أ ج ل / الأجل
الأجل (نسخه آزمایشی)
اَجَل
درآمد
اَجَل، در لغت
در كتب لغت، دو معنا براى «أَجَل» ديده مى شود: يكى «پايان وقت» و ديگرى «مدّت زمان يك چيز».
خليل در كتاب العين در معناى اَجَل مى گويد:
الأَجَلُ: غايَةُ الوَقتِ فِى المَوتِ وَ مَحَلُّ الدَّيْنِ وَ نَحوُهُ. [۱]
اجل به معناى پايان زندگى، و سررسيد وام و امثال آن است.
فيروزآبادى در القاموس آورده است:
الأَجَلُ ـ مُحَرَّكَةً ـ: غايَةُ الوَقتِ فِى المَوتِ، وَ حُلولُ الدَّيْنِ، وَ مُدَّةُ الشَّى ءِ. [۲]
اجل (به فتح جيم) به معناى پايان زندگى، سررسيد بدهى، و مدّت زمان (مُهلتِ) يك چيز است.
ابن منظور نيز در لسان العرب، [۳] همين را نقل كرده است.
جوهرى در الصحاح، [۴] اجل را «مدّت زمان يك چيز» دانسته است.
امّا ابو هلال در الفروق اللغويّة، ميان «اَجَل» و «مدّت»، فرق گذارده، در بيان تفاوت آن دو مى گويد:
الفَرقُ بَينَ المُدَّةِ وَ الأَجَلِ: أنَّ الأَجَلَ الوَقتُ المَضروبُ لِانقِضاءِ الشَّى ءِ وَ لا يَكونُ أجَلاً بِجَعلِ جاعِلٍ... وَ يَجوزُ أن تَكونَ المُدَّةُ بَينَ الشَّيئَينِ بِجَعلِ جاعِلٍ وَ بِغَيرِ جَعلِ جاعِلٍ. وَ كُلُّ أجَلٍ مُدَّةٌ وَ لَيسَ كُلُّ مُدَّةٍ أجَلاً. [۵]
تفاوت ميان مدّت و اَجَل در اين است كه: اجل، عبارت است از زمان تعيين شده براى سپرى شدن مدّت يك چيز. اجل، با قرار قرارداد كننده نيست (قراردادى و وضعى نيست)...؛ ولى رواست كه مدّت ميان دو چيز، با اعتبار اعتبار كننده يا به غير اعتبار اعتبار كننده باشد. هر اجلى، مدّت است؛ ولى هر مدّتى، اجل نيست.
و راغب با توجّه به استعمالات قرآنى آورده است:
الأَجَلُ المُدَّةُ المَضروبَةُ لِلشَّى ءِ. قالَ تَعالى: « لِتَبْلُغُواْ أَجَلاً مُّسَمًّى »[۶]، «أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ» [۷]. وَ يُقالُ: دَينُهُ مُؤَجَّلٌ وَ قَد أَجَّلتُهُ: جَعَلتُ لَهُ أجَلاً. وَ يُقالُ لِلمُدَّةِ المَضروبَةِ لِحَياةِ الإِنسانِ: أجَلٌ، فَيُقالُ: دَنا أجَلُهُ، عِبارَةٌ عَن دُنُوِّ المَوتِ وَ أصلُهُ استيفاءُ الأَجلِ أى: مُدَّة الحَياةِ. [۸]
اَجَل، عبارت است از مدّت تعيين شده براى يك چيز. خداى متعال مى فرمايد: «تا برسيد به مدّتى تعيين شده»، «هر يك از دو مدّت تعيين شده را كه سپرى كردم». گفته مى شود: وام او، مدّت دار است و «قد أَجَّلْتُه» يعنى برايش مدّتى تعيين كردم. به مدّت تعيين شده براى زندگى انسان نيز اجل گويند. گفته مى شود: اجلش نزديك شد، يعنى مرگش نزديك شد.
نكته قابل توجّه در معناى لغوى «أَجَل»، اين است كه: كدام يك از دو معنايى كه براى آن ذكر شد، اصل است تا كاربرد آن در معناى ديگر، نياز به قرينه داشته باشد؟
در پاسخ اين پرسش، دو نظر متضاد وجود دارد؛ [۹] ليكن با جستجو در موارد استعمال آن، مى توان گفت همان طور كه در كتب لغت آمده، هيچ يك از اين دو معنا اصل نيستند و استعمال در هر يك، نيازمند قرينه است.
اَجَل، در قرآن و حديث
در اين بخش، ما در صدد استقصاى كاربردهاى واژه «اَجَل» در قرآن و حديث نيستيم. مسلّم است كه اين كلمه در نصوص (متون) اسلامى در معناى لغوى آن استعمال شده است؛ ليكن در قرآن غالبا در «سررسيد وقت» به كار رفته و در احاديث اسلامى، استعمال آن در «حيات» [۱۰] و «مرگ» [۱۱] به عنوان سررسيد عمر نيز شايع است.
آنچه متون اين بخش در صدد آن است، تبيين اَجَل به معناى «مدّت دار بودنِ آفرينش» از منظر قرآن و حديث است. نكات مهمّى كه در اين دو منبع اساسى و مهمّ معرفت شناسى در اين باره وجود دارد، عبارت اند از:
يك. اَجَل در نظام آفرينش
از منظر قرآن و حديث، در نظام آفرينش، همه چيزها داراى اَجل (سرانجام و فرجام) و عمر معيّن (مهلت و سرآمد) هستند و به تعبير امام على عليه السلام:
إنَّ لِكُلِّ شَى ءٍ مُدَّةً وَ أجَلاً. [۱۲]
هر چيزى، مدّتى و پايانى دارد.
آسمان ها، زمين، آنچه ميان زمين و آسمان است، [۱۳] انسان ها، [۱۴] جوامع انسانى [۱۵] و حتّى فرشتگان، [۱۶] اجل دارند. تنها كسى كه اجل ندارد، آفريدگار هستى است، چنان كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود:
هُوَ الأَوَّلُ لَم يَزَل، وَالباقى بِلا أجَلٍ. [۱۷]
او نخستين و ازلى است، و مانا و بى پايان است.
و فرمود:
الَّذى لَيسَ لَهُ وَقتٌ مَعدودٌ، ولا أجَلٌ مَمدودٌ. [۱۸]
خدايى كه نه او را زمانى قابل محاسبه است و نه مهلتى داراى آغاز و انجام.
دو. انواع اَجَل ها
در آيه دوم سوره انعام، به دو نوع اَجَل، اشاره شده است: اَجَل مطلق و اَجَل مُسمّا:
« هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ. [۱۹]
او كسى است كه شما را از گِل آفريد، آن گاه مدّتى را [براى شما عمر] مقرّر داشت، و اَجَل حتمى، نزد اوست ».
واژه «اَجَل» در لغت، به معناى سررسيد وقت و مدّت زمان يك چيز است؛ ولى در اين آيه ظاهرا مقصود، سررسيد عمر انسان است. نيز به قرينه تقابل «اَجَل مطلق» و «اَجَل مُسمّا» معلوم مى شود كه مقصود از اَجَل در تعبير اوّل، چيزى غير از آن در تعبير دوم است.
به بيان روشن تر، اجل، دو گونه است: يكى اجل مبهم، و ديگرى، اجل معيّن در نزد خداوند متعال. اجل معيّن، همان اجل محتوم (حتمى) است كه تغيير نمى پذيرد؛ چرا كه قرآن آن را به «عنده (نزد خدا)» مقيّد كرده و بديهى است چيزى كه نزد خداست، قابل تغيير نيست، چنان كه مى فرمايد:
«مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ. [۲۰]
آنچه پيش شماست، تمام مى شود و آنچه پيش خداست، پايدار است».
