أ م م / الإمامة
بسم الله الرحمن الرحیم
الإمامة (نسخه آزمایشی)
امامت
درآمد
امامت، در لغت
امامت، مصدر است از ريشه «أُمّ» [۱] به معناى اصل و اساس، يا از ريشه «أَمّ» [۲] به معناى قصد و آهنگ، يا از ريشه «إِمّ» به معناى چيزى كه مورد اقتدا و پيروى قرار گيرد.
در صورت اوّل، «اِمام» به معناى اصل و اساس جامعه است و در صورت دوم، به معناى كسى است كه جامعه در امور خود، آهنگ او دارد و در صورت سوم، به معناى پيشرو و مقتداى جامعه است. ظاهرا خليل بن احمد فراهيدى و احمد بن فارس و شمارى ديگر از لغت شناسان، [۳] معناى سوم را پذيرفته اند. ابن فارس مى گويد:
الإِمامُ، كُلُّ مَنِ اقتُدِىَ بِهِ وَ قُدِّمَ فِى الاُمورِ، وَ النَّبِىُّ إمامُ الأَئِمَّةِ، وَ الخَليفَةُ إمامُ الرَّعِيَّةِ، وَ القُرآنُ إمامُ المُسلِمينَ. [۴]
امام، هر كسى است كه از او پيروى شود و در كارها، جلودار باشد. پيامبر صلى الله عليه و آله، امام هر امام ديگرى است. خليفه، امام مردم است و قرآن، امام مسلمانان است.
راغب در المفردات آورده:
الإِمامُ، المُؤتَمُّ بِهِ؛ إنسانا كانَ يُقتَدى بِقَولِهِ أو فِعلِهِ، أو كِتابا، أو غَيرَ ذلِكَ، مُحِقّا كانَ أو مُبطِلاً. [۵]
امام، پيشواست، چه انسانى باشد كه از رفتار و گفتارش پيروى شود، چه كتابى باشد و چه غير اينها، چه بر حق باشد و چه بر باطل.
با تأمّل در آنچه لغت شناسان در ريشه يابى كلمه «امام» و «امامت» ذكر كرده اند، مى توان به اين نتيجه رسيد كه:
اوّلاً: ريشه هاى متفاوت آنها، معنايى نزديك به هم دارند و بيانگر يك واقعيت اند و آن، اين كه رهبرىِ جامعه، در حقيقت، اصل و اساس جامعه است كه مردم از او پيروى مى كنند و در امور خود، به سراغ او مى روند.
ثانيا: واژه «امام» و «امامت»، تنها براى انسان به كار نمى رود؛ بلكه هر چيزى كه اساس و مبدأ حركت چيز ديگرى قرار گيرد ـ چه انسان باشد و چه چيز ديگر، چه حق باشد و چه باطل ـ امام محسوب مى گردد.
امامت، در قرآن و حديث
در قرآن و احاديث اسلامى، كلمه «امام»، فى الجمله در معناى لغوىِ آن به كار رفته است؛ يعنى هر چيزى كه مورد پيروى واقع شود ـ اعم از انسان و غير انسان، [۶] حق [۷] و باطل [۸] ـ؛ ولى غالبا اين واژه به پيشوايان حق و كسانى كه به بالاترين نقطه قلّه انسانيت صعود كرده اند، اطلاق مى گردد و استعمال آن در معناى لغوى، اندك است و نيز استعمال آن در «امامان آتش»، [۹] به لحاظ نشان دادن نقطه نهايىِ انحطاط انسان، در مقابل نقطه اوج تكامل اوست.
به هر حال، آيات و احاديثى كه در اين جا تحت عنوان «امامت» خواهند آمد، اختصاص به امامت امامان حق دارند [۱۰] و پيش از آن، اشاره به دو نكته ضرورى است:
1. طرح تفصيلى موضوع «امامت از منظر قرآن و حديث»، به عنوان يك اصل اعتقادى، در دانش نامه عقايد اسلامى خواهد آمد. همچنين در دانش نامه اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث، به تفصيل، شرح حال امامان اهل بيت عليهم السلام را مطرح خواهيم كرد. بنا بر اين، آنچه در اين جا ملاحظه مى شود، تنها بخشى از مطالب مربوط به اين موضوع است تا دانش نامه ميزان الحكمة از حكمت هاى اعتقادى، بى بهره نماند.
2. آنچه در اين بخش در دوازده فصل خواهدآمد، ديدگاه هاى قرآن و احاديث اسلامى در باره امامت و رهبرىِ انسان هاى كاملى است كه در همه اعصار، يكى پس از ديگرى، از طرف خداوند متعال، مسئوليت هدايت ظاهرى و باطنىِ جامعه و يا هدايت باطنىِ انسان هاى مستعد، به آنان واگذار شده و فيوضات الهى، به بركت وجود آنان نازل مى گردد. البتّه برخى از عناوين، مانند: «شئون امامت» و «واجبات امام»، شامل واليانِ منصوب از طرف امام و حاكمانى كه حكومت آنان مورد تأييد ايشان است نيز مى گردد.
الفصل الأوّل: مكانةُ الإمامة
فصل يكم: جايگاه امامت
1 / 1: فَوقَ النُّبُوَّةِ
1 / 1: بالاتر از نبوّت
الكتاب
قرآن
«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ». [۱۱]
«و آن گاه كه ابراهيم را پروردگارش با كلماتى آزمود، پس او همه آنها را به انجام رسانيد، [خدا] فرمود: «من، تو را پيشواى مردم قرار دادم». [ابراهيم] گفت: و از دودمانم؟ [خداوند] فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نمى رسد»».
الحديث
حديث
1. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى اتَّخَذَ إبراهيمَ عَبدا قَبلَ أن يَتَّخِذَهُ نَبِيّا، وإِنَّ اللّهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّا قَبلَ أن يَتَّخِذَهُ رَسولاً، وإِنَّ اللّهَ اتَّخَذَهُ رَسولاً قَبلَ أن يَتَّخِذَهُ خَليلاً، وإِنَّ اللّهَ اتَّخَذَهُ خَليلاً قَبلَ أن يَجعَلَهُ إماما، فَلَمّا جَمَعَ لَهُ الأَشياءَ، قالَ: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا». [۱۲]
1. امام صادق عليه السلام: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ ابراهيم عليه السلام را بنده خود گرفت، پيش از آن كه پيغمبرش گردانَد و او را پيغمبر قرار داد، پيش از آن كه فرستاده اش گردانَد و فرستاده اش قرار داد، پيش از آن كه خليلش گردانَد و خليلش قرار داد، پيش از آن كه پيشوايش قرار دهد و چون همه اين مقامات را در او گرد آورْد، فرمود: «من، تو را پيشواى مردم قرار دادم».
2. الإمام الرضا عليه السلام: إنَّ الإِمامَةَ خَصَّ اللّهُ عز و جل بِها إبراهيمَ الخَليلَ عليه السلام بَعدَ النُّبُوَّةِ وَالخُلَّةِ [۱۳] مَرتَبَةً ثالِثَةً، وفَضيلَةً شَرَّفَهُ بِها وأَشادَ بِها ذِكرَهُ، فَقالَ: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» فَقالَ الخَليلُ عليه السلام سُرورا بِها: «وَ مِن ذُرِّيَّتِى» قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: «لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ»، فَأَبطَلَت هذِهِ الآيَةُ إمامَةَ كُلِّ ظالِمٍ إلى يَومِ القِيامَةِ، وصارَت فِي الصَّفوَةِ. [۱۴]
2. امام رضا عليه السلام: امامت را خداوند عز و جل، پس از رتبه پيامبرى و خليلى، [۱۵] به عنوان مرتبه سوم، به ابراهيم خليل عليه السلام ارزانى داشت و او را به اين فضيلت، مفتخر ساخت و ستود و فرمود: «من، تو را پيشواى مردم قرار مى دهم». خليل عليه السلام شادان از آن، گفت: «و از دودمانم؟». خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نمى رسد».
پس اين آيه، بر امامت و پيشوايىِ هر ستمكارى تا روز رستاخيز، مهر ابطال زد و اين مقام، به برگزيدگان اختصاص يافت.
راجع: ص218 ح5 و ص350 ح188.
ر. ك: ص219 ح5 و ص351 ح188.
1 / 2: عَهدُ اللّه عزّ و جلِّ
1 / 2: پيمان الهى
الكتاب
قرآن
«قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ». [۱۶]
«فرمود: پيمان من، به ستمكاران نمى رسد».
الحديث
حديث
3. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ تَعالى: «قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» ـ : أي لا يَكونُ إماما ظالِما. [۱۷]
3. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «پيمان من، به ستمكاران نمى رسد» ـ : يعنى هيچ ستمكارى، امام (پيشوا) نمى شود.
4. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ الإِمامَةَ عَهدٌ مِنَ اللّهِ عز و جل مَعهودٌ لِرِجالٍ مُسَمَّينَ، لَيسَ لِلإِمامِ أن يَزوِيَها عَنِ الَّذي يَكونُ مِن بَعدِهِ. [۱۸]
4. امام صادق عليه السلام: امامت، پيمانى است از جانب خداوند عز و جل كه به مردانى نام برده [و معيّن] سپرده شده است و هيچ امامى، حق ندارد آن را از جانشينش دور گردانَد.
5. مجمع البيان: «قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» قالَ مُجاهِدٌ: العَهدُ الإِمامَةُ، وهُوَ المَروِيُّ عَن أبي جَعفَرٍ وأَبي عَبدِ اللّهِ عليهماالسلام. [۱۹]
5. مجمع البيان:[در باره آيه: ] «[خداوند] فرمود: پيمان من، به ستمكاران نمى رسد»، مجاهد مى گويد: «مقصود از پيمان، امامت است». همين معنا، از امام باقر و صادق عليهماالسلامنيز روايت شده است.
راجع: ص346 (شروط الإمامة / النص من اللّه )
و ص404 (موانع الإمامة / الظلم).
ر. ك: ص347 (شرايط امامت / تعيين شدن از جانب خداوند)
و ص405 (موانع امامت / ستم).
1 / 3: بابُ مَعرِفَةِ اللّه عزّ و جلِّ
1 / 3: باب معرفت خدا
6. الإمام الصادق عليه السلام: خَرَجَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى أصحابِهِ، فَقالَ: أيُّها النّاسُ، إنَّ اللّهَ جَلَّ ذِكرُهُ ما خَلَقَ العِبادَ إلّا لِيَعرِفوهُ، فَإِذا عَرَفوهُ عَبَدوهُ، فَإِذا عَبَدوهُ استَغنَوا بِعِبادَتِهِ عَن عِبادَةِ مَن سِواهُ.
فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ بِأَبي أنتَ واُمّي، فَما مَعرِفَةُ اللّهِ؟
قالَ: مَعرِفَةُ أهلِ كُلِّ زَمانٍ إمامَهُمُ الَّذي يَجِبُ عَلَيهِم طاعَتُهُ. [۲۰]
6. امام صادق عليه السلام: حسين بن على عليه السلام درميان اصحاب خود، حاضر شد و فرمود: «اى مردم! خداوند ـ كه نامش ارجمند باد ـ ، بندگان را نيافريد، مگر براى اين كه او را بشناسند، و هنگامى كه او را شناختند، او را مى پرستند و وقتى او را پرستيدند، با پرستش او، از پرستش غير او بى نياز مى شوند».
مردى به ايشان گفت: اى فرزند پيامبر خدا! پدر و مادرم به فدايت! [حقيقتِ] شناخت خدا چيست؟
فرمود: «اين كه مردم هر زمانى، امام خود را ـ كه اطاعتش بر آنان واجب است ـ بشناسند».
7. عنه عليه السلام: مَن أشرَكَ مَعَ إمامٍ إمامَتُهُ مِن عِندِ اللّهِ، مَن لَيسَت إمامَتُهُ مِنَ اللّهِ، كانَ مُشرِكا بِاللّهِ. [۲۱]
7. امام صادق عليه السلام: هر كس با امامى كه امامتش از جانب خداوند است، كسى را شريك گردانَد كه امامتش از جانب خداوند نيست، به خداوند، شرك آورده است.
8. التوحيد عن إسحاق بن راهويه: لَمّا وافى أبو الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام بِنَيسابورَ وأَرادَ أن يَخرُجَ مِنها إلَى المَأمونِ، اجتَمَعَ إلَيهِ أصحابُ الحَديثِ فَقالوا لَهُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، تَرحَلُ عَنّا ولا تُحَدِّثُنا بِحَديثٍ فَنَستَفيدَهُ مِنكَ ـ وكانَ قَد قَعَدَ فِي العَمّارِيَّةِ ـ فَأَطلَعَ رَأسَهُ وقالَ:
سَمِعتُ أبي موسَى بنَ جَعفَرٍ يَقولُ: سَمِعتُ أبي جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ يَقولُ: سَمِعتُ أبي مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ يَقولُ: سَمِعتُ أبي عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ يَقولُ: سَمِعتُ أبِيَ الحُسَينَ بنَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ يَقولُ: سَمِعتُ أبي أميرَ المُؤمِنينَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ يَقولُ: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: سَمِعتُ جَبرَئيلَ يَقولُ: سَمِعتُ اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ يَقولُ: «لا إلهَ إلَا اللّهُ حِصني، فَمَن دَخَلَ حِصني أمِنَ مِن عَذابي».
قالَ: فَلَمّا مَرَّتِ الرّاحِلَةُ نادانا: بِشُروطِها، وأَنَا مِن شُروطِها [۲۲]. [۲۳]
8. التوحيد ـ به نقل از اسحاق بن راهويه ـ : چون امام رضا عليه السلام به نيشابور رسيد و خواست از آن جا به سوى مأمون [در مرو] خارج شود، علماى حديث، نزد ايشان گرد آمدند و گفتند: اى پسر پيامبر خدا! از نزد ما مى روى و حديثى برايمان باز نمى گويى تا از وجود شما استفاده كنيم؟!
امام رضا عليه السلام ـ كه در كجاوه نشسته بود ـ سرش را بيرون آورد و فرمود: «از پدرم، موسى بن جعفر، شنيدم كه مى فرمايد: از پدرم، جعفر بن محمّد، شنيدم كه مى فرمايد: از پدرم، محمّد بن على، شنيدم كه مى فرمايد: از پدرم، على بن الحسين، شنيدم كه مى فرمايد: از پدرم، حسين بن على بن ابى طالب، شنيدم كه مى فرمايد: از پدرم، امير مؤمنان على بن ابى طالب، شنيدم كه مى فرمايد: از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمايد: از جبرئيل شنيدم كه مى فرمايد: از خداوند ـ كه بزرگى اش بشكوه باد ـ شنيدم كه مى فرمايد: لا إله إلّا اللّه، دژ من است، و هر كس به دژ من وارد شود، از عذابم در امان است».
شتر كه حركت كرد، امام عليه السلام بر ما بانگ داد كه: «با شروط آن و من، از شروط آن هستم». [۲۴]
ر. ك: ص309 (شناخت امام).
1 / 4: اُسُّ الإِسلامِ النّامي
1 / 4: ريشه بالنده اسلام
9. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: بُنِيَ الإِسلامُ عَلى شَهادَةِ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ، وأَنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ، وإِقامِ الصَّلاةِ، وإيتاءِ الزَّكاةِ، وصَومِ شَهرِ رَمَضانَ، وَالحَجِّ إلى بَيتِ اللّهِ الحَرامِ، وَالجِهادِ، وَوِلايَةِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام. [۲۵]
9. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اسلام، بر اين پايه ها بنا شده است: گواهى دادن به اين كه معبودى جز خداوند يكتا نيست و محمّد، پيامبر خداست؛ گزاردن نماز و پرداختن زكات؛ روزه گرفتن ماه رمضان؛ به جا آوردن حجّ بيت اللّه الحرام؛ جهاد؛ و ولايت على بن ابى طالب.
10. الإمام عليّ عليه السلام: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: بُنِيَ الإِسلامُ عَلى خَمسِ خِصالٍ: عَلَى الشَّهادَتَينِ وَالقَرينَتَينِ. قيلَ لَهُ: أمَّا الشَّهادَتانِ فَقَد عَرَفناهُما، فَمَا القَرينَتانِ؟
قالَ: الصَّلاةُ وَالزَّكاةُ؛ فَإِنَّهُ لا يُقبَلُ أحَدُهُما إلّا بِالاُخرى، وَالصِّيامُ، وحِجُّ البَيتِ مَنِ استَطاعَ إلَيهِ سَبيلاً، وخَتَمَ ذلِكَ بِالوِلايَةِ، فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الْاءِسْلَامَ دِينًا» [۲۶]. [۲۷]
10. امام على عليه السلام: از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمايد: «اسلام، بر پنج پايه بنا شده است: بر شهادتين و دو همراه».
گفته شد: شهادتين را مى دانيم. دو همراه، كدام اند؟
[پيامبر صلى الله عليه و آله] فرمود: «نماز و زكات؛ زيرا هر يك از آن دو، جز با ديگرى پذيرفته نمى شود» و [افزود:] «و روزه و حجّ خانه[ى خدا] براى كسى كه توانايىِ آن را داشته باشد» و اينها را به «ولايت» ختم كرد؛ زيرا خداوند عز و جل اين آيه را نازل فرمود: «امروز، دينتان را براى شما كامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين، براى شما برگزيدم».
11. الإمام الباقر عليه السلام: بُنِيَ الإِسلامُ عَلى خَمسٍ: عَلَى الصَّلاةِ، وَالزَّكاةِ، وَالصَّومِ، وَالحَجِّ، وَالوِلايَةِ، ولَم يُنادَ بِشَيءٍ كَما نُودِيَ بِالوِلايَةِ، فَأَخَذَ النّاسُ بِأَربَعٍ وتَرَكوا هذِهِ ـ يَعنِي الوِلايَةَ ـ . [۲۸]
11. امام باقر عليه السلام: اسلام، بر پنج چيز، استوار شده است: بر نماز و زكات و روزه و حج و ولايت. و بر هيچ چيز به اندازه ولايت، تأكيد نشده است؛ امّا مردم، آن چهار چيز را گرفتند و اين يكى ـ يعنى ولايت ـ را وا نهادند.
12. الكافي عن زرارة عن الإمام الباقر عليه السلام: بُنِيَ الإِسلامُ عَلى خَمَسةِ أشياءَ: عَلَى الصَّلاةِ، وَالزَّكاةِ، وَالحَجِّ، وَالصَّومِ، وَالوِلايَةِ. فَقُلتُ: وأَيُّ شَيءٍ مِن ذلِكَ أفضَلُ؟
فَقالَ: الوِلايَةُ أفضَلُ؛ لِأَنَّها مِفتاحُهُنَّ، وَالوالي هُوَ الدَّليلُ عَلَيهِنَّ. [۲۹]
12. الكافى ـ به نقل از زراره ـ : امام باقر عليه السلام فرمود: «اسلام، بر پنج چيز بنا شده است: بر نماز و زكات و حج و روزه و ولايت».
گفتم: كدام يك از اينها برتر است؟
فرمود: «ولايت، برتر است؛ چون كليد بقيّه است، و والى است كه راه نما[ى مردم] به سوى موارد ديگر است».
13. الإمام الباقر عليه السلام: بُنِيَ الإِسلامُ عَلى سَبعِ دَعائِمَ: الوِلايَةِ وهِيَ أفضَلُها وبِها وبِالوَلِيِّ يوصَلُ إلى مَعرِفَتِها، وَالطَّهارَةِ، وَالصَّلاةِ، وَالزَّكاةِ، وَالصَّومِ، وَالحَجِّ، وَالجِهادِ. [۳۰]
13. امام باقر عليه السلام: اسلام، بر هفت ستون بنا شده است: ولايت ـ كه برترينِ آنهاست، و به واسطه ولايت و ولى است كه بقيّه شناخته مى شوند ـ و طهارت و نماز و زكات و روزه و حج و جهاد.
14. الإمام الصادق عليه السلام: أثافِيُّ [۳۱] الإِسلامِ ثَلاثَةٌ: الصَّلاةُ وَالزَّكاةُ وَالوِلايَةُ، لا تَصِحُّ واحِدَةٌ مِنهُنَّ إلّا بِصاحِبَتَيها. [۳۲]
14. امام صادق عليه السلام: ديگْ پايه اسلام، سه چيز است: نماز و زكات و ولايت. هيچ يك از اين سه، جز با آن دو ديگر، درست (كامل و پذيرفته) نيست.
15. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ افتَرَضَ عَلى اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله خَمسَ فَرائِضَ: الصَّلاةَ، وَالزَّكاةَ، وَالصِّيامَ، وَالحَجَّ، وَوِلايَتَنا، فَرَخَّصَ لَهُم في أشياءَ مِنَ الفَرائِضِ الأَربَعَةِ، ولَم يُرَخِّص لِأَحَدٍ مِنَ المُسلِمينَ في تَركِ وِلايَتِنا، لا وَاللّهِ ما فيها رُخصَةٌ. [۳۳]
15. امام صادق عليه السلام: خداوند، بر امّت محمّد صلى الله عليه و آله پنج وظيفه را واجب ساخت: نماز و زكات و روزه و حج و ولايت ما. و در پاره اى از چهار وظيفه[ى نخست]، به آنان رخصت داد؛ امّا به هيچ يك از مسلمانان، در دست كشيدن از ولايت ما رخصت نداد. نه ـ به خدا سوگند ـ در آن، هيچ رخصتى نيست.
16. الإمام الرضا عليه السلام: إنَّ الإِمامَةَ اُسُّ الإِسلامِ النّامي، وفَرعُهُ السّامي. [۳۴]
16. امام رضا عليه السلام: امامت، ريشه بالنده اسلام و شاخه افراشته آن است.
1 / 5: أصلُ كُلِّ خَيرٍ
1 / 5: ريشه همه خوبى ها
17. الإمام الصادق عليه السلام: نَحنُ أصلُ كُلِّ خَيرٍ، ومِن فُروعِنا كُلُّ بِرٍّ، فَمِنَ البِرِّ التَّوحيدُ، وَالصَّلاةُ، وَالصِّيامُ، وكَظمُ الغَيظِ، وَالعَفوُ عَنِ المُسيءِ، ورَحمَةُ الفَقيرِ، وتَعَهُّدُ الجارِ، وَالإِقرارُ بِالفَضلِ لِأَهلِهِ.
وعَدُوُّنا أصلُ كُلِّ شَرٍّ، ومِن فُروعِهِم كُلُّ قَبيحٍ وفاحِشَةٍ، فَمِنهُمُ الكَذِبُ، وَالبُخلُ، وَالنَّميمَةُ، وَالقَطيعَةُ، وأَكلُ الرِّبا، وأَكلُ مالِ اليَتيمِ بِغَيرِ حَقِّهِ، وتَعَدِّي الحُدودِ الَّتي أمَرَ اللّهُ، ورُكوبُ الفَواحِشِ ما ظَهَرَ مِنها وما بَطَنَ، وَالزِّنا، وَالسَّرِقَةُ، وكُلُّ ما وافَقَ ذلِكَ مِنَ القَبيحِ، فَكَذِبَ مَن زَعَمَ أنَّهُ مَعَنا وهُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُروعِ غَيرِنا. [۳۵]
17. امام صادق عليه السلام: ما، ريشه همه خوبى ها هستيم و هر نيكى اى، از شاخه هاى ماست، و از جمله نيكى هاست: توحيد و نماز و روزه و فرو نشاندن خشم و گذشت كردن از كسى كه بدى مى كند و رحم آوردن بر تهى دست و رسيدگى به همسايه (/ حمايت از پناهنده) و اعتراف كردن به فضل اهل فضليت.
و دشمن ما، ريشه همه بدى هاست و هر زشتى و زشتكارى اى، از شاخه هاى آنان است، از جمله: دروغ و بخل و سخن چينى و بريدن پيوند [خويشاوندى] و رباخوارى و به ناحقْ خوردنِ مال يتيم و تجاوز از حدودى كه خداوند دستور داده است، و مرتكب شدن زشتكارى هاى آشكار و نهان و زنا و دزدى، و هر گونه كردار زشت ديگرى از اين دست. بنا بر اين، دروغ مى گويد آن كس كه ادّعا مى كند با ماست؛ امّا به شاخه هاى غير ما مى آويزد.
الفصل الثّاني: فضلُ الإمام
فصل دوم: فضيلت امام
2 / 1: أفضَلُ النّاسِ
2 / 1: برترينِ مردم
الكتاب
قرآن
«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا». [۳۶]
«و آن گاه كه ابراهيم را پروردگارش با كلماتى آزمود، پس او آنها را به انجام رساند، [خدا] فرمود: من تو را پيشواى مردم قرار دادم».
الحديث
حديث
18. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» ـ : لَو عَلِمَ اللّهُ أنَّ اسما أفضَلُ مِنهُ لَسَمّانا بِهِ. [۳۷]
18. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند كه: «من تو را پيشواى مردم قرار دادم» ـ : اگر خدا مى دانست كه نامى برتر از اين (امام) وجود دارد، حتما ما را بِدان مى ناميد.
19. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ما مِن أحَدٍ أفضَلُ مَنزِلَةً مِن إمامٍ، إن قالَ صَدَقَ، وإِن حَكَمَ عَدَلَ، وإِنِ استُرحِمَ رَحِمَ. [۳۸]
19. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ كس، ارجمندتر از امام نيست؛ اگر سخن بگويد، راست مى گويد، و اگر داورى كند، به داد، داورى مى كند و اگر از او رحمْ طلبيده بشود، رحم مى آورد.
20. عنه صلى الله عليه و آله: وَالَّذي نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ، إنَّ الوِاليَ العَدلَ لَيُرفَعُ عَمَلُهُ في كُلِّ يَومٍ مِثلَ عَمَلِ رَعِيَّتِهِ مِنَ المُؤمِنينَ، وصَلاتُهُ تَعدِلُ سَبعينَ ألفَ صَلاةٍ. [۳۹]
20. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سوگند به آن كه جان محمّد در دست اوست، والىِ دادگر، عملش در هر روز، به مانند عمل رعاياى مؤمنش، [به درگاه الهى] بالا مى رود و نمازش با هفتاد هزار نماز، برابرى مى كند.
21. عنه صلى الله عليه و آله: يُرفَعُ لِلوالِي العادِلِ المُتَواضِعِ في كُلِّ يَومٍ ولَيلَةٍ كَعَمَلِ سِتّينَ صِدِّيقا، كُلُّهُم عامِلٌ مُجتَهِدٌ في نَفسِهِ. [۴۰]
21. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: براى والىِ دادگرِ فروتن، در هر شبانه روز، [عملى] مانند عمل شصت صدّيق كه همگى شان عامل و مجاهد [در جهاد] با نفس باشند، [به درگاه خدا] بالا مى رود.
22. عنه صلى الله عليه و آله: يَومٌ من إِمامٍ عادِلٍ، أفضَلُ مِن عِبادَةِ سِتّينَ سَنَةً. [۴۱]
22. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: يك روزِ پيشواى دادگر، از شصت سال عبادت، برتر است.
23. عنه صلى الله عليه و آله: ساعَةٌ مِن إمامِ عَدلٍ، أفضَلُ مِن عِبادَةِ سَبعينَ سَنَةً. [۴۲]
23. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: يك ساعتِ پيشواى دادگر، از هفتاد سال عبادت، برتر است.
24. عنه صلى الله عليه و آله: قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: ... لَو لَم يَكُن مِن [۴۳] خَلقي فِي الأَرضِ بَينَ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ إلَا مُؤمِنٌ واحِدٌ مَعَ إمامٍ عادِلٍ، لاَستَغنَيتُ بِعِبادَتِهِما عَن جَميعِ ما خَلَقتُ في أرضي، ولَقامَت سَبعُ أرَضينَ وسَبعُ سَماواتٍ بِهِما، ولَجَعَلتُ لَهُما مِن إيمانِهِما اُنسا لا يَحتاجانِ إلى اُنسِ سِواهُما. [۴۴]
24. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرمود: «... اگر در ميان آفريدگانم، از شرق تا غرب زمين، جز يك مؤمن با يك پيشواى دادگر نبود، بى گمان با عبادت همان دو، از همه آنچه در زمينم آفريده ام، بى نياز مى شدم و هفت زمين و هفت آسمان، به واسطه وجود آن دو، برپا مى شدند و از ايمان آنها، برايشان مايه اُنس و الفتى قرار مى دادم كه به اُنس و الفت با غير خود، نياز نمى داشتند».
25. الإمام عليّ عليه السلام: اِعلَم أنَّ أفضَلَ عِبادِ اللّهِ عِندَ اللّهِ إمامٌ عادِلٌ، هُدِيَ وهَدى، فَأَقامَ سُنَّةً مَعلومَةً، وأَماتَ بِدعَةً مَجهولَةً، وإِنَّ السُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ لَها أعلامٌ، وإِنَّ البِدَعَ لَظاهِرَةٌ لَها أعلامٌ. [۴۵]
25. امام على عليه السلام: بدان كه برترينِ بندگان خدا نزد خداوند، پيشواى دادگرى است كه ره يافته و راهبر باشد، سنّتِ بشناخته را برپا دارد و بدعتِ ناشناخته را بميراند. سنّت ها روشن اند و نشانه هايى دارند، و بدعت ها نيز آشكارند و نشانه هايى دارند.
26. تفسير العيّاشي عن مرزبان القمّي: سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَائِمَاً بِالْقِسْطِ» [۴۶] قالَ: هُوَ الإِمامُ. [۴۷]
26. تفسير العيّاشى ـ به نقل از مرزبان قمى ـ : از امام رضا عليه السلام در باره اين سخن خداوند: «خدا ـ كه همواره به عدل، قيام دارد ـ گواهى مى دهد كه جز او، هيچ معبودى نيست، و فرشتگان و دانشوران [نيز گواهى مى دهند]» پرسيدم.
فرمود: «مقصود [از دانشوران]، امام است».
27. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ تَعالى: «وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا» [۴۸] ـ : المُلكُ العَظيمُ أن جَعَلَ فيهِم أئِمَّةً، مَن أطاعَهُم أطاعَ اللّهَ، ومَن عَصاهُم عَصَى اللّهَ، فَهُوَ المُلكُ العَظيمُ. [۴۹]
27. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين آيه: «و به آنان (آل ابراهيم)، مُلكى بزرگ بخشيديم» ـ : مُلك بزرگ، آن بود كه در ميان آنان، پيشوايانى قرار داد كه هر كس از ايشان فرمان بُرد، [در واقع] از خدا فرمان بُرد، و هر كس نافرمانىِ ايشان كرد، نافرمانىِ خدا كرد. اين است مُلك بزرگ.
2 / 2: أرفَعُ النّاسِ دَرَجَةً يَومَ القِيامَةِ
2 / 2: بلندْ پايه ترينِ مردم در روز رستاخيز
28. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ أرفَعَ النّاسِ دَرَجَةً يَومَ القِيامَةِ، الإِمامُ العادِلُ. [۵۰]
28. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بلندْپايه ترينِ مردم در روز رستاخيز، پيشواى دادگر است.
29. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ المُقسِطينَ [۵۱] عِندَ اللّهِ عَلى مَنابِرَ مِن نورٍ عَن يَمينِ الرَّحمنِ عز و جل، وكِلتا يَدَيهِ يَمينٌ، الَّذينَ يَعدِلونَ في حُكمِهِم، وأَهليهِم، وما وَلوا. [۵۲]
29. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: دادگران، در نزد خداوند [در قيامت]، بر منبرهايى از نور در دست راست خداى مهربان جاى دارند ـ و هر دو دست او، راست اند ـ؛ همانان كه در داورى شان (حكومتشان) و در باره بستگانشان و آنچه سرپرستى اش را بر عهده دارند، عدالت به خرج مى دهند.
30. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ فِي الجَنَّةِ دَرَجَةً لا يَنالُها إلّا إمامٌ عادِلٌ. [۵۳]
30. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: در بهشت، درجه اى هست كه جز پيشواى دادگر، كسى به آن، دست نمى يابد.
31. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ فِي الجَنَّةِ قَصرا يُقالُ لَهُ: عَدنٌ، حَولَهُ البُروجُ وَالمُروجُ، لَهُ خَمسَةُ آلافِ بابٍ، عِندَ كُلِّ بابٍ خَمسَةُ آلافِ حِبَرَةٍ [۵۴]، لا يَدخُلُهُ ـ أو لا يَسكُنُهُ ـ إلّا نَبِيٌّ، أو صِدِّيقٌ، أو شَهيدٌ، أو إمامُ عَدلٍ. [۵۵]
31. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: در بهشت، قصرى هست كه به آن «عَدْن» مى گويند. پيرامونش برج ها و مرغزارهاست، و پنج هزار در دارد كه بر هر درى، پنج هزار پرده يمانى آويخته است. به اين قصر وارد نمى شود ـ يا در آن ساكن نمى شود ـ ، مگر پيامبر يا صدّيق يا شهيد و يا پيشواى دادگر.
32. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ أحَبَّ النّاسِ إلَى اللّهِ يَومَ القِيامَةِ، وأَقرَبَهُم مِنّي مَجلِسا، إمامٌ عادِلٌ. [۵۶]
32. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: محبوب ترينِ مردم نزد خداوند در روز رستاخيز، و كسى كه از همه به من نزديك تر مى نشيند، پيشواى دادگر است.
33. عنه صلى الله عليه و آله: يُقالُ لِلإِمامِ العادِلِ يَومَ القِيامَةِ في قَبرِهِ: أبشِر فَإِنَّكَ رَفيقُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله. [۵۷]
33. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: در روز رستاخيز، به پيشواى دادگر در قبرش گفته مى شود: «شاد باش؛ چرا كه تو همراه محمّد صلى الله عليه و آله هستى!».
34. عنه صلى الله عليه و آله: سَبعَةٌ يُظِلُّهُمُ اللّهُ تَعالى فِي ظِلِّهِ يَومَ لا ظِلَّ إلّا ظِلُّهُ: إمامٌ عَدلٌ، وشابٌّ نَشَأَ في عِبادَةِ اللّهِ، ورَجُلٌ قَلبُهُ مُعَلَّقٌ فِي المَساجِدِ، ورَجُلانِ تَحابّا فِي اللّهِ اجتَمَعا عَلَيهِ وتَفَرَّقا عَلَيهِ، ورَجُلٌ دَعَتهُ امرَأةٌ ذاتُ مَنصِبٍ وجَمالٍ، فَقالَ: إنّي أخافُ اللّهَ، ورَجُلٌ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ فَأَخفاها حَتّى لا تَعلَمَ شِمالُهُ ما تُنفِقُ يَمينُهُ، ورَجُلٌ ذَكَرَ اللّهَ خالِيا فَفاضَت عَيناهُ. [۵۸]
34. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هفت گروه اند كه خداى متعال، آنان را در آن روزى كه سايه اى [و پناهى] جز سايه او نيست، در سايه خود، جاى مى دهد: پيشواى دادگر؛ جوانى كه در عبادت خداوند، رشد و پرورش يافته باشد؛ مردى كه دل بسته مسجد باشد؛ دو مردى كه به خاطر خدا، دوستى ورزند و بر اين دوستى گرد آيند و بر آن، از هم جدا شوند؛ مردى كه زنى صاحب جاه و جمال، او را به خود بخوانَد، ولى او به آن زن بگويد: من از خدا مى ترسم؛ و مردى كه صدقه پنهانى بدهد، آن سان كه دست چپ او، از آنچه دست راستش انفاق مى كند، آگاه نشود؛ و مردى كه در خلوت، خدا را ياد كند و چشمانش اشكبار شوند.
35. عنه صلى الله عليه و آله: سَبعَةٌ في ظِلِّ العَرشِ يَومَ لا ظِلَّ إلّا ظلُّهُ: رَجُلٌ ذَكَرَ اللّهَ فَفاضَت عَيناهُ... وإِمامٌ مُقسِطٌ في رَعِيَّتِهِ.… [۵۹]
35. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هفت نفرند كه در آن روزى كه سايه اى جز سايه عرش نيست، در سايه عرش قرار دارند: مردى كه خدا را ياد كند و چشمانش اشكبار شوند...، و پيشوايى كه با مردمش دادگر باشد.…
36. الإمام الكاظم عليه السلام: إنَّ للّهِِ عز و جل جَنَّةً ادَّخَرَها لِثَلاثٍ: إمامٍ عادِلٍ، ورَجُلٍ يُحَكِّمُ أخاهُ المُسلِمَ في مالِهِ، ورَجُلٍ يَمشي لِأَخيهِ المُسلِمِ في حاجَةٍ، قُضِيَت لَهُ أو لَم تُقضَ. [۶۰]
36. امام كاظم عليه السلام: خداوند عز و جل بهشتى دارد كه آن را براى سه دسته ذخيره كرده است: پيشواى دادگر؛ مردى كه دست برادرِ مسلمانش را در مال خود، باز بگذارد؛ و مردى كه براى حاجت برادر مسلمانش گام بردارد، چه برآورده بشود و چه نشود.
2 / 3: لا تُرَدُّ دَعوَتُهُ
2 / 3: دعايش رد نمى شود
37. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الإِمامُ العادِلُ لا تُرَدُّ دَعوَتُهُ. [۶۱]
37. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: پيشواى دادگر، دعايش رد نمى شود.
38. عنه صلى الله عليه و آله: ثَلاثَةٌ لا يَرُدُّ اللّهُ دُعاءَهُم: الذّاكِرُ اللّهَ كَثيرا، ودَعوَةُ المَظلومِ، وَالإِمامُ المُقسِطُ. [۶۲]
38. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سه كس اند كه خداوند، دعايشان را رد نمى كند: كسى كه بسيار ياد خدا كند، ستم ديده اى كه دعا كند، و پيشواى دادگر.
2 / 4: النَّظَرُ إلَيهِ عِبادَةٌ وقُبلَتُهُ طاعَةٌ
2 / 4: نگريستن به او، عبادت و بوسيدنش طاعت است
39. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: النَّظَرُ إلَى الإِمامِ المُقسِطِ عِبادَةٌ. [۶۳]
39. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: نگريستن به پيشواى دادگر، عبادت است.
40. الإمام عليّ عليه السلام: قُبلَةُ الإِمامِ العادِلِ طاعَةٌ. [۶۴]
40. امام على عليه السلام: بوسيدنِ پيشواى دادگر، طاعت [خدا] است.
الفصل الثّالث: استمرارُ الإمامة
فصل سوم: تداوم جريان امامت
3 / 1: عَدَمُ خُلُوِّ الأَرضِ مِنَ الإِمامِ مُنذُ خُلِقَ آدَمُ عليه السلام
3 / 1: تهى نبودنِ زمين از امام، از هنگام آفرينش آدم
الكتاب
قرآن
«إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ». [۶۵]
«تو، در حقيقت، هشدارْ دهنده اى و براى هر قومى، راهبرى است».
«وَ لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ». [۶۶]
«و به راستى، اين گفتار را براى آنان پياپى و به هم پيوسته نازل كرديم. شايد كه پند گيرند».
الحديث
حديث
41. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أنَا المُنذِرُ وعَلِيٌّ الهادي [۶۷]، وكُلُّ إمامٍ هادٍ لِلقَرنِ [۶۸] الَّذي هُوَ فيهِ. [۶۹]
41. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من هشدارْ دهنده ام و على راهبر است و هر امامى، راهبر نسل روزگار خويش است.
42. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» ـ : رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله المُنذِرُ [۷۰]، ولِكُلِّ زَمانٍ مِنّا هادٍ، يَهديهِم إلى ما جاءَ بِهِ نَبِيُّ اللّهِ صلى الله عليه و آله ثُمَّ الهُداةُ مِن بَعدِهِ عَلِيٌّ ثُمَّ الأَوصِياءُ، واحِدٌ بَعدَ واحِدٍ. [۷۱]
42. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل: «تو، در حقيقت، هشدارْ دهنده اى و براى هر قومى، راهبرى است» ـ : پيامبر خدا، هشدارْ دهنده است، و در هر زمانى، يكى از ما راهبر است تا مردم را به آنچه پيامبر خدا آورْد، رهبرى كند. نخستين رهبرِ پس از پيامبر صلى الله عليه و آله، على عليه السلام است و سپس اوصيا، يكى پس از ديگرى.
43. الكافي عن الفضيل: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» فَقالَ: كُلُّ إمامٍ هادٍ لِلقَرنِ الَّذي هُوَ فيهِم. [۷۲]
43. الكافى ـ به نقل از فضيل ـ : از امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل: «و براى هر قومى راهبرى هست» پرسيدم. فرمود: «هر امامى، رهبر نسلى است كه در ميان آنهاست».
44. الكافي عن عبد اللّه بن جندب: سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَ لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»، قالَ: إمامٌ إلى إمامٍ. [۷۳]
44. الكافى ـ به نقل از عبد اللّه بن جندب ـ : از امام كاظم عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل: «و به راستى، ما اين گفتار را براى آنان پى در پى و به هم پيوسته، نازل كرديم. شايد كه پند گيرند» پرسيدم. فرمود: «يعنى امامى در پىِ امامى».
45. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يا عَلِيُّ... مَثَلُكَ ومَثَلُ الأَئِمَّةِ مِن وُلدِكَ بَعدي مَثَلُ سَفينةِ نوحٍ، مَن رَكِبَها نَجا، ومَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ، ومَثَلُكُم مَثَلُ النُّجومِ، كُلَّما غابَ نَجمٌ طَلَعَ نَجمٌ، إلى يَومِ القِيامَةِ. [۷۴]
45. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اى على! مَثَل تو و امامان از نسل تو پس از من، همچون كشتى نوح است كه هر كس در آن وارد شود، رهايى مى يابد و هر كه از آن باز مانَد، غرق مى شود و مَثَل شما، همچون اختران است كه هر گاه يكى ناپديد گردد، ديگرى پيدا مى شود تا به روز رستاخيز.
46. الإمام الباقر عليه السلام: وَاللّهِ ما تَرَكَ اللّهُ أرضا مُنذُ قُبِضَ آدَمُ عليه السلام إلّا وفيها إمامٌ يُهتَدى بِهِ إلَى اللّهِ، وهُوَ حُجَّتُهُ عَلى عِبادِهِ، ولا تَبقَى الأَرضُ بِغَيرِ إمامٍ حُجَّةٍ للّهِِ عَلى عِبادِهِ. [۷۵]
46. امام باقر عليه السلام: به خدا سوگند، از زمانى كه آدم عليه السلام در گذشت، خداوند، هيچ سرزمينى را وا ننهاده، مگر آن كه در آن، امامى بوده كه به واسطه او مردم به خدا ره نمون شوند و او حجّت خدا بر بندگان خدا باشد، و [هيچ گاه] زمين از وجود امامى كه حجّت خدا بر بندگانش باشد، خالى نمى مانَد (/ زمين، بدون امامى كه حجّت خدا بر بندگانش باشد، باقى نمى ماند).
47. الإمام الصادق عليه السلام: لا تَبقَى الأَرضُ يَوما واحِدا بِغَيرِ إمامٍ مِنّا تَفزَعُ إلَيهِ الاُمَّةُ. [۷۶]
47. امام صادق عليه السلام: زمين، حتّى يك روز، بدون امامى از ما كه امّت بدو پناه ببرند، باقى نمى مانَد.
48. عنه عليه السلام: إنَّ جَبرَئيلَ نَزَلَ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله يُخبِرُ عَن رَبِّهِ عز و جل، فَقالَ لَهُ: يا مُحَمَّدُ، لَم أترُكِ الأَرضَ إلّا وفيها عالِمٌ يَعرِفُ طاعَتي وهُدايَ، ويَكونُ نَجاةً فيما بَينَ قَبضِ النَّبِيِّ إلى خُروجِ النَّبِيِّ الآخَرِ، ولَم أكُن أترُكُ إبليسَ يُضِلُّ النّاسَ، ولَيسَ فِي الأَرضِ حُجَّةٌ وداعٍ إلَيَّ وهادٍ إلى سَبيلي وعارِفٌ بِأَمري، وإنّي قَد قَضَيتُ [۷۷] لِكُلِّ قَومٍ هادِيا أهدي بِهِ السُّعَداءَ، ويَكونُ حُجَّةً عَلَى الأَشقِياءِ. [۷۸]
48. امام صادق عليه السلام: جبرئيل بر محمّد صلى الله عليه و آله فرود آمد و از جانب پروردگارش، به او خبر داد و گفت: «اى محمّد! من زمين را بدون فردى عالِم ـ كه طاعت و راه [و ره نمودهاى] مرا بشناسد و نجات [دهنده مردم] در فاصله رحلت يك پيامبر تا ظهور پيامبرى ديگر باشد ـ رها نمى كنم و ابليس را وا نمى گذارم كه مردم را در حالى گم راه كند كه در زمين، حجّت و دعوتگرى به سوى من و راه نمايى به راه من و آشنايى به امر من نباشد و حكم [و سنّتِ] من، اين است كه براى هر قومى، رهبرى باشد تا به واسطه او، نيك بختان را هدايت كنم و بر تيره بختان حجّت باشد».
49. عنه عليه السلام: إنَّ الأَرضَ لا تُترَكُ إلّا بِعالِمٍ يَعلَمُ الحَلالَ وَالحَرامَ وما يَحتاجُ النّاسُ إلَيهِ، ولا يَحتاجُ إلَى النّاسِ. [۷۹]
49. امام صادق عليه السلام: زمين هرگز بدون فردى عالِم ـ كه حلال و حرام و آنچه را مردم بِدان نياز دارند، بشناسد، ولى خودش به مردم، نياز نداشته باشد ـ رها نمى شود.
50. الكافي عن كرام: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: لَو كانَ النّاسُ رَجُلَينِ لَكانَ أحَدَهُما الإِمامُ.
وَقالَ: إنَّ آخِرَ مَن يَموتُ الإِمامُ، لِئَلّا يَحتَجَّ أحَدٌ عَلَى اللّهِ عز و جل أنَّهُ تَرَكَهُ بِغَيرِ حُجَّةٍ للّهِِ عَلَيهِ. [۸۰]
50. الكافى ـ به نقل از كرام ـ : امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر مردم زمين، تنها دو تن باشند، حتما يكى از آن دو، امام است».
نيز فرمود: «واپسين كسى كه مى ميرد، امام است تا كسى بر خداوند عز و جل حجّت نياورد [و اعتراض نكند] كه او را بدون حجّت الهى رها كرده است».
51. مختصر بصائر الدرجات عن عبد اللّه بن أبي يعفور عن الإمام الصادق عليه السلام: كانَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام عالِمَ هذِهِ الاُمَّةِ، وَالعِلمُ يُتَوارَثُ، ولَيسَ يَهلِكُ مِنّا هالِكٌ حَتّى يَرى مِن وُلدِهِ مَن يَعلَمُ عِلمَهُ، ولا تَبقَى الأَرضُ بِغَيرِ إمامٍ تَفزَعُ إلَيهِ الاُمَّةُ.
قُلتُ: فَيَكونُ اثنانِ؟
فَقالَ: لا، إلّا وَأحَدُهُما صامِتٌ ولا يَتَكَلَّمُ حَتّى يَمضِيَ الأَوَّلُ. [۸۱]
51. مختصر بصائر الدرجات ـ به نقل از عبد اللّه بن ابى يعفور ـ : امام صادق عليه السلام فرمود: «على بن ابى طالب عليه السلام، عالِم اين امّت بود، و علم، ارث برده مى شود، و هيچ يك از ما نمى ميرد، تا آن كه ببيند از فرزندان او، كسى هست كه علوم او را مى داند و زمين بدون امامى كه امّت بدو پناه برند، نمى ماند».
گفتم: پس [در يك زمان،] دو امام وجود دارد؟
فرمود: «نه. يكى از آن دو، خاموش مى مانَد و چيزى نمى گويد، تا اوّلى از دنيا برود».
52. كمال الدين عن عبد اللّه بن خداش البصري عن الإمام الصادق عليه السلام، قالَ: سَأَلَهُ رَجُلٌ فَقالَ: تَخلُو الأَرضُ ساعَةً لا يَكونُ فيها إمامٌ؟ قالَ: لا تَخلُو الأَرضُ مِنَ الحَقِّ. [۸۲]
52. كمال الدين ـ به نقل از عبد اللّه بن خداش بصرى ـ : مردى از امام صادق عليه السلام پرسيد: آيا زمين، ساعتى از وجود امام، خالى مى ماند؟
فرمود: «زمين، از حق خالى نمى ماند».
53. الكافي عن أبي بصير عن أحدهما عليهماالسلام: إنَّ اللّهَ لَم يَدَعِ الأَرضَ بِغَيرِ عالِمٍ، ولَولا ذلِكَ لَم يُعرَفِ الحَقُّ مِنَ الباطِلِ. [۸۳]
53. الكافى ـ به نقل از ابو بصير ـ : امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند، زمين را بدون عالِم نگذاشته است، كه اگر چنين بود، حق از باطل شناخته نمى شد».
3 / 2: الحُجَّةُ قَبلَ الخَلقِ ومَعَ الخَلقِ وبَعدَ الخَلقِ
3 / 2: وجود حجّت، پيش از آفريده ها و با آفريده ها و پس از آنها
54. الإمام عليّ عليه السلام: لَم يُخلِ اللّهُ سُبحانَهُ خَلقَهُ مِن نَبِيٍّ مُرسَلٍ، أو كِتابٍ مُنزَلٍ، أو حُجَّةٍ لازِمَةٍ، أو مَحَجَّةٍ [۸۴] قائِمَةٍ، رُسُلٌ لا تُقَصِّرُ بِهِم قِلَّةُ عَدَدِهِم، ولا كَثرَةُ المُكَذِّبينَ لَهُم، مِن سابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَن بَعدَهُ، أو غابِرٍ عَرَّفَهُ مَن قَبلَهُ، عَلى ذلِكَ نَسَلَتِ القُرونُ، ومَضَتِ الدُّهورُ، وسَلَفَتِ الآباءُ، وخُلِّفَتِ الأَبناءُ. [۸۵]
54. امام على عليه السلام: خداوند پاك، هرگز آفريدگان خود را از وجود پيامبرى برانگيخته، يا كتابى فرو فرستاده، يا حجّتى الزام آور و يا راهى راست و روشن، خالى نگذاشته است؛ پيامبرانى كه اندك بودنِ شمارشان و فراوانىِ انكارْ كنندگانشان، آنان را به كوتاهى در انجام دادن رسالت نمى كشانَد، چه آن پيامبر پيشين كه پيامبرانِ پس از او، برايش نام برده شده باشد، و چه آن پسينى كه پيامبرانِ پيش از او، معرّفى اش كرده اند. بدين سان، نسل ها گذشت و روزگاران سپرى شد و پدران رفتند و فرزندان جاى آنها را گرفتند.
55. الإمام الباقر عليه السلام: أبَى اللّهُ عز و جل بَعدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله أن يَترُكَ العِبادَ ولا حُجَّةَ عَلَيهِم. [۸۶]
55. امام باقر عليه السلام: خداوند عز و جل نخواست كه پس از محمّد صلى الله عليه و آله، بندگان را بدون حجّت رها كند.
56. الإمام الصادق عليه السلام: الحُجَّةُ قَبلَ الخَلقِ ومَعَ الخَلقِ و بَعدَ الخَلقِ. [۸۷]
56. امام صادق عليه السلام: حجّت، پيش از مخلوق (آفريده ها) بوده و با مخلوق هست و پس از مخلوق هم خواهد بود.
57. عنه عليه السلام: لَو لَم يَبقَ فِي الأَرضِ إلَا اثنانِ، لَكانَ أحَدَهُمَا الحُجَّةُ. [۸۸]
57. امام صادق عليه السلام: اگر در روى زمين جز دو نفر باقى نمانَد، حتما يكى از آن دو، حجّت است.
58. عنه عليه السلام: وَاللّهِ ما تَرَكَ اللّهُ عز و جل الأَرضَ قَطُّ مُنذُ قُبِضَ آدَمُ إلَا وفيها إمامٌ يُهتَدى بِهِ إلَى اللّهِ عز و جل، وهُوَ حُجَّةُ اللّهِ عَلَى العِبادِ، مَن تَرَكَهُ هَلَكَ، ومَن لَزِمَهُ نَجا، حَقّا عَلَى اللّهِ عز و جل. [۸۹]
58. امام صادق عليه السلام: به خدا سوگند كه خداوند عز و جل، از همان زمان كه آدم عليه السلام در گذشت، زمين را خالى از وجود امامى ننهاد تا به واسطه او، خلق به سوى خداوند عز و جل، ره نمون شوند و او حجّت خدا بر بندگان باشد. هر كه دست از او بدارد، نابود مى شود و هر كه به او چنگ زند، رهايى مى يابد. و اين كار (تعيين امام)، بر عهده خداوند عز و جل است.
59. كمال الدين عن عمّار بن موسى الساباطي عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: سَمِعتُهُ يَقولُ: لَم تَخلُ الأَرضُ مُنذُ كانَت مِن حُجَّةٍ، عالِمٍ يُحيي فيها ما يُميتونَ مِنَ الحَقِّ، ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ: «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ» [۹۰]. [۹۱]
59. كمال الدين ـ به نقل از عمّار بن موسى ساباطى ـ : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «زمين، تا بوده، خالى از حجّتى عالِم نبوده كه آنچه را از حق در آن مى ميرانند، زنده كند» و سپس اين آيه را تلاوت نمود: «مى خواهند با دهان هايشان، نور خدا را خاموش كنند؛ امّا خدا نور خود را كامل مى گرداند، اگرچه كافران نخواهند».
60. الإمام الصادق عليه السلام: ما زالَتِ الأَرضُ إلّا وللّهِِ فيهَا الحُجَّةُ، يَعرِفُ الحَلالَ وَالحَرامَ، ويَدعو النّاسَ إلى سَبيلِ اللّهِ. [۹۲]
60. امام صادق عليه السلام: در زمين، هميشه حجّت خدا هست كه حلال و حرام را مى شناسد و مردم را به راه خدا مى خوانَد.
3 / 3: الحُجَّةُ إمّا ظاهِرٌ مَشهورٌ أو مُستَتِرٌ مَغمورٌ
3 / 3: حجّت، يا آشكار و به نام است و يا پنهان و گم نام
61. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ وهُوَ رافِعٌ يَدَيهِ إلَى السَّماءِ ـ : اللَّهُمَّ وَالِ مَن والى خُلَفائي وأَئِمَّةَ اُمَّتي بَعدي، وعادِ مَن عاداهُم، وَانصُر مَن نَصَرَهُم، وَاخذُل مَن خَذَلَهُم، ولا تُخلِ الأَرضَ مِن قائِمٍ مِنهُم بِحُجَّتِكَ، ظاهِرا أو خافِيا مَغمورا، لِئَلّا يَبطُلَ دينُكَ وحُجَّتُكَ وبُرهانُكَ وبَيِّناتُكَ. [۹۳]
61. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در حالى كه دستانش را به سوى آسمان برداشته بود ـ : بار خدايا! دوست بدار هر كسى را كه جانشينان من و امامان امّتم پس از من را دوست مى دارد، و دشمن باش با هر كسى كه با آنان دشمنى مى كند، و يارى كن هر كسى را كه يارى شان مى كند، و فرو گذار هر كسى را كه آنان را فرو مى گذارد، و زمين را از وجود شخصى از آنان كه حجّت تو را بر پاى دارد ـ خواه آشكار باشد، خواه پنهان و گم نام ـ ، تُهى مدار تا دين تو و حجّت و برهان و نشانه هايت، از بين نروند.
62. الإمام عليّ عليه السلام: اِعلَموا أنَّ الأَرضَ لا تَخلو مِن حُجَّةٍ للّهِِ عز و جل، ولكِنَّ اللّهَ سَيُعمي خَلقَهُ عَنها بِظُلمِهِم وجَورِهِم وإِسرافِهِم عَلى أنفُسِهِم. [۹۴]
62. امام على عليه السلام: بدانيد كه زمين از حجّت خداوند عز و جل، خالى نمى ماند؛ امّا به زودى، خداوند، خلق خود را به سبب ستم و بيداد و گنهكارىِ زيادشان، از ديدن آن حجّت، كور خواهد ساخت.
63. عنه عليه السلام: اللَّهُمَّ بَلى، لا تَخلُو الأَرضُ مِن قائِمٍ للّهِِ بِحُجَّةٍ، إمّا ظاهِرا مَشهورا وإِمّا خائِفا مَغمورا [۹۵]، لِئَلّا تَبطُلَ حُجَجُ اللّهِ و بَيِّناتُهُ، وكَم ذا وأَينَ اُولئِكَ؟ اُولئِكَ وَاللّهِ الأَقَلّونَ عَدَدا، وَالأَعظَمونَ عِندَ اللّهِ قَدرا، يَحفَظُ اللّهُ بِهِم حُجَجَهُ وبَيِّناتِهِ، حَتّى يُودِعوها نُظَراءَهُم [۹۶]، ويَزرَعوها في قُلوبِ أشباهِهِم. [۹۷]
63. امام على عليه السلام: صد البتّه، زمين از وجود كسى كه حجّت خدا را بر پاى دارد ـ خواه آشكار و به نام، خواه بيمناك و گم نام ـ خالى نمى مانَد، تا حجّت هاى خدا و بُرهان هاى او، از بين نروند. اينان چندند و كجايند؟ به خدا سوگند كه شمارشان اندك است؛ امّا نزد خداوند، پُرارج و قدرند. خداوند به واسطه آنان، حجّت ها و نشانه هاى خود را نگه مى دارد، تا آنان نيز آن [حجّت و نشانه]ها را به همتايان خويش بسپارند و در دل هاى همانندان خود بكارند.
64. عنه عليه السلام ـ في خُطبَةٍ لَهُ عَلى مِنبَرِ الكوفَةِ ـ : اللّهُمَّ إنَّهُ لابُدّ لِأَرضِكَ مِن حُجَّةٍ لَكَ عَلى خَلقِكَ، يَهديهِم إلى دينِكَ ويُعَلِّمُهُم عِلمَكَ، لِئَلّا تَبطُلَ حُجَّتُكَ، ولا يَضِلَّ أتباعُ أوليائِكَ بَعدَ إذ هَدَيتَهُم بِهِ، إمّا ظاهِرٌ لَيسَ بِالمُطاعِ أو مُكتَتِمٌ مُتَرَقِّبٌ [۹۸]، إن غابَ عَنِ النّاسِ شَخصُهُ في حالِ هِدايَتِهِم، فَإِنَّ عِلمَهُ وآدابَهُ في قُلوبِ المُؤمِنينَ مُثبَتَةٌ، فَهُم بِها عامِلونَ. [۹۹]
64. امام على عليه السلام ـ در سخنرانى اى بر منبر كوفه ـ : بار خدايا! ناگزير، در زمينت تو را حجّتى بر خلقت بايد، كه ايشان را به دين تو ره نمون شود و علم [و شناختِ] تو را به آنان بياموزد تا حجّت تو از بين نرود و پيروانِ دوستانت ـ پس از آن كه به واسطه آنان، هدايتشان فرمودى ـ گم راه نشوند. اين حجّت، يا آشكار است، امّا بدون حُكمرانى، يا پنهان است و چشم به راه. [۱۰۰] اگر جسم او، در عين هدايتگرى، از مردم پنهان است، دانش و آداب [۱۰۱] او، در دل هاى مؤمنان جاى دارد و آنها را به كار مى بندند.
65. عنه عليه السلام: اللّهُمَّ إِنَّهُ لا بُدَّ لَكَ مِن حُجَجٍ في أرضِكَ، حُجَّةٍ بَعدَ حُجَّةٍ عَلى خَلقِكَ، يَهدونَهُم إلى دينِكَ، ويُعَلِّمونَهُم عِلمَكَ كَيلا يَتَفَرَّقَ أتباعُ أولِيائِكَ، ظَاهِرٍ غَيرِ مُطاعٍ، أو مُكتَتِمٍ يَتَرَقَّبُ، إن غابَ عَنِ النّاسِ شَخصُهُم في حالِ هُدنَتِهِم فَلَم يَغِب عَنهُم قَديمُ مَبثوثِ عِلمِهِم، وآدابُهُم في قُلوبِ المُؤمِنينَ مُثبَتَةٌ، فَهُم بِها عامِلونَ... اللّهُمَّ فَإِنّي لَأَعلَمُ أنَّ العِلمَ لا يَأرِزُ [۱۰۲] كُلُّهُ ولا يَنقَطِعُ مَوادُّهُ، وأنَّكَ لا تُخلي أرضَكَ مِن حُجَّةٍ لَكَ عَلى خَلقِكَ، ظَاهِرٍ لَيسَ بِالمُطاعِ، أو خائِفٍ مَغمورٍ، كَي لا تَبطُلَ حُجَّتُكَ ولا يَضِلَّ أولِياؤُكَ بَعدَ إِذ هَدَيتَهُم، بَل أينَ هُم؟ وكَم هُم؟ اُولئِكَ الأَقَلّونَ عَدَداً، الأَعظَمونَ عِندَ اللّهِ قَدراً. [۱۰۳]
65. امام على عليه السلام: بار خدايا! تو را ناگزير، حجّت هايى در زمينت بايد؛ حجّتى از پىِ حجّتى بر خلقت، كه آنان را به دين تو رهبرى كنند و دانشِ تو را به ايشان بياموزند تا پيروانِ دوستانت پراكنده نشوند، خواه اين حجّت، آشكار باشد و نافرمان روا، و خواه پنهان و در انتظار. اگر چه جسمشان، در حال آتش بس مردم [با دشمن]، از آنان پنهان باشد، دانش ديرين و منتشر آنان، از مردم، نهان نيست و آدابشان، در دل هاى مؤمنانْ پا برجاست و به آنها عمل مى كنند.…
بار خدايا! من مى دانم كه بساط دانش، يكپارچه برچيده نمى شود و مايه هاى آن، از ميان نمى رود و تو زمينت را از حجّتى براى خودت بر خلقت، خالى نمى گذارى ـ چه حجّتى آشكار، امّا نافرمان روا و چه ترسان و گم نام ـ تا حجّت تو از بين نرود و دوستانت ـ پس از آن كه هدايتشان فرمودى ـ گم راه نشوند. امّا اينان كجايند؟ و چندند؟ آنان به شماره، كمترين اند و [ليكن] پُرارج ترين كسان نزد خدايند.
66. الإمام زين العابدين عليه السلام: لَم تَخلُ الأَرضُ مُنذُ خَلَقَ اللّهُ آدَمَ مِن حُجَّةٍ للّهِِ [۱۰۴] فيها، ظاهِرٍ مَشهورٍ أو غائِبٍ مَستورٍ، ولا تَخلو إلى أن تَقومَ السّاعَةُ مِن حُجَّةِ اللّهِ فيها، ولَولا ذلِكَ لَم يُعبَدِ اللّهُ. [۱۰۵]
66. امام زين العابدين عليه السلام: از آن گاه كه خداوند، آدم عليه السلام را آفريد، زمين هرگز از حجّت خدا تهى نبوده است ـ خواه آشكار و به نام، خواه پنهان و در پرده ـ و تا قيام قيامت نيز از حجّت خدا تهى نخواهد بود و اگر نه چنين بود، خدا عبادت نمى شد.
راجع: موسوعة معارف الكتاب والسنة: ج6 ص147 (دراسة حول حديث الثقلين ودلالته على استمرار إمامة أهل البيت عليهم السلام ).
ر. ك: همين دانش نامه: ج9 ص244 (اهل بيت / فصل سوم: حديث ثقلين و دلالت آن بر امامت اهل بيت تا روز رستاخيز).
پژوهشى در باره استمرار امامت
از نگاه قرآن و احاديث صحيحى كه از پيامبر خدا و اهل بيت او به ما رسيده اند، بهره مند ساختن انسان در همه اعصار از راه نما، سنّت خداوند متعال است و زمين، هيچ گاه از راه نمايى كه بتواند راه درست زندگى را به مردم نشان دهد، خالى نبوده و نخواهد بود. قرآن كريم با صراحت مى فرمايد:
«وَ إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ. [۱۰۶]
هيچ قومى نبوده، مگر آن كه در ميانشان هشداردهنده اى گذشته است».
و نيز خطاب به خاتم پيامبران مى فرمايد:
«إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ. [۱۰۷]
تو، تنها هشدار دهنده اى و هر قومى، راه نمايى دارد».
اين آيات، به روشنى دلالت دارند [۱۰۸] كه هدايت اقوام و جوامع مختلف بشر، سنّت قطعى الهى در نظام آفرينش است. چيزى كه هست، راه نمايان خداوند متعال، گاه پيامبران اويند كه مؤسّس شريعت اند و «نذير» يا «مُنذر» ناميده مى شوند و گاه، ادامه دهندگان راه پيامبرند كه «هادى» ناميده مى شوند. مقصود ما از استمرار امامت در همه اعصار، همين است كه جامعه بشر، هيچ گاه از راه نماى الهى ـ پيامبر باشد يا جانشين او ـ، خالى نيست.
احاديث صحيحى كه اين معنا را تأييد كرده اند، به چند دسته تقسيم مى شوند:
دسته اوّل، احاديثى كه دلالت دارند بر آن كه زمين از هنگامى كه آدم ابو البشر آفريده شد، تا كنون، از امام خالى نبوده است و تا انسانى روى آن زندگى مى كند، امامت ادامه خواهد داشت. [۱۰۹]
دسته دوم، احاديثى كه بر ضرورت تداوم حجّت الهى در همه اعصار تأكيد دارند و تصريح مى كنند كه حجّت خدا، قبل از مردم و همراه با مردم و پس از مردم، بوده و خواهد بود. [۱۱۰]
دسته سوم، احاديثى كه بر ضرورت تداوم حضور عالِم و راه نماى الهى در همه اعصار، تأكيد مى كنند. [۱۱۱]
دسته چهارم، احاديثى كه ضمن تأكيد بر ضرورت وجود امام و حجّت و عالِم الهى، به حكمت و فلسفه تشريعى و تكوينى وجود امام، اشاره مى كنند. [۱۱۲]
دسته پنجم، احاديثى كه اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را به ستارگان آسمان تشبيه كرده اند كه هميشه در آسمان هستند و هر گاه ستاره اى ناپديد شود، ستاره اى ديگر پديدار مى گردد [۱۱۳] و بر اين اعتقادند كه اهل بيت عليهم السلام تا دامنه قيامت، براى جهانيان، نورافشانى خواهند كرد. برخى از اين احاديث، به طور مشخّص به امام مهدى عليه السلام اشاره دارند. [۱۱۴]
دسته ششم، احاديثى كه دلالت دارند بر اين كه در همه اعصار، عدلى از اهل بيت پيامبر خدا خواهد بود كه با تحريف دين، مبارزه خواهد كرد. [۱۱۵]
با تأمّل در احاديثى كه بدانها اشاره شد و ملاحظه آنها در كنار آياتى كه بر استمرار هدايت الهى در همه اعصار دلالت دارند و حديث ثقلين [۱۱۶] و نيز احاديث ديگر، مى توان به اين جمع بندى رسيد كه:
1. مقصود از «امام»، «حجّت» و «عالم»، در همه احاديثى كه گذشت، همان «هادى» در آيه هفتم سوره رعد است. در حقيقت، اين روايات، مفسّر و مبيّن آيه ياد شده و آيات مشابه آن هستند و هر يك از اين نام ها، به يكى از ويژگى ها و مشخّصات هادى و راه نماى الهى در هر عصر اشاره دارند.
2. راه نمايان الهى كه وجود آنها يكى از پس از ديگرى در همه اعصار، ضرور است، اعم از پيامبران و جانشينان آنهايند.
3. راه نمايان الهى پس از خاتم پيامبر صلى الله عليه و آله تا دامنه قيامت، اهل بيت آن بزرگوارند. علاوه بر احاديثى كه در اين فصل بر اين معنا دلالت دارند، احاديث فصل هاى دوم و سوم و چهارم نيز بر آن دلالت مى كنند.
4. راه نماى الهى در برخى از مقاطع تاريخ، بنا بر مصالحى، ممكن است از مردم غايب گردد. در اين صورت، هر چند جامعه از بخشى از منافع وجود امام محروم است، ليكن از بركات تكوينىِ وى، تا هنگام ظهور برخوردار خواهد بود.
نقد دلايل نفى استمرار امامت
بر پايه اين جمع بندى ـ كه مقتضاى احاديث صحيح و مورد تأييد قرآن كريم است ـ، امامت و رهبرى الهى در تمام اعصار، استمرار داشته است و زمين، هيچ گاه از حجّت الهى، خالى نبوده و نخواهد بود؛ ليكن در مقابل آيات و احاديثى كه بر اين معنا دلالت دارند، نصوص (متون) ديگرى نيز هستند كه به ظاهر، دلالت بر عدم استمرار امامت و هدايت الهى در همه اعصار دارند كه طرح و نقد آنها در اين جا ضرور است:
1. آنچه بر وجود دوران فَترت، دلالت دارد
مهم ترين دليلى كه در برابر ادلّه استمرار امامت قابل بررسى است، نصوصى هستند كه بر دوران فترت ميان بعثت انبياى الهى دلالت دارند. «فترت»، در اصل، به معناى سكون و آرامش است و بدين جهت، فاصله ميان دو جنبش، دو نهضت و دو كوشش نيز فترت ناميده مى شود. قرآن كريم نيز دوران ميان نبوّت عيسى عليه السلام و نبوّت خاتم پيامبران را دوران «فترت رُسُل» ناميده است. اين دوران، حدود ششصد سال طول كشيده است. [۱۱۷]
برخى از روايات تصريح مى كنند افرادى كه در دوران فترت زندگى كرده اند، مستضعف شمرده مى شوند و در قيامت، مورد مؤاخذه قرار نخواهند گرفت. [۱۱۸] بنا بر اين، اين شبهه پيش مى آيد كه در دوران فترت، امامت و هدايت الهى استمرار نيافته است.
پاسخ اين شبهه، آن است كه قرآن و احاديث اسلامى، فاصله ميان مسيح و خاتم پيامبران را دوران «فترت رُسُل» ناميده اند، نه «فترت امام و حجّت». بنا بر اين، نصوصى (آيات و احاديثى) كه بر ثبوت دوران فترت دلالت دارند، استمرار امامت و هدايت الهى در همه اعصار را نفى نمى كنند و بنا بر اين، معارض نصوصى كه بر استمرار امامت دلالت دارند، محسوب نمى شوند.
افزون بر اين، بر اساس آنچه در قرآن بدان اشاره شده، [۱۱۹] ميان مسيح عليه السلام و خاتم پيامبران، حدّ اقل، سه پيامبر مبعوث گرديده اند. نيز طبق روايات متعدّد، همه انبياى الهى، وصى داشته اند [۱۲۰] كه در دوران فَترت رسل، هدايت ظاهرى و يا باطنىِ [۱۲۱] جويندگان حق، به آنها سپرده مى شد و آخرين حجّت الهى پيش از بعثت خاتم پيامبران، خالد بن سنان عبسى [۱۲۲] بوده كه پيامبر خدا با دختر او ملاقات كرده است و در حديثى، امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
إنَّهُ كانَ بَينَ النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله وَ عيسى عليه السلام وَ لَم يَكُن بَينَهُما فَترَةٌ. [۱۲۳]
او (خالد)، ميان پيامبر خدا و عيسى عليه السلام مى زيسته و ميان آن دو، فترتى نبوده است.
بنا بر اين، دوران «فَترت رُسُل»، با استمرار امامت و هدايت باطنىِ الهى به وسيله امام غايب و يا امام ظاهرى كه مردم به وى دسترس ندارند، منافاتى ندارد، چنان كه در برخى از روايات، دوران فاصله ميان از دنيا رفتن يك امام تا ثابت شدن امامتِ امامِ پس از او، دوران فترت ناميده شده است. [۱۲۴] امام صادق عليه السلام نيز دوران غيبت امام عصر عليه السلام را دوران «فترت ائمّه» مى نامد:
الَّذى يَملَؤها عَدلاً كَما مُلِئَت ظُلما وَ جَورا، لَعَلى فَترَةٍ مِنَ الأَئِمَةِ يَأتى كَما أنَّ النَّبِىَّ بُعِثَ عَلى فَترَةٍ مِنَ الرُّسُلِ. [۱۲۵]
همو كه زمين را پر از داد مى كند ـ چنان كه پُر از بيداد شده است ـ، پس از دوره فترت امامان خواهد آمد، همان گونه كه پيامبر خدا نيز پس از دوره فترت [پيامبران]، برانگيخته شد.
تذكّر
حديثى از امام صادق عليه السلام روايت شده كه به ظاهر، وجود هر گونه حجّت را در دوران فترت، نفى مى كند. در اين روايت، محمّد بن على حلبى نقل مى كند كه:
قُلتُ لَهُ: كانَتِ الدُّنيا قَطُّ مُنذُ كانَت وَ لَيسَ فِي الأَرضِ حُجَّةٌ؟ قالَ: قَد كانَتِ الأَرضُ وَ لَيسَ فيها رَسولٌ وَ لا نَبِىٌّ وَ لا حُجَّةٌ وَ ذلِكَ بَينَ آدَمَ وَ نُوحٍ فِى الفِترَةِ وَ لَو سَأَلتَ هؤُلاءِ عَن هذا لَقالوا: لَن تَخلُوَ الأَرضُ مِنَ الحُجَّةِ وَ كذّبوا. إنَّما ذلِكَ شَى ءٌ بَدا للّهِِ عز و جل فيهِ، «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ» وَ قَد كانَ بَينَ عيسى وَ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام فَترَةٌ مِنَ الزَّمانِ وَ لَم يَكُن فِى الأَرضِ نَبِىٌّ وَ لا رَسولٌ وَ لا عالِمٌ، فَبَعَثَ اللّهُ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله بَشيرا وَ نَذيرا وَ داعِيا إِليهَ. [۱۲۶]
از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا تا به حال، از وقتى كه دنيا بوده، پيش آمده كه در زمين، حجّتى نباشد؟ فرمود: «[آرى.] پيش آمده كه در زمين، نه پيامبرى باشد و نه فرستاده اى و نه حجّتى. اين، در دوره فترتِ ميان آدم عليه السلام و نوح عليه السلام بوده است. حال اگر اين مطلب را از اينان بپرسى، حتماً خواهند گفت كه زمين، هرگز از حجّت، خالى نبوده است؛ ولى دروغ مى گويند. همانا اين، مطلبى بود كه براى خداوند، در آن، بَدا حاصل شد. پس پيامبران و بشارت دهندگان و هشدار دهندگانى را برانگيخت، در حالى كه ميان عيسى عليه السلام و محمّد صلى الله عليه و آله برهه اى از زمان بود كه در آن، نه پيامبرى در زمين بود و نه فرستاده اى و نه عالِمى. پس خداوند، محمّد صلى الله عليه و آله را بر انگيخت تا بشارت دهنده و هشدار دهنده و فرا خواننده به سوى خداوند باشد.
در پاسخ به مدلول ظاهرىِ اين روايت، علّامه مجلسى رحمه الله مى گويد:
شايد مراد [در اين روايت]، نبودنِ حجّت و عالم ظاهر و پيدا باشد [و نه هيچ حجّت و عالمى، هر چند پنهان از نظر]؛ چرا كه اخبار فراوانى بر اين دلالت دارند كه زمين هرگز از حجّت، خالى نبوده است. [۱۲۷]
بر فرض كه اين توجيه را نپذيريم، انتساب روايت ياد شده به امام عليه السلام، ثابت نيست؛ زيرا دليلى در دست نداريم كه انتساب منبع اين روايت (يعنى كتاب الأصول الستّة عشر) را به مؤلّفان آن، اثبات كند. افزون بر اين، زيد نَرْسى كه راوى اين حديث است، توثيق نشده است و بر فرض، بتوانيم سند روايت را بپذيريم؛ امّا متن آن نمى تواند با احاديث صحيح و مشهور و مقبولى كه ملاحظه شد، معارضه كند.
2. آنچه بقاى زمين را منوط به امام ظاهر مى داند
در بسيارى از رواياتى كه ملاحظه شد [۱۲۸] يا ملاحظه خواهد شد، [۱۲۹] تصريح شده كه بقاى نظام زمين، در گرو وجود امام ظاهر و يا باطن است. تنها در يكى از روايات، كلمه «أو باطن» وجود ندارد. متن اين حديث، در بصائر الدرجات چنين است:
حدّثنا محمّد بن عيسى، عن الحسن بن محبوب و الحجّال، عن العلا، عن محمّد بن مسلم، عن أبى جعفر عليه السلام، قال: لا تَبقَى الأَرضُ بِغَيرِ إمامٍ ظاهرٍ. [۱۳۰]
محمّد بن عيسى، از حسن بن محبوب و حجّال، از علا، از محمّد بن مسلم نقل كرده كه امام باقر عليه السلام فرمود: «زمين، بدون امام ظاهر، دوام نمى آورد».
با توجّه به صحّت سند اين حديث، اين سؤال پيش مى آيد كه: آيا مدلول آن مى تواند با ساير احاديث، تعارض داشته باشد؟
پاسخ، اين است كه: خير؛ زيرا:
اوّلاً اين متن، با همين سند، در دو كتاب الإمامة و التبصرة و علل الشرائع نقل شده و در پايان آن، عبارت «ظاهر أو باطن» ذكر گرديده است. [۱۳۱] بنا بر اين، به نظر مى رسد كه متن بصائر الدرجات، افتادگى داشته باشد.
ثانيا مؤلّف كتاب بصائر الدرجات نيز اين متن را در كنار متونى آورده است كه به امامِ ظاهر و باطن، اشاره دارند. روايت بعدى در اين متن، به وجود حجّت غايب، تصريح دارد. عنوان بعدى نيز در باره لزوم وجود هميشگىِ حجّت است كه حتّى اگر تنها دو نفر بر روى زمين باشند، يكى از آنان حجّت خواهد بود.
ثالثا كتاب بصائر الدرجات، در زمان غيبت صغرا و توسّط محدّثى امامى و معتقد و خالص، نگاشته شده است. پس طبيعى است كه اين شخص، متنى مخالف معتقدات رسمىِ خود را نقل نمى كند.
رابعا مفهوم اين حديث، آن است كه زمين، تنها با وجود امامِ ظاهر، باقى مى ماند، در حالى كه اكنون بيش از هزار سال از زمان حضور، گذشته و دنيا همچنان باقى است!
خامسا رواياتى كه به امام ظاهر و باطن اشاره دارند، بسى بيشتر و قوى تر از متنى هستند كه تنها ظاهر بودنِ امام را بيان كرده است. بنا بر اين، در فرض تعارض متون، آن گروه، مقدّم مى شوند.
الفصل الرّابع: حكمةُ الإمامة
فصل چهارم: حكمت امامت
أ ـ الحِكمَةُ السِّياسِيَّةُ
الف ـ حكمت سياسى
4 / 1: اِستِقرارُ النِّظامِ السِّياسِيِّ الإِسلامِيّ
4 / 1: استقرار نظام سياسى اسلام
الكتاب
قرآن
«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِى شَىْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ». [۱۳۲]
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا فرمان ببريد و از پيامبر و اولياى امر خود، اطاعت كنيد و اگر در چيزى نزاع كرديد، آن را به خدا و پيامبر ارجاع دهيد».
الحديث
حديث
67. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اِسمَعوا وأَطيعوا لِمَن وَلّاهُ اللّهُ الأَمرَ، فَإِنَّهُ نِظامُ الإِسلامِ. [۱۳۳]
67. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: از كسى كه خداوند، او را ولىّ امر قرار داده است، حرف شنوى و فرمان بردارى كنيد؛ زيرا او شيرازه اسلام است.
68. الإمام عليّ عليه السلام: الإِمامَةُ نِظامُ الاُمَّةِ. [۱۳۴]
68. امام على عليه السلام: امامت، شيرازه [۱۳۵] امّت است.
69. عنه عليه السلام: اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنَّهُ لَم يَكُنِ الَّذي كانَ مِنّا مُنافَسَةً في سُلطانٍ، ولَا التِماسَ شَيءٍ مِن فُضولِ الحُطامِ، ولكِن لِنَرُدَّ المَعالِمَ مِن دينِكَ، ونُظهِرَ الإِصلاحَ في بِلادِكَ، فَيَأمَنَ المَظلومونَ مِن عِبادِكَ، وتُقامَ المُعَطَّلَةُ مِن حُدودِكَ. [۱۳۶]
69. امام على عليه السلام: بار خدايا! تو خود مى دانى كه آنچه از ما سر زد، نه از سرِ قدرت خواهى بود و نه براى به دست آوردن چيزى از متاع دنيا؛ بلكه براى آن بود كه نشانه ها [و احكامِ] دين تو را باز گردانيم و اصلاح را در سرزمين هاى تو آشكار سازيم تا بندگانِ ستم ديده ات، امنيت و آسودگى يابند و احكام و حدودِ تعطيل شده ات، دوباره برقرار شوند.
70. عنه عليه السلام: الواجِبُ في حُكمِ اللّهِ وحُكمِ الإِسلامِ عَلَى المُسلِمينَ بَعدَما يَموتُ إمامُهُم أو يُقتَلُ ـ ضالّاً كانَ أو مُهتَدِيا، مَظلوما كانَ أو ظالِما، حَلالَ الدَّمِ أو حَرامَ الدَّمِ ـ ألّا يَعمَلوا عَمَلاً ولا يُحدِثوا حَدَثا، ولا يُقَدِّموا يَدا ولا رِجلاً، ولا يَبدَؤوا بِشَيءٍ قَبلَ أن يَختاروا لِأَنفُسِهِم إماما عَفيفا عالِما وَرِعا، عارِفا بِالقَضاءِ وَالسُنَّةِ، يَجمَعُ أمرَهُم ويَحكُمُ بَينَهُم، ويَأخُذُ لِلمَظلومِ مِنَ الظَّالِمِ حَقَّهُ، ويَحفَظُ أطرافَهُم، ويَجبي فَيأَهُم [۱۳۷]، ويُقيمُ حِجَّتَهُم وجُمُعَتَهُم، ويَجبي صَدَقاتِهِم، ثُمَّ يَحتَكِمونَ إلَيهِ في إمامِهِمُ المَقتولِ ظُلما لِيَحكُمَ بَينَهُم بِالحَقِّ، فَإِن كانَ إمامُهُم قُتِلَ مَظلوما حَكَمَ لِأَولِيائِهِ بِدَمِهِ، وإن كانَ قُتِلَ ظالِما نَظَرَ كَيفَ الحُكمُ في ذلِكَ.
هذا أوَّلُ ما يَنبَغي أن يَفعَلوهُ؛ أن يَختاروا إماما يَجمَعُ أمرَهُم ـ إن كانَتِ الخِيَرَةُ لَهُم ـ ويُتابِعوهُ ويُطيعوهُ، وإن كانَتِ الخِيَرَةُ إلَى اللّهِ عز و جل وإِلى رَسولِهِ فَإِنَّ اللّهَ قَد كَفاهُمُ النَّظَرَ في ذلِكَ وَالاِختِيارَ، ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَد رَضِيَ لَهُم إماما وأَمَرَهُم بِطاعَتِهِ وَاتِّباعِهِ. [۱۳۸]
70. امام على عليه السلام: بر اساس حكم خدا و حكم اسلام (/ حكومت خدا و حكومت اسلام) بر مسلمانان است كه پس از آن كه پيشوايشان مى ميرد يا كشته مى شود ـ گم راه باشد يا ره يافته، ستم ديده باشد يا ستمگر، خونش هدر باشد يا ريختن آن، حرام ـ كارى نكنند و دست به كارى نزنند و دست و گامى پيش ننهند و كارى را آغاز ننمايند تا آن گاه كه براى خويشتن، پيشوايى پاك دامن و دانا و پارسا و آشنا به قضاوت و سنّت، برگزينند تا امور آنان را سامان دهد و ميانشان حكومت (/ داورى) كند و حقّ ستم ديده را از ستمگر بستانَد و مرزهايشان را پاس بدارد و خراج و غنايمشان را گرد آورَد و حج و نماز جمعه شان را بر پاى دارد و زكات هايشان را بگيرد. سپس در باره پيشواى به ناحق كشته خود، نزد او به داورى روند تا عادلانه ميانشان داورى كند؛ اگر پيشوايشان، به ستم كشته شده بود، به نفع اولياى دم حكم دهد، و اگر به حق كشته شده بود، بنگرد كه حكم آن چيست.
اين، نخستين كارى است كه بايد انجام دهند: پيشوايى برگزينند ـ اگر حقّ انتخاب، با آنان است ـ تا به اوضاع ايشان سر و سامان دهد، و از او پيروى و فرمان بردارى كنند؛ امّا اگر حقّ انتخاب، با خداوند عز و جل و پيامبر اوست، پس براى انتخاب و تصميم گيرى در اين باره، خداوند خود، ايشان را كفايت كرده است و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برايشان پيشوايى برگزيده و به فرمان بردارى و پيروى از او، فرمانشان داده است.
71. عنه عليه السلام: الأَمرُ وَالنَّهيُ وَجهٌ واحِدٌ، لا يَكونُ مَعنىً مِن مَعانِي الأَمرِ إلّا ويَكونُ بَعدَ ذلِكَ نَهيا، ولا يَكونُ وَجهٌ مِن وُجوهِ النَّهيِ إلّا ومَقرونٌ بِهِ الأَمرُ، قالَ اللّهُ تَعالى: «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَايُحْيِيكُمْ» [۱۳۹] إلى آخِرِ الآيَةِ، فَأَخبَرَ سُبحانَهُ أنَّ العِبادَ لا يَحيَونَ إلّا بِالأَمرِ وَالنَّهيِ، كَقَولِهِ تَعالى: «وَ لَكُمْ فِى الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَاأُوْلِى الْأَلْبَابِ» [۱۴۰]، ومِثلُهُ قَولُهُ تَعالى: «ارْكَعُواْ وَ اسْجُدُواْ وَ اعْبُدُواْ رَبَّكُمْ وَ افْعَلُواْ الْخَيْرَ» [۱۴۱]، فَالخَيرُ هُوَ سَبَبُ البَقاءِ وَالحَياةِ.
وفي هذا أوضَحُ دَليلٍ عَلى أنَّهُ لا بُدَّ لِلاُمَّةِ مِن إمامٍ يَقومُ بِأَمرِهِم، فَيَأمُرُهُم ويَنهاهُم، ويُقيمُ فيهِمُ الحُدودَ ويُجاهِدُ العَدُوَّ ويُقَسِّمُ الغَنائِمَ، ويَفرِضُ الفَرائِضَ، ويُعَرِّفُهُم أبوابَ ما فيهِ صَلاحُهُم، ويُحَذِّرُهُم ما فيهِ مَضارُّهُم، إذ كانَ الأَمرُ وَالنَّهيُ أحَدَ أسبابِ بَقاءِ الخَلقِ، وإلَا سَقَطَتِ الرَّغبَةُ وَالرَّهبَةُ، ولَم يُرتَدَع، ولَفَسَدَ التَّدبيرُ، وكانَ ذلِكَ سَبَبا لِهَلاكِ العِبادِ في أمرِ البَقاءِ وَالحَياةِ، فِي الطَّعامِ وَالشَّرابِ وَالمَساكِنِ وَالمَلابِسِ، وَالمَناكِحِ مِنَ النِّساءِ، وَالحَلالِ وَالحَرامِ وَالأَمرِ وَالنَّهيِ، إذ كانَ سُبحانَهُ لَم يَخلُقهُم بِحَيثُ يَستَغنونَ عَن جَميعِ ذلِكَ، ووَجَدنا أوَّلَ المَخلوقينَ وهُوَ آدَمُ عليه السلام لَم يَتِمَّ لَهُ البَقاءُ وَالحَياةُ إلّا بِالأَمرِ وَالنَّهيِ، قالَ اللّهُ عز و جل: «يَا ادَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لَا تَقْرَبَاهَذِهِ الشَّجَرَةَ»[۱۴۲]. [۱۴۳]
71. امام على عليه السلام: امر و نهى، دو روىِ يك سكّه اند: هيچ معنايى از معانىِ امر نيست، مگر اين كه در پىِ آن، نهى اى هست، و هيچ وجهى از وجوه نهى نيست، مگر اين كه مقرون به امر است. خداوند بزرگ مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چون خدا و پيامبر، شما را به چيزى فرا خواندند كه مايه حيات شماست، آنان را اجابت كنيد». پس خداوند متعال، خبر داده است كه بندگان، جز با امر و نهى زنده نمى مانند، چنان كه مى فرمايد: «و براى شما در قصاص، زندگى اى است، اى خردمندان!»، و باز مى فرمايد: «ركوع و سجود كنيد و پروردگارتان را بندگى نماييد و كار خوب انجام دهيد». پس كار خوب، سبب ماندگارى و حيات است.
و در اين مطلب، روشن ترين دليل است بر اين كه امّت، ناچار از داشتن پيشوايى هستند كه رشته امور آنان را به دست گيرد و امر و نهى شان كند، حدود [و احكام الهى] را در ميانشان برپا دارد، با دشمن جهاد كند، غنايم را تقسيم نمايد، فرايض را به جاى آورَد (/ مواريث را تعيين كند)، آنچه را به صلاح آنهاست، به ايشان بشناساند و از آنچه به زيانشان است، بر حذرشان دارد؛ زيرا امر و نهى، يكى از عوامل ماندگارىِ خلق است. در غير اين صورت، اميد و بيم، از بين مى روند و كسى از خلاف باز نمى ايستد و تدبير (چاره گرى)، بى اثر مى شود و اين، خود، موجب نابودىِ بندگان در امر ماندگارى و حيات، در خورد و خوراك و مسكن و پوشاك و ازدواج، و حلال و حرام و امر و نهى مى گردد؛ چرا كه خداوند پاك، آنان را چنان نيافريده است كه از اين همه، بى نياز باشند. نخستين مخلوق، يعنى آدم عليه السلام را مى بينيم كه ماندگارى و حياتش، جز با امر و نهى صورت نپذيرفت. خداوند عز و جلفرمود: «اى آدم! تو و جفتت در بهشت ساكن شويد و از آن، هر چه خواستيد، به فراوانى بخوريد؛ امّا به اين درخت نزديك مشويد».
