أ ث ر / الاستئثار

از دانشنامه قرآن و حدیث

الإستئثار (نسخه آزمایشی)

استئثار (ويژه خوارى ـ انحصارطلبى)

درآمد

استئثار، در لغت

استئثار، مصدر است از ريشه «أثر» در مقابل «ايثار» و به معناى «مقدّم داشتن خود يا وابستگان و هواداران خود بر ديگران در تأمين نيازها و خواست ها». گاه اين كلمه در ويژه ساختن خود بر اساس حكمت، و نه بر مبناى نياز، به كار مى رود. [۱]

خليل مى گويد:

اِستَأثَرتُ عَلى فُلانٍ بِكَذا وَ كَذا، أى آثَرتُ بِهِ نَفسى عَلَيهِ دونَهُ. [۲]

در فلان چيز بر او استئثار ورزيدم، يعنى: آن را به خود، اختصاص دادم و به وى چيزى ندادم.

و در لسان العرب آمده است:

اِستَأثَرَ بِالشَّى ءِ عَلى غَيرِهِ: خَصَّ بِهِ نَفسَهُ وَ استَبَدَّ بِهِ. [۳]

در فلان چيز، بر ديگران، استئثار ورزيد: آن را ويژه خويش گردانيد و به انحصار خود در آورد.

واژه «أثَرَة» نيز به معناى استئثار است. از اين رو، ابن اثير در تفسير حديث «سَتَلقَونَ بَعدى أثَرَةً» [۴] ـ كه منسوب به پيامبر خداست ـ مى گويد:

الأثَرَةُ ـ بِفَتحِ الهَمزَةِ وَ الثّاءِ ـ الاِسمُ مِن «آثَرَ يُؤثِرُ إيثارا»، إذا أعطى. أرادَ أنّه يُستَأثَرُ عَلَيكُم فَيُفَضِّلُ غَيرُكُم فى نَصيبِهِ مِنَ الفَى ءِ. وَ الاِستِئثارُ، الاِنفِرادُ بِالشَّى ءِ. [۵]

اَثَرة (به فتح همزه و ثاء) اسم است از «آثر يؤثر إيثارا» يعنى عطا كرد. مراد [از حديث]، اين است كه بر شما استئثار مى شود و ديگرى بيشتر از شما از بيت المال سهم داده مى شود. استئثار، يعنى: چيزى را به انحصار در آوردن، چيزى را ويژه خود گردانيدن.

استئثار، در حديث

واژه «استئثار» در احاديث اسلامى، كاربرد جديدى ندارد؛ بلكه در همان معناى لغوى استعمال شده است.

در اين جا اشاره اى داريم به خلاصه و جمع بندى آنچه از پيشوايان اسلام در باره اين موضوع اخلاقى، سياسى و اجتماعى روايت شده است و تفصيل آن در فصل هاى آينده خواهد آمد.

يك. انواع استئثار بر اساس احاديث

استئثار، از منظر احاديث اسلامى، به دو بخش تقسيم مى شود: استئثار ستوده و استئثار نكوهيده.

الف ـ استئثار ستوده

استئثار ستوده، عبارت است از ويژه سازى خويش به حق، مانند اين كه خداوند متعال، بخشى از علوم را به خود، ويژه ساخته است، چنان كه از امام صادق عليه السلام روايت شده است:

إنَّ للّهِِ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ عِلمَينِ: عِلما أظهَرَ عَلَيهِ مَلائِكَتَهُ وَ أنبِياءَهُ وَ رُسُلَهُ... وَ عِلما استَأثَرَ بِهِ. [۶]

براى خداى خجسته و والا دو علم است: يكى علمى كه فرشتگان، پيامبران و فرستادگانش را بر آن آگاه گردانيده... و ديگرى علمى كه ويژه خود قرار داده است.

و در حديثى ديگر از ايشان آمده است:

إنَّ اسمَ اللّهِ الأَعظَمَ عَلى ثَلاثَةِ وَ سَبعينَ حَرفا، وَ إنَّما كانَ عِندَ آصِفَ مِنها حَرفٌ واحدٌ... وَ نَحنُ عِندَنا مِنَ الاِسمِ الأَعظَمِ اثنانِ وَ سَبعونَ، وَ حرفٌ واحِدٌ عِندَ اللّهِ تَعالَى استَأثَرَ بِهِ فى عِلمِ الغَيبِ عِندَهُ. [۷]

همانا اسم اعظم خداوند، داراى هفتاد و سه حرف است و از اين تعداد، تنها يك حرف آن، در اختيار آصف [بن برخيا] بود... و نزد ما از اسم اعظم، هفتاد و دو حرف است. و يك حرف، نزد خداى متعال است كه در انحصار خود او و در علم غيبش است.

نيز مواردى از ويژه سازى خويش و يا وابستگان از اموال شخصى ـ كه شرح آن در آداب ايثار گذشت [۸] ـ استئثار ممدوح شناخته مى شود، و به طور كلّى هر جا ويژه ساختن خود يا نزديكان بر اساس حكمت و منطبق با موازين عقل باشد، استئثار، ممدوح است.

ب ـ استئثار نكوهيده

استئثار نكوهيده، عبارت است از ويژه ساختن خود و يا نزديكان بر خلاف منطق عقل و فطرت. اين نوع از استئثار نيز بر دو قسم است:

اوّل. استئثارى كه تجاوز به حقوق ديگران نيست و تنها، اقدامى است بر خلاف ايثار كه يك ارزش اخلاقى است.

دوم. استئثارى كه افزون بر مخالف بودن با ايثار، تجاوز به حقوق ديگران نيز هست.

احاديث اين بخش، ناظر به استئثار نكوهيده است و اكثر قريب به اتّفاق آنها در باره نوع دوم آن (ويژه ساختن خود و نزديكان، همراه با تجاوز به حقوق ديگران) است. بنا بر اين، آنچه پس از اين در باره استئثار خواهيم گفت، در باره استئثار نكوهيده بويژه قسم دوم آن است.

دو. اسباب استئثار

در ريشه يابى استئثار نكوهيده، مى توان به امورى مانند: 1. بى اعتنايى به حقوق مردم، 2. بى رغبتى به مكارم اخلاقى، 3. حرص، بخل و خسّت، استناد كرد كه همگى در مقابل عوامل ايثار هستند؛ ليكن بسنده كردن به اين كافى نيست؛ بلكه بايد ديد ريشه حرص، بى اعتنايى به حقوق مردم و بى رغبتى به مكارم اخلاقى چيست ؟

اصلى ترين عوامل و ريشه هاى استئثار، خودخواهى، بى ايمانى و يا ضعف ايمان است. اگر ايمان، خودخواهىِ ذاتىِ انسان را هدايت و مهار نكند، انسانِ خودخواه، به طور طبيعى، انحصارطلب مى شود و همه چيز را براى خود و وابستگان خود مى خواهد و به فرموده امام على عليه السلام:

مَن مَلَكَ، استَأثَرَ. [۹]

هر كس به فرمان روايى رسيد، انحصارطلبى پيشه مى كند. از اين رو، مكاتب مادّى با هر نام و يا هر شعارى كه براى تأمين آزادى ها و حقوق مردم به ميدان بيايند، پايان كارشان پس از رسيدن به قدرت، استئثار (انحصارطلبى) است.

انحصارطلبى هايى كه طبق پيشگويى پيامبر خدا در تاريخ اسلام به وقوع پيوست نيز، هر چند به نام دين بود، امّا بى ترديد، هويّت مادّيگرى و ضدّ دينى داشت.

سه. خطر استئثار

استئثار، يكى از خطرناك ترين ضدّ ارزش هاست كه نه تنها موجب انحطاط اخلاقى است، بلكه فساد اجتماعى و سياسى و سقوط دولت ها را نيز به دنبال دارد. در حكمت هاى منسوب به امام على عليه السلام مى خوانيم:

الاِستِئثارُ يوجِبُ الحَسَدَ، وَ الحَسَدُ يوجِبُ البِغضَةَ، وَ البِغضَةُ توجِبُ الاِختِلافَ، وَ الاِختِلافُ يوجِبُ الفُرقَةَ، وَ الفُرقَةُ توجِبُ الضَّعفَ، وَ الضَّعفُ يوجِبُ الذُّلَّ، وَ الذُّلُ يوجِبُ زَوالَ الدَّولَةِ وَ ذَهابَ النِّعمَةِ. [۱۰]

انحصارطلبى، حسادت مى آورد و حسادت، دشمنى و دشمنى، اختلاف و اختلاف، پراكندگى و پراكندگى، ضعف و ضعف، زبونى و زبونى، زوال دولت و از ميان رفتن نعمت.

مطالعه دقيق تاريخ اسلام و بررسى علل انحطاط امّت اسلامى نشان مى دهد كه استئثارِ (انحصارطلبىِ) شمارى از سردمداران امّت، بيشترين ضربه را به نفوذ و گسترش اين آيين آسمانى وارد ساخت.

چهار. مبارزه با استئثار

پيامبر خدا در عصر نبوّتش و امام على عليه السلام در دوران خلافتش با همه توان كوشيدند كه از بروز آفت خطرناك انحصارطلبى در ميان دولت مردان نظام نوپاى اسلامى پيشگيرى كنند. پيامبر خدا تا آن جا مراقب آفت انحصارطلبى بود كه از هر گونه رنگ و بوى اين خصلت زشت نيز اجتناب مى كرد و اجازه نمى داد كسى حتّى ايشان را بر خود مقدّم بدارد. از اين رو، هنگامى كه بند كفش او در طواف، پاره مى شود و شخصى به احترام ايشان بند كفش خود را باز مى كند و به ايشان مى دهد، نمى پذيرد و مى فرمايد:

هذِهِ أثَرَةٌ، وَ لا أقبَلُ أثَرَةً. [۱۱]

اين، نوعى امتياز است و من امتياز را نمى پذيرم.

اهل بيت پيامبر خدا نيز نه تنها از انحصارطلبى اجتناب مى كردند، بلكه حقوق خود را نيز ايثار مى نمودند. مطالعه سيره عملى آنان در هر دو زمينه، بويژه براى دولت مردان، بسيار آموزنده است.

امّا افسوس كه زمامداران امّت اسلامى از آنان پيروى نكردند و همان گونه كه پيامبر خدا پيشگويى كرده بود، گرفتار آفت استئثار شدند و بدين سان بر اسلام و اسلاميان گذشت آنچه گذشت !

پنج. ارزيابى احاديث «شكيبايى بر استئثار»

در فصل چهارم از اين بخش، سخنانى به پيامبر خدا نسبت داده شده كه ايشان ضمن پيشگويى وقوع آفت استئثار در امّت اسلامى، به مردم دستور مى دهد كه آنان حقّ اعتراض به دولت مردان خودخواه و انحصارطلبِ حاكم را ندارند؛ بلكه موظّف به شكيبايى و سكوت تا قيامت اند!

