أ ل ف / الألفة
الاُلفَةُ (نسخه آزمایشی)
همدلى
درآمد
فصل يكم: ارزش اُلفت
فصل دوم: تشويق به الفت
فصل سوم: دشوارى الفت دادن دل هاى از هم رميده
فصل چهارم: عوامل الفت
فصل پنجم: موانع الفت
درآمد
اُلفت، در لغت
اُلفت در لغت، مصدر و به معناى پيوستن چيزى به چيز ديگر است. ابن فارس در اين باره مى گويد:
الهَمزَةُ وَ الّلامُ وَ الفاءُ أصلٌ واحِدٌ يَدُلُّ عَلَى انضِمامِ الشَّى ءِ إلَى الشَّى ءِ، وَ الأَشياءِ الكَثيرَةِ أيضاً... قالَ الخَليلُ: ألِفتُ الشَّى ءَ آلُفُهُ، وَ الأُلفَةُ مَصدَرُ الاِئتِلافِ... وَ كُلُّ شَيءٍ ضَمَمتَ بَعضَهُ إلى بَعضٍ فَقَد ألَّفتَهُ تَأليفاً. [۱]
همزه و لام و فاء، ريشه اى است تك معنايى كه بر پيوستن چيزى به چيز ديگر و همچنين به هم پيوستن چيزهاى فراوان، دلالت مى كند.… خليل مى گويد: به آن پيوستم و به آن مى پيوندم. اُلفت، «ائتلاف» است... و هر چيزى كه بخش هايى از آن را با بخش ديگر پيوند دهم، در واقع، آن را «تأليف» كرده ام.
راغب در المفردات، در باره وجه تسميه حرف «الف» مى گويد:
وَ الأَلِفُ، العَدَدَ المَخصوصُ وَ سُمِّىَ بِذلِكَ لِكَونِ الأَعدادِ فِيهِ مُؤتَلِفَةً؛ فَإِنَّ الأَعدادَ أربَعَةٌ: آحادٌ، وَ عَشَراتٌ، وَ مِئاتٌ وَ أُلوفُ فَإِذا بَلَغَتِ الأَلِفَ فَقَدِ ائتَلَفَت وَ ما بَعدَهُ يَكونُ مُكَرَّراً. [۲]
اَلْف (هزار)، عدد مخصوصى است و به اين نامْ ناميده شدن عددى خاص، به خاطر جمع آمدن اعداد در آن است؛ چرا كه اعداد، چهار دسته اند: يكان، دهگان، صدگان و هزارگان، و وقتى اعداد به هزار (اَلْف) مى رسند، بعد از آن، ديگر تكرار مى شوند.
بنا بر اين، الفت و تأليف، گاه مادّى است (مانند كنار هم قرار دادن اجزاى يك مجموعه) و گاه معنوى است (مانند كنار هم قرار گرفتن دل ها).
اُلفت، در قرآن و حديث
اين واژه در قرآن و حديث نيز گاه در تأليف (كنار هم قرار دادن) مادّى، استعمال شده است (مانند: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِى سَحَابًا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَامًا؛ [۳] آيا نمى دانى كه خدا[ست كه] ابرى را مى راند و سپس ميان [اجزاى] آن را پيوند مى دهد و آن گاه، آن را متراكم مى سازد؟») و گاه در تأليف معنوى، به كار رفته است (مانند: «وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَآءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ؛ [۴] و نعمت خدا را بر خود، ياد كنيد، كه دشمن يكديگر بوديد و او [بود كه] ميان دل هاى شما، الفت انداخت»).
مَدخل «اُلفت» در اين دانش نامه، اختصاص به معناى دومِ «الفت» دارد و در آن، اهمّيت و ارزش نزديكى دل ها به يكديگر از نگاه اسلام و نيز زمينه ها، موانع و آثار آن از منظر قرآن و احاديث، ارائه خواهد گرديد. مهم ترين نكات در اين زمينه، عبارت اند از:
يك. اهمّيت الفت
تأليف قلوب، يكى از مهم ترين اهداف تربيتى و سياسى اسلام است. قرآن كريم، از نزديك شدن دل هاى مردم مسلمان صدر اسلام ـ كه موجب زدوده شدن كدورت ها و دشمنى ها و پديد آمدن اُخوّت دينى در ميان آنان گرديد ـ به «نعمت الهى» ياد مى كند كه به بركت بعثت پيامبر بزرگوار اسلام به آنان ارزانى داشته است. امام على عليه السلام در باره اهمّيت و ارزش اين نعمت مى فرمايد:
فَإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ قَدِ امتَنَّ عَلى جَماعَةِ هذِهِ الاُمّةِ فيما عَقَدَ بَينَهُم مِن حَبلِ هذِهِ الاُلفَةِ الَّتى يَنتَقِلونَ فى ظِلِّها لِأَنَّها أرجَحُ مِن كُلِّ ثَمَنٍ وَ أَجَلُّ مِن كُلِّ خَطَرٍ. [۵]
خداوند سبحان، بر جماعت اين امّت، منّت نهاد و اين رشته الفت و همبستگى را كه در سايه آن زندگى مى كنند و در پناه آن مى آرمند، ميانشان ايجاد كرد و اين، نعمتى است كه هيچ يك از آفريدگان نمى تواند برايش قيمتى تعيين كند؛ چرا كه از هر بهايى، فزون تر و از هر مهمّى، مهم تر است.
دو. برنامه اسلام براى تأليف دل ها
تأليف دل ها، بخصوص دل هايى كه از يكديگر نفرت دارند، كارى است كارستان و گاه نشدنى. به گفته امام على عليه السلام:
إزالَةُ الرَّواسى أسهَلُ مِن تَأليفِ القُلوبِ المُتَنافِرَةِ. [۶]
بركندن كوه هاى استوار، آسان تر از اُلفت دادن دل هاى از هم رميده است.
برنامه اسلام براى ايجاد اُلفت و محبّت در ميان مردم، در گام اوّل، برطرف كردن موانع الفت و در گام دوم، ايجاد زمينه هاى آن است:
الف ـ مبارزه با موانع
موانع الفت، همان موانع محبّت و اخوّت اند، مانند: حسد، حقد، كبر، بداخلاقى، عيبجويى [۷] و.…
اين موانع، ريشه در وسوسه هاى شيطانى و هوس هاى نفسانى دارند و گاه جهل و بى تدبيرى، مانع الفت مى گردد، چنان كه در مورد ازدواج كودكان روايت شده است:
إذا زُوِّجوا وَ هُم صِغارٌ لَم يَكادوا يَتَأَلَّفوا. [۸]
چنانچه در خُردسالى به ازدواج درآورده شوند، به ندرت [با همسرانشان] اُنس مى گيرند.
در اسلام براى مبارزه با موانع اُلفت، همه امورى كه سدّ راه الفت و محبّت اند و يا موجب كينه و عداوت و جدايى مى گردند، ممنوع اعلام شده و در صورتى كه به هر دليلى، رشته الفت ميان دو مسلمان قطع شود، حق ندارند بيش از سه روز از هم جدا باشند و اين آيين الهى، آنان را مكلّف كرده كه مجدّداً پيوند دوستى را ميان خود برقرار سازند [۹]، آن جا كه پيامبر خدا مى فرمايد:
لا هِجرَةَ فَوقَ ثَلاثٍ. [۱۰]
هيچ قهر كردنى، بيش از سه روز، جايز نيست.
ب ـ زمينه سازى براى هماهنگى روحى
در نظام آفرينش، مبدأ الفت و كنار هم قرار گرفتن دل ها، تناسب و تعارف آنهاست و معناى سببيت خداوند متعال براى الفت خلق ـ كه در احاديث آمده ـ نيز همين است. امام على عليه السلام مى فرمايد:
إنَّ النُّفوسَ إذا تَناسَبَت ائتَلَفَت. [۱۱]
جان ها، هرگاه ميانشان تناسب باشد، با يكديگر الفت مى گيرند.
از اين رو در اسلام، افزون بر آن كه موانع نزديك شدن دل ها به يكديگر ممنوع اعلام شده است، اكثر قريب به اتّفاق دستور العمل هاى سياسى، اخلاقى و عملى اين آيين، زمينه ساز هماهنگى و تناسب روحى و روانى اند.
بر اين پايه، تأكيد اسلام بر پيروى از بهترين انسان ها و به طور مشخّص اهل بيت عليهم السلام در زندگى، رعايت حقوق يكديگر، حُسن معاشرت، اظهار محبّت، وفادارى، نيكى متقابل، نزديكى سببى، اجتناب از تكلّف در برخوردها در جهت زمينه سازى براى هماهنگى روانى و تقويت رشته الفت و محبّت ميان مردم است.
توصيه اكيد اسلام به اين كه در هر شبانه روز، مردم يك محلّه، نماز خود را پنج بار به جماعت برگزار كنند، زمينه ساز نزديكى و اُنس و اُلفت اهل محلّه مى گردد.
همچنين در هر هفته يك بار مسلمانان يك شهر بايد در يك نقطه جمع شوند و نماز جمعه را به جماعت برگزار نمايند تا ميان اهل شهر، مؤانست و همدلى حاصل گردد.
و بالاتر، اين كه: هر سال دو نوبت، اهل شهر و روستا، در صحرا اجتماع مى كنند و نماز عيد فطر و عيد قربان را به جماعت برگزار مى نمايند تا به بركت آن اجتماع عمومى و رهنمودهاى امام جماعت، اُنس و اُلفت و وحدت در سطح گسترده ترى از جامعه اسلامى تقويت گردد.
مهم تر از همه، اسلام بر همه مسلمانان جهان واجب كرده كه در صورت توان، در مدّت عمر، يك بار در پربركت ترين نقطه روى زمين، در كنار خانه توحيد، حضور يابند و با كنار گذاشتن همه نشانه هاى امتياز و تفرقه، با لباسى همگون و به دور از هر گونه پيرايه، شعار توحيد را در سراسر مراسم عبادى ـ سياسى حج تكرار كنند تا به بركت كلمه «توحيد» در كنار خانه توحيد و در آن اجتماع بزرگ و سراسرى، زمينه براى ايجاد و تقويت هرچه بيشتر وحدت در ميان امّت اسلامى فراهم گردد.
فيض كاشانى با اشاره به نقش نمازهاى: جماعت، جمعه و دو عيدِ فطر و قربان، و كنگره بزرگ حج در انس و الفت امّت اسلامى مى نويسد:
از اين جا، بر لبيب متفطّن ظاهر مى شود كه غرض شارع در جميع تكاليف شرعيه، تحصيل اين نوع الفتى است كه مستحفظ نظام كلّ عالم تواند بود، و لهذا بعضى از حكما گفته اند كه همچنان كه دعوت جميع انبيا از حيثيت علم، اثبات توحيد پروردگار است و نفى شريك از او، از روى عمل نيز به حصول وحدت راجع مى گردد. [۱۲]
و به طور خلاصه، اُلفت (همدلى)، پيوند ناگسستنى با اسلام و ايمان راستين دارد كه «المؤمن إلف مألوف؛ انسان با ايمان، صميمى و مأنوس است» [۱۳] و جامعه اسلامى هرچه به همدلى و وحدت نزديك تر شود، به واقعيت خود نزديك تر مى گردد و هرچه دل ها از يكديگر بيشتر فاصله بگيرند، از هويّت اسلامى خود دورتر مى گردند.
سه. مهم ترين بركات الفت
بركات الفت (همدلى) در زندگى فردى، خانوادگى، سياسى و اجتماعى، حقيقتاً بى شمار است؛ امّا برجسته ترين بركت آن ـ كه زمينه ساز انواع بركات مادّى و معنوى است ـ، عزّت، پيروزى حق و حاكميت عدالت سياسى و اجتماعى است. امام على عليه السلام در خطبه قاصعه، به تفصيل در باره اين بركت، سخن گفته و در يك تحليل بسيار مهمّ تاريخى نشان داده كه در طول تاريخ، پيروزى، عزّت و حاكميت حقجويان، ريشه در الفت و وحدت آنان داشته، و شكست و ذلّت و زبونى آنان در سايه شوم جدايى و اختلاف بوده است. ايشان در پايان اين خطبه، پيروزى نهضت اسلامى به رهبرى پيامبر عظيم الشأن را چنين تحليل مى فرمايد:
فَانظُروا إلى مَواقِعِ نِعَمِ اللّهِ عَلَيهِم حينَ بَعَثَ إلَيهِم رَسولاً، فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طاعَتَهُم، وَ جَمَعَ عَلى دَعوَتِهِ اُلفَتَهُم، كَيفَ نَشَرَتِ النِّعمَةُ عَلَيهِم جَناحَ كَرامَتِها، وَ أسالَت لَهُم جَداوِلَ نَعيمِها، وَ التَفَّتِ المِلَّةُ بِهِم فى عَوائِدِ بَرَكَتِها، فَأَصبَحوا فى نِعمَتِها غَرِقينَ، وَ فى خُضرَةِ عَيشِها فَكِهينَ. [۱۴]
پس به نعمت هايى كه خداوند عز و جل ارزانى شان داشت، بنگريد، آن گاه كه پيامبرى به سوى آنان فرستاد و همگى را به پيروى از آيين او درآورد و با دعوتش، آنان را اُلفت [و اتّحاد] بخشيد. [بنگريد كه] چگونه اين نعمت، بال كرامت خويش را بر سر آنان گسترد و جويبارهاى نعمتش را برايشان جارى ساخت و چگونه اين آيين (اسلام)، با وفور بركت هايش، آنان را از هر سو در ميان گرفت و غرق در نعمت هايش شدند و زندگى اى خوش و شادان يافتند.
بنا بر اين، يكى از مهم ترين مسئوليت هاى رهبران فرهنگى و سياسى جوامع اسلامى، برنامه ريزى جهت هرچه نزديك تر كردن دل هاى مردم مسلمان به يكديگر است.
پيامبر خدا، خود، فوق العاده به اين موضوع اهمّيت مى داد، تا آن جا كه در روايتى آمده است:
كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُقبِلُ بِوَجهِهِ وَ حَديثِهِ عَلى أشَرِّ القَومِ؛ يَتَأَلَّفُهُم بِذلِكَ! [۱۵]
پيامبر صلى الله عليه و آله چنان با چهره باز و روى خوش با بدترينِ مردم برخورد مى كرد كه آنان با همين برخورد، صميمى مى شدند.
