ب د ل / الأبدال و الأوتاد و الأقطاب

از دانشنامه قرآن و حدیث

الأبدال، الأوتاد، الأقطاب (نسخه آزمایشی)

ابدال، اوتاد، اقطاب

درآمد

ابدال، در لغت

واژه «اَبدال»، جمع «بَدَل»، «بِدْل» و «بديل»، [۱] از ريشه «بدل» به معناى جاى گزين كردن چيزى به جاى چيزى ديگر، و نيز به معناى دگرگون نمودن شكل چيزى به شكلى ديگر است. ابن فارِس، در اين باره مى گويد:

الباءُ وَ الدّالُ وَ اللّامُ أصلٌ واحِدٌ، وَ هُوَ قِيامُ الشَّى ءِ مَقامَ الشَّى ءِ الذّاهِبِ. [۲] با و دال و لام (بدل)، يك اصل دارد و آن، قرار گرفتن چيزى به جاى چيزِ رفته است.

نيز اَزْهرى مى گويد:

قالَ أبُو العَبّاسِ: وَ حَقيقَتُهُ أنَّ التَّبديلَ تَغييرُ الصّورَةِ إلى صورَةٍ اُخرى وَ الجَوهَرَةُ بِعَينِها. [۳] ابو العبّاس گفته: حقيقت بدل، اين است كه صورت آن، به صورت ديگرى در آيد؛ ولى جوهر آن به حالت اصلى بماند.

اَوتاد، در لغت

واژه «اَوتاد»، جمع «وَتَد»، به معناى ميخ است؛ ولى برخى از لغت شناسان، وَتَد را ضخيم تر از ميخ مى دانند. شيخ طوسى، در التبيان فى تفسير القرآن، آورده:

وَتَد، همان ميخ است؛ امّا سخت تر از آن است. به همين جهت، گفته مى شود: ميخ هاى رنج، وقتى كوبيده مى شوند، گويى از جهت سختى و كوبيدن، ميخ هاى آهنين هستند، و اگر سخت شود، بر آن وَتَد گفته مى شود. از همين روست كه كوه ها را به ميخ هاى زمين، دانسته اند؛ زيرا با سختى و استوارى اى كه دارند، زمين را از لغزش، باز مى دارند. [۴]

اين تفاوت را از تفسير وتد، به «ما يرزّ فى الحائط أو الأرض»، يعنى: ميخى كه در ديوار يا زمين مى كوبند، [۵] نيز مى توان استفاده نمود.

اَقطاب، در لغت

واژه «اَقطاب»، جمع «قُطب»، ميله آهنى ثابت در سنگ زيرين آسياست كه سنگ رويى آسيا، به دور آن مى چرخد. در لسان العرب، آمده:

القُطْبُ وَ القَطْبُ وَ القِطْبُ وَ القُطُبُ: الحَديدَةُ القائِمَةُ الَّتى تَدورُ عَلَيهَا الرَّحى... وَ الجَمعُ أقْطابٌ وَ قُطوبٌ. [۶] قُطْب و قَطْب و قِطب و قُطُب: ميله سنگ آسياست... و جمع آن، «اَقطاب» و «قطوب» است.

با تأمّل در معناى لغوى واژه هاى «اَبدال»، «اَوتاد» و «اَقطاب»، معلوم مى شود كه اين الفاظ، هيچ گونه بار مثبت و يا منفىِ فرهنگى ندارند. آرى! اگر به نحو استعاره بر اشخاصى اطلاق گردند، ظرفيت پذيرش بارِ معنايى مثبت را نيز دارند. به هر حال، در رواياتى كه در اين بخش خواهد آمد و همچنين در اصطلاح صوفيه، اين واژه ها، داراى مفهوم مثبتِ فرهنگى هستند و به كسانى اطلاق مى گردند كه نقش فرهنگى ويژه اى را در عالَم، ايفا مى نمايند؛ ليكن اثبات اين ادّعا، نياز به احراز سند و دلالت اين روايات دارد. براى ارزيابى رواياتى كه بدانها اشاره شد، ابتدا اجمالاً به مفهوم اين واژه ها از نگاه متصوّفه مى پردازيم:

اَبدال، اَوتاد واَقطاب، در اصطلاح متصوّفه

در اصطلاح اهل تصوّف، اين الفاظ، معانى نزديك به هم و مشابهى دارند. در تعريف «ابدال»، گفته شده كه: «آنها، عدّه مُعيّنى از مردان خدا هستند كه جهان، به وجود آنها برپاست و هيچ گاه از وجود آنها، خالى نمى شود». همين معنا، در تعريف اوتاد نيز آمده است.

در دائرة المعارف بزرگ اسلامى، آمده:

تقريبا در تمام آثار عرفانى، تعداد ابدال را هفت يا چهل نفر ذكر كرده اند. هُجْويرى، تعداد ابدال را چهل نفر مى داند و در سلسله مراتب اوليا، آنان را در مرتبه پنجم مى نشانَد. سلسله مزبور به اين صورت است: قُطب يا غوث: يك نفر، نقبا: سه نفر، اوتاد: چهار نفر، ابرار: هفت نفر، ابدال: چهل نفر، اخيار: سيصد نفر.

عبد الرحمان جامى نيز همان بيان هُجْويرى را در باره خصوصيات و تعداد و مرتبه ابدال، تكرار كرده است.

ابن عربى، از اَبدالِ هفتگانه و چهل گانه، سخن رانده است، اگر چه به گفته او، گاه نقباى دوازده گانه را نيز ابدال خوانده اند. تأكيد ابن عربى، بيشتر بر ابدالِ هفتگانه است و معتقد است كه آنان، به ترتيب بر قدم ابراهيم، موسى، هارون، ادريس، يوسف، عيسى و آدم عليهم السلام قرار دارند و اسامى آنان، عبارت است از: عبد الحى، عبد العليم، عبد الوَدود، عبد القادر، عبد الشكور، عبد السميع، عبد البصير. مرتبه ابدال، بعد از مراتب قطب و امامان و اوتاد، قرار دارد؛ امّا گاه ابدال، شامل قطب، امامان و اوتاد نيز مى شود.

نَسَفى، لفظ ابدال را واژه اى عام براى تمام طبقات اوليا مى دانسته و لذا، واژه اوليا را به جاى ابدال، به كار برده است. او مجموع اولياى خدا يا ابدال را در هر زمان، 356 نفر مى داند و آنها را به شش طبقه، تقسيم مى كند: 1. سيصدتنان، 2. چهل تنان، 3. هفت تنان، 4. پنج تنان، 5. سه تنان، 6. قطب. سپس يادآور مى شود كه چون آخر الزمان فرا رسد، بر سيصدتنان، كسى افزوده نشود تا آن كه تماما از جهان، رحلت كنند. آن گاه، از چهل تنان و هفت تنان و پنج تنان و سه تنان، به ترتيب، كاسته شود تا كسى از آنها باقى نمانَد و قطب، تنها شود، و چون قطب از عالم رَخت بر بندد، عالَم بر افتد.

سيّد حيدر آملى، در المقدّمات، سه نوع طبقه بندى از مراتبِ اوليا به دست داده كه در هر سه نوع، تعداد ابدال، هفت نفر است؛ امّا مرتبه آنان، متفاوت است. در طبقه بندى اوّل، ابدال، بعد از قطب، در مرتبه دوم قرار دارند و داراى مقامى بالاتر از رجال الغيب و صُلَحا هستند. در طبقه بندى دوم، ابدال، پس از قطب و غوث و افراد، در مرتبه چهارم، واقع شده اند. در طبقه بندى سوم، ابدال، پس از قطب الأقطاب ـ كه مقام پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمّه هدا عليهم السلام است ـ، و نيز قطب يا غوث و امامان و اوتاد، در مرتبه پنجم، قرار دارند.

آملى، ضمن بر شمردن طبقات مختلف اوليا، اين نكته را نيز يادآور مى شود كه گاه از ائمّه معصومين عليهم السلام، تعبير به «اقطاب» و «ابدال» مى شود و ظاهرا اين معنا، مُقتَبس از روايات شيعه است. همچنين او به اين نكته اشاره دارد كه گاه مقصود از ابدال هفتگانه، [مجموع] اوتاد چهارگانه و دو امام و قطب است.

آملى، همچنين از قول شيخ سعد الدين حمويى، طبقه بندى جديدى را نقل مى كند كه در آن، تعداد ابدال، هفت نفر است و بعد از قطب و غوث و امامَين و اوتاد و اشباح، در مرتبه پنجم از طبقات هفتگانه اوليا، قرار دارند و عدد اوليا در مجموع طبقات مذكور، منحصر به 360 نفر است.

شاه نعمة اللّه ولى نيز طبقه بندى هاى متفاوتى از اوليا به دست مى دهد كه در آنها، لفظ ابدال، گاه به طور خاص، و گاه به طور عام، مورد استفاده واقع شده است. در طبقه بندى اوّل، ابدالِ هفتگانه، بعد از اقطابِ دوازده گانه، در مرتبه دوم، و ابدال چهل گانه در مرتبه چهارم و سيصد ابدال در مرتبه ششم، قرار دارند. در طبقه بندى دوم، پس از قطب الأقطاب، سه ابدال، پنج ابدال، هفت ابدال، چهل ابدال و سيصد ابدال، قرار گرفته اند و سرانجام، طبقه بندى سوم نيز مشابه طبقه بندى دوم است، جز آن كه ميان مقام قطب الأقطاب و سه ابدال، مقام يك نفر از اوليا، واقع است. [۷]

ابدال، اوتاد و اقطاب، در حديث

احاديثى كه در باره عناوين ياد شده در منابع روايى آمده، از دو منظر، قابل بررسى و ارزيابى است:

1. ارزيابى اسناد

بيشترين احاديثى كه در اين بخش آمده، در باره ابدال است. از نظر ما، اسناد همه رواياتى كه به گونه اى دلالت بر مفاهيمى دارند كه متصوّفه، مدّعى آن هستند، معتبر نيست. شمارى از پژوهشگران اهل سنّت نيز اين احاديث را معتبر نمى دانند. سخاوى مى گويد:

خبر مربوط به ابدال، اسناد گوناگونى دارد، با الفاظ متفاوت كه همه سندهايش ضعيف اند. [۸] و در مقابلِ سيوطى ـ كه از بزرگان صوفيه است و اين احاديث را «صحيح» و بلكه «متواترِ معنوى» دانسته ـ، بسيارى از محقّقان اهل سنّت، مانند: ابن جوزى و ابن تيميّه، معتقدند كه اين احاديث، مجعول اند. [۹]

