ب ل د / البلد
البَلَدُ (نسخۀ آزمایشی)
سرزمين
درآمد
بَلَد، در لغت
كلمه «بَلَد» در لغت، به معناى قطعه زمينى است آباد يا غير آباد، و خالى از سكنه يا مسكونى. ابن منظور مى گويد:
البَلدَةُ وَ البَلَدُ: كُلُّ مَوضِعٍ أو قَطعَةٍ مُستَحيزَةٍ، عامِرَةً كانَت أو غَيرَ عامِرَةً. الأَزهَرِىُّ: البَلَدُ كُلُّ مَوضِعٍ مُستَحيزٍ مِنَ الأَرضِ، عامِرٍ أو غَيرِ عامِرٍ، خالٍ أو مَسكونٍ. [۱]
بَلْده و بَلَد، هر جايى يا پاره اى از زمين است، آبادان باشد يا ناآبادان. ازهرى مى گويد: بلَد، هر جايى از زمين است، آبادان باشد يا ناآبادان، خالى از سكنه باشد يا مسكونى.
بر اين اساس، «بلد» از نظر لغوى، شامل «مدينة (شهر)» و «قرية (روستا)» و نيز سرزمين هاى خالى از سكنه مى شود؛ امّا راغب اصفهانى، در تبيين معناى «بلد» آورده است:
البلد: المَكانُ المُحيطُ المَحدودُ المُتَأَثِّرُ بِاجتِماعِ قُطّانِهِ و إقامَتِهِم فيهِ. [۲]
بلد، مكانى است معيّن و داراى حدود، كه از اجتماع و اقامت سكنه در آن، تأثير پذيرفته است. بايد گفت: اين معنا در واقع، يكى از كاربردهاى كلمه «بلد» است، نه معناى لغوى آن.
بلد، در قرآن و حديث
در قرآن كريم، واژه «بلد»، نُه بار، [۳] «بلدة» پنج بار، [۴] و «بلاد» پنج بار، [۵] به مناسبت هاى مختلف، تكرار شده است. اين كلمه در قرآن، در پنج معنا به كار رفته است:
1. زمينِ بدون گياه، مانند:
«فَسُقْنَاهُ إِلَى بَلَدٍ مَّيِّتٍ. [۶]
پس، آن [ابر] را به سوى سرزمينى مرده رانديم».
و
«فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا. [۷]
پس، به واسطه آن [باران]، سرزمينى مرده را زنده گردانيديم».
2. زمينِ داراى گياه، مانند:
«وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ. [۸]
و زمين پاك، گياهش به اذن پروردگارش بر مى آيد».
3. سرزمين هاى مسكونى، مانند:
«لَا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُواْ فِى الْبِلَادِ. [۹]
مبادا رفت و آمد [و جنب و جوش] كافران در آبادى ها، تو را دستخوش فريب كند».
4. شهر يا كشور «سبأ»، مانند:
«لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِى مَسْكَنِهِمْ ءَايَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَ شِمَالٍ كُلُواْ مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُواْ لَهُ * بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ. [۱۰]
قطعا براى [مردم] سبأ در سكونتگاهشان نشانه[ى رحمتى] بود: دو باغستان از راست و چپ. [به آنان گفتيم: ] از روزىِ پروردگار بخوريد و او را شكر گزاريد. سرزمينى است خوش و پروردگارى آمرزنده».
5. شهر مكّه، مانند:
«لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ. [۱۱]
سوگند به اين شهر».
و
«وَ هَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ. [۱۲]
سوگند به اين شهر امن [و امان]».
گفتنى است كه موضوع اين مَدخَل، تمام سرزمين هاى مسكونى از نگاه قرآن و حديث است. لذا پيش از پرداختن به متن آيات و احاديث مربوط، اين نكات، قابل توجّه اند:
يك. ارزيابى احاديث تشويق به شهرنشينى
در احاديثى كه در فصل نخست اين مَدخَل آمده، از يك سو، مردم، به شهرنشينى (خصوصا در شهرهاى بزرگ) تشويق شده اند و از سوى ديگر، سكونت در روستا، به شدّت، نكوهش شده است. در اين باره، دو نكته قابل بررسى است:
الف ـ ارزيابى سند احاديث
احاديثى كه سكونت در روستا را نكوهش كرده اند، عموما از نظر سندى، ناتمام اند. بنا بر اين، در صورتى كه قرينه اى بر صدور آنها وجود نداشته باشد، نمى توان آنها را به اهل بيت عليهم السلام نسبت داد.
ب ـ معيار ارزش محلّ سكونت
با تأمّل در آنچه در احاديث به عنوان حكمت و علّت تشويق به شهرنشينى و نهى از سكونت در روستا آمده، روشن مى شود كه معيار ارزيابى محلّ سكونت، صرفاً «شهر» و يا «روستا» بودن و يا بزرگى و كوچكى تجمّع انسانىِ انتخاب شده براى زندگى نيست؛ بلكه ميزان، امكان دسترس به ارزش هاى علمى، اخلاقى و عملى است.
قرآن كريم، عرب هاى باديه نشين را به دليل فاصله داشتن از ارزش هاى علمى، اخلاقى و عملى، نكوهش كرده است:
«الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَ نِفَاقًا وَ أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُواْ حُدُودَ مَآ أَنزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ. [۱۳]
باديه نشينان عرب، در كفر و نفاق [از ديگران] سخت ترند و به اين كه حدود آنچه را خدا بر فرستاده اش نازل كرده، ندانند، سزاوارترند. و البته خداوند، داناى حكيم است».
پيامبر صلى الله عليه و آله نيز خطاب به امام على عليه السلام، علّت نهى از سكونت در روستا را، عدم امكان تحصيل علم و پاسدارى از ارزش هاى اخلاقى و عملى، بيان نموده است:
لا تَسكُنِ الرُّستاقَ؛ فَإِنَّ شُيوخَهُم جَهَلَةٌ، و شُبّانَهُم عَرَمَةٌ، و نِسوانَهُم كَشَفَةٌ، وَالعالِمَ بَينَهُم كَالجيفَةِ بَينَ الكِلابِ. [۱۴]
در روستا سكونت مگزين؛ زيرا پيران آنان نادان اند، و جوانانشان درنده خو، و زنانشان بى حجاب، و عالِم در ميان آنان، چونان لاشه اى در ميان سگ هاست.
همچنين بر اساس آنچه در نهج البلاغة آمده، امام على عليه السلام در تبيين علّت سفارش به سكونت در شهرهاى بزرگ مى فرمايد:
اُسكُنِ الأَمصارَ العِظامَ، فَإِنَّها جِماعُ المُسلِمينَ، وَ احذَر مَنازِلَ الغَفلَةِ وَ الجَفاءِ و قِلَّةَ الأَعوانِ عَلى طاعَةِ اللّهِ. [۱۵]
در شهرهاى بزرگ سكونت گزين؛ زيرا اين شهرها محلّ گرد آمدن مسلمانان اند، و از جايگاه هاى غفلت و درشت خويى و اندك بودن ياران در طاعت خدا (باديه ها و روستاها) دورى كن!
در حديثى ديگر، علّت برترى شهرنشينى، دسترس به نماز جمعه و جماعت، بيان شده است. [۱۶]
بر اين اساس، نه احاديثى كه به شهرنشينى تشويق مى كنند، مطلق اند و نه احاديثى كه روستانشينى را نكوهش كرده اند؛ بلكه هر دو دسته، مشروط به امكان يا عدم امكان دسترس به ارزش هاى علمى، اخلاقى عملى اند. از اين رو در زمانى كه پاسدارى از ارزش ها در شهر ممكن نيست، سكونت در روستا سفارش شده است. در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است:
سَيَكونُ بَعدى فِتَنٌ شِدادٌ، خَيرُ النّاسِ فيها مُسلِموا أهلِ البَوادى، الَّذينَ لا يَندَونَ مِن دِماءِ النّاسِ و لا أموالِهِم شَيئا. [۱۷]
زودا كه پس از من، فتنه هايى سخت پديد آيد! بهترين [و سالم ترين] مردم در آنها، مسلمانان باديه نشين هستند؛ آنان كه دستشان به چيزى از خون و اموال مردم، آلوده نمى شود.
در حديثى ديگر از ايشان آمده است:
إذا كانَ فى آخِرِ الزَّمانَ وَ اختَلَفَتِ الأَهواءُ فَعَلَيكُم بِدينِ أهلِ البادِيَةِ. [۱۸]
هر گاه آخر الزمان شود و گرايش ها گونه گون گردد، به دين باديه نشينان، چنگ زنيد.
بدين سان، معيار اصلى انتخاب شهر يا روستا براى سكونت، نقش آن در بهره ورى علمى و عملى انسان است. در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله به اين موضوع، اشاره شده است:
البِلادُ بِلادُ اللّهِ، وَ العِبادُ عِبادُ اللّهِ، فَحَيثُما أصَبتَ خَيرا فَأَقِم. [۱۹]
سرزمين ها، سرزمين خدايند، و مردمان، بندگان خدايند. پس هر كجا كه خيرى يافتى، همان جا اقامت گزين!
در حديثى از امام على عليه السلام نيز اين مطلب، بدين سان بيان شده است:
لَيسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِكَ مِن بَلَدٍ، و خَيرُ البِلادِ ما حَمَلَكَ. [۲۰]
هيچ سرزمينى براى [سكونت] تو، سزاوارتر از سرزمين ديگر نيست، و بهترينِ سرزمين ها، آن سرزمينى است كه تو را به دوش گيرد.
دو. مهم ترين ويژگى هاى لازم براى محلّ اقامت
سرزمين محلّ اقامت، براى آن كه بتواند زمينه بهره ورى علمى، اخلاقى و عملى انسان را فراهم نمايد، بايد ويژگى هايى داشته باشد كه مهم ترين آنها عبارت اند از:
الف ـ امنيت سياسى ـ اجتماعى
ضرورى ترين ويژگى هاى محلّ اقامت انسان، «امنيت» [۲۱] است. در حديثى، امام على عليه السلام مى فرمايد:
شَرُّ الأَوطانِ ما لَم يَأمَن فيهِ القُطّانُ [۲۲]. [۲۳]
بدترينِ وطن ها، وطنى است كه ساكنانش امنيت نداشته باشند.
ب ـ عدالت فراگير
در كنار امنيت سياسى ـ اجتماعى، عدالت فراگير، يكى ديگر از مهم ترين ضرورت هاى سرزمينِ زندگى است:
ما عُمِرَتِ البُلدانُ بِمِثلِ العَدلِ. [۲۴]
شهرها به چيزى همانند دادگرى، آباد نشده اند.
اين سخن، بدين معناست كه آبادانى شهرها، تنها به ساماندهى امور مادّى و ساخت و سازهاى ظاهرى آنها نيست؛ بلكه در اسلام، ارزش هاى معنوى (و در رأس آنها «عدالت اجتماعى»)، از عناصر اصلى آبادانى محسوب مى شوند.
ج ـ امكان كسب و كار
يكى از ويژگى هايى كه از نظر احاديث اهل بيت عليهم السلام براى انتخاب محلّ اقامت بايد در نظر گرفته شود، امكانِ يافتنِ كار و تحصيل درآمد در آن است. در برخى از احاديث، اين ويژگى، يكى از نشانه هاى خوش بختى شمرده شده است:
أربَعٌ مِن سَعادَةِ المَرءِ: زَوجَةٌ صالِحَةٌ، وَ وُلدٌ أبرارٌ، و خُلَطاءُ صالِحونَ، و مَعيشَةٌ فى بِلادِهِ. [۲۵]
چهار چيز، از خوش بختى مرد است: همسر شايسته، فرزندان نيك، هم نشينان شايسته، و داشتن درآمد در محلّ زندگى اش.
د ـ سرسبزى و بارورى
قرآن كريم، سرزمينى را پاك و پاكيزه مى داند كه پروردگار، آمادگى لازم را جهت رويش گياهان مفيد و پُربركت، به آن عنايت كرده باشد:
«وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ. [۲۶]
و سرزمين پاك، گياهش به اذن پروردگارش بر مى آيد».
در حديثى از امام على عليه السلام آمده است:
شَرُّ البِلادِ بَلَدٌ لا أمنَ فيهِ و لا خِصبَ. [۲۷]
بدترينِ سرزمين ها، سرزمينى است كه در آن، امنيت و فراوانى نعمت نباشد.
اين سخن، بدين معناست كه شادابى و بارورىِ سرزمين محلّ اقامت، و امنيت سياسى ـ اجتماعى براى زندگى، ضرورى است.
ه ـ شادى و شادابى
يكى ديگر از مسائلى كه براى انتخاب وطن و محلّ اقامت بايد مورد توجّه قرار گيرد، «شاد زيستن» است. بر پايه حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله، شادى و شادابى، همانند امنيت سياسى ـ اجتماعى بايد براى انتخاب محلّ اقامت در نظر گرفته شود. سرزمينى كه در آن نمى توان شاد زيست، براى زندگى، مناسب نيست:
لا خَيرَ... فِى الوَطَنِ إلّا مَعَ الأَمنِ وَ السُّرورِ. [۲۸]
وطن، آن گاه خوب است كه همراه با امنيت و خوشى باشد.
سه. برنامه ريزى براى آبادانى سرزمين هاى اسلامى
درنگ در احاديثى كه بيانگر ويژگى هاى لازم براى محلّ اقامت اند، و نيز احاديثى كه كارگزاران نظام اسلامى را موظّف به آباد نمودن كشور و پاسدارى از منابع طبيعى آن مى نمايند، به روشنى نشان مى دهد كه اسلام، خواهان آبادانى همه سرزمين هاى اسلامى است و دولت مردان مسلمان، وظيفه دارند براى آبادانى مادّى و معنوى سرزمين هايى كه در اختيار دارند، برنامه ريزى كنند.
چهار. اصول سياست هاى شهرسازى
هر چند در متون اسلامى، عنوان شهرسازى و يا معمارى اسلامى وجود ندارد، با اين حال مى توان با الهام گرفتن از قرآن و احاديث اهل بيت عليهم السلام، اصول سياست ها و ضوابط كلّى شهرسازى و معمارى اسلامى را ارائه كرد، [۲۹] كه در اين جا به برخى از آنها اشاره مى كنيم:
الف ـ تأمين آرامش شهروندان
مهم ترين اصلى كه در شهرسازى و معمارى بايد مورد توجّه قرار گيرد، آرامش بخش بودن مناطق مسكونى براى شهروندان است. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
«وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ بُيُوتِكُمْ سَكَنًا. [۳۰]
و خداوند از خانه هايتان براى شما مايه آرامش پديد آورْد».
آيه، به اين نكته اشاره دارد كه يكى از حكمت هاى تشكيل خانه در نظام آفرينش، تأمين آرامش زندگى انسان هاست. بنا بر اين، هر چيزى كه آرامش بخشى منازل مسكونى را تقويت كند، در جهت فلسفه وجودىِ آن، و هر آنچه موجب سلب آرامش انسان گردد، بر خلاف فلسفه وجودىِ آن است. از اين رو، «آرامشِ مناطق مسكونى» بايد به عنوان يك سياست اصولى در شهرسازى و معمارى اسلامى، تلقّى گردد و اين سياست، در انتخاب زمين، تراكم ساختمان، خيابان هاى اصلى، و كوچه هاى فرعى، مورد توجّه قرار گيرد.
ب ـ انتخاب نقاط خوش آب و هوا
از ديگر سياست هاى اصولىِ شهرسازى، انتخاب نقاط خوش آب و هوا براى ساخت و ساز است. از امام صادق عليه السلام روايت شده كه مى فرمايد:
لا تَطيبُ السُّكنى إلّا بِثَلاثٍ: الهَواءِ الطَّيِّبِ وَ الماءِ الغَزيرِ العَذبِ، وَ الأَرضِ الخَوّارَةِ. [۳۱]
سكونت كردن [در جايى] جز با وجود سه ويژگى، خوش نيست: هواى پاك، آب فراوان و گوارا، و زمين پُر بار.
ج ـ استحكام بنا
سومين سياست اصولى شهرسازى، برنامه ريزى جهت استحكام ساخت و سازهاست. در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده كه مى فرمايد:
إنَّ اللّهَ يُحِبُّ إذا عَمِلَ أحَدُكُم عَمَلاً أن يُتقِنَهُ. [۳۲]
خداوند متعال دوست دارد كه هر گاه يكى از شما كارى انجام مى دهد، آن را استوار [و بى عيب] انجام دهد.
اين حديث و احاديث مشابه، [۳۳] در واقع، بيانگر سياست اصولى اسلام در همه توليدات جامعه اسلامى است. بر اساس اين سياست، انواع توليدات مسلمانان از جمله ساخت و ساز مسكن، بايد بى عيب و در نهايت استوارى و استحكام باشد.
در حديثى آمده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام دفن يكى از اصحاب بزرگ خود به نام سعد بن معاذ، شخصا متكفّل دفن او شد و ديگران نيز به ايشان كمك مى كردند. پس از آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله وى را در قبر گذاشت، خشت هاى لحد را دقيق چيد و درزهاى آن را محكم با گِل پُر كرد. دقّت و محكم كارى پيامبر صلى الله عليه و آله به گونه اى بود كه گويا اصحاب، تعجّب كردند كه جايگاه مرده، آن هم محلّى كه به فاصله چند روز خراب مى شود، چه ضرورتى دارد كه در ساخت آن، اين همه دقّت به كار گرفته شود!
پيامبر صلى الله عليه و آله در تبيين حكمت كار خود فرمود:
إنّى لَأَعلَمُ أنَّهُ سَيَبلى، و يَصِلُ إلَيهِ البِلى، و لكِنَّ اللّهَ تَعالى يُحِبُّ عَبداً إذا عَمِلَ عَمَلاً فَأَحكَمَهُ. [۳۴]
من مى دانم كه به زودى اين [قبر سعد بن معاذ]، ويرانه مى شود؛ امّا خداوند متعال، آن بنده اى را دوست دارد كه هر گاه كارى انجام مى دهد، محكم كارى كند.
اين سخن، يك پيام بزرگ براى امّت اسلامى، و يك سياست اصولى اسلام است كه مسلمانان را موظّف مى كند كه هر كارى را در نهايت دقّت و استوارى انجام دهند، هر چند آن كار، ساختنِ خانه براى مردگان باشد! وقتى در ساختن خانه مردگان، محكم كارى ضرورت داشته باشد، بديهى است كه خانه زندگان بايد به مراتب، از استوارى و استحكام بيشترى برخوردار باشد. [۳۵]
د ـ قلب شهرسازى اسلامى
مسجد، قلب جامعه اسلامى و مهم ترين پايگاه فرهنگى و سياسى حكومت دينى است. از اين رو، احاديث با تعبيرهاى بلند و تنبّه آفرينى مانند: «خانه خدا»، [۳۶] «نشستنگاه پيامبران عليهم السلام»، [۳۷] «سراى هر پرواپيشه»، [۳۸] «بهترين مكان ها» [۳۹] و «باغ بهشتى»، [۴۰] مسلمانان را به برقرارى ارتباط با اين كانون نور و هدايت، دعوت مى كنند و به گسترش بهره گيرى از بركات مادّى و معنوى آن، تشويق مى نمايند.
بنا بر اين، بهترين نقاط شهرها و روستاها بايد براى ساختن خانه خدا ـ كه در واقع، خانه معنوى مردم است ـ، اختصاص يابد، به گونه اى كه اهالى هر محلّه، به آسانى بتوانند با قلب معنوى خود، ارتباط برقرار كنند. [۴۱] افزون بر اين، در نظر گرفتن قسمتى از منازل مسكونى به عنوان «مسجد درون خانه»، [۴۲] توصيه شده است.
ه ـ طرّاحى مراكز آموزشى در كنار مساجد
بى ترديد، هيچ مكتبى مانند اسلام براى علم و معرفت و آگاهى، ارزش قائل نيست و هيچ دينى مانند اسلام، مردم را از خطر جهل، بر حذر نداشته است. از نظر اسلام، علم، اساس همه ارزش ها و جهل، ريشه همه معايب و مفاسد فردى و اجتماعى است. از اين رو، عقايد، اخلاق و اعمال انسان و همه حركات و اقدامات او بايد مبناى علمى و عقلى داشته باشد. [۴۳] بر اين اساس، در نظر گرفتن مراكز علمى و فرهنگى در شهرسازى اسلامى، از اولويت ويژه اى برخوردار است.
نكته قابل تأمّل، اين كه در صدر اسلام، بويژه در دوران حيات پيامبر صلى الله عليه و آله، مسجد، تنها محلّ عبادت نبوده است؛ بلكه مركز تعليم و تربيت نيز بوده است. هر چند مى توان اين مطلب را با توجّه به امكانات آن عصر و گسترده نبودن رشته هاى دانش، توجيه كرد؛ ليكن با توجّه به اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى توانست مركز ديگرى جز مسجد را براى آموزش تعيين نمايد، مى توان نتيجه گرفت كه اقدام ياد شده، به مسئله مهمّ «پيوند علم و دين» اشاره دارد، چنان كه در حديثى از امام على عليه السلام آمده:
العِلمُ وَ الإِيمانُ أخَوانِ تَوأَمانِ و رَفيقانِ لا يَفتَرِقانِ. [۴۴]
دانش و ايمان، دو برادر همزاد، و دو همراهِ جداناشدنى اند.
بر اين پايه مى توان به اين سياست اصولى در شهرسازى اسلامى دست يافت كه در كشورهاى اسلامى، مراكز آموزشى بايد به شكل مناسبى در كنار مساجد، طرّاحى شوند.
و ـ طرّاحى مراكز درمانى در كنار مساجد
بر پايه شمارى از منابع تاريخى، در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله، جايگاهى براى درمان بيماران و مجروحان، معيّن شده بود. سعد بن معاذ، از كسانى است كه در همين مكان، بسترى بوده و پيامبر صلى الله عليه و آله هر صبح و شام به عيادتش مى رفتند. [۴۵] اين اقدام در عصر نبوى مى تواند مبيّن اين سياست در شهرسازى اسلامى باشد كه در نظام اسلامى، مناسب است مراكز درمانىِ بيمارى هاى جسمى، در كنار مراكز درمانىِ بيمارى هاى روحى ـ كه همان مساجد ـ طرّاحى گردد.
ز ـ طرّاحى مراكز رسيدگى به امور بى پناهان و درماندگان در كنار مساجد
در نظام اسلامى، رسيدگى به امور بى پناهان و درماندگان، از اولويت ويژه اى برخوردار است. بر پايه گزارش منابع اسلامى، پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد خود، قسمتى را به نام «صُفّه» معيّن كرده بود تا كسانى كه منزل و مأوايى ندارند، از آن به عنوان سرپناه استفاده كنند. ابن حجر در اين باره مى گويد:
الصُّفَّةُ مَكانٌ فى مُؤَخَّرِ المَسجِدِ النَّبَوِىِّ، مُظَلَّلٌ اُعِدَّ لنزول الغرباء فيه، ممّن لا مأوى له و لا أهلَ، و كانوا يَكثُرونَ فيه و يَقِلّون بحسب من يتزوَّج منهم أو يموت، أو يسافر. [۴۶]
صُفّه، مكان سرپوشيده اى بود در انتهاى مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله كه براى سكونت افراد غريب و بى خانمان ساخته شده بود و تعداد آنان، بسته به اين كه ازدواج مى كردند يا مى مردند يا به سفر مى رفتند، كم و زياد مى شد.
بى ترديد، اين اقدام، موجب حمايت عموم مسلمانان از بينوايان و سامان يافتن آنان در مدّتى كوتاه مى شد.
از اين اقدام حكيمانه نيز مى توان سياست ديگرى در شهرسازى استنباط كرد كه در نظام اسلامى براى اين كه مردم از حال محرومان و مستمندان غافل نباشند، و با هدف جلب حمايت هاى مردمى جهت پايان دادن به محروميت هاى اجتماعى، شايسته است كه در كنار مساجد، جايگاهى براى درماندگان اجتماعى تعريف شود. [۴۷]
ح ـ خانه براى مهمانان شهر
نكته جالب ديگرى كه در سيره شهرسازى در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله ديده مى شود، ساختن سَرا يا اقامتگاهى در مدينه با عنوان «خانه مهمانان» است. [۴۸]
در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه مى فرمايد:
إذا دَخَلَ رَجُلٌ بَلدَةً، فَهُوَ ضَيفٌ عَلى مَن بِها مِن إخوانِهِ و أَهلِ دينِهِ حَتّى يَرحَلَ عَنهُم. [۴۹]
هر گاه مردى وارد شهر شود، او ميهمان برادران و هم كيشان خود در آن شهر است تا آن گاه كه از ميان آنها برود.
ط ـ سرپناه براى ره گذران
نكته ديگرى كه در سياست هاى سازندگى اسلامى قابل توجّه است، ساختن خانه، سرپناه يا پناهگاه براى ره گذران است. در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است:
مَن بَنى عَلى ظَهرِ الطَّريقِ ما يُؤوى عابِرَ سَبيلٍ بَعَثَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ عَلى نَجيبٍ مِن دُرٍّ و وَجهُهُ يُضى ءُ لِأَهلِ الجَنَّةِ نوراً. [۵۰]
هر كس در كنار راه، سرپناهى براى ره گذران بسازد، خداوند در روز قيامت، او را سوار بر اشتر نژاده اى از مرواريد، به محشر مى آوَرَد، در حالى كه رخسارش براى بهشتيان نورافشانى مى كند.
گفتنى است كه اين اقدام در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله، با توجّه به مشكلاتى كه براى مسافران و ره گذران پيش مى آمد، از اهمّيت ويژه اى برخوردار بود، هر چند در شرايط كنونى نيز داراى اهمّيت است و هم اكنون در برخى از كشورهاى پيشرفته، اين سياست، اجرا مى گردد.
ى ـ مراكز تفريحى و ورزشى
در احاديث اسلامى، توصيه شده كه شخص مؤمن، علاوه بر برنامه هايى كه براى تحصيل علم، تأمين معاش، و ارتباط با خدا بايد داشته باشد، براى تفريح و استراحت روحىِ خود نيز برنامه ريزى كند و بخشى از اوقات خود را به اين امر اختصاص دهد. [۵۱]
در سيره برخى از امامان عليهم السلام گزارش شده كه آنان نيز گاه براى تفريح از شهر خارج مى شدند. در حديثى به نقل از ابراهيم بن ابى محمود آمده كه:
امام رضا عليه السلام به ما (جمعى از حاضران) فرمود: «كدام خورش، شايسته تر است؟».
يكى گفت: گوشت. ديگرى گفت: روغن زيتون. شخص ديگرى گفت: ماست.
امام فرمود: «هيچ يك؛ بلكه نمك! ما براى تفريح به اطراف شهر رفته بوديم. خادم ها، فراموش كرده بودند كه نمك را همراه خود بياورند. گوسفند فَربهى را ذبح كردند؛ ولى چون نمك نبود، نتوانستيم از چيزى استفاده كنيم تا اين كه بر گشتيم». [۵۲]
احاديث ياد شده مى تواند مبناى سياست برنامه ريزى جهت ساختن مراكز تفريحى و ورزشى در شهرسازى اسلامى باشد. البتّه بايد توجّه داشت كه در اسلام، تفريح و ورزشِ هدفمند و مشروع، مطلوب و پسنديده است [۵۳] كه اين نكته بايد در برنامه ريزى مراكز ياد شده، مورد توجّه قرار گيرد.
ك ـ رعايت مصالح شهروندان
آنچه در پى عنوان «اصول سياست هاى شهرسازى» آمد و بِدان اشاره شد، تنها بخشى از اصول و ضوابط شهرسازى است كه با الهام از قرآن و احاديث اهل بيت عليهم السلام عجالتا قابل ارائه است، و بى ترديد، ضوابط شهرسازى، فراتر از آن است كه در اين مقال، فرصت پرداختن به آنها باشد. به طور كلّى در نظام اسلامى، رعايت مصالح و منافع عمومى، يك اصل است و بر اين اساس، آنچه به سود عموم شهروندان است، بايد در سياست ها و برنامه ريزى ها در نظر گرفته شود و از آنچه به زيان آنهاست، مانند: از بين بردن فضاى سبز، قطع درخت، آلوده ساختن محيط زيست، شكار بى رويّه حيوانات، سدّ معبر، تجاوز به راه ها و فضاهاى عمومى، و باز كردن پنجره در حريم خانه ديگران، [۵۴] جلوگيرى به عمل آيد.
پنج. وظيفه شهروندان در آبادانى سرزمين خود و پاسدارى از آن
هر چند پاسدارى از سرزمين هاى اسلامى و آبادانى آنها، در اصل، وظيفه حكومت و دولت است، ليكن بى ترديد، دولت بدون همكارى مردم نمى تواند وظيفه خود را به خوبى انجام دهد. از اين رو، احاديث اسلامى، مردم را به علاقه مندى به شهر و ديار خود، همكارى با حكومت اسلامى در پاسدارى از آن، رعايت پاكيزگى آن، خدمت رسانى به همگان، آبادانى و اصلاح راه ها، ايجاد فضاى سبز، ساختن مسجد، ساختن سرپناه براى ره گذران، ايجاد آتش نشانى ها، پذيرايى از مسافران، و دعا براى همشهريان خود، تشويق كرده اند. [۵۵]
شش. شهرهاى ستايش شده و نكوهش شده
در فصل ششمِ اين بخش، شمارى از شهرها مانند: مكّه، مدينه، كوفه و قم، مورد ستايش قرار گرفته اند و در فصل هفتم، شهرهايى مانند: مصر، بصره و اصفهان، نكوهش شده اند كه در اين باره، دو نكته قابل توجّه است:
نكته اوّل: بيشتر احاديثى كه در مدح و يا نكوهش شهرهاى مختلف وارد شده اند، از نظر سند، ناتمام اند. از اين رو، نسبت دادن آنها به اهل بيت عليهم السلام بدون قرينه اى كه بر صحّت انتساب دلالت داشته باشد، صحيح نيست.
نكته دوم: خوبى و يا بدى مكان ها، مانند زمان ها، ذاتىِ آنها نيست؛ بلكه به مناسبت پيوند آنها با رويدادهايى است كه در آنها پديد مى آيد و يا انسان هايى كه در آنها زندگى مى كنند. شيخ صدوق از ريّان بن صلت، نقل كرده كه امام رضا عليه السلام اين ابيات را از عبدا المطلّب براى ما خواند:
يَعيبُ الناسُ كُلُّهُمُ زَمانا و ما لِزَمانِنا عَيبٌ سِوانا
نَعيبُ زَمانَنا وَ العَيبُ فينا ولو نَطَقَ الزَّمانُ بِنا هَجانا. [۵۶]
مردم، همه از زمان خود، عيب كنند عيبى نبُوَد زمانه را جز خودِ ما
ما عيب زمان كنيم و عيب، از خودِ ماست گر نطق كند زمانه، هجوش بر ماست. [۵۷]
بنا بر اين، ستايش از يك شهر و يا نكوهش آن در احاديث، مطلق (يعنى: هميشگى و بدون قيد و شرط) نيست؛ بلكه مرتبط با انسان هايى است كه در آن زندگى مى كنند. از اين رو مى بينيم برخى از روايات، مصر، شام يا كوفه را نكوهش مى كنند و برخى روايات ديگر، از آنها ستايش مى نمايند. [۵۸] اين گونه روايات، با هم تعارض ندارند؛ بلكه هر يك از آنها ناظر به دوران خاصى از تاريخ اين سرزمين هاست.
الفصل الاوّل: الحثّ على الإقامة في المدن
فصل يكم: تشويق به اقامت در شهرها
1 / 1: فَضلُ الإِقامَةِ فِي المُدُنِ
1 / 1: برترى اقامت در شهرها
1. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: فَضَّلَ اللّهُ عز و جل أهلَ المُدُنِ عَلى أهلِ القُرى، كَفَضلِ أهلِ السَّماءِ عَلى أهلِ الأَرضِ؛ مِن أجلِ الجُمُعَةِ وَالجَماعَةِ. [۵۹]
1. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداى عز و جل، شهرنشينان را بر روستانشينان، برترى داده است، به اندازه برترىِ آسمانيان بر زمينيان، به خاطر [برگزارى نمازهاى] جمعه و جماعت [در شهرها].
2. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ أهلَ المُدُنِ يَدخُلونَ الجَنَّةَ قَبلَ أهلِ الرُّستاقِ [۶۰] بِأَربَعينَ عاما، بِفَضلِ المَدائِنِ وَالجَماعاتِ وَالجُمُعاتِ وحَلَقِ الذِّكرِ، وإذا كانَ بَلاءٌ خُصّوا بِهِ دونَهُم. [۶۱]
2. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: شهرنشينان، چهل سال پيش از روستانشينان، وارد بهشت مى شوند، به واسطه فضيلت شهرها و نمازهاى جماعت و جمعه و وجود محفل هاى ذكر [خدا]، و اين كه هر گاه بلايى [مثل جهاد و...] باشد، به آنها مى رسد و نه ديگران.
1 / 2: الحَثُّ عَلَى السُّكنى فِي المُدُنِ الكَبيرَةِ
1 / 2: تشويق به سكونت در شهرهاى بزرگ
3. الإمام عليّ عليه السلام ـ فيما كَتَبَ إلَى الحارِثِ الهَمدانِيِّ ـ: اُسكُنِ الأَمصارَ العِظامَ؛ فَإِنَّها جِماعُ المُسلِمينَ، وَاحذَر مَنازِلَ الغَفلَةِ وَالجَفاءِ وقِلَّةَ الأَعوانِ عَلى طاعَةِ اللّهِ. [۶۲]
3. امام على عليه السلام ـ در نامه اش به حارث هَمْدانى ـ: در شهرهاى بزرگ، سكونت گزين؛ زيرا اين شهرها محلّ گرد آمدن مسلمانان است، و از جايگاه هاىِ غفلت و درشت خويى و اندك بودن ياران در طاعت خدا (باديه ها و روستاها) دورى كن.
1 / 3: ذَمُّ السُّكنى فِي القُرى وَالرَّساتيقِ
1 / 3: نكوهش سكونت در روستا
الكتاب
قرآن
«الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَ نِفَاقًا وَ أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُواْ حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ». [۶۳]
«باديه نشينان، در كفر و نفاق، [از ديگران] سخت ترند و به دين ـ كه حدود آنچه را خدا بر فرستاده اش نازل كرده، نمى دانند ـ، سزاوارترند».
الحديث
حديث
4. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ فيما أوصى عَلِيّا عليه السلام ـ: يا عَلِيُّ، لا تَسكُنِ الرُّستاقَ؛ فَإِنَّ شُيوخَهُم جَهَلَةٌ، وشُبّانَهُم عَرَمَةٌ [۶۴]، ونِسوانَهُم كَشَفَةٌ، وَالعالِمَ بَينَهُم كَالجيفَةِ بَينَ الكِلابِ. [۶۵]
4. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در سفارش هايش به على عليه السلام ـ: اى على! در روستا سكونت مگزين؛ زيرا پيران آنان نادان اند، و جوانانشان درنده خو، و زنانشان بى عفّت، و عالِم در ميان آنان، چونان لاشه اى در ميان سگ هاست.
5. عنه صلى الله عليه و آله: الرُّستاقُ حَظيرَةٌ مِنَ حَظائِرِ جَهَنَّمَ، لَيسَ فيها حَدٌّ ولا جُمُعَةٌ ولا جَماعَةٌ، صِبيانُهُم غارِمٌ [۶۶]، ونِساؤُهُم شَياطينُ، وشُيوخُهُم جُهّالٌ. المُؤمِنُ فيهم أنتَنُ مِنَ الجيفَةِ. [۶۷]
5. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: روستا، آغُلى از آغل هاى جهنّم است؛ نه حدّى در آن اجرا مى شود، نه نماز جمعه اى [برگزار مى گردد] و نه نماز جماعتى. كودكانشان شرورند، و زنانشان شيطان صفت، و پيرانشان نادان. مؤمن در ميان آنها، گنديده تر از لاشه مُردار است.
6. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل يُعَذِّبُ السِّتَّةَ بِالسِّتَّةِ... وأَهلَ الرَّساتيقِ بِالجَهلِ. [۶۸]
6. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: شش گروه اند كه خداوند، آنها را به سبب شش ويژگى[شان]، به آتش مى بَرَد: ... و [از جمله] روستائيان را به سبب نادانى شان.
7. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: سِتَّةٌ يُدخِلُهُمُ اللّهُ النّارَ بِسِتَّةٍ [۶۹]... وأَهلُ الرَّساتيقِ بِجَهلِهِم. [۷۰]
7. امام على عليه السلام: خداى عز و جل شش گروه را به واسطه شش ويژگى، عذاب مى كند: ... و [از جمله] روستائيان را به سبب نادانى.
8. عنه صلى الله عليه و آله: مَن تَرَستَقَ شَهرا، يُمحَقُ دَهرا. [۷۱]
8. امام على عليه السلام: هر كس يك ماه در روستا ساكن شود، يك عمر [زندگانى اش] تباه مى گردد.
9. عنه صلى الله عليه و آله: مَن لَم يَتَوَرَّع في دينِ اللّهِ تَعالى، ابتَلاهُ اللّهُ تَعالى بِثَلاثِ خِصالٍ: إمّا أن يُميتَهُ شابّا، أو يوقِعَهُ في خِدمَةِ السُّلطانِ، أو يُسكِنَهُ فِي الرَّساتيقِ. [۷۲]
9. امام على عليه السلام: هر كه در دين خدا پارسايى نداشته باشد، خداوند متعال، او را به سه چيز، گرفتار مى سازد: يا جوان مرگش مى كند، يا وى را به خدمت گزارىِ سلطان در مى آورد، و يا در روستاها ساكنش مى گردانَد.
10. عنه صلى الله عليه و آله: مَن بَدا جَفا [۷۳]. [۷۴]
10. امام على عليه السلام: هر كه در باديه سكنا گزيند، درشت خوى [و بى فرهنگ] مى شود.
11. عنه صلى الله عليه و آله: مَن سَكَنَ البادِيَةَ جَفا. [۷۵]
11. امام على عليه السلام: هر كه در باديه سكونت كند، درشت خوى مى شود.
12. عنه صلى الله عليه و آله: مَن بَدا أكثَرَ مِن شَهرَينِ فَهِيَ أعرابِيَّةٌ. [۷۶]
12. امام على عليه السلام: هر كه بيش از دو ماه در باديه سكنا گزيند، اعرابى (باديه نشين) است.
13. عنه صلى الله عليه و آله ـ لِثَوبانَ ـ: لا تَسكُنِ الكُفورَ [۷۷]؛ فَإِنَّ ساكِنَ الكُفورِ كَساكِنِ القُبورِ. [۷۸]
13. امام على عليه السلام ـ به ثوبان ـ: در روستاىِ دوردست، [۷۹] سكنا مگزين؛ زيرا ساكن در روستا، همانند ساكن در قبرستان است.
الفصل الثانى: ما ينبغي توفّره في البلاد
فصل دوم: بايسته هاى شهرها
2 / 1: الأَمنُ
2 / 1: امنيّت
14. الإمام عليّ عليه السلام: أسكَنَ سُبحانَهُ آدَمَ دارا أرغَدَ فيها عَيشَهُ، وآمَنَ فيها مَحَلَّتَهُ. [۸۰]
14. امام على عليه السلام: خداى سبحان، آدم را در سرايى سُكنا داد كه در آن، زندگى اش را فراخ و پُر نعمت گردانيد و جايگاهش را در آن سراى، امن و امان قرار داد.
15. عنه عليه السلام ـ في عَهدِهِ الَّذي عَهِدَهُ لِلأَشتَرِ ـ: لا تَدفَعَنَّ صُلحا دَعاكَ إلَيهِ عَدُوُّكَ وللّهِِ فيهِ رِضا؛ فَإِنَّ فِي الصُّلحِ دَعَةً [۸۱] لِجُنودِكَ، وراحَةً مِن هُمومِكَ، وأَمنا لِبِلادِكَ. [۸۲]
15. امام على عليه السلام ـ در فرمانش به مالك اشتر ـ: صلحى را كه دشمنت، تو را بِدان فرا مى خوانَد و خشنودى خدا در آن است، هرگز رد مكن؛ زيرا صلح، مايه آسايش سپاهيان تو، و راحتى خودت از اندوه ها و دردِسرهايت، و امنيّت سرزمين توست.
16. مسند ابن حنبل عن عمرو بن عبسة السلمي: رَغِبتُ عَن آلِهَةِ قَومي فِي الجاهِلِيَّةِ... حَتّى دَخَلتُ عَلَيهِ [أي رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله] فَسَلَّمتُ عَلَيهِ، فَقُلتُ لَهُ: ما أنتَ؟ فَقالَ: نَبِيٌّ، فَقُلتُ: ومَا النَّبِيُّ؟ فَقالَ: رَسولُ اللّهِ، فَقُلتُ: ومَن أرسَلَكَ؟ قالَ: اللّهُ عز و جل، قُلتُ: بِماذا أرسَلَكَ؟
فَقالَ: بِأَن توصَلَ الأَرحامُ، وتُحقَنَ الدِّماءُ، وتُؤَمَّنَ السُّبُلُ، وتُكسَرَ الأَوثانُ، ويُعبَدَ اللّهُ وَحدَهُ لا يُشرَكُ بِهِ شَيءٌ. [۸۳]
16. مسند ابن حنبل ـ به نقل از عمرو بن عبسه سلمى ـ: از خدايان قومم در جاهليت، روى گردانيدم... تا آن گاه كه به خدمت ايشان (پيامبر خدا صلى الله عليه و آله) رسيدم و سلام دادم و گفتم: تو كيستى؟
فرمود: «پيامبر».
گفتم: پيامبر چيست؟
فرمود: «فرستاده خدا».
گفتم: چه كسى تو را فرستاده است؟
فرمود: «خداوند».
گفتم: براى چه فرستاده است؟
فرمود: «براى برقرارىِ پيوند خويشاوندى ها، و حفظ خون ها، و امنيت راه ها، و شكسته شدن بت ها، و پرستش خداى يگانه و نفى هر گونه شريكى براى او».
17. الإمام عليّ عليه السلام: شَرُّ الأَوطانِ ما لَم يَأمَن فيهِ القُطّانُ [۸۴]. [۸۵]
17. امام على عليه السلام: بدترينِ وطن ها، وطنى است كه ساكنانش امنيت و آسايش نداشته باشند.
18. عنه عليه السلام: لا بُدَّ لِلنّاسِ مِن أميرٍ بَرٍّ أو فاجِرٍ؛ يَعمَلُ في إمرَتِهِ المُؤمِنُ، ويَستَمتِعُ فيهَا الكافِرُ، ويُبَلِّغُ اللّهُ فيهَا الأَجَلَ، ويُجمَعُ بِهِ الفَيءُ [۸۶]، ويُقاتَلُ بِهِ العَدُوُّ، وتَأمَنُ بِهِ السُّبُلُ. [۸۷]
18. امام على عليه السلام: مردم، ناگزيرند كه فرمان روايى نيك يا بد داشته باشند، تا در سايه فرمان روايى او، مؤمن [براى آخرت] كار كند، و كافر [از دنيايش] برخوردار شود، و خداوند، اجل را مى رسانَد [و هر كس به مرگ طبيعى مى ميرد]، و به واسطه او (فرمان روا)، ماليات ها جمع آورى مى گردند، و با دشمن جنگ مى شود، و راه ها امن مى گردند.
19. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ مِن دُعائِهِ في أسحارِ شَهرِ رَمَضانَ ـاللّهُمَّ أعطِنِي السَّعَةَ فِي الرِّزقِ، وَالأَمنَ فِي الوَطَنِ. [۸۸]
19. امام زين العابدين عليه السلام ـ از دعاى ايشان در سحرهاى ماه رمضان ـ: بار خدايا! به من گشايش در روزى، و امنيت در وطن، عطا فرما.
20. عنه عليه السلام ـ مِن دُعائِهِ لِأَهلِ الثُّغورِ [۸۹] ـ: فَإِن خَتَمتَ لَهُ بِالسَّعادَةِ، وقَضَيتَ لَهُ بِالشَّهادَةِ، فَبَعدَ أن يَجتاحَ عَدُوَّكَ بِالقَتلِ، وبَعدَ أن يَجهَدَ بِهِمُ الأَسرُ، وبَعدَ أن تَأمَنَ أطرافُ المُسلِمينَ، وبَعدَ أن يُوَلِّيَ عَدُوُّكَ مُدبِرينَ. [۹۰]
20. امام زين العابدين عليه السلام ـ از دعاى ايشان براى مرزداران ـ: اگر عمرش را به نيك بختى پايان دادى و شهادت را برايش رقم زدى، اين، پس از آنى باشد كه دشمنانت را كشته و نابود كرده، و آنان را به اسارت در آورده و مرزهاى مسلمانان امن گرديده و دشمنت گريخته است.
21. الإمام الرضا عليه السلام: إنَّ الإِمامَةَ زِمامُ الدّينِ، ونِظامُ المُسلِمينَ، وصَلاحُ الدُّنيا وعِزُّ المُؤمِنينَ... ومَنعُ الثُّغورِ وَالأَطرافِ. [۹۱]
21. امام رضا عليه السلام: امامت، زمام دين و شيرازه مسلمانان و مايه آبادانى دنيا و عزّت و اقتدار مسلمانان... و حفظ مرزها و سرحدّات است.
راجع: هذه الموسوعة: ج5 ص101 (الأمن).
ر. ك: همين دانش نامه: ج7 ص491 (امنيّت).
2 / 2: العَدلُ
2 / 2: دادگرى
22. الإمام الكاظم عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا» [۹۲] ـ: لَيسَ يُحييها بِالقَطرِ [۹۳]، ولكِن يَبعَثُ اللّهُ رِجالاً فَيُحيونَ العَدلَ؛ فَتُحيَا الأَرضُ لِاءِحياءِ العَدلِ. [۹۴]
22. امام كاظم عليه السلام ـ در باره سخن خداى عز و جل: «زمين را پس از مرگش زنده مى گرداند» ـ: منظور، زنده كردن زمين با باران نيست؛ بلكه خداوند، مردانى را مى فرستد كه دادگرى را زنده مى كنند و با زنده كردن دادگرى، زمين زنده مى شود.
23. الإمام عليّ عليه السلام: ما عُمِرَتِ البُلدانُ بِمِثلِ العَدلِ. [۹۵]
23. امام على عليه السلام: شهرها، با چيزى همانند دادگرى آباد نشده است.
24. عنه عليه السلام: إنَّ أفضَلَ قُرَّةِ عَينِ الوُلاةِ استِقامَةُ العَدلِ فِي البِلادِ، وظُهورُ مَوَدَّةِ الرَّعِيَّةِ، وإنَّهُ لا تَظهَرُ مَوَدَّتُهُم إلّا بِسَلامَةِ صُدورِهِم، ولا تَصِحُّ نَصيحَتُهُم إلّا بِحيطَتِهِم عَلى وُلاةِ الاُمورِ، وقِلَّةِ استِثقالِ دُوَلِهِم، وتَركِ استِبطاءِ انقِطاعِ مُدَّتِهِم. [۹۶]
24. امام على عليه السلام: همانا برترين نورِ ديده حكمرانان، [و مايه سعادت آنان] برپايى عدالت در جامعه است و پديد آمدن دوستى و محبّت مردم [نسبت به يكديگر، يا حكمران]، و اين دوستى و محبّت پديد نمى آيد، مگر با پاك بودن سينه هايشان [از كينه و نفرت]، و اخلاص آنان [با حكم رانان] تحقّق نمى يابد [و خود را نشان نمى دهد]، مگر با حمايتشان از حكمرانان و سنگين نشمردن حكومت آنان [بر گرده خود] و لحظه شمارى نكردن براى به سر آمدن عمر حكومتشان.
25. عنه عليه السلام: إنَّ السُّلطانَ لَأَمينُ اللّهِ فِي الأَرضِ، ومُقيمُ العَدلِ فِي البِلادِ وَالعِبادِ، ووَزَعَتُهُ [۹۷] فِي الأَرضِ. [۹۸]
25. امام على عليه السلام: حكمران، امين خدا در زمين است، و بر پا دارنده عدل در كشور و در ميان بندگان، و بازدارنده از نافرمانى خدا در زمين.
26. عنه عليه السلام ـ مِن كِتابِهِ إلَى الأَشتَرِ حينَ وَلّاهُ مِصرَ ـ: اُنظُر في أمرِ الأَحكامِ بَينَ النّاسِ بِنِيَّةٍ صالِحَةٍ؛ فَإِنَّ الحُكمَ في إنصافِ المَظلومِ مِنَ الظّالِمِ، وَالأَخذِ لِلضَّعيفِ مِنَ القَوِيِّ، وإقامَةِ حُدودِ اللّهِ عَلى سُنَّتِها ومِنهاجِها، مِمّا يُصلِحُ عِبادَ اللّهِ وبِلادَهُ. [۹۹]
26. امام على عليه السلام ـ از نامه ايشان به مالك اشتر، آن گاه كه او را به مصر گماشت ـ: دقّت كن كه در امر قضاوت ميان مردم، با نيّتى پاك عمل كنى؛ چرا كه قضاوت كردن براى گرفتن دادِ ستم ديده از ستمگر، و ستاندن حقّ ناتوان از زورمند، و برپا داشتن حدود خداوند بر شيوه و روش آنها، از امورى است كه مايه اصلاح بندگان خدا و شهرهاى اوست.
27. عنه عليه السلام: عَلَيكُم بِالإِحسانِ إلَى العِبادِ، وَالعَدلِ فِي البِلادِ؛ تَأمَنوا عِندَ قِيامِ الأَشهادِ [۱۰۰]. [۱۰۱]
27. امام على عليه السلام: بر شما باد نيكى كردن به بندگان و دادگسترى در شهرها، تا اين كه به هنگام ايستادن گواهان [در جايگاه گواهى در قيامت]، در امن و امان باشيد.
28. عنه عليه السلام: مَن عَدَلَ فِي البِلادِ، نَشَرَ اللّهُ عَلَيهِ الرَّحمَةَ. [۱۰۲]
28. امام على عليه السلام: هر كس در كشور دادگسترى كند، خداوند، رحمت را بر سر او مى گستراند.
2 / 3: الخِصبُ
2 / 3: فراوانىِ نعمت
الكتاب
قرآن
«وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِى خَبُثَ لَا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِدًا كَذَلِكَ نُصَرِّفُ الْايَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ». [۱۰۳]
«و سرزمين پاك [و حاصلخيز]، رستنى اش به اذن پروردگارش بر مى آيد، و آن [زمينى] كه نا پاك [و بى حاصل] است، جز اندكى نمى رويد. اين گونه آيات خود را براى گروهى كه سپاس مى گزارند، گونه گون بيان مى كنيم».
الحديث
حديث
29. الإمام عليّ عليه السلام: شَرُّ البِلادِ بَلَدٌ لا أمَنَ فيهِ ولا خِصبَ. [۱۰۴]
29. امام على عليه السلام: بدترينِ سرزمين ها، سرزمينى است كه در آن، امنيت و فراوانى نعمت نباشد.
30. الإمام الصادق عليه السلام: لا تَطيبُ السُّكنى إلّا بِثَلاثٍ: الهَواءِ الطَّيِّبِ، وَالماءِ الغَزيرِ العَذبِ، وَالأَرضِ الخَوّارَةِ [۱۰۵]. [۱۰۶]
30. امام صادق عليه السلام: سكونت كردن [در جايى] جز با وجود سه ويژگى، خوش نخواهد بود: هواى خوش و پاك، آب فراوان گوارا، و زمين پُر بار.
2 / 4: الكَسبُ
2 / 4: درآمد
31. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أربَعٌ مِن سَعادَةِ المَرءِ: زَوجَةٌ صالِحَةٌ، ووُلدٌ أبرارٌ، وخُلَطاءُ صالِحونَ، ومَعيشَةٌ في بِلادِهِ. [۱۰۷]
31. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: چهار چيز از خوش بختى مرد است: همسر شايسته، فرزندان نيك، هم نشينان شايسته، و داشتن درآمد در محلّ موطنش.
32. عنه صلى الله عليه و آله: خَمسَةٌ مِنَ السَّعادَةِ: الزَّوجَةٌ الصالِحَةٌ، وَالبَنونَ الأَبرارُ، وَالخُلَطاءُ الصّالِحونُ، ورِزقُ المَرءِ في بَلَدِهِ، وَالحُبُّ لِالِ مُحَمَّدٍ. [۱۰۸]
32. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: پنج چيز از خوش بختى است: همسر شايسته، فرزندان نيك، هم نشينان شايسته، روزى داشتنِ شخص در موطنش، و دوست داشتن خاندان محمّد.
33. عنه صلى الله عليه و آله: مَن اُعطِيَ لَهُ خَمسا لَم يَكُن لَهُ عُذرٌ في تَركِ عَمَلِ الآخِرَةِ: زَوجَةٌ صالِحَةٌ تُعينُهُ عَلى أمرِ دُنياهُ وآخِرَتِهِ، وبَنونَ أبرارٌ، ومَعيشَةٌ في بَلَدِهِ، وحُسنُ خُلُقٍ يُداري بِهِ النّاسَ، وحُبُّ أهلِ بَيتي. [۱۰۹]
33. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: به هر كس پنج چيز داده شود، ديگر عذرى در ترك عمل براى آخرت ندارد: همسر شايسته ـ كه او را در كار دنيا و آخرتش كمك كند ـ، فرزندان نيك، داشتن درآمد در وطنش، اخلاق خوش ـ كه به واسطه آن با مردم بسازد ـ، و دوست داشتن اهل بيت من.
34. الإمام زين العابدين عليه السلام: إنَّ مِن سَعادَةِ المَرءِ أن يَكونَ مَتجَرُهُ في بَلَدِهِ، ويَكونَ خُلَطاؤُهُ صالِحينَ، ويَكونَ لَهُ وُلدٌ يَستَعينُ بِهِم. [۱۱۰]
34. امام زين العابدين عليه السلام: از خوش بختى مرد، اين است كه محلّ كسب و كارش در شهر خودش باشد، و هم نشينانش صالح باشند، و فرزندانى داشته باشد كه كمكْ كار او باشند.
35. الإمام الصادق عليه السلام: ثَلاثَةٌ مِنَ السَّعادَةِ: الزَّوجَةُ المُؤاتِيَةُ، وَالأَولادُ البارّونَ، وَالرَّجُلُ يُرزَقُ مَعيشَتَهُ بِبَلَدِهِ؛ يَغدو إلى أهلِهِ ويَروحُ. [۱۱۱]
35. امام صادق عليه السلام: سه چيز از خوش بختى است: همسر سازگار، و فرزندان نيك، و اين كه [منبعِ] روزىِ انسان در شهر خودش باشد و بام و شام با خانواده اش به سر برد.
2 / 5: السُّرورُ
2 / 5: خوشى (شادمانى)
36. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يا عَلِيُّ، لا خَيرَ... فِي الوَطَنِ إلّا مَعَ الأَمنِ وَالسُّرورِ. [۱۱۲]
36. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اى على!... وطن، آن گاه خوب است كه همراه با امنيت و خوشى (شادمانى) باشد.
2 / 6: تَأمينُ الحاجاتِ الأوَّلِيَّةِ
2 / 6: تأمين نيازهاى اوّليه
37. الإمام الصادق عليه السلام: لا يَستَغني أهلُ كُلِّ بَلَدٍ عَن ثَلاثَةٍ يُفزَعُ إلَيهِم في أمرِ دُنياهُم وآخِرَتِهِم، فَإِن عَدِموا ذلِكَ كانوا هَمَجا [۱۱۳]: فَقيهٌ عالِمٌ وَرِعٌ، وأَميرٌ خَيِّرٌ مُطاعٌ، وطَبيبٌ بَصيرٌ ثِقَةٌ. [۱۱۴]
37. امام صادق عليه السلام: مردم هر سرزمينى به سه چيز نيازمندند كه در كار دنيا و آخرت خود، به آنها پناه برند و اگر آن سه را نداشته باشند، بيچاره اند: دين شناسِ دانا و پارسا، فرمان رواى نيكوكار و مُطاع (مقبول)، و پزشك حاذق مورد اطمينان.
الفصل الثالث: واجبات عمّال الحكومة الإسلاميّة
فصل سوم: وظايف كارگزاران حكومت اسلامى
3 / 1: العُمرانُ
3 / 1: آبادانى (سازندگى)
38. الإمام عليّ عليه السلام ـ في عَهدِهِ لِلأَشتَرِ حينَ وَلّاهُ مِصرَ ـ: وَليَكُن نَظَرُكَ في عِمارَةِ الأَرضِ أبلَغَ مِن نَظَرِكَ فِي استِجلابِ الخَراجِ؛ لِأَنَّ ذلِكَ لا يُدرَكُ إلّا بِالعِمارَةِ؛ ومَن طَلَبَ الخَراجَ بِغَيرِ عِمارَةٍ أخرَبَ البِلادَ، وأَهلَكَ العِبادَ، و لَم يَستَقِم أمرُهُ إلّا قَليلاً.
فَإِن شَكَوا ثِقَلاً أو عِلَّةً، أوِ انقِطاعَ شِربٍ أو بالَّةٍ [۱۱۵]، أو إحالَةَ أرضٍ اغتَمَرَها غَرَقٌ، أو أجحَفَ [۱۱۶] بِها عَطَشٌ، خَفَّفتَ عَنهُم بِما تَرجو أن يَصلُحَ بِهِ أمرُهُم. ولا يَثقُلَنَّ عَلَيكَ شَيءٌ خَفَّفتَ بِهِ المَؤونَةَ عَنهُم؛ فَإِنَّهُ ذُخرٌ يَعودونَ بِهِ عَلَيكَ في عِمارَةِ بِلادِكَ، وتَزيينِ وِلايَتِكَ، مَعَ استِجلابِكَ حُسنَ ثَنائِهِم، وتَبَجُّحِكَ بِاستِفاضَةِ العَدلِ فيهِم، مُعتَمِدا فَضلَ قُوَّتِهِم بِما ذَخَرتَ عِندَهُم مِن إجمامِكَ [۱۱۷] لَهُم، وَالثِّقَةَ مِنهُم بِما عَوَّدتَهُم مِن عَدلِكَ عَلَيهِم ورِفقِكَ بِهِم، فَرُبَّما حَدَثَ مِنَ الاُمورِ ما إذا عَوَّلتَ فيهِ عَلَيهِم مِن بَعدُ احتَمَلوهُ طَيِّبَةً أنفُسُهُم بِهِ؛ فَإِنَّ العُمرانَ مُحتَمِلٌ ما حَمَّلتَهُ، وإنَّما يُؤتى خَرابُ الأَرضِ مِن إعوازِ أهلِها، وإنَّما يُعوِزُ أهلُها لِاءِشرافِ أنفُسِ الوُلاةِ عَلَى الجَمعِ، وسوءِ ظَنِّهِم بِالبَقاءِ، وقِلَّةِ انتِفاعِهِم بِالعِبَرِ. [۱۱۸]
38. امام على عليه السلام ـ در فرمانش به مالك اشتر، آن گاه كه او را بر مصر گماشت ـ: بايد بيشتر به آبادانى زمين بينديشى تا به گرفتن خراج؛ چرا كه خراج جز با آبادانى به دست نمى آيد، و هر كس طالب خراج بدون آبادانى باشد، كشور را به ويرانى و بندگان را به نابودى مى كشاند و فرمان روايى اش جز اندكى نمى پايد.
پس اگر [خراج گزاران] از سنگينى ماليات، يا از آفت محصول، يا خشك شدن چشمه ها يا كمى باران، يا دگرگون شدن زمين در اثر آب گرفتگى و يا بى آبى آن، نزد تو شكايت كردند، از ماليات آنان بكاه، چندان كه اميد دارى كار آنان بهبود يابد، و كاستن بار هزينه از دوش آنان، بر تو سنگين و گران نيايد؛ زيرا اين خود، اندوخته اى است كه با آباد كردن سرزمينت و آراستن حكومتت، آن را به تو باز مى گردانند، به علاوه آن كه با اين كار، ستايش آنان را به خود جلب مى كنى و از برقرارى عدل و داد در ميان ايشان، رضايت خاطر مى يابى و با فراهم آوردن آسايش ايشان با قدرت بيشتر از تو پشتيبانى مى كنند، و به واسطه عدالت و مهربانى تو كه با آن خو مى گيرند، از جانب آنان اطمينان خاطر مى يابى؛ زيرا اى بسا كه بعدا مشكلاتى پيش آيد كه اگر در [رفع] آن مشكلات به ايشان تكيه كنى، با رضايت خاطر بپذيرند؛ چرا كه مملكت آباد، آنچه را بارش كنى، تحمّل مى كند، در صورتى كه ويرانى هر سرزمينى، در واقع، ناشى از فقر و تنگ دستى مردم آن است، و مردم نيز زمانى به فقر و تنگ دستى گرفتار مى آيند كه حكمرانان، دل به مال اندوزى بسپارند و به پايدارى حكومت خود، بدبين شوند و از عبرت ها كمتر پند گيرند.
39. عنه عليه السلام: فَضيلَةُ السُّلطانِ عِمارَةُ البُلدانِ. [۱۱۹]
39. امام على عليه السلام: ارزش حكمران، به آبادانى كشور است.
40. عنه عليه السلام ـ في عَهدِهِ لِلأَشتَرِ حينَ وَلّاهُ مِصرَ ـ: أكثِر مُدارَسَةَ العُلَماءِ ومُناقَشَةَ الحُكَماءِ في تَثبيتِ ما صَلَحَ عَلَيهِ أمرُ بِلادِكَ، وإقامَةِ مَا استَقامَ بِهِ النّاسُ قَبلَكَ. [۱۲۰]
40. امام على عليه السلام ـ در عهدنامه اش به مالك اشتر ـ: براى تقويت و تحكيم آنچه امور سرزمينت را به سامان مى آورد، و برقرار ساختن آنچه مردم پيش از تو به واسطه آن پايدار مانده اند، با دانشمندان، فراوان گفتگو كن و با فرزانگان، بسيار به بحث بنشين.
41. عنه عليه السلام ـ مِن كَلامٍ لَهُ ـ: اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنَّهُ لَم يَكُنِ الَّذي كانَ مِنّا مُنافَسَةً في سُلطانٍ، ولَا التِماسَ شَيءٍ مِن فُضولِ الحُطامِ، ولكِن لِنَرُدَّ المَعالِمَ مِن دينِكَ، ونُظهِرَ الإِصلاحَ في بِلادِكَ؛ فَيَأمَنَ المَظلومونَ مِن عِبادِكَ، وتُقامَ المُعَطَّلَةُ مِن حُدودِكَ. [۱۲۱]
41. امام على عليه السلام ـ در گفتارى ـ: خدايا! تو مى دانى كه آنچه از ما سر زد، نه از سر رقابت بر سر قدرت بود و نه براى به دست آوردن چيزى از متاع بى ارزش دنيا؛ بلكه مى خواستيم نشانه هاى دين تو را باز گردانيم، و اصلاح [و آبادانى] را در سرزمين هاى تو پديدار سازيم تا بندگان ستم ديده ات، امنيت و آسودگى يابند و حدود و احكام معطّل مانده ات دوباره بر پا شوند.
42. عنه عليه السلام ـ في عَهدِهِ لِلأَشتَرِ حينَ وَلّاهُ مِصرَ ـ: أنَا أسأَلُ اللّهَ بِسَعَةِ رَحمَتِهِ وعَظيمِ قُدرَتِهِ عَلى إعطاءِ كُلِّ رَغبَةٍ، أن يُوَفِّقَني وإيّاكَ لِما فيهِ رِضاهُ مِنَ الإِقامَةِ عَلَى العُذرِ الواضِحِ إلَيهِ وإلى خَلقِهِ، مَعَ حُسنِ الثَّناءِ فِي العِبادِ، وجَميلِ الأَثَرِ فِي البِلادِ، وتَمامِ النِّعمَةِ، وتَضعيفِ الكَرامَةِ، وأَن يَختِمَ لي ولَكَ بِالسَّعادَةِ وَالشَّهادَةِ، إنّا إلَيهِ راجِعونَ. [۱۲۲]
42. امام على عليه السلام ـ در عهدنامه اش به مالك اشتر ـ: من از خدا مى خواهم كه با رحمت گسترده اش و توانايى بى كرانش در بر آوردن هر خواسته اى، من و تو را در آنچه خشنودى او در آن است، موفّق بدارد، در انجام دادن وظيفه، چنان كه نزد او و خلق او آشكارا معذور باشيم، به همراه نيك نامى در ميان بندگان، و نشانه هاى زيبا داشتن در سرزمين ها، و تمامىِ نعمت، و افزونى كرامت، و اين كه زندگى من و تو را به سعادت و شهادت ختم فرمايد، كه ما به سوى او باز مى گرديم.