همچنين يكى از توصيه هاى اكيد ايشان به هر نماينده اى كه به جايى اعزام مى نمود، اقدام جهت نزديك تر كردن دل هاى مردم به يكديگر بود. [۱۶] امام على عليه السلام نيز راه او را ادامه داد، تا آن جا كه فرمود:
وَ لَيسَ رَجُلٌ ـ فَاعلَم ـ أحرَصَ عَلى جَماعَةِ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ اُلفَتِها مِنّى. [۱۷]
و بدان كه هيچ كس به اندازه من، به يكپارچگى و همبستگى امّت محمّد، آزمند نيست.
و اينك، نصوصى (متونى) كه اين اجمال را از آنها برگرفته ايم.
الفصل الأوّل: قيمة الائتلاف
فصل يكم: ارزش اُلفت
1 / 1: الاُلفَةُ مِن أهدافِ النُّبُوَّةِ
1 / 1: اُلفت، يكى از اهداف نبوّت
الكتاب
قرآن
«وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ». [۱۸]
«همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده مشويد، و نعمت خدا بر خود را ياد كنيد، آن گاه كه دشمنان [يكديگر] بوديد، پس ميان دل هاى شما الفت نهاد و به لطف او برادرانِ هم شُديد، و بر كنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد. اين گونه، خداوند، نشانه هاى خود را براى شما روشن مى كند. باشد كه شما راه يابيد».
«هُوَ الَّذِى أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ * وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِى الأَْرْضِ جَمِيعًا مَّا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ». [۱۹]
«همو بود كه تو را با يارى خود و مؤمنان، نيرومند گردانيد، و ميان دل هايشان الفت نهاد، كه اگر آنچه در روى زمين است همه را خرج مى كردى، نمى توانستى ميان دل هايشان الفت برقرار كنى؛ ولى خدا بود كه ميان آنان الفت قرار داد؛ چرا كه او تواناى حكيم است».
الحديث
حديث
1. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ كانَ إذا بَعَثَ بَعثا قالَ ـ: تَأَلَّفُوا النّاسَ [۲۰] وتَأَنَّوا بِهِم، ولا تُغيروا عَلَيهِم حَتّى تَدعوهُم؛ فَما عَلَى الأَرضِ مِن أهلِ بَيتِ مَدَرٍ ولا وَبَرٍ إلّا وأن تَأتوني بِهِم مُسلِمينَ، أحَبُّ إلَيَّ مِن أن تَقتُلوا رِجالَهُم وتَأتوني بِنِسائِهِم. [۲۱]
1. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ هر گاه لشكرى اعزام مى كرد ـ: با مردم به مهر و بردبارى رفتار كنيد و تا دعوتشان نكرده ايد، به آنان يورش نبريد؛ چرا كه اگر همه اهل زمين را، از آبادى نشين و چادرنشين، مسلمان به نزد من آوريد، برايم خوش تر از آن است كه مردانشان را بكشيد و زنانشان را به اسيرى بياوريد.
2. دلائل النبوّة للبيهقي عن أبي بكر بن محمّد بن عمرو بن حَزم: هذا كِتابُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عِندَنَا الَّذي كَتَبَهُ لِعَمرِو بنِ حَزمٍ حينَ بَعَثَهُ إلَى اليَمَنِ...:
عَهدٌ مِن رَسولِ اللّهِ لِعَمرِو بنِ حَزمٍ حينَ بَعَثَهُ إلَى اليَمَنِ، أمَرَهُ بِتَقوَى اللّهِ في أمرِهِ؛ فَإِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوا وَالَّذينَ هُم مُحسِنونَ [۲۲]، وأمَرَهُ أن... يَستَألِفَ النّاسَ حَتّى يَفقَهوا فِي الدّينِ. [۲۳]
2. دلائل النبوّة، بيهقى ـ به نقل از ابو بكر بن محمّد بن عمرو بن حزم ـ: اين نامه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در نزد ماست كه وقتى عمرو بن حزم را به يمن گسيل داشت، برايش نوشت...: «اين، سفارشى است از پيامبر خدا به عمرو بن حزم، آن گاه كه او را به يمن فرستاد. او را به تقوا از خدا در كارش فرمان داده است؛ زيرا خداوند با كسانى است كه تقوا پيشه كنند و نيكوكار باشند. و به او فرمان داده است كه... با مردم، به مهربانى و الفت (همدلى) رفتار كند تا در دين، دانا شوند».
3. الإمام عليّ عليه السلام ـ في فَضلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ـ: لَمَّ اللّهُ بِهِ الصَّدعَ [۲۴]، ورَتَقَ بِهِ الفَتقَ [۲۵]، وألَّفَ بِهِ الشَّملَ بَينَ ذَوِي الأَرحامِ بَعدَ العَداوَةِ الواغِرَةِ في الصُّدورِ [۲۶]، وَالضَّغائِنِ القادِحَةِ فِي القُلوبِ. [۲۷]
3. امام على عليه السلام ـ در فضايل پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ: خداوند به بركت وجود او، تفرقه را به اتّحادْ بدل ساخت و شكاف ها را به هم آورد و ميان سينه هاى شعله ور از دشمنىِ خويشاوندان و دل هاى آكنده از كينه آنها، الفت (دوستى) افكند.
4. عنه عليه السلام ـ أيضا ـ: دَفَنَ اللّهُ بِهِ الضَّغائِنَ، وأطفَأَ بِهِ الثَّوائِرَ، ألَّفَ بِهِ إخوانا، وفَرَّقَ بِهِ أقرانا، أعَزَّ بِهِ الذِّلَّةَ، وأذَلَّ بِهِ العِزَّةَ. [۲۸]
4. امام على عليه السلام ـ نيز در فضايل پيامبر صلى الله عليه و آله ـ: خداوند به واسطه او، كينه ها را مدفون ساخت و آتش خونخواهى ها را فرو نشاند و ميان عدّه اى، [با آن كه هيچ نسبتى با هم نداشتند،] پيوند برادرى افكند و ميان عدّه اى كه خويشاوند بودند، جدايى افكند. ذلّت را عزّت بخشيد و عزّت را ذلّت داد.
5. الإمام الحسين عليه السلام: سَأَلتُ أبي عَن... مَخرَجِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَيفَ كانَ يَصنَعُ فيهِ؟ فَقالَ: كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَخزُنُ لِسانَهُ إلّا عَمّا يَعنيهِ، ويُؤَلِّفُهُم ولا يُنَفِّرُهُم، ويُكرِمُ كَريمَ كُلِّ قَومٍ ويُوَلّيهِ عَلَيهِم. [۲۹]
5. امام حسين عليه السلام: از پدرم در باره... رفتار پيامبر خدا در بيرون از خانه پرسيدم. فرمود: «پيامبر خدا همواره زبانش را از گفتار بيهوده در كام مى كشيد و با مردم، با الفت (/ دوستانه) رفتار مى كرد و آنها را نمى رماند. ارجمندِ هر قومى را گرامى مى داشت و او را بر آنان فرمان روايى مى داد».
6. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَد كانَ يَتَأَلَّفُ النّاسَ بِالمِئَةِ ألفِ دِرهَمٍ؛ لِيَكُفّوا عَنهُ، فَلا تَتَأَلَّفونَهُم بِالكَلامِ. [۳۰]
6. امام باقر عليه السلام: پيامبر خدا با [بخشش] صد هزار درهم، سعى مى كرد دل هاى مردم را به دست آورد تا از [مخالفت با] او باز ايستند، و آيا شما حاضر نيستيد با سخن، دل هاى آنها (مخالفانتان) را به دست آوريد؟
راجع: ص86 (الاُلفة / الفصل الأوّل: قيمد الإئتلاف / مسؤوليّة الوالي في تأليف الناس).
ر.ك: ص87 (همدلى / فصل يكم: ارزش اُلفت / مسئوليت حكمران در ايجاد الفت و همبستگى ميان مردم).
1 / 2: دَورُ الاِئتِلافِ في بَقاءِ الاُمَّةِ وعِزِّها
1 / 2: نقش الفت در ماندگارى و سربلندى امّت
7. الإمام عليّ عليه السلام ـ في خُطبَتِهِ الَّتي تُسَمَّى القاصِعَةَ ـ: اِحذَروا ما نَزَلَ بِالاُمَمِ قَبلَكُم مِنَ المَثُلاتِ [۳۱] بِسوءِ الأَفعالِ، وذَميمِ الأَعمالِ، فَتَذَكَّروا في الخَيرِ وَالشَّرِّ أحوالَهُم، وَاحذَروا أن تَكونوا أمثالَهُم.
فَإِذا تَفَكَّرتُم في تَفاوُتِ حالَيهِم، فَالزَموا كُلَّ أمرٍ لَزِمَتِ العِزَّةُ بِهِ شَأنَهُم، وزاحَتِ الأَعداءُ لَهُ عَنهُم، ومُدَّتِ العافِيَةُ بِهِ عَلَيهِم، وَانقادَتِ النِّعمَةُ لَهُ مَعَهُم، ووَصَلَتِ الكَرامَةُ عَلَيهِ حَبلَهُم؛ مِنَ الاِجتِنابِ لِلفُرقَةِ، وَاللُّزومِ لِلاُلفَةِ وَالتَّحاضِّ عَلَيها وَالتَّواصي بِها. وَاجتَنِبوا كُلَّ أمرٍ كَسَرَ فِقرَتَهُم [۳۲]، وأوهَنَ مُنَّتَهُم [۳۳]؛ مِن تَضاغُنِ القُلوبِ، وتَشاحُنِ الصُّدورِ، وتَدابُرِ النُّفوسِ، وتَخاذُلِ الأَيدي.
وتَدَبَّروا أحوالَ الماضينَ مِنَ المُؤمِنينَ قَبلَكُم، كَيفَ كانوا في حالِ التَّمحيصِ وَالبَلاءِ، أ لَم يَكونوا أثقَلَ الخَلائِقِ أعباءً؟ وأجهَدَ العِبادِ بَلاءً؟ وأضيَقَ أهلِ الدُّنيا حالاً؟ اِتَّخَذَتهُمُ الفَراعِنَةُ عَبيدا، فَساموهُم سوءَ العَذابِ، وجَرَّعوهُمُ المُرارَ، فَلَم تَبرَحِ الحالُ بِهِم في ذُلِّ الهَلَكَةِ، وقَهرِ الغَلَبَةِ، لا يَجِدونَ حيلَةً في امتِناعٍ، ولا سَبيلاً إلى دِفاعٍ، حَتّى إذا رَأَى اللّهُ سُبحانَهُ جِدَّ الصَّبرِ مِنهُم عَلَى الأَذى في مَحَبَّتِهِ، وَالِاحتِمالَ لِلمَكروهِ مِن خَوفِهِ، جَعَلَ لَهُم مِن مَضايِقِ البَلاءِ فَرَجا، فَأَبدَلَهُمُ العِزَّ مَكانَ الذُّلِّ، وَالأَمنَ مَكانَ الخَوفِ، فَصاروا مُلوكا حُكّاما، وأئِمَّةً أعلاما، وقَد بَلَغَتِ الكَرامَةُ مِنَ اللّهِ لَهُم ما لَم تَذهَبِ الآمالُ إلَيهِ بِهِم.
فَانظُروا كَيفَ كانوا حَيثُ كانَتِ الأَملاءُ [۳۴] مُجتَمِعَةً، وَالأَهواءُ مُؤتَلِفَةً، وَالقُلوبُ مُعتَدِلَةً، وَالأَيدي مُتَرادِفَةً، وَالسُّيوفُ مُتَناصِرَةً، وَالبَصائِرُ نافِذَةً، وَالعَزائِمُ واحِدَةً. أ لَم يَكونوا أربابا في أقطارِ الأَرَضينَ، ومُلوكا عَلى رِقابِ العالَمينَ؟ فَانظُروا إلى ما صاروا إلَيهِ في آخِرِ اُمورِهِم، حينَ وَقَعَتِ الفُرقَةُ، وتَشَتَّتَتِ الاُلفَةُ، وَاختَلَفَتِ الكَلِمَةُ وَالأَفئِدَةُ، وتَشَعَّبوا مُختَلِفينَ، وتَفَرَّقوا مُتَحارِبينَ، قَد خَلَعَ اللّهُ عَنهُم لِباسَ كَرامَتِهِ، وسَلَبَهُم غَضَارَةَ [۳۵] نِعمَتِهِ، وبَقِيَ قَصَصُ أخبارِهِم فيكُم عِبَرا لِلمُعتَبِرينَ.
فَاعتَبِروا بِحالِ وَلَدِ إسماعيلَ، وبَني إسحاقَ، وبَني إسرائيلَ عليهم السلام؛ فَما أشَدَّ اعتِدالَ الأَحوالِ، وأقرَبَ اشتِباهَ الأَمثالِ!
تَأَمَّلوا أمرَهُم في حالِ تَشَتُّتِهِم وتَفَرُّقِهِم، لَيالِيَ كانَتِ الأَكاسِرَةُ وَالقَياصِرَةُ أربابا لَهُم، يَحتازونَهُم عَن ريفِ الآفاقِ وبَحرِ العِراقِ وخُضرَةِ الدُّنيا، إلى مَنابِتِ الشّيحِ، ومَهافي الرّيحِ [۳۶]، ونَكَدِ المَعاشِ، فَتَرَكوهُم عالَةً مَساكينَ، إخوانَ دَبَرٍ ووَبَرٍ [۳۷]، أذَلَّ الاُمَمِ دارا، وأجدَبَهُم قَرارا، لا يَأوونَ إلى جَناحِ دَعوَةٍ يَعتَصِمونَ بِها، ولا إلى ظِلِّ اُلفَةٍ يَعتَمِدونَ عَلى عِزِّها، فَالأَحوالُ مُضطَرِبَةٌ، وَالأَيدي مُختَلِفَةٌ، وَالكَثرَةُ مُتَفَرِّقَةٌ، في بَلاءِ أزلٍ [۳۸]، وأطباقِ جَهلٍ؛ مِن بَناتٍ مَوءودَةٍ، وأصنامٍ مَعبودَةٍ، وأرحامٍ مَقطوعَةٍ، وغاراتٍ مَشنونَةٍ.