دكتر حسام الدين بن موسى عفانه [۱۰] نيز در اين باره مى گويد:

در باره ابدال، خبر صحيحى از پيامبر صلى الله عليه و آله ثبت نشده، و هر آنچه در باره ابدال، اقطاب، اغواث، نُجَبا و اَوتاد نقل شده، خبرهاى نادرستى هستند كه به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت داده شده اند، همان گونه كه محقّقان فعلى و گذشته، اين را بيان كرده اند. [۱۱]

2. ارزيابى متون

متن اكثر قريب به اتّفاق اين احاديث نيز شاهد مجعول بودن آنهاست. محقّقان حديث شناس، با تأمّل در متن اين احاديث، بويژه در نظر گرفتن نكاتى مانند: تناقض آنها در تعداد ابدال، [۱۲] كم اهمّيت جلوه دادن اعمال صالح (مانند نماز و روزه)، [۱۳] سازش با دشمنان اسلام (به بهانه اين كه ابدال، چيزى را لعنت نمى كنند)، [۱۴] تعيين سرزمين شام به عنوان پايگاه رويش ابدال، [۱۵] و از همه مهم تر، توصيف ابدال به ويژگى هايى كه در احاديث معتبر، اهل بيتِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با آنها توصيف شده اند، مى توانند آثار و علائم جعل را در بيشتر اين احاديث، مشاهده كنند و توطئه سياست مداران اُمَوى را در ساختن اين روايات، كشف نمايند. علّامه امينى، در اين باره مى گويد:

ابدال، اصطلاح جديدى است كه اُمَويان، آن را ساختند و تلاش كردند كه با آن، خاكستر [جهل] بر چشم مسلمانان بپاشند و اثبات كنند كه زن و مرد اُمَوى، اگر نگوييم برتر از اهل بيت و صحابه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند، در فضيلت، همپاى آنها هستند، و اين، به خاطر وضعيتى بود كه آنان با كُشتن صحابه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، بويژه همراهان امير مؤمنان عليه السلام، پديد آوردند و چنين وانمود كردند كه مسلمانان، با وجود ابدال، يارى و روزى داده مى شوند و باران، بر ايشان مى بارد. بنا بر اين، جنبش عليه شام و حاكم آن، پيروزى و روزى را از مسلمانان، دور خواهد كرد. اين چاره انديشى، بر مسلمانان ساده، كارگر شد و به آن معتقد شدند. معاويه، پس از انعقاد قرارداد صلح با امام حسن عليه السلام، زمانى كه به شام باز گشت، براى مردم سخنرانى كرد و جايگاه خودش را به آنان گوشزد كرد و به همان چيزى كه با حديث سازان همسويى داشت، اشاره كرد، پس از آن كه مردم، كلمه ابدال را شنيده بودند و جعل احاديث اين موضوع ساختگى، آغاز شده بود.

واقدى، آورده است:

وقتى معاويه پس از بيعت حسن عليه السلام به سال 41 با او، از عراق به شام برگشت، سخنرانى كرد و گفت: اى مردم! پيامبر خدا فرمود: تو پس از من، عهده دارِ خلافت خواهى شد. سرزمين مقدّس (شام) را [براى آن] برگزين كه ابدال، در آن هستند! و من، شما را [به آن] خبردار كردم. پس ابو تراب (على بن ابى طالب) را لعن كنيد.

وقتى صبح شد، نامه اى نوشت و مردم را گِرد آورد و آن را بر ايشان خواند و در آن، چنين نوشته بود: اين، نامه اى است كه امير مؤمنان، معاويه، كاتب وحى خدايى كه محمّد را براى پيامبرى برانگيخت، در حالى كه اُمّى بود، نه مى خوانْد و نه مى نوشت، و از خاندان او وزير و نگارنده اى امين برگزيد. وحى كه بر محمّد فرود مى آمد، من آن را مى نگاشتم و او خبر نداشت [كه من، چه مى نويسم] و ميان من و خدا، هيچ كسى از بندگانش نبود!

حاضران گفتند: راست گفتى!

اين احاديث را سيوطى در الجامع الصغير، [۱۶] از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده است:

الف. از عبادة بن صامت

ابدال، در ميان اين امّت، سى نفرند كه دل هايشان، به مثابه دل ابراهيم خليل است.

هر گاه يكى از آنها بميرد، خداوند، كسى را جاى او بر گزيند.

نيز همو، نقل كرده:

ابدال، در ميان امّت من، سى نفرند كه زمين با آنها بر پاست، و شما به خاطر آنها، يارى داده مى شويد و برايتان، باران مى بارد.

ب. از عوف بن مالك

ابدال، در ميان مردم شام اند. آنها به خاطر وجود آنان، يارى مى شوند و روزى داده مى شوند.

ج. از اَنَس بن مالك

ابدال، چهل مرد و چهل زن هستند. هر گاه مردى از آنها بميرد، خداوند، مرد ديگرى را جاى گزين مى كند، و هر گاه زنى از آنها بميرد، زن ديگرى را جاى گزين مى كند.

بسيارى از علما، درستى اين احاديث و نقل ها را رد كرده اند و گفته اند: اين روايات، از جهت متن و سند، باطل اند، همان گونه كه محقّقان حديث شناس، در باره سندهاى احاديث ابدال، سخن گفته اند [و آنها را رد كرده اند]؛ از جمله، حافظ ابن جوزى كه حكم به جعلى بودن آنها كرده و ابن تيميّه هم از او تبعيت نموده و همين طور، سخاوى. [۱۷]

ابدال، اوتاد و اقطاب حقيقى

موضوع بسيار قابل تأمّل در ارزيابى روايات ابدال، تفسيرى است كه در كتاب الاحتجاج، از خالد بن ابى هيثم فارسى، از امام رضا عليه السلام نقل شده است. او مى گويد: به ابو الحسن الرضا عليه السلام گفتم: همانا مردم مى پندارند كه در زمين، ابدال هستند. ابدال، چه كسانى هستند؟

امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

صَدَقُوا، الأَبدالُ هُمُ الأَوصِياءُ، جَعَلَهُمُ اللّهُ عز و جل فِى الأَرضِ بَدَلَ الأَنبِياءِ إذا رَفَعَ الأَنبِياءَ وَ خَتَمَهُم بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله. [۱۸] راست مى گويند. ابدال، همان اوصيا هستند. خداوند عز و جل، زمانى كه پيامبران را بُرد و سلسله آنها را به محمّد صلى الله عليه و آله ختم كرد، آنها را جاى گزين پيامبران قرار داد.

در اين روايت، دو نكته قابل توجّه است:

نكته اوّل، اين كه در قرن دوم هجرى، موضوع «ابدال»، در ميان عموم اهل سنّت، رواج داشته؛ ولى در روايات اهل بيت عليهم السلام، اصلاً مطرح نبوده و يا شايع نبوده است.

نكته دوم، اين كه امام عليه السلام همراه با ردّ ضمنى مفاهيم ساختگى معاصر خود در باره واژه ابدال، مفهوم حقيقى آن را تصديق كرده و آن را به اوصياى انبياى الهى تفسير كرده است، چنان كه در شمارى از روايات، واژه هاى «اَوتاد» و «اَقطاب» نيز بر امامانِ اهل بيت عليهم السلام و يا شخصيت هاى محورى از ياران آنها، اطلاق گرديده اند.

با توجّه به آنچه بيان شد، مى توان گفت: عناوين و اصطلاحات ياد شده، خصوصا عنوان «ابدال»، ريشه در تعاليم اصيل قرآن و سنّت ندارند؛ امّا رواج آنها در ميان توده مردم، سبب گرديده تا اهل بيت عليهم السلام با تطبيق معانى لغوى و عرفى آنها بر معانى صحيح، مانع سوء استفاده سياست مداران و منحرفان، از اين عناوين گردند.

همچنين احتمال دارد كه الفاظى مانند «اَقطاب» و «اَوتاد»، در روايات اهل بيت عليهم السلام، در معانى لغوى آنها به كار رفته اند؛ ولى بعدها مورد سوء استفاده قرار گرفته اند.

الفصل الأوّل: الأبدال

فصل يكم: ابدال

1 / 1: تَفسيرُ الأَبدالِ

1 / 1: تفسير ابدال

1. الاحتجاج عن خالد بن أبي الهيثم الفارسي: قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام: إنَّ النّاسَ يَزعُمونَ أنَّ فِي الأَرضِ أبدالاً، فَمَن هؤُلاءِ الأَبدالُ؟

قالَ: صَدَقُوا، الأَبدالُ هُمُ الأَوصِياءُ، جَعَلَهُمُ اللّهُ عز و جل فِي الأَرضِ بَدَلَ الأَنبِياءِ إذا رَفَعَ الأَنبِياءَ وخَتَمَهُم بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله. [۱۹]

1. الاحتجاج ـ به نقل از خالد بن ابى هيثم فارسى ـ: به امام رضا عليه السلام گفتم: مردم مى پندارند كه در زمين، ابدالى وجود دارند. اين ابدال، چه كسانى هستند؟

فرمود: «راست مى گويند. ابدال، همان اوصيا هستند. خداوند عز و جل، زمانى كه پيامبران را بُرد و سلسله آنها را به محمّد صلى الله عليه و آله ختم كرد، آنها را جاى گزين پيامبران قرار داد».

1 / 2: ما رُوِيَ في خَصائِصِ الأَبدالِ

1 / 2: آنچه در باره ويژگى هاى ابدال، روايت شده است

2. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ فَهُوَ مِنَ الأَبدالِ الَّذينَ بِهِم قِوامُ الدُّنيا وأهلِها: الرِّضا بِالقَضاءِ، وَالصَّبرُ عَن مَحارِمِ اللّهِ، وَالغَضَبُ في ذاتِ اللّهِ عز و جل. [۲۰]

2. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سه خصلت است كه در هر كس وجود داشته باشد، او از ابدال است؛ همانان كه بقاى دنيا و اهل آن، به واسطه وجود آنهاست: خشنودى به قضا[ى الهى]، خوددارى از محرّمات الهى، و خشم گرفتن به خاطر خداوند عز و جل.

3. عنه صلى الله عليه و آله: عَلامَةُ أبدالِ اُمَّتي أنَّهُم لا يَلعَنونَ شَيئا أبَدا. [۲۱]

3. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: نشانه ابدال امّت من، اين است كه هرگز چيزى را لعنت نمى كنند.

4. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ بُدَلاءَ اُمَّتي لا يَدخُلونَ الجَنَّةَ بِكَثرَةِ صَومٍ ولا صَلاةٍ، ولكِن دَخَلوها بِرَحمَةِ اللّهِ، وسَلامَةِ الصُّدورِ، وسَخاوَةِ الأَنفُسِ، وَالرَّحمَةِ لِجَميعِ المُسلِمينَ. [۲۲]

4. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ابدال امّت من، بر اثر فراوانىِ روزه و نماز به بهشت نمى روند؛ بلكه به واسطه رحمت خدا و سلامت دل و سخاوتمندى و مهربانى نسبت به همه مسلمانان، به بهشت مى روند.

5. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ بُدَلاءَ اُمَّتي لَم يَدخُلُوا الجَنَّةَ بِكَثرَةِ صَلاتِهِم ولا صِيامِهِم، ولكِن دَخَلوها بِسَلامَةِ صُدورِهِم، وسَخاوَةِ أنفُسِهِم، وَالنُّصحِ لِلمُسلِمينَ. [۲۳]

5. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ابدال امّت من، بر اثر فراوانىِ نماز و روزه شان به بهشت نمى روند؛ بلكه به سبب سلامت دل هايشان، سخاوت جان هايشان و خيرخواهى نسبت به همه مسلمانان، وارد بهشت مى شوند.

1 / 3: ما رُوِيَ في بَرَكاتِ الأَبدالِ

1 / 3: آنچه در باره بركات وجود ابدال، روايت شده است

6. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا يَزالُ أربَعونَ رَجُلاً يَحفَظُ اللّهُ بِهِمُ الأَرضَ، كُلَّما ماتَ رَجُلٌ أبدَلَ اللّهُ مَكانَهُ آخَرَ، فَهُوَ فِي الأَرضِ كُلِّها. [۲۴]

6. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: همواره، چهل مرد وجود دارند كه خداوند به خاطر آنها، زمين را حفظ مى كند، و هر گاه مردى از آنها بميرد، خداوند، ديگرى را جاى گزين او مى كند، و او در همه جاى زمين هست.

7. المعجم الكبير عن ابن مسعود: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لا يَزالُ أربَعونَ رَجُلاً مِن اُمَّتي قُلوبُهُم عَلى قَلبِ إبراهيمَ عليه السلام، يَدفَعُ اللّهُ بِهِم عَن أهلِ الأَرضِ، يُقالُ لَهُمُ الأَبدالُ. قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إنَّهُم لَم يُدرِكوها بِصَلاةٍ ولا بِصَومٍ ولا صَدَقَةٍ. قالوا: يا رَسولَ اللّهِ فَبِمَ أدرَكوها؟ قالَ: بِالسَّخاءِ وَالنَّصيحَةِ لِلمُسلِمينَ. [۲۵]

7. المعجم الكبير ـ به نقل از ابن مسعود ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «همواره، چهل مرد از امّت من وجود دارند كه دل هايشان، به سانِ دل ابراهيم عليه السلام است. خداوند به بركت وجود آنان، از زمينيانْ دفاع مى كند. به اين مردان، ابدال مى گويند. آنان، به سبب نماز يا روزه يا صدقه، به آن (/ بهشت / اين مقام) نرسيده اند».

گفتند: اى پيامبر خدا! پس به چه سبب، بدان رسيده اند؟

فرمود: «با سخاوت و خيرخواهى كردن براى مسلمانان».

8. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَن تَخلُوَ الأَرضُ مِن ثَلاثينَ مِثلِ إبراهيمَ خَليلِ الرَّحمنِ، بِهِم يُرزَقونَ وبِهِم يُمطَرونَ. [۲۶]

8. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: زمين، هرگز از وجود سى نفر كه همانند ابراهيم خليل الرحمان اند، خالى نمى مانَد. [مردم] به خاطر آنها، روزى داده مى شوند و به خاطر آنها، باران [برايشان] باريده مى شود.

9. عنه صلى الله عليه و آله: لَن تَخلُوَ الأَرضُ مِن أربَعينَ رَجُلاً مِثلِ إبراهيمَ خَليلِ الرَّحمنِ، فَبِهِم يُسقَونَ وبِهِم يُنصَرونَ. ما ماتَ مِنهُم أحَدٌ إلّا أبدَلَ اللّهُ مَكانَهُ آخَرَ. [۲۷]

9. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: زمين، هرگز از وجود چهل مرد كه همانند ابراهيم خليل الرحمان اند، خالى نمى مانَد. به خاطر همان هاست كه بر مردم، باران مى بارد، و به خاطر آنها، يارى داده مى شوند. هر يك از آنان بميرد، خداوند، ديگرى را جاى گزين او مى كند.

10. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ للّهِِ عز و جل فِي الخَلقِ ثَلاثَمِئَةٍ قُلوبُهُم عَلى قَلبِ آدَمَ عليه السلام، وللّهِِ تَعالى فِي الخَلقِ أربَعونَ قُلوبُهُم عَلى قَلبِ موسى عليه السلام، وللّهِِ تَعالى فِي الخَلقِ سَبعَةٌ قُلوبُهُم عَلى قَلبِ إبراهيمَ عليه السلام، وللّهِِ تَعالى فِي الخَلقِ خَمسَةٌ قُلوبُهُم عَلى قَلبِ جَبرَئيلَ عليه السلام، وللّهِِ تَعالى فِي الخَلقِ ثَلاثَةٌ قُلوبُهُم عَلى قَلبِ ميكائيلَ عليه السلام، وللّهِِ تَعالى فِي الخَلقِ واحِدٌ قَلبُهُ عَلى قَلبِ إسرافيلَ عليه السلام، فَإِذا ماتَ الواحِدُ أبدَلَ اللّهُ عز و جل مَكانَهُ مِنَ الثَّلاثَةِ، وإذا ماتَ مِنَ الثَّلاثَةِ أبدَلَ اللّهُ تَعالى مَكانَهُ مِنَ الخَمسَةِ، وإذا ماتَ مِنَ الخَمسَةِ أبدَلَ اللّهُ تَعالى مَكانَهُ مِنَ السَّبعَةِ، وإذا ماتَ مِنَ السَّبعَةِ أبدَلَ اللّهُ تَعالى مَكانَهُ مِنَ الأَربَعينَ، وإذا ماتَ مِنَ الأَربَعينَ أبدَلَ اللّهُ تَعالى مَكانَهُ مِنَ الثَّلاثِمِئَةِ، وإذا ماتَ مِنَ الثَّلاثِمِئَةِ أبدَلَ اللّهُ تَعالى مَكانَهُ مِنَ العامَّةِ. فَبِهِم يُحيي ويُميتُ ويُمطِرُ ويُنبِتُ ويَدفَعُ البَلاءَ. [۲۸]

10. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: براى خداوند عز و جل در ميان آفريدگان، سيصد مرد هستند كه دل هايشان، به سانِ دل آدم عليه السلام است؛ و براى خداوند متعال، در ميان آفريدگان، چهل مرد هستند كه دل هايشان، به سانِ دل موسى عليه السلام است؛ و براى خداوند متعال، در ميان آفريدگان، هفت مرد هستند كه دل هايشان، به سانِ دل ابراهيم عليه السلام است؛ و براى خداوند متعال، در ميان آفريدگان، پنج مرد هستند كه دل هايشان، به سانِ دل جبرئيل عليه السلام است؛ و براى خداوند متعال، در ميان آفريدگان، سه مرد هستند كه دل هايشان، به سانِ دل ميكائيل عليه السلام است؛ و براى خداوند متعال، در ميان آفريدگان، يك مرد هست كه دلش، به سانِ دل اسرافيل عليه السلام است و هر گاه اين يك در گذرد، خداوند عز و جل از آن سه مرد، يكى را جاى گزين او مى كند،، و هر گاه از آن سه مرد، يكى در گذرد، خداوند متعال، از آن پنج نفر، يكى را جاى گزين او مى كند؛ و هر گاه از آن پنج تن، يكى در گذرد، خداوند متعال، از آن هفت نفر، يكى را جاى گزين او مى كند؛ و هر گاه از آن هفت تن، يكى در گذرد، خداوند متعال، از آن چهل تن، يكى را جاى گزين او مى كند؛ و هر گاه از آن چهل تن، يكى در گذرد، خداى متعال، از آن سيصد تن، يكى را جاى گزين او مى كند؛ و هر گاه از آن سيصد تن، يكى در گذرد، خداى متعال، از ميان مردم، يكى را جاى گزين او مى كند. به خاطر آنهاست كه زنده مى كند و مى ميرانَد و مى بارانَد و مى رويانَد و دفعِ بلا مى كند.

11. عنه صلى الله عليه و آله: الأَبدالُ يَكونونَ بِالشّامِ [۲۹] وهُم أربَعونَ رَجُلاً، كُلَّما ماتَ رَجُلٌ أبدَلَ اللّهُ مَكانَهُ رَجُلاً، يُسقى بِهِمُ الغَيثُ، ويُنتَصَرُ بِهِم عَلَى الأَعداءِ، ويُصرَفُ عَن أهلِ الشّامِ بِهِمُ العَذابُ. [۳۰]

11. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ابدال، در شام هستند. آنان، چهل مردند. هر زمان كه مردى بميرد، خداوند، مردى را جاى گزين او مى كند. به خاطر آنهاست كه [بر مردم]، باران مى بارد، و به خاطر آنها بر دشمنان، يارى داده مى شوند، و به خاطر آنهاست كه عذاب از شاميان، گردانده مى شود.

1 / 4: ما رُوِيَ في دَورِ الأَبدالِ في حُكومَةِ الإِمامِ المَهدِيِّ عليه السّلام

1 / 4: آنچه در باره نقش ابدال در حكومت امام مهدى عليه السلام روايت شده است

12. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إذا كانَ عِندَ خُروجِ القائِمِ يُنادي مُنادٍ مِنَ السَّماءِ: أيُّهَا النّاسُ قُطِعَ عَنكُم مُدَّةُ الجَبّارينَ، ووَلِيَ الأَمرَ خَيرُ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ، فَالحَقوا بِمَكَّةَ.

فَيَخرُجُ النُّجَباءُ مِن مِصرَ، وَالأَبدالُ مِنَ الشّامِ، وعَصائِبُ [۳۱] العِراقِ؛ رُهبانٌ بِاللَّيلِ، لُيوثٌ بِالنَّهارِ، كَأَنَّ قُلوبَهُم زُبَرُ الحَديدِ، فَيُبايِعونَهُ بَينَ الرُّكنِ وَالمَقامِ. [۳۲]

12. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: چون زمان ظهور قائم، فرا مى رسد، منادى اى از آسمان، ندا مى دهد كه: «اى مردم! دوران حكومت زورگويان بر شما، به سر آمد و بهترين فرد امّت محمّد، بر سرِ كار آمد. پس ره سپار مكّه شويد».

