أ خ و / الإخاء
6. الإخاء (نسخه آزمایشی)
برادرى
درآمد
اُخوّت، در لغت
كلمه «أخ (برادر)» در لغت به دارندگان انواع پيوندهاى نَسَبى و غير نَسَبى اطلاق مى گردد و هر كس با كسى يا چيزى ارتباط نزديك داشته باشد، برادرِ آن شمرده مى شود. بنا بر اين، ميان «أخ» و پيوندهاى نسبى، اصطلاحا عموم و خصوص مطلق برقرار است.
در القاموس آمده است:
ي الأَخُ وَ الأخُّ مُشَدَّدَةً، وَ الأَخُوُّ وَ الأَخا، وَ الأَخوُ، كَدَلْوٍ، مِنَ النَّسَبِ وَ الصَّديقُ وَ الصّاحِبُ. [۱]
أخ و أخّ (با تشديد) و أخُوّ و أخاء و أخْو (بر وزن دَلْو)، پيوند نَسَبى و نيز دوست و همدم است.
و در تاج العروس آمده:
الأَخُ... مِنَ النَّسَبِ مَعروفٌ وَ هُوَ مَنْ وَلَّدَهُ أبوكَ وَ أُمُّكَ أو أحَدُهُما، وَ يُطلَقُ أيضا عَلَى الأَخِ مِنَ الرِّضاعِ... وَ قَد يَكونُ الأَخُ: الصَّديقَ وَ الصّاحِبَ. [۲]
اَخ، خويشاوندى معروف است و او كسى است كه پدر و مادرت و يا يكى از آن دو، او را به دنيا آورده باشند. به برادر رضاعى نيز گفته مى شود. گاهى به معناى دوست و همراه مى آيد.
و در مفردات آمده:
الأَصلُ أخوٌ وَ هُوَ المُشارِكُ آخَرَ فى الوِلادَةِ مِنَ الطَّرَفَينِ، أو مِن أحَدِهِما أو مِنَ الرِّضاعِ. وَ يُستَعارُ فى كُلِّ مُشارِكٍ لِغَيرِهِ فِى القَبيلَةِ أو فِى الدّينِ، أو فى صَنعَةٍ، أو فى مُعامَلَةٍ، أو فى مَوَدَّةٍ، وَ فى غَيرِ ذلِكَ مِنَ المُناسَباتِ. [۳]
اصل در «أَخ»، «أَخوْ» است و او كسى است كه با ديگرى در تولّد از يك پدر و مادر و يا يكى از آن دو يا در شير خوردن، شريك باشد. اين تعبير در مورد هر گونه شريك در قبيله، دين، حرفه، معامله، دوستى و جز اينها، به استعاره به كار مى رود.
اُخوّت، در قرآن و حديث
بررسى موارد كاربرد كلمه «أخ» و «اُخت» در قرآن و حديث، نشان مى دهد كه اين واژه، در همان معانى لغوى آن (يعنى انواع پيوندهاى نسبى و غير نسبى) استعمال شده است.
در مجموع، در قرآن 82 بار كلمه «أخ» و مشتقّات آن، و چهارده بار «اُخت» و مشتقّات آن، استعمال شده است.
معانى و كاربُردهاى «أخ» در قرآن
كلمه «أخ» و «اُخت» در قرآن كريم، در اين معانى به كار رفته است:
1. پيوند نَسَبى، مانند: «رَبِّ إِنِّى لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِى وَأَخِى؛ [۴] پروردگارا! من جز مالك خود و برادرم نيستم» .
2. پيوند رضاعى، مانند: «وَأَخَوَاتُكُم مِّنَ الرَّضَاعَةِ؛ [۵] و خواهران رضاعى شما» .
3. پيوند دينى، مانند: «فَإِن لَّمْ تَعْلَمُواْ ءَابَآءَهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ فِى الدِّينِ؛ [۶] اگر پدرانشان را نمى شناسيد، پس برادران دينى شمايند» .
4. پيوند مودّت و دوستى، مانند: «وَ نَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ؛ [۷] آنچه كينه در سينه هايشان بود، بيرون آورديم و برادرانه رو به روى هم بر تخت هايى نشسته اند» .
5. پيوند قبيله اى، مانند: «وَ إِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا؛ [۸] و به سوى عاد، برادرشان هود را [فرستاديم]» .
6. پيوند مصاحبت، مانند: «إِنَّ هَذَآ أَخِى لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً؛ [۹] اين برادرم، نود و نه ميش دارد» .
7. پيوند مشابهت، مانند: «وَ مَا نُرِيهِم مِّنْ ءَايَةٍ إِلَّا هِىَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا؛ [۱۰] هيچ آيه اى را به آنها نشان نداديم، جز اين كه از همتايش بزرگ تر بود» يا «كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَّعَنَتْ أُخْتَهَا؛ [۱۱] هر بار كه گروهى وارد [جهنّم] شود، همكيشان خود را لعن مى كنند» .
8. پيوند متابعت، مانند: «إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُواْ إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ؛ [۱۲] ريخت و پاش كنندگان، برادران شياطين اند» .
9. پيوند هماهنگى، مانند: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نَافَقُواْ يَقُولُونَ لِاءِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ؛ [۱۳] آيا به منافقان ننگريستى كه به همتايانشان از كافران اهل كتاب مى گفتند:...؟» .
گفتنى است از معانىِ «برادرى»، آنچه در اين بخش مورد نظر است، عبارت است از «پيوند دينى»؛ امّا ساير معانى به خواست خدا، در بخش هاى ديگر [۱۴] خواهند آمد.
برادرى در اسلام
يك. تشريع قانون برادرى در اسلام
تشريع (وضعِ) قانون برادرى، يكى از برجسته ترين اقداماتِ فرهنگى، سياسى، اجتماعى، اقتصادى و نظامى پيامبر اسلام است و به روشنى، حاكى از ارتباط وى با مبدأ وحى، و نهايتِ درايت، حكمت و مديريتِ ايشان در هدايت و رهبرىِ امّت اسلامى است.
قرآن كريم، با جمله «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ؛ [۱۵] در حقيقت، مؤمنان، برادران [يكديگر] اند» ، قانونى را تشريع كرده كه بر اساس آن، نسبت و پيوندى ميان يكايك مسلمانان، ايجاد مى شود كه پيش از آن، وجود نداشت. اين پيوند، «برادرىِ دينى» ناميده مى شود.
نكته قابل تأمّل، اين كه: از نظر اسلام، تنها اين نوع پيوندِ برادرى است كه آثار شرعى و حقوقى دارد، بدين معنا كه پيوند برادرىِ دينى، اگر با پيوند نسبى همراه شود، در ازدواج و ارث، آثار شرعى و حقوقى دارد، و اگر با پيوند رضاعى توأم گردد، در ازدواج، آثارى بر آن مترتّب مى گردد، و اگر با هيچ يك از پيوندهاى نسبى و رضاعى همراه نباشد، آثار شرعى و حقوقى خاصّى دارد كه در فصل سوم و چهارم اين بخش، بدانها اشاره مى شود.
امّا پيوند نسبى و رضاعى بدون پيوند دينى، از نظر اسلام، اثرى بر آنها مترتّب نيست، مانند دو نفر كه به طور نامشروع، در پدر يا مادر و يا هر دو، شريك اند. اسلام، همان طور كه ميان فرزند متولّد از زنا با پدرش، نسبتى قائل نيست، تولّد دو نفر از يك پدر و مادر، يا شير خوردن آنان را از يك مادر، بدون پيوند دينى، معتبر و منشأ آثار شرعى و حقوقى نمى داند.
دو. ايجاد قوى ترين پيوندهاى اجتماعى
اسلام، با تشريع قانون برادرىِ دينى، از يك سو با تعصّب هاى نارواى نژادى، قبيله اى و حزبى به مبارزه برخاست و از سوى ديگر، قوى ترين و كارآمدترين پيوندهاى اجتماعى و سياسى را در امّت اسلامى به وجود آورد.
ادبياتى كه احاديث اسلامى براى تبيين پيوند دينى به كار گرفته اند، فوق العاده تأمّل برانگيز و جالب توجّه است. احاديث اسلامى، نه تنها همه مسلمانان را برادر يكديگر مى دانند، بلكه تأكيد مى كنند كه آنان، برادر يكديگر از يك پدر و مادر هستند [۱۶] و اين برادرى، ريشه در طينت و فطرت و نورانيت جان آنان دارد. [۱۷]
سه. اسلام، دينِ دوستى و برادرى
اسلام، دينِ دوستى و برادرى است. [۱۸] از اين رو، براى هر چه نزديك تر شدنِ مسلمانان به يكديگر، اين آيين، تنها به تشريع قانون برادرىِ دينى و تأكيد بر آثار و بركات فردى و اجتماعى [۱۹] و دنيوى و اخروى آن [۲۰]، بسنده نكرده، بلكه محبّت مسلمانان را نسبت به يكديگر، به عنوان يك فريضه دينى، واجب كرده است، چنان كه از پيامبر اسلام، روايت شده است:
الحُبُّ فِى اللّهِ فَريضَةٌ. [۲۱]
دوستى در راه خدا، يك فريضه است.
و از اين بالاتر، مى فرمايد:
أوثَقُ عُرَى الإِيمانِ الحُبُّ فى اللّهِ وَ البُغضُ فى اللّهِ. [۲۲]
محكم ترين رشته ايمان، دوستى و دشمنى در راه خداست.
و از اين بالاتر، مى فرمايد:
هَلِ الدّينُ إلَا الحُبُّ وَ البُغضُ؟! [۲۳]
آيا دين، جز دوستى ورزيدن و دشمنى كردن است؟! دوستى و برادرى مسلمانان با يكديگر، تا آن جا مورد تأكيد اسلام است كه از پيامبر خدا روايت شده است:
مَن أحَبَّ رَجُلاً فى اللّهِ لِعَدلٍ ظَهَرَ مِنهُ ـ وَ هُوَ فى عِلمِ اللّهِ مِن أهلِ النّارِ ـ آجَرَهُ اللّهُ عَلى حُبِّهِ إيّاهُ كَما لَو أحَبَّ رَجُلاً مِن أهل الجَنَّةِ! [۲۴]
هر كس مردى را به خاطر عدالتى كه از او سر زده، در راه خدا دوست بدارد، در حالى كه آن مرد در حقيقت، اهل جهنّم است، خداوند به وى، به خاطر دوست داشتن آن مرد، پاداش مى دهد، به همان سان كه مردى از اهل بهشت را دوست مى دارد.
چهار. حكمت قانونِ برادرىِ دينى
حكمتِ تشريع قانون برادرى دينى در اسلام و تأكيد بر وجوب محبّت مسلمانان نسبت به يكديگر، در واقع، ساختنِ جامعه اى است كه پيوند دوستى و برادرى در آن، به حدّى قوى و استوار باشد كه مردم، احساس كنند همگى اعضاى يك پيكرند تا اگر عضوى احساس رنج و درد كرد، ساير اعضا احساس مسئوليت و همدردى نمايند و در خدمت درمان آن باشند، چنان كه از پيامبر خدا روايت شده است:
يَنبَغى لِلمُؤمِنينَ أن يَكونوا فيما بَينَهُم كَمَنزِلَةِ رَجُلٍ واحِدٍ، إذَا اشتَكى عُضوٌ مِن جَسَدِهِ تَداعى سائِرُ جَسَدِهِ. [۲۵]
شايسته است كه مؤمنان، در ميان خود، همانند يك تن باشند، به گونه اى كه هر گاه عضوى از آن تن به درد آمد، ساير اعضا، همدردى كنند.
ساختن جامعه اى با اين ويژگى، در گفتار، آسان است؛ امّا تحقّق عملى آن، فوق العاده دشوار است. رسيدن به اين فلسفه و هدف، تنها يك راه دارد و آن، اخلاص در دوستى، و برادرى براى خداست.
رازِ تأكيد احاديث اسلامى بر «اُخوّت فى اللّه (برادرى در راه خدا)» و «محبّت فى اللّه (دوستى در راه خدا)» اين است كه هدف از تشريع قانون برادرى ـ كه همان وحدت كلمه و يك پارچگى امّت اسلامى است ـ جز از اين راه، قابل تحقّق نيست.
پنج. نقش برادرىِ دينى در تأسيس حكومت اسلامى
بر پايه متون دينى اى كه در اين بخش خواهد آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله براى منسجم نمودن هواداران خود، دو بار از طرح پيوند برادرى بهره گرفت: يك بار قبل از هجرت در مكّه و بار دوم، پس از هجرت در مدينه.
اين اقدام سياسى ـ الهى، بخصوص پس از هجرتِ مسلمانان به مدينه، در تأسيس نخستين حكومت اسلامى، نقشى بنيادين داشت؛ زيرا جامعه اسلامى، از يك سو با خطر مشركان قريش و عموم بت پرستان و همچنين خطر يهود مدينه ـ كه در داخل و خارج شهر، زندگى مى كردند و ثروت و امكانات فراوانى داشتند ـ مواجه بود و از سوى ديگر، نيروهاى تازه مسلمان، دچار از هم گسيختگى بودند؛ چرا كه دو طايفه اوس و خزرج، با هم دشمنى و كينه ديرينه داشتند و ميان مهاجران و انصار نيز از نظر فكرى و فرهنگى، اختلاف وجود داشت.
در اين جا بود كه آيه اخوّت: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ؛ [۲۶] در حقيقت، مؤمنان، برادران [يكديگر] اند» نازل شد و پيامبر اسلام، با الهام الهى، همچون سياستمدارى پخته و كار آزموده، با به كارگيرى مجدّد طرح برادرىِ دينى، ميان مسلمانان و بويژه مهاجران و انصار، وحدت سياسى و معنوى ايجاد كرد و بدين سان بر معضل اختلافات داخلى فائق آمد و با انسجام پيروان خود در برابر دشمنان اسلام، حكومت اسلامى را بنيان نهاد.
اجراى اين طرح، بدين گونه بود كه روزى در يك انجمن عمومى، ايشان رو به هواداران خود كرد و فرمود: «دو تا دو تا با يكديگر برادر شويد». [۲۷] در تواريخ اسلامى، مشخّصات كسانى كه با هم برادر شده اند، ضبط شده كه زيباترين انتخاب، انتخاب شخص پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه امام على عليه السلام را به برادرى خود، انتخاب كرد و در اين باره فرمود:
أنتَ أخى فِى الدُّنيا وَ الآخِرَةِ؛ [۲۸]
تو، برادر من در دنيا و آخرتى.
بر اساس متون تاريخى و حديثى، يكى از آثار برادرىِ دينى، در آغاز، ارث بردن از يكديگر بود كه پس از قوّت يافتن اسلام، اين حكم، نسخ گرديد. [۲۹]
شش. تجديد حيات برادرىِ دينى در آخِرْ زمان
در باب ششم از فصل پنجم اين بخش، احاديثى آمده كه در آنها پيامبر اسلام، از مردمى ياد مى كند كه در آخر زمان به يارى اسلام خواهند شتافت، و پيامبر خدا، آنان را به دليل قوّت ايمان و سرسختى در مسئوليت پذيرى، برادر خود مى نامد.
تأمّل در اين احاديث و ملاحظه آنها در كنار احاديثى كه در ذيل آياتى آمده كه از ياوران اسلام در آينده تاريخ پيشگويى كرده اند، مانند: «فَسَوْفَ يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ؛ [۳۰] به زودى، خدا گروهى [ديگر] را مى آورد كه آنان را دوست دارد و آنان نيز او را دوست دارند» و «وَ إِن تَتَوَلَّوْاْ يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ؛ [۳۱] و اگر روى برتابيد، [خدا] جاى شما را به مردمى غير از شما خواهد داد» ، پژوهشگر را به اين نتيجه و جمع بندى مى رساند كه طرح برادرىِ دينى كه در سپيده دم اسلام، يكى از مقدّمات اصلى پيروزى مسلمانان و تأسيس حكومت اسلامى به رهبرى پيامبر صلى الله عليه و آله بود، در آخر زمان با قوّت بيشترى تجديد خواهد شد و به خواست خداوند متعال، زمينه را براى تشكيل حكومت جهانى اسلام به رهبرى مهدى آل محمّد ـ عجّل اللّه تعالى فرجه ـ و تحقّق وعده الهىِ «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ؛ [۳۲] تا آن را بر هر چه دين است، پيروز كند» ، فراهم خواهد ساخت. [۳۳]
هفت. مبناى «عقد اخوّت» چيست؟
در پايان، يكى از مسائلى كه شايسته است در اين جا مورد بررسى قرار گيرد، اين است كه عقد اخوّت كه در جامعه ما اخيرا بين پاره اى از متديّنان رواج يافته، آيا ريشه اى در احاديث اسلامى دارد يا خير؟
محدّث نورى رحمه الله در كتاب مستدرك الوسائل، در بيان اعمال عيد غدير، از صاحب كتاب رياض العلماء، در ذكر صورت اجازه يكى از علما چنين نقل كرده است:
و عقد بينى و بينه الإخاء فى ذلك اليوم المبارك، الّذى وقع فيه النصّ من سيّد الأنام صلى الله عليه و آله على الخصوص بالإخاء فى ذلك المقام. ميان من و او در اين روز فرخنده، پيمان برادرى بسته شد، آن گونه كه از آقاى مردمان صلى الله عليه و آله نصّ ويژه اى داير بر پيمان برادرى در اين مقام، رسيده است.
سپس صاحب مستدرك مى گويد:
قلت: لم نعثر على النصّ الذى أشار إليه، و لا على كيفيّة هذا العقد فى مؤلّف إلّا فى كتاب زاد الفردوس لبعض المتأخّرين، قال فى ضمن أعمال هذا اليوم المبارك: وينبغى عقد الأُخوّة فى هذا اليوم مع الإخوان، بأن يضع يده اليمنى على يمنى أخيه المؤمن، و يقول: «واخيتك فى اللّه، و صافيتك فى اللّه، و صافحتك فى اللّه، و عاهدت اللّه و ملائكته و كتبه و رسله و أنبياءه والأئمّة المعصومين عليهم السلام، على أنّى إن كنت من أهل الجنّة و الشفاعة، و اُذن لى بأن أدخل الجنّة، لا أدخلها إلّا و أنت معى»، فيقول الأخ المؤمن: «قبلت»، فيقول: أسقطت عنك جميع حقوق الأُخوّة، ما خلا الشفاعة و الدعاء و الزيارة. [۳۴]
من، حديثى را كه او به آن اشاره كرده و نيز چگونگى پيمان برادرى را، جز در زاد الفردوس كه از مؤلّفات يكى از متأخّران است، نيافتم. وى در ضمن اعمال اين روز فرخنده، گفته است: شايسته است كه در اين روز، با برادران، عقد اخوّت بسته شود، بدين گونه كه دست راست را بر دستِ راست برادر مؤمنش بگذارد و بگويد: «با تو در راه خدا، پيمان برادرى مى بندم و با تو در راه خدا، يك رو (خالص) شدم و در راه خدا، با تو مصافحه كردم و با خداوند و فرشتگانش و كتاب هايش و پيامبرانش و فرستادگانش و امامان معصوم عليهم السلام، عهد بستم بر اين كه اگر از اهل بهشت و شفاعت شدم و اجازه يافتم كه وارد بهشت شوم، داخل آن نشوم، مگر اين كه تو همراهم باشى» و آن يكى پاسخ دهد: «پذيرفتم». سپس ادامه دهد: «همه حقوق برادرى را از تو ساقط كردم، جز شفاعت، زيارت و دعا را».
محدّث قمى رحمه الله ضمن نقل صيغه اخوّت از منبع ياد شده، مى افزايد:
و محدّث فيض نيز در خلاصة الأذكار، صيغه اخوّت را قريب به همين نحو، ذكر نموده است.
و آن گاه آورده:
پس قبول نمايد طرف مقابل از براى خود يا موكّل خود به لفظى كه دلالت بر قبول نمايد. پس ساقط كنند از همديگر، جميع حقوق اخوّت را، ماسِواى دعا و زيارت. [۳۵]
در اين باره، چند نكته، قابل تأمّل و بررسى است:
الف ـ برادرىِ اسلامى، نيازى به اجراى صيغه عقد ندارد
پيوند برادرى (اخوّت) در امّت اسلامى، مورد تأكيد قرآن و احاديث اسلامى است و همان طور كه اشاره كرديم، آثار شرعى و حقوق اجتماعى ويژه اى دارد كه ترتّب آن، نيازى به اجراى صيغه عقد اخوّت ندارد، در عين حال كه قابل اسقاط هم نيست.
ب ـ صيغه عقد اخوّت، از اهل بيت عليهم السلام نرسيده است
در هيچ حديثى به اجراى صيغه عقد اخوّت، توصيه نشده و آنچه محدّث نورى نقل كرده، به تصريح خود وى، روايت شده از اهل بيت عليهم السلام نيست. در جريان ايجاد برادرى ميان مسلمانان در سال اوّل هجرت نيز چيزى به عنوان صيغه عقد اخوّت وجود نداشته است. ظاهرا اين صيغه، ساخته كسى است كه از باب خيرخواهى، براى تقويت دوستى و برادرى ميان مسلمانان، آن را انشا كرده است.
همچنين متنى كه صاحب رياض العلماء، بدان اشاره كرده، چنان كه محدّث نورى آورده، يافته نشده، و اگر چنين متنى وجود داشت، بى ترديد، لااقل در شرايط كنونى از طريق جستجوى رايانه اى دستيابى به آن، ممكن بود. شايد مقصود وى از متن مورد اشاره، همان حديثى است كه دلالت دارد پيامبر خدا در روز عيد غدير، امام على عليه السلام را به برادرى برگزيد.
ج ـ صيغه عقد اخوّت، ايراد محتوايى دارد
آنچه به عنوان صيغه عقد اخوّت مطرح شده، از نظر محتوا نيز بى اشكال نيست؛ زيرا:
اوّلاً همان طور كه اشاره كرديم، حقوق برادرىِ دينى كه در احاديث اسلامى مورد تأكيد قرار گرفته، قابل اسقاط نيست.
ثانيا با عنايت به اين كه آينده انسان، قابل پيش بينى نيست، تعهّد شرعى به اين كه شخص متعهّد، بدون همراهى او به بهشت نرود، در صورتى كه همراه، مستحقّ شفاعت نباشد، صحيح نيست.
د ـ مكروه بودن اجبار خود بر چيزى
آخرين نكته، اين است كه از منظر احاديث اهل بيت عليهم السلام، ايجاد تعهّدات وجوبى براى خود، نه تنها ممدوح نيست، بلكه مذموم است. [۳۶] بنا بر اين، حاصل بررسى هاى انجام شده نشان مى دهد كه ايجاد تعهّد شرعى با صيغه عقد اخوّت مورد اشاره، اگر مذموم نباشد، بى ترديد، اقدامى در خور ستايش نخواهد بود.
الفصل الأوّل: تشريع الإخاء الديني
فصل يكم: تشريع برادرىِ دينى
1 / 1: المُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ
1 / 1: مؤمن، برادر مؤمن است
الكتاب
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُواْ بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ». [۳۷]
«در حقيقت، مؤمنان، برادران [يكديگر] اند. پس ميان برادرانتان را سازش دهيد».
«وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا ». [۳۸]
«و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد، و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد، آن گاه كه دشمنان [يكديگر] بوديد، پس ميان دل هاى شما اُلفت انداخت. پس به نعمت [و لطف] او برادر شديد».
«فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلَاةَ وَ ءَاتَوُاْ الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِى الدِّينِ وَنُفَصِّلُ الْايَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ». [۳۹]
«پس اگر توبه كردند و نماز برپا داشتند و زكات دادند، در اين صورت، برادران دينى شما هستند، و ما آيات [خود] را براى گروهى كه مى دانند، به تفصيل بيان مى كنيم».
«ادْعُوهُمْ لِابَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُواْ ءَابَاءَهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ فِى الدِّينِ ». [۴۰]
«آنان را به [نام] پدرانشان بخوانيد كه اين، نزد خدا عادلانه تر است، و [حتّى] اگر پدرانشان را نمى شناسيد، برادران دينى شمايند».
الحديث
1. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ، عَينُهُ ودَليلُهُ. [۴۱]
1. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مؤمن، برادر مؤمن و چشم و راه نماى اوست.
2. عنه صلى الله عليه و آله :المُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ. [۴۲]
2. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مؤمن، برادر مؤمن است.
3. عنه صلى الله عليه و آله :المُسلِمُ أخُو المُسلِمِ. [۴۳]
3. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مسلمان، برادر مسلمان است.
4. عنه صلى الله عليه و آله :المُسلِمونَ إخوَةٌ، لا فَضلَ لِأَحَدٍ عَلى أحَدٍ إلّا بِالتَّقوى. [۴۴]
4. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مسلمانان، با هم برادرند. هيچ يك را بر ديگرى برترى نيست، جز به تقوا.
5. سنن أبي داود عن سويد بن حنظلة :خَرَجنا نُريدُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومَعَنا وائِلُ بنُ حُجرٍ، فَأَخَذَهُ عَدُوٌّ لَهُ، فَتَحَرَّجَ القَومُ أن يَحلِفوا، وحَلَفتُ أنَّهُ أخي، فَخَلّى سَبيلَهُ. فَأَتَينا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَأَخبَرتُهُ أنَّ القَومَ تَحَرَّجوا أن يَحلِفوا وحَلَفتُ أنَّهُ أخي، قالَ: صَدَقتَ، المُسلِمُ أخُو المُسلِمِ. [۴۵]
5. سنن أبى داوود ـ به نقل از سُوَيد بن حنظله ـ :ما به قصد ديدن پيامبر خدا بيرون رفتيم و وائل بن حُجر نيز با ما بود. يكى از دشمنانش او را گرفت و افراد، مجبور شدند سوگند بخورند، و من نيز سوگند خوردم كه او، برادر من است. آن مرد، دست از وائل برداشت.
چون خدمت پيامبر خدا رسيديم، به ايشان گفتم كه افراد، ناچار شدند سوگند ياد كنند و من نيز سوگند خوردم كه او برادر من است. فرمود: «راست گفته اى. مسلمان، برادر مسلمان است».
6. الإمام عليّ عليه السلام :رُبَّ أخٍ لَم تَلِدهُ أُمُّكَ. [۴۶]
6. امام على عليه السلام :بسا برادرى كه از مادر تو زاييده نشده است!
1 / 2: المُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ لِأَبيهِ وأُمّهِ
1 / 2: مؤمن، برادر پدر و مادرىِ مؤمن است
7. الإمام عليّ عليه السلام :صَديقُكَ أخوكَ لِأَبيكَ وأُمِّكَ، ولَيسَ كُلُّ أخٍ لَكَ مِن أبيكَ وأُمِّكَ صَديقَكَ. [۴۷]
7. امام على عليه السلام :دوست تو برادرِ پدرى و مادرى توست؛ ولى هر برادرى كه از پدر و مادر تو آيد، دوست تو نيست.
8. الإمام الباقر عليه السلام :المُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ لِأَبيهِ وأُمِّهِ؛ لِأَنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ المُؤمِنينَ مِن طينَةِ الجِنانِ، وأجرى في صُوَرِهِم من ريحِ الجَنَّةِ؛ فَلِذلِكَ هُم إخوَةٌ لِأَبٍ وأُمٍّ. [۴۸]
8. امام باقر عليه السلام :مؤمن، برادر پدر و مادرىِ مؤمن است؛ زيرا خداوند عز و جل مؤمنان را از گِل بهشت آفريد و در صورت ها [و كالبدها]ى آنان از نسيم بهشت روان ساخت. از اين رو، آنان، برادرانى از يك پدر و مادرند.
9. الكافي عن جابر الجعفي :تَقَبَّضتُ بَينَ يَدَي أبي جَعفَرٍ عليه السلام فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ! رُبَّما حَزِنتُ مِن غَيرِ مُصيبَةٍ تُصيبُني أو أمرٍ يَنزِلُ بي حَتّى يَعرِفَ ذلِكَ أهلي في وَجهي، وصَديقي!
فَقالَ: نَعَم يا جابِرُ، إنَّ اللّهَ عز و جل خَلَقَ المُؤمِنينَ مِن طينَةِ الجِنانِ وأجرى فيهِم من ريحِ روحِهِ [۴۹]؛ فَلِذلِكَ المُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ لِأَبيهِ وأُمِّهِ، فَإِذا أصابَ روحا مِن تلكَ الأَرواحِ في بَلَدٍ مِنَ البُلدانِ حُزنٌ حَزِنَت هذِهِ لِأَنَّها مِنها. [۵۰]
9. الكافى ـ به نقل از جابر جعفى ـ :در خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه ناگاه، دلم گرفت. گفتم: فدايت شوم! گاه بى آن كه مصيبتى به من برسد يا مشكلى برايم پيش آيد، [خود به خود] اندوهگين مى شوم، به طورى كه افراد خانواده ام و دوستانم آن را از چهره ام مى فهمند.
فرمود: «آرى، اى جابر! خداوند عز و جل مؤمنان را از گِل بهشت آفريد و از نسيم روح خود، [۵۱] در آن روان ساخت. به همين دليل، مؤمن، برادر پدرى و مادرىِ مؤمن است. پس هر گاه در شهرى از شهرها به يكى از آن روح ها اندوهى برسد، ديگر روح ها اندوهگين مى شوند؛ چون او از آنهاست».
10. فضائل الشيعة عن معاوية الدهني :قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: ـ جُعِلتُ فِداكَ! ـ هذَا الحَديثُ الَّذي سَمِعتُهُ مِنكَ ما تَفسيرُهُ؟
قالَ: وما هُوَ؟
قُلتُ: إنَّ المُؤمِنَ يَنظُرُ بِنورِ اللّهِ.
فَقالَ: يا مُعاوِيَةُ، إنَّ اللّهَ خَلَقَ المُؤمِنينَ مِن نورِهِ، وصَبَغَهُم في رَحمَتِهِ، وَاتَّخَذَ ميثاقَهُم لَنا فِي الوِلايَةِ عَلى مَعرِفَتِهِ يَومَ عَرَّفَهُم نَفسَهُ، فَالمُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ لِأَبيهِ وأُمِّهِ، أبوهُ النّورُ، وأُمُّهُ الرَّحمَةُ، إنَّما يَنظُرُ بِذلِكَ النّورِ الَّذي خُلِقَ مِنهُ. [۵۲]
10. فضائل الشيعة ـ به نقل از معاويه دُهنى ـ :به امام صادق عليه السلام گفتم: فدايت شوم! اين حديثى كه از شما شنيدم، تفسيرش چيست؟
فرمود: «كدام حديث؟».
گفتم: اين كه «مؤمن، با نور خدا مى نگرد».
فرمود: «اى معاويه! خداوند، مؤمنان را از نور خويش آفريد و آنان را در رحمت خود، غوطه ور ساخت و در آن روز كه خود را به آنان شناسانْد، از آنان بر ولايت ما و معرفت خودش پيمان گرفت. پس مؤمن، برادر پدرى و مادرىِ مؤمن است: پدرش نور است و مادرش رحمت، و در حقيقت، با همان نورى كه از آن آفريده شده است، مى نگرد».
11. عدّة الداعي عن عبد المؤمن الأنصاري :دَخَلتُ عَلى أبِي الحَسَنِ موسَى بنِ جَعفَرٍ عليه السلام وعِندَهُ مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ الجَعفَرِيُّ فَتَبَسَّمتُ إلَيهِ، فَقالَ عليه السلام: أتُحِبُّهُ؟
فَقُلتُ: نَعَم، وما أحبَبتُهُ إلّا لَكُم.
فَقالَ عليه السلام: هُوَ أخوكَ، وَالمُؤمِنُ أخُو [۵۳] المُؤمِنِ لِأَبيهِ وأُمِّهِ، مَلعونٌ مَلعونٌ مَنِ اتَّهَمَ أخاهُ، مَلعونٌ مَلعونٌ مَن غَشَّ أخاهُ، مَلعونٌ مَلعونٌ مَن لَم يَنصَح أخاهُ، مَلعونٌ مَلعونٌ مَنِ استَأثَرَ عَلى أخيهِ، مَلعونٌ مَلعونٌ مَنِ احتَجَبَ عَن أخيهِ، مَلعونٌ مَلعونٌ مَنِ اغتابَ أخاهُ [۵۴]. [۵۵]
11. عُدّة الداعى ـ به نقل از عبد المؤمن انصارى ـ :بر امام كاظم عليه السلام وارد شدم. محمّد بن عبد اللّه جعفرى در حضور ايشان بود. به او تبسّمى كردم. امام عليه السلام فرمود: «او را دوست مى دارى؟».
گفتم: آرى، و او را جز به خاطر شما دوست نمى دارم.
فرمود: «او برادر توست. مؤمن، برادر پدرى و مادرىِ مؤمن است. ملعون است، ملعون است كسى كه به برادرش تهمت بزند. ملعون است، ملعون است كسى كه با برادرش دغلى كند. ملعون است، ملعون است كسى كه خيرخواه برادرش نباشد. ملعون است، ملعون است كسى كه چيزى را به انحصار خودش در آورد و آن را از برادرش دريغ نمايد. ملعون است، ملعون است كسى كه خود را از دسترس برادرش دور نگه دارد. ملعون است، ملعون است كسى كه از برادرش غيبت كند».
12. الإمام العسكري عليه السلام ـ في كِتابِهِ إلى أهلِ قُمَّ وآبَه [۵۶] ـ :إنَّ اللّهَ تَعالى بِجودِهِ ورَأفتِهِ قَد مَنَّ عَلى عِبادِهِ بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بَشيرا ونَذيرا، ووَفَّقَكُم لِقَبولِ دينِهِ وأكرَمَكُم بِهِدايَتِهِ... فَلَم تَزَل نِيَّتُنا مُستَحكَمَةٌ، ونُفوسُنا إلى طيبِ آرائِكُم ساكِنَةٌ، [و] [۵۷] القَرابَةُ الرّاسِخَةُ بَينَنا وبَينَكُم قَوِيَّةٌ، وَصِيَّةٌ أوصى بِها أسلافُنا وأسلافُكُم، وعَهدٌ عُهِدَ إلى شُبّانِنا ومَشايِخِكُم، فَلَم يَزَل عَلى جُملَةٍ كامِلَةٍ مِنَ الاِعتِقادِ، لِما جَمَعَنَا اللّهُ عَلَيهِ مِنَ الحالِ القَريبَةِ، وَالرَّحِمِ الماسَّةِ، يَقولُ العالِمُ ـ سَلامُ اللّهِ عَلَيهِ ـ إذ يَقولُ: المُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ لِأُمِّهِ وأبيهِ. [۵۸]
12. امام عسكرى عليه السلام ـ در نامه اش به مردم قم و آبه [۵۹] ـ :خداوند متعال، از سرِ جود و مِهر، با فرستادن پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله به عنوان نويد دهنده و هشدار دهنده، بر بندگانش منّت نهاد، و به شما توفيق پذيرفتن دينش را داد، و شما را به هدايتش مفتخر ساخت. پس، نيّت ما در باره درستى آراى شما، همواره استوار است و [از اين بابت،] آسوده خاطريم و قرابت ميان ما و شما، محكم است. اين، سفارشى است كه گذشتگان ما و گذشتگان شما بدان توصيه كرده اند، و عهدى است كه با جوانان ما و پيران شما شده است. پس پيوسته به واسطه خويشاوندىِ نزديكى كه خداوند، ما را بر آن گِرد آورده است، بر اعتقاد كامل هستيد. عالِم (امام كاظم عليه السلام ) ـ كه درود خدا بر او باد ـ مى فرمايد: «مؤمن، برادر مؤمن است، از يك مادر و پدر».
1 / 3: مَثَلُ المُجتَمَعِ الدِّينِيِّ مَثَلُ الجَسَدِ الواحِدِ
1 / 3: جامعه دينى، همانند پيكرى واحد است
13. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :تَرَى المُؤمِنينَ في تَراحُمِهِم وتَوادِّهِم وتَعاطُفِهِم كَمَثَلِ الجَسَدِ؛ إذَا اشتَكى عُضوا تَداعى لَهُ سائِرُ جَسَدِهِ بِالسَّهَرِ وَالحُمّى. [۶۰]
13. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مؤمنان را در مهربانى و دوستى و مهرورزى نسبت به يكديگر، همانند يك پيكر مى بينى كه هر گاه عضوى از آن به درد آيد، ديگر اعضاى پيكر، در بى خوابى كشيدن و تب، با آن، همنوايى و همدردى مى كنند.
14. عنه صلى الله عليه و آله :يَنبَغي لِلمُؤمِنينَ أن يَكونوا فيما بَينَهُم كَمَنزِلَةِ رَجُلٍ واحِدٍ، إذَا اشتَكى عُضوٌ مِن جَسَدِهِ تَداعى سائِرُ جَسَدِهِ. [۶۱]
14. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مؤمنان، شايسته است با يكديگر همانند يك تن باشند كه هر گاه عضوى از بدن او به درد آيد، ديگر اعضاى بدنش با آن، همنوايى مى كنند.
15. عنه صلى الله عليه و آله :مَثَلُ الأَخَوَينِ مَثَلُ اليَدَينِ تَغسِلُ إحداهُمَا الاُخرى. [۶۲]
15. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :حكايت دو برادر، حكايت دو دست است كه يكى، ديگرى را مى شويد.
16. الإمام الصادق عليه السلام :المُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ كَالجَسَدِ الواحِدِ، إنِ اشتَكى شَيئا مِنهُ وَجَدَ ألَمَ ذلِكَ في سائِرِ جَسَدِهِ [۶۳]، وأرواحُهُما مِن روحٍ واحِدَةٍ، وإنَّ روحَ المُؤمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصالاً بِروحِ اللّهِ مِن اتِّصالِ شُعاعِ الشَّمسِ بِها. [۶۴]
16. امام صادق عليه السلام :مؤمن، برادر مؤمن است و همانند يك پيكرند كه اگر عضوى از آن به درد آيد، ساير اعضايش نيز آن درد را در خود، احساس مى كنند. روح آن دو مؤمن، از يك روح است و اتّصال روح مؤمن به روح خداوند، بيشتر از اتّصال پرتو خورشيد به خورشيد است.
17. عنه عليه السلام :إنَّمَا المُؤمِنونَ إخوَةٌ بَنو أبٍ وأُمٍّ، وإذا ضَرَبَ عَلى رَجُلٍ مِنهُم عِرقٌ سَهِرَ لَهُ الآخَرونَ. [۶۵]
17. امام صادق عليه السلام :مؤمنان برادرند و فرزندان يك پدر و مادرند. هر گاه در يكى از آنان رگى [از درد] بزند، ديگران نيز براى او بى خوابى مى كشند.
18. الزهد لابن المبارك عن عمّار بن ياسر :قالَ [موسى عليه السلام] : يا رَبِّ، أخبِرني بِأَحَبِّ خَلقِكَ إلَيكَ.
قالَ: لِمَ؟
قالَ: لِاُحِبَّهُ لَكَ.
قالَ: سَاُحَدِّثُكَ: رَجُلٌ في طَرَفٍ مِنَ الأَرضِ يَعبُدُني ويَسمَعُ بِهِ أخٌ لَهُ في طَرَفِ الأَرضِ الاُخرى لا يَعرِفُهُ، فَإِن أصابَتهُ مُصيبَةٌ فَكَأَنَّما أصابَتهُ، وإن شاكَتهُ شَوكَةٌ فَكَأَنَّما شاكَتهُ، لا يُحِبُّهُ إلّا لي، فَذلِكَ أَحَبُّ خَلقي إلَيَّ. [۶۶]
18. الزهد، ابن مبارك ـ به نقل از عمّار ياسر ـ :[موسى عليه السلام] گفت: پروردگار من! مرا از محبوب ترين آفريده ات در نزد خود، آگاه فرما.
خداوند فرمود: «چرا؟».
گفت: تا من نيز دوستش بدارم.
خداوند فرمود: «به تو مى گويم. مردى در گوشه اى از زمين، مرا عبادت مى كند، و در گوشه ديگرى از زمين، برادرى از برادرانش فقط نام او را مى شنود، ولى [از نزديك،] او را نمى شناسد. پس اگر مصيبتى به وى برسد، چنان است كه به او رسيده است، و اگر خارى در پاى وى فرو رود، انگار كه در پاى او خَليده است، و او، وى را جز به خاطر من، دوست نمى دارد. اين است محبوب ترين آفريده ام در نزد من».
الفصل الثاني: تأكيد الإخاء الديني
فصل دوم: تأكيد بر برادرىِ دينى
2 / 1: قِيمةُ الإِخاءِ في اللّه عزّوجلِّ
2 / 1: ارزش برادرى براى خدا
19. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَا استَفادَ امرُؤٌ مُسلِمٌ فائِدَةً ـ بَعدَ فائِدَةِ الإِسلامِ ـ مِثلَ أخٍ يَستَفيدُهُ فِي اللّهِ عز و جل. [۶۷]
19. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ مرد مسلمانى، بعد از فايده اسلام، فايده اى همانند به دست آوردن برادرى دينى نبرده است.
20. عنه صلى الله عليه و آله ـ لِرَجُلٍ ـ :ألا أدُلُّكَ عَلى مِلاكِ هذَا الأَمرِ الَّذي تُصيبُ بِهِ خَيرَ الدُّنيا وَ الآخِرَةِ؟ عَلَيكَ بِمُجالَسَةِ أهلِ الذِّكرِ، و إذا خَلَوتَ فَحَرِّك لِسانَكَ مَا استَطَعتَ بِذِكرِ اللّهِ عز و جل، و أحبِب فِي اللّهِ، و أبغِض فِي اللّهِ. [۶۸]
20. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ خطاب به مردى ـ :آيا تو را به اساس اين امر (دين) كه به واسطه آن به خير دنيا و آخرت مى رسى، راه نمايى نكنم؟ بر تو باد همنشينى با اهل ذكر، و [اين كه] هر گاه تنها شدى، تا توانستى، زبانت را به ذكر خداوند عز و جل بجنبان، و به خاطر خدا، دوست بدار، و به خاطر خدا، دشمن بدار.
21. عنه صلى الله عليه و آله :أمّا عَلامَةُ البارِّ فَعَشَرَةٌ: يُحِبُّ فِي اللّهِ، و يُبغِضُ فِي اللّهِ، و يُصاحِبُ فِي اللّهِ، و يُفارِقُ فِي اللّهِ، و يَغضَبُ فِي اللّهِ، و يَرضى فِي اللّهِ، و يَعمَلُ فِي اللّهِ، و يَطلُبُ إلَيهِ، ويَخشَعُ للّهِِ خائِفا مَخوفا طاهِرا مُخلِصا مُستَحيِيا مُراقِبا، و يُحسِنُ فِي اللّهِ. [۶۹]
21. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امّا نشانه نيكوكار، ده چيز است: براى خدا دوست مى دارد؛ براى خدا دشمنى مى ورزد؛ براى خدا رفاقت مى كند؛ براى خدا جدا مى شود؛ براى خدا به خشم مى آيد؛ براى خدا خشنود مى شود؛ براى خدا كار مى كند و خداجوست؛ در برابر خداوند، خاشع و ترسان و هراسان است؛ پاك و بااخلاص و باحيا و اهل مراقبت است؛ و براى خدا احسان مى كند.
22. عنه صلى الله عليه و آله :طوبى لِلمُتَحابّينَ فِي اللّهِ. [۷۰]
22. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خوشا به حال آنان كه براى خدا يكديگر را دوست مى دارند!
23. عنه صلى الله عليه و آله :ما أحَبَّ عَبدٌ عَبدا للّهِِ عز و جل إلّا أكرَمَ رَبَّهُ عز و جل. [۷۱]
23. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ بنده اى به خاطر خداى عز و جل بنده اى را دوست نداشت، مگر آن كه [با اين كار،] پروردگارش عز و جل را گرامى داشت.
24. عنه صلى الله عليه و آله :لَو أنَّ عَبدَينِ تَحابّا فِي اللّهِ عز و جل ـ واحِدٌ فِي المَشرِقِ وآخَرُ فِي المَغرِبِ ـ لَجَمَعَ اللّهُ بَينَهُما يَومَ القِيامَةِ، يَقولُ: هذَا الَّذي كُنتَ تُحِبُّهُ فِيَّ. [۷۲]
24. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :اگر دو بنده، يكى در مشرق و ديگرى در مغرب، به خاطر خداوند عز و جل يكديگر را دوست بدارند، خداوند، در روز قيامت، آن دو را نزد هم مى آورد و مى فرمايد: «اين، همان كسى است كه به خاطر من دوستش مى داشتى».
25. الإمام عليّ عليه السلام :مَن آخى فِي اللّهِ غَنِمَ. مَن آخى فِي الدُّنيا حُرِمَ. [۷۳]
25. امام على عليه السلام :هر كه به خاطر خدا برادرى كرد، سود بُرد، و هر كه براى دنيا برادرى [و رفاقت] كرد، ناكام مانْد.
26. عنه عليه السلام :خَيرُ الإِخوانِ مَن كانَت فِي اللّهِ مَوَدَّتُهُ. [۷۴]
26. امام على عليه السلام :بهترينِ برادران، آن برادرى است كه دوستى اش به خاطر خدا باشد.
27. عنه عليه السلام :وآخِ الإِخوانَ فِي اللّهِ، و أحِبَّ الصّالِحَ لِصَلاحِهِ. [۷۵]
27. امام على عليه السلام :با برادران به خاطر خدا برادرى كن، و انسان نيك را به خاطر نيك بودنش دوست بدار.
28. عنه عليه السلام :بِالتَّواخي فِي اللّهِ تُثمِرُ الاُخُوَّةُ. [۷۶]
28. امام على عليه السلام :با برادرى ورزيدن به خاطر خداست كه برادرى به بار مى نشيند.
29. عنه عليه السلام :وَقِّرُوا اللّهَ سُبحانَهُ، وَ اجتَنِبوا مَحارِمَهُ، و أحِبّوا أحِبّاءَهُ. [۷۷]
29. امام على عليه السلام :خداوند سبحان را ارج نهيد، از حرام هايش دورى كنيد و دوستانش را دوست بداريد.
30. عنه عليه السلام :المَوَدَّةُ فِي اللّهِ أقرَبُ نَسَبٍ. [۷۸]
30. امام على عليه السلام :دوستى به خاطر خدا، نزديك ترين خويشاوندى است.
31. عنه عليه السلام :المَوَدَّةُ فِي اللّهِ أكمَلُ النَّسَبَينِ. [۷۹]
31. امام على عليه السلام :دوستى به خاطر خدا، كامل ترين خويشاوندى است.
32. عنه عليه السلام :المَوَدَّةُ فِي اللّهِ آكَدُ مِن وَشيجِ الرَّحِمِ. [۸۰]
32. امام على عليه السلام :دوستى به خاطر خدا، محكم تر از پيوند خويشاوندى است.
33. عنه عليه السلام :جِماعُ الخَيرِ فِي المُوالاةِ فِي اللّهِ وَ المُعاداةِ فِي اللّهِ، وَ المَحَبَّةِ فِي اللّهِ وَ البُغضِ فِي اللّهِ. [۸۱]
33. امام على عليه السلام :دوستى به خاطر خدا، دشمنى به خاطر خدا، و مهرورزى و كين ورزى به خاطر خدا، كانون خوبى هاست.
34. عنه عليه السلام :طوبى لِمَن أخلَصَ للّهِِ عِلمَهُ و عَمَلَهُ، و حُبَّهُ و بُغضَهُ، و أخذَهُ وتَركَهُ، و كَلامَهُ و صَمتَهُ. [۸۲]
34. امام على عليه السلام :خوشا به حال كسى كه علم و عملش را، و دوستى و نفرتش را، و گرفتن و وا نهادنش را، و سخن گفتن و سكوتش را براى خداوند، خالص گرداند!
35. تحف العقول :قالَ [الباقِرُ عليه السلام] : مَنِ استَفادَ أخا فِي اللّهِ ـ عَلى إيمانٍ بِاللّهِ، و وَفاءٍ بِإِخائِهِ؛ طَلَبا لِمَرضاةِ اللّهِ ـ فَقَد استَفادَ شُعاعا مِن نورِ اللّهِ، و أمانا مِن عَذابِ اللّهِ، و حُجَّةً يُفلِجُ [۸۳] بِها يَومَ القِيامَةِ، و عِزّا باقِيا، و ذِكرا نامِيا؛ لِأَنَّ المُؤمِنَ مِنَ اللّهِ عز و جللا مَوصولٌ و لا مَفصولٌ.
قيلَ لَهُ عليه السلام: ما مَعنى لا مَفصولٌ و لا مَوصولٌ؟ قالَ: لا مَوصولٌ بِهِ أنَّهُ هُوَ، ولا مَفصولٌ مِنهُ أنَّهُ مِن غَيرِهِ. [۸۴]
35. تحف العقول :[امام باقر عليه السلام] فرمود: «هر كه براى خدا بر پايه ايمان به خدا و وفادارى به برادرى اش و به قصد جلب خشنودى خدا، برادرى به دست آورد، هر آينه، پرتوى از نور خدا، و امانى از عذاب خدا، و حجّتى كه در روز قيامت با آن پيروز گردد، و عزّتى پايدار، و نامى فزاينده، به دست آورده است؛ چرا كه مؤمن، نه به خداوند عز و جل، پيوسته است و نه از او گسسته».