72. الإمام الرضا عليه السلام: إنَّ الإِمامَةَ زِمامُ الدّينِ، ونِظامُ المُسلِمينَ، وصَلاحُ الدُّنيا وعِزُّ المُؤمِنينَ، إنَّ الإِمامَةَ اُسُّ [۱۴۴] الإِسلامِ النّامي، وفَرعُهُ السّامي، بِالإِمامِ تَمامُ الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَالصِّيامِ وَالحَجِّ وَالجِهادِ، وتَوفيرِ الفَيءِ وَالصَّدَقاتِ، وإمضاءِ الحُدودِ وَالأَحكامِ، ومَنعِ الثُّغورِ [۱۴۵] وَالأَطرافِ. [۱۴۶]
72. امام رضا عليه السلام: امامت، زمام دين و سامان بخش مسلمانان و مايه صلاح [و آبادانىِ] دنيا و عزّت اهل ايمان است. امامت، ريشه بالنده اسلام و شاخه افراشته آن است. با وجود امام است كه نماز و زكات و روزه و حج و جهاد، صورت مى پذيرند و خراج و غنايم و زكات ها جمع آورى مى شوند و حدود و احكام، به اجرا در مى آيند و مرزها و سرْحدّات، حراست مى شوند.
راجع: ص416 (شؤون الإمامة).
ر. ك: ص417 (اختيارات امام).
4 / 2: الوِقايَةُ مِنَ الهَرجِ
4 / 2: جلوگيرى از هرج و مرج
73. المعجم الكبير عن عبد اللّه بن مسعود: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: لابُدَّ لِلنّاسِ مِن إمارَةٍ؛ بَرَّةٍ أو فاجِرَةٍ، فَأَمَّا البَرَّةُ فَتَعدِلُ فِي القَسمِ، ويُقسَمُ بَينَكُم فَيؤُكُم [۱۴۷] بِالسَّوِيَّةِ، وأَمَّا الفاجِرَةُ، فَيُبتَلى فيهَا المُؤمِنُ، وَالإِمارَةُ الفاجِرَةُ خَيرٌ مِنَ الهَرجِ.
قيلَ: يا رَسولَ اللّهِ، ومَا الهَرجُ؟ قالَ: القَتلُ وَالكَذِبُ. [۱۴۸]
73. المعجم الكبير ـ به نقل از عبد اللّه بن مسعود ـ: از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمايد: «مردم را ناگزير، فرمان روايى اى بايد؛ چه نيك و چه بد. فرمان روايىِ نيك، در تقسيم، عدالت مى ورزد و [بدين سان،] غنايمتان ميان شما، يك سان تقسيم مى شود، و در فرمان روايىِ بد، مؤمن، آزموده مى شود. فرمان روايىِ بد، بهتر از هرج و مرج است».
گفته شد: اى پيامبر خدا! هرج و مرج چيست؟
فرمود: «كشتار و دروغ».
74. الإمام عليّ عليه السلام: مَكانُ القَيِّمِ [۱۴۹] بِالأَمرِ مَكانُ النِّظامِ مِنَ الخَرَزِ [۱۵۰] يَجمَعُهُ وَيَضُمُّهُ، فَإِنِ انقَطَعَ النِّظامُ تَفَرَّقَ الخَرَزُ وذَهَبَ، ثُمَّ لَم يَجتَمِع بِحَذافيرِهِ [۱۵۱] أبَدا. [۱۵۲]
74. امام على عليه السلام: جايگاه زمامدار، جايگاه رشته در مهره هاست كه آنها را به هم مى پيوندد، به طورى كه اگر رشته بگسلد، مهره ها نيز پراكنده مى شوند و ديگر هيچ گاه همه آنها جمع نمى شوند.
75. عنه عليه السلام: إنَّ هؤُلاءِ [يَعني أصحابَ الجَمَلِ] قَد تَمالَؤوا عَلى سَخطَةِ إمارَتي، وسَأَصبِرُ ما لَم أخَف عَلى جَماعَتِكُم، فَإِنَّهُم إن تَمَّموا عَلى فَيالَةِ [۱۵۳] هذَا الرَّأيِ انقَطَعَ نِظامُ المُسلِمينَ. [۱۵۴]
75. امام على عليه السلام: اينان (سپاهيان جَمَل) بر بيزارى از حكومت من، هم داستان گشته اند، و من تا زمانى كه بر جماعت [و وحدت] شما احساس خطر نكنم، صبورى خواهم كرد؛ چرا كه اگر بر اين انديشه نادرست و سست اصرار ورزند، شيرازه مسلمانان از هم خواهد گسيخت.
76. عنه عليه السلام ـ فِي الخَوارِجِ لَمّا سَمِعَ قَولَهُم: لا حُكمَ إلّا للّهِِ ـ: كَلِمَةُ حَقٍّ يُرادُ بِها باطِلٌ! نَعَم، إنَّهُ لا حُكمَ إلّا للّهِِ، وَلكِنَّ هؤُلاءِ يَقولونَ: لا إمرَةَ إلّا للّهِِ! وإنَّهُ لابُدَّ لِلنّاسِ مِن أميرٍ؛ بَرٍّ أو فاجِرٍ، يَعمَلُ في إمرَتِهِ المُؤمِنُ، وَيَستَمتِعُ فيهَا الكافِرُ، ويُبَلِّغُ اللّهُ فيهَا الأَجَلَ، ويُجمَعُ بِهِ الفَيءُ، ويُقاتَلُ بِهِ العَدُوُّ، وتَأمَنُ بِهِ السُّبُلُ، ويُؤخَذُ بِهِ لِلضَّعيفِ مِنَ القَوِيِّ؛ حَتّى يَستَريحَ بَرٌّ، ويُستَراحَ مِن فاجِرٍ. [۱۵۵]
76. امام على عليه السلام ـ در باره خوارج، آن گاه كه شنيد كه فرياد مى زنند: «لا حُكمَ إلّا للّه» ـ: سخن درستى است؛ امّا باطلى با آن، قصد (اراده) مى شود. آرى، حكميت، تنها از آنِ خداست؛ ولى اينان مى گويند: فرمان روايى، تنها از آنِ خداست. در حالى كه مردم را ناگزير، فرمان روايى بايد ـ نيك باشد يا بد ـ تا در سايه حكومت او، مؤمنْ [آزادانه] كار كند و كافر هم بهره مند گردد ـ و خداوند، با وجود حكومت، هر كس را به اجلِ مقدّر مى رساند ـ و به واسطه او، فَى ء مسلمانان جمع آورى مى شود و با دشمن، جنگيده مى شود و راه ها امن مى گردند و حقّ ناتوان، از زورمند، ستانده مى شود، و نيكوكار مى آسايد و [مردم] از تبهكار، در امان مى مانند.
77. شعب الإيمان عن ليث عن الإمام عليّ عليه السلام: لا يُصلِحُ النّاسَ إلّا أميرٌ؛ بَرٌّ أو فاجِرٌ.
قالوا: يا أَميرَ المُؤمِنينَ، هذَا البَرُّ فَكَيفَ بِالفاجِرِ؟!
قالَ: إنَّ الفاجِرَ يُؤمِنِ اللّهُ عز و جل بِهِ السُّبُلَ، ويُجاهِدُ بِهِ العَدُوَّ، ويُجبى بِهِ الفَيءُ، وتُقامُ بِهِ الحُدودُ، ويُحَجُّ بِهِ البَيتُ، ويَعبُدُ اللّهَ فيهِ المُسلِمُ آمِنا حَتّى يَأتِيَهُ أجَلُهُ. [۱۵۶]
77. شعب الإيمان ـ به نقل از ليث ـ: امام على عليه السلام فرمود: «مردم را اصلاح نمى كند، مگر فرمان روا؛ نيكوكار باشد يا بدكار».
مردم گفتند: اى امير مؤمنان! نيكوكار، آرى [چنين كند]؛ امّا بدكار، چگونه؟!
فرمود: «به وسيله بدكار، خداوند، راه ها را امن مى گرداند و با او، با دشمن جهاد مى كند و به وسيله او، فَى ء را جمع آورى مى كند، حدود [الهى] با او، برپا مى شوند، و با وى، حجّ خانه خدا برقرار مى ماند و مسلمان با آسودگى، خداوند را عبادت مى كند، تا آن گاه كه اجلش فرا رسد».
78. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّ النّاسَ لا يُصلِحُهُم إلّا إمامٌ؛ بَرٌّ أو فاجِرٌ، فَإِن كانَ بَرّا فَلِلرّاعي وَالرَّعِيَّةِ، وإن كانَ فاجِرا عَبَدَ المُؤمِنُ رَبَّهُ فيها، وعَمِلَ فيهَا الفاجِرُ إلى أجَلِهِ. [۱۵۷]
78. امام على عليه السلام: مردم را جز وجود رهبرى نيكوكار يا بدكار، اصلاح نمى كند. اگر نيكوكار باشد، هم به سود حاكم است و هم رعيّت، و اگر بدكار باشد، در حكومت او، مؤمن به عبادت پروردگارش مى پردازد و غير مؤمن هم، كار خويش را مى كند، تا آن گاه كه اجلش فرا رسد.
79. عنه عليه السلام: والٍ ظَلومٌ غَشومٌ، خَيرٌ مِن فِتنَةٍ تَدومُ. [۱۵۸]
79. امام على عليه السلام: [وجود] فرمان رواى ستمگر بى رحم، بهتر از آشوب دائمى است.
80. عنه عليه السلام: أسَدٌ حَطومٌ خَيرٌ مِن سُلطانٍ ظَلومٍ، وسُلطانٌ ظَلومٌ خَيرٌ مِن فِتَنٍ تَدومُ. [۱۵۹]
80. امام على عليه السلام: شير درنده، بهتر از فرمان رواى ستمگر است، و فرمان رواى ستمگر، بهتر از فتنه هاى پاينده است.
ب ـ الحِكمَةُ الثَّقافِيَّةُ
ب ـ حكمت فرهنگى
4 / 3: الهِدايَةُ إلَى القِيَمِ الدّينِيَّةِ
4 / 3: راه نمايى به ارزش هاى دينى
الكتاب
قرآن
«وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا». [۱۶۰]
«و كسانى كه مى گويند: اى پروردگار ما! به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مايه روشنىِ ديدگان ما باشد، و ما را پيشواى پرهيزگاران گردان».
الحديث
حديث
81. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ أئِمَّتَكُم قادَتُكُم إلَى اللّهِ عز و جل، فَانظُروا بِمَن تَقتَدونَ في دينِكُم وصَلاتِكُم. [۱۶۱]
81. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: پيشوايانِ شما، رهبران شما به سوى خداوند عز و جل هستند. پس بنگريد كه در دين و نمازتان، به چه كسى اقتدا مى كنيد.
82. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ أئِمَّتَكُم وَفدُكُم إلَى اللّهِ، فَانظُروا مَن توفِدونَ [۱۶۲] في دينِكُم وصَلاتِكُم. [۱۶۳]
82. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: پيشوايانِ شما، نمايندگان شما به نزد خدايند. پس بنگريد كه در دين و نماز خود، چه كسى را به نمايندگى مى فرستيد.
83. عنه صلى الله عليه و آله: اِجعَلوا أئِمَّتَكُم خِيارَكُم، فَإِنَّهُم وَفدُكُم فيما بَينَكُم وبَينَ رَبِّكُم. [۱۶۴]
83. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بهترين هايتان را پيشواى خود قرار دهيد؛ زيرا آنان نمايندگانِ ميان شما و پروردگارتان هستند.
84. عنه صلى الله عليه و آله: لَن تَهلِكَ الرَّعِيَّةُ وإن كانَت ظالِمَةً مُسيئَةً، إذا كانَتِ الوُلاةُ هادِيَةً مَهدِيَّةً. [۱۶۵]
84. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر گاه فرمان روايان، راه نما و ره يافته باشند، مردم تباه نمى شوند، اگر چه ستمكار و بدكردار باشند.
85. الإمام عليّ عليه السلام ـ في وَصفِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ـ: أرسَلَهُ داعِيا إلَى الحَقِّ وشاهِدا عَلَى الخَلقِ، فَبَلَّغَ رِسالاتِ رَبِّهِ غَيرَ وانٍ ولامُقَصِّرٍ، وجاهَدَ فِي اللّهِ أعداءَهُ غَيرَ واهِنٍ ولا مُعَذِّرٍ، إمامُ مَنِ اتَّقى، وبَصَرُ (بَصيرَةُ) مَنِ اهتَدى. [۱۶۶]
85. امام على عليه السلام ـ در وصف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ: خداوند، او را فرستاد تا به حق فرا خوانَد و بر آفريدگان، گواه باشد. او نيز پيام هاى پروردگارش را رساند و در اين راه، نه سستى كرد و نه كوتاهى ورزيد، و در راه خدا با دشمنانش جنگيد، بى آن كه ناتوانى به او راه يابد، يا عذر و بهانه آورَد. او پيشواى پرواپيشگان و ديده رهجويان بود.
86. الكافي عن بريد: سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ في قَولِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى: «أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ» [۱۶۷]: «مَيتٌ» لا يَعرِفُ شَيئا و «نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ» إماما يُؤتَمُّ بِهِ «كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا» قالَ: الَّذي لا يَعرِفُ الإِمامَ. [۱۶۸]
86. الكافى ـ به نقل از بريد ـ: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه در باره اين سخن خداوند عز و جل: «آيا كسى كه مرده بود و او را زنده گردانيديم و برايش نورى قرار داديم كه به واسطه آن، در ميان مردم راه مى رود»، مى فرمايد: «مرده، كسى است كه چيزى نشناسد و نورى كه به واسطه آن، در ميان مردم راه مى رود، امامى است كه به او اقتدا مى شود».
[و در باره ادامه آيه: ] «چون كسى است كه گويى گرفتار در تاريكى هاست و از آن، بيرون آمدنى نيست؟»، فرمود: «مقصود، كسى است كه امام را نشناسد [و به او معتقد نباشد]».
87. تفسير العيّاشي عن بريد العجلي عن الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ» ـ: «المَيتُ» الَّذي لا يَعرِفُ هذَا الشَّأنَ. قالَ: أتَدري ما يَعني «مَيتا»؟
قالَ: قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، لا.
قالَ: المَيتُ: الَّذي لا يَعرِفُ شَيئا، فَأَحيَيناهُ بِهذَا الأَمرِ «وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًايَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ» قالَ: إماما يَأتَمُّ بِهِ. [۱۶۹]
87. تفسير العيّاشى ـ به نقل از بريد عجلى ـ: امام باقر عليه السلام در باره اين سخن خداى متعال كه: «آيا كسى كه مرده بود و او را زنده گردانيديم و برايش نورى قرار داديم كه به واسطه آن، در ميان مردم راه مى رود...؟» فرمود: «مرده، كسى است كه به اين مقام، معرفت [و اعتقاد] ندارد. آيا مى دانى مرده يعنى چه؟».
گفتم: خير، قربانت گردم.
فرمود: «مرده، كسى است كه چيزى نمى شناسد و ما به اين امر، او را زنده گردانيديم. «و برايش نورى قرار داديم كه در پرتو آن، در ميان مردم راه مى رود»، يعنى امامى كه از او پيروى كند».
88. الكافي عن أبي الجارود: قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام: لَقَد آتَى اللّهُ أهلَ الكِتابِ خَيرا كَثيرا!
قالَ: وما ذاكَ؟ قُلتُ: قَولُ اللّهِ تَعالى: «الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ يُؤْمِنُونَ» إلى قَولِهِ «أُوْلَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُواْ». [۱۷۰]
قالَ: فَقالَ: قَد آتاكُمُ اللّهُ كَما آتاهُم. ثُمَّ تَلا: «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ءَامِنُواْ بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ يَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ» [۱۷۱] يَعني إماما تَأتَمّونَ بِ ـ هِ. [۱۷۲]
88. الكافى ـ به نقل از ابو جارود ـ: به امام باقر عليه السلام گفتم: خداوند به اهل كتاب، خير فراوان داده است!
امام فرمود: «آن چيست؟».
گفتم: اين سخن خداوند متعال كه: «كسانى كه پيش از او، به آنان كتاب[آسمانى] داديم، به او ايمان مى آورند» تا آن جا كه مى فرمايد: «اينان، به پاداش شكيبايى شان، دو بار مزد داده مى شوند».
امام باقر عليه السلام فرمود: «خداوند به شما نيز همانند آنان، عطا فرموده است» و سپس اين آيه را تلاوت كرد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا پروا داريد و به فرستاده او ايمان آوريد تا دو بهره از رحمت خويش، به شما عطا كند و برايتان نورى قرار دهد كه در پرتو آن، حركت كنيد» [و فرمود:] «يعنى امامى كه از او پيروى كنيد».
89. الكافي عن سماعة بن مهران عن الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَ يَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ» ـ: قالَ: إمامٌ تَأتَمّونَ بِهِ. [۱۷۳]
89. الكافى ـ به نقل از سماعة بن مهران ـ: امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداوند: «برايتان روشنى اى قرار دهد كه با آن، راه برويد»، فرمود: «يعنى پيشوايى كه او را امام خود قرار دهيد».
90. الإمام الباقر عليه السلام: يا أبا حَمزَةَ، يَخرُجُ أحدُكُم فَراسِخَ فَيَطلُبُ لِنَفسِهِ دَليلاً! وأَنتَ بِطُرُقِ السَّماءِ أجهَلُ مِنكَ بِطُرُقِ الأَرضِ، فَاطلُب لِنَفسِكَ دَليلاً. [۱۷۴]
90. امام باقر عليه السلام: اى ابو حمزه! هر گاه يكى از شما مى خواهد چند فرسنگ سفر كند، براى خود، راه نمايى بر مى گزيند، و تو به راه هاى آسمان، ناآشناترى تا به راه هاى زمين. پس براى خود، راه نمايى برگير.
91. الإمام الصادق عليه السلام: ما زالَتِ الأَرضُ إلّا وللّهِِ تَعالى ذِكرُهُ فيها حُجَّةٌ، يَعرِفُ الحَلالَ وَالحَرامَ ويَدعو إلى سَبيلِ اللّهِ جَلَّ وعَزَّ. [۱۷۵]
91. امام صادق عليه السلام: تا زمين هست، خداوندِ بلندْنام را در آن، حجّتى هست كه حلال و حرام را بشناسد و به راه خداى عز و جل فرا خوانَد.
92. معاني الأخبار عن المفضّل بن عمر: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الصِّراطِ، فَقالَ: هُوَ الطَّريقُ إلى مَعرِفَةِ اللّهِ عز و جل، وهُما صِراطانِ: صِراطٌ فِي الدُّنيا، وصِراطٌ فِي الآخِرَةِ.
وأمَّا الصِّراطُ الَّذي فِي الدُّنيا فَهُوَ الإِمامُ المُفتَرَضُ الطّاعَةِ، مَن عَرَفَهُ فِي الدُّنيا وَاقتَدىٰ بِهُداهُ مَرَّ عَلَى الصِّراطِ الَّذي هُوَ جِسرُ جَهَنَّمَ فِي الآخِرَةِ، ومَن لَم يَعرِفهُ فِي الدُّنيا زَلَّت قَدَمُهُ عَنِ الصِّراطِ فِي الآخِرَةِ، فَتَرَدَّىٰ فِي نارِ جَهَنَّمَ. [۱۷۶]
92. معانى الأخبار ـ به نقل از مفضّل بن عمر ـ: از امام صادق عليه السلام در باره صراط پرسيدم. فرمود: «آن، راهِ شناخت خداست، و دو صراط است: صراطى در دنيا و صراطى در آخرت. صراط دنيا، همان امامى است كه فرمان بردارى از او واجب است. هر كه او را در دنيا شناخت و از راهش پيروى كرد، از صراط آخرت ـ كه پُل دوزخ است ـ مى گذرد، و هر كه او را در دنيا نشناخت، پايش بر صراط آخرت مى لغزد و در آتش دوزخ فرو مى افتد».
93. الإمام الصادق عليه السلام ـ فيجَوابِ زِنديقٍ سَأَلَهُ: مِن أينَ أثبَتَّ الأَنبِياءَ وَالرُّسُلَ؟ ـ: إنّا لَمّا أثبَتنا أنَّ لَنا خالِقاً صانِعاً مُتَعالِياً عَنّا وعَن جَميعِ ما خَلَقَ، وكَانَ ذلِكَ الصّانِعُ حَكيماً مُتَعالِياً، لَم يَجُز أن يُشاهِدَهُ خَلقُهُ، ولا يُلامِسوهُ، فَيُباشِرَهُم ويُباشِروهُ، ويُحاجَّهُم ويُحاجّوهُ، ثَبَتَ أنَّ لَهُ سُفَراءَ في خَلقِهِ، يُعَبِّرونَ عَنهُ إلى خَلقِهِ وعِبادِهِ، ويَدُلّونَهُم عَلى مَصالِحِهِم ومَنافِعِهِم وما بِهِ بَقاؤُهُم، وفي تَركِهِ فَناؤُهُم.
فَثَبَتَ الآمِرونَ وَالنّاهونَ عَنِ الحَكيمِ العَليمِ في خَلقِهِ وَالمُعَبِّرونَ عَنهُ جَلَّ وعَزَّ، وهُمُ الأَنبِياءُ عليهم السلام وصَفوَتُهُ مِن خَلقِهِ، حُكَماءَ مُؤَدَّبينَ بِالحِكمَةِ، مَبعوثينَ بِها، غَيرَ مُشارِكينَ لِلنّاسِ ـ عَلى مُشارَكَتِهِم لَهُم فِي الخَلقِ وَالتَّركيبِ ـ في شَيءٍ مِن أحوالِهِم، مُؤَيَّدينَ مِن عِندِ الحَكيمِ العَليمِ بِالحِكمَةِ، ثُمَّ ثَبَتَ ذلِكَ في كُلِّ دَهرٍ وزَمانٍ مِمّا أتَت بِهِ الرُّسُلُ وَالأَنبِياءُ مِنَ الدَّلائِلِ وَالبَراهينِ، لِكَيلا تَخلُوَ أرضُ اللّهِ مِن حُجَّةٍ يَكُونُ مَعَهُ عِلمٌ يَدُلُّ عَلى صِدقِ مَقالَتِهِ وجَوازِ عَدالَتِهِ. [۱۷۷]
93. امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ به زِنديقى كه پرسيد: [لزوم وجود و ارسال] پيامبران و رسولان را چگونه اثبات مى كنى؟ ـ: چون اثبات كرديم كه ما را آفريننده و سازنده اى برتر از ما و [برتر] از همه آفريدگانش هست و اين سازنده، حكيم و بلندمرتبه است، به طورى كه روا نيست كه آفريدگانش او را مشاهده و يا لمس كنند و در نتيجه بتوانند با يكديگر تماس مستقيم داشته باشند و با هم بحث و مناظره كنند، [پس] ثابت مى شود كه او را در ميان خلقش سفيرانى هست كه پيام هاى او را به خلق و بندگانش مى رسانند و ايشان را به مصالح و منافعشان و به هر چيزى كه مايه ماندگارىِ آنان باشد و وا نهادنش، سبب نابودى شان شود، راه نمايى مى كنند.
پس ثابت شد كه در ميان مردمان، كسانى هستند كه از جانب خداوند حكيم دانا، امر و نهى مى كنند و سخنگوى اويند ـ كه بزرگ است و شكوهمند ـ و اينان، همان پيامبران عليهم السلام و برگزيدگان از خلق او هستند؛ حكيمانى كه به حكمت، تربيت شده اند و به حكمت، مبعوث گشته اند و با آن كه در خلقت و ساختمان بدنى، مانند ديگر مردمان اند، احوالشان به كلّى با آنان متفاوت است. [آنان] از جانب خداوند حكيم دانا، با حكمت، تأييد شده اند.
دليل ديگر، دلايل (معجزات) و براهينى است كه رسولان و پيامبران [براى اثبات حقّانيتِ خود] در هر عصر و زمانى آورده اند. اين همه، براى آن است كه زمين خدا، از حجّتى كه با خود، دانشى گواه بر درستىِ گفتار و رَوايىِ عدالتش دارد، خالى نباشد.
94. الكافي عن محمّد بن الفضيل عن الإمام الكاظم عليه السلام: الإِمامَةُ هِيَ النّورُ، وذلِكَ قَولُهُ عز و جل: «فَامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا» [۱۷۸] قالَ عليه السلام: النّورُ هُوَ الإِمامُ. [۱۷۹]
94. الكافى ـ به نقل از محمّد بن فُضَيل ـ: امام كاظم عليه السلام فرمود: «امامت، نور است. خداوند عز و جلمى فرمايد: «پس به خدا و فرستاده او و نورى كه فرو فرستاديم، ايمان آوريد» » و فرمود: «نور، همان امام است».
95. الإمام المهديّ عليه السلام ـ في بَعضِ التَّوقيعاتِ المَروِيَّةِ عَنِ الشَّيخِ المَوثوقِ أبي عَمرٍو العَمرِيِّ ـ: نَحنُ صَنائِعُ رَبِّنا، وَالخَلقُ بَعدُ صَنائِعُنا [۱۸۰]. [۱۸۱]
95. امام مهدى عليه السلام ـ در يكى از توقيعاتِ روايت شده از شيخ مورد وثوق، ابو عَمرو عَمرى ـ: ما، دستْ پروردگانِ پروردگار خويشيم و آن گاه مردمان، دستْ پروردگانِ مايند. [۱۸۲]
4 / 4: رَفعُ الاِختِلافِ
4 / 4: زدودن اختلاف
96. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لِعَلِيٍّ عليه السلام ـ: أنتَ أخي وَوَزيري وخَيرُ مَن اُخَلِّفُ بَعدي، تَقضي دَيني وتُنجِزُ وَعدي، وتُبَيِّنُ لَهُم مَا اختَلفوا فيهِ مِن بَعدي، تُعَلِّمُهُم مِن تَأويلِ [۱۸۳] القُرآنِ ما لَم يَعلَموا، وتُجاهِدُهُم عَلَى التَّأويلِ كَما جاهَدتَهُم عَلَى التَّنزيلِ. [۱۸۴]
96. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به على عليه السلام ـ: تو برادر من و دستيار منى، و بهترين كسى هستى كه پس از خود، جانشينم مى گردانم. دَين مرا ادا مى كنى و وعده هايم را انجام مى دهى و آنچه را پس از من، در آن اختلاف كنند، برايشان روشن مى سازى. از تأويل [۱۸۵] قرآن، آنچه را نمى دانند، به آنان مى آموزى و بر سر تأويل، با ايشان جهاد مى كنى، چنان كه در باره تنزيل، با آنان جهاد كردى.
97. عنه صلى الله عليه و آله: عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ أعلَمُ اُمَّتي، وأَقضاهُم فيمَا اختَلَفوا فيهِ مِن بَعدي. [۱۸۶]
97. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: علىّ بن ابى طالب، داناترين فرد امّت من، و داناترينِ آنان به داورى در هر چيزى است كه پس از من، در آن اختلاف كنند.
98. عنه صلى الله عليه و آله ـ لِعَلِيٍّ عليه السلام ـ: أنتَ تُؤَدّي عَنّي، وتُسمِعُهُم صَوتي، وتُبَيِّنُ لَهُم مَا اختَلَفوا فيهِ بَعدي. [۱۸۷]
98. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به على عليه السلام ـ: تو از جانب من، ادا[ى مأموريت] مى كنى و صداى مرا به گوش آنان مى رسانى، و آنچه را پس از من، در آن اختلاف كنند، برايشان روشن مى گردانى.
99. الإمام عليّ عليه السلام ـ في ذَمِّ اختِلافِ العُلَماءِ فِي الفُتيا وعَدَمِ الرُّجوعِ إلى إمامٍ يَعرِفُ القُرآنَ ويَقدِرُ عَلى حَلِّ مَا اختَلَفوا فيهِ مِنَ الحَقِّ ـ: تَرِدُ عَلى أحَدِهِمُ القَضِيَّةُ في حُكمٍ مِنَ الأَحكامِ فَيَحكُمُ فيها بِرَأيِهِ، ثُمَ تَرِدُ تِلكَ القَضِيَّةُ بِعَينِها عَلى غَيرِهِ فَيَحكُمُ فيها بِخِلافِ قَولِهِ، ثُمَّ يَجتَمِعُ القُضاةُ بِذلِكَ عِندَ الإِمامِ الَّذي استَقضاهُم، فَيُصَوِّبُ آراءَهُم جَميعا، وإلهُهُم واحِدٌ! ونَبِيُّهُم واحِدٌ! وكِتابُهُم واحِدٌ! أفَأَمَرَهُمُ اللّهُ ـ سُبحانَهُ ـ بِالاِختِلافِ فَأَطاعوهُ، أم نَهاهُم عَنهُ فَعَصَوهُ. [۱۸۸]
99. امام على عليه السلام ـ در نكوهش اختلاف فتواى عالمان و مراجعه نكردن به امامى كه قرآن را مى شناسد و قادر به حلّ اختلاف آنان و روشن نمودن حقيقت است ـ: داورى در حكمى از احكام، نزدِ يكى از آنان برده مى شود و او در آن، طبق رأى خود، حكم مى دهد. سپس همان دعوا را نزد ديگرى مى برند و او درست بر خلاف رأىِ اوّلى حكم مى دهد. آن گاه، همان دعوا را نزد پيشوايى كه آنان را به قضاوت گماشته است، مى برند و او نظر همه آنان را تأييد مى كند. اين در حالى است كه خدايشان يكى است، پيامبرشان يكى است، و كتابشان يكى! آيا خداوند پاك، آنان را به اختلاف، فرمان داده است و آنها از فرمان او اطاعت كرده اند؟! يا آنها را از اختلاف، نهى كرده است و آنها نافرمانى اش كرده اند؟!
100. الكافي عن يونس بن يعقوب: كانَ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام جَماعَةٌ مِن أصحابِهِ، مِنهُم حُمرانُ بنُ أعيَنَ، ومُحَمَّدُ بنُ النُّعمانِ، وهِشامُ بنُ سالِمٍ، وَالطَّيّارُ، وجَماعَةٌ فيهِم هِشامُ بنُ الحَكَمِ وهُوَ شابٌّ.
فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: يا هِشامُ، ألا تُخبِرُني كَيفَ صَنَعتَ بِعَمرِو بنِ عُبَيدٍ، وكَيفَ سأَلتَهُ؟
فَقالَ هِشامٌ: يَا بنَ رَسولِ اللّهِ، إنّي اُجِلُّكَ وأستَحييكَ ولا يَعمَلُ لِساني بَينَ يَدَيكَ.
فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ: إذا أمَرتُكُم بِشَيءٍ فَافعَلوا.
قالَ هِشامٌ: بَلغَني ما كانَ فيهِ عَمرُو بنُ عُبَيدٍ وجُلوسُهُ في مَسجِدِ البَصرَةِ، فَعَظُم ذلِكَ عَلَيَّ فَخَرَجتُ إلَيهِ، ودَخَلتُ البَصرَةَ يَومَ الجُمُعَةِ، فَأَتَيتُ مَسجِدَ البَصرَةِ، فَإِذا أنَا بِحَلقَةٍ كَبيرَةٍ فيها عَمرُو بنُ عُبَيدٍ، وعَلَيهِ شَملَةٌ [۱۸۹] سَوداءُ مُتَّزِرٌ بِها مِن صوفٍ، وشَملَةٌ مُرتَدٍ بِها، وَالنَّاسُ يَسأَلونَهُ، فَاستَفرَجتُ النّاسَ فَأَفرَجوا لي، ثُمَّ قَعَدتُ في آخِرِ القَومِ عَلى رُكبَتَيَّ، ثُمَّ قُلتُ: أيُّهَا العالِمُ، إنّي رَجُلٌ غَريبٌ تَأذَنُ لي في مَسأَلَةٍ؟ فَقال لي: نَعَم، فَقُلتُ لَهُ: ألَكَ عَينٌ؟ فَقالَ: يا بُنَيَّ أيُّ شَيءٍ هذا مِنَ السُّؤالِ؟ وشَيءٌ تَراهُ كَيفَ تَسأَلُ عَنهُ؟ فَقُلتُ: هكَذا مَسأَلَتي، فَقالَ: يا بُنَيَّ سَل وإن كانَت مَسأَلَتُكَ حَمقاءَ، قُلتُ: أجِبني فيها، قالَ لي: سَل.
قُلتُ: ألَكَ عَينٌ؟ قالَ: نَعَم، قُلتُ: فَما تَصنَعُ بِها؟ قالَ: أرى بِهَا الأَلوانَ وَالأَشخاصَ، قُلتُ: فَلَكَ أنفٌ؟ قالَ: نَعَم، قُلتُ: فَما تَصنَعُ بِهِ؟ قالَ: أشُمُّ بِهِ الرَّائِحَةَ، قُلتُ: ألَكَ فَمٌ؟ قالَ: نَعَم، قُلتُ: فَما تَصنَعُ بِهِ؟ قالَ: أذوقُ بِهِ الطَّعمَ، قُلتُ: فَلَكَ اُذُنٌ؟ قالَ: نَعَم، قُلتُ: فَما تَصنَعُ بِها؟ قالَ: أسمَعُ بِها الصَّوتَ، قُلتُ: ألَكَ قَلبٌ؟ قالَ: نَعَم، قُلتُ: فَما تَصنَعُ بِهِ؟ قالَ: اُمَيِّزُ بِهِ كُلَّما وَرَدَ عَلى هذهِ الجَوارحِ [۱۹۰] وَالحَواسِّ، قُلتُ: أوَلَيسَ في هذِهِ الجَوارِحِ غِنىً عَنِ القَلبِ؟ فَقالَ: لا، قُلتُ: وكَيفَ ذلِكَ وهِيَ صَحيحَةٌ سَليمَةٌ؟ قالَ: يا بُنَيَّ إنَّ الجَوارِحَ إذا شَكَّت في شَيءٍ شَمَّتهُ أو رَأَتهُ أو ذاقَتهُ أو سَمِعَتهُ، رَدَّتهُ إلَى القَلبِ؛ فَيَستَيقِنُ اليَقينَ ويُبطِلُ الشَّكَّ.
قالَ هِشامٌ: فَقُلتُ لَهُ: فَإِنَّما أقامَ اللّهُ القَلبَ لِشَكِّ الجَوارِحِ؟ قالَ: نَعَم، قُلتُ: لابُدّ مِنَ القَلبِ وإلّا لَم تَستَيقِنِ الجَوارِحُ؟ قالَ: نَعَم، فَقُلتُ لَهُ: يا أَبا مَروانَ، فَاللّهُ تَبارَكَ وتَعالى لَم يَترُك جَوارِحَكَ حَتّى جَعَلَ لَها إماما يُصَحِّحُ لَها الصَّحيحَ ويَتَيَقَّنُ بِهِ ما شَكَّ فيهِ، ويَترُكُ هذَا الخَلقَ كُلَّهُم في حَيرَتِهِم وشَكِّهِم وَاختِلافِهِم، لا يُقيمُ لَهُم إماما يَرُدّونَ إلَيهِ شَكَّهُم وحَيرَتَهُم، ويُقيمُ لَكَ إماما لِجَوارِحِكَ تَرُدُّ إلَيهِ حَيرَتَكَ وَشَكَّكَ؟!
قالَ: فَسَكَتَ ولَم يَقُل لي شَيئا.
ثُمَّ التَفَتَ إلَيَّ فَقالَ لي: أنتَ هِشامُ بنُ الحَكَمِ؟ فَقُلتُ: لا، قالَ: أمِن جُلَسائِهِ؟ قُلتُ: لا، قالَ: فَمِن أينَ أنتَ؟ قالَ: قُلتُ: مِن أهلِ الكوفَةِ. قال: فَأَنتَ إذا هُوَ، ثُمَّ ضَمَّني إلَيهِ، وأَقعَدَني في مَجلِسِهِ وزالَ عَن مَجلِسِهِ وما نَطَق حَتّى قُمتُ.
قالَ: فَضَحِكَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام وقالَ: يا هِشامُ، مَن عَلَّمَكَ هذا؟ قُلتُ: شَيءٌ أخَذتُهُ مِنكَ وَألَّفتُهُ. [۱۹۱] فَقالَ: هذا وَاللّهِ مَكتوبٌ في صُحُفِ إبراهيمَ وموسى عليهماالسلام. [۱۹۲]
100. الكافى ـ به نقل از يونس بن يعقوب ـ: جمعى از اصحاب امام صادق عليه السلام، از جمله: حُمران بن اَعيَن و محمّد بن نُعمان و هِشام بن سالم و طيّار، خدمت امام صادق عليه السلام بودند و جمع ديگرى نيز حضور داشتند و هشام بن حكم ـ كه جوان بود ـ در ميان آنان بود. امام صادق عليه السلام فرمود: «اى هشام! به من گزارش نمى دهى كه با عمرو بن عُبَيد، چه كردى و از او چه پرسيدى؟».
هشام گفت: اى فرزند پيامبر خدا! هيبت شما مرا مى گيرد و از شما شرم دارم و زبانم در برابرتان بند مى آيد.
امام صادق عليه السلام فرمود: «وقتى به شما دستورى مى دهم، اجرا كنيد».
هشام گفت: از وضعيت عمرو بن عبيد و مجلس درس او در مسجد بصره، خبردار شدم. اين امر، بر من گران آمد و به سوى او ره سپار شدم و روز جمعه به بصره رسيدم و به مسجد بصره رفتم. ديدم جمع بسيارى بر گرد عمرو بن عبيد حلقه زده اند و او پاى جامه پشمىِ سياهى به پا و ردايى به تن داشت و مردم از وى پرسش مى كردند. من از مردم، راه خواستم. برايم راه باز كردند و من رفتم و در انتهاى جمعيت، دو زانو نشستم. آن گاه گفتم: اى مرد دانشمند! من مردى غريبم. اجازه مى دهى سؤالى بپرسم؟ گفت: آرى. گفتم: تو چشم دارى؟ گفت: پسرم! اين چه سؤالى است؟ چيزى را كه مى بينى، چگونه در باره اش مى پرسى؟ گفتم: سؤال من، همين گونه است. گفت: بپرس، پسرم! هر چند پُرسشت احمقانه است. گفتم: پاسخ سؤالم را بده. گفت: بپرس.
گفتم: آيا چشم دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن، چه مى كنى؟ گفت: با آن، رنگ ها و اشخاص را مى بينم. گفتم: آيا بينى دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن، چه مى كنى؟ گفت: با آن، بوها را استشمام مى كنم. گفتم: آيا دهان دارى؟ گفت: آرى.
گفتم: با آن، چه مى كنى؟ گفت: با آن، مزه ها را مى چشم.
گفتم: آيا گوش دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن، چه مى كنى؟ گفت: با آن، صدا را مى شنوم.
گفتم: آيا دل دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن، چه مى كنى؟ گفت: به وسيله آن، آنچه را بر اين اندام ها و حواس، وارد مى شود، تمييز مى دهم. گفتم: آيا با وجود اين اندام ها، از دل، بى نيازى نيست؟ گفت: نه. گفتم: چگونه نه، در حالى كه اين اندام ها صحيح و سالم هستند؟
گفت: پسرم! اين اندام ها هر گاه در چيزى كه بوييده يا ديده يا چشيده و يا شنيده اند، شك كنند، آن را به دل، ارجاع مى دهند و دل، يقين حاصل مى كند و شك را از بين مى برد.
به او گفتم: پس خداوند، دل را در حقيقت، براى [رفع] شكّ اندام ها گذاشته است؟ گفت: آرى. گفتم: پس وجود دل، لازم است وگر نه، اندام ها به يقين نمى رسند؟ گفت: آرى.
به او گفتم: اى ابو مروان! پس خداوند ـ تبارك و تعالى ـ كه اندام هاى تو را به حال خود رها نكرده ـ بلكه براى آنها پيشوايى قرار داده است تا بر دريافت هاى صحيحِ آنها صحّه بگذارد و به آنچه در آن شك شده است، يقين كند ـ [آيا] اين همه مخلوق را در سرگردانى و شك و اختلاف، رها مى سازد و برايشان پيشوايى كه شك و سرگردانى شان را به او ارجاع دهند، قرار نمى دهد، در صورتى كه براى اندام هاى تو، پيشوايى قرار داده است تا سرگردانى و شكّ خود را به او ارجاع دهى؟!
عمرو، خاموش ماند و چيزى به من نگفت. سپس رو به من كرد و گفت: تو هشام بن حَكَمى؟ گفتم: خير. گفت: از همنشينان اويى؟ گفتم: خير. گفت: پس اهل كجايى؟ گفتم: از اهالى كوفه. گفت: پس تو، خود او هستى.
آن گاه، مرا در آغوش كشيد و به جاى خود نشانيد و خودش از جايش برخاست و تا زمانى كه من نشسته بودم، ديگر سخنى نگفت.
[با شنيدن سخنان هشام،] امام صادق عليه السلام خنديد و فرمود: «اى هشام! اين مطالب را چه كسى به تو آموخته است؟».
هشام گفت: مطالبى است كه از خود شما آموخته بودم و آنها را به هم ربط دادم.
امام فرمود: «به خدا سوگند كه اين مطلب، در كتاب هاى ابراهيم عليه السلام و موسى عليه السلام نوشته است».
101. الكافي عن سدير: قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام: إنّي تَرَكتُ مَوالِيَكَ مُختَلِفينَ يَتَبَرَّأُ بَعضُهُم مِن بَعضٍ.
قالَ: فَقالَ: وما أنتَ وذاكَ، إنَّما كُلِّفَ النّاسُ ثَلاثَةً: مَعرِفَةَ الأَئِمَّةِ، وَالتَّسليمَ لَهُم فيما وَرَدَ عَلَيهِم، وَالرَّدَّ إلَيهِم فيمَا اختَلَفوا فيهِ. [۱۹۳]
101. الكافى ـ به نقل از سَدير ـ: به امام باقر عليه السلام گفتم: من دوستدارانِ شما را در حالى ترك كردم [و خدمت شما آمدم] كه با هم اختلاف داشتند و از يكديگر بيزارى مى جستند.
فرمود: «تو را با اين امر، چه كار؟! مردم، در حقيقت، سه وظيفه دارند: شناخت امامان، و تسليم آنها بودن در آنچه بر ايشان وارد مى شود، و ارجاع اختلافات خود به آنان».
102. الإمام الصادق عليه السلام ـ لِبَعضِ أصحابِهِ، وقَد أشارَ إلَى ابنِهِ الإِمامِ الكاظِمِ عليه السلام ـ: هؤُلاءِ وُلدي، وهذا سَيِّدُهُم... وقَد عُلِّمَ الحُكمَ وَالفَهمَ وَالسَّخاءَ، وَالمَعرِفَةَ بِما يَحتاجُ إلَى النّاسُ، ومَا اختَلَفوا فيهِ مِن أمرِ دينِهِم ودُنياهُم، وفيهِ حُسنُ الخُلُقِ وحُسنُ الجَوابِ، وهُوَ بابٌ مِن أبوابِ اللّهِ عز و جل. [۱۹۴]
102. امام صادق عليه السلام ـ به يكى از يارانش، با اشاره به فرزندش امام كاظم عليه السلام ـ: اينان فرزندان من هستند و اين، سَرور آنهاست.… به او حُكم (قضاوت) و فهم و سخاوت و شناختِ آنچه مردم بِدان نياز دارند و آنچه در آن اختلاف مى كنند، از امور دين و دنياشان، تعليم داده شده است. اخلاقش نيكوست و نيكو پاسخ مى دهد، و او درى از درهاى خداوند عز و جل است.
4 / 5: وِقايَةُ الدّينِ مِنَ التَّحريفِ
4 / 5: حفظ دين از تحريف
103. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ في كُلِّ خَلَفٍ مِن اُمَّتي عَدلاً مِن أهلِ بَيتي، يَنفي عَن هذَا الدّينِ تَحريفَ الغالينَ وانتِحالَ المُبطِلينَ وتَأويلَ الجاهِلينَ. وإنَّ أئِمَّتَكُم قادَتُكُم إلَى اللّهِ عَزَّوجَلَّ، فَانظُروا بِمَن تَقتَدونَ في دينِكُم وصَلاتِكُم. [۱۹۵]
103. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: در هر نسلى از امّت من، دادگرى از اهل بيت من حضور دارد كه تحريف زياده روى كنندگان، در لباس دين در آمدنِ مُبْطلان و تأويل جاهلان را از اين دين، دور مى كند. امامان شما، همان راهبران شما به سوى خداوند عز و جل هستند. پس بنگريد كه در دين و نماز خود، به چه كسانى اقتدا مى كنيد؟
104. كمال الدين عن عمّار بن موسى الساباطيّ عن الإمام الصادق عليه السلام، قالَ: سَمِعتُهُ وهُوَ يَقولُ: لَم تَخلُ الأَرضُ مُنذُ كانَت، مِن حُجَّةٍ، عالِمٍ يُحيي فيها ما يُميتونَ مِنَ الحَقِّ. ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ: «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ» [۱۹۶]. [۱۹۷]
104. كمال الدين ـ به نقل از عمّار بن موسى ساباطى ـ: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «زمين تا بوده، از حجّتى عالِم كه آنچه را [مردم] از حق مى ميرانند، در آن احيا كند، خالى نبوده است».
ايشان سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «مى خواهند نور خدا را با دهان هاى خود، خاموش كنند؛ امّا خدا نورش را كامل خواهد گردانيد، اگرچه كافران، خوش نداشته باشند».
105. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ لا يَدَعُ الأَرضَ إلّا وفيها عالِمٌ يَعلَمُ الزِّيادَةَ وَالنُّقصانَ، فَإِذا زادَ المُؤمِنونَ شَيئا رَدَّهُم، وإِذا نَقَصوا أكمَلَهُ لَهُم، فَقالَ: «خُذوهُ كامِلاً»، ولَولا ذلِكَ لَالتَبَسَ عَلَى المُؤمِنينَ أمرُهُم، ولَم يُفرَّق بَينَ الحَقِّ وَالباطِلِ. [۱۹۸]
105. امام صادق عليه السلام: خداوند، هيچ گاه زمين را از عالِم آگاه به فزونى و كاستى، خالى نمى گذارد، تا اگر مؤمنان، چيزى [بر دين] افزودند، مانع آنان شود و اگر كاستند، آن را برايشان كامل گردانَد، و فرمود: «آن را كامل بگيريد»، و اگر چنين نبود، بى گمان، مؤمنان در امور خود، دچار شبهه مى شدند و حق از باطل، تشخيص داده نمى شد.
106. عنه عليه السلام: إنَّ الأَرضَ لا تَخلو إلّا وفيها إمامٌ، كَيما إن زادَ المُؤمِنونَ شَيئا رَدَّهُم، وإن نَقَصوا شَيئا أتَمَّهُ لَهُم. [۱۹۹]
106. امام صادق عليه السلام: زمين هيچ گاه، از وجود امام، خالى نيست، تا اگر مؤمنان چيزى افزودند، مانع آنان شود و اگر چيزى كاستند، آن را برايشان كامل گردانَد.
ج ـ الحِكمَةُ التَّكوينِيَّةُ
ج ـ حكمت تكوينى
4 / 6: بَقاءُ نِظامِ الأَرضِ
4 / 6: بقاى نظام زمين
107. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: لِيَأذَن بِحَربٍ مِنّي مَن آذى عَبدِيَ المُؤمِنَ، وَليَأمَن غَضَبي مَن أكرَمَ عَبدِيَ المُؤمِنَ، ولَو لَم يَكُن مِن خَلقي فِي الأَرضِ ما بَينَ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ إلّا مُؤمِنٌ واحِدٌ مَعَ إمامٍ عادِلٍ، لَاستَغنَيتُ بِهِما عَن جَميعِ ما خَلَقتُ في أرضي، ولَقامَت سَبعُ سَماواتٍ وأَرَضينَ بِهِما، وجَعَلتُ لَهُما مِن إيمانِهِما اُنسا لا يَحتاجانِ إلى اُنسٍ سِواهُما. [۲۰۰]
107. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرمود: «هر كس بنده مؤمنِ مرا بيازارد، [بگو] با من اعلام جنگ دهد، و هر كس بنده مؤمنِ مرا گرامى بدارد، [بگو] از خشم من، در امان است. اگر در سراسر زمين، از مشرق تا مغرب، جز يك مؤمن با يك پيشواى دادگر نبود، من با آن دو، از همه آنچه در زمينم آفريده ام، بى نيازى مى جستم، و به [بركتِ] آن دو، هفت آسمان و زمين برپا مى شدند و از ايمان آن دو، برايشان مايه اُنسى قرار مى دادم كه به انيسى جز آن، نياز نمى داشتند».
108. الإمام الحسن عليه السلام: خَطَبَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَوما، فَقالَ بَعدَ ما حَمِدَ اللّهَ وأَثنى عَلَيهِ: مَعاشِرَ النّاسِ كَأَنّي اُدعى فَاُجيبُ، وإِنّي تارِكٌ فيكُمُ الثِّقلَينِ: كِتابَ اللّهِ وعِترَتي أهلَ بَيتي، ما إن تَمَسَّكتُم بِهِما لَن تَضِلّوا، فَتَعَلَّموا مِنهُم ولا تُعَلِّموهُم، فَإِنَّهُم أعلَمُ مِنكُم، لا تَخلُو الأَرضُ مِنهُم، ولَو خَلَت إذا لَساخَت [۲۰۱] بِأَهلِها. [۲۰۲]
108. امام حسن عليه السلام: روزى پيامبر خدا سخنرانى نمود و پس از سپاس و ستايش خداوند، فرمود: «اى مردم! گويا من فرا خوانده مى شوم و [دعوت حق را] اجابت مى كنم. من [مى روم و] در ميان شما، دو گران بها بر جاى مى گذارم: كتاب خدا و عترتم، يعنى اهل بيتم. تا وقتى كه به اين دو، چنگ زنيد، هرگز گم راه نمى شويد. پس، از آنان بياموزيد و به آنان نياموزيد؛ زيرا آنان، از شما داناترند. زمين، هيچ گاه، از وجود آنان خالى نمى شود، كه اگر خالى شود، در آن صورت، ساكنان خود را فرو مى بلعد».
109. علل الشرائع عن جابر بن يزيد الجعفي: قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ الباقِرِ عليه السلام: لِأَيِّ شَيءٍ يُحتاجُ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَالإِمامِ عليه السلام؟
فَقالَ: لِبَقاءِ العالَمِ عَلى صَلاحِهِ، وذلِكَ أنَّ اللّهَ عز و جل يَرفَعُ العَذابَ عَن أهلِ الأَرضِ إذا كانَ فيها نَبِيٌّ أو إمامٌ. [۲۰۳]
109. علل الشرائع ـ به نقل از جابر بن يزيد جُعفى ـ: به امام باقر عليه السلام گفتم: به چه دليل، به پيامبر و امام نياز است؟
فرمود: «براى اين كه جهان، سالم بماند؛ زيرا هر گاه، پيامبر يا امامى در زمين باشد، خداوند عز و جل عذاب را از اهل آن، دور مى كند».
110. الإمام الباقر عليه السلام ـ لِيَزيدَ الكُناسِيِّ ـ: لَيسَ تَبقَى الأَرضُ ـ يا أَبا خالِدٍ ـ يَوما واحِدا بِغَيرِ حُجَّةٍ للّهِِ عَلَى النّاسِ، مُنذُ يَومِ خَلَقَ اللّهُ آدَمَ عليه السلام وأَسكَنَهُ الأَرضَ. [۲۰۴]
110. امام باقر عليه السلام ـ به يزيد كُناسى ـ: اى ابو خالد! از روزى كه خداوند، آدم عليه السلام را آفريد و او را در زمين ساكن كرد، حتّى يك روز، زمين بدون حجّت خدا بر مردم، نبوده است.
111. عنه عليه السلام: لَو بَقِيَتِ الأَرضُ يَوما بِلا إمامٍ مِنّا لَساخَت بِأَهلِها، ولَعَذَّبَهُمُ اللّهُ بِأَشَدِّ عَذابِهِ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى جَعَلَنا حُجَّةً في أرضِهِ، وأَمانا فِي الأَرضِ لِأَهلِ الأَرضِ، لَم يَزالوا في أمانٍ مِن أن تَسيخَ بِهِمُ الأَرضُ مادُمنا بَينَ أظهُرِهِم، فَإِذا أرادَ اللّهُ أن يُهلِكَهُم ثُمَّ لا يُمهِلُهُم ولا يُنظِرُهُم، ذَهَبَ بِنا مِن بَينِهِم ورَفَعَنا إلَيهِ، ثُمَّ يَفعَلُ اللّهُ ما شاءَ وَأَحَبَّ. [۲۰۵]
111. امام باقر عليه السلام: زمين اگر يك روز هم بدون امامى از ما باشد، اهل خود را فرو مى بلعد، و خداوند، آنان را به سخت ترين عذاب خود، عذاب مى كند. خداوند ـ تبارك و تعالى ـ ما را حجّت در زمينش و مايه امان اهل زمين قرار داده است و تا زمانى كه ما در ميان آنان باشيم، از اين كه زمين فرو ببلعدشان، در امان اند، و هر گاه خداوند بخواهد هلاكشان كند و مهلت و فرصتشان ندهد، ما را از ميان آنها به سوى خويش بالا مى بَرد. آن گاه، آنچه بخواهد و دوست داشته باشد، انجام مى دهد.
112. عنه عليه السلام: لَو أنَّ الإِمامَ رُفِعَ مِنَ الأَرضِ ساعَةً، لَماجَت بِأَهلِها كَما يَموجُ البَحرُ بِأَهلِهِ. [۲۰۶]
112. امام باقر عليه السلام: اگر لحظه اى، وجود امام از زمين برداشته شود، زمين، اهل خود را همان گونه به لرزه مى اندازد كه امواج دريا، دريانشينان را.
113. عنه عليه السلام: لا تَبقَى الأَرضُ بِغَيرِ إمامٍ، ظاهِرٍ أو باطِنٍ. [۲۰۷]
113. امام باقر عليه السلام: زمين، هيچ گاه بدون امام، آشكار يا پنهان، نيست.
114. عنه عليه السلام ـ في وَصفِ الأَئِمَّةِ عليهم السلام ـ: جَعَلَهُمُ اللّهُ عز و جل أركانَ الأَرضِ أن تَميدَ [۲۰۸] بِأَهلِها، وعُمُدَ الإِسلامِ، ورابِطَةً عَلى سَبيلِ هُداهُ. [۲۰۹]
114. امام باقر عليه السلام ـ در وصف امامان عليهم السلام ـ: خداوند عز و جل، آنان را پايه هاى زمين قرار داد تا [زمينْ] ساكنان خود را نلرزانَد، و ستون هاى اسلام و پاسداران راه راستش قرارشان داد.
115. الإمام الصادق عليه السلام ـ أيضا ـ: جَعَلَهُمُ اللّهُ أركانَ الأَرضِ أن تَميدَ بِهِم، وَالحُجَّةَ البالِغَةَ عَلى مَن فَوقَ الأَرضِ ومَن تَحتَ الثَّرى. [۲۱۰]
115. امام صادق عليه السلام ـ نيز در وصف امامان عليهم السلام ـ: خداوند، آنان را اركان زمين قرار داد تا [زمينْ] ساكنانش را نجنبانَد، و حجّتِ رسا بر كسانى [قرارشان داد] كه روى زمين و زير زمين اند (زنده يا مُرده اند).
116. عنه عليه السلام ـ في زِيارَةِ الإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام ـ: بِكُم فَتَحَ اللّهُ، وبِكُم يَختِمُ اللّهُ، وبِكُم يَمحو ما يَشاءُ وبِكُم يُثبِتُ، وبِكُم يَفُكُّ الذُّلَّ مِن رِقابِنا، وبِكُم يُدرِكُ اللّهُ تِرَةَ كُلِّ مُؤمِنٍ يَطلُبُ بِها.
وبِكُم تُنبِتُ الأَرضُ أشجارَها، وبِكُم تُخرِجُ الأَشجارُ أثمارَها، وبِكُم تُنزِلُ السَّماءُ قَطرَها ورِزقَها، وبِكُم يَكشِفُ اللّهُ الكُرَبَ، وبِكُم يُنَزِّلُ اللّهُ الغَيثَ، وبِكُم تَسيخُ [۲۱۱] الأَرضُ الَّتي تَحمِلُ أبدانَكُم، وتَستَقِرُّ جِبالُها عَن [۲۱۲] مَراسيها. إرادَةُ الرَبِّ في مَقاديرِ اُمورِهِ تَهبِطُ إلَيكُم وتَصدُرُ مِن بُيوتِكُم. [۲۱۳]
116. امام صادق عليه السلام ـ در زيارت امام حسين عليه السلام ـ: خداوند، با شما آغاز كرد و با شما پايان مى دهد و به واسطه شما، آنچه را بخواهد، محو مى سازد و به واسطه شما، ثبت مى كند و به واسطه شما، طوق خوارى را از گردن هاى ما مى گشايد و به واسطه شما، انتقام خون هر مؤمنى را كه طالب آن است، مى ستاند.
و زمين، به واسطه شما، درختانش را مى رويانَد، و درختان به واسطه شما، ميوه مى دهند و آسمان، به واسطه شما، باران و روزى اش را فرو مى فرستد و خداوند، به واسطه شما، اندوه را مى زدايد و به واسطه شما، خداوند باران را فرو مى بارد و زمينى كه پيكرهايتان را حمل مى كند، به واسطه شما استوار مى ماند و كوه هايش بر لنگرگاه هايشان قرار مى گيرند. اراده خداوند در مقدّرات امورش، به سوى شما فرود مى آيد و از خانه هاى شما صادر مى شود.
117. عنه عليه السلام: إنَّ الأَرضَ لا تَكونُ إلّا وفيها حُجَّةٌ، إنَّهُ لا يُصلِحُ النّاسَ إلّا ذلِكَ، ولا يُصلِحُ الأَرضَ إلّا ذلِكَ. [۲۱۴]
117. امام صادق عليه السلام: زمين، هيچ گاه بدون حجّت نيست. مردم را به سامان نمى دارد، مگر حجّت، و زمين را به سامان نمى آورَد، مگر حجّت.
118. عنه عليه السلام: لَولا مَن عَلَى الأَرضِ مِن حُجَجِ اللّهِ، لَنَفَضَتِ الأَرضُ ما فيها وأَلقَت ما عَلَيها، إنَّ الأَرضَ لا تَخلو ساعَةً مِنَ الحُجَّةِ. [۲۱۵]
118. امام صادق عليه السلام: اگر نبود وجود حجّت هاى خداوند در روى زمين، زمين، آنچه را درون آن است، مى لرزانْد و آنچه را روى آن است، فرو مى افكنْد. زمين، لحظه اى از حجّت، خالى نمى شود.
119. الكافي عن أبي حمزة [الثمالي]: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: أتَبقَى الأَرضُ بِغَيرِ إمامٍ؟
قالَ: لَو بَقِيَتِ الأَرضُ بِغَيرِ إمامٍ لَساخَت. [۲۱۶]
119. الكافى ـ به نقل از ابو حمزه ثمالى ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا زمين بدون امامى مى ماند؟
فرمود: «اگر زمين بدون امامى باشد، در هم فرو مى ريزد».
120. كمال الدين عن سليمان الجعفري: سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام فَقُلتُ: أتَخلُو الأَرضُ مِن حُجَّةٍ؟
فَقالَ: لَو خَلَت مِن حُجَّةٍ طَرفَةَ عَينٍ لَساخَت بِأَهلِها. [۲۱۷]
120. كمال الدين ـ به نقل از سليمان جعفرى ـ: از امام رضا عليه السلام پرسيدم و گفتم: آيا زمين، از حجّت، خالى مى ماند؟
فرمود: «اگر [به اندازه] چشم بر هم زدنى، از حجّت خالى شود، اهل خود را فرو مى بلعد».
121. الكافي عن محمّد بن الفضيل عن الإمام الرضا عليه السلام، قال:قُلتُ لَهُ: أتَبقَى الأَرضُ بِغَيرِ إمامٍ؟ قالَ: لا. قُلتُ: فَإِنّا نُرَوّى عَن أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام أنَّها لا تَبقى بِغَيرِ إمامٍ إلّا أن يَسخَطَ اللّهُ تَعالى عَلى أهلِ الأَرضِ أو عَلَى العِبادِ.
فَقالَ: لا، لا تَبقى، إذا لَساخَت. [۲۱۸]
121. الكافى ـ به نقل از محمّد بن فُضَيل ـ: به امام رضا عليه السلام گفتم: آيا زمين، از وجود امام، خالى مى ماند؟
فرمود: «خير».
گفتم: از امام صادق عليه السلام برايمان روايت مى شود كه: «زمين، بدون امام نمى مانَد، مگر آن كه خداوند متعال، بر اهل زمين يا بر بندگان، خشم گرفته باشد».
امام رضا عليه السلام فرمود: «خير، نمى ماند؛ زيرا در آن صورت، فرو مى ريزد».
4 / 7: الهِدايَةُ الباطِنِيَّةُ
4 / 7: هدايت باطنى
122. كمال الدين عن جابر: قُلتُ لَهُ [لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله]: يا رَسولَ اللّهِ، فَهَل يَقَعُ لِشيعَتِهِ [القائِمِ عليه السلام] الاِنتِفاعُ بِهِ في غَيبَتِهِ؟
فَقالَ صلى الله عليه و آله: إي وَالَّذي بَعَثَني بِالنُّبُوَّةِ، إنَّهُم يَستَضيئونَ بِنُورِهِ ويَنتَفِعونَ بِوِلايَتِهِ في غَيبَتِهِ، كَانتِفاعِ النّاسِ بِالشَّمسِ وإن تَجَلَّلَها [۲۱۹] سَحابٌ. [۲۲۰]
122. كمال الدين ـ به نقل از جابر ـ: به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتم: اى پيامبر خدا! آيا شيعيان او (قائم عليه السلام )، در غيبتش از او بهره مند مى شوند؟
فرمود: «آرى، سوگند به آن كه مرا به پيامبرى بر انگيخت، آنان در غيبتش از نور او پرتو مى گيرند و از ولايتش بهره مند مى شوند، همانند بهره مندىِ مردم از خورشيد، هر چند ابرها آن را پنهان كرده باشند».
123. كمال الدين عن سليمان بن مهران الأعمش: قُلتُ لِلصّادِقِ عليه السلام: فَكَيفَ يَنتَفِعُ النّاسُ بِالحُجَّةِ الغائِبِ المَستورِ؟ قالَ: كَما يَنتَفِعونَ بِالشَّمسِ إذا سَتَرَهَا السَّحابُ. [۲۲۱]
123. كمال الدين ـ به نقل از سليمان بن مهران اعمش ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: چگونه مردم از وجود حجّت غايب پنهان، بهره مند مى شوند؟
فرمود: «همان گونه كه از خورشيدِ پنهان در پس ابرها، بهره مند مى شوند».
124. الكافي عن أبي خالد الكابلي: سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام، عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «فَامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا».
فَقالَ: يا أبا خالِدٍ! النّورُ وَاللّهِ الأَئِمَّةُ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله إلى يَومِ القِيامَةِ، وهُم وَاللّهِ نورُ اللّهِ الَّذي أنزَلَ، وهُم وَاللّهِ نورُ اللّهِ فِي السَّماواتِ وفِي الأَرضِ.
وَاللّهِ يا أَبا خالِدٍ، لَنورُ الإِمامِ في قُلوبِ المُؤمِنينَ أنوَرُ مِنَ الشَّمسِ المُضيئَةِ بِالنَّهارِ، وهُم وَاللّهِ يُنَوِّرونَ قُلوبَ المُؤمِنينَ. [۲۲۲]
124. الكافى ـ به نقل از ابو خالد كابلى ـ: از امام باقر عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل: «پس به خدا و پيامبر او و نورى كه فرو فرستاديم، ايمان آوريد» پرسيدم.
فرمود: «اى ابو خالد! به خدا سوگند، اين نور، امامانِ از خاندان محمّدند تا روز رستاخيز. به خدا سوگند، آنان همان نور خدايند كه فرو فرستاد. به خدا سوگند، آنان همان نور خدا در آسمان ها و در زمين اند. اى ابو خالد! به خدا سوگند، نور امام، در دل هاى مؤمنان، تابناك تر از نور خورشيدِ تابان در روز است. به خدا سوگند، آنان اند كه دل هاى مؤمنان را روشن مى كنند».
125. الإمام الرضا عليه السلام: الإِمامُ كَالشَّمسِ الطَّالِعَةِ المُجَلِّلَةِ بِنورِها لِلعالَمِ، وهِيَ فِي الاُفُقِ بِحَيثُ لا تَنالُهَا الأَيدي وَالأَبصارُ.
الإِمامُ البَدرُ المُنيرُ، وَالسِّراجُ الزّاهِرُ، وَالنّورُ السَّاطِعُ، وَالنَّجمُ الهادي في غَياهِبِ [۲۲۳] الدُّجى، وأجوازِ [۲۲۴] البُلدانِ وَالقِفارِ [۲۲۵]، ولُجَجِ البِحارِ. [۲۲۶]
125. امام رضا عليه السلام: امام، همانند خورشيد تابان است كه با نور خود، جهان را روشنى مى بخشد و در چنان افق بلندى است كه دست ها و ديدگان، به او نمى رسند. امام، ماه تابان شب چهارده است و چراغ فروزان و نور درخشان و اختر راه نما در تاريكى هاى شب تار و ميانه آبادى ها و بيابان ها و اعماق درياهاست.
4 / 8: نُزولُ أنواعِ البَرَكاتِ
4 / 8: فرود آمدن انواع بركت ها
126. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في وَصفِ الأَئِمَّةِ عليهم السلام ـ: بِهِم يَحفَظُ اللّهُ عز و جل دينَهُ، وبِهِم يَعمُرُ بِلادَهُ، وبِهِم يَرزُقُ عِبادَهُ، وبِهِم يُنزِلُ [۲۲۷] القَطرَ مِنَ السَّماءِ، وبِهِم يُخرِجُ بَرَكاتِ الأَرضِ. [۲۲۸]
126. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در وصف امامان عليهم السلام ـ: به واسطه آنان است كه خداوند عز و جل دين خويش را نگه مى دارد، و به واسطه آنان است كه شهرهايش را آبادان مى كند، و به واسطه آنان است كه بندگانش را روزى مى دهد، و به واسطه آنان است كه باران را از آسمان مى بارانَد، و به واسطه آنان است كه بركت هاى زمين را برون مى آورد.
127. عنه صلى الله عليه و آله ـ أيضا ـ: بِهِم تُنصَرُ اُمَّتي، وبِهِم يُمطَرونَ، وبِهِم يُدفَعُ عَنهُمُ البَلاءُ، ويُستَجابُ دُعاؤُهُم. [۲۲۹]
127. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ نيز در وصف امامان عليهم السلام ـ: به واسطه آنان، امّت من يارى مى شوند و به واسطه آنان، باران داده مى شوند و به واسطه آنان، از ايشان بلا دفع مى شود و دعايشان به اجابت مى رسد.
128. كمال الدين عن أحمد بن إسحاق بن سعد الأشعري: دَخَلتُ عَلى أبي مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام، وأنَا اُريدُ أن أسأَلَهُ عَنِ الخَلَفِ مِن بَعدِهِ، فَقالَ لي مُبتَدِئا:
يا أحمَدَ بنَ إسحاقَ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى لَم يُخلِ الأَرضَ مُنذُ خَلَقَ آدَمَ عليه السلام، ولا يُخليها إلى أن تَقومَ السّاعَةُ مِن حُجَّةٍ للّهِِ عَلى خَلقِهِ، بِهِ يَدفَعُ البَلاءَ عَن أهلِ الأَرضِ، وبِهِ يُنزِلُ الغَيثَ، وبِهِ يُخرِجُ بَرَكاتِ الأَرضِ. [۲۳۰]
128. كمال الدين ـ به نقل از احمد بن اسحاق بن سعد اشعرى ـ: خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام رسيدم و مى خواستم در باره جانشينش، از وى بپرسم؛ امّا پيش از آن كه من سؤال كنم، فرمود: «اى احمد بن اسحاق! خداوند ـ تبارك و تعالى ـ از زمانى كه آدم عليه السلام را آفريد، تا قيام قيامت، زمين را از حجّت خدا بر خلقش خالى نگذاشته و نخواهد گذاشت. به بركت وجود اوست كه بلا را از زمينيان دور مى گرداند، و به بركت وجود اوست كه باران مى فرستد، و به بركت وجود اوست كه بركت هاى زمين را بيرون مى آورد».
129. الإمام الهادي عليه السلام ـ فِي الزِّيارَةِ الَّتي يُزارُ بِها جَميعُ الأَئِمَّةِ عليهم السلام ـ: بِكُم فَتَحَ اللّهُ، وبِكُم يَختِمُ، وبِكُم يُنزِلُ الغَيثَ، وبِكُم يُمسِكُ السَّماءَ أن تَقَعَ عَلَى الأَرضِ إلّا بِإِذنِهِ، وبِكُم يُنَفِّسُ الهَمَّ ويَكشِفُ الضُّرَّ. [۲۳۱]
129. امام هادى عليه السلام ـ در زيارت جامعه كه با آن، همه امامان عليهم السلام زيارت مى شوند ـ: خدا، با شما آغاز كرد و با شما پايان مى دهد و به واسطه شما، باران فرو مى فرستد و به واسطه شما، آسمان را نمى گذارد تا بر زمين افتد ـ مگر آن كه او خود، اجازه دهد ـ، و به واسطه شما، اندوه مى گشايد و رنج مى زدايد.
130. الإمام المهديّ عليه السلام ـ فِي التَّوقيعِ الَّذي خَرَجَ عَلى يَدِ مُحَمَّدِ بنِ عُثمانَ العَمرِيِّ إلى جَماعَةٍ مِنَ الشِّيعَةِ ـ: أمَّا الأَئِمَّةُ عليهم السلام، فَإِنَّهُم يَسأَلونَ اللّهَ تَعالى فَيَخلُقُ، ويَسأَلونَهُ فَيَرزُقُ، إيجابا لِمَسأَلَتِهِم، وإِعظاما لِحَقِّهِم. [۲۳۲]
130. امام مهدى عليه السلام ـ در توقيعى كه به دست محمّد بن عثمان عَمرى، خطاب به گروهى از شيعيان، صادر شد ـ: امّا در باره امامان، بدان كه آنان از خداوند متعال درخواست مى كنند و او مى آفريند از او درخواست مى كنند و او روزى مى دهد، و اين براى اجابت درخواست آنان و بزرگداشت حقّ ايشان است.
پژوهشى در باره حكمت امامت و رهبرى
بر اساس آنچه در فصل چهارم گذشت، امامت و رهبرى از نگاه نصوص (متون) اسلامى، بر سه حكمت، استوار است:
1. حكمت سياسى
اين حكمت، مورد قبول همه جامعه هاست؛ زيرا نياز به رهبرىِ سياسى، ريشه در فطرت انسان ها دارد و از اين رو، همه اقوام و ملل در همه دوران هاى تاريخ، رهبر سياسى داشته اند. آنچه مورد اختلاف است، شيوه تعيين رهبر سياسى و ويژگى اوست؛ ولى اصل نياز به رهبر براى اداره جامعه، قابل انكار نيست.
اسلام، در حالى كه بالاترين مراتب امامت و رهبرى را براى تكامل انسان و جامعه انسانى ضرور مى داند، بر ضرورت مطلق رهبرى سياسى در شرايطى كه زمينه رهبرىِ سياسى مطلوب فراهم نباشد، تأكيد مى ورزد.
به بيان روشن تر، با تأمّل در متون اسلامى، دو حكمت سياسى به نحو ترتّب، براى امامت و رهبرى ملاحظه مى شود:
حكمت نخست، استمرار نظام اسلامى است. بى ترديد، بدون رهبرى دانا و توانا و سياست مدار، تداوم نظام اسلامى امكان پذير نيست. همه رواياتى كه امامت را به «نظام اسلام» يا «نظام مسلمين» تفسير كرده اند و اجرا شدن احكام اسلام و پيشرفت جامعه اسلامى را وابسته به امامت رهبران الهى دانسته اند، به اين حكمت اشاره دارند. [۲۳۳]
حكمت دوم، پيشگيرى از هرج و مرج است. اسلام با اين كه زمينه سازى براى حكومت صالحان را بر همه مسلمانان واجب مى داند، امّا در هيچ شرايطى، ضرورت رهبرى سياسى را براى جامعه نفى نمى كند و به جامعه اسلامى اجازه نمى دهد كه در باره رهبرىِ سياسى خود، بى توجّه باشد و يا تسليم هرج و مرج شود. همه رواياتى كه بر لزوم وجود هر گونه رهبرىِ سياسى تأكيد دارند و آن را بهتر از فتنه و هرج و مرج و فتنه مى دانند، در واقع، به حكمت دوم امامت و رهبرى به نحو ترتّب اشاره دارند. [۲۳۴]
امام على عليه السلام در تبيين حكمت سياسىِ لزوم رهبر، هر چند نامطلوب، در پاسخ كسانى كه مى خواستند با شعار قرآنىِ «لا حُكمَ إلّا للّهِ»، از فرمان او سرپيچى كنند، فرمود:
كَلِمَةُ حَقٍّ يُرادُ بِها باطِلٌ. نَعَم إنَّه لا حُكمَ إلّا للّهِِ، وَ لكِنَّ هؤُلاءِ يَقولونَ: لا إمرَةَ إلّا للّهِِ، وَ إنَّهُ لا بُدَّ لِلنّاسِ مِن أميرٍ بَرٍّ أو فاجِرٍ يَعْمَلُ فى إمرَتِهِ المُؤمِنُ وَ يَستَمْتِعُ فيها الكافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللّهُ فيها الأجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَى ءُ وَ يُقاتَلُ بِهِ العَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعيفِ مِنَ القَوىِّ حَتّى يَسْتَريحَ بَرٌّ وَ يُستراحَ مِن فاجِرٍ. [۲۳۵]
[اين شعار،] سخن حقّى است كه با آن، باطلى خواسته شده است. آرى، حكم، جز از آنِ خدا نيست؛ ولى اينان مى گويند: امارت و حكومت، ويژه خداوند است و بس، حال آن كه مردم را فرمان روايى بايد، خواه نيكوكار و خواه بدكار، كه مؤمن در سايه حكومت او، به كار خود بپردازد و كافر از زندگىِ خود لذّت ببرد، تا زمانِ هر يك به سر آيد و حقّ بيت المالِ مسلمانان گرد آورده شود و با دشمن، پيكار كنند و راه ها امن گردند و حقّ ضعيف را از قوى بستانند و نيكوكار بياسايد و از شرّ بدكار، آسودگى حاصل شود.
يعنى شعارِ «لا حكم إلّا للّهِ»، سخن درستى است؛ ولى آنان، هدف نادرستى را با آن دنبال مى كنند و آن، بر هم زدن نظام جامعه اسلامى است. هدف واقعىِ آنها از اين شعار، اين است كه با حذف رهبرىِ سياسى، اتّحاد جامعه اسلامى را بر هم بزنند، در صورتى كه حفظ نظام، در هر حال، ضرورى است.
إنَّ هؤُلاءِ قَد تَمالَؤوا عَلى سَخطَةِ إمارَتى، و سَأَصبِرُ ما لَم أخَف عَلى جَماعَتِكُم، فَإِنَّهُم إن تَمَّموا عَلى فَيالَةِ هذَا الرَّأىِ انقَطَعَ نِظامُ المُسلِمينَ. [۲۳۶]
آنان (طلحه و زبير)، به جهت ناخشنودى از حكومت من، گرد هم آمده اند. من تا زمانى كه نگران اجتماع شما نباشم، شكيبايى مى كنم؛ زيرا اگر آنها اين فكر ناتوان را به انجام برسانند، نظام مسلمانان بر هم مى خورد.
گفتنى است كه انديشه خوارج مبنى بر عدم نياز جامعه به رهبرىِ سياسى، تنها در ميان فرقه اى از آنها، آن هم براى مدّت كوتاهى در تاريخ اسلام تداوم يافت. تفتازانى، پس از نقل آراى اشاعره و معتزله و پيروان اهل بيت عليهم السلام در باره وجوب نصب امام و چگونگى آن، مى گويد:
گروهى از خوارج به نام «نجدات» ـ كه پيروان نجدة بن عويمر بوده اند ـ بر اين عقيده بودند كه اساسا نصب امام، واجب نيست. ابو بكرِ اصمّ معتزلى نيز مى گويد: «نصب امام، هنگامى كه عدل و انصاف برپا باشد، واجب نيست؛ چرا كه نيازى بدان نيست؛ ولى هنگامى كه ستمگرى ظاهر شود، واجب خواهد شد». هشام قوطى ـ كه او نيز از معتزله است ـ عكس اين مطلب را گفته؛ يعنى معتقد است كه گماشتن امام، هنگام برپايىِ عدالت، واجب است تا احكام شرعى، آشكار شوند. [۲۳۷]
ابن حزم اندلسى، پس از نقل قول فرقه نجدات، تصريح مى كند كه از اين فرقه، كسى باقى نمانده است. [۲۳۸]
همچنين ابن ابى الحديد در اين باره مى گويد:
همه متكلّمان بر اين باورند كه امامت، واجب است. تنها ابو بكرِ اَصَم است كه بنا بر آنچه از وى نقل شده، امامت را در هنگام رعايت انصاف و ستم نكردنِ مردم به يكديگر، غير واجب مى داند. علماى متأخّرِ هم مسلك با ما، چنين گفته اند كه اين سخن ابو بكر اصم، منافاتى با اعتقاد ديگر مسلمانان ندارد؛ چرا كه بنا بر معمول، امور مردم، بدون رئيسى كه ميانشان حكم برانَد، سامان نمى پذيرد. [از اين رو، شرط ابو بكر اصم براى عدم وجوب امامت، هرگز محقّق نمى شود]. پس او نيز در هر حال، قائل به وجوب امامت است، مگر اين كه بگوييم وى سامان گرفتن امور مردم را بدون رئيس و امام نيز ممكن مى داند، حال آن كه چنين سخنى از وى بعيد است. [۲۳۹]
به هر حال، حكمت و ضرورت رهبرىِ سياسى، غير قابل ترديد است و انديشه خوارج، از آن جا كه خلاف فطرت و عقل و اسلام است، در جامعه اسلامى طرفداران جدّى پيدا نكرد و در تاريخ اسلام، تداوم نيافت.
2. حكمت فرهنگى
حكمت فرهنگى امامت و رهبرى، به سه شاخه تقسيم مى گردد:
يك. راه نمايى به ارزش هاى دينى كه شامل رهبرىِ علمى، اخلاقى و عملى است؛
دو. مرجعيت در حلّ اختلافات در آراى اعتقادى و قضايى؛
سه. پيشگيرى از تحريف دين.
بى ترديد، پس از پيامبر خدا، تنها كسى مى تواند كامل ترين مراتب رهبرى فرهنگىِ جامعه را در تمام ابعاد به عهده بگيرد كه عصمت او از خطا، به وسيله خداوند متعال، تضمين شده باشد و در فرض عدم دسترس جامعه اسلامى به امام معصوم، فقيهان و دين شناسانِ واجد شرايط رهبرى، شايسته ترين افراد براى رهبرى هستند.
3. حكمت تكوينى
امام معصوم ـ كه كامل ترينِ انسان ها در مقاطع مختلف تاريخ است ـ علاوه بر رهبرىِ سياسى و فرهنگى، دو نقش اساسى در باطن جهان هستى بر عهده دارد كه ما آن را حكمت تكوينىِ امامت مى ناميم:
يك. رهبري باطنى انسان هاى مستعد و شايسته
رهبرىِ باطنى، تنها از كسى ساخته است كه داراى ولايت تكوينى باشد. ولايت تكوينى، توان و قدرتى است معنوى كه انسان بر اثر عمل به احكام الهى، بدان دست مى يابد. در عالى ترين مراتب ولايت تكوينى، انسان به بالاترين مراتب امامت مى رسد كه همان جايگاه انسان كامل است.
امام، در موقعيت ولايت تكوينى، خورشيدى است فروزنده تر از خورشيد محسوس، كه در باطن نامحسوس جهان، نورافشانى مى كند و به ملكوت آسمان ها و زمين و ضمير انسان هاى شايسته، روشنايى مى بخشد و مؤمنان راستين، به اذن خداوند متعال در پرتو نور امام، به مقصد اعلاى انسانيت مى رسند. [۲۴۰]
دو. قوام بخشيِ معنوى به جهان هستى
امام، در جايگاه ولايت تكوينى، ركن معنوى جهان هستى است و بقاى نظام طبيعت، در گروِ وجود مادّى انسان كامل است و بدون او، نظام زمين و آسمان از هم فرو مى پاشد.
از نگاه احاديث اهل بيت عليهم السلام، در عصر غيبت امام، هر چند جامعه بشر از رهبرى سياسى و فرهنگى او محروم است، از بركات هدايت باطنى و ولايت تكوينىِ او بى بهره نيست. [۲۴۱]
الفصل الخامس: معرفةُ الإمام
فصل پنجم: شناخت امام
5 / 1: وُجوبُ مَعرِفَةِ أَئِمَّةِ الهُدى
5 / 1: وجوب شناخت پيشوايان هدايت
الكتاب
قرآن
«يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُوْلَئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَ لَا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً». [۲۴۲]
«روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان فرا مى خوانيم. پس هر كس كارنامه اش را به دست راستش دهند، آنان كارنامه خود را مى خوانند و به اندازه نَخَك هسته خرمايى، به آنان ستم نمى شود».
الحديث
حديث
131. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ العَبدَ لا تَزولُ قَدَماهُ يَومَ القِيامَةِ حَتّى يُسأَلَ عَن عُمُرِهِ فيما أفناهُ، وعَن شَبابِهِ فيما أبلاهُ، وعَن مالِهِ مِمَّا اكتَسَبَهُ وفيما أنفَقَهُ، وعَن إمامِهِ مَن هُوَ؟ قالَ اللّهُ عز و جل: «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» إلى آخِرِ الآيَةِ. [۲۴۳]
131. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بنده در روز رستاخيز، قدم از قدم بر نمى دارد، تا آن كه از عمرش سؤال شود كه آن را در چه راهى صرف كرده است، و از جوانى اش كه در چه راهى از دست داده است، و از دارايى اش كه از چه راهى به دست آورده و در چه راهى هزينه اش كرده است، و از پيشوايش كه چه كسى است. خداوند عز و جل فرموده است: «روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان فرا مى خوانيم...».
132. عنه صلى الله عليه و آله ـ في قَولِهِ عز و جل: «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» ـ: يُدعى كُلُّ قَومٍ بِإِمامِ زَمانِهِم، وكِتابِ رَبِّهِم، وسُنَّةِ نَبِيِّهِم. [۲۴۴]
132. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در باره اين سخن خداوند عز و جل كه: «روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان فرا مى خوانيم» ـ: هر قومى، با پيشواى زمانشان و كتاب پروردگارشان و سنّت پيامبرشان خوانده مى شوند.
133. الإمام الصادق عليه السلام: لا تُترَكُ الأَرضُ بِغَيرِ إمامٍ يُحِلُّ حَلالَ اللّهِ ويُحَرِّمُ حَرامَهُ، وهُوَ قَولُ اللّهِ: «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ». [۲۴۵]
133. امام صادق عليه السلام: زمين هرگز بدون امامى كه حلال خدا را حلال و حرام او را حرام بدارد، رها نمى شود، و اين است سخن خداوند كه: «روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان مى خوانيم».
134. عنه عليه السلام ـ في بَيانِ بَعضِ ما تَكَلَّمَ بِهِ الحُسَينُ عليه السلام أثناءَ مَسيرِهِ إلَى الكوفَةِ ـ: فَلَمّا نَزَلُوا الثَّعلَبِيَّةَ، وَرَدَ عَلَيهِ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ بِشرُ بنُ غالِبٍ، فَقالَ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، أخبِرني عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ».
قالَ: إمامٌ دَعا إلى هُدىً فَأَجابوهُ إلَيهِ، وإمامٌ دَعا إلى ضَلالَةٍ فَأَجابوهُ إلَيها، هؤُلاءِ فِي الجَنَّةِ وهؤُلاءِ فِي النّارِ، وهُوَ قَولُهُ عز و جل: «فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ» [۲۴۶]. [۲۴۷]
134. امام صادق عليه السلام ـ در بيان برخى از سخنان امام حسين عليه السلام در راه كوفه ـ: چون در ثعلبيه فرود آمدند، مردى به نام بِشر بن غالب، نزد ايشان آمد و گفت: اى پسر پيامبر خدا! مرا از اين سخن خداوند عز و جل خبر ده كه: «روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان مى خوانيم».
فرمود: «يكى، پيشوايى است كه به راه راست فرا خوانده و پيروانش دعوت او را اجابت كرده اند و ديگرى، پيشوايى است كه به گم راهى فرا خوانده و پيروانش به دعوت او پاسخ داده اند. آنان در بهشت اند و اينان در دوزخ. و اين است سخن خداوند عز و جل كه: «گروهى در بهشت اند و گروهى در دوزخ» ».
135. الكافي عن عبد اللّه بن سنان: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»؟ قالَ: إمامُهُمُ الَّذي بَينَ أظهُرِهِم، وهُوَ قائِمُ أهلِ زَمانِهِ. [۲۴۸]
135. الكافى ـ به نقل از عبد اللّه بن سنان ـ: از امام صادق عليه السلام در باره اين آيه: «روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان فرا مى خوانيم» پرسيدم.
فرمود: «[يعنى همان] پيشوايى كه در ميان آنان است، و او قائم مردم روزگار خويش است».
136. الكافي عن الفضيل بن يسار: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى: «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»، فَقالَ:
يا فُضَيلُ، اِعرِف إمامَكَ، فَإِنَّكَ إذا عَرَفتَ إمامَكَ لَم يَضُرَّكَ تَقَدَّمَ هذَا الأَمرُ أو تَأَخَّرَ، ومَن عَرَفَ إمامَهُ ثُمَّ ماتَ قَبلَ أن يَقومَ صاحِبُ هذَا الأَمرِ، كانَ بِمَنزِلَةِ مَن كانَ قاعِدا في عَسكَرِهِ، لا بَل بِمَنزِلَةِ مَن قَعَدَ تَحتَ لِوائِهِ.
قالَ: وقالَ بَعضُ أصحابِهِ: بِمَنزِلَةِ مَنِ استُشهِدَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله. [۲۴۹]
136. الكافى ـ به نقل از فُضَيل بن يَسار ـ: از امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداوند ـ تبارك و تعالى ـ پرسيدم كه: «روزى كه هر گروهى را به پيشوايشان مى خوانيم».
فرمود: «اى فضيل! امام خود را بشناس؛ زيرا اگر امام خود را شناختى، ديگر پيش و پس افتادن اين امر (ظهور و قيام قائم عليه السلام )، به تو زيان نمى رساند. هر كس امام خود را بشناسد و آن گاه، پيش از آن كه صاحب اين امر قيام كند، از دنيا برود، به سانِ كسى است كه در اردوگاه او نشسته باشد. نه! بلكه به سانِ كسى است كه زير پرچم او نشسته باشد».
يكى از اصحابش گفت: به سانِ كسى است كه در ركاب پيامبر خدا به شهادت رسيده باشد.
137. الإمام الرضا عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» ـ: إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ قالَ اللّهُ: ألَيسَ عَدلٌ مِن رَبِّكُم أن تُوَلّوا كُلَّ قَومٍ مَن تَوَلَّوا؟ قالوا: بَلى، فَيَقولُ: تَمَيَّزوا! فَيَتَمَيَّزونَ. [۲۵۰]
137. امام رضا عليه السلام ـ درباره اين سخن خداوند عز و جل كه: «روزى كه هر مردمى را با پيشوايشان مى خوانيم» ـ: هر گاه روز قيامت شود، خداوند مى فرمايد: «آيا اين، عدالتى از پروردگارتان نيست كه هر قومى را دنبال همان كسى قرار دهيم كه دنباله روِ او بوده اند؟».
مى گويند: چرا.
پس مى فرمايد: «از هم جدا شويد!» و مردم از يكديگر جدا [و متمايز] مى شوند.
138. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَو أنَّ عَبدا عَبَدَ اللّهَ ألفَ عامٍ ما بَينَ الرُّكنِ وَالمَقامِ، ثُمَّ ذُبِحَ كَما يُذبَحُ الكَبشُ مَظلوما، لَبَعَثَهُ اللّهُ مَعَ النَّفَرِ الَّذينَ يَقتَدي بِهِم، ويَهتَدي بِهُداهُم، ويَسيرُ بِسيرَتِهِم، إن جَنَّةً فَجَنَّةٌ وإِن نارا فنارٌ. [۲۵۱]
138. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اگر بنده اى هزار سال در ميان ركن و مقام، به عبادت خدا بپردازد و سپس مظلومانه مانند قوچ سرش بريده شود، با اين حال، خداوند، او را با همان گروهى بر مى انگيزد كه به آنان اقتدا مى كند و راه آنان را مى پيمايد و روش آنان را مى پويد. اگر بهشتى باشند، او هم بهشتى است و اگر دوزخى باشند، او هم دوزخى است.