بر اين اساس، به روشنى از آيه مورد بحث فهميده مى شود كه اجل مطلق ـ كه در احاديث، «اجل موقوف» ناميده شده ـ، قابل تغيير و كم و زياد شدن است، و اجل مسمّا، غير قابل تغيير است. احاديث فصل دوم نيز اين برداشت از آيه را تأييد مى كنند؛ ليكن حديثى از امام صادق عليه السلام در تفسير القمّى آمده كه بر خلاف ظاهر آيه و نيز تفسير احاديث گذشته از آن است. متن حديث، اين است:
الأَجَلُ المَقضىُّ هوَ المَحتومُ الَّذى قَضاهُ اللّهُ وَ حَتَمَهُ، وَ المُسَمَّى هوَ الَّذى فيهِ البَداءُ، يُقَدِّمُ ما يَشاءُ وَ يؤَخِّرُ ما يَشاءُ، وَ المَحتومُ لَيسَ فيهِ تَقديمٌ وَ لا تأخيرٌ. [۲۱]
اجل معّين شده، همان اجل حتمى است كه خداوند، آن را معيّن و قطعى كرده و اجل مسمّا، آن است كه در آن، بدا هست. آنچه را بخواهد، جلو مى اندازد و آنچه را بخواهد، عقب مى اندازد. اجل حتمى، جلو انداختن و عقب انداختن ندارد. به نظر مى رسد كه ظاهر اين حديث، با توجّه به آنچه ذكر شد، قابل قبول نيست. [۲۲]
سه. اَجَل داشتن جوامع بشرى
يكى ديگر از نكاتى كه قرآن كريم در باره اجل مطرح كرده است، اين است كه قانونِ اجل و حيات و مرگ، اختصاص به افراد انسان ها ندارد؛ بلكه اقوام و جوامع و امّت ها را نيز در بر مى گيرد:
«وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ. [۲۳]
هر امّتى اَجَلى دارد. پس چون اجلشان فرا برسد، [نمى توانند آن را] لحظه اى پيش و پس بيندازند».
جامعه انسانى نيز مانند انسان، داراى دو نوع اجل است: اجلِ موقوف و اجل محتوم، كه اگر دچار انحراف گردد، در دام اجل موقوف مى افتد و اگر در مسير صحيح حركت كند، تا اجل محتوم تداوم خواهد يافت.
چهار. نگهبانى اَجَل از انسان
احاديث فصل سوم اين بخش، بر اين تأكيد دارند كه اجل، دژ محكمى است كه حراست انسان را بر عهده دارد و اين دژ براى پاسدارى از جان انسان، كافى است.
در اين باره دو مسئله قابل طرح است:
يك. كدام نوع اجل، از انسان حراست مى كند؟
دو. اگر بپذيريم كه اجل، نگهبانِ انسان است، چه نيازى به پيشگيرى از بيمارى هاى خطرناك، و حفاظت در برابر دشمنان خواهد بود، چنان كه امام على عليه السلام اجازه نمى داد كسى از او پاسدارى نمايد؟
پاسخ سؤال نخست، اين است كه اجل، چه موقوف و چه محتوم آن، مى تواند نگهبان انسان باشد؛ زيرا در اجل محتوم، انسان تا به آن نقطه نرسد، براى ادامه زندگى فرصت دارد، و در اجل معلَّق (موقوف)، تا معلَّقٌ عليه تحقّق نيابد، اجلِ انسان فرا نخواهد رسيد.
پاسخ سؤال دوم نيز اين است كه مبارزه با بيمارى ها و حفاظت در برابر دشمنان، بى ترديد براى پيشگيرى از اجل معلَّق، ضرورى است و آنچه از امام على عليه السلام در باره ممانعت از حراست ايشان نقل شده، به دليل آن است كه مى دانستند چگونه شهيد مى شوند [۲۴] و قابل تسرّى به افراد معمولى نيست.
پنج. حكمت پوشيده بودنِ اَجَل
و آخرين نكته، مستور بودن اجل انسان است كه نشانه تدبير و حكمت آفريدگار هستى است.
پنهان بودن اجل، حقيقتا يكى از نعمت هاى بزرگ الهى است. تأمّل در اين حقيقت، نشان مى دهد كه علم، همه جا نعمت نيست؛ بلكه گاه، جهل، نعمت است؛ [۲۵] چرا كه اگر انسان مقدار عمر خود را بداند، چنانچه عمرش كوتاه باشد، اضطراب، زندگى را بر او تباه مى كند و اگر عمرش بلند باشد، غفلت، او را از پا در مى آورد و مانع آينده نگرى اش مى گردد. [۲۶]
الفصل الأوّل: تعيين الآجال
فصل يكم: معيّن بودن اَجَل
1 / 1: لِكُلِّ شَيءٍ أجلٌ مكتوبٌ
1 / 1: هر چيزى اَجَلِ رقم خورده اى دارد
الكتاب
«أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُواْ فِى أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاىءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ ». [۲۷]
«آيا با خود نينديشيده اند؟ خدا آسمان ها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است، نيافريد، مگر به حق و با اجلى معيّن، و همانا بسيارى از مردم، ديدار پروردگارشان را سخت منكِرند».
«مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ عَمَّا أُنذِرُواْ مُعْرِضُونَ ». [۲۸]
«ما آسمان ها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است، نيافريديم، مگر به حق و با اجلى معيّن، و كسانى كه كافر شده اند، از آنچه هشدار داده شده اند، روى گردان اند».
«اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى لِأَجَلٍ مُّسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْايَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ ». [۲۹]
«خدا [ همان] كسى است كه آسمان ها را بدون ستون هايى كه آنها را ببينيد، برافراشت. آن گاه بر عرشْ استيلا يافت و خورشيد و ماه را رام گردانيد. هر كدام براى مدّتى معيّن به سير خود ادامه مى دهند. [و خدا] كار [آفرينش] را تدبير مى كند. [خداوند،] آيات را به روشنى بيان مى نمايد؛ باشد تا به ديدار پروردگارتان يقين پيدا كنيد».
«لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ * يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ ». [۳۰]
«براى هر اجلى، نوشته اى است. خدا آنچه را بخواهد، مى زدايد يا مى نگارد، و اصلِ نوشته، نزد اوست».
الحديث
1. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :خَلَقَ اللّهُ الخَلقَ فَكَتَبَ آجالَهُم وأعمالَهُم وأرزاقَهُم. [۳۱]
1. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، خَلق را آفريد و مدّت عمر آنها و اعمال و روزى هاى آنها را تعيين كرد.
2. عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ مَعَ العِزِّ ذُلّاً، وإنَّ مَعَ الحَياةِ مَوتا، وإنَّ مَعَ الدُّنيا آخِرَةً، وإنَّ لِكُلِّ شَيءٍ حَسيبا، وعَلى كُلِّ شَيءٍ رَقيبا، وإنَّ لِكُلِّ حَسَنَةٍ ثَوابا، ولِكُلِّ سَيِّئَةٍ عِقابا، ولِكُلِّ أجَلٍ كِتابا. [۳۲]
2. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :با هر عزّتى، ذلّتى است و با هر زندگى اى، مرگى است و با دنيا، آخرتى همراه است و براى هر چيزى، حسابگرى است و بر هر چيزى، نگهبانى گماشته شده است و براى هر كار نيكى، پاداشى است و براى هر كار بدى، كيفرى است و براى هر اجلى، نوشته اى است.
3. عنه صلى الله عليه و آله :لِكُلِّ قَضاءٍ قَدَرٌ، ولِكُلِّ قَدَرٍ أجَلٌ، ولِكُلِّ أجلٍ كِتابٌ «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ ». [۳۳]
3. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :براى هر قضايى قَدَرى، و براى هر قَدَرى اجلى، و براى هر اجلى نوشته اى است «و خدا آنچه را بخواهد، مى زدايد يا مى نگارد و اصلِ نوشته، در نزد اوست».
4. الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ لِكُلِّ شَيءٍ مُدَّةً وأجَلاً. [۳۴]
4. امام على عليه السلام :هر چيزى، عُمرى و پايانى دارد.
5. عنه عليه السلام ـ في خُطبَةٍ لَهُ ـ :خَلَقَ الآجالَ فَأَطالَها وقَصَّرَها، وقَدَّمَها وأخَّرَها، ووَصَلَ بِالمَوتِ أسبابَها [۳۵]، وجَعَلَهُ خالِجا [۳۶] لِأَشطانِها [۳۷]، وقاطِعا لِمَرائِرِ [۳۸] أقرانِها [۳۹]. [۴۰]
5. امام على عليه السلام ـ در يكى از سخنرانى هايش ـ :[خداوند،] اجل ها (عمرها) را آفريد و آنها را دراز و كوتاه و پس و پيش قرار داد و رشته هاى آنها را به مرگ وصل كرد و مرگ را كِشنده اين رشته ها و قطع كننده ريسمان هاى آن قرار داد.
6. عنه عليه السلام ـ في تَقديرِهِ عز و جل ـ :جَعَلَ لِكُلِّ شَيءٍ قَدرا، ولِكُلِّ قَدرٍ أجَلاً، ولِكُلِّ أجَلٍ كِتابا. [۴۱]
6. امام على عليه السلام ـ در باره تقدير خداوند ـ :براى هر چيزى تقديرى، و براى هر تقديرى اجلى، و براى هر اجلى نوشته اى نهاد.