از اين هنگام، نجيبان، از مصر، ره سپار مى شوند، و ابدال، از شام، و عِصابه ها [۳۳] از عراق. پارسايان شب و شيرانِ روزند و دل هايشان، چونان پولاد است و در ميان رُكن و مقام، با او (قائم) بيعت مى كنند.

13. عنه صلى الله عليه و آله: يَكونُ اختِلافٌ عِندَ مَوتِ خَليفَةٍ، فَيَخرُجُ رَجُلٌ مِن أهلِ المَدينَةِ هارِبا إلى مَكَّةَ، فَيَأتيهِ ناسٌ مِن أهلِ مَكَّةَ فَيُخرِجونَهُ وهُوَ كارِهٌ فَيُبايِعونَهُ بَينَ الرُّكنِ وَالمَقامِ، ويُبعَثُ إلَيهِ بَعثٌ مِنَ الشّامِ فَيُخسَفُ بِهِمُ البَيداءَ بَينَ مَكَّةَ وَالمَدينَةِ، فَإِذا رَأَى النّاسُ ذلِكَ أتاهُ أبدالُ الشّامِ وعَصائِبُ أهلِ العِراقِ فَيُبايِعونَهُ. [۳۴]

13. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: با مُردن خليفه اى، اختلاف، ايجاد مى شود. پس مردى از اهالى مدينه، به مكّه مى گريزد. در آن جا، شمارى از مردم مكّه نزدش مى آيند و او را به زور، بيرون مى آورند و ميان رُكن و مقام، با وى بيعت مى كنند. پس سپاهى از شام به سوى او اعزام مى شود؛ امّا بيابان ميان مكّه و مدينه، آنها را در كام خود فرو مى بَرَد. چون مردم، اين حادثه را مى بينند، ابدال شام و عِصابه هاى عراق، نزد او مى آيند و با او بيعت مى كنند.

14. الإمام عليّ عليه السلام ـ في وَصفِ أصحابِ الإِمامِ المَهدِيِّ عليه السلام ـ: فَهُمُ الأَبدالُ الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللّهُ ـ عَزَّوجَلَّ ـ: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» [۳۵]، وَالمُطَهَّرونَ نُظَراؤُهُم مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله. [۳۶]

14. امام على عليه السلام ـ در باره ياران امام مهدى عليه السلام ـ: آنان، ابدال اند؛ همانها كه خداوند عز و جلدر وصفشان فرموده است: «همانا خداوند، توبه كنندگان و پاكيزگان را دوست مى دارد»، و پاك شدگانِ از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله، همتايان ايشان هستند.

15. عنه عليه السلام: إذا قامَ قائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ جَمَعَ اللّهُ لَهُ أهلَ المَشرِقِ وأهلَ المَغرِبِ، فَيَجتَمِعونَ كَما يَجتَمِعُ قَزَعُ الخَريفِ؛ فَأَمَّا الرُّفَقاءُ فَمِن أهلِ الكوفَةِ، وأمَّا الأَبدالُ فَمِن أهلِ الشّامِ. [۳۷]

15. امام على عليه السلام: زمانى كه قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله ظهور كند، خداوند، اهل مشرق و مغرب را براى او گِرد مى آورد و مانند ابرهاى پاييزى به هم مى پيوندند. رُفقا، از مردم كوفه اند و ابدال، از مردم شام.

16. الإمام الباقر عليه السلام: يُبايِعُ القائِمَ بَينَ الرُّكنِ وَالمَقامِ ثَلاثُمِئَةٍ ونَيِّفٌ عِدَّةٌ أهلِ بَدرٍ، فيهِمُ النُّجَباءُ مِن أهلِ مِصرَ، وَالأَبدالُ مِن أهلِ الشّامِ، وَالأَخيارُ مِن أهلِ العِراقِ. فَيُقيمُ ما شاءَ اللّهُ أن يُقيمَ. [۳۸]

16. امام باقر عليه السلام: سيصد و اندى، به تعداد رزمندگان بدر، در ميان رُكن و مقام، با قائم بيعت مى كنند كه نجيبان مصر و ابدال شام و اخيارِ (برگزيدگانِ) عراق، در ميان ايشان اند. پس تا هر زمان كه خدا بخواهد بمانَد، مى مانَد [و حكومت مى كند].

1 / 5: ما رُوِيَ في عَدَدِ الأَبدالِ

1 / 5: آنچه در باره شمار ابدال، روايت شده است

أ ـ ثَلاثونَ رَجُلاً

الف ـ سى مرد

17. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الأَبدالُ في هذِهِ الاُمَّةِ ثَلاثونَ، مِثلُ إبراهيمَ خَليلِ الرَّحمنِ، كُلَّما ماتَ رَجُلٌ أبدَلَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى مَكانَهُ رَجُلاً. [۳۹]

17. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ابدال اين امّت، سى نفرند كه همانند ابراهيم خليل الرحمان اند. هر زمان كه مردى [از آنان] بميرد، خداوند ـ تبارك و تعالى ـ، مردى ديگر را جاى گزين او مى كند.

18. عنه صلى الله عليه و آله: الأَبدالُ في اُمَّتي ثَلاثونَ، بِهِم تَقومُ الأَرضُ وبِهِم تُمطَرونَ وبِهِم تُنصَرونَ. [۴۰]

18. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ابدال در امّت من، سى نفرند و به خاطر آنهاست كه زمين، پا برجاست، و بر شما باران مى بارد و [بر دشمن، ] يارى داده مى شويد.

ب ـ أربَعونَ رَجُلاً

ب ـ چهل مرد

19. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: البُدَلاءُ أربَعونَ، اثنانِ وعِشرونَ بِالشّامِ، وثَمانِيَةَ عَشَرَ بِالعِراقِ، كُلَّما ماتَ مِنهُم واحِدٌ أبدَلَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى مَكانَهُ آخَرَ، فَإِذا جاءَ الأَمرُ قُبِضوا كُلُّهُم، فَعِندَ ذلِكَ تَقومُ السّاعَةُ. [۴۱]

19. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ابدال، چهل نفرند: بيست و دو نفر [از] آنها در شام هستند و هجده نفر در عراق. هر زمان كه يكى از آنان بميرد، خداوند ـ تبارك و تعالى ـ، كس ديگرى جاى گزينِ او مى كند، و چون فرمان برسد، همگى آنان مى ميرند و در اين هنگام است كه قيامت، بر پا مى شود.

20. حلية الأولياء عن ابن عمر: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: خِيارُ اُمَّتي في كُلِّ قَرنٍ خَمسُمِئَةٍ، وَالأَبدالُ أربَعونَ، فَلَا الخَمسُمِئَةِ يَنقُصونَ، ولَا الأَربَعونَ. كُلَّما ماتَ رَجُلٌ أبدَلَ اللّهُ عَزَّوجَلَّ مِنَ الخَمسِمِئَةِ مَكانَهُ، وأدخَلَ مِنَ الأَربَعينَ مَكانَهُم.

قالوا: يا رَسولَ اللّهِ، دُلَّنا عَلى أعمالِهِم. قالَ: يَعفونَ عَمَّن ظَلَمَهُم، ويُحسِنونَ إلى مَن أساءَ إلَيهِم، ويَتَواسَونَ فيما آتاهُمُ اللّهُ عز و جل. [۴۲]

20. حلية الأولياء ـ به نقل از ابن عمر ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «برگزيدگانِ امّت من در هر نسلى، پانصد نفرند و ابدال، چهل نفر. بنا بر اين، نه آن پانصد تن، كاستى مى گيرند، و نه آن چهل تن. هر زمان كه مردى [از ابدال] بميرد، خداوند عز و جل از آن پانصد تن، يكى را جاى گزينِ او مى كند و از چهل نفر به جمع آنها در مى آورد».

گفتند: اى پيامبر خدا! ما را به كارهاى آنان، راه نمايى فرما.

فرمود: «آنان، از هر كه به ايشان ستم كند، در مى گذرند و به هر كه به ايشان بدى كند، نيكى مى كنند. از آنچه خداوند عز و جل به ايشان داده است، به يكديگر كمك مى كنند».

21. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ دِعامَةَ اُمَّتي عُصَبُ اليَمَنِ، وأبدالُ الشّامِ؛ وهُم أربَعونَ رَجُلاً كُلَّما هَلَكَ رَجُلٌ أبدَلَ اللّهُ مَكانَهُ آخَرَ، لَيسوا بِالمُتَماوِتينَ ولَا المُتَهالِكينَ ولَا المُتَناوِشينَ، لَم يَبلُغوا ما بَلَغوا بِكَثرَةِ صَومٍ ولا صَلاةٍ، وإنَّما بَلَغوا ذلِكَ بِالسَّخاءِ وصِحَّةِ القُلوبِ وَالمُناصَحَةِ لِجَميعِ المُسلِمينَ. [۴۳]

21. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ستون اُمّت من، عِصابه هاى يمن و ابدال شام هستند. آنان، چهل مردند و هر زمان مردى بميرد، خداوند، فرد ديگرى را جاى گزين او مى كند. اينان، نه زاهد ريايى اند، نه گستاخ و نازان، و نه با يكديگر درگير مى شوند. به آنچه رسيده اند، نه بر اثر فراوانىِ نماز و روزه، كه به سبب بخشندگى، درستىِ دل ها و خيرخواهى شان براى همه مسلمانان است.

22. عنه صلى الله عليه و آله: دَعائِمُ اُمَّتي عَصائِبُ اليَمَنِ، وأربَعونَ رَجُلاً مِنَ الأَبدالِ بِالشّامِ كُلَّما ماتَ رَجُلٌ أبدَلَ اللّهُ مَكانَهُ. أما إنَّهُم لَم يَبلُغوا ذلِكَ بِكَثرَةِ صَلاةٍ ولا صِيامٍ، ولكِن بِسَخاءِ الأَنفُسِ وسَلامَةِ الصُّدورِ وَالنَّصيحَةِ لِلمُسلِمينَ. [۴۴]

22. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ستون هاى امّت من، عِصابه هاى يمن و چهل مرد از ابدال شام اند. هر زمان كه مردى از ايشان بميرد، خداوند، يكى را جاى گزينِ او مى كند. آگاه باشيد كه اينان، بر اثر فراوانىِ نماز و يا روزه به اين مقام نرسيده اند؛ بلكه به سبب روحيه بخشندگى، پاكى دل و خيرخواهى شان براى مسلمانان بوده است.

