله عليه و آله با مردها فقط بر اسلام و جهاد، بيعت كرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله ادامه داد: «و دزدى نكنيد».
هند گفت: ابو سفيان، مرد خسيسى است و من از اموال او، مقدارى اندك برداشته ام و نمى دانم بر من حلال است يا نه؟ ابو سفيان گفت: آنچه در گذشته از اموال من برداشته اى، بر تو حلال باد!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خنديد و هند را شناخت و فرمود: «تو، هند دختر عُتبه اى؟»
گفت: بله. اى پيامبر خدا! از گذشته ها در گذر. خدا از تو در گذرد!
پيامبر صلى الله عليه و آله ادامه داد: «و زنا نكنيد».
هند گفت: مگر زن آزاده، زنا مى كند؟...
پيامبر صلى الله عليه و آله ادامه داد: «و فرزندان خود را نكشيد».
هند گفت: ما به كودكى، آنان را پرورديم و شما آنها را در بزرگى كشتيد. و شما و آنان بهتر دانيد. پسر او، حنظلة بن ابى سفيان، در روز بدر، به دست على بن ابى طالب عليه السلام كشته شد.
عمَر، خنديد، چندان كه از شدّت خنده به پشت افتاد، و پيامبر صلى الله عليه و آله هم تبسّم كرد.
و چون فرمود: «و بهتان نزنيد»، هند گفت: به خدا سوگند كه بهتان، كار زشتى است، و تو ما را جز به درستى و اخلاق والا، فرمان نمى دهى.
و چون فرمود: «و در كار نيك، از تو نافرمانى نكنند»، هند گفت: اگر قصد داشتيم در كارى از تو نافرمانى كنيم، اين جا ننشسته بوديم.
51. الإمام الصادق عليه السلام: لَمّا فَتَحَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَكَّةَ بايَعَ الرِّجالَ، ثُمَّ جاءَ النِّساءُ يُبايِعنَهُ، فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل: «يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئا وَ لَا يَسْرِقْنَ وَ لَا يَزْنِينَ وَ لَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَ لَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»، فَقالَت هِندٌ: أمَّا الوَلَدُ فَقَد رَبَّينا صِغارا وقَتَلتَهُم كِبارا.
وقالَت اُمُّ حَكيمٍ بِنتُ الحارِثِ بنِ هِشامٍ ـ وكانَت عِندَ عِكرِمَةَ بنِ أبي جَهلٍ ـ: يا رَسولَ اللّهِ، ما ذلِكَ المَعروفُ الَّذي أمَرَنَا اللّهُ أن لا نَعصِيَنَّكَ فيهِ؟
قالَ: لا تَلطِمنَ خَدّا، ولا تَخمِشنَ وَجها، ولا تَنتِفنَ شَعرا، ولا تَشقُقنَ جَيبا، ولا تُسَوِّدنَ ثَوبا، ولا تَدعِينَ بِوَيلٍ. فَبايَعَهُنَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى هذا.
فَقالَت: يا رَسولَ اللّهِ كَيفَ نُبايِعُكَ؟
قالَ: إنَّني لا اُصافِحُ النِّساءَ. فَدَعا بِقَدَحٍ مِن ماءٍ فَأَدخَلَ يَدَهُ ثُمَّ أخرَجَها، فَقالَ: أدخِلنَ أيدِيَكُنَّ فِي هذَا الماءِ فَهِيَ البَيعَةُ. [۱۴۸]
51. امام صادق عليه السلام: چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مكّه را فتح كرد، با مردان، بيعت نمود و سپس زنان براى بيعت كردن با ايشان آمدند. پس، خداوند عز و جل اين آيه را نازل فرمود: «اى پيامبر! چون زنان باايمان نزدت آيند تا با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند، و دزدى نكنند، و زنا نكنند، و فرزندان خود را نكشند، و بچّه هاى نامشروع را كه پس انداخته اند، با بهتان به شوهر نبندند، و در كار نيك، از تو نافرمانى نكنند، با آنان بيعت كن و از خدا برايشان آمرزش بخواه، كه خدا آمرزنده و مهربان است».
هند گفت: فرزندان را ما به كودكى پرورديم و چون بزرگ شدند، شما آنها را كشتى.
امّ حكيم، دختر حارث بن هشام و همسر عِكرِمة بن ابى جهل، گفت: اى پيامبر خدا! آن كار نيكى كه خدا به ما امر كرده است تا در آن از تو نافرمانى نكنيم، چيست؟
فرمود: «[در عزا و ماتم] بر صورت خود، سيلى نزنيد، چهره مخراشيد، موى خود را نكنيد، گريبان ندريد، جامه سياه [به نشانه عزا] نپوشيد، و شيون سر ندهيد. با اين شرط ها، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با آنها بيعت كرد.
امّ حكيم گفت: اى پيامبر خدا! چگونه با تو بيعت كنيم؟
فرمود: «من با زنان دست نمى دهم». پس، قدحى آب خواست و دستش را در آن فرو برد و بيرون آورد و فرمود: «دست هايتان را در اين آب فرو بريد. اين، بيعت است».
52. تفسير القمّي ـ في قَولِهِ تَعالى: «يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئا وَ لَا يَسْرِقْنَ وَ لَا يَزْنِينَ وَ لَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَ لَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» ـ: نَزَلَت يَومَ فَتحِ مَكَّةَ؛ وذلِكَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَعَدَ فِي المَسجِدِ يُبايِعُ الرِّجالَ إلى صَلاةِ الظُّهرِ وَالعَصرِ، ثُمَّ قَعَدَ لِبَيعَةِ النِّساءِ، وأَخَذَ قَدَحا مِن ماءٍ فَأَدخَلَ يَدَهُ فيهِ، ثُمَّ قالَ لِلنِّساءِ: مَن أرادَت أن تُبايِعَ فَلتُدخِل يَدَها فِي القَدَحِ، فَإِنّي لا اُصافِحُ النِّساءَ.
ثُمَّ قَرَأَ عَلَيهِنَّ ما أنزَلَ اللّهُ مِن شُروطِ البَيعَةِ عَلَيهِنَّ، فَقالَ: «عَلَى أَن لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئا وَ لَا يَسْرِقْنَ وَ لَا يَزْنِينَ وَ لَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَ لَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ»، فَقامَت اُمُّ حَكيمٍ ابنَةُ الحارِثِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ، فَقالَت: يا رَسولَ اللّهِ، ما هذَا المَعروفُ الَّذي أمَرَنَا اللّهُ بِهِ أن لا نَعصِيَكَ فيهِ؟
فَقالَ: أن لا تَخمِشنَ وَجها، ولا تَلطِمنَ خَدّا، ولا تَنتِفنَ شَعرا، ولا تَمزِقنَ جَيبا، ولا تُسَوِّدنَ ثَوبا، ولا تَدعونَ بِالوَيلِ وَالثُّبورِ، ولا تُقيمَنَّ عِندَ قَبرٍ.
فَبايَعَهُنَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى هذِهِ الشُّروطِ. [۱۴۹]
52. تفسير القمّى ـ در باره آيه شريف: «اى پيامبر! هر گاه زنان باايمان نزدت آمدند تا با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند و دزدى نكنند و زنا ندهند و فرزندان خود را نكشند و بچّه هاى نامشروع را با بهتان به شوهران خود نبندند و در هيچ كار نيكى، از تو نافرمانى نكنند، با آنها بيعت كن و برايشان از خدا آمرزش بخواه، كه خداوند، آمرزنده و مهربان است» ـ: اين آيه در روز فتح مكّه نازل شد. در آن روز، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسجد نشست و تا نماز ظهر و عصر با مردان بيعت مى كرد. سپس براى بيعت با زنان نشست و قدح آبى گرفت و دستش را در آن فرو برد، و به زنان فرمود: «هر كس مى خواهد بيعت كند، دستش را در قدح فرو برد؛ زيرا من با زنان دست نمى دهم».
آن گاه شرط هايى را كه خداوند براى بيعت آنان نازل كرده بود، برايشان خواند و فرمود: «[با اين شرط كه] چيزى را شريك خدا قرار ندهند، و دزدى نكنند، و زنا ندهند، و فرزندانشان را نكشند، و بچّه هاى نامشروع را با بهتان به شوهرانشان نبندند، و در هيچ كار نيكى، از تو نافرمانى نكنند، با آنان بيعت كن».
امّ حكيم، دختر حارث بن عبد المطّلب، بر خاست و گفت: اى پيامبر خدا! اين كار نيكى كه خدا به ما امر كرده است كه در آن از تو نافرمانى نكنيم، چيست؟
فرمود: «اين كه چهره مخراشيد، سيلى بر خود نزنيد، موى خود را نكنيد، گريبان ندريد، جامه سياه نكُنيد، شيون و فغان، سر ندهيد، و بر سر قبرى مُقيم نشويد».
آن گاه، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر اين شرط ها با آنان بيعت كرد.
53. صحيح البخاري عن اُمّ عطيّة: أخَذَ عَلَينَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عِندَ البَيعَةِ ألّا نَنوحَ، فَما وَفَت مِنَّا امرَأَةٌ غَيرُ خَمسِ نِسوَةٍ: اُمُّ سُلَيمٍ، واُمُّ العَلاءِ، وَابنَةُ أبي سَبرَةَ امَرأَةُ مُعاذٍ، وَامرَأَتانِ. أوِ ابنَةُ أبي سَبرَةَ، وَامرَأَةُ مُعاذٍ، وَامرَأَةٌ اُخرى. [۱۵۰]
53. صحيح البخارى ـ به نقل از اُمّ عطيّه ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله در بيعت، از ما پيمان گرفت كه مويه گرى نكنيم؛ امّا از ميان ما، تنها پنج زن به آن، وفادار ماندند: امّ سُلَيم، امّ العلاء، دختر ابو سَبره (زن مُعاذ) و دو زن ديگر، يا دختر ابو سبره و زن معاذ و يك زن ديگر.
54. الطبقات الكبرى عن بكر بن عبد اللّه: أخَذَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي البَيعَةِ عَلَى النِّساءِ: ألّا يَشقُقنَ جَيبا، ولا يَدَّعينَ وَيلاً، ولا يَخمِشنَ وَجها، ولا يَقُلنَ هُجرا. [۱۵۱]
54. الطبقات الكبرى ـ به نقل از بكر بن عبد اللّه ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در بيعت از زنان، پيمان گرفت كه: گريبان ندرند، شيون و فغان سر ندهند، چهره مخراشند و ياوه نگويند.
55. سنن أبي داوود عن امرأة من المبايعات: كانَ فيما أخَذَ عَلَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي المَعروفِ الَّذي أخَذَ عَلَينا ألّا نَعصِيَهُ فيهِ: ألّا نَخمِشَ وَجها، ولا نَدعُوَ وَيلاً، ولا نَشُقَّ جَيبا، وألّا نَنشُرَ شَعرا. [۱۵۲]
55. سنن أبى داوود ـ به نقل از زنى از بيعت كنندگان ـ: از جمله كارهاى نيكى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از ما پيمان گرفت كه در آنها از او نافرمانى نكنيم، اين بود: چهره نخراشيم، شيون و فغان سر ندهيم، گريبان ندريم، و مو پريشان نسازيم.
56. مسند ابن حنبل عن اُمّ عطيّة: لَمّا قَدِمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله المَدينَةَ، جَمَعَ نِساءَ الأَنصارِ في بَيتٍ ثُمَّ بَعَثَ إلَيهِنَّ عُمَرَ بنَ الخَطّابِ، قامَ عَلَى البابِ فَسَلَّمَ فَرَدَدنَ عَلَيهِ السَّلامَ، فَقالَ: أنَا رَسولُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَيكُنَّ، قُلنا: مَرحَبا بِرَسولِ اللّهِ ورَسولِ رَسولِ اللّهِ.
وقالَ: تُبايِعنَ عَلى ألّا تُشرِكنَ بِاللّهِ شَيئا، ولا تَزنينَ، ولا تَقتُلنَ أولادَكُنَّ، ولا تَأتينَ بِبُهتانٍ تَفتَرينَهُ بَينَ أيديكُنَّ وأَرجُلِكُنَّ، ولا تَعصينَهُ في مَعروفٍ.
قُلنا: نَعَم. فَمَدَدنا أيدِينَا مِن داخِلِ البَيتِ، ومَدَّ يَدَهُ مِن خارِجِ البَيتِ، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ اشهَد. وأَمَرَنا بِالعيدَينِ أن نُخرِجَ العُتَّقَ [۱۵۳] وَالحُيَّضَ، ونَهى عَنِ اتِّباعِ الجَنائِزِ، ولا جُمُعَةَ عَلَينا.
وسَأَلتُها عَن قَولِهِ: «وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ»، قالَت: نُهينا عَنِ النِّياحَةِ. [۱۵۴]
56. مسند ابن حنبل ـ به نقل از امّ عطيّه گفت ـ: هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مدينه آمد، زنان انصار را در اتاقى جمع كرد و سپس عمر بن خطّاب را به سوى آنان فرستاد. عمر بر در ايستاد و سلام كرد. زنان سلامش را جواب دادند. عمر گفت: من فرستاده پيامبر خدا به نزد شما هستم.
گفتيم: خير مقدم باد، به پيامبر خدا و فرستاده پيامبر خدا!
عمر گفت: بيعت مى كنيد بر اين كه: چيزى را شريك خدا قرار ندهيد، و زنا نكنيد، و فرزندانتان را نكشيد، و بچّه نامشروع را با بهتان به شوهرانتان نبنديد، و در هيچ كار نيكى، از او (پيامبر صلى الله عليه و آله) نافرمانى نكنيد.
گفتيم: آرى. و دست هايمان را از داخل اتاق بيرون داديم. او نيز دستش را از بيرون اتاق دراز كرد و سپس گفت: بار خدايا! شاهد باش. و به ما دستور داد كه در دو عيد [فطر و قربان]، دختران نورسيده و زنان حائض را بيرون آوريم، و ما را از تشييع جنازه ها نهى كرد و گفت كه نماز جمعه بر ما [زنان] واجب نيست.
از امّ عطيّه در باره سخن خداوند: «و در هيچ كار نيكى، از تو نافرمانى نكنند» پرسيدم. گفت: از مويه گرى و شيون، نهى شديم.
57. السنن الكبرى للنسائي عن أميمة بنت رقيقة: أتَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله في نِسوَةٍ مِنَ الأَنصارِ نُبايِعُهُ، فَقُلنا: يا رَسولَ اللّهِ، نُبايِعُكَ عَلى ألّا نُشرِكَ بِاللّهِ شَيئا، ولا نَسرِقَ، ولا نَزِنيَ، ولا نَأتِيَ بِبُهتانٍ نَفتَريهِ بَينَ أيدينا وأَرجُلِنا، ولا نَعصِيَكَ في مَعروفٍ.
قالَ: فيمَا استَطَعتُنَّ وأَطَقتُنَّ.
قالَت: قُلنا: رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أرحَمُ بِنا مِن أنفُسِنا. قُلنا: يا رَسولَ اللّهِ لا تُصافِحُنا، هَلُمَّ نُبايِعُكَ يا رَسولَ اللّهِ.
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إنّي لا اُصافِحُ النِّساءَ، إنَّما قَولي لِمِئَةِ امرَأَةٍ كَقَولي لِامرَأَةٍ واحِدَةٍ ـ أو مِثلَ قَولي لِامرَأَةٍ واحِدَةٍ ـ. [۱۵۵]
57. السنن الكبرى، نسائى ـ به نقل از اَميمه دختر رقيقه ـ: با گروهى از زنان انصار براى بيعت، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم. گفتيم: اى پيامبر خدا! با تو بيعت مى كنيم كه: به خدا شرك نورزيم، و دزدى نكنيم، و زنا ندهيم، و بچّه هاى نامشروع را با بهتان به شوهرانمان نسبت ندهيم، و در هيچ كار نيكى، از تو نافرمانى نكنيم.
فرمود: «تا جايى كه توانستيد و تاب آورديد».
گفتيم: پيامبر خدا به ما از خود ما مهربان تر است.
گفتيم: اى پيامبر خدا! با ما دست نمى دهى؟ بيا با تو بيعت كنيم، اى پيامبر خدا!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «من با زنان دست نمى دهم؛ بلكه سخن من با صد زن، همانند سخنم با يك زن است» يا فرمود: «مثل سخنم با يك زن است».
58. الإمام علي عليه السلام: أخَذَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله البَيعَةَ عَلَى النِّساءِ: ألّا يَنحُنَ، ولا يَخمِشنَ، ولا يَقعُدنَ مَعَ الرِّجالِ فِي الخَلاءِ. [۱۵۶]
58. امام على عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از زنان، بيعت گرفت كه: مويه گرى نكنند، چهره نخراشند، و در خلوت با مردان ننشينند.
59. دعائم الاسلام: عَنهُ صلى الله عليه و آله أنَّهُ كانَ مِمّا يَأخُذُ عَلَى النِّساءِ فِي البَيعَةِ: ألّا يُحَدِّثنَ مِنَ الرِّجالِ إلّا ذا مَحرَمٍ. [۱۵۷]
59. دعائم الإسلام: يكى از شرط هايى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در بيعت از زنان گرفت، اين بود كه با مردان نامحرم، هم سخن نشوند.
60. مسند ابن حنبل عن أنس: أخَذَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلَى النِّساءِ حينَ بايَعَهُنَّ ألّا يَنُحنَ، فَقُلنَ: يا رَسولَ اللّهِ، إنَّ نِساءً أسعَدنَنا [۱۵۸] فِي الجاهِلِيَّةِ أفَنُسعِدُهُنَّ فِي الإِسلامِ؟
فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: لا إسعادَ فِي الإِسلامِ، ولا شِغارَ [۱۵۹]، ولا عُقرَ فِي الإِسلامِ، ولا جَلَبَ فِي الإِسلامِ ولا جَنَبَ [۱۶۰]، ومَنِ انتَهَبَ فَلَيسَ مِنّا. [۱۶۱]
60. مسند ابن حنبل ـ به نقل از اَ نَس ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه با زنان بيعت كرد، از آنان پيمان گرفت كه نوحه گرى نكنند. زنان گفتند: اى پيامبر خدا! در جاهليت، زنانى بودند كه با ما در نوحه گرى، همنوايى [۱۶۲] مى كردند. آيا در اسلام، ما نيز با آنان همنوايى بكنيم؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «در اسلام، همنوايى در نوحه گرى، جايز نيست. در اسلام، ازدواج شغار [۱۶۳] و نحر كردن شتر، جايز نيست. در اسلام، جَلَب و جَنَب [۱۶۴] جايز نيست، و كسى كه دست به غارت بزند، از ما نيست».
61. المعجم الكبير عن ابن عبّاس: لَمّا بايَعَ [النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله] النِّساءَ: لا يَتَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجاهِلِيَّةِ الاُولى، قالَتِ امرَأَةٌ: يا رَسولَ اللّهِ، أراكَ تَشتَرِطُ عَلَينا ألّا نَتَبَرَّجَ، وإنَّ فُلانَةَ قَد أسعَدَتني، وقَد ماتَ أخوها.
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: اِذهَبي فَأَسعِديها، ثُمَّ تَعالَي فَبايِعيني. [۱۶۵]
61. المعجم الكبير ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: چون پيامبر صلى الله عليه و آله با زنان بيعت كرد كه مانند روزگار جاهليت قديم، زينت هاى خود را آشكار نكنند، زنى گفت: اى پيامبر خدا! مى بينم كه با ما شرط مى كنى زينت هاى خود را آشكار نكنيم. فلان زن در نوحه گرى با من همنوايى كرده و اكنون برادر او مرده است.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «برو و با او همنوايى كن. سپس بيا و با من بيعت نما».
62. صحيح البخاري عن اُمّ عطية: أخَذَ عَلَينَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عِندَ البَيعَةِ ألّا نَنوحَ. [۱۶۶]
62. صحيح البخارى ـ به نقل از امّ عطيّه ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله در هنگام بيعت، از ما پيمان گرفت كه مويه گرى نكنيم.
63. مسند ابن حنبل عن سلمى بنت قيس: جِئتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَبايَعتُهُ في نِسوَةٍ مِنَ الأَنصارِ، فَلَمّا شَرَطَ عَلَينا ألّا نُشرِكَ بِاللّهِ شَيئا، ولا نَسرِقَ، ولا نَزنِيَ، ولا نَقتُلَ أولادَنا، ولا نَأتِيَ بِبُهتانٍ نَفتَريهِ بَينَ أيدينا وأَرجُلِنا، ولا نَعصِيَهُ في مَعروفٍ، قالَ: ولا تَغشُشنَ أزواجَكُنَّ. قالَت: فَبايَعناهُ، ثُمَّ انصَرَفنا، فَقُلتُ لِامرَأَةٍ مِنهُنَّ: اِرجِعي فَاسأَلي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما غِشُّ أزواجِنا؟
قالَت: فَسَأَلتَهُ، فَقالَ: تَأخُذُ مالَهُ فَتُحابي بِهِ غَيرَهُ. [۱۶۷]
63. مسند ابن حنبل ـ به نقل از سلمى بنت قيس ـ: نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفتم و همراه گروهى از زنان انصار با او بيعت كردم، و چون با ما شرط كرد كه به خدا شرك نورزيم، و دزدى نكنيم، و زنا ندهيم، و فرزندانمان را نكشيم، و بچّه هاى نامشروع را به دروغ بر شوهرانمان نبنديم، و در هيچ كار نيكى، از او نافرمانى نكنيم، فرمود: «و با شوهرانتان ناراستى نكنيد».
ما با ايشان بيعت كرديم و رفتيم. من به يكى از آن زنان گفتم: برگرد و از پيامبر خدا بپرس كه: منظور از ناراستى با شوهرانمان چيست؟
آن زن رفت و سؤال كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مال او را بردارى و به ديگرى هديه دهى».
64. مسند ابن حنبل عن عائشة بنت قدامة: أنَا مَعَ اُمّي رائِطَةَ بِنتِ سُفيانَ الخُزاعِيَّةِ، وَالنَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يُبايِعُ النِّسوَةَ، ويَقولُ: اُبايِعُكُنَّ عَلى ألّا تُشرِكنَ بِاللّهِ شَيئا، ولا تَسرِقنَ ولا تَزنينَ، ولا تَقتُلنَ أولادَكُنَّ، ولا تَأتينَ بِبُهتانٍ تَفتَرينَهُ بَينَ أيديكُنَّ وأَرجُلِكُنَّ، ولا تَعصينَ في مَعروفٍ، قالَت: فَأَطرَقنَ.
فَقالَ لَهُنَّ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: قُلنَ: نَعَم فيمَا استَطَعتُنَّ. فَكُنَّ يَقُلنَ. [۱۶۸]
64. مسند ابن حنبل ـ به نقل از عايشه بنت قدامه ـ: من با مادرم رائطه خزاعى دختر سفيان بودم. پيامبر صلى الله عليه و آله با زنان بيعت مى كرد و مى فرمود: «با شما بيعت مى كنم بر اين شرط كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد، و دزدى و زنا نكنيد، و فرزندانتان را نكشيد، و بچّه هاى نامشروع را كه بر مى داريد، به دروغ به شوهرانتان نبنديد، و در هيچ كار نيكى، از او نافرمانى نكنيد».
زنان سر به زير افكندند. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: «بگوييد: باشد، تا جايى كه توانستيد» و زنان مى گفتند.
65. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لَمّا قالَت هِندٌ بِنتُ عُتبَةَ: يا نَبِيَّ اللّهِ بايِعني ـ: لا اُبايِعُكِ حَتّى تُغَيِّري كَفَّيكِ كَأَنَّهُما كَفّا سَبُعٍ. [۱۶۹]
65. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ هنگامى كه هند دختر عتبه گفت: اى پيامبر خدا! با من بيعت كن ـ: با تو بيعت نمى كنم، تا آن كه كف دستانت را تغيير دهى [و حنا ببندى]؛ چرا كه به پنجه درنده مى مانند.
5 / 3: أوَّلُ مَن بايَعَ مِنَ النِّساءِ
5 / 3: نخستين زنى كه بيعت كرد
66. مقاتل الطالبيّين عن الزبير بن العوّام: سَمِعتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله يَدعُو النِّساءَ إلَى البَيعَةِ حينَ اُنزِلَت هذِهِ الآيَةُ: «يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ»، وكانَت فاطِمَةُ بِنتُ أسَدٍ أوَّلَ امرَأَةٍ بايَعَت رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله. [۱۷۰]
66. مقاتل الطالبيّين ـ به نقل از زبير بن عوّام ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله را شنيدم كه چون اين آيه: «اى پيامبر! هر گاه زنان مؤمن نزدت آمدند تا با تو بيعت كنند» نازل شد، زنان را به بيعت فرا مى خواند، و فاطمه بنت اسد، نخستين زنى بود كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرد.
67. الطبقات الكبرى عن عاصم بن عمرو بن قتادة: أوَّلُ مَن بايَعَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله اُمُّ سَعدِ بنِ مُعاذٍ كَبشَةُ بِنتُ رافِعِ بنِ عُبَيدٍ، واُمُّ عامِرٍ بِنتُ يَزيدِ بنِ السَّكَنِ، وحَوّاءُ بِنتُ يَزيدِ بنِ السَّكَنِ. [۱۷۱]
67. الطبقات الكبرى ـ به نقل از عاصم بن عمرو بن قتاده ـ: نخستين كسانى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند، امّ سعد كبشه دختر رافع بن عبيد و مادر سعد بن مُعاذ، و نيز اُمّ عامر دختر يزيد بن سَكَن، و حوّاء دختر يزيد بن سكن بودند.
راجع: الطبقات الكبرى: ج8 ص222 (تسمية النساء المسلمات المبايعات)، الكامل في التاريخ: ج1 ص618.
ر. ك: الطبقات الكبرى: ج8 ص222 (تسمية النساء المسلمات المبايعات) و الكامل فى التاريخ: ج1 ص618.
الفصل السادس: بيعة الغدير
فصل ششم: بيعت غدير
الكتاب
قرآن
«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الْاءِسْلَامَ دِينًا». [۱۷۲]
«امروز، دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را برايتان [به عنوان] آيين برگزيدم».
«يَاأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ». [۱۷۳]
«اى پيامبر! آنچه را كه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده است، ابلاغ كن، كه اگر نكنى، پيامش را نرسانده اى، و خدا تو را از [گزند] مردم، نگاه مى دارد. همانا خدا گروه كافران را هدايت نمى كند».
الحديث
حديث
68. الإمام الصادق عليه السلام: لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ بِالوِلايَةِ، أمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِالدَّوحاتِ [۱۷۴] ـ دَوحاتِ غَديرِ خُمٍّ ـ فَقُمَّت [۱۷۵]، ثُمَّ نُودِيَ الصَّلاةَ جامِعَةً، ثُمَّ قالَ: أيُّهَا النّاسُ، ألَستُ أولى بِالمُؤمِنينَ مِن أنفُسِهِم؟ قالُوا: بَلى.
قالَ: فَمَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ، رَبِّ والِ مَن والاهُ وعادِ مَن عاداهُ. ثُمَّ أمَرَ النّاسَ بِبَيعَتِهِ، وبايَعَهُ النّاسُ، لا يَجيءُ أحَدٌ إلّا بَايَعَهُ، ولا يَتَكَلَّمُ. [۱۷۶]
68. امام صادق عليه السلام: چون اين آيه در باره ولايت نازل شد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دستور داد در درخت زار (درختزار غدير خُم) فرود آيند. زير درخت ها را جارو كردند و سپس صلاى «جمع شويد» سر داده شد. آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى مردم! آيا من بر مؤمنان، بيشتر از خود آنان، ولايت ندارم؟».
همگى گفتند: چرا.
فرمود: «پس هر كه من مولاى اويم، على هم مولاى اوست. پروردگارا! دوست بدار هر آن كس را كه على را دوست دارد، و دشمن بدار هر آن كس را كه على را دشمن دارد». سپس به مردم فرمود تا با او بيعت كنند و مردم با على عليه السلام بيعت كردند. هيچ كس نمى آمد، مگر اين كه با او بيعت مى كرد و سخن نمى گفت.
69. الإمام الباقر عليه السلام: حَجَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ المَدينَةِ، وقَد بَلَّغَ جمَيعَ الشَّرائِعِ قَومَهُ، غَيرَ الحَجِّ وَالوِلايَةِ، فَأَتاهُ جَبرَئيلُ عليه السلام، فَقالَ لَهُ: يا مُحَمَّدُ، إنَّ اللّهَ جَلَّ اسمُهُ يُقرِئُكَ السَّلامَ ويَقولُ لَكَ: إنّي لَم أقبِض نَبِيّا مِن أنبِيائي ولا رَسولاً مِن رُسُلي إلّا بَعدَ إكمالِ ديني وتَأكيدِ حُجَّتي، وقَد بَقِيَ عَلَيكَ مِن ذاكَ فرَيضَتانِ مِمّا تَحتاجُ أن تُبَلِّغَهُما قَومَكَ: فَريضَةُ الحَجِّ، وفَريضَةُ الوِلايَةِ وَالخِلافَةِ مِن بَعدِكَ؛ فَإِنّي لَم اُخلِ أرضي مِن حُجَّةٍ، ولَن اُخلِيَها أبَدا، فَإِنَّ اللّهَ ـ جَلَّ ثَناؤُهُ ـ يَأمُرُكَ أن تُبَلِّغَ قَومَكَ الحَجَّ، وتَحُجَّ.…
فَلَمّا وَقَفَ بِالمَوقِفِ أتاهُ جَبرَئيلُ عليه السلام عَنِ اللّهِ عز و جل، فَقالَ: يا مُحَمَّدُ، إنَّ اللّهَ عز و جل يُقرِئُكَ السَّلامَ ويَقولُ لَكَ: إنَّهُ قَد دَنا أجَلُكَ ومُدَّتُكَ، وأنَا مُستَقدِمُكَ عَلى ما لابُدَّ مِنهُ ولا عَنهُ مَحيصٌ، فَاعهَد عَهدَكَ، وقَدِّمَ وَصِيَّتَكَ، وَاعمِد إلى ما عِندَكَ مِنَ العِلمِ وميراثِ عُلومِ الأَنبِياءِ مِن قَبلِكَ، وَالسِّلاحِ وَالتّابوتِ، وجَميعِ ما عِندَكَ مِن آياتِ الأَنبِياءِ، فَسَلِّمهُ إلى وَصِيِّكَ وخَليفَتِكَ مِن بَعدِكَ؛ حُجَّتِي البالِغةِ عَلى خَلقي عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ، فَأَقِمهُ لِلنّاسِ عَلَما، وجَدِّد عَهدَهُ وميثاقَهُ وبَيعَتَهُ.
وذَكِّرهُم ما أخَذتَ عَلَيهِم مِن بَيعَتي وميثاقِي الَّذي واثَقتَهُم بِهِ، وعَهدِي الَّذي عَهِدتَ إلَيهِم؛ مِن وِلايَةِ وَلِيّي ومَولاهُم ومَولى كُلِّ مَؤمِنٍ ومَؤمِنَةٍ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ؛ فَإِنّي لَم أقبِض نَبِيّا مِنَ الأَنبِياءِ إلّا مِن بَعدِ إكمالِ ديني وحُجَّتي، وإتمامِ نِعمَتي بِوِلايَةِ أولِيائي ومُعاداةِ أعدائي، وذلِكَ كَمالُ تَوحيدي وديني.
وإتمامُ نِعمَتي عَلى خَلقي بِاتِّباعِ وَلِيّي وطاعَتِهِ؛ وذلِكَ أنّي لا أترُكُ أرضي بِغَيرِ وَلِيٍّ ولا قَيِّمٍ؛ لِيَكونَ حُجَّةً لي عَلى خَلقي، فَ ـ «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الْاءِسْلَامَ دِينًا» بِوِلايَةِ وَلِيّي ومَولى كُلِّ مُؤمِنٍ ومُؤمِنَةٍ؛ عَلِيٍّ عَبدي، ووَصِيِّ نَبِيّي، وَالخَليفَةِ مِن بَعدِهِ، وحُجَّتِي البالِغَةِ عَلى خَلقي، مَقرونَةٌ طاعَتُهُ بِطاعَةِ مُحَمَّدٍ نَبِيّي، ومَقرونَةٌ طاعَتُهُ مَعَ طاعَةِ مُحَمَّدٍ بِطاعَتي، مَن أطاعَهُ فَقَد أطاعَني، ومَن عَصاهُ فَقَد عَصاني، جَعَلتُهُ عَلَما بَيني وبَينَ خَلقي.…
فَلَمّا بَلَغَ غَديرَ خُمِّ ـ قَبلَ الجُحفَةٍ بِثَلاثَةِ أميالٍ ـ أتاهُ جَبرَئيلُ عليه السلام ـ عَلى خَمسِ ساعاتٍ مَضَت مِنَ النَّهارِ ـ بِالزَّجرِ وَالاِنتِهارِ، وَالعِصمَةِ مِنَ النّاسِ! فَقالَ: يا مُحَمَّدُ، إنَّ اللّهَ عز و جل يُقرِئُكَ السَّلامَ، ويَقولُ لَكَ: «يَاأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ» في عَلِيٍّ، «وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ». وكانَ أوائِلُهُم قَريبا مِنَ الجُحفَةِ، فَأَمَرَهُ بِأَن يَرُدَّ مَن تَقَدَّمَ مِنهُم، ويَحبِسَ منَ تَأَخَّرَ عَنهُم في ذلِكَ المَكانِ؛ لِيُقيمَ عَلِيّا لِلنّاسِ عَلَما، ويُبَلِّغَهُم ما أنزَلَ اللّهُ تَعالى في عَلِيٍّ عليه السلام، وأخبَرَهُ بِأَنَّ اللّهَ عز و جلقَد عَصَمَهُ مِن النّاسِ. [۱۷۷]
69. امام باقر عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، در حالى كه همه احكام، بجز حج و ولايت را به مردمش ابلاغ كرده بود، از مدينه ره سپار حج شد. جبرئيل عليه السلام نزد او آمد و گفت: اى محمّد! خداوندِ بلندنام، به تو سلام مى رساند و به تو مى فرمايد: من جان هيچ پيامبرى از پيامبرانم و هيچ رسولى از رسولانم را نگرفتم، مگر پس از آن كه دينم را كامل و حجّتم را تمام كردم، و براى تو از دين، هنوز دو فريضه باقى مانده كه لازم است آنها را به مردمت ابلاغ كنى: فريضه حج، و فريضه ولايت و جانشينى پس از تو؛ چرا كه من زمينم را از حجّت، خالى نگذاشته ام و هرگز هم خالى نخواهم گذاشت. پس، خداوند ـ كه ثنايش شكوهمند است ـ به تو فرمان مى دهد كه [فريضه] حج را به مردمت ابلاغ كنى، و حج بگزارى.…
چون پيامبر صلى الله عليه و آله در موقف وقوف كرد، جبرئيل عليه السلام از جانب خداى عز و جل به نزد او آمد و گفت: اى محمّد! خداى عز و جل به تو سلام مى رساند و مى فرمايد كه: «اجل و زمانت نزديك شده است و من تو را به چيزى (مرگ) فرا خواهم خواند كه از آن، گزيرى و گريزى نيست. پس سفارش (وصيّت) خود را بكن، و آنچه را در نزد توست، از علم و ميراث علوم پيامبران پيش از خودت، و سلاح و تابوت و كلّيه نشانه ها [و معجزات] پيامبران را كه پيش توست، به وصى و جانشين پس از خويش كه حجّت آشكار من بر خلق من است، [يعنى] على بن ابى طالب، تحويل بده، و او را نشانه اى براى [هدايت و راه نمايى] مردم نصب كن، و از مردم مجدّداً براى او پيمان و ميثاق و بيعت بگير، و بيعتى را كه من از آنان ستانده و ميثاقى را كه با آنان بسته ام و سفارشى را كه به آنان كرده ام در خصوص ولايت كسى كه ولىّ من و مولاى آنان و مولاى هر مرد و زن مؤمنى است، يعنى على بن ابى طالب، به آنان يادآورى كن؛ زيرا من جان هيچ پيامبرى از پيامبران را نستاندم، مگر پس از آن كه با [اصل] دوستى با دوستانم و دشمنى با دشمنانم، دينم و حجّتم را كامل و نعمتم را تمام كردم، و اين [اصل]، مايه كمال توحيد من و دين من است.