7. الإمام الصادق عليه السلام :لا يَكونُ شَيءٌ فِي الأَرضِ ولا فِي السَّماءِ إلّا بِهذِهِ الخِصالِ السَّبعِ: بِمَشيئَةٍ، وإرادَةٍ، وقَدَرٍ، وقَضاءٍ، وإذنٍ، وكِتابٍ، وأجَلٍ. فَمَن زَعَمَ أنَّهُ يَقدِرُ عَلى نَقضِ واحِدَةٍ فَقَد كَفَرَ. [۴۲]
7. امام صادق عليه السلام :هيچ چيزى در زمين و آسمان، هستى نمى يابد، مگر با اين هفت چيز: مشيّت و اراده و تقدير و قضا و اجازه و كتاب و اجل. پس هر كس مدّعى شود كه مى تواند يكى از اين هفت چيز را نقض كند، كافر شده است.
1 / 2: لِكُلِّ اُمَّةٍ أجَلٌ
1 / 2: هر امّتى، اَجَلى دارد
«وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ ». [۴۳]
«هر امّتى، اجلى دارد. پس چون اجلشان فرا برسد، نمى توانند [آن را] لحظه اى پس و پيش بيندازند».
«وَ مَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَهَا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ * مَّا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَ مَا يَسْتَئخِرُونَ ». [۴۴]
«و ما هيچ آبادى اى را نابود نساختيم، مگر اين كه براى آن، نوشته اى (اجلى) معيّن بود. هيچ امّتى از اجل خويش، نه پيش مى افتد و نه پس».
«وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَوْلَا أَجَلٌ مُّسَمًّى لَّجَاءَهُمُ الْعَذَابُ وَلَيَأْتِيَنَّهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ». [۴۵]
«و از تو، به شتاب، درخواست عذاب [الهى را] دارند، و اگر اجلى معيّن نبود، قطعا به آنان عذاب مى رسيد و بى آن كه خبردار شوند، غافلگيرشان مى كرد».
1 / 3: لِكُلِّ إنسانٍ أجَلٌ
1 / 3: هر انسانى، اَجَلى دارد
الكتاب
«وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتَابًا مُّؤَجَّلاً وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الْاخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِى الشَّاكِرِينَ ». [۴۶]
«و هيچ نفْسى، جز به اجازه خداوند نمى ميرد، [و خداوند، مرگ را] به عنوان سررسيدى معيّن [مقرّر كرده است]. و هر كه پاداش دنيا بخواهد، از آن به او مى دهيم و هر كه پاداش آخرت بخواهد، از آن به او مى دهيم. زودا كه سپاس گزاران را پاداش دهيم».
«يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَىْ ءٌ مَّا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُل لَّوْ كُنتُمْ فِى بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِىَ اللَّهُ مَا فِى صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِى قُلُوبِكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ». [۴۷]
«مى گويند: اگر ما را در اين كار، اختيارى بود [و وعده پيامبر واقعيت داشت]، در اين جا كشته نمى شديم. بگو: اگر شما در خانه هاى خود هم بوديد، كسانى كه كشته شدن بر آنان نوشته شده بود، قطعا [با پاى خود] به سوى قتلگاه هايشان مى رفتند و [اينها] براى اين است كه خداوند، آنچه را در دل هاى شماست، [در عمل] بيازمايد و آنچه را در قلب هاى شماست، امتحان نمايد، و خدا به راز سينه ها آگاه است».
«وَ اللَّهُ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجًا وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَى وَ لَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَ مَا يُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلَا يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِى كِتَابٍ إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ ». [۴۸]
«و خدا شما را از خاكى آفريد، سپس از آبى (نطفه اى). آن گاه شما را جفت جفت گردانيد. و هيچ مادينه اى بار نمى گيرد و بار نمى نهد، مگر به علم او، و هيچ سال خورده اى عمر دراز نمى يابد و از عمرش كاسته نمى شود، مگر آن كه در نوشته اى [مندرج] است. در حقيقت، اين [كار] براى خدا آسان است».
الحديث
8. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ فِي ابتِداعِ اللّهِ الخَلقَ ـ :اِبتَدَعَ بِقُدرَتِهِ الخَلقَ ابتِداعا... وجَعَلَ لِكُلِّ روحٍ مِنهُم قوتا مَعلوما مَقسوما مِن رِزقِهِ، لايَنقُصُ مَن زادَهُ ناقِصٌ، ولا يَزيدُ مَن نَقَصَ مِنهُم زائِدٌ.
ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِي الحَياةِ أجَلاً مَوقوتا، ونَصَبَ لَهُ أمَدا مَحدودا، يَتَخَطّى إلَيهِ بِأَيّامِ عُمُرِهِ، ويَرهَقُهُ [۴۹] بِأَعوامِ دَهرِهِ، حَتّى إذا بَلَغَ أقصى أثَرِهِ وَاستَوعَبَ حِسابَ عُمُرِهِ، قَبَضَهُ إلى ما نَدَبَهُ إلَيهِ مِن مَوفورِ ثَوابِهِ أو مَحذورِ عِقابِهِ. [۵۰]
8. امام زين العابدين عليه السلامـ در باره آفرينش خَلق به وسيله خداوند ـ :آفريدگان را به قدرت خود ابداع كرد... و از روزىِ خود براى هر زنده جانى از آنها، توشه اى معيّن و قسمت شده قرار داد، آن سان كه هيچ كس نتواند از آن كه افزونش داده، چيزى بكاهد و بر آن كه اندكش داده، چيزى بيفزايد.
سپس براى هر يك از آنها در زندگى، اجلى موقّت نهاد و مدّتى محدود قرار داد كه با روزهاى عمرش به سوى آن، گام بر مى دارد و با گذشت سال هاى زندگى اش، به آن اجل، نزديك مى شود، تا آن گاه كه به پايان خطّش برسد و روزهاى عمرش را كامل گرداند، كه [خداوندْ] او را به سوى آنچه بدان فرايَش خوانده است، ببرد: به پاداش فراوانش، يا كيفرى كه از آن بر حذرش داشته بود.
9. الخرائج والجرائح عن عليّ بن زيد :اِعتَلَّ ابني أحمَدُ وكُنتُ بِ العَسكَرِ وهُوَ بِبَغدادَ، فَكَتَبتُ إلى أبي مُحَمَّدٍ عليه السلام [۵۱] أسأَلُهُ الدُّعاءَ.
فَخَرَجَ تَوقيعُهُ: أوَما عَلِمَ عَلِيٌّ أنَّ لِكُلِّ أجَلٍ كِتابا؟ فَماتَ الاِبنُ. [۵۲]
9. الخرائج و الجرائح ـ به نقل از على بن زيد ـ :من در عسكر (سامرّا) بودم كه پسرم احمد در بغداد بيمار شد. به ابو محمّد (امام عسكرى عليه السلام ) نامه اى نوشتم و از ايشان خواستم كه [براى سلامت فرزندم] دعا كند.
پس، از جانب ايشان دست خطّى آمد كه: «آيا على نمى داند كه هر اجلى، مدّتى معيّن دارد؟» و پسرك مُرد.
الفصل الثاني: تصنيف الآجال
فصل دوم: اقسام اَجَل
الكتاب
«هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ ثُمَّ أَنتُمْ تَمْتَرُونَ ». [۵۳]
«او همان كسى است كه شما را از گِلى آفريد. آن گاه مدّتى را [براى عمر شما] مقرّر داشت، و اَجَل حتمى، نزد اوست. با اين همه، شما ترديد مى كنيد».
«هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُواْ أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُواْ شُيُوخًا وَ مِنكُم مَّن يُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُواْ أَجَلاً مُّسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ». [۵۴]
«او همان كسى است كه شما را از خاكى آفريد، سپس از آبى، سپس از علقه اى، و بعد شما را [به صورت] كودكى بر مى آورد تا به كمالِ قوّت خود برسيد و تا سالمند شويد ـ و از ميان شما، كسى است كه مرگ پيش رس مى يابد ـ و تا [سرانجام] به مدّتى كه معيّن است، برسيد؛ و باشد كه انديشه كنيد».
«وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَّا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَابَّةٍ وَلَكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَئخِرُونَ سَاعَةً وَ لَا يَسْتَقْدِمُونَ ». [۵۵]
«و اگر خدا مردم را به [سزاى] ستمشان مؤاخذه مى كرد، جنبنده اى بر روى زمين باقى نمى گذاشت؛ ليكن [كيفر] آنان را تا وقتى معيّن، باز پس مى اندازد و چون اجلشان فرا رسد، نمى توانند [آن را] لحظه اى پس و پيش بيفكنند».
الحديث
10. رسول اللّه صلى الله عليه و آلهـ في قَولِهِ تَعالى: «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ » [۵۶] ـ :يَمحو مِنَ الأَجَلِ ما يَشاءُ، ويَزيدُ فيهِ ما يَشاءُ. [۵۷]
10. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در باره آيه شريف: «خدا آنچه را بخواهد، مى زُدايد يا مى نگارد، و اصل نوشته، در نزد اوست» ـ :[يعنى] از اجل، آنچه را كه بخواهد، مى زُدايد [و كم] مى كند و آنچه را بخواهد، به آن مى افزايد.
11. الإمام الباقر عليه السلام :ما مِن عَبدٍ إلّا وضَرَبَ اللّهُ لَهُ أجَلَينِ؛ أدنى وأقصى، فَإِن وَصَلَ رَحِمَهُ فِي اللّهِ عز و جل مَدَّ اللّهُ لَهُ إلَى الأَجَلِ الأَقصى، وإن عَقَّ وظَلَمَ اُعطِيَ الأَدنى، وهُوَ قَولُهُ تَعالى: «قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى ». [۵۸]
11. امام باقر عليه السلام :هيچ بنده اى نيست، مگر آن كه خداوند براى او دو اجل (عمر) تعيين كرده است: كوتاه و طولانى. پس اگر به خاطر خداوند عز و جل صله رحم به جاى آورَد، خداوند، عمر او را تا اجلِ طولانى مى كشاند، و اگر [نسبت به والدين] بى حرمتى و نافرمانى كند و ستم روا بدارد، اجلِ كوتاه به او داده مى شود. اين است [معناى] سخن خداى متعال كه: «اجلى مقرّر داشت، و اجلى محتوم».
12. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى» ـ :هُما أجَلانِ؛ أجَلٌ مَوقوفٌ يَصنَعُ اللّهُ ما يَشاءُ، وأجَلٌ مَحتومٌ. [۵۹]
12. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند: «اَجَلى مقرّر داشت، و اجلى محتوم» ـ :دو اجل، وجود دارد: يكى، اجل موقوف [به مشيّت خدا] كه خدا هر كارى بخواهد، با آن مى كند، و ديگرى اجل محتوم [و تغييرناپذير].
13. صحيح البخاري عن أبي عثمان عن اُسامة بن زيد :أرسَلَتِ ابنَةُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إلَيهِ: إنَّ ابنا لي قُبِضَ فَائتِنا، فَأَرسَلَ يُقرِئُ السَّلامَ ويَقولُ: إنَّ للّهِِ ما أخَذَ ولَهُ ما أعطى، وكُلٌّ عِندَهُ بِأَجَلٍ مُسَمّىً، فَلتَصبِر وَلتَحتَسِب. فَأَرسَلَت إلَيهِ تُقسِمُ عَلَيهِ لَيَأتِيَنَّها.
فَقامَ ومَعَهُ سَعدُ بنُ عُبادَةَ، ومُعاذُ بنُ جَبَلٍ، واُبَيُّ بنُ كَعبٍ، وزَيدُ بنُ ثابِتٍ ورِجالٌ، فَرُفِعَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الصَّبِيُّ ونَفسُهُ تَتَقَعقَعُ. [۶۰] قالَ: حَسِبتُهُ أنَّهُ قالَ: كَأَنَّها شَنٌّ، [۶۱] فَفاضَت عَيناهُ، فَقالَ سَعدٌ: يا رَسولَ اللّهِ ما هذا؟
فَقالَ: هذِهِ رَحمَةٌ جَعَلَهَا اللّهُ في قُلوبِ عِبادِهِ، وإنَّما يَرحَمُ اللّهُ مِن عِبادِهِ الرُّحَماءَ. [۶۲]
13. صحيح البخارى ـ به نقل از ابو عثمان ـ :اُسامة بن زيد گفت: دختر پيامبر صلى الله عليه و آله به ايشان پيغام داد كه: فرزندم در حال قبض روح است. تشريف بياوريد.
پيامبر صلى الله عليه و آله كسى را روانه كرد كه [در جواب، به او] سلام برساند و بگويد: آنچه خدا مى گيرد و مى دهد، از آنِ [خودِ] اوست و همه اينها نزد خداوند، اجلى معيّن دارند. بنا بر اين، صبور باشد و پاداش الهى را در نظر بگيرد.
دختر پيامبر صلى الله عليه و آله، كسى را نزد ايشان فرستاد و ايشان را سوگند داد كه نزد وى بيايد.
پيامبر صلى الله عليه و آله برخاست و همراه سعد بن عباده، معاذ بن جبل، اُبىّ بن كعب، زيد بن ثابت و عدّه اى ديگر رفت. كودك را نزد پيامبر خدا آوردند، در حالى كه بدنش مى لرزيد و در حال جان دادن بود و به گمانم أسامه افزود كه: عين مَشك خشكيده اى شده بود!
[اُسامه گفت:] اشك از چشمان پيامبر صلى الله عليه و آله سرازير شد.
سعد گفت: اى پيامبر خدا! اين، چه حالى است (چرا گريه مى كنيد)؟
فرمود: «اين، مهربانى اى است كه خداوند در دل هاى بندگانش نهاده است. خداوند به بندگانِ مهربانش، مهربان است».
14. الإمام الصادق عليه السلام :الأَجَلُ الَّذي غَيرُ مُسَمّىً مَوقوفٌ يُقَدِّمُ مِنه ما شاءَ ويُؤَخِّرُ مِنهُ ما شاءَ، وأمَّا الأَجَلُ المُسَمّى فَهُوَ الَّذي يُنَزِّلُ مِمّا يُريدُ أن يَكونَ مِن لَيلَةِ القَدرِ إلى مِثلِها مِن قابِلٍ، قالَ: فَذلِكَ قَولُ اللّهِ: «فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَئخِرُونَ سَاعَةً وَ لَا يَسْتَقْدِمُونَ ». [۶۳]
14. امام صادق عليه السلام :اجلِ غير محتوم، موقوف اسـت و خـداوند از آن، آنچه را كه بخواهد،
پيش مى اندازد و آنچه را كه بخواهد، به تأخير مى افكند؛ امّا اجل محتوم، اجلى است كه خداوند عز و جل آن را، آن طور كه اراده كند، از [اين] شب قدر تا شب قدر سال آينده، نازل (مقدّر) مى كند.
اين است [معناى] سخن خداوند كه: «پس هر گاه اجلشان فرا رسد، نمى توانند [آن را] لحظه اى پس و پيش بيندازند».
15. تفسير العيّاشي عن حمران عن الإمام الصادق عليه السلام :سَأَلتُهُ عَن قَولِ اللّهِ: «ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ»، قالَ: المُسَمّى ما سَمّى لِمَلَكِ المَوتِ في تِلكَ اللَّيلَةِ، وهُوَ الَّذي قالَ اللّهُ: «فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَئخِرُونَ سَاعَةً وَ لَا يَسْتَقْدِمُونَ »وهُوَ الَّذي سَمّى لِمَلَكِ المَوتِ في لَيلَةِ القَدرِ، وَالآخَرُ لَهُ فيهِ المَشيئَةُ، إن شاءَ قَدَّمَهُ وإن شاءَ أخَّرَهُ. [۶۴]
15. تفسير العيّاشى ـ به نقل از حمران، در گفتگو با امام صادق عليه السلام ـ :از ايشان در باره اين سخن خداوند: «سپس اجلى مقرّر داشت، و اجل مسمّا، نزد اوست»، پرسيدم.
فرمود: «اجل مُسمّا [يا محتوم]، اجلى است كه در آن شب (شب قدر) براى ملك الموت اسم برده مى شود. اين، همان اجلى است كه خداوند فرموده است: «پس هر گاه اجلشان فرا رسد، نمى توانند [آن را] لحظه اى پس و پيش بيندازند» و اين، همان اجلى است كه در شب قدر براى مَلَك الموت اسم برده [و به او اعلام ]مى شود.
