ب ل غ / البلاغة و الفصاحة
البَلاغَةُ والفَصاحَةُ (نسخۀ آزمایشی)
رسايى و شيوايى گفتار
درآمد
بلاغت و فصاحت، در لغت
واژه «بلاغت» در لغت، مصدر از مادّه «بلغ» به معناى رسيدن به نهايت چيزى است. بدين جهت، به كسى كه مى تواند با سخنى شيوا، آنچه را كه در دل دارد، بگويد و در بيان مقصود خود، به طور كامل به مقصد برسد، بليغ گفته مى شود. ابن فارس در اين باره مى گويد:
الباءُ وَ اللّامُ وَ الغَينُ أصلٌ واحِدٌ و هُوَ الوُصولُ إلَى الشَّى ءِ... وَ البُلغَةُ ما يُتَبَلَّغُ بِهِ مِن عَيشٍ... و كَذلِكَ البَلاغَةُ الَّتى يُمدَحُ بِهَا الفَصيحُ اللِّسانِ لِأَنَّهُ يَبلُغُ بِها ما يُريدُهُ. [۱]
با و لام و غين، يك ريشه است و آن، رسيدن به چيز است... و بُلغه، خورشى كه زندگى را بسنده باشد.… همين طور است بلاغت كه انسان شيواگو، با آن مدح مى گويد؛ زيرا آنچه را مى خواهد، با كلام بليغ مى رساند.
و نيز ابن منظور آورده است:
بَلَغَ الشَّى ءُ... وَصَلَ وَ انتَهى... وَ البَلاغَةُ: الفَصاحَةُ. وَ البَلغُ وَ البِلغُ: البَليغُ مِنَ الرِّجالِ. رَجُلٌ بَليغٌ و بَلغٌ و بِلغٌ: حَسَنُ الكَلامِ، فَصيحُهُ يُبلِغُ بِعِبارَةِ لِسانِهِ كُنهَ ما فى قَلبِهِ. [۲]
[عبارت] «بلغ الشى ء...» يعنى: چيزى رسيد و پايان يافت.… البلاغة: شيوايى، بَلغ و بِلغ، يعنى: شخصِ رساسخن. رجل بليغ و بَلغ و بِلغ، يعنى: نيكوسخن. سخن شيوايش، آنچه را در دل دارد، با زبانش مى رساند.
همچنين وى در تبيين معناى «فصاحت» مى گويد:
الفَصاحَةُ: البَيانُ... تَقولُ: رَجُلٌ فَصيحٌ، و كَلامٌ فَصيحٌ أى بَليغٌ. [۳]
فصاحت، گويايى است.… مى گويى: مرد فصيح و كلام فصيح، يعنى رسا.
چنان كه ملاحظه شد، در تبيين معناى لغوى واژه هاى «فصاحت» و «بلاغت»، هر يك از آنها به جاى ديگرى مورد استفاده قرار گرفته است. بر اين اساس، مى توان گفت كه اين دو واژه از نظر لغوى، مفهومى نزديك به هم دارند؛ امّا از نظر اصطلاحى، «بلاغت» عبارت است از: رسايى سخن و مطابقت آن با مقتضاى حال و همراه بودنش با فصاحت، و «فصاحت» نيز به معناى شيوايى و وضوح سخن و خالى بودن از ضعف تأليف، تنافر كلمات و تعقيد است ـ كه از فروع بلاغت شمرده مى شود ـ.
فصاحت، در علم بلاغت، سه شاخه دارد: فصاحت در مفرد، فصاحت در كلام و فصاحت در متكلّم؛ ولى بلاغت، يا در كلام است و يا در متكلّم، و در مفرد، كاربرد ندارد؛ يعنى صحيح نيست بگوييم: «كلمةٌ بليغة»، مگر آن كه «كلمه» به معناى كلام به كار رفته باشد.
بلاغت و فصاحت، در قرآن و حديث
در قرآن، مشتقّات مادّه «بلغ»، كاربرد فراوانى دارد، مانند: بلاغ، بليغ و بلوغ؛ امّا «بلاغت»، به مفهومى كه در اين بخش مورد بررسى است، كاربردى ندارد؛ ولى «فصاحت» يك بار در نقل داستان مأموريت موسى عليه السلام براى دعوت فرعون و پيروانش به توحيد، مطرح شده است، آن جا كه از خداوند متعال مى خواهد برادرش هارون را كه از او فصيح تر سخن مى گويد، در امر رسالت با وى همكار سازد:
«وَ أَخِى هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّى لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِىَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِى إِنِّى أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ. [۴]
و برادرم هارون، از من شيواتر است. پس او را با من به دستيارى گسيل دار تا مرا تصديق كند؛ زيرا مى ترسم مرا تكذيب كنند».
امّا در احاديث اهل بيت عليهم السلام، بلاغت به گونه هاى مختلف، تعريف شده است، مانند:
البَلاغَةُ ما سَهُلَ عَلَى المَنطِقِ و خَفَّ عَلَى الفِطنَةِ. [۵]
بلاغت، آن است كه به گفتار روان و فهم آسان باشد.
و نيز:
البَلاغَةُ أن تُجيبَ فَلا تُبطِئَ و تُصيبَ فَلا تُخطِئَ. [۶]
بلاغت، آن است كه در جواب، كندى نكنى و درست بگويى و خطا ننمايى.
همچنين در حديثى آمده كه امام على عليه السلام در بيان ويژگى هاى فصيح ترينِ مردم فرمود:
المُجيبُ المُسكِتُ عِندَ بَديهَةِ السُّؤالِ. [۷]
كسى كه به پرسش ناگهانى، پاسخ دندان شكن دهد. با تأمّل در احاديثى كه در تعريف بلاغت و فصاحت، توصيف شخص بليغ و فصيح، و تبيين ويژگى هاى سخن بليغ و فصيح وارد شده، روشن مى گردد كه تعريف جامع «بلاغت» و «فصاحت» از نظر احاديث نيز همان است كه در واژه شناسى اين دو كلمه گذشت و آنچه در اين احاديث آمده، در واقع، تبيين ابعاد، آثار و مراتب فصاحت و بلاغت است.
و اينك، مرورى اجمالى به احاديث اين بخش و ارزيابى آنها:
نگاه كلّى به احاديث فصاحت و بلاغت
در يك نگاه كلّى مى توان احاديث فصاحت و بلاغت را به دو دسته تقسيم كرد:
1. ستايش فصاحت و بلاغت
دسته اوّل از احاديث فَصاحت و بَلاغت احاديثى هستند كه فصاحت و بلاغت را زيور انسان و كمال مؤمن و از ويژگى هاى سخن خدا و اولياى الهى مى شمارند، مانند آنچه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه:
جَمالُ الرَّجُلِ فَصاحَةُ لِسانِهِ. [۸]
زيبايى مرد، شيوايى زبان اوست.
و نيز از امام باقر عليه السلام روايت شده كه مى فرمايد:
إنَّ اللّهَ تَعالى أعطَى المُؤمِنَ [۹] البَدَنَ الصَّحيحَ وَ اللِّسانَ الفَصيحَ. [۱۰]
خداوند متعال به مؤمن، تنِ سالم و زبان شيوا عطا كرده است.
و يا از امام على عليه السلام گزارش شده كه مى فرمايد:
إنّا لَأُمَراءُ الكَلامِ، وَ فينا تَنَشَّبَت عُروقُهُ، وَ عَلَينا تَهَدَّلَت غُصونُهُ. [۱۱]
ما اميران سخنيم. رگ و ريشه هاى سخن، در ميان ما دويده و شاخه هاى آن بر ما آويخته است.
2. نكوهش فصاحت و بلاغت
دسته دوم از احاديث فَصاحت و بَلاغت، احاديثى هستند كه فصاحت و بلاغت را به شدّت مذمّت مى كنند و فقد اين صفت را ستايش مى نمايند، مانند آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله گزارش شده كه مى فرمايد:
إنَّ اللّهَ عز و جل يُبغِضُ البَليغَ مِنَ الرِّجالِ، الَّذى يَتَخَلَّلُ بِلِسانِهِ تَخَلُّلَ الباقِرَةِ بِلِسانِها. [۱۲]
خداوند عز و جل از مرد سخنورى كه زبانش را مانند گاو به هر طرف مى چرخاند [و هر رطب و يابسى را به دهان مى آورد]، نفرت دارد.
و يا خطاب به عبد اللّه بن رواحه مى فرمايد:
كُفَّ عَنِ السَّجعِ؛ فَما اُعطِىَ عَبدٌ شَيئا شَرّا مِن طَلاقَةٍ فى لِسانِهِ. [۱۳]
از سجع گويى خوددارى كن؛ [۱۴] زيرا به هيچ بنده اى چيزى بدتر از زبان آورى [و افسار گسيختگى در زبان]، داده نشده است.
و يا در ستايش از ناتوانى در سخن گفتن، نقل شده كه فرمود:
الحَياءُ وَ العِىُّ شُعبَـتانِ مِنَ الإِيمانِ، وَ البَذاءُ وَ البَيانُ شُعبَـتانِ مِنَ النِّفاقِ. [۱۵]
شرمْدارى و كُندزبانى، [۱۶] دو شاخه از ايمان اند، و بدزبانى و لفّاظى، [۱۷] دو شاخه از نفاق.
و نيز از امام صادق عليه السلام روايت شده كه مى فرمايد:
إنَّ الحَياءَ وَ العَفافَ وَ العِىَّ ـ عِىَّ اللِّسانِ لا عِىَّ القَلبِ ـ مِنَ الإِيمانِ، وَ الفُحشَ وَ البَذاءَ وَ السَّلاطَةَ مِنَ النِّفاقِ. [۱۸]
شرم و عفّت و كندى ـ كندى زبان، نه كندى دل ـ از ايمان است و دشنامگويى و بى شرمى و تندى زبان، از نفاق است.
ارزيابى احاديث فصاحت و بلاغت
طرف نظر از اسناد اين دو دسته احاديث، در جمع بندى و ارزيابى آنها مى توان گفت كه آنها با هم تعارضى ندارند، با اين توضيح كه فصاحت و بلاغت، در واقع، عبارت است از هنر (يا به تعبير دقيق تر: مهارتِ) خوب سخن گفتن، و اين هنر، مانند هر هنر ديگر مى تواند ارزش يا ضدّ ارزش باشد. اگر اين هنر در خدمت انسان و ارزش هاى اخلاقى و انسانى به كار گرفته شد، كمال و بسيار ارزشمند است و اگر در جهت ضدّ اخلاقى و ضدّ انسانى مورد استفاده قرار گرفت، نقص و بسيار نكوهيده است.
بر اين اساس، احاديثى كه فصاحت و بلاغت را ارزش مى دانند، ناظر به مواردى هستند كه اين هنر در جهت اهداف صحيح انسانى و الهى به كار گرفته شده، و احاديثى كه آن را نكوهش مى كنند، ناظر به مواردى هستند كه اين هنر در جهت اهداف نامشروع و ضدّ ارزشى مورد استفاده قرار گرفته است، مانند آنچه در كتاب سعد السعود از كتاب زبور از خداوند متعال نقل شده كه مى فرمايد:
أفصَحتُم فِى الخُطبَةِ و قَصَّرتُم فِى العَمَلِ، فَلَو أفصَحتُم فِى العَمَلِ و قَصَّرتُم فِى الخُطبَةِ لَكانَت أرجى لَكُم، وَ لكِنَّكُم عَمَدتُم إلى آياتى فَاتَّخَذتُموها هُزُوا، و إلى مَظالِمى فَاشتَهَرتُم بِها. [۱۹]
در سخنرانى [و گفتار]، شيوايى به خرج مى دهيد و در كردار، كوتاهى مى ورزيد، حال آن كه اگر در كردار، خلوص [يا شيوايى] به خرج مى داديد و در سخنرانى [و گفتار] كوتاهى مى نموديد، برايتان اميدوار كننده تر بود؛ ليكن شما به آيات من روى آورديد و آنها را به ريشخند گرفتيد، و به معاصى ام روى كرديد و بدانها زبانزد شديد.
چند حكمت براى سخنوران
چند نكته براى كسانى كه از نعمت فصاحت و بلاغت برخوردارند، قابل توجّه است:
1. سكوت و سلامت
نكته نخست، اين كه سخنور نبايد با تكيه بر توانمندى خود در سخن گفتن، همه جا از توانايى خود استفاده كند؛ بلكه با عنايت به آفات سخن، بايد كمتر بگويد و تا ضرورت ايجاب نكرده است، نگويد:
إن كانَ فِى الكَلامِ البَلاغَةُ فَفِى الصَّمتِ السَّلامَةُ مِنَ العِثارِ. [۲۰]
اگر در كلامْ شيوايى هست، در سكوت، رهيدن از لغزش هاست.
2. بهتر از بلاغت
نكته دوم، اين كه همه جا سخن، كاربرد ندارد؛ بلكه گاهى سكوت، بيش از كلام، نافذ است:
أحمَدُ مِنَ البَلاغَةِ الصَّمتُ حينَ لا يَنبَغِى الكَلامُ. [۲۱]
ستوده تر از شيوايى، سكوت در جايى است كه گفتن، شايسته نيست.
3. پندآموزتر از واعظ بليغ
نكته سوم، آن كه گاه تأمّل در صحنه هاى عبرت آموز، از شنيدن سخن هر سخنور توانايى، براى انسان، آموزنده تر است.
لِيَعِظَكُم هُدُوّى و خُفوتُ إطراقى، و سُكونُ أطرافى، فَإِنَّهُ أوعَظُ لَكُم مِنَ النّاطِقِ البَليغِ. [۲۲]
اين آرام گرفتنم و ديده فرو بستنم و از حركت افتادن اعضايم، شما را اندرز دهد، كه اين، براى شما اندرزگوتر از هر گوينده سخنور است.
بر اين اساس، سخنور حكيم، كسى است كه همه جا از توانمندى زبانى خود، بهره نگيرد؛ بلكه به مقتضاى حكمت، از ديگر روش ها نيز در جهت انتقال پيام هاى مورد نظر خويش استفاده نمايد.
الفصل الأوّل: فضل البلاغة والفصاحة
فصل يكم: ارزش رسايى و شيوايى گفتار
1 / 1: دَورُ الفَصاحَةِ وَالبَلاغَةِ في إبلاغِ الوَحيِ
1 / 1: نقش شيوايى و رسايى گفتار در رساندن وحى
الكتاب
قرآن
«فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ». [۲۳]
«آيا جز رساندنِ روشن، بر پيامبران [وظيفه اى] است؟».
«وَ أَخِى هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّى لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِىَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِى إِنِّى أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ». [۲۴]
«و برادرم هارون از من شيواتر است. پس او را با من به دستيارى گسيل دار تا مرا تصديق كند؛ زيرا مى ترسم مرا تكذيب كنند».
«وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِى * يَفْقَهُواْ قَوْلِى». [۲۵]
«و از زبانم گره بگشاى تا سخنم را بفهمند».
«وَأَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَاحْذَرُواْ فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ». [۲۶]
«و از خدا و از پيامبر اطاعت كنيد و [از نافرمانى] بر حذر باشيد. پس اگر روى گردانيد، بدانيد كه بر عهده پيامبر ما، فقط رساندن [پيامبر] روشن است».
«فَإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ الْمُبِينُ». [۲۷]
«پس اگر روى گرداندند، بر تو، فقط رساندن روشن است».