فَانظُروا إلى مَواقِعِ نِعَمِ اللّهِ عَلَيهِم حينَ بَعَثَ إلَيهِم رَسولاً، فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طاعَتَهُم، وجَمَعَ عَلى دَعوَتِهِ اُلفَتَهُم، كَيفَ نَشَرَتِ النِّعمَةُ عَلَيهِم جَناحَ كَرامَتِها، وأسالَت لَهُم جَداوِلَ نَعيمِها، وَالتَفَّتِ المِلَّةُ بِهِم في عَوائِدِ بَرَكَتِها، فَأَصبَحوا في نِعمَتِها غَرِقينَ، وفي خُضرَةِ عَيشِها فَكِهينَ، قَد تَرَبَّعَتِ الاُمورُ بِهِم في ظِلِّ سُلطانٍ قاهِرٍ، وآوَتهُمُ الحالُ إلى كَنَفِ عِزٍّ غالِبٍ، وتَعَطَّفَتِ الاُمورُ عَلَيهِم في ذُرى مُلكٍ ثابِتٍ، فَهُم حُكّامٌ عَلَى العالَمينَ، ومُلوكٌ في أطرافِ الأَرَضينَ، يَملِكونَ الاُمورَ عَلى مَن كانَ يَملِكُها عَلَيهِم، ويُمضونَ الأَحكامَ فيمَن كانَ يُمضيها فيهِم، لا تُغمَزُ لَهُم قَناةٌ، ولا تُقرَعُ لَهُم صَفاةٌ. [۳۹]
ألا وإنَّكُم قَد نَفَضتُم أيدِيَكُم مِن حَبلِ الطّاعَةِ، وثَلَمتُم حِصنَ اللّهِ المَضروبَ عَلَيكُم بِأَحكامِ الجاهِلِيَّةِ، فَإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ قَدِ امتَنَّ عَلى جَماعَةِ هذِهِ الاُمَّةِ فيما عَقَدَ بَينَهُم مِن حَبلِ هذِهِ الاُلفَةِ الَّتي يَنتَقِلونَ في ظِلِّها، ويَأوونَ إلى كَنَفِها، بِنِعمَةٍ لا يَعرِفُ أحَدٌ مِنَ المَخلوقينَ لَها قيمَةً؛ لِأَنَّها أرجَحُ مِن كُلِّ ثَمَنٍ، وأجَلُّ مِن كُلِّ خَطَرٍ. [۴۰]
7. امام على عليه السلام ـ در خطبه موسوم به «قاصعه» ـ: از كيفرهايى كه بر اثر اعمال نكوهيده امّت هاى پيش از شما بر سرشان آمد، حذر كنيد و در نيك و بد (خوشى و ناخوشى)، همواره حال و روز آنان را به ياد داشته باشيد، و بترسيد از اين كه به سرنوشت آنها گرفتار آييد.
و چون در تفاوت احوالِ [نيك و بد] آنان انديشيديد، چيزى را انتخاب كنيد كه آنان به سبب آن به عزّت رسيدند و [به خاطر آن،] دشمنان از آنان دور گشتند و دوران امنيّتشان به درازا كشيد و نعمت ها در اختيارشان قرار گرفت و به بركت آن، رشته پيوند در ميانشان برقرار گشت؛ كارهايى چون: اجتناب از تفرقه، و چنگ زدن به رشته الفت و همدلى و ترغيب و توصيه يكديگر به اين كار. و از هر كارى كه كمر آنان را شكست و توانايى آنان را به ضعف كشاند، دورى كنيد؛ كارهايى چون: كينه ورزى دل ها، و دشمنى سينه ها، و پشت كردن جان ها به يكديگر و دست يارى از هم كشيدن.
نيز در احوال مؤمنان گذشته كه پيش از شما بودند، انديشه كنيد، كه در هنگام رنج و آزمايش [الهى]، چگونه بودند. آيا نه اين است كه از همه مردمان، گران بارتر بودند و از همه بندگان، بلاكش تر و از همه مردم دنيا در تنگناتر؟ فرعون ها آنان را به بندگى گرفتند و بدترين شكنجه ها را بر سرشان آوردند و مرارت ها به آنان چشانيدند. پيوسته در ذلّتِ هلاكت به سر مى بردند و هماره مغلوب بودند. نه چاره اى بر جلوگيرى مى يافتند و نه راهى براى دفاع، تا آن كه خداوند سبحان، چون ديد كه چگونه در راه محبّت او بر آزارها شكيبايى مى كنند و از بيم او ناملايمات را به جان مى خرند، آنان را از تنگناهاى بلا رهايى بخشيد و خوارىِ آنان را به عزّت، و ترس [و ناامنى شان] را به امنيّت مبدّل ساخت، و زان پس بر سرير پادشاهى و فرمان روايى نشستند و پيشوايانى بلندمرتبه گشتند و لطف خداوند، چنان شامل حال آنان شد كه تصوّرش را هم نمى كردند.
پس بنگريد كه چه وضعى داشتند، آن گاه كه جمعشان متّحد بود و خواست هايشان سازوار و دل ها يكى و دست ها در كنار هم و شمشيرها هميار و نگاه ها نافذ و تصميم ها يك سان! آيا نه اين است كه اربابان جهان و فرمان رواى عالميان شدند؟ و باز بنگريد كه در پايان كارشان به چه سرنوشتى دچار شدند، آن گاه كه ميانشان تفرقه افتاد و همبستگى به پراكندگى گراييد و سخن ها و دل ها ناهمساز شدند و به گروه هاى ناسازگار تقسيم شدند، و دسته دسته گشتند و با يكديگر به جنگ و ستيز برخاستند. در اين هنگام، خداوند، جامه ارجمندى از تن آنان بر كَند و خوشىِ نعمت هايش را از آنان گرفت و سرگذشت آنان، در ميان شما ماند تا درس عبرتى باشد براى آنان كه اهل عبرت اند.
پس، از احوال فرزندان اسماعيل و پسران اسحاق و بنى اسرائيل عليهم السلام عبرت بگيريد؛ كه سرگذشت ها سخت همسان اند، و نمونه ها بس شبيه هم!
در وضع آنان، به گاه تشتّت و پراكندگى شان، تأمّل كنيد؛ روزگاران سياهى كه كسراها و قيصرها ارباب آنان بودند و آنان را از سرزمين هاى آباد و درياى عراق [۴۱] و مَرغزارهاى عالم، به سرزمين هايى كه رويشگاه دِرَمْنه [۴۲] بود و بادهاى تند مى وزيد و زندگى در آنها سخت بود، [۴۳] بيرون راندند، و به صورت مشتى تهى دست شترچران رهايشان كردند. در محقّرترين سراها و بى آب و علف ترينِ سرزمين ها به سر مى بردند؛ نه بالِ دعوتى بود كه زير آن بيارمند و نه سايه الفتى كه با تكيه به آن عزّت يابند. اوضاع، پريشان بود و دست ها ناهميار و جماعات، پراكنده. در رنجى سخت، و نادانى هاى متراكم همچون: زنده به گور كردن دختران و پرستيدن بُت ها و قطع پيوندهاى خويشاوندى و جنگ ها و غارتگرى ها به سر مى بردند.
و زان پس، به نعمت هايى كه خداوند ارزانى شان داشت، بنگريد، آن گاه كه پيامبرى به سوى آنان فرستاد و همگى را به پيروى از آيين او در آورد و با دعوتش، آنان را الفت [و اتحاد] بخشيد. [بنگريد كه] چگونه اين نعمت، بال كرامت خويش را بر سر آنان گسترد و جويبارهاى نعمتش را برايشان جارى ساخت و به لطف اين آيين (اسلام)، وفور نعمت هايش، آنان را از هر سو در ميان گرفت و غرق در نعمت هايش شدند و زندگى اى خوش و شادان يافتند. كارهايشان در سايه يك قدرت قاهر، سامان يافت و قدرتى شكست ناپذير گرفتند و امور آنان، تحت حكومتى پايدار در آمد. پس زمامداران جهان و پادشاهان روى زمين شدند. زمامدار امور كسانى گشتند كه پيش تر، زمام امورشان در دست آنان بود، و بر كسانى حكمران شدند كه پيش تر بر آنها حكم مى راندند. ديگر نه نيزه اى برايشان فشرده مى شود و نه سنگى سويشان پرتاب مى گردد. [۴۴]
امّا اينك، شما از ريسمان طاعت [حق]، دست كشيده ايد و با [زنده كردن] احكام جاهليت، در دژى كه خداوند بر گرد شما زده است، رخنه ايجاد كرده ايد، در حالى كه خداوند سبحان بر جماعتِ اين امّت، منّت نهاد و اين رشته الفت (/ همبستگى) را كه در سايه آن زندگى مى كنند و در پناه آن مى آرمند، ميانشان ايجاد كرد و اين، نعمتى است كه هيچ يك از آفريدگان نمى تواند برايش قيمتى تعيين كند؛ چرا كه از هر بهايى، فزون تر و از هر مهمّى، مهم تر است.
1 / 3: مَسؤُولِيَّةُ الوالي في تَأليفِ النّاسِ
1 / 3: مسئوليت حكمران در ايجاد الفت و همبستگى ميان مردم
8. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن كِتابِهِ لِلأَشتَرِ لَمّا وَلّاهُ عَلى مِصرَ ـ: ولا تَنقُض سُنَّةً صالِحَةً عَمِلَ بِها صُدورُ هذِهِ الاُمَّةِ، وَاجتَمَعَت بِهَا الاُلفَةُ، وصَلَحَت عَلَيهَا الرَّعِيَّةُ. [۴۵]
8. امام على عليه السلام ـ در نامه خويش به مالك اشتر، آن گاه كه او را بر مصر گماشت ـ: راه و رسم نيكى را كه بزرگان اين امّت بدان عمل كرده اند و مايه الفت و همبستگى آنان گشته و رعيت بر آن هم داستان شده است، نقض مكن.
9. عنه عليه السلام ـ مِن كِتابِهِ إلى أبي موسَى الأَشعَرِيِّ ـ: ولَيسَ رَجُلٌ ـ فَاعلَم ـ أحرَصَ عَلى جَماعَةِ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله واُلفَتِها مِنّي، أبتَغي بِذلِكَ حُسنَ الثَّوابِ وكَرَمَ المَآبِ. [۴۶]
9. امام على عليه السلام ـ در نامه خويش به ابو موسى اشعرى ـ: ... بدان كه هيچ كس به اندازه من به يكپارچگى و همبستگى امّت محمّد، آزمند نيست و من با اين كار، پاداش نيكو [ى الهى] و سربلندى در آخرت را مى جويم [، نه منافع شخصى و دنيوى خويش را].
10. الإمام الصادق عليه السلام: ثَلاثَةٌ تَجِبُ عَلَى السُّلطانِ لِلخاصَّةِ وَالعامَّةِ: مُكافَأَةُ المُحسِنِ بِالإِحسانِ؛ لِيَزدادوا رَغبَةً فيهِ، وتَغَمُّدُ [۴۷] ذُنوبِ المُسيءِ؛ لِيَتوبَ ويَرجِعَ عَن غَيِّهِ، وتَأَلُّفُهُم جَميعا بِالإِحسانِ وَالإِنصافِ. [۴۸]
10. امام صادق عليه السلام: حكمران، نسبت به همه مردم، از خاص و عام، سه وظيفه دارد: نيكوكار را پاداش نيك دهد تا رغبتشان به آن بيشتر شود، گناهان بدكار را بپوشاند تا توبه كند و از گم راهى اش برگردد، و با احسان و عدالت، همگان را به الفت (همدلى) كشاند.
11. عنه عليه السلام ـ لِخَيثَمَةَ ـ: أبلِغ مَوالِيَنَا السَّلامَ، وأوصِهِم بِتَقوَى اللّهِ وَالعَمَلِ الصّالِحِ، وأن يَعودَ صَحيحُهُم مَريضَهُم، وَليَعُد غَنِيُّهُم عَلى فَقيرِهِم، وَليَحضُر حَيُّهُم جَنازَةَ مَيِّتِهِم، وأن يَتَأَلَّفوا في البُيوتِ، ويَتَذاكَروا عِلمَ الدّينِ، فَفي ذلِكَ حَياةُ أمرِنا، رَحِمَ اللّهُ مَن أحيا أمرَنا. [۴۹]
11. امام صادق عليه السلام ـ به خَيثمه ـ: به دوستانمان سلام برسان و آنان را به پرهيز از خداوند و كار نيك، سفارش كن و [نيز] اين كه، تن درستشان از بيمارشان عيادت كند، و توانگرشان به تهى دستشان رسيدگى كند، و زنده شان در تشييع جنازه مرده شان حاضر شود، و در خانه ها گرد هم آيند، و براى شناخت دين، مذاكره كنند؛ چرا كه اين كارها امر (امامت) ما را زنده مى دارد. رحمت خدا بر آن كس كه امر ما را زنده بگرداند!
راجع: ص76 (الاُلفة / الفصل الاوّل / الاُلفة من أهداف النبوّة).
ر. ك: ص77 (همدلى / فصل يكم / الفت، يكى از اهداف نبوّت).
الفصل الثاني: الحثّ على الائتلاف
فصل دوم: تشويق به الفت
12. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: خِيارُكُم أحاسِنُكُم أخلاقا، الَّذينَ يَألَفونَ ويُؤلَفونَ. [۵۰]
12. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بهترين هاى شما، خوش اخلاق ترين هاى شما هستند؛ آنان كه با ديگران، و ديگران با آنان، الفت مى گيرند.
13. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ أحَبَّكُم إلَيَّ أحسَنُكُم أخلاقا، المُوَطَّؤونَ أكنافا [۵۱]، الَّذينَ يَألَفونَ ويُؤلَفون. [۵۲]
13. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: محبوب ترين هاى شما در نزد من، كسانى هستند كه خوش اخلاق ترند، نرم خو و بى آزارند، با مردم الفت مى گيرند و مردم با آنها الفت مى پذيرند.