اجل ديگر، اجلى است كه بستگى به مشيّت [خدا] دارد: اگر خواست، آن را پيش مى اندازد و اگر خواست، به تأخيرش مى افكند».
16. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ» ـ :الأَجَلُ الأَوَّلُ هُوَ ما نَبَذَهُ إلَى المَلائِكَةِ وَالرُّسُلِ وَالأَنبِياءِ، وَالأَجَلُ المُسَمّى عِندَهُ هُوَ الَّذي سَتَرَهُ اللّهُ عَنِ الخَلائِقِ. [۶۵]
16. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند: «اجلى را مقرّر داشت، و اجل محتوم، نزد اوست» ـ :اجل نخست، اجلى است كه خداوند به فرشتگان و فرستادگان و پيامبران وا مى گذارد؛ و اجل محتومى كه نزد اوست، آن اجلى است كه خداوند از خلايق، پوشيده اش داشته است.
17. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن كِتابٍ لَهُ إلى مُعاوِيَةَ ـ :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذَا احمَرَّ البَأسُ [۶۶] وأحجَمَ النّاسُ، قَدَّمَ أهلَ بَيتِهِ فَوَقى بِهِم أصحابَهُ حَرَّ السُّيوفِ وَالأَسِنَّةِ، فَقُتِلَ عُبَيدَةُ بنُ الحارِثِ يَومَ بِدرٍ، وقُتِلَ حَمزَةُ يَومَ اُحُدٍ، وقُتِلَ جَعفَرٌ يَومَ مُؤتَةَ [۶۷]، وأرادَ مَن لَو شِئتُ ذَكَرتُ اسمَهُ مِثلَ الَّذي أرادوا مِنَ الشَّهادَةِ، ولكِنَّ آجالَهُم عُجِّلَت، ومَنِيَّتَهُ اُجِّلَت. [۶۸]
17. امام على عليه السلام ـ در نامه اى به معاويه ـ :هر گاه جنگ، شدّت مى گرفت و مردم، پا پس مى نهادند، پيامبر خدا افراد خانواده اش را پيش مى افكند (سپر بلا مى ساخت) و به واسطه آنان، يارانش را از سوزش شمشيرها و نيزه ها حفظ مى كرد.
چنين بود كه عبيدة بن حارث در جنگ بدر، حمزه در جنگ اُحُد، و جعفر در جنگ موته، كشته شدند. و آن كسى هم كه اگر بخواهم، نامش را مى برم، [۶۹] همانند آن بزرگواران، خواهان شهادت بود؛ امّا اجل هاى آنها پيش افتاد و مرگ او به تأخير افكنده شد.
راجع: بحار الأنوار: ج 5 ص 140 والميزان في تفسير القرآن: ج 7 ص 15.
الفصل الثالث: حراسة الآجال
فصل سوم: نگهبانى اَجَل
18. الإمام عليّ عليه السلام :الأَجَلُ حِصنٌ حَصينٌ. [۷۰]
18. امام على عليه السلام :اجل، دژى استوار است.
19. عنه عليه السلام :كَفى بِالأَجَلِ حارِسا. [۷۱]
19. امام على عليه السلام :اجل، بهترين نگهبان است.
20. عنه عليه السلام :لا جُنَّةَ [۷۲] أوقى مِنَ الأَجَلِ. [۷۳]
20. امام على عليه السلام :هيچ حفاظى نگه دارنده تر از اجل نيست.
21. عنه عليه السلام ـ لَمّا قيلَ لَهُ: أ لا نَحرُسُكَ؟ ـ :حَرَسَ كُلَّ امرِئٍ أجَلُهُ. [۷۴]
21. امام على عليه السلام ـ وقتى پيشنهاد شد كه از ايشان پاسدارى كنند ـ :پاسدار هر انسانى، اجل اوست.
22. عنه عليه السلام :إنَّ مَعَ كُلِّ إنسانٍ مَلَكَينِ يَحفظانِهِ فَإِذا جاءَ القَدَرُ خَلَّيا بَينَهُ وبَينَهُ، وإنَّ الأَجَلَ جُنَّةٌ حَصينَةٌ. [۷۵]
22. امام على عليه السلام :با هر انسانى، دو فرشته است كه از او نگهبانى مى دهند. پس هر گاه تقدير [و اجل] فرا رسد، او را با اجلش تنها مى گذارند. همانا اجل، حفاظى استوار است.
23. عنه عليه السلام ـ لَمّا خُوِّفَ مِنَ الاِغتِيالِ ـ :إنَّ عَلَيَّ مِنَ اللّهِ جُنَّةً حَصينَةً، فَإِذا جاءَ يَومِي انفَرَجَت عَنّي وأسلَمَتني، فَحينَئِذٍ لا يَطيشُ السَّهمُ [۷۶] ولا يَبرَأُ الكَلمُ [۷۷]. [۷۸]
23. امام على عليه السلام ـ آن گاه كه او را از كشته شدن غافلگيرانه (ترور) بيم دادند ـ :مرا از جانب خداوند، محافظى استوار است، و چون روزم فرا رسد، از من دور مى شود و مرا تسليم [مرگ] مى كند. در اين هنگام، نه تير، خطا مى رود و نه زخم، بهبود مى يابد.
24. الجمل عن محمّد بن الحنفيّة :لَمّا نَزَلنَا البَصرَةَ وعَسكَرنا بِها وصَفَفنا صُفوفَنا، دَفَعَ أبي عَلِيٌّ عليه السلام إلَيَّ اللِّواءَ وقالَ: لا تُحدِثَنَّ شَيئا حَتّى يُحدَثَ فيكُم.
ثُمَّ نامَ، فَنالَنا نَبلُ القَومِ، فَأَفزَعتُهُ فَفَزِعَ وهُوَ يَمسَحُ عَينَيهِ مِنَ النَّومِ، وأصحابُ الجَمَلِ يَصيحونَ: يا ثاراتِ عُثمانَ! فَبَرَزَ عليه السلام ولَيسَ عَلَيهِ إلّا قَميصٌ واحِدٌ، ثُمَّ قالَ: تَقَدَّم بِاللِّواءِ، فَتَقَدَّمتُ وقُلتُ: يا أبتِ أفي مِثلِ هذَا اليَومِ بِقَميصٍ واحِدٍ؟!
فَقالَ عليه السلام: أحرَزَ امرَأً أجَلُهُ، وَاللّهِ قاتَلتُ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وأنَا حاسِرٌ [۷۹] أكثَرُ مِمّا قاتَلتُ وأنَا دارِعٌ. [۸۰]
24. الجمل ـ به نقل از محمّد بن حنفيّه ـ :چون وارد بصره شديم و در آن جا اردو زديم و صفوف خويش را آرايش داديم، پدرم على عليه السلام، پرچم را به من داد و فرمود: «هرگز دست به كارى نزن تا آنها شروع كنند».
سپس خوابيد. تيرهاى دشمن به سوى ما پرتاب شد. من ايشان را بيم دادم. ايشان هراسان بيدار شد و در حالى كه چشمان خواب آلودش را مى ماليد، سپاهيان جَمَل فرياد مى زدند: اى خونخواهان عثمان!
على عليه السلام، در حالى كه فقط يك پيراهن بر تن داشت، به ميدان رفت و سپس فرمود: «پرچم را پيش آر».
من پيش رفتم و گفتم: پدر جان! در يك چنين روزى، فقط با يك پيراهن؟!
فرمود: «آدمى را اجل او نگه مى دارد. به خدا سوگند، من در ركاب پيامبر صلى الله عليه و آله بيشتر از آن كه با زره جنگيده باشم، بدون زره و كلاه خود جنگيده ام».
25. التوحيد عن سعيد بن وهب :كُنّا مَعَ سَعيدِ بنِ قَيسٍ بِصِفّينَ لَيلاً، وَالصَّفّانِ يَنظُرُ كُلُّ واحِدٍ مِنهُما إلى صاحِبِهِ، حَتّى جاءَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَنَزَلنا عَلى فِنائِهِ.