گفتنى است آنچه ما در اين فصل آورده ايم، تنها نمونه اى از اين دست احاديث است. [۱۲]

نكات قابل تأمّل در نقد و ارزيابى اين احاديث، بسيار است. از اين رو ارزيابى كاملِ آنها فرصت ديگرى مى طلبد و ما در اين جا تنها به چند نكته مهم اشاره مى كنيم:

الف ـ تفكيك دين از سياست

بى ترديد، مقتضاى پذيرفتن احاديثى كه مسلمانان را به شكيبايى بر ظلم و بى عدالتى و استئثار زمامداران، امر مى كنند، تفكيك دين از سياست است. از اين رو، محدّثان و فقهايى كه اين احاديث را پذيرفته اند، فتوا داده اند كه مسلمانان در هيچ شرايطى حقّ اعتراض بر زمامداران خود را ندارند و نمى توانند از اطاعت آنان سر باز زنند. به نمونه هايى از اين آرا توجّه كنيد:

محدّث معروف اهل سنّت، مسلم بن حجّاج نيشابورى، احاديث مذكور را در چند باب مربوط به «امارت»، از صحيح خود، جمع آورى كرده است. عناوين اين ابواب كه جمع بندى و در واقع، برداشت و فتواى اوست، بدين شرح است:

(11) باب الأمر بالصبر عند ظلم الولاة و استئثارهم (باب امر به شكيبايى هنگام ستم حاكمان و انحصارطلبى شان).

(12) باب فى طاعة الأمراء و إن منعوا الحقوق (بابى در فرمانبرى از اميران، هرچند از استيفاى حقوق مردم، جلوگيرى كنند).

(13) باب وجوب ملازمة جماعة المسلمين عند ظهور الفتن و فى كلّ حال، و تحريم الخروج على الطاعة و مفارقة الجماعة (باب وجوب همراهى با جماعت مسلمانان، هنگام آشكار شدن فتنه ها و در همه حال، و نيز حرمت خروج بر حاكم و جدا شدن از جماعت مسلمانان). [۱۳]

بر اساس اين احاديث، شافعى، مالك و احمد بن حنبل، فتوا داده اند كه شكيبايى بر جور حاكم، واجب است.

احمد بن حنبل فتوا داده است كه:

لا يُخرج على الاُمراء بالسيف و إن جاروا. [۱۴]

قيام مسلّحانه عليه اُمرا جايز نيست، هرچند ظالم باشند.

در شرح الموطّأ آمده است كه رأى مالك و جمهور اهل سنّت، اين است كه:

إذا ظلم الإمام، فالطاعة أولى من الخروج. [۱۵]

هر گاه امام ظلم كند، باز اطاعت، اولى از خروج است.

باقلّانى مى گويد:

قال الجمهور من أهل الإثبات و أصحاب الحديث: لا ينخلع [الإمام ] بهذه الأمور [بفسقه و ظلمه و بغصب الأموال و ضرب الأشبار و تناول النفوس المحرّمة و تضييع الحقوق و تعطيل الحدود] و لا يجب الخروج عليه، بل يجب وعظه و تخويفه و ترك طاعته فى شى ء ممّا يدعو إليه من معاصى اللّه. و احتجّوا فى ذلك بأخبار كثيرة متظاهرة عن النبىّ صلى الله عليه و آله و عن أصحابه فى وجوب طاعة الأئمّة و إن جاروا و استأثروا بالأموال.… [۱۶]

جمهورِ اثبات گرايان و اهل حديث گفته اند: امام با اين چيزها [يعنى فسق، ظلم، غصب اموال، تعدّى به جان مردم، پايمال كردن حقوق و معطّل كردن حدود الهى] خلع نمى شود، و قيام عليه او واجب نيست؛ بلكه واجب است نصيحت كردن او و ترساندنش از عذاب الهى و اطاعت نكردن از او در آنچه دعوت به معصيت خدا مى كند. آنان در اين باره به احاديث فراوان و مشابهى از پيامبر صلى الله عليه و آله و اصحاب ايشان استدلال كرده اند كه در باره اطاعت از پيشوايان، هرچند ستم كنند و بيت المال را به انحصار خود درآورند، وارد شده است.

ب ـ دين در خدمت سياستمداران فاسد

بى ترديد، اين گونه فتاوا در تاريخ اسلام، نه تنها به تفكيك دين از سياست انجاميد، بلكه دين را در خدمت دولت مردان فاسدى قرار داد كه به نام دين، حكومت كردند و در پوشش اسلام، هر چه مى خواستند، انجام دادند.

بدين سان، جمعى با عنوان محدّث و فقيه، با تفكيك دين از سياست و ممانعت از قيام مردم مسلمان براى احقاق حقوق خود و حاكم ساختن اسلامِ راستين در جامعه، دانسته يا ندانسته، بهترين و كارسازترين خدمات را به طاغوتيانى دادند كه در پوشش اسلام بر مسلمانان حكومت مى كردند و بيشترين ضربه را به پيكر اسلام اصيل و تداوم حكومت اسلامى، وارد ساختند.

بى جهت نيست كه امام زين العابدين عليه السلام خطاب به يكى از اين قبيل دانشمندان به نام محمّد بن مسلم زُهرى، ضمن نامه اى نصيحت آميز ولى تند، مى نويسد:

فَلَم يَبلُغ أخَصُّ وُزَرائِهِم وَ لا أقوى أعوانِهِم، إلّا دونَ ما بَلَغتَ مِن إصلاحِ فَسادِهِم وَ اختِلافِ الخاصَّةِ وَ العامَّةِ إلَيهِم! [۱۷]

نزديك ترين وزيران آنها و نيرومندترين يارانشان نتوانستند به اندازه تو بر تباهكارى هاى آنها سرپوش بنهند و [دل هاى] خواصّ و عوام را به سوى آنان بكشانند. بنا بر اين، عقل نمى تواند بپذيرد كه خاتم پيامبران الهى و كسى كه نويد مى دهد كه دين او بر همه اديان، پيروز مى شود و تا دامنه قيامت بر جهان، حكومت مى كند، به امّتش دستور دهد كه در برابر كسانى كه اصلى ترين فلسفه اجتماعى ديندارى ـ يعنى قيامِ به قسط ـ را هدف گرفته اند، سياستِ شكيبايى و سكوت را پيشه سازند و با اين فرمان، تيشه به ريشه دين خود بزند؛ بلكه درست به عكس، او خود، انتساب اين گونه احاديثى را كه فطرتِ دل و انديشه از پذيرش آنها سر باز مى زند، به خويشتن نفى كرده و با اين معيار متين، به مسلمانان هشدار داده كه او اين گونه سخن نمى گويد. [۱۸]

ج ـ تعارض با قرآن

معيار ديگر براى تشخيص صحّت يا عدم صحّتِ سخنانى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت داده مى شود، قرآن كريم است. [۱۹]

بر اساس اين معيار، نكته اى كه در نقد و ارزيابى احاديث شكيبايى بر استئثار، قابل تأمّل است، اين است كه اين سخنان، نه تنها بر خلاف منطق عقل و فطرت است، بلكه بر خلاف نصّ صريح قرآن كريم است كه فلسفه بعثت همه انبياى الهى را «قيام به قسط» مى داند و تأكيد مى كند كه:

«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ. [۲۰]

به راستى، ما پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو فرو فرستاديم تا مردم به عدالت برخيزند» .

بى ترديد، احاديثِ در بر دارنده امر به شكيبايى در برابر انحصارطلبى حاكمان، مخالف اين آيه و همه آياتى است كه در آنها، مسلمانان به ظلم ستيزى، امر به معروف و نهى از منكر و قيام به قسط، دعوت شده اند.

د ـ تعارض با احاديث قيام عليه زمامداران ستمگر

نكته ديگر در ارزيابى احاديث «شكيبايى بر انحصارطلبى حاكمان»، تعارض آنها با احاديثى است كه پيامبر خدا در آنها صريحا به مخالفت با زمامداران جائر و قيام عليه آنان دستور داده است، و اينك، چند نمونه از اين احاديث:

1. عن معاذ بن جبل: سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول: خُذُوا العَطاءَ ما دامَ عَطاءً فَإِذا صارَ رِشوَةً فِى الدّينِ فَلا تَأخُذوهُ، وَ لَستُم بِتارِكيهِ يَمنَعُكُمُ الفَقرُ وَ الحاجَةُ، ألا إنَّ رَحَى الإِسلامِ دائِرَةٌ فَدوروا مَعَ الكِتابِ حَيثُ دارَ، ألا إنَّ الكِتابَ وَ السُّلطانَ سَيَفتَرِقانِ فَلا تُفارِقوا الكِتابَ، ألا إنَّهُ سَيَكونُ عَلَيكُم اُمَراءُ يَقضونَ لِأَنفُسِهِم ما لا يَقضونَ لَكُم، إن عَصَيتُموهُم قَتَلوكُم وَ إن أطَعتُموهُم أضَلّوكُم، قالوا: يا رَسولَ اللّهِ ! كَيفَ نَصنَعُ؟ قالَ: كَما صَنَعَ أصحابُ عيسَى بنِ مَريَمَ نُشِروا بِالمَناشيرِ وَ حُمِلوا عَلَى الخَشَبِ، مَوتٌ فى طاعَةِ اللّهِ خَيرٌ مِن حَياةٍ فى مَعصِيَةِ اللّهِ. [۲۱]

معاذ بن جبل مى گويد: شنيدم پيامبر خدا مى فرمايد: «عطا را تا زمانى كه عطاست، بگيريد، و هر گاه به صورت رشوه در دين در آمد، آن را نگيريد؛ امّا شما ترك كننده آن نيستيد. فقر و نياز نمى گذاردتان [كه نگيريد]. بدانيد كه آسياب اسلام به چرخش در آمده است. پس شما بر محور كتاب خدا بچرخيد، هر جا كه چرخيد. بدانيد كه قرآن و سلطان، به زودى از يكديگر جدا مى شوند؛ [ولى] شما از قرآن جدا نشويد. بدانيد به زودى، اميرانى بر شما حاكم خواهند شد كه آنچه براى خود حكم مى كنند، براى شما حكم نمى كنند، و اگر از آنها نافرمانى كنيد، شما را مى كشند و اگر فرمان بردارى كنيد، گم راهتان مى سازند».

گفتند: اى پيامبر خدا! چه كنيم؟

فرمود: «كارى را كه ياران عيسى بن مريم كردند. ارّه شدند و به صليب كشيده شدند[؛ امّا تسليم باطل نشدند]. مُردن در راه طاعت خدا، بهتر از زندگى در معصيت خداست».