14. عنه صلى الله عليه و آله: أفاضِلُكُم أحسَنُكُم أخلاقا، المُوَطَّؤونَ أكنافا، الَّذينَ يَألَفونَ ويُؤلَفونَ وتوطَأُ رِحالُهُم. [۵۳]
14. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: برترين هاى شما، كسانى هستند كه خوش اخلاق ترند، نرم خو و بى آزارند، با مردم الفت مى گيرند و مردم با آنها الفت مى پذيرند، و خانه هايشان [براى ديدار يا ميهمانى و يا رفع مشكلات و حوائج] پر رفت و آمد است.
15. عنه صلى الله عليه و آله: أقرَبُكُم مِنّي في المَوقِفِ غَدا... أحسَنُكُم خُلُقا وأقرَبُكُم إلَى النّاسِ. [۵۴]
15. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: نزديك ترين هاى شما به من در فرداى قيامت، كسانى هستند كه... خوش اخلاق ترند و به مردم نزديك ترند.
16. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ مِن فِقهِ الرَّجُلِ: مَدخَلَهُ، ومَخرَجَهُ، ومَمشاهُ، وإلفَهُ، ومَجلِسَهُ. [۵۵]
16. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: از فهم (دانايىِ) آدمى است [چگونگى] ورودش و خروجش و راه رفتنش و الفتش، و نشستنش. [۵۶]
17. عنه صلى الله عليه و آله: اِقرَؤُوا القُرآنَ مَا ائتَلَفَت قُلوبُكُم، فَإِذَا اختَلَفتُم فَقوموا عَنهُ. [۵۷]
17. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: قرآن را تا زمانى كه دل هايتان [به آن] الفت دارد، قرائت كنيد و چون اختلاف كرديد، برخيزيد. [۵۸]
18. عنه صلى الله عليه و آله ـ فيآدابِ السَّفَرِ ـ: إذا كانوا ثَلاثَهً فَأَمِّروا أحَدَهُم وتَوَكَّلوا عَلَى اللّهِ وتَأَلَّفوا. [۵۹]
18. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در آداب سفر ـ: اگر سه نفر بوديد، يك نفرتان را امير خود قرار دهيد، به خدا توكّل كنيد، و همدل باشيد.
19. عنه صلى الله عليه و آله: رَحِمَ اللّهُ عَبدا أعانَ وَلَدَهُ عَلى بِرِّهِ بِالإِحسانِ إلَيهِ، وَالتَّآلُفِ لَهُ، وتَعليمِهِ وتَأديبِهِ. [۶۰]
19. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: رحمت خدا بر آن بنده اى كه با نيكى كردن به فرزندش و محبّت به او و الفت با او و تعليم و تربيتش، وى را بر نيكى به خويش يارى كند!
20. الإمام عليّ عليه السلام: طوبى لِمَن يَألَفُ النّاسَ ويَألَفونَهُ عَلى طاعَةِ اللّهِ. [۶۱]
20. امام على عليه السلام: خوشا به حال كسى كه بر پايه طاعت خداوند، با مردم الفت مى گيرد و مردم با او الفت مى گيرند.
21. عنه عليه السلام: بَعضُ الإِمساكِ عَن أخيكَ مَعَ الإلفِ، خَيرٌ مِنَ البَذلِ مَعَ الجَنَفِ [۶۲]. [۶۳]
21. امام على عليه السلام: گاه مضايقه همراه با محبّت از برادرت، بهتر از بخشش توأم با ترش رويى است.
22. عنه عليه السلام: ما أقبَحَ القَطيعَةَ بَعدَ الصِّلَةِ، وَالجَفاءَ بَعدَ الإِخاءِ، وَالعَداوَةَ بَعدَ الصَّفاءِ، وزَوالَ الاُلفَةِ بَعدَ استِحكامِها. [۶۴]
22. امام على عليه السلام: چه زشت است بريدن بعد از پيوند، و دورى كردن بعد از برادرى، و دشمنى بعد از صميميت، و زايل شدن الفت بعد از استوار شدن رشته آن.
23. الإمام زين العابدين عليه السلام: حَقُّ أهلِ مِلَّتِكَ إضمارُ السَّلامَةِ وَالرَّحمَةِ لَهُم، وَالرِّفقُ بِمُسيئِهِم، وتَأَلُّفُهُم، وَاستِصلاحُهُم. [۶۵]
23. امام زين العابدين عليه السلام: حقّ همكيشانت [بر تو]، حُسن نيّت و مهربانى با آنان است و نرمش با بدكردارشان و الفت گرفتن با آنان و اصلاح كردن ميانشان.
الفصل الثالث: صعوبة تأليف القلوب المتنافرة
فصل سوم: دشوارى الفت دادن دل هاى از هم رميده
الكتاب
قرآن
«لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِى الأَْرْضِ جَمِيعًا مَّا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ». [۶۶]
«اگر آنچه در روى زمين است، همه را خرج مى كردى، نمى توانستى ميان دل هايشان الفت افكنى».
الحديث
حديث
24. الإمام عليّ عليه السلام: إزالَةُ الرَّواسي [۶۷] أسهَلُ مِن تَأليفِ القُلوبِ المُتَنافِرَةِ. [۶۸]
24. امام على عليه السلام: بر كندن كوه هاى استوار، آسان تر از الفت دادن دل هاى از هم رميده است.
25. الإمام الصادق عليه السلام ـ في رِسالَتِهِ إلى أصحابِهِ ـ: عَلَيكُم بِمُجامَلَةِ أهلِ الباطِلِ... ولَولا أنَّ
اللّهَ تَعالى يَدفَعُهُم عَنكُم لَسَطَوا [۶۹] بِكُم، وما في صُدورِهِم مِنَ العَداوَةِ وَالبَغضاءِ أكثرُ مِمّا يُبدونَ لَكُم. مَجالِسُكُم ومَجالِسُهُم واحِدَةٌ، وأرواحُكُم وأرواحُهُم مُختَلِفَةٌ لا تَأتَلِفُ، لا تُحِبّونَهُم أبَدا، ولا يُحِبّونَكُم. [۷۰]
25. امام صادق عليه السلام ـ در نامه خود به يارانش ـ: با اهل باطل، خوش معاشرت باشيد.… اگر نبود كه خداوند متعال، [شرّ] آنان را از شما رفع مى كند، هر آينه آنان به زور بر شما چيره مى شدند. دشمنى و نفرتى كه در سينه هاى آنها [نسبت به شما] هست، بيشتر از آن چيزى است كه وانمود مى كنند. مجلس هاى شما و آنها يكى است؛ امّا جان هاى شما و آنان مختلف است و با هم الفت نمى گيرند. نه شما هرگز آنان را دوست مى داريد و نه آنان شما را.
26. الأمالي للطوسي عن سَدير: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: إنّي لَأَلقَى الرَّجُلَ لَم أرَهُ ولَم يَرَني فيما مَضى قَبلَ يَومِهِ ذلِكَ فَاُحِبُّهُ حُبّا شَديدا، فَإِذا كَلَّمتُهُ وَجَدتُهُ لي عَلى مِثلِ ما أنَا عَلَيهِ لَهُ، ويُخبِرُني أنَّهُ يَجِدُ لي مِثلَ الَّذي أجِدُ لَهُ!
فَقالَ: صَدَقتَ يا سَديرُ، إنَّ ائتِلافَ [۷۱] قُلوبِ الأَبرارِ إذَا التَقَوا وإن لَم يُظهِرُوا التَّوَدُّدَ بِأَلسِنَتِهِم، كَسُرعَةِ اختِلاطِ قَطرِ السَّماءِ عَلى مِياهِ الأَنهارِ، وإنَّ بُعدَ ائتِلافِ قُلوبِ الفُجّارِ إذَا التَقَوا وإن أظهَرُوا التَّوَدُّدَ بِأَلسِنَتِهِم، كَبُعدِ البَهائِمِ مِنَ التَّعاطُفِ وإن طالَ اعتِلافُها عَلى مِذوَدٍ [۷۲] واحِدٍ. [۷۳]
26. الأمالى، طوسى ـ به نقل از سَدير ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: گاه مردى را ملاقات مى كنم كه تا آن روز، نه من او را ديده ام و نه او مرا؛ امّا احساس دوستىِ شديدى نسبت به او مى كنم، و چون با او سخن مى گويم، مى بينم كه او براى من، همان گونه است كه من براى اويم و مى گويد كه او نيز همين احساس را نسبت به من دارد!
فرمود: «درست است، اى سدير! به هم آمدنِ [۷۴] دل هاى نيكان، آن گاه كه با يكديگر ملاقات مى كنند، اگرچه به زبانْ اظهار دوستى نكنند، به سانِ سرعتِ آميختن آب باران با آب هاى جويبارهاست؛ و دورى دل هاى بدكاران از الفت گرفتن با هم، آن گاه كه با يكديگر ملاقات مى كنند، هرچند به زبانْ اظهار دوستى كنند، به سانِ دورىِ حيوانات از همدلى با يكديگر است، هرچند ديرزمانى بر سر يك آخور، علف بخورند».
الفصل الرابع: مبادئ الاُلفة
فصل چهارم: عوامل الفت
4 / 1: رحمة اللّه عز و جل
4 / 1: رحمت خدا
الكتاب
قرآن
«هُوَ الَّذِى أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ * وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِى الأَْرْضِ جَمِيعًا مَّا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ». [۷۵]
«همو بود كه تو را با يارى خود و مؤمنان، نيرومند گردانيد. و ميان دل هايشان الفت نهاد، كه اگر آنچه در روى زمين است، همه را خرج مى كردى، نمى توانستى ميان دل هايشان الفت برقرار كنى؛ ولى خدا بود كه ميان آنان الفت قرار داد؛ چرا كه او تواناى حكيم است».
الحديث
حديث
27. الإمام عليّ عليه السلام ـ في دُعاءِ يَومِ الخَميسِ ـ: فَلَكَ رَبِّيَ الحَمدُ... تَأَلَّفتَ بِلُطفِكَ الفِرَقَ، وفَلَقتَ بِقُدرَتِكَ الفَلَقَ [۷۶]. [۷۷]
27. امام على عليه السلام ـ در دعاى روز پنجشنبه ـ: پس سپاس، تو را ـ اى پروردگار من!... ـ: كه به لطف خويش جدايى ها را به هم آوردى و به قدرت خويش، صبحگاهان را شكافتى.
28. الإمام الباقر عليه السلام: اِعلَم أنَّ الإِلفَ مِنَ اللّهِ، وَالفِركَ [۷۸] مِنَ الشَّيطانِ. [۷۹]
28. امام باقر عليه السلام: بدان كه الفت، از خداست و كينه و نفرت، از شيطان است.
29. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل سَبَبُ اُلفَةِ الخَلقِ. [۸۰]
29. امام صادق عليه السلام: خداوند عز و جل سبب الفت خلق است.
30. عنه عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذي أشبَعَ جوعَنا، وآمَنَ رَوعَتَنا، وأقالَ عَثرَتَنا، وكَبَتَ عَدُوَّنا، وألَّفَ بَينَ قُلوبِنا. [۸۱]
30. امام صادق عليه السلام: سپاس، خداوندى را كه گرسنگى ما را به سيرى بدل كرد، و ترس ما را به امنيّت، بدل كرد و از لغزش ما در گذشت و دشمن ما را سركوب كرد و ميان دل هايمان الفت نهاد.
4 / 2: العَقل
4 / 2: خِرَد
31. الإمام عليّ عليه السلام: العاقِلُ يَألَفُ مِثلَهُ. [۸۲]
31. امام على عليه السلام: خردمند با همتاى خود، الفت مى پذيرد.
32. عنه عليه السلام: العَقلُ حَيثُ كانَ إلفٌ [۸۳] مَألوفٌ. [۸۴]
32. امام على عليه السلام: خِرَد هر جا كه باشد، [آن جا] اُنس و اُلفت است.
4 / 3: تَناسُبُ الأَرواحِ
4 / 3: تناسب روح ها
33. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الأَرواحُ جُنودٌ مُجَنَّدَةٌ، فَما تَعارَفَ مِنهَا ائتَلَفَ، وما تَناكَرَ مِنهَا اختَلَفَ. [۸۵]
33. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: روح ها سربازانى بسيج شده اند. پس، آن روح هايى كه يكديگر را بشناسند، با هم الفت مى گيرند و آنها كه يكديگر را نشناسند، از هم جدا مى شوند.
34. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّ النُّفوسَ إذا تَناسَبَتِ ائتَلَفَت. [۸۶]
34. امام على عليه السلام: جان ها هر گاه ميانشان تناسب (همانندى) باشد، با يكديگر الفت مى گيرند.
35. الإمام الصادق عليه السلام: الأَرواحُ جُنودٌ مُجَنَّدَةٌ تَلتَقي فَتَتَشامُّ كَما تَتَشامُّ الخَيلُ، فَما تَعارَفَ مِنهَا ائتَلَفَ، وما تَناكَرَ مِنهَا اختَلَفَ، ولَو أنَّ مُؤمِنا جاءَ إلى مَسجِدٍ فيهِ اُناسٌ كَثيرٌ لَيسَ فيهِم إلّا مُؤمِنٌ واحِدٌ، لَمالَت روحُهُ إلى ذلِكَ المُؤمِنِ حَتّى يَجلِسَ إلَيهِ. [۸۷]
35. امام صادق عليه السلام: روح ها سربازانى بسيج شده اند. به يكديگر مى رسند و همانند اسب ها، همديگر را مى بويند. اگر آشنا در آمدند، با هم الفت مى گيرند و اگر ناآشنا در آمدند، از هم پراكنده مى شوند. اگر مؤمنى به مسجدى در آيد كه در آن، مردمان بسيارند و در ميان آنها فقط يك مؤمن باشد، روح او به آن مؤمن، ميل مى كند، تا جايى كه كنار او مى نشيند.
36. عنه عليه السلام: إنَّ روحَ الإِيمانِ واحِدَةٌ، خَرَجَت مِن عِندِ واحِدٍ، وتَتَفَرَّقُ في أبدانٍ شَتّى، فَعَلَيهِ ائتَلَفَت، وبِهِ تَحابَّت. [۸۸]
36. امام صادق عليه السلام: روح ايمان، يكى است و از نزد يكى بيرون آمد و در بدن هاى گوناگون پخش شد. پس، بر اساس آن، الفت مى گيرند و به واسطه آن، دوستى مى ورزند.