139. الإمام عليّ عليه السلام: لَو أنَّ رَجُلاً صامَ الدَّهرَ كُلَّهُ، وقامَ الدَّهرَ كُلَّهُ، ثُمَّ قُتِلَ بَينَ الرُّكنِ وَالمَقامِ، لَحَشَرَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ مَعَ مَن يَرى أنَّهُ كانَ عَلى هُدىً. [۲۵۲]
139. امام على عليه السلام: اگر مردى همه عمر روزه بگيرد و همه عمر نماز بخواند و سپس ميان ركن و مقام كشته شود، خداوند، او را در روز قيامت، با همان كسى محشور مى كند كه وى او را بر راه راست مى دانسته است.
140. عنه عليه السلام: إنَّمَا الأَئِمَّةُ قُوّامُ [۲۵۳] اللّهِ عَلى خَلقِهِ، وعُرَفاؤُهُ [۲۵۴] عَلى عِبادِهِ، ولا يَدخُلُ الجَنَّةَ إلّا مَن عَرَفَهُم وعَرَفوهُ، ولا يَدخُلُ النَّارَ إلّا مَن أنكَرَهُم وأَنكَروهُ. [۲۵۵]
140. امام على عليه السلام: امامان، در حقيقت، سرپرستان خدا بر خلق او و متولّيان از سوى وى بر بندگانش هستند، و به بهشت نمى رود، مگر كسى كه آنان را بشناسد و آنان نيز او را بشناسند، و به آتش نمى رود، مگر كسى كه آنان را انكار كند و آنان هم او را انكار كنند.
141. الإمام الصادق عليه السلام: لا يَسَعُ النّاسَ حَتّى يَسأَلوا ويَتَفَقَّهوا، ويَعرِفوا إمامَهُم. [۲۵۶]
141. امام صادق عليه السلام: مردم، مكلّف اند بپرسند و دين شناس شوند و امامشان را بشناسند.
5 / 2: التَّحذيرُ مِن تَركِ مَعرِفَتِهِم
5 / 2: نهى از نشناختن امامان
142. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن ماتَ ولا يَعرِفُ إمامَهُ، ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. [۲۵۷]
142. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس بميرد و امامش را نشناسد، به مرگ جاهلى مرده است.
143. عنه صلى الله عليه و آله: مَن مات بِغَيرِ إمامٍ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. [۲۵۸]
143. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس بدون داشتن امام بميرد، به مرگ جاهلى مرده است.
144. عنه صلى الله عليه و آله: مَن ماتَ ولَيسَ عَلَيهِ إمامُ جَماعَةٍ، فَإِنَّ مَوتَتَهُ مَوتَةٌ جاهِلِيَّةٌ. [۲۵۹]
144. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس بميرد و امام جماعتى [۲۶۰] بر او نباشد، مرگش مرگ جاهلى است.
145. عنه صلى الله عليه و آله: مَن ماتَ ولَيسَ عَلَيهِ إمامٌ حَيٌّ يَعرِفُهُ، ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. [۲۶۱]
145. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس بميرد و امام زنده اى نداشته باشد كه بشناسدش، به مرگ جاهلى مرده است.
146. عنه صلى الله عليه و آله: مَن ماتَ ولَيسَت عَلَيهِ طاعَةٌ، ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً، فَإِن خَلَعَها مِن بَعدِ عَقدِها في عُنُقِهِ، لِقَيَ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى ولَيسَت لَهُ حُجَّةٌ. [۲۶۲]
146. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس بميرد و فرمان بردارى [از امامى] بر گردنش نباشد، به مرگ جاهلى مرده است و اگر پس از به گردن گرفتنش، از فرمان سرپيچى كند، خداوند ـ تبارك و تعالى ـ را بدون حجّت ملاقات مى كند.
147. عنه صلى الله عليه و آله: مَن ماتَ عَلى غَيرِ طاعَةِ اللّهِ، ماتَ ولا حُجَّةَ لَهُ، ومَن ماتَ وقَد نَزَعَ يَدَهُ مِن بَيعَةٍ، كانَت ميتَتُهُ ميتَةَ ضَلالَةٍ. [۲۶۳]
147. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس به غير طاعت خدا بميرد، بدون داشتن هيچ حجّتى از دنيا رفته است و هر كس با دست كشيدن از بيعتى بميرد، در گم راهى مرده است.
148. عنه صلى الله عليه و آله: مَن ماتَ ولا إمامَ لَهُ، ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. [۲۶۴]
148. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس بدون داشتن امام بميرد، به مرگ جاهلى مرده است.
149. عنه صلى الله عليه و آله: مَن خَلَعَ يَدا مِن طاعَةٍ، لَقِيَ اللّهَ يَومَ القِيامَةِ لا حُجَّةَ لَهُ، ومَن ماتَ ولَيسَ في عُنُقِهِ بَيعَةٌ، ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. [۲۶۵]
149. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كه دستى را از اطاعت [خدا] باز دارد، در روز قيامت، خدا را در حالى ملاقات مى كند كه هيچ حجّتى ندارد، و هر كه بميرد و بر گردنش بيعت [امامى] نباشد، به مرگ جاهلى مرده است.
150. كمال الدين عن أبان بن أبي عيّاش عن سليم بن قيس الهلاليّ: أنَّهُ سَمِعَ مِن سَلمانَ ومِن أبي ذَرٍّ ومِنَ المِقدادِ حَديثا عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَّهُ قالَ: «مَن ماتَ ولَيسَ لَهُ إمامٌ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً»، ثُمَّ عَرَضَهُ عَلى جابِرٍ وَابنِ عَبّاسٍ فَقالا: صَدَقوا وبَرّوا، وقَد شَهِدنا ذلِكَ وسَمِعناهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وإنَّ سَلمانَ قالَ: يا رَسولَ اللّهِ، إنَّكَ قُلتَ: مَن ماتَ ولَيسَ لَهُ إمامٌ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً، مَن هذَا الإِمامُ؟
قالَ: «مِن أوصِيائي يا سَلمانُ، فَمَن ماتَ مِن اُمَّتي ولَيسَ لَهُ إمامٌ مِنهُم يَعرِفُهُ، فَهِيَ ميتَةٌ جاهِلِيَّةٌ، فَإِن جَهِلَهُ وعاداهُ فَهُوَ مُشرِكٌ، وإن جَهِلَهُ ولَم يُعادِهِ ولَم يُوالِ لَهُ عَدُوّا، فَهُوَ جاهِلٌ ولَيسَ بِمُشرِكٍ». [۲۶۶]
150. كمال الدين ـ به نقل از اَبان بن ابى عيّاش، راوى سُلَيم بن قيس هلالى ـ: [سُلَيم] از زبان سلمان و ابو ذر و مقداد، حديثى از پيامبر خدا شنيد كه فرموده: «هر كس بميرد و امامى نداشته باشد، به مرگى جاهلى مرده است». آن را با جابر و ابن عبّاس در ميان گذاشت. هر دو گفتند: [راويان اين حديث،] راست و درست گفته اند. ما خود نيز شاهد آن بوديم و آن را از پيامبر خدا شنيديم و سلمان گفت: اى پيامبر خدا! شما فرمودى: «هر كس بميرد و امامى نداشته باشد، به مرگ جاهلى مرده است». اين امام، كيست؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «از اوصياى من است، اى سلمان! هر يك از افراد امّت من كه بميرد و او را از اوصياى من، امامى كه بشناسدش نباشد، اين [مرگ او] مرگى جاهلى است. اگر او را نشناسد و با او دشمنى كند، مشرك است و اگر او را نشناسد و[لى] با او دشمنى هم نكند و دشمنِ او را به دوستى نگيرد، چنين كسى جاهل است و مشرك نيست».
151. الإمام عليّ عليه السلام: مَن ماتَ ولَيسَ لَهُ إمامٌ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً، إذا كانَ الإِمامُ عَدلاً بَرّا تَقِيّا. [۲۶۷]
151. امام على عليه السلام: هر كس بميرد و امامى نداشته باشد، به مرگى جاهلى مرده است، آن گاه كه آن امام، عادل و نيكوكار و خداترس باشد.
152. عنه عليه السلام ـ في صِفَةِ الضّالِّ ـ: هُوَ في مُهلَةٍ مِنَ اللّهِ، يَهوي مَعَ الغافِلينَ، ويَغدو مَعَ المُذنِبينَ، بِلا سَبيلٍ قاصِدٍ [۲۶۸] ولا إمامٍ قائِدٍ. [۲۶۹]
152. امام على عليه السلام ـ در توصيف گم راه ـ: او از جانب خداوند، مهلتى داده شده است. با غافلان مى پَرَد و با گنهكاران مى گردد، بى آن كه راهى راست بپيمايد و پيشوايى راهبر داشته باشد.
153. الإمام الباقر عليه السلام: مَن ماتَ ولَيسَ لَهُ إمامٌ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً، ولا يُعذَرُ النّاسُ حَتّى يَعرِفوا إمامَهُم. [۲۷۰]
153. امام باقر عليه السلام: هر كس بميرد و امامى نداشته باشد، به مردنى جاهلى مرده است و مردم معذور نيستند، مگر آن كه امامشان را بشناسند.
154. عنه عليه السلام: كُلُّ مَن دانَ اللّهَ عز و جل بِعِبادَةٍ يُجهِدُ فيها نَفسَهُ ولا إمامَ لَهُ مِنَ اللّهِ، فَسَعيُهُ غَيرُ مَقبولٍ، وهُوَ ضالٌّ مُتَحَيِّرٌ، وَاللّهُ شانِئٌ [۲۷۱] لِأَعمالِهِ. [۲۷۲]
154. امام باقر عليه السلام: هر كس با عبادتى طاقت فرسا، خداوند عز و جل را بندگى كند، امّا پيشوايى از جانب خداوند نداشته باشد، عبادتش ناپذيرفته و خودش گم راه و سرگردان است و خداوند، اعمالش را دشمن مى دارد.
155. عنه عليه السلام: مَن ماتَ ولَيسَ لَهُ إمامٌ فَمَوتُهُ ميتَةٌ جاهِلِيَّةٌ، ولا يُعذَرُ النّاسُ حَتّى يَعرِفوا إمامَهُم، ومَن ماتَ وهُوَ عارِفٌ لِاءِمامِهِ، لا يَضُرُّهُ تَقَدَّمَ هذَا الأَمرَ أو تَأَخَّرَهُ، ومَن ماتَ عارِفا لِاءِمامِهِ كانَ كَمَن هُوَ مَعَ القائِمِ في فِسطاطِهِ [۲۷۳]. [۲۷۴]
155. امام باقر عليه السلام: هر كس بميرد و امامى نداشته باشد، مردنش مردنى جاهلى است، و مردم معذور نيستند، مگر آن كه امامشان را بشناسند و هر كس امام شناس از دنيا برود، پيش و پس افتادنِ اين امر (ظهور و قيام قائم عليه السلام ) به او زيانى نمى رساند و هر كس با شناخت امام خود از دنيا برود، همانند كسى است كه با قائم، در خيمه او باشد.
156. عنه عليه السلام ـ لِمُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ ـ: مَن أصبَحَ مِن هذِهِ الاُمَّةِ لا إمامَ لَهُ مِنَ اللّهِ عز و جل ظاهِرٌ عادِلٌ، أصبَحَ ضالّاً تائِها، وإن ماتَ عَلى هذِهِ الحالَةِ ماتَ ميتَةَ كُفرٍ ونِفاقٍ.
وَاعلَم يا مُحَمَّدُ أنَّ أَئِمَّةَ الجَورِ وأَتباعَهُم لَمَعزولونَ عَن دينِ اللّهِ، قَد ضَلّوا وأَضَلّوا، فَأَعمالُهُمُ الَّتي يَعمَلونَها كَرَمادٍ اشتَدَّت بِهِ الرِّيحُ في يَومٍ عاصِفٍ، لا يَقدِرونَ مِمّا كَسَبوا عَلى شَيءٍ، ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ البَعيدُ. [۲۷۵]
156. امام باقر عليه السلام ـ به محمّد بن مُسلم ـ: هر كس از اين امّت، كه امامى آشكار و عادل از جانب خداوند عز و جلنداشته باشد، گم راه و سرگردان است و اگر بر اين حالت بميرد، با كفر و نفاق مرده است.
بدان ـ اى محمّد ـ كه پيشوايانِ ستم و پيروان آنان، از دين خدا بركنارند. خود گم راه اند و [مردم را] به گم راهى مى افكنند. پس كارهايى كه انجام مى دهند، همانند خاكسترى است كه در يك روز طوفانى، تندبادى بر آن بِوَزد، [يعنى] از كردارشان چيزى دستگيرشان نمى شود. اين است گم راهىِ دور و دراز.
157. الكافي عن بريد: سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ في قَولِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى: «أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ» [۲۷۶] فَقال: «مَيتٌ» لا يَعرِفُ شَيئا و «نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ»: إماما يُؤتَمُّ بِهِ «كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا» قالَ: الَّذي لا يَعرِفُ الإِمامَ. [۲۷۷]
157. الكافى ـ به نقل از بُرَيد ـ: شنيدم كه امام باقر عليه السلام در باره اين سخن خداوند ـ تبارك و تعالى ـ: «آيا كسى كه مرده بود و ما او را زنده گردانيديم و برايش نورى قرار داديم كه با آن، در ميان مردم راه مى رود» مى فرمايد: «مرده، كسى است كه چيزى نشناسد و نورى كه با آن، در ميان مردم راه مى رود، امامى است كه از او پيروى شود».
[و در باره ادامه آيه: ] «مانند كسى است كه در تاريكى هاست و از آنها خارج نمى شود؟»، فرمود: «كسى است كه امام را نمى شناسد [و به او معتقد نيست]».
158. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ الأَرضَ لا تَصلُحُ إلّا بِإِمامٍ، ومَن ماتَ لا يَعرِفُ إمامَهُ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. [۲۷۸]
158. امام صادق عليه السلام: زمين جز با وجود امام، سامان نمى يابد، و هر كس بميرد و امام خود را نشناسد، به مرگ جاهلى مرده است.
159. عنه عليه السلام: مَن ماتَ ولَيسَ لَهُ إمامٌ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً، كُفرٌ وشِركٌ وضَلالَةٌ. [۲۷۹]
159. امام صادق عليه السلام: هر كس در حالى از دنيا برود كه امامى ندارد، به مرگ جاهلى در گذشته است؛ كفر و شرك و گم راهى.
160. عنه عليه السلام: مَن باتَ لَيلَةً لا يَعرِفُ فيها إمامَهُ، ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. [۲۸۰]
160. امام صادق عليه السلام: هر كس يك شب را بدون شناخت امامش بگذراند [و در آن شب از دنيا برود]، به مرگ جاهلى در گذشته است.
161. الاختصاص عن أبي الجارود عن الإمام الصادق عليه السلام: مَن ماتَ ولَيسَ عَلَيهِ إمامٌ حَيٌّ ظاهِرٌ، ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً.
قالَ: قُلتُ: إمامٌ حَيٌّ جُعِلتُ فِداكَ؟ قالَ: إمامٌ حَيٌّ. [۲۸۱]
161. الاختصاص ـ به نقل از ابو جارود ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس در حالى از دنيا برود كه امام زنده آشكارى نداشته باشد، به مرگ جاهلى در گذشته است».
من گفتم: قربانت گردم! امام زنده؟!
فرمود: «امام زنده».
162. أعلام الدين عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام: مَن ماتَ ولَيسَ في رَقَبَتِهِ بَيعَةٌ لِاءِمامٍ، ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً، ولا يُعذَرُ النّاسُ حَتّى يَعرِفوا إمامَهُم، فَمَن ماتَ وهُوَ عارِفٌ بِالإِمامَةِ لَم يَضُرَّهُ تَقَدَّمَ هذا الأَمرُ أو تَأَخَّرَ، وكانَ كَمَن هُوَ مَعَ القائِمِ في فِسطاطِهِ.
قالَ: ثُمَّ مَكَثَ هُنَيئَةً، ثُمَّ قالَ: لا، بَل كَمَن قاتَلَ مَعَهُ.
ثُمَّ قالَ: لا، بَل ـ وَاللّهِ ـ كَمَنِ استُشهِدَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله. [۲۸۲]
162. أعلام الدين ـ به نقل از ابو بصير ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس بميرد و بيعت امامى به گردنش نباشد، به مرگ جاهلى مرده است، و مردم، معذور نيستند، تا آن كه امام خود را بشناسند. پس هر كس در حالى از دنيا برود كه آشنا [و معتقد] به امامت باشد، پيش و پس افتادن اين امر (ظهور و قيام قائم عليه السلام )، به او زيانى نمى رساند و همانند كسى است كه با قائم عليه السلام، در خيمه [فرماندهى] او باشد».
ايشان سپس لَختى درنگ كرد و آن گاه فرمود: «نه؛ بلكه همانند كسى است كه در ركاب او بجنگد».
باز فرمود: «نه؛ بلكه ـ به خدا سوگند ـ همانند كسى است كه در ركاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شهيد شود».
163. الكافي عن الفضيل بن يسار: ابتَدَأَنا أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَوما وقالَ: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «مَن ماتَ ولَيسَ عَلَيهِ إمامٌ فَميتَتُهُ مِيتَةٌ جاهِلِيَّةٌ».
فَقُلتُ: قالَ ذلِكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله؟ فَقالَ: إي وَاللّهِ، قَد قالَ.
قُلتُ: فَكُلُّ مَن ماتَ ولَيسَ لَهُ إمامٌ فَميتَتُهُ ميتَةٌ جاهِلِيَّةٌ؟ قالَ: نَعَم. [۲۸۳]
163. الكافى ـ به نقل از فُضَيل بن يسار ـ: روزى امام صادق عليه السلام براى ما سخن آغاز كرد و فرمود: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس بميرد و امامى نداشته باشد، مردنش مردنى جاهلى است».
من گفتم: اين را پيامبر خدا فرموده است؟
فرمود: «آرى ـ به خدا سوگند ـ او فرموده است».
گفتم: پس هر كس بميرد و امامى نداشته باشد، مرگش مرگ جاهلى است؟
فرمود: «آرى».
164. ثواب الأعمال عن عيسى بن السَّريّ: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «مَن ماتَ لا يَعرِفُ إمامَهُ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً»؟
قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: أحوَجُ ما يَكونُ إلى مَعرِفَتِهِ إذا بَلَغَ نَفسُهُ هذا ـ وأَشارَ بِيَدِهِ إلى صَدرِهِ ـ فَقالَ: لَقَد كُنتُ عَلى أمرٍ حَسَنٍ. [۲۸۴]
164. ثواب الأعمال ـ به نقل از عيسى بن سَرى ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: آيا پيامبر خدا فرموده است كه: «هر كس بميرد و امامش را نشناسد، به مرگ جاهلى مرده است»؟
امام صادق عليه السلام فرمود: «بيش از هر زمان، هنگامى به شناخت او نياز پيدا مى كند كه جانش به اين جا برسد» و با دست خود به سينه اش اشاره كرد [و افزود:] «در آن هنگام، مى گويد: عقيده نيكويى داشتم».
165. الكافي عن الحارث بن المغيرة: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «مَن ماتَ لا يَعرِفُ إمامَهُ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً»؟ قالَ: نَعَم.
قُلتُ: جاهِلِيَّةً جَهلاءَ أو جاهِلِيَّةً لا يَعرِفُ إمامَهُ؟ قالَ: جاهِلِيَّةَ كُفرٍ ونِفاقٍ وضَلالٍ. [۲۸۵]
165. الكافى ـ به نقل از حارث بن مُغيره ـ: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا پيامبر خدا فرموده است: «هر كس بميرد و امامش را نشناسد، به مرگ جاهلى مرده است»؟
فرمود: «آرى».
گفتم: جاهليت محض يا جاهليتى كه امامش را نشناسد؟
فرمود: «جاهليت كفر و نفاق و گم راهى».
166. الكافي عن ابن أبي يعفور: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «مَن ماتَ ولَيسَ لَهُ إمامٌ فَميتَتُهُ ميتَةٌ جاهِلِيَّةٌ»، قالَ: قُلتُ: ميتَةُ كُفرٍ؟ قالَ: ميتَةُ ضَلالٍ.
قُلتُ: فَمَن ماتَ اليَومَ ولَيسَ لَهُ إمامٌ فَميتَتُهُ ميتَةٌ جاهِلِيَّةٌ؟ فَقالَ: نَعَم. [۲۸۶]
166. الكافى ـ به نقل از ابن اَبى يَعفور ـ: از امام صادق عليه السلام در باره اين سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «هر كس بميرد و امامى نداشته باشد، مرگش مرگى جاهلى است»، پرسيدم و گفتم: آيا مقصود، مردن در حال كفر است؟
فرمود: «مردن در حال گم راهى است».
گفتم: پس امروز هم هر كس بميرد و امامى نداشته باشد، مرگش مرگى جاهلى است؟
فرمود: «آرى».
167. المحاسن عن حسين بن أبي العلاء: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «مَن ماتَ لَيسَ لَهُ إمامٌ ماتَ ميتَةَ جاهِلِيَّةٍ».
فَقالَ: نَعَم، لَو أنَّ النّاسَ تَبِعوا عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام وتَرَكوا عَبدَ المَلِكِ بنَ مَروانَ اهتَدَوا.
فَقُلنا: مَن ماتَ لا يَعرِفُ إمامَهُ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً، ميتَةَ كُفرٍ؟
فَقالَ: لا، ميتَةَ ضَلالٍ. [۲۸۷]
167. المحاسن ـ به نقل از حسين بن ابى العلاء ـ: از امام صادق عليه السلام در باره اين سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «هر كس بميرد و امامى نداشته باشد، به مرگ جاهلى مرده است»، سؤال كردم.
فرمود: «آرى، اگر مردم از على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام پيروى مى كردند و عبد الملك بن مروان را رها مى ساختند، هدايت مى شدند».
گفتيم: هر كس بميرد و امامش را نشناسد، به مرگ جاهلى مرده است، [يعنى] مرگ در حال كفر؟
فرمود: «نه، مردن در گم راهى».
168. الاختصاص عن عمر بن يزيد عن الإمام الكاظم عليه السلام، قالَ: سَمِعتُهُ يَقولُ: مَن ماتَ بِغَيرِ إمامٍ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً، إمامٍ حَيٍّ يَعرِفُهُ، فَقُلتُ: لَم أسمَع أباكَ يَذكُر هذا ـ يَعني إماما حَيّا ـ!
فَقالَ: قَد وَاللّهِ قالَ ذاكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله، قالَ: وقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «مَن ماتَ ولَيسَ لَهُ إمامٌ يَسمَعُ لَهُ ويُطيعُ، ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً». [۲۸۸]
168. الاختصاص ـ به نقل از عمر بن يزيد ـ: از امام كاظم عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «هر كس بدون داشتن امامى بميرد، به مرگى جاهلى مرده است؛ امامى زنده كه بشناسدش».
گفتم: از پدرتان نشنيدم كه اين را فرموده باشد ـ يعنى امام زنده را ـ!
فرمود: «به خدا سوگند، اين را پيامبر خدا فرموده است. پيامبر خدا فرمود: هر كس بميرد و امامى نداشته باشد كه از او حرف شنوى و اطاعت كند، با مرگ جاهلى مرده است».
169. كمال الدين عن محمّد بن إسماعيل عن الإمام الرضا عليه السلام: مَن ماتَ ولَيسَ لَهُ إمامٌ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً.
فَقُلتُ لَهُ: كُلُّ مَن ماتَ ولَيسَ لَهُ إمامٌ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً؟ قالَ: نَعَم. [۲۸۹]
169. كمال الدين ـ به نقل از محمّد بن اسماعيل ـ: امام رضا عليه السلام فرمود: «اگر كسى در حالى در گذرد كه امامى نداشته باشد، به مرگ جاهلى در گذشته است».
من به ايشان گفتم: آيا هر كسى كه بميرد و امامى نداشته باشد، به مرگ جاهلى مرده است؟
فرمود: «آرى».
170. الإمام العسكري عن آبائه عليهم السلام: مَن ماتَ ولَم يَعرِف إمامَ زَمانِهِ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. [۲۹۰]
170. امام عسكرى ـ به نقل از پدرانش عليهم السلام ـ: هر كس بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلى مرده است.
ر. ك: اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث: (بخش دوم / فصل سوم: پرهيزاندن از نشناختن اهل بيت).
سخنى در باره وجوب معرفت امام عصر و هشدار در باره عدم معرفت او
احاديثى كه شناخت امام عصر را بر مردم هر دوران، واجب و مرگ بدون شناخت امام را مرگِ جاهلى مى دانند، مورد اتّفاق همه مسلمانان اند و در كتاب هاى شيعه و اهل سنّت درج شده اند. براى مثال، كلينى در الكافى از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل مى كند:
مَن ماتَ و لا يَعرِفُ إمامَهُ، ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. [۲۹۱]
هر كس بميرد و امامش را نشناسد، به مرگ جاهلى مرده است.
و در مسند ابن حنبل از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:
مَن مات بِغَيرِ إمامٍ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. [۲۹۲]
هر كس بدون داشتن امام بميرد، به مرگ جاهلى مرده است.
بنا بر اين، سخن ابن تيميه و آلبانى كه مى گويند احاديث ياد شده در كتاب هاى اهل سنّت وجود ندارند، [۲۹۳] نادرست و ناشى از ناديده گرفتن مسند ابن حنبل و برخى ديگر از كتاب هاى مهمّ اهل سنّت است. البتّه حديث ياد شده، با تعابير مختلفى نقل شده است و ابن تيميه، در ادامه سخنش مجبور مى شود يكى از اين تعابير را كه در آن، لفظ «امام» وجود ندارد، قبول كند [۲۹۴] كه در آن آمده است:
مَن ماتَ و لَيسَ فى عُنُقِهِ بَيعَةٌ، ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. [۲۹۵]
كسى كه بميرد و در گردن او بيعتى نباشد، به مرگ جاهلى مرده است.
در واقع، اين گونه افراد، تلاش مى كنند تا احاديث ياد شده را به جاى حمل بر امامان اهل بيت و برگزيدگان خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله، بر اعم از آنان و از جمله بر زمامداران جائر، حمل كنند.
ابن ابى الحديد، نقل مى كند كه: عبد اللّه بن عمر، از بيعت با على عليه السلام خوددارى كرد؛ امّا شبانه درِ خانه حجّاج را كوبيد تا با عبد الملك، بيعت كند تا آن شب را بدون امام، صبح نكند. او گمان مى كرد كه بايد چنين كند؛ زيرا از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: «هر كه بميرد و امامى نداشته باشد، مرگى چونان مرگ جاهلى داشته است». حجّاج نيز او را آن قدر تحقير كرد و پستش شمرد كه پايش را از بستر خواب بيرون آورد و گفت: با پاى من بيعت كن! [۲۹۶]
پس نكته اصلى در مورد حديث، معناى حديث است، نه اصل صدور آن از پيامبر صلى الله عليه و آله. [۲۹۷] براى فهم حديث شريف، بايد مقصود از جاهليت روشن شود.
در فرهنگ اسلامى، عصر رسالت پيامبر خدا، عصر علم، و دوران پيش از بعثت ايشان، دوران جاهليت است، بدين معنا كه پيش از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله، به دليل تحريفى كه در اديان آسمانى پديد آمده بود، مردم، راهى براى شناخت حقايق هستى نداشتند و آنچه به نام دين بر جوامع مختلف بشر حكومت مى كرد، چيزى جز خرافات و موهومات نبود. در واقع، اديان تحريف شده و عقايد موهوم، ابزارهايى براى سلطه زر و زور بر انسان شده بودند و اين، واقعيتى است كه تاريخ قبل از اسلام نيز آن را تأييد مى كند.
بعثت مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله، آغاز عصر علم بود. اساسى ترين مسئوليت ايشان، مبارزه با خرافات و تحريفات و روشن كردن حقايق براى مردم بود. او خود را براى مردم، همچون پدرى مى دانست كه آنان را مى پرورانَد و آموزش مى دهد. ايشان مى فرمود:
إنَّما أنَا لَكُم مِثلُ الوالِدِ اُعَلِّمُكُم. [۲۹۸]
در واقع، من براى شما همچون پدرى هستم كه به شما مى آموزم.
پيامبر خدا، نبوّت خود را پديده اى منطبق با موازين عقلى و علمى معرّفى مى كرد كه اگر دانشمندان، در صدد شناخت آن بر آيند، مى توانند به سادگى راستگويى اش را در باره ارتباط او با مبدأ هستى درك كنند.
«وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ. [۲۹۹]
كسانى كه به ايشان علم داده شده، آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده، حق مى دانند».
پيامبر صلى الله عليه و آله نيز مردم را از پيروى هر آنچه علم، آن را تأييد نمى كند، به شدّت بر حذر مى داشت و اين آيه را براى آنان تلاوت مى فرمود:
«وَ لَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ. [۳۰۰]
و چيزى را كه بِدان علم ندارى، دنبال مكن».
با عنايت به اين مقدّمه، آشكار مى شود كه آنچه در حديثِ ضرورت شناخت امامِ هر عصر مورد نظر است، فراتر از يك مسئله فردى است و تنها اين نيست كه اگر يك مسلمان، امام خود را نشناخت، مسلمان واقعى نيست و در نتيجه، اسلامِ او با كفر برابر است؛ بلكه مسئله مهم ترى كه اين حديث بِدان هشدار مى دهد، اين است كه: عصر علم ـ كه با بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز شد ـ تنها در اين صورت مى تواند تداوم پيدا كند. در يك سخن، امامت، پشتوانه و ضامن تداوم عصر علم يا عصر اسلام راستين است و بدون اين پشتوانه، جامعه اسلامى به جاهليت پيش از اسلام، بازگشت خواهد كرد.
در واقع، اين حديث از آينده نگرى اين آيه شريف الهام گرفته كه مى فرمايد:
«وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ. [۳۰۱]
و محمّد، جز فرستاده اى كه پيش از او [نيز] فرستادگانى [آمدند و] گذشتند، نيست. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، به گذشته خود (جاهليت)، بر مى گرديد؟».
پيامبر صلى الله عليه و آله در حديثى كه بر ضرورت شناخت امام تأكيد دارد، بيان مى فرمايد كه: چگونه ممكن است جامعه اسلامى عقب نشينى كند و به دوران جاهليتِ پيش از اسلام باز گردد؟ كلام پيامبر صلى الله عليه و آله، گوياى اين حقيقت است كه با حذف مسئله امامت و رهبرى، اين پديده خطرناك، قابل پيش بينى است.
شناخت كدام امام؟
اندكى تأمّل در مضمون حديث ـ بويژه با توجّه به شرحى كه گذشت ـ ما را از پاسخگويى به اين سؤال كه: «امامت كدام امام، ضامن تداوم اسلام واقعى است و حذف كدام امامت از جامعه اسلامى، بازگشت به جاهليت است؟»، بى نياز مى كند.
آيا مى شود گمان بُرد كه مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله اين است كه شناختن و پيروى كردن از هر كس كه زمام امور جامعه را به دست گيرد، بر همه مسلمانان واجب و ضرور است و اگر كسى چنين رهبرى را نشناسد، به مرگ جاهلى مُرده است، بدون توجّه به اين كه ممكن است چنين رهبرى، ستمگر و به گفته قرآن كريم از «امامانى كه به آتش فرا مى خوانند» [۳۰۲] باشد؟!
بديهى است كه همه زمامداران فاسد تاريخ اسلام، براى اثبات حقّانيت خود و وجوب اطاعت مردم از خود و استوارى پايه هاى حكومتشان، به اين حديث مسلّم استناد جويند. از اين رو، مى بينيم كه حتّى معاويه پسر ابو سفيان نيز در شمار راويان اين حديث آمده است. همچنين طبيعى است كه آخوندهاى دربارى با همان انگيزه، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را تفسير و با امامت ائمّه جور، تطبيق نمايند؛ ليكن روشن است كه اين، بازى با الفاظ است، نه بدفهمى و كژ انديشى در مفهوم حديث.
هرگز نمى توان باور كرد كه عبد اللّه بن عمر، آن گونه كه در شرح نهج البلاغةى ابن ابى الحديد آمده است، به دليل كج فهمى و ضعف بينش، با امام على عليه السلام بيعت نكند؛ ولى با تمسّك به حديث «مَن ماتَ بغَير إمامٍ» كه خودش نقل كننده آن است، شبانه به ملاقات حجّاج بن يوسف برود تا با خليفه دوران، عبد الملك مروان، بيعت نمايد؛ چرا كه نمى خواهد شبى را بدون داشتن امام به صبح آورد!
آرى! كسى كه امير مؤمنان، على عليه السلام، را امام نداند و با او بيعت نكند، بايد هم عبد الملك مروان را امامى بداند كه ترك بيعتش موجب كفر و رجعت به جاهليت است و بايد با آن خفّت و خوارى با پاى عامل سفّاك او (حجّاج بن يوسف) شبانه بيعت كند! عبد اللّه بن عمر به جايى رسيد كه يزيد، پسر معاويه، را با آن همه جناياتى كه به اسلام و خاندان پيامبر خدا روا داشت، مصداق «امام» در حديث: «من مات بغير إمام» مى دانست و مخالفت با او را موجب كفر و ارتداد مى شمرد. آورده اند كه پس از واقعه جانسوز كربلا، مردم مدينه در سال 63 هجرى، قيام كردند و اين قيام به واقعه «حَرّه» انجاميد. عبد اللّه بن عمر نزد عبد اللّه بن مطيع ـ كه رهبرى قريش را در اين قيام بر عهده داشت ـ رفت. ابن مطيع، دستور داد كه براى عبد اللّه، پُشتى اى بياورند و او را به نشستن دعوت كرد. ابن عمر گفت: نيامده ام كه بنشينم. آمده ام تا حديثى را كه از پيامبر خدا شنيده ام، براى تو باز گويم. شنيدم كه پيامبر خدا فرمود: «كسى كه دست از اطاعت امامى بكشد، روز قيامت، در حالى خدا را ملاقات مى كند كه حجّت و برهانى ندارد و كسى كه بميرد و با امامى بيعت نكرده باشد، به مرگ جاهلى مُرده است». [۳۰۳]
بنگريد كه چه استادانه، سخن پيامبر خدا را در جهت مخالف مقصود ايشان به كار مى برند! اين، همان پديده خطرناكى است كه پيامبر خدا براى پيشگيرى از آن، در اين حديث و ده ها حديث ديگر، بِدان هشدار داده و مردم را به اطاعت از امامان حق، دعوت كرده است. هشدار پيامبر خدا به دست سياستبازان مسلمان نما و عوامل آنان، تحريف مى گردد و بدين ترتيب است كه از حديث، بر ضدّ حديث، و از اسلام، بر ضدّ اسلام، سوء استفاده مى شود و سرانجام با ناديده گرفته شدن جايگاه امامت در جامعه اسلامى و به فراموشى سپرده شدن توصيه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله، عصر علم و ايمان، در امّت اسلام، سپرى مى گردد و رجعت به كفر و جاهليت، تحقّق مى يابد.
بنا بر اين، بدون ترديد، مقصود از احاديثى كه مرگِ بدون شناخت امام را مرگ جاهلى مى دانند، بيم دادن از عدم تمسّك به ولايت اهل بيت عليهم السلام است كه ضرورت تمسّك به آنان، در حديث ثَقَلين و غدير و ده ها حديث ديگر، براى مردم، بيان شده است.
5 / 3: أدنى مَعرِفَةِ الإِمامِ
5 / 3: كمترين درجه شناخت امام
171. الإمام الصادق عليه السلام: أدنى مَعرِفَةِ الإِمامِ أنَّهُ عِدلُ النَّبِيِّ ـ إلّا دَرَجَةَ النُّبُوَّةِ ـ وَوارِثُهُ، وأنَّ طاعَتَهُ طاعَةُ اللّهِ وطاعَةُ رَسولِ اللّهِ، والتَّسليمُ لَهُ في كُلِّ أمرٍ، وَالرَّدُّ إلَيهِ، وَالأَخذُ بِقَولِهِ. [۳۰۴]
171. امام صادق عليه السلام: كمترين درجه شناخت امام، اين است كه [بدانى] او هم تراز پيامبر است ـ بجز در درجه نبوّت ـ و وارث اوست و فرمان بردارى از او، فرمان بردارى از خدا و فرمان بردارى از پيامبر خداست، و اين كه در هر كارى، بايد تسليم او بود و به او ارجاع داد و گفته او را گرفت.
5 / 4: حُكمُ مَن تَعَذَّرَ أو تَعَسَّرَ عَلَيهِ مَعرِفَةُ إمامِ عَصرِهِ
5 / 4: وظيفه كسى كه شناخت امام زمانش براى او ناممكن يا دشوار است
172. كمال الدين عن زرارة: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: يَأتي عَلَى النّاسِ زَمانٌ يَغيبُ عَنهُم إمامُهُم. فَقُلتُ لَهُ: ما يَصنَعُ النّاسُ في ذلِكَ الزَّمانِ؟ قالَ: يَتَمَسَّكونَ بِالأَمرِ الَّذي هُم عَلَيهِ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُم. [۳۰۵]
172. كمال الدين ـ به نقل از زراره ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «زمانى بر مردم فرا مى رسد كه امامشان از آنان غايب است».
به ايشان گفتم: مردم در آن زمان، چه كنند؟
فرمود: «بر عقيده خويش (امامت) استوار بمانند تا برايشان آشكار گردد».
173. كمال الدين عن الحارث بن المغيرة: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام: هَل يَكونُ النّاسُ في حالٍ لا يَعرِفونَ الإِمامَ؟ فَقالَ: قَد كانَ يُقالُ ذلِكَ. قُلتُ: فَكَيفَ يَصنَعونَ؟ قالَ: يَتَعَلَّقونَ بِالأَمرِ الأَوَّلِ، حَتّى يَستَبينَ لَهُمُ الآخَرُ. [۳۰۶]
173. كمال الدين ـ به نقل از حارث بن مغيره ـ: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا ممكن است وضعى پيش آيد كه مردم، امام را نشناسند؟
فرمود: «ممكن است چنين شود».
گفتم: در اين صورت، چه كنند [و تكليفشان چيست]؟
فرمود: «به همان امر نخست، چنگ زنند تا [امرِ] ديگر برايشان آشكار شود».
174. الإمام الصادق عليه السلام: إذا أصبَحتَ وأمسيتَ لاتَرى إماما تَأتَمُّ بِهِ، فَأَحبِب مَن كُنتَ تُحِبُّ [۳۰۷]، وأبغِض مَن كُنتَ تُبغِضُ [۳۰۸]، حَتّى يُظهِرَهُ اللّهُ عز و جل. [۳۰۹]
174. امام صادق عليه السلام: هر گاه وضعى پيش آمد كه امامى را نديدى تا از او پيروى كنى، كسى را كه دوست مى داشته اى، دوست بدار، [۳۱۰] و كسى را كه دشمن مى داشته اى، دشمن بدار، [۳۱۱] تا اين كه خداوند عز و جل او را آشكار گرداند.
175. الكافي عن منصور عمّن ذكره عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: قُلتُ: إذا أصبَحتُ وأَمسَيتُ لا أرى إماما أئتَمُّ بِهِ ما أصنَعُ؟
قالَ: فَأَحِبَّ مَن كُنتَ تُحِبُّ، وأبغِض مَن كُنتَ تُبغِضُ، حَتّى يُظهِرَهُ اللّهُ عز و جل. [۳۱۲]
175. الكافى ـ به نقل از منصور، از كسى كه او نامش را برد ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: هر گاه زمانى آمد كه امامى را نديدم [و حضور نداشت] تا از او پيروى نمايم، چه كنم؟
فرمود: «كسى را كه دوست مى داشتى، دوست بدار و كسى را كه دشمن مى داشتى، دشمن بدار، تا آن كه خداوند عز و جل او را آشكار سازد».
176. كمال الدين عن أبان بن تغلب: قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: يَأتي عَلَى النّاسِ زَمانٌ يُصيبُهُم فيهِ سَبطَةٌ، يَأرِزُ العِلمُ فيها بَينَ المَسجِدَينِ كَما تَأرِزُ [۳۱۳] الحَيَّةُ في جُحرِها ـ يَعني بَينَ مَكَّةَ وَالمَدينَةِ ـ فَبَينَماهُم كَذلِكَ إذ أطلَعَ اللّهُ عز و جل لَهُم نَجمَهُم.
قالَ: قُلتُ: ومَا السَّبطَةُ؟ قالَ: الفَترَةُ وَالغَيبَةُ لِاءِمامِكُم. قالَ: قُلتُ: فَكَيفَ نَصنَعُ فيما بَينَ ذلِكَ؟ فَقالَ: كونوا عَلى ما أَنتُم عَلَيهِ، حَتّى يُطلِعَ اللّهُ لَكُم نَجمَكُم. [۳۱۴]
176. كمال الدين ـ به نقل از اَبان بن تغلب ـ: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «زمانى بر مردم مى آيد كه در آن زمان، دچار سَبطه مى شوند. در آن سبطه، علم همانند مار كه در سوراخش مى خزد، ميان دو مسجد ـ يعنى ميان مسجد الحرام در مكّه و مسجد النبى در مدينه ـ مى خزد و جمع مى شود، و مردم در اين حال اند كه ناگهان، خداوند عز و جل ستاره آنان را برايشان طالع مى كند».
گفتم: سبطه چيست؟
فرمود: «فترت و غيبت امامتان».
گفتم: در چنان وضعى، وظيفه ما چيست؟
فرمود: «بر عقيده خود بمانيد، تا آن هنگام كه خداوند عز و جل ستاره شما را برايتان طالع كند».
177. كمال الدين عن عبد اللّه بن سنان: دَخَلتُ أنَا وأبي عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقالَ: فَكَيفَ أنتُم إذا صِرتُم في حالٍ لا تَرَونَ فيها إمامَ هُدىً، ولا عَلَما يُرى، ولا يَنجو مِنها إلّا مَن دَعا دُعاءَ الغَريقِ.
فَقالَ لَهُ أبي: إذا وَقَعَ هذا لَيلاً [۳۱۵] فَكَيفَ نَصنَعُ؟
فَقالَ: أما أنتَ لا تُدرِكُهُ، فَإِذا كانَ ذلِكَ فَتَمَسَّكوا بِما في أيديكُم، حَتّى يَتَّضِحَ لَكُمُ الأَمرُ. [۳۱۶]
177. كمال الدين ـ به نقل از عبد اللّه بن سنان ـ: من و پدرم خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم. ايشان فرمود: «چه مى كنيد آن گاه كه وضعى پيش آيد كه در آن، نه امام هدايتگرى ببينيد و نه نشانه اى نمايان و وضعى كه تنها، كسى به سلامت مى رَهَد كه چونان دعاى شخصِ در حال غرق شدن، دعا كند؟!».
پدرم گفت: هر گاه اين بلا بيايد، چه كنيم؟
امام فرمود: «تو كه چنان وضعى را درك نخواهى كرد؛ امّا هر گاه چنين شد، آنچه را در دست داريد، محكم بگيريد تا آن كه حقيقت برايتان آشكار شود [و امام ظهور كند]».
178. الكافي عن عيسى بن عبد اللّه عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: قُلتُ لَهُ: إن كانَ كَونٌ ـ ولا أرانِيَ اللّهُ ذلِكَ ـ فَبِمَن أئتَمُّ؟
قالَ: فَأَومَأَ إلَى ابنِهِ موسى عليه السلام.
قُلتُ: فَإِن حَدَثَ بِموسى حَدَثٌ فَبِمَن أئتَمُّ؟
قالَ: بِوَلَدِهِ.
قُلتُ: فَإِن حَدَثَ بِوَلَدِهِ حَدَثٌ وتَرَكَ أخا كَبيرا وَابنا صَغيرا فَبِمَن أئتَمُّ؟
قالَ: بِوَلَدِهِ. ثُمَّ قالَ: هكَذا أبَدا.
قُلتُ: فَإِن لَم أعرِفهُ ولا أعرِفُ مَوضِعَهُ؟
قالَ: تَقولُ: اللّهُمَّ إنّي أتَولّى مَن بَقِيَ مِن حُجَجِكَ مِن وُلدِ الإِمامِ الماضي، فَإِنَّ ذلِكَ يَجزيكَ إن شاءَ اللّهُ. [۳۱۷]
178. الكافى ـ به نقل از عيسى بن عبد اللّه ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: اگر [براى شما] پيشامدى كند ـ و خدا نكند آن روز را من ببينم ـ چه كسى را امام خود قرار دهم؟
امام صادق عليه السلام به فرزندش موسى عليه السلام اشاره فرمود. گفتم: اگر براى موسى [عليه السلام] پيشامدى كرد، چه كسى را امام خود گردانم؟
فرمود: «فرزندش را».
گفتم: اگر براى فرزندش پيشامدى كرد و برادر بزرگ و پسر كوچكى [۳۱۸] از خود بر جاى نهاد، كدام يك را امام خود قرار دهم؟
فرمود: «فرزندش را» و سپس فرمود: «به همين ترتيب تا ابد».
گفتم: اگر او را نشناختم و جايش را ندانستم [، چه كنم]؟
فرمود: «مى گويى: بار خدايا! من پيرو حجّتِ باقى مانده تو از فرزندانِ امام قبلى هستم. همين، برايت مُجزى است [و رفع تكليف مى كند]، إن شاء اللّه».
179. رجال الكشّي عن عبد اللّه بن زرارة: بَعَثَ زُرارَةُ عُبَيدا ابنَهُ يَسأَلُ عَن خَبَرِ أبِي الحَسَنِ عليه السلام، فَجاءَهُ المَوتُ قَبلَ رُجوعِ عُبَيدٍ إلَيهِ، فَأَخَذَ المُصحَفَ فَأَعلاهُ فوقَ رَأسِهِ وقالَ: إنَّ الإِمامَ بَعدَ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ مَنِ اسمُهُ بَينَ الدَّفَتَينِ في جُملَةِ القُرآنِ، مَنصوصٌ عَلَيهِ مِنَ الَّذينَ أوجَبَ اللّهُ طاعَتَهُم عَلى خَلقِهِ أنَا مُؤمِنٌ بِهِ.
قالَ: فَاُخبِرَ بِذلِكَ أبو الحَسَنِ الأَوَّلُ عليه السلام، فَقالَ: وَاللّهِ، كانَ زُرارَةُ مُهاجِرا إلَى اللّهِ تَعالى. [۳۱۹]
179. رجال الكشّى ـ به نقل از عبد اللّه بن زراره ـ: زُراره، فرزندش عُبيد را فرستاد تا در باره امام كاظم عليه السلام پرس و جو كند؛ امّا پيش از مراجعت عُبيد، مرگ به سراغ زراره آمد. پس قرآن را برداشت و بالاى سرش گرفت و گفت: امامِ بعد از جعفر بن محمّد، كسى است كه نامش در اين كتاب، در جمله قرآن است و از جانب كسانى تعيين شده كه خداوند، فرمان بردارى از آنان را بر خلقش واجب ساخته است، و من به او ايمان دارم.
اين موضوع، به امام كاظم عليه السلام خبر داده شد و ايشان فرمود: «به خدا سوگند، زراره مهاجر به سوى خداوند متعال است».
پژوهشى در باره وظيفه كسى كه شناخت امام برايش ناممكن يا دشوار است
موضوع مسئله در احاديثى كه گذشت، بيان تكليف كسى است كه معتقد به امامت و ولايت اهل بيت عليهم السلام است؛ امّا پس از درگذشت امام پيشين، شناخت امام بعدى و اطاعت اوامر او، برايش دشوار يا ناممكن است. بر اساس احاديث اين باب، پيروان اهل بيت عليهم السلام در چنين شرايطى، سه وظيفه دارند:
1. تلاش براى شناخت امام
اين تكليف، در صورتى است كه امام، حاضر باشد؛ ولى به دلايل سياسى و يا غير سياسى، شخص امام، مجهول باشد. در اين صورت، وظيفه پيروان امام پيشين، تلاش براى شناخت امام بعدى است، چنان كه زراره فرزند خود را براى مشخّص كردن امامِ پس از امام صادق عليه السلام، به مدينه اعزام كرد. [۳۲۰]
2. اعتقاد اجمالى به امام
در صورتى كه به هر دليل، معرفت تفصيلىِ امام بعدى ميسّر نباشد، اعتقاد اجمالى به ولايت و امامت وى كافى است، اعم از اين كه امام، حاضر باشد و شناخت تفصيلىِ او نياز به زمان داشته باشد، يا غايب باشد و در دسترس نباشد. در روايت عيسى بن عبد اللّه آمده است:
تقول: «اللّهُمَّ إنّى أتَولّى مَن بَقِىَ مِن حُجَجِكَ مِن وُلدِ الإِمامِ الماضى». [۳۲۱]
مى گويى: «خدايا! من ولايت آن كسى را مى پذيرم كه از حجّت هاى تو و از نسل امام پيشين، باقى مانده است».
3. عمل كردن به احكام قرآن و سنّت
وظيفه عملىِ كسانى كه به امام عصر خود دسترس ندارند، تمسّك به قرآن و سنّت پيامبر خداست، [۳۲۲] چنان كه در غالب احاديث اين باب، بر آن، تأكيد شده است:
يَتَمَسَّكونَ بِالأَمرِ الَّذى هُم عَلَيهِ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُم. [۳۲۳]
به همان چيزى كه بدان پايبندند، تمسّك كنند، تا آن گاه كه حقيقت بر آنان روشن گردد.
بنا بر اين، در زمان غيبت امام عصر عليه السلام كه دسترس به وى و اطاعت از اوامر او، براى يكايك مسلمانان مقدور نيست، همه مسلمانان، اوّلاً بر اساس احاديثى كه دلالت بر وجوب معرفت (شناخت) امام زمان دارند، بر آنان واجب است كه براى شناخت او و اعتقاد به امامتش تلاش كنند و ثانياً طبق احاديث اين باب، وظيفه دارند كه در وظايف فردى و اجتماعى، به قرآن و سنّت و ره نمودهاى امامان پيشين عمل كنند، [۳۲۴] كه اين، در احكام عملى، از طريق اجتهاد، يا تقليد از مجتهد، و يا احتياط، ميسّر مى گردد.
بنا بر اين، مقصود از رواياتى كه مى گويند: «تا وقتى امامْ شناخته نشود، حجّت الهى بر مردم، تمام نيست»، [۳۲۵] اين است كه شرط يا مقدّمه «وجوب اطاعت از اوامر امام»، معرفت (شناخت) اوست و اگر كسى در شناخت امام زنده و حاضر، كوتاهى نكرده باشد، معذور است. بديهى است كه اين، موجب نمى گردد كه اوامر امامانِ پيشين، حجّيت نداشته باشند، يا تلاش براى شناخت امام كنونى و اعتقاد اجمالى به وى، ضرورى نباشد.
امّا در مورد گزارش هايى كه حاكى از آن اند كه زُراره، هنگام مرگ، شناخت دقيقى نسبت به امامت امام كاظم عليه السلام نداشته، چند نكته قابل توجه است:
1. غالب گزارش هايى كه بدانها اشاره شد، فاقد سند معتبرند. [۳۲۶] تنها دو روايت معتبر وجود دارند كه دلالت دارند بر اين كه زراره، پيش از مرگ، نماينده اى را براى تحقيق در باره جانشين امام صادق عليه السلام به مدينه فرستاد و او با ايمان اجمالى به امام هفتم از دنيا رفت. [۳۲۷]
2. با عنايت به اختناق حاكم در آن دوران، [۳۲۸] مصالح سياسى ايجاب مى كرد كه زراره، موضوع امامت امام كاظم عليه السلام را آشكار نكند. از اين رو ـ چنان كه از امام رضا عليه السلام روايت شده ـ، هدف زراره از اعزام پسرش به مدينه اين بود كه ببيند وظيفه او چيست و آيا اجازه دارد بر خلاف جوّ سياسى حاكم، كارى انجام دهد يا نه. متن روايت، كه ابراهيم بن محمّد هَمْدانى نقل مى كند، چنين است:
قُلتُ لِلرِّضا عليه السلام: يَا بنَ رَسولِ اللّهِ! أخبِرنى عَن زُرارَةَ، هَل كانَ يَعرِفُ حَقَّ أبيكَ عليه السلام؟ فَقالَ: نَعَم. فَقُلتُ لَهُ: فَلِمَ بَعَثَ ابنَهُ عُبَيدَاللّهِ لِيَتَعَرَّفَ الخَبَرَ إلى مَن أوصَى الصّادِقُ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ عليه السلام؟ فَقالَ: إنَّ زُرارَةَ كانَ يَعرِفُ أمرَ أبى عليه السلام وَ نَصَّ أبيهِ عَلَيهِ، وَ إنَّما بَعَثَ ابنَهُ لِيَتَعَرَّفَ مِن أبى عليه السلام هَل يَجوزُ لَهُ أن يَرفَعَ التَّقِيَّةَ فى إظهارِ أمرِهِ وَ نَصِّ أبيهِ عَلَيهِ، وَ أنَّهُ لَمّا أبطَأَ عَنهُ ابنُهُ طولِبَ بِإِظهارِ قَولِهِ فى أبى عليه السلام، فَلَم يُحِبَّ أن يُقدِمَ عَلى ذلِكَ دونَ أمرِهِ، فَرَفَعَ المُصحَفَ وَ قالَ: اللّهُمَّ إنَّ إمامى مَن أثبَتَ هذَا المُصحَفُ إمامَتَهُ مِن وُلدِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام. [۳۲۹]
به امام رضا عليه السلام گفتم: اى پسر پيامبر خدا! در باره زراره برايم بگو كه آيا پدرت را به امامت قبول داشت؟ فرمود: «آرى». به ايشان گفتم: پس چرا پسرش عبيد اللّه را فرستاد تا از وصىّ امام جعفر صادق عليه السلام خبر بگيرد؟ فرمود: «زراره حقّ امامت پدرم و نصّ پدرش بر [امامتِ] او را به رسميت مى شناخت و دليل اعزام پسرش براى خبر گرفتن از وضعيت پدرم، اين بود كه بداند آيا تقيّه را در اظهار امامت او و نصّ پدرش بر آن را كنار بگذارد يا نه. و وقتى پسرش عبيد اللّه طول داد و از او درخواست شد كه نظرش را در باره پدرم بدهد، از آن جا كه دوست نداشت بدون دستور امام، اقدام به آن كند، قرآن را روى دست گرفت و چنين گفت: خداوندا! همانا امام من، كسى از فرزندان صادق عليه السلام است كه اين قرآن، امامتش را تأييد كرده باشد».
3. با توجّه به احاديث فراوانى كه تصريح به امامت امام كاظم عليه السلام دارند [۳۳۰] و با علم به شخصيت و وجاهت زراره در ميان اصحاب، مى توان گفت كه زراره، سال ها قبل از شهادت امام صادق عليه السلام، در باره امام بعدى، شناخت كافى داشته است.
4. برخى از گزارش ها دلالت دارند كه زراره، پس از وفات امام صادق عليه السلام، حدود دو سال، زنده بوده است؛ زيرا او در سال 150 هجرى وفات كرده است. [۳۳۱] در اين صورت، نمى توان پذيرفت كه او، در اين مدّت نسبتا طولانى، نتوانسته باشد جانشين امام صادق عليه السلام را بشناسد.
بر اين اساس و با توجّه به موقعيت علمى زراره و شهرت احاديث مربوط به عدد امامان اهل بيت عليهم السلام در روزگار وى و بويژه با توجّه به حديثى كه از امام رضا عليه السلام در توجيه اقدام زراره گذشت، بايد گفت كه نه تنها زراره در باره امامت امام كاظم عليه السلام معرفت لازم را داشته، بلكه ـ همان طور كه شيخ طوسى فرموده [۳۳۲] ـ بى ترديد بايد وى را از اصحاب ايشان نيز دانست.
الفصل السّادس: شُروطُ الإمامة
فصل ششم: شرايط امامت
6 / 1: النَّصُّ مِنَ اللّه عزّ و جلِّ
6 / 1: تعيين شدن از جانب خداوند
الكتاب
قرآن
«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ». [۳۳۳]
«و آن گاه كه ابراهيم را پروردگارش آزمود و او آن [آزمايش]ها را به انجام رساند، [خداوند] فرمود: «من تو را پيشواى مردم قرار دادم». ابراهيم گفت: و از فرزندان من؟ فرمود: «عهد من، به ستمكاران نمى رسد»».
الحديث
حديث
180. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أيُّهَا النّاسُ، لا تَأتوني غَدا بِالدُّنيا تَزُفّونَها زَفّا [۳۳۴]، ويَأتي أهلُ بَيتي شُعثا [۳۳۵] غُبرا مَقهورينَ مَظلومينَ، تَسيلُ دِماؤُهُم، إيّاكُم وَاتِّباعَ الضَّلالَةِ وَالشّورى لِلجَهالَةِ، ألا وإنَّ هذَا الأَمرَ لَهُ أصحابٌ قَد سَمّاهُمُ اللّهُ عز و جل لي وعَرَّفَنيهِم، وَأَبلَغتُكُم ما اُرسِلتُ بِهِ إلَيكُم، ولكِنّي أراكُم قَوما تَجهَلونَ. [۳۳۶]
180. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اى مردم! فردا[ى قيامت] با عروس دنيا نزد من نياييد، در حالى كه خانواده ام ژوليده و خاك آلود و شكست خورده و ستم ديده نزد من آيند و خون هايشان جارى باشد. زنهارتان از تبعيّت گم راهى و شوراى جهالت! بدانيد كه اين مقام (پيشوايى و امامت)، صاحبانى دارد كه خداوند عز و جل، آنان را برايم نام برده و به من معرّفى شان كرده است. من پيامى را كه براى ابلاغ آن به شما، فرستاده شده ام، به شما رساندم؛ ولى شما را مردمى نادان مى بينم ( / مردمى مى بينم كه نادانى مى كنيد [و براى انتخاب رهبر و خليفه، دست به اقدامى جاهلانه مى زنيد]).
181. المناقب لابن شهرآشوب: لَمّا كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَعرِضُ نَفسَهُ عَلَى القَبائِلِ، جاءَ إلى بَني كِلابٍ، فَقالوا: نُبايِعُكَ عَلى أن يَكونَ لَنَا الأَمرُ بَعدَكَ.
فَقالَ: الأَمرُ للّهِِ فَإِن شاءَ كانَ فيكُم، أو في غَيرِكُم. فَمَضَوا فَلَم يُبايِعوهُ، وقالوا: لا نَضرِبُ لِحَربِكَ بِأَسيافِنا ثُمَّ تُحَكِّمُ عَلَينا غَيرَنا! [۳۳۷]
181. المناقب، ابن شهرآشوب: زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله خود را به قبايل [براى ايمان آوردن به او] معرّفى مى كرد، نزد بنى كلاب آمد. بنى كلاب گفتند: با تو بيعت مى كنيم، به شرط آن كه بعد از تو، قدرت به ما برسد.
پيامبر خدا فرمود: «اختيار اين كار، با خداست. اگر خواست، در ميان شما قرار مى دهد، يا در غير شما».
بنى كلاب رفتند و بيعت نكردند و گفتند: براى تو شمشير بزنيم و سپس ديگران را بر ما حاكم گردانى!
182. معاني الأخبار عن أبي الجارود: سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ الباقِرَ عليه السلام: بِمَ يُعرَفُ الإِمامُ؟ قالَ: بِخِصالٍ؛ أوَّلُها: نَصٌّ مِنَ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى عَلَيهِ، ونَصبُهُ عَلَما لِلنّاسِ حَتّى يَكونَ عَلَيهِم حُجَّةً؛ لِأَنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَصَبَ عَلِيّا عليه السلام وعَرَّفَهُ النّاسَ بِاسمِهِ وعَيَّنَهُ، وكَذلِكَ الأَئِمَّةُ عليهم السلام يَنصِبُ الأَوَّلُ الثّانِيَ، وأَن يُسأَلَ فَيُجيبَ، وأن يُسكَتَ عَنهُ فَيَبتَدِئَ، ويُخبِرَ النّاسَ بِما يَكونُ في غَدٍ، ويُكَلِّمَ النّاسَ بِكُلِّ لِسانٍ وَلُغَةٍ. [۳۳۸]
182. معانى الأخبار ـ به نقل از ابو جارود ـ: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: امام با چه چيزى شناخته مى شود؟
فرمود: «با چند ويژگى: اوّل، آن كه از جانب خداوند ـ تبارك و تعالى ـ نصّى در باره او وجود داشته باشد و خدا او را به عنوان نشانى براى مردم، نصب كرده باشد تا حجّتى بر آنان باشد؛ چرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را نصب كرد و او را با نام، به مردم شناساند و تعيينش كرد، و امامان نيز به همين سان، [عمل مى كنند و] اوّلى، دومى را تعيين مى كند. دوم، اين كه هر پرسشى از او بشود، پاسخ دهد. سوم، اين كه اگر از او سؤال هم نكنند، او خود ابتدائا سخن بگويد. چهارم، اين كه از آنچه در فرداست، به مردم خبر دهد. پنجم، اين كه با هر زبان و لغتى، با مردم سخن بگويد».
183. الإمام الباقر عليه السلام ـ لِمُحَمَّدِ بنِ مُسلِمٍ ـ: مَن أصبَحَ مِن هذِهِ الاُمَّةِ لا إمامَ لَهُ مِنَ اللّهِ عز و جل، ظاهِرٌ عادِلٌ، أصبَحَ ضالّاً تائِها، وإن ماتَ عَلى هذِهِ الحالَةِ ماتَ ميتَةَ كُفرٍ ونِفاقٍ. [۳۳۹]
183. امام باقر عليه السلام ـ خطاب به محمّد بن مسلم ـ: هر فردى از افراد اين امّت، اگر امامى از جانب خداوند عز و جل كه آشكار و عادل باشد، نداشته باشد، گم راه و سرگردان است و اگر بر اين حالت بميرد، در كفر و نفاق مرده است.
184. الكافي عن أبي بصير: كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَذَكَرُوا الأَوصِياءَ وذكَرتُ إسماعيلَ.
فَقالَ: لا وَاللّهِ يا أبا مُحَمَّدٍ، ما ذاكَ إلَينا، وما هُوَ إلّا إلَى اللّهِ عز و جل، يُنَزِّلُ واحِدا بَعدَ واحِدٍ. [۳۴۰]
184. الكافى ـ به نقل از ابو بصير ـ: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه [حاضران] از اوصيا ياد كردند و من از اسماعيل نام بردم. ايشان فرمود: «نه به خدا، اى ابو محمّد! اين (تعيين امام)، در اختيار ما نيست. اين كار، تنها در اختيار خداوند عز و جل است، كه يكى را پس از ديگرى، فرو مى فرستد [و معرّفى و تعيين مى كند]».
185. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ الإِمامَةَ عَهدٌ مِنَ اللّهِ عز و جل مَعهودٌ لِرِجالٍ مُسَمَّينَ، لَيسَ لِلإِمامِ أن يَزوِيَها عَنِ الَّذي يَكونُ مِن بَعدِهِ. [۳۴۱]
185. امام صادق عليه السلام: امامت، عهدى است از جانب خداوند عز و جل كه به مردانى نام برده، سپرده شده است. امام، حق ندارد آن را از امامى كه پس از اوست، دور بدارد.
186. الكافي عن عبد الأعلى مولى آل سام عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: قُلتُ لَهُ: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ» [۳۴۲] ألَيسَ قَد آتَى اللّهُ عز و جل بَني اُمَيَّةَ المُلكَ؟
قالَ: لَيسَ حَيثُ تَذهَبُ إلَيهِ، إنَّ اللّهَ عز و جل آتانَا المُلكَ وأَخَذَتهُ بَنو اُمَيَّةَ، بِمَنزِلَةِ الرَّجُلِ يَكونُ لَهُ الثَّوبُ فَيَأخُذُهُ الآخَرُ، فَلَيسَ هُوَ لِلَّذي أخَذَهُ. [۳۴۳]
186. الكافى ـ به نقل از عبد الأعلى، وابسته خاندان سام ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: [به استناد آيه] «بگو: بار خدايا! تويى كه مالك فرمان روايى هستى. هر آن كس را كه خواهى، فرمان روايى مى بخشى و از هر كه بخواهى، فرمان روايى را باز مى ستانى»، آيا نه اين است كه خداوند عز و جل، به بنى اميّه فرمان روايى بخشيد؟!
فرمود: «چنين نيست كه تو مى پندارى. خداوند عز و جل فرمان روايى را به ما داد؛ امّا بنى اميّه آن را غصب كردند، همانند مردى كه جامه اى داشته باشد و ديگرى آن را از او غصب كند. اين جامه، از آنِ كسى نيست كه غصبش كرده است».
187. الإمام الرضا عليه السلام: إنَّهُ لَمّا كانَ الإِمامُ مُفتَرَضَ الطَّاعَةِ، لَم يَكُن بُدٌّ مِن دِلالَةٍ تَدُلُّ عَلَيهِ ويَتَمَيَّزُ بِها مِن غَيرِهِ، وهِيَ القَرابَةُ المَشهورَةُ وَالوَصِيَّةُ الظّاهِرَةُ، لِيُعرَفَ مِن غَيرِهِ ويُهتَدى إلَيهِ بِعَينِهِ. [۳۴۴]
187. امام رضا عليه السلام: از آن جا كه امام، اطاعتش واجب است، ناچار بايد دليلى بر او دلالت كند كه با آن، از غير امام، متمايز شود. اين دليل، همان خويشاوندىِ مشهور و وصيت آشكار است، تا [امام] از غير خود، شناخته گردد و بعينه دانسته شود.
188. عنه عليه السلام: هَل يَعرِفونَ قَدرَ الإِمامَةِ ومَحَلَّها مِنَ الاُمَّةِ فَيَجوزَ فيهَا اختِيارُهُم؟ إنَّ الإِمامَةَ أجَلُّ قَدرا، وأَعظَمُ شَأنا وأَعلى مَكانا، وأَمنَعُ جانِبا، وأبعَدُ غَورا [۳۴۵] مِن أن يَبلُغَهَا النّاسُ بِعُقولِهِم، أو يَنالوها بِآرائِهِم، أو يُقيموا إماما بِاختِيارِهِم.
إنَّ الإمامَةَ خَصَّ اللّهُ عز و جل بِها إبراهيمَ الخَليلَ عليه السلام بَعدَ النُّبُوَّةِ وَالخُلَّةِ [۳۴۶] مَرتَبَةً ثالِثَةً، وفَضيلَةً شَرَّفَهُ بِها وأَشادَ بِها ذِكرَهُ، فَقالَ: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» فَقالَ الخَليلُ عليه السلام سُرورا بِها: «وَ مِن ذُرِّيَّتِى» قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: «لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» فَأَبطَلَت هذِهِ الآيَةُ إمامَةَ كُلِّ ظالِمٍ إلى يَومِ القِيامَةِ، وصارَت فِي الصَّفوَةِ. [۳۴۷]
188. امام رضا عليه السلام: مگر [مردم] مقام امامت و جايگاه او در ميان امّت را مى دانند تا انتخابشان در اين مورد روا باشد؟! امامت، مقامى والاتر و شأنى بزرگ تر و جايگاهى بلندتر و رفيع تر و ژرفايى بيشتر از آن دارد كه مردم، با خردهاى خويش به آن برسند يا با انديشه هايشان، بِدان دست يابند يا با گزينش خود، امامى را تعيين كنند.
امامت را خداوند عز و جل بعد از مقام نبوّت و خليلى، به عنوان مرتبت سوم، به ابراهيم خليل عليه السلام ارزانى داشت و او را به اين فضيلت، مفتخر ساخت و با آن، از او تمجيد كرد و فرمود: «من تو را پيشواى مردم قرار دادم». و خليل شادمانه گفت: «و از فرزندانم؟»، خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرمود: «عهد من، به ستمكاران نمى رسد». پس اين آيه، پيشوايىِ هر ستمكارى را تا روز رستاخيز، باطل [و ممنوع] ساخت، و [امامت،] مختصّ برگزيدگان شد.
189. كمال الدّين عن سعد بن عبد اللّه القمّي ـ فيما قالَ لِلحُجَّةِ بنِ الحَسَنِ عليه السلام ـ: أخبِرني يا مَولايَ عَنِ العِلَّةِ الَّتي تَمنَعُ القَومَ مِنِ اختِيارِ إمامٍ لِأَنفُسِهِم؟
قالَ: مُصلِحٍ أو مُفسِدٍ؟ قُلتُ: مُصلِحٍ، قالَ: فَهَل يَجوزُ أن تَقَعَ خِيرَتُهُم عَلَى المُفسِدِ بَعدَ أن لا يَعلَمَ أحَدٌ ما يَخطُرُ بِبالِ غَيرِهِ مِن صَلاحٍ أو فَسادٍ؟ قُلتُ: بَلى.
قالَ: فَهِيَ العِلَّةُ، واُورِدُها لَكَ بِبُرهانٍ يَنقادُ لَهُ عَقلُكَ: أخبِرني عَنِ الرُّسُلِ الَّذينَ اصطَفاهُمُ اللّهُ تَعالى، وأنزَلَ عَلَيهِمُ الكِتابَ وأَيَّدَهُم بِالوَحيِ وَالعِصمَةِ، إذ هُم أعلامُ الاُمَمِ وَأهدى إلى الاِختِيارِ، مِنهُم موسى وعيسى عليهماالسلام، هَل يَجوزُ مَعَ وُفورِ عَقلِهِما وكَمالِ عِلمِهِما إذا هَمّا بِالاِختِيارِ أن يَقَعَ خِيرَتُهُما عَلَى المُنافِقِ وهُما يَظُنّانِ أنَّهُ مُؤمِنٌ؟ قُلتُ: لا.
فَقالَ: هذا موسى كَليمُ اللّهِ مَعَ وُفورِ عَقلِهِ، وكَمالِ عِلمِهِ، ونُزولِ الوَحيِ عَلَيهِ، اختارَ مِن أعيانِ قَومِهِ ووُجوهِ عَسكَرِهِ لِميقاتِ رَبِّهِ سَبعينَ رَجُلاً مِمَّن لا يَشُكَّ في إيمانِهِم وإخلاصِهِم، فَوَقَعَت خيرَتُهُ عَلَى المُنافِقينَ، قالَ اللّهُ تَعالى: «وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِّمِيقَاتِنَا» [۳۴۸]... فَلَمّا وَجَدنَا اختِيارَ مَن قَدِ اصطَفاهُ اللّهُ لِلنُّبُوَّةِ واقِعا عَلَى الأَفسَدِ دونَ الأَصلَحِ، وهُوَ يَظُنُّ أنَّهُ الأَصلَحُ دونَ الأَفسَدِ، عَلِمنا أن لَا اختِيارَ إلّا لِمَن يَعلَمُ ما تُخفِي الصُّدورُ وما تُكِنُّ الضَّمائِرُ. [۳۴۹]
189. كمال الدين ـ به نقل از سعد بن عبد اللّه قمى ـ: [در سخنانى به امام مهدى عليه السلام] گفتم: سَروَرم! بفرماييد به چه علّت، مردم نمى توانند براى خود، امام (پيشوا) انتخاب كنند؟
فرمود: «پيشواى مصلح يا مفسد؟».
گفتم: مصلح.
فرمود: «آيا با وجود اين كه هيچ كس نمى داند چه انديشه درست يا نادرستى در ذهن ديگرى مى گذرد، اين احتمال وجود دارد كه مردم [به اشتباه]، مفسدى را انتخاب كنند؟».
گفتم: آرى.
فرمود: «علّت، همين است. من، آن را با برهانى برايت توضيح مى دهم تا خردَت قانع شود: به من بگو، پيامبرانى كه خداوند بزرگ، ايشان را برگزيد و كتاب بر آنان فرو فرستاد و با وحى و عصمت، حمايتشان كرد، با آن كه نخبگان امّت ها هستند و براى انتخاب كردن، شايسته ترند، از جمله موسى و عيسى عليهماالسلام، آيا اين دو، با وجود برخوردارى از خِرَد فراوان و كمال دانش، اگر بخواهند انتخاب كنند، احتمال دارد كه منافقى را انتخاب كنند و خيال كنند مؤمن است؟».
گفتم: خير.
فرمود: «امّا همين موسى كليم اللّه، با وجود خرد فراوان و كمال علمش و نزول وحى بر او، از ميان بزرگان قومش و سران لشكرش هفتاد مرد را براى ميعاد پروردگارش برگزيد كه در ايمان و اخلاص آنان ترديد نداشت؛ ولى در ميان آنان، منافقان هم انتخاب شدند. خداوند عز و جل مى فرمايد: «و موسى هفتاد مرد از قومش را براى ميعاد ما برگزيد».… پس حال كه ديديم انتخاب كسى كه خداوند، او را براى پيغمبرى برگزيده بود، به افسد تعلّق گرفت و نه اصلح، در حالى كه به گمان خودش اصلح بودند و نه افسد، در مى يابيم كه انتخاب، تنها، حقّ كسى است كه از آنچه سينه ها پنهانش مى دارند و نهان ها نهانش مى كنند، آگاه است».
6 / 2: العِصمَةُ مِنَ الزَّلَلِ
6 / 2: مصونيّت از خطا و لغزش
190. الإمام عليّ عليه السلام: كِبارُ حُدودِ وِلايَةِ الإِمامِ المَفروضِ الطَّاعَةِ، أن يُعلَمَ أنَّهُ مَعصومٌ مِنَ الخَطَأِ وَالزَّلَلِ وَالعَمدِ، ومِنَ الذُّنوبِ كُلِّها صَغيرِها وكَبيرِها، لا يَزِلُّ ولا يُخطِئُ، ولا يَلهو بِشَيءٍ مِنَ الاُمورِ المُوبِقَةِ [۳۵۰] لِلدّينِ، ولا بِشَيءٍ مِنَ المَلاهي.
وأنَّهُ أعلَمُ النّاسِ بِحَلالِ اللّهِ وحَرامِهِ، وفَرائِضِهِ وسُنَنِهِ وأحكامِهِ، مُستَغنٍ عَن جَميعِ العالَمِ، وغَيرُهُ مُحتاجٌ إلَيهِ، وأنَّهُ أسخَى النّاسِ، وأَشجَعُ النّاسِ. [۳۵۱]
190. امام على عليه السلام: و بزرگ ترين مرز [و ملاك] ولايتِ پيشواى واجب الطاعه، آن است كه بدانند او از خطا و لغزش و گناه عمدى، و از هر گناهى، كوچك و بزرگ، مصون است؛ نه مى لغزد، نه خطا مى كند، و نه به كمترين چيزى از امور دين برانداز و يا لهو و لعب مى پردازد. او داناترينِ مردم به حلال و حرام خدا و فرايض و مستحبّات و احكام اوست، و از همه جهانيان، بى نياز است و ديگران نيازمند اويند، و بخشنده ترين و دليرترينِ مردمان است.
191. عنه عليه السلام: الإِمامُ المُستَحِقُّ لِلإِمامَةِ لَهُ عَلاماتٌ، فَمِنها أن يُعلَمَ أنَّهُ مَعصومٌ مِنَ الذُّنوبِ كُلِّها صَغيرِها وكَبيرِها، لا يَزِلُّ فِي الفُتيا، ولا يُخطِئُ فِي الجَوابِ، ولا يَسهو ولا يَنسى، ولا يَلهو بِشَيءٍ مِن أمرِ الدُّنيا. [۳۵۲]
191. امام على عليه السلام: پيشواى سزامند پيشوايى، نشانه هايى دارد. از جمله آنها، اين است كه او از همه گناهان، خُرد و كلان، مصون است، در فتوا نمى لغزد، در پاسخْ خطا نمى كند، دچار سهو و فراموشى نمى شود، و به هيچ يك از امور دنيا سرگرم نمى شود.
192. الإمام الباقر عليه السلام: لَعَمري ما فِي الأَرضِ ولا فِي السَّماءِ وَلِيٌّ للّهِِ عَزَّ ذِكرُهُ إلّا وهُوَ مُؤَيَّدٌ، ومَن اُيِّدَ لَم يُخطِ، وما فِي الأَرضِ عَدُوٌّ للّهِِ عَزَّ ذِكرُهُ إلّا وهُوَ مَخذولٌ، ومَن خُذِلَ لَم يُصِب. [۳۵۳]
192. امام باقر عليه السلام: به جانم سوگند كه نه در زمين و نه در آسمان، دوستى براى خداوندِ بلندنام نيست، مگر آن كه تأييد شده [از سوى خداوند] است و كسى كه تأييد شود، خطا نمى كند، و در روى زمين، دشمنى براى خداوندِ بلندنام نيست، مگر آن كه وا نهاده [از جانب خداوند] است و كسى كه وا نهاده باشد، به حق نمى رسد [و دچار خطا مى شود].
193. معاني الأخبار عن حسين الأشقر: قُلتُ لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ: ما مَعنى قَولِكُم: إنَّ الإِمامَ لا يَكونُ إلّا مَعصوما؟ فَقالَ: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن ذلِكَ فَقالَ: المَعصومُ هُوَ المُمتَنِعُ بِاللّهِ مِن جَميعِ مَحارِمِ اللّهِ، وقالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: «وَمَن يَعْتَصِم بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِىَ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ» [۳۵۴]. [۳۵۵]
193. معانى الأخبار ـ به نقل از حسين اشقر ـ: به هشام بن حَكَم گفتم: اين كه شما مى گوييد امام بايد معصوم باشد، به چه معناست؟
گفت: من در اين باره، از صادق عليه السلام سؤال كردم. فرمود: «معصوم كسى است كه به واسطه [عنايت] خداوند از همه حرام هاى خدا خوددارى مى كند. خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرموده است: «و هر كه به خدا تمسّك جويد، قطعا به راه راست، هدايت شده است».
194. الإمام الصادق عليه السلام: لا يَفرِضُ اللّهُ عز و جل عَلى عِبادِهِ طاعَةَ مَن يَعلَمُ أنَّهُ يُغويهِم ويُضِلُّهُم، ولا يَختارُ لِرِسالَتِهِ ولا يَصطَفي مِن عِبادِهِ مَن يَعلَمُ أنَّهُ يَكفُرُ بِهِ ويَعبُدُ الشَّيطانَ دونَهُ، ولا يَتَّخِذُ عَلى خَلقِهِ حُجَّةً إلّا مَعصوما. [۳۵۶]
194. امام صادق عليه السلام: خداوند عز و جل بر بندگان خود، فرمان بردارى از كسى را كه مى داند منحرف و گم راهشان مى كند، واجب نمى گردانَد و كسى را كه مى داند بدو كفر مى ورزد و به جاى او، شيطان را بندگى مى كند، براى رسالت خود بر نمى گزيند و او را بنده برگزيده خويش قرار نمى دهد، و بر خلق خود، حجّتى جز معصوم نمى نهد.
195. عنه عليه السلام ـ في خُطبَةٍ لَهُ يَذكُرُ فيها صِفاتِ الإِمامِ ـ: لَم يَزَل مَرعِيّا بِعَينِ اللّهِ، يَحفَظُهُ ويَكلَؤُهُ بِسِترِهِ، مَطرودا عَنهُ حَبائِلُ [۳۵۷] إبليسَ وجُنودِهِ، مَدفوعاعَنهُ وُقوبُ الغَواسِقِ [۳۵۸] ونُفوثُ [۳۵۹] كُلِّ فاسِقٍ، مَصروفا عَنهُ قَوارِفُ [۳۶۰] السّوءِ، مُبَرَّأً مِنَ العاهاتِ، مَحجوبا عَنِ الآفاتِ، مَعصوما مِنَ الزَّلّاتِ، مَصونا عَنِ الفَواحِشِ كُلِّها، مَعروفا بِالحِلمِ وَالبِرِّ في يَفاعِهِ [۳۶۱]، مَنسوبا إلَى العَفافِ وَالعِلمِ وَالفَضلِ عِندَ انتِهائِهِ. [۳۶۲]
195. امام صادق عليه السلام ـ در سخنرانى اى كه در آن، از «صفات امام» ياد مى كند ـ: پيوسته زير نظر خدا، از او مراقبت مى شود و خداوند با پرده [عصمتِ] خويش، او را حفظ و حراست مى كند. دام هاى ابليس و لشكرش، از او دور مى شوند، و ورود شب هاى تار (باطل) و دميدن [وسوسه يا افسونِ] نابه كاران، از او دفع مى گردند و اعمال بد از او برگردانيده مى شوند. از معلوليت ها مبرّا، از آفت ها بركنار، از لغزش ها محفوظ، و از هر گونه زشتكارى اى مصون است. در جوانى اش به بردبارى و نيكوكارى (/ طاعت)، معروف است و در پيرى به پاك دامنى و دانش و فضيلت، منسوب است.
196. الإمام الرضا عليه السلام: الإِمامُ: المُطَهَّرُ مِنَ الذُّنوبِ، وَالمُبَرَّأُ عَنِ العُيوبِ، المَخصوصُ بِالعِلمِ، المَوسومُ بِالحِلمِ، نِظامُ الدّينِ، وعِزُّ المُسلِمينَ، وغَيظُ المُنافِقينَ، وبَوارُ الكافِرينَ. [۳۶۳]
196. امام رضا عليه السلام: امام از گناهان، پاك و از عيب ها مبرّاست. دانش، مخصوص اوست و بردبارى، نشان او. شيرازه دين است و مايه عزّت مسلمانان و خشم منافقان و نابودىِ كافران.
197. الخصال عن محمّد بن أبي عمير: ما سَمِعتُ و لا استَفَدتُ مِن هِشامِ بنِ الحَكَمِ في طولِ صُحبَتي لَهُ شَيئا أحسَنَ مِن هذَا الكَلامِ في عِصمَةِ الإِمامِ، فَإِنّي سَأَلتُهُ يَوما عَنِ الإِمامِ أهُوَ مَعصومٌ؟ فَقالَ: نَعَم، فَقُلتُ: فَما صِفَةُ العِصمَةِ فيهِ؟ وبِأَيِّ شَيءٍ يُعرَفُ؟
قالَ: إنَّ جَميعَ الذُّنوبِ لَها أربَعَةُ أوجُهٍ لا خامِسَ لَها: الحِرصُ [۳۶۴] وَالحَسَدُ وَالغَضَبُ وَالشَّهوَةُ، فَهذِهِ مَنفِيَّةٌ عَنهُ.
لا يَجوزُ أن يَكونَ حَريصا عَلى هذِهِ الدُّنيا وهِيَ تَحتَ خاتَمِهِ، لِأَنَّهُ خازِنُ المُسلِمينَ، فَعَلى ماذا يَحرِصُ؟!
ولا يَجوزُ أن يَكونَ حَسودا، لِأَنَّ الإِنسانَ إنَّما يَحسِدُ مَن فَوقَهُ ولَيسَ فَوقَهُ أحَدٌ، فَكَيفَ يَحسِدُ مَن هُوَ دونَهُ؟!
و لا يَجوزُ أن يَغضَبَ لِشَيءٍ مِن اُمورِ الدُّنيا إلّا أن يَكونَ غَضَبُهُ للّهِِ عز و جل، فَإِنَّ اللّهَ عز و جلقَد فَرَضَ عَلَيهِ إقامَةَ الحُدودِ، وأَلّا تَأخُذَهُ فِي اللّهِ لَومَةُ لائِمٍ، وَلا رَأفَةٌ في دينِهِ، حَتّى يُقيمَ حُدودَ اللّهِ عز و جل.
ولا يَجوزُ لَهُ أن يَتَّبِعَ الشَّهواتِ، ويُؤثِرَ الدُّنيا عَلَى الآخِرَةِ؛ لِأَنَّ اللّهَ عز و جل حَبَّبَ إلَيهِ الآخِرَةَ كَما حَبَّبَ إلَينَا الدُّنيا، فَهُوَ يَنظُرُ إلَى الآخِرَةِ كَما نَنظُرُ إلَى الدُّنيا، فَهَل رَأَيتَ أحَدا تَرَكَ وَجها حَسَنا لِوَجهٍ قَبيحٍ، وطَعاما طَيِّبا لِطَعامٍ مُرٍّ، وثَوبا لَيِّنا لِثَوبٍ خَشِنٍ، ونِعمَةً دائِمَةً باقِيَةً لِدُنيا زائِلَةٍ فانِيَةٍ؟! [۳۶۵]
197. الخصال ـ به نقل از محمّد بن ابى عُمَير ـ: در تمام دوران مصاحبتم با هشام بن حَكَم، چيزى زيباتر از اين سخن در باره عصمت امام، از او نشنيدم و بهره نبردم. روزى از او پرسيدم: آيا امام، معصوم است؟
گفت: آرى.
گفتم: نشان عصمتِ او چيست و به چه چيزى شناخته مى شود؟
گفت: خاستگاه همه گناهان، چهار چيز است و پنجمى ندارد: آزمندى، حسادت، خشم، شهوت. و هيچ يك از اينها در امام نيست.
روا نيست بر اين دنيا كه زير نگينِ اوست، آزمند باشد؛ چرا كه او خزانه دار مسلمانان است. بنا بر اين، به چه چيزى آز ورزد؟!
روا نيست حسود باشد؛ چرا كه انسان به كسى حسادت مى ورزد كه برتر از اوست، و هيچ كس برتر از امام نيست. بنابر اين، به كسى كه پست تر از اوست، چه حسادتى بورزد؟!
روا نيست براى چيزى از امور دنيا به خشم آيد، مگر آن كه خشمش براى خداوند عز و جل باشد؛ چرا كه خداوند عز و جل اجراى حدود را بر او واجب گردانيده است و موظّف است در راه خدا، سرزنش هيچ سرزنشگرى در او كارگر نيفتد و در [اجراى احكام و حدود] دين خدا، دلسوزى، او را در نگيرد تا آن كه حدود خداوند را اجرا كند.
روا نيست كه از شهوات (خواهش هاى نفسانى) پيروى كند و دنيا را بر آخرت برگزيند؛ زيرا خداوند، آخرت را محبوب او قرار داده است، چنان كه دنيا را محبوب ما. پس او همواره آخرت را در نظر دارد، چنان كه ما دنيا را در نظر داريم. آيا هرگز ديده اى كه كسى روى زيبايى را به خاطر رويى زشت، و خوراك لذيذى را به خاطر خوراكى تلخ، و جامه لطيفى را به خاطر جامه اى زبر، و نعمت پايدار و ماندگارى را به خاطر دنيايى رفتنى و فناپذير، رها كند؟!
6 / 3: التَّقَدُّمُ فِي العِلمِ
6 / 3: برترى در علم
الكتاب
قرآن
«قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِى لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَا يَهِدِّى إِلَّا أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ». [۳۶۶]
«بگو: آيا از شريكان شما [براى خدا]، كسى هست كه به سوى حق رهبرى كند؟ بگو: خداست كه به سوى حق رهبرى مى كند. پس آيا كسى كه به سوى حق رهبرى مى كند، سزاوارتر است كه مورد پيروى قرار گيرد يا كسى كه راه نمى يابد، مگر آن كه هدايت شود؟! شما را چه شده؟! چگونه داورى مى كنيد؟!».
الحديث
حديث
198. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ما وَلَّت اُمَّةٌ أمرَها رَجُلاً قَطُّ وفيهِم مَن هُوَ أعلَمُ مِنهُ، إلّا لَم يَزَل أمرُهُم يَذهَبُ سَفالاً، حَتّى يَرجِعوا إلى ما تَرَكوا. [۳۶۷]
198. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر گاه امّتى زمام امور خود را به دست مردى بسپارد كه در ميان آنان، داناتر از او نيز وجود داشته باشد، امورشان پيوسته رو به سقوط مى رود، مگر آن كه به آنچه ترك كرده اند، باز گردند.
199. عنه صلى الله عليه و آله: مَن أمَّ قَوما وفيهِم مَن هُوَ أعلَمُ مِنهُ، لَم يَزَل أمرُهُم إلَى السَّفالِ إلى يَومِ القِيامَةِ. [۳۶۸]
199. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس رهبرىِ قومى را در حالى به عهده بگيرد كه در ميان آنان، داناتر از او نيز وجود داشته باشد، كار آن قوم تا روز قيامت، پيوسته رو به انحطاط مى رود.
200. عنه صلى الله عليه و آله: مَن ضَرَبَ النّاسَ بِسَيفِهِ وَدعاهُم إلى نَفسِهِ وفِي المُسلِمينَ مَن هُوَ أعلَمُ مِنهُ، فَهُوَ ضالٌّ مُتَكَلِّفٌ. [۳۶۹]
200. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس به ضرب شمشيرش مردم را به خويشتن فرا خوانَد و در ميان مسلمانان، داناتر از او وجود داشته باشد، آن كس گم راه و مدّعى اى دروغين است.
201. عنه صلى الله عليه و آله: ألا ومَن أمَّ قَوما إمامَةً عَمياءَ، وفِي الاُمَّةِ مَن هُوَ أعلَمُ مِنهُ فَقَد كَفَرَ. [۳۷۰]
201. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هان! هر كس كوركورانه پيشوايىِ قومى را به دست گيرد و در ميان امّت، كسى داناتر از او وجود داشته باشد، كافر است.
202. الإمام عليّ عليه السلام: لا يَحمِلُ هذَا العِلمَ إلّا أهلُ البَصَرِ وَالصَّبرِ وَالعِلمِ بِمَواضِعِ الحَقِّ، فَامضوا لِما تُؤمَرونَ بِهِ، وقِفوا عِندَ ما تُنهَونَ عَنهُ؛ ولا تَعجَلوا في أمرٍ حَتّى تَتَبَيَّنوا، فَإِنَّ لَنا مَعَ كُلِّ أمرٍ تُنكِرونَهُ غِيَرا [۳۷۱]. [۳۷۲]
202. امام على عليه السلام: اين عِلم [۳۷۳] را كسى جز اهل بينش و شكيب و آگاه از جايگاه هاى حق، در اختيار ندارد. پس هر فرمانى را كه به شما داده مى شود، اجرا كنيد و از آنچه نهى مى شويد، خوددارى ورزيد و در هيچ كارى، شتاب مَوَرزيد تا آن كه [حقيقت] بر شما روشن شود؛ چرا كه ما براى هر كارى كه شما آن را نپسنديد و مخالف آن باشيد، تغييرى (جاى گُزينى) داريم. [۳۷۴]
203. عنه عليه السلام: مَجارِي الاُمورِ وَالأَحكامِ عَلى أيدِي العُلماءِ بِاللّهِ، الاُمناءِ عَلى حَلالِهِ وحَرامِهِ. [۳۷۵]
203. امام على عليه السلام: جريان كارها و احكام، به دست عالمانِ علمْ آموخته از خداست كه امين حلال و حرام اويند.