فَقالَ لَهُ سَعيدُ بنُ قَيسٍ: أ في هذِهِ السّاعَةِ يا أميرَ المُؤمِنينَ؟! أما خِفتَ شَيئاً؟
قالَ: وأيَ شَيءٍ أخافُ؟! إنَّهُ لَيسَ مِن أحَدٍ إلّا ومَعَهُ مَلَكانِ مُوَكَّلانِ بِهِ أن يَقَعَ في بِئرٍ، أو تَضُرَّ بِهِ دابَّةٌ، أو يَتَرَدّى مِن جَبَلٍ حَتّى يَأتِيَهُ القَدَرُ، فَإِذا أتَى القَدَرُ خَلَّوا بَينَهُ وبَينَهُ. [۸۱]
25. التوحيد ـ به نقل از سعيد بن وَهْب ـ :شبى در صفّين با سعيد بن قيس بوديم. هر يك از دو صف سپاه به ديگرى مى نگريست تا آن كه امير مؤمنان عليه السلام آمد و ما در برابر ايشان پياده شديم.
سعيد بن قيس به او گفت: در يك چنين ساعتى، اى امير مؤمنان؟! آيا از چيزى نترسيدى؟
فرمود: «از چه بترسم؟ هيچ فردى نيست، مگر آن كه دو فرشته بر او گماشته شده اند كه در چاهى نيفتد، يا جنبنده اى به او گزند نرساند و يا از كوهى سقوط نكند تا اين كه تقديرش (اجلش) فرا رسد، و چون تقدير فرا رسيد، او را با آن تنها مى گذارند».
26. التوحيد عن أبي حيّان التيمي عن أبيه ـ و كانَ مَعَ عَلِيٍّ عليه السلام يَومَ صِفّينَ وفيما بَعدَ ذلِكَ ـ: بَينا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام يُعَبِّي الكَتائِبَ يَومَ صِفّينَ ومُعاوِيَةُ مُستَقبِلُهُ عَلى فَرَسٍ لَهُ يَتَأَكَّلُ [۸۲] تَحتَهُ تَأَكُّلاً، وعَلِيٌّ عليه السلام عَلى فَرَسِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله المُرتَجِزِ [۸۳] وبِيَدِهِ حَربَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وهُوَ مُتَقَلِّدٌ سَيفَهُ «ذُو الفِقارِ».
فَقالَ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ: اِحتَرِس يا أميرَ المُؤمِنينَ؛ فَإِنّا نَخشى أن يَغتالَكَ هذَا المَلعونُ!
فَقالَ عليه السلام: لَئِن قُلتَ ذاكَ؛ إنَّهُ غَيرُ مَأمونٍ عَلى دينِهِ، وإنَّهُ لَأَشقَى القاسِطينَ وَألعَنُ الخارِجينَ عَلَى الأَئِمَّةِ المُهتَدينَ، ولكِن كَفى بِالأَجَلِ حارِسا، لَيسَ أحَدٌ مِنَ النّاسِ إلّا ومَعَهُ مَلائِكَةٌ حَفَظَةٌ يَحفَظونَهُ مِن أن يَتَرَدّى في بِئرٍ أو يَقَعَ عَلَيهِ حائِطٌ أو يُصيبَهُ سوءٌ، فَإِذا حانَ أجَلُهُ خَلَّوا بَينَهُ وبَينَ ما يُصيبُهُ، وكَذلِكَ أنَا إذا حانَ أجَلِي انبَعَثَ أشقاها فَخَضَبَ هذِهِ مِن هذا ـ وأشارَ إلى لِحيَتِهِ ورَأسِهِ ـ عَهدا مَعهودا ووَعدا غَيرَ مَكذوبٍ. [۸۴]
26. التوحيد ـ به نقل از ابو حيّان تيمى، از پدرش كه در روز صفّين و پس از آن، با على عليه السلام بود ـ :در روز صفّين، على بن ابى طالب عليه السلام، سپاهيان را آرايش مى داد و معاويه رو به روى او بر اسبش نشسته بود و اسب در زير او بى قرارى مى كرد. على عليه السلام نيز بر اسب پيامبر خدا، مُرتَجِز، [۸۵] نشسته بود و نيزه پيامبر خدا در دستش بود و شمشيرش ذو الفقار را حمايل كرده بود.
مردى از يارانش گفت: مواظب باش ـ اى امير مؤمنان ـ؛ چرا كه مى ترسيم اين ملعون، تو را غافلگيرانه بكُشد!
امام عليه السلام فرمود: «درست است. او به دينش پايبند نيست و شقاوت پيشه ترينِ قاسطان و ملعون ترينِ كسانى است كه بر پيشوايان هدايت، خروج كرده اند؛ امّا [بدان كه] اجل، بهترين نگهبان است. هيچ يك از مردم نيست، مگر آن كه با او فرشتگان نگهبانى هستند كه وى را از اين كه در چاهى بيفتد يا ديوارى بر او آوار شود يا گزندى به او برسد، حفظ مى كنند. پس چون اجلش فرا رسد، او را با آنچه قرار است بر سرش آيد، تنها مى گذارند. من نيز هر گاه اجلم فرا رسد، شقى ترينِ اشقيا برانگيخته مى شود و اين را به [خونِ] اين آغشته مى سازد (به محاسن و سرش اشاره نمود). اين، قولى قطعى و وعده اى راست است [كه پيامبر خدا به من گفته است]».
الفصل الرابع: حكمة ستر الآجال
فصل چهارم: حكمت پوشيده بودن اَجَل
27. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :لَو عَلِمَ المَخلوقُ مِقدارَ يَومِهِ لَضاقَت عَلَيهِ بِرُحبِها ولَم يَنفَعهُ فيها قَومٌ ولا خَفضٌ [۸۶]، ولكِنَّهُ عُمِّيَ عَلَيهِ الأَجَلُ، ومُدَّ لَهُ فِي الأَمَلِ. [۸۷]
27. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر مخلوق، اندازه عمر خود را مى دانست، [زمين] با همه وسعتش بر او تنگ مى شد و در دنيا هيچ قومى و هيچ زندگى مرفّهى، او را سود نمى بخشيد؛ ولى اجل بر او پوشيده گرديد و آرزو در وجود او دراز قرار داده شد.
28. الإمام عليّ عليه السلام ـ فِي التَّذكيرِ بِنِعَمِ اللّهِ عز و جل ـ :جَعَلَ لَكُم أسماعا لِتَعِيَ ما عَناها [۸۸]، وأبصارا لِتَجلُوَ عَن عَشاها، وأشلاءً جامِعَةً لِأَعضائِها مُلائِمَةً لِأَحنائِها [۸۹]
في تَركيبِ صُوَرِها ومُدَدِ عُمُرِها، بِأَبدانٍ قائِمَةٍ بِأَرفاقِها [۹۰]، وقُلوبٍ رائِدَةٍ لِأَرزاقِها في مُجَلِّلاتِ نِعَمِهِ، وموجِباتِ مِنَنِهِ، وحَواجِزِ عافِيَتِهِ، وقَدَّرَ لَكُم أعمارا سَتَرَها عَنكُم. [۹۱]
28. امام على عليه السلام ـ در يادآورى نعمت هاى خداوند عز و جل ـ :براى شما دو گوش قرار داد تا آنچه را كه به آن دو مربوط مى شود، در يابند، و دو چشم قرار داد تا آنچه را ديدنى است، ببينند، و اندام هايى قرار داد كه هر يك در بر دارنده اعضايى متناسب در خميدگى ها و مفاصل و تركيب صورت هاى آنها و مدّت عمرشان هستند، و بدن هايى قرار داد با اعضايى كه آدمى از آنها كمك مى گيرد، و دل هايى قرار داد كه طالب روزى هاى خود هستند، برخوردار از: نعمت هايى فراگير و بزرگ، و آنچه موجب امتنان اوست، و آنچه نگهدار عافيت (سلامت) است، و برايتان عمرهايى مقدّر كرد و [مدّت و فرجام] آنها را از شما پوشيده داشت.