4 / 4: الإِسلام
4 / 4: اسلام
37. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل جَعَلَ الإِسلامَ صِراطا، مُنيرَ الأَعلامِ، مُشرِقَ المَنارِ، فيهِ تَأتَلِفُ القُلوبُ، وعَلَيهِ تَأخَّى الإِخوانُ. [۸۹]
37. امام على عليه السلام: خداوند عز و جل اسلام را راهى با نشانه هاى نورانى و مناره هاى تابناك قرار داد. در اسلام است كه دل ها با يكديگر الفت مى گيرند و بر اساس آن است كه برادران، برادرى مى كنند.
4 / 5: الإِيمان
4 / 5: ايمان
38. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ مَألَفَةٌ، ولا خَيرَ فيمَن لا يَألَفُ ولا يُؤلَفُ. [۹۰]
38. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، خون گرم است. در كسى كه الفت نمى گيرد و الفت نمى پذيرد، خيرى نيست.
39. عنه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ إلفٌ مَألوفٌ، ولا خَيرَ فيمَن لا يَألَفُ، وخَيرُ النّاسِ أنفَعُهُم لِلنّاسِ. [۹۱]
39. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، خون گرم و صميمى است، و در كسى كه الفت نمى گيرد، خيرى نيست. و بهترينِ مردم، كسى است كه براى مردم، سودمندتر باشد.
40. عنه صلى الله عليه و آله: المُؤمِنُ غِرٌّ كَريمٌ [۹۲]، وَالفاجِرُ خَبٌّ [۹۳] لَئيمٌ، وخَيرُ المُؤمِنينَ مَن كانَ مَألَفَةً لِلمُؤمِنينَ، ولا خَيرَ فيمَن لا يَألَفُ ولا يُؤلَفُ. [۹۴]
40. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمن، خوش ذات [۹۵] و بزرگوار است و فاسد، مكّار و پست. بهترينِ مؤمنان، كسى است كه مايه الفت مؤمنان باشد. و در كسى كه الفت نمى گيرد و الفت نمى پذيرد، خيرى نيست.
41. عنه صلى الله عليه و آله: أكمَلُ المُؤمِنينَ إيمانا أحاسِنُهُم أخلاقا، المُوَطَّؤونَ أكنافا، الَّذينَ يَألَفونَ ويُؤلَفونَ، ولا خَيرَ فيمَن لا يَألَفُ ولا يُؤلَفُ. [۹۶]
41. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مؤمنانى ايمانشان كامل تر است كه خوش اخلاق ترند، نرم خو و بى آزارند؛ آنان كه با ديگران الفت مى گيرند و ديگران با آنها الفت مى گيرند. و در كسى كه الفت نمى گيرد و الفت نمى پذيرد، خيرى نيست.
42. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ لِلمُنافِقينَ عَلاماتٍ يُعرَفونَ بِها... لا يَألَفونَ ولا يُؤلَفونَ. [۹۷]
42. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: منافقان را نشانه هايى است كه با آنها شناخته مى شوند: ... با ديگران الفت نمى گيرند و ديگران نيز با آنها الفت نمى گيرند.
43. الإمام عليّ عليه السلام: المُؤمِنُ إِلفٌ مَألوفٌ مُتَعَطِّفٌ. [۹۸]
43. امام على عليه السلام: مؤمن، خون گرم و الفت پذير و مهربان است.
44. الإمام الصادق عليه السلام: المُؤمِنونَ يَألَفونَ ويُؤلَفونَ ويُغشى رَحلُهُم. [۹۹]
44. امام صادق عليه السلام: مؤمنان، اهل انس و الفت اند و درِ خانه شان به روى همه باز است (ميهمان نوازند).
راجع: هذه الموسوعة: ج2 ص22 (الإخاء / الفصل الأوّل: تشريع الإخاء الديني/ المؤمن أخو المؤمن).
ر. ك: همين دانش نامه: ج2 ص23 (برادرى / فصل يكم: تشريع برادرىِ دينى / مؤمن، برادر مؤمن است).
4 / 6: وَلايَةُ أهلِ البَيتِ عليهم السلام
4 / 6: دوستى اهل بيت عليهم السلام
45. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لِعَلِيٍّ عليه السلام ـ: يا عَلِيُّ، إنَّ بِنا خَتَمَ اللّهُ الدّينَ كَما بِنا فَتَحَهُ، وبِنا يُؤَلِّفُ اللّهُ بَينَ قُلوبِكُم بَعدَ العَداوَةِ وَالبَغضاءِ. [۱۰۰]
45. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به على عليه السلام ـ: اى على! خداوند، دين را به ما ختم كرد، چنان كه با ما آغازش نمود، و به واسطه ما ميان دل هاى شما، پس از دشمنى و كينه توزى، الفت مى افكند.
46. الإمام الباقر عليه السلام: لَمّا قُبِضَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله باتَ آلُ مُحَمَّدٍ عليهم السلام بِأَطوَلِ لَيلَةٍ... فَبَينا هُم كَذلِكَ إذ أتاهُم آتٍ لا يَرَونَهُ ويَسمَعونَ كَلامَهُ، فَقالَ: السَّلامُ عَلَيكُم أهلَ البَيتِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ... فَأَنتُم أهلُ اللّهِ عز و جل الَّذينَ بِهِم تَمَّتِ النِّعمَةُ، وَاجتَمَعَتِ الفُرقَةُ، وَائتَلَفَتِ الكَلِمَةُ، وأنتُم أولِياؤُهُ؛ فَمَن تَوَلّاكُم فازَ، ومَن ظَلَمَ حَقَّكُم زَهَقَ. [۱۰۱]
46. امام باقر عليه السلام: چون پيامبر خدا رحلت كرد، آل محمّد، درازترين شب را سپرى كردند.… در اين حال بودند كه يكى نزد آنان آمد كه خودش را نمى ديدند؛ ولى سخنش را مى شنيدند. گفت: «سلام و رحمت و بركات خدا بر شما، اى اهل بيت!... شما اهل اللّه عز و جل هستيد؛ همانها كه به واسطه وجودشان، نعمتْ كامل گشت، و تفرقه به اتّحاد گراييد، و وحدت (همبستگى) به وجود آمد. شما اولياى او هستيد. پس، هر كه شما را به ولايت (دوستى) گرفت، رستگار شد و هر كه در حقّ شما ستم كرد، نابود گشت».
47. الإمام الصادق عليه السلام: نَحنُ أهلَ البَيتِ النَّعيمُ الَّذي أنعَمَ اللّهُ بِنا عَلَى العِبادِ، وبِنَا ائتَلَفوا بَعدَ أن كانوا مُختَلِفينَ، وبِنا ألَّفَ اللّهُ بَينَ قُلوبِهِم، وَ جَعَلَهُم إخوانا بَعدَ أن كانوا أعداءً. [۱۰۲]
47. امام صادق عليه السلام: ما خاندان، نعمتى هستيم كه خداوند به بندگان عطا كرد، و به واسطه ما اختلاف آنان به ائتلاف گراييد، و به واسطه ما خداوند، ميان دل هايشان الفت انداخت، و آنان را كه دشمن يكديگر بودند، به برادر تبديل كرد.
48. الكافي عن عمّار الساباطي: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: أَيُّما أفضَلُ: العِبادَةُ في السِّرِّ مَعَ الإِمامِ مِنكُمُ المُستَتَرِ في دَولَةِ الباطِلِ، أوِ العِبادَةِ في ظُهورِ الحَقِّ ودَولَتِهِ، مَعَ الإِمامِ مِنكُمُ الظَّاهِرِ؟ فَقالَ: ... واللّهِ عِبادَتُكُم في السِّرِّ مَعَ إِمامِكُم المُستَتِرِ... قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، فَماتَرى إذا أن نَكونَ مِن أصحابِ القائِمِ عليه السلام و يَظهَرَ الحَقُّ، ونَحنُ اليَومَ في إمامَتِكَ وطاعَتِكَ أفضَلُ أعمالاً من أصحابِ دَولَةِ الحَقِّ وَالعَدلِ؟
فَقالَ: سُبحانَ اللّهِ! أما تُحِبّونَ أن يُظهِرَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالَى الحَقَّ وَالعَدلَ فِي البِلادِ، ويَجمَعَ اللّهُ الكَلِمَةَ، ويُؤَلِّفَ اللّهُ بَينَ قُلوبٍ مُختَلِفَةٍ، ولا يَعصونَ اللّهَ عز و جل في أرضِهِ، وتُقامَ حُدودُهُ في خَلقِهِ؟! [۱۰۳]
48. الكافى ـ به نقل از عمّار ساباطى ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: كدامين بهتر است: عبادت پنهانى با امامى غايب در دولت باطل، يا عبادت در ظهور حق و دولت آن با امامى آشكار؟
فرمود: «به خداوند سوگند، عبادت به صورت پنهانى با امام غايبتان، بهتر است...».
گفتم: قربانت گردم! پس به نظر شما ما كه امروز تحت امامت و اطاعت شما هستيم و اعمال ما بر اعمال ياران دولت حق و عدالت، برتر است، نبايد آرزو كنيم كه از ياران قائم عليه السلام باشيم و حق، آشكار [و حكم فرما] شود؟
فرمود: «سبحان اللّه! آيا شما دوست نداريد كه خداوند متعال، حق و عدالت را در جهان، آشكار گرداند و وحدت كلمه (عقيده) پديد آورد و ميان دل هاى پراكنده، الفت اندازد و خداوند عز و جل را در روى زمينش نافرمانى نكنند و حدود و احكام خدا در ميان خلقش اجرا شود؟!».
49. الإمام الهادي عليه السلام ـ فِي الزِّيارَةِ الجامِعَةِ ـ: بِمُوالاتِكُم عَلَّمَنَا اللّهُ مَعالِمَ دينِنا، وأصلَحَ ما كانَ فَسَدَ مِن دُنيانا، وبِمُوالاتِكُم تَمَّتِ الكَلِمَةُ، وعَظُمَتِ النِّعمَةُ، وَائتَلَفَتِ الفُرقَةُ، وبِمُوالاتِكُم تُقبَلُ الطّاعَةُ المُفتَرَضَةُ. [۱۰۴]
49. امام هادى عليه السلام ـ در «زيارت جامعه» ـ: به بركت ولايت شما [اهل بيت] است كه خداوند، تعاليم دينش را به ما آموخت و تباهى هاى دنياى ما را اصلاح كرد، و به بركت ولايت [و پيروى از] شماست كه كلمه[ى توحيد] كامل گشت و نعمت، عظيم شد و جدايى به اتّحاد انجاميد، و با ولايت (دوستى) شماست كه طاعات واجب، پذيرفته مى شوند.
4 / 7: رِعايَةُ الحُقوقِ
4 / 7: رعايت حقوق
50. الإمام عليّ عليه السلام ـ في بَيانِ الحُقوقِ الَّتي أوجَبَهَا اللّهُ تَعالى ـ: ثُمَّ جَعَلَ مِن حُقوقِهِ حُقوقا فَرَضَها لِبَعضِ النّاسِ عَلى بَعضٍ، فَجَعَلَها تَتَكافى في وُجوهِها [۱۰۵] ويوجِبُ بَعضُها بَعضا، ولا يُستَوجَبُ بَعضُها إلّا بِبَعضٍ، فَأَعظَمُ مِمّا افتَرَضَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى مِن تِلكَ الحُقوقِ حَقُّ الوالي عَلَى الرَّعِيَّةِ، وحَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الوالي، فَريضَةٌ فَرَضَهَا اللّهُ عز و جل لِكُلٍّ عَلى كُلٍّ، فَجَعَلَها نِظامَ اُلفَتِهِم وعِزّا لِدينِهِم. [۱۰۶]
50. امام على عليه السلام ـ در بيان حقوقى كه خداوند متعال واجب فرموده است ـ: سپس از حقوق خويش حقوقى قرار داد و آنها را بر مردمان نسبت به يكديگر واجب گردانيد. هر يك را در اِزاى ديگرى نهاد [۱۰۷] و هر يك از اين حقوق، موجب ديگرى مى شود و هيچ يك بدون ديگرى واجب نمى گردد. بزرگ ترين حق از اين حقوق كه خداوند متعال واجب فرمود، حقّ والى بر رعيّت است و حقّ رعيّت بر والى؛ حقّى كه خداوند عز و جلبراى هر يك، بر ديگرى واجب كرده و آن را مايه الفت [و اتّحاد] آنان و سربلندى [و اقتدارِ] دينشان گردانيده است.
4 / 8: تَركُ الكُلفَةِ
4 / 8: ترك تكلّف
51. الإمام عليّ عليه السلام: شَرطُ الاُلفَةِ تَركُ الكُلفَةِ. [۱۰۸]
51. امام على عليه السلام: شرط الفت، ترك تكلّف است.
4 / 9: حُسنُ العِشرَةِ
4 / 9: حسن معاشرت
52. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّ أحسَنَ ما يَألَفُ بِهِ النّاسُ قُلوبَ أوِدّائِهِم، ونَفَوا بِهِ الضِّغنَ [۱۰۹] عَن قُلوبِ أعدائِهِم: حُسنُ البِشرِ عِندَ لِقائِهِم، وَالتَّفَقُّدُ في غَيبَتِهِم، وَالبَشاشَةُ بِهِم عِندَ حُضورِهِم. [۱۱۰]
52. امام على عليه السلام: بهترين چيزى كه مردم به واسطه آن، دل هاى دوستانشان را به دست مى آورند و كينه ها را از دل هاى دشمنانشان مى زدايند، اين است كه در هنگام برخورد با آنان، خوش رو، در غيابشان جوياى احوالشان، و در حضورشان گشاده رو باشند.
4 / 10: إظهارُ المَحَبَّةِ
4 / 10: اظهار محبّت
53. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إذا أحَبَّ أحَدُكُم أخاهُ فِي اللّهِ فَليُعلِمهُ؛ فَإِنَّهُ أبقى فِي الاُلفَةِ، وأثبَتُ فِي المَوَدَّةِ. [۱۱۱]
53. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر گاه يكى از شما برادر دينى اش را دوست دارد، اين را به او اعلام كند؛ چرا كه اين كار، الفت را پايدارتر و دوستى را استوارتر مى كند.