تمام كردن نعمتم بر خلقم، به پيروى و فرمان بردارى از ولىّ من است؛ زيرا من به يقين، زمينم را بدون ولى و سرپرست نمى گذارم تا او حجّت من بر خلقم باشد. پس «امروز، دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و به دين اسلام براى شما رضايت دادم»، [يعنى] به ولايت كسى كه ولىّ من و مولاى هر مرد و زن مؤمنى است؛ [به ولايت] على كه بنده من و وصىّ پيامبر من و جانشين پس از او، و حجّت آشكار من بر خلق من است. اطاعت از او، مقرون به اطاعت از محمّد، پيامبرم، است و اطاعت از او و اطاعت از محمّد، مقرون به اطاعت از من. هر كه از او اطاعت كند، در واقع از من اطاعت كرده است و هر كه از او نافرمانى كند، در حقيقت، از من نافرمانى كرده است. من او را نشانه اى ميان خود و خلقم قرار دادم...».
چون به غدير خم (سه ميل مانده به جحفه) رسيد، پنج ساعت گذشته از روز، جبرئيل عليه السلام با [پيامِ] عتاب و خطاب و محفوظ ماندن از گزند مردم، به نزد ايشان آمد وگفت: اى محمّد! خداى عز و جل به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: «هان، اى پيامبر! ابلاغ كن آنچه را از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده است» در باره على، «كه اگر نكنى، پيامش را نرسانده اى، و خدا تو را از [گزند] مردم، نگاه مى دارد».
آن عدّه از مسلمانان كه جلوتر حركت كرده بودند، به نزديك جحفه رسيده بودند، كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد پيش افتادگان بر گردند، و آنها را كه عقب مانده بودند، در آن مكان (غدير خم)، متوقّف كرد تا على را به امامت بر مردم منصوب كند، و آنچه را خداوند متعال در باره علما نازل كرده بود، به آنان ابلاغ نمايد، و [جبرئيل] به او خبر داد كه خداوند عز و جل وى را از گزند مردم، حفظ مى كند.
70. الإمام الهادي عليه السلام ـ في زِيارَةٍ زارَ بِها في يَومِ الغَديرِ فِي السَّنَةِ الَّتي أشخَصَهُ المُعتَصِمُ ـ: ... السَّلامُ عَلَيكَ يا سَيِّدَ المُسلِمينَ، ويَعسوبَ المُؤمِنينَ، وإمامَ المُتَّقينَ، وقائِدَ الغُرِّ المُحَجَّلينَ ورَحمَةُ اللّهِ وَبرَكاتُهُ، أشهَدُ أنَّكَ أخُو الرَّسولِ ووَصِيُّهُ، ووارِثُ عِلمِهِ، وأمينُهُ عَلى شَرعِهِ، وخَليفَتُهُ في اُمَّتِهِ، وأوَّلُ مَن آمَنَ بِاللّهِ وصَدَّقَ بِما أنزَلَ عَلى نَبِيِّهِ، وأشهَدُ أنَّهُ قَد بَلَّغَ عَنِ اللّهِ ما أنزَلَهُ فيكَ، وصَدَعَ بِأَمرِهِ، وأوجَبَ عَلى اُمَّتِهِ فَرضَ وِلايَتِكَ، وعَقَدَ عَلَيهِمُ البَيعَةَ لَكَ، وجَعَلَكَ أولى بِالمُؤمِنينَ مِن أنفُسِهِم كَما جَعَلَهُ اللّهُ كَذلِكَ. [۱۷۸]
70. امام هادى عليه السلام ـ در زيارتى كه آن را در روز غدير خواند، در سالى كه معتصم، ايشان را تبعيد كرد ـ: سلام بر تو ـ اى سَروَر مسلمانان، و سالار مؤمنان، و پيشواى پرهيزگاران، و جلودار ارجمندان بى همتا ـ و رحمت و بركات خدا بر تو باد! گواهى مى دهم كه برادر و وصىّ پيامبر، و وارث علم او، و امين او بر شريعتش، و جانشين او در ميان امّتش، و نخستين كسى هستى كه به خدا ايمان آورْد و آنچه را بر پيامبرش فرو فرستاد، تصديق كرد و گواهى مى دهم كه او پيام خدا را كه در باره تو نازل فرمود، ابلاغ، و فرمان او را اجرا نمود، و فريضه ولايت تو را بر امّتش واجب ساخت، و براى تو از آنان بيعت گرفت، و تو را بر مؤمنان، سزاوارتر از خودشان قرار داد، چنان كه خداوند، آن را چنين قرار داد.
راجع: موسوعة الإمام عليّبن أبي طالب عليه السلام: ج1 ص511 (القسم الثالث / الفصل العاشر: حديث الغدير).
ر. ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام: ج2 ص217 (بخش سوم / فصل دهم: حديث غدير).
الفصل السابع: بيعة النّاس أمير المؤمنين عليّا عليه السّلام
فصل هفتم: بيعت مردم با امير مؤمنان على عليه السّلام
7 / 1: إقبالُ النّاسِ عَلى بَيعَةِ الإِمامِ عليه السّلام
7 / 1: هجوم مردم براى بيعت با امام عليه السلام
71. الإمام عليّ عليه السلام ـ في وَصفِ بَيعَتِهِ ـ: أقبَلتُم إلَيَّ إقبالَ العوذِ المَطافيلِ [۱۷۹] عَلى أولادِها، تَقولونَ: البَيعَةَ البَيعَةَ! قَبَضتُ كَفّي فَبَسَطتُموها، ونازَعتُكُم يَدي فَجاذَبتُموها! [۱۸۰]
71. امام على عليه السلام ـ در وصف ماجراى بيعت مردم با ايشان ـ: شما مثل شتران تازه زا كه به طرف بچّه هايشان مى دوند، به طرف من هجوم آورديد و بيعت بيعت مى گفتيد! من دستم را بستم و شما آن را گشوديد. من دستم را پس مى كشيدم و شما آن را به سوى خود مى كشيديد.
72. عنه عليه السلام ـ في صِفَةِ النّاسِ عِندَ بَيعَتِهِ ـ: فَما راعَني إلّا وَالنّاسُ كَعُرفِ الضَّبُعِ [۱۸۱] إلَيَّ، يَنثالونَ عَلَيَّ مِن كُلّ جانِبٍ، حَتّى لَقَد وُطِئَ الحَسَنانِ، وشُقَّ عِطفايَ [۱۸۲]، مُجتَمِعينَ حَولي كَرَبيضَةِ الغَنَمِ. [۱۸۳]
72. امام على عليه السلام ـ در وصف حال مردم به هنگام بيعت با ايشان ـ: ناگهان ديدم كه مردم چونان يال كفتار بر سرم ريختند و از هر سو بر من ازدحام كردند، چندان كه حسن و حسين لگدمال شدند، و ردايم پاره شد، و مردم همانند رمه گوسفند، گِردم را گرفتند.
73. عنه عليه السلام ـ في ذِكرِ البَيعَةِ [۱۸۴] ـ: فَتَداكّوا عَلَيَّ تَداكَّ الإِبِلِ الهيمِ [۱۸۵] يَومَ وِردِها وقَد أرسَلَها راعيها، وخُلِعَت مَثانيها، حَتّى ظَنَنتُ أنَّهُم قاتِلِيَّ، أو بَعضُهُم قاتِلُ بَعضٍ لَدَيَّ. [۱۸۶]
73. امام على عليه السلام ـ در بيان بيعت [۱۸۷] ـ: مردم [براى بيعت با من] همانند هجوم شتران تشنه در روز آبشان ـ كه ساربان رهايشان كرده و بند از پايشان برداشته شده است ـ، بر من هجوم آوردند تا آن جا كه گمان بردم مرا [زير فشار جمعيت خود] خواهند كشت، و يا يكديگر را خواهند كشت.
74. عنه عليه السلام ـ في ذِكرِ بَيعَةِ طَلحَةَ وَالزُّبَيرِ ـ: أتَيتُموني فَقُلتُم: بايِعنا، فَقُلتُ: لا أفعَلُ، فَقُلتُم: بَلى، فَقُلتُ: لا. وقَبَضتُ يَدي فَبَسَطتُموها، ونازَعتُكُم فَجَذَبتُموها، وتَداكَكتُم عَلَيَّ تَداكَّ الإِبلِ الهيمِ عَلى حِياضِها يَومَ وُرودِها، حَتّى ظَنَنتُ أنَّكُم قاتِلِيَّ، وأنّ بَعضَكُم قاتِلُ بَعضٍ، فَبَسَطتُ يَدي، فَبايَعتُموني مُختارِينَ، وبايَعَني في أوَّلِكُم طَلحَةُ وَالزُّبَيرُ طائِعينَ غَيرَ مُكرَهينَ. [۱۸۸]
74. امام على عليه السلام ـ در بيان بيعت طلحه و زبير ـ: نزدم آمديد و گفتيد: با ما بيعت كن. گفتم: نمى كنم. گفتيد: چرا! گفتم: نه. دستم را بستم. آن را گشوديد. دستم را پس كشيدم. آن را پيش كشيديد و همچون اشتران تشنه كه در روز آبشان به طرف آبشخورهايشان هجوم مى برند، بر سر من هجوم آورديد، چندان كه گمان بردم مرا خواهيد كشت و يكديگر را خواهيد كشيد. پس، دستم را گشودم و شما آزادانه با من بيعت كرديد، و پيشاپيش شما طلحه و زبير، با اختيار و بدون هيچ گونه اجبارى، با من بيعت نمودند.
75. عنه عليه السلام ـ في وَصفِ بَيعَتِهِ ـ: بَسَطتُم يَدي فَكَفَفتُها، ومَدَدتُموها فَقَبَضتُها، ثُمَّ تَداكَكتُم عَلَيَّ تَداكَّ الإِبِلِ الهيمِ عَلى حِياضِها يَومَ وِردِها، حَتَّى انقَطَعَتِ النَّعلُ، وسَقَطَ الرِّداءُ، ووُطِئَ الضَّعيفُ، وبَلَغَ مِن سُرورِ النّاسِ بِبَيعَتِهِم إيّايَ أنِ ابتَهَجَ بِهَا الصَّغيرُ، وهَدَجَ [۱۸۹] إلَيهَا الكَبيرُ، وتَحامَلَ نَحوَها العَليلُ، وحَسَرَت إلَيهَا الكِعابُ. [۱۹۰]
75. امام على عليه السلام ـ در وصف چگونگى بيعت مردم با ايشان ـ: دست مرا گشوديد و من آن را بستم. آن را كشيديد و من جمعش كردم. سپس مانند شتران تشنه اى كه در روز آبشان به آبشخورهايشان هجوم مى برند، به طرف من هجوم آورديد، تا آن جا كه بند كفش پاره شد، و ردا افتاد، و ناتوان، لگدمال شد، و شادمانى مردم از بيعتشان با من بِدان جا رسيد كه كودكان نيز از آن خوش حال بودند، و پيران با گام هاى لرزان، و آدم هاى عليل و بيمار، كشان كشان، و دختركان نورسيده با سر و روى برهنه به تماشاى آن، بيرون آمدند
76. وقعة صفّين عن خفاف بن عبد اللّه: تَهافَتَ النّاسُ عَلى عَلِيٍّ بِالبَيعَةِ تَهافُتَ الفَراشِ، حَتّى ضَلَّتِ النَّعلُ، وسَقَطَ الرِّداءُ، ووُطِئَ الشَّيخُ. [۱۹۱]
76. وقعة صفّين ـ به نقل از خفاف بن عبد اللّه ـ: مردم براى بيعت با على، پروانه وار گِردش را گرفتند، چندان كه كفش ها گم شدند، و رداها [از دوش] افتادند، و پيران، لگدمال گرديدند.
7 / 2: بَيعَةُ عامَّةِ النّاسِ
7 / 2: بيعت عموم مردم
77. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد عن ابن عبّاس: لَمّا دَخَلَ عَلِيٌّ عليه السلام المَسجِدَ وجاءَ النّاسُ لِيُبايِعوهُ، خِفتُ أن يَتَكَلَّمَ بَعضُ أهلِ الشَّنَآنِ لِعَلِيٍّ عليه السلام؛ مِمَّن قَتَلَ أباهُ أو أخاهُ أو ذا قَرابَتِهِ في حَياةِ رسَولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَيَزهَدَ عَلِيٌّ فِي الأَمرِ ويَترُكَهُ، فَكُنتُ أرصُدُ ذلِكَ وأَتَخَوَّفُهُ، فَلَم يَتَكَلَّم أحَدٌ حَتّى بايَعَهُ النّاسُ كُلُّهُم، راضينَ مُسَلِّمينَ غَيرَ مُكرَهينَ [۱۹۲].
77. شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد ـ به نقل از ابن عبّاس [۱۹۳] ـ: چون على عليه السلام وارد مسجد شد و مردم براى بيعت با او آمدند، من ترسيدم كه مبادا يكى از دشمنان على عليه السلام كه همانا على عليه السلام پدر يا برادر يا خويشاوند او را در زمان حيات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كشته بود، چيزى بگويد و در نتيجه، على از خلافت منصرف شود و رهايش كند. از اين رو، مترصّد و نگران اين اتّفاق بودم؛ امّا هيچ كس سخنى نگفت تا اين كه همه مردم، با رضايت و اختيار و بدون هيچ زور و اجبارى، با او بيعت كردند.
78. الفتوح: قالَتِ الأَنصارُ [لِلنّاسِ]: إنَّكُم قَد عَرَفتُم فَضلَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وسابِقَتَهُ وقَرابَتَهُ ومَنزِلَتَهُ مِنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، مَعَ عِلمِهِ بِحَلالِكُم وحَرامِكُم، وحاجَتِكُم إلَيهِ مِن بَينِ الصَّحابَةِ، ولَن يَألُوَكُم نُصحا، ولَو عَلِمنا مَكانَ أحَدٍ هُوَ أفضَلُ مِنهُ وأَجمَلُ لِهذَا الأَمرِ وأَولَى بِهِ مِنهُ لَدَعَوناكُم إلَيهِ.
فَقالَ النّاسُ كُلُّهُم بِكَلِمَةٍ واحِدَةٍ: رَضينا بِهِ طائِعينَ غَيرَ كارِهينَ.
فَقالَ لَهُم عَلِيٌّ: أخبِروني عَن قَولِكُم هذا: «رَضينا بِهِ طائِعينَ غَيرَ كارِهينَ»، أحَقٌّ واجِبٌ هذا مِنَ اللّهِ عَلَيكُم، أم رَأيٌ رَأَيتُموهُ مِن عِندِ أنفُسِكُم؟
قالوا: بَل هُوَ واجِبٌ أوجَبَهُ اللّه عز و جل لَكَ عَلَينا. [۱۹۴]
78. الفتوح: انصار [به مردم] گفتند: شما از برترى على بن ابى طالب و پيشينه او و خويشاوندى و جايگاهش نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله آگاهيد، و مى دانيد كه او حلال و حرام شما را مى داند، و از بين صحابه به او نيازمنديد. او هرگز از خيرخواهى براى شما، فرو گذار نخواهد كرد. اگر كس ديگرى را مى شناختيم كه از او برتر، و براى اين امر، زيبنده تر و سزاوارتر از على باشد، قطعاً شما را به او فرا مى خوانديم.
مردم همگى يك صدا گفتند: با ميل و رغبت، او را مى پذيريم.
على عليه السلام به آنان فرمود: «به من بگوييد اين كه گفتيد: با ميل و رغبت او را مى پذيريم، آيا اين را يك وظيفه الهى بر خود مى دانيد، يا يك نظر شخصى است كه داريد؟».
گفتند: نه، وظيفه اى است كه خداوند عز و جل آن را در قبال تو بر ما واجب گردانيده است.
79. الجمل عن عبد الحَميد بن عبد الرحمن عن ابن أبزى: أ لا اُحَدِّثُكَ ما رَأَت عَينايَ وسَمِعَت اُذُنايَ؟ لَمَّا التَقَى النّاسُ عِندَ بَيتِ المالِ قالَ عَلِيٌّ لِطَلحَةَ: اُبسُط يَدَكَ اُبايِعكَ، فَقالَ طَلحَةُ: أنتَ أحَقُّ بِهذَا الأَمرِ مِنّي، وقَدِ اجتَمَعَ لَكَ مِن أهواءِ النّاسِ ما لَم يَجتَمِع لي، فَقالَ عليه السلام لَهُ: ما خَشينا غَيرَكَ! فَقالَ طَلحَةُ: لا تَخشَ، فَوَاللّهِ لا تُؤتى مِن قِبَلي.
وقامَ عَمّارُ بنُ ياسِرٍ، وأبُو الهَيثَمِ بنُ التَّيِّهانِ، ورِفاعَةُ بنُ رافِعِ بنِ مالِكِ بنِ العَجلانِ، وأبو أيّوبَ خالِدُ بنُ زَيدٍ، فَقَالوا لِعَلِيٍّ: إنَّ هذَا الأَمرَ قَد فَسَدَ، وقَد رَأَيتَ ما صَنَعَ عُثمانُ، وما أتاهُ مِن خِلافِ الكِتابِ وَالسُّنَّةِ، فَابسُط يَدَكَ نُبايِعكَ؛ لِتُصلِحَ مِن أمرِ الاُمَّةِ ما قَد فَسَدَ.
فَاستَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام وقالَ: قَد رَأَيتُم ما صُنِعَ بي، وعَرَفتُم رَأيَ القَومِ، فَلا حاجَةَ لي فيهِم.
فَأَقبَلوا عَلَى الأَنصارِ فَقالوا: يا مَعاشِرَ الأَنصارِ، أنتُم أنصارُ اللّهِ وأنصارُ رَسولِهِ، وبِرَسولِهِ أكرَمَكُمُ اللّهُ تَعالى، وقَد عَلِمتُم فَضلَ عَلِيٍّ وسابِقَتَهُ فِي الإِسلامِ، وقَرابَتَهُ ومَكانَتَهُ الَّتي كانَت لَهُ مِنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، وإن وَلِيَ أنالَكُم خَيرا. فَقالَ القَومُ: نَحنُ أرضَى النّاسِ بِهِ، ما نُريدُ بِهِ بَدَلاً.
ثُمَّ اجتَمَعوا عَلَيهِ، فَلَم يَزالوا بِهِ حَتّى بايَعوهُ. [۱۹۵]
79. الجمل ـ به نقل از عبد الحميد بن عبد الرحمان، از ابن ابزى ـ: آيا آنچه را دو چشمم ديد و دو گوشم شنيد، برايت نگويم؟! چون مردم در كنار بيت المال جمع شدند، على به طلحه گفت: دستت را بگشاى تا با تو بيعت كنم.
طلحه گفت: تو به اين كار (خلافت)، از من سزاوارترى. مردم، آن چنان كه به تو گرايش دارند، به من گرايش ندارند.
[على عليه السلام] به او فرمود: «ما از جانب كسى جز تو، نگران نيستيم!».
طلحه گفت: نگران مباش؛ زيرا ـ به خدا سوگند ـ، از جانب من ضربه اى نخواهى ديد.
عمّار بن ياسر و ابو هيثم بن تيّهان و رِفاعة بن مالك بن عجلان و ابو ايّوب خالد بن زيد بر خاستند و به على عليه السلام گفتند: اوضاع، خراب است، و تو رفتار عثمان و مخالفت هاى او با كتاب و سنّت را ديدى. پس دستت را بگشاى كه با تو بيعت كنيم تا اوضاع تباه شده امّت را به سامان آورى.
على عليه السلام فرمود: «مرا معاف داريد» و فرمود: «شما ديديد كه با من چه شد، و نظر مردم را دانستيد. پس مرا به آنان نيازى نيست».
آن عدّه رو به انصار كردند و گفتند: اى گروه انصار! شما ياران خدا و ياران پيامبر او هستيد، و خداوند متعال، شما را به وجود پيامبر صلى الله عليه و آله [در ميانتان]، گرامى داشت. شما از برترى على و پيش گامى او در اسلام، و خويشاوندى با پيامبر صلى الله عليه و آله و جايگاهش در نزد او آگاهيد. اگر او زمام امور را در دست گيرد، شما را به خير و نيكى مى رساند.
انصار گفتند: ما راضى ترين مردم به او هستيم، و هيچ كس را به جاى او نمى خواهيم.
پس، گرد على عليه السلام را گرفتند و چندان اصرار ورزيدند تا سرانجام با او بيعت كردند.
80. الطبقات الكبرى: لَمّا قُتِلَ عُثمانُ يَومَ الجُمُعَةِ لِثَمانِيَ عَشرَةَ لَيلَةً مَضَت مِن ذِي الحِجَّةِ سَنَةَ خَمسٍ وثَلاثينَ، وبويِعَ لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ـ بِالمَدينَةِ الغَدَ مِن يَومَ قُتِلَ عُثمانُ ـ بِالخِلافَةِ؛ بايَعَهُ طَلحَةُ، وَالزُّبَيرُ، وسَعدُ بنُ أبي وَقّاصٍ، وسَعيدُ بنُ زَيدِ بنِ عَمرِو بنِ نُفَيلٍ، وعَمّارُ بنُ ياسِرٍ، واُسامَةُ بنُ زَيدٍ، وسَهلُ بنُ حُنَيفٍ، وأبو أيّوبَ الأَنصارِيُّ، ومُحَمَّدُ بنُ مَسلَمَةَ، وزَيدُ بنُ ثابِتٍ، وخُزَيمَةُ بنُ ثابِتٍ، وجَميعُ مَن كانَ بِالمَدينَةِ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وغَيرُهُم. [۱۹۶]
80. الطبقات الكبرى: چون عثمان در روز جمعه دهم ذى حجّه سال سى و پنج كشته شد و فرداى كشته شدن عثمان، مردم در مدينه با على عليه السلام به خلافت بيعت كردند، طلحه و زبير و سعد بن ابى وقّاص و سعيد بن زيد بن عمرو بن نُفَيل و عمّار بن ياسر و اسامة بن زيد و سهل بن حُنَيف و ابو ايّوب انصارى و محمّد بن مُسلَمه و زيد بن ثابت و خُزَيمة بن ثابت و ديگر ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه در مدينه بودند و ديگران، با او بيعت نمودند.
7 / 3: حُرِّيَّةُ النّاسِ فِي انتِخابِ الإِمامِ عليه السّلام
7 / 3: آزاد بودن مردم در گزينش امام عليه السلام
81. الإمام عليّ عليه السلام ـ في كِتابِهِ إلى أهلِ الكوفَةِ عِندَ مَسيرِهِ مِنَ المَدينَةِ إلَى البَصرَةِ ـ: بايَعَنِي النّاسُ غَيرَ مُستَكرَهينَ، ولا مُجبَرينَ، بَل طائِعينَ مُخَيَّرينَ. [۱۹۷]
81. امام على عليه السلام ـ در نامه اش به مردم كوفه به هنگام عزيمت از مدينه به بصره ـ: مردم، نه از سر زور و اجبار، بلكه داوطلبانه و به اختيار با من بيعت كردند.
82. عنه عليه السلام: قُبِضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأنَا أرى أنّي أحَقُّ النّاسِ بِهذَا الأَمرِ، فَاجتَمَعَ النّاسُ عَلى أبي بَكرٍ! فَسَمِعتُ وأطَعتُ، ثُمَّ إنَّ أبا بَكرٍ حَضَرَ فَكُنتُ أرى أن لا يَعدِلَها عَنّي، فَوَلّى [۱۹۸] عُمَرَ! فَسَمِعتُ وأطَعتُ، ثُمَّ إنَّ عُمَرَ اُصيبَ، فَظَنَنتُ أنَّهُ لا يَعدِلُها عَنّي، فَجَعَلَها في سِتَّةٍ أنَا أحَدُهُم! فَوَلَّوها [۱۹۹] عُثمانَ، فَسَمِعتُ وأطَعتُ، ثُمَّ إنَّ عُثمانَ قُتِلَ، فَجاؤوني فَبايَعوني طائِعينَ غَيرَ مُكرَهينَ. [۲۰۰]
82. امام على عليه السلام: پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، من خود را سزاوارترينِ مردم به اين كار (خلافت) مى دانستم؛ امّا مردم بر ابو بكر توافق كردند و من هم پذيرفتم و فرمان بردم. سپس مرگ ابو بكر فرا رسيد و من فكر نمى كردم كه او خلافت را از من بگرداند؛ ليكن عمر را گماشت و من باز پذيرفتم و فرمان بردم. عمر كه ضربت خورد، گمان مى كردم كه خلافت را از من بر نمى گرداند؛ امّا او آن را در يك گروه شش نفره قرار داد كه من يكى از آنها بودم! و عثمان را به خلافت گماشت و من پذيرفتم و فرمان بردم، تا آن كه عثمان كشته شد و [مردم] نزد من آمدند و همگى داوطلبانه و بدون اجبار با من بيعت كردند.
83. عنه عليه السلام ـ مِن كِتابٍ لَهُ إلى طَلحَةَ وَالزُّبَيرِ ـ: أمّا بَعدُ، فَقَد عَلِمتُما ـ وإن كَتَمتُما ـ أنّي لَم اُرِدِ النّاسَ حَتّى أرادوني، ولَم اُبايِعهُم حَتّى بايَعوني، وإنَّكُما مِمَّن أرادَني وبايَعَني، وإنَّ العامَّةَ لَم تُبايِعني لِسُلطانٍ غالِبٍ، ولا لِعَرَضٍ حاضِرٍ. [۲۰۱]
83. امام على عليه السلام ـ از نامه ايشان به طلحه و زبير ـ: امّا بعد، شما دو تن مى دانيد ـ هر چند پنهان مى داريد ـ كه من در پى مردم نرفتم؛ بلكه آنها در پى من آمدند، و من با آنان بيعت نكردم؛ بلكه آنها با من بيعت كردند، و شما دو تن نيز از كسانى بوديد كه در پى من آمدند و با من بيعت كردند. بيعت عموم مردم هم با من، براى اين نبود كه سلطه و قدرتى، يا مال و منالى داشتم.
84. الفتوح: أقبَلَ عَمّارُ بنُ ياسِرٍ إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ رضى الله عنه، فَقالَ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، إنَّ النّاسَ قَد بايَعوكَ طائِعينَ غَيرَ كارِهينَ، فَلَو بَعَثتَ إلى اُسامَةَ بنِ زَيِدٍ وعَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ ومُحَمَّدِ بنِ مَسلَمَةَ وحَسّانِ بنِ ثابِتٍ وكَعبِ بنِ مالِكٍ، فَدَعَوتَهُم لِيَدخُلوا فيما دَخَلَ فيهِ النّاسُ مِنَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ!
فَقالَ عَلِيٌّ رضى الله عنه: إنَّهُ لا حاجَةَ لَنا فيمَن لا يَرغَبُ فينا. [۲۰۲]
84. الفتوح: عمّار بن ياسر رو به على بن ابى طالب عليه السلام كرد و گفت: اى امير مؤمنان! مردم داوطلبانه و رضايتمندانه با تو بيعت كردند. پس خوب است نزد اسامة بن زيد و عبد اللّه بن عمر و محمّد بن مسلَمه و حسّان بن ثابت و كعب بن مالك بفرستى و آنان را فرا بخوانى تا آنچه را مردم، از مهاجر و انصار، پذيرفتند، بپذيرند [و بيعت كنند].
على عليه السلام فرمود: «ما را به كسى كه به ما تمايلى ندارد، نيازى نيست».
85. شرح الأخبار عن عبد اللّه بن موسى بن قادم: سَمِعتُ سُفيانَ الثَّورِيَّ يَقولُ بِأَعلى صَوتِهِ: وَاللّهِ ما أشُكُّ، لَقَد بايَعَ طَلحَةُ وَالزُّبَيرُ عَلِيّا صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ، ولَقَد نَكَثا عَلَيهِ، وَاللّهِ ما وَجَدا فيهِ لا عِلَّةً في دينٍ ولا خِيانَةً في مالٍ. [۲۰۳]
85. شرح الأخبار ـ به نقل از عبد اللّه بن موسى بن قادم ـ: از سفيان ثورى شنيدم كه با بلندترين صدايش مى گفت: به خدا سوگند، من شك ندارم كه طلحه و زبير با على ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ بيعت كردند؛ امّا بيعتش را شكستند. به خدا سوگند كه آن دو در او هيچ [بهانه اى براى پيمان شكنى خود] نيافتند؛ نه عيبى در دين و نه خيانتى در اموال.
86. الكافئة عن الحسن: بايَعَ طَلحَةُ وَالزُّبَيرُ عَلِيّا عليه السلام عَلى مِنبَرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله طائِعَينِ غَيرَ مُكرَهَينِ. [۲۰۴]
86. الكافئة ـ به نقل از حسن ـ: طلحه و زبير، داوطلبانه و بدون اجبار، با على عليه السلام بر روى منبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كردند.
7 / 4: خِطابُ طائِفَةٍ مِن أصحابِهِ بَعدَ البَيعِةِ
7 / 4: سخنرانى گروهى از ياران امام عليه السلام، پس از بيعت
87. تاريخ اليعقوبي ـ بَعدَ ذِكرِ بَيعَةِ النّاسِ لِعَلِيٍّ عليه السلام ـ: وقامَ قَومٌ مِنَ الأَنصارِ فَتَكَلَّموا، وكانَ أوَّلَ مَن تَكَلَّمَ ثابِتُ بنُ قَيسِ بنِ شَمّاسٍ الأَنصارِيُّ ـ وكانَ خَطيبَ الأَنصارِ ـ فَقالَ: وَاللّهِ يا أميرَ المُؤمِنينَ، لَئِن كانوا تَقَدَّموكَ فِي الوِلايَةِ فَما تَقَدَّموكُ فِي الدِّينِ، ولَئِن كانوا سَبَقوكَ أمسِ فَقَد لَحِقتَهُمُ اليَومَ، ولَقَد كانوا وكُنتَ لا يَخفى مَوضِعُكَ، ولا يُجهَلُ مَكانُك، يَحتاجونَ إلَيكَ فيما لا يَعلَمونَ، ومَا احتَجتَ إلى أحَدٍ مَعَ عِلمِكَ.
ثُمَّ قامَ خُزَيمَةُ بنُ ثابِتٍ الأَنصارِيُّ ـ وهُوَ ذُو الشَّهادَتَينِ ـ فَقالَ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، ما أصَبنا لِأَمرِنا هذا غَيرَكَ، ولا كانَ المُنقَلَبُ إلّا إلَيكَ، ولَئِن صَدَقنا أنفُسَنا فيكَ، فَلَأَنتَ أقدَمُ النّاسِ إيمانا، وأعلَمُ النّاسِ بِاللّهِ، وأولَى المُؤمِنينَ بِرَسولِ اللّهِ، لَكَ ما لَهُم، ولَيسَ لَهُم ما لَكَ.
وقامَ صَعصَعَةُ بنُ صوحانَ فَقالَ: وَاللّهِ يا أميرَ المُؤمِنينَ، لَقَد زَيَّنتَ الخِلافَةَ وما زانَتكَ، ورَفَعتَها وما رَفَعَتكَ، ولَهِيَ إلَيكَ أحوَجُ مِنكَ إلَيها.
ثُمَّ قامَ مالِكُ بنُ الحارِثِ الأَشتَرُ فَقالَ: أيُّهَا النّاسُ! هذا وَصِيُّ الأَوصِياءِ، ووارِثُ عِلمِ الأَنبِياءِ، العَظيمُ البَلاءِ، الحَسَنُ العَناءِ [۲۰۵]، الَّذي شَهِدَ لَهُ كِتابُ اللّهِ بِالإِيمانِ، ورَسولُهُ بِجَنَّةِ الرِّضوانِ، مَن كَمُلَت فيهِ الفَضائِلُ، ولَم يَشُكَّ في سابِقَتِهِ وعِلمِهِ وفَضلِهِ الأَواخِرُ ولَا الأَوائِلُ.
ثُمَّ قامَ عُقبَةُ بنُ عَمرٍو فَقالَ: مَن لَهُ يَومٌ كَيَومِ العَقَبَةِ، وبَيعَةٌ كَبَيعَةِ الرِّضوانِ، وَالإِمامُ الأَهدَى الَّذيلا يُخافُ جَورُهُ، وَالعالِمُ الَّذي لا يُخافُ جَهلُهُ. [۲۰۶]
87. تاريخ اليعقوبى ـ پس از بيان بيعت مردم با امام على عليه السلام ـ: گروهى از انصار بر خاستند و سخن گفتند. نخستين كسى كه سخن گفت، ثابت بن قيس بن شمّاس انصارى، خطيب انصار بود. او گفت: به خدا سوگند ـ اى امير مؤمنان ـ كه اگر آنان در حكومت، بر تو پيشى گرفتند، در دين، پيشى نگرفتند. اگر ديروز از تو پيش افتادند، تو امروز به آنان رسيدى. جايگاه تو پوشيده و منزلت تو ناشناخته نبود، و آنها در آنچه نمى دانستند، به تو نيازمند بودند، و تو با علمى كه دارى، به هيچ كس نيازمند نبودى و نيستى.