ج ـ أربَعونَ رَجُلاً وأربَعونَ امرَأَةً

ج ـ چهل مرد و چهل زن

23. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الأَبدالُ أربَعونَ رَجُلاً وأربَعونَ امرَأَةً، كُلَّما ماتَ رَجُلٌ مِنهُم أبدَلَ اللّهُ مَكانَهُ رَجُلاً، وكُلَّما ماتَتِ امرَأَةٌ، أبدَلَ اللّهُ مَكانَهَا امرَأَةً. [۴۵]

23. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اَبدال، چهل مرد و چهل زن هستند. هر گاه مردى از ايشان بميرد، خداوند، مرد ديگرى را جاى گزين او مى كند، و هر گاه زنى بميرد، خداوند، زن ديگر را جاى گزين او مى نمايد.

د ـ سِتّونَ رَجُلاً

د ـ شصت مرد

24. الإمام عليّ عليه السلام: سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنِ الأَبدالِ، قالَ: هُم سِتّونَ رَجُلاً. قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ! جَلِّهِم لي! قالَ: لَيسوا بِالمُتَنَطِّعينَ [۴۶] ولا بِالمُبتَدِعينَ ولا بِالمُنَعَّمينَ، لَم يَنالوا ما نالوهُ بِكَثرَةِ صِيامٍ ولا صَلاةٍ ولا صَدَقَةٍ، ولكِن بِسَخاءِ الأَنفُسِ وسَلامَةِ القُلوبِ وَالنَّصيحَةِ لِأَئِمَّتِهِم. إنَّهُم يا عَلِيُّ في اُمَّتي أقَلُّ مِنَ الكِبريتِ الأَحمَرِ. [۴۷]

24. امام على عليه السلام: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره ابدال پرسيدم. فرمود: «آنها شصت مَردند».

گفتم: اى پيامبر خدا! آنان را برايم وصف كن.

فرمود: «آنان، نه مردمانى گزافه گويند، نه بدعت گذار، نه تن آسا و خوش گذران. به آنچه رسيده اند، نه بر اثر فراوانىِ روزه و نماز و صدقه؛ بلكه بر سبب روحيه بخشندگى، درستى دل و خيرخواهى براى پيشوايانشان است. اى على! اينان در ميان امّت من، كمياب تر از كبريت احمرند».

25. الإصابة عن داود بن يحيى عن رجل كان مرابطا في بيت المقدّس وبعسقلان، قال: بَينا أنَا أسيرٌ في وادِي الاُردُنِّ إذا أنَا بِرَجُلٍ في ناحِيَةِ الوادي قائِمٌ يُصَلّي فَإِذا سَحابَةٌ تُظِلُّهُ مِنَ الشَّمسِ، فَوَقَعَ في قَلبي أنَّهُ إلياسُ النَّبِيِّ، فَأَتَيتُهُ فَسَلَّمتُ عَلَيهِ، فَانفَتَلَ مِن صَلاتِهِ فَرَدَّ عَلَيَّ السَّلامَ.

فَقُلتُ لَهُ: مَن أنتَ يَرحَمُكَ اللّهُ؟ فَلَم يَرُدَّ عَلَيَّ شَيئا، فَأَعَدتُ عَلَيهِ القَولَ مَرَّتَينِ، فَقالَ: أنَا إلياسُ النَّبِيِّ.…

قُلتُ: فَكَمِ الأَبدالُ؟ قالَ: هُم سِتّونَ رَجُلاً: خَمسونَ ما بَينَ عَريشِ مِصرَ إلى شاطِئِ الفُراتِ، ورَجُلانِ بِالمَصيصَةِ، ورَجُلٌ بِأَنطاكِيَةَ، وسَبعَةٌ في سائِرِ الأَمصارِ. بِهِم تُسقَونَ الغَيثَ، وبِهِم تُنصَرونَ عَلَى العَدُوِّ، وبِهِم يُقيمُ اللّهُ أمرَ الدُّنيا حَتّى إذا أرادَ أن يُهلِكَ الدُّنيا أماتَهُم جَميعا. [۴۸]

25. الإصابة ـ به نقل از داوود بن يحيى، از مردى كه در بيت المقدّس و عَسقَلان، مرزدار بوده است ـ: در وادى اُردن مى رفتم كه ناگاه، مردى را ديدم كه در گوشه اى از وادى، به نماز ايستاده و قطعه ابرى بر او سايه افكنده است. در دلم افتاد كه او الياسِ پيامبر است. نزدش رفتم و به او سلام گفتم. نمازش را قطع كرد و پاسخ سلامم را داد. به او گفتم: تو كيستى ـ رحمت خدا بر تو باد ـ؟

جوابم را نداد. دوباره از او پرسيدم، گفت: «من الياس پيامبرم... ».

گفتم: ابدال، چند نفرند؟

گفت: «شصت مردند. پنجاه تن از آنان، در فاصله ميان عَريش مصر تا ساحل فرات به سر مى برند، دو تن در مَصيصَه، يك تن در انطاكيه، و هفت تن ديگر در ديگر شهرها. به خاطر آنهاست كه شما، باران داده مى شويد، و به خاطر آنهاست كه بر دشمن، يارى داده مى شويد، و به واسطه آنهاست كه خداوند، دنيا را بر پا نگاه داشته است، و هر گاه بخواهد دنيا را از بين ببرد، [ابتدا] جان همه آنها را مى ستانَد».

1 / 6: النَّوادِرُ

1 / 6: گوناگون

26. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن دَعا لِلمُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ في كُلِّ يَومٍ خَمسا وعِشرينَ مَرَّةً، نَزَعَ اللّهُ الغِلَّ مِن صَدرِهِ وكَتَبَهُ مِنَ الأَبدالِ إن شاءَ اللّهُ. [۴۹]

26. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس در هر روز، بيست و پنج مرتبه براى مردان و زنان مؤمن دعا كند، خداوند، كينه را از سينه او بر مى كَنَد و او را به خواست خدا، در زمره ابدال مى نويسد.

27. فضائل الأوقات عن كعب الأحبار: أوحَى اللّهُ تَعالى إلى موسى عليه السلام: ... يا موسى، مَن وافىَ القِيامَةَ وفي صَحيفَتِهِ عَشرُ رَمَضاناتٍ فَهُوَ مِنَ الأَبدالِ. [۵۰]

27. فضائل الأوقات ـ به نقل از كعب الأحبار ـ: خداوند متعال به موسى عليه السلام وحى فرمود: «... اى موسى! هر كس در حالى به قيامت برسد كه ده ماه رمضان در نامه [اعمال] او باشد، از ابدال است».

28. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في وَصِيَّتِهِ لِعَلِيٍّ عليه السلام ـ: يا عَلِيُّ، إن جامَعتَ أهلَكَ... في لَيلَةِ الجُمُعَةِ بَعدَ العِشاءِ الآخِرَةِ، فَإِنَّهُ يُرجى أن يَكونَ الوَلَدُ مِنَ الأَبدالِ إن شاءَ اللّهُ تَعالى. [۵۱]

28. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در سفارشش به على عليه السلام ـ: اى على! اگر در شب جمعه، پس از نماز خفتن، با همسرت آميزش كنى، اميد است كه آن فرزند، به خواست خداى متعال، از ابدال باشد.

29. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في مُناجاتِهِ ـ: اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ... وَاجعَلنا بِخِدمَتِكَ لِلعُبّادِ وَالأَبدالِ في أقطارِها طُلّابا، ولِلخاصَّةِ مِن أصفِيائِكَ أصحابا، ولِلمُريدينَ المُتَعَلِّقينَ بِبابِكَ أحبابا. [۵۲]

29. امام زين العابدين عليه السلام ـ در مناجاتش ـ: بار خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست... و ما را از خدمت كنندگان به بندگان و ابدال ـ كه در گوشه و كنار زمين به سر مى برند ـ، قرار ده، و از ياران و دوستان ويژه ات، و از دوستدارانِ آنان كه خواهان تو هستند و به حلقه درِ خانه تو چنگ زده اند.

30. الإمام الصادق عليه السلام: اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الأَبدالِ وَالأَوتادِ، وَالسُّيّاحِ وَالعُبّادِ، وَالمُخلِصينَ وَالزُّهّادِ، وأهلِ الجِدِّ وَالاِجتِهادِ. [۵۳]

30. امام صادق عليه السلام: بار خدايا! بر ابدال و اوتاد و پارسايانِ عُزلت گُزين و عبادت پيشگان و مخلصان و زاهدان و اهل تلاش و كوشش، درود فرست.

31. عنه عليه السلام ـ نَقلاً عَنِ اللَّوحِ عَنِ اللّهِ عز و جل ـ: سَيَهلِكُ المُرتابونَ في جَعفَرٍ، الرّادُّ عَلَيهِ كَالرّادِّ عَلَيَّ، حَقَّ القَولُ مِنّي لَاُكرِمَنَّ مَثوى جَعفَرٍ، ولَأَسُرَّنَّهُ في أشياعِهِ وأنصارِهِ وأولِيائِهِ، اُتيحَت بَعدَهُ فِتنَةٌ عَمياءُ حِندِسٌ [۵۴]، لِأَنَّ خَيطَ فَرضي لا يَنقَطِعُ، وحُجَّتي لا تَخفى، وأنَّ أولِيائي بِالكَأسِ الأَوفى يُسقَونَ، أبدالُ الأَرضِ، ألا ومَن جَحَدَ واحِدا مِنهُم فَقَد جَحَدَني نِعمَتي، ومَن غَيَّرَ آيَةً مِن كِتابي فَقَدِ افتَرى عَلَيَّ. [۵۵]

31. امام صادق عليه السلام ـ به نقل از لوح، از خداوند عز و جل ـ: به زودى ترديد كنندگان در باره جعفر، نابود مى شوند. كسى كه او را رد كند، همانند كسى است كه مرا رد كند. سخن من، محقّق گرديده كه جايگاه جعفر را ارجمند بدارم و او را با [يارى دادن به] شيعيان و ياران و دوستانش، شادمان گردانم. بعد از او، فتنه اى كور و تاريك، رُخ خواهد نمود؛ چرا كه رشته واجبات من، قطع نمى شود، حجّتم پوشيده نمى ماند و دوستانم با جام پُر، سيراب مى شوند. آنان، ابدالِ روى زمين اند. آگاه باشيد كه هر كس يكى از ايشان را انكار كند، در واقع، نعمت مرا انكار كرده است، و هر كس آيه اى از كتابم را تغيير دهد، در واقع، بر من دروغ بسته است.