29. الإمام الصادق عليه السلامـ لِلمُفَضَّلِ بنِ عُمَرَ ـ :تَأمَّلِ الآنَ يا مُفَضَّلُ، ما سُتِرَ عَنِ الإِنسانِ عِلمُهُ مِن مُدَّةِ حَياتِهِ؛ فَإِنَّهُ لَو عَرَفَ مِقدارَ عُمُرِهِ وكانَ قَصيرَ العُمُرِ لَم يَتَهَنَّأ بِالعَيشِ مَعَ تَرَقُّبِ المَوتِ وتَوَقُّعِهِ لِوَقتٍ قَد عَرَفَهُ، بَل كانَ يَكونُ بِمَنزِلَةِ مَن قَد فَنى مالُهُ أو قارَبَ الفَناءَ، فَقَدِ استَشعَرَ الفَقرَ وَالوَجَلَ مِن فَناءِ مالِهِ وخَوفِ الفَقرِ، عَلى أنَّ الَّذي يَدخُلُ عَلَى الإِنسانِ مِن فَناءِ العُمُرِ أعظَمُ مِمّا يَدخُلُ عَلَيهِ مِن فَناءِ المالِ؛ لِأَنَّ مَن يَقِلُّ مالُهُ يَأمُلُ أن يُستَخلَفَ مِنهُ فَيَسكُنُ إلى ذلِكَ، ومَن أيقَنَ بِفَناءِ العُمُرِ استُحِكَمَ عَلَيهِ اليَأسُ. وإن كانَ طَويلَ العُمُرِ، ثُمَّ عَرَفَ ذلِكَ وَثِقَ بِالبَقاءِ، وَانهَمَكَ فِي اللَّذّاتِ وَالمَعاصي، وعَمِلَ عَلى أنَّهُ يَبلُغُ مِن ذلِكَ شَهوَتَهُ، ثُمَّ يَتوبُ في آخِرِ عُمُرِهِ.…
فَإِن قُلتَ: وها هُوَ الآنَ قَد سُتِرَ عَنهُ مِقدارُ حَياتِهِ، وصارَ يَتَرَقَّبُ المَوتَ في كُلِّ ساعَةٍ يُقارِفُ الفَواحِشَ ويَنتَهِكُ المَحارِمَ!
قُلنا: إنَّ وَجهَ التَّدبيرِ في هذَا البابِ هُوَ الَّذي جَرى عَلَيهِ الأَمرُ فيهِ، فَإِن كانَ الإِنسانُ مَعَ ذلِكَ لا يَرعَوي [۹۲] ولا يَنصَرِفُ عَنِ المَساوِئ فَإِنَّما ذلِكَ مِن مَرَحِهِ ومِن قَساوَةِ قَلبِهِ، لا مِن خَطَأٍ فِي التَّدبيرِ. [۹۳]
29. امام صادق عليه السلام ـ خطاب به مفضّل بن عمر ـ :اينك ـ اى مفضّل ـ در باره مدّت عمر آدمى، كه آگاهى بر آن از او پوشيده نگه داشته شده است، بينديش؛ زيرا اگر انسان مقدار عمرش را مى دانست و عمرى كوتاه داشت، با توجّه به اين كه همواره انتظار مرگ مى كشيد و چشم به راه فرا رسيدن آن در زمانى بود كه از آن خبر داشت، از زندگى لذّتى نمى برد؛ بلكه همچون كسى بود كه مال و دارايى اش از بين رفته و يا در آستانه نابودى است. چنين كسى از نابودى اموالش و بيم فقر، همواره احساس نادارى و ترس مى كند.
اين، در حالى است كه نگرانى و ترسى كه از نابودى عمر، گريبانگير انسان مى شود، شديدتر از نگرانى و ترسى است كه از نابودى مال و دارايى براى او پديد مى آيد؛ زيرا كسى كه مال و ثروتش كم مى شود، اميد به جايگزين آن دارد. از اين رو آرامش مى يابد؛ امّا كسى كه به تمام شدن عمر يقين دارد [و مى داند در فلان روز خواهد مُرد]، نوميدى بر وجودش استيلا مى يابد.
و [نيز] اگر عمرى دراز داشت و از اين امرْ آگاه بود، دل به زندگى مى بست و در خوش گذرانى ها و گناهان، غرق مى شد و چنان عمل مى كرد كه به شهوات خويش برسد و سپس در آخر عمرش توبه كند.…
اگر بگويى: «آدمى، اكنون هم كه مقدار عمرش از او پوشيده است و هر لحظه انتظار مرگ را مى كشد، [باز هم] مرتكب زشتكارى ها مى شود و حرمت ها[ى الهى] را هتك مى كند!»، پاسخ مى دهم كه: تدبير درست در اين باره همين است كه به اجرا در آمده است (مدّت عمر بر آدمى پوشيده نگه داشته شده باشد). حال اگر با وجود اين، انسان از بدى ها [و گناهان] باز نمى ايستد و روى نمى گرداند، به سبب سرمستى او و ناشى از سنگ دلى اوست، نه از وجود خطا در تدبير [الهى].
- ↑ العين: ص 38 مادّه «أجل» .
- ↑ القاموس المحيط: ج 3 ص 327 مادّه «أجل» .
- ↑ لسان العرب: ج 11 ص 11 مادّه «أجل» .
- ↑ الصحاح: ج 4 ص 1621 مادّه «أجل» .
- ↑ معجم الفروق اللغويّة: ص 20 مادّه «أجل» .
- ↑ غافر: آيه 67 .
- ↑ قصص: آيه 28 .
- ↑ مفردات ألفاظ القرآن: ص 65 .
- ↑ ر . ك: الميزان فى تفسير القرآن: ج 7 ص 9، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم: ج 1 ص 24، معجم مقاييس اللغة: ج 1 ص 64 .
- ↑ مانند حديث پيامبر صلى الله عليه و آله: «مَن عَدَّ غَدا مِن أجَلِهِ فَقَد أساءَ صُحبَةَ المَوتِ؛ هر كس فردا را از زندگى خود به حساب آورد، با مرگ، بد همراه مى گردد» (كتاب من لا يحضره الفقيه: ج 1 ص 139 ح 382) .
- ↑ مانند حديث امام على عليه السلام: «بادِروا العَمَلَ وَ خافوا بَغتَةَ الأَجَلِ؛ اقدام به عمل كنيد و از مرگ ناگهانى، بيمناك باشيد» (نهج البلاغة: خطبه 114) .
- ↑ ر . ك: ص 298 ح 4 .
- ↑ ر . ك: ص 297 (اَجَل / فصل يكم / هر چيزى، اَجَلِ رقم خورده اى دارد) .
- ↑ ر . ك: ص 301 (اَجَل / فصل يكم / هر انسانى، اَجَلى دارد) .
- ↑ ر . ك: ص 301 (اَجَل / فصل يكم / هر امّتى، اَجَلى دارد) .
- ↑ ر . ك: بحار الأنوار: ج 6 ص 316 باب 2 .
- ↑ نهج البلاغة: خطبه 163، بحار الأنوار: ج 4 ص 306 ح 35 .
- ↑ الكافى: ج 1 ص 135 ح 1، نهج البلاغة: خطبه 1، التوحيد: ص 42، بحار الأنوار: ج 57 ص 176 ح 136؛ جواهر المطالب: ج 1 ص 346 .
- ↑ انعام: آيه 2 .
- ↑ نحل: آيه 96 .
- ↑ تفسير القمّى: ج 1 ص 194، بحار الأنوار: ج 4 ص 99 ح 7 .
- ↑ گفتنى است كه علّامه مجلسى در بيان جمع ميان اين حديث و احاديث ديگر مطلبى دارند (ر . ك: بحار الأنوار: ج 5 ص 140) .
- ↑ اعراف: آيه 34 .
- ↑ ر . ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام: ج 7 ص 331 (بخش هشتم / فصل چهارم / چرا امام عليه السلام، خود را در معرض كشته شدن قرار داد؟) .
- ↑ ر . ك: دانش نامه عقايد اسلامى: ج 2 ص 109 (معرفت شناسى / فصل چهارم / نادانى پسنديده) .
- ↑ ر . ك: ص 317 (اَجَل / فصل چهارم / حكمت پوشيده بودنِ اَجَل) .
- ↑ الروم: 8 .
- ↑ الأحقاف: 3 .
- ↑ الرعد: 2 وراجع: لقمان: 29، الزمر: 5، فاطر: 13 .
- ↑ الرعد: 38 و 39 .
- ↑ تاريخ بغداد: ج 11 ص 211 الرقم 5916 عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج 1 ص 107 ح 489 .
- ↑ الخصال: ص 114 ح 93، معاني الأخبار: ص 233 ح 1، الأمالي للصدوق: ص 51 ح 4، أعلام الدين: ص 332، روضة الواعظين: ص 534 وليس فيه من «وإنّ لكلّ حسنةٍ» إلى «عقابا» وكلّها عن قيس بن عاصم المنقري، بحار الأنوار: ج 77 ص 111 ح 1 .
- ↑ كشف الغمّة: ج 1 ص 349، بحار الأنوار: ج 43 ص 119 ح 29؛ المناقب للخوارزمي: ص 336 ح 357، ذخائر العقبى: ص 70، تاريخ دمشق: ج 52 ص 445 ح 11114 كلّها عن أنس .