سپس خزيمة بن ثابت انصارى (همان ذو الشهادتين) بر خاست و گفت: اى امير مؤمنان! ما براى اين كار خود، كسى جز تو را نيافتيم و بازگشت، جز به تو نبود، و اگر راستش را در باره تو به خود بگوييم، تو پيش ترينِ مردمان در ايمان، و داناترينِ مردمان به خدا و نزديك ترينِ مؤمنان به پيامبر خدا هستى. هر آنچه [از امتياز و برترى كه] آنان دارند، تو دارى؛ ولى هر آنچه تو دارى، آنان ندارند.
صعصعة بن صوحان بر خاست و گفت: به خدا سوگند ـ اى امير مؤمنان ـ كه تو خلافت را آراستى و آن تو را نياراست، و تو آن را رفعت بخشيدى و آن تو را رفعت نبخشيد، و خلافت به تو نيازمندتر است تا تو به آن.
سپس مالك بن حارث اَشتر بر خاست و گفت: اى مردم! اين مرد، وصىّ اوصيا و وارث علم پيامبران است و [در راه اسلام] بلاها چشيده و رنج ها كشيده است؛ كسى است كه كتاب خدا به ايمان او، و پيامبر خدا به بهشتى بودنش گواهى داده است. كسى است كه فضايل را به تمام و كمال، داراست، و در پيش گامى او و دانش و فضلش، نه قبلى ها شك داشته اند و نه بعدى ها.
بعد، عقبة بن عمرو بر خاست و گفت: او كسى است كه [در پرونده اش] روزى چون روز عقبه دارد و بيعتى چون بيعت رضوان. پيشواى هدايتگران است كه هرگز بيم ستم از او نمى رود، و دانايى است كه هرگز بيم نادانى اش نيست.
راجع: موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام: ج2 ص325 (القسم الخامس / الفصل الأوّل: بيعة النور).
ر. ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام: ج3 ص457 (بخش پنجم/ فصل يكم: بيعت نور).
الفصل الثامن: أقسام البيعة
فصل هشتم: اقسام بيعت
8 / 1: بَيعَةُ الرِّجالِ
8 / 1: بيعت مردان
88. الإرشاد ـ في بَيانِ البَيعَةِ لِلإِمامِ الرِّضا عليه السلام ـ: جَلَسَ المَأمونُ ووَضَعَ لِلرِّضا عليه السلام وِسادَتَينِ عَظيمَتَينِ حَتّى لَحِقَ بِمَجلِسِهِ وفَرشِهِ، وأَجلَسَ الرِّضا عليه السلام عَلَيهِما فِي الخُضرَةِ [۲۰۷] وعَلَيهِ عِمامَةٌ وسَيفٌ، ثُمَّ أمَرَ ابنَهُ العَبّاسَ بنَ المَأمونِ يُبايِعُ لَهُ أوَّلَ النّاسِ، فَرَفَعَ الرِّضا عليه السلام يَدَهُ فَتَلَقّى بِها [۲۰۸] وَجهَ نَفسِهِ وبِبَطنِها وُجوهَهُم.
فَقالَ لَهُ المَأمونُ: اُبسُط يَدَكَ لِلبَيعَةِ.
فَقالَ الرِّضا عليه السلام: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله هكَذا كانَ يُبايِعُ. فَبايَعَهُ النّاسُ ويَدُهُ فَوقَ أيديهِم. [۲۰۹]
88. الإرشاد ـ در بيان مراسم بيعتگيرى براى امام رضا عليه السلام ـ: مأمون جلوس كرد و براى رضا عليه السلام نيز دو پشتى بزرگ گذاشت و به جايگاه جلوسش آمد و رضا عليه السلام را در حالى كه جامه سبز بر تن داشت و عمامه و شمشير بسته بود، بر آن دو نشاند. سپس به فرزندش عبّاس بن مأمون، دستور داد تا به عنوان نخستين كس با ايشان بيعت كند. رضا عليه السلام دستش را بالا برد و پشت آن را به طرف صورت خودش گرفت و كف آن را به طرف صورت حاضران.
مأمون به ايشان گفت: دستت را براى بيعت، دراز كن.
رضا عليه السلام فرمود: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين گونه بيعت مى كرد». پس مردم با ايشان بيعت كردند، در حالى كه دست او بالاتر از دست آنان بود.
89. علل الشرائع عن الريّان بن شبيب خال المعتصم أخي ماردة: إنَّ المَأمونَ لَمّا أرادَ أن يَأخُذَ البَيعَةَ لِنَفسِهِ بِإِمرَةِ المُؤمِنينَ، ولِأَبِي الحَسَنِ عَلِيِّ بنِ موسَى الرِّضا عليه السلام بِوِلايَةِ العَهدِ، ولِلفَضلِ بنِ سَهلٍ بِالوِزارَةِ، أمَرَ بِثَلاثَةِ كَراسِيَّ تُنصَبُ لَهُم، فَلَمّا قَعَدوا عَلَيها أذِنَ لِلنّاسِ فَدَخَلوا يُبايِعونَ، فَكانوا يُصَفِّقونَ بِأَيمانِهِم عَلى أيمانِ الثَّلاثَةِ مِن أعلَى الإِبهامِ إلى أعلَى الخِنصِرِ، ويَخرُجونَ، حَتّى بايَعَ آخِرَ النّاسِ فَتىً مِنَ الأَنصارِ، فَصَفَّقَ بِيَمينِهِ مِنَ الخِنصِرِ إلى أعلَى الإِبهامِ، فَتَبَسَّمَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام ثُمَّ قالَ:
كُلُّ مَن بايَعَنا بايَعَ بِفَسخِ البَيعَةِ، غَيرَ هذَا الفَتى، فَإِنَّهُ بايَعَنا بِعَقدِها.
فَقالَ المَأمونُ: وما فَسخُ البَيعَةِ مِن عَقدِها؟
قالَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام: عَقدُ البَيعَةِ هُوَ مِن أعلَى الخِنصِرِ إلى أعلَى الإِبهامِ، وفَسخُها مِن أعلَى الإِبهامِ إلى أعلَى الخِنصِرِ.
قالَ: فَماجَ النّاسُ في ذلِكَ، وأَمَرَ المَأمونُ بِإِعادَةِ النّاسِ إلَى البَيعَةِ عَلى ما وَصَفَهُ أبُو الحَسَنِ عليه السلام، وقالَ النّاسُ: كَيفَ يَستَحِقُّ الإِمامَةَ مَن لا يَعرِفُ عَقدَ البَيعَةِ، إنَّ مَن عَلِمَ لَأَولى بِها مِمَّن لا يَعلَمُ.
قالَ: فَحَمَلَهُ ذلِكَ عَلى ما فَعَلَهُ مِن سَمِّهِ. [۲۱۰]
89. علل الشرائع ـ به نقل از ريّان بن شبيب، دايى معتصم و برادر مارده ـ: مأمون چون خواست براى امير المؤمنينى خود و ولايت عهدى ابو الحسن على بن موسى
الرضا عليه السلام و وزارت فضل بن سهل بيعت بگيرد، دستور داد سه تخت برايشان نهادند و چون بر آنها نشستند، به مردم، اجازه ورود داد و مردم براى بيعت وارد شدند و با دست راست خود، از بالاى انگشت شست تا بالاى انگشت كوچك، بر دست آن سه نفر مى زدند و خارج مى شدند.
آخرين نفرى كه بيعت كرد، جوانى از انصار بود. او دست راست خود را از انگشت كوچك تا بالاى شست بر دست آنان زد. ابو الحسن عليه السلام لبخندى زد و فرمود: «همه كسانى كه با ما بيعت كردند، به [شيوه] فسخ بيعت، بيعت كردند، غير از اين جوان كه با عقد بيعت با ما بيعت نمود».
مأمون گفت: فرق فسخ بيعت با عقد آن چيست؟
ابو الحسن عليه السلام فرمود: «عقد بيعت، از بالاى انگشت كوچك تا بالاى شست است و فسخ آن، از بالاى شست تا بالاى انگشت كوچك».
مردم از اين مطلب بر آشفتند. مأمون دستور داد تا مردم دوباره به شيوه اى كه ابو الحسن عليه السلام گفته بود، بيعت كنند. مردم گفتند: چگونه كسى كه [شيوه] عقد بيعت را نمى داند، شايسته پيشوايى است!؟ آن كه مى داند، سزاوارتر به پيشوايى است از كسى كه نمى داند.
همين امر، مأمون را به مسموم كردن ايشان وا داشت.
8 / 2: بَيعَةُ النِّساءِ بِالكَلامِ
8 / 2: بيعت زنان با گفتار
90. صحيح البخاري عن عائشة: كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يُبايِعُ النِّساءَ بِالكَلامِ بِهذِهِ الآيَةِ: «لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئا» [۲۱۱]. قالَت: وما مَسَّت يَدُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدَ امرَأَةٍ إلَا امرَأَةً يَملِكُها. [۲۱۲]
90. صحيح البخارى ـ به نقل از عايشه ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله با زنان از طريق گفتار و با خواندن اين آيه: «چيزى را شريك خدا قرار ندهند» بيعت مى كرد.
دست پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دست هيچ زنى را لمس نكرد، مگر كه با او محرم بود.
91. سنن ابن ماجة عن عائشة: وَاللّهِ، ما مَسَّت يَدُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدَ امرَأَةٍ قَطُّ، غَيرَ أنَّهُ يُبايِعُهُنَّ بِالكَلامِ... وَاللّهِ، ما أخَذَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى النِّساءِ إلّا ما أمَرَهُ اللّهُ، ولا مَسَّت كَفُّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَفَّ امرَأَةٍ قَطُّ، وكانَ يَقولُ لَهُنَّ إذا أخَذَ عَلَيهِنَّ: قَد بايَعتُكُنَّ كَلاما. [۲۱۳]
91. سنن ابن ماجة ـ به نقل از عايشه ـ: به خدا سوگند كه دست پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هرگز دست هيچ زنى را لمس نكرد؛ بلكه با آنان از طريق گفتار، بيعت مى كرد.… به خدا سوگند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از زنان، پيمانى نگرفت، جز آنچه خداوند به او فرمان داده بود، و كف دست پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هرگز با كف دست زنى تماس پيدا نكرد؛ بلكه هر گاه از آنان بيعت مى گرفت، مى فرمود: «من به وسيله كلام، با شما بيعت كردم».
92. صحيح مسلم عن عائشة ـ في بَيانِ بَيعَةِ النِّساءِ ـ: ما مَسَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِيَدِهِ امرَأَةً قَطُّ، إلّا أن يَأخُذَ عَلَيها، فَإِذا أخَذَ عَلَيها فَأَعطَتهُ قالَ: اِذهَبي فَقَد بايَعتُكِ. [۲۱۴]
92. صحيح مسلم ـ به نقل از عايشه، در بيان بيعت زنان ـ: دست پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هرگز [دست] زنى را لمس نكرد؛ بلكه فقط از او پيمان مى گرفت و چون به او پيمان مى داد، مى فرمود: «برو؛ با تو بيعت كردم».
93. السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن إسحاق: كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لا يُصافِحُ النِّساءَ، إنَّما كانَ يَأخُذُ عَلَيهِنَّ، فَإِذا أقرَرنَ قالَ: اِذهَبنَ فَقَد بايَعتُكُنَّ. [۲۱۵]
93. السيرة النبويّة، ابن هشام ـ به نقل از ابن اسحاق ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با زنان [براى بيعت] دست نمى داد؛ بلكه فقط از آنها پيمان مى گرفت، و چون مى پذيرفتند، مى فرمود: «برويد؛ با شما بيعت كردم».
94. اُسد الغابة عن عقيلة بنت عبيد: جِئتُ أنَا واُمّي قَريرَةُ بِنتُ الحارِثِ العُتوارِيَّةُ في نِساءٍ مِنَ المُهاجِراتِ، فَبايَعنَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وهُوَ ضارِبٌ عَلَيهِ قُبَّتَهُ بِالأَبطَحِ، فَأَخَذَ عَلَينا أن لا نُشرِكَ بِاللّهِ شَيئا الآيَةَ كُلَّها، فَلَمّا أقرَرنا وبَسَطنا أيدِيَنا لِنُبايِعَهُ، قالَ: إنّي لا أمَسُّ أيدِي النِّساءِ، فَاستَغفَرَ لَنا، فَكانَت تِلكَ بَيعَتُنا. [۲۱۶]
94. اُسد الغابة ـ به نقل از عقيله دختر عبيد ـ: من و مادرم قَريره عُتوارى، دختر حارث، با عدّه اى از زنان مهاجر به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله ـ كه در ابطح برايش خيمه اى زده بودند ـ، رفتيم و آنها با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند. او از ما پيمان گرفت كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيم و تمام مفاد آيه را تا پايان آن، بيعت گرفت. چون پذيرفتيم و دستمان را دراز كرديم تا با او بيعت كنيم، فرمود: «من دست زنان را لمس نمى كنم» و براى ما طلب آمرزش كرد. اين، بيعت ما بود.
95. مسند ابن حنبل عن أسماء بنت يزيد: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله جَمَعَ نِساءَ المُسلِمينَ لِلبَيعَةِ، فَقالَت لَهُ أسماءُ: ألا تَحسِرُ لَنا عَن يَدِكَ يا رَسولَ اللّهِ؟
فَقالَ لَها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إنّي لَستُ اُصافِحُ النِّساءَ، ولكِن آخُذُ عَلَيهِنَّ. [۲۱۷]
95. مسند ابن حنبل ـ به نقل از اسماء دختر يزيد ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، زنان مسلمانان را براى بيعت جمع كرد. اسماء به ايشان گفت: اى پيامبر خدا! آيا دستت را براى ما نمى گشايى؟
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: «من با زنان، دست نمى دهم؛ بلكه از آنها پيمان مى گيرم».
96. سنن النسائي عن اُميمة بنت رقيقة: أتَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله في نِسوَةٍ مِنَ الأَنصارِ نُبايِعُهُ، فَقُلنا: يا رَسولَ اللّهِ، نُبايِعُكَ عَلى ألّا نُشرِكَ بِاللّهِ شَيئا، ولا نَسرِقَ، ولا نَزنِيَ، ولا نَأتِيَ بِبُهتانٍ نَفتَريهِ بَينَ أيدينا وأَرجُلِنا، ولا نَعصِيَكَ في مَعروفٍ.
قالَ: فيمَا استَطَعتُنَّ وأَطَقتُنَّ.
قالَت: قُلنا: اللّهُ ورَسولُهُ أرحَمُ بِنا، هَلُمَّ نُبايِعُكَ يا رَسولَ اللّهِ.
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إنّي لا اُصافِحُ النِّساءَ، إنَّما قَولي لِمِئَةِ امرَأَةٍ كَقَولي لِامرَأَةٍ واحِدَةٍ ـ أو مِثل قَولي لِامرَأَةٍ واحِدَةٍ ـ. [۲۱۸]
96. سنن النسائى ـ به نقل از اميمه دختر رقيقه ـ: من با گروهى از زنان انصار براى بيعت، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتيم و گفتيم: اى پيامبر خدا! ما با تو بيعت مى كنيم كه به خدا شرك نورزيم، دزدى نكنيم، زنا نكنيم، بچّه هاى نامشروع را كه مى يابيم، با بهتان به شوهرانمان نبنديم، و در هيچ كار نيكى، از تو نافرمانى نكنيم.
فرمود: «تا جايى كه مى توانيد و تاب مى آوريد».
گفتيم: خدا و پيامبر او، به ما مهربان ترند. دستت را بياور تا با تو بيعت كنيم، اى پيامبر خدا!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «من با زنان، دست نمى دهم؛ بلكه سخن من با صد زن، همانند سخنم با يك زن است» يا «مثل سخنم با يك زن است».
8 / 3: بَيعَةُ النِّساءِ بِغَمسِ أيديهِنَّ في إناءِ الماءِ
8 / 3: بيعت زنان با دستْ فرو بُردَنشان در ظرف آب
97. الإمام علي عليه السلام: كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لا يُصافِحُ النِّساءَ، فَكانَ إذا أرادَ أن يُبايِعَ النِّساءَ، أتى بِإِناءٍ فيهِ ماءٌ فَيَغمِسُ يَدَهُ ثُمَّ يُخرِجُها، ثُمَّ يَقولُ: اِغمِسنَ أيدِيَكُنَّ فيهِ، فَقَد بايَعتُكُنَّ. [۲۱۹]
97. امام على عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با زنان دست نمى داد. از اين رو، وقتى خواست با زنان بيعت كند، ظرف آبى آوردند و ايشان دستش را داخل آب مى كرد و بيرون مى آورد. سپس مى فرمود: «دست هايتان را در آن فرو بريد؛ با شما بيعت كردم».
98. الكافي عن المفضّل بن عمر: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: كَيفَ ماسَحَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله النِّساءَ حينَ بايَعَهُنَّ؟ قالَ: دَعا بِمِركَنِهِ [۲۲۰] الَّذي كانَ يَتَوَضَّأُ فيهِ، فَصَبَّ فيهِ ماءَ ثُمَّ غَمَسَ يَدَهُ اليُمنى، فَكُلَّما بايَعَ واحِدَةً مِنهُنَّ قالَ: اِغمِسي يَدَكِ، فَتَغمِسُ كَما غَمَسَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله. فَكانَ هذا مُماسَحَتَهُ إيّاهُنَّ. [۲۲۱]
98. الكافى ـ به نقل از مفضّل بن عمر ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زمانى كه با زنان بيعت كرد، چگونه دست داد؟
فرمود: «دستور داد ظرف وضويش را آوردند و در آن، آب ريخت. سپس دست راستش را در آن فرو برد، و با هر يك از زنان كه بيعت مى كرد، مى فرمود: «دستت را در آب فرو كن» و او دستش را در آب فرو مى برد، چنان كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرو برده بود، و اين دست دادن ايشان با آنها بود».
99. الكافي عن سعدان بن مسلم: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: أتَدري كَيفَ بايَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله النِّساءَ؟ قُلتُ: اللّهُ أعلَمُ وَابنُ رَسولِهِ أعلَمُ.
قالَ: جَمَعَهُنَّ حَولَهُ ثُمَّ دَعا بِتَورِ بِرامٍ [۲۲۲]، فَصَبَّ فيهِ نَضوحا ثُمَّ غَمَسَ يَدَهُ فيهِ، ثُمَّ قالَ: اِسمَعنَ يا هؤُلاءِ! اُبايِعُكُنَّ عَلى ألّا تُشرِكنَ بِاللّهِ شَيئا، ولا تَسرِقنَ، ولا تَزنينَ، ولا تَقتُلنَ أولادَكُنَّ، ولا تَأتينَ بِبُهتانٍ تَفتَرينَهُ بَينَ أيديكُنَّ وأَرجُلِكُنَّ، ولا تَعصينَ بَعولَتَكُنَّ في مَعروفٍ، أقرَرتُنَّ؟ قُلنَ: نَعَم.
فَأَخرَجَ يَدَهُ مِنَ التَّورِ، ثُمَّ قالَ لَهُنَّ: اِغمِسنَ أيدِيَكُنَّ، فَفَعَلنَ، فَكانَت يَدُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الطّاهِرَةُ أطيَبَ مِن أن يَمَسَّ بِها كَفَّ اُنثى لَيسَت لَهُ بِمَحرَمٍ. [۲۲۳]
99. الكافى ـ به نقل از سعدان بن مسلم ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «آيا مى دانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با زنان چگونه بيعت كرد؟».
گفتم: خدا و فرزند پيامبر او، بهتر مى دانند.
فرمود: «آنها را پيرامون خود جمع كرد. سپس ديگى سنگى خواست و مشكى آب در آن ريخت. آن گاه دستش را در آن آب فرو برد و فرمود: گوش كنيد، اى شمايان! با شما بيعت مى كنم بر اين كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد، دزدى نكنيد، زنا نكنيد، فرزندانتان را نكشيد، بچّه هاى نامشروع را كه مى يابيد، با بهتان به شوهرانتان نبنديد، و در هيچ كار نيكى، از شوهرانتان نافرمانى نكنيد. آيا مى پذيريد؟.
گفتند: آرى.
پس، دستش را از ديگ بيرون آورد و سپس به آنان فرمود: حال، شما دست خود را در آن فرو بريد. زنان چنين كردند. پس دست پاك پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، پاك تر از آن بود كه با آن دست، زن نامحرمى را لمس كند».
100. الإمام الجواد عليه السلام: كانَت مُبايَعَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله النِّساءَ أن يَغمِسَ يَدَهُ في إناءٍ فيهِ ماءٌ ثُمَّ يُخرِجَها، وتَغمِسَ النِّساءُ بِأَيديهِنَّ في ذلِكَ الإِناءِ؛ بِالإِقرارِ وَالإِيمانِ بِاللّهِ وَالتَّصديقِ بِرَسولِهِ عَلى ما أخَذَ عَلَيهِنَّ. [۲۲۴]
100. امام جواد عليه السلام: روش بيعت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با زنان، اين گونه بود كه دستش را در ظرف آبى فرو مى برد و بيرون مى آورد. آن گاه زنان دست خود را در آن ظرف فرو مى بردند، همراه با اقرار و ايمان به خدا و تصديق پيامبر او و تعهّداتى كه از آنان مى گرفت.
101. كتاب من لا يحضره الفقيه عن ربعي بن عبد اللّه: لَمّا بايَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله النِّساءَ وأَخَذَ عَلَيهِنَّ، دَعا بِإِناءٍ فَمَلَأَهُ، ثُمَّ غَمَسَ يَدَهُ فِي الإِناءِ ثُمَّ أخرَجَها، فَأَمَرَهُنَّ أن يُدخِلنَ أيدِيَهُنَّ فَيَغمِسنَ فيهِ. [۲۲۵]
101. كتاب من لا يحضره الفقيه ـ به نقل از ربعى بن عبد اللّه ـ: زمانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با زنان بيعت كرد و از آنان تعهّد گرفت، ظرفى طلبيد و آن را پر از آب كرد. سپس دست خود را در آن فرو برد و بيرون آورد و به زنان دستور داد كه دست خود را در آن فرو برند و آنها دستشان را در آب فرو مى بردند.
102. الطبقات الكبرى عن عمرو بن شعيب عن أبيه عن جدّه: لَمّا قَدِمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله المَدينَةَ لِلهِجرَةِ، كانَ نِساءٌ قَد أسلَمنَ فَدَخَلنَ عَلَيهِ فَقُلنَ: يا رَسولَ اللّهِ، إنَّ رِجالَنا قَد بايَعوكَ وإنّا نُحِبُّ أن نُبايِعَكَ.
قالَ: فَدَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِقَدَحٍ مِن ماءٍ فَأَدخَلَ يَدَهُ فيهِ، ثُمَّ أعطاهُنَّ امرَأَةً امرَأَةً، فَكانَت هذِهِ بَيعَتَهُنَّ. [۲۲۶]
102. الطبقات الكبرى ـ به نقل از عمرو بن شعيب، از پدرش، از جدّش ـ: چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت كرد، زنانى كه مسلمان شده بودند، خدمت ايشان رسيدند و گفتند: اى پيامبر خدا! مردهاى ما، با تو بيعت كرده اند و ما نيز دوست داريم با تو بيعت كنيم.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قدح آبى خواست و دستش را در آن فرو برد. سپس دستور داد يكايك آن زنان، دست خود را در آن آب فرو بردند و اين، بيعت آنان بود.
8 / 4: بَيعَةُ النِّساءِ مِن وَراءِ الثَّوبِ
8 / 4: بيعت زنان از پشت جامه
103. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في حَديثٍ طَويلٍ يَذكُرُ فيهِ أحكامَ النِّساءِ ـ: ... ولا يَجوزُ لِلمَرأَةِ أن تُصافِحَ غَيرَ ذي مَحرَمٍ إلّا مِن وَراءِ ثَوبِها، ولا تُبايِعَ إلّا مِن وَراءِ ثَوبِها. [۲۲۷]
103. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در حديثى بلند كه در آن، احكام زنان را بيان مى فرمايد ـ: براى زن جايز نيست كه با نامحرم دست دهد، مگر از پشت جامه اش، و نه بيعت كند، مگر از پشت جامه اش.
104. مشكاة الأنوار عن سعيدة وأيمنة اُختي محمّد بن أبي عمير: دَخَلنا عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام، فَقُلنا: تَعودُ المَرأَةُ أخاها فِي اللّهِ؟ قالَ: نَعَم. قُلنا: فَتُصافِحُهُ؟ قالَ: نَعَم مِن وَراءِ ثَوبٍ؛ كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَبِسَ الصّوفَ يَومَ بايَعَ النِّساءَ، فَكانَت يَدُهُ في كُمِّهِ، وهُنَّ يَمسَحنَ أيدِيَهُنَّ عَلَيهِ. [۲۲۸]
104. مشكاة الأنوار ـ به نقل از سعيده و ايمنه، خواهران محمد بن ابى عمير ـ: خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم و گفتيم: آيا جايز است كه زن از برادر ايمانى اش عيادت كند؟
فرمود: «آرى».
گفتيم: و با او دست دهد؟
فرمود: «آرى، از پشت جامه».
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روزى كه با زنان بيعت كرد، جامه پشمين پوشيد و دستش در آستينش بود، و زنان، دست خود را بر آن مى كشيدند.
105. الطبقات الكبرى عن عامر الشعبي: بايَعَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله النِّساءَ وعَلى يَدِهِ ثَوبٌ. [۲۲۹]
105. الطبقات الكبرى ـ به نقل از عامر شعبى ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه روى دستش پارچه اى بود، با زنان بيعت كرد.
الفصل التاسع: أحكام البيعة
فصل نهم: احكام بيعت
9 / 1: وُجوبُ بَيعَةِ الإِمامِ العادِلِ عليه السّلام عَلَى المُكَلَّفينَ
9 / 1: وجوب بيعت با پيشواى عادل بر افراد مكلّف
الكتاب
قرآن
«إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا * سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ لَكُم مِّنَ اللَّهِ شَيْئا إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعَاً بَلْ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا». [۲۳۰]
«كسانى كه با تو بيعت مى كنند، در حقيقت، با خدا بيعت مى كنند. دست خدا، بالاى دست هاى آنهاست. پس هر كه [بيعت] شكند، در واقع، به زيان خود مى شكند، و هر كه به آنچه با خدا عهد كرده است، وفا كند، به زودى، خدا مزدى بزرگ به او مى دهد. بر جاى ماندگان از باديه نشينان عرب [كه در حديبيّه با تو در جنگ شركت نكردند]، به زودى به تو خواهند گفت: اموال ما و كسانمان، ما را از جنگ باز داشتند. پس براى ما آمرزش بخواه. آنان چيزى را كه در دل هايشان نيست، بر زبان خويش مى رانند. بگو: اگر خدا بخواهد به شما زيانى يا سودى برساند، چه كسى در برابر او براى شما اختيار چيزى را دارد؟ بلكه اين خداست كه به آنچه مى كنيد، همواره آگاه است».
«وَ أَوْفُواْ بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ وَ لَا تَنقُضُواْ الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ * وَلَا تَكُونُواْ كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلَاً بَيْنَكُمْ أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِىَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمَا يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ * وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لَكِن يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ وَ لَتُسْئلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ * وَ لَا تَتَّخِذُواْ أَيْمَانَكُمْ دَخَلَاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهَا وَ تَذُوقُواْ السُّوءَ بِمَا صَدَدتُّمْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَكُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ * وَلَا تَشْتَرُواْ بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِيلاً إِنَّمَا عِندَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ». [۲۳۱]
«و هر گاه با خدا پيمان بستيد، به پيمان خدا وفا كنيد و سوگندها[ى خود] را پس از استوار كردن آنها مشكنيد، در حالى كه خدا را بر خود ضامن [و گواه] قرار داده ايد؛ زيرا خدا آنچه را انجام مى دهيد، مى داند. و مانند آن زنى كه رشته خود را پس از محكم بافتن، پنبه مى كرد، مباشيد كه سوگندهاى خود را ميان خويش، وسيله تقلّب سازيد، [به خيال اين] كه گروهى از گروه ديگر [در داشتن امكانات] افزون ترند. جز اين نيست كه خدا شما را بدين وسيله مى آزمايد و روز قيامت در آنچه اختلاف مى كرديد، قطعاً براى شما توضيح خواهد داد. و اگر خدا مى خواست، قطعاً شما را امّتى واحد قرار مى داد؛ ولى هر كه را بخواهد، بى راه و هر كه را بخواهد، هدايت مى كند و از آنچه انجام مى داديد، حتماً سؤال خواهيد شد. و زنهار! سوگندهاى خود را وسيله تقلّب ميان خود قرار ندهيد، تا گامى، پس از استوارى اش بلغزد، و شما به [سزاى] آن كه [مردم را] از راه خدا باز داشته ايد، دچار شكنجه شويد و برايتان عذابى بزرگ باشد».
«يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئا وَ لَا يَسْرِقْنَ وَ لَا يَزْنِينَ وَ لَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَ لَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ». [۲۳۲]
«اى پيامبر! چون زنان باايمان نزدت آيند تا با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا نسازند، و دزدى نكنند، و زنا ندهند، و فرزندان خود را نكشند، و بچّه هاى نامشروع را كه يافته اند، با بهتان، به شوهر نبندند، و در كار نيك، از تو نافرمانى نكنند، با آنها بيعت كن و از خدا برايشان آمرزش بخواه، كه خدا آمرزنده مهربان است».
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِى التَّوْرَاةِ وَ الْاءِنجِيلِ وَ الْقُرْءَانِ وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُم بِهِ وَ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ». [۲۳۳]
«در حقيقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به [بهاى] اين كه بهشت براى آنان باشد، خريده است؛ همان كسانى كه در راه خدا مى جنگند و مى كشند و كشته مى شوند، [و اين] به عنوان وعده حقّى در تورات و انجيل و قرآن، بر عهده اوست، و چه كسى از خدا به عهد خويش وفادارتر است؟ پس به اين معامله اى كه با او كرده ايد،شادمان باشيد، و اين، همان كاميابى بزرگ است».
الحديث
حديث
106. الفتوح: قالَتِ الأَنصارُ [لِلنّاسِ]: إنَّكُم قَد عَرَفتُم فَضلَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وسابِقَتَهُ وقَرابَتَهُ ومَنزِلَتَهُ مِنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، مَعَ عِلمِهِ بِحَلالِكُم وحَرامِكُم وحاجَتِكُم إلَيهِ مِن بَينِ الصَّحابَةِ، ولَن يَألُوَكُم نُصحا، ولَو عَلِمنا مَكانَ أحَدٍ هُوَ أفضَلُ مِنهُ وأَجمَلُ لِهذَا الأَمرِ وأَولى بِهِ مِنهُ لَدَعَوناكُم إلَيهِ.
فَقالَ النّاسُ كُلُّهُم بِكَلِمَةٍ واحِدَةٍ: رَضينا بِهِ طائِعينَ غَيرَ كارِهينَ.
فَقالَ لَهُم عَلِيٌّ عليه السلام: أخبِروني عَن قَولِكُم هذا: «رَضينا بِهِ طائِعينَ غَيرَ كارِهينَ». أحَقٌّ واجِبٌ هذا مِنَ اللّهِ عَلَيكُم، أم رَأيٌ رَأَيتُموهُ مِن عِندِ أنفُسِكُم؟
قالوا: بَل هُوَ واجِبٌ أوجَبَهُ اللّهُ عز و جل لَكَ عَلَينا. [۲۳۴]
106. الفتوح: انصار [به مردم] گفتند: شما از برترى على بن ابى طالب و پيشينه او و خويشاوندى اش با پيامبر صلى الله عليه و آله و جايگاهش نزد او آگاهيد، و مى دانيد كه او حلال و حرام [دين] شما را مى داند، و از ميان صحابه به او نيازمنديد، و او هرگز از خيرخواهى به شما فروگذار نخواهد كرد. اگر كس ديگرى را مى شناختيم كه از او برتر، و براى اين امر، زيبنده تر و سزاوارتر از على بود، قطعاً شما را به او فرا مى خوانديم.
مردم يك صدا فرياد زدند: با ميل و رغبت، او را مى پذيريم.
على عليه السلام به آنان فرمود: «به من بگوييد اين كه گفتيد: با ميل و رغبت، او را مى پذيريم، آيا اين را يك وظيفه الهى بر خود مى دانيد، يا اين كه نظر شخصى خودتان است؟».
گفتند: نه، وظيفه اى است كه خداوند عز و جل آن را در قبال تو بر ما واجب گردانيده است.
107. الاحتجاج عن الأصبغ بن نباتة: كُنتُ جالِسا عِندَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فَجاءَهُ ابنُ الكَوّا فَقالَ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، مَنِ البُيوتُ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا» [۲۳۵]؟
قالَ عَلِيٌّ عليه السلام: نَحنُ البُيوتُ الَّتي أمَرَ اللّهُ بِها أن تُؤتى مِن أبوابِها، نَحنُ بابُ اللّهِ وبُيوتُهُ الَّتي يُؤتى مِنهُ، فَمَن بايَعَنا وأَقَرَّ بِوِلايَتِنا فَقَد أتَى البُيوتَ مِن أبوابِها، ومَن خالَفَنا وفَضَّلَ عَلَينا غَيرَنا فَقَد أتَى البُيوتَ مِن ظُهورِها. [۲۳۶]
107. الاحتجاج ـ به نقل از اصبغ بن نباته ـ: نزد امير مؤمنان عليه السلام نشسته بودم كه ابن كوّاء وارد شد و گفت: اى امير مؤمنان! مراد از «خانه ها» در اين سخن خداوند عز و جل چيست: «نيكى، آن نيست كه از پشت خانه ها وارد شويد؛ بلكه نيكى، آن است كه تقوا پيشه كند و به خانه ها از درِ آنها وارد شويد»؟
على عليه السلام فرمود: «ماييم آن خانه هايى كه خدا دستور داده است از درهاى آنها وارد شوند. ماييم آن درِ خدا و خانه هاى او كه بايد از آن در وارد [آنها] شد. پس هر كه با ما بيعت كند و به ولايت ما اقرار نمايد، به اين خانه ها از درهايشان وارد شده است، و هر كه از ما سرپيچى نمايد و ديگران را بر ما ترجيح دهد، در واقع، از پشت خانه ها وارد شده است».