گفته شد: نه گسسته است و نه پيوسته، يعنى چه؟
فرمود: «به او چندان پيوسته نيست كه خودِ او باشد، و از او چندان گسسته نيست كه از جز او باشد».
36. الإمام الصادق عليه السلام :قَد يَكونُ حُبٌّ فِي اللّهِ و رَسولِهِ، و حُبٌّ فِي الدُّنيا؛ فَما كانَ فِي اللّهِ ورَسولِهِ فَثَوابُهُ عَلَى اللّهِ، و ما كانَ فِي الدُّنيا فَلَيسَ بِشَيءٍ. [۸۵]
36. امام صادق عليه السلام :گاهى دوستى براى خدا و پيامبر اوست و [گاهى] براى دنيا. آنچه براى خدا و پيامبرش باشد، ثواب آن بر عهده خداست، و آنچه براى دنيا باشد، ارزشى (ثوابى) ندارد.
37. عنه عليه السلام ـ لِأَصحابِهِ ـ :اِتَّقُوا اللّهَ، و كونوا إخوَةً بَرَرَةً، مُتَحابّينَ فِي اللّهِ مُتَواصِلينَ مُتَراحِمينَ، تَزاوَروا و تَلاقَوا و تَذاكَروا أمرَنا و أحيوهُ. [۸۶]
37. امام صادق عليه السلام ـ خطاب به يارانش ـ :از خدا پروا كنيد و برادرانى نيكوكار باشيد. به خاطر خدا، يكديگر را دوست بداريد، با هم ارتباط داشته باشيد، به هم مهر بورزيد، به ديدار و ملاقات يكديگر برويد، و در باره قضيّه ما (امامت و ولايت)، گفتگو كنيد و آن را زنده بداريد.
38. عنه عليه السلام :مِن حُبِّ الرَّجُلِ دينَهُ حُبُّهُ إخوانَهُ. [۸۷]
38. امام صادق عليه السلام :دوست داشتن برادران، از دينْ دوستى آدمى است.
39. عنه عليه السلام :مِن فَضلِ الرَّجُلِ عِندَ اللّهِ مَحَبَّتُهُ لِاءخوانِهِ. [۸۸]
39. امام صادق عليه السلام :يكى از امتيازات آدمى در نزد خداوند، مهرورزى او به برادرانش است.
40. الكافي عن حفص بن البختريّ :كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام ودَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ، فَقالَ لي: تُحِبُّهُ؟
فَقُلتُ: نَعَم.
فَقالَ لي: ولِمَ لا تُحِبُّهُ وهُوَ أخوكَ، وشَريكُكَ في دينِكَ، وعَونُكَ عَلى عَدُوِّكَ، ورِزقُهُ عَلى غَيرِكَ! [۸۹]
40. الكافى ـ به نقل از حفص بن بَخترى ـ :در خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه مردى وارد شد. امام عليه السلام به من فرمود: «او را دوست مى دارى؟».
گفتم: آرى.
فرمود: «چرا دوستش نداشته باشى، در حالى كه او برادر تو، و شريك در دين تو، و ياور تو در برابر دشمن توست و روزى اش هم بر عهده ديگرى است؟!».
41. الإمام الرضا عليه السلام :لِكُلِّ أخَوَينِ فِي اللّهِ لِباسٌ وهَيئَةٌ يُشبِهُ هَيئَةَ صاحِبِهِ، وهُم يُعرَفونَ بِذلِكَ، حَتّى يُدخَلوا في دارِ اللّهِ عز و جل، فَيَقولُ اللّهُ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ: مَرحَبا بِعَبيدي وخَلقي وزُوّاري وَالمُتَحابّينَ فِيَّ في مَحَلِّ كَرامَتي. [۹۰]
41. امام رضا عليه السلام :براى هر يك از دو برادر دينى، جامه اى و هيئتى شبيه هيئت آن ديگرى است و آنان به آن هيئت، شناخته مى شوند تا آن كه به خانه خداوند عز و جل برده شوند. پس خداوند متعال مى فرمايد: «به جايگاه كرامت من، خوش آمديد، اى بندگان و آفريدگان و ميهمانان من، و اى كسانى كه به خاطر من به يكديگر مهر مى ورزيديد!».
2 / 2: وُجُوبُ الحُبِّ في اللّه عزّوجلِّ
2 / 2: وجوب دوستى براى خدا
42. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :الحُبُّ فِي اللّهِ فَريضَةٌ، وَ البُغضُ فِي اللّهِ فَريضَةٌ. [۹۱]
42. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دوستى براى خدا، يك فريضه است، و دشمنى براى خدا [نيز] يك فريضه.
43. الإمام عليّ عليه السلام :واصِلوا مَن تُواصِلونَهُ فِي اللّهِ، وَ اهجُروا مَن تَهجُرونَهُ فِي اللّهِ سُبحانَهُ. [۹۲]
43. امام على عليه السلام :چون با كسى ارتباط برقرار مى كنيد، به خاطر خدا ارتباط داشته باشيد، و چون از كسى دورى مى كنيد، به خاطر خدا، دورى كنيد.
44. عنه عليه السلام :وادّوا مَن تُوادّونَهُ فِي اللّهِ، و أبغِضوا مَن تُبغِضونَهُ فِي اللّهِ سُبحانَهُ. [۹۳]
44. امام على عليه السلام :با هر كه دوستى مى كنيد، به خاطر خدا دوستى كنيد، و با هر كه دشمنى مى ورزيد، به خاطر خدا دشمنى ورزيد.
45. الإمام الصادق عليه السلام :حُبُّ أولِياءِ اللّهِ وَ الوِلايَةُ لَهُم واجِبَةٌ، وَ البَراءَةُ مِن أعدائِهِم واجِبَةٌ. [۹۴]
45. امام صادق عليه السلام :دوست داشتن اولياى خدا و پيوند داشـتن با آنـان، واجـب است، و بيزارى جستن از دشمنان آنان نيز واجب.
46. الإمام الرضا عليه السلام :حُبُّ أولِياءِ اللّهِ تَعالى واجِبٌ، و كَذلِكَ بُغضُ أعداءِ اللّهِ وَ البَراءَةُ مِنهُم و مِن أئِمَّتِهِم. [۹۵]
46. امام رضا عليه السلام :دوست داشتن اولياى خداوند متعال، واجب است، و همين طور، نفرت داشتن از دشمنان خدا و بيزارى جستن از آنان و از پيشوايانشان.
2 / 3: الإِيمانُ حُبٌّ وبُغضٌ
2 / 3: ايمان، همان دوست داشتن و دشمن داشتن است
47. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :هَلِ الدِّينُ إلَا الحُبُّ وَالبُغضُ؟! قالَ اللّهُ عز و جل: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» [۹۶]. [۹۷]
47. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آيا دين، چيزى جز دوست داشتن و دشمن داشتن است؟! خداوند عز و جل مى فرمايد: «بگو: اگر خدا را دوست مى داريد، پس، از من پيروى كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد» .
48. الإمام عليّ عليه السلام ـ في صِفَةِ العُلَماءِ ـ :اِعلَموا أنَّ عِبادَ اللّهِ المُستَحفَظينَ عِلمَهُ يَصونونَ مَصونَهُ، ويُفَجِّرونَ عُيونَهُ، يَتَواصَلونَ بِالوِلايَةِ، ويَتَلاقَونَ بِالمَحَبَّةِ، ويَتَساقَون بِكَأسٍ رَوِيَّةٍ، ويَصدُرونَ [۹۸] بِرِيَّةٍ [۹۹]، لا تَشوبُهُمُ الرّيبَةُ، ولا تُسرِعُ فيهِمُ الغيبَةُ. عَلى ذلِكَ عَقَدَ خَلقَهُم وأخلاقَهُم، فَعَلَيهِ يَتَحابّونَ، وبِهِ يَتَواصَلونَ. [۱۰۰]
48. امام على عليه السلام ـ در توصيف عالمان ـ :بدانيد كه آن بندگان خدا كه امانتدار علم اويند، آن علمى را كه بايد نگه دارند [و افشا نكنند]، نگه مى دارند، و چشمه هاى او را (علوم و معارفى را كه بايد به مردم و اهلش برسانند)، جارى مى سازند. ارتباطاتشان، دوستانه است و ديدارهايشان، مهرآميز و از جام سيراب كننده[ى معرفت و محبّت]، به يكديگر مى نوشانند و سيراب بر مى گردند. ترديد به آنان نياميخته، و غيبت كردن در ميانشان، راهى ندارد. خداوند، سرشت و خوى آنان را با اين ويژگى ها گِره زده است، و با اين خوى با يكديگر دوستى مى ورزند و با هم ارتباط دارند.
49. الإمام الباقر عليه السلام :الإِيمانُ حُبٌّ و بُغضٌ. [۱۰۱]
49. امام باقر عليه السلام :ايمان، دوست داشتن و نفرت داشتن است.
50. تفسير العيّاشي عن أبي عبيدة الحذّاء :دَخَلتُ عَلى أبي جَعفَرٍ عليه السلام، فَقُلتُ: بِأَبي أنتَ واُمّي، رُبَّما خَلا بِيَ الشَّيطانُ فَخَبُثَت نَفسي، ثُمَّ ذَكَرتُ حُبّي إيّاكُم وَ انقِطاعي إلَيكُم فَطابَت نَفسي؟
فَقالَ: يا زِيادُ، وَيحَكَ! و مَا الدِّينُ إلَا الحُبُّ! ألا تَرى إلى قَولِ اللّهِ تَعالى: «إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» . [۱۰۲]
50. تفسير العيّاشىـ به نقل از ابو عبيده حَذّاء ـ :خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و گفتم: پدر و مادرم فدايت باد! گاه شيطان با من خلوت مى كند و جانم پليد مى شود. سپس دوستى و دل دادگى ام به شما را ياد مى كنم. آيا جانم پاك مى شود؟
امام عليه السلام فرمود: «واى بر تو، اى زياد! آيا دين، چيزى جز دوستى است؟! مگر نمى بينى كه خداى متعال مى فرمايد: «اگر خدا را دوست مى داريد، پس، از من پيروى كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد» ؟».
51. الكافي عن بريد بن معاوية :كُنتُ عِندَ أبي جَعفَرٍ عليه السلام في فُسطاطٍ [۱۰۳] لَهُ بِمِنى، فَنَظَرَ إلى زِيادٍ الأَسوَدِ مُنقَلِعَ الرِّجلِ، فَرَثا [۱۰۴] لَهُ، فَقالَ لَهُ: ما لِرِجلَيكَ هكَذا؟
قالَ: جِئتُ عَلى بَكرٍ [۱۰۵] لي نِضوٍ [۱۰۶]، فَكُنتُ أمشي عَنهُ عامَّةَ الطَّريقِ، فَرَثا لَهُ، و قالَ لَهُ ـ عِندَ ذلِكَ ـ زِيادٌ: إنّي اُلِمُّ بِالذُّنوبِ حَتّى إذا ظَنَنتُ أنّي قَد هَلَكتُ ذَكَرتُ حُبَّكُم، فَرَجَوتُ النَّجاةَ و تَجَلّى عَنّي، فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام:
و هَلِ الدِّينُ إلَّا الحُبُّ؟! قالَ اللّهُ تَعالى: «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْاءِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِى قُلُوبِكُمْ» [۱۰۷]، و قالَ: «إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» ، و قالَ: «يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ» [۱۰۸]. [۱۰۹]
51. الكافى ـ به نقل از بريد بن معاويه ـ :در خيمه امام باقر عليه السلام در مِنا، خدمت ايشان بودم. چشم امام عليه السلام به زيادِ اسود افتاد كه پايش زخم آلود بود. دلش به حال او سوخت و فرمود: «چه بر سرِ پاهايت آمده است؟».
زياد گفت: من با شتر جوان نحيفى آمدم. بدين جهت، بيشتر راه را پياده مى پيمودم.
امام عليه السلام متأثّر شد.
در اين هنگام، زياد به ايشان گفت: من [گاهى اوقات] مرتكب گناهان مى شوم، چندان كه گمان مى برم به هلاكت در افتاده ام. پس محبّت شما را به ياد مى آورم و به نجات، اميدوار مى شوم و [آن گمان] از من كنار مى رود. [۱۱۰]
امام باقر عليه السلام فرمود: «آيا دين، جز محبّت است؟! خداوند متعال مى فرمايد: «ايمان را محبوب شما گردانيد و آن را در دل هايتان آراسته نمود» ، و مى فرمايد: «اگر خدا را دوست مى داريد، پس، از من پيروى كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد» و نيز مى فرمايد: «كسى را كه به سوى آنان مهاجرت كرده، دوست مى دارند» ».
52. الكافي عن فضيل بن يسار :سَأَلتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام عَنِ الحُبِّ وَ البُغضِ، أ مِنَ الإِيمانِ هُوَ؟
فَقالَ: و هَلِ الإِيمانُ إلَا الحُبُّ وَ البُغضُ؟! ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ: «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْاءِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِى قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ أُوْلَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ » . [۱۱۱]
52. الكافىـ به نقل از فُضَيل بن يسار ـ :از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا دوست داشتن و دشمن داشتن، از ايمان است؟
فرمود: «مگر ايمان، چيزى جز دوست داشتن و دشمن داشتن است؟!». سپس اين آيه را تلاوت نمود: « «ايمان را محبوب شما گردانيد و آن را در دل هاى شما آراسته نمود، و كفر و گناه و نافرمانى را منفور شما قرار داد. آنان، همان ره يافتگان اند» ».
53. الإمام الصادق عليه السلام :كُلُّ مَن لَم يُحِبَّ عَلَى الدِّينِ ولَم يُبغِض عَلَى الدِّين فَلا دينَ لَهُ. [۱۱۲]
53. امام صادق عليه السلام :هر كه براى دين، دوست نمى دارد و براى دين، دشمن نمى دارد، دين ندارد.
54. عنه عليه السلام :مَن سَرَّهُ أن يَلقَى اللّهَ و هُوَ مُؤمِنٌ حَقّا حَقّا فَليَتَوَلَّ اللّهَ و رَسولَهُ وَالَّذينَ آمَنوا، وَ ليَبرَأ إلَى اللّهِ مِن عَدُوِّهِم، و يُسَلِّم لِمَا انتَهى إلَيهِ مِن فَضلِهِم. [۱۱۳]
54. امام صادق عليه السلام :هر كه خوش دارد كه خداوند را ديدار كند، در حالى كه به راستى و حقيقتا مؤمن باشد، بايد خدا و پيامبر او و مؤمنان را دوست بدارد و از دشمنان آنان، نزد خداوند، اعلام بيزارى كند و به آنچه از فضايل ايشان به او مى رسد، گردن نهد.
2 / 4: أوثقُ عُرَى الإِيمانِ
2 / 4: محكم ترين دستگيره ايمان
55. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أوثَقُ عُرَى الإِيمانِ الحُبُّ فِي اللّهِ، وَ البُغضُ فِي اللّهِ. [۱۱۴]
55. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محكم ترين دستگيره ايمان، دوست داشتن براى خدا و دشمن داشتن براى خداست.
56. عنه صلى الله عليه و آله :أفضَلُ الإِيمانِ أن تُحِبَّ للّهِِ و تُبغِضَ للّهِِ. [۱۱۵]
56. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :برترين ايمان، اين است كه به خاطر خدا دوست بدارى و به خاطر خدا، دشمن بدارى.
57. عنه صلى الله عليه و آله :وُدُّ المُؤمِنِ لِلمُؤمِنِ فِي اللّهِ مِن أعظَمِ شُعَبِ الإِيمانِ. ألا و مَن أحَبَّ فِي اللّهِ و أبغَضَ فِي اللّهِ و أعطى فِي اللّهِ و مَنَعَ فِي اللّهِ؛ فَهُوَ مِن أصفِياءِ اللّهِ. [۱۱۶]
57. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محبّت مؤمن به مؤمن براى خدا، از بزرگ ترين شاخه هاى ايمان است. آگاه باشيد كه هر كس به خاطر خدا دوست بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد و به خاطر خدا دِهِش كند و به خاطر خدا دريغ ورزد، از برگزيدگان خداست.
58. المعجم الكبير عن ابن عبّاس :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأَبي ذَرٍّ: أيُّ عُرَى الإِيمانِ أوثَقُ؟
قالَ: اللّهُ ورَسولُهُ أعلَمُ!
قالَ: المُوالاةُ فِي اللّهِ وَ المُعاداةُ فِي اللّهِ، وَ الحُبُّ فِي اللّهِ وَ البُغضُ فِي اللّهِ. [۱۱۷]
58. المعجم الكبير ـ به نقل از ابن عبّاس ـ :پيامبر خدا به ابو ذر فرمود: «كدام دستگيره ايمان، استوارتر است؟».
ابو ذر گفت: خدا و پيامبر او داناترند.
فرمود: «مهر ورزيدن براى خدا و كين ورزيدن براى خدا، و دوست داشتن براى خدا و دشمن داشتن براى خدا».
59. المستدرك على الصحيحين عن ابن مسعود :قالَ لِيَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: يا عَبدَ اللّهِ بنَ مَسعودٍ، فَقُلتُ: لَبَّيكَ يا رَسولَ اللّهِ ـ ثَلاثَ مِرارٍ ـ.
قالَ: هَل تَدري أيُّ عُرَى الإِيمانِ أوثَقُ؟
قُلتُ: اللّهُ و رَسولُهُ أعلَمُ!
قالَ: أوثَقُ الإِيمانِ الوِلايَةُ فِي اللّهِ؛ بِالحُبِّ فيهِ وَ البُغضِ فيهِ. [۱۱۸]
59. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از ابن مسعود ـ :پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: «اى عبد اللّه بن مسعود!».
سه بار گفتم: امر بفرماييد، اى پيامبر خدا!
فرمود: «آيا مى دانى كدام دستگيره ايمان، محكم تر است؟».
گفتم: خدا و پيامبر او بهتر مى دانند.
فرمود: «محكم ترين دستگيره ايمان، دوستى كردن در راه خداست، با مهر و كين ورزيدن به خاطر او».
60. الإمام الصادق عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأَصحابِهِ: أيُّ عُرَى الإِيمانِ أوثَقُ؟
فَقالوا: اللّهُ و رَسولُهُ أعلَمُ! و قالَ بَعضُهُم: الصَّلاةُ، و قالَ بَعضُهُم: الزَّكاةُ، و قالَ بَعضُهُم: الصِّيامُ، و قالَ بَعضُهُم: الحَجُّ وَ العُمرَةُ، و قالَ بَعضُهُم: الجِهادُ.
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لِكُلِّ ما قُلتُم فَضلٌ و لَيسَ بِهِ، و لكِن أوثَقُ عُرَى الإِيمانِ الحُبُّ فِي اللّهِ وَ البُغضُ فِي اللّهِ، و تَوالي (وتَوَلّي) أولِياءِ اللّهِ وَ التَّبَرّي مِن أعداءِ اللّهِ. [۱۱۹]
60. امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا به يارانش فرمود: «كدامين دستگيره ايمان، استوارتر است؟».
گفتند: خدا و پيامبرش داناترند. يكى گفت: نماز. ديگرى گفت: زكات. سومى گفت: روزه. چهارمى گفت: حج و عمره. پنجمى گفت: جهاد.
آن گاه، پيامبر خدا فرمود: «هر يك از اينها كه گفتيد، ارزشمند است؛ امّا پاسخ پرسش من نيست؛ بلكه استوارترين دستگيره ايمان، عبارت است از دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا، و پيروى از اولياى خدا و بيزارى از دشمنان خدا».
61. الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ أفضَلَ الدّينِ الحُبُّ فِي اللّهِ وَ البُغضُ فِي اللّهِ، وَ الأَخذُ فِي اللّهِ وَ العَطاءُ فِي اللّهِ سُبحانَهُ. [۱۲۰]
61. امام على عليه السلام :برترين دين، دوست داشتن به خاطر خدا و دشمن داشتن به خاطر خدا، و گرفتن (دريغ ورزيدن) به خاطر خدا، و دِهِش به خاطر خداوند سبحان است.
62. الإمام الصادق عليه السلام :مِن أوثَقِ عُرَى الإِيمانِ أن تُحِبَّ فِي اللّهِ و تُبغِضَ فِي اللّهِ، وتُعطِيَ فِي اللّهِ و تَمنَعَ فِي اللّهِ. [۱۲۱]
62. امام صادق عليه السلام :از استوارترين دستگيره هاى ايمان، اين است كه براى خدا دوست بدارى و براى خدا دشمن بدارى، و براى خدا عطا كنى و براى خدا مضايقه ورزى.
2 / 5: أفضل الأعمال
2 / 5: برترينْ اعمال
63. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أفضَلُ الأَعمالِ الحُبُّ فِي اللّهِ وَ البُغضُ فِي اللّهِ. [۱۲۲]
63. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :برترينْ اعمال، دوست داشتن براى خدا و دشمن داشتن براى خداى اند.
64. مسند ابن حنبل عن أبي ذرّ :خَرَجَ إلَينا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَقالَ: أتَدرونَ أيُّ الأَعمالِ أحَبُّ إلَى اللّهِ عز و جل؟
قالَ قائِلٌ: الصَّلاةُ وَ الزَّكاةُ، و قالَ قائِلٌ: الجِهادُ.
قالَ: إنَّ أحَبَّ الأَعمالِ إلَى اللّهِ عز و جل الحُبُّ فِي اللّهِ عز و جل، وَ البُغضُ فِي اللّهِ. [۱۲۳]
64. مسند ابن حنبلـ به نقل از ابو ذر ـ :پيامبر خدا به سوى ما بيرون آمد و فرمود: «آيا مى دانيد كدام يك از اعمال، نزد خدا محبوب تر است؟».
گوينده اى گفت: نماز و زكات.
يكى ديگر گفت: جهاد.
پيامبر خدا فرمود: «محبوب ترينْ اعمال در نزد خداوند عز و جل، دوست داشتن به خاطر خدا عز و جل و دشمن داشتن به خاطر خداى اند».
65. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أوحَى اللّهُ تَعالى إلى نَبِيٍّ مِنَ الأَنبِياءِ أن قُل لِفُلانٍ العابِدِ: أمّا زُهدُكَ فِي الدُّنيا فَتَعَجَّلتَ راحَةَ نَفسِكَ، و أمَّا انقِطاعُكَ إلَيَّ فَتَعَزَّزتَ بي، فَماذا عَمِلتَ فيما لي عَلَيكَ؟
قالَ: يا رَبِّ، و ماذا لَكَ عَلَيَّ؟
قالَ: هَل عادَيتَ فِيَّ عَدُوّا، أو هل والَيتَ فِيَّ وَلِيّا؟! [۱۲۴]
65. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى متعال به پيامبرى از پيامبران وحى فرمود كه: «به فلان عابد بگو: تو با زهدت نسبت به دنيا، در آسايش خودت شتافتى، و با روى كردنت به من، مايه عزّت خودت را فراهم آوردى. پس براى حقّى كه من بر تو دارم، چه كردى؟».
[آن عابد] گفت: پروردگارا! تو را بر من چه حقّى است؟
فرمود: «آيا به خاطر من با دشمنى، دشمنى ورزيده اى و يا به خاطر من با دوستى، دوستى ورزيده اى؟».
66. جامع الأخبار :أوحَى اللّهُ تَعالى إلى موسى عليه السلام: هَل عَمِلتَ لي عَمَلاً قَطُّ؟
قالَ: إلهي صَلَّيتُ لَكَ، و صُمتُ، و تَصَدَّقتُ، و ذَكَرتُ لَكَ!
فَقالَ: إنَّ الصَّلاةَ لَكَ بُرهانٌ، وَ الصَّومَ جُنَّةٌ، وَ الصَّدَقَةَ ظِلٌّ، وَ الذِّكرَ نورٌ، فَأَيُّ عَمَلٍ عَمِلتَ لي؟
فَقالَ موسى عليه السلام: دُلَّني عَلى عَمَلٍ هُوَ لَكَ؟
فَقالَ: يا موسى، هَل والَيتَ لي وَلِيّا، و هَل عادَيتَ لي عَدُوّا قَطُّ؟! فَعَلِمَ موسى عليه السلام أنَّ أحَبَّ الأَعمالِ الحُبُّ فِي اللّهِ وَ البُغضُ فِي اللّهِ. [۱۲۵]
66. جامع الأخبار :خداى متعال به موسى عليه السلام وحى كرد: «آيا هرگز براى من كارى كرده اى؟».
گفت: معبودا! من براى تو نماز خواندم، روزه گرفتم، صدقه دادم و ذكر تو را گفتم.
خداوند فرمود: «نماز براى تو، بُرهان است و روزه، حفاظ و صدقه، سايه و ذكر، نور. چه عملى را براى من كردى؟».
موسى عليه السلام گفت: مرا به عملى كه مخصوص توست، راه نمايى فرما.
خداوند فرمود: «اى موسى! آيا هرگز به خاطر من با دوستى، دوستى كرده اى و آيا به خاطر من با دشمنى، دشمنى ورزيده اى؟».
پس موسى عليه السلام دانست كه محبوب ترين اعمال، دوست داشتن به خاطر خدا و دشمن داشتن به خاطر خداست.
2 / 6: الاِستِعانَةُ بِاللّه عزّوجلِّ في حبِّ مَن يُحِبُّهُ
2 / 6: مدد گرفتن از خدا در دوست داشتن كسى كه خدا دوستش دارد
67. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُمَّ اجعَلنا هادينَ مُهتَدينَ، غَيرَ ضالّينَ ولا مُضِلّينَ، سِلما
لِأَولِيائِكَ، وعَدُوّا لِأَعدائِكَ، نُحِبُّ بِحُبِّكَ مَن أحَبَّكَ، و نُعادي بِعَداوَتِكَ مَن خالَفَكَ. [۱۲۶]
67. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بار خدايا! ما را ره نما و ره يافته قرار ده، نه گم راه و گم راه كننده. با دوستانت آشتى و با دشمنانت دشمن قرارمان ده و چنان كن كه به واسطه دوستى تو، كسى را كه دوستت مى دارد، دوست بداريم و به خاطر دشمنى تو، كسى را كه با تو مخالف است، دشمن بداريم.
68. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ فِي الدُّعاءِ ـ :مَولايَ وَ ارحَمني في حَشري و نَشري، وَ اجعَل في ذلِكَ اليَومِ مَعَ أولِيائِكَ مَوقِفي، و في أحِبّائِكَ مَصدَري، و في جِوارِكَ مَسكَني، يا رَبَّ العالَمينَ. [۱۲۷]
68. امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعايش ـ :مولاى من! بر من در آن روز كه زنده مى شوم و براى حساب، حاضر مى گردم، رحم آور و در آن روز، جايگاه ايستادنم را در ميان اوليايت، و بازگشتم را با دوستانت، و سكونتم را در جوارت قرار ده، اى پروردگار جهانيان!
69. عنه عليه السلام :اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ... وَ اجعَلنا بِخِدمَتِكَ لِلعُبّادِ وَ الأَبدالِ في أقطارِها طُلّابا، و لِلخاصَّةِ مِن أصفِيائِكَ أصحابا، و لِلمُريدينَ المُتَعَلِّقينَ بِبابِكَ أحبابا. [۱۲۸]
69. امام زين العابدين عليه السلام :بار خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست... و به لطف خود، ما را جوينده عابدان و اَبدال [۱۲۹] در گوشه و كنار عالم، و يار برگزيدگانِ خاصّت، و دوستدار مريدانِ چنگ زده به درگاهت قرار ده.
2 / 7: غاية تأكيدِ الإِخاءِ الدِّينِيِّ
2 / 7: نهايتِ تأكيد بر برادرىِ دينى
70. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن أحَبَّ رَجُلاً فِي اللّهِ؛ لِعَدلٍ ظَهَرَ مِنهُ ـ و هُوَ في عِلمِ اللّهِ مِن أهلِ النّارِ ـ آجَرَهُ اللّهُ عَلى حُبِّهِ إيّاهُ، كَما لَو أحَبَّ رَجُلاً مِن أهلِ الجَنَّةِ. و مَن أبغَضَ رَجُلاً فِي اللّهِ؛ لِجَورٍ ظَهَرَ مِنهُ ـ و هُوَ في عِلمِ اللّهِ مِن أهلِ الجَنَّةِ ـ آجَرَهُ اللّهُ عَلى بُغضِهِ إيّاهُ، كَما لَو كانَ يُبغِضُ رَجُلاً مِن أهلِ النّارِ. [۱۳۰]
70. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كه كسى را به خاطر عدالتى كه از او سر زده است، براى خدا دوست بدارد، گرچه آن كس در علم خداوند، از اهل آتش باشد، خداوند، او را بر اين دوست داشتنش پاداش مى دهد، به همان سان كه اگر كسى از اهل بهشت را دوست مى داشت.
و هر كه كسى را به خاطر ستمى كه از او سر زده است، براى خدا دشمن بدارد، گرچه آن كس از اهل بهشت باشد، خداوند، او را بر اين دشمن داشتنش پاداش مى دهد، به همان سان كه اگر كسى از اهل دوزخ را دشمن مى داشت.
71. الإمام الباقر عليه السلام :لَو أنَّ رَجُلاً أحَبَّ رَجُلاً للّهِِ لَأَثابَهُ اللّهُ عَلى حُبِّهِ إيّاهُ، و إن كانَ المَحبوبُ في عِلمِ اللّهِ مِن أهلِ النّارِ. و لَو أنَّ رَجُلاً أبغَضَ رَجُلاً للّهِِ لَأَثابَهُ اللّهُ عَلى بُغضِهِ إيّاهُ، و إن كانَ المُبغَضُ في عِلمِ اللّهِ مِن أهلِ الجَنَّةِ. [۱۳۱]
71. امام باقر عليه السلام :اگر كسى به خاطر خدا شخصى را دوست بدارد، خداوند، او را بر اين دوست داشتنش پاداش مى دهد، گرچه آن كه دوستش مى دارد، در علم خداوند، از اهل آتش باشد، و اگر كسى به خاطر خدا شخصى را دشمن بدارد، خداوند، او را بر اين دشمن داشتنش پاداش مى دهد، گرچه آن كه دشمنش مى دارد، در علم خداوند، از اهل بهشت باشد.
بيان
نكته
هذا إذا لم يكن المكلّف مقصّرا في التحقيق وإلّا فلا ريب في أنـّه غير مثاب على حبّه وبغضه بل يُؤاخَذ عَلى تقصيره.
اين، در صورتى است كه مكلّف در تحقيق خود، كوتاهى نكرده باشد، وگر نه، ترديدى نيست كه وى در مهرورزى و دشمنى اش پاداشى ندارد؛ بلكه به خاطر كوتاهى اش بازخواست خواهد شد.
تحليلى در باره رازِ دوستى و دشمنى براى خدا
پيش از اين، اشاره كرديم كه اسلام، دين محبّت و برادرى است [۱۳۲] و تشريع (وضع) قانون برادرىِ دينى و تأكيد بر وجوب مهروَرزىِ مسلمانان به يكديگر و تبيين آثار و بركات مادّى و معنوى آن براى سامانْ يافتنِ جامعه، تلاشى است در اين راه كه يكايك آنان، خود را اعضاى يك پيكر احساس كنند و البته رسيدن به اين آرمان بلند و به ثمر نشستن تمامى تلاش ها و اقدامات ياد شده، تنها يك راه دارد و آن، تربيت انسان هايى است كه يكديگر را براى خدا دوست داشته باشند، نه با انگيزه اى ديگر.
به سخن ديگر، دوستى كردن و برادرى ورزيدن با انگيزه الهى، تنها راه ريشه كن كردن اختلافات و دشمنى ها و تحقّق جامعه آرمانىِ مبتنى بر مهروَرزى است و جز از اين راه، بشر به زندگىِ دلخواه، نخواهد رسيد.
اكنون، با عنايت به احاديث اين فصل، بايد به دو سؤال، پاسخ داد:
نخست، اين كه: انگيزه الهى در دوستى و برادرى، چگونه دشمنى ها را ريشه كن مى كند و جامعه انسانى را يك پارچه و متّحد مى نمايد؟
و سؤال ديگر، اين كه: اگر اسلام، خواستار جامعه مبتنى بر محبّت است، چرا پيروان خود را به همان ميزان كه به دوستى با انگيزه الهى دعوت مى كند، آنان را به دشمنى با انگيزه الهى تشويق مى نمايد و دشمنى براى خدا را مانند دوستى براى او واجب مى داند [۱۳۳] و اين دو را بهترين عمل و محكم ترين دستگيره ايمان مى خواند؟ [۱۳۴] و نهايت، اين كه: چه ضرورتى دارد كه انسان به جاى دوستى، با ديگران، دشمنى كند؟ و دشمنى كردن با ديگران، چه دردى از دردهاى اجتماعى را دوا و كدام مشكل را حل مى نمايد؟ و در يك جمله: حكمت دشمنى براى خدا چيست؟
ريشه دشمنى
براى پاسخ به سؤال اوّل، ابتدا بايد ديد ريشه دشمنى در چيست. با بررسى دقيق و همه جانبه، به اين نتيجه مى رسيم كه ريشه همه دشمنى ها، بلكه همه فتنه ها و فسادها، خودخواهى است. جنگ ها، خونريزى ها، جنايت ها، زشتى ها، پليدى ها و همه رذايل اخلاقى و عملى، ريشه در خودخواهى دارند و اگر اين اصلِ اصولِ فتنه ها علاج شود، دشمنى، جاى خود را به محبّت مى دهد و جامعه انسانى، طعم شيرين محبّت و برادرى را خواهد چشيد.
علاج اساسىِ دشمنى ها
براى علاج اساسى دشمنى ها، بايد ريشه آنها ـ كه خودخواهى است ـ علاج شود، و براى علاج خودخواهى، راهى جز خداخواهى وجود ندارد. تا انسان، خداخواه نشود، از خود، تهى نمى گردد و تا از خود، تهى نگردد، نمى تواند حقيقتا ديگرى را دوست داشته باشد. از اين رو، در حديث قدسى آمده است:
يا بنَ آدَمَ! كُلٌّ يُريدُكَ لِأَجلِهِ، وَ أَنَا اُريدُكَ لِأَجلِكَ. [۱۳۵]
اى پسر آدم! هر كسى تو را به خاطر خودش مى خواهد و من، تو را به خاطر خودت مى خواهم. آرى! هر كس كه مى گويد: «تو را دوست دارم»، تو را براى تأمين نياز و منفعت خود مى خواهد. تنها خداوندِ بى نياز است كه انسان را براى خودِ انسان مى خواهد، نه براى خودش.
انسان نيز هر قدر به آن بى نيازِ مطلق، نزديك شود، از نيازهايش كاسته مى شود و خداگونه مى گردد و در نتيجه، دوستى و دشمنى او با هدف تأمين نيازهاى خود نيست؛ بلكه براى اطاعت از فرمان خدا و تقرّب بيشتر به اوست. بر اين پايه، هر قدر انسان از خودمحورى، دورتر و به خدامحورى، نزديك تر شود، به همان ميزان، مى تواند حقيقتا ديگران را دوست داشته باشد.
و بدين سان، راز تأكيد اسلام بر برادرى در راه خدا و مهرورزى و دوستى به خاطر خدا آشكار مى شود؛ چرا كه تنها كسانى مى توانند انسان ها را دوست داشته باشند و هوادار واقعى مردم باشند كه محبّت آنان، براى خدا باشد.
فلسفه شكست ماركسيسم در شعارِ طرفدارى از خلق، اين است كه هوادارى واقعى از خلق، بدون توجّه به خالق، امكان پذير نيست. كسى كه دوستى اش با انگيزه الهى نباشد، نمى تواند منافع شخصى خود را در نظر نگيرد و محبّتى كه بر پايه منفعت شخصى است، در حقيقت، محبّت به ديگرى نيست؛ بلكه نوعى خودخواهى در چهره ديگرخواهى است و از اين رو، تداوم دوستىِ او دائر مدارِ بهره ورى از دوست است و هر وقت عاشق، احساس كند معشوق نمى تواند منافع وى را تأمين كند، دوستى، زايل مى گردد و چه بسا تبديل به دشمنى شود. بدين جهت، متون اسلامى تأكيد مى كنند كه تنها دوستى هايى كه بر پايه دين و براى خدا باشند، تداوم خواهند يافت و دوستى هايى كه بر پايه خودخواهى و منافع شخصى اند، دير يا زود، تبديل به دشمنى خواهند شد:
«الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ. [۱۳۶]
برادران، در آن روز، بعضى شان دشمن بعضى ديگرند، مگر پرهيزگاران» .
چرايىِ دشمنى در راه خدا
براى پاسخ گفتن به سؤال دوم بايد ديد مقصود از دشمنى براى خدا چيست. اگر اين جمله درست تفسير شود، فلسفه آن، به خودى خود، روشن مى گردد و نيازى به توضيح بيشتر ندارد.
دشمنى براى خدا، بدين معناست كه «مُبغِض (دشمنى كننده)» خصومت شخصى با «مُبغَض (آن كه مورد دشمنى واقع مى شود)» ندارد و دشمنى او به دليل منافع شخصى نيست؛ يعنى دشمنى او با كسى كه او را دشمن مى دارد، براى خداست، نه براى خود.
بدين سان، ميان دشمنى براى خدا و دشمنى براى خود، تفاوت جوهرى وجود دارد. دشمنى براى خود و براى تأمين منافع فردى و گروهى، مبدأ همه فسادها، فتنه ها و ويرانى هاست؛ امّا دشمنى براى خدا، مانند دوستى براى خدا، مبدأ انواع خيرات و بركات و سازندگى هاى فردى و اجتماعى است.
همچنين بايد توجّه داشت كه دشمنى براى خدا، دشمنى براى تأمين منافع مردم است و دشمنى انسان با ديگرى، نمى تواند براى خداوند متعال، فايده اى داشته باشد؛ زيرا او بى نياز مطلق است. بر اين اساس، تنها انسان و جامعه انسانى، از دوستى و يا دشمنى براى خدا سود مى برد.
از سوى ديگر، محبّت كردن به كسانى كه بر جامعه انسانى رحم نمى كنند، بسيار خطرناك است. به فرموده امام على عليه السلام:
رَحمَةُ مَن لا يَرحَمُ تَمنَعُ الرَّحمَةَ، وَ استِبقاءُ مَن لا يُبقى يُهلِكُ الاُمَّةَ. [۱۳۷]
رحم كردن به كسى كه رحم نمى كند، مانع رحمت مى شود، و باقى گذاشتن كسى كه جان ها از دست او به در نمى برند، امّت را به نابودى مى كشاند.
مقتضاى محبّت به جامعه انسانى، دشمنى با چنين عناصر خطرناك و كوتاه كردن دست آنها از تجاوز به حريم انسانيت است.
بر اين اساس، حكمت دشمنى براى خدا، مبارزه با موانع شكوفايى ارزش هاى انسانى و پاكسازى جامعه از عناصر ضدّ ارزشى است. اهمّيت اين مبارزه، كمتر از تلاش براى ساماندهى جامعه مبتنى بر محبّت نيست؛ بلكه مى توان گفت جزئى از اين تلاش محسوب مى شود.
كين ورزى، ريشه در مهرورزى دارد
علاوه بر آنچه در حكمت دشمنى براى خدا ذكر شد، اصولاً دشمنى، ريشه در دوستى دارد و محبّت واقعى، هميشه با دشمنى همراه است. انسان به هر چيزى علاقه پيدا كند، به طور طبيعى از ضدّ آن، متنفّر مى گردد. انسان نمى تواند كسى را واقعا دوست داشته باشد؛ ولى دشمن او را دشمن نداشته باشد. دشمن داشتنِ دشمنان، در حقيقت، يكى از روشن ترين دلايل واقعى بودن دوستىِ مدّعيانِ محبّت است و از اين رو، در متون اسلامى، دشمنى براى خدا در كنار دوستى براى خدا مورد توجّه و تأكيد است.
الفصل الثالث: بركات الإخاء الديني
فصل سوم: بركات برادرىِ دينى
3 / 1: إخلاصُ المَحَبَّةِ
3 / 1: دوستى خالصانه
72. الإمام عليّ عليه السلام :عَلَى التَّواخي فِي اللّهِ تَخلُصُ المَحَبَّةُ. [۱۳۸]
72. امام على عليه السلام :در برادرى براى خداست كه دوستى، خالص مى شود.
73. عنه عليه السلام :مَن كانَت صُحبَتُهُ فِي اللّهِ كانَت صُحبَتُهُ كَريمَةً، ومَوَدَّتُهُ مُستَقيمَةً. [۱۳۹]
73. امام على عليه السلام :كسى كه رفاقتش براى خدا باشد، رفاقت او كريمانه و دوستى اش بى غَل و غش است.
74. عنه عليه السلام ـ في الدّيوانِ المَنسوبِ إلَيهِ ـ :
وكُلُّ مَوَدَّةٍ للّهِِ تَصفو ولا يَصفو مَعَ الفِسقِ الإِخاءُ [۱۴۰]
74. امام على عليه السلام ـ در ديوان منسوب به ايشان ـ :هر دوستى اى كه براى خدا باشد، خالص خواهد بود و با وجود فسق، برادرى خالص نمى شود.
3 / 2: كَمالُ الإِيمانِ
3 / 2: ٰ كمال ايمان
75. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ وَجَدَ طَعمَ الإِيمانِ: مَن كانَ يُحِبُّ المَرءَ لا يُحِبُّهُ إلّا للّهِِ، ومَن كانَ اللّهُ ورَسولُ هُ أحَبَّ إلَيهِ مِمّا سِواهُما، ومَن كانَ أن يُلقى فِي النّارِ أحَبَّ إلَيهِ مِن أن يَرجِعَ فِي الكُفرِ بَعدَ أن أنقَذَهُ اللّهُ مِنهُ. [۱۴۱]
75. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :سه چيز است كه هر كس آنها را داشته باشد، طعم ايمان را مى چشد: كسى كه شخصى را فقط به خاطر خدا دوست بدارد؛ كسى كه خدا و پيامبر او را از هر چيز ديگرى بيشتر دوست بدارد؛ و كسى كه اگر در آتش افكنده شود، نزد او محبوب تر از آن باشد كه پس از آن كه خداوند عز و جل او را از كفر نجات داده، دوباره به كفر باز گردد.
76. عنه صلى الله عليه و آله :مَن سَرَّهُ أن يَجِدَ طَعمَ الإِيمانِ فَليُحِبَّ المَرءَ لا يُحِبُّهُ إلّا لِلّهِ عز و جل. [۱۴۲]
76. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس دوست دارد طعم ايمان را بچشد، بايد برادرش را دوست بدارد و اين دوست داشتنش جز براى خداوند عز و جل نباشد.
77. عنه صلى الله عليه و آله :لا يَحِقُّ العَبدُ حَقَّ صَريحِ الإِيمانِ حَتّى يُحِبَّ لِلّهِ تَعالى ويُبغِضَ لِلّهِ، فَإِذا أحَبَّ لِلّهِ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ وأبغَضَ لِلّهِ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ فَقَدِ استَحَقَّ الوَلاءَ مِنَ اللّهِ. وإنَّ أولِيائي [۱۴۳] مِن عِبادي وأحِبّائي مِن خَلقِي الَّذينَ يُذكَرونَ بِذِكري واُذكَرُ بِذِكرِهِم. [۱۴۴]
77. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بنده، استحقاق ايمان ناب را ندارد، مگر آن كه به خاطر خداى متعال، دوست بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد. پس هر گاه براى خداوند ـ تبارك و تعالى ـ دوست بدارد و براى خداوند ـ تبارك و تعالى ـ دشمن بدارد، مستحقّ ولاى (دوستى) خداوند است [كه فرموده است]: «همانا اولياى من از ميان بندگانم و دوستان من از ميان خَلقم، كسانى هستند كه من به ياد آنان هستم و آنان به ياد من اند».
78. الإمام العسكريّ عن آبائِهِ عليهم السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِبَعضِ أصحابِهِ ذاتَ يَومٍ: يا عَبدَ اللّهِ، أحبِب فِي اللّهِ، وأبغِض فِي اللّهِ، ووالِ فِي اللّهِ، وعادِ فِي اللّهِ؛ فَإِنَّهُ لا تُنالُ وِلايَةُ اللّهِ إلّا بِذلِكَ، ولا يَجِدُ الرَّجُلُ طَعمَ الإِيمانِ ـ وإن كَثُرَت صَلاتُهُ وصِيامُهُ ـ حَتّى يَكونَ كَذلِكَ. وقَد صارَت مُؤاخاةُ النّاسِ يَومَكُم هذا أكثَرُها فِي الدُّنيا؛ عَلَيها يَتَوادّونَ، وعَلَيها يَتَباغَضونَ، وذلِكَ لا يُغني عَنهُم مِنَ اللّهِ شَيئا.
فَقالَ الرَّجُلُ: يا رَسولَ اللّهِ، فَكَيفَ لي أن أعلَمَ أنّي قَد والَيتُ وعادَيتُ فِي اللّهِ؟ ومَن وَلِيُّ اللّهِ عز و جل حَتّى اُوالِيَهُ، ومَن عَدُوُّهُ حَتّى اُعادِيَهُ؟
فَأَشارَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى عَلِيٍّ عليه السلام، فَقالَ: أتَرى هذا؟
قالَ: بَلى.
قالَ: وَلِيُّ هذا وَلِيُّ اللّهِ؛ فَوالِهِ، وعَدُوُّ هذا عَدُوُّ اللّهِ؛ فَعادِهِ، ووالِ وَلِيَّ هذا ولَو أنَّهُ قاتِلُ أبيكَ ووَلَدِكَ، وعادِ عَدُوَّ هذا ولَو أنَّهُ أبوكَ ووَلَدُكَ. [۱۴۵]
78. امام عسكرى ـ از پدران بزرگوارش عليهم السلام ـ :روزى پيامبر خدا به يكى از يارانش فرمود: «اى بنده خدا! براى خدا دوست بدار و براى خدا نفرت بدار، و براى خدا، دوستى بورز و براى خدا، دشمنى نما؛ زيرا ولايت (دوستى و سرپرستى) خداوند، جز با اينها به دست نمى آيد و آدمى، مزه ايمان را نمى چشد، هر چند نماز و روزه اش بسيار باشد، مگر آن كه چنين باشد. اين روزها برادرى (دوستى) مردم با يكديگر، عمدتا به خاطر دنيا شده است. به خاطر دنيا با يكديگر دوستى مى ورزند و به خاطر دنيا با هم دشمنى مى كنند و اين، در نزد خداوند، ارزشى ندارد».
مرد گفت: اى پيامبر خدا! چگونه بدانم كه من براى خدا، دوستى و يا دشمنى مى ورزم؟ و چه كسى دوست خداست تا دوستش بدارم و چه كسى دشمن خداست تا دشمنش بدارم؟
پيامبر خدا به على عليه السلام اشاره كرد و فرمود: «اين را مى بينى؟».
مرد گفت: آرى.
فرمود: «دوست اين، دوست خداست. پس دوستش بدار و دشمن اين، دشمن خداست. پس دشمنش بدار. دوست اين را دوست بدار، حتّى اگر قاتل پدر و فرزندت باشد و دشمن اين را دشمن بدار، حتّى اگر پدر يا فرزندت باشد».
79. الإمام الصادق عليه السلام :مَن أحَبَّ لِلّهِ وأبغَضَ لِلّهِ وأعطى لِلّهِ فَهُوَ مِمَّن كَمُلَ إيمانُهُ. [۱۴۶]
79. امام صادق عليه السلام :هر كس براى خدا دوست بدارد و براى خدا دشمن بدارد و براى خدا دِهِش كند، او از كسانى است كه ايمانش كامل است.
3 / 3: قَبُولُ الأَعمالِ
3 / 3: قبولىِ اعمال
80. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في حِسابِ اللّهِ يَومَ القِيامَةِ ـ :يُؤتى بِعَبدٍ مُحسِنٍ في نَفسِهِ لايَرى أنَّ لَهُ ذَنبا، فَيَقولُ لَه: هَل كُنتَ تُوالي أولِيائي؟
قالَ: كُنتُ مِنَ النّاسِ سِلما.
قالَ: فَهَل كُنتَ تُعادي أعدائي؟
قالَ: يا رَبِّ، لَم يَكُن بَيني و بَينَ أحَدٍ شَيءٌ.
فَيَقولُ اللّهُ عز و جل: لا يَنالُ رَحمَتي مَن لا يُوالي أولِيائي و يُعادي أعدائي. [۱۴۷]
80. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در باره حسابرسى خداوند در روز قيامت ـ :بنده اى را كه به نظر خودش نيكوكار است و فكر نمى كند گناهى داشته باشد، مى آورند و به او مى فرمايد: «آيا [در دنيا] دوستان مرا دوست مى داشتى؟».
مى گويد: من با مردم در آشتى بودم.
مى فرمايد: «آيا دشمنان مرا دشمن مى داشتى؟».