3 / 2: الحِفاظُ عَلَى الثَّرَواتِ الطَّبيعِيَّةِ
3 / 2: حفاظت از ثروت هاى طبيعى
43. كتاب من لا يحضره الفقيه: نَهى أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام عَن صَيدِ الحَمامِ بِالأَمصارِ. [۱۲۳]
43. كتاب من لا يحضره الفقيه: امير مؤمنان عليه السلام از شكار كبوتر در شهرها نهى فرمود.
44. الإمام عليّ عليه السلام: اِتَّقُوا اللّهَ في عِبادِهِ وبِلادِهِ؛ فَإِنَّكُم مَسؤولونَ حَتّى عَنِ البِقاعِ وَالبَهائِمِ. أطيعُوا اللّهَ ولا تَعصوهُ، وإذا رَأَيتُمُ الخَيرَ فَخُذوا بِهِ، وإذا رَأَيتُمُ الشَّرَّ فَأَعرِضوا عَنهُ. [۱۲۴]
44. امام على عليه السلام: از خداوند در باره بندگان او و سرزمين هايش پروا كنيد؛ زيرا شما حتّى در باره زمين ها و چارپايان نيز مسئوليت داريد. از خدا فرمان بريد و نافرمانى اش مكنيد، و هر گاه كار خوبى ديديد، به آن عمل كنيد، و هر گاه كار بدى ديديد، از آن روى بگردانيد.
3 / 3: تَغييرُ الأَسماءِ القَبيحَةِ
3 / 3: تغيير دادن نام هاى نازيبا
45. الإمام الباقر عليه السلام: كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُغَيِّرُ الأَسماءَ القَبيحَةَ فِي الرِّجالِ وَالبُلدانِ. [۱۲۵]
45. امام باقر عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نام هاى نازيباى مردان و سرزمين ها را تغيير مى داد.
3 / 4: اِستِضافَةُ مَن يَأتي إلَى البَلدَةِ مِنَ المُسافِرينَ
3 / 4: پذيرايى از مسافرانى كه به شهر مى آيند
46. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إذا دَخَلَ رَجُلٌ بَلدَةً، فَهُوَ ضَيفٌ عَلى مَن بِها مِن إخوانِهِ وأَهلِ دينِهِ حَتّى يَرحَلَ عَنهُم. [۱۲۶]
46. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر گاه مردى وارد شهرى شد، او ميهمان برادران و هم كيشان خود در آن شهر است، تا آن گاه كه از ميان آنها برود.
ملاحظة
يبدو أنّ المراد هو أنّ المسافرين إلى المدن الاُخرى، هم ضيوف جميع أهالي المدينة التي يأتونها، فلذا ينبغي على مسؤولي المدينة ـ الذين هم في الحقيقة ممثّلو أهاليها ـ أن يوفِّروا الأرضيّة لراحتهم، ويستضيفوهم بالشكل المناسب.
نكته
منظور، اين است كه مسافران به ديگر شهرها، مهمانان همه اهالى آن شهرهايند. از اين رو، مسئولان شهرها ـ كه در حقيقت، نمايندگان اهالى آن شهرها هستند ـ بايد زمينه آسايش مسافران را فراهم آورند و به صورت مناسب و شايسته، مهماندارى كنند.
الفصل الرابع: واجبات المسلمين تجاة بلدهم
فصل چهارم: وظايف مسلمانان نسبت به سرزمينشان
4 / 1: حُبُّ البَلَدِ
4 / 1: وطن دوستى
47. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ وهُوَ واقِفٌ بِالحَزوَرَةِ في سوقِ مَكَّةَ يَقولُ لِمَكَّةَ ـ: وَاللّهِ! إنَّكِ لَخَيرُ أرضِ اللّهِ، وأَحَبُّ أرضِ اللّهِ إلَيَّ. وَاللّهِ! لَولا أنّي اُخرِجتُ مِنكِ ما خَرَجتُ. [۱۲۷]
47. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ خطاب به مكّه، در حالى كه در حَزوَره [۱۲۸] ايستاده بود ـ: به خدا سوگند كه تو بهترين زمين خدا و محبوب ترين زمين خدا در نزد من هستى. به خدا سوگند كه اگر مرا از تو بيرون نكرده بودند، هرگز از تو بيرون نمى رفتم.
48. تنبيه الخواطر: قَدِمَ أبانُ بنُ سَعيدٍ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: يا أبانُ، كَيفَ تَرَكتَ أهلَ مَكَّةَ؟ فَقالَ: تَرَكتُهُم وقَد جيدوا، وتَرَكتُ الإِذخِرَ [۱۲۹] وقَد أعذَقَ، وتَرَكتُ الثُّمامَ [۱۳۰] وقَد خاصَ. فَاغرَورَقَت عَينا رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وصَحبِهِ. [۱۳۱]
48. تنبيه الخواطر: ابان بن سعيد خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد. ايشان فرمود: «اى ابان! وقتى كه آمدى، مكّيان چگونه بودند؟».
گفت: در حالى آنان را ترك كردم كه باران بسيارى باريده بود و بوته هاى اِذخَر، [۱۳۲] شاخ و برگ داده بودند و برگ علف هاى يَز، [۱۳۳] سبز شده بود.
[با شنيدن اين سخنان،] چشمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و يارانش غرق در اشك شد.
49. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اللّهُمَّ إنَّ إبراهيمَ خَليلَكَ وعَبدَكَ ونَبِيَّكَ دَعاكَ لِأَهلِ مَكَّةَ، وأَنَا مُحَمَّدٌ عَبدُكَ ونَبِيُّكَ ورَسولُكَ، أدعوكَ لِأَهلِ المَدينَةِ مِثلَ ما دَعاكَ بِهِ إبراهيمُ لِأَهلِ مَكَّةَ، نَدعوكَ أن تُبارِكَ لَهُم في صاعِهِم و مُدِّهِم وثِمارِهِم، اللّهُمَّ حَبِّب إلَينَا المَدينَةَ كَما حَبَّبتَ إلَينا مَكَّةَ. [۱۳۴]
49. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خدايا! ابراهيم، دوست و بنده و پيامبر تو، براى اهل مكّه دعا كرد، و من، محمّد بنده و پيامبر و فرستاده تو، براى اهل مدينه دعا مى كنم، همانند دعايى كه ابراهيم براى اهل مكّه كرد. دعا مى كنيم كه به پيمانه و ترازو و ميوه هاى آنان بركت عطا فرمايى. بار خدايا! مدينه را محبوب ما گردان، چنان كه مكّه را محبوب ما گردانيده اى.
50. عنه صلى الله عليه و آله: اللّهُمَّ حَبِّب إلَينَا المَدينَةَ كَحُبِّنا مَكَّةَ أو أشَدَّ، اللّهُمَّ بارِك لَنا في صاعِنا وفي مُدِّنا وصَحِّحها لَنا. [۱۳۵]
50. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بار خدايا! مدينه را همانند مكّه و بلكه بيشتر، محبوب ما گردان. بار خدايا! به پيمانه و ترازوى ما بركت عطا كن و آنها را براى ما درست گردان.
51. صحيح البخاري عن أنس: إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ إذا قَدِمَ مِن سَفَرٍ فَنَظَرَ إلى جُدُراتِ المَدينَةِ أوضَعَ [۱۳۶] راحِلَتَهُ، وإن كانَ عَلى دابَّةٍ حَرَّكَها؛ مِن حُبِّها. [۱۳۷]
51. صحيح البخارى ـ به نقل از انس ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هر گاه از سفرى مى آمد، چشمش كه به ديوارهاى مدينه مى افتاد، شترش را مى شتاباند، و اگر بر ستورى [ديگر] سوار بود، آن را مى تازاند، به خاطر علاقه اش به مدينه.
52. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: قَد عَلِمتُ أنَّ أحَبُّ البِلادِ إلَى اللّهِ عز و جل مَكَّةَ، ولَولا أنَّ قَومي أخرَجوني ما خَرَجتُ، اللّهُمَّ اجعَل في قُلوبِنا مِن حُبِّ المَدينَةِ مِثلَ ما جَعَلتَ في قُلوبِنا مِن حُبِّ مَكَّةَ. [۱۳۸]
52. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من مى دانم كه محبوب ترين سرزمين ها نزد خداى عز و جل مكّه است. اگر نبود كه قومم مرا از آن بيرون كردند، بيرون نمى رفتم. بار خدايا! محبّت مدينه را نيز در دل هاى ما قرار ده، همچنان كه محبّت مكّه را در دل هايمان قرار داده اى.
53. المناقب لابن شهر آشوب: كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَهتَمُّ لِعَشَرَةِ أشياءَ، فَآمَنَهُ اللّهُ مِنها وبَشَّرَهُ بِها: لِفِراقِهِ وَطَنَهُ؛ فَأَنزَلَ اللّهُ: «إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ» [۱۳۹].… [۱۴۰]
53. المناقب، ابن شهرآشوب: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى ده چيز، اندوهگين بود و خداوند، خاطر او را از آنها آسوده داشت و در باره آنها به او خبرى خوش داد. براى دورى از وطنش، خداوند، اين آيه را فرو فرستاد: «همان كسى كه اين قرآن را بر تو فرض كرد، يقينا تو را به سوى وعده گاه باز مى گرداند».…
54. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: حُبُّ الوَطنِ مِنَ الإِيمانِ. [۱۴۱]
54. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: دوست داشتن وطن، از ايمان است.
55. الإمام عليّ عليه السلام: عُمِّرَتِ البُلدانُ بِحُبِّ الأَوطانِ. [۱۴۲]
55. امام على عليه السلام: سرزمين ها با وطن دوستى، آباد شده اند.
56. عنه عليه السلام: مِن كَرَمِ المَرءِ بُكاهُ عَلى ما مَضى مِن زَمانِهِ، وحَنينُهُ إلى أوطانِهِ، وحِفظُهُ قَديمَ إخوانِهِ. [۱۴۳]
56. امام على عليه السلام: از بزرگوارى انسان است: گريستن او بر زمان سپرى شده اش، و شوق او به وطنش، و نگه داشتن دوستان ديرينش.
57. عنه عليه السلام ـ في وَصفِ الأَمواتِ ـ: لا يَستَأنِسونَ بِالأَوطانِ، ولا يَتَواصَلونَ تَواصُلَ الجيرانِ. [۱۴۴]
57. امام على عليه السلام ـ در وصف مردگان ـ: با وطن ها انس نمى گيرند و مانند همسايگان با يكديگر رفت و آمد نمى كنند.
راجع: هذه الموسوعة: حرف الثاء: (الثغر).
ر. ك: همين دانش نامه: (مرز).
4 / 2: الدِّفاعُ عَنِ البِلادِ
4 / 2: دفاع از سرزمين
58. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ عليه السلام يَستَنهِضُ بِهَا النّاسَ حينَ وَرَدَ خَبَرُ غَزوِ الأَنبارِ بِجَيشِ مُعاوِيَةَ فَلَم يَنهَضوا ـ: ألا وإنّي قَد دَعَوتُكُم إلى قِتالِ هؤُلاءِ القَومِ لَيلاً ونَهارا وسِرّا وإعلانا، وقُلتُ لَكُم: اُغزوهُم قَبلَ أن يَغزوكُم، فَوَاللّهِ ما غُزِيَ قَومٌ قَطّ في عُقرِ دارِهِم إلّا ذَلّوا، فَتَواكَلتُم وتَخاذَلتُم، حَتّى شُنَّت عَلَيكُمُ الغاراتُ ومُلِكَت عَلَيكُمُ الأَوطانُ. [۱۴۵]
58. امام على عليه السلام ـ از خطبه ايشان، پس از شنيدن خبر حمله سپاه معاويه به شهر انبار و به خيزش فرا خواندن مردم ـ: هان! من شب و روز و در نهان و آشكار، شما را به جنگ با اين جماعت فرا خواندم و به شما گفتم: پيش از آن كه بر شما حمله آورند، بر آنها بتازيد؛ زيرا ـ به خدا سوگند ـ هيچ قومى هرگز در عمق خاكشان مورد حمله قرار نگرفتند، مگر آن كه خوار [و مغلوب] شدند؛ ليكن شما [كار جنگ را] به يكديگر حوالت داديد و دست از يارى هم باز گرفتيد تا آن كه مورد حملات پياپى قرار گرفتيد و وطن هايتان از تصرّف شما خارج شد.
59. عنه عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ عليه السلام بَعدَ غارَةِ الضَّحّاكِ بنِ قَيسٍ صاحِبِ مُعاوِيَةَ عَلَى الحاجِّ بَعدَ قِصَّةِ الحَكَمَينِ، وفيها يَستَنهِضُ أصحابَهُ لِما حَدَثَ فِي الأَطرافِ ـ: ... أيَّ دارٍ بَعدَ دارِكُم تَمنَعونَ؟ ومَعَ أيِّ إمامٍ بَعدي تُقاتِلونَ؟ [۱۴۶]
59. امام على عليه السلام ـ از خطبه ايشان پس از حمله ضحّاك بن قيس، سردار معاويه، به حاجيان پس از ماجراى حكميت، و برانگيختن ياران خويش براى مقابله با حوادثى كه در گوشه و كنار مى گذشت ـ: شما كه از خانه خويش دفاع نمى كنيد، چگونه از خانه اى ديگر دفاع خواهيد كرد؟ و با كدام پيشوا پس از من، به جهاد خواهيد رفت؟
60. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في دُعائِهِ لِأَهلِ الثُّغورِ ـ: اللّهُمَّ وقَوِّ بِذلِكَ مِحالَ أهلِ الإِسلامِ، وحَصِّن بِهِ دِيارَهُم، وثَمِّر بِهِ أموالَهُم. [۱۴۷]
60. امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعايش براى مرزداران ـ: بار خدايا! بدين وسيله (با تقويت مرزداران)، سرزمين مسلمانان را نيرومند گردان و خانه هايشان را نفوذناپذير ساز و دارايى هايشان را پربار كن.
4 / 3: فَضلُ خِدمَةِ النّاسِ
4 / 3: ارزش خدمت به مردم
61. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: خَيرُ النّاسِ مَنِ انتَفَعَ بِهِ النّاسُ. [۱۴۸]
61. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بهترينِ مردم، كسى است كه مردم از او سود برند.
62. كنز العمّال عن خالد بن الوليد: جاءَ رَجُلٌ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ: ... اُحِبُّ أن أكونَ خَيرَ النّاسِ، فَقالَ: خَيرُ النّاسِ مَن يَنفَعُ النّاسَ، فَكُن نافِعا لَهُم. [۱۴۹]
62. كنز العمّال ـ به نقل از خالد بن وليد ـ: مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: ... دوست دارم كه بهترينِ مردم باشم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بهترينِ مردم، كسى است كه به مردم، سود برساند. پس براى آنان سودمند باش».
63. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في قَولِ عيسى عليه السلام فِي الآيَةِ: «وَ جَعَلَنِى مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ» ـ: جَعَلَني نَفّاعا أينَ اتَّجَهتُ. [۱۵۰]
63. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در باره سخن عيسى عليه السلام در آيه «و مرا با بركت قرار داد، هر كجا كه باشم» ـ: يعنى مرا سودرسان قرار داد، به هر كجا كه بروم.
64. عنه صلى الله عليه و آله: أيُّما مُسلِمٍ خَدَمَ قَوما مِنَ المُسلِمينَ، إلّا أعطاهُ اللّهُ مِثلَ عَدَدِهِم خُدّاما فِي الجَنَّةِ. [۱۵۱]
64. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر مسلمانى كه به گروهى از مسلمانان خدمت كند، خداوند به تعداد آنان در بهشت به او خدمتكار مى دهد.
65. عنه صلى الله عليه و آله: خِدمَةُ المُؤمِنِ لِأَخيهِ المُؤمِنِ، دَرَجَةٌ لا يُدرَكُ فَضلُها إلّا بِمِثلِها. [۱۵۲]
65. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خدمت كردن مؤمن به برادر مؤمنش، درجه اى است كه به فضيلت آن نتوان رسيد، مگر با [درجه اى] همانند آن.
66. الكافي عن جميل عن الإمام الصادق عليه السلام، قالَ: سَمِعتُهُ يَقولُ: المُؤمِنونَ خَدَمٌ بَعضُهُم لِبَعضٍ. قُلتُ: وكَيفَ يَكونونَ خَدَما بَعضُهُم لِبَعضٍ؟ قالَ: يُفيدُ بَعضُهُم بَعضا. [۱۵۳]
66. الكافى ـ به نقل از جميل ـ: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: «مؤمنان، خدمت گزار يكديگرند».
گفتم: چگونه خدمت گزار يكديگرند؟
فرمود: «به يكديگر سود مى رسانند».
67. إثبات الوصيّة: رُوِيَ أنَّهُ تَعالى أوحى إلى داوودَ عليه السلام: ما لي أراكَ مُنتَبِذا؟! قالَ: أعيَتنِي الخَليقَةُ فيكَ. قالَ: فَماذا تُحِبُّ؟ قالَ: مَحَبَّتَكَ.
قالَ: مِن مَحَبَّتِي التَّجاوُزُ عَن عِبادي، فَإِذا رَأَيتَ لي مُريدا فَكُن لَهُ خادِما. [۱۵۴]
67. إثبات الوصيّة: روايت شده است كه خداى متعال به داوود عليه السلام وحى فرمود كه: «چه شده است كه تو را گوشه گير مى بينم؟!»
گفت: به خاطر تو، از دست آفريدگانت به ستوه آمده ام.
فرمود: «چه دوست دارى؟».
گفت: محبّت تو را.
فرمود: «گذشت كردن از [بدى هاى] بندگان من از چيزهايى است كه محبّت مرا جلب مى كند. پس هر گاه كسى را خواستار من ديدى، خدمت گزار او باش».
4 / 4: عِمارَةُ الطُّرُقِ وإصلاحُها
4 / 4: آباد كردن و پاكسازى راه ها
68. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اُنظُر ما يُؤذِي النّاسَ فَاعزِلهُ عَن طَريقِهِم. [۱۵۵]
68. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ببين چه چيزى موجب آزار و گزند به مردم مى شود، آن را از راهشان كنار بزن.
69. عنه صلى الله عليه و آله: أمِطِ الأَذى عَن طَريقِ المُسلِمينَ؛ تَكثُر حَسَناتُكَ. [۱۵۶]
69. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اشياى گزندرسان را از راه مسلمانان كنار بزن تا نيكى هايت زياد شود.
70. عنه صلى الله عليه و آله: مَن أماطَ [۱۵۷] عَن طَريقِ المُسلِمينَ ما يُؤذيهِم، كَتَبَ اللّهُ لَهُ أجرَ قِراءَةِ أربَعِمِئَةِ آيَةٍ، كُلُّ حَرفٍ مِنها بِعَشرِ حَسَناتٍ. [۱۵۸]
70. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس از سر راه مسلمانان، چيزى را كه به آنان گزند مى رساند، دور سازد، خداوند، مزد خواندن چهارصد آيه [از قرآن] را برايش مى نويسد؛ براى هر حرفى از آنها ده ثواب.
71. عنه صلى الله عليه و آله: مَن رَفَعَ حَجَرا مِنَ الطَّريقِ كُتِبَت لَهُ حَسَنَةٌ، ومَن كانَت لَهُ حَسَنَةٌ دَخَلَ الجَنَّةَ. [۱۵۹]
71. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس سنگى را از راهى بر دارد، برايش يك كار نيك نوشته مى شود و هر كس يك كار نيك داشته باشد، به بهشت مى رود.
72. عنه صلى الله عليه و آله: بَينَما رَجُلٌ يَمشي بِطَريقٍ، وَجَدَ غُصنَ شَوكٍ عَلَى الطَّريقِ فَأَخَّرَهُ، فَشَكَرَ اللّهُ لَهُ فَغَفَرَ لَهُ. [۱۶۰]
72. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مردى در راهى مى رود و شاخه خارى بر سر راه مى بيند و آن را كنار مى زند. پس خداوند براى قدردانى از اين كارش، او را مى آمرزد.
73. عنه صلى الله عليه و آله: الإِيمانُ بِضعٌ وسَبعونَ بابا؛ أدناها إماطَةُ الأَذى عَنِ الطَّريقِ، وأَرفَعُها قَولُ: لا إلهَ إلَا اللّهُ. [۱۶۱]
73. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، هفتاد و اندى شاخه دارد كه پايين ترين آن، كنار زدن اشياى گزندرسان از سر راه است، و بالاترينش، جمله «لا إله الّا اللّه».
74. مسند إسحاق بن راهويه عن أبي هريرة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: عَلى كُلِّ مُسلِمٍ في كُلِّ يَومٍ صَدَقَةٌ. قالوا: يا رَسولَ اللّهِ ومَن يُطيقُ ذلِكَ؟!
قالَ: إماطَتُكَ الأَذى عَنِ الطَّريقِ صَدَقَةٌ، و.… [۱۶۲]
74. مسند إسحاق بن راهويه ـ به نقل از ابو هريره ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بر هر مسلمانى است كه هر روز، صدقه اى بدهد».
گفتند: اى پيامبر خدا! چه كسى توان اين كار را دارد؟!
فرمود: «كنار زدن اشياى آزار و گزندرسان از سر راه، صدقه است...».
75. صحيح مسلم عن أبي برزة: قُلتُ: يا نَبِيَّ اللّهِ، عَلِّمني شَيئا أنتَفِع بِهِ. قالَ: اِعزِلِ الأَذى عَن طَريقِ المُسلِمينَ. [۱۶۳]
75. صحيح مسلم ـ به نقل از ابو برزه ـ: گفتم: اى پيامبر خدا! به من چيزى بياموز كه از آن سود برم.
فرمود: «چيزهاى آزاررسان را از سر راه مسلمانان، كنار بزن».
76. مسند ابن حنبل عن أنس: كانَت شَجَرَةٌ في طَريقِ النّاسِ تُؤذِي النّاسَ، فَأَتاها رَجُلٌ فَعَزَلَها عَن طَريقِ النّاسِ. قالَ: قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: فَلَقَد رَأَيتُهُ يَتَقَلَّبُ في ظِلِّها فِي الجَنَّةِ. [۱۶۴]
76. مسند ابن حنبل ـ به نقل از انس ـ: بر سر راه مسلمانان، درختى بود كه موجب آزار و گزند مردم بود. مردى آمد و آن را از راه مردم برداشت. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «او را ديدم كه در سايه آن درخت در بهشت مى غلتد».
77. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: نَظَرتُ مِنَ الجَنَّةِ فَإِذا فيها عَبدٌ لَم يَعمَل مِنَ الخَيرِ شَيئاً، فَقُلتُ: في ما شَكَرَ اللّهُ لِهذَا العَبدِ حَتّى أدخَلَهُ الجَنَّةَ؟ فَقيلَ: يا مُحَمَّدُ، إنَّ هذا كانَ يَرفَعُ الأَذى عَن طَريقِ المُسلِمينَ يُريدُ بِهِ وَجهَ اللّهِ، فَشَكَرَ اللّهُ ذلِكَ لَهُ وأَدخَلَهُ الجَنَّةَ. [۱۶۵]
77. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: به بهشت نگريستم و در آن، بنده اى را ديدم كه هيچ كار نيكى نكرده بود. گفتم: خداوند از چه چيزِ اين بنده قدردانى كرده كه او را به بهشت در آورده است؟
گفته شد: اى محمّد! اين مرد به خاطر رضاى خدا، اشيايى را كه موجب آزار و گزند مى شد، از سر راه مسلمانان بر مى داشت، پس خداوند براى قدردانى از اين كارش او را به بهشت در آورْد.
78. عنه صلى الله عليه و آله: مَرَّ عيسَى بنُ مَريَمَ عليه السلام بِقَبرٍ يُعَذَّبُ صاحِبُهُ، ثُمَّ مَرَّ بِهِ مِن قابِلٍ فَإِذا هُوَ لا يُعَذَّبُ، فَقالَ: يا رَبِّ، مَرَرتُ بِهذَا القَبرِ عامَ أوَّلَ فَكانَ يُعَذَّبُ، ومَرَرتُ بِهِ العامَ فَإِذا هُوَ لَيسَ يُعَذَّبُ؟! فَأَوحَى اللّهُ إلَيهِ: إنَّهُ أدرَكَ لَهُ وَلَدٌ صالِحٌ؛ فَأَصلَحَ طَريقا وآوى يَتيما، فَلِهذا غَفَرتُ لَهُ بِما فَعَلَ ابنُهُ. [۱۶۶]
78. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: عيسى بن مريم عليه السلام بر گورى گذشت كه صاحب آن، عذاب مى شد. سال بعد نيز بر همان گور گذشت و ديد كه ديگر عذاب نمى شود. گفت: خداوندا! پارسال از اين گور گذشتم و صاحبش عذاب مى شد، و امسال كه از آن مى گذرم، ديگر عذاب نمى شود؟!
خداوند به او وحى فرمود كه: «فرزند صالحى داشت كه بزرگ شد و راهى را ساخت و يتيمى را پناه داد و من او را به سبب آنچه فرزندش انجام داد، آمرزيدم».
79. المناقب لابن شهر آشوب ـ في إنجازاتِ أميرِ المُومِنينَ عليه السلام ـ: وعَمَّرَ طَريقَ مَكَّةَ. [۱۶۷]
79. المناقب، ابن شهرآشوب ـ در بيان كارهاى امير مؤمنان عليه السلام ـ: و راه مكّه را تعمير كرد.
80. الإمام الصادق عليه السلام: لَقَد كانَ [عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام] يَمُرُّ عَلَى المَدَرَةِ [۱۶۸] في وَسَطِ الطَّريقِ، فَيَنزِلُ عَن دابَّتِهِ حَتّى يُنَحِّيَها بِيَدِهِ عَنِ الطّريقِ. [۱۶۹]
80. امام صادق عليه السلام: [زين العابدين عليه السلام] هر گاه بر راهى مى گذشت و كلوخى را در ميان راه مى ديد، از چارپايش پياده مى شد و با دست خود، آن را از راه، كنار مى زد.
4 / 5: نَظافَةُ البَلَدِ
4 / 5: نظافت شهر
81. تحف العقول عن أبي حنيفة: حَجَجتُ في أيّامِ أبي عَبدِ اللّهِ الصّادِقِ عليه السلام، فَلَمّا أتَيتُ المَدينَةَ دَخَلتُ دارَهُ، فَجَلَستُ فِي الدِّهليزِ أنتَظِرُ إذنَهُ، إذ خَرَجَ صَبِيٌّ يَدرُجُ، فَقُلتُ: يا غُلامُ، أينَ يَضَعُ الغَريبُ الغائِطَ مِن بَلَدِكُم؟
قالَ: عَلى رِسلِكَ، ثُمَّ جَلَسَ مُستَنِدا إلَى الحائِطِ ثُمَّ قالَ: تَوَقَّ شُطوطَ الأَنهارِ، ومَساقِطَ الثِّمارِ، وأَفنِيَةَ المَساجِدِ، وقارِعَةَ الطَّريقِ، وتَوارَ خَلفَ جِدارٍ، وشُل [۱۷۰] ثَوبَكَ ولا تَستَقبِلِ القِبلَةَ ولا تَستَدبِرها، وضَع حَيثُ شِئتَ.
فَأَعجَبَني ما سَمِعتُ مِنَ الصَّبِيِّ، فَقُلتُ لَهُ: مَا اسمُكَ؟
فَقالَ: أنَا موسَى بنُ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهم السلام. [۱۷۱]
81. تحف العقول ـ به نقل از ابو حنيفه ـ: در روزگار صادق عليه السلام به حج رفتم. چون به سراى ايشان وارد شدم و در سرسرا به انتظار اجازه ورود ايشان نشستم، ناگاه كودك نوپايى بيرون آمد و گفتم: پسر جان! در شهر شما، غريبه، كجا قضاى حاجت مى كند؟
گفت: «صبر كن». سپس نشست و به ديوار تكيه داد و گفت: «از [قضاى حاجت كردن در] كناره هاى نهرها و ميوه ريز درخت ها و درگاه مسجدها و ميان راه ها پرهيز كن. پشت ديوارى پنهان شو و جامه ات را بالا بزن و رو به قبله و پشت به آن مباش و هر جا خواستى، قضاى حاجت كن».
سخنان كودك، مرا به اعجاب وا داشت. به او گفتم: نامت چيست؟
گفت: «من، موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب هستم».
82. الكافي عن عليّ بن إبراهيم رفعه: خَرَجَ أبو حَنيفَةَ مِن عِندِ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام، وأَبُو الحَسَنِ موسى عليه السلام قائِمٌ وهُوَ غُلامٌ، فَقالَ لَهُ أبو حَنيفَةَ: يا غُلامُ، أينَ يَضَعُ الغَريبُ بِبَلَدِكُم؟
فَقالَ: اِجتَنِب أفنِيَةَ المَساجِدِ، وشُطوطَ الأَنهارِ، ومَساقِطَ الثِّمارِ، ومَنازِلَ النُّزّالِ، ولا تَستَقبِلِ القِبلَةَ بِغائِطٍ ولا بَولٍ، وَارفَع ثَوبَكَ وضَع حَيثُ شِئتَ. [۱۷۲]
82. الكافى ـ به نقل از على بن ابراهيم، در حديثى كه سند آن را به اهل بيت عليهم السلام رسانده است ـ: ابو حنيفه از نزد امام صادق عليه السلام بيرون آمد. موسى عليه السلام را ديد كه ايستاده است. او پسر بچّه اى بود. ابو حنيفه به او گفت: پسر جان! در شهر شما غريبه ها كجا قضاى حاجت مى كنند؟
فرمود: «از درگاه مسجدها و كناره نهرها و ميوه ريزهاى درختان و استراحتگاه هاى مسافران بپرهيز و رو به قبله، بول و غائط مكن. آن گاه هر كجا كه خواستى، دامنت را بالا بزن».
4 / 6: بِناءُ المَساجِدِ
4 / 6: ساختن مسجد
83. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن بَنى مَسجِدا للّهِِ كَمَفحَصِ قَطاةٍ [۱۷۳] أو أصغَرَ، بَنَى اللّهُ لَهُ بَيتا فِي الجَنَّةِ. [۱۷۴]
83. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس براى خدا مسجدى به اندازه آشيانه مرغ سنگخواره اى يا كوچك تر بسازد، خداوند براى او در بهشت، خانه اى مى سازد.
84. المعجم الكبير عن أبي قرصافة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اِبنُوا المَساجِدَ وأَخرِجُوا القُمامَةَ مِنها؛ فَمَن بَنى للّهِِ مَسجِدا بَنَى اللّهُ لَهُ بَيتا فِي الجَنَّةِ.
قالَ رَجُلٌ: يا رَسولَ اللّهِ، وهذِهِ المَساجِدُ الَّتي تُبنى فِي الطَّريقِ؟ قالَ: نَعَم.… [۱۷۵]
84. المعجم الكبير ـ به نقل از ابو قرصافه ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مسجد بسازيد و زباله و خاكروبه ها را از آن بيرون ببريد؛ زيرا هر كس براى خدا مسجدى بسازد، خداوند براى او خانه اى در بهشت مى سازد».
مردى گفت: اى پيامبر خدا! اين مسجدهايى كه در كنار جاده ها ساخته مى شوند [نيز همين طور]؟
فرمود: «آرى...».