108. بحار الأنوار ـ مِمّا وَرَدَ فِي استِحبابِ زِيارَةِ المُصافَقَةِ لِلأَئِمَّةِ عليهم السلام ـ: ثُمَّ تَضَعُ يَدَكَ اليُمنى عَلَى القَبرِ وتَقولُ: هذِهِ يَدَيَّ مُصافَقَةً لَكَ عَلَى البَيعَةِ الواجِبَةِ عَلَينا، فَاقبَل ذلِكَ مِنّي يا إمامي. [۲۳۷]
108. بحار الأنوار ـ در آنچه در باره مستحب بودن زيارت بيعت با ائمّه عليهم السلام وارد شده است ـ: سپس دست راستت را روى قبر مى گذارى و مى گويى: اين دست من، به مثابه دست دادن به تو براى بيعتى است كه بر ما واجب است. پس، آن را از من بپذير، اى امام من!
9 / 2: إجبارُ الإِمامِ عليه السّلام عَلى قَبولِ بَيعَةِ النّاسِ
9 / 2: مجبور كردن امام عليه السلام به پذيرش بيعت مردم
109. مقاتل الطالبيين عن يحيى بن الحسن العلوي: إنَّ المَأمونَ وَجَّهَ إلى جَماعَةٍ مِن آلَ أبي طالِبٍ، فَحَمَلَهُم إلَيهِ مِنَ المَدينَةِ، وفيهِم عَلِيُّ بنُ موسَى الرِّضا، فَأَخَذَ بِهِم عَلى طَريقِ البَصرَةِ حَتّى جاؤوهُ بِهِم، وكانَ المُتَوَلّي لِاءِشخاصِهِمُ المَعروفَ بِالجَلُودِيِّ مِن أهلِ خُراسانَ، فَقَدِمَ بِهِم عَلَى المَأمونِ، فَأَنزَلَهُم دارا وأَنزَلَ عَلِيَّ بنَ موسَى الرِّضا دارا، ووَجَّهَ إلَى الفَضلِ بنِ سَهلٍ فَأَعلَمَهُ أنَّهُ يُريدُ العَقدَ لَهُ، وأَمَرَهُ بِالاِجتِماعِ مَعَ أخيهِ الحَسَنِ بنِ سَهلٍ عَلى ذلِكَ، فَفَعَلَ وَاجتَمَعا بِحَضرَتِهِ.
فَجَعَلَ الحَسَنُ يُعظِمُ ذلِكَ عَلَيهِ ويُعَرِّفُهُ ما في إخراجُ الأَمرَ مِن أهلِهِ عَلَيهِ، فَقالَ لَهُ: إنّي عاهَدتُ اللّهَ أن اُخرِجَها إلى أفضَلِ آلِ أبي طالِبٍ إن ظَفِرتُ بِالمَخلوعَ، وما أعلَمُ أحَدا أفضَلُ مِن هذَا الرَّجُلِ، فَاجتَمَعا مَعَهُ عَلى ما أرادَ.
فَأَرسَلَهُما إلى عَلِيِّ بنِ موسى عليه السلام، فَعَرَضا ذلِكَ عَلَيهُ فَأَبى، فَلَم يَزالا بِهِ وهُوَ يَأبى ذلِكَ ويَمتَنِعُ مِنهُ، إلى أن قالَ لَهُ أحَدُهُما: إن فَعَلتَ وإلّا فَعَلنا بِكَ وصَنَعنا، وتَهَدَّدَهُ، ثُمَّ قالَ لَهُ أحَدُهُما: وَاللّهِ، أمَرَني بِضَربِ عُنُقِكَ إذا خالَفتَ ما يُريدُ.
ثُمَّ دَعا بِهِ المَأمونُ فَخاطَبَهُ في ذلِكَ فَامتَنَعَ، فَقالَ لَهُ قَولاً شَبيها بِالتَّهَدُّدِ، ثُمَّ قالَ لَهُ: إنَّ عُمَرَ جَعَلَ الشُّورى في سِتَّةٍ أحَدُهُم جَدُّكَ وقالَ: مَن خالَفَ فَاضرِبوا عُنُقَهُ، ولا بُدَّ مِن قَبولِ ذلِكَ. فَأَجابَهُ عَلِيُّ بنُ موسى إلى مَا التَمَسَ. [۲۳۸]
109. مقاتل الطالبيّين ـ به نقل از يحيى بن حسن علوى ـ: مأمون، مأمورانى را نزد گروهى از خاندان ابو طالب فرستاد و آنها را از مدينه نزد خويش آورد. على بن موسى الرضا عليه السلام نيز در ميان آنان بود. آن عدّه را از راه بصره حركت دادند تا اين كه نزد مأمون آوردند. مسئول انتقال آنان، شخصى بود معروف به جَلودى از اهالى خراسان. او آن گروه را به نزد مأمون آورد.
مأمون، آنان را در منزلى اسكان داد و على بن موسى الرضا عليه السلام را در منزلى ديگر. آن گاه به فضل بن سهل پيغام داد كه مى خواهد براى وى بيعت بگيرد، و به فضل دستور داد با برادرش حسن بن سهل نزد او روند. فضل چنين كرد و هر دو به حضور مأمون رسيدند. حسن شروع به بيان دشوارى ها و خطرات اين كار كرد و به او گفت كه اگر خلافت را از خاندان بنى عبّاس خارج سازد، چه عواقبى ممكن است در پى داشته باشد.
مأمون به او گفت: من با خدا پيمان بستم كه اگر بر آن مخلوع (امين عبّاسى) پيروز شوم، خلافت را به برترين فرد از خاندان ابو طالب بسپارم، و من هيچ كس را برتر از اين مرد نمى شناسم.
پس برادران سهل با خواسته مأمون موافقت كردند. مأمون، آن دو را نزد على بن موسى الرضا عليه السلام فرستاد و برادران سهل، ولايت عهدى را به ايشان پيشنهاد كردند؛ ليكن امام عليه السلام سر باز زد. آن دو، اصرار مى كردند و امام عليه السلام سر باز مى زد و امتناع مى ورزيد، تا آن كه يكى از آن دو به امام گفت: اگر پذيرفتى كه هيچ، وگر نه با تو چنين و چنان مى كنيم. و امام عليه السلام را تهديد كرد. سپس ديگرى گفت: به خدا سوگند، مأمون به ما دستور داده است كه چنانچه با خواسته او مخالفت نمايى، گردنت زده شود.
پس از آن، مأمون، امام عليه السلام را خواست و در اين باره با ايشان سخن گفت؛ ولى باز امام عليه السلام امتناع ورزيد. مأمون سخنى تهديدآميز به امام عليه السلام گفت و سپس اظهار داشت: عمر، شورايى شش نفره تشكيل داد كه يكى از اعضاى آن، جدّ تو بود، و گفت: هر كس مخالفت كرد، او را گردن بزنيد، و بايد بپذيرد.
در اين هنگام، على بن موسى الرضا عليه السلام به درخواست مأمون، پاسخ مثبت داد.
110. الأمالي للصدوق عن ياسر: لَمّا وُلِّيَ الرِّضا عليه السلام العَهدَ، سَمِعتُهُ وقَد رَفَعَ يَدَيهِ إلَى السَّماءِ وقالَ: اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنّي مُكرَهٌ مُضطَرٌّ، فَلا تُؤاخِذني كَما لَم تُؤاخِذ عَبدَكَ ونَبِيَّكَ يوسُفَ حِينَ دُفِعَ إلى وِلايَةِ مِصر. [۲۳۹]
110. الأمالى، صدوق ـ به نقل از ياسر ـ: چون امام رضا عليه السلام به ولايت عهدى تعيين شد، دستانش را به سوى آسمان بر داشت و فرمود: «بار خدايا! تو مى دانى كه من مجبور و ناچار شدم. پس مرا مؤاخذه مفرما، چنان كه بنده ات و پيامبرت يوسف را آن گاه كه به پذيرش حكومت مصر وادارش كردند، مؤاخذه ننمودى».
111. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن محمّد بن عرفة: قُلتُ لِلرِّضا عليه السلام: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، ما حَمَلَكَ عَلَى الدُّخولِ في وِلايَةِ العَهدِ؟ فَقالَ: ما حَمَلَ جَدّي أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام عَلَى الدُّخولِ فِي الشُّورى. [۲۴۰]
111. عيون أخبار الرضا عليه السلام ـ به نقل از محمّد بن عرفه ـ: به امام رضا عليه السلام گفتم: اى پسر پيامبر خدا! چه چيزى شما را به پذيرش ولايت عهدى وا داشت؟
فرمود: «همان چيزى كه جدّم امير مؤمنان عليه السلام را به پذيرش [عضويت در] شورا[ى عمر] وا داشت».
112. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الريّان بن الصلت: دَخَلتُ عَلى عَلِيِّ بنِ موسَى الرِّضا عليه السلام، فَقُلتُ لَهُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، النّاسُ يَقولونَ: إنَّكَ قَبِلتَ وِلايَةَ العَهدِ مَعَ إظهارِكَ الزُّهدَ فِي الدُّنيا!
فَقالَ عليه السلام: قَد عَلِمَ اللّهُ كَراهَتي لِذلِكَ، فَلَمّا خُيِّرتُ بَينَ قَبولِ ذلِكَ وبَينَ القَتلِ، اختَرتُ القَبولَ عَلَى القَتلِ. وَيحَهُم أما عَلِموا أنَّ يوسُفَ عليه السلام كانَ نَبِيّا ورَسولاً، فَلَمّا دَفَعَتهُ الضَّرورَةُ إلى تَوَلّي خَزائِنِ العَزيزِ قالَ: «اجْعَلْنِى عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ» [۲۴۱]! ودَفَعَتنِي الضَّرورَةُ إلى قَبولِ ذلِكَ عَلى إكراهٍ وإجبارٍ بَعدَ الإِشرافِ عَلَى الهَلاكِ، عَلى أنّي ما دَخَلتُ في هذا الأَمرِ إلّا دُخولَ خارِجٍ مِنهُ، فَإِلَى اللّهِ المُشتَكى وهُوَ المُستَعَانُ. [۲۴۲]
112. عيون أخبار الرضا عليه السلام ـ به نقل از ريّان بن صلت ـ: خدمت على بن موسى الرضا عليه السلام رسيدم و گفتم: اى پسر پيامبر خدا! مردم مى گويند: شما با آن كه وانمود مى كنيد به دنيا بى رغبتيد، ولايت عهدى را پذيرفتيد!
فرمود: «خدا مى داند كه من از آن بيزار بودم؛ امّا چون ميان پذيرش آن و كشته شدن، مخيّر شدم، پذيرفتن را بر كشته شدن بر گزيدم. واى بر آنان! مگر نمى دانند كه يوسف عليه السلام پيامبر و رسول بود؛ امّا چون ناچار شد خزانه دارى عزيز [مصر] را بپذيرد، به او گفت: «مرا بر خزانه هاى اين سرزمين بگمار كه من نگهبانى دانا هستم». من نيز با زور و اجبار و پس از آن كه در آستانه كشته شدن قرار گرفتم، ناچار به پذيرش آن شدم، منتها پذيرفتن اين كار از جانب من، مانند نپذيرفتن آن است. به خدا شِكوه مى كنم و از او يارى مى جويم».
113. الأمالي للصدوق عن أبي الصلت الهَرَويّ: إنَّ المَأمونَ قالَ لِلرِّضا عليه السلام: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، قَد عَرَفتُ فَضلَكَ وعِلمَكَ وزُهدَكَ ووَرَعَكَ وعِبادَتَكَ، وأَراكَ أحَقَّ بِالخِلافَةِ مِنّي.
فَقالَ الرِّضا عليه السلام: بِالعُبودِيَّةِ للّهِِ عز و جل أفتَخِرُ، وبِالزُّهدِ فِي الدُّنيا أرجُو النَّجاةَ مِن شَرِّ الدُّنيا، وبِالوَرَعِ عَنِ المَحارِمِ أرجُو الفَوزَ بِالمَغانِمِ، وبِالتَّواضُعِ فِي الدُّنيا أرجُو الرِّفعَةَ عِندَ اللّهِ عز و جل.
فَقالَ لَهُ المَأمونُ: إنّي قَد رَأَيتُ أن أعزِلَ نَفسي عَنِ الخِلافَةِ وأَجعَلَها لَكَ واُبايِعَكَ.
فَقالَ لَهُ الرِّضا عليه السلام: إن كانَت هذِهِ الخِلافَةُ لَكَ وجَعَلَها اللّهُ لَكَ، فَلا يَجوزُ أن تَخلَعَ لِباسا ألبَسَكَهُ اللّهُ وتَجعَلَهُ لِغَيرِكَ، وإن كانَتِ الخِلافَةُ لَيسَت لَكَ، فَلا يَجوزُ لَكَ أن تَجعَلَ لِيَ ما لَيسَ لَكَ!
فَقالَ لَهُ المَأمونُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، لا بُدَّ لَكَ مِن قَبولِ هذا الأَمرِ.
فَقالَ: لَستُ أفعَلُ ذلِكَ طائِعا أبَدا.
فَما زالَ يَجهَدُ بِهِ أيّاما حَتّى يَئِسَ مِن قَبولِهِ، فَقالَ لَهُ: فَإِن لَم تَقبَلِ الخِلافَةَ ولَم تُحِب مُبَايَعَتي لَكَ، فَكُن وَلِيَّ عَهدي لِتَكونَ لَكَ الخِلافَةُ بَعدي.
فَقالَ الرِّضا عليه السلام: وَاللّهِ، لَقَد حَدَّثَني أبي عَن آبائِهِ، عَن أميرِ المُؤمِنينَ، عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله: أنّي أخرُجُ مِنَ الدُّنيا قَبلَكَ مَقتولاً بِالسَّمِّ مَظلوما، تَبكي عَلَيَّ مَلائِكَةُ السَّماءِ ومَلائِكَةُ الأَرضِ، واُدفَنُ في أرضِ غُربَةٍ إلى جَنبِ هارونَ الرَّشيدِ.
فَبَكَى المَأمونُ، ثُمَّ قالَ لَهُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، ومَنِ الَّذي يَقتُلُكَ، أو يَقدِرُ عَلَى الإِساءَةِ إلَيكَ وأَنَا حَيٌّ؟
فَقالَ الرِّضا عليه السلام: أما إنّي لَو أشاءُ أن أقولَ مَنِ الَّذي يَقتُلُني لَقُلتُ.
فَقالَ المَأمونُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، إنَّما تُريدُ بِقَولِكَ هذَا التَّخفيفَ عَن نَفسِكَ، ودَفعَ هذا الأَمرِ عَنكَ، لِيَقولَ النّاسُ: إنَّكَ زاهِدٌ فِي الدُّنيا.
فَقالَ الرِّضا عليه السلام: وَاللّهِ، ما كَذَبتُ مُنذُ خَلَقَني رَبّي عز و جل، وما زَهِدتُ فِي الدُّنيا لِلدُّنيا، وإنّي لَأَعلَمُ ما تُريدُ.
فَقالَ المَأمونُ: وما اُريدُ؟
قالَ: لي الأَمانَ عَلَى الصِّدقِ؟ قالَ: لَكَ الأَمانُ.
قالَ: تُريدُ بِذلِكَ أن يَقولَ النّاسُ: إنَّ عَلِيَّ بنَ موسى لَم يَزهَد فِي الدُّنيا، بَل زَهِدَتِ الدُّنيا فيهِ، ألا تَرَونَ كَيفَ قَبِلَ وِلايَةَ العَهدِ طَمَعا فِي الخِلافَةِ؟
فَغَضِبَ المَأمونُ، ثُمَّ قالَ: إنَّكَ تَتَلَقّاني أبَدا بِما أكرَهُهُ، وقَد أمِنتَ سَطَواتي، فَبِاللّهِ اُقسِمُ! لَئِن قَبِلتَ وِلايَةَ العَهدِ وإلّا أجبَرتُكَ عَلى ذلِكَ، فَإِن فَعَلتَ وإلّا ضَرَبتُ عُنُقَكَ.
فَقالَ الرِّضا عليه السلام: قَد نَهانِيَ اللّهُ عز و جل أن اُلقِيَ بِيَدي إلَى التَّهلُكَةِ، فَإِن كانَ الأَمرُ عَلى هذا فَافعَل ما بَدا لَكَ، وأَنَا أقبَلُ ذلِكَ، عَلى أنّي لا اُوَلّي أحَدا، ولا أعزِلُ أحَدا، ولا أنقُضُ رَسما ولا سُنَّةً، وأَكونُ فِي الأَمرِ مِن بَعيدٍ مُشيرا.
فَرَضِيَ مِنهُ بِذلِكَ، وجَعَلَهُ وَلِيَّ عَهدِهِ عَلى كَراهَةٍ مِنهُ عليه السلام لِذلِكَ. [۲۴۳]
113. الأمالى، صدوق ـ به نقل از ابو صلت هَروى ـ: مأمون به امام رضا عليه السلام گفت: اى پسر پيامبر خدا! من از فضل و دانش و زهد و پارسايى و عبادت تو آگاهم و تو را به خلافت، سزاوارتر از خودم مى دانم.
امام رضا عليه السلام فرمود: «به بندگى خداى عز و جل افتخار مى كنم، و با زهد به دنيا، اميد رهايى از شرّ دنيا را دارم، و با پارسايى از حرام ها، در رسيدن به سودها[ى اخروى] اميد بسته ام، و با فروتنى در دنيا، به بلندى مقام در نزد خداوند عز و جل چشم دارم».
مأمون گفت: من در نظر دارم خودم را از خلافت عزل كنم و آن را به تو وا گذارم و با تو بيعت كنم.
امام رضا عليه السلام به او فرمود: «اگر اين خلافت، حقّ توست و خداوند، آن را برايت قرار داده است، پس جايز نيست جامه اى را كه خداوند بر تو پوشانده است، در آورى و بر ديگرى بپوشانى، و اگر خلافت، حقّ تو نيست، تو حق ندارى چيزى را كه متعلّق به تو نيست، به من وا گذارى!».
مأمون گفت: اى پسر پيامبر خدا! بايد اين كار را بپذيرى.
فرمود: «هرگز به ميل خود، اين كار را نمى كنم».
مأمون چند روزى به امام عليه السلام اصرار ورزيد، تا اين كه از پذيرفتن او نوميد شد و گفت: پس اگر خلافت را نمى پذيرى و بيعت مرا با خود دوست نمى دارى، لا اقل ولى عهد من باش تا بعد از من، خلافت به تو برسد.
امام رضا عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند، پدرم از پدرانش از امير مؤمنان عليه السلام از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برايم حديث كرد كه من پيش از تو، به زهر ستم، كشته مى شوم و از دنيا مى روم و فرشتگان آسمان و فرشتگان زمين بر من مى گريند و در ديار غربت، كنار هارون الرشيد به خاك سپرده مى شوم».
مأمون گريست و سپس گفت: اى پسر پيامبر خدا! تا من زنده ام، چه كسى جرئت مى كند تو را بكشد، يا مى تواند به تو بدى و جسارت كند؟
امام رضا عليه السلام فرمود: «اگر بخواهم بگويم چه كسى مرا مى كشد، مى توانم بگويم».
مأمون گفت: «اى پسر پيامبر خدا! تو با اين سخنت مى خواهى از زير بار، شانه خالى كنى و اين كار را از خودت دور كنى تا مردم بگويند: تو به دنيا زاهدى».
امام رضا عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند، از زمانى كه پروردگارم عز و جل مرا آفريده است، دروغى نگفته ام، و به خاطر دنيا زهد نفروخته ام، و من مى دانم مقصود تو چيست».
مأمون گفت: مقصودم چيست؟
امام عليه السلام فرمود: «در امانم كه حقيقت را بگويم؟».
گفت: در امانى.
فرمود: «مقصودت از اين كار، آن است كه مردم بگويند: على بن موسى نبود كه به دنيا زهد داشت؛ بلكه اين دنيا بود كه [تا كنون] به او پشت كرده بود. آيا نمى بينيد كه چگونه به طمع خلافت، ولايت عهدى را پذيرفت؟».
مأمون در خشم آمد و گفت: تو هميشه با من، ناخوشايند برخورد مى كنى، و خود را از خشم من در امان مى دانى. به خدا سوگند مى خورم كه اگر ولايت عهدى را نپذيرى، تو را به آن مجبور مى سازم، و چنانچه زير بار نروى، گردنت را مى زنم.
امام رضا عليه السلام فرمود: «خداوند عز و جل مرا نهى فرموده از اين كه با دست خود، خويشتن را به كشتن دهم. حال كه چنين است، پس هر طور صلاح مى دانى، عمل كن و من آن را مى پذيرم، به شرط آن كه كسى را عزل و نصب نكنم، و آيين و قانونى را نقض نكنم، و دورادور، مشورت دهم».
مأمون قبول كرد و امام عليه السلام را بر خلاف ميل و خواستش، ولى عهد خود قرار داد.
9 / 3: بَيعَةُ مَن لَم يَبلُغُ الحُلُمَ
9 / 3: بيعت افراد نابالغ
114. الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام: إنَّ النَّبِيَ صلى الله عليه و آله بايَعَ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام، وعَبدَ اللّهِ بنَ عَبّاسٍ، و عَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرٍ وهُم صِغارٌ لَم يَبلُغوا.
قالَ: ولَم يُبايِع صَغيرا إلّا مِنّا. [۲۴۴]
114. امام صادق عليه السلام ـ به نقل از پدرش عليه السلام ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله با حسن و حسين عليهم السلام و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن جعفر، با آن كه كودكانى نابالغ بودند، بيعت كرد و با هيچ كودكى بجز ما بيعت نكرد.
9 / 4: بَيعَةُ غَيرِ الإِمامِ العادِلِ
9 / 4: بيعت با پيشواى غير عادل
115. الإمام الحسين عليه السلام ـ لَمّا قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَيرِ: ما تَرى أن تَصنَعَ إن دُعيتَ إلى بَيعَةِ يَزيدَ؟ ـ: أنّى اُبايِعُ لِيَزيدَ! ويَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، مُعلِنُ الفِسقِ، يَشرَبُ الخَمرَ، ويَلعَبُ بِالكِلابِ وَالفُهودِ، ويُبغِضُ بَقِيَّةَ آلِ الرَّسولِ! لا وَاللّهِ لا يَكونُ ذلِكَ أبَدا. [۲۴۵]
115. امام حسين عليه السلام ـ در پاسخ به عبد اللّه بن زبير كه گفت: اگر به بيعت با يزيد فرا خوانده شدى، چه مى كنى؟ ـ: چگونه با يزيد بيعت كنم، در حالى كه او آدمى گنه پيشه است، آشكارا گناه مى كند، شراب مى خورد، با سگ ها و يوزپلنگ ها بازى مى كند، و يادگار خاندان پيامبر را دشمن مى دارد؟ نه، به خدا! هرگز چنين نخواهد شد.
116. الإمام الحسين عليه السلام ـ لِوالِي المَدينَةِ ـ: أيُّهَا الأَميرُ! إنّا أهلُ بَيتِ النُّبُوَّةِ ومَعدِنُ الرِّسالَةِ ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ، وبِنا فَتَحَ اللّهُ وبِنا خَتَمَ اللّهُ، ويَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ الخَمرِ، قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَةِ، مُعلِنٌ بِالفِسقِ، لَيسَ لَهُ هذِهِ المَنزِلَةُ، ومِثلي لا يُبايِعُ مِثلَهُ، ولكِن نُصبِحُ وتُصبِحونُ، ونَنظُرُ وتَنظُرونَ، أيُّنا أحَقُّ بِالخِلافَةِ وَالبَيعَةِ. [۲۴۶]
116. امام حسين عليه السلام ـ به حاكم مدينه ـ: اى امير! ما خاندان نبوّت و كانون رسالت و جايگاه آمد و شدِ فرشتگانيم. خداوند به ما آغاز كرد و به ما پايان برد، در حالى كه يزيد، آدم گنه آلودى است، شراب مى خورد، آدم مى كشد، و آشكارا فسق و فجور مى كند. اين مقام، حقّ او نيست، و آدمى چون من، با چون اويى بيعت نمى كند. با اين حال، هم ما و هم شما تا فردا صبح، صبر مى كنيم و خواهيم ديد كه كدام يك از ما به خلافت و بيعت، سزاوارتر است.
9 / 5: قَبولُ بَيعَةِ النّاسِ
9 / 5: پذيرفتن بيعت مردم
117. الإمام عليّ عليه السلام ـ في خُطبَةٍ لَهُ ـ: أما وَالَّذي فَلَقَ الحَبَّةَ، وبَرَأَ النَّسَمَةَ، لَولا حُضورُ الحاضِرِ، وقِيامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ، وما أخَذَ اللّهُ عَلَى العُلَماءِ ألّا يُقارّوا [۲۴۷] عَلى كِظَّةِ [۲۴۸] ظالِمٍ، ولا سَغَبِ [۲۴۹] مَظلومٍ، لَأَلقَيتُ حَبلَها عَلى غارِبِها، ولَسَقَيتُ آخِرَها بِكَأسِ أوَّلِها، ولَأَلفَيتُم دُنياكُم هذِهِ أزهَدَ عِندي مِن عَفطَةِ عَنزٍ. [۲۵۰]
117. امام على عليه السلام ـ در يكى از خطبه هايش ـ: سوگند به آن كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر نبود حضور مردم، و اتمام حجّت با وجود ياور، و اين كه خدا از عالِمان، پيمان گرفته است تا در برابر شكمبارگى ستمگر و گرسنگى ستم ديده ساكت ننشينند، هر آينه ريسمان شتر خلافت را بر گردنش مى افكندم و عطايش را به لقايش مى بخشيدم، و شما مى ديديد كه اين دنياى شما در نظر من، از تيزى (/ آب بينىِ) يك بز، پست تر است.
9 / 6: وَضعُ الشَّرطِ مِن قِبَلِ الإِمامِ أو مِن قِبَلِ النّاسِ
9 / 6: شرط گذارى از جانب امام يا از جانب مردم
118. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: بايِعوني عَلى ألّا تُشرِكوا بِاللّهِ شَيئا، ولا تَسرِقوا ولا تَزنوا... فَمَن وَفى مِنكُم فَأَجرُهُ عَلَى اللّهِ، ومَن أصابَ مِن ذلِكَ شَيئا فَعوقِبَ فِي الدُّنيا فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ، و مَن أصابَ مِن ذلِكَ شَيئا ثُمَّ سَتَرَهُ اللّهُ فَهُوَ إلَى اللّهِ إن شاءَ عَفا عَنهُ وإن شاءَ عاقَبَهُ. [۲۵۱]
118. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: با من بيعت كنيد بر اين كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد، و دزدى و زنا نكنيد.… پس، هر يك از شما [به اين بيعت و شرط ها] وفا كرد، مزدش با خداست، و هر كس چيزى از آنها را مرتكب شد و در همين دنيا مجازات ديد، آن مجازات، كفّاره آن گناه اوست، و هر كس چيزى از آنها را مرتكب شد و خدا آن را پوشيده داشت، سر و كارش با خود خداست. اگر خواست، او را مى بخشد و اگر خواست، كيفرش مى دهد.
119. الإصابة عن سهل بن سعد: بايَعتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله أنَا وأبو ذَرٍّ وعُبادَةُ بنُ الصّامِتِ ومُحَمَّدُ بنُ مَسلَمَةَ وأبو سَعيدٍ الخُدرِيُّ وسادِسٌ، عَلى ألّا تَأخُذَنا فِي اللّهِ لَومَةُ لائِمٍ. فَاستَقالَ السّادِسُ فَأَقالَهُ. [۲۵۲]
119. الإصابة ـ به نقل از سهل بن سعد ـ: من و ابو ذر و عُبادة بن صامت و محمّد بن مَسلَمه و ابو سعيد خُدرى و نفر ششمى با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كرديم بر اين كه در راه خدا سرزنش هيچ سرزنشگرى در ما كارگر نيفتد. آن نفر ششم بعداً معافيت طلبيد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را [از اين بيعت و تعهّدش] معاف داشت.
120. عدّة الداعي: قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَوما لِأَصحابِهِ: ألا تُبايِعُونّي؟ فَقالوا: قَد بايَعناكَ يا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله، قالَ: تُبايِعُونّي عَلى أن لا تَسأَلُوا النّاسَ شَيئا.
فَكانَ بَعدَ ذلِكَ تَقَعُ المِخصَرَةُ [۲۵۳] مِن يَدِ أحَدهِمِ فَيَنزِلُ لَها ولا يَقولُ لِأَحَدٍ: ناوِلنيها. [۲۵۴]
120. عدّة الداعى: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود: «با من بيعت نمى كنيد؟».
گفتند: پيش تر با شما بيعت كرده ايم، اى پيامبر خدا!
فرمود: «با من بيعت كنيد بر اين كه از مردم چيزى نخواهيد».
از آن پس، اگر چوب دستى از دست يكى از آنها مى افتاد، خودش براى بر داشتن آن [از مركبش] پياده مى شد و به هيچ كس نمى گفت: آن را به من بده.
121. تاريخ اليعقوبي: بايَعَ النّاسُ إلّا ثَلاثَةَ نَفَرٍ مِن قُرَيشٍ: مَروانَ بنَ الحَكَمِ، وسَعيدَ بنَ العاصِ، وَالوَليدَ بن عُقبَةَ، وكانَ لِسانَ القَومِ فَقالَ: يا هذا، إنَّكَ قَد وَتَرتَنا [۲۵۵] جَميعا، أمّا أنَا فَقَتَلتَ أبي صَبرا [۲۵۶] يَومَ بَدرٍ، وأمّا سَعيدٌ فَقَتَلتَ أباهُ يَومَ بَدرٍ ـ وكانَ أبوهُ مِن نورِ قُرَيشٍ ـ وأمّا مَروانُ فَشَتَمتَ أباهُ وعِبتَ عَلى عُثمانَ حينَ ضَمَّهُ إلَيهِ... فَتَبايَعنا عَلى أن تَضَعَ عَنّا ما أصَبنا، وتُعفِيَ لَنا عَمّا في أيدينا، وتَقتُلَ قَتَلَةَ صاحِبِنا.
فَغَضِبَ عَلِيٌّ عليه السلام وقالَ: أمّا ما ذَكَرتَ مِن وَتري إيّاكُم، فَالحَقُّ وَتَرَكُم. وأمّا وَضعي عَنكُم ما أصَبتُم، فَلَيسَ لي أن أضَعَ حَقَّ اللّهِ تَعالى. وأمّا إعفائي عَمّا في أيديكُم، فَما كانَ للّهِِ ولِلمُسلِمينَ فَالعَدلُ يَسَعُكُم. وأمّا قَتلي قَتلَةَ عُثمانَ، فَلَو لَزِمَني قَتلُهُم اليَومَ لَزِمَني قِتالُهُم غَدا، ولكِن لَكُم أن أحمِلَكُم عَلى كِتابِ اللّهِ وسُنَّةِ نَبِيِّهِ، فَمَن ضاقَ عَلَيهِ الحَقُّ فَالباطِلُ عَلَيهِ أضيَقُ، وإن شِئتُم فَالحَقوا بِمَلاحِقِكُم.
فَقالَ مَروانُ: بَل نُبايِعُكَ، ونُقيمُ مَعَكَ، فَتَرى ونَرى. [۲۵۷]
121. تاريخ اليعقوبى: مردم همه بيعت كردند، بجز سه نفر از قريش: مروان بن حكم، سعيد بن عاص و وليد بن عقبه كه زبان آنان بود. او گفت: اى مرد! تو از همه ما كُشته اى: پدر مرا در روز بدر، كَت بسته گردن زدى، پدر سعيد را هم ـ كه از نور قريش بود ـ در بدر كشتى، و به پدر مروان دشنام دادى و از عثمان، هنگامى كه او را به خود ملحق كرد، بد گفتى.… پس با تو بيعت مى كنيم به اين شرط كه آنچه را به دست آورده ايم، از ما نگيرى، و كارى به دارايى هاى ما نداشته باشى، و قاتلان عثمان را بكشى.
على عليه السلام در خشم شد و فرمود: «امّا اين كه گفتى من از شما كشته ام، [نه؛ بلكه] اين حق است كه از شما كشته است، و امّا اين كه آنچه را به دست آورده ايد، از شما ناديده بگيرم، مرا نرسد كه حقّ خدا را ناديده بگيرم، و امّا اين كه كارى به دارايى هاى شما نداشته باشم، آنچه مال خدا و مسلمانان باشد، عدالت، دامنتان را خواهد گرفت، و امّا اين كه قاتلان عثمان را بكشم، اگر امروز كشتن آنها بر من واجب باشد، فردا هم نبرد با آنان بر من واجب خواهد بود؛ ليكن به نفع شماست (/ وظيفه من در قبال شماست) كه شما را بر كتاب خدا و سنّت پيامبرش وا دارم؛ زيرا كسى كه حق بر او تنگ آيد، باطل بر او تنگ تر خواهد آمد. در غير اين صورت، از پى كار خويش برويد».
مروان گفت: نه، با تو بيعت مى كنيم و در كنارت مى مانيم، تا تو و ما ببينيم چه مى شود.
122. الإمام الصادق عليه السلام: أتى رَجُلٌ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، إنّي جِئتُكَ اُبايِعُكَ عَلَى الإِسلامِ.
فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: اُبايِعُكَ عَلى أن تَقتُلَ أباكَ، فَقَبَضَ الرَّجُلُ يَدَهُ فَانصَرَفَ، ثُمَّ عادَ، فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، إنّى جِئتُ عَلى أن اُبايِعَكَ عَلَى الإِسلامِ.
فَقالَ لَهُ: عَلى أن تَقتُلَ أباكَ، قالَ: نَعَم، فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إنّا وَاللّهِ لا نَأمُرُكُم بِقَتلِ آبائِكُم، ولكِنِ الآنَ عَلِمتُ مِنكَ حَقيقَةَ الإِيمانِ وأَنَّكَ لَن تَتَّخِذَ مِن دونِ اللّهِ وَليجِةً [۲۵۸]، أطيعوا آباءَكُم فيما أمَروكُم، ولا تُطيعوهُم في مَعاصِي اللّهِ. [۲۵۹]
122. امام صادق عليه السلام: مردى نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى پيامبر خدا! من آمده ام كه با تو بر اسلام بيعت كنم.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: «با تو بيعت مى كنم به اين [شرط] كه پدرت را بكشى».
مرد دستش را پس كشيد و رفت. سپس بر گشت و گفت: اى پيامبر خدا! من آمده ام كه بر اسلام با تو بيعت كنم.
پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: «به اين [شرط] كه پدرت را بكشى».
مرد گفت: باشد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: «به خدا سوگند كه ما شما را به كشتن پدرانتان فرمان نمى دهيم؛ امّا اكنون دانستم كه تو حقيقتاً ايمان دارى، و هرگز كسى را جز خدا مورد اعتماد قرار نمى دهى. از دستورهاى پدرانتان اطاعت كنيد؛ امّا اگر به معصيت خدا فرمان دادند، از آنان فرمان نبريد».
123. المستدرك على الصحيحين عن أبي اليسر كعب بن عمرو: أتَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وهُوَ يُبايِعُ النّاسَ، فَقُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، ابسُط يَدَكَ حَتّى اُبايِعَكَ، وَاشتَرِط عَلَيَّ فَأَنتَ أعلَمُ بِالشَّرطِ.
قالَ: اُبايِعُكَ عَلى أن تَعبُدَ اللّهَ، وتُقيمَ الصَّلاةَ، وتُؤتِيَ الزَّكاةَ، وتُناصِحَ المُسلِمَ، وتُفارِقَ المُشرِكَ. [۲۶۰]
123. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از ابو اليُسر كعب بن عمرو ـ: نزد پيامبر صلى الله عليه و آله كه مشغول بيعت كردن با مردم بود، آمدم و گفتم: اى پيامبر خدا! دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم، و برايم شرط بگذار كه تو بهتر مى دانى چه شرطى بگذارى.
فرمود: «با تو بيعت مى كنم، بر اين شرط كه خدا را بپرستى و نماز بخوانى و زكات بدهى و خيرخواه مسلمان باشى و از شرك، دورى كنى».
124. المعجم الكبير عن جرير بن عبد اللّه: كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إذا بايَعَ، بايَعَ عَلى شَهادَةِ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ، وأَنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ، وإقامِ الصَّلاةِ، وإيتاءِ الزَّكاةِ، وَالسَّمعِ وَالطّاعَةِ للّهِِ ولِرَسولِهِ، وَالنُّصحِ لِكُلِّ مُسلِمٍ. [۲۶۱]
124. المعجم الكبير ـ به نقل از جرير بن عبد اللّه ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله هر گاه بيعت مى كرد، بر گواهى دادن [طرف مقابل] به يگانگى خدا و پيامبرىِ محمّد و گزاردن نماز و پرداخت زكات و حرف شنوى و اطاعت از خدا و پيامبر او، و خيرخواهى نسبت به هر مسلمانى، بيعت مى كرد.
125. مسند ابن حنبل عن عبادة بن الصامت: بايَعنا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله... عَلَى السَّمعِ وَالطّاعَةِ فِي النَّشاطِ وَالكَسَلِ، وعَلَى النَّفَقَةِ فِي اليُسرِ وَالعُسرِ، وعَلَى الأَمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنكَرِ، وعَلى أن نَقولَ فِي اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى ولا نَخافَ لَومَةَ لائِمٍ فيهِ، وعَلى أن نَنصُرَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله إذا قَدِمَ عَلَينا يَثرِبَ، فَنَمنَعَهُ مِمّا نَمنَعُ مِنهُ أنفُسَنا وأَزواجَنا وأَبناءَنا ولَنَا الجَنَّةُ؛ فَهذِهِ بَيعَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الَّتي بايَعَنا عَلَيها، فَمَن نَكَثَ فَإِنَّما يَنكُثُ عَلى نَفسِهِ، ومَن أوفى بِما بايَعَ عَلَيهِ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وَفَّى اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى بِما بايَعَ عَلَيهِ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله. [۲۶۲]
125. مسند ابن حنبل ـ به نقل از عبادة بن صامت ـ: ما با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرديم... بر حرف شنوى و اطاعت در خوشى و ناخوشى، و انفاق كردن در زمان رفاه و تنگ دستى، و بر امر به معروف و نهى از منكر كردن، و بر اين كه در راه خداى ـ تبارك و تعالى ـ [حق را] بگوييم و از سرزنش هيچ سرزنشگرى در اين راه نترسيم، و بر اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله را چون به يثرب نزد ما آمد، يارى رسانيم، و از او همانند دفاع از خودمان و زنان و فرزندانمان دفاع كنيم، و در عوض، بهشت براى ما باشد. اين بود بيعت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه بر اساس آن با ما بيعت كرد. پس هر كه بيعت شكند، در واقع، به زيان خودش مى شكند و هر كس به بيعتى كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نمود، وفا كند، خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به آنچه پيامبرش بر آن بيعت كرد [يعنى بهشت]، وفا خواهد كرد.
126. المستدرك على الصحيحين عن ابن الخصاصيّة: أتَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِاُبايِعَهُ عَلَى الإِسلامِ، فَاشتَرَطَ عَلَيَّ: تَشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ، وأَنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ، وتُصَلِّيَ الخَمسَ، وتَصومَ رَمَضانَ، وتُؤَدِّيَ الزَّكاةَ، وتَحُجَّ البَيتَ، وتُجاهِدَ في سَبيلِ اللّهِ.
قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، أمَّا اثنَتانِ فَلا اُطيقُهُما؛ أمَّا الزَّكاةُ فَما لي إلّا عَشرُ ذَودٍ [۲۶۳]، هُنَّ رَسَلُ أهلي وحَمولَتُهُم، وأمَّا الجِهادُ، فَيَزعُمونَ أنَّهُ مَن وَلّى فَقَد باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ، فَأَخافُ إذا حَضَرَني قِتالٌ كَرِهتُ المَوتَ وخَشَعَت نَفسي.
قالَ: فَقَبَضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدَهُ ثُمَّ حَرَّكَها، ثُمَّ قالَ: لا صَدَقَةَ ولا جِهادَ، فَبِمَ تَدخُلُ الجَنَّةَ؟!
قالَ: ثُمَّ قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ اُبايِعُكَ، فَبايَعَني عَلَيهِنَّ كُلِّهِنَّ. [۲۶۴]
126. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از ابن خصاصيّه ـ: نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفتم تا بر اسلام با او بيعت كنم. با من شرط گذاشت كه: «[بايد] گواهى دهى معبودى جز خداى يگانه نيست و محمّد، بنده و فرستاده اوست، و نمازهاى پنجگانه را بگزارى، و رمضان را روزه بگيرى، و زكات بپردازى، و حجّ خانه خدا را به جاى آورى، و در راه خدا جهاد كنى».
گفتم: اى پيامبر خدا! دو كار از اين كارها را نمى توانم: يكى زكات؛ چون من ده ماده شتر بيشتر ندارم كه آنها هم براى تأمين شير خانواده ام و حمل بار و بُنه آنهاست، و ديگر جهاد؛ زيرا مى گويند: هر كه [به دشمن] پشت كند، به خشم خدا گرفتار مى آيد، و من مى ترسم كه اگر جنگى پيش آيد، مردن را خوش نداشته باشم و دچار ضعف نفس شوم.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دستش را بست، سپس آن را تكان داد و فرمود: «نه صدقه اى و نه جهادى! پس با چه بهشت مى روى؟!».
گفتم: اى پيامبر خدا! با تو بيعت مى كنم. بر همه اين چيزها با من بيعت كن.
127. تاريخ دمشق عن أبي عياض [۲۶۵] مولى عياض بن ربيعة الأسدي: تاريخ دمشق عن أبي عياض [۲۶۶] مولى عياض بن ربيعة الأسدي: أتَيتُ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ وأَنَا مَملوكٌ، فَقُلتُ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، ابسُط يَدَكَ اُبايِعكَ، فَرَفَعَ رَأسَهُ إلَيَّ فَقالَ: ما أنتَ؟ قُلتُ: مَملوكٌ، قالَ: لا إذَن، قُلتُ لَهُ: يا أميرَ المُؤمِنينَ! إنَّما أقولُ: إنّي إذا شَهِدتُكَ نَصَرتُكَ، وإن غِبتُ نَصَحتُكَ.
قالَ: نَعَم إذا. قالَ: فَبَسَطَ يَدَهُ فَبايَعَني. [۲۶۷]
127. تاريخ دمشق ـ به نقل از ابو عياض، غلام عياض بن ربيعه اسدى ـ: من كه يك مملوك بودم، نزد على بن ابى طالب رفتم و گفتم: اى امير مؤمنان! دستت را بگشاى تا با تو بيعت كنم.
ايشان سرش را به طرف من بالا آورد و فرمود: «تو چيستى؟».
گفتم: مملوك.
فرمود: «نه».
گفتم: اى امير مؤمنان! با اين شرط كه در حضورت يارى ات كنم و در غيابت، خيرخواه و وفادار به تو باشم.
فرمود: «اكنون آرى» و دستش را گشود و با من بيعت نمود.
128. سنن أبي داود عن عبد اللّه بن عمرو: جاءَ رَجُلٌ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَقالَ: جِئتُ اُبايِعُكَ عَلَى الهِجرَةِ، وتَرَكتُ أبَوَيَّ يَبكِيانِ.
فَقالَ: اِرجِع عَلَيهِما فَأَضحِكهُما كَما أبكَيتَهُما. [۲۶۸]
128. سنن أبى داوود ـ به نقل از عبد اللّه بن عمرو ـ: مردى نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: آمده ام تا بر هجرت با تو بيعت كنم، و وقتى آمدم، پدر و مادرم گريه مى كردند.
فرمود: «نزد آن دو، باز گرد و آنها را بخندان، همان گونه كه آنها را گرياندى».
129. مسند الشاميّين عن عتبة بن عبدٍ: بايَعتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله خَمسا عَلَى الطَّاعَةِ، وَاثنَتَينِ عَلَى المَحَبَّةِ. [۲۶۹]
129. مسند الشاميّين ـ به نقل از عتبة بن عبد ـ: با پيامبر صلى الله عليه و آله پنج بار بر فرمان بردارى، بيعت كردم و دو بار بر دوست داشتن.
130. صحيح البخاري عن عبد اللّه بن عمر: كُنّا إذا بايَعنا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى السَّمعِ وَالطّاعَةِ، يَقولُ لَنا: فيمَا استَطَعتُم. [۲۷۰]
130. صحيح البخارى ـ به نقل از عبد اللّه بن عمر ـ: ما هر گاه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر اطاعت و فرمان بردارى بيعت مى كرديم، مى فرمود: «تا آن جا كه مى توانيد».
131. مسند ابن حنبل عن أنس: بايَعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِيَدي هذِهِ ـ يَعنِي اليُمنى ـ عَلَى السَّمعِ وَالطّاعَةِ فيمَا استَطَعتُ. [۲۷۱]
131. مسند ابن حنبل ـ به نقل از اَنَس ـ: با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با اين دستم ـ يعنى دست راست ـ بيعت كردم كه در حدّ توانم از او اطاعت و فرمان بردارى كنم.
راجع: ص524 (البيعة/ الفصل التاسع/ حلّ البيعة).
ر.ك: ص525 (بيعت / فصل نهم / فسخ بيعت).
9 / 7: الوَفاءُ بِالبَيعَةِ
9 / 7: پايبندى به بيعت
الكتاب
قرآن
«وَ أَوْفُواْ بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ وَ لَا تَنقُضُواْ الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ * وَلَا تَكُونُواْ كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلَاً بَيْنَكُمْ أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِىَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمَا يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ * وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لَكِن يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ وَ لَتُسْئلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ * وَ لَا تَتَّخِذُواْ أَيْمَانَكُمْ دَخَلَاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهَا وَ تَذُوقُواْ السُّوءَ بِمَا صَدَدتُّمْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَكُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ * وَلَا تَشْتَرُواْ بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِيلاً إِنَّمَا عِندَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ». [۲۷۲]
«و به عهد خدا، هر گاه عهد بستيد، وفا كنيد. سوگندها را پس از استوار كردن آنها، مشكنيد، با اين كه خدا را بر خود ضامن [و گواه] قرار داده ايد؛ زيرا خدا آنچه را انجام مى دهيد، مى داند. و مانند آن زنى كه رشته خود را پس از بافتن، پنبه مى كرد، مباشيد كه سوگندهاى خود را ميان خويش، وسيله [فريب و] تقلّب سازيد، [به خيال اين] كه گروهى از گروه ديگر [در داشتن امكانات] افزون ترند. جز اين نيست كه خدا شما را بدين وسيله مى آزمايد و روز قيامت، در آنچه اختلاف مى كرديد، قطعاً براى شما توضيح خواهد داد. و اگر خدا مى خواست، قطعاً شما را امّتى واحد قرار مى داد؛ ولى هر كه را بخواهد، بى راه و هر كه را بخواهد، هدايت مى كند، و از آنچه انجام مى داديد، حتما سؤال خواهيد شد، و زنهار! سوگندهاى خود را دستاويز تقلّب ميان خود قرار ندهيد، تا گامى، پس از استوارى اش بلغزد و شما به [سزاى] آن كه [مردم را] از راه خدا باز داشته ايد، دچار شكنجه شويد و براى شما عذابى بزرگ باشد. و پيمان خدا را به بهاى ناچيزى مفروشيد؛ زيرا آنچه نزد خداست ـ اگر بدانيد ـ همان براى شما بهتر است».
الحديث
حديث
132. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن بايَعَ إماما فَأَعطاهُ صَفقَةَ يَدِهِ وثَمَرَةَ قَلبِهِ، فَليُطِعهُ إنِ [۲۷۳] استَطاعَ. [۲۷۴]
132. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس با پيشوايى از صميم دل دست بيعت دهد، بايد در حدّ توانش از او فرمان بَرَد.
133. سنن ابن ماجة عن أبي هريرة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ بَني إسرائيلَ كانَت تَسوسُهُم أنبِياؤُهُم، كُلَّما ذَهَبَ نَبِيٌّ خَلَفَهُ نَبِيٌّ، وإنَّهُ لَيسَ كائِنٌ بَعدي نَبِيٌّ فيكُم.
قالوا: فَما يَكونُ يا رَسولَ اللّهِ؟
قالَ: تَكونُ خُلَفاءُ فَيَكثُروا.
قالوا: فَكَيفَ نَصنَعُ؟
قالَ: أوفوا بِبَيعَةِ الأَوَّلِ فَالأَوَّلِ، أدُّوا الَّذي عَلَيكُم، فَسَيَسأَلُهُمُ اللّهُ عز و جل عَنِ الَّذي عَلَيهِم. [۲۷۵]
133. سنن ابن ماجة ـ به نقل از ابو هريره ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بنى اسرائيل را پيامبرانشان رهبرى مى كردند، و هر پيامبرى كه در مى گذشت، پيامبرى ديگر جانشين او مى شد؛ امّا پس از من، پيامبرى در ميان شما نخواهد بود».
گفتند: پس چه خواهد بود، اى پيامبر خدا؟
فرمود: «جانشينانى خواهند بود كه شمارشان زياد است».
گفتند: چگونه عمل كنيم؟
فرمود: «به بيعت يكايك آنان، وفادار باشيد. وظيفه اى را كه بر عهده شماست، انجام دهيد. به زودى، خداوند از آنان نيز در باره وظيفه اى كه بر عهده شان بوده است، بازخواست خواهد كرد».
134. الإمام عليّ عليه السلام ـ في خُطبَةٍ لَهُ ـ: أيُّهَا النّاسُ! إنَّ لي عَلَيكُم حَقّا ولَكُم عَلَيَّ حَقٌّ... وأَمّا حَقّي عَلَيكُم فَالوَفاءُ بِالبَيعَةِ، وَالنَّصيحَةُ فِي المَشهَدِ وَالمَغيبِ. [۲۷۶]
134. امام على عليه السلام ـ در يكى از خطبه هايش ـ: اى مردم! مرا بر شما حقّى است و شما را نيز بر من حقّى.… حقّ من بر شما، وفادارى[تان] به بيعت است، و يك رنگى [با من] در حضور و غياب [من].
135. كنز العمّال عن عبد اللّه بن الحسن: قامَ إلَيهِ [عَلِيٍّ عليه السلام] رَجُلٌ فَقالَ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، أخبِرنا عَلى ما قاتَلتَ طَلحَةَ وَالزُّبَيرَ؟
قالَ: قاتَلتُهُم عَلى نَقضِهِم بَيعَتي، وقَتِلِهم شيعَتي مِنَ المُؤمِنينَ. [۲۷۷]
135. كنز العمّال ـ به نقل از عبد اللّه بن حسن ـ: مردى بر خاست و [به على عليه السلام] گفت: اى امير مؤمنان! به ما بگو كه چرا با طلحه و زبير جنگيدى؟
فرمود: «با آنان جنگيدم؛ چون بيعت با مرا شكستند و مؤمنانِ پيرو مرا كشتند».
136. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن كَلامٍ لَهُ عليه السلام يَعني بِهِ الزُّبَيرَ ـ: يَزعُمُ أنَّهُ قَد بايَعَ بِيَدِهِ ولَم يُبايِع بِقَلبِهِ، فَقَد أقَرَّ بِالبَيعَةِ وَادَّعَى الوَليجَةَ، فَليَأتِ عَلَيها بِأَمرٍ يُعرَفُ، وإلّا فَليَدخُل فيما خَرَجَ مِنهُ. [۲۷۸]
136. امام على عليه السلام ـ از گفتار ايشان در باره زبير ـ: او مى گويد كه با دستش بيعت كرده و بيعت قلبى نكرده است. پس به بيعت اقرار دارد؛ امّا در باره امرى قلبى، مدّعى است، و [براى اثبات] ادّعاى خود بايد دليلى روشن بياورد، وگر نه بايد به بيعتى كه از آن خارج شده است، باز گردد.
137. تفسير العيّاشي عن أبي عثمان مولى بني قصيّ: شَهِدتُ عَلِيّا صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ سَنَتَهُ كُلَّها، فَما سَمِعتُ مِنهُ وِلايَةً ولا بَراءَةً، وقَد سَمِعتُهُ يَقولُ: عَذَرَنِيَ اللّهُ مِن طَلحَةَ وَالزُّبَيرِ، بايَعاني طائِعينَ غَيرَ مُكرَهينَ، ثُمَّ نَكَثا بَيعَتي، مِن غَيرِ حَدَثٍ أحدَثتُهُ، وَاللّهِ ما قوتِلَ أهلُ هذِهِ الآيَةِ مُنذُ نَزَلَت حَتّى قاتَلتُهُم: «وَإِن نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِى دِينِكُمْ» [۲۷۹]. [۲۸۰]
137. تفسير العيّاشى ـ به نقل از ابو عثمان، وابسته بنى قُصَى ـ: يك سال تمام با على ـ كه درود خدا بر او باد ـ بودم و در اين مدّت از او اظهار دوستى و يا بيزارى [نسبت به طلحه و زبير] نشنيدم؛ بلكه شنيدم كه مى فرمايد: «خدا مرا نسبت به [جنگ با] طلحه و زبير معذور دانسته است. آن دو، داوطلبانه و بدون هيچ اجبارى با من بيعت كردند و سپس بدون آن كه خطايى از من سر زده باشد، بيعتم را شكستند. به خدا سوگند، از زمانى كه اين آيه نازل شد، [چون مصداقى نداشت،] با اهل آن جنگ نشد، تا اين كه من با آنان جنگيدم: «و اگر سوگندهاى خود را پس از پيمان خويش شكستند و شما را در دينتان طعن زدند».
138. الجمل عن أبي مِخنَف: إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام لَمّا هَمَّ بِالمَسيرِ إلَى البَصرَةِ، بَلَغَهُ عَن سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ وَابنِ مَسلَمَةَ واُسامَةَ بنِ زَيدٍ وَابنِ عُمَرَ تَثاقُلٌ عَنهُ، فَبَعَثَ إلَيهِم، فَلَمّا حَضَروا قالَ لَهُم: قَد بَلَغَني عَنكُم هَناتٌ [۲۸۱] كَرِهتُها، وأنَا لا اُكرِهُكُم عَلَى المَسيرِ مَعي، أ لَستُم عَلى بَيعَتي؟
قالوا: بَلى.
قالَ: فَمَا الَّذي يُقعِدُكُم عَن صُحبَتي؟
فَقالَ لَهُ سَعدٌ: إنّي أكرَهُ الخُروجَ في هذَا الحَربِ؛ لِئَلّا اُصيبَ مُؤمِنا، فَإِن أعطَيتَني سَيفا يَعرِفُ المُؤمِنَ مِنَ الكافِرِ قاتَلتُ مَعَكَ!
وقالَ لَهُ اُسامَةُ: أنتَ أعَزُّ الخَلقِ عَلَيَّ، ولكِنّي عاهَدتُ اللّهَ أن لا اُقاتِلَ أهلَ لا إلهَ إلَا اللّهُ...
وقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ: لَستُ أعرِفُ في هذَا الحَربِ شَيئا، أسأَلُكَ ألّا تَحمِلَني عَلى ما لا أعرِفُ.
فَقالَ لَهُم أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام: لَيسَ كُلُّ مَفتونٍ مُعاتَبا، أ لَستُم عَلى بَيعَتي؟ قالوا: بَلى، قالَ: اِنصَرِفوا فَسَيُغنِي اللّهُ تَعالى عَنكُم. [۲۸۲]
138. الجمل ـ به نقل از ابو مخنف ـ: امير مؤمنان عليه السلام چون آهنگ حركت به سوى بصره كرد، شنيد كه سعد بن ابى وقّاص و ابن مسلمه و اُسامة بن زيد و ابن عمر، از رفتن با او تعلّل مى ورزند. نزد آنان فرستاد و چون آمدند، به آنها فرمود: «در باره شما چيزهاى شنيده ام كه خوش ندارم. من شما را به همراهى با خودم مجبور نمى سازم. آيا بر بيعت خود با من پايدار نيستيد؟».
گفتند: چرا.
فرمود: «پس، چه چيزى شما را از همراهى با من باز مى دارد؟».
سعد گفت: من دوست ندارم در اين جنگ، همراهى كنم، مبادا مؤمنى را از پاى در آورم. اگر شمشيرى به من دادى كه مؤمن را از كافر باز شناسد، همراه تو مى آيم!
اسامه گفت: تو عزيزترينِ آدم ها در نزد من هستى؛ ليكن من با خدا پيمان بسته ام كه با گوينده «لا إله إلّا اللّه» نجنگم.…
عبد اللّه بن عمر گفت: من به اين جنگ، اعتقادى ندارم. خواهش مى كنم مرا به چيزى كه معتقد نيستم، وا مَدار.
امير مؤمنان عليه السلام به آنان فرمود: «هر فريفته اى، قابل سرزنش نيست. آيا شما بر بيعت من استوار نيستيد؟».
گفتند: چرا.
فرمود: «برويد. خداوند متعال، مرا از [وجودِ] شما بى نياز خواهد كرد».
139. نهج البلاغة: اُخِذَ مَروانُ بنُ الحَكَمِ أسيرا يَومَ الجَمَلِ، فَاستَشفَعَ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلامإلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام، فَكَلَّماهُ فيهِ، فَخَلّى سَبيلَهُ، فَقالا لَهُ: يُبايِعُكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ؟ فَقالَ عليه السلام:
أوَلَم يُبايِعني بَعدَ قَتلِ عُثمانَ؟ لا حاجَةَ لي في بَيعَتِهِ! إنَّها كَفٌّ يَهودِيَّةٌ، لَو بايَعَني بِكَفِّهِ لَغَدَرَ بِسُبَّتِهِ [۲۸۳]، أما إنَّ لَهُ إمرَةً كَلَعقَةِ الكَلبِ أنفَهُ، وهُوَ أبُو الأَكبُشِ الأَربَعَةِ، وسَتَلقَى الاُمَّةُ مِنهُ ومِن وُلدِهِ يَوما (مَوتا خ ل) أحمَرَ! [۲۸۴]
139. نهج البلاغه: مروان بن حكم در جنگ جمل اسير شد و از حسن و حسين عليهم السلام خواهش كرد كه نزد امير مؤمنان عليه السلام از او شفاعت كنند. آن دو در باره مروان با ايشان صحبت كردند و امام عليه السلام، او را آزاد كرد. حسنين به امير مؤمنان عليه السلام گفتند: اجازه مى دهيد با شما بيعت كند، اى امير مؤمنان؟
فرمود: «مگر پس از كشته شدن عثمان، با من بيعت نكرد؟ مرا به بيعت او نيازى نيست! آن دست، دستى يهودى است؛ اگر با دستش با من بيعت كند، با نشيمنگاهش بيعت مى شكند. براى او حكومتى در پيش است كه [مدّتش] به اندازه اى است كه سگ، بينى خود را بليسد. او پدر چهار قوچ (حاكم) است و امّت از دست او و فرزندانش روز (/ مرگ) سرخى (/ خونبارى) خواهند ديد».
140. الإمام عليّ عليه السلام ـ في كِتابِهِ إلى مُعاوِيَةَ ـ: وكَأَنّي بِجَماعَتِكَ تَدعوني ـ جَزَعا مِنَ الضَّربِ المُتَتابِعِ، وَالقَضاءِ الواقِعِ، ومَصارِعَ بَعدَ مَصارِعَ ـ إلى كِتابِ اللّهِ، وهِيَ كافِرَةٌ جاحِدَةٌ، أو مُبايِعَةٌ حائِدَةٌ. [۲۸۵]
140. امام على عليه السلام ـ در نامه اش به معاويه ـ: گويى دار و دسته ات را مى بينم كه بر اثر تاب نياوردن ضرباتِ پياپى و تحقّق قضاى الهى و كشته دادن هاى متوالى، مرا به كتاب خدا مى خوانند، در حالى كه يا كافرانى منكر كشته اند و يا بيعت كنندگانى بيعت شكن.
141. عنه عليه السلام ـ في جَوابِ كِتابِ مُعاوِيَةَ ـ: أمّا تَمييزُكَ بَينَكَ وبَينَ طَلحَةَ وَالزُّبَيرِ، وبَينَ أهلِ الشّامِ وأَهلِ البَصرَةِ، فَلَعَمري مَا الأَمرُ فيما هُناكَ إلّا سَواءٌ؛ لِأَنَّها بَيعَةٌ شامِلَةٌ، لا يُستَثنى فيهَا الخِيارُ ولا يُستَأنَفُ فيهَا النَّظَرُ. [۲۸۶]
141. امام على عليه السلام ـ در پاسخ نامه معاويه ـ: امّا اين كه ميان خود و طلحه و زبير، و ميان شاميان و بصريان فرق گذاشته اى، به جان خودم سوگند كه همه در اين موضوع (بيعت) يكسان اند؛ زيرا بيعت با من، بيعتى فراگير است، و نيكان در آن مستثنا نيستند و قابل تجديد نظر هم نيست.
142. عنه عليه السلام ـ في كِتابِهِ إلى مُعاوِيَةَ ـ: إنَّهُ بايَعَنِي القَومُ الَّذينَ بايَعوا أبا بَكرٍ وعُمَرَ وعُثمانَ عَلى ما بايَعوهُم عَلَيهِ، فَلَم يَكُن لِلشّاهِدِ أن يَختارَ، ولا لِلغائِبِ أن يَرُدَّ، وإنَّمَا الشَّورى لِلمُهاجِرينَ وَالأَنصارِ، فَإِنِ اجتَمَعوا عَلى رَجُلٍ وسَمَّوهُ إماما كانَ ذلِكَ للّهِِ رِضا، فَإِن خَرَجَ عَن أمرِهِم خارِجٌ بِطَعنٍ أو بِدعَةٍ رَدّوهُ إلى ما خَرَجَ مِنهُ، فَإِن أبى قاتَلوهُ عَلَى اتِّباعِهِ غَيرَ سَبيلِ المُؤمِنينَ، ووَلّاهُ اللّهُ ما تَوَلّى. [۲۸۷]
142. امام على عليه السلام ـ در نامه اش به معاويه ـ: همان مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند، بر سر همان چيزى كه با آنان بيعت كردند، با من نيز بيعت نمودند. بنا بر اين، آن كه [در موقع بيعت با من] حضور داشته است، حق ندارد [ديگرى را] بر گزيند، و آن كه حضور نداشته است، حق ندارد آن را رد كند. شورا تنها حقّ مهاجران و انصار است. اگر آنان در باره مردى توافق كردند و او را پيشوا خواندند، خشنودى خدا نيز در آن است. اگر كسى با بدگويى يا بدعت گذارى از توافق آنان خارج شد، او را به راهى كه از آن خارج شده، باز مى گردانند، و چنانچه نپذيرفت، با او به خاطر آن كه راهى جز راه مؤمنان در پيش گرفته است، پيكار مى كنند، و خداوند، او را بدانچه روى خود را به سوى آن كرده است، وا مى گذارد.
143. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام كانَ إذا أرادَ القِتالَ قالَ هذِهِ الدَّعَواتِ: اللّهُمَّ إنَّكَ أعلَمتَ سَبيلاً مِن سُبُلِكَ جَعَلتَ فيهِ رِضاكَ، ونَدَبتَ إلَيهِ أولِياءَكَ، وجَعَلتَهُ أشرَفَ سُبُلِكَ عِندَكَ ثَوابا، وأَكرَمَها لَدَيكَ مَآبا، وأَحَبَّها إلَيكَ مَسلَكا، ثُمَّ اشتَرَيتَ فيهِ مِنَ المُؤمِنينَ أنفُسَهُم وأَموالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ، يُقاتِلونَ في سَبيلِكَ فَيَقتُلونَ ويُقتَلونَ وَعدا عَلَيكَ حَقّا.
فَاجعَلني مِمَّنِ اشتَرى فيهِ مِنكَ نَفسَهُ، ثُمَّ وَفى لَكَ بِبَيعِهِ [۲۸۸] الَّذي بايَعَكَ عَلَيهِ، غَيرَ ناكِثٍ ولا ناقِضٍ عَهدا ولا مُبَدِّلاً تَبديلاً، بَلِ استيجابا لِمَحَبَّتِكَ، وتَقَرُّبا بِهِ إلَيكَ. [۲۸۹]
143. امام صادق عليه السلام: امير مؤمنان عليه السلام هر گاه مى خواست به جنگ برود، اين دعاها را مى خواند: «بار خدايا! تو راهى از راه هايت [يعنى جهاد] را نشان دادى و خشنودى ات را در آن نهادى، و دوستانت را به سوى آن فرا خواندى، و پاداش آن را از پاداش همه راه هايت، بالاتر، و فرجام آن را از فرجام همه آنها باارزش تر، و آن را محبوب ترينِ راه ها در نزد خودت قرار دادى. سپس در اين راه از مؤمنان، جان و مالشان را به ازاى بهشت خريدى؛ همانان كه در راه تو جهاد مى كنند و مى كشند و كشته مى شوند. اين، وعده حقّى است كه تو داده اى.
پس مرا از كسانى قرار ده كه در اين راه، جانشان را به تو فروختند و سپس به بيعتى كه با تو كردند، وفا نمودند و نه بيعتى شكستند و نه پيمانى نقض كردند و نه تغييرى دادند و نه چيز ديگرى را جايگزين آن نمودند؛ بلكه هدفشان پذيرش محبّت تو بود، و نزديك شدن به تو».
144. أنساب الأشراف ـ في ذِكرِ مَجيءِ حُجرِ بنِ عَدِيٍّ إلَى الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام بَعدَ صُلحِ الإِمامِ الحَسَنِ عليه السلام مَعَ مُعاوِيَةَ ـ: أتَى الحُسَينَ فَقالَ لَهُ: يا أبا عَبدِ اللّهِ، شَرَيتُمُ العِزَّ بِالذُّلِّ! وقَبِلتُمُ القَليلَ بِتَركِ الكَثيرِ! أطِعنِي اليَومَ وَاعصِني سائِرَ الدَّهرِ!! دَع رَأيَ الحَسَنِ وَاجمَع شيعَتَكَ، ثُمَّ ادعُ قَيسَ بنَ سَعدِ بنِ عُبادَةَ وَابعَثهُ فِي الرِّجالِ، وأَخرُجُ أنَا فِي الخَيلِ، فَلا يَشعُرُ ابنُ هِندٍ إلّا ونَحنُ مَعَهُ في عَسكَرِهِ، فَنُضارِبُهُ حَتّى يَحكُمَ اللّهُ بَينَنا وبَينَهُ وهُوَ خَيرُ الحاكِمينَ، فَإِنَّهُمُ الآنَ غارّونَ. [۲۹۰]
فَقالَ: إنّا قَد بايَعنا ولَيسَ إلى ما ذَكَرتَ سَبيلٌ. [۲۹۱]
144. أنساب الأشراف ـ در بيان آمدن حجر بن عَدى نزد امام حسين عليه السلام بعد از صلح امام حسن عليه السلام با معاويه ـ: حُجر نزد حسين عليه السلام رفت و گفت: اى ابا عبد اللّه! عزّت را به ذلّت فروختيد، و بسيار را وا گذاشتيد و اندك را پذيرفتيد. يك امروز به حرف من گوش كن و ديگر تا ابد به حرفم گوش مكن! نظر حسن را رها كن و شيعيانت را گرد آور. سپس قيس بن سعد بن عُباده را فرا بخوان و او را با سپاهيان روانه ساز. من نيز با سواران، بيرون مى روم و پسر هند را در لشكرگاهش غافلگير مى كنيم و بر او مى تازيم تا اين كه خداوند، ميان ما و او داورى كند، كه او بهترينِ داوران است؛ چرا كه آنان، اكنون در غفلت اند.
[امام حسين عليه السلام] به او فرمود: «ما بيعت كرده ايم، وآنچه تو گفتى، شدنى نيست».
145. الإرشاد عن الكلبي والمدائني وغيرهما من أصحاب السيرة: لَمّا ماتَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام، تَحَرَّكَتِ الشّيعَةُ بِالعِراقِ، وكَتَبوا إلَى الحُسَينِ عليه السلام في خَلعِ مُعاوِيَةَ وَالبَيعَةِ لَهُ، فَامتَنَعَ عَلَيهِم وذَكَرَ أنَّ بَينَهُ وبَينَ مُعاوِيَةَ عَهدا وعَقدا، لا يَجوزُ لَهُ نَقضُهُ حَتّى تَمضِيَ المُدَّةُ، فَإِن ماتَ مُعاوِيَةُ نَظَرَ في ذلِكَ. [۲۹۲]
145. الإرشاد ـ به نقل از كلبى و مدائنى و ديگر سيره نويسان ـ: پس از رحلت حسن بن على عليه السلام، شيعيان عراق به تكاپو در آمدند و به حسين عليه السلام در باره كنار زدن معاويه و بيعت مردم با ايشان، نامه نوشتند. حسين عليه السلام نپذيرفت و اظهار داشت كه ميان او و معاويه، پيمان و قرارداد است و تا به سر آمدن مدّتش نمى تواند آن را نقض كند و معاويه كه مُرد، در باره آن خواهد انديشيد.
9 / 8: نَكثُ البَيعَةِ
9 / 8: شكستن بيعت
الكتاب
قرآن
«إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا». [۲۹۳]
«كسانى كه با تو بيعت مى كنند، در حقيقت، با خدا بيعت مى كنند. دست خدا، بالاى دستان آنهاست. پس هر كه بيعت شكند، در حقيقت، به زيان خود مى شكند، و هر كس به پيمانى كه با خدا بسته است، وفا كند، به زودى، خداوند، مزدى بزرگ به او مى دهد».