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 190، بحار الأنوار: ج 52 ص 144 ح 63 .
- ↑ السَّبَب: الحبل (النهاية: ج 2 ص 329 «سبب»).
- ↑ الخَلْج: الجذب والنزع (النهاية: ج 2 ص 59 «خلج»).
- ↑ الأشطان: جمع شَطَن؛ الحبل، وقيل: الطويل منه (النهاية: ج 2 ص 475 «شطن»).
- ↑ المرائر: جمع مريرة، وهو الحبل يُفتَل على أكثر من طاق (النهاية: ج 4 ص 317 «مرر») .
- ↑ أقران: جمع قَرَن؛ الحبل الذي يُشدّ به بعيران (النهاية: ج 4 ص 53 «قرن»)، وهذا الكلام استعارة لافتراق الأحبّة والأقران.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 91 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج 5 ص 148 ح 11 .
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 183، مختصر بصائر الدرجات: ص 140، غرر الحكم: ج 3 ص 369 ح 4778، عيون الحكم والمواعظ: ص 223 ح 4345 و4346 وكلّها نحوه .
- ↑ الكافي: ج 1 ص 149 ح 1 عن حريز بن عبد اللّه و عبد اللّه بن مسكان، المحاسن: ج 1 ص 379 ح 838 عن حريز بن عبد اللّه وعبد اللّه بن مسكان عن الإمام الباقر عليه السلام وفيه «نقص» بدل «نقض»،الخصال: ص 359 ح 46 عن زكريّا بن عمران عن الإمام الكاظم عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج 5 ص 121 ح 65 .
- ↑ الأعراف: 34 .
- ↑ الحِجر: 4 و 5 .
- ↑ العنكبوت: 53 .
- ↑ آل عمران: 145 .
- ↑ آل عمران: 154 .
- ↑ فاطر: 11 .
- ↑ يَرهَقُه: أي يدنو منه (النهاية: ج 2 ص 283 «رهق») .
- ↑ الصحيفة السجّاديّة: ص 19 الدعاء 1 .
- ↑ أي الإمام العسكري عليه السلام .
- ↑ الخرائج والجرائح: ج 1 ص 438 ح 17، كشف الغمّة: ج 3 ص 218، بحار الأنوار: ج 50 ص269 ح 31.
- ↑ الأنعام: 2 .
- ↑ غافر: 67 .
- ↑ النحل: 61 .
- ↑ الرعد: 39.
- ↑ الفردوس: ج 5 ص 261 ح 8126 عن ابن عبّاس .
- ↑ مستدرك الوسائل: ج 15 ص 249 ح 18141 نقلاً عن أحمد بن محمّد السيّاري في كتاب التنزيل والتحريف .
- ↑ تفسير العيّاشي: ج 1 ص 354 ح 7 عن حمران، الغيبة للنعماني: ص 301 ح 5 عن حمران بن أعين عن الإمام الباقر عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج 5 ص 140 ح 9 .
- ↑ تَتَقَعْقَع: أي تضطرِب وتتحرّك. أي: كلّما صار إلى حالٍ لم يلبث أن ينتقل إلى اُخرى تقرّبه من الموت (النهاية: ج 4 ص 88 «قعقع»).
- ↑ الشَّنّ: القربة الخَلَق. وشنَّتِ القربة: إذا يبست (لسان العرب: ج 13 ص 241 «شنن»).
- ↑ صحيح البخاري: ج 1 ص 432 ح 1224، صحيح مسلم: ج 2 ص 635 ح 11، سنن أبي داوود: ج 3 ص 193 ح 3125، سنن ابن ماجة: ج 1 ص 506 ح 1588 كلّها نحوه، كنز العمّال: ج 15 ص 659 ح 42614 .
- ↑ تفسير العيّاشي: ج 1 ص 354 ح 5 عن مسعدة بن صدقة، بحار الأنوار: ج 5 ص 139 ح 3 وراجع: ص 140 ح 4 و 9 و ج 97 ص 2 ح 3 والميزان في تفسير القرآن: ج 7 ص 8 و 9 .
- ↑ تفسير العيّاشي: ج 1 ص 354 ح 6، بحار الأنوار: ج 4 ص 116 ح 45 و 46 .
- ↑ تفسير العيّاشي: ج 1 ص 355 ح 9 عن حصين، بحار الأنوار: ج 5 ص 140 ح 10 .
- ↑ احمرّ البأس: اشتدّت الحرب (النهاية: ج 1 ص 438 «حمر»).
- ↑ مؤتة: قرية من قرى البلقاء، في حدود الشام (معجم البلدان: ج 5 ص 220) .
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 9، وقعة صفّين: ص 90 نحوه، بحار الأنوار: ج 33 ص 112 ح 408 .
- ↑ مراد، خودِ امام على عليه السلام است .
- ↑ غرر الحكم: ج 1 ص 132 ح 494، عيون الحكم والمواعظ: ص 35 ح 694 .
- ↑ التوحيد: ص 368 ح 5 عن أبي حيّان التيمي عن أبيه، نهج البلاغة: الحكمة 306، غرر الحكم: ج 4 ص 574 ح 7030، بحار الأنوار: ج 5 ص 142 ح 14 .
- ↑ الجُنّة: الوقاية (النهاية: ج 1 ص 308 «جنن») .
- ↑ غرر الحكم: ج 6 ص 377 ح 10613، عيون الحكم والمواعظ: ص 533 ح 9754 .
- ↑ التوحيد: ص 379 ح 25 عن يحيى بن أبي كثير، الكافي: ج 2 ص 58 ح 5 عن زيد الشحّام عن الإمام الصادق عنه عليهماالسلامنحوه، بحار الأنوار: ج 41 ص 6 ح 6؛ حلية الأولياء: ج 1 ص 75 الرقم 4 عن يحيى بن أبي كثير وغيره، كنز العمّال: ج 1 ص 349 ح 1568 .
- ↑ نهـج البـلاغـة: الحكمـة 201، خصـائص الأئمّـة ص 114، غـرر الحكم: ج 2 ص 550 ح 3556،بحـار الأنوار: ج 5 ص 140 ح 8؛ أنساب الأشراف: ج 3 ص 260، كنز العمّال: ج 1 ص 360 ح 1593 نقلاً عن ابن جرير عن أبي مجلز .
- ↑ طاشَ السهمُ عن الهدف: أي عَدَل (الصحاح: ج 3 ص 1009 «طيش») .
- ↑ الكَلْم: الجرح (النهاية: ج 4 ص 199 «كلم») .
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 62، بحار الأنوار: ج 5 ص 141 ح 13 .
- ↑ الحاسرُ: خلاف الدارع، وهو من لا مغفر له ولا درع ولا بيضة على رأسه (تاج العروس: ج 6 ص 274 «حسر») .
- ↑ الجمل: ص 355 .
- ↑ التوحيد: ص 379 ح 26.
- ↑ تأكّل: غضبَ وهاجَ واشتدّ، وهو من المجاز (تاج العروس: ج 14 ص 24 «أكل»).
- ↑ سُمّي به لحُسنِ صَهِيله (النهاية: ج 2 ص 200 «رجز») .
- ↑ التوحيد: ص 367 ح 5، تحف العقول: ص 224 نحوه، بحار الأنوار: ج 5 ص 113 ح 40 .
- ↑ به اين سبب، آن را «مرتجز» گفته اند كه شيهه هاى زيبايى مى كشيده است .
- ↑ الخَفْض: لِينُ العيش وسعتُه (لسان العرب: ج 7 ص 145 «خفض»).
- ↑ تاريخ المدينة: ج 2 ص 558 عن الشعبي .
- ↑ يقال: عُنِيت بحاجتك: أي اهتممتُ بها واشتغلت (النهاية: ج 3 ص 314 «عنا»).
- ↑ أحنائها: أي معاطفها (النهاية: ج 1 ص 455 «حنا»).
- ↑ الرِّفق ـ بالكسر ـ: ما استعين به (القاموس المحيط: ج 3 ص 236 «رفق») . والأرفاق ـ على هذا ـ عبارة عن الأعضاء وسائر ما يستعين به الإنسان (بحار الأنوار: ج 60 ص 350) .
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 83، بحار الأنوار: ج 60 ص 349 ح 35 .
- ↑ الارعِواء: الندم على الشيء والانصراف عنه والترك له (لسان العرب: ج 14 ص 328 «رعي»).
- ↑ بحار الأنوار: ج 3 ص 83 نقلاً عن توحيد المفضّل .