85. سنن أبي داود: عَن سُلَيمانَ بنِ سَمُرَةَ، عَن أبيهِ سَمُرَةَ، أنَّهُ كَتَبَ إلَى ابنِهِ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ يَأمُرُنا بِالمَساجِدِ أن نَصنَعَها في دِيارِنا، ونُصلِحَ صَنعَتَها، ونُطَهِّرَها. [۱۷۶]
85. سنن أبى داوود: از سليمان بن سمره در باره پدرش سمره روايت كرده است كه به فرزندش نوشت: امّا بعد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ما دستور مى داد كه در خانه هاى خود، مسجد بسازيم و آنها را خوب بسازيم و نظافتشان كنيم.
4 / 7: بِناءُ المَأوى لِلعابِرِ
4 / 7: ساخت سرپناه براى ره گذران
86. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن بَنى عَلى ظَهرِ الطَّريقِ ما يُؤوي عابِرَ سَبيلٍ، بَعَثَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ عَلى نَجيبٍ [۱۷۷] مِن دُرٍّ، ووَجهُهُ يُضيءُ لِأَهلِ الجَنَّةِ نوراً، حَتّى يُزاحِمَ إبراهيمَ خَليلَ الرَّحمنِ عليه السلام في قُبَّتِهِ، فَيَقولُ أهلُ الجَمعِ: هذا مَلَكٌ مِنَ المَلائِكَةِ لَم يُرَ مِثلُهُ قَطُّ، ودَخَلَ في شَفاعَتِهِ الجَنَّةَ أربَعونَ ألفَ ألفِ رَجُلٍ. [۱۷۸]
86. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس در كنار راه، سرپناهى براى ره گذران بسازد، خداوند در روز قيامت، او را سوار بر اشتر نژاده اى از مرواريد به محشر مى آورد، در حالى كه رخسارش براى بهشتيان نورافشانى مى كند، تا آن كه در كنار خيمه ابراهيم خليل الرحمان عليه السلام فرود مى آيد و اهل محشر مى گويند: اين، فرشته اى از فرشتگان است كه نظير آن هرگز ديده نشده است. با شفاعت او، چهل هزار هزار نفر به بهشت مى روند.
4 / 8: إحداثُ الحَدائِقِ وَالمُنتَزَهاتِ
4 / 8: احداث بوستان و گردشگاه
الكتاب
قرآن
«أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنزَلَ لَكُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَّا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُواْ شَجَرَهَا أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ» [۱۷۹].
«[آيا آنچه شريك مى پندارند، بهتر است] يا آن كس كه آسمان ها و زمين را خلق كرد و براى شما آبى از آسمان فرود آورد، پس به وسيله آن، باغ هاى بهجت انگيز رويانيديم. كار شما نبود كه درختانش را برويانيد. آيا معبودى با خدا هست؟ [نه؛] بلكه آنا قومى منحرف اند».
الحديث
حديث
87. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن أحيا أرضا مَيتَةً فَلَهُ مِنها أجرٌ، وما أكَلَتِ العَوافي [۱۸۰] مِنها فَهُوَ لَهُ صَدَقَةٌ. [۱۸۱]
87. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس زمين مرده اى را زنده كند، مأجور است (ثواب مى بَرد) و به هر اندازه كه روزى جوينده اى، از محصول آن بخورد، براى او صدقه است.
88. عنه صلى الله عليه و آله: إن قامَتِ السّاعةُ وبِيَدِ أحَدِكُم فَسيلَةٌ [۱۸۲]، فَإِنِ استَطاعَ ألّا يَقومَ حَتّى يَغرِسَها فَليَفعَل. [۱۸۳]
88. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اگر قيامت برپا شود و در همان حال، نهالى در دست يكى از شما باشد، چنانچه بتواند برنخيزد تا آن نهال را بكارد، اين كار را بكند.
89. عنه صلى الله عليه و آله: ما مِن مُسلِمٍ يَغرِسُ غَرسا، أو يَزرَعُ زَرعا؛ فَيَأكُلُ مِنهُ طَيرٌ أو إنسانٌ أو بَهيمَةٌ، إلّا كانَ لَهُ بِهِ صَدَقَةٌ. [۱۸۴]
89. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ مسلمانى نيست كه بذرى بيفشاند يا نهالى بنشاند و از حاصل آن، پرنده اى يا انسانى يا چرنده اى بخورد، مگر اين كه به ازاى آن براى او صدقه اى خواهد بود.
90. عنه صلى الله عليه و آله: ما مِن رَجُلٍ يَغرِسُ غَرسا، إلّا كَتَبَ اللّهُ عز و جل لَهُ مِنَ الأَجرِ قَدرَ ما يَخرُجُ مِن ثَمَرِ ذلِكَ الغِراسِ. [۱۸۵]
90. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ مردى نيست كه درختى بنشاند، مگر اين كه خداوند عز و جل به اندازه ميوه اى كه از آن درخت به بار مى نشيند، برايش اجر مى نويسد.
91. عنه صلى الله عليه و آله: مَن بَنى بُنيانا مِن غَيرِ ظُلمٍ ولَا اعتِداءٍ، أو غَرَسَ غَرسا في غَيرِ ظُلمٍ ولَا اعتِداءٍ، كانَ لَهُ أجرٌ جارٍ مَا انتَفَعَ بِهِ مِن خَلقِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى. [۱۸۶]
91. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس بنايى بسازد، بى آن كه در آن، مرتكب ستم يا تجاوزى شده باشد، يا درختى بكارد بدون آن كه در آن، مرتكب ستم يا تجاوزى شده باشد، مزدى دارد كه تا وقتى مخلوقى از مخلوقات خداى مهربان ـ تبارك و تعالى ـ از آن بهره مند مى شود، آن مزد برقرار است.
92. عنه صلى الله عليه و آله: مَن نَصَبَ شَجَرَةً فَصَبَرَ عَلى حِفظِها وَالقِيامِ عَلَيها حَتّى تُثمِرَ، كانَ لَهُ في كُلِّ شَيءٍ يُصابُ مِن ثَمَرَتِها صَدَقَةٌ عِندَ اللّهِ عز و جل. [۱۸۷]
92. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كه درختى بنشاند و از آن نگهدارى و به آن رسيدگى كند تا اين كه به بار بنشيند، به ازاى هر ميوه اى كه روزى جوينده اى از آن بخورد، نزد خداى عز و جل، صدقه اى براى او حساب مى شود.
93. الإمام الصادق عليه السلام ـ لَمّا سُئلَ عن كَراهَةِ الزِّراعَةِ ـ: اِزرَعوا وَاغرِسوا، فَلا وَاللّهِ! ما عَمِلَ النّاسُ عَمَلاً أحَلَّ ولا أطيَبَ مِنهُ. وَاللّهِ! لَيَزرَعُنَّ الزَّرعَ ولَيَغرِسُنَّ النَخلَ بَعدَ خُروجِ الدَّجّالِ. [۱۸۸]
93. امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ پرسشى از مكروه بودن شغل كشاورزى ـ: زراعت كنيد و درخت بكاريد؛ زيرا ـ به خدا سوگند ـ مردم شغلى حلال تر و پاكيزه تر از آن پيشه نكرده اند. به خدا سوگند، [حتّى] بعد از خروج دجّال [و نزديك شدن قيامت] هم كشاورزى و نخلكارى ادامه خواهد يافت!
94. عنه عليه السلام: سِتَّةٌ تَلحَقُ المُؤمِنَ بَعدَ وَفاتِهِ: وَلَدٌ يَستَغفِرُ لَهُ، ومُصحَفٌ يُخلِفُهُ، وغَرسٌ يَغرِسُهُ، وقَليبٌ [۱۸۹] يَحفِرُهُ، وصَدَقَةٌ يُجريها، و سُنَّةٌ يُؤخَذُ بِها مِن بَعدِهِ. [۱۹۰]
94. امام صادق عليه السلام: شش چيز است كه [ثواب آنها] بعد از وفات مؤمن به او مى رسد: فرزندى كه براى او طلب آمرزش مى كند، مصحفى كه از خود به يادگار مى گذارد، درختى كه مى كارد، چاهى كه حفر مى كند، صدقه جاريه، و سنّت نيكويى كه پس از او بِدان عمل مى شود.
4 / 9: إطفاءُ الحَريقِ
4 / 9: خاموش كردن آتش
95. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن رَدَّ عَن قَومٍ مِنَ المُسلِمينَ عادِيَةَ ماءٍ أو نارٍ، وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ. [۱۹۱]
95. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس از آسيب رساندن آب يا آتش به گروهى از مسلمانان جلوگيرى كند، بهشت بر او واجب مى گردد.
96. الإمام عليّ عليه السلام: مَن رَدَّ عَنِ [۱۹۲] المُسلِمينَ عادِيَةَ ماءٍ أو عادِيَةَ نارٍ أو عادِيَةَ عَدُوٍّ مُكابِرٍ لِلمُسلِمينَ، غَفَرَ اللّهُ لَهُ ذَنبَهُ. [۱۹۳]
96. امام على عليه السلام: هر كس مانع آسيب رساندن آب يا آتش يا دشمنى زورگو به مسلمانان شود، خداوند، گناهانش را مى آمرزد.
4 / 10: الدُّعاءُ لِأَهلِ البَلَدِ
4 / 10: دعا كردن براى شهروندان
الكتاب
قرآن
«وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا ءَامِنًا وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ ءَامَنَ مِنْهُم بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ قَالَ وَ مَن كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ». [۱۹۴]
«و آن گاه كه ابراهيم گفت: خداوندا! اين سرزمين را شهرى امن قرار داده و مردمش را ـ هر كس از آنان كه به خدا و روز بازپسين ايمان بياورد ـ از فرآورده ها روزى ده. فرمود: «ولى هر كس كفر بورزد، اندكى برخوردارش مى كنم، سپس او را با خوارى به سوى عذاب آتش مى كشانم، و چه بد سرانجامى است».
«وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ ءَامِنًا وَ اجْنُبْنِى وَ بَنِىَّ أَن نَّعْبُدَ الْأَصْنَامَ». [۱۹۵]
«و آن گاه كه ابراهيم گفت: خداوندا! اين شهر را امن قرار ده و من و فرزندانم را از پرستش بت ها دور بدار».
الحديث
حديث
97. الإمام عليّ عليه السلام: خَرَجنا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، حَتّى إذا كانَ بِالحَرَّةِ بِالسُّقيَا الَّتي كانَت لِسَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: آتوني بِوَضوءٍ، فَتَوَضَّأَ ثُمَّ قامَ فَاستَقبَلَ القِبلَةَ، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ إنَّ إبراهيمَ كانَ عَبدَكَ وخَليلَكَ دَعَا لِأَهلِ مَكَّةَ بِالبَرَكَةِ، وأَنَا مُحَمَّدٌ عَبدُكَ ورَسولُكَ، أدعوكَ لِأَهلِ المَدينَةِ أن تُبارِكَ لَهُم في مُدِّهِم وصاعِهِم مِثلَي ما بارَكتَ لِأَهلِ مَكَّةَ، مَعَ البَرَكَةِ بَرَكَتَينِ. [۱۹۶]
97. امام على عليه السلام: با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله [از مدينه] خارج شديم و چون در حَرّه به [مزرعه] سُقيا [۱۹۷] ـ كه متعلّق به سعد بن ابى وقاص بود ـ، رسيد، فرمود: «برايم آب وضو بياوريد» و وضو گرفت. سپس برخاست و رو به قبله كرد و فرمود: «بار خدايا! ابراهيم، بنده و دوست تو بود. او براى مردم مكّه دعاى بركت كرد. من محمّد نيز بنده و فرستاده تو هستم. براى مردم به درگاهت دعا مى كنم كه به تو از دو پيمانه آنان، دو برابر آنچه به مردم مكّه بركت دادى، بركت عطا فرمايى، به ازاى هر بركت [آنان]، دو بركت».
98. عنه عليه السلام ـ فِي الاِستِسقاءِ ـ: اللّهُمَّ... وَانشُر عَلَينا رَحمَتَكَ بِالسَّحابِ المُنساقِ، وَالنَّباتِ المونِقِ، وَامنُن عَلى عِبادِكَ بِتَنويعِ الثَّمَرَةِ، وأَحيِ بِلادَكَ بِبُلوغِ الزَّهَرَةِ. [۱۹۸]
98. امام على عليه السلام ـ در طلب باران ـ: بار خدايا!... رحمتت را با ابرهاى پياپى و رستنى هاى زيبا بر ما بگستران و با انواع ميوه ها، بندگانت را بنواز و سرزمينت را با شكفتن گل ها زنده گردان.
99. الإمام زين العابدين عليه السلام: اللّهُمَّ اسقِنَا الغَيثَ، وَانشُر عَلَينا رَحمَتَكَ بِغَيثِكَ المُغدِقِ مِنَ السَّحابِ المُنساقِ لِنَباتِ أرضِكَ، المونِقِ في جَميعِ الآفاقِ، وَامنُن عَلى عِبادِكَ بِإِيناعِ الثَّمَرَةِ، وأَحيِ بِلادَكَ بِبُلوغِ الزَّهَرَةِ. [۱۹۹]
99. امام زين العابدين عليه السلام: بار خدايا! بر ما بباران و با باران فراوانت از ابرهاى پياپى و روياندن رستنى هاى زيبا در كران تا كران، رحمتت را بر ما بگستران و با رساندن ميوه ها، بندگانت را بنواز و با شكفتن گل ها، سرزمينت را زنده گردان.
الفصل الخامس: النّهي عن الإضرار بالمنافع العامّة
فصل پنجم: نهى از زيان رساندن به تأسيسات عمومى
5 / 1: الإِضرارُ فِي الطَّريقِ
5 / 1: زيان رساندن به معابر عمومى
100. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن أخرَجَ ميزابا أو كَنيفا، أو أوتَدَ وَتِدا، أو أوثَقَ دابَّةً، أو حَفَرَ بِئرا في طَريقِ المُسلِمينَ، فَأَصابَ شَيئا فَعَطِبَ، فَهُوَ لَهُ ضامِنٌ. [۲۰۰]
100. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس در گذرگاه مسلمانان، ناودانى يا فاضلابى [از بام خانه اش] قرار دهد، يا ميخى [بر ديوار خانه اش در كوچه و گذرگاه] بكوبد، يا چارپايى ببندد، يا چاهى حفر كند و موجب صدمه زدن و از بين رفتن چيزى شود، در قبال آن، ضامن است [و بايد خسارت بپردازد].
101. عنه صلى الله عليه و آله: مَن أخَذَ مِن طَريقِ المُسلِمينَ شِبرا، جاءَ بِهِ [۲۰۱] يَحمِلُهُ مِن سَبعِ أرَضينَ. [۲۰۲]
101. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس يك وجب از راه مسلمانان را بگيرد، [روز قيامت] در حالى مى آيد كه آن را از هفت [طبقه] زمين بر دوش خود مى كشد.
102. عنه صلى الله عليه و آله: مَن آذَى المُسلِمينَ في طُرُقِهِم، وَجَبَت عَلَيهِ لَعنَتُهُم. [۲۰۳]
102. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس موجب آزار مسلمانان در گذرگاه هايشان شود، مستوجب لعنت آنان مى گردد.
103. الإمام الصادق عليه السلام: مَن أضَرَّ بِشَيءٍ مِن طَريقِ المُسلِمينَ، فَهُوَ لَهُ ضامِنٌ. [۲۰۴]
103. امام صادق عليه السلام: هر كس به چيزى از گذرگاه مسلمانان زيان رساند، ضامن آن است.
104. الكافي عن الحلبي عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: سَأَلتُهُ عَنِ الشَّيءِ يوضَعُ عَلَى الطَّريقِ، فَتَمُرُّ الدّابَّةُ فَتَنفِرُ بِصاحِبِها فَتَعقِرُهُ.
فَقالَ: كُلُّ شَيءٍ يَضُرُّ بِطَريقِ المُسلِمينَ، فَصاحِبُهُ ضامِنٌ لِما يُصيبُهُ. [۲۰۵]
104. الكافى ـ به نقل از حلبى ـ: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: كسى چيزى در راه مى گذارد و حيوان از آن جا مى گذرد و رم مى كند و صاحبش را زمين مى زند و زخمى مى شود. [حكمش چيست؟]
فرمود: «هر چيزى كه به راه مسلمانان زيان وارد آورد، صاحب آن چيز، در قبال صدمه اى كه وارد آمده، ضامن است».
105. الكافي عن سماعة: سَأَلتُهُ [الإِمامَ الصّادِقَ عليه السلام] عَنِ الرَّجُلِ يَحفِرُ البِئرَ في دارِهِ أو في أرضِهِ؟ فَقالَ: أمّا ما حَفَرَ في مِلكِهِ فَلَيسَ عَلَيهِ ضَمانٌ، وأَمّا ما حَفَرَ فِي الطَّريقِ أو في غَيرِ ما يَملِكُهُ، فَهُوَ ضامِنٌ لِما يَسقُطُ فيهِ. [۲۰۶]
105. الكافى ـ به نقل از سماعه ـ: از ايشان (امام صادق عليه السلام) در باره مردى كه در خانه اش يا در زمينش چاهى حفر مى كند، سؤال كردم.
فرمود: «نسبت به آنچه در ملك خود، حفر كرده است، ضامن نيست؛ امّا چاهى كه در گذرگاه [عمومى] يا در غير ملكش حفر كرده، نسبت به چيزى كه در آن بيفتد، ضامن است».
5 / 2: سَدُّ الطَّريقِ
5 / 2: بستن راه
106. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ثَلاثٌ مَلعونٌ مَن فَعَلَهُنَّ: المُتَغَوِّطُ في ظِلِّ النُّزّالِ [۲۰۷]، وَالمانِعُ الماءَ المُنتابَ، وَالسّادُ الطَّريقَ المَسلوكَ. [۲۰۸]
106. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سه كار است كه هر كس آنها را انجام دهد، ملعون است: كسى كه در سايه گاه ها [و استراحتگاه ها]ى مسافران، قضاى حاجت كند، كسى كه جلوى نوبت آب [ديگران] را بگيرد، و كسى كه راه عبور و مرور را ببندد (سدّ مَعبر كند).
107. المصنّف لعبد الرزاق عن الشعبي: إنَّ عَلِيّا كانَ يَأمُرُ بِالمَثاعِبِ [۲۰۹] وَالكُنُفِ [۲۱۰] تُقطَعُ عَن طَريقِ المُسلِمينَ. [۲۱۱]
107. المصنّف، عبد الرزّاق ـ به نقل از شَعبى ـ: على عليه السلام دستور مى داد كه فاضلاب ها و مستراح ها از معابر مسلمانان برچيده شوند.
108. الإمام زين العابدين عليه السلام: الذُّنوبُ الَّتي تُعَجِّلُ الفَناءَ: قَطيعَةُ الرَّحِمِ... وسَدُّ طُرُقِ المُسلِمينَ. [۲۱۲]
108. امام زين العابدين عليه السلام: گناهانى كه مرگ را جلو مى اندازند، بريدن از خويشاوندان است و بستن راه هاى مسلمانان.
5 / 3: قَطعُ الشَّجَرِ
5 / 3: قطع درختان
109. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنّي اُحَرِّمُ ما بَينَ لابَتَيِ [۲۱۳] المَدينَةِ؛ أن يُقطَعَ عِضاهُها [۲۱۴]، أو يُقتَلَ صَيدُها. [۲۱۵]
109. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من بريدن درختان خار يا كشتن صيد در ما بين دو حَرّه (سنگستانِ) [۲۱۶] مدينه را حرام مى كنم.
110. عنه صلى الله عليه و آله: لا تُحرِقُوا النَّخلَ ولا تُغرِقوهُ بِالماءِ، ولا تَقطَعوا شَجَرَةً مُثمِرَةً، ولا تُحرِقوا زَرعا. [۲۱۷]
110. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: درختان خرما را نسوزانيد و آنها را در آب، غرق نكنيد و هيچ درخت ميوه اى را قطع ننماييد و زراعتى را به آتش نكشيد.
111. سنن أبي داود عن مولى لسعد: إنَّ سَعدا وَجَدَ عَبيدا مِن عَبيدِ المَدينَةِ يَقطَعونَ مِن شَجَرِ المَدينَةِ، فَأَخَذَ مَتاعَهُم، وقالَ ـ يَعني لِمَواليهِم ـ: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَنهى أن يُقطَعَ مِن شَجَرِ المَدينَةِ شَيءٌ، وقالَ: مَن قَطَعَ مِنهُ شَيئا فَلِمَن أخَذَهُ سَلَبُهُ. [۲۱۸]
111. سنن أبى داوود ـ به نقل از يكى از غلامان سعد ـ: سعد، عدّه اى از غلامان مدينه را ديد كه برخى درخت هاى مدينه را مى بُرند. كالاى آنها را گرفت و به اربابان آنها گفت: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه از قطع كردن درختان مدينه نهى مى كند و فرمود: «هر كس چيزى از آنها را قطع كرد، چنانچه كسى او را [در آن حال] بگيرد، اموال قابل مصادره وى، [۲۱۹] از آنِ اوست».
112. معجم البلدان: حَرَّمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله شَجَرَ المَدينَةِ بَريدا [۲۲۰] في بَريدٍ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ. [۲۲۱]
112. معجم البلدان: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله [قطع كردن] درختان مدينه را يك بَريد در يك بَريد، [۲۲۲] از هر سو، حرام نمود.
113. الإمام الصادق عليه السلام: لا تَقطَعُوا الثِّمارَ فَيَبعَثُ اللّهُ عَليكُمُ العَذابَ صَبّا. [۲۲۳]
113. امام صادق عليه السلام: درختان ميوه را قطع نكنيد كه خداوند بر سر شما عذاب فرو مى ريزد.
114. عنه عليه السلام: مَكروهٌ قَطعُ النَّخلِ. [۲۲۴]
114. امام صادق عليه السلام: قطع درخت خرما، ناپسند است.
115. الإمام الرّضا عليه السلام- وقَد سَأَلَهُ أحمَدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ أبي نَصرٍ عَن قَطعِ السِّدْرِ ـ: سَأَلَني رَجُلٌ مِن أصحابِكَ عَنهُ فَكَتَبتُ إلَيهِ: قَد قَطَعَ أبُو الحَسنِ عليه السلام سِدرا وغَرَسَ مَكانَهُ عِنَبا. [۲۲۵]
115. امام رضا عليه السلام ـ در پاسخ پرسش احمد بن محمّد بن ابى نصر درباره قطع كردن درخت سدر ـ: يكى از ياران تو نيز در اين باره از من پرسيد و من به او نوشتم: «ابو الحسن (امام كاظم) عليه السلام درخت سدرى را قطع كرد و به جايش تاكى نشاند».
الفصل السادس: البلاد المحمودة
فصل ششم: سرزمين هاى ستايش شده
6 / 1: مَكَّةُ
6 / 1: مكّه
الكتاب
قرآن
«وَ قَالُواْ إِن نَّتَّبِعِ الْهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا أَوَ لَمْ نُمَكِّن لَّهُمْ حَرَمًا ءَامِنًا يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَىْ ءٍ رِّزْقًا مِّن لَّدُنَّا وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ». [۲۲۶]
«و گفتند: اگر با تو از [نورِ] هدايت پيروى كنيم، از سرزمين خود، ربوده خواهيم شد. آيا آنان را در حرمى امن قرار نداديم كه محصولات هر چيزى ـ كه روزى اى از جانب ماست ـ به سوى آن سرازير مى شود؟! ولى بيشترشان نمى دانند».
«رَّبَّنَا إِنِّى أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِى بِوَادٍ غَيْرِ ذِى زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ». [۲۲۷]
«پروردگارا! من [يكى از] فرزندانم را در درّه اى بى كشت، نزد خانه محترم تو، سكونت دادم ـ اى خداوند ما ـ تا نماز را بر پا دارند. پس دل هاى برخى از مردم را به سوى آنان گرايش ده و آنان را از محصولات [مورد نيازشان] روزى ده. باشد كه سپاس گزارى كنند».
«إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ [۲۲۸] الَّذِى حَرَّمَهَا وَ لَهُ كُلُّ شَىْ ءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ». [۲۲۹]
«من مأمورم كه تنها پروردگار اين شهر [۲۳۰] را كه آن را حرمت نهاده و هر چيزى از آنِ اوست، پرستش كنم، و مأمورم كه از مسلمانان باشم».
الحديث
حديث
116. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ مَكَّةَ بَلَدٌ عَظَّمَهُ اللّهُ وعَظَّمَ حُرمَتَهُ، خَلَقَ مَكَّةَ وحَفَّها بِالمَلائِكَةِ قَبلَ أن يَخلُقَ شَيئا مِنَ الأَرضِ يَومَئِذٍ كُلِّها بِأَلفِ عامٍ، [ثُمَّ وَصَلَها بِالمَدينَةِ] [۲۳۱]، ووَصَلَ المَدينَةَ بِبَيتِ المَقدِسِ، ثُمَّ خَلَقَ الأَرضَ كُلَّها بَعدَ ألفِ عامٍ خَلقا واحِدا. [۲۳۲]
116. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مكّه سرزمينى است كه خداوند، آن را بزرگ شمرده و حرمتى والا برايش قائل شده است. خداوند، هزار سال پيش از آن كه چيزى از زمين را بيافريند، مكّه را آفريد و با فرشتگان، در ميانش گرفت [، سپس آن را به مدينه وصل كرد] و مدينه را به بيت المقدّس متّصل نمود و آن گاه، هزار سال بعد، تمام زمين را به يكباره خلق كرد.
117. عنه صلى الله عليه و آله ـ مُخاطِبا مَكَّةَ ـ: إنّي لَأَعلَمُ أنَّكِ حَرَمُ اللّهِ وأَمنُهُ، وأَحَبُّ البُلدانِ إلَى اللّهِ تَعالى. [۲۳۳]
117. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به مكّه ـ: من مى دانم كه تو حرم خدا و سرزمين امن او هستى، و محبوب ترينِ سرزمين ها در نزد خداى متعالى.
118. عنه صلى الله عليه و آله ـ وهُوَ واقِفٌ عَلَى الحَزوَرَةِ [۲۳۴] في سوقِ مَكَّةَ ـ: وَاللّهِ! إنَّكِ لَخَيرُ أرضِ اللّهِ، وأَحَبُّ أرضِ اللّهِ إلَى اللّهِ، ولَولا أنّي اُخرِجتُ مِنكِ ما خَرَجتُ. [۲۳۵]
118. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در حالى كه بر فراز بلندى كوچكى (تَلّى) در بازار مكّه ايستاده بود ـ: به خدا سوگند كه تو بهترين زمين خدا و محبوب ترين زمين خدا در نزد خدا هستى. اگر مرا از تو بيرون نكرده بودند، هرگز بيرون نمى آمدم.
119. عنه صلى الله عليه و آله ـ لِمَكَّةَ ـ: ما أطيَبَكِ مِن بَلَدٍ وأَحَبَّكِ إلَيَّ، ولَولا أنَّ قَومي أخرَجوني مِنكِ ما سَكَنتُ غَيرَكِ. [۲۳۶]
119. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به مكّه ـ: وه كه چه خوش سرزمينى هستى تو، و چه قدر در نزد من محبوبى! اگر قومم مرا از تو بيرون نكرده بودند، هرگز در جايى جز تو سكنا نمى گزيدم.
120. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَقَفَ بِمِنىً حينَ قَضى مَناسِكَها في حَجَّةِ الوَداعِ، فَقالَ: أيُّهَا النّاسُ! اِسمَعوا ما أقولُ لَكُم وَاعقِلوهُ عَنّي، فَإِنّي لا أدري لَعَلّي لا ألقاكُم في هذَا المَوقِفِ بَعدَ عامِنا هذا.
ثُمَّ قالَ: أيُّ يَومٍ أعظَمُ حُرمَةً؟ قالوا: هذَا اليَومُ. قالَ: فَأَيُّ شَهرٍ أعظَمُ حُرمَةً؟ قالوا: هذَا الشَّهرُ. قالَ: فَأَيُّ بَلَدٍ أعظَمُ حُرمَةً؟ قالوا: هذَا البَلَدُ... [۲۳۷].
120. امام صادق عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حجّة الوداع، پس از آن كه مناسك خود را به جا آورد، در مِنا ايستاد و فرمود: «اى مردم! آنچه را به شما مى گويم، بشنويد و آن را از من شنيديد، به گوش گيريد؛ زيرا نمى دانم، شايد پس از اين سال، ديگر شما را در اين مكان، ديدار نكنم» و سپس فرمود: «چه روزى حرمتش بيشتر است؟».
گفتند: اين روز.
فرمود: «چه ماهى حرمتش بيشتر است؟».
گفتند: اين ماه.
فرمود: «چه سرزمينى حرمتش بيشتر است؟».
گفتند: اين سرزمين.…
121. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يَقولُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى كُلَّ يَومٍ مِئَةَ رَحمَةٍ؛ سِتّينَ مِنهَا عَلَى الطّائِفينَ بِالبَيتِ، وعِشرينَ عَلى أهلِ مَكَّةَ، وعِشرينَ عَلى سائِرِ النّاسِ. [۲۳۸]
121. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداى ـ تبارك و تعالى ـ مى فرمايد: «در هر روزى، صد رحمت است. شصت تاى آن براى طواف كنندگان خانه[ى خدا] است، و بيست تا براى اهل مكّه، و بيست تا براى ديگر مردمان».
122. الإمام زين العابدين عليه السلام: النّائِمُ بِمَكَّةَ كَالمُتَشَحِّطِ [۲۳۹] فِي البُلدانِ. [۲۴۰]
122. امام زين العابدين عليه السلام: خُفته در مكّه همچون [رزمنده] به خون غلتيده در ديگر شهرهاست.
123. الإمام الباقر عليه السلام: مَن جاوَرَ سَنَةً بِمَكَّةَ، غَفَرَ اللّهُ لَهُ ذَنبَهُ ولِأَهلِ بَيتِهِ ولِكُلِّ مَنِ استَغفَرَ لَهُ ولِعَشيرَتِهِ ولِجيرانِهِ ذُنوبَ تِسعِ سنينَ وقَد مَضَت، وعُصِموا مِن كُلِّ سوءٍ أربَعينَ ومِئَةَ سَنَةٍ. [۲۴۱]
123. امام باقر عليه السلام: هر كس يك سال در مكّه مجاور شود، خداوند، گناهان نُه سال گذشته او و خانواده اش و هر شخصى كه آن كس برايش طلب آمرزش كند و عشيره و همسايگان او را مى آمرزد و تا صد و چهل سال از هر گونه بدى [و گزندى] مصون مى مانند.
124. المحاسن عن ميسّر النخعي: قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: يا مُيَسِّرُ، أيُّ البُلدانِ أعظَمُ حُرمَةً؟ قالَ: فَما كانَ مِنّا أحَدٌ يُجيبُهُ حَتّى كانَ الرادَّ عَلى نَفسِهِ، فَقالَ: مَكَّةُ.
فَقالَ: أيُّ بِقاعِها أعظَمُ حُرمَةً؟ قالَ: فَما كانَ مِنّا أحَدٌ يُجيبُهُ حَتّى كانَ الرّادَ عَلى نَفسِهِ، فَقالَ: ما بَينَ الرُّكنِ إلَى الحِجرِ. [۲۴۲]
124. المحاسن ـ به نقل از ميسّر نخعى ـ: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «اى ميسّر! كدام سرزمين ها پرحرمت تر است؟» و هيچ يك از ما جوابى نداد تا اين كه خود ايشان، جواب آن را داد و فرمود: «مكّه».
فرمود: «كدام قطعه از زمين، پرحرمت تر است؟» و باز هيچ يك از ما جوابى نداد تا اين كه خود ايشان، جواب را داد و فرمود: «ما بين ركن و حِجر».
125. الإمام الصادق عليه السلام: أحَبُّ الأَرضِ إلَى اللّهِ تَعالى مَكَّةُ، ما تُربَةٌ أحَبُّ إلَى اللّهِ عز و جل مِن تُربَتِها، ولا حَجَرٌ أحَبُّ إلَى اللّهِ عز و جل مِن حَجَرِها، ولا شَجَرٌ أحَبُّ إلَى اللّهِ عز و جل مِن شَجَرِها، ولا جِبالٌ أحَبُّ إلَى اللّهِ عز و جل مِن جِبالِها، ولا ماءٌ أحَبُّ إلَى اللّهِ عز و جلمِن مائِها. [۲۴۳]
125. امام صادق عليه السلام: محبوب ترين زمين نزد خداى متعال، مكّه است. هيچ خاكى در نزد خداى عز و جل، محبوب تر از خاك آن نيست، و هيچ سنگى در نزد خداى عز و جل، محبوب تر از سنگ آن نيست، و هيچ درختى در نزد خداى عز و جل، محبوب تر از درخت آن نيست، و هيچ كوهى در نزد خداى عز و جل، محبوب تر از كوه هاى آن نيست، و هيچ آبى در نزد خداى عز و جل، محبوب تر از آب آن نيست.