2. عن أبى سلالة عنه صلى الله عليه و آله: سَيَكونُ عَلَيكُم أئِمَّةٌ يَملِكونَ أرزاقَكُم، يُحَدِّثونَكُم فَيَكذِبونَكُم، وَ يَعمَلونَ وَ يُسيئونَ العَمَلَ، لا يَرضَونَ مِنكُم حَتّى تُحَسِّنوا قَبيحَهُم وَ تُصَدِّقوا كَذِبَهُم، فَأَعطوهُمُ الحَقَّ ما رَضوا بِهِ، فَإِذا تَجاوَزوا فَمَن قُتِلَ عَلى ذلِكَ فَهُوَ شَهيدٌ. [۲۲]

پيامبر خدا ـ به نقل از ابو سلاله ـ: به زودى، پيشوايانى بر شما حاكم خواهند شد كه روزى هاى شما را در اختيار مى گيرند، به شما مى گويند و دروغ مى گويند، عمل مى كنند و بد عمل مى كنند، [و] از شما راضى نمى شوند، مگر آن گاه كه زشتِ آنان را نيك بدانيد و دروغشان را راست بشماريد. پس شما به آنان حق را بدهيد تا راضى شوند و اگر از حق فراتر رفتند، هر كه در اين راه كشته شود، شهيد است. 3. عن ابن عبّاس قال: قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: سَيَكونُ اُمَراءُ تَعرِفونَ وَ تُنكِرونَ؛ فَمَن نابَذَهُم نَجا، وَ مَنِ اعتَزَلَهُم سَلِمَ، وَ مَن خالَطَهُم هَلَكَ. [۲۳]

پيامبر خدا ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: به زودى، اميرانى حاكم خواهند شد كه پاره اى از كارهايشان معروف است و پاره اى از اعمالشان منكَر. پس هر كه با آنان مخالفت كند، نجات مى يابد و هر كه از آنان كناره گيرد، سلامت مى ماند و هر كه با آنان در آميزد، هلاك مى شود.

پاسخ به يك توجيه

ممكن است كسى بگويد: احاديث شكيبايى بر انحصارطلبى حكمرانان، از باب تقيّه و عدم قدرت بر نهى از منكر و مبارزه با ظالم، صادر شده اند. بنا بر اين، نمى توان قاطعانه آنها را رد كرد.

پاسخ اين سخن، آن است كه:

اوّلاً: احاديث شكيبايى بر استئثار، مطلق است و از همين رو، فتواى فقهايى كه آنها را پذيرفته اند ـ همان طور كه پيش از اين گذشت ـ مقيّد به عدم قدرت نيست. اين فقها به طور مطلق، فتوا به عدم جواز قيام عليه زمامداران جائر داده اند.

ثانيا: احكام تقيّه اى، تنها در حوزه موضوع خود، معنا پيدا مى كنند؛ امّا احاديث مذكور، مسلمانان را تا قيامت از مبارزه نهى كرده اند.

ثالثا: مشروعيت تقيّه، براى حفظ اساس دين است و تقيّه، در جايى كه اساس و فلسفه دين را تهديد مى كند، حرام است، چنان كه پيامبر خدا فرمود:

إذا ظَهَرَتِ البِدَعُ فِى اُمَّتى فَليُظهِرِ العالِمُ عِلمَهُ، فَمَن لَم يَفعَل فَعَلَيهِ لَعنَةُ اللّهِ! [۲۴]

هر گاه، بدعت ها در ميان امّتم ظاهر گشت، عالِم بايد علمش را آشكار كند و هر كس چنين نكند، لعنت خدا بر او باد!

الفصل الأوّل: التحذير من الاستئثار

فصل يكم: بر حذر داشتن از انحصارطلبى

1 / 1: خَطَرُ الاستِئثارِ

1 / 1: خطر انحصارطلبى

1. الإمام عليّ عليه السلام:مَن يَستَأثِر مِنَ الأَموالِ يَهلِك. [۲۵]

1. امام على عليه السلام:هر كه در اموالْ انحصارطلبى كند، نابود مى شود.

2. عنه عليه السلام ـ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ ـ:إيّاكَ وَالاِستِئثارَ بِمَا النّاسُ فيهِ اُسوَةٌ، وَالتَّغابيَ عَمّا تُعنى بِهِ مِمّا قَد وَضَحَ لِلعُيونِ؛ فَإِنَّهُ مَأخوذٌ مِنكَ لِغَيرِكَ، وعَمّا قَليلٍ تَنكَشِفُ عَنكَ أغطِيَةُ الاُمورِ ويُنتَصَفُ مِنكَ لِلمَظلومِ. [۲۶]

2. امام على عليه السلام ـ در فرمان حكومتى اش به مالك اشتر ـ:از انحصارطلبى در آنچه مردم در آن برابرند، و غفلت از آنچه در حوزه مسئوليت تو قرار دارد و در برابر ديدگان [مردم] روشن است، بپرهيز؛ زيرا تو، به خاطر ديگران مؤاخذه خواهى شد [۲۷] و به زودى پرده هاى امور از برابر ديدگانت كنار خواهد رفت و داد ستم ديده از تو گرفته خواهد شد.

3. عنه عليه السلام ـ في مَعنى قَتلِ عُثمانَ ـ:لَو أمَرتُ بِهِ لَكُنتُ قاتِلاً، أو نَهَيتُ عَنهُ لَكُنتُ ناصِرا، غَيرَ أنَّ مَن نَصَرَهُ لا يَستَطيعُ أن يَقولَ: خَذَلَهُ مَن أنَا خَيرٌ مِنهُ، ومَن خَذَلَهُ لا يَستَطيعُ أن يَقولَ: نَصَرَهُ مَن هُوَ خَيرٌ مِنّي. وأنَا جامِعٌ لَكُم أمرَهُ: اِستَأثَرَ فَأَساءَ الأَثَرَةَ، وجَزِعتُم فَأَسَأتُمُ الجَزَعَ، وللّهِِ حُكمٌ واقِعٌ فِي المُستَأثِرِ وَالجازِعِ. [۲۸]

3. امام على عليه السلام ـ در باره كشته شدن عثمان ـ:اگر به كشتن او فرمان داده بودم، هر آينه قاتل بودم، و اگر از اين كار نهى (منع) كرده بودم، بى گمان، ياور او به شمار مى آمدم.

امّا كسى كه او را يارى داده، نمى تواند بگويد: «كسى كه او را وا نهاد، من از او بهترم» و كسى كه او را يارى نرسانده است، نمى تواند بگويد: «كسى كه او را يارى داد، از من بهتر است».

اينك من مسئله او (عثمان) را براى شما خلاصه و جامع مى گويم: او انحصارطلبى كرد و بد انحصارطلبى كرد. شما نيز ناشكيبى كرديد و بد ناشكيبى كرديد (هر دو از حد گذرانديد)، و خداوند را در باره انحصارطلب و ناشكيب، حُكمى است قطعى [كه در آينده يا قيامت، تحقّق خواهد يافت].

4. عنه عليه السلام ـ في الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ:الاِستِئثارُ يوجِبُ الحَسَدَ، وَالحَسَدُ يوجِبُ البِغضَةَ، والبِغضَةُ توجِبُ الاِختِلافَ، وَالاِختِلافُ يوجِبُ الفُرقَةَ، وَالفُرقَةُ توجِبُ الضَّعفَ، وَالضَّعفُ يوجِبُ الذُّلَّ، وَالذُّلُّ يوجِبُ زَوالَ الدَّولَةِ وذَهابَ النِّعمَةِ. [۲۹]

4. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ:انحصارطلبى، حسادت مى آورد و حسادت، دشمنى و دشمنى، اختلاف و اختلاف، پراكندگى و پراكندگى، ضعف و ضعف، زبونى و زبونى، زوال دولت و از ميان رفتن نعمت.

5. وقعة صفّين عن عبد اللّه بن كَردَم بن مَرثَد:لَمّا قَدِمَ عَلِيٌّ عليه السلام [ إلَى العِراقِ ]حَشَرَ أهلَ السَّوادِ، فَلَمَّا اجتَمَعوا أذِنَ لَهُم، فَلَمّا رَأى كَثرَتَهُم قالَ: إنّي لا اُطيقُ كَلامَكُم ولاأفقَهُ عَنكُم، فَأَسنِدوا أمرَكُم إلى أرضاكُم فيأنفُسِكُم وأعَمِّهِ نَصيحَةً لَكُم.

قالوا: نَرسا؛ ما رَضِيَ فَقَد رَضيناهُ، وما سَخِطَ فَقَد سَخِطناهُ.

فَتَقَدَّمَ فَجَلَسَ إلَيهِ، فَقالَ: أخبِرني عَن مُلوكِ فارِسَ كَم كانوا؟

قالَ: كانَت مُلوكُهُم في هذِهِ المَملَكَةِ الآخِرَةِ اثنَينِ وثَلاثينَ مَلِكا.

قالَ: فَكَيفَ كانَت سيرَتُهُم؟

قالَ: مازالَت سيرَتُهُم في عُظمِ [۳۰] أمرِهِم واحِدَةً، حَتّى مَلَكَنا كِسرَى بن هُرمُزَ، فَاستَأثَرَ بِالمالِ وَالأَعمالِ، وخالَفَ أوَّلينا، وأَخرَبَ الَّذي لِلنّاسِ وعَمَّرَ الَّذي لَهُ، وَاستَخَفَّ بِالنّاسِ، فَأَوغَرَ [۳۱] نُفوسَ فارِسَ، حَتّى ثاروا عَلَيهِ فَقَتَلوهُ، فَاُرمِلَت نِساؤُهُ ويُتِّمَ أولادُهُ.

فَقالَ: يا نَرسا، إنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ الخَلقَ بِالحَقِّ، ولا يَرضى مِن أحَدٍ إلّا بِالحَقِّ، وفي سُلطانِ اللّهِ تَذكِرَةٌ مِمّا خَوَّلَ اللّهُ، وإنَّها لا تَقومُ مَملَكَةٌ إلّا بِتَدبيرٍ، ولا بُدَّ مِن إمارَةٍ، ولا يَزالُ أمرُنا مُتَماسِكا ما لَم يَشتُم آخِرُنا أَوَّلَنا، فَإِذا خالَفَ آخِرُنا أوَّلَنا وأفسَدوا؛ هَلَكوا وأهلَكوا. [۳۲]

5. وقعة صفّين ـ به نقل از عبد اللّه بن كَردَم بن مَرثَد ـ:چون على عليه السلام به عراق آمد، اهالى سواد [۳۳] را فرا خواند و چون گرد آمدند، آنان را بار داد و چون فراوانىِ جمعيتشان را ديد [و همهمه شان را مانعِ گفت و شنود دانست]، فرمود: «من نمى توانم سخنان همه شما را با هم بشنوم و حرف هايتان را بفهمم. پس كارتان را به كسى كه بيش از هر كس مورد رضايت شماست و خيرخواه ترين فرد نسبت به شماست، وا گذاريد (نماينده اى مطمئن و خيرخواه برگزينيد)».

گفتند: نَرسا [را بر مى گزينيم]. هر چه او بپسندد، ما نيز مى پسنديم و هر چه او نپسندد، ما نيز نمى پسنديم.

نرسا جلو آمد و نزديك امام عليه السلام نشست.

امام عليه السلام فرمود: «به من بگو پادشاهان ايرانيان چند نفر بودند؟».

نرسا گفت: پادشاهان آنان در اين كشور پسين، سى و دو نفر بودند.

فرمود: «راه و رسم آنان چگونه بود؟».