مى گويد: پروردگارا! من با هيچ كس، مشكلى (كينه اى) نداشتم.
پس خداوند عز و جل مى فرمايد: «كسى كه دوستان مرا دوست نداشته باشد و با دشمنان من دشمنى نورزد، به رحمت من دست نمى يابد».
81. الإمام الباقر عليه السلام :لَو صُمتُ النَّهارَ لا اُفطِرُ، و صَلَّيتُ اللَّيلَ لا أفتُرُ، و أنفَقتُ مالي في سَبيلِ اللّهِ عِلقا عِلقا [۱۴۸]، ثُمَّ لَم تَكُن في قَلبي مَحَبَّةٌ لِأَولِيائِهِ و لا بِغضَةٌ لِأَعدائِهِ ما نَفَعَني ذلِكَ شَيئا. [۱۴۹]
81. امام باقر عليه السلام :اگر همه روز را روزه بگيرم و افطار نكنم و همه شب را خستگى ناپذير نماز بخوانم و اموالم را انبانْ انبان در راه خدا انفاق كنم، امّا در دلم مهر اولياى او و كين دشمنانش نباشد، آن همه برايم سودى ندارد.
3 / 4: تباعد الشَّيطانِ
3 / 4: دور شدن شيطان
82. الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ لِأَصحابِهِ: ألا اُخبِرُكُم بِشَيءٍ إن أنتُم فَعَلتُموهُ تَباعَدَ الشَّيطانُ مِنكُم كَما تَباعَدَ المَشرِقُ مِنَ المَغرِبِ؟
قالوا: بَلى.
قالَ: الصَّومُ يُسَوِّدُ وَجهَهُ، وَالصَّدَقَةُ تَكسِرُ ظَهرَهُ، وَالحُبُّ فِي اللّهِ وَالمُوازَرَةُ عَلَى العَمَلِ الصّالِحِ يَقطَعُ دابِرَهُ، وَالاِستِغفارُ يَقطَعُ وَتينَهُ [۱۵۰]. [۱۵۱]
82. امام صادق ـ از پدران بزرگوارش عليهم السلام ـ :پيامبر صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود: «آيا شما را از چيزى آگاه گردانم كه اگر انجامش دهيد، شيطان از شما دور مى شود، آن سان كه مشرق از مغرب، دور است؟».
گفتند: بفرماييد!
فرمود: «روزه گرفتن، شيطان را روسياه مى كند؛ صدقه دادن، كمرش را مى شكند؛ دوست داشتن به خاطر خدا و هميارى در كار نيك، ريشه اش را قطع مى نمايد؛ و استغفار، شريان قلب او را پاره مى كند».
83. الإمام الباقر عليه السلام :علَيكُم بِالحُبِّ فِي اللّهِ وَالتَّوَدُّدِ وَالمُؤازَرَةِ عَلَى العَمَلِ الصّالِحِ؛ فَإِنَّهُ يَقطَعُ دابِرَهُما ـ يَعنِي السُّلطانَ وَالشَّيطانَ ـ. [۱۵۲]
83. امام باقر عليه السلام :بر شما باد دوست داشتن براى خدا، و دوستى و هميارى در كار نيك؛ زيرا اينها، ريشه آن دو ـ يعنى سلطان و شيطان ـ را قطع مى كنند.
3 / 5: بَقاءُ المَحَبَّةِ إلى يَومِ القِيامَةِ
3 / 5: پايندگى دوستى تا روز قيامت
الكتاب
«الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ». [۱۵۳]
«در آن روز (قيامت)، دوستان، دشمن يكديگرند، مگر پرهيزگاران».
الحديث
84. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ انقَطَعَتِ الأَرحامُ، وقَلَّتِ الأَنسابُ، وذَهَبَتِ الاُخُوَّةُ إلَا الاُخُوَّةَ فِي اللّهِ؛ وذلِكَ قَولُهُ: «الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ » . [۱۵۴]
84. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چون روز قيامت شود، پيوندهاى خويشى بُريده مى شود و نسبت ها كاستى مى گيرد و برادرى از ميان مى رود، مگر برادرى اى كه به خاطر خدا باشد، و اين سخن خداوند است، آن جا كه مى فرمايد: «در آن روز، دوستان، دشمن يكديگرند، مگر پرهيزگاران» .
85. الإمام عليّ عليه السلام :النّاسُ إخوانٌ؛ فَمَن كانَت اُخُوّتُه في غَيرِ ذاتِ اللّهِ فَهِيَ عَداوَةٌ، وذلِكَ قَولُهُ عز و جل: «الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ » . [۱۵۵]
85. امام على عليه السلام :مردمان با هم برادرند. پس هر كه برادرى اش براى غير خدا باشد، آن برادرى، دشمنى است. خداوند عز و جل مى فرمايد: «در آن روز، دوستان، دشمن يكديگرند، مگر پرهيزگاران» .
86. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :جَعَلَ اللّهُ خُلَّتَنا ووُدَّنا خُلَّةَ المُتَّقينَ ووُدَّ المُخلِصينَ. [۱۵۶]
86. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند، دوستى و محبّت ما را دوستى پرهيزگاران و محبّت مخلصان قرار دهد!
87. الإمام عليّ عليه السلام :جَعَلَ اللّهُ عز و جل مَوَدَّتَنا فِي الدِّينِ، وحَلّانا وإيّاكُم حِليَةَ المُتَّقينَ، وأبقى لَكُم طاعَتَكُم حَتّى يَجعَلَنا وإيّاكُم بِها إخوانا عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلينَ. [۱۵۷]
87. امام على عليه السلام :خداوند عز و جل، دوستى ما را بر اساس دين قرار دهد و جامه پرهيزگاران، بر ما و شما بپوشانَد و شما را بر طاعتش پايدار بدارد تا آن كه ما و شما را در بهشت، برادرانى قرار دهد كه بر تخت هايى رو در روى هم نشسته اند!
88. تفسير القمّي عن الحارث عن الإمام عليّ عليه السلام :قالَ في خَليلَينِ مُؤمِنَينِ وخَليلَينِ كافِرَينِ...:
فَأَمَّا الخَليلانِ المُؤمِنانِ فَتَخالّا حَياتَهُما في طاعَةِ اللّهِ، وتَباذَلا عَلَيها، وتَوادّا عَلَيها، فَماتَ أحَدُهُما قَبلَ صاحِبِهِ، فَأَراهُ اللّهُ مَنزِلَهُ فِي الجَنَّةِ يَشفَعُ لِصاحِبِهِ، فَقالَ: يا رَبِّ، خَليلي فُلانٌ كانَ يَأمُرُني بِطاعَتِكَ ويُعينُني عَلَيها، ويَنهاني عَن مَعصِيَتِكَ، فَثَبِّتهُ عَلى ما ثَبَّتَّني عَلَيهِ مِنَ الهُدى حَتّى تُرِيَهُ ما أرَيتَني. فَيَستَجيبُ اللّهُ لَهُ، حَتّى يَلتَقِيا عِندَ اللّهِ عز و جل، فَيَقولُ كُلُّ واحِدٍ مِنهُما لِصاحِبِهِ: جَزاكَ اللّهُ مِن خَليلٍ خَيرا! كُنتَ تَأمُرُني بِطاعَةِ اللّهِ، وتَنهاني عَن مَعصِيَةِ اللّهِ.
وأمَّا الكافِرانِ فَتَخالّا بِمَعصِيَةِ اللّهِ، وتَباذَلا عَلَيها، وتَوادّا عَلَيها، فَماتَ أحَدُهُما قَبلَ صاحِبِهِ، فَأَراهُ اللّهُ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ مَنزِلَهُ فِي النّارِ، فَقالَ: يا رَبِّ فُلانٌ خَليلي كانَ يَأمُرُني بِمَعصِيَتِكَ، ويَنهاني عَن طاعَتِكَ، فَثَبِّتهُ عَلى ما ثَبَّتَّني عَلَيهِ مِنَ المَعاصي حَتّى تُرِيَهُ ما أرَيتَني مِنَ العَذابِ. فَيَلتَقِيانِ عِندَ اللّهِ يَومَ القِيامَةِ، يَقولُ كُلُّ واحِدٍ مِنهُما لِصاحِبِهِ: جَزاكَ اللّهُ مِن خَليلٍ شَرّا! كُنتَ تَأمُرُني بِمَعصِيَةِ اللّهِ، وتَنهاني عَن طاعَةِ اللّهِ. قالَ: ثُمَّ قَرَأَ عليه السلام: «الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ » . [۱۵۸]
88. تفسير القمّىـ به نقل از حارث ـ :على عليه السلام، در باره دو دوست مؤمن و دو دوست كافر... فرمود: «امّا دو دوست مؤمن، در طول زندگى شان، بر پايه طاعت خدا با يكديگر دوستى ورزيدند و بر آن پايه، به يكديگر بخشش كردند و بر آن پايه، يكديگر را دوست مى داشتند. پس، يكى از آن دو پيش از دوستش در گذشت. خداوند، منزلت او را در بهشت، نشانش داد كه براى دوستش شفاعت مى كند و مى گويد: پروردگارا! دوستم فلانى، مرا به طاعت تو فرمان مى داد و بر آن، كمكم مى كرد و از نافرمانى ات بازم مى داشت. پس، او را در راه راست، پا بر جا بدار، همچنان كه مرا پا بر جا داشتى، تا آن كه به او نيز بنمايانى آنچه را كه به من نماياندى.
خداوند، دعاى او را مستجاب مى كند تا آن كه نزد خداوند عز و جل، يكديگر را ملاقات مى كنند و هر يك از آن دو، به ديگرى مى گويد: خداوند، تو دوست را پاداش نيك دهد كه مرا به طاعت خدا، فرمان مى دادى و از معصيت خدا، نهى مى كردى!
و امّا آن دو كافر، بر پايه معصيت خدا با يكديگر دوستى ورزيدند و بر آن اساس، به يكديگر بخشش كردند و بر آن پايه، يكديگر را دوست مى داشتند. پس، يكى از آن دو پيش از دوستش در گذشت و خداوند ـ تبارك و تعالى ـ جايگاه او را در آتش نشانش داد. گفت: پروردگارا! دوستم فلانى، مرا به معصيت تو مى خوانْد و از اطاعت تو باز مى داشت. پس، او را بر معاصى پا بر جا بدار، چنان كه مرا پا بر جا داشتى، تا عذابى را كه به من نشان دادى، به او نيز نشان بدهى.
پس در روز قيامت، آن دو يكديگر را ديدار مى كنند و هر يك به ديگرى مى گويد: خدا، تو دوست بد را كيفر دهد كه مرا به معصيت خدا مى خواندى و از طاعت او نهى ام مى كردى!».
سپس امام عليه السلام، اين آيه را خواند: «در آن روز، دوستان، دشمن يكديگرند، مگر پرهيزگاران» .
89. حلية الأولياء عن أنس :سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام: يا عَلِيُّ، اِستَكثِر مِنَ المَعارِفِ مِنَ المُؤمِنينَ؛ فَكَم مِن مَعرِفَةٍ فِي الدُّنيا بَرَكَةٌ فِي الآخِرَةِ.
فَمَضى عَلِيٌّ عليه السلام، فَأَقامَ حينا لا يَلقى أحَدا إلَا اتَّخَذَهُ لِلآخِرَةِ، ثُمَّ جاءَ مِن بَعدُ فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: ما فَعَلتَ فيما أمَرتُكَ؟
فَقالَ: قَد فَعَلتُ يا رَسولَ اللّهِ.
فَقالَ لَهُ صلى الله عليه و آله: اِذهَب فَابلُ [۱۵۹] أخبارَهُم. فَأَتى عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وهُوَ مُنَكِّسٌ رَأسَهُ، فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وهُوَ يَتَبَسَّمُ: ما أحسَبُ ـ يا عَلِيُّ ـ ثَبَتَ مَعَكَ إلّا أبناءُ الآخِرَةِ؟
فَقالَ لَهُ عَلِيٌّ عليه السلام: لا، وَالَّذي بَعَثَكَ بِالحَقِّ.
فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: «الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ » ، يا عَلِيُّ، أقبِل عَلى شَأنِكَ، وَاملِك لِسانَكَ، وَاعقِل مَن تُعاشِرُهُ مِن أهلِ زَمانِكَ؛ تَكُن سالِما غانِما. [۱۶۰]
89. حلية الأولياء ـ به نقل از انس ـ :از پيامبر خدا شنيدم كه به على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمايد: «اى على! بر شمارِ آشنايان مؤمنت بيفزاى؛ زيرا بسا آشنايى در دنيا كه در آخرت، بركت است».
على عليه السلام رفت. مدّتى گذشت و در اين مدّت، با هيچ كس برخورد نمى كرد، مگر اين كه او را براى آخرت به دوستى بر مى گزيد. سپس آمد. پيامبر خدا به او فرمود: «با دستورى كه به تو دادم، چه كردى؟».
على عليه السلام گفت: انجامش دادم، اى پيامبر خدا!
پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: «برو و آنها را بيازماى».
على عليه السلام [رفت و] سپس در حالى كه سرش را به زير افكنده بود، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله، لبخندزنان به او فرمود: «اى على! گمان نمى كنم جز آخرت گرايان، كسى با تو مانده باشد!».
على عليه السلام گفت: سوگند به آن كه تو را به حق بر انگيخت، همين طور است.
پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: « «در آن روز، دوستان، دشمن يكديگرند، مگر پرهيزگاران» . اى على! در كار خود باش و زبانت را در اختيار گير و در باره هم روزگارانت كه با آنان معاشرت مى كنى، بينديش تا به سلامت مانى و سود ببرى».
3 / 6: شَفاعَةُ رسول اللّه صلي الله عليه وآله
3 / 6: شفاعت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله
90. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أنَا شَفيعٌ لِكُلِّ رَجُلَينِ اتَّخَيا فِي اللّهِ مِن مَبعَثي إلى يَومِ القِيامَةِ. [۱۶۱]
90. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :از زمانِ برانگيخته شدنم تا روز قيامت، هر آن دو مردى كه به خاطر خدا با يكديگر برادرى ورزند، من شفيع آنها خواهم بود.
91. درر الأحاديث النبويّة :بَلَغَنا عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَّهُ كانَ يَقولُ: أنَا شَفيعٌ لِكُلِّ أخَوَينِ تَحابّا فِي اللّهِ مِن مَبعَثي إلى يَومِ القِيامَةِ. [۱۶۲]
91. دُرَر الأحاديث النبويّة :از پيامبر خدا به ما رسيده است كه مى فرمود: «از زمانِ برانگيخته شدنم تا روز قيامت، هر آن دو برادرى كه به خاطر خدا با يكديگر دوستى ورزند، من شفيع آنها خواهم بود».
3 / 7: كثرة الشفعاء
3 / 7: فراوانىِ شفاعت كنندگان
الكتاب
«وَ مَآ أَضَلَّنَآ إِلَّا الْمُجْرِمُونَ فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ * وَ لَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ ». [۱۶۳]
«و جز تباهكاران، ما را گم راه نكردند. پس، ما را نه شفاعت كنندگانى است، نه دوستى نزديك».
الحديث
92. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اِستَكثِروا مِنَ الإِخوانِ؛ فَإِنَّ لِكُلِّ مُؤمِنٍ شَفاعَةً يَومَ القِيامَةِ. [۱۶۴]
92. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بر شمارِ برادران [و دوستان ايمانى خود] بيفزاييد؛ زيرا در روز قيامت، هر مؤمنى شفاعت مى كند.
93. عنه صلى الله عليه و آله ـ لِأَنَسِ بنِ مالِكٍ ـ :يا أنَسُ، أكثِر مِنَ الأَصدِقاءِ؛ فَإِنَّهُم شُفَعاءُ بَعضُهُم في بَعضٍ. [۱۶۵]
93. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ خطاب به انس بن مالك ـ :اى انس! بر شمارِ دوستان، بيفزاى؛ زيرا دوستان در حقّ يكديگر، شفاعت مى كنند.
94. عنه صلى الله عليه و آله :أكثِروا مِنَ المَعارِفِ مِنَ المُؤمِنينَ؛ فَإِنَّ لِكُلِّ مُؤمِنٍ شَفاعَةً عِندَ اللّهِ يَومَ القِيامَةِ. [۱۶۶]
94. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بر شمارِ آشنايان مؤمن [خود] بيفزاييد؛ زيرا در روز قيامت، هر مؤمنى در نزد خداوند، شفاعت مى كند.
95. الإمام عليّ عليه السلام :عَلَيكُم بِالإِخوانِ؛ فَإِنَّهُم عُدَّةٌ لِلدُّنيا، وعُدَّةٌ لِلآخِرَةِ. ألا تَسمَعُ إلى قَولِ أهلِ النّارِ: «فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ * وَ لَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ » . [۱۶۷]
95. امام على عليه السلام :برادر [و دوست ايمانى] به دست آوريد؛ زيرا برادران در دنيا و آخرت، ساز و برگ اند. آيا اين سخن دوزخيان را نشنيده اى كه: «ما را نه شفاعت كنندگانى است، نه دوستى نزديك» ؟
96. الإمام الصادق عليه السلام :أكثِروا مِنَ الأَصدِقاءِ فِي الدُّنيا؛ فَإِنَّهُم يَنفَعونَ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ؛ أمَّا الدُّنيا فَحَوائِجُ يَقومونَ بِها، وأمَّا الآخِرَةُ فَإِنَّ أهلَ جَهَنَّمَ قالوا: «فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ * وَ لَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ » . [۱۶۸]
96. امام صادق عليه السلام :در دنيا، بر شمارِ دوستان [خود] بيفزاييد؛ چرا كه دوستان در دنيا و آخرت، سودمندند. در دنيا، به رفع نيازهاى انسان، كمك مى كنند و در آخرت [نيز سودمندند]، به دليل آن كه دوزخيان مى گويند: «ما را نه شفاعت كنندگانى است، نه دوستى نزديك» .
97. عنه عليه السلام :لَقَد عَظُمَت مَنزِلَةُ الصَّديقِ، حَتّى إنَّ أهلَ النّارِ لَيَستَغيثونَ بِهِ ويَدعونَهُ فِي النّارِ قَبلَ القَريبِ وَالحَميمِ؛ قالَ اللّهُ عز و جل مُخبِرا عَنهُم: «فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ * وَ لَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ » . [۱۶۹]
97. امام صادق عليه السلام :منزلت دوست، بزرگ است، چندان كه دوزخيان، پيش از آن كه نزديكان و خويشاوندان را به يارى طلبند و صدا بزنند، دوست را به يارى مى طلبند و صدايش مى زنند. خداوند عز و جل از زبان آنها مى گويد: «ما را نه شفاعت كنندگانى است، نه دوستى نزديك» .
3 / 8: أمنُ يَومِ القِيامَةِ
3 / 8: ايمنى در روز قيامت
98. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المُتَحابّونَ فِي اللّهِ في ظِلِّ عَرشِ اللّهِ يَومَ لا ظِلَّ إلّا ظِلُّهُ، يَفزَعُ النّاسُ ولا يَفزَعونَ، ويَخافُ النّاسُ ولا يَخافونَ. [۱۷۰]
98. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آنان كه به خاطر خدا با هم دوستى مى ورزند، در آن روز كه سايه اى جز سايه خدا نيست، در سايه عرش خداوند هستند. مردم، وحشت زده مى شوند؛ امّا آنان، وحشتى نمى كنند. مردم در ترس و هراس آن به سر مى برند؛ امّا آنان، ترس و هراسى ندارند.
99. عنه صلى الله عليه و آله :سَبعَةٌ يُظِلُّهُمُ اللّهُ في ظِلِّهِ يَومَ لا ظِلَّ إلّا ظِلُّهُ:... ورَجُلانِ تَحابّا فِي اللّهِ؛ اِجتَمَعا عَلَيهِ، وتَفَرَّقا عَلَيهِ. [۱۷۱]
99. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هفت گروه اند كه خداوند، در آن روز كه سايه اى جز سايه او نيست، آنان را در سايه خود قرار مى دهد:... و دو مردى كه به خاطر خدا با هم دوستى مى ورزند، به خاطر او با هم گِرد مى آيند و به خاطر او پراكنده مى شوند.
100. عنه صلى الله عليه و آله :المُتَحابّونَ فِي اللّهِ ـ تَبارَكَ وتَعالَى ـ في ظِلِّ العَرشِ يَومَ لا ظِلَّ إلّا ظِلُّهُ، يَغبِطُهُم بِمَكانِهِمُ النَّبِيّونَ وَالشُّهَداءُ. [۱۷۲]
100. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آنان كه به خاطر خداوند ـ تبارك و تعالى ـ با هم دوستى مى ورزند، در آن روز كه سايه اى جز سايه عرش خدا نيست، در سايه عرش او هستند. پيامبران و شهيدان، به جايگاه آنان، غبطه مى خورند.
101. عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ يَقولُ يَومَ القِيامَةِ: أينَ المُتَحابّونَ بِجَلالي؟ اليَومَ اُظِلُّهُم في ظِلّي يَومَ لا ظِلَّ إلّا ظِلّي. [۱۷۳]
101. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :در روز قيامت، خداوند مى فرمايد: «كجايند آنان كه به خاطر جلال و عظمت من [و نه اغراض دنيوى] با يكديگر دوستى مى ورزيدند؟ امروز كه سايه اى جز سايه من نيست، آنان را در سايه خويش در مى آورم».
102. عنه صلى الله عليه و آله :ما تَحابَّ رَجُلانِ فِي اللّهِ إلّا وَضَعَ اللّهُ لَهُما كُرسِيّا فَاُجلِسا عَلَيهِ، حَتّى يَفرُغَ اللّهُ عز و جلمِنَ الحِسابِ. [۱۷۴]
102. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ دو انسانى براى خدا با يكديگر دوستى نمى ورزند، مگر آن كه خداوند، اورنگى براى آن دو مى نَهَد وآن دو را روى آن مى نشانند تا آن كه خداوند عز و جل از حسابرسى [ديگر بندگان] فارغ شود.
103. عنه صلى الله عليه و آله ـ وسَأَلَهُ رَجُلٌ مِنَ الأَعرابِ عَن ناسٍ لَيسوا بِأَنبِياءَ ولا شُهَداءَ يَغبِطُهُمُ الأَنبِياءُ وَالشُّهَداءُ عَلى مَجالِسِهِم وقُربِهِم مِنَ اللّهِ ـ :هُم ناسٌ مِن أفناءِ [۱۷۵] النّاسِ ونَوازِعِ [۱۷۶] القَبائِلِ، لَم تَصِل بَينَهُم أرحامٌ مُتَقارِبَةٌ، تَحابّوا فِي اللّهِ وتَصافَوا، يَضَعُ اللّهُ لَهُم يَومَ القِيامَةِ مَنابِرَ مِن نورٍ فَيُجلِسُهُم عَلَيها، فَيَجعَلُ وُجوهَهُم نورا، وثِيابَهُم نورا، يَفزَعُ النّاسُ يَومَ القِيامَةِ ولا يَفزَعونَ، وهُم أولِياءُ اللّهِ الَّذينَ لا خَوفٌ عَلَيهِم ولا هُم يَحزَنونَ. [۱۷۷]
103. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در پاسخ يك عرب باديه نشين كه پرسيد: آنان، كدام مردم اند كه از پيامبران و شهيدان نيستند؛ امّا پيامبران و شهيدان، بر جايگاه آنان و مقام قربشان به خداوند، غبطه مى خورند؟ ـ :آنان، جماعتى از مردمان بى نام و نشان و دورافتاده از قوم و قبيله اند كه ميانشان را پيوندهاى خويشاوندى به هم گره نمى زند؛ بلكه به خاطر خدا با هم دوستى و صميمت مى ورزند. در روز قيامت، خداوند، براى آنها منبرهايى از نور مى گذارد و آنها را بر آن منبرها مى نشاند و چهره هايشان را نورانى مى گردانَد و جامه هايشان را از نور، قرار مى دهد. در روز قيامت، مردم، در وحشت به سر مى برند؛ امّا آنان را وحشتى نيست. اينان، همان اولياى خدا هستند كه نه ترسى دارند و نه اندوهى به آنان مى رسد. [۱۷۸]
3 / 9: حُرمَةُ النّارِ
3 / 9: حرام شدن آتش
104. الإمام الباقر عليه السلام :لَمّا كَلَّمَ اللّهُ موسَى بنَ عِمرانَ عليه السلام قالَ موسى:... إلهي، فَما جَزاءُ مَن أحَبَّ أهلَ طاعَتِكَ لِحُبِّكَ؟ قالَ: يا موسى، اُحَرِّمُهُ عَلى ناري. [۱۷۹]
104. امام باقر عليه السلام :چون خداوند با موسى بن عمران عليه السلام سخن گفت، موسى عليه السلام گفت:... معبودا! پاداش كسى كه به خاطر دوست داشتن تو، اهل طاعتت را دوست بدارد، چيست؟ خداوند فرمود: «اى موسى! او را بر آتشم حرام مى گردانم».
3 / 10: دُخولُ الجَنَّةِ بِغَيرِ حِسابٍ
3 / 10: وارد شدن به بهشت، بدون حسابرسى
105. الأمالي للطوسي عن أبي حمزة الثماليّ عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ جَمَعَ اللّهُ الخَلائِقَ في صَعيدٍ واحِدٍ... ثُمَّ يُنادي مُنادٍ مِن عِندِ اللّهِ عز و جليُسمِعُ آخِرَهُم كَما يُسمِعُ أوَّلَهُم، فَيَقولُ: أينَ جيرانُ اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ في دارِهِ؟ فَيَقومُ عُنُقٌ [۱۸۰] مِنَ النّاسِ، فَتَستَقبِلُهُم زُمرَةٌ مِنَ المَلائِكَة، فَيَقولونَ لَهُم: ماذا كانَ عَمَلُكُم في دارِ الدُّنيا فَصِرتُم بِهِ اليَومَ جيرانَ اللّهِ تَعالى في دارِهِ؟ فَيَقولونَ: كُنّا نَتَحابُّ فِي اللّهِ عز و جل، ونَتَباذَلُ فِي اللّهِ، ونَتَوازَرُ فِي اللّهِ.
فَيُنادي مُنادٍ مِن عِندِ اللّهِ: صَدَقَ عِبادي، خَلّوا سَبيلَهُم لِيَنطَلِقوا إلى جِوارِ اللّهِ فِي الجَنَّةِ بِغَيرِ حِسابٍ. قالَ: فَيَنطَلِقونَ إلَى الجَنَّةِ بِغَيرِ حِسابٍ.
ثُمَّ قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: فَهؤُلاءِ جيرانُ اللّهِ فِي دارِهِ، يَخافُ النّاسُ ولا يَخافونَ، ويُحاسَبُ النّاسُ ولا يُحاسَبونَ. [۱۸۱]
105. الأمالى، طوسى ـ به نقل از ابو حمزه ثُمالى ـ :امام باقر عليه السلام از پدران بزرگوارش نقل كرده كه پيامبر خدا فرمود: «چون روز قيامت شود، خداوند، آفريدگان را در عرصه اى، گِرد مى آورد.… آن گاه، ندا دهنده اى از جانب خداوند عز و جل، با صدايى كه اوّلين و آخرين نفرِ آنها به يكسان مى شنوند، ندا مى دهد و مى گويد: كجايند همسايگان خانه خداوند عز و جل؟.
پس جمع بسيارى از مردم، بر مى خيزند. گروهى از فرشتگان به استقبال آنان مى روند و مى گويند: شما در سراى دنيا، چه مى كرديد كه امروز، همسايگان خداى متعال شده ايد؟
آن جماعت مى گويند: ما به خاطر خدا با يكديگر دوستى مى كرديم و به خاطر خدا، به يكديگر دِهِش مى كرديم و به خاطر خدا، از يكديگر پشتيبانى مى نموديم.…
پس منادى اى از جانب خداوند، ندا سر مى دهد: راست مى گويند بندگانم. راه را بر آنان بگشاييد تا بدون حسابرسى، به جوار خداوند در بهشت بروند.
پس بدون حساب، ره سپار بهشت مى شوند».
آن گاه، امام باقر عليه السلام فرمود: «اينان، همسايگان خانه خدا هستند. [در آن روز] مردم، بيمناك اند؛ ولى اينان، بيمى ندارند. مردم حسابرسى مى شوند؛ امّا اينان، حسابرسى نمى شوند».
106. الإمام زين العابدين عليه السلام :إذا جَمَعَ اللّهُ عز و جل الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ قامَ مُنادٍ فَنادى يُسمِعُ النّاسَ، فَيَقولُ: أينَ المُتَحابّونَ فِي اللّهِ؟
فَيَقومُ عُنُقٌ مِنَ النّاسِ، فَيُقالُ لَهُم: اِذهَبوا إلَى الجَنَّةِ بِغَيرِ حِسابٍ.
فَتَلَقّاهُمُ المَلائِكَةُ فَيَقولونَ: إلى أينَ؟
فَيَقولونَ: إلَى الجَنَّةِ بِغَيرِ حِسابٍ.
فَيَقولونَ: فَأَيُّ ضَربٍ أنتُم مِنَ النّاسِ؟
فَيَقولونَ: نَحنُ المُتَحابّونَ فِي اللّهِ.
فَيَقولونَ: وأيُّ شَيءٍ كانَت أعمالُكُم؟
قالوا: كُنّا نُحِبُّ فِي اللّهِ، ونُبغِضُ فِي اللّهِ.
فَيَقولونَ: نِعمَ أجرُ العامِلينَ. [۱۸۲]
106. امام زين العابدين عليه السلام :آن گاه كه خداوند عز و جل، اوّلين و آخرين آفريدگان را گِرد آورَد، ندا دهنده اى بر مى خيزد و صدا مى زند، به طورى كه مردم [همگى] بشنوند، و مى گويد: «كجايند دوستان خدايى؟».
پس گروه بسيارى از مردم، بر مى خيزند. به ايشان گفته مى شود: «بدون محاسبه به بهشت برويد».
فرشتگان، جلو آنان را مى گيرند و مى گويند: كجا؟!
مى گويند: بدون محاسبه، به بهشت [مى رويم].
فرشتگان مى گويند: شما كدامين گروه از مردميد؟
مى گويند: ما دوستان خدايى هستيم.
فرشتگان مى گويند: اعمال شما چه بوده است؟
مى گويند: ما براى خدا، دوست مى داشتيم و براى خدا، دشمنى مى ورزيديم.
پس فرشتگان مى گويند: چه خوب است مزد عمل كنندگان!
3 / 11: الدَّرَجاتُ في الجَنَّةِ
3 / 11: كسب درجات بهشتى
107. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن آخى أخا فِي اللّهِ رَفَعَهُ اللّهُ دَرَجَةً فِي الجَنَّةِ لا يَنالُها بِشَيءٍ مِن عَمَلِهِ. [۱۸۳]
107. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس به خاطر خدا برادرى به دست آورد، خداوند، او را به درجه اى (مقامى) در بهشت بالا مى برد كه با هيچ عملش به آن درجه نايل نمى آيد.
108. عنه صلى الله عليه و آله :ما أحدَثَ اللّهُ تَعالى إخاءً بَينَ المُؤمِنينَ إلّا أحدَثَ لِكُلِّ واحِدٍ مِنهُما دَرَجَةً. [۱۸۴]
108. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداى متعال، ميان دو مؤمن برادرى نمى افكنَد، مگر آن كه براى هر يك از آن دو، درجه اى پديد مى آورد.
109. عنه صلى الله عليه و آله :مَن أحَبَّ أخا لِلّهِ فِي اللّهِ، قالَ: «إنّي اُحِبُّكَ للّهِِ» فَدَخَلا جَميعا الجَنَّةَ كانَ الَّذي أحَبَّ فِي اللّهِ أرفَعَ دَرَجَةً؛ لِحُبِّهِ، عَلَى الَّذي أحَبَّهُ لَهُ. [۱۸۵]
109. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس برادرى را به خاطر خدا و در راه خدا دوست بدارد و بگويد: «من تو را به خاطر خدا دوست دارم» و هر دو به بهشت بروند، آن كه به خاطر خدا دوست داشته، درجه اش بالاتر از آن يكى است كه او را به خاطر خودش دوست مى داشته است.
110. عنه صلى الله عليه و آله :مَن جَدَّدَ أخا فِي الإِسلامِ بَنَى اللّهُ لَهُ بُرجا فِي الجَنَّةِ مِن جَوهَرَةٍ. [۱۸۶]
110. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس برادر مسلمان جديدى به دست آورد، خداوند براى او در بهشت، برجى از گوهر مى سازد.
111. عنه صلى الله عليه و آله :ما أحدَثَ رَجُلٌ أخا فِي اللّهِ عز و جل إلّا بَنَى اللّهُ لَهُ بَيتا فِي الجَنَّةِ. [۱۸۷]
111. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ مردى به خاطر خداوند عز و جل برادرى به دست نياورد، مگر اين كه خداوند براى او در بهشت، خانه اى ساخت.
112. عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ المُتَحابّينَ لَتُرى غُرَفُهُم فِي الجَنَّةِ كَالكَوكَبِ الطّالِعِ الشَّرقِيِّ أوِ الغَربِيِّ، فَيُقالُ: مَن هؤُلاءِ؟ فَيُقالُ: هؤُلاءِ المُتَحابّونَ فِي اللّهِ عز و جل. [۱۸۸]
112. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آنان كه با يكديگر دوستى مى ورزند، خانه هايشان در بهشت، چونان ستاره درخشان شرقى يا غربى ديده مى شود. گفته مى شود: اينان كيستند؟ جواب مى آيد: «اينان، كسانى هستند كه از براى خداوند عز و جل با يكديگر دوستى مى ورزيدند».
113. أعلام الدين :قالَ النَّبيُّ صلى الله عليه و آله: إنّي لَأَعرِفُ أقواما هُم عِندَ اللّهِ تَعالى بِمَنزِلَتي يَومَ القِيامَةِ ما هُم بِأَنبِياءَ ولا شُهَداءَ، تَغبِطُهُمُ الأَنبِياءُ وَالشُّهَداءُ بِمَنزِلَتِهِم. فَقيلَ: مَن هُم يا رَسولَ اللّهِ؟
فَيَقولُ: ناسٌ تَآخَوا في روحِ اللّهِ عَلى غَيرِ مالٍ ولا سَبَبٍ قَريبٍ، ـ وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ـ إنَّ لِوُجوهِهِم نورا، وإنَّهُم لَعَلى نورٍ، لا يَحزَنونَ إذا حَزَنَ النّاسُ، ولا يَفزَعونَ إذا فَزَعوا. ثُمَّ تَلا قَولَهُ تَعالى: «أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ » [۱۸۹]. [۱۹۰]
113. أعلام الدين :پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «من، مردمانى را مى شناسم كه در روز قيامت، نزد خداوند متعال، چونان من هستند. اينان، نه از پيامبران اند و نه از شهيدان؛ امّا پيامبران و شهيدان به مقام و منزلت آنان، غبطه مى خورند».
گفته شد: اينان كيستند، اى پيامبر خدا؟
فرمود: «مردمانى كه به خاطر خدا و بى چشمْ داشت مالى و يا پيوند خويشاوندى، با يكديگر برادرى مى كنند. سوگند به آن كه جانم در دست اوست، چهره هاى اينان را نورانيّتى است، و وجودشان غرقه در نور است. آن گاه كه [در قيامت] مردمان، اندوهگين مى شوند، آنان را اندوهى نمى گيرد، و آن گاه كه ديگران به وحشت مى افتند، ايشان را وحشتى نمى رسد».
سپس اين سخن خداوند متعال را تلاوت كرد: «هان! اولياى خدا را نه بيمى است و نه اندوهگين مى شوند» .
114. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :قالَ اللّهُ عز و جل: المُتَحابّونَ في جَلالي لَهُم مَنابِرُ مِن نورٍ، يَغبِطُهُمُ النَّبِيّونَ وَالشُّهَداءُ. [۱۹۱]
114. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند عز و جل فرمود: «آنان كه به خاطر عظمت و شكوه من با يكديگر دوستى مى ورزند، برايشان منبرهايى از نور است كه پيامبران و شهيدان، بر آنان غبطه مى خورند».
115. عنه صلى الله عليه و آله :المُتَحابّونَ فِي اللّهِ يَومَ القِيامَةِ عَلى أرضٍ زَبَرجَدَةٍ خَضراءَ في ظِلِّ عَرشِهِ عَن يَمينِهِ ـ وكِلتا يَدَيهِ يَمينٌ ـ وُجوهُهُم أشَدُّ بَياضا وأضوَأُ مِنَ الشَّمسِ الطّالِعَةِ، يَغبِطُهُم بِمَنزِلَتِهِم كُلُّ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ وكُلُّ نَبِيٍّ مُرسَلٍ.
يَقولُ النّاسُ: مَن هؤُلاءِ؟
فَيُقالُ: هؤُلاءِ المُتَحابّونَ فِي اللّهِ. [۱۹۲]
115. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دوستان خدايى در روز قيامت، بر زمينى زِبَرجدين و سبزرنگ در سايه عرش او و در دست راستش هستند ـ و هر دو دست خداوند، راست است ـ. [۱۹۳] چهره هايشان سپيدتر و درخشان تر از خورشيد تابان است. تمام فرشتگان مقرّب و همه پيامبران مُرسَل به حال آنان غبطه مى خورند».
مردم مى پرسند: اينان كيستند؟
گفته مى شود: «اينان، دوستان خدايى اند».
116. عنه صلى الله عليه و آله :المُتَحابّونَ فِي اللّهِ عز و جل عَلى أعمِدَةٍ مِن ياقوتٍ أحمَرَ فِي الجَنَّةِ، يُشرِفونَ عَلى أهلِ الجَنَّةِ، فَإِذَا اطَّلَعَ أحَدُهُم مَلَأَ حُسنُهُ بُيوتَ أهلِ الجَنَّةِ، فَيَقولُ أهلُ الجَنَّةِ: اُخرُجوا نَنظُرِ المُتَحابّينَ فِي اللّهِ عز و جل.
قالَ: فَيَخرُجونَ ويَنظُرونَ إلَيهِم، أحَدُهُم وَجهُهُ مِثلُ القَمَرِ في لَيلَةِ البَدرِ، عَلى جِباهِهِم: هؤُلاءِ المُتَحابّونَ فِي اللّهِ عز و جل. [۱۹۴]
116. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آنان كه براى خداى عز و جل با يكديگر دوستى مى ورزند، در بهشت، بر فراز ستون هايى از ياقوت سرخ اند و بر بهشتيان، مُشرِف اند. پس هر گاه يكى از آنان سَرَك بكشد، حُسن او خانه هاى بهشتيان را پُر مى كند و اهل بهشت مى گويند: «برويم دوستان خدايى را تماشا كنيم».
پس، [از خانه هايشان] بيرون مى روند و آنان را نظاره مى كنند، در حالى كه هر يك از آنان، چهره هايشان مانند ماه شب چهارده، مى درخشد و بر پيشانى هايشان نوشته شده است: «اينان، دوستان خدايى اند».
117. الإمام الصادق عليه السلام :إنَّ المُتَحابّينَ فِي اللّهِ يَومَ القِيامَةِ عَلى مَنابِرَ مِن نورٍ، قَد أضاءَ نورُ وُجوهِهِم ونورُ أجسادِهِم ونورُ مَنابِرِهِم كُلَّ شَيءٍ حتّى يُعرَفوا بِهِ، فَيُقالُ: هؤُلاءِ المُتَحابّونَ فِي اللّهِ. [۱۹۵]
117. امام صادق عليه السلام :دوستان خدايى، در روز قيامت، بر فراز منبرهايى از نورند، در حالى كه نور چهره هايشان و نور بدن هايشان و نور منبرهايشان، همه جا را روشن كرده است، به طورى كه با آن شناخته مى شوند و گفته مى شود: «اينان، دوستان خدايى اند».
118. الإمام الرضا عليه السلام :مَنِ استَفادَ أخا فِي اللّهِ عز و جل استَفادَ بَيتا فِي الجَنَّةِ. [۱۹۶]
118. امام رضا عليه السلام :هر كس به خاطر خداوند عز و جل برادرى به دست آورَد، خانه اى در بهشت به دست آورده است.
3 / 12: السَّبقَةُ إلَى الجَنَّةِ
3 / 12: تقدّم در ورود به بهشت
119. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أوَّلُ مَن يَرِدُ الحَوضَ يَومَ القِيامَةِ المُتَحابّونَ فِي اللّهِ عز و جل. [۱۹۷]
119. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نخستين كسانى كه در روز قيامت، بر حوض وارد مى شوند، آنان اند كه به خاطر خداوند عز و جل با يكديگر دوستى مى كنند.
الفصل الرابع: حقوق الإخاء
فصل چهارم: حقوق برادرى
4 / 1: حُرمَةُ النَّفسِ وَالمالِ
4 / 1: حرمت داشتن جان و مال
120. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ألا إنَّ المُسلِمَ أخُو المُسلِمِ، فَلَيسَ يَحِلُّ لِمُسلِمٍ مِن أخيهِ شَيءٌ إلّا ما أحَلَّ مِن نَفسِهِ. [۱۹۸]
120. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بدانيد كه مسلمان، برادر مسلمان است. پس بر هيچ مسلمانى چيزى از برادرش روا نيست، مگر آنچه خود او روا سازد.
121. عنه صلى الله عليه و آله :ألا أيُّهَا النّاسُ، إنَّ المُسلِمَ أخُو المُسلِمِ حَقّا، لا يَحِلُّ لِامرِىً مُسلِمٍ دَمَ امرِىً مُسلِمٍ ومالَهُ إلّا ما أعطاهُ بِطيبَةِ نَفسٍ مِنهُ. [۱۹۹]
121. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هان، اى مردم! مسلمان، حقيقتا برادر مسلمان است. خون و مال هيچ فرد مسلمانى بر هيچ فرد مسلمانى روا نيست، مگر آنچه او خود با رضايت خاطر، عطا كند.
4 / 2: رَدُّ التَّحِيَّةِ
4 / 2: جواب سلام دادن
122. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ المُسلِمَ أخُو المُسلِمِ، إذا لَقِيَهُ رَدَّ عَلَيهِ مِنَ السَّلامِ بِمِثلِ ما حَيّاهُ بِهِ أو أحسَنَ مِن ذلِكَ. [۲۰۰]
122. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مسلمان، برادر مسلمان است. هر گاه به او بر خورَد، پاسخ سلامش را به همان گونه كه به او سلام كرده و يا به گونه اى بهتر، مى دهد.
4 / 3: النَّصيحَة
4 / 3: خيرخواهى
123. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ، لا يَدَعُ نَصيحَتَهُ عَلى كُلِّ حالٍ. [۲۰۱]
123. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مؤمن، برادر مؤمن است. هيچ گاه از خيرخواهى براى او فروگذار نمى كند.
124. الإمام عليّ عليه السلام :أخوكَ فِي اللّهِ مَن هَداكَ إلى رَشادٍ، ونَهاكَ عَن فَسادٍ، وأعانَكَ إلى [۲۰۲] إصلاحِ مَعادٍ. [۲۰۳]
124. امام على عليه السلام :برادرِ خدايىِ تو، كسى است كه به راه درست، هدايتت كند، از تباهى بازَت دارد و در جهت آباد كردن معاد، كمكت نمايد.
4 / 4: النُّصرَة
4 / 4: يارى دادن
125. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن نَصَرَ أخاهُ المُسلِمَ وهُوَ يَستَطيعُ ذلِكَ نَصَرَهُ اللّهُ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ. [۲۰۴]
125. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس بتواند برادر مسلمانش را يارى برساند و اين كار را بكند، خداوند، در دنيا و آخرت، او را يارى مى رساند.
126. الإمام الصادق عليه السلام :ما مِن مُؤمِنٍ يَخذُلُ أخاهُ وهُوَ يَقدِرُ عَلى نُصرَتِهِ إلّا خَذَلَهُ اللّهُ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ. [۲۰۵]
126. امام صادق عليه السلام :هيچ مؤمنى نيست كه برادرش را بى ياور بگذارد، در حالى كه مى تواند او را يارى رساند، مگر آن كه خداوند، در دنيا و آخرت، او را بى ياور مى گذارد.
127. صحيح مسلم عن جابر :اِقتَتَلَ غُلامانِ؛ غُلامٌ مِنَ المُهاجِرينَ وغُلامٌ مِنَ الأَنصارِ، فَنادَى المُهاجِرُ أوِ المُهاجِرونَ: يا لَلمُهاجِرينَ. ونادَى الأَنصارِيُّ: يا لَلأَنصارِ. فَخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَقالَ: ما هذا، دَعوىٰ أهلِ الجاهِلِيَّة؟! قالوا: لا يا رَسولَ اللّه، إلّا أنَّ غُلامَينِ اقتَتَلا، فَكَسَعَ أحَدُهُمَا الآخَرَ. [۲۰۶]
قالَ: فَلا بَأسَ. وَليَنصُرِ الرَّجُلُ أخاهُ ظالِما أو مَظلوما، إن كانَ ظالِما فَليَنهَهُ؛ فَإِنَّهُ لَهُ نَصرٌ، وإن كانَ مَظلوما فَليَنصُرهُ. [۲۰۷]
127. صحيح مسلم ـ به نقل از جابر ـ :دو جوان به جان هم افتادند: جوانى از مهاجران و ديگرى از انصار. پس آن جوان مهاجر يا مهاجران داد زدند: فرياد، اى مهاجران! و جوان انصارى داد زد: فرياد، اى انصار!
پيامبر خدا، بيرون آمد و فرمود: «چه خبر است؟ [اين] فريادخواهى اهل جاهليت است؟!».
گفتند: خير، اى پيامبر خدا! دو جوان به جان هم افتاده اند و همديگر را زير مُشت و لگد گرفته اند.
فرمود: «پس، مهم نيست. انسان بايد برادرش را يارى برساند، ظالم باشد يا مظلوم. اگر ظالم باشد، بايد او را از ظلمش نهى كند كه اين، در واقع، يارى رساندن به اوست، و اگر مظلوم باشد، بايد يارى اش كند».
4 / 5: الإِعانَة
4 / 5: كمك كردن
128. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :اللّهُ في عَونِ العَبدِ ما كانَ العَبدُ في عَونِ أخيهِ. [۲۰۸]
128. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مادام كه بنده، به برادرش كمك كند، خداوند، به آن بنده كمك مى رساند.
129. عنه صلى الله عليه و آله :لا يَزالُ اللّهُ تَعالى في عَونِ العَبدِ ما كانَ العَبدُ في عَونِ أخيهِ، وَاللّهُ يُحِبُّ إغاثَةَ اللَّهفانِ. [۲۰۹]
129. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :تا زمانى كه بنده، كمك كارِ برادرش باشد، خداى متعال نيز همواره كمك كار اوست، و خداوند، دستگيرى از غم زدگان را دوست مى دارد.
130. الإمام عليّ عليه السلام :إذا نَبَتَ [۲۱۰] الوُدُّ وَجَبَ التَّرافُدُ [۲۱۱] وَالتَّعاضُدُ. [۲۱۲]
130. امام على عليه السلام :هر گاه [بذر] دوستى برويَد، همكارى و پشتيبانى واجب مى آيد.
131. الإمام الباقر عليه السلام :مَن بَخِلَ بِمَعونَةِ أخيهِ المُسلِمِ وَالقِيامِ لَهُ في حاجَتِهِ إلّا [۲۱۳] ابتُلِيَ بِمَعونَةِ مَن يَأثَمُ عَلَيهِ ولا يُؤجَرُ. [۲۱۴]
131. امام باقر عليه السلام :هر كس از كمك كردن به برادر مسلمانش و پرداختن به رفع نياز او دريغ ورزد، به كمك رساندن به كسى گرفتار مى آيد كه در آن كمك، گناهكار مى شود و مزدى هم نمى برَد.
132. عنه عليه السلام :إنَّ نَفَرا مِنَ المُسلِمينَ خَرَجوا إلى سَفَرٍ لَهُم فَضَلُّوا الطَّريقَ، فَأَصابَهُم عَطَشٌ شَديدٌ، فَتَكَفَّنوا ولَزِموا اُصولَ الشَّجَرِ، فَجاءَهُم شَيخٌ و عَلَيهِ ثِيابٌ بيضٌ، فَقالَ: قوموا فَلا بَأسَ عَلَيكُم فَهذَا الماءُ. فَقاموا و شَرِبوا وَ ارتَوَوا، فَقالوا: مَن أنتَ يَرحَمُكَ اللّهُ؟
فَقالَ: أ نَا مِنَ الجِنِّ الَّذينَ بايَعوا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله، إنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: «المُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ، عَينُهُ و دَليلُهُ»، فَلَم تَكونوا تُضَيَّعوا بِحَضرَتي. [۲۱۵]
132. امام باقر عليه السلام :گروهى از مسلمانان، ره سپار سفرى شدند و راه را گم كردند. سخت تشنه شدند، به طورى كه كفن پوشيدند [يا جامه هاى خود را چون كفن، دور خود پيچيدند و آماده مُردن شدند] و به ريشه هاى درخت چسبيدند [تا از اين طريق، اندكى رفع عطش كنند]. در اين هنگام، پيرى سفيدپوش، نزد آنان آمد و گفت: برخيزيد! نگران نباشيد. اين، آب.
آنها برخاستند و نوشيدند و سيراب شدند. سپس گفتند: خدايت رحمت كند! تو كيستى؟
گفت: من از جنّيانى هستم كه با پيامبر خدا، بيعت كردند. من از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود: «مؤمن، برادر مؤمن، چشم او و راه نماى اوست». پس با وجود من، شما نمى بايد از بين برويد.
4 / 6: قَضاءُ الحاجَةِ
4 / 6: برآوردن نياز
133. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المُؤمِنونَ إخوَةٌ، يَقضي بَعضُهُم حَوائِجَ بَعضٍ، فَبِقَضاءِ بَعضِهِم حَوائِجَ بَعضٍ يَقضِي اللّهُ حَوائِجَهُم يَومَ القِيامَةِ. [۲۱۶]
133. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مؤمنان، برادرند، نيازهاى يكديگر را برآورده مى سازند و با بر آوردن نيازهاى يكديگر است كه خداوند، در روز قيامت، نيازهاى آنان را برآورده مى كند.
134. عنه صلى الله عليه و آله :مَن كانَ في حاجَةِ أخيهِ كان اللّهَ في حاجَتِهِ. [۲۱۷]
134. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس در پىِ برآوردن نياز برادر مسلمانش باشد، خداوند، در پى برآوردن حاجت اوست.
135. الكافي عن أبي بصير :سَمِعتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام يَقولُ: أيُّما رَجُلٍ مِن أصحابِنَا استَعانَ بِهِ رَجُلٌ مِن إخوانِهِ في حاجَةٍ فَلَم يُبالِغ فيها بِكُلِّ جَهدٍ فَقَد خانَ اللّهَ ورَسولَهُ وَالمُؤمِنينَ.
قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام: ما تَعني بِقَولِكَ: وَالمُؤمِنينَ؟
قالَ: مِن لَدُن أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام إلى آخِرِهِم. [۲۱۸]
135. الكافىـ به نقل از ابو بصير ـ :از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «هر مردى از ياران ما كه مردى از برادرانش در كارى از او كمك بخواهد و او با تمام توانش در انجام دادن آن كار، نكوشد، به خدا و پيامبر او و مؤمنان، خيانت كرده است».
به امام صادق عليه السلام گفتم: مقصودتان از «مؤمنان» چيست؟
فرمود: «[همه مؤمنان و شيعيان،] از زمان امير مؤمنان عليه السلام تا آخرينشان».
136. الكافي عن صفوان الجمّال :كُنتُ جالِسا مَعَ أبي عَبدِاللّهِ عليه السلام إذ دَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن أهلِ مَكَّةَ يُقالُ لَهُ «مَيمونٌ»، فَشَكا إلَيهِ تَعَذُّرَ الكِراءِ عَلَيهِ، فَقالَ لي: قُم فَأَعِن أخاكَ. فَقُمتُ مَعَهُ، فَيَسَّرَ اللّهُ كِراهُ، فَرَجَعتُ إلى مَجلِسي.
فَقالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام: ما صَنَعتَ في حاجَةِ أخيكَ؟
فَقُلتُ: قَضاهَا اللّهُ بِأبي أنتَ واُمّي!
فَقالَ: أما إنَّكَ أن تُعينَ أخاكَ المُسلِمَ أحَبُّ إلَيَّ مِن طَوافِ اُسبوعٍ بِالبَيتِ مُبتَدِئا [۲۱۹]. [۲۲۰]
136. الكافى ـ به نقل از صفوان جمّال ـ :خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه مردى از اهالى مكّه به نام «ميمون»، وارد شد و از نداشتن كرايه به ايشان شكايت كرد.
امام عليه السلام به من فرمود: «برخيز و به برادرت كمك كن».
من با او رفتم تا آن كه خداوند، كرايه او را فراهم ساخت. سپس به جاى خود بر گشتم.
امام صادق عليه السلام فرمود: «با حاجت برادرت چه كردى؟».
گفتم: پدر و مادرم به فدايت! خداوند، رفع حاجت كرد.
فرمود: «بدان كه كمك كردن تو به برادر مسلمانت، نزد من محبوب تر از يك هفته (/هفت بار) طواف مستحبّى به گِرد كعبه است. [۲۲۱]
4 / 7: الإِكرام
4 / 7: گرامى داشتن
137. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَن أكرَمَ أخاهُ المُسلِمَ؛ بِمَجلِسٍ يُكرِمُهُ، أو بِكَلِمَةٍ يُلطِفُهُ بِها، أو حاجَةٍ يَكفيهِ إيّاها، لَم يَزَل في ظِلٍّ مِنَ المَلائِكَةِ ما كانَ بِتِلكَ المَنزِلَةِ. [۲۲۲]
137. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس برادر مسلمانش را گرامى بدارد: در مجلسى به او احترام بگذارد، يا با سخنى لطف آميز، وى را بنوازد، يا نيازى را از او برطرف سازد، تا زمانى كه اين رفتار را داشته باشد، پيوسته در سايه فرشتگان است».
138. عنه صلى الله عليه و آله :مَن أكرَمَ أخاهُ المُسلِمَ بِكَلِمَةٍ يُلطِفُهُ بِها وفَرَّجَ عَنهُ كُربَتَهُ، لَم يَزَل فيظِلِّ اللّهِ المَمدودِ عَلَيهِ الرَّحمَةُ ما كانَ في ذلِكَ. [۲۲۳]
138. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس برادر مسلمانش را با كلمه اى لطف آميز بنوازد و گرفتارى و اندوه را از او بزدايد، تا زمانى كه چنين كند، پيوسته در سايه گسترده رحمت خداوند است.
139. عنه صلى الله عليه و آله :ما في اُمَّتي عَبدٌ ألطَفَ أخاهُ فِي اللّهِ بِشَيءٍ مِن لُطفٍ إلّا أخدَمَهُ اللّهُ مِن خَدَمِ الجَنَّةِ. [۲۲۴]
139. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ بنده اى از امّت من نيست كه برادر دينى اش را به لطفى بنوازد، مگر آن كه خداوند، از خدمتكاران بهشت به خدمت او در مى آورد.
140. عنه صلى الله عليه و آله :مَن أكرَمَ أخاهُ فَإِنَّما يُكرِمُ اللّهَ، فَما ظَنُّكُم بِمَن يُكرِمُ اللّهَ بِأَن يَفعَلَ بِهِ؟! [۲۲۵]
140. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر كس برادرش را گرامى بدارد، در حقيقت، خداوند را گرامى مى دارد. خيال مى كنيد خداوند، با كسى كه او را گرامى مى دارد، چه مى كند؟!
141. المستدرك على الصحيحين عن سلمان :دَخَلتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ مُتَّكِئٌ عَلى وِسادَةٍ، فَأَلقاها إلَيَّ، ثُمَّ قالَ لي: يا سَلمانُ، ما مِن مُسلِمٍ يَدخُلُ عَلى أخيهِ المُسلِمِ فَيُلقي لَهُ وِسادَةً إكراما لَهُ إلّا غَفَرَ اللّهُ لَهُ. [۲۲۶]
141. المستدرك على الصحيحينـ به نقل از سلمان ـ :بر پيامبر خدا وارد شدم، در حالى كه به متّكايى تكيه داده بود. آن متكّا را به من داد و سپس فرمود: «اى سلمان! هيچ مسلمانى نيست كه بر برادر مسلمانش وارد شود و او به احترام وى، متكّايى به او بدهد، مگر اين كه خداوند، او را مى آمرزد».
142. الإمام عليّ عليه السلام :أكرِم مَن وَدَّكَ، وَاصفَح عَن عَدُوِّكَ، يَتِمَّ لَكَ الفَضلُ. [۲۲۷]
142. امام على عليه السلام :كسى را كه دوستت دارد، گرامى بدار، و از دشمنت در گذر تا فضيلت تو كامل گردد.
143. الإمام الصادق عليه السلام :مَن عَظَّمَ دينَهُ عَظَّمَ إخوانَهُ، ومَنِ استَخَفَّ بِدينِهِ استَخَفَّ بِإِخوانِهِ. [۲۲۸]
143. امام صادق عليه السلام :كسى كه دينش را ارج نهد، برادرانش را ارج مى نهد، و كسى كه دينش را خوار بشمارد، برادرانش را نيز خوار مى شمارد.
144. عنه عليه السلام :مَن قالَ لِأَخيهِ المُؤمِنِ: «مَرحَبا»، كَتَبَ اللّهُ تَعالى لَهُ «مَرحَبا» إلى يَومِ القِيامَةِ. [۲۲۹]
144. امام صادق عليه السلام :هر كس به برادر مؤمنش بگويد: «خوش آمدى!»، خداوند متعال تا روز قيامت برايش مى نويسد: «خوش آمدى!».
4 / 8: المُؤاساة
4 / 8: سهيم كردن در زندگى [۲۳۰]
145. الإمام عليّ عليه السلام :اِبذِل مالَكَ في الحُقوقِ، وواسِ بِهِ الصَّديقَ؛ فَإِنَّ السَّخاءَ بِالحُرِّ أخلَقُ. [۲۳۱]
145. امام على عليه السلام :مالَت را در راه حقوق، بخشش كن و برادرت را در آن، شريك گردان؛ زيرا سخاوت، براى آزادمرد، برازنده تر است.
146. عنه عليه السلام :ما حُفِظَتِ الاُخُوَّةُ بِمِثلِ المُؤاساةِ. [۲۳۲]
146. امام على عليه السلام :پيوند برادرى به چيزى چون سهيم كردن برادران در زندگى خود، حفظ نشده است.
147. عنه عليه السلام :إنَّ مُؤاساةَ الرِّفاقِ مِن كَرَمِ الأَعراقِ. [۲۳۳]
147. امام على عليه السلام :شريك كردن همسفران [در توشه خود]، از بزرگوارى اصل و نسب است.
148. عنه عليه السلام :اِبذِل لِصَديقِكَ نَفسَكَ ومالَكَ، ولِمَعرِفَتِكَ رِفدَكَ ومَحضَرَكَ، ولِلعامَّةِ بِشرَكَ ومَحَبَّتَكَ، ولِعَدُوِّكَ عَدلَكَ وإنصافَكَ. وَاضنِن [۲۳۴] بِدينِكَ وعِرضِكَ عَن كُلِّ أحَدٍ. [۲۳۵]
148. امام على عليه السلام :به دوستت جان و مالت را نثار كن و به آشنايت پيشكش و خوش محضرى ات را، و به عموم مردم، خوش رويى و محبّتت را، و به دشمنت عدل و انصافت را؛ امّا در دين و آبرويت، نسبت به همگان بخل بورز.
149. الكافي عن سعيد بن الحسن :قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: أيَجيءُ أحَدُكُم إلى أخيهِ فَيُدخِلُ يَدَهُ في كيسِهِ فَيَأخُذُ حاجَتَهُ فَلا يَدفَعُهُ؟
فَقُلتُ: ما أعرِفُ ذلِكَ فينا!
فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: فَلا شَيءَ إذا.
قُلتُ: فَالهَلاكُ إذا!
فَقالَ: إنَّ القَومَ لَم يُعطَوا أحلامَهُم [۲۳۶] بَعدُ. [۲۳۷]
149. الكافى ـ به نقل از سعيد بن حسن ـ :امام باقر عليه السلام فرمود: «آيا فردى از شما نزد برادرش مى آيد و دستش را در جيب او مى كند و آنچه نياز دارد، بر مى دارد و او مانعش نمى شود؟».
گفتم: چنين چيزى را در ميان خودمان سراغ ندارم.
امام باقر عليه السلام فرمود: «پس، هيچ».
گفتم: پس، هلاكت!
فرمود: «اين جماعت (شيعه)، هنوز خِرَدهايشان كامل نشده است». [۲۳۸]
150. حلية الأولياء عن عبيداللّه بن الوليد :قالَ لَنا أبو جَعفَرٍ مُحمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام: يُدخِلُ أحَدُكُم يَدَهُ في كُمِّ صاحِبِهِ فَيَأخُذُ ما يُريدُ؟
قالَ: قُلنا: لا.
قالَ: فَلَستُم بِإِخوانٍ كَما تَزعُمونَ. [۲۳۹]
150. حلية الأولياء ـ به نقل از عبيد اللّه بن وليد ـ :ابوجعفر محمّد بن على (باقر) عليه السلام به ما فرمود: «آيا فردى از شما دستش را در كيسه دوستش مى كند و آنچه مى خواهد، بر مى دارد؟».
گفتيم: خير.
فرمود: «پس شما، بر خلاف ادّعايتان، برادر نيستيد».
4 / 9: الإِيثار
4 / 9: ايثار [۲۴۰]
151. الإمام عليّ عليه السلام :المُؤمِنونَ إخوَةٌ، ولا شَيءَ آثَرُ عِندَ كُلِّ أخٍ مِن أخيهِ. [۲۴۱]
151. امام على عليه السلام :مؤمنان، برادرند و هيچ چيز نزد هيچ برادرى ارجح از برادرش نيست.
152. عنه عليه السلام :عامِل سائِرَ النّاسِ بِالإِنصافِ، وعامِلِ المُؤمِنينَ بِالإِيثارِ. [۲۴۲]
152. امام على عليه السلام :با ديگر مردمان، به انصاف رفتار كن، و با مؤمنان، به ايثار.
153. عنه عليه السلام :تَحَبَّب إلى خَليلِكَ يُحبِبكَ، وأكرِمهُ يُكرِمكَ، وآثِرهُ عَلى نَفسِكَ يُؤثِركَ عَلى نَفسِهِ وأهلِهِ. [۲۴۳]
153. امام على عليه السلام :به دوستت محبّت كن تا او نيز تو را دوست بدارد، و او را گرامى بدار تا او نيز گرامى ات بدارد، و [تأمين نيازهاى] او را بر خودت مقدّم بدار، تا او نيز تو را بر خودش و خانواده اش مقدّم بدارد.
4 / 10: حِفظُ الغَيبِ
4 / 10: پاسداشت در غياب
154. الإمام الصادق عليه السلام :اُذكُروا أخاكُم إذا غابَ عَنكُم بِأَحسَنِ ما تُحِبّونَ أن تُذكَروا بِهِ إذا غِبتُم عَنهُ. [۲۴۴]
154. امام صادق عليه السلام :در غياب برادرتان، از او به بهترين گونه اى ياد كنيد كه دوست داريد پشتِ سر شما به آن گونه از شما ياد كنند.
155. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ؛ مِن حَيثُ يَغيبُ يَحفَظُهُ مِن وَرائِهِ، ويَكُفُّ عَلَيهِ ضَيعَتَهُ [۲۴۵]. وَالمُؤمِنُ مِرآةُ المُؤمِنِ. [۲۴۶]
155. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مؤمن، برادر مؤمن است. در غيابش هواى او را دارد، به زندگى (معاشِ) او سر و سامان مى دهد، و مؤمن، آينه مؤمن است.
156. عنه صلى الله عليه و آله :المُؤمِنُ مِرآةٌ لِأَخيهِ المُؤمِنِ؛ يَنصَحُهُ إذا غابَ عَنهُ، ويُميطُ [۲۴۷] عَنهُ ما يَكرَهُ إذا شَهِدَ، ويُوَسِّعُ لَهُ في المَجلِسِ. [۲۴۸]
156. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مؤمن، آينه برادر مؤمن خويش است. در غيابش براى او خيرخواهى مى كند و در حضورش آنچه را ناخوش مى دارد، از او دور مى گردانَد و در مجلس، برايش جا باز مى كند.
4 / 11: إهداءُ العَيبِ
4 / 11: گوشزد كردن عيب ها
157. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :خَيرُ إخوانِكُم مَن أهدى إلَيكُم عُيوبَكُم. [۲۴۹]
157. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بهترينِ برادرانِ شما، كسى است كه عيب هايتان را به شما هديه كند.
158. عنه صلى الله عليه و آله :المُؤمِنُ مِرآةُ أخيهِ؛ يُميطُ عَنهُ الأَذى. [۲۵۰]
158. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مـؤمن، آينه بـرادرش است؛ عيب (آسيب) [۲۵۱] را از او دور مى كند.
159. عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ أحَدَكُم مِرآةُ أخيهِ، فَإِن رَأى بِهِ أذىً فَليُمِطهُ عَنهُ. [۲۵۲]
159. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر يك از شما، آينه برادر خويش است. پس اگر در او عيبى ديد، بايد آن را از او دور سازد.
160. الإمام عليّ عليه السلام ـ لِكُمَيلِ بنِ زِيادٍ ـ :يا كُمَيلُ، المُؤمِنُ مِرآةُ المُؤمِنِ؛ لِأَنَّهُ يَتَأَمَّلُهُ فَيَسُدُّ فاقَتَهُ، ويُجمِلُ حالَتَهُ. [۲۵۳]
160. امام على عليه السلام ـ به كميل بن زياد ـ :اى كميل! مؤمن، آينه مؤمن است؛ زيرا به فكر اوست و نيازش را برطرف مى سازد و حالش را نكو مى گردانَد.
161. عنه عليه السلام :إنَّما سُمِّيَ الصَّديقُ صَديقا؛ لِأَنَّهُ يَصدُقُكَ في نَفسِكَ ومَعايِبِكَ، فَمَن فَعَلَ ذلِكَ فَاستَنِم [۲۵۴] إلَيهِ؛ فَإِنَّهُ الصَّديقُ. [۲۵۵]
161. امام على عليه السلام :صَديق [۲۵۶] را صَديق ناميده اند؛ چون در باره تو و عيب هايت با تو صادق است. پس هر كه چنين كرد، به او اطمينان كن كه او دوستِ واقعى است.
162. عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ الاُخُوَّةِ حِفظُ الغَيبِ، وإهداءُ العَيبِ. [۲۵۷]
162. امام على عليه السلام :ثمره برادرى، پاسـداشت او در غـيابش و گوشـزد كردن عيب هاى اوست.
163. عنه عليه السلام :مَن أبانَ لَكَ عَيبَكَ فَهُوَ وَدودُكَ. [۲۵۸]
163. امام على عليه السلام :كسى كه عيبت را به تو نشان دهد، او دوستدار توست.
164. عنه عليه السلام :ما أخلَصَ المَوَدَّةَ مَن لَم يَنصَح. [۲۵۹]
164. امام على عليه السلام :دوستى را خالص نگردانيده است كسى كه خيرخواهى نكند.
165. عنه عليه السلام :مَن أحَبَّكَ نَهاكَ، ومَن أبغَضَكَ أغراكَ. [۲۶۰]
165. امام على عليه السلام :كسى كه تو را دوست بدارد، [از بدى و گناه] نهيَت مى كند، و كسى كه تو را دشمن مى دارد، [به بدى و گناه،] وسوسه ات مى كند.
166. الإمام الصادق عليه السلام :أحَبُّ إخواني إلَيَّ مَن أهدى إلَيَّ عُيوبي. [۲۶۱]
166. امام صادق عليه السلام :محبوب ترينِ برادرانم نزد من، كسى است كه عيب هايم را به من هديه كند.
4 / 12: الدُّعاءُ بِظَهرِ الغَيبِ
4 / 12: دعا كردن پشت سر
167. الإمام زين العابدين عليه السلام :إنَّ المَلائِكَةَ إذا سَمِعُوا المُؤمِنَ يَدعو لِأَخيهِ المُؤمِنِ بِظَهرِ الغَيبِ أو يَذكُرُهُ بِخَيرٍ قالوا: نِعمَ الأَخُ أنتَ لِأَخيكَ؛ تَدعو لَهُ بِالخَيرِ وهُوَ غائِبٌ عَنكَ، وتَذكُرُهُ بِخَيرٍ، قَد أعطاكَ اللّهُ عز و جل مِثلَي ما سَأَلتَ لَهُ، وأثنى عَلَيكَ مِثلَي ما أثنَيتَ عَلَيهِ، ولَكَ الفَضلُ عَلَيهِ.
وإذا سَمِعوهُ يَذكُرُ أخاهُ بِسوءٍ ويَدعو عَلَيهِ، قالوا لَهُ: بِئسَ الأَخُ أنتَ لِأَخيكَ، كُفَّ أيُّهَا المَسَتَّرُ عَلى ذُنوبِهِ وعَورَتِهِ، وَاربَع عَلى نَفسِكَ [۲۶۲]، وَاحمَدِ اللّهَ الَّذي سَتَرَ عَلَيكَ، وَاعلَم أنَّ اللّهَ عز و جل أعلَمُ بِعَبدِهِ مِنكَ. [۲۶۳]
167. امام زين العابدين عليه السلام :فرشتگان، هر گاه بشنوند كه مؤمن براى برادر مؤمنش پشت سرِ او دعا مى كند يا از او به نيكى ياد مى كند، مى گويند: نيكو برادرى براى برادرت هستى. در غيابش براى او دعاى خير مى كنى و از وى، به نيكى ياد مى نمايى. خداوند عز و جل، دوچندانِ آنچه براى او خواستى، به تو عطا نمود و دوچندانِ آنچه او را ستودى، تو را ستود، و تو را بر او برترى است.
و هر گاه بشنوند كه برادرش را به بدى ياد مى كند و او را نفرين مى نمايد، مى گويند: بد برادرى براى برادرت هستى! اى آن كه گناهانت و عيب هايت [از جانب خداوند،] پرده پوشى شده! از اين رفتارت دست بردار، خود را باش، و خدايى را كه در باره تو عيب پوشى كرده است، سپاس گوى و بدان كه خداوند عز و جل به بنده اش از تو داناتر است.
168. الكافي عن إبراهيم بن هاشم :رَأَيتُ عَبدَاللّهِ بنَ جُندَبٍ فِي المَوقِف، فَلَم أرَ مَوقِفا كانَ أحسَنَ مِن مَوقِفِهِ؛ ما زالَ مادّا يَدَيهِ إلَى السَّماءِ ودُموعُهُ تَسيلُ عَلى خَدَّيهِ حَتّى تَبلُغَ الأَرضَ، فَلَمّا صَدَرَ [۲۶۴] النّاسُ قُلتُ لَهُ: يا أبا مُحَمَّد، ما رَأَيتُ مَوقِفا قَطُّ أحسَنَ مِن مَوقِفِكَ!
قالَ: وَاللّهِ ما دَعَوتُ إلّا لِاءِخواني؛ وذلِكَ أنَّ أبَا الحَسَنِ موسى عليه السلام أخبَرَني أنَّ مَن دَعا لِأَخيهِ بِظَهرِ الغَيبِ نودِيَ مِنَ العَرشِ: «ولَكَ مِئَةُ ألفِ ضِعفٍ»، فَكَرِهتُ أن أدَعَ مِئَةَ ألفٍ مَضمونَةً لِواحِدَةٍ لا أدري تُستَجابُ أم لا. [۲۶۵]
168. الكافى ـ به نقل از ابراهيم بن هاشم ـ :عبد اللّه بن جندب را در موقفِ [عرفات] ديدم و وقوفى نيكوتر از وقوف او نديدم. پيوسته، دو دستش به سوى آسمان، بلند و اشك هايش بر گونه هايش روان بود، به طورى كه به زمين مى ريخت. وقتى مردم [از عرفات] باز گشتند، به او گفتم: اى ابو محمّد! هرگز وقوفى بهتر از وقوف تو نديده ام.
گفت: به خدا سوگند كه من، جز براى برادرانم دعا نكردم؛ زيرا ابو الحسن موسى [كاظم] عليه السلام به من خبر داد كه هر كس براى برادرش، پشت سرِ او دعا كند، از عرش ندا مى آيد: «و براى تو باد، صد هزار برابر [آنچه براى برادرت دعا و درخواست كردى]!». از اين رو، من خوش نداشتم كه يكصد هزار دعاى تضمين شده را به خاطر يك دعا كه نمى دانم مستجاب مى شود يا نه، رها كنم.
راجع: موسوعة معارف الكتاب والسنّة: ج1 ص103 (الإيثار / المدخل / أنواع الإثيار / الإيثار في الدعاء).
ر. ك: ص108 (ايثار / درآمد / انواع ايثار / ايثار در دعا).
4 / 13: النَّهيُ عَنِ المُنكَرِ
4 / 13: نهى از منكر نمودن
169. الإمام الصادق عليه السلام :مَن رَأى أخاهُ عَلى أمرٍ يَكرَهُهُ فَلَم يَرُدَّهُ عَنهُ ـ وهُوَ يَقدِرُ عَلَيهِ ـ فَقَد خانَهُ. [۲۶۶]
169. امام صادق عليه السلام :هر كس برادرش را در كارى كه نمى پسندد، ببيند و او را از آن باز ندارد، در حالى كه توان اين كار را دارد، هر آينه به او خيانت كرده است.
4 / 14: الصَّفحُ عَنِ الزَّلّاتِ
4 / 14: گذشت از لغزش ها
170. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في ذِكرِ صِفاتِ المُؤمِنِ ـ :لَطيفٌ (يَعطِفُ) عَلى أخيهِ بِزَلَّتِهِ، ويَرعى ما مَضى مِن قَديمِ صُحبَتِهِ. [۲۶۷]
170. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در يادكردِ صفات مؤمن ـ :با وجود لغزش برادرش، با او مهربان است و حرمت رفاقت ديرين را پاس مى دارد.
171. الإمام عليّ عليه السلام :عَلَيكَ بِمُداراةِ النّاسِ، وإكرامِ العُلَماءِ، وَالصَّفحِ عَن زَلّاتِ الإِخوانِ؛ فَقَد أدَّبَكَ سَيِّدُ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ بِقَولِهِ صلى الله عليه و آله: اُعفُ عَمَّن ظَلَمَكَ، وصِل مَن قَطَعَكَ، وأعطِ مَن حَرَمَكَ. [۲۶۸]
171. امام على عليه السلام :بر تو باد مدارا كردن با مردم، و گرامى داشتن دانشمندان و گذشت از لغزش هاى برادران؛ زيرا سَروَر جهانيان با اين فرموده اش تو را ادب آموخته است كه: «كسى را كه به تو ستم كرده است، عفو كن و با كسى كه از تو بُريده است، پيوند زن و به كسى كه از تو دريغ ورزيده است، ببخش».
172. عنه عليه السلام :اِحتَمِل زَلَّةَ وَلِيِّكَ لِوَقتِ وَثبَةِ عَدُوِّكَ. [۲۶۹]
172. امام على عليه السلام :لغزش دوستت را براى زمان حمله دشمنت تحمّل كن.
173. الإمام الصادق عليه السلام :اِلتَمِسوا لِاءِخوانِكُمُ العُذرَ في زَلّاتِهِم وهَفَواتِ تَقصيراتِهِم، فَإِن لَم تَجِدوا لَهُمُ العُذرَ في ذلِكَ فَاعتَقِدوا أنَّ ذلِكَ عَنكُم؛ لِقُصورِكُم عَن مَعرِفَةِ وُجوهِ العُذرِ. [۲۷۰]
173. امام صادق عليه السلام :براى لغزش هاى برادرانتان و خطاهاى تقصيراتشان عذر بجوييد [و آنها را توجيه كنيد] و اگر براى آنها عذرى نيافتيد، فكر كنيد كه عيب از جانب شماست كه نتوانسته ايد اقسام عذر را بشناسيد.
174. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الحسين كاتب أبي الفيّاض :حَضَرنا مَجلِسَ عَلِيِّ بنِ موسى عليه السلام، فَشَكا رَجُلٌ أخاهُ، فَأَنشَأَ [عليه السلام] يَقولُ:
اِعذِر أخاكَ عَلى ذُنوبِه وَاستُر وغَطِّ عَلى عُيوبِه
وَاصبِر عَلى بَهتِ السَّفي ه ولِلزَّمانِ عَلى خُطوبِه
ودَعِ الجَوابَ تَفَضُّلاً وكِلِ الظَّلومَ إلى حَسيبِه [۲۷۱]
174. عيون أخبار الرضا عليه السلام ـ به نقل از حسين (كاتبِ ابو الفيّاض) ـ :در محضر على بن موسى [الرضا] عليه السلام بوديم كه مردى از برادرش شكايت كرد. امام عليه السلام، اين ابيات را خواند:
برادرت را بر گناهانش معذور بدار
و بر عيب هايش پرده بيفكن و بپوشان.
و بر بهتان زدن هاى نادان
و در برابر مصائب روزگار، شكيبا باش
و از سرِ جوانْ مردى جوابش را وا گذار
و ستمگر را به حسابرسش (خداوند)، واگذار كن.
4 / 15: التَّفَقُّدُ عِندَ الغَيبَةِ
4 / 15: جويا شدن هنگام غيبت
175. مكارم الأخلاق عن أنس :كَانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذا فَقَدَ الرَّجُلَ مِن إخوانِهِ ثَلاثَةَ أيّامٍ سَأَلَ عَنهُ؛ فَإِن كانَ غائِبا دَعا لَهُ، وإن كانَ شاهِدا زارَهُ، وإن كانَ مَريضا عادَهُ. [۲۷۲]
175. مكارم الأخلاق ـ به نقل از اَنَس ـ :[عادت] پيامبر خدا، چنان بود كه هر گاه مردى از برادرانش سه روز ديده نمى شد، از حال او جويا مى شد. اگر به سفرى رفته بود، برايش دعا مى كرد و اگر در شهر بود، به ديدارش مى رفت و اگر بيمار بود، عيادتش مى كرد.
176. الأمالي للطوسي عن المفضّل بن عمر :دَخَلتُ عَلى أبي عَبـدِاللّهِ عليه السلام، فَقالَ لي: مَن صَحِبَكَ؟
فَقُلتُ لَهُ: رَجُلٌ مِن إخواني. قالَ: فَما فَعَلَ؟
فَقُلتُ: مُنذُ دَخَلتُ لَم أعرِف مَكانَهُ.
فَقالَ لي: أما عَلِمتَ أنَّ مَن صَحِبَ مُؤمِنا أربَعينَ خُطوَةً سَأَلَهُ اللّهُ عَنهُ يَومَ القِيامَةِ؟! [۲۷۳]
176. الأمالى، طوسى ـ به نقل از مفضّل بن عمر ـ :خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم. به من فرمود: «همسفرت كه بود؟».
گفتم: مردى از برادرانم.
فرمود: «او چه شد؟».
گفتم: از وقتى وارد [شهر] شده ام، نمى دانم كجاست؟
فرمود: «مگر نمى دانى كه هر كس چهل گام با مؤمنى همراه شود، خداوند، در روز قيامت، از او در باره آن كس سؤال مى كند؟!».
4 / 16: جوامع حقوق الإخوان
4 / 16: مجموعه حقوق برادران
177. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :المُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ؛ يَكُفُّ عَلَيهِ ضَيعَتَهُ، ويَحوطُهُ مِن وَرائِهِ. [۲۷۴]
177. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مؤمن، برادر مؤمن است؛ معاش او را سر و سامان مى دهد و در غيابش هواى او را دارد.
178. الإمام عليّ عليه السلام :تَبتَنِي [۲۷۵] الاُخُوَّةُ فِي اللّهِ عَلَى التَّناصُحِ فِي اللّهِ، وَالتَّباذُلِ فِي اللّهِ، وَالتَّعاوُنِ عَلى طاعَةِ اللّهِ، وَالتَّناهي عَن مَعاصِي اللّهِ، وَالتَّناصُرِ فِي اللّهِ، وإخلاصِ المَحَبَّةِ. [۲۷۶]
178. امام على عليه السلام :برادرى در راه خدا، مبتنى است بر: خيرخواهى براى يكديگر به خاطر خدا، دِهِش به يكديگر به خاطر خدا، همكارى در طاعت خدا، نهى كردن يكديگر از نافرمانى خدا، يارى دادن به يكديگر به خاطر خدا و دوستى خالصانه.
179. عنه عليه السلام :إذَا اتَّخَذَكَ وَلِيُّكَ أخا فَكُن لَهُ عَبدا، وَامنَحهُ صِدقَ الوَفاءِ، وحُسنَ الصَّفاءِ. [۲۷۷]
179. امام على عليه السلام :هر گاه دوستت تو را به برادرى گرفت، غلامىِ او كن و از سرِ صدق، به او وفادار و با او باصفا باش.
180. عنه عليه السلام :إنَّ المُسلِمَ أخُو المُسلِمِ؛ فَلا تَنابَزوا، و لا تَخاذَلوا؛ فَإِنَّ شَرائِعَ الدّينِ واحِدَةٌ، وسُبُلَهُ قاصِدَةٌ، مَن أخَذَ بِها لَحِقَ، ومَن تَرَكَها مَرَقَ، ومَن فارَقَها مَحَقَ. [۲۷۸]
180. امام على عليه السلام :مسلمان، برادر مسلمان است. پس يكديگر را به نام هاى زشت مخوانيد، و همديگر را وا مگذاريد؛ زيرا آبشخورهاى دين، يكى است و راه هايش مستقيم. هر كه آنها را در پيش گيرد، به مقصد مى رسد و هر كه آنها را وا نهد، منحرف مى گردد و هر كه از آنها جدا شود، نابود مى گردد.
181. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في رِسالَةِ الحُقوقِ ـ :أمّا حَقُّ الخَليطِ فَأَن لا تَغُرَّهُ، ولا تَغُشَّهُ، ولا تُكَذِّبَهُ، ولا تُغَفِّلَهُ [۲۷۹]، ولا تَخدَعَهُ، ولا تَعمَلَ فِي انتِقاضِهِ؛ عَمَلَ العَدُوِّ الَّذي لا يُبقي عَلى صاحِبِهِ. وإنِ اطمَأَنَّ إلَيكَ استَقصَيتَ [۲۸۰] لَهُ عَلى نَفسِكَ، وعَلِمتَ أنَّ غَبنَ المُستَرسِلِ [۲۸۱] رِبا. [۲۸۲]
181. امام زين العابدين عليه السلام ـ در رسالة الحقوق ـ :امّـا حـقّ همنشين، اين است كه او را گول نزنى، با او دغلى نكنى، به او دروغ نگويى (/ دروغگويش نخوانى)، او را دچار غفلت نسازى، او را فريب ندهى، مانند دشمنى كه به جان طرف خود، رحم نمى كند، در نابودى او نكوشى، و اگر به تو اعتماد كرد، تا مى توانى جانب او را بگيرى [و از سود خودت به نفع او كوتاه بيايى] و بدانى كه مغبون كردن كسى كه به تو اعتماد كرده، نوعى رباخوارى است.
182. عنه عليه السلام ـ أيضا ـ :أمّا حَقُّ الصّاحِبِ فَأَن تَصحَبَهُ بِالفَضلِ ما وَجَدتَ إلَيهِ سَبيلاً، وإلّا فَلا أقَلَّ مِنَ الإِنصافِ. وأن تُكرِمَهُ كَما يُكرِمُكَ، وتَحفَظَهُ كَما يَحفَظُكَ، ولا يَسبِقَكَ فيما بَينَكَ وبَينَهُ إلى مَكرُمَةٍ، فَإِن سَبَقَكَ كافَأتَهُ. ولا تُقَصِّرَ بِهِ عَمّا يَستَحِقُّ مِنَ المَوَدَّةِ؛ تُلزِمَ نَفسَكَ نَصيحَتَهُ، وحِياطَتَهُ، ومُعاضَدَتَهُ عَلى طاعَةِ رَبِّهِ، ومَعونَتَهُ عَلى نَفسِهِ فيما لا يَهُمُّ بِهِ مِن مَعصِيَةِ رَبِّهِ، ثُمَّ تَكونَ عَلَيهِ رَحمَةً، ولا تَكونَ عَلَيهِ عَذابا. [۲۸۳]
182. امام زين العابدين عليه السلام ـ در رسالة الحقوق ـ :امّا حقّ رفيق (هم صحبت)، اين است كه تا مى توانى با او به لطف و احسان، مصاحبت كنى؛ و گر نه دستِ كم با او به انصاف، رفتار نمايى. ديگر، اين كه همان گونه كه تو را گرامى مى دارد، گرامى اش بدارى و همان گونه كه تو را پاس مى دارد، پاسش بدارى و در هيچ كَرَمى بر تو پيشى نجويد و اگر پيش دستى كرد، جبرانش كنى و تا آن جا كه سزاوار دوستى است، در آن كوتاهى نكنى و خود را به خيرخواهى براى او و نگهدارى از او و كمك كردن به او در طاعت پروردگارش و يارى رساندن به او تا آن جا كه معصيت پروردگارش نباشد، ملزم بدانى و سرانجام، اين كه براى او رحمت باشى و مايه رنج او نباشى.
183. الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ المُؤمِنَ أخُو المُؤمِنِ؛ لا يَشتِمُهُ، و لا يَحرِمُهُ، و لايُسيءُ بِهِ الظَّنَّ. [۲۸۴]
183. امام باقر عليه السلام :همانا مؤمن، برادر مؤمن است؛ به او دشنام نمى دهد، او را محروم نمى گرداند و به او گمان بد نمى برد.
184. الإمام الصادق عليه السلام :المُسلِمُ أخُو المُسلِمِ؛ لا يَظلِمُهُ، و لا يَخذُلُهُ، و لا يَغتابُهُ، و لا يَخونُهُ، و لا يَحرِمُهُ. [۲۸۵]
184. امام صادق عليه السلام :مسلمان، برادر مسلمان است؛ به او ستم نمى كند، او را بى ياور نمى گذارد، از او غيبت نمى كند، به او خيانت نمى ورزد و او را محروم نمى گردانَد.
185. عنه عليه السلام :المُؤمِنُ أخُو المُؤمِنِ، عَينُهُ و دَليلُهُ؛ لا يَخونُهُ، و لا يَظلِمُهُ، و لا يَغُشُّهُ، و لا يَعِدُهُ عِدَةً فَيُخلِفَهُ. [۲۸۶]
185. امام صادق عليه السلام :مؤمن، برادر مؤمن است؛ چشم و راه نماى اوست، به او خيانت نمى كند، به او ستم نمى كند، با او دغلى نمى كند و وعده اى به او نمى دهد كه بر خلاف آن، رفتار كند.
186. عنه عليه السلام :المُسلِمُ أخُو المُسلِمِ؛ لا يَظلِمُهُ؛ ولا يَخذُلُهُ، ولا يَخونُهُ. ويَحِقُّ عَلَى المُسلِمينَ الاِجتِهادُ في التَّواصُلِ، وَالتَّعاوُنُ عَلَى التَّعاطُفِ، وَالمُواساةُ لِأهلِ الحاجَةِ، وتَعاطُفُ بَعضِهِم عَلى بَعضٍ، حَتّى تَكونوا كَما أمَرَكُمُ اللّهُ عز و جلرُحَماءَ بَينَكُم مُتَراحِمينَ، مَغتَمّينَ لِما غابَ عَنكُم مِن أمرِهِم، عَلى ما مَضى عَلَيهِ مَعشَرُ الأَنصار عَلى عَهدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله. [۲۸۷]
186. امام صادق عليه السلام :مسلمان، برادر مسلمان است؛ به او ستم نمى كند، او را بى ياور نمى گذارد و به او خيانت نمى كند. بر مسلمانان است كه در پيوند با يكديگر بكوشند و در مهرورزى به يكديگر، همكارى نمايند و به نيازمندان كمك كنند و با يكديگر با عطوفت باشند،تا آن كه همان گونه كه خداوند عز و جل به شما دستور داده است، نسبت به هم مهربان و رحيم باشيد، و براى آنچه از امور آنان كه از شما فوت شده است [و نتوانسته ايد گرفتارى آنان را برطرف سازيد و به وظيفه خود در قبالشان عمل كنيد]، اندوهگين شويد، درست همان سان كه گروه انصار در زمان پيامبر خدا بودند.
187. عنه عليه السلام :قـالَ الحـارِثُ الأَعـوَرُ لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام: يـا أميـرَ المُؤمِنيـنَ، أنَـا وَاللّهِ اُحِبُّكَ.
فَقالَ لَهُ: يا حارِثُ، أمّا إذا أحبَبتَني فَلا تُخاصِمُني، ولا تُلاعِبُني، ولا تُجاريني، ولا تُمازِحُني، ولا تُواضِعُني، ولا تُرافِعُني. [۲۸۸]
187. امام صادق عليه السلام :حارث اعور به امير مؤمنان گفت: اى امير مؤمنان! به خدا سوگند كه من، تو را دوست مى دارم.
امام عليه السلام به او فرمود: «اى حارث! هر گاه دوستم داشته باشى، با من ستيزه نمى كنى، سر به سر من نمى گذارى، [براى خودنمايى و شهرت طلبى] با من، مجادله نمى كنى، با من شوخى [بى جا] نمى كنى، مرا [از جايگاه و منزلتى كه دارم] پايين نمى آورى و [از آن حدّ و مرتبه نيز] بالا نمى برى.
188. عنه عليه السلام :حَقُّ المُسلِمِ عَلَى المُسلِمِ ألّا يَشبَعَ ويَجوعُ أخوهُ، ولا يَروى ويَعطَشُ أخوهُ، ولا يَكتَسِيَ ويَعرى أخوهُ. فَما أعظَمَ حَقَّ المُسلِمِ عَلى أخيهِ المُسلِمِ!
أحِبَّ لِأَخيكَ المُسلِمِ ما تُحِبُّ لِنَفسِكَ، وإذَا احتَجتَ فَسَلهُ، وإن سَأَلَكَ فَأَعطِهِ، لا تَمَلُّهُ [۲۸۹] خَيرا ولا يَمَلُّهُ لَكَ. كُن لَهُ ظَهرا؛ فَإِنَّهُ لَكَ ظَهرٌ، إذا غابَ فَاحفَظهُ في غَيبَتِهِ، وإذا شَهِدَ فَزُرهُ وأجِلَّهُ وأكرِمهُ؛ فَإِنَّهُ مِنكَ وأنتَ مِنهُ. فَإِن كانَ عَلَيكَ عاتِبا فَلا تُفارِقهُ حَتّى تَسأَلَ سَميحَتَهُ. وإن أصابَهُ خَيرٌ فَاحمَدِ اللّهَ، وإنِ ابتُلِيَ فَاعضُدهُ [۲۹۰]، وإن تُمُحِّلَ [۲۹۱] لَهُ فَأَعِنهُ. [۲۹۲]
188. امام صادق عليه السلام :حقّ مسلمان بر مسلمان، اين است كه در حالى كه برادرش گرسنه است، او سير نباشد، و در حالى كه برادرش تشنه است، او سيراب نباشد، و در حالى كه برادرش برهنه است، او پوشيده نباشد. پس چه بزرگ است حقّ مسلمان بر برادر مسلمانش!
براى برادر مسلمانت، آن را بپسند كه براى خود مى پسندى و هر گاه نيازمند شدى، از او كمك بخواه و هر گاه او از تو چيزى خواست، عطايش كن. نه تو از خيررسانى به او خسته شو و نه او از خيررسانى به تو خسته گردد. پشتيبان او باش، كه او پشتيبان توست. در غيابش هواى او را داشته باش و هر گاه حاضر بود، به ديدارش برو و احترامش نما؛ زيرا او از توست و تو از اويى. اگر از تو گله مند و دلگير بود، از وى جدا مشو تا از او بخشش بطلبى و اگر به او خيرى رسيد، خدا را سپاس گوى و اگر گرفتارى اى به او رسيد، بازويش را بگير و اگر عليه او دسيسه سازى شد، كمكش كن.
4 / 17: الحَثُّ عَلَى الِاهتِمامِ بِحُقوقِ الإِخاءِ
4 / 17: تشويق به رعايت حقوق برادرى
189. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :ما مِن رَجُلَينِ يَصطَحِبانِ إلّا وَاللّهُ مُسائِلٌ كُلَّ واحِدٍ مِنهُما عَنِ الآخَرِ؛ كَيفَ كانَ صُحبَتُهُ إيّاهُ. [۲۹۳]
189. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هيچ دو نفرى نيستند كه با هم رفاقت كنند، مگر اين كه خداوند، از هر يك از آن دو در باره ديگرى مى پرسد كه چگونه با او رفاقت كرده است.
190. الإمام عليّ عليه السلام :إذا آخَيتَ فَأَكرِم حَقَّ الإِخاءِ. [۲۹۴]
190. امام على عليه السلام :هر گاه پيوند برادرى بستى، به حقّ برادرى احترام بگذار.
191. عنه عليه السلام ـ في وَصِيَّتِهِ لِابنِهِ مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّة ـ :يا بُنَيَّ... لا تُضَيِّعَنَّ حَقَّ أخيكَ اتِّكالاً عَلى ما بَينَكَ وبَينَهُ؛ فَإِنَّهُ لَيسَ لَكَ بِأَخٍ مَن أضَعتَ حَقَّهُ. [۲۹۵]
191. امام على عليه السلام ـ در سفارش به فرزندش محمّد بن حنفيّه ـ :فرزندم!... حقّ برادرت را به خاطر چيزى (دوستى اى) كه ميان تو و اوست، زير پا مگذار؛ زيرا كسى كه حقّش را زير پا گذاردى، ديگر برادر تو نيست.
192. عنه عليه السلام :مِن دَلائِلِ الخِذلانِ الاِستِهانَةُ بِحُقوقِ الإِخوانِ. [۲۹۶]
192. امام على عليه السلام :يكى از دلايل فرو گذاشته شدن، بى اعتنايى به حقوق برادران است.
193. عنه عليه السلام :أشرَفُ الشِّيَمِ رِعايَةُ الوُدِّ، وأحسَنُ الهِمَمِ إنجازُ الوَعدِ. [۲۹۷]
193. امام على عليه السلام :ارجمندترينِ خـصلت ها، پـاس داشتن دوستى است و عالى ترينِ همّت ها، به كار بستن وعده است.
194. عنه عليه السلام :كُن لِلوُدِّ حافِظا وإن لَم تَجِد مُحافِظا. [۲۹۸]
194. امام على عليه السلام :دوستى را پاس بدار، اگر چه پاسدارى [براى دوستى] نيابى.
195. عنه عليه السلام :أكرِم وُدَّكَ، وَاحفَظ عَهدَكَ. [۲۹۹]
195. امام على عليه السلام :دوستى ات را گرامى بدار و عهدت را نگه دار.
196. عنه عليه السلام :أحسَنُ المُروءَةِ حِفظُ الوُدِّ. [۳۰۰]
196. امام على عليه السلام :بهترين مردانگى، پاس داشتن دوستى است.
197. الإمام الصادق عليه السلام :إنَّما سُمّوا إخوانا؛ لِنَزاهَتِهِم عَنِ الخِيانَةِ، وسُمّوا أصدِقاءَ؛ لِأَنَّهُم تَصادَقوا [۳۰۱] حُقوقَ المَوَدَّةِ. [۳۰۲]
197. امام صادق عليه السلام :برادران را «اِخوان (وفاداران)» گفته اند؛ زيرا از خيانت، منزّه اند، و «اَصدقاء (راستگويان)» گفته اند؛ زيرا در حقوق دوستى، با يكديگر صادق اند.
198. عنه عليه السلام :إنَّ اللّهَ ـ جَلَّ ذِكرُهُ ـ لَيَحفَظُ مَن يَحفَظُ صَديقَهُ. [۳۰۳]
198. امام صادق عليه السلام :خداوند ـ كه نامش بلند باد ـ، نگهدار كسى است كه دوستش را نگه مى دارد.
199. عنه عليه السلام :ما أقبَحَ بِالرَّجُلِ أن يَعرِفَ أخوهُ حَقَّهُ، ولا يَعرِفَ حَقَّ أخيهِ! [۳۰۴]
199. امام صادق عليه السلام :چه زشت است براى مرد كه برادرش حقّ او را بشناسد (رعايت كند) و او حقّ برادرش را نشناسد!
الفصل الخامس: دور الإخاء الديني في تأسيس الحكومة الإسلاميّة
فصل پنجم: نقش برادرىِ دينى در تأسيس حكومت اسلامى
5 / 1: نُزُولُ آيَةِ الإِخاءِ
5 / 1: نزول آيه برادرى
200. الأمالي للطوسي عن ابن عبّاس :لَمّا نَزَلَت: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» [۳۰۵] آخى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَينَ المُسلِمين؛ فَآخى بَينَ أبي بَكرٍ و عُمَرَ، و بَينَ عُثمانَ و عَبدِ الرَّحمنِ، و بَينَ فُلانٍ و فُلانٍ، حَتّى آخى بَينَ أصحابِهِ أجمَعِهِم عَلى قَدرِ مَنازِلِهِم، ثُمَّ قالَ لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام: أنتَ أخي و أنَا أخوكَ. [۳۰۶]
200. الأمالى، طوسى ـ به نقل از ابن عبّاس ـ :چون آيه «همانا مؤمنان، برادرند» نازل شد، پيامبر خدا ميان مسلمانان، برادرى افكند: ابو بكر و عمر را با هم برادر قرار داد، عثمان و عبد الرحمان را با هم، و فلانى و فلانى را با هم، تا آن كه ميان همه يارانش، بر حَسَب منزلتشان، پيوند برادرى برقرار ساخت. آن گاه به على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «من و تو هم با هم برادريم».
201. المناقب لابن شهرآشوب عن ابن عبّاس وغيره :لَمّا نَزَلَ قَولُهُ تَعالى: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» آخى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَينَ الأَشكالِ وَالأَمثالِ؛ فَآخى بَينَ أبي بَكرٍ و عُمَرَ، وبَينَ عُثمانَ وعَبدِ الرَّحمنِ، وبَينَ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ وسَعيدِ بن زَيدٍ، وبَينَ طَلحَةَ وَ الزُّبَيرِ، وبَينَ أبي عُبَيدَةَ وسَعدِ بنِ مُعاذٍ، وبَينَ مُصعَبِ بنِ عُمَيرٍ وأبي أيّوبَ الأَنصارِيِّ، وبَينَ أبي ذَ رٍّ وَابنِ مَسعودٍ، وبَينَ سَلمانَ وحُذَيفَةَ، وبَينَ حَمزَةَ وزَيدِ بنِ حارِثَةَ، وبَينَ أبِي الدَّرداء وبِلال، وبَينَ جَعفَرٍ الطَّيّارِ ومُعاذِ بنِ جَبَل، وبَينَ المِقداد وعَمّار، وبَينَ عائِشَةَ وحَفصَةَ، وبَينَ زَينَبَ بِنتِ جَحش ومَيمونَة، وبَينَ اُمِّ سَلَمَةَ وصَفِيَّةَ، حَتّى آخى بَينَ أصحابِهِ بِأَجمَعِهِم عَلى قَدرِ مَنازِلِهِم، ثُمَّ قالَ: أنتَ أخي وأنَا أخوكَ يا عَلِيُّ. [۳۰۷]
201. المناقب، ابن شهرآشوب ـ به نقل از ابن عبّاس و ديگران ـ :چون اين سخن خداى متعال: «همانا مؤمنان، برادرند» نازل شد، پيامبر خدا، ميان همگِنان و همتايان، برادرى افكند: ابو بكر را با عمر برادر قرار داد، عثمان را با عبد الرحمان، سعد بن ابى وقّاص را با سعيد بن زيد، طلحه را با زبير، ابو عبيده را با سعد بن معاذ، مصعب بن عمير را با ابو ايّوب انصارى، ابو ذر را با ابن مسعود، سلمان را با حُذَيفه، حمزه را با زيد بن حارثه، ابو درداء را با بلال، جعفر طيّار را با معاذ بن جبل، مقداد را با عمّار، و [نيز] عايشه را با حفصه، زينب بنت جَحْش را با ميمونه و اُمّ سلمه را با صفيّه، تا آن كه ميان همه يارانش، بر حَسَب منزلتشان، پيوند برادرى برقرار نمود. سپس فرمود: «اى على! من و تو هم با هم برادريم».
5 / 2: مُؤاخاةُ النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله بَينَ أصحابِهِ قَبلَ الهِجرَةِ
5 / 2: برادرى افكندن پيامبر صلى الله عليه و آله ميان يارانش پيش از هجرت
202. المحبّر ـ في ذِكرِ مُؤاخاةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بَينَ أصحابِهِ المُهاجِرين قَبلَ الهِجرَةِ ـ :وكانَ آخى بَينَهُم عَلَى الحَقِّ وَالمُؤاساةِ، وذلِكَ بِمَكَّةَ؛ فَآخى صلى الله عليه و آله بَينَ نَفسِهِ وبَينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام. [۳۰۸]
202. المُحبَّر ـ در يادكرد از برادرى افكندن پيامبر صلى الله عليه و آله ميان ياران مهاجرش پيش از هجرت ـ :ايشان در مكّه ميان يارانش، بر پايه حق و هميارى مالى، برادرى افكند و خود را با على بن ابى طالب عليه السلام، برادر قرار داد.
203. السيرة الحلبيّة :قَبلَ الهِجرَة آخى صلى الله عليه و آله بَينَ المُسلِمين ـ أيِ المُهاجِرينَ ـ عَلَى الحَقِّ وَالمُؤاساةِ، فَآخى بَينَ أبي بَكرٍ وعُمَرَ، وآخى بَينَ حَمزَةَ وزَيدِ ابنِ حارِثَةَ، وبَينَ عُثمانَ وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ، وبَينَ الزُّبَير وَابنِ مَسعود، وبَينَ عُبادَةَ بنِ الحارِثَة وبِلال، وبَينَ مُصعَبِ بنِ عُمَير وسَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ، وبَينَ أبي عُبَيدَةَ بنِ الجَرّاح وسالِمٍ مَولى أبي حُذَيفَة، وبَينَ سَعيدِ بنِ زَيدٍ وطَلحَةَ بنِ عُبَيدِ اللّه، وبَينَ عَلِيٍّ عليه السلام ونَفسِهِ صلى الله عليه و آله وقالَ: أ ما تَرضى أن أكونَ أخاكَ؟
قالَ: بَلى، يا رَسولَ اللّه رَضيتُ.
قالَ: فَأَنتَ أخي فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ [۳۰۹]. [۳۱۰]
203. السيرة الحلبيّة :پيش از هجرت، پيامبر صلى الله عليه و آله ميان مسلمانان، يعنى مهاجران، بر پايه حق و هميارى مالى، برادرى افكند: ابو بكر را با عمر، برادر قرار داد، حمزه را با زيد بن حارثه، عثمان را با عبد الرحمان بن عوف، زبير را با ابن مسعود، عبادة بن حارثه را با بلال، مصعب بن عمير را با سعد بن ابى وقّاص، ابو عبيدة بن جرّاح را با سالم (غلام ابو حذيفه)، سعيد بن زيد را با طلحة بن عبيد اللّه، و على عليه السلام را با خودش و فرمود: «آيا راضى نيستى كه برادر تو باشم؟».
على عليه السلام گفت: البتّه كه راضى ام، اى پيامبر خدا!
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تو در دنيا و آخرت، برادر منى». [۳۱۱]
204. المعيار والموازنة :ثُمَّ فَكِّروا في حَديثِ المُؤاخاةِ وما فيهِ مِنَ الدَّلالَةِ الواضِحَةِ؛ إذ مَيَّزَهُم عَلى قَدرِ مَنازِلِهِم، ثُمَّ آخى بَينَهُم عَلى حَسَبِ مُفاضَلَتِهِم؛ فَلَم يَكُن أحَدٌ أقرَبَ مِن فَضلِ أبي بَكرٍ مِن عُمَرَ، فَلِذلِكَ آخى بَينَهُما، وأشبَهَ طَلحَةُ الزُّبَيرَ وقَرُبَت مَنازِلُهُما لِذلِكَ فَآخى بَينَهُما، وكَذلِكَ فَعَلَ بِعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ آخى بَينَهُ وبَينَ عُثمانَ.
ثُمَّ قالَ لِعَلِيٍّ عليه السلام: إنَّما أخَّرتُكَ لِنَفسي، أنتَ أخي وصاحِبي، فَلَم يَكُن فيهِم أحَدٌ أشبَهَ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مِن عَلِيٍّ عليه السلام، ولا أولى بِمُؤاخاةِ النَّبِيِّ مِنهُ، فَاستَحَقَّ بِمُؤاخاةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله؛ لِتَقَدُّمِهِ عَلَى القَومِ. وكانَت مُؤاخاةُ عَلِيٍّ عليه السلام أفضَلَ مِن مُؤاخاةِ غَيرِهِ؛ لِفَضلِهِ عَلى غَيرِهِ. [۳۱۲]
204. المعيار و الموازنة :آن گاه، در حديث مؤاخات و دلالت آشكارى كه در آن هست، انديشيدند؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله مسلمانان را بر حسب منزلتشان متمايز ساخت و سپس با توجّه به برترى يكى بر ديگرى، ميان ايشان، پيوند برادرى برقرار ساخت. براى مثال، نزديك ترين فرد به منزلت ابو بكر، عمر بود. از اين رو، ميان آن دو برادرى افكند. همچنين طلحه، شبيه زبير بود و منزلت نزديك به هم داشتند. از اين رو، آن دو را با هم برادر قرار داد. همين كار را با عبد الرحمان بن عوف كرد و او را با عثمان، برادر قرار داد.
سپس به على عليه السلام فرمود: «به اين دليل، تو را آخر از همه قرار دادم كه براى خودم بمانى. تو برادر و يارِ منى». پس در ميان مسلمانان، هيچ كس شبيه تر از على عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله نبود، و نه سزاوارتر از او به برادرى با پيامبر صلى الله عليه و آله. او به سبب پيش گامى اش بر ديگران، شايسته برادرى با پيامبر صلى الله عليه و آله بود. برادرى على عليه السلام، برتر از برادرىِ ديگران بود؛ چرا كه بر ديگران، فضيلت داشت.
205. الاستيعاب :آخى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَينَ المُهاجِرين بِمَكَّةَ، ثُمَّ آخى بَينَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ بِالمَدينَةِ، وقالَ في كُلِّ واحِدَةٍ مِنهُما لِعَلِيٍّ عليه السلام: «أنتَ أخي فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ»، وآخى بَينَهُ وبَينَ نَفسِهِ. [۳۱۳]
205. الاستيعاب :پيامبر خدا، در مكّه ميان مهاجران، برادرى افكند و سپس در مدينه، ميان مهاجران و انصار، پيوند برادرى برقرار ساخت و در هر دو مورد، به على عليه السلام فرمود: «تو در دنيا و آخرت، برادر منى» و ميان او و خود، برادرى افكند.
5 / 3: مُؤاخاةُ النَّبِيِّ بَينَ أصحابِهِ بَعدَ الهِجرَةِ
5 / 3: برادرى افكندن پيامبر صلى الله عليه و آله ميان يارانش پس از هجرت
206. الإمام عليّ عليه السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمّا هاجَرَ إلَى المَدينَةِ آخى بَينَ أصحابِهِ مِنَ المُهاجِرينَ وَالأَنصار، جَعَلَ المَواريثَ عَلَى الاُخُوَّةِ فِي الدِّينِ لا في ميراثِ الأَرحامِ، وذلِكَ قَولُهُ تَعالى: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ» إلى قَولِهِ سُبحانَهُ: «وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمْ يُهَاجِرُواْ مَا لَكُم مِّن وَلَايَتِهِم مِّن شَىْ ءٍ حَتَّى يُهَاجِرُواْ» [۳۱۴]، فَأَخرَجَ الأَقارِبَ مِنَ الميراثِ وأثبَتَهُ لِأَهلِ الهِجرَةِ وأهلِ الدِّينِ خاصَّةً، ثُمَّ عَطَفَ بِالقَولِ فَقالَ تَعالى: «وَالَّذِينَ كَفَرُواْ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُن فِتْنَةٌ فِى الأَْرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ» [۳۱۵]، فَكانَ مَن ماتَ مِنَ المُسلِمينَ يَصيرُ ميراثُهُ وتَرِكَتُهُ لِأَخيهِ فِي الدِّينِ دونَ القَرابَةِ وَالرَّحِمِ الوَشيجَةِ. [۳۱۶]
فَلَمّا قَوِيَ الإِسلامُ أنزَلَ اللّهُ: «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِى كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَن تَفْعَلُواْ إِلَى أَوْلِيَائِكُم مَّعْرُوفًا كَانَ ذَلِكَ فِى الْكِتَابِ مَسْطُورًا » [۳۱۷]، فَهذا مَعنى نَسخِ آيةِ الميراثِ. [۳۱۸]
206. امام على عليه السلام :پيامبر خدا، چون به مدينه هجرت كرد، ميان ياران مهاجر و انصارش برادرى افكند و ارثْ بَرى را بر پايه برادرىِ دينى قرار داد، نه بر پايه پيوند خويشاوندى. اين است سخن خداى متعال كه: «كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده اند و در راه خدا با مال و جان خود جهاد نموده اند و كسانى كه [مهاجران را] پناه داده اند و يارى كرده اند، آنان، ياران يكديگرند» تا اين سخن خداى سبحان كه: «و كسانى كه ايمان آورده اند، ولى هجرت نكرده اند، هيچ گونه خويشاوندى [دينى]اى با شما ندارند، مگر آن كه هجرت كنند» . بدين ترتيب، خويشاوندان را از ميراث خارج ساخت و آن را ويژه اهل هجرت و اهل دين، قرار داد. سپس خداوند متعال، در ادامه سخن فرمود: «و كسانى كه كفر ورزيدند، ياران يكديگرند. اگر اين [دستور] را به كار نبنديد، در زمين، فتنه و فسادى بزرگ، پديد خواهد آمد» . پس هر يك از مسلمانان كه در مى گذشت، ميراث و ماتَرَكش به برادر دينى اش مى رسيد، نه به خويشان و بستگان نزديكش.
امّا چون اسلام، نيرومند شد، خداوند، اين آيه را فرو فرستاد: «پيامبر به مؤمنان، از خودشان سزاوارتر [و نزديك تر] است و همسرانش مادران ايشان اند، و خويشاوندان، طبق كتاب خدا، بعضى نسبت به بعضى اولويت دارند [و] بر مؤمنان و مهاجران [مقدّم اند]، مگر آن كه بخواهيد به دوستان [مؤمن] خود، [وصيّت يا] نيكى كنيد، و اين در كتاب [خدا]، نگاشته شده است» . اين است معناى منسوخ شدن «آيه ميراث».
207. الطبقات الكبرى عن ضُمرة بن سعيد :لَمّا قَدِمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله المَدينَة آخى بَينَ المُهاجِرينَ بَعضِهِم لِبَعضٍ، وآخى بَينَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ؛ آخى بَينَهُم عَلَى الحَقِّ وَالمُؤاساةِ ويَتَوارَثونَ بَعدَ المَماتِ دونَ ذَوِي الأَرحامِ، وكانوا تِسعينَ رَجُلاً؛ خَمسَةٌ وأربَعونَ مِنَ المُهاجِرين، وخَمسَةٌ وأربَعونَ مِنَ الأَنصار، ويُقالُ: كانوا مِئَةً؛ خَمسونَ مِنَ المُهاجِرينَ، وخَمسونَ مِنَ الأَنصار، وكانَ ذلِكَ قَبلَ بَدر.
فَلَمّا كانَت وَقعَةُ بَدر و أنزَلَ اللّهُ تَعالى: «وَأُوْلُواْ الأَْرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِى كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ » [۳۱۹] فَنَسَخَت هذِهِ الآيَةُ ماكانَ قَبلَها، وَانقَطَعَتِ المُؤاخاةُ فِي الميراثِ، ورَجَعَ كُلُّ إنسانٍ إلى نَسَبِهِ ووَرِثَهُ ذَوو رَحِمِهِ. [۳۲۰]
207. الطبقات الكبرى ـ به نقل از ضُمرة بن سعيد ـ :چون پيامبر خدا به مدينه آمد، ميان مهاجران با يكديگر، و [نيز] ميان مهاجران و انصار، برادرى افكند و آنان را بر پايه
حق و هميارى و ارث بردن از يكديگر پس از مرگ، به جاى ارث بردن خويشاوندان، برادر قرار داد. آنان، نود مَرد بودند: 45 نفر از مهاجران و 45 نفر از انصار، و به قولى، يكصد نفر بودند: پنجاه مهاجر و پنجاه انصارى. اين رويداد، پيش از جنگ بدر بود.
چون جنگ بدر به وقوع پيوست و خداى متعال، اين آيه: «و خويشاوندان، طبق كتاب خدا، اولى به يكديگرند. همانا خدا به هر چيزى داناست» را نازل نمود، اين آيه، آنچه را پيش از آن بود، منسوخ كرد و ارث بردن بر پايه برادرىِ دينى از بين رفت و هر كس به نَسَب خويش باز گشت و خويشاوندانش، ارث بَر او شدند.
208. السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن إسحاق :آخى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَينَ أصحابِهِ مِنَ المُهاجِرينَ وَالأَنصار، فَقالَ ـ فيما بَلَغَنا، ونَعوذُ بِاللّهِ أن نَقولَ عَلَيهِ ما لَم يَقُل ـ: تَآخَوا فِي اللّهِ أخوَينِ أخوَينِ. [۳۲۱]
208. السيرة النبويّة،ابن هشام ـ به نقل از ابن اسحاق ـ :پيامبر خدا، ميان ياران مهاجر و انصارش برادرى افكند و ـ آن طور كه به ما رسيده است، و پناه مى بريم به خدا از اين كه به ايشان چيزى ببنديم كه نفرموده است ـ فرمود: «دو به دو، با يكديگر، برادر خدايى [و دينى] شويد».
209. السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن إسحاق :حَضَّ [رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله] المُسلِمينَ عَلَى التَّواصُلِ، وجَعَلَ المُهاجِرينَ وَالأَنصار أهلَ وِلايَةٍ فِي الدِّينِ، دونَ مَن سِواهُم، وجَعَلَ الكُفّارَ بَعضَهُم أولياءَ بَعضٍ، ثُمَّ قالَ: «إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُن فِتْنَةٌ فِى الأَْرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ» أي إلّا يُوالِ المُؤمِنُ المُؤمِنَ مِن دونِ الكافِرِ وإن كانَ ذا رَحِمٍ بِهِ «تَكُن فِتْنَةٌ فِى الأَْرْضِ» أي شُبهَةٌ فِي الحَقِّ وَالباطِلِ، وظُهورُ الفَسادِ فِي الأَرضِ بِتَوَلِّي المُؤمِنِ الكافِر دونَ المُؤمِنِ.
ثُمَّ رَدَّ المَواريثَ إلَى الأَرحامِ مِمَّن أسلَمَ بَعدَ الوِلايَةِ مِنَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ دونَهُم إلَى الأَرحامِ الَّتي بَينَهُم، فَقالَ: «وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ مِن بَعْدُ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ مَعَكُمْ فَأُوْلَئِكَ مِنكُمْ وَأُوْلُواْ الأَْرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِى كِتَابِ اللَّهِ» أي بِالميراثِ «إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمُ» . [۳۲۲]
209. السيرة النبويّة، ابن هشام ـ به نقل از ابن اسحاق ـ :[پيامبر خدا] مسلمانان را به پيوند با يكديگر، ترغيب نمود و مهاجران و انصار را با هم، و نه با ديگران، برادر دينى قرار داد، و كافران را دوستان يكديگر معرّفى نمود و سپس [اين آيه را تلاوت] فرمود: «اگر چنين نكنيد، فتنه و فسادى بزرگ در زمين، پديد خواهد آمد» . يعنى اگر مؤمن، مؤمن را به جاى كافر ـ هر چند خويشاوند او باشد ـ به دوستى نگيرد، فتنه اى در زمين پديد خواهد آمد؛ يعنى حق و باطل، مشتبه خواهد شد و به سبب دوست گرفتن مؤمن از ميان كافران (و نه از ميان مؤمنان)، در جامعه، تباهى بروز خواهد كرد.
[پيامبر خدا] بعدا ميراث ها [و ارث بَرى] را به خويشاوندانى كه پس از برادرى افكندن ميان مهاجران و انصار اسلام آوردند، باز گرداند و فرمود: «و كسانى كه بعدا ايمان آوردند و مهاجرت كردند و در كنار شما جهاد نمودند، اينان، از شمايند و خويشاوند، بر طبق كتاب خدا، اولى به يكديگرند» ، يعنى به ارث بردن؛ «همانا خدا به هر چيزى داناست» .
210. مسند أبي يعلى عن أنس:كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُؤاخي بَينَ الاِثنَينِ مِن أصحابِهِ، فَيَطولُ عَلى أحَدِهِمَا اللَّيلُ حَتّى يَلقاهُ أخاهُ، فَيَلقاهُ بِوُدٍّ ولُطفٍ، فَيَقولُ: كَيفَ كُنتَ بَعدي؟ وأمَّا العامَّةُ فَلَم يَكُن يَأتي عَلى أحَدِهِما ثَلاثٌ لا يَعلَمُ عِلمَ أخيهِ. [۳۲۳]
210. مسند أبى يعلى ـ به نقل از اَنَس ـ :پيامبر خدا، ميان يارانش، دو به دو، برادرى قرار مى داد. پس هر يك از آن دو [بر اثر شوق ديدار برادرش] شب درازى را سپرى مى كرد تا برادرش را ديدار كند و [صبحگاه،] او را با دوستى و لطف، ديدار مى نمود و مى گفت: بعد از من چگونه بودى؟ امّا عموم [مسلمانان]، بر هر يك از آنها سه شب نمى گذشت كه از حال برادر [دينى] خود، خبر نداشته باشد.
211. الأمالي للطوسي عن سعد بن حذيفة بن اليمان عن أبيه :آخى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَينَ الأَنصارِ وَالمُهاجِرينَ اُخُوَّةَ الدِّينِ، وكانَ يُؤاخي بَينَ الرَّجُلِ ونَظيرِهِ، ثُمَّ أخَذَ بِيَدِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام، فَقالَ: هذا أخي.
قالَ حُذَيفَةُ: فَرَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله سَيِّدُ المُرسَلينَ، وإمامُ المُتَّقينَ، ورَسولُ رَبِّ العالَمينَ، الَّذي لَيسَ لَهُ فِي الأَنامِ شِبهٌ ولا نَظيرٌ، وعَلِيُّ بنُ أبيطالِبٍ عليه السلام أخوهُ. [۳۲۴]
211. الأمالى، طوسى ـ به نقل از سعد بن حُذَيفة بن يمان، از پدرش ـ :پيامبر خدا، ميان انصار و مهاجران، برادرىِ دينى برقرار ساخت. ايشان، هر فردى را با همتايش برادر قرار مى داد. سپس دست على بن ابى طالب عليه السلام را گرفت و فرمود: «اين هم برادرِ من است».
پيامبر خدا، سَرور پيامبران مُرسل، پيشواى پرهيزگاران، و فرستاده پروردگار جهانيان بود و در ميان مردمان، همانندى نداشت و على بن ابى طالب عليه السلام برادرِ او شد.
212. الطبقات الكبرى عن محمّد بن عمر بن عليّ :لَمّا قَدِمَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله آخى بَينَ المُهاجِرينَ بَعضِهِم بِبَعضٍ [۳۲۵]، وآخى بَينَ المُهاجِرين وَالأَنصار. فَلَم تَكُن مُؤاخاةٌ إلّا قَبلَ بَدر، آخى بَينَهُم عَلَى الحَقِّ وَالمُؤاساةِ؛ فَآخى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَينَهُ وبَينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام. [۳۲۶]
212. الطبقات الكبرى ـ به نقل از محمّد بن عمر بن على ـ :چون پيامبر خدا [به مدينه] آمد، ميان مهاجران با يكديگر، و [نيز] ميان مهاجران و انصار، برادرى افكند، و اين برادرى افكندن، پيش از جنگ بدر بود. پيامبر صلى الله عليه و آله، آنان را بر پايه حق و هميارى، برادر هم قرار داد، و ميان خودش و على بن ابى طالب عليه السلام، برادرى نهاد.
213. تفسير القمّي ـ في قَولِهِ تَعالى: «أَن تَأْكُلُواْ مِن بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ ءَابَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ... لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَأْكُلُواْ جَمِيعًا أَوْ أَشْتَاتًا» [۳۲۷] ـ :إنَّها نَزَلَت لَمّا هاجَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَى المَدينَةِ وآخى بَينَ المُسلِمين مِنَ المُهاجِرين وَالأَنصارِ، وآخى بَينَ أبي بَكر وعُمَر، وبَينَ عُثمانَ وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوف، وبَينَ
طَلحَةَ وَالزُّبَيرِ، وبَينَ سَلمان وأبي ذَ رٍّ، وبَينَ المِقداد وعَمّار، وتَرَكَ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام، فَاغتَمَّ مِن ذلِكَ غَمّاً شَديداً، فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، بِأَبي أنتَ واُمّي! لِمَ لا تُؤاخي بَيني وبَينَ أحَدٍ؟
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: وَاللّهِ يا عَلِيُّ، ما حَبَستُكَ إلّا لِنَفسي، أما تَرضى أن تَكونَ أخي وأنَا أخوكَ، وأنتَ أخي فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ، وأنتَ وَصِيّي ووَزيري وخَليفَتي في اُمَّتي؛ تَقضي دَيني وتُنجِزُ عِداتي وتَتَوَلّى عَلى [۳۲۸] غُسلي ولا يَليهِ غَيرُكَ، وأنتَ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى، إلّا أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدي؛ فَاستَبشَرَ أميرُ المُؤمِنينَ بِذلِكَ.
فَكانَ بَعدَ ذلِكَ إذا بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أحَداً مِن أصحابِهِ في غَزاةٍ أو سَرِيَّةٍ يَدفَعُ الرَّجُلُ مِفتاحَ بَيتِهِ إلى أخيهِ فِي الدِّينِ ويَقولُ لَهُ: خُذ ما شِئتَ، وكُل ما شِئتَ. فَكانوا يَمتَنِعونَ مِن ذلِكَ حَتّى رُبَّما فَسَدَ الطَّعامُ فِي البَيتِ، فَأَنزَلَ اللّهُ: «لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَأْكُلُواْ جَمِيعًا أَوْ أَشْتَاتًا» [۳۲۹] يَعني إن حَضَرَ صاحِبُهُ أو لَم يَحضُر إذا مَلَكتُم مَفاتِحَهُ. [۳۳۰]
213. تفسير القمّى ـ در باره آيه «بر شما ايرادى نيست كه از خانه هاى خودتان بخوريد، يا از خانه هاى پدرانتان، يا خانه هاى مادرانتان، يا خانه هاى برادرانتان.… عمّه هايتان، يا خانه هاى دايى هايتان، يا خانه هاى خاله هايتان، يا آن [خانه هايى] كه كليدهايش را در [همچنين] بر شما باكى نيست كه با هم بخوريد يا پراكنده» ـ :اين آيه، زمانى نازل شد كه پيامبر خدا به مدينه مهاجرت كرد و ميان مسلمانان مهاجر و انصار، برادرى افكند: ابو بكر و عمر را با هم برادر قرار داد، و عثمان و عبد الرحمان بن عوف را با هم، و طلحه و زبير را با هم، و سلمان و ابو ذر را با هم، و مقداد و عمّار را با هم، و
امير مؤمنان را وا گذاشت. على عليه السلام از اين امر، سخت اندوهگين شد و گفت: اى پيامبر خدا! پدر و مادرم به قربانت؛ چرا ميان من و كسى برادرى نمى افكنى؟
پيامبر خدا فرمود: «به خدا سوگند ـ اى على ـ كه تو را جز براى خودم نگه نداشتم. آيا راضى نيستى كه من و تو برادر هم باشيم؟ تو در دنيا و آخرت، برادر منى. تو وصىّ و دستْ يار و جانشين من در ميان امّتم هستى. تو ادا كننده دَين من هستى و وعده هاى مرا به انجام مى رسانى، و غسل دادن مرا به عهده مى گيرى، و جز تو كسى متولّى اين كار نيست. تو نسبت به من، همچون هارون نسبت به موسى عليه السلام هستى، با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نيست».
پس امير مؤمنان، از اين سخنان، شادمان گشت.
از آن پس، هر گاه پيامبر خدا، يكى از يارانش را به غزوه اى يا سريّه اى مى فرستاد، آن فرد، كليد خانه اش را به برادر دينى اش مى داد و به او مى گفت: هر چه خواستى بر دار، و هر خواستى بخور؛ امّا آنان، از اين كار خوددارى مى ورزيدند تا جايى كه گاه، غذا در خانه[ى شخصى كه به جنگ رفته بود،] فاسد مى شد. پس خداوند، اين آيه را فرو فرستاد كه: «بر شما باكى نيست كه با هم بخوريد يا پراكنده» ؛ يعنى آن گاه كه كليدهاى خانه در اختيار شما بود، چه صاحب آن خانه باشد يا نباشد.
214. تفسير القمّي :إنَّ الحُكمَ كانَ في أوَّلِ النُّبُوَّةِ أنَّ المَواريثَ كانَت عَلَى الاُخُوَّةِ لا عَلَى الوِلادَةِ، فَلَمّا هاجَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَى المَدينَة آخى بَينَ المُهاجِرينَ وبَينَ الأَنصار، فَكانَ إذا ماتَ الرَّجُلُ يَرثُهُ أخوهُ فِي الدِّينِ و يَأخُذُ المالَ وكُلَّ ما تَرَكَ لَهُ دونَ وَرَثَتِهِ، فَلَمّا كانَ بَعدَ بَدر أنزَلَ اللّهُ: «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِى كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَن تَفْعَلُواْ إِلَى أَوْلِيَائِكُم مَّعْرُوفًا» فَنَسَخَت آيَةَ الاُخُوَّةِ بِقَولِهِ: «أُوْلُواْ الأَْرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ» . [۳۳۱]
214. تفسير القمّى :در ابتداى نبوّت، حكم اين بود كه ميراث ها برپايه برادرى [دينى] باشد، نه ولادت [و خويشاوند نسبى]؛ زيرا، زمانى كه پيامبر خدا به مدينه هجرت كرد، ميان مهاجران و انصار، برادرى افكند، به طورى كه هر گاه مردى در مى گذشت، برادر دينى اش وارث او مى شد و دارايى ها و تمام ماتَرَكش را براى خودش بر مى داشت، نه وارثان او؛ امّا پس از جنگ بدر، خداوند، اين آيه را نازل نمود: «پيامبر، به مؤمنان، از خود آنها سزاوارتر است، و همسران او، مادران ايشان اند، و خويشاوندان، [و نزديك تر] طبق كتاب خدا، بعضى [نسبت] به بعضى اولويت دارند [و] بر مؤمنان و مهاجران [مقدّم اند]، مگر آن كه بخواهيد به دوستان [مؤمن] خود [وصيّت يا] احسانى كنيد» . بدين ترتيب، آيه اخوّت با اين سخن خداوند: «خويشاوندان، بعضى [نسبت] به بعضى اولويت دارند» ، منسوخ شد.
5 / 4: أوَّلُ مَن تَآخَوا في الإسلامِ
5 / 4: نخستين مسلمانانى كه برادر شدند
إنّ التناسب الروحي يُعدّ واحدا من أكثر مبادئ المحبّة والاُلفة أصالةً، يقول أميرالمؤمنين عليه السلام: «إنَّ النُّفوسَ إذا تَناسَبَتِ ائتَلَفَت». [۳۳۲]
وفي هذا السياق، فقد أقام النبيّ الأكرم صلى الله عليه و آله ـ وعلى ضوء علم النفس الدقيق الذي يمتلكه عن أصحابه ـ مبدأ الاُخوّة بين الأفراد الذين يمتلكون طبيعةً روحيّةً واحدة، وقد أشار ابن عبّاس إلى هذه النكتة الدقيقة حيث قال: «لمّا نزل قوله تعالى: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» آخى رسول اللّه صلى الله عليه و آله بين الأشكال والأمثال». [۳۳۳]
ولا ريب في أنّ معرفة علاقات الاُخوّة التي أقامها النبيّ الأعظم صلى الله عليه و آله بين أصحابه في المجتمع المدنيّ، ذات فائدة كبيرة في تحليل أحداث تاريخ صدر الإسلام؛ ومن هذا المنطلق سوف نشرع بهذا الموضوع مستفيدين من معطيات الوثائق الحديثيّة والتاريخيّة، ونبدأ بأجمل الانتقاءات والعلاقات الأخويّة :
هماهنگى روحى، يكى از مهم ترين پايه هاى دوستى و پيوند است. امير مؤمنان مى فرمايد: «جان ها، هر گاه همگون باشند، با هم الفت مى گيرند».
پيامبر خدا، بر اين اساس و در پرتو شناختِ روانى دقيقى كه از ياران خود داشت، اقدام به ايجاد برادرى در ميان افرادى كرد كه طبيعت روحى يكسانى داشتند. ابن عبّاس، به همين نكته دقيق، اشاره كرده، آن جا كه گفته است: «هنگامى كه خداوند، آيه: «همه مؤمنان با هم برادرند» را نازل كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله ميان همگنان و همايان، برادرى برقرار نمود».
ترديدى نيست كه شناخت روابط برادرانه ـ كه پيامبر عظيم الشأن، ميان ياران خود در جامعه اسلامى ايجاد كرد ـ، در تحليل رخدادهاى صدر اسلام بسيار سودمند است. از همين رو، ما با استفاده از داده هاى متون حديثى و تاريخى، به اين موضوع مى پردازيم و با زيباترين گلچين ها و روابط برادرانه آغاز مى كنيم :
215. العمدة عن أنس :لَمّا كانَ يَومُ المُباهَلَةِ [۳۳۴] وآخَى النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بَينَ المُهاجِرينَ وَالأَنصار وعَلِيٌّ عليه السلام واقِفٌ يَراهُ ويَعرِفُ مَكانَهُ لَم يُؤاخِ بَينَهُ وبَينَ أحَدٍ، فَانصَرَفَ عَلِيٌ عليه السلام باكِيَ العَينِ، فَافتَقَدَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله، فَقالَ: ما فَعَلَ أبُو الحَسَنِ؟ فَقالوا: اِنصَرَفَ باكِيَ العَينِ يا رَسولَ اللّهِ!
قالَ: يا بِلالُ اذهَب، فَائتِني بِهِ.
فَمَضى بِلالٌ إلى عَلِيٍّ عليه السلام وقَد دَخَلَ مَنزِلَهُ باكِيَ العَينِ، فَقالَت فاطِمَةُ عليهاالسلام: ما يُبكيكَ؟ لا أبكَى اللّهُ عَينَيكَ! قالَ: يا فاطِمَةُ، آخَى النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بَينَ المُهاجِرينَ
وَالأَنصارِ، وأنَا واقِفٌ يَراني ويَعرِفُ مَكاني ولَم يُؤاخِ بَيني وبَينَ أحَدٍ.
قالَت: لا يَحزُنُكَ اللّهُ! لَعَلَّهُ إنَّمَا ادَّخَرَكَ لِنَفسِهِ.
فَقالَ بِلالٌ: يا عَلِيُّ، أجِبِ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله. فَأَتى عَلِيٌّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله.
فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: ما يُبكيكَ يا أبَا الحَسَنِ! قالَ: واخَيتَ بَينَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ يا رَسولَ اللّهِ، وأنَا واقِفٌ تَراني وتَعرِفُ مَكاني لَم تُؤاخِ بَيني وبَينَ أحَدٍ!
قالَ: إنَّمَا ادَّخَرتُكَ لِنَفسي، أما يَسُرُّكَ أن تَكونَ أخا نَبِيِّكَ؟ قالَ: بَلى يا رَسولَ اللّهِ، أنّى لي بِذلِكَ، فَأَخَذَهُ بِيَدِهِ وأرقاهُ المِنبَرَ.
فَقالَ: اللّهُمَّ، إنَّ هذا مِنّي وأنَا مِنهُ، ألا وإنَّهُ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى، ألا مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَولاهُ.
قالَ: فَانصَرَفَ عَلِيٌّ عليه السلام قَريرَ العَينِ، فَاتَّبَعَهُ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ، فَقالَ: بَخٍ بَخٍ يا أبَا الحَسَنِ، أصبَحتَ مَولايَ ومَولى كُلِّ مُسلِمٍ. [۳۳۵]
215. العُمدة ـ به نقل از اَنَس ـ :چون روز مباهله [۳۳۶] شد و پيامبر صلى الله عليه و آله ميان مهاجران و انصار، پيمان برادرى بست، با آن كه على عليه السلام ايستاده بود و پيامبر صلى الله عليه و آله او را مى ديد و جايش را مى دانست، ميان او و كسى، برادرى برقرار نكرد. پس على عليه السلام با چشم گريان رفت. پيامبر صلى الله عليه و آله، جوياى او شد و فرمود: «ابو الحسن چه شد؟».
گفتند: اى پيامبر خدا! او با چشم گريان، از اين جا رفت.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى بلال! برو و او را نزد من بياور».
بلال، در پى على عليه السلام رفت. على عليه السلام با چشم گريان، وارد خانه اش شده بود. فاطمه عليهاالسلامبه او گفت: «خداوند، چشمانت را نگرياند! چرا گريه مى كنى؟».
گفت: اى فاطمه! پيامبر خدا، ميان مهاجران و انصار، برادرى افكند و با آن كه من
ايستاده بودم و او مرا مى ديد و مى دانست كجا ايستاده ام، ميان من و هيچ كس، برادرى برقرار نساخت.
فاطمه عليهاالسلام گفت: «خدايت اندوهگين نكند! شايد تو را براى خودش نگه داشته است».
بلال [بر آنها وارد شد و] گفت: اى على! پيامبر صلى الله عليه و آله تو را طلبيده است.
على عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفت. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «چرا گريه مى كنى، اى ابو الحسن؟».
گفت: اى پيامبر خدا! ميان مهاجران و انصار، پيمان برادرى بستى و من، ايستاده بودم و مرا مى ديدى و مى دانستى كجا ايستاده ام؛ امّا ميان من و هيچ كس، برادرى برقرار نساختى!
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «من، تو را براى خودم نگه داشته بودم. آيا دوست ندارى كه برادر پيامبرت باشى؟».
على عليه السلام گفت: چرا، اى پيامبر خدا! من كجا و اين افتخار، كجا؟
پس پيامبر خدا، دست او را گرفت و بالاى منبر برد و فرمود: «بار خدايا! اين از من است و من، از او هستم. هان! او براى من، همچون هارون است نسبت به موسى. هان! هر كه من مولاى اويم، اين على، مولاى اوست».
پس على عليه السلام، شادمان بر گشت. عمر بن خطّاب، در پىِ او رفت و گفت: بَه بَه، اى ابو الحسن! تو مولاى من و مولاى هر مسلمانى شدى.
216. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لعليّ عليه السلام ـ :إنَّ اللّهَ تَعالى أمَرَني أن أتَّخِذَكَ أخا ووَصِيّا، فَأَنتَ أخي ووَصِيّي، وخَليفَتي عَلى أهلي في حَياتي وبَعدَ مَوتي. [۳۳۷]
216. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به على عليه السلام ـ :خداى متعال به من فرمود كه تو را برادر و وصىّ خويش گيرم. پس تو، برادر من و وصىّ من و جانشين من در ميان خانواده ام هستى، چه در زمان حياتم، و چه پس از مرگم.
217. المستدرك على الصحيحين عن ابن عمر :أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله آخى بَينَ أصحابِهِ؛ فَآخى بَينَ أبي بَكرٍ وعُمَرَ، وبَينَ طَلحَةَ وَالزُّبَيرِ، وبَينَ عُثمانَ بنِ عَفّان وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوف. فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام: يا رَسولَ اللّهِ، إنَّكَ قَد آخَيتَ بَينَ أصحابِكَ، فَمَن أخي؟
قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: أ ما تَرضى يا عَلِيُّ أن أكونَ أخاكَ؟ ـ قالَ ابنُ عُمَرَ: وكانَ
عَلِيٌّ عليه السلام جَلدا شُجاعا ـ فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام: بَلى، يا رَسولَ اللّه.
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: أنتَ أخي فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ. [۳۳۸]
217. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از ابن عمر ـ :پيامبر خدا، ميان يارانش برادرى افكند: ابو بكر را با عمر، برادر قرار داد، و طلحه را با زبير، و عثمان بن عفّان را با عبد الرحمان بن عوف.
على عليه السلام گفت: اى پيامبر خدا! ميان يارانت برادرى افكندى. پس برادرِ من كيست؟
پيامبر خدا فرمود: «اى على! آيا راضى نيستى كه من، برادر تو باشم؟».
على عليه السلام، انسانى نيرومند و شجاع بود. پس گفت: چرا، اى پيامبر خدا!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «تو در دنيا و آخرت، برادر منى».
218. سنن الترمذي عن ابن عمر :آخى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَينَ أصحابِهِ، فَجاءَ عَلِيٌّ عليه السلام تَدمَعُ عَيناهُ، فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، آخَيتَ بَينَ أصحابِكَ ولَم تُؤاخِ بَيني وبَينَ أحَدٍ؟
فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: أنتَ أخي فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ. [۳۳۹]
218. سنن الترمذى ـ به نقل از ابن عمر ـ :پيامبر خدا، ميان يارانش برادرى افكند. پس على عليه السلام با دو چشم گريان آمد و گفت: اى پيامبر خدا! ميان يارانت برادرى افكندى؛ امّا مرا با هيچ كس، برادر قرار ندادى؟
پيامبر خدا به او فرمود: «تو برادر من در دنيا و آخرت هستى».
219. فضائل الصحابة لابن حنبل عن عمر بن عبد اللّه عن أبيه عن جدّه :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله آخى بَينَ النّاسِ وتَرَكَ عَلِيّا حَتّى بَقِيَ آخِرَهُم لا يَرى لَهُ أخا، فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، آخَيتَ بَينَ النّاسِ وتَرَكتَني؟
قالَ: ولِمَ تَراني تَرَكتُكَ؟ إنَّما تَرَكتُكَ لِنَفسي! أنتَ أخي وأنَا أخوكَ، فَإِن ذاكَرَكَ أحَدٌ فَقُل: أنَا عَبدُ اللّهِ وأخو رَسولِهِ، لا يَدَّعيها بَعدُ إلّا كَذّابٌ. [۳۴۰]
219. فضائل الصحابة، ابن حنبلـ به نقل از عمر بن عبد اللّه، از پدرش، از جدّش ـ :پيامبر صلى الله عليه و آله ميان مردم (مسلمانان) برادرى افكند و على عليه السلام را وا نهاد، تا اين كه آخر از همه باقى مانْد و كسى را نديد كه با او برادر شود. گفت: اى پيامبر خدا! ميان مردم، برادرى افكندى و مرا وا نهادى؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «چرا فكر مى كنى تو را وا نهاده ام؟ من، تو را براى خودم گذاشته ام! تو برادر منى و من، برادر تو ام. پس اگر كسى در اين باره با تو بحث كرد، بگو: من، بنده خدا و برادر پيامبر او هستم. از اين پس، هر كه چنين ادّعايى كند، قطعا دروغگوست».
220. فضائل الصحابة لابن حنبل عن زيد بن أبي أوفى :دَخَلتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَسجِدَهُ ـ فَذَكَرَ قِصَّةَ مُؤاخاةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَينَ أصحابِهِ ـ فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام ـ يَعني لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ـ: لَقَد ذَهَبَت روحي وَانقَطَعَ [۳۴۱] ظَهري حينَ رَأَيتُكَ فَعَلتَ بِأَصحابِكَ ما فَعَلتَ غَيري، فَإِن كانَ هذا مِن سُخطٍ عَلَيَّ فَلَكَ العُتبى وَالكَرامَةُ!
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ ما أخَّرتُكَ إلّا لِنَفسي، فَأَنتَ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى إلّا أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدي، وأنتَ أخي، ووارِثي. قالَ: وما أرِثُ مِنكَ يا رَسولَ اللّه؟
قالَ: ما وَرَّثَ الأَنبِياءُ قَبلي.
قالَ: وما وَرَّثَ الأَنبِياءُ قَبلَكَ؟ قالَ: كِتابَ اللّهِ وسُنَّةَ نَبِيِّهِم، وأنتَ مَعي في قَصرٍ فِي الجَنَّةِ مَعَ فاطِمَةَ ابنَتي، وأنتَ أخي ورَفيقي.
ثُمَّ تَلا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ» [۳۴۲]؛ المُتَحابّونَ فِي اللّهِ يَنظُرُ بَعضُهُم إلى بَعضٍ. [۳۴۳]
220. فضائل الصحابة، ابن حنبل ـ به نقل از زيد بن ابى اَوفى، آن هنگام كه از ماجراى برادرى افكندن پيامبر خدا ميان مسلمانان، سخن به ميان آورد ـ: در مسجد پيامبر خدا، به خدمت ايشان رسيدم.… على عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: وقتى ديدم كه به غير از من با ديگر يارانت آن كردى كه كردى، روح از بدنم رفت و كمرم شكست. اگر از من عصبانى هستى، بزرگوارى فرما و مرا ببخش.
پيامبر خدا فرمود: «سوگند به آن كه مرا به حقّ برانگيخت، تو را جز براى خودم، آخر از همه قرار ندادم. تو براى من، همچون هارون نسبت به موسايى، با اين تفاوت كه پس از من، پيامبرى نيست. تو برادر و وارث منى».
على عليه السلام گفت: چه چيزى از تو به ارث مى برم، اى پيامبر خدا؟
فرمود: «آنچه پيامبران پيش از من، به ارث نهادند».
على عليه السلام گفت: پيامبران پيش از تو، چه به ارث نهادند؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «كتاب خدا و سنّت پيامبرشان را. و تو و دخترم فاطمه، در قصرى از بهشت، با من خواهيد بود. تو، برادر و رفيق منى».
سپس پيامبر خدا، اين آيه را تلاوت كرد: «برادرانى كه بر تخت هايى، رو به روى يكديگر نشسته اند» [و افزود:] «براى خدا يكديگر را دوست مى دارند و به هم مى نگرند».
221. الإمام عليّ عليه السلام: آخى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَينَ أصحابِهِ، فَقُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، آخَيتَ بَينَ أصحابِكَ وتَرَكتَني فَردا لا أخَ لي؟!
فَقالَ: إنَّما أخَّرتُكَ لِنَفسي، أنتَ أخي فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ، وأنتَ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى.
فَقُمتُ وأنَا أبكي مِنَ الجَذَلِ [۳۴۴] وَالسُّرورِ، فَأَنشَأتُ أقولُ:
أقيكَ بِنَفسي أيُّهَا المُصطَفَى الَّذي هَدانا بِهِ الرَّحمنُ مِن عَمَهِ الجَهلِ
وأفديكَ حَوبائي [۳۴۵] وما قَدرُ مُهجَتي لِمَن أنتَمي مَعهُ إلَى الفَرعِ وَالأَصلِ
ومَن جَدُّه جَدّي ومَن عَمُّهُ أبي ومَن أهلُهُ ابني ومَن بِنتُهُ أهلي
ومَن ضَمَّني إذ كُنتُ طِفلاً ويافِعا وأنعَشَني بِالبِرِّ وَالعَلِّ وَالنَّهَلِ [۳۴۶]
ومَن حينَ آخى بَينَ مَن كانَ حاضِرا دَعاني فَآخاني وبَيَّنَ مِن فَضلي
لَكَ الخَيرُ إنّي ما حَييتُ لَشاكِرٌ لِاءِحسانِ ما أولَيتَ يا خاتَمَ الرُّسُلِ [۳۴۷]
221. امام على عليه السلام :پيامبر خدا، ميان يارانش برادرى افكند. من گفتم: اى پيامبر خدا! ميان يارانت برادرى افكندى و مرا تنها و بى برادر گذاشتى؟!
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تو را براى خودم، آخر از همه قرار دادم. تو در دنيا و آخرت، برادر منى. تو براى من چنانى كه هارون نسبت به موسى بود».
پس برخاستم و در حالى كه از شادى و خوش حالى مى گريستم، اين ابيات را بر خواندم:
تو را با جان خود، پاسدارى مى كنم، اى برگزيده اى كه
خداى مهربان، به واسطه او، ما را از كورى جهالت، رهانيد!
جانم به فدايت! و جان من چه ارزشى دارد
در راه كسى كه با او از يك شاخه و ريشه ايم
و كسى كه نيايَش، نياى من است و عمويش پدر من
و خانواده اش، فرزندان من و دخترش، همسر من؛
كسى كه وقتى كودك و نوجوان بودم، مرا در آغوش خود گرفت
و با نيكى و نوشاندن هاى پياپى اش مرا جان بخشيد؛
كسى كه وقتى ميان حاضران برادرى افكند
مرا صدا زد و برادر خويشش خواند و فضل مرا آشكار ساخت؟
خيرت باد! تا زنده ام، سپاس گزارم
به خاطر احسانى كه به من نمودى، اى خاتم پيامبران!
222. فضائل الصحابة لابن حنبل عن محدوج بن زيد :أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله آخى بَينَ المُسلِمينَ، ثُمَّ قالَ: يا عَلِيُّ، أنتَ أخي، وأنتَ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى غَيرَ أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدي. أ ما عَلِمتَ يا عَلِيُّ، إنَّهُ أوَّلُ مَن يُدعى بِهِ يَومَ القِيامَةِ يُدعى بي، فَأَقومُ عَن يَمينِ العَرشِ في ظِلِّهِ فَاُكسى حُلَّةً خَضراءَ مِن حُلَلِ الجَنَّةِ، ثُمَّ يُدعى بِالنَّبِيّينَ بَعضِهِم عَلى أثَرِ بَعضٍ... ثُمَّ يُنادي مُنادٍ مِن تَحتِ العَرشِ: نِعمَ الأَبُ أبوكَ إبراهيمُ، ونِعمَ الأَخُ أخوكَ عَلِيٌّ! أبشِر يا عَلِيُّ، إنَّكَ تُكسى إذا كُسيتُ، وتُدعى إذا دُعيتُ، وتُحَيّا إذا حُيِّيتُ. [۳۴۸]
222. فضائل الصحابة، ابن حنبل ـ به نقل از محدوج بن زيد ـ :پيامبر خدا، ميان مسلمانان، برادرى برقرار ساخت و سپس فرمود: «اى على! تو هم برادر منى. تو براى من، چنانى كه هارون نسبت به موسى بود، جز آن كه پس از من، پيامبرى نخواهد بود. اى على! آيا نمى دانى نخستين كسى كه در روز قيامت صدا زده مى شود، منم، و از سمت راست سايه عرش بر مى خيزم و جامه اى سبزرنگ از جامه هاى بهشت، بر من پوشانده مى شود. سپس پيامبران ديگر، يكى پس از ديگرى، صدا زده مى شوند.… آن گاه، ندا دهنده اى از پايين عرش ندا در مى دهد: چه نيكو پدرى است پدرت ابراهيم! و چه نيكو برادرى است برادرت على!
شاد باش، اى على! آن گاه كه [در قيامت] بر من جامه[ى بهشتى] پوشيده شود، تو نيز جامه پوشانده مى شوى، و آن گاه كه مرا [در قيامت] صدا زنند، تو نيز صدا زده مى شوى، و آن گاه كه به من درود فرستاده شود، بر تو نيز درود فرستاده مى شود».
223. العمدة عن زيد بن أرقم :دَخَلتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: إنّي مُؤاخٍ بَينَكُم كَما آخَى اللّهُ بَينَ المَلائِكَة. ثُمَّ قالَ لِعَلِيٍّ عليه السلام: أنتَ أخي ورَفيقي، ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ: «إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ» ، الأَخِلّاءُ فِي اللّهِ يَنظُرُ بَعضُهُم إلى بَعضٍ. [۳۴۹]
223. العمدة ـ به نقل از زيد بن ارقم ـ :بر پيامبر خدا وارد شدم. فرمود: «همان گونه كه خداوند، ميان فرشتگانْ برادرى افكنده، من، ميان شما برادرى مى افكنم».
سپس به على عليه السلام فرمود: «تو برادر من و رفيق منى». آن گاه، اين آيه را تلاوت كرد: «برادرانى كه بر تخت هايى، رو به روى يكديگر نشسته اند» [و فرمود:] «برادرانى خدايى كه به يكديگر مى نگرند».
224. تاريخ دمشق عن زيد بن وهب :كُنّا ذاتَ يَومٍ عِندَ عَلِيٍّ عليه السلام، فَقالَ: أنَا عَبدُ اللّهِ، وأخو رَسولِهِ، لا يَقولُها بَعدي إلّا كَذّابٌ.
فَقالَ رَجُلٌ مِن غَطفانَ: وَاللّهِ لَأَقولَنَّ لَكُم كَما قالَ هذَا الكَذّابُ؛ أنَا عَبدُ اللّهِ وأخو رَسولِهِ. قالَ: فَصُرِعَ، فَجَعَلَ يَضطَرِبُ، فَحَمَلَهُ أصحابُهُ، فَأَتبَعتُهُم حَتَّى انتَهَينا إلى دارِ عُمارَة.
فَقُلتُ لِرَجُلٍ مِنهُم: أخبِرني عَن صاحِبِكُم.
فَقالَ: ماذا عَلَيكَ مِن أمرِهِ؟ فَسَأَلتُهُم بِاللّهِ، فَقالَ بَعضُهُم: لا وَاللّهِ ما كُنّا نَعلَمُ بِهِ بَأسا حَتّى قالَ تِلكَ الكَلِمَةَ، فَأَصابَهُ ما تَرى. فَلَم يَزَل كَذلِكَ حَتّى ماتَ. [۳۵۰]
224. تاريخ دمشق ـ به نقل از زيد بن وَهْب ـ :روزى نزد على عليه السلام بوديم. فرمود: «من، بنده خدا و برادر پيامبر او هستم. غير از من، هر كس اين سخن را بگويد، قطعا دروغگوست».
مردى از غطفان گفت: به خدا سوگند كه من نيز اين سخن را به شما مى گويم، چنان كه اين دروغگو گفت. من، بنده خدا و برادرِ پيامبر او هستم!
ناگهان آن مرد غطفانى به زمين افتاد و شروع به لرزيدن كرد. يارانش او را برداشتند و با خود بردند. من در پىِ آنها روان شدم تا به خانه عماره رسيديم. به يكى از آنها گفتم: مرا از دوستتان، خبر دهيد.
گفت: تو را به او چه كار؟
به خدا سوگندشان دادم.
يكى شان گفت: به خدا سوگند، ما در او مرضى سراغ نداشتيم، تا اين كه آن سخن را گفت و آن به سرش آمد كه مى بينى.
او همچنان بر آن حال بود تا مُرد.
راجع: موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام: ج5 ص457 (القسم العاشر / الفصل الرابع: الخصائص السياسيّة والإجتماعية / الإخاء مع النبيّ صلى الله عليه و آله )
و ج1 ص422 (القسم الثالث / الفصل الرابع: أحاديث المنزلة / موارد تأكيد النبيّ صلى الله عليه و آله على حديث المنزلة / يوم المؤاخاة).
ر. ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام: ج10 ص373 (بخش دهم / فصل چهارم: ويژگى هاى سياسى و اجتماعى / برادرى با پيامبر صلى الله عليه و آله ) و ج2 ص45 (بخش سوم / فصل چهارم: احاديث منزلت / تأكيدهاى پيامبر صلى الله عليه و آله بر حديث منزلت / روز پيمان برادرى).
5 / 5: عِدَّةٌ مِمَّن تَآخَوا فِي الإِسلامِ
5 / 5: اسامى شمارى از مسلمانانى كه با يكديگر برادر شدند
1. أبو أيّوبَ الأَنصارِيُّ [۳۵۱]، ومُصعَبُ بنُ عُمَير [۳۵۲]. [۳۵۳]
1. ابو ايّوب انصارى [۳۵۴] با مُصعَب بن عُمَير. [۳۵۵]
2. أبو بَكرٍ [۳۵۶]، وعُمَرُ بنُ الخَطّابِ [۳۵۷]. [۳۵۸]
2. ابو بكر [۳۵۹] با عمر بن خطّاب. [۳۶۰]
3. اُبَيُّ بنُ كَعبِ بنِ قَيس [۳۶۱]، وسَعيدُ بنُ زَيدِ بنِ عَمرو، وأبُو الأَعوَرِ ابنُ عَمِّ عُمَرَ [۳۶۲]. [۳۶۳]
3. اُبىّ بن كعب بن قيس [۳۶۴] با سعيد بن زيد بن عمرو و ابو اعور، پسرعموى عُمَر. [۳۶۵]
4. أرقَمُ بنُ أبِي الأَرقَمِ [۳۶۶]، وطَلحَةُ بنُ زَيدٍ الأَنصارِيُّ. [۳۶۷]
4. ارقم بن ابى ارقم [۳۶۸] با طلحة بن زيد انصارى.
5. اُمُّ سَلَمَةَ، وصَفِيَّةُ. [۳۶۹]
5. اُمّ سلمه با صفيّه (پيمان خواهرى).
6. أوسُ بنُ الصّامِتِ، ومَرثَدُ بنُ أبي مَرثَدِ الغَنَوِيُّ. [۳۷۰]
6. اوس بن صامت با مَرثد بن ابى مَرثد غَنَوى.
7. إياسُ بنُ أبِي البُكَيرِ بنِ عَبدِ ياليلَ، وَالحارِثُ بنُ خَزَمَةَ. [۳۷۱]
7. اِياس بن ابى بُكير بن عبد ياليل با حارث بن خَزَمه.
8. بِشرُ بنُ البَراءِ بنِ مَعرورٍ، وواقِدُ بنُ عَبدِ اللّهِ التَّميمِيُّ. [۳۷۲]
8. بِشر بن بَراء بن معرور با واقد بن عبد اللّه تميمى.
9. بِلالُ بنُ رَباحٍ [۳۷۳]، وعُبَيدَةُ بنُ الحارِثِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ [۳۷۴]. [۳۷۵]
9. بلال بن رباح [۳۷۶] با عُبيدة بن حارث بن عبد المطّلب. [۳۷۷]
10. تَميمٌ مَولى خِراشِ بنِ الصَّمَةَ [۳۷۸]، وخَبّابٌ مَولى عُتبَةَ بنِ غَزوانَ. [۳۷۹]
10. تميم، غلام خِراش بن صَمه [۳۸۰] با خَبّاب، غلام عُتبة بن غَزوان.
11. جَبرُ بنُ عَتيكِ بنِ قَيسٍ [۳۸۱]، وخَبّابُ بنُ الأَرَتِّ بنِ جَندَلَة. [۳۸۲]
11. جَبر بن عَتيك بن قيس [۳۸۳] با خَبّاب بن اَرَت بن جَندَله.
12. جَعفَرُ بنُ أبي طالِبٍ، ومُعاذُ بنُ جَبَل [۳۸۴]. [۳۸۵]
12. جعفر بن ابى طالب با مُعاذ بن جبل. [۳۸۶]
13. الحارِثُ بنُ أوسِ بنِ مُعاذٍ، وعامِرُ بنُ فُهَيرَةَ مولى أبي بَكرٍ. [۳۸۷]
13. حارث بن اوس بن معاذ با عامر بن فُهَيره، غلام ابو بكر.
14. الحارِثُ بنُ الصَّمَةَ بنِ عَمرٍو، وصُهَيبُ بنُ سِنانِ بنِ مالِكٍ. [۳۸۸]
14. حارث بن صَمة بن عمرو با صُهيب بن سنان بن مالك.
15. حاطِبُ بنُ أبي بَلتَعَةَ [۳۸۹]، وعُوَيمُ بنُ ساعِدَةَ بنِ عائِشٍ [۳۹۰]. [۳۹۱]
15. حاطب بن ابى بَلتعه [۳۹۲] با عُوَيم بن ساعدة بن عائش. [۳۹۳]
16. الحُصَينُ بنُ الحارِثِ بنِ المُطَّلِبِ [۳۹۴]، ورافِعُ بنُ عَنجَدَةَ. [۳۹۵]
16. حُصين بن حارث بن مطّلب [۳۹۶] با رافع بن عَنجده.
17. حَمزَةُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ، وزَيدُ بنُ حارِثَةَ [۳۹۷]. [۳۹۸]
17. حمزة بن عبد المطّلب با زيد بن حارثه. [۳۹۹]
18. حَنظَلَةُ بنُ أبي عامِرٍ، وشَمّاسُ بنُ عُثمانَ بنِ الشَّريدِ. [۴۰۰]
18. حنظلة بن ابى عامر با شمّاس بن عثمان بن شَريد.
19. خالِدُ بنُ أبِي البُكَيرِ بنِ عَبدِ ياليلَ، وزَيدُ بنُ الدَّثِنَةِ. [۴۰۱]
19. خالد بن ابى بُكير بن عبد ياليل با زيد بن دَثِنه.
20. خُنَيسُ بنُ حُذافَةَ بنِ قَيس، وأبو عَبسِ بنِ جَبرِ بنِ عَمرٍو. [۴۰۲]
20. خُنَيس بن حُذافة بن قَيس با ابو عَبس بن جَبر بن عمرو.
21. الزُّبَيرُ بنُ العَوّامِ [۴۰۳]، وطَلحَةُ بنُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ عُثمانَ [۴۰۴]. [۴۰۵]
21. زبير بن عَوّام [۴۰۶] با طلحة بن عبيد اللّه بن عثمان. [۴۰۷]
22. زَيدُ بنُ الخَطّابِ أخو عُمَرَ بنِ الخَطّابِ، ومَعنُ بنُ عَدِيِّ بنِ الجَدِّ بنِ العَجلانِ. [۴۰۸]
22. زيد بن خطّاب، برادر عمر بن خطّاب، با معن بن عَدى بن جَدّ بن عَجلان.
23. زَينَبُ بِنتُ جَحشٍ، ومَيمونَةُ. [۴۰۹]
23. زينب بنت جَحش با ميمونه (پيمان خواهرى).
24. السّائِبُ بنُ عُثمانَ بنِ مَظعونٍ، وحارِثَةُ بنُ سُراقَةَ الأَنصارِيُّ. [۴۱۰]
24. سائب بن عثمان بن مظعون با حارثة بن سُراقه انصارى.
25. سَعدُ بنُ أبي وَقّاص [۴۱۱]، وسَعدُ بنُ مُعاذِ بنِ النُّعمان [۴۱۲]. [۴۱۳]
25. سعد بن ابى وقّاص [۴۱۴] با سعد بن معاذ بن نعمان. [۴۱۵]
26. سَعدُ بنُ خَيثَمَةَ بنِ الحارث، وأبو سَلَمَةَ بنُ عَبدِ الأَسَدِ بنِ هِلال. [۴۱۶]
26. سعد بن خَيثمة بن حارث با ابو سلمة بن عبد الأسد بن هلال.
27. سَعدُ بنُ زَيدِ بنِ مالِكٍ الأَشهَلِيُّ، وعَمرُو بنُ سُراقَةَ. [۴۱۷]
27. سعد بن زيد بن مالك اشهلى با عمرو بن سراقه.
28. سَلمانُ [۴۱۸]، وأبو ذَرٍّ الغِفارِيُّ [۴۱۹]. [۴۲۰]
28. سلمان فارسى [۴۲۱] با ابو ذر غِفارى. [۴۲۲]
29. سَلَمَةُ بنُ سَلامَةِ بنِ وَقشٍ [۴۲۳]، وأبو سَبرَةَ بنُ أبي رُهمٍ العامِرِيُّ. [۴۲۴]
29. سلمة بن سلامة بن وَقش [۴۲۵] با ابو سَبرة بن ابى رُهم عامرى.
30. سِماكُ بنُ خَرَشَةَ الخَزرَجِيُّ أبو دُجانَةَ، وعُتبَةُ بنُ غَزوانَ. [۴۲۶]
30. سِماك بن خَرَشه خزرجى ابو دُجانه با عتبة بن غَزوان.
31. سُوَيبِطُ بنُ سَعدِ بنِ حَرمَلَةَ، وعائِذُ بنُ ماعِصٍ الزَّرقِيُّ [۴۲۷]. [۴۲۸]
31. سُوَيبِط بن سعد بن حرمله با عائذ بن ماعِص زَرقى. [۴۲۹]
32. سُوَيدُ بنُ عَمرٍو الأَنصارِيُّ، ووَهبُ بنُ سَعدِ بنِ أبي سَرحٍ. [۴۳۰]
32. سُويد بن عمرو انصارى با وَهْب بن سعد بن ابى سَرح.
33. شُجاعُ بنُ وَهبِ بنِ رَبيعَةَ، وأوسُ بنُ خَوَلِي بنِ عَبدِ اللّهِ. [۴۳۱]
33. شُجاع بن وَهْب بن ربيعه با اوس بن خَوَلى بن عبد اللّه.
34. صَفوانُ بنُ وَهبِ بنِ رَبيعَةَ، ورافِعُ بنُ المُعَلَّى بنِ لَوذانَ. [۴۳۲]
34. صفوان بن وهب بن ربيعه با رافع بن معلّى بن لَوذان.
35. الطُّفَيلُ بنُ الحارِثِ بنِ المُطَّلِبِ [۴۳۳]، وَالمُنذِرُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ عُقبَةَ. [۴۳۴]
35. طُفيل بن حارث بن مطّلب [۴۳۵] با منذر بن محمّد بن عُقبه.
36. عاقِلُ بنُ أبِي البُكَيرِ بنِ عَبدِ ياليلَ [۴۳۶]، ومُجَذَّرُ بنُ زِيادِ بنِ عَمرٍو. [۴۳۷]
36. عاقل بن ابى بُكير بن عبد ياليل [۴۳۸] با مجذّر بن زياد بن عمرو.
37. عامِرُ بنُ أبِي البُكَيرِ بنِ عَبدِ ياليلَ، وثابِتُ بنُ قَيسِ بنِ شَمّاسٍ [۴۳۹]. [۴۴۰]
37. عامر بن ابى بكير بن عبد ياليل با ثابت بن قيس بن شمّاس. [۴۴۱]
38. عامِرُ بنُ رَبيعَةَ بنِ مالِكٍ، ويَزيدُ بنُ المُنذِرِ بنِ سَرحٍ الأَنصارِيُّ. [۴۴۲]
38. عامر بن ربيعة بن مالك با يزيد بن مُنذر بن سَرح انصارى.
39. عامِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ أبو عُبَيدَةَ ابنُ الجَرّاحِ [۴۴۳]، وزَيدُ بنُ سَهلٍ أبو طَلحَهَ الأَنصارِيُّ [۴۴۴]. [۴۴۵]
39. عامر بن عبد اللّه ابو عبيدة بن جرّاح [۴۴۶] با زيد بن سهل ابو طلحه انصارى. [۴۴۷]
40. عائِشَةُ، وحَفصَةُ. [۴۴۸]
40. عايشه با حفصه (پيمان خواهرى).
41. عَبّادُ بن بِشرٍ الأَنصارِيُ، وأبو حُذَيفَةَ بنُ عُتبَةَ. [۴۴۹]
41. عَبّاد بن بِشر انصارى با ابو حُذيفة بن عُتبه.
42. عُبادَةُ بنُ الصّامِتِ بنِ قَيسٍ، وكَنّازُ بنُ حُصَينٍ أبو مَرثَدٍ الغَنَوِيُّ. [۴۵۰]
42. عُبادة بن صامت بن قيس با كَنّاز بن حُصين ابو مَرثد غَنَوى.
43. عَبدُ اللّهِ بنُ جَحشِ بنِ رِئابٍ، وعاصِمُ بنُ ثابِتِ بنِ أبِي الأَفلَحِ. [۴۵۱]
43. عبد اللّه بن جَحْش بن رئاب با عاصم بن ثابت بن ابى افلح.
44. عَبدُ اللّهِ بنُ مَخرَمَةَ بنِ عَبدِ العُزّى، وفَروَةُ بنُ عَمرِو بنِ وَذَفَةَ. [۴۵۲]
44. عبد اللّه بن مَخرمة بن عبد العُزّى با فَروة بن عمرو بن وَذفه.
45. عَبدُ اللّهِ بنُ مَسعود [۴۵۳]، وأنَسٌ. [۴۵۴]
45. عبد اللّه بن مسعود [۴۵۵] با اَنَس.
46. عَبدُ اللّهِ بنُ مَظعونِ بنِ حَبيب، وسَهلُ بنُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ المُعَلّى. [۴۵۶]
46. عبد اللّه بن مظعون بن حبيب با سهل بن عبيد اللّه بن مُعلّى.
47. عُثمانُ بنُ عَفّان [۴۵۷]، وعَبدُ الرَّحمنِ بنُ عَوف [۴۵۸]. [۴۵۹]
47. عثمان بن عفّان [۴۶۰] با عبد الرحمان بن عوف. [۴۶۱]
48. عُثمانُ بنُ مَظعون [۴۶۲]، وأبو الهَيثَمِ بنُ التَّيِّهان. [۴۶۳]
48. عثمان بن مظعون [۴۶۴] با ابو هيثم بن تَيِّهان.
49. عُمَيرُ بنُ أبي وَقّاصِ بنِ وُهَيب، وعَمرُو بنُ مُعاذِ بنِ النُّعمان. [۴۶۵]
49. عمير بن ابى وقّاص بن وُهَيب با عمرو بن معاذ بن نُعمان.
50. عُمَيرُ بنُ عَبدِ عَمرِو الخُزِاعيُّ ذُو الشِّمالَينِ(ذُو اليَدَينِ)، ويَزيدُ بنُ الحارِثِ بنِ قَيسٍ. [۴۶۶]
50. عُمير بن عبد عمرو خزاعى ذو شِمالَين (ذو يَدَين) با يزيد بن حارث بن قيس.
51. عَوفُ بنُ مالِك [۴۶۷]، وَالصَّعبُ بنُ جَثّامَةَ بنِ قَيس. [۴۶۸]
51. عوف بن مالك [۴۶۹] با صَعب بن جَثّامة بن قيس.
52. مُحرِزُ بنُ نَضلَةَ بنِ عَبدِ اللّه، وعُمارَةُ بنُ حَزمِ بنِ زَيد. [۴۷۰]
52. مُحرِز بن نَضلة بن عبد اللّه با عُمارة بن حزم بن زيد.
53. مِسطَحُ بنُ اُثاثَةَ بنِ عَبّاد، وزَيدُ بنُ المُزيَّنِ. [۴۷۱]
53. مِسطَح بن اُثاثة بن عَبّاد با زيد بن مُزيّن.
54. مُعاذُ بنُ الحارِثِ بنِ رِفاعَةَ، ومُعَمَّرُ بنُ الحارِثِ بنِ مُعَمَّر. [۴۷۲]
54. معاذ بن حارث بن رِفاعه با مُعمّر بن حارث بن مُعمّر.
55. مُعاذُ بنُ ماعِصٍ الأَنصارِي، وسالِمٌ مَولى أبي حُذَيفَة [۴۷۳]. [۴۷۴]
55. معاذ بن ماعص انصارى با سالم، غلام ابو حذيفه. [۴۷۵]
56. مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيان، وَالحُتاتُ بنُ يَزيدَ بنِ عَلقَمَة. [۴۷۶]
56. معاوية بن ابى سفيان با حُتات بن يزيد بن علقمه.
57. مُعَتِّبُ بنُ عَوفٍ «مُعَتِّبُ بنُ الحَمراءِ»، وثَعلَبَةُ بنُ حاطِبِ بنِ عَمرٍو. [۴۷۷]
57. مُعتِّب بن عوف (/ معتّب بن حمراء) با ثعلبة بن حاطب بن عمرو.
58. المِقدادُ بنُ عَمرٍو الكَندِي [۴۷۸]، وعَمّارُ بنُ ياسِر [۴۷۹]. [۴۸۰]
58. مقداد بن عمرو كِندى [۴۸۱] با عمّار بن ياسر. [۴۸۲]
59. المُنذِرُ بنُ عَمرِو بنِ خُنَيسٍ المُعنِق [۴۸۳]، وطُلَيبُ بنُ عُمَير. [۴۸۴]
59. منذر بن عمرو بن خُنيس مُعنق [۴۸۵] با طُليب بن عُمير.
60. نُفَيعُ بنُ الحارِثِ بنِ كَلدَةَ أبو بَكرَة، وأبو بَرزَةَ الأَسلَمِي. [۴۸۶]
60. نُفيع بن حارث بن كلده ابو بكره با ابو بَرزه اَسلَمى.
61. نَوفَلُ بنُ الحارِثِ بنِ عَبدِ المُطَّلِب، وَالعَبّاسُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ. [۴۸۷]
61. نَوفل بن حارث بن عبد المطّلب با عبّاس بن عبد المطّلب.
5 / 6: تَجديدُ مَشرُوعِ الإِخاءِ الدِّينِيِّ في آخِرِ الزَّمانِ
5 / 6: تجديد حيات برادرىِ دينى در آخِرْ زمان
225. رسول اللّه صلى الله عليه و آله :رُبَّ مُؤمِنٍ بي ولَم يَرَني، ومُصَدِّقٍ بي وما شَهِدَني، اُولئِكَ إخواني حَقّا. [۴۸۸]
225. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :بسا ايمان آورنده به من، كه مرا نديده است! و بسا تصديق كننده [حقّانيت و نبوّت] من، كه مرا مشاهده نكرده است! اينان، به راستى، برادران من اند.
226. الدرّ المنثور عن أنس :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لَيتَني قَد لَقيتُ إخواني. فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ: أوَلَسنا إخوانَكَ؟
قالَ: بَلى، أنتُم أصحابي، وإخواني قَومٌ يَأتونَ مِن بَعدي يُؤمِنونَ بي ولَم يَرَوني. ثُمَّ قَرَأَ: «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ» [۴۸۹]. [۴۹۰]
226. الدرّ المنثور ـ به نقل از اَنَس ـ :پيامبر خدا فرمود: «كاش برادرانم را ملاقات كرده بودم!».
مردى از يارانش گفت: آيا ما برادران تو نيستيم؟
فرمود: «بله، شما ياران منيد؛ [امّا] برادران من، مردمانى هستند كه پس از من مى آيند و به من، ايمان مى آورند، در حالى كه مرا نديده اند» و سپس اين آيه را تلاوت نمود: «كسانى كه به غيب، ايمان مى آورند و نماز مى گزارند» .
227. المطالب العالية عن عون [۴۹۱] بن مالك :المطالب العالية عن عون [۴۹۲] بن مالك: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: يا لَيتَني لَقيتُ إخواني. قالوا: يا رَسولَ اللّهِ، ألَسنا إخوانَكَ وأصحابَكَ؟
قالَ: بَلى، ولكِن قوما يَجيؤونَ مِن بَعدِكُم يُؤمِنونَ بي إيمانَكُم، ويُصَدِّقونّي تَصديقَكُم، ويَنصُرونَ [۴۹۳] نَصرَكُم، فَيا لَيتَني لَقيتُ إخواني. [۴۹۴]
227. المطالب العالية ـ به نقل از عون بن مالك ـ :پيامبر خدا فرمود: «اى كاش، برادرانم را ديدار مى كردم!».
گفتند: اى پيامبر خدا! آيا ما برادران و ياران تو نيستيم؟
فرمود: «چرا؛ ولى پس از شما، مردمانى مى آيند كه همانند شما به من ايمان مى آورند و همانند شما تصديقم مى كنند و همانند شما مرا يارى مى رسانند. پس، اى كاش، برادرانم را ديدار مى كردم!».
228. الإمام الباقر عليه السلام :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ وعِندَهُ جَماعَةٌ مِن أصحابِهِ: اللّهُمَّ لَقِّني إخواني ـ مَرَّتَينِ ـ.
فَقالَ مَن حَولَهُ مِن أصحابِهِ: أما نَحنُ إخوانُكَ يا رَسولَ اللّهِ؟!
فَقالَ: لا، إنَّكُم أصحابي، وإخواني قَومٌ مِن [۴۹۵] آخِرِ الزَّمانِ آمَنوا بي ولَم يَرَوني، لَقَد عَرَّفَنيهِمُ اللّهُ بِأَسمائِهِم وأسماءِ آبائِهِم مِن قَبلِ أن يُخرِجَهُم مِن أصلابِ آبائِهِم وأرحامِ اُمَّهاتِهِم، لَأَحَدُهُم أشَدُّ بَقِيَّةً عَلى دينِهِ مِن خَرطِ القَتادِ [۴۹۶] فِي اللَّيلَةِ الظَّلماءِ، أو كَالقابِضِ على جَمرِ الغَضى [۴۹۷]، اُولئِكَ مَصابيحُ الدُّجى، يُنجيهِمُ اللّهُ مِن كُلِّ فِتنَةٍ غَبراءَ مُظلِمَةٍ. [۴۹۸]
228. امام باقر عليه السلام :روزى پيامبر خدا، در حالى كه جماعتى از يارانش نزد ايشان بودند، دو بار فرمود: «بار خدايا! مرا با برادرانم ملاقات ده».
يارانش كه پيرامون ايشان بودند، گفتند: مگر ما برادران تو نيستيم، اى پيامبر خدا؟!
فرمود: «نه، شما ياران منيد. برادران من، مردمانى از آخِرْ زمان هستند كه با آن كه مرا نديده اند، به من ايمان آورده اند. خداوند، آنان را پيش از آن كه از پشت پدرانشان و ارحام مادرانشان بيرون آورد، با نام و نام پدرانشان به من شناسانْد. هر يك از ايشان، بر دينش، پايدارتر از كشيدن شاخ و برگ خار مغيلان با دست در شب تار است، يا همانند كسى است كه اخگرِ چوب درخت شوره گز [كه دير خاموش مى شود] در دست گرفته باشد. آنان، چراغ هاى تاريكى اند. خداوند، ايشان را از هر فتنه تيره و تار، مى رهانَد».
229. الأمالي للمفيد عن عوف بن مالك :قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ: يا لَيتَني قَد لَقيتُ إخواني! فَقالَ لَهُ أبوبَكرٍ وعُمَرُ: أَوَلَسنا إخوانَكَ؟ آمَنّا بِكَ وهاجَرنا مَعَكَ؟!
قالَ صلى الله عليه و آله: قَد آمَنتُم وهاجَرتم، ويا لَيتَني قَد لَقيتُ إخواني. فَأَعادَا القَولَ.
فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: أنتُم أصحابي، ولكِن إخوانِيَ الَّذينَ يَأتونَ مِن بَعدِكُم؛ يُؤمِنونَ بي ويُحِبّونّي ويَنصُرونّي ويُصَدِّقونّي وما رَأَوني، فَيا لَيتَني قَد لَقيتُ إخواني! [۴۹۹]
229. الأمالى، مفيد ـ به نقل از عوف بن مالك ـ :روزى پيامبر خدا فرمود: «اى كاش برادرانم را ديده بودم!».
ابو بكر و عمر گفتند: مگر ما برادران تو نيستيم؟ به تو ايمان آورديم و با تو هجرت كرديم.
فرمود: «البتّه شما ايمان آورديد و هجرت كرديد؛ ولى اى كاش برادرانم را ملاقات كرده بودم».
آن دو، سخن خود را تكرار كردند.
پيامبر خدا فرمود: «شما ياران منيد؛ امّا برادران من، آن كسانى هستند كه پس از شما مى آيند، به من ايمان مى آورند و دوستم مى دارند و يارى ام مى رسانند و تصديقم مى كنند، در حالى كه مرا نديده اند. پس، اى كاش برادرانم را ملاقات كرده بودم!».
230. صحيح مسلم عن أبي هريرة :أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أتَى المَقبَرَةَ فَقالَ: السَّلامُ عَلَيكُم دارَ قومٍ مُؤمِنينَ. وإنّا إن شاءَ اللّهُ بِكُم لاحِقونَ. وَدِدتُ أنّا قد رَأَينا إخوانَنا.
قالوا: أَ وَ لَسنا إخوانَكَ يا رَسولَ اللّهِ؟
قالَ: أنتُم أصحابي، وإخوانُنا الَّذينَ لَم يَأتوا بَعدُ.
فَقالوا: كَيفَ تَعرِفُ مَن لَم يَأتِ بَعدُ مِن اُمَّتِكَ يا رَسولَ اللّهِ؟
فَقالَ: أ رَأَيتَ لَو أنَّ رَجُلاً لَهُ خَيلٌ غُرٌّ مُحَجَّلَةٌ [۵۰۰] بَينَ ظَهرَي خَيلٍ دُهمٍ [۵۰۱] بُهمٍ [۵۰۲]، أ لا يَعرِفُ خَيلَهُ؟
قالوا: بَلى، يا رَسولَ اللّهِ.
قالَ: فَإِنَّهُم يَأتونَ غُرّاً مُحَجَّلينَ مِنَ الوُضوءِ، وأنَا فَرَطُهُم عَلَى الحَوضِ [۵۰۳]. ألا لَيُذادَنَّ [۵۰۴] رِجالٌ عَن حَوضي كَما يُذادُ البَعيرُ الضّالُّ، اُناديهِم: ألا هَلُمَّ! فَيُقالُ: إنَّهُم قَد بَدَّلوا بَعدَكَ. فَأَقولُ: سُحقا سُحقا. [۵۰۵]
230. صحيح مسلم ـ به نقل از ابو هريره ـ :پيامبر خدا به قبرستان رفت و فرمود: «درود بر شما، اى ساكنان سراى گروه مؤمنان! ما نيز به خواست خدا، به شما خواهيم پيوست. دوست داشتم كه برادرانمان را مى ديديم».
گفتند: مگر ما برادران تو نيستيم، اى پيامبر خدا؟
فرمود: «شما ياران منيد. برادران ما، آن كسانى هستند كه هنوز [به دنيا] نيامده اند».
گفتند: اى پيامبر خدا! چگونه كسانى از امّتت را كه هنوز نيامده اند، مى شناسى؟
فرمود: «به نظر شما، اگر مردى در ميان رَمه اى از اسبان سياه يك دست، اسبانى با
چهره و پاهاى سفيد داشته باشد، اسبانش را نمى شناسد؟».
گفتند: چرا، اى پيامبر خدا!
فرمود: «آنان نيز در حالى مى آيند كه بر اثر وضو، چهره ها و پاهايشان سپيد است، و من، پيشرو [۵۰۶] آنان بر كنار حوض [كوثر] هستم. بدانيد كه مردانى از حوض من، دور رانده مى شوند، چنان كه اشتر غريبه، دور رانده مى شود، و من صدايشان مى زنم: هان! بياييد! امّا گفته مى شود: اينان، پس از تو [دين و آيين تو را] تغيير دادند. پس من مى گويم: دور شويد، دور شويد!».
231. حلية الأولياء عن ابن عمر عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَا اختَلَطَ حُبّي بِقَلبِ عَبدٍ فَأَحَبَّني إلّا حَرَّمَ اللّهُ جَسَدَهُ عَلَى النّارِ.
ثُمَّ قالَ: لَيتَني أرىٰ إخواني وَرَدوا عَلَى الحَوضِ، فَأَستَقبِلَهُم بِالآنِيَةِ فيهَا الشَّرابُ فَأَسقِيَهُم مِن حَوضي قَبلَ أن يَدخُلُوا الجَنَّةَ.
فَقيلَ لَهُ: يا رَسولَ اللّهِ، أوَلَسنا إخوانَكَ؟ قالَ: أنتُم أصحابي، وإخواني مَن آمَنَ بي ولَم يَرَني، إنّي سَأَلتُ رَبّي أن يُقِرَّ عَيني بِكُم وبِمَن آمَنَ بي ولَم يَرَني. [۵۰۷]
231. حلية الأولياء ـ به نقل از ابن عمر ـ :پيامبر خدا فرمود: «محبّت من به دل هيچ بنده اى نياميخت و دوستم نداشت، مگر آن كه خداوند، بدن او را بر آتش، حرام گردانيد».
سپس فرمود: «كاش برادرانم را كه بر حوض [كوثر] وارد مى شوند و من با ظرف هايى پُر از شراب [بهشتى] به استقبالشان مى روم و آنها را پيش از آن كه وارد بهشت شوند، از حوضم سيراب مى كنم، ببينم».
گفته شد: اى پيامبر خدا! مگر ما برادران تو نيستيم؟
فرمود: «شما ياران منيد. برادران من، كسانى اند كه به من ايمان آورده اند، در حالى كه مرا نديده اند. من از پروردگارم درخواست كرده ام كه چشم مرا به شما و به كسانى كه نديده، به من، ايمان آورده اند، روشن گردانَد».
232. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في وَصفِ إخوانِهِ الَّذينَ يَأتونَ مِن بَعدِهِ ـ :لَو أنَّ أحَدا مِنهُم يُسَبِّحُ تَسبيحَةً خَيرٌ لَهُ مِن أن يَصيرَ لَهُ جِبالُ الدُّنيا ذَهَبا، ونَظرَةٌ إلى واحِدٍ مِنهُم أحَبُّ إلَيَّ مِن نَظرَةٍ إلى بَيتِ اللّهِ الحَرام، ولَو أنَّ أحَدا مِنهُم يَموتُ في شِدَّةٍ بَينَ أصحابِهِ لَهُ أجرُ مَقتولٍ بَينَ الرُّكن وَالمَقام، ولَهُ أجرُ مَن يَموتُ في حَرَمِ اللّه، ومَن ماتَ في حَرَمِ اللّهِ آمَنَهُ اللّهُ مِنَ الفَزَعِ الأَكبَرِ، وأدخَلَهُ الجَنَّةَ. [۵۰۸]
232. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در وصف برادرانش كه پس از او مى آيند ـ :هر يك از آنان اگر يك تسبيح بگويد، در نظرش بهتر از آن است كه كوه هاى دنيا براى او طلا شود. يك نگاه به يكى از آنان، نزد من محبوب تر از نگاه كردن به بيت اللّه الحرام است. اگر فردى از آنان در بين يارانش در سختى بميرد، پاداش كسى را دارد كه در ميان رُكن و مقام، كشته شده باشد، و مزد كسى را دارد كه در حرم خدا بميرد. كسى كه در حرم خدا بميرد، خداوند، او را از آن وحشت بزرگ [در روز قيامت] در امان مى دارد و به بهشتش مى بَرَد.
الفصل السادس: صفات أفضل الإخوان في اللّه
فصل ششم: صفات برترينْ برادران دينى
233. الإمام عليّ عليه السلام ـ عِندَ ما قامَ إلَيهِ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ فَقالَ: نَهيتَنا عَنِ الحُكومَةِ ثُمَّ أمَرتَنا بِها، فَلَم نَدرِ أيُّ الأَمرَينِ أرشَدُ؟ فَصَفقَ عليه السلام إحدى يَدَيهِ عَلَى الاُخرى ـ :أينَ القَومُ الَّذينَ دُعوا إلَى الإِسلامِ فَقَبِلوهُ، وقَرَؤُوا القُرآنَ فَأَحكَموهُ، وهيجوا إلَى الجِهاد فَوَلِهوا وَلَهَ اللِّقاحِ [۵۰۹] إلى أولادِها، وسَلَبُوا السُّيوفَ أغمادَها، وأخَذوا بِأَطرافِ الأَرضِ زَحفا زَحفا، وصَفّا صَفّا، بَعضٌ هَلَكَ وبَعضٌ نَجا، لا يُبَشَّرونَ بِالأَحياءِ، ولا يُعزَّونَ عَنِ المَوتى (القَتلى)، مُرهُ [۵۱۰] العُيونِ مِنَ البُكاءِ، خُمصُ [۵۱۱] البُطونِ مِنَ الصِّيامِ، ذُبُلُ الشِّفاهِ مِنَ الدُّعاءِ، صُفرُ الأَلوانِ مِن السَّهَرِ، عَلى وُجوهِهِم غَبَرَةُ الخاشِعينَ، اُولئِكَ إخوانِيَ الذّاهِبونَ، فَحَقَّ لَنا أن نَظمَأ إلَيهِم ونَعَضَّ الأَيدِيَ عَلى فِراقِهِم. [۵۱۲]
233. نهج البلاغة :مردى از ياران او (على عليه السلام ) برخاست و گفت: تو ما را از پذيرش حكميت، نهى كردى و سپس به [پذيرفتن] آن، فرمانمان دادى. ما نمى دانيم كدام يك از اين كارها درست تر است؟
امام عليه السلام، دستش را بر روى دست ديگرش زد و فرمود: «... كجا هستند آن مردمى كه به اسلام، فرا خوانده شدند و آن را پذيرفتند، و قرآن را خواندند و آن را درست فهميدند؟! و به جهاد برانگيخته شدند و چونان شيفتگى مادّه شتر به بچّه هايش، شيفته جهاد شدند و شمشيرها از نيام بر كشيدند و در اطراف و اكناف زمين، صف در صف، پيش رفتند و پيشروى كردند و بعضى[شان] جان باختند و بعضى رهيدند؟! نه بشارتِ زندگان به آنها داده مى شد، و نه در باره كشته شدگان، تسليت داده مى شدند، چشمانشان از گريه [از خوف خداوند] صدمه ديده بود و شكم هايشان از روزه دارى به پُشت آنان چسبيده بود، لب هايشان از [كثرت] دعا خشكيده، و رنگ هايشان از شب زنده دارى ها زرد شده بود و بر چهره هايشان، گرد خاكسارى و خشوع، نشسته بود. آنان، برادران من اند كه رفته اند. پس بر ما سِزَد كه تشنه آنان باشيم و از دورى شان، انگشت حسرت به دندان گزيم».
234. نهج البلاغة :رُوِيَ عَن نَوفٍ البِكالِيِّ قالَ: خَطَبَنا بِهذِهِ الخُطبَةِ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيٌّ عليه السلام بِالكوفَةِ وهُوَ قائِمٌ عَلى حِجارَةٍ، نَصَبَها لَهُ جَعدَةُ بنُ هُبَيرَةَ المَخزومِي،
وعَلَيهِ مِدرَعَةٌ مِن صوفٍ، وحَمائِلُ سَيفِهِ ليفٌ، وفي رِجلَيهِ نَعلانِ مِن ليفٍ، وفي جَبينِهِ ثَفِنَةٌ [۵۱۳] مِن أثَرِ السُّجودِ... قالَ عليه السلام:
ألا إنَّهُ قَد أدبَرَ مِنَ الدُّنيا ماكانَ مُقبِلاً، وأقبَلَ مِنها ماكانَ مُدبِرا، وأزمَعَ [۵۱۴] التَّرحالَ عِبادُ اللّهِ الأَخيارُ، وباعوا قَليلاً مِنَ الدُّنيا لا يَبقى بِكَثيرٍ مِنَ الآخِرَةِ لا يَفنى.
ما ضَرَّ إخوانَنَا الَّذينَ سُفِكت دِماؤُهُم ـ وهُم بِصِفِّينَ ـ ألّا يَكونوا اليَومَ أحياءً يُسيغُون الغُصَصَ ويَشرَبونَ الرَّنقَ [۵۱۵]؟ قَد ـ وَاللّهِ ـ لَقُوا اللّهَ فَوَفّاهُم اُجورَهُم وأحَلَّهُم دارَ الأَمنِ بَعدَ خَوفِهِم.
أينَ إخوانِيَ الَّذينَ رَكِبُوا الطَّريقَ ومَضَوا عَلَى الحَقِّ؟ أينَ عَمّار؟ وأينَ ابنُ التَّيِّهان [۵۱۶]؟ وأينَ ذُوالشَّهادَتَين [۵۱۷]؟ وأينَ نُظَراؤُهُم مِن إخوانِهِم؛ الَّذينَ تَعاقَدوا عَلَى المَنِيَّةِ واُبرِدَ بِرُؤوسِهِم [۵۱۸] إلَى الفَجَرَةِ؟
قالَ: ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلى لِحيَتِهِ الشَّريفَةِ الكَريمَةِ فَأَطالَ البُكاءَ، ثُمَّ قالَ عليه السلام: أوِّه عَلى إخوانِيَ الَّذينَ تَلَوُا القُرآنَ فَأَحكَموهُ، وتَدَبَّرُوا الفَرضَ فَأَقاموهُ، أحيَوُا السُّنَّةَ وأماتُوا البِدعَةَ، دُعوا لِلجِهادِ فَأَجابوا، ووَثِقوا بِالقائِدِ فَاتَّبَعوهُ.
ثُمَّ نادى بِأَعلى صَوتِهِ: الجِهادَ الجِهادَ عِبادَ اللّهِ! ألا وإنّي مُعَسكِرٌ في يَومي هذا، فَمَن أرادَ الرَّواحَ إلَى اللّهِ فَليَخرُج! [۵۱۹]
234. نهج البلاغة ـ به نقل از نوف بِكالى ـ :امير مؤمنان على عليه السلام، در كوفه، در حالى كه بر روى سنگى كه جعدة بن هبيره مخزومى برايش نصب كرده بود، ايستاده بود و جبّه
پشمينى بر تن داشت و حمايل شمشيرش از ليف خرما بود و كفش هايى از ليفِ خرما به پا داشت و در پيشانى اش پينه اى بر اثر سجده بود...، براى ما سخنرانى كرد و فرمود: «بدانيد آنچه از دنيا روى آورده بود، پشت كرده و آنچه پشت كرده بود، روى آورده است، و بندگان نيك خدا، عزم كوچيدن، جزم كردند و دنياى اندك ناپايدار را به آخرت فناناپذير، فروختند.
برادران ما را كه در صفّين، خونشان ريخته شد، چه زيان، اگر امروز زنده نيستند تا خوراكشان، اندوه باشد و نوشيدنى شان خون دل؟! به خدا سوگند كه آنان به لقاى خداوند، نايل آمدند و خدا، مزد آنان را به كمال و تمام، عطايشان فرمود و پس از دوران ترس، در سراى امن و آرامش جايشان داد.
كجايند آن برادران من كه گام در راه نهادند و طريق حق پوييدند؟ كجاست عمّار؟ كجاست ابن تَيِّهان؟ [۵۲۰] كجاست ذو شهادتَين؟ [۵۲۱] كجايند امثال اينان از برادرانشان كه بر مرگ، با يكديگر، پيمان بستند و سرهاى بُريده شان را براى نابه كاران فرستادند؟».
سپس با دست بر محاسن شريف و گرامى اش كشيد و گريه اى طولانى كرد و آن گاه فرمود: «دريغا بر آن برادرانم كه قرآن را خواندند و آن را نيك دريافتند، در واجبات [الهى] انديشه كردند و آنها را برپا داشتند و سنّت را زنده داشتند و بدعت را ميراندند و به جهاد، فرا خوانده شدند و اجابت كردند، و به رهبر، اطمينان كردند و از او پيروى نمودند!».
سپس با بلندترين صدايش فرمود: «جهاد! جهاد! اى بندگان خدا! آگاه باشيد كه من، همين امروز، لشكر مى كشم. پس هر كه خواهان ره سپار شدن به سوى خداست، خارج شود».
235. الكافي عن أحمد بن محمّد بن خالد عن بعض أصحابه من العراقيّين رفعه، قالَ :خَطَبَ النّاسَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ ـ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِما ـ فَقالَ: أيُّهَا النّاسُ، أنَا اُخبِرُكُم عَن أخٍ لي كانَ مِن أعظَمِ النّاسِ في عَيني، وكانَ رَأسُ ما عَظُمَ بِهِ في عَيني صِغَرَ الدُّنيا في عَينِهِ. كانَ خارِجا مِن سُلطانِ بَطنِهِ؛ فَلا يَشتَهي ما لا يَجِدُ، ولا يُكثِرُ إذا وَجَدَ. كانَ خارِجا مِن سُلطانِ فَرجِهِ؛ فَلا يَستَخِفُّ لَهُ عَقلَهُ ولا رَأيَهُ. كانَ خارِجا مِن سُلطانِ الجَهالَةِ؛ فَلا يَمُدُّ يَدَهُ إلّا عَلى ثِقَةٍ؛ لِمَنفَعَةٍ.
كانَ لا يَتَشَهّى، ولا يَتَسَخَّطُ، ولا يَتَبَرَّمُ [۵۲۲]. كانَ أكثَرَ دَهرِهِ صَمّاتا، فَإِذا قالَ بَذَّ القائِلينَ [۵۲۳]. كانَ لا يَدخُلُ في مِراءٍ [۵۲۴]، ولا يُشارِكُ في دَعوى، ولا يُدلي بِحُجَّةٍ حَتّى يَرى قاضِيا [۵۲۵]. وكانَ لا يَغفُلُ عَن إخوانِهِ، ولا يَخُصُّ نَفسَهُ بِشَيءٍ دونَهُم. كانَ ضَعيفا مُستَضعَفا، فَإِذا جاءَ الجِدُّ كانَ لَيثا عادِيا.
كانَ لا يَلومُ أحَدا فيما يَقَعُ العُذرُ في مِثلِهِ حَتّى يَرَى اعتِذارا. كانَ يَفعَلُ ما يَقولُ، ويَفعَلُ ما لا يَقولُ [۵۲۶]. كانَ إذَا ابتَزَّهُ أمرانِ لا يَدري أيَّهُما أفضَلُ نَظَرَ إلى أقرَبِهِما إلَى الهَوى فَخالَفَهُ. كانَ لا يَشكو وَجَعا إلّا عِندَ مَن يَرجو عِندَهُ البُرءَ، ولا يَستَشيرُ إلّا مَن يَرجو عِندَهُ النَّصيحَةَ. كانَ لا يَتَبَرَّمُ، ولا يَتَسَخَّطُ، ولا يَتَشَكّى، ولا يَتَشَهّى، ولا يَنتَقِمُ، ولا يَغفُلُ عَن العَدُوِّ.
فَعَلَيكُم بِمِثلِ هذِهِ الأَخلاقِ الكَريمَةِ إن أطَقتُموها، فَإِن لَم تُطيقوها كُلَّها فَأَخذُ القَليلِ خَيرٌ مِن تَركِ الكَثيرِ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ. [۵۲۷]
235. الكافى ـ به نقل از احمد بن محمّد بن خالد، از يكى از ياران عراقى اش، كه سند آن را به اهل بيت عليهم السلام رسانده است ـ :حسن بن على ـ كه درود خداوند بر آن دو باد ـ براى مردم، سخنرانى كرد و فرمود: «اى مردم! من شما را از برادرى كه داشتم، خبر مى دهم: او در نظر من، از بزرگ ترينِ مردمان بود و مهم ترين چيزى كه او را در نظرم بزرگ كرده بود، پستى دنيا در نگاه او بود. او از سلطه شكمش خارج شده بود. بنا بر اين، چيزى را كه نداشت، نمى خواست و هر گاه به دست مى آورد، زياده روى نمى كرد. از سلطه شهوتش نيز خارج شده بود. از اين رو، در انديشه و نظرش سَبُكى نمى كرد. از سلطه نادانى نيز خارج شده بود. از اين رو، دست خود را جز به سوى شخص مطمئن و براى بهره مند شدن، دراز نمى كرد.
نه خواست و تمايلى داشت، نه رنجيده خاطر و ناراضى مى شد، و نه دلگير مى گشت. بيشتر عمرش خاموش بود و هر گاه سخن مى گفت، بر گويندگان، چيره مى شد. وارد ستيزه نمى شد، در دعوايى شركت نمى كرد و جز در حضور قاضى، دليل نمى آورد. از [حال] برادرانش غفلت نمى كرد. هرگز چنين نبود كه چيزى را به خود، اختصاص دهد و به ديگران ندهد. [در ظاهر] ضعيف و ناتوان بود؛ امّا چون پاى تلاش به ميان مى آمد، شيرى ژيان بود.
هيچ كس را به واسطه كارى كه جاى عذر داشت، سرزنش نمى كرد تا آن كه عذر آورده شود. آنچه را مى گفت، به كار مى بست و آنچه را هم نمى گفت، به كار مى بست. هر گاه دو كار برايش پيش مى آمد كه نمى دانست كدام يك از آنها بهتر است، آن را كه به هوس، نزديك تر بود، رها مى كرد. هرگز از بيمارى و دردى شكايت نمى كرد، مگر در نزد كسى كه اميد بهبود از او داشت، و مشورت نمى كرد، مگر با كسى كه اميد راه نمايى از او داشت. دل تنگ و دلگير نمى شد، ناراضى نبود، شكايت نمى كرد، هوسباز نبود، انتقام نمى گرفت و از دشمن هم غافل نبود.
پس شما نيز اگر مى توانيد، اين گونه خوى و خصلت هاى والا را به دست آوريد، و اگر نمى توانيد همه آنها را داشته باشيد، به دست آوردن اندكى از آن، بهتر از آن است كه هيچ به دست نياوريد؛ و نيرو و توانى نيست، مگر از سوى خداوند».
236. الإمام الباقر عليه السلام :كانَ لي أخٌ في عَيني عَظيمٌ، وكانَ الَّذي عَظَّمَهُ في عَيني صِغَرَ الدُّنيا في عَينِهِ. [۵۲۸]
236. امام باقر عليه السلام :مرا برادرى بود كه در نظرم بزرگ مى نمود. آنچه او را در نگاهم بزرگ ساخته بود، پستى دنيا در نظر او بود.
237. الإمام الرضا عليه السلام ـ في صِفَةِ الإِمامِ ـ :الإِمامُ: الأَنيسُ الرَّفيقُ، وَالوالِدُ الشَّفيقُ، وَالأَخُ الشَّقيقُ، وَالاُمُّ البَرَّةُ بِالوَلَدِ الصَّغيرِ. [۵۲۹]
237. امام رضا عليه السلام ـ در توصيف امام ـ :امام، [چونان] همدمِ همراه، پدرِ مهربان، برادرِ تنى، و مادر دلسوز به حال كودك است.
راجع: هذه الموسوعة: ج1 ص128 (أعلى مراتب الإيمان)
وص 142 (الوصول إلى درجة رجال الأعراف).
ر. ك: همين دانش نامه: ج1 ص129 (بالاترين مراتب ايمان)
و ص143 (رسيدن به مقام اَعرافيان).
- ↑ القاموس المحيط: ج4 ص298 مادّه «أخ».
- ↑ تاج العروس: ج19 ص142 مادّه «أخ». نيز، ر. ك: أقرب الموارد: ج1 ص46 مادّه «أخ».
- ↑ مفردات ألفاظ القرآن: ص68.
- ↑ مائده: آيه 25. نيز، ر.ك: نساء: آيه 11ـ12 و 23 و 176، مائده: آيه 30ـ31 و 87، اعراف: آيه 111 و 142 و 150ـ151، يونس: آيه 87، يوسف: آيه 5 و 7ـ8 و 58ـ59 و 63ـ65 و 69ـ70 و 76 و 87 و 89ـ90 و 100، توبه: آيه 23ـ24، مريم: آيه 28 و 52 ـ 53، طه: آيه 30 و 40 و 42، مؤمنون: آيه 45، نور: آيه 31 و 61، فرقان: آيه 35، شعرا: آيه 36، قصص: آيه 11 و 34ـ35، احزاب: آيه 55، مجادله: آيه 22، معارج: آيه 11ـ12 و عبس: آيه 34.
- ↑ نساء: آيه 23.
- ↑ احزاب: آيه 5. نيز، ر. ك: بقره: آيه 178 و 220ـ221، آل عمران: آيه 156 و 168، توبه: آيه 11، احزاب: آيه 18 و حجرات: آيه 10 و 12.
- ↑ حجر: آيه 47. نيز، ر. ك: آل عمران: آيه 103.
- ↑ هود: آيه 50. نيز، ر. ك: اعراف: آيه 65 و 73 و 85، هود: آيه 61 و 84، شعرا: آيه 106 و 124 و 142 و 161، نمل: آيه 45، عنكبوت: آيه 36، احقاف: آيه 21 و ق: آيه 13.
- ↑ ص: آيه 23.
- ↑ زخرف: آيه 48.
- ↑ اعراف: آيه 38.
- ↑ اسرا: آيه 27. نيز، ر. ك: اعراف: آيه 202.
- ↑ حشر: آيه 11.
- ↑ برادرى به معناى پيوند مودّت در عنوان «المحبّة (دوستى)» و به معناى پيوند مصاحبت در عنوان «الصحبة (همنشينى)» در همين دانش نامه و به معناى پيوند نَسَبى و رضاعى در دانش نامه احاديث فقهى، به خواست خداوند متعال، مورد بحث و بررسى قرار خواهد گرفت؛ امّا ساير پيوندها نكته خاصّى كه موجب طرح مستقلّ آنها باشد، ندارند و لذا در عناوين مرتبط با آنها (مثل: نفاق، تبذير و...) مطرح خواهند گرديد.
- ↑ حجرات: آيه 10.
- ↑ ر. ك: ص27 (برادرى / فصل يكم / مؤمن، برادر پدر و مادرىِ مؤمن است).
- ↑ ر. ك: ص27 ح8 ـ 10.
- ↑ توضيح بيشتر اين مطلب، در عنوان «المحبّة (دوستى)» خواهد آمد. گفتنى است كه بخشى از مسائل مشترك ميان عنوان دوستى و برادرى، در آن عنوان، مطرح خواهد شد.
- ↑ ر. ك: ص23 (برادرى / فصل يكم: تشريع برادرىِ دينى).
- ↑ ر. ك: ص31 (برادرى / فصل يكم / جامعه دينى، همانند پيكرى واحد است).
- ↑ ر. ك: ص41 ح42.
- ↑ ر. ك: ص47 ح55.
- ↑ ر. ك: ص43 ح47.
- ↑ ر. ك: ص55 ح70.
- ↑ ر. ك: ص31 ح14.
- ↑ حجرات: آيه 10.
- ↑ ر. ك: ص137 ح208.
- ↑ ر. ك: ص131 ح203 و ص133 ح205 و ص139 ح213 و ص145 ح217 و ص147 ح218 و ص149 ح221.
- ↑ ر. ك: ص135 ح206.
- ↑ مائده: آيه 54.
- ↑ محمّد: آيه 38.
- ↑ توبه: آيه 33. نيز، ر. ك: فتح: آيه 28، صف: آيه 9.
- ↑ در دانش نامه امام مهدى عليه السلام به تفصيل به اين موضوع خواهيم پرداخت، إن شاء اللّه.
- ↑ مستدرك الوسائل: ج6 ص278 و 279 ح6843.
- ↑ مفاتيح الجنان: ص291.
- ↑ ر. ك: وسائل الشيعة: ج23 ص303 (باب ششم: كراهة إيجاب الشى ء على النفس دائما).
- ↑ الحجرات: 10.
- ↑ آل عمران: 103.
- ↑ التوبة: 11.
- ↑ الأحزاب: 5.
- ↑ الكافي: ج2 ص167 ح10 عن فضيل بن يسار عن الإمام الباقر عليه السلام و ح8 عن عليّ بن عقبة عن الإمام الصادق عليه السلام من دون إسناد إليه صلى الله عليه و آله، المؤمن: ص42 ح95 عن الإمام الصادق عليه السلام، الأمان: ص124 عن الإمام الباقر عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج76 ص257 ح51.
- ↑ صحيح مسلم: ج2 ص1034 ح56، السنن الكبرى: ج5 ص566 ح10899، المعجم الكبير: ج17 ص316 ح873 كلّها عن عقبة بن عامر، مسند الشهاب: ج1 ص107 ح126 عن أبي هريرة؛ جامع الأخبار: ص216 ح536، بحار الأنوار: ج74 ص271 ح11.
- ↑ صحيح البخاري: ج6 ص2550 ح6551 عن عبداللّه بن عمر، صحيح مسلم: ج4 ص1986 ح32 عن أبي هريرة و ص1996 ح58 عن سالم عن أبيه، سنن أبي داود: ج3 ص177 ح3070 عن قَيْلَة بنت مَخْرَمة، الطبقات الكبرى: ج7 ص48 عن عُلاثة بن شجار السليطي، كنز العمّال: ج1 ص149 ح741.
- ↑ المعجم الكبير: ج4 ص25 ح3547، اُسد الغابة: ج1 ص674 الرقم 1045 كلاهما عن حبيب بن خراش العصري، كنز العمّال: ج1 ص149 ح743.
- ↑ سنن أبي داود: ج3 ص224 ح3256، مسند ابن حنبل: ج5 ص613 ح16726، اُسد الغابة: ج2 ص594 الرقم 2345 كلاهما نحوه.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص76 ح5351، عيون الحكم والمواعظ: ص267 ح4903.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص390 ح5834.
- ↑ الكافي: ج2 ص166 ح7، المحاسن: ج1 ص227 ح407 نحوه وكلاهما عن أبي حمزة الثمالي،المؤمن: ص39 ح88، بحار الأنوار: ج74 ص271 ح11.
- ↑ من ريح روحه: أي من نسيم من روحه الذي نفخه في الأنبياء والاُوصياء كما قال: «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى»، أو من رحمة ذاته، أو الإضافة بيانية. شبّه الروح بالريح لسريانه في البدن، كما أنّ نسبة النفخ إليه لذلك، أي من الروح الذي هو كالريح واجتباه واختاره (مرآة العقول: ج9 ص9).
- ↑ الكافي: ج2 ص166 ح2، المحاسن: ج1 ص226 ح405، المؤمن: ص38 ح87 كلاهما نحوه،بحارالأنوار: ج74 ص276 ح6.
- ↑ از نسيم روح خود (مِن ريح روحه) يعنى: از نسيمى از همان روحش كه در انبيا و اوصيا دميد، چنان كه فرمود: «و در او از روح خودم دميدم»، يا به معناى «رحمت ذات خويش» است و يا اضافه «ريح» به «روح»، اضافه بيانى است و روح را به دليل سريانش در بدن، به نسيم تشبيه فرموده است. نسبت «نفخ (دميدن)» به خودش نيز به همين دليل است؛ يعنى از روحى كه مانند نسيم است، در او دميد و او را برگزيد (مرآة العقول: ج9 ص9).
- ↑ فضائل الشيعة: ص64 ح21، المحاسن: ج1 ص223 ح396، بصائر الدرجات: ص79 ح1 كلاهما عن سليمان بن جعفر الجعفري عن الإمام الرضا عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج67 ص73 ح1.
- ↑ في الطبعة المعتمدة: «أخ»، وما أثبتناه من طبعة مؤسّسة المعارف.
- ↑ في المصدر: «أخيه»، والتصويب من أعلام الدين وبحار الأنوار.
- ↑ عدّة الداعي: ص174، أعلام الدين: ص305 نحوه، بحار الأنوار: ج74 ص236 ح38.
- ↑ آبه: قرية في جنوب ساوة، وتبعد عنها ثلاثة فراسخ وتعرف بين العامّة بـ«آوة» (معجم البلدان: ج1 ص50).
- ↑ هذه الزيادة أثبتناها من بحار الأنوار.
- ↑ المناقب لابن شهر آشوب: ج4 ص425، بحار الأنوار: ج50 ص317 ح14.
- ↑ آبه يا آوه، قريه اى است در سه فرسخى ساوه، بر كناره جادّه باستانى قم به ساوه، كه مردم آن، از دير زمان، به تشيّع، شناخته مى شدند.
- ↑ صحيح البخاري: ج5 ص2238 ح5665، صحيح مسلم: ج4 ص1999 ح66، مسند ابن حنبل: ج6 ص378 ح18401 وفيه «شيء» بدل «عُضواً»، السنن الكبرى: ج3 ص493 ح6430 وفيه «مثل» بدل «ترى» كلّها عن النعمان بن بشير، كنز العمّال: ج1 ص149 ح737؛ المؤمن: ص39 ح92 عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج74 ص274 ح19.
- ↑ كنزالعمّال: ج1 ص154 ح766 نقلاً عن المعجم الكبير عن النعمان بن بشير وراجع: مسند ابن حنبل: ج7 ص91 ح19368.
- ↑ إحياء العلوم: ج2 ص251؛ مستدرك الوسائل: ج9 ص59 ح10167 نقلاً عن أبي القاسم الكوفي في كتاب الأخلاق وفيه «المؤمنان كاليدين...» بدل صدره وراجع: تاريخ دمشق: ج21 ص444.
- ↑ قال المجلسي قدس سره: قوله: «إن اشتكى» الظاهر أنّه بيان للمشبّه به، والضمير المستتر فيه وفي «وجد» راجعان إلى المرء أو الإنسان أو الروح الذي يدلّ عليه الجسد، وضمير «منه» راجع إلى الجسد (مرآة العقول: ج9 ص12).
- ↑ الكافي: ج2 ص166 ح4، مصادقة الإخوان: ص151 ح2 كلاهما عن أبي بصير، الاختصاص: ص32، المؤمن: ص38 ح86 وفيهما «روح اللّه » بدل «روح واحدة»، بحار الأنوار: ج61 ص148 ح25.
- ↑ الكافي: ج2 ص165 ح1 عن المفضّل بن عمر، المؤمن: ص38 ح84، بحار الأنوار: ج74 ص264 ح4.
- ↑ الزهد لابن المبارك: ص118 ح351، تاريخ دمشق: ج61 ص144، الزهد لابن حنبل: ص110 نحوه.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص47 ح57، بشاره المصطفى: ص72 كلاهما عن أبي العبّاس الفضل بن عبد الملك عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، تنبيه الخواطر: ج2 ص179 عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج74 ص275 ح3.
- ↑ تاريخ دمشق: ج13 ص317 ح3285، حلية الأولياء: ج1 ص367 الرقم 72 عن الحسن بن أبي رزين، كنز العمّال: ج15 ص837 ح43329.
- ↑ تحف العقول: ص21، بحار الأنوار: ج1 ص121.
- ↑ الخصال: ص639 ح13 عن سهيل بن غزوان البصري عن الإمام الصادق عليه السلام، الأمالي للمفيد: ص252 ح1، المحاسن: ج1 ص413 ح944 كلاهما عن محمّد بن عجلان عن الإمام الصادق عليه السلام، روضة الواعظين: ص457 عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج74 ص353 ح25.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج8 ص289 ح22292 عن أبي اُمامة، كنز العمّال: ج9 ص4 ح24647.
- ↑ شُعب الإيمان: ج6 ص492 ح9022 عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج9 ص4 ح24646؛ جامع الأخبار: ص352 ح977 وليس فيه ذيله، بحار الأنوار: ج69 ص252 ح32.
- ↑ غرر الحكم: ج5 ص159 ح7776 و7777، عيون الحكم والمواعظ: ص452 ح8076 و8077.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص433 ح5017، عيون الحكم والمواعظ: ص240 ح4574.
- ↑ الأمالي للمفيد: ص222، الأمالي للطوسي: ص8 ح8 كلاهما عن الفجيع العقيلي عن الإمام الحسن عليه السلام، بحار الأنوار: ج74 ص275 ح2.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص208 ح4225.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص234 ح10103، عيون الحكم والمواعظ: ص504 ح9235 نحوه.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص369 ح1402، عيون الحكم والمواعظ: ص27 ح351 وليس فيه «في اللّه ».
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص21 ح1649.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص397 ح1538.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص371 ح4781، عيون الحكم والمواعظ: ص223 ح4348.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص243 ح5964، عيون الحكم والمواعظ: ص314 ح5483.
- ↑ فَلَجَ: ظَفِر بما طَلَب. وفَلَجَ بحُجّته: أثبتَها. وأفلَجَ اللّهُ حُجّتَه: أظهرها (المصباح المنير: ص480 «فلج»).
- ↑ تحف العقول: ص295، بحار الأنوار: ج78 ص175 ح32.
- ↑ الكافي: ج2 ص127 ح13، المحاسن: ج1 ص414 ح948 كلاهما عن بشير الكناسي و ص263 ح506، تفسير العيّاشي: ج1 ص167 ح26 وفيه «حبّا للّه وفي اللّه » بدل «حبّ في اللّه » وكلاهما عن بشير الدهّان، مصادقة الإخوان: ص154 ح1، بحار الأنوار: ج27 ص94 ح56.
- ↑ الكـافـي: ج2 ص175 ح1، مصـادقـة الإخـوان: ص137 ح8، تنبيـه الخواطـر: ج2 ص179 بزيـادة «متواضعين» بعد «متواصلين» وكلّها عن شعيب العقرقوفي، الأمالي للطوسي: ص60 ح87 عن أبي عبيد، بحار الأنوار: ج74 ص401 ح45.
- ↑ الخصال: ص3 ح4، مصادقة الإخوان: ص181 ح1 كلاهما عن الفضيل بن يسار، الاختصاص: ص31، بحار الأنوار: ج69 ص237 ح6.
- ↑ ثواب الأعمال: ص220 عن جميل بن درّاج، بحار الأنوار: ج74 ص397 ح29.
- ↑ الكافي: ج2 ص166 ح6، بحارالأنوار: ج74 ص271 ح10.
- ↑ جامع الأخبار: ص323 ح911.
- ↑ جامع الأخبار: ص352 ح980 عن أنس، بحار الأنوار: ج69 ص252 ح32؛ الفردوس: ج2 ص156 ح2787 عن أنس، كنز العمّال: ج9 ص11 ح24688.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص238 ح10120، عيون الحكم والمواعظ: ص504 ح9233.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص238 ح10119، عيون الحكم والمواعظ: ص504 ح9232.
- ↑ الخصال: ص607 ح9 عن الأعمش، بحار الأنوار: ج27 ص52 ح3.
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص124 عن الفضل بن شاذان.
- ↑ آل عمران: 31.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج2 ص319 ح3148، حلية الأولياء: ج8 ص368 الرقم 447 كلاهما عن عائشة، كنز العمّال: ج3 ص476 ح7504؛ الخصال: ص21 ح74 عن سعيد بن يسار عن الإمام الصادق عليه السلام، تفسير العيّاشي: ج1 ص167 ح27 عن بريد بن معاوية عن الإمام الباقر عليه السلام، دعائم الإسلام: ج1 ص71 عن الإمام الباقر عليه السلام.
- ↑ الصَّدَر: رجوع المسافر من مقصده والشاربة من الوِرد (النهاية: ج3 ص15 «صدر»).
- ↑ الرِّيّ: مصدر رَويَ يَروى وهو ريّان (العين: ص333 «روى»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 214، بحار الأنوار: ج69 ص311 ح32.
- ↑ تحف العقول: ص295، بحار الأنوار: ج78 ص175 ح27.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص167 ح25، المحاسن: ج1 ص409 ح931 وليس فيه صدره إلى «فطابت نفسي»، شرح الأخبار: ج3 ص487 ح1409 نحوه، بحار الأنوار: ج69 ص238 ح9.
- ↑ الفُسْطاط: بَيتٌ من شَعَر (الصحاح: ج3 ص1150 «فسط»).
- ↑ رَثَيتُ له: تَرَحّمتُ ورَقَقْتُ له (المصباح المنير: ص218 «رثّ»).
- ↑ البَكر: الفَتِيّ من الإبِل (الصحاح: ج2 ص595 «بكر»).
- ↑ النِّضْو: الدابّة التي أهزلتها الأسفار وأذهبت لحمها (النهاية: ج5 ص72 «نضا»).
- ↑ الحجرات: 7.
- ↑ الحشر: 9.
- ↑ الكافي: ج8 ص79 ح35، تنبيه الخواطر: ج2 ص50، دعائم الإسلام: ج1 ص72 نحوه.
- ↑ اين روايت در تفسير فرات الكوفى (ص 428) چنين آمده: «فدايت شوم! گاهى اوقات كه تنها مى شوم، شيطان به سراغم مى آيد و مرا به ياد گناهان و معاصى گذشته ام مى اندازد، به طورى كه از خود، نوميد مى شوم. سپس محبّت شما را...».
- ↑ الكافي: ج2 ص125 ح5، المحاسن: ج1 ص409 ح930، بحار الأنوار: ج69 ص241 ح16.
- ↑ الكافي: ج2 ص127 ح16 عن إسحاق بن عمّار، بحار الأنوار: ج69 ص250 ح27.
- ↑ الكافي: ج8 ص10 ح1 عن إسماعيل بن جابر، بحار الأنوار: ج78 ص219.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص362 ح5762 عن حمّاد بن عمرو عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، عدّة الداعي: ص174، الدعوات: ص28 ح51، بحار الأنوار: ج74 ص237 ح38؛ المصنّف لابن أبي شيبة: ج7 ص229 ح92 عن ابن مسعود وص 226 ح69 عن البراء وفيه «الإسلام» بدل «الإيمان»، إحياء العلوم: ج2 ص232، كنز العمّال: ج1 ص43 ح105.
- ↑ المعجم الكبير: ج20 ص191 ح425 عن معاذ بن أنس، كنز العمّال: ج1 ص37 ح67.
- ↑ الكافي: ج2 ص125 ح3، المحاسن: ج1 ص410 ح933 كلاهما عن سلام بن المستنير عن الإمام الباقر عليه السلام، تحف العقول: ص48، كنز الفوائد: ج1 ص352 وليس فيه صدره وفيه «أصفياء المؤمنين» بدل «أصفياء اللّه »، بحار الأنوار: ج69 ص240 ح14.
- ↑ المعجم الكبير: ج11 ص171 ح11537، كنز العمّال: ج1 ص288 ح1395؛ تحف العقول: ص55 وليس فيه «والحبّ في اللّه »، بحار الأنوار: ج77 ص159 ح152.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج2 ص522 ح3790، المعجم الكبير: ج10 ص220 ح10531، المعجم الأوسط: ج4 ص376 ح4479 كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج15 ص890 ح43525.
- ↑ الكافي: ج2 ص125 ح6، المحاسن: ج1 ص411 ح939 كلاهما عن عمرو بن مدرك الطائي وص 267 ح518 عن عمر بن مدرك أبي عليّ الطائي، معاني الأخبار: ص398 ح55 عن عليّ بن مروك الطائي عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج69 ص242 ح17 وراجع: الاختصاص: ص365 والإخوان: ص86 ح1 وشُعب الإيمان: ج1 ص46 ح13.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص541 ح3540.
- ↑ الكافي: ج2 ص125 ح2، الأمالي للمفيد: ص151 ح1، ثواب الأعمال: ص202، المحاسن: ج1 ص410 ح932 كلّها عن سعيد الأعرج، تحف العقول: ص362، بحار الأنوار: ج69 ص236 ح2.
- ↑ سنن أبيداود: ج4 ص198 ح4599، الفردوس: ج1 ص355 ح1429 كلاهما عن أبي ذرّ، كنز العمّال: ج9 ص3 ح24638؛ جامع الأخبار: ص352 ح978 وفيه «الإيمان» بدل «الأعمال».
- ↑ مسند ابن حنبل: ج8 ص68 ح21361 وراجع: تاريخ بغداد: ج6 ص391.
- ↑ تاريخ بغداد: ج3 ص202 الرقم 1246، حلية الأولياء: ج10 ص316 الرقم 594، الفردوس: ج1 ص145 ح518 كلّها عن ابن مسعود، كنز العمّال: ج9 ص6 ح24658؛ تحف العقول: ص455 عن الإمام الجواد عليه السلام نحوه.
- ↑ جامع الأخبار: ص352 ح976، مشكاة الأنوار: ص222 ح617، الدعوات: ص28 ح50، بحار الأنوار: ج69 ص252.
- ↑ سنن الترمذي: ج5 ص483 ح3419، المعجم الكبير: ج10 ص283 ح10668، كنز العمّال: ج2 ص171 ح3608 نقلاً عن البيهقي في الدعوات وكلّها عن ابن عبّاس؛ عوالي اللآلي: ج1 ص193 ح283 عن ابن عبّاس.
- ↑ الصحيفة السجّاديّة: ص226 الدعاء 53.
- ↑ بحار الأنوار: ج94 ص128 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي.
- ↑ ابدال، جمع بَدَل يا بديل، عدّه اى معلوم از صُلحا و خاصّان درگاه الهى اند (ر. ك: لغت نامه دهخدا).
- ↑ تنبيه الغافلين: ص482 ح752 عن محمّد بن عليّ.
- ↑ الكافي: ج2 ص127 ح12، المحاسن: ج1 ص413 ح946، مصادقة الإخوان: ص155 ح2، مشكاة الأنوار: ص219 ح603، الأمالي للطوسي: ص622 ح1282 وفيه صدره إلى «من أهل النار»، بحار الأنوار: ج69 ص248 ح23.
- ↑ ر. ك: ص14 (برادرى / درآمد / اسلام، دينِ دوستى و برادرى).
- ↑ ر. ك: ص41 (برادرى / فصل دوم / وجوب دوستى براى خدا).
- ↑ ر. ك: ص47 (برادرى / فصل دوم / محكم ترين دستگيره ايمان) و ص51 (برترينْ اعمال).
- ↑ المواعظ العدديّة: ص420 (از امام على عليه السلام به نقل از: تورات).
- ↑ زخرف: آيه 67.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص96 ح5430.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص312 ح6191 وفي طبعة بيروت: ج2 ص28 ح20 وطبعة طهران: ص488 ح20 «على قدر» بدل «على»، عيون الحكم والمواعظ: ص327 ح5629.
- ↑ غرر الحكم: ج5 ص412 ح8977، عيون الحكم والمواعظ:،ص 428 ح7264.
- ↑ الديوان المنسوب إلى الإمام عليّ عليه السلام: ص34 ح3.
- ↑ صحيح مسلم: ج1 ص66 ح68، صحيح البخاري: ج1 ص14 ح16، سنن الترمذي: ج5 ص15 ح2624 كلاهما نحوه وكلّها عن أنس؛ مشكاة الأنوار: ص220 ح611.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج3 ص157 ح7972، المستدرك على الصحيحين: ج1 ص44 ح3، شُعب الإيمان: ج6 ص491 ح9018 وفيهما «حلاوة» بدل «طعم» وص 492 ح9020 وفيه «حقيقة» بدل «طعم» وكلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج9 ص10 ح24679.
- ↑ حكاية عن قول اللّه تبارك وتعالى.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج5 ص293 ح15549، الأولياء: ص41 ح19 كلاهما عن عمرو بن الجموح،كنز العمّال: ج1 ص42 ح100 وراجع: المعجم الأوسط: ج1 ص203 ح651.
- ↑ معاني الأخبار: ص399 ح58، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص291 ح41، علل الشرائع: ص140 ح1، صفات الشيعة: ص125 ح65 كلّها عن محمّد بن زياد، تنبيه الخواطر: ج2 ص99 وليس فيه ذيله من «فقال الرجل »، بحار الأنوار: ج27 ص54 ح8 وراجع: حلية الأولياء: ج1 ص312 الرقم 44.
- ↑ الكافي: ج2 ص124 ح1، المحاسن: ج1 ص410 ح934 بزيادة «ومنع للّه » بعد «وأعطى للّه » وكلاهما عن أبي عبيدة الحذّاء، غرر الحكم: ج5 ص426 ح9031، عيون الحكم والمواعظ: ص463 ح8416 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج69 ص238 ح10.
- ↑ المعجم الكبير: ج22 ص59 ح140، حلية الأولياء: ج5 ص186 الرقم 324، نوادر الاُصول: ج2 ص328 نحوه وكلّها عن واثلة بن الأسقع، كنز العمّال: ج4 ص256 ح10417.
- ↑ العِلق: المال الكريم (لسان العرب: ج10 ص268 «علق»).
- ↑ تاريخ اليعقوبي: ج2 ص321.
- ↑ الوَتين: عِرق في القلب إذا انقطع مات صاحبه (النهاية: ج5 ص150 «وتن»).
- ↑ الكافي: ج4 ص62 ح2، تهذيب الأحكام: ج4 ص191 ح542 كلاهما عن إسماعيل بن أبي زياد، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص75 ح1774 من دون إسناد إلى الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، الجعفريّات: ص58 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، النوادر للراوندي: ص135 ح175 عن الإمام الكاظم عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج63 ص264 ح146.
- ↑ تحف العقول: ص298، بحار الأنوار: ج78 ص178 ح53.
- ↑ الزخرف: 67.
- ↑ الدرّ المنثور: ج7 ص388 نقلاً عن ابن مردويه عن سعد بن معاذ.
- ↑ كنز الفوائد: ج1 ص93، كشف الغمّة: ج3 ص139، بحار الأنوار: ج74 ص165 ح29.
- ↑ الغارات: ج1 ص250، بحار الأنوار: ج33 ص550.
- ↑ الأمالي للمفيد: ص269، الأمالي للطوسي: ص31 ح31 وفيه «وخلّتنا وإيّاكم خلّة المتّقين» بدل «وحلّانا وإيّاكم حلية المتّقين» وكلاهما عن أبي إسحاق الهمداني، بحار الأنوار: ج77 ص391 ح11.
- ↑ تفسير القمّي: ج2 ص287، بحار الأنوار: ج7 ص173 ح4؛ شُعب الإيمان: ج7 ص56 ح9443،تفسير ابن كثير: ج7 ص224، كنز العمّال: ج2 ص499 ح4595.
- ↑ بَلَوْتُه: جَرّبته واختبرته (الصحاح: ج6 ص2285 «بلا»).
- ↑ حلية الأولياء: ج4 ص22 الرقم 255، البداية والنهاية: ج9 ص243.
- ↑ حلية الأولياء: ج1 ص368 الرقم 73 عن سلمان.
- ↑ درر الأحاديث النبويّة: ص30؛ الفردوس: ج1 ص49 ح127 عن سلمان، كنز العمّال: ج9 ص4 ح24644.
- ↑ الشعراء: 99 ـ 101.
- ↑ الجامع الصغير: ج1 ص152 ح1001، كنزالعمّال: ج9 ص4 ح24642 كلاهما نقلاً عن ابن النجّار في تاريخه عن أنس؛ مصادقة الإخوان: ص150 ح1 عن الإمام الصادق عليه السلام وليس فيه «يوم القيامة».
- ↑ الفردوس: ج5 ص365 ح8450 عن أنس، كنز العمّال: ج9 ص172 ح25561.
- ↑ الفردوس: ج1 ص81 ح251 عن أنس، كنز العمّال: ج9 ص4 ح24643.
- ↑ مشكاة الأنوار: ص329 ح1045، مستدرك الوسائل: ج8 ص323 ح9559 نقلاً عن القطب الراوندي في لبّ اللباب؛ تفسير القرطبي: ج13 ص116، إحياء العلوم: ج2 ص233.
- ↑ مصادقة الإخوان: ص149 ح1 عن جعفر بن إبراهيم، وسائل الشيعة: ج8 ص407 ح15529.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص517 ح1133 و ص609 ح1259 كلاهما عن الحسن بن صالح بن حيّ،بحار الأنوار: ج74 ص176 ح11.
- ↑ المعجم الكبير: ج20 ص81 ح154 عن معاذ بن جبل، كنز العمّال: ج9 ص12 ح24691 وراجع: المعجم الكبير: ج20 ص78 ح144 ـ 153.
- ↑ صحيح البخاري: ج1 ص234 ح629، صحيح مسلم: ج2 ص715 ح91، سنن الترمذي: ج4 ص598 ح2391، مسند ابن حنبل: ج3 ص440 ح9671 كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج15 ص907 ح43567؛ عوالي اللآلي: ج1 ص367 ح67.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج8 ص421 ح22846 وص 246 ح22125 نحوه وليس فيه ذيله، المعجم الكبير: ج20 ص88 ح168، الإخوان: ص92 ح7 كلاهما نحوه وكلّها عن معاذ بن جبل، كنز العمّال: ج9 ص12 ح24693.
- ↑ صحيح مسلم: ج4 ص1988 ح37، الموطّأ: ج2 ص952 ح13 وفيه «لجلالي» بدل «بجلالي»، سنن الدارمي: ج2 ص768 ح2655، مسند ابن حنبل: ج3 ص303 ح8840، تاريخ بغداد: ج5 ص71 الرقم 2450 كلّها عن أبي هريرة وليس فيه «يوم القيامة»، كنز العمّال: ج9 ص12 ح24692.
- ↑ المعجم الكبير: ج20 ص36 ح52 عن أبي عبيدة بن الجرّاح، كنز العمّال: ج9 ص5 ح24649.
- ↑ يُقال: هو من أفناءِ الناس: إذا لم يُعلم مِمّن هو (الصحاح: ج6 ص2457 «فنى»).
- ↑ النزيع: الغريب؛ وهو الذي نَزَعَ عن أهله وعشيرته، أي بَعُد وغاب. وقيل: نُزّاع القبائل: غُرباؤهم الذين يجاورون قبائل ليسوا منهم (تاج العروس: ج11 ص473 «نزع»).
- ↑ مسند ابن حنبل: ج8 ص450 ح22969 عن أبي مالك، صحيح ابن حبّان: ج2 ص332 ح573 عن أبي هريرة، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص188 ح7318 عن ابن عمر وكلاهما نحوه،كنزالعمّال: ج9 ص18 ح24714 نقلاً عن ابن جرير عن أبي مالك الأشعري نحوه.
- ↑ اشاره است به آيه 62 از سوره يونس.
- ↑ فضائل الأشهر الثلاثة: ص89 ح68 عن زياد بن المنذر، بحار الأنوار: ج69 ص413.
- ↑ العُنُقُ: الجماعةٌ الكثيرة من الناس (لسان العرب: ج10 ص273 «عنق»).
- ↑ الأمالي للطوسي: ص103 ح158، الزهد للحسين بن سعيد: ص170 و 171 ح253 عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام زين العابدين عليه السلام نحوه؛ بحار الأنوار: ج7 ص171 ح1؛ المطالب العالية: ج4 ص394 و 395 ح4663 عن جدّ عمرو بن شعيب عنه صلى الله عليه و آله، تنبيه الغافلين: ص521 و 522 ح830 عن الإمام زين العابدين عليه السلام وكلاهما نحوه.
- ↑ الكافي: ج2 ص126 ح8، المحاسن: ج1 ص412 ح940، مشكاة الأنوار: ص176 ح454، بحار الأنوار: ج69 ص245 ح19.
- ↑ إحياء العلوم: ج2 ص231، المطالب العالية: ج3 ص10 ح2733 عن أنس نحوه وليس فيه ذيله.
- ↑ أعلام الدين: ص280 عن أنس، عدّة الداعي: ص176 عن الإمام عليّ عليه السلام، بحار الأنوار: ج74 ص278 ح14.
- ↑ الأدب المفرد: ص166 ح546 عن عبداللّه بن عمرو، كنز العمّال: ج9 ص18 ح24716.
- ↑ الاختصاص: ص228، بحار الأنوار: ج75 ص260 ح56؛ الإخوان: ص111 ح27 عن أنس نحوه.
- ↑ الإخوان: ص111 ح26، الفردوس: ج4 ص60 ح6190 نحوه وكلاهما عن أنس، كنز العمّال: ج9 ص4 ح24645؛ مشكاة الأنوار: ص330 ح1047 وفيه «إلّا أحدث له درجة في الجنّة» بدل «إلّا بنى اللّه...».
- ↑ مسند ابن حنبل: ج4 ص174 ح11829 عن أبي سعيد الخدري، كنزالعمّال: ج9 ص16 ح24706.
- ↑ يونس: 62.
- ↑ أعلام الدين: ص280.
- ↑ سنن الترمذي: ج4 ص598 ح2390، مسند ابن حنبل: ج8 ص251 ح22141 كلاهما عن معاذ بن جبل، كنز العمّال: ج9 ص8 ح24669.
- ↑ الكافي: ج2 ص126 ح7، المحاسن: ج1 ص412 ح941 كلاهما عن أبيالجارود عن الإمام الباقر عليه السلام، مشكاة الأنوار: ص218 ح598 وفيهما بزيادة «من الثلج» بعد «بياضا»، بحارالأنوار: ج7 ص195 ح64.
- ↑ نسبت دادن به «يمين» (دست راست)» كه نشان از يُمن دارد، اشاره است به قدرت و يُمن عطاى خداى متعال. «كلتا يديه يمين؛ هر دو دست خداوند، راست است» نيز پندار انحصار قدرت و يُمنِ عطا به برخى جهات و اسماء و صفات حق را نفى مى كند و آن را به ذات بى مثال خداى ـ تبارك و تعالى ـ اسناد مى دهد.
- ↑ الأمالي للمفيد: ص75 ح11 عن ابن مسعود، بحار الأنوار: ج74 ص399 ح37؛ المطالب العالية: ج3 ص10 ح2734 عن ابن مسعود نحوه وفيه «أهل الدنيا» بدل «أهل الجنّة» وراجع: مسند زيد: ص421.
- ↑ الكافي: ج2 ص125 ح4، المحاسن: ج1 ص413 ح943 وليس فيه «نور وجوههم» وكلاهما عن أبي بصير، ثواب الأعمال: ص182 عن الحسن بن عليّ بن فضّال عن أبي الحسن عليه السلام، الاُصول الستّة عشر: ص223 ح235 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج7 ص195 ح63.
- ↑ ثواب الأعمال: ص182 ح1، مصادقة الإخوان: ص150 ح2 كلاهما عن محمّد بن زيد، الأمالي للمفيد: ص316 ح8، الأمالي للطوسي: ص84 ح124 كلاهما عن داود بن سليمان الغازي، بحار الأنوار: ج74 ص276 ح4؛ تاريخ بغداد: ج3 ص55 الرقم 997 عن محمّد بن زيد عن الإمام الجواد عليه السلام.
- ↑ الفردوس: ج1 ص27 ح40 عن أبي الدرداء، كنزالعمّال: ج9 ص18 ح24715.
- ↑ سنن الترمذي: ج5 ص273 ح3087، الدرّ المنثور: ج2 ص523 نقلاً عن النسائي، كنز العمّال: ج5 ص116 ح12303 نقلاً عن ابن ماجة وكلّها عن عمرو بن الأحوص.
- ↑ تفسير القمّي: ج1 ص172، عوالي اللآلي: ج3 ص184 ح9 وص 424 ح16 كلاهما نحوه؛ سنن الدارقطني: ج3 ص25 ح87 عن ابن عبّاس نحوه وراجع: السنن الكبرى: ج8 ص316 ح16756.
- ↑ شُعب الإيمان: ج6 ص116 ح7654 عن الحارث بن شريح، تاريخ المدينة: ج2 ص596 عن أبي معاوية يزيد بن عبدالملك نحوه، كنز العمّال: ج1 ص151 ح754.
- ↑ الجامع الصغير: ج2 ص662 ح9156، كنزالعمّال: ج1 ص142 ح687 كلاهما نقلاً عن ابن النجّار عن جابر.
- ↑ كذا في الطبعة المعتمدة، وفي طبعة بيروت: «على».
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص80 ح1918.
- ↑ حلية الأولياء: ج3 ص25 الرقم 206 عن عمران بن حصين.
- ↑ ثواب الأعمال: ص177 ح1، الأمالي للصدوق: ص574 ح785، المحاسن: ج1 ص183 ح296 كلّها عن إبراهيم بن عمر اليماني، مشكاة الأنوار: ص186 ح487 عن إبراهيم الثمالي، المؤمن: ص67 ح178، بحار الأنوار: ج75 ص17 ح1.
- ↑ الكَسعُ: أن تضرب دُبر الإنسان بيدك أو بصدر قَدَمك، يقال: اتّبع فلانٌ أدبارهم يكسفهم بالسيف؛ أي يطردهم (الصحاح: ج3 ص1276 «كسع»).
- ↑ صحيح مسلم: ج4 ص1998 ح62، سنن الدارمي: ج2 ص767 ح2651 وفيه ذيله من «لينصر الرجل».
- ↑ صحيح مسلم: ج4 ص2074 ح38، سنن أبي داود: ج4 ص287 ح4946، سنن الترمذي: ج5 ص195 ح2945 كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج15 ص849 ح43375؛ الكافي: ج2 ص200 ح5 عن ذريح المحاربي عن الإمام الصادق عليه السلام وفيه «المؤمن» بدل «العبد» في كلا الموضعين، عوالي اللآلي: ج1 ص107 ح1 عن أبي هريرة.
- ↑ حلية الأولياء: ج3 ص42 الرقم 208 عن أبي هريرة.
- ↑ في عيون الحكم والمواعظ: «إذا ثَبَتَ».
- ↑ التَّرافُد: التَّعاوُن (الصحاح: ج2 ص475 «رفد»).
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص173 ح4132، عيون الحكم والمواعظ: ص137 ح3112.
- ↑ «إلّا ابتُليَ» كذا في أكثر النسخ، فكلمة «إلّا» إمّا زائدة، أو المستثنى منه مقدّر؛ أي ما فعل ذلك إلّا ابتُلي... وفي بعض النسخ «ابتلي» بدون كلمة «إلّا» موافقا لما في المحاسن وثواب الأعمال، وهو أظهر (مرآة العقول: ج11 ص49).
- ↑ الكافي: ج2 ص366 ح1 عن حسين بن أمين، ثواب الأعمال: ص298 ح2 عن الحسين بن أبان،المحاسن: ج1 ص184 ح299 عن الحسين بن أنس، بحار الأنوار: ج75 ص175 ح9 وراجع: الكافي: ج2 ص366 ح3.
- ↑ الكافي: ج2 ص167 ح10 عن فضيل بن يسار، المؤمن: ص43 ح100، بحار الأنوار: ج74 ص272 ح13.
- ↑ الأمالي للمفيد: ص150 ح8 عن الحسين بن زيد عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، مصادقة الإخوان: ص160 ح5 عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام وفيه «أقضي» بدل «يقضي اللّه » وليس فيه «فبقضاء بعضهم حوائج بعض»، بحار الأنوار: ج74 ص311 ح64.
- ↑ صحيح البخاري: ج2 ص863 ح2310 عن عبد اللّه بن عمر، صحيح مسلم: ج4 ص1996 ح58، سنن أبي داود: ج4 ص273 ح4893 وفيه «فإنّ اللّه » بدل «كان اللّه » وكلاهما عن سالم عن أبيه، كنز العمّال: ج6 ص444 ح16463؛ الأمالي للطوسي: ص97 ح147 عن محمّد بن يحيى المدني عن الإمام الصادق عليه السلام بزيادة «المؤمن المسلم» بعد «أخيه» و«ما كان في حاجة أخيه» في آخره، الرسالة السعدية: ص163 عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج74 ص286 ح11.
- ↑ الكافي: ج2 ص362 ح3، ثواب الأعمال: ص297 ح2، المحاسن: ج1 ص183 ح295، بحار الأنوار: ج75 ص175 ح7.
- ↑ قوله عليه السلام: «مبتدئا» إمّا حال... عن فاعل الطواف، أو هو على بناء اسم المفعول حالاً عن الطواف،وعلى التقديرين لإخراج طواف الفريضة (مرآة العقول: ج9 ص115).
- ↑ الكافي: ج2 ص198 ح9، مصادقة الإخوان: ص176 ح10، المؤمن: ص52 ح132، بحار الأنوار: ج74 ص335 ح113.
- ↑ در باره كلمه «مبتدئا» كه در متن روايت آمده، دو وجه احتمال داده اند: يا حال از فاعل طواف است و يا بنا بر اين كه اسم مفعول باشد، حال از خود طواف است. در هر دو صورت، براى خارج ساختن طواف حجّ واجب است (مرآة العقول: ج9 ص115).
- ↑ المؤمن: ص52 ح128 عن الإمام الباقر عليه السلام.
- ↑ الكافي: ج2 ص206 ح5 عن عبداللّه بن جعفر عن الإمام الصادق عليه السلام، علل الشرائع: ص523 ح2 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلامعنه صلى الله عليه و آله، ثواب الأعمال: ص178 ح1 عن جعفر بن إبراهيم عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وكلاهما نحوه، النوادر للراوندي: ص110 ح96 وفيه «أو مجلس يكرمه به» بدل «وفرّج عنه كربته»، الجعفريّات: ص194 كلاهما عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج74 ص316 ح73.
- ↑ الكافي: ج2 ص206 ح4، ثواب الأعمال: ص182 ح1، مصادقة الإخوان: ص183 ح1 كلّها عن زيد بن أرقم، بحار الأنوار: ج74 ص298 ح33.
- ↑ ثواب الأعمال: ص339 عن أبي هريرة وعبداللّه بن عبّاس، عدّة الداعي: ص176 عن الإمام عليّ عليه السلام، بحار الأنوار: ج74 ص319 ح83؛ كنز العمّال: ج9 ص154 ح25488 نقلاً عن ابن النجّار عن ابن عمر وفيه صدره.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج3 ص692 ح6542؛ مكارم الأخلاق: ج1 ص57 ح41، بحار الأنوار: ج16 ص235 ح35.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص200 ح2368، عيون الحكم والمواعظ: ص82 ح1989 وفيه صدره.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص98 ح150 عن عبداللّه بن أبي يعفور، مشكاة الأنوار: ص328 ح1036 وفيه «دين اللّه » بدل «دينه» و «حقّ إخوانه» بدل «إخوانه».
- ↑ الكافي: ج2 ص206 ح2 عن جميل بن درّاج، ثواب الأعمال: ص176 ح1 عن إسحاق بن عمّار،مصادقة الإخوان: ص183 ح2 عن السكوني عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج74 ص298 ح31 وراجع: كنز العمّال: ج9 ص38 ح24825.
- ↑ واژه «مواسات» كه در متن عربى به كار رفته است، در زبان عربى، به معناى سهيم كردن و شريك كردن ديگرى در امكانات زندگى و داشته هاى خود و تقسيم كردن دارايى خود با كسى است. براى توضيح بيشتر، ر. ك: همين دانش نامه مدخل «مُواسات».
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص204 ح2384، عيون الحكم والمواعظ: ص85 ح2044.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص74 ح9578، عيون الحكم والمواعظ: ص477 ح8758.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص493 ح3405، عيون الحكم والمواعظ:،ص 143 ح3193.
- ↑ ضَنِنْتُ بالشيء: إذا بَخِلتَ به (الصحاح: ج6 ص2156 «ضنن»).
- ↑ الخصال: ص147 ح178، بحار الأنوار: ج74 ص175 ح6؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص312 ح586 وفيه «تحنّنك» بدل «محبّتك».
- ↑ الحِلم: العَقل، والجمع: أحلام (القاموس المحيط: ج4 ص99 «حلم»). اعتذَرَ عليه السلام من قبل الشيعة ـ أي أكثرهم ـ بأنّهم «لم يُعطَو أحلامَهم بعد»؛ أي لم يكمل عقولهم بعدُ، ويختلف التكليف باختلاف مراتب العقول. أو لم يتعلّموا الآداب من الأئمّة عليهم السلام بعدُ فهم معذورون (مرآة العقول: ج9 ص46).
- ↑ الكافي: ج2 ص174 ح13، المؤمن: ص44 ح103، بحار الأنوار: ج74 ص254 ح51.
- ↑ امام عليه السلام از طرف شيعيان، با عبارت «هنوز خِردهايشان كامل نشده»، عذر آورده است كه اينان، هنوز به درجه عالى عقلانى نرسيده اند و از آن جا كه تكليف، به نسبت تفاوت مراتب عقول، متفاوت است، بنا بر اين، تكليفى ندارند و يا اين كه هنوز آداب معاشرت با برادران دينى را از امامان معصوم عليهم السلام نياموخته اند و بنا بر اين معذورند (ر. ك: مرآة العقول: ج9 ص402).
- ↑ حلية الأولياء: ج3 ص187 الرقم 241، الإخوان: ص205 ح159 عن عبد اللّه بن الوليد، ربيع الأبرار: ج1 ص430، تاريخ دمشق: ج54 ص293 عن الوصافي وكلاهما نحوه، مطالب السؤول: ج2 ص105 وفيه «إخواننا» بدل «بإخوان».
- ↑ براى آگاهى از معناى «ايثار»، ر. ك: همين دانش نامه: ج1 ص104 (ايثار / درآمد / ايثار، در لغت).
- ↑ تحف العقول: ص173، بشارة المصطفى: ص26 كلاهما عن كميل بن زياد، بحار الأنوار: ج77 ص269 ح1.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص366 ح6342.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص298 ح4530، عيون الحكم والمواعظ: ص203 ح4117.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص225 ح391 عن عبيداللّه بن عبداللّه، بحار الأنوار: ج78 ص196 ح17.
- ↑ يَكُفّ عليه ضَيْعَته: أي يجمع عليه معيشته ويضمّها إليه (النهاية: ج4 ص109 «كفف»).
- ↑ كنز العمّال: ج1 ص152 ح756 نقلاً عن الخرائطي في مكارم الأخلاق عن المطّلب بن عبداللّه بن حنطب.
- ↑ أماطَ: نَحّى وأبعَدَ (القاموس المحيط: ج2 ص387 «ماط»).
- ↑ النوادر للراوندي: ص99 ح56، الجعفريّات: ص197 كلاهما عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام،بحارالأنوار: ج74 ص233 ح29.
- ↑ تنبيه الخواطر: ج2 ص123.
- ↑ مصادقة الإخوان: ص144 ح1، مشكاة الأنوار: ص331 ح1053.
- ↑ مراد از واژه «أذى (آسيب)» در متن عربى، هر چيزى است كه موجب اذيّت و ناراحتى شخص مى شود و شامل عيب هاى ظاهرى و باطنى او مى گردد، مانند: وجود خاشاكى بر روى لباس و سر و صورت او و امثال آن.
- ↑ سنن الترمذي: ج4 ص326 ح1929 عن أبي هريرة.
- ↑ تحف العقول: ص173.
- ↑ اِسْتَنام إليه: أي سَكَنَ إليه واطمَأنّ (الصحاح: ج5 ص2047 «نوم»).
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص79 ح3877، عيون الحكم والمواعظ: ص178 ح3665.
- ↑ واژه «صَديق» از ريشه «صِدق (راستگويى)» و به معناى «صادق» است كه در عربى بر «دوست» اطلاق مى گردد. م.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص330 ح4633، عيون الحكم والمواعظ: ص208 ح4167.
- ↑ غرر الحكم: ج5 ص253 ح8210، عيون الحكم والمواعظ: ص444 ح7786.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص75 ح9580، عيون الحكم والمواعظ: ص476 ح8708.
- ↑ كنزالفوائد: ج1 ص279، أعلام الدين: ص298 عن الإمام الحسين عليه السلام، غرر الحكم: ج5 ص149 ح7718 و 7719، عيون الحكم والمواعظ: ص451 ح8062 و 8063، بحار الأنوار: ج78 ص91 ح95.
- ↑ الكافي: ج2 ص639 ح5، تحف العقول: ص366، الاختصاص: ص240، بحار الأنوار: ج74 ص282 ح4.
- ↑ اِربَعْ على نفسك: أي ارْفُق بنفسكَ وكُفَّ (الصحاح: ج3 ص1212 «ربع»).
- ↑ الكافي: ج2 ص508 ح7 عن ثوير وراجع: بحار الأنوار: ج93 ص387 ـ 392 ح19 ـ 26.
- ↑ الصَّدَر: الانصراف (المصباح المنير: ص335 «صدر»).
- ↑ الكافي: ج2 ص508 ح6، تهذيب الأحكام: ج5 ص184 ح615، الأمالي للصدوق: ص540 ح723، فلاح السائل: ص111 ح52، روضة الواعظين: ص359، بحار الأنوار: ج93 ص384 ح8.
- ↑ الأمالي للصدوق: ص343 ح409 عن عبد الرحمن بن الحجّاج، روضة الواعظين: ص320،مشكاة الأنوار: ص149 ح354، بحار الأنوار: ج75 ص65 ح2.
- ↑ التمحيص: ص75 ح171، بحار الأنوار: ج67 ص311 ح45.
- ↑ تذكرة الخواصّ: ص136؛ بحار الأنوار: ج78 ص71 ح34.
- ↑ الإرشاد: ج1 ص299، كنزالفوائد: ج1 ص93، بحار الأنوار: ج77 ص419 ح40.
- ↑ تنبيه الخواطر: ج2 ص250، مستدرك الوسائل: ج9 ص57 ح10193 نقلاً عن أبي القاسم الكوفي في كتاب الأخلاق.
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص176 ح4، بشارة المصطفى: ص78 عن إبراهيم بن هاشم، إعلام الورى: ج2 ص69 وليس فيه صدره، بحار الأنوار: ج49 ص110 ح5.
- ↑ مكارم الأخلاق: ج1 ص55 ح34، بحار الأنوار: ج16 ص233 ح35.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص413 ح927.
- ↑ سنن أبي داود: ج4 ص280 ح4918، الأدب المفرد: ص81 ح239، السنن الكبرى: ج8 ص290 ح16681 كلاهما عن أبي هريرة نحوه، كنز العمّال: ج1 ص141 ح673؛ بحار الأنوار: ج70 ص80 ذيل ح15 وليس فيه ذيله.
- ↑ في الطبعة المعتمدة: «تُبتَنى»، والتصويب من طبعة دارالكتاب الإسلامي وعيون الحكم والمواعظ.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص299 ح4532، عيون الحكم والمواعظ: ص199 ح4031.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص177 ح4141.
- ↑ الأمالي للمفيد: ص234 ح5، الأمالي للطوسي: ص11 ح13 كلاهما عن الأصبغ بن نباتة، تحف العقول: ص203، وقعة صفّين: ص224 عن أبي سنان الأسلمي وفيه «تنابذوا» بدل «تنابزوا»،بحارالأنوار: ج32 ص595 ح474.
- ↑ تَغَفَّلته: أي تَحَيَّنتُ غفلتَه (النهاية: ج3 ص376 «غفل»).
- ↑ يقال: استَقصى في المسألة وتقصّى: أي بَلَغَ الغاية (انظر: القاموس المحيط: ج4 ص378 «قصا»).
- ↑ الاسترسال: الاستئناس والطمأنينة إلى الإنسان والثقة فيما يحدّثه به (النهاية: ج2 ص223 «رسل»).
- ↑ تحف العقول: ص268 ح36، بحار الأنوار: ج74 ص18 ح2 وراجع: كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص624 ح3214.
- ↑ تحف العقول: ص266 ح32، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص623 ح3214 عن ثابت بن دينار نحوه وراجع: الخصال: ص569 ح1.
- ↑ تحف العقول: ص296، بحار الأنوار: ج78 ص176 ح35.
- ↑ الكافي: ج2 ص167 ح11 عن فضيل بن يسار، المؤمن: ص45 ح105، مشكاة الأنوار: ص186 ح1032 وفيه «المؤمن» بدل «المسلم»، بحار الأنوار: ج74 ص273 ح14.
- ↑ الكافي: ج2 ص166 ح3 وص 167 ح8 كلاهما عن عليّ بن عقبة، مصادقة الإخوان: ص152 ح3 عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج74 ص268 ح7 وراجع: مشكاة الأنوار: ص186 ح486.
- ↑ الكافي: ج2 ص174 ح15 عن أبي المغرا، بحار الأنوار: ج74 ص256 ح53.
- ↑ الخصال: ص334 ح35، بحار الأنوار: ج27 ص254 ح1.
- ↑ مَلِلْتُهُ: سَئمْته. وأمَلَّني: أبرمَني (القاموس المحيط: ج4 ص52 «ملل»). «ولا تمَلّه خيرا»: الضمير المنصوب للأخ، و«خيرا» تمييز عن النسبة في «لا تَمَلَّه». و«لا يملّه» المستتر فيه للأخ، والبارز للخير. ويحتمل النفي والنهي. وقيل: هما من الإملاء بمعنى التأخير؛ أي لا تؤخّره خيرا، ولا يخفى ما فيه، والأوّل أصوب (مرآة العقول: ج9 ص34).
- ↑ عَضَدْتُه أعْضُدُه: أَعَنته (الصحاح: ج2 ص509 «عضد»).
- ↑ المَحْل: المَكْر والكَيْد (القاموس المحيط: ج4 ص49 «محل»).
- ↑ الكافي: ج2 ص170 ح5، المؤمن: ص42 ح95، الأمالي للصدوق: ص401 ح519 عن عبداللّه بن مسكان عن الإمام الباقر عليه السلام، الاختصاص: ص27، مشكاة الأنوار: ص187 ح488 و 489 كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج74 ص243 ح43.
- ↑ مستدرك الوسائل: ج8 ص317 ح9540 نقلاً عن أبي القاسم الكوفي في كتاب الأخلاق.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص120 ح4006، عيون الحكم والمواعظ: ص134 ح3050.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص392 ح5834، نهج البلاغة: الكتاب 31، تحف العقول: ص82، غرر الحكم: ج2 ص301 ح2686 و ص302 ح2688 نحوه، بحار الأنوار: ج74 ص168 ح35؛ كنز العمّال: ج16 ص179 ح44215 نقلاً عن العسكريّ في المواعظ وفيه «برّ أخيك» بدل «حقّ أخيك».
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص39 ح9412، عيون الحكم والمواعظ: ص470 ح8599.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص468 ح3328، عيون الحكم والمواعظ: ص114 ح2527 و 2528.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص604 ح7157، عيون الحكم والمواعظ: ص391 ح6626.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص175 ح2268، عيون الحكم والمواعظ: ص82 ح1989 بزيادة «مَن» بعد «أكرم».
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص402 ح3017، عيون الحكم والمواعظ: ص119 ح2677.
- ↑ في المصدر: «يصادقوا»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص609 ح1258 عن سفيان بن عيينة، بحار الأنوار: ج74 ص179 ح26.
- ↑ الكافي: ج8 ص162 ح166 عن عبيد بن زرارة.
- ↑ مصادقة الإخوان: ص144 ح5 عن مرازم، وسائل الشيعة: ج8 ص548 ح16111.
- ↑ الحجرات: 10.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص587 ح1214، بحار الأنوار: ج38 ص333 ح4.
- ↑ المناقب لابن شهر آشوب: ج2 ص185.
- ↑ المحبّر: ص70.
- ↑ قال الحلبي في سيرته مضيفا: وأنكر العبّاس بن تيميّة المؤاخاة بين المهاجرين، ولا سيّما مؤاخاة النبيّ صلى الله عليه و آله لعليّ عليه السلام، قال: لأنّ المؤاخاة بين المهاجرين والأنصار إنّما جعلت لإرفاق بعضهم ببعض،ولتألّف قلوب بعضهم ببعض، فلا معنى لمؤاخاة مهاجريّ لمهاجريّ. قال الحافظ ابن حجر: وهذا ردّ للنصّ بالقياس، وبعض المهاجرين كان أقوى من بعض بالمال والعشيرة،فآخى بين الأعلى والأدنى ليرتفق الأدنى بالأعلى، وليستعين الأعلى بالأدنى، ولهذا تظهر مؤاخاته صلى الله عليه و آله لعليّ عليه السلام؛ كان هو الذي يقوم بأمره قبل البعثة.
- ↑ السيرة الحلبيّة: ج2 ص20، عيون الأثر: ج1 ص264، جواهر المطالب: ج1 ص69، سبل الهدى والرشاد: ج3 ص363 والثلاثة الأخيرة عن عبد اللّه بن عمر نحوه.
- ↑ حلبى در السيرة ى خود مى افزايد: عبّاس بن تيميّه، برقرارى پيوند برادرى ميان مهاجران، بويژه برادرى ميان پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را انكار كرده است و گفته: چون برادرى افكندن ميان مهاجران و انصار براى اين صورت گرفت كه به يكديگر رسيدگى كنند و دل هايشان نسبت به هم پيوند بخورد، بنا بر اين، برادرى افكندن ميان مهاجر با مهاجر، معنا ندارد. ابن حجر گفته است: اين، ردّ نص با قياس است. برخى از مهاجران، از جهت مالى و يا قبيله اى قوى تر از برخى ديگر بودند. پيامبر خدا ميان فرادست ها و فرودست ها برادرى افكند تا فروتر از فراتر بهره مند شود و فراتر از فروتر كمك بگيرد و اين جا فلسفه برادرى افكندن ميان ايشان و على عليه السلام آشكار مى شود؛ كسى كه پيش از بعثت، پيامبر صلى الله عليه و آله را در كارش مدد مى رساند (ر. ك: عيون الأثر: ج1 ص230).
- ↑ المعيار والموازنة: ص208.
- ↑ الاستيعاب: ج3 ص202، تهذيب الكمال: ج20 ص484 الرقم 4089.
- ↑ الأنفال: 72.
- ↑ الأنفال: 73.
- ↑ رَحِم واشجة ووشيجة: مشتبكة متّصلة (لسان العرب: ج2 ص399 «وشج»).
- ↑ الأحزاب: 6.
- ↑ بحار الأنوار: ج19 ص91 ح48 نقلاً عن تفسير النعماني عن الإمام الصادق عليه السلام وراجع: السرائر: ج3 ص226.
- ↑ الأنفال: 75.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج1 ص238.
- ↑ السيرة النبويّة لابن هشام: ج2 ص150.
- ↑ السيرة النبويّة لابن هشام: ج2 ص332.
- ↑ مسند أبي يعلى: ج3 ص349 ح3325، مجمع الزوائد: ج8 ص318 ح13595.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص587 ح1215، كشف الغمّة: ج1 ص329، بحار الأنوار: ج38 ص333 ح5؛ المناقب لابن المغازلي: ص38 ح60.
- ↑ في المصدر: «فبعض»، والصواب ما أثبتناه.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص22.
- ↑ النور: 61.
- ↑ كلمة «على» ليست في بحار الأنوار، ولعلّه الأصحّ.
- ↑ النور: 61.
- ↑ تفسير القمّي: ج2 ص109، بحار الأنوار: ج75 ص444 ح2.
- ↑ تفسير القمّي: ج1 ص280، بحار الأنوار: ج19 ص37 ح2.
- ↑ غرر الحكم: ج2 ص490 ح3393، عيون الحكم والمواعظ: ص149 ح3270.
- ↑ . بحار الأنوار: ج38 ص335.
- ↑ وهو الرابع والعشرون من ذي الحجّة (وسائل الشيعة: ج5 ص287 الباب 47).
- ↑ العمدة: ص169 ح262، الطرائف: ص148 ح224، بحار الأنوار: ج38 ص343.
- ↑ مصادف با بيست و چهارم ذى حجّه (وسائل الشيعة: ج8 ص171 ح47).
- ↑ الأمالي للطوسي: ص200 ح341، كشف الغمّة: ج2 ص20 كلاهما عن زيد بن عليّ عن آبائه،المناقب للكوفي: ج1 ص220 ح139 عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه، بحار الأنوار: ج33 ص325 ح570.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج3 ص16 ح4289، تاريخ دمشق: ج42 ص96 ح8437 نحوه؛ شرح الأخبار: ج2 ص178 ح518 نحوه، المناقب للكوفي: ج1 ص306 ح225 وص 319 ح241.
- ↑ سنن الترمذي: ج5 ص636 ح3720، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص15 ح4288، تاريخ دمشق: ج42 ص51 ح8383، بشارة المصطفى: ص204، المناقب للكوفي: ج1 ص343 ح269.
- ↑ فضائل الصحابة لابن حنبل: ج2 ص617 ح1055، تاريخ دمشق: ج42 ص61 ح8400 عن يعلى بن مرّة وفيه «حاجّك» بدل «ذاكرك»، كنز العمّال: ج13 ص140 ح36440 نقلاً عن مسند أبي يعلى عن الإمام عليّ عليه السلام؛ كشف الغمّة: ج1 ص326 وراجع: شرح الأخبار: ج2 ص477 ح838.
- ↑ في المصدر: «وَانقَطَعَت»، والتصويب من الموضع الثاني من المصدر والمصادر الاُخرى.
- ↑ الحِجر: 47.
- ↑ فضائل الصحابة لابن حنبل: ج2 ص638 ح1085، المعجم الكبير: ج5 ص221 ح5146 نحـوه،تـاريـخ دمشـق: ج42 ص53 ح8387، كشف الغمّة: ج1 ص326 عن زيد بن آدمي، تفسير فرات: ص227 ح304 عن عبد اللّه بن أبي أوفى وراجع: الأمالي للصدوق: ص427 ح563.
- ↑ الجَذَل: الفَرَح (الصحاح: ج4 ص1654 «جذل»).
- ↑ الحَوباء: النَّفْس (القاموس المحيط: ج1 ص58 «حوب»).
- ↑ العَلُّ والعَلَلُ ـ محرّكة ـ: الشَّربة الثانية، أو الشُّرب بعد الشُّرب. والنَّهَل ـ محرّكة ـ: أوّل الشُّرب (القاموس المحيط: ج4 ص20 «علل» و ص61 «نهل»).
- ↑ كنز الفوائد: ج2 ص180 عن سليمان بن جعفر الهاشمي عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام،المناقب لابن شهر آشوب: ج2 ص186 عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، الديوان المنسوب إلى الإمام عليّ عليه السلام: ص470 ح362 وفيه أبيات الشعر فقط نحوه.
- ↑ فضائل الصحابة لابن حنبل: ج2 ص663 ح1131، تاريخ دمشق: ج42 ص53 ح8389 بزيادة «أخذ بيد عليّ فوضعها على صدره» بعد «آخى بين المسلمين»، المناقب لابن المغازلي: ص42 ح65 عن أبي زيد الباهلي، المناقب للخوارزمي: ص140 ح159؛ الأمالي للصدوق: ص402 ح520 عن مخدوج بن زيد.
- ↑ العمدة: ص170 ح263، خصائص الوحي المبين: ص252، كشف الغمّة: ج1 ص328، بحار الأنوار: ج38 ص344 ح19.
- ↑ تاريخ دمشق: ج42 ص61؛ المناقب للكوفي: ج1 ص329 ح254 وص 347 ح273 وراجع: ص314 ح234 ومسند زيد: ص408.
- ↑ وقيل: بينه وبين طلحة بن عبيد اللّه بن عثمان (تهذيب الكمال: ج13 ص416 الرقم 2975، الإصابة: ج3 ص431 الرقم 4285، اُسد الغابة: ج3 ص85 الرقم 2627، كنزالعمّال: ج11 ص86 ح30723).
- ↑ وقيل: بينه وبين سعد بن أبي وقّاص (الطبقات الكبرى: ج3 ص120، المحبّر: ص71).
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج3 ص518 ح5929، الطبقات الكبرى: ج3 ص120 وص 484،سير أعلام النبلاء: ج2 ص405 الرقم 83؛ بحار الأنوار: ج38 ص335 الرقم 10.
- ↑ بنا به قولى، بين او و طلحة بن عبيد اللّه بن عثمان، پيمان برادرى بسته شد.
- ↑ بنا به قولى، بين او و سعد بن ابى وقّاص، پيمان برادرى بسته شد.
- ↑ وقيل: بينه وبين خارجة بن زيد بن أبي زهير (الطبقات الكبرى: ج3 ص525، اُسد الغابة: ج2 ص108 الرقم 1330، تاريخ دمشق: ج30 ص94).
- ↑ وقيل: بينه وبين عتبان بن مالك بن عمرو (الطبقات الكبرى: ج3 ص272 وص 550، تاريخ المدينة: ج2 ص664، تهذيب التهذيب: ج4 ص60 الرقم 5194، الإصابة: ج4 ص359 الرقم 5412). وقيل بينه وبين عويم بن ساعدة بن عائش (الطبقات الكبرى: ج3 ص272 وص 459، تاريخ المدينة: ج3 ص664، سير أعلام النبلاء: ج1 ص503 الرقم 90، الإصابة: ج4 ص620 الرقم 6127) وقيل: بينه وبين معاذ بن عفراء (الطبقات الكبرى: ج3 ص272،تاريخ المدينة: ج2 ص664).
- ↑ الأمالي للطوسي: ص587 ح1214، تفسير القمّي: ج2 ص109، العمدة: ص166 ح255،بحار الأنوار: ج38 ص334 ح7؛ الطبقات الكبرى: ج3 ص174، السيرة النبويّة لابن هشام: ج4 ص206.
- ↑ بنا به قولى، بين او و خارجة بن زيد بن ابى زهير، پيوند برادرى بسته شد.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و عتبان بن مالك بن عمرو، و بنا به قولى، ميان او و عويم بن ساعدة بن عائش، و به بنا به قول ديگر، ميان او و محاذ بن عفرا، پيوند برادرى بسته شد.
- ↑ وقيل: بينه وبين طلحة بن عبيد اللّه بن عثمان (الطبقات الكبرى: ج3 ص216 وص 498).
- ↑ وقيل: بينه وبين سعد بن أبي وقّاص (بحار الأنوار: ج38 ص335 الرقم 10) وقيل: بينه وبين طلحة بن عبيد اللّه بن عثمان (الطبقات الكبرى: ج3 ص216، المحبّر: ص71). وقيل: بينه وبين رافع بن مالك الزرقي (الطبقات الكبرى: ج3 ص382 وص 622).
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج3 ص343 ح5322، الطبقات الكبرى: ج3 ص498، اُسد الغابة: ج3 ص476 الرقم 3370؛ رجال ابن داود: ص35 الرقم 48، جامع الرواة: ج1 ص39.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و طلحة بن عبيد اللّه بن عثمان، پيوند برادرى برقرار شد.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و سعد بن ابى وقّاص، و بنا به قولى، ميان او و طلحة بن عبيد اللّه بن عثمان، و بنا به قولى ديگر، ميان او و رافع بن مالك زرقى، پيوند برادرى بسته شد.
- ↑ وقيل: بينه وبين زيد بن سهل أبو طلحة الأنصاري (الطبقات الكبرى: ج3 ص244 و 505). وقيل: بينه وبين عبد اللّه بن اُنيس (تاريخ دمشق: ج4 ص326، السيرة النبويّة لابن كثير: ج4 ص671،البداية والنهاية: ج5 ص341).
- ↑ الإصابة: ج3 ص429 الرقم 4282، اُسد الغابة: ج3 ص83 الرقم 2623.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و زيد بن سهل ابو طلحه انصارى، و بنا به قولى، ميان او و عبد اللّه بن انيس، پيوند برادرى برقرار شد.
- ↑ بحار الأنوار: ج38 ص336 الرقم 10.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص48 و 547، المحبّر: ص71، اُسد الغابة: ج5 ص133 الرقم 4831.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص389، الإصابة: ج1 ص666 الرقم 1404؛ جامع الرواة: ج1 ص111.
- ↑ الطبقـات الكبـرى: ج3 ص390 و 570، اُسـد الغـابـة: ج1 ص380 الرقم 417 وج 5 ص403 الـرقـم 5439؛ خلاصة الأقوال: ص79 الرقم 153، جامع الرواة: ج1 ص121 وفيه «وافد» بدل «واقد».
- ↑ وقيل: بينه وبين خالد بن رباح أبي رويحة (سير أعلام النبلاء: ج1 ص358 الرقم 76، الإصابة: ج2 ص199 الرقم 2166، اُسد الغابة: ج2 ص119 الرقم 1358). وقيل: بينه وبين أبي الدرداء (بحار الأنوار: ج38 ص335 الرقم 10). وقيل: بينه وبين عامر بن عبد اللّه أبي عبيدة ابن الجرّاح (الإصابة: ج1 ص455 الرقم 736، اُسد الغابة: ج1 ص416 الرقم 493). وقيل بينه وبين عبد اللّه بن عبد الرحمن أبي رويحة الخثعمي (الطبقات الكبرى: ج3 ص233، الإصابة: ج7 ص121 و 122 الرقم 9916،اُسد الغابة: ج6 ص110 الرقم 5894). وقيل: بينه وبين زيد بن سهل أبي طلحة الأنصاري (اُسد الغابة: ج1 ص416 الرقم 493).
- ↑ وقيل: بينه وبين عمير بن الحُمام الجموح الأنصاري (الطبقات الكبرى: ج3 ص51 و 565، المحبّر: ص71، اُسد الغابة: ج4 ص278 الرقم 4072).
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج3 ص319 ح5231،الطبقات الكبرى: ج3 ص51 و ص233.
- ↑ به قولى، ميان او و خالد بن رباح ابو رويحه، و بنا به قولى: ميان او و ابو دردا، و بنا به قولى، ميان او و عامر بن عبد اللّه ابو عبيدة بن جرّاح، و بنا به قولى ديگر، ميان او و عبد اللّه بن عبد الرحمان ابو رويحه خثعمى، و بنا به قولى، ميان او و زيد بن سهل ابو طلحه انصارى، پيوند برادرى برقرار شد.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و عمير بن حُمام جموح انصارى، پيوند برادرى بسته شد.
- ↑ وقيل: بينه وبين خبّاب بن الأرَتّ (اُسد الغابة: ج2 ص148 الرقم 1407).
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص100 و 570، الإصابة: ج1 ص492 الرقم 853، اُسد الغابة: ج2 ص148 الرقم 1407؛ رجال ابن داود: ص59 الرقم 272 وفيه «خداش» بدل «خراش»، جامع الرواة: ج1 ص133 وفيهما «جنّاد» بدل «خبّاب».
- ↑ بنا به قولى، ميان او و خبّاب بن اَرَت، پيوند برادرى برقرار شد.
- ↑ وقيل: بينه وبين المقداد بن عمرو الكندي (المستدرك على الصحيحين: ج3 ص392 ح5484).
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج3 ص431 ح5642، الطبقات الكبرى: ج3 ص166 و 469، سير أعلام النبلاء: ج2 ص36 الرقم 7، اُسد الغابة: ج2 ص148 الرقم 1407.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و مقداد بن عمرو كِندى، پيوند برادرى بسته شد.
- ↑ وقيل: بينه وبين عبد اللّه بن مسعود (الطبقات الكبرى: ج3 ص152 و 584، اُسد الغابة: ج5 ص187 الرقم 4960).
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص584، تهذيب الكمال: ج28 ص107 الرقم 6020، سير أعلام النبلاء: ج1 ص213 الرقم 34؛ بحار الأنوار: ج38 ص336 الرقم 10.
- ↑ بنا به قولى: ميان او و عبد اللّه بن مسعود، پيوند برادرى برقرار شد.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص231 وص 437، تاريخ دمشق: ج4 ص343؛ رجال الطوسي: ص35 الرقم 182، جامع الرواة: ج1 ص172.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص229 و 509، الإصابة: ج1 ص673 الرقم 1431، اُسد الغابة: ج1 ص615 الرقم 903.
- ↑ وقيل: بينه وبين رُخيلة بن خالد (الطبقات الكبرى: ج3 ص114).
- ↑ راجع: ص154 هامش 2.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص459، تهذيب الكمال: ج22 ص467 الرقم 4556.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و رُخَيلة بن خالد، پيوند برادرى بسته شد.
- ↑ ر. ك: ص155، پانوشت 2.
- ↑ وقيل: بينه وبين عبد اللّه بن جبير (الطبقات الكبرى: ج3 ص53).
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص52 و 461.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و عبد اللّه بن جبير، پيمان برادرى بسته شد.
- ↑ وقيل: بينه وبين اُسيد بن حُضير بن سمّاك (المستدرك على الصحيحين: ج3 ص325 ح5258، الطبقات الكبرى: ج3 ص44 وص 605، تهذيب الكمال: ج3 ص249 الرقم 517؛ جامع الرواة: ج1 ص106).
- ↑ المعجم الكبير: ج3 ص141 ح2928، المصنّف لابن أبي شيبة: ج6 ص265 ح3، الطبقات الكبرى: ج3 ص9، كنزالعمّال: ج13 ص120 ح36384؛ الخرائج والجرائح: ج1 ص95 ح156، كشف الغمّة: ج2 ص178، إعلام الورى: ج1 ص363، بحار الأنوار: ج38 ص335 الرقم 10.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و اُسيد بن حُضير بن سمّاك، پيمان برادرى بسته شد.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص245.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص389، سير أعلام النبلاء: ج1 ص186 الرقم 17.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص393، سير أعلام النبلاء: ج1 ص189 الرقم 21، الإصابة: ج7 ص222 الرقم 10224، تهذيب التهذيب: ج6 ص380 الرقم 9985 وفيه «حبيش» بدل «خنيس».
- ↑ وقيل: بينه وبين سلمة بن سلامة بن وقش (الطبقات الكبرى: ج3 ص440، سير أعلام النبلاء: ج2 ص356 الرقم 70). وقيل: بينه وبين كعب بن مالك بن أبي كعب (المصنّف لابن أبي شيبة: ج6 ص265 ح2، الطبقات الكبرى: ج3 ص102، سير أعلام النبلاء: ج2 ص524 الرقم 107). وقيل: بينه وبين عبد اللّه بن مسعود (المستدرك على الصحيحين: ج3 ص406 ح5548، الأدب المفرد: ص172 ح568، السنن الكبرى: ج6 ص428 ح12521؛ المناقب للكوفي: ج1 ص331 ح258).
- ↑ وقيل: بينه وبين كعب بن مالك (سير أعلام النبلاء: ج2 ص524 الرقم 107، تهذيب التهذيب: ج4 ص570 الرقم 6651، اُسد الغابة: ج4 ص461 الرقم 4484) وراجع: هذه الموسوعة: ج2 ص152 هامش 2 و ص154 هامش 4 و 5.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص102، تهذيب الكمال: ج13 ص415 الرقم 2975، السيرة النبويّة لابن هشام: ج4 ص206؛ تفسير القمّي: ج2 ص109، المناقب للكوفي: ج1 ص306 ح225، إعلام الورى: ج1 ص363، بحار الأنوار: ج38 ص334 ح7.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و سلمة بن سلامة بن وقش، و بنا به قولى، ميان او و كعب بن مالك بن ابى كعب، و بنا به قولى ديگر، ميان او و عبد اللّه بن مسعود، پيمان برادرى برقرار شد.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و كعب بن مالك، پيمان برادرى بسته شد.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج3 ص252 الرقم 5008، الطبقات الكبرى: ج3 ص377 و 465،تهذيب الكمال: ج10 ص65 الرقم 2105 وفيه «معن بن عديّ العجلاني».
- ↑ بحار الأنوار: ج38 ص336 الرقم 10.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص401 و 510، سير أعلام النبلاء: ج1 ص163 الرقم 12؛ جامع الرواة: ج1 ص176، معجم رجال الحديث: ج4 ص211 الرقم 2529 وفيهما «السائب بن مظعون».
- ↑ وقيل: بينه وبين محمّد بن مسلمة (تاريخ دمشق: ج55 ص270). وقيل: بينه وبين عبد الرحمن بن عوف (الطبقات الكبرى: ج3 ص126) وقيل: بينه وبين عمّار بن ياسر (اُسد الغابة: ج2 ص345 الرقم 1822) وراجع: هذه الموسوعة: ج2 ص152 هامش 3 و ص154 هامش 5.
- ↑ وقيل: بينه وبين عامر بن عبد اللّه أبي عبيدة ابن الجرّاح (الطبقات الكبرى: ج3 ص421، تهذيب الكمال: ج14 ص54 الرقم 3048، سير أعلام النبلاء: ج1 ص292 الرقم 56؛ بحار الأنوار: ج38 ص335 الرقم 10). وقيل: بينه وبين عبد اللّه بن مسعود (تهذيب التهذيب: ج3 ص254 الرقم 4187).
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص421.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و محمّد بن مسلمه، و بنا به قولى، ميان او و عبد الرحمان بن عوف، و بنا به قولى ديگر، ميان او و عمّار بن ياسر، پيمان برادرى برقرار شد. نيز، ر. ك: ص153، پانوشت 2 و ص155، پانوشت 4.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و عامر بن عبد اللّه ابو عبيدة بن جرّاح، و بنا به قولى، ميان او و عبد اللّه بن مسعود، پيمان برادرى بسته شد.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص240 و 482، سير أعلام النبلاء: ج1 ص266 الرقم 52.
- ↑ اُسد الغابة: ج2 ص436 الرقم 2000.
- ↑ وقيل: بينه وبين أبي الدرداء (صحيح البخاري: ج5 ص2258 ذيل ح5731، المصنّف لابن أبي شيبة: ج6 ص265 ح1). وقيل: بينه وبين حذيفة بن اليمان (إعلام الورى: ج1 ص363، بحار الأنوار: ج38 ص335 الرقم 10). وقيل: بينه وبين المقداد بن عمرو الكندي (مستدرك الوسائل: ج12 ص216 ح13922).
- ↑ وقيل: بينه وبين عبد اللّه بن مسعود (إعلام الورى: ج1 ص363، بحار الأنوار: ج38 ص335 الرقم 10). وقيل: بينه وبين المنذر بن عمرو بن خنيس المُعنق (الطبقات الكبرى: ج3 ص555، اُسد الغابة: ج5 ص258 الرقم 5114، تاريخ دمشق: ج66 ص218) وقيل: بينه و بين المقداد بن عمرو الكندي (السيرة النبويّة لابن هشام: ج4 ص206).
- ↑ الكافي: ج1 ص401 ح2، تفسير القمّي: ج2 ص109، مختصر بصائر الدرجات: ص125، بحار الأنوار: ج38 ص334 ح7. عن صالح الأحول قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: آخى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَينَ سَلمانَ وأبي ذَرٍّ، وَاشتَرَطَ عَلى أبيذَرٍّ أن لا يَعصِيَ سَلمانَ (الكافي: ج8 ص162 ح168 عن صالح الأحول، بحار الأنوار: ج22 ص345 ح55).
- ↑ بنا به قولى، ميان او و ابودرداء، و بنا به قولى، ميان او و حذيفة بن يمان، و بنا به قولى ديگر، ميان او و مقداد بن عمرو كِندى، پيمان برادرى برقرار شد.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و عبد اللّه بن مسعود، و به قولى، ميان او و منذر بن عمرو بن خنيس مُعنق، و به قولى ديگر، ميان او و مقداد بن عمرو كِندى، پيمان برادرى بسته شد.
- ↑ راجع: ص160 هامش 4.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص403 و 440، تهذيب الكمال: ج33 ص103 الرقم 7240، سير أعلام النبلاء: ج2 ص356 الرقم 70.
- ↑ ر. ك: ص161، پانوشت 1.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج3 ص255 ح5017، الطبقات الكبرى: ج3 ص99 و 556،سير أعلام النبلاء: ج1 ص243 الرقم 39.
- ↑ وقيل بينه وبين سويبط بن عمرو العبدري (الطبقات الكبرى: ج3 ص595).
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص122، الإصابة: ج3 ص495 الرقم 4469، اُسد الغابة: ج3 ص147 الرقم 2756.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و سُوَيبط بن عمرو عبدرى، پيمان برادرى برقرار شد.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص407، الإصابة: ج3 ص188 الرقم 3617 و ج6 ص489 الرقم 9183.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص94 وص 542، الإصابة: ج1 ص300 الرقم 334، اُسد الغابة: ج1 ص320 الرقم 302 وج 2 ص611 الرقم 2388.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص416 و 600، تاريخ دمشق: ج24 ص178.
- ↑ وقيل: بينه وبين سفيان بن قيس بن الحارث (الإصابة: ج3 ص421 الرقم 4266).
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص52 و 473.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و سفيان بن قيس بن حارث، پيمان برادرى برقرار شد.
- ↑ وقيل: بينه وبين مبشر بن عبد المنذر بن رفاعة (الطبقات الكبرى: ج3 ص388 وص 456، سير أعلام النبلاء: ج1 ص185 الرقم 16).
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص388 و 553، سير أعلام النبلاء: ج1 ص186 الرقم 18.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و مبشر بن عبد المنذر بن رفاعه، پيمان برادرى بسته شد.
- ↑ وقيل: بينه وبين عمّار بن ياسر (سير أعلام النبلاء: ج1 ص309 الرقم 61).
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص390، سير أعلام النبلاء: ج1 ص187.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و عمّار بن ياسر، پيمان برادرى برقرار شد.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج3 ص403 ح5533، الطبقات الكبرى: ج3 ص387 و 575، تاريخ دمشق: ج25 ص316.
- ↑ وقيل: بينه وبين سالم مولى أبي حذيفة (الطبقات الكبرى: ج3 ص88 و 410، المحبّر: ص71، سير أعلام النبلاء: ج1 ص169 الرقم 14). وقيل: بينه وبين محمّد بن مسلمة بن سلمة (المستدرك على الصحيحين: ج3 ص491 ح5836، الطبقات الكبرى: ج3 ص410 وص 443، سير أعلام النبلاء: ج2 ص371 الرقم 77) وراجع: هذه الموسوعة: ج2 ص156 هامش 3 وص 162 هامش 2.
- ↑ راجع: ص154 هامش 7 وص 156 هامش 3.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج3 ص300 ح5167، السنن الكبرى: ج6 ص428 ح12520، المعجم الكبير: ج5 ص92 ح4682.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و سالم، غلام ابوحذيفه، و به قولى، ميان او و محمّد بن مسلمة بن مسلمه، پيمان برادرى برقرار گرديد. نيز، ر. ك: ص157 پانوشت 1 و ص163 پانوشت 2.
- ↑ ر. ك: ص155 پانوشت 5 و ص157 پانوشت 1.
- ↑ بحار الأنوار: ج38 ص336 الرقم 10.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص85 و440، سير أعلام النبلاء: ج1 ص338 الرقم 73، اُسد الغابة: ج6 ص68 الرقم 5807.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج3 ص243، الطبقات الكبرى: ج3 ص47، تهذيب الكمال: ج14 ص186 الرقم 3107.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص90 و 462، الإصابة: ج4 ص31 الرقم 4601.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص404 و 599، الإصابة: ج4 ص193 الرقم 4957، اُسد الغابة: ج3 ص377 الرقم 3173.
- ↑ وقيل: بينه وبين المقداد بن عمرو الكندي (كشف الغمّة: ج2 ص178) وراجع: هذه الموسوعة: ج2 ص162 هامش 2 و 7.
- ↑ الإصابة: ج4 ص199 الرقم 497.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و مقداد بن عمرو كِندى، پيمان برادرى برقرار شد. نيز، ر. ك: ص163 پانوشت 2 و 4.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص400، سير أعلام النبلاء: ج1 ص163 الرقم 11 وفيه «عبيد» بدل «عبيد اللّه ».
- ↑ وقيل: بينه وبين أوس بن ثابت أخو حسّان بن ثابت الشاعر (الطبقات الكبرى: ج3 ص56 و 503،تاريخ المدينة: ج3 ص955، خلاصة الأقوال: ص77 الرقم 135).
- ↑ وقيل: بينه وبين سعد بن الربيع (صحيح البخاري: ج2 ص802 ح2171، مسند ابن حنبل: ج4 ص379 ح12975، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص349 ح5346) وراجع: ص416 هامش 3.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص56، السيرة النبويّة لابن هشام: ج4 ص206، تاريخ المدينة: ج3 ص955؛ الأمالي للطوسي: ص587 ح1214، تفسير القمّي: ج2 ص109، المناقب للكوفي: ج1 ص306 ح225.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و اوس بن ثابت، برادر حسّان بن ثابت شاعر، پيمان برادرى بسته شد.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و سعد بن ربيع، برادرى برقرار شد. نيز، ر. ك: ص163 پانوشت 1.
- ↑ وقيل: بينه وبين عبّاس بن عبادة (اُسد الغابة: ج3 ص163 الرقم 2798).
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج3 ص323 ح5249، الطبقات الكبرى: ج3 ص396، الإصابة: ج7 ص365 الرقم 10689.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و عبّاس بن عباده، پيمان برادرى برقرار شد.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص149 و 436.
- ↑ الطبقـات الكبرى: ج3 ص168 و 534، الإصـابة: ج6 ص511 الرقم 9265، اُسد الغـابة: ج5 ص449 الرقم 5539.
- ↑ وقيل: بينه وبين أبي الدرداء (تهذيب التهذيب: ج4 ص404 الرقم 6152، الإصابة: ج4 ص617 الرقم 6116).
- ↑ المصنّف لابن أبي شيبة: ج6 ص265 ح5، التاريخ الصغير: ج1 ص64، الإصابة: ج3 ص345 الرقم 4085.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و ابو دردا، پيمان برادرى بسته شد.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص96 وص 486، الإصابة: ج4 ص476 الرقم 5727، تاريخ دمشق: ج43 ص305.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص53، الإصابة: ج2 ص512 الرقم 2942، اُسد الغابة: ج2 ص375 الرقم 1874.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص402 و 492، تهذيب الكمال: ج28 ص116 الرقم 6021، اُسد الغابة: ج5 ص191 الرقم 4962 وص 226 الرقم 5042.
- ↑ راجع: ص166 هامش 4.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص88 و 595، اُسد الغابة: ج2 ص383 الرقم 1892 وفيه «ماعض» بدل «ماعص»، تاريخ دمشق: ج58 ص469.
- ↑ ر. ك: ص167 پانوشت 2.
- ↑ السيرة النبويّة لابن هشام: ج4 ص206، اُسد الغابة: ج1 ص688 الرقم 1078، الإصابة: ج2 ص26 الرقم 1617 وفيه «زيد» بدل «يزيد».
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج3 ص578 ح6138، الطبقات الكبرى: ج3 ص265 و 460،اُسد الغابة: ج5 ص216 الرقم 5015.
- ↑ وقيل: بينه وبين جبّار بن صخر بن اُميّة (الطبقات الكبرى: ج3 ص161 و 576). وقيل: بينه وبين عبد اللّه بن رواحة بن ثعلبة (تهذيب الكمال: ج28 ص454 الرقم 6162، الإصابة: ج4 ص73 الرقم 4694) وراجع: هذه الموسوعة: ج2 ص156 هامش 9 وص 162 هامش 6 و 7 وص 168 هامش 2.
- ↑ وقيل: بينه وبين حذيفة بن اليمان (المستدرك على الصحيحين: ج3 ص435 ح5657، الطبقات الكبرى: ج3 ص250، تهذيب الكمال: ج21 ص220 الرقم 4174، سير أعلام النبلاء: ج2 ص362 الرقم 76) وراجع: هذه الموسوعة: ج2 ص162 هامش 1 وص 166 هامش 1.
- ↑ تفسير القمّي: ج2 ص109، إعلام الورى: ج1 ص363، بحار الأنوار: ج38 ص336 الرقم 10.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و جبّار بن صخر بن اميّه، و به قولى، ميان او و عبد اللّه بن رواحة بن ثعلبه، پيمان برادرى برقرار شد. نيز، ر. ك: ص157 پانوشت 4 و ص163 پانوشت 4.
- ↑ بنا به قولى، ميان او و حذيفة بن يمان، پيمان برادرى برقرار شد. نيز، ر. ك: ص163 پانوشت 1 و ص167 پانوشت 1.
- ↑ راجع: ص162 هامش 7.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج3 ص123 و 555، اُسد الغابة: ج5 ص258 الرقم 5114.
- ↑ ر. ك: ص163 پانوشت 4.
- ↑ تهذيب الكمال: ج30 ص6 الرقم 6465، تهذيب التهذيب: ج5 ص623 الرقم 8428، تاريخ دمشق: ج62 ص208؛ الإيضاح: ص554.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج3 ص275 ح5074، الإصابة: ج6 ص378 الرقم 8849، اُسد الغابة: ج5 ص347 الرقم 5317.
- ↑ تاريخ دمشق: ج35 ص252، الإصابة: ج5 ص99 الرقم 6443 كلاهما عن عبد الرحمن بن عوف،كنز العمّال: ج13 ص229 ح36690.
- ↑ البقرة: 3.
- ↑ الدرّ المنثور: ج1 ص67 نقلاً عن ابن عساكر، مسند ابن حنبل: ج4 ص310 ح12580، تفسير القرطبي: ج5 ص163، تاريخ دمشق: ج54 ص172 ح11431 عن البراء عن عازب وكلّها نحوه،كنز العمّال: ج12 ص184 ح34586.
- ↑ في الدرّ المنثور: «عوف».
- ↑ في الدرّ المنثور: «عوف».
- ↑ في الدرّ المنثور: «وينصروني».
- ↑ المطالب العالية: ج4 ص150 ح4208، الدرّ المنثور: ج1 ص66 نقلاً عن مسند ابن أبي شيبة.
- ↑ . في بحار الأنوار: «في»، وهو الأصوب.
- ↑ القَتاد: شجر له شَوك، وفي المثل: «ومن دونه خَرط القَتاد» (الصحاح: ج2 ص521 «قتد»).
- ↑ الغَضَى: شجرٌ، من الأثل، خشبُه من أصلب الخَشَب، وجمره يبقى زمانا طويلاً لاينطفئ (المعجم الوسيط: ج2 ص655 «غضى»).
- ↑ بصائر الدرجات: ص84 ح4 عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج52 ص123 ح8.
- ↑ الأمالي للمفيد: ص63 ح9، روضة الواعظين: ص333 نحوه، بحار الأنوار: ج52 ص132 ح36.
- ↑ الغُرَّة: البياض الذي يكون في وجه الفرس، والمُحَجّل: الذي يرتفع البياض في قوائمه (النهاية: ج3 ص353 «غرر» و ج1 ص346 «حجل»).
- ↑ الدُّهْمَة: السَّواد (الصحاح: ج5 ص1924 «دهم»).
- ↑ البُهم: جمع بَهِيم؛ وهو في الأصل الذي لا يخالط لونه لون سواه (النهاية: ج1 ص167 «بهم»).
- ↑ فرطكم على الحوض: متقدّمكم (النهاية: ج3 ص434 «فرط»).
- ↑ لَيُذادنّ: لَيُطردنّ (النهاية: ج2 ص172 «ذود»).
- ↑ صحيح مسلم: ج1 ص218 ح39، سنن ابن ماجة: ج2 ص1439 ح4306، مسند ابن حنبل: ج3 ص378 ح9303 كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج15 ص647 ح42560.
- ↑ واژه «فَرَط» در متن عربى: آن كه بر قوم خود در رفتن به سوى آب، پيشى مى جويد؛ آن كه جلوتر از قافله برود و براى آنان ريسمان ها و دلوها را آماده سازد و از چاه، آب بكشد و آبگيرها را پُرآب كند (لسان العرب، مادّه «فرط»). م.
- ↑ حلية الأولياء: ج7 ص255 الرقم 397، كنز العمّال: ج11 ص427 ح32009.
- ↑ التحصين لابن فهد: ص25 ح40.
- ↑ اللِّقاح: ذوات الألبان من النُّوق (لسان العرب: ج2 ص581 «لقح»).
- ↑ المَرَه: مرضٌ في العين (النهاية: ج4 ص321 «مره»).
- ↑ رجل خَمصان وخميص: إذا كان ضامر البطن (النهاية: ج2 ص80 «خمص»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 121، بحار الأنوار: ج33 ص362 ح597.
- ↑ الثَّفِنة ـ بكسر الفاء ـ: ما وليَ الأرض من كلّ ذات أربع إذا بركت، كالركبتين وغيرهما، ويحصل فيه غلظ من أثر البروك (النهاية: ج1 ص215 «ثفن»).
- ↑ أزمَعَ الأمرَ: مضى فيه، وثبَّت عليه عَزمَه (لسان العرب: ج8 ص144 «زمع»).
- ↑ ماءٌ رَنْق: أي كَدِر (الصحاح: ج4 ص1485 «رنق»).
- ↑ هو أبو الهيثم مالك بن التيِّهان، من أكابر الصحابة.
- ↑ هو خزيمة بن ثابت الأنصاري الذي عدلَ رسول اللّه صلى الله عليه و آله شهادته بشهادة رجلين في قصّة مشهورة.
- ↑ أي اُرسلت مع البريد بعدما قتلهم الفجرة البُغاة.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 182، بحار الأنوار: ج4 ص313 ح40.
- ↑ ابو الهيثم مالك بن تيّهان، از صحابيان بزرگ پيامبر خدا بود.
- ↑ ذو شهادتين، همان خزيمة بن ثابت انصارى است كه در ماجرايى مشهور، پيامبر خدا، شهادت او را با شهادت دو مرد، يكسان قرار داد.
- ↑ بَرِمَ به: إذا سئمَه، وتَبَرَّم به مثله. وأبرَمه: أي أملّه وأضجره (الصحاح: ج5 ص1869 «برم»).
- ↑ بَذَّ القائلين: أي سَبَقَهم وغَلَبَهم (النهاية: ج1 ص110 «بذذ»).
- ↑ المِراء: الجِدال (النهاية: ج4 ص322 «مرا»).
- ↑ المعنى أنّه ليس من عادته إذا ظلمه أحد أن يبثّ الشكوى عند الناس كما هو دأب أكثر الخلق، بل يصبر إلى أن يجد حاكما يحكم بينه وبين خصمه. وذلك في الحقيقة يؤول إلى الكفّ عن فضول الكلام والتكلّم في غير موضعه (مرآة العقول: ج9 ص262).
- ↑ . كذا في المصدر، وفي تحف العقول: «لا يقول ما لا يفعل ويفعل ما لا يقول»، وفي نهج البلاغة: «كان يفعل ما يقول ولا يقول ما لا يفعل».
- ↑ الكافي: ج2 ص237 ح26، نهج البلاغة: الحكمة 289 عن الإمام عليّ عليه السلام، تحف العقول: ص234 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج69 ص294 ح24؛ تاريخ بغداد: ج12 ص315 الرقم 6757، تاريخ دمشق: ج13 ص253 كلاهما عن محمّد بن كيسان نحوه.
- ↑ حلية الأولياء: ج3 ص186 الرقم 241 عن أحمد بن محمّد، تذكرة الخواصّ: ص339 عن أحمد بن يحيى، البداية والنهاية: ج9 ص311 عن عبداللّه بن عطاء.
- ↑ الكافي: ج1 ص200 ح1، الغيبة للنعماني: ص219 ح6، تحف العقول: ص439 نحوه وفيه «الولد» بدل «الوالد»، كمال الدين: ص678 ح31، معاني الأخبار: ص98 ح2 كلاهما نحوه وليس فيهما ذيله وكلّها عن عبد العزيز بن مسلم، بحار الأنوار: ج25 ص123 ح4.