الحديث
حديث
1. الإمام الباقر عليه السلام ـ خِطابا لِرَجُلٍ قَد كَلَّمَهُ بِكَلامٍ كَثيرٍ ـ: أيُّهَا الرَّجُلُ، تَحتَقِرُ الكَلامَ وتَستَصغِرُهُ! اِعلَم أنَّ اللّهَ عز و جل لَم يَبعَث رُسُلَهُ حيثُ بَعَثَها ومَعَها ذَهَبٌ ولا فِضَّةٌ، ولكِن بَعَثَها بِالكَلامِ، وإنَّما عَرَّفَ اللّهُ جَلَّ وعَزَّ نَفسَهُ إلى خَلقِهِ بِالكَلامِ وَالدَّلالاتِ عَلَيهِ وَالأَعلامِ. [۲۸]
1. امام باقر عليه السلام ـ به مردى كه با ايشان زياد سخن گفت ـ: اى مرد! تو سخن را دست كم مى گيرى و كوچك مى شمارى. بدان كه خداوند عز و جلچون پيامبران خود را فرستاد، آنان را با زر و سيمى نفرستاد؛ بلكه با سخن فرستاد. خداى عز و جل تنها از طريق سخن و دلايل و نشانه ها، خود را به آفريدگانش شناسانده است.
2. البداية والنهاية: أمَّا العَرَبُ المُستَعرِبَةُ فَهُم مِن وُلد إسماعيلَ بنِ إبراهيمَ الخَليلِ، وكانَ إسماعيلُ بنُ إبراهيمَ عليه السلام أوَّلَ مَن تَكَلَّمَ بِالعَرَبِيَّةِ الفَصيحَةِ البَليغَةِ، وكانَ قَد أخَذَ كَلامَ العَرَبِ مِن جُرهُمَ الَّذينَ نَزَلوا عِندَ اُمِّهِ هاجَرَ بِالحَرَمِ... ولكِن أنطَقَهُ اللّهُ بِها في غايَةِ الفَصاحَةِ وَالبَيانِ، وكَذلِكَ كانَ يَتَلَفَّظُ بِها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله. [۲۹]
2. البداية و النهاية: عرب هاى مُستعرِب، از فرزندان اسماعيل پسر ابراهيم خليل عليه السلام هستند. اسماعيل عليه السلام پسر ابراهيم، نخستين كسى است كه به زبان عربى فصيح و بليغ سخن گفت. او زبان عرب را از جُرهُم ـ كه نزد مادرش هاجر در حرم فرود آمده بودند ـ، فرا گرفت...؛ امّا خداوند، او را به اين زبان در نهايت فصاحت و بلاغت، گويا كرد، و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز به همين زبان [عربى فصيح جدّش اسماعيل]، سخن مى گفت.
1 / 2: دَورُ الفَصاحَةِ وَالبَلاغَةِ في كَمالِ الإِنسانِ
1 / 2: نقش شيوايى و رسايى گفتار در كمال انسان
3. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الجَمالُ فِي اللِّسانِ. [۳۰]
3. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: زيبايى، در زبان است.
4. عنه صلى الله عليه و آله: جَمالُ الرَّجُلِ فَصاحَةُ لِسانِهِ. [۳۱]
4. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: زيبايى مرد، شيوايى زبان اوست.
5. عنه صلى الله عليه و آله: الفَصاحَةُ زينَةُ الكَلامِ. [۳۲]
5. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: شيوايى، زيور گفتار است.
6. الإمام علي عليه السلام: كَمالُ الرَّجُلِ بِسِتِّ خِصالٍ: بِأَصغَرَيهِ وأَكبَرَيهِ وهَيئَتَيهِ. فَأَمّا أصغَراهُ فَقَلبُهُ ولِسانُهُ؛ إن قاتَلَ قاتَلَ بِجَنانٍ، وإن تَكَلَّمَ تَكَلَّمَ بِبَيانٍ. وأَمّا أكبراهُ فَعَقلُهُ وهِمَّتُهُ. وأَمّا هَيئَتاهُ فَمالُهُ وجَمالُهُ. [۳۳]
6. امام على عليه السلام: كمال مرد، از شش چيز است: در دو اندام كوچك و دو اندام بزرگ او و دو هيئت او. دو اندام كوچكش، دل و زبان اوست. اگر بجنگد، با دل مى جنگد و اگر بگويد، با زبان مى گويد. دو اندام بزرگش، خرد و همّت اوست و دو هيئتش، مال و جمال اوست.
7. عنه عليه السلام: بَيانُ الرَّجُلِ يُنبِئُ عَن قُوَّةِ جَنانِهِ. [۳۴]
7. امام على عليه السلام: زبان آورى مرد، از نيروى دل او خبر مى دهد.
8. عنه عليه السلام: يُنبِئُ عَن عَقلِ كُلِّ امرِىً لِسانُهُ، ويَدُلُّ عَلى فَضلِهِ بَيانُهُ. [۳۵]
8. امام على عليه السلام: زبان هر انسانى از خرد او خبر مى دهد و بيان او، نشانگر فضل اوست.
9. عنه عليه السلام: بَخٍ بَخٍ [۳۶] لِعالِمٍ عَلِمَ فَكَفَّ، وخافَ البَياتَ فَأَعَدَّ وَاستَعَدَّ، إن سُئِلَ أفصَحَ، وإن تُرِكَ سَكَتَ، كَلامُهُ صَوابٌ، وسُكوتُهُ عَن غَيرِ عِيٍّ [۳۷] عَنِ الجَوابِ. [۳۸]
9. امام على عليه السلام: زِهى، زهى دانايى كه دانست و خوددار شد، و از شبيخون [مرگ] ترسيد و ساز و برگ بر گرفت و آماده شد. اگر از او بپرسند، پاسخ مى دهد و اگر نپرسند، خاموش مى ماند. گفته اش (پاسخش) درست است و خاموشى اش از سر ناتوانى در پاسخ نيست.
10. الإمام الصادق عليه السلام: ثَلاثُ خِصالٍ مَن رُزِقَها كانَ كامِلاً: العَقلُ، وَالجَمالُ، وَالفَصاحَةُ. [۳۹]
10. امام صادق عليه السلام: سه چيز است كه روزىِ هر كس بشود، آن كس كامل است: خردمندى و زيبايى و شيوايى.
1 / 3: دَورُ الفَصاحَةِ وَالبَلاغَةِ في كَمالِ المُؤمِنِ
1 / 3: نقش شيوايى و رسايى گفتار در كمال مؤمن
11. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ اللّهَ تَعالى أعطَى المُؤمِنَ البَدَنَ الصَّحيحَ، وَاللِّسانَ الفَصيحَ، وَالقَلبَ الصَّريحَ، وكَلَّفَ كُلَّ عُضوٍ مِنها طاعَةً لِذاتِهِ ولِنَبِيِّهِ ولِخُلَفائِهِ.
فَمِنَ البَدَنِ الخِدمَةُ لَهُ ولَهُم، ومِنَ اللِّسانِ الشَّهادَةُ بِهِ وبِهِم، ومِنَ القَلبِ الطُّمَأنينَةُ بِذِكرِهِ وبِذِكرِهِم، فَمَن شَهِدَ بِاللِّسانِ، وَاطمَأَنَّ بِالجَنانِ، وعَمِلَ بِالأَركانِ، أنزَلَهُ اللّهُ الجِنانَ. [۴۰]
11. امام باقر عليه السلام: خداوند متعال به مؤمن، تنِ سالم و زبان شيوا و دل ناب عطا كرده و هر يك از آنها را به اطاعت از خودش و پيامبرش و جانشينان وى مكلّف كرده است.
خداوند، از بدن، خدمت به او و آنها را خواسته است؛ از زبان، گواهى دادن به او و آنان را، و از دل، آرام گرفتن به ياد او و آنان را. پس هر كس به زبان، گواهى دهد و با دل، آرام گيرد و با اندام هاى بدنش [به وظايف و تكاليفش] عمل كند، خداوند، او را در باغ هاى بهشت، جاى مى دهد.
12. عنه عليه السلام ـ في صِفاتِ المُؤمِنينَ ـ: إنَّهُم لَأَكياسٌ، فُصَحاءُ، حُلَماءُ، حُكَماءُ. [۴۱]
12. امام باقر عليه السلام ـ در بيان اوصاف مؤمنان ـ: آنان انسان هاى زيرك، شيوا، بردبار و فرزانه اند.
1 / 4: آثارُ البَلاغَةِ وَالفَصاحَةِ
1 / 4: آثار رسايى و شيوايى گفتار
13. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ مِنَ البَيانِ سِحرا، وإنَّ مِنَ العِلمِ جَهلاً، وإنَّ مِنَ الشِّعرِ حُكما، وإنَّ مِنَ القَولِ عِيالاً [۴۲]. [۴۳]
13. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: راستى كه برخى بيان ها افسون اند، و برخى دانش ها نادانى، و برخى شعرها حكمت، و برخى گفته ها بار خاطر.
14. عنه صلى الله عليه و آله ـ لِحَسّانٍ ـ: قُل؛ فَوَاللّهِ لَقَولُكَ أشَدُّ عَلَيهِم مِن وَقعِ السِّهامِ في غَلَسِ [۴۴] الظِّلامِ. [۴۵]
14. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به حَسّان ـ: بِسُراى؛ زيرا ـ به خدا سوگند ـ سخن تو بر آنان، سخت تر از تأثير تير در تاريكى شب است.
15. الإمام علي عليه السلام: رُبَّ قَولٍ أنفَذُ مِن صَولٍ [۴۶]. [۴۷]
15. امام على عليه السلام: اى بسا سخنى كه تأثيرش از يك حَمله بيشتر است!
16. عنه عليه السلام: رُبَّ كَلامٍ أنفَذُ مِن سِهامٍ. [۴۸]
16. امام على عليه السلام: بسا سخنى كه از تيرى كارى تر است!
17. عنه عليه السلام: رُبَّ كَلامٍ كَالحُسامِ. [۴۹]
17. امام على عليه السلام: بسا سخنى كه چون شمشيرِ بُرّان است!
18. عنه عليه السلام: رُبَّ كَلامٍ كَلّامٌ [۵۰]. [۵۱]
18. امام على عليه السلام: بسا سخنى كه زخمى كارى مى رسانَد!
الفصل الثاني: نهج البلاغة
فصل دوم: راه بلاغت
2 / 1: تَفسيرُ البَلاغَةِ
2 / 1: تفسير بلاغت
19. الإمام علي عليه السلام: البَلاغَةُ ما سَهُلَ عَلَى المَنطِقِ، وخَفَّ عَلَى الفِطنَةِ. [۵۲]
19. امام على عليه السلام: بلاغت، آن است كه سخنى، در گفتن، روان و در فهم، آسان باشد.
20. عنه عليه السلام: البَلاغَةُ أن تُجيبَ فَلا تُبطِئَ، وتُصيبَ فَلا تُخطِئَ. [۵۳]
20. امام على عليه السلام: بلاغت، آن است كه در جواب، كندى نكنى و درست بگويى و خطا ننمايى.
21. عنه عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ: البَلاغَةُ البَصَرُ [۵۴] بِالحُجَّةِ، وَالمَعرِفَةُ بِمَواضِعِ الفُرصَةِ، ومِنَ البَصَرِ بِالحُجَّةِ أن تَدَعَ الإِفصاحَ بِها إلَى الكِنايَةِ عَنها إذا كانَ الإِفصاحُ أوعَرَ طَريقَةً، وكانَتِ الكِنايَةُ أبلَغَ فِي الدَّركِ وأَحَقَّ بِالظَّفَرِ. [۵۵]
21. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: بلاغت، دانستنِ حجّت است و شناختِ جايگاه هاى فرصت؛ و از دانستنِ حجّت، اين است كه هر گاه تصريح، دشوارترين راه باشد و كنايه رساننده تر به مقصود و مؤثّرتر در پيروزى، از حجّت آورى صريح، دست بدارى و به كنايه اى از آن، روى آورى.
22. الإمام الصادق عليه السلام: ثَلاثَةٌ فيهِنَّ البَلاغَةُ: التَّقَرُّبُ مِن مَعنَى البُغيَةِ، وَالتَّبَعُّدُ مِن حَشوِ الكَلامِ، وَالدَّلالَةُ بِالقَليلِ عَلَى الكَثيرِ. [۵۶]
22. امام صادق عليه السلام: بلاغت در سه چيز است: نزديك شدن به معناى مطلوب، دورى كردن از زوائد گفتار، و رساندن معناى فراوان با عبارت كوتاه و اندك.
23. عنه عليه السلام: لَيسَتِ البَلاغَةُ بِحِدَّةِ اللِّسانِ ولا بِكَثرَةِ الهَذَيانِ، ولكِنَّها إصابَةُ المَعنى وقَصدُ الحُجَّةِ. [۵۷]
23. امام صادق عليه السلام: بلاغت، به تندىِ زبان يا بيهوده گويىِ بسيار نيست؛ بلكه بلاغت، رساندن معنا و اقامه حجّت درست است.
2 / 2: صِفَةُ البَليغِ وَالفَصيحِ
2 / 2: ويژگى هاى شخص بليغ و فصيح
24. الإمام علي عليه السلام: مَن قامَ بِفَتقِ القَولِ ورَتقِهِ [۵۸]، فَقَد حازَ البَلاغَةَ. [۵۹]
24. امام على عليه السلام: كسى كه سخن را رتق و فتق كند، از بلاغت برخوردار است.
25. عنه عليه السلام: آيَةُ [۶۰] البَلاغَةِ قَلبٌ عَقولٌ، ولِسانٌ قائِلٌ. [۶۱]
25. امام على عليه السلام: نشانه [۶۲] بلاغت، دل دانا و زبان گوياست.
26. عنه عليه السلام: قَد يُكتَفى مِنَ البَلاغَةِ بِالإِيجازِ. [۶۳]
26. امام على عليه السلام: گاه از بلاغت، به ايجاز، بسنده مى شود.
27. عنه عليه السلام: أبلَغُ البَلاغَةِ ما سَهُلَ فِي الصَّوابِ مَجازُهُ، وحَسُنَ إيجازُهُ. [۶۴]
27. امام على عليه السلام: بليغ ترين سخن، آن است كه مقصود را به آسانى برساند و ايجازِ نيكو داشته باشد.
28. الإمام زين العابدين عليه السلام: سُئِلَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام: مَن أفصَحُ النّاسِ؟ قالَ: المُجيبُ المُسكِتُ عِندَ بَديهَةِ السُّؤالِ. [۶۵]
28. امام زين العابدين عليه السلام: از على بن ابى طالب عليه السلام سؤال شد: شيواترينِ مردم، چه كسى است؟
فرمود: «كسى كه به پرسش ناگهانى، پاسخ دندان شكن دهد».
29. الإمام الصادق عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ: مَا البَلاغَةُ؟ ـ: مَن عَرَفَ شَيئا قَلَّ كَلامُهُ فيهِ، وإنَّما سُمِّيَ البَليغَ لِأَنَّهُ يَبلُغُ حاجَتَهُ بِأَهوَنِ سَعيِهِ. [۶۶]
29. امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ به اين پرسش كه: بلاغت چيست؟ ـ: كسى كه چيزى را بداند، گفتارش در آن كوتاه مى شود. بليغ را بليغ گفته اند؛ چون مقصود خود را با كمترين زحمت مى رساند.