گفت: راه و رسم آنان در بيشتر كارهايشان همواره يكسان بود تا آن كه خسرو، پورِ هرمز، شاه ما شد و اموال و كارها را به انحصار خويش در آورد و بر خلاف شاهان پيشين ما، رفتار كرد و مردم را خانه خراب كرد و خانه خود را آباد نمود و مردم را خوار شمرد. در نتيجه دل هاى ايرانيان را كينه ور ساخت تا آن كه بر او شوريدند و او را كشتند و زنانش بيوه و فرزندانش يتيم شدند.

امام عليه السلام فرمود: «اى نرسا! خداوند، خَلق را به حق آفريده و از هيچ كس، جز به حق رضايت نمى دهد، و در سلطنت الهى [بر عالم،] نمونه اى است از آنچه خداوند واگذار كرده است و آن، اين كه: هيچ مملكتى جز با تدبير نمى پايد و از فرمان روايى گزيرى نيست. مادام كه آيندگانِ ما از گذشتگانمان بدگويى نكنند، كار ما پيوسته استوار و منسجم خواهد بود. پس هر گاه آيندگانِ ما با پيشينيانِ ما مخالفت ورزند و فساد بيافرينند، هم خود هلاك مى شوند و هم ديگران را به هلاكت مى افكنند».

1 / 2: تَأكيدُ عَلى حُرمَةِ استِئثارِ الفَيءِ

1 / 2: تأكيد بر حرام بودن انحصارطلبى در فَى ء

6. رسول اللّه صلى الله عليه و آله:خَمسَةٌ لَعَنتُهُم وكُلُّ نَبِيٍّ مُجابٍ: الزّائِدُ في كِتابِ اللّهِ، وَالتّارِكُ لِسُنَّتي، وَالمُكَذِّبُ بِقَدَرِ اللّهِ، وَالمُستَحِلُّ مِن عِترَتي ما حَرَّمَ اللّهُ، وَالمُستَأثِرُ بِالفَيءِ وَالمُستَحِلُّ لَهُ [۳۴]. [۳۵]

6. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:پنج نفرند كه من و هر پيامبر مستجاب الدعوه اى، آنان را لعنت كرده ايم: كسى كه به كتاب خدا بيفزايد، كسى كه سنّت مرا فرو بگذارد، كسى كه تقدير خدا را باور نداشته باشد، كسى كه حرمت عترت مرا كه خداوند مقرّر داشته است، بشكند، و كسى كه فى ء [۳۶] را به انحصار خود در آورد و آن را بر خويشتن روا بشمارد.

7. عنه صلى الله عليه و آله:سَبعَةٌ لَعَنتُهُم وكُلُّ نَبِيٍّ مُجابٍ:... وَالمُستَأثِرَ بِالفَيءِ. [۳۷]

7. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:هفت نفرند كه من و هر پيامبر مستجاب الدعوه اى، آنان را لعنت كرده ايم:... و كسى كه فى ء را به انحصار خود در آورَد.

8. عنه صلى الله عليه و آله:إنّي لَعَنتُ سَبعَةً لَعَنَهُمُ اللّهُ وكُلُّ نَبِيٍّ مُجابٍ قَبلي:... وَالمُستَأثِرُ عَلَى المُسلِمينَ بِفَيئِهِم مُستَحِلّاً لَهُ. [۳۸]

8. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:من هفت نفر را لعنت كرده ام كه خداوند و هر پيامبر مستجاب الدعوه پيش از من نيز آنان را لعنت كرده اند:... و كسى كه فى ء مسلمانان را به انحصار خود در آورَد و آن را براى خويشتن روا بشمارد.

9. الإمام عليّ عليه السلام:الواجِبُ في قِسمَةِ الفَيءِ العَدلُ بَينَ المُسلِمينَ الَّذينَ هُم أهلُهُ، وَالتَّسوِيَةُ فيما بَينَهُم فيهِ، وتَركُ الأَثَرَةِ بِهِ. [۳۹]

9. امام على عليه السلام:در تقسيم كردن فى ء، واجب است كه ميان مسلمانانى كه اهل آن هستند (فى ء، حقّ آنان است)، عدالت (برابرى) رعايت شود و از به انحصار خود در آوردن آن، خوددارى شود.

10. عنه عليه السلام ـ عِندَما أنكَرَ عَلَيهِ قَومٌ تَسوِيَتَهُ بَينَ النّاسِ فِي الفَيءِ ـ:فَأَمّا هذَا الفَيءُ فَلَيسَ لِأَحَدٍ عَلى أحَدٍ فيهِ أثَرَةٌ، فَقَد فَرَغَ اللّهُ عز و جل مِن قَسمِهِ، فَهُوَ مالُ اللّهِ وأنتُم عِبادُ اللّهِ المُسلِمونَ، وهذا كِتابُ اللّهِ بِهِ أقرَرنا وعَلَيهِ شَهِدنا ولَهُ أسلَمنا وعَهدُ نَبِيِّنا بَينَ أظهُرِنا فَسَلِّموا رَحِمَكُمُ اللّهُ، فَمَن لَم يَرضَ بِهذا فَليَتَوَلَّ كَيفَ شاءَ؛ فَإِنَّ العامِلَ بِطاعَةِ اللّهِ وَالحاكِمَ بِحُكمِ اللّهِ لا وَحشَةَ عَلَيهِ. [۴۰]

10. امام على عليه السلام ـ چون گروهى، از تقسيمِ برابرِ فى ء در ميان مردم، بر ايشان خرده گرفتند ـ:در اين فى ء، هيچ كس را بر ديگرى امتيازى نيست؛ چرا كه خداوند عز و جل خود، آن را تقسيم كرده است. فى ء، مال خداوند است و شما بندگانِ مسلمانِ خداييد و اين، كتاب خداست كه بدان اقرار كرده ايم و به [حقّانيت ]آن گواهى داده ايم و در برابر آن سر تسليم فرود آورده ايم و نيز سفارش پيامبر ما در ميان ماست.

پس ـ خدايتان رحمت كند! ـ تسليم باشيد. و هر كس اين را نمى پسندد، هر گونه كه مى خواهد، روى برگرداند [و در پى كار خويش رود]؛ زيرا آن كس كه فرمان خدا را به كار ببندد و طبق حكم خدا حكم كند، هيچ بيمى بر او نيست.

الفصل الثاني: مكافحة الاستئثار

فصل دوم: مبارزه با انحصارطلبى

2 / 1: اِجتِنابُ النَّبيِّ صلّي الله عليه و آله عَمّا يوهِمُ الاستِئثارَ

2 / 1: دورى كردن پيامبر صلّي الله عليه و آله از آن چه موهم انحصارطلبى است

11. المعجم الأوسط عن عامربن ربيعة:بَينا رَسولُ اللّه صلى الله عليه و آله يَطوفُ بِالبَيتِ، إذِ انقَطَعَ شِسعُهُ [۴۱]، فَحَلَّ رَجُلٌ شِسعا مِن نَعلِهِ ثُمَّ ناوَلَهُ إيّاهُ، فَأَبى أن يَأخُذَهُ، وقالَ: هذِهِ أَثَرَةٌ ولا أقبَلُ أثَرَةً. [۴۲]

11. المعجم الأوسط ـ به نقل از عامر بن ربيعه ـ:پيامبر خدا مشغول طواف خانه خدا بود كه بند كفشش پاره شد. مردى بند كفش خود را باز كرد و به ايشان داد. پيامبر صلى الله عليه و آله از پذيرفتن آن امتناع ورزيد و فرمود: «اين، نوعى امتياز است و من امتياز را نمى پذيرم».

2 / 2: اِجتِنابُ الإِمامِ عَليِّ عليه السّلام عَنِ الاِستِئثارِ

2 / 2: دورى كردن امام على عليه السّلام از انحصارطلبى

12. الاستيعاب عن أبي إسحاق السبيعي:كانَ عَلِيٌّ عليه السلام... لايَترُكُ في بَيتِ المالِ مِنهُ إلّا ما يَعجُزُ عَن قِسمَتِهِ في يَومِهِ ذلِكَ، ويَقولُ: يا دُنيا غُرّي غَيري. ولَم يَكُن يَستَأثِرُ مِنَ الفَيءِ بِشَيءٍ، ولا يَخُصُّ بِهِ حَميما [۴۳] ولا قَريبا. [۴۴]

12. الاستيعاب ـ بـه نقل از ابـو اسحاق سـبيعى ـ:على عليه السلام... در بيت المال، چيزى باقى نمى گذاشت [و همه را ميان مردم تقسيم مى كرد]، مگر آنچه را كه در آن روز نمى توانست قسمت كند، و [در پايان] مى فرمود: «اى دنيا! ديگرى را بفريب!» و هيچ چيزى از فىء را به انحصار خود در نمى آورد و چيزى را از آن به خويشاوندان و نزديكانش اختصاص نمى داد.

13. الإمام عليّ عليه السلام:دَخَلتُ بِلادَكُم بِأَشمالي [۴۵] هذِهِ ورَحلَتي وراحِلَتي [۴۶] ها هِيَ، فَإِن أنَا خَرَجتُ مِن بِلادِكُم بِغَيرِ ما دَخَلتُ، فَإِنَّني مِنَ الخائِنينَ. [۴۷]

13. امام على عليه السلام:من با اين جامه ام و آن بار و بنه و ماده اُشترم به شهر شما آمدم. پس اگر با جز آنچه آمده ام، از شهر شما رفتم، از خيانتكاران خواهم بود.

14. الغارات ـ في ذِكرِ سيرَةِ عَلِيٍّ عليه السلام ـ:زَعَموا أنَّهُ كانَ يَقولُ ويَضَعُ يَدَهُ عَلى بَطنِهِ: وَالَّذي فَلَقَ الحَبَّةَ وبَرَأَ النَّسَمَةَ، لا تَنطَوي ثَميلَتي [۴۸] عَلى قِلَّةٍ مِن خِيانَةٍ، ولَأَخرُجَنَّ مِنها خَميصا [۴۹]. [۵۰]

14. الغارات ـ در يادكرد از سيره على عليه السلام ـ:گفته اند كه آن بزرگوار، دستش را بر شكم خود مى نهاد و مى فرمود: «سوگند به آن كه دانه را شكافت و جاندار را آفريد، آنچه در اين شكم است، كمترين [لقمه] خيانت را در بر ندارد و گرسنه از آن (دنيا) خارج مى شوم» [۵۱].

15. فضائل الصحابة لابن حنبل عن ابن عبّاس:أرسَلَني عَلِيٌّ عليه السلام إلى طَلحَةَ وَالزُّبَيرِ يَومَ الجَمَلِ، قالَ: فَقُلتُ لَهُما: إنَّ أخاكُما يُقرِئُكُمَا السَّلامَ ويَقولُ لَكُما: هَل وَجَدتُما [۵۲] عَلَيَّ في حَيفٍ [۵۳] في حُكمٍ، أو فِي استِئثارِ فَيءٍ [۵۴]، أو في كَذا ؟

قالَ: فَقالَ الزُّبَيرُ: ولا في واحِدَةٍ مِنها، ولكِن مَعَ الخَوفِ شِدَّةُ المَطامِعِ. [۵۵]

15. فضائل الصحابة، ابن حنبل ـ به نقل از ابن عبّاس ـ:در روز جنگ جمل، على عليه السلام مرا سوى طلحه و زبير فرستاد و فرمود: «به آن دو بگو: برادرتان به شما سلام مى رساند و مى گويد: آيا از من انحراف و ستمى در حكومت (/قضاوت)، يا انحصارطلبى اى (امتيازخواهى اى) در فى ء يا در چيزهاى ديگر ديده ايد؟».