54. الإمام عليّ عليه السلام: قُلوبُ الرِّجالِ وَحشِيَّةٌ، فَمَن تَأَلَّفَها أقبَلَت عَلَيهِ. [۱۱۲]
54. امام على عليه السلام: دل هاى مردان رمنده اند. پس هر كه آنها را رام كند، به او رو مى كنند.
55. عنه عليه السلام: مَن تَأَلَّفَ النّاسَ أحَبّوهُ. [۱۱۳]
55. امام على عليه السلام: هر كه با مردم الفت بگيرد، مردم او را دوست مى دارند.
56. عنه عليه السلام: أحَقُّ النّاسِ أن يُؤنَسَ بِهِ الوَدودُ المَألوفُ. [۱۱۴]
56. امام على عليه السلام: سزاوارترينِ مردم به خو گرفتن با او، شخص مهربان و صميمى است.
57. المحاسن عن أبي البلاد: مَرَّ رَجُلٌ فِي المَسجِدِ وأبو جَعفَرٍ عليه السلام جالِسٌ وأبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام، فَقالَ لَهُ بَعضُ جُلَسائِهِ: وَاللّهِ إنّي لَاُحِبُّ هذَا الرَّجُلَ.
قالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: ألا فَأَعلِمهُ؛ فَإِنَّهُ أبقى لِلمَوَدَّةِ وخَيرٌ فِي الاُلفَةِ. [۱۱۵]
57. المحاسن ـ به نقل از ابو البلاد ـ: مردى در مسجد مى گذشت و امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نشسته بودند. يكى از مجلسيان به امام عليه السلام گفت: به خدا، من اين مرد را دوست مى دارم!
امام باقر عليه السلام به او فرمود: «پس، اين را به او اعلام كن؛ زيرا اين كار، دوستى را پايدارتر مى سازد و براى الفت، بهتر است».
4 / 11: المُصاهَرَة
4 / 11: ازدواج
58. علل الشرائع عن عبد اللّه بن يزيد: حَدَّثَني يَزيدُ بنُ سَلامٍ أنَّهُ سَأَلَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَقالَ لَهُ: أخبِرني لِمَ سُمِّيَ اللَّيلُ لَيلاً؟
قالَ: لِأَنَّهُ يُلايِلُ [۱۱۶] الرِّجالَ مِنَ النِّساءِ، جَعَلَهُ اللّهُ عز و جلاُلفَةً ولِباسا، وذلِكَ قَولُ اللّهِ عز و جل: «وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ لِبَاسًا * وَ جَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشًا» [۱۱۷]. [۱۱۸]
58. علل الشرائع ـ به نقل از عبد اللّه بن يزيد ـ: يزيد بن سلام برايم گفت كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: بفرماييد كه چرا شب را «لَيْل» گفته اند؟
فرمود: «چون مردها را با زنان الفت مى دهد. [۱۱۹] خداوند عز و جل شب را مايه الفت و پوشش، قرار داده است و اين، سخن خداوند عز و جل است، آن جا كه مى فرمايد: «و شب را پوشش قرار داديم و روز را براى معاش [شما] نهاديم»» .
59. الإمام الهادي عليه السلام ـ في خُطبَةِ النِّكاحِ ـ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ اللّهَ جَلَّ وعَزَّ جَعَلَ الصِّهرَ [۱۲۰] مَألَفَةً لِلقُلوبِ، ونِسبَةَ المَنسوبِ، أوشَجَ [۱۲۱] بِهِ الأَرحامَ، وجَعَلَهُ رَأفَةً ورَحمَةً «إِنَّ فِى ذَلِكَ لَاَيَاتٍ لِّلْعَالِمِينَ» [۱۲۲]. [۱۲۳]
59. امام هادى عليه السلام ـ در خطبه عقد ازدواج ـ: امّا بعد، خداوند عز و جل وصلت [۱۲۴] را مايه الفت دل ها و نسبت خويشاوندى قرار داد. به واسطه آن، ارحام را به هم پيوند داد و آن را موجب رأفت و مهربانى قرار داد؛ «و در آن، نشانه هايى براى دانايان است».
60. الإمام الرضا عليه السلام: لَو لَم يَكُن فِي المُناكَحَةِ وَالمُصاهَرَةِ آيَةٌ مُحكَمَةٌ ولا سُنَّةٌ مُتَّبَعَةٌ ولا أثَرٌ مُستَفيضٌ، لَكانَ فيما جَعَلَ اللّهُ مِن بِرِّ القَريبِ، وتَقريبِ البَعيدِ، وتَأليفِ القُلوبِ، وتَشبيكِ الحُقوقِ، وتَكثيرِ العَدَدِ، وتَوفيرِ الوَلَدِ لِنَوائِبِ الدَّهرِ وحَوادِثِ الاُمورِ، ما يَرغَبُ في دونِهِ العاقِلُ اللَّبيبُ. [۱۲۵]
60. امام رضا عليه السلام: در باره ازدواج و وصلت، حتّى اگر آيه اى محكم و سنّتى پيروى شده و احاديث فراوان هم نبود، فوايدى كه خداوند در آن قرار داده است، از قبيل: نيكى به نزديكان و نزديك ساختن بيگانگان، الفت دادن دل ها، در هم تنيدن حقوق، افزايش جمعيت، و زياد شدن فرزند براى [كمك كردن در هنگام] سختى هاى روزگار و امور زندگى، خود، كافى بودند كه شخص خردمندِ دانا به آن بگرايد.
4 / 12: الوَفاء
4 / 12: وفادارى
61. الإمام عليّ عليه السلام: سَبَبُ الاِئتِلافِ الوَفاءُ. [۱۲۶]
61. امام على عليه السلام: وفادارى، موجب الفت است.
4 / 13: الإِنصاف
4 / 13: انصاف
62. الإمام عليّ عليه السلام: الإِنصافُ يَألَفُ القُلوبَ. [۱۲۷]
62. امام على عليه السلام: انصاف، دل ها را الفت مى دهد.
63. عنه عليه السلام: الإِنصافُ يَرفَعُ الخِلافَ، ويوجِبُ الاِئتِلافَ. [۱۲۸]
63. امام على عليه السلام: انصاف، اختلاف را رفع مى كند و موجب الفت مى شود.
4 / 14: التَّبارّ
4 / 14: نيكى كردن به يكديگر
64. الإمام عليّ عليه السلام: اِجمَعوا يَجمَعِ اللّهُ شَملَكُم، وتَبارّوا يَصِلِ اللّهُ اُلفَتَكُم. [۱۲۹]
64. امام على عليه السلام: گِرد هم آييد تا خداوند، جمع شما را گرد هم آورد، و به يكديگر نيكى كنيد تا خداوند، شما را به هم الفت دهد.
4 / 15: الدُّعاء
4 / 15: دعا
65. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اللّهُمَّ اغفِر لِأَحيائِنا وأمواتِنا، وأصلِح ذاتَ بَينِنا، وألِّف بَينَ قُلوبِنا. [۱۳۰]
65. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بار خدايا! زندگان و مردگانِ ما را بيامرز و ميان ما آشتى بيفكن و دل هايمان را با يكديگر الفت بده.
66. عنه صلى الله عليه و آله: اللّهُمَّ ألِّف بَينَ قُلوبِنا، وأصلِح ذاتَ بَينِنا، وَاهدِنا سُبُلَ السَّلامِ. [۱۳۱]
66. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بار خدايا! دل هاى ما را با هم الفت ده و ميان ما آشتى بيفكن و ما را به راه هاى صلح (مسالمت) هدايت فرما.
67. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ لِلّهِ تَبارَكَ وتَعالى مَلَكا مِنَ المَلائِكَةِ نِصفُ جَسَدِه الأَعلى نارٌ ونِصفُهُ الأَسفَلُ ثَلجٌ، فَلَا النّارُ تُذيبُ الثَّلجَ، وَلَا الثَّلجُ يُطفِئُ النّارَ، وَهُوَ قائِمٌ يُنادي بِصَوتٍ لَهُ رَفيعٍ: سُبحانَ اللّهِ الَّذي كَفَّ حَرَّ هذِهِ النّارِ فَلا تُذيبُ هذا الثَّلجَ، وكَفَّ بَردَ هذا الثَّلجِ فلا يُطفِئُ حَرَّ هذِهِ النّارِ، اللّهُمَّ يا مُؤَلِّفا بَينَ الثَّلجِ وَالنّارِ، ألِّف بَينَ قُلوبِ عِبادِكَ المُؤمِنينَ عَلى طاعَتِکَ. [۱۳۲]
67. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند متعال را فرشته اى از فرشتگان است كه نيمى از اندامش آتش و نيمى ديگر، يخ است. نه آتش، يخ را آب مى كند و نه يخ، آتش را خاموش مى نمايد. با آوازى بلند صدا مى زند: پاك است خداوندى كه داغىِ اين آتش را نگه داشت و نگذاشت اين يخ را ذوب كند، و سرماى يخ را نگه داشت و نگذاشت اين آتش را خاموش نمايد. بار خدايا! اى الفت دهنده [و جمع كننده] ميان برف و آتش! ميان دل هاى بندگان مؤمنت، بر طاعتت، الفت افكن!
68. الإمام الرضا عليه السلام ـ في خُطبَةِ النِّكاحِ ـ: نَسأَلُ اللّهَ أن يَلحَمَ ما بَينَكُم بِالبِرِّ وَالتَّقوى، ويُؤَلِّفَهُ بِالمَحَبَّةِ وَالهَوى، ويَختِمَهُ بِالمُوافَقَةِ وَالرِّضا، إنَّهُ سَميعُ الدُّعاءِ لَطيفٌ لِما يَشاءُ. [۱۳۳]
68. امام رضا عليه السلام ـ در خطبه عقد ازدواج ـ: از خداوند مى خواهيم كه ميان شما را به نيكى و تقوا پيوند زند و بر پايه محبّت و عشق، الفت دهد و با سازگارى و خرسندى، به فرجام رساند، كه او شنوا [و اجابت كننده]ى دعاست و آنچه را بخواهد، لطف مى كند.
69. الإمام المهدي عليه السلام ـ مِن دُعاءٍ دَعا بِهِ في قُنوتِهِ ـ: أسأَلُكَ بِاسمِكَ الَّذي ألَّفتَ بِهِ بَينَ قُلوبِ أولِيائِكَ، وألَّفتَ بَينَ الثَّلجِ وَالنّارِ؛ لا هذا يُذيبُ هذا، ولا هذا يُطفِئُ هذا. [۱۳۴]
69. امام مهدى عليه السلام ـ از دعاى ايشان در قنوتش ـ: از تو درخواست مى كنم، به حقّ آن نامت كه به واسطه آن، ميان دل هاى دوستانت الفت افكندى و بين برف و آتش، سازش دادى كه نه اينْ آن را آب مى كند و نه آنْ اين را خاموش مى گرداند!
70. الكافي عن سَماعة: سَأَلتُهُ [۱۳۵] عَنِ الصَّلاةِ عَلَى المَيِّتِ، فَقالَ: تُكَبِّرُ خَمسَ تَكبيراتٍ، تَقولُ أوَّلَ ما تُكَبِّرُ: أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ... اللّهُمَّ اغفِر لِأَحيائِنا وأمواتِنا مِنَ المُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ، وألِّف قُلوبَنا عَلى قُلوبِ أخيارِنا، وَاهدِنا لِمَا اختُلِفَ فيهِ مِنَ الحَقِّ بِإِذنِكَ، إنَّكَ تَهدي مَن تَشاءُ إلى صِراطٍ مُستَقيمٍ. [۱۳۶]
70. الكافى ـ به نقل از سماعه ـ: از امام عليه السلام [۱۳۷] در باره نماز ميّت پرسيدم. فرمود: «پنج تكبير مى گويى. بعد از تكبير اوّل، مى گويى: گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يگانه نيست.… بار خدايا! مردان و زنان مؤمن ما را، از زنده و مرده، بيامرز و دل هاى ما را با دل هاى نيكانمان الفت ده، و ـ به اذن خودت ـ ما را به حق (حقيقت) ـ كه مورد اختلاف است ـ راه نمايى فرما كه تو هر كه را بخواهى، به راه راست هدايت مى كنى».
4 / 16: تلك الخصال
4 / 16: و اين چند عامل
71. الإمام الصادق عليه السلام: إذا لَم تَجتَمِعِ القَرابَةُ عَلى ثَلاثَةِ أشياءَ تَعَرَّضوا لِدُخولِ الوَهنِ عَلَيهِم، وشَماتَةِ الأَعداءِ بِهِم، وهِيَ: تَركُ الحَسَدِ فيما بَينَهُم؛ لِئَلّا يَتَحَزَّبوا فَيَتَشَتَّتَ أمرُهُم، وَالتَّواصُلُ؛ لِيَكونَ ذلِكَ حادِيا لَهُم عَلَى الاُلفَةِ، وَالتَّعاوُنُ؛ لِتَشمِلَهُمُ العِزَّةُ. [۱۳۸]
71. امام صادق عليه السلام: خويشاوندان، هر گاه بر سه چيز هم داستان نشوند، خويشتن را در معرض [ضعف و] سستى و دشمن شادى قرار مى دهند: ترك حسادت نسبت به يكديگر، تا اين كه دسته دسته نشوند و كارشان به پراكندگى نينجامد؛ ايجاد ارتباط با يكديگر، تا موجب الفت آنان گردد؛ و همكارى، تا اين كه شكست ناپذيرى، آنان را در بر گيرد.
الفصل الخامس: موانع الاُلفة
فصل پنجم: موانع الفت
5 / 1: وسوسة الشيطان
5 / 1: وسوسه شيطان
72. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ الشَّيطانَ يُغري بَينَ المُؤمِنينَ ما لَم يَرجِع أحَدُهُم عَن دينِهِ، فَإِذا فَعَلوا ذلِكَ استَلقى عَلى قَفاهُ وتَمَدَّدَ، ثُمّ قالَ: فُزتُ.
فَرَحِمَ اللّهُ امرَأً ألَّفَ بَينَ وَلِيَّينِ لَنا. يا مَعشَرَ المُؤمِنينَ، تَأَلَّفوا وتَعاطَفوا. [۱۳۹]
72. امام باقر عليه السلام: شيطان، تا زمانى كه يكى از مؤمنان از دينش بر نگردد، پيوسته در ميان آنان فتنه انگيزى مى كند و چون چنين كردند، به پشتْ مى خوابد و نفس راحتى مى كشد و مى گويد: كامياب شدم.
پس، رحمت خدا بر آن كس كه ميان دو تن از دوستان ما الفت افكنَد. اى گروه مؤمنان! با هم الفت بگيريد و با يكديگر مهربان باشيد.
5 / 2: الاِختِلاف
5 / 2: اختلاف
73. الإمام عليّ عليه السلام: لَيسَ مَعَ الاِختِلافِ ائتِلافٌ. [۱۴۰]
73. امام على عليه السلام: با وجود اختلاف، ائتلافى در كار نيست.
5 / 3: تزويج الصّغار
5 / 3: همسر دادنِ كودكان
74. الإمام الصادق أو الإمام الكاظم عليهماالسلام ـ لَمّا قيلَ لَهُ: إنّا نُزَوِّجُ صِبيانَنا وهُم صِغارٌـ: إذا زُوِّجوا وهُم صِغارٌ لَم يَكادوا يَتَأَلَّفوا. [۱۴۱]
74. امام صادق يا امام كاظم عليهماالسلام ـ در پاسخ شخصى كه گفت: ما پسرانمان را در زمانى كه هنوز كم سال اند، همسر مى دهيم ـ: چنانچه در خردسالى همسر داده شوند، به ندرت [با همسرانشان] الفت مى گيرند.
راجع: المحبّة في الكتاب والسنّة: ص85 (القسم الأوّل / الفصل الرابع: موانع المحبّة).
ر.ك: دوستى در قرآن و حديث: ص147 (بخش اوّل / فصل چهارم: موانع دوستى).
- ↑ معجم مقاييس اللغة : ص70 مادّه «ألف». نيز، ر. ك : العين : ص95 مادّه «ألف».
- ↑ مفردات ألفاظ القرآن : ص82.
- ↑ نور : آيه 43.
- ↑ آل عمران : آيه 103.
- ↑ نهج البلاغة : خطبه 192.
- ↑ ر. ك : ص96 ح24.
- ↑ ر. ك : دوستى در قرآن و حديث : ص147 (بخش اوّل / فصل چهارم : موانع دوستى) و در همين دانش نامه نيز تحت عنوان «محبّت» شرح اين موانع خواهد آمد.
- ↑ ر. ك : ص124 ح74.
- ↑ ر. ك : دوستى در قرآن و حديث : ص71 (بخش اوّل / فصل دوم / نهى از جدايى بيش از سه روز).
- ↑ الكافى : ج2 ص344 ح2، مشكاة الأنوار : ص209، بحار الأنوار : ج75 ص185 ح2؛ صحيح مسلم : ج4 ص1984 ح27، مسند ابن حنبل : ج3 ص319 ح8928، كنز العمّال : ج9 ص33 ح24791.
- ↑ ر. ك : ص102 ح34.
- ↑ ده رساله، فيض كاشانى : ص208 (رساله «الفت نامه»).
- ↑ ر. ك : ص106 ح39.
- ↑ ر. ك : ص84 ح7.
- ↑ الشمائل المحمّدية : ص186 ح339.
- ↑ ر. ك : ص77 (همدلى / فصل يكم : ارزش اُلفت / الفت، يكى از اهداف نبوت).
- ↑ ر. ك : ص86 ح9.
- ↑ آل عمران : 103.
- ↑ الأنفال : 62 ـ 63.
- ↑ التألُّف : المداراة والإيناس ليثبتوا على الإسلام (النهاية : ج1 ص60 «ألف»).
- ↑ المطالب العالية : ج2 ص166 ح1962، تاريخ دمشق : ج34 ص450 ح7058 وفيه «تأوّبوهم» بدل «تأنّوا بهم»، اُسد الغابة : ج3 ص460 الرقم 3339 كلّها عن عبد الرحمن بن عائذ، كنز العمّال : ج4 ص437 ح11300.
- ↑ إشارة إلى الآية 128 من سورة النحل.
- ↑ دلائل النبوّة للبيهقي : ج5 ص413، تاريخ دمشق : ج45 ص478 وفيه «يتآلف» بدل «يستألف»، كنز العمّال : ج5 ص864 ح14572.
- ↑ الصَّدع : الشَّقّ (الصحاح : ج3 ص1241 «صدع») والكلام على الاستعارة، والمراد : جمع اللّه به الاُمّة وأصلح به الفُرقة.
- ↑ رَتَقْتُ الفتْقَ : سَدَدْته (المصباح المنير : ص218 «رتق»).
- ↑ يقال : في صدره علَيَّ وَغْر : أي ضِغن وعداوة وتوقّد من الغيظ (الصحاح : ج2 ص846 «وغر»).
- ↑ نهج البلاغة : الخطبة 231، الإرشاد : ج1 ص244، الاحتجاج : ج1 ص374 ح68 كلاهما نحوه، بحار الأنوار : ج18 ص225 ح67.
- ↑ نهج البلاغة : الخطبة 96، بحار الأنوار : ج16 ص380 ح92.
- ↑ معاني الأخبار : ص81 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج1 ص318 ح1، المناقب للكوفي : ج1 ص23 ح1 وفيه «ولا يفرّقهم» بدل «ولا ينفّرهم» وكلّها عن ابن أبي هالة عن الإمام الحسن عليه السلام، بحار الأنوار : ج16 ص151 ح4؛ الشمائل المحمّدية : ص166 ح330، المعجم الكبير : ج22 ص157 ح414 كلاهما عن ابن أبي هالة عن الإمام الحسن عنه عليهماالسلام، كنز العمّال : ج7 ص165 ح18535.
- ↑ مختصر بصائر الدرجات : ص24 عن الفضيل بن يسار، بحار الأنوار : ج53 ص40 ح3.
- ↑ المَثُلَة : العقوبة، والجمع المَثُلات (الصحاح : ج5 ص1816 «مثل»).
- ↑ الفِقْرة : واحدة فِقَر الظهر، ويقال لمن قد أصابته مصيبة شديدة : قد كُسرت فِقَرته (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج13 ص168).
- ↑ المُنَّة : القوّة (الصحاح : ج6 ص2207 «منن»).
- ↑ الأملاء : جمع مَلَأ؛ وهي الجماعة (انظر : لسان العرب : ج1 ص159 «ملأ»).
- ↑ الغَضارة : طِيب العَيش. تقول : إنّهم لَفي غضارةٍ من العيش؛ أي في خِصْبٍ وخير (الصحاح : ج2 ص770 «غضر»).
- ↑ قال ابن أبي الحديد في شرح بعض هذه المفردات : الرِّيف : الأرض ذات الخِصب والزرع. وبحر العراق : دجلة والفرات. ومنابت الشِّيح : أرض العرب، والشِّيح نبت معروف. ومهافي الريح : المواضع الّتي تهفو فيها؛ أي تهبّ، وهي الفيافي والصحراء (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج13 ص173).
- ↑ الدَّبر : الجرح الّذي يكون في ظهر الدابّة. وقيل : هو أن يقرح خفّ البعير. والوَبَر : صوف الإبل (لسان العرب : ج4 ص274 «دبر» وج 5 ص271 «وبر»). يريد : أنّهم ذلّوا وافتقروا وصاروا رعاةً للإبل.
- ↑ الأزْل : الشدَّة والضِّيق (النهاية : ج1 ص46 «أزل»).
- ↑ قال ابن أبي الحديد : لا تُغمز له قناة : يكنّى به عن العزيز الّذي لا يُضام؛ أي هو صلب، والقناة إذا لم تَلِن في يد الغامز كانت أبعد عن الحطم والكسر. ولا تُقرع لهم صفاه : مثلٌ يضرب لمن لا يُطمع في جانبه؛ لعزّته وقوّته (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج13 ص179).
- ↑ نهج البلاغة : الخطبة 192، بحار الأنوار : ج14 ص472 ح37.
- ↑ درياى عراق : دجله و فرات.
- ↑ علف جارو، علف دَرمان.
- ↑ منظور، جزيرة العرب است.
- ↑ يعنى از چنان اقتدارى برخوردار گشتند كه هيچ كس را ياراى مقابله با آنان نيست (شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج13 ص179).
- ↑ نهج البلاغة : الكتاب 53، تحف العقول : ص130، غرر الحكم : ج6 ص320 ح10377، بحار الأنوار : ج77 ص245 ح1.
- ↑ نهج البلاغة : الكتاب 78، بحار الأنوار : ج70 ص203 ح8.
- ↑ تَغَمّدتُ فلانا : سترتُ ما كان منه وغطّيته (الصحاح : ج2 ص517 «غمد»).
- ↑ تحف العقول : ص319، بحار الأنوار : ج78 ص233 ح40.
- ↑ أعلام الدين : ص83، بحار الأنوار : ج81 ص219 ح16.
- ↑ تحف العقول : ص45، مشكاة الأنوار : ص316 ح997، بحار الأنوار : ج77 ص149 ح73.
- ↑ المُوطَّؤون أكنافا... : هذا مَثَل، وحقيقته من التوطئة؛ وهي التمهيد والتذليل. وفراش وطيء : لا يؤذي جنب النائم. والأكناف : الجوانب. أراد : الذين جوانبهم وطيئة يتمكّن فيها من يُصاحبهم ولا يتأذّى (النهاية : ج5 ص201 «وطأ»).
- ↑ المعجم الأوسط : ج7 ص350 ح7697 عن أبي هريرة، تاريخ بغداد : ج1 ص382 الرقم 350 عن أنس وفيه «إلى اللّه » بدل «إليَّ»، الكامل للمبرّد : ج1 ص5 نحوه، كنز العمّال : ج3 ص15 ح5215؛ مجمع البيان : ج10 ص500 عن أبي هريرة وفيه «إلى اللّه » بدل «إليَّ»، نثر الدرّ : ج1 ص157 نحوه، بحار الأنوار : ج71 ص383 ح17.
- ↑ الكافي : ج2 ص102 ح16، الزهد للحسين بن سعيد : ص94 ح77 نحوه وكلاهما عن حبيب الخثعمي عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار : ج71 ص380 ح14.
- ↑ الأمالي للمفيد : ص67 ح13 عن عبد المؤمن عن الإمام الباقر عليه السلام عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري، الأمالي للطوسي : ص229 ح403 عن الحسن بن زيد عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، تحف العقول : ص46، بحار الأنوار : ج69 ص375 ح22.
- ↑ الفردوس : ج1 ص213 ح814 عن أبي هريرة، كنز العمّال : ج11 ص99 ح30785.
- ↑ يا : «آدمى را از آمد و شدش و راه رفتنش و رفاقتش و همنشينى اش [با اشخاص] مى توان شناخت». اين حديث در التاريخ الكبير (ج 4 ص239) چنين آمده است : «من فقه الرجل ممشاه و مجلسه ومدخله ومخرجه مع أهل العلم؛ از فهميدگى آدمى است : راه رفتن و نشستن و آمد و شدش با اهل علم».
- ↑ صحيح البخاري : ج4 ص1929 ح4773، صحيح مسلم : ج4 ص2053 ح3، مسند ابن حنبل : ج6 ص468 ح18838 كلّها عن جندب بن عبد اللّه، كنز العمّال : ج1 ص606 ح2778؛ عوالي اللآلي : ج4 ص115 ح180 نحوه، بحار الأنوار : ج92 ص216 ح23 نقلاً عن الشهيد الثاني في أسرار الصلاة.
- ↑ در فيض القدير (ج 2 ص81) در شرح اين حديث، آمده است : يعنى تا زمانى كه دل هايتان با قرآن الفت دارد، به قرائت آن ادامه دهيد. به عبارت ديگر، قرآن را با نشاط و آسودگى خاطر، تلاوت كنيد، و چون خسته شديد و يا فكرتان به چيز ديگرى جز قرائت مشغول شد، به طورى كه فقط زبانتان قرآن مى خواند و دلتان جاى ديگر است و نمى فهميد كه چه مى خوانيد، قرآن خواندن را كنار بگذاريد، تا زمانى كه مجدّداً حال قرائت و حضور قلب پيدا كنيد. يا : تا زمانى كه در قرائت قرآن و تدبّر معانى و اسرار آن اتّفاق نظر داريد، به قرائتش ادامه دهيد و چون در فهم معانى اش اختلاف پيدا كرديد، رهايش كنيد؛ چون اختلاف به جدال مى انجامد، و جدال به انكار و در هم آميختن حق و باطل.
- ↑ كنز العمّال : ج6 ص717 ح17549 نقلاً عن الخطيب البغدادي في المتّفق والمفترق عن يزيد بن عامر الثعلبي.
- ↑ مستدرك الوسائل : ج15 ص169 ح17889 نقلاً عن أبي القاسم الكوفي في كتاب الأخلاق.
- ↑ تحف العقول : ص217، مشكاة الأنوار : ص316 ح999، بحار الأنوار : ج78 ص56 ح112.
- ↑ الجَنَف : المَيل (الصحاح : ج4 ص1339 «جنف»).
- ↑ كنز العمّال : ج16 ص178 ح44215 نقلاً عن وكيع والعسكري في المواعظ.
- ↑ غرر الحكم : ج6 ص115 ح9709، عيون الحكم والمواعظ : ص484 ح8930.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه : ج2 ص625 ح3214، الخصال : ص570 ح1، الأمالي للصدوق : ص456 ح610 كلّها عن أبي حمزة الثمالي، تحف العقول : ص271 ح49، بحار الأنوار : ج74 ص9 ح1.
- ↑ الأنفال : 63.
- ↑ رَسا الشيء يَرسو : ثبت. والرَّواسي من الجبال : الثوابت الرواسخ (الصحاح : ج6 ص2356 «رسا»).
- ↑ مطالب السؤول : ص234؛ نثر الدرّ : ج1 ص322 وليس فيه «المتنافرة»، بحار الأنوار : ج78 ص11 ح70.
- ↑ السَّطْوَة : القَهر بالبَطش، يقال : سَطا بِهِ (الصحاح : ج6 ص2376 «سطا»).
- ↑ الكافي : ج8 ص2 ح1 عن إسماعيل بن مخلّد السرّاج، بحار الأنوار : ج78 ص211 ح93.
- ↑ في تحف العقول : «إن سرعة ائتلاف» وهو الأنسب.
- ↑ المِذوَد : مَعلَف الدابّة (لسان العرب : ج3 ص168 «ذود»).
- ↑ الأمالي للطوسي : ص411 ح924، تحف العقول : ص373، مشكاة الأنوار : ص352 ح1139 وفيهما ذيله من «إنّ ائتلاف قلوب الأبرار...»، بحار الأنوار : ج74 ص281 ح1.
- ↑ در تحف العقول، «سرعت به هم آمدن» به كار رفته، كه مناسب تر است.
- ↑ الأنفال : 62 و63 وراجع : آل عمران : 103.
- ↑ فَلَقْت الشيء فَلْقا : شَقَقْته. والفَلَق : الصُّبْح بعينِه (الصحاح : ج4 ص1544 «فلق»).
- ↑ البلد الأمين : ص136، جمال الاُسبوع : ص82 من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار : ج90 ص207 ح35.
- ↑ الفِرك : البُغض (الصحاح : ج4 ص1603 «فرك»).
- ↑ الكافي : ج3 ص481 ح1 وج 5 ص500 ح1، تهذيب الأحكام : ج7 ص410 ح1636 كلّها عن أبي بصير.
- ↑ مجمع البيان : ج1 ص112 عن الإمام الرضا عليه السلام، بحار الأنوار : ج91 ص11 نقلاً عن الثعلبي في تفسيره عن الإمام عليّ عليه السلام.
- ↑ الدروع الواقية : ص95، بحار الأنوار : ج97 ص144 ح4.
- ↑ غرر الحكم : ج1 ص85 ح326، عيون الحكم والمواعظ : ص39 ح862.
- ↑ الإلف: الأليف. والإلف جأيضا جالّذي تألفه (لسان العرب : ج9 ص11 «ألف»).
- ↑ غرر الحكم : ج1 ص328 ح1251، عيون الحكم والمواعظ : ص46 ح1160.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه : ج4 ص380 ح5818، علل الشرائع : ص84 ح2 عن الإمام الصادق عليه السلام، الاُصول الستّة عشر : ص227 ح248 عن جابر عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، بحار الأنوار : ج61 ص79؛ صحيح البخاري : ج3 ص1213 ح3158 عن عائشة، صحيح مسلم : ج4 ص2031 ح159 عن أبي هريرة، كنز العمّال : ج9 ص6 ح2460.
- ↑ غرر الحكم : ج2 ص490 ح3393، عيون الحكم والمواعظ : ص149 ح3270.
- ↑ المؤمن : ص39 ح89، أعلام الدين : ص440 عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار : ج74 ص273 ح16.
- ↑ الاختصاص : ص249 عن أبان بن تغلب الكندي، بحار الأنوار : ج69 ص193 ح9.
- ↑ الكافي : ج5 ص371 ح3 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام.
- ↑ مسند ابن حنبل : ج8 ص435 ح22903، المعجم الكبير : ج6 ص131 ح5744، تاريخ بغداد : ج11 ص376 الرقم 6233 كلّها عن سهل بن سعد، كنز العمّال : ج1 ص141 ح678؛ الكافي : ج2 ص102 ح17 عن عبد اللّه بن ميمون القدّاح عن الإمام الصادق عن الإمام عليّ عليهماالسلام، تنبيه الخواطر : ج2 ص25 وفيهما «مألوف» بدل «مألفة»، بحار الأنوار : ج71 ص381 ح15.
- ↑ مسند الشهاب : ج1 ص108 ح129، المعجم الأوسط : ج6 ص58 ح5787 وفيه «يألف» بدل «إلف مألوف»، تاريخ دمشق : ج8 ص404 ح2254 بزيادة «لا يؤلف» بعد «لا يألف» وكلّها عن جابر، كنز العمّال : ج1 ص142 ح679؛ الكافي : ج2 ص102 ح17 عن عبد اللّه بن ميمون القداح عن الإمام الصادق عن الإمام عليّ عليهماالسلام وفيه «ولا يؤلف» بدل ذيله، تنبيه الخواطر : ج2 ص25 نحوه، بحار الأنوار : ج67 ص309 ح41.
- ↑ غِرٌ كريم : أي ليس بذي نُكر، فهو ينخدع لانقياده ولينه، وليس ذلك منه جهلاً ولكنّه كرم وحُسن خلق (النهاية : ج3 ص354 «غرر»).
- ↑ الخَبّ : الخدّاع، وهو الجُربُز الّذي يسعى بين الناس بالفساد (النهاية : ج2 ص4 «خبب»).
- ↑ الأمالي للطوسي : ص462 ح1030 عن الحسين بن زيد بن عليّ عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار : ج67 ص298 ح23.
- ↑ واژه «غِرّ» ـ كه در متن عربى آمده ـ به اين معانى به كار مى رود : بى شيله پيله، كسى كه اهل كَلك و حقّه بازى نباشد، ساده لوح.
- ↑ المعجم الصغير : ج1 ص218، المعجم الأوسط : ج4 ص356 ح4422 وفيه «وليس منّا» بدل «ولا خير في» وكلاهما عن أبي سعيد الخدري، كنز العمّال : ج3 ص10 ح5179.
- ↑ مسند ابن حنبل : ج3 ص147 ح7931، تفسير ابن كثير : ج8 ص152 كلاهما عن أبي هريرة، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج20 ص266 ح95 عن الإمام عليّ عليه السلام، كنز العمّال : ج1 ص170 ح862.
- ↑ غرر الحكم : ج1 ص375 ح1432.
- ↑ تاريخ اليعقوبي : ج2 ص382.
- ↑ الأمالي للمفيد : ص251 ح4، الأمالي للطوسي : ص21 ح24 كلاهما عن عمر بن عليّ بن أبي طالب عن أبيه الإمام عليّ عليه السلام، بحار الأنوار : ج23 ص142 ح94.
- ↑ الكافي : ج1 ص445 ح19، بحار الأنوار : ج59 ص194 ح58 نقلاً عن النوادر لعليّ بن أسباط.
- ↑ مجمع البيان : ج10 ص813 نقلاً عن العيّاشي، الدعوات : ص158 ح434 وليس فيه «بعد أن كانوا أعداءً» وكلاهما عن أبي حنيفة، بحار الأنوار : ج24 ص49.
- ↑ الكافي : ج1 ص333 ح2، كمال الدين : ص646 ح7، بحار الأنوار : ج52 ص128 ح20.
- ↑ تهذيب الأحكام : ج6 ص100 ح177، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج2 ص616 ح3213، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج2 ص277 ح1 كلّها عن موسى بن عبد اللّه النخعي، المزار الكبير : ص533 عن موسى بن عمران النخعي، بحار الأنوار : ج102 ص132 ح4.
- ↑ تتكافى في وجوهها : أي جعل كلّ وجهٍ من تلك الحقوق مقابَلاً بمثله، فحقّ الوالي وهو الطاعة من الرعيّة مقابَل بمثله وهو العدل فيهم وحسن السيرة (مرآة العقول : ج26 ص519).
- ↑ الكافي : ج8 ص353 ح550 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام، نهج البلاغة : الخطبة 216، بحار الأنوار : ج27 ص251 ح14.
- ↑ مثلاً حق والى، اطاعت زيردستان از او، در برابر عدالت ورزى و خوش رفتارى او با آنان است.
- ↑ المواعظ العدديّة : ص57، عيون الحكم والمواعظ : ص298 ح5326 وفيه «اطّراح» بدل «ترك».
- ↑ الضِّغن : الحِقد والعداوة والبغضاء (النهاية : ج3 ص91 «ضغن»).
- ↑ تحف العقول : ص218، بحار الأنوار : ج78 ص57 ح124.
- ↑ الإخوان : ص138 ح69 عن مجاهد، الزهد لهنّاد : ج1 ص275 ح484 عن عمرو بن مرّة نحوه وفيه «أحسن للاُلفة» بدل «أبقى في الاُلفة»، كنز العمّال : ج9 ص25 ح24747.
- ↑ نهج البلاغة : الحكمة 50، غرر الحكم : ج4 ص507 ح6776، بحار الأنوار : ج74 ص178 ح19؛ ربيع الأبرار : ج1 ص458 وفيه «القلوب» بدل «قلوب الرجال».
- ↑ غرر الحكم : ج5 ص184 ح7895، عيون الحكم والمواعظ : ص424 ح7166.
- ↑ غرر الحكم : ج2 ص391 ح2960، عيون الحكم والمواعظ : ص114 ح2513.
- ↑ المحاسن : ج1 ص415 ح951، مشكاة الأنوار : ص575 ح1918 نحوه، بحار الأنوار : ج74 ص181 ح1.
- ↑ قال العلّامة المجلسي قدس سره : يظهر من الخبر أنّ الليل مشتقّ من الملايلة، وهي بمعنى المؤالفة والموافقة، والمشهور عند اللغويّين عكس ذلك، قال الفيروز آبادي : لايلتُه : استأجرته لليلة، وعاملَهُ مُلايلةً كَمُياوَمَة. ويمكن أن يكون تنبيها على أنّ أصل الليل الستر (بحارالأنوار : ج58 ص158 وج 59 ص2).
- ↑ النبأ : 10 و11.
- ↑ علل الشرائع : ص470 ح33، بحار الأنوار : ج9 ص305 ح8.
- ↑ علّامه مجلسى قدس سره مى گويد : از اين خبر پيداست كه «ليل»، مشتقّ از «مُلايلة» است به معناى الفت و موافقت؛ امّا نزد لغت شناسان، عكس اين معنا مشهور است. فيروزآبادى مى گويد : «ل يلتُه» يعنى : او را براى يك شب، اجير كردم. «عامَلَه ملايلةً (مانند مياوَمةً) [يعنى : روزانه با او معامله كرد]» و مى تواند توجّه دادن به اين نكته باشد كه اصل «ليل»، سَتر (پوشاندن) است (بحار الأنوار : ج58 ص158 و ج59 ص2).
- ↑ الصِّهْر : ما كان من خِلطة تُشبِه القرابَة يُحدِثها التزويج (النهاية : ج3 ص63 «صهر»).
- ↑ وَشَّجَ بينها : أي خَلَط وأَلَّفَ، وَرَحِمٌ واشجة ووشيجة : مشتبكة ومتّصلة (لسان العرب : ج2 ص399 «وشج»).
- ↑ الروم : 22.
- ↑ الكافي : ج5 ص373 ح6 عن عبد العظيم بن عبد اللّه.
- ↑ وصلت، از اختلاط و آميزش به وجود مى آيد و شبيه خويشاوندى است و محصول ازدواج است.
- ↑ الكافي : ج5 ص373 ح7، عوالي اللآلي : ج3 ص297 ح77 كلاهما عن معاوية بن حكيم، بحار الأنوار : ج103 ص264 ح4.
- ↑ غرر الحكم : ج4 ص120 ح5511.
- ↑ غرر الحكم : ج1 ص294 ح1130.
- ↑ غرر الحكم : ج2 ص30 ح1702، عيون الحكم والمواعظ : ص26 ح300.
- ↑ مصباح المتهجّد : ص757 ح843، مصباح الزائر : ص159 كلاهما عن الفيّاض بن محمّد بن عمر الطرسوسي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار : ج97 ص117 ح8.
- ↑ المعجم الكبير : ج3 ص238 ح3265، المعجم الأوسط : ج6 ص97 ح5913، الطبقات الكبرى : ج4 ص57، اُسد الغابة : ج1 ص643 الرقم 976 كلّها عن الحارث بن نوفل، كنز العمّال : ج15 ص607 ح42409.
- ↑ المستدرك على الصحيحين : ج1 ص398 ح977، المعجم الكبير : ج10 ص191 ح10426، الدعاء للطبراني : ص422 ح1429، حلية الأولياء : ج4 ص110 الرقم 259 كلّها عن عبد اللّه بن مسعود، كنز العمّال : ج2 ص187 ح3677.
- ↑ التوحيد : ص280 ح5 عن ابن عبّاس، تفسير القمّي : ج2 ص6 عن هشام بن سالم عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار : ج93 ص180 ح12؛ إحياء العلوم : ج2 ص233 نحوه، كنز العمّال : ج6 ص142 ح15174 نقلاً عن الديلمي عن ابن عبّاس.
- ↑ الكافي : ج5 ص374 ح7، عوالي اللآلي : ج3 ص298 ح77 كلاهما عن معاوية بن حكيم.
- ↑ مُهَج الدعوات : ص91، بحار الأنوار : ج85 ص234.
- ↑ هكذا جاء مضمرا.
- ↑ الكافي : ج3 ص182 ح1، تهذيب الأحكام : ج3 ص191 ح435؛ المصنّف لعبد الرزّاق : ج3 ص487 ح6422 عن عبد الرحمن بن أبزى عن الإمام علي عليه السلام، المصنّف لابن أبي شيبة : ج3 ص177 ح7، الدعاء للطبراني : ص360 ح1197 كلاهما عن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن أبزى عن الإمام عليّ عليه السلام والثلاثة الأخيرة نحوه.
- ↑ حديث، در منبع، به همين صورت (مُضمَر) و بدون ذكر نام امام آمده است.
- ↑ تحف العقول : ص323، بحار الأنوار : ج78 ص237 ح69.
- ↑ الكافي : ج2 ص345 ح6، منية المريد : ص326 كلاهما عن زرارة، إرشاد القلوب : ص179، بحار الأنوار : ج75 ص187 ح6.
- ↑ تحف العقول : ص85، عيون الحكم والمواعظ : ص410 ح6982، بحار الأنوار : ج77 ص212 ح1 نقلاً عن كشف المحجّة؛ دستور معالم الحكم : ص31، كنز العمّال : ج16 ص182 ح44215 نقلاً عن وكيع والعسكري في المواعظ.
- ↑ الكافي : ج5 ص398 ح1 عن هشام بن الحكم.