204. الكافي عن أبي حمزة: سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ: لا وَاللّهِ لا يَكونُ عالِمٌ جاهِلاً أبَدا، عالِما بِشَيءٍ جاهِلاً بِشَيءٍ [۳۷۶]، ثُمَّ قالَ: اللّهُ أجَلُّ وأَعَزُّ وأَكرَمُ مِن أن يَفرِضَ طاعَةَ عَبدٍ يَحجُبُ عَنهُ عِلمَ سَمائِهِ وأَرضِهِ، ثُمَّ قالَ: لا يُحجَبُ ذلِكَ عَنهُ. [۳۷۷]
204. الكافى ـ به نقل از ابو حمزه ـ: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «به خدا سوگند كه هيچ عالِمى [از عالمانِ پرورده خداوند]، [۳۷۸] هرگز جاهل نيست، كه چيزى را بداند و چيزى را نداند».
سپس فرمود: «خداوند، بزرگ تر و ارجمندتر و بزرگوارتر از آن است كه فرمانبرى از بنده اى را واجب كند كه علم آسمان و زمينش را از او باز داشته است».
سپس فرمود: «اين، از او باز داشته نمى شود».
205. الكافي عن ضريس الكناسي عن الإمام الباقر عليه السلام، قال: قالَ لَهُ حُمرانُ: جُعِلتُ فِداكَ، أرَأَيتَ ما كانَ مِن أمرِ عَلِيٍّ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام وخُروجِهِم وقِيامِهِم بِدينِ اللّهِ عز و جل، وما اُصيبوا مِن قَتلِ الطَّواغيتِ إيّاهُم، وَالظَّفَرِ بِهِم حَتّى قُتِلوا وغُلِبوا؟
فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: يا حُمرانُ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى قَد كانَ قَدَّرَ ذلِكَ عَلَيهِم وقَضاهُ وأَمضاهُ وحَتَمَهُ، ثُمَّ أجراهُ، فَبِتَقَدُّمِ عِلمِ ذلِكَ إلَيهِم مِن رَسولِ اللّهِ، قامَ عَلِيٌّ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ، وبِعِلمٍ صَمَتَ مَن صَمَتَ مِنّا. [۳۷۹]
205. الكافى ـ به نقل از ضُرَيس كُناسى ـ: حُمران به امام باقر عليه السلام گفت: قربانت گردم! نظر شما در باره كار على و حسن و حسين عليهم السلام و خروج و قيام آنان و تلاششان براى برپا داشتن دين خداوند عز و جل و كشته شدن به دست طاغوت ها و مغلوب شدنشان تا جايى كه كشته و مقهور شدند، چيست؟
امام باقر عليه السلام فرمود: «اى حمران! خداوند ـ تبارك و تعالى ـ اين را [پيش تر] بر آنان مقدّر و حكم و امضا و حتمى كرده بود و سپس به اجرايش در آورد. بنا بر اين، به علم و آگاهىِ قبلى در اين باره ـ كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آنان رسيده بود ـ، على و حسن و حسين عليهم السلام قيام كردند و هر كس از ما خانواده هم كه خاموشى گزيد، از روى همين علم و آگاهى است».
206. الإمام الباقر عليه السلام ـ في تَفسيرِ قَولِ اللّهِ عز و جل: «فَقَدْ ءَاتَيْنَا ءَالَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا» [۳۸۰] ـ: أَمَّا الكِتابُ فَهُوَ النُّبُوَّةُ، وأَمَّا الحِكمَةُ فَهُمُ الحُكَماءُ مِنَ الأَنبِياءِ مِنَ الصَّفوَةِ، وأَمَّا المُلكُ العَظيمُ فَهُمُ الأَئِمَّةُ الهُداةُ مِنَ الصَّفوَةِ، وكُلُّ هؤُلاءِ مِنَ الذُّرِّيَّةِ الَّتي بَعضُها مِن بَعضٍ، وَالعُلَماءِ الَّذينَ جَعَلَ اللّهُ فيهِمُ البَقِيَّةَ، وفيهِمُ العاقِبَةُ وحِفظُ الميثاقِ، حَتّى تَنقَضِيَ الدُّنيا وَالعُلماءُ. ولِوُلاةِ الأَمرِ استِنباطُ العِلمِ ولِلهُداةِ.
فَهذا شَأنُ الفَضلِ مِنَ الصَّفوَةِ وَالرُّسُلِ وَالأَنبِياءِ وَالحُكَماءِ وأئِمَّةِ الهُدى وَالخُلَفاءِ، الَّذينَ هُم وُلاةُ أمرِ اللّهِ عز و جل، وَاستِنباطِ عِلمِ اللّهِ، وأهلُ آثارِ عِلمِ اللّهِ، مِنَ الذُّرِيَّةِ الَّتي بَعضُها مِن بَعضٍ، مِنَ الصَّفوَةِ بَعدَ الأَنبِياءِ عليهم السلام مِنَ الآباءِ وَالإِخوانِ وَالذُّرِيَّةِ مِنَ الأَنبِياءِ. [۳۸۱]
206. امام باقر عليه السلام ـ در تفسير اين سخن خداوند عز و جل كه: «ما به خاندان ابراهيم، كتاب و حكمت داديم، و سلطنتى بزرگ عطايشان كرديم» ـ: «كتاب»، همان نبوّت است؛ امّا «حكمت»، آنان حكيمانى از پيامبران و از برگزيدگان بودند، و «سلطنت بزرگ»، آنان پيشوايان راه نما از برگزيدگان بودند و اينان همگى از نسل يكديگرند، و از علمايى هستند كه خداوند، يادگار (بازمانده موعود) را در ميان ايشان نهاد و فرجام و حفظ پيمان نيز در ميان ايشان است، تا آن گاه كه دنيا و عالمان به پايان رسند، و البته اولياى امر و راه نمايان، [توانايىِ] استنباط علم دارند.
اين است مقام پُرفضيلت برگزيدگان و رسولان و پيامبران و حكيمان و پيشوايان هدايت و خلفا[ى راستين]؛ همانان كه زمامدارانِ امر خداوند عز و جلو استنباط علم خدايند، اهل آثار علم خدا هستند، از فرزندانى كه از نسل يكديگرند، از برگزيدگان، بعد از پيامبران عليهم السلام، يعنى پدران و برادران و فرزندان پيامبران.
207. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ لا يَجعَلُ حُجَّةً في أرضِهِ يُسأَلُ عَن شَيءٍ، فَيَقولُ: لا أدري. [۳۸۲]
207. امام صادق عليه السلام: خداوند در زمين خود، حجّتى نمى گمارد كه اگر از او سؤالى شود، بگويد: نمى دانم.
208. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ أحكَمُ وأكرَمُ وأجَلُّ وأعلَمُ مِن أن يَكونَ احتَجَّ عَلى عِبادِهِ بِحُجَّةٍ، ثُمَّ يُغَيِّبُ عَنهُم شَيئا مِن أمرِهِم. [۳۸۳]
208. امام صادق عليه السلام: خداوند، حكيم تر و بزرگوارتر و بزرگ تر و داناتر از آن است كه حجّتى بر بندگانش قرار دهد و سپس چيزى از امور [مورد نياز] بندگانش را از آنان پنهان بدارد.
209. الكافي عن هشام بن الحكم: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام بِمِنى عَن خَمسِمِئَةِ حَرفٍ مِنَ الكَلامِ، فَأَقبَلتُ أقولُ: يَقولونَ: كَذا وكَذا، قالَ: فَيَقولُ: قُل: كَذا وكَذا، قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، هذَا الحَلالُ وهذَا الحَرامُ، أعلَمُ أنَّكَ صاحِبُهُ وأَنَّكَ أعلَمُ النّاسِ بِهِ، وهذا هُوَ الكَلامُ.
فَقالَ لي: وَيكَ [۳۸۴] يا هِشامُ! لا يَحتَجُّ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى عَلى خَلقِهِ بِحُجَّةٍ لا يَكونُ عِندَهُ كُلُّ ما يَحتاجونَ إلَيهِ. [۳۸۵]
209. الكافى ـ به نقل از هشام بن حكم ـ: در مِنا، از امام صادق عليه السلام در باره پانصد مطلب از علم كلام، سؤال كردم و مى گفتم: آنان (متكلّمان عامّه) چنين و چنان مى گويند، و ايشان به من مى فرمود: «تو چنين و چنان بگو».
من [كه از تسلّط علمىِ امام و چيره دستى اش در مسائل علم كلام، تعجّب كرده بودم] گفتم: قربانت گردم! حلال و حرام را البتّه مى دانم كه در قبضه شماست و شما داناترينِ مردم به آنها هستيد؛ امّا اينها علم كلام است؟!
امام صادق عليه السلام فرمود: «واى بر تو، اى هشام! خداوند ـ تبارك و تعالى ـ براى خلق خود حجّتى قرار نمى دهد كه همه آنچه را مردم به آن نياز دارند، نداند».
210. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ فِي الإِمامِ آيَةً لِلمُتَوَسِّمينَ [۳۸۶]، وهُوَ السَّبيلُ المُقيمُ، يَنظُرُ بِنورِ اللّهِ، ويَنطِقُ عَنِ اللّهِ، لا يَعزُبُ [۳۸۷] عَلَيهِ شَيءٌ مِمّا أرادَ. [۳۸۸]
210. امام صادق عليه السلام: در امام، نشانه اى براى پندپذيران (نشانه شناسان) است. او راه راست است، با نور خدا مى نگرد و از جانب خدا سخن مى گويد و هيچ چيز، از آنچه اراده مى كند، بر او پوشيده نيست.
211. عنه عليه السلام: اِتَّقوا الحُكومَةَ، فَإِنَّ الحُكومَةَ إنَّما هِيَ لِلإِمامِ العالِمِ بِالقَضاءِ، العادِلِ فِي المُسلِمينَ، لِنَبِيٍّ أو وَصِيِّ نَبِيٍّ. [۳۸۹]
211. امام صادق عليه السلام: از داورى كردن بپرهيزيد؛ زيرا داورى، در حقيقت، از آنِ پيشواى دانا به قضاوت و دادگر با مسلمانان است؛ از آنِ پيامبر يا وصىّ پيامبر.
212. الإمام الكاظم عليه السلام: إنَّما مَنزِلَةُ الإِمامِ فِي الأَرضِ بِمَنزِلَةِ القَمَرِ فِي السَّماءِ، وفي مَوضِعِهِ هُوَ مُطَّلِعٌ عَلى جَميعِ الأَشياءِ كُلِّها. [۳۹۰]
212. امام كاظم عليه السلام: جايگاه امام در زمين، به سانِ ماه در آسمان است. با آن كه در جاى خود است، به همه چيز آگاهى و احاطه دارد.
213. الإمام الرضا عليه السلام: إنَّ الأَنبِياءَ وَالأَئِمَّةَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم، يُوَفِّقُهُمُ اللّهُ ويُؤتيهِم مِن مَخزونِ عِلمِهِ وحُكمِهِ ما لا يُؤتيهِ غَيرَهُم، فَيَكونُ عِلمُهُم فَوقَ عِلمِ أهلِ الزَّمانِ، في قَولِهِ تَعالى: «أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَا يَهِدِّى إِلَّا أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» [۳۹۱]، وقَولِهِ تَبارَكَ وتَعالى: «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا» [۳۹۲]، وقَولِهِ في طالوتَ: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِى مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» [۳۹۳].
وقالَ لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله: «وَأَنزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا» [۳۹۴]، وقالَ فِي الأَئِمَّةِ مِن أهلِ بَيتِ نَبِيِّهِ وعِترَتِهِ وذُرِّيَّتِهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ ءَاتَيْنَا ءَالَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا * فَمِنْهُم مَّنْ ءَامَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا» [۳۹۵]. [۳۹۶]
213. امام رضا عليه السلام: خداوند، پيامبران و امامان را ـ كه درودهاى خدا بر ايشان باد ـ توفيق مى بخشد و به ايشان از خزانه دانش و قدرتش چيزى را مى دهد كه به ديگران نمى دهد. از اين رو، دانش آنان، فوق دانش مردم هم روزگار است. خداوند متعال فرموده است: «آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند، سزاوارتر است از او پيروى شود، يا كسى كه هدايت نمى كند مگر آن كه هدايت شود؟! شما را چه شده است؟ چگونه داورى مى كنيد؟!» و نيز فرموده است: «و هر كه حكمت داده شود، بى گمان، خير بسيار به او داده شده است»، و در باره طالوت مى فرمايد: «خدا او را بر شما برگزيد و او را در دانش و نيروى بدن، بر شما فزونى داد و خدا مُلك خويش را به هر كس كه بخواهد، مى دهد، و خدا گشايشگر داناست».
و به پيامبرش صلى الله عليه و آله فرمود: «و خدا كتاب و حكمت بر تو فرو فرستاد و آنچه را نمى دانستى، به تو آموخت و تفضّل خدا بر تو، همواره بزرگ است».
و در باره پيشوايان از اهل بيت پيامبرش و عترت و فرزندان او ـ كه درودهاى خدا بر ايشان باد ـ فرموده است: «بلكه به مردم، براى آنچه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده، رشك مى ورزند. در حقيقت، ما به خاندان ابراهيم، كتاب و حكمت داديم و به آنان مُلكى بزرگ بخشيديم. پس برخى از آنان، به وى ايمان آوردند و برخى از ايشان، از او روى برتافتند و [ايشان را] دوزخِ پُرشراره بس است».
6 / 4: التَّقَدُّمُ فِي العَمَلِ
6 / 4: پيش گامى در كردار
214. الإمام عليّ عليه السلام: مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلنّاسِ إماما، فَليَبدَأ بِتَعليمِ نَفسِهِ قَبلَ تَعليمِ غَيرِهِ، وَليَكُن تَأديبُهُ بِسيرَتِهِ قَبلَ تَأديبِهِ بِلِسانِهِ، ومُعَلِّمُ نَفسِهِ ومُؤَدِّبُها أحَقُّ بِالإِجلالِ مِن مُعَلِّمِ النّاسِ ومُؤَدِّبِهِم. [۳۹۷]
214. امام على عليه السلام: هر كس خود را پيشواى مردم مى كند، بايد پيش از آموزش ديگران، به آموزش خويش بپردازد و پيش از آن كه [ديگران را] با گفتارْ تربيت كند، آنان را با كردار خويش تربيت كند. آموزگار و مربّىِ خويش، به بزرگداشت، سزاوارتر است تا آموزگار و مربّىِ مردم!
215. عنه عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ: يَنبَغي لِمَن وَلِيَ أمرَ قَومٍ أن يَبدَأَ بِتَقويمِ نَفسِهِ قَبلَ أن يَشرَعَ في تَقويمِ رَعِيَّتِهِ، وإلّا كانَ بِمَنزِلَةِ مَن رامَ استِقامَةَ ظِلِّ العودِ قَبلَ أن يَستَقيمَ ذلِكَ العودُ. [۳۹۸]
215. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: كسى كه زمام امور مردمى را بر عهده مى گيرد، شايسته است پيش از آن كه به اصلاح شهروندانش بپردازد، به اصلاح خويشتن آغازد، وگر نه، چونان كسى است كه بخواهد پيش از راست كردن چوب، سايه آن را راست كند.
216. عنه عليه السلام: إنّي لَأَرفَعُ نَفسي أن أنهَى النّاسَ عَمّا لَستُ أنتَهي عَنهُ، أو آمُرَهُم بِما لا أسبِقُهُم إلَيهِ بِعَمَلي، أو أرضى مِنهُم بِما لا يُرضي رَبّي. [۳۹۹]
216. امام على عليه السلام: من خويش را دور مى كنم از اين كه مردم را از چيزى باز دارم كه خود از آن باز نمى ايستم، يا آنان را به چيزى فرمان دهم كه خود در انجام دادن آن كار، بر آنان پيشى نمى گيرم، يا از آنان به چيزى خشنود شوم كه پروردگارم را خشنود نمى سازد.
217. عنه عليه السلام: إنّي لَمِن قَومٍ لا تَأخُذُهُم فِي اللّهِ لَومَةُ لائِمٍ، سيماهُم [۴۰۰] سيمَا الصِّدّيقينَ، وكَلامُهُم كَلامُ الأَبرارِ [۴۰۱]، عُمّارُ اللَّيلِ ومَنارُ النَّهارِ، مُتَمَسِّكونَ بِحَبلِ القُرآنِ، يُحيونَ سُنَنَ اللّهِ وسُنَنَ رَسولِهِ، لا يَستَكبِرونَ ولا يَعلونَ، ولا يَغُلّونَ ولا يُفسِدونَ، قُلوبُهُم فِي الجِنانِ وأجسادُهُم فِي العَمَلِ. [۴۰۲]
217. امام على عليه السلام: من از آن گروهى هستم كه سرزنش هيچ سرزنشگرى، آنان را از راه خدا باز نمى دارد. چهره شان چهره درستكاران است و گفتارشان گفتار خوبان. آبادگران شب اند و نورافشان روز. به ريسمان خدا چنگ زننده اند. سنّت هاى خدا و سنّت هاى پيامبر او را زنده مى دارند. نه گردن فرازى مى كنند و نه بزرگى مى فروشند، و نه خيانت مى ورزند و نه تبهكارى مى كنند. دل هايشان در باغ هاى بهشت است و پيكرهايشان در كار.
راجع: موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام: ج5 ص279 (القسم العاشر / الفصل الثالث: الخصائص العملية).
ر. ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام: ج10 ص7 (بخش دهم / فصل سوم: ويژگى هاى عملى).
6 / 5: التَّقَدُّمُ فِي التَّدبيرِ
6 / 5: پيش گامى در تدبير
218. الإمام عليّ عليه السلام: أحَقُّ النّاسِ بِهذَا الأَمرِ أقواهُم عَلَيهِ، وأعلَمُهُم بِأمرِ اللّهِ فيهِ، فَإِن شَغَبَ [۴۰۳] شاغِبٌ استُعتِبَ، فَإِن أبى قوتِلَ. [۴۰۴]
218. امام على عليه السلام: سزاوارترينِ مردم به اين كار (پيشوايى)، كسى است كه در آن، تواناتر و به فرمان خدا در باره آن، داناتر باشد. اگر آشوبگرى آشوب به پا كرد، از او بخواهد تا به حق باز گردد و اگر سر باز زد، با او بجنگد.
219. عنه عليه السلام ـ في كِتابٍ لَهُ إلى مُعاوِيَةَ ـ: أولَى النّاسِ بِأَمرِ هذِهِ الاُمَّةِ قَديما وحَديثا أقرَبُها مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله... وأشَدُّها بِما تَحمِلُهُ الرَّعِيَّةُ مِن اُمورِهَا اضطِلاعا [۴۰۵]. [۴۰۶]
219. امام على عليه السلام ـ در نامه اى به معاويه ـ: سزاوارترينِ مردم به زمامدارىِ اين امّت، در گذشته و اكنون، كسى است كه به پيامبر خدا نزديك تر باشد... و در به دوش كشيدنِ بار مسئوليتى كه امّت بر دوش او مى نهد، تواناتر باشد.
220. عنه عليه السلام: مَن أحسَنَ الكِفايَةَ [۴۰۷] استَحَقَّ الوِلايَةَ. [۴۰۸]
220. امام على عليه السلام: هر كه با كفايت تر باشد، شايسته حكومت است.
221. الإمام الرضا عليه السلام ـ في صِفَةِ الإِمامِ ـ: مُضطَلِعٌ بِالإِمامَةِ، عالِمٌ بِالسِّياسَةِ. [۴۰۹]
221. امام رضا عليه السلام ـ در وصف امام ـ: در رهبرى، توانا و به سياست، داناست.
6 / 6: تِلكَ الخِصالِ
6 / 6: و اين چند شرط
الكتاب
قرآن
«وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُواْ وَ كَانُواْ بِايَاتِنَا يُوقِنُونَ». [۴۱۰]
«و چون شكيبايى كردند و به آيات ما يقين داشتند، برخى از ايشان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما، [مردم را] هدايت مى كردند».
«وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُواْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِى مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ». [۴۱۱]
«و پيامبرشان به آنان گفت: در حقيقت، خداوند، طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهى باشد، با آن كه ما براى پادشاهى، از وى سزاوارتريم و به او، از جهت مال، گشايشى داده نشده است؟! پيامبرشان گفت: خدا او را بر شما برگزيده و او را در دانش و [نيروى] بدن، بر شما برترى بخشيده است، و خدا پادشاهىِ خويش را به هر كس كه بخواهد، مى دهد، و خدا گشايشگر داناست».
الحديث
حديث
222. الكافي عن حنّان عن أبيه عن الإمام الباقر عليه السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لا تَصلُحُ الإِمامَةُ إلّا لِرَجُلٍ فيهِ ثَلاثُ خِصالٍ: وَرَعٌ [۴۱۲] يَحجُزُهُ عَن مَعاصِي اللّهِ، وحِلمٌ يَملِكُ بِهِ غَضَبَهُ، وحُسنُ الوِلايَةِ عَلى مَن يَلِيَ حَتّى يَكونَ لَهُم كَالوالِدِ الرَّحيمِ.
وَفي رِوايَةٍ اُخرى: حَتّى يَكونَ لِلرَّعِيَّةِ كَالأَبِ الرَّحيمِ. [۴۱۳]
222. الكافى:حنّان، از پدرش، از امام باقر عليه السلام نقل كرد كه: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پيشوايى، شايسته نيست، مگر براى كسى كه در او سه ويژگى باشد: پارسايى اى كه او را از نافرمانىِ خدا باز بدارد، شكيبى كه با آن بر خشم خويش چيره آيد، و مديريت شايسته بر زيردستان، چندان كه براى آنان چونان پدرى مهربان باشد».
در روايتى ديگر آمده است: «چندان كه براى شهروندان، چونان پدرى مهربان باشد».
223. الإمام عليّ عليه السلام ـ في كِتابٍ لَهُ إلى مُعاوِيَهَ ـ: أولَى النّاسِ بِأَمرِ هذِهِ الاُمَّةِ قَديما وحَديثا، أقرَبُها مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وأعلَمُها بِالكِتابِ، وأفقَهُها فِي الدّينِ، وأوَّلُها إسلاما، وأفضَلُها جِهادا، وأشَدُّها بِما تَحمِلُهُ الرَّعِيَّةُ مِن اُمورِهَا اضطِلاعا. [۴۱۴]
223. امام على عليه السلام ـ در نامه اى به معاويه ـ: سزاوارترينِ مردم به فرمان روايىِ اين امّت، در گذشته و اكنون، كسى است كه به پيامبر خدا، نزديك تر و به قرآن، داناتر و در دين، فقيه تر و در اسلام، پيش گام تر و در جهاد، برتر و در به دوش كشيدن آن بار [مسئوليتى] كه شهروندان به او مى سپارند، تواناتر باشد.
224. عنه عليه السلام: يَحتاجُ الإِمامُ إلى قَلبٍ عَقولٍ، ولِسانٍ قَؤولٍ، وجَنانٍ [۴۱۵] عَلى إقامَةِ الحَقِّ صَؤولٍ [۴۱۶]. [۴۱۷]
224. امام على عليه السلام: پيشوا بايد انديشه اى خِردوَرز، زبانى گويا و دلى نيرومند در برپا داشتنِ حق داشته باشد.
225. عنه عليه السلام: ثَلاثَةٌ مَن كُنَّ فيهِ مِنَ الأَئِمَّةِ صَلَحَ أن يَكونَ إماما اضطَلَعَ بِأَمانَتِهِ: إذا عَدَلَ في حُكمِهِ، ولَم يَحتَجِب دونَ رَعِيَّتِهِ، وأَقامَ كِتابَ اللّهِ تَعالى فِي القَريبِ وَالبَعيدِ. [۴۱۸]
225. امام على عليه السلام: سه خصلت است كه هر پيشوايى آنها را دارا باشد، شايسته است كه پيشوا باشد و بارِ اين امانت را به دوش كشد: هر گاه در حكومت خود، دادگرى كند، خود را از دسترس رعيّتش دور نگه ندارد، و [احكام] كتاب خداوند عز و جل را در باره خويش و بيگانه، اجرا كند.
226. عنه عليه السلام ـ مِن خُطبَتِهِ بَعدَ تَوَلّيهِ الخِلافَةَ، في بَيانِ أمرِ الإِمامَةِ ـ: لا يَحمِلُ هذَا العَلَمَ إلّا أهلُ البَصَرِ وَالصَّبرِ، وَالعِلمِ بِمَواضِعِ الحَقِّ. [۴۱۹]
226. امام على عليه السلام ـ از سخنرانى ايشان پس از به عهده گرفتن خلافت، در بيان امر امامت و پيشوايى ـ: اين پرچم را كسى جز اهل بينش و شكيب و آگاه از جايگاه هاى حق، نبايد بردارد.
227. عنه عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ: مِن عَلاماتِ المَأمونِ عَلى دينِ اللّهِ بَعدَ الإِقرارِ وَالعَمَلِ، الحَزمُ في أمرِهِ، وَالصِّدقُ في قَولِهِ، وَالعَدلُ في حُكمِهِ، وَالشَّفَقَةُ عَلى رَعِيَّتِهِ، لا تُخرِجُهُ القُدرَةُ إلى خُرقٍ، ولَا اللّينُ إلى ضَعفٍ، ولا تَمنَعُهُ العِزَّةُ مِن كَرَمِ عَفوٍ، ولا يَدعوهُ العَفوُ إلى إضاعَةِ حَقٍّ، ولا يُدخِلُهُ الإِعطاءُ في سَرَفٍ، ولا يَتَخَطّى بِهِ القَصدُ [۴۲۰] إلى بُخلٍ، ولا تَأخُذُهُ نِعَمُ اللّهِ بِبَطَرٍ [۴۲۱]. [۴۲۲]
227. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: از نشانه هاى امين بر دين خدا، پس از اقرار (ايمان) و عمل، دور انديشى (/ قاطعيت) در كار است و راستى در گفتار و دادگرى در داورى و مهرورزى با شهروندان، [و اين كه] نه قدرت، او را به خشونت بكشاند، و نه نرمش به ضعف، [و اين كه] قدرت [و قاطعيت]، او را از بخشودنِ بزرگوارانه باز ندارد و بخشودن، او را به فرو نهادنِ حق نكشاند و داد و دهش، او را به زياده روى مبتلا نكند و ميانه روى، وى را به بُخل نكشاند، و نعمت هاى خداوند، سرمستش نكنند.
228. الإمام الحسين عليه السلام: فَلَعَمري مَا الإِمامُ إلَا الحاكِمُ بِالكِتابِ، القائِمُ بِالقِسطِ، الدّائِنُ بِدينِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفسَهُ عَلى ذاتِ اللّهِ. [۴۲۳]
228. امام حسين عليه السلام: به جانم سوگند، پيشوا نيست، مگر آن كه بر پايه كتاب خدا حكومت كند، انصاف را بر پا دارد، پايبند دين حق باشد و خويشتن را وقف در راه خدا كند.
229. الكافي عن معاوية بن وهب: قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام: ما عَلامَةُ الإِمامِ الَّذي بَعدَ الإِمامِ؟
فَقالَ: طَهارَةُ الوِلادَةِ، وحُسنُ المَنشأِ، ولا يَلهو ولا يَلعَبُ. [۴۲۴]
229. الكافى ـ به نقل از معاوية بن وَهْب ـ: به امام باقر عليه السلام گفتم: نشان امامِ بعد از امام چيست؟
فرمود: «حلال زادگى، پرورش نيكو و نپرداختن به لهو و لعب».
230. الخصال عن الحارث بن المغيرة النصريّ: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: بِمَ يُعرَفُ صاحِبُ هذَا الأَمرِ؟ قالَ: بِالسَّكينَةِ وَالوَقارِ وَالعِلمِ وَالوَصِيَّةِ. [۴۲۵]
230. الخصال ـ به نقل از حارث بن مُغيره نصرى ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: صاحب اين امر (امامت)، به چه شناخته مى شود؟
فرمود: «به آرامش و وقار و دانش و وصيّت».
231. الإمام الباقر عليه السلام: لِلإِمامِ عَشرُ عَلاماتٍ: يولَدُ مُطَهَّرا، مَختونا، وإذا وَقَعَ عَلَى الأَرضِ وَقَعَ عَلى راحَتِهِ، رافِعا صَوتَهُ بِالشَّهادَتَينِ، ولا يُجنِبُ، وتَنامُ عَينُهُ [۴۲۶] ولا يَنامُ قَلبُهُ، ولا يَتَثاءَبُ ولا يَتَمَطّى، ويَرى مِن خَلفِهِ كَما يَرى مِن أمامِهِ، ونَجوُهُ [۴۲۷] كَرائِحَةِ المِسكِ، وَالأَرضُ مُوَكَّلَةٌ بِسَترِهِ وَابتِلاعِهِ، وإذا لَبَسَ دِرعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَت عَلَيهِ وَفقا، وإذا لَبِسَها غَيرُهُ مِنَ النّاسِ طَويلِهِم وقَصيرِهِم زادَت عَلَيهِ شِبرا، وهُوَ مُحَدَّثٌ إلى أن تَنقَضِيَ أيّامُهُ. [۴۲۸]
231. امام باقر عليه السلام: امام، ده نشانه دارد: پاكيزه و ختنه شده متولّد مى شود. چون به دنيا آيد، بر دو كفِ دستش فرود مى آيد و بانگ شهادتين سر مى دهد. جُنُب نمى شود. ديده اش مى خوابد؛ امّا دلش به خواب نمى رود. خميازه نمى كشد و خود را كش و واكش نمى دهد. از پشت سرش، همان گونه مى بيند كه از پيش رويش مى بيند. مدفوعش بوى مُشك مى دهد و زمين، مأمور است آن را بپوشاند و فرو بلعد. هر گاه زره پيامبر خدا را بپوشد، به اندازه اوست و هر گاه ديگران آن را بپوشند، بلندقد باشند يا كوتاه قامت، يك وجب بلندتر مى آيد، و تا زمانى كه عمرش به سر آيد، محدَّث [۴۲۹] است.
232. الإمام الرضا عليه السلام: لِلإِمامِ عَلاماتٌ: يَكونُ أعلَمَ النّاسِ، وأحكَمَ النّاسِ، وأتقَى النّاسِ، وأحلَمَ النّاسِ، وأشجَعَ النّاسِ، وأَسخَى النّاسِ، وأَعبَدَ النّاسِ، ويولَدُ مَختوناً، ويَكونُ مُطَهَّراً، ويَرى مِن خَلفِهِ كَما يَرى مِن بَينِ يَدَيهِ، ولا يَكونُ لَهُ ظِلٌّ، وإذا وَقَعَ عَلَى الأَرضِ مِن بَطنِ اُمِّهِ وَقَعَ عَلى راحَتَيهِ رافِعاً صَوتَهُ بِالشَّهادَتَينِ، ولا يَحتَلِمُ، وتَنامُ عَينُهُ ولا يَنامُ قَلبُهُ، ويَكونُ مُحَدَّثاً.…
ويَكونُ أولى بِالنّاسِ مِنهُم بِأَنفُسِهِم، وأشفَقَ عَلَيهِم مِن آبائِهِم واُمَّهاتِهِم، ويَكونُ أشَدَّ النّاسِ تَواضُعاً للّهِِ جَلَّ ذِكرُهُ، ويَكونُ آخَذَ النّاسِ بِما يُؤمَرُ بِهِ، وأكَفَّ النّاسِ عَمّا يُنهى عَنهُ، ويَكونُ دُعاؤُهُ مُستَجاباً؛ حَتّى إِنَّهُ لَو دَعا عَلى صَخرَةٍ لَانشَقَّت بِنِصفَينِ.
ويَكونُ عِندَهُ سِلاحُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وسَيفُهُ ذُو الفَقارِ، ويَكونُ عِندَهُ صَحيفَةٌ يَكونُ فيها أسماءُ شيعَتِهِ إلى يَومِ القِيامَةِ، وصَحيفَةٌ فيها أسماءُ أعدائِهِ إلى يَومِ القِيامَةِ، وتَكونُ عِندَهُ الجامِعَة، وهِيَ صَحيفَةٌ طولُها سَبعونَ ذِراعاً، فيها جَميعُ ما يَحتاجُ إلَيهِ وُلدُ آدَمَ، ويَكونُ عِندَهُ الجَفرُ الأَكبَرُ وَالأَصغَرُ: إهابُ [۴۳۰] ماعِزٍ وإهابُ كَبشٍ، فيهِما جَميعُ العُلومِ حَتّى أرشُ [۴۳۱] الخَدشِ، وحَتّى الجَلدَةُ ونِصفُ الجَلدَةِ وثُلُثُ الجَلدَةِ، ويَكونُ عِندَهُ مُصحَفُ فاطِمَةَ عليهاالسلام. [۴۳۲]
232. امام رضا عليه السلام: امام، نشانه هايى دارد: داناترينِ مردم است و حكيم ترين (/ داورترينِ) مردم و پرهيزگارترينِ مردم و بردبارترينِ مردم و دليرترينِ مردم و بخشنده ترينِ مردم و خداپرست ترينِ مردم. ختنه شده به دنيا مى آيد و پاك و پاكيزه است. از پشت سرش چنان مى بيند كه از رو به رويش. سايه ندارد. چون از شكم مادرش به زمين افتد، بر دو كف دستش مى افتد و صدايش را به شهادتين بلند مى گرداند. محتلم نمى شود. چشمش مى خوابد و دلش نمى خوابد، و محدَّث است.
به مردم، از خود آنان سزاواتر است و به آنان، از پدران و مادرانشان دلسوزتر است. خاكسارترينِ مردم در برابر خداوند بلندنام است و بيش از هر كس، به فرامين خداوند، عمل مى كند و از آنچه او را نهى فرموده، خوددارى مى ورزد. دعايش مستجاب مى گردد، چندان كه اگر تخته سنگى را نفرين كند، به دو نيم مى شود.
سلاح پيامبر خدا در نزد اوست و شمشيرش ذو الفقار است. نبشته اى دارد كه در آن، نام هاى شيعيان او تا روز رستاخيز، آمده است، و نبشته اى ديگر كه نام هاى دشمنانش تا روز رستاخيز، در آن مكتوب است. جامعه [۴۳۳] نزد اوست و آن، نبشته اى است به درازاى هفتاد گز كه تمام آنچه بنى آدم بِدان نياز دارند، در آن آمده است. جَفْر اكبر و جَفْر اصغر، نزد اوست: يكى از پوست بز و ديگرى از پوست قوچ، و همه دانستنى ها، حتّى [حكم] ديه خراش و حتّى [حكم] تازيانه و نيم تازيانه و يك سوم تازيانه، در آن دو آمده است. و مُصحَف فاطمه عليهماالسلام نزد اوست.
233. الإمام الصادق عليه السلام: عَشرُ خِصالٍ مِن صِفاتِ الإِمامِ: العِصمَةُ، وَالنُّصوصُ، وأن يَكونَ أعلَمَ النّاسِ، وأتقاهُم للّهِِ، وأعلَمَهُم بِكِتابِ اللّهِ، وأن يَكونَ صاحِبَ الوَصِيَّةِ الظَّاهِرَةِ، ويَكونَ لَهُ المُعجِزُ وَالدَّليلُ، وتَنامُ عَينُهُ ولا يَنامُ قَلبُهُ، ولا يَكونُ لَهُ فَيءٌ، ويَرى مِن خَلفِهِ كَما يَرى مِن بَينِ يَدَيهِ. [۴۳۴]
233. امام صادق عليه السلام: ده چيز، از ويژگى هاى امام است: عصمت؛ تعيين؛ و اين كه داناترينِ مردم و خداپرواترينِ آنان و داناترينشان به كتاب خدا باشد؛ آشكارا به او وصيت شده باشد؛ معجزه و دليل داشته باشد؛ چشمش بخوابد و دلش نخوابد؛ سايه نداشته باشد؛ و از پشت سرش همان گونه ببيند كه از رو به رويش مى بيند.
234. الكافي عن حفص بن غياث: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: يا حَفصُ، إنَّ مَن صَبَرَ صَبَرَ قَليلاً، وإنَّ مَن جَزَعَ جَزَعَ قَليلاً. ثُمَّ قالَ: عَلَيكَ بِالصَّبرِ في جَميعِ اُمورِكَ، فَإِنَّ اللّهَ عز و جل بَعَثَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله فَأَمَرَهُ بِالصَّبرِ وَالرِّفقِ، فَقالَ: «وَ اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلاً * وَ ذَرْنِى وَ الْمُكَذِّبِينَ أُوْلِى النَّعْمَةِ» [۴۳۵]، وقالَ تَبارَكَ وتَعالى: «ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ» السَّيِّئَةَ «فَإِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ * وَ مَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُواْ وَ مَايُلَقَّاهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ» [۴۳۶].
فَصَبَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى نالوهُ بِالعَظائِمِ ورَمَوهُ بِها، فَضاقَ صَدرُهُ فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل: «وَ لَقَدْنَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُن مِّنَ السَّاجِدِينَ» [۴۳۷]، ثُمَّ كَذَّبوهُ ورَمَوهُ، فَحَزِنَ لِذلِكَ، فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل: «قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِى يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِايَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ * وَلَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِكَ فَصَبَرُواْ عَلَى مَا كُذِّبُواْ وَأُوذُواْ حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا». [۴۳۸]
فَأَلزَمَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله نَفسَهُ الصَّبرَ، فَتَعَدَّوا فَذَكَرُوا اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى وكَذَّبوهُ، فَقالَ: قَد صَبَرتُ في نَفسي وأهلي وعِرضي ولا صَبرَ لي عَلى ذِكرِ إلهي، فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل «وَ لَقَدْخَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ مَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٍ * فَاصْبِرْ عَلَى مَايَقُولُونَ» [۴۳۹]، فَصَبَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله في جَميعِ أحوالِهِ، ثُمَّ بُشِّرَ في عِترَتِهِ بِالأَئِمَّةِ ووُصِفوا بِالصَّبرِ، فَقالَ جَلَّ ثَناؤُهُ: «وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُواْ وَ كَانُواْ بِايَاتِنَايُوقِنُونَ» [۴۴۰]، فَعِندَ ذلِكَ قالَ صلى الله عليه و آله: «الصَّبرُ مِنَ الإيمانِ كَالرَّأسِ مِنَ الجَسَدِ». [۴۴۱]
234. الكافى ـ به نقل از حفص بن غياث ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «اى حفص! هر كه شكيبايى كند، اندكى شكيبايى كرده است و هر كه ناشكيبايى كند، اندكى ناشكيبى كرده است».
سپس فرمود: «در همه كارهايت شكيبا باش؛ چرا كه خداوند عز و جل محمّد صلى الله عليه و آله را به پيامبرى فرستاد و او را به شكيبايى و نرمش، فرمان داد و فرمود: «بر آنچه مى گويند، شكيبا باش و از آنان، با دورى گزيدنى خوش، دورى گزين و مرا با تكذيب كنندگانِ توانگر وا گذار». نيز خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرمود: «[بدى را] به آنچه نيكوتر است، دفع كن. آن گاه، كسى كه ميان تو و او دشمنى است، گويى دوستى يك دل مى گردد. و اين [خصلت] را جز كسانى كه شكيبا بوده اند، نمى يابند و آن را جز صاحب بهره اى بزرگ، نخواهد يافت». پس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هم شكيبايى كرد تا آن كه به او نسبت هاى نارواى بزرگ دادند و تهمت ها زدند، چندان كه به تنگ آمد و خداوند عز و جل اين آيات را فرو فرستاد: «و قطعا مى دانيم كه سينه تو از آنچه مى گويند، تنگ مى شود. پس با ستايش پروردگارت، تسبيح گوى و از سجده كنندگان باش»، و همچنان تكذيبش كردند و به او تهمت زدند و پيامبر صلى الله عليه و آله اندوهگين شد. باز خداوند عز و جل اين آيات را فرو فرستاد كه: «البته ما مى دانيم كه آنچه مى گويند، تو را اندوهگين مى سازد. آنها تو را تكذيب نمى كنند؛ بلكه ستمگران، در حقيقت، آيات خدا را انكار مى كنند. پيش از تو نيز پيامبرانى تكذيب شدند و آنان بر تكذيب و آزارى كه ديدند، شكيبايى ورزيدند تا آن كه يارىِ ما آنان را در رسيد».
پس پيامبر صلى الله عليه و آله خويشتن را به شكيبايى وا داشت؛ ولى مردم [گستاخى را] از حد گذراندند و به تكذيب خداوند ـ تبارك و تعالى ـ پرداختند. پس پيامبر فرمود: در باره خودم و خانواده ام و آبرويم، شكيبايى كردم؛ امّا تحمّل شنيدنِ بدگويى از معبودم را ندارم. و باز خداوند عز و جل اين آيه را فرو فرستاد كه: «ما آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آنهاست، در شش روز آفريديم و هيچ خستگى اى به ما نرسيد. پس بر آنچه مى گويند، شكيبا باش».
پس پيامبر صلى الله عليه و آله در همه احوالش شكيبايى كرد، تا آن كه به وجود پيشوايانى از خاندانش، مژده داده شد و به شكيبا بودن وصف شدند، و خداوند ـ كه ثنايش شكوهمند باد ـ فرمود: «و چون شكيبايى كردند و به آيات ما يقين داشتند، برخى از ايشان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كردند». در اين هنگام، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نسبت شكيبايى به ايمان، همانند سر به بدن است».
235. الإمام الصادق عليه السلام ـ في خُطبَةٍ لَهُ يَذكُرُ فيها حالَ الأَئِمَّةِ عليهم السلام وصِفاتِهِم ـ: إنَّ اللّهَ عز و جلأوضَحَ بِأَئِمَّةِ الهُدى مِن أهلِ بَيتِ نَبِيِّنا عَن دينِهِ، وأَبلَجَ [۴۴۲] بِهِم عَن سَبيلِ مِنهاجِهِ، وفَتَحَ بِهِم عَن باطِنِ يَنابيعِ عِلمِهِ، فَمَن عَرَفَ مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله واجِبَ حَقِّ إمامِهِ، وَجَدَ طَعمَ حَلاوَةِ إيمانِهِ، وعَلِمَ فَضلَ طَلاوَةِ إسلامِهِ، لِأَنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى نَصَبَ الإِمامَ عَلَما لِخَلقِهِ، وجَعَلَهُ حُجَّةً عَلى أهلِ مَوادِّهِ وعالَمِهِ [۴۴۳]، وأَلبَسَهُ اللّهُ تاجَ الوَقارِ، وغَشّاهُ مِن نورِ الجَبَّارِ، يَمُدُّ بِسَببٍ إلَى السَّماءِ، لا يَنقَطِعُ عَنهُ مَوادُّهُ، ولا يُنالُ ما عِندَ اللّهِ إلّا بِجِهَةِ أسبابِهِ، ولا يَقبَلُ اللّهُ أعمالَ العِبادِ إلّا بِمَعرِفَتِهِ، فَهُوَ عالِمٌ بِما يَرِدُ عَلَيهِ مِن مُلتَبِساتِ الدُّجى، ومُعَمَّياتِ السُّنَنِ، ومُشَبِّهاتِ الفِتَنِ.
فَلَم يَزَلِ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى يَختارُهُم لِخَلقِهِ مِن وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام مِن عَقِبِ كُلِّ إمامٍ، يَصطَفيهِم لِذلِكَ ويَجتَبيهِم، ويَرضى بِهِم لِخَلقِهِ ويَرتَضيهِم، كُلَّما مَضى مِنهُم إمامٌ نَصَبَ لِخَلقِهِ مِن عَقِبِهِ إماما، عَلَما بَيِّنا، وهادِيا نَيِّرا، وإماما قَيِّما، وحُجَّةً عالِما، أئِمَّةٌ مِنَ اللّهِ، يَهدونَ بِالحَقِّ وبِهِ يَعدِلونَ، حُجَجُ اللّهِ ودُعاتُهُ ورُعاتُهُ عَلى خَلقِهِ، يَدينُ بِهَديِهِمُ العِبادُ، وتَستَهِلُّ بِنورِهِمُ البِلادُ، ويَنمو بِبَرَكَتِهِمُ التِّلادُ [۴۴۴]، جَعَلَهُمُ اللّهُ حَياةً لِلأَنامِ، ومَصابيحَ لِلظَّلامِ، ومَفاتيحَ لِلكَلامِ، ودَعائِمَ لِلإِسلامِ، جَرَت بِذلِكَ فيهِم مَقاديرُ اللّهِ عَلى مَحتومِها.
فَالإِمامُ هُوَ المُنتَجَبُ المُرتَضى، وَالهادِي المُنتَجى، وَالقائِمُ المُرتَجى، اصطَفاهُ اللّهُ بِذلِكَ وَاصطَنَعَهُ عَلى عَينِهِ فِي الذَّرِّ حينَ ذَرَأَهُ، وفِي البَرِيَّةِ حينَ بَرَأَهُ، ظِلّاً قَبلَ خَلقِ نَسَمةٍ عَن يَمينِ عَرشِهِ، مَحبُوّا بِالحِكمَةِ في عِلمِ الغَيبِ عِندَهُ، اختارَهُ بِعِلمِهِ، وَانتَجَبَهُ لِطُهرِهِ، بَقيَّةً مِن آدَمَ عليه السلام، وخِيَرَةً مِن ذُرِّيَّةِ نوحٍ، ومُصطَفىً مِن آلِ إبراهيمَ، وسُلالَةً مِن إسماعيلَ، وصَفوَةً مِن عِترَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله.
لَم يَزَل مَرعِيّا بِعَينِ اللّهِ، يَحفَظُهُ ويَكلَؤُهُ بِسِترِهِ، مَطرودا عَنهُ حَبائِلُ إبليسَ وجُنودِهِ، مَدفوعا عَنهُ وُقوبُ الغَواسِقِ [۴۴۵] ونُفوثُ [۴۴۶] كُلِّ فاسِقٍ، مَصروفا عَنهُ قَوارِفُ [۴۴۷] السّوءِ، مُبَرَّأً مِنَ العاهاتِ، مَحجوبا عَنِ الآفاتِ، مَعصوما مِنَ الزَّلّاتِ، مَصونا عَنِ الفَواحِشِ كُلِّها، مَعروفا بِالحِلمِ وَالبِرِّ في يَفاعِهِ [۴۴۸]، مَنسوبا إلَى العَفافِ وَالعِلمِ وَالفَضلِ عِندَ انتِهائِهِ، مُسنَدا إلَيهِ أمرُ والدِهِ، صامِتا عَنِ المَنطِقِ في حَياتِهِ.
فَإِذا انقَضَت مُدَّةُ والِدِهِ، إلى أنِ انتَهَت بِهِ مَقاديرُ اللّهِ إلى مَشيئَتِهِ، وجاءَتِ الإِرادَةُ مِنَ اللّهِ فيهِ إلى مَحَبَّتِهِ، وبَلَغَ مُنتَهى مُدَّةِ والِدِهِ عليه السلام فَمَضى، وصارَ أمرُ اللّهِ إلَيهِ مِن بَعدِهِ، وقَلَّدَهُ دينَهُ، وجَعَلَهُ الحُجَّةَ عَلى عِبادِهِ، وقَيِّمَهُ في بِلادِهِ، وأيَّدَهُ بِروحِهِ، وآتاهُ عِلمَهُ، وأنبَأَهُ فَصلَ بَيانِهِ، وَاستَودَعَهُ سِرَّهُ، وَانتَدَبَهُ لِعَظيمِ أمرِهِ، وأنبَأَهُ فَضلَ بَيانِ عِلمِهِ، ونَصَبَهُ عَلَما لِخَلقِهِ، وجَعَلَهُ حُجَّةً عَلى أهلِ عالَمِهِ، وضِياءً لِأَهلِ دينِهِ، وَالقَيِّمَ عَلى عِبادِهِ، رَضِيَ اللّهُ بِهِ إماما لَهُم، استَودَعَهُ سِرَّهُ، وَاستَحفَظَهُ عِلمَهُ، وَاستَخبَأَهُ حِكمَتَهُ، وَاستَرعاهُ لِدينِهِ، وَانتَدَبَهُ لِعَظيمِ أمرِهِ، وأحيا بِهِ مَناهِجَ سَبيلِهِ، وفَرائِضَهُ وحُدودَهُ، فَقامَ بِالعَدلِ عِندَ تَحَيُّرِ أهلِ الجَهلِ،وَ تَحييرِ أهلِ الجَدَلِ، بِالنّورِ السّاطِعِ، وَالشِّفاءِ النّافِعِ، بِالحَقِّ الأَبلَجِ، وَالبَيانِ اللّائِحِ مِن كُلِّ مَخرَجٍ، عَلى طَريقِ المَنهَجِ الَّذي مَضى عَلَيهِ الصّادِقونَ مِن آبائِهِ عليهم السلام، فَلَيسَ يَجهَلُ حَقَّ هذَا العالِمِ إلّا شَقِيٌّ، ولا يَجحَدُهُ إلَا غَوِيٌّ، ولا يَصُدُّ عَنهُ إلّا جَرِيٌّ عَلَى اللّهِ جَلَّ وعَلا. [۴۴۹]
235. امام صادق عليه السلام ـ در سخنرانى اى كه در آن، از امامان و ويژگى هاى آنان ياد مى كند ـ: خداوند عز و جل به واسطه پيشوايان هدايت از اهل بيت پيامبر ما، دين خود را آشكار گردانيد و راه راستش را روشن ساخت و درونِ چشمه هاى دانشش را گشود. پس هر يك از امّت محمّد صلى الله عليه و آله كه حقّ واجب امامش را شناخت، طعم شيرين ايمانش را چشيد و شكوه زيبايىِ اسلامش را دانست؛ چرا كه خداى ـ تبارك و تعالى ـ امام را به عنوان نشانى براى خَلق خويش بر نهاد و حجّتى بر اهل مواد و جهانش قرارش داد، [۴۵۰] و ديهيم وقار بر سرش نهاد و از نور جبّاريتش، بر او پوشاند. [خدا او را] با رشته اى، به آسمان پيوند مى دهد تا امدادهايش، از او بريده نشوند. آنچه نزد خداست، جز از طريق اسباب او به دست نمى آيد، و خداوند، كردارهاى بندگان را جز با شناخت او نمى پذيرد. او به آنچه از امور مشتبه تاريك و سنّت هاى كور و فتنه هاى شبهه انگيز كه بر او وارد مى شود، داناست.
پس خداوند ـ تبارك و تعالى ـ همواره آنان را براى [رهبرى] خلقش، از نسل حسين از فرزندان هر امامى بر مى گزيند. آنان را براى اين كار، گزينش مى كند و ايشان را براى خلقِ خويش مى پسندد و رضايت مى دهد. هر امامى از ايشان كه در گذرد، از فرزندان او امامى به عنوان نشانه اى آشكار و رهبرى نورانى و پيشوايى سرپرست و حجّتى دانا، براى خلقش نصب مى كند. اينان، پيشوايانى الهى هستند كه به حق ره نمون مى شوند و بِدان داورى مى كنند، و حجّت هاى خدا و دعوتگران او و سرپرستان وى بر خلقش هستند. بندگان، با هدايت آنان، ديندارى مى كنند و شهرها به نور آنان، تابناك مى شوند و دارايى هاى كهنه، به بركت ايشان رشد مى يابد. خداوند، آنان را مايه حيات مردمان قرار داده است، و چراغ هاى تاريكى ها و كليدهاى سخن و پايه هاى اسلام، و مقدّرات حتمى خداوند در باره آنان، بر اين جارى گشته است.
پس امام، انسانى است برگزيده و پسنديده[ى خداوند]، راه نمايى همراز[با خدا] و سرپرستى مورد اميد، كه خداوند بدين منظور او را برگزيد و در عالم ذَر ـ آن گاه كه آفريدش ـ و در عالم طبيعت ـ آن گاه كه خلقش كرد ـ زير نظر خود پروريد. پيش از آفريدن هر جاندارى، سايه [روح] او را در سمت راست عرش خويش آفريد و از علم غيب خود، بدو حكمت بخشيد و او را به دانش خويش برگزيد و انتخابش كرد تا پاكش كند، و او يادگار آدم عليه السلام است، و گل سرسبدى از نسل نوح عليه السلام و برگزيده اى از خاندان ابراهيم عليه السلام و نسل اسماعيل عليه السلام و انتخاب شده اى از عترت محمّد صلى الله عليه و آله.
او همواره تحت نظر خداوند است و [خدا] او را با پرده خويش، حفظ و حراست مى كند. دام هاى ابليس و لشكريانش از او بركنار است و ورود شب هاى تار و دميدن [افسونگرىِ] هر تبهكارى، از او دفع مى شود. كردارهاى بد، از او به دور است و از معلوليت ها و آفت ها مبرّا، و از لغزش ها مصون، و از تمام زشتكارى ها محفوظ است. در نوجوانى اش، به بردبارى (/ خردمندى) و نيكوكارى شناخته مى شود و در پايان آن، به پاك دامنى و دانش و فضيلت، منسوب است. امر [امامتِ] پدرش، به او رسيده است، در حالى كه به هنگام حيات او، خاموش است و چون عمر پدرش سپرى گشت و مقدّرات خداوند، به مشيّت او انجاميد و اراده الهى در باره او، به محبّتش تعلّق گرفت و پايان عمر پدرش عليه السلام سر رسيد و در گذشت، و امر خدا پس از وى به او رسيد و زمام دينش را به او سپرد و او را حجّت بر بندگانش و حاكم بر سرزمين هايش قرار داد، و با روح خويش تأييدش فرمود، و از دانش خود به او داد و از بيان روشن، آگاهش نمود و راز خويش را بدو سپرد و براى مسئوليت [امامت و رياست در] گماشتش، و فضيلت بيان علمش را به او خبر داد و او را به عنوان نشانى براى [هدايت] خلقش حجّت بر اهل عالَمِ خود و روشنايى براى اهل دينش و سرپرست بندگانش قرار داد، [در اين هنگام] خداوند، به پيشوايىِ او بر بندگانش خشنود است. [پس] راز خويش را بدو مى سپرد و بر دانش خود، نگهبانش مى گرداند، و حكمتش را در وجود او نهفته مى دارد و نگهبانىِ دينش را از او مى خواهد و او را براى مسئوليت بزرگ خويش، بر مى گمارد و راه هاى روشن و فرايض و حدودش را به واسطه او زنده مى دارد.
و او به گاهِ سرگردانىِ نادانان و حيرت افكنىِ اهل جدل، با نور درخشان و درمانگرىِ سودمند و با حقّ روشن و بيانى از هر جهت تابناك، حقيقت را روشن مى سازد، به همان روشى كه پدران راستگو و راستينش پيموده بودند. پس حق [و مقامِ] چنين دانايى، جز براى انسان نگون بخت، ناشناخته نيست و جز گم راه، كسى انكارش نمى كند، و جز گستاخ بر خداوند بزرگ و بلندمرتبه، كسى مانع راهش نخواهد شد.
236. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الحسن بن الجهم: حَضَرتُ مَجلِسَ المَأمونِ يَوما وعِندَهُ عَلِيُّ ابنُ موسَى الرِّضا عليه السلام، وقَدِ اجتَمَعَ الفُقَهاءُ وأهلُ الكَلامِ مِنَ الفِرَقِ المُختَلِفَةِ، فَسَأَلَهُ بَعضُهُم، فَقالَ لَهُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، بِأَيِّ شَيءٍ تَصِحُّ الإِمامَةُ لِمُدَّعيها؟
قالَ: بِالنَصِّ وَالدَّليلِ.
قالَ لَهُ: فَدَلالَةُ الإِمامِ فيما هِيَ؟
قالَ: فِي العِلمِ وَاستِجابَةِ الدَّعوَةِ. [۴۵۱]
236. عيون أخبار الرضا عليه السلام ـ به نقل از حسن بن جَهم ـ: روزى به انجمن مأمون وارد شدم، در حالى كه امام رضا عليه السلام آن جا بود و فقيهان و متكلّمان فرقه هاى گوناگون نيز گرد آمده بودند. يكى از آنان، از امام رضا عليه السلام سؤال كرد و گفت: اى پسر پيامبر خدا! امامت براى مدّعىِ آن، چگونه ثابت مى شود؟
ايشان فرمود: «با تصريح [امام پيشين] و دليل».
مرد پرسيد: دليل امام، در چيست؟
فرمود: «در علم و مستجاب الدعوه بودن».
237. الكافي عن عبد العزيز بن مسلم: كُنّا مَعَ الرِّضا عليه السلام بِمَروَ، فَاجتَمَعنا فِي الجامِعِ يَومَ الجُمُعَةِ في بَدءِ مَقدَمِنا، فَأَداروا أمرَ الإِمامَةِ وذَكَروا كَثرَةَ اختِلافِ النّاسِ فيها، فَدَخَلتُ عَلى سَيِّدي عليه السلام فَأَعلَمتُهُ خَوضَ النّاسِ فيهِ، فَتَبَسَّمَ عليه السلام ثُمَّ قالَ:
يا عَبدَ العَزيزِ، جَهِلَ القومُ وخُدِعوا عَن آرائِهِم، إنَّ اللّهَ عز و جل لَم يَقبِض نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله حَتّى أكمَلَ لَهُ الدّينَ، وأنزَلَ عَلَيهِ القُرآنَ فيهِ تِبيانُ كُلِّ شَيءٍ، بَيَّنَ فيهِ الحَلالَ وَالحَرامَ، وَالحُدودَ وَالأَحكامَ، وجَميعَ ما يَحتاجُ إلَيهِ النّاسُ كَمَلاً، فَقالَ عز و جل: «مَّا فَرَّطْنَا فِى الْكِتَابِ مِن شَىْ ءٍ» [۴۵۲]، وأنزَلَ في حَجَّةِ الوَداعِ وهِيَ آخِرَ عُمُرِهِ صلى الله عليه و آله: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الْاءِسْلَامَ دِينًا» [۴۵۳].
وأمرُ الإِمامَةِ مِن تَمامِ الدّينِ، ولَم يَمضِ صلى الله عليه و آله حَتّى بَيَّنَ لِاُمَّتِهِ مَعالِمَ دينِهِم، وأوضَحَ لَهُم سَبيلَهُم، وتَرَكَهُم عَلى قَصدِ سَبيلِ الحَقِّ، وأقامَ لَهُم عَلِيّا عليه السلام عَلَما وإماما، وما تَرَكَ لَهُم شَيئا يَحتاجُ إلَيهِ الاُمَّةُ إلّا بَيَّنَهُ، فَمَن زَعَم أنَّ اللّهَ عز و جل لَم يُكمِل دينَهُ فَقَد رَدَّ كِتابَ اللّهِ، ومَن رَدَّ كِتابَ اللّهِ فَهُوَ كافِرٌ بِهِ.
هَل يَعرِفونَ قَدرَ الإِمامَةِ وَمَحَلَّها مِنَ الاُمَّةِ فَيَجوزَ فيهَا اختِيارُهُم؟! إنَّ الإِمامَةَ أجَلُّ قَدرا، وأعظَمُ شَأنا، وأعلى مَكانا، وأمنَعُ جانِبا، وأَبعَدُ غَورا مِن أن يَبلُغَهَا النّاسُ بِعُقولِهِم، أو يَنالوها بِآرائِهِم، أو يُقيموا إماما بِاختِيارِهِم.
إنَّ الإِمامَةَ خَصَّ اللّهُ عز و جل بِها إبراهيمَ الخَليلَ عليه السلام بَعدَ النُّبُوَّةِ وَالخُلَّةِ مَرتَبَةً ثالِثَةً، وفَضيلَةً شَرَّفَهُ بِها وأشادَ بِها ذِكرَهُ [۴۵۴]، فَقالَ: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»، فَقالَ الخَليلُ عليه السلام سُرورا بِها: «وَ مِن ذُرِّيَّتِى» قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: «لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» [۴۵۵]، فَأَبطَلَت هذِهِ الآيَةُ إمامَةَ كُلِّ ظالِمٍ إلى يَومِ القِيامَةِ وصارَت فِي الصَّفوَةِ، ثُمَّ أكرَمَهُ اللّهُ تَعالى بِأَن جَعَلَها في ذُرِّيَّتِهِ أهلِ الصَّفوَةِ وَالطَّهارَةِ، فَقالَ: «وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ نَافِلَةً وَ كُلاًّجَعَلْنَا صَالِحِينَ * وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَ كَانُواْ لَنَا عَابِدِينَ». [۴۵۶]
فَلَم تَزَل في ذُرِّيَّتِهِ يَرِثُها بَعضٌ عَن بَعضٍ، قَرنا فَقَرنا، حَتّى وَرَّثَهَا اللّهُ تَعالَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله، فَقالَ جَلَّ وتَعالى: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِىُّ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَاللَّهُ وَلِىُّ الْمُؤْمِنِينَ» [۴۵۷]، فَكانَت لَهُ خاصَّةً، فَقَلَّدَها صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام بِأَمرِ اللّهِ تَعالى عَلى رَسمِ ما فَرَضَ اللّهُ، فَصارَت في ذُرِّيَّتِهِ الأَصفِياءِ الَّذينَ آتاهُمُ اللّهُ العِلمَ وَالإيمانَ، بِقَولِهِ تَعالى: «وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَ الْاءِيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِى كِتَابِ اللَّهِ إِلَى يَوْمِ الْبَعْثِ» [۴۵۸]، فَهِيَ في وُلدِ عَلِيٍّ عليه السلام خاصَّةً إلى يَومِ القِيامَةِ؛ إذ لا نَبِيَّ بَعدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله.
فَمِن أينَ يَختارُ هؤُلاءِ الجُهّالُ؟! إنَّ الإِمامَةَ هِيَ مَنزِلَةُ الأَنبِياءِ، وإرثُ الأَوصِياءِ، إنَّ الإِمامَةَ خِلافَةُ اللّهِ وخِلافَةُ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله، ومَقامُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام، وميراثُ الحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام، إنَّ الإِمامَةَ زِمامُ الدّينِ، ونِظامُ المُسلِمينَ، وصَلاحُ الدُّنيا وعِزُّ المُؤمِنينَ، إنَّ الإِمامَةَ اُسُّ الإِسلامِ النّامي، وفَرعُهُ السّامي، بِالإِمامِ تَمامُ الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَالصِّيامِ وَالحَجِّ وَالجِهادِ، وتَوفيرِ الفَيءِ وَالصَّدَقاتِ، وإمضاءِ الحُدودِ وَالأَحكامِ، ومَنعِ الثُّغورِ وَالأَطرافِ.
الإِمامُ يُحِلُّ حَلالَ اللّهِ، ويُحَرِّمُ حَرامَ اللّهِ، ويُقيمُ حُدودَ اللّهِ، ويَذُبُّ عَن دينِ اللّهِ، ويَدعو إلى سَبيلِ رَبِّهِ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وَالحُجَّةِ البالِغَةِ.
الإِمامُ كَالشَّمسِ الطَّالِعَةِ المُجَلِّلَةِ بِنورِها لِلعالَمِ، وهِيَ فِي الاُفُقِ بِحَيثُ لا تَنالُهَا الأَيدي وَالأَبصارُ.
الإِمامُ البَدرُ المُنيرُ، وَالسِّراجُ الزّاهِرُ، وَالنّورُ السّاطِعُ، وَالنَّجمُ الهادي في غَياهِبِ [۴۵۹] الدُّجى [۴۶۰]، وأجوازِ البُلدانِ وَالقِفارِ، ولُجَجِ البِحارِ.
الإِمامُ الماءُ العَذبُ عَلَى الظِّماءِ، وَالدالُّ عَلَى الهُدى، وَالمُنجي مِنَ الرَّدى.
الإِمامُ النّارُ عَلَى اليَفاعِ [۴۶۱]، الحارُّ لِمَنِ اصطَلَى بِهِ، وَالدّليلُ فِي المَهالِكِ، مَن فارَقَهُ فَهالِكٌ.
الإِمامُ السَّحابُ الماطِرُ، وَالغَيثُ الهاطِلُ [۴۶۲]، وَالشَّمسُ المُضيئَةُ، وَالسَّماءُ الظَّليلَةُ، وَالأَرضُ البَسيطَةُ، وَالعَينُ الغَزيرَةُ، وَ الغَديرُ وَالرَّوضَةُ.
الإِمامُ الأَنيسُ الرَّفيقُ، وَ الوالِدُ الشَّفيقُ، وَالأَخُ الشَّقيقُ، وَالاُمُّ البَرَّةُ بِالوَلَدِ الصَّغيرِ، وَمَفزَعُ العِبادِ فِي الدَّاهِيَةِ [۴۶۳] النَّآدِ [۴۶۴].
الإِمامُ أمينُ اللّهِ في خَلقِهِ، وحُجَّتُهُ عَلى عِبادِهِ، وخَليفَتُهُ في بِلادِهِ، وَالدّاعي إلَى اللّهِ، وَالذّابُّ عَن حُرَمِ اللّهِ.
الإِمامُ المُطَهَّرُ مِنَ الذُّنوبِ، وَالمُبَرَّأُ عَنِ العُيوبِ، المَخصوصُ بِالعِلمِ، المَوسومُ بِالحِلمِ، نِظامُ الدّينِ، وعِزُّ المُسلِمينَ، وغَيظُ المُنافِقينَ، وبَوارُ الكافِرينَ.
الإِمامُ واحِدُ دَهرِهِ، لا يُدانيهِ أحَدٌ، ولا يُعادِلُهُ عالِمٌ، ولا يُوجَدُ مِنهُ بَدَلٌ، ولا لَهُ مَثَلٌ ولا نَظيرٌ، مَخصوصٌ بِالفَضلِ كُلِّهِ مِن غَيرِ طَلَبٍ مِنهُ لَهُ ولَا اكتِسابٍ، بَلِ اختِصاصٌ مِنَ المُفضِلِ الوَهّابِ.
فَمَن ذَا الَّذي يَبلُغُ مَعرِفَةَ الإِمامِ، أو يُمكِنُهُ اختِيارُهُ! هَيهاتَ هَيهاتَ، ضَلَّتِ العُقولُ، وتاهَت الحُلومُ [۴۶۵]، وحارَتِ الأَلبابُ [۴۶۶]، وخَسَأَتِ [۴۶۷] العُيونُ، وتَصاغَرَتِ العُظَماءُ، وتَحَيَّرَتِ الحُكَماءُ، وتَقاصَرَتِ الحُلَماءُ، وحَصِرَتِ الخُطَباءُ، وجَهِلَتِ الأَلِبّاءُ، وكَلَّتِ الشُّعَراءُ، وعَجَزَتِ الاُدَباءُ، وعَيِيَتِ البُلَغاءُ، عَن وَصفِ شَأنٍ مِن شَأنِهِ، أو فَضيلَةٍ مِن فَضائِلِهِ، وأَقَرَّت بِالعَجزِ وَالتَّقصيرِ.
وكَيفَ يُوصَفُ بِكُلِّهِ، أو يُنعَتُ بِكُنهِهِ، أو يُفهَمُ شَيءٌ مِن أمرِهِ، أو يُوجَدُ مَن يَقومُ مَقامَهُ ويُغني غِناهُ؟ لا، كَيفَ وأنّى؟ وَهُوَ بِحَيثُ النَّجمُ مِن يَدِ المُتَناوِلينَ ووَصفِ الواصِفينَ، فَأَينَ الاِختِيارُ مِن هذا؟ وأَينَ العُقولُ عَن هذا؟ وأَينَ يُوجَدُ مِثلُ هذا؟!
أتَظُنّونَ أنَّ ذلِكَ يُوجَدُ في غَيرِ آلِ الرَّسولِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله؟ كَذَبَتهُم وَاللّهِ أنفُسُهُم ومَنَّتهُمُ الأَباطيلَ، فَارتَقَوا مَرتَقىً صَعبا دَحضا [۴۶۸]، تَزِلُّ عَنهُ إلَى الحَضيضِ [۴۶۹] أقدامُهُم.
راموا إقامَةَ الإِمامِ بِعُقولٍ حائِرَةٍ بائِرَةٍ ناقِصَةٍ، وآراءٍ مُضِلَّةٍ، فَلَم يَزدادوا مِنهُ إلّا بُعدا «قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ» [۴۷۰]، ولَقَد راموا صَعبا، وقالوا إفكا، وضَلّوا ضَلالاً بَعيدا، ووَقَعوا فِي الحَيرَةِ، إذ تَرَكُوا الإِمامَ عَن بَصيرَةٍ «وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ كَانُواْ مُسْتَبْصِرِينَ». [۴۷۱]
رَغِبوا عَنِ اختِيارِ اللّهِ وَاختِيارِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأهلِ بَيتِهِ إلَى اختِيارِهِم، وَالقُرآنُ يُناديهِم: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَ يَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ تَعَالَى عَمَّايُشْرِكُونَ» [۴۷۲]، وقالَ عز و جل: «وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» [۴۷۳] الآيَةَ، وقالَ: «مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ * أَمْ لَكُمْ كِتَابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ * إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَمَا تَخَيَّرُونَ * أَمْ لَكُمْ أَيْمَانٌ عَلَيْنَا بَالِغَةٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَمَاتَحْكُمُونَ* سَلْهُمْ أَيُّهُم بِذَلِكَ زَعِيمٌ* أَمْ لَهُمْ شُرَكَاءُ فَلْيَأْتُواْ بِشُرَكَائِهِمْ إِن كَانُواْ صَادِقِينَ». [۴۷۴]
وقالَ عز و جل: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» [۴۷۵]، أم «طُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ» [۴۷۶]، أم «قَالُواْ سَمِعْنَا وَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ * إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ * وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْرًا لأََّسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ» [۴۷۷]، أم «قَالُواْ سَمِعْنَا وَ عَصَيْنَا» [۴۷۸]، بَل هُوَ «فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ». [۴۷۹]
فَكَيفَ لَهُم بِاختِيارِ الإِمامِ؟! وَالإِمامُ عالِمٌ لا يَجهَلُ، وراعٍ لا يَنكُلُ [۴۸۰]، مَعدِنُ القُدسِ وَالطَّهارَةِ، وَالنُّسُكِ وَالزَّهادَةِ، وَالعِلمِ وَالعِبادَةِ، مَخصوصٌ بِدَعوَةِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله، ونَسلُ المُطَهَّرَةِ البَتولِ، لا مَغمَزَ فيهِ في نَسَبٍ، وَلا يُدانيهِ ذو حَسَبٍ، فِي البَيتِ مِن قُرَيشٍ، وَالذِّروَةِ من هاشِمٍ، وَالعِترَةِ مِن الرَّسولِ صلى الله عليه و آله، وَالرِّضا مِنَ اللّهِ عز و جل، شَرَفُ الأَشرافِ، وَالفَرعُ مِن عَبدِ مَنافٍ، نامِي العِلمِ، كامِلِ الحِلمِ، مُضطَلِعٌ بِالإِمامَةِ، عالِمٌ بِالسِّياسَةِ، مَفروضُ الطّاعَةِ، قائِمٌ بِأَمرِ اللّهِ عز و جل، ناصِحٌ لِعبادِ اللّهِ، حافِظٌ لدِينِ اللّهِ.
إنَّ الأَنبِياءَ وَالأَئِمَّةَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم يُوَفِّقُهُمُ اللّهُ ويُؤتيهِم مِن مَخزونِ عِلمِهِ وحُكمِهِ ما لا يُؤتيهِ غَيرَهُم، فَيَكونُ عِلمُهُم فَوقَ عِلمِ أهلِ الزَّمانِ، في قَولِهِ تَعالى: «أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَا يَهِدِّى إِلَّا أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» [۴۸۱]، وقَولِهِ تَبارَكَ وتَعالى: «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا» [۴۸۲]، وقَولِهِ في طالوتَ: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِى مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» [۴۸۳]، وقالَ لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله: «وَ أَنزَلَ [اللَّهُ] [۴۸۴]
عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا» [۴۸۵]، وقالَ فِي الأَئِمَّةِ مِن أهلِ بَيتِ نَبِيِّهِ وعِترَتِهِ وذُرِّيَّتِهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ ءَاتَيْنَا ءَالَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا * فَمِنْهُم مَّنْ ءَامَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا» [۴۸۶].
وإنَّ العَبدَ إذَا اختارَهُ اللّهُ عز و جل لِاُمورِ عِبادِهِ، شَرَحَ صَدرَهُ لِذلِكَ، وأودَعَ قَلبَهُ يَنابيعَ الحِكمَةِ، وألهَمَهُ العِلمَ إلهاما، فَلَم يَعيَ [۴۸۷] بَعدَهُ بِجَوابٍ، ولا يَحيرُ فيهِ عَنِ الصَّوابِ، فَهُوَ مَعصومٌ مُؤَيَّدٌ، مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ، قَد أمِنَ مِنَ الخَطايا وَالزَّلَلِ وَالعِثارِ، يَخُصُّهُ اللّهُ بِذلِكَ لِيَكونَ حُجَّتَهُ عَلى عِبادِهِ، وشاهِدَهُ عَلى خَلقِهِ، وذلِكَ فَضلُ اللّهِ يُؤتيهِ مَن يَشاءُ وَاللّهُ ذُو الفَضلِ العَظيمِ.
فَهَل يَقدِرونَ عَلى مِثلِ هذا فَيَختارونَهُ؟ أو يَكونُ مُختارُهُم بِهذِهِ الصِّفَةِ فَيُقَدِّمونَهُ؟ تَعَدَّوا ـ وبَيتِ اللّهِ ـ الحَقَّ، ونَبَذوا كِتابَ اللّهِ وَراءَ ظُهورِهِم كَأَنَّهُم لا يَعلَمونَ، وفي كِتابِ اللّهِ الهُدى وَالشِّفاءُ، فَنَبَذوهُ واتَّبَعوا أهواءَهُم، فَذَمَّهُمُ اللّهُ ومَقَتَهُم وأتعَسَهُم [۴۸۸]، فَقالَ جَلَّ وتَعالى: «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» [۴۸۹]، وقالَ: «فَتَعْسًا لَّهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ» [۴۹۰]، وقالَ: «كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَ عِندَالَّذِينَ ءَامَنُواْ كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ» [۴۹۱]، وصَلَّى اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ وآلِهِ وسَلَّمَ تَسليما كَثيرا. [۴۹۲]
237. الكافى ـ به نقل از عبد العزيز بن مسلم ـ: با امام رضا عليه السلام در مرو بوديم. در آغاز ورودمان، روز آدينه، در مسجد جامع گرد آمديم. مردم از موضوع امامت سخن به ميان آوردند و از بسيارىِ اختلاف مردم در اين باره، ياد كردند. من نزد سَرورم رفتم و بحث و گفتگوى مردم در باره امامت را به آگاهى ايشان رسانيدم. ايشان لبخندى زد و فرمود: «اى عبد العزيز! اين مردم، نمى دانند و در آراى خويش منحرف گشته اند. خداوند عز و جل، پيامبرش صلى الله عليه و آله را از دنيا نبرد، مگر آن گاه كه دينش را كامل ساخت و قرآن را بر او نازل فرمود كه بيانگر هر چيز است و در آن، حلال و حرام و حدود و احكام و هر آنچه را كه تمام مردم به آن نياز دارند، بيان كرده است. خداوند عز و جل فرموده است: «در اين كتاب، هيچ چيزى را فرو نگذاشته ايم»، و در حجّة الوداع كه حجّ آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله بود، اين آيه را نازل فرمود: «امروز، دين شما را برايتان كامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين، براى شما پسنديدم».
مسئله امامت هم، از كمال دين است و [از اين رو] پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا نرفت تا آن كه براى امّتش آموزه هاى دينشان را بيان كرد و راهشان را براى آنان روشن ساخت و آنان را در شاهراه حق بداشت و على عليه السلام را به عنوان نشانِ راه و پيشوا، بر ايشان بر گماشت و هر آنچه امّت بدان نياز دارند، بى كم و كاست، براى آنان بيان فرمود. پس هر كه بگويد كه خداوند عز و جلدينش را كامل نكرد، در حقيقت، قرآن را رد كرده و هر كه قرآن را رد كند، به آن كافر است.
آيا مردم، مقام امامت و جايگاه آن در ميان امّت را مى دانند تا در نتيجه، انتخاب آنان در اين باره، روا باشد؟! امامت، مقامش بزرگ تر و شأنش والاتر و جايگاهش بلندتر و دستْ نيافتنى تر و ژرف تر از آن است كه مردم، با خردهايشان بدان برسند، يا با انديشه هايشان آن را دريابند، يا با انتخاب خود، امامى را بر گمارند. امامت را خداوند عز و جلپس از مقام نبوّت و خليلى، در مرتبه سوم، به ابراهيم خليل عليه السلام بخشيد و او را بدين فضيلت مفتخر ساخت و او را بدان ستود و فرمود: «من تو را براى مردم، پيشوا قرار مى دهم» و ابراهيم خليل، شادمان از آن، گفت: «و از فرزندان من؟». خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرمود: «عهد من، به ستمكاران نمى رسد». پس اين آيه، پيشوايىِ هر ستمكارى را، تا روز رستاخيز، نفى كرد و [مقام امامت] به برگزيدگان اختصاص يافت. سپس خداى متعال، او را به اين گرامى داشت كه امامت را در فرزندانِ برگزيده و پاك او قرار داد و فرمود: «و اسحاق و يعقوب را [به عنوان نعمتى] افزون، به او بخشيديم و همه را از شايستگان قرار داديم، و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما، هدايت مى كردند، و به ايشان انجام دادن كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و دادن زكات را وحى كرديم، و آنان پرستنده ما بودند».
از آن پس، امامت، پيوسته در ميان فرزندان او بود و يكى از ديگرى، آن را به ارث مى برد و نسلى از پىِ نسلى، تا آن كه خداوند متعال به پيامبر صلى الله عليه و آله ميراثش داد و فرمود: «نزديك ترينِ مردم به ابراهيم، كسانى هستند كه از او پيروى كردند و اين پيامبر و كسانى كه ايمان آوردند، و خدا سرپرست و حامىِ مؤمنان است». پس امامت، ويژه او گرديد و او به فرمان خداى متعال و بر آيينى كه خداوند مقرّر داشت، آن را به على عليه السلام سپرد، و در فرزندان برگزيده او جريان يافت؛ همانان كه خداوند به ايشان دانش و ايمان داد، آن جا كه مى فرمايد: «و كسانى كه دانش و ايمان داده شدند، گفتند: «شما [به موجب آنچه] در كتاب خدا[ست]، تا روز رستاخيز مانده ايد».
پس امامت، مخصوص فرزندان على عليه السلام است تا روز رستاخيز؛ چرا كه پس از محمّد صلى الله عليه و آله پيامبرى نيست.
حال، اين ناآگاهان، چگونه [امام] انتخاب كنند؟! امامت، منزلت پيامبران و ميراث اوصياست. امامت، جانشينىِ خدا و جانشينىِ پيامبر صلى الله عليه و آله و مقام امير مؤمنان عليه السلام و ميراث حسن و حسين عليهماالسلام است. امامت، زمام دين و شيرازه مسلمانان و مايه اصلاح و آبادانىِ دنيا و عزّت مؤمنان است. امامت، ريشه بالنده اسلام و شاخه بلند آن است. به واسطه امام است كه نماز و زكات و روزه و حج و جهاد، كامل مى شوند، فى ء و زكات ها عادلانه تقسيم مى شوند و حدود و احكام، اجرا مى گردند و مرزها و سرحدّات، حراست مى شوند.
امام، رواى خدا را روا و نارواى خدا را ناروا مى دارد و حدود خدا را برپا مى كند و از دين خدا دفاع مى نمايد و با حكمت و اندرز نيكو و حجّت و دلايل رسا، به راه پروردگارش فرا مى خواند. امام، به سان خورشيد تابان است كه با نور خود، جهان را روشن مى كند و در چنان افقى است كه دست ها و ديدگان به آن نمى رسند.
امام، ماه تابان شب چهارده است، و چراغ فروزان و نور درخشان و ستاره راه نما در تاريكى هاى شب هاى تار و ميانه آبادى ها و بيابان ها و اعماق درياها.
امام، آب گوارا در هنگام تشنگى و نشان دهنده راه راست و نجات بخش از هلاكت است.
امام، آتش فراز تپّه [براى راه نمايىِ مسافران و سالكان] است و گرمابخش گرماجويان، و راه نما در هلاكتگاه ها. هر كه از او جدا شود، به هلاكت مى افتد.
امام، ابر بارنده است، و باران سيل آسا و خورشيد فروزنده و آسمانِ سايه افكن و زمين پهناور و چشمه جوشان و بركه و بوستان.
امام، همدم همراه است، و پدر دلسوز و برادر تنى و مادرِ مهربان به كودك، و پناهگاه بندگان در بلاهاى سخت. امام، امين خدا در ميان خلق اوست، و حجّت او بر بندگانش، و جانشينِ او در آبادى هايش و دعوتگر به سوى خدا، و دفاع كننده از حريم هاى خدا. امام، از گناهان پاك است، و از عيب ها وارسته. دانش، مختصّ اوست، و بردبارى (/ خردمندى) نشانش. شيرازه دين است و مايه عزّت مسلمانان و خشم منافقان و نابودىِ كافران.
امام، يگانه روزگار خويش است. هيچ كس به پاى او نمى رسد و هيچ دانشمندى با او برابرى نمى كند. جاى گزينى برايش يافت نمى شود و مانند و همتا ندارد. همه فضايل را داراست، بى آن كه در طلب آنها برآمده باشد يا براى به دست آوردنشان كوشيده باشد؛ بلكه [همه اين فضايل] از جانب خداوندِ فضل دهِ بخشنده، به او عطا شده است.
بنا بر اين، كيست كه به شناخت امام دست يابد، يا انتخاب او برايش ممكن باشد؟ هرگز، هرگز! در وصف شأنى از شئون او و فضيلتى از فضايلش، عقول، آواره گشته اند، و خردها سرگردان، و دل ها سرگشته، و چشم ها ناتوان، و بزرگانْ احساس حقارت كرده اند، و حكيمانْ به حيرت در افتاده اند، و خردمندانْ فرو مانده اند، و سخنورانْ در مانده اند، و انديشه ورانْ نادان گشته اند، و سرايندگانْ وامانده اند، و اديبانْ به عجز آمده، و سخندانانْ ناتوان گشته اند و [همه اينان، در وصف او،] به عجز و ناتوانى اقرار كرده اند.
چگونه مى توان او را به تمامى وصف كرد؟! يا [چگونه] حقيقت او را بيان مى توان نمود؟! يا چيزى از امر او را مى توان فهميد، يا [چگونه] قائم مقامى برايش مى توان يافت كه جاى او را بگيرد؟! نه [ممكن نيست]. چگونه و كجا [ممكن است]، در حالى كه او چونان ستاره اى است كه از دسترسِ دستْ يازندگان و وصف وصف كنندگان به دور است؟! پس اين [مقام] كجا و انتخاب كردن، كجا؟! او كجا و خردها[ى آدميان] كجا؟! كجا چون او يافت مى شود؟! آيا گمان مى بريد كه امام، در جايى جز خاندان پيامبر خدا، محمّد صلى الله عليه و آله، يافت مى شود؟! به خدا سوگند كه به خود دروغ گفته اند و آرزوهاى بيهوده در سر پرورانده اند، و بر نردبانى دشوار و لغزنده بالا رفته اند كه از آن به زير فرو مى لغزند، و خواسته اند با خردهاى سرگشته خام و ناقص و با انديشه هايى ره گم كرده، امام تعيين كنند؛ امّا جز بردورىِ آنان [از حقيقت] افزوده نگشت. «خدايشان بكُشد! به كجا چنين كج راهه مى روند؟!». آهنگ كارى دشوار كردند و دروغى پرداختند و به گم راهىِ بسيار در افتادند و در سرگردانى فرو رفتند؛ چرا كه آگاهانه، امام را رها كردند «و شيطان، كردارهاى آنان را در نظرشان بياراست و از راه [حق] بازشان داشت، با آن كه مى ديدند».
از انتخابى كه خدا و پيامبر خدا و اهل بيت او كرده اند، روى گردانيده، به انتخاب خويش گراييدند، در حالى كه قرآن، خطاب به آنان بانگ مى زند: «و پروردگار تو، هر چه خواهد، مى آفريند و انتخاب مى كند. اختيار به دست آنان نيست. خداوند، پاك و برتر است از آنچه شريك قرار مى دهند»، و نيز مى فرمايد: «و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده اش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد...»، و فرموده است: «شما را چه شده؟ چگونه داورى مى كنيد؟! يا شما را كتابى هست كه در آن فرا مى گيريد كه هر چه را بر مى گزينيد، براى شما در آن خواهد بود؟! يا اين كه شما تا روز رستاخيز [از ما] سوگندهايى رسا گرفته ايد كه هر چه دلتان خواست، حكم كنيد؟! از آنان بپرس كه كدامشان ضامن اين [ادّعا] هستند يا شريكانى دارند. پس اگر راست مى گويند، شريكانشان را بياورند» ، و باز فرموده است: «آيا در قرآن نمى انديشند؟ يا مگر بر دل هايشان قفل هايى زده شده است؟» يا: «بر دل هايشان مهر زده شده است. از اين رو، نمى فهمند؟» يا: «گفتند: «شنيديم»، در حالى كه نمى شنيدند. بدترين جنبندگان نزد خدا، كران و لالانى هستند كه نمى انديشند. و اگر خدا در آنان خيرى مى يافت، قطعا شنوايشان مى ساخت، و اگر آنان را شنوا مى ساخت، حتما باز به حال اعراض، روى بر مى تافتند»، يا: «گفتند: شنيديم و نافرمانى كرديم».
[آرى، مقام امامت، انتخابى نيست؛] بلكه آن، «فضل خداست كه به هر كس بخواهد، مى دهد، و خدا صاحب فضل بزرگ است». پس مردم را چه رسد به انتخاب امام؟! و امام، داناست و نادانى ندارد، و سرپرستى است كه عقب نشينى نمى كند. او كانِ قداست و پاكى و پارسايى و زهد و دانش و خداپرستى است، و دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله ويژه اوست، و زاده بانوى پاك و پاك دامن (فاطمه عليهاالسلام) است، و در دودمانش، جاى هيچ عيب و ننگى نيست، و هيچ شريفى به پاى او نمى رسد. او از خاندان قريش و تيره هاشم و عترت پيامبر صلى الله عليه و آله است و مورد پسند خداوند عز و جل. مايه بزرگىِ بزرگان است، و از شاخه عبد مناف، و در دانش، جامع و در بردبارى، كامل، و در پيشوايى، نيرومند، و به سياست، داناست. فرمان بردارى از او واجب است و برپا دارنده امر خداست و خيرخواه بندگان خدا و نگهبان دين خداست.
پيامبران و امامان را ـ كه درودهاى خدا بر آنان باد ـ خدا توفيق مى بخشد و از گنجينه دانش و حكمت خويش، به ايشان چيزى مى دهد كه به ديگران نمى دهد. بدين سبب، علم آنان، برتر از علم مردم روزگارشان است، چنان كه خداى متعال فرموده است: «آيا كسى كه به سوى حق ره نمون مى شود، سزاوارتر است كه پيروى شود، يا كسى كه ره نمود نمى شود، مگر آن كه خود راه نمايى شود؟! شما را چه شده؟ چگونه داورى مى كنيد؟»، و فرموده است: «و به هر كه حكمت داده شود، هر آينه خير بسيار داده شده است»، و در باره طالوت مى فرمايد: «خدا او را بر شما برگزيد و در دانش و تن، به او فزونى بخشيد، و خدا داشته خويش را به هر كه بخواهد، مى دهد، و خدا گشايشگر داناست»، و به پيامبر خود صلى الله عليه و آله فرمود: «خدا كتاب و حكمت را برتو فرو فرستاد و آنچه نمى دانستى، به تو آموخت و لطف خدا به تو، بزرگ بود»، و در باره امامان از اهل بيت پيامبرش و عترت و فرزندان او ـ كه درودهاى خداى بر ايشان باد ـ فرمود: «بلكه به مردم، براى آنچه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده، رشك مى ورزند. در حقيقت، ما به خاندان ابراهيم، كتاب و حكمت داديم و به آنان فرمان روايىِ بزرگى بخشيديم. پس برخى از آنان، به او ايمان آوردند و برخى از ايشان، از او روى برتافتند، و [براى آنان] دوزخ پرشراره، بس است».
هر گاه خداى عز و جل، بنده اى را براى امور بندگانش برگزينَد، سينه او را براى اين كار مى گشايد [و صلاحيت و تحمّل اين رهبرى را به وى عطا مى كند]، و چشمه سار حكمت را در دلش مى نَهد، و دانش را به او الهام مى فرمايد، به گونه اى كه پس از آن، از هيچ پاسخى درنمانَد و در دادن پاسخ درست، سرگردان نشود. پس او معصوم است و از تأييد و توفيق و راه نمايى [بى وقفه خداوند] برخوردار است و از هر گونه خطاها و لغزش و اشتباه، در امان است. خداوند، اين ويژگى ها را به او بخشيده است تا حجّت او بر بندگانش باشد، و گواه او بر خلقش. و اين، فضل خداست كه به هر كه بخواهد، مى دهد و خدا صاحب فضل بزرگ است.