الحديث
حديث
146. تاريخ بغداد عن أنس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ فَهِيَ راجِعَةٌ عَلى صاحِبِها: البَغيُ وَالمَكرُ وَالنَّكثُ.
ثُمَّ قَرَأَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: ... «فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ» [۲۹۴]. [۲۹۵]
146. تاريخ بغداد ـ به نقل از اَنَس ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «سه خصلت است كه در هر كس باشد، [زيانش] به خود آن شخص باز مى گردد: تجاوز، نيرنگ و پيمان شكنى».
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سپس اين آيه را خواند: «پس هر كه پيمان شكند، به زيان خود مى شكند».
147. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن نَكَثَ بَيعَةً، أو رَفَعَ لِواءَ ضَلالَةٍ، أو كَتَمَ عِلما، أوِ اعتَقَلَ مالاً ظُلما، أو أعانَ ظالِما عَلى ظُلمِهِ وهُوَ يَعلَمُ أنَّهُ ظالِمٌ؛ فَقَد بَرِئَ مِنَ الإِسلامِ. [۲۹۶]
147. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس بيعتى را بشكند، يا پرچم گم راهى بر افرازد، يا علمى را پنهان دارد، يا مالى را به ستم ضبط كند، يا ستمگرى را در ستمش يارى رساند، در حالى كه مى داند او ستمگر است، از اسلام برى گشته است.
148. عنه صلى الله عليه و آله: مَن نَكَثَ العَهدَ وماتَ ناكِثا لِلعَهدِ، جاءَ يَومَ القِيامَةِ لا حُجَّةَ لَهُ. [۲۹۷]
148. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس پيمان بشكند و پيمان شكن از دنيا برود، روز قيامت، در حالى مى آيد كه هيچ حجّتى ندارد.
149. عنه صلى الله عليه و آله: مَن خَلَعَ يَدَا مِن طاعَةٍ، لَقِيَ اللّهَ ولا حُجَّةَ لَهُ. [۲۹۸]
149. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس از بيعتى كه بر اطاعت بسته است، دست بر دارد، [روز قيامت] خدا را در حالى ديدار مى كند كه هيچ حجّتى ندارد.
150. عنه صلى الله عليه و آله: مَن ماتَ عَلى غَيرِ طاعَةِ اللّهِ، ماتَ ولا حُجَّةَ لَهُ، ومَن ماتَ وقَد نَزَعَ يَدَهُ مِن بَيعَةٍ، كانَت ميتَتُهُ ميتَةَ ضَلالَةٍ. [۲۹۹]
150. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس بر غير طاعت خدا بميرد، دست خالى از حجّت مرده است، و هر كس در حالى بميرد كه دست از بيعتى كشيده باشد، در گم راهى مرده است.
151. عنه صلى الله عليه و آله: مَن بايَعَ إماما فَأَعطاهُ صَفقَةَ يَدِهِ وثَمَرَةَ قَلبِهِ، فَليُطِعهُ مَا استَطاعَ، فَإِن جاءَ آخَرُ يُنازِعُهُ، فَاضرِبوا رَقَبَةَ الآخَرِ. [۳۰۰]
151. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس با پيشوايى بيعت كند و پيمانِ دست و ميوه دلش را به او بدهد، [۳۰۱] بايد در حدّ توانش از او فرمان بَرَد، و اگر ديگرى به كشمكش با آن پيشوا [ى بيعت شده] بر خاست، گردن او را بزنيد.
152. عنه صلى الله عليه و آله: يَجيءُ كُلُّ غادِرٍ ـ يَومَ القِيامَةِ ـ بِإِمامٍ مائِلٍ شِدقُهُ [۳۰۲] حَتّى يَدخُلَ النّارَ، ويَجيءُ كُلُّ ناكِثٍ بَيعَةَ إمامٍ أجذَمَ [۳۰۳] حَتّى يَدخُلَ النّارَ. [۳۰۴]
152. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كه به پيشوايى خيانت كند، روز قيامت با دهان كج به محشر مى آيد تا اين كه وارد دوزخ شود، و هر كه بيعت پيشوايى را بشكند، با دست بريده مى آيد تا اين كه وارد دوزخ گردد.
153. عنه صلى الله عليه و آله: ثَلاثٌ موبِقاتٌ: نَكثُ الصَّفقَةِ، وتَركُ السُّنَّةِ، وفِراقُ الجَماعَةِ. [۳۰۵]
153. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سه كار، مهلك است: شكستن پيمان، رها كردن سنّت، و جدايى از امّت.
154. مسند ابن حنبل عن أبي هريرة: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: الصَّلاةُ المَكتوبَةُ إلَى الصَّلاةِ الَّتي بَعدَها كَفّارَةٌ لِما بَينَهُما. قالَ: وَالجُمُعَةُ إلَى الجُمُعَةِ، وَالشَّهرُ إلَى الشَّهرِ ـ يَعني رَمَضانَ إلى رَمَضانَ ـ كَفّارَةٌ لِما بَينَهُما.
قالَ: ثُمَّ قالَ بَعدَ ذلِكَ: إلّا مِن ثَلاثٍ. قالَ: فَعَرَفتُ أنَّ ذلِكَ الأَمرَ حَدَثَ؛ إلّا مِنَ الإِشراكِ بِاللّهِ، ونَكثِ الصَّفقَةِ، وتَركِ السُّنَّةِ.
قالَ: أَمّا مِن نَكثِ الصَّفقَةِ: أن تُبايِعَ رَجُلاً ثُمَّ تُخالِفَ إلَيهِ تُقاتِلَهُ بِسَيفِكَ، وأمّا تَركُ السُّنَّةِ: فَالخُروجُ مِنَ الجَماعَةِ. [۳۰۶]
154. مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابو هريره ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «نماز واجب تا نماز بعد از آن، كفّاره گناهانى است كه در فاصله آن دو، اتّفاق مى افتد» و فرمود: «و جمعه تا جمعه و ماه تا ماه ـ يعنى رمضان تا رمضان ـ كفّاره گناهانى است كه در فاصله ميان آن دو، اتّفاق مى افتد» و سپس فرمود: «مگر سه چيز».
فهميدم كه اتّفاقى افتاده است. [پيامبر صلى الله عليه و آله افزود:] «مگر شرك به خدا، و شكستن پيمان، و ترك سنّت».
فرمود: «شكستن پيمان، اين است كه با مردى بيعت كنى و سپس بر خلاف او بر خيزى و به رويش شمشير بكشى، و ترك سنّت، بيرون شدن از جماعت است».
155. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ثَلاثَةٌ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ عز و جل يَومَ القِيامَةِ ولا يَنظُرُ إلَيهِم ولا يُزَكّيهِم ولَهُم عَذابٌ أليمٌ: رَجُلٌ بايَعَ إماما لا يُبايِعُهُ إلّا لِلدُّنيا، إن أعطاهُ مِنها ما يُريدُ وَفى لَهُ، وإلّا كَفَّ.… [۳۰۷]
155. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سه كس اند كه خداوند عز و جل در روز قيامت با آنان سخن نمى گويد و نگاهشان نمى كند و پاكشان نمى سازد و عذابى دردناك دارند: مردى كه با پيشوايى، فقط براى دنيا بيعت كند، به طورى كه اگر خواسته دنيوى او را بر آورده ساخت، به او وفادار مى ماند، وگر نه، دست مى كشد.
156. الإمام عليّ عليه السلام: الكَبائِرُ: الإِشراكُ بِاللّهِ، وقَتلُ النَّفسِ،... ونَكثُ الصَّفقَةِ. [۳۰۸]
156. امام على عليه السلام: گناهان كبيره، عبارت اند از: شرك ورزيدن به خدا، قتل نفس... و شكستن پيمان.
157. الخصال عن مسعدة بن زياد عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام: إنّ عَلِيّاً قالَ: ... إنَّ فِي النّارِ لَمَدينَةً يُقالُ لَها الحَصينَةُ، أفَلا تَسأَلُونّي ما فيها؟ فَقيلَ: وما فيها يا أميرَ المُؤمِنينَ؟ فَقالَ: فيها أيدِي النّاكِثينَ. [۳۰۹]
157. الخصال ـ به نقل از مسعدة بن زياد، از امام صادق، از پدرانش عليهم السلام ـ: على عليه السلام فرمود: «... در دوزخ، شهرى است كه به آن، حصينه مى گويند. آيا از من نمى پرسيد كه در آن شهر چيست؟».
گفته شد: در آن شهر چيست، اى امير مؤمنان؟
فرمود: «دست هاى بيعت شكنان».
158. الإمام الصادق عليه السلام: مَن فارَقَ جَماعَةَ المُسلِمينَ ونَكَثَ صَفقَةَ الإِمامِ، جاءَ إلَى اللّهِ عز و جلأجذَمَ. [۳۱۰]
158. امام صادق عليه السلام: هر كسى از جماعت مسلمانان جدا شود و بيعت با امام را بشكند، [روز قيامت] دستْ بريده به نزد خداى عز و جل مى آيد.
159. الإمام الرضا عليه السلام: لا يَعدَمَ المَرءُ دائِرَةَ السَّوءِ [۳۱۱] مَعَ نَكثِ الصَّفقَةِ. [۳۱۲]
159. امام رضا عليه السلام: آدم بيعت شكن از گردونه گزند و بلا، در امان نيست.
9 / 9: حَلُّ البَيعَةِ
9 / 9: فسخ بيعت
160. تفسير فُرات عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لِأَبي دُجانَةَ لَمَّا انهَزَمَ النّاسُ يَومَ اُحُدٍ ـ: يا أبا دُجانَةَ، ذَهَبَ النّاسُ فَالحَق بِقَومِكَ، فَقالَ أبو دُجانَةَ: يا رَسولَ اللّهِ ما عَلى هذا بايَعناكَ وبايَعنَا اللّهَ، ولا عَلى هذا خَرَجنا، يَقولُ اللّهُ تَعالى: «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ».
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: يا أبا دُجانَةَ أنتَ في حِلٍّ مِن بَيعَتِكَ فَارجِع، فَقالَ أبو دُجانَةَ: يا رَسولَ اللّهِ لا تُحَدِّثُ نِساءُ الأَنصارِ فِي الخُدورِ أنّي أسلَمتُكَ ورَغِبتُ بِنَفسي [۳۱۳] عَن نَفسِكَ، يا رَسولَ اللّهِ، لا خَيرَ فِي العَيشِ بَعدَكَ.
قالَ: فَلَمّا سَمِعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَلامَهُ ورَغبَتَهُ فِي الجِهادِ، انتَهى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى صَخرَةٍ فَاستَتَرَ بِها لِيَتَّقِيَ بِها مَنِ السِّهامِ ـ سِهامِ المُشرِكينَ ـ، فَلَم يَلبَث أبو دُجانَةَ إلّا يَسيرا حَتّى اُثخِنَ جِراحَةً، فَتَحامَلَ حَتَّى انتَهى إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَجَلَسَ إلى جَنبِهِ مُثخَنا لا حَراكَ بِهِ. [۳۱۴]
160. تفسير فرات: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ابو دُجانه، آن گاه كه مسلمانان در جنگ اُحُد، تار و مار شدند، فرمود: «اى ابو دجانه! مردم رفتند. پس تو هم به قومت ملحق شو».
ابو دجانه گفت: اى پيامبر خدا! ما براى اين كار (تنها گذاشتنِ تو)، با تو و با خدا بيعت نكرده ايم و با اين نيّت، بيرون نيامده ايم. خداوند متعال مى فرمايد: «كسانى كه با تو بيعت مى كنند، در حقيقت، با خدا بيعت مى كنند. دست خدا، بالاى دستان آنهاست».
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اى ابو دجانه! تو از بيعتت آزادى. پس بر گرد».
ابو دجانه گفت: اى پيامبر خدا! زنان خانه نشين انصار نخواهند گفت كه من شما را تنها گذاشتم و خودم را به شما ترجيح دادم؟ اى پيامبر خدا! پس از تو، زندگى خير ندارد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چون اين سخن او را شنيد و علاقه اش به جهاد را ديد، خود را به صخره اى رساند تا در پناه آن از تيرها ـ تيرهاى مشركان ـ محفوظ بماند. مقدارى نگذشت كه ابو دجانه بر اثر جراحات وارد شده، ناتوان شد و كشان كشان، خود را به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسانيد و سست و بى حركت در كنار ايشان نشست.
161. تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن شريك العامريّ عن الإمام زين العابدين عليه السلام: جَمَعَ الحُسَينُ أصحابَهُ بَعدَما رَجَعَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ، وذلِكَ عِندَ قُربِ المَساءِ، قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ: فَدَنَوتُ مِنهُ لِأَسمَعَ وأَنَا مَريضٌ، فَسَمِعتُ أبي وهُوَ يَقولُ لِأَصحابِهِ: اُثني عَلَى اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى أحسَنَ الثَّناءِ، وأَحمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ، اللّهُمَّ إنّي أحمَدُكَ عَلى أن أكرَمتَنا بِالنُّبُوَّةِ، وعَلَّمتَنَا القُرآنَ، وفَقَّهتَنا فِي الدّينِ، وجَعَلتَ لَنا أسماعا وأَبصارا وأَفئِدَةً، ولَم تَجعَلنا مِنَ المُشرِكينَ، أمّا بَعدُ، فَإِنّي لا أعلَمُ أصحابا أولى ولا خَيرا مِن أصحابي، ولا أهلَ بَيتٍ أبَرَّ ولا أوصَلَ مِن أهلِ بَيتي، فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنّي جَميعا خَيرا، ألا وإنّي أظُنُّ يَومَنا مِن هؤُلاءِ الأَعداءِ غَدا، ألا وإنّي قَد رَأَيتُ لَكُم فَانطَلِقوا جَميعا في حِلٍّ، لَيسَ عَلَيكُم مِنّي ذِمامٌ [۳۱۵]، هذا لَيلٌ قَد غَشِيَكُم فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً. [۳۱۶]
قالَ أبو مِخنَفٍ: حَدَّثَنا عَبدُ اللّهِ بنُ عاصِمٍ الفائِشِيُّ ـ بَطنٌ مِن هَمدانَ ـ عَنِ الضَّحّاكِ بنِ عَبدِ اللّهِ المَشرِقِيِّ، قالَ: قَدِمتُ ومالِكَ بنَ النَّضرِ الأَرحَبِيَّ عَلَى الحُسَينِ، فَسَلَّمنا عَلَيهِ ثُمَّ جَلَسنا إلَيهِ فَرَدَّ عَلَينا، ورَحَّبَ بِنا، وسَأَلَنا عَمّا جِئنا لَهُ، فَقُلنا: جِئنا لِنُسَلِّمَ عَلَيكَ، ونَدعُوَ اللّهَ لَكَ بِالعافِيَةِ، ونُحدِثَ بِكَ عَهدا، ونُخبِرَكَ خَبَرَ النّاسِ، وإنّا نُحَدِّثُكَ أنَّهُم قَد جَمَعوا عَلى حَربِكَ فَرَ [۳۱۷] رَأيَكَ.
فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام: حَسبِيَ اللّهُ ونِعمَ الوَكيلُ!
قالَ: فَتَذَمَّمنا وسَلَّمنا عَلَيهِ، ودَعَونَا اللّهَ لَهُ.
قالَ: فَما يَمنَعُكُما مِن نُصرَتي؟ فَقالَ مالِكُ بنُ النَّضرِ: عَلَيَّ دَينٌ ولي عِيالٌ. فَقُلتُ لَهُ: إنَّ عَلَيَّ دَينا، وإنَّ لي لَعِيالاً، ولكِنَّكَ إن جَعَلتَني في حِلٍّ مِنَ الاِنصِرافِ إذا لَم أجِد مُقاتِلاً قاتَلتُ عَنكَ ما كانَ لَكَ نافِعا، وعَنكَ دافِعا.
قالَ: قالَ: فَأَنتَ في حِلٍّ، فَأَقَمتُ مَعَهُ.
فَلَمّا كانَ اللَّيلُ قالَ: هذَا اللَّيلُ قَد غَشِيَكُم، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً، ثُمَّ ليَأخُذ كُلُّ رَجُلٍ مِنكُم بِيَدِ رَجُلٍ مِن أهلِ بَيتي، تَفَرَّقوا في سَوادِكُم ومَدائِنِكُم حَتّى يُفَرِّجَ اللّهُ، فَإِنَّ القَومَ إنَّما يَطلُبُونّي، ولَو قَد أصابوني لَهَوا عَن طَلَبِ غَيري.
فَقالَ لَهُ إخوَتُهُ وأَبناؤُهُ وبَنو أخيهِ وَابنا عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ: لِمَ نَفعَلُ؟ لِنَبقى بَعدَكَ؟! لا أرانَا اللّهُ ذلِكَ أبَدا. بَدَأَهُم بِهذَا القَولِ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ. ثُمَّ إنَّهُم تَكَلَّموا بِهذا ونَحوِهِ. [۳۱۸]
161. تاريخ الطبرى: عبد اللّه بن شريك عامرى مى گويد: پس از آن كه عمر بن سعد بر گشت، حسين عليه السلام يارانش را جمع كرد. نزديك شب بود. زين العابدين عليه السلام فرمود: «من كه بيمار بودم، خودم را به او نزديك كردم تا بشنوم چه مى گويد. شنيدم پدرم به يارانش مى فرمايد: خداى ـ تبارك و تعالى ـ را به نيكوترين ستايش ها مى ستايم، و او را بر خوشى ها و ناخوشى ها حمد مى گويم. بار خدايا! تو را سپاس و ستايش مى گويم كه ما را به نبوّت، مفتخر داشتى، و قرآن را به ما آموختى، و در دين، دانايمان ساختى، و به ما گوش و چشم و دل دادى، و از مشركانمان نگردانيدى. امّا بعد، من يارانى صميمى تر و بهتر از ياران خود نمى شناسم، و خاندانى فرمان بردارتر و به هم پيوسته تر از خاندانم سراغ ندارم. پس، خداوند از جانب من به همه شما خير دهد! هان! من مى دانم كه فرداروزمان با اين دشمنان چه خواهد بود. هان! من شما را مرخّص كردم. پس همگى برويد. شما آزاديد و مرا بر شما عهد و بيعتى نيست. اينك شب، شما را در بر گرفته است. آن را مركب خود سازيد».
ابو مخنف مى گويد: عبد اللّه بن عاصم فائشى (تيره اى از قبيله هَمْدان)، از ضحّاك بن عبد اللّه مشرقى برايمان نقل كرد كه گفت: من و مالك بن نضر ارحبى به نزد حسين رفتيم و بر او سلام گفتيم. آن گاه در برابرش نشستيم. حسين عليه السلام جواب سلام ما را داد و خوشامد گفت و پرسيد كه براى چه نزدش آمده ايم. گفتيم: آمده ايم كه عرض سلامى كنيم و از خدا برايت سلامت بخواهيم، و ديدار تازه نماييم، و اخبار آن قوم را به تو بگوييم و به عرض برسانيم كه آنان بر جنگ با تو هم داستان گشته اند. پس در كار خويش بينديش.
حسين عليه السلام فرمود: «خدا مرا بس است و او نيكو حمايتگرى است!».
او را احترام كرديم و بر او درود فرستاديم و برايش دعا كرديم. فرمود: «چه چيز، مانع شما دو تن مى شود كه مرا يارى كنيد؟».
مالك بن نضر گفت: قرض دارم و عيالوارم. من نيز گفتم: من هم بدهكار و عيالوارم؛ ليكن اگر اجازه ام دهى كه وقتى ديدم جنگاورى نمانده است، [به خانه و كاشانه ام] بر گردم، چندان كه برايت سودمند باشد و موجب دفاع از شما شود، مى جنگم.
فرمود: «تو اجازه دارى».
پس با وى بودم. چون شب شد، فرمود: «اينك شب، شما را در بر گرفته است. آن را مركب خود سازيد (در تاريكى شب برويد). هر يك از شما دست مردى از خاندان مرا بگيرد و در روستاها و شهرهايتان پراكنده شويد تا آن كه خدا گشايشى دهد؛ زيرا اين قوم، در پى من هستند و چنانچه به من دست يابند، از تعقيب ديگران باز مى ايستند».
برادران و پسران و برادرزادگانش و دو پسر عبد اللّه بن جعفر گفتند: چرا چنين كنيم؟! تا بعد از شما زنده بمانيم؟! خدا هرگز آن روز را نياورد!
اين سخن را نخست، عبّاس بن على گفت. سپس آنان اين سخن و همانند آن را به زبان آوردند.
162. الطبقات الكبرى عن الأسود بن قيس العبدي: قيلَ لِمُحَمَّدِ بنِ بَشيرٍ الحَضرَمِيِّ: قَد اُسِرَ ابنُكَ بِثَغرِ الرِّيِّ، قالَ: عِندَ اللّهِ أحتَسِبُهُ ونَفسي، ما كُنتُ اُحِبُّ أن يُؤسَرَ، ولا أن أبقى بَعدَهُ.
فَسَمِعَ قَولَهُ الحُسَينُ عليه السلام فَقالَ لَهُ: رَحِمَكَ اللّهُ، أنتَ في حِلٍّ مِن بَيعَتي، فَاعمَل في فِكاكِ ابنِكَ.
قالَ: أكَلَتنِي السِّباعُ حَيّا إن فارَقتُكَ.
قالَ: فَأَعطِ ابنَكَ هذِهِ الأَثوابَ وَالبُرودَ يَستَعينُ بِها في فِكاكِ أخيهِ.
فَأَعطاهُ خَمسَةَ أثوابٍ قيمَتُها ألفُ دينارٍ. [۳۱۹]
162. الطبقات الكبرى ـ به نقل از اسود بن قيس عبدى ـ: به محمّد بن بشير حضرمى گفته شد: پسرت در مرز رى، اسير شده است.
محمّد گفت: او و خودم را در راه خدا حساب مى كنم. دوست نداشتم كه او اسير شود و دوست ندارم كه بعد از او زنده بمانم.
حسين عليه السلام سخن او را شنيد. به او فرمود: «رحمت خدا بر تو باد! بيعتم را از تو بر داشتم. برو و در آزادى فرزندت بكوش».
محمّد بن بشير گفت: درندگان، مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم.
فرمود: «پس اين جامه ها و بُردها را به پسرت بده تا از آنها براى آزادى برادرش استفاده كند». آن گاه، پنج جامه كه هزار دينار مى ارزيد، به او داد.
163. مقاتل الطالبيّين عن حميد بن مسلم: جاءَ رَجُلٌ حَتّى دَخَلَ عَسكَرَ الحُسَينِ عليه السلام، فَجاءَ إلى رَجُلٍ مِن أصحابِهِ، فَقالَ لَهُ: إنَّ خَبَرَ ابنِكَ فُلانٍ وافى أنَّ الدَّيلَمَ أسِروهُ، فَتَنصَرِفُ مَعي حَتّى نَسعى في فِدائِهِ، فَقالَ: حَتّى أصنَعَ ماذا؟ عِندَ اللّهِ أحتَسِبُهُ ونَفسي.
فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام: اِنصَرِف وأنتَ في حِلٍّ مِن بَيعَتي، وأنَا اُعطيكَ فِداءَ ابنِكَ.
فَقالَ: هَيهاتَ أن اُفارِقَكَ ثُمَّ أسأَلَ الرُّكبانَ عَن خَبَرِكَ! لا يَكونُ ـ وَاللّهِ ـ هذا أبَدا، ولا اُفارِقُكَ. ثُمَّ حَمَلَ عَلَى القَومِ فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ رَحمَةُ اللّهِ عَلَيهِ ورِضوانُهُ. [۳۲۰]
163. مقاتل الطالبيّين ـ به نقل از حميد بن مسلم ـ: مردى بيامد و وارد اردوگاه حسين عليه السلام شد و نزد مردى از ياران او رفت و گفت: خبر رسيده است كه فلان پسرت را ديلميان اسير كرده اند. با من بيا تا براى آزادى او كارى بكنيم.
مرد گفت: كه چه بشود!؟ او و خودم را به حساب خدا مى گذارم(به پاى خدا مى نويسم).
حسين عليه السلام به او فرمود: «برو، بيعتم را از تو بر داشتم و فديه (جانْ بهاى) پسرت را هم به تو مى دهم».
مرد گفت: هيهات كه از تو جدا شوم و آن گاه خبر تو را از كاروانيان بپرسم! به خدا سوگند كه هرگز چنين نخواهد شد و از تو جدا نخواهم گشت. آن گاه بر دشمن تاخت و جنگيد تا كشته شد. رحمت و رضوان الهى بر او باد!
164. شرح الأخبار عن الحسين عليه السلام ـ لِأَصحابِهِ ـ: إنَّ هؤُلاءِ لا يَطلُبونَ مِنكُم غَيري، وأنَا فَلَستُ اُسَلِّمُ إلَيهِم نَفسي أو يَقتُلوني، فَمَن شاءَ مِنكُم فَليَنصَرِف عَنّي مُحَلَّلاً مِن ذلِكَ.
قالوا: وكَيفَ نَنصَرِفُ عَنِ ابنِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله؟! نُقتَلُ بَينَ يَدَيهِ بَعدَ أن نَبذُلَ مَجهودَنا في عَدُوِّهِ، وفي دَفعِهِ عَنهُ حَتّى نَلقَى اللّهَ عز و جل. [۳۲۱]
164. شرح الأخبار:امام حسين عليه السلام خطاب به يارانش فرمود: «اينان از ميان شما، فقط مرا مى خواهند، و من هرگز خود را تسليم آنها نخواهم كرد، مگر اين كه مرا بكشند. پس هر يك از شما خواست، مى تواند برود و آزاد است».
گفتند: چگونه فرزند پيامبر خدا را بگذاريم و برويم؟! پيشاپيش او با تمام توانمان با دشمنش مى جنگيم تا به ديدار خداى عز و جل برويم.
الفصل العاشر: النّوادر
فصل دهم: گوناگون
165. تاريخ دمشق عن سعد بن عبادة: بايَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عِصابَةً مِن أصحابِهِ عَلَى المَوتِ يَومَ اُحُدٍ حينَ انهَزَمَ المُسلِمونَ، فَصَبَروا ولَزِموا وجَعَلوا يَستُرونَهُ بِأَنفُسِهِم؛ يَقولُ الرَّجلُ مِنهُم: نَفسي لِنَفسِكَ الفِداءُ يا رَسولَ اللّهِ، وَجهي لِوَجهِكَ الوِقاءُ يا رَسولَ اللّهِ، وهُم يَحمونَهُ ويَقونَهُ بِأَنفُسِهِم، حَتّى قُتِلَ مِنهُم مَن قُتِلَ. [۳۲۲]
165. تاريخ دمشق ـ به نقل از سعد بن عباده ـ: در جنگ اُحُد كه مسلمانان پراكنده شدند، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با گروهى از يارانش بيعتِ تا پاى مرگ كرد، و آنان پايدارى كردند و ماندند و خود را سپر ايشان مى نمودند و هر يك از آنها مى گفت: جانم فداى جانت، اى پيامبر خدا! رويم سپر رويت، اى پيامبر خدا! و با جسم و جان خويش از ايشان حمايت و محافظت مى كردند، تا آن كه شمارى از آنان كشته شدند.
166. صحيح مسلم عن عوف بن مالك الأشجعي: كُنّا عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، تِسعَةٌ أو ثَمانِيَةٌ أو سَبعَةٌ، فَقالَ: ألا تُبايِعونَ رَسولَ اللّهِ؟ وكُنّا حَديثُ عَهدٍ بِبَيعَةٍ، فَقُلنا: قَد بايَعناكَ يا رَسولَ اللّهِ، ثُمَّ قالَ: ألا تُبايِعونَ رَسولَ اللّهِ؟ فَقُلنا: قَد بايَعناكَ يا رَسولَ اللّهِ! ثُمَّ قالَ: ألا تُبايِعونَ رَسولَ اللّهِ؟ فَبَسَطنا أيدِيَنا وقُلنا: قَد بايَعناكَ يا رَسولَ اللّهِ! فَعَلامَ نُبايِعُكَ؟
قالَ: عَلى أن تَعبُدُوا اللّهَ ولا تُشرِكُوا بِهِ شَيئا، وَالصَّلَواتِ الخَمسِ، وتُطيعوا (وأَسَرَّ كَلِمَةً خَفِيَّةً) ولا تَسأَلُوا النّاسَ شَيئا. [۳۲۳]
166. صحيح مسلم ـ به نقل از عوف بن مالك اشجعى ـ: ما نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوديم؛ نُه يا هشت يا هفت نفر. به ما فرمود: «آيا با پيامبر خدا بيعت نمى كنيد؟».
ما كه تازه بيعت كرده بوديم، گفتيم: با شما بيعت كرده ايم، اى پيامبر خدا!
دوباره فرمود: «آيا با پيامبر خدا بيعت نمى كنيد؟».
باز گفتيم: با شما بيعت كرده ايم، اى پيامبر خدا!
سه باره فرمود: «آيا با پيامبر خدا بيعت نمى كنيد؟».
پس، دستانمان را گشوديم و گفتيم: ما با شما بيعت كرده ايم، اى پيامبر خدا! بر سر چه بيعت كنيم؟
فرمود: «بر اين كه خدا را بپرستيد و چيزى را شريك او نسازيد، و نمازهاى پنجگانه را به جا آوريد، و اطاعت كنيد» و در اين جا كلمه اى را آهسته گفت [۳۲۴] [و افزود: ] «و از مردم، تقاضاى چيزى نكنيد».
167. تاريخ دمشق عن محمّد بن عثمان بن حوشب عن أبيه عن جدّه: لَمّا أن أظهَرَ اللّهُ عز و جلمُحَمَّدا صلى الله عليه و آله، انتَدَبتُ إليهِ مَعَ النّاسِ في أربَعينَ فارِساً مَعَ عَبدِ شَرٍّ، فَقَدِموا عَلَيهِ المَدينَةَ بِكِتابي. فَقالَ: أيُّكُم مُحَمَّدٌ؟ قالوا: هذا، قالَ: مَا الَّذي جِئتَنا بِهِ؟ فَإِن يَكُ حَقّا اتَّبَعناكَ.
قالَ: تُقيمُوا الصَّلاةَ، وتُؤتُوا الزَّكاةَ، وتَحقِنُوا الدِّماءِ، وتَأمُروا بِالمَعروفِ وتَنهَوا عَنِ المُنكَرِ.
فَقالَ عَبدُ شَرٍّ: إنَّ هذَا لَحَسَنٌ جَميلٌ، مُدَّ يَدَكَ اُبايِعكَ.
فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: مَا اسمُكَ؟ قالَ: عَبدُ شَرٍّ، قالَ: أنتَ عَبدُ خَيرٍ. وكَتَبَ مَعَهُ الجَوابَ إلى حوشَبَ ذِي ظليمٍ، فَآمَنَ. [۳۲۵]
167. تاريخ دمشق ـ به نقل از محمّد بن عثمان بن حوشب، از پدرش، از جدّش ـ: چون خداوند عز و جل، محمّد صلى الله عليه و آله را آشكار گردانيد، من چهل سوار [به همراه نامه اى] با عبد شَر، نزد او فرستادم و آن عدّه با نامه من به مدينه نزد او رفتند. عبد شر گفت: كدام يك از شما، محمّد است؟
يارانش گفتند: اين.
عبد شر پرسيد: تو چه آورده اى، كه اگر درست باشد، از تو پيروى كنيم؟
فرمود: «نماز بگزاريد، و زكات بدهيد، و خون نريزيد، و امر به معروف و نهى از منكر كنيد».
عبد شر گفت: اين نيكو و زيباست. دستت را دراز كن با تو بيعت كنم.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «نامت چيست؟».
گفت: عبد شر.
فرمود: «تو عبد خيرى» و پاسخ نامه [من، يعنى] حوشب ذى ظليم را توسّط او فرستاد، و ايمان آورد[م].
168. المناقب لابن شهر آشوب عن ابن عبّاس ـ في قَولِهِ: «وَ إِن كَادُواْ لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِى أَوْحَيْنَا» [۳۲۶] ـ: قالَ وَفدُ ثَقيفٍ: نُبايِعُكَ عَلى ثَلاثٍ: لا نَنحَني، ولا نَكسِرُ إلها بِأَيدينا، وتَمَتَّعنا بِاللّاتِ سَنَةً.
فَقالَ عليه السلام: لا خَيرَ في دينٍ لَيسَ فيهِ رُكوعٌ وسُجودٌ، فَأَمّا كَسرُ أصنامِكُم بِأَيديكُم فَذاكَ لَكُم، وأَمَّا الطّاغِيَةُ اللّاتُ [۳۲۷] فَإِنّي غَيرُ مُمَتِّعِكُم بِها.
قالوا: أجِّلنا سَنَةً حَتّى نَقبِضَ ما يُهدى لِالِهَتِنا، فَإِذا قَبَضناها كَسَرناها وأَسلَمنا. فَهَمَّ بِتَأجيلِهِم، فَنَزَلَت هذِهِ الآيَةُ.
قالَ قَتادَةُ: فَلَمّا سَمِعَ قَولَهُ: «ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا» [۳۲۸] قالَ: اللّهُمَّ لا تَكِلني إلى نَفسي طَرفَةَ عَينٍ أبَدا. [۳۲۹]
168. المناقب، ابن شهرآشوب ـ به نقل از ابن عبّاس در باره آيه شريف: «و چيزى نمانده بود كه تو را از آنچه به سويت وحى كرده ايم، گم راه كنند» ـ: هيئت نمايندگى ثقيف گفتند: با تو به سه شرط، بيعت مى كنيم: خم نشويم، خدايى را با دست خودمان نشكنيم، و تا يك سال از لات، بهره مند شويم.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «دينى كه در آن ركوع و سجود نباشد، خيرى در آن نيست؛ ولى شكستن بت هايتان به دست خودتان، اختيار با شماست، و امّا بت لات، من اجازه نمى دهم از آن بهره مند شويد».
گفتند: يك سال مهلتمان ده تا هدايايى را كه به خدايانمان مى شود، بگيريم و چون گرفتيم، آنها را مى شكنيم و اسلام مى آوريم.
پيامبر صلى الله عليه و آله خواست به آنان مهلت دهد كه اين آيه نازل شد.
قتاده گفت: چون پيامبر صلى الله عليه و آله اين سخن خداوند را شنيد: «سپس در برابر ما براى خود ياورى نمى يافتى»، عرضه داشت: «بار خدايا! هرگز مرا چشم بر هم زدنى به خودم وا مگذار».
169. السيرة النبويّة لابن هشام عن الزهريّ: إنَّهُ [أي رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله] أتى بَني عامِرِ بنِ صَعصَعَةَ، فَدَعاهُم إلَى اللّهِ عز و جل، وعَرَضَ عَلَيهِم نَفسَهُ، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِنهُم: ... أرَأَيتَ إن نَحنُ بايَعناكَ عَلى أمرِكَ ثُمَّ أظهَرَكَ اللّهُ عَلى مَن خالَفَكَ، أيَكونُ لَنا الأَمرُ مِن بَعدِكَ؟
قالَ: الأَمرُ إلَى اللّهِ يَضَعُهُ حَيثُ يَشاءُ.
قالَ: فَقالَ لَهُ: أفَتَهدِفُ نُحورَنا لِلعَرَبِ دونَكَ، فَإِذا أظهَرَكَ اللّهُ كانَ الأَمرُ لِغَيرِنا؟! لا حاجَةَ لَنا بِأَمرِكَ. فَأَبَوا عَلَيهِ. [۳۳۰]
169. السيرة النبويّة، ابن هشام ـ به نقل از زُهرى ـ: او (پيامبر خدا صلى الله عليه و آله) نزد بنى عامر بن صعصعه رفت و آنها را به خداى عز و جل دعوت كرد و [نبوّت] خويش را بر آنان عرضه داشت. مردى از بنى عامر به ايشان گفت:... اگر با تو بر اين كارت بيعت كرديم و سپس خداوند، تو را بر مخالفانت چيره گردانيد، آيا پس از تو اين كار به ما مى رسد؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اين كار، به دست خداست. آن را هر كجا كه خود بخواهد، قرار مى دهد».
آن مرد گفت: ما سينه هاى خود را سپر تو در برابر عرب ها كنيم و چون خداوند، تو را پيروز گردانيد، كار به ديگران رسد؟! ما احتياجى به اين كار تو نداريم. و دعوت او را نپذيرفتند.
170. المناقب لابن شهر آشوب: لَمّا كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَعرِضُ نَفسَهُ عَلَى القَبائِلِ، جاءَ إلى بَني كِلابٍ فَقالوا: نُبايِعُكَ عَلى أن يَكونَ لَنَا الأَمرُ بَعدَكَ.
فَقالَ: الأَمرُ للّهِِ، فَإِن شاءَ كانَ فيكُم، أو في غَيرِكُم.
فَمَضَوا فَلَم يُبايِعوهَ، وقالوا: لا نَضرِبُ لِحَربِكَ بِأَسيافِنا ثُمَّ تُحَكِّمُ عَلَينا غَيرَنا. [۳۳۱]
170. المناقب، ابن شهرآشوب: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله دعوت خود را به قبايل عرضه مى كرد، نزد بنى كلاب آمد. آنان گفتند: ما به اين شرط با تو بيعت مى كنيم كه پس از تو، كار به ما منتقل شود.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «كار، دست خداست. اگر او خواست، به شما خواهد رسيد و اگر نخواست، به ديگرى».
بنى كلاب رفتند و با ايشان بيعت نكردند و گفتند: ما در راه تو شمشير نمى زنيم كه بعد، ديگران را بر ما حكومت دهى!
171. صحيح البخاري عن جابر بن عبد اللّه: إنَّ أعرابِيّا بايَعَ رَسولَ للّهِ صلى الله عليه و آله عَلَى الإِسلامِ، فَأَصابَ الأَعرابِيَّ وَعَكٌ بِالمَدينَةِ، فَأَتَى الأَعرابِيُّ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، أقِلني بَيعَتي، فَأَبى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله. ثُمَّ جاءَهُ فَقالَ: أقِلني بَيعَتي، فَأَبي، ثُمَّ جاءَهُ فَقالَ: أقِلني بَيعَتي، فَأَبى. فَخَرَجَ الأَعرابِيُّ.
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إنَّمَا المَدينَةُ كَالكِيرِ [۳۳۲]، تَنفي خَبَثَها وتَنصَعُ [۳۳۳] طَيِّبَها. [۳۳۴]
171. صحيح البخارى ـ به نقل از جابر بن عبد اللّه ـ: باديه نشينى با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر اسلام بيعت كرد، و آن باديه نشين، در مدينه به تب مبتلا شد. نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى پيامبر خدا! بيعت مرا فسخ كن.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نپذيرفت. دوباره آمد و گفت: بيعت مرا فسخ كن.
پيامبر صلى الله عليه و آله نپذيرفت. دگر بار آمد و گفت: بيعت مرا فسخ كن. ايشان باز هم نپذيرفت. باديه نشين [از مدينه] خارج شد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مدينه مانند دَم آهنگرى است. ناخالصش را دور مى كند و خوبش را خالص مى كند و در خود نگه مى دارد».
- ↑ لسان العرب: ج8 ص26 مادّه «بيع».
- ↑ ر. ك: دائرة المعارف قرآن كريم: ج6 ص407 ـ 408، مقدّمه ابن خلدون: ص209، دائرة المعارف جهان اسلام: ج5 مدخل «بيعت»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى: ج13 مدخل «بيعت».
- ↑ ر. ك: دانش نامه جهان اسلام: مدخل «بيعت».
- ↑ فتح: آيه 10 و 18، ممتحنه: آيه 12.
- ↑ توبه: آيه 111.
- ↑ فتح: آيه 10.
- ↑ ر.ك: فتح: آيه 10 و 18، توبه: آيه 111.
- ↑ ر. ك: نحل: آيه 95، مائده: آيه 7 و 14.
- ↑ ر. ك: مائده: آيه 67.
- ↑ ر. ك: دائرة المعارف قرآن كريم: ج6 ص309.
- ↑ ر.ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج2 ص135 (معرفت شناسى/بخش سوم/فصل پنجم: جاهليت نخست).
- ↑ ر.ك: ص363 ح1.
- ↑ ر. ك: ص365 ح2.
- ↑ شعرا: آيه 214.
- ↑ از آن جا كه اين بيعت در خانه ابو طالب اتّفاق افتاد، به آن روز، «يوم الدار (واقعه خانه)» گفته شده است.
- ↑ ر.ك: ص367 (بيعت / فصل يكم / بيعت عشيره).
- ↑ گردنه اى نزديك مِنا در مكّه در كنار جمره عقبه كه اكنون به صورت مسجدى متروك، مورد بازديد قرار مى گيرد.
- ↑ ص372 ح6.
- ↑ يعنى بيعت بدون شرط جنگ و با همان شرايطى كه زنان با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند (ر.ك: ممتحنه: آيه 12).
- ↑ ر.ك: ص392 ح14.
- ↑ ر.ك: ص368 ح11.
- ↑ ر.ك: ص385 پانوشت 1 و 2.
- ↑ ر. ك: ص408 ح24.
- ↑ نام مكانى در دو فرسنگى مكّه، و برخى در نُه ميلى مكّه گفته اند. و آن نام چاهى يا درختى خميده است كه در آن جا بوده و غزوه حديبيّه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن جا روى داد (لغت نامه دهخدا: واژه «حديبيّه»).
- ↑ ر. ك: ص427 (بيعت / فصل چهارم / شمار مسلمانان در بيعت رضوان).
- ↑ ر.ك: ص421 (بيعت / فصل چهارم / نخستين كسى كه در زير درخت با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرد).
- ↑ الطبقات الكبرى: ج2 ص100، المصنّف، ابن ابى شيبه: ج8 ص589.
- ↑ ر. ك: ص421 ح32.
- ↑ مسجد احزاب، مسجدى است كه در زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بنا شده و اسم ديگرش، مسجد فتح است و در بالاى كوه سلع قرار دارد و آن، جايى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ خندق در آن جا دعا خوانده است (ر. ك: معجم البلدان: ج1 ص111، البداية و النهاية: ج4 ص127، مجمع الزوائد: ج4 ص12، المصنّف، ابن ابى شيبه: ج7 ص146، الطبقات الكبرى: ج2 ص73، إمتاع الأسماع: ج9 ص275 و...).
- ↑ ر. ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام: ج2 ص217 (بخش سوم/ فصل دهم: حديث غدير).
- ↑ ر. ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام: ج2 ص271 (بخش سوم/ فصل دهم: حديث غدير / سلام رهبرى).
- ↑ ر. ك: همين دانش نامه: ج6 ص501 (امامت / فصل دهم: حقوق امام و امّت).
- ↑ نهج البلاغة: خطبه 34، بحار الأنوار: ج27 ص251 ح12.
- ↑ اين پيمان، امروزه، تفصيل پيدا كرده است و «قانون اساسى» ناميده مى شود.
- ↑ ر. ك: ص403 (بيعت/ فصل دوم: بيعت عقبه / شرط هاى بيعت دوم عقبه) وص423 (فصل چهارم/ شرط هاى بيعت رضوان) وص431 (فصل پنجم/ شرط هاى بيعت مردان) وص433 (فصل پنجم/ شرط هاى بيعت زنان).
- ↑ مائده: آيه 1: (به پيمان هاى خود، وفادار (پايبند) باشيد».
- ↑ ر.ك: ص509 (بيعت/ فصل نهم: احكام بيعت/ پايبندى به بيعت).
- ↑ ر.ك: ص519 (بيعت/ فصل نهم: احكام بيعت / شكستن بيعت).
- ↑ ر.ك: ص525 (بيعت/ فصل نهم: احكام بيعت/ فسخ بيعت).
- ↑ ر.ك: ص471 (بيعت/ فصل هشتم: اقسام بيعت).
- ↑ ر.ك: ص527 ح161.
- ↑ ر. ك: صحيفه امام: ج20 ص459 (پاسخ امام خمينى به استفتاى رسمى نمايندگان ايشان در دبيرخانه مركزى ائمّه جمعه).
- ↑ ر. ك: تفسير نمونه: ج22 ص71 ـ 72.
- ↑ ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار: ج18 ص233. وفي بحار الأنوار: ج68: «والوقوف عند الشبهة إلى الوصول إلى الإمام».
- ↑ طرف من الأنباء والمناقب: ص115 عن عيسى بن المستفاد، بحار الأنوار: ج18 ص232 ح75 و ج68 ص392 ح41.
- ↑ هكذا جاء في المصدر: «يباح»، «يعقد»، وفي اُسد الغابة: «لا يُعقر مرعاه، ولا يباع ماؤه، ولا يمنع فضله، ولا يعضَد شجره» ولعلّه الصّواب كما في المصادر الأخرى.
- ↑ عَضَدتُ الشجر أعضده: أي قطعته بالمِعضَد (الصحاح: ج2 ص509 «عضد»).
- ↑ السنن الكبرى: ج6 ص239 ح11791، المعجم الكبير: ج4 ص29 الرقم 3555، التاريخ الكبير: ج3 ص2 الرقم 5، الإصابة: ج2 ص79 الرقم 1748، اُسد الغابة: ج2 ص37 الرقم 1192 وكلّها نحوه.
- ↑ الشعراء: 214.
- ↑ الرهط: ما دون العشرة من الرجال (الصحاح: ج3 ص112 «رهط»).
- ↑ الجَذَعُ: هو من الإبل ما دخل في السنة الخامسة، ومن البقر والمَعز ما دخل في الثانية (مجمع البحرين: ج1 ص279 «جذع»).
- ↑ الفَرقُ والفَرَق: مكيال ضخم لأهل المدينة معروف (لسان العرب: ج10 ص305 «فرق»).
- ↑ الغُمَر ـ بضمّ الغين و فتح الميم ـ: القدح الصغير (النهاية: ج3 ص385 «غمر»).
- ↑ مسند ابن حنبل: ج1 ص335 ح1371، السنن الكبرى للنسائي: ج5 ص126 ح8451 نحوه، كنزالعمّال: ج13 ص174 ح36520؛ علل الشرائع: ص170 ح1 نحوه، بحار الأنوار: ج18 ص178 ح6.
- ↑ مجمع البيان: ج7 ص323، تفسير فرات: ص303 ح408، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص393 ح19 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج18 ص212 ح41 وص 163.
- ↑ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج13 ص244.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج8 ص411 ح22818 وص 392 ح22731، السيرة النبوية لابن هشام: ج2 ص75، دلائل النبوّة للبيهقي: ج2 ص436 نحوه، تاريخ الطبري: ج2 ص356، كنز العمّال: ج1 ص324 ح1518 وح 1520 وراجع: تهذيب الكمال: ج14 ص186 الرقم 3107.
- ↑ يعنى بيعت بدون شرط جنگ و با همان شرايطى كه زنان با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند (ر. ك: ممتحنه: 12).
- ↑ صحيح البخاري: ج3 ص1413 ح3679 وج 1 ص15 ح18، سنن النسائي للبيهقي: ج7 ص142، السنن الكبرى للبيهقي: ج8 ص34 ح15842 كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج1 ص101 ح453.
- ↑ في بحارالأنوار: «فَسَتَقدَمُ».
- ↑ اُزُرَنا: أي نساءنا وأهلنا (النهاية: ج1 ص45 «أزر»).
- ↑ الحِلْفَة ـ بالكسر ـ: الحِلف والمعاقدة والمعاهدة على التضاعد والمساعدة. ولعلّ الصواب: «الحَلْقَة» ـ بالفتح ـ كما في بعض المتون، وهي السلاح عامّةً أو الدروع خاصّةً، وهو أظهر (راجع: غريب الحديث لابن قتيبة: ج1 ص252 والصحاح: ج4 ص1462 ولسان العرب: ج10 ص65).
- ↑ الجَباجِبُ: جمع جُبجُب، وهو المستوي من الأرض ليس بِحَزن، وهي أسماء منازل بمنى (النهاية: ج1 ص234 «جبجب»).
- ↑ يقال: صبأ فلان؛ إذا خرج من دينٍ إلى دينٍ غيره... ويسمّون المسلمين: الصُّباة (النهاية: ج3 ص3 «صبأ»).
- ↑ أعجَزَني فُلانٌ: أي فاتني (لسان العرب: ج5 ص370 «عجز»).
- ↑ النِّسعُ: سَير مَظفور، يُجعل زماما للبعير (النهاية: ج5 ص48 «نسع»).
- ↑ أرسالاً: أي أفواجا وفِرقا متقطّعة يَتبع بعضهم بَعضاً (مجمع البحرين: ج2 ص700 «رسل»).
- ↑ المناقب لابن شهر آشوب: ج1 ص181، بحار الأنوار: ج19 ص25 ح15.
- ↑ جباجب (جمع جُبجُب)، به زمين مسطّح گفته مى شود، و نام منزلگاه هايى در مِناست.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج1 ص220، تاريخ دمشق: ج26 ص185 وليس فيه ذيله من «وكان أسعد بن زرارة يُجمّع...».
- ↑ الكامل في التاريخ: ج1 ص510، السيرة النبويّة لابن هشام: ج2 ص70، تاريخ الطبري: ج2 ص353، تفسير الطبري: ج3 الجزء 4 ص34 كلّها نحوه.
- ↑ المائده ء: 7. والميثاق الذي واثقهم به؛ قال البلخي والجبّائي: هو ما أخذ عليهم رسول اللّه صلى الله عليه و آله عند إسلامهم وبيعتهم بأن يطيعوا اللّه في كلّ ما يفرضه عليهم ممّا ساءهم أو سرّهم. قال الجبّائي: هو مبايعتهم له ليلة العقبة وبيعة الرضوان، وهو قول ابن عبّاس (التبيان في تفسير القرآن: ج3 ص459، وراجع: مجمع البيان: ج3 ص290 وتفسير الرازي: ج11 ص178 وتفسير القرطبي: ج6 ص108).
- ↑ بلخى و جبايى مى گويند: اين پيمانى كه خداوند، آنان را به انجام دادنش متعهّد گردانيد، همان است كه در هنگام اسلام آوردن و بيعتشان، از آنان گرفت، مبنى بر اين كه در هر تكليف و وظيفه كه خداوند بر عهده آنان مى گذارد، خوشايندشان باشد يا ناخوشايندشان، از او اطاعت كنند. جبايى مى گويد: منظور، بيعت آنان با پيامبر صلى الله عليه و آله در شب عقبه و بيعت رضوان است. اين را ابن عبّاس گفته است (البيان فى تفسير القرآن: ج3 ص459. نيز، ر.ك: مجمع البيان: ج3 ص290 وتفسير الرازى: ج11 ص178 و تفسير القرطبى: ج6 ص108).
- ↑ الأحزاب: 15. قوله تعالى: «وَلَقَدْ كَانُواْ عَاهَدُواْ اللَّهَ مِن قَبْلُ» أي من قبل غزوة الخندق وبعد بدر... قال مقاتل والكلبي: هم سبعون رجلاً، بايعوا النبي صلى الله عليه و آله ليلة العقبة وقالوا: اشترط لنفسك ولربّك ما شئت، فقال: أشترط لربّي أن تعبدوه ولا تشركوا به شيئا، وأشترط لنفسي أن تمنعوني ممّا تمنعون منه نساءكم وأموالكم وأولادكم، فقالوا: فما لنا إذا فعلنا ذلك يا نبيّ اللّه؟ قال: لكم النصر في الدنيا والجنّة في الآخرة. فذلك قوله تعالى: «وَ كَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْئولًا» أي أنّ اللّه ليسألهم عنه يوم القيامة (تفسير القرطبي: ج14 ص150). «وَلَقَدْ كَانُواْ عَاهَدُواْ اللَّهَ مِن قَبْلُ» أي من قبل الخندق، «لَا يُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ» أي بايعوا النبي صلى الله عليه و آله وحلفوا له أنّهم ينصرونه ويدفعون عنه كما يدفعون عن نفوسهم، ولا يرجعون عن مقاتلة العدوّ ولا ينهزمون. قال مقاتل: يريد ليلة العقبة. «وَ كَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْئولًا» يسألون عنه في الآخرة (مجمع البيان: ج8 ص140).
- ↑ سخن خداوند كه: «با آن كه پيش تر با خدا سخت پيمان بسته بودند»، يعنى قبل از جنگ خندق و پس از جنگ بدر.… مقاتل و كعبى گفته اند: آنان هفتاد مرد بودند كه در شب عقبه با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند و گفتند: هر شرطى كه مى خواهى، براى خودت و پروردگارت بگذار. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «براى پروردگارم اين شرط را مى گذارم كه: فقط او را بپرستيد و چيزى را شريكش قرار ندهيد، و براى خودم اين شرط را مى گذارم كه: همان گونه كه از زن و فرزند و اموال خود دفاع مى كنيد، از من دفاع كنيد». مسلمانان گفتند: اى پيامبر خدا ! اگر ما چنين كرديم، در برابر، به ما چه مى رسد؟ فرمود: «پيروزى در دنيا و بهشت در آخرت». اين است سخن خداى متعال كه: «و پيمان خدا همواره بازخواست دارد»، يعنى: در روز قيامت، خداوند از آنان در باره اين پيمان، بازخواست مى كند (تفسير القرطبى: ج14 ص150). و سخن: «با آن كه پيش تر سخت پيمان بسته بودند» يعنى پيش از جنگ خندق، «كه به دشمن پشت نكنند»يعنى با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند و سوگند ياد كردند كه يارى اش كنند و از وى دفاع نمايند، همان گونه كه از خود دفاع مى كنند و از جنگ با دشمن، روى بر نمى تابند و شكست نمى پذيرند. مقاتل گفته است: منظور، شب عقبه است. «پيمان خدا همواره بازخواست مى شود» يعنى در آخرت از آن سؤال مى شود (مجمع البيان: ج8 ص140).
- ↑ نظرا إلى وجود النصوص العديدة الدالّة على وقوع هذه البيعة في السنة الثالثة عشرة من البعثة النبويّة الشريفة، فالمقصود هنا هو السنة العاشرة من زمان إعلان الدعوة النبويّة بعد أن كانت سرِّيّة في بداياتها.
- ↑ عكاظ: موضع بقرب مكّة كان تقام به في الجاهلية سوق يقيمون فيها أيّاما (النهاية: ج3 ص284 «عكظ»).
- ↑ مَجَنَّةُ: موضع بأسفل مكّة على أميال، كان يقام بها للعرب سوق (النهاية: ج4 ص301 «مجن»).
- ↑ مسند ابن حنبل: ج5 ص67 ح14463، السنن الكبرى: ج8 ص251 ح16556، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص681 ح4251 نحوه.
- ↑ با توجّه به متون فراوانى كه نشان مى دهند اين بيعت در سال سيزدهم بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله صورت گرفته است، مقصود در اين جا سال دهم از زمان علنى شدن دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله است و نه از ابتداى دعوت كه چند سالى مخفيانه بود.
- ↑ عكاظ: جايى نزديك مكّه كه در زمان جاهليت، چند روزى بازارى در آن بر پا مى شد.
- ↑ مَجَنّه: جايى در چند ميلى پايين دست مكّه كه عرب ها در آن بازارى بر پا مى كردند.
- ↑ في المصدر: «القوافل»، والصواب ما أثبتناه. قال الجوهري: القواقل قومٌ من الخزرج (الصحاح: ج5 ص1803 «ققل»). وإنّما سُمّوا القواقل لأنّهم كانوا في الجاهلية إذا نزل بهم الضيف قالوا له: قَوقِل حيث شئت؛ يريدون: اِذهب حيث شئت وقل ما شِئت فإنّ لك الأمان لأنّك في ذمّتي (راجع: الثقات لابن حبان: ج3 ص302 والسيرة النبوية لابن هشام: ج2 ص294).
- ↑ المناقب لابن شهر آشوب: ج1 ص174، بحار الأنوار: ج19 ص15 ح7.
- ↑ قَواقِل، قومى از خزرج اند. در وجه تسميه آنها گفته اند كه چون كسى به آنان پناهنده مى شد، نيزه اى به او مى دادند و مى گفتند: «قَوقِل حيث شئت»؛ يعنى: با آن هر جا كه خواستى، برو ! آزادى.
- ↑ تجهّمه: أي يلقاه بالغلظة (النهاية: ج1 ص323 «جهم»).
- ↑ دلائل النبوّة لأبي نعيم: ج1 ص302 ح226، كنز العمّال: ج1 ص326 ح1525.
- ↑ السيرة النبويّة لابن هشام: ج2 ص83، مسند ابن حنبل: ج5 ص358 ح15798، تاريخ الطبري: ج2 ص361، اُسد الغابة: ج1 ص365 الرقم 392 كلّها نحوه، كنز العمّال: ج8 ص29 ح21722 نقلاً عن أبي نعيم.
- ↑ في المصدر: «التشريف»، وما أثبتناه هو الصواب ويؤيّده السياق والنصوص السابقة واللاحقة.
- ↑ الكامل في التاريخ: ج1 ص512، المعجم الكبير: ج19 ص89 ح174 عن كعب بن مالك نحوه.
- ↑ جمله «الهَدَمُ الهَدَمُ» يعنى: حرمت شما حرمت من است، يا: تخريب شما تخريب من است، يا: كسى كه طالب ريختن خون شما باشد، طالب ريختن خون من است و هر كس شما را مهدور الدم بداند، مرا مهدور الدم دانسته است. يكى از معانى «هدم»، قبر است. بر پايه اين معنا، جمله يعنى: من آن جا قبر مى شوم كه شما قبر مى شويد. و به قولى، «هدم» به معناى منزل است. بر اين اساس، جمله يعنى: منزل شما منزل من است، مانند حديث «المحيا محياكم و الممات مماتكم؛ با شما زندگى مى كنم و با شما مى ميرم و هرگز از شما جدا نخواهم شد» (لسان العرب: ج12 ص604 مادّه «هدم»).
- ↑ الأنفال: 30.
- ↑ في بحار الأنوار هنا بزيادة: «وتَكونونَ مُلوكا فِي الجَنَّةِ».
- ↑ تفسير القمّي: ج1 ص272، إعلام الورى: ج1 ص141 نحوه، بحار الأنوار: ج19 ص47 ح8.
- ↑ المعجم الأوسط: ج2 ص207 ح1745، المناقب لابن شهر آشوب: ج2 ص24 نحوه، كلاهما عن الحسين بن زيد بن علي، بحار الأنوار: ج38 ص220 ح23.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج8 ص415 ح22833، دلائل النبّوة للبيهقي: ج2 ص452، فتح الباري: ج1 ص66، تاريخ دمشق: ج26 ص198 وكلّها نحوه.
- ↑ السيرة النبويّة لابن هشام: ج2 ص97 وراجع: اُسد الغابة: ج2 ص243 الرقم 1598.
- ↑ المعجم الكبير: ج17 ص256 ح710، مسند ابن حنبل: ج6 ص69 ح17077، المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص587 ح2 و 3، المنتخب من مسند عبد بن حميد: ص107 ح238، تاريخ دمشق: ج40 ص520 ح8177 كلّها نحوه، كنز العمّال: ج1 ص332 ح1534.
- ↑ مُجلِبة: أي مجتمعين على الحرب (لسان العرب: ج1 ص269 «جلب»).
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص609، المعجم الأوسط: ج5 ص13 ح4538 عن عبادة بن الصامت نحوه وليس فيه ذيله «قالوا: نعم...».
- ↑ السيرة النبويّة لابن هشام: ج2 ص84.
- ↑ السيرة النبويّة لابن هشام: ج2 ص97، تاريخ دمشق: ج11 ص213 الرقم 1062 وزاد فيه «الثانية» بعد «العقبة».
- ↑ في بحار الأنوار والنسخ الخطّية الاُخرى للمصدر: «بِيعَةَ الرِّضا» بدل «بِبَيعَةِ الرِّضا».
- ↑ الفتح: 10.
- ↑ طرف من الأنباء والمناقب: ص121 عن عيسى بن المستفاد عن الإمام الكاظم عليه السلام، بحار الأنوار: ج22 ص278 ح32 و ج68 ص395.
- ↑ طرف من الأنباء والمناقب: ص123 عن عيسى بن المستفاد عن الإمام الكاظم عليه السلام.
- ↑ الزلزلة: 7 و 8.
- ↑ الشورى: 7.
- ↑ أثبتناه من بحار الأنوار.
- ↑ طرف من الأنباء والمناقب: ص125 عن عيسى بن المستفاد عن الإمام الكاظم عن أبيه عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج22 ص278 ح32 و ج68 ص395.
- ↑ هي الشجرة المعروفة بالحديبية وهي شجرة السمرة (مجمع البيان: ج9 ص194). ويقال: اُمّ غيلان (تفسير السمرقندي: ج3 ص301). وبلغ عمر بن الخطّاب أنّ الناس يكثرون قصدها... فخشي أن تُعبد... فأمر بقطعها وإعدامها (معجم البلدان: ج2 - 325). والحديبية: قرية سمّيت ببئر هناك عند مسجد الشجرة... قال الخطابي في أماليه: سمّيت الحديبية بشجرة حدباء كانت في ذلك الموضع. وبين الحديبية ومكّة مرحلة (معجم البلدان: ج2 - 325).
- ↑ الفتح: 10.
- ↑ الفتح: 18.
- ↑ مراد، درخت معروف در حديبيّه به نام سَمُره (مجمع البيان: ج9 ص194) يا اُمّ غيلان (تفسير السمرقندى: ج3 ص301) است. اين درخت به دليل نگرانى از تقديس و عبادت، به دستور عمر، بريده و نابود شد (معجم البلدان: ج2 ص325). حديبيّه، قريه اى است به نام چاهى در آن جا در كنار مسجد شجره، در يك فرسنگى مكّه. خطابى در الأمالى خود گفته است: حديبيّه را به خاطر درخت حدباء كه در آن جا بوده، حديبيّه ناميده اند (معجم البلدان: ج2 ص229).
- ↑ تفسير القمّي: ج2 ص315، بحار الأنوار: ج20 ص354 ح4.
- ↑ المناقب للكوفي: ج1 ص379 ح298؛ الدرّ المنثور: ج7 ص523 نقلاً عن ابن أبي حاتم.
- ↑ المُرتدف: هو الذي يركب خلف الراكب (الصحاح: ج4 ص1363 «ردف»).
- ↑ قائِلون: أي نائمون نصف النهار (مجمع البحرين: ج3 ص1536 «قيل»).
- ↑ السَّمُرُ: ضربٌ من شجر الطلح، وهي الشجرة التي كانت عندها بيعة الرضوان عام الحُديبية (النهاية: ج2 ص399 «سمر»).
- ↑ المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص511 ح15، تفسير الطبري: ج13 الجزء 26 ص86، تفسير ابن كثير: ج7 ص315، تاريخ الطبري: ج2 ص632، دلائل النبّوة للبيهقي: ج4 ص134، تاريخ دمشق: ج39 ص77 كلّها نحوه، كنزالعمّال: ج1 ص331 ح1532.
- ↑ الأنعام: 151.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج2 ص348 ح3240، كنز العمّال: ج1 ص104 ح467.
- ↑ تفسير القمّي: ج2 ص268 عن عبد الملك بن هارون عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج33 ص233 ح517.
- ↑ التوبة: 111.
- ↑ المناقب لابن شهر آشوب: ج2 ص21، بحار الأنوار: ج38 ص217 ح23.
- ↑ المناقب للخوارزمي: ص276 ح258، كفاية الطالب: ص247 وزاد في ذيله «بإجماع منهم»؛ كشف الغمّة: ج1 ص305 وفيه «جزء بن قيس» بدل «جدّ بن قيس»، بحار الأنوار: ج36 ص121 ح65.
- ↑ السيرة النبويّة لابن هشام: ج3 ص330، تفسير الطبري: ج13 الجزء 26 ص86، تفسير القرطبي: ج16 ص276 نحوه.
- ↑ المعجم الكبير: ج20 ص201 ح454، المعجم الأوسط: ج7 ص357 ح.
- ↑ سنن الترمذي: ج4 ص149 ح1591، المعجم الأوسط: ج6 ص306 ح6482، تاريخ دمشق: ج56 ص292.
- ↑ صحيح البخاري: ج4ص 1529 ح3936، صحيح مسلم: ج3 ص1486 ح80، سنن الترمذي: ج4 ص150 ح1592.
- ↑ صحيح البخاري: ج3 ص1081 ح2800، مسند ابن حنبل: ج5 ص548 ح16509، السنن الكبرى: ج8 ص252 ح16559 كلاهما نحوه.
- ↑ تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص595 ح7، بحار الأنوار: ج24 ص93 ح4.
- ↑ صحيح البخاري: ج4 ص1526 ح3924، صحيح مسلم: ج3 ص1485 ح75، صحيح ابن حبّان: ج11 ص128 ح4803، السنن الكبرى: ج5 ص385 ح10202 كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج10 ص480 ح30150.
- ↑ صحيح مسلم: ج3 ص1484 ح71، مسند ابن حنبل: ج5 ص40 ح14317، السنن الكبرى للنسائي: ج6 ص464 ح11507، المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص510 ح12، كنز العمّال: ج10 ص475 ح30143.
- ↑ التَّورُ: هو إناء من صُفر أو حجارة كالإجّانة (النهاية: ج1 ص199 «تور»).
- ↑ الطبقات الكبرى: ج2 ص98، مسند الطيالسي: ص239 ح1729؛ مجمع البيان: ج9 ص167، بحار الأنوار: ج20 ص346.
- ↑ تفسير الطبري: ج13 الجزء 26 ص87، تاريخ الطبري: ج2 ص621.
- ↑ الكامل في التاريخ: ج1 ص618، تاريخ الطبري: ج3 ص61 نحوه.
- ↑ صحيح البخاري: ج4 ص1566 ح4054 وج 3 ص1082 ح2802، صحيح مسلم: ج3 ص1487 ح84 وزاد في آخره «والخير»، مسند ابن حنبل: ج5 ص374 ح15848 وح 15851، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص714 ح6581 كلّها نحوه، كنز العمّال: ج1 ص103 ح462 وص 101 ح452.
- ↑ قَرن مَسقَلَة: هو قرنٌ قد بقيت منه بقيّة بأعلى مكّة في دُبُر دارِ سَمُرة عند موقف الغنم بين شِعب ابن عامر وحرف دار رابغة في أصله. ومَسقَلة: رجل كان يسكنه في الجاهليّة (أخبار مكّة للأزرقي: ج2 ص270).
- ↑ مسند ابن حنبل: ج5 ص259 ح15431، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص335 ح5283، المصنّف لعبد الرزّاق: ج6 ص5 ح9820 كلاهما نحوه.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج3 ص479 ح5789، سنن النسائي: ج7 ص141، مسند ابن حنبل: ج6 ص282 ح17980.
- ↑ الممتحنة: 12.
- ↑ الفَتَخ: كلّ خلخال لا يجرس (لسان العرب: ج3 ص40 «جرس»).
- ↑ صحيح البخاري: ج1 ص332 ح936، صحيح مسلم: ج2 ص602 ح1، مسند ابن حنبل: ج1 ص710 ح3064 كلاهما نحوه.
- ↑ صحيح البخاري: ج4 ص1856 ح4609 و ج2 ص967 ح2564 نحوه، مسند ابن حنبل: ج10 ص137 ح26386.
- ↑ مجمع البيان: ج9 ص414، بحار الأنوار: ج21 ص98؛ تفسير القرطبي: ج18 ص71، تفسير ابن كثير: ج8 ص124 عن ابن عبّاس، تاريخ الطبري: ج3 ص61 عن قتادة السدوسي، تاريخ دمشق: ج70 ص181 عن مقاتل بن سليمان و كلّها نحوه.
- ↑ الكافي: ج5 ص527 ح5 عن أبان، بحار الأنوار: ج21 ص134 ح23.
- ↑ تفسير القمّي: ج2 ص364، بحار الأنوار: ج21 ص113 ح6.
- ↑ صحيح البخاري: ج1 ص440 ح1244، صحيح مسلم: ج2 ص645 ح31، مسند ابن حنبل: ج10 ص367 ح27374 كلاهما نحوه.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج8 ص9.
- ↑ سنن أبي داود: ج3 ص194 ح3131، المعجم الكبير: ج25 ص184 ح451، اُسد الغابة: ج7 ص420 الرقم 7695 كلاهما نحوه.
- ↑ العاتق: الشابّة أوّل ما تُدرِكُ، ويُجمَعُ على العُتَّقِ (لسان العرب: ج10 ص236 «عتق»).
- ↑ مسند ابن حنبل: ج7 ص402 ح20823، صحيح ابن حبّان: ج7 ص314 ح3041، صحيح ابن خزيمة: ج3 ص112 ح1722، السنن الكبرى: ج3 ص262 ح5637 كلّها نحوه، كنز العمّال: ج1 ص321 ح1503.
- ↑ السنن الكبرى للنسائي: ج4 ص429 ح7804.
- ↑ دعائم الإسلام: ج1 ص226، الكافي: ج5 ص519 ح6 عن مسمع أبي سيّار نحوه، مكارم الأخلاق: ج1 ص497 ح1726 عن الإمام الصادق عليه السلام و ليس فيه «البيعة»، بحار الأنوار: ج82 ص101 ح48.
- ↑ دعائم الإسلام: ج2 ص214 ح791، مستدرك الوسائل: ج14 ص272 ح16690.