2 / 3: خَصائِصُ الكَلامِ البَليغِ
2 / 3: ويژگى هاى سخن رسا
30. الإمام الحسن عليه السلام ـ عَن هِندِ بنِ أبي هالَةَ التَّميمِيِّ في وَصفِهِ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ـ: كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله... طَويلَ السَّكتِ، لا يَتَكَلَّمُ في غَيرِ حاجَةٍ، يَفتَتِحُ الكَلامَ ويَختِمُهُ بِأَشداقِهِ [۶۷]، يَتَكَلَّمُ بِجَوامِعِ الكَلِمِ فَصلاً، لا فُضولَ فيهِ ولا تَقصيرَ. [۶۸]
30. امام حسن عليه السلام ـ به نقل از هند بن ابى هاله تميمى، در وصفش از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله... غالبا خاموش بود و بى آن كه نياز باشد، سخن نمى گفت و سخن را با گوشه هاى دهانش آغاز مى كرد و به پايان مى برد. [۶۹] سخنانش مختصر و مفيد و روشن و شمرده بود؛ نه فزونى در آن بود و نه كاستى.
31. سنن أبي داود عن عائشة: كانَ كَلامُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَلاما فَصلاً؛ يَفهَمُهُ كُلُّ مَن سَمِعَهُ. [۷۰]
31. سنن أبى داوود ـ به نقل از عايشه ـ: سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روشن و شمرده بود، به طورى كه هر كس آن را مى شنيد، مى فهميد.
32. مسند ابن حنبل عن عائشة: كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لا يَسرُدُ سَردَكُم هذا؛ يَتَكَلَّمُ بِكَلامٍ بَينَهُ فَصلٌ، يَحفَظُهُ مَن سَمِعَهُ. [۷۱]
32. مسند ابن حنبل ـ به نقل از عايشه ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مانند شما يك بند، سخن نمى گفت؛ بلكه بند بند سخن مى گفت، چنان كه هر كس آن را مى شنيد، حفظش مى كرد.
33. صحيح البخاري عن عائشة: إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ يُحَدِّثُ حَديثا، لَو عَدَّهُ العادُّ لَأَحصاهُ. [۷۲]
33. صحيح البخارى ـ به نقل از عايشه ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله طورى سخن مى گفت كه اگر كسى مى خواست آن را بشمرد، مى توانست.
34. الإمام علي عليه السلام: خيرُ الكَلامِ ما لا يُمِلُّ ولا يَقِلُّ. [۷۳]
34. امام على عليه السلام: بهترين سخن، آن است كه نه ملال بياورَد و نه كم بگذارد. [۷۴]
35. عنه عليه السلام: اِختَصِر مِن كَلامِكَ مَا استَحسَنتَهُ؛ فَإِنَّهُ بِكَ أجمَلُ، وعَلى فَضلِكَ أدَلُّ. [۷۵]
35. امام على عليه السلام: سخن نيكو و مختصر بگو؛ زيرا اين براى تو زيباتر است و بر فضل تو، دلالت بيشترى دارد.
36. عنه عليه السلام: جَودَةُ الكَلامِ فِي الاِختِصارِ. [۷۶]
36. امام على عليه السلام: نيكويى گفتار، در اختصار است.
37. عنه عليه السلام: أحسَنُ الكَلامِ ما لا تَمُجُّهُ الآذانُ، ولا يُتعِبُ فَهمُهُ الأَفهامَ. [۷۷]
37. امام على عليه السلام: نيكوترين سخن، آن است كه گوش ها آن را پس نزنند و فهميدنش انديشه ها را به رنج نيفكند.
38. عنه عليه السلام: أحسَنُ الكَلامِ ما زانَهُ حُسنُ النِّظامِ، وفَهِمَهُ الخاصُّ وَالعامُّ. [۷۸]
38. امام على عليه السلام: نيكوترين سخن، آن است كه دسته بندى و تركيب شايسته اش، آن را زينت داده باشد و آن را هم عموم مردم و هم خواصّ آنان بفهمند.
2 / 4: أحمَدُ مِنَ البَلاغَةِ وأَوعَظُ مِنَ البَليغِ
2 / 4: ستوده تر از شيوايى و اندرزگوتر از سخنور
39. الإمام علي عليه السلام: إن كانَ فِي الكَلامِ البَلاغَةُ، فَفِي الصَّمتِ السَّلامَةُ مِنَ العِثارِ. [۷۹]
39. امام على عليه السلام: اگر در گفتن، شيوايى است، در سكوت، رهيدن از لغزش هاست.
40. عنه عليه السلام: أحمَدُ مِنَ البَلاغَةِ الصَّمتُ حينَ لا يَنبَغِي الكَلامُ. [۸۰]
40. امام على عليه السلام: ستوده تر از شيوايى، سكوت در جايى است كه گفتن، شايسته نيست.
41. الكافي عن إبراهيم بن إسحاق الأحمريّ رفعه: لَمّا ضُرِبَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام حَفَّ بِهِ العُوّادُ، وقيلَ لَهُ: يا أميرَ المُؤمِنينَ أوصِ.
فَقالَ: اِثنوا لي وِسادَةً، ثُمَّ قالَ: الحَمدُ للّهِِ حَقَّ قَدرِهِ، مُتَّبِعينَ أمرَهُ، وأَحمَدُهُ كَما أحَبَّ، ولا إلهَ إلَا اللّهُ الواحِدُ الأَحَدُ الصَّمَدُ كَمَا انتَسَبَ، أيُّهَا النّاسُ... أنَا بِالأَمسِ صاحِبُكُم، وأَنَا اليَومَ عِبرَةٌ لَكُم، وغَدا مُفارِقُكُم، إن تَثبُتِ الوَطأَةُ في هذِهِ المَزَلَّةِ [۸۱] فَذاكَ المُرادُ، وإن تَدحَضِ القَدَمُ، فَإِنّا كُنّا في أفياءِ أغصانٍ وذَرى رِياحٍ، وتَحتَ ظِلِّ غَمامَةٍ اضمَحَلَّ فِي الجَوِّ مُتَلَفِّقُها، وعَفا فِي الأَرضِ مَحَطُّها، وإنَّما كُنتُ جارا جاوَرَكُم بَدَني أيّاما وسَتَعقِبونَ مِنّي جُثَّةً خَلاءً، ساكِنَةً بَعدَ حَرَكَةٍ، وكاظِمَةً بَعدَ نُطقٍ، لِيَعِظَكُم هُدُوّي وخُفوتُ إطراقي، وسُكونُ أطرافي، فَإِنَّهُ أوعَظُ لَكُم مِنَ النّاطِقِ البَليغِ. [۸۲]
41. الكافى ـ به نقل از ابراهيم بن اسحاق اَحمَرى، كه سند خود را به اهل بيت عليهم السلام رسانده است ـ: هنگامى كه امير مؤمنان عليه السلام ضربت خورد، عيادت كنندگانش پيرامونش جمع شدند و به ايشان گفته شد: اى امير مؤمنان! وصيّت بفرما.
فرمود: «برايم متّكايى بگذاريد» و سپس فرمود: «سپاس و ستايش، خداى را، چنان كه حقّ اوست. همگى پيرو فرمان اوييم و او را چنان كه دوست دارد، مى ستايم. و معبودى جز خداى يگانه يكتاى بى نياز نيست، چنان كه خود را اين گونه شناسانده است.
اى مردم!... من تا ديروز، يار و همدم شما بودم و امروز، مايه عبرت شمايم و فردا از شما جدا مى شوم. اگر گام در اين لغزشگاه [دنيا] استوار ماند [و من از دنيا نرفتم]، كه مرادْ حاصل است، و اگر قدم لغزيد [و رفتم]، بدانيد كه ما در سايه سار شاخه ها و وزش بادها، و زير سايه ابرى كه در هم پيچيده آن در فضا از هم مى پاشد و اثرش در زمين از بين مى رود، [در دنيايى ناپايدار و گذرا] زندگى مى كنيم. جز اين نيست كه من براى شما همسايه اى بودم كه پيكرم چند روزى در كنار شما بود و به زودى، پيكر بى جان مرا تشييع خواهيد كرد؛ پيكرى كه حركت داشته و آرام گرفته، و سخن مى گفته و ديگر خاموش گشته است. اين آرام گرفتنم و ديده فرو بستنم و از حركت افتادن اعضايم، شما را اندرز مى دهد، و اين، براى شما اندرزگوتر از گوينده سخنور است».
42. الإمام علي عليه السلام: الضَّمائِرُ الصِّحاحُ، أصدَقُ شَهادَةً مِنَ الأَلسُنِ الفِصاحِ. [۸۳]
42. امام على عليه السلام: درون هاى پاك [و وجدان هاى سالم]، گواهى شان راست تر از زبان هاى شيواست.
43. الإمام الصادق عليه السلام: لَمّا قُتِلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام، قالَ صَعصَعَةُ بنُ صوحانَ:
ألا مَن لي بِنَشرِكَ يا اُخيّا ومَن لي أن أبُثَّكَ ما اُرَيّا
طَوَتكَ خُطوبُ دَهرٍ قَد تَوَلّى كَذاكَ خُطوبُهُ نَشرا وطَيّا
وكانَت في حَياتِكَ لي عِظاتٌ وأَنتَ اليَومَ أوعَظُ مِنكَ حَيّا [۸۴]
43. امام صادق عليه السلام: زمانى كه امير مؤمنان عليه السلام به شهادت رسيد، صعصعة بن صوحان گفت:
هلا اى برادرم! چه كسى هست كه شميم عطر تو را آورَد؟
و چه كسى هست كه گلايه ام را نزد او بَرم؟
حوادث گذراى روزگار، تو را در بر گرفتند
آرى، حوادث روزگار، اين چنين مى گسترند و در هم مى نوردند!
زنده بودنت براى من پندهاى زيادى داشت
و امروز، پندآميزتر از زمان زنده بودنت هستى.
الفصل الثالث: العيّ
فصل سوم: كُندزبانى
3 / 1: ذَمُّ العِيِّ
3 / 1: نكوهش كُندزبانى
44. الإمام علي عليه السلام: الخَرَسُ خَيرٌ مِنَ العِيِّ. [۸۵]
44. امام على عليه السلام: بى زبانى بهتر از كندزبانى است.
45. عنه عليه السلام: لا بَيانَ مَعَ عِيٍّ. [۸۶]
45. امام على عليه السلام: با وجود كندزبانى، بيان در كار نيست. [۸۷]
3 / 2: عَلامَةُ العِيِّ
3 / 2: نشانه كندزبانى
46. الإمام علي عليه السلام: عَلامَةُ العِيِّ تَكرارُ الكَلامِ عِندَ المُناظَرَةِ، وكَثرَةُ التَّبَجُّحِ [۸۸] عِندَ المُحاوَرَةِ. [۸۹]
46. امام على عليه السلام: تكرار كردن سخن در هنگام مناظره، و كثرت خودستايى [۹۰] در هنگام گفتگو، نشانه كندزبانى است.
47. الإمام الحسن عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ: مَا العِيُّ ـ: العَبَثُ بِاللِّحيَةِ، وكَثرَةُ التَّنَحنُحِ عِندَ المَنطِقِ. [۹۱]
47. امام حسن عليه السلام ـ در پاسخ اين پرسش كه: كندزبانى چيست؟ ـ: بازى كردن با ريش، و بسيار صاف كردن راه گلو در هنگام سخن گفتن.
48. عنه عليه السلام ـ لَمّا سَأَلَهُ الإِمامُ عَلِيٌّ عليه السلام: فَمَا العِيُّ؟ ـ: العَبَثُ بِاللِّحيَةِ، وكَثرَةُ البَزقِ عِندَ المُخاطَبَةِ. [۹۲]
48. امام حسن عليه السلام ـ در پاسخ به پرسش امام على عليه السلام از او كه: كندزبانى چيست؟ ـ: بازى كردن با ريش و بسيار آب دهان انداختن در هنگام گفتگو.
3 / 3: تَفسيرُ البَيانِ وَالعِيِّ
3 / 3: تفسير زبان آورى و كندزبانى
49. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَيسَ البَيانُ كَثرَةَ الكَلامِ؛ ولكِن فَصلٌ فيما يُحِبُّ اللّهُ عز و جل ورَسولُهُ. ولَيسَ العِيُّ عِيَّ اللِّسانِ؛ ولكِن قِلَّةُ المَعرِفَةِ بِالحَقِّ. [۹۳]
49. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: زبان آورى، بسيارگويى نيست؛ بلكه استوار گفتن در چيزى است كه خدا و پيامبرش دوست دارند، و كندزبانى [واقعى]، كندى زبان نيست؛ بلكه كم شناختنِ (نشناختن) حق است.
50. عنه صلى الله عليه و آله: البَيانُ مِنَ اللّهِ، وَالعِيُّ مِنَ الشَّيطانِ. ولَيسَ البَيانُ كَثرَةَ الكَلامِ؛ ولكِنَّ البَيانَ الفَصلُ فِي الحَقِّ. ولَيسَ العِيُّ قِلَّةَ الكَلامِ؛ ولكِن مَن سَفِهَ الحَقَّ. [۹۴]
50. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: زبان آورى، از خداست و كُندزبانى، از شيطان است. زبان آورى، پرگويى نيست؛ بلكه زبان آورى، استوار گفتن حق است، و كندزبانى، كم گفتن نيست؛ بلكه نشناختن حق است.
3 / 4: أقبَحُ مِنَ العِيِّ
3 / 4: زشت تر از كندزبانى
51. الإمام علي عليه السلام: أقبَحُ مِنَ العِيِّ، الزِّيادَةُ عَلَى المَنطَقِ عَن مَوضِعِ الحاجَةِ. [۹۵]
51. امام على عليه السلام: زشت تر از كندزبانى، افزون از حدّ نيازْ گفتن است.
الفصل الرابع: آفات البلاغة
فصل چهارم: آفت هاى سخنورى
4 / 1: اللَّعِبُ بِالأَلفاظِ
4 / 1: بازى با الفاظ
52. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ عز و جل يُبغِضُ البَليغَ مِنَ الرِّجالِ الَّذي يَتَخَلَّلُ بِلِسانِهِ تَخَلُّلَ الباقِرَةِ [۹۶] بِلِسانِها. [۹۷]
52. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل از مرد سخنورى كه زبانش را مانند گاو به هر طرف مى چرخاند [و هر رَطب و يابسى را به دهان مى آورد]، نفرت دارد.
53. عنه صلى الله عليه و آله: لا تَقومُ السّاعَةُ حَتّى يَخرُجَ قَومٌ يَأكُلونَ بِأَلسِنَتِهِم كَما يَأكُلُ البَقَرُ بِأَلسِنَتِها. [۹۸]
53. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: قيامت برپا نمى شود، تا آن گاه كه مردمانى پيدا شوند كه با زبان هايشان چنان مى خورند كه گاوها با زبانشان مى خورند. [۹۹]
54. عدّة الداعي: فيما أوحَى اللّهُ تَعالى إلى داودَ عليه السلام: ... يا داودُ... لَو رَأَيتَ الَّذينَ يَأكُلونَ النّاسَ بِأَلسِنَتِهِم، وقَد بَسَطتُها بَسطَ الأَديمِ [۱۰۰]، وضَرَبتُ نَواحِيَ ألسِنَتِهِم بِمَقامِعَ مِن نارٍ، ثُمَّ سَلَّطتُ عَلَيهِم مُوَبِّخا لَهُم يَقولُ: يا أهلَ النّارِ! هذا فُلانٌ السَّليطُ [۱۰۱] فَاعرِفوهُ. [۱۰۲]
54. عدّة الداعى: در آنچه خداوند متعال به داوود عليه السلام وحى فرمود، اين بود كه: «... اى داوود!... كاش كسانى را كه با زبان هاى خود، مردم را مى خورند، مى ديدى، كه چه سان زبان هايشان را مانند سفره چرمين، پهن كرده ام و گوشه هاى آنها را با گرزهاى آتشين مى كوبم. سپس سرزنشگرى را بر آنان موكّل مى سازم كه به ايشان مى گويد: اى دوزخيان! اين فلان بدزبان است. او را بشناسيد».
55. المعجم الكبير عن واثلة بن الأسقع: كُنتُ في أصحابِ الصُّفَّةِ [۱۰۳]، فَلَقَد رَأَيتُنا وما مِنّا إنسانٌ عَلَيهِ ثَوبٌ تامٌّ، وأَخَذَ العَرَقُ في جُلودِنا طَرَفا مِنَ الغُبارِ وَالوَسَخِ، إذ خَرَجَ عَلَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَقالَ: لِيُبشِر فُقَراءُ المُهاجِرينَ.
إذ أقبَلَ رَجُلٌ عَلَيهِ شارَةٌ حَسَنَةٌ، فَجَعَلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله لا يَتَكَلَّمُ بِكَلامٍ إلّا كَلَّفَتهُ نَفسُهُ يَأتي بِكَلامٍ يَعلو كَلامَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، فَلَمَّا انصَرَفَ قالَ:
إنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ هذا وضَربَهُ [۱۰۴]؛ يَلوونَ ألسِنَتَهُم لِلنّاسِ لَيَّ البَقَرَةِ لِسانَها بِالمَرعى، كَذلِكَ يَلوِي اللّهُ ألسِنَتَهُم ووُجوهَهُم فِي النّارِ. [۱۰۵]
55. معجم الکبیر ـ به نقل از واثلة بن اسقع ـ: من جزو صُفّه نشينان بودم. هيچ يك از ما حتّى يك لباس كامل نداشت و پوست بدنمان از عرق و گرد و خاك آميخته با آن، سخت چركين شده بود. روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به نزد ما آمد و فرمود: «بشارت باد تهى دستان مهاجر را!».
در اين هنگام، مردى با هيئتى نيكو آمد و هر سخنى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى گفت، او با زحمت، سعى مى كرد سخنى بالاتر از سخن پيامبر صلى الله عليه و آله بگويد.
چون او رفت، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خدا اين مرد و امثال او [۱۰۶] را دوست ندارد. زبان هايشان را در باره مردم، چنان مى چرخانند كه گاو در چراگاه مى چرخاند. خداوند، زبان ها و صورت هاى آنان را در آتش دوزخ، همين گونه خواهد چرخاند...».
4 / 2: تَشقيقُ الكَلامِ
4 / 2: سخن پردازى [۱۰۷]
56. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَعَنَ اللّهُ الَّذينَ يُشَقِّقونَ الكَلامَ تَشقيقَ الشَّعرِ. [۱۰۸][۱۰۹]
56. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: لعنت خدا بر كسانى كه سخن را موشكافانه مى شكافند!
57. عنه صلى الله عليه و آله: عَلَيكُم بِقِلَّةِ الكَلامِ، ولا يَستَهوِيَنَّكُمُ الشَّيطانُ؛ فَإِنَّ تَشقيقَ الكَلامِ مِن شَقائِقِ [۱۱۰] الشَّيطانِ. [۱۱۱]
57. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بر شما باد كم گفتن، و مبادا شيطانْ شما را بفريبد؛ زيرا سخن پردازى، از شِقشِقه هاى [۱۱۲] (ژاژخايى هاى) شيطان است.
58. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ لَم يَبعَث نَبِيّا إلّا مُبَلِّغا، وإنَّ تَشقيقَ الكَلامِ مِنَ الشَّيطانِ. [۱۱۳]
58. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند، هيچ پيامبرى را نفرستاد، مگر آن كه رسا سخن مى گفت، و سخن پردازى، كار شيطان است.
59. مسند ابن حنبل عن ابن عمر: قَدِمَ رَجُلانِ مِنَ المَشرِقِ خَطيبانِ عَلى عَهدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَقاما فَتَكَلَّما ثُمَّ قَعَدا، وقامَ ثابِتُ بنُ قَيسٍ خَطيبُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَتَكَلَّمَ ثُمَّ قَعَدَ، فَعَجِبَ النّاسُ مِن كَلامِهِم.
فَقامَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله، فَقالَ: يا أيُّهَا النّاسُ! قولوا بِقَولِكُم، فَإِنَّما تَشقيقُ الكَلامِ مِنَ الشَّيطانِ.
قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله [۱۱۴]: إنَّ مِنَ البَيانِ سِحرا [۱۱۵]. [۱۱۶]
59. مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابن عمر ـ: در روزگار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دو مرد سخنور، از مشرق آمدند و ايستادند و سخن گفتند و سپس نشستند. آن گاه ثابت بن قيس، خطيب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برخاست و سخن گفت و سپس نشست. مردم از سخنورى آنان به شگفت آمدند.
پيامبر صلى الله عليه و آله برخاست و فرمود: «اى مردم! حرفتان را [بى هيچ پيرايه و آرايه اى و به دور از تصنّع و تكلّف] بگوييد؛ زيرا سخن پردازى (ژاژخايى)، كار شيطان است».
پيامبر صلى الله عليه و آله [۱۱۷] فرمود: «برخى بيان ها، جادويند». [۱۱۸]
60. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لِعَبدِ اللّهِ بنِ رَواحَةَ ـ: كُفَّ عَنِ السَّجعِ [۱۱۹]؛ فَما اُعطِيَ عَبدٌ شَيئا شَرّا مِن طَلاقَةٍ في لِسانِهِ. [۱۲۰]
60. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به عبد اللّه بن رواحه ـ: از سجع گويى خوددارى كن؛ [۱۲۱] زيرا به هيچ بنده اى چيزى بدتر از زبان آورى [و افسار گسيختگى در زبان] داده نشده است.
61. الإمام علي عليه السلام: إنَّ كَثيرا مِنَ الخُطَبِ مِن شَقاشِقِ الشَّيطانِ. [۱۲۲]
61. امام على عليه السلام: بسيارى از خطابه ها، ژاژْخايى [۱۲۳] شيطانى است.
62. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: شِرارُ اُمَّتي الثَّرثارونَ [۱۲۴] المُتَشَدِّقونَ [۱۲۵] المُتَفَيهِقونَ [۱۲۶]. وخِيارُ اُمَّتي أحاسِنُهُم أخلاقا. [۱۲۷]
62. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بدترين هاى امّت من، افراد پرگوى ژاژخاى زياده گويند و بهترين هاى امّتم، آنان اند كه خوش خوى ترند.
63. مسند ابن حنبل عن أبي هريرة: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: ألا اُ نَبِّئُكُم بِشِرارِكُم؟ ـ فَقالَ: ـ هُمُ الثَّرثارونَ المُتَشَدِّقونَ. ألا اُ نَبِّئُكُم بِخِيارِكُم؟ أحاسِنُكُم أخلاقا. [۱۲۸]
63. مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابو هريره ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «آيا شما را از بدترين هايتان خبر ندهم؟» و فرمود: «آنان كه پُرگوى و بيهوده گوى اند. آيا شما را از بهترين هايتان خبر ندهم؟ خوش اخلاق ترينِ شما».
64. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ أبغَضَكُم إلَيَّ وأَبعَدَكُم مِنّي مَجلِسا يَومَ القِيامَةِ، الثَّرثارونَ وَالمُتَشَدِّقونَ وَالمُتَفَيهِقونَ. [۱۲۹]
64. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مبغوض ترين شما نزد من و دورترين شما از من در روز قيامت، پرگويان و ژاژخايان و زياده گويان اند.
65. عنه صلى الله عليه و آله: سَيَكونُ رِجالٌ مِن اُمَّتي يَأكُلونَ ألوانَ الطَّعامِ، ويَشرَبونَ ألوانَ الشَّرابِ، ويَلبَسونَ ألوانَ اللِّباسِ، ويَتَشَدَّقونَ فِي الكَلامِ، فَاُولئِكَ شِرارُ اُمَّتي. [۱۳۰]
65. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: به زودى مردانى از امّت من خواهند آمد كه خوراكى ها و نوشيدنى هاى رنگارنگ مى خورند و جامه هاى رنگارنگ مى پوشند و ژاژخايى (بيهوده پردازى) مى كنند. اينان بدترين هاى امّت من اند.
66. عنه صلى الله عليه و آله: شِرارُ اُمَّتِي الَّذينَ غُذّوا فِي النَّعيمِ؛ الَّذينَ يَأكُلونَ [ألوانَ] [۱۳۱] الطَّعامِ، ويَلبَسونَ ألوانَ الثِّيابِ، ويَتَشَدَّقونَ فِي الكَلامِ. [۱۳۲]
66. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بدترين هاى امّت من، كسانى هستند كه در ناز و نعمت به سر مى برند، غذاهاى رنگارنگ مى خورند، جامه هاى رنگارنگ مى پوشند و بى محابا سخن پردازى مى كنند.
67. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ المُتَشَدِّقينَ فِي النّارِ. [۱۳۳]
67. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سخن پردازان ژاژخاى (بيهوده گوى)، در آتش اند.
4 / 3: تَزيينُ الكَلامِ
4 / 3: آراستن سخن
68. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن تَعَلَّمَ صَرفَ الكَلامِ لِيَسبِيَ بِهِ قُلوبَ الرِّجالِ أوِ النّاسِ، لَم يَقبَلِ اللّهُ مِنهُ يَومَ القِيامَةِ صَرفا [۱۳۴] ولا عَدلاً. [۱۳۵]
68. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: كسى كه فنون سخن را بياموزد تا بِدان وسيله دل هاى مردان يا مردمان را اسير خود كند، خداوند در روز قيامت از او هيچ توبه و تاوانى را نمى پذيرد.
69. الإمام الصادق عليه السلام: تَجِدُ الرَّجُلَ لا يُخطِئُ بِلامٍ ولا واوٍ خَطيبا مِصقَعا [۱۳۶]، ولَقَلبُهُ أشَدُّ ظُلمَةً مِنَ اللَّيلِ المُظلِمِ. وتَجِدُ الرَّجُلَ لا يَستَطيعُ يُعَبِّرُ عَمّا في قَلبِهِ بِلِسانِهِ، وقَلبُهُ يَزهَرُ كَما يَزهَرُ المِصباحُ. [۱۳۷]
69. امام صادق عليه السلام: شخصى را مى بينى كه در لام يا واوى خطا نمى كند و سخنورى زبردست است؛ امّا دلش از شب تار هم سياه تر است و شخص ديگرى را مى بينى كه نمى تواند حرف دلش را به زبان بياورد؛ ليكن دلش مانند چراغ مى درخشد.
70. مصباح الشريعة ـ فيما نَسَبَهُ إلَى الإِمامِ الصّادِقِ عليه السلام ـ: آفَةُ العُلَماءِ عَشَرَةُ أشياءَ: ... وَالتَّكَلُّفُ في تَزيينِ الكَلامِ بِزَوائِدِ الأَلفاظِ. [۱۳۸]
70. مصباح الشريعة ـ در حديثى كه به امام صادق عليه السلام نسبت داده است ـ: آفت دانشمندان، ده چيز است: ... و آراستن متكلّفانه سخن با واژگان زائد.
4 / 4: كُفرانُ المُعَلِّمِ
4 / 4: ناسپاسى نسبت به مُعلّم
71. الإمام عليّ عليه السلام: لا تَجعَلَنَّ ذَرَبَ [۱۳۹] لِسانِكَ عَلى مَن أنطَقَكَ، وبَلاغَةَ قَولِكَ عَلى مَن سَدَّدَكَ. [۱۴۰]
71. امام على عليه السلام: تيزى زبانت را به سوى كسى كه به تو سخن گفتن آموخته است، نشانه مرو، و نه شيوايى گفتارت را به سوى آن كه تو را به راه راست آورده است.
4 / 5: خِداعُ النّاسِ
4 / 5: گول زدن مردم
72. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أسعَدُ النّاسِ فِي الفِتَنِ كُلُّ خَفِيٍّ نَقِيٍّ؛ إن ظَهَرَ لَم يُعرَف، وإن غابَ لَم يُفتَقَد. وأَشقَى النّاسِ فيها كُلُّ خَطيبٍ مِصقَعٍ [۱۴۱]، أو راكِبٍ موضِعٍ. لا يَخلُصُ مِن شَدِّها إلّا مَن أخلَصَ الدُّعاءَ؛ كَدُعاءِ الغَرِقِ فِي البَحرِ. [۱۴۲]
72. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خوش بخت ترينِ مردم در فتنه ها، هر گم نام پاكى است كه اگر آشكار و حاضر باشد، شناخته نمى شود و اگر غايب باشد، كسى جوياى او نمى شود، و بدبخت ترينِ مردم در آنها، هر سخنران زبان آور[ى كه به فتنه فرا خوانَد] يا سوارِ شتابنده [و شركت كننده فعال در فتنه] است. از بند اين فتنه ها نمى رهد، مگر كسى كه با اخلاص دعا كند، همانند دعا كردن كسى كه در دريا در حال غرق شدن است.
73. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ تعالى قالَ: لَقَد خَلَقتُ خَلقا ألسِنَتُهُم أحلى مِنَ العَسَلِ، وقُلوبُهُم أمَرُّ مِنَ الصَّبِرِ [۱۴۳]، فَبي حَلَفتُ لَاُتيحَنَّهُم فِتنَةً تَدَعُ الحَليمَ مِنهُم حَيرانَ! فَبي يَغتَرّونَ؟! أم عَلَيَّ يَجتَرِئونَ؟! [۱۴۴]
73. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند متعال فرمود: «من خلقى را آفريده ام كه زبانشان از شهد، شيرين تر؛ امّا دل هايشان از شرنگ، تلخ تر است. پس به خودم سوگند ياد كرده ام كه چنان فتنه اى برايشان مقدّر و مهيّا سازم كه [حتّى] بردبار آنان را سرگردان مى گذارد! آيا به [حمايت] من غِرّه مى شوند؟! يا بر من دليرى مى كنند؟!».
74. عنه صلى الله عليه و آله: وَيلٌ لِلَّذينَ يَجتَلِبونَ الدُّنيا بِالدّينِ، يَلبَسونَ لِلنّاسِ جُلودَ الضَّأنِ مِن لينِ ألسِنَتِهِم، [كَلامُهُم] [۱۴۵] أحلى مِنَ العَسَلِ، وقُلوبُهُم قُلوبُ الذِّئابِ، يَقولُ اللّهُ تَعالى: أفَبي يَغتَرّونَ، أم عَلَيَّ يَجتَرِئونَ؟! فَوَعِزَّتي، لَأَبعَثَنَّ عَلى أولئِكَ فِتنَةً تَذَرُ الحَليمَ مِنهُم حَيرانَ. [۱۴۶]
74. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: واى بر كسانى كه دين را وسيله كسب دنيا مى كنند، و با نرم زبانىِ خود، در برابر مردم به لباس ميش در مى آيند! [گفتارشان] از شهد، شيرين تر است و دل هايشان دل گرگ است. خداى متعال مى فرمايد: «آيا اينان به من غرّه [و از من غافل] مى شوند، يا بر من گستاخى مى كنند؟! به عزّتم سوگند، چنان فتنه اى بر آنان بر مى انگيزم كه بردبار و خردمندشان را سرگردان گذارد!».
75. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ تَعالى أنزَلَ عَلى نَبِيٍّ مِن أنبِيائِهِ: إنَّهُ سَيَكونُ خَلقٌ مِن خَلقي يَخلِطونَ [۱۴۷] الدُّنيا بِالدّينِ؛ يَلبَسونَ لِلنّاسِ مُسوكَ الضَّأنِ عَلى قُلوبٍ كَقُلوبِ الذِّئابِ أشَدُّ مِرارَةً مِنَ الصَّبِرِ، وأَلسِنَتُهُم أحلى مِنَ العَسَلِ، وأَعمالُهُمُ الباطِنَةُ أنتَنُ مِنَ الجِيَفِ.
أبي يَغتَرّونَ؟ أم إيّايَ يُخادِعونَ؟ أم عَلَيَّ يَجتَرونَ؟! فَبِعِزَّتي حَلَفتُ! لَأَبعَثَنَّ عَلَيهِم فِتنَةً تَطَأُ في خِطامِها [۱۴۸] حَتّى تَبلُغَ أطرافَ الأَرضِ، تَترُكُ الحَليمَ فيها حَيرانَ، واُلبِسُهُم شِيَعا، واُذيقُ بَعضَهُم بَأسَ بَعضٍ، أنتَقِمُ مِن أعدائي بِأَعدائي. [۱۴۹]
75. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند متعال به پيامبرى از پيامبرانش وحى فرمود كه: «به زودى، خلقى از آفريدگان من مى آيند كه دنيا را با دين مى آميزند. براى مردم به لباس ميش در مى آيند؛ امّا دل هايشان چون دل گرگ است و از صبر زرد، تلخ تر است، زبانشان از انگبين، شيرين تر، و كردارهاى نهانشان از مردار، گنده تر است. آيا به من غرّه مى شوند، يا با من فريب مى ورزند؟! يا كه بر من دليرى مى كنند؟!
پس به عزّتم سوگند ياد مى كنم كه بر آنان فتنه اى مى فرستم كه [چونان شتر] مهار گسيخته بى جلودار، به پيش رود تا به گوشه و كنار جهان برسد؛ [فتنه اى] كه بردبار خردمند را در خود، سرگردان مى گرداند. بر آنان جامه پراكندگى و تفرقه مى پوشانم و گزند يكى را بر ديگرى مى چشانم، و از دشمنانم به وسيله دشمنانم انتقام مى گيرم».
76. عنه صلى الله عليه و آله: أنزَلَ اللّهُ في بَعضِ الكُتُبِ ـ أو أوحى إلى بَعضِ الأَنبِياءِ ـ: قُل لِلَّذينَ يَتَفَقَّهونَ لِغَيرِ الدّينِ، ويَتَعَلَّمونَ لِغَيرِ العَمَلِ، ويَطلُبونَ الدُّنيا بِعَمَلِ الآخِرَةِ؛ يَلبَسونَ لِلنّاسِ مُسوكَ [۱۵۰] الكِباشِ، وقُلوبُهُم كَقُلوبِ الذِّئابِ، ألسِنَتُهُم أحلى مِنَ العَسَلِ، وقُلوبُهُم أمَرُّ مِنَ الصَّبِرِ: إيّايَ يُخادِعونَ؟! وبي يَستَهزِئونَ! لَاُتيحَنَّ لَهُم فِتنَةً تَذَرُ الحَليمَ فيهِم حَيرانَ. [۱۵۱]
76. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند در يكى از كتاب هايش فرو فرستاد (/ به يكى از پيامبرانش وحى فرمود) كه: «به آنان كه براى غير دين، علم مى آموزند و براى غير عمل، دانش مى اندوزند و با كار آخرتى، دنيا را مى جويند و در نظر مردم به لباس ميش در مى آيند، امّا دل هايشان چون دل گرگ است و زبان هايشان از انگبين، شيرين تر است و دل هايشان از صبر زرد، تلخ تر، بگو: آيا مرا مى فريبند و مرا افسون مى كنند؟ بر آنان، چنان فتنه اى مقدّر و مهيّا مى سازم كه [حتّى] خردمند و بردبارِ [۱۵۲] آنان را سرگردان گذارَد».
77. سعد السعود ـ في ذِكرِ ما وَرَدَ فِي السّورَةِ الخامِسَةِ وَالسِّتّينَ مِنَ الزَّبورِ ـ: أفصَحتُم فِي الخُطبَةِ وقَصَّرتُم فِي العَمَلِ، فَلَو أفصَحتُم [۱۵۳] فِي العَمَلِ وقَصَّرتُم فِي الخُطبَةِ لَكانَت أرجى لَكُم، ولكِنَّكُم عَمَدتُم إلى آياتي فَاتَّخَذتُموها هُزُوا، وإلى مَظالِمي فَاشتَهَرتُم بِها. [۱۵۴]
77. سعد السعود ـ در بيان آنچه در سوره شصت و پنجم زَبور آمده است ـ: در سخنرانى [و گفتار]، شيوايى به خرج مى دهيد و در كردار، كوتاهى مى ورزيد، در حالى كه اگر در كردار، شيوايى به خرج مى داديد و در سخنرانى [و گفتار]، كوتاهى مى نموديد، برايتان اميدوار كننده تر بود؛ ليكن شما به آيات من روى آورديد و آنها را به ريشخند گرفتيد و به معاصى ام روى كرديد و بِدانها زبانزد شديد.
الفصل الخامس: أبلغ الكلام وأفصحه
فصل پنجم: رساترين و شيواترين سخن
5 / 1: كَلامُ اللّه عزّوجلِّ
5 / 1: سخن خداوند عزّوجلّ
78. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أحسَنُ الكَلامِ كَلامُ اللّهِ. [۱۵۵]
78. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: نيكوترين سخن، سخن خداست.
79. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ تَعالى لَم يَجعَلني لَحّانا، اختارَ لي خَيرَ الكَلامِ: كِتابَهُ القُرآنَ. [۱۵۶]
79. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداى بزرگ، مرا اهل خطا در گفتار قرار نداده است. او بهترين كلام را برايم برگزيده است: كتابش قرآن را.
80. الإمام علي عليه السلام: إنَّ أحسَنَ الحَديثِ وأَبلَغَ المَوعِظَةِ كِتابُ اللّهِ عز و جل. [۱۵۷]
80. امام على عليه السلام: بهترين سخن و رساترين موعظه، كتاب خداوند عزيز و جليل است.
81. عنه عليه السلام: تَدَبَّروا آياتِ القُرآنِ وَاعتَبِروا بِهِ، فَإِنَّهُ أبلَغُ العِبَرِ. [۱۵۸]
81. امام على عليه السلام: در آيات قرآن، نيك بينديشيد و از آن، پند بياموزيد، كه قرآن، رساترينِ پندهاست.
82. عنه عليه السلام: يا أيُّهَا النّاسُ! إنَّهُ لَم يَكُن للّهِِ سُبحانَهُ حُجَّةٌ في أرضِهِ أوكَدُ مِن نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، ولا حِكمَةٌ أبلَغُ مِن كِتابِهِ القُرآنِ العَظيمِ. [۱۵۹]
82. امام على عليه السلام: اى مردم! خداى سبحان در زمين، حجّتى استوارتر از پيامبرمان محمّد صلى الله عليه و آله و حكمتى رساتر از كتابش، قرآن بزرگ، ندارد.
5 / 2: كَلامُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله
5 / 2: سخن پيامبر صلى الله عليه و آله
الكتاب
قرآن
«أُوْلَئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُل لَّهُمْ فِى أَنفُسِهِمْ قَوْلَاً بَلِيغًا». [۱۶۰]
«اينان، همان كسانى هستند كه خدا مى داند چه در دل هايشان است. پس، از ايشان روى بر تاب؛ ولى پندشان ده و با آنها سخنى رسا كه در دلشان افتد، بگوى».
الحديث
حديث
83. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أنَا أفصَحُ العَرَبِ وَالعَجَمِ. [۱۶۱]
83. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من، شيواگوترين فرد عرب و غير عرب هستم.
84. عنه صلى الله عليه و آله: أنَا أفصَحُ العَرَبِ، وأَنزَلَ اللّهُ القُرآنَ بِلُغَتي وهِيَ أفضَلُ اللُّغاتِ، بَيْدَ أنّي رُبّيتُ في بَني سَعدِ بنِ بَكرٍ. [۱۶۲]
84. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من، فصيح ترين مرد عربم. خداوند در قرآن با زبان من سخن گفته است، كه بهترينِ زبان هاست. آرى! من در طايفه سعد بن بكر، پرورش يافته ام.
85. معاني الأخبار عن محمّد بن إبراهيم التميمي: كُنّا عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَنَشَأَت سَحابَةٌ فَقالوا: يا رَسولَ اللّهِ، هذِهِ سَحابَةٌ ناشِئَةٌ.
فَقالَ: كَيفَ تَرَونَ قَواعِدَها؟ قالوا: يا رَسولَ اللّهِ، ما أحسَنَها وأَشَدَّ تَمَكُّنَها!
قالَ: كَيفَ تَرَونَ بَواسِقَها؟ قالوا: يا رَسولَ اللّهِ، ما أحسَنَها وأَشَدَّ تَراكُمَها!
قالَ: كَيفَ تَرَونَ جَونَها؟ قالوا: يا رَسولَ اللّهِ، ما أحسَنَهُ وأشَدَّ سَوادَهُ!
قالَ: فَكَيفَ تَرَونَ رَحاها؟ قالوا: يا رَسولَ اللّهِ، ما أحسَنَها وأَشَدَّ استِدارَتَها!
قالَ: فَكَيفَ تَرَونَ بَرقَها؛ أخَفواً أم وَميضاً أم يَشُقُّ شَقّاً؟ قالوا: يا رَسولَ اللّهِ، بَل يَشُقُّ شَقّاً.
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: الحَيا. فَقالوا: يا رَسولَ اللّهِ، ما أفصَحَكَ! وما رَأَينَا الَّذي هُوَ أفصَحُ مِنكَ.
فَقالَ: وما يَمنَعُني مِن ذلِكَ، وبِلِساني نَزَلَ القُرآنُ «بِلِسَانٍ عَرَبِىٍّ مُّبِينٍ» [۱۶۳]؟! [۱۶۴]
85. معانى الأخبار ـ به نقل از محمّد بن ابراهيم تميمى ـ: در خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوديم كه ابرى در آسمان پيدا شد. حاضران گفتند: اى پيامبر خدا! ابر پيدا شده.
فرمود: «ريشه هايش را چگونه مى بينيد؟».
گفتند: اى پيامبر خدا! خوب و استوار.
فرمود: «شاخ و برگ هايش را چگونه مى بينيد؟».
گفتند: اى پيامبر خدا! خوب و استوار.
فرمود: «تراكم [و سياهى اش] را چگونه مى بينيد؟».
گفتند: خوب و استوار.
فرمود: «چرخش و پيچش آن را چگونه مى بينيد؟».
گفتند: خوب و استوار.
فرمود: «برقش را چگونه مى بينيد؟ شديد است، آرام و كوتاه است و يا در وسط آسمان به سوى فضا[و نه به راست و چپ] كشيده مى شود؟».
گفتند: اى پيامبر خدا! به سوى وسط فضا كشيده مى شود.
فرمود: «[پس] باران [مى بارد]».
گفتند: اى پيامبر خدا! تو چه قدر فصيح هستى! ما از تو فصيح تر نديده ايم.
فرمود: چه چيزى مانع فصاحت من شود، در حالى كه قرآن به زبان من نازل شده است و «به زبان عربى آشكار»؟».
86. الإمام علي عليه السلام ـ في وَصفِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ـ: قَولُهُ الفَصلُ... كَلامُهُ بَيانٌ، وصَمتُهُ أفصَحُ لِسانٍ. [۱۶۵]
86. امام على عليه السلام ـ در وصف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ: گفته اش فصل بود... سخنش روشنگر و سكوتش شيواترين زبان.
87. الإمام الحسن عليه السلام ـ في وَصفِ رَسولِ اللّهِ ـ: حَسَنُ الكَلامِ، فَصيحُ اللِّسانِ. [۱۶۶]
87. امام حسن عليه السلام ـ در وصف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ: خوش سخن و فصيح بود.
88. المغني: كانَ [رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله] أبلَغَ النّاسِ مِن غَيرِ تَطويلٍ. [۱۶۷]
88. المُغنى: [پيامبر خدا صلى الله عليه و آله] رساگوترينِ مردم بود، بى آن كه درازگويى كند.
89. إمتاع الأسماع عن بريدة:كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن أفصَحِ النّاسِ؛ كانَ يَتَكَلَّمُ بِكَلامٍ لا يَدرونَ ما هُوَ حَتّى يُخبِرَهُم. [۱۶۸]
89. إمتاع الأسماع ـ به نقل از بريده ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از فصيح ترين مردمان بود. [اگر] سخنى كه مى گفت، مردم نمى فهميدند كه مرادش چيست [، براى آنان توضيح مى داد] و به معناى سخن خود، آگاه مى كرد.
90. ربيع الأبرار: ولَمّا رَدَّتهُ [رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله] حَليمَةُ السَّعدِيَّةُ إلى مَكَّةَ، نَظَرَ إلَيهِ عَبدُ المُطَّلِبِ وقَد نَما نُمُوَّ الهِلالِ، وهُوَ يَتَكَلَّمُ بِفَصاحَةٍ، فَامتَلَأَ سُرورا وقالَ: جَمالُ قُرَيشٍ، وفَصاحَةُ سَعدٍ، وحَلاوَةُ يَثرِبَ. [۱۶۹]
90. ربيع الأبرار: هنگامى كه حليمه سعديّه، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به مكّه باز گرداند، عبد المطّلب با ديدن او كه هلال وار رشد كرده بود و به شيوايى، سخن مى گفت، سرشار از شادى شد و گفت: زيبايى قريش، شيوايى سعد، و شيرينى يثرب [در او جمع است]!
5 / 3: كَلامُ أَهلِ البَيتِ عليهم السّلام
5 / 3: سخن خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله
91. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اُعطينا أهلَ البَيتِ سَبعَةً لَم يُعطَهُنَّ أحَدٌ قَبلَنا، ولا يُعطاها أحَدٌ بَعدَنا: الصَّباحَةَ، وَالفَصاحَةَ، وَالسَّماحَةَ، وَالشَّجاعَةَ، وَالحِلمَ، وَالعِلمَ، وَالمَحَبَّةَ مِنَ [۱۷۰] النِّساءِ. [۱۷۱]
91. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: به ما خانواده، هفت امتياز داده شده كه به هيچ كس پيش از ما داده نشده و پس از ما نيز به كسى داده نخواهد شد: خوب رويى، شيوايى، بخشندگى، شجاعت، بردبارى، دانايى، و محبوبيت نزد زنان (/ زن دوستى).
92. الإمام علي عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ عَن قُرَيشٍ ـ: أمّا بَنو مَخزومٍ فَرَيحانَةُ قُرَيشٍ، نُحِبُّ حَديثَ رِجالِهِم وَالنِّكاحَ في نِسائِهِم.
وأَمّا بَنو عَبدِ شَمسٍ فَأَبعَدُها رَأيا، وأَمنَعُها لِما وَراءَ ظُهورِها.
وأَمّا نَحنُ فَأَبذَلُ لِما في أيدينا، وأَسمَحُ عِندَ المَوتِ بِنُفوسِنا. وهُم أكثَرُ وأَمكَرُ وأَنكَرُ، ونَحنُ أفصَحُ وأَنصَحُ وأَصبَحُ. [۱۷۲]
92. امام على عليه السلام ـ در پاسخ سؤال در باره قريش ـ: بنى مخزوم، گُل هاى قريش هستند. ما سخن گفتن با مردان آنها و ازدواج با زنانشان را دوست داريم.
بنى عبد شمس، از ديگر قريش، دورانديش تر و پشتيبان تر براى يكديگرند؛
امّا ما گشاده دست تر، و در گاهِ مرگ، جان افشان تريم. آنان پرگوترين و دغل ترين و زشت روترين اند و ما شيواترين و يك رنگ ترين و خوب روترينيم.
93. عنه عليه السلام: إنّا لَأُمراءُ الكَلامِ، وفينا تَنَشَّبَت عُروقُهُ، وعَلَينا تَهَدَّلَت غُصونُهُ. [۱۷۳]
93. امام على عليه السلام: ما اميران سخنيم. رگ و ريشه هاى سخن، در ميان ما دويده و شاخه هاى آن، بر سرِ ما آويخته است.
94. الخصال عن عامر الشعبي: تَكَلَّمَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام بِتِسعِ كَلِماتٍ ارتَجَلَهُنَّ ارتِجالاً، فَقأَنَ عُيونَ البَلاغَةِ، وأَيتَمنَ جَواهِرَ الحِكمَةِ، وقَطَعنَ جَميعَ الأَنامِ عَنِ اللِّحاقِ بِواحِدَةٍ مِنهُنَّ؛ ثَلاثٌ مِنها فِي المُناجاةِ، وثَلاثٌ مِنها فِي الحِكمَةِ، وثَلاثٌ مِنها فِي الأَدَبِ.
فَأَمَّا اللّاتي فِي المُناجاةِ، فَقالَ: إلهي! كَفى لي [۱۷۴] عِزّا أن أكونَ لَكَ عَبدا، وكَفى بي فَخرا أن تَكونَ لي رَبّا، أنتَ كَما اُحِبُّ فَاجعَلني كَما تُحِبُّ.
وأَمَّا اللّاتي فِي الحِكمَةِ، فَقالَ: قيمَةُ كُلِّ امرِىٍ ما يُحسِنُهُ، وما هَلَكَ امرُؤٌ عَرَفَ قَدرَهُ، وَالمَرءُ مَخبوءٌ تَحتَ لِسانِهِ.
وأَمَّا اللّاتي فِي الأَدَبِ، فَقالَ: اُمنُن عَلى مِن شِئتَ تَكُن أميرَهُ، وَاحتَج إلى مَن شِئتَ تَكُن أسيرَهُ، وَاستَغنِ عَمَّن شِئتَ تَكُن نَظيرَهُ. [۱۷۵]
94. الخصال ـ به نقل از عامر شَعبى ـ: امير مؤمنان، به بِداهه، نُه جمله فرمود كه آن نُه جمله چشم هاى بلاغت را در آوردند، و گوهرهاى حكمت را يتيم كردند، و دست هاى همه آدميان را از دست يافتن به حتّى يكى از آنها كوتاه ساختند. سه جمله از آنها در مناجات با خداست، سه جمله در حكمت، و سه جمله ديگر در باره ادب.
جمله هايى كه در مناجات است، فرمود: «معبودا! مرا همين عزّت و سرافرازى بس كه بنده تو باشم و مرا همين افتخار بس كه تو پروردگار من باشى. تو چنانى كه من دوست دارم. پس مرا چنان دار كه تو دوست دارى».
و جمله هايى كه در حكمت است، فرمود: «ارزش هر انسانى، به كارى است كه آن را خوب انجام مى دهد» و «آن كه قدر خويش را شناخت، تباه نشد» و «آدمى در زير زبانش پنهان است».
و جمله هايى كه در باره ادب است، فرمود: «هر كه را خواهى، ممنون خود كن تا بر او فرمان روا شوى، و به هر كه خواهى، نيازمند شو تا اسيرش باشى، و از هر كه خواهى، بى نيازى جوى تا همتاى او گردى».
95. الإمام الصادق عليه السلام ـ بَعدَ نَقلِهِ كَلامَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام في صِفَةِ المُؤمِنِ مُخاطِبا لِهَمّامٍ ـ: ... فَصاحَ هَمّامٌ صَيحَةً ثُمَّ وَقَعَ مَغشِيّا عَلَيهِ، فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام: أما وَاللّهِ لَقَد كُنتُ أخافُها عَلَيهِ. وقالَ: هكَذا تَصنَعُ المَوعِظَةُ البالِغَةُ بِأَهلِها. [۱۷۶]
95. امام صادق عليه السلام ـ پس از بيان سخن امير مؤمنان عليه السلام براى هَمّام در وصف مؤمن ـ: ... پس هَمّام، فريادى زد و بيهوش بر زمين افتاد. امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «هان! به خدا سوگند كه من نگران چنين پيشامدى براى او بودم» و ادامه داد: «اندرز رسا، اين گونه در اهلش اثر مى گذارد».
96. الإمام زين العابدين عليه السلام: اُعطينا سِتّا، وفُضِّلنا بِسَبعٍ: اُعطينَا العِلمَ، وَالحِلمَ، وَالسَّماحَةَ، وَالفَصاحَةَ، وَالشَّجاعَةَ، وَالمَحَبَّةَ في قُلوبِ المُؤمِنينَ... [۱۷۷]
96. امام زين العابدين عليه السلام: به ما شش چيز داده شده و به هفت چيز برترى داده شده ايم. به ما دانش و بردبارى و بخشندگى و شيوايى و دليرى و محبوبيت در دل مؤمنان داده شده است.…
97. الإمام الصادق عليه السلام: أعرِبوا [۱۷۸] حَديثَنا فَإِنّا قَومٌ فُصَحاءُ. [۱۷۹]
97. امام صادق عليه السلام: حديث [و سخن] ما را روشن بيان كنيد؛ زيرا ما مردمى شيواگوييم.
98. عنه عليه السلام ـ في صِفَةِ الأَئِمَّةِ عليهم السلام ـ: جَعَلَهُمُ اللّهُ حَياةً لِلأَنامِ، ومَصابيحَ لِلظَّلامِ، ومَفاتيحَ لِلكَلامِ. [۱۸۰]
98. امام صادق عليه السلام ـ در توصيف امامان عليهم السلام ـ: خداوند، آنها را موجب زندگى مردم و چراغ تاريكى و كليدهاى سخن قرار داده است.
99. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن أبي الحسين بن محمد بن أبي عباد ـ وكانَ يَكتُبُ لِلرِّضا عليه السلام، ضَمَّهُ إلَيهِ الفَضلُ بنُ سَهلٍ، قالَ: ـما كانَ عليه السلام يَذكُرُ مُحَمَّداً ابنَهُ عليه السلام إلّا بِكُنيَتِهِ يَقولُ: كَتَبَ إلَيَّ أبو جَعفَرٍ، وكُنتُ أكتُبُ إلى أبي جَعفَرٍ وهُوَ صَبِيٌّ بِالمَدينَةِ، فَيُخاطِبُهُ بِالتَّعظيمِ، وتَرِدُ كُتُبُ أبي جَعفَرٍ عليه السلام في نِهايَةِ البَلاغَةِ وَالحُسنِ، فَسَمِعتُهُ يَقولُ: أبو جَعفَرٍ وَصِيِّي، وخَليفَتي في أهلي مِن بَعدي. [۱۸۱]
99. عيون أخبار الرضا عليه السلام ـ به نقل از ابو حسين محمّد بن ابى عَبّاد كه نامه نگار امام رضا عليه السلام بود و فضل بن سهل، او را بر اين كار گماشته بود ـ: هر گاه امام رضا عليه السلام از پسرش (امام جواد عليه السلام ) ياد مى كرد، او را با كُنيه نام مى برد و [مثلاً] مى فرمود: «ابو جعفر برايم نامه نوشته است!» و من [براى ايشان] به ابو جعفر ـ كه خردسال و در مدينه بود ـ، نامه مى نوشتم كه با تكريم با او سخن مى گفت و نوشته هاى ابو جعفر [نيز] در نهايت بلاغت و استحكام [نوشته و] ارسال مى شد. از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «ابو جعفر، وصىّ من و جانشين من پس از من در خانواده ام است».
5 / 4: النَّوادِرُ
5 / 4: گوناگون
100. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ العَرَبِيَّةَ لَيسَت بأَبٍ والِدٍ، ولكِنَّها لِسانٌ ناطِقٌ، فَمَن قَصَرَ بِهِ عَمَلُهُ لَم يُبلِغهُ حَسَبُهُ. [۱۸۲]
100. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: عرب بودن، به داشتن پدر و مادر عرب نيست؛ بلكه عربى، زبانى است كه با آن سخن گفته مى شود، پس هر كس به خاطر آن [عرب بودن]، از عملش بكاهد، حَسَب و نَسَبش آن را جبران نمى كند [و او را به مقصد نمى رساند].
101. ربيع الأبرار: سَمِعَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله مِن عَمِّهِ العَبّاسِ [۱۸۳]، فَقالَ لَهُ: «بارَكَ اللّهُ لَكَ يا عَمِّ في جَمالِكَ»؛ أي في فَصاحَتِكَ. [۱۸۴]
101. ربيع الأبرار: پيامبر صلى الله عليه و آله از عمويش عبّاس [گفتار شيوايى] شنيد. به او فرمود: «آفرين بر اين زيبايى ات، اى عمو!»، يعنى بر شيوايى ات [در گفتار].
102. تفسير الثعلبي عن منصور: كانَ يُقالُ: كانَ سُلَيمانُ أبلَغَ النّاسِ في كِتابِهِ وأَقَلَّهُ إملاءً [۱۸۵]. ثُمَّ قَرَأَ: «إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» [۱۸۶].
قالَ قَتادَةُ: وكَذلِكَ الأَنبِياءُ عليهم السلام، كانَت تَكتُبُ جُمَلاً لا يُطيلونَ ولا يُكثِرونَ. [۱۸۷]
102. تفسير الثعلبى ـ به نقل از ابن جُرَيح ـ: منصور [۱۸۸] گفت: نامه سليمان عليه السلام، رساترين و كوتاه ترين نوشته است. و سپس اين آيه را خواند: «از طرف سليمان است و آن، اين است: به نام خداى مهرگستر مهربان».
قتاده گفت: همه پيامبران، چنين كوتاه و گويا مى نويسند. آنان نوشته را طولانى و مفصّل نمى كنند.
- ↑ معجم مقاييس اللغة: ج1 ص201 (مادّه «بلغ»).
- ↑ لسان العرب: ج8 ص419 (مادّه «بلغ»).
- ↑ لسان العرب: ج2 ص544 (مادّه «فصح»).
- ↑ قصص: آيه 34.
- ↑ ر. ك: ص542 ح19.
- ↑ ر. ك: ص542 ح20.
- ↑ ر. ك: ص544 ح28.
- ↑ ر. ك: ص534 ح3.
- ↑ شايد در اين حديث، مقصود از مؤمن، اهل بيت عليهم السلام باشد.
- ↑ ر. ك: ص536 ح11.
- ↑ ر. ك: ص578 ح93.
- ↑ ر. ك: ص556 ح52.
- ↑ ر. ك: ص562 ح60.
- ↑ ظاهرا، مراد از «سجعِ» نهى شده در اين حديث، مطلق سجع نيست؛ بلكه مقصود، آن سجعى است كه در راه باطل به كار گرفته شود.
- ↑ سنن الترمذى: ج4 ص375 ح2027، مسند ابن حنبل: ج8 ص308 ح22375، المستدرك على الصحيحين: ج1 ص51 ح17، شعب الإيمان: ج6 ص133 ح7606، مسند ابن الجعد: ص433 ح2949، كنز العمّال: ج3 ص120 ح5765. نيز، ر.ك: سنن الدارمى: ج1 ص136 ح515، المصنّف، عبد الرزّاق: ج11 ص142 ح20147، المصنّف، ابن أبى شيبه: ج8 ص303 ح53، السنن الكبرى: ج10 ص328 ح20808، المعجم الكبير: ج19 ص30 ح63.
- ↑ «عِىّ (كُندزبانى)» در مقابل «بيان (لفّاظى)»، به معناى ناتوانى در گفتار و بيان مطالب است، و در اين جا مراد، اين است كه شخص بر اثر شرم و خجالت نتواند سخن خود را روان و گويا ادا كند ؛ بلكه دچار لكنت زبان شود.
- ↑ در متن عربى حديث، اصطلاح «بيان» آمده است كه به معناى لفّاظى و شيوا سخن گفتن و اظهار پيشى داشتن بر مردم است و گويى نوعى خودشيفتگى و كبر در آن است.
- ↑ الزهد، حسين بن سعيد: ص70 ح21، الكافى: ج2 ص106 ح2 و ص325 ح10، بحار الأنوار: ج71 ص289 ح56.
- ↑ ر. ك: ص570 ح77.
- ↑ ر. ك: ص548 ح39.
- ↑ ر. ك: ص548 ح40.
- ↑ ر. ك: ص550 ح41.
- ↑ النحل: 35.
- ↑ القصص: 34.
- ↑ طه: 27 و 28.
- ↑ المائدة: 92.
- ↑ النحل: 82.
- ↑ الكافي: ج8 ص148 ح128 عن مسعدة عن الإمام الصادق عليه السلام، وسائل الشيعة: ج8 ص533 ح1609.
- ↑ البداية والنهاية: ج1 ص121.
- ↑ تحف العقول: ص37، كنز الفوائد: ج1 ص200، كشف الغمّة: ج3 ص137 كلاهما عن الإمام علي عليه السلام، بحار الأنوار: ج74 ص141 ح24 ؛ ربيع الأبرار: ج4 ص251، الفصول المهمّة: ص270 عن الإمام الجواد عليه السلام.
- ↑ مسند الشهاب: ج1 ص165 ح233، الفردوس: ج2 ص110 ح2583 كلاهما عن جابر بن عبد اللّه، صفة الصفوة: ج1 ص213، كنز العمّال: ج10 ص152 ح28775.
- ↑ جامع الأخبار: ص337 ح947، كنز الفوائد: ج1 ص299، أعلام الدين: ص321 كلاهما عن الإمام علي عليه السلام، كشف الغمّة: ج3 ص137 عن الإمام الجواد عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج77 ص131 ح4.
- ↑ الخصال: ص338 ح42، معاني الأخبار: ص150 ح1، روضة الواعظين: ص319، غرر الحكم: ج2 ص133 ح2089 نحوه، بحار الأنوار: ج70 ص4 ح1 ؛ تاريخ دمشق: ج50 ص84 من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام نحوه وراجع: المغني لابن قدامة: ج9 ص604.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص261 ح4429.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص492 ح11046، عيون الحكم والمواعظ: ص554 ح10213 وفيه «علم» بدل «عقل» وبزيادة «حُسنُ» قبل «بيانه».
- ↑ بَخٍ بَخٍ: كَلمة تُقالُ عند المدح والرضى بالشيء، وتكرّر للمبالغة، وربّما شدّدت (النهاية: ج1 ص101 «بخ»).
- ↑ العيّ: خلاف البَيان، وقد عَيَّ في منطقه وعَيِيَ أيضا (الصحاح: ج6 ص2442 «عيى»). والعِيّ ـ أيضا ـ: الجهل (النهاية: ج3 ص334 «عيا»).
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص265 ح4443، عيون الحكم والمواعظ: ص196 ح4013.
- ↑ تحف العقول: ص320، بحار الأنوار: ج78 ص234 ح50.
- ↑ المناقب لابن شهر آشوب: ج4 ص180، بحار الأنوار: ج67 ص303 ح33.
- ↑ الاُصول الستة عشر: ص129 ح20 عن زيد الزراد، بحار الأنوار: ج67 ص252 ح54.
- ↑ وإن من القول عيالاً: أي عرضك كلامك وحديثك على من ليس من شأنه ولا يريده (المصدر).
- ↑ سنن أبي داود: ج4 ص303 ح5012، تاريخ دمشق: ج24 ص83، كلاهما عن بريدة، الصمت وحفظ اللسان: ص92 ح151 عن أبي جعفر النحوي، مسند الشهاب: ج2 ص98 ح61 وفيه «طلب العلم» بدل «العلم» عن صعصعة بن صوحان عن الإمام علي عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، كنز العمّال: ج3 ص579 ح7986، الجعفريات: ص230، النوادر للراوندي: ص155 ح225 كلاهم عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، تحف العقول: ص57 وليس فيه «ومن الشعر حكما» وفي الثلاثة الأخيرة «عيّا» بدل «عيالاً»، بحار الأنوار: ج1 ص218 ح39.
- ↑ الغَلَس: ظلام آخر الليل (لسان العرب: ج6 ص156 «غلس»).
- ↑ ربيع الأبرار: ج4 ص252.
- ↑ صالَ على قِرنِهِ صَولاً: سَطا. وصالَ عليه ـ أيضا ـ: إذا استطال. وصال عليه: وَثَبَ (لسان العرب: ج11 ص387 «صول»).
- ↑ نهج البلاغة: الحكمة 394، غرر الحكم: ج4 ص60 ح5292 وفيه «أشد» بدل «أنفذ»، بحار الأنوار: ج71 ص291 ح62.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص69 ح5322، عيون الحكم والمواعظ: ص267 ح4892.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص56 ح5273، عيون الحكم والمواعظ: ص266 ح4860.
- ↑ الكَلمُ: الجَرحُ (النهاية: ج4 ص198 «كلم»).
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص56 ح5272، عيون الحكم والمواعظ: ص266 ح4859.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص70 ح1881، عيون الحكم والمواعظ: ص56 ح1444 وفيه «النطق» بدل «المنطق».
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص152 ح2150، عيون الحكم والمواعظ: ص67 ح1711.
- ↑ في المصدر: «النصر»، والصحيح ما أثبتناه كما في البيان والتبيين.
- ↑ شرح نهج البلاغة: ج20 ص265 ح91، البيان والتبيين: ج1 ص88 من دون إسناد إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام.
- ↑ تحف العقول: ص317، بحار الأنوار: ج78 ص230 ح19 ؛ وفيات الأعيان: ج3 ص478 الرقم 507 نحوه من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام.
- ↑ تحف العقول: ص312، بحار الأنوار: ج78 ص292 ح3 ؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج7 ص88 من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام.
- ↑ الرِتقُ: ضِدُّ الفَتقِ وهو الالتئام (مجمع البحرين: ج2 ص672 «رتق»).
- ↑ غرر الحكم: ج5 ص429 ح9045، عيون الحكم والمواعظ: ص464 ح8445.
- ↑ وفي نسخة اُخرى: «آلة»، ولعلّها الصواب.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص386 ح1493.
- ↑ در نسخه اى ديگر از متن عربى حديث، به جاى «آية (نشانه)»، «آلة (ابزار)» آمده كه شايد اين، درست باشد.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص474 ح6666، عيون الكلم والمواعظ: ص368 ح6194.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص464 ح3307، عيون الحكم والمواعظ: ص124 ح2838.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص703 ح1506 عن زيد بن علي، بحار الأنوار: ج2 ص56 ح31.
- ↑ تحف العقول: ص359، بحار الأنوار: ج78 ص241 ح28.
- ↑ الأشداقُ: جوانب الفم، والعرب تمتدح بذلك (النهاية: ج2 ص453 «شدق»).
- ↑ معاني الأخبار: ص81 عن علي بن موسى بن جعفر عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، مكارم الأخلاق: ج1 ص43 ح1، المناقب للكوفي: ج1 ص20 ح1 وفيه «فصولاً» بدل «فضول»، بحار الأنوار: ج16 ص150 ؛ صفة الصفوة: ج1 ص156، شعب الإيمان: ج2 ص155 ح1430، تاريخ دمشق: ج3 ص339 عن عليّ بن جعفر عن الإمام الكاظم عن آبائه عنه عليهم السلام.
- ↑ «در هنگام سخن گفتن، تمام دهانش را نمى گشود»، كنايه از بلاغت و فصاحت است.
- ↑ سنن أبي داود: ج4 ص261 ح4839، المصنّف لابن أبي شيبة: ج6 ص210 ح3، المغني عن حمل الأسفار: ج1 ص637، الأذكار للنووي: ص286، إمتاع الأسماع: ج2 ص260، كنز العمال: ج7 ص145 ح18433.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج10 ص115 ح26269، سنن الترمذي: ج5 ص600 ح3639، وفيه «جلس إليه» بدل «سمعه»، السنن الكبرى للنسائي: ج6 ص109 ح10246 وفيه «يبيّنه» بدل «بينه فصل»، سير أعلام النبلاء: ج17 ص386 الرقم 245، الطبقات الكبرى: ج1 ص375.
- ↑ صحيح البخاري: ج3 ص1307 ح3374، صحيح مسلم: ج4 ص2298 ح71، سنن أبي داود: ج3 ص320 ح3654، مسند الحميدي: ج1 ص120 ح247، كنز العمّال: ج7 ص146 ح18438.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص424 ح4969، عيون الحكم والمواعظ: ص239 ح4558.
- ↑ اِطناب مُمِل و ايجاز مُخِل در آن نباشد.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص320 ح2735، عيون الحكم والمواعظ: ص100 ح2293.
- ↑ المواعظ العدديّة: ص55.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص485 ح3371.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص463 ح3304، عيون الحكم والمواعظ: ص124 ح2836.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص5 ح3714.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص447 ح3245، عيون الحكم والمواعظ: ص122 ح2787.
- ↑ المَزَلَّةُ: مفعلة مِن زَلَّ ؛ إذا زَلَقَ (النهاية: ج2 ص310 «زلل»).
- ↑ الكافي: ج1 ص299 ح6، نهج البلاغة: الخطبة 149 نحوه، بحار الأنوار: ج42 ص206 ح11.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص160 ح2186، عيون الحكم والمواعظ: ص67 ح1696.
- ↑ روضة الواعظين: ص153 وراجع: المناقب لابن شهر آشوب: ج3 ص314، بحار الأنوار: ج42 ص242.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص136 ح505.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص358 ح10510، عيون الحكم والمواعظ: ص536 ح9852.
- ↑ يعنى: عاجز در گفتار نمى تواند مقصد خود را درست، بيان و تفهيم كند.
- ↑ يتبجَّح: أي يفتخر ويباهي (لسان العرب: ج2 ص406 «بجح»). وفي بعض النسخ: «التنحنح».
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص364 ح6336.
- ↑ در متن عربى حديث، در برخى نسخه ها، «التنحنح» آمده كه به معناى صاف كردن سينه و راه گلوست.
- ↑ تحف العقول: ص226، بحار الأنوار: ج78 ص104.
- ↑ المعجم الكبير: ج3 ص69 ح2688، حلية الأولياء: ج2 ص36 كلاهما عن الحارث، مطالب السؤول: ج2 ص32، تهذيب الكمال: ج6 ص241 الرقم 1248 عن شعبة، دستور معالم الحكم: ص83 وفيهما «التبزق عند المنطق» بدل «البزق عند المخاطبة» ؛ كشف الغمّة: ج2 ص195 وفيه «النزق» بدل «البزق».
- ↑ فردوس الأخبار: ج3 ص445 ح5256 عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج10 ص192 ح29010.
- ↑ صحيح ابن حبّان: ج13 ص113 ح5796، موارد الظمآن: ص492 ح2010، الفردوس: ج3 ص399 ح5215 نحوه وكلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج10 ص192 ح29010.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص447 ح3244.
- ↑ في سنن الترمذي: «البقرة».
- ↑ سنن أبي داود: ج4 ص302 ح5005، سنن الترمذي: ج5 ص141 ح2853، مسند ابن حنبل: ج2 ص565 ح6554، المصنّف لابن أبي شيبة: ج6 ص211 ح4، المعجم الأوسط: ج5 ص205 ح5091 كلّها عن عبداللّه بن عمر، معرفة علوم الحديث: ص102، كنز العمّال: ج3 ص563 ح7918 نقلاً عن أبي نصر السنجري في «الإبانة» وص 562 ح7917.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج1 ص389 ح1597، تاريخ دمشق: ج45 ص47 ح9854، المصنّف لعبد الرزّاق: ج11 ص459 ح21002، مسند البزّار: ج4 ص48 ح1212، البيان والتبيين: ج1 ص172 والثلاثة الأخيرة نحوه وكلّها عن سعد بن أبي وقاص، كنز العمّال: ج3 ص837 ح8899.
- ↑ يعنى هر چه به دهانشان مى آيد، مى گويند، بدون اين كه آن را بسنجند، چنان كه گاو، زبانش را بيرون مى آورد و هر علفى را كه به آن رسيد، به دهانش مى برد.
- ↑ الأديمُ: الجلد المدبوغ (مجمع البحرين: ج1 ص300 «أدم»).
- ↑ السليطُ: الصخّابُ بذيء اللسان (مجمع البحرين: ج2 ص865 «سلط»).
- ↑ عدّة الداعي: ص31، إرشاد القلوب: ص153، بحار الأنوار: ج14 ص43 ح34.
- ↑ أصحاب الصُّفَّة: هم فقراء المهاجرين، ومن لم يكن له منهم منزلٌ يسكنه، فكانوا يأوون إلى موضع مظلَّلٍ في مسجد المدينة يسكنونه (النهاية: ج3 ص37 «صفف»).
- ↑ في المصدر: «صَونَه». وفي مسند الشاميين: «صَوتَه». والصواب ما أثبتناه كما في تاريخ دمشق. والضرب: الصنف من الأشياء. يقال: هذا من ضرب ذلك أي من نحوه وصنفه (لسان العرب: ج1 ص549 «ضرب»).
- ↑ المعجم الكبير: ج22 ص70 ح170، مسند الشاميين: ج2 ص210 ح1204، تاريخ دمشق: ج62 ص359 ح12867 كلاهما نحوه.
- ↑ در متن عربى حديث، در مسند الشاميّين به جاى «ضربَهُ (امثال او)» «صوتَهُ (صداى او)» آمده است.
- ↑ آن گونه كه از عناوين ابواب كتب حديث و نيز از برخى احاديث بر مى آيد، منظور، پرگويى و ژاژخايى (بيهوده گويى) و سخنرانى كردن با تصنّع و طَمطُراق است، به جاى ساده و بى پيرايه سخن گفتن. سخن پردازى نيز به معناى پردازش و آراستن سخن است.
- ↑ سيّد رضى قدس سره مى گويد: «اين سخن، مَجاز است و مراد، كسانى هستند كه در كلام، تفنّن به كار مى برند و در آن، زياده دقيق مى شوند و در معانى آن، ژرفكاوى بيهوده مى كنند. پيامبر صلى الله عليه و آله اين كار آنان را به شكافتن مو تشبيه كرده است ؛ زيرا تارهاى مو، به خودى خود، باريك هستند و هر گاه انسان آنها را بكشافد، به نهايت باريكى مى رسند. اين لغت كه در حديث ياد شده آمده، در حقيقت، شامل كسى مى شود كه تا اين حد در سخن، باريك شود تا بِدان وسيله باطل را به حق،مشتبه سازد و گم راهى را با هدايت، در آميزد» (المجازات النبويّة: ص374 ح228). اين توضيح، بنا بر آن است كه كلمه «شعر» در حديث را به فتح شين بخوانيم كه گويا سيّد رضى، همين گونه خوانده است، و همچنين است معناى «تشقيق الكلام» در ساير جاها ؛ ليكن اگر كلمه «شعر» را، چنان كه برخى از شارحان حديث نيز ضبط كرده اند، به كسر شين بخوانيم، آن گاه معنايش مى شود: «لعنت خدا بر كسانى كه سخن را مى پردازند، چونان پرداختن شعر!». در لسان العرب و ساير لغت نامه ها آمده است: «شقّ الكلام، إذا أخرجه أحسن مخرج؛ يعنى سخن را به زيباترين شكل و آراسته ترين وجه، پرداختن و در آوردن». بنا بر اين، مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله، نهى از سخن پردازى و آراستن و پر و بال دادن به سخن در سخنرانى است، چنان كه در شعر آرايه پردازى مى شود. م.
- ↑ المجازات النبوية: ص374 ح338 ؛ مسند ابن حنبل: ج6 ص26 ح16900، المعجم الكبير: ج19 ص361 ح848 كلاهما عن معاوية وفيهما: «لعن رسول اللّه صلى الله عليه و آله...»، كنز العمّال: ج3 ص562 ح7916.
- ↑ الظاهر «شقاشق» كما في الإصابة و كنز العمّال، وكما في حديثٍ يأتي لاحقا. والشقشقة: الجلدة الحمراء التي يخرجها الجمل العربي من جوفه ينفخ فيها فتظهر من شدقه، ونسبها إلى الشيطان لما يدخل فيه من الكذب والباطل (النهاية: ج2 ص489 «شقشق»).
- ↑ اُسد الغابة: ج1 ص491 الرقم 643، الإصابة: ج1 ص544 الرقم 1024 نحوه وكلاهما عن جابر بن طارق، كنز العمّال: ج3 ص552 ح7863.
- ↑ در متن عربى حديث، «شقاشق» (جمع شقشقه) است، چنان كه در الإصابة و كنز العمّال آمده است. شقشقه، پوست و كيسه قرمزى است كه شتر عربى از دهانش بيرون مى آورد و آن را باد مى كند و از گوشه دهانش نمايان مى گردد. نسبت دادن سخن پردازى به شيطان، به خاطر دروغ و باطلى است كه در آن وارد مى شود؛ امّا به نظر مى رسد كه با توجّه به عبارت «تشقيق الكلام» ـ كه در احاديث پيشين آمده بود ـ، همان «شقائق» درست و بلكه مناسب تر باشد.م.
- ↑ المصنّف لعبد الرزّاق: ج11 ص163 ح20209 عن مجاهد، نثر الدّر: ج1 ص258 بزيادة «والخطب» بعد «الكلام».
- ↑ في الأدب المفرد: «ثمّ قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله...».
- ↑ قال الشريف الرضي ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ: وهذا القول مجاز، والمراد به أنّ البيان قد يخدع بتزويقه وزخارفه وحسن معارضه ومطالعه، حتى يستزل الإنسان من حال الغضب، والمخاشنة إلى حال الرضا والملاينة، وينزع حمات السخائم، ويفسخ عقود العزائم، ويكبح الجامح حتى يرجع ويسفّ بالمحلّق حتى يقع ويعود بالخصم الضالع موافقا وبالضدّ الأبعد مقاربا (المجازات النبوية: ص120 ذيل ح82).
- ↑ مسند ابن حنبل: ج2 ص408 ح5691، الأدب المفرد: ص258 ح875، صحيح ابن حبّان: ج13 ص26 ح5718، التمهيد لابن عبدالبر: ج3 ص250 كلاهما نحوه وكلّها عن ابن عمر، كنز العمّال: ج3 ص579 ح7984، وراجع: المجازات النبوية: ص120 ح82.
- ↑ در الأدب المفرد، «سپس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود...» آمده است.
- ↑ شريف رضى قدس سره مى گويد: اين سخن، مَجاز است و مراد از آن، اين است كه گاهى اوقات، بيان با آراستن و زيباسازى آن و حسن معارض و مطالعش چنان دل فريب مى شود كه انسان را از حالت خشم و تندى به آرامش و نرمش مى كشاند و آتش كينه ها را فرو مى نشاند و تصميمات را لغو مى كند و سركشى را از بين مى برد، تا جايى كه خصم كينه توز را به يار موافق و دشمن سرسخت را به دوست نزديك، تبديل مى كند.
- ↑ الظاهر أن المراد من «السجع» المنهيّ عنه في الحديث ليس مطلق السجع، بل المراد منه ما استُخدِم في الباطل.
- ↑ تفسير القرطبي: ج12 ص281، الفردوس: ج4 ص120 ح6373 عن ابن عبّاس وليس فيه «كُفّ عن السجع»، كنز العمّال: ج3 ص556 ح7892.
- ↑ ظاهرا مراد از «سجع گويىِ» نهى شده در اين حديث، مطلق سجع نيست؛ بلكه مقصود، آن سجعى است كه در راه باطل به كار گرفته شود.
- ↑ النهاية: ج2 ص489، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج12 ص135، الأدب المفرد: ص258 ح876، جامع بيان العلم وفضله: ج2 ص113 كلاهما نحوه من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج2 ص61.
- ↑ شقاشق ـ كه در متن عربى حديث آمده ـ، جمع «شَقشَقه (ژاژخايى، ياوه گويى، پرگويى)» است. در اين حديث، ايشان براى شيطان، همچون شتر، «شِقشِقه» فرض كرده و خطبه ها را به او نسبت داده؛ چون در اين گونه سخنرانى ها و خطبه خوانى ها، دروغ، راه مى يابد و گوينده به راست و دروغ، اهمّيت نمى دهد و هر چه خواست، بر زبان مى آورد.
- ↑ الثرثارون: هم الذين يكثرون الكلام تكلّفا وخروجا عن الحقّ، والثرثرة: كثرة الكلام وترديده (النهاية: ج1 ص209 «ثرثر»).
- ↑ المتشدّقون: هم المتوسّعون في الكلام من غير احتياط واحتراز، وقيل: أراد بالمتشدّق: المستهزئ بالناس، يلوي شدقه بهم وعليهم (النهاية: ج2 ص453 «شدق»).
- ↑ المتفيهقون: هم الذين يتوسّعون في الكلام ويفتحون به أفواههم ؛ مأخوذ من الفهق وهو الامتلاء والاتّساع (النهاية: ج3 ص482 «فهق»).
- ↑ الأدب المفرد: ص378 ح1308، كنز العمّال: ج3 ص561 ح7910 نقلاً عن حلية الأولياء وكلاهما عن أبي هريرة.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج3 ص301 ح8830، السنن الكبرى: ج10 ص326 ح20800، سير أعلام النبلاء: ج14 ص388، تهذيب الكمال: ج4 ص40 الرقم 651 كلّها نحوه، كنز العمّال: ج3 ص556 ح7890.
- ↑ سنن الترمذي: ج4 ص370 ح2018، تاريخ بغداد: ج4 ص61 الرقم 1680، تفسير القرطبي: ج18 ص228 كلّها عن جابر بن عبداللّه، مسند ابن حنبل: ج6 ص220 ح17747 عن أبي ثعلبة الخشني نحوه، كنز العمّال: ج3 ص10 ح5181 ؛ المجازات النبويّة: ص374 ح338، تاريخ اليعقوبي: ج2 ص91 وليس فيه «المتشدّقون»، تنبيه الخواطر: ج1 ص198 نحوه، عوالي اللآلي: ج1 ص72 ح135 وليس فيه «وأبعدكم... القيامة»، بحار الأنوار: ج71 ص385 ح26.
- ↑ المعجم الكبير: ج8 ص107 ح7512، مسند الشاميين: ج2 ص342 ح1458، حلية الأولياء: ج6 ص90، الفردوس: ج5 ص455 ح8728 كلّها عن أبي اُمامة، كنز العمّال: ج3 ص561 ح7911.
- ↑ ما بين المعقوفين أثبتناه من المصادر الاُخرى، والظاهر أنّها سقطت من المصدر ؛ فهي ممّا يقتضيه السياق.
- ↑ شعب الإيمان: ج5 ص33 ح5669، الصمت وحفظ اللسان: ص92 ح50، تاريخ دمشق: ج27 ص366 ح5837 كلّها عن فاطمة عليهاالسلام، كنز العمّال: ج3 ص561 ح7912.
- ↑ المعجم الكبير: ج8 ص166 ح7696 عن أبي اُمامة، كنز العمّال: ج3 ص561 ح7915.
- ↑ قال العلّامة المجلسي قدس سره: اختُلِف في معناه ؛ قال الحسن: الصَّرف: العمل، والعدل: الفدية. وقال الأصمعي: الصَّرف: التطوّع، والعدل: الفريضة. وقال أبو عبيدة: الصرف: الحيلة، والعدل: الفدية. وقال الكلبي: الصرف: الفدية، والعدل: رجل مكانه (بحارالأنوار: ج8 ص31).
- ↑ سنن أبي داود: ج4 ص302 ح5006، شعب الإيمان: ج4 ص252 ح4974، تفسير الثعالبي: ج4 ص299 كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج10 ص194 ح29022.
- ↑ الخطيب المِصقَع: أي البليغ الماهر في خطبته (النهاية: ج3 ص42 «صقع»).
- ↑ الكافي: ج2 ص422 ح1 عن عمرو، تنبيه الخواطر: ج2 ص210.
- ↑ مصباح الشريعة: ص366، بحار الأنوار: ج2 ص52 ح18.
- ↑ ذَربَ لِسانَهُ: إذا كان حادّ اللسان لا يُبالي (النهاية: ج2 ص156 «ذرب»).
- ↑ نهج البلاغة: الحكمة 411، غرر الحكم: ج6 ص323 ح10385، عيون الحكم والمواعظ: ص524 ح9550، بحار الأنوار: ج2 ص44 ح17.
- ↑ في المصدر «مسقع»، وما أثبتناه من المصادر الاُخرى وهو الصحيح. والمِصقَع: أي البليغ الماهر في خطبتهِ، الداعي إلى الفتن، الذي يحرّض الناس عليها (النهاية: ج3 ص42 «صقع»).
- ↑ الفتن: ج1 ص255 ح720 عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج11 ص244 ح31389 و راجع: المستدرك على الصحيحين: ج4 ص575 ح8612 و تفسير الثعلبي: ج4 ص345 و مجمع البيان: ج4 ص821.
- ↑ الصَّبِرُ: الدواءُ المُرُّ (مجمع البحرين: ج2 ص1005 «صبر»).
- ↑ سنن الترمذي: ج4 ص605 ح2405، المعجم الأوسط: ج8 ص379 ح8931، مشكاة المصابيح: ج2 ص685 ح5324، وفيه «السكر» بدل «العسل» كلّها عن ابن عمر، الفردوس: ج3 ص175 ح4473، كنز العمّال: ج10 ص201 ح29055.
- ↑ مابين المعقوفين أثبتناه من بحار الأنوار.
- ↑ نزهة الناظر: ص50 ح93، أعلام الدين: ص295، بحار الأنوار: ج77 ص173 ح8 ؛ سنن الترمذي: ج4 ص604 ح2404 نحوه، الزهد لابن السري: ج2 ص437 ح860، الزهد لابن المبارك: ص17 ح50 وفيهما «السكر» بدل «العسل» وكلّها عن أبي هريرة، مشكاة المصابيح: ج2 ص684 ح5323، كنز العمّال: ج14 ص214 ح38443.
- ↑ في بحار الأنوار: «يلحسون» بدل «يخلطون».
- ↑ الخِطامُ: هو الحبل الذي يقاد به البعير (النهاية: ج2 ص50 «خطم»).
- ↑ أعلام الدين: ص407، ثواب الأعمال: ص304 ح2، قرب الإسناد: ص28 ح93 نحوه وكلاهما عن مسعدة بن زياد عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج72 ص298 ح30 ؛ تفسير ابن أبي حاتم: ج2 ص364 ح912 عن محمّد بن كعب القرظي نحوه.
- ↑ مَسك: جِلد (النهاية: ج4 ص331 «مسك»).
- ↑ تفسير القرطبي: ج1 ص19، جامع بيان العلم وفضله: ج1 ص189 كلاهما عن أبي الدرداء، كنز العمّال: ج10 ص200 ح29054 ؛ عدّة الداعي: ص70، تنبيه الخواطر: ج2 ص213، إرشاد القلوب: ص14 كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج1 ص224 ح15.
- ↑ واژه «حليم» كه در متن عربى حديث آمده، هم به معناى «خردمند» و هم به معناى «بردبار» است.
- ↑ في المصدر: «نصحتم» بدل «أفصحتم»، وما في المتن أثبتناه من بحار الأنوار وهو الأصحّ.
- ↑ سعد السعود: ص51، بحار الأنوار: ج14 ص48.
- ↑ سنن ابن ماجة: ج1 ص18 ح46، المصنّف لعبد الرزاق: ج11 ص116 ح20076، المعجم الكبير: ج9 ص96 ح8518 كلّها عن عبداللّه بن مسعود، سنن النسائي: ج3 ص58 عن جابر، كنز العمّال: ج15 ص923 ح43589.
- ↑ كنز العمّال: ج11 ص425 ح31990 نقلاً عن الشيرازي في الألقاب عن أبي هريرة.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص431 ح1263، مصباح المتهجّد: ص382، تحف العقول: ص150 نحوه، بحار الأنوار: ج91 ص31 ح5.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص284 ح4493، عيون الحكم والمواعظ: ص200 ح4056.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص468 ح11004، عيون الحكم والمواعظ: ص557 ح10253.
- ↑ النساء: 63.
- ↑ عوالي اللآلي: ج4 ص120 ح193، الاختصاص: ص187، الاستغاثة: ج1 ص46، المسترشد: ص140 وليس فيها «والعجم»، بحار الأنوار: ج17 ص158 ح2 ؛ المعارف لابن قتيبة: ص132، النهاية: ج1 ص171 وليس فيهما «والعجم».
- ↑ الاختصاص: ص187، بحارالأنوار: ج17 ص158 ح2.
- ↑ الشعراء: 195.
- ↑ معاني الأخبار: ص319 ح1، بحارالأنوار: ج17 ص156 ح1.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص154 ح5648، نهج البلاغة: الخطبة 96 وفيه «كلامه بيان وصمته لسان» فقط، بحار الأنوار: ج16 ص380 ح92.
- ↑ تفسير القمي: ج2 ص271، بحار الأنوار: ج33 ص236.
- ↑ المغني عن حمل الأسفار: ج1 ص615 ح2329.
- ↑ إمتاع الاسماع: ج2 ص262.
- ↑ ربيع الأبرار: ج4 ص251.
- ↑ في النوادر للراوندي: «للنساء»، وفي بحار الأنوار نقلاً عن النوادر: «في النساءِ».
- ↑ الجعفريات: ص182، النوادر للراوندي: ص123 ح138 كلاهما عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج26 ص265 ح51 ؛ المناقب لابن المغازلي: ص295 ح337 عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله وراجع: الخصال: ص286 ح40 وعيون الأخبار لابن قتيبة: ج4 ص25.
- ↑ نهج البلاغة: الحكمة 120، بحار الأنوار: ج34 ص343 ح1163.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 233، أعلام الدين: ص321، غرر الحكم: ج2 ص336 ح2774 وفيه «تشّبثت فروعه» بدل «تنشّبت عروقه»، الأمالي للمرتضى: ج4 ص19 وفيه «منّا تفرّعت فروعه» بدل «فينا تنشّبت عروقه» من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج71 ص292 ح62.
- ↑ فيما عدا الخصال من المصادر التي ذكرت في الهامش وما لم تُذكر: «بي» بدل «لي».
- ↑ الخصال: ص420 ح14، روضة الواعظين: ص123، معدن الجواهر: ص67 عن معمر بن المثنى نحوه، بحار الأنوار: ج77 ص400 ح23.
- ↑ الكافي: ج2 ص230 ح1 عن عبداللّه بن يونس، صفات الشيعة: ص101 ح35 عن عبدالرحمن بن كثير الهاشمي عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلامنحوه، نهج البلاغة: الخطبة 193، مكارم الأخلاق: ج2 ص393 ح2663، كنز الفوائد: ج1 ص92 والثلاثة الأخيرة من دون إسناد إلى الإمام الصادق عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج67 ص317 ح50.
- ↑ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج2 ص69 ؛ بحار الأنوار: ج45 ص138، وراجع: المناقب لابن شهر آشوب: ج4 ص168.
- ↑ الإعرابُ: الإبانَةُ والإيضاحُ (مجمع البحرين: ج2 ص1186 «عرب»).
- ↑ الكافي: ج1 ص52 ح13، منية المريد: ص353 كلاهما عن جميل بن درّاج، الفصول المختارة: ص91، مشكاة الأنوار: ص250 ح729، الدرّة الباهرة: ص30 وفيه «كلامنا» بدل «حديثنا»، عدّة الداعي: ص18 نحوه، بحار الأنوار: ج2 ص151 ح28.
- ↑ الكافي: ج1 ص204 ح2 عن إسحاق بن غالب.
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص240 ح1، بحار الأنوار: ج50 ص18 ح2.
- ↑ الكافي: ج8 ص246 ح342، معاني الأخبار: ص207 ح1 كلاهما عن حنان عن أبيه، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص363 ح5762 عن حماد بن عمرو وأنس بن محمد عن أبيه عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، الزهد للحسين بن سعيد: ص56 ح150 عن أبي عبيدة الحذاء عن الإمام الباقر عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، تفسير القمي: ج2 ص322 والثلاثة الأخيرة نحوه ؛ كنز العمّال: ج1 ص257 وص 402.
- ↑ أي: سمع منه كلاما بليغا.
- ↑ ربيع الأبرار: ج4 ص251.
- ↑ أي لا يُملي الكثير في كتابه، بل يكتفي بقليل من الكلام البليغ.
- ↑ النمل: 30.
- ↑ تفسير الثعلبي: ج7 ص205، تفسير ابن أبي حاتم: ج9 ص2874 ح16314 عن سفيان بن منصور نحوه، الدرّ المنثور: ج6 ص354 نقلاً عن عبد ابن حميد.
- ↑ مقصود، منصور به عبد الرحمان حجبى است كه پدرش (عبد الرحمان بن طلحه) و مادرش (صفيّه بنت شيبه)، هر دو، از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله بودند.