حال آيا مردم به چنين كسى دسترس دارند تا انتخابش كنند؟ يا آيا ممكن است برگزيده آنان، چنين ويژگى هايى را داشته باشد تا او را پيشوا قرار دهند؟! سوگند به خانه خدا كه اين مردم از حق فراتر رفتند و كتاب خدا را چنان پشت سر خويش انداختند كه انداختند كه گويى نمى دانند، حال آن كه راه نمايى و درمان، در كتاب خدا هست؛ ولى مردم آن را كنار نهادند و از هوس هاى خويش پيروى كردند. از اين رو، خداوند، آنان را نكوهيد و دشمنشان داشت و آنان را به تباهى كشانْد. خداوند بزرگ و بلندمرتبه، مى فرمايد: «كيست گم راه تر از كسى كه بى راه نمايىِ خدا، از هوسش پيروى مى كند؟! بى ترديد، خدا مردم ستمگر را راه نمايى نمى كند»، و مى فرمايد: «پس تباهى بر آنان باد! و [خدا] اعمالشان را بر باد داد» و مى فرمايد: «دشمنىِ بزرگى است در نزد خدا و نزد كسانى كه ايمان آوردند. خداوند، اين گونه بر دل هر متكبّر زورگويى، مُهر مى نهد». درود و سلام فراوان خدا بر پيامبر، محمّد، و بر خاندان او باد!».
الفصل السابع: موانعُ الإمامة
فصل هفتم: موانع امامت
7 / 1: الظُّلمُ
7 / 1: ستم
الكتاب
قرآن
«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ». [۴۹۳]
«و آن گاه كه ابراهيم را پروردگارش به كلماتى آزمود و او آن [آزمايش]ها را به انجام رسانيد، خدا فرمود: «من تو را پيشواى مردم قرار دادم». ابراهيم گفت: و از فرزندان من؟ خدا فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نمى رسد»».
الحديث
حديث
238. الإمام عليّ عليه السلام: كانَ اللّهُ قَد حَظَرَ [۴۹۴] عَلى مَن ماسَّهُ الكُفرُ تَقَلُّدَ مافَوَّضَهُ إلى أنبِيائِهِ وأولِيائِهِ، بِقَولِهِ لِاءِبراهيمَ عليه السلام: «لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» أيِ المُشرِكينَ؛ لِأَنَّهُ سَمَّى الشِّركَ ظُلما بِقَولِهِ: «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» [۴۹۵].
فَلَمّا عَلِمَ إبراهيمُ عليه السلام أنَّ عَهدَ اللّهِ ـ تَبارَكَ وتَعالَى اسمُهُ ـ بِالإِمامَةِ لا يَنالُ عَبَدَةَ الأَصنامِ، قالَ: «وَ اجْنُبْنِى وَ بَنِىَّ أَن نَّعْبُدَ الْأَصْنَامَ» [۴۹۶]. [۴۹۷]
238. امام على عليه السلام: خداوند، از بر عهده گرفتنِ آنچه را كه به پيامبران و اوليايش وا نهاد، به وسيله كسى كه با كفر در تماس بوده است، منع كرد، آن جا كه به ابراهيم عليه السلام فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نمى رسد»، يعنى به مشركان؛ چرا كه شرك را ستم ناميده و فرموده است: «به راستى كه شرك، ستمى بزرگ است».
و چون ابراهيم عليه السلام دانست كه عهد خداوند ـ كه بزرگ و بلندنام است ـ در باره امامت، به بت پرستان نمى رسد، گفت: «و مرا و فرزندانم را از اين كه بت ها را بپرستيم، به دور دار».
239. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» ـ: قالَ: لا يَكونُ السَّفيهُ [۴۹۸] إمامَ التَّقِيِّ. [۴۹۹]
239. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداى متعال: «پيمان من، به ستمكاران نمى رسد» ـ: جاهل (/ نابُردبار)، پيشواى پرهيزگاران نمى شود. [۵۰۰]
240. عنه عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» ـ: مَن عَبَدَ صَنَما أو وَثَنا لا يَكونُ إماما. [۵۰۱]
240. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداى متعال: «پيمان من، به ستمكاران نمى رسد» ـ: كسى كه بُتى يا الهه اى (ربّ النوعى) را پرستيده باشد، امام نمى شود.
241. عنه عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» ـ: العَهدُ عَهدُ الإِمامَةِ لا يَنالُهُ ظالِمٌ. [۵۰۲]
241. امام صادق عليه السلام ـ در باره آيه: «و آن گاه كه ابراهيم را پروردگارش به كلماتى آزمود و او آنها را به انجام رسانيد، خدا فرمود: «من تو را پيشواى مردم قرار دادم». ابراهيم گفت: و از فرزندان من؟ خدا فرمود: «عهد من، به ستمكاران نمى رسد»» ـ: اين عهد، عهد امامت است و هيچ ستمكارى به آن دست نمى يابد.
242. الإمام الرضا عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» ـ: أبطَلَت هذِهِ الآيَةُ إمامَةَ كُلِّ ظالِمٍ إلى يَومِ القِيامَةِ، وصارَت فِيالصَّفوَةِ. [۵۰۳]
242. امام رضا عليه السلام ـ در باره اين سخن خداى متعال: «عهد من، به ستمكاران نمى رسد» ـ: اين آيه، پيشوايىِ هر ستمكارى را تا روز رستاخيز، نفى كرد و امامت، مختصّ برگزيدگان گرديد.
7 / 2: مُتابَعَةُ الهَوى
7 / 2: پيروى از هوس
الكتاب
قرآن
«يَادَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُواْ يَوْمَ الْحِسَابِ». [۵۰۴]
«اى داوود! ما تو را در زمين، جانشين قرار داديم. پس ميان مردم، به حق داورى كن، و از هوس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف مى كند. كسانى كه از راه خدا منحرف شوند، به سزاى آن كه روز حساب را فراموش كرده اند، عذابى سخت خواهند داشت».
الحديث
حديث
243. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: قالَ اللّهُ تَعالى لِداوودَ عليه السلام: حَرامٌ عَلى كُلِّ قَلبِ عالِمٍ مُحِبٍّ لِلشَّهَواتِ، أن أجعَلَهُ إماما لِلمُتَّقينَ. [۵۰۵]
243. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداى متعال به داوود عليه السلام فرمود: «بر دلِ هر دانشمندِ هوس خواهى، حرام است كه او را پيشواى پرهيزگاران قرار دهم».
244. الإمام الصادق عليه السلام ـ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» [۵۰۶] ـ: يُقدِّمونَ أمرَهُم قَبلَ أمرِ اللّهِ، وحُكمَهُم قَبلَ حُكمِ اللّهِ، ويَأخُذونَ بِأَهوائِهِم خِلافَ ما في كِتابِ اللّهِ عز و جل. [۵۰۷]
244. امام صادق عليه السلام ـ در تفسير اين سخن خداى متعال: «و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به سوى آتش مى خوانند» ـ: اين پيشوايان، امر خود را بر امر خدا مقدّم مى دارند و حكم خود را بر حكم خدا، و به دلخواه خود، بر خلاف آنچه در كتاب خداى عز و جلهست، رفتار مى كنند.
7 / 3: الجَهلُ
7 / 3: نادانى
245. الإمام عليّ عليه السلام: لا يَنبَغي أن يَكونَ الوالي عَلَى الفُروجِ وَالدِّماءِ وَالمَغانِمِ وَالأَحكامِ وَإِمامَةِ المُسلِمينَ البَخيلَ، فَتَكونَ في أموالِهِم نَهمَتُهُ [۵۰۸]، ولَا الجاهِلَ فَيُضِلَّهُم بِجَهلِهِ. [۵۰۹]
245. امام على عليه السلام: شايسته نيست كه حاكم بر نواميس و جان ها و غنايم و داورى ها و پيشوايىِ مسلمانان، فردى بخيل باشد ـ كه بر دارايى آنان حريص گردد ـ و يا نادان ـ كه با نادانىِ خود، گم راهشان كند ـ.
246. عنه عليه السلام: لا يَنبغي أن يَكونَ عَلَى المُسلِمينَ الحَريصُ، فَتَكونَ في أموالِهِم نَهمَتُهُ، ولَا الجاهِلُ فَيُهلِكَهُم بِجَهلِهِ، ولَا البَخيلُ فَيَمنَعَهُم حُقوقَهُم. [۵۱۰]
246. امام على عليه السلام: شايسته نيست كه آزمند، حاكم بر مسلمانان باشد؛ زيرا به دارايى هاى آنان طمع مى بندد، و نه نادان؛ زيرا با نادانى خود، آنان را به نابودى مى كشاند، و نه بخيل؛ زيرا آنان را از حقوقشان محروم مى سازد.
247. عنه عليه السلام: أيُّهَا النّاسُ، إنَّهُ لَيسَ شَيءٌ أحَبَّ إلَى اللّهِ ولا أعَمَّ نَفعا مِن حِلمِ إِمامٍ وفِقهِهِ، ولا شَيءَ أبغَضُ إلَى اللّهِ ولا أعَمُّ ضَررا مِن جَهلِ إمامٍ وخُرقِهِ [۵۱۱]. [۵۱۲]
247. امام على عليه السلام: اى مردم! هيچ چيز در نزد خداوند، محبوب تر و سودش فراگيرتر از خردمندى و دانايىِ يك پيشوا نيست، و هيچ چيز در نزد خداوند، منفورتر و زيانش فراگيرتر از نادانى و حماقت پيشوا نيست.
7 / 4: اللَّهوُ
7 / 4: پرداختن به سرگرمى
248. الكافي عن صفوان الجمّال: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن صاحِبِ هذَا الأَمرِ، فَقالَ: إنَّ صاحِبَ هذَا الأَمرِ لا يَلهو ولا يَلعَبُ.
وأَقبَلَ أبوالحَسَنِ موسى عليه السلام وهُوَ صَغيرٌ ومَعَهُ عَناقٌ [۵۱۳] مَكِّيَّةٌ، وهُوَ يَقولُ لَها: اُسجُدي لِرَبِّكِ، فَأَخَذَهُ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام وضَمَّهُ إلَيهِ، وقالَ: بِأَبي واُمِّي مَن لا يَلهو ولا يَلعَبُ. [۵۱۴]
248. الكافى ـ به نقل از صفوان جمّال ـ: از امام صادق عليه السلام در باره دارنده اين مقام (امامت) پرسيدم. فرمود: «دارنده اين مقام، به سرگرمى و بازى نمى پردازد».
در اين هنگام، ابو الحسن موسى عليه السلام ـ كه خردسال بود ـ وارد شد، در حالى كه ماده بزغاله اى مكّى همراهش بود و به او مى گفت: براى پروردگارت سجده كن.
امام صادق عليه السلام او را گرفت و در آغوش كشيد و فرمود: «پدر و مادرم به فدايش كه اهل سرگرمى و بازى نيست!».
7 / 5: الضَّعفُ
7 / 5: ناتوانى
249. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الإِمامُ الضَّعيفُ مَلعونٌ. [۵۱۵]
249. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: پيشواى ناتوان، از رحمت خدا به دور است.
250. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ عز و جل لَيُبغِضُ الوُلاةَ الرَّكَكَةَ[۵۱۶]. [۵۱۷]
250. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل از حكمرانان ناتوان، نفرت دارد.
7 / 6: الرَّذائِلُ كُلُّها
7 / 6: هر گونه رذيلت اخلاقى
251. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا يَنبَغي لِحاكِمٍ مِن حُكّامِ المُسلِمينَ أن يَكونَ فيهِ ثَلاثَةُ أشياءَ: الحِدَّةُ [۵۱۸] وَالحِقدُ وَالحَسَدُ. [۵۱۹]
251. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: شايسته نيست كه حاكمى از حاكمان مسلمانان، سه خصلت در او باشد: تندى، كينه توزى، و حسادت.
252. الإمام عليّ عليه السلام: لا يُقيمُ أمرَ اللّهِ سُبحانَهُ إلّا مَن لا يُصانِعُ [۵۲۰]، ولا يُضارِعُ [۵۲۱]، ولا يَتَّبِعُ المَطامِعَ. [۵۲۲]
252. امام على عليه السلام: فرمان خداى پاك را برپا نمى دارد، مگر كسى كه اهل سازشكارى [۵۲۳] و تسليم و پيروى از طمع ها نباشد.
253. عنه عليه السلام: لا يُقيمُ أمرَ اللّهِ سُبحانَهُ إلّا مَن لا يُصانِعُ، ولا يُخادِعُ، ولا تَغُرُّهُ المَطامِعُ. [۵۲۴]
253. امام على عليه السلام: فرمان خداى پاك را برپا نمى دارد، مگر كسى كه اهل سازشكارى و فريبكارى نباشد و طمع ها او را نفريبند.
254. عنه عليه السلام: قَد عَلِمتُم أنَّهُ لا يَنبَغي أن يَكونَ الوالي عَلَى الفُروجِ وَالدِّماءِ وَالمَغانِمِ وَالأَحكامِ وإمامَةِ المُسلِمينَ البَخيلَ؛ فَتَكونَ في أموالِهِم نَهمَتُهُ، ولَا الجاهِلَ؛ فَيُضِلَّهُم بِجَهلِهِ، ولَا الجافِيَ [۵۲۵]؛ فَيَقطَعَهُم بِجَفائِهِ، وَلَا الحائِفَ [۵۲۶] لِلدُّوَلِ [۵۲۷]؛ فَيَتَّخِذَ قَوما دونَ قَومٍ، ولَا المُرتَشِيَ فِي الحُكمِ؛ فَيَذهَبَ بِالحُقوقِ، وَيَقِفُ بِها دونَ المَقاطِعِ، ولَا المُعَطِّلَ لِلسُّنَّةِ؛ فَيُهلِكَ الاُمَّةَ. [۵۲۸]
254. امام على عليه السلام: شما مى دانيد كه شايسته نيست حاكم بر نواميس و جان ها و غنايم (بيت المال) و داورى ها و پيشوايىِ مسلمانان، فردى بخيل باشد ـ كه در دارايى هاى آنان، طمع ببندد ـ و يا نادان ـ كه با نادانىِ خويش، آنان را به گم راهى بكشاند ـ و يا درشت خوى و بى رحم ـ كه به سبب درشت خويى اش، از آنان ببُرد ـ و يا بى عدالت در تقسيم مال ها ـ كه به گروهى ببخشد و گروهى را محروم گرداند ـ و يا رشوه سِتان در داورى ـ كه حقوق را پايمال سازد و حق را به حق دار نرساند ـ و يا فرو گذارنده سنّت ـ كه امّت را به هلاكت بكشاند ـ.
255. عنه عليه السلام ـ في خُطبَتِهِ بِالكوفَةِ ـ: إنَّ مِثلَ مُعاوِيَةَ لا يَجوزُ أن يَكونَ أمينا عَلَى الدِّماءِ وَالأَحكامِ وَالفُروجِ وَالمَغانِمِ وَالصَّدَقَةِ، المُتَّهَمِ في نَفسِهِ ودينِهِ، المُجَرَّبِ بِالخِيانَةِ لِلأَمانَةِ، النّاقِضِ لِلسُّنَّةِ، المُستَأصِلِ لِلذِّمَّةِ، التّارِكِ لِلكِتابِ، اللَّعينِ ابنِ اللَّعينِ، لَعَنَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في عَشَرَةِ مَواطِنَ، ولَعَنَ أباهُ وأَخاهُ.
ولا يَنبَغي أن يَكونَ عَلَى المُسلِمينَ الحَريصُ؛ فَتَكونَ في أموالِهِم نَهمَتُهُ، ولَا الجاهِلُ؛ فَيُهلِكَهُم بِجَهلِهِ، ولَا البَخيلُ؛ فَيَمنَعَهُم حُقوقَهُم، ولَا الجافي؛ فَيَحمِلَهُم بِجِنايَتِهِ عَلَى الجَفاءِ، ولَا الخائِفُ [۵۲۹] لِلدُّوَلِ؛ فَيَتَّخِذَ قَوما دونَ قَومٍ، ولَا المُرتَشي فِي الحُكمِ؛ فَيَذهَبَ بِحُقوقِ النّاسِ، ولَا المُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ؛ فَيُهلِكَ الاُمَّةَ. [۵۳۰]
255. امام على عليه السلام ـ در سخنرانى در كوفه ـ: كسى چون معاويه، روا نيست كه امين بر خون ها و داورى ها و نواميس و بيت المال و زكات باشد؛ كسى كه خود و ديندارى اش مورد سؤال است و به خيانت در امانت، آزموده شده است و نقض كننده سنّت است و زير پا نهنده پيمان و فرو گذارنده كتاب خداست و ملعون و ملعون زاده است؛ [همان كه] پيامبر خدا در ده جا او را نفرين فرمود و بر پدر و برادرش نيز لعنت فرستاد.
و سزاوار نيست كه حاكم بر مسلمانان، آزمند باشد ـ تا در اموال آنان، چشم طمع بدوزد ـ و يا نادان ـ تا با نادانىِ خويش، آنان را به نابودى بكشاند ـ و يا بخيل ـ تا آنان را از حقوقشان محروم سازد ـ و يا درشت خوىِ بى رحم ـ تا با جنايت هايش، آنان را به خشونت بكشاند ـ و يا كسى كه از دگرگونىِ روزگار مى ترسد ـ تا گروهى را بر گروهى ديگر برگزيند ـ و يا رشوه ستان در داورى ـ تا حقوق مردم را ضايع گرداند ـ و نه فرو گذارنده سنّت ـ تا امّت را به هلاكت كشاند ـ.
256. الكافي عن هشام بن سالم وحفص بن البختري عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: قيلَ لَهُ: بِأَيِّ شَيءٍ يُعرَفُ الإِمامُ؟
قالَ: بِالوَصِيَّةِ الظّاهِرَةِ وبِالفَضلِ، إنَّ الإِمامَ لا يَستَطيعُ أحَدٌ أن يَطعَنَ عَلَيهِ في فَمٍ ولا بَطنٍ ولا فَرجٍ، فَيُقالَ: كَذّابٌ، ويَأكلُ أموالَ النّاسِ، وما أشبَهَ هذا. [۵۳۱]
256. الكافى ـ به نقل از هشام بن سالم و حفص بن بَخترى ـ: به امام صادق عليه السلام گفته شد: با چه چيز، امام شناخته مى شود؟
امام صادق عليه السلام فرمود: «با وصيّت آشكار و با برترى داشتن. هيچ كس نمى تواند از امام به جهت دهان و شكم و عورت، عيب بگيرد. مثلاً گفته شود: دروغگوست، اموال مردم را مى خورد، و مانند اينها».
الفصل الثّامن: شؤون الإمامة
فصل هشتم: اختيارات امام
8 / 1: القِيادَةُ العامَّةُ لِلقُوّاتِ المُسَلَّحَةِ
8 / 1: فرماندهىِ كلّ نيروهاى مسلّح
الكتاب
قرآن
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَاءِ مِن بَنِى إِسْرَاءِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُواْ لِنَبِىٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُواْ قَالُواْ وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْاْ إِلَّا قَلِيلاً مِّنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ * وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُواْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِى مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ». [۵۳۲]
«آيا در [سرگذشت] سران بنى اسرائيل پس از موسى، ننگريستى؟ آن گاه كه به يكى از پيامبران خود گفتند: پادشاهى براى ما بگمار تا در راه خدا پيكار كنيم. او گفت: چه بسا اگر جنگيدن بر شما مقرّر گردد، پيكار نكنيد. گفتند: چرا در راه خدا پيكار نكنيم، حالْ آن كه ما از ديارمان و از نزد فرزندانمان بيرون رانده شده ايم؟! پس هنگامى كه جنگ بر آنان مقرّر شد، جز شمارى اندك از آنان، همگى پشت كردند، و خداوند به حال ستمكاران، داناست. و پيامبرشان به آنان گفت: [اكنون] خدا طالوت را بر شما به پادشاهى گماشت. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهى باشد، با آن كه ما براى پادشاهى، از وى سزاوارتريم و به او از جهت مال، گشايشى داده نشده است؟ پيامبرشان گفت: در حقيقت، خدا او را بر شما برگزيده، و او را در دانش و [نيروى] بدن، بر شما برترى داده است. و خدا پادشاهىِ خود را به هر كس كه بخواهد، مى دهد و خدا گشايشگر داناست».
الحديث
حديث
257. الإمام عليّ عليه السلام: عَلَيكُم بِالجِهادِ في سَبيلِ اللّهِ مَعَ كُلِّ إمامٍ عَدلٍ، فَإِنَّ الجِهادَ في سَبيلِ اللّهِ بابٌ مِن أبوابِ الجَنَّةِ. [۵۳۳]
257. امام على عليه السلام: بر شما باد جهاد در راه خدا، همراه با هر پيشواى دادگرى؛ زيرا جهاد در راه خدا، درى از درهاى بهشت است.
258. عنه عليه السلام: لا يَخرُجُ المُسلِمُ فِي الجِهادِ مَعَ مَن لا يُؤمَنُ عَلَى الحُكمِ، ولا يُنَفِّذُ فِي الفَيءِ أمرَ اللّهِ عز و جل، فَإِن ماتَ في ذلِكَ كانَ مُعينا لِعَدُوِّنا في حَبسِ حُقوقِنا، وَالإِشاطَةِ [۵۳۴] بِدِمائِنا، وميتَتُهُ ميتَةٌ جاهِلِيَّةٌ. [۵۳۵]
258. امام على عليه السلام: مسلمان نبايد همراه كسى به جهاد برود كه در حكم راندن، امين نيست و فرمان خداوند عز و جل را در باره غنايم، اجرا نمى كند؛ زيرا اگر همراه چنين كسى به جهاد برود و بميرد، به دشمن ما، در منع حقوق ما و ريختن خون ما، كمك كرده است و مرگش، مرگ جاهلى است.
259. الإمام الصادق عليه السلام: لا جِهادَ إلّا مَعَ الإِمامِ. [۵۳۶]
259. امام صادق عليه السلام: جهاد، جز همراه امام جايز نيست.
260. الكافي عن بشير الدهّان عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: قُلتُ لَهُ: إنّي رَأَيتُ فِي المَنامِ أنّي قُلتُ لَكَ: إنَّ القِتالَ مَعَ غَيرِ الإِمامِ المَفروضِ طاعَتُهُ حَرامٌ مِثلُ المَيتَةِ وَالدَّمِ ولَحمِ الخِنزيرِ، فَقُلتَ لي: هُوَ كَذلِكَ.
فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: هُوَ كَذلِكَ، هُوَ كَذلِكَ. [۵۳۷]
260. الكافى ـ به نقل از بشير دَهّان ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: خواب ديدم كه به شما گفتم: جهاد به همراه غير پيشواى واجب الطاعه، همانند [خوردنِ] مردار و خون و گوشت خوك، حرام است. و شما به من فرمودى: همين طور است.
امام صادق عليه السلام فرمود: «همين طور است، همين طور است».
261. الإمام الصادق عليه السلام: الجِهادُ وَاجِبٌ مَعَ إمامٍ عادِلٍ، ومَن قُتِلَ دونَ مالِهِ فَهُوَ شَهيدٌ. [۵۳۸]
261. امام صادق عليه السلام: جهاد به همراه هر پيشواى دادگرى، واجب است و هر كس در راه [دفاع از] دارايى اش كشته شود، شهيد است.
8 / 2: الرَّقابَةُ عَلَى المَواقِفِ القَضائِيَّةِ
8 / 2: نظارت بر دستگاه قضايى
262. الإمام عليّ عليه السلام ـ فيما كَتَبَهُ لِلأَشتَرِ النَّخَعيِّ لَمّا وَلّاهُ عَلى مِصرَ ـ: اُكتُب إلى قُضاةِ بُلدانِكَ فَليَرفَعوا إلَيكَ كُلَّ حُكمٍ اختَلَفوا فيهِ عَلى حُقوقِهِ، ثُمَّ تَصَفَّح تِلكَ الأَحكامَ فَما وافَقَ كِتابَ اللّهِ وسُنَّةَ نَبِيِّهِ وَالأَثَرَ مِن إمامِكَ فَأَمضِهِ وَاحمِلهُم عَلَيهِ، ومَا اشتَبَهَ عَلَيكَ فَاجمَع لَهُ الفُقَهاءَ بِحَضرَتِكَ فَناظِرهُم فيهِ، ثُمَّ أمضِ ما يَجتَمِعُ عَلَيهِ أقاويلُ الفُقَهاءِ بِحَضرَتِكَ مِنَ المُسلِمينَ، فَإِنَّ كُلَّ أمرٍ اختَلَفَ فيهِ الرَّعِيَّةُ مَردودٌ إلى حُكمِ الإِمامِ، وعَلَى الإِمامِ الاِستِعانَةُ بِاللّهِ، وَالاِجتِهادُ في إقامَةِ الحُدودِ، وجَبرِ الرَّعِيَّةِ عَلى أمرِهِ. [۵۳۹]
262. امام على عليه السلام ـ در فرمان ايشان به مالك اَشتر نخعى، آن گاه كه او را بر مصر گماشت ـ: به قاضيان سرزمينت بنويس كه هر حكمى را كه در حقوق آن اختلاف كردند، به تو ارجاع دهند. سپس تو خود، آن احكام را وارسى كن و هر چه را كه با كتاب خدا و سنّت پيامبرش و شيوه امامت، سازگار بود، امضا كن و آنان را به اجراى آن وا دار، و در باره آنچه بر تو نيز مشتبه بود، فقيهان حاضر در بَرَت را گرد آور و در باره آن، با آنان رايزنى كن و حكمى را كه آن فقيهان مسلمان بر آن اجماع مى كنند، تأييد نما؛ زيرا هر حكمى كه رعيّت در آن اختلاف كنند، به حكم امام بر مى گردد، و امام بايد با كمك گرفتن از خداوند، در اجراى حدود بكوشد و رعيت را بر پذيرش فرمان خويش وا دارد.
263. الكافي عن أبي ولّاد الحنّاط عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: سَأَلتُهُ عَنِ امرَأَةٍ ادَّعَت عَلى زَوجِها أنَّهُ طَلَّقَها تَطليقَةَ طَلاقِ العِدَّةِ طَلاقا صَحيحا، يَعني عَلى طُهرٍ مِن غَيرِ جِماعٍ، وأشهَدَ لَها شُهودا عَلى ذلِكَ، ثُمَّ أنكَرَ الزَّوجُ بَعدَ ذلِكَ.
فَقالَ عليه السلام: إن كانَ إنكارُهُ الطَّلاقَ قَبلَ انقِضاءِ العِدَّةِ فَإِنَّ إنكارَهُ لِلطَّلاقِ رَجعَةٌ لَها، وإن كانَ أنكَرَ الطَّلاقَ بَعدَ انقِضاءِ العِدَّةِ فَإِنَّ عَلَى الإِمامِ أن يُفَرِّقَ بَينَهُما بَعدَ شَهادَةِ الشُّهودِ، بَعدَ أن يُستَحلَفَ أنَّ إِنكارَهُ لِلطَّلاقِ بَعدَ انقِضاءِ العِدَّةِ، وهُوَ خاطِبٌ مِنَ الخُطّابِ. [۵۴۰]
263. الكافى ـ به نقل از ابو وَلّاد حَنّاط (گندم فروش) ـ: از امام صادق عليه السلام در باره زنى پرسيدم كه مدّعى است شوهرش او را به طلاق عِدّى و به نحو صحيح ـ يعنى در زمان پاكى و بدون مجامعت ـ، طلاق داده، و بر آن، گواهانى گرفته است، و سپس منكر طلاق دادن شده است.
امام عليه السلام فرمود: «اگر انكار طلاق، پيش از سپرى شدن عدّه بوده، اين انكار طلاق، رجوع به زن محسوب مى شود، و اگر پس از سپرى شدن عدّه، منكر طلاق دادن شده است، امام بايد پس از گواهى دادن گواهان، و سوگند دادنِ زوج به اين كه انكار طلاق، پس از سپرى شدنِ عدّه بوده است، آن دو را از هم جدا كند، و آن مرد، خواستگارى از خواستگاران خواهد بود [و بيش از اين، حقّى نخواهد داشت]».
264. تهذيب الأحكام عن حفص بن غياث: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام قُلتُ: مَن يُقيمُ الحُدودَ، السُّلطانُ أوِ القاضي؟ فَقالَ: إقامَةُ الحُدودِ إلى مَن إلَيهِ الحُكمُ. [۵۴۱]
264. تهذيب الأحكام ـ به نقل از حفص بن غياث ـ: از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه حدود را چه كسى اجرا مى كند؛ حاكم يا قاضى؟
فرمود: «اجراى حدود، با كسى است كه حكم كردن در دست اوست».
راجع: موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام: ج2 ص505 (القسم الخامس/ الفصل السابع:السياسة القضائيّة).
ر. ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام: ج4 ص229 (بخش پنجم / فصل هفتم: سياست هاى قضايى).
8 / 3: العَفوُ عَنِ الحُدودِ
8 / 3: عفو مجرمان
265. الإمام الباقر عليه السلام: لا يُعفى عَنِ الحُدودِ الَّتي للّهِِ دونَ الإِمامِ، فَأَمّا ما كانَ مِن حَقِّ النّاسِ في حَدٍّ فَلا بَأسَ بِأَن يُعفى عَنهُ دونَ الإِمامِ. [۵۴۲]
265. امام باقر عليه السلام: از [اجراى] حدود الهى، كسى جز امام نمى تواند گذشت كند؛ امّا حدّى كه مربوط به حقّ مردم است، باكى نيست كه غير امام (صاحب حق) آن را ببخشد.
266. الإمام الهادي عليه السلام ـ في جَوابِهِ عَلى مَسائِلَ سَأَلَها يَحيى بنُ أكثَمَ وَالَّتي مِن جُملَتِها سُؤالُهُ عَن رَجُلٍ أقَرَّ بِاللِّواطِ عَلى نَفسِهِ، أيُحَدُّ أم يُدرَأُ عَنهُ الحَدُّ؟ ـ: ... أمَّا الرَّجُلُ الَّذِي اعتَرَفَ بِاللِّواطِ فَإِنَّهُ لَم تَقُم عَلَيهِ بَيِّنَةٌ، وإنَّما تَطَوَّعَ بِالإِقرارِ مِن نَفسِهِ، وإذا كانَ لِلإِمامِ الَّذي مِنَ اللّهِ أن يُعاقِبَ عَنِ اللّهِ كانَ لَهُ أن يَمُنَّ عَنِ اللّهِ، أما سَمِعتَ قَولَ اللّهِ: «هَذَا عَطَاؤُنَا» الآية [۵۴۳]. [۵۴۴]
266. امام هادى عليه السلام ـ در پاسخ مسائلى كه يحيى بن اكثم پرسيد و يكى از سؤالاتش اين بود: مردى كه اقرار به لواط كرده، آيا حد مى خورد يا حدّش بخشوده مى شود؟ ـ: ... مردى كه خود اعتراف به لواط كرده باشد، نيازى نيست كه گواه بر او اقامه شود. او خود، داوطلبانه اعتراف كرده است و در اين صورت، امامِ منصوب از جانب خدا، همان گونه كه حق دارد از جانب خداوند مجازات كند، حق دارد از جانب خدا منّت نهد [و ببخشد]. مگر نشنيده اى اين سخن خداوند را كه: «اين، بخشش ماست. [آن را] بى شمار ببخش، يا نگاه بدار»؟!
267. تهذيب الأحكام عن بعض الصادقين عليهم السلام: جاءَ رَجُلٌ إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فَأَقرَّ بِالسَّرِقَةِ.
فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ: أتَقرَأُ شَيئا مِن كِتابِ اللّهِ؟ قالَ: نَعَم، سورَةُ البَقَرَةِ، قالَ: قَد وَهَبتُ يَدَكَ لِسورَةِ البَقَرَةِ.
قالَ: فَقالَ الأَشعَثُ: أتُعَطِّلُ حَدّا مِن حُدودِ اللّهِ؟!
فَقالَ: وَما يُدريكَ ما هذا؟! إذا قامَتِ البَيِّنَةُ فَلَيسَ لِلإِمامِ أن يَعفُوَ، وَإِذا أقَرَّ الرَّجُلُ عَلى نَفسِهِ فَذلِكَ إلَى الإِمامِ، إن شاءَ عَفا وإن شاءَ قطَعَ. [۵۴۵]
267. تهذيب الأحكام ـ به نقل از يكى از اهل بيت عليهم السلام ـ: مردى نزد امير مؤمنان عليه السلام آمد و اعتراف به دزدى كرد. امير مؤمنان عليه السلام به او فرمود: «آيا بلدى چيزى از كتاب خدا بخوانى؟».
مرد گفت: آرى، سوره بقره را.
فرمود: «دستت را به سوره بقره بخشيدم».
اشعث گفت: آيا حدّى از حدود خدا را وا مى نهى؟
فرمود: «تو چه مى دانى كه اين چيست؟! هر گاه گواه آورده شود، امام حق ندارد ببخشد؛ امّا هر گاه كسى، خود، اقرار كند، اختيار آن با امام است كه اگر خواست، مى بخشد و اگر خواست، [دست را] قطع مى كند».
8 / 4: الرَّقابَةُ عَلى أخذِ الحُقوقِ المالِيَّةِ
8 / 4: نظارت بر دريافت وجوه شرعى
الكتاب
قرآن
«خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بِهَا وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَّهُمْ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ». [۵۴۶]
«از اموال آنان، صدقه اى بگير تا به وسيله آن، پاك و پاكيزه شان سازى، و برايشان دعا كن؛ [زيرا] دعاى تو، براى آنان آرامشى است، و خدا شنواى داناست».
الحديث
حديث
268. الإمام الصادق عليه السلام: يُجبِرُ الإِمامُ النّاسَ عَلى أخذِ الزَّكاةِ مِن أموالِهِم، لِأَنَّ اللّهَ عز و جل قالَ: «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً». [۵۴۷]
268. امام صادق عليه السلام: امام، مردم را به پرداختن زكات اموالشان وا مى دارد؛ چرا كه خداوند عز و جلفرموده است: «از اموال آنان، صدقه اى بگير».
راجع: وسائل الشيعة: ج6 ص364 (أبواب الأنفال وما يختصّ بالإمام).
ر. ك: وسائل الشيعة: ج6 ص364 (ابواب الأنفال و ما يختصّ بالإمام).
8 / 5: الوِلايَةُ عَلى مَن لا وَلِيَّ لَهُ
8 / 5: سرپرست بى سرپرستان
269. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: السُّلطانُ وَلِيُّ مَن لا وَلِيَّ لَهُ. [۵۴۸]
269. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: حاكم، سرپرست هر كسى است كه سرپرستى نداشته باشد.
270. الإمام العسكري عليه السلام: إنَّما صارَت لِلإِمامِ وَحدَهُ مِنَ الخُمسِ ثَلاثَةُ أسهُمٍ، لِأَنَّ اللّهَ قَد ألزَمَهُ ما أَلزَمَ النَّبِيَّ مِن تَربِيَةِ الأَيتامِ، ومُؤَنِ المُسلِمينَ، وقَضاءِ دُيونِهِم، وَحَملِهِم فِي الحَجِّ وَالجِهادِ، وذلِكَ قَولُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمّا أنزَلَ اللّهُ عَلَيهِ: «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ» [۵۴۹] وهُوَ أبٌ لَهُم، فَلَمّا جَعَلَهُ اللّهُ أباً لِلمُؤمِنينَ لَزِمَهُ ما يَلزَمُ الوالِدَ لِلوَلَدِ.
فَقالَ عِندَ ذلِكَ: مَن تَرَكَ مالاً فَلِوَرَثَتِهِ، ومَن تَرَكَ دَينا أو ضَياعا [۵۵۰] فَعَلَى الوالي، فَلَزِمَ الإِمامَ ما لَزِمَ الرَّسولَ، فَلِذلِكَ صارَ لَهُ مِنَ الخُمسِ ثَلاثَةُ أسهُمٍ. [۵۵۱]
270. امام عسكرى عليه السلام: علّت آن كه سه سهم از خمس، تنها به امام اختصاص يافته، آن است كه خداوند، او را همانند پيامبر، ملزم به سرپرستى و تربيت يتيمان، تأمين هزينه مسلمانان، پرداخت بدهى هاى آنان و بردنشان به حج و جهاد كرده، و اين [به دليل] سخن پيامبر خداست، آن گاه كه خداوند به او وحى كرد: «پيامبر در كار مؤمنان، از خودشان سزاوارتر است، و همسرانش مادران ايشان اند». او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) پدر آنان است. پس چون خداوند، او را پدر مؤمنان قرار داد، همان وظيفه را يافت كه پدر نسبت به فرزند دارد».
در هنگام نزول آيه، [پيامبر صلى الله عليه و آله] فرمود: «هر كس از خود، دارايى اى بر جاى نهد، از آنِ وارثان اوست، و هر كس بدهكارى يا عائله اى بر جاى گذارد، [پرداختن بدهكارى و سرپرستىِ عائله] بر عهده والى است». بنا بر اين، امام، همان وظيفه اى را دارد كه پيامبر داشت. از اين رو، سه سهم خمس متعلّق به او شد.
8 / 6: جَوامِعُ شُؤونِ الإِمامَةِ
8 / 6: مسئوليت ها و اختيارات امام
271. الإمام عليّ عليه السلام: لا يَصلُحُ [۵۵۲] الحُكمُ، ولَا الحُدودُ، ولَا الجُمُعَةُ إلّا بِإِمامٍ. [۵۵۳]
271. امام على عليه السلام: قضاوت و اجراى حدود و بر پا داشتن نماز جمعه، جز به وسيله امام، نشايد (/ صحيح نيست).
272. عنه عليه السلام: ثَلاثَةٌ إن أنتُم خالَفتُم فيهِنَّ أئِمَّتَكُم هَلَكتُم: جُمُعَتُكُم، وجِهادُ عَدُوِّكُم، ومَناسِكُكُم. [۵۵۴]
272. امام على عليه السلام: سه چيز است كه اگر در آنها با امامانتان مخالفت كنيد، تباه مى شويد: نماز جمعه تان، و جهاد با دشمنتان، و مناسكتان [در حج].
273. عنه عليه السلام: خَمسَةُ أشياءَ إلَى الإِمامِ: صَلاةُ الجُمُعَةِ وَالعيدَينِ، وأَخذُ الصَّدَقاتِ، وَالحُدودُ، وَالقَضاءُ، وَالقِصاصُ. [۵۵۵]
273. امام على عليه السلام: پنج كار، با امام است: نماز جمعه و دو عيد [قربان و فطر]، گرفتن زكات، اجراى حدود، قضاوت، و قصاص.
274. عنه عليه السلام: إنَّ أحَقَّ ما يَتَعاهَدُ الرّاعي مِن رَعِيَّتِهِ، أن يَتَعاهَدَهُم بِالَّذي للّهِِ عَلَيهِم في وَظائِفِ دينِهِم، وإنَّما عَلَينا أن نَأمُرَكُم بِما أمَرَكُم اللّهُ بِهِ، وأَن نَنهاكُم عَمّا نَهاكُم اللّهُ عَنهُ، وأَن نُقيمَ أمرَ اللّهِ في قَريبِ النّاسِ وبَعيدِهِم، لا نُبالي فيمَن جاءَ الحَقُّ عَلَيهِ. [۵۵۶]
274. امام على عليه السلام: بالاترين وظيفه حاكم در برابر مردمش، توجّه دادن آنان به وظايف دينىِ شان است كه خداوند بر ايشان تكليف نموده است. بر ماست كه شما را به آنچه خداوند عز و جل فرمانتان داده است، فرمان بدهيم، و از آنچه خداوند عز و جل شما را از آن نهى كرده است، نهيتان كنيم، و دستور خدا را در باره همه مردم، از نزديك و دور [و خويش و بيگانه] اجرا كنيم و باك نداشته باشيم كه حق، در باره چه كسى اجرا مى شود.
275. عنه عليه السلام: لَيسَ عَلَى الإِمامِ إلّا ما حُمِّلَ مِن أمرِ رَبِّهِ: الإِبلاغُ فِي المَوعِظَةِ، وَالاِجتِهادُ فِي النَّصيحَةِ، وَالإِحياءُ لِلسُّنَّةِ، وإِقامَةُ الحُدودِ عَلى مُستَحِقّيها، وإصدارُ السُّهمانِ [۵۵۷] عَلى أهلِها. [۵۵۸]
275. امام على عليه السلام: چيزى بر عهده امام نيست، جز آنچه از جانب پروردگارش بردوش او نهاده شده است: كوشيدن در پند و اندرز، تلاش در خيرخواهى و راه نمايى، زنده داشتن سنّت، اجراى حدود [الهى] در باره سزامندانش، و رساندن سهام [بيت المال] به كسانى كه سهم مى برند.
276. الإمام الرضا عليه السلام ـ فيما جَمَعَهُ الفَضلُ بنُ شاذانَ مِن كَلامِهِ في عِلَلِ الفَرائِضِ ـ: فَإِن قالَ قائِلٌ: فَلِمَ جَعَلَ اُولِي الأَمرِ وأَمَرَ بِطاعَتِهِم؟
قيلَ: لِعِلَلٍ كَثيرَةٍ؛ مِنها: أنَّ الخَلقَ لَمّا وقَفوا عَلى حَدٍّ مَحدودٍ، واُمِروا ألَا يَتَعَدَّوا ذلِكَ الحَدَّ لِما فيهِ مِن فَسادِهِم، لَم يَكُن يَثبُتُ ذلِكَ ولا يَقومُ إلّا بِأَن يَجعَلَ عَلَيهِم فيهِ أمينا، يَمنَعُهُم مِنَ التَّعدّي وَالدُّخولِ فيما حَظَرَ عَلَيهِم، لِأَنَّهُ لَو لَم يَكُن ذلِكَ لَكانَ أحَدٌ لا يَترُكُ لَذَّتَهُ ومَنفَعَتَهُ لِفَسادِ غَيرِهِ، فَجَعَلَ عَلَيهِم قَيِّما [۵۵۹] يَمنَعُهُم مِنَ الفَسادِ ويُقيمُ فيهِم الحُدودَ وَالأَحكامَ.
ومِنها: أنّا لا نَجِدُ فِرقَةً مِنَ الفِرَقِ ولا مِلَّةً مِنَ المِلَلِ بَقوا وعاشوا إلّا بِقَيِّمٍ ورَئيسٍ، لِما [۵۶۰] لابُدَّ لَهُم مِنهُ في أمرِ الدّينِ وَالدُّنيا، فَلَم يَجُز في حِكمَةِ الحَكيمِ أن يَترُكَ الخَلقَ مِمّا يَعلَمُ أنَّهُ لابُدَّ لَهُ مِنهُ، ولا قِوامَ لَهُم إلّا بِهِ، فَيُقاتِلونَ بِهِ عَدُوَّهُم، ويُقَسِّمونَ فَيأَهُم، ويُقيمُ لَهُم جُمُعَتَهُم [۵۶۱] وجَماعَتَهُم، ويَمنَعُ ظالِمَهُم مِن مَظلومِهِم.
ومِنها: أنَّهُ لَو لَم يَجعَل لَهُم إماما قَيِّما أمينا حافِظا مُستَودَعا، لَدَرَسَتِ [۵۶۲] المِلَّةُ، وذَهَبَ الدّينُ، وغُيِّرَتِ السُّنَنُ وَالأَحكامُ، ولَزادَ فيهِ المُبتَدِعونَ ونَقَص مِنهُ المُلحِدونَ، وشَبَّهوا ذلِكَ عَلَى المُسلِمينَ، لِأَنّا وَجَدنَا الخَلقَ مَنقوصينَ مُحتاجينَ غَيرَ كامِلينَ، مَعَ اختِلافِهِم وَاختِلافِ أهوائِهِم وتَشَتُّتِ أنحائِهِم، فَلَو لَم يَجعَل لَهُم قَيِّما حافِظا لِما جاءَ بِهِ الرَّسولُ صلى الله عليه و آله، لَفَسدوا عَلى نَحوِ ما بَيَّنّا، وغُيِّرَتِ الشَّرائِعُ وَالسُّنَنُ وَالأَحكامُ وَالإيمانُ، وكانَ في ذلِكَ فَسادُ الخَلقِ أجمَعينَ. [۵۶۳]
276. امام رضا عليه السلام ـ در سخنان ايشان در باره علّت (حكمت) احكام، كه فضل بن شادان آنها را گرد آورده است ـ: اگر گوينده اى بگويد: چرا خداوند، اولو الأمر را قرار داد و به فرمان بردارى از آنان فرمان داد؟ گفته مى شود: به دلايل بسيارى:
يكى اين كه: از آن جا كه براى مردم، حدّ و مرز نهاده شده و به آنان دستور داده شده است كه از آن مرز، فراتر نروند ـ چون مايه تباهىِ خود آنان مى شود ـ، اين كار به سامان و انجام نمى رسد، مگر آن كه [خداوند،] فردى امين را بر آنان بگمارد تا ايشان را از تجاوز و وارد شدن به آنچه بر ايشان ممنوع ساخته است، باز دارد؛ و اگر اين نبود، بى گمان، هيچ كس حاضر نمى شد از خوشى و سود خويش، به اين دليل كه به ديگران لطمه مى زند، دست بردارد. پس خداوند، بر مردم، فرمان روايى قرار داد تا آنان را از تباهى باز بدارد و حدود و احكام را در ميانشان اجرا كند.
ديگر، اين كه: ما هيچ گروهى و هيچ ملّتى را نمى يابيم كه به حيات خود، ادامه داده باشند، مگر با داشتن فرمان روا و رئيس؛ زيرا در كار دين و دنياى خود، از او ناگزيرند. پس در حكمت حكيم، روا نيست كه خلق را از چيزى محروم سازد كه مى داند ناگزير از آن اند و جز بدو، پا بر جا نيستند؛ زيرا به وسيله او با دشمنشان مى جنگند و اموال همگانى شان را تقسيم مى كنند، و او نماز جمعه و جماعتشان را بر پاى مى دارد و ستمگرشان را از ستم ديده شان، باز مى دارد.
ديگر، اين كه: اگر بر ايشان پيشوا و سرپرستى درستكار و نگهبان و امانتدار نمى گمارْد، آيين، كهنه و فرسوده مى شد، دين از ميان مى رفت، سنّت ها و احكام دگرگون مى شدند و بدعت گذاران، به آن مى افزودند و كجروان، از آن مى كاستند و آن را بر مسلمانان، مشتبه مى ساختند؛ چرا كه ما ديده ايم [و مى دانيم] كه مردم، كوته فكر و نيازمند و كمال نيافته اند، به علاوه اختلاف فهم ها و ناسازگارىِ خواست ها و آرا، و پراكندگىِ جهت هايى كه دارند. پس اگر خداوند برايشان سرپرستى نمى گماشت كه نگهبان چيزهايى باشد كه پيامبر صلى الله عليه و آله آورده، قطعا، به همان گونه كه روشن ساختيم، به تباهى مى افتادند و قوانين و سنّت ها و احكام و ايمان، دست خوش تغيير مى شد، و در اين، تباهىِ همه مردم بود.
راجع: ص260 (الفصل الرابع: حكمة الإمامة / الحكمة السياسيّة).
ر. ك: ص261 (فصل چهارم: حكمت امامت / حكمت سياسى).
سخنى در باره مسئوليت ها و اختيارات امام
در مورد آنچه در فصل هشتم، با عنوان «شئون امام» گذشت، چند نكته قابل توجّه است:
1. شئون امامت و يا اختيارات امام، مشترك است ميان پيامبرانى كه علاوه بر ابلاغ احكام و معارف دينى، مسئوليت اجراى آن را نيز بر عهده دارند، و امامانى كه اوصياى پيامبران اند، و فقهايى كه در عصر غيبت امام، واجد شرايط رهبرى اند. به سخن ديگر، اختيارات حكومتىِ امام، اختياراتِ حاكم و حكومت مشروع دينى است؛ زيرا تشكيل حكومت، بدون اين اختيارات، شدنى نيست.
2. اختياراتى مانند فرماندهىِ نيروهاى مسلّح، قضاوت، عفو مجرمان، دريافت حقوق مالى و امامت جمعه، نشان دهنده نقش محورىِ امامت و رهبرى، در نظام اسلامى است.
3. اختيارات امام، نوعى وظيفه براى او نيز محسوب مى گردد.
4. ثبوت مسئوليت ها و اختيارات ذكر شده براى امام، منافاتى با واگذارىِ بخشى از آنها به ديگران و نظارت بر كار آنان ندارد.
5. سعه و ضيق اختيارات فقهاى واجد شرايط رهبرى در عصر غيبت، بستگى به استنباط فقها از نصوص (متون) اسلامى و نقش مردم در حكومت دينى دارد؛ ولى به هر حال، اختيارات رهبر بايد متناسب با وظايف او باشد.
الفصل التّاسع: واجباتُ الإمام
فصل نهم: وظايف امام
9 / 1: الواجِباتُ العامَّةُ
9 / 1: وظايف كلّى
أ ـ الرَّقابَةُ عَلى أمانَةِ القِيادَةِ
الف ـ پاسدارى از امانت رهبرى
الكتاب
قرآن
«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعَاً بَصِيرًا» [۵۶۴]. [۵۶۵]
«خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش باز گردانيد و هر گاه ميان مردم داورى كرديد، به داد، داورى كنيد. خدا چه نيكو شما را بِدان پند مى دهد. به راستى كه خدا شنوا و بيناست». [۵۶۶]
الحديث
حديث
277. الكافي عن بريد العجليّ: سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ»، قالَ: إيّانا عَنى؛ أن يُؤَدِّيَ الأَوَّلُ إلَى الإِمامِ الَّذي بَعدَهُ الكُتُبَ وَالعِلمَ وَالسِّلاحَ، «وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ» الَّذي في أيديكُم. [۵۶۷]
277. الكافى ـ به نقل از بريد عجلى ـ: از امام باقر عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل: «خدا به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش باز گردانيد و هر گاه ميان مردم داورى كرديد، به داد، داورى كنيد» پرسيدم.
فرمود: «مقصودش ما هستيم، كه بايد امام پيشين، نوشته ها و دانش و جنگ افزار [ويژه] را به امامِ پس از خويش بدهد. «و هر گاه ميان مردم داورى كرديد، به داد، داورى كنيد»، [يعنى] همان [عدالتى] كه در دستان شماست.
278. الكافي عن أحمد بن عمر: سَأَلتُ الرِّضا عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا»، قالَ: هُمُ الأَئِمَّةُ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله؛ أن يُؤَدِّيَ الإِمامُ الأَمانَةَ إلى مَن بَعدَهُ، ولا يَخُصَّ بِها غَيرَهُ، ولا يَزوِيَها [۵۶۸] عَنهُ. [۵۶۹]
278. الكافى ـ به نقل از احمد بن عمر ـ: از امام رضا عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل: «خدا به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش باز گردانيد» پرسيدم.
فرمود: «صاحبانش همان امامانِ از دودمان محمد صلى الله عليه و آله هستند، كه امام بايد امانت [امامت] را به امامِ پس از خود بسپارد و آن را به كسى جز او ندهد و از او پنهان نكند».
279. الكافي عن المعلّى بن خنيس: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا»، قالَ: أمَرَ اللّهُ الإِمامَ الأَوَّلَ أن يَدفَعَ إلَى الإِمامِ الَّذي بَعدَهُ كُلَّ شَيءٍ عِندَهُ. [۵۷۰]
279. الكافى ـ به نقل از مُعَلَّى بن خُنَيس ـ: از امام صادق عليه السلام درباره اين سخن خداوند عز و جل: «خدا به شما دستور مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بپردازيد» پرسيدم.
فرمود: «خدا به امامِ پيشين فرموده است كه هر چه نزد اوست، به امام پس از خود بدهد».
280. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: كُلُّكُم راعٍ وكُلُّكُم مَسؤولٌ عَن رَعِيَّتِهِ، الإِمامُ راعٍ ومَسؤولٌ عَن رَعِيَّتِهِ. [۵۷۱]
280. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: همه شما سرپرست هستيد و همه تان در باره زيردست خود، بازخواست مى شويد. امام [نيز] سرپرست است و در باره زيردستانش، بازخواست مى شود.
281. عنه صلى الله عليه و آله: ما مِن أميرٍ يُؤَمَّرُ عَلى عَشَرَةٍ، إلّا سُئِلَ عَنهُم يَومَ القِيامَةِ. [۵۷۲]
281. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ اميرى نيست كه بر ده نفر امير شود، مگر آن كه در روز قيامت، در باره آنان از او بازخواست مى گردد.
282. صحيح البخاري عن عطاء بن يسار عن أبي هريرة: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إذا ضُيِّعَتِ الأَمانَةُ فَانتَظِرِ السَّاعَةَ، قالَ: كَيفَ إضاعَتُها يا رَسولَ اللّهِ؟
قالَ: إذا اُسنِدَ الأَمرُ إلى غَيرِ أهلِهِ، فَانتَظِرِ السّاعَةَ. [۵۷۳]
282. صحيح البخارى ـ به نقل از ابو هريره ـ: پيامبر خدا فرمود: «هر گاه امانت تباه شد، منتظر قيامت باش».
گفت[م]: تباه كردن آن، چگونه است، اى پيامبر خدا؟
فرمود: «هر گاه كار به نااهلش واگذار شد، منتظر قيامت باش».
283. الإمام الرضا عليه السلام: الإِمامُ أمينُ اللّهِ في خَلقِهِ، وَحُجَّتُهُ عَلى عِبادِهِ. [۵۷۴]
283. امام رضا عليه السلام: امام، امين خداست در ميان خلقش، و حجّت اوست بر بندگانش.
ب ـ تَقديمُ أمرِ اللّهِ في جَميعِ الاُمورِ
ب ـ مقدّم داشتن فرمان خدا در همه كارها
الكتاب
قرآن
«وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَ كَانُواْ لَنَا عَابِدِينَ». [۵۷۵]
«و ايشان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كنند، و انجام دادن كارهاى نيك و گزاردن نماز و پرداختن زكات را به آنان وحى كرديم، و آنان پرستندگان ما بودند».
الحديث
حديث
284. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ الأَئِمَّةَ في كِتابِ اللّهِ عز و جل إمامانِ، قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» لا بِأَمرِ النّاسِ، يُقَدِّمونَ أمرَ اللّهِ قَبلَ أمرِهِم، وحُكمَ اللّهِ قَبلَ حُكمِهِم.
قالَ: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» [۵۷۶] يُقَدِّمونَ أمرَهُم قَبلَ أمرِ اللّهِ، وحُكمَهُم قَبلَ حُكمِ اللّهِ، ويَأخُذونَ بِأَهوائِهِم خِلافَ ما في كِتابِ اللّهِ عز و جل. [۵۷۷]
284. امام صادق عليه السلام: پيشوايان، بر طبق كتاب خداوند عز و جل، بر دو دسته اند: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ [در باره دسته اوّل] فرموده است: «و ايشان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كنند» نه به فرمان مردم. فرمان خدا را بر فرمان مردم، و حكم خدا را بر حكم آنان، مقدّم مى دارند.
و [در باره دسته دوم] فرموده است: «و ايشان را پيشوايانى قرار داديم كه به سوى آتش فرا مى خوانند»؛ [يعنى كسانى كه] فرمان خويش را بر فرمان خدا، و حكم خود را بر حكم خدا مقدّم مى دارند، و بر خلاف آنچه در كتاب خداوند عز و جل آمده است، به دلخواه خود رفتار مى كنند.
ج ـ مُباشَرَةُ ما لابُدَّ مِن مُباشَرَتِهِ
ج ـ اقدام مستقيم به كارهايى كه بايد شخصا انجام دهد
285. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن كِتابٍ كَتَبَهُ لِلأَشتَرِ لَمّا وَلّاهُ عَلى مِصرَ ـ: ثُمَّ اُمورٌ مِن اُمورِكَ لابُدَّ لَكَ مِن مُباشَرَتِها؛ مِنها إجابَةُ عُمّالِكَ بِما يَعيا عَنهُ كُتّابُكَ، ومِنها إصدارُ حاجاتِ النّاسِ يَومَ وُرودِها عَلَيكَ بِما تَحرَجُ [۵۷۸] بِهِ صُدورُ أعوانِكَ. وأمضِ لِكُلِّ يَومٍ عَمَلَهُ، فَإِنَّ لِكُلِّ يَومٍ ما فيهِ، وَاجعَل لِنَفسِكَ فيما بَينَكَ وبَينَ اللّهِ أفضَلَ تِلكَ المَواقيتِ، وأجزَلَ [۵۷۹] تِلكَ الأَقسامِ، وإِن كانَت كُلُّها للّهِِ إذا صَلُحَت فيهَا النِّيَّةُ، وَسَلِمَت مِنهَا الرَّعِيَّةُ. [۵۸۰]
285. امام على عليه السلام ـ در نامه اش به اشتر، آن گاه كه او را والىِ مصر كرد ـ: مطلب ديگر، آن كه: پاره اى كارها هست كه تو بايد شخصا آنها را انجام دهى، مانند پاسخ دادن به كارگزارانت، آن جا كه نويسندگانت از آن درمى مانند؛ يا برآوردن نيازهاى مردم، در همان روزى كه [گزارش آنها] به تو مى رسد و دستيارانت در برآوردنِ آنها ناتوان اند. كار هر روز را در همان روز به انجام رسان؛ زيرا هر روزى، كار مخصوص به خود دارد. برترين و بيشترين اوقات را به رابطه ميان خود و خدا اختصاص بده، هر چند كه همه اوقات، اگر با نيّت درست بگذرند و مردم در آنها آسوده باشند، براى خدايند.
9 / 2: ما يَجِبُ عَلَى الإِمامِ فِي اختِيارِ العُمّالِ
9 / 2: وظيفه امام در برگزيدن كارگزاران
أ ـ اِستِعمالُ الأَفضَلِ
الف ـ به كار گماشتن برترين ها
286. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَنِ استَعمَلَ رَجُلاً مِن عِصابَةٍ، [۵۸۱] وفِي تِلكَ العِصابَةِ مَن هُوَ أرضى للّهِِ مِنهُ؛ فَقَد خانَ اللّهَ، وخانَ رَسولَهُ، وخانَ المُؤمِنينَ. [۵۸۲]
286. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كه از ميان گروهى، مردى را به كار بگمارد كه در ميان آن گروه، شخص خداپسندتر از او نيز وجود داشته باشد، به خدا خيانت كرده، به پيامبر او خيانت كرده، و به مؤمنان خيانت كرده است.
287. عنه صلى الله عليه و آله: أيُّما رَجُلٍ استَعمَلَ رَجُلاً عَلى عَشَرَةِ أنفُسٍ، عَلِمَ أنَّ فِي العَشَرَةِ أفضَلَ مِمَّن استَعمَلَ؛ فَقَد غَشَّ اللّهَ وغَشَّ رَسولَهُ. [۵۸۳]
287. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس مردى را بر ده نفر رياست دهد كه مى داند در ميان آن ده نفر، برتر از مردى كه رياستش داده است نيز وجود دارد، به خدا و پيامبر او، ناراستى و خيانت كرده است.
288. عنه صلى الله عليه و آله: مَنِ استَعمَلَ عامِلاً مِنَ المُسلِمينَ، وهُوَ يَعلَمُ أنَّ فيهِم أولى بِذلِكَ مِنهُ، وأعلَمَ بِكتابِ اللّهِ وسُنَّةِ نَبِيِّهِ؛ فَقَد خانَ اللّهَ ورَسولَهُ وجَميعَ المُسلِمينَ. [۵۸۴]
288. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس از ميان مسلمانان كارگزارى بر گمارد، در حالى كه مى داند در ميان آنان، شايسته تر از او به اين كار و داناتر به كتاب خدا و سنّت پيامبرش وجود دارد، بى گمان، به خدا و پيامبر او و همه مسلمانان خيانت ورزيده است.
289. عنه صلى الله عليه و آله: مَنِ استَعمَلَ غُلاما في عِصابَةٍ فيها مَن هُوَ أرضى للّهِِ مِنهُ، فَقَد خانَ اللّهَ. [۵۸۵]
289. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس جوانى را بر گروهى بگمارد كه در آن گروه، خداپسندتر از او نيز وجود دارد، به خدا خيانت ورزيده است.
290. عنه صلى الله عليه و آله ـ مِن كِتابٍ كَتَبَهُ لِعَتّابِ بنِ اُسَيدٍ عَهدا عَلى أهلِ مَكَّةَ ـ: قَد قَلَّدَ مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَتَّابَ بنَ اُسَيدٍ أحكامَكُم ومَصالِحَكُم، [و] [۵۸۶] قَد فَوَّضَ [۵۸۷] إلَيهِ تَنبيهَ غافِلِكُم، وتَعليمَ جاهِلِكُم، وتَقويمَ أوَدِ مُضطَرِبِكُم، وتَأديبَ مَن زالَ عَن أدَبِ اللّهِ مِنكُم، لِما عَلِمَ مِن فَضلِهِ عَلَيكُم... ولا يَحتَجَّ مُحتَجٌّ مِنكُم في مُخالَفَتِهِ بِصِغَرِ سِنِّهِ، فَلَيسَ الأَكبَرُ هُوَ الأَفضَلَ، بَلِ الأَفضَلُ هُوَ الأَكبَرُ. [۵۸۸]
290. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ از نامه اى كه به عتّاب بن اُسيد، در هنگام گماشتن او بر مكّيان، نوشت ـ: محمّد، پيامبر خدا، زمام احكام و مصالح شما را به عتّاب بن اسيد سپرد و به او مأموريت داد تا بى خبرانِ شما را آگاه گردانَد، و نادانانتان را دانش آموزد، و كژىِ سست عنصرانِ شما را راست كند، و آن كسانِ شما را كه از آداب الهى به دورند، ادب آموزد. و او را به اين دليل برگزيده است كه مى داند او بر شما برترى دارد... و هيچ يك از شما را نسزد كه به دليل كم سن و سال بودنش، [۵۸۹] اعتراض كند؛ چرا كه بزرگ تر، برتر نيست؛ بلكه برتر، بزرگ تر است.
291. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن كِتابٍ كَتَبَهُ لِلأَشتَرِ لَمّا وَلّاهُ عَلى مِصرَ ـ: ثُمَّ انظُر في اُمورِ عُمّالِكَ فَاستَعمِلهُمُ اختِبارا، ولا تُوَلِّهِم مُحاباةً [۵۹۰] وأثَرَةً [۵۹۱]، فَإِنَّهُما جِماعٌ مِن شُعَبِ الجَورِ وَالخِيانَةِ، وتَوَخَّ مِنهُم أهلَ التَّجرِبَةِ وَالحَياءِ، مِن أهلِ البُيوتاتِ الصّالِحَةِ، وَالقَدَمِ فِي الإِسلامِ المُتَقَدِّمَةِ، فَإِنَّهُم أكرَمُ أخلاقا، و أصَحُّ أعراضا، وأقَلُّ فِي المَطامِعِ إشراقا، وأبلَغُ في عَواقِبِ الاُمورِ نَظَرا.
ثُمَّ أسبِغ [۵۹۲] عَلَيهِمُ الأَرزاقَ؛ فَإِنَّ ذلِكَ قُوَّةٌ لَهُم عَلَى استِصلاحِ أنفُسِهِم، وغِنىً لَهُم عَن تَناوُلِ ما تَحتَ أيديهِم، وحُجَّةٌ عَلَيهِم إن خالفوا أمرَكَ أو ثَلَموا أمانَتَكَ. [۵۹۳]
291. امام على عليه السلام ـ در نامه اى كه هنگام گماشتن مالك اَشتر بر مصر، به او نوشت ـ: ديگر آن كه: در باره كارگزارانت بينديش و آنان را بيازماى و به كار بگمار، و جانبدارانه و خودكامانه به كارشان مگمار؛ زيرا اين دو (جانبدارى و خودكامگى)، كانون انواع ستم و خيانت اند. و آنان را از ميان افراد كار آزموده و باآزرم، از خاندان هاى درستكار و پيش گام در اسلام، بر گزين؛ چرا كه اينان از خُلق و خويى بزرگوارانه تر برخوردارند و آبرومندترند، و طمعكارى شان كمتر است، و در كارها دورْانديش ترند.
سپس روزى هاى ايشان را فراخ گردان؛ زيرا اين كار، آنان را در اصلاح خويش نيرو مى بخشد و از دست يازيدن به آنچه در اختيار ايشان است، بى نيازشان مى گرداند و اتمام حجّتى است بر آنان، اگر از فرمان تو سرپيچى كنند يا به امانتت [كه به ايشان سپرده اى]، دست بيالايند.
راجع: موسوعة الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام: ج2 ص395 (القسم الخامس / الفصل الثالث: السياسة الادارية / انتخاب العمال الصالحين) و ص397 (عدم استعمال الخائن والعاجز).
ر. ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام: ج4 ص19 (بخش پنجم / فصل سوم: سياست هاى ادارى / گزينش كارگزاران شايسته) و ص23 (به كار نگرفتن خائنان و ناتوانان).
ب ـ عَدَمُ استِعمالِ الحَريصِ عَلَى الرِّئاسَةِ
ب ـ به كار نگماشتن تشنگان رياست
292. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنّا لا نَستَعمِلُ عَلى عَمَلِنا مَن طَلَبَهُ، ولا مَن يَحرِصُ عَلَيهِ. [۵۹۴]
292. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ما كسى را كه طالب رياست و يا آزمند بر آن باشد، بر كار خود نمى گماريم.
293. صحيح البخاري عن أبي موسى: دَخَلتُ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أنَا ورَجُلانِ مِن قَومي، فَقالَ أحَدُ الرَّجُلَينِ: أمِّرنا يا رَسولَ اللّهِ، وقالَ الآخَرُ مِثلَهُ.
فَقالَ: إنّا لا نُوَلّي هذا مَن سَأَلَهُ، ولا مَن حَرَصَ عَلَيهِ. [۵۹۵]
293. صحيح البخارى ـ به نقل از ابو موسى ـ: من و دو نفر ديگر از قومم، خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيديم. يكى از آن دو گفت: اى پيامبر خدا! مرا امير قرار ده.
آن ديگرى نيز چنين درخواستى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «ما اين كار را به كسى كه آن را درخواست كند يا آزمند بر آن باشد، نمى سپاريم».
294. سنن أبي داود عن أبي بردة عن أبي موسى: اِنطَلَقتُ مَعَ رَجُلَينِ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، فَتَشَهَّدَ أحَدُهُما، ثُمَّ قالَ: جِئنا لِتَستَعينَ بِنا عَلى عَمَلِكَ، وقالَ الآخَرُ مِثلَ قَولِ صاحِبِهِ.
فَقالَ: إنَّ أخوَنَكُم عِندَنا مَن طَلَبَهُ.
فَاعتَذَرَ أبو موسى إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وقالَ: لَم أعلَم لِما جاءا لَهُ! فَلَم يَستَعِن بِهِما عَلى شَيءٍ حَتّى ماتَ. [۵۹۶]
294. سنن أبى داوود ـ به نقل از ابو برده، از ابو موسى ـ: با دو نفر خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم. يكى از آن دو، شهادتين گفت و سپس گفت: آمده ايم كه در كار خود، از ما كمك بگيرى. [۵۹۷]
ديگرى نيز سخنى همانند او گفت. پيامبر خدا فرمود: «خيانتكارترينِ شما در نزد ما، كسى است كه طالب آن (رياست) باشد».
[منِ] ابو موسى از پيامبر صلى الله عليه و آله پوزش خواست[م] و گفت[م]: من نمى دانستم كه اين دو، براى چه آمده اند!
و پيامبر صلى الله عليه و آله تا زمانى كه از دنيا رفت، از اين دو نفر، در كارى كمك نگرفت.
295. صحيح البخاري عن أبي موسى: أقبَلتُ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ومَعي رَجُلانِ مِنَ الأَشعَرِيّينَ، فَقُلتُ: ما عَمِلتُ [۵۹۸] أنَّهُما يَطلُبانِ العَمَلَ.
فَقالَ [رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله]: لَن ـ أو: لا ـ نَستَعمِلَ عَلى عَمَلِنا مَن أرادَهُ. [۵۹۹]
295. صحيح البخارى ـ به نقل از ابو موسى [اشعرى] ـ: من به همراه دو مرد اشعرى، به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتيم. من گفتم: من نمى دانستم كه اين دو، براى كارگزار شدن، آمده اند.
[پيامبر خدا صلى الله عليه و آله] فرمود: «ما هرگز كارگزارىِ خود را به كسى كه خواهانِ آن است، نمى سپاريم».
9 / 3: ما يَجِبُ عَلَى الإِمامِ في مُواجَهَةِ النّاسِ
9 / 3: وظيفه امام در برخورد با مردم
أ ـ العَدلُ وَالإِحسانُ
الف ـ دادگرى و نيكى كردن
الكتاب
قرآن
«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاءِحْسَانِ». [۶۰۰]
«خدا به دادگرى و نيكى كردن، فرمان مى دهد».
الحديث
حديث
296. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن وَلِيَ مِن اُمورِ اُمَّتي شَيئا فَحَسُنَت سيرَتُهُ رَزَقَهُ اللّهُ الهَيبَةَ في قُلوبِهِم، ومَن بَسَطَ كَفَّهُ إلَيهِم بِالمَعروفِ رَزَقَهُ اللّهُ المَحَبَّةَ مِنهُم، ومَن كَفَّ عَن أموالِهِم وفَّرَ اللّهُ مالَهُ، ومَن أخَذَ لِلمَظلومِ مِنَ الظالِمِ كانَ مَعي فِي الجَنَّةِ مُصاحِبا، ومَن كَثُرَ عَفوُهُ مُدَّ في عُمُرِهِ، ومَن عَمَّ عَدلُهُ نُصِرَ عَلى عَدُوِّهِ، ومَن خَرَجَ مِن ذُلِّ المَعصِيَةِ إلى عِزِّ الطّاعَةِ آنَسَهُ اللّهُ بِغَيرِ أنيسٍ، وأعَزَّهُ بِغَيرِ عَشيرَةٍ، وأعانَهُ بِغَيرِ مالٍ. [۶۰۱]
296. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس زمام كارى از كارهاى امّت مرا به دست گيرد و نيكو رفتار كند، خداوند، هيبت او را در دل هاى ايشان مى افكند، و هر كس دست نيكى به سوى آنان بگشايد، خداوند، محبّت او را در دل هاى ايشان قرار مى دهد، و هر كس از دست درازى كردن به دارايى هاى آنان باز ايستد، خداوند، دارايى اش را بسيار مى گرداند، و هر كس دادِ ستم ديده را از ستمگر بستاند، در بهشت، همراه من خواهد بود، و هر كس گذشتش بسيار باشد، عمرش دراز مى شود، و هر كس دادگستر باشد، در برابر دشمنش يارى مى شود، و هر كس از خوارىِ گناه به سرافرازىِ طاعت در آيد، خداوند، او را بى هيچ اَنيسى، اُنس مى دهد و بى هيچ عشيره اى، قدرت مى بخشد و بى هيچ مالى، كمكش مى كند.
297. عنه صلى الله عليه و آله: مَن وَلِيَ مِن أمرِ اُمَّتي شَيئا فَحَسُنَت سَريرَتُهُ [۶۰۲] رُزِقَ الهَيبَةَ مِن قُلوبِهِم، وإذا بَسَطَ يَدَهُ لَهُم بِالمَعروفِ رُزِقَ المَحَبَّةَ مِنهُم، وإذا وَفَّرَ عَلَيهِم أموالَهُم وَفَّرَ اللّهُ عَلَيهِ مالَهُ، وإذا أنصَفَ الضَّعيفَ مِنَ القَوِيِّ قَوَّى اللّهُ سُلطانَهُ، وإذا عَدَلَ مَدَّ اللّهُ في عُمُرِهِ. [۶۰۳]
297. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس زمامدار كارى از كارهاى امّت من شود و حُسن نيّت داشته باشد، احترام و هيبت داشتن دردل هاى آنان، روزى اش مى شود، و هر گاه دست نيكى و احسان به سوى آنان بگشايد، محبوبيت نزد ايشان، روزى اش مى شود، و هر گاه دارايى هاى آنان را بسيار گردانَد، خداوند، دارايىِ او را افزون مى گرداند، و هر گاه دادِ ناتوان را از زورمند بستاند، خداوند، حكومت او را نيرومند مى سازد، و هر گاه دادگرى كند، خداوند، عمر او را دراز مى گرداند.
298. عنه صلى الله عليه و آله: أفضَلُ عِبادِ اللّهِ مَنزِلَةً يَومَ القِيامَةِ إمامٌ عَدلٌ رَقيقٌ [۶۰۴]، وشَرُّ عِبادِ اللّهِ عِندَ اللّهِ مَنزِلَةً يَومَ القِيامَةِ إمامٌ جائِرٌ خَرِقٌ [۶۰۵]. [۶۰۶]
298. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: با ارج ترينِ بندگان خدا در روز رستاخيز، پيشواى دادگر نرم دل است، و بدترينِ بندگان خدا نزد خداوند در روز رستاخيز، پيشواى ستمگر خشن است.
299. عنه صلى الله عليه و آله: أحسِنوا إذا وُلِّيتُم، وَاعفوا عَمّا مَلَكتُم. [۶۰۷]
299. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر گاه به فرمان روايى گماشته شديد، به نيكى رفتار كنيد و از [خطاهاى] غلامان خود بگذريد.
300. الإمام عليّ عليه السلام: اِعرِفُوا اللّهَ بِاللّهِ، وَالرَّسولَ بِالرِّسالَةِ، واُولِي الأَمرِ بِالأَمرِ بِالمَعروفِ وَالعَدلِ وَالإِحسانِ. [۶۰۸]
300. امام على عليه السلام: خدا را به خدا بشناسيد، و پيامبر را به پيام، و اولياى امر را به امر كردن به خوبى ها و به دادگرى و نيكوكارى.
301. عنه عليه السلام: إمامٌ عادِلٌ خَيرٌ مِن مَطَرٍ وابِلٍ [۶۰۹]. [۶۱۰]
301. امام على عليه السلام: پيشواى دادگر، با خير و بركت تر از باران سرشار است.
302. الإمام الحسين عليه السلام: لَيسَ الإِمامُ العادِلُ بِالكِتابِ وَالعادِلُ بِالقِسطِ، كَالَّذي يَحكُمُ بِغَيرِ الحَقِّ ولا يَهدي ولا يَهتَدي. [۶۱۱]
302. امام حسين عليه السلام: پيشوايى كه كتاب [خدا] را به كار مى بندد و به داد رفتار مى كند، همانند كسى نيست كه به غير حق حكومت مى كند و نه هدايت مى كند و نه هدايت پذير است.
303. الإمام الصادق عليه السلام: مَن تَوَلّى أمرا مِن اُمورِ النّاسِ، فَعَدَلَ وفَتَحَ بابَهُ ورَفَعَ سِترَهُ ونَظَرَ في اُمورِ النّاسِ، كانَ حَقّا عَلَى اللّهِ عز و جل أن يُؤمِنَ رَوعَتَهُ [۶۱۲] يَومَ القِيامَةِ، ويُدخِلَهُ الجَنَّةَ. [۶۱۳]
303. امام صادق عليه السلام: هر كس عهده دار امرى از امور مردم شود و دادگرى كند و دَرَش را [به روى مراجعان] بگشايد و پرده اش را كنار بزند و به كارهاى مردم رسيدگى نمايد، بر خداوند عز و جل است كه در روز رستاخيز، وحشت او را فرو بنشاند و او را به بهشت ببرد.
304. عنه عليه السلام: لَيلَةٌ مِن إمامٍ عَدلٍ، خَيرٌ مِن ألفِ شَهرِ مُلكِ بَني اُمَيَّةَ. [۶۱۴]
304. امام صادق عليه السلام: يك شبِ پيشواى دادگر، از هزار ماه حكومت بنى اميّه بهتر است.
305. الكافي عن العبّاس بن هلال الشامي عن أبي الحسن [الرّضا عليه السلام] [۶۱۵]، قالَ: قُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ، ما أعجَبَ إلَى النّاسِ مَن يَأكُلُ الجَشِبَ، ويَلبَسُ الخَشِنَ ويَتَخَشَّعُ!
فَقالَ: أما عَلِمتَ أنّ يُوسُفَ عليه السلام نَبِيٌّ ابنُ نَبِيٍّ، كانَ يَلبَس أقبِيَةَ الدّيباجِ مَزرورَةً بِالذَّهَبِ، ويَجلِسُ في مجالِسِ آلِ فِرعَونَ يَحكُمُ، فَلَم يَحتَجِ النّاسُ إلى لِباسِهِ، وإنَّمَا احتاجوا إلى قِسطِهِ، وإنَّما يُحتاجُ مِنَ الإِمامِ في أن إذا قالَ صَدَقَ، وإذا وَعَدَ أنجَزَ، وإذا حَكَمَ عَدَلَ، إنَّ اللّهَ لا يُحَرِّمُ طَعاماً ولا شَراباً مِن حَلالٍ، وإنّما حَرَّمَ الحَرامَ قَلَّ أو كَثُرَ، وقَد قالَ اللّهُ عز و جل: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ» [۶۱۶]. [۶۱۷]
305. الكافى ـ به نقل از عبّاس بن هلال شامى ـ به امام رضا عليه السلام گفتم: قربانت گردم! كسى كه نان خشك بخورَد و جامه درشت بپوشد و خاكسارى نمايد، براى مردم بسى تحسين برانگيز است.
فرمود: «آيا نمى دانى كه يوسف عليه السلام، پيامبر و پيامبرزاده بود؛ امّا جبّه هاى ديبا با دكمه هاى طلايى مى پوشيد [۶۱۸] و در مجالس فرعونيان مى نشست و حكم مى رانْد. مردم به جامه او نياز نداشتند؛ بلكه به دادگرى اش نياز داشتند. آنچه از پيشوا خواسته مى شود، اين است كه هر گاه سخن گفت، راست بگويد و هر گاه وعده داد، انجام دهد و هر گاه داورى كرد، به داد داورى كند. خداوند، خوردنى ها و نوشيدنى هاى حلال را حرام نمى كند؛ بلكه فقط حرام را ممنوع كرده است، كم باشد يا زياد. خداوند عز و جل فرموده است: «بگو: زيورهايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده و نيز روزى هاى پاكيزه را چه كسى حرام گردانيده است؟».
306. الإمام الرضا عليه السلام: إذا وَلِيَ الظّالِمُ الظّالِمَ فَقَدِ انتَصَفَ الحَقُّ، وإذا وَلِيَ العادِلُ العادِلَ فَقَدِ اعتَدَلَ الحَقُّ، وإذا وَلِيَ العادِلُ الظّالِمَ فَقَدِ استَراحَ الحَقُّ، وإذا وَلِيَ العَبدُ الحُرَّ فَقَدِ استُرِقَّ الحَقُّ. [۶۱۹]
306. امام رضا عليه السلام: هر گاه ستمگر بر ستمگر حاكم شود، دادِ حق ستانده مى شود. [۶۲۰] هر گاه دادگر بر دادگر حاكم شود، حق اعتدال مى يابد. هر گاه دادگر بر ستمگر حاكم شود، حق مى آسايد. هر گاه بنده بر آزاد حاكم شود، حق به بردگى گرفته مى شود.
ب ـ المَحَبَّةُ وَالرَّحمَةُ لِجَميعِ النّاسِ
ب ـ محبّت و مهربانى با همه مردم
307. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا يَزالُ الإِمامُ بِخَيرٍ ما إذَا استُرحِمَ رَحِمَ. [۶۲۱]
307. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: پيشوا، تا زمانى كه هر گاه از او رحم خواهند، رحم كند، پيوسته در خير و خوبى است.
308. عنه صلى الله عليه و آله: اللّهُمَّ مَن وَلِيَ مِن أمرِ اُمَّتي شَيئا فَشَقَّ عَلَيهِم فَاشقُق عَلَيهِ، ومَن وَلِيَ مِن أمرِ اُمّتي شَيئا فَرَفَقَ بِهِم فَارفُق بِهِ. [۶۲۲]
308. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بار خدايا! هر كس زمام چيزى از [امورِ] امّت مرا به دست گرفت و بر آنان سخت گرفت، تو بر او سخت گير، و هر كس زمام چيزى از [امورِ] امّتم را به دست گرفت، و با آنان نرمش كرد، تو با او به نرمى رفتار كن.
309. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن عَهدِهِ الَّذي كَتَبَهُ لِلأَشتَرِ النَّخَعِيِّ لَمّا وَلّاهُ عَلى مِصرَ ـ: و أشعِر قَلبَكَ الرَّحمَةَ لِلرَّعِيَّةِ، وَالمَحَبَّةَ لَهُم، وَاللُّطفَ بِهِم، ولا تَكونَنَّ عَلَيهِم سَبُعا ضارِيا تَغتَنِمُ أكلَهُم، فَإِنَّهُم صِنفانِ: إمّا أخٌ لَكَ فِي الدّينِ، أو نَظيرٌ لَكَ فِي الخَلقِ، يَفرُطُ [۶۲۳] مِنهُمُ الزَّلَلُ [۶۲۴]، وتَعرِضُ لَهُمُ العِلَلُ، ويُؤتى عَلى أيديهِم فِي العَمدِ وَالخَطَأِ، فَأَعطِهِم مِن عَفوِكَ وصَفحِكَ مِثلَ الَّذي تُحِبُّ وتَرضى أن يُعطِيَكَ اللّهُ مِن عَفوِهِ وصَفحِهِ، فَإِنَّكَ فَوقَهُم، وَوالِي الأَمرِ عَلَيكَ فَوقَكَ، وَاللّهُ فَوقَ مَن وَلّاكَ. [۶۲۵]
309. امام على عليه السلام ـ در نامه ايشان به مالك اشتر، آن گاه كه او را بر مصر گماشت ـ: دل خود را از مهر و محبّت و لطف به رعيّت، آكنده ساز و در برابر آنان، چونان حيوان درنده اى مباش كه خوردنشان را غنيمت شمارى؛ چرا كه مردم دو دسته اند: يا برادر دينىِ تو هستند، يا همنوع تو. از آنان لغزش سر مى زند و دست خوش حادثه و گرفتارى اند و به عمد يا خطا، خلاف مى كنند. پس همچنان كه خود، دوست مى دارى كه خداوند با تو با عفو و گذشتش رفتار كند، تو نيز با آنان با عفو و گذشت رفتار كن؛ چرا كه تو فرادست آنان هستى و فرمان رواى بر تو، فرادست توست و خدا فرادست كسى است كه تو را به فرمان روايى گماشته است.
310. عنه عليه السلام ـ أيضا ـ: إيّاكَ وَالدِّماءَ وسَفكَها بِغَيرِ حِلِّها، فَإِنَّهُ لَيسَ شَيءٌ أدنى لِنِقمَةٍ، ولا أعظَمَ لِتَبِعَةٍ، ولا أحرى بِزَوالِ نِعمَةٍ، وَانقِطاعِ مُدَّةٍ، مِن سَفكِ الدِّماءِ بِغَيرِ حَقِّها، وَاللّهُ سُبحانَهُ مُبتَدِئٌ بِالحُكمِ بَينَ العِبادِ، فيما تَسافَكوا مِنَ الدِّماءِ يَومَ القِيامَةِ؛ فَلا تُقَوِّيَنَّ سُلطانَكَ بِسَفكِ دَمٍ حَرامٍ، فَإِنَّ ذلِكَ مِمّا يُضعِفُهُ ويوهِنُهُ، بَل يُزيلُهُ ويَنقُلُهُ. [۶۲۶]
310. امام على عليه السلام ـ در نامه اش به مالك اَشتر، آن گاه كه او را بر مصر گماشت ـ: زنهار از خون ها و به ناروا ريختنِ خون ها؛ زيرا هيچ چيز مانند به ناروا ريختنِ خون، خشم و انتقام [خدا و مردم] را نزديك نمى كند و فرجام بد به بار نمى آورد و نعمت را به سر نمى آورد و عمر را كوتاه نمى گرداند. در روز رستاخيز [پيش از آن كه مقتولان درخواست داورى كنند، خودِ] خداوند سبحان، داورى ميان بندگان را در باره خون هايى كه ريخته اند، آغاز مى كند. پس مبادا بخواهى با ريختن خون ناحق، حكومت خود را تقويت كنى؛ چرا كه اين كار، حكومت تو را ناتوان و سست مى كند؛ بلكه آن را منقرض مى گرداند و به ديگرى منتقل مى نمايد.
311. عنه عليه السلام: إنَّ حَقّا عَلَى الوالي ألّا يُغَيِّرَهُ عَلى رَعِيَّتِهِ فَضلٌ نالَهُ، ولا طَولٌ [۶۲۷] خُصَّ بِهِ، وأن يَزيدَهُ ما قَسَمَ اللّهُ لَهُ مِن نِعمَةٍ دُنُوّا مِن عِبادِهِ، وعَطفا عَلى إخوانِهِ. [۶۲۸]
311. امام على عليه السلام: والى نبايد به سبب امتيازى كه به دست آورده و يا قدرتى كه در اختيارش نهاده شده است، رفتارش با رعيّت دگرگونه شود؛ بلكه بايد نعمتى كه خداوند، قسمت او كرده است، وى را به بندگان او نزديك تر، و به برادرانش مهربان تر گرداند.
312. عنه عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ: يَنبَغي لِلوالي أن يعمَلَ بِخِصالٍ ثَلاثٍ: تَأخيرِ العُقوبَةِ مِنهُ في سُلطانِ الغَضَبِ، وَالأَناةِ فيما يَرتَئيهِ مِن رَأيٍ، وتَعجيلِ مُكافَأَةِ المُحسِنِ بِالإِحسانِ؛ فَإِنَّ في تَأخيرِ العُقوبَةِ إِمكانَ العَفوِ، وفي تَعجيلِ المُكافَأَةِ بِالإِحسانِ طاعَةَ الرَّعِيَّةِ، وفِي الأَناةِ انفِساحَ الرَّأيِ وَحَمدَ العاقِبَةِ ووُضُوحَ الصَّوابِ. [۶۲۹]
312. امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ: سزاوار است كه والى، سه رفتار در پيش بگيرد: به تأخير افكندن مجازات در هنگام چيره گشتن خشم، درنگ كردن در رأيى كه به نظرش مى رسد، و شتاب در دادنِ پاداش نيكو به نيكوكار؛ زيرا در به تأخير افكندن مجازات، امكان بخشودن است، و در شِتاب در دادنِ پاداش نيكو، فرمان بردارى رعيّت، و در درنگ و تأمّل كردن، فرصت انديشيدنِ بيشتر و خوشْ فرجامى و روشن شدن حقيقت.
313. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في رِسالَةِ الحُقوقِ ـ: وأمَّا حَقُّ رَعِيَّتِكَ بِالسُّلطانِ، فَأَن تَعلَمَ أنَّهُم صاروا رَعِيَّتَكَ لِضَعفِهِم وقُوَّتِكِ، فَيَجِبُ أن تَعدِلَ فيهِم وتَكونَ لَهُم كَالوالِدِ الرَّحيمِ، وتَغفِرَ لَهُم جَهلَهُم، ولا تُعاجِلَهُم بِالعُقوبَةِ، وتَشكُرَ اللّهَ عز و جل عَلى ما آتاكَ مِنَ القُوَّةِ عَلَيهِم. [۶۳۰]
313. امام زين العابدين عليه السلام ـ در رسالة الحقوق ـ: حقّ حكومتىِ شهروندان بر تو، آن است كه بدانى آنان به دليل ضعفشان و قدرتمندىِ تو، رعيّت تو گشته اند. پس بايد با آنان به داد رفتار كنى و برايشان مانند پدرى مهربان باشى و رفتارهاى جاهلانه آنان را ببخشى و زود كيفرشان ندهى، و به شكرانه قدرتى كه خداوند عز و جل به تو بر آنان داده است، او را سپاس گويى.
314. عنه عليه السلام: أمّا حُقوقُ رَعِيَّتِكَ بِالسُّلطانِ، فَأَن تَعلَمَ أنَّكَ إنَّمَا استُرعيتَهُم بِفَضلِ قُوَّتِكَ عَلَيهِم، فَإِنَّهُ إنَّما أحَلَّهُم مَحَلَّ الرَّعِيَّةِ لَكَ ضَعفُهُم وذُلُّهُم. فَما أولى مَن كَفاكَهُ ضَعفُهُ وذُلُّهُ حَتّى صَيَّرَهُ لَكَ رَعِيَّةً، وصَيَّرَ حُكمَكَ عَلَيهِ نافِذا، لا يَمتَنِعُ مِنكَ بِعِزَّةٍ ولا قُوَّةٍ، ولا يَستَنصِرُ فيما تَعاظَمَهُ مِنكَ إلَا بِاللّهِ ـ بِالرَّحمَةِ وَالحِياطَةِ وَالأَناةِ، وما أولاكَ إذا عَرَفتَ ما أعطاكَ اللّهَ مِن فَضلِ هذِهِ العِزَّةِ وَالقُوَّةِ الَّتي قَهَرتَ بِها أن تَكونَ للّهِِ شاكِرا، ومَن شَكَرَ اللّهَ أعطاهُ فيما أنعَمَ عَلَيهِ، ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ. [۶۳۱]
314. امام زين العابدين عليه السلام: حقوق حكومتىِ شهروندان بر تو، آن است كه بدانى تو به لطف قدرتى كه بر آنان دارى، آنان را شهروند خود ساخته اى، و آنچه ايشان را در جايگاه شهروند تو قرار داده، ضعف و ناتوانىِ آنهاست. پس چه كسى بيشتر از آن كه ضعف و ناتوانى اش تو را از وى بى نياز ساخته ـ تا جايى كه او را در موقعيّت شهروندِ تو قرار داده و فرمان تو را بر او جارى ساخته است، آن سان كه در برابر تو، هيچ توش و توان دفاع ندارد و در قبال قدرت تو، از هيچ كس جز خدا يارى نمى تواند جُست ـ، سزاوار مهربانى و توجّه و بردبارى است! و براى تو ـ كه چون دانستى خداوند عز و جل چنين قدرت و توان مقهور كننده اى را به تو عطا فرموده است ـ چه سزاوار است كه سپاس گزار خدا باشى! و هر كه خدا را سپاس گزارد، [خداوند،] نعمتى را كه به او داده است، فزونى مى بخشد، و البتّه هيچ نيرويى نيست، مگر از سوى خداوند.