الفصل الثاني: الأوتاد

فصل دوم: اوتاد

2 / 1: أوتادُ الأَرضِ

2 / 1: اوتاد زمين

32. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنّى وَاثنَي عَشَرَ مِن وُلدي [۵۶] وأنتَ يا عَلِيُّ زِرُّ الأَرضِ [۵۷] ـ يَعني [۵۸] أوتادَها وجِبالَها ـ بِنا أوتَدَ اللّهُ الأَرضَ أن تَسيخَ بِأَهلِها. فَإِذا ذَهَبَ الاِثنا عَشَرَ مِن وُلدي ساخَتِ الأَرضُ بِأَهلِها ولَم يُنظَروا. [۵۹]

32. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من و دوازده تن از فرزندانم [۶۰] و تو ـ اى على ـ، دكمه زمين (يعنى ميخ ها و كوه هاى آن) هستيم خداوند به واسطه ما، زمين را ميخكوب كرده تا اهلش را فرو نَبَرد. پس هر گاه دوازدهمين فرزندم [از ميان] برود، زمين، اهل خود را فرو مى بَرَد و مهلت داده نمى شوند.

33. الإمام الباقر عليه السلام: أيُّهَا النّاسُ! إنَّ أهلَ بَيتِ نَبِيِّكُم شَرَّفَهُمُ اللّهُ بِكَرامَتِهِ، وأعَزَّهُم بِهُداهُ، وَاختَصَّهُم لِدينِهِ، وفَضَّلَهُم بِعِلمِهِ، وَاستَحفَظَهُم وأودَعَهُم عِلمَهُ، وأطلَعَهُم عَلى غَيبِهِ، عِمادٌ لِدينِهِ شُهَداءُ عَلَيهِ، وأوتادٌ في أرضِهِ قُوّامٌ بِأَمرِهِ، بَرَأَهُم قَبلَ خَلقِهِ أظِلَّةٌ عَن يَمينِ عَرشِهِ، نُجَباءُ في عِلمِهِ. [۶۱]

33. امام باقر عليه السلام: اى مردم! خداوند، اهل بيت پيامبرتان را به كرامت خويش، مفتخر ساخته است، و با هدايتش، عزّتشان بخشيده است و آنان را براى دين خود، برگزيده است و به دانش خود، برترى شان داده است و دانش خويش را به آنها سپرده و نگهبان آن، قرارشان داده است و از غيب خود، آگاهشان ساخته است. ستون هاى دينِ او و گواهى دهندگان بر او، ميخ هاى زمين او و بر پا دارندگان فرمان او هستند. پيش از آن كه چيزى را بيافريند، آنها را به صورت سايه هايى در سمت راست عرشش آفريد، و در علم او، برگزيده بودند.

34. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ جَلَّ وعَزَّ خَلَقَ خَلقا مِن خَلقِهِ فَجَعَلَهُم حُجَجا عَلى خَلقِهِ، فَهُم أوتادٌ في أرضِهِ، قُوّامٌ بِأَمرِهِ، نُجَباءُ في عِلمِهِ، اصطَفاهُم قَبلَ خَلقِهِ أظِلَّةً [۶۲] عَن يَمينِ عَرشِهِ. [۶۳]

34. امام باقر عليه السلام: خداوند عز و جل جمعى از آفريدگانش را آفريد و آنها را حجّت بر [ديگر] آفريدگانش قرار داد. پس آنان، اَوتادِ (ميخ هاى) زمينِ او و بر پا دارندگان امور او و برگزيدگانِ در علم او هستند. پيش از آن كه چيزى را بيافريند، آنان را گزينش كرد و سايه وار، در سمت راست عرش خويش، قرارشان داد.

35. الإمام الصادق عليه السلام: أوتادُ الأَرضِ، وأعلامُ الدّينِ أربَعَةٌ: مُحَمَّدُ بنُ مُسلِمٍ، وبُرَيدُ بنُ مُعاوِيَةَ، ولَيثُ بنُ البَختَرِيِّ المُرادِيُّ، وزُرارَةُ. [۶۴]

35. امام صادق عليه السلام: اوتاد (ميخ هاى) زمين و پرچمداران دين، چهار نفرند: محمّد بن مسلم، بُرَيد بن معاويه، ليث بن بَختَرى مرادى و زُرارة بن اَعيَن.

2 / 2: خَصائِصُ الأَوتادِ

2 / 2: ويژگى هاى اوتاد

36. الإمام عليّ عليه السلام ـ في ذِكرِ حَديثِ مِعراجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ـ: قالَ اللّهُ تَعالى... يا أحمَدُ، هَل تَدري لِأَيِّ شَيءٍ فَضَّلتُكَ عَلى سائِرِ الأَنبِياءِ؟ قالَ [النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله]: اللّهُمَّ لا! قالَ: بِاليَقينِ، وحُسنِ الخُلُقِ، وسَخاوَةِ النَّفسِ، ورَحمَةٍ بِالخَلقِ، وكَذلِكَ أوتادُ الأَرضِ؛ لَم يَكونوا أوتادا إلّا بِهذا. [۶۵]

36. امام على عليه السلام ـ در يادكرد حديث معراج پيامبر صلى الله عليه و آله ـ: خداوند متعال فرمود: «... اى احمد! آيا مى دانى به چه چيز، تو را بر ديگر پيامبران، برترى دادم؟».

[پيامبر صلى الله عليه و آله] گفت: بار خدايا، نه!

فرمود: «به سبب يقين، خوى نيك، بخشندگى و مهربانى با مردمان. همچنين اند اَوتاد. آنها اوتاد (ميخ هاى زمين) نيستند، مگر به سبب داشتن اين صفات».

37. عنه عليه السلام: عِبادَ اللّهِ، إنَّ مِن أحَبِّ عِبادِ اللّهِ إلَيهِ عَبدا أعانَهُ اللّهُ عَلى نَفسِهِ، فَاستَشعَرَ الحُزنَ، وتَجَلبَبَ الخَوفَ، فَزَهَرَ مِصباحُ الهُدى في قَلبِهِ، وأعَدَّ القِرى لِيَومِهِ النّازِلِ بِهِ، فَقَرَّبَ عَلى نَفسِهِ البَعيدَ، وهَوَّنَ الشَّديدَ.

نَظَرَ فَأَبصَرَ، وذَكَرَ فَاستَكثَرَ، وَارتَوى مِن عَذبٍ فُراتٍ سُهِّلَت لَهُ مَوارِدُهُ، فَشَرِبَ نَهَلاً [۶۶]، وسَلَكَ سَبيلاً جَدَدا. [۶۷]

قَد خَلَعَ سَرابيلَ الشَّهَواتِ، وتَخَلّى مِنَ الهُمومِ، إلّا هَمّا واحِدا انفَرَدَ بِهِ، فَخَرَجَ مِن صِفَةِ العَمى ومُشارَكَةِ أهلِ الهَوى، وصارَ مِن مفاتيحِ أبوابِ الهُدى ومَغاليقِ أبوابِ الرَّدى.

قَد أبصَرَ طَريقَهُ، وسَلَكَ سَبيلَهُ، وعَرَفَ مَنارَهُ، وقَطَعَ غِمارَهُ، وَاستَمسَكَ مِنَ العُرى بِأَوثَقِها، ومِنَ الحِبالِ بِأَمتَنِها، فَهُوَ مِنَ اليَقينِ عَلى مِثلِ ضَوءِ الشَّمسِ. قَد نَصَبَ نَفسَهُ للّهِِ سُبحانَهُ في أرفَعِ الاُمورِ، مِن إصدارِ كُلِّ وارِدٍ عَلَيهِ، وتَصييرِ كُلِّ فَرعٍ إلى أصلِهِ.

مِصباحُ ظُلُماتٍ، كَشّافُ عَشَواتٍ، مِفتاحُ مُبهَماتٍ، دَفّاعُ مُعضِلاتٍ، دَليلُ فَلَواتٍ. يَقولُ فَيُفهِمُ، ويَسكُتُ فَيَسلَمُ، قَد أخلَصَ للّهِِ فَاستَخلَصَهُ، فَهُوَ مِن مَعادِنِ دينِهِ، وأوتادِ أرضِهِ [۶۸].

37. امام على عليه السلام: اى بندگان خدا! از محبوب ترينِ بندگان خدا در نزد او، بنده اى است كه خداوند، او را در برابر نفسش يارى كرده است. در نتيجه، آن بنده، اندوه را جامه زيرين خويش قرار داده است و ترس [از خدا و عذاب الهى] را جامه رويين خود. چراغ هدايت، در دل او افروخته گشته است و وسائل پذيرايى را براى روزى كه ميهمانش مى شود (پس از مرگ و روز قيامت)، آماده ساخته است. دور را در نظر خويش، نزديك، و سخت را آسان نموده است.

نگريست و ديد، و [خدا و قيامت را] ياد كرد و [بر عمل و تلاش خود] افزود، و از چشمه شيرين و گوارايى كه آبشخورهايش براى او هموار شده است، نوشيد و سير نوشيد، و راه هموارى را پوييد.

جامه خواهش ها را [از تن نفس خويش] بركَنْده است و از هر آرمانى تهى گشته است، مگر يك آرمان كه خود را منحصر در آن كرده است. بدين سبب، از كورى [باطنى] و مشاركت با هوسرانان، بيرون آمده است و خود، از كليدهاى درهاى هدايت و قفل هاى درياى هلاكت گشته است.

مسير خويش را ديده است و راه خود را پيموده است و نشانه هاى راهش را شناخته است و سختى ها و خطرهاى آن را درنورديده است و به محكم ترين حلقه ها و استوارترين ريسمان ها، چنگ آويخته است. پس يقينى به روشنىِ پرتو خورشيد دارد. براى [خداوند] سبحان، خويشتن را در بالاترين جايگاه نهاد: سيراب كردن هر تشنه [ى معرفت] كه بر او وارد مى شود، و باز گرداندن هر شاخه اى به ريشه اش. [۶۹]

چراغ تاريكى هاست، زُداينده كورى ها، كليد مُبهمات، برطرف كننده معضلات، و راه نماى در بيابان هاست. [به موقع] مى گويد و مى فهمانَد، [و به موقع] خاموشى مى گزيند و سالم مى مانَد. براى خدا، اخلاص ورزيده است و خدا هم او را خالص گردانيده [و براى خود، برگزيده] است. پس چنين كسى، از معدن هاى دين خدا و [از] اوتاد زمين اوست.

الفصل الثالث: الأقطاب

فصل سوم: اقطاب

3 / 1: قُطبُ الوُجودِ

3 / 1: قطب هستى

38. الإمام عليّ عليه السلام ـ في بَيانِ مَنزِلَةِ الإِمامِ ـ: فَالإِمامُ هُوَ الشَّمسُ الطّالِعَةُ عَلَى العِبادِ بِالأَنوارِ، فَلا تَنالُهُ الأَيدي وَالأَبصارُ، وإلَيهِ الإِرشارَةُ بِقَولِهِ: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ» [۷۰]، وَالمُؤمِنونَ عَلِيٌّ وعِترَتُهُ، فَالعِزَّةُ لِلنَّبِيِّ ولِلعِترَةِ، وَالنَّبِيُّ وَالعِترَةُ لا يَفتَرِقانِ إلى آخِرِ الدَّهرِ، فَهُم رَأسُ دائِرَةِ الإِيمانِ وقُطبُ الوُجودِ. [۷۱]

38. امام على عليه السلام ـ در بيان منزلت امام ـ: امام، خورشيدى است كه بر بندگان، نورافشانى مى كند، و دست ها و ديدگان، بدو نمى رسند و اين سخن خداوند متعال، اشاره به اوست كه: «عزّت، از آنِ خدا و پيامبرش و مؤمنان است»، مؤمنان، على و عترت اويند. پس عزّت، از آنِ پيامبر صلى الله عليه و آله و عترت است، و پيامبر صلى الله عليه و آله و عترت، تا پايان روزگار، از يكديگر جدا نمى شوند. آنان، سرِ دايره ايمان و قطب هستى اند.

3 / 2: قُطبُ القُرآنِ

3 / 2: قطب قرآن

39. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ جَعَلَ وِلايَتَنا أهلَ البَيتِ قُطبَ القُرآنِ، وقُطبَ جَميعِ الكُتُبِ، عَلَيها يَستَديرُ مُحكَمُ القُرآنِ، وبِها نَوَّهَتِ الكُتُبُ، ويَستَبينُ الإِيمانُ، وقَد أمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن يُقتَدى بِالقُرآنِ وآلِ مُحَمَّدٍ، وذلِكَ حَيثُ قالَ في آخِرِ خُطبَةٍ خَطَبَها: إنّي تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ: الثَّقَلَ الأَكبَرَ، وَالثَّقَلَ الأَصغَرَ؛ فَأَمَّا الأَكبَرُ فَكِتابُ رَبّي، وأمَّا الأَصغَرُ فَعِترَتي أهلُ بَيتي، فَاحفَظوني فيهِما، فَلَن تَضِلّوا ما تَمَسَّكتُم بِهِما. [۷۲]

39. امام صادق عليه السلام: خداوند، ولايت ما اهل بيت [پيامبر صلى الله عليه و آله] را قطب قرآن و قطب همه كتاب ها [ى الهى] قرار داده است. قرآنِ استوار، بر گِرد آن مى چرخد و كتاب ها [ى آسمانى]، از آن به بزرگى ياد كرده اند و به واسطه آن، [راهِ] ايمان، روشن مى گردد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، به پيروى از قرآن و خاندان محمّد، فرمان داده است، آن جا كه در آخرين سخنرانى خود، فرموده است: «من در ميان شما، دو چيز گران سنگ بر جاى مى گذارم: گران سنگِ بزرگ، و گران سنگِ كوچك. گران سنگ بزرگ، كتاب پروردگارِ من است، و گران سنگ كوچك، عترتم [، يعنى] خاندانم هستند. پس با پاسداشت اين دو، مرا پاس بداريد؛ زيرا تا وقتى به اين دو چنگ در زنيد، هرگز گم راه نخواهيد شد».

3 / 3: قُطبُ المُجتَمَعِ

3 / 3: قطب جامعه

40. الإمام عليّ عليه السلام ـ وقَد جَمَعَ النّاسَ وحَضَّهُم عَلَى الجِهادِ فَسَكَتوا مَلِيّا ـ: ... إنَّما أنَاقُطبُ الرَّحا تَدورُ عَلَيَّ وأنَا بِمَكاني، فَإِذا فارَقتُهُ استَحارَ مَدارُها، وَاضطَرَبَ ثِفالُها [۷۳]. [۷۴]

40. امام على عليه السلام ـ هنگامى كه مردم را گِرد آورد و آنان را به جهاد بر انگيخت؛ امّا مدّتى طولانى، سكوت اختيار كردند [و چيزى نمى گفتند] ـ: من [براى حكومت، به مثابه] قطب آسيا هستم و [سنگ] آسيا[ى حكومت]، بر محور من مى چرخد، در حالى كه من بر جاى خود استوارم. پس اگر از جاى خود جدا شوم [و كوفه را ترك كرده، به ميدان جنگ بروم]، گردش آسيا بر هم مى خورد و سنگ زيرين آن، لرزان مى شود.

41. عنه عليه السلام ـ فِي الخُطبَةِ الشِّقشِقِيَّةِ ـ: أما وَاللّهِ لَقَد تَقَمَّصَها [۷۵] فُلانٌ، وإنَّهُ لَيَعلَمُ أنَّ مَحَلّي مِنها مَحَلُّ القُطبِ مِنَ الرَّحا، يَنحَدِرُ عَنِّي السَّيلُ، ولا يَرقى إلَيَّ الطَّيرُ. [۷۶]

41. امام على عليه السلام ـ در «خطبه شِقشِقيّه» ـ: هان! به خدا سوگند كه فلانى (ابو بكر)، جامه خلافت را در پوشيد، حال آن كه مى دانست جايگاه من در آن (حكومت)، چونان جايگاه قطب [و ستون آهنى] نسبت به آسياست. سيلاب [علوم و معارف]، از من سرازير است، و پرنده، به اوج [عظمت] من نمى رسد.

42. عنه عليه السلام: أنَا وأصحابي لا شَرقِيّونَ ولا غَربِيّونَ! نَحنُ ناشِئَةُ القُطبِ وأعلامُ الفَلَكِ [۷۷]. [۷۸]

42. امام على عليه السلام: من و يارانم، نه شرقى هستيم و نه غربى! ما، خود، محور قطب و نشانه هاى فلك هستيم.

  1. لسان العرب: ج11 ص48 مادّه «بدل».
  2. معجم مقاييس اللغة: ج1 ص210 مادّه «بدل».
  3. تهذيب اللغة: ج1 ص294.
  4. التبيان فى تفسير القرآن: ج10 ص239.
  5. ر. ك: لسان العرب: ج3 ص444، تاج العروس: ج5 ص291 مادّه «وتد».
  6. لسان العرب: ج1 ص681 مادّه «قطب».
  7. دائرة المعارف بزرگ اسلامى: ج2 ص385 ـ 386.
  8. فيض القدير: ج3 ص220.
  9. ر. ك: الموضوعات: ج3 ص152، مجموع الفتاوى: ج11 ص167 و ج27 ص497.
  10. استاد فقه و اصول فقه در دانشگاه قدس.
  11. برگرفته از سايت: «إسلام أون لاين. نت» / شرعى / اسألوا أهل الذكر).
  12. ر. ك: ص101 (آنچه در باره شمار ابدال روايت شده است).
  13. ر. ك: ص95 ح4 و 5 و 7.
  14. ر. ك: ص93 ح3.
  15. ر. ك: تاريخ دمشق: ج1 ص334 ـ 337 و سبل الهدى و الرشاد: ج1 ص270 و ص370 و منابع ديگر...
  16. ر. ك: الجامع الصغير: ج1 ص470 ح3032 ـ 3036.
  17. الوضّاعون و أحاديثهم: ص28 و 29.
  18. ر. ك: ص92 ح1.
  19. الاحتجاج: ج2 ص449 ح312، بحارالأنوار: ج27 ص48 ح1.
  20. الفردوس: ج2 ص84 ح2457 عن معاذ بن جبل، كنزالعمّال: ج12 ص187 ح34599.
  21. الأولياء: ص66 ح59، الصمت وآداب حفظ اللسان: ص200 ح373 كلاهما عن بكر بن خنيس، كنزالعمّال: ج12 ص187 ح34600.
  22. نوادر الاُصول: ج1 ص166، الأولياء: ص66 ح58، شعب الإيمان: ج7 ص439 ح10892 كلّها عن الحسن، تفسير الثعالبي: ج5 ص410 عن أبي سعيد الخدري، الفردوس: ج1 ص231 ح884 عن أنس وكلّها نحوه، كنزالعمّال: ج12 ص188 ح34605.
  23. سبل الهدى والرشاد: ج10 ص371 عن أنس بن مالك، تاريخ الإسلام للذهبي: ج21 ص273 الرقم 467 من دون إسناد إلى النبيّ صلى الله عليه و آله نحوه، كنزالعمّال: ج12 ص188 ح34604 نقلاً عن الدارقطني في الإخوان والخلال في كرامات الأولياء وابن لال في مكارم الأخلاق.
  24. الدرّ المنثور: ج1 ص765 عن ابن عمر، كنزالعمّال: ج12 ص191 ح4614 نقلاً عن الخلال في كرامات الأولياء.
  25. المعجم الكبير: ج10 ص181 ح10390، حلية الأولياء: ج4 ص173 الرقم 270 كلاهما عن ابن مسعود، كنزالعمّال: ج12 ص190 ح34612.
  26. تاريخ الإسلام للذهبي: ج20 ص388 الرقم 445 عن أبي هريرة، سير أعلام النبلاء: ج12 ص532 الرقم 207 عن محمّد بن مسيّب وليس فيه «وبهم يمطرون»، كنزالعمّال: ج12 ص187 ح34602 نقلاً عن تاريخ الصحابة.
  27. المعجم الأوسط: ج4 ص247 ح4101، سبل الهدى والرشاد: ج10 ص369 كلاهما عن أنس، تاريخ دمشق: ج1 ص298 عن قتادة من دون إسناد إلى النبيّ صلى الله عليه و آله نحوه، كنزالعمّال: ج12 ص188 ح34603.
  28. حلية الأولياء: ج1 ص9، تاريخ دمشق: ج1 ص303، سبل الهدى والرشاد: ج10 ص368، الفردوس: ج1 ص187 ح703 وليس فيه من «أبدل اللّه مكانه من الخمسة» إلى «مكانه من العامة» وكلّها عن عبداللّه بن مسعود، كنزالعمّال: ج12 ص194 ح34629.
  29. في المصدر: «الشام»، والتصويب من كنز العمّال والمصادر الاُخرى.
  30. مسند ابن حنبل: ج1 ص238 ح896، تاريخ دمشق: ج1 ص289، نوادر الاُصول: ج2 ص103، تفسير القرطبي: ج3 ص259 وفيهما «الأرض، البلاء» بدل «الشام، العذاب» وكلّها عن الإمام عليّ عليه السلام، كنزالعمّال: ج12 ص186 ح34596.
  31. العصائب: جمع عِصابة، وهم الجماعة من الناس من العشرة إلى الأربعين، ولا واحد لها من لفظها... أراد أنّ التجمّع للحروب يكون بالعراق. وقيل: أراد جماعة من الزهّاد سمّاهم بالعصائب؛ لأنّه قرنهم بالأبدال والنجباء (النهاية: ج3 ص243 «عصب»).
  32. الاختصاص: ص208 عن حذيفة، بحارالأنوار: ج52 ص304 ح73.
  33. واژه «عصائب» ـ كه در متن عربى حديث آمده است ـ، جمع «عِصابه»، به معناى گروهى از مردم از ده تا چهل نفر است... مراد، گرد آمدن آنها براى جنگ هايى است كه در عراق، رُخ مى دهد. به قولى، مراد، جماعتى از زُهّاد هستند كه آنها را «عصائب» ناميده اند؛ چون در كنار ابدال و نجبا آمده است.
  34. سنن أبي داود: ج4 ص107 ح4286، مسند ابن حنبل: ج10 ص216 ح26751، صحيح ابن حبّان: ج15 ص158 ح6757، مسند أبي يعلى: ج12 ص370 ح6940، مسند ابن راهويه: ج4 ص170 ح1954 كلّها عن اُمّ سلمة، كنزالعمّال: ج14 ص265 ح38668؛ كشف الغمّة: ج3 ص269 عن اُمّ سلمة، بحارالأنوار: ج51 ص88.
  35. البقرة: 222.
  36. مختصر بصائر الدرجات: ص200، بحارالأنوار: ج52 ص274 وج 53 ص84.
  37. تاريخ دمشق: ج1 ص297 عن أبي الطفيل، ينابيع المودّة: ج3 ص264 ح14.
  38. الغيبة للطوسي: ص477 عن جابر الجعفي، بحارالأنوار: ج52 ص334 ح64.
  39. مسند ابن حنبل: ج8 ص411 ح22815، تاريخ دمشق: ج1 ص292، تاريخ أصبهان: ج1 ص220 الرقم 329 وفيه «لا يزال» بدل «الأبدال» وكلّها عن عبادة بن الصامت، كنزالعمّال: ج12 ص185 ح34592.
  40. تفسير ابن كثير: ج1 ص448 عن عبادة بن الصامت، كنزالعمّال: ج12 ص186 ح34593 نقلاً عن الطبراني في المعجم الكبير.
  41. تاريخ دمشق: ج1 ص291 ح334، الفردوس: ج2 ص36 ح2224 وليس فيه ذيله، سبل الهدى والرشاد: ج10 ص371 وليس فيه ذيله من «فإذا جاء الأمر... » وكلّها عن أنس، نوادر الاُصول: ج1 ص165 نحوه من دون إسناد إلى النبيّ صلى الله عليه و آله، كنزالعمّال: ج12 ص190 ح34609 نقلاً عن الخلال في كرامات الأولياء.
  42. حلية الأولياء: ج1 ص8، تاريخ دمشق: ج1 ص303 ح343، الفردوس: ج2 ص174 ح2871 كلّها عن ابن عمر، كنزالعمّال: ج12 ص185 ح34591.
  43. تاريخ دمشق: ج26 ص435 ح5701 عن أنس بن مالك، كنزالعمّال: ج12 ص188 ح34606 نقلاً عن تمام.
  44. تاريخ دمشق: ج1 ص292 ح335، الفردوس: ج2 ص221 ح3076 بزيادة «بساحل» بعد «عصائب» وكلاهما عن أنس بن مالك، كنزالعمّال: ج12 ص190 ح34611.
  45. الفردوس: ج1 ص119 ح405، سبل الهدى والرشاد: ج10 ص371 كلاهما عن أنس، كنزالعمّال: ج12 ص186 ح34597 نقلاً عن الخلال في كرامات الأولياء.
  46. أي بالمُتَكَلِّفينَ. راجع: لسان العرب: ج8 ص357 والمعجم الوسيط: ج2 ص930.
  47. الأولياء: ص34 ح8 عن عبداللّه بن الزبير، كنزالعمّال: ج12 ص189 ح34608 نقلاً عن الخلال في كرامات الأولياء.
  48. الإصابة: ج2 ص265 الرقم 2275، تاريخ دمشق: ج9 ص215 وفيه «سائر أمصار العرب» بدل «سائر الأمصار».
  49. الجعفريّات: ص223 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، مستدرك الوسائل: ج5 ص246 ح5792.
  50. فضائل الأوقات للبيهقي: ص320، الدرّ المنثور: ج1 ص452.
  51. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص553 و 554، الإختصاص: ص135، مكارم الأخلاق: ج1 ص458 ح1552، جامع الأحاديث للقمي (العروس): ص154 كلّها عن أبي سعيد الخدري، بحارالأنوار: ج89 ص313 ح18.
  52. بحارالأنوار: ج94 ص128 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي.
  53. الإقبال: ج3 ص244، مصباح المتهجّد: ص809، المصباح للكفعمي: ص707، البلد الأمين: ص181 والثلاثة الأخيرة من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، بحارالأنوار: ج27 ص48.
  54. حِندِس: أي شديدة الظُّلمة (النهاية: ج1 ص450 «حندس»).
  55. الغيبة للنعماني: ص64 عن أبي بصير، بحارالأنوار: ج36 ص196.
  56. المراد من «إثنا عشر من ولدي» هو فاطمة وأحد عشر من أولادها الأئمّة المعصومين عليهم السلام، وعلى هذا فالمعصومون الأربعة عشر هم أوتاد الأرض.
  57. زرّ الأرض: أي قِوامُها (النهاية: ج2 ص300 «زرر»).
  58. في بعض المصادر؛ كالغيبة والاُصول الستّة عشر: «أعني».
  59. الكافي: ج1 ص534 ح17، الغيبة للطوسي: ص139 ح102، الاُصول الستّة عشر: ص140 ح40 وفيهما «واحد عشر» بدل «واثني عشر»، الاستنصار: ص8 نحوه وكلّها عن أبي الجارود عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحارالأنوار: ج36 ص259 ح79.
  60. مراد از «دوازده تن از فرزندانم»، فاطمه عليهاالسلام و يازده امام از فرزندان او هستند. بنا بر اين، چهارده نفرى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر شمرده است، اوتاد زمين هستند.
  61. تفسير فرات: ص337 ح460، بحارالأنوار: ج26 ص255 ح30.
  62. هذه الصفة مختصّة بأهل البيت عليهم السلام (راجع: روايات عالم الذرّ).
  63. الكافي: ج6 ص256 ح1، إرشاد القلوب: ص424 كلاهما عن أبي حمزة الثمالي، بحارالأنوار: ج46 ص357 ح11.
  64. رجال الكشي: ج2 ص507 ح432 عن جميل بن دراج.
  65. إرشاد القلوب: ص199 و 205، بحارالأنوار: ج77 ص29.
  66. يقال: أنهلتُهُ؛ إذا سقَيتَه حتّى رَوِي، ونَهِلَ البعيرُ نَهَلاً: شرب الشرب الأوّل حتّى رَوِىَ فهو ناهِل (المصباح المنير: ص628 «نهل»).
  67. المكانُ الجَدَدُ: أي المستوي من الأرض (النهاية: ج1 ص245 «جدد»). وهو هنا على نحو الاستعارة.
  68. نهج البلاغة: الخطبة 87، أعلام الدين: ص127، شرح ابن ميثم على مئة كلمة للجاحظ: ص228 كلاهما نحوه، بحارالأنوار: ج2 ص56 ح36.
  69. يعنى اين صلاحيت را يافته كه در مسند هدايت خلق، اِفتا و پاسخ دادن به شبهات بنشيند و مرجع فكرى، دينى و علمىِ مردم شود.
  70. المنافقون: 8.
  71. مشارق أنوار اليقين: ص115 عن طارق بن شهاب، بحارالأنوار: ج25 ص170.
  72. تفسير العيّاشي: ج1 ص5 ح9 عن مسعدة بن صدقة، بحارالأنوار: ج92 ص27 ح29.
  73. الثِّفال: جلدة تُبسط تحت رحا اليد ليقع عليها الدقيق، ويسمّى الحجر الأسفل ثُفالاً بها (النهاية: ج1 ص215 «ثفل»).
  74. نهج البلاغة: الخطبة 119، بحارالأنوار: ج34 ص96 ح942.
  75. تَقَمَّصَها: أيلبسها مثل القميص؛ يقال: تقمَّصَ الرجل وتدرَّعَ وتردّى وتمندل(بحارالأنوار: ج29 ص500).
  76. نهج البلاغة: الخطبة 3، معاني الأخبار: ص361 ح1 وفيه «أخو تيم» بدل «فلان»، الإرشاد: ج1 ص287، الأمالي للطوسي: ص372 ح803 وفيهما «ابن أبي قحافة» بدل «فلان» والثلاثة الأخيرة عن ابن عبّاس، بحارالأنوار: ج29 ص497.
  77. قال العلّامة المجلسي قدس سره: إيماء إلى قوله سبحانه «لا شرقيّة ولاغربيّه»، والغرض: لسنا كسائر الناس حتّى تحكم علينا بأحكامهم كالنجوم المنسوبة إلى العرب أو إلى الملوك أو إلى العلماء والأشراف، فإنّا فوق ذلك كلّه. «نحن ناشئة القطب» أي الفرقة الناشئة المنسوبة إلى القطب، أي حقيقة لثباتهم واستقرارهم في درجات العزّ والكمال، أو كناية عن أنّهم عليهم السلام غير منسوبين إلى الفلك والكواكب بل هي منسوبة إليهم وسعادتها بسببهم. وأنّهم قطب الفلك إذ الفلك يدور ببركتهم، وهم أعلام الفلك بهم يتزيّن ويتبرّك ويسعد (بحارالأنوار: ج58 ص222).
  78. الإحتجاج: ج1 ص560، المناقب لابن شهر آشوب: ج2 ص52 كلاهما عن سعيد بن جبير، فرج المهموم: ص107 عن أصبغ بن نباتة بزيادة «هؤلاء» بعد «أصحابي»، بحارالأنوار: ج40 ص168.