- ↑ إسعاد النساء في المناحات: هو أن تقوم المرأة فتقوم معها اُخرى من جاراتها فتساعدها على النياحة (النهاية: ج2 ص366 «سعد»).
- ↑ الشِغارُ: هو نكاح معروف في الجاهلية؛ كان يقول الرجل للرجل: شاغرني؛ أي زوّجني اُختك أو بنتك، حتّى اُزوّجك اُختي أو بنتي، ولا يكون بينهما مهر (النهاية: ج2 ص482 «شغر»).
- ↑ الجَلَب والجَنَب: هو أن يَقدِم المصدّق على أهل الزكاة، فينزل موضعاً ثمّ يرسل من يجلب إليه الأموال من أماكنها ليأخذ صدقتها، فنُهي عن ذلك (النهاية: ج1 ص281 «جلب»).
- ↑ مسند ابن حنبل: ج4 ص392 ح13031، صحيح ابن حبّان: ج7 ص415 ح3146، المصنّف لعبد الرزّاق: ج3 ص560 ح6690، كنز العمّال: ج4 ص346 ح10822.
- ↑ واژه «اِسعاد» در متن عربى، به معناى همنوايى زنان در نوحه و مويه كردن است. در جاهليت، رسم بود كه وقتى زنى عزيزش را از دست مى داد، تا يك سال بر او مى گريست، و همسايگان و خويشاوندانش او را در اين كار، كمك مى كردند، يعنى در تعداد و اوقات گريه كردن ها با او جمع مى شدند و تا زمانى كه آن زن بر عزيزش نوحه و گريه مى كرد، آنان نيز از او تبعيت و به او كمك مى كردند، و هر گاه بعداً يكى ديگر از آنها مصيبت زده مى شد، زنان ديگر در نوحه و گريه به كمكش مى رفتند. پيامبر صلى الله عليه و آله از اين كار، نهى فرمود (لسان العرب: مادّه «سعد»).
- ↑ شغار، نوعى ازدواج در جاهليت بوده است كه در آن مردى به مردى مى گفت: «شاغَرَنى» يعنى خواهر يا دخترت را به ازدواج من در آور تا متقابلاً من خواهر يا دخترم را به ازدواج تو در آورم، بدون آن كه بين آن دو، مهريّه اى قرار داده شود.
- ↑ جَلَب و جَنَب، به اين معناست كه كارگزار زكات براى دريافت زكات از مردم ناحيه اى، در جايى دورتر چادر زند و سپس كسى را بفرستد كه زكات ها را جمع آورى كند و برايش بياورد. از اين كار، نهى شده است. در معناى اين دو واژه، اقوال ديگرى هم هست كه در كتب حديث و لغت، از جمله لسان العرب، به تفصيل آمده است.
- ↑ المعجم الكبير: ج11 ص211 ح11688، مجمع الزوائد: ج6 ص45 ح9873، الدّر المنثور: ج6 ص602.
- ↑ صحيح البخاري: ج1 ص440 ح1244، صحيح مسلم: ج2 ص646 ح32 نحوه، السنن الكبرى للنسائي: ج4 ص428 ح7803.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج10 ص324 ح27203، تفسير ابن كثير: ج8 ص122، اُسد الغابة: ج7 ص150 الرقم 7013، المعجم الكبير: ج24 ص296 ح751 كلاهما نحوه.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج10 ص301 ح27130، اُسد الغابة: ج7 ص191 الرقم 7100، تفسير ابن كثير: ج8 ص123، الإصابة: ج8 ص236 الرقم 11468.
- ↑ سنن أبي داود: ج4 ص76 ح4165، السنن الكبرى للبيهقي: ج7 ص139 ح13498، مسند أبي يعلى: ج4 ص383 ح4735 نحوه وكلّها عن عائشة، كنز العمّال: ج1 ص101 ح455.
- ↑ مقاتل الطالبيّين: ص29، المناقب للخوارزمي: ص277 ح264، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج1 ص14 نحوه؛ كشف الغمّة: ج1 ص306 وزاد فيهما «اُمّ عليّ بن أبي طالب» بعد «فاطمة بنت أسد»، شرح الأخبار: ج3 ص214 ح1141، بحار الأنوار: ج36 ص122 ح65.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج8 ص12، الإصابة: ج8 ص68 عن قتادة وليس فيه ذيله من «وحواء»، و ص304 وليس فيه ذيله من «واُمّ عامر».
- ↑ المائدة: 3.
- ↑ المائدة: 67.
- ↑ الدَّوحة: الشجرة العظيمة (الصحاح: ج1 ص361 «دوح»).
- ↑ قممت البيت: كنسته (الصحاح: ج5 ص2015 «قمم»).
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص329 ح143، بحار الأنوار: ج37 ص138 ح30.
- ↑ الاحتجاج: ج1 ص133 ح32، اليقين: ص343 ح127 كلاهما عن علقمة بن محمّد الحضرمي، روضة الواعظين: ص100، بحار الأنوار: ج37 ص201 ح86.
- ↑ المزار الكبير: ص264 ح12 عن أبي القاسم بن روح وعثمان بن سعيد العمري عن الإمام العسكري عليه السلام، المزار للشهيد الأوّل: ص66 من دون إسنادٍ إليه عليه السلام، بحار الأنوار: ج100 ص359 ح6 نقلاً عن المفيد.
- ↑ العُوذ: الإبل الَّتي وضعت أولادها حديثا، ويقال: أطفلت فهي مطفل ومطفلة؛ ويريد أنّهم جاؤوا بأجمعهم صغارهم وكبارهم (لسان العرب: ج11 ص402).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 137، بحار الأنوار: ج32 ص78 ح51.
- ↑ أي يتبع بعضهم بعضا (لسان العرب: ج9 ص240). قال ابن أبي الحديد: عُرف الضبع ثخين ويُضرب به المثل فيالازدحام (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج1 ص200).
- ↑ عطفا الرجل: جانباه من لدن رأسه إلى وركيه (الصحاح: ج4 ص1405 «عطف»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 3، معاني الأخبار: ص361 ح1، علل الشرائع: ص151 ح12، الإرشاد: ج1 ص289 والثلاثة الأخيرة عن ابن عبّاس، نثر الدرّ: ج1 ص275 كلاهما نحوه وليس فيها من «مجتمعين...» وراجع: تذكرة الخواصّ: ص125.
- ↑ كما في نسخة فيض الإسلام: الخطبة 53 وشرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج4 ص6 وهو الصحيح، وأمّا ما ورد في نسخة صبحي الصالح وشرح ابن ميثم: الخطبة 53 «من خطبة له عليه السلام وفيها يصف أصحابه بصفّين حين طال منعهم له من قتال أهل الشام» فهو غير صحيح، وإن كان آخر الخطبة يشعر بذلك. والظاهر أنّ السيّد الرضي قدس سره جمع بين خطبتين. ولمزيد التحقيق قارن بين ذيل هذه الخطبة والخطبة 43، وأيضا صدر هذه الخطبة والخطبة 229. وراجع: بحار الأنوار: ج32 ص555 ح463.
- ↑ الهِيم: الإبل العطاش (الصحاح: ج5 ص2063).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 54.
- ↑ عنوان «در بيان بيعت»، بر اساس نسخه فيض الإسلام (خطبه 53) و شرح نهج البلاغةى ابن ابى الحديد (ج 4 ص6) است و همين صحيح است؛ امّا عنوان «من خطبة له عليه السلام و فيها يصف أصحابه بصفّين حين طال منعهم له من قتال أهل الشام» كه در نسخه صبحى صالح و شرح ابن ميثم (خطبه 53) آمده، صحيح نيست، هر چند آخر خطبه، اشعار به اين معنا دارد. ظاهراً سيّد رضى قدس سره دو خطبه را با هم جمع كرده است. براى تحقيق بيشتر، ذيل اين خطبه را با خطبه 43 و نيز اوّل آن را با خطبه 229 مقايسه كنيد. نيز، ر. ك: بحار الأنوار: ج22 ص555 ح422.
- ↑ الإرشاد: ج1 ص244، الاحتجاج: ج1 ص375 ح68، الجمل: ص267 نحوه، بحار الأنوار: ج32 ص98 ح69؛ العقد الفريد: ج3 ص123، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج1 ص309 عن زيد بن صوحان وكلاهما نحوه.
- ↑ الهَدَجان: مشية الشيخ، وقد هدج يهدج (الصحاح: ج1 ص349 «هدج»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 229، بحار الأنوار: ج32 ص51 ح35.
- ↑ وقعة صفّين: ص65؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج3 ص111، الإمامة والسياسة: ج1 ص105.
- ↑ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج4 ص10. وفي هذا القول تأمّل؛ لأنّ عبد اللّه بن عبّاس كان عاملاً من جانب عثمان على الحجّ وقدم المدينة وقد بويع لعليّ عليه السلام. راجع: تاريخ الطبري: ج4 ص439. ويمكن أن يكون الراوي عبيد اللّه أو قثم ابني عبّاس.
- ↑ اين گفته، جاى دقّت دارد؛ چرا كه عبد اللّه بن عبّاس در آن زمان، نماينده عثمان در امور حج بود و پس از بيعت مردم با امام على عليه السلام، وارد مدينه شد. پس شايد راوى، عبيد اللّه بن عباس يا قُثَم بن عباس باشد.
- ↑ الفتوح: ج2 ص435.
- ↑ الجمل: ص128 وراجع: الكافئة: ص12 ح8 والفتوح: ج2 ص434 و 435 وتاريخ الطبري: ج4 ص434.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص31.
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 1، الجمل: ص244، الأمالي للطوسي: ص718 ح1518 عن عبد الرحمن بن أبي عمرة الأنصاري وفيه إلى «غير مُستكرَهين»، بحار الأنوار: ج32 ص84 ح56؛ الإمامة والسياسة: ج1 ص86 وفيه صدره إلى «مستكرهين».
- ↑ في الطبعة المعتمدة: «فولي»، والصحيح ما أثبتناه كما في تاريخ دمشق «ترجمة الإمام عليّ عليه السلام» تحقيق محمّد باقر المحمودي (ج3 ص101 ح1142).
- ↑ في المصدر: «فَوَلّاها»، والصواب ما أثبتناه كما في اُسد الغابة.
- ↑ تاريخ دمشق: ج42 ص439، اُسد الغابة: ج4 ص106 ح3789 كلاهما عن يحيى بن عروة المرادي.
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 54، كشف الغمّة: ج1 ص239 نحوه، بحار الأنوار: ج32 ص135 ح111؛ الفتوح: ج2 ص465 نحوه، الإمامة والسياسة: ج1 ص90 وفيه «خاصّ» بدل «غالب» وليس فيه «ولا لعرض حاضر».
- ↑ الفتوح: ج2 ص441.
- ↑ شرح الأخبار: ج1 ص403 ح353.
- ↑ الكافئة للشيخ المفيد: ص13 ح10، بحار الأنوار: ج32 ص32 ح، وراجع: الأمالي للمفيد: ص73.
- ↑ في الطبعة المعتمدة: «الغناء» وما أثبتناه من طبعة النجف (ج 2 ص155). والعناء هنا: المداراة أو حسن السياسة (لسان العرب: ج15 ص106).
- ↑ تاريخ اليعقوبي: ج2 ص179.
- ↑ في روضة الواعظين ومقاتل الطالبيّين: «الحضرة» بدل «الخضرة».
- ↑ في روضة الواعظين ومقاتل الطالبيين وبحار الأنوار: «بظهرها» بدل «بها».
- ↑ الإرشاد: ج2 ص261، روضة الواعظين: ص248، المناقب لابن شهر آشوب: ج4 ص363 عن أبي الصلت وياسر نحوه، بحار الأنوار: ج49 ص146 ح23؛ مقاتل الطالبيّين: ص455 عن يحيى بن الحسن العلوي.
- ↑ علل الشرائع: ص239 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص238 ح2 وفيه «أعلى الخنصر» بدل «الخنصر» في الموضع الثاني، المناقب لابن شهر آشوب: ج4 ص369 نحوه، بحار الأنوار: ج49 ص144 ح21.
- ↑ الممتحنة: 12.
- ↑ صحيح البخاري: ج6 ص2637 ح6788، مسند ابن حنبل: ج9 ص493 ح25253، السنن الكبرى: ج8 ص254 ح16566؛ مجمع البيان: ج9 ص414، بحار الأنوار: ج21 ص98.
- ↑ سنن ابن ماجة: ج2 ص960 ح2875، صحيح البخاري: ج5 ص2025 ح4983، صحيح مسلم: ج3 ص1489 ح88 كلاهما نحوه.
- ↑ صحيح مسلم: ج3 ص1489 ح89، سنن أبي داود: ج3 ص133 ح2941 وفيه «يد» بدل «بيده»، مسند ابن حنبل: ج9 ص422 ح24883 وزاد فيه «يد» بعد «بيده».
- ↑ السيرة النبويّة لابن هشام: ج2 ص109، اُسد الغابة: ج7 ص269 الرقم 7319، الإصابة: ج8 ص334 الرقم 11813 وليس فيه آخره «فقد بايعتكنّ».
- ↑ اُسد الغابة: ج7 ص237 الرقم 7225.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج10 ص436 ح27643، المعجم الكبير: ج24 ص163 ح417 و ص182 ح459، مسند إسحاق بن راهويه: ج5 ص183 ح2309 وكلّها نحوه، كنز العمّال: ج1 ص105 ح476.
- ↑ سنن النسائي: ج7 ص149، مسند ابن حنبل: ج10 ص286 ح27075، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص80 ح6946 كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج1 ص106 ح477.
- ↑ الجعفريّات: ص80، النوادر للراوندي: ص168 ح263 كلاهما عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، مستدرك الوسائل: ج14 ص277 ح16709.
- ↑ المِركن ـ بكسر الميم ـ: الإجانة (الصحاح: ج5 ص2126 «ركن»).
- ↑ الكافي: ج5 ص526 ح1، بحار الأنوار: ج67 ص187 ح9.
- ↑ التَّور: من الأواني. والبُرمَةُ: قِدرٌ مِن حجارة والجمع: بَرَمٌ وبِرامٌ (لسان العرب: ج4 ص96 «تور» و ج12 ص45 «برم»).
- ↑ الكافي: ج5 ص526 ح2، بحار الأنوار: ج21 ص134 ح24.
- ↑ تحف العقول: ص457، مشكاة الأنوار: ص355 ح1152 نحوه، بحار الأنوار: ج21 ص117 ح14.
- ↑ كتاب من لايحضره الفقيه: ج3 ص469 ح4634، مشكاة الأنوار: ص355 ح1153 نحوه، وسائل الشيعة: ج14 ص152 ح25449؛ تاريخ الطبري: ج3 ص62 عن أبان بن صالح نحوه.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج8 ص11، وراجع: تاريخ أصبهان: ج2 ص346 الرقم 630.
- ↑ الخصال: ص588 ح12 عن جابر بن يزيد الجعفي عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج103 ص256 ح1.
- ↑ مشكاة الأنوار: ص355 ح1151، مستدرك الوسائل: ج14 ص278 ح16711.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج8 ص5، تفسير ابن كثير: ج8 ص126 بزيادة «قد وضعه على كفّه» في آخره، تفسير القرطبي: ج18 ص71 نحوه، المصنّف لعبد الرزّاق: ج6 ص9 ح9832 عن إبراهيم وفيه «يصافح» بدل «بايع»؛ مجمع البيان: ج9 ص415 نحوه، بحار الأنوار: ج67 ص184.
- ↑ الفتح: 10 ـ 11.
- ↑ النحل: 91 ـ 95.
- ↑ الممتحنة: 12.
- ↑ التوبة: 111.
- ↑ الفتوح: ج2 ص435.
- ↑ البقرة: 189.
- ↑ الاحتجاج: ج1 ص540 ح129، شرح الأخبار: ج2 ص343 ح687 نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص328 ح9.
- ↑ بحار الأنوار: ج102 ص198 الزيارة الحادية عشرة نقلاً عن نسخة قديمة في تأليف أصحابنا، مستدرك الوسائل: ج10 ص223 ح11901 نقلاً عن المزار القديم.
- ↑ مقاتل الطالبيين: ص454، الإرشاد: ج2 ص259، روضة الواعظين: ص247، الدرّ النظيم: ص679 وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج49 ص145 ح23.
- ↑ الأمالي للصدوق: ص757 ح1022، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص364 نحوه، روضة الواعظين: ص252، بحار الأنوار: ج49 ص130 ح5.
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص141 ح4، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص364، بحار الأنوار: ج49 ص140 ح14.
- ↑ يوسف: 55.
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص139 ح2 وص 138 ح1، علل الشرائع: ص238 ح2 كلاهما عن الحسن بن موسى نحوه وص 239 ح3، الأمالي للصدوق: ص130 ح118، روضة الواعظين: ص247، بحار الأنوار: ج49 ص130 ح4 وراجع: تفسير العيّاشي: ج2 ص180 ح38 والخرائج والجرائح: ج2 ص766 ح86.
- ↑ الأمالي للصدوق: ص125 ح115، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص139 ح3، علل الشرائع: ص237 ح1، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص362 نحوه، روضة الواعظين: ص246، بحار الأنوار: ج49 ص128 ح3.
- ↑ المعجم الكبير: ج3 ص115 ح2843، تاريخ دمشق: ج14 ص180 كلاهما عن عبد العزيز الدراوردي؛ ينابيع المودّة: ج3 ص150 نحوه وراجع: الإرشاد: ج2 ص287 وتحف العقول: ص452 والاحتجاج: ج2 ص446 والاختصاص: ص100.
- ↑ الفتوح: ج5 ص12، مقتل الحسين للخوارزمي: ج1 ص182 وفيه «ونحن» بدل «ويبغض».
- ↑ اللهوف: ص98، مثير الأحزان: ص24 نحوه، بحار الأنوار: ج44 ص325؛ الفتوح: ج5 ص14.
- ↑ قارَّه مُقارَّةً: أي قرَّ معه وسكن، وهو تفاعل من القرار (لسان العرب: ج5 ص85 «قرر»).
- ↑ الكِظَّةُ: البِطنَةُ، كظّه الطعامُ والشرابُ يكُظُّه كظّا؛ إذا ملأه حتّى لا يطيق النفَس (لسان العرب: ج7 ص457 «كظظ»). والمراد استئثار الظالم بالحقوق.
- ↑ سَغِب الرجل يَسغَب وسَغَبَ يَسغُبُ: جاع (لسان العرب: ج1 ص468 «سغب»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 3، علل الشرائع: ص151 ح12، معاني الأخبار: ص362 ح1، الإرشاد: ج1 ص289 والثلاثة الأخيرة عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج29 ص499 ح1.
- ↑ صحيح البخاري: ج1 ص15 ح18، سنن الدارمي: ج2 ص668 ح2362، السنن الكبرى: ج8 ص34 ح15842 كلّها عن عبادة بن الصامت، كنز العمّال: ج1 ص101 ح453.
- ↑ الإصابة: ج3 ص66 الرقم 3204، تاريخ دمشق: ج20 ص384 الرقم 2427، تهذيب الكمال: ج10 ص299 الرقم 2224 وليس فيه «ومحمّد بن مسلمة»، كنز العمّال: ج1 ص324 ح1516.
- ↑ المخصَرةُ كالسوط، وكلّ ما اختصر الإنسان بيده فأمسكه من عصا ونحوها (الصحاح: ج2 ص646 «خصر»).
- ↑ عدّة الداعي: ص89، بحار الأنوار: ج96 ص158 ح37.
- ↑ وَتَرَتُ الرَّجُلَ: إذا قتلت له قتيلاً (لسان العرب: ج5 ص274 «وتر»).
- ↑ قَتَلَهُ صَبرا: كُلُّ ذي روحٍ يوثَقُ حتّى يُقتَل (المصباح المنير: ص331 «صبر»).
- ↑ تاريخ اليعقوبي: ج2 ص178، بحار الأنوار: ج32 ص19 ح7؛ الفتوح: ج2 ص442، شرح نهج البلاغة: ج7 ص38 كلاهما نحوه.
- ↑ الوَليجَةُ: كلّ ما يتّخذُه الإنسان مُعتَمِدا عليه (مفردات ألفاظ القرآن: ص883 «ولج»).
- ↑ المحاسن: ج1 ص386 ح856 عن أبي خديجة وح 857 عن داود بن فرقد، تفسير العيّاشي: ج2 ص83 ح31 عن أبي العبّاس وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج68 ص281 ح33؛ الإصابة: ج3 ص426 الرقم 4277 عن طلحة بن البراء نحوه.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج3 ص577 ح6137، سنن النسائي: ج7 ص148، مسند ابن حنبل: ج7 ص70 ح19253، المعجم الكبير: ج2 ص314 ح2306، السنن الكبرى: ج9 ص22 ح17757 كلّها عن جرير بن عبد اللّه، كنز العمّال: ج1 ص102 ح459.
- ↑ المعجم الكبير: ج2 ص313 ح2303.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج8 ص416 ح22833 وج 5 ص68 ح14463، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص682 ح4251، صحيح ابن حبّان: ج14 ص173 ح6274، السنن الكبرى: ج8 ص251 ح16556 كلّها عن جابر نحوه وليس فيها ذيله من «فهذه بيعة...».
- ↑ الذَّودُ من الإبل: ما بين الثنتين إلى التسع، وقيل: ما بين الثلاث إلى العشر (النهاية: ج2 ص171 «ذود»).
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج2 ص89 ح2421، السنن الكبرى: ج9 ص35 ح17796، مسند ابن حنبل: ج8 ص221 ح22011 نحوه، كنز العمّال: ج13 ص300 ح36865.
- ↑ في كنز العمّال: «أبي صادق» بدل «أبي عياض».
- ↑ في كنز العمّال: «أبي صادق» بدل «أبي عياض».
- ↑ تاريخ دمشق: ج42 ص588، كنز العمّال: ج11 ص302 ح31575.
- ↑ سنن أبي داود: ج3 ص17 ح2528، مسند ابن حنبل: ج2 ص554 ح6500، سنن النسائي: ج7 ص143، كنز العمّال: ج16 ص477 ح45532.
- ↑ مسند الشاميّين: ج2 ص430 ح1634، السنّة لابن أبي عاصم: ص484 ح1046 وفيه «المودّة» بدل «المحبّة»، تاريخ دمشق: ج38 ص283، كنز العمّال: ج1 ص326 ح1524.
- ↑ صحيح البخاري: ج6 ص2633 ح6776، صحيح مسلم: ج3 ص1490 ح90، سنن أبي داوود: ج3 ص133 ح2940 كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج1 ص326 ح1522 نقلاً عن ابن جرير.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج4 ص344 ح12763، المعجم الكبير: ج20 ص47 ح78، مسند الطيالسي: ص277 ح2083، مسند ابن الجعد: ص222 ح1481، تهذيب الكمال: ج19 ص296 الرقم 3768، كنز العمّال: ج1 ص322 ح1506.
- ↑ النحل: 91 ـ 95.
- ↑ في المصادر الاُخرى: «ما» بدل «إن».
- ↑ صحيح مسلم: ج3 ص1473 ح46، سنن أبي داود: ج4 ص97 ح4248 كلاهما عن عبد اللّه بن عمرو بن العاص، كنز العمّال: ج6 ص64 ح14856؛ المجازات النبويّة: ص156 ح118 بزيادة «ونخيلة صدره» بعد «وثمرة قلبه».
- ↑ سنن ابن ماجة: ج2 ص958 ح2871، صحيح البخاري: ج3 ص1273 ح3268، صحيح مسلم: ج3 ص1471 ح44 كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج6 ص51 ح14805.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 34، الغارات: ج1 ص37 وج 2 ص692 كلاهما عن زيد بن وهب، بحار الأنوار: ج27 ص251 ح12؛ أنساب الأشراف: ج3 ص154، الإمامة والسياسة: ج1 ص171 نحوه.
- ↑ كنز العمّال: ج16 ص191 ح44216 نقلاً عن وكيع وراجع: الأمالي للمفيد: ص129 ح5 و الجمل: ص334 والمناقب لابن شهر آشوب: ج3 ص152.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 8، الجمل: ص327 عن الإمام الحسن عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج32 ص52 ح36.
- ↑ التوبة: 12.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج2 ص79 ح28، الأمالي للمفيد: ص73 ح7 عن عثمان مؤذّن بني أفصى، بحار الأنوار: ج32 ص233 ح185؛ شواهد التنزيل: ج1 ص276 ح281، كنز العمّال: ج2 ص379 ح4303 نقلاً عن أبي الحسن البكالي عن عثمان مؤذّن بني قصي وكلاهما نحوه.
- ↑ هَناتٌ: أي شرورٌ وَفَسادٌ (النهاية: ج5 ص279 «هنا»).
- ↑ الجمل: ص95.
- ↑ السُبَّةُ: الاُست، ذكرها تفظيعا له وطعنا عليه، والمعنى أنّه منافق (مجمع البحرين: ج2 ص802 «سبب»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 73، إعلام الورى: ج1 ص340 نحوه، بحار الأنوار: ج32 ص235 ح187 وراجع: أنساب الأشراف: ج3 ص984.
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 10، بحار الأنوار: ج33 ص102 ح406.
- ↑ الكامل للمبرّد: ج1 ص428، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج3 ص89، الإمامة والسياسة: ج1 ص122؛ وقعة صفّين: ص58 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج32 ص380 ح342 وراجع: نهج البلاغة: الكتاب 7.
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 6، وقعة صفّين: ص29 عن عامر الشعبي وفيه «رغبة» بدل «بدعة»، بحار الأنوار: ج33 ص76 ح400؛ الأخبار الطوال: ص157، الإمامة والسياسة: ج1 ص113 كلاهما نحوه.
- ↑ في الإقبال وتفسير العيّاشي وبحار الأنوار: «بِبَيعَتِهِ».
- ↑ الكافي: ج5 ص46 ح1 عن ميمون، تهذيب الأحكام: ج3 ص81 ح237 عن عبد اللّه بن ميمون، الإقبال: ج1 ص318 كلاهما عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عنه عليهم السلام، تفسير العّياشي: ج2 ص113 ح143 عن عبد اللّه بن ميمون القدّاح وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج98 ص126 ح3.
- ↑ غارّون: أي غافِلون (النهاية: ج3 ص355 «غرر»).
- ↑ أنساب الأشراف: ج3 ص365، الأخبار الطوال: ص220 نحوه.
- ↑ الإرشاد: ج2 ص32، روضة الواعظين: ص189، المناقب لابن شهر آشوب: ج4 ص87 نحوه، بحار الأنوار: ج44 ص324 ح2.
- ↑ الفتح: 10.
- ↑ الفتح: 10.
- ↑ تاريخ بغداد: ج8 ص450 الرقم 4563، تاريخ أصبهان: ج2 ص31 الرقم 994 كلاهما عن أنس، كنز العمّال: ج16 ص26 ح43780؛ خصائص الأئمّة: ص101، تفسير القمّي: ج2 ص210 كلاهما عن الإمام علي عليه السلام، بحار الأنوار: ج32 ص107 ح78.
- ↑ النوادر للراوندي: ص128 ح154 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج2 ص67 ح11.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج5 ص324 ح15681 وص 326 ح15693 كلاهما عن عاصم بن عبيد اللّه، اُسد الغابة: ج3 ص119 الرقم 2692، المصنّف لعبد الرزّاق: ج2 ص379 ح3779 عن ربيعة، كنز العمّال: ج6 ص59 ح14835.
- ↑ المجازات النبويّة: ص169 ح135، بحار الأنوار: ج29 ص332؛ صحيح مسلم: ج3 ص1478 ح58، السنن الكبرى: ج8 ص270 ح16612 كلاهما عن عبد اللّه بن عمر بزيادة «يوم القيامة» بعد «لقي اللّه»، كنز العمّال: ج6 ص52 ح14810.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج2 ص445 ح5904 عن ابن عمر.
- ↑ سنن أبي داود: ج4 ص97 ح4248، صحيح مسلم: ج3 ص1473 ح46 وفيه «إن استطاع» بدل «ما استطاع»، مسند ابن حنبل: ج2 ص556 ح6511 كلّها عن عبد اللّه بن عمرو، كنز العمّال: ج6 ص64 ح14856.
- ↑ كنايه از بيعت كردن از سرِ اخلاص و ايمان است.
- ↑ الشِدقُ: جانِبُ الفَمِ (الصحاح: ج4 ص1500 «شدق»).
- ↑ الأجذَمُ: المَقطوعُ اليَدِ (لسان العرب: ج12 ص87 «جذم»).
- ↑ الكافي: ج2 ص337 ح2 عن السكوني عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج7 ص201 ح81.
- ↑ الخصال: ص85 ح13 عن مسعدة بن زياد عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، المحاسن: ج1 ص178 ح279 عن علي بن جعفر عن أخيه الإمام الكاظم عن الإمام عليّ عليهم السلام وص 346 ح719 عن السكوني عن الإمام الصادق عن آبائه عن الإمام علي عليهم السلام، الجعفريات: ص231 عن الإمام الكاظم عن آبائه عن الإمام علي عليهم السلام وفيه «البيعة» بدل «الصفقة»، بحار الأنوار: ج2 ص266 ح25.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج3 ص5 ح7132، المستدرك على الصحيحين: ج1 ص207 ح412، مسند إسحاق بن راهويه: ج1 ص397 ح435 كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج7 ص318 ح19057.
- ↑ الخصال: ص107 ح70 عن أبي هريرة، بحار الأنوار: ج67 ص185 ح2؛ صحيح البخاري: ج6 ص2637 ح6786، صحيح مسلم: ج1 ص103 ح173 كلاهما عن أبي هريرة نحوه، كنز العمّال: ج16 ص34 ح43817.
- ↑ تفسير ابن كثير: ج2 ص245 عن مالك بن جوين، فتح الباري: ج12 ص182 عن مالك بن حريث نحوه، كنز العمّال: ج2 ص387 ح4326 نقلاً عن ابن أبي حاتم.
- ↑ الخصال: ص296 ح65 عن مسعدة بن زياد عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، ثواب الأعمال: ص302 ح1 عن مسعدة بن زياد عن الإمام الصادق عنه عليهماالسلام، روضة الواعظين: ص556، بحار الأنوار: ج2 ص107 ح6.
- ↑ الكافي: ج1 ص405 ح5، المحاسن: ج1 ص345 ح718 كلاهما عن محمّد الحلبي وص 178 ح279 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج2 ص267 ح28.
- ↑ قال الراغب: الدائرة في المكروه، كما يقال: دولة في المحبوب، قال تعالى: «نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ»... وقوله: «يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ»؛ أي يحيط بهم السوء إحاطة الدائرة بمن فيها، فلا سبيل لهم إلى الانفكاك منه بوجه... وقال الجوهري: صفقت له بالبيع والبيعة صفقا: أي ضربت بيدي على يده، وتصافق القوم عند البيعة (مفردات ألفاظ القرآن: ص321 «دار»، الصحاح: ج4 ص1507 «صفق»).
- ↑ الدرّة الباهرة: ص37، نزهة الناظر: ص198 ح425، العدد القويّة: ص297 ح26 وفيه «الشرّ» بدل «السوء»، بحار الأنوار: ج67 ص186 ح4.
- ↑ في المصدر: «نفسي»، وما أثبتناه هو الأصوب كما في بحار الأنوار.
- ↑ تفسير فرات: ص94 ح78 عن حذيفة اليماني، بحار الأنوار: ج20 ص104 ح30، وراجع: الكافي: ج8 ص318 ح502.
- ↑ الذِمامُ: بمعنى العهد، الأمان والضمان والحرمة والحقّ (مجمع البحرين: ج1 ص644 «ذمم»).
- ↑ يقال للرجل إذا سرى ليلته جمعاء: اتّخذَ الليلَ جَمَلاً؛ كأنّه ركبه (النهاية: ج1 ص298 «جمل»).
- ↑ رَ: فعل الأمر من رأى.
- ↑ تاريخ الطبري: ج5 ص418، الكامل في التاريخ: ج2 ص559؛ الإرشاد: ج2 ص91، الأمالي للصدوق: ص220 ح239 عن عبد اللّه بن منصور عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج44 ص315 ح1.
- ↑ الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج1 ص468 ح443، تهذيب الكمال: ج6 ص407، تاريخ دمشق: ج14 ص182؛ الملهوف: ص151، بحار الأنوار: ج44 ص394.
- ↑ مقاتل الطالبيّين: ص116.
- ↑ شرح الأخبار: ج3 ص152.
- ↑ تاريخ دمشق: ج25 ص70 ح5353، الإصابة: ج3 ص431 نحوه، كنز العمّال: ج10 ص435 ح30049.
- ↑ صحيح مسلم: ج2 ص721 ح108، سنن أبي داود: ج2 ص121 ح1642، سنن ابن ماجة: ج2 ص957 ح2867 كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج1 ص101 ح450.
- ↑ راوى، نگفته است كه: «من آن كلمه آهسته را نشنيدم»؛ بلكه ظاهرا از گفتن آن، طفره رفته است و به قرينه ديگر احاديث اين مَدخل، آن كلمه، نام كسى يا عنوان كسانى است كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله بايد اطاعت كرد.
- ↑ تاريخ دمشق: ج15 ص342 ح3797، كنز العمّال: ج1 ص330 ح1531.
- ↑ الإسراء: 73.
- ↑ في مجمع البيان: «وأمّا الطاعة للّات» بدل «وأمّا الطاغية اللات».
- ↑ الإسراء: 75.
- ↑ المناقب لابن شهر آشوب: ج1 ص57، مجمع البيان: ج6 ص665 نحوه، بحار الأنوار: ج17 ص53.
- ↑ السيرة النبويّة لابن هشام: ج2 ص66، تاريخ الطبري: ج2 ص350، الثقات لابن حبّان: ج1 ص89 عن أبي حاتم نحوه.
- ↑ المناقب لابن شهر آشوب: ج1 ص257، الصراط المستقيم: ج1 ص72 وليس فيه ذيله من «فمضوا فلم يبايعوه»، بحار الأنوار: ج23 ص74 ح23.
- ↑ الكِيرُ: زِقُّ الحدّادِ الذي يَنفُخُ به (المصباح المنير: ص545 «كير»).
- ↑ الناصع: الخالص من كلّ شيء (الصحاح: ج3 ص1290 «نصح»).
- ↑ صحيح البخاري: ج6 ص2636 ح6785، صحيح مسلم: ج2 ص1006 ح489، سنن الترمذي: ج5 ص720 ح3920 وليس فيه من «ثمّ جاءه» إلى «فأبى» في الموضع الثالث، كنز العمّال: ج12 ص233 ح34813.