126. عنه عليه السلام: مَن أماطَ [۲۴۴] أذىً عَن طَريقِ مَكَّةَ كَتَبَ اللّهُ لَهُ حَسَنَةً، ومَن كَتَبَ لَهُ حَسَنَةً لَم يُعَذِّبهُ. [۲۴۵]
126. امام صادق عليه السلام: هر كس شيئى را كه سبب آزار و گزند مى شود، از راه مكّه كنار بزند، خداوند برايش يك حسنه مى نويسد و [خداوند] براى هر كس حسنه اى بنويسد، او را عذاب نمى كند.
127. الإمام الكاظم عليه السلام: إنَّ إبراهيمَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ لَمّا أسكَنَ إسماعيلَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وهاجَرَ مَكَّةَ، وَدَّعَهُما لِيَنصَرِفَ عَنهُما؛ بَكَيا، فَقالَ لَهُما إبراهيمُ: ما يُبكيكُما؟ فَقَد خَلَّفتُكُما في أحَبِّ الأَرضِ إلَى اللّهِ، وفي حَرَمِ اللّهِ!
فَقالَت لَهُ هاجَرُ: يا إبراهيمُ، ما كُنتُ أرى أنَّ نَبِيّا مِثلَكَ يَفعَلُ ما فَعَلتَ!
قالَ: وما فَعَلتُ؟
فَقالَت: إنَّكَ خَلَّفتَ امرَأَةً ضَعيفَةً وغُلاما ضَعيفا لا حيلَةَ لَهُما، بِلا أنيسٍ مِن بَشَرٍ، ولا ماءٍ يَظهَرُ، ولا زَرعٍ قَد بَلَغَ، ولا ضَرعٍ يُحلَبُ؟!
قالَ: فَرَقَّ إبراهيمُ ودَمَعَت عَيناهُ عِندَما سَمِعَ مِنها، فَأَقبَلَ حَتَّى انتَهى إلى بابِ بَيتِ اللّهِ الحَرامِ، فَأَخَذَ بِعِضادَتَيِ الكَعبَةِ، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ «إِنِّى أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِى بِوَادٍ غَيْرِ ذِى زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ». [۲۴۶]
127. امام كاظم عليه السلام: ابراهيم ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ، هنگامى كه اسماعيل ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ و هاجر را در مكّه اسكان داد، با آن دو، خداحافظى كرد تا برود. اسماعيل و هاجر شروع به گريستن كردند. ابراهيم به آنان فرمود: «چرا گريه مى كنيد؟ من شما را در محبوب ترينِ زمين ها در نزد خدا و در حرم الهى، بر جاى مى گذارم».
هاجر گفت: اى ابراهيم! فكر نمى كردم كه پيامبرى چون تو، چنين كارى كند.
ابراهيم گفت: «چه كارى كرده ام؟».
گفت: تو زن و كودكى ناتوان و بيچاره را تك و تنها در جايى مى گذارى كه نه آبى پيداست، نه زراعتى، و نه حيوان شيردهى!
ابراهيم با شنيدن اين سخن او، دلش سوخت و چشمانش اشك آلود شد. به درِ بيت اللّه الحرام رفت و دولت درِ كعبه را گرفت و گفت: «بار خدايا! «من [يكى] از فرزندانم را در درّه اى بى كشت، نزد خانه محترم تو، سكونت دادم ـ اى خداوند ما ـ تا نماز را بر پا دارند. پس دل هاى برخى از مردم را به سوى آنان گرايش ده و آنان را از محصولات [مورد نيازشان] روزى ده. باشد كه سپاس گزارى كنند»».
128. تهذيب الأحكام عن عليّ بن مهزيار: سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ عليه السلام: المُقامُ أفضَلُ بِمَكَّةَ، أوِ الخُروجُ إلى بَعضِ الأَمصارِ؟
فَكَتَبَ عليه السلام: المُقامُ عِندَ بَيتِ اللّهِ أفضَلُ. [۲۴۷]
128. تهذيب الأحكام ـ به نقل از على بن مهزيار ـ: از ابو الحسن [امام هادى] عليه السلام پرسيدم: اقامت كردن در مكّه برتر است، يا رفتن به شهرى ديگر؟
ايشان نوشت: «اقامت كردن در كنار خانه خدا، برتر است».
129. الإمام الحسن عليه السلام ـ مِن خُطبَتِهِ لَمّا طَلَبَ مِنهُ مُعاوِيَةُ أن يَصعَدَ المِنبَرَ ويَنتَسِبَ ـ: أيُّهَا النّاسُ! مَن عَرَفَني فَقَد عَرَفَني، ومَن لَم يَعرِفني فَسَاُبَيِّنُ لَهُ نَفسي: بَلَدي مَكَّةُ ومِنىً، وأَنَا ابنُ المَروَةِ وَالصَّفا.… [۲۴۸]
129. امام حسن عليه السلام ـ از خطبه ايشان، آن گاه كه معاويه از ايشان خواست بر منبر رود و خود را معرّفى كند ـ: اى مردم! هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد، و هر كس مرا نمى شناسد، خودم را به او مى شناسانم. شهر من، مكّه و مِناست. من فرزند مروه و صفايم.…
130. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في مَجلِسِ يَزيدَ ـ: أيُّهَا النّاسُ! مَن عَرَفَني فَقَد عَرَفَني، ومَن لَم يَعرِفني فَأَنَا اُعَرِّفُهُ بِنَفسي: أنَا ابنُ مَكَّةَ ومِنىً، أنَا ابنُ المَروَةِ وَالصَّفا.… [۲۴۹]
130. امام زين العابدين عليه السلام ـ در مجلس يزيد ـ: اى مردم! هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد، و هر كس مرا نمى شناسد، خودم را به او مى شناسانم: من فرزند مكّه و مِنا هستم. من فرزند مروه و صفا هستم.…
6 / 2: المَدينَةُ
6 / 2: مدينه
131. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لِكُلِّ نَبِيٍّ حَرَمٌ، وحَرَمِي المَدينَةُ. [۲۵۰]
131. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر پيامبرى حرمى دارد و حرم من، مدينه است.
132. تاريخ أصبهان عن ابن عمر: ما طَلَعَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلَى المَدينَةِ قافِلاً [۲۵۱] مِن سَفَرٍ قَطُّ إلّا قالَ: يا طيبَةُ! يا سَيِّدَةَ البُلدانِ. [۲۵۲]
132. تاريخ أصبهان ـ به نقل از ابن عمر ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله هرگز در بازگشت از سفرى، چشمش به مدينه نمى افتاد، مگر اين كه مى فرمود: اى طَيْبه! اى آقاى شهرها!
133. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اللّهُمَّ إنَّهُم أخرَجوني مِن أحَبِّ البِقاعِ إلَيَّ، فَأَسكِنّي أحَبَّ البِقاعِ إلَيكَ. [۲۵۳]
133. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بار خدايا! آنان (مكّيان)، مرا از محبوب ترينِ سرزمين ها در نزد من بيرون كردند. پس مرا در محبوب ترينِ سرزمين هايت جاى ده.
134. صحيح مسلم عن سهل بن حنيف: أهوى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِيَدِهِ إلَى المَدينَةِ، فَقالَ: إنَّها حَرَمٌ آمِنٌ. [۲۵۴]
134. صحيح مسلم ـ به نقل از سهل بن حنيف ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با دستش به مدينه اشاره كرد و فرمود: «آن، حرمى امن است».
135. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ إبراهيمَ حَرَّمَ مَكَّةَ ودَعا لَها، وحَرَّمتُ المَدينَةَ كَما حَرَّمَ إبراهيمُ مَكَّةَ، ودَعَوتُ لَها في مُدِّها وصاعِها مِثلَ ما دَعا إبراهيمُ عليه السلام لِمَكَّةَ. [۲۵۵]
135. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ابراهيم عليه السلام، مكّه را حرم قرار داد و براى آن دعا كرد، و من مدينه را حرم قرار دادم، چنان كه ابراهيمْ مكّه را، و براى [بركتِ] ترازو و پيمانه آن دعا نمودم، چنان كه ابراهيم عليه السلام براى مكّه دعا نمود.
136. عنه صلى الله عليه و آله: اللّهُمَّ إنَّ إبراهيمَ حَرَّمَ مَكَّةَ فَجَعَلَها حَرَما، وإنّي حَرَّمتُ المَدينَةَ حَراما ما بَينَ مَأزِمَيها [۲۵۶]؛ أن لا يُهَراقَ فيها دَمٌ، ولا يُحمَلَ فيها سِلاحٌ لِقِتالٍ، ولا يُخبَطَ [۲۵۷] فيها شَجَرَةٌ إلّا لِعَلَفٍ.
اللّهُمَّ بارِك لَنا في مَدينَتِنا، اللّهُمَّ بارِك لَنا في صاعِنا، اللّهُمَّ بارِك لَنا في مُدِّنا، اللّهُمَّ بارِك لَنا في صاعِنا، اللّهُمَّ بارِك لَنا في مُدِّنا، اللّهُمَّ بارِك لَنا في مَدينَتِنا، اللّهُمَّ اجعَل مَعَ البَرَكَةِ بَرَكَتَينِ.
وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ! ما مِنَ المَدينَةِ شِعبٌ ولا نَقبٌ إلّا عَلَيهِ مَلَكانِ يَحرُسانِها حَتّى تَقدَموا إلَيها. [۲۵۸]
136. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بار خدايا! ابراهيم، مكّه را حرام كرد و آن را حرم قرار داد، و من مدينه، ما بين دو تنگه اش را، حرام كردم از اين كه در آن خونى ريخته شود، يا سلاحى براى جنگ برداشته شود، يا برگ درختى از آن تكانده شود، مگر براى علوفه.
بار خدايا! به مدينه ما بركت ده. بار خدايا! به پيمانه ما بركت ده. بار خدايا! به ترازوى ما بركت ده. بار خدايا! به پيمانه ما بركت ده. بار خدايا! به ترازوى ما بركت ده. بار خدايا! به مدينه ما بركت ده. بار خدايا! بركت ها را دو چندان فرما.
سوگند به آن كه جانم در دست اوست، هيچ درّه و تنگه اى در مدينه نيست، مگر اين كه دو فرشته از آن نگهبانى مى كنند تا شما [به سلامت] وارد مدينه شويد.
137. عنه صلى الله عليه و آله: اُفتُتِحَتِ القُرى بِالسَّيفِ، وَافتُتِحَتِ المَدينَةُ بِالقُرآنِ. [۲۵۹]
137. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: آبادى ها با شمشير، فتح شدند و مدينه با قرآن فتح شد.
138. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ الإِيمانَ لَيَأرِزُ إلَى المَدينَةِ، كَما تَأرِزُ الحَيَّةُ إلى جُحرِها [۲۶۰]. [۲۶۱]
138. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ايمان، به مدينه پناه مى برد، همان گونه كه مار، خودش را سوراخش جمع مى كند. [۲۶۲]
139. عنه صلى الله عليه و آله: رَمَضانٌ بِالمَدينَةِ خَيرٌ مِن ألفِ رَمَضانَ فيما سِواها مِنَ البُلدانِ، وجُمُعَةٌ بِالمَدينَةِ خَيرٌ مِن ألفِ جُمُعَةٍ فيما سِواها مِنَ البُلدانِ. [۲۶۳]
139. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: يك رمضان در مدينه، از هزار رمضان در ديگر شهرها بهتر است و يك [نماز] جمعه در مدينه، از هزار [نماز] جمعه در ديگر شهرها بهتر است.
140. عنه صلى الله عليه و آله: المَدينَةُ قُبَّةُ الإِسلامِ، ودارُ الإِيمانِ، وأَرضُ الهِجرَةِ، ومُبَوَّأُ [۲۶۴] الحَلالِ وَالحَرامِ. [۲۶۵]
140. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مدينه، پايتخت اسلام و سراى ايمان و سرزمين هجرت و منزلگاه حلال و حرام است.
141. الإمام عليّ عليه السلام: مَكَّةُ حَرَمُ اللّهِ، وَالمَدينَةُ حَرَمُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله. [۲۶۶]
141. امام على عليه السلام: مكّه، حرم خداست و مدينه، حرم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله.
142. الإمام الصادق عليه السلام: مَكَّةُ حَرَمُ إبراهيمَ عليه السلام، وَالمَدينَةُ حَرَمُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله. [۲۶۷]
142. امام صادق عليه السلام: مكّه، حرم ابراهيم عليه السلام است و مدينه، حرم محمّد صلى الله عليه و آله.
143. الكافي عن مرازم: دَخَلتُ أنَا وعَمّارٌ وجَماعَةٌ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام بِالمَدينَةِ، فَقالَ: ما مُقامُكُم؟ فَقالَ عَمّارٌ: قَد سَرَّحنا ظَهرَنا [۲۶۸]، وأَمَرنا أن نُؤتى بِهِ إلى خَمسَةَ عَشَرَ يَوما.
فَقالَ: أصَبتُمُ المُقامَ في بَلَدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَالصَّلاةَ في مَسجِدِهِ، وَاعمَلوا لِاخِرَتِكُم وأَكثِروا لِأَنفُسِكُم، إنَّ الرَّجُلَ قَد يَكونُ كَيِّسا فِي الدُّنيا فَيُقالُ: ما أكيَسَ فُلانا! وإنَّمَا الكَيِّسُ كَيِّسُ الآخِرَةِ. [۲۶۹]
143. الكافى ـ به نقل از مرازم ـ: من و عمّار و عدّه اى، در مدينه خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم. فرمود: «كجا اقامت داريد؟».
عمّار گفت: شترهايمان را در چراگاه رها كرديم و گفتيم پانزده روز ديگر، آنها را برايمان بياورند.
فرمود: «به [فضيلت] اقامت در شهر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و نماز در مسجد او نايل آمده ايد. براى آخرتتان كار كنيد و بر توشه [آخرتِ] خود بيفزاييد. ممكن است شخصى در كار دنيا زيرك باشد و گفته شود: فلانى آدم بسيار زيركى است؛ امّا زيرك واقعى، كسى است كه در كار آخرت، زيرك باشد».
144. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَنِ استَطاعَ أن يَموتَ بِالمَدينَةِ فَليَفعَل، فَإِنّي أشفَعُ لِمَن ماتَ بِها. [۲۷۰]
144. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس بتواند در مدينه از دنيا برود، اين كار را بكند؛ زيرا من براى كسى كه در آن بميرد، شفاعت مى كنم.
145. الإمام عليّ عليه السلام: مَن خَرَجَ مِنَ المَدينَةِ رَغبَةً عَنها، أبدَلَهُ اللّهُ شَرّا مِنها. [۲۷۱]
145. امام على عليه السلام: هر كس از سرِ ناخوش داشتنِ مدينه آن را ترك گويد، خداوند، بدتر از آن را نصيب او مى كند.
146. صحيح ابن حبّان عن أبي هريرة: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لا يَخرُجُ مِنها أحَدٌ ـ يَعنِي المَدينَةَ ـ رَغبَةً عَنها، إلّا أبدَلَهَا اللّهُ ما هُوَ خَيرٌ لَها مِنهُ. وَالمَدينَةُ خَيرٌ لَهُم لَو كانوا يَعلَمونَ. [۲۷۲]
146. صحيح ابن حبّان ـ به نقل از ابو هريره ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هيچ كس از سر ناخوش داشتن مدينه اين شهر را ترك نمى كند، مگر اين كه خداوند به جاى او، كسى را نصيب مدينه مى كند كه وجودش براى مدينه بهتر از اوست. مدينه براى آنان بهتر است، اگر مى دانستند».
پژوهشى در باره اقامت گزيدن در مكّه و مدينه
در احاديثى كه گذشت، سرزمين مكّه و مدينه مورد ستايش قرار گرفته اند و برخى از آنها [۲۷۳] نيز اقامت در اين دو شهر را محبوب و حتّى برتر از ديگر نقاط دانسته اند. دسته اى از احاديث نيز ثواب برخى طاعات مانند قرائت قرآن، [۲۷۴] روزه دارى [۲۷۵] و نماز [۲۷۶] را در اين دو سرزمين، بسى بيشتر از ديگر مكان ها اعلام كرده اند.
در برابر اين احاديث، چند حديث [۲۷۷] از اقامت گزيدن در مكّه نهى كرده اند، و موجب پديد آمدن تعارض شده اند و چون در هر دو سوى تعارض، يكى دو روايت صحيح نيز وجود دارد، ناگزير از جمع دلالى و نه ترجيح سندى هستيم.
بيشتر فقيهان سرشناس شيعه از هيچ كدام از اين دو دسته احاديث، وجوب و حرمت، استنباط ننموده و مضمون هر دو دسته را حكم استحبابى و كراهتى دانسته اند و سپس جانب نهى را مقدّم داشته و به كراهت اقامت در مكّه فتوا داده اند. از اين رو، به طريق اولويت، استيطان و حضور هميشگى در مكّه را مى توان مكروه دانست.
گفتنى است كه اين حكم، حكم اوّلى و عادى مسئله است و ممكن است به سبب وجوب يارى پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه، هجرت از مكّه واجب باشد و يا براى حفظ خانه خدا و برپايى با شكوه مراسم حج، اقامت طولانى در آن بر كسانى واجب گردد.
حكم مشهور فقيهان را مى توان با اعتبارات عقلايى تقويت كرد و چنين استدلال نمود كه اگر حتّى يك درصد مسلمانان كنونى، قصد اقامت و توطّن در مكّه كنند، جايى براى مسلمانانى كه به حج مى آيند، نمى ماند و شهر مكّه كه بايد آينه شُكوه و نماد مسلمانى باشد، به كلان شهرى شلوغ و نابه سامان تبديل مى گردد.
در برابر مشهور فقيهان، برخى از فقيهان متأخّر (مانند محقّق اردبيلى)، جانب استحباب را مقدّم كرده و اطلاق كراهت را محدود به وضعيت هاى خاص كرده اند. اينان اقامت طولانى مدّت و يا اقامتى را كه احترام حرم مكّى را نزد مقيم فرو كاهد، به گونه اى كه او را در پيشگاه خانه خدا از ارتكاب حرام باز ندارد، مكروه دانسته اند و با توجّه به تعليل هاى وارد شده در احاديث (مانند منجر شدن اقامت به قساوت قلب)، هر اقامتى را براى هر شخصى مكروه نمى دانند.
در پاسخ مى توان چنين گفت كه التزام به اين قيود، چنان دايره را تنگ مى كند كه تنها افراد اندكى قادر به رعايت آنها هستند و از اين رو، حكم عمومى و اصل اوّلى، همان كراهت اقامت طولانى مدّت و استيطان در مكّه است.
خاطر نشان مى كنيم كه تعارض ميان احاديث، تنها در باره اقامت در مكّه است و احاديثِ در دسترس، اقامت در مدينه را مكروه ندانسته اند، هر چند كه وجوه اعتبارى و عقلايى در باره آن نيز جريان دارد و برخى از تعليل ها و تحليل ها بر اقامتى كه به حرمت شكنى در مدينه منجر شود نيز صدق مى كند و اقامتى را كه به جاى تلطيف روحى و ايجاد انس با خدا و اولياى خدا، موجب قساوت قلب مى شود، در بر مى گيرد.
افزون بر اين، با توجّه به احاديثى كه از استيطان در كربلا نهى كرده و به زائر حرم حسينى ـ با همه ارزشى كه زيارت امام حسين عليه السلام دارد ـ فرمان داده اند كه پس از زيارت، باز گردد، [۲۷۸] مى توان گفت كه در اين جا نيز بازگشت از مدينه پس از انجام زيارت هاى ويژه آن، مطلوب است.
6 / 3: الكوفَةُ
6 / 3: كوفه
147. الإمام الصادق عليه السلام: ما مِن بَلدَةٍ مِنَ البُلدانِ أكثَرُ مُحِبّا لَنا مِن أهلِ الكوفَةِ. [۲۷۹]
147. امام صادق عليه السلام: هيچ شهرى از شهرها به اندازه مردم كوفه، دوستدار ما نيست.
148. تفسير فرات عن عبداللّه بن الوليد: دَخَلنا عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقالَ لَنا: مِمَّن أنتُم؟ فَقُلنا لَهُ: مِن أهلِ الكوفَةِ.
فَقالَ لَنا: إنَّهُ لَيسَ بَلَدٌ مِنَ البُلدانِ ولا مِصرٌ مِنَ الأَمصارِ، أكثَرَ مُحِبّا لَنا مِن أهلِ الكوفَةِ. [۲۸۰]
148. تفسير فرات ـ به نقل از عبد اللّه بن وليد ـ: خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم. فرمود: «شما اهل كجاييد؟».
گفتيم: اهل كوفه.
فرمود: «هيچ سرزمينى از سرزمين ها و هيچ شهرى از شهرها به اندازه اهل كوفه دوستدار ما نيست».
149. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل عَرَضَ وِلايَتَنا عَلى أهلِ الأَمصارِ، فَلَم يَقبَلها إلّا أهلُ الكوفَةِ. [۲۸۱]
149. امام صادق عليه السلام: خداوند عز و جل ولايت ما را بر مردمان شهرها عرضه كرد و تنها مردم كوفه، آن را پذيرفتند.
150. عنه عليه السلام: إنَّ وِلايَتَنا وِلايَةُ اللّهِ عز و جل الَّتي لَم يُبعَث نَبِيٌّ قَطُّ إلّا بِها، إنَّ اللّهَ عَزَّ اسمُهُ عَرَضَ وِلايَتَنا عَلَى السَّماواتِ وَالأَرضِ وَالجِبالِ وَالأَمصارِ فَلَم يَقبَلها قَبولَ أهلِ الكوفَةِ، وإنَّ إلى جانِبِهِم لَقَبرا ما أتاهُ [۲۸۲] مَكروبٌ إلّا نَفَّسَ اللّهُ كُربَتَهُ، وأَجابَ دَعوَتَهُ، وقَلَبَهُ إلى أهلِهِ مَسرورا. [۲۸۳]
150. امام صادق عليه السلام: ولايت ما همان ولايت خداست كه هيچ پيامبرى مبعوث نشد، مگر با [تبليغ] آن ولايت. خداوند ـ كه نامش بِشكوه باد ـ ولايت ما را بر آسمان ها و زمين و كوه ها و شهرها عرضه داشت و هيچ كدام مانند اهل كوفه آن را نپذيرفتند. در جوار آنان، قبرى است [۲۸۴] كه هيچ غم زده اى آن را زيارت نمى كند، مگر اين كه خداوند، غمش را مى زدايد، و دعايش را اجابت مى فرمايد، و او را شادمان به سوى خانواده اش باز مى گرداند.
6 / 4: قُمُّ
6 / 4: قم
151. الإمام الصادق عليه السلام: إذا عَمَّتِ البُلدانَ الفِتَنُ فَعَلَيكُم بِقُمَّ وحَوالَيها ونواحِيَها؛ فَإِنَّ البَلاءَ مَدفوعٌ عَنها. [۲۸۵]
151. امام صادق عليه السلام: هر گاه فتنه ها شهرها را فرا گرفت، به قم و اطراف و نواحى آن برويد؛ چرا كه بلا از آن، دور داشته شده است.
152. الإمام الكاظم عليه السلام: إنَّ لِلجَنَّةِ ثَمانِيَةَ أبوابٍ، وواحِدٌ مِنها لِأَهلِ قُمَّ، وهُم خِيارُ شيعَتِنا مِن بَينِ سائِرِ البِلادِ، خَمَّرَ اللّهُ تَعالى وِلايَتَنا في طينَتِهِم. [۲۸۶]
152. امام كاظم عليه السلام: بهشت، هشت در دارد و يكى از آنها مخصوص اهل قم است. آنان بهترين شيعيان ما در ميان ساير شهرهايند. خداوند متعال، ولايت ما را با سرشت آنان آميخته است.
153. بحارالأنوار عن محمّد بن الفضيل عن عدّة من أصحابه عن الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ لَعَلى قُمَّ مَلَكا رَفرَفَ عَلَيها بِجَناحَيهِ، لا يُريدُها جَبّارٌ بِسوءٍ إلّا أذابَهُ اللّهُ كَذَوبِ المِلحِ فِي الماءِ.
ثُمَّ أشارَ إلى عيسَى بنِ عَبدِ اللّهِ فَقالَ: سَلامُ اللّهِ عَلى أهلِ قُمَّ، يَسقِي اللّهُ بِلادَهُمُ الغَيثَ، ويُنزِلُ اللّهُ عَلَيهِمُ البَرَكاتِ، ويُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِم حَسَناتٍ، هُم أهلُ رُكوعٍ وسُجودٍ وقِيامٍ وقُعودٍ، هُمُ الفُقَهاءُ العُلَماءُ الفُهَماءُ، هُم أهلُ الدِّرايَةِ وَالرِّوايَةِ وحُسنِ العِبادَةِ. [۲۸۷]
153. بحار الأنوار ـ به نقل از محمّد بن فضيل، از عدّه اى از يارانش ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «بر قم، فرشته اى گماشته شده كه بر فراز آن، بال و پر مى زند. هيچ ستمگرى قصد سوء به آن نمى دارد، مگر اين كه خداوند، او را مانند ذوب شدن نمك در آب، ذوب مى كند».
ايشان سپس به عيسى بن عبد اللّه اشاره كرد و فرمود: «سلام خدا بر اهل قم! خدا شهرشان را از باران، سيراب كند! خدا بر آنان بركت نازل كند! خدا بدى هاى آنان را به نيكى بدل كند! آنان اهل ركوع و سجود و قيام و قعودند. آنان مردمانى فقيه و عالم و فهميده اند. آنان حديث فهم و راوى و خوش عبادت اند».
154. الإمام الصادق عليه السلام: سَتَخلو كوفَةُ مِنَ المُؤمِنينَ، ويَأرِزُ [۲۸۸] عَنهَا العِلمُ كَما تَأرِزُ الحَيَّةُ في جُحرِها، ثُمَّ يَظهَرُ العِلمُ بِبَلدَةٍ يُقالُ لَها: «قُمُّ» وتَصيرُ مَعدِنا لِلعِلمِ وَالفَضلِ، حَتّى لا يَبقى فِي الأَرضِ مُستَضعَفٌ فِي الدّينِ، حَتَّى المُخَدَّراتِ فِي الحِجالِ، وذلِكَ عِندَ قُربِ ظُهورِ قائِمِنا، فَيَجعَلُ اللّهُ قُمَّ وأَهلَهُ قائِمينَ مَقامَ الحُجَّةِ، ولَولا ذلِكَ لَساخَتِ الأَرضُ بِأَهلِها ولَم يَبقَ فِي الأَرضِ حُجَّةٌ، فَيُفيضُ العِلمُ مِنهُ إلى سائِرِ البِلادِ فِي المَشرِقِ وَالمَغرِبِ، فَيَتِمُّ حُجَّةُ اللّهِ عَلَى الخَلقِ، حَتّى لا يَبقى أحَدٌ عَلَى الأَرضِ لَم يَبلُغ إلَيهِ الدّينُ وَالعِلمُ، ثُمَّ يَظهَرُ القائِمُ عليه السلام ويَسيرُ [۲۸۹] سَببا لِنَقِمَةِ اللّهِ وسَخَطِهِ عَلَى العِبادِ؛ لِأَنَّ اللّهَ لا يَنتَقِمُ مِنَ العِبادِ إلّا بَعدَ إنكارِهِم حُجَّةً. [۲۹۰]
154. امام صادق عليه السلام: به زودى كوفه از مؤمنان (شيعيان) تهى خواهد شد و [بساط] علم در آن جمع خواهد شد، چنان كه مار در سوراخش جمع مى شود. سپس علم در شهرى به نام قم آشكار مى گردد. اين شهر، كانون علم و فضل مى شود، تا آن جا كه بر روى زمين، كسى نمى ماند كه در دين مستضعف باشد، حتّى زنان پرده نشين.
اين [واقعه] در هنگام نزديك شدن ظهور قائمِ ما خواهد بود. خداوند، قم و اهل آن را قائم مقام حجّت قرار مى دهد. اگر چنين نبود، بى گمان، زمين، اهل خود را فرو مى بلعيد و در روى زمين حجّتى باقى نمى ماند. علم از اين شهر به سوى شهرهاى ديگر در شرق و غرب عالم، جارى مى گردد و بدين سان، حجّت خدا بر بندگانش تمام مى شود، تا جايى كه در روى زمين، كسى باقى نمى ماند كه دين ودانش به او نرسيده باشد. آن گاه، قائم عليه السلام ظهور مى كند و وسيله اى براى انتقام و خشم خدا نسبت به بندگان مى شود؛ چرا كه خداوند از بندگان انتقام نمى گيرد، مگر پس از آن كه حجّتش را انكار كنند.
155. بحارالأنوار عن سليمان بن صالح: كُنّا ذاتَ يَومٍ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَذَكَرَ فِتَنَ بَني عَبّاسٍ وما يُصيبُ النّاسَ مِنهُم، فَقُلنا: جُعِلنا فِداكَ! فَأَينَ المَفزَعُ وَالمَفَرُّ في ذلِكَ الزَّمانِ؟
فَقالَ: إلَى الكوفَةِ وحَوالَيها، وإلى قُمَّ ونَواحيها. ثُمَّ قالَ: في قُمَّ شيعَتُنا ومَوالينا، وتَكثُرُ فيهَا العِمارَةُ ويَقصِدُهُ النّاسُ ويَجتَمِعونَ فيهِ، حَتّى يَكونَ الجَمرُ [۲۹۱] بَينَ بَلدَتِهِم. [۲۹۲]
155. بحار الأنوار ـ به نقل از سليمان بن صالح ـ: روزى در خدمت امام صادق عليه السلام بوديم و ايشان از فتنه هاى بنى عبّاس و مصيبت هايى كه از آنان به مردم مى رسد، ياد كرد. ما گفتيم: فدايت شويم! در آن زمان، به كجا بايد پناه برد و گريخت؟
فرمود: «به كوفه و اطراف آن، و به قم و نواحى آن». سپس فرمود: «در قم، شيعيان و دوستداران ما هستند. آبادانى در آن، بسيار مى شود و مردم به آن جا مى روند و در آن شهر، گرد مى آيند، تا جايى كه جُمَر [۲۹۳] در وسط شهرشان قرار مى گيرد».
156. بحارالأنوار: رُوِيَ عَن عِدَّةٍ مِن أهلِ الرَّيِّ أنَّهُم دَخَلوا عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام وقالوا: نَحنُ مِن أهلِ الرَّيِّ، فَقالَ: مَرحَبا بِإِخوانِنا مِن أهلِ قُمَّ، فَقالوا: نَحنُ مِن أهلِ الرَّيِّ! فَأَعادَ الكَلامَ، قالوا ذلِكَ مِرارا وأَجابَهُم بِمِثلِ ما أجابَ بِهِ أوَّلاً.
فَقالَ: إنَّ للّهِِ حَرَما وهُوَ مَكَّةُ، وإنَّ لِلرَّسولِ حَرَما وهُوَ المَدينَةُ، وإنَّ لِأَميرِ المُؤمِنينَ حَرَما وهُوَ الكوفَةُ، وإنَّ لَنا حَرَما وهُوَ بَلدَةُ قُمَّ، وسَتُدفَنُ فيهَا امرَأَةٌ مِن أولادي تُسَمّى فاطِمَةَ، فَمن زارَها وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ.
قالَ الرّاوي: وكانَ هذَا الكَلامُ مِنهُ قَبلَ أن يولَدَ الكاظِمُ عليه السلام. [۲۹۴]
156. بحار الأنوار: از عدّه اى از اهالى رى روايت شده است كه خدمت امام صادق عليه السلام رسيدند و گفتند: ما اهل رى هستيم.
فرمود: «درود بر برادران قمى ما!».
آن عدّه گفتند: ما اهل رى هستيم!
ايشان دوباره همان جمله را فرمود.
آنها چند بار سخنشان را تكرار كردند و امام عليه السلام باز همان جواب را به ايشان داد و سپس فرمود: «خداوند، حرمى دارد و آن، مكّه است. پيامبر، حرمى دارد و آن، مدينه است. امير مؤمنان، حرمى دارد و آن، كوفه است، و ما نيز حرمى داريم و آن، شهر قم است. به زودى بانويى از فرزندان من به نام فاطمه، در آن شهر دفن خواهد شد. هر كه او را زيارت كند، بهشت برايش واجب مى شود».
اين سخن امام عليه السلام، پيش از آنى بود كه [امام] كاظم عليه السلام به دنيا آيد.
157. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ احتَجَّ بِالكوفَةِ عَلى سائِرِ البِلادِ، وبِالمُؤمِنينَ مِن أهلِها عَلى غَيرِهِم مِن أهلِ البِلادِ، وَاحتَجَّ بِبَلدَةِ قُمَّ عَلى سائِرِ البِلادِ، وبِأَهلِها عَلى جَميعِ أهلِ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ مِنَ الجِنِّ وَالإِنسِ، ولَم يَدَعِ اللّهُ قُمَّ وأَهلَهُ مُستَضعَفا بَل وَفَّقَهُم وأَيَّدَهُم.
ـ ثُمَّ قالَ ـ: إنَّ الدّينَ وأَهلَهُ بِقُمَّ ذَليلٌ، ولَولا ذلِكَ لَأَسرَعَ النّاسُ إلَيهِ فَخَرِبَ قُمُّ وبَطَلَ أهلُهُ، فَلَم يَكُن حُجَّةً عَلى سائِرِ البِلادِ، وإذا كانَ كَذلِكَ لَم تَستَقِرَّ السَّماءُ وَالأَرضُ، ولَم يُنظَروا طَرفَةَ عَينٍ، وإنَّ البَلايا مَدفوعَةٌ عَن قُمَّ وأَهلِهِ، وسَيَأتي زَمانٌ تَكونُ بَلدَةُ قُمَّ وأَهلُها حُجَّةً عَلَى الخَلائِقِ، وذلِكَ في زَمانِ غَيبَةِ قائِمِنا عليه السلام إلى ظُهورِهِ، ولَولا ذلِكَ لَساخَتِ الأَرضُ بِأَهلِها، وإنَّ المَلائِكَةَ لَتَدفَعُ البَلايا عَن قُمَّ وأَهلِهِ، وما قَصَدَهُ جَبّارٌ بِسوءٍ إلّا قَصَمَهُ قاصِمُ الجَبّارينَ، وشَغَلَهُ عَنهُم بِداهِيَةٍ أو مُصيبَةٍ أو عَدُوٍّ، ويُنسِي اللّهُ الجَبّارينَ في دَولَتِهِم ذِكرَ قُمَّ وأَهلِهِ كَما نَسوا ذِكرَ اللّهِ. [۲۹۵]
157. امام صادق عليه السلام: خداوند، كوفه را براى ديگر سرزمين ها، و اهالى مؤمن آن را براى
اهالى ديگر سرزمين ها حجّت قرار داده، و شهر قم را براى ديگر سرزمين ها و مردم آن را براى همه مردم شرق و غرب عالم، از جن و انس، حجّت قرار داده است. خداوند، قم و مردم آن را مستضعف [در دين] نگذاشته؛ بلكه آنان را توفيق داده و تأييد نموده است.
سپس فرمود: دين و اهل آن، در قم مهار شده و سر به راه اند و اگر چنين نبود، مردم به سوى اين شهر مى شتافتند و در نتيجه، قم خراب مى شد و مردمش از بين مى رفتند و ديگر اين شهر، حجّتى براى ديگر شهرها نمى بود، و اگر چنين مى شد، آسمان و زمين بر جاى نمى ماندند و مردم، طرفة العينى مهلت داده نمى شدند.
بلاها از قم و اهل آن، دور داشته شده است. زمانى خواهد آمد كه شهر قم و مردم آن بر خلايق، حجّت اند و اين، در زمان غيبت قائم ما عليه السلام تا ظهورش است. اگر نه چنين بود، بى گمان، زمين اهل خود را در كامش فرو مى برد. فرشتگان، بلاها را از قم و مردم آن، دور مى كنند. هيچ ستمگرى به اين شهر سوء قصدى نمى كند، مگر اين كه در هم شكننده ستمگران، او را در هم مى شكند و از طريق بلايى يا مصيبتى يا دشمنى، او را از آنان دفع مى كند. خداوند، ياد قم و اهل آن را از ياد ستمگران در زمان حاكميتشان مى برد، چنان كه آنان خدا را از ياد برده اند.
6 / 5: الشّامُ
6 / 5: شام
الكتاب
قرآن
«وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُواْ يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأَْرْضِ [۲۹۶] وَمَغَـرِبَهَا الَّتِى بَـرَكْنَا فِيهَا». [۲۹۷]
«و به آن گروهى كه پيوسته تضعيف مى شدند، بخش هاى باخترى و خاورى زمين [۲۹۸] را ـ كه در آن بركت قرار داده بوديم ـ به ميراث داديم».
الحديث
حديث
158. تفسير العيّاشي عن داود الرقّي: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: كانَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ: نِعمَ الأَرضُ الشّامُ، وبِئسَ القَومُ أهلُهَا. وبِئسَ البِلادُ مِصرُ، أما إنَّها سِجنُ مَن سَخِطَ اللّهُ عَلَيهِ، ولَم يَكُن دُخولُ بَني إسرائيلَ مِصرَ إلّا مِن سَخَطِهِ ومَعصِيَتِهِ مِنهُم للّهِِ [۲۹۹]؛ لِأَنَّ اللّهَ عز و جل قالَ: «ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِى كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ» [۳۰۰] يَعنِي الشّامَ، فَأَبَوا أن يَدخُلوها، فَتاهوا فِي الأَرضِ أربَعينَ سَنَةً في مِصرَ وفَيافيها، ثُمَّ دَخَلوها بَعدَ أربَعينَ سَنَةً.
قالَ: وما كانَ خُروجُهُم مِن مِصرَ ودُخولُهُمُ الشّامَ إلّا مِن بَعدِ تَوبَتِهِم ورِضَا اللّهِ عَنهُم. وقالَ: إنّي لَأَكرَهُ أن آكُلَ مِن شَيءٍ طُبِخَ في فَخّارِها، وما اُحِبُّ أن أغسِلَ رَأسي مِن طينِها؛ مَخافَةَ أن يورِثَني تُربَتُهَا الذُّلَّ ويَذهَبَ بِغَيرَتي. [۳۰۱]
158. تفسير العيّاشى ـ به نقل از داوود رَقّى ـ:امام صادق عليه السلام فرمود: «[پدرم] باقر عليه السلام مى فرمود: خوب سرزمينى است شام و بد مردمى هستند اهالىِ كنونىِ آن! و بد كشورى است مصر! همانا مصر، زندان كسى است كه خدا بر او خشم گرفته باشد. ورود بنى اسرائيل به مصر فقط بِدان سبب بود كه خداوند بر آنان خشم گرفت و آنان خدا را نافرمانى كرده بودند؛ چرا كه خداى عز و جل فرمود: «به سرزمين مقدّسى كه خدا براى شما رقم زده، وارد شويد»؛ يعنى به شام؛ امّا آنان از رفتن به اين سرزمين، سر باز زدند و در نتيجه، مدّت چهل سال در مصر و بيابان هاى آن سرگردان شدند و پس از چهل سال، وارد شام شدند». امام صادق عليه السلام فرمود: «و بيرون آمدن آنان از مصر و ورودشان به شام هم پس از آن به وقوع پيوست كه توبه كردند و خداوند از ايشان خشنود گشت».
امام صادق عليه السلام فرمود: من «خوش ندارم از چيزى كه در سفالينه هاى مصرى طبخ مى شود، بخورم، و دوست ندارم با گِل آن سرم را بشويم؛ زيرا مى ترسم خاكش برايم خوارى به بار آورد و غيرتم را از بين ببرد».
6 / 6: القُدسُ
6 / 6: قُدس
الكتاب
قرآن
«سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَا الَّذِى بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ ءَايَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ». [۳۰۲]
«منزّه است آن خدايى كه بنده اش را شبانه از مسجد الحرام به سوى مسجد الأقصى ـ كه پيرامون آن را بركت داده ايم ـ سِير داد تا از نشانه هاى خود به او بنمايانيم، كه او همان شنواى بيناست».
«وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ * وَ طُورِ سِينِينَ * وَ هَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ». [۳۰۳]
«سوگند به تين و زيتون. سوگند به طور سينين. سوگند به اين شهر امن».
الحديث
حديث
159. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى... اختارَ مِنَ البُلدانِ أربَعَةً، فَقالَ عز و جل: «وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ * وَ طُورِ سِينِينَ * وَ هَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ» فَالتّينُ المَدينَةُ، وَالزَّيتونُ بَيتُ المَقدِسِ، وطورُ سينينَ الكوفَةُ، وهذَا البَلَدُ الأَمينُ مَكَّةُ. [۳۰۴]
159. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ... از شهرها چهار شهر را برگزيد و فرمود: «سوگند به انجير و زيتون. سوگند به طور سَينا. سوگند به اين شهر امن». «انجير»، مدينه است و «زيتون»، بيت المقدّس است و «طور سَينا»، كوفه است و «اين شهر امن»، مكّه.
160. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ للّهِِ عز و جل خِيارا مِن كُلِّ ما خَلَقَهُ... فَأَمّا خِيارُهُ مِنَ البِقاعِ: فَمَكَّةُ، وَالمَدينَةُ، وبَيتُ المَقدِسِ. [۳۰۵]
160. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداى عز و جل از هر چيزى كه آفريده، گزينشى كرده است.… سرزمين هاى برگزيده او عبارت اند از: مكّه و مدينه و بيت المقدّس.
6 / 7: قَزوينُ
6 / 7: قزوين
161. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: قَزوينُ بابٌ مِن أبوابِ الجَنَّةِ. [۳۰۶]
161. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: قزوين، دروازه اى از دروازه هاى بهشت است.
162. عنه صلى الله عليه و آله: اللّهُمَّ ارحَم إخواني بِقَزوينَ... قَزوينُ بابٌ مِن أبوابِ الجَنَّةِ، يُقاتِلونَ الدَّيلَمَ، الشُّهَداءُ فيهِم كَشُهَداءِ بَدرٍ. [۳۰۷]
162. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خدايا! برادران مرا در قزوين مورد رحمت قرار ده.… قزوين، دروازه اى از دروازه هاى بهشت است. با ديلميان مى جنگند و شهيدانشان مانند شهيدان بَدرند.
163. عنه صلى الله عليه و آله: إنّي لَأَعرِفُ أقواما يَكونونَ في آخِرِ الزَّمانِ قَدِ اختَلَطَ الإِيمانُ بِلُحومِهِم ودِمائِهِم، يُقاتِلونَ في بَلدَةٍ يُقالُ لَها قَزوينُ، تَشتاقُ إلَيهِمُ الجَنَّةُ وتَحِنُّ كَما تَحِنُّ النّاقَةُ إلى وَلَدِها. [۳۰۸]
163. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من اقوامى را مى شناسم كه در آخر الزمان اند و ايمان با گوشت و خون آنان آميخته شده است. در شهرى كه به آن قزوين مى گويند، [در راه ايمانشان] مى جنگند و بهشت به آنان، چنان مشتاق و شيفته است كه ماده شتر به بچّه اش.
164. عنه صلى الله عليه و آله: ما مِن قَومٍ أحَبُّ إلَى اللّهِ تَعالى مِن قَومٍ حَمَلُوا القُرآنَ، ورَكِبوا إلَى التِّجارَةِ الَّتي ذَكَرَ اللّهُ تَعالى: «تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ» [۳۰۹]، وقَرَؤُوا القُرآنَ، وشَهَرُوا السُّيوفَ؛ يَسكُنونَ بَلَدَةً يُقالُ لَها: «قَزوينُ»، يَأتونَ يَومَ القِيامَةِ وأَوداجُهُم تَقطُرُ دَما، يُحِبُّهُمُ اللّهُ ويُحِبّونَهُ [تُفتَحُ] [۳۱۰] لَهُم ثَمانِيَةُ أبوابِ الجَنَّةِ، فَيُقالُ لَهُم: اُدخُلوا مِن أيِّها شِئتُم. [۳۱۱]
164. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ مردمى نزد خداى متعال، محبوب تر از مردمى نيستند كه قرآن را برداشته و به تجارتى روى آورده اند كه خداى متعال فرموده است: «شما را از عذابى دردناك مى رهاند»، و قرآن مى خوانند و شمشير بر مى كشند. آنان در شهرى سكونت مى كنند كه به آن قزوين مى گويند و روز رستاخيز، در حالى مى آيند كه از شاه رگ هايشان خون مى چكد. خدا آنان را دوست مى دارد و آنان خدا را دوست مى دارند. هر هشت درِ بهشت برايشان [باز مى شود] و به آنان مى گويند: از هر در كه خواستيد، وارد شويد.
6 / 8: تِفليسُ
6 / 8: تفليس
165. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ اختارَ مِن جَميعِ البِلادِ كوفَةَ وقُمَّ وتِفليسَ [۳۱۲]. [۳۱۳]
165. امام صادق عليه السلام: خداوند از ميان همه شهرها، كوفه و قم و تفليس [۳۱۴] را برگزيد.
الفصل السابع: البلاد المذمومة
فصل هفتم: سرزمين هاى نكوهش شده
7 / 1: مِصرُ
7 / 1: مصر
166. الكافي عن عليّ بن أسباط عن رَجل: ذَكَرتُ لَهُ [الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام] مِصرَ، فَقالَ: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «اُطلُبوا بِهَا الرِّزقَ، ولا تُطيلوا بِهَا المَكثَ».
ثُمَّ قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: مِصرُ الحُتوفِ [۳۱۵] تُقَيَّضُ لَها قَصيرَةُ الأَعمارِ [۳۱۶]. [۳۱۷]
166. الكافى ـ به نقل از على بن اسباط، از مردى ـ: به ايشان (امام صادق عليه السلام) در باره مصر گفتم. فرمود: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: براى روزى به آن جا برويد؛ امّا در آن، زياد نمانيد».
امام صادق عليه السلام سپس فرمود: «مصر، شهر مرگ و مير است. عمرها در آن جا كوتاه مقدّر مى شوند».
167. قصص الأنبياء للراوندي عن يحيى بن عبداللّه بن الحسن رفعه عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اِنتَحوا مِصرَ ولا تَطلُبُوا المَكثَ فيها ـ ولا أحسَبُهُ إلّا قالَ: ـ وهُوَ يورِثُ الدِّياثَةَ [۳۱۸]. [۳۱۹]
167. قصص الأنبياء، راوندى ـ به نقل از يحيى بن عبد اللّه بن حسن، در حديثى كه سند آن را به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رساند ـ: «به مصر برويد؛ امّا در آن، زياد نمانيد» و مطمئنم كه فرمود: «[زيرا] اقامت در آن، بى غيرتى مى آورد».
168. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في ذِكرِ مِصرَ ـ: لا تَأكُلوا في فَخّارِها، ولا تَغسِلوا رُؤوسَكُم بِطينِها؛ فَإِنَّهُ يَذهَبُ بِالغَيرَةِ، ويورِثُ الدِّياثَةَ. [۳۲۰]
168. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در ذكر مصر ـ: در سفالينه هاى آن، غذا نخوريد و سرهايتان را با گِل آن جا نشوييد؛ زيرا غيرت را از بين مى برد و بى غيرتى مى آورد.
169. تفسير العيّاشي عن عليّ بن أسباط: قُلتُ لَهُ [الإِمامِ الرِّضا عليه السلام]: إنَّ أهلَ مِصرَ يَزعُمونَ أنَّ بِلادَهُم مُقَدَّسَةٌ. قالَ: وكَيفَ ذلِكَ؟ قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، يَزعُمونَ أنَّهُ يُحشَرُ في جيلِهِم سَبعونَ ألفا يَدخُلونَ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ!
قالَ: لا، لَعَمري ما ذاكَ كَذاكَ، وما غَضِبَ اللّهُ عَلى بَني إسرائيلَ إلّا أدخَلَهُم مِصرَ، ولا رَضِيَ عَنهُم إلّا أخرَجَهُم مِنها إلى غَيرِها. ولَقَد أوحَى اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى إلى موسى عليه السلام أن يُخرِجَ عِظامَ يوسُفَ مِنها، فَاستَدَلَّ موسى عَلى مَن يَعرِفُ مَوضِعَ القَبرِ، فَدُلَّ عَلَى امرَأَةٍ عَمياءَ زَمِنَةٍ [۳۲۱]، فَسَأَلَها موسى أن تَدُلَّهُ عَلَيهِ، فَأَبَت إلّا عَلى خَصلَتَينِ: يَدعُو اللّهَ فَيَذهَبَ بِزَمانَتِها، ويُصَيِّرَها مَعَهُ فِي الجَنَّةِ فِي الدَّرَجَةِ الَّتي هُوَ فيها. فَأَعظَمَ ذلِكَ موسى. فَأَوحَى اللّهُ إلَيهِ: وما يَعظُمُ عَلَيكَ مِن هذا؟ أعطِها ما سَأَلَت. فَفَعَلَ، فَتَوَعَّدَتهُ طُلوعَ القَمَرِ، فَحَبَسَ اللّهُ طُلوعَ القَمَرِ حَتّى جاءَ موسى لِمَوعِدِهِ، فَأَخرَجَتهُ مِنَ النّيلِ في سَفَطٍ [۳۲۲] مَرمَرٍ، فَحَمَلَهُ موسى عليه السلام.
ثُمَّ قالَ: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ: لا تَأكُلوا في فَخّارِها، ولا تَغسِلوا رُؤوسَكُم بِطينِها؛ فَإِنَّهُ يورِثُ الذِّلَّةَ، ويَذهَبُ بِالغَيرَةِ. [۳۲۳]
169. تفسير العيّاشى ـ به نقل از على بن اَسباط ـ: به ايشان (امام رضا عليه السلام) گفتم: مردم مصر ادّعا مى كنند كه كشورشان مقدّس است.
فرمود: «چه طور؟».
گفتم: قربانت گردم! آنها مى گويند كه از مردمان آنان، هفتاد هزار نفر محشور مى شوند كه بدون حسابرسى به بهشت مى روند.
فرمود: «نه، به جان خودم سوگند كه چنين نيست. خداوند، زمانى كه بر بنى اسرائيل خشم گرفت، آنان را به مصر در آورد و زمانى كه از ايشان خشنود گشت، آنان را از مصر بيرون آورد. خداى ـ تبارك و تعالى ـ به موسى عليه السلام وحى فرمود كه استخوان هاى يوسف را از اين سرزمين، بيرون ببرد.
موسى در جستجوى كسى بر آمد كه محلّ قبر را مى داند. او را به زن نابيناى زمينگيرى راه نمايى كردند. موسى از او خواست كه قبر يوسف را به وى نشان دهد. آن زن به دو شرط، حاضر به اين كار شد: يكى اين كه موسى دعا كند خداوند، زمينگيرى او را بهبود بخشد و دوم، اين كه او را با موسى در بهشت، هم درجه قرار دهد. اين كار بر موسى سنگين آمد.
خداوند به او وحى فرمود كه: چرا اين درخواست بر تو گران مى آيد؟ درخواستش را بپذير.
موسى پذيرفت و آن زن، هنگام طلوع ماه را با او قرار گذاشت. خداوند، طلوع ماه را نگه داشت [و به تأخيرش افكند] تا اين كه موسى سر قرارش آمد و آن زن، جنازه يوسف را در تابوتى مرمرين از نيل بيرون آورد و موسى عليه السلام آن را بُرد.
ايشان سپس فرمود: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در سفالينه هاى مصر غذا نخوريد و با گِل آن، سرتان را نشوييد؛ زيرا اين كار، خوارى مى آورد و غيرت را مى برد».
170. قصص الأنبياء للراوندي عن أبي إبراهيم الموصليّ: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: إنَّ نَفسي تُنازِعُني مِصرَ. فَقالَ: ما لَكَ ومِصرَ؟ أما عَلِمتَ أنَّها مِصرُ الحُتوفِ؟! ـ ولا أحسَبُهُ إلّا قالَ: ـ يُساقُ إلَيها أقصَرُ النّاسِ أعمارا. [۳۲۴]
170. قصص الأنبياء، راوندى ـ به نقل از ابو ابراهيم موصلى ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: دلم هواى مصر را كرده است.
فرمود: «تو را چه به مصر؟ مگر نمى دانى كه آن جا شهر مرگ هاست؟!» و مطمئنم كه فرمود: «كوتاه عمرترينِ مردمان، به آن جا سوق داده مى شوند».
بيان
توضيح
يمكن الجمع بين الآيات والأخبار الواردة في مدح الشام ومصر وذمّه، بما أومأنا إليه سابقا من اختلاف أحوال أهله في الأزمان؛ فإنّه كان في أوّل الزمان محلّ الأنبياء والصلحاء فكان من البلاد المباركة الشريفة، فلمّا صار أهله من أشقى الناس وأكفرهم صار من شرّ البلاد، كما أنّ يوم عاشوراء كان من الأيّام المتبرّكة ـ كما يظهر من بعض الأخبار ـ فلمّا قتل فيه الحسين عليه السلام صار من أنحس الأيّام. [۳۲۵]
جمع و سازش ميان آيات و احاديثى كه در ستايش شام و مصر و نكوهش آنها آمده است، بر پايه آنچه پيش تر بِدان اشاره كرديم، امكان پذير است و آن، اختلاف احوال مردم اين سرزمين ها در طول زمان است. سرزمين شام، در آغاز، جايگاه پيامبران و صالحان بود. از اين رو، از سرزمين هاى بابركت و شريف به شمار مى رفته است؛ امّا زمانى كه مردمش از بى رحم ترين و بدكيش ترينْ افراد گشتند (در عصر اُموى)، از بدترينْ سرزمين ها شد، چندان كه روز عاشورا ـ آن طور كه از برخى احاديث، پيداست ـ از روزهاى خجسته آنان بود، در حالى كه با كشته شدن امام حسين عليه السلام در اين روز، بايد از نحس ترينْ روزها شمرده شود.
راجع: ص215 (البلاد المحمودة / الشام).
ر. ك: ص447 (سرزمين هاى ستايش شده / شام).
7 / 2: البَصرَةُ
7 / 2: بصره
171. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ عَلِيّا عليه السلام لَمّا أرادَ الخُروجَ مِنَ البَصرَةِ، قامَ عَلى أطرافِها ثُمَّ قالَ: لَعَنَكِ اللّهُ يا أنتَنَ الأَرضِ تُرابا، وأَسرَعَها خَرابا، وأَشَدَّها عَذابا، فيكِ الدّاءُ الدَّوِيُّ!
قيلَ: وما هُوَ يا أميرَ المُؤمِنينَ؟
قالَ: كَلامُ القَدَرِ الَّذي فيهِ الفِريَةُ عَلَى اللّهِ، وبُغضُنا أهلَ البَيتِ وفيهِ سَخَطُ اللّهِ [وسَخَطُ] [۳۲۶] نَبِيِّهِ عليه السلام، وكَذِبُهُم عَلَينا أهلَ البَيتِ، وَاستِحلالُهُمُ الكَذِبَ عَلَينا. [۳۲۷]
171. امام صادق عليه السلام: على عليه السلام هنگامى كه خواست از كوفه خارج شود، در پيرامون آن ايستاد و فرمود: «لعنت خدا بر تو باد، اى سرزمينى كه خاكت گنديده ترينِ خاك هاست! زودتر از هر سرزمينى رو به ويرانى مى نهى، و سخت ترين عذاب ها را دارى، و درد بى درمان، در توست!».
گفته شد: كدام درد، اى امير مؤمنان؟
فرمود: «اعتقاد به قَدَر كه در آن، دروغ بستن به خداست، و كينه توزى با ما خاندان كه موجب خشم خدا [و خشم] پيامبر اوست، و دروغ بستنشان بر ما خاندان، و روا شمردن دروغ بر ما».
172. الإمام عليّ عليه السلام ـ في ذَمِّ أهلِ البَصرَةِ ـ: إنَّ لِلبَصرَةِ ثَلاثَةَ أسماءٍ سِوَى البَصرَةِ فِي الزُّبُرِ الاُوَلِ، لا يَعلَمُها إلَا العُلَماءُ: مِنها الخَريبَةُ، ومِنها تَدمُرُ، ومِنهَا المُؤتَفِكَةُ.…
إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ لي يَوما ولَيسَ مَعَهُ غَيري: «إنَّ جَبرَئيلَ الرّوحَ الأَمينَ حَمَلَني عَلى مَنكِبِهِ الأَيمَنِ حَتّى أرانِيَ الأَرضَ ومَن عَلَيها، وأَعطاني أقاليدَها، وعَلَّمَني ما فيها وما قَد كانَ عَلى ظَهرِها، وما يَكونُ إلى يَومِ القِيامَةِ، ولَم يَكبُر ذلِكَ عَلَيَّ كَما لم يَكبُر عَلى أبي آدَمَ؛ عَلَّمَهُ الأَسماءَ كُلَّها ولَم تَعلَمهَا المَلائِكَةُ المُقَرَّبونَ، وإنّي رَأَيتُ بُقعَةً عَلى شاطِئِ البَحرِ تُسَمَّى البَصرَةَ، فَإِذا هِيَ أبعَدُ الأَرضِ مِنَ السَّماءِ وأَقرَبُها مِنَ الماءِ، وأَنَّها لَأَسرَعُ الأَرضِ خَرابا، وأَخشَنُها تُرابا، وأَشَدُّها عَذابا، ولَقَد خُسِفَ بِها فِي القُرونِ الخالِيَةِ مِرارا، ولَيَأتِيَنَّ عَلَيها زَمانٌ».
وإنَّ لَكُم ـ يا أهلَ البَصرَةِ ـ وما حَولَكُم مِنَ القُرى مِنَ الماءِ لَيَوما عَظيما بَلاؤُهُ، وإنّي لَأَعلَمُ مَوضِعَ مُنفَجَرِهِ مِن قَريَتِكُم هذِهِ، ثُمَّ اُمورٌ قَبلَ ذلِكَ تَدهَمُكُم عَظيمَةٌ اُخفِيَت عَنكُم وعَلِمناها، فَمَن خَرَجَ عَنها عِندَ دُنُوِّ غَرَقِها فَبِرَحمَةٍ مِنَ اللّهِ سَبَقَت لَهُ، ومَن بَقِيَ فيها غَيرَ مُرابِطٍ بِها فَبِذَنبِهِ، ومَا اللّهُ بِظَّلامِ لِلعَبيدِ. [۳۲۸]
172. امام على عليه السلام ـ در نكوهش بصريان ـ: بصره را در كتاب هاى [آسمانىِ] نخستين، جز بصره، سه نام ديگر نيز هست كه تنها عالِمان، آنها را مى دانند: يكى خريبه، ديگر تَدمُر، و ديگرى مؤتفكه.…
روزى كه من و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تنها باهم بوديم، به من فرمود: «جبرئيل روح الأمين، مرا بر شانه راست خود سوار كرد تا جايى كه زمين و زمينيان را به من نشان داد، و كليدهاى
آن را در اختيارم نهاد، و آنچه را در زمين است و آنچه را بر روى آن بوده است و آنچه را تا روز قيامت خواهد بود، به من آموخت، و اين بر من گران نيامد، چنان كه بر پدرم آدم، گران نيامد. به او تمام نام ها را آموخت، در حالى كه فرشتگان مقرّب هم آنها را نمى دانستند. من سرزمينى را در ساحل دريا ديدم كه آن را «بصره» مى نامند. دورترينِ سرزمين ها از آسمان و نزديك ترينِ آنها به آب بود. از هر سرزمينى زودتر ويران مى شود، و خاكش درشت ترينِ خاك هاست، و عذابش از هر سرزمين ديگرى، سخت تر است. در روزگاران گذشته، بارها بلعيده شد و زمانى ديگر چنين خواهد شد. شما را ـ اى اهل بصره ـ و روستاهاى پيرامونتان را بلايى بس بزرگ از آب، در انتظار است، و من مى دانم كه اين آب، از كجاى اين آبادى تان بر خواهد جوشيد؛ امّا پيش از آن، حوادث سهمگين بر شما يورش مى آورند كه از شما پوشيده داشته شده است؛ ليكن ما آنها را مى دانيم. پس آن گاه كه زمان زير آب رفتن بصره نزديك شود، هر كس كه [موفّق شود] از اين شهر بيرون رود، به واسطه رحمت الهى است كه پيشاپيش شامل حال او شده است و هر كس در آن بماند، بى آن كه مرزبان باشد، به گناه خويش گرفتار آمده است و خداوند، هرگز به بندگان، ستم نمى كند».
173. عنه عليه السلام ـ في ذَمِّ أهلِ البَصرَةِ بَعدَ وَقعَةِ الجَمَلِ ـ: أرضُكُم قَريبَةٌ مِنَ الماءِ، بَعيدَةٌ مِنَ السَّماءِ، خَفَّت عُقولُكُم، وسَفِهَت حُلومُكُم، فَأَنتُم غَرَضٌ لِنابلٍ، واُكلَةٌ لِاكِلٍ، وفَريسَةٌ لِصائِلِ [۳۲۹]. [۳۳۰]
173. امام على عليه السلام ـ در نكوهش بصريان پس از جنگ جمل ـ: سرزمين شما به آب، نزديك و از آسمان، دور است. شما مردمانى سبك مغز و سست انديشيد. از اين رو [همواره] هدفى براى تيراندازيد و لقمه اى براى خورنده و شكارى براى شكارچى. [۳۳۱]
174. عنه عليه السلام ـ مِن كَلامٍ لَهُ في ذَمِّ أهلِ البَصرَةِ بَعدَ وَقعَةِ الجَمَلِ ـ: بِلادُكُم أنتَنُ بِلادِ اللّهِ تُربَةً، أقرَبُها مِنَ الماءِ وأَبعَدُها مِنَ السَّماءِ، وبِها تِسعَةُ أعشارِ الشَّرِّ. المُحتَبَسُ فيها بِذَنبِهِ، وَالخارِجُ بِعَفوِ اللّهِ. كَأَنّي أنظُرُ إلى قَريَتِكُم هذِهِ قَد طَبَّقَهَا الماءُ حَتّى ما يُرى مِنها إلّا شُرَفُ المَسجِدِ، كَأَنَّهُ جُؤجُؤُ [۳۳۲] طَيرٍ في لُجَّةِ بَحرٍ. [۳۳۳]
174. امام على عليه السلام ـ از سخنان ايشان در نكوهش بصريان پس از جنگ جمل ـ: سرزمين شما خاكش متعفّن ترين سرزمين خداست، نزديك ترينِ سرزمين ها به آب و دورترين آنها از آسمان است، و نُه دهم شرّ و بدى در اين سرزمين است. آن كه در اين شهر بماند به كيفر گناه خويش است، و آن كه بيرون رفته عفو خداوند شامل حالش شده. گويا مى بينيم كه اين آبادى شما را آب فرا گرفته است تا جايى كه تنها كنگره هاى مسجد آن ديده مى شود، همچون سينه مرغى در ميان دريا.
7 / 3: أصبَهانُ
7 / 3: اصفهان
175. الخرائج والجرائح عن ابن مسعود: كُنتُ قاعِدا عِندَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام في مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، إذ نادى رَجُلٌ: مَن يَدُلُّني عَلى مَن آخُذُ مِنهُ عِلما؟ ومَرَّ.
فَقُلتُ لَهُ: يا هذا، هَل سَمِعتَ قَولَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله: أنَا مَدينَةُ العِلمِ وعَلِيٌّ بابُها؟ فَقالَ: نَعَم، قُلتُ: وأَينَ تَذهَبُ وهذا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ؟ فَانصَرَفَ الرَّجُلُ وجَثا بَينَ يَدَيهِ.
فَقالَ عليه السلام لَهُ: مِن أيِّ بِلادِ اللّهِ أنتَ؟ قالَ: مِن أصفَهانَ، قالَ لَهُ: اُكتُب:
أملى عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام: إنَّ أهلَ أصفَهانَ لا يَكونُ فيهِم خَمسُ خِصالٍ: السَّخاوَةُ، وَالشَّجاعَةُ، وَالأَمانَةُ، وَالغَيرَةُ، وحُبُّنا أهلَ البَيتِ.
قالَ: زِدني يا أميرَ المُؤمِنينَ.
قالَ بِاللِّسانِ الأَصفَهانِيِّ: اروت اين وس. يَعنِي: اليَومَ حَسبُكَ هذا. [۳۳۴]
175. الخرائج و الجرائح ـ به نقل از ابن مسعود ـ: نزد امير مؤمنان عليه السلام در مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشسته بودم كه مردى صدا زد: كيست كه مرا به مردى ره نمون شود تا از او دانشى بر گيرم؟ و رفت.
من به او گفتم: اى مرد! آيا سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را شنيده اى كه: «من شهر علمم و على دروازه آن شهر است»؟
گفت: آرى.
گفتم: پس كجا مى روى، در حالى كه على بن ابى طالب، اين جاست؟
مرد باز گشت و در برابر ايشان زانو زد.
[امام عليه السلام] به او فرمود: «تو از كدام شهر خدايى؟».
گفت: از اصفهان.
فرمود: «بنويس: على بن ابى طالب اِملا كرد: در اهالى اصفهان، پنج خصلت نيست: بخشندگى، شجاعت، امانتدارى، غيرت، و محبّت ما خاندان».
گفت: باز هم بفرماييد، اى امير مؤمنان!
ايشان به زبان مردم اصفهان فرمود: «اروت اين وس»، يعنى: امروزت را اين بس!
بيان
توضيح
قال العلّامة المجلسي قدس سره ذيل الحديث: كان أهل أصفهان في ذلك الزمان إلى أوّل استيلاء الدولة القاهرة الصفويّة ـ أدام اللّه بركاتهم ـ من أشدّ النواصب، والحمد للّه الذي جعلهم أشدّ الناس حبّا لأهل البيت عليهم السلام، وأطوعهم لأمرهم، وأوعاهم لعلمهم، وأشدّهم انتظارا لفرجهم، حتّى أنّه لا يكاد يوجد من يتّهم بالخلاف في البلد ولا في شيء من قراه القريبة أو البعيدة، وببركة ذلك تبدّلت الخصال الأربع أيضا فيهم، رزقنا اللّه وسائر أهل هذه البلاد نصر قائم آل محمد صلى الله عليه و آله والشهادة تحت لوائه، وحشرنا معهم في الدنيا و الآخرة. [۳۳۵]
علّامه مجلسى (م 1111ق) مى گويد: «اهالى اصفهان در آن زمان تا آغاز استيلاى دولت ظفرمند صفوى ـ كه خداى، بركات آنان را پايدار بدارد ـ از سرسخت ترين ناصبى ها بوده اند، و خدا را شكر كه آنان را از علاقه مندترينْ مردمان به اهل بيت عليهم السلام قرار داد، چنان كه بيش از همه مردمان، مطيع فرمان اهل بيت و فراگيرنده دانش آنان و در انتظار فَرَج ايشان هستند، به طورى كه در اين شهر و در روستاهاى نزديك و دور آن، تقريبا كسى كه به مخالفت با شيعه متّهم باشد، يافت نمى شود و به بركت اين خصلت (عشق اهل بيت)، آن چهار خصلت ديگر نيز در ايشان به ضدّش تبديل شده است.
خداوند، توفيق يارى رساندن به قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله و شهادت در تحت لواى او را به ما و ديگر اهالى اين شهر، روزى فرمايد و ما را در دنيا و آخرت با ايشان محشور كند!».
- ↑ لسان العرب: ج3 ص94 (مادّه «بلد»).
- ↑ مفردات ألفاظ القرآن: ص142 (مادّه «بلد»).
- ↑ اعراف: آيه 57 و 58، ابراهيم: آيه 35، نحل: آيه 7، فاطر: آيه 9، بلد: آيه 1 و 2، تين: آيه 3، بقره: آيه 126.
- ↑ فرقان: آيه 49، نمل: آيه 91، سبأ: آيه 15، زخرف: آيه 11، ق: آيه 11.
- ↑ آل عمران: آيه 196، غافر: آيه 4، ق: آيه 36، فجر: آيه 8 و 11.
- ↑ فاطر: آيه 9.
- ↑ زخرف: آيه 11.
- ↑ اعراف: آيه 58.
- ↑ آل عمران: آيه 196.
- ↑ سبأ: آيه 15.
- ↑ بلد: آيه 1.
- ↑ تين: آيه 3.
- ↑ توبة: آيه 97.
- ↑ ر. ك: ص362 ح4.
- ↑ ر. ك: ص360 ح3.
- ↑ ر. ك: ص361 ح1 و 2.
- ↑ المعجم الكبير: ج22 ص365 ح914، اُسد الغابة: ج6 ص232 ش 6148، كنز العمّال: ج11 ص146 ح30974.
- ↑ الفردوس: ج1 ص256 ح996.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج1 ص350 ح1420.
- ↑ نهج البلاغة: حكمت 442.
- ↑ ر.ك: ص367 (بايسته هاى شهرها/امنيّت). نيز، ر.ك: همين دانش نامه: ج7 ص493 (امنيت / درآمد).
- ↑ قَطَنَ بالمكانِ: أقام به فهو قاطن، والجمع قُطّان (المصباح المنير: ص509 مادّه «قطن»).
- ↑ ر. ك: ص368 ح17.
- ↑ ر. ك: ص370 ح23.
- ↑ ر. ك: ص374 ح31.
- ↑ اعراف: آيه 58.
- ↑ ر. ك: ص372 ح29.
- ↑ ر. ك: ص376 ح36.
- ↑ ر. ك: تخطيط المدن فى الإسلام، سيّد جعفر مرتضى عاملى.
- ↑ نحل: آيه 80.
- ↑ ر. ك: ص372 ح30.
- ↑ مسند أبى يعلى: ج4 ص253 ح4369.
- ↑ ر. ك: ميزان الحكمة: ج8 ص171 (كار / محكم كارى).
- ↑ علل الشرائع: ص310 ح4، الأمالى، صدوق: ص468 ح623.
- ↑ ين جانب (رى شهرى) در سفرى كه چندى پيش به برخى كشورهاى اروپايى داشتم، ساختمان هايى را ديدم كه پس از گذشت سيصد ـ چهارصد سال، همچنان مورد بهره بردارى قرار مى گيرند. با مقايسه آنها با ساخت و سازهاى كشور خودمان ـ كه گفته مى شود عمر آنها به پنجاه سال نمى رسد ـ، به ياد احاديث ياد شده افتادم و تأسّف خوردم كه چرا ما با داشتن چنين سرمايه هاى عظيم فرهنگى اى، در چنين شرايطى هستيم.
- ↑ ر. ك: فرهنگ نامه مسجد: ص23 (فصل يكم: فضيلت مسجد / خانه خدا).
- ↑ ر. ك: فرهنگ نامه مسجد: ص25 (فصل يكم: فضيلت مسجد / نشستنگاه پيامبران عليهم السلام).
- ↑ ر. ك: فرهنگ نامه مسجد: ص25 (فصل يكم: فضيلت مسجد / سراى هر پروا پيشه).
- ↑ ر. ك: فرهنگ نامه مسجد: ص27 (فصل يكم: فضيلت مسجد / بهترين مكان ها).
- ↑ ر. ك: فرهنگ نامه مسجد: ص29 (فصل يكم: فضيلت مسجد / باغ بهشتى).
- ↑ براى توضيح بيشتر در باره ساختن مسجد و معمارى آن، ر.ك: همين دانش نامه: مدخل «مسجد». نيز، ر.ك: فرهنگ نامه مسجد.
- ↑ ر. ك: فرهنگ نامه مسجد: ص233 (فصل يازدهم: مسجد درون خانه).
- ↑ ر. ك: علم و حكمت در قرآن و حديث: ص9 (درآمد).
- ↑ ر.ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج2 ص327 (معرفت شناسى / دانش / آثار دانش / ايمان).
- ↑ تخطيط المدن فى الإسلام: ص168 (به نقل از المفصل فى تاريخ العرب قبل الإسلام): ج8 ص412 و ديگر منابع تاريخى).
- ↑ وفاء الوفاء: ج2 ص453.
- ↑ در سفرى كه اين جانب (رى شهرى) چندى پيش به هندوستان داشتم، در كنار معبد «سيك ها»، جايگاهى براى اين گونه افراد وجود داشت.
- ↑ ر. ك: تخطيط المدن فى الإسلام: ص176 (به نقل از: التراتيب الإداريّة: ج1 ص445 ـ 446).
- ↑ ر. ك: ص382 ح46.
- ↑ ر. ك: ص402 ح86.
- ↑ ر. ك: ميزان الحكمة: ج4 ص509 (مراقبت /تقسيم ساعات شبانه روز).
- ↑ ر. ك: الكافى: ج6 ص326 ح7.
- ↑ اين موضوع در اين دانش نامه، در ذيل مَدخل ها و عناوين مربوط، به تفصيل، مطرح خواهد شد، إن شاء اللّه !
- ↑ اين مباحث، به تفصيل در منابع اسلامى آمده اند.
- ↑ ر. ك: ص385 (فصل چهارم / وظايف مسلمانان نسبت به سرزمينشان).
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص177 ح5، الأمالى، صدوق: ص243 ح260.
- ↑ ترجمه منظوم را از الأمالى شيخ صدوق، به قلم [آية اللّه] محمد باقر كمره اى گرفته ايم. م.
- ↑ ر. ك: ص459 (توضيح) و ص465 (توضيح).
- ↑ الفردوس: ج3 ص121 ح4331 عن نبيط بن شريط.
- ↑ الرستاق: فارسي معرّب، والجمع الرساتيق، وهى السواد... ويستعمل الرستاق في الناحية: طرف الإقليم (مجمع البحرين: ج2 ص698 «رستق»).
- ↑ المعجم الكبير: ج20 ص77 ح142، الفردوس: ج5 ص507 ح8909 نحوه وكلاهما عن معاذ بن جبل، كنز العمّال: ج6 ص475 ح16621.
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 69، بحار الأنوار: ج33 ص509 ح707؛ ينابيع المودّة: ج3 ص445 ح14.
- ↑ التوبة: 97.
- ↑ عارم: أي خبيث شرّير (النهاية: ج3 ص223 «عرم»).
- ↑ جامع الأخبار: ص391 ح1091، بحار الأنوار: ج76 ص156 ح1.
- ↑ الغَرامُ: الشرُّ الدائمُ، وقيل: الغَرامُ الهَلاكُ (الصحاح: ج5 ص1996 «غرم») وفي كنز العمّال: «صبيّهم عارِم».
- ↑ الفردوس: ج2 ص283 ح3310 عن الإمام عليّ عليه السلام، كنز العمّال: ج14 ص175 ح38286.
- ↑ الكافي: ج8 ص162 ح170، الخصال: ص325 ح14، تحف العقول: ص220، المحاسن: ج1 ص73 ح30، بحار الأنوار: ج2 ص108 ح10؛ كنز العمّال: ج16 ص261 ح44369 نقلاً عن ابن الجوزي عن عثمان عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله.
- ↑ في المصدر: «بتة» بدل «ستة» والصواب ما أثبتناه كما فى المصادر الاُخرى.
- ↑ تاريخ إصبهان: ج1 ص428 الرقم 825 عن ابن عمر؛ منية المريد: ص324، جامع الأخبار: ص392 ح1093، تنبيه الخواطر: ج1 ص127 كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج76 ص156 ح1.
- ↑ جامع الأخبار: ص392 ح1094.
- ↑ جامع الأخبار: ص391 ح1092، بحار الأنوار: ج76 ص156 ح1.
- ↑ من بَدا جَفا: أي مَن سَكَن الباديةَ غَلُظَ طَبعُهُ لِقِلَّةِ مخالطة الناس. والجَفاءُ: غِلَظُ الطَبعِ (النهاية: ج1 ص281 «جفا»).
- ↑ مسند ابن حنبل: ج3 ص304 ح8845، السنن الكبرى: ج10 ص173 ح20255 كلاهما عن أبي هريرة، المعجم الكبير: ج11 ص47 ح11030 عن ابن عبّاس؛ الأمالي للطوسي: ص264 ح483 عن أبي هريرة، الغارات: ج2 ص689، بحار الأنوار: ج65 ص282 ح35.
- ↑ سنن أبي داوود: ج3 ص111 ح2859، سنن الترمذي: ج4 ص523 ح2256، سنن النسائي: ج7 ص195، مسند ابن حنبل: ج1 ص764 ح3362 كلّها عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج15 ص406 ح41588.
- ↑ المراسيل لأبي داود: ص175 ح5 عن موسى بن شيبة، تهذيب الكمال: ج29 ص79 الرقم 6266.
- ↑ الكُفور: ما بعُد من الأرض عن الناس، فلا يمرّ به أحد، وأهل الكفور عند أهل المدن، كالأموات عند الأحياء، فكأنّهم في القبور. وأهل الشام يسمّون القرية الكفر (النهاية: ج4 ص189 «كفر»).
- ↑ الأدب المفرد: ص175 ح579، شعب الإيمان: ج6 ص68 ح7518، مسند الشاميّين: ج2 ص100 ح986 كلّها عن ثوبان، النهاية: ج4 ص189، الفردوس: ج5 ص46 ح7415 عن ثوبان، وفيه «ساكن القرور» بدل «كساكن القبور» كنز العمّال: ج15 ص407 ح41589، نثر الدّر: ج1 ص163 نحوه وفيه ذيله.
- ↑ در حديث، از روستاىِ دوردست، به «كُفور» تعبير شده است. كفور، به جايى گفته مى شود كه كسى به آن جا رفت و آمد كَپَرنشينان در نظر شهرنشينان، همانند مردگان در نزد زندگان اند و گويى آنها در ميان قبر زندگى مى كنند. مردم شام، روستا را «كَفَر» مى نامند.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 1، بحار الأنوار: ج63 ص213 ح48.
- ↑ الدَّعَةُ: الراحة (المصباح المنير: ص653 «ودع»).
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 53، خصائص الأئمة: ص123، تحف العقول: ص145، دعائم الإسلام: ج1 ص367 نحوه، بحار الأنوار: ج33 ص610 ح744.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج6 ص53 ح17013، مسند الشاميّين: ج2 ص30 ح863، الطبقات الكبرى: ج4 ص217، الإصابة: ج4 ص546 كلاهما نحوه، تاريخ دمشق: ج46 ص262.
- ↑ قَطَنَ بالمكانِ: أقام به فهو قاطن، والجمع قُطّان (المصباح المنير: ص509 «قطن»).
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص171 ح5712، عيون الحكم والمواعظ: ص295 ح5279.
- ↑ الفَيءُ: هو ما حصل للمسلمين من أموال الكفّار من غير حرب ولا جهاد (النهاية: ج3 ص482 «فيأ»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 40، بحار الأنوار: ج75 ص358 ح72؛ شعب الإيمان: ج6 ص65 ح7508 عن ليث، المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص741 ح51 عن أبي البختري من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام و كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج5 ص751 ح14286.
- ↑ مصباح المتهجّد: ص595، الإقبال: ج1 ص171، البلد الأمين: ص212 كلّها عن أبي حمزة الثمالي، بحار الأنوار: ج98 ص91 ح2.
- ↑ الثَّغْرُ: موضع المخافة الذي يُخاف منه هجوم العدوّ، والجمع: ثغور (مجمع البحرين: ج1 ص242 «ثغر»).
- ↑ الصحيفة السجّادية: ص115 الدعاء 27.
- ↑ الكافي: ج1 ص200 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص218 ح1، تحف العقول: ص438، الاحتجاج: ج2 ص441 ح310، الغيبة للنعماني: ص218 ح6 و كلّها عن عبد العزيز بن مسلم، بحار الأنوار: ج25 ص122 ح4.
- ↑ الروم: 19.
- ↑ القَطرُ: المَطَرُ (المصباح المنير: ص508 «قطر»).
- ↑ الكافي: ج7 ص174 ح2، تهذيب الأحكام: ج10 ص146 ح578 كلاهما عن عبد الرحمن بن الحجّاج، وسائل الشيعة: ج18 ص308 ح3.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص68 ح9543، عيون الحكم والمواعظ: ص481 ح8864.
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 53، بحار الأنوار: ج33 ص604.
- ↑ الوَزَعَةُ: جمع وازع، وهو الكافّ الدافع (مجمع البحرين: ج3 ص1930 «وزع»).
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص604 ح3634، عيون الحكم والمواعظ: ص158 ح3426 وفيه «الخلق» بدل «الأرض» و «ظلّه» بدل «وزعته».
- ↑ تحف العقول: ص135.
- ↑ قيل: إنّ الأشهاد هم الأنبياء والمؤمنون (لسان العرب: ج3 ص241 «شهد»).
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص305 ح6164، عيون الحكم والمواعظ: ص342 ح5842.
- ↑ غرر الحكم: ج5 ص337 ح8638، عيون الحكم والمواعظ: ص460 ح8361.
- ↑ الأعراف: 58.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص165 ح5684، عيون الحكم والمواعظ: ص294 ح5253.
- ↑ أرضٌ خَوّارَةٌ: لَيِّنَةٌ سَهلَةٌ (لسان العرب: ج4 ص262 «خور»).
- ↑ تحف العقول: ص320، بحار الأنوار: ج75 ص234 ح46.
- ↑ جامع الأخبار: ص285 ح768.
- ↑ دعائم الإسلام: ج2 ص195 ح706، عوالي اللآلي: ج3 ص293 ح55، مستدرك الوسائل: ج13 ص292 ح15387.
- ↑ الدعوات: ص40 ح97، بحار الأنوار: ج69 ص408 ح117.
- ↑ الكافي: ج5 ص257 ح1، الخصال: ص159 ح207، مشكاة الأنوار: ص458 ح1533، بحار الأنوار: ج103 ص7 ح27.
- ↑ الكافي: ج5 ص258 ح2 عن عبد اللّه بن عبد الكريم، تهذيب الأحكام: ج7 ص236 ح1032 عن حمّاد بن عبد الكريم، الجعفريّات: ص194 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله نحوه، وسائل الشيعة: ج12 ص180 ح3.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص369 ـ 370، مكارم الأخلاق: ج2 ص333، الاختصاص: ص244 عن الإمام عليّ عليه السلام نحوه، مستطرفات السرائر: ص118، بحار الأنوار: ج69 ص401 ح98.
- ↑ الهَمَجُ: رُذالَةُ الناس (النهاية: ج5 ص273 «همج»).
- ↑ تحف العقول: ص321، بحار الأنوار: ج78 ص235 ح59.
- ↑ يُقال: لا تبلك عندي بالة: أي لا يصيبك منّي ندىً ولا خيْر (النهاية: ج1 ص154 «بلل»).
- ↑ أجْحف به: أي ذهب به أو قاربه (الصحاح: ج4 ص1334 «جحف»).
- ↑ الجَمام: الرّاحة (لسان العرب: ج12 ص105 «جمم»).
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 53، تحف العقول: ص137 نحوه، بحار الأنوار: ج33 ص606 ح744.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص422 ح6562، عيون الحكم والمواعظ: ص357 ح6044.
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 53، تحف العقول: ص131 نحوه، بحار الأنوار: ج33 ص603 ح744.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 131، تحف العقول: ص239 عن الإمام الحسين عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج34 ص111 ح949؛ تذكرة الخواص: ص120 عن عبد اللّه بن صالح العجلي.
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 53، تحف العقول: ص148، بحار الأنوار: ج33 ص612 ح744.
- ↑ كتاب من لايحضره الفقيه: ج3 ص321 ح4145، دعائم الإسلام: ج2 ص168 ح603، وسائل الشيعة: ج16 ص245 ح4.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 167، بحار الأنوار: ج32 ص9؛ تاريخ الطبري: ج4 ص436، البداية والنهاية: ج7 ص227 وفيهما «فدعوه» بدل «فأعرضوا عنه».
- ↑ قرب الإسناد: ص93 ح310، بحار الأنوار: ج104 ص127 ح4.
- ↑ الكافي: ج6 ص282 ح1 و ج4 ص151 ح3 وليس فيه «إخوانه»، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص154 ح2013، علل الشرائع: ص384 ح2 كلّها عن الفضيل بن يسار عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج75 ص462 ح1.
- ↑ سنن ابن ماجة: ج2 ص1037 ح3108، مسند ابن حنبل: ج6 ص449 ح18741، السنن الكبرى للنسائي: ج2 ص479 ح4252، سنن الترمذي: ج5 ص722 ح3925، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص8 ح4270 وفيها «إلَى اللّهِ عز و جل» بدل «إلَيَّ»، كنز العمّال: ج12 ص200 ح34658.
- ↑ حَزوَره، در لغت به معناى تپّه و پُشته كوچك است و نام بازار مكّه بوده است (فرهنگ اعلام جغرافيايى ـ تاريخى در حديث و سيره نبوى: ص136). م.
- ↑ الإذخَرُ: حشيش طَيِّبُ الريح، يُطحَنُ فيدخل في الطيب (لسان العرب: ج4 ص303 «ذخر»).
- ↑ الثُمامُ: نبت ضعيف له خوص أو شبيه بالخوص (الصحاح: ج5 ص1881 «ثمم»).
- ↑ تنبيه الخواطر: ج1 ص38.
- ↑ اذخر، گياه معروفى در حجاز است.
- ↑ واژه «ثمام» در متن عربى، گياه علفى و وحشى و زراعتى است از تيره گندميان.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج8 ص384 ح22693 عن أبي قتادة، كنز العمّال: ج12 ص244 ح34875.
- ↑ صحيح البخاري: ج2 ص667 ح1790 و ج3 ص1429 ح3711، صحيح مسلم: ج2 ص1003 ح480، الموطّأ لابن مالك: ج2 ص891 ح14، السنن الكبرى للنسائي: ج2 ص484 ح4272 كلّها عن عائشة نحوه، كنز العمّال: ج12 ص245 ح34881؛ كتاب من لايحضره الفقيه: ج2 ص564 ح3155، الخرائج و الجرائح: ج1 ص49 ح66، بحار الأنوار: ج18 ص9 ح15.
- ↑ الإيضاع أن يعدي بعيره ويحمله على العدْوِ الحثيث (لسان العرب: ج8 ص398 «وضع»).
- ↑ صحيح البخاري: ج2 ص666 ح1787، سنن الترمذي: ج5 ص499 ح3441، السنن الكبرى للنسائي: ج2 ص478 ح4248، مسند ابن حنبل: ج4 ص319 ح12623، صحيح ابن حبّان: ج6 ص427 ح2710.
- ↑ المعجم الكبير: ج12 ص277 ح13347 عن ابن عمر.
- ↑ القصص: 85.
- ↑ المناقب لابن شهر آشوب: ج3 ص321، بحار الأنوار: ج43 ص34 ح39.
- ↑ كشف الخفاء: ج1 ص345 ح1102.
- ↑ تحف العقول: ص207، بحار الأنوار: ج78 ص45 ح50.
- ↑ كنز الفوائد: ج1 ص94، أعلام الدين: ص179، بحار الأنوار: ج74 ص264 ح3؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص274 ح173.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 226، بحار الأنوار: ج73 ص82 ح45.
- ↑ الكافي: ج5 ص4 ح6 عن أبي عبد الرحمن السلمي، نهج البلاغة: الخطبة 27، الإرشاد: ج1 ص281، الاحتجاج: ج1 ص413 ح89، الغارات: ج2 ص475 عن محمّد بن مخنف والثلاثة الأخيرة نحوه، بحار الأنوار: ج34 ص64 ح931.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 29، الإرشاد: ج1 ص273، الاحتجاج: ج1 ص412 ح89، الغارات: ج2 ص483 عن إسماعيل بن رجاء الزبيدي، الأمالي للطوسي: ص180 ح302 عن جندب بن عبد اللّه الأزدي، بحار الأنوار: ج34 ص70 ح933.
- ↑ الصحيفة السجّادية: ص112 الدعاء 27.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص396 ح5840 عن يونس بن ظبيان عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، الأربعون حديثا للشهيد الأوّل: ص56 ح24 عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، كنز الفوائد: ج1 ص301 عن الإمام الصّادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، الاختصاص: ص243، بحارالأنوار: ج75 ص23 ح1؛ مسند الشهاب: ج2 ص223 ح1234 عن جابر نحوه، كنز العمّال: ج15 ص777 ح43065.
- ↑ كنز العمّال: ج16 ص128 ح44154 نقلاً عن السيوطي عن شمس الدين بن القماح في مجموع له.
- ↑ حلية الأولياء: ج3 ص25، زاد المسير: ج5 ص161، الدرّ المنثور: ج5 ص509 نحوه نقلاً عن ابن لال في مكارم الأخلاق وكلّها عن أبي هريرة؛ الكافي: ج2 ص165 ح11، معاني الأخبار: ص212 ح1، تفسير القمّي: ج2 ص50 عن الإمام الصادق عليه السلام وليس فيها «أين اتّجهت»، بحار الأنوار: ج14 ص210 ح6.
- ↑ الكافي: ج2 ص207 ح1 عن أبي المعتمر عن الإمام علي عليه السلام، بحارالأنوار: ج74 ص357 ح3.
- ↑ مستدرك الوسائل: ج12 ص429 ح14524 نقلاً عن أبي القاسم الكوفي فى كتاب الأخلاق.
- ↑ الكافي: ج2 ص167 ح9، مصادقة الإخوان: ص152 ح1، مستطرفات السرائر: ص141 ح3 وفيه «نَفَقَهُم» بدل «يفيد»، بحارالأنوار: ج74 ص226 ح19.
- ↑ إثبات الوصيّة: ص75، مستدرك الوسائل: ج12 ص428 ح14520 وراجع: قصص الأنبياء للراوندي: ص199 ح253 وتاريخ دمشق: ج36 ص335 والبحر المحيط: ج2 ص460.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج7 ص185 ح19810 عن أبي هريرة، تاريخ دمشق: ج62 ص84 ح12720 نحوه عن أبي برزة، كنز العمّال: ج6 ص430 ح16403.
- ↑ مسند الشهاب: ج1 ص430 ح489 عن أنس.
- ↑ في الطبعة المعتمدة: «أحاط»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص183 ح306 عن أبي قلابة، بحار الأنوار: ج75 ص50 ح3.
- ↑ المعجم الكبير: ج20 ص102 ح198، المصنّف لابن أبي شيبة: ج6 ص218 ح4 كلاهما عن معاذ، الأدب المفرد: ص180 ح593 عن معاوية بن قرّة، تهذيب الكمال: ج8 ص334 الرقم 1726 عن معقل بن يسار وفي الثلاثة الأخيرة «من أماط أذى» بدل «من رفع حجرا»، كنز العمّال: ج15 ص782 ح43091.
- ↑ صحيح البخاري: ج1 ص233 ح624 وج 2 ص874 ح2340، صحيح مسلم: ج3 ص1521 ح164، سنن الترمذي: ج4 ص341 ح1958 كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج6 ص420 ح16352.
- ↑ سنن الترمذي: ج5 ص10 ح2614، سنن ابن ماجة: ج1 ص22 ح57 كلاهما عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج1 ص36 ح56؛ مشكاة الأنوار: ص86 ح170 عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه، جامع الأخبار: ص104 ح174 نحوه وفيه «في ذكر خصال الإيمان» بدل «الإيمان بضع وسبعون بابا».
- ↑ مسند إسحاق بن راهويه: ج1 ص274 ح245، تاريخ بغداد: ج9 ص104 الرقم 4698 عن أبي مسعود، تاريخ أصبهان: ج1 ص324 الرقم 581 عن عبداللّه، كنز العمّال: ج6 ص593 ح17038؛ الدّعوات: ص98 ح230، عوالي اللآلي: ج1 ص369 ح72، بحارالأنوار: ج75 ص50 ح4.
- ↑ صحيح مسلم: ج4 ص2021 ح131، سنن ابن ماجة: ج2 ص1214 ح3681 نحوه، مسند ابن حنبل: ج7 ص180 ح19789، كنزالعمّال: ج15 ص768 ح43012.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج4 ص309 ح12572، المصنّف لابن أبي شيبة: ج6 ص218 ح5، مسند أبي يعلى: ج3 ص267 ح3048، فتح الباري: ج5 ص118، كنز العمّال: ج6 ص430 ح16404.
- ↑ الفردوس: ج4 ص281 ح6830 عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج6 ص429 ح16402.
- ↑ الكافي: ج6 ص3 ح12، عدة الداعي: ص77 كلاهما عن الفضل بن أبي قرّة عن الإمام الصادق عليه السلام، الأمالي للصدوق: ص603 ح837 عن إبراهيم بن محمد عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج6 ص220 ح15.
- ↑ المناقب لابن شهر آشوب: ج2 ص123، بحار الأنوار: ج41 ص17 ح10.
- ↑ المَدَرُ: الطينُ المتماسك (النهاية: ج4 ص309 «مدر»).
- ↑ الأمالي للطوسي: ص673 ح1419 عن أبي أسامة، المناقب لابن شهر آشوب: ج4 ص162، بحارالأنوار: ج46 ص93 ح82.
- ↑ شالتِ الناقةُ بِذَنَبها تَشولُهُ: أي رَفَعَتهُ (لسان العرب: ج11 ص374 «شول»).
- ↑ تحف العقول: ص411، بحار الأنوار: ج10 ص247 ح16.
- ↑ الكافي: ج3 ص16 ح5، تهذيب الأحكام: ج1 ص30 ح79، عوالي اللآلي: ج2 ص186 ح64 نحوه، بحار الأنوار: ج48 ص114 ح23.
- ↑ القطا: ضرب من الحمام. الواحدة قطاة (المصباح المنير: ص510 «قطا»).
- ↑ سنن ابن ماجة: ج1 ص244 ح738 عن جابر بن عبداللّه، صحيح ابن حبّان: ج4 ص490 ح1610 عن أبي ذر وليس فيه «أو أصغر»، كنز العمّال: ج8 ص314 ح23077؛ الأمالي للطّوسي: ص183 ح306 عن أبي قلابة، المحاسن: ج1 ص127 ح147 عن أبي الصّباح الكناني عن الإمام الصّادق عليه السلام وليس فيهما «أو أصغر»، بحارالأنوار: ج84 ص4 ح76.
- ↑ المعجم الكبير: ج3 ص19 ح2521، تاريخ دمشق: ج5 ص110 ح1204، الدّرّ المنثور: ج4 ص144 نقلاً عن أبي بكر الشافعي في رباعياته وكلاهما عن أبي قرضافة وفيهما «وهذه المساجد الّتي تُبنى في الطرق» بدل «نعم»، كنز العمّال: ج7 ص655 ح20766.
- ↑ سنن أبي داود: ج1 ص125 ح456، مسند ابن حنبل: ج9 ص52 ح23207، السنن الكبرى: ج2 ص617 ح4309، مجمع الزّوائد: ج2 ص117 ح1963.
- ↑ النجيب: الفاضل من كلّ حيوان، والنجيب من الإبل: القوي الخفيف السريع (مجمع البحرين: ج3 ص1749 «نجب»).
- ↑ ثواب الأعمال: ص343 ح1 عن أبي هريرة وعبد اللّه بن عباس، الرسالة السعدية: ص151، أعلام الدّين: ص423، عوالي اللآلي: ج1 ص365 ح58، بحارالأنوار: ج76 ص370 ح30.
- ↑ النمل: 60.
- ↑ العافية: طُلّاب الرزق من الإنس والدواب والطير (لسان العرب: ج15 ص74 «عفا»).
- ↑ السنن الكبرى للنسائي: ج3 ص404 ح5758 وح 5757، مسند ابن حنبل: ج5 ص76 ح14507، سنن الدّارمي: ج2 ص719 ح2509 كلّها عن جابر بن عبداللّه، كنز العمّال: ج3 ص891 ح9052؛ مستدرك الوسائل: ج17 ص112 ح20907 نقلاً عن درر اللآلي.
- ↑ الفسيلة: الصغيرة من النخل، والجمع فسائل (لسان العرب: ج11 ص519 «فسل»).
- ↑ مسند ابن حنبل: ج4 ص380 ح12980، الأدب المفرد: ص146 ح479، المنتخب من مسند عبد بن حميد: ص366 ح1216 وفيهما «فليغرس» بدل «فليفعل»، مسند الطيالسي: ص275 ح2068 كلّها عن أنس، كنز العمّال: ج3 ص892 ح9056.
- ↑ صحيح البخاري: ج2 ص817 ح2195، صحيح مسلم: ج3 ص1189 ح12، سنن الترمذي: ج3 ص666 ح1382 كلّها عن أنس، كنز العمّال: ج3 ص891 ح9051؛ مستدرك الوسائل: ج13 ص26 ح14642 نقلاً عن أبي الفتوح في تفسيره.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج9 ص136 ح23579، المعجم الكبير: ج4 ص148 ح3968 كلاهما عن أبي أيّوب الأنصاري، كنز العمّال: ج3 ص892 ح9057؛ مستدرك الوسائل: ج13 ص460 ح15893 نقلاً عن درر اللآلي.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج5 ص309 ح15616، المعجم الكبير: ج20 ص187 ح410، مشكل الآثار: ج1 ص416 كلّها عن معاذ؛ مستدرك الوسائل: ج13 ص460 ح15895 نقلاً عن درر اللآلي.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج5 ص575 ح16586، الإصابة: ج5 ص298 الرّقم 7043، اُسد الغابة: ج4 ص352 الرّقم 4243 نحوه، الوافي بالوفيات: ج24 ص68، مجمع الزّوائد: ج4 ص118 ح6268.
- ↑ الكافي: ج5 ص260 ح3، تهذيب الأحكام: ج7 ص236 ح1033 كلاهما عن سيابة، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص250 ح3907 عن سيابة، بحارالأنوار: ج103 ص68 ح24.
- ↑ القليب: البئر التي لم تُطوَ (النهاية: ج4 ص98 «قلب»).
- ↑ الكافي: ج7 ص57 ح5، مشكاة الأنوار: ص263 ح781 كلاهما عن أبي كهمس، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص185 ح555، عوالي اللآلي: ج3 ص260 ح3، بحارالأنوار: ج6 ص293 ح2.
- ↑ الكافي: ج5 ص55 ح3 عن فطر بن خليفة عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلام وج 2 ص164 ح8 عن عمر بن علي بن الحسين عن أبيه عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، مشكاة الأنوار: ص319 ح1012، إرشاد القلوب: ص175 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه، بحارالأنوار: ج74 ص340 ح123؛ الجامع الصغير: ج2 ص604 ح8700 نقلاً عن النرسي في قضاء الحوائج عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه.
- ↑ في الطبعة المعتمدة: «على»، والتصويب من بحارالأنوار.
- ↑ قرب الإسناد: ص132 ح463 عن أبي البختري عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، بحارالأنوار: ج75 ص20 ح14.
- ↑ البقرة: 126.
- ↑ ابراهيم: 35.
- ↑ السنن الكبرى للنسائي: ج2 ص484 ح4270، مسند ابن حنبل: ج1 ص246 ح936، صحيح ابن خزيمة: ج1 ص106 ح209، صحيح ابن حبّان: ج9 ص61 ح3746 كلّها عن عاصم بن عمرو، كنز العمّال: ج14 ص127 ح38130.
- ↑ سُقيا، نام جايى در حرّه (ريگزار) غربى مدينه است.
- ↑ تهذيب الأحكام: ج3 ص152 ح328، كتاب من لايحضره الفقيه: ج1 ص530 ح1501، مصباح المتهجّد: ص528 ح611 وفيهما «المتئق» بدل «المنساق»، الجعفريات: ص49 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج91 ص294 ح2.
- ↑ الصحيفة السجّادية: ص79 الدعاء 19، المصباح للكفعمي: ص548.
- ↑ الكافي: ج7 ص350 ح8، تهذيب الأحكام: ج10 ص230 ح908 كلاهما عن السكوني عن الإمام الصادق عليه السلام، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص154 ح5343، وسائل الشيعة: ج19 ص182 ح35522.
- ↑ فيما عدا المعجم الكبير من المصادر: «جاءَ به يوم القيامة...».
- ↑ المعجم الكبير: ج3 ص215 ح3172، المعجم الصغير: ج2 ص153، تاريخ بغداد: ج14 ص441 الرّقم 7814 وفيهما «طوقه اللّه يوم القيامة» بدل «جاء به يحمله» وكلّها عن الحكم بن الحارث السلمي، كنز العمّال: ج3 ص503 ح7621.
- ↑ المعجم الكبير: ج3 ص179 ح3050 عن حذيفة بن أسيد، تاريخ أصبهان: ج2 ص93 الرقم 1193، تاريخ دمشق: ج36 ص137 ح7284 كلاهما عن أبي ذرّ وفيهما «أصابته» بدل «وجبت عليه»، كنز العمّال: ج9 ص365 ح26486.
- ↑ الكافي: ج7 ص350 ح3، تهذيب الأحكام: ج10 ص230 ح905، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص155 ح5346 كلّها عن أبي الصباح الكناني، وسائل الشيعة: ج19 ص180 ح25515.
- ↑ الكافي: ج7 ص350 ح2، تهذيب الأحكام: ج10 ص224 ح878، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص155 ح5347، وسائل الشيعة: ج19 ص181 ح25518.
- ↑ الكافي: ج7 ص349 ح1، تهذيب الأحكام: ج10 ص229 ح903، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص153 ح5341، وسائل الشيعة: ج19 ص180 ح256516 وراجع: الموطأ: ج2 ص869.
- ↑ النُّزّال: المسافرون (مجمع البحرين: ج3 ص1774 «نزل»).
- ↑ الكافي: ج2 ص292 ح12 و ح11 وفيه «المعربة» بدل «المسلوك» وكلاهما عن إبراهيم بن زياد الكرخي عن الإمام الصّادق عليه السلام، تهذيب الأحكام: ج1 ص30 ح80 عن إبراهيم بن أبي زياد الكرخي عن الإمام الصّادق عليه السلام، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص25 ح45 نحوه، بحارالأنوار: ج104 ص255 ح10 وراجع: كنز العمّال: ج16 ص99 ح44057.
- ↑ ثَعَب وانثعبَ: جَرى وسال. ومنه اشتُقَّ مَثعَبُ المطر (الميزاب) والجمع: المثاعب (راجع: لسان العرب: ج1 ص236 «ثعب»).
- ↑ الكنيف: الكُنَّة [أي الظُلّة والسقيفة] تُشرَعُ فوق باب الدار (لسان العرب: ج9 ص310 «كنف»).
- ↑ المصنّف لعبد الرزّاق: ج10 ص72 ح18399، كنز العمال: ج5 ص816 ح14469.
- ↑ معاني الأخبار: ص271 ح2 عن أبي خالد الكابلي، عدّة الدّاعي: ص199، بحارالأنوار: ج73 ص375 ح12.
- ↑ لابتا المدينة: حرّتان عظيمتان يكتنفانها (مجمع البحرين: ج3 ص1654 «لوب»).
- ↑ العضاهُ: شجر اُمّ غيلان، وكلّ شجرٍ عظيمٍ لَه شوك (النهاية: ج3 ص255 «عضه»).
- ↑ صحيح مسلم: ج2 ص992 ح459، مسند ابن حنبل: ج1 ص384 ح1573، السنن الكبرى: ج5 ص323 ح9961 كلّها عن عامر بن سعد عن أبيه، كنز العمال: ج12 ص242 ح34862.
- ↑ حَرّه: سنگستان؛ ريگزار.
- ↑ الكافي: ج5 ص29 ح8، تهذيب الأحكام: ج6 ص138 ح232 كلاهما عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصّادق عليه السلام، بحارالأنوار: ج19 ص179 ح27 وراجع: السنن الكبرى: ج9 ص153 ح18150 والمصنّف لعبد الرّزّاق: ج5 ص199 ح9375 وكنز العمّال: ج4 ص474.
- ↑ سنن أبي داود: ج2 ص217 ح2038، السنن الكبرى: ج5 ص327 ح9974 نحوه.
- ↑ واژه «سَلَب» ـ كه در متن عربى حديث آمده ـ، به معناى مسلوب است؛ يعنى سلاح و جامه و ستور كه از كسى به تاراج گيرند.
- ↑ البريد: أربعة فراسخ، اثنا عشر ميلاً (مجمع البحرين: ج1 ص136 «برد»).
- ↑ معجم البلدان: ج5 ص84.
- ↑ بريد: چاپار؛ چهار فرسنگ؛ دوازده ميل (مجمع البحرين ج1 ص136 مادّه «برد»).
- ↑ الكافي: ج5 ص264 ح9 عن ابن مضارب، وسائل الشيعة: ج13 ص198 ح24103.
- ↑ الكافي: ج5 ص264 ح8 عن عمّار بن موسى، وسائل الشيعة: ج13 ص198 ح24105.
- ↑ الكافي: ج5 ص263 ح7، قرب الإسناد: ص368 ح1317 كلاهما عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر، بحارالأنوار: ج103 ص66 ح12.
- ↑ القصص: 57.
- ↑ إبراهيم: 37.
- ↑ والمشار إليها بهذه الإشارة مكّة المشرّفة، وفي الكلام تشريفها من وجهين: إضافة الربّ إليها، ووصفها بالمحرّمة.
- ↑ النمل: 91.
- ↑ مقصود، مكّه است كه بر اساس اين آيه، از دو جهت، شرافت يافته است: اضافه شدن «پروردگار» به آن، و توصيف آن به «حرمت داشتن».
- ↑ سقط ما بين القوسين من المصدر وأثبتناه من المصادر الاُخرى. وقال مؤلف الكتاب في ذيل الحديث: «والصواب: ووصلها بالمدينة ووصل المدينة ببيت المقدس...».
- ↑ فضائل بيت المقدس: ص48 ح14، الفردوس: ج2 ص185 ح2928 وليس فيه صدره وكلاهما عن عائشة، كنز العمّال: ج12 ص211 ح30710.
- ↑ أخبار مكّة للفاكهي: ج2 ص261 ح1478 عن الزهري، كنز العمّال: ج10 ص500 ح30164.
- ↑ الحَزورَةُ: التَلُّ الصَغيرُ (الصحاح: ج2 ص629 «حزر»).
- ↑ سنن الترمذي: ج5 ص722 ح3925، السنن الكبرى للنسائي: ج2 ص479 ح4252، مسند ابن حنبل: ج6 ص449 ح18740 وكلّها عن عبداللّه بن عديّ الزهري، كنز العمّال: ج12 ص200 ح34658.
- ↑ سنن الترمذي: ج5 ص723 ح3926، المستدرك على الصحيحين: ج1 ص661 ح1787، صحيح ابن حبّان: ج9 ص23 ح3709 كلّها عن ابن عبّاس، عوالي اللآلي: ج1 ص186 ح260.
- ↑ الكافي: ج7 ص273 ح12 عن زيد الشّحام و ص275 ح5، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص92 ح5151 كلاهما عن سماعة، وسائل الشيعة: ج19 ص3 ح34998.
- ↑ شعب الإيمان: ج3 ص455 ح4051، تاريخ بغداد: ج6 ص27 الرقم 3058 كلاهما عن ابن عبّاس، كنز العمال: ج5 ص53 ح12018.
- ↑ التَّشَحُّط: الاضطراب في الدم. تشحّط المقتول بدمه: أي اضطرب فيه (لسان العرب: ج7 ص327 «شحط»).
- ↑ المحاسن: ج1 ص144 ح197 عن خالد القلانسي، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص228 ح2261 وفيه «كالمتهجّد» بدل «كالمتشحّط» من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام، بحارالأنوار: ج99 ص82 ح35.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص227 ح2260، وسائل الشيعة: ج9 ص340 ح17623.
- ↑ المحاسن: ج1 ص271 ح528، بحارالأنوار: ج27 ص185 ح44.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص243 ح2304 عن سعيد بن عبداللّه الأعرج، وسائل الشيعة: ج9 ص349 ح17655.
- ↑ ماطَ الأذى وأماطه: نَحّاهُ ودَفَعَهُ (لسان العرب: ج7 ص409 «ميط»).
- ↑ الكافي: ج4 ص547 ح34 عن إسحاق بن عمّار، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص228 ح2267، وسائل الشيعة: ج9 ص385 ح17778.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج2 ص232 ح37 عن الفضل بن موسى الكاتب، بحارالأنوار: ج12 ص114 ح47.
- ↑ تهذيب الأحكام: ج5 ص476 ح1681، وسائل الشيعة: ج9 ص341 ح17625.
- ↑ المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص12 عن المنهال بن عمرو، بحارالأنوار: ج43 ص356 ح34.
- ↑ الاحتجاج: ج2 ص133 ح175؛ الفتوح: ج5 ص133 نحوه.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج1 ص682 ح2923، سير أعلام النبلاء: ج4 ص377 كلاهما عن ابن عبّاس، المعجم الأوسط: ج6 ص356 ح6607 عن أبي جحيفة، كنز العمّال: ج12 ص237 ح34831.
- ↑ قَفَلَ: أي رَجَعَ (المصباح المنير: ص511 «قفل»).
- ↑ تاريخ أصبهان: ج2 ص234 الرقم 1545، كنز العمّال: ج12 ص259 ح34941.
- ↑ عوالي اللآلي: ج1 ص428 ح120.
- ↑ صحيح مسلم: ج2 ص1003 ح479، السنن الكبرى: ج5 ص324 ح9965، المصنف لابن أبي شيبة، ج7 ص551 ح11، كنز العمّال: ج12 ص238 ح34845.
- ↑ صحيح البخاري: ج2 ص749 ح2022، مسند ابن حنبل: ج5 ص533 ح16446، السنن الكبرى: ج5 ص322 ح9955 وكلّها عن عبداللّه بن زيد.
- ↑ المَأزِمُ: المَضيقُ في الجبال حتّى يلتقي بعضها ببعض ويتَّسع ما وراءه (لسان العرب: ج12 ص17 «أزم»).
- ↑ خَبَطتُ الوَرَقَ: أسقَطتُه (مجمع البحرين: ج1 ص491 «خبط»).
- ↑ صحيح مسلم: ج2 ص1001 ح475، السنن الكبرى: ج5 ص329 ح9982 كلاهما عن أبي سعيد الخدري، كنز العمّال: ج12 ص232 ح34811.
- ↑ شعب الإيمان: ج2 ص145 ح1407 عن عائشة، كنز العمّال: ج12 ص230 ح34803.
- ↑ قال الشريف الرضى قدس سره: هذه استعارة، والمراد أنّ الإسلام ليأوي إلى المدينة كما تأوي الحيّة إلى جحرها، وأصل ذلك مأخوذ من التقبّض والاجتماع؛ يقال: أرز اُروزا: إذا كان منه ذلك، فجعل عليه الصلاة والسلام المدينة كالوجار [أي الحِجر] للإسلام يتقلّص إليها وينضمّ إلى حماها لأنّها قطب مداره ونقطة ارتكازه (المجازات النّبويّة: ص114).
- ↑ صحيح البخاري: ج2 ص664 ح1777، صحيح مسلم: ج1 ص131 ح233، سنن ابن ماجة: ج2 ص1038 ح3111 وكلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج1 ص239 ح1197؛ المجازات النبويّة: ص114 الرقم 75 وفيه «الإسلام» بدل «الإيمان»، عوالي اللآلي: ج1 ص429 ح122.
- ↑ شريف رضى قدس سره مى گويد: اين، استعاره است و مراد، آن است كه اسلام به مدينه پناه مى آورد، همچنان كه مار به سوراخش پناه مى برد. اين كلمه در اصل عربى اش (تَأرزُ)، به معناى جمع شدن و به هم آمدن است. گفته مى شود: «أرز أروزا: خود را در هم كشيد و جمع كرد». پيامبر صلى الله عليه و آله مدينه را به مثابه سوراخ و لانه براى اسلام قرار داده است كه اسلام در آن مى خزد و به پناه آن در مى آيد؛ چرا كه مدينه، محور اسلام و نقطه اتكاى آن است (المجازات النبويّة: ص114).
- ↑ المعجم الكبير: ج1 ص372 ح1144، تاريخ دمشق: ج27 ص38 ح5724 كلاهما عن بلال بن الحارث، تاريخ أصبهان: ج2 ص315 ح1831 عن ابن عمر، كنز العمّال: ج12 ص234 ح34818.
- ↑ يَتَبَوَّأ: يَنزِلُ، المُبوَّأُ: المَنزِلُ (النهاية: ج1 ص159 «بوأ»).
- ↑ المعجم الأوسط: ج5 ص380 ح5618 عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج12 ص230 ح34802.
- ↑ الكافي: ج4 ص563 ح1، تهذيب الأحكام: ج6 ص12 ح21 كلاهما عن حسان بن مهران عن الإمام الصادق عليه السلام، روضة الواعظين: ص447، بحارالأنوار: ج100 ص399 ح43.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص672 ح1416 عن عاصم بن عبدالواحد المدائني، بحارالأنوار: ج99 ص85 ح46؛ تاريخ دمشق: ج1 ص297 عن سعيد بن الوليد الهجري.
- ↑ الظهر: الإبل التي يحمل عليها ويركب، جمعه: ظهران (لسان العرب: ج4 ص522 «ظهر»).
- ↑ الكافي: ج4 ص557 ح2، وسائل الشيعة: ج10 ص272 ح19366.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج2 ص363 ح5438 عن ابن عمر، فتح الباري: ج11 ص428، كنز العمّال: ج12 ص238 ح34840.
- ↑ دعائم الإسلام: ج1 ص296، بحارالأنوار: ج99 ص378 ح12.
- ↑ صحيح ابن حبّان: ج9 ص51 ح3733، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص501 ح8400 عن جابر بن عبداللّه، المصنّف لعبد الرزّاق: ج9 ص265 ح17160 عن عروة بن الزبير، كنز العمّال: ج12 ص252 ح34909.
- ↑ ر. ك: ص423 ح18 و 19 و ص425 ح121 و 123 و ص429 ح128 و 133 و ص433 ح143.
- ↑ ر. ك: حج و عمره در قرآن و حديث: ص53 (ختم قرآن).
- ↑ ر. ك: حج و عمره در قرآن و حديث: ص53 (روزه).
- ↑ ر. ك: حج و عمره در قرآن و حديث: ص53 (نماز) و ص493 (بخش سوم: مدينه منوّره / فضيلت نماز در آن).
- ↑ مانند اين حديث: عن محمّد بن مسلم، عن أبى جعفر عليه السلام، قالَ: لا يَنبَغى لِلرَّجُلِ أن يُقيمَ بِمَكَّةَ سَنَةً، قُلتُ: كَيفَ يَصنَعُ؟ قالَ: يَتَحَوَّلُ عَنها... و رُوِىَ: أنَّ المُقامَ بِمَكَّةَ يُقسِى القُلوبَ (الكافى: ج4 ص230 ح1، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص254 ح2338). نيز، ر. ك: وسائل الشيعة (چاپ آل البيت): ج13 ص231 أبواب مقدّمات الطواف / الباب 16: بابُ كَراهَةِ سُكنى مَكَّةَ وَالحَرَمِ سَنَةً إلّا أن يَتَحَوَّلَ فى أثنائِها فَتُستَحَبُّ المُجاوَرَةُ.
- ↑ ر. ك: الكافى: ج4 ص587 ح2، تهذيب الأحكام: ج6 ص76 ح151، ثواب الأعمال: ص114 ح21.
- ↑ الكافي: ج8 ص81 ح38، الأمالي للطوسي: ص144 ح234، بشارة المصطفى: ص82 كلاهما نحوه وكلّها عن عبداللّه بن الوليد، بحارالأنوار: ج100 ص399 ح44.
- ↑ تفسير فرات: ص217 ح291، بحارالأنوار: ج25 ص215 ح8.
- ↑ كامل الزيارات: ص313 ح530، بصائر الدرجات: ص76 ح1 كلاهما عن محمد الحلبي، بحارالأنوار: ج23 ص281 ح25.
- ↑ في المصدر: «لقاه»، وما أثبتناه من بحار الأنوار.
- ↑ الأمالي للمفيد: ص142 ح9 عن أبي بصير، بحارالأنوار: ج100 ص262 ح15.
- ↑ مراد، قبر امير مؤمنان است.
- ↑ تاريخ قم: ص271، بحارالأنوار: ج60 ص214 ح26.
- ↑ بحارالأنوار: ج60 ص216 ح39 نقلاً عن كتاب تاريخ قمّ عن صفوان بن يحيى بيّاع السابري.
- ↑ بحارالأنوار: ج60 ص217 ح46 نقلاً عن كتاب تاريخ قمّ.
- ↑ في المصدر: «يأزر» وكذا في الموضع الآخر، والصحيح ما أثبتناه. وأرِزَ العِلمُ: أي تَقَبَّضَ وتجمّعَ، وأرِزَت الحَيَّةُ: أي لاذت بحجرها ورجعت إليه (لسان العرب: ج5 ص305 «أرز»).
- ↑ كذا في المصدر، والظاهر «ويصير».
- ↑ بحارالأنوار: ج60 ص213 ح23 نقلاً عن كتاب تاريخ قمّ.
- ↑ الجمر: نهرٌ معروف كان خارج مدينة قم سابقا، وهو جافٌّ الآن، سوى ما يجري فيه من مياه السيول. ويمرّ اليوم وسط المدينة ويقسمها إلى نصفين.
- ↑ بحارالأنوار: ج60 ص215 ح35 نقلاً عن كتاب تاريخ قمّ.
- ↑ جُمَر يا گُمَر (قُم رود)، رودخانه معروفى است كه در گذشته بيرون از شهر قم و رودخانه اى پُرآب و دائمى بوده؛ ولى اكنون به دليل احداث چندين سد در مسير آن، رودخانه اى فصلى است و گهگاه سيلاب، در آن جارى مى شود. اين رودخانه امروزه در وسط شهر واقع شده و آن را به دو بخش، تقسيم مى كند.
- ↑ بحارالأنوار: ج60 ص216 ح41 نقلاً عن كتاب تاريخ قم.
- ↑ بحارالأنوار: ج60 ص213 ح22 نقلاً عن كتاب تاريخ قمّ.
- ↑ الظاهر أنّ المراد بالأرض أرض الشام وفلسطين، ويؤيّده أو يدلّ عليه قوله بعد: «الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا» فإنّ اللّه سبحانه لم يذكر بالبركة غير الأرض المقدّسة التي هي نواحي فلسطين إلّا ما وصف به الكعبة المباركة. والمعنى: أورثنا بني إسرائيل ـ وهم المستضعفون ـ الأرض المقدّسة بمشارقها ومغاربها، وإنّما ذكرهم بوصفهم فقال: «الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُواْ يُسْتَضْعَفُونَ» ليدلّ على عجيب صنعه تعالى في رفع الوضيع، وتقوية المستضعف، وتمليكه من الأرض ما لا يقدر على مثله عادةً إلّا كلّ قويّ ذو أعضاد وأنصار (الميزان في تفسير القرآن: ج8 ص228).
- ↑ الأعراف: 137.
- ↑ ظاهرا مراد از اين زمين، سرزمين شام و فلسطين است. مؤيّد اين مطلب يا ذيل آن، ادامه آيه است كه مى فرمايد: «كه در آن بركت قرار داده بوديم»؛ چرا كه خداوند سبحان [در قرآن كريم] غير از سرزمين مقدّس ـ كه همان نواحى فلسطين است ـ و غير از كعبه مباركه، از هيچ سرزمينى به بركت ياد نكرده است. معناى آيه، اين است: ما بنى اسرائيل را ـ كه مردمانى مستضعف و ناتوان بودند ـ وارث شرق و غرب سرزمين مقدّس گردانيديم. علّت آن كه از بنى اسرائيل با اين وصف ياد كرده و فرموده: «به آن گروهى كه پيوسته تضعيف مى شدند»، اين است كه نشان دهد با بالا بردن طبقه اى ضعيف و پست، و قوّت بخشيدن به مستضعفان و در آوردن آن سرزمين به مالكيت و تحت سلطنت آنها كه معمولاً جز افراد قدرتمند صاحب عدّه و عدّه، از عهده چنين كارى بر نمى آيند، كارى شگفت انگيز و خارق العاده كرده است.
- ↑ في بحارالأنوار: «إلّا من سخطٍ ومعصيةٍ منهم للّه»، وهو الأنسب للسياق.
- ↑ المائدة: 21.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص305 ح75، بحارالأنوار: ج13 ص181 ح16.
- ↑ الإسراء: 1.
- ↑ التين: 1 ـ 3.
- ↑ الخصال: ص225 ح58 عن موسى بن بكر عن الإمام الكاظم عليه السلام، معاني الأخبار: ص365 ح1 عن موسى بن بكر عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، روضة الواعظين: ص444، بحارالأنوار: ج60 ص204 ح2.
- ↑ التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: ص661 ح374 عن الإمام عليّ عليه السلام، بحارالأنوار: ج96 ص373 ح61.
- ↑ مسند الشاميّين: ج4 ص380 ح3605 عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج12 ص294 ح35095؛ جامع الأحاديث للقمّي: ص107، بحارالأنوار: ج60 ص229 ح57.
- ↑ التدوين في أخبار قزوين: ج1 ص19 عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج12 ص294 ح35096 نقلاً عن الحافظ أبي العلاء العطّار في فضائل قزوين عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه.
- ↑ التدوين في أخبار قزوين: ج1 ص10 عن جابر، كنز العمّال: ج12 ص293 ح35092.
- ↑ الصف: 10.
- ↑ لم يرد ما بين المعقوفين في المصدر، وأثبتناه من كنز العمّال.
- ↑ التدوين في أخبار قزوين: ج1 ص10 عن جابر بن عبداللّه الأنصاري، كنز العمّال: ج12 ص297 ح35105 نقلاً عن الخليلي في فضائل قزوين.
- ↑ تفليس: مدينة كانت تابعة لإيران لفترة طويلة. وهي الآن عاصمة دولة گرجستان من دول الاتحاد السوفيتي السابق.
- ↑ تاريخ قم: ص271، بحارالأنوار: ج60 ص214 ح25 كلاهما عن خالد بن يزيد.
- ↑ تفليس، شهرى است كه روزگاران دراز، جزء ايران بود و اكنون پايتخت كشور گرجستان، از كشورهاى استقلال يافته پس از فروپاشى اتّحاد جماهير شوروى است.
- ↑ الحَتفُ: المَوتُ، والجمع: الحُتوفُ (مجمع البحرين: ج1 ص358 «حتف»).
- ↑ أي يُساقُ إليها أقصَرُ الناسِ أعمارا.
- ↑ الكافي: ج5 ص318 ح58، وسائل الشيعة: ج12 ص342 ح23003.
- ↑ الديّوث: مَن لا غَيرةَ له على أهله، ويُقال: هو الذي يُدخِلُ الرجال على زوجته (مجمع البحرين: ج1 ص623 «ديث»).
- ↑ قصص الأنبياء للراوندي: ص186 ح232، بحارالأنوار: ج60 ص211 ح15.
- ↑ الكافي: ج6 ص386 ح9، تفسير القمي: ج2 ص282، تفسير العياشي: ج1 ص305 ح73 كلّها عن عليّ بن أسباط عن الإمام الرضا عليه السلام، قصص الأنبياء للراوندي: ص186 ح233 عن عليّ بن أسباط عن الإمام الكاظم عليه السلام وكلها نحوه، بحارالأنوار: ج60 ص211 ح16.
- ↑ الزمانَةُ: العاهَةُ: وزَمِنَ أي مرض مرضا يدوم زمانا طويلاً (مجمع البحرين: ج2 ص782 «زمن»).
- ↑ السَّفَطُ: التابوت الصغير (مجمع البحرين: ج2 ص851 «سفط»).
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص304 ح73، قرب الإسناد: ص375 ح1330 عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر، بحارالأنوار: ج60 ص208 ح9.
- ↑ قصص الأنبياء للراوندي: ص186 ح231، بحارالأنوار: ج60 ص211 ح14.
- ↑ بحارالأنوار: ج57 ص208.
- ↑ لم يرد ما بين المعقوفين في المصدر، وأثبتناه من بحارالأنوار.
- ↑ رجال الكشّي: ج2 ص700 ح741 عن ميمون بن عبداللّه، بحارالأنوار: ج60 ص204.
- ↑ بحارالأنوار: ج60 ص225 ح58 نقلاً عن شرح نهج البلاغة لابن ميثم.
- ↑ قال ابن أبي الحديد: فأمّا قوله: «أرضكم قريبة من الماء بعيدة من السماء» فقد قدّمنا معنى قوله «قريبة من الماء» وذكرنا غَرَقها من بحر فارس دَفعتين، ومراده عليه السلام بقوله: «قريبة من الماء»، أي قريبة من الغَرَق بالماء. وأما «بعيدة من السماء»؛ فإنّ أربابَ علم الهيئة وصناعة التّنجيم يذكرون أنّ أبعدَ موضع في الأرض عن السماء الأبلّة، وذلك موافق لقوله عليه السلام. ومعنى البعد عن السماء هاهنا هو بعد تلك الأرض المخصوصة عن دائرة معدّل النهار والبقاع، والبلاد تختلف في ذلك. وقد دلّت الأرصاد والآلات النُّجوميّة على أن أبعد موضع في المعمورة عن دائرة معدّل النهار هو الأُبلّة، والأبلّة هي قصبة البصرة. وهذا الموضع من خصائص أميرالمؤمنين عليه السلام، لأنّه أخبر عن أمر لا تعرفه العرب، ولا تهتدي إليه، وهو مخصوص بالمدقّقين من الحكماء. وهذا من أسراره وغرائبه البديعة. (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج1 ص268) ويحتمل أن يكون المراد ببعدها من السماء البعد من سماء الرحمة والاستعداد لنزول العذاب. (راجع: بحار الأنوار: ج32 ص247).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 14، الجمل: ص407 عن الحارث بن سريع نحوه، بحارالأنوار: ج32 ص246 ح194.
- ↑ ابن ابى الحديد مى گويد: اين سخن او كه: «سرزمين شما به آب، نزديك و از آسمان، دوراست»، در باره معناى جمله «به آب، نزديك است» قبلاً توضيح داديم و گفتيم كه بصره دو بار در آب درياى فارس غرق شد. مرادش از جمله «به آب، نزديك است» يعنى به غرق شدن و زير آب رفتن، نزديك است؛ و امّا جمله «از آسمان، دور است»، دانشمندان علم هيئت و دانش نجوم مى گويند كه دورترين نقطه زمين از آسمان، «ابلّه» است و اين با سخن ايشان سازگارى دارد. معناى دورى از آسمان در اين جا، دور بودن آن نقطه خاصّ زمين از دايره معدّل النهار است. شهرها از اين جهت متفاوت اند. رصدها و ابزارهاى نجومى ثابت كرده اند كه دورترين نقطه مسكونى از دايره معدّل النهار، اُبُلّه است و ابلّه، همان كرسى بصره است. اين مطلب از اختصاصات امير مؤمنان عليه السلام است؛ زيرا او از موضوعى خبر داده كه عرب ها با آن آشنايى نداشتند و متوجّه آن نمى شدند؛ بلكه فقط دانشمندان نكته سنج و باريك بين، آن را در مى يابند، و اين از اسرار و مطالب غريبِ بديع ايشان است (شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد: ج1 ص268). احتمال هم دارد كه مراد از دورى بصره از آسمان، دورى از آسمان رحمت و آمادگى داشتن براى نزول عذاب باشد (ر.ك: بحار الأنوار: ج32 ص247).
- ↑ الجؤجؤ: الصدر (النهاية: ج1 ص232 «جؤجؤ»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 13، بحارالأنوار: ج60 ص224 ح58.
- ↑ الخرائج والجرائح: ج2 ص545 ح7، بحارالأنوار: ج41 ص301 ح32.
- ↑ بحارالأنوار: ج41 ص302.