زبير گفت: نه، هيچ يك از اينها را از او نديده ايم؛ امّا ترس و طمع بسيار، دست به دست هم داده اند. [۵۶]

2 / 3: سيرَةُ الإِمامِ عَليٍّ عليه السّلام في مُواجَهَةِ المُستَأثِرينَ

2 / 3: روش امام على عليه السّلام در برخورد با انحصارطلبان

16. الإمام عليّ عليه السلام ـ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ لَمّا وَلّاهُ عَلى مِصرَ ـ:ثُمَّ إنَّ لِلوالي خاصَّةً وبِطانَةً، فيهِمُ استِئثارٌ وتَطاوُلٌ وقِلَّةُ إنصافٍ في مُعامَلَةٍ. فَاحسِم [۵۷] مادَّةَ أُولئِكَ بِقَطعِ أسبابِ تِلكَ الأَحوالِ.

ولا تُقطِعَنَّ لِأَحَدٍ من حاشِيَتِكَ وحامَّتِكَ قَطيعَةً، ولا يَطمَعَنَّ مِنكَ فِي اعتِقادِ عُقدَةٍ [۵۸] تَضُرُّ بِمَن يَليها مِنَ النّاسِ، في شِربٍ أَو عَمَلٍ مُشتَرَكٍ، يَحمِلونَ مَؤونَتَهُ عَلى غَيرِهِم، فَيَكونَ مَهنَأُ ذلِكَ لَهُم دونَكَ، وعَيبُهُ عَلَيكَ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ.

وألزِمِ الحَقَّ مَن لَزِمَهُ مِنَ القَريبِ وَالبَعيدِ، وكُن في ذلِكَ صابِرا محُتَسِبا واقِعا ذلِكَ مِن قَرابَتِكَ وخاصَّتِكَ (خَواصِّكَ) حَيثُ وَقَعَ، وَابتَغِ عاقِبَتَهُ بِما يَثقُلُ عَلَيكَ مِنهُ؛ فَإِنَّ مَغَبَّةَ [۵۹] ذلِكَ مَحمودَةٌ. [۶۰]

16. امام على عليه السلام ـ در فرمان حكومتى اش به مالك اشتر، آن گاه كه او را بر مصر گماشت ـ:ديگر، اين كه: حاكم را خواص و نزديكانى است كه خوى امتيازخواهى و درازدستى دارند و در داد و ستد، كمتر، از انصاف برخوردارند. پس با قطع اسباب اين خوى ها، ريشه [اين خصلت هاى ] آنان را قطع كن.

هرگز به هيچ يك از اطرافيان و خويشانت تيولى [۶۱] مده، و مبادا براى گرفتن مِلكى و زمينى در تو طمع كنند كه در حقّابه اى يا كار مشتركى، به مردمِ [مالكِ] مجاور آن زمين، زيان زند و بار [و هزينه ]خويش را بر دوش ديگران [كه شريك او هستند، ]بگذارند كه در اين صورت، نفعش از آنِ آنان خواهد بود و ننگ و بدنامى اش در دنيا و آخرت، از آنِ تو.

هماره در باره دور و نزديك [و آشنا و بيگانه] حق را رعايت كن و در اين راه، شكيبا باش و به پاداش خداوند، چشم بدار، خواه خويشان و اطرافيانت را خوش آيد يا خوش نيايد، و گرانى اين كار را با در نظر داشتن فرجام آن تحمّل كن كه فرجامى نيك دارد.

17. عنه عليه السلام ـ في ذِكرِ مايَنبَغي لِلوالي أن يَعمَلَ بِهِ ـ:تَخَيَّر حُجّابَكَ وأقصِ مِنهُم كُلَّ ذي أثَرَةٍ عَلَى النّاسِ وتَطاوُلٍ وقِلَّةِ إنصافٍ، ولا تُقطِعَنَّ لِأَحَدٍ مِن أهلِكَ ولا مِن حَشَمِكَ ضَيعَةً، ولا تَأذَن لَهُم فِي اتِّخاذِها إذا كانَ يَضُرُّ فيها بِمَن يَليهِ مِنَ النّاسِ. [۶۲]

17. امام على عليه السلام ـ در بيان آنچه سزاوار است حاكم به كار بندد ـ:دربانان و اطرافيان خود را از نيكان برگزين، و كسانى از آنها را كه امتيازخواه و متجاوز و فاقد انصاف اند، از خود دور گردان (آنان را به حاجبىِ خود بر مگزين)، و به هيچ كس از كسان خود و اطرافيانت تيولى وا مگذار، و به آنان اجازه مده كه مِلكى را براى خويش بر گيرند، اگر به همسايگان آن، زيان وارد مى آورد.

18. عنه عليه السلام ـ في كِتابِهِ إلَى المُنذِرِ بنِ الجارودِ العَبدِيِّ وقَد خانَ في بَعضِ ما وَلّاهُ مِن أعمالِهِ ـ:أمّا بَعدُ، فَإِنَّ صَلاحَ أبيكَ غَرَّني مِنكَ، وظَنَنتُ أ نَّكَ تَتَّبِعُ هَديَهُ وتَسلُكُ سَبيلَهُ، فَإِذا أنتَ ـ فيما رُقِّيَ [۶۳] إلَيَّ عَنكَ ـ لا تَدَعُ لِهَواكَ انقِيادا، ولا تُبقي لِاخِرَتِكَ عَتادا، تَعمُرُ دُنياكَ بِخَرابِ آخِرَتِكَ، وتَصِلُ عَشيرَتَكَ بِقَطيعَةِ دِينِكَ. ولَئِن كانَ مابَلَغَني عَنكَ حَقّا، لَجَمَلُ أهلِكَ وشِسعُ نَعلِكَ خَيرٌ مِنكَ، ومَن كانَ بِصِفَتِكَ فَلَيسَ بِأَهلٍ أن يُسَدَّ بِهِ ثَغرٌ، أو يُنفَذَ بِهِ أمرٌ، أو يُعلى لَهُ قَدرٌ، أو يُشرَكَ في أمانَةٍ، أو يُؤمَنَ عَلى جِبايَةٍ. [۶۴]

18. امام على عليه السلام ـ در نامه اش به مُنذِر بن جارود عبدى، كه در يكى از امور فرماندارى اش، خيانتى مرتكب شده بود ـ:امّا بعد، شايستگى پدرت مرا نسبت به تو فريفت و گمان كردم كه تو نيز روش پدرت را مى پويى و راه او را مى روى؛ امّا آن طور كه به من خبر رسيده است، تو از پيروى هواى نفْست فروگذار نمى كنى و براى آخرتت توشه اى نمى گذارى و دنياى خود را با خراب كردن آخرتت آبادان مى كنى و براى حفظ پيوند خويش با ايل و عشيره ات، از دينت مى بُرى.

اگر آنچه در باره تو به من گزارش شده است، راست باشد، هر آينه شتر خانواده ات و بند كفشت از تو باارزش تر خواهند بود و كسى چون تو، شايستگى آن را ندارد كه از مرزى پاسدارى كند، يا فرمانى به واسطه او اجرا گردد، يا منزلتى والا داشته باشد، يا در امانتى شريك گردد و يا بر مالياتى، امين دانسته شود.

راجع: موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام: ج 2 ص 411 (القسم الخامس / الفصل الثالث: السياسة الإداريّة / عزل من ثبتت خيانته من العمّال) وص413 (عقوبة الخونة من العمّال).

ر. ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام: ج 4 ص 51 (بخش پنجم / فصل سوم: سياست هاى ادارى / كنار نهادن كارگزاران خيانت پيشه)

و ص 55 (كيفر دادن كارگزاران خيانت پيشه).

الفصل الثالث: التنبّؤ بظهور الاستئثار بين المسلمين

فصل سوم: پيشگويى پيدايش انحصارطلبى در امّت اسلامى

3 / 1: تَنَبُّؤُ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله

3 / 1: پيشگويى پيامبر صلّي الله عليه و آله

19. رسول اللّه صلى الله عليه و آله:إنَّكُم سَتَلقَونَ بَعدي أثَرَةً. [۶۵]

19. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:زودا كه پس از من، شما با انحصارطلبى (امتيازخواهى) رو به رو شويد.

20. عنه صلى الله عليه و آله:كَأَنَّكُم بِراكِبٍ قَد أتاكُم فَنَزَلَ بِكُم، فَيَقولُ: الأَرضُ أرضُنا وَالمِصرُ مِصرُنا، وإنَّما أنتُم عَبيدُنا واُجَراؤُنا، فَحالَ بَينَ الأَرامِلِ وَاليَتامى وما أفاءَ اللّهُ عَلى آبائِهِم. [۶۶]

20. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:گويا سوارى را مى بينم كه نزد شما آمده و بر شما فرود آمده است و مى گويد: زمين، زمين ماست و شهر، شهر ماست و شما غلامان و مزدوران ما هستيد. او بيوه زنان و يتيمان را از اموالى كه خداوند به پدرانشان داده است، محروم مى سازد.

21. عنه صلى الله عليه و آله:إذا بَلَغَ بَنو أبِي العاصِ ثَلاثينَ رَجُلاً اتَّخَذوا دينَ اللّهِ دَغَلاً [۶۷]، وعِبادَ اللّهِ خَوَلاً [۶۸]، ومالَ اللّهِ دُوَلاً [۶۹]. [۷۰]

21. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:هر گاه فرزندان ابو العاص به سى تَن برسند، دين خدا را وسيله فريب مردم قرار مى دهند، بندگان خدا را خدمتكاران و غلامان خود مى شمارند و مال خدا را به انحصار خويش در مى آورند.

22. عنه صلى الله عليه و آله:يَأتي عَلَى النّاسِ زَمانٌ أكثَرُهُم وُجوهُهُم وُجوهُ الآدَمِيّينَ، وقُلوبُهُم قُلوبُ الذِّئابِ... السُّنَّةُ فيهِم بِدعَةٌ وَالبِدعَةُ فيهِم سُنَّةٌ، وَالآمِرُ بِالمَعروفِ بَينَهُم مُتَّهَمٌ، وَالفاسِقُ فيهِم مُشَرَّفٌ، المُؤمِنُ بَينَهُم مُستَضعَفٌ. فَإِذا فَعَلوا ذلِكَ سَلَّطَ اللّهُ عَلَيهِم أقواما إن تَكَلَّموا قَتَلوهُم وإن سَكَتُوا استَباحوهُم، يَستَأثِرونَ عَلَيهِم بِفَيئِهِم ويَجورونَ عَلَيهِم في حُكمِهِم. [۷۱]

22. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:روزگارى بر مردم فرا مى رسد كه بيشتر آنان چهره هايشان چهره آدميان است؛ امّا دل هايشان دل هاى گرگ ها.… سنّت در ميان آنان، بدعت به شمار مى آيد و بدعت در ميانشان، سنّت. كسى كه در ميان آنان امر به معروف كند، متّهم [و بدنام] مى گردد و فاسق، در نزد آنان شرافتمند تلقّى مى شود و مؤمن در ميانشان ضعيف و ناتوان است.

هر گاه چنين كنند، خداوند، مردمانى را بر آنان مسلّط مى گرداند كه اگر زبان به سخن بگشايند، آنها را مى كشند و اگر خاموشى گزينند، [جان و مال] آنان را مباح مى شمارند! فى ء آنان را به انحصار خويش در مى آورند و در قضاوتشان بر آنان ستم روا مى دارند.

23. عنه صلى الله عليه و آله:إنَّ مِن أشراطِ القِيامَةِ إضاعَةَ الصَّلَواتِ وَاتِّباعَ الشَّهَواتِ... فَعِندَها يَليهِم أقوامٌ إن تَكَلَّموا قَتَلوهُم وإن سَكَتُوا استَباحوا حَقَّهُم، لَيَستَأثِرونَ أنفُسَهُم بِفَيئِهِم وَلَيَطَؤُنَّ حُرمَتَهُم، ولَيَسفِكُنَّ دِماءَهُم ولَيَملَأُنَّ قُلوبَهُم دَغَلاً ورُعبا، فَلا تَراهُم إلّا وَجِلينَ خائِفينَ مَرعوبينَ مَرهوبينَ. [۷۲]

23. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:از نشانه هاى [وقوع] قيامت، فرو نهادن نمازها و پيروى از شهوات است.… در اين هنگام، مردمانى بر آنان حاكم خواهند شد كه اگر زبان به سخن بگشايند، آنان را مى كشند و اگر سكوت نمايند، حقّشان را پايمال مى كنند. فى ء آنان را به انحصار خويش در مى آورند و حرمتشان را زير پا مى نهند و خونشان را مى ريزند و دل هايشان را از دغلكارى و وحشت، آكنده مى سازند، به طورى كه آنان را نمى بينى، مگر ترسان و بيمناك و دست خوش رعب و وحشت.

24. الإمام عليّ عليه السلام:قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إذا عَمِلَت اُمَّتي خَمسَ عَشرَةَ خَصلةً حَلَّ بِهَا البَلاءُ. قيلَ: يا رَسولَ اللّهِ وما هِيَ؟

قالَ: إذا كانَتِ المَغانِمُ دُوَلاً، وَالأَمانَةُ مَغنَما، وَالزَّكاةُ مَغرَما [۷۳].… [۷۴]

24. امام على عليه السلام:پيامبر خدا فرمود: «هر گاه امّت من پانزده كار انجام دهند، بلا بر آنان فرود مى آيد».

گفته شد: آن كارها كدام اند، اى پيامبر خدا؟

فرمود: «هر گاه كه غنايم به انحصار گروهى در آيد، امانت [مردم]، غنيمت [جنگى] شمرده شود، زكات دادن، زيان تلقّى گردد،...».

3 / 2: تَنَبُّؤُ الإِمامِ عَليٍّ عليه السّلام

3 / 2: پيشگويى امام على عليه السلام

25. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن كَلامٍ لَهُ كَلَّمَ بِهِ الخَوارِجَ حينَ اعتَزَلُوا الحُكومَةَ وتَنادَوا: أن لا حُكمَ إلّا للّهِِ ـ:أصابَكُم حاصِبٌ [۷۵]، ولا بَقِيَ مِنكُم آثِرٌ [۷۶]، أَ بَعدَ إيماني بِاللّهِ وجِهادي مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أشهَدُ عَلى نَفسي بِالكُفرِ! لَقَد ضَلَلتُ إذا وما أنَا مِنَ المُهتَدينَ، فَاُوبُوا شَرَّ مَآبٍ، وَارجِعوا عَلى أثَرِ الأَعقابِ، أمَا إنَّكُم سَتَلقَونَ بَعدي ذُلّاً شامِلاً وسَيفا قاطِعا، وأثَرَةً يَتَّخِذُهَا الظّالِمونَ فيكُم سُنَّةً. [۷۷]

25. امام على عليه السلام ـ از سخنان ايشان خطاب به خوارج، آن گاه كه از مسئله حَكَميّت روى برتافتند و نداى «حَكَميّت، تنها از آنِ خداست» را سر دادند ـ:توفان شن (عذاب الهى) بر شما ببارد و گزارشگرى از شما بر جاى نماند! آيا پس از ايمان آوردنم به خدا و جهاد كردن در ركاب پيامبر خدا، بر كفر خويش، گواهى دهم؟! در اين صورت، گم راه گشته ام و از ره يافتگان نخواهم بود. [۷۸] [اميدوارم] به بدترين بازگشتگاه باز گرديد و در پى گذشتگان خويش (مشركان عصر جاهليّت) ره سپار شويد! بدانيد كه به زودى پس از من، گرفتار ذلّتى فراگير، شمشيرى برنده و انحصارطلبى اى كه ستمگران آن را در ميان شما راه و رسم خواهند كرد، مى شويد.

26. عنه عليه السلام:لَو فَقَدتُموني لَرَأَيتُم مِن بَعدي اُمورا يَتَمَنّى أحَدُكُم المَوتَ مِمّا يَرى مِن أهلِ الجُحودِ وَالعُدوانِ، مِن أهلِ الأَثَرَةِ وَالاِستِخفافِ بِحَقِّ اللّهِ تَعالى ذِكرُهُ وَالخَوفِ عَلى نَفسِهِ، فَإِذا كانَ ذلِكَ فَاعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَميعا ولا تَفَرَّقوا، وعَلَيكُم بِالصَّبرِ وَالصَّلاةِ وَالتَّقِيَّةِ. [۷۹]

26. امام على عليه السلام:چون مرا از دست بدهيد، پس از من چيزهايى خواهيد ديد، به طورى كه هر يك از شما به خاطر چيزهايى كه از اهل انكار و تجاوز، از انحصارطلبان و خفيف شمارندگان حقّ خداىِ بلندنام، و از بيم بر جان خويش مى بيند، آرزوى مرگ مى كند. پس هر گاه چنين شد، همگى به ريسمان خداوند، چنگ در زنيد و پراكنده مشويد و شكيبايى و نماز و تقيّه در پيش گيريد.

3 / 3: وُقوعُ الاِستِئثارِ في المُجتَمَعِ الإِسلاميِّ

3 / 3: پديد آمدن انحصارطلبى در جامعه اسلامى

27. الإمام عليّ عليه السلام:إنَّ اللّهَ لَمّا قَبَضَ نَبِيَّهُ استَأثَرَت عَلَينا قُرَيشٌ بِالأَمرِ ودَفَعَتنا عَن حَقٍّ نَحنُ أحَقُّ بِهِ مِنَ النّاسِ كافَّةً، فَرَأَيتُ أنَّ الصَّبرَ عَلى ذلِكَ أفضَلُ مِن تَفريقِ كَلِمَةِ المُسلِمينَ وسَفكِ دِمائِهِم، وَالنّاسُ حَديثو عَهدٍ بِالإِسلامِ، وَالدّينُ يُمخَضُ مَخضَ الوَطبِ [۸۰]، يُفسِدُهُ أدنى وَهنٍ، ويَعكِسُهُ أقَلُّ خُلفٍ. [۸۱]

27. امام على عليه السلام:چون خداوند، جان پيامبرش را ستانْد، قريش اين امر (خلافت) را از ما ستانده، به انحصار خود در آوردند و ما را از حقّى كه از همه مردم بِدان سزاوارتريم، دور ساختند. پس ديدم كه شكيبايى بر اين (غصب خلافت) بهتر از آن است كه ميان مسلمان تفرقه بيفتد و خون هايشان بريزد. مردم، تازه مسلمان بودند و دين، چونان مَشكى كه تكان داده شود، به تلاطم در مى آمد، چندان كه كمترين ضعفى، آن را از ميان مى بُرد و كوچك ترين اختلافى واژگونه اش مى ساخت.

28. عنه عليه السلام ـ لِبَعضِ أصحابِهِ وقَد سَأَلَهُ: كَيفَ دَفَعَكُم قَومُكُم عَن هذَا المَقامِ وأنتُم أحَقُّ بِهِ؟ ـ:قَدِ استَعلَمتَ فَاعلَم: أمَّا الِاستِبدادُ عَلَينا بِهذَا المَقامِ ونَحنُ الأَعلَونَ نَسَبا وَالأَشَدّونَ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَوطا [۸۲]، فَإِنَّها كانَت أثَرَةً شَحَّت عَلَيها نُفوسُ قَومٍ وسَخَت عَنها نُفوسُ آخَرينَ، وَالحَكَمُ اللّهُ، وَالمَعوَدُ إلَيهِ القِيامَةُ. [۸۳]

28. امام على عليه السلام ـ در پاسخ يكى از يارانش كه پرسيد: با آن كه شما به اين مقام، سزاوارتر از همه بوديد، چگونه شد كه قوم شما، شما را از آن كنار زدند؟ ـ:اكنون كه طالب دانستنى، پس بدان: غصب كردن اين مقام از ما ـ در حالى كه ما را نَسَبِ برتر و پيوندمان با پيامبر خدا نزديك تر و استوارتر است ـ از آن روى بود كه اين مقام، امتيازى بود كه جان هاى قومى به آن بخل ورزيدند و جان هاى گروهى ديگر، سخاوتمندانه از آن گذشتند. داور، خداست و همگى در روز قيامت به سوى او باز مى گرديم.

29. عنه عليه السلام ـ في كِتابِهِ إلى سَهلِ بنِ حُنَيفٍ الأَنصارِيِّ وهُوَ عامِلُهُ عَلَى المَدينَةِ ـ:أمّا بَعدُ، فَقَد بَلَغَني أنَّ رِجالاً مِمَّن قِبَلَكَ يَتَسَلَّلونَ إلى مُعاوِيَةَ، فَلا تَأسَف عَلى مايَفوتُكَ مِن عَدَدِهِم ويَذهَبُ عَنكَ مِن مَدَدِهِم، فَكَفى لَهُم غَيّا ولَكَ مِنهُم شافِيا فِرارُهُم مِنَ الهُدى وَالحَقِّ، وإيضاعُهُم [۸۴] إلَى العَمى وَالجَهلِ؛ وإنَّما هُم أهلُ دُنيا مُقبِلونَ عَلَيها ومُهطِعونَ إلَيها، وقَد عَرَفُوا العَدلَ ورَأَوهُ وسَمِعوهُ ووَعَوهُ، وعَلِموا أنَّ النّاسَ عِندَنا فِي الحَقِّ اُسوَةٌ، فَهَرَبوا إلَى الأَثَرَةِ، فَبُعدا لَهُم وسُحقا! [۸۵]

29. امام على عليه السلام ـ در نامه اى به سهل بن حُنَيف انصارى، كارگزارش در مدينه ـ:امّا بعد، به من خبر رسيده است كه عدّه اى از آنان كه با تو بوده اند، به سوى معاويه خزيده اند [و پنهانى به او پيوسته اند].

براى از دست دادن شمار اين افراد و از كف دادن كمكشان افسوس مخور؛ چرا كه گريختن آنان از مسير درست و [از] حق، و شتابشان به سوى كورى و نادانى، بهترين دليل گم راهى آنان است و مايه رهيدن تو از [شرّ] آنان.

آنان، در حقيقت، دنياپرستانى هستند كه به دنيا روى آوردند و به سوى آن شتافتند، در حالى كه عدالت را شناخته و ديده و شنيده و فهميده بودند و مى دانستند كه [همه] مردم در نزد ما در حق، يكسان اند. از اين رو، به جانب امتيازخواهى شتافتند. نفرين و مرگ بر آنان باد!

الفصل الرابع: ما روي في الأمر بالصبر على استئثار الولاة

فصل چهارم: گزارش هايى در باره فرمانِ «شكيبايى بر انحصارطلبى حكمرانان»!

30. صحيح البخاري عن ابن مسعود عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله:سَتَكونُ أثَرَةٌ واُمورٌ تُنكِرونَها.

قالوا: يا رَسولَ اللّهِ، فَما تَأمُرُنا؟

قالَ: تُؤَدّونَ الحَقَّ الَّذي عَلَيكُم، وتَسأَلونَ اللّهَ الَّذي لَكُم. [۸۶]

30. صحيح البخارى ـ به نقل از ابن مسعود ـ:پيامبر خدا فرمود: «به زودى، امتيازخواهى و ديگر امورى كه شما با آنها بيگانه ايد، پديد خواهد آمد».

گفتند: اى پيامبر خدا! ما را به چه فرمان مى دهيد (در چنان روزگارى چه وظيفه اى داريم)؟

فرمود: «حقّى (وظيفه اى) را كه بر عهده شماست، به جا مى آوريد و حقّ خود را از خداوند، مسئلت مى كنيد».

31. سنن أبي داوود عن أبي ذرّ:قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: كَيفَ أنتُم وأئِمَّةٌ مِن بَعدي يَستَأثِرونَ بِهذَا الفَيءِ؟!

قُلتُ: إذا ـ وَالَّذي بَعَثَكَ بِالحَقِّ ـ أضَعُ سَيفي عَلى عاتِقي، ثُمَّ أضرِبُ بِهِ حَتّى ألقاكَ أو ألحَقَكَ.

قالَ: أ وَ لا أدُلُّكَ عَلى خَيرٍ مِن ذلِكَ؟ تَصبِرُ حَتّى تَلقاني. [۸۷]

31. سنن أبى داوود ـ به نقل از ابو ذر ـ:پيامبر خدا فرمود: «چه خواهيد كرد با پيشوايانى كه پس از من، اين فى ء را به انحصار خويش در مى آورند؟!».

گفتم: در آن هنگام ـ سوگند به آن كه تو را به حق بر انگيخت ـ شمشيرم را بر دوش خود مى نهم و با آن مى زنم (مى جنگم)، تا اين كه به ديدار شما آيم، يا به شما ملحق شوم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آيا تو را به كارى بهتر از اين راه نمايى نكنم؟ شكيبى پيشه مى كنى تا اين كه به ديدار من بيايى».

32. رسول اللّه صلى الله عليه و آله:عَلَيكَ السَّمعَ وَالطّاعَةَ في عُسرِكَ ويُسرِكَ، ومَنشَطِكَ [۸۸] ومَكرَهِكَ، وأثَرَةٍ عَلَيكَ. [۸۹]

32. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:در دشوارى و آسانى ات، خوشى و ناخوشى ات و در هنگامى كه بر تو انحصارطلبى مى شود [و حق و حقوقت را غصب مى كنند]، حرف شنوى و فرمان بردارى پيشه كن.

33. صحيح البخاري عن اُسيد بن حُضير:إنَّ رَجُلاً مِنَ الأَنصارِ قالَ: يا رَسولَ اللّهِ، ألا تَستَعمِلُني كَمَا استَعمَلتَ فُلانا؟

قالَ: سَتَلقَونَ بَعدي أثَرَةً، فَاصبِروا حَتّى تَلقَوني عَلَى الحَوضِ. [۹۰]

33. صحيح البخارى ـ به نقل از اُسيد بن حُضير ـ:مردى از انصار گفت: اى پيامبر خدا! آيا مرا نيز همچون فلانى به كارگزارى نمى گمارى؟

فرمود: «به زودى، پس از من، با [پديده] انحصارطلبى مواجه خواهيد شد. در آن هنگام، شكيبايى پيشه كنيد تا در كنار حوض [كوثر] بر من وراد شويد».

راجع: موسوعة معارف الكتاب والسنّة: ج1 ص 169 (الاستئثار / المدخل / تقويم أحاديث الصبر على الاستئثار).

ر. ك: ص 210 (استئثار «ويژه خوارى / انحصارطلبى» / ارزيابى احاديث «شكيبايى بر استئثار»).

  1. ر. ك: ص206 (استئثار «ويژه خوارى / انحصارطلبى» / استئثار ستوده).
  2. العين: ص37 مادّه «أثر».
  3. لسان العرب: ج4 ص8 مادّه «أثر».
  4. ر. ك: ص235 ح19.
  5. النهاية: ج1 ص22 مادّه «أثر».
  6. الكافى: ج1 ص255 ح1، الاختصاص: ص313، بصائر الدرجات: ص394 ح10.
  7. الكافى: ج1 ص230 ح1، كشف الغمّة: ج2 ص403، دلائل الإمامة: ص414 ح377، إثبات الوصيّة: ص254، بحار الأنوار: ج14 ص113 ح5.
  8. ر. ك: ص116 (ايثار / درآمد / مقدّم داشتن نزديكان) و ص153 (ايثار / فصل چهارم / مقدّم داشتن خانواده).
  9. نهج البلاغة: حكمت 160، الأمالى، مفيد: ص189 ح15، الأمالى، طوسى: ص229 ح404، المحاسن: ج2 ص436 ح2510، بحار الأنوار: ج13 ص357 ح62 ؛ شُعب الإيمان: ج2 ص311 ح1910. نيز، ر. ك: تحف العقول: ص8 و المعجم الكبير: ج5 ص24 ح4477 و كنز العمّال: ج16 ص197 ح44217.
  10. ر. ك: ص220 ح4.
  11. ر. ك: ص226 ح11.
  12. براى ديدن ساير احاديثى كه در اين زمينه نقل شده، ر. ك: رهبرى در اسلام: ص131 (بخش سوم: دو توطئه خطرناك).
  13. صحيح مسلم: ج3 ص1474 ـ 1475.
  14. مناقب الإمام أحمد بن حنبل، ابن جوزى: ص176، تاريخ المذاهب الإسلاميّة: ص90.
  15. تاريخ المذاهب الإسلاميّة: ص90.
  16. تمهيد الأوائل و تلخيص الدلائل، باقلّانى: ص478، الغدير: ج7 ص137. نيز، ر. ك: شرح صحيح مسلم، نووى، ج12 ص239.
  17. تحف العقول: ص276، بحار الأنوار: ج78 ص132 ح2.
  18. ر. ك: ص79 (درآمد / معيار ارزيابى و نقد متن حديث / موافقت يا مخالفت با عقل).
  19. ر. ك: ص78 (درآمد / معيارهاى ارزيابى و نقد متن حديث / موافقت يا مخالفت با قرآن).
  20. حديد: آيه 25.
  21. المعجم الكبير: ج20 ص90 ح172، المعجم الصغير: ج1 ص264، مسند الشاميّين: ج1 ص379 ح658، كنز العمّال: ج1 ص216 ح1081.
  22. المعجم الكبير: ج22 ص362 ح910، التاريخ الكبير: ج8 (كتاب الكنى) ص41 ح356، اُسد الغابة: ج6 ص147 ح5974، الإصابة: ج7 ص156 ح10043، كنز العمّال: ج6 ص67 ح14876.
  23. المعجم الكبير: ج11 ص33 ح10973، المصنّف، ابن ابى شيبه: ج8 ص700 ح90، المصنّف، عبد الرزّاق: ج11 ص329 ح20680، كنز العمّال: ج6 ص68 ح14877.
  24. الكافى: ج1 ص54 ح2، منية المريد: ص187، دعائم الإسلام: ج1 ص2، الغيبة، طوسى: ص64، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص113، بحار الأنوار: ج57 ص234.
  25. تحف العقول: ص217، بحار الأنوار: ج78 ص56 ح118.
  26. نهج البلاغة: الكتاب 53، تحف العقول: ص147، عيون الحكم والمواعظ: ص100 ح2296 وليس فيه ذيله من «وعمّا قليل تنكشف» وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج33 ص611 ح740.
  27. يعنى تو در قيامت، به خاطر كارى كه ديگران از آن بهره برده اند و تو از آن سودى نبرده اى، مؤاخذه و مجازات خواهى شد. احتمال هم دارد كه مراد از «لغيرك (ديگران)» در متن عربى، «مظلوم» باشد. م.
  28. نهج البلاغة: الخطبة 30، كشف المحجّة: ص250، نثر الدرّ: ج1 ص274 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج31 ص499 ح1.
  29. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص345 ح961.
  30. عُظم الأمر ـ بالضَّمّ والفتح ـ: معظمه وأكثره (تاج العروس: ج17 ص488 «عظم»).
  31. يقال: في صَدْرِه عَلَيّ وَغْرٌ: أي ضِغْنٌ وعَداوةٌ وتَوَقّدٌ من الغَيظ. وقد أوغَرْتُ صَدْرَه على فلان: أي أحمَيتُهُ من الغَيظ (الصحاح: ج2 ص846 «وغر»).
  32. وقعة صفّين: ص14، الغارات: ج2 ص780، بحار الأنوار: ج32 ص358 ح338.
  33. سَواد، به روستاها و مراتع و كشتزارهاى سرزمين عراق گفته مى شود كه در دوران خليفه دوم، به دست مسلمانان فتح شد. اين سرزمين، به دليل سرسبزى و وجود درختان و نخيلات و كشتزارهاى گسترده، به اين نام (سَواد) ـ كه به معناى «سياهى» است ـ ناميده شده است (معجم البلدان: ج3 ص272).
  34. في بحار الأنوار: «والمستأثر بالفيء المستحلّ له».
  35. الكافي: ج2 ص293 ح14 عن ميسر عن أبيه عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج72 ص116 ح14.
  36. فَىْء، بر چيزهايى اطلاق مى شود كه با مسالمت از كُفّار گرفته مى شود و نيز زمين هايى را كه ساكنان آنها به موجب عهدنامه اى تسليم شده باشند، در بر مى گيرد. م.
  37. المعجم الكبير: ج17 ص43 ح89، اُسد الغابة: ج4 ص217 الرقم 3940 كلاهما عن عمرو بن سعواء اليافعي، كنز العمّال: ج16 ص90 ح44038.
  38. الخصال: ص349 ح24، المحاسن: ج1 ص74 ح33 كلاهما عن عبد المؤمن الأنصاري عن الإمام الصادق عليه السلام، مسند زيد: ص403 عن الإمام زين العابدين عن أبيه عن جدّه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه، بحار الأنوار: ج5 ص88 ح5.
  39. دعائم الإسلام: ج1 ص385.
  40. تحف العقول: ص184، بحار الأنوار: ج78 ص96 ح1 ؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج7 ص40 نحوه.
  41. شِسْع النَّعل: قِبالُها الذي يُشدّ إلى زِمامِها. والزمام: السَّير الذي يُعقَد فيه الشسع (لسان العرب: ج8 ص180 «شسع»).
  42. المعجم الأوسط: ج3 ص174 ح2840، مسند أبي يعلى: ج6 ص369 ح7169 ؛ نثرالدرّ: ج1 ص247 كلاهما نحوه.
  43. حامَّةُ الإنسان: خاصّتُه ومَن يقرُب منه. وهو الحَميم أيضا (النهاية: ج1 ص446 «حمم»).
  44. الاستيعاب: ج3 ص210، جواهر المطالب: ج1 ص297 نحوه.
  45. الشَّمْلَة: كساءٌ دون القطيفة يُشتمل به (لسان العرب: ج11 ص368 «شمل»).
  46. في حلية الأبرار: «ورحلي وراحلتي». وقال الجوهري: الراحِلَة: المركَب من الإبل (الصحاح: ج4 ص1706 «رحل»).
  47. المناقب لابن شهر آشوب: ج2 ص98 عن الأصبغ بن نباتة، حلية الأبرار: ج2 ص231 ح15، بحار الأنوار: ج40 ص325 ح7.
  48. الثَّميلَة: البقيّة من الطعام والشراب في البطن. والثميلة: مايكون فيه الطعام والشراب في الجوف (القاموس المحيط: ج3 ص343 «ثمل»).
  49. يقال: رجل خَمْصان وخَمِيص: إذا كان ضامر البطن (النهاية: ج2 ص80 «خمص»). وهو هنا: كناية عن قلّة الأكل، أو كثرة الصوم، أو العفّة عن أكل أموال الناس.
  50. الغارات: ج1 ص69، بحار الأنوار: ج34 ص356 الرقم 1175.
  51. يعنى: گرسنگى مى كشم ؛ ولى حرامى را به معده خود، راه نمى دهم. م.
  52. وَجَدَ عليه: غَضِب (القاموس المحيط: ج1 ص343 «وجد»).
  53. الحَيْف: المَيْل في الحكم، والجَور والظلم (لسان العرب: ج9 ص60 «حيف»).
  54. في المصنّف لابن أبي شيبة، ج8: «هل وجدتما عليّ حَيفا في حُكم أو استئثارا بفيء...».
  55. فضائل الصحابة لابن حنبل: ج2 ص596 ح1015، المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص712 ح36 عن عبّاس و ج7 ص258 ح62 عن ابن عثمان وكلاهما نحوه ؛ العمدة: ص307 ح507 نحوه، بحار الأنوار: ج32 ص134 ح108.
  56. يعنى اشكال از ماست. ترس ما از عدالت على از يك سو، و طمع ورزى شديد ما از سوى ديگر، موجب شده كه در برابر او بِايستيم. م.
  57. حَسَمَه فانحَسَم: قَطَعه فانقطع (القاموس المحيط: ج4 ص96 «حسم»).
  58. اعتقَدَ ضَيعةً ومالاً: اقتناهما. والعُقدة ـ بالضمّ ـ الضيعة والعَقار الذي اعتقده صاحبه مُلكا (القاموس المحيط: ج1 ص216 «عقد»).
  59. غِبُّ الأمر ومَغَبّته: عاقبته وآخره (لسان العرب: ج1 ص634 «غبب»).
  60. نهج البلاغة: الكتاب 53، خصائص الأئمّة: ص123، تحف العقول: ص144 نحوه، بحار الأنوار: ج33 ص609 ح744.
  61. بخششى از زمين هايى كه در اختيار دولت است. م.
  62. دعائم الإسلام: ج1 ص367، مستدرك الوسائل: ج13 ص159 ح15018.
  63. رقّى عليه كلاما: رَفَعَ (القاموس المحيط: ج4 ص336 «رقى»).
  64. نهج البلاغة: الكتاب 71، الغارات: ج2 ص898، بحار الأنوار: ج33 ص506 ح706 ؛ أنساب الأشراف: ج2 ص391 نحوه.
  65. صحيح البخاري: ج3 ص1381 ح3582، مسند ابن حنبل: ج4 ص334 ح12706 كلاهما عن أنس، صحيح مسلم: ج3 ص1474 ح48، سنن النسائي: ج8 ص225، سنن الترمذي: ج4 ص482 ح2189 وفيه «سترون» بدل «ستلقون» وكلّها عن أسيد بن حضير، كنزالعمّال: ج11 ص124 ح30878.
  66. المعجم الأوسط: ج4 ص134 ح3798 عن حذيفة بن اليمان، كنز العمّال: ج11 ص232 ح31348 نقلاً عن ابن النجّار بزيادة «والفيء فيئنا» بعد «مصرنا».
  67. اتَّخَذوا دين اللّه دَغَلاً: أي يخدعون به الناسَ. وأصلُ الدَّغَل: الشَّجَر المُلتَفّ الذي يَكمُن أهل الفساد فيه (النهاية: ج2 ص123 «دغل»).
  68. خَوَلاً: أي خَدَما وعبيدا. يعني أنّهم يستخدمونهم ويستعبدونهم (النهاية: ج2 ص88 «خول»).
  69. دُوَلاً: جمع دُولة ـ بالضمّ ـ وهو ما يُتداوَل من المال، فيكون لقَومٍ دون قوم (النهاية: ج2 ص140 «دول»).
  70. المستدرك على الصحيحين: ج4 ص527 ح8479، المعجم الصغير: ج2 ص135 كلاهما عن أبي سعيد الخدري، سير أعلام النبلاء: ج3 ص478 الرقم 102 عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج11 ص165 ح31057 ؛ تفسير القمّي: ج1 ص52 عن أبي ذرّ، إعلام الورى: ج1 ص97 عن أبي سعيد الخدري، بحار الأنوار: ج22 ص427 ح36.
  71. كنز العمّال: ج11 ص285 ح31539 نقلاً عن أبي موسى المديني في كتاب دولة الأشرار عن عمربن الخطّاب.
  72. تفسير القمّي: ج2 ص304 و 305 عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج6 ص306 و 307 ح6.
  73. والزكاة مَغرَما: أي يرى ربّ المال أنّ إخراج زكاته غرامة يغرَمُها (النهاية: ج3 ص363 «غرم»).
  74. الخصال: ص500 ح1 عن محمّد بن الحنفيّة، تحف العقول: ص53، مشكاة الأنوار: ص163 ح423، بحار الأنوار: ج6 ص304 ح4 ؛ سنن الترمذي: ج4 ص494 ح2210 عن محمّد بن عمر بن عليّ بن أبي طالب عليه السلام، المعجم الأوسط: ج1 ص150 ح469 عن محمّد بن عليّ وكلاهما نحوه، كنز العمّال: ج11 ص122 ح30866.
  75. أصابكم حاصب: أي عذاب من اللّه، وأصله: رُميتم بالحصباء من السماء، والحصباء: الحصى الصغار (النهاية: ج1 ص394 و 393 «حصب»).
  76. آثِر: أي مُخبِرٌ يروي الحديث (النهاية: ج1 ص23 «أثر»).
  77. نهج البلاغة: الخطبة 58، الأمالي للطوسي: ص180 ح302، نثرالدرّ: ج1 ص315 كلاهما عن جندب بن عبداللّه وفيهما ذيله من «أما إنّكم ستلقون...»، بحار الأنوار: ج33 ص360 ح594 ؛ تاريخ دمشق: ج1 ص321 عن خبّاب بن عبداللّه، الإمامة والسياسة: ج1 ص171 وفيهما ذيله من «أما إنّكم ستلقون...»، كنزالعمّال: ج11 ص355 ح31726.
  78. اشاره است به آيه 6 از سوره انعام. م.
  79. الخصال: ص626 ح10 عن أبي بصير ومحمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، تحف العقول: ص115، تفسير فرات: ص367 عن عبيد بن كثير وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج68 ص61 ح113.
  80. المَخْض: تحريك السقاء الذي فيه اللبن ليخرج زُبدُه. والوَطْب: الزِّقّ الذي يكون فيه السَّمن واللبن (النهاية: ج4 ص307 «مخض» و ج5 ص203 «وطب»). والكلام على نحو الاستعارة.
  81. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج1 ص308 عن الكلبي ؛ بحار الأنوار: ج32 ص62 ح41.
  82. النَّوْط: الالتصاق (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج9 ص243).
  83. نهج البلاغة: الخطبة 162، المسترشد: ص371 ح122 نحوه، بحار الأنوار: ج38 ص159 ح134.
  84. وضَعَ البعيرُ وغيرُه: أي أسرعَ في سيره (الصحاح: ج3 ص1300 «وضع»).
  85. نهج البلاغة: الكتاب 70، خصائص الأئمّة: ص113 وفيه ذيله من «فكفى لهم غيّا...»، نثرالدرّ: ج1 ص320 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج33 ص521 ح714.
  86. صحيح البخاري: ج3 ص1318 ح3408، صحيح مسلم: ج3 ص1472 ح45، سنن الترمذي: ج4 ص482 ح2190، مسند ابن حنبل: ج2 ص27 ح3641، كنز العمّال: ج11 ص133 ح30921.
  87. سنن أبي داوود: ج4 ص241 ح4759، مسند ابن حنبل: ج8 ص133 ح21614، مشكاة المصابيح: ج2 ص326 ح3710 نحوه، كنز العمّال: ج4 ص374 ح10979.
  88. المَنشَط: مَفعَل من النشاط ؛ وهو الأمر الذي تنشطُ له وتخِفّ إليه، وتؤثِر فعله، وهو مصدر بمعنى النشاط (النهاية: ج5 ص57 «نشط»).
  89. صحيح مسلم: ج3 ص1467 ح35، سنن النسائي: ج7 ص140 كلاهما عن أبي هريرة، مسند ابن حنبل: ج8 ص407 ح22799 عن عبادة بن الصامت، المعجم الكبير: ج22 ص80 ح196 عن واثلة بن الأسقع، كنز العمّال: ج6 ص50 ح14801.
  90. صحيح البخاري: ج3 ص1381 ح3581، صحيح مسلم: ج3 ص1474 ح48، سنن الترمذي: ج4 ص482 ح2189، سنن النسائي: ج8 ص224، مسند ابن حنبل: ج7 ص44 ح19114، كنز العمّال: ج12 ص7 ح33708.