315. الكافي عن حنان بن سدير الصيرفي: سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ: ... صَعِدَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله المِنبَرَ فَنَعى إلَيهِم نَفسَهُ، ثُمَّ قالَ: اُذَكِّرُ اللّهَ الوالِيَ مِن بَعدي عَلى اُمَّتي، إلّا تَرَحَّمَ [۶۳۲] عَلى جَماعَةِ المُسلِمينَ؛ فَأَجَلَّ كَبيرَهُم، ورَحِمَ ضَعيفَهُم، ووَقَّرَ عالِمَهُم، ولَم يَضُرَّ بِهِم فَيُذِلَّهُم، ولَم يُفقِرهُم فَيُكَفِّرَهُم، ولَم يَغلِق بابَهُ دونَهُم فَيَأكُلَ قَوِيُّهُم ضَعيفَهُم، ولَم يَخبِزهُم [۶۳۳] في بُعوثِهِم فَيَقطَعَ نَسلَ اُمَّتي.
ثُمَّ قالَ: قَد بَلَّغتُ ونَصَحتُ فَاشهَدوا.
وقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: هذا آخِرُ كَلامٍ تَكَلَّمَ بِهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى مِنبَرِهِ. [۶۳۴]
315. الكافى ـ به نقل از حنان بن سَدير صَيرفى ـ: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «... پيامبر صلى الله عليه و آله بر منبر رفت و خبر رحلت خويش را به مردم داد و سپس فرمود: به آن كسى كه پس از من بر امّتم فرمان روا شود، خداى را يادآور مى شوم كه زنهار بر جماعت مسلمانان رحم كند، و بزرگشان را گرامى بدارد، و بر ناتوانشان مهر آورَد، و دانشمندشان را ارج نهد، و به مسلمانان، زيان نزند كه [با اين كار،] خوارشان مى گرداند، و به فقرشان نكشاند كه به كفرشان مى كشاند، و درِ خود را بر روى آنان نبندد كه [اگر چنين كند،] قدرتمندشان ناتوان آنان را مى خورد، و در لشكركشى هايشان، آنها را به سختى نيفكند كه نسل امّتم را قطع مى كند و سپس فرمود: گواه باشيد كه من پيام را رسانيدم و راه نمايى و خيرخواهى نمودم».
امام صادق عليه السلام فرمود: «اين، آخرين سخنى بود كه پيامبر خدا بر منبرش فرمود».
316. الإمام الصادق عليه السلام: أحَبُّ الأَعمالِ إلَى اللّهِ تَعالى، رِفقُ الوالي وعَدلُهُ. [۶۳۵]
316. امام صادق عليه السلام: دوست داشتنى ترينِ كارها نزد خداى بزرگ، نرمش و دادگرى حكمران است.
317. الإمام الرضا عليه السلام: الإِمامُ الأَمينُ الرَّفيقُ، وَالوالِدُ الشَّفيقُ، وَالأَخُ الشَّقيقُ. [۶۳۶]
317. امام رضا عليه السلام: امام، درستكار و نرم خو و پدرى دلسوز و برادرى مهربان است.
ج ـ الاتِّصالُ المُباشِرُ بِالنّاسِ
ج ـ ارتباط مستقيم با مردم
318. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ما مِن إمامٍ يَغلِقُ بابَهُ دونَ ذَوِي الحاجَةِ وَالخَلَّةِ [۶۳۷] وَالمَسكَنَةِ، إلّا أغلَقَ اللّهُ أبوابَ السَّماءِ دونَ خَلَّتِهِ وحاجَتِهِ ومَسكَنَتِهِ. [۶۳۸]
318. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ پيشوايى نيست كه درِ خود را به روى نيازمندان و درويشان و مستمندان ببندد، مگر آن كه خداوند، درهاى آسمان را بر روى نياز و درويشى و مستمندىِ او فرو مى بندد.
319. عنه صلى الله عليه و آله: مَن وَلّاهُ اللّهُ عز و جل شَيئا من أمرِ المُسلِمينَ، فَاحتَجَبَ دونَ حاجَتِهِم وخَلَّتِهِم وفَقرِهِمُ، احتَجَبَ اللّهُ عَنهُ دونَ حاجَتِهِ وخَلَّتِهِ وفَقرِهِ. [۶۳۹]
319. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس خداوند عز و جل زمام امرى از امور مسلمانان را به دست او بسپارد و او مانع آن شود كه مردم نيازها و گرفتارى ها و نادارىِ خود را به گوش او برسانند، خداوند، مانع آن مى شود كه حاجت و نياز و نادارى اش، به درگاه او برسد.
320. عنه صلى الله عليه و آله: مَن وَلِيَ أمرا مِن أمرِ النّاسِ، ثُمَّ أغلَقَ بابَهُ دونَ المِسكينِ وَالمَظلومِ أو ذِي الحاجَةِ، أغلَقَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى دونَهُ أبوابَ رَحمَتِهِ عِندَ حاجَتِهِ وفَقرِهِ أفقَرَ ما يَكونُ إلَيها. [۶۴۰]
320. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس زمامدار امرى از امور مردم شود و درِ خود را بر روى مستمند و ستم ديده يا نيازمند ببندد، خداوند ـ تبارك و تعالى ـ نيز درهاى رحمت خود را در هنگام نيازمندى و فقرش، آن گاه كه بيشترين نياز را به اين رحمت دارد، بر روى او مى بندد.
321. عنه صلى الله عليه و آله: مَن وَلِيَ مِن أمرِ المُسلِمينَ شَيئا، فَاحتَجَبَ عَن ضَعَفَةِ المُسلِمينَ، احتَجَبَ اللّهُ عَنهُ يَومَ القِيامَةِ. [۶۴۱]
321. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس زمام كارى از كارهاى مسلمانان را به دست بگيرد و خود را از دسترس مسلمانان مستضعف به دور دارد، خداوند در روز رستاخيز، خويشتن را از دسترس او دور نگه مى دارد.
322. عنه صلى الله عليه و آله: يا أَيُّهَا النّاسُ، مَن وَلِيَ مِنكُم عَمَلاً فَحَجَبَ بابَهُ عَن ذي حاجَةِ المُسلِمينَ [۶۴۲]، حَجَبَهُ اللّهُ أن يَلِجَ [۶۴۳] بابَ الجَنَّةِ. [۶۴۴]
322. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هان، اى مردم! هر كس از شما متصدّى كارى شود و درِ خود را بر روى مسلمان نيازمند ببندد، خداوند، مانع او مى شود كه از درِ بهشت وارد گردد.
323. الإمام الباقر عليه السلام ـ فيما وَعَظ بِهِ عُمَرَ بنَ عَبدِ العَزيزِ ـ: يا عُمَرُ، وَافتَحِ الأَبوابَ، وَسَهِّلِ الحِجابَ [۶۴۵]، وَانصُرِ المَظلومَ، وَرُدَّ الظّالِمَ. [۶۴۶]
323. امام باقر عليه السلام ـ در اندرزهايش به عمر بن عبد العزيز ـ: اى عمر! درها را بگشاى، پرده ها را كنار بزن، ستم ديده را يارى كن و جلو ستمكار را بگير.
راجع: موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام: ج2 ص490 (القسم الخامس / الفصل السادس: السياسة الإجتماعية / الاتّصال المباشر بالناس).
ر. ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام: ج4 ص201 (بخش پنجم / فصل ششم: سياست هاى اجتماعى / ارتباط مستقيم با مردم).
د ـ تَقديمُ المُستَضعَفينَ
د ـ مقدّم داشتن مستضعفان
324. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ مِن كَلامٍ قالَهُ لِعَلِيٍّ عليه السلام لَمَّا استَعمَلَهُ عَلَى اليَمَنِ ـ: قَدِّمِ الوَضيعَ قَبلَ الشَّريفِ، وقَدِّمِ الضَّعيفَ قَبلَ القَوِيِّ. [۶۴۷]
324. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در سخنانى به على عليه السلام، در هنگامى كه او را بر يمن گماشت ـ: فرو دست را بر فرادست، مقدّم بدار، و ناتوان را بر زورمند.
325. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن عَهدِهِ الَّذي كَتَبَهُ لِلأَشتَرِ النَّخَعِيِّ لَمّا وَلّاهُ عَلى مِصرَ ـ: ثُمَّ اللّهَ اللّهَ فِي الطَّبَقَةِ السُّفلى مِنَ الَّذينَ لا حيلَةَ لَهُم؛ مِنَ المَساكينِ وَالمُحتاجينَ وأَهلِ البُؤسى [۶۴۸] وَالزَّمنى [۶۴۹]، فَإِنَّ في هذِهِ الطَّبَقَةِ قانِعا ومُعتَرّا [۶۵۰]، وَاحفَظ للّهِِ ما استَحفَظَكَ مِن حَقِّهِ فيهِم، وَاجعَل لَهُم قِسما مِن بَيتِ مالِكَ، وقِسما مِن غَلّاتِ [۶۵۱] صَوافِي [۶۵۲] الإِسلامِ في كُلِّ بَلَدٍ، فَإِنَّ لِلأَقصى مِنهُم مِثلَ الَّذي لِلأَدنى، وكُلٌّ قَدِ استُرعيتَ حَقَّهُ، ولا يَشغَلَنَّكَ عَنهُم بَطَرٌ، فَإِنَّكَ لا تُعذَرُ بِتَضييعِكَ التّافِهَ لِاءِحكامِكَ الكَثيرَ المُهِمَّ؛ فَلا تُشخِص هَمَّكَ عَنهُم، ولا تُصَعِّر [۶۵۳] خَدَّكَ لَهُم.
وتَفَقَّد اُمورَ مَن لا يَصِلُ إلَيكَ مِنهُم مِمَّن تَقتَحِمُهُ العُيونُ، وتُحَقِّرُهُ الرِّجالُ؛ فَفَرِّغ لِاُولئِكَ ثِقَتَكَ مِن أهلِ الخَشيَةِ وَالتَّواضُعِ، فَليَرفَع إلَيكَ اُمورَهُم، ثُمَّ اعمَل فيهِم بِالإِعذارِ إلَى اللّهِ يَومَ تَلقاهُ، فَإِنَّ هؤُلاءِ مِن بَينِ الرَّعِيَّةِ أحوَجُ إلَى الإِنصافِ مِن غَيرِهِم، وكُلٌّ فَأَعذِر إلَى اللّهِ في تَأدِيَةِ حَقِّهِ إلَيهِ.
وتَعَهَّد أهلَ اليُتمِ وذَوِي الرِّقَّةِ فِي السِّنِّ مِمَّن لا حيلَةَ لَهُ، ولا يَنصِبُ لِلمَسأَلَةِ نَفسَهُ، وذلِكَ عَلَى الوُلاةِ ثَقيلٌ، وَالحَقُّ كُلُّهُ ثَقيلٌ؛ وقَد يُخَفِّفُهُ اللّهُ عَلى أقوامٍ طَلَبُوا العاقِبَةَ فَصَبَّروا أنفُسَهُم، وَوَثَقوا بِصِدقِ مَوعودِ اللّهِ لَهُم. [۶۵۴]
325. امام على عليه السلام ـ در نامه اش به مالك اَشتر، آن گاه كه او را بر مصر گماشت ـ: ديگر، آن كه در باره طبقه فرودستِ درمانده، همچون مستمندان و نيازمندان و بينوايان و رنجوران، همواره خداى را در نظر بدار؛ زيرا در ميان اين طبقه، تهى دستانى هستند كه دست به سوى اين و آن مى گشايند و يا بدون آن كه درخواستى كنند، نشان مى دهند كه نيازمندند، و عدّه اى هم روى گدايى ندارند. [۶۵۵]
حقّ آنان را ـ كه خداوند عز و جلپاسداشت آن را از تو خواسته است ـ، پاس بدار و بخشى از بيت المالت را و بهره اى از غلّاتِ اراضىِ بازمانده براى دولت [۶۵۶] اسلامى هر شهر و آبادى را براى آنان قرار ده؛ زيرا دورترينِ آنان، همانند نزديك ترينشان سهم مى برد، و تو مسئول پاسدارى از حقّ او هستى، و مبادا سرمستى[از نعمت يا قدرت]، تو را از رسيدگى به اين طبقه باز بدارد؛ چرا كه نگهدارى از چيزى بسيار و مهم، عذر موجّهى براى تو در فرو نهادن امرى ناچيز، نخواهد بود. بنا بر اين، همواره در انديشه مشكلات اين طبقه باش و متكبّرانه از آنان رخ متاب.
و به امور كسانى از آنان كه به تو دسترس ندارند و در نگاه ها خُرد مى آيند و مردم، آنان را بى مقدار مى پندارند، رسيدگى كن و براى اين كار، كسى را كه مورد اعتماد توست و خدا ترس و فروتن است، بگمار تا احوال آنان را به تو گزارش دهد. آن گاه، در باره آنان، آن گونه رفتار كن كه در روزى كه خدا را ملاقات مى كنى، عذرت را بپذيرد؛ چرا كه اين دسته از مردم، بيش از ديگران به دادگرى نيازمندند. و با گزاردن حقّ هر كس، در پيشگاه خداوند عز و جلعذر و حجّتى داشته باش.
به يتيمان و سال خوردگانى كه دستشان از همه جا كوتاه است و دست خواهش به سوى كسى دراز نمى كنند، توجّه كن، و اين، بر حكمرانان گران است، و البتّه حق هميشه گران است؛ ولى خداوند، آن را بر مردمانى كه طالب آخرت اند و در اين راه سخت مى شكيبند و به راست بودنِ وعده اى كه خداوند به آنان داده است، اطمينان دارند، سبك مى گرداند.
326. الكافي عن حبيب بن أبي ثابت: جاءَ إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام عَسَلٌ وتينٌ مِن هَمَدانَ وحُلوانَ، فَأَمَرَ العُرَفاءَ [۶۵۷] أن يَأتوا بِاليَتامى، فَأَمكَنَهُم مِن رُؤوسِ الأَزقاقِ [۶۵۸] يَلعَقونَها وهُوَ يُقَسِّمُها لِلنّاسِ قَدَحا قَدَحا، فَقيلَ لَهُ: يا أَميرَ المُؤمِنينَ ما لَهُم يَلعَقونَها؟
فَقالَ: إنَّ الإِمامَ أبُو اليَتامى، وإنّما ألعَقتُهُم هذا بِرِعايَةِ الآباءِ. [۶۵۹]
326. الكافى ـ به نقل از حبيب بن ابى ثابت ـ: براى امير مؤمنان عليه السلام، از هَمِدان و حُلوان، [۶۶۰] عسل و انجير آمد. ايشان به كارگزاران قبايل فرمود تا يتيمان را بياورند. آن گاه، سرِ خيك هاى عسل را به دست آنان داد تا بليسند و خود، عسل ها را كاسه كاسه ميان مردم تقسيم مى كرد. به ايشان گفته شد: اى امير مؤمنان! چرا اينان سرِ خيك ها را مى ليسند؟
فرمود: «امام، پدر يتيمان است و من به صورتى كه پدران، مراعات[كودكان خود را] مى كنند، گفتم اينها را بليسند».
ه ـ تَخصيصُ وَقتٍ لِذَوِي الحاجاتِ
ه ـ اختصاص دادن وقت به نيازمندان
327. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن وَلِيَ مِن أمرِ المُسلِمينَ شَيئا، لَم يَنظُرِ اللّهُ لَهُ في حاجَةٍ، حَتّى يَنظُرَ في حاجاتِهِم ويُؤَدِّيَ إلَيهِم حُقوقَهُم. [۶۶۱]
327. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس متصدّى امرى از امور مسلمانان شود، خداوند به هيچ حاجت او توجّه نمى كند، تا آن گاه كه وى به نيازهاى مردم رسيدگى كند و حقوق آنان را بگزارد.
328. الإمام الحسين عليه السلام: سَأَلتُ أبي عَن دُخولِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، فَقالَ: كانَ دُخولُهُ لِنَفسِهِ مَأذونا لَهُ في ذلِكَ، فَكانَ إذا أوى إلى مَنزِلِهِ جَزَّأَ دُخولَهُ ثَلاثَةَ أجزاءٍ: جُزءا للّهِِ، وجُزءا لِأَهلِهِ، وجُزءا لِنَفسِهِ.
ثُمَّ جَزَّأَ جُزأَهُ بَينَهُ وبَينَ النّاسِ، فَيَسرُدُ [۶۶۲] ذلِكَ عَلَى العامَّةِ بِالخاصَّةِ، ولا يَدَّخِرُ عَنهُم شَيئا، وكانَ مِن سيرَتِهِ في جُزءِ الأُمَّةِ إيثارُ أهلِ الفَضلِ نادِيَهُ، وقِسمُهُ عَلى قَدرِ فَضلِهِم فِي الدّينِ، فَمِنهُم ذُو الحاجَةِ ومِنهُم ذُو الحاجَتَينِ، ومِنهُم ذُو الحَوائِجِ، فَيَتَشاغَلُ بِهِم ويَشغَلُهُم فيما أصلَحَهُم وَالأُمَّةَ مِن مَسأَلَتِهِ عَنهُم، وإخبارِهِم بِالَّذي يَنبَغي لَهُم، ويَقولُ: لِيُبلِغِ الشاهِدُ الغائِبَ، وأبلِغوني حاجَةَ مَن لا يَستطيعُ إبلاغي حاجَتَهُ، فَإِنَّهُ مَن أبلَغَ سُلطانا حاجَةَ مَن لا يَستَطيعُ إبلاغَها إيّاهُ، ثَبَّتَ اللّهُ قدَمَيهِ يَومَ القِيامَةِ. [۶۶۳]
328. امام حسين عليه السلام: از پدرم در باره ورود پيامبر صلى الله عليه و آله [به خانه اش] پرسيدم. فرمود: «ورود او، در اختيار خودش بود و هر زمان كه مى خواست، وارد مى شد. و چون به منزلش مى رفت، اوقاتش را به سه بخش تقسيم مى كرد: يك بخش براى خدا (عبادت و نيايش)، يك بخش براى خانواده اش، و يك بخش براى خودش. آن گاه، بخش مربوط به خويشتن را ميان خود و مردم قسمت مى كرد و آن را از طريق خواص، به توده مردم منتقل مى ساخت [۶۶۴] و چيزى را از آنان دريغ نمى ورزيد.
در قسمت مربوط به امّت، روش ايشان چنين بود كه اهل فضل را در انجمنش مقدّم مى داشت و به هر يك، به فراخور فضل و منزلت دينى اى كه داشت، زمانى را تخصيص مى داد. برخى از آنان يك حاجت و كار داشتند، برخى دو حاجت، و برخى چند حاجت. پس ايشان آن طور كه صلاح آنان و امّت بود، به خواسته هايشان رسيدگى مى كرد و در خورِ آنان، مطالبى را بيان مى داشت و مى فرمود: حاضران به غايبان برسانند و [مى فرمود: ] حاجت كسى را كه نمى تواند حاجتش را به من برساند، به من برسانيد؛ زيرا هر كس حاجت كسى را كه نمى تواند آن را به زمامدار برساند، به گوش او برساند، خداوند، گام هايش را در روز رستاخيز استوار مى دارد».
329. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن عَهدِهِ الَّذي كَتَبَهُ لِلأَشتَرِ النَّخَعِيِّ لَمّا وَلّاهُ عَلى مِصرَ ـ: اِجعَل لِذَوِي الحاجاتِ مِنكَ قِسما تُفَرِّغُ لَهُم فيهِ شَخصَكَ، وتَجلِسُ لَهُم مَجلِسا عامّا فَتَتَواضَعُ فيهِ للّهِِ الَّذي خَلَقَكَ، وتُقعِدُ عَنهُم جُندَكَ وأعوانَكَ مِن أحراسِكَ وَشُرَطِكَ، حَتّى يُكَلِّمَكَ مُتَكَلِّمُهُم غَيرَ مُتَتَعتِعٍ [۶۶۵]، فَإِنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ في غَيرِ مَوطِنٍ: «لَن تُقَدَّسَ اُمَّةٌ لا يُؤخَذُ لِلضَّعيفِ فيها حَقُّهُ مِنَ القَوِيِّ غَيرَ مُتَتَعتِعٍ». [۶۶۶]
329. امام على عليه السلام ـ در نامه اش به مالك اشتر، آن گاه كه او را بر حكومت مصر گماشت ـ: براى كسانى كه به تو نياز دارند، وقتى اختصاص ده كه در آن، فارغ از هر كارى ديگر، به مشكلات آنان رسيدگى كنى، و در مجلسى عمومى با ايشان بنشين، و در آن، براى خداوندى كه تو را آفريده است، فروتنى نما و سربازان و يارانت را ـ كه از نگهبانان و پاسدارانت هستند ـ از آنان دور بدار تا هر كس خواست سخن بگويد، بى ترس و اضطراب، سخنانش را بر زبان آورد؛ زيرا من از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بارها شنيدم كه مى فرمود: «ملّتى كه در ميانشان حقّ ناتوان، بدون ترس و اضطراب، از قدرتمند گرفته نشود، هرگز روى سعادت را نمى بيند».
و ـ مُلازَمَةُ النُّصحِ
و ـ خيرخواهى
330. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أيُّما والٍ وَلِيَ شَيئا مِن أمرِ اُمَّتي، فَلَم يَنصَح لَهُم ويَجتَهِد لَهُم كَنَصيحَتِهِ وجَهدِهِ لِنَفسِهِ، كَبَّهُ اللّهُ [۶۶۷] عَلى وَجهِهِ يَومَ القِيامَةِ فِي النّارِ. [۶۶۸]
330. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر حكمرانى كه متصدّىِ امرى از امور امّت من شود و همچنان كه خير و صلاح خود را مى خواهد و براى خود تلاش مى كند، براى آنان خيرخواهى و تلاش نكند، خداوند در روز رستاخيز، او را در آتش سرنگون مى سازد.
331. عنه صلى الله عليه و آله: ما مِن أميرٍ يَلي أمرَ المُسلِمينَ ثُمَّ لا يَجهَدُ لَهُم ويَنصَحُ، إلّا لَم يَدخُل مَعَهُمُ الجَنَّةَ. [۶۶۹]
331. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر فرمان روايى كه زمامدار مسلمانان شود و براى آنان تلاش و خيرخواهى نكند، هرگز با ايشان وارد بهشت نمى شود.
332. عنه صلى الله عليه و آله: وَيلٌ لِلرّاعي مِنَ الرَّعِيَّةِ، إلّا والِيا يَحوطُهُم مِن وَرائِهِم بِالنَّصيحَةِ. [۶۷۰]
332. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: واى بر حكمران، از بابت [حقوق] مردم! مگر آن حكمرانى كه خيرخواهانه، از [حقوق] مردم، پاسدارى و پشتيبانى كند.
333. عنه صلى الله عليه و آله: ما مِن عَبدٍ يَستَرعيهِ اللّهُ رَعِيَّةً فَلَم يُحِطها بِنُصحِهِ، إلّا لَم يَجِد رائِحَةَ الجَنَّةِ. [۶۷۱]
333. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر بنده اى كه خداوند، او را سرپرست مردمى قرار دهد و او خيرخواهانه از آنان حمايت نكند، قطعا بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد.
334. عنه صلى الله عليه و آله: ما مِن اُمَّتي أحَدٌ وَلِيَ مِن أمرِ المُسلِمينَ شَيئا، لَم يَحفَظهُم بِما يَحفَظُ بِهِ نَفسَهُ وأهلَهُ، إلّا لَم يَجِد رائِحَةَ الجَنَّةِ. [۶۷۲]
334. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر فردى از امّت من كه متصدّى چيزى از امور مسلمانان شود و همچنان كه از خود و خانواده اش نگهدارى مى كند، از آنان نگهدارى نكند، بوى بهشت را نخواهد يافت.
335. عنه صلى الله عليه و آله: أيُّما راعٍ استُرعِيَ رَعِيَّةً فَلَم يَحفَظها بِالأَمانَةِ وَالنَّصيحَةِ، ضاقَت عَلَيهِ رَحمَةُ اللّهِ الَّتي وَسِعَت كُلَّ شَيءٍ. [۶۷۳]
335. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس كه نگهدارى از رعيّتى به او سپرده شود و او با امانت و خيرخواهى از آنان نگهدارى نكند، رحمت خداوند ـ با اين كه بر همه چيز گسترده است ـ بر او تنگ مى شود.
ز ـ مُجانَبَةُ الغِشِّ وَالخِيانَةِ
ز ـ دورى از فريب و خيانت
336. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أيُّما والٍ باتَ غاشّا لِرَعِيَّتِهِ، حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ الجَنَّةَ. [۶۷۴]
336. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر حكمرانى كه شب را در انديشه ناراستى با شهروندانش (عوام فريبى) به سر ببرد، خداوند، بهشت را بر او حرام مى گرداند.
337. عنه صلى الله عليه و آله: ما مِن وَالٍ يَلي رَعِيَّةً مِن المُسلِمينَ فَيَموتُ وهُوَ غاشٌّ لَهُم، إلّا حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ الجَنَّةَ. [۶۷۵]
337. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ كس نيست كه بر مردمى از مسلمانان حاكم شود و در حال ناراستى كردن (نيرنگبازى) نسبت به آنان از دنيا برود، مگر آن كه خداوند، بهشت را بر او حرام مى گرداند.
338. عنه صلى الله عليه و آله: أيُّما راعٍ استُرعِيَ رَعِيَّةً فَغَشَّها، فَهُوَ فِي النّارِ. [۶۷۶]
338. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس حكمرانى بر مردمى به وى سپرده شود و او با آنان ناراستى (نيرنگ) كند، چنين كسى در آتش است.
339. عنه صلى الله عليه و آله: مَنِ استُرعِيَ رَعِيَّةً فَغَشَّها، لَقِيَ رَبَّهُ وهُوَ عَلَيهِ غَضبانُ. [۶۷۷]
339. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس سرپرستىِ مردمى به او سپرده شود و او به آنان ناراستى (خيانت) ورزد، پروردگارش را در حالى ديدار مى كند كه از او خشمگين است.
340. عنه صلى الله عليه و آله: مِن أخوَنِ الخِيانَةِ تِجارَةُ الوالي في رَعِيَّتِهِ [۶۷۸]. [۶۷۹]
340. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: از بدترينْ خيانت ها، تجارت كردنِ حكمران با شهروندان خويش است. [۶۸۰]
341. عنه صلى الله عليه و آله: إنّي لَعَنتُ ثَلاثَةً، فَلَعَنَهُمُ اللّهُ تَعالى: الإِمامُ يَتَّجِرُ في رَعِيَّتِهِ... [۶۸۱]. [۶۸۲]
341. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من سه كس را لعنت كردم، و خداى متعال هم لعنتشان فرمود: پيشوايى كه با شهروندانش تجارت كند [۶۸۳].…
ح ـ قَضاءُ دَينِ المُعسِرِ
ح ـ پرداخت بدهى تنگ دستان
342. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن تَرَكَ مالاً فَلِوَرَثَتِهِ، ومَن تَرَكَ كَلّاً [۶۸۴] فَإِلَينا. [۶۸۵]
342. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس مالى بر جاى بگذارد، از آنِ وارثان اوست، و هر كس عائله اى بر جاى بگذارد، بر عهده ماست. [۶۸۶]
343. عنه صلى الله عليه و آله: ما مِن غَريمٍ ذَهَبَ بِغَريمِهِ إلى والٍ مِن وُلاةِ المُسلِمينَ وَاستَبانَ لِلوالي عُسرَتُهُ، إلّا بَرِئَ هذَا المُعسِرُ مِن دَينِهِ، وصارَ دَينُهُ عَلى والِي المُسلِمينَ فيما في يَدَيهِ مِن أموالِ المُسلِمينَ. [۶۸۷]
343. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر بدهكارى كه بدهىِ خويش را نزد حكمرانى از حكمرانان مسلمانان ببرد و تنگ دستىِ او براى حكمران ثابت شود، آن بدهكار از بدهكارى اش تبرئه مى شود و بدهىِ او، بر عهده حكمران مسلمانان خواهد بود و بايد آن را از بيت المال مسلمانان كه در اختيار اوست، پرداخت كند.
344. عنه صلى الله عليه و آله ـ أنَّهُ كانَ يَقولُ ـ: أنَا أولى بِكُلِّ مُؤمِنٍ مِن نَفسِهِ، مَن تَرَكَ مالاً فَلِأَهلِهِ، ومَن تَرَكَ دَينا أو ضَياعا [۶۸۸] فَإِلَيَّ وعَلَيَّ. [۶۸۹]
344. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ بارها مى فرمود ـ: من در كار هر مؤمنى، از خودِ او سزاوارترم. هر كس مالى بر جاى بگذارد، از آنِ خانواده اوست، و هر كس بدهى يا عائله اى بر جاى نهد، به من مربوط مى شود و [مسئوليت آن] بر عهده من است.
345. عنه صلى الله عليه و آله ـ أنَّهُ كانَ يَقولُ ـ: أنَا أولى بِكُلِّ مُؤمِنٍ مِن نَفسِهِ، فَأَيُّما رَجُلٍ ماتَ وتَرَكَ دَينا فَإِلَيَّ، ومَن تَرَكَ مالاً فَلِوَرَثَتِهِ. [۶۹۰]
345. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ بارها مى فرمود ـ: من در كار هر مؤمنى، از خود او سزاوارترم. بنا بر اين، هر مردى بميرد و قرضى بر جاى نهد، [پرداخت آن] بر عهده من است، و هر كس مالى بر جاى نهد، از آنِ وارثان اوست.
346. عنه صلى الله عليه و آله: ما مِن مُؤمِنٍ إلّا وأنَا أولى بِهِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ، اِقرَؤوا إن شِئتُم: «النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» [۶۹۱]، فَأَيُّما مُؤمِنٍ ماتَ وتَرَكَ مالاً فَليَرِثهُ عَصَبَتُهُ مَن كانوا، ومَن تَرَكَ دَينا أو ضَياعا فَليَأتِني فَأَنَا مَولاهُ. [۶۹۲]
346. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هيچ مؤمنى نيست، مگر آن كه من در دنيا و آخرت در كارِ او سزاوارترم. اگر خواستيد، [در قرآن] بخوانيد: «پيامبر، در كارِ مؤمنان، از خود آنان سزاوارتر است». پس هر مؤمنى بميرد و مالى بر جاى نهد، بازماندگان او ـ هر كه باشند ـ وارث آن اند، و هر كس بدهى يا عائله اى بر جاى نهاد، نزد من آيد؛ زيرا من سرپرست او هستم.
347. مسند ابن حنبل عن أبي هريرة: كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذا شَهِدَ جَنازَةً سَأَلَ: هَل عَلى صاحِبِكُم دَينٌ؟ فَإِن قالوا: نَعَم، قالَ: هَل لَهُ وَفاءٌ؟ فَإِن قالوا: نَعَم، صَلّى عَلَيهِ، و إن قالوا: لا، قالَ: صَلّوا عَلى صاحِبِكُم.
فَلَمّا فَتَحَ اللّهُ عز و جل عَلَيهِ الفُتوحَ، قالَ: أنَا أولى بِالمُؤمِنينَ مِن أنفُسِهِم، فَمَن تَرَكَ دَينا فَعَلَيَّ، ومَن تَرَكَ مالاً فَلِوَرَثَتِهِ. [۶۹۳]
347. مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابو هريره ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله هر گاه بر جنازه اى حاضر مى شد، مى پرسيد: «آيا اين ميّت شما، بدهى داشته است؟». اگر مى گفتند: آرى، مى فرمود: «آيا پرداخت كرده است؟» و اگر مى گفتند: آرى، بر او نماز مى خواند، و اگر مى گفتند: خير، مى فرمود: «خود، بر مرده تان نماز بخوانيد».
امّا پس از آن كه خداوند عز و جل فتوحات را نصيب ايشان كرد [و غنايمى به دست آمد]، فرمود: «من به مؤمنان، از خودشان صاحبْ اختيارترم. پس هر كس بدهى بر جاى بگذارد، بر عهده من است، و هر كس مالى بر جاى نهد، از آنِ وارثان اوست».
348. الإمام الصادق عليه السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: أيُّما مُؤمِنٍ أو مُسلِمٍ ماتَ وتَرَكَ دَينا لَم يَكُن في فَسادٍ و لا إسرافٍ، فَعَلَى الإِمامِ أن يَقضِيَهُ، فَإِن لَم يَقضِهِ فَعَلَيهِ إثمُ ذلِكَ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ و تَعالى يَقولُ: «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ» [۶۹۴] الآيَةُ... فَهُوَ مِنَ الغارِمينَ [۶۹۵]، ولَهُ سَهمٌ عِندَ الإِمامِ، فَإِن حَبَسَهُ فَإِثمُهُ عَلَيهِ. [۶۹۶]
348. امام صادق عليه السلام: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هر مؤمنى يا مسلمانى كه بميرد و قرضى داشته باشد، به شرط آن كه از بابت فساد يا اسراف نباشد، بر پيشواست كه آن را بپردازد و اگر نپردازد، گناهش به گردن اوست. خداوند ـ تبارك و تعالى ـ مى فرمايد: «صدقات در حقيقت، از آنِ فقيران و مستمندان و... بدهكاران است» و چنين كسى، از جمله بدهكاران است و در نزد پيشوا سهمى دارد. پس اگر [پيشوا] آن را نگه دارد، گناهش بر اوست.
349. تفسير القمّي: قالَ عليه السلام: مَن كانَ لَهُ عَلى رَجُلٍ مالٌ أخَذَهُ ولَم يُنفِقهُ في إسرافٍ أو في مَعصِيَةٍ، فَعَسَرَ عَلَيهِ أن يَقضِيَهُ، فَعَلى مَن لَهُ المالُ أن يُنظِرَهُ حَتّى يَرزُقَهُ اللّهُ فَيَقضِيَهُ، وإن كانَ الإِمامُ العادِلُ قائِما فَعَلَيهِ أن يَقضِيَ عَنهُ دَينَهُ، لِقَولِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «مَن تَرَكَ مالاً فَلِوَرَثَتِهِ، ومَن تَرَكَ دَينا أو ضَياعا فَعَلَى الإِمامِ ما ضَمِنَهُ الرَّسولُ». [۶۹۷]
349. تفسير القمّى: امام عليه السلام فرمود: «هر كس از مردى پولى طلبكار است كه از او قرض گرفته، امّا [آن مرد،] آن را به اسراف يا در راه گناه خرج نكرده و نمى تواند آن را به او برگرداند، صاحب مال بايد به وى مهلت دهد تا آن كه خداوند عز و جل براى او گشايش دهد و او بدهى اش را پرداخت كند، و اگر پيشواى دادگر بر سرِ كار باشد، بر عهده اوست كه بدهىِ وى را بپردازد؛ زيرا پيامبر خدا فرموده است: هر كس مالى را از خود بر جاى بگذارد، از آنِ وارثان اوست، و هر كس بدهى يا عائله اى بر جاى نهد، بر پيشواست [پرداختنِ] آنچه پيامبر ضمانت كرده است».
350. الكافي عن سفيان بن عيينة عن الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ: «أنَا أولى بِكُلِّ مُؤمِنٍ مِن نَفسِهِ، وعَلِيٌّ أولى بِهِ مِن بَعدي».
فَقيلَ لَهُ: ما مَعنى ذلِكَ؟ فَقالَ: قَولُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله: مَن تَرَكَ دَينا أو ضَياعا فَعَلَيَّ، ومَن تَرَكَ مالاً فَلِوَرَثَتِهِ، فَالرَّجُلُ لَيسَت لَهُ عَلى نَفسِهِ وِلايَةٌ إذا لَم يَكُن لَهُ مالٌ، ولَيسَ لَهُ عَلى عِيالِهِ أمرٌ وَلا نَهيٌ إذا لَم يُجرِ عَلَيهِمُ النَّفَقَةَ، وَالنَّبِيُّ وأميرُ المُؤمِنينَ عليهماالسلام ومَن بَعدَهُما ألزَمَهُم هذا.
فَمِن هُناكَ صاروا أولى بِهِم مِن أنفُسِهِم، وما كانَ سَبَبُ إسلامِ عامَّةِ اليَهودِ إلّا مِن بَعدِ هذَا القَولِ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وإنَّهُم أمِنوا عَلى أنفُسِهِم وعَلى عِيالاتِهِم. [۶۹۸]
350. الكافى ـ به نقل از سُفيان بن عُيَينه ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من نسبت به هر مؤمنى، از خود او سزاوارترم و پس از من، على به او سزاوارتر است».
به امام صادق عليه السلام گفته شد: معناى اين سخن چيست؟
فرمود: «اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه: هر كس بميرد و بدهى يا عائله اى [بى سرپرست] بر جاى بگذارد، بر عهده من است و هر كس بميرد و مالى بر جاى نهد، از آنِ وارثان اوست. پس هر گاه مردى مالى نداشته باشد، بر خود ولايتى [و قدرت تصرّف] ندارد و هر گاه هزينه عائله خويش را نپردازد، بر آنان اختيار امر و نهى نيز ندارد، و پيامبر صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام و امامان پس از آن دو، ملزم به آن (تأمين مخارج عائله اش) هستند.
از اين جاست كه ايشان از خود آنان، به آنان سزاوارترند. علّت اسلام آوردن عامّه يهود هم چيزى جز همين سخن پيامبر خدا نبود؛ چرا كه نسبت به خود و خانواده هايشان، آسوده خاطر گشتند».
351. الإمام الرضا عليه السلام: المُغرَمُ إذا تَدَيَّنَ ـ أو استَدانَ ـ [۶۹۹] في حَقٍّ، اُجِّلَ سَنَةً، فَإِنِ اتّسَعَ وإلّا قَضى عَنهُ الإِمامُ مِن بَيتِ المالِ. [۷۰۰]
351. امام رضا عليه السلام: به بدهكار، هر گاه در راهى درست قرض كرده باشد، يك سال مهلت داده مى شود، بلكه برايش گشايشى پيدا شود، وگر نه، پيشوا، بدهى او را از بيت المال مى پردازد.
352. الإمام الصادق عليه السلام: مَن ماتَ وتَرَكَ دَينا فَعَلَينا دَينُهُ، وإلَينا عِيالُهُ، ومَن ماتَ وتَرَكَ مالاً فَلِوَرَثَتِهِ، ومَن ماتَ ولَيسَ لَهُ مَوالٍ [۷۰۱] فَمالُهُ مِنَ الأَنفالِ [۷۰۲]. [۷۰۳]
352. امام صادق عليه السلام: هر كس بميرد و بدهى اى داشته باشد، بدهى اش بر عهده ماست، و بازماندگانش به ما مراجعه كنند، و هر كس بميرد و مالى بر جاى نهد، از آنِ وارثان اوست، و هر كس بميرد و وارثى نداشته باشد، دارايىِ او از انفال است [كه در اختيار امام قرار مى گيرد].
353. الإمام الكاظم عليه السلام: مَن طَلَبَ هَذَا الرِّزقَ مِن حِلِّهِ لِيَعودَ بِهِ عَلى نَفسِهِ وعِيالِهِ، كانَ كَالمُجاهِدِ في سَبيلِ اللّهِ عز و جل، فَإِن غُلِبَ عَلَيهِ فَليَستَدِن عَلَى اللّهِ وعَلى رَسولِهِ ما يَقوتُ بِهِ عِيالَهُ، فَإِن ماتَ ولَم يَقضِهِ كانَ عَلَى الإِمامِ قَضاؤُهُ، فَإِن لَم يَقضِهِ كانَ عَلَيهِ وِزرُهُ، إنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ: «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا» إلى قَولِهِ: «وَالْغَارِمِينَ» فَهُوَ فَقيرٌ مِسكينٌ مُغرَمٌ. [۷۰۴]
353. امام كاظم عليه السلام: هر كس اين روزى را از راه حلالش بجويد تا خرج خود و خانواده اش كند، همانند مجاهدِ در راه خداست. و اگر تنگ دست شد، به حساب خدا و پيامبر او، به اندازه خوراك خانواده خود، قرض كند و چنانچه مُرد و بدهى اش را پرداخت نكرد، امام بايد آن را بپردازد و اگر نپرداخت، گناهش بر اوست. خداوند عز و جلمى فرمايد: «صدقات، در حقيقت، از آنِ فقيران و مستمندان و تحصيل داران آنها... و بدهكاران است» و چنين كسى، فقير و مستمند و بدهكار است.
راجع: موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام: ج2 ص481 (القسم الخامس / الفصل السادس: السياسة الاجتماعية).
ر. ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام: ج4 ص183 (بخش پنجم / فصل ششم: سياست هاى اجتماعى).
9 / 4: ما يَجِبُ عَلَى الإِمامِ في مُكافَحَةِ الفَسادِ
9 / 4: وظيفه امام در مبارزه با فساد
أ ـ تَنمِيَةُ العِلمِ وَالثَّقافَةِ
الف ـ توسعه دانش و فرهنگ
354. الإمام عليّ عليه السلام: عَلَى الإِمامِ أن يُعَلِّمَ أهلَ وِلايَتِهِ حُدودَ الإِسلامِ وَالإيمانِ. [۷۰۵]
354. امام على عليه السلام: بر پيشواست كه حدود [احكام و تعاليم] اسلام و ايمان را به مردمِ تحت حكومت خويش بياموزد.
355. عنه عليه السلام: إنَّ حَقَّكُم عَلَيَّ النَّصيحَةُ لَكُم ما صَحِبتُكُم، وَالتَّوفيرُ عَلَيكُم، وَتَعليمُكُم كَي لا تَجهَلوا، وتَأديبُكُم كَي تَعلَموا، فَإِن يُرِدِ اللّهُ بِكُم خَيرا تَنزِعوا عَمّا أكرَهُ وتَرجِعوا إلى ما اُحِبُّ، تَنالوا ما تُحِبّونَ وتُدرِكوا ما تَأمَلونَ. [۷۰۶]
355. امام على عليه السلام: حقّ شما بر من، اين است كه تا وقتى با شمايم [و حاكم شما هستم]، خيرخواه شما باشم و حقّ شما را به كمال بپردازم و شما را آموزش دهم تا نادان نمانيد و ادبتان آموزم تا دانا شويد. پس اگر خداوند، برايتان خيرى خواست، از آنچه من ناخوش مى دارم، باز ايستيد و به آنچه مى خواهم، باز آييد تا به آنچه دوست داريد، دست يابيد و به آرزويتان برسيد.
356. عنه عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ ـ: أيُّهَا النّاسُ، إنَّ لي عَلَيكُم حَقّا ولَكُم عَلَيَّ حَقٌّ، فَأَمّا حَقُّكُم عَلَيَّ فَالنَّصيحَةُ لَكُم، وتَوفيرُ فَيئِكُم عَلَيكُم، وتَعليمُكُم كَي لا تَجهَلوا، وتَأديبُكُم كَيما تَعلَموا. [۷۰۷]
356. امام على عليه السلام ـ در سخنرانى اى از ايشان ـ: اى مردم! مرا بر شما حقّى است و شما را نيز بر من حقّى. حقّ شما بر من، اين است كه خيرخواه شما باشم و بيت المالتان را به طور كامل، ميانتان تقسيم كنم، و شما را آموزش دهم تا نادان نمانيد و ادبتان آموزم تا دانا شويد.
357. عنه عليه السلام ـ في كِتابِهِ إلى قُثَمِ بنِ العَبّاسِ وهُوَ عامِلُهُ عَلى مَكَّةَ ـ: أمّا بَعدُ، فَأَقِم لِلنّاسِ الحَجَّ وذَكِّرهُم بِأَيَّامِ اللّهِ، وَاجلِس لَهُمُ العَصرَينِ، فَأَفتِ المُستَفتِيَ، وعَلِّمِ الجاهِلَ، وذاكِرِ العالِمَ. [۷۰۸]
357. امام على عليه السلام ـ در نامه ايشان به قُثَم بن عبّاس، كارگزار خود در مكّه ـ: امّا بعد، حج را براى مردم برگزار كن و روزهاى خدا را به يادشان بياور و در بامداد و شامگاه، براى آنان جلوس كن و به استفتا كنندگان فتوا بده، و نادانان را بياموز و با دانشمندان به گفتگو بپرداز.
ب ـ مُكافَحَةُ الاِستِكبارِ
ب ـ مبارزه با روحيه استكبارى
358. الإمام عليّ عليه السلام: مِن أسخَفِ حالاتِ الوُلاةِ عِندَ صالِحِ النّاسِ، أن يُظَنَّ بِهِم حُبُّ الفَخرِ، ويوضَعَ أمرُهُم عَلَى الكِبرِ. [۷۰۹]
358. امام على عليه السلام: از سخيف ترين حالات حكمرانان در نزد مردمان نيك، آن است كه گمان برده شود آنان دوستدار خودستايى اند، و رفتارشان بر تكبّر حمل شود.
359. عنه عليه السلام: مَنِ اختالَ [۷۱۰] في وِلايَتِهِ، أبانَ عَن حَماقَتِهِ. [۷۱۱]
359. امام على عليه السلام: هر كه در حكومتش دچار تكبّر شود، از حماقت خويش پرده برداشته است.
360. عنه عليه السلام: مَن تَكَبَّرَ في وِلايَتِهِ، كَثُرَ عِندَ عَزلِهِ ذِلَّتُهُ. [۷۱۲]
360. امام على عليه السلام: هر كس در حكومتش متكبّرانه رفتار كند، در هنگام بركنارى اش، خوارى بسيار مى بيند.
361. عنه عليه السلام: التَّكَبُّرُ فِي الوِلايَةِ، ذُلٌّ فِي العَزلِ. [۷۱۳]
361. امام على عليه السلام: تكبّر ورزيدن در زمان حكومت، مايه خوارى در هنگام بركنار شدن است.
ج ـ مُكافَحَةُ الاِستِئثارِ
ج ـ مبارزه با انحصارطلبى (ويژه خوارى)
362. تفسير القمّي عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في ذِكرِ أشراطِ السّاعَةِ لِأَصحابِهِ في حَجَّةِ الوَداعِ وفيهِم سَلمانُ ـ: ... يا سَلمانُ، فَعِندَها يَليهِم أقوامٌ، إن تَكَلَّموا قَتَلوهُم، وإن سَكَتُوا استَباحوا حَقَّهُم لِيَستَأثِروا [۷۱۴] أنفُسَهُم بِفَيئِهِم، ولَيَطَؤُنَّ حُرمَتَهُم، ولَيَسفِكُنَّ دِماءَهُم، ولَيَملَؤُنَّ قُلوبَهُم دَغَلاً ورُعبا، فَلا تَراهُم إلّا وَجِلينَ [۷۱۵] خائِفينَ مَرعوبينَ مَرهوبينَ.
قالَ سَلمانُ: وإنَّ هذا لَكائِنٌ يا رَسولَ اللّهِ؟!
قالَ: إي وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ. [۷۱۶]
362. تفسير القمّى ـ به نقل از ابن عبّاس، در يادكرد از سخنان پيامبر خدا آخرين سفر حجّش، هنگام بيان نشانه هاى قيامت براى اصحابش و از جمله سلمان ـ: فرمود: «... اى سلمان! در آن زمان (نزديك قيامت)، گروه هايى بر مردم فرمان روا مى شوند كه اگر سخن بگويند، آنان را مى كُشند و اگر خاموش بمانند، حقّ ايشان را [بر خود] روا مى شمارند تا فَيئشان [۷۱۷] را ويژه خود گردانند، و حرمت آنان را زير پا مى نهند و خون هايشان را مى ريزند و دل هايشان را آكنده از تباهى و وحشت مى سازند، آن سان كه ايشان را جز مردمانى ترسان و بيمناك و وحشت زده و هراسان نمى بينى».
سلمان گفت: به راستى چنين خواهد شد، اى پيامبر خدا؟!
فرمود: «آرى، سوگند به آن كه جانم در دست اوست».
363. الإمام عليّ عليه السلام ـ من خُطبَةٍ لَهُ عِندَما عوتِبَ عَلَى المُساواةِ فِي الفَيءِ ـ: فَأَمّا هذَا الفَيءُ [۷۱۸] فَلَيسَ لِأَحَدٍ فيهِ عَلى أحَدٍ أثَرَةٌ، قَد فَرَغَ اللّهُ عز و جلمِن قَسمِهِ، فَهُوَ مالُ اللّهِ وأنتُم عِبادُ اللّهِ المُسلِمونَ، وَهذا كتابُ اللّهِ بِهِ أقرَرنا وعَلَيهِ شَهِدنا ولَهُ أسلَمنا، وعَهدُ نَبِيِّنا بَينَ أظهُرِنا، فَسَلِّموا رَحِمَكُمُ اللّهُ، فَمَن لَم يَرضَ بِهذا فَليَتَوَلَّ كَيفَ شاءَ. [۷۱۹]
363. امام على عليه السلام ـ در سخنرانى ايشان به هنگامى كه او را بر تقسيم برابر فَى ء، سرزنش كردند ـ: در اين فى ء، هيچ كس را بر ديگرى امتيازى نيست. خداوند عز و جلخود، آن را قسمت فرموده است؛ چرا كه اين مال، متعلّق به خداست و شما هم بندگان مسلمان خداوند هستيد، و اين هم كتاب خدا كه آن را پذيرفته ايم و بر آن، گواهى داده ايم و در برابرش گردن نهاده ايم. سفارش پيامبرمان نيز در ميان ماست. پس، خدايتان رحمت كند! تسليم باشيد. و هر كه اين شيوه را نمى پسندد، هر كجا مى خواهد، برود!
364. الإمام الحسين عليه السلام ـ مِن كِتابٍ لَهُ إلى أهلِ الكوفَةِ ـ: وقَد عَلِمتُم أنَّ هؤُلاءِ لَزِموا طاعَةَ الشَّيطانِ، وتَوَلَّوا عَن طاعَةِ الرَّحمنِ، وأظهَرُوا الفَسادَ، وعَطَّلُوا الحُدودَ، وَاستَأثَروا بِالفَيءِ، وَأَحَلُّوا حَرامَ اللّهِ وحَرَّموا حَلالَهُ، وأَنَا أحَقُّ مِن غَيري بِهذَا الأَمرِ. [۷۲۰]
364. امام حسين عليه السلام ـ در نامه اى به مردم كوفه ـ: شما مى دانيد كه اينان، به پيروى از شيطان در آمده اند و از فرمانبرى خداى مهربان، روى برتافته اند و آشكارا تباهى مى كنند و حدود [الهى] را فرو نهاده اند و فى ء را به انحصار خويش درآورده اند و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كرده اند. و من به اين كار (اداره جامعه) سزاوارتر از ديگرانم.
365. الإمام العسكري عليه السلام: اللّهُمَّ إنّي قَصَدتُ بابَكَ، ونَزَلتُ بِفِنائِكَ، وَاعتَصَمتُ بِحَبلِكَ، وَاستَغَثتُ بِكَ، وَاستَجَرتُ بِكَ، يا غِياثَ المُستَغيثينَ أغِثني، يا جارَ المُستَجيرينَ أجِرني، يا إلهَ العالَمينَ خُذ بِيَدي، إنَّهُ قَد عَلَا الجَبابِرَةُ في أرضِكَ، وظَهَروا في بِلادِكَ، وَاتَّخَذوا أهلَ دينِكَ خَوَلاً [۷۲۱]، وَاستَأثَروا بِفَيءِ المُسلِمينَ، ومَنعوا ذَوِي الحُقوقِ حُقوقَهُمُ الَّتي جَعَلتَها لَهُم، وصَرَفوها فِي المَلاهي وَالمَعازِفِ.… [۷۲۲]
365. امام عسكرى عليه السلام: بار خدايا! من آهنگ درگاه تو كردم و در آستان تو فرود آمدم و به ريسمان تو چنگ در زدم، و از تو يارى مى جويم و به تو پناه آورده ام. اى ياورِ يارى خواهان! يارى ام فرما. اى پناهِ پناهجويان! پناهم ده. اى معبود جهانيان! دستم را بگير. زورگويان، در زمين تو سر بر افراشته اند و بر كشور تو چيره گشته اند و پيروانِ دين تو را به بندگى گرفته اند و فى ء مسلمانان را در انحصار خويش در آورده اند و مردم را از حقوقشان ـ كه براى آنان قرار داده اى ـ محروم ساخته اند، و آنها را صرف عيّاشى ها و مجالس خنياگرى مى كنند.…
راجع: هذه الموسوعة: ج1 ص181 (مكافحة الإستئثار).
ر. ك: دانش نامه ميزان الحكمة: ج1 ص203 (استئثار «انحصارطلبى»).
د ـ مُكافحَةُ المُفسِدينَ
د ـ مبارزه با مفسدان
366. الإمام عليّ عليه السلام: يَجِبُ عَلَى الإِمامِ أن يَحبِسَ الفُسّاقَ مِنَ العُلَماءِ، وَالجُهّالَ مِنَ الأَطِبّاءِ، وَالمَفاليسَ مِنَ الأَكرِياءِ [۷۲۳]. [۷۲۴]
366. امام على عليه السلام: بر پيشوا واجب است كه عالمان تباهكار و پزشكان نادان [از طبابت] و كرايه كنندگان بى چيز [۷۲۵] را بازداشت كند.
ه ـ رِعايَةُ اُمورِ المَحبوسينَ
ه ـ رسيدگى به امور زندانيان
367. الإمام الصادق عليه السلام: عَلَى الإِمامِ أن يُخرِجَ المُحَبَّسينَ فِي الدَّينِ يَومَ الجُمُعَةِ إِلَى الجُمُعَةِ، ويَومَ العيدِ إلَى العيدِ، فَيُرسِلَ مَعَهُم، فَإِذا قَضَوُا الصَّلاةَ وَالعيدَ رَدَّهُم إلَى السِّجنِ. [۷۲۶]
367. امام صادق عليه السلام: پيشوا بايد كسانى را كه براى بدهى به زندان افتاده اند، در روزهاى جمعه و عيد [فطر و قربان]، همراه با مأمور به نماز جمعه و عيد بفرستد و پس از آن كه نماز جمعه و عيد را گزاردند، آنها را به زندان باز گردانَد.
9 / 5: ما يَجِبُ عَلَى الإِمامِ في نَفسِهِ
9 / 5: وظيفه پيشوا نسبت به خودش
أ ـ تَقديرُ نَفسِهِ بِضَعَفَةِ النّاسِ
الف ـ قرار دادن خود در سطح مردم مستضعف
368. مسند ابن حنبل عن عبد اللّه بن زرير: دَخَلتُ عَلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام، يَومَ الأَضحى، فَقَرَّبَ إلَينا خَزيرَةً [۷۲۷]، فَقُلتُ: أصلَحَكَ اللّهُ لَو قَرَّبتَ إلَينا مِن هذَا البَطِّ ـ يَعنِي الوَزَّ ـ فَإِنَّ اللّهَ عز و جل قَد أكثَرَ الخَيرَ.
فَقالَ: يَا بنَ زَريرٍ، إنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: «لا يَحِلُّ لِلخَليفَةِ مِن مالِ اللّهِ إلّا قَصعَتانِ؛ قَصعَةٌ يأكُلُها هُوَ وأهلُهُ، وَقَصعَةٌ يَضَعُها بَينَ يَدَيِ النّاسِ». [۷۲۸]
368. مسند ابن حنبل ـ به نقل از عبد اللّه بن زرير ـ: در روز قربان، خدمت على بن ابى طالب عليه السلام رفتم. ايشان كاسه اى سبوساب [۷۲۹] پيش من نهاد. گفتم: خدا تو را سلامت بدارد! كاش با اين غازها از ما پذيرايى مى كردى؛ چرا كه خداوند عز و جل ثروت ها (بيت المال) را فزونى بخشيده است!
امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «اى پسر زَرير! از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمايد: براى خليفه، از مال خدا جز دو كاسه حلال نيست: كاسه اى كه خود و خانواده اش بخورند، و كاسه اى كه جلو مردم بگذارد».
369. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل فَرَضَ عَلى أئِمَّةِ العَدلِ أن يُقَدِّروا أنفُسَهُم بِضَعَفَةِ النّاسِ، كَي لا يَتَبَيَّغَ [۷۳۰] بِالفَقيرِ فَقرُهُ. [۷۳۱]
369. امام على عليه السلام: خداوند عز و جل پيشوايان حق را موظّف ساخته است كه خود را با مردم تهى دست، همسان سازند تا نادارىِ تهى دست، او را به جوش نياورد.
370. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ جَعَلَني إماما لِخَلقِهِ، فَفَرَضَ عَلَيَّ التَّقديرَ في نَفسي وَمطعَمي ومَشرَبي ومَلبَسي كَضُعَفاءِ النّاسِ، كَي يَقتَدِيَ الفَقيرُ بِفَقري، وَلا يُطغِيَ الغَنِيَّ غِناهُ. [۷۳۲]
370. امام على عليه السلام: خدا مرا پيشواى آفريدگان خود قرار داده است. از اين رو، بر من واجب فرموده كه در باره خودم و خورد و خوراك و پوشاكم، همانند مردمان تهى دست باشم تا فقير به فقيرى من تأسّى جويد، و توانگر را هم توانگرى اش به سركشى نكشاند.
371. عنه عليه السلام: إنَّ إمامَ المُسلِمينَ إذا وَلِيَ اُمورَهُم لَبِسَ لِباسَ أدنى فَقيرِهِم، لِئَلّا يَتَبَيَّغَ بِالفَقيرِ فَقرُهُ فَيَقتُلَهُ. [۷۳۳]
371. امام على عليه السلام: پيشواى مسلمانان، هر گاه زمام امور ايشان را به دست گيرد، [بايد] همانند فقيرترينِ آنان جامه بپوشد تا مبادا فقر فقير، بر او فشار بياورد و او را بكشد.
372. عنه عليه السلام: عَلى أئِمَّةِ الحَقِّ أن يَتَأَسَّوا بِأَضعَفِ رَعِيَّتِهِم حالاً فِي الأَكلِ وَاللِّباسِ، ولا يَتَمَيَّزونَ عَلَيهِم بِشَيءٍ لا يَقدِرونَ عَلَيهِ، لِيَراهُمُ الفَقيرُ فَيَرضى عَنِ اللّهِ تَعالى بِما هُوَ فيهِ، ويَراهُمُ الغَنِيُّ فَيَزدادَ شُكرا وتَواضُعا. [۷۳۴]
372. امام على عليه السلام: بر پيشوايانِ حق است كه در خوراك و پوشاك، از ضعيف ترين قشر رعيّتشان پيروى كنند و به خود، چيزى را اختصاص ندهند كه آنان قادر به تهيّه آن براى خود نباشند، تا فقير [سر و وضع] آنها را ببيند و به وضعى كه دارد، از خداوند متعال خرسند باشد، و توانگر آنها را ببيند و بر سپاس گزارى و فروتنى اش افزوده شود.
373. عنه عليه السلام ـ مِن كِتابِهِ إلى عُثمانَ بنِ حُنَيفٍ ـ: ألا و إنَّ لِكُلِّ مَأمومٍ إماما يَقتَدي بِهِ ويَستَضيءُ بِنورِ عِلمِهِ، ألا وإنَّ إمامَكُم قَدِ اكتَفى مِن دُنياهُ بِطِمرَيهِ [۷۳۵]، وَمِن طُعمِهِ بِقُرصَيهِ. [۷۳۶]
373. امام على عليه السلام ـ از نامه ايشان به عثمان بن حُنَيف ـ: بدان كه هر پيروى را پيشوايى است كه به او اقتدا مى كند و از نور دانش وى پرتو مى گيرد. بدان كه پيشواى شما، از دنيايش به دو جامه (پيراهن و شلوار) فرسوده، و از خوراكش به دو گِرده نان، بسنده كرده است.
374. الإمام زين العابدين عليه السلام: لا يَنبَغي لي شَيءٌ لا يَسَعُ النّاسَ. [۷۳۷]
374. امام زين العابدين عليه السلامچيزى كه مردم توانايى تهيّه آن را ندارند، براى من سزاوار نيست.
375. الكافي عن المعلّى بن خنيس: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَوما: جُعِلتُ فِداكَ ذَكَرتُ آلَ فُلانٍ وما هُم فيهِ مِنَ النَّعيمِ، فَقُلتُ: لَو كانَ هذا إلَيكُم لَعِشنا مَعَكُم.
فَقالَ: هَيهاتَ يا مُعَلّى، أما وَاللّهِ إن لَو كانَ ذاكَ، ما كانَ إلّا سِياسَةَ [۷۳۸] اللَّيلِ وسِياحَةَ [۷۳۹] النَّهارِ، ولُبسَ الخَشِنِ وأكلَ الجَشِبِ [۷۴۰]، فَزُوِيَ ذلِكَ عَنّا، فَهَل رَأيتَ ظُلامَةً قَطُّ صَيَّرَهَا اللّهُ تَعالى نِعمَةً إلّا هذِهِ. [۷۴۱]
375. الكافى ـ به نقل از معلّى بن خنيس ـ: روزى به امام صادق عليه السلام گفتم: قربانت گردم! به ياد خاندان فلانى (بنى عبّاس) و برخوردارىِ آنها افتادم و گفتم: اگر اين نعمت (حكومت) در اختيار شما مى بود، ما هم در كنار شما بهره مند مى شديم.
فرمود: «هرگز، اى معلّى! به خدا سوگند، اگر چنين مى شد، چيزى جز كشوردارى در شب و رنج و تلاش در روز و پوشيدن جامه درشت و خوردنِ نان خشك، حاصلى براى ما نبود. بنا بر اين، اين كار از ما به دور داشته شد. آيا هرگز ستمى را ديده اى كه خداوند متعال، آن را به نعمتْ تبديل كرده باشد، مثل اين مورد؟!».
376. الغيبة للنعماني عن المفضّل بن عمر: كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام بِالطَّوافِ، فَنَظَرَ إلَيَّ وقالَ لي: يا مُفَضَّلُ، ما لي أراكَ مَهموما مُتَغَيِّرَ اللَّونِ؟ قالَ: فَقُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ، نَظَري إلى بَنِي العَبّاسِ، وما في أيديهِم مِن هذَا المُلكِ وَالسُّلطانِ وَالجَبَروتِ، فَلَو كانَ ذلِكَ لَكُم لَكُنّا فيهِ مَعَكُم.
فَقالَ: يا مُفَضَّلُ، أما لَو كانَ ذلِكَ لَم يَكُن إلّا سِياسَةَ اللَّيلِ، وسِياحَةَ [۷۴۲] النَّهارِ، وأَكلَ الجَشِبِ، ولُبسَ الخَشِنِ شِبهَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وإلّا فَالنّارُ، فَزُوِيَ ذلِكَ عَنّا، فَصِرنا نَأكُلُ وَنَشرَبُ، وهَل رَأَيتَ ظُلامَةً جَعَلَهَا اللّهُ نِعمَةً مِثلَ هذا؟! [۷۴۳]
376. الغيبة، نعمانى ـ به نقل از مفضّل بن عمر ـ: با امام صادق عليه السلام در طواف بودم. ايشان نگاهى به من كرد و فرمود: «اى مفضّل! چرا تو را اندوهناك و رنگْ پريده مى بينم؟».
گفتم: قربانت گردم! فكر بنى عبّاس و اين حكومت و سلطنت و شوكتى كه در اختيار آنهاست، مرا مى آزارد. اگر اينها در دست شما بود، ما نيز در آن، با شما شريك مى شديم.
فرمود: «اى مفضّل! اگر اينها در دست ما بود، جز كشوردارى در شب و رنج و زحمت در روز و خوردنِ نان خشك و پوشيدنِ جامه هاى زبر و درشت، همانند امير مؤمنان عليه السلام، [براى ما] حاصلى نداشت. در غير اين صورت، آتش در انتظارمان مى بود. از اين روى، اينها از ما به دور داشته شد و اكنون مى خوريم و مى آشاميم. آيا ستمى چون اين ديده اى كه خداوند، آن را نعمت قرار داده باشد؟!».
377. الغيبة للنعماني عن عمرو بن شمر: كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام في بَيتِهِ وَالبَيتُ غاصٌّ بِأَهلِهِ، فَأَقبَلَ النّاسُ يَسأَلونَهُ، فَلا يُسأَلُ عَن شَيءٍ إلّا أجابَ فيهِ، فَبَكَيتُ مِن ناحِيَةِ البَيتِ، فَقالَ: ما يُبكيكَ يا عَمرُو؟ قُلتُ: جُعلِتُ فِداكَ، وكَيفَ لا أبكي؟ وهَل في هذِهِ الاُمَّةِ مِثلُكَ، وَالبابُ مُغلَقٌ عَلَيكَ وَالسِّترُ مُرخىً عَلَيكَ!
فَقالَ: لا تَبكِ يا عَمرُو، نَأكُلُ أكثَرَ الطَّيِّبِ، وَنَلبَسُ اللَّيِّنَ، ولَو كانَ الَّذي تَقولُ لَم يَكُن إلّا أكلُ الجَشِبِ ولُبسُ الخَشِنِ مِثلُ أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام، وإلّا فَمُعالَجَةُ الأَغلالِ فِي النّارِ. [۷۴۴]
377. الغيبة، نعمانى ـ به نقل از عمرو بن شمر ـ: نزد امام صادق عليه السلام در خانه اش بودم. اتاق پر از جمعيت بود و مردم از ايشان سؤال مى كردند و از هر چه مى پرسيدند، پاسخ آن را مى داد. من از گوشه اتاق، شروع به گريستن كردم. فرمود: «چرا گريه مى كنى، عمرو؟».
گفتم: قربانت گردم! چرا گريه نكنم؟! مگر در ميان اين امّت، كسى چون شما هست؟! و با اين حال، در به رويت بسته و پرده به رويت افكنده است [و خانه نشينى]؟!
فرمود: «گريه مكن، اى عمرو! [در عوض] ما گواراترين خوراكى ها را مى خوريم، و جامه نرم مى پوشيم. اگر چنان بود كه تو مى گويى، يا مى بايست همانند امير مؤمنان، على بن ابى طالب عليه السلام، نان خشك مى خورديم و جامه خشن مى پوشيديم، يا سر و كارمان با كُند و زنجير در آتش دوزخ بود».
378. الكافي عن حمّاد بن عثمان: أصابَ أهلَ المَدينَةِ غَلاءٌ وقَحطٌ، حَتّى أقبَلَ الرَّجُلُ المُوسِرُ يَخلُطُ الحِنطَةَ بِالشَّعيرِ ويَأكُلُهُ، ويَشتَري بِبَعضِ الطَّعامِ.
وكانَ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام طَعامٌ جَيِّدٌ قَدِ اشتَراهُ أوَّلَ السَّنَةِ، فَقالَ: لِبَعضِ مَواليهِ: اِشتَرِ لَنا شَعيرا فَاخلُط [هُ] [۷۴۵] بِهذَا الطَّعامِ، أو بِعهُ، فَإِنّا نَكرَهُ أن نَأكُلَ جَيِّدا ويَأكُلُ النّاسُ رَدِيّا. [۷۴۶]
378. الكافى ـ به نقل از حمّاد بن عثمان ـ: مردم مدينه دچار چنان قحطى و گرانى اى شدند كه حتّى ثروتمندان نيز گندم را با جو مى آميختند و مى خوردند، و اندكى هم غذا مى خريدند.
امام صادق عليه السلام كه در آغاز سال، گندم مرغوب خريده بود، به يكى از غلامانش فرمود: «يا مقدارى جو برايمان بخر و با اين گندم ها بياميز، يا اين گندم ها را بفروش؛ زيرا دوست نداريم كه ما [خوراكىِ] مرغوب بخوريم و مردم، نامرغوب بخورند».
379. الكافي عن معتّب: قالَ لي أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام ـ وقَد تَزَيَّدَ السِّعرُ باِلمَدينَةِ ـ: كَم عِندَنا مِن طَعامٍ؟ قالَ: قُلتُ: عِندَنا ما يَكفينا أشهُرا كَثيرَةً، قالَ: أخرِجهُ وبِعهُ، قالَ: قُلتُ لَهُ: ولَيسَ بِالمَدينَةِ طَعامٌ؟ قالَ: بِعهُ.
فَلَمّا بِعتُهُ قالَ: اِشتَرِ مَعَ النّاسِ يَوما بِيَومٍ، وقالَ: يا مُعَتِّبُ اجعَل قوتَ عِيالي نِصفا شَعيرا ونِصفا حِنطَةً، فَإِنَّ اللّهَ يَعلَمُ أنّي واجِدٌ أن اُطعِمَهُمُ الحِنطَةَ عَلى وَجهِها، ولكِنّي اُحِبُّ أن يَرانِيَ اللّهُ قَد أحسَنتُ تَقديرَ المَعيشَةِ. [۷۴۷]
379. الكافى ـ به نقل از معتِّب ـ: در مدينه گرانى شد. امام صادق عليه السلام به من فرمود: «چه قدر گندم داريم؟».
گفتم: آن قدر هست كه تا چندين ماه، كفايتمان كند.
فرمود: «آنها را ببر و بفروش».
گفتم: با اين كه در مدينه گندمى وجود ندارد [، گندم ها را بفروشم]؟!
فرمود: «بفروشش».
چون گندم ها را فروختم، امام فرمود: «همانند ديگر مردمان، روزانه خريد كن» و اضافه نمود: «اى مُعتِّب! خوراك خانواده مرا نيمى جو و نيمى گندم قرار ده؛ زيرا خدا مى داند كه من مى توانم خوراك آنها را از [نان] گندم خالص فراهم كنم؛ امّا دوست دارم خداوند، مرا ببيند كه در كار معاش، سنجيده عمل مى كنم».
380. تحف العقول ـ في ذِكرِ ما رُوِيَ عَنِ الإِمامِ الرِّضا عليه السلام مِنَ الحِكَمِ وَالمَواعِظِ ـ: وقالَ لَهُ مُعَمَّرُ بنُ خَلّادٍ: عَجَّلَ اللّهُ فَرَجَكَ، فَقالَ عليه السلام: يا مُعَمَّرُ، ذاكَ فَرَجُكُم أنتُم، فَأَمّا أنَا فَوَاللّهِ ما هُوَ إلّا مِزوَدٌ [۷۴۸] فيهِ كَفُّ سَويقٍ [۷۴۹] مَختومٌ بِخاتَمٍ. [۷۵۰]
380. تحف العقول ـ در ذكر پندها و اندرزهايى كه از امام رضا عليه السلام روايت شده است ـ: معمّر بن خلّاد به امام رضا عليه السلام گفت: خداوند، هر چه زودتر، فَرَج شما (دولت شما) را برساند!
فرمود: «اى معمّر! اين فرج، در واقع، فَرَج شماست وگرنه، براى من ـ به خدا سوگند ـ بهره اى جز مشتى قاووت در انبانى سر به مهر، نخواهد بود».
381. الكافي عن معتّب: كانَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام يَأمُرُنا إذا أدرَكَتِ الثَّمَرَةُ أن نُخرِجَها فَنَبيعَها، ونَشتَرِيَ مَعَ المُسلِمينَ يَوما بِيَومٍ. [۷۵۱]
381. الكافى ـ به نقل از معتّب ـ: ميوه ها كه مى رسيد، امام رضا عليه السلام به ما دستور مى داد آنها را ببريم و بفروشيم و مانند ديگر مسلمانان، روزانه خريد كنيم.
ب ـ التَّقَشُّفُ فِي النَّفَقَةِ مِن بَيتِ المالِ
ب ـ صرفه جويى در هزينه كردن از بيت المال
382. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا يَحِلُّ لِلخَليفَةِ مِن مالِ اللّهِ إلّا قَصعَتانِ؛ قَصعَةٌ يَأكُلُها هُوَ وأهلُهُ، وقَصعَةٌ يَضَعُها بَينَ يَدَيِ النّاسِ. [۷۵۲]
382. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: براى خليفه، از مال خدا بيش از دو كاسه روا نيست: كاسه اى كه خود و خانواده اش بخورند، و كاسه اى كه در برابر مردم بگذارد.
383. عنه صلى الله عليه و آله: لا يَحِلُّ لِلخَليفَةِ مِن مالِ اللّهِ إلّا قَصعَتَينِ؛ قَصعَةً يَأكُلُها هُوَ وأهلُهُ، وقَصعَةً يُطعِمُهَا النّاسَ. [۷۵۳]
383. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: براى خليفه، از مال خدا جز دو كاسه روا نيست: كاسه اى كه خود و خانواده اش بخورند، و كاسه اى كه به مردم بخوراند.
راجع: موسوعة الإمام عليّ بن أبي طالب عليه السلام: ج2 ص465 (القسم الخامس / الفصل الخامس: السياسة الإقتصادية / النهي عن الجود بأموال العامّة) و ص475 (التقشّف و الاحتياط في النفقة من بيت المال).
ر. ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام: ج4 ص155 (بخش پنجم / فصل پنجم: سياست هاى اقتصادى / جلوگيرى از دست و دل بازى در اموال عمومى) و ص175 (پارسايى و احتياط در هزينه كردن از بيت المال).
9 / 6: جَوامِعُ واجِباتِ الإِمامِ
9 / 6: كلّيات وظايف امام
384. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لِمُعاذٍ لَمّا بَعَثَهُ إلَى اليَمَنِ ـ: يا مُعاذُ! عَلِّمهُم كِتابَ اللّهِ، وأحسِن أدَبَهُم عَلَى الأَخلاقِ الصّالِحَةِ، وأنزِلِ النّاسَ مَنازِلَهُم؛ خَيرَهُم وشَرَّهُم، وأنفِذ فيهِم أمرَ اللّهِ، و لا تُحاشِ في أمرِهِ ولا مالِهِ أحَدا، فَإِنَّها لَيسَت بِوِلايَتِكَ و لا مالِكَ، وأَدِّ إلَيهِمُ الأَمانَةَ في كُلِّ قَليلٍ و كَثيرٍ.
وعَلَيكَ بِالرِّفقِ وَالعَفوِ في غَيرِ تَركٍ لِلحَقِّ! يَقولُ الجاهِلُ: قَد تَرَكتَ مِن حَقِّ اللّهِ، وَاعتَذِر إلى أهلِ عَمَلِكَ مِن كُلِّ أمرٍ خَشيتَ أن يَقَعَ إلَيكَ مِنهُ عَيبٌ [۷۵۴] حَتّى يَعذِروكَ، وأمِت أمرَ الجاهِلِيَّةِ إلّا ما سَنَّهُ الإِسلامُ، وأظهِر أمرَ الإِسلامِ كُلَّهُ صَغيرَهُ وكَبيرَهُ، وَليَكُن أكثَرُ هَمِّكَ الصَّلاةَ، فَإِنَّها رأسُ الإِسلامِ بَعدَ الإِقرارِ بِالدّينِ، وذَكِّرِ النّاسَ بِاللّهِ وَاليَومِ الآخِرِ، وَاتَّبِعِ المَوعِظَةَ، فَإِنَّهُ أقوى لَهُم عَلَى العَمَلِ بِما يُحِبُّ اللّهُ، ثُمَّ بُثَّ فيهِمُ المُعَلِّمينَ، وَاعبُدِ اللّهَ الَّذي إلَيهِ تَرجِعُ، ولا تَخَف فِي اللّهِ لَومَةَ لائِمٍ. [۷۵۵]
384. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به معاذ، در هنگام فرستادن او به يمن ـ: اى معاذ! كتاب خدا را بديشان بياموز و آنان را بر خوى هاى نيك، پرورش ده. هر يك از مردم را در جايگاه خود بنشان؛ نيك باشند يا بد، و فرمان خدا را در باره آنان به كار بند و در زمينه فرمان او و اموال او، از هيچ كس هراس مدار؛ زيرا اينها در اختيار تو و مال تو نيست، و امانت را، در هر كم و بيشى، به آنان باز گردان.
بر تو باد نرمش و بخشايش، جز در مورد فرو نهادن حق، كه [مبادا] نادان بگويد: حقّ خدا را فرو نهادى. در هر كارى كه ترسيدى از آن بر تو خرده گرفته شود، دليل انجام دادن آن را براى كارگزارانت بگو تا تو را معذور بدارند [و بى جهت، بر تو خرده نگيرند]. روش هاى [زمان] جاهليت را از ميان بردار، مگر آنچه را كه اسلام روا شمرده است، و اوامر اسلام را سراسر، از خرد و كلان، زنده بدار و بيشترين اهتمامت، به نماز باشد؛ زيرا نماز، پس از اقرار به دين، در رأس احكام اسلام است. خدا و فرداى قيامت را همواره به مردم يادآور شو و پياپى اندرز بده؛ چرا كه اين كار، آنان را در به كار بستنِ آنچه خدا دوست مى دارد، تواناتر مى سازد. ديگر، آن كه همه جا آموزگاران را در ميان ايشان بگمار، و بندگى و پرستش آن خدايى را كن كه به سوى او باز مى گردى، و در راه خدا، از سرزنش هيچ سرزنشگرى باك مدار.
385. عنه صلى الله عليه و آله ـ في وَصِيَّتِهِ لِعَلِيٍّ عليه السلام عِندَما وَجَّهَهُ إلى بَعضِ الوُجوهِ ـ: يا عَلِيُّ، قَد بَعَثتُكَ وأنَا بِكَ ضَنينٌ [۷۵۶]، فَلا تَدَعَنَّ حَقّا لِغَدٍ فَإِنَّ لِكُلِّ يَومٍ ما فيهِ، وَابرُز لِلنّاسِ، وقَدِّمِ الوَضيعَ عَلَى الشَّريفِ، وَالضَّعيفَ عَلَى القَوِيِّ، وَالنِّساءَ قَبلَ الرِّجالِ، ولا تُدخِلَنَّ أحَدا يَغلِبُكَ عَلى أمرِكَ، وشاوِرِ القُرآنَ فَإِنَّهُ إمامُكَ. [۷۵۷]
385. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در سفارش ايشان به على عليه السلام، هنگامى كه او را به ناحيه اى روانه ساخت ـ: اى على! تو را با آن كه برايم بس عزيزى، مى فرستم. پس هيچ وظيفه اى [و كارى] را به فردا وا مگذار؛ زيرا در هر روز، كار و وظيفه اى هست. براى مردم، نشست عمومى بگذار و دون پايه را بر بلندپايه مقدّم بدار، و ناتوان را بر قدرتمند، و زنان را بر مردان، و با كسى كه تو را در كارت سرگردان مى كند، مشورت مكن، و از قرآن مشورت بخواه؛ چرا كه قرآن پيشواى توست.
386. عنه صلى الله عليه و آله: عَلَى الوالي خَمسُ خِصالٍ: جَمعُ الفَيءِ [۷۵۸] مِن حَقِّهِ، ووَضعُهُ فِي حَقِّهِ، وأن يَستَعينَ عَلى اُمورِهِم بِخَيرِ مَن يَعلَمُ، ولا يُجَمِّرَهُم [۷۵۹] فَيُهلِكَهُم، ولا يُؤخِّرَ أمرَهُم لِغَدٍ. [۷۶۰]
386. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: حكمران، پنج وظيفه دارد: گردآورىِ فَى ء (خراج و غنيمت) به صورت شايسته و هزينه كردنِ آن به صورت شايسته، و اين كه براى [تصدّىِ] كارهاى امور مردم، از بهترين كسى كه مى شناسد، كمك بگيرد، و مردم را [در مرزها و سرزمين دشمن] معطّل نكند و آنها را به نابودى نكشاند، و كار مردم را به فردا نيفكند.
387. عنه صلى الله عليه و آله: مَن وَلِيَ مِن أمرِ المُسلِمينَ شَيئا فَأَمَّرَ عَلَيهِم أحَدا مُحاباةً، فَعَلَيهِ لَعنَةُ اللّهِ، لا يَقبَلُ اللّهُ مِنهُ صَرفا ولا عَدلاً حَتّى يُدخِلَهُ جَهَنَّمَ. ومَن أعطى أحَدا حِمَى اللّهِ [۷۶۱] فَقَدِ انتَهَكَ في حِمَى اللّهِ شَيئا بِغَيرِ حَقِّهِ، فَعَلَيهِ لَعنَةُ اللّهِ. [۷۶۲]
387. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس زمام كارى از كارهاى مسلمانان را به دست گيرد و كسى را جانبدارانه بر آنان امير گردانَد، لعنت خدا بر او باد! و خداوند، توبه و فِديه اى از او نمى پذيرد تا آن كه او را به دوزَخ ببَرَد. و هر كس قُرُقگاه خدا را به كسى ببخشد، به قُرُقگاه خداوند، به ناحق، تجاوز كرده است. پس لعنت خدا بر او باد!
388. الإمام علي عليه السلام: لَيسَ يَخرُجُ الوالي مِن حَقيقَةِ ما ألزَمَهُ اللّهُ مِن ذلِكَ، إلّا بِالاِهتِمامِ وَالاِستِعانَةِ بِاللّهِ، وتَوطينِ نَفسِهِ عَلى لُزومِ الحَقِّ وَالصَّبرِ عَلَيهِ، فيما خَفَّ عَلَيهِ أو ثَقُلَ. [۷۶۳]
388. امام على عليه السلام: حكمران، از عهده آنچه خداوند بر دوش او نهاده است، بر نمى آيد، مگر با جدّيت و يارى جستن از خدا، و پذيرفتن حق و شكيبايى بر آن، خواه بر او سبك آيد، خواه سنگين.
389. الإمام الصادق عليه السلام: قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام لِعُمَرَ بنِ الخَطّابِ: ثَلاثٌ إن حَفِظتَهُنَّ وعَمِلتَ بِهِنَّ كَفَتكَ ما سِواهُنَّ، وإن تَرَكتَهُنَّ لَم يَنفَعكَ شَيءٌ سِواهُنَّ، قالَ: وما هُنَّ يا أبَا الحَسَنِ؟
قالَ: إقامَةُ الحُدودِ عَلَى القَريبِ وَالبَعيدِ، وَالحُكمُ بِكِتابِ اللّهِ فِي الرِّضا وَالسُّخطِ، وَالقَسمُ بِالعَدلِ بَينَ الأَحمَرِ وَالأَسوَدِ.
فقالَ لَهُ عُمَرُ: لَعَمري لَقَد أوجَزتَ وأبلَغتَ. [۷۶۴]
389. امام صادق عليه السلام: امير مؤمنان عليه السلام به عمر بن خطّاب فرمود: «سه چيزند كه اگر آنها را به ياد بسپارى و به كارشان ببندى، تو را از ديگر چيزها بى نياز مى گردانند، و اگر آنها را فرو گذارى، هيچ چيز ديگرى به تو سود نمى بخشد».
عمر گفت: آنها چيست، اى ابوالحسن؟
امير مؤمنان فرمود: «جارى ساختنِ حدود [الهى] در باره خويش و بيگانه، حكم كردن بر پايه كتاب خدا در حال خشنودى و خشم، و تقسيم عادلانه[ى بيت المال] ميان سفيد و سياه».
عمر به ايشان گفت: به جانم سوگند كه كوتاه و رسا گفتى.
390. الإمام الصادق عليه السلام ـ مِن كَلامِهِ المُسَمّى بِنَثرِ الدُّرَرِ ـ: لَيسَ يُحَبُّ لِلمُلوكِ أن يُفَرِّطوا [۷۶۵] في ثَلاثٍ: في حِفظِ الثُّغورِ، وَتَفَقُّدِ المَظالِمِ، وَاختِيارِ الصّالِحينَ لِأَعمالِهِم. [۷۶۶]
390. امام صادق عليه السلام ـ در سخنانى كه به «سخنان دُرَربار» موسوم اند ـ: براى حكمرانان، پسنديده نيست كه در سه كار، كوتاهى ورزند: در پاسدارى از مرزها، در رسيدگى به شكايات، و در برگزيدن شايستگان براى كارهاى خود.
391. عنه عليه السلام: ثَلاثَةٌ تَجِبُ عَلَى السُّلطانِ لِلخاصَّةِ وَالعامَّةِ: مُكافَأَةُ المُحسِنِ بِالإِحسانِ لِيَزدادوا رَغبَةً فيهِ، وتَغَمُّدُ [۷۶۷] ذُنوبِ المُسيءِ لِيَتوبَ ويَرجِعَ عَن غَيِّهِ، وَتَأَلُّفُهُم جَميعا بِالإِحسانِ وَالإِنصافِ. [۷۶۸]
391. امام صادق عليه السلام: سه چيز است كه بر سلطان، واجب است كه در باره خواص و عوام، رعايت كند: نيكوكاران را پاداش نيك دادن ـ تا به كار نيك راغب تر شوند ـ، پوشاندنِ گناهانِ بدكار ـ تا توبه كند و از گم راهىِ خويش باز گردد ـ، و ايجاد الفت ميان همه آنان، از طريق نيكى كردن و رعايت انصاف و داد.
392. الإمام الكاظم عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل قَد فَرَضَ عَلى وُلاةِ عَهدِهِ أن يَنعَشوا [۷۶۹] فُقَراءَ الاُمَّةِ، ويَقضوا عَنِ الغارِمينَ [۷۷۰]، ويُؤَدّوا عَنِ المُثقَلِ، ويَكسُوا العارِيَ، ويُحسِنوا إلَى العاني [۷۷۱]. [۷۷۲]
392. امام كاظم عليه السلام: خداوند عز و جل بر زمامدارانِ خدايى، واجب ساخته است كه از فقيران امّت، دستگيرى كنند، قرض بدهكارانِ تهى دست را بپردازند، بار از دوش گران بار بردارند، برهنه را بپوشانند، و به اسير، نيكى كنند.
الفصل العاشر: حُقوقُ الإمام والاُمّة
فصل دهم: حقوق امام و امّت
10 / 1: الحُقوقُ المُتبادَلَةُ بَينَ الإِمامِ وَالاُمَّة
10 / 1: حقوق و وظايف دوسويه امام و امّت
الكتاب
قرآن
«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعَاً بَصِيرًا». [۷۷۳]
«خدا به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبان آنها بدهيد و هر گاه ميان مردم داورى كرديد، به داد داورى كنيد. خدا شما را به چه خوب چيزى، اندرز مى دهد! راستى كه خدا شنوا و بيناست».
الحديث
حديث
393. تهذيب الأحكام عن المعلّى بن خنيس عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: قُلتُ لَهُ: قَولُ اللّهِ عز و جل: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ» قالَ: عَلَى الإِمامِ أن يَدفَعَ ما عِندَهُ إلَى الإِمامِ الَّذي بَعدَهُ، واُمِرَتِ الأَئِمَّةُ بِالعَدلِ، واُمِرَ النّاسُ أن يَتَّبِعوهُم. [۷۷۴]
393. تهذيب الأحكام ـ به نقل از معلَّى بن خُنَيس ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: خداوند عز و جل فرموده است: «خدا به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبان آنها بدهيد و هر گاه ميان مردم داورى كرديد، به داد، داورى كنيد».
امام صادق عليه السلام فرمود: «بر امام است كه آنچه را [از عهد امامت] نزد اوست، به امامِ پس از خود بسپارد. پيشوايان، به دادگرى مأمور گشته اند و مردم، به پيروى از آنان».
394. الإمام عليّ عليه السلام: حَقٌّ عَلَى الإِمامِ أن يَحكُمَ بِما أنزَلَ اللّهُ وأن يُؤَدِّيَ الأَمانَةَ، فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ كانَ حَقّا عَلَى المُسلِمينَ أن يَسمَعوا، ويُطيعوا ويُجيبوا إذا دُعُوا. [۷۷۵]
394. امام على عليه السلام: امام وظيفه دارد كه بر پايه آنچه خدا فرو فرستاده است، حكم براند و امانت را ادا كند، و چون چنين كرد، مسلمانان موظّف اند كه از او حرف شنوى و فرمانبرى كنند و هر گاه آنان را فرا خواند، اجابت كنند.
395. عنه عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ ـ: أيُّهَا النّاسُ! إنَّ لي عَلَيكُم حَقّا ولَكُم عَلَيَّ حَقٌّ: فَأَمّا حَقُّكُم عَلَيَّ فَالنَّصيحَةُ لَكُم، وَتَوفيرُ فَيئِكُم عَلَيكُم، وتَعليمُكُم كَي لا تَجهَلوا، وتَأديبُكُم كَيما تَعلَموا.
وأمَّا حَقّي عَلَيكُم، فَالوَفاءُ بِالبَيعَةِ، وَالنَّصيحَةُ فِي المَشهَدِ وَالمَغيبِ، وَالإِجابَةُ حينَ أدعوكُم، وَالطّاعَةُ حينَ آمُرُكُم. [۷۷۶]
395. امام على عليه السلام ـ در يكى از سخنرانى هايش ـ: اى مردم! مرا بر شما حقّى است و شما را نيز بر من حقّى. حقّ شما بر من، اين است كه براى شما خيرخواهى [و شما را راه نمايى] كنم، فى ء (اموال عمومى)تان را ميان شما به عدالت تقسيم كنم، و شما را آموزش دهم تا نادان نمانيد، و تربيتتان كنم تا دانا شويد.
وحقّ من بر شما، اين است كه به بيعت وفادار باشيد، در حضور و غيابم خيرخواه باشيد، و هر گاه شما را فرا خواندم، اجابت كنيد، و آن گاه كه فرمانتان دادم، فرمان ببريد.
396. عنه عليه السلام ـ مِن كِتابٍ لَهُ إلى أهلِ مِصرَ لَمّا وَلّى عَلَيهِم قَيسَ بنَ سَعدٍ ـ: ألا وإنَّ لَكُم عَلَينَا العَمَلَ بِكِتابِ اللّهِ وسُنَّةِ رَسولِهِ، وَالقِيامَ بِحَقِّهِ، وَالنُّصحَ لَكُم بِالغَيبِ... وقد أمَرتُهُ بِالإِحسانِ إلى مُحسِنِكُم وَالشِّدَّةِ عَلى مُريبِكُم، وَالرِّفقِ بِعَوامِّكُم وخَواصِّكُم. [۷۷۷]
396. امام على عليه السلام ـ در نامه اش خطاب به مردم مصر، آن گاه كه قيس بن سعد را بر آنان گماشت ـ: بدانيد كه حقّ شما بر ما، اين است كه به كتاب خدا و سنّت پيامبر او عمل كنيم و حقّ او را بگزاريم و در غياب شما، خيرخواهتان باشيم.… من به او (قيس) فرمان داده ام كه به نيكوكارِ شما نيكى كند و بر افراد مشكوك، سخت گيرد و با عوام و خواصّ شما، نرمش داشته باشد.
397. عنه عليه السلام: إنَّ أحَقَّ ما يَتَعاهَدُ الرّاعي مِن رَعِيَّتِهِ، أن يَتَعاهَدَهُم بِالَّذي للّهِِ عَلَيهِم في وَظائِفِ دينِهِم، وإنَّما عَلَينا أن نَأمُرَكُم بِما أمَرَكُمُ اللّهُ بِهِ، وأن نَنهاكُم عمّا نَهاكُمُ اللّهُ عَنهُ، وأَن نُقيمَ أمرَ اللّهِ في قَريبِ النّاسِ وبَعيدِهِم، لا نُبالي فيمَن جاءَ الحَقُّ عَلَيهِ. [۷۷۸]
397. امام على عليه السلام: مهم ترين وظيفه حكمران در برابر رعيّتش، آن است كه آنان را با وظايف دينى شان ـ كه خداوند بر عهده شان نهاده است ـ آشنا گرداند، و بر ماست كه شما را به آنچه خداوند بِدان فرمانتان داده است، فرمان دهيم و از آنچه خداوند از آن بازتان داشته است، باز بداريم، و فرمان خدا را در باره همگان، چه دور و چه نزديك، اجرا كنيم. از اين كه حق در باره چه كسى اجرا شود، باك نداريم.
398. عنه عليه السلام: إنَّ في سُلطانِ اللّهِ عِصمَةً لِأَمرِكُم، فَأَعطوهُ طاعَتَكُم غَيرَ مَلومَةٍ ولا مُستَكرَهٍ بِها... ولَكُم عَلَينَا العَمَلُ بِكِتابِ اللّهِ تَعالى وسيرَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وَالقِيامُ بِحَقِّهِ، وَالنَّعشُ [۷۷۹] لِسُنَّتِهِ. [۷۸۰]
398. امام على عليه السلام: [تسليم شدن در برابرِ] حاكميت خداوند، مايه نگهدارىِ شما [از لغزش و انحراف] است. پس بدون ملامت و به دلخواه، سر به او بسپاريد.… حقّ شما بر ما، اين است كه به كتاب خداى بزرگ و روش پيامبر خدا عمل كنيم و حقّ آن را بگزاريم و سنّت او را احيا كنيم و برپاى داريم.
399. عنه عليه السلام ـ مِن كِتابٍ لَهُ إلى اُمَرائِهِ عَلَى الجُيوشِ ـ: مِن عَبدِ اللّهِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ أميرِ المُؤمِنينَ إلى أصحابِ المَسالِحِ [۷۸۱]:
أمّا بَعدُ، فَإِنَّ حَقّا عَلَى الوالي ألّا يُغيِّرَهُ عَلى رَعِيَّتِهِ فَضلٌ نالَهُ، ولا طَولٌ [۷۸۲] خُصَّ بِهِ، وأن يَزيدَهُ ما قَسَمَ اللّهُ لَهُ مِن نِعَمِهِ دُنُوّا مِن عِبادِهِ، وعَطفا عَلى إخوانِهِ.
ألا و إنَّ لَكُم عِندي ألّا أحتَجِزَ دونَكُم سِرّا إلّا فِي حَربٍ، ولا أطوِيَ [۷۸۳] دونَكُم أمرا إلّا في حُكمٍ، ولا اُؤَخِّرَ لَكُم حَقّا عَن مَحَلِّهِ، ولا أقِفَ بِهِ دونَ مَقطَعِهِ، وأن تَكونوا عِندي فِي الحَقِّ سَواءً، فَإِذا فَعَلتُ ذلِكَ وَجَبَت للّهِِ عَلَيكُمُ النِّعمَةُ، ولي عَلَيكُمُ الطّاعَةُ، وألّا تَنكُصوا [۷۸۴] عَن دَعوَةٍ، ولا تُفَرِّطوا في صَلاحٍ، وأن تَخوضُوا الغَمَراتِ [۷۸۵] إلَى الحَقِّ، فَإِن أنتُم لَم تَستَقيموا لي عَلى ذلِكَ لَم يَكُن أحَدٌ أهوَنَ عَلَيَّ مِمَّنِ اعوَجَّ مِنكُم، ثُمَّ اُعظِمُ لَهُ العُقوبَةَ، ولا يَجِدُ عِندي فيها رُخصَةً، فَخُذوا هذا مِن اُمرائِكُم، وأعطوهُم مِن أنفُسِكُم ما يُصلِحُ اللّهُ بِهِ أمرَكُم. [۷۸۶]
399. امام على عليه السلام ـ در نامه اى به فرماندهان لشكر خود ـ: از بنده خدا، على بن ابى طالب امير مؤمنان، به نيروهاى مسلّح. امّا بعد، حكمران نبايد امتيازى كه به دست آورده و قدرتى كه به او ويژه گشته است، [رفتار] او را با رعيّت دگرگون سازد؛ بلكه بايد نعمتى كه خداوند، بهره او ساخته است، وى را به بندگان او نزديك تر و به برادرانش مهربان تر گرداند.
بدانيد كه حقّ شما بر من، آن است كه رازى را از شما نپوشانم، مگر در مورد جنگ، و بدون رايزنى با شما، كارى را انجام ندهم، مگر در داورى [و حكم شرع] [۷۸۷] و حقّ شما را از هنگام آن به تأخير نيندازم (/ حقّ شما را از آنچه بايد، كمتر نگزارم) و در رساندن آن، درنگ نكنم و همه شما را در حق، يكسان بدانم. پس هر گاه چنين رفتار كردم، نعمت خدا بر شما ثابت گشته است [و شما رهين نعمت و منّت او ـ به خاطر وجود والىِ دادگر ـ شده ايد].
حقّ من بر شما، اين است كه از من فرمان ببريد و از فرا خوانم سر باز نزنيد، و در كارى كه به صلاح است، كوتاهى نكنيد و در راه حق، رنج ها و سختى ها را به جان بخريد، كه اگر در اين مسيرِ درستى كه گفتم، حركت نكنيد، هيچ كس نزد من خوارتر و بى مقدارتر از كژروان نخواهد بود و او را سخت كيفر خواهم داد و در اين كيفر، رخصتى از من نخواهد ديد. پس اين [دستور] را از فرماندهانتان بگيريد و از آنان در آنچه خداوند با آن، كار شما را سامان مى بخشد، فرمان ببريد.
400. الإمام الباقر عليه السلام: خَطَبَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام النّاسَ بِصِفّينَ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ وصَلّى عَلى مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ثُمَّ قالَ:
أمّا بَعدُ فَقَد جَعَلَ اللّهُ تَعالى لي عَلَيكُم حَقّا بِوِلايَةِ أمرِكُم، ومَنزِلَتِيَ الَّتي أنزَلَنِيَ اللّهُ عَزَّ ذِكرُهُ بِها مِنكُم، ولَكُم عَلَيَّ مِنَ الحَقِّ مِثلُ الَّذي لي عَلَيكُم، وَالحَقُّ أجمَلُ الأَشياءِ فِي التَّواصُفِ وأوسَعُها فِي التَّناصُفِ، لا يَجري لِأَحَدٍ إلّا جَرى عَلَيهِ ولا يَجري عَلَيهِ إلّا جَرى لَهُ، وَلَو كانَ لِأَحَدٍ أن يَجرِيَ ذلِكَ لَهُ ولا يَجرِيَ عَلَيهِ لَكانَ ذلِكَ للّهِِ عز و جلخالِصا دونَ خَلقِهِ؛ لِقُدرَتِهِ عَلى عِبادِهِ، ولِعَدلِهِ في كُلِّ ما جَرَت عَلَيهِ ضُروبُ قَضائِهِ، ولكِن جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى العِبادِ أن يُطيعوهُ، وجَعَلَ كَفّارَتَهُم عَلَيهِ بِحُسنِ الثَّوابِ تَفَضُّلاً مِنهُ، وتَطَوُّلاً بِكَرَمِهِ، وتَوَسُّعا بِما هُوَ مِنَ المَزيدِ لَهُ أهلاً، ثُمَّ جَعَلَ مِن حُقوقِهِ حُقوقا فَرَضَها لِبَعضِ النّاسِ عَلى بَعضٍ، فَجَعَلَها تَتَكافَأُ في وُجوهِها ويوجِبُ بَعضُها بَعضا ولا يُستَوجَبُ بَعضُها إلّا بِبَعضٍ.
فَأَعظَمُ مِمَّا افتَرَضَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى مِن تِلكَ الحُقوقِ؛ حَقُّ الوالي عَلَى الرَّعِيَّةِ وحَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الوالي، فَريضَةً فَرَضَهَا اللّهُ عز و جل لِكُلًّ عَلى كُلًّ، فَجَعَلَها نِظامَ اُلفَتِهِم وعِزّا لِدينِهِم، وقِواما لِسُنَنِ الحَقِّ فيهِم، فَلَيسَت تَصلُحُ الرَّعِيَّةُ إلّا بِصَلاحِ الوُلاةِ، ولا تَصلُحُ الوُلاةُ إلّا بِاستِقامَةِ الرَّعِيَّةِ.
فَإِذا أدَّتِ الرَّعِيَّةُ إلَى الوالي حَقَّهُ، وأدّى إلَيهَا الوالي كَذلِكَ، عَزَّ الحَقُّ بَينَهُم، فَقامَت مَناهِجُ الدّينِ، وَاعتَدَلَت مَعالِمُ العَدلِ، وجَرَت عَلى أذلالِهَا السُّنَنُ، فَصَلُحَ بِذلِكَ الزَّمانُ، وطابَ بِهِ العَيشُ، وطُمِعَ في بَقاءِ الدَّولَةِ، ويَئِسَت مَطامِعُ الأَعداءِ.
وإذا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ والِيَهُم، وعَلَا الوالِي الرَّعِيَّةَ، اختَلَفَت هُنالِكَ الكَلِمَةُ، وظَهَرَت مَطامِعُ الجَورِ، وكَثُرَ الإِدغالُ فِي الدّينِ، وتُرِكَت مَعالِمُ السُّنَنِ، فَعُمِلَ بِالهَوى، وعُطِّلَتِ الآثارُ، وكَثُرَت عِلَلُ النّفوسِ، ولا يُستَوحَشُ لِجَسيمِ حَدًّ عُطِّلَ، ولا لِعَظيمِ باطِلٍ أُثِّلَ [۷۸۸]، فَهُنالِكَ تَذِلُّ الأَبرارُ، وتَعِزُّ الأَشرارُ، وتَخرَبُ البِلادُ، وتَعظُمُ تَبِعاتُ اللّهِ عز و جلعِندَ العِبادِ.
فَهَلُمَّ أيُّهَا النّاسُ إلَى التَّعاوُنِ عَلى طاعَةِ اللّهِ عز و جل، وَالقِيامِ بِعَدلِهِ، وَالوَفاءِ بِعَهدِهِ، وَالإِنصافِ لَهُ في جَميعِ حَقِّهِ، فَإِنَّهُ لَيسَ العِبادُ إلى شَيءٍ أحوَجَ مِنهُم إلَى التَّناصُحِ في ذلِكَ وحُسنِ التَّعاوُنِ عَلَيهِ، وَلَيسَ أحَدٌ وإنِ اشتَدَّ عَلى رِضَا اللّهِ حِرصُهُ، وطالَ فِي العَمَلِ اجتِهادُهُ، بِبالِغٍ حَقيقَةَ ما أعطَى اللّهُ مِنَ الحَقِّ أهلَهُ، ولكِنّ مِن واجِبِ حُقوقِ اللّهِ عز و جل عَلَى العِبادِ النَّصيحَةَ لَهُ بِمَبلَغِ جُهدِهِم، وَالتَّعاوُنَ عَلى إقامَةِ الحَقِّ فيهِم.
ثُمَّ لَيسَ امرُؤٌ وإِن عَظُمَت فِي الحَقِّ مَنزِلَتُهُ، وجَسُمَت فِي الحَقِّ فَضيلَتُهُ، بِمُستَغنٍ عَن أن يُعانَ عَلى ما حَمَّلَهُ اللّهُ عز و جل مِن حَقِّهِ، ولا لِامرِىً?مَعَ ذلِكَ خَسِئت بِهِ الاُمورُ، وَاقتَحَمَتهُ العُيونُ بِدونِ ما أن يُعينَ عَلى ذلِكَ ويُعانَ عَلَيهِ، وأهلُ الفَضيلَةِ فِي الحالِ وأهلُ النِّعَمِ العِظامِ أكثَرُ في ذلِكَ حاجَةً، وكُلٌّ فِي الحاجَةِ إلَى اللّهِ عز و جل شَرَعٌ سَواءٌ.
فَأجابَهُ رَجُلٌ مِن عَسكَرِهِ لا يُدرى مَن هُوَ، ويُقالُ إنَّهُ لَم يُرَ في عَسكَرِهِ قَبلَ ذلِكَ اليَومِ ولا بَعدَهُ، فَقامَ وأحسَنَ الثَّناءَ عَلَى اللّهِ عز و جل بِما أبلاهُم وأعطاهُم مِن واجِبِ حَقِّهِ عَلَيهِم، وَالإِقرارِ بِكُلِّ ما ذُكِرَ مِن تَصَرُّفِ الحالاتِ بِهِ وبِهِم، ثُمَّ قالَ:
أنتَ أميرُنا ونَحنُ رَعِيَّتُكَ، بِكَ أخرَجَنَا اللّهُ عز و جل مِنَ الذُّلِّ، وبإعزازِكَ أطلَقَ عِبادَهُ مِن الغِلِّ، فَاختَر عَلَينا وأمضِ اختِيارَكَ، وَائتَمِر فَأَمضِ ائتِمارَكَ [۷۸۹]، فَإِنَّكَ القائِلُ المُصَدَّقُ، وَالحاكِمُ المُوَفَّقُ، وَالمَلِكُ المُخَوَّلُ، لا نَستَحِلُّ في شَيءٍ مَعصِيَتَكَ، ولا نَقيسُ عِلما بِعِلمِكَ، يَعظُمُ عِندَنا في ذلِكَ خَطَرُكَ، ويَجِلُّ عَنهُ في أنفُسِنا فَضلُكَ.
فَأَجابَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقالَ: إنَّ مِن حَقِّ مَن عَظُمَ جَلالُ اللّهِ في نَفسِهِ وجَلَّ مَوضِعُهُ مِن قَلبِهِ، أن يَصغُرَ عِندَهُ ـ لِعِظَمِ ذلِكَ ـ كُلُّ ما سِواهُ، وإنَّ أحَقَّ مَن كانَ كذلِكَ لَمَن عَظُمَت نِعمَةُ اللّهِ عَلَيهِ ولَطُفَ إحسانُهُ إلَيهِ، فَإِنَّهُ لَم تَعظُم نِعمَةُ اللّهِ عَلى أحَدٍ إلّا زادَ حَقُّ اللّهِ عَلَيهِ عِظَما. وإنَّ مِن أسخَفِ حالاتِ الوُلاةِ عِندَ صالِحِ النّاسِ، أن يُظَنَّ بِهِم حُبُّ الفَخرِ، ويوضَعَ أمرُهُم عَلَى الكِبرِ، وقَد كَرِهتُ أن يَكونَ جالَ في ظَنِّكُم أنّي اُحِبُّ الإِطراءَ [۷۹۰] وَاستِماعَ الثَّناءِ، ولَستُ بِحَمدِ اللّهِ كذلِكَ، وَلَو كُنتُ اُحِبُّ أن يُقالَ ذلِكَ لَتَرَكتُهُ انحِطاطا للّهِِ سُبحانَهُ عَن تَناوُلِ ما هُوَ أحَقُّ بِهِ مِنَ العَظَمَةِ وَالكِبرياءِ، ورُبَّما استَحلَى النّاسُ الثَّناءَ بَعدَ البَلاءِ، فَلا تُثنوا عَلَيَّ بِجَميلِ ثَناءٍ لِاءِخراجي نَفسي إلَى اللّهِ وإلَيكُم مِنَ البَقِيَّةِ في حُقوقٍ لَم أفرُغ من أدائِها، وفَرائِضَ لابُدَّ مِن إمضائِها، فَلا تُكَلِّموني بِما تُكَلَّمُ بِهِ الجَبابِرَةُ، ولا تَتَحَفَّظوا مِنّي بِما يُتَحَفَّظُ بِهِ عِندَ أهلِ البادِرَةِ، ولا تُخالِطوني بِالمُصانَعَةِ، ولا تَظُنّوا بِيَ استثِقالاً في حَقًّ قيلَ لي، ولَا التِماسَ إعظامٍ لِنَفسي لِما لا يَصلُحُ لي، فَإِنَّهُ مَنِ استَثقَلَ الحَقَّ أن يُقالَ لَهُ أوِ العَدلَ أن يُعرَضَ عَلَيهِ كانَ العَمَلُ بِهِما أثقَلَ عَلَيهِ، فَلا تَكُفّوا عَنّي مَقالَةً بِحَقٍّ أو مَشورَةً بِعَدلٍ، فَإِنّي لَستُ في نَفسي بِفَوقِ ما أن اُخطِئَ، ولا آمَنُ ذلِكَ مِن فِعلي إلّا أن يَكفِيَ اللّهُ مِن نَفسي ما هُوَ أملَكُ بِهِ مِنّي، فَإِنَّما أنَا وأَنتُم عَبيدٌ مَملوكونَ لِرَبٍّ لا رَبَّ غَيرُهُ، يَملِكُ مِنّا ما لا نَملِكُ مِن أنفُسِنا، وأخرَجَنا مِمّا كُنّا فيهِ إِلى ما صَلُحنا عَلَيهِ، فَأَبدَلَنا بَعدَ الضَّلالَةِ بِالهُدى، وأعطانَا البَصيرَةَ بَعدَ العَمى.
فَأَجابَهُ الرَّجُلُ الَّذي أجابَهُ مِن قَبلُ فَقالَ: أنتَ أهلُ ما قُلتَ، وَاللّهُ وَاللّهِ فَوقَ ما قُلتَهُ، فَبَلاؤُهُ عِندَنا ما لا يُكفَرُ، وقَد حَمَّلَكَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى رِعايَتَنا ووَلّاكَ سِياسَةَ اُمورِنا، فَأَصبَحتَ عَلَمَنَا الَّذي نَهتَدي بِهِ، وإمامَنا الَّذي نَقتَدي بِهِ، وأمرُكَ كُلُّهُ رُشدٌ، وقَولُكَ كُلُّهُ أدَبٌ، قَد قَرَّت بِكَ فِي الحَياةِ أعيُنُنا، وَامتَلَأَت مِن سُرورٍ بِكَ قُلوبُنا، وتَحَيَّرَت مِن صِفَةِ ما فيكَ مِن بارِعِ الفَضلِ عُقولُنا، وَلَسنا نَقولُ لَكَ: أيُّهَا الإِمامُ الصّالِحُ تَزكِيَةً لَكَ، ولا نُجاوِزُ القَصدَ فِي الثَّناءِ عَلَيكَ، ولَم يَكُن في أنفُسِنا طَعنٌ عَلى يَقينِكَ، أو غِشٌّ في دينِكَ، فَنَتَخَوَّفَ أن تَكونَ أحدَثتَ بِنِعمَةِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى تَجَبُّرا، أو دَخَلَكَ كِبرٌ، ولكِنّا نَقولُ لَكَ ما قُلنا تَقَرُّبا إلَى اللّهِ عز و جل بِتَوقيرِكَ، وتَوسُّعا بِتَفضيلِكَ، وشُكرا بِإِعظامِ أمرِكَ، فَانظُر لِنَفسِكَ ولَنا، وآثِر أمرَ اللّهِ عَلى نَفسِكَ وعَلَينا، فَنَحنُ طُوَّعٌ فيما أمَرتَنا، نَنقادُ مِنَ الاُمور مَعَ ذلِكَ فيما يَنفَعُنا.
فَأَجابَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقالَ: وأنَا أستَشهِدُكُم عِندَ اللّهِ عَلى نَفسي لِعِلمِكُم فيما وُلِّيتُ بِهِ مِن اُمورِكُم، وعَمّا قَليلٍ يَجمَعُني وإيّاكُمُ المَوقِفُ بَينَ يَدَيهِ وَالسُّؤالُ عَمّا كُنّا فيهِ، ثُمَّ يَشهَدُ بَعضُنا عَلى بَعضٍ، فَلا تَشهَدُوا اليَومَ بِخِلافِ ما أَنتُم شاهِدونَ غَدا، فَإِنَّ اللّهَ عز و جل لا يَخفى عَلَيهِ خافِيَةٌ، ولا يَجوزُ عِندَهُ إلّا مُناصَحَةُ الصُّدورِ في جَميعِ الاُمورِ.
فَأَجابَهُ الرَّجُلُ، ويُقالُ: لَم يُرَ الرَّجُلُ بَعدَ كَلامِهِ هذا لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام، فَأَجابَهُ وقَد عالَ الَّذي [۷۹۱] في صَدرِهِ، فَقالَ وَالبُكاءُ يَقطَعُ مَنطِقَهُ، وغُصَصُ الشَّجا تُكَسِّرُ صَوتَهُ إعظاما لِخَطَرِ مَرزِئَتِهِ ووَحشَةً مِن كَونِ فَجيعَتِهِ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ، ثُمَّ شَكا إلَيهِ هَولَ ما أشفى عَلَيهِ مِن الخَطَرِ العَظيمِ وَالذُّلِ الطَّويلِ في فَسادِ زَمانِهِ، وَانقِلابِ حَدِّهِ، وَانقِطاعِ ما كانَ مِن دَولَتِهِ، ثُمَّ نَصَبَ المَسأَلَةَ إلَى اللّهِ عز و جل بِالاِمتِنانِ عَلَيهِ وَالمُدافَعَةِ عَنهُ بِالتَّفَجُّعِ وَحُسنِ الثَّناءِ، فَقالَ:
يا رَبّانِيَّ العِبادِ، ويا سَكَنَ البِلادِ، أينَ يَقَعُ قَولُنا مِن فَضلِكَ، وأينَ يَبلُغُ وَصفُنا مِن فِعلِكَ، وأنّى نَبلُغُ حَقيقَةَ حُسنِ ثَنائِكَ، أو نُحصي جَميلَ بَلائِكَ، فَكَيفَ وبِكَ جَرَت نِعَمُ اللّهِ عَلَينا، وعَلى يَدِكَ اتَّصَلَت أسبابُ الخَيرِ إلَينا، ألَم تَكُن لِذُلِّ الذَّليلِ مَلاذا، وَلِلعُصاةِ الكُفّارِ إخوانا [۷۹۲]؟ فَبِمَن إلّا بِأَهلِ بَيتِكَ وَبِكَ أخرَجَنَا اللّهُ عز و جل مِن فَظاعَةِ تِلكَ الخَطَراتِ؟ أو بِمَن فَرَّجَ عَنّا غَمَراتِ الكُرُباتِ؟ وبِمَن إلّا بِكُم أظهَرَ اللّهُ مَعالِمَ دينِنا، وَاستَصلَحَ ما كانَ فَسَدَ مِن دُنيانا، حَتَّى استَبانَ بَعدَ الجَورِ ذِكرُنا، وقَرَّت مِن رَخاءِ العَيشِ أعيُنُنا، لِما وَليتَنا بِالإِحسانِ جُهدَكَ، ووَفَيتَ لَنا بِجَميعِ وَعدِكَ، وقُمتَ لَنا عَلى جَميعِ عَهدِكَ، فَكُنتَ شاهِدَ مَن غابَ مِنّا، وخَلَفَ أهلِ البَيتِ لَنا، وكُنتَ عِزَّ ضُعَفائِنا، وثِمالَ [۷۹۳] فُقَرائِنا، وعِمادَ عُظَمائِنا، يَجمَعُنا فِيالاُمورِ عَدلُكَ، ويَتَّسِعُ لَنا فِي الحَقِّ تَأَنّيكَ [۷۹۴]، فَكُنتَ لَنا اُنسا إذا رَأَيناكَ وسَكَنا إذا ذَكَرناكَ.
فَأَيَّ الخَيراتِ لَم تَفعَل؟ وأيَّ الصّالِحاتِ لَم تَعمَل؟ ولَولا أنَّ الأَمرَ الَّذي نَخافُ عَلَيكَ مِنهُ يَبلُغُ تَحويلَهُ جُهدُنا، وتَقوى لِمُدافَعَتِهِ طاقَتُنا أو يَجوزُ الفِداءُ عَنكَ مِنهُ بِأَنفُسِنا وبِمَن نَفديهِ بِالنُّفوسِ مِن أبنائِنا، لَقَدَّمنا أنفُسَنا وأبناءَنا قَبلَكَ ولَأَخطَرناها، وَقَلَّ خَطَرُها دونَكَ، ولَقُمنا بِجَهدِنا في مُحاوَلَةِ مَن حاوَلَكَ، وفي مُدافَعَةِ مَن ناواكَ [۷۹۵]، ولكِنَّهُ سُلطانٌ لا يُحاوَلُ، وعِزٌّ لا يُزاوَلُ، ورَبٌّ لا يُغالَبُ، فَإِن يَمنُن عَلَينا بِعافِيَتِكَ، ويَتَرَحَّم عَلَينا بِبَقائِكَ، ويَتَحَنَّن عَلَينا بِتَفريجِ هذا مِن حالِكَ، إلى سَلامَةٍ مِنكَ لَنا وبَقاءٍ مِنكَ بَينَ أظهُرِنا، نُحدِث للّهِِ عز و جلبِذلِكَ شُكرا نُعَظِّمُهُ، وذِكرا نُديمُهُ، ونُقَسِّم أنصافَ أموالِنا صَدَقاتٍ وأنصافَ رَقيقِنا [۷۹۶] عُتَقاءَ، ونُحدِث لَهُ تَواضُعا في أنفُسِنا، ونَخشَع في جَميعِ اُمورِنا، وإن يَمضِ بِكَ إلَى الجِنانِ، ويُجري عَلَيكَ حَتمَ سَبيلِهِ، فَغَيرُ مُتَّهَمٍ فيكَ قَضاؤُهُ، ولا مَدفوعٍ عَنكَ بَلاؤُهُ، ولا مُختَلِفَةٍ مَعَ ذلِكَ قُلوبُنا بِأَنَّ اختِيارَهُ لَكَ ما عِندَهُ عَلى ما كُنتَ فيهِ، ولكِنّا نَبكي مِن غَيرِ إثمٍ لِعِزِّ هذَا السُّلطانِ أن يَعودَ ذَليلاً، ولِلدّينِ وَالدُّنيا أكيلاً، فَلا نَرى لَكَ خَلَفا نَشكو إلَيهِ، وَلا نَظيرا نَأمَلُهُ وَلا نُقيمُهُ. [۷۹۷]
400. امام باقر عليه السلام: امير مؤمنان عليه السلام در صفّين براى مردم به سخنرانى پرداخت. نخست، خداى را حمد و ثنا گفت و بر پيامبر محمّد صلى الله عليه و آله، درود فرستاد و آن گاه فرمود: «سپس خداوند متعال، به سبب فرمان روايىِ من بر شما و جايگاهى كه خداى بلندنام در ميان شما به من داده است، مرا بر شما حقّى نهاده است و متقابلاً براى شما نيز بر من حقّى قرار داده است. حق، زيباترين چيزها در مقام وصف، و فراخ ترينِ آنها در مقام عمل است. حق، به نفع هيچ كسى به اجرا در نمى آيد، مگر اين كه عليه او هم اجرا مى شود و عليه كسى به اجرا در نمى آيد، مگر اين كه به نفع او هم اجرا مى شود. اگر حق، تنها به سود كسى اجرا مى شد و عليه او نبود، آن كس تنها خداوند عز و جل بود و نه مخلوقاتش؛ زيرا او، هم بر بندگانش تواناست [و همگى مقهور قدرت او هستند] و هم در باره هر چيزى كه انواع قضاى الهى بر آن جارى مى شود، دادگر است. با اين حال، خداوند، حقّ خود را بر بندگانش، اين قرار داد كه از او فرمان برند، و [در مقابل،] حقّ آنان را بر خود، اين قرار داد كه از سر تفضّل و از روى بخشندگى و فزون بخشى اى كه سزاوار اوست، آنان را پاداش نيك دهد. سپس از ميان حقوق خود، برخى را براى مردم نسبت به يكديگر واجب فرمود و آن حقوق را به گونه اى تعيين كرد كه با هم برابر باشند و هر يك، ديگرى را واجب كند و هيچ يك بدون ديگرى واجب نمى شود.
بزرگ ترينِ اين حقوق، كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ واجب فرموده است، حقّ حكمران بر مردم و حقّ مردم بر حكمران است. اين، وظيفه اى است كه خداوند عز و جل براى هر كس بر ديگرى واجب فرموده و اين حق را رشته همبستگىِ آنان و مايه عزّت و اقتدار دينشان و برپايىِ سنّت هاى حق در ميان آنان قرار داده است. پس مردم درست نمى شوند، مگر با درستىِ حكمرانان، و حكمرانان درست نمى شوند، جز با درستىِ مردم.
بنا بر اين، هر گاه مردم حقّ حكمران را بگزارند و حكمران نيز حقّ آنان را بگزارد، حق در ميان آنان نيرومند مى شود، و راه هاى دين، هموار، و نشانه هاى دادگرى، استوار مى گردند و سنّت ها در مجارى خود، روان مى شوند و بدين سان، روزگار [و جامعه] به سامان مى آيد و زندگى خوش مى گردد و به پايدارىِ دولت، اميد بسته مى شود و مطامع دشمنان، به يأس مبدّل مى گردد.
امّا هر گاه مردم از حكمران خويش نافرمانى كنند و حكمران بر رعيّت چيره جويى نمايد، رشته اتّحاد از هم مى گسلد و طمع ورزى ها در ستم و كجروى، پديدار مى گردند و تبهكارى، در دين فزونى مى گيرد و سنّت ها وا نهاده مى شوند و به دلخواه، عمل مى شود و احكام دين، تعطيل، و بيمارى هاى نفوس، بسيار مى شوند، و از اين كه حدّ مهمّى [از حدود و احكام الهى] اجرا نشود، و يا باطل بزرگى ريشه دواند، كسى هراسان و نگران نمى گردد. اين جاست كه نيكان، خوار مى شوند و بَدان، قدرت مى يابند و شهرها ويران مى شوند، و كيفرهاى بزرگِ خداوند عز و جل دامن مردم را مى گيرد.
پس ـ اى مردم ـ بياييد و در راه فرمان بردارى از خدا و بر پا داشتن عدالت او و وفادارى به عهد او و گزاردن همه حقوق او، همكارى كنيد؛ زيرا بندگان به چيزى، از خيرخواهى براى يكديگر در اين راه و حسن همكارى در اين كار، محتاج تر نيستند و هيچ كس ـ هر چند در به دست آوردن خشنودىِ خداوند، حريص باشد و در كار بندگى، ساليان دراز بكوشد ـ نمى تواند حقّ خداوند را چنان كه بايد و شايد، بگزارد؛ ولى [با اين حال،] يكى از حقوق واجب خداوند عز و جل بر بندگان، اين است كه در حدّ توانشان، خيرخواه يكديگر باشند و در برپايىِ حق [و انجام دادن وظايف] ميان خويش، همكارى كنند.
وانگهى، هيچ انسانى ـ هر اندازه هم كه در حق، جايگاهى بزرگ و ارزشى سترگ داشته باشد ـ بى نياز از آن نيست كه او را در حقّى [و وظيفه اى] كه خداوند بر دوشش نهاده است، يارى دهند، و نيز هيچ انسانى ـ هر اندازه هم كه مردم او را خوار شمارند و در نگاه ها بى ارزش آيد ـ كوچك تر از آن نيست كه كسى را در اين راه يارى رسانَد و خود يارى داده شود، و آنان كه از جايگاه برتر و از نعمت هاى بزرگ تر برخوردارند، به اين امر نيازمندترند، و همگى در نيازمندى به خداوند عز و جل، يكسان اند».
در اين هنگام، از ميان سپاهيان ايشان، مردى كه كسى او را نمى شناخت ـ و مى گويند پيش از آن روز، در سپاه امام عليه السلام ديده نشده بود و پس از آن هم ديده نشد ـ، [۷۹۸] برخاست و خداوند عز و جل را به سبب لطف و احسانى كه به آنان فرموده ـ يعنى حقّ [ولايت و حكومت] امير مؤمنان عليه السلام كه بر ايشان واجب ساخته است ـ ستود و همه سخنان امير مؤمنان را در باره حقوق ميان او و مردم، تأييد كرد و سپس گفت: تو فرمان رواى ما هستى و ما رعيّت توييم. به واسطه تو، خداوند عز و جلما را از ضعف و زبونى برهانيد و در پرتو مقام و منزلت تو، بندگانش را از بند و زنجير آزاد ساخت. پس تو براى ما انتخاب كن و انتخابت را به كار بند، و تصميم بگير و تصميمت را اجرا كن؛ زيرا تو، گوينده اى تصديق شده و حاكمى موفَّق و سلطانى صاحب اختيارى. نافرمانى از تو را، در هيچ كارى، روا نمى دانيم و دانش تو را با هيچ دانشى قياس نمى كنيم. در اين باره، تو نزد ما مقامى بزرگ دارى و بدين سبب (علم و دانايى ات)، در دل هاى ما جايگاهى برتر دارى.
امير مؤمنان عليه السلام در پاسخ او فرمود: «كسى كه خداوند در جان او بس شُكوهمند باشد و او را در دلش جايگاهى سترگ باشد، سزاست كه هر چيزى جز خداوند ـ به خاطر عظمت او ـ در نظرش كوچك آيد، و سزاوارترين كس به اين كار، آن كسى است كه نعمت هاى خداوند را فراوان در اختيار دارد و لطف و احسان الهى به او بسيار است؛ زيرا هر چه نعمت خدا به كسى بزرگ تر باشد، حقّ خدا بر او نيز، بزرگ تر مى گردد. يكى از پست ترين حالاتِ حكمرانان در نزد مردمان صالح، اين است كه گمان برده شود دوستدار خودستايى اند و رفتارشان بر تكبّر حمل شود. من خوش ندارم كه در گمان شما بگذرد كه من مدح و ثنا و شنيدنِ آن را دوست دارم، و سپاس، خداوند را كه چنين نيستم. و اگر هم مدح و ثنا را دوست مى داشتم، باز به خاطر فروتنى در برابر خداوند سبحان، آن را رها مى ساختم؛ چرا كه او به بزرگى و كبريا سزاوارتر است. شايد مردم، ستايش پس از كار نيك را شيرين يابند؛ امّا شما مرا مدح و ثنا نگوييد؛ زيرا اگر هم تلاشى مى كنم، براى آن است كه حقوقى را كه از جانب خداى شما بر عهده من باقى مانده و هنوز ادايشان نكرده ام، ادا كنم و فرايض و وظايفى را كه بايد بگزارم، بگزارم.
پس با من، آن گونه كه با سلاطين سخن مى گويند، سخن مگوييد و در حضور من، آن سان كه در حضور اهل تندى و خشم (حاكمان خونريز و بيدادگر) محافظه كارى مى شود، محافظه كارى نكنيد و با من رياكارانه و چاپلوسانه رفتار ننماييد، و گمان مبريد كه شنيدن حق، بر من گران است، يا خواهان بزرگداشت خويش بابت چيزى هستم كه شايسته من نيست؛ زيرا كسى كه شنيدن حق يا توصيه به عدالت، بر او گران آيد، عمل كردن به آن دو برايش گران تر خواهد بود. پس، از گفتن حق يا نظر عادلانه دادن به من، خوددارى نورزيد؛ زيرا من خود را برتر از آن نمى دانم كه خطا نكنم، و كردار خود را از خطا مصون نمى دانم، مگر آن كه خداوند ـ كه به من، مالك تر از خود من است ـ مرا از شرّ نفسم نگاه دارد. پس همانا من و شما، بنده و مملوك پروردگارى هستيم كه جز او پروردگارى نيست، و او نسبت به ما مالك چيزى است كه ما خود، مالك آن نيستيم، و او ما را از وضعى كه داشتيم، به وضعى كه به صلاح ماست، در آورد: ما را از گم راهى به هدايت كشاندْ، و كور بوديم و به ما بينش داد».
در اين هنگام، همان مردى كه پيش تر در پاسخ امير مؤمنان، مطالبى گفته بود، اظهار داشت: تو، سزاوار آن هستى كه گفتى، و به خدا سوگند كه خدا بالاتر از آن است كه فرمودى. نعمت ها و الطاف او به ما، پوشيدنى نيست. خداوند ـ تبارك و تعالى ـ سرپرستىِ ما را بر عهده تو نهاد و سياست و تدبير امور ما را به تو سپرد، و تو نشانه و علامت ما شدى كه با آن، راه درست را مى يابيم، و پيشواى ما گشتى كه به او اقتدا مى كنيم. فرمان تو، سراسرْ هدايت است، و سخنانت همه تربيت و ادب آموزى. ديدگان ما در زندگى، به جمال تو روشن است و دل هايمان از شادى به تو، آكنده، و خردهايمان از وصف فضايل فوق العاده تو، سرگردان. اگر به تو مى گوييم: «اى پيشواى شايسته!»، از بهر ستايش تو نيست. در ثناگويى تو، از حد نمى گذريم و هرگز در خاطر ما نمى گذرد كه در يقين تو، ضعفى يا در دينت ناخالصى باشد، تا بيم آن داشته باشيم كه وقتى در باره نعمت هاى خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به خود، سخن مى گويى، از سرِ خودستايى باشد، يا كِبرى در تو راه يابد؛ بلكه آنچه [در مدح و ستايش تو] گفتيم، براى تقرّب به خداوند عز و جل بود و براى آن كه تو را گرامى بداريم و برترى هاى تو را برشماريم (/ با برترى دادن تو، ثواب بيشترى بجوييم) و بزرگىِ كار تو را سپاس بگزاريم (/ با بزرگداشت مقامت، خدا را سپاس گوييم). پس در آنچه به صلاح خودت و ماست، بنگر و فرمان خدا را، بر خويش و بر ما، مقدّم بدار، كه ما گوش به فرمان تو هستيم و از آنچه به سود ماست، فرمان مى بريم.
امير مؤمنان عليه السلام در پاسخ او فرمود: «من شما را نزد خداوند به شهادت مى طلبم؛ زيرا از [چگونگىِ] زمامدارى من بر خود، آگاهيد و به زودى، من و شما در پيشگاه او گرد خواهيم آمد و از وضعى كه داشته ايم، سؤال خواهيم شد و براى يكديگر گواهى خواهيم داد. پس امروز، بر خلاف آنچه فردا شهادت خواهيد داد، شهادت ندهيد؛ چرا كه هيچ رازى بر خداوند عز و جل پوشيده نيست و به نزد او، جز خلوص سينه ها در همه كارها، روا نيست».
همان مرد ـ كه مى گويند پس از اين گفتگويش با امير مؤمنان عليه السلام، ديگر ديده نشد ـ، با سينه اى گران بار از غم، به سبب بزرگىِ مصيبتش و هراسناك بودنِ فاجعه اش، و در حالى كه گريه سخنش را مى بريد و اندوه، صدايش را مى شكست، پاسخ امام عليه السلام را داد و خدا را حمد و ثناى گفت. سپس از هولناكىِ خطر بزرگى كه [امير مؤمنان] در آستانه آن قرار داشت، و از خوارىِ دراز و تباهى روزگارش و برگشتن ورق از او، و به سر آمدن دولتش، به او شكايت كرد. آن گاه، با دلى سوخته، روى به درگاه خداوند عز و جل نمود و او را به نيكى ستود و از خداوند خواست كه بر وى منّتى نهد و از او دفاع كند، و گفت: اى پيشواى بندگان و اى مايه امن و آرامش شهرها! كجا زبان ما، از عهده بيان فضل تو برمى آيد؟ و كى بيان ما، وصف كردار تو توانَد؟! كجا مى توانيم تو را چنان كه بايد، به نيكى بستاييم، يا محبّت ها و فداكارى هاى تو را برشماريم؟! چگونه، در حالى كه به واسطه تو، نعمت هاى خداوند بر ما روان گشت و به دست تو، اسباب خوبى ها و بركات به ما رسيد؟! آيا تو پناهگاه مظلومان و ضعيفان نبودى؟! آيا با نافرمانان كافر، برادر نبودى؟! [۷۹۹] پس آيا به بركت وجود كسى جز تو و خانواده ات، خداوند عز و جل ما را از وحشت اين خطرات رهانيد؟! آيا به واسطه چه كسى، امواج غم ها و رنج ها را از ما كنار زد؟ آيا به واسطه كسى جز شما، خداوند، [تعاليم و] نشانه هاى دينمان را نمايان ساخت و تباهى هاى دنيايمان را اصلاح كرد، تا آن كه پس از ستم، نام و ياد ما آشكار گشت و از خرّمى و آسايش زندگى، شادى به دل هايمان راه يافت؛ چرا كه تو نيروى خويش را صرف نيكى به ما كردى، و به همه وعده هايت وفا نمودى، و به همه تعهّداتت عمل كردى؟ پس تو گواه كسى هستى كه از ميان ما رفت [۸۰۰] و اهل بيت را براى ما به يادگار گذاشت، و مايه عزّت و قدرت ناتوانان مايى، و پناه فقيرانمان و تكيه گاه بزرگانمان هستى. عدالت تو، همه ما را در كارها گرد هم مى آورَد و درنگ و مداراى تو، حق را براى ما گسترده [و تحمّل پذير] مى سازد. [۸۰۱] كدام كار نيك است كه تو انجامش نداده باشى؟ و كدام كار شايسته است كه تو عمل نكرده باشى؟
اگر آنچه از آن بر تو مى ترسيم (مرگ يا كشته شدن)، نيروى ما مى توانست تغييرش دهد و توان دفع آن را داشتيم، يا فدا كردن خودمان و فرزندانمان براى تو روا بود، بى گمان، خود و فرزندانمان را پيشْ مرگ تو مى كرديم و به مخاطره مى افكنديم ـ كه اينها در برابر تو، ارزش و اهمّيتى ندارند ـ و با تمام نيرو، در برابر آنان كه آهنگ تو كرده اند، مى ايستاديم و در دفع دشمنان و مخالفانت مى كوشيديم؛ امّا او (خداوند) قدرتى است كه در برابر آن ايستادگى نتوان، و عزّتى است كه با آن، پنجه در نتوان افكند، و خداوندى است كه شكست نمى پذيرد. پس اگر بر ما منّتى نهد وتو را به سلامت دارد، و بر ما مهرى آورد و تو را زنده بدارد، و بر ما دلى بسوزاند و اين گرفتارى را از تو بزدايد و تو را براى ما به سلامت دارد و در ميان ما زنده ات بدارد، به شكرانه آن، خداوند عز و جل را بسى سپاس مى گوييم و پيوسته ياد او مى كنيم و نيمى از دارايى هايمان را صدقه مى دهيم و نيمى از بردگانمان را آزاد مى سازيم و در جان هايمان، براى او كرنش و فروتنى مى كنيم، و در همه كارهايمان، از او بيم مى داريم؛ امّا اگر تو را به سوى بهشتش ببَرد و قضاى حتمى اش را بر تو جارى گرداند، به قضاى او در باره تو، گمان بد برده نمى شود، و بلايش را از تو دفع نتوان كرد، و همگى از جان و دل مى پذيريم كه آنچه [از مقامات عاليه كه] در نزد اوست و براى تو انتخاب كرده است، پاداش رنج و مشقّت هايى است كه تو كشيده اى. با اين همه، براى آن كه اين قدرت به خوارى و ضعف مبدّل شود و دين و دنيا، خورده [و بازيچه دنياپرستان] گردد، گريه خواهيم كرد، بى آن كه گناهى مرتكب شده باشيم؛ [۸۰۲] زيرا ديگر براى تو، نه جاى گزينى خواهيم يافت تا بدو شِكوه كنيم، و نه مانندى تا بدو اميد بنديم و به جاى تو بنشانيم.
401. الكافي عن أبي حمزة: سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام، ما حَقُّ الإِمامِ عَلَى النّاسِ؟
قالَ: حَقُّهُ عَلَيهِم أن يَسمَعوا لَهُ ويُطيعوا.
قُلتُ: فَما حَقُّهُم عَلَيهِ [۸۰۳]؟
قالَ: يَقسِمُ بَينَهُم بِالسَّوِيَّةِ، ويَعدِلُ فِي الرَّعِيَّةِ. [۸۰۴]
401. الكافى ـ به نقل از ابو حمزه ـ: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: حقّ امام بر مردم چيست؟
فرمود: «حقّ او بر آنان، اين است كه سخنش را بشنوند و فرمان ببرند».
گفتم: حقّ آنان بر او چيست؟
فرمود: «[بيت المال را] ميان آنان به يكسان تقسيم كند و با رعيّت، دادگر باشد».
402. الإمام الرضا عليه السلام ـ لِأَبي هاشِمٍ داودَ بنِ القاسِمِ الجَعفَرِيِّ ـ: يا داودُ، إنَّ لَنا عَلَيكُم حَقّا بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وإنَّ لَكُم عَلَينا حَقّا. فَمَن عَرَفَ حَقَّنا وَجَبَ حَقُّهُ، ومَن لَم يَعرِف حَقَّنا فَلا حَقَّ لَهُ. [۸۰۵]
402. امام رضا عليه السلام ـ خطاب به ابو هاشم داوود بن قاسم جعفرى ـ: اى داوود! ما به واسطه پيامبر خدا، بر شما حقّى داريم و شما نيز بر ما حقّى داريد. پس هر كه حقّ ما را بشناسد، حقّ او [بر ما] واجب مى گردد، و هر كه حقّ ما را نشناسد، براى او حقّى [بر ما] نيست.
403. الإرشاد ـ في حَديثِ بَيعَةِ الرِّضا عَلِيِّ بنِ موسى عليه السلام ـ: ثُمَّ قالَ المَأمونُ لِلرِّضا عليه السلام: اُخطُبِ النّاسَ وتَكَلَّم فيهِم.
فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ، وقالَ: إنَّ لَنا عَلَيكُم حَقّا بِرَسولِ اللّهِ، ولَكُم عَلَينا حَقّا بِهِ، فَإِذا أنتُم أدَّيتُم إلَينا ذلِكَ وَجَبَ عَلَينَا الحَقُّ لَكُم.
ولَم يُذكَر عَنهُ غَيرُ هذا في ذلِكَ المَجلِسِ. [۸۰۶]
403. الإرشاد ـ در حديث بيعت با امام رضا عليه السلام ـ: سپس مأمون به امام رضا عليه السلام گفت: براى مردم خطبه بخوان و برايشان سخن بگو.
امام رضا عليه السلام خداوند را سپاس گفت و او را ستود و فرمود: «ما به واسطه پيامبر خدا، بر شما حقّى داريم و شما نيز به واسطه او، بر ما حقّى داريد. پس هر گاه حقّ ما را گزارديد، حقّ شما نيز بر ما لازم مى آيد».
در آن مجلس، جز اين سخن، از ايشان سخنى بازگو نشده است.
404. الإمام الرضا عليه السلام: إنّا أهلُ بَيتٍ وَجَبَ حَقُّنا بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَمَن أخَذَ بِرَسولِ اللّهِ حَقّا ولَم يُعطِ النّاسَ مِن نَفسِهِ مِثلَهُ فَلا حَقَّ لَهُ. [۸۰۷]
404. امام رضا عليه السلام: ما خاندانى هستيم كه به واسطه پيامبر خدا، حقّ ما [بر مردم] واجب گشته است. پس هر آن كس كه به واسطه پيامبر خدا حقّى بگيرد و همانند آن حق، از خود به مردم ندهد، او حقّى ندارد. [۸۰۸]
راجع: العنوان الآتي.
ر. ك: ص435 (فصل نهم: وظايف امام)
و ص499 (فصل دهم: حقوق امام و امّت).
10 / 2: حُقوقُ الإِمامِ
10 / 2: حقوق امام
أ ـ الطّاعَةُ
الف ـ فرمان بُردارى از او
الكتاب
قرآن
«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ». [۸۰۹]
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا فرمان بريد و از پيامبر و زمامدارانتان اطاعت كنيد».
الحديث
حديث
405. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اِسمَعوا وأَطيعوا لِمَن وَلّاهُ اللّهُ الأَمرَ، فَإِنَّهُ نِظامُ الإِسلامِ. [۸۱۰]
405. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: از كسى كه خداوند، او را ولىّ امر قرار داده است، حرف شنوى و فرمان بردارى كنيد؛ چرا كه او شيرازه اسلام است.
406. عنه صلى الله عليه و آله: مَن لَقِيَ اللّهَ عز و جل بِخَمسٍ فَلَهُ الجَنَّةُ: الصَّلاةِ، والزّكاةِ، وَحِجِّ البَيتِ، وصِيامِ شَهرِ رَمَضانَ، وطاعَةِ وُلاةِ الأَمرِ؛ ولا طاعَةَ لِمَخلوقٍ في مَعصِيَةِ الخالِقِ. [۸۱۱]
406. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس با پنج چيز، خداوند عز و جل را ديدار كند، بهشت از آنِ او خواهد بود: نماز، زكات، حجّ خانه[ى خدا]، روزه ماه رمضان، فرمان بردارى از زمامداران؛ امّا از هيچ مخلوقى نبايد در آنچه نافرمانىِ خداست، فرمان ببرد.
407. عنه صلى الله عليه و آله: اُمِرتُ بِطاعَةِ اللّهِ رَبّي، وَاُمِرَ الأَئِمَّةُ مِن أهلِ بَيتي بِطاعَةِ اللّهِ وطاعَتي، وَاُمِرَ النّاسُ جَميعا دونَهُم بِطاعَةِ اللّهِ وطاعَتي وطاعَةِ الأَئِمَّةِ مِن أهلِ بَيتي، فَمَن تَبِعَهُم نَجا ومَن تَرَكَهُم هَلَكَ، ولا يَترُكُهُم إلّا مارِقٌ [۸۱۲]. [۸۱۳]
407. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من به فرمان بردارى از خداوند ـ كه پروردگار من است ـ مأمور گشته ام، و امامانِ از اهل بيت من، به فرمان بردارى از خدا و فرمان بردارى از من مأمور گشته اند، و ديگر مردمان، همگى، به فرمان بردارى از خدا و از من و فرمان بردارى از امامانِ از اهل بيت من، مأمور گشته اند. پس هر كه از ايشان پيروى كند، نجات مى يابد و هر كه ايشان را وا گذارد، تباه مى شود، و آنان را وا نمى گذارد، مگر كسى كه از دين، بيرون رفته باشد.
408. عنه صلى الله عليه و آله: لا تَعصِ إماما عادِلاً. [۸۱۴]
408. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: از پيشواى دادگر، نافرمانى مكن.
409. عنه صلى الله عليه و آله: آمُرُكُم أن تَعبُدُوا اللّهَ ولا تُشرِكوا بِهِ شَيئا، وتَعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَميعا ولا تَفَرَّقوا، وتُطيعوا لِمَن وَلّاهُ اللّهُ عَلَيكُم أمرَكُم. [۸۱۵]
409. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: به شما فرمان مى دهم كه خدا را بندگى كنيد و چيزى را انباز او نسازيد، و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده مشويد، و از كسى كه خداوند، او را ولىّ امر شما قرار داده است، اطاعت كنيد.
410. الإمام الصادق عليه السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «مَن ماتَ وهُوَ لا يَعرِفُ إمامَهُ، ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً»، فَعَلَيكُم بِالطّاعَةِ، قَد رَأَيتُم أصحابَ عَلِيٍّ وأَنتُم تَأتَمّونَ بِمَن لا يُعذَرُ النّاسُ بِجَهالَتِهِ، لَنا كَرائِمُ القُرآنِ، ونَحنُ أقوامٌ افتَرَضَ اللّهُ طاعَتَنا. [۸۱۶]
410. امام صادق عليه السلام: پيامبر خدا فرمود: «هر كس بميرد و امام خويش را نشناسد، به مرگ جاهلى مرده است». پس بر شما باد فرمان بردارى. شما ياران على عليه السلام را ديده ايد [كه چگونه بودند]، [۸۱۷] و شما از كسى پيروى مى كنيد كه مردم در نشناختن او، معذور نيستند. ارجمندترين [آيه]هاى قرآن، در حقّ ماست، و ما مردمى هستيم كه خداوند، فرمانبرى از ما را واجب فرموده است.
411. الإمام عليّ عليه السلام: مَن أطاعَ إمامَهُ فَقَد أطاعَ رَبَّهُ. [۸۱۸]
411. امام على عليه السلام: هر كس از امام خويش فرمان ببرد، در حقيقت، از پروردگارش فرمان برده است.
412. عنه عليه السلام: عَلَيكُم بِطاعَةِ أئِمَّتِكُم؛ فَإِنَّهُمُ الشُّهَداءُ عَلَيكُمُ اليَومَ، وَالشُّفَعاءُ لَكُم عِندَ اللّهِ غَدا. [۸۱۹]
412. امام على عليه السلام: بر شما باد فرمان بردارى از پيشوايانتان؛ زيرا آنان امروز گواه بر شمايند و فردا[ى قيامت]، شفاعت كنندگان شما در نزد خدا.
413. عنه عليه السلام: أيُّهَا النّاسُ! عَلَيكُم بِالطّاعَةِ وَالمَعرِفَةِ بِمَن لا تُعذَرونَ بِجَهالَتِهِ، فَإِنَّ العِلمَ الَّذي هَبَطَ بِهِ آدَمُ عليه السلام وجَميعَ ما فُضِّلَت بِهِ النَّبِيّونَ إلى خاتَمِ النَّبِيِّينَ في عِترَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، فَأَينَ يُتاهُ بِكُم؟ بَل أينَ تَذهَبونَ؟ يا مَن نُسِخَ [۸۲۰] مِن أصلابِ أصحابِ السَّفينَةِ، هذِهِ مِثلُها فيكُم فَاركَبوها، فَكَما نَجا في هاتيكَ مَن نَجا فَكَذلِكَ يَنجو في هذِهِ مَن دَخَلَها، أنَا رَهينٌ بِذلِكَ قَسَما حَقّا وما أنَا مِنَ المُتَكَلِّفينَ، وَالوَيلُ لِمَن تَخَلَّفَ ثُمَّ الوَيلُ لِمَن تَخَلَّفَ، أما بَلَغَكُم ما قالَ فيهِم نَبِيُّكُم صلى الله عليه و آله حَيثُ يَقولُ في حَجَّةِ الوَداعِ: «إنّي تارِكٌ فيكُمُ الثِّقلَينِ ما إن تَمَسَّكتُم بِهِما لَن تَضِلّوا؛ كِتابَ اللّهِ وعِترَتي أهلَ بَيتي، وإنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ، فَانظُروا كَيفَ تَخلُفونّي فيهِما»؟ ألا هذا عَذبٌ فُراتٌ فَاشرَبوا، وهذا مِلحٌ اُجاجٌ فَاجتَنِبوا. [۸۲۱]
413. امام على عليه السلام: اى مردم! بر شما باد فرمان بردارى و شناختن كسى كه در نشناختن او، هيچ عذرى از شما پذيرفته نيست؛ زيرا آن علمى كه آدم عليه السلام [با خود] فرود آورد و همه آنچه پيامبران تا خاتم پيامبران، بدان فضيلت داده شده اند، در عترت محمّد صلى الله عليه و آله است. پس چرا سرگردانيد؟؛ بلكه به كدام سو روانيد؟ اى باز ماندگان از صُلب آن كشتى نشينان! [۸۲۲] اينك همانند آن كشتى، در ميان شما هست. پس بر آن بنشينيد؛ زيرا همان گونه كه سرنشينان آن كشتى رهيدند، هر كه به اين كشتى وارد شود نيز مى رَهَد، و من اين را ضمانت مى كنم و بر اين ضمانت خويش، سوگند راست مى خورم كه بيهوده سخن نمى گويم. واى بر كسى كه از اين كشتى جا بماند! واى بر كسى كه از اين كشتى جا بماند! آيا نشنيده ايد آنچه را كه پيامبرتان صلى الله عليه و آله در حَجّة الوداع، در باره ايشان فرمود: «من دو چيز گران بها در ميان شما بر جاى مى گذارم. مادام كه به آن دو چنگ زنيد، هرگز گم راه نمى شويد: كتاب خدا، و عترتم [يعنى] اهل بيتم. اين دو، هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا آن گاه كه در كنار حوض [كوثر] به نزد من آيند. پس مراقب باشيد كه پس از من، با آن دو چه مى كنيد».
بدانيد كه اين [قرآن و عترت]، آبى گواراست. پس [از آن] بنوشيد، و اين ديگرى (غير اين دو) شور و تلخ است. پس دورى كنيد.
414. عنه عليه السلام: اِتَّقُوا اللّهَ عِبادَ اللّهِ وأطيعوهُ وأطيعوا إمامَكُم، فَإِنَّ الرَّعِيَّةَ الصّالِحَةَ تَنجو بِالإِمامِ العادِلِ، ألا وإنَّ الرَّعِيَّةَ الفاجِرَةَ تَهلِكُ بِالإِمامِ الفاجِرِ. [۸۲۳]
414. امام على عليه السلام: بندگان خدا! از خدا پروا كنيد و از او و از پيشوايان خود، فرمان بريد؛ چرا كه رعيّت صالح، به واسطه پيشواى دادگر، نجات مى يابد. بدانيد كه رعيّت ناصالح، به واسطه پيشواى نابه كار، نابود مى شود.
415. عنه عليه السلام: ألا إنَّ مَوضِعي مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَعدَ وَفاتِهِ كَمَوضِعي مِنهُ أيَّامَ حَياتِهِ، فَامضوا لِما تُؤمَرونَ بِهِ وقِفوا عِندَ ما تُنهَونَ عَنهُ، ولا تَعجَلوا في أمرٍ حَتّى نُبَيِّنَهُ لَكُم، فَإِنَّ لَنا عَن كُلِّ أمرٍ تُنكِرونَهُ عُذرا. [۸۲۴]
415. امام على عليه السلام: بدانيد كه جايگاه من نسبت به پيامبر خدا پس از وفات او، همانند جايگاهى است كه در روزگار حيات او داشتم. پس فرمانى را كه به شما داده مى شود، به كار بنديد و از آنچه باز داشته مى شويد، باز ايستيد، و در هيچ كارى شتاب مكنيد تا اين كه آن را برايتان روشن گردانم؛ زيرا ما براى هر كارى كه [انجام مى دهيم و] شما آن را نمى پسنديد، عذر و دليلى موجّه داريم.
416. عنه عليه السلام: لي عَلَيكُمُ الطّاعَةُ، وألّا تَنكُصوا عَن دَعوةٍ، ولا تُفَرِّطوا في صَلاحٍ، وأن تَخوضُوا الغَمَراتِ إلَى الحَقِّ. [۸۲۵]
416. امام على عليه السلام: مرا بر شما، حقّ فرمان بردارى است و اين كه از هيچ فراخوانى، سر باز نزنيد و در هيچ كار درستى، كوتاهى نورزيد و در راه حق، در كام سختى ها فرو رويد.
417. عنه عليه السلام: سَلِّموا لِأَمرِ اللّهِ ولِأَمرِ وَلِيِّهِ، فَإِنَّكُم لَن تَضِلّوا مَعَ التَّسليمِ. [۸۲۶]
417. امام على عليه السلام: در برابر فرمان خدا و فرمان ولىّ او تسليم باشيد؛ زيرا با وجود تسليم، هرگز گم راه نخواهيد شد.
418. الإمام زين العابدين عليه السلام: طاعَةُ وُلاةِ العَدلِ تَمامُ العِزِّ. [۸۲۷]
418. امام زين العابدين عليه السلام: فرمانبرى از حكمرانان حق، مايه كمال عزّت است.
419. عنه عليه السلام: اللّهُمَّ إنَّكَ أيَّدتَ دينَكَ في كُلِّ أوانٍ بِإِمامٍ أقَمتَهُ عَلَما لِعِبادِكَ، ومَنارا في بِلادِكَ، بَعدَ أن وَصَلتَ حَبلَهُ بِحَبلِكَ، وجَعَلتَهُ الذَّريعَةَ [۸۲۸] إلى رِضوانِكَ، وَافتَرَضتَ طاعَتَهُ، وحَذَّرتَ مَعصِيَتَهُ، وأَمَرتَ بِامتِثالِ أوامِرِهِ، وَالاِنتِهاءِ عِندَ نَهيِهِ، وألّا يَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمٌ، ولا يَتَأَخَّرَ عَنهُ مُتَأَخِّرٌ، فَهُوَ عِصمَةُ اللّائِذينَ، وكَهفُ المُؤمِنينَ، وعُروَةُ المُتَمَسِّكينَ، وبَهاءُ العالَمينَ. [۸۲۹]
419. امام زين العابدين عليه السلام: بار خدايا! تو دين خود را در هر زمانى، با پيشوايى يارى بخشيدى كه او را به سان عَلم و نشانى براى [راه نمايىِ] بندگانت و چراغى در سرزمين هايت قرار دادى، زان پس كه رشته او را به رشته خودت پيوند زدى و او را وسيله رسيدن به خشنودى ات ساختى و فرمان بردارى از او را واجب نمودى و از نافرمانىِ او بر حذر داشتى، و فرمان دادى كه از دستورهاى او پيروى شود، و از آنچه نهى مى كند، دورى شود و هيچ كس بر او پيشى نگيرد و كسى از او واپس نماند؛ زيرا او پناهگاه پناهجويان، كهف امان اهل ايمان، دستگيره چنگ زنندگان و روشنايى بخش جهانيان است.
420. الإمام الباقر عليه السلام: ذِروَةُ الأَمرِ وسَنامُهُ ومِفتاحُهُ، وبابُ الأَشياءِ ورِضَا الرَّحمنِ، الطّاعَةُ لِلإِمامِ بَعدَ مَعرِفَتِهِ، إنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ: «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا» [۸۳۰]. [۸۳۱]
420. امام باقر عليه السلام: اوج دين و ستيغ و كليد آن و درِ همه چيزها و خشنودى خداى مهربان، فرمان بردارى از امام است، پس از شناخت او. [۸۳۲] خداوند عز و جلمى فرمايد: «هر كه از پيامبر فرمان برد، در حقيقت، از خدا فرمان برده است، و هر كه پشت كند، [بر تو باكى نيست؛ زيرا] ما تو را به نگهبانىِ آنان نفرستاده ايم».
421. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ» [۸۳۳] ـ: هُمُ الأَئِمَّةُ. [۸۳۴]
421. امام باقر عليه السلام ـ در باره آيه: «و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع دهند» ـ: مقصود، ائمّه هستند.
422. الإمام الصادق عليه السلام: مَن أتَى البُيوتَ مِن أبوابِهَا اهتَدى، ومَن أخَذَ في غَيرِها سَلَكَ طَريقَ الرَّدى [۸۳۵]، وَصَلَ اللّهُ طاعَةَ وَلِيِّ أمرِهِ بِطاعَةِ رَسولِهِ صلى الله عليه و آله، وطاعَةَ رَسولِهِ بِطاعَتِهِ، فَمَن تَرَكَ طاعَةَ وُلاةِ الأَمرِ لَم يُطِعِ اللّهَ ولا رَسولَهُ. [۸۳۶]
422. امام صادق عليه السلام: هر كس به خانه ها از درهاى آنها وارد شود، از راه درست وارد شده است، و هر كس از جز آنها وارد شود، راه نابودى را پيموده است. خداوند، فرمانبرى از ولىّ امر خود را به فرمانبرى از پيامبرش صلى الله عليه و آله، پيوند زده است، و فرمانبرى از پيامبرش را به فرمانبرى از خويش. پس هر كس كه از واليان امر فرمان نبرد، از خدا و پيامبرش فرمان نبرده است.
423. الكافي عن حمران بن أعين: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: ... «وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا» [۸۳۷]؟ فَقالَ: الطّاعَةُ. [۸۳۸]
423. الكافى ـ به نقل از حُمران بن اَعيَن ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم:... «و به ايشان، سلطنتى عظيم داديم» [به چه معناست]؟
فرمود: «يعنى فرمان بردارى».
424. الكافي عن عبد الأعلى: سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ: السَّمعُ وَالطّاعَةُ أبوابُ الخَيرِ، السّامِعُ المُطيعُ لا حُجَّةَ عَلَيهِ، وَالسّامِعُ العاصي لا حُجَّةَ لَهُ، وإمامُ المُسلِمينَ تَمَّت حُجَّتُهُ وَاحتِجاجُهُ يَومَ يَلقَى اللّهَ عز و جل.
ثُمَّ قالَ: يَقولُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» [۸۳۹]. [۸۴۰]
424. الكافى ـ به نقل از عبدالأعلى ـ: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «نيوشيدن و فرمان بردن، درهاى خيرند. بر نيوشنده فرمان بردار، حجّتى نيست [و معذور است] و نيوشنده نافرمان، حجّتى ندارد [و عذرش پذيرفته نيست]، و پيشواى مسلمانان ـ در آن روزى كه خداوند عز و جل را ديدار كند ـ حجّت و حجّت آورى اش تمام [و پذيرفته] است».
سپس فرمود: «خداوند ـ تبارك و تعالى ـ مى فرمايد: «روزى كه همه مردمان را به پيشوايانشان فرا مى خوانيم» ».
425. الإمام الصادق عليه السلام: وِلايَةُ أهلِ العَدلِ الَّذينَ أمَرَ اللّهُ بِوِلايَتِهِم وَتَولِيَتِهِم وَقَبولُها وَالعَمَلُ لَهُم فَرضٌ مِنَ اللّهِ، وطاعَتُهُم واجِبَةٌ، ولا يَحِلُّ لِمَن أمَروهُ بِالعَمَلِ لَهُم أن يَتَخَلَّفَ عَن أمرِهِم. [۸۴۱]
425. امام صادق عليه السلام: ولايت پيشوايان داد [و حق] ـ كه خداوند به ولايت آنان فرمان داده است ـ و انتصاب حاكم توسّط آنان و پذيرش آن و كار كردن براى ايشان، فريضه الهى است و فرمان بردارى از آنان، واجب است. اگر به كسى امر كنند كه براى ايشان [در منصبى] كار كند، روا نيست كه از دستور آنان سرپيچى كند.
ب ـ الأَمانَةُ
ب ـ امانتدارى
426. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن كِتابٍ لَهُ إلى بَعضِ عُمّالِهِ ـ: أمّا بَعدُ، فَإِنّي كُنتُ أشرَكتُكَ في أمانَتي، وجَعَلتُكَ شِعاري [۸۴۲] وبِطانَتي، ولَم يَكُن رَجُلٌ مِن أهلي أوثَقَ مِنكَ في نَفسي لِمُواساتي ومُوازَرتي وأداءِ الأَمانَةِ إلَيَّ، فَلَمّا رَأَيتَ الزَّمانَ عَلَى ابنِ عَمِّك قَد كَلِبَ [۸۴۳]، والعَدُوَّ قَد حَرِبَ [۸۴۴]، وأمانَةَ النّاسِ قَد خَزِيَت، وهذهِ الاُمَّةَ قَد فَنَكَت [۸۴۵] وشَغَرَت [۸۴۶]، قَلَبتَ لِابنِ عَمِّكَ ظَهرَ المِجَنِّ، فَفارَقتَهُ مَعَ المُفارِقينَ، وخَذَلتَهُ مَعَ الخاذِلينَ، وخُنتَهُ مَعَ الخائِنينَ.
فَلَا ابنَ عَمِّكَ آسَيتَ، ولَا الأَمانَةَ أدَّيتَ، وكَأَنَّكَ لَم تَكُنِ اللّهَ تُريدُ بِجِهادِكَ، وكَأَنَّكَ لَم تَكُن عَلى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّكَ، وكَأَنَّكَ إنَّما كُنتَ تَكيدُ هذِهِ الاُمَّةَ عَن دُنياهُم، وتَنوي غِرَّتَهُم [۸۴۷] عَن فَيئِهِم، فَلَمّا أمكَنَتكَ الشِّدَّةُ في خِيانَةِ الاُمَّةِ، أسرَعتَ الكَرَّةَ، وعاجَلتَ الوَثبَةَ، وَاختَطَفتَ ما قَدَرتَ عَلَيهِ مِن أموالِهِمُ المَصونَةِ لِأَرامِلِهِم وأيتامِهِمُ، اختِطافَ الذِّئبِ الأَزَلِّ دامِيَةَ المِعزى الكَسيرَةَ. [۸۴۸]
426. امام على عليه السلام ـ در نامه اى به يكى از كارگزارانش ـ: امّا بعد، من تو را در امانت (حكومت) خويش شريك ساختم و از خاصّان و صاحبان اسرارم قرارت دادم؛ زيرا هيچ مردى از خاندان من، براى يارىِ من و همكارى با من و امانتدارى از جانب من، چونان تو مورد اعتماد نبود؛ امّا چون ديدى كه روزگار بر پسرعمويت هار گشته و دشمن، حمله ور شده و امانتِ مردم، خوار شده است و اين امّت، از پاى نشسته و بى حامى و بى پناه شده اند، تو نيز روى سپر را بر پسرعمويت برگرداندى [و به او پشت كردى] و همراه با ديگر جدا شدگان، از او جدا گشتى و همانند ديگر كسانى كه از يارىِ او دست شستند، او را تنها نهادى و با ديگر خيانتكاران، به او خيانت كردى.
پسرعمويت را حمايت نكردى، و امانت نگزاردى، چنان كه گويى براى خدا جهاد نمى كرده اى، و گويى از جانب پروردگارت برهانى نداشته اى، و گويى مى خواسته اى اين امّت را بفريبى و دنياى آنان را به چنگ آورى و قصد گول زدن آنان و به دست آوردن غنايمشان را داشته اى، و چون بر خيانت به مردم توانا گشتى، زود حمله ور شدى و به سرعت، خيز برداشتى و تا توانستى، اموال آنان را ـ كه براى بيوگان و يتيمان ايشان نگهدارى مى شد ـ ربودى، آن سان كه گرگ چابك، بز زخم خورده در هم شكسته را مى ربايد!
427. عنه عليه السلام ـ لَمَّا استَولى أصحابُ مُعاوِيَةَ عَلَى البِلادِ وتَثاقَلَ أصحابُهُ عَنِ الجِهادِ ـ: إنّي وَاللّهِ لَأَظُنُّ أنَّ هؤُلاءِ القَومَ سَيُدالونَ [۸۴۹] مِنكُم بِاجتِماعِهِم عَلى باطِلِهِم وتَفَرُّقِكُم عَن حَقِّكُم، وبِمَعصِيَتِكُم إمامَكُم فِي الحَقِّ وَطاعَتِهِم إمامَهُم فِي الباطِلِ، وبِأَدائِهِمُ الأَمانَةَ إلى صاحِبِهِم وخِيانَتِكُم، وبِصَلاحِهِم في بِلادِهِم وفَسادِكُم، فَلَوِ ائتَمَنتُ أحَدَكُم عَلى قَعبٍ [۸۵۰] لَخَشيتُ أن يَذهَبَ بِعِلاقَتِهِ [۸۵۱]. [۸۵۲]
427. امام على عليه السلام ـ آن گاه كه سپاهيان معاويه بر شهرها چيره گشتند و ياران امام، از جهاد روى گرداندند ـ: به خدا سوگند كه گمان مى كنم اين جماعت، به زودى بر شما چيره آيند؛ زيرا آنان بر باطل خويش هم داستان اند و شما با آن كه بر حقّيد، پراكنده ايد. شما پيشواى خود را در حق نافرمانى مى كنيد؛ ولى آنان پيشوايشان را در باطل فرمان مى برند. آنان نسبت به پيشواى خود، امانتدارند و شما خيانتكار. آنان در شهرهايشان به صلاح و آبادانى مى كوشند و شما به فساد و تباهى، به طورى كه اگر كاسه چوبينى را به يكى از شما امانت دهم، مى ترسم كه چنگك آن را بِبَرد.
428. معاني الأخبار عن أبي بصير: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْاءِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا» [۸۵۳]، قالَ: الأَمانَةُ: الوِلايَةُ. [۸۵۴]
428. معانى الأخبار ـ به نقل از ابو بصير ـ: از امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداوند عز و جل: «ما امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم و آنها از برداشتن (پذيرفتن) آن خوددارى كردند و از آن هراسيدند، و انسان آن را پذيرفت، كه او ستمكار و نادان بود» پرسيدم.
فرمود: «مقصود از امانت، ولايت است».
ج ـ النُّصحُ
ج ـ خيرخواهى
429. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ما نَظَرَ اللّهُ عز و جل إلى وَلِيٍّ لَهُ يُجهِدُ نَفسَهُ بِالطّاعَةِ لِاءِمامِهِ وَالنَّصيحَةِ، إلّا كانَ مَعَنا فِي الرَّفيقِ الأَعلى. [۸۵۵]
429. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل به هيچ دوستى از دوستان خود كه در فرمان بُردارى از پيشوايش و خيرخواهى (يك رنگى) نسبت به او بكوشد، نظر نمى كند، مگر اين كه در جايگاه بَرين، با ما خواهد بود.
430. صحيح مسلم عن تميم الدّاري: إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ: الدّينُ النَّصيحَةُ، قُلنا: لِمَن؟
قالَ: للّهِِ، ولِكِتابِهِ، وَلِرَسولِهِ، ولِأَئِمَّةِ المُسلِمينَ، وعامَّتِهِم. [۸۵۶]
430. صحيح مسلم ـ به نقل از تميم دارى ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «دين، عبارت از خيرخواهى است».
گفتيم: براى چه كسى؟
فرمود: «براى خدا و كتاب او و پيامبرش و پيشوايان مسلمانان و توده آنها».
431. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أمّا مَن أتَى اللّهَ بِخَمسٍ لَم يَحجُبهُ عَنِ الجَنَّةِ: فَالنُّصحُ [للّهِِ، وَالنُّصحُ] [۸۵۷] لِكِتابِ اللّهِ، وَالنُّصحُ لِرَسولِ اللّهِ، وَالنُّصحُ لِوُلاةِ الأَمرِ، وَالنُّصحُ لِعامَّةِ المُسلِمينَ. [۸۵۸]
431. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس با پنج چيز نزد خدا برود، خداوند، او را از بهشت، مانع نمى شود: خيرخواهى نسبت به خدا، و خيرخواهى نسبت به كتاب خدا، و خيرخواهى نسبت به پيامبر خدا، و خيرخواهى نسبت به زمامداران، و خيرخواهى نسبت به عموم مسلمانان.
432. عنه صلى الله عليه و آله: آمُرُكُم ألّا تُشرِكوا بِاللّهِ شَيئا، وأن تَعتَصِموا بِالطّاعَةِ جَميعا حَتّى يَأتِيَكُم أمرُ اللّهِ وأنتُم عَلى ذلِكَ، وأن تُناصِحُوا وُلاةَ الأَمرِ مِنَ الَّذينَ يَأمُرونَكُم بِأَمرِ اللّهِ. [۸۵۹]
432. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: به شما توصيه مى كنم كه چيزى را شريك خدا نگردانيد و همگى به رشته فرمان بردارى چنگ زنيد تا در همين حال، فرمان خدا (مرگ) به شما برسد، و نسبت به زمامدارانى كه شما را به فرمان خدا فرمان مى دهند، خيرخواهى داشته باشيد.
433. عنه صلى الله عليه و آله: ثَلاثٌ لا يُغِلُّ [۸۶۰] عَلَيهِنَّ قَلبُ امرِئٍ مُسلِمٍ: إخلاصُ العَمَلِ للّهِِ، وَالنَّصيحَةُ لِأَئِمَّةِ المُسلِمينَ، وَاللُّزومُ لِجَماعَتِهِم، فَإِنَّ دَعوَتَهُم مُحيطَةٌ مِن وَرائِهِم. [۸۶۱]
433. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سه چيز است كه با وجود آنها، دل هيچ مسلمانى به خيانت نمى گرايد: خالص گردانيدن عمل براى خدا، خيرخواهى نسبت به پيشوايان مسلمانان، و پيوستگى با جماعت آنان؛ زيرا دعاى مسلمانان، از هر سو آنان را در ميان دارد.
434. سنن الدارمي عن زيد بن ثابت عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لا يَعتَقِدُ قَلبُ مُسلِمٍ عَلى ثَلاثِ خِصالٍ إلَا دَخَلَ الجَنَّةَ. قالَ: قُلتُ: ما هِيَ؟
قالَ: إخلاصُ العَمَلِ للّهِِ، وَالنَّصيحَةُ لِوُلاةِ الأَمرِ، ولُزومُ الجَماعَةِ، فَإِنَّ دَعَوتَهُم تُحيطُ مِن وَرائِهِم. [۸۶۲]
434. سنن الدارمى ـ به نقل از زيد بن ثابت ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «دل هيچ مسلمانى با سه خصلت گره نمى خورد، مگر آن كه به بهشت مى رود».
گفتم: آنها كدام اند؟
فرمود: «خالص گردانيدن عمل براى خدا، خلوص و خيرخواهى نسبت به زمامداران، و پيوستگى با جامعه اسلامى؛ چرا كه دعاى آنان، از هر سو آنان را در ميان گرفته است».
د ـ الصِّلَةُ
د ـ مساعدت اقتصادى
435. الكافي عن الخيبري ويونس بن ظبيان عن الإمام الصادق عليه السلام: ما مِن شَيءٍ أحَبَّ إلَى اللّهِ مِن إخراجِ الدَّراهِمِ إلَى الإِمامِ، وإنَّ اللّهَ لَيَجعَلُ لَهُ الدِّرهَمَ فِي الجَنَّةِ مِثلَ جَبَلِ أُحُدٍ. ثُمَّ قالَ عليه السلام: إنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ في كِتابِهِ: «مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً» [۸۶۳] قالَ عليه السلام: هُوَ وَاللّهِ في صِلَةِ الإِمامِ خاصَّةً. [۸۶۴]
435. الكافى ـ به نقل از خيبرى و يونس بن ظَبيان ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «هيچ چيزى نزد خداوند، محبوب تر از دادن درهم ها به امام نيست. خداوند، يك درهم [داده شده به] او را، در بهشت، به اندازه كوه اُحُد مى گرداند». سپس فرمود: «خداى متعال در كتاب خود مى فرمايد: «كيست كه به خدا وامى نيكو دهد تا خدا آن را براى او چندين و چند برابر سازد؟». به خدا سوگند كه اين وام، همان صله دادن به امام است».
436. ثواب الأعمال عن إسحاق بن عمّار: قُلتُ لِلصّادِقِ عليه السلام: ما مَعنى قَولِهِ تَبارَكَ وتَعالى: «مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً»؟ قالَ: صِلَةُ الإِمامِ. [۸۶۵]
436. ثواب الأعمال ـ به نقل از اسحاق بن عمّار ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: معناى اين سخن خداوند ـ تبارك و تعالى ـ چيست كه مى فرمايد: «كيست كه به خدا وامى نيكو دهد تا خدا آن را براى او چندين و چند برابر سازد؟»؟ فرمود: «صله بخشيدن به امام».
437. الإمام الكاظم عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ» [۸۶۶] ـ: صِلَةُ الإِمامِ في دَولَةِ الفَسَقَةِ. [۸۶۷]
437. امام كاظم عليه السلام ـ در باره اين سخن خداى متعال: «كيست كه به خدا وامى نيكو دهد تا خدا آن را براى او چندين برابر سازد، و برايش مزدى پر ارج باشد» ـ: [مقصود] صله بخشيدن به امام، در زمان حاكميت فاسقان است.
438. عنه عليه السلام: مَن لَم يَقدِر أن يَصِلَنا فَليَصِل صالِحَ إخوانِهِ، يُكتَب لَهُ ثَوابُ صِلَتِنا. [۸۶۸]
438. امام كاظم عليه السلام: هر كس نتواند به ما صله دهد و به برادران شايسته اش صله دهد، پاداش صله بخشيدن به ما برايش نوشته مى شود.
ه ـ التَّعظيمُ
ه ـ بزرگداشت
الكتاب
قرآن
«فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الْاصَالِ». [۸۶۹]
«در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه رفعت يابند و نامش در آنها ذكر شود. در آن خانه ها، هر بامداد و شامگاه، او را تسبيح مى كنند».
الحديث
حديث
439. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مِن حَقِّ جَلالِ اللّهِ عَلَى العِبادِ إجلالُ الإِمامِ المُقسِطِ [۸۷۰]. [۸۷۱]
439. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: يكى از حقوق برترىِ خداوند بر بندگان، بزرگداشت پيشواى دادگر است.
440. عنه صلى الله عليه و آله: مَثَلُ الإِمامِ مَثَلُ الكَعبَةِ، إذ تُؤتى ولا تَأتي. [۸۷۲]
440. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مَثَل امام، مَثَل كعبه است كه نزد آن مى روند و او نزد كسى نمى رود.
441. الإمام زين العابدين عليه السلام: حَقُّ الإِمامِ عَلَى النّاسِ أن يُطيعوهُ في ظاهِرِهِم وباطِنِهِم عَلى تَوقيرٍ وتَعظيمٍ. [۸۷۳]
441. امام زين العابدين عليه السلام: حقّ امام بر مردم، آن است كه در ظاهر و باطنشان، با احترام و بزرگداشت از او فرمان برند.
442. الإمام الصادق عليه السلام: ثَلاثَةٌ لا يَجهَلُ حَقَّهُم إلّا مُنافِقٌ مَعروفٌ بِالنِّفاقِ: ذُو الشَّيبَةِ فِي الإِسلامِ، وحامِلُ القُرآنِ، وَالإِمامُ العادِلُ. [۸۷۴]
442. امام صادق عليه السلام: سه كس اند كه حقّ آنان را كسى ناديده نمى گيرد، مگر منافقى كه به نفاق معروف است: ريش سفيد مسلمان، حافظ [و عالم به] قرآن، و پيشواى دادگر.
راجع: هذه الموسوعة ج6 ص403 (الفصل الثامن: عناوين حقوقهم / الإكرام).
ر. ك: همين دانش نامه: ج10 ص375 (اهل بيت عليهم السلام / فصل هشتم: حقوق اهل بيت عليهم السلام / گراميداشت).
و ـ تِلكَ الحُقوقُ
و ـ اين چند حق
443. الإمام عليّ عليه السلام: لا تَختانوا [۸۷۵] وُلاتَكُم، ولا تَغُشّوا هُداتَكُم، ولا تَجهَلوا أئِمَّتَكُم، ولا تَصَدَّعوا [۸۷۶] عَن حَبلِكُم فَتَفشَلوا وتَذهَبَ ريحُكُم، وعَلى هذا فَليَكُن تَأسيسُ اُمورِكُم، وَالزَموا هذِهِ الطَّريقَةَ، فَإِنَّكُم لَو عايَنتُم ما عايَنَ مَن قَد ماتَ مِنكُم مِمَّن خالَفَ ما قَد تُدعَونَ إلَيهِ، لَبَدَرتُم وخَرَجتُم ولَسَمِعتُم، ولكِن مَحجوبٌ عَنكُم ما قَد عايَنوا، وقَريبا ما يُطرَحُ الحِجابُ. [۸۷۷]
443. امام على عليه السلام: به حكمرانان خود، خيانت نكنيد و با رهبرانتان ناراست مباشيد و امامانتان را ناديده نگيريد. [۸۷۸] از ريسمان [الهىِ] خود دست برنداريد، كه سست مى شويد و اقتدارتان از بين مى رود. كارهايتان بايد بر اين پايه بنا شوند، و از اين راه جدا نشويد. اگر آنچه را مردگانِ شما ـ كه با آنچه بدان فرا خوانده مى شويد، مخالفت ورزيدند ـ مشاهده كردند، شما هم مشاهده مى كرديد، بى گمان، سراسيمه بيرون مى شديد و فرمان مى برديد؛ امّا آنچه آنان مشاهده كردند، از شما پوشيده است، و زود است كه پرده فرو افتد.
444. الإمام الصادق عليه السلام: الإِمامُ المَنصوبُ مِن قِبَلِ اللّهِ عز و جل ومَن أقامَهُ الإِمامُ مِن وُلاةِ العَدلِ، يَجِبُ عَلى مَنِ استعانَهُ عَونُهُ، وَالعَمَلُ لَهُ إذَا استَعمَلَهُ، وَالعَمَلُ مَعَهُ ولَهُ بِما أمَرَهُ بِهِ، ومَعونَتُهُ في وِلايَتِهِ طاعَةٌ مِن طاعاتِ اللّهِ، وَالكَسبُ مِنهُ مِن وَجهِهِ حَلالٌ مُحَلَّلٌ، وَالعَمَلُ لِأَئِمَّةِ الجَورِ ومَن أقاموهُ وَالكَسبُ مَعَهُم حَرامٌ مُحَرَّمٌ، ومَعصِيَةٌ للّهِِ عز و جل. [۸۷۹]
444. امام صادق عليه السلام: اگر پيشوايى كه از جانب خداوند عز و جل منصوب گشته و حكمران عادلى كه اين پيشوا او را بر مى گمارد، از كسى كمك بخواهند، بر آن شخص واجب است كه او را كمك كند و هر گاه او را بر كارى بگمارد، بايد آن [مسئوليت] را بپذيرد و طبق فرمانى كه به او مى دهد، برايش كار كند. كمك كردن به او در [كارهاى] حكومتش، طاعتى از طاعت هاى خداست و درآمدى كه از اين راه به دست مى آورد، حلال و مشروع است، و كار كردن براى پيشوايان ستم و باطل و كسانى كه آنان مى گمارند، و كسب درآمد از اين راه، حرام و نامشروع و معصيت خداوند عز و جل است.
445. عنه عليه السلام: دَخَلَ ناسٌ عَلى أبي عليه السلام فَقالوا: ما حَدُّ الإِمامِ؟
قالَ: حَدُّهُ عَظيمٌ، إذا دَخَلتُم عَلَيهِ فَوَقِّروهُ، وعَظِّموهُ، وآمِنوا بِما جاءَ بِهِ مِن شَيءٍ. [۸۸۰]
445. امام صادق عليه السلام: عدّه اى خدمت پدرم عليه السلام آمدند و گفتند: حدّ (مقام) امام چيست؟
فرمود: «حدّ (مقام) او، بزرگ است. هر گاه نزد او مى رويد، احترامش كنيد و بزرگش بداريد و به هر چه گفت، ايمان بياوريد».
446. الإمام الرضا عليه السلام ـ فِي القَومِ الَّذينَ وصَفَهُم عَبدُ اللّهِ بنُ جُندَبٍ بِأَنَّهُم كانوا لَهُ إخوانا ثُمَّ صاروا مِن أهلِ الخِلافِ ـ: وَالواجِبُ لَهُم مِن ذلِكَ الوُقوفُ عِندَ التَّحَيُّرِ ورَدُّ ما جَهِلوهُ مِن ذلِكَ إلى عالِمِهِ ومُستَنبِطِهِ، لِأَنَّ اللّهَ يَقولُ في مُحكَمِ كِتابِهِ: «وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ» يَعني آلَ مُحَمَّدٍ، وهُمُ الَّذينَ يَستَنبِطونَ مِنَ القُرآنِ، ويَعرِفونَ الحَلالَ وَالحَرامَ، وهُمُ الحُجَّةُ للّهِِ عَلى خَلقِهِ. [۸۸۱]
446. امام رضا عليه السلام ـ در باره عدّه اى كه عبد اللّه بن جُندَب در توصيف آنها گفت كه برادران او [و شيعه] بودند و سپس به جرگه مخالفان پيوستند ـ: وظيفه آنان در اين باره، آن بود كه هنگام سرگردانى درنگ كنند و آنچه را نمى دانستند، به داناى آن و استنباط كننده اش ارجاع دهند؛ چرا كه خداوند در كتاب استوارش مى فرمايد: «اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع دهند، قطعا از ميان آنان، كسانى اند كه [مى توانند درست و نادرستِ] آن را در يابند». مقصود، خاندان محمّد عليهم السلام است. اينان اند كسانى كه از قرآن استنباط مى كنند و حلال و حرام را مى شناسند، و اينان حجّت خدا بر خلق اويند.
447. عنه عليه السلام: إنَّ العِبادَةَ عَلى سَبعينَ وَجها، فَتِسعَةٌ وسِتّونَ مِنها فِي الرِّضا وَالتَّسليمِ للّهِِ عز و جل، ولِرَسولِهِ، ولِاُولِي الأَمرِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِم. [۸۸۲]
447. امام رضا عليه السلام: عبادت، هفتاد گونه دارد كه شصت و نُه گونه آن، در خشنودى و سرسپردگى به خداوند عز و جل و پيامبر او و اولياى امر (امامان) است ـ كه درود خدا بر ايشان باد ـ.
- ↑ ر. ك: ترتيب كتاب العين: ص54، الصحاح: ج5 ص1863 مادّه «أمم».
- ↑ ر. ك: الصحاح: ج5 ص1865، ترتيب كتاب العين: ص55.
- ↑ ر. ك: ترتيب كتاب العين: ص55، معجم مقاييس اللغة: ج1 ص28، صحاح: ج5 ص1865، المصباح المنير: ص23.
- ↑ معجم مقاييس اللغة: ج1 ص28.
- ↑ مفردات ألفاظ القرآن: ص87.
- ↑ مانند: «وَ مِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَ رَحْمَةً؛ و پيش از آن، كتاب موسى امام بود و رحمتى» (هود: آيه 17، احقاف: آيه 12).
- ↑ مانند: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا؛ آنان را امامانى قرار داديم كه به امر ما ره بنمايانند» (انبيا:آيه73).
- ↑ مانند: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ؛ و آنان را امامانى قرار داديم كه به سوى آتش مى خوانند» (قصص: آيه 41).
- ↑ ر.ك: قصص: آيه 41.
- ↑ آيات و احاديثى كه به موضوع پيشوايان باطل، ارتباط دارند، در مَدخل «ولايت»، در همين دانش نامه، خواهند آمد.
- ↑ البقرة: 124.
- ↑ الكافي: ج1 ص175 ح2 عن زيد الشحّام، الاختصاص: ص22 و ص23 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج12 ص12 ح36.
- ↑ الخُلَّةُ: الصداقة والمحبّة التي تخلّلت القلبَ فصارت خِلالَهُ (النهاية: ج2 ص72 «خلل»).
- ↑ الكافي: ج1 ص199 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص217 ح1، كمال الدين: ص676 ح31، الاحتجاج: ج2 ص440 ح310، الغيبة للنعماني:ص 217 ح6 كلّها عن عبد العزيز بن مسلم، بحار الأنوار: ج25 ص121 ح4.
- ↑ خليل بودن (خُلَّت)، دوستى و محبّتى است كه در لايه لايه قلب، نفوذ كرده باشد.
- ↑ البقرة: 124.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص58 ح89، بحار الأنوار: ج25 ص202 ح15؛ تفسير الطبري: ج1 الجزء 1 ص530، تفسير ابن كثير: ج1 ص241كلاهما عن مجاهد من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام.
- ↑ الكافي: ج1 ص278 ح3، بصائر الدرجات: ص472 ح12 كلاهما عن معاوية بن عمّار، بحار الأنوار: ج14 ص132 ح7.
- ↑ مجمع البيان: ج1 ص380، بحار الأنوار: ج25 ص191.
- ↑ علل الشرائع: ص9 ح1 عن سلمة بن عطا، بحار الأنوار: ج23 ص83 ح22.
- ↑ الكافي: ج1 ص373 ح6 عن طلحة بن زيد، الغيبة للنعماني: ص130 ح8، الإمامة والتبصرة: ص231 ح80 عن طلحة بن زيد عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج23 ص78 ح11.
- ↑ قال الشيخ الصدوق قدس سره: «من شروطها» الإقرار للرّضا عليه السلام بأنّه إمامٌ مِن قِبَلِ اللّه عز و جل على العِباد، مفترَض الطاعة عليهم (التوحيد: ص25).
- ↑ التوحيد: ص25 ح23، معاني الأخبار: ص371 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص135 ح4، الأمالي للصدوق: ص306 ح349، بشارة المصطفى:ص 269، روضة الواعظين: ص51 عن الإمام الرضا عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج3 ص7 ح16.
- ↑ شيخ صدوق رحمه الله در تفسير «من از شروط آن هستم»، مى گويد: اين، به معناى اعتراف امام رضا عليه السلام به اين است كه او از جانب خداوند عز و جل امام است و اطاعت او، بر آنها واجب است.
- ↑ الفضائل: ص138 عن أبي سعيد الخدريّ، شرح الأخبار: ج2 ص277 ح584 عن أبي سعيد الخدريّ من دون إسنادٍ إليه صلى الله عليه و آله نحوه، بحار الأنوار: ج68 ص387 ح38.
- ↑ المائدة: 3.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص518 ح1134 عن هارون بن عمرو المجاشعي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج68 ص379 ح29.
- ↑ الكافي: ج2 ص18 ح3 عن فضيل بن يسار و ح1 و ليس فيه ذيله من «فأخذ الناس...»، المحاسن: ج1 ص445 ح1033 بزيادة «وزاد فيها عبّاس بن عامر» قبل «فأخذ الناس» وكلاهما عن أبي حمزة الثمالي، الأمالي للصدوق: ص340 ح404 عن المفضّل بن عمر عن الإمام الصادق عليه السلام،بحار الأنوار: ج68 ص329 ح1 و ص332 ح8.
- ↑ الكافي: ج2 ص18 ح5، تفسير العيّاشي: ج1 ص191 ح101، المحاسن: ج1 ص446 ح1034، بحار الأنوار: ج68 ص332 ح10 وراجع: الكافي: ج2 ص21 ح7 و 8 و 9 و 10 وص 22 ح11 و 13 و تهذيب الأحكام: ج4 ص151 ح418 والأمالي للمفيد: ص353 ح4 و فضائل الأشهر الثلاثة: ص86 ح65 و ص119 ح117.
- ↑ دعائم الإسلام: ج1 ص2.
- ↑ الأثافيّ: جمع اُثفيَّةٍ ـ وقد تخفّف ـ وهي الحجارة التي تُنصب وتُجعل القدرُ عليها (النهاية: ج1 ص23 «أثف»).
- ↑ الكافي: ج2 ص18 ح4 عن ابن العرزميّ عن أبيه، بحار الأنوار: ج68 ص330 ح5.
- ↑ الكافي: ج8 ص271 ح399 عن عبد الحميد بن أبي العلاء و راجع: الخصال: ص278 ح21 و بحار الأنوار: ج68 ص376 ح21.
- ↑ الكافي: ج1 ص200 ح1، كمال الدين: ص677 ح31، معاني الأخبار: ص97 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص218 ح1 كلّها عن عبد العزيز بن مسلم، بحار الأنوار: ج25 ص123 ح4.
- ↑ الكافي: ج8 ص242 ح336 عن ابن مسكان، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص20 ح3، بحار الأنوار: ج24 ص303 ح15.
- ↑ البقرة: 124.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص58 ح90 عن هشام بن الحكم، بحار الأنوار: ج25 ص104 ح3.
- ↑ نثر الدرّ: ج1 ص257؛ كنز العمّال: ج6 ص7 ح14593 نقلاً عن ابن النجّار عن أنس.
- ↑ الفردوس: ج4 ص363 ح7045 عن ابن عبّاس.
- ↑ درر الأحاديث النبويّة: ص48؛ كنز العمّال: ج6 ص11 ح14615 نقلاً عن أبي الشيخ عن أبي بكر.
- ↑ السنن الكبرى: ج8 ص281 ح16649، المعجم الكبير: ج11 ص267 ح11932، نصب الراية: ج4 ص67 ذيل ح4 كلّها عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج6ص 12 ح14624.
- ↑ الكافي: ج7 ص175 ح8، وسائل الشيعة: ج18 ص308 ح34071.
- ↑ في المصدر: «في»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ عدّة الداعي: ص182، مشكاة الأنوار: ص494 ح1648 كلاهما عن الإمام الصادق عليه السلام، الكافي: ج2 ص350 ح1 عن هشام بن سالم عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج67 ص149 ح9.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 164، الجمل: ص100 نحوه، بحار الأنوار: ج31 ص489 ح9؛ تاريخ الطبري: ج4 ص337، البداية والنهاية: ج7 ص168كلاهما نحوه.
- ↑ آل عمران: 18.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص166 ح19، بحار الأنوار: ج23 ص204 ح52.
- ↑ النساء: 54.
- ↑ الكافي: ج1 ص206 ح5، تفسير العيّاشي: ج1 ص248 ح158 عن أبي خالد الكابلي، بصائر الدرجات: ص36 ح6، دعائم الإسلام: ج1 ص22،بحار الأنوار: ج23 ص287 ح10.
- ↑ مسند أبي يعلى: ج1 ص468 ح999، تاريخ بغداد: ج2 ص216 الرقم 654 وفيه «عند اللّه» بدل «يوم القيامة» وكلاهما عن أبي سعيد الخدري، كنز العمّال: ج6 ص10 ح14611.
- ↑ القِسْطُ: العَدْلُ، أقْسَطَ الرجُلُ فهو مُقْسِطٌ، ومنه قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ» (الصحاح: ج3 ص1153 «قسط»).
- ↑ صحيح مسلم: ج3 ص1458 ح18، سنن النسائي: ج8 ص221، مسند ابن حنبل: ج2 ص554 ح6502 كلّها عن عبد اللّه بن عمرو، كنز العمّال: ج6 ص8 ح14603.
- ↑ الخصال: ص93 ح39 عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج74 ص90 ح9؛ الفردوس: ج1 ص219 ح842 عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج15 ص834 ح43314.
- ↑ الحِبَرَةُ: وزان عِنَبَة، ثوب يمانيّ من قُطْن أو كَتّان، مخطّط (المصباح المنير: ص118 «حبر»).
- ↑ تفسير ابن كثير: ج7 ص68 عن عبد اللّه بن عمر، كنز العمّال: ج15 ص834 ح43316 نقلاً عن الديلمي.
- ↑ السنن الكبرى: ج10 ص152 ح20169، سنن الترمذي: ج3 ص617 ح1329 وفيه «أدناهم منه» بدل «أقربهم منّي»، مسند ابن حنبل: ج4 ص46ح 11174 وفيه «منه» بدل «منّي»، شعب الإيمان: ج6 ص15 ح7366 كلّها عن أبي سعيد الخدري، كنز العمّال: ج6 ص9 ح14607؛ روضة الواعظين: ص512 وفيه «من اللّه» بدل «منّي»، بحار الأنوار: ج75 ص351 ح59.
- ↑ درر الأحاديث النبويّة: ص48 عن الإمام زين العابدين عن آبائه عليهم السلام؛ الفردوس: ج5 ص458 ح8742 و ص535 ح9004 كلاهما عن معاذ بن جبل وليس فيهما «يوم القيامة»، كنز العمّال: ج6 ص12 ح14625 نقلاً عن أبي نعيم.
- ↑ صحيح البخاري: ج2 ص517 ح1357 و ج1 ص234 ح629، صحيح مسلم: ج2 ص715 ح91، سنن الترمذي: ج4 ص598 ح2391، سنن النسائي: ج8 ص222، كنز العمّال: ج15 ص904 ح43561؛ الخصال: ص343 ح7 نحوه وكلّها عن أبي هريرة، بحار الأنوار: ج26 ص261ح 41.
- ↑ تاريخ دمشق: ج66 ص234 عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج15 ص905 ح43562.
- ↑ المؤمن: ص53 ح134، مستدرك الوسائل: ج12 ص408 ح14444.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج3 ص449 ح9731، سنن الترمذي: ج4 ص672 ح2526، سنن ابن ماجة: ج1 ص557 ح1752، السنن الكبرى: ج3 ص481 ح1393 كلّها عن أبي هريرة والثلاثة الأخيرة نحوه، كنز العمّال: ج6 ص10 ح14614؛ الإرشاد: ج1 ص304 عن الإمام عليّ عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج77 ص421 ح40.
- ↑ شعب الإيمان: ج6 ص11 ح7358، الدعاء للطبرانى: ص392 ح1316 كلاهما عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج2 ص100 ح3326.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص454 ح1015 عن محمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، عدّة الداعي: ص176 عن الإمام عليّ عليه السلام، بحار الأنوار: ج38ص 196 ح2.
- ↑ نثر الدرّ: ج1 ص322، بحار الأنوار: ج104 ص93 ح25.
- ↑ الرعد: 7.
- ↑ القصص: 51.
- ↑ في المصدر: «الهاد»، وما أثبتناه هو الصواب كما في بحار الأنوار.
- ↑ القَرْنُ: أهلُ كلِّ زَمانٍ (النهاية: ج4 ص51 «قرن»).
- ↑ تفسير العيّاشي: ج2 ص204 ح7 عن حنان بن سدير عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج35 ص404 ح22.
- ↑ الإنذار: إخبار فيه تخويف، والنذيرُ والمُنذِرُ يقع على كلّ شيء فيه إنذار، إنسانا كان أو غيره (مفردات ألفاظ القرآن: ص797 «نذر»).
- ↑ الكافي: ج1 ص191 ح2، بصائر الدرجات: ص29 ح1 كلاهما عن بريد العجلي، دعائم الإسلام: ج1 ص22 نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص3 ح3.
- ↑ الكافي: ج1 ص191 ح1، بصائر الدرجات: ص30 ح6، بحار الأنوار: ج23 ص3 ح4.
- ↑ الكافي: ج1 ص415 ح18، الأمالي للطوسي: ص294 ح576 عن عيسى بن أحمد عن الإمام الهادي عن آبائه عن الإمام الصادق عليهم السلام، تفسير القمّي: ج2 ص141 عن يونس بن يعقوب عن الإمام الصادق عليه السلام، بصائر الدرجات: ص515 ح38 عن محمّد بن الهيثم عن الإمام الصادق عليه السلام وكلّها نحوه، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص421، بحار الأنوار: ج23 ص31 ح49 و 50 و51.
- ↑ الأمالي للصدوق: ص222 ح18، كمال الدين: ص241 ح65، بشارة المصطفى: ص32، جامع الأخبار: ص52 ح59، مئة منقبة: ص65 كلّها عن ابن عبّاس.
- ↑ الكافي: ج1 ص179 ح8، علل الشرائع: ص197 ح11، الغيبة للنعماني: ص138 ح7 كلّها عن أبي حمزة، ثواب الأعمال: ص245 ح2، المحاسن: ج1 ص176 ح272 نحوه و كلاهما عن أبي حمزة عن الإمام الصادق عليه السلام.
- ↑ كمال الدين: ص230 ح29، بصائر الدرجات: ص511 ح20 كلاهما عن عبد اللّه بن أبي يعفور، بحار الأنوار: ج23 ص42 ح82.
- ↑ في الإمامة والتبصرة: «قيّضت» بدل «قضيت».
- ↑ علل الشرائع: ص196 ح7، الإمامة والتبصرة: ص162 ح16 كلاهما عن عبد الكريم، بحار الأنوار: ج23 ص22 ح22.
- ↑ كمال الدين: ص223 ح15، المحاسن: ج1 ص366 ح794 نحوه و كلاهما عن الحارث بن المغيرة، بصائر الدرجات: ص327 ح4 نحوه، بحارالأنوار: ج23 ص50 ح100.
- ↑ الكافي: ج1 ص180 ح3، علل الشرائع: ص196 ح6، الإمامة والتبصرة: ص161 ح13، مختصر بصائر الدرجات: ص211، بحار الأنوار: ج23ص 21 ح21.
- ↑ مختصر بصائر الدّرجات: ص62، بصائر الدرجات: ص511 ح20 نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص53 ح113.
- ↑ كمال الدين: ص233 ح40، بحار الأنوار: ج23 ص44 ح87.
- ↑ الكافي: ج1 ص178 ح5، كمال الدين: ص203 ح12، الغيبة للنعماني: ص138 ح6 كلاهما عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج23 ص36 ح62.
- ↑ المَحَجَّةُ: جادّة الطريق (الصحاح: ج1 ص304 «حجج»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 1، بحار الأنوار: ج11 ص61 ح70.
- ↑ الكافي: ج1 ص246 ح1 عن الحسن بن العبّاس بن الحريش عن الإمام الجواد عن الإمام الصادق عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج25 ص77 ح64.
- ↑ الكافي: ج1 ص177 ح4، كمال الدين: ص221 ح5، بصائر الدرجات: ص487 ح1 كلّها عن أبان بن تغلب، بحار الأنوار: ج23 ص38 ح66.
- ↑ الكافي: ج1 ص179 ح1، علل الشرائع: ص197 ح10 كلاهما عن ابن الطيّار، كمال الدين: ص230 ح30 عن حمزة بن حمران، بحار الأنوار: ج23 ص22 ح24.
- ↑ كمال الدين: ص230 ح28، علل الشرائع: ص197 ح13 كلاهما عن ذريح المحاربي، ثواب الأعمال: ص245 ح2، المحاسن: ج1 ص176 ح272 كلاهما عن أبي حمزة نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص23 ح27.
- ↑ الصفّ: 8.
- ↑ كمال الدين: ص221 ح4 عن عمّار بن موسى الساباطي، بصائر الدرجات: ص487 ح17 عن مصدّق بن صدقة نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص37ح 65.
- ↑ الكافي: ج1 ص178 ح3، كمال الدين: ص229 ح24، المحاسن: ج1 ص368 ح802 كلّها عن عبد اللّه بن سليمان العامري، بحار الأنوار: ج23ص 41 ح78.
- ↑ كمال الدين: ص262 ح8 عن عليّ بن الحسن السائح عن الإمام العسكري عن آبائه عليهم السلام، الاحتجاج: ج1 ص170 ح35 نحوه، بحار الأنوار: ج36 ص246 ح59.
- ↑ الغيبة للنعماني: ص141 ح2 عن المفضّل بن عمر عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج51 ص113 ح8.
- ↑ مَغْمور: أي ليس بمشهور (النهاية: ج3 ص384 «غمر»).
- ↑ النَّظيرُ: المِثْلُ في كلّ شيء (النهاية: ج5 ص78 «نظر»).
- ↑ نهج البلاغة: الحكمة 147، الأمالي للمفيد: ص250 ح3، الخصال: ص187 ح257، كمال الدين: ص291 ح2 كلّها عن كميل، تفسيرالقمّي: ج1 ص359 وفيه صدره إلى «بيّناته» وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج1 ص188 ح4؛ تاريخ دمشق: ج50 ص255 عن كميل، كنز العمّال: ج10 ص262 ح29391.
- ↑ التَّرقُّبُ: الانتظار (الصحاح: ج1 ص138 «رقب»).
- ↑ كمال الدين: ص302 ح11 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج23 ص49 ح94.
- ↑ واژه «مترقِّب» ـ كه در متن عربى حديث آمده ـ به معناى «منتظر و چشم به راه اذن الهى براى ظهور» است. اين واژه و مشابه آن را در حديث بعد، به صورت ديگرى (مُترقَّب، يُتَرقَّب) نيز مى توان ديد كه در اين صورت، به معناى آن است كه مردم، در انتظار ظهور اويند، چنان كه در روايتى ديگر از همين خطبه امام على عليه السلام آمده است: «يَتَرَقَّبُهُ أولياؤُكَ» (ر.ك: دلائل الإمامة، طبرى امامى: ص530).
- ↑ اخلاق و تربيت و راه و رسم.
- ↑ يَأرِزُ العلمُ: أي ينضمّ بعضه إلى بعض ويجتمع عند أهله (مرآة العقول: ج4 ص48).
- ↑ الكافي: ج1 ص339 ح13، الغيبة للنعماني: ص136 ح2 نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص54 ح116.
- ↑ في المصدر: «من حجّة اللّه»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ كمال الدين: ص207 ح22 عن سليمان بن مهران الأعمش عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، الاحتجاج: ج2 ص151 ح187 عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، روضة الواعظين: ص220، بحار الأنوار: ج23 ص6 ح10.
- ↑ فاطر: آيه 24.
- ↑ رعد: آيه 7.
- ↑ همچنين آيه 51 از سوره قصص، اشاره به اين معنا دارد، چنان كه در همين دانش نامه: ص240 حديث شماره 44 به اين مطلب تصريح شده است.
- ↑ ر. ك: ص239 (تهى نبودن زمين از امام، از هنگام آفرينش آدم).
- ↑ ر. ك: ص245 (وجود حجّت، پيش از آفريده ها و با آفريده ها و پس از آنها).
- ↑ ر. ك: ص241 ح47 و ص243 ح49.
- ↑ ر. ك: ص261 (حكمت امامت).
- ↑ ر. ك: ص241 ح45 و ص395 (فصل دوم: منزلت اهل بيت عليهم السلام / اهل بيت عليهم السلام همچون ستارگان).
- ↑ ر. ك: ص247 (حجّت، يا آشكار و به نام است و يا پنهان و گم نام).
- ↑ ر. ك: ص287 (حفظ دين از تحريف).
- ↑ . ر. ك: همين دانش نامه: ج9 ص244 (اهل بيت / فصل سوم / پژوهشى در باره حديث ثقلين و دلالت آن بر استمرار امامت اهل بيت عليهم السلام).
- ↑ برخى معتقدند كه فاصله ميان اين دو پيامبر بزرگ، كمتر از ششصد سال بوده و برخى دوران فترت را بيش از اين مدّت مى دانند. به گفته برخى، فاصله ميان ولادت عيسى عليه السلام و هجرت پيامبر خدا، به سال رومى، 621 سال و 195 روز است (ر.ك: تفسير ابو الفتوح رازى: ج4 ص154، پاورقى به قلم علّامه ابو الحسن شَعرانى).
- ↑ الكافى: ج3 ص248 ح1، معانى الأخبار: ص408 ح86.
- ↑ يس: آيه 14.
- ↑ ر. ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام: ج1 ص567 (بخش سوم / فصل يكم: احاديث وصايت).
- ↑ ر. ك: كمال الدين: ص161 ح19 ـ 20، بحار الأنوار: ج14 ص347 ح6 ـ 7.
- ↑ در برخى از روايات آمده است كه او پيامبر نبوده؛ ولى علّامه مجلسى مى گويد: احاديثى كه بر پيامبرىِ او دلالت دارند، قوى تر و بيشترند (ر.ك: بحار الأنوار: ج14 ص451).
- ↑ قصص الأنبياء، راوندى: ص277 ح334، بحار الأنوار: ج14 ص450 ح2.
- ↑ الغيبة، نعمانى: ص158 ح2، بحار الأنوار: ج52 ص132 ح37.
- ↑ الغيبة، نعمانى: ص186 ح38، بحار الأنوار: ج51 ص39 ح18.
- ↑ الاُصول الستّة عشر: ص197 ح169، بحار الأنوار: ج4 ص122 ح68.
- ↑ . بحار الأنوار: ج4 ص122.
- ↑ ر. ك: ص241 ح46 ـ 47.
- ↑ . ر. ك: ص289 (حكمت تكوينى).
- ↑ . بصائر الدرجات: ص486 ح14.
- ↑ . ر. ك: ص291 ح113.
- ↑ النساء: 59.
- ↑ الأمالي للمفيد: ص14 ح2 عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج23 ص298 ح43.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص274 ح1095 و ج4 ص449 ح6608، عيون الحكم والمواعظ: ص44 ح1068.
- ↑ در متن عربى حديث، تعبير «نظام» آمده كه در لغت، به معناى رشته اى است كه با آن، مرواريد و مانند آن را به رشته مى كشند؛ سامان بخش؛ مايه نظم.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 131، تحف العقول: ص239 عن الإمام الحسين عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج77 ص295 ح3؛ تذكرة الخواصّ: ص120 عن عبداللّه بن صالح العجلي نحوه.
- ↑ الفيء: الخَراجُ والغنيمة (الصحاح: ج1 ص63 «فيأ»).
- ↑ كتاب سليم بن قيس: ج2 ص752 عن عمر بن أبي سلمة، بحار الأنوار: ج33 ص144 ح421.
- ↑ الأنفال: 24.
- ↑ البقرة: 179.
- ↑ الحجّ: 77.
- ↑ البقرة: 35.
- ↑ بحار الأنوار: ج93 ص40 نقلاً عن تفسير النعماني.
- ↑ الاُسُّ: أصلُ كلِّ شيء (القاموس المحيط: ج2 ص197 «أسس»).
- ↑ الثَّغر: الموضع الذي يكون حدّا فاصلاً بين بلاد المسلمين والكفّار، وهو موضع المخافة من أطراف البلاد (لسان العرب: ج4 ص103 «ثغر»).
- ↑ الكافي: ج1 ص200 ح1، كمال الدين: ص677 ح31، معاني الأخبار: ص97 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص218 ح1 كلّها عن عبد العزيز بن مسلم، بحار الأنوار: ج25 ص122 ح4.
- ↑ في تاريخ دمشق: «وتَقسِمُ بينَكم فَيأَكُم»، وهو الأصوب.
- ↑ المعجم الكبير: ج10 ص132 ح10210، تاريخ دمشق: ج63 ص241، كنز العمّال: ج6 ص39 ح14755.
- ↑ القَيِّمُ: السَيِّدُ وسَائسُ الأمر (تاج العروس: ج17 ص597 «قوم»).
- ↑ نَظَمتُ الخَرز نَظما: جعلتُه في سِلك؛ وهو النِّظام (المصباح المنير: ص612 «نظم»).
- ↑ الحَذافيرُ: الجوانب، وحذافيرهم: أي جميعهم (النهاية: ج1 ص356 «حذفر»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 146، بحار الأنوار: ج40 ص193 ح79؛ البداية والنهاية: ج7 ص107، تاريخ الطبري: ج4 ص124 عن أبي طعمة وكلاهما نحوه.
- ↑ فَالَ رأيه يَفيلُ فَيلُولةً وفَيَالَةً: أخطأ وضعف (تاج العروس: ج15 ص592 «فيل»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 169، بحار الأنوار: ج32 ص81 ح53.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 40، بحار الأنوار: ج33 ص358 ح593؛ السنن الكبرى: ج8 ص319 ح16764، المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص735 ح27كلاهما عن عاصم بن ضمرة نحوه وليس فيهما ذيله من «ويجمع به الفيء».
- ↑ شعب الإيمان: ج6 ص65 ح7508، كنز العمّال: ج5 ص751 ح14286.
- ↑ الغارات: ج2 ص637 عن الحارث بن سليمان، بحار الأنوار: ج34 ص19 ح901؛ المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص614 ح146 عن المخارق بن سليم، كنز العمّال: ج5 ص780 ح14368.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص236 ح10109، عيون الحكم والمواعظ: ص505 ح9266؛ دستور معالم الحكم: ص21.
- ↑ كنز الفوائد: ج1 ص136، أعلام الدين: ص185، بحار الأنوار: ج75 ص359 ح74.
- ↑ الفرقان: 74.
- ↑ كمال الدين: ص221 ح7 عن أبي الحسن الليثيّ عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج23 ص30 ح46.
- ↑ في المصدر: «توفدوا»، وما أثبتناه هو الصواب، كما في المصادر الاُخرى.
- ↑ قرب الإسناد: ص77 ح250 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، كنز الفوائد: ج1 ص330، بحار الأنوار: ج23 ص30 ح46.
- ↑ السنن الكبرى: ج3 ص129 ح5133، سنن الدارقطني: ج2 ص88 ح10، تفسير القرطبي: ج1 ص357، نصب الراية: ج2 ص26 ح61 كلّها عن ابن عمر، كنز العمّال: ج7 ص596 ح20432.
- ↑ نثر الدرّ: ص185؛ تاريخ بغداد: ج9 ص459 الرقم 5089 نحوه، كنز العمّال: ج6 ص31 ح14714 نقلاً عن أبي نعيم وابن النجّار وكلاهما عن ابن عمر.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 116، المناقب لابن شهر آشوب: ج1 ص158، بحار الأنوار: ج18 ص220 ح53.
- ↑ الأنعام: 122.
- ↑ الكافي: ج1 ص185 ح13.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص375 ح89، بحار الأنوار: ج23 ص310 ح13.
- ↑ القصص: 52 ـ 54.
- ↑ الحديد: 28.
- ↑ الكافي: ج1 ص194 ح3 و راجع: تفسير فرات: ص468 ح612 و تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص668 ح27 و ص669 ح29.
- ↑ الكافي: ج1 ص430 ح86، تفسير القمّي: ج2 ص352، تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص669 ح27 عن جابر بن يزيد الجعفي عن الإمام الباقر عليه السلام،بحار الأنوار: ج23 ص319 ح31.
- ↑ الكافي: ج1 ص184 ح10 عن أبي حمزة.
- ↑ كمال الدين: ص229 ح24، المحاسن: ج1 ص368 ح802، بصائر الدرجات: ص484 ح1 كلّها عن عبد اللّه بن سليمان العامري، بحار الأنوار:ج23 ص41 ح78.
- ↑ معاني الأخبار: ص32 ح1، بحار الأنوار: ج24 ص11 ح3.
- ↑ الكافي: ج1 ص168 ح1، علل الشرائع: ص120 ح3، التوحيد: ص249 ح1 كلّها عن هشام بن الحكم، الاحتجاج: ج2 ص213 ح223 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج11 ص29 ح20.
- ↑ التغابن: 8.
- ↑ الكافي: ج1 ص196 ح6، بحار الأنوار: ج67 ص55.
- ↑ معنى كلام الإمام عليه السلام في هذا التوقيع هو قريب من معنى كلام الإمام عليّ عليه السلام في وصيّته لكميل بن زياد، حيث يقول له: «يا كُميل، إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أدَّبَهُ اللّهُ،وهُوَ صلى الله عليه و آله أدَّبَني، وأنَا اُؤَدِّبُ المُؤمِنينَ، واُوَرِّثُ الآدابَ المُكرَمينَ» (تحف العقول: ص171، بشارة المصطفى: ص25، بحار الأنوار: ج77 ص267ح 1).
- ↑ الغيبة للطوسي: ص285 ح245، الاحتجاج: ج2 ص536 ح342، الصراط المستقيم: ج2 ص235، بحار الأنوار: ج53 ص178 ح9.
- ↑ معناى سخن امام در اين توقيع، نزديك به معناى سخن امام على عليه السلام در سفارشش به كميل بن زياد است كه به او فرمود: «اى كميل! پيامبر خدا را خداوند، ادب آموخت، و او مرا ادب آموخت، و من مؤمنان را ادب مى آموزم و براى ارجمندان، آداب به ارث مى گذارم».
- ↑ يُطلق التنزيل على: «المعنى المقابل للفهم والواضح من الآيات الكريمة»، وأمّا التأويل فهو مِن: «آل الشيء يؤول إلى كذا: أي رجع وصار إليه، والمراد بالتأويل نقل ظاهر اللفظ عن وضعه الأصلي إلى ما يحتاج إلى دليل لولاه ما ترك ظاهر اللفظ» (النهاية: ج1 ص80). ويُطلق في الاصطلاح على: «مراد المتكلّم»، و «لوازم الكلام»، و «أحد مصاديق العامّ»، و«استعمال اللفظ وإرادة ما يخالف ظاهر معناه»، و«الوجود الخارجي الّذي يستند إليه الكلام». والمراد بالأخير هو: «التعريف بالوجود الخارجي للكلام». وبعبارة اُخرى: «تطبيق الكلام على مصاديقه الخارجية»، وليس تابعا للّفظ، وهذا من عقبات التأويل؛ فإنّ التطبيق ليس بالأمر السهل، بل قد يتأثّر بعوامل خارجية، من قبيل: الأهواء والرغبات والمنافع الشخصيّة، وبالتالي لا يتعيّن المصداق بشكلٍ صحيح ودقيق، بل قد يؤول الأمر إلى العداوة والنزاع. لهذا، فإنّ تأويل القرآن لا يقوم به كلّ أحدٍ، بل لابدّ أن يكون أهلاً لذلك، وعلى حدّ تعبير القرآن الكريم: «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ» (آل عمران: 7)، ولهذا خاطب رسول اللّه صلى الله عليه و آله أميرالمؤمين عليه السلام بقوله: «يا عليّ، إنّك لَمُقاتِلٌ عَلى تأويلِ القُرآنِ كَما قاتَلتُ عَلى تَنزيلِهِ». للاطّلاع على معلوماتٍ أكثر في هذا المجال راجع: الميزان في تفسير القرآن: ج3 ص44 و 45، التمهيد: ج4 ص27 ـ 49.
- ↑ اليقين: ص138 عن أنس، بحار الأنوار: ج38 ص134 ح87 و راجع: المعجم الكبير: ج6 ص221 ح6063.
- ↑ تنزيل، به «معناى قابل فهم و روشن آيات» گفته مى شود؛ ولى تأويل ـ از ريشه «آلَ ـ يَؤولُ» كه در لغت، به معناى «بازگشت و رسيدن به چيزى» است (النهاية: ج1 ص80 مادّه «أول») ـ در اصطلاح، بر معانىِ «مقصود و مراد متكلّم»، «لوازم كلام» و نيز «يكى از مصاديق لفظ عام» و «كاربرد يك لفظ و اراده كردن معنايى خلاف ظاهر آن»، و همچنين بر «وجود خارجى اى كه كلام به آن مستند است» اطلاق مى شود. اين آخرى ـ يعنى «شناساندنِ وجود عينى و خارجىِ كلام» و به عبارتى، «تطبيق كلام بر مصداق هاى خارجى آن» ـ تابع لفظ نيست و به همين جهت، از دشوارى هاى تأويل است؛ زيرا چنين تطبيقى، كار آسانى نيست و مى تواند تحت تأثير هوس ها و جهتگيرى هاى منفعت طلبانه قرار بگيرد و در نتيجه، مصداق، درست و دقيق، مشخّص نشود و حتّى كار به دشمنى و درگيرى بينجامد. از همين روست كه تأويل قرآن، كار هر كسى نيست و به تعبير قرآن، بايد از سوى خدا و يا راسخان در علم، انجام بگيرد و به همين جهت، پيامبر خدا به امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «تو همان طور كه براى تنزيل قرآن [و قبولاندن آن] جهاد كردى، براى تأويل آن هم جهاد خواهى كرد». براى اطّلاع بيشتر در اين زمينه، ر. ك: الميزان في تفسير القرآن: ج3 ص44 ـ 45؛ التمهيد: ج4 ص27 ـ 49.
- ↑ الإرشاد: ج1 ص33 عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج40 ص144 ح49 وراجع: الاحتجاج: ج1 ص310 ح53 والسنن الكبرى: ج10 ص455 ح21296.
- ↑ حلية الأولياء: ج1 ص63 الرقم 4، المناقب للخوارزمي: ص85 ح75؛ اليقين: ص167 كلّها عن أنس، بحار الأنوار: ج40 ص15 ح30 وراجع: الأمالي للصدوق: ص580 ح796 وتفسير العيّاشي: ج2 ص262 ح39.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 18، الاحتجاج: ج1 ص620 ح142، الصراط المستقيم: ج3 ص182، بحار الأنوار: ج2 ص284 ح1.
- ↑ الشَّمْلَةُ: هو كساءٌ يُتَغَطّى به، ويُتَلفَّفُ فيه (النهاية: ج2 ص501 «شمل»).
- ↑ جَوارِحُ الإنسان: أعضاؤه التي يكتسب بها (الصحاح: ج1 ص358 «جرح»).
- ↑ المُوَلَّفُ: ما جمع من أجزاء مختلفة ورتّب ترتيبا قُدّم فيه ما حَقُّه أن يُقَدَّم، واُخّر فيه ما حقُّه أن يُؤخّر (مفردات ألفاظ القرآن: ص81 «ألف»).
- ↑ الكافي: ج1 ص169 ح3، كمال الدين: ص207 ح23، علل الشرائع: ص193 ح2 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص6 ح11.
- ↑ الكافي: ج1 ص390 ح1، بصائر الدرجات: ص523 ح20، بحار الأنوار: ج2 ص202 ح74.
- ↑ الكافي: ج1 ص314 ح14، إعلام الورى: ج2 ص47 و فيه «الجوار» بدل «الجواب» وكلاهما عن يزيد بن سليط، بحار الأنوار: ج50 ص25 ح17.
- ↑ كمال الدين: ص221 ح7 عن أبي الحسن الليثيّ عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام وراجع: قرب الإسناد: ص77 ح250 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، المناقب لابن شهرآشوب: ج1 ص245، كنز الفوائد: ج1 ص330.
- ↑ الصفّ: 8.
- ↑ كمال الدين: ص221 ح4، بصائر الدرجات: ص487 ح17 عن مصدّق بن صدقة نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص37 ح65.
- ↑ علل الشرائع: ص195 ح4، الإمامة والتبصرة: ص161 ح11، الاختصاص: ص288 وفيه «يُفرِّقوا» بدل «يُفرِّق» وكلّها عن أبي بصير، بحارالأنوار: ج23 ص21 ح19.
- ↑ الكافي: ج1 ص178 ح2، الغيبة للنعماني: ص138 ح3، علل الشرائع: ص199 ح23 وفيهما «عالم» بدل «إمام» وكلّها عن إسحاق بن عمّار، بحارالأنوار: ج23 ص27 ح37.
- ↑ مشكاة الأنوار: ص494 ح1648، عدّة الداعي: ص182 كلاهما عن الإمام الصادق عليه السلام، الكافي: ج2 ص350 ح1 عن هشام بن سالم عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج75 ص152 ح22.
- ↑ ساخت بهم الأرض: انخسفت (لسان العرب: ج3 ص27 «سيخ»).
- ↑ كفاية الأثر: ص163 عن حسين بن حسن، بحار الأنوار: ج36 ص338 ح201؛ ينابيع المودّة: ج1 ص73 ح9 نقلاً عن المناقب عن عبد اللّه بن الحسن المثنى عن أبيه عنه عليه السلام بزيادة «وإنّهما لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض» بعد «لن تضلّوا».
- ↑ علل الشرائع: ص123 ح1، بحار الأنوار: ج23 ص19 ح14.
- ↑ الكافي: ج1 ص383 ح1، كمال الدين: ص233 ح39 بزيادة «ولم تبق» بعد «على الناس» وكلاهما عن يزيد الكناسي، علل الشرائع: ص197 ح11 عن أبي حمزة نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص43 ح86.
- ↑ كمال الدين: ص204 ح14، الاُصول الستّة عشر: ص140 ح41، دلائل الإمامة: ص436 ح407 كلّها عن عمرو بن ثابت عن أبيه، بحار الأنوار: ج23 ص37 ح64.
- ↑ الكافي: ج1 ص179 ح12، كمال الدين: ص202 ح3 و ص203 ح9، الغيبة للنعماني: ص139 ح10 وفيه «لساخت بأهلها وماجت» بدل«لماجت» وكلّها عن أبي هراسة، بحار الأنوار: ج23 ص34 ح56.
- ↑ علل الشرائع: ص197 ح12، الإمامة والتبصرة: ص162 ح14 كلاهما عن محمّد بن مسلم، بحار الأنوار: ج23 ص23 ح26.
- ↑ مادَ يَميدُ: إذا مَالَ وتحرَّكَ (النهاية: ج4 ص379 «ميد»).
- ↑ الكافي: ج1 ص198 ح3، بصائر الدرجات: ص199 ح1 كلاهما عن أبي الصامت الحلواني وفيه «عهد الإسلام» بدل «عمد الإسلام» و ص200 ح2 وليس فيه «وعمد الإسلام»، الاختصاص: ص21 عن المفضّل بن عمر عن الإمام الصادق عليه السلام وليس فيه ذيله من «وعمد الإسلام»، بحار الأنوار: ج25 ص354 ح3.
- ↑ الكافي: ج1 ص197 ح2، الأمالي للطوسي: ص206 ح252، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص314 ح5 و ليس فيهما «أن تميد بهم» وكلّها عن سعيد الأعرج، الاختصاص: ص21 عن المفضّل بن عمر وفيه «بأهلها» بدل «بهم»، بصائر الدرجات: ص199 ح1 عن أبي الصامت الحلواني عن الإمام الباقر عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج25 ص352 ح1.
- ↑ ساخ الشيءُ سَيَخانا: رَسَخَ (لسان العرب: ج3 ص27 «سيخ»). وفي سائر المصادر: «تسبّح» بدل «تسيخ».
- ↑ «عن» هنا للاستعلاء بمعنى «على».
- ↑ الكافي: ج4 ص576 ح2، تهذيب الأحكام: ج6 ص55 ح131، كامل الزيارات: ص365 ح618 كلّها عن الحسين بن ثوير وفيهما «تستقلّ» بدل «تستقرّ»، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص596 ح3199 و ليس فيه ذيله من «وتستقرّ جبالها...»، بحار الأنوار: ج101 ص153 ح3.
- ↑ المحاسن: ج1 ص366 ح793 عن زياد العطّار، كمال الدين: ص203 ح7 نحوه، بصائر الدرجات: ص486 ح9 كلاهما عن الحسن بن زياد العطّار، بحار الأنوار: ج23 ص51 ح101.
- ↑ كمال الدين: ص202 ح4 عن زرارة بن أعين، بحار الأنوار: ج23 ص34 ص57.
- ↑ الكافي: ج1 ص179 ح10، الغيبة للطوسي: ص220 ح182، كمال الدين: ص201 ح1 وفيهما «ساعة لساخت»، علل الشرائع: ص196 ح5 وص 198 ح16، بحار الأنوار: ج23 ص28 ح40.
- ↑ كمال الدين: ص204 ح15، علل الشرائع: ص199 ح21، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص272 ح4 عن سليمان بن جعفر الحميري، مختصر بصائرالدرجات: ص8، بحار الأنوار: ج23 ص29 ح43.
- ↑ الكافي: ج1 ص179 ح11، كمال الدين: ص202 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص272 ح2، علل الشرائع: ص197 ح15 نحوه وكلاهما عن أحمد بن عمر الخلّال، بحار الأنوار: ج23 ص24 ح29.
- ↑ تَجلَّلَهُ: أي عَلاهُ وأخذ جُلَّهُ (القاموس المحيط: ج3 ص349 «جلّ»).
- ↑ كمال الدين: ص253 ح3، قصص الأنبياء للراوندي: ص361 ح436 و فيه «تجلاها» بدل «تجلّلها»، كفاية الأثر: ص54 و فيه «بالحقّ» بدل «بالنبوّة» و«سترها» بدل «تجلّلها»، كشف الغمّة: ج3 ص300 و فيه «علاها» بدل «تجلّلها»، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص136 ح13، بحار الأنوار: ج52 ص93 ح8.
- ↑ كمال الدين ص207 ح22، الأمالي للصدوق: ص253 ح277، روضة الواعظين: ص220، بحار الأنوار: ج23 ص6 ح10.
- ↑ الكافي: ج1 ص194 ح1 و ص195 ح4 نحوه، تفسير القمّي: ج2 ص371، تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص696 ح2، بحار الأنوار: ج23 ص308 ح5.
- ↑ الغَيْهَبُ: الظُلمَةُ والجمع: الغياهب (الصحاح: ج1 ص196 «غهب»).
- ↑ جوز كلّ شيء: وسطه، وجمع الجوز أجواز (النهاية: ج1 ص315 «جوز»).
- ↑ القَفْرُ: الأرض الخالية لا ماء فيها (النهاية: ج4 ص89 «قفر»).
- ↑ الكافي: ج1 ص200 ح1، كمال الدين: ص677 ح31، معاني الأخبار: ص98 ح2 وفيه «الظاهر» بدل «الزاهر» وكلّها عن عبد العزيز بن مسلم، بحار الأنوار: ج25 ص123 ح4.
- ↑ في المصدر: «نزل»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ كمال الدين: ص260 ح5، قصص الأنبياء للراوندي: ص367 ح439، إعلام الورى: ج2 ص185 كلّها عن الأصبغ بن نباتة عن الإمام عليّ عليه السلام، علل الشرائع:ص 124 ح1 عن جابر بن يزيد الجعفي عن الإمام الباقر عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وليس فيه صدره، بحار الأنوار: ج36 ص254 ح69.
- ↑ كمال الدين: ص285 ح37، الاعتقادات للصدوق: ص122، تفسير العيّاشي: ج1 ص14 ح2 كلّها عن سليم بن قيس عن الإمام عليّ عليه السلام، بحار الأنوار: ج92ص 99 ح69.
- ↑ كمال الدين: ص384 ح1، إعلام الورى: ج2 ص248، كشف الغمّة: ج3 ص316، بحار الأنوار: ج52 ص23 ح16.
- ↑ تهذيب الأحكام: ج6 ص99 ح177، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص615 ح3213 كلاهما عن موسى بن عبد اللّه النخعي، عيون أخبار الرضا عليه السلام:ج 2 ص276 ح1 عن موسى بن عمران النخعي، بحار الأنوار: ج102 ص131 ح4.
- ↑ الغيبة للطوسي: ص294 ح248، الاحتجاج: ج2 ص546 ح345 كلاهما عن عليّ بن أحمد الدلّال القمّي، بحار الأنوار: ج25 ص329ح 4.
- ↑ ر. ك: ص261 ح67 و 68 و ص265 ح72.
- ↑ ر. ك: ص267 (حكمت سياسى / جلوگيرى از هرج و مرج).
- ↑ ر. ك: ص268 ح76.
- ↑ ر. ك: ص266 ح75.
- ↑ ر. ك: شرح المقاصد: ج5 ص236.
- ↑ الفصل فى الملل و الأهواء و النحل: ج4 ص87.
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد: ج2 ص308.
- ↑ ر.ك: رهبرى در اسلام، محمّدى رى شهرى: ص89 (بخش اوّل: فلسفه رهبرى / فصل چهارم: رهبرىِ باطنى).
- ↑ ر. ك: ص289 (حكمت تكوينى).
- ↑ الإسراء: 71.
- ↑ تاريخ اليعقوبي: ج2 ص90.
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص33 ح61، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام: ص98 ح35، العمدة: ص352 ح677 كلّها عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج24 ص264 ح24؛ الفردوس: ج5 ص528 ح8982 عن الإمام علي عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج2 ص303 ح119 عن عمّار الساباطي، بحار الأنوار: ج8 ص12 ح11.
- ↑ الشورى: 7.
- ↑ الأمالي للصدوق: ص217 ح239 عن عبد اللّه بن منصور، بحار الأنوار: ج44 ص313 ح1.
- ↑ الكافي: ج1 ص536 ح3 وراجع: بحار الأنوار: ج8 ص7 باب 19 «إنّه يدعى فيه كلّ اُناسٍ بإمامهم».
- ↑ الكافي: ج1 ص371 ح2، الغيبة للنعماني: ص329 ح2 و ص331 ح7 عن حمران بن أعين نحوه، بحار الأنوار: ج52 ص141 ح53.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج2 ص304 ح125 عن إسماعيل بن همام، بحار الأنوار: ج8 ص14 ح17، شرح الزيارة الجامعة للسيّد عبد اللّه الشَّبَّر: ص57 و فيه «أن يولّي» بدل «أن تولّوا»؛ الفصول المهمّة لابن الصباغ: ج1 ص358 وفيه «أن نولّي» بدل «أن تولّوا».
- ↑ المحاسن: ج1 ص134 ح166 عن أبي سعيد الخدري.
- ↑ سنن الدارمي: ج1 ص97 ح315 عن حبّة بن جوين.
- ↑ القَيِّمُ: السيِّدُ وصاحِبُ الأمر (تاج العروس: ج17 ص597 «قوم»).
- ↑ العُرَفاءُ: جمع عَرِيف، و هو القَيِّم باُمور القبيلة أو الجماعة من الناس (النهاية: ج3 ص218 «عرف»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 152، تفسير العيّاشي: ج2 ص18 ح45، بصائر الدرجات: ص496 ح4 كلاهما عن سعد بن طريف عن الإمام الباقر عليه السلام نحوه،غرر الحكم: ج3 ص94 ح3911، بحار الأنوار: ج24 ص255 ح20.
- ↑ الكافي: ج1 ص40 ح4 عن أبي جعفر الأحول، منية المريد: ص376 عن عليّ بن أبي حمزة، بحار الأنوار: ج1 ص221 ح61.
- ↑ الكافي: ج2 ص20 ح6 عن عيسى بن السري عن الإمام الصادق عليه السلام، تفسير العيّاشي: ج1 ص252 ح175 عن يحيى بن السري عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، المحاسن: ج1 ص251 ح474 عن بشير الدهّان عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، الغيبة للنعماني: ص130 ح6 عن معاوية بن وهب عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج23 ص78 ح9.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج6 ص22 ح16876، المعجم الكبير: ج19 ص388 ح910 كلاهما عن معاوية، كنز العمّال: ج1 ص103 ح464؛ تفسيرالعيّاشي: ج2 ص303 ح119 عن عمّار الساباطي عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج8 ص12 ح11.
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج1 ص204 ح403 عن عبد اللّه بن عمر، المعجم الكبير: ج20 ص86 ح163 عن معاذ بن جبل، كنز العمّال: ج1 ص207 ح1035.
- ↑ مقصود، امامى براى نماز جماعت نيست؛ بلكه مراد، امام جامعه است.
- ↑ قرب الإسناد: ص351 ح1260 عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر عن الإمام الرضا عن الإمام الباقر عليهماالسلام، الاختصاص: ص268 عن عمر بن يزيد عن الإمام الكاظم عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه، بحار الأنوار: ج49 ص267 ح8.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج5 ص326 ح15696، السنّة لابن أبي عاصم: ص490 ح1058، التاريخ الكبير: ج6 ص445 الرقم 2943 و فيه صدره إلى«جاهليّة»، المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص605 ح92، مسند ابن الجعد: ص330 ح2266 كلاهما نحوه وكلّها عن عامر بن ربيعة، كنز العمّال: ج6 ص65 ح14861 وراجع: المعجم الأوسط: ج7 ص287 ح7511 و مسند الطيالسي: ص259 ح1913 و مسند أبي يعلى: ج6 ص368 ح7168.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج2 ص445 ح5904 عن ابن عمر.
- ↑ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج13 ص242؛ الملاحم والفتن: ص327 ح474 عن أبي صادق عن الإمام عليّ عليه السلام.
- ↑ صحيح مسلم: ج3 ص1478 ح58، السنن الكبرى: ج8 ص270 ح16612 عن عبد اللّه بن عمر، المعجم الكبير: ج19 ص335 ح769 عن معاوية وفيه ذيله من «من مات...»، كنز العمّال: ج6 ص52 ح14810، العمدة: ص319 ح536، بحار الأنوار: ج23 ص94 نقلاً عن كنز الكراجكي عن عبد اللّه بن عمر وفيه ذيله من «من مات...» وفيه «بيعة الإمام أو عهد الإمام» بدل «بيعة».
- ↑ كمال الدين: ص413 ح15، بحار الأنوار: ج23 ص88 ح31.
- ↑ مسند زيد: ص361 عن الإمام زين العابدين عن أبيه عليهماالسلام.
- ↑ قاصِد: أي طريق معتدل (النهاية: ج4 ص68 «قصد»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 153، غرر الحكم: ج6 ص210 ح10055، عيون الحكم والمواعظ: ص513 ح9345.
- ↑ كمال الدين: ص412 ح10 عن الفضيل بن يسار، الإمامة والتبصرة: ص220 ح70 عن أبي بكر الحضرمي عن الإمام الصادق عليه السلام وليس فيه ذيله «ولايعذر الناس...»، بحار الأنوار: ج23 ص88 ح33.
- ↑ شَنِئْتُهُ: أبغضتُه، والفاعلُ شانئ (المصباح المنير: ص324 «شنأ»).
- ↑ الكافي: ج1 ص183 ح8 و ص375 ح2، الغيبة للنعماني: ص128 ح2، المحاسن: ج1 ص176 ح274 نحوه وكلّها عن محمّد بن مسلم الثقفي، بحار الأنوار: ج23 ص86 ح29.
- ↑ الفُِسطاطُ: ـ بضمّ الفاء وكسرها ـ: بيت من الشَّعَر (المصباح المنير: ص472 «فسط»).
- ↑ المحاسن: ج1 ص254 ح481 عن الفضيل بن يسار، بحار الأنوار: ج23 ص77 ح6.
- ↑ الكافي: ج1 ص184 ح8 و ص375 ح2، الغيبة للنعماني: ص128 ح2، المحاسن: ج1 ص177 ح274 كلاهما نحوه وكلّها عن محمّد بن مسلم،بحار الأنوار: ج23 ص87 ح29.
- ↑ الأنعام: 122.
- ↑ الكافي: ج1 ص185 ح13، تفسير العيّاشي: ج1 ص375 ح89 و ص376 ح90 نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص310 ح13.
- ↑ الكافي: ج2 ص21 ح9، المحاسن: ج1 ص252 ح475، رجال الكشّي: ج2 ص724 ح799 كلّها عن أبي اليسع عيسى بن السريّ، بحار الأنوار:ج 23 ص76 ح2.
- ↑ كمال الدين: ص412 ح11، الإمامة والتبصرة: ص220 ح71 كلاهما عن عمّار، بحار الأنوار: ج72 ص134 ح14.
- ↑ الغيبة للنعماني: ص127 ح1 عن يحيى بن عبد اللّه، بحار الأنوار: ج23 ص78 ح8.
- ↑ الاختصاص: ص269، بحار الأنوار: ج23 ص92 ح38.
- ↑ أعلام الدين: ص459، بحار الأنوار: ج27 ص126 ح116.
- ↑ الكافي: ج1 ص376 ح1.
- ↑ ثواب الأعمال: ص244 ح1، المحاسن: ج1 ص176 ح273، بحار الأنوار: ج23 ص85 ح26.
- ↑ الكافي: ج1 ص377 ح3، الإمامة والتبصرة: ص219 ح69 عن الحذّاء عن الإمام الباقر عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج8 ص362 ح39.
- ↑ الكافي: ج1 ص376 ح2.
- ↑ المحاسن: ج1 ص252 ح476، بحار الأنوار: ج23 ص76 ح3.
- ↑ الاختصاص: ص268، بحار الأنوار: ج23 ص92 ح36.
- ↑ كمال الدين: ص668 ح11، بحار الأنوار: ج23 ص78 ح7.
- ↑ كمال الدين: ص409 ح9، كفاية الأثر: ص292 كلاهما عن عثمان العمري، بحار الأنوار: ج32 ص331.
- ↑ ر. ك: ص312 ح142.
- ↑ ر. ك: ص314 ح143.
- ↑ سلسلة الأحاديث الضعيفة و الموضوعة: ج1 ص526.
- ↑ منهاج السنّة النبويّة: ج1 ص11.
- ↑ ر. ك: ص316 ح149.
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد: ج13 ص242.
- ↑ علّامه امينى مى گويد: اين، حقيقت مسلّمى است كه كتاب هاى صِحاح و مَسانيد [اهل سنّت]، آن را مسلّم دانسته اند و گريزى از پذيرش مفاد آن نيست و اسلامِ هيچ مسلمانى، جز با تسليم بودن در برابر آن، كامل نيست و حتّى دو نفر هم در باره آن، اختلافِ نظر ندارند و يك نفر هم در باره آن، به خود، اجازه ترديد نداده است. اين تعبير، حكايت از بدعاقبتىِ كسى دارد كه بدون امام بميرد و چنين كسى، از هر گونه نجات و رستگارى، محروم است. مرگ جاهلى، بدترين مرگ است؛ مرگِ در حال كفر و الحاد (الغدير: ج10 ص360).
- ↑ مسند ابن حنبل: ج3 ص53 ح7413، سنن النسائى: ج1 ص38، سنن ابن ماجة: ج1 ص114 ح313، الجامع الصغير: ج1 ص394 ح2580.
- ↑ سبأ: آيه 6.
- ↑ اسراء: آيه 36.
- ↑ آل عمران: آيه 144.
- ↑ ر. ك: قصص: آيه 41.
- ↑ . ر. ك: ص317 ح149.
- ↑ كفاية الأثر: ص259 عن هشام، بحار الأنوار: ج4 ص55 ح34.
- ↑ كمال الدين: ص350 ح44، بحار الأنوار: ج52 ص149 ح75.
- ↑ كمال الدين: ص351 ح47، الغيبة للنعماني: ص158 ح2 نحوه، بحار الأنوار: ج27 ص297 ح6.
- ↑ أي من الأئمّة، ولا ترجع عن الاعتقاد بإمامتهم، وحبّهم يقتضي العمل بما بقي بينهم من آثارهم والرجوع إلى رواة أخبارهم. ويحتمل تعميم من يشمل الرواة والعلماء الربّانيين، الذين كانوا يرجعون إليهم عند ظهور الإمام عليه السلام، إذا لم يمكن الوصول إليه (مرآة العقول: ج4 ص59).
- ↑ أي من أئمّة الجور وأتباعهم، وهو يستلزم الاجتناب عن طريقتهم من البدع والأهواء والقياسات والاستحسانات (مرآة العقول: ج4 ص59).
- ↑ كمال الدين: ص348 ح37 عن عمر بن عبد العزيز، الغيبة للنعماني: ص158 ح3، بحار الأنوار: ج52 ص148 ح71.
- ↑ يعنى: از ائمّه عليهم السلام و از اعتقاد به امامت آنان، دست بر مدار. البتّه دوست داشتن آنان، اقتضا دارد كه به آنچه از آثارشان باقى مانده است، عمل شود و به راويان اخبارشان مراجعه شود. و احتمالاً مى توان آن را تعميم داد كه شامل راويان و علماى ربّانى بشود؛ همانان كه در زمان روى كار آمدن امام نيز، كسانى كه امكان دسترس به او را ندارند، به ايشان مراجعه مى كنند (مرآة العقول: ج4 ص59).
- ↑ يعنى: از پيشوايان باطل و ستم و پيروان آنان را دشمن بدار و اين، مستلزم دورى كردن از راه و رسم آنان، يعنى بدعت ها و عقايد باطل و قياس و استحسانات است.
- ↑ الكافي: ج1 ص342 ح28.
- ↑ أي: ينضمُّ إليها، ويجتمع بعضه إلى بعض فيها (النهاية: ج1 ص37 «أرز»).
- ↑ كمال الدين: ص349 ح41، الغيبة للنعماني: ص159 ح6 نحوه، بحار الأنوار: ج52 ص134 ح38.
- ↑ كذا في المصدر، والظاهر أنّها تصحيف لكلمة: «البلاء».
- ↑ كمال الدين: ص348 ح40، الغيبة للنعماني: ص159 ح4 نحوه.
- ↑ الكافي: ج1 ص309 ح7، الإرشاد: ج2 ص218 وليس فيه ذيله من «قلت: فإن لم أعرفه...»، كمال الدين: ص416 ح7، بحار الأنوار: ج25 ص253 ح11.
- ↑ يعنى: برادرش بزرگ تر از پسرش بود.
- ↑ رجال الكشّي: ج1 ص372 ح254 و راجع: كمال الدين: ص75 والتحرير الطاووسي: ص125 وبحارالأنوار: ج47 ص339 ح19.
- ↑ ر. ك: ص339 ح179.
- ↑ ر. ك: ص336 ح178.
- ↑ بديهى است كه ره نمودهاى اهل بيت عليهم السلام، چيزى جز تبيين كتاب خدا و سنّت پيامبر خدا نيست.
- ↑ ر. ك: ص334 ح172.
- ↑ ر. ك: ص335 ح173.
- ↑ ر.ك: الكافى: ج1 ص177 ح2، بحار الأنوار: ج49 ص267 ح8 از امام صادق عليه السلام: «إنّ الحجّة ف لا تقوم للّهِ عز و جل على خلقِهِ إلّا بإمامٍ حتّى يعرف؛ حجّت خدا بر بندگانش به وسيله امام، آن گاه تمام مى شود كه آن امام، شناخته شود». نيز، ر.ك: الاختصاص: ص268، بحار الأنوار: ج23 ص2 ح1.
- ↑ معجم رجال الحديث: ج8 ص237 ـ 239.
- ↑ رجال الكشّى: ص372 ش 254 ـ 255.
- ↑ امام صادق عليه السلام براى مصون ماندن امام هفتم عليه السلام از خطرات احتمالى، پنج نفر را به عنوان وصىّ خويش معيّن نمود كه منصور دوانيقى، يكى از اين افراد بود. با اين شيوه، توطئه منصور براى به قتل رساندن امام هفتم عليه السلام نقش بر آب شد (الكافى: ج1 ص310 ح13 ـ 14، المناقب، ابن شهرآشوب: ج3 ص434).
- ↑ . كمال الدين: ص75، بحار الأنوار: ج47 ص338 ح18.
- ↑ بيش از سى روايت در اين زمينه وجود دارد (ر. ك: الكافى: ج1 ص307 باب «الإشارة و النصّ على أبى الحسن موسى عليه السلام»، الإرشاد: ج2 ص216 فصل «فى النصّ على إمامة موسى بن جعفر عليهماالسلامبالإمامة من أبيه»، الإمامة و التبصرة: ص66 باب «إمامة موسى بن جعفر عليه السلام» و ص71 باب «إبطال إمامة إسماعيل بن جعفر» و ص72 باب «إبطال إمامة عبد اللّه بن جعفر»).
- ↑ رجال النجاشى: ج1 ص397 ش 461، رجال الطوسى: ص210 ش 2744.
- ↑ رجال الطوسى: ص337 ش 5010.
- ↑ البقرة: 124.
- ↑ زَفَفتُ العَروسَ أزفُّها: إذا أهدَيتها إلى زوجِها (النهاية: ج3 ص305 «زفف»).
- ↑ الأشعث: هو المغبرّ الرأس (الصحاح: ج1 ص285 «شعث»).
- ↑ خصائص الأئمّة عليهم السلام: ص74 عن أبي موسى الضّرير البجليّ عن الإمام الكاظم عن أبيه عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج22 ص486 ح31.
- ↑ المناقب لابن شهر آشوب: ج1 ص257 نقلاً عن ابن جرير الطبري، الصراط المستقيم: ج1 ص72 نحوه وليس فيه ذيله من «فمضوا ولم يبايعوه...»، بحار الأنوار: ج23 ص74 ح23.
- ↑ معاني الأخبار: ص101 ح3، بحار الأنوار: ج25 ص141 ح13.
- ↑ الكافي: ج1 ص184 ح8 و ص375 ح2، الغيبة للنعماني: ص128 ح2، المحاسن: ج1 ص177 ح274 و ح275 كلاهما نحوه وكلّها عن محمّد بن مسلم، بحار الأنوار: ج8 ص369 ح41.
- ↑ الكافي: ج1 ص277 ح1، بصائر الدرجات: ص473 ح14 و ص471 ح4 عن عمرو بن أبان، بحار الأنوار: ج23 ص71 ح11.
- ↑ الكافي: ج1 ص278 ح3، بصائر الدرجات: ص472 ح12 كلاهما عن معاوية بن عمّار، بحار الأنوار: ج23 ص72 ح15 وراجع: الإمامة والتبصرة: ص165 ح17 و 18 و ص166 ح19 و 20.
- ↑ آل عمران: 26.
- ↑ الكافي: ج8 ص266 ح389، تفسير العيّاشي: ج1 ص166 ح23 عن داود بن فرقد، بحار الأنوار: ج23 ص288 ح15.
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص102 ح1، علل الشرائع: ص254 ح9 كلاهما عن الفضل بن شاذان النيسابوري، بحار الأنوار: ج25 ص145 ح17.
- ↑ غَورُ كلّ شيء: عمقه وبُعده (النهاية: ج3 ص393 «غور»).
- ↑ الخُلَّةُ: الصداقة والمحبّة التي تخلّلت القلبَ فصارت خِلالَهُ (النهاية: ج2 ص72 «خلل»).
- ↑ الكافي: ج1 ص199 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص217 ح1، كمال الدين: ص676 ح31، الاحتجاج: ج2 ص440 ح310، الغيبة للنعماني:ص 217 ح6 كلّها عن عبد العزيز بن مسلم، بحار الأنوار: ج25 ص121 ح4.
- ↑ الأعراف: 155.
- ↑ كمال الدين: ص461 ح21، الاحتجاج: ج2 ص530 ح341، دلائل الإمامة: ص514 ح492، بحار الأنوار: ج23 ص68 ح3.
- ↑ المُوبِقُ: المُهلِكُ، والموبِقات: الذنوب المهلكات (النهاية: ج5 ص146 «وبق»).
- ↑ بحار الأنوار: ج68 ص389 ح39 نقلاً عن كتاب بيان أنواع القرآن.
- ↑ بحار الأنوار: ج25 ص164 نقلاً عن تفسير النعماني عن إسماعيل بن جابر عن الإمام الصادق عليه السلام.
- ↑ الكافي: ج1 ص246 ح1 عن الحسن بن العبّاس بن الحريش عن الإمام الجواد عن الإمام الصادق عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج25 ص77 ح64.
- ↑ آل عمران: 101.
- ↑ معاني الأخبار: ص132 ح2، بحار الأنوار: ج25 ص194 ح6.
- ↑ التوحيد: ص407 ح5، الخصال: ص608 ح9 كلاهما عن الأعمش، بحار الأنوار: ج10 ص227 ح1.
- ↑ حبائل الشيطان: مصائده (النهاية: ج1 ص333 «حبل»).
- ↑ الغاسقُ إذا وقب: أي الليل إذا دخل وأقبل بظلامه (النهاية: ج5 ص212 «وقب»).
- ↑ النَّفْثُ: شبيه بالنفخ وهو أقلّ من التفل (النهاية: ج5 ص88 «نفث»).
- ↑ قَرَفَ الذَّنْبَ واقترفه: إذا عمله (النهاية: ج4 ص45 «قرف»).
- ↑ أيفَعَ الغلامُ فهو يافع: إذا شارفَ الاحتلام ولمّا يحتلم. واليَفاع: اليافِع (اُنظر: النهاية: ج5 ص299 «يفع»).
- ↑ الكافي: ج1 ص204 ح2، الغيبة للنعماني: ص226 ح7 وليس فيه صدره إلى «وجنوده» وكلاهما عن إسحاق بن غالب، بحار الأنوار: ج25 ص152 ح25.
- ↑ الكافي: ج1 ص200 ح1، معاني الأخبار: ص98 ح2، الأمالي للصدوق: ص776 ح1049، الاحتجاج: ج2 ص443 ح310 كلّها عن عبد العزيزبن مسلم، بحار الأنوار: ج25 ص124 ح4.
- ↑ الحِرْصُ: الجَشَعُ (الصحاح: ج3 ص1032 «حرص»).
- ↑ الخصال: ص215 ح36، معاني الأخبار:ص 133 ح3، علل الشرائع: ص204 ح2، بحار الأنوار: ج25 ص192 ح1.
- ↑ يونس: 35.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص566 ح1174 عن عبد الرحمن بن كثير عن الإمام الصادق عن أبيه عن الإمام زين العابدين عن الإمام الحسن عليهم السلام، الاحتجاج: ج1 ص350 ح56 عن سليم بن قيس عن الإمام عليّ عليه السلام و ج2 ص66 ح156، العدد القويّة: ص51 ح62 وفيهما «ملّة عبدة العجل» بدل«ماتركوا» وكلاهما عن سليم بن قيس عن الإمام الحسن عليه السلام، كتاب سليم بن قيس: ج2 ص699 عن الإمام عليّ عليه السلام وكلّها عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج44ص 22 ح6.
- ↑ تهذيب الأحكام: ج3 ص56 ح194، ثواب الأعمال: ص246 ح1 بزيادة «وأفقه» بعد «أعلم منه»، علل الشرائع: ص326 ح4، المحاسن: ج1ص 177 ح276 بزيادة «أو أفقه منه» بعد «أعلم منه»، بحار الأنوار: ج88 ص88 ح51؛ الفردوس: ج3 ص599 ح5878 عن ابن عمر بزيادة «من أقرأ القرآن» بعد «وفيهم» و «أفقه» بدل «أعلم»، كنز العمّال: ج7 ص590 ح20397.
- ↑ الكافي: ج5 ص27 ح1، تهذيب الأحكام: ج6 ص151 ح261، الاحتجاج: ج2 ص277 ح240 كلّها عن عبد الكريم بن عتبة الهاشمي عن الإمام الصادق عليه السلام، تفسير العيّاشي: ج2 ص85 ح40 عن عبد الملك بن عتبة الهاشمي عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج47 ص213 ح2.
- ↑ الصراط المستقيم: ج3 ص135 عن الإمام الكاظم عليه السلام، طرف من الأنباء: ص454، بحار الأنوار: ج22 ص487 ح31.
- ↑ في شرح الأخبار: «عُذرا» بدل «غِيَرا»، والظاهر أنّه الصواب. ولكن ابن أبي الحديد قال في شرح هذه العبارة: [أي] إنّ عندنا تغييرا لكلّ ما تنكرونه من الاُمور التي يثبت أنّه يجب إنكارها وتغييرها؛ أي لستُ كعثمان أصرّ على ارتكاب ما اُنهى عنه، بل اُغيّر كل ما ينكره المسلمون ويقتضيالحال والشرع تغييره (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج9 ص331).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 173؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج9 ص331 وراجع: شرح الأخبار: ج1 ص370 وفيه «عُذرا» بدل «غِيَرا».
- ↑ مقصود، «احكام جنگ با مسلمانان و زمان و شرايط آن» است. در برخى نسخه ها «عَلَم» آمده است؛ يعنى: اين پرچم را.
- ↑ در شرح الأخبار در متن عربى حديث، به جاى «غِيَرا»، «عُذرا» آمده است كه يعنى: «دليلى داريم»؛ امّا ابن ابى الحديد، در شرح اين عبارت، مى گويد: «يعنى امورى را كه معلوم است بايد با آنها مخالفت كرد و تغييرشان داد و شما با آن مخالف هستيد، تغيير مى دهيم. يعنى من همانند عثمان نيستم كه بر ارتكاب و ادامه آنچه از آن نهى مى شوم، اصرار ورزم؛ بلكه هر آنچه را كه مسلمانان نپسندند و شرايط و شرع مقتضىِ تغيير آن باشند، تغيير خواهم داد».
- ↑ تحف العقول: ص238 عن الإمام الحسين عليه السلام، بحار الأنوار: ج100 ص80 ح37.
- ↑ «لا يكون عالم» أي من وصفه اللّه في كتابه بالعلم، أو عالم افترض اللّه على النّاس طاعته، أو من يستحقّ أن يُسمّى عالما، والأوسط أظهر بقرينة آخرالخبر. «جاهلاً» أيَّ شيءٍ ممّا يحتاج الناس إليه. «عالما بشيء جاهلاً بشيءٍ» بدل تفصيل لقوله «جاهلاً». والحاصل أنَّ العالم الحقيقي من يكون عالما بجميع ما يحتاج إليه الاُمّة، و إلّا فليس أحد من الناس لا يعلم شيئا (مرآة العقول: ج3 ص134 ح6).
- ↑ الكافي: ج1 ص262 ح6، بصائر الدرجات: ص124 ح2 عن الإمام الصادق عليه السلام، الخرائج والجرائح: ج2 ص780 ح103 عن ضريس وليس فيه «عالما بشيء جاهلاً بشيء»، بحار الأنوار: ج26 ص109 ح2.
- ↑ «هيچ عالمى...» يعنى كسى كه خداوند در كتاب خود، او را به علم وصف كرده، يا عالمى كه خداوند اطاعت از او را بر مردم واجب فرموده، يا كسى كه شايسته است او را عالم بنامند. به قرينه آخر خبر، احتمال دوم، ظهور بيشترى دارد. و «جاهل»، يعنى: جاهل به هر آنچه مردم بدان نياز دارند. «چيزى را بداند و چيزى را نداند»، بيان عبارت «جاهل» است. حاصل، آن كه: عالم حقيقى، كسى است كه به همه آنچه امّت بِدان نياز دارند، دانا باشد وگر نه، هيچ كس نيست كه چيزى نداند (مرآة العقول: ج3 ص134 ح6).
- ↑ الكافي: ج1 ص281 ح3 و ص262 ح4، بصائر الدرجات: ص125 ح3، بحار الأنوار: ج44 ص276 ح5.
- ↑ النساء: 54.
- ↑ الكافي: ج8 ص118 ح92، كمال الدين: ص218 ح2 نحوه، تفسير العيّاشي: ج1 ص168 ح31 وليس فيه ذيله من «فهذا شأن» وكلّها عن أبيحمزة، بحار الأنوار: ج11 ص49 ح49.
- ↑ الكافي: ج1 ص227 ح1، التوحيد: ص275 ح1 كلاهما عن هشام بن الحكم، بحار الأنوار: ج10 ص239 ح1.
- ↑ بصائر الدرجات: ص122 ح1 عن إسماعيل الأزرق، بحار الأنوار: ج26 ص137 ح1.
- ↑ وَي: كلمة تعجُّب، وقيل زجر. وقد تليها كاف الخطاب، تقول: وَيْكَ (المعجم الوسيط: ج2 ص1061 «وَي»). وفي بعض نسخ المصدر: «ويحَكَ».
- ↑ الكافي: ج1 ص262 ح5، رجال الكشّي: ج2 ص551 ح491، الأمالي للطوسي: ص46 ح55، بصائر الدرجات: ص123 ح3 كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج26 ص138 ح7.
- ↑ المُتَوسِّمين: المعتبرين، العارفين، المتّعظين (مفردات ألفاظ القرآن: ص871 «وسم»).
- ↑ عَزُبَ يَعْزُبُ: إذا أبْعَدَ (النهاية: ج3 ص227 «عزب»).
- ↑ تفسير العيّاشي: ج2 ص248 ح31، بحار الأنوار: ج24 ص126 ح5.
- ↑ الكافي: ج7 ص406 ح1، تهذيب الأحكام: ج6 ص217 ح511، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص5 ح3222 كلّها عن سليمان بن خالد،وسائل الشيعة: ج18 ص7 ح33076.
- ↑ بصائر الدرجات: ص443 ح8 عن أحمد بن محمّد، بحار الأنوار: ج26 ص136 ح14.
- ↑ يونس: 35.
- ↑ البقرة: 269.
- ↑ البقرة: 247.
- ↑ النساء: 113.
- ↑ النساء: 54 و 55.
- ↑ الكافي: ج1 ص202 ح1، كمال الدين: ص680 ح31، معاني الأخبار: ص100 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص221 ح1، الأمالي للصدوق: ص778 ح1049 كلّها عن عبد العزيز بن مسلم، بحار الأنوار: ج25 ص127 ح4.
- ↑ نهج البلاغة: الحكمة 73، بحار الأنوار: ج2 ص56 ح33.
- ↑ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص269 ح115.
- ↑ غرر الحكم: ج3 ص45 ح3780، عيون الحكم والمواعظ: ص170 ح3566.
- ↑ السّيمة والسِّيماء: العلامة يُعرف بها الخير والشرّ (تاج العروس: ج16 ص372 «سوم»).
- ↑ البِرّ: الصِّلَةُ، والبِرّ: الاتّساع في الإحسان، والبَرُّ: الكثير البِرّ، كالبارّ، والجمع أبرار (تاج العروس: ج6 ص70 «بر»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 192، الطرائف: ص416 نحوه، بحار الأنوار: ج38 ص321 ح33.
- ↑ الشَّغَبُ: تهييج الشرّ (الصحاح: ج1 ص157 «شغب»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 173.
- ↑ اضطَلَعَ: افتَعَلَ مِنَ الضَّلاعَة؛ وهي القوّة، يُقال: اضطَلَعَ بِحِملِه: أي قَوِيَ عليه ونَهَضَ به (النهاية: ج3 ص97 «ضلع»).
- ↑ وقعة صفّين: ص150 عن أبي الودّاك، بحار الأنوار: ج32 ص429 ح387؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج3 ص210.
- ↑ كَفى يَكفي كِفايَةً: إذا قام بالأمر (لسان العرب: ج15 ص225 «كفى»).
- ↑ غرر الحكم: ج5 ص349 ح8692، عيون الحكم والمواعظ: ص439 ح7621.
- ↑ الكافي: ج1 ص202 ح1، كمال الدين: ص680 ح31، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص221 ح1، معاني الأخبار: ص100 ح2 وفيه «بالأمانة» بدل «بالإمامة»، الاحتجاج: ج2 ص445 ح310 كلّها عن عبد العزيز بن مسلم، بحار الأنوار: ج25 ص126 ح4.
- ↑ السجدة: 24.
- ↑ البقرة: 247.
- ↑ الوَرَعُ: التَّقوى والتحرُّجُ، والكَفُّ عن المحارم (تاج العروس: ج11 ص505 «ورع»).
- ↑ الكافي: ج1 ص407 ح8 عن حنّان عن أبيه عن الإمام الباقر عليه السلام، الخصال: ص116 ح97 عن حنان بن سدير عن الإمام الصادق عن الإمام الباقر عليهماالسلام نحوه، بحار الأنوار: ج25 ص137 ح6.
- ↑ وقعة صفّين: ص150 عن أبي الودّاك، بحار الأنوار: ج32 ص429؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج3 ص210 عن نصر بن مزاحم وفيه «الأئمّة من أمر الاُمّة»بدل «الرعيّة من اُمورها»، المناقب للخوارزمي: ص250 نحوه.
- ↑ الجَنانُ: القلبُ (المصباح المنير: ص112 «جنن»).
- ↑ صَوَلَ: الصاد والواو واللام أصلٌ صحيح، يدلّ على قهرٍ وعلُوّ. يقال: صال عليه يصولُ صَولَةً؛ إذا استطالَ (معجم مقاييس اللّغة: ج3 ص322 «صول»).
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص472 ح11010، عيون الحكم والمواعظ: ص556 ح10245.
- ↑ كنز العمّال: ج5 ص764 ح14315 نقلاً عن الديلمي.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 173، شرح الأخبار: ج1 ص370 ح316 نحوه، بحار الأنوار: ج32 ص17 ح7.
- ↑ القَصدُ في الشيء: خلاف الإفراط، وهو ما بين الإسراف والتقتير، والقصد في المعيشة: ألّا يُسرفَ ولا يُقتِّر (لسان العرب: ج3 ص354 «قصد»).
- ↑ البَطَرُ: الطُّغيانُ عند النّعمة وطولُ الغِنى (النهاية: ج1 ص135 «بطر»).
- ↑ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص255 ح6.
- ↑ الإرشاد: ج2 ص39، روضة الواعظين: ص191 و فيه «بدين اللّه» بدل «بدين الحقّ»، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص90 نحوه، بحار الأنوار: ج44 ص334 ح2.
- ↑ الكافي: ج1 ص285 ح4، بحار الأنوار: ج25 ص166 ح34.
- ↑ الخصال: ص200 ح12، بصائر الدرجات: ص489 ح2، الغيبة للنعماني: ص242 ح40 نحوه، بحار الأنوار: ج25 ص138 ح9.
- ↑ في الكافي: «عينيه»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ النَّجْوُ: ما يخرج من البطن من ريحٍ أو غائط (القاموس المحيط: ج4 ص393 «نجا»).
- ↑ الكافي: ج1 ص388 ح8 عن زرارة، الخرائج والجرائح: ج2 ص569 ح26، الصراط المستقيم: ج1 ص108 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج25ص 168 ح37.
- ↑ كسى كه فرشته با او سخن بگويد و به او خبر دهد؛ ولى خود فرشته را نبيند.
- ↑ الإهابُ: الجِلْدُ قبل أن يدبغ، وبعضهم يقول: الإهاب: الجلد (المصباح المنير: ص28 «أهب»).
- ↑ أرش الجراحة: دِيَتُها (المصباح المنير: ص12 «أرش»).
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص418 ح5914، الخصال: ص527 ح1، معاني الأخبار: ص102 ح4، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص213 ح1، الاحتجاج: ج2 ص448 ح311 كلّها عن الحسن بن عليّ بن فضّال، بحار الأنوار: ج25 ص116 ح1.
- ↑ جَفر و جامعه، دو كتاب از امير مؤمنان عليه السلام هستند كه در آنها... رخدادهايى كه تا پايان عالم پيش مى آيد، ذكر شده است. امامان معروف از نسل ايشان، اين دو كتاب را مى شناختند و بر اساس آنها حكم مى داده اند.
- ↑ الخصال: ص428 ح5 عن سليمان بن مهران، بحار الأنوار: ج25 ص140 ح12.
- ↑ المزّمّل: 10 و 11.
- ↑ فصّلت: 34 و 35.
- ↑ الحِجر: 97 و 98.
- ↑ الأنعام: 33 و 34.
- ↑ ق: 38 و 39.
- ↑ السجدة: 24.
- ↑ الكافي: ج2 ص88 ح3، تفسير القمّي: ج1 ص196 نحوه، مشكاة الأنوار: ص57 ح62 و فيه صدره إلى «ورموه بها»، بحار الأنوار: ج9 ص202ح 66.
- ↑ بَلَجَ: أسفَرَ وأنارَ، وأبلجَ كذلك (المصباح المنير: ص60 «بلج»).
- ↑ قال العلّامة المجلسي قدس سره: «على أهلِ موادّه»؛ المادّة: الزيادة المتّصلة، أي الذين يصل إليهم رزقه تعالى وتربيته أو هداياته وتوفيقاته الخاصّة، والضمير للّه، وكذا في «عالمه» بفتح اللام، وهو معطوف على المواد أو على الأهل عطف تفسير أو عطف الأعمّ على الأخصّ (مرآة العقول: ج2 ص400). وفي الغيبة للنعمانيوبحار الأنوار: «على أهل طاعته» بدل «على أهل موادّه وعالمه».
- ↑ التالد والتليد والتلاد: كلّ مال قديم (المصباح المنير: ص76 «تلد»).
- ↑ الغاسق إذا وقب: أي الليل إذا دخل وأقبل بظلامه (النهاية: ج5 ص212 «وقب»).
- ↑ النَّفثُ بالفم: وهو شبيه بالنفخ، وهو أقلّ من التفل (النهاية: ج5 ص88 «نفث»).
- ↑ قَرَفَ الذنب: إذا عمله (النهاية: ج4 ص45 «قرف»).
- ↑ أيفَعَ الغلاُم فهوَ يافِعٌ: إذا شارَفَ الاحتلام ولمّا يحتلِم. واليَفاع: اليافِع (اُنظر: النهاية: ج5 ص299 «يفع»).
- ↑ الكافي: ج1 ص203 ح2، الغيبة للنعماني: ص224 ح7 نحوه وكلاهما عن إسحاق بن غالب، بحار الأنوار: ج25 ص150 ح25.
- ↑ علّامه مجلسى قدس سره مى گويد: «بر اهل موادّش»، مادّه به معناى فزونىِ پيوسته است. يعنى: كسانى كه روزىِ خداوند و تربيت او يا هدايايش و توفيقات خاصّه اش، پيوسته به آنان مى رسد. ضمير «موادّه» و همچنين «عالَمه»، به خدا بر مى گردد و عطف بر «مواد» يا بر «اهل» است، از باب عطف تفسيرى يا عطف اعم بر اخص (مرآة العقول: ج2 ص400). در الغيبةى نعمانى و بحار الأنوار، به جاى «بر اهل مواد و جهانش»، عبارتِ «بر اهل طاعتش» آمده است. خلاصه آن كه مقصود از «اهل مواد و جهانش»، مخلوقات و روزى خواران اوست.
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص200 ح1، بحار الأنوار: ج25 ص134 ح6.
- ↑ الأنعام: 38.
- ↑ المائدة: 3.
- ↑ أشاد به: إذا أشاعه ورفع ذكره (النهاية: ج2 ص517 «شيد»).
- ↑ البقرة: 124.
- ↑ الأنبياء: 72 و 73.
- ↑ آل عمران: 68.
- ↑ الروم: 56.
- ↑ الغَيْهَبُ: الظُّلمة (الصحاح: ج1 ص196 «غهب»).
- ↑ دجا اللّيل: إذا تمّت ظُلمته (النهاية: ج2 ص102 «دجا»).
- ↑ اليفاعُ: ما ارتفع من الأرض (الصحاح: ج3 ص1310 «يفع»).
- ↑ الهَطْلُ: تتابع المطر وانسيابه (الصحاح: ج5 ص1850 «هطل»).
- ↑ الداهية: النائبة والنازلة، والجمع: الدواهي (المصباح المنير: ص202 «دهى»).
- ↑ النّآدُ: الداهية، وداهية نآد: نُعِتَ به الداهية (لسان العرب: ج3 ص413 «نأد»).
- ↑ الحِلْمُ: الأناة والعقلُ... وليس الحِلمُ في الحقيقة العقل، لكن فسّروه بذلك لكونه من مسبّبات العقل (تاج العروس: ج16 ص167 «حلم»).
- ↑ من المجاز: لُبُّ الرجل: ما جُعل في قلبه من العقل؛ سمّي به لأنّه خلاصة الإنسان، أو أنّه لا يُسَمّى ذلك إلّا خلُص من الهوى وشوائب الأوهام، فعلى هذا هو أخصّ من العقل (تاج العروس: ج2 ص393 «لبب»).
- ↑ خَسَأَ بَصَرُهُ: إذا كَلَّ وأعيا (لسان العرب: ج1 ص65 «خسأ»).
- ↑ الدّحْضُ: أي الزَّلَقُ (النهاية: ج2 ص104 «دحض»).
- ↑ الحَضيض: القرار من الأرض عند منقطَع الجبل (الصحاح: ج3 ص1071 «حضض»). وهو هنا على نحو الاستعارة.
- ↑ التوبة: 30.
- ↑ العنكبوت: 38.
- ↑ القصص: 68.
- ↑ الأحزاب: 36.
- ↑ القلم: 36 ـ 41.
- ↑ محمّد: 24.
- ↑ التوبة: 87.
- ↑ الأنفال: 21 ـ 23.
- ↑ البقرة: 93.
- ↑ الحديد: 21.
- ↑ نَكَلَ عنه: نكَصَ وجَبُنَ. والنّاكل: الضعيف (القاموس المحيط: ج4 ص60 «نكل»).
- ↑ يونس: 35.
- ↑ البقرة: 269.
- ↑ البقرة: 247.
- ↑ ما بين المعقوفين سقط من المصدر.
- ↑ النساء: 113.
- ↑ النساء: 54 و 55.
- ↑ عَيِيَ بالأمرِ وعن حُجّتِهِ يَعيا: عجز عنه (المصباح المنير: ص441 «عيي»).
- ↑ التَعْسُ: الهَلاكُ (الصحاح: ج3 ص910 «تعس»).
- ↑ القصص: 50.
- ↑ محمّد: 8.
- ↑ غافر: 35.
- ↑ الكافي: ج1 ص198 ح1، كمال الدين: ص675 ح31، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص216 ح1، الاحتجاج: ج2 ص439 ح310، الغيبة للنعماني: ص216 ح6، بحار الأنوار: ج25 ص120 ح4.
- ↑ البقرة: 124.
- ↑ الحَظْرُ: المَنْعُ، وقد حَظَرتُ الشيء: إذا حَرَّمتَه (النهاية: ج1 ص405 «حظر»).
- ↑ لقمان: 13.
- ↑ إبراهيم: 35.
- ↑ الاحتجاج: ج1 ص590 ح137، بحار الأنوار: ج93 ص116 ح1.
- ↑ السَّفِيهُ: الجَاهِلُ، والسَّفَهُ: الخِفَّةُ والطيش (النهاية: ج2 ص376 «سفه») السَّفَهُ: خِفَّة الحِلم ونَقيضُه (تاج العروس: ج6 ص287 «سفه»).
- ↑ الكافي: ج1 ص175 ح2 عن زيد الشحّام، الاختصاص: ص22، بحار الأنوار: ج25 ص206 ح17.
- ↑ يعنى: از نظر خداوند، شخص ستمكار، كم خِرد و نابُردبار است و نمى تواند پيشواى افراد پرهيزگار شود.
- ↑ الكافي: ج1 ص175 ح1، الاختصاص: ص23 بزيادة «أو مثالاً» بعد «وثنا»، بصائر الدرجات: ص374 ح20 نحوه وكلّها عن هشام بن سالم، بحار الأنوار: ج25 ص206 ح18.
- ↑ بحار الأنوار: ج53 ص25 نقلاً عن بعض مؤلّفات الأصحاب عن المفضّل بن عمر.
- ↑ الكافي: ج1 ص199 ح1، كمال الدين: ص676 ح31، معاني الأخبار: ص97 ح2، تحف العقول: ص437، الاحتجاج: ج2 ص440 ح310 كلّها عن عبد العزيز بن مسلم، بحار الأنوار: ج25 ص122 ح4.
- ↑ ص: 26.
- ↑ مشكاة الأنوار: ص158 ح399، روضة الواعظين: ص461.
- ↑ القصص: 41.
- ↑ الكافي: ج1 ص216 ح2 عن طلحة بن زيد، تفسير القمّي: ج2 ص171، الاختصاص: ص21، بصائر الدرجات: ص32 ح2 كلّها عن طلحة بن زيد عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج24 ص155 ح13.
- ↑ النَّهَمةُ: الحاجةُ وبلوغُ الهِمَّةِ والشهوة في الشّيء (القاموس المحيط: ج4 ص184 «نهم»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 131، بحار الأنوار: ج25 ص167 ح36.
- ↑ دعائم الإسلام: ج2 ص531 ح1886، مستدرك الوسائل: ج17 ص251 ح21261.
- ↑ الخُرْقُ: الجهلُ والحُمْقُ (النهاية: ج2 ص26 «حمق»).
- ↑ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج4 ص109 عن زرارة بن أعين عن أبيه عن الإمام الباقر عليه السلام؛ بحار الأنوار: ج41 ص132 ح45.
- ↑ العَنَاقُ: الاُنثى من وَلَدِ المَعْزِ قبل استكمالِها الحَول (المصباح المنير: ص432 «عنق»).
- ↑ الكافي: ج1 ص311 ح15، الإرشاد: ج2 ص219 وفيه «بهمة» بدل «عناق مكّيّة»، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص317، بحار الأنوار: ج48ص 19 ح27.
- ↑ الفردوس: ج1 ص121 ح410، مجمع الزوائد: ج5 ص377 ح9059 نقلاً عن الطبراني وكلاهما عن ابن عمر، كنز العمّال: ج6 ص22 ح14665.
- ↑ الرّكَكَةُ: جمع رَكيك، مثل ضَعِيف وضَعَفَة وزنا ