أ ن س / الإنسان

از دانشنامه قرآن و حدیث

انسان (نسخه آزمایشی)

درآمد

انسان، در لغت

برخى از واژه شناسان، كلمه «انسان» را از مادّه «انس» به معناى نمايان بودن و يا الفت گرفتن دانسته اند. ابن فارس، در تبيين ريشه اين واژه مى گويد:

الهَمزَةُ وَ النّونُ وَ السّينُ، أصلٌ واحِدٌ، وَ هُوَ ظُهورُ الشَّى ءِ، وَ كُلُّ شَى ءٍ خالَفَ طَريقَةَ التَّوَحُّشِ. قالوا: الإِنسُ خِلافُ الجِنِّ، وَ سُمّوا لِظُهورِهِم. يُقالُ: آنَستُ الشَّى ءَ إذا رَأَيتَهُ... وَ الاُنسُ: اُنسُ الإِنسانِ بِالشَّى ءِ إذا لَم يَستَوحِش مِنهُ. [۱]

همزه و نون و سين، يك ريشه معنايى دارد و آن، آشكار شدن چيزى است و هر چيزى است كه مخالف طريقه توحّش باشد. گفته اند: «اِنس»، خلاف «جن» است و انس ناميده شدن انسان ها به جهت آشكار بودنشان است. گفته مى شود: «آنـَستُ الشَّى ءَ»، زمانى كه آن را ديده باشى.… اُنس، همدمىِ انسان با چيزى است، زمانى كه از آن نرَمَد.

اين تحليل از ريشه يابى معناى «انسان»، نشان مى دهد كه از نگاه ابن فارس، معناى اصلى «إنس»، آشكار شدن است، ليكن ميان آشكار شدن و الفت گرفتن، پيوستگى وجود دارد؛ امّا به عقيده برخى ديگر از لغت شناسان، مصدر «اُنس»، ضدّ «نُفور (رَميدن)» و به معناى الفت گرفتن است. راغب اصفهانى، در اين باره مى گويد:

الإِنسُ: خِلافُ الجِنِّ، وَ الاُنسُ: خِلافُ النُّفورِ... وَ الإِنسانُ قيلَ: سُمِّىَ بِذلِكَ لِأَنَّهُ خُلِقَ خِلقَةً لا قِوامَ لَهُ إلّا بِاُنسِ بَعضِهِم بِبَعضٍ، لِهذا قيلَ: الإِنسانُ مَدَنِىٌّ بِالطَّبعِ، مِن حَيثُ لا قِوامَ لِبَعضِهِم إلّا بِبَعضٍ، وَ لا يُمكِنُهُ أن يَقومَ بِجَميعِ أسبابِهِ، وَ قيلَ: سُمِّىَ بِذلِكَ لِأَنَّهُ يَأنَسُ بِكُلِّ ما يَألَفُهُ. [۲]

اِنس، خلاف جِن است و اُنس (آرام يافتن به چيزى)، خلاف نفور (رميدن). انسان ناميده شدن انسان، از اين روست كه به گونه اى آفريده شده كه قوامش تنها به انس گرفتن با ديگران است. از اين رو گفته اند: انسان، طبيعتى مدنى دارد، از آن جهت كه قوام آنها به يكديگر است و نمى توانند همه اسباب و وسايل را به تنهايى داشته باشند. نيز گفته اند: انسان ناميده شدن انسان، از اين روست كه هر كه با او الفت بگيرد، با او همدم مى شود.

به عقيده ازهرى و ابن منظور و برخى ديگر از واژه شناسان عرب، كلمه «انسان»، در اصل، «اِنسيان» بوده و از «نسيان» به معناى «فراموشى» بر گرفته شده است. متن سخن ابن منظور، چنين است:

الإِنسانُ، أصلُهُ إنْسِيانٌ لِأَنَّ العَرَبَ قاطِبَةً قالوا فى تَصغيرِهِ: أُنَيْسِيانٌ فَدَلَّتِ الياءُ الأَخيرَةُ عَلَى الياءِ فى تَكبيرِهِ، إلّا أنَّهُم حَذَفوها لِما كَثَّرَ النّاسُ فى كَلامِهِم. [۳]

اصل انسان، اِنسيان است؛ زيرا همه عرب، در تصغير آن گفته اند: اُنَيسيان. ياى آخر، دلالت مى كند كه در غير مصغّرش ياء هست؛ امّا آن را به دليل كثرت استعمال، حذف كرده اند.

ابن منظور، در ادامه كلام خود، براى تقويت اين نظريه در تبيين ريشه كلمه انسان، به سخنى از ابن عبّاس استناد مى كند و مى گويد:

و رُوِىَ عَن ابنِ عَبّاسٍ أنَّهُ قالَ: إنَّما سُمِّىَ الإِنسانُ إنسانا لِأَنَّهُ عَهِدَ إلَيهِ فَنَسِىَ، قالَ أبو مَنصورٍ: إذا كانَ الإِنسانُ فِى الأَصلِ إنسِيانٌ، فَهُوَ اِفعِلانٌ مِنَ النِّسْيانِ، وَ قَولُ ابنِ عَبّاسٍ حُجَّةٌ قَوِيَّةٌ لَهُ. [۴]

از ابن عبّاس نقل است كه گفته: انسان ناميده شدن انسان، از اين روست كه عهدى داشته و فراموش كرده است. ابو منصور، گفته است: اگر اصل انسان، انسيان باشد، از فِعلان و از مادّه «نسيان» مشتق شده و گفته ابن عبّاس، دليل محكمى براى آن است.

گفتنى است كه از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده كه مى فرمايد:

سُمِّىَ الإِنسانُ إنساناً لِأَنَّهُ يَنسى، وَ قالَ اللّهُ عز و جل: «وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى ءَادَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِىَ» [۵]. [۶]

انسان، «انسان» ناميده شده، چون فراموش مى كند. و خداوند عز و جل فرموده است: «پيش تر، با آدم عهد بستيم، و او فراموش كرد».

برخى، دو كلمه «ايناس» و «نَوْس» را نيز مبدأ اشتقاق انسان دانسته اند. واژه نخست، به معناى «ادراك و علم و احساس» و دومى به معناى «تحرّك» است. [۷]

چنانچه واژه انسان را مشتق از «اُنس» بدانيم، وجه تسميه اش آن است كه رونق، زيبايى و الفت در زمين، تنها با وجود او حاصل مى شود، [۸] يا آن كه حيات انسان، بدون اُنس با ديگران، تأمين نمى گردد. از اين رو، گفته مى شود: انسان «مدنىٌّ بالطبع» است، [۹] يا بدان جهت او را انسان خوانده اند كه با هر چه مرتبط باشد، اُنس و اُلفت مى گيرد، [۱۰] يا اين كه همواره با دو اُنس، همراه است: اُنس روحانى با حق، و اُنس جسمانى با خلق، [۱۱] يا بدان سبب كه دو پيوند در او نهادينه شده است: يكى با دنيا و ديگرى با آخرت. [۱۲]

امّا اگر انسان را مشتق از «نسيان» بدانيم، وجه تسميه اش فراموشكارى انسان است و چنان كه اشاره شد، اين معنا به آدم ابو البشر، مرتبط است كه پيمان خداى متعال را در مورد نزديك نشدن به درخت ممنوع، فراموش كرد.

برخى گفته اند در صورتى كه انسان از واژه «ايناس» مشتق شده باشد، وجه تسميه اش، دسترس داشتن او به اشياى گوناگون از طريق علم و احساس و اِبصار است [۱۳] و اگر از كلمه «نَوس» اشتقاق يافته باشد، وجه تسميه او تحرّك شديد و جنب و جوش فراوانش در كارهاى بزرگ است. [۱۴]

با تأمّل در وجوهى كه در مورد مبدأ اشتقاق «انسان» و يا وجه تسميه آنْ ذكر شد، مشخّص مى گردد كه دليل قاطعى براى اثبات يكى از وجوه ياد شده، وجود ندارد، بخصوص كه آنچه در باره وجه تسميه آن آمده، غالبا يا عموما سليقه اى است؛ امّا نكته قابل توجّه، اين است كه مبدأ اشتقاق و وجه تسميه انسان، هر چه باشد، در مباحث انسان شناسى از نگاه قرآن و حديث ـ كه هدف اصلى اين بخش از دانش نامه قرآن و حديث است ـ، تفاوتى ندارد.

انسان، در قرآن و حديث

موضوع انسان شناسى، يكى از اصلى ترين مسائل اسلامى است كه در قرآن و احاديث اهل بيت عليهم السلام از زاويه هاى مختلف، مورد توجّه قرار گرفته است. در واقع، آنچه در نصوص اسلامى (متون قرآن و حديث) در باره عقيده، اخلاق و عمل آمده، به گونه اى مرتبط با موضوع انسان شناسى است؛ ولى همه اين مباحث، تحت عنون «انسان»، قابل طرح نيست.

متون مطرح شده در اين بخش (مدخل «انسان»)، اصلى ترين مباحث انسان شناسى را از نگاه قرآن و احاديث اسلامى در خود دارند. اكنون پيش از پرداختن به متن آيات و احاديث، توضيح كوتاهى در باره آنها ارائه مى گردد:

1. تعريف اجمالى انسان

انسان، از نگاه قرآن كريم، موجودى است مركّب از جسم ـ كه ريشه در خاك دارد ـ و روح ـ كه مبدأ آن، امر الهى است ـ.

در احاديث اهل بيت عليهم السلام، گاه انسان به تركيبى از عقل و صورت، و گاه به تركيبى از عقل و شهوت، و گاه به تركيبى از عالم بالا و پايين، تفسير شده كه اين تعاريف نيز در واقع، تعابير ديگرى از تفسير انسان به جسم و روح الهى است.

همچنين در برخى از احاديث، انسان به موجودى كه ميان خدا و شيطان در حركت است، تفسير شده كه گاه به سوى خدا مى رود و گاه به طرف شيطان، تا اين كه در نهايت، در زمره دوستان خدا و يا در شمارِ دشمنان او قرار گيرد.

در برخى ديگر از احاديث، انسان به شاهين ترازو تشبيه شده كه گاه به وسيله جهل (نادانى و ناآگاهى)، به سوى سقوط و نابودى و گاه به وسيله علم و معرفت، به سوى كمال، گرايش پيدا مى كند.

گفتنى است كه همه اين تعاريف، در واقع، تفسير اجمالى انسان و دورنمايى از حقيقت اين موجود پيچيده است، نه تعريف تفصيلى آن.

2. اهمّيت و ارزش انسان

آيات و احاديثى را كه بر اهمّيت و ارزش ممتاز انسان در جهان آفرينش، دلالت دارند، مى توان به شش دسته تقسيم كرد:

الف ـ روشن ترين آيه اى كه بر اهمّيت آفرينش انسان دلالت دارد، آيه اى است كه در آن، خداوند، در پىِ آفرينش اين موجود پيچيده، بدين گونه از خود، ستايش مى نمايد:

«فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ. [۱۵]

خجسته است خداوند، كه بهترين آفريننده است».

گفتنى است كه خداوند متعال، در قرآن، تنها يك بار از خود با توصيف «بهترين آفريننده» ستايش كرده و آن هم هنگام آفرينش انسان است.

ب ـ آيات و احاديثى كه بر كرامت انسان و برترى او بر ساير آفريده ها دلالت دارند. [۱۶]

ج ـ آيات و احاديثى كه تصريح مى كنند كه آنچه در زمين است، بلكه همه جهان، براى انسان، آفريده شده است. [۱۷]

د ـ آيات و احاديثى كه دلالت دارند كه خداوند متعال، همه آنچه را در آسمان ها و زمين است، مسخّر انسان كرده است. [۱۸]

ه ـ آيات و احاديثى كه ويژگى هاى مثبت انسان را بيان كرده اند. [۱۹]

و ـ آيات و احاديثى كه به موقعيت «انسان كامل» نظر دارند و اين كه انسان در سير تكاملى خود، مى تواند به نقطه اى برسد كه مظهر اسما و صفات الهى گردد و بدين سان، خليفه خدا، مسجود فرشتگان و امامِ ملكوتيان شود. [۲۰]

3. انسان، پيش از ورود به دنيا

مقتضاى تأمّل در شمارى از آيات قرآن و احاديث اهل بيت عليهم السلام، اين است كه انسان، پيش از وجود دنيوى، در نشئه اى ديگر، از نوعى «وجود» برخوردار بوده است. از اين رو در تفسير اين سخن خداوند متعال: «هَلْ أَتَى عَلَى الْاءِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئا مَّذْكُورًا؛ [۲۱] آيا انسان را آن هنگام از روزگار [به ياد] مى آيد كه چيزى در خور ياد نبود؟ »، از امام باقر عليه السلام روايت شده كه مى فرمايد:

كانَ مَذكورا فِى العِلمِ وَ لَم يَكُن مَذكورا فِى الخَلقِ. [۲۲]

در علم [خدا]، ياد شده بود؛ ولى در ميان آفريده ها قابل ياد نبود.

اين سخن، نشان مى دهد كه انسان، پيش از وجود خارجى، در علم خداوند، موجود و به صورت وجود علمى، براى خداى متعال، معلوم بوده و در پى اراده او از عالَم علم به عالَم عين، منتقل شده و وجود خارجى يافته است.

همچنين آيات ميثاق [۲۳] بر وجود انسان قبل از نشئه دنيا دلالت دارند؛ بلكه آيه «وَ إِن مِّن شَىْ ءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ؛ [۲۴] هيچ چيزى نيست، مگر اين كه مخازن آن، در نزد ماست و فقط آن را به اندازه، فرو مى فرستيم»، بدين معنا اشاره دارد كه همه موجودات دنيوى، پيش از نشئه دنيا از نوعى وجود، برخوردار بوده اند.

4. آفرينش مُلكى انسان

پيش از اين در تعريف انسان، اشاره كرديم كه انسان، موجودى است دو بُعدى و مركّب از جسم و روح الهى، يا تركيبى است از عقل و صورت، يا عقل و شهوت، و يا عالم بالا و عالم پايين.

جسم، صورت، شهوت و عالَم پايين، به بُعد مُلكى (مادّى) انسان، و روح الهى، عقل و عالم بالا، به جنبه ملكوتىِ (غير مادّى) او اشاره دارند.

آيات و احاديثى كه به آفرينش بُعد مُلكى انسان اشاره دارند، به چهار دسته تقسيم مى شوند:

دسته اوّل، آيات و احاديثى كه به بيان آفرينش انسان از خاك پرداخته اند؛ [۲۵]

دسته دوم، آيات و احاديثى كه به آفرينش انسان از آب، اشاره دارند؛ [۲۶]

دسته سوم، آيات و احاديثى كه مرحله پيشرفته (نطفه) را بيان كرده اند؛ [۲۷]

دسته چهارم، آيات و احاديثى كه به مراحل تكاملىِ جنبه ملكى انسان از خاك تا وصول به بُعد ملكوتى اشاره كرده اند. [۲۸]

5. آفرينش ملكوتى انسان

قرآن كريم، در باره آفرينش ملكوتى انسان در مورد آدم عليه السلام پس از ذكر «تسويه» ـ كه ناظر به بُعد مُلكى اوست ـ، تعبير «نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى» [۲۹] به كار مى برد و در باره نسل وى، پس از بيان مراحل آفرينش مُلكى (نطفه، عَلَقه، مضغه و... )، لحن خود را از خلق به انشا تغيير داده و مرحله جديدى را كه با مراحل پيشين، متفاوت است، يادآور مى شود؛ مرحله اى كه در آن، سخن از حيات، علم و قدرت انسان است.

مراحل پيشين هر چند در اوصاف، ويژگى ها، رنگ، طعم و شكل با يكديگر متفاوت بوده اند، امّا همجنس يكديگر به شمار مى رفته اند، در حالى كه اين مرحله، همجنس مراحل پيشين به شمار نمى آيد. خداوند، در اين مرحله چيزى را به انسان عطا كرده كه در مراحل پيشين عطا نكرده بود. [۳۰]

6. حكمت آفرينش انسان

بر پايه حكمت آفريدگار، آفرينش انسان، بلكه همه آفريده ها، عبث و بيهوده نيست. همچنين مقتضاى غناى ذاتى خداوند متعال، اين است كه آفرينش انسان و موجودات، سودى براى او ندارد. حكمت هايى كه براى آفرينش در قرآن و احاديث اسلامى آمده، عبارت اند از: به كار گيرى انديشه و شناخت خدا، آزمايشِ انسان، عبادت خداوند متعال، رحمت الهى و بازگشت به سوى خدا. توضيح اين حكمت ها ضمن تحليلى خواهد آمد.

7. ويژگى هاى مثبت و منفى انسان

انسان، به دليل اين كه موجودى دو بُعدى (مُلكى و ملكوتى) است، داراى ويژگى هاى مثبت و منفى است.

شمارى از ويژگى هاى مثبت انسان، عبارت اند از: خلقت و سرشتِ نيكو، اراده و آزادى، انديشه، بيان، حيا، استعداد تعليم و تربيت، استعداد پذيرش امانت و تكليف الهى، استعداد تلقّى وحى و الهام از جانب خداوند متعال.

گفتنى است كه انسان، با بهره گيرى درست از اين ويژگى ها، مى تواند خود را به قلّه كمالات انسانى برساند؛ اما اگر از اين امكانات بالقوّه خدادادى بهره نگرفت، خصلت هاى منفى موجود در بُعد مُلكى او، بر وى غلبه خواهند كرد و در نتيجه، او به اسفلِ سافلين [۳۱] سقوط خواهد كرد. اين خصلت ها عبارت اند از: جهل، شتاب، ناسپاسى، سركشى، فراموشكارى، غرور، ستمگرى، آزمندى، بخل، بى تابى، حسد و.…

8. اصلى ترين عوامل صعود به قلّه كمالات انسانى

اصلى ترين عوامل صعود به قلّه كمالات انسانى را مى توان در به كار گيرى عقل، علم و حكمت، ايمان به مبدأ و معاد، بلندهمّتى، انجام دادن كارهاى نيك و مجاهدت با تمايلات نفسانى خلاصه كرد. [۳۲]

9. اصلى ترين آفات صعود به قلّه كمالات انسانى

مهم ترين آفات شكوفايى استعدادهاى انسانى و وصول به قلّه انسانيت، عبارت اند از: جهل، غفلت، پيروى از هوس و ترك عمل به دانسته هاى خود. آيات و احاديثى كه بر اين معنا دلالت دارند، تأمّل برانگيز و سخت آموزنده اند. [۳۳]

10. جايگاه انسان كامل

انسان، در سير تكاملى خود، به تناسب ميزان مجاهدت و فرمانبرى او از خداوند متعال و نزديكى وى به ساحت قرب رُبوبى، مظهر اسما و صفات الهى مى گردد و به تعبير ديگر، خليفه و نماينده خداوند متعال مى شود و در اين موقعيت است كه گاه، مسجود ملائكه مى شود و گاه، امام آنها، و حتّى اراده او، به اذن خداى متعال، در جهان هستى مؤثّر مى گردد، و به نسبت صعودش به قلّه تكامل، به ولايت تكوينى دست مى يابد، چنان كه در حديث قدسى آمده:

عَبدى أطِعنى أجعَلكَ مِثلى، أنَا حَىٌّ لا أموتُ، أجعَلُكَ حَيّا لا تَموتُ، أنَا غَنِىٌّ لا أفتَقِرُ أجعَلُكَ غَنِيّا لا تَفتَقِرُ، أنَا مَهما أشَأ يَكُن، أجعَلُكَ مَهما تَشَأ يَكُن. [۳۴]

<HA> بنده من! مرا اطاعت كن تا تو را همانند خودم كنم. من، زنده اى ناميرايم. تو را هم زنده اى ناميرا قرار مى دهم. من، توانگرم و نيازمند نمى شوم. تو را هم توانگرى مى گردانم كه نيازمند نشوى. من هر چه بخواهم، همان مى شود. تو را هم چنان قرار مى دهم كه آنچه بخواهى، همان شود.

گفتنى است كه اين حديث و همچنين آنچه در مصباح الشريعة آمده كه: «العُبودِيَّةُ جَوهَرَةٌ كُنهُهَا الرُّبوبِيَّةُ؛ عبوديت، جوهرى است كه كُنه آن، ربوبيت است»، [۳۵] در منابع حديثى معتبر وجود ندارد؛ ولى مى توان گفت كه مضمون آنها هماهنگ با قرآن و شمارى از احاديث اسلامى است.

بارى! جايگاه انسان كامل، جايگاه خلافت الهى است. در اين موقعيت، انسان كامل، به ظاهر با ساير انسان ها تفاوتى ندارد؛ ولى در واقع، قابل قياس با هيچ كس نيست، چنان كه در حديث نبوى آمده است:

لَيسَ شَى ءٌ خَيرٌ مِن ألفٍ مِثلِهِ إلَا الإِنسانُ. [۳۶]

چيزى بهتر از هزار نمونه خودش، جز انسان، وجود ندارد. لا نَعلَمُ شَيئا خَيرا مِن ألفٍ مِثلِهِ، إلَا الرَّجُلَ المُؤمِنَ. [۳۷]</HA>

هيچ چيزى را سراغ نداريم كه بهتر از هزار نمونه خودش باشد، مگر انسان مؤمن.

ظاهرا مقصود از «مؤمن» و «انسان» در اين دو حديث، انسان كامل و يا انسان در مسير كمال است و بر اين اساس، كلمه «هزار» از باب مثال است، نه اين كه شمار بيشتر از «هزار» مى تواند با انسان كامل برابرى كند.

الفصل الأوّل: تعريف الإنسان

فصل يكم: تعريف انسان

1 / 1: تَركيبٌ مِنَ البَدَنِ وَالرّوحِ الإِلهِيِّ

1 / 1: تركيب پيكر و روح الهى

الكتاب

قرآن

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْاءِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِى قَرَارٍ مَّكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ». [۳۸]

«و ما انسان را از عصاره اى از يك گل آفريديم. سپس او را آبى در آرامگاهى استوار نهاديم. سپس آن آب را آويزكى ساختيم. بعد، آن آويزك را گوشتْ پاره اى ساختيم. بعد آن گوشتْ پاره را استخوان ساختيم. بعد، آن استخوان را گوشت پوشانديم. سپس آن را آفرينشى ديگر، پديد ساختيم. پس آفرين بر خدا كه بهترينِ آفرينندگان است!».

«وَ بَدَأَ خَلْقَ الْاءِنسَانِ مِن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاءٍ مَّهِينٍ * ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ». [۳۹]

«و آفريدن انسان را از گِلى آغاز كرد. سپس نسل او را از چَكيده اى از آبى پست قرار داد. سپس او را بپرداخت و از روح خويش در او دميد و برايتان گوش و ديدگان و دل ها قرار داد. چه اندك، سپاس مى گزاريد! ».

الحديث

حديث

1. الإمام عليّ عليه السلام: إذا نَمَتِ [۴۰] النُّطفَةُ أربَعَةَ أشهُرٍ، بُعِثَ إلَيها مَلَكٌ فَنَفَخَ فيهَا الرّوحَ فِي الظُّلُماتِ الثَّلاثِ، فَذلِكَ قَولُهُ: «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا ءَاخَرَ» يَعني نَفَخَ الرّوحَ فيهِ. [۴۱]

1. امام على عليه السلام: چون چهار ماه از رشد نطفه گذشت، فرشته اى نزدش فرستاده مى شود و در آن تاريكى هاى سه گانه، در او جان مى دمد. اين است سخن خدا كه: «سپس آن را آفرينشى ديگر، پديد ساختيم»؛ يعنى در او جان دميد.

2. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا» ـ: فَهُوَ نَفخُ الرّوحِ فيهِ. [۴۲]

2. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداى متعال: «سپس آن را آفرينشى ديگر، پديد ساختيم» ـ: اين آفرينش، [مرحله] دميدن جان در اوست.

3. الإمام الصادق عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ عَن قَولِهِ تعالى: «وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ» ـ: مِن قُدرَتِهِ. [۴۳]

3. امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ پرسش از اين سخن خداى متعال: «و از روح خويش در او دميد» ـ: يعنى از قدرت خود.

4. الإمام عليّ عليه السلام ـ في صِفَةِ خَلقِ آدَمَ عليه السلام ـ: ثُمَّ جَمَعَ سُبحانَهُ مِن حَزنِ الأَرضِ وسَهلِها، وعَذبِها وسَبخِها، تُربَةً سَنَّها بِالماءِ حَتّى خَلَصَت... ثُمَّ نَفَخَ فيها مِن روحِهِ فَمَثُلَت إنسانا ذا أذهانٍ يُجيلُها [۴۴]، وفِكَرٍ يَتَصَرَّفُ بِها، وجَوارِحَ يَختَدِمُها، وأدَواتٍ يُقَلِّبُها، ومَعرِفَةٍ يَفرُقُ بِها بَينَ الحَقِّ وَالباطِلِ، وَالأَذواقِ وَالمَشامِّ، وَالأَلوانِ وَالأَجناسِ، مَعجونا بِطينَةِ الأَلوانِ المُختَلِفَةِ، وَالأَشباهِ المُؤتَلِفَةِ، وَالأَضدادِ المُتَعادِيَةِ، وَالأَخلاطِ المُتَبايِنَةِ، مِنَ الحَرِّ وَالبَردِ، وَالبَلَّةِ وَالجُمودِ. [۴۵]

4. امام على عليه السلام ـ در بيان آفرينش آدم عليه السلام ـ: سپس خداوند سبحان، از [قسمت هاى] درشت و نرم زمين، و شيرين و شور آن، قدرى خاك گرد كرد و بر آن آب ريخت تا خالص گرديد.… آن گاه از روح خود در آن دميد. پس به صورت انسانى در آمد، داراى ذهن هايى كه آنها را به تكاپو اندازد، و انديشه اى كه آن را به كار اندازد و اندام هايى كه به خدمت گيرد، و ابزارهايى كه آنها را زير و رو كند، و [نيروى] شناختى كه با آن، درست و نادرست، و چشيدنى ها و بوييدنى ها، و رنگ ها و جنس ها را، تميز دهد؛ [انسانى] آميخته به طينتى با رنگ هاى گوناگون، و چيزهايى همانند و همساز، و چيزهايى ناساز و هم ستيز، و اخلاطى ناهمگون، چون گرمى و سردى و تَرى و خشكى.

5. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ الأَرواحَ لا تُمازِجُ البَدَنَ ولا تُواكِلُهُ، وإنَّما هِيَ كِلَلٌ [۴۶] لِلبَدَنِ مُحيطَةٌ بِهِ. [۴۷]

5. امام صادق عليه السلام: ارواح، نه با بدن آميخته اند و نه به آنها تكيه دارند؛ بلكه چونان پشه بندى [و هاله اى]، بدن را در ميان گرفته اند.

6. عنه عليه السلام: إنَّما صارَ الإِنسانُ يَأكُلُ ويَشرَبُ ويَعمَلُ بِالنّارِ، ويَسمَعُ ويَشُمُّ بِالرّيحِ، ويَجِدُ لَذَّةَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ بِالماءِ، ويَتَحَرَّكُ بِالرّوحِ، فَلَولا أنَّ النّارَ في مَعِدَتِهِ لَما هَضَمَتِ الطَّعامَ وَالشَّرابَ في جَوفِهِ. ولَولَا الرّيحُ مَا التَهَبَت نارُ المَعِدَةِ ولا خَرَجَ الثُفلُ [۴۸] مِن بَطنِهِ، ولَولَا الرّوحُ لا جاءَ ولا ذَهَبَ، ولَو لا بَردُ الماءِ لَأَحرَقَتهُ نارُ المَعِدَةِ، ولَولَا النّورُ ما أبصَرَ ولا عَقَلَ، وَالطّينُ صورَتُهُ، وَالعَظمُ في جَسَدِهِ بِمَنزِلَةِ الشَّجَرِ فِي الأَرضِ، وَالشَّعرُ في جَسَدِهِ بِمَنزِلَةِ الحَشيشِ فِي الأَرضِ، وَالعَصَبُ في جَسَدِهِ بِمَنزِلَةِ اللِّحاءِ [۴۹] عَلَى الشَّجَرِ، وَالدَّمُ في جَسَدِهِ بِمَنزِلَةِ الماءِ فِي الأَرضِ، ولا قِوامَ لِلأَرضِ إلّا بِالماءِ، ولا قِوامَ لِجَسَدِ الإِنسانِ إلّا بِالدَّمِ، وَالمُخُّ دَسَمُ الدَّمِ وزَبَدُهُ.

فَهكَذَا الإِنسانُ خُلِقَ مِن شَأنِ الدُّنيا وشَأنِ الآخِرَةِ، فَإِذا جَمَعَ اللّهُ بَينَهُما صارَت حَياتُهُ فِي الأَرضِ، لِأَنَّهُ نَزَلَ مِن شَأنِ السَّماءِ إلَى الدُّنيا، فَإِذا فَرَّقَ اللّهُ بَينَهُما صارَت تِلكَ الفُرقَةُ المَوتَ، يُرَدُّ شَأنُ الآخِرَةِ إلَى السَّماءِ. فَالحَياةُ فِي الأَرضِ وَالمَوتُ فِي السَّماءِ، وذلِكَ أنَّهُ يُفَرَّقُ بَينَ الرّوحِ وَالجَسَدِ، فَرُدَّتِ الرّوحُ وَالنّورُ إلَى القُدرَةِ الاُولى، وتُرِكَ الجَسَدُ لِأَنَّهُ مِن شَأنِ الدُّنيا. [۵۰]

6. امام صادق عليه السلام: انسان، در حقيقت، با آتش [۵۱] مى خورد و مى آشامد و كار مى كند، به واسطه باد (هوا) مى شنود و مى بويد، به واسطه آب، [۵۲] لذّت خوراك و نوشيدنى را حس مى كند، و به واسطه روح، تحرّك دارد. اگر آتش در معده او نبود، معده اش آب و غذاى درونش را هضم نمى كرد، و اگر باد [و هوا] نبود، نه آتش معده برافروخته مى شد و نه مواد زايد از شكمش خارج مى شد، و اگر روح نبود، رفت و آمدى نداشت، و اگر سردى آب نبود، آتش، معده او را مى سوزاند، و اگر نور نبود، نه مى ديد و نه مى فهميد. گِل، صورت انسان است، و استخوان در بدن او، چونان درخت در زمين است، و مو در بدنش، چونان علف زمين است، و عَصَب در بدنش به منزله پوست درخت است، و خون در بدنش، به منزله آب در زمين است، و همان گونه كه استوارى زمين به آب است، استوارى بدن انسان نيز به خون است، و مغز، چربى و كفِ خون است.

پس اين چنين، انسان از بُعد دنيوى و بُعد اُخروى آفريده شد. پس هر گاه خداوند، اين دو را با هم در آميزد، زندگى او در زمين، آغاز مى شود ـ زيرا از بُعد آسمانى به دنيا فرود آمده است ـ، و هر گاه خداوند، آن دو را از هم جدا كند، با اين جدايى، مرگ رُخ مى دهد و بُعد اُخروى به آسمان برگردانده مى شود. پس، زندگى در زمين است، و مرگ، در آسمان، و اين بِدان سبب است كه ميان روح و جسم، جدايى مى اُفتد و روح و نور، به قدرت نخستين، باز گردانده مى شوند و جسم بر جاى مى مانَد؛ چون از بُعد دنيوى است.

7. عنه عليه السلام: عِرفانُ المَرءِ نَفسَهُ أن يَعرِفَها بِأَربَعِ طَبائِعَ، وأربَعِ دَعائِمَ، وأربَعَةِ أركانٍ؛ فَطَبايِعُهُ: الدَّمُ وَالمِرَّةُ وَالريحُ وَالبَلغَمُ. ودَعائِمُهُ: العَقلُ، ومِنَ العَقلِ الفَهمُ وَالحِفظُ [۵۳]. وأركانُهُ: النّورُ وَالنّارُ وَالرّوحُ وَالماءُ. وصورَتُهُ طينَتُهُ [۵۴]. فَأَبصَرَ بِالنّورِ، وأكَلَ وشَرِبَ بِالنّارِ، وجامَعَ وتَحَرَّكَ بِالرّوحِ. ووَجَدَ طَعمَ الذَّوقِ وَالطَّعامِ بِالماءِ. فَهذا تَأسيسُ صورَتِهِ. [۵۵]

7. امام صادق عليه السلام: خودشناسى انسان، اين است كه بداند داراى چهار طبع و چهار ستون و چهار رُكن است. چهار طبع او، عبارت اند از: خون و صفرا و باد و بلغم. ستون هايش عبارت اند از خِرد، كه از خِرد، فهم و حافظه مايه مى گيرد. و اركانش عبارت اند از: نور و آتش و روح و آب. و صورتش سرشت اوست. پس با نور مى بيند و به واسطه آتش (حرارت مزاج) مى خورد و مى آشامد، و به واسطه روح، مجامعت مى كند و حركت مى كند، و به واسطه آب، مزه چشايى ها و غذا را حس مى كند. اين است بنياد صورت او.

8. الاحتجاج: مِن سُؤالِ الزِّنديقِ الَّذي سَأَلَ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ، أن قالَ: ... أخبِرني عَنِ السِّراجِ إذَا انطَفَأَ أينَ يَذهَبُ نورُهُ؟

قالَ عليه السلام: يَذهَبُ فَلا يَعودُ. قالَ: فَما أنكَرتَ أن يَكونَ الإِنسانُ مِثلَ ذلِكَ، إذا ماتَ وفارَقَ الرّوحُ البَدَنَ، لَم يَرجِع إلَيهِ أبَدا كَما لا يَرجِعُ ضَوءُ السِّراجِ إلَيهِ أبَدا إذَا انطَفَأَ؟

قالَ: لَم تُصِبِ القِياسَ، إنَّ النّارَ فِي الأَجسامِ كامِنَةٌ، وَالأَجسامُ قائِمَةٌ بِأَعيانِها كَالحَجَرِ وَالحَديدِ، فَإِذا ضُرِبَ أحَدُهُما بِالآخَرِ، سَطَعَت مِن بَينِهِما نارٌ، يُقتَبَسُ مِنها سِراجٌ لَهُ ضَوءٌ، فَالنّارُ ثابِتَةٌ في أجسامِها، وَالضَّوءُ ذاهِبٌ، وَالرّوحُ: جِسمٌ رَقيقٌ، قَد اُلبِسَ قالِبا كَثيفا، ولَيسَ بِمَنزِلَةِ السِّراجِ الَّذي ذَكَرتَ، إنَّ الَّذي خَلَقَ فِي الرَّحِمِ جَنينا مِن ماءٍ صافٍ، ورَكَّبَ فيهِ ضُروبا مُختَلِفَةً: مِن عُروقٍ، وعَصَبٍ وأسنانٍ، وشَعرٍ، وعِظامٍ، وغَيرِ ذلِكَ، هُوَ يُحييهِ بَعدَ مَوتِهِ ويُعيدُهُ بَعدَ فَنائِهِ. [۵۶]

8. الاحتجاج ـ از جمله پرسش هاى فراوانى كه زنديق از امام صادق عليه السلام سؤال كرد ـ: گفت: زمانى كه چراغْ خاموش مى شود، نورش به كجا مى رود؟ فرمود: «از بين مى رود و ديگر، باز نمى گردد».

زنديق گفت: پس چرا قبول نداريد كه انسان، اين گونه باشد؟ وقتى مُرد و روح از بدن جدا شد، ديگر هرگز به بدن بر نمى گردد، چنان كه وقتى چراغْ خاموش شد، نورش ديگر هرگز به آن باز نمى گردد.

امام عليه السلام فرمود: «قياست درست نبود. آتش در اجسام، نهفته است و اجسام، قائم به ذات اند، مانند سنگ و آهن. پس هر گاه يكى از اين دو به ديگرى زده شود، از ميانشان، آتش جرقّه مى زند و از آن آتش، چراغى نورانى افروخته مى گردد. پس، آتش در اجسام آتش گرفته، ثابت است؛ ولى نور، از بين رفتنى است. امّا روح، جسم لطيفى است كه كالبد سِتَبرى بر آن پوشانده شده است. روح، مانند چراغى كه گفتى، نيست. همان كسى كه در رحِم از آبى صاف، جنينى آفريد و اجزاى گوناگون، از رگ و عصب و دندان و مو و استخوان و جز اينها در او پديد آورد، همو آن را پس از مرگش زنده مى گرداند و پس از نابودى اش، آن را دوباره ايجاد مى كند».

1 / 2: تَركيبُ العَقلِ وَالصّورَةِ

1 / 2: تركيب خِرد و پيكر

9. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يا مَعشَرَ قُرَيشٍ! إِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دينُهُ ومُروءَتَهُ خُلُقُهُ وأصلَهُ عَقلُهُ. [۵۷]

9. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اى گروه قريش! حَسَب [و مَنزلت اجتماعى] مرد، ديندارى اوست، و آدميّتش اخلاق او، و [اصل و] ريشه اش خِرد او.

10. الإمام علي عليه السلام: الإِنسانُ عَقلٌ وصورَةٌ، فَمَن أخطَأَهُ العَقلُ ولَزِمَتهُ الصّورَةُ لَم يَكُن كامِلاً، وكانَ بِمَنزِلَةِ مَن لا روحَ فيهِ، فَمَن طَلَبَ العَقلَ المُتَعارَفَ فَليَعرِف صورَةَ الاُصولِ وَالفُضولِ فَإِنَّ كَثيرا مِنَ النّاسِ يَطلُبونَ [الفُضولَ] [۵۸] ويُضَيِّعونَ [۵۹] الاُصولَ، مَن أحرَزَ الأَصلَ اكتَفى بِهِ عَنِ الفَضلِ. [۶۰]

10. امام على عليه السلام: انسان، خِردى است و صورتى (پيكرى). پس هر كه خِرد از او دور شود و صورت همراهش گردد، كامل نيست و به مانند كالبدى بى جان است، و هر كه جوياى خِرد متعارف باشد، بايد صورت اصول و زوايد (فروع) را بشناسد؛ زيرا بسيارى از مردم، دنبال فروع هستند و اصول را وا مى گذارند. هر كه اصل را به دست آورد، از فرع، بى نياز مى شود.

11. عنه عليه السلام: أصلُ الإِنسانِ لُبُّهُ [۶۱]، وعَقلُهُ دينُهُ [۶۲]، ومُرُوَّتُهُ حَيثُ يَجعَلُ نَفسَهُ. [۶۳]

11. امام على عليه السلام: اصل انسان، خِرد اوست، و خِردش دين او، و مروّتش آن جا كه خويش را قرار مى دهد.

12. الإمام الصادق عليه السلام: دِعامَةُ الإِنسانِ العَقلُ، وَالعَقلُ مِنهُ الفِطنَةُ وَالفَهمُ وَالحِفظُ وَالعِلمُ؛ وبِالعَقلِ يَكمُلُ، وهُوَ دَليلُهُ ومُبصِرُهُ ومِفتاحُ أمرِهِ. [۶۴]

12. امام صادق عليه السلام: ستون انسان، خِرد است، و هوش و فهم و حافظه و دانش، از خِرد بر مى خيزند، و با خِرد است كه كامل مى شود، و خِرد، راه نماى او و مايه بينش او و كليد كارهاى اوست.

1 / 3: تَركيبُ العَقلِ وَالشَّهوَةِ

1 / 3: تركيب خرد و خواهش

13. علل الشرائع عن عبد اللّه بن سنان: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ الصّادِقَ عليه السلام فَقُلتُ: المَلائِكَةُ أفضَلُ أم بَنو آدَمَ؟

فَقالَ: قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام: إنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ رَكَّبَ فِي المَلائِكَةِ عَقلاً بِلا شَهوَةٍ، ورَكَّبَ فِي البَهائِمِ شَهوَةً بِلا عَقلٍ، ورَكَّبَ في بَني آدَمَ كِلَيهِما، فَمَن غَلَبَ عَقلُهُ شَهوَتَهُ فَهُوَ خَيرٌ مِنَ المَلائِكَةِ، ومَن غَلَبَت شَهوَتُهُ عَقلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ البَهائِمِ. [۶۵]

13. علل الشرائع ـ به نقل از عبد اللّه بن سنان ـ: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: فرشتگان برترند، يا آدميان؟

فرمود: «امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: خداى عز و جل، در فرشتگان، خِرد نهاد، بى خواهش، و در چارپايان، خواهش نهاد، بى خِرد و در آدميان، هر دو را نهاد. پس هر كس خِردش بر خواهشش چيره آيد، او از فرشتگان، بهتر است و هر كس خواهشش بر خِردش چيره آيد، او از چارپايان، بدتر [و پست تر] است».

1 / 4: تَركيبٌ مِنَ العالَمَينِ

1 / 4: تركيب دو جهان

14. الإمام الكاظم عليه السلام: خَلَقَ اللّهُ عالَمَينِ مُتَّصِلَينِ، فَعالَمٌ عُلوِيٌّ وعالَمٌ سُفلِيٌّ، ورَكَّبَ العالَمَينِ جَميعا فِي ابنِ آدَمَ. [۶۶]

14. امام كاظم عليه السلام: خداوند، دو جهانِ به هم پيوسته آفريد: جهان بَرين و جهان پايين، و اين هر دو جهان را در آدميزاد در آميخت.

15. الإمام الصادق عليه السلام: الإِنسانُ خُلِقَ مِن شَأنِ الدُّنيا وشَأنِ الآخِرَةِ، فَإِذا جَمَعَ اللّهُ بَينَهُما صارَت حَياتُهُ فِي الأَرضِ لِأَنَّهُ نَزَلَ مِن شَأنِ السَّماءِ إلَى الدُّنيا، فَإِذا فَرَّقَ اللّهُ بَينَهُما صارَت تِلكَ الفُرقَةُ المَوتَ، تُرَدُّ شَأنُ الاُخرى إلَى السَّماءِ، فَالحَياةُ فِي الأَرضِ، وَالمَوتُ فِي السَّماءِ، وذلِكَ أنَّهُ يُفَرَّقُ بَينَ الأَرواحِ وَالجَسَدِ، فَرُدَّتِ الرّوحُ وَالنّورُ إلَى القُدرَةِ الاُولى، وتُرِكَ الجَسَدُ لِأَنَّهُ مِن شَأنِ الدُّنيا. [۶۷]

15. امام صادق عليه السلام: انسان از بُعد دنيوى و بعد اُخروى آفريده شده است. پس هر گاه خداوند، اين دو را با هم جمع كند، زندگى انسان در زمين آغاز مى شود ـ زيرا از بُعد آسمان به دنيا فرود آمده است ـ، و هر گاه خداوند، آن دو را از هم جدا سازد، با اين جدايى، مرگ رُخ مى دهد و بُعد اُخروى به آسمان باز گردانده مى شود. پس، زندگى در زمين است و مرگ، در آسمان، و اين بدين سبب است كه ميان روح ها و جسد، جدايى افكنده مى شود، و روح و نور به قدرت نخستين، باز گردانده مى شوند و جسم بر جاى مى مانَد؛ چون از بُعد دنيوى [و زمينى] است.

1 / 5: أشبَهُ شَيءٍ بِالمِعيارِ

1 / 5: ماننده ترين چيز به ترازو

16. الإمام عليّ عليه السلام: اِبنُ آدَمَ أشبَهُ شَيءٍ بِالمِعيارِ، إمّا ناقِصٌ بِجَهلٍ أو راجِحٌ بِعِلمٍ. [۶۸]

16. امام على عليه السلام: آدمى زاده، ماننده ترين چيز به ترازوست: يا سبُك است به نادانى، يا سنگين است به دانايى.

1 / 6: مُتَرَدِّدٌ بَينَ اللّه عزّوجلِّ وَالشَّيطانِ

1 / 6: در نَوَسان ميان خدا و شيطان

17. فقه الرضا عليه السلام: قالَ العالِمُ عليه السلام: وَجَدتُ ابنَ آدَمَ بَينَ اللّهِ وبَينَ الشَّيطانِ؛ فَإِن أحَبَّهُ اللّهُ ـ تَقَدَّسَت أسماؤُهُ ـ خَلَّصَهُ وَاستَخلَصَهُ، وإلّا خَلّى بَينَهُ وبَينَ عَدُوِّهِ. [۶۹]

17. فقه الرضا عليه السلام: امام كاظم عليه السلام فرمود: «آدمى زاده را ميان خدا و شيطان [در نوسان] يافتم. پس اگر خداوند ـ كه نام هايش مقدّس باد ـ دوستش بدارد، او را مى پالايد و گزين مى كند، وگر نه، او را با دشمنش (شيطان) تنها مى گذارد.

1 / 7: أعجَبُ ما فيهِ قَلبُهُ

1 / 7: دل آدمى، شگفت ترين عضو او

18. الإمام عليّ عليه السلام: أيُّهَا النّاسُ! أعجَبُ ما فِي الإِنسانِ قَلبُهُ، ولَهُ مَوادُّ مِنَ الحِكمَةِ وأضدادٌ مِن خِلافِها، فَإِن سَنَحَ لَهُ الرَّجاءُ أذَلَّهُ الطَّمَعُ، وإن هاجَ بِهِ الطَّمَعُ أهلَكَهُ الحِرصُ، وإن مَلَكَهُ اليَأسُ قَتَلَهُ الأَسَفُ، وإن عَرَضَ لَهُ الغَضَبُ اشتَدَّ بِهِ الغَيظُ، وإن اُسعِدَ بِالرِّضى نَسِيَ التَّحَفُّظَ، وإن نالَهُ الخَوفُ شَغَلَهُ الحَذَرُ، وإنِ اتَّسَعَ لَهُ الأَمنُ استَلَبَتهُ الغِرَّةُ [۷۰]، وإن جُدِّدَت لَهُ نِعمَةٌ أخَذَتهُ العِزَّةُ، وإن أفادَ مالاً أطغاهُ الغِنى، وإن عَضَّتهُ فاقَةٌ شَغَلَهُ البَلاءُ [۷۱]، وإن أصابَتهُ مُصيبَةٌ فَضَحَهُ الجَزَعُ، وإن أجهَدَهُ الجوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعفُ، وإن أفرَطَ فِي الشِّبَعِ كَظَّتهُ البِطنَةُ، فَكُلُّ تَقصيرٍ بِهِ مُضِرٌّ، وكُلُّ إفراطٍ لَهُ مُفسِدٌ. [۷۲]

18. امام على عليه السلام: اى مردم! شگفت ترين چيز در انسان، دل اوست؛ زيرا مايه هايى از حكمت [و صفات پسنديده] در آن است و صفاتى به وارونه آنها: اگر اميد به او دست دهد، طمع به خوارى اش مى افكند. اگر طمع، او را بر انگيزد، آزمندى به هلاكتش مى اندازد. اگر نوميدى بر او چيره آيد، افسوس [و اندوه] او را مى كُشد. اگر خشم، او را فرا گيرد، عصبانيت، جانش را به لب مى آورد. اگر خوش حالى يارش شود، خوددارى را از ياد مى برَد. اگر ترس به او برسد، احتياط كارى مشغولش مى سازد. اگر امنيت [و آرامش]، او را فرو پوشاند، غفلت، او را در مى رُبايد. اگر نعمت پياپى به او برسد، غرور، او را فرا مى گيرد. اگر به ثروتى دست يابد، توانگرى به طغيانش مى كشاند. اگر فقرى او را بگَزَد، رنج [و گرفتارى]، به خود سرگرمش مى سازد. اگر مصيبتى به او رسد، بى تابى رسوايش مى كند. اگر گرسنگى به ستوهش آورد، ناتوانى از پايش در مى آورد، و اگر در سيرى از اندازه بگذراند، پُرخورى به رنجش مى افكند. پس هر كوتاهى اى به او زيان مى رساند و هر زياده روى اى تباهش مى گرداند.

الفصل الثاني: خلق الإنسان

فصل دوم: آفرينش انسان

2 / 1: الإِنسانُ قَبلَ الدُّنيا

2 / 1: انسان، پيش از آمدن به اين جهان

الكتاب

قرآن

«هَلْ أَتَى عَلَى الْاءِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئا مَّذْكُورًا». [۷۳]

«آيا انسان را آن هنگام از روزگار [به ياد] آيد كه چيزى در خور يادكرد نبود؟ ».

«أَوَ لَا يَذْكُرُ الْاءِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئا». [۷۴]

«آيا انسان به ياد نمى آورد كه ما او را پيش تر آفريديم، حال آن كه چيزى نبود؟ ».

«قَالَ كَذَلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئا». [۷۵]

«[فرشته] گفت: چنين است. پروردگار تو گفت: اين [كار] بر من آسان است، و تو را [نيز] پيش تر آفريدم، در حالى كه هيچ نبودى».

الحديث

حديث

19. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «هَلْ أَتَى عَلَى الْاءِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئا مَّذْكُورًا» ـ: كانَ مَذكورا فِي العِلمِ، ولَم يَكُن مَذكورا فِي الخَلقِ. [۷۶]

19. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «آيا انسان را آن هنگام از روزگار [به ياد] آيد كه چيزى در خور يادكرد نبود؟ » ـ: در علم [خدا] در خور يادكرد بود و در آفرينش، در خور يادكرد نبود.

20. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «هَلْ أَتَى عَلَى الْاءِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئا مَّذْكُورًا» ـ: كانَ شَيئا مَقدورا، ولَم يَكُن مُكَوَّنا. [۷۷]

20. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «آيا انسان را آن هنگام از روزگار [به ياد] آيد كه چيزى در خور يادكرد نبود؟ » ـ: وجود تقديرى داشته؛ امّا وجود تكوينى نداشته است.

21. المحاسن عن حمران: سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ: «هَلْ أَتَى عَلَى الْاءِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئا مَّذْكُورًا» فَقالَ: كانَ شَيئا ولَم يَكُن مَذكورا. [۷۸]

21. المحاسن ـ به نقل از حمران ـ: از امام باقر عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل: «آيا انسان را آن هنگام از روزگار [به ياد] آيد كه چيزى درخور يادكرد نبود؟» پرسيدم. فرمود: «چيزى بوده؛ امّا در خور يادكرد نبوده است».

22. الكافي عن مالك الجهني: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ تَعالى: «أو لَم يَرَ الإِنسانُ أنّا خَلَقناهُ مِن قَبلُ ولَم يَكُ شَيئا» [۷۹]

قالَ: فَقالَ: لا مُقَدَّرا ولا مُكَوَّنا.

قالَ: وسَأَلتُهُ عَن قَولِهِ: «هَلْ أَتَى عَلَى الْاءِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئا مَّذْكُورًا»، فَقالَ: كانَ مُقَدَّرا غَيرَ مَذكورٍ. [۸۰]

22. الكافى ـ به نقل از مالك جُهَنى ـ: از امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداوند متعال: «آيا انسان به ياد نمى آورد كه ما او را پيش تر آفريديم، حال آن كه چيزى نبود؟» پرسيدم. فرمود: «نه مقدّر شده بود و نه آفريده».

همچنين از ايشان، در باره اين سخن خداوند: «آيا انسان را آن هنگام از روزگار [به ياد] آيد كه چيزى در خور يادكرد نبود؟ » پرسيدم. فرمود: «مقدّر شده بود؛ ولى در خور يادكرد (آفريده شده) نبود».

23. الإمام عليّ عليه السلام ـ في بَيانِ تَأويلِ أفعالِ الصَّلاةِ ـ: ثُمَّ تَأويلُ رَفعِ رَأسِكَ مِنَ الرُّكوعِ إذا قُلتَ: «سَمِعَ اللّهُ لِمَن حَمِدَهُ، الحَمدُ للّهِِ رَبِّ العالَمينَ» تَأويلُهُ: الَّذي أخرَجَني مِنَ العَدَمِ إلَى الوُجودِ. [۸۱]

23. امام على عليه السلام ـ در بيان معناى باطنى افعال نماز ـ: ديگر، تأويل سر برداشتنت از ركوع و گفتنِ جمله «سمع اللّه لمن حمده، الحمد للّه ربّ العالمين» است. تأويلش [اين است كه او] كسى است كه مرا از نيستى به هستى آورد.

24. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ فِي المُناجاةِ ـ: سَيِّدي خَلَقتَني فَأَكمَلتَ تَقديري، وصَوَّرتَني فَأَحسَنتَ تَصويري، فَصِرتُ بَعدَ العَدَمِ مَوجودا، وبَعدَ المَغيبِ شَهيدا. [۸۲]

24. امام زين العابدين عليه السلام ـ در راز و نياز با خدا ـ: آقاى من! تو مرا آفريدى و در كمالِ اندازه آفريدى، و مرا صورت [و شكل] بخشيدى و نيكو صورتگرى كردى، و در نتيجه، از آن پس كه نبودم، هست شدم، و از ناپيدايى به پيدايى در آمدم.

2 / 2: أبُو البَشَرِ

2/ 2: پدر بشر

الكتاب

قرآن

«إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ». [۸۳]

«داستان عيسى در نزد خدا، چون داستان آدم است كه از خاك آفريدش. سپس به او گفت: «باش» و او پديد آمد».

«وَ بَدَأَ خَلْقَ الْاءِنسَانِ مِن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاءٍ مَّهِينٍ». [۸۴]

«و آفرينش انسان را از گِلى آغاز كرد. سپس نسل او را از چكيده آبى پست، قرار داد».

«فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَم مَّنْ خَلَقْنَا إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِّن طِينٍ لَازِبٍ». [۸۵]

«از ايشان بپرس: آيا آنها از نظر آفرينش دشوارترند، يا كسانى كه خلق كرديم؟ ما آنها را از گِلى چسبنده پديد آورديم».

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْاءِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ». [۸۶]

«ما انسان را از گِلى خشك، از گِلى سياه و بدبو، آفريديم».

«خَلَقَ الْاءِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ». [۸۷]

«انسان را از گِل خشكيده اى سفال مانند آفريد».

«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ». [۸۸]

«[خدا به شيطان گفت: ] چون تو را به سجده فرمان دادم، چه چيزى تو را باز داشت از اين كه سجده كنى؟ گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفريدى و او را از گِل آفريدى».

«وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَئِكَةِ اسْجُدُواْ لِأَدَمَ فَسَجَدُواْ إِلآَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ». [۸۹]

«و به تحقيق، ما شما را آفريديم. سپس صورتتان بخشيديم. آن گاه به فرشتگان گفتيم: براى آدم، سجده كنيد. پس همه سجده كردند، مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود».

«وَهُوَ الَّذِى أَنشَأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْايَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ». [۹۰]

«و او كسى است كه شما را از يك تن پديد آورد. پس [براى شما] قرارگاهى و سپردگاهى قرار داد. همانا ما آيات خود را براى مردمى كه مى فهند، به روشنى بيان كرده ايم».

«إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئِكَةِ إِنِّى خَالِقٌ بَشَرًا مِّن طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ * فَسَجَدَ الْمَلَئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ * قَالَ يَاإِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَىَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ * قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ * قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ * وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِى إِلَى يَوْمِ الدِّينِ». [۹۱]

«آن گاه كه پروردگار تو به فرشتگان فرمود: «من، بشرى از گِل خواهم آفريد. پس چون او را بپرداختم و از روح خود در او دميدم، برايش به سجده بيفتيد». پس فرشتگان، همگى به سجده افتادند، مگر ابليس كه بزرگى فروخت و از كافران شد. [خداوند] فرمود: «اى ابليس! چه چيز، تو را مانع از آن شد تا براى چيزى كه من با دستانِ [قدرتِ] خود آفريدم، سجده آورى؟ آيا بزرگى فروختى، يا از برترى جويانى؟». گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفريدى و او را از گِل آفريدى. فرمود: «پس، از آن (بهشت) بيرون شو كه تو رانده شده اى و تا روز پاداش، لعنت من بر توست»».

الحديث

حديث

25. تفسير القمي: «وَ بَدَأَ خَلْقَ الْاءِنسَانِ مِن طِينٍ» قالَ: هُوَ آدَمُ عليه السلام، «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ» أي وَلَدَهُ «مِن سُلَالَةٍ» وهُوَ الصَّفوُ مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ «مِّن مَّاءٍ مَّهِينٍ» قالَ: النُّطفَةُ المَنِيُّ «ثُمَّ سَوَّاهُ» أيِ استَحالَهُ مِن نُطفَةٍ إلى عَلَقَةٍ، ومِن عَلَقَةٍ إلى مُضغَةٍ، حَتّى نَفَخَ فيهِ الرّوحَ. [۹۲]

25. تفسير القمّى: [در باره] «و آفرينش انسان را از گِلى آغاز كرد» فرمود: يعنى آدم عليه السلام را. «سپس نسل او را قرار داد»، يعنى فرزندان او را. «از چكيده اى»، يعنى عصاره غذا و آب. «از آبى پست»، يعنى آب مَنى. «سپس او را بپرداخت»، يعنى از نطفه به خون بسته، و از خون بسته به پاره گوشت تبديل كرده تا آن كه در او روح دميد.

26. تفسير الطبري عن ابن عباس ـ في قَولِهِ: «وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ» ـ: قَولُهُ: «خَلَقْنَاكُمْ» يَعني آدَمَ، وأمّا «صَوَّرْنَاكُمْ» فَذُرِّيَّتُهُ. [۹۳]

26. تفسير الطبرى ـ به نقل از ابن عبّاس، در باره اين سخن خداوند: «و شما را آفريديم. سپس صورتتان بخشيديم» ـ: «شما را آفريديم»، يعنى آدم را، و «صورتتان بخشيديم»، يعنى ذرّيه او را.

27. تفسير الثعلبي عن عطاء ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ» ـ: خُلِقوا في ظَهرِ آدَمَ، ثُمَّ صُوِّروا فِي الأَرحامِ. [۹۴]

27. تفسير الثعلبى ـ به نقل از عطاء، در باره اين سخن خداوند متعال: «و شما را آفريديم. سپس صورتتان بخشيديم» ـ: در پشت آدم، آفريده و سپس در رحِم ها صورتگرى شدند.

28. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: النّاسُ وُلدُ آدَمَ، وآدَمُ مِن تُرابٍ. [۹۵]

28. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مردمان، فرزندان آدم عليه السلام اند، و آدم، از خاك بود.

29. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ قَد أذهَبَ عَنكُمُ عُبِّيَّةَ [۹۶] الجاهِلِيَّةِ وفَخرَها بِالآباءِ، مُؤمِنٌ تَقِيٌّ وفاجِرٌ شَقِيٌّ، أنتُم بَنو آدَمَ وآدَمُ مِن تُرابٍ. [۹۷]

29. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل، كبر جاهليت و نازيدن جاهلى به نياكان را از شما بُرد. [پس، از دو حال خارج نيستيد: يا] مؤمن پرهيزگار، يا بى ايمان بدبخت. شما فرزندان آدميد و آدم، از خاك بود.

30. عنه صلى الله عليه و آله: يا عَلِيُّ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى قَد أذهَبَ بِالإِسلامِ نَخوَةَ الجاهِلِيَّةِ وتَفاخُرَها بِآبائِها، ألا إنَّ النّاسَ مِن آدَمَ وآدَمَ مِن تُرابٍ، وأكرَمُهُم عِندَ اللّهِ أتقاهُم. [۹۸]

30. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اى على! خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به بركت اسلام، نخوت جاهليت و نازيدن جاهلى به نياكان را بُرد. بدانيد! همانا مردمان، از آدم اند، و آدم، از خاك بود، و گرامى ترينِ آنان نزد خدا، كسى است كه پرهيزگارتر باشد.

31. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ خَلَقَ آدَمَ مِن قَبضَةٍ قَبَضَها مِن جَميعِ الأَرضِ، فَجاءَ بَنو آدمَ عَلى قَدرِ الأَرضِ؛ جاءَ مِنهُمُ الأَحمَرُ وَالأَبيَضُ وَالأَسوَدُ وبَينَ ذلِكَ، وَالسَّهلُ وَالحَزنُ [۹۹] وَالخَبيثُ وَالطَّيِّبُ. [۱۰۰]

31. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند، آدم را از مُشتى [خاك] كه از همه جاى زمين برداشت، آفريد. از اين رو، فرزندان آدم، متناسب با خاك زمين، پديد آمدند: برخى از آنها سرخ اند، برخى سفيد، برخى سياه، برخى آميزه اى از اين رنگ ها، برخى نرم، برخى خشن، برخى پاك، و برخى ناپاك.

32. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّ آدَمَ خُلِقَ مِن أديمِ الأَرضِ؛ فيهِ الطَّيِّبُ وَالصّالِحُ وَالرَّديءُ، فَكُلَّ ذلِكَ أنتَ راءٍ في وُلدِهِ؛ الصّالِحَ وَالرَّدِيءَ. [۱۰۱]

32. امام على عليه السلام: آدم، از اديم (پوسته) زمين كه در آن، [خاك] پاك و خوب و بد وجود دارد، آفريده شد. بنا بر اين، تو همه اين ويژگى ها را در فرزندان او مى بينى: خوب و بد.

33. عنه عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ عَن وَجهِ تَسمِيَةِ آدَمَ وحَوّاءَ ـ: سُمِّيَ آدَمُ آدَمَ لِأَ نَّهُ خُلِقَ مِن أديمِ الأَرضِ، وذلِكَ أنَّ اللّهَ تَعالى بَعَثَ جَبرَئيلَ عليه السلام وأمَرَهُ أن يَأتِيَهُ مِن أديمِ الأَرضِ بِأَربَعِ طيناتٍ: طينَةٍ بَيضاءَ، وطينَةٍ حَمراءَ، وطينَةٍ غَبراءَ، وطينَةٍ سَوداءَ، وذلِكَ مِن سَهلِها وحَزنِها. ثُمَّ أمَرَهُ أن يَأتِيَهُ بِأَربَعِ مِياهٍ: ماءٍ عَذبٍ، وماءٍ مِلحٍ، وماءٍ مُرٍّ، وماءٍ مُنتِنٍ. ثُمَّ أمَرَهُ أن يُفرِغَ الماءَ فِي الطّينِ، وأدَمَهُ اللّهُ بيَدِهِ [۱۰۲] فَلَم يَفضُل شَيءٌ مِنَ الطّينِ يَحتاجُ إلَى الماءِ، ولا مِنَ الماءِ شَيءٌ يَحتاجُ إلَى الطّينِ. فَجَعَلَ الماءَ العَذبَ في حَلقِهِ، وجَعَلَ الماءَ المالِحَ في عَينَيهِ، وجَعَلَ الماءَ المُرَّ في اُذُنَيهِ، وجَعَلَ الماءَ المُنتِنَ في أنفِهِ.

وإنَّما سُمِّيَت حَوّاءُ حَوّاءَ لِأَ نَّها خُلِقَت مِنَ الحَيَوانِ. [۱۰۳]

33. امام على عليه السلام ـ در پاسخ پرسش از علّت نام گذارى آدم و حوّا به اين نام ها ـ: آدم، آدم ناميده شد؛ چون از اَديم زمين آفريده شد، بدين سان كه خداوند متعال، جبرئيل عليه السلام را فرستاد و به او فرمود كه از اديم (پوسته) زمين، چهار قسمت خاك برايش بياورد: خاكى سفيد، خاكى سرخ، خاكى قهوه اى و خاكى سياه، و اين خاك ها را از قسمت هاى نرم و درشت زمين بردارد. سپس به او فرمود كه چهار نوع آب برايش بياورد: آب شيرين، آب شور، آب تلخ، و آب گنديده. آن گاه به او فرمود كه آب ها را روى خاك بريزد، و خداوند با دست [قدرت] خويش، آنها را به هم آميخت، به طورى كه از خاك، نه چيزى اضافه آمد كه به آب نياز داشته باشد، و نه از آب، چيزى زياد آمد كه به خاك نياز داشته باشد. پس آب شيرين را در [قسمت] گلوى او قرار داد، و آب شور را در چشمانش، و آب تلخ را در گوش هايش و آب گنديده را در بينى اش.

حوّا نيز حوّا ناميده شده؛ چون از حيوان (موجود زنده) آفريده شد.

34. عنه عليه السلام: فَلَمّا مَهَدَ أرضَهُ، وأنفَذَ أمرَهُ، اختارَ آدَمَ عليه السلام خِيَرَةً مِن خَلقِهِ، وجَعَلَهُ أوَّلَ جِبِلَّتِهِ [۱۰۴]. [۱۰۵]

34. امام على عليه السلام: [خداوند] عز و جل چون زمينش را آماده ساخت و فرمانش را روان داشت، آدم عليه السلام را به عنوان مخلوق برتر خود برگزيد و او را نخستين آفريده خود [از نوع انسان] قرار داد.

35. عنه عليه السلام ـ في صِفَةِ خَلقِ آدَمَ عليه السلام ـ: ثُمَّ جَمَعَ سُبحانَهُ مِن حَزنِ الأَرضِ وسَهلِها، وعَذبِها وسَبَخِها، تُربَةً سَنَّها [۱۰۶] (سَنّاها) بِالماءِ حَتّى خَلَصَت، ولاطَها [۱۰۷] بِالبَلَّةِ حَتّى لَزَبَت [۱۰۸]، فَجَبَلَ مِنها صورَةً ذاتَ أحناءٍ [۱۰۹] ووُصولٍ، وأعضاءٍ وفُصولٍ، أجمَدَها حَتَّى استَمسَكَت، وأصلَدَها حَتّى صَلصَلَت [۱۱۰]، لِوَقتٍ مَعدودٍ وأمَدٍ مَعلومٍ.

ثُمَّ نَفَخَ فيها مِن رُوحهِ فَمَثُلَت (فَتَمَثَّلَت) إنسانا ذا أذهانٍ يُجيلُها، وفِكَرٍ يَتَصَرَّفُ بِها... مَعجونا بِطينَةِ الأَلوانِ المُختَلِفَةِ، وَالأَشباهِ المُؤتَلِفَةِ، وَالأَضدادِ المُتَعادِيَةِ، وَالأَخلاطِ المُتَبايِنَةِ، مِنَ الحَرِّ وَالبَردِ، وَالبَلَّةِ وَالجُمودِ. [۱۱۱]

35. امام على عليه السلام ـ در بيان آفرينش آدم عليه السلام ـ: سپس خداوند سبحان، از قسمت هاى سخت و نرم زمين، و شيرين و شور آن، قدرى خاك برداشت و بر آن، آب ريخت تا خالص شد، و آن را با رطوبت بياميخت تا آن كه سفت شد. آن گاه از آن، پيكره اى آفريد داراى دنده ها و مُهره ها و اندام ها و بندها، و مدّتى مشخّص و زمانى معلوم، آن را نگاه داشت تا اين كه خشك شد و به هم جوشيد، و چون سفال، سخت شد.

آن گاه از روح خود در آن دميد. پس انسانى شد داراى ذهن هايى كه آنها را به حركت در مى آورد، و انديشه اى كه آن را به كار مى گيرد... ، آميخته با سرشتى به رنگ هاى گوناگون و چيزهاى همانند يكديگر، و حالاتى متضاد، و اَخلاطى ناساز، از قبيل گرمى و سردى، و رطوبت و خشكى.

36. عنه عليه السلام: فَلَمَّا استَكمَلَ خَلقَ ما فِي السَّماواتِ، وَالأَرضُ يَومَئِذٍ خالِيَةٌ لَيسَ فيها أحَدٌ قالَ لِلمَلائِكَةِ: «إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» [۱۱۲].

فَبَعَثَ اللّهُ جَبرَئيلَ عليه السلام فَأَخَذَ مِن أديمِ الأَرضِ قَبضَةً فَعَجَنَهُ بِالماءِ العَذبِ وَالمالِحِ، ورَكَّبَ فيهِ الطَّبائِعَ قَبلَ أن يَنفُخَ فيهِ الرّوحَ، فَخَلَقَهُ مِن أديمِ الأَرضِ، فَلِذلِكَ سُمِّيَ آدَمَ لِأَنَّهُ لَمّا عُجِنَ بِالماءِ استَأدَمَ. [۱۱۳]

36. امام على عليه السلام: [خداوند] چون آفرينش آنچه را در آسمان هاست، به پايان رسانيد و در آن هنگام، زمين، خالى [از سكنه] بود و هيچ كس در آن نبود، به فرشتگان فرمود: «من در زمين، جانشينى خواهم آفريد. فرشتگان گفتند: آيا در آن، كسى را مى آفرينى كه در آن، تباهى مى كند و خون مى ريزد، در حالى كه ما تو را تسبيح و ستايش مى گوييم و تقديست مى كنيم؟ خدا فرمود: من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد».

پس خداوند، جبرئيل عليه السلام را فرستاد و او از اديم (لايه رويين) زمين، مُشتى خاك بر گرفت و آن را با آب شيرين و شور، خمير كرد، و پيش از آن كه در او جان بدمد، طبايع را در آن، تركيب كرد. بنا بر اين، آدم را از خاك اديم زمين آفريد. از اين رو، آدم نام گرفت؛ زيرا چون با آب خمير شد، به رنگ اديم (خاك) در آمد.

37. الإمام الصّادق عليه السلام: إنَّما سُمِّيَ آدَمُ آدَمَ لِأَ نَّهُ خُلِقَ مِن أديمِ الأَرضِ. [۱۱۴]

37. امام صادق عليه السلام: آدم، آدم ناميده شده؛ چون از اديم (لايه رويين) زمين، آفريده شد.

38. عنه عليه السلام: كانَتِ الرّوحُ في رَأسِ آدَمَ عليه السلام مِئَةَ عامٍ، وفي صَدرِهِ مِئَةَ عامٍ، وفي ظَهرِهِ مِئَةَ عامٍ، وفي فَخِذَيهِ مِئَةَ عامٍ، وفي ساقَيهِ وقَدَمَيهِ مِئَةَ عامٍ، فَلَمَّا استَوى آدَمُ عليه السلام قائِما، أمَرَ اللّهُ المَلائِكَةَ بِالسُّجودِ، وكانَ ذلِكَ بَعدَ الظُّهرِ يَومَ الجُمُعَةِ، فَلَم تَزَل في سُجودِها إلَى العَصرِ. [۱۱۵]

38. امام صادق عليه السلام: روح، يكصد سال در سر آدم عليه السلام بود، يكصد سال در سينه او، يكصد سال در پشت او، يكصد سال در ران هاى او، و يكصد سال در ساق ها و پاهاى او. پس چون آدم عليه السلام سرِ پا ايستاد، خداوند به فرشتگان، دستور سجده داد. و اين، بعد از ظهر روز جمعه بود، و فرشتگان، تا عصر در حال سجده بر او بودند.

39. عنه عليه السلام: إِنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ المَلائِكَةَ مِنَ النّورِ، وخَلَقَ الجانَّ مِنَ النّارِ، وخَلَقَ الجِنَّ ـ صِنفا مِنَ الجانِّ ـ مِنَ الرِّيحِ، وخَلَقَ صِنفا مِنَ الجِنِّ مِنَ الماءِ، وخَلَقَ آدَمَ مِن صَفحَةِ الطّينِ. [۱۱۶]

39. امام صادق عليه السلام: خداوند عز و جل فرشتگان را از نور آفريد، جان را از آتش، جن را ـ كه گونه اى از جان هستند ـ از باد، و گونه اى ديگر از جن را از آب، و آدم را از رويه گِل، خلق كرد.

راجع: موسوعة العقائد الإسلامية: ج3 ص134 (معرفة اللّه / القسم الأوّل / الفصل الخامس / الباب الثاني / خلق الإنسان من النطفة).

ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج4 ص225 (خداشناسى / بخش يكم / فصل پنجم / باب دوم / خلقت انسان از نطفه).

2 / 3: اُمُّ البَشَرِ

2/ 3: مادر بشر

الكتاب

قرآن

«خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا». [۱۱۷]

«شما را از يك نفْسى آفريد. سپس جفتش را از [جنس] آن، قرار داد»

«هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَّعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ ءَاتَيْتَنَا صَالِحًا لَّنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ». [۱۱۸]

«اوست آن كه شما را از يك نفْس آفريد، و جفت آن را از [جنس] وى پديد آورد تا بدان، آرام گيرد. پس چون [آدم] با او (حوّا) در آميخت، باردار شد، بارى سبُك، و [چندى] با آن [بار سبُك] گذرانيد، و چون سنگين بار شد، خدا، پروردگار خود، را خواندند كه: اگر به ما [فرزندى] شايسته عطا كنى، از سپاس گزاران خواهيم بود».

«يَاأَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا». [۱۱۹]

«اى مردم! از پروردگارتان كه شما را از يك نفْس آفريد و جفتش را از [جنس] او آفريد، و از آن دو، مردان و زنان بسيار پراكنده كرد، پروا داريد، و از خدايى كه به [نام] او، از همديگر درخواست مى كنيد، پروا نماييد و [نيز از قطع صله] خويشاوندان. خدا، همواره بر شما نگهبان است».

الحديث

حديث

40. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ حَوّاءَ مِن فَضلِ الطّينَةِ الَّتي خَلَقَ مِنها آدَمَ. [۱۲۰]

40. امام باقر عليه السلام: خداوند متعال، حوّا را از زيادى گِلى كه آدم را از آن آفريد، خلق كرد.

41. تفسير العياشي عن أبي المقدام: سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام: مِن أيِّ شَيءٍ خَلَقَ اللّهُ حَوّاءَ؟

فَقالَ: أيَّ شَيءٍ يَقولونَ هذَا الخَلقُ؟ قُلتُ: يَقولونَ: إنَّ اللّهَ خَلَقَها مِن ضِلعٍ مِن أضلاعِ آدَمَ.

فَقالَ: كَذَبوا، أكانَ اللّهُ يُعجِزُهُ أن يَخلُقَها مِن غَيرِ ضِلعِهِ؟! فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ يَابنَ رَسول اللّهِ صلى الله عليه و آله، من أيِّ شَيءٍ خَلَقَها؟

فَقالَ: أخبَرَني أبي، عَن آبائِهِ قالَ: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى قَبَضَ قَبضَةً مِن طينٍ فَخَلَطَها بِيَمينِهِ وكِلتا يَدَيهِ يَمينٌ فَخَلَقَ مِنها آدَمَ، وفَضَلَت فَضلَةٌ مِنَ الطّينِ فَخَلَقَ مِنها حَوّاءَ. [۱۲۱]

41. تفسير العيّاشى ـ به نقل از ابو مقدام ـ: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: خداوند، حوّا را از چه چيز آفريد؟

فرمود: «اين مردم، [۱۲۲] چه مى گويند؟».

گفتم: مى گويند: خدا، او را از يكى از دنده هاى آدم، خلق كرد.

فرمود: «دروغ مى گويند. آيا خدا عاجز بوده كه او را از غير دنده آدم بيافريند؟! ».

گفتم: قربانت گردم، اى فرزند پيامبر خدا! او را از چه چيز آفريد؟

فرمود: «پدرم، از پدرانش به من خبر داد كه پيامبر خدا فرمود: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ مُشتى گِل بر گرفت و آن را با دست راست خود ـ هر دو دست او راست است ـ هم زد. سپس از آن، آدم را آفريد و قدرى از آن گِل، اضافه آمد كه از آن، حوّا را خلق كرد».

42. كتاب من لا يحضره الفقيه: رُوِيَ عَن زُرارَةَ أنَّهُ قالَ: سُئِلَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن خَلقِ حَوّاءَ، وقيلَ لَهُ: إنَّ اُناساً عِندَنا يَقولونَ: إنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ خَلَقَ حَوّاءَ مِن ضِلعِ آدَمَ الأَيسَرِ الأَقصى.

فَقالَ: سُبحانَ اللّهِ وتَعالى عَن ذلِكَ عُلُوّاً كَبيراً، أ يَقولُ مَن يَقولُ هَذا، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى لَم يَكُن لَهُ مِنَ القُدرَةِ ما يَخلُقُ لِادَمَ زَوجَةً مِن غَيرِ ضِلعِهِ، ويَجعَلُ لِلمُتَكَلِّمِ مِن أهلِ التَّشنيعِ سَبيلاً إلَى الكَلامِ، أن يَقولَ إنَّ آدَمَ كانَ يَنكِحُ بَعضُهُ بَعضاً إذا كانَت مِن ضِلعِهِ، ما لِهؤُلاءِ حَكَمَ اللّهُ بَينَنا و بَينَهُم.

ثُمَّ قالَ عليه السلام: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى لَمّا خَلَقَ آدَمَ عليه السلام مِن طينٍ، وأمَرَ المَلائِكَةَ فَسَجَدوا لَهُ، أَلقى عَلَيهِ السُّباتَ ثُمَّ ابتَدَعَ لَهُ حَوّاءَ، فَجَعَلَها في مَوضِعِ النُّقرَةِ الَّتي بَينَ وَرِكَيهِ [۱۲۳]، وذلِكَ لِكَي تَكونَ المَرأَةُ تَبَعاً لِلرَّجُلِ، فَأَقبَلَت تَتَحَرَّكُ فَانتَبَهَ لِتَحَرُّكِها، فَلَمَّا انتَبَهَ نودِيَت أن تَنَحَّي عَنهُ، فَلَمّا نَظَرَ إلَيهَا نَظَرَ إِلى خَلقٍ حَسَنٍ يُشبِهُ صُورَتَهُ غَيرَ أنَّها اُنثى، فَكَلَّمَها فَكَلَّمَتهُ بِلُغَتِهِ، فَقالَ لَها: مَن أنتِ؟ قالَت: خَلقٌ خَلَقَنِي اللّهُ كَما تَرى.

فَقالَ آدَمُ عليه السلام عِندَ ذلِكَ: يا رَبِّ ما هَذَا الخَلقُ الحَسَنُ الَّذي قَد آنَسَني قُربُهُ وَالنَّظَرُ إلَيهِ؟

فَقالَ اللّهُ تَبارَك وتَعالى: يا آدَمُ هذِهِ أمَتي حَوّاءُ، أفَتُحِبُّ أن تَكونَ مَعَكَ تُؤنِسُكَ وتُحَدِّثُكَ وتَكونَ تَبَعاً لِأَمرِكَ؟

فَقالَ: نَعَم يا رَبِّ ولَكَ عَلَيَّ بِذلِكَ الحَمدُ وَالشُّكرُ ما بَقيتُ.… [۱۲۴]

42. كتاب من لا يحضره الفقيه ـ به نقل از زُرارة بن اَعيَن ـ: از امام صادق عليه السلام در باره خلقت حوّا پرسيده و به ايشان گفته شد: در ميان ما مردمى هستند كه مى گويند: خداوند عز و جلحوّا را از دنده انتهايى سمت چپ آدم آفريد.

فرمود: «خدا، پاك و بسى برتر است از اين نسبت ها كه به او مى دهند. آيا كسى كه اين سخن را مى گويد، معتقد است كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ قدرت نداشته براى آدم، همسرى از غير دنده او بيافريند؟ و راه را براى بدگويان باز مى گذارد كه بگويند: آدم، با خودش نزديكى مى كرد، چون حوّا از دنده او بوده است؟! اينان را چه مى شود؟! خدا، ميان ما و ايشان، دادرسى كند».

سپس فرمود: «خداوند ـ تبارك و تعالى ـ، آن گاه كه آدم عليه السلام را از گِل آفريد و به فرشتگان فرمود كه برايش به سجده افتادند، او را در خواب، فرو برد. سپس حوّا را برايش ابداع كرد و او را در محلّ فرورفتگى ميان دو كَفَل او قرار داد، تا بدين ترتيب، زن، پيرو مرد باشد. حوّا، شروع به تكان خوردن كرد و آدم، از تكان هاى او بيدار شد. چون بيدار شد، به حوّا ندا آمد كه: از او بر كنار باش.

چشم آدم كه به او افتاد، مخلوقى زيبا ديد كه به شكل و شمايل خود اوست؛ امّا ماده بود. با او سخن گفت و حوّا هم با زبان خود او به وى پاسخ داد. آدم پرسيد: تو كيستى؟ گفت: چنان كه مى بينى، مخلوقى هستم كه خدايم آفريده است.

در اين هنگام، آدم گفت: خداوندا! اين مخلوق زيبايى كه در كنار او بودن و نگريستن به او مرا دل شاد مى سازد، چيست؟

خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرمود: اى آدم! اين كنيزم حوّاست. دوست دارى كه همدم و هم سخن تو باشد و از دستورهاى تو پيروى كند؟.

آدم عليه السلام گفت: آرى ـ اى پروردگار من ـ، و تا زنده باشم، براى اين كار، تو را سپاس خواهم گفت».

43. الإمام الصّادق عليه السلام: سُمِّيَت حَوّاءُ حَوّاءَ لِأَ نَّها خُلِقَت مِن حَيٍّ، قالَ اللّهُ عَزَّ وجلَّ: «خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا» [۱۲۵]. [۱۲۶]

43. امام صادق عليه السلام: حوّا را حوّا ناميدند؛ چون از حَىّ (موجود زنده) آفريده شد. خداوند عز و جل فرموده است: «شما را از يك نفْس آفريد. سپس جفتش را از [جنس] آن، قرار داد».

پژوهشى در باره آفرينش همسرِ آدم

در سه آيه از قرآن كريم، آمده است كه خداوند، همسر آدم عليه السلام را از وى پديد آورد، با اين تفاوت كه در يك جا مى فرمايد:

«خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا. [۱۲۷]

شما را از يك نفْس آفريد و جفتش را آن قرار داد تا با آن، آرام گيرد».

و در آيه ديگر:

«خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا. [۱۲۸]

شما را از يك نفْس آفريد. سپس جفتش را از آن قرار داد».

و در آيه سوم:

«خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا. [۱۲۹]

شما را از يك نفْس آفريد و جفتش را از آن آفريد».

شمارى از مفسّران، با استناد به برخى احاديث مى گويند: آدم عليه السلام در بهشت، تنها بود. خداوند، خوابى را بر او چيره كرد و حوّا را از پهلوى چپش آفريد؛ [۱۳۰] امّا مفسّران ژرفكاو، بر اين باورند كه مقصود در اين آيات، اين است كه حوّا از جنس آدم و از همان آب و گل، آفريده شده تا با او انس گيرد. چنان كه قرآن تصريح مى فرمايد:

«وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا.

همسرش را از [جنس] او قرار داد تا بدو آرام گيرد».

و نيز مى فرمايد:

«خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُواْ إِلَيْهَا؛ [۱۳۱]

آفريد براى شما از [جنس] خودتان همسرانى تا بدانها آرام گيريد».

احاديث اهل بيت عليهم السلام نيز ـ همان طور كه ملاحظه شدند ـ اين نظر را تأييد مى كنند و رواياتى را كه بر نظر اوّل دلالت دارند، به شدّت رد مى نمايند.

علّامه مجلسى رحمه الله گزارش هايى را كه بيانگر خلقت حوّا از بدن آدم اند، بر تقيّه حمل نموده [۱۳۲] و مَراغى، اين گزارش ها را از اسرائيليات بر شمرده است. [۱۳۳]

گفتنى است كه تورات، آفرينش حوّا را از دنده آدم عليه السلام دانسته است. [۱۳۴]

2 / 4: اِنتِهاءُ النَّسلِ الحاضِرِ إلى آدَمَ وحَوّاءَ

2 / 4: رسيدن نسل كنونى به آدم و حوّا

الكتاب

قرآن

«ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاءٍ مَّهِينٍ». [۱۳۵]

«سپس نسل او را از چكيده اى از آبى پست، قرار داديم».

«يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَ أُنثَى وَ جَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُواْ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ». [۱۳۶]

«اى مردم! ما شما را از مرد و زنى آفريديم، و شما را به صورت اقوام و قبايل در آورديم تا يكديگر را بشناسيد. همانا ارجمندترينِ شما نزد خدا، پرهيزگارترينِ شماست. همانا خداوند، داناىِ آگاه است».

«هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَّعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ ءَاتَيْتَنَا صَالِحًا لَّنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ». [۱۳۷]

«اوست آن كس كه شما را از يك نفْس آفريد، و جفتش را از آن، پديد آورد تا بدان، آرام گيرد. پس چون با او در آميخت، باردار شد، بارى سبُك، و [چندى] با آن [بار سبُك] گذرانيد، و چون سنگين بار شد، خدا، پروردگار خود، را خواندند كه: اگر به ما [فرزندى] شايسته عطا كنى، قطعا از سپاس گزاران خواهيم بود».

الحديث

حديث

44. الإمام الرِّضا عليه السلام ـ وقَد سَأَلَهُ البَزَنطِيُّ عَن كَيفِيَّةِ تَناسُلِ النّاسِ مِن آدَمَ؟ ـ: حَمَلَت حَوّاءُ هابيلَ واُختا لَهُ في بَطنٍ، ثُمَّ حَمَلَت فِي البَطنِ الثّاني قابيلَ واُختا لَهُ في بَطنٍ، فَزُوِّجَ هابيلُ الَّتي مَعَ قابيلَ، وَتَزَوَّجَ قابيلُ الَّتي مَعَ هابيلَ، ثُمَّ حَدَثَ التَّحريمُ بَعدَ ذلِكَ. [۱۳۸]

44. امام رضا عليه السلام ـ در پاسخ پرسش بَزَنطى از چگونگى زاد و ولد مردم از آدم عليه السلام ـ: حوّا، هابيل و خواهر او را در يك شكم، باردار شد. سپس در شكم دوم، قابيل و خواهرش را توأما حامله گشت. آن گاه هابيل با خواهر قابيل ازدواج كرد، و قابيل با خواهر همزاد هابيل. بعد از آن، ازدواج خواهر و برادر با يكديگر، تحريم شد.

45. الاحتجاج عن أبي حمزة الثمالي ـ في ذِكرِ مُحاجَجَةٍ وَقَعَت بَينَ الإِمامِ زَينِ العابِدينَ عليه السلام ورَجُلٍ مِن قُرَيشٍ حَولَ تَزويجِ هابيلَ بِلَوزا اُختِ قابيلَ، وتَزويجِ قابيلَ بِإِقليما اُختِ هابيلَ ـ: فَقالَ لَهُ القُرَشِيُّ: فَأَولَداهُما؟! قالَ: نَعَم. فَقالَ لَهُ القُرَشِيُّ: فَهذا فِعلُ المَجوسِ اليَومَ!

قالَ: فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام: إنَّ المَجوسَ إنَّما فَعَلوا ذلِكَ بَعدَ التَّحريمِ مِنَ اللّهِ.

ثُمَّ قالَ لَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام: لا تُنكِر هذا إنَّما هِيَ شَرايعُ جَرَت، ألَيسَ اللّهُ قَد خَلَقَ زَوجَةَ آدَمَ مِنهُ ثُمَّ أحَلَّها لَهُ؟! فَكانَ ذلِكَ شَريعَةً مِن شَرايِعِهِم، ثُمَّ أنزَلَ اللّهُ التَّحريمَ بَعدَ ذلِكَ. [۱۳۹]

45. الاحتجاج ـ به نقل از ابو حمزه ثُمالى، در بيان مباحثه اى كه ميان امام زين العابدين عليه السلام و مردى از قريش، در باره ازدواج هابيل با بلوزا، خواهر قابيل، و ازدواج قابيل با اقليما، خواهر هابيل، صورت گرفت ـ: مرد قريشى گفت: يعنى آن دو را بچّه دار كردند؟

امام عليه السلام فرمود: «آرى».

مرد قرشى گفت: اين كه همان كارى است كه امروزه مَجوس مى كنند!

امام زين العابدين عليه السلام فرمود: «مجوس، اين كار را پس از آن انجام دادند كه از سوى خدا تحريم شد».

امام زين العابدين عليه السلام سپس به او فرمود: «بد به دل، راه مده. اينها مقرّراتى است كه وجود داشته است. مگر خداوند، همسر آدم را از خود او نيافريد و سپس وى را بر او حلال گردانيد؟ اين هم يكى از مقرّرات آنها بود؛ امّا بعدها، خداوند، آن را تحريم كرد».

گفتارى در باره تناسل طبقه دوم انسان

نخستين طبقه انسان، يعنى آدم و حوا، از طريق ازدواج با هم، پسران و دخترانى را به وجود آوردند كه خواهر و برادر بودند. مسئله اى كه در اين جا مطرح مى شود، اين است كه طبقه دوم انسان ها (يعنى نسل اين خواهران و برادران)، چگونه پديد آمدند؟ آيا آنها از طريق ازدواج با يكديگر، توليد مثل كردند، يا از طريق ديگر؟

در باره چگونگى تناسل طبقه دوم انسان ها، روايت هاى مختلفى وجود دارد:

1. فرزندان آدم عليه السلام با حوريان بهشتى ازدواج كردند و نسل آنها از اين طريق، پديد آمد. [۱۴۰]

2. قابيل با خبيثه اى (جنّى) به نام جَهانه كه به صورت انسان در آمد، ازدواج كرد و هابيل با حوريّه اى (فرشته اى) به نام تُرك، ازدواج كرد و نسل آنها از اين طريق، تكثير شد. [۱۴۱]

3. در آن طبقه، ازدواج خواهر و برادر، حرام نبوده و خواهران و برادران، با هم ازدواج كردند، تا آن كه در طبقه سوم، ازدواج خواهر و برادر، حرام شد. [۱۴۲] ظاهر اطلاق آيه «وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَآءً؛ [۱۴۳] و از آن دو، مردان و زنان بسيارى پراكنده ساخت»، مؤيّد روايات دسته سوم است، بدين معنا كه نسل فعلى، به آدم و همسر او مى رسد و هيچ زن و مرد ديگرى در اين ميان، دخالت نداشته اند؛ چرا كه اگر غير از اين بود، بايد مى فرمود: «از آن دو و غير آن دو» و يا جمله اى مشابه اين، و بديهى است كه انحصار مبدأ نسل در آدم و همسرش، مستلزم ازدواج دختران و پسران آن دو با يكديگر است و حكم به حرمت اين نوع ازدواج، در واقع، يك قانون تشريعى است كه تابع مصالح و مفاسد است، نه يك حكم تكوينى تغييرناپذير.

بنا بر اين ـ همان طور كه در روايات دسته سوم آمده ـ، اين امكان، وجود دارد كه خداوند متعال، اين اقدام را در طبقه دوم انسان ها، بنا به ضرورت، حلال كند و پس از آن كه ضرورتْ برطرف شد، به جهت پيشگيرى از رواج فساد جنسى در جامعه، آن را ممنوع نمايد. [۱۴۴]

2 / 5: خَلقُ الإِنسانِ مِن التُّرابِ

2 / 5: آفرينش انسان از خاك

الكتاب

قرآن

«وَمِنْ ءَايَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ». [۱۴۵]

«و از نشانه هاى اوست كه شما را از خاكى آفريد. سپس به ناگاه، شما بشرى [بوديد كه] به هر سو پراكنده شديد».

«وَ اللَّهُ أَنبَتَكُم مِّنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا». [۱۴۶]

«و خدا، شما را [مانند] گياهى از زمين رويانيد».

«إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِّن طِينٍ لَازِبٍ». [۱۴۷]

«ما شما را از گِلى چسبنده سفت شده آفريديم».

«خَلَقَ الْاءِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ». [۱۴۸]

«انسان را از گِل خشكيده اى سفال مانند آفريد».

راجع: الكهف: 37، هود: 61، النجم: 32، طه: 53 ـ 55، الروم: 20، المؤمنون: 12 ـ 14، الأنعام: 2.

ر. ك: كهف: آيه 37، هود: آيه 61، نجم: آيه 32، طه: آيه 53 ـ 55، روم: آيه 20، مؤمنون: آيه 12 ـ 14، انعام: آيه 2.

الحديث

حديث

46. علل الشرائع عن عبداللّه بن يزيد: حَدَّثَني يَزيدُ بنُ سَلّامٍ أنَّهُ سَأَلَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ لَهُ: ... فَأَخبِرني عَن آدَمَ لِمَ سُمِّيَ آدَمَ؟ قالَ: لِأَنَّهُ خُلِقَ مِن طِينِ الأَرضِ وأديمِها.

قالَ: فَآدَمُ خُلِقَ مِنَ الطّينِ كُلِّهِ [۱۴۹] أو طينٍ واحِدٍ؟ قالَ: بَل مِن الطّينِ كُلِّهِ، ولَو خُلِقَ مِن طينٍ واحِدٍ لَما عَرَفَ النّاسُ بَعضُهُم بَعضا، وكانوا عَلى صورَةٍ واحِدَةٍ.

قالَ: فَلَهُم فِي الدُّنيا مَثَلٌ؟ قالَ: التُّرابُ فيهِ أبيَضُ، وفيهِ أخضَرُ، وفيهِ أشقَرُ، وفيهِ أغبَرُ، وفيهِ أحمَرُ، وفيهِ أزرَقُ، وفيهِ عَذبٌ، وفيهِ مِلحٌ، وفيهِ خَشِنٌ، وفيه لَيِّنٌ، وفيهِ أصهَبُ [۱۵۰]. فَلِذلِكَ صارَ النّاسُ فيهِم لَيِّنٌ، وفيهِم خَشِنٌ، وفيهِم أبيَضُ، وفيهِم أصفَرُ وأحمَرُ وأصهَبُ وأسوَدُ عَلى ألوانِ التُّرابِ. [۱۵۱]

46. علل الشرائع ـ به نقل از عبد اللّه بن يزيد ـ: [پدرم] يزيد بن سلّام به من گفت كه از پيامبر خدا پرسيد و گفت: ... مرا از آدم عليه السلام خبر ده كه چرا آدم ناميده شد؟

فرمود: «چون از گِل و پوسته (اَديم) زمين آفريده شد».

[پدرم] گفت: در اين صورت، آيا آدم از همه گِل ها آفريده شد، يا از يك گِل؟

فرمود: «از همه گِل ها. اگر از يك گِل آفريده شده بود، در آن صورت، مردم، يكديگر را نمى شناختند و همگى، يك شكل بودند».

گفت: آيا در دنيا مانند دارند؟

فرمود: «در خاك، رنگ سفيد هست، سبز هست، قهوه اى هست، خاكى رنگ هست، سرخ هست، آبى هم هست. در خاك، شيرين هست، شور هست، درشت هست، نرم هست، و رنگ بور هم هست. از اين رو، در ميان مردم نيز نرم [خو] هست، خشن و درشت هست، سفيد هست، و زرد و سرخ و بور و سياه، به رنگ هاى خاك هم هست».

2 / 6: خَلقُ الإِنسانِ مِنَ الماءِ

2 / 6: آفرينش انسان از آب

الكتاب

قرآن

«وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَ صِهْرًا وَ كَانَ رَبُّكَ قَدِيرًا». [۱۵۲]

«او كسى است كه از آب، بشرى آفريد و او را خويشاوند نَسَبى و سببى قرار داد، و پروردگار تو تواناست».

«أَلَمْ نَخْلُقكُّم مِّن مَّاءٍ مَّهِينٍ * فَجَعَلْنَاهُ فِى قَرَارٍ مَّكِينٍ * إِلَى قَدَرٍ مَّعْلُومٍ * فَقَدَرْنَا فَنِعْمَ الْقَادِرُونَ». [۱۵۳]

«آيا شما را از آبى پست نيافريديم؛ پس، آن آب را در جايگاهى استوار نهاديم. تا مدّتى معيّن؟ و تواناييم، و چه نيك تواناييم! ».

«فَلْيَنظُرِ الْاءِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِن مَّاءٍ دَافِقٍ * يَخْرُجُ مِن بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَآئِبِ». [۱۵۴]

«پس انسان بنگرد كه از چه آفريده شده است. از آبى جهنده آفريده شد كه از ميان پشت [مرد] و استخوان ها[ى سينه زن] بيرون مى آيد».

الحديث

حديث

47. الكافي عن بُريد العجليِّ: سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ: «وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْمَآءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَ صِهْرًا» [۱۵۵] فَقالَ: إنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ آدَمَ مِنَ الماءِ العَذبِ وخَلَقَ زَوجَتَهُ مِن سِنخِهِ [۱۵۶]، فَبَرَأَها مِن أسفَلِ أضلاعِهِ، فَجَرى بِذلِكَ الضِّلعِ سَبَبٌ ونَسَبٌ، ثُمَّ زَوَّجَها إيّاهُ فَجَرى بِسَبَبِ ذلِكَ بَينَهُما صِهرٌ، وذلِكَ قَولُهُ عَزَّ وجَلَّ: «نَسَبًا وَ صِهْرًا» فالنَّسَبُ ـ يا أخا بَني عِجلٍ ـ ما كانَ بِسَبَبِ الرِّجالِ، وَالصِّهرُ ما كانَ بِسَبَبِ النِّساءِ. [۱۵۷]

47. الكافى ـ به نقل از بُرَيد عِجْلى ـ: از امام باقر عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل: «و او كسى است كه از آب، بشرى آفريد و او را خويشاوند نَسَبى و سببى قرار داد» پرسيدم.

فرمود: «خداوند متعال، آدم را از آب شيرين آفريد و همسرش را از بيخ او خلق كرد و او را از پايين ترين دنده آدم، پديد آورد. از اين دنده، خويشاوندىِ سببى و نسبى حاصل شد. سپس او را به همسرى آدم، در آورد. بدين سبب، وصلت جارى گشت. اين است سخن خداوند عز و جل: «خويشاوندى سببى و نسبى قرار داد». پس، نَسَب ـ اى مرد عِجلى ـ از طريق مردان است، و سبب، از طريق زنان».

48. الإمام الهادي عليه السلام ـ في خُطبَةٍ لَهُ ـ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ اللّهَ جَلَّ وعَزَّ جَعَلَ الصِّهرَ مَألَفَةً لِلقُلوبِ ونِسبَةَ المَنسوبِ، أوشَجَ [۱۵۸] بِهِ الأَرحامَ وجَعَلَهُ رَأفَةً ورَحمَةً إنَّ في ذلِكَ لَاياتٍ لِلعالَمِينَ، وقالَ في مُحكَمِ كِتابِهِ: «وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَ صِهْرًا» وقالَ: «وَ أَنكِحُواْ الْأَيَامَى مِنكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَائِكُمْ» [۱۵۹]. [۱۶۰]

48. امام هادى عليه السلام ـ در يكى از سخنرانى هاى ايشان ـ: امّا بعد، خداوند عز و جلوصلت را مايه پيوند دل ها و خويشى نَسَبى قرار داد و به واسطه آن، رحِم ها را به هم پيوست و آن را مايه مهر و محبّت قرار داد. در اين، خود، نشانه هايى است براى جهانيان. و خداوند، در كتاب استوار خويش فرموده است: «و او كسى است كه از آب، بشرى آفريد، و او را خويشاوند نَسَبى و سببى قرار داد»، و فرموده است: «و بى همسران خود، و غلامان و كنيزان درستكارتان را همسر دهيد».

49. الكافي عن عليّ بن عيسى رفعه: إنَّ موسى عليه السلام ناجاهُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى فَقالَ لَهُ في مُناجاتِهِ: يا موسى... إنّي أنَا السَّيِّدُ الكَبيرُ، إنّي خَلَقتُكَ مِن نُطفَةٍ مِن ماءٍ مَهينٍ، مِن طينَةٍ أخرَجتُها مِن أرضٍ ذَليلَةٍ مَمشوجَةٍ [۱۶۱]، فَكانَت بَشَرا، فَأَنَا صانِعُها خَلقا. [۱۶۲]

49. الكافى ـ به نقل از على بن عيسى، كه سند حديث را به يكى از اهل بيت عليهم السلام رسانده است ـ: خداى ـ تبارك و تعالى ـ با موسى عليه السلام مناجات كرد و در مناجاتش به او فرمود: «اى موسى!... منم ارباب بزرگ. من، تو را از قطره اى آبِ بى مقدار آفريدم؛ از گِلى كه آن را از زمين پست و به هم آميخته، بيرون آوردم. پس بشرى شد. پس اين من بودم كه آن را ساختم و آفريدم».

50. الدر المنثور ـ عَنِ ابنِ عَبّاسٍ ـ في قَولِهِ تَعالى: «مِن سُلالَةٍ» ـ: السُّلالَةُ صَفوُ الماءِ الرَّقيقِ الَّذي يَكونُ مِنهُ الوَلَدُ. [۱۶۳]

50. الدرّ المنثور ـ به نقل از ابن عبّاس، در باره اين سخن خداوند متعال: «از سُلاله» ـ: سُلاله، آب ويژه رقيقى است كه فرزند، از آن ساخته مى شود.

2 / 7: خَلقُ الإِنسانِ مِنَ النُّطفَةِ

2/ 7: آفرينش انسان از نطفه

الكتاب

قرآن

«إِنَّا خَلَقْنَا الْاءِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعَاً بَصِيرًا». [۱۶۴]

«ما انسان را از نطفه اى آميخته آفريديم تا او را بيازماييم. پس او را شنوا و بينا قرار داديم».

«قُتِلَ الْاءِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ * مِنْ أَىِّ شَىْ ءٍ خَلَقَهُ * مِن نُّطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ». [۱۶۵]

«كشته باد انسان! چه ناسپاس است! [خدا] او را از چه چيز آفريده است؟ از نطفه اى خلقش كرد، آن گاه، اندازه مقرّرش بخشيد».

الحديث

حديث

51. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ» ـ: ماءُ الرَّجُلِ وماءُ المَرأَةِ اختَلَطا جميعا. [۱۶۶]

51. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «آميخته اى، تا او را بيازماييم» ـ: آب مرد و آب زن، هر دو به هم مى آميزد.

52. مسند ابن حنبل عن عبد اللّه: مَرَّ يَهودِيٌّ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ يُحَدِّثُ أصحابَهُ، فَقالَت قُرَيشٌ: يا يَهودِيُّ، إنَّ هذا يَزعُمُ أنَّهُ نَبِيٌّ، فَقالَ: لَأَسأَلَنَّهُ عَن شَيءٍ لا يَعلَمُهُ إلّا نَبِيٌّ.

قالَ: فَجاءَ حَتّى جَلَسَ، ثُمَّ قالَ: يا مُحَمَّدُ، مِمَّ يُخلَقُ الإِنسانُ؟

قالَ صلى الله عليه و آله: يا يَهودِيُّ، مِن كُلٍّ يُخلَقُ مِن نُطفَةِ الرَّجُلِ ومِن نُطفَةِ المَرأَةِ، فَأَمّا نُطفَةُ الرَّجُلِ فَنُطفَةٌ غَليظَةٌ مِنهَا العَظمُ وَالعَصَبُ، وأمّا نُطفَةُ المَرأَةِ فَنُطفَةٌ رَقيقَةٌ مِنهَا اللَّحمُ وَالدَّمُ.

فَقامَ اليَهودِيُّ فَقالَ: هكَذا كانَ يَقولُ مَن قَبلَكَ. [۱۶۷]

52. مسند ابن حنبل ـ به نقل از عبد اللّه ـ: مردى يهودى بر پيامبر خدا كه با يارانش سرگرم سخن گفتن بود، گذشت. قريش گفتند: اى يهودى! اين، مدّعى است كه پيامبر است.

[مرد يهودى] گفت: هر آينه از او در باره چيزى مى پرسم كه آن را كسى جز پيامبر نمى داند. آن گاه آمد و نشست و سپس گفت: اى محمّد! انسان از چه آفريده مى شود؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى يهودى! از هر دو آفريده مى شود، از نطفه مرد و نطفه زن. نطفه مرد، آب غليظى است و استخوان و عصب، از آن پديد مى آيد، و نطفه زن، آب رقيقى است و گوشت و خون از آن پديد مى آيد».

مرد يهودى برخاست و گفت: كسانى هم كه پيش از تو [پيامبر] بودند، همين را مى گفتند.

2 / 8: مَراحِلُ تَطَوُّرِ الإِنسانِ

2/ 8: مراحل تكامل انسان

الكتاب

قرآن

«مَّا لَكُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا * وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا». [۱۶۸]

«شما را چه شده است كه از شُكوه خدا بيم نداريد، و حال آن كه شما را مرحله به مرحله خلق كرده است؟! ».

«هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُواْ أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُواْ شُيُوخًا وَ مِنكُم مَّن يُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُواْ أَجَلاً مُّسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ». [۱۶۹]

«او كسى است كه شما را از خاكى آفريد، سپس از نطفه اى، سپس از عَلَقه اى. سپس شما را به صورت كودكى بيرون مى آورد، تا به كمال قوّت خود برسيد و تا سالمند شويد، و برخى از شما مرگ پيش رس مى يابد ـ و تا [سرانجام] به مدّتى كه مقرّر است، برسيد، و باشد كه در انديشه فرو رويد».

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْاءِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِى قَرَارٍ مَّكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ». [۱۷۰]

«و به تحقيق، ما انسان را از عصاره اى از گِل آفريديم. سپس او را نطفه اى در جايگاهى استوار، قرار داديم. سپس نطفه را عَلَقه ساختيم و عَلَقه را پاره گوشت گردانيديم. سپس پاره گوشت را استخوان آفريديم. سپس استخوان ها را [با] گوشت پوشانديم. سپس او را آفرينش ديگر، پديدار ساختيم. پس آفرين بر خدا كه بهترينِ آفرينندگان است!».

«يَخْلُقُكُمْ فِى بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقًا مِّن بَعْدِ خَلْقٍ فِى ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ». [۱۷۱]

«شما را در شكم هاى مادرانتان، آفرينشى پس از آفرينشى [ديگر] در تاريكى هاى سه گانه خلق مى كند. اين است پروردگار شما، خدا. فرمان روايى، از آنِ اوست. معبودى جز او نيست. پس چگونه [و كجا از حق] برگردانيده مى شويد؟ ».

«يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِى رَيْبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِى الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُواْ أَشُدَّكُمْ وَ مِنكُم مَّن يُتَوَفَّى وَ مِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلَا يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئا». [۱۷۲]

«اى مردم! اگر در باره برانگيخته شدن در شكّيد، پس [بدانيد] ما شما را از خاكى آفريديم، سپس از نطفه اى، سپس از علقه اى، سپس از مُضغه اى داراى خلقت كامل و [احيانا] خلقت ناقص، تا [قدرت خود را] بر شما روشن گردانيم، و آنچه را اراده مى كنيم، تا مدّتى معيّن در رحِم ها قرار مى دهيم. سپس شما را به صورت كودكى بيرون مى آوريم، سپس تا به كمال قوّت خود برسيد ـ و برخى از شما [زودرس] مى ميرد، و برخى از شما به غايت پيرى مى رسد، به گونه اى كه پس از دانستن، چيزى نمى داند».

«وَ اللَّهُ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجًا وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَى وَ لَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَ مَا يُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلَا يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِى كِتَابٍ إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ». [۱۷۳]

«و خدا شما را از خاكى آفريد، سپس از نطفه اى. سپس شما را جفت ها قرار داد و هيچ مادينه اى بار نمى گيرد و بار نمى نهد، مگر به علم او، و هيچ سال خورده اى عمر دراز نمى يابد و از عمرش كاسته نمى شود، مگر آن كه در كتابى [مندرج] است. در حقيقت، اين كار بر خدا آسان است».

«هُوَ الَّذِى يُصَوِّرُكُمْ فِى الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ». [۱۷۴]

«او كسى است كه شما را در زهدان ها هر گونه كه خواهد، شكل مى بخشد. معبودى نيست، جز او كه تواناى استواركار است».

«لَقَدْ خَلَقْنَا الْاءِنسَانَ فِى كَبَدٍ». [۱۷۵]

«ما انسان را در رنج آفريديم».

الحديث

حديث

53. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ» [۱۷۶] ـ: أمّا «خَلَقْنَاكُمْ» فَنُطفَةً ثُمَّ عَلَقَةً، ثُمَّ مُضغَةً، ثُمَّ عَظما ثُمَّ لَحما، وأمّا «صَوَّرْنَاكُمْ» فَالعَينَ، وَالأَنفَ وَالاُذُنَينِ، وَالفَمَ، وَاليَدَينِ، وَالرِّجلَينِ، صَوَّرَ هذا ونَحوَهُ، ثُمَّ جَعَلَ الدَّميمَ وَالوَسيمَ وَالطَّويلَ وَالقَصيرَ وأشباهَ هذا. [۱۷۷]

53. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «شما را آفريديم، سپس صورتتان بخشيديم» ـ: «شما را آفريديم»، [به ترتيب] از نطفه به عَلَقه و سپس مُضغه و سپس استخوان و سپس گوشت. «شما را صورت بخشيديم»، يعنى چشم و بينى و گوش ها و دهان و دست ها و پاها، اينها و مانند اينها را شكل بخشيد. سپس زشتى و زيبايى و بلندى و كوتاهى و مانند اينها را پديد آورد.

54. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ خَلّاقينَ، فَإِذا أرادَ أن يَخلُقَ خَلقا أمَرَهُم فَأَخَذوا مِنَ التُّربَةِ الَّتي قالَ في كِتابِهِ: «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى» [۱۷۸] فَعَجَنَ النُّطفَةَ بِتِلكَ التُّربَةِ الَّتي يَخلُقُ مِنها بَعدَ أن أسكَنَها الرَّحِمَ أربَعينَ لَيلَةً، فَإِذا تَمَّت لَها أربَعَةُ أشهُرٍ قالوا: يا رَبِّ نَخلُقُ ماذا؟ فَيَأمُرُهُم بِما يُريدُ مِن ذَكَرٍ أو اُنثى، أبيَضَ أو أسوَدَ. [۱۷۹]

54. امام باقر عليه السلام: خداوند متعال، شمارى آفرينشگر آفريده است و هر گاه بخواهد كسى را بيافريند، به آنها دستور مى دهد و آن آفرينشگران، از همان خاكى كه خداوند در كتابش فرموده است: «از آن، شما را آفريديم و در آن، باز مى گردانيم و بار ديگر شما را از آن، بيرون مى آوريم»، بر مى دارند و نطفه را، پس از اين كه آن را چهل شب در رحِم نگه داشت، با آن خاك، خمير مى كند، و چون چهار ماه بر آن گذشت، آن آفرينشگران مى گويند: پروردگارا! اكنون چه بيافرينيم؟ و خدا به آنان دستور مى دهد آنچه را كه خواهد، از پسر و دختر، سفيد يا سياه.

55. تفسير القميّ ـ في قَولِهِ: «وَ قَد خَلَقَكُمْ أَطوارًا» [۱۸۰] ـ: قالَ: عَلَى اختِلافِ الأَهواءِ وَالإِراداتِ وَالمَشِيّاتِ. [۱۸۱]

55. تفسير القمّى ـ در باره اين سخن خداوند: «و شما را گونه گون آفريد» ـ: [امام عليه السلام] فرمود: «گونه گون در گرايش ها، اراده ها و خواست ها».

56. تفسير القميّ ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْاءِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ» ـ: قالَ: السُّلالَةُ الصَّفوَةُ مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ الَّذي يَصيرُ نُطفَةً، وَالنُّطفَةُ أصلُها مِنَ السُّلالَةِ، وَالسُّلالَةُ هِيَ مِن صَفوَةِ الطَّعامِ وَالشَّرابِ، وَالطَّعامُ مِن أصلِ الطّينِ، فَهذا مَعنى قَولِهِ: «مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِى قَرَارٍ مَّكِينٍ» يَعني فِي الرَّحِمِ «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» [۱۸۲] وهذِهِ استِحالَةٌ مِن أمرٍ إلى أمرٍ، فَحَدُّ النُّطفَةِ إذا وَقَعَت فِي الرَّحِمِ أربَعونَ يَوما، ثُمَّ تَصيرُ عَلَقَةً. [۱۸۳]

56. تفسير القمّى ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «و انسان را از سُلاله اى از گِل آفريديم» ـ: [امام عليه السلام] فرمود: «سلاله، عصاره غذا و آب است كه تبديل به نطفه مى شود. نطفه، اصلش از سُلاله است، و سُلاله، از عصاره غذا و آب، فراهم مى آيد، و غذا، منشأش گِل است. پس اين است معناى سخن او كه: «از سُلاله اى از گِل آفريديم. سپس او را نطفه اى در جايگاهى استوار، قرار داديم»، يعنى در رحِم. «سپس نطفه را عَلَقه ساختيم. بعد، عَلَقه را گوشتْ پاره اى ساختيم و گوشتْ پاره را استخوان ساختيم. سپس به استخوان، گوشت پوشانديم. سپس آن را آفرينشى ديگر پديدار ساختيم. پس آفرين بر خدا كه بهترينِ آفرينندگان است!». اين است تحوّل از مرحله اى به مرحله ديگر. پس هر گاه نطفه در رحِم قرار گيرد، چهل روز به صورت نطفه است و سپس عَلَقه مى شود.

57. الإمام الصادق عليه السلام: سُئِلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام عَن مُتَشابِهِ الخَلقِ، فَقالَ: هُوَ عَلى ثَلاثَةِ أوجُهٍ: فَمِنهُ خَلقُ الاِختِراعِ؛ كَقَولِهِ سُبحانَهُ: «خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَْرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ» [۱۸۴]، وخَلقُ الاِستِحالَةِ؛ قَولُهُ تَعالى: «يَخْلُقُكُمْ فِى بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقًا مِّن بَعْدِ خَلْقٍ فِى ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ» وقَولُهُ: «هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ» الآيَةَ، وأمّا خَلقُ التَّقديرِ؛ فَقَولُهُ لِعيسى عليه السلام: «وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ» الآيَةَ [۱۸۵]. [۱۸۶]

57. امام صادق عليه السلاماز امير مؤمنان عليه السلام، در باره گونه هاى خلقت سؤال شد. فرمود: «آفرينش، بر سه گونه است: يكى آفرينش اختراعى، [۱۸۷] چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: «آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد»، [دوم] آفرينش مرحله اى، چنان كه مى فرمايد: «شما را در شكم هاى مادرانتان، آفرينشى پس از آفرينشى در تاريكى هاى سه گانه خلق مى كند» و مى فرمايد: «او كسى است كه شما را از خاكى، سپس از نطفه اى... آفريد»، و [سوم] آفرينش تقديرى، [۱۸۸] چنان كه عيسى عليه السلام فرمود: «آن گاه كه از گِل مى آفرينى» تا آخر آيه».

58. عنه عليه السلام: إنَّما صارَت سِهامُ المَواريثِ مِن سِتَّةِ أسهُمٍ لا يَزيدُ عَلَيها، لِأَنَّ الإِنسانَ خُلِقَ مِن سِتَّةِ أشياءَ، وهُوَ قَولُ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْاءِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ» الآيَةَ. [۱۸۹]

58. امام صادق عليه السلام: سهم هاى ارث شش سهم شده، نه بيشتر؛ چون انسان، از شش چيز آفريده شده است. خداوند عز و جل مى فرمايد: «ما انسان را از عصاره اى از گل آفريديم» تا آخر آيه.

59. عنه عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «لَقَد خَلَقنا الإِنسانَ فِي كَبَدٍ» ـ: يَعني مُنتَصِبا في بَطنِ اُمِّهِ؛ مَقاديمُهُ إلى مُقاديمِ اُمِّهِ ومَآخيرُهُ إلى مَآخيرِ اُمِّهِ، غِذاؤُهُ مِمّا تَأكُلُ اُمُّهُ ويَشرَبُ مِمّا تَشرَبُ اُمُّهُ، تُنَسِّمُهُ تَنسيما، وميثاقُهُ الَّذي أخَذَهُ اللّهُ عَلَيهِ بَينَ عَينَيهِ، فَإِذا دَنا وِلادَتُهُ أتاهُ مَلَكٌ يُسَمَّى الزّاجِرَ، فَيَزجُرُهُ فَيَنقَلِبُ. [۱۹۰]

59. امام صادق عليه السلامـدر باره سخن خداوند متعال: «هر آينه، انسان را در رنج آفريديم» ـ: يعنى در شكم مادرش به صورت عمودى قرار دارد: طرف روى او به طرف روى مادرش است و طرف پشتش به طرف پشت مادرش. غذايش از چيزى است كه مادرش مى خورد، و از همان چيزى مى نوشد كه مادرش مى نوشد، و مادرش به نوعى او را تنفّس مى دهد، و پيمانش كه خدا از او گرفته است، [پيوسته] در برابر چشم اوست. پس چون زمان تولّدش نزديك مى شود، فرشته اى به نام «بانگ زننده» نزدش مى آيد و بر او بانگ مى زند و او وارونه مى شود.

60. الإمام عليّ عليه السلام: أيُّهَا المَخلوقُ السَّوِيُّ [۱۹۱] وَالمُنشَأُ [۱۹۲] المَرعِيُّ [۱۹۳] في ظُلُماتِ الأَرحامِ ومُضاعَفاتِ الأَستارِ، بُدِئتَ مِن سُلالَةٍ مِن طينٍ، ووُضعِتَ في قَرارٍ مَكينٍ، إلى قَدَرٍ مَعلومٍ، وأجَلٍ مَقسومٍ، تَمورُ [۱۹۴] في بَطنِ اُمِّكَ جَنينا، لا تُحيرُ [۱۹۵] دُعاءً ولا تَسمَعُ نِداءً، ثُمَّ اُخرِجتَ مِن مَقَرِّكَ إلى دارٍ لَم تَشهَدها ولَم تَعرِف سُبُلَ مَنافِعِها. [۱۹۶]

60. امام على عليه السلام: اى انسانى كه در كمال اعتدال و تناسب، آفريده شده اى و در تاريكى هاى زهدان و پرده هاى تو در تو، شكل گرفته و پرورده شده اى! از عصاره گِل، آغاز شدى و در آرامگاهى استوار، تا زمانى معيّن و مهلتى مشخّص شده، نهاده شدى. آن گاه كه جنين هستى، در شكم مادرت مى جنبى. نه سخنى را پاسخ مى دهى و نه آوازى را مى شنوى. آن گاه، از قرارگاهت به سرايى بيرون آورده مى شوى كه آن را نديده اى و راه هاى كسب سود و منافع آن را نمى دانى.

61. عنه عليه السلام ـ في صِفَةِ خَلقِ الإِنسانِ ـ: أم هذَا الَّذي أنشَأَهُ في ظُلُماتِ الأَرحامِ، وشُغُفِ [۱۹۷] الأَستارِ، نُطفَةً دِهاقا [۱۹۸]، وعَلَقَةً مِحاقا [۱۹۹]، وجَنينا وراضِعا، ووَليدا و يافِعا. ثُمَّ مَنَحَهُ قَلبا حافِظا، ولِسانا لافِظا، وبَصَرا لاحِظا، لِيَفهَمَ مُعتَبِرا، ويُقَصِّرَ مُزدَجِرا. [۲۰۰]

61. امام على عليه السلام ـ در توصيف آفرينش انسان ـ: آيا اين انسان، همان كسى نيست كه خداوند، او را در تاريكى هاى زهدان و پرده هاى غلاف مانند آفريد، از نطفه اى ريخته شده كه به عَلَقه اى (آويزكى) بى مقدار، تبديل گشت. سپس جنين و شيرخواره و كودك و نوجوان شد. آن گاه، خداوند به او دلى حفظ كننده، و زبانى گويا، و چشمى بينا بخشيد تا بفهمد و عبرت گيرد و از زشتكارى ها باز ايستد.

62. الإمام الحسين عليه السلام ـ في دُعاءِ يَومِ عَرَفَةَ ـ: اِبتَدَأتَني قَبلَ أن أكونَ شَيئا مَذكورا، وخَلَقتَني مِنَ التُّرابِ ثُمَّ أسكَنتَنِي الأَصلابَ، آمِنا لِرَيبِ المَنونِ وَاختِلافِ الدُّهورِ، فَلَم أزَل ظاعِنا مِن صُلبٍ إلى رَحِمٍ في تَقادُمِ الأَيّامِ الماضِيَةِ وَالقُرونِ الخالِيَةِ، لَم تُخرِجني لِرَأفَتِكَ بي ولُطفِكَ لي وإحسانِكَ إلَيَّ في دَولَةِ أيّامِ الكَفَرَةِ الَّذينَ نَقَضوا عَهدَكَ، وكَذَّبوا رُسُلَكَ، لكِنَّكَ أخرَجتَني رَأفَةً مِنكَ وتَحَنُّنا عَلَيَّ لِلَّذي سَبَقَ لي مِنَ الهُدَى الَّذي فيهِ يَسَّرتَني وفيهِ أنشَأتَني، ومِن قَبلِ ذلِكَ رَؤُفتَ بي بِجَميلِ صُنعِكَ، وسَوابِغِ نِعمَتِكَ، فَابتَدَعتَ خَلقي، مِن مَنِيٍّ يُمنى، ثُمَّ أسكَنتَني في ظُلُماتٍ ثَلاثٍ بَينَ لَحمٍ وجِلدٍ ودَمٍ، لَم تُشَهِّرني بِخَلقي [۲۰۱]، ولَم تَجعَل إلَيَّ شَيئا مِن أمري، ثُمَّ أخرَجتَني إلَى الدُّنيا تامّا سَوِيّا. [۲۰۲]

62. امام حسين عليه السلام ـ در دعاى روز عرفه ـ: آفرينش مرا كه هيچ نبودم، آغاز كردى و از خاكم آفريدى. سپس در پشت ها [ى پدران] جايم دادى، آن سان كه از كشاكش روزگار و گردش ايّام، در امان بودم و در گذر روزگارانِ رفته و نسل هاى گذشته، پيوسته از پشتى به زهدانى مى كوچيدم، و از سرِ دلسوزى و مِهر و نيكى ات به من، مرا در دوران چيرگى كافران كه پيمان [يكتاپرستى] تو را شكستند و فرستادگانت را انكار كردند، به دنيايم نياوردى؛ بلكه از سرِ دلسوزى و مهرورزى ات به من، در دوران هدايت كه پيش تر برايم مقدّر فرمودى و مرا براى آن، قابل ساختى و در آن، پروراندى، بيرونم آوردى. در گذشته نيز لطف و عنايت و نعمت هاى گسترده ات شامل حال من شده بود. پس آفرينش مرا از منىِ ريخته شده اى [در رحِم] آغاز كردى سپس در تاريكى هاى سه گانه، بين گوشت و پوست و خون، قرارم دادى، و مرا به خلقتم انگشت نما نساختى [۲۰۳] و هيچ چيز از كار [آفرينش] مرا به من، موكول نكردى. آن گاه، مرا كامل و سالم به دنيا آوردى.

63. الكافي عن محمّد بن إسماعيل أو غيره: قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام: جُعِلتُ فِداكَ، الرَّجُلُ يَدعو لِلحُبلى أن يَجعَلَ ما في بَطنِها ذَكَرا سَوِيّا.

قالَ: يَدعو ما بَينَهُ وبَينَ أربَعَةِ أشهُرٍ، فَإِنَّهُ أربَعينَ لَيلَةً نُطفَةٌ، وأربَعينَ لَيلَةً عَلَقَةٌ، وأربَعينَ لَيلَةً مُضغَةٌ، فَذلِكَ تَمامُ أربَعَةِ أشهُرٍ، ثُمَّ يَبعَثُ اللّهُ مَلَكَينِ خَلّاقَينِ فَيَقولانِ: يا رَبِّ ما نَخلُقُ؟ ذَكَرا أم اُنثى؟ شَقِيّا أو سَعيدا؟ فَيُقالُ ذلِكَ، فَيَقولانِ: يا رَبِّ ما رِزقُهُ؟ وما أجَلُهُ؟ وما مُدَّتُهُ؟ فَيُقالُ ذلِكَ، وميثاقُهُ بَينَ عَينَيهِ يَنظُرُ إلَيهِ، ولا يَزالُ مُنتَصِبا في بَطنِ اُمِّهِ، حَتّى إذا دَنا خُروجُهُ بَعَثَ اللّهُ عز و جل إلَيهِ مَلَكا فَزَجَرَهُ زَجرَةً، فَيَخرُجُ ويَنسَى الميثاقَ. [۲۰۴]

63. الكافى ـ به نقل از محمّد بن اسماعيل يا شخصى ديگر ـ: به امام باقر عليه السلام گفتم: قربانت گردم! مرد [مى تواند] دعا كند كه خداوند، آنچه را در شكم همسر باردارش است، پسرى سالم قرار دهد؟

فرمود: «در فاصله چهار ماهگى دعا كند؛ زيرا چهل شب به صورت نطفه است، چهل شب عَلَقه، چهل شب مُضغه كه مجموعا چهار ماه مى شود. سپس خداوند، دو فرشته آفرينشگر را مى فرستد، و آن دو مى گويند: بار پروردگارا! چه بيافرينيم؟ پسر يا دختر؟ بدبخت يا خوش بخت؟ دستور لازم به آن دو داده مى شود. پس مى گويند: بار پروردگارا! روزى اش؟ اجلش؟ مدّت عمرش؟ و دستور لازم در باره اين امر به آنها داده مى شود. پيمان [يكتاپرستى] او، همواره در برابر چشم اوست و به آن مى نگرد. پيوسته در شكم مادرش راست است، تا آن گاه كه زمان خارج شدنش نزديك مى شود. در اين هنگام، خداوند عز و جلفرشته اى را نزد او مى فرستد و آن فرشته بر او بانگى مى زند و جنين به دنيا مى آيد، در حالى كه پيمان را فراموش مى كند».

64. الإمام الصادق عليه السلام ـ فيما بَيَّنَهُ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ ـ: نَبتَدِئُ يا مُفَضَّلُ بِذِكرِ خَلقِ الإِنسانِ فَاعتَبِر بِهِ، فَأَوَّلُ ذلِكَ ما يُدَبَّرُ بِهِ الجَنينُ فِي الرَّحِمِ، هُوَ مَحجوبٌ في ظُلُماتٍ ثَلاثٍ: ظُلمَةِ البَطنِ، وظُلمَةِ الرَّحِمِ، وظُلمَةِ المَشيمَةِ، حَيثُ لا حيلَةَ عِندَهُ في طَلَبِ غِذاءٍ ولا دَفعِ أذىً، ولَا استِجلابِ مَنفَعَةٍ ولا دَفعِ مَضَرَّةٍ، فَإِنَّهُ يَجري إلَيهِ مِن دَمِ الحَيضِ ما يَغذوهُ كَما يَغذُو الماءُ النّباتَ، فَلا يَزالُ ذلِكَ غِذاءَهُ حَتّى إذا كَمَلَ خَلقُهُ وَاستَحكَمَ بَدَنُهُ، وقَوِيَ أديمُهُ عَلى مُباشَرَةِ الهَواءِ، وبَصَرُهُ عَلى مُلاقاةِ الضِّياءِ، هاجَ الطَّلقُ بِاُمِّهِ فَأَزعَجَهُ أشَدَّ إزعاجٍ وأعنَفَهُ حَتّى يولَدَ، وإذا وُلِدَ صُرِفَ ذلِكَ الدَّمُ الَّذي كانَ يَغذوهُ مِن دَمِ اُمِّهِ إلى ثَديَيها، فَانقَلَبَ الطَّعمُ وَاللَّونُ إلى ضَربٍ آخَرَ مِنَ الغِذاءِ، وهُوَ أشَدُّ مُوافَقَةً لِلمَولودِ مِنَ الدَّمِ، فَيُوافيهِ في وَقتِ حاجَتِهِ إلَيهِ، فَحينَ يولَدُ قَد تَلَمَّظَ وحَرَّكَ شَفَتَيهِ طَلَبا لِلرَّضاعِ، فَهُوَ يَجِدُ ثَديَي اُمِّهِ كَالإِداوَتَينِ [۲۰۵] المُعَلَّقَتَينِ لِحاجَتِهِ إلَيهِ، فَلا يَزالُ يَغتَذي بِاللَّبَنِ مادامَ رَطبَ البَدَنِ، رَقيقَ الأَمعاءِ، لَيِّنَ الأَعضاءِ. [۲۰۶]

64. امام صادق عليه السلام ـ در سخنان ايشان براى مفضّل بن عمر ـ: اى مفضّل! به بيان آفرينش انسان، آغاز مى كنيم. پس، از آن عبرت بياموز. نخستين مرحله آن، تدبير جنين در رحِم است. او در تاريكى هاى سه گانه: تاريكى شكم، تاريكى رحِم و تاريكى بچّه دان، پوشيده است، به طورى كه نه مى تواند غذايى براى خود فراهم آورد، يا گزندى را از خود، دور كند، يا سودى را به سوى خويش كشانَد، يا زيانى را از خويش برانَد. غذايش از خون حيض به او مى رسد، چنان كه آب، گياه را تغذيه مى كند. اين، پيوسته خوراك اوست، تا آن گاه كه چون خلقتش كامل شد و بدنش محكم گرديد و پوستش براى تماس با هوا، و چشمش براى دريافت نور، آماده شد، درد زايمان، مادرش را مى گيرد و او (جنين) را سخت ناراحت مى كند و بر او فشار مى آورد تا آن كه متولّد مى شود. چون متولّد شد، آن خونى كه از خون مادرش او را تغذيه مى كرد، به پستان هاى مادرش منتقل مى گردد، و آن مزه و رنگ [قبلى] به نوع ديگرى از غذا تبديل مى شود كه براى [بدن] نوزاد، سازگارتر از خون است و هنگام نيازش به آن، به او مى رسد. زمانى كه به دنيا مى آيد، دهانش را مزه مزه مى كند و لبانش را تكان مى دهد و با اين كار، شير مى طلبد، و پستان هاى مادرش را چون دو مُشكِ آويخته شده براى نياز خود مى يابد، تا زمانى كه بدن، تَر و تازه است و معده و روده، نازك اند و اندام ها نرم هستند، از شير [مادر] تغذيه مى كند.

65. بحارالأنوار عن المفضّل بن عمر: فَقُلتُ [أي لِلإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام]: صِف نُشوءَ الأَبدانِ ونُمُوَّها حالاً بَعدَ حالٍ حَتّى تَبلُغَ التَّمامَ وَالكَمالَ.

فَقالَ عليه السلام: أوَّلُ ذلِكَ تَصويرُ الجَنينِ فِي الرَّحِمِ حَيثُ لا تَراهُ عَينٌ ولا تَنالُهُ يَدٌ، ويُدَبِّرُهُ حَتّى يَخرُجَ سَوِيّا مُستَوفِيا جَميعُ ما فيهِ قِوامُهُ وصَلاحُهُ مِنَ الأَحشاءِ وَالجَوارِحِ وَالعَوامِلِ إلى ما في تَركيبِ أعضائِهِ مِنَ العِظامِ وَاللَّحمِ وَالشَّحمِ وَالمُخِّ وَالعَصَبِ وَالعُروقِ وَالغَضاريفِ، فَإِذا خَرَجَ إلَى العالَمِ تَراهُ كَيفَ يَنمي بِجَميعِ أعضائِهِ، وهُوَ ثابِتٌ عَلى شِكلِهِ وهَيئتِهِ لا تَتَزايَدُ ولا تَنقُصُ، إلى أن يَبلُغَ أشُدَّهُ إن مُدَّ في عُمُرِهِ أو يَستَوفِيَ عُمُرَهُ أو يَستَوفِيَ مُدَّتَهُ قَبلَ ذلِكَ، هَل هذا إلّا مِن لَطيفِ التَّدبيرِ وَالحِكمَةِ؟ [۲۰۷]

65. بحار الأنوار ـ به نقل از مفضّل بن عمر ـ: [به امام صادق عليه السلام] گفتم: پيدايش بدن ها و رشد مرحله به مرحله آنها را تا رسيدن به مرحله پايانى و كمال آنها را شرح نما.

فرمود: «نخستين مرحله اش، شكل بخشيدن به جنين است در رحِم ـ يعنى جايى كه نه چشمى آن را مى بيند و نه دستى به آن مى رسد ـ، و او را [در آن جا] تدبير مى كند، تا آن كه به صورت موجودى كامل و برخوردار از آنچه مايه قوام و استحكام اوست ـ از امعا و احشا و اندام ها و ابزارها گرفته تا استخوان ها و گوشت و پى و مغز و عصب و رگ ها و غضروف ها كه در تركيب اعضاى او دخيل اند ـ، به دنيا مى آيد. چون به دنيا آمد، خود مى بينى كه چگونه همه اعضاى او رشد مى كنند، در حالى كه شكل و هيئتش ثابت است و زياد و كم نمى شود، تا آن كه به نهايت رشد خود برسد، اگر عمرش به آن حد برسد يا آن كه به بيش از آن حد برسد، يا مدّت عمر خود را تمام كند. آيا اينها جز با تدبير و حكمتى دقيق، شدنى است؟ ».

آفرينش آدم و فرضيّه تكامل

چگونگى آفرينش آدم عليه السلام، از ديرباز، مورد توجّه دانشمندان بوده و تاكنون، دو نظريّه عمده در اين باره، ابراز شده است:

1. نظريّه ثبوت صفات گونه ها و انواع و خلقت مستقل (فيكسيسم / Fixism

2. نظريّه تحوّل انواع و تغيير تدريجى صفاتِ گونه ها و پيوستگى نسلى جانداران و تكاملى بودن حيات آنها (ترانسفورميسم / Transformism) كه داروين (م 1882 م) مطرح كرده است.

دانشمندان اسلامى نيز با الهام از قرآن، در اين باره بحث و گفتگو كرده اند و هر يك از دو نظريّه پيش گفته، در ميان آنان، طرفدارانى دارد و به آياتى از قرآن براى اثبات هر يك از آن دو، استدلال شده است [۲۰۸]. اكثر قريب به اتّفاق مفسّران، از جمله شيخ طوسى، [۲۰۹] طبْرِسى، [۲۱۰] سيوطى، [۲۱۱] ابن كثير، [۲۱۲] مَراغى [۲۱۳] و علّامه طباطبايى، [۲۱۴] آفرينش ابتدايى آدم را از خاك (بر خلاف فرضيّه تكامل) با آيات قرآن، منطبق دانسته اند. برخى ديگر نيز آن را با قرآن، سازگار دانسته اند. [۲۱۵] پاره اى نيز به طور ضمنى، نظريّه تكامل را پذيرفته و كوشيده اند آن را فى الجمله، با قرآن، تطبيق دهند. [۲۱۶]

علّامه طباطبايى مى گويد:

ممكن است برخى براى اثبات فرضيّه تكامل، به آيه «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ءَادَمَ وَنُوحًا وَءَالَ إِبْرَاهِيمَ وَءَالَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ» [۲۱۷] استدلال كنند، بدين سان كه «اصطفى» به معناى برگزيدنِ نخبه هر چيزى است و برگزيدن آدم، در صورتى است كه در زمان وى، افرادى به عقل، مجهّز نبوده اند و خداوند، آدم را از ميان آنان برگزيده و به عقل، مجهّز كرده است. در نتيجه، آدم با جهش خدايى از يك نوعِ جنبنده، به نوعى ديگر منتقل شده است. آن گاه، نسل او فزونى گرفت و نسل انسان ناقص اوّلى، رو به نقصان نهاد تا منقرض گرديد؛ امّا با توجّه به كلمه «الْعَالَمِينَ» كه بر سر آن، «ال» آمده و افاده عموم مى كند، مقصود، اين است كه آدم، نوح، آل عمران و آل ابراهيم، بر تمام معاصران خويش و آيندگان، برترى داشته و از ميان آنان برگزيده شده اند، با اين تفاوت كه برگزيدگى آدم عليه السلام فقط بر آيندگان است، و در آيه، هيچ دليلى بر گزينش آدم از بين انسان هاى اوّلى وجود ندارد. [۲۱۸]

وى در جاى ديگر مى گويد:

آياتى كه پيش از اين، مورد توجّه قرار داديم، [۲۱۹] مبدأ پيدايش نسل انسان را به يك جفت انسان نسبت مى دهد كه خود آن دو، نسلِ كسى نبوده و از هيچ جاندارى زاده نشده اند. [۲۲۰]

تورات نيز بر آفرينش ابتدايى آدم از خاك، صحّه مى گذارد و از اين جهت، با قرآنْ سازگار است، آن جا كه مى گويد:

خداوند، آدم را از خاك زمين بسرشت و در بينى وى، روح حيات دميد و آدم، نَفْس زنده شد. [۲۲۱]

شايان ذكر است كه اعتقاد به نظريّه تكامل، به هيچ وجه به معناى انكار صانع و عدم توجّه به خدا و دين نيست و با اعتقاد به ربوبيّت خداوند، تباينى ندارد؛ زيرا تحوّلِ چيزى به چيز ديگر در جهان (خواه در انواع و يا هر چيز ديگر)، نشان دهنده نظام متقن طبيعت است كه به قدرت خداوند حكيم، طرّاحى شده است. داروين، خود نيز تصريح مى كند كه در عين قبول تكاملِ انواع، خداپرست است و اصولاً بدون قبول خدا نمى توان تكامل را توجيه كرد. [۲۲۲]

از طرفى، اگرچه داروين و گروهى از طرفداران نظريّه او، نژاد انسانى را به نوعى از ميمون ها ـ كه ظاهرا بيشترين شباهت را به انسان دارند ـ، منتهى مى كنند، همه طرفداران نظريّه تكامل، اين امر را نپذيرفته اند و بويژه در باره حلقه مفقود ميان انسان و موجودات ديگر، اختلاف هاى بسيارى وجود دارد [۲۲۳]. [۲۲۴]

الفصل الثالث: فضل الإنسان

فصل سوم: برترى هاى انسان

3 / 1: الكَرامَةُ الإِلهِيَّةُ

3 / 1: گراميداشت الهى

الكتاب

قرآن

«وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى ءَادَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً». [۲۲۵]

«و به راستى كه ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنان را در خشكى و دريا [بر مَركب ها] بر نشانديم و از پاكيزه ها به ايشان روزى داديم و آنها را بر بسيارى از آفريده هاى خود، برترىِ آشكار داديم».

الحديث

حديث

66. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في قَولِهِ عَزَّ وجَلَّ: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى ءَادَمَ» ـ: الكَرامَةُ الأَكلُ بِالأَصابِعِ. [۲۲۶]

66. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل: «و به راستى كه ما، فرزندان آدم را گرامى داشتيم» ـ: اين گراميداشت، غذا خوردن [انسان] با انگشتان است.

67. الإمام زين العابدين عليه السلام: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى ءَادَمَ» يَقولُ: فَضَّلنا بَني آدَمَ عَلى سائِرِ الخَلقِ «وَحَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» يَقولُ: عَلَى الرَّطبِ وَاليابِسِ. «وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ» يَقولُ: مِن طَيِّباتِ الثِّمارِ كُلِّها «وَ فَضَّلْنَاهُمْ» يَقولُ: لَيسَ مِن دابَّةٍ ولا طائِرٍ إلّا هِيَ تَأكُلُ وتَشرَبُ بِفيها، لا تَرفَعُ بِيَدِها إلى فيها طَعاما ولا شَرابا غَيرُ ابنِ آدَمَ فَإِنَّهُ يَرفَعُ إلى فيهِ بِيَدِهِ طَعامَهُ، فَهذا مِنَ التَّفضيلِ. [۲۲۷]

67. امام زين العابدين عليه السلام: «و به راستى كه ما، فرزندان آدم را گرامى داشتيم»، مى گويد: فرزندان آدم را بر ديگر آفريده ها برترى داديم. «و آنان را در خشكى و دريا بر نشانديم»، مى گويد: بر تَر و خشك. «و از پاكيزه ها به ايشان روزى داديم»، مى گويد: از همه ميوه جات [و محصولات] پاكيزه. «و ايشان را برترى داديم»، مى گويد: همه چارپايان و پرندگان با دهانشان مى خورند و مى آشامند و با دست خود، غذا و آب را به طرف دهانشان نمى برند. تنها آدميزاد است كه خوراك خود را با دستش به دهانش مى برد، و اين، برترى است.

68. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً» ـ: خُلِقَ كُلُّ شَيءٍ مُنكَبّا غَيرَ الإِنسانِ خُلِقَ مُنتَصِبا. [۲۲۸]

68. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «و آنها را بر بسيارى از آفريده هاى خود، برترىِ آشكار داديم» ـ: همه جانداران، ناايستا آفريده شده اند، بجز انسان كه ايستا آفريده شده است.

69. الإمام الهادي عليه السلام ـ في رِسالَتِهِ فِي الرَّدِّ عَلى أهلِ الجَبرِ وَالتَّفويضِ ـ: إنّا نَبدَأُ مِن ذلِكَ بِقَولِ الصّادِقِ عليه السلام: «لا جَبرَ ولا تَفويضَ ولكِن مَنزِلَةٌ بَينَ المَنزِلَتَينِ، وهِيَ صِحَّةُ الخِلقَةِ، وتَخلِيَةُ السَّربِ [۲۲۹]، وَالمُهلَةُ فِي الوَقتِ، وَالزّادُ مِثلُ الرّاحِلَةِ، وَالسَّبَبُ المُهَيِّجُ لِلفاعِلِ عَلى فِعلِهِ»، فَهذِهِ خَمسَةُ أشياءَ جَمَعَ بِهَا الصّادِقُ عليه السلام جَوامِعَ الفَضلِ، فَإِذا نَقَصَ العَبدُ مِنها خَلَّةً كانَ العَمَلُ عَنهُ مَطروحا بِحَسَبِهِ.

فَأَخبَرَ الصّادِقُ عليه السلام بِأَصلِ ما يَجِبُ عَلَى النّاسِ مِن طَلَبِ مَعرِفَتِهِ،... وأنَا مُفَسِّرُها بِشَواهِدَ عَنِ القُرآنِ وَالبَيانِ إن شاءَ اللّهُ.

تَفسيرُ صِحَّةِ الخِلقَةِ: أمّا قَولُ الصّادِقِ عليه السلام، فَإِنَّ مَعناهُ كَمالُ الخَلقِ لِلإِنسانِ، وكَمالُ الحَواسِّ، وثَباتُ العَقلِ وَالتَّمييزِ، وإطلاقُ اللِّسانِ بِالنُّطقِ، وذلِكَ قَولُ اللّهِ: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى ءَادَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً» فَقَد أخبَرَ عَزَّ وجَلَّ عَن تَفضيلِهِ بَني آدَمَ عَلى سائِرِ خَلقِهِ، مِنَ البَهائِمِ وَالسِّباعِ ودَوابِّ البَحرِ وَالطَّيرِ، وكُلِّ ذي حَرَكَةٍ تُدرِكُهُ حَواسُّ بَني آدَمَ بِتَمييزِ العَقلِ وَالنُّطقِ، وذلِكَ قَولُهُ: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْاءِنسَانَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» [۲۳۰] وقَولُهُ: «يَاأَيُّهَا الْاءِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ * الَّذِى خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ * فِى أَىِّ صُورَةٍ مَّا شَاءَ رَكَّبَكَ» [۲۳۱] وفي آياتٍ كَثيرَةٍ، فَأَوَّلُ نِعمَةِ اللّهِ عَلَى الإِنسانِ صِحَّةُ عَقلِهِ، وتَفضيلُهُ عَلى كَثيرٍ مِن خَلقِهِ بِكَمالِ العَقلِ وتَمييزِ البَيانِ، وذلِكَ أنَّ كُلَّ ذي حَرَكَةٍ عَلى بَسيطِ الأَرضِ هُوَ قائِمٌ بِنَفسِهِ بِحَواسِّهِ، مُستَكمِلٌ في ذاتِهِ، فَفَضَّلَ بَني آدَمَ بِالنُّطقِ الَّذي لَيسَ في غَيرِهِ مِنَ الخَلقِ المُدرِكِ بِالحَواسِّ، فَمِن أجلِ النُّطقِ مَلَّكَ اللّهُ ابنَ آدَمَ غَيرَهُ مِنَ الخَلقِ، حَتّى صارَ آمِرا ناهِيا، وغَيرُهُ مُسَخَّرٌ لَهُ، كَما قالَ اللّهُ: «كَذَلِكَ سَخَّرَهَا لَكُمْ لِتُكَبِّرُواْ اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ» [۲۳۲] وقالَ: «وَ هُوَ الَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُواْ مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا» [۲۳۳] وقال: «وَ الْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْ ءٌ وَ مَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ * وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ * وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُواْ بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ» [۲۳۴] فَمِن أجلِ ذلِكَ دَعَا اللّهُ الإِنسانَ إلَى اتِّباعِ أمرِهِ، وإلى طاعَتِهِ بِتَفضيلِهِ إيّاهُ بِاستِواءِ الخَلقِ وكَمالِ النُّطقِ وَالمَعرِفَةِ، بَعدَ أن مَلَّكَهُمُ استِطاعَةَ ما كانَ تَعَبَّدَهُم بِهِ، بِقَولِهِ: «فَاتَّقُواْ اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُواْ وَ أَطِيعُواْ» [۲۳۵] وقَولِهِ: «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» [۲۳۶] وقَولِهِ: «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا ءَاتَاهَا» [۲۳۷] وفي آياتٍ كَثيرَةٍ.

فَإِذا سَلَبَ مِنَ العَبدِ حاسَّةً مِن حَواسِّهِ، رَفَعَ العَمَلَ عَنهُ بِحاسَّتِهِ، كَقَولِهِ: «لَّيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ» [۲۳۸] الآيَةَ، فَقَد رَفَعَ عَن كُلِّ مَن كانَ بِهذِهِ الصِّفَةِ الجِهادَ وجَميعَ الأَعمالِ الَّتي لا يَقومُ [إلّا] [۲۳۹] بِها، وكَذلِكَ أوجَبَ عَلى ذِي اليَسارِ الحَجَّ وَالزَّكاةَ لِما مَلَّكَهُ مِنِ استِطاعَةِ ذلِكَ، ولَم يوجِب عَلَى الفَقيرِ الزَّكاةَ وَالحَجَّ، قَولُهُ: «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً» [۲۴۰]، وقَولُهُ فِي الظِّهارِ: «وَ الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِن نِّسَائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ» إلى قَولِهِ: «فَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِينًا» [۲۴۱] كُلُّ ذلِكَ دَليلٌ عَلى أنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى لَم يُكَلِّف عِبادَهُ إلّا ما مَلَّكَهُمُ استِطاعَتَهُ بِقُوَّةِ العَمَلِ بِهِ، ونَهاهُم عَن مِثلِ ذلِكَ فَهذِهِ صِحَّةُ الخِلقَةِ. [۲۴۲]

69. امام هادى عليه السلام ـ در نامه ايشان در پاسخ اهل جبر و تفويض ـ: سخن در اين باره را با گفته [امام] صادق عليه السلام آغاز مى كنيم كه فرمود: «نه جبر است و نه تفويض؛ بلكه مقامى (چيزى) است ميان اين دو، و آن، عبارت است از: سلامت آفرينش، باز بودن راه، مهلت داشتن در وقت، توشه داشتن مانند دارا بودن مركب، و علّت برانگيزنده فاعل بر فعلش... ».

اينها پنج چيزند كه [امام] صادق عليه السلام همه امتيازات را در آنها جمع كرده است و هر گاه بنده، يكى از اينها را كم داشته باشد، بر حَسَب آن، تكليف از او بر كنار است.

پس [امام] صادق عليه السلام اصلى را كه مردم بايد در پى شناخت آن باشند، خبر داده است... و من، به خواست خدا، اين پنج چيز را با شواهدى از قرآن و بيان، توضيح مى دهم:

توضيح «سلامت آفرينش»: سخن [امام] صادق عليه السلام، معنايش برخوردارى انسان از آفرينش كامل و حواسّ كامل و ثبات عقل و تشخيص، و زبان گوياست. و اين است معناى سخن خداوند كه: «ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنان را در خشكى و دريا بر نشانديم. و از پاكيزه ها به ايشان روزى داديم و آنان را بر بسيارى از آفريده هاى خود، برترىِ آشكار داديم». خداوند عز و جل خبر داده است كه آدميان را به واسطه تشخيص خِرد و گويايى، بر ديگر آفريدگانش از چارپايان و درندگان و آبزيان و پرندگان و هر جنبنده اى كه حواسّ آدميان آن را درك مى كند، برترى داده است، و اين، سخن اوست كه: «هر آينه، انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم». و سخن اوست كه: «اى انسان! چه چيز، تو را بر پروردگار بزرگوارت، گستاخ كرده است؛ همان كس كه تو را آفريد، [اندام] تو را درست كرد و [آن گاه] تو را سامان بخشيد و به هر صورتى كه خواست، تو را تركيب كرد؟ »، و در آيات بسيار [ديگرى].

پس نخستين نعمتى كه خدا به انسان بخشيد، خِرد سالم بود و به واسطه كمال خِرد و بيان روشن، او را بر بسيارى از آفريدگانش برترى داد؛ چرا كه هر جنبنده اى بر پهنه زمين به حواسّ خود متّكى است و ذاتى كامل دارد؛ امّا آدميان را به سبب گويايى (قوّه ناطقه) بر ديگر آفريدگان كه [تنها] با حواسّ خود ادراك مى كنند، برترى بخشيد. و براى همين قوّه ناطقه است كه خداوند، آدميزاد را بر ديگر آفريدگان، مسلّط كرد تا بدان جا كه امر و نهى كننده گشته است و ديگران، مسخّر اويند، چنان كه خداوند فرمود: «اين گونه آنها (بهايم) را براى شما رام كرد تا خدا را به [پاس] آن كه شما را هدايت نمود، به بزرگى ياد كنيد» و فرمود: «و او كسى است كه دريا را مسخّر گردانيد تا از آن، گوشت تازه بخوريد و پيرايه اى كه آن را مى پوشيد، از آن بيرون آوريد» و فرمود: «چارپايان را براى شما آفريد. در آنها براى شما [وسيله] گرمى و سودهايى است و از آنها مى خوريد. و در آنها براى شما زيبايى است، آن گاه كه [آنها را] از چراگاه بر مى گردانيد و هنگامى كه به چراگاه مى بريد، و بارهاى شما را به شهرى مى برند كه جز با مشقّت بدن ها نمى توانستيد بدان برسيد».

پس بدين سبب، خداوند، انسان را به پيروى از فرمانش و به طاعتش فرا خواند؛ چرا كه به واسطه خلقت درست و كامل او و كمال نطق و شناختى كه به او داد، وى را امتياز بخشيد، و قبل از آن، به آدميان، توان انجام دادن تكاليف بندگى را بخشيد، آن جا كه مى فرمايد: «پس تا مى توانيد، از خدا پروا كنيد و بشنويد و فرمان ببريد» و مى فرمايد: «خدا، بر هيچ كس، جز به اندازه توانش تكليف نمى كند» و مى فرمايد: «خدا، بر هيچ كس، جز [به قدر] آنچه به او داده است، تكليف نمى كند»، و در بسيارى آيات [ديگر].

بنا بر اين، هر گاه يكى از حواسّ بنده را از او بگيرد، كار [و تكليف مرتبط با] آن اندام حسّى را از او بر مى دارد. براى مثال مى فرمايد: «بر نابينا ايرادى نيست، و بر لَنگ، ايرادى نيست» تا پايان آيه. پس، از كسى كه اين اوصاف را داشته باشد، وظيفه جهاد و همه كارهايى را كه جز با اين اندام ها انجام نمى پذيرد، برداشته است. همچنين حج و زكات را بر توانگر، واجب فرموده ـ چون استطاعت (توان) آنها را به او داده است ـ و بر تهى دست، حج و زكاتى واجب نكرده است. مى فرمايد: «براى خدا، حجّ آن خانه، بر عهده مردم است؛ [البتّه بر] كسى كه توان رفتن به آن را داشته باشد»، و در باره ظِهار [۲۴۳] مى فرمايد: «و [بر] كسانى كه زنانشان را ظَهار مى كنند، سپس از آنچه گفته اند، پشيمان مى شوند، آزاد كردن بنده اى است» تا آن جا كه مى فرمايد: «و هر كه نتواند [بنده آزاد كند]، بايد شصت بينوا را خوراك دهد». همه اينها دليل بر آن است كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ، بندگانش را مكلّف نساخته، مگر به چيزى كه توان انجام دادن آن را بديشان داده است و آنها را نهى كرده از مثل اينها [كه در اين آيه ياد شده اند]. اين است معناى درست آفرينش.

70. الإمام عليّ عليه السلام ـ فِي الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ ـ:

دَواؤُكَ فيكَ وما تَشعُرُ وداؤُكَ مِنكَ وما تُبصِرُ

أتَزعُمُ أنَّكَ جِرمٌ صَغيرٌ وفيكَ انطَوَى العالَمُ الأَكبَرُ

وأنتَ الكِتابُ المُبينُ الَّذي بِأَحرُفِهِ يَظهَرُ المُضمَرُ

فَلا حاجَةَ لَكَ في خارِجٍ يُخَبِّرُ عَنكَ بِما سُطِّرَ [۲۴۴]

70. امام على عليه السلام ـ در ديوان منسوب به ايشان ـ: دواى تو در وجود خود توست و تو نمى دانى

و درد تو از توست و تو نمى بينى.

تو مى پندارى كه جسمى خُردى

حال، آن كه جهانِ بزرگ تر در [وجود] توست

تو آن كتاب روشنى هستى كه

با حروفش نهانش آشكار مى شود.

پس تو را نيازى نيست به بيرون از تو

كه [خداوند، ] تو را به آنچه [در وجودت] نگاشته شده، آگاه مى سازد.

3 / 2: خَلقُ ما فِي الأَرضِ لَهُ

3 / 2: آفرينش آنچه در زمين است، براى انسان

الكتاب

قرآن

«هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ». [۲۴۵]

«و او كسى است كه همه آنچه را در زمين است، براى شما آفريد. سپس به كار آسمان پرداخت و آن را هفت آسمان ساخت، و او به هر چيزى داناست».

الحديث

حديث

71. الإمام عليّ عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ: «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ» ـ: هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُم ما فِي الأرضِ جَميعا لِتَعتَبِروا ولِتَتَوَصَّلوا بِهِ إلى رضوانِهِ، و تَتَوَقَّوا بِهِ مِن عَذابِ نيرانِهِ «ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ» أخَذَ في خَلقِها وإتقانِها «فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ» ولِعِلمِهِ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِمَ المَصالِحَ، فَخَلَقَ لَكُم كُلَّ ما فِي الأَرضِ لِمَصالِحِكُم يا بَني آدَمَ. [۲۴۶]

71. امام على عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل: «و او كسى است كه همه آنچه را در زمين است، براى شما آفريد. سپس به كار آسمان پرداخت و آن را هفت آسمان ساخت، و او بر هر چيزى داناست» ـ: او همه آنچه را در زمين است، براى شما آفريد تا درس بياموزيد و از اين طريق، به خشنودى او دست يابيد و خود را از عذاب آتش هاى او، نگه داريد. «سپس به آسمان پرداخت»، يعنى شروع به آفريدن آسمان و استوارسازى آن كرد «و آن را هفت آسمان ساخت، و او به هر چيزى داناست» و چون به هر چيزى داناست، پس مصالح [و منافع] را مى داند. از اين رو، آنچه را در زمين است، براى مصالح شما آفريد، اى آدميان!

72. عنه عليه السلام: اِختَرتُ مِنَ التَّوراةِ اثنَتَي عَشرَةَ آيَةً فَنَقَلتُها إلَى العَرَبِيَّةِ، وأنَا أنظُرُ إلَيها في كُلِّ يَومٍ ثَلاثَ مَرّاتٍ،... يَابنَ آدَمَ خَلَقتُ الأَشياءَ كُلَّها لِأَجلِكَ، وخَلَقتُكَ لِأَجلي وأنتَ تَفِرُّ مِنّي؟ [۲۴۷]

72. امام على عليه السلام: از تورات، دوازده آيه برگزيدم و آنها را به عربى برگرداندم، و خود، روزى سه بار در آنها مى نگرم: «... اى فرزند آدم! من همه چيزها را براى تو آفريدم، و تو را براى خودم آفريدم؛ ولى تو از من مى گريزى؟! ».

73. مشارق أنوار اليقين: جاءَ فِي الأَحاديثِ القُدسِيَّةِ أنَّ اللّهَ يَقولُ: عَبدي، خَلَقتُ الأَشياءَ لِأَجلِكَ، وخَلَقتُكَ لِأَجلي، وَهَبتُكَ الدُّنيا بِالإِحسانِ وَالآخِرَةَ بِالإِيمانِ. [۲۴۸]

73. مشارق أنوار اليقين: در احاديث قدسى آمده است كه خداوند مى فرمايد: «بنده ام! من، موجودات را براى تو آفريدم، و تو را براى خودم خلق كردم. دنيا را به ازاى نيكى كردن، به تو بخشيدم، و آخرت را به ازاى ايمان.

3 / 3: تَسخيرُ ما فِي السَّماواتِ وَالأَرضِ لَهُ

3 / 3: آنچه در آسمان ها و زمين است، مسخّر اوست

الكتاب

قرآن

«اللَّهُ الَّذِى سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِىَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ * وَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا مِّنْهُ إِنَّ فِى ذَلِكَ لَأَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ». [۲۴۹]

«خدا، كسى است كه دريا را براى شما رام گردانيد تا كشتى ها در آن به فرمانش روان شوند، و تا از افزون بخشى او طلب نماييد. باشد كه سپاس داريد. و آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمين است، مسخّر شما ساخت. همه از اوست. قطعا در اين امر براى مردمى كه مى انديشند، نشانه هايى است».

«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يُمْسِكُ السَّمَاءَ أَن تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ». [۲۵۰]

«آيا نديده اى كه خدا، آنچه را در زمين است، مسخّر شما گردانيد؟ و كشتى ها در دريا به فرمان او روان اند؟ و آسمان را نگه مى دارد تا مبادا بر زمين فرو افتد، مگر به اذن خودش [باشد]؟ همانا خداوند نسبت به مردم، رئوف و مهربان است».

«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ * وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دَائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ». [۲۵۱]

«خدا، كسى است كه آسمان ها و زمين را آفريد و از آسمان، آب فرو فرستاد و به واسطه آن، از ميوه ها براى شما روزى پديد آورد و كشتى را مسخّر شما ساخت تا به فرمان او در دريا روان شود و جويبارها را مسخّر شما گردانيد و آفتاب و ماه را كه پيوسته روان اند، براى شما مسخّر كرد و شب و روز را مسخّر شما گردانيد».

«وَسَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ * وَ مَا ذَرَأَ لَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ إِنَّ فِى ذَلِكَ لَأَيَةً لِّقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ * وَ هُوَ الَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُواْ مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ * وَ أَلْقَى فِى الْأَرْضِ رَوَاسِىَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهَارًا وَ سُبُلاً لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ». [۲۵۲]

«و شب و روز و خورشيد و ماه را مسخّر شما كرد، و ستارگان به فرمان او مسخّر شده اند. مسلّما در اين امور، براى مردمى كه تعقّل مى كنند، نشانه هايى است، و [نيز] آنچه را در زمين به رنگ هاى گوناگون براى شما پديد آورد [، مسخّر شما ساخت]. بى ترديد، در اين امور براى مردمى كه پند مى گيرند، نشانه اى است. و اوست كسى كه دريا را مسخّر گردانيد تا از آن، گوشت تازه بخوريد و پيرايه اى كه آن را مى پوشيد، از آن بيرون آوريد. و كشتى ها را در آن، شكافنده[ى آب] مى بينى، و تا از فضل خدا بجوييد و باشد كه شكر گزاريد. و در زمين، كوه هايى استوار افكند تا شما را بجنباند و [نيز] رودها و راه هايى را تا راه خود را پيدا كنيد».

«وَ الْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْ ءٌ وَ مَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ * وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ * وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُواْ بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ * وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُونَ». [۲۵۳]

«و چارپايان را براى شما آفريد. در آنها براى شما [وسيله] گرمى و سودهايى است. و از آنها مى خوريد، و در آنها براى شما زيبايى است، آن گاه كه [آنها را] از چراگاه بر مى گردانيد و هنگامى كه به چرا مى بريد، و بارهاى شما را به شهرى مى برند كه جز با مشقّت بدن ها نمى توانستيد بدان برسيد. قطعا پروردگار شما، رئوف و مهربان است. و اسبان و شتران و خران را [آفريد] تا بر آنها سوار شويد و [براى شما] تجمّلى [باشد]، و آنچه را نمى دانيد، مى آفريند».

«الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * وَ الَّذِى نَزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا كَذَلِكَ تُخْرَجُونَ * وَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا وَ جَعَلَ لَكُم مِّنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ * لِتَسْتَوُاْ عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُواْ نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُواْ سُبْحَانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ». [۲۵۴]

«همان كسى كه اين زمين را براى شما گهواره اى گردانيد و براى شما در آن، راه ها نهاد ـ باشد كه راه يابيد ـ و آن كس كه آبى به اندازه، از آسمان فرود آورد. پس به وسيله آن، سرزمينى مُرده را زنده گردانيديم. همين گونه [از گورها] بيرون آورده مى شويد. و همان كسى كه جفت ها را يكسره آفريد، و براى شما از كشتى ها و دام ها [وسيله اى] كه سوار شويد، قرار داد تا بر پشت آن[ها] قرار گيريد. پس چون بر آن[ها] بر نشستيد، نعمت پروردگار خود را ياد كنيد و بگوييد: پاك است كسى كه اين را مسخّر ما گردانيد؛ و[گر نه] ما را ياراى آنها نبود».

الحديث

حديث

74. الإمام زين العابدين عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذِي اختارَ لَنا مَحاسِنَ الخَلقِ، وأجرى عَلَينا طَيِّباتِ الرِّزقِ، وجَعَلَ لَنَا الفَضيلَةَ بِالمَلَكَةِ عَلى جَميعِ الخَلقِ، فَكُلُّ خَليقَتِهِ مُنقادَةٌ لَنا بِقُدرَتِهِ، وصائِرَةٌ إلى طاعَتِنا بِعِزَّتِهِ. [۲۵۵]

74. امام زين العابدين عليه السلام: سپاس، خدايى را كه نيكويى هاى آفرينش را براى ما برگزيد، و روزى هاى پاكيزه را به ما ارزانى داشت، و امتياز سَرورى بر همه خلق را براى ما قرار داد. پس به لطف قدرت او، همه آفريدگانش فرمانبر مايند و به واسطه عزّت او، سر در طاعت ما دارند.

75. الإمام الصادق عليه السلام ـ فيما بَيَّنَهُ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ ـ: وهكَذَا الهَواءُ، لَولا كَثرَتُهُ وسَعَتُهُ لَاختَنَقَ هذَا الأَنامُ مِنَ الدُّخانِ وَالبُخارِ، الَّتي يَتَحَيَّرُ فيهِ ويَعجِزُ عَمّا يُحَوَّلُ إلَى السَّحابِ وَالضَّبابِ أوَّلاً أوَّلاً، وقَد تَقَدَّمَ مِن صِفَتِهِ ما فيهِ كِفايَةٌ. وَالنّارُ أيضا كَذلِكَ...

ثُمَّ فيها خَلَّةٌ اُخرى وهِيَ أنَّها مِمّا خُصَّ بِهِ الإِنسانُ دونَ جَميعِ الحَيَوانِ لِما لَهُ فيها مِنَ المَصلَحَةِ، فَإِنَّهُ لَو فَقَدَ النّارَ لَعَظُمَ ما يَدخُلُ عَلَيهِ مِنَ الضَّرَرِ في مَعاشِهِ، فَأَمَّا البَهائِمُ فَلا تَستَعمِلُ النّارَ ولا تَستَمتِعُ بِها.

ولَمّا قَدَّرَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ أن يَكونَ هذا هكَذا، خَلَقَ لِلإِنسانِ كَفّا وأصابِعَ مُهَيَّأَةً لِقَدحِ النّارِ وَاستِعمالِها، ولَم يُعطِ البَهائِمَ مِثلَ ذلِكَ، لكِنَّها اُعينَت بِالصَّبرِ عَلَى الجَفاءِ وَالخَلَلِ فِي المَعاشِ، لِكَيلا يَنالَها في فَقدِ النّارِ ما يَنالُ الإِنسانَ. [۲۵۶]

75. امام صادق عليه السلام ـ در سخنان ايشان به مفضّل بن عمر ـ: همچنين است هوا. اگر بسيارى و گستردگى آن نبود، اين مردم از دود و بخار، خفه مى شدند؛ چون دود و بخارها در هوا سرگردان مى ماندند و نمى توانستند تدريجا به ابر و مِه تبديل شوند. پيش تر در خواصّ هوا به اندازه كفايت، سخن گفتيم. آتش نيز همين گونه است.…

خاصيت ديگرى كه در آتش وجود دارد، اين است كه از ميان همه حيوانات، تنها به انسان اختصاص داده شده است؛ زيرا براى او در آتش، مصلحت (منفعت) است؛ چرا كه اگر آتش را در اختيار نمى داشت، زيان بزرگى در زندگى اش به او مى رسيد، در صورتى كه چارپايان، آتش را به كار نمى گيرند و از آن، بهره نمى برند.

و چون خداوند عز و جل مقدّر فرمود كه اين چنين باشد، براى انسان، دست و انگشتانى مناسب براى روشن ساختن آتش و به كار گرفتن آن، خلق كرد، و چنين چيزى در اختيار بهايم نگذاشت؛ بلكه به آنها قدرت تحمّل سختى و كاستى در زندگى داده شد تا مشكلاتى را كه با نبود آتش به انسان مى رسد، آنها را گرفتار نسازد.

الفصل الرابع: حكمة خلق الإنسان

فصل چهارم: حكمت آفرينش انسان

4 / 1: لَم يُخلَقِ الإِنسانُ عَبَثا

4 / 1: انسان بيهوده آفريده نشده است

الكتاب

قرآن

«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ». [۲۵۷]

«آيا پنداشته ايد كه شما را بيهوده آفريده ايم و اين كه شما به سوى ما باز گردانيده نمى شويد؟ ».

«إِنَّا كُلَّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ». [۲۵۸]

«ما هر چيزى را به اندازه آفريده ايم».

الحديث

حديث

76. الإمام عليّ عليه السلام: اِعلَموا ـ عِبادَ اللّهِ ـ أنَّهُ لَم يَخلُقكُم عَبَثا، ولَم يُرسِلكُم هَمَلاً، عَلِمَ مَبلَغَ نِعَمِهِ عَلَيكُم، وأحصى إحسانَهُ إلَيكُم، فَاستَفتِحوهُ وَاستَنجِحوهُ وَاطلُبوا إلَيهِ وَاستَمنِحوهُ (وَاستَميحوهُ). [۲۵۹]

76. امام على عليه السلام: بدانيد ـ اى بندگان خدا ـ كه او شما را بيهوده نيافريده و سرِ خود، رهايتان نكرده است. اندازه نعمت هايى را كه به شما داده، مى داند و نيكى هايى را كه به شما ارزانى داشته، شماره كرده است. پس، از او گشايش و كاميابى بخواهيد و از او درخواست كنيد و از او عطا [و بخشش] بجوييد.

77. الإمام زين العابدين عليه السلام: اِتَّقُوا اللّهَ عِبادَ اللّهِ، وتَفَكَّروا وَاعمَلوا لِما خُلِقتُم لَهُ، فَإِنَّ اللّهَ لَم يَخلُقكُم عَبَثا ولَم يَترُككُم سُدىً، قَد عَرَّفَكُم نَفسَهُ، وبَعَثَ إلَيكُم رَسولَهُ، وأنزَلَ عَلَيكُم كِتابَهُ، فيهِ حَلالُهُ وحَرامُهُ، وحُجَجُهُ وأمثالُهُ.

فَاتَّقُوا اللّهَ، فَقَدِ احتَجَّ عَلَيكُم رَبُّكُم فَقالَ: «أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ * وَ لِسَانًا وَ شَفَتَيْنِ * وَ هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ» [۲۶۰]. [۲۶۱] فَهذِهِ حُجَّةٌ عَلَيكُم. فَاتَّقُوا اللّهَ مَا استَطَعتُم فَإِنَّهُ لا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ ولا تُكلانَ إلّا عَلَيهِ. [۲۶۲]

77. امام زين العابدين عليه السلام: اى بندگان خدا! از خدا پروا داريد، و بينديشيد و براى آنچه از براى آن آفريده شده ايد (آخرت)، كار كنيد؛ زيرا خداوند، شما را بيهوده نيافريده و بى هدف، رهايتان نكرده است؛ [بلكه] او خود را به شما شناسانْد، و پيامبرش را سوى شما فرستاد، و كتابش را بر شما فرو فرستاد كه در آن، حلال و حرام او، و حجّت ها و مثال ها اوست.

پس، از خدا پروا كنيد؛ زيرا پروردگارتان بر شما حجّت آورده و فرموده است: «آيا براى او دو چشم قرار نداديم؟ و يك زبان و دو لب؟ و دو راه (حق و باطل) را به او نشان داديم». اين، حجّتى است بر شما. پس تا مى توانيد، پرواى خدا داريد، كه هيچ نيرويى نيست، مگر از سوى خدا، و توكّل نشايد كرد، جز بر او.

78. الإمام المهديّ عليه السلام ـ في تَوقيعٍ صَدَرَ مِن ناحِيَتِهِ في جَوابِ كِتابِ أحمَدَبنِ إسحاقَ ـ: إنَّ اللّهَ تَعالى لَم يَخلُقِ الخَلقَ عَبَثا ولا أهمَلَهُم سُدىً، بَل خَلَقَهُم بِقُدرَتِهِ، وجَعَلَ لَهُم أسماعا وأبصارا وقُلوبا وألبابا. [۲۶۳]

78. امام مهدى عليه السلام ـ در توقيعى كه از سوى ايشان در پاسخ نامه احمد بن اسحاق صادر شد ـ: خداى متعال، مخلوقات را بيهوده نيافريده و آنان را بى هدف، رها نساخته است؛ بلكه آنان را با قدرت خويش آفريد، و برايشان، گوش و چشم و دل و خِرد نهاد.

79. الصواعق المحرقة: وَقَعَ لِبُهلولٍ [۲۶۴] مَعَهُ [أي مَعَ الإِمامِ العَسكَرِيِّ عليه السلام] أنَّهُ رَآهُ وهُوَ صَبِيٌّ يَبكي وَالصِّبيانُ يَلعَبونَ، فَظَنَّ أنَّهُ يَتَحَسَّرُ عَلى ما في أيديهِم، فَقالَ: أشتَري لَكَ ما تَلعَبُ بِهِ؟

فَقالَ: يا قَليلَ العَقلِ ما لِلَّعبِ خُلِقنا، فَقالَ لَهُ: فَلِماذا خُلِقنا؟

قالَ: لِلعِلمِ وَالعِبادَةِ، فَقالَ لَهُ: مِن أينَ لَكَ ذلِكَ؟

قالَ: مِن قَولِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ» [۲۶۵]. [۲۶۶]

79. الصواعق المحرقة: روزى بهلول [۲۶۷] به ايشان (امام عسكرى عليه السلام) كه كودكى بود، برخورد و ديد كودكان به بازى مشغول اند و ايشان، گريه مى كند. پنداشت براى آنچه در دست كودكان است، ناراحت است. از اين رو گفت: مى خواهى برايت چيزى بخرم كه با آن، بازى كنى؟

فرمود: «اى بى خِرد! ما براى بازى آفريده نشده ايم».

بهلول گفت: پس براى چه آفريده شده ايم؟

فرمود: «براى دانش و پرستش».

بهلول گفت: اين را از كجا دانستى؟

فرمود: «از اين سخن خداى عز و جل كه: «آيا پنداشته ايد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم و به سوى ما باز نمى گرديد؟ »».

4 / 2: لَم يُخلَقِ الإِنسانُ لِمَنفَعَةِ الخالِقِ

4 / 2: انسان براى سود رساندن به آفريدگار، آفريده نشده است

الكتاب

قرآن

«مَا أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَ مَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ». [۲۶۸]

«از آنان، هيچ روزى اى نمى خواهم و نمى خواهم كه مرا خوراك دهند».

الحديث

حديث

80. الإمام عليّ عليه السلام: لَم تَخلُقِ الخَلقَ لِوَحشَةٍ، ولَا استَعمَلتَهُم لِمَنفَعَةٍ. [۲۶۹]

80. امام على عليه السلام: به خاطر تنهايى [خود]، آفريدگان را نيافريدى و براى سود خويش، به كارشان نگرفتى.

81. عنه عليه السلام: لَم يَخلُق ما خَلَقَهُ لِتَشديدِ سُلطانٍ، ولا تَخَوُّفٍ مِن عَواقِبِ زَمانٍ، ولَا استِعانَةٍ عَلى ندٍّ [۲۷۰] مُثاوِرٍ [۲۷۱]، ولا شَريكٍ مُكاثِرٍ، ولا ضِدٍّ مُنافِرٍ، ولكِن خَلائِقُ مَربوبونَ، وعِبادٌ داخِرونَ [۲۷۲]. [۲۷۳]

81. امام على عليه السلام: آنچه آفريد، نه براى افزودن بر قدرتى [از خود] بود، و نه به خاطر بيم از پيشامدهاى زمان، و نه براى آن كه در مصاف با همتايى جنگجو، يا در برابر شريكى افزون خواه، يا دشمنى ناساز، از او يارى طلبد؛ بلكه آنان، آفريدگانى مملوك، و بندگانى بى مقدار بيش نيستند.

82. الإمام زين العابدين عليه السلام: أستَوهِبُكَ يا إلهي نَفسِيَ الَّتي لَم تَخلُقها لِتَمتَنِعَ بِها مِن سوءٍ، أو لِتَطَرَّقَ بِها إلى نَفعٍ، ولكِن أنشَأتَها إثباتا لِقُدرَتِكَ عَلى مِثلِها، وَاحتِجاجا بِها عَلى شَكلِها. [۲۷۴]

82. امام زين العابدين عليه السلام: معبودا! جان من، [بخشش و] هديه اى است از جانب تو. تو آن را نيافريدى تا با آن، زيانى را از خودت دور سازى، يا از ره گذر آن به سودى دست يابى؛ بلكه ايجادش كردى تا توانايى خويش را بر ايجاد همانند آن، به اثبات برسانى و آن را دليل توانايى خود بر آفريدن همچون آن، قرار دهى.

83. علل الشرائع عن عبد اللّه بن سلام مولى رسول اللّه صلى الله عليه و آله: في صُحُفِ موسَى بنِ عِمرانَ عليه السلام: يا عِبادي، إنّي لَم أخلُق لِأَستَكثِرَ بِهِم مِن قِلَّةٍ، ولا لِانَسَ بِهِم مِن وَحشَةٍ، ولا لِأَستَعينَ بِهِم عَلى شَيءٍ عَجَزتُ عَنهُ، ولا لِجَرِّ مَنفَعَةٍ ولا لِدَفعِ مَضَرَّةٍ، ولَو أنَّ جَميعَ خَلقي مِن أهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ اجتَمَعوا عَلى طاعَتي وعِبادَتي لا يَفتُرونَ عَن ذلِكَ لَيلاً ولا نَهارا، مازادَ ذلِكَ في مُلكي شَيئا، سُبحاني وتَعالَيتُ عَن ذلِكَ. [۲۷۵]

83. علل الشرائع ـ به نقل از عبد اللّه بن سلّام، وابسته پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ: در صحف موسى بن عمران عليه السلام آمده است: «اى بندگان من! من [خلق را] نيافريدم تا به واسطه آنان، بر خويشتن چيزى بيفزايم، يا از تنهايى به در آيم، يا در كارى ناتوان باشم و از آنان، كمك بگيرم، يا سودى به دست آورم و يا زيانى را از خود بگردانم. اگر همه آفريدگانم از اهل آسمان ها و زمين، بر طاعت و عبادت من گِرد آيند و شب و روز در اين كار باشند و سستى نورزند، اين همه به پادشاهى من، ذرّه اى نمى افزايد. من، از اين، منزّه و برترم».

4 / 3: خُلِقَ الإِنسانُ لِلتَّعَقُّلِ ومَعرِفَةِ اللّهِ

4 / 3: آفرينش انسان براى خِردورزى و شناخت خدا

الكتاب

قرآن

«هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُواْ أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُواْ شُيُوخًا وَ مِنكُم مَّن يُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُواْ أَجَلاً مُّسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ». [۲۷۶]

«او كسى است كه شما را از خاكى آفريد، سپس از نطفه اى، سپس از عَلَقه اى، سپس شما را به صورت كودكى به دنيا مى آورد، سپس تا به كمال قوّت خود برسيد و تا سالمند شويد ـ و از ميان شما كسى است كه مرگ پيش رس مى يابد ـ و تا [در نهايت] به مدّتى كه مقرّر است، برسيد، و اميد كه خِرد ورزيد».

«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عِلْمَاً». [۲۷۷]

«خدا، كسى است كه هفت آسمان را و زمين را به همان گونه [هفت زمين] آفريد. فرمان [خدا] در ميان آنها فرود مى آيد تا بدانيد كه خدا بر هر چيزى تواناست، و به راستى كه دانش او، هر چيزى را در بر گرفته است».

الحديث

حديث

84. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَم يُعبَدِ اللّهُ عز و جل بِشَيءٍ أفضَلَ مِنَ العَقلِ. [۲۷۸]

84. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل با چيزى برتر از خِرد، پرستش نشده است.

85. عنه صلى الله عليه و آله: يا عَلِيُّ، إذَا اكتَسَبَ النّاسُ مِن أنواعِ البِرِّ لِيَتَقَرَّبوا بِها إلى رَبِّنا فَاكتَسِب أنتَ أنواعَ العَقلِ تَسبِقهُم بِالزَّلفِ وَالقُربَةِ وَالدَّرَجاتِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ. [۲۷۹]

85. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اى على! هر گاه مردم در پى كسب انواع نيكى ها باشند تا بدان وسيله به پروردگارمان نزديك شوند، تو انواع خِرد را به دست آور تا در نزديكى و قرب [به خدا] و [نيل به] درجات دنيا و آخرت، بر آنان پيشى گيرى.

86. بحارالأنوار: قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى فِي الحَديثِ القُدسِيِّ: كُنتُ كَنزا مَخفِيّا، فَأَحبَبتُ أن اُعرَفَ، فَخَلَقتُ الخَلقَ لِكَي اُعرَفَ. [۲۸۰]

86. بحار الأنوار: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ در حديث قدسى فرموده است: «من گنجى پنهان بودم و دوست داشتم كه شناخته شوم. پس آفريدگان را آفريدم تا شناخته شوم».

87. كشف الخفاء ـ قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى ـ: كُنتُ كَنزا لا اُعرَفُ، فَأَحبَبتُ أن اُعرَفَ، فَخَلَقتُ خَلقا فَعَرَّفتُهُم بي فَعَرَفوني. [۲۸۱]

87. كشف الخفاء: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرمود: «من گنجى پنهان بودم و دوست داشتم كه شناخته شوم. پس خلق را آفريدم و آنان را با خودم آشنا كردم و آنها مرا شناختند».

راجع: موسوعة العقائد الإسلامية: ج1 ص205 (المعرفة / القسم الثاني / الفصل الثالث: التعقّل) و ص246 (الفصل الخامس / آثار العقل).

ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج1 ص255 (معرفت شناسى / بخش دوم / فصل سوم: خردورزى) و ص331 (فصل پنجم: نشانه هاى خرد).

4 / 4: خُلِقَ الإِنسانُ لِلِابتِلاءِ

4 / 4: آفرينش انسان براى آزمايش

الكتاب

قرآن

«الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ». [۲۸۲]

«همو كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد، و اوست توانمند آمرزگار».

«وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ». [۲۸۳]

«و او كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او بر روى آب بود، تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد. و اگر بگويى كه: «شما پس از مرگ زنده مى شويد»، هر آينه آنان كه كافرند، خواهند گفت: اين نيست، مگر جادويى آشكار».

الحديث

حديث

88. مجمع البيان عن ابن عمر عن النّبيّ صلى الله عليه و آله ـ أنَّهُ تَلا قَولَهُ تَعالى «تَبَارَكَ الَّذِى بِيَدِهِ الْمُلْكُ» إلى قَولِهِ «أيُّكُمْ أحْسَنُ عَمَلًا» ثُمَّ قالَ ـ: أيُّكُم أحسَنُ عَقلاً، وأورَعُ عَن مَحارِمِ اللّهِ، وأسرَعُ في طاعَةِ اللّهِ. [۲۸۴]

88. مجمع البيان ـ به نقل از ابن عمر، در باره پيامبر صلى الله عليه و آله ـ: ايشان، آيه: «تَبَارَكَ الَّذِى بِيَدِهِ الْمُلْكُ» را خواند تا به: «أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» رسيد. سپس فرمود: «هر يك از شما كه نيكوكارتر باشد، او عاقل تر، و از حرام هاى خدا، پرهيزگارتر، و در فرمانبرى از خداى متعال، شتابنده تر است».

89. الإمام عليّ عليه السلام: ألا إنَّ اللّهَ تَعالى قَد كَشَفَ الخَلقَ كَشفَةً، لا أنَّهُ جَهِلَ ما أخفَوهُ مِن مَصونِ أسرارِهِم ومَكنونِ ضَمائِرِهِم، ولكِن لِيَبلُوَهُم أيُّهُم أحسَنُ عَمَلاً، فَيَكونَ الثَّوابُ جَزاءً وَالعِقابُ بَواءً. [۲۸۵]

89. امام على عليه السلام: بدانيد كه خداى بزرگ، آفريدگان را آشكار ساخت، [۲۸۶] نه اين كه از رازهاى نهفته و درون هاى پوشيده شان آگاه نبود؛ بلكه تا آنان را بيازمايد كه كدام يك بهتر عمل مى كند پس ثواب، پاداش [كار نيك آن ها] است و عقاب، سزا[ى كار بدشان].

90. الإمام الرِّضا عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» ـ: إنَّهُ عَزَّ وجَلَّ خَلَقَ خَلقَهُ لِيَبلُوَهُم بِتَكليفِ طاعَتِهِ وعِبادَتِهِ، لا عَلى سَبيلِ الاِمتِحانِ وَالتَّجرِبَةِ؛ لِأَنـَّهُ لَم يَزَل عَليما بِكُلِّ شَيءٍ. [۲۸۷]

90. امام رضا عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد» ـ: خداوند عز و جل خلق خود را آفريد تا با نهادن تكليف طاعت و عبادت خويش بر دوش آنان، ايشان را بيازمايد، نه از باب امتحان و تجربه [براى خود]؛ زيرا او همواره به همه چيز، آگاه است.

راجع: يونس: 14، الكهف: 7، المؤمنون: 30، العنكبوت: 2 و 3.

فرهنگ قرآن (بالفارسيّة): ج4 ص277 ـ 308 (امتحان)

ر. ك: يونس: آيه 14، كهف: آيه 7، مؤمنون: آيه 30، عنكبوت: آيه 2 و 3؛

فرهنگ قرآن: ج4 ص277 ـ 308 (امتحان).

4 / 5: خُلِقَ الإِنسانُ لِلعِبادَةِ

4 / 5: آفرينش انسان براى پرستش

الكتاب

قرآن

«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاءِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ». [۲۸۸]

«من، جن و اِنس را نيافريدم، مگر براى اين كه مرا بپرستند».

الحديث

حديث

91. علل الشرائع عن أبي بصير: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاءِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»، قالَ: خَلَقَهُم لِيَأمُرَهُم بِالعِبادَةِ. [۲۸۹]

91. علل الشرائع ـ به نقل از ابو بصير ـ: از امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جلپرسيدم كه: «من، جن و اِنس را نيافريدم، مگر براى اين كه مرا بپرستند».

فرمود: «آنها را آفريد تا به بندگى فرمانشان دهد».

92. علل الشرائع عن جميلِ بن درَّاج: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: جُعِلتُ فِداكَ، ما مَعنى قَولِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاءِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» فَقالَ: خَلَقَهُم لِلعِبادَةِ. [۲۹۰]

92. علل الشرائع ـبه نقل از جميل بن درّاج ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: قربانت گردم! معناى اين سخن خداوند عز و جل كه: «من، جن و اِنس را نيافريدم، مگر براى اين كه مرا بپرستند»، چيست؟

فرمود: «يعنى آنها را براى پرستش [و بندگى] آفريد».

93. علل الشرائع عن جميل بن درّاج عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: سَأَلتُهُ عَن قَولِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاءِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» [۲۹۱] قالَ: خَلَقَهُم لِلعِبادَةِ، قُلتُ: خاصَّةً أم عامَّةً؟ قالَ: لا بَل عامَّةً. [۲۹۲]

93. علل الشرائع ـ به نقل از جميل بن درّاج ـ: از امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل پرسيدم كه: «من جن و انس را نيافريدم، مگر براى اين كه مرا بپرستند».

فرمود: «آنها را براى پرستيدن آفريد».

گفتم: خاص يا عام؟

فرمود: «نه، عام».

94. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: بِئسَ العَبدُ عَبدٌ خُلِقَ لِلعِبادَةِ فَأَلهَتهُ العاجِلَةُ عَنِ الآجِلَةِ. [۲۹۳]

94. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: چه بد بنده اى است آن بنده اى كه براى عبادت، آفريده شده باشد و زندگى زودگذر دنيوى، او را از آخرت، باز دارد!

95. الإمام عليّ عليه السلام: اِبتَدَأَ ما أرادَ ابتِداءَهُ، وأنشَأَ ما أرادَ إنشاءَهُ، عَلى ما أرادَ مِنَ الثَّقَلَينِ الجِنِّ وَالإِنسِ، لِيَعرِفوا بِذلِكَ رُبوبِيَّتَهُ وتَمَكَّنَ فيهِم طاعَتُهُ. [۲۹۴]

95. امام على عليه السلام: [خداوند، ] آنچه را كه خواست بياغازد، آغازيد، و آنچه را كه خواست هست كند، از پرى و آدمى، هست كرد تا بدين وسيله، پروردگارىِ او را بشناسند و از او فرمان بَرَند.

96. عنه عليه السلام: فَاتَّقُوا اللّهَ عِبادَ اللّهِ جِهَةَ ما خَلَقَكُم لَهُ، وَاحذَروا مِنهُ كُنهَ [۲۹۵] ما حَذَّرَكُم مِن نَفسِهِ، وَاستَحِقّوا مِنهُ ما أعَدَّ لَكُم بِالتَّنَجُّزِ لِصِدقِ ميعادِهِ، وَالحَذَرِ مِن هَولِ مَعادِهِ. [۲۹۶]

96. امام على عليه السلام: اى بندگان خدا! از خدا پروا بداريد و بدان سو رويد كه شما را براى آن آفريد، و از او كه شما را از خويشتن بر حذر داشته است، چنان كه بايد و شايد، بترسيد، و با طلبيدن وعده راستين او [از طريق انجام دادن طاعات و عبادات] و پرهيز از هراس قيامتش [به وسيله باز ايستادن از گناهان]، كارى كنيد كه سزاوار آن چيزى شويد كه براى شما آماده ساخته است.

97. عنه عليه السلام ـ وهُوَ يَدعُو النّاسَ إلَى الجِهادِ ـ: إنَّ اللّهَ قَد أكرَمَكُم بِدينِهِ، وخَلَقَكُم لِعِبادَتِهِ، فَأَنصِبوا [۲۹۷] أنفُسَكُم في أداءِ حَقِّهِ. [۲۹۸]

97. امام على عليه السلام ـ در هنگام فرا خواندن مردم به جهاد ـ: خداوند، شما را به دين خويش، مفتخر ساخت و براى پرستش خود، شما را آفريد. پس در گزاردن حقّ او، با تمام توان بكوشيد.

98. عنه عليه السلام: بِتَقوَى اللّهِ اُمِرتُم، ولِلإِحسانِ وَالطّاعَةِ خُلِقتُم. [۲۹۹]

98. امام على عليه السلام: شما به پروا كردن از خدا فرمان داده شده ايد، و براى كار نيك كردن و فرمان بُردارى [از خدا] آفريده شده ايد.

99. بصائر الدرجات عن أبي بصير عن الإمام الباقر عليه السلام، قال: سَأَلتُهُ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ: «يُنَزِّلُ الْمَلَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ» [۳۰۰] فَقالَ: جَبرَئيلُ الَّذي نَزَلَ عَلَى الأَنبِياءِ، وَالرّوحُ تَكونُ مَعَهُم ومَعَ الأَوصِياءِ لا تُفارِقُهُم تُفَقِّهُهُم وتُسَدِّدُهُم مِن عِندِ اللّهِ، وأنَّهُ لا إلهَ إلَا اللّهُ، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وبِهِما عُبِدَ اللّهُ، وَاستَعبَدَ اللّهُ عَلى [۳۰۱] هذَا الجِنَّ وَالإِنسَ وَالمَلائِكَةَ، ولَم يَعبُدِ اللّهَ مَلَكٌ ولا نَبِيٌّ ولا إنسانٌ ولا جانٌّ إلّا بِشَهادَةِ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ، وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ، وما خَلَقَ اللّهُ خَلقاً إلّا لِلعِبادَةِ. [۳۰۲]

99. بصائر الدرجات ـ به نقل از ابوبصير ـ: از امام باقر عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جلپرسيدم كه: «فرشتگان را با روح به فرمان خود، بر هر كس از بندگانش كه بخواهد، نازل مى كند».

فرمود: «جبرئيل عليه السلام است كه بر پيامبران نازل شد، و روح، همواره با آنان و با اوصيا[ى آنان] است و از آنها جدا نمى شود، و از جانب خدا به آنان، دانايى مى آموزد و به راه راست مى بردشان، و اين را [بيان مى كند] كه معبودى جز خداى يكتا نيست و محمّد، فرستاده خداست، و با اين دو [عقيده] خدا پرستش شده، و خداوند از جن و انس و فرشتگان، خواسته است كه او را پرستش كنند، و هيچ فرشته و پيامبر و انسان و جنّى نيست، مگر آن كه خداوند را با گواهى دادن به يگانگى او و پيامبرى محمّد، عبادت كرده اند، و خداوند، هيچ مخلوقى نيافريده، مگر براى پرستش [او]».

100. الإمام الباقر عليه السلام ـ في حَديثٍ عَن آدَمَ عليه السلام مُخاطِبا اللّهَ سُبحانَهُ ـ: قالَ آدَمُ: يا رَبِّ ما أكثَرَ ذُرِّيَّتي ولِأَمرِ ما خَلَقتَهُم؟...

قال اللّه عزّ وجلّ: ... خَلَقتُكَ وخَلَقتُ ذُرِّيَّتَكَ مِن غَيرِ فاقَةٍ بي إلَيكَ وإلَيهِم، وإنَّما خَلَقتُكَ وخَلَقتُهُم لِأَبلُوَكَ وأبلُوَهُم أيُّكُم أحسَنُ عَمَلاً في دارِ الدُّنيا في حَياتِكُم وقَبلَ مَماتِكُم، فَلِذلِكَ خَلَقتُ الدُّنيا وَالآخِرَةَ، وَالحَياةَ وَالمَوتَ، وَالطّاعَةَ وَالمَعصِيَةَ، وَالجَنَّةَ وَالنّارَ، وكَذلِكَ أرَدتُ في تَقديري وتَدبيري وبِعِلمِي النّافِذِ فيهِم، خالَفتُ بَينَ صُوَرِهِم وأجسامِهِم، وألوانِهِم وأعمارِهِم وأرزاقِهِم، وطاعَتِهِم ومَعصِيَتِهِم، فَجَعَلتُ مِنهُمُ الشَّقِيَّ وَالسَّعيدَ، وَالبَصيرَ وَالأَعمى، وَالقَصيرَ وَالطَّويلَ، وَالجَميلَ وَالدَّميمَ، وَالعالِمَ وَالجاهِلَ، وَالغَنِيَّ وَالفَقيرَ، وَالمُطيعَ وَالعاصِيَ، وَالصَّحيحَ وَالسَّقيمَ، ومَن بِهِ الزَّمانَةُ [۳۰۳] ومَن لا عاهَةَ بِهِ.

فَيَنظُرُ الصَّحيحُ إلَى الَّذي بِهِ العاهَةُ فَيَحمَدُني عَلى عافِيَتِهِ، ويَنظُرُ الَّذي بِهِ العاهَةُ إلَى الصَّحيحِ فَيَدعوني ويَسأَلُني أن اُعافِيَهُ، ويَصبِرُ عَلى بَلائي فَاُثيبُهُ جَزيلَ عَطائي، ويَنظُرُ الغَنِيُّ إلَى الفَقيرِ فَيَحمَدُني ويَشكُرُني، ويَنظُرُ الفَقيرُ إلَى الغَنِيِّ فَيَدعوني ويَسأَلُني، ويَنظُرُ المُؤمِنُ إلَى الكافِرِ فَيَحمَدُني عَلى ما هَدَيتُهُ، فَلِذلِكَ خَلَقتُهُم لِأَبلُوَهُم فِي السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ، وفيما اُعافيهِم وفيما أبتَليهِم وفيما اُعطيهِم وفيما أمنَعُهُم، وأنَا اللّهُ المَلِكُ القادِرُ، ولي أن اُمضِيَ جَميعَ ما قَدَّرتُ عَلى ما دَبَّرتُ، ولي أن اُغَيِّرَ مِن ذلِكَ ما شِئتُ إلى ما شِئتُ، واُقَدِّمَ مِن ذلِكَ ما أخَّرتُ، واُؤَخِّرَ مِن ذلِكَ ما قَدَّمتُ، وأنَا اللّهُ الفَعّالُ لِما اُريدُ، لا اُسأَلُ عَمّا أفعَلُ وأنَا أسأَلُ خَلقي عَمّاهُم فاعِلونَ. [۳۰۴]

100. امام باقر عليه السلام ـ در حديثى از آدم عليه السلام خطاب به خداى سبحان ـ: آدم گفت: اى پروردگار من! چه ذريّه فراوانى دارم! اينان را براى چه آفريدى؟

خداوند فرمود: «... تو و فرزندان تو را آفريدم، بدون آن كه مرا به تو و به ايشان نيازى باشد؛ بلكه تو و ايشان را آفريدم تا شما را بيازمايم كه كدامينِ شما در زندگى اين سراى دنيا و پيش از آن كه بميريد، نيكوكردارتريد. دنيا و آخرت، و زندگى و مرگ، و فرمانبرى و نافرمانى، و بهشت و دوزخ را براى همين منظور آفريدم، و در تقدير و تدبير خويش، اين گونه اراده كردم، و با علم خود ـ كه در ميان آنان نافذ است ـ، ميان صورت ها و پيكرها، و رنگ ها و عمرها و روزى هايشان، و فرمانبرى و نافرمانى شان تفاوت افكندم. آنان را به خوش بخت و بدبخت، و بينا و كور، و كوتاه و بلند، و زيبا و زشت، و دانا و نادان، و دارا و نادار، و فرمان بُردار و نافرمان، و تن درست و بيمار، و معلول و سالم، تقسيم نمودم.

[چنين نمودم] تا سالم به آن كه معلول است، بنگرد و مرا بر عافيت خويش، سپاس گويد، و معلول به تن درست بنگرد و مرا بخواند و از من بخواهد كه او را عافيت بخشم و بر بلاى من، شكيبايى كند تا از پاداش فراوان خويش، به او عطا كنم، و دارا به نادار بنگرد و مرا ستايش و سپاس گويد، و نادار به دارا بنگرد و مرا بخواند و از من درخواست كند، و مؤمن به كافر بنگرد و به خاطر آن كه هدايتش كردم، مرا سپاس گزارد. پس براى اين آنها را آفريدم تا ايشان را در خوشى و ناخوشى، و در عافيت و بلا، و در آنچه به آنان عطا كرده ام و در آنچه از ايشان دريغ داشته ام، بيازمايم. منم خداوند فرمان رواى توانا، و من حق (/ قدرت) دارم كه همه آنچه را مقدّر ساخته ام، طبق تدبيرم روان سازم، و حق دارم از اينها، آنچه را كه بخواهم، به آنچه بخواهم، تغيير دهم و آنچه را پس افكنده ام، پيش اندازم و آنچه را مقدّم داشته ام، مؤخّر دارم. منم خدايى كه هر چه اراده كنم، انجام مى دهم. از آنچه انجام مى دهم، بازخواست نمى شوم؛ ولى آفريدگان خويش را از آنچه انجام دهند، بازخواست مى نمايم».

101. الإمام الصادق عليه السلام: خَرَجَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى أصحابِهِ فَقالَ: أيُّهَا النّاسُ، إنَّ اللّهَ جَلَّ ذِكرُهُ، ما خَلَقَ العِبادَ إلّا لِيَعرِفوهُ، فَإِذا عَرَفوهُ عَبَدوهُ، فَإِذا عَبَدوهُ استَغنَوا بِعِبادَتِهِ عَن عِبادَةِ مَن سِواهُ.

فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، بِأَبي أنتَ واُمّي فَما مَعرِفَةُ اللّهِ؟

قالَ: مَعرِفَةُ أهلِ كُلِّ زَمانٍ إمامَهُمُ الَّذي يَجِبُ عَلَيهِم طاعَتُهُ. [۳۰۵]

101. امام صادق عليه السلام: حسين بن على عليه السلام به ميان يارانش آمد و فرمود: «اى مردم! خداوند ـ كه نامش بزرگ باد ـ بندگان را نيافريد، مگر تا او را بشناسند، و چون او را شناختند، پرستشش كنند، و چون او را پرستيدند، با پرستش [و بندگى] او، از پرستش [و بندگىِ] غير او آزاد شوند».

مردى گفت: اى فرزند پيامبر خدا! پدر و مادرم به فدايت باد! شناخت خدا چيست؟

فرمود: «اين كه مردم هر زمانى، پيشواى خود را كه اطاعت او بر ايشان واجب است، بشناسند».

102. التوحيد عن محمّد بن أبي عمير: سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ موسَى بنَ جَعفَرٍ عليه السلام عَن... مَعنى قَولِهِ صلى الله عليه و آله: «اِعمَلوا فَكُلٌّ مُيَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ».

فَقالَ: إنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ خَلَقَ الجِنَّ وَالإِنسَ لِيَعبُدوهُ ولَم يَخلُقهُم لِيَعصوهُ، وذلِكَ قَولُهُ عَزَّ وجَلَّ «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاءِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» فَيَسَّرَ كُلّاً لِما خَلَقَ لَهُ، فَالوَيلُ لِمَنِ استَحَبَّ العَمى عَلَى الهُدى. [۳۰۶]

102. التوحيد ـ به نقل از محمّد بن ابى عمير ـ: از امام كاظم عليه السلام در باره... معناى اين سخن پيامبر خدا: «عمل كنيد، كه هر كسى براى آنچه به خاطرش آفريده شده، آماده گشته است» پرسيدم.

فرمود: «خداوند عز و جل جن و اِنس را براى اين آفريد كه او را بپرستند و آنها را نيافريد كه نافرمانى اش كنند، و اين، سخن خود او عز و جل است كه: «من، جن و انس را نيافريدم، مگر براى آن كه مرا بپرستند». بنا بر اين، همه را براى آنچه به خاطر آن آفريده شده اند، آماده كرده است. پس، واى بر كسى كه كورى [و گم راهى] را بر هدايت، ترجيح دهد!».

103. الإمام العسكري عليه السلام ـ فِي التَّفسيرِ المَنسوبِ إلَيهِ ـ: قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام في قَولِهِ تَعالى: «يَاأَيُّهَا النَّاسُ» يَعني سائِرَ النّاسِ المُكَلَّفينَ مِن وُلدِ آدَمَ عليه السلام.

«اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ» أي أطيعوا رَبَّكُم مِن حَيثُ أمَرَكُم مِن أن تَعتَقِدوا أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ولا شَبيهَ، ولا مِثلَ لَهُ، عَدلٌ لا يَجورُ، جَوادٌ لا يَبخَلُ، حَليمٌ لا يَعجَلُ، حَكيمٌ لا يَخطَلُ [۳۰۷]، وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ صلى الله عليه و آله، وأنَّ آلَ مُحَمَّدٍ أفضَلُ آلِ النَّبِيّينَ، وأنَّ عَلِيّا أفضَلُ آلِ مُحَمَّدٍ، وأنَّ أصحابَ مُحَمَّدٍ المُؤمِنينَ مِنهُم أفضَلُ صَحابَةِ المُرسَلينَ، وأنَّ اُمَّةَ مُحَمَّدٍ أفضَلُ اُمَمِ المُرسَلينَ.…

«الَّذِى خَلَقَكُمْ» نَسَما [۳۰۸] وسَوّاكُم مِن بَعدِ ذلِكَ وصَوَّرَكُم فَأَحسَنَ صُوَرَكُم.

ثُمَّ قالَ عَزَّ وجَلَّ «وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ» قالَ: وخَلَقَ الَّذينَ مِن قَبلِكُم مِن سائِرِ أصنافِ النّاسِ «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» قالَ: لَها وَجهانِ، أحَدُهُما خَلَقَكُم وخَلَقَ الَّذينَ مِن قَبلِكُم لَعَلَّكُم كُلَّكُم تَتَّقونَ، أي لِتَتَّقوا كَما قالَ اللّهُ تَعالى: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاءِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» وَالوَجهُ الآخَرُ: «اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ»، أيِ اعبُدوهُ لَعَلَّكُم تَتَّقونَ النّارَ، و«لَعَلَّ» مِنَ اللّهِ واجِبٌ، لِأَنَّهُ أكرَمُ مِن أن يُعَنِّيَ عَبدَهُ بِلا مَنفَعَةٍ ويُطعِمَهُ في فَضلِهِ ثُمَّ يُخَيِّبَهُ.

ألا تَراهُ كَيفَ قَبُحَ مِن عَبدٍ مِن عِبادِهِ إذا قالَ لِرَجُلٍ: أخدِمني لَعَلَّكَ تَنتَفِعُ بي وبِخِدمَتي، ولَعَلّي أنفَعُكَ بِها، فَيَخدِمُهُ ثُمَّ يُخَيِّبُهُ ولا يَنفَعُهُ، فَإِنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ أكرَمُ في أفعالِهِ وأبعَدُ مِنَ القَبيحِ في أعمالِهِ مِن عِبادِهِ. [۳۰۹]

103. امام عسكرى عليه السلام ـ در تفسير منسوب به ايشان ـ: زين العابدين عليه السلام در باره اين سخن خداوند متعال: «اى مردم!» فرمود: مقصود، همه انسان هاى مكلّف از نسل آدم اند. «پروردگارتان را پرستش كنيد»، يعنى از پروردگارتان، در آنچه به شما فرمان داده است، پيروى كنيد و آن، اين است كه معتقد باشيد معبودى جز خداى يگانه وجود ندارد، او را انباز و مانند و همتا نيست، دادگر است و هرگز ستم نمى كند، بخشنده است و هرگز بخل نمى ورزد، بردبار است و هرگز شتاب نمى نمايد، داناست و هرگز اشتباه نمى كند، و اين كه محمّد، بنده او و فرستاده اوست، و اين كه خاندان محمّد، برترين خاندان هاى پيامبران است، و اين كه على، برترينِ فرد خاندان محمّد است، و اين كه ياران مؤمن محمّد، از ياران ديگر فرستادگان الهى برترند، و اين كه امّت محمّد، برترينِ امّت هاى پيامبران اند.…

«همو كه شما را آفريد» [و] داراى جان [قرارتان داد]، و پس از آن، شما را بپرداخت و شكلتان بخشيد و نيكو شكلتان بخشيد. سپس خداوند عز و جل فرمود: «و كسانى را كه پيش از شما بودند»، يعنى ديگر انواع آدميانى را نيز كه پيش از شما بودند، آفريد. «باشد كه پرهيزگار شويد». اين، دو صورت دارد: صورت اوّل، اين كه شما و پيشينيانِ شما را آفريد. باشد كه همگى تان پرهيزگار شويد؛ يعنى براى اين كه پرهيزگار شويد، چنان كه خداى متعال فرموده است: «و من، جن و انس را نيافريدم، مگر براى اين كه مرا بپرستند». صورت دوم، «پروردگارتان را بپرستيد؛ همو كه شما و كسانى را كه پيش از شما بودند، آفريد»، يعنى اين كه او را بپرستيد. باشد كه از آتش، محفوظ بمانيد. «باشد» خدا، قطعى است؛ زيرا او بزرگوارتر از آن است كه بنده اش را بى فايده به رنج افكند، و او را به فضل و دَهِش خود، اميدوار سازد و سپس ناكامش كند. [۳۱۰]

آيا نمى بينى كه چه قدر زشت است اگر همين كار را بنده اى از بندگان او بكند و به كسى بگويد: «به من خدمت كن. باشد كه از من و از خدمت كردن به من، سودى ببرى، و باشد كه در برابر آن به تو نفعى برسانم»، و آن كس به او خدمت كند؛ امّا سپس آن فرد، او را نوميد گرداند و سودى به او نرساند. بى گمان، خداوند عز و جل در كردارش بسى بزرگوارتر، و از انجام دادن كارهاى زشت، بسى دورتر است تا بندگان او.

4 / 6: خُلِقَ الإِنسانُ لِلرَّحمَةِ

4 / 6: آفرينش انسان براى رحمت

الكتاب

قرآن

«وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ * إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ» [۳۱۱]. [۳۱۲]

«و اگر پروردگار تو مى خواست، قطعا همه مردم را امّت واحدى قرار مى داد، در حالى كه پيوسته در اختلاف اند، مگر كسانى كه پروردگار تو به آنان رحم كرده و براى همين، آنان را آفريده است، و وعده پروردگارت [چنين] تحقّق پذيرفته است [كه: ] «البتّه جهنّم را از جن و اِنس، يكسره پُر خواهم كرد»» [۳۱۳]

الحديث

حديث

104. الإمام الباقر عليه السلام ـ في تَفسيرِ الآيَةِ الشَّريفَةِ ـ: «لَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ» فِي الدّينِ «إِلَا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ» يَعني آلَ مُحَمَّدٍ وأتباعَهُم، يَقولُ اللّهُ: «وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُمْ» يَعني أهلَ رَحمَةٍ لا يَختَلِفونَ فِي الدّينِ. [۳۱۴]

104. امام باقر عليه السلام ـ در تفسير همين آيه شريف ـ: «[مردم، ] پيوسته در اختلاف اند»، يعنى در دين. «مگر كسانى كه پروردگار تو به آنان رحم كرده»، يعنى خاندان محمّد و پيروان ايشان. خداوند مى فرمايد: «و براى همين، آنان را آفريد»، يعنى اهل رحمتى را كه در دين اختلاف نمى كنند.

105. علل الشرائع عن أبي بصير: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ: ... «وَ لَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ * إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَ لِكَ خَلَقَهُمْ» قالَ: خَلَقَهُم لِيَفعَلوا ما يَستَوجِبونَ بِهِ رَحمَتَهُ فَيَرحَمَهُم. [۳۱۵]

105. علل الشرائع ـ به نقل از ابو بصير ـ: از امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل: «و پيوسته در اختلاف اند. مگر كسانى كه پروردگار تو به آنان رحم كرده و براى همين، آنان را آفريد» پرسيدم.

امام عليه السلام فرمود: «آنان را آفريد تا كارهايى را انجام دهند كه به سبب آنها سزامند رحمت او شوند و او برايشان رحمت آوَرَد».

106. الاحتجاج: مِن سُؤالِ الزِّنديقِ الَّذي سَأَلَ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ، أن قالَ: فَخَلَقَ الخَلقَ لِلرَّحمَةِ أم لِلعَذابِ؟

قالَ: خَلَقَهُم لِلرَّحمَةِ، وكانَ في عِلمِهِ قَبلَ خَلقِهِ إيّاهُم، أنَّ قَوما مِنهُم يَصيرونَ إلى عَذابِهِ بِأَعمالِهِمُ الرَّدِيَّةِ وجَحدِهِم بِهِ. [۳۱۶]

106. الاحتجاج ـ از پرسش هاى زنديقى كه از امام صادق عليه السلام در باره مسائل بسيارى پرسيد ـ: گفت: پس [خداوند، ] مخلوقات را براى رحمت آفريد، يا براى عذاب؟

امام عليه السلام فرمود: «آنها را براى رحمت آفريد؛ ولى پيش از آن كه آنان را بيافريند، مى دانست كه گروهى از ايشان، به واسطه كردارهاى بد خود و انكار خداوند، به عذاب او گرفتار خواهند آمد».

107. علل الشرائع عن محمّد بن عمارة: سَأَلتُ الصّادِقَ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام فَقُلتُ لَهُ لِمَ خَلَقَ اللّهُ الخَلقَ؟ فَقالَ: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى لَم يَخلُق خَلقَهُ عَبَثا ولَم يَترُكُهم سُدىً [۳۱۷]، بَل خَلَقَهُم لِاءِظهارِ قُدرَتِهِ ولِيُكَلِّفَهُم طاعَتَهُ فَيَستَوجِبوا بِذلِكَ رِضوانَهُ، وما خَلَقَهُم لِيَجلِبَ مِنهُم مَنفَعَةً ولا لِيَدفَعَ بِهِم مَضَرَّةً، بَل خَلَقَهُم لِيَنفَعَهُم ويوصِلَهُم إلى نَعيمِ الأَبَدِ. [۳۱۸]

107. علل الشرائع ـ به نقل از محمّد بن عماره ـ: از امام صادق عليه السلام پرسيدم و گفتم: چرا خداوند، مخلوقات (انسان ها / جن و اِنس) را آفريد؟

فرمود: «خداوند ـ تبارك و تعالى ـ، آفريدگانش را بيهوده نيافريده و آنان را سرِ خود، رها نكرده است؛ بلكه آنها را آفريده تا قدرت خويش را نشان دهد، و آنان را به طاعت خود، مكلّف نمايد تا بدان وسيله، سزامند خشنودى او شوند، و آنان را نيافريده تا از ايشان، سودى برد، يا به واسطه آنها زيانى را از خويش دور سازد؛ بلكه آنها را آفريده تا به ايشان، سود رساند و به نعمت جاويدان برساند». [۳۱۹]

108. الاحتجاج: في سُؤالِ الزِّنديقِ الَّذي سَأَلَ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ، أن قالَ: فَلِأَيِّ عِلَّةٍ خَلَقَ الخَلقَ وهُوَ غَيرُ مُحتاجٍ إلَيهِم ولا مُضطَرٌّ إلى خَلقِهِم، ولا يَليقُ بِهِ التَّعَبُّثُ بِنا؟

قالَ: خَلَقَهُم لِاءِظهارِ حِكمَتِهِ، وإنفاذِ عِلمِهِ، وإمضاءِ تَدبيرِهِ.

قالَ: وكَيفَ لا يَقتَصِرُ عَلى هذِهِ الدّارِ فَيَجعَلَها دارَ ثَوابِهِ ومُحتَبَسَ عِقابِهِ؟

قالَ: إنَّ هذِهِ الدّارَ دارُ ابتِلاءٍ ومَتجَرُ الثَّوابِ، ومُكتَسَبُ الرَّحمَةِ، مُلِئَت آفاتٍ وطُبِّقَت شَهَواتٍ، لِيَختَبِرَ فيها عَبيدَهُ بِالطّاعَةِ، فَلا يَكونُ دارُ عَمَلٍ دارَ جَزاءٍ. [۳۲۰]

108. الاحتجاج ـ از پرسش هاى زنديقى كه از امام صادق عليه السلام در باره مسائل بسيارى پرسيد ـ: گفت: پس خداوند براى چه خلايق را آفريد، در حالى كه به آنها نياز نداشت و از آفريدن آنها ناگزير نبود و بازيچه كردن ما نيز شايسته او نيست؟

امام عليه السلام فرمود: «آنها را آفريد تا حكمت خويش را نشان دهد و علم خود را به كار بَرَد و تدبير خويش را روان سازد».

زنديق پرسيد: چرا به همين دنيا بسنده نكرد و آن را سراى پاداش و بازداشتگاه كيفرش قرار نداد [و به آخرت، حواله داد]؟

فرمود: «اين سرا، سراى آزمايش و بازار [كسب] ثواب و جايگاه به دست آوردن رحمت است. از گزندها آكنده شده و از خواهش ها پُر گشته است تا [خداوند] در اين سرا، بندگانش را به فرمانبرى بيازمايد. بنا بر اين، سراى كردار، نمى تواند سراى پاداش باشد».

109. الإمام عليّ عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ: يَقولُ اللّهُ تَعالى: يَابنَ آدَمَ، لَم أخلُقكَ لِأَربَحَ عَلَيكَ، إنَّما خَلَقتُكَ لِتَربَحَ عَلَيَّ، فَاتَّخِذني بَدَلاً مِن كُلِّ شَيءٍ، فَإِنّي ناصِرٌ لَكَ مِن كُلِّ شَيءٍ. [۳۲۱]

109. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: خداوند متعال مى فرمايد: «اى فرزند آدم! من تو را نيافريدم تا از تو سودى ببرم؛ بلكه آفريدمت تا تو از من سودى برى. پس مرا به جاى هر چيزى برگزين، كه من، ياور تو به جاى هر چيزى خواهم بود».

4 / 7: خُلِقَ الإِنسانُ لِلرُّجوعِ إلَى اللّهِ

4 / 7: آفرينش انسان براى بازگشت به سوى خدا

الكتاب

قرآن

«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ». [۳۲۲]

«آيا مى پنداريد كه ما شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز نمى گرديد؟! ».

«يَاأَيُّهَا الْاءِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ». [۳۲۳]

«اى انسان! به راستى كه تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى كرد».

«وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ النَّارِ * أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِى الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ». [۳۲۴]

«ما آسمان و زمين و آنچه را ميان آنهاست، به باطل نيافريديم. اين، گمان كسانى است كه كافر شده اند. پس واى از آتش بر كسانى كه كافر شده اند! يا [مگر] كسانى را كه مؤمن گرديده و كارهاى شايسته كرده اند، چون مفسدانِ در زمين مى گردانيم، يا پرهيزگاران را چون پليدكاران قرار مى دهيم؟! ».

«أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُواْ السَّيِّئاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَّحْيَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ سَآءَ مَا يَحْكُمُونَ * وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ». [۳۲۵]

«آيا كسانى كه مرتكب كارهاى بد شده اند، پنداشته اند كه آنان را مانند كسانى قرار مى دهيم كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، [به طورى كه] زندگى آنها و مرگشان يك سان باشد؟ چه بد داورى مى كنند! و خداوند، آسمان ها و زمين را به حق آفريده است و تا هر كسى به [موجب] آنچه به دست آورده، پاداش يابد، و آنان، مورد ستم قرار نخواهند گرفت».

راجع: البقرة: 28 و 46 و 156 و 281، آل عمران: 55، المائدة: 48 و 105، الأنعام: 60 و 64، يونس 4 و 23 و 56، هود: 4 و 34، الأنبياء: 35 و 93، المؤمنون: 60 و 115، العنكبوت: 8 و 57، لقمان: 15، الزمر: 7، النجم: 42، العلق: 8.

ر. ك: بقره: آيه 28 و 46 و 156 و 281، آل عمران: آيه 55، مائده: آيه 48 و 105، انعام: آيه 60 و 64، يونس: آيه 4 و 23 و 56، هود: آيه 4 و 34، انبيا: آيه 35 و 93، مؤمنون: آيه 60 و 115، عنكبوت: آيه 8 و 57، لقمان: آيه 15، زمر: آيه 7، نجم: آيه 42، علق: آيه 8.

الحديث

حديث

110. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يَابنَ آدَمَ، أتَدري لِما خُلِقتَ؟ خُلِقتَ لِلحِسابِ، وخُلِقتَ لِلنُّشورِ وَالوُقوفِ بَينَ يَدَيِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ، ولَيسَ ثَمَّ ثالِثَةً دارٌ إنَّما هِيَ الجَنَّةُ وَالنّارُ، فَإِن عَمِلتَ بِما يُرضِي الرَّحمنَ عَزَّ وجَلَّ فَالجَنَّةُ دارُكُ ومَأواكَ، وإن عَمِلتَ بِما يُسخِطُهُ فَالنّارُ. [۳۲۶]

110. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اى فرزند آدم! آيا مى دانى چرا آفريده شده اى؟ تو براى حسابرسى آفريده شده اى؛ براى زنده شدن دوباره و ايستادن در پيشگاه خداوند عز و جل خلق شده اى. سراى سومى در كار نيست؛ بلكه يا بهشت است يا دوزخ. پس اگر كارهايى كه خداى مهربان را خشنود مى سازد، انجام دهى، بهشت، سرا و سرپناه تو خواهد بود، و اگر كارهايى كه او را ناخشنود مى گرداند، انجام دهى، دوزخ در انتظار تو خواهد بود.

راجع: ص90 (الإنسان / الفصل الثالث / خلق ما في الأرض له).

ر. ك: ص91 (انسان / فصل سوم / آفرينش آنچه در زمين است، براى انسان).

تحليلى در باره حكمت آفرينش انسان

آيات و احاديثى كه موضوع آنها حكمت آفرينش انسان است، به سه دسته تقسيم مى شوند:

دسته اوّل:

آيات و احاديثى كه تأكيد مى كنند خلقت انسان، بيهوده و عبث نيست؛ بلكه داراى هدف و حكمت است، مانند اين آيه:

«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ. [۳۲۷]

آيا گمان بُرده ايد كه شما را بيهوده آفريده ايم و به سوى ما باز نمى گرديد؟! ».

دسته دوم:

احاديثى كه دلالت دارند بر اين كه آفرينش انسان، سودى براى آفريدگار ندارد، مانند اين حديث:

لَم تَخلُقِ الخَلقَ لِوَحشَةٍ، وَ لَا استَعمَلتَهُم لِمَنفَعَةٍ. [۳۲۸]

آفريده ها را براى تنهايى نيافريدى، و براى سودى هم آنها را به كار

نگرفتى.

دسته سوم:

آيات و احاديثى كه حكمت آفرينش انسان را بيان كرده اند كه با تأمّل در آنها مى توان گفت كه آفرينش انسان، داراى پنج حكمت است. اين حكمت ها عبارت اند از:

1. به كار گيرى انديشه و شناخت آفريدگار

قرآن كريم، در ادامه تبيين مراحل آفرينش انسان، تصريح مى فرمايد:

«هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُواْ أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُواْ شُيُوخًا وَ مِنكُم مَّن يُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُواْ أَجَلاً مُّسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ. [۳۲۹]

او كسى است كه شما را از خاك، سپس از نطفه، و سپس از خون بسته آفريد و شما را به صورت كودك در آورد تا شما را به كمال قوّت برساند، و تا سالمند شويد ـ و از ميان شما بعضى مرگ پيش رس مى يابد ـ و تا [در نهايت] به مدّتى مقرّر برسيد، و اميد كه در انديشه فرو رويد».

همچنين در باره هدف و حكمت نهايى آفرينش جهان مى فرمايد:

«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عِلْمَا. [۳۳۰]

خداوند، كسى است كه هفت آسمان را و زمين را به همان گونه [هفت زمين] آفريد فرمان، از ميان آنها پديد مى آيد، تا بدانيد كه خداوند بر هر چيزى تواناست، و به راستى كه دانش او، هر چيزى را در بر گرفته است».

تأمّل در اين دو آيه شريف، نشان مى دهد كه از نگاه قرآن، فلسفه آفرينش انسان و جهان، خداشناسى است، چنان كه امام حسين عليه السلام نيز مى فرمايد:

ما خَلَقَ العِبادَ إلّا لِيَعرِفوهُ. [۳۳۱]

بندگان را نيافريد، مگر براى اين كه او را بشناسند. بديهى است كه شناخت خداوند متعال، در گام نخست، تنها از راه به كارگيرى انديشه و عقل، ميسّر است.

اين حكمت، در حديث قدسى معروف نيز بدين صورت آمده است:

كُنتُ كَنزا مَخفِيّا، فَأَحبَبتُ أن اُعرَفَ، فَخَلَقتُ الخَلقَ لِكَى اُعرَفَ. [۳۳۲] من، گنج پنهان بودم و دوست داشتم كه شناخته شوم. پس بندگان را آفريدم تا شناخته شوم.

گفتنى است كه اين حديث، در منابع حديثى نيامده و همان طور كه برخى گفته اند، سند صحيحى ندارد و به همين جهت، ابن تيميّه آن را از مجعولات مى داند؛ [۳۳۳] ليكن بسيارى از منابع عرفانى و اخلاقى متأخّر، آن را نقل كرده اند [۳۳۴] و مضمون آن، هماهنگ با قرآن و برخى احاديثى است كه گذشت.

2. آزمايش انسان

حكمت ديگر خلقت انسان، ابتلا و آزمايش است:

«الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً. [۳۳۵]

اوست كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدامتان بهترين كردار را داريد».

گفتنى است كه آزمايش خداوند متعال به منظور آگاهى يافتن نيست؛ بلكه حكمت آن، شكوفا كردن استعدادهاى انسان است، چنان كه از امام على عليه السلام روايت شده:

ألا إنَّ اللّهَ تَعالى قَد كَشَفَ الخَلقَ كَشفَةً، لا أنَّهُ جَهِلَ ما أخفَوهُ مِن مَصونِ أسرارِهِم وَ مَكنونِ ضَمائِرِهِم، وَ لكِن لِيَبلُوَهُم أيُّهُم أحسَنُ عَمَلاً، فَيَكونَ الثَّوابُ جَزاءً وَ العِقابُ بَواءً. [۳۳۶]

بدانيد كه خداوند متعال، از آفريده ها كاملاً پرده برداشته است، نه اين كه از آنچه آنها پنهان كرده اند، از محفوظات رازهايشان و پنهان شده هاى درونشان، بى خبر باشد. آرى! براى اين كه آنها را بيازمايد تا اين كه كدامشان بهترين كردار را دارند تا بدين وسيله ثواب، پاداش و عِقاب، كيفرش باشد.

شايد مقصود از آنچه در برخى احاديث آمده، همين معنا باشد، اين كه وقتى داوود عليه السلام از خداوند پرسيد كه: «پروردگارا! چرا آفريده ها را پديد آوردى؟»، چنين پاسخ آمد:

لِما هُم عَلَيهِ. [۳۳۷]

براى آنچه آنان برآن ند (براى قابليت هايى كه دارند).

يعنى هدف آفرينش آنها، اين است كه استعدادهايى كه شخصيت آنها بر اساس آن شكل گرفته، شكوفا گردد و به منصه ظهور رسد.

3. عبادت خداوند متعال

حكمت ديگر آفرينش انسان، كه در قرآن بدان تصريح شده، عبادت آفريدگار است:

«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاءِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ. [۳۳۸]

جنّيان و انسيان را نيافريدم، مگر براى عبادت».

به كارگيرى انديشه و شناخت آفريدگار، در واقع، مقدّمه شكوفايى استعدادهاى انسان است و شكوفايى استعدادهاى وى، در گرو فرمانبرى او از خداوند متعال و عبادت اوست، چنان كه امام حسين عليه السلام مى فرمايد:

ما خَلَقَ العِبادَ إلّا لِيَعرِفوهُ، فَاِذا عَرَفوهُ عَبَدوهُ. [۳۳۹]

بندگان را نيافريد، مگر براى اين كه او را بشناسند و هر گاه او را بشناسند، او را مى پرستند.

4. رحمت الهى

چهارمين حكمت آفرينش انسان كه در قرآن به آن، اشاره و در احاديث، بدان تصريح شده، [۳۴۰] رسيدن به رحمت آفريدگار جهان است، چنان كه از امام صادق عليه السلام روايت شده:

خَلَقَهُم لِيَفعَلوا ما يَستَوجِبونَ بِهِ رَحمَتَهُ فَيَرحَمَهُم. [۳۴۱]

آنها را آفريد تا كارهايى را كه موجب رحمت خداوند است، انجام دهند و [به خاطر آن كارها] بر ايشان رحمت آوَرَد.

5. بازگشت به خدا

از نگاه قرآن، حكمت غايى و فلسفه نهايى آفرينش انسان و جهان، بازگشت به خداوند متعال است، و اگر اين هدف نباشد، نه تنها آفرينش انسان، بلكه آفرينش جهان، باطل و بيهوده است. از اين رو، در تبيين هدفدار بودن خلقت انسان مى فرمايد:

«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ. [۳۴۲]

آيا گمان بُرده ايد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم و به سوى ما باز نمى گرديد؟».

همچنين هدفدار بودن خلقت جهان را چنين تبيين مى نمايد:

«وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ النَّارِ * أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِى الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ. [۳۴۳]

ما، آسمان و زمين و ميان آن دو را پوچ نيافريديم. اين، گمان كسانى است كه كافر شدند. پس واى بر كسانى كه كافر شدند از آتش جهنّم! يا [گمان مى بريد] ما كسانى را كه ايمان آوردند و كار نيك انجام دادند، همسانِ تباهكاران زمين قرار مى دهيم و يا تقواپيشگان را همانند فاجران قرار مى دهيم؟! ».

و نيز مى فرمايد:

«أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُواْ السَّيِّئاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَوَآءً مَّحْيَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ * وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ. [۳۴۴]

آيا كسانى كه مرتكب كارهاى بد شده اند، پنداشته اند كه آنان را مانند كسانى قرار مى دهيم كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، [به طورى كه] زندگى و مرگشان يك سان است؟! چه بد، داورى مى كنند! و خدا، آسمان ها و زمين را به حق آفريده است و تا كسى به [موجب] آنچه به دست آورده، پاداش يابد و به آنان، ستم نخواهد شد».

با تأمّل در اين آيات و آيات مشابه آنها معلوم مى شود كه مقصود از بازگشت به خداوند متعال، رستاخيز انسان و حضور وى در صحنه قيامت و ديدن دستاوردهاى كارهاى نيك خويش به صورت درجات بهشت، و يا رو به رو شدن با حاصل كارهاى نارواى خود در قالب دَرَكات دوزخ است.

بنا بر اين، همه آنچه در تبيين حكمت آفرينش در قرآن و حديث آمده، مقدّمه اين هدف نهايى است.

به سخن ديگر، حكمت آفرينش انسان، اين است كه او با به كارگيرى انديشه و خِرد، با آفريدگار خود، آشنا شود و با به كار بستن برنامه هايى كه از طريق پيامبران خود براى سعادت دنيا و آخرت انسان، ارائه كرده، به سوى رحمت مطلق خداوند متعال، ره سپار گردد و براى هميشه از بهترين زندگى ها برخوردار شود.

امّا اگر فرمان خرد را ناديده گرفت و به جاى پيروى از آن، تسليم هوس هاى حيوانى خود شد، آينه دلش زنگار مى گيرد، خدا را فراموش مى كند و بدين سان،

از رحمت گسترده او دور مى گردد و بدترين زندگى هاى ابدى را براى خود رقم مى زند.

نكته قابل توجّه، اين كه: انسان كامل، هيچ گاه خود را كامل نمى داند؛ زيرا هر چه انسانْ كامل تر گردد، بهتر مى فهمد كه كمال مطلق، تنها براى آفريدگار جهان است، و با توجّه به اين كه كمال او بى نهايت است، غير او به هر درجه اى از كمال كه برسد، بى نهايتْ ناقص خواهد بود. از اين روست كه از امام على عليه السلام مى فرمايد:

مِن كَمالِ الإِنسانِ وَ وُفورِ فَضلِهِ، استِشعارُهُ بِنَفسِهِ النُّقصانَ. [۳۴۵]

از كمال انسان و فراوانى فضيلتش، همين بس كه كاستى نفس خود را بداند. و نيز به ايشان منسوب است كه فرمود:

أَتَمُّ الناسِ أَعْلَمُهُم بِنَقصِهِ. [۳۴۶]

كامل ترينِ مردمان، داناترينِ آنها به كاستى شان است.

و بدين سان، انسان كامل، به دليل اين كه خود را بى نهايت، ناقص مى بيند و از سوى ديگر، كمالاتش را از مبدأ كمال مطلق مى داند، هيچ گاه گرفتار خودپسندى نمى گردد.

الفصل الخامس: خصائص الإنسان الحميدة

فصل پنجم: ويژگى هاى ستودنى انسان

5 / 1: حُسنُ الخِلقَةِ

5 / 1: زيبايى آفرينش

الكتاب

قرآن

«لَقَدْ خَلَقْنَا الْاءِنسَانَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ». [۳۴۷]

«به تحقيق، ما انسان را در بهترين اعتدال آفريديم».

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْاءِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِى قَرَارٍ مَّكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ». [۳۴۸]

«و به تحقيق، ما انسان را از عصاره اى از گِل آفريديم. سپس او را نطفه اى در آرامگاهى استوار، قرار داديم. سپس آن نطفه را عَلَقه كرديم. آن گاه آن عَلَقه را پاره گوشت كرديم. سپس آن پاره گوشت را استخوان ها كرديم. پس استخوان ها را گوشت پوشانديم. سپس آن را در آفرينشى ديگر، پديد آورديم. پس آفرين بر خدا كه بهترينِ آفرينندگان است!».

الحديث

حديث

111. الإمام الصادق عليه السلام ـ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ ـ: يا مُفَضَّلُ! اُنظُر إلى ما خُصَّ بِهِ الإِنسانُ في خَلقِهِ تَشريفا وتَفضيلاً عَلَى البَهائِمِ، فَإِنَّهُ خُلِقَ يَنتَصِبُ قائِما ويَستَوي جالِسا، لِيَستَقبِلَ الأَشياءَ بِيَدَيهِ وجَوارِحِهِ، ويُمكِنَهُ العِلاجُ [۳۴۹] وَالعَمَلُ بِهِما، فَلَو كانَ مَكبوبا عَلى وَجهِهِ كَذاتِ الأَربَعِ، لَمَا استَطاعَ أن يَعمَلَ شَيئا مِنَ الأَعمالِ. [۳۵۰]

111. امام صادق عليه السلام ـ به مُفضّل بن عمر ـ: اى مُفضّل! در آفرينش ويژه انسان كه او را بر جانوران، شرافت و برترى مى دهد، بينديش. او چنان آفريده شده است كه راست مى ايستد و راست مى نشيند، تا اشيا در برابر دستان و اندام هاى او باشند و بتواند با آنها كار كند. اگر مانند چارپايان، به رو افتاده بود، نمى توانست [با دستان خود] كارى انجام دهد.

5 / 2: حُسنُ الفِطرَةِ

5 / 2: نيكويى سرشت

الكتاب

قرآن

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ». [۳۵۱]

«پس روى خود را با گرايش تمام به حق، به سوى اين دين كن، با همان سرشت خداوند، كه مردم را بر آن، سرشته است. آفرينش خدا، تغييرپذير نيست. اين است همان دين پايدار؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند».

«صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ». [۳۵۲]

«[اين است] نگارگرى خدا، و كيست خوش نگارتر از خدا؟ و ما پرستندگان اوييم».

الحديث

حديث

112. التوحيد عن زرارة: قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام: ـ أَصلَحَكَ اللّهُ ـ قَولُ اللّه عَزَّ وجَلَّ في كِتابِهِ: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»؟

قالَ: فَطَرَهُم عَلَى التَّوحيدِ عِندَ الميثاقِ عَلى مَعرِفَتِهِ أنَّهُ رَبُّهُم.

قُلتُ: وخاطَبوهُ؟

قالَ: فَطَأطَأَ رَأسَهُ، ثُمَّ قالَ: لَولا ذلِكَ لَم يَعلَموا مَن رَبُّهُم ولا مَن رازِقُهُم. [۳۵۳]

112. التوحيد ـ به نقل از زراره ـ: به امام باقر عليه السلام گفتم: خداوند، تو را به سلامت بدارد! اين سخن خداوند عز و جل در كتابش: «سرشت خداوند كه مردم را بر آن، سرشته است»، به چه معناست؟

فرمود: «يعنى آنان را بر يكتاپرستى سرشت، آن گاه كه از آنان پيمان گرفت او را پروردگار خود بشناسند».

گفتم: با او سخن گفتند؟

امام عليه السلام سرش را پايين افكند و سپس فرمود: «اگر چنين نبود، مردم نمى دانستند كه پروردگارشان كيست و روزى دهنده شان چه كسى است».

113. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: كُلُّ مَولودٍ يولَدُ عَلَى الفِطرَةِ حَتّى يُعرِبَ [۳۵۴] عَنهُ لِسانُهُ، فَإِذا أعرَبَ عَنهُ لِسانُهُ إِمّا شاكِرا وإِمّا كَفورا. [۳۵۵]

113. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر نوزادى بر سرشت [توحيد] زاده مى شود تا آن گاه كه بِدان، زبان باز كند. [۳۵۶] پس چون زبان باز كرد، يا سپاس گزار است، يا ناسپاس.

114. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً» ـ: الإسلامُ. [۳۵۷]

114. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل: «[اين است] نگارگرى خدا، و كيست خوش نگارتر از خدا؟ » ـ: مقصود [از نگارگرى خدا]، اسلام است.

راجع: موسوعة العقائد الإسلامية: ج3 ص45 (معرفة اللّه / القسم الأوّل / الفصل الثالث: مبادئ معرفة اللّه / الفطرة).

ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج4 ص67 (خداشناسى / بخش يكم / فصل سوم: ابزارهاى معرفت خدا / سرشت).

5 / 3: الإِرادَةُ وَالاختِيارُ

5 / 3: اراده و اختيار

الكتاب

قرآن

«وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِّمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُورًا». [۳۵۸]

«اوست كسى كه براى هر كس كه بخواهد عبرت گيرد يا بخواهد سپاس گزارى نمايد، شب و روز را جانشين يكديگر ساخت».

«قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى ءَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ». [۳۵۹]

«گفت: اين، از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاس گزارم يا ناسپاسى مى كنم. و هر كس سپاس بگزارد، تنها به سود خويش سپاس مى گزارد، و هر كس ناسپاسى كند، بى گمان، پروردگارم بى نياز و كريم است».

«وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ». [۳۶۰]

«همانا ما لقمان را حكمت داديم كه خدا را سپاس بگزار و هر كس سپاس مى گزارد، تنها به سود خويش سپاس مى گزارد، و هر كس ناسپاسى كند، به تحقيق خداوند، بى نياز و ستودنى است».

«إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا». [۳۶۱]

«ما راه را به او نشان داديم: يا سپاس گزار است و يا ناسپاس».

راجع: فرهنگ قرآن (بالفارسيّة): ج2 ص444 (اختيار).

ر. ك: فرهنگ قرآن: ج2 ص444 (اختيار).

الحديث

حديث

115. تاريخ بغداد عن عبداللّه بن عمرو بن العاص: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: ما مِن شَيءٍ أكرَمُ عَلَى اللّهِ يَومَ القِيامَةِ مِنِ ابنِ آدَمَ، قيلَ: يا رَسولَ اللّهِ، ولَا المَلائِكَةُ؟

قالَ: ولَا المَلائِكَةُ، هُم مَجبورونَ، هُم بِمَنزِلَةِ الشَّمسِ وَالقَمَرِ. [۳۶۲]

115. تاريخ بغداد ـ به نقل از عبد اللّه بن عمرو بن عاص ـ: پيامبر خدا فرمود: «در روز رستاخيز، هيچ چيز، نزد خدا گرامى تر از فرزند آدم نيست».

گفته شد: حتّى فرشتگان، اى پيامبر خدا؟

فرمود: «حتّى فرشتگان. آنها مجبورند. آنها به مانند خورشيد و ماه اند».

116. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَمّا خَلَقَ اللّهُ تَعالى آدَمَ وذُرِّيَّتَهُ، قالَتِ المَلائِكَةُ: يا رَبِّ، خَلَقتَهُم يَأكُلونَ ويَشرَبونَ ويَنكِحونَ ويَركَبونَ، فَاجعَل لَهُمُ الدُّنيا ولَنَا الآخِرَةَ.

فَقالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: لا أجعَلُ مَن خَلَقتُهُ بِيَدي ونَفَختُ فيهِ مِن روحي كَمَن قُلتُ لَهُ كُن فَكانَ. [۳۶۳]

116. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: چون خداوند متعال، آدم و نسل او را آفريد، فرشتگان گفتند: خداوندا! آنها را آفريده اى كه مى خورند و مى نوشند و ازدواج مى كنند و سوار مى شوند؟! پس دنيا را براى آنان قرار ده و آخرت را براى ما.

خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرمود: «من كسى را كه با دست خود آفريدم و از روح خود در او دميدم، همانند كسى قرار نمى دهم كه به او گفتم: هست شو و او هست شد».

5 / 4: العَقلُ وَالبَيانُ

5 / 4: خِرد و گويايى

الكتاب

قرآن

«خَلَقَ الْاءِنسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ». [۳۶۴]

«انسان را آفريد. او را گويايى آموخت».

الحديث

حديث

117. الإمام عليّ عليه السلام: لِلإِنسانِ فَضيلَتانِ: عَقلٌ ومَنطِقٌ؛ فَبِالعَقلِ يَستَفيدُ، وبِالمَنطِقِ يُفيدُ. [۳۶۵]

117. امام على عليه السلام: انسان، دو امتياز دارد: خِرد و گويايى. با خِرد، بهره مى گيرد، و با گويايى، بهره مى رساند.

118. عنه عليه السلام: المَرءُ بِأَصغَرَيهِ: بِقَلبِهِ ولِسانِهِ، إن قاتَلَ قاتَلَ بِجَنانٍ، وإن نَطَقَ نَطَقَ بِبَيانٍ. [۳۶۶]

118. امام على عليه السلام: [ارزشِ] انسان، به دو عضو كوچك است: به دلش و زبانش. اگر بجنگد، دليرانه [با دلى قوى] مى جنگد، و اگر سخن بگويد، گويا [و رسا] سخن مى گويد.

119. عنه عليه السلام: كَمالُ الرَّجُلِ بِسِتِّ خِصالٍ: بِأَصغَرَيهِ وأكبَرَيهِ، وهَيئَتَيهِ، فَأَمّا أصغراهُ: فَقَلبُهُ ولِسانُهُ، إن قاتَلَ قاتَلَ بِجَنانٍ وإن تَكَلَّمَ تَكَلَّمَ بِبَيانٍ، وأمّا أكبَراهُ فَعَقلُهُ وهِمَّتُهُ، وأمّا هَيئَتاهُ فَمالُهُ وجَمالُهُ. [۳۶۷]

119. امام على عليه السلام: كمال مرد به شش چيز است: به دو كوچك ترينش، و دو بزرگ ترينش، و دو وضعيتش. دو كوچك ترين او دل و زبان اويند. اگر بجنگد، دليرانه مى جنگد، و اگر سخن بگويد، گويا [و رسا] سخن مى گويد. دو بزرگ ترين او [نيز] خِرد و همّت اويند، و دو وضعيتش، دارايى و زيبايى او.

120. عنه عليه السلام: أيُّهَا النّاسُ، فِي الإِنسانِ عَشرُ خِصالٍ يُظهِرُها لِسانُهُ: شاهِدٌ يُخبِرُ عَنِ الضَّميرِ، حاكِمٌ يَفصِلُ بَينَ الخِطابِ، وناطِقٌ يُرَدُّ بِهِ الجَوابُ، وشافِعٌ يُدرَكُ بِهِ الحاجَةُ، وواصِفٌ يُعرَفُ بِهِ الأَشياءُ، وأميرٌ يَأمُرُ بِالحَسَنِ، وواعِظٌ يَنهى عَنِ القَبيحِ، ومُعَزٍّ تُسَكَّنُ بِهِ الأَحزانُ، وحاضِرٌ تُجلى بِهِ الضَّغائِنُ، ومونِقٌ [۳۶۸] تَلتَذُّ بِهِ الأَسماعُ. [۳۶۹]

120. امام على عليه السلام: اى مردم! در انسان، ده كار است كه زبانش آنها را انجام مى دهد: [زبان، ] گواهى است كه از درونْ خبر مى دهد، داورى است كه به دعواها پايان مى بخشد، گوينده اى است كه با آن پاسخ داده مى شود، ميانجى اى است كه با آن به نيازها رسيدگى مى شود، وصف كننده اى است كه به وسيله آن، چيزها شناخته مى شوند، فرماندهى است كه به نيكى فرمان مى دهد، اندرزگويى است كه از زشتى باز مى دارد، تسليت دهنده اى است كه به وسيله آن، اندوه ها تسكين مى يابند، و حاضرجوابى است كه به وسيله آن، كينه ها كنار مى روند، و خوشى است كه گوش ها از آن لذّت مى برند.

121. عنه عليه السلام: مَا الإِنسانُ لَولَا اللِّسانُ، إلّا صورَةٌ مُمَثَّلَةٌ أو بَهيمَةٌ مُهمَلَةٌ. [۳۷۰]

121. امام على عليه السلام: اگر زبان نبود، انسان، جز يك نقش مجسّم يا حيوان سرگردان، چيزى نبود.

122. عنه عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ: كَما تُعرَفُ أوانِي الفَخّارِ بِامتِحانِها بِأَصواتِها، فَيُعلَمُ الصَّحيحُ مِنها مِنَ المَكسورِ، كَذلِكَ يُمتَحَنُ الإِنسانُ بِمَنطِقِهِ فَيُعرَفُ ما عِندَهُ. [۳۷۱]

122. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: همان گونه كه ظرف هاى سفالين با آزمودن از طريق صدايشان شناخته مى شوند و سالم از شكسته آنها تميز داده مى شود، انسان نيز به گفتارش آزموده مى شود و معلوم مى گردد كه چه در چنته دارد. [۳۷۲]

123. الإمام الصادق عليه السلام ـ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ ـ: تَأَمَّل يا مُفَضَّلُ ما أنعَمَ اللّهُ تَقَدَّسَت أسماؤُهُ بِهِ عَلَى الإِنسانِ، مِن هذَا النُّطقِ الَّذي يُعَبِّرُ بِهِ عَمّا في ضَميرِهِ، وما يَخطُرُ بِقَلبِهِ، ونَتيجَةِ فِكرِهِ، وبِهِ يَفهَمُ عَن غَيرِهِ ما في نَفسِهِ، ولَولا ذلِكَ كانَ بِمَنزِلَةِ البَهائِمِ المُهمَلَةِ الَّتي لا تُخبِرُ عَن نَفسِها بِشَيءٍ، ولا تَفهَمُ عَن مُخبِرٍ شَيئا.

وكَذلِكَ الكِتابَةُ، بِها تُقَيَّدُ أخبارُ الماضينَ لِلباقينَ، وأخبارُ الباقينَ لِلآتينَ، وبِها تُخَلَّدُ الكُتُبُ فِي العُلومِ وَالآدابِ وغَيرِها، وبِها يَحفَظُ الإِنسانُ ذِكرَ ما يَجري بَينَهُ وبَينَ غَيرِهِ مِنَ المُعامَلاتِ وَالحِسابِ، ولَولاهُ لَانقَطَعَ أخبارُ بَعضِ الأَزمِنَةِ عَن بَعضٍ، وأخبارُ الغائِبينَ عَن أوطانِهِم، ودَرَسَتِ العُلومُ، وضاعَتِ الآدابُ، وعَظُمَ ما يَدخُلُ عَلَى النّاسِ مِنَ الخَلَلِ في اُمورِهِم ومُعامَلاتِهِم، وما يَحتاجونَ إلَى النَّظَرِ فيهِ مِن أمرِ دينهِم، وما رُوِيَ لَهُم مِمّا لا يَسَعُهُم جَهلُهُ، ولَعَلَّكَ تَظُنُّ أنَّها مِمّا يُخلَصُ إلَيهِ بِالحيلَةِ وَالفِطنَةِ، ولَيسَت مِمّا اُعطِيَهُ الإِنسانُ مِن خَلقِهِ وطِباعِهِ.

وكَذلِكَ الكَلامُ إنَّما هُوَ شَيءٌ يَصطَلِحُ عَلَيهِ النّاسُ فَيَجري بَينَهُم، ولِهذا صارَ يَختَلِفُ فِي الاُمَمِ المُختَلِفَةِ بِأَلسُنٍ مُختَلِفَةٍ، وكَذلِكَ الكِتابَةُ كَكِتابَةِ العَرَبِيِّ وَالسِّريانِيِّ وَالعِبرانِيِّ وَالرّومِيِّ وغَيرِها مِن سائِرِ الكِتابَةِ الَّتي هِيَ مُتَفَرِّقَةٌ فِي الاُمَمِ، إنَّمَا اصطَلَحوا عَلَيها كَمَا اصطَلَحوا عَلَى الكَلامِ، فَيُقالُ لِمَنِ ادَّعى ذلِكَ، إنَّ الإِنسانَ وإن كانَ لَهُ فِي الأَمرَينِ جَميعا فِعلٌ أو حيلَةٌ فَإِنَّ الشَّيءَ الَّذي يَبلُغُ بِهِ ذلِكَ الفِعلَ وَالحيلَةَ عَطِيَّةٌ وهِبَةٌ مِنَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ في خَلقِهِ، فَإِنَّهُ لَولَم يَكُن لَهُ لِسانٌ مُهَيَّأٌ لِلكَلامِ، وذِهنٌ يَهتَدي بِهِ لِلاُمورِ لَم يَكُن لِيَتَكَلَّمَ أبَدا. ولَو لَم يَكُن لَهُ كَفٌّ مُهَيَّأَةٌ وأصابِعُ لِلكِتابَةِ لَم يَكُن لِيَكتُبَ أبَداً، وَاعتَبِر ذلِكَ مِنَ البَهائِمِ الَّتي لا كَلامَ لَها ولا كِتابَةَ، فَأَصلُ ذلِكَ فِطرَةُ البارِئ جَلَّ و عَزَّ وما تَفَضَّلَ بِهِ عَلى خَلقِهِ، فَمَن شَكَرَ اُثيبَ، ومَن كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ العالَمينَ. [۳۷۳]

123. امام صادق عليه السلام ـ به مفضّل بن عمر ـ: اى مفضّل! در اين نعمت گويايى كه خداوندِ پاك نام به انسان ارزانى داشته است، بينديش؛ نعمتى كه با آن، آنچه را در درون اوست و آنچه را در دلش مى گذرد و آنچه را از انديشه اش مى گذرد، بازگو مى كند و به وسيله آن، به آنچه در درون ديگران است، پى مى برد. و اگر نعمت گويايى نبود، آدمى به سان حيوانات زبان بسته اى بود كه نه از خود خبرى مى دهند و نه از خبر دهنده اى چيزى مى فهمند.

و نعمت خط (نوشتن) كه با آن، خبرهاى رفتگان براى ماندگان، و خبرهاى ماندگان براى آيندگان ثبت مى شود و با آن، دانش ها و فرهنگ ها و غير آن در كتاب ها جاويدان مى شوند، و با آن، داد و ستدها و حساب و كتاب هايى كه ميان افراد انسان مى گذرد، محفوظ مى ماند. اگر خط (نوشتن) در ميان نبود، از زمانى براى زمان ديگر، خبرى نمى مانْد، و دور شدگانِ از وطن هايشان نمى توانستند از خود، خبرى برسانند، و دانش ها و معارف، از بين مى رفتند، و آداب و فرهنگ ها نابود مى شدند، و در كارها و داد و ستدهاى مردمان و امور دينشان كه به نگريستن [و انديشيدن] در آن نيازمندند، و رواياتى كه دانستن آنها برايشان ضرور است، خلل بسيار وارد مى شد. شايد تو گمان ببرى كه آن خط (نوشتن)، امرى است كه با چاره گرى و انديشه به آن رسيده مى شود و چيزى نيست كه در وجود و سرشت انسان نهاده شده باشد.

و ممكن است همين گمان را در باره زبان [و گفتار] داشته باشى كه مردم، آن را ساخته اند و بر آن، سازش كرده اند و در ميانشان جريان دارد. از همين رو، در ميان اقوام گوناگون، زبان هاى گوناگون وجود دارد، چنان كه خط نيز اين گونه است، مانند: خطّ عربى، سريانى، عِبرى، رومى و ديگر خط هايى كه در ميان امّت ها پراكنده است. بر خط نيز سازش كرده اند، همچنان كه بر زبان؛ [۳۷۴] امّا به كسى كه چنين ادّعا كند [و بگويد كه اين پديده ها، زاييده محض فكر و چاره گرى آدمى هستند و ريشه در نهاد خدادادى انسان ندارند]، گفته مى شود: درست است كه انسان در اين هر دو چيز (خط و زبان)، تأثير عملى يا فكرى داشته است؛ امّا آنچه او را به آن عمل و فكر مى رساند، نعمت هايى است كه خداوند به او بخشيده و در وجودش نهاده است. اگر زبانى آماده براى سخن گفتن و ذهنى كه با آن به كارها راه نمايى مى شود، در اختيار نداشت، هرگز نمى توانست سخن بگويد، و اگر دست و انگشتانى مناسب براى نوشتن نداشت، هرگز نمى توانست بنويسد. اين را از حيوانات كه نه زبانى دارند و نه خطّى، درياب. بنا بر اين، ريشه و خاستگاه آن، آفرينش خداوند عز و جل و نعمت هايى است كه در وجود آدمى نهاده است. پس هر كه سپاس گزار باشد، پاداش مى يابد، و هر كه ناسپاسى كند، البتّه خداوند از جهانيان، بى نياز است.

5 / 5: الحَياءُ

5 / 5: شرم

124. الإمام الصادق عليه السلام ـ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ ـ: اُنظُر يا مُفَضَّلُ إلى ما خُصَّ بِهِ الإِنسانُ دونَ جَميعِ الحَيَوانِ مِن هذَا الخَلقِ، الجَليلِ قَدرُهُ، العَظيمِ غَناؤُهُ، أعنِي الحَياءَ، فَلَولاهُ لَم يُقرَ [۳۷۵] ضَيفٌ، ولَم يُوفَ بِالعِداتِ، ولَم تُقضَ الحَوائِجُ، ولَم يُتَحَرَّ الجَميلُ، ولَم يُتَنَكَّبِ القَبيحُ في شَيءٍ مِنَ الأَشياءِ، حَتّى أنَّ كَثيرا مِنَ الاُمورِ المُفتَرَضَةِ أيضا إنَّما يُفعَلُ لِلحَياءِ، فَإِنَّ مِنَ النّاسِ مَن لَو لَا الحَياءُ لَم يَرعَ حَقَّ والِدَيهِ، ولَم يَصِل ذا رَحِمٍ، ولَم يُؤَدِّ أمانَةً، ولَم يَعفُ عَن فاحِشَةٍ، أفَلا تَرى كَيفَ وُفِّيَ لِلإِنسانِ جَميعُ الخِلالِ الَّتي فيها صَلاحُهُ وتَمامُ أمرِهِ؟ [۳۷۶]

124. امام صادق عليه السلام ـ به مُفضّل بن عمر ـ: اى مُفضل! در ويژگى ديگرى كه از ميان همه جانداران، تنها به انسان، اين آفريده بلندپايه و بسيار ارزشمند، اختصاص داده شده، يعنى حيا (شرم) بنگر. اگر حيا نبود، هيچ ميهمانى پذيرايى نمى شد، به وعده ها وفا نمى شد، كسى حاجت ديگرى را برآورده نمى ساخت، كسى دنبال زيبايى ها [و خوبى ها] نمى رفت، و از بدى [و زشتى] در هيچ كارى از كارها خوددارى نمى شد. حتّى بسيارى از كارهاى واجب نيز به خاطر حيا انجام مى پذيرند؛ چرا كه بعضى از مردم، اگر حيا وجود نداشت، حقوق پدر و مادر خود را رعايت نمى كردند، صِله رحِم به جا نمى آورند، امانتدارى نمى كردند و از فحشا خوددارى نمى ورزيدند. پس آيا نمى بينى كه چگونه همه خصلت هايى كه صلاح انسان و سامان يافتن امور او به آنها بستگى دارد، در او جمع شده است؟

5 / 6: اِستِعدادُ التَّعليمِ وَالتَّربِيَةِ

5 / 6: استعداد آموزش و پرورش

الكتاب

قرآن

«وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ». [۳۷۷]

«و خدا شما را از شكم هاى مادرانتان ـ در حالى كه چيزى نمى دانستيد ـ، بيرون آورد و برايتان گوش و چشم ها و دل ها قرار داد باشد كه سپاس گزارى كنيد».

«الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْاءِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ». [۳۷۸]

«همو كه به وسيله قلم آموخت. آنچه را كه انسان نمى دانست، به او آموخت».

«وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَئِكَةِ فَقَالَ أَ نبِئونِى بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * قَالُواْ سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ * قَالَ يَاادَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُم بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ». [۳۷۹]

«و [خدا] همه نام ها را به آدم آموخت. سپس آنها را بر فرشتگان، عرضه نمود و فرمود: «اگر راست مى گوييد، از نام هاى ايشان به من خبر دهيد». گفتند: منزّهى تو! براى ما جز آنچه تو خود به ما آموخته اى، هيچ دانشى نيست. تو داناىِ حكيمى. فرمود: «اى آدم! ايشان را از نام هاى آنان، خبر ده» و چون آنان را از نام هايشان خبر داد، فرمود: «آيا به شما نگفتم كه من، نهان آسمان ها و زمين را مى دانم، و آنچه را آشكار مى كنيد و آنچه را پنهان مى داريد، مى دانم؟ »».

الحديث

حديث

125. قرب الإسناد عن البزنطيّ: قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام: لِلنّاسِ فِي المَعرِفَةِ صُنعٌ؟ قالَ: لا، قُلتُ: لَهُم عَلَيها ثَوابٌ؟ قالَ: يُتَطَوَّلُ عَلَيهِم بِالثَّوابِ كَما يُتَطَوَّلُ عَلَيهِم بِالمَعرِفَةِ. [۳۸۰]

125. قرب الإسناد ـ به نقل از بِزَنطى ـ: به امام رضا عليه السلام گفتم: آيا مردم در شناخت، دست دارند؟

فرمود: «نه».

گفتم: براى آن، پاداش داده مى شوند؟

فرمود: «پاداش به آنان مرحمت مى شود، چنان كه شناخت به آنها مرحمت مى شود».

راجع: موسوعة العقائد الإسلاميّة: ج2 ص123 (المعرفة / القسم السادس / الفصل الثاني / أسباب المعارف العقليّة) و ص133 (الفصل الثالث: أسباب المعارف القلبيّة).

ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج2 ص443 (معرفت شناسى / بخش ششم / فصل دوم: راه هاى معرفت عقلى) و ص461 (فصل سوم: راه هاى معرفت قلبى).

5 / 7: اِستِعدادُ قَبولِ أمانَةِ التَّكليفِ

5 / 7: استعداد پذيرفتن امانت تكليف

الكتاب

قرآن

«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْاءِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا». [۳۸۱]

«ما امانت [الهى] را به آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم پس آنها از پذيرفتن آن، خوددارى كردند و از آن ترسيدند، و انسان، آن را پذيرفت. به راستى كه او ستمكارى نادان بود».

الحديث

حديث

126. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن كَلامٍ لَهُ كانَ يوصي بِهِ أصحابَهُ ـ: تَعاهَدوا أمرَ الصَّلاةِ... ثُمَّ أداءَ الأَمانَةِ، فَقَد خابَ مَن لَيسَ مِن أهلِها، إنَّها عُرِضَت عَلَى السَّماواتِ المَبنِيَّةِ، وَالأَرَضينَ المَدحُوَّةِ [۳۸۲]، وَالجِبالِ ذاتِ الطّولِ المَنصوبَةِ، فَلا أطوَلَ ولا أعرَضَ، ولا أعلى ولا أعظَمَ مِنها. ولَوِ امتَنَعَ شَيءٌ بِطولٍ أو عَرضٍ أو قُوَّةٍ أو عِزٍّ لَامتَنَعنَ، ولكِن أشفَقنَ مِنَ العُقوبَةِ، وعَقَلنَ ما جَهِلَ مَن هُوَ أضعَفُ مِنهُنَّ، وهُوَ الإِنسانُ، «إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا». [۳۸۳]

126. امام على عليه السلام ـ از سخنان ايشان در سفارش به يارانش ـ: از نماز، مراقبت كنيد... و ديگر، آن كه امانت گزار باشيد؛ زيرا كسى كه امانت گزار نيست، زيانكار است. امانت، به آسمان هاى افراشته و زمين هاى گسترده و كوه هاى بلند، عرضه شد؛ زيرا چيزى بالاتر و گسترده تر و بلندتر و بزرگ تر از اينها نبود. اگر بنا بود چيزى به خاطر درازى يا پهنى يا نيرومندى و يا صلابت، امانت را نپذيرد، هر آينه، اين سه بودند؛ امّا از عقوبت ترسيدند و چيزى را دانستند كه موجود ناتوان تر از آنها ندانست، و او انسان است. «به راستى كه او ستمكارى نادان بود».

127. عنه عليه السلام ـ وقَد سَأَلَهُ بَعضُ الزَّنادِقَةِ عَن قَولِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْاءِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَـلُومًا جَهُولاً» وقالَ: فَما هذِهِ الأَمانَةُ ومَن هذَا الإِنسانُ؟ ولَيسَ مِن صِفَةِ العَزيزِ الحَكيمِ التَّلبيسُ عَلى عِبادِهِ؟! ـ: أمَّا الأَمانَةُ الَّتي ذَكَرتَها فَهِيَ الأَمانَةُ الَّتي لا تَجِبُ ولا تَجوزُ أن تَكونَ إلّا فِي الأَنبِياءِ وأوصِيائِهِم، لِأَنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالَى ائتَمَنَهُم عَلى خَلقِهِ، وجَعَلَهُم حُجَجا في أرضِهِ. [۳۸۴]

127. امام على عليه السلام ـ هنگامى كه زِنديقى از ايشان در باره اين سخن خداوند عز و جل كه: «ما امانت [الهى] را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم. پس آنها از پذيرفتن آن، خوددارى كردند و از آن ترسيدند، و انسان، آن را پذيرفت. به راستى كه او ستمكارى نادان بود» پرسيد و گفت: اين امانت چيست؟ و اين انسان كيست؟ از صفت [و شأن] خداى توانا و دانا نيست كه حقيقت را از بندگانش پوشيده بدارد ـ: امّا امانتى كه پرسيدى، امانتى است كه نبايد و نشايد بود، مگر در پيامبران و اوصياى آنان؛ چرا كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ، آنان را امين خود بر خلقش قرار داد و حجّت هاى خويش در زمينش نهاد.

5 / 8: اِستِعدادُ تَلَقِّي الوَحيِ وَالإِلهامِ

5 / 8: استعداد دريافت وحى و الهام

الكتاب

قرآن

«وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُّوحِى إِلَيْهِم مِّنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَدَارُ الْأَخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ اتَّقَوْاْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ». [۳۸۵]

«و پيش از تو نيز جز مردانى از اهل آبادى ها را كه به آنان وحى مى كرديم، نفرستاديم. آيا در زمين نگرديده اند تا فرجام كسانى را كه پيش از آنان بوده اند، بنگرند؟ قطعا سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزگارى كرده اند، بهتر است. آيا نمى انديشيد؟ ».

«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِيمُواْ إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِّلْمُشْرِكِينَ». [۳۸۶]

«بگو: من هم بشرى مانند شما هستم، جز اين كه به من وحى مى شود كه: خداى شما خدايى يگانه است. پس به سوى او رو كنيد و از او آمرزش بخواهيد: و واى بر مشركان!».

«وَمَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَىْ ءٍ قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْكِتَابَ الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسَى نُورًا وَهُدىً لِّلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيرًا وَعُلِّمْتُم مَّا لَمْ تَعْلَمُواْ أَنتُمْ وَلَا ءَابَاؤُكُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ». [۳۸۷]

«و آن گاه كه [يهوديان] گفتند: «خدا، چيزى بر بشرى نازل نكرد»، بزرگى خدا را چنان كه بايد، نشناختند. بگو: چه كسى آن كتابى را كه موسى آورد، نازل كرده است؟ همان كتابى كه براى مردم، روشنايى و ره نمود است و آن را به صورت طومارها در مى آوريد [و آنچه را] از آن [مى خواهيد] آشكار، و بسيارى را پنهان مى كنيد، در صورتى كه چيزى كه نه شما مى دانستيد و نه پدرانتان، [به وسيله آن] به شما آموخته شد؟. بگو: خدا [همه را فرستاده است]. آن گاه بگذار تا در ژرفاى [باطل] خود به بازى [سرگرم] شوند».

«وَأَوْحَيْنَآ إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِى الْيَمِّ وَ لَا تَخَافِى وَ لَا تَحْزَنِى إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَيْكِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ». [۳۸۸]

«و به مادر موسى وحى كرديم كه او را شير ده، و اگر بر [جان] او ترسيدى، او را در دريا[ى نيل] افكن و بيم مدار و اندوه به خود راه مده. ما او را به تو باز خواهيم گرداند و او را از فرستادگان قرار خواهيم داد».

راجع: يونس: 2، إبراهيم: 11، الإسراء: 93 و 94، الأنبياء: 7، الكهف: 110، الشورى: 5.

ر. ك: يونس: آيه 2، ابراهيم: آيه 11، اسرا: آيه 93 و 94، انبيا: آيه 7، كهف: آيه 110، شورا: آيه 5.

الحديث

حديث

128. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إذا أرادَ اللّهُ بِعَبدٍ خَيرا فَقَّهَهُ فِي الدّينِ وألهَمَهُ رُشدَهُ. [۳۸۹]

128. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر گاه خداوند براى بنده اى خيرى بخواهد، او را در دين، دانا مى گرداند و راه راست را به او الهام مى نمايد.

129. الإمام الرضا عليه السلام: إنَّ العَبدَ إذَا اختارَهُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ لِاُمورِ عِبادِهِ شَرَحَ صَدرَهُ لِذلِكَ، وأودَعَ قَلبَهُ يَنابيعَ الحِكمَةِ، وألهَمَهُ العِلمَ إلهاما. [۳۹۰]

129. امام رضا عليه السلام: هر گاه خداوند عز و جل بنده اى را براى [سرپرستى] امور بندگانش برگزيند، سينه او را براى اين كار مى گشايد و چشمه هاى حكمت را در دلش جاى مى دهد و دانش را به طور كامل به او الهام مى نمايد.

راجع: موسوعة العقائد الإسلامية: ج2 ص136 (المعرفة / القسم السادس / الفصل الثالث: أسباب المعارف القلبية / الإلهام).

ر. ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج2 ص467 (معرفت شناسى / بخش ششم / فصل سوم: راه هاى معرفت قلبى / الهام).

الفصل السادس: خصائص الإنسان الذّميمة

فصل ششم: ويژگى هاى نكوهيده انسان

6 / 1: الضَّعفُ

6 / 1: ناتوانى

الكتاب

قرآن

«يُرِيدُ اللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ وَخُلِقَ الْاءِنسَانُ ضَعِيفًا». [۳۹۱]

«خدا مى خواهد تا بارتان را سبُك گرداند و [مى داند كه] انسان، ناتوان آفريده شده است».

«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَ شَيْبَةً يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ». [۳۹۲]

«خدا، كسى است كه شما را از ناتوانى آفريد. سپس بعد از ناتوانى، نيرو بخشيد. سپس بعد از نيرومندى، ناتوانى و پيرى داد. هر چه بخواهد، مى آفريند، و او دانا و تواناست».

الحديث

حديث

130. تفسير القمّي: في قَولِهِ تَعالى: «اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن ضَعْفٍ»: يَعني مِن نُطفَةٍ مُنتِنَةٍ ضَعيفَةٍ «ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا» وهُوَ الكِبَرُ. [۳۹۳]

130. تفسير القمّى: سخن خداوند متعال: «خدا، كسى است كه شما را از ناتوانى آفريد»، يعنى از نطفه اى بدبو و ناتوان. «سپس بعد از ناتوانى، نيرو بخشيد. سپس بعد از نيرومندى، ناتوانى داد»، يعنى پيرى.

131. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَولا ثَلاثٌ فِي ابنِ آدَمَ ما طَأطَأَ رَأسَهُ شَيءٌ: المَرَضُ وَالفَقرُ وَالمَوتُ، كُلُّهم فيهِ وإنَّهُ مَعَهُنَّ لَوَثّابٌ! [۳۹۴]

131. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اگر سه چيز در فرزند آدم نبود، در برابر هيچ چيز، سر خم نمى كرد: بيمارى، و نادارى، و مرگ. همه اينها در او هست و با اين حال، باز هم سركش است!

132. الإمام عليّ عليه السلام: وَيحَ ابنِ آدَمَ! أسيرُ الجوعِ، صَريعُ الشِّبَعِ، غَرَضُ الآفاتِ، خَليفَةُ الأَمواتِ. [۳۹۵]

132. امام على عليه السلام: بيچاره آدميزاد! اسير گرسنگى، زمين خورده سيرى، آماج گزندها، و جانشين مُردگان است.

133. عنه عليه السلام: مِسكينٌ ابنُ آدَمَ، مَكتومُ الأَجَلِ، مَكنونُ العِلَلِ، مَحفوظُ العَمَلِ، تُؤلِمُهُ البَقَّةُ، وتَقتُلُهُ الشَّرقَةُ، [۳۹۶] وتُنتِنُهُ العَرقَةُ. [۳۹۷]

133. امام على عليه السلام: بينوا آدميزاد! اَجَلش پوشيده است، بيمارى هايش نهان [و در كمين] است، كردارش نگهدارى مى شود، پشه اى او را رنجه مى سازد، جرعه اى گلوگير، او را مى كُشد، و عَرَق، گنديده اش مى كند.

134. عنه عليه السلام: أفَرَأَيتُم جَزَعَ أحَدِكُم مِنَ الشَّوكَةِ تُصيبُهُ، وَالعَثرَةِ تُدميهِ، وَالرَّمضاءِ [۳۹۸] تُحرِقُهُ؟ فَكَيفَ إذا كانَ بَينَ طابَقَينِ مِن نارٍ، ضَجيعَ حَجَرٍ وقَرينَ شَيطانٍ. [۳۹۹]

134. امام على عليه السلام: ديده ايد كه يكى از شما، آن گاه كه خارى در جايى از بدنش فرو مى رود، يا زمين مى خورد و خونى مى شود، و يا ريگ هاى داغ، پايش را مى سوزاند، چه سان بى تابى مى كند؟ پس چگونه خواهد بود آن گاه كه در ميان دو طبقه از آتش، هم بستر سنگى و همنشين شيطانى باشد!

135. عنه عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ: يَابنَ آدَمَ، هَل تَنتَظِرُ إلّا هَرَما حائِلاً، أو مَرَضا شاغِلاً، أو مَوتا نازِلاً! [۴۰۰]

135. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: اى فرزند آدم! آيا منتظر چيزى جز پيرى باز دارنده، يا بيمارى گرفتار كننده، يا از راه رسيدن مرگ هستى؟!

136. الإمام زين العابدين عليه السلام: اللّهُمَّ وإنَّكَ مِنَ الضَّعفِ خَلَقتَنا، وعَلَى الوَهنِ بَنَيتَنا، ومِن ماءٍ مَهينٍ ابتَدَأتَنا، فَلا حَولَ لَنا إلّا بِقُوَّتِكَ، ولا قُوَّةَ لَنا إلّا بِعَونِكَ. [۴۰۱]

136. امام زين العابدين عليه السلام: بار خدايا! تو ما را از ناتوانى آفريدى، و بر سستى بنايمان كردى، و از آبى پست، آغازمان نمودى. پس ما را هيچ توانى نيست، جز به نيروى تو، و هيچ توانى نيست، جز به كمك تو.

137. عنه عليه السلام: اللّهُمَّ إنَّ جِبِلَّةَ [۴۰۲] البَشَرِيَّةِ، وطِباعَ الإِنسانِيَّةِ، وما جَرَت عَلَيهِ التَّركيباتُ النَّفسِيَّةُ، وَانعَقَدَت بِهِ عُقودُ النَّشئِيَّةِ [النَّسَبِيَّةِ] تَعجِزُ عَن حَملِ وارِداتِ الأَقضِيَةِ، إلّا ما وَفَّقتَ لَهُ أهلَ الاِصطِفاءِ، وأعَنتَ عَلَيهِ ذَوِي الاِجتِباءِ. [۴۰۳]

137. امام زين العابدين عليه السلام: بار خدايا! سرشت بشرى، و طبيعت انسانى، و ساختار روانى اى كه در او به كار رفته، و تركيبات وجودى اش، ناتوان از آن اند كه آنچه را از قضا و مقدّرات به او مى رسد، تحمّل كنند، مگر برگزيدگانى كه تو توفيقشان داده باشى و منتخبانى كه تو در اين راه، كمكشان كرده باشى.

6 / 2: الجَهلُ

6 / 2: نادانى

الكتاب

قرآن

«وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ». [۴۰۴]

«و خدا، شما را از شكم هاى مادرانتان ـ در حالى كه چيزى نمى دانستيد ـ، بيرون آورد و برايتان گوش و چشم ها و دل ها قرار داد. باشد كه سپاس گزارى كنيد».

«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْاءِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا». [۴۰۵]

«ما امانت [خويش] را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم. آنها از پذيرفتنش خوددارى ورزيدند و از آن ترسيدند، و انسان، آن را پذيرفت. به راستى كه او ستمكارى نادان بود».

راجع: البقرة: 67، هود: 46، الأعراف: 179، الأنفال: 22، الفرقان: 44.

ر. ك: بقره: آيه 67، هود: آيه 46، اعراف: آيه 179، انفال: آيه 22، فرقان: آيه 44.

الحديث

حديث

138. تفسير الثعلبي عن صالح بن مسمار: بَلَغَني أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله تَلا هذِهِ الآيَةَ: «يَاأَيُّهَا الْاءِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ» [۴۰۶] قالَ: جَهلُهُ. [۴۰۷]

138. تفسير الثعلبى ـ به نقل از صالح بن مِسمار ـ: به من خبر رسيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيه را كه: «اى انسان! چه چيز، تو را به پروردگار بزرگوارت، گستاخ كرده است؟» تلاوت كرد و فرمود: «نادانى او».

139. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لِعَلِيٍّ عليه السلام ـ: يا عَلِيُّ، لا فَقرَ أشَدُّ مِنَ الجَهلِ، ولا مالَ أعوَدُ مِنَ العَقلِ. [۴۰۸]

139. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به على عليه السلام ـ: اى على! هيچ فقرى بدتر از نادانى نيست، و هيچ سرمايه اى سودمندتر از خِرد نيست.

140. عنه صلى الله عليه و آله: صَديقُ كُلِّ امرِىً عَقلُهُ، وعَدُوُّهُ جَهلُهُ. [۴۰۹]

140. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: دوست هر كس، خِرد اوست و دشمنش، نادانى او.

141. الإمام علي عليه السلام: الجَهلُ فِي الإِنسانِ أضَرُّ مِنَ الآكِلَةِ [۴۱۰] فِي البَدَنِ. [۴۱۱]

141. امام على عليه السلام: نادانى براى انسان، زيانبارتر از [بيمارى] خوره براى بدن است.

راجع: ص198 (الإنسان / الفصل الثامن / آفات الإنسانية / الجهل والغفلة)

و موسوعة العقائد الإسلامية: ج1 ص329 (المعرفة / القسم الثالث: الجهل).

ر. ك: ص199 (انسان / فصل هشتم / آسيب هاى انسان / نادانى و ناهشيارى)

و دانش نامه عقايد اسلامى: ج2 ص9 (معرفت شناسى / بخش سوم: نادانى).

6 / 3: العَجَلَةُ

6 / 3: شتاب زدگى

الكتاب

قرآن

«وَ يَدْعُ الْاءِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كَانَ الْاءِنسَانُ عَجُولًا». [۴۱۲]

«و انسان، [همان گونه كه] خير را فرا مى خواند، [پيشامد] بد را مى خواند، و انسان، همواره شتاب زده است».

«خُلِقَ الْاءِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُوْرِيكُمْ ءَايَاتِى فَلَا تَسْتَعْجِلُونِ». [۴۱۳]

«انسان، از شتاب آفريده شده است. به زودى، نشانه هاى خود را به شما مى نمايانم. پس به شتاب، از من مخواهيد».

راجع: يونس: 11، الإسراء: 11.

ر. ك: يونس: آيه 11، اسرا: آيه 11.

الحديث

حديث

142. قصص الأنبياء للراوندي عن حبة العرني: قالَ أميرُالمُؤمِنينَ عليُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام: إنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ آدَمَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ مِن أديمِ الأَرضِ، فَمِنهُ السِّباخُ وَالمالِحُ وَالطَّيِّبُ، ومِن ذُرِّيَّتِهِ الصّالِحُ وَالطّالِحُ.

وقالَ عليه السلام: إنَّ اللّهَ تَعالى لَمّا خَلَقَ آدَمَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ونَفَخَ فيهِ مِن روحِهِ نَهَضَ لِيَقومَ، فَقالَ اللّهُ تَعالى: وخُلِقَ الإِنسانُ عَجولاً. [۴۱۴]

142. قصص الأنبياء، راوندى ـ به نقل از حَبّه عُرَنى ـ: امير مؤمنان، امام على عليه السلام فرمود: «خداوند متعال، آدم را ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ، از پوسته زمين آفريد؛ از قسمت هاى تلخ و شور و شيرين آن. [به همين دليل] برخى از فرزندان او خوش ذات اند و برخى بدذات».

و فرمود: «چون خداوند متعال، آدم را ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ، آفريد و از روح خود در او دميد، او بى درنگ خواست كه برخيزد. پس خداوند عز و جل فرمود:

انسان، عجول آفريده شده است». [۴۱۵]

143. الإمام الصادق عليه السلام: لَمّا خَلَقَ [اللّهُ] [۴۱۶] آدَمَ نَفَخَ فيهِ مِن روحِهِ، وَثَبَ لِيَقومَ قَبلَ أن يَتِمَّ خَلقُهُ فَسَقَطَ، فَقالَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ: خُلِقَ الإِنسانُ عَجولاً. [۴۱۷]

143. امام صادق عليه السلام: چون خداوند، آدم را آفريد و از روح خويش در او دميد، پيش از آن كه خلقتش كامل شود، بلند شد كه بايستد؛ امّا افتاد. پس خداوند عز و جل فرمود: «انسان، عجول آفريده شده است».

6 / 4: الكُفرانُ

6 / 4: ناسپاسى

الكتاب

قرآن

«إِنَّ الْاءِنسَانَ لَكَفُورٌ». [۴۱۸]

«به راستى كه انسان، ناسپاس است».

«وَ إِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْاءِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا وَ إِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْاءِنسَانَ كَفُورٌ». [۴۱۹]

«و هر گاه به انسان از جانب خود، رحمتى چشانيم، بِدان شادمان [و سرمست] مى شود، و چون به سزاى دستاورد پيشين آنها، به آنان بدى رسد، همانا انسان، ناسپاسى مى كند».

«وَ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِى الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كَانَ الْاءِنسَانُ كَفُورًا». [۴۲۰]

«و چون در دريا به شما صدمه اى برسد، هر كس جز او را كه مى خوانيد، ناپديد [و فراموش] مى گردد و چون شما را به سوى خشكى رهانيد، روى گردان مى شويد، و انسان، همواره ناسپاس است».

«وَ جَعَلُواْ لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءًا إِنَّ الْاءِنسَانَ لَكَفُورٌ مُّبِينٌ». [۴۲۱]

«و [مشركان] براى او (خدا) بعضى از بندگان را جزئى [چون فرزند و شريك] قرار دادند. همانا انسان، ناسپاسى آشكار است».

«قُتِلَ الْاءِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ». [۴۲۲]

«كشته باد انسان! چه ناسپاس است! ».

«إِنَّ الْاءِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ * وَ إِنَّهُ عَلَى ذَلِكَ لَشَهِيدٌ». [۴۲۳]

«به راستى كه انسان نسبت به پروردگارش سخت ناسپاس است، و او خود بر اين، نيكْ گواه است».

«وَ إِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْاءِنسَانِ أَعْرَضَ وَ نَأَى بِجَانِبِهِ وَ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِيضٍ». [۴۲۴]

«و چون انسان را نعمت بخشيم، روى بر مى تابد و خود را كنار مى كشد و چون آسيبى به او رسد، دست به دعاى فراوان بر مى دارد».

الحديث

حديث

144. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَيسَ شَيءٌ إلّا وهُوَ أطوَعُ للّهِِ مِنِ ابنِ آدَمَ. [۴۲۵]

144. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ موجودى نيست، مگر آن كه بيشتر از آدميزاد، فرمان بُردار خداست.

145. عنه صلى الله عليه و آله: ما مِن شَيءٍ مِمّا خَلَقَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ إلّا وهُوَ أطوَعُ للّهِِ مِنِ ابنِ آدَمَ، إلّا وُلدُ إبليسَ. [۴۲۶]

145. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ مخلوقى از مخلوقات خداوند عز و جل نيست، مگر آن كه بيشتر از فرزندان آدم، فرمان بُردار خداست، بجز فرزندان ابليس.

6 / 5: الطُّغيانُ

6 / 5: سركشى

الكتاب

قرآن

«وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْاْ فِى الْأَرْضِ وَ لَكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَّا يَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرُ بَصِيرٌ». [۴۲۷]

«اگر خدا روزى را بر بندگان خود فراخ گرداند، هر آينه در زمين سركشى مى كنند؛ ليكن آنچه را او بخواهد، به اندازه مى فرستد. همانا او بر بندگانش آگاه و بيناست».

«كَلَّا إِنَّ الْاءِنسَانَ لَيَطْغَى * أَن رَّءَاهُ اسْتَغْنَى». [۴۲۸]

«نه! به راستى كه انسان، سركشى مى كند، همين كه خود را بى نياز پندارد».

«لَّقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ سَنَكْتُبُ مَا قَالُواْ وَقَتْلَهُمُ الْأَنبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِيقِ». [۴۲۹]

«مسلّما خدا سخن كسانى را كه گفتند: «خدا نيازمند است و ما توانگريم» شنيد. به زودى، آنچه را كه گفتند، و به ناحق كشتن آنان پيامبران را خواهيم نوشت و خواهيم گفت: بچشيد عذاب سوزان را!».

الحديث

حديث

146. الإمام علي عليه السلام: إنَّما اُنزِلَت هذِهِ الآيَةُ في أصحابِ الصُّفَّةِ [۴۳۰]: «وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْاْ فِى الْأَرْضِ وَ لَكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَّا يَشَاءُ»؛ وذلِكَ أنَّهُم قالوا: لَو أنَّ لَنا! فَتَمَنَّوُا الدُّنيا. [۴۳۱]

146. امام على عليه السلام: اين آيه در باره صُفّه نشينان [۴۳۲] فرود آمد: «و اگر خدا، روزى را براى بندگانش فراخ گرداند، هر آينه در زمين سركشى مى كنند؛ ليكن او آنچه را بخواهد، به اندازه فرو مى فرستد». علّت فرود آمدنش هم آن بود كه گفتند: «كاش برخوردار مى بوديم! » و آرزوى دنيا را كردند.

147. عنه عليه السلام: الغِنى يُطغي. [۴۳۳]

147. امام على عليه السلام: توانگرى، سركشى مى آورد.

148. عنه عليه السلام ـ في بَيانِ عَجائِبِ قَلبِ الإِنسانِ ـ: إن أفادَ مالاً أطغاهُ الغِنى، وإن عَضَّتهُ فاقَةٌ شَغَلَهُ البَلاءُ، وإن أصابَتهُ مُصيبَةٌ فَضَحَهُ الجَزَعُ. [۴۳۴]

148. امام على عليه السلام ـ در بيان شگفتى هاى دل انسان ـ: اگر به مالى دست يابد، توانگرى سركشش مى نمايد. اگر نادارى او را بِگزَد، گرفتارى دامنگيرش مى شود، و اگر مصيبتى به او برسد، بى تابى رسوايش مى سازد.

149. عنه عليه السلام: ثَروَةُ المالِ تُردي وتُطغي وتَفنى. [۴۳۵]

149. امام على عليه السلام: ثروت بسيار، [مايه] تباهى و سركشى و نابودى است.

6 / 6: النِّسيانُ

6 / 6: فراموشى

الكتاب

قرآن

«وَ إِذَا مَسَّ الْاءِنسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِّنْهُ نَسِىَ مَا كَانَ يَدْعُواْ إِلَيْهِ مِن قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَندَادًا لِّيُضِلَّ عَن سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ». [۴۳۶]

«و انسان، چون به وى گزندى رسد، توبه كنان، پروردگارش را مى خواند. سپس چون [پروردگارش] از جانب خود به او نعمتى بخشد، آنچه را كه پيش تر براى رفع آن به درگاه او دعا مى كرد، از ياد مى بَرَد و براى خدا همتايانى قرار مى دهد تا [خود و ديگران را] از راه او گم راه گرداند. بگو: به كفرت اندكى برخوردار شو كه تو از اهل آتشى!».

«وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى ءَادَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِىَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا». [۴۳۷]

«پيش از اين، با آدم پيمان بستيم. پس [آن را] فراموش كرد و براى او عزمى نيافتيم».

«وَ إِذَا مَسَّ الْاءِنسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَائِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَّمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَّسَّهُ كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ». [۴۳۸]

«و هر گاه به انسان گزندى رسد، ما را به پهلو خفته يا نشسته يا ايستاده، مى خواند و چون گزندش را از او برطرف سازيم، چنان مى گذرد كه گويى ما را براى گزندى كه به او رسيده، نخوانده است. اين گونه، براى اسرافكاران، آنچه انجام مى دادند، زينت داده شده است».

«فَإِذَا مَسَّ الْاءِنسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ بَلْ هِىَ فِتْنَةٌ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ». [۴۳۹]

«پس هر گاه به انسان گزندى رسد، ما را مى خواند. سپس چون از جانب خود به او نعمتى دهيم، مى گويد: «آن را به دانش خود يافته ام». نه چنان است؛ بلكه آن، آزمايشى است؛ ولى بيشترشان نمى دانند».

الحديث

حديث

150. الإمام الصادق عليه السلام: سُمِّيَ الإِنسانُ إنساناً لِأَنَّهُ يَنسى، وقالَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ: «وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى ءَادَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِىَ». [۴۴۰]

150. امام صادق عليه السلام: انسان، انسان ناميده شده است؛ چون دچار نسيان [و فراموشى] مى شود. خداوند عز و جل فرموده است: «و پيش از اين با آدم پيمان بستيم. پس [آن را] فراموش كرد».

راجع: التنمية الاقتصادية في الكتاب والسنّة: (القسم الخامس / الفصل الأوّل: التكاثر / مضار التكاثر / نسيان اللّه عز و جل).

ر. ك: توسعه اقتصادى بر پايه قرآن و حديث: ج2 ص945 (بخش پنجم / فصل يكم: فخرفروشى با ثروت / زيان هاى فخرفروشى با ثروت / فراموش كردن خدا).

6 / 7: الخُسرانُ

6 / 7: زيانكارى

«وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْاءِنسَانَ لَفِى خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبْرِ». [۴۴۱]

«سوگند به عصر كه به راستى، انسان در زيانكارى است، مگر كسانى كه ايمان آورند و كارهاى شايسته انجام دهند همديگر را به حق، سفارش و به شكيبايى توصيه كنند».

6 / 8: الفَرَحُ وَالفَخرُ

6 / 8: سرخوشى و فخرفروشى

«وَ لَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ * إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ». [۴۴۲]

«و اگر پس از گزندى كه به او رسيده، نعمتى به او بچشانيم، حتما خواهد گفت: «گرفتارى ها از من دور شد! ». بى گمان، او سرخوش و فخرفروش است، مگر كسانى كه شكيبايى ورزيده و كارهاى شايسته كرده اند [كه] براى آنان، آمرزش و پاداشى بزرگ خواهد بود».

6 / 9: الظُّلمُ

6 / 9: ستم پيشگى

«وَءَاتَاكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَ إِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الْاءِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ». [۴۴۳]

«و از هر چه از او خواستيد، به شما عطا كرد، و اگر نعمت خدا را شماره كنيد، نمى توانيد آن را به شمار در آوريد. قطعا انسان، ستم پيشه ناسپاس است».

6 / 10: الغُرورُ وَاليَأسُ

6 / 10: غرور و نوميدى

الكتاب

قرآن

«فَأَمَّا الْاءِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّى أَكْرَمَنِ * وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّى أَهَانَنِ * كَلَّا بَل لَا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ * وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ * وَ تَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلاً لَّمًّا * وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا». [۴۴۴]

«امّا انسان، هر گاه پروردگارش وى را بيازمايد و گرامى اش دارد و نعمتش دهد، مى گويد: «پروردگارم مرا گرامى داشته است» و امّا هر گاه او را بيازمايد و روزى اش را بر او تنگ گرداند، مى گويد: «پروردگارم مرا خوار داشته است!». نه؛ بلكه يتيم را نمى نوازيد و بر خوراك دادن بينوا همديگر را بر نمى انگيزيد و ميراث [ضعيفان] را چپاولگرانه مى خوريد و مال را دوست مى داريد، دوست داشتنى بسيار».

«لَا يَسْأَمُ الْاءِنسَانُ مِن دُعَاءِ الْخَيْرِ وَ إِن مَّسَّهُ الشَّرُّ فَيَئوسٌ قَنُوطٌ * وَ لَئِنْ أَذَقْنَاهُ رَحْمَةً مِّنَّا مِن بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هَذَا لِى وَ مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَ لَئِن رُّجِعْتُ إِلَى رَبِّى إِنَّ لِى عِندَهُ لَلْحُسْنَى فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِمَا عَمِلُواْ وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِّنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ * وَ إِذَاأَنْعَمْنَا عَلَى الْاءِنسَانِ أَعْرَضَ وَ نَأَى بِجَانِبِهِ وَ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِيضٍ». [۴۴۵]

«انسان، از دعاى خير خسته نمى شود و چون بدى به او رسد، مأيوس [و] نوميد مى گردد. و اگر پس از گزندى كه به او رسيده است، از جانب خود رحمتى به او بچشانيم، قطعا خواهد گفت: «من سزاوار آنم و گمان ندارم كه رستاخيز، بر پا شود و اگر هم به سوى پروردگارم باز گردانيده شوم، قطعا نزد او برايم خوبى خواهد بود». پس بدون شك، كسانى را كه كفران كرده اند، به آنچه انجام داده اند، آگاه خواهيم كرد و مسلّما از عذابى سخت به آنان خواهيم چشاند. و چون انسان را نعمت بخشيم، روى بر مى تابد و خود را كنار مى كشد، و چون بدى به او رسد، دست به دعاى فراوان و طولانى بر مى دارد».

«وَ إِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْاءِنسَانِ أَعْرَضَ وَ نَأَى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئوسًا». [۴۴۶]

«و هر گاه به انسان نعمت بخشيم، روى بر مى تابد و خود را كنار مى كشد، و هر گاه بدى به او رسد، نوميد مى شود».

«يَاأَيُّهَا الْاءِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ». [۴۴۷]

«اى انسان! چه چيز، تو را به پروردگار بزرگوارت، مغرور كرده است؟».

الحديث

حديث

151. الإمام عليّ عليه السلام ـ في كَلامِهِ عِندَ تَلاوَتِهِ: «يَاأَيُّهَا الْاءِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ» ـ: أدحَضُ [۴۴۸] مَسؤولٍ حُجَّةً، وأقطَعُ مُغتَرٍّ مَعذِرَةً. لَقَد أبرَحَ جَهالَةً بِنَفسِهِ.

يا أيُّهَا الإِنسانُ ما جَرَّأَكَ عَلى ذَنبِكَ، وما غَرَّكَ بِرَبِّكَ، وما أنَّسَكَ بِهَلَكَةِ نَفسِكَ. أما مِن دائِكَ بُلولٌ [۴۴۹]؟ أم لَيسَ مِن نَومَتِكَ يَقَظَةٌ؟ أما تَرحَمُ مِن نَفسِكَ ما تَرحَمُ مِن غَيرِكَ؟ فَلَرُبَّما تَرَى الضّاحِيَ [۴۵۰] مِن حَرِّ الشَّمسِ فَتُظِلُّهُ. [۴۵۱]

151. امام على عليه السلام ـ در سخنانش به هنگام تلاوت آيه: «اى انسان! چه چيز، تو را به پروردگار بزرگوارت مغرور كرده است؟» ـ: انسانى كه در اين آيه مورد سؤال قرار گرفته است، هر دليلى را براى مغرور شدنش به خدا بياورد، دليلش نادرست ترينِ دليل هاست، عذر [و بهانه] او از عذر [و بهانه] هر فريب خورده اى بى پايه تر است، و نادانى، وجود او را سختْ فرا گرفته است.

هان، اى انسان! چه چيز، تو را بر گناه كردنت دلير ساخته، و چه چيز، تو را به پروردگارت گستاخ كرده، و چه چيز، تو را با نابودى خودت دمخور نموده است؟! مگر درد تو را بهبود نيست؟ يا خوابت را بيدارى اى نيست؟ چرا به خويشتن رحم نمى كنى، چنان كه به ديگران رحم مى كنى؟ كه چه بسا شخصى را در گرماى آفتاب مى بينى و بر او سايه مى افكنى.

6 / 11: الجَدَلُ وَالخُصومَةُ

6 / 11: كشمكش و ستيزه

الكتاب

قرآن

«وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فِى هَذَا الْقُرْءَانِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَ كَانَ الْاءِنسَانُ أَكْثَرَ شَىْ ءٍ جَدَلًا». [۴۵۲]

«و به راستى در اين قرآن، براى مردم از هر گونه مَثَلى آورديم؛ ولى انسان بيش از هر چيز، سرِ ستيز دارد».

«أَوَ لَمْ يَرَ الْاءِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ». [۴۵۳]

«مگر آدمى ندانسته است كه ما او را از نطفه آفريده ايم كه به ناگاه، او ستيزه جويى آشكار شده است؟ ».

«خَلَقَ الْاءِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ». [۴۵۴]

«انسان را از نطفه اى آفريد. پس به ناگاه او ستيزه جويى آشكار شد».

الحديث

حديث

152. تفسير القمّي ـ فى قَولِهِ تَعالى: «خَلَقَ الْاءِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ» ـ: خَلَقَهُ مِن قَطرَةٍ مِن ماءٍ مُنتِنٍ، فَيَكونُ خَصيما مُتَكَلِّما بَليغا. [۴۵۵]

152. تفسير القمّى ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «انسان را از نطفه اى آفريد. پس به ناگاه، او ستيزه جويى آشكار شد» ـ: او را از قطره اى آب بدبو آفريد، و همين موجود، به ستيزه گر و گوينده اى رسا تبديل مى شود.

6 / 12: الحِرصُ وَالجَزَعُ وَالبُخلُ

6 / 12: آزمندى و ناشكيبى و بخل

الكتاب

قرآن

«إِنَّ الْاءِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا». [۴۵۶]

«به راستى كه انسان، سخت آزمند [و بى تاب] آفريده شده است. هر گاه به او شر رسد، بى تابى مى كند، و هر گاه به او خير رسد، بخل مى ورزد».

«قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّى إِذًا لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْاءِنفَاقِ وَكَانَ الْاءِنسَانُ قَتُورًا [۴۵۷]». [۴۵۸]

«بگو: اگر شما مالك گنجينه هاى رحمت پروردگارم بوديد، باز هم از بيم خرج كردن، قطعا امساك مى ورزيديد، و انسان، همواره بخيل است».

راجع: النساء: 128، فصلت: 49.

ر. ك: نساء: آيه 128، فصّلت: آيه 49.

الحديث

حديث

153. تفسير القمّي: قَولُهُ: «إِنَّ الْاءِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا» أي حَريصا، «إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا» قالَ: الشَّرُّ هُوَ الفَقرُ وَالفاقَةُ، «وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا» * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا» قالَ: الغَناءُ وَالسَّعَةُ. [۴۵۹]

153. تفسير القمّى: سخن خداوند: «به راستى كه انسان، «هلوع» آفريده شده است»، يعنى آزمند. «هر گاه به او شر رسد، بى تابى مى كند»، شر به معناى فقر و نادارى است. «و هر گاه به او خير رسد، بخل مى ورزد»، مقصود از خير، ثروت و دارايى است.

6 / 13: تِلكَ الخِصالُ

6 / 13: و اين چند ويژگى

154. الإمام عليّ عليه السلام ـ في صِفَةِ خَلقِ الإِنسانِ ـ: حَتّى إذا قامَ اعتِدالُهُ، وَاستَوى مِثالُهُ، نَفَرَ مُستَكبِرا، وخَبَطَ [۴۶۰] سادِرا [۴۶۱]، ماتِحا [۴۶۲] في غَربِ [۴۶۳] هَواهُ، كادِحا سَعيا لِدُنياهُ، في لَذّاتِ طَرَبِهِ، وبَدَواتِ أرَبِهِ. [۴۶۴]

154. امام على عليه السلام ـ در باره چگونگى آفرينش انسان ـ: تا اين كه چون قامت افراشت و به بُرنايى رسيد، گردنكشانه [از حق] رَميد، و در غفلت و نابخردى ره پوييد، و از آبشخور هوس خويش نوشيد، و براى دنيايش سخت كوشيد، براى رسيدن به خوشى ها و ارضاى نيازهايش.

155. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في مُناجاتِهِ مَعَ اللّهِ عز و جل ـ: فَرَكَنتُ إلى ما إلَيهِ صَيَّرتَني وإن كانَ الضُّرُّ قَد مَسَّني، وَالفَقرُ قَد أذَ لَّني، وَالبَلاءُ قَد جاءَني.

فَإِن يَكُ ذلِكَ يا إلهي مِن سَخَطِكَ عَلَيَّ، فَأَعوذَ بِحِلمِكَ مِن سَخَطِكَ يا مَولايَ، وإن كُنتَ أرَدتَ أن تَبلُوَني، فَقَد عَرَفتَ ضَعفي وقِلَّةَ حيلَتي، إذ قُلتَ: «إِنَّ الْاءِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا».

وقُلتَ: «فَأَمَّا الْاءِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّى أَكْرَمَنِ * وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّى أَهَانَنِ».

وقُلتَ: «إِنَّ الْاءِنسَانَ لَيَطْغَى * أَن رَّءَاهُ اسْتَغْنَى» وقُلتَ: «وَ إِذَا مَسَّ الْاءِنسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَائِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَّمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَّسَّهُ» وقُلتَ: «وَ إِذَا مَسَّ الْاءِنسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِّنْهُ نَسِىَ مَا كَانَ يَدْعُواْ إِلَيْهِ مِن قَبْلُ» وقُلتَ: «وَ يَدْعُ الْاءِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِوَ كَانَ الْاءِنسَانُ عَجُولًا».

وقُلتَ: «وَ إِذَا أَذَقْنَا الْاءِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا» صَدَقتَ و بَرَرتَ يا مَولايَ، فَهذِهِ صِفاتِي الَّتي أعرِفُها مِن نَفسي، قَد مَضَت بِقُدرَتِكَ فِيَّ، غَيرَ أن وَعَدتَني مِنكَ وَعدا حَسَنا، أن أدعُوَكَ فَتَستَجيبَ لي. فَأَنَا أدعوكَ كَما أمَرتَني فَاستَجِب لي كَما وَعَدتَني، وَاردُد عَلَيَّ نِعمَتَكَ، وَانقُلني مِمّا أنَا فيهِ إلى ما هُوَ أكبَرُ مِنهُ، حَتّى أبلُغَ مِنهُ رِضاكَ، وأنالَ بِهِ ما عِندَكَ فيما أعدَدتَهُ لِأَولِيائِكَ الصّالِحينَ، إنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ قَريبٌ مُجيبٌ، وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ الأَخيارِ. [۴۶۵]

155. امام زين العابدين عليه السلام ـ در مناجات با خدا ـ: پس به آنچه مرا به سوى آن كشاندى، تكيه كردم، اگر چه به من گزند رسيد و فقر، خوارم كرد و بلا، دامنگيرم شد.

پس اگر اينها ـ اى معبود من ـ از خشم تو بر من است، از خشم تو به بردبارى تو پناه مى برم ـ اى مولاى من ـ، و اگر خواسته اى مرا بيازمايى، بى گمان، ناتوانى و بيچارگى مرا مى دانستى؛ چرا كه فرموده اى: «به راستى كه انسان، سخت آزمند آفريده شده است. هر گاه او بدى اى رسد، بى تابى مى كند، و هر گاه به او خير رسد، بخل مى ورزد».

و فرموده اى: «امّا انسان، هر گاه پروردگارش او را بيازمايد و گرامى اش دارد و نعمتش دهد، مى گويد: «پروردگارم مرا گرامى داشته است» و امّا هر گاه او را بيازمايد و روزى اش را بر او تنگ گرداند، مى گويد: «پروردگارم مرا خوار داشته است!»».

و فرموده اى: «هر آينه، انسان، از حد مى گذراند، آن گاه كه خويشتن را بى نياز ببيند» و فرموده اى: «و هر گاه به انسان گزندى رسد، ما را، به پهلو خفته يا نشسته يا ايستاده، مى خواند، و چون گزندش را از او برطرف سازيم، چنان مى گذرد كه گويى ما را براى گزندى كه به او رسيده، نخوانده است» و فرموده اى: «و هر گاه به انسان گزندى رسد، توبه كنان، پروردگارش را مى خواند. سپس چون از جانب خود به او نعمتى بخشد، آنچه را كه پيش تر براى رفع آن به درگاه او دعا مى كرد، از ياد مى بَرَد» و فرموده اى: «و انسان [همان گونه] كه خير را فرا مى خوانَد، [پيشامد] بد را مى خواند، و انسان، شتاب زده است» و فرموده اى: «و هر گاه به انسان از جانب خود، رحمتى چشانيم، بِدان شادمان مى شود».

راست گفته اى و درست فرموده اى، اى مولاى من! اينها صفات من اند كه در خويش مى شناسم، و به قدرت تو در من نهاده شده اند؛ امّا تو از جانب خويش، به من وعده اى نيكو داده اى [و آن اين] كه تو را بخوانم و تو پاسخم دهى. پس اينك من، چنان كه فرمانم داده اى، تو را مى خوانم. پس تو نيز چنان كه وعده ام داده اى، اجابتم فرما و نعمتت را به من باز گردان، و مرا از وضعى كه دارم، به بهتر از آن منتقل كن، تا از طريق آن به خشنودى تو دست يابم و به آنچه در نزد خويش براى دوستان خوبت آماده ساخته اى، نايل آيم، كه تو شنونده دعايى، و نزديكى و اجابت كننده اى. درود خدا بر محمّد و خاندان پاك و پاكيزه و نيك او باد!

156. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ طَبائِعَ النّاسِ كُلَّها مُرَكَّبَةٌ عَلَى الشَّهوَةِ، وَالرَّغبَةِ، وَالحِرصِ، وَالرَّهبَةِ، وَالغَضَبِ، وَاللَّذَّةِ، إلّا أنَّ فِي النّاسِ مَن قَد دَمَّ [۴۶۶] هذِهِ الخِلالَ بِالتَّقوى وَالحَياءِ وَالأَنفِ [۴۶۷]. [۴۶۸]

156. امام باقر عليه السلام: سرشت آدميان، تركيب شده است از: شهوت و رغبت و آز و بيم و خشم و خوشى؛ امّا برخى از آدميان، اين خوى ها را با پرهيزگارى و حيا و عزّت نفْس پوشانده اند.

157. الإمام الصادق عليه السلام: ثَلاثَةٌ مُرَكَّبَةٌ في بَني آدَمَ: الحَسَدُ، وَالحِرصُ، وَالشَّهوَةُ. [۴۶۹]

157. امام صادق عليه السلام: سه خصلت، در سرشت آدميان، نهاده شده است: حسد و آز و هوس.

الفصل السابع: اُصول كمال الإنسان

فصل هفتم: پايه هاى كمال انسان

7 / 1: اِستِعمالُ العَقلِ وَالعِلمِ وَالحِكمَةِ

7 / 1: به كار گيرى خِرد و دانش و فرزانگى

الكتاب

قرآن

«قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ». [۴۷۰]

«بگو: آيا كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند، يك سان اند؟ در حقيقت، خردمندان، پند مى گيرند».

«وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ». [۴۷۱]

«و به آنان، كتاب و حكمت مى آزمود».

الحديث

حديث

158. الإمام عليّ عليه السلام: ما مِن حَرَكَةٍ إلّا وأنتَ مُحتاجٌ فيها إلى مَعرِفَةٍ. [۴۷۲]

158. امام على عليه السلام: هيچ حركتى [و عملى] نيست، مگر اين كه تو در آن، نيازمند شناخت هستى.

159. عنه عليه السلام: كَمالُ المَرءِ عَقلُهُ. [۴۷۳]

159. امام على عليه السلام: كمال آدمى، خِرد اوست.

160. عنه عليه السلام: بِالعَقلِ كَمالُ النَّفسِ. [۴۷۴]

160. امام على عليه السلام: كمال نفْس، در گرو خِرد است.

161. عنه عليه السلام: المَرءُ بِفِطنَتِهِ لا بِصورَتِهِ. [۴۷۵]

161. امام على عليه السلام: آدمى، به هوش خويش [، آدم] است، نه به صورت خويش.

162. عنه عليه السلام: كَمالُ الإِنسانِ العَقلُ. [۴۷۶]

162. امام على عليه السلام: كمال انسانى، خِرد است.

163. عنه عليه السلام: قيمَةُ كُلِّ امرِئٍ ما يَعلَمُهُ. [۴۷۷]

163. امام على عليه السلام: ارزش هر كس [به] دانش اوست.

164. عنه عليه السلام: قيمَةُ كُلِّ امرِئٍ ما يُحسِنُهُ. [۴۷۸]

164. امام على عليه السلام: ارزش هر كس [به] چيزى است كه مى داند.

7 / 2: الإِيمانُ

7 / 2: ايمان

الكتاب

قرآن

«وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ». [۴۷۹]

«و هر كس به خدا ايمان آورد، [خداوند، ] دلش را هدايت مى كند».

«هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَالٍ مُّبِينٍ». [۴۸۰]

«او كسى است كه در ميان بى سوادان، فرستاده اى از خودشان را برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به ايشان بياموزد، در حالى كه پيش از آن در گم راهى آشكارى بودند».

«الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ». [۴۸۱]

«كسانى كه ايمان آورده و ايمان خود را به ستم [شرك] نيالوده اند، ايشان راست ايمنى و ايشان، راه يافتگان اند».

«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ». [۴۸۲]

«هر كس، از مرد يا زن، كار شايسته كند و مؤمن باشد، قطعا او را با زندگى پاكيزه اى، حيات [حقيقى] مى بخشيم، و مسلّما به آنان، بهتر از آنچه انجام مى دادند، پاداش خواهيم داد».

«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَْرْضِ وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ». [۴۸۳]

«و اگر مردم شهرها ايمان آورده و پروا پيشه كرده بودند، هر آينه بركاتى از آسمان و زمين برايشان مى گشوديم؛ ولى تكذيب كردند و ما هم به [كيفر] اعمالشان، مجازاتشان كرديم».

«هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُواْ إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا». [۴۸۴]

«اوست آن كس كه در دل هاى مؤمنان، آرامش را فرو فرستاد تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند، و سپاهيان آسمان ها و زمين، از آنِ خدايند، و خدا، دانا و حكيم است».

الحديث

حديث

165. الإمام عليّ عليه السلام: بِالإِيمانِ يُرتَقى إلى ذِروَةِ السَّعادَةِ ونِهايَةِ الحُبورِ. [۴۸۵]

165. امام على عليه السلام: با [نردبان] ايمان است كه به اوج خوش بختى و نهايت شادمانى مى توان رسيد.

166. عنه عليه السلام: المَرءُ بِإِيمانِهِ. [۴۸۶]

166. امام على عليه السلام: [ارزش و كمال] انسان، به ايمان اوست.

167. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ» ـ: هُوَ الإِيمانُ. [۴۸۷]

167. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل: «او كسى است كه در دل هاى مؤمنان، آرامش را فرو فرستاد» ـ: يعنى ايمان را.

168. عنه عليه السلام: ولَعَلَّ طاعِنا يَطعَنُ عَلَى التَّدبيرِ مِن جِهَةٍ اُخرى فَيَقولَ: كَيفَ يَكونُ هاهُنا تَدبيرٌ ونَحنُ نَرَى النّاسَ في هذِهِ الدُّنيا مَن عَزَّ بَزَّ [۴۸۸]، فَالقَوِيُّ يَظلِمُ ويَغصِبُ، وَالضَّعيفُ يُظلَمُ ويُسامُ الخَسفَ [۴۸۹]، وَالصّالِحُ فَقيرٌ مُبتَلىً، وَالفاسِقُ مُعافىً مُوَسَّعٌ عَلَيهِ، ومَن رَكِبَ فاحِشَةً أوِ انتَهَكَ مُحَرَّما لَم يُعاجَل بِالعُقوبَةِ.

فَلَو كانَ في العالَمِ تَدبيرٌ لَجَرَتِ الاُمورُ عَلَى القِياسِ القائِمِ، فَكانَ الصّالِحُ هُوَ المَرزوقَ، وَالطّالِحُ هُوَ المَحرومَ، وكانَ القَوِيُّ يُمنَعُ مِن ظُلمِ الضَّعيفِ، وَالمُتَهَتِّكُ لِلمَحارِمِ يُعاجَلُ بِالعُقوبَةِ.

فَيُقالُ في جَوابِ ذلِكَ: إنَّ هذا لَو كانَ هكَذا لَذَهَبَ مَوضِعُ الإِحسانِ الَّذي فُضِّلَ بِهِ الإِنسانُ عَلى غَيرِهِ مِنَ الخَلقِ، وحَملِ النَّفسِ عَلَى البِرِّ وَالعَمَلِ الصّالِحِ احتِسابا لِلثَّوابِ، وثِقَةً بِما وَعَدَ اللّهُ مِنهُ، ولَصارَ النّاسُ بِمَنزِلَةِ الدَّوابِّ الَّتي تُساسُ بِالعَصا وَالعَلَفِ، ويُلمَعُ لَها بِكُلِّ واحَدٍ مِنهُما ساعَةً فَساعَةً فَتَستَقيمُ عَلى ذلِكَ، ولَم يَكُن أحَدٌ يَعمَلُ عَلى يَقينٍ بِثَوابٍ أو عِقابٍ، حَتّى كانَ هذا يُخرِجُهُم عَن حَدِّ الإِنسِيَّةِ إلى حَدِّ البَهائِمِ.

ثُمَّ لا يَعرِفُ ما غابَ ولا يَعمَلُ إلّا عَلَى الحاضِرِ، وكانَ يَحدُثُ مِن هذا أيضاً أن يَكونَ الصّالِحُ إنَّما يَعمَلُ الصّالِحاتِ لِلرِّزقِ وَالسَّعَةِ في هذِهِ الدُّنيا، ويَكونَ المُمتَنِعُ مِنَ الظُّلمِ وَالفَواحِشِ إنَّما يَعِفُّ عَن ذلِكَ لِتَرَقُّبِ عُقوبَةٍ تَنزِلُ بِهِ مِن ساعَتِهِ، حَتّى يَكونَ أفعالُ النّاسِ كُلُّها تَجري عَلَى الحاضِرِ، لا يَشوبُها شَيءٌ مِنَ اليَقينِ بِما عِندَ اللّهِ، ولا يَستَحِقّونَ ثَوابَ الآخِرَةِ وَالنَّعيمَ الدّائِمَ فيها، مَعَ أنَّ هذِهِ الاُمورَ الَّتي ذَكَرَهَا الطّاعِنُ، مِنَ الغِنى وَالفَقرِ وَالعافِيَةِ وَالبَلاءِ لَيسَت بِجارِيَةٍ عَلى خِلافِ قِياسِهِ، بَل قَد تَجري عَلى ذلِكَ أحيانا. [۴۹۰]

168. امام صادق عليه السلام: و شايد كسى بر تدبير، از ديگر سوى، خُرده بگيرد و بگويد: چگونه تدبير در كار است، حال آن كه مى بينيم در اين دنيا، آن كه قوى تر است، بَرنده است. زورمند، زور مى گويد و [حقّ ديگران را] غصب مى كند، و ناتوان، زور مى بيند و پايمال مى شود. نيكان، فقير و گرفتارند و بدكاران، تن درست و برخوردار، و آن كه مرتكب گناه يا حرامى مى شود، به زودى كيفر نمى بيند.

پس اگر در عالم، تدبيرى بود، همانا كارها بر روالى درست پيش مى رفت: نيكان، برخوردار مى بودند و بدكاران، محروم. زورمند، از ستم كردن به ناتوان، باز داشته مى شد، و آن كه هتك حرمت مى كرد، بى درنگ، مجازات مى شد.

در پاسخ اين ايراد گفته مى شود: اگر چنين مى بود، ديگر جايى براى نيكى كردن و دست زدن به كارهاى خوب ـ كه مايه امتياز انسان بر ديگر مخلوقات است ـ، نمى مانْد، و انگيزه اى براى وا داشتن خويش به نيكى و كار شايسته به منظور دستيابى به پاداش خداوند و اعتماد به آنچه خدا وعده داده است، وجود نمى داشت، و مردم، چونان حيوانات مى شدند كه با چوب و علف به راه مى آيند، و هر از گاهى، يكى از اين دو (چوب و علف) به آنها نشان داده مى شود تا سر در فرمان داشته باشند، و هيچ كس بر پايه يقين به پاداش يا كيفر، كار نمى كرد، تا جايى كه اين امر، آنان را از مرز انسانيت به مرز حيوانيت مى برد.

ديگر، اين كه: كسى به آنچه [از ثواب الهى] غايب است، باور نمى داشت و جز براى آنچه نقد است، كار نمى كرد، و حاصل امر نيز آن مى شد كه آن كه كار نيك مى كرد، صرفا براى روزى و رفاه در همين دنيا كار مى كرد، و آن كه از ستم و كارهاى زشتْ خوددارى مى ورزيد، تنها از ترس مجازات فورى از آنها خوددارى مى نمود، به طورى كه اعمال و رفتار مردم، تماما بر اساس وضعيت حاضر، صورت مى پذيرفت و با كمترين يقين به آنچه نزد خداست، همراه نمى بود و مستحقّ پاداش آخرت و نعمت جاويدان آن نمى شدند.

علاوه بر اينها، چيزهايى كه آن خُرده گير بر شمرد، يعنى ثروتمندى و فقر و تن درستى و بيمارى، بر خلاف روال [و قاعده اش] نيست؛ بلكه گاهى اوقات، چنين است.

7 / 3: عُلُوُّ الهِمَّةِ

7 / 3: بلند همتى

169. الإمام عليّ عليه السلام: المَرءُ بِهِمَّتِهِ، لا بِقُنيَتِهِ [۴۹۱]. [۴۹۲]

169. امام على عليه السلام: [قدر] آدمى به همّت اوست، نه به ثروتش.

170. عنه عليه السلام: قَدرُ الرَّجُلِ عَلى قَدرِ هِمَّتِهِ. [۴۹۳]

170. امام على عليه السلام: قدر انسان، به قدر همّت اوست.

171. عنه عليه السلام: مَن شَرُفَت هِمَّتُهُ، عَظُمَت قيمَتُهُ. [۴۹۴]

171. امام على عليه السلام: آن كه همّتش والاست، ارزشش بالاست.

172. عنه عليه السلام: ما رَفَعَ امرَأً كَهِمَّتِهِ، ولا وَضَعَهُ كَشَهوَتِهِ. [۴۹۵]

172. امام على عليه السلام: آدمى را چيزى چون همّتش بالا نبُرد، و چيزى چون شهوتش او را پست نكرد.

7 / 4: العَمَلُ الصّالِحُ

7 / 4: كار شايسته

الكتاب

قرآن

«وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا». [۴۹۶]

«و كسانى كه كارهاى شايسته انجام دهند، چه مرد و چه زن، در حالى كه مؤمن باشند، آنان به بهشت مى روند، و [حتّى] به قدر گودى پشت هسته خرمايى به آنان ستم نمى شود».

«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ». [۴۹۷]

«هر كس، چه مرد و چه زن، كار شايسته كند و مؤمن باشد، هر آينه او را با زندگى پاكيزه اى زندگانى مى بخشيم و مسلّما به آنان، بهتر از آنچه انجام مى دادند، پاداش خواهيم داد».

«وَ مَن يَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُوْلَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى». [۴۹۸]

«و كسانى كه مؤمن به نزد او (خدا) روند، در حالى كه كارهاى شايسته انجام داده باشند، براى آنان، درجات والا خواهد بود».

«فَأَمَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا فَعَسَى أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ». [۴۹۹]

«و امّا آن كه توبه كند و ايمان آورد و كارهاى شايسته كند، اميد است كه از رستگاران باشد».

الحديث

حديث

173. الإمام عليّ عليه السلام: العَمَلُ يَبلُغُ بِكَ الغايَةَ. [۵۰۰]

173. امام على عليه السلام: كار [نيك]، تو را به مقصد مى رساند.

174. عنه عليه السلام: المَرءُ يوزَنُ بِقَولِهِ ويُقَوَّمُ بِفِعلِهِ، فَقُل ما تَرَجَّحُ زِنَتُهُ، وَافعَل ما تَجِلُّ قيمَتُهُ. [۵۰۱]

174. امام على عليه السلام: آدمى به گفتارش سنجيده و با كردارش ارزيابى مى شود. پس گفتار وزين بگو، و كردار پُرارزش به جاى آور.

175. تنبيه الخواطر: قيلَ لِلُقمانَ عليه السلام: ألَستَ عَبدَ آلِ فُلانٍ؟ قالَ بَلى، قيلَ: فَما بَلَغَ بِكَ ما نَرى؟

قالَ: صِدقُ الحَديثِ، وأداءُ الأَمانَةِ، وتَركُ ما لا يَعنيني، وغَضُّ بَصَري، وكَفُّ لِساني، وعِفَّةُ طُعمَتي، فَمَن نَقَصَ عَن هذا فَهُوَ دوني، ومَن زادَ عَلَيهِ فَهُوَ فَوقي، ومَن عَمِلَهُ فَهُوَ مِثلي. [۵۰۲]

175. تنبيه الخواطر: به لقمان... گفته شد: آيا تو بنده فلان خاندان نبودى؟

گفت: «چرا».

گفته شد: پس چه چيزْ تو را به اين جا رساند كه مى بينيم؟

گفت: «راستگويى، امانتدارى، ترك چيزهاى بيهوده، پوشاندن چشمم [از گناه]، نگه داشتن زبانم، و پاك داشتن خوراك و شكمم [از حرام]. پس هر كس كمتر از اينها را داشته باشد، او از من كمتر است، و هر كس از اينها بيشتر داشته باشد، او برتر از من است، و هر كس به اين ها عمل كند، او مانند [و هم رديفِ] من است».

7 / 5: مُجاهَدَةُ النَّفسِ

7 / 5: پيكار با نفس

الكتاب

قرآن

«وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا». [۵۰۳]

«سوگند به نفس و آن كس كه آن را درست كرد، سپس پليدكارى و پرهيزگارى اش را به آن الهام كرد [كه] هر كس آن را پاك گردانيد، مسلّما رستگار شد، و هر كه آلوده اش ساخت، به يقين در باخت».

«قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى». [۵۰۴]

«همانا رستگار شد آن كس كه خود را پاك گردانيد».

الحديث

حديث

176. تفسير القمّي عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: سَأَلتُهُ عَن قَولِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ: «وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا»، قالَ: خَلَقَها وصَوَّرَها، وقَولُهُ: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا» أي عَرَّفَها وألهَمَهَا ثُمَّ خَيَّرَها فَاختارَت، «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا» يَعني نَفسَهُ طَهَّرَها، «وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا» أي أغواها. [۵۰۵]

176. تفسير القمّى- به نقل از ابو بصير ـ: از امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل: «و سوگند به نفْس و آن كس كه آن را درست كرد» پرسيدم.

فرمود: «يعنى آن را آفريد و صورتش بخشيد. و سخن او: «سپس پليدكارى و پرهيزگارى اش را به آن الهام كرد»، يعنى [اين دو را] به آن شناساند و الهام كرد و سپس آن را مخيّر ساخت و نفس هم [يكى از اين دو راه را] اختيار كرد. «هر كس آن را پاك گردانيد، مسلّما رستگار شد»، يعنى نفسِ خود را پاك گردانيد. «و هر كه آلوده اش ساخت، به يقين در باخت»، يعنى نفس خود را گم راه ساخت.

177. الإمام عليّ عليه السلام: مَن جاهَدَ نَفسَهُ أكمَلَ التُّقى. [۵۰۶]

177. امام على عليه السلام: هر كه با نفس خويش بستيزد، پرهيزگارى را به كمال رسانده است.

178. عنه عليه السلام: في مُجاهَدَةِ النَّفسِ كَمالُ الصَّلاحِ. [۵۰۷]

178. امام على عليه السلام: كمالِ شايستگى، در گرو پيكار با نفس است.

179. عنه عليه السلام: مَن أجهَدَ نَفسَهُ في إصلاحِها سَعِدَ. [۵۰۸]

179. امام على عليه السلام: هر كس خود را در راه اصلاح نفْس خويش به رنج افكَنَد، به سعادت دست مى يابد.

180. عنه عليه السلام: جاهِد شَهوَتَكَ، وغالِب غَضَبَكَ، وخالِف سوءَ عادَتِكَ، تَزكُ [۵۰۹] نَفسُكَ، ويَكمُل عَقلُكَ، وتَستَكمِل ثَوابَ رَبِّكَ. [۵۱۰]

180. امام على عليه السلام: با خواهش [نفس] خود، پيكار كن، و با خشمت بستيز، و با عادت هاى بد خود، مخالفت نما تا جانت پاكيزه شود و خِردت كمال يابد و از پاداش پروردگارت بهره كامل ببرى.

181. عنه عليه السلام: بِتَزكِيَةِ النَّفسِ يَحصُلُ الصَّفاءُ. [۵۱۱]

181. امام على عليه السلام: با تزكيه نفس است كه صفا[ى دل و نفسْ] حاصل مى شود.

182. عنه عليه السلام: ذِروَةُ الغاياتِ لا يَنالُها إلّا ذَوُو التَّهذيبِ وَالمُجاهَداتِ. [۵۱۲]

182. امام على عليه السلام: به اوج اهداف نمى رسند، مگر اهل تهذيب [نفس] و مجاهده [با آن].

183. عنه عليه السلام ـ عِندَما سُئِلَ عليه السلام عَنِ العالَمِ العِلوِيِّ، فَقالَ ـ: صُوَرٌ عارِيَةٌ عَنِ المَوادِّ، عالِيَةٌ عَنِ القُوَّةِ وَالاِستِعدادِ، تَجَلّى لَها فَأَشرَقَت، وطالَعَها فَتَلَألَأَت، وألقى في هُوِيَّتِها مِثالَهُ، فَأَظهَرَ عَنها أفعالَهُ، وخَلَقَ الإِنسانَ ذا نَفسٍ ناطِقَةٍ، إن زَكّاها بِالعِلمِ وَالعَمَلِ فَقَد شابَهَت جَواهِرَ أوائِلِ عِلَلِها، وإذَا اعتَدَلَ مِزاجُها [۵۱۳] وفارَقَتِ الأَضدادَ فَقَد شارَكَ بِهَا السَّبعَ الشِّدادَ. [۵۱۴]

183. امام على عليه السلام ـ هنگامى كه در باره جهان بَرين از ايشان پرسيده شد ـ: صورت هايى هستند برهنه از مادّه، و فراتر از قوّه و استعداد. خداوند بر آن صورت ها تجلّى كرد و آنها [به نور وجودْ] روشن شدند، و به آنها نگريست و درخشان شدند، و مثال خود را در ماهيت آنها افكند، پس افعالش را از آنها پديدار ساخت، و انسان را داراى نفس ناطقه اى [مُدرك معقولات] آفريد كه اگر آن را با دانش و كردار، پاك گرداند و بپروراند، با گوهرهاى اوّليه علّت هايش (ذات عقول مقدّسه) همسان مى گردد، و هر گاه مزاجش [يعنى خصوصيات اخلاقى اش] معتدل [و دور از افراط و تفريط] شود و اضداد، جدا گردند، با آن هفت آسمان محكم (نفوس فلكيه) شريك مى شود. [۵۱۵]

7 / 6: أربَعُ خِصالٍ

7 / 6: چهار ويژگى

184. الإمام عليّ عليه السلام:

حُسنُ الخِصالِ مِنَ الصَّلصالِ مَقصودٌ! وَالمَرءُ بِالفِعلِ مَمدوحٌ ومَردودٌ

وإنَّما يَرفَعُ الإِنسانَ أربَعَةٌ! الحِلمُ وَالعِلمُ وَالإِحسانُ وَالجودُ. [۵۱۶]

184. امام على عليه السلام: [رسيدن به] خصلت هاى نيكو، از گِل خشكيده (آدمى)، مقصود است

و انسان، با كردار است كه ستوده يا نكوهيده مى گردد.

همانا انسان را چهار خصلت بالا مى برد:

بردبارى و دانايى و نيكوكارى و بخشندگى.

7 / 7: عَلاماتُ الكَمالِ

7 / 7: نشانه هاى كمال

185. الأمالي للطوسي عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري: أقبَلَ العَبّاسُ ذاتَ يَومٍ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ـ وكانَ العَبّاسُ طُوالاً حَسَنَ الجِسمِ ـ فَلَمّا رَآهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله تَبَسَّمَ إلَيهِ، فَقالَ: إنَّكَ يا عَمِّ لَجَميلٌ! فَقالَ العَبّاسُ: مَا الجَمالُ بِالرِّجالِ يا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: صَوابُ القَولِ بِالحَقِّ. قالَ: فَمَا الكَمالُ؟ قالَ: تَقوَى اللّهِ عَزَّ وجلَّ وحُسنُ الخُلُقِ. [۵۱۷]

185. الأمالى، طوسى ـ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى ـ: روزى عبّاس به سوى پيامبر خدا آمد. عبّاس، مردى بلندقامت و خوش اندام بود. پيامبر صلى الله عليه و آله با ديدن او لبخند زد و فرمود: «عمو جان! شما واقعا زيبايى! ».

عبّاس گفت: زيبايى مرد به چيست، اى پيامبر خدا؟

فرمود: «به گفتنِ سخن حق».

گفت: كمال چيست؟

فرمود: «پروا داشتن از خداوند عز و جل و خوش خويى».

186. الإمام عليّ عليه السلام: الكَمالُ في ثَلاثٍ: الصَّبرُ عَلَى النَّوائبِ، وَالتَّوَرُّعُ فِي المَطالِبِ، وإسعافُ الطّالِبِ. [۵۱۸]

186. امام على عليه السلام: كمال، در سه چيز است: شكيبايى بر گرفتارى ها، خوددارى در برابر خواهش ها، و كمك كردن به جوينده[ى كمك].

187. عنه عليه السلام: إذا كانَت مَحاسِنُ الرَّجُلِ أكثَرَ مِن مَساويهِ فَذلِكَ الكامِلُ، وإذا كانَ مُتَساوِيَ المَحاسِنِ وَالمَساوِي فَذلِكَ المُتَماسِكُ، وإن زادَت مَساويهِ عَلى مَحاسِنِهِ فَذلِكَ الهالِكُ. [۵۱۹]

187. امام على عليه السلام: هر گاه خوبى هاى مرد از بدى هايش بيشتر باشد، او كامل است. هر گاه خوبى ها و بدى هايش برابر باشد، او به هم پيوسته است، و اگر بدى هايش از خوبى هايش بيشتر باشد، او هلاك شونده است.

188. عنه عليه السلام: الكامِلُ مَن غَلَبَ جِدُّهُ هَزلَهُ. [۵۲۰]

188. امام على عليه السلام: [انسانِ] كامل، كسى است كه جدّى او بر شوخى اش چيره باشد.

189. عنه عليه السلام: تَسَربَلِ الحَياءَ وَادَّرِعِ الوَفاءَ وَاحفَظِ الإِخاءَ وأقلِل مُحادَثَةَ النِّساءِ، يَكمُل لَكَ السَّناءُ. [۵۲۱]

189. امام على عليه السلام: جامه حيا بپوش، و زره وفادارى بر تن كن، و برادرى را نگه دار، و با زنان، كمتر سخن بگو تا بلندمرتبگى ات كامل شود.

190. عنه عليه السلام: مِن كَمالِ الإِنسانِ ووُفورِ فَضلِهِ، استِشعارُهُ بِنَفسِهِ النُّقصانَ. [۵۲۲]

190. امام على عليه السلام: آگاهى انسان از كاستى اش، نشانه كمال [او] و فراوانى فضل اوست.

191. عنه عليه السلام: ما نَقَّصَ نَفسَهُ إلّا كامِلٌ. [۵۲۳]

191. امام على عليه السلام: خود را ناقص نمى شمُرَد، مگر شخص كامل.

192. عنه عليه السلام ـ في الشِّعرِ المَنسوبِ إلَيهِ ـ:

أَتَمُّ الناسِ أَعْلَمُهُم بِنَقصِهْ وأَقمَعُهُم لِشَهوَتِهِ وحِرْصِهْ

فلاتَستَغْلِ عافِيَةً بشيءٍ ولا تَستَرخِصَنْ داءً لِرُخْصِهْ. [۵۲۴]

192. امام على عليه السلام ـ در شعر منسوب به ايشان ـ: كامل ترينِ مردم، كسى است كه به كاستى خويش آگاه تر باشد

و خواست و آز خويش را بيشتر سركوب كند.

پس عافيت را به هيچ بهايى مفروش

و هيچ دردى را به جهت ناچيز بودن آن، دستِ كم مگير.

193. الإمام الباقر عليه السلام: الكَمالُ كُلُّ الكَمالِ التَّفَقُّهُ فِي الدِّينِ، وَالصَّبرُ عَلَى النّائِبَةِ، وتَقديرُ المَعيشَةِ. [۵۲۵]

193. امام باقر عليه السلام: كمال حقيقى، عبارت است از: فهم در دين، شكيبايى در گرفتارى ها، و اندازه نگه داشتن در معاش.

194. الإمام الصادق عليه السلام: ثَلاثُ خِصالٍ مَن رُزِقَها كانَ كامِلاً: العَقلُ، وَالجَمالُ، وَالفَصاحَةُ. [۵۲۶]

194. امام صادق عليه السلام: سه خصلت اند كه روزىِ هر كس شوند [و در او جمع گردند]، او، كامل است: خِرد، زيبايى، و شيوايى [در سخن گفتن].

195. عنه عليه السلام: لا يَنبَغي لِمَن لَم يَكُن عالِما أن يُعَدَّ سَعيدا، ولا لِمَن لَم يَكُن وَدودا أن يُعَدَّ حَميدا، ولا لِمَن لَم يَكُن صَبورا يُعَدَّ كامِلاً. [۵۲۷]

195. امام صادق عليه السلام: شايسته نيست آن را كه دانا نيست، خوش بخت شمرد، و آن را كه مهربان نيست، ستوده شمرد، و آن را كه شكيبا نيست، كامل شمرد.

الفصل الثامن: آفات الإنسانية

فصل هشتم: آسيب هاى انسان

8 / 1: الجَهلُ وَالغَفلَةُ

8 / 1: نادانى و ناهشيارى

الكتاب

قرآن

«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِْنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَايَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَايُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ ءَاذَانٌ لَايَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالأَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ». [۵۲۸]

«هر آينه، بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريده ايم، [چرا كه] دل هايى دارند كه با آنها دريافت نمى كنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمى بينند، و گوش هايى دارند كه با آنها نمى شنوند. آنان، همانند چارپايان، بلكه گم راه تر [و پست تر] ند. آنان، ناهشياران اند».

«أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً». [۵۲۹]

«يا گمان دارى كه بيشترشان مى شنوند يا مى انديشند؟ آنان، جز مانند ستوران نيستند؛ بلكه گم راه ترند».

الحديث

حديث

196. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: خَلَقَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ الإِنسَ ثَلاثَةَ أصنافٍ: صِنفٌ كَالبَهائِمِ، قالَ اللّهُ تَعالى: «لَهُمْ قُلُوبٌ لَايَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَايُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ ءَاذَانٌ لَايَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالأَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ».

وصِنفٌ أجسادُهُم أجسادُ بَني آدَمَ، وأرواحُهُم أرواحُ الشَّياطينَ.

وصِنفٌ في ظِلِّ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ يَومَ لا ظِلَّ إلّا ظِلُّهُ. [۵۳۰]

196. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل انسان ها را بر سه گروه آفريد: گروهى چون ستوران اند. خداوند متعال فرموده است: «دل هايى دارند كه با آنها دريافت نمى كنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمى بينند، و گوش هايى دارند كه با آنها نمى شنوند. آنان، همانند چارپايان اند؛ بلكه گم راه ترند». گروهى تن هايشان، تن هاى آدمى زادگان است، و جان هايشان، جان هاى اهريمنان، و گروهى در سايه خداوند عز و جل هستند، در آن روزى كه سايه اى جز سايه او نيست.

197. الإمام عليّ عليه السلام ـ في الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ: قَبيحٌ بِذِي العَقلِ أن يَكونَ بَهيمَةً وقَد أمكَنَهُ أن يَكونَ إنسانا، وقَد أمكَنَهُ أن يَكونَ مَلَكا، وأن يَرضى لِنَفسِهِ بِقُنيَةٍ مُعارَةٍ وحَياةٍ مُستَرَدَّةٍ، ولَهُ أن يَتَّخِذَ قُنيَةً مُخَلَّدَةً وحَياةً مُؤَبَّدَةً. [۵۳۱]

197. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: براى صاحب خِرد، زشت است كه حيوان باشد، در حالى كه مى تواند انسان باشد و مى تواند فرشته باشد، و [برايش زشت است كه] به دارايىِ عاريتى و زندگى باز ستاندنى رضايت دهد، در حالى كه مى تواند دارايى جاويدان و زندگى ابدى به دست آورد.

198. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ مِن دُعائِهِ عليه السلام فِي التَّحميدِ للّهِِ عَزَّ وجَلَّ ـ: ... الحَمدُ للّهِِ الَّذي لَو حَبَسَ عَن عِبادِهِ مَعرِفَةَ حَمدِهِ عَلى ما أبلاهُم مِن مِنَنِهِ المُتَتابِعَةِ وأسبَغَ عَلَيهِم مِن نِعَمِهِ المُتَظاهِرَةِ، لَتَصَرَّفوا في مِنَنِهِ فَلَم يَحمَدوهُ، وتَوَسَّعوا في رِزقِهِ فَلَم يَشكُروهُ، ولَو كانوا كَذلِكَ لَخَرَجوا مِن حُدودِ الإِنسانِيَّةِ إلى حَدِّ البَهيمِيَّةِ، فَكانوا كَما وَصَفَ في مُحكَمِ كِتابِهِ: «إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً» [۵۳۲]. [۵۳۳]

198. امام زين العابدين عليه السلام ـ از دعاى ايشان در ستايش خداوند عز و جل ـ: سپاس، خدايى را كه اگر شناخت ستايش خود را در برابر احسان هاى پياپى و نعمت هاى فراوانى كه به بندگانش ارزانى داشته است، از آنان باز مى داشت، از نعمت هايش بهره مى گرفتند و ستايشش نمى كردند، و از روزى او، بى دريغ برخوردار مى شدند؛ ليكن سپاسش نمى گفتند، و اگر چنين بودند، آن گاه از مرزهاى انسانيت به مرز حيوانيت، سقوط مى كردند و چنان مى شدند كه خداوند در كتاب استوار خود فرموده است: «آنان، همانند چارپايان اند؛ بلكه گم راه ترند».

راجع: ص158 (الإنسان / الفصل السادس: خصائص الإنسان الذميمة / الجهل).

ر. ك: ص159 (انسان / فصل ششم: ويژگى هاى نكوهيده انسان / نادانى).

8 / 2: اِتِّباعُ الهَوى

8 / 2: پيروى از هوس

الكتاب

قرآن

«وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى ءَاتَيْنَاهُ ءَايَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِايَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ». [۵۳۴]

«و بر آنان بخوان خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم؛ ولى از آن عارى گشت. آن گاه شيطان، او را دنبال كرد و از گم راهان شد. و اگر مى خواستيم، مسلّما قدر او را به وسيله آن [آيات] بالا مى برديم؛ امّا او به زمين (دنيا) گراييد و از هوس خويش، پيروى كرد. از اين رو، داستانش چون داستان سگ است كه اگر بر آن حمله ور شوى، زبان از كام بر مى آوَرَد و اگر رهايش كنى، [باز هم] زبان از كام بر مى آوَرَد. اين، مَثَل آن گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند. پس اين داستان ها را حكايت كن. شايد كه آنان بينديشند».

الحديث

حديث

199. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: حُبُّكَ لِلشَّيءِ يُعمي ويُصِمُّ. [۵۳۵]

199. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: عشق تو به چيزى، تو را كور و كَر مى كند.

200. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّكَ إن أطَعتَ هَواكَ أصَمَّكَ وأعماكَ، وأفسَدَ مُنقَلَبَكَ وأرداكَ. [۵۳۶]

200. امام على عليه السلام: اگر از هوس خويش فرمان ببرى، تو را كَر و كور مى كند و بازگشتگاهت (آينده و فرداى قيامتت) را تباه مى سازد و به هلاكتت مى افكند.

8 / 3: تَركُ العَمَلِ بِالعِلمِ

8 / 3: به كار نبستن علم

الكتاب

قرآن

«مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُواْ التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارَا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِايَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ». [۵۳۷]

«مَثَل كسانى كه [عمل به] تورات بر آنان بار شد، آن گاه آن را به كار نبستند، همچون مَثَل خرى است كه كتاب هايى را بر پشت مى كشد. چه زشت است وصف آن قومى كه آيات خدا را به دروغ گرفتند! و خدا، مردم ستمگر را راه نمى نمايد».

الحديث

حديث

201. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ فِي الإِخبارِ بِما يَأتي عَلى اُمَّتِهِ ـ: مَساجِدُهُم مَعمورَةٌ بِالأَذانِ، وقُلوبُهُم خالِيَةٌ مِنَ الإِيمانِ بِمَا استَخَفّوا بِالقُرآنِ، وبَلَغَ المُؤمِنَ عَنهُم كُلُّ هَوانٍ.

فَعِندَ ذلِكَ تَرى وُجوهَهُم وَجوهَ الآدَمِيّينَ، وقُلوبَهُم قُلوبُ الشَّياطينِ، كَلامُهُم أحلى مِنَ العَسَلِ، وقُلوبُهُم أمَرُّ مِنَ الحَنظَلِ، فَهُم ذِئابٌ عَلَيهِم ثِيابٌ، ما مِن يَومٍ إلّا يَقولُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: أفَبي تَغتَرّونَ [۵۳۸]؟ أم عَلَيَّ تَجتَرِئونَ؟ «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ» [۵۳۹]. [۵۴۰]

201. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در خبر دادن از آنچه براى امّتش پيش مى آيد ـ: مسجدهايشان از اذان، آباد است، و دل هايشان از ايمان، تهى است؛ زيرا قرآن را سبُك مى انگارند و از ايشان، هر گونه تحقيرى به مؤمنان مى رسد.

پس در اين هنگام، ايشان را مى بينى كه چهره هايشان، چهره آدميان است و دل هايشان، دل هاى شياطين. گفتارشان از شهد، شيرين تر است و دل هايشان از شرنگ، تلخ تر. گرگ هايى هستند كه جامه در پوشيده اند. هيچ روزى نيست، مگر آن كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ مى فرمايد: «آيا به من غرّه مى شويد يا كه بر من، گستاخ گشته ايد؟ «آيا پنداشته ايد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم و به سوى ما باز نمى گرديد؟ »».

202. الإمام عليّ عليه السلام ـ في صِفاتِ الفُسّاقِ ـ: وآخَرُ قَد تَسَمّى عالِما ولَيسَ بِهِ، فَاقتَبَسَ جَهائِلَ مِن جُهّالٍ، وأضاليلَ مِن ضُلّالٍ، ونَصَبَ لِلنّاسِ أشراكا مِن حَبائِلِ غُرورٍ، وقَولِ زورٍ؛ قَد حَمَلَ الكِتابَ عَلى آرائِهِ، وعَطَفَ الحَقَّ عَلى أهوائِهِ، يُؤمِنُ النّاسَ مِنَ العَظائِمِ، ويُهَوِّنُ كَبيرَ الجَرائِمِ، يَقولُ: أقِفُ عِندَ الشُّبَهاتِ، وفيها وَقَعَ؛ ويَقولُ: أعتَزِلُ البِدَعَ، وبَينَهَا اضطَجَعَ؛ فَالصّورَةُ صورَةُ إنسانٍ، وَالقَلبُ قَلبُ حَيَوانٍ، لا يَعرِفُ بابَ الهُدى فَيَتَّبِعَهُ، ولا بابَ العَمى فَيَصُدَّ عَنهُ. وذلِكَ مَيِّتُ الأَحياءِ! [۵۴۱]

202. امام على عليه السلام ـ در وصف فاسقان ـ: و ديگرى كه دانشمندش مى نامند؛ ليكن چنان نيست، كه او از نادانان، مجموعه اى از نادانى را، و از گم راهان، مُشتى گم راهى فرا گرفته است و دام هايى از ريسمان هاى فريب و گفتار دروغ، براى مردم گسترده است. قرآن را بر انديشه هاى خود سوار مى كند، و حق را بر محور هوس ها [و عقايد] خود مى چرخاند. مردم را از بلاها، آسوده خاطر مى دارد و گناهان بزرگ را در نظرشان كوچك مى نماياند. مى گويد: «به گاهِ شبهات، درنگ مى كنم»، در حالى كه در آنها فرو افتاده است. مى گويد: «از بدعت ها كناره مى گيرم»، در حالى كه ميان آنها خفته است. چهره اش چهره انسان است و دلش دلِ حيوان. نه راه راست را مى شناسد كه آن را بپيمايد، و نه راه كورى و گم راهى را كه از آن روى برتابد. او مُرده اى است در ميان زندگان.

الفصل التاسع: الإنسان الكامل

فصل نهم: انسان كامل

9 / 1: خَليفَةُ اللّهِ

9 / 1: جانشين خدا

الكتاب

قرآن

«وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئِكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ * وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَئِكَةِ فَقَالَ أَ نبِئونِى بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * قَالُواْ سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ * قَالَ يَاادَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُم بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ». [۵۴۲]

«و آن گاه كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: «من در زمين، جانشينى قرار خواهم داد»، فرشتگان گفتند: آيا در آن، كسى را قرار مى دهى كه در آن، تباهى كند و خون بريزد، در حالى كه ما تو را مى ستاييم و تقديست مى كنيم؟ فرمود: «من چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد»، و همه نام ها را به آدم آموخت. سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «مرا از نام هاى اينان، خبر دهيد، اگر راستگوييد». گفتند: پاكا تو! ما را دانشى نيست، جز همان كه تو خود به ما آموخته اى كه به راستى تو دانا و حكيمى. فرمود: «اى آدم! نام هاى ايشان را به آنان (فرشتگان) خبر ده» و چون آدم، آنان را از نام هاى ايشان خبر داد، فرمود: «آيا به شما نگفتم كه من، نهان آسمان ها و زمين را مى دانم، و آنچه را آشكار مى كنيد و آنچه را پنهان مى داريد، مى دانم؟ »».

الحديث

حديث

203. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ لَمّا قالَ لِلمَلائِكَةِ: «إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً» ضَجَّتِ المَلائِكَةُ مِن ذلِكَ وقالوا: يا رَبِّ إن كُنتَ لابُدَّ جاعِلاً فِي الأَرضِ خَليفَةً فَاجعَلهُ مِنّا، مِمَّن يَعمَلُ في خَلقِكَ بِطاعَتِكَ.

فَرَدَّ عَلَيهِم: «إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ». [۵۴۳]

203. امام صادق عليه السلام: خداوند عز و جل چون به فرشتگان فرمود: «من در زمين، جانشينى قرار خواهم داد»، فرشتگان از شنيدن اين سخن، فرياد كشيدند و گفتند: پروردگارا! اگر تصميم قطعى دارى كه در زمينْ جانشين قرار دهى، او را از ميان ما قرار ده؛ از كسانى كه در آفرينش تو به فرمان تو عمل مى كنند.

خداوند در پاسخشان فرمود: «من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد».

204. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يَقولُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ: اِبنَ آدَمَ، أنَا الحَيُّ لا أموتُ، فَأَطِعني أجعَلكَ حَيّا لا تَموتُ، وأنَا عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ. [۵۴۴]

204. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل مى فرمايد: «اى فرزند آدم! من زنده اى هستم كه هرگز نمى ميرم. پس، از من فرمان ببر تا تو را نيز زنده اى گردانم كه هرگز نميرى، و من بر هر چيزى توانايم».

205. عدّة الداعي: وَرَدَ فِي الحَديثِ القُدسِيِّ: يَابنَ آدمَ، أنَا غَنِيٌّ لا أفتَقِرُ، أطِعني فيما أمَرتُكَ أجعَلكَ غَنِيّا لا تَفتَقِرُ. يَابنَ آدَمَ، أنَا حَيٌّ لا أمُوتُ، أطِعني فيما أمَرتُكَ أجعَلكَ حَيّا لا تَموتُ. يَابنَ آدمَ، أنَا أقولُ لِلشَّيءِ: كُن فَيَكونُ، أطِعني فيما أمَرتُكَ أجعَلكَ تَقولُ لِلشَّيءِ: كُن فَيَكونُ. [۵۴۵]

205. عدّة الداعى: در حديث قدسى آمده است: «اى فرزند آدم! من توانگرى هستم كه هرگز نيازمند نمى شوم. پس، در آنچه به تو فرمان داده ام، از من اطاعت كن تا تو را نيز توانگرى اى دهم كه هرگز نيازمند نشوى. اى فرزند آدم! من زنده اى هستم كه هرگز نمى ميرم. پس، آنچه به تو فرمان داده ام، از من اطاعت كن تا تو را نيز زنده اى قرار دهم كه هرگز نميرى. اى فرزند آدم! من به هر چه گويم: هست شو، هست مى شود. پس، در آنچه به تو فرمان داده ام، از من اطاعت كن تا تو را نيز چنان گردانم كه به هر چه گويى: هست شو!، هست شود».

206. مشارق أنوار اليقين: وَرَدَ فِي الحَديثِ القُدسِيِّ عَنِ الرَّبِّ العَلِيِّ أنَّهُ يَقولُ: عَبدي أطِعني أجعَلكَ مِثلي، أنَا حَيٌّ لا أموتُ، أجعَلُكَ حَيّا لا تَموتُ، أنَا غَنِيٌّ لا أفتَقِرُ أجعَلُكَ غَنِيّا لا تَفتَقِرُ، أنَا مَهما أشَأ يَكُن، أجعَلُكَ مَهما تَشَأ يَكُن. [۵۴۶]

206. مشارق أنوار اليقين ـ در حديث قدسى از پروردگار بلندمرتبه آمده است كه مى فرمايد: «بنده من! از من فرمان ببر تا تو را همانند خويش گردانم. من زنده ناميرايم. تو را نيز زنده ناميرا مى گردانم. من توانگرى هستم كه هرگز نيازمند نمى شوم. تو را نيز توانگرى مى گردانم كه هرگز نيازمند نشوى. من هر چه بخواهم، همان مى شود. تو را نيز چنان قرار مى دهم كه آنچه بخواهى، همان شود».

207. مصباح الشريعة ـ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام ـ: العُبودِيَّةُ جَوهَرَةٌ كُنهُهَا الرُّبوبِيَّةُ، فَما فُقِدَ فِي العُبودِيَّةِ وُجِدَ فِي الرُّبوبِيَّةِ، وما خَفِيَ عَنِ الرُّبوبِيَّةِ اُصيبَ فِي العُبودِيَّةِ. [۵۴۷]

207. مصباح الشريعة ـ در آنچه به امام صادق عليه السلام نسبت داده شده است ـ: عبوديت، گوهرى است كه باطن آن، ربوبيت است. پس آنچه در عبوديت نيست، در ربوبيت يافت مى شود، و آنچه در ربوبيت پوشيده است، در عبوديت به دست مى آيد.

9 / 2: أفضَلُ مِنَ المَلائِكَةِ

9 / 2: برتر از فرشتگان

208. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ أكرَمُ عَلَى اللّهِ عَزَّ وجَلَّ مِنَ المَلائِكَةِ الَّذينَ عِندَهُ، وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ لَمَنزِلَةُ العَبدِ المُؤمِنِ أفضَلُ مِن مَنزِلَةِ المَلائِكَةِ «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» [۵۴۸]. [۵۴۹]

208. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، در نزد خداوند عز و جل از فرشتگانى كه نزد اويند، برتر است. سوگند به آن كه جانم در دست اوست، مقام بنده مؤمن، از مقام فرشتگان، بالاتر است. «آنان كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند، اينان، بهترين آفريدگان اند».

209. ثواب الأعمال عن أبي هريرة وعبداللّه بن عبّاس: خَطَبَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَبلَ وَفاتِهِ ـ وهِيَ آخِرُ خُطبَةٍ خَطَبَها بِالمَدينَةِ ـ قالَ: يا أيُّهَا النّاسُ: اُدنوا ووَسِّعوا لِمَن خَلفَكُم.

فَقالَ رَجُلٌ: يا رَسولَ اللّهِ، لِمَن نُوَسِّعُ؟ قالَ: لِلمَلائِكَةِ.

فَقالَ: إنَّهُم إذا كانوا مَعَكُم لَم يَكونوا مِن بَينِ أيديكُم ولا مِن خَلفِكُم، ولكِن يَكونونَ عَن أيمانِكُم وعَن شَمائِلِكُم.

فَقالَ رَجُلٌ: يا رَسولَ اللّهِ لِمَ لا يَكونونَ مِن بَينِ أيدينا ولا مِن خَلفِنا؟ أمِن فَضلِنا عَلَيهِم أم فَضلِهِم عَلَينا؟ قالَ: أنتُم أفضَلُ مِنَ المَلائِكَةِ. [۵۵۰]

209. ثواب الأعمال ـ به نقل از ابو هُرَيره و عبد اللّه بن عبّاس ـ: پيامبر خدا، پيش از وفاتش براى ما سخنرانى كرد ـ و اين، آخرين سخنرانى اى بود كه در مدينه ايراد كرد ـ و فرمود: «اى مردم! پيش تر بياييد و جا را براى آنان كه پشت سر شما هستند، باز كنيد».

مردى گفت: اى پيامبر خدا! براى چه كسانى جا باز كنيم؟

فرمود: «براى فرشتگان».

سپس فرمود: «آنان، هر گاه با شما باشند، جلوتر از شما يا پشتِ سرتان نيستند؛ بلكه در سمت راست و چپ شما قرار مى گيرند».

مردى گفت: اى پيامبر خدا! چرا جلوتر از ما يا پشت سرمان قرار نمى گيرند؟ آيا به خاطر برترى ما بر آنهاست يا به خاطر برترى آنها بر ماست؟

فرمود: «شما از فرشتگان، برتريد».

210. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَمّا عُرِجَ بي إلَى السَّماءِ أذَّنَ جِبرَئيلُ مَثنى مَثنى، وأقامَ مَثنى مَثنى، ثُمَّ قالَ لي: تَقَدَّم يا مُحَمَّدُ، فَقُلتُ لَهُ: يا جَبرَئيلُ أتَقَدَّمُ عَلَيكَ؟ فَقالَ: نَعَم، لِأَنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى فَضَّلَ أنبِياءَهُ عَلى مَلائِكَتِهِ أجمَعينَ، وفَضَّلَكَ خاصَّةً.

فَتَقَدَّمتُ فَصَلَّيتُ بِهِم ولا فَخرَ، فَلَمَّا انتَهَيتُ إلى حُجُبِ النّورِ، قالَ لي جَبرَئيلُ: تَقَدَّم يا مُحَمَّدُ، وتَخَلَّفَ عَنّي.

فَقُلتُ: يا جَبرَئيلُ، في مِثلِ هذَا المَوضِعِ تُفارِقُني؟ فَقالَ: يا مُحَمَّدُ، إنَّ انتِهاءَ حَدِّي الَّذي وَضَعَنِي اللّهُ عَزَّ وجَلَّ فيهِ إلى هذَا المَكانِ، فَإِن تَجاوَزتُهُ احتَرَقَت أجنِحَتي بِتَعَدِّي حُدودِ رَبّي جَلَّ جَلالُهُ.

فَزَجَّ بي فِي النّورِ زَجَّةً حَتَّى انتَهَيتُ إلى حَيثُ ما شاءَ اللّهُ مِن عُلُوِّ مُلكِهِ فَنوديتُ: يا مُحَمَّدُ، فَقُلتُ: لَبَّيكَ رَبّي وسَعدَيكَ، تَبارَكتَ وتَعالَيتَ.

فَنوديتُ: يا مُحَمَّدُ، أنتَ عَبدي وأنَا رَبُّكَ، فَإِيّايَ فَاعبُد وعَلَيَّ فَتَوَكَّل، فَإِنَّكَ نوري في عِبادي، ورَسولي إلى خَلقي، وحُجَّتي عَلى بَرِيَّتي، لَكَ ولِمَنِ اتَّبَعَكَ خَلَقتُ جَنَّتي، ولِمَن خالَفَكَ خَلَقتُ ناري. [۵۵۱]

210. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: چون به آسمان برده شدم، جبرئيل عليه السلام دو به دو، اذان و دو به دو، اقامه گفت. [۵۵۲] سپس به من گفت: [براى نماز] جلو بِايست، اى محمّد!

من گفتم: اى جبرئيل! بر تو پيشى گيرم؟

گفت: آرى؛ چون خداوند ـ تبارك و تعالى ـ پيامبرانش، بويژه تو را بر همه فرشتگانش برترى داده است.

پس من جلو ايستادم و با ايشان نماز خواندم، و بدين فخر نمى فروشم. چون به پرده هاى نور رسيدم، جبرئيل عليه السلام به من گفت: پيش برو، اى محمّد! و خودش با من نيامد.

گفتم: اى جبرئيل! در چنين جايى مرا تنها مى گذارى؟

گفت: اى محمّد! آخرين مرزى كه خداوند عز و جلبراى من نهاده، تا بدين جاست. اگر از آن فراتر بروم، به خاطر گذشتن از مرزهاى پروردگار شكوهمندم، بال هايم مى سوزد. [۵۵۳]

پس، مرا به زور در [عالم] نور راند و تا آن جا كه خدا خواست، به بلنداى مُلك او رسيدم. در اين هنگام ندا آمد كه: «اى محمّد! ».

گفتم: در خدمتم، اى پروردگار من! گوش به فرمانم، اى پرشُكوه بلندمرتبه!

ندا آمد كه: «اى محمّد! تو بنده منى، و من، پروردگار تو هستم. پس فقط مرا بندگى كن و تنها بر من، توكّل نما، كه تو نور من در ميان بندگانم، و فرستاده من به سوى آفريدگانم، و حجّت من بر مردمانم هستى. بهشتم را فقط براى تو و پيروان تو آفريده ام، و آتشم را تنها براى آن كه تو را نافرمانى كند».

211. الإمام الباقر عليه السلام: ما خَلَقَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ خَلقا أكرَمَ عَلَى اللّهِ عَزَّ وجَلَّ مِنَ المُؤمِنِ، لِأَنَّ المَلائِكَةَ خُدّامُ المُؤمِنينَ، وأنَّ جِوارَ اللّهِ لِلمُؤمِنينَ، وأنَّ الجَنَّةَ لِلمُؤمِنينَ، وأنَّ الحورَ العينَ لِلمُؤمِنينَ. [۵۵۴]

211. امام باقر عليه السلام: خداوند عز و جل هيچ مخلوقى گرامى تر در نزد خودش از مؤمن نيافريده است؛ چرا كه فرشتگان، خدمت گزار مؤمنان اند. همسايگى خدا، از آنِ مؤمنان است. بهشت، از آنِ مؤمنان است، و سيه چشمان بهشتى، از آنِ مؤمنان اند.

212. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ أوَّلَ مَن قاسَ إبليسُ؛ فَقالَ: «خَلَقتَنِى مِن نَّارٍ وَخَلَقتَهُ مِن طِينٍ» [۵۵۵]، ولَو عَلِمَ إبليسُ ما جَعَلَ اللّهُ في آدَمَ، لَم يَفتَخِر عَلَيهِ. [۵۵۶]

212. امام صادق عليه السلام: نخستين كسى كه قياس كرد، ابليس بود؛ زيرا گفت: «مرا از آتش آفريده اى و او (آدم) را از گِل»، در حالى كه اگر ابليس مى دانست كه خداوند چه [فضايلى] در آدم نهاده است، بر او فخر نمى فروخت.

9 / 3: إمامُ المَلائِكَةِ

9 / 3: پيشواى فرشتگان

213. الإمام الصادق عليه السلام: لَمّا اُسرِيَ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وحَضَرَتِ الصَّلاةُ، أذَّنَ جَبرَئيلُ وأقامَ الصَّلاةَ، فَقالَ: يا مُحَمَّدُ تَقَدَّم.

فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: تَقَدَّم يا جَبرَئيلُ، فَقالَ لَهُ: إنّا لا نَتَقَدَّمُ عَلَى الآدَمِيّينَ مُنذُ اُمِرنا بِالسُّجودِ لِادَمَ. [۵۵۷]

213. امام صادق عليه السلام: چون پيامبر صلى الله عليه و آله به معراج برده شد و وقت نماز رسيد، جبرئيل عليه السلام اذان و اقامه نماز گفت و سپس گفت: جلو بِايست، اى محمّد!

پيامبر خدا به او فرمود: «تو جلو بِايست، اى جبرئيل!».

جبرئيل عليه السلام به ايشان گفت: از زمانى كه به ما فرمان داده شد بر آدم سجده كنيم، بر آدميان، پيشى نمى گيريم.

214. عنه عليه السلام: لَمّا ماتَ آدَمُ عليه السلام فَبَلَغَ إلَى الصَّلاةِ عَلَيهِ، فَقالَ هِبَةُ اللّهِ لِجَبرَئيلَ عليه السلام: تَقَدَّم يا رَسولَ اللّهِ فَصَلِّ عَلى نَبِيِّ اللّهِ، فَقالَ جَبرَئيلُ عليه السلام: إنَّ اللّهَ أمَرَنا بِالسُّجودِ لِأَبيكَ فَلَسنا نَتَقَدَّمُ عَلى أبرارِ وُلدِهِ، وأنتَ مِن أبَرِّهِم.

فَتَقَدَّمَ، فَكَبَّرَ عَلَيهِ خَمسا عِدَّةَ الصَّلاةِ الَّتي فَرَضَهَا اللّهُ عَلى اُمَّةِ مُحَمَّدٍ، وهِيَ السُّنَّةُ الجارِيَةُ في وُلدِهِ إلى يَومِ القِيامَةِ. [۵۵۸]

214. امام صادق عليه السلام: چون آدم عليه السلام در گذشت و نوبت نماز خواندن بر او رسيد، هِبَةُ اللّه [فرزند آدم] به جبرئيل عليه السلام گفت: «جلو بِايست ـ اى فرستاده خدا ـ و بر پيامبر خدا، نماز بگزار».

جبرئيل عليه السلام گفت: خداوند به ما فرمان داد كه بر پدرت سجده آوريم. پس ما بر فرزندان نيك او پيشى نمى جوييم، و تو از نيك ترين هاى آنان هستى.

در اين هنگام، هبة اللّه، جلو ايستاد و پنج تكبير بر او گفت، به شمار نمازهايى كه خداوند بر امّت محمّد صلى الله عليه و آله واجب ساخت، و اين [پنج تكبير گفتن در نماز ميّت] تا روز قيامت، در ميان فرزندان او سنّت شد.

9 / 4: خَيرٌ مِن ألفٍ مِثلِهِ

9 / 4: بهتر از هزار تن چون خويش

215. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَيسَ شَيءٌ خَيرٌ مِن ألفٍ مِثلِهِ إلَا الإِنسانُ. [۵۵۹]

215. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ چيزى نيست كه از هزار هم نوع خويش بهتر باشد، مگر انسان.

216. عنه صلى الله عليه و آله: لا نَعلَمُ شَيئا خَيرا مِن ألفٍ مِثلِهِ، إلَا الرَّجُلَ المُؤمِنَ. [۵۶۰]

216. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ چيزى را نمى شناسيم كه از هزار هم نوعِ خود بهتر باشد، مگر انسانِ مؤمن.

  1. معجم مقاييس اللغة: ج1 ص145 مادّه «أنس».
  2. مفردات ألفاظ القرآن: ص94.
  3. لسان العرب: ج6 ص10 مادّه «أنس».
  4. لسان العرب: ج6 ص11.
  5. طه: آيه 115.
  6. ر. ك: ص168 ح150.
  7. دائرة المعارف قرآن كريم: ج4 ص481 (به نقل از بصائر ذوى التمييز: ج2 ص32 و تفسير سورة والعصر: ج2 ص10). گفتنى است كه هيچ يك از منابع معتبر لغت، اين نظريه را تأييد نكرده اند.
  8. دائرة المعارف قرآن كريم: ج4 ص481 (به نقل از المخصّص: ص16).
  9. دائرة المعارف قرآن كريم: ج4 ص481 (به نقل از مفردات ألفاظ القرآن: ص94).
  10. دائرة المعارف قرآن كريم: ج4 ص481 (به نقل از مفردات ألفاظ القرآن: ص94).
  11. دائرة المعارف قرآن كريم: ج4 ص481 (به نقل از بصائر ذوى التميز: ج2 ص31).
  12. دائرة المعارف قرآن كريم: ج4 ص481 (به نقل از بصائر ذوى التمييز: ج2 ص31).
  13. دائرة المعارف قرآن كريم: ج4 ص481 (به نقل از بصائر ذوى التمييز: ج2 ص32).
  14. دائرة المعارف قرآن كريم: ج4 ص481 (به نقل از بصائر ذوى التمييز: ج2 ص32).
  15. مؤمنون: آيه 14.
  16. الأعلى (87): 15.
  17. في المصدر: قلت.
  18. ر. ك: ص85 (انسان / فصل سوم: برترى هاى انسان / گراميداشت الهى).
  19. ر. ك: ص91 (انسان / فصل سوم: برترى هاى انسان / آفرينش آنچه در زمين است، براى انسان).
  20. الكافي، ج2، ص494، ح18.
  21. انسان: آيه 1.
  22. ر. ك: ص34 ح19.
  23. اعراف: آيه 127، يس: آيه 60.
  24. حجر: آيه 21.
  25. بحار الأنوار، ج104، ص29 ـ 30.
  26. ر. ك: ص61 (انسان / فصل دوم / آفرينش انسان از خاك).
  27. ر. ك: ص63 (انسان / فصل دوم / آفرينش انسان از آب).
  28. ر. ك: ص65 (انسان / فصل دوم / آفرينش انسان از نطفه).
  29. حجر: آيه 15 و 29، ص: آيه 38 و 72.
  30. دائرة المعارف قرآن كريم: ج4 ص488.
  31. اسفل سافلين، پايين ترين مرتبه پستى و اشاره به آيه پنجم از سوره تين است.
  32. رجال الطوسي، ص429، الرقم 6.
  33. ر. ك: ص199 (انسان / فصل هشتم: آسيب هاى انسان).
  34. اختيار معرفة الرجال، ص531، الرقم 1015.
  35. ر. ك: ص208 ح206.
  36. مصباح الشريعة: ص536.
  37. رجال الطوسي، ص389، الرقم 36، وص 401، الرقم 22.
  38. المؤمنون: 12 ـ 14.
  39. السجدة: 7 ـ 9.
  40. في بحارالأنوار: «إذا تَمَّت».
  41. الدرّ المنثور: ج6 ص93 نقلاً عن ابن أبي حاتم؛ بحارالأنوار: ج60 ص383 ح110.
  42. تفسير القمّي: ج2 ص91 عن أبي الجارود، بحارالأنوار: ج60 ص369 ح75.
  43. بصائر الدرجات: ص462 ح8، بحارالأنوار: ج25 ص69 ح53.
  44. جالَ: أي دارَ (النهاية: ج1 ص317 «جول»).
  45. نهج البلاغة: الخطبة 1، بحارالأنوار: ج11 ص122 ح56.
  46. الكِلَّةُ: السِّترُ الرقيق يخاط كالبيت يُتَوقّى فيه من البَقّ (لسان العرب: ج11 ص595 «كلل»).
  47. مختصر بصائر الدرجات: ص3، بصائر الدرجات: ص463 ح12 كلاهما عن المفضّل بن عمر، بحارالأنوار: ج61 ص40 ح11.
  48. الثُّفلُ: حُثالةُ الشيء، وما سَفَلَ من كلِّ شيء، والمُراد: النجاسة (مجمع البحرين: ج1 ص243 «ثفل»).
  49. لِحاءُ الشجرة: قِشرُها (النهاية: ج4 ص243 «لحا»).
  50. تحف العقول: ص354، علل الشرائع: ص107 ح5 عن إسماعيل بن أبي زياد السكوني نحوه، بحارالأنوار: ج61 ص295 ح6.
  51. حرارت غريزى ناشى از آتش، انرژى حرارتى بدن.
  52. شايد مقصود، بزاق دهان باشد.
  53. هكذا في المصدر؛ لم يطابق المعدودُ العددَ، وفي علل الشرائع: «ومن العقل: الفطنة والفهم والحفظ والعلم».
  54. لا توجد عبارة: «وصورته طينته» في علل الشرائع.
  55. تحف العقول: ص354، علل الشرائع: ص108 ح6 نحوه، بحارالأنوار: ج61 ص302 ح8.
  56. الاحتجاج: ج2 ص212 و 243 ح223، بحارالأنوار: ج10 ص184 ح2.
  57. الكافي: ج8 ص181 ح203، الأمالي للطوسي: ص147 ح241 كلاهما عن سدير الصيرفي عن الإمام الباقر عليه السلام، روضة الواعظين: ص310 عن الإمام الباقر عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحارالأنوار: ج22 ص382 ح16.
  58. ما بين المعقوفين سقط من المصدر، وأثبتناه من بحارالأنوار.
  59. في بحارالأنوار: «يَضَعونَ» وهو الأنسب.
  60. مطالب السؤول: ص212؛ بحارالأنوار: ج78 ص7 ح59.
  61. اللُّبُّ: العَقلُ، سمّي بذلك لأنّهُ نَفسُ ما في الإنسانِ، وما عَدَاهُ كأنَّهُ قِشرٌ (مجمع البحرين: ج3 ص1616 «لبب»).
  62. في الأمالي للصدوق «عقله ودينه» بدل «عقله دينه» والظاهر زيادة الواو وأنّها اشتباه من المصحّح؛ إذ أنّ المستنسخ وضع ضمّة كبيرة على هاء كلمة «عقلهُ» في الطبعة القديمة والحجريّة، فظنّ المصحّح أنّها واوٌ، وفي بحار الأنوار نقل الحديث أيضا عن الأمالي من دون واوٍ. راجع في خصوص ذلك: الأحاديث الواردة في تحف العقول: ص217 وفقه الرضا: ص367 وبحار الأنوار: ج75 ص108 ح11.
  63. روضة الواعظين: ص8، الأمالي للصدوق: ص312 ح361 عن جميل بن درّاج عن الإمام الصادق عنه عليهماالسلام، بحارالأنوار: ج1 ص82 ح2.
  64. الكافي: ج1 ص25 ح23، علل الشرائع: ص103 ح2، بحارالأنوار: ج1 ص90 ح17.
  65. علل الشرائع: ص4 ح1، مشكاة الأنوار: ص439 ح1474 نحوه، بحارالأنوار: ج60 ص299 ح5.
  66. الاختصاص: ص142، بحارالأنوار: ج61 ص253 ح6.
  67. علل الشرائع: ص107 ح5 عن إسماعيل بن أبي زياد السكوني، تحف العقول: ص355، بحارالأنوار: ج6 ص117 ح4.
  68. تحف العقول: ص212، كشف الغمّة: ج3 ص136 عن أحمد بن عليّ بن ثابت عن الإمام الجواد عليه السلام، بحارالأنوار: ج78 ص50 ح74.
  69. فقه الرضا عليه السلام: ص349، بحارالأنوار: ج5 ص55 ح96.
  70. في المصدر: «استلبته العزّة»، وفي نسخة: أخذته العزّة. ومافي المتن أثبتناه من جميع المصادر الاُخرى وهو الصواب.
  71. وفي نسخة: جهده البكاء.
  72. الكافي: ج8 ص21 ح4 عن جابر بن يزيد، نهج البلاغه: الحكمة 108، الإرشاد: ج1 ص301، خصائص الأئمّة: ص97 كلّها نحوه، بحارالأنوار: ج70 ص52 ح13؛ تاريخ دمشق: ج51 ص182 عن عبداللّه بن جعفر نحوه، كنزالعمّال: ج1 ص348 ح1567.
  73. الإنسان: 1.
  74. مريم: 67.
  75. مريم: 9.
  76. مجمع البيان: ج10 ص614 عن سعيد الحداد، بحارالأنوار: ج60 ص328.
  77. مجمع البيان: ج10 ص614 عن حمران بن أعين، بحارالأنوار: ج60 ص328.
  78. المحاسن: ج1 ص379 ح836، مجمع البيان: ج10 ص614 عن زرارة، بحارالأنوار: ج5 ص120 ح63؛ تفسير الطبري: ج14 الجزء 29 ص202 من دون اسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام.
  79. المراد هو الآية 67 من سورة مريم: «أَوَ لَا يَذْكُرُ الْاءِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ... »، والظاهر أنّه من تصحيف النسّاخ.
  80. الكافي: ج1 ص147 ح5، بحارالأنوار: ج57 ص63 ح33.
  81. بحار الأنوار: ج84 ص254 ح52 نقلاً عن خط الشهيد عن جابر بن عبداللّه الأنصاري.
  82. بحار الأنوار: ج94 ص170 ح22 نقلاً عن كتاب أنيس العابدين.
  83. آل عمران: 59.
  84. السجدة: 7 و 8.
  85. الصافات: 11.
  86. الحجر: 26 وراجع: الآية: 28 و 33.
  87. الرحمن: 14.
  88. الأعراف: 12.
  89. الأعراف: 11.
  90. الأنعام: 98.
  91. ص: 71 ـ 78.
  92. تفسير القمي: ج2 ص168، بحارالأنوار: ج60 ص370 ح76.
  93. تفسير الطبري: ج5 الجزء 8 ص126، تفسير الثعلبي: ج4 ص218 عن قتادة والربيع والضحاك والسدي؛ بحارالأنوار: ج60 ص382 ح105 نقلاً عن الدر المنثور.
  94. تفسير الثعلبي: ج4 ص218، الدرّ المنثور: ج3 ص424 نقلاً عن الفريابي عن ابن عباس؛ بحارالأنوار: ج60 ص382 ح103.
  95. الطبقات الكبرى: ج1 ص25 عن أبي هريره، كنزالعمّال: ج6 ص130 ح15134.
  96. العُبِّيَّةُ: الكِبرُ والفَخرُ (لسان العرب: ج1 ص574 «عبب»).
  97. سنن أبي داود: ج4 ص331 ح5116، سنن الترمذي: ج5 ص735 ح3956، مسند ابن حنبل: ج3 ص286 ح8744، السنن الكبرى: ج10 ص392 ح21062 كلّها عن أبي هريرة، كنزالعمّال: ج1 ص258 ح1294.
  98. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص363 ح5762 عن حماد بن عمرو وأنس بن محمّد عن أبيه جميعا عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، مكارم الأخلاق: ج2 ص327 ح2656 عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، مشكاة الأنوار: ص120 ح283 نحوه، بحارالأنوار: ج77 ص53 ح3.
  99. الحَزنُ: المكانُ الغَليظُ الخَشِنُ (النهاية: ج1 ص380 «حزن»).
  100. سنن أبي داود: ج4 ص222 ح4693، مسند ابن حنبل: ج7 ص141 ح19599، صحيح ابن حبان: ج14 ص29 ح6160، السنن الكبرى: ج9 ص6 ح17708 كلّها عن أبي موسى الأشعري، كنزالعمّال: ج6 ص128 ح15126؛ التبيان في تفسير القرآن: ج1 ص136.
  101. تاريخ الطبري: ج1 ص91، تفسير الطبري: ج1 الجزء 1 ص214 كلاهما عن عمرو بن ثابت عن أبيه عن جدّه، كنزالعمّال: ج6 ص162 ح15227.
  102. قال الجوهريّ: الأدم: الاُلفة والاتّفاق، يقال: آدم اللّه بينهما أي أصلح وألّف، وكذلك أدم اللّه بينهما، فعل وأفعل بمعنى، انتهى، واليد هنا بمعنى القدرة (بحارالأنوار: ج11 ص102).
  103. علل الشرائع: ص2 ح1، بحارالأنوار: ج11 ص102 ح7.
  104. الجِبِلُّ: الخَلقُ (مجمع البحرين: ج1 ص268 «جبل»).
  105. نهج البلاغة: الخطبة 91 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام، بحارالأنوار: ج77 ص328 ح17.
  106. سَنَنتُ الماء: صَبَبتُه صَبّا سهلاً (المصباح المنير: ص292 «سنن»).
  107. لاطَها: أي خَلَطَها وَعَجنَها (غريب الحديث: ج3 ص384 «لوط»).
  108. لَزَبَت: أي لَصَقَت وَلَزَمَت (النهاية: ج4 ص284 «لزب»).
  109. الأحَناءُ: الجَوانِبُ (الصحاح: ج6 ص2221 «حنا»).
  110. الصَلصَالُ: الطين اليابس الذي لم يُطبَخ، إذا نُقِرَ به صَوَّتَ كما يُصوِّت الفَخّار (مجمع البحرين: ج2 ص1044 «صلصل»).
  111. نهج البلاغة: الخطبة 1، بحارالأنوار: ج11 ص122 ح56.
  112. البقرة: 30.
  113. تفسير فرات: ص186 ح235 عن الإمام الحسن عليه السلام، بحارالأنوار: ج57 ص93 ح79.
  114. علل الشرائع: ص14 ح1، قصص الأنبياء للراوندي: ص42 ح4 فيه «أخذ» بدل «خلق» و كلاهما عن محمد الحلبي، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص242 ح1 عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام نحوه، بحارالأنوار: ج11 ص107 ح12.
  115. بحارالأنوار: ج15 ص33 ح48 نقلاً عن أبي الحسن البكري في كتاب الأنوار.
  116. الاختصاص: ص109، بحارالأنوار: ج11 ص102 ح8.
  117. الزمر: 6.
  118. الأعراف: 189.
  119. النساء: 1.
  120. مجمع البيان: ج3 ص5، التبيان في تفسير القرآن: ج3 ص99 نحوه، بحارالأنوار: ج11 ص99.
  121. تفسير العياشي: ج1 ص216 ح7، بحارالأنوار: ج11 ص116 ح46.
  122. شايد مراد، «اهل سنّت» باشد.
  123. الوَرِكُ ـ بالفتح والكسر ـ: ما فوق الفَخِذ (مجمع البحرين: ج3 ص1927 «ورك»).
  124. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص379 ح4336، علل الشرائع: ص17 ح1، بحار الأنوار: ج11 ص221 ح1.
  125. النساء: 1.
  126. علل الشرائع: ص16 ح1 عن أبي بصير، معاني الأخبار: ص48 ح1 نحوه، مجمع البيان: ج1 ص194 عن ابن عباس من دون اسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام، التبيان في تفسير القرآن: ج1 ص159 من دون اسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وليس فيها ذيله، بحارالأنوار: ج11 ص100 ح5؛ تفسير الطبري: ج1 الجزء 1 ص229، تاريخ دمشق: ج7 ص402 كلاهما عن ابن مسعود من دون اسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام.
  127. اعراف: آيه 189.
  128. زمر: آيه 6.
  129. نساء: آيه 1.
  130. التفسير الكبير (تفسير الفخر الرازى): ذيل آيه يكم، از سوره نساء.
  131. روم: آيه 21.
  132. بحار الأنوار: ج11 ص116.
  133. تفسير المراغى: ج4 ص174.
  134. عهد عتيق، سِفْر پيدايش: كتاب 2 فقره 21.
  135. السجدة: 8.
  136. الحجرات: 13.
  137. الأعراف: 189.
  138. قرب الإسناد: ص366 ح1311، بحارالأنوار: ج11 ص226 ح5.
  139. الاحتجاج: ج2 ص143 ح180، بحارالأنوار: ج11 ص226 ح4.
  140. الكافي، ج4، ص34، ح4.
  141. ر.ك: بحار الأنوار: ج11 ص224 و 225 ح2 وح 3.
  142. ر.ك: بحار الأنوار: ج11 ص227 ح6.
  143. ر. ك: ص55 ح44 و 45.
  144. نساء: آيه 1.
  145. الروم: 20.
  146. نوح: 17.
  147. الصافات: 11.
  148. الرحمن: 14.
  149. في المصدر: «من طين كلّه»، والتصويب من بحارالأنوار.
  150. الأشقر: الشديد الحُمرة، وقال الفيروزآباديّ: الصَّهَب محرّكة: حُمرة أو شُقرة في الشَّعر كالصُّهبة، والأصهب: بعير ليس بشديد البياض (بحارالأنوار: ج11 ص101).
  151. علل الشرائع: ص471 ح33 عن يزيد بن سلام، بحارالأنوار: ج9 ص305 ح8.
  152. الفرقان: 54.
  153. المرسلات: 20 ـ 23.
  154. الطارق: 5 ـ 7.
  155. الفرقان: 54.
  156. السِنخُ: من كلّ شيء أصلُه (المصباح المنير: ص291 «سنخ»).
  157. الكافي: ج5 ص442 ح9، تفسير القمّي: ج2 ص114 عن بريد العجلي عن الإمام الصادق عليه السلام، بحارالأنوار: ج11 ص112 ح31.
  158. وَشَّجَ: أي خَلَطَ وأَلَفَ (النهاية: ج5 ص187 «وشج»).
  159. النور: 32.
  160. الكافي: ج5 ص373 ح6 عن عبد العظيم بن عبد اللّه.
  161. المَشِيجُ: المُختَلِطُ من كلِّ شيء مخلوط (النهاية: ج4 ص332 «مشج»).
  162. الكافي: ج8 ص44 ح8، تحف العقول: ص491، أعلام الدين: ص219، بحارالأنوار: ج60 ص357 ح42.
  163. الدرّ المنثور: ج6 ص91 نقلاً عن ابن جرير وابن المنذر وابن أبي حاتم؛ بحارالأنوار: ج60 ص383 ح108.
  164. الإنسان: 2.
  165. عبس: 17 ـ 19.
  166. تفسير القمّي: ج2 ص398 عن أبي الجارود، بحارالأنوار: ج60 ص376 ح89.
  167. مسند ابن حنبل: ج2 ص196 ح4438، السنن الكبرى للنسائي: ج5 ص339 ح9075، تفسير ابن كثير: ج5 ص462، كنزالعمّال: ج16 ص485 ح45579.
  168. نوح: 13 و 14.
  169. غافر: 67 وراجع: الحج: 5.
  170. المؤمنون: 12 ـ 14.
  171. الزمر: 6.
  172. الحج: 5.
  173. فاطر: 11.
  174. آل عمران: 6.
  175. البلد: 4.
  176. الأعراف: 11.
  177. تفسير القمّي: ج1 ص224 عن أبي الجارود، بحارالأنوار: ج60 ص365 ح60.
  178. طه: 55.
  179. الكافي: ج3 ص162 ح1 عن محمد بن سليمان الديلمي عن أبيه عن الإمام الصادق عليه السلام، علل الشرائع: ص300 ح5 عن عبدالرحمن بن حماد عن الإمام الكاظم عليه السلام نحوه، بحارالأنوار: ج60 ص337 ح13.
  180. نوح: 14.
  181. تفسير القمّي: ج2 ص387، بحارالأنوار: ج11 ص315 ح8.
  182. المؤمنون: 14.
  183. تفسير القمّي: ج2 ص89، بحارالأنوار: ج60 ص369 ح73.
  184. الأعراف: 54.
  185. المائدة: 110.
  186. بحارالأنوار: ج60 ص333 ح2 وج 93 ص17 كلاهما نقلاً عن تفسير النعماني.
  187. ابداعى و بدون مادّه و مدّت.
  188. احتمال دارد كه آفرينش تقديرى، به معناى ساختن از يك مادّه با هندسه و اندازه ويژه باشد.
  189. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص259 ح5604، علل الشرائع: ص567 ح1 عن ابن أبي عمير عن غير واحد نحوه، بحارالأنوار: ج104 ص333 ح5.
  190. المحاسن: ج2 ص14 ح1085، المناقب لابن شهر آشوب: ج4 ص254 نحوه وكلاهما عن محمّد بن مسلم، بحار الأنوار: ج60 ص342 ح23.
  191. السَويّ: أيمستوٍ وهو الذي قد بلغ الغاية فيشبابه وتمام خلقه وعقله (لسان العرب: ج14 ص415«سوا»).
  192. المُنشأ: المُبتدَعُ (انظر: لسان العرب: ج1 ص172 «نشأ»).
  193. رعى أمره: حفظه (القاموس المحيط: ج4 ص335 «رعو»).
  194. تمور: تتحرّك (المصباح المنير: ص585 «مار»).
  195. ما أحار جوابا: ما ردّ (القاموس المحيط: ج2 ص16 «حور»).
  196. نهج البلاغة: الخطبة 163، بحارالأنوار: ج60 ص347 ح34.
  197. الشُغُفُ: جمع شغاف القلب وهو حجابه، فاستعاره لموضع الولد (النهاية: ج2 ص483 «شغف»).
  198. نُطفَة دهاقا: أي نطفة قد اُفرغت إفراغا شديدا (النهاية: ج2 ص145 «دهق»).
  199. المحاقُ: ذهاب الشيء كلّه حتّى لا يُرى له أثر (المصباح المنير: ص565 «محق»).
  200. نهج البلاغة: الخطبة 83، بحارالأنوار: ج60 ص349 ح35.
  201. قال العلامة المجلسي: لم تشهّرني بخلقي؛ أي لم تجعل تلك الحالات الخسيسة ظاهرة للخلق في ابتداء خلقي لأصير محقّرا مهينا عندهم، بل سترت تلك الأحوال عنهم، وأخرجتني بعد اعتدال صورتي وخروجي عن تلك الأصول الدّنية (بحار الأنوار: ج60 ص373). هذا وفي البلد الأمين: «لَم تُشهِدني خلقي».
  202. الإقبال: ج2 ص74، بحارالأنوار: ج60 ص372 ح81.
  203. علّامه مجلسى مى گويد: يعنى اين حالت هاى مشمئز كننده را در آغاز خلقتم براى مردمان آشكارا نساختى كه بر اثر آن، در نزد آنان، خوار و حقير جلوه كنم؛ بلكه آنها را از ايشان پوشيده داشتى، و زمانى مرا به دنيا آوردى كه شكل و شمايلم را نيكو ساختى.
  204. الكافي: ج6 ص16 ح6، بحارالأنوار: ج60 ص345 ح31.
  205. الإداوَةُ: إناء صغير من جلد يتّخذ للماء (النهاية: ج1 ص33 «أدا»).
  206. بحارالأنوار: ج60 ص377 ح98 نقلاً عن توحيد المفضّل.
  207. بحار الأنوار: ج61 ص321 ح30 نقلاً عن توحيد المفضّل.
  208. براى ديدن مجموعه اى از اين آرا، ر. ك: تأمّلى پيرامون مسئله تكامل، فيض؛ تبيين جهان و انسان، رضوى.
  209. التبيان فى تفسير القرآن: ج1 ص136 ـ 137.
  210. مجمع البيان: ج2 ص763.
  211. الدرّ المنثور: ج1 ص111.
  212. تفسير ابن كثير: ج2 ص311 و ص570.
  213. تفسير المراغى: ج3 ص173.
  214. الميزان فى تفسير القرآن: ج4 ص143 ـ 144 و ج16 ص255 ـ 260.
  215. آدم و حوا، بى آزار: ص59؛ خلقت انسان در بيان قرآن، سحابى: ص80؛ قرآن و مكتب تكامل، عقّاد: 15 ـ 19.
  216. تكامل در قرآن، مشكينى: ص29؛ پرتوى از قرآن، طالقانى: ج3 ص112؛ أصل الخلق، سَبيط: ص38.
  217. آل عمران: آيه 33.
  218. الميزان فى تفسير القرآن: ج16 ص259.
  219. منظور، آيات 7 تا 9 از سوره سجده است.
  220. الميزان فى تفسير القرآن: ج16 ص258.
  221. عهد عتيق: سِفْر پيدايش: كتاب 2، فقره 7.
  222. تكامل در قرآن: ص14 ـ 15، تكامل جانداران، محقّق داماد: ص17 ـ 19، تفسير نمونه: ج11 ص85 ـ 86.
  223. آفرينش و انسان، جعفرى: ص91 ـ 94؛ تكامل در قرآن: ص18؛ خديعة التطوّر: هارون يحيى: ص101.
  224. اين مقاله، از دائرة المعارف قرآن كريم (ج 1 ص128 ـ 129) اخذ و تكميل شده است.
  225. الإسراء: 70.
  226. الفردوس: ج4 ص420 ح7223، الدرّ المنثور: ج5 ص316 نقلاً عن الحاكم في التاريخ وكلاهما عن جابر.
  227. الأمالي للطوسي: ص489 ح1072 عن زيد بن عليّ عليه السلام، بحار الأنوار: ج60 ص298 ح2.
  228. تفسير العيّاشي: ج2 ص302 ح113 عن جابر، بحارالأنوار: ج60 ص300 ح8.
  229. السَّرْبُ: المسلك والطريق (النهاية: ج2 ص356 «سرب»).
  230. التين: 4.
  231. الانفطار: 6 ـ 8.
  232. الحجّ: 37.
  233. النحل: 14.
  234. النحل: 5 ـ 7.
  235. التغابن: 16.
  236. البقرة: 286.
  237. الطلاق: 7.
  238. النور: 61.
  239. ما بين المعقوفين لم يذكر في المصدر، وأثبتناه من بحارالأنوار.
  240. آل عمران: 97.
  241. المجادلة: 3 ـ 4.
  242. تحف العقول: ص460 و 472، بحارالأنوار: ج5 ص70 ح1.
  243. ظِهار، به معناى آن است كه مرد با گفتن: «أنتِ عَلَىَّ كَظَهرِ اُمِّى» به همسر خود، او را بر خود حرام نمايد. در اين صورت، و تا زمانى كه كفّاره ندهد، همسرش بر او حلال نمى گردد (ر. ك: مجمع البحرين: ج2 ص1148 مادّه «ظهر»).
  244. الديوان المنسوب إلى الإمام علي عليه السلام: ص236 الرقم 158.
  245. البقرة: 29.
  246. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص13 ح29 عن محمّد بن زياد ومحمّد بن صيّاد عن الإمام العسكريّ عن آبائه عليهم السلام، التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: ص215 ح99، بحارالأنوار: ج3 ص41 ح14.
  247. المواعظ العدديّة: ص419.
  248. مشارق أنوار اليقين: ص179، الجواهر السنية في الأحاديث القدسيّة: ص361. جدير بالذكر أنّ هذا الحديث لم يوجد في المصادر الأصلية.
  249. الجاثية: 12 و 13.
  250. الحج: 65.
  251. إبراهيم: 32 و 33.
  252. النحل: 12 ـ 15.
  253. النحل: 5 ـ 8.
  254. الزخرف: 13 ـ 10.
  255. الصحيفة السجادية: ص21 الدعاء 1.
  256. بحار الأنوار: ج3 ص123 و ج60 ص88 ح11 كلاهما نقلاً عن توحيد المفضّل.
  257. المؤمنون: 115.
  258. القمر: 49.
  259. نهج البلاغة: الخطبة 195، بحارالأنوار: ج77 ص314 ح15.
  260. وهَدَيناهُ النَّجدَينِ: النَّجدُ: المكان الغليظ الرفيع، فذلك مَثَلٌ لطريقي الحقّ والباطل، والصدق والكذب، والجميل والقبيح (مفردات ألفاظ القرآن: ص791 «نجد»).
  261. البلد: 8 ـ 10.
  262. تحف العقول: ص274، بحارالأنوار: ج78 ص131 ح1.
  263. الغيبة للطوسي: ص288 ح246، الاحتجاج: ج2 ص539 ح343، بحارالأنوار: ج50 ص229 ح3.
  264. البهلول في اللغة: الحَييُّ الكريم، وقيل: العزيز الجامع لكلّ خير (لسان العرب: ج11 ص73). والذي ورد اسمه في الرواية مردّد بين شخصين: أحدهما ـ وهو الأظهر ـ: بهلول بن إسحاق بن بهلول حسّان، ولد في الأنبار سنة 204 ق، وتوفّى فيها سنة 298 ق. كان عالما قاضيا خطيبا من أجلّاء أساتذة المذهب الإسماعيلي (تعجيل المنفعة: ص56). والثاني: أبو وهيب بهلول بن عمرو الصيرفي الكوفي المعروف بالمجنون. كان من كبار علماء الشيعة الإمامية، ومن خواصّ تلامذة الإمام الصادق عليه السلام. كان يتصرّف تصرّف المجانين بأمرٍ من الإمام الكاظم عليه السلام للتخلّص من شرور العبّاسيّين. عاصر منهم: الهادي وهارون والأمين والمأمون والمعتصم والواثق والمتوكّل الذي هلك سنة 247 ق، وقيل: توفّي ببغداد سنة 190 ق ودفن بها (أصحاب الإمام الصادق عليه السلام: ج1 ص257).
  265. المؤمنون: 115.
  266. الصواعق المحرقة: ص207، نور الأبصار: ص183 نقلاً عن درر الأصداف.
  267. بُهلول در لغت، [به معناى] خجولِ بزرگوار است و گفته اند كه به معناى عزيزِ جامع خوبى هاست. بهلولى كه نامش در روايات آمده، يكى از دو شخصيت زير، مى تواند باشد: يكى ـ كه به نظر درست تر مى رسد ـ، بهلول بن اسحاق بن بهلول حَسّان است كه در شهر انبار به سال 204 ق، به دنيا آمد و در سال 298 در گذشت. وى شخصى دانشمند، قاضى، سخنور و از بزرگان مشايخ اسماعيليه بود. دومى، ابو وُهَيب، بهلول بن عمرو صَيرفى كوفى، مشهور به «بهلول ديوانه» است. وى از بزرگان علماى شيعه اماميّه و از شاگردان خاصّ امام صادق عليه السلام بود كه به دستور امام كاظم عليه السلام، ديوانگى پيشه كرده بود، تا از شرّ بنى عبّاس، در امان بماند. وى هم عصر هادى، هارون الرشيد، امين، مأمون، معتصم، واثق و متوكّل عباسى بود ـ كه از 232 تا 247 ق، حكومت كرد ـ [و در نتيجه، بهلول، تا نيمه اوّل قرن سوم، زنده بوده است]. برخى نيز گفته اند كه بهلول به سال 190 ق، در بغداد در گذشت و در همان شهر، دفن شد.
  268. الذاريات: 57.
  269. نهج البلاغة: الخطبة 109، غرر الحكم: ح7554 نحوه، بحارالأنوار: ج4 ص318 ح43.
  270. النِّدُّ: المِثلُ والنَّظيرُ (لسان العرب: ج3 ص420 «ندد»).
  271. ثاوَرَه مُثاورةً: واثبه (تاج العروس: ج6 ص156 «ثور»).
  272. داخِرون: أي صاغرون (لسان العرب: ج4 ص278 «دخر»).
  273. نهج البلاغة: الخطبة 65، أعلام الدين: ص65، بحارالأنوار: ج4 ص309 ح37.
  274. الصحيفة السجادية: ص150 الدعاء 39.
  275. علل الشرائع: ص13 ح9، بحارالأنوار: ج5 ص313 ح4.
  276. غافر: 67.
  277. الطلاق: 12.
  278. الخصال: ص433 ح17 عن سليمان بن خالد عن الإمام الباقر عليه السلام، الكافي: ج1 ص18 عن الإمام عليّ عليه السلام وفيه «ما عُبد» بدل «لم يعبد»، علل الشرائع: ص116 ح11، تنبيه الخواطر: ج2 ص112، المواعظ العدديّة: ص368 والثلاثة الأخيرة نحوه، بحارالأنوار: ج1 ص108 ح4.
  279. الفردوس: ج5 ص325 ح8328 عن الإمام عليّ عليه السلام.
  280. بحارالأنوار: ج87 ص199 و 344.
  281. كشف الخفاء: ج2 ص132 ح2016، الدرر المنتثرة في الأحاديث المشتهرة: ص203 ح328، تنزيه الشريعة المرفوعة: ج1 ص148 ح44 نحوه.
  282. الملك: 2.
  283. هود: 7.
  284. مجمع البيان: ج10 ص484، تيسير المطالب: ص377، بحار الأنوار: ج70 ص233 ح6.
  285. نهج البلاغة: الخطبة 114، بحارالأنوار: ج5 ص315 ح11.
  286. يعنى آنان را در بوته آزمايش نهاد، يا آنها را به صحنه هستى آورد و آفريد.
  287. التوحيد: ص321 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص135 ح33، الاحتجاج: ج2 ص393 ح302 كلّها عن عبد السلام بن صالح الهروي، بحارالأنوار: ج4 ص80 ح5.
  288. الذاريات: 56.
  289. علل الشرائع: ص13 ح10، بحارالأنوار: ج5 ص314 ح5.
  290. علل الشرائع: ص14 ح11، بحارالأنوار: ج5 ص314 ح6.
  291. الذاريات: 56.
  292. علل الشرائع: ص14 ح12، تفسير العيّاشي: ج2 ص164 ح83 عن يعقوب بن سعيد وليس فيه ذيله، بحار الأنوار: ج5 ص314 ح7.
  293. النوادر للراوندي: ص145 ح198 عن الإمام عليّ عليه السلام، جامع الأحاديث للقمّي: ص62، بحارالأنوار: ج72 ص201 ح31.
  294. الكافي: ج1 ص142 ح7 عن الحارث الأعور، التوحيد: ص33 ح1 نحوه، بحارالأنوار: ج4 ص266 ح14.
  295. كُنهُ الأمرِ: حَقيقتُه (النهاية: ج4 ص206 «كنه»).
  296. نهج البلاغة: الخطبة 83، عيون الحكم والمواعظ: ص360 ح6101.
  297. النُّصبُ والنَّصَبُ: التَّعَبُ (مفردات ألفاظ القرآن: ص807 «نصب»).
  298. وقعة صفّين: ص112 عن أبي روق، بحارالأنوار: ج32 ص404؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج3 ص185.
  299. وقعة صفّين: ص10 عن سليمان بن المغيرة عن الإمام زين العابدين عليه السلام، بحارالأنوار: ج32 ص356 ح337؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج3 ص108.
  300. النحل: 2.
  301. في المصدر: «واستعبده الخلق وعلى... »، والصواب ما أثبتناه كما في بحار الأنوار.
  302. بصائر الدرجات: ص463 ح1، بحارالأنوار: ج25 ص63 ح43.
  303. الزَّمانَةُ: العاهة، مرض يدوم زمانا طويلاً (مجمع البحرين: ج2 ص782 «زمن»).
  304. الكافي: ج2 ص9 ح2، علل الشرائع: ص11 ح4، الاختصاص: ص333، مختصر بصائر الدرجات: ص156 كلّها عن حبيب السجستاني، بحارالأنوار: ج5 ص227 ح5.
  305. علل الشرائع: ص9 ح1 عن سلمة بن عطا، كنز الفوائد: ج1 ص328 عن مسلمة بن عطا، نزهة الناظر: ص126 ح231، بحار الأنوار: ج5 ص312 ح1.
  306. التوحيد: ص356 ح3، بحارالأنوار: ج67 ص119.
  307. خَطِلَ: أخطَأ (مجمع البحرين: ج1 ص527 «خطل»).
  308. النَّسَمُ: نَفسُ الرُّوح وقيل: جمع النَّسَمَة (تاج العروس: ج17 ص684 «نسم»).
  309. التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: ص135 و 139 ح68 و 71، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص40 ح13 وليس فيه ذيله من قوله تعالى «الذي خلقكم» الاولى، بحارالأنوار: ج68 ص286 ح44.
  310. واژه «لعلّ» (كه در متن حديث آمده)، در زبان عربى، براى «ترجّى (اميدوارى)» است. امام عليه السلام مى فرمايد كه اين اميدوارى دادن خدا، جنبه قطعى و حتمى دارد، نه اين كه امرى محتمل باشد.
  311. قال العلّامة الطباطبائي قدس سره في تفسيره: «وَ لَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ» أي الناس يخالف بعضهم بعضا في الحقّ أبدا إلّا الذين رحمهم اللّه، فإنّهم لا يختلفون في الحقّ ولا يتفرقون عنه، والرحمة هي الهداية الإلهية.… «وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُمْ» إلى الرحمة المدلول عليه بقوله: «إِلَا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ» والتأنيث اللفظي في لفظ الرحمة لا ينافي تذكير اسم الإشارة، لأنّ المصدر جائز الوجهين، قال تعالى: «إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ» (الاعراف: 56)... وكون الرحمة ـ أعني الهداية ـ غاية مقصودة في الخلقة إنّما هو لاتّصالها بما هو الغاية الأخيرة، وهو السعادة، كما في قوله حكاية عن أهل الجنّة «وَقَالُواْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى هَدَانَا لِهَذَا» (الأعراف: 43) وهذا نظير عدّ العباده غاية لها لاتّصالها بالسعاده في قوله: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاءِنسَ إِلَا لِيَعْبُدُونِ»(الذاريات: 56) (الميزان في تفسير القرآن: ج11 ص62 ـ 64).
  312. هود: 118 و 119.
  313. علّامه طباطبايى قدس سره در تفسير خود مى گويد: «و پيوسته در اختلاف اند»؛ يعنى مردم تا ابد، در باره حق با يكديگر در اختلاف اند، مگر كسانى كه رحمت خدا شامل حال آنان شده باشد. اينان، در حق با يكديگر اختلاف ندارند و از آن، جدا نمى شوند. رحمت، همان هدايت الهى است... «و براى همين، آنان را آفريد»، يعنى براى رحمت كه جمله بعد: «مگر كسانى كه پروردگارت بر ايشان رحمت آورد» بر آن دلالت دارد. و اگر كلمه «رحمت»، مؤنّث لفظى است، منافات ندارد كه اسم اشاره به آن، مذكّر آورده شود؛ زيرا در مصدر (رحمت)، دو وجه جايز است. خداوند متعال فرموده است: «إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ» (اعراف: آيه 56) [كه «قريب» را كه وصف «رحمت» است، مذكّر آورده است]... و اگر رحمت (يعنى همان هدايت) را غايت مقصود خلقت گرفتيم، به خاطر اين است كه به غايت نهايى، يعنى سعادت بشر، مرتبط است، چنان كه خداوند متعال، به نقل قول از بهشتيان مى فرمايد: «و گفتند: سپاس، خداى را كه ما را به اين، هدايت فرمود» (اعراف: آيه 43)، و اين، نظير غايت شمردن عبادت است؛ چرا كه آن نيز با سعادت، ارتباط دارد. خداوند مى فرمايد: «و من، جن و انس را نيافريدم، مگر به خاطر آن كه مرا بپرستند». (ذاريات: آيه 56) (الميزان فى تفسير القرآن: ج11 ص62 ـ 64).
  314. تفسير القمّي: ج1 ص338 عن أبي الجارود، بحارالأنوار: ج24 ص204 ح1 وراجع: الإحتجاج: ج1 ص300 واليقين: ص450.
  315. علل الشرائع: ص13 ح10، التوحيد: ص403 ح10، بحارالأنوار: ج5 ص314 ح5.
  316. الإحتجاج: ج2 ص212 و 242 ح223، بحارالأنوار: ج10 ص183 ح2.
  317. سُدًى: أي مُهمَلاً غير مُكلَّف لا يُحاسَبُ ولا يُعذَّبُ (مجمع البحرين: ج2 ص832 «سدى»).
  318. علل الشرائع: ص9 ح2، بحارالأنوار: ج5 ص313 ح2.
  319. مثنوى مولوى: من نكردم خلق تا سودى كنمبلكه تا بر مردمان، جودى كنم.
  320. الاحتجاج: ج2 ص212 و 217 ح223، بحارالأنوار: ج5 ص317 ح14.
  321. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص319 ح665، تفسير القرطبي: ج13 ص85 عن وهب بن منبه من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه.
  322. المؤمنون: 115.
  323. الانشقاق: 6.
  324. ص: 27 و 28.
  325. الجاثية: 21 و 22.
  326. الفردوس: ج5 ص282 ح8189 عن سمرة بن جندب.
  327. وفي بعض المصادر: نضر بن الصباح.
  328. مؤمنون: آيه 115.
  329. غافر: آيه 67. نيز، ر. ك: ص105 (انسان/فصل چهارم/آفرينش انسان براى خرد ورزى و شناخت خدا).
  330. طلاق: آيه 12.
  331. ر. ك: ص114 ح101.
  332. ر. ك: ص106 ح86.
  333. تذكرة الموضوعات: ص11.
  334. ر.ك: اخلاق ناصرى: ص34، كامل بهايى: ج1 ص5 و 34، نفائس الفنون: ص171، مشارق أنوار اليقين: ص27، جامع الأسرار: ص102، 144، 159، 162، 164 و 601، نصّ النصوص: ص91، 93، 266، 303، 315، 382، 408، 415، 418، 438، 445 و 451، ظن، ص263، نقد النقود: ص639، 662، 665 و 682، الاثنتا عشرة مسألة: ص159 و 162، إحقاق الحقّ: ج1 ص431، مجالس المؤمنين: ج2 ص159، شرح اُصول الكافى، ملّا صالح مازندرانى: ص249، 278 و 365، مفاتيح الغيب: ص293، روضة المتّقين: ج2 ص710 و ج8 ص162، زاد المسالك: ص19، كلمات مكنونه: ص33، تعليقات على أثولوجيا: ص96، بحار الأنوار: ج87 ص199 و 344.
  335. نقد الرجال، ج3، ص198 و199، الرقم 4.
  336. ملك: آيه 2.
  337. نهج البلاغة: خطبه 144.
  338. ذاريات: آيه 56.
  339. ر. ك: ص114 ح101.
  340. الكافي، ج5، ص76، ح12.
  341. ر. ك: ص119 (انسان / فصل چهارم / آفرينش انسان براى رحمت).
  342. مؤمنون: آيه 115.
  343. ص: آيه 27 ـ 28.
  344. جاثيه: آيه 21 ـ 22.
  345. ر. ك: ص196 ح190.
  346. ر. ك: ص196 ح192.
  347. التين: 4.
  348. المؤمنون: 12 ـ 14.
  349. عالَجَ الشيءَ: زاوَلَهُ (لسان العرب: ج2 ص427 «علج»).
  350. بحار الأنوار: ج3 ص68 نقلاً عن توحيد المفضّل.
  351. الروم: 30.
  352. البقرة: 138.
  353. التوحيد: ص330 ح8، مختصر بصائر الدرجات: ص160 وفيه «عاينوه» بدل «خاطبوه»، بحار الأنوار: ج3 ص278 ح10.
  354. أعْرَبَ الرَّجُلُ عن نَفْسِه، إذا بَيَّنَ وأوضَحَ (معجم مقاييس اللغة: ج4 ص299). والظّاهِر أنّ الإعراب في هذا المَوضِع كناية عن تمييز الحقّ والباطل.
  355. مسند ابن حنبل: ج5 ص129 ح14811 عن جابر بن عبد اللّه، المصنف لعبد الرزاق: ج5 ص203 ح9386 وليس فيه ذيله من «فإذا أعرب»، تفسير ابن كثير: ج6 ص321.
  356. ظاهرا مراد از «باز كردن زبان» در اين جا، تشخيص دادن حق و باطل است.
  357. الكافي: ج2 ص14 ح1 عن عبد اللّه بن سنان وح 3 عن محمّد بن مسلم عن أحدهما عليهماالسلام، معاني الأخبار: ص188 ح1 عن أبان، تفسير العيّاشي: ج1 ص62 ح108 عن زرارة عن الإمام الباقر عليه السلام وعن حمران عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج67 ص132 ح2 وراجع: المحاسن: ج1 ص375 ح822.
  358. الفرقان: 62.
  359. النمل: 40.
  360. لقمان: 12.
  361. الإنسان: 3.
  362. تاريخ بغداد: ج4 ص45 الرقم 1652، شعب الإيمان: ج1 ص174 ح153، الفردوس: ج4 ص105 ح6231 كلاهما نحوه، تفسير ابن كثير: ج5 ص95.
  363. الأسماء والصفات: ج2 ص122 ح688، شعب الإيمان: ج1 ص172 ح149 كلاهما عن الأنصاري، تفسير ابن كثير: ج5 ص95 عن أنس نحوه، كنز العمّال: ج12 ص191 ح34618 نقلاً عن ابن عساكر.
  364. الرّحمن: 3 و 4.
  365. غرر الحكم: ج5 ص40 ح7356، عيون الحكم والمواعظ: ص403 ح6811.
  366. غرر الحكم: ج2 ص133 ح2089، عيون الحكم والمواعظ: ص64 ح1643.
  367. الخصال: ص338 ح42، معاني الأخبار: ص150 ح1، روضة الواعظين: ص319، المواعظ العددية: ص298، بحارالأنوار: ج70 ص4 ح1.
  368. أنِقَ الشيءُ: راعَ حُسنُه وأعجَبَ (مجمع البحرين: ج1 ص89 «أنق»).
  369. الكافي: ج8 ص20 ح4 عن جابر بن يزيد، تحف العقول: ص94، معدن الجواهر: ص71 نحوه، بحارالأنوار: ج77 ص283 ح1.
  370. غرر الحكم: ج6 ص93 ح9644؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج19 ص9.
  371. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص294 ح363.
  372. سعدى: تا مرد، سخن نگفته باشدعيب و هنرش نهفته باشد.
  373. بحار الأنوار: ج3 ص82 نقلاً عن توحيد المفضّل.
  374. يعنى خط و زبان، دو پديده اجتماعى و اختراع بشرند و هر قوم و ملّتى بر خط و زبان، توافق كرده اند.
  375. القِرى: الضيافة (مجمع البحرين: ج3 ص1474 «قرى»).
  376. بحار الأنوار: ج3 ص81 نقلاً عن توحيد المفضّل.
  377. النحل: 78.
  378. العلق: 4 و 5.
  379. البقرة: 31 ـ 33.
  380. قرب الإسناد: ص347 ح1256، تحف العقول: ص444 عن صفوان بن يحيى نحوه، بحار الأنوار: ج5 ص221 ح1.
  381. الأحزاب: 72.
  382. دَحا يَدحُو: بَسَطَ وَوَسَّعَ (النهاية: ج2 ص106 «دحا»).
  383. نهج البلاغة: الخطبة 199، الكافي: ج5 ص37 ح1 عن عقيل الخزاعي نحوه، بحارالأنوار: ج82 ص224 ح48.
  384. الاحتجاج: ج1 ص591 ح137، بحارالأنوار: ج93 ص117 ح1.
  385. يوسف: 109.
  386. فصلت: 6.
  387. الأنعام: 91.
  388. القصص: 7.
  389. مسند البزّار: ج5 ص117 ح1700 عن عبداللّه، الترغيب والترهيب: ج1 ص92 ح2 عن عبداللّه بن مسعود؛ عيون الحكم والمواعظ: ص132 ح2967 وفيه «اليقين» بدل «رشده».
  390. الكافي: ج1 ص202 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص221 ح1، معاني الأخبار: ص101 ح2، كمال الدين: ص680 ح31، الاحتجاج: ج2 ص446 ح310 كلّها عن عبد العزيز بن مسلم.
  391. النساء: 28.
  392. الروم: 54.
  393. تفسير القمّي: ج2 ص160.
  394. الخصال: ص113 ح89 عن مسعدة بن زياد عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، الدعوات: ص171 ح479، بحارالأنوار: ج5 ص316 ح12؛ تفسير القرطبي: ج18 ص317 ح12.
  395. غرر الحكم: ج6 ص229 ح10096، عيون الحكم والمواعظ: ص505 ح9257.
  396. الشَّرَقُ: الشجا والغصّة، يقال: شرق الرجل: إذا غصّ (تاج العروس: ج13 ص239 «شرق»).
  397. نهج البلاغة: الحكمة 419، روضة الواعظين: ص452، غرر الحكم: ج6 ص141 ح9844، بحارالأنوار: ج78 ص84 ح90.
  398. الرَّمضاءُ: الحجارة الحامية من حرّ الشمس (المصباح المنير: ص238 «رمض»).
  399. نهج البلاغة: الخطبة 183، الدروع الواقية: ص271، بحارالأنوار: ج8 ص306 ح68.
  400. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص323 ح703.
  401. الصحيفة السجّادية: ص47 الدعاء 9.
  402. الجِبِلُّ: الخَلقُ (مجمع البحرين: ج1 ص268 «جبل»).
  403. مهج الدعوات: ص69، بحار الأنوار: ج85 ص215 ح1.
  404. النحل: 78.
  405. الأحزاب: 72.
  406. الانفطار: 6.
  407. تفسير الثعلبي: ج10 ص146، تفسير القرطبي: ج19 ص245 عن غالب الحنفي، كنزالعمّال: ج2 ص547 ح4694 نقلاً عن ابن المنذر وابن أبي حاتم والعسكري في المواعظ عن عمر؛ مجمع البيان: ج10 ص682 نحوه، بحارالأنوار: ج7 ص94.
  408. الكافي: ج1 ص25 ح25 عن السريّ بن خالد عن الإمام الصادق عليه السلام و ج8 ص20 ح4 عن جابر بن يزيد عن الإمام الباقر عن الإمام عليّ عليهماالسلام، تحف العقول: ص6 و ص10، الأمالي للطوسي: ص146 ح240 عن أبي عن الإمام عليّ عليه السلام، بحار الأنوار: ج77 ص61 ح4؛ المعجم الكبير: ج3 ص69 ح2688 عن الحارث عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، شُعب الإيمان: ج4 ص157 ح4647 عن عاصم بن ضمرة عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، كنزالعمّال: ج16 ص267 ح44389.
  409. المحاسن: ج1 ص309 ح610 عن الحسن بن الجهم عن الإمام الرضا عليه السلام، الكافي: ج1 ص11 ح4، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص24 ح1، علل الشرائع: ص101 ح2 كلّها عن الحسن بن الجهم عن الإمام الرضا عليه السلام، تحف العقول: ص443 عن الإمام الرضا عليه السلام، بحار الأنوار: ج1 ص87 ح11.
  410. الآكِلَةُ: الحِكَّةُ والجَرَبُ أيّا كانت (لسان العرب: ج11 ص23 «أكل»).
  411. غرر الحكم: ج2 ص59 ح1830، عيون الحكم والمواعظ: ص54 ح1411.
  412. الإسراء: 11.
  413. الأنبياء: 37.
  414. قصص الأنبياء للراوندي: ص41 ح2، بحارالأنوار: ج11 ص112 ح32.
  415. اشاره است به آيه 37 از سوره انبيا و آيه 11 از سوره اِسرا.
  416. ما بين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار.
  417. تفسير العياشي: ج2 ص283 ح27 عن هشام بن سالم، بحارالأنوار: ج11 ص119 ح50.
  418. الحجّ: 66.
  419. الشورى: 48.
  420. الإسراء: 67.
  421. الزخرف: 15.
  422. عبس: 17.
  423. العاديات: 6 ـ 8.
  424. فصلت: 51.
  425. المعجم الصغير: ج2 ص51، تاريخ أصبهان: ج2 ص231 الرقم 8139، كنزالعمّال: ج16 ص5 ح43683 نقلاً عن البزّار وكلّها عن بريدة الأسلمي.
  426. الفردوس: ج4 ص48 ح6149 عن بريدة الأسلمي.
  427. الشورى: 27.
  428. العلق: 6 و 7.
  429. آل عمران: 181.
  430. الصُّفَّةُ: سقيفة في مسجد رسول اللّه صلى الله عليه و آله، كانت مسكن الغرباء والفقراء (مجمع البحرين: ج2 ص1036 «صفف»).
  431. المستدرك على الصحيحين: ج2 ص483 ح3663، شعب الإيمان: ج7 ص286 ح10331 كلاهما عن عبداللّه بن سخبرة، حلية الأولياء: ج1 ص338، أسباب النزول: ص390 ح738 كلاهما عن عمرو بن حُريث من دون اسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام.
  432. صُفّه، سايبانى در مسجد پيامبر خدا بود كه بى خانمان ها و بينوايان، در آن جا زندگى مى كردند.
  433. غرر الحكم: ج1 ص15 ح23، عيون الحكم والمواعظ: ص35 ح684.
  434. الكافي: ج8 ص21 ح4 عن جابر بن يزيد عن الإمام الباقر عليه السلام، نهج البلاغة: الحكمة 108، الإرشاد: ج1 ص301، علل الشرائع: ص109 ح7، بحارالأنوار: ج70 ص60 ح41؛ تاريخ دمشق: ج51 ص182 عن عبداللّه بن جعفر نحوه، كنزالعمّال: ج1 ص349 ح1567.
  435. غرر الحكم: ج3 ص351 ح4707، عيون الحكم والمواعظ: ص217 ح4269.
  436. الزمر: 8.
  437. طه: 115.
  438. يونس: 12.
  439. الزمر: 49.
  440. علل الشرائع: ص15 ح1، بحار الأنوار: ج60 ص264 ح1؛ المستدرك على الصحيحين: ج2 ص412 ح3436، تاريخ دمشق: ج7 ص376 كلاهما عن ابن عبّاس من دون إسناد إلى أحدٍ من اهل البيت عليهم السلام.
  441. العصر: 1 ـ 3.
  442. هود: 10 و 11.
  443. إبراهيم: 34.
  444. الفجر: 15 ـ 20.
  445. فصلت: 49 ـ 51.
  446. الإسراء: 83.
  447. الإنفطار: 6.
  448. دَحَضَتِ الحُجَّةُ: بطلت (مجمع البحرين: ج1 ص579 «دحض»).
  449. البِلَّةُ: العافِية (لسان العرب: ج11 ص65 «بلل»).
  450. ضاحَت: أي برزت للشمس (مجمع البحرين: ج2 ص1065 «ضحا»).
  451. نهج البلاغة: الخطبة 223، بحارالأنوار: ج71 ص192 ح59.
  452. الكهف: 54.
  453. يس: 77.
  454. النحل: 4.
  455. تفسير القمّي: ج1 ص382، بحارالأنوار: ج60 ص375 ح82.
  456. المعارج: 19 ـ 21.
  457. القتر: تقليل النفقة وهو بإزاء الاسراف وكلاهما مذمومان. (مفردات الفاظ القرآن: ص655 «قتر»).
  458. الإسراء: 100.
  459. تفسير القمّي: ج2 ص386.
  460. خَبَطَ: إذا رَكِبَ أمرا بجهالة (النهاية: ج2 ص8 «خبط»).
  461. سادرا: لاهِيا (النهاية: ج2 ص354 «سدر»).
  462. مَتَحَ الدَّلوَ: إذا جَذَبَها مستقيما لها (مجمع البحرين: ج3 ص1668 «متح»).
  463. الغَربُ: الدَّلوُ العَظيمَةُ (القاموس المحيط: ج1 ص109 «غرب»).
  464. نهج البلاغة: الخطبة 83، بحارالأنوار: ج77 ص427 ح44.
  465. الدعوات: ص176 ح491، بحارالأنوار: ج94 ص137 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي.
  466. دَمَّ الشيء: طَلاهُ (لسان العرب: ج12 ص206 «دمم»).
  467. الأنف: هو نوع من الأدب في ستر العورة وإخفاء القبيح... وإنّما هو من باب التجمل والحياء وطلب السلامة من الناس (لسان العرب: ج9 ص12 «أنف»).
  468. نزهة الناظر: ص162 ح319، مستدرك الوسائل: ج11 ص212 ح12771.
  469. تحف العقول: ص320 عن أبي جعفر محمد بن النعمان الأحول، بحارالأنوار: ج78 ص234 ح48.
  470. الزمر: 9.
  471. البقرة: 129.
  472. تحف العقول: ص171، بشارة المصطفى: ص25 بزيادة «إلى معونة» بعد «محتاج» وكلاهما عن كميل، بحارالأنوار: ج77 ص412 ح38.
  473. غرر الحكم: ج4 ص629 ح7235، عيون الحكم والمواعظ: ص395 ح6682.
  474. غرر الحكم: ج3 ص234 ح4318، عيون الحكم والمواعظ: ص189 ح3904.
  475. غرر الحكم: ج2 ص143 ح2116، عيون الحكم والمواعظ: ص68 ح1727 وفيه «بسجيته» بدل «بفطنته».
  476. غرر الحكم: ج4 ص631 ح7244، عيون الحكم والمواعظ: ص395 ح6673.
  477. منية المريد: ص110، غرر الحكم: ج4 ص502 ح6752، عيون الحكم والمواعظ: ص372 ح6293 وفيه «عقله» بدل «ما يعلمه».
  478. نهج البلاغة: الحكمة 81، الإرشاد: ج1 ص300، الخصال: ص420 ح14 عن عامر الشعبي، خصائص الأئمة: ص95، تحف العقول: ص201 وفيه «يحسن» بدل «يحسنه»، بحارالأنوار: ج1 ص165 ح4؛ مطالب السؤول: ص236.
  479. التغابن: 11.
  480. الجمعه: 2 و راجع: البقرة: 129، 151، آل عمران: 164.
  481. الأنعام: 82.
  482. النحل: 97.
  483. الأعراف: 96.
  484. الفتح: 4.
  485. غرر الحكم: ج3 ص234 ح4323، عيون الحكم والمواعظ: ص189 ح3915.
  486. غرر الحكم: ج1 ص62 ح233، عيون الحكم والمواعظ: ص61 ح1571.
  487. الكافي: ج2 ص15 ح4 عن حفص بن البختري وهشام بن سالم وغيرهما وح 1 عن أبي حمزة عن الإمام الباقر عليه السلام، بحارالأنوار: ج69 ص199 ح18.
  488. قال الجوهري: بَزَّهُ يبَزّه بَزّا أي سلبه. وفي المثل: «مَن عَزّ بَزَّ» أي من غَلَبَ أخذ السَّلَب (بحار الأنوار: ج3 ص145).
  489. أسامه الخسف: أولاهُ الذُّلَّ والهَوانَ (المصباح المنير: ص169 «خسف»).
  490. بحار الأنوار: ج3 ص141 نقلاً عن توحيد المفضّل.
  491. قُنيَة: أي أصل مال (مجمع البحرين: ج3 ص1518 «قنا»).
  492. غرر الحكم: ج2 ص155 ح2167، عيون الحكم والمواعظ: ص68 ح1728 فيه «بزينته» بدل «بقنيته» و ص61 ح1569 وليس فيه ذيله.
  493. نهج البلاغة: الحكمة 47، نزهة الناظر: ص72 ح141، غرر الحكم: ج4 ص500 ح6743 وج 6 ص213 ح10059 وفيه «هموم» بدل «قدر» و ح5763 وفيه «شجاعة» بدل «قدر»، بحار الأنوار: ج70 ص4 ح2؛ مطالب السؤول: ص236.
  494. غرر الحكم: ج5 ص272 ح8320.
  495. غرر الحكم: ج6 ص143 ح9850، عيون الحكم والمواعظ: ص484 ح8928.
  496. النساء: 124.
  497. النحل: 97.
  498. طه: 75.
  499. القصص: 67.
  500. غرر الحكم: ج2 ص123 ح2060، عيون الحكم والمواعظ: ص63 ح1625.
  501. غرر الحكم: ج2 ص64 ح1848.
  502. تنبيه الخواطر: ج2 ص230، المواعظ العدديّة: ص67 وفيه «طمعتي» بدل «طعمتي»، بحارالأنوار: ج13 ص426 ح21؛ الموطّأ: ج2 ص990 ح17 وليس فيه ذيله من «وغضّ بصري... ».
  503. الشمس: 7 ـ 10.
  504. الأعلى: 14.
  505. تفسير القمّي: ج2 ص424، بحارالأنوار: ج24 ص70 ح4.
  506. غرر الحكم: ج5 ص154 ح7751، عيون الحكم والمواعظ: ص429 ح7322.
  507. غرر الحكم: ج4 ص394 ح6449، عيون الحكم والمواعظ: ص353 ح5955.
  508. غرر الحكم: ج5 ص258 ح8246، عيون الحكم والمواعظ: ص445 ح7821 وفيه «صلاحها» بدل «إصلاحها».
  509. الزَّكاةُ لغةً: الطهارة والنماء والبركة والمدح (النهاية: ج2 ص307 «زكا»).
  510. غرر الحكم: ج3 ص365 ح4760.
  511. تنبيه الخواطر: ج2 ص119.
  512. غرر الحكم: ج4 ص34 ح5190، عيون الحكم والمواعظ: ص256 ح4753.
  513. المِزاجُ: ما رُكِّبَ في الإنسان من الطبائع (انظر: مجمع البحرين: ج3 ص1692 «مزج»).
  514. غرر الحكم: ج4 ص218 ح5885، المناقب لابن شهر آشوب: ج2 ص49، الصراط المستقيم: ج1 ص222 وليس فيهما «والعمل»، بحارالأنوار: ج40 ص165 ح54. قال شارح غرر الحكم: ظهر ممّا ذكرناه أنّ هذا الكلام يؤيّد عدّة اُصول للحكماء، إلّا أنّ نسبة هذا الكلام إلى أمير المؤمنين عليه السلام غير ثابتة، بل يقوى في ظنّي أنّ هذا الكلام من كلام أحد الحكماء ولترويجه بين الناس نسبوه إلى أمير المؤمنين عليه السلام، واللّه أعلم. وقال مصحّح الكتاب: كما قال شارح الكتاب فإنّه يقوى في الظّنّ بل يقرب من اليقين أنّ هذا الكلام ليس من كلام أمير المؤمنين عليه السلام لوجود القرائن والأمارات الدالّة على ذلك.
  515. خوانسارى در شرح غرر الحكم، پس از ترجمه و شرح اين حديث، مى گويد: و به آنچه تقرير شد، ظاهر مى شود كه اين كلام، مؤيّد چندين اصل از اصول حكما مى تواند باشد و نسبت آن به امام ـ كه درودها و سلام خدا بر او باد ـ ثابت نيست؛ بلكه گمان فقير، اين است كه كلام يكى از حكما بوده كه بعضى براى ترويج آن، آن را به امام عليه السلام نسبت داده اند، و اللّه تعالى يعلم. همچنين محدّث اُرمَوى، مصحّح آن كتاب مى گويد: چنان كه شارح رحمه الله فرموده، به ظنّ نزديك به علم مى توان حكم كرد كه اين كلام، از امام عليه السلام نيست، با توجّه به قرائن و اماراتى كه از ملاحظه آنها اين مدّعا حاصل مى شود.
  516. المواعظ العدديّة: ص221.
  517. الأمالي للطوسي: ص497 ح1092، بحار الأنوار: ج70 ص290 ح27.
  518. غرر الحكم: ج2 ص45 ح1777.
  519. غرر الحكم: ج3 ص193 ح4175.
  520. غرر الحكم: ج2 ص162 ح2197.
  521. غرر الحكم: ج3 ص301 ح4536.
  522. غرر الحكم: ج6 ص45 ح9442، عيون الحكم والمواعظ: ص471 ح8612.
  523. غرر الحكم: ج6 ص53 ح9470.
  524. مطالب السؤول: ص258؛ بحار الأنوار: ج78 ص89 ح92.
  525. الكافي: ج1 ص32 ح4، تحف العقول: ص292، دعائم الإسلام: ج2 ص255 عن الإمام عليّ عليه السلام، بحار الأنوار: ج78 ص172 ح3.
  526. تحف العقول: ص320، بحار الأنوار: ج78 ص234 ح107.
  527. تحف العقول: ص364، بحار الأنوار: ج78 ص246 ح70.
  528. الأعراف: 179.
  529. الفرقان: 44.
  530. العظمة: ص485 ح1097، المطالب العالية: ج3 ص267 ح3450، نوادر الاُصول: ج1 ص128، تفسير القرطبي: ج1 ص318 كلّها عن أبي الدرداء والثلاثة الأخيرة نحوه، كنز العمّال: ج6 ص143 ح15179؛ بحار الأنوار: ج63 ص292 نقلاً عن ابن أبي الدنيا في كتاب مكائد الشيطان عن أبي الدرداء.
  531. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص306 ح508.
  532. الفرقان: 44.
  533. الصحيفة السجّادية: ص20 الدعاء 1.
  534. الأعراف: 175 و 176.
  535. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص380 ح5814، المجازات النبويّة: ص171 ح138، عوالي اللآلي: ج1 ص124 ح57 عن أبي الدرداء، بحارالأنوار: ج77 ص165 ح2.
  536. غرر الحكم: ج3 ص56 ح3807، عيون الحكم والمواعظ: ص172 ح3594.
  537. الجمعة: 5.
  538. في المصدر: «أنّى تفترون»، وما في المتن أثبتناه من بحارالأنوار.
  539. المؤمنون: 115.
  540. جامع الأخبار: ص396 ح1100 عن جابر بن عبداللّه الأنصاري، بحارالأنوار: ج52 ص262 ح148.
  541. نهج البلاغة: الخطبة 87، بحارالأنوار: ج2 ص57 ح5.
  542. البقرة: 30 ـ 33.
  543. علل الشرائع: ص402 ح2 عن يحيى بن أبي العلا الرازي، بحارالأنوار: ج11 ص108 ح17.
  544. تاريخ اليعقوبي: ج2 ص95.
  545. عدّة الداعي: ص291، إرشاد القلوب: ص75 وليس فيه صدره إلى «لا تَفتَقِرُ»، بحار الأنوار: ج93 ص376 ح16.
  546. مشارق أنوار اليقين: ص69.
  547. مصباح الشريعة: ص536.
  548. البيِّنة: 7.
  549. الفردوس: ج4 ص183 ح6567 عن أبي هريرة.
  550. ثواب الأعمال: ص330 ح1 عن أبي هريرة و ابن عبّاس، أعلام الدين: ص410 عن ابن عبّاس، بحارالأنوار: ج76 ص359 ح30.
  551. علل الشرائع: ص6 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص263 ح22، كمال الدين: ص255 ح4، تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص877 ح9 كلّها عن عبدالسلام بن صالح الهروي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحارالأنوار: ج26 ص336 ح1.
  552. يعنى هر بند اذان و اقامه را دو بار گفت.
  553. مثنوى معنوى احمد، ار بگشايد آن پرّ جليلتا ابد، بيهوش مانَد جبرئيل چون گذشت احمد ز سِدره ومرصَدَشوز مقام جبرئيل و از حَدَش گفت او را: هين بِپر اندر پى امگفت: رو، رو، من حريف تو نى ام باز گفت او را: بيا، اى پرده سوز! من به اوج خود نرفتستم هنوز گفت:بيرون زين حَد،اى خوش فرّ منگر زنم پَرّى، بسوزد پرّ من!
  554. الكافي: ج2 ص33 ح2 عن أبي الصباح الكناني، بحارالأنوار: ج69 ص19 ح2.
  555. الأعراف: 12، ص: 76.
  556. الإختصاص: ص109، بحار الأنوار: ج11 ص102 ح8.
  557. علل الشرائع: ص8 ح4، تفسير العياشي: ج2 ص277 ح5 كلاهما عن هشام بن سالم، بحارالأنوار: ج26 ص338 ح3.
  558. تهذيب الأحكام: ج3 ص330 ح1033، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص163 ح465 كلاهما عن عبداللّه بن سنان، بحارالأنوار: ج11 ص260 ح3.
  559. المعجم الكبير: ج6 ص238 ح6095، الأمثال لأبي الشيخ: ص173 ح137، الفردوس: ج3 ص383 ح5169 كلّها عن سلمان، مسند الشهاب: ج2 ص216 ح1216 عن عبداللّه بن عمر وفيه «المؤمن» بدل «الإنسان»، كنزالعمّال: ج12 ص191 ح34615.
  560. المعجم الصغير: ج1 ص147، مسند ابن حنبل: ج2 ص441 ح5888، المعجم الأوسط: ج4 ص17 ح3500 وفيهما «مئة» بدل «ألف» وكلّها عن عبداللّه بن عمر، كنزالعمّال: ج1 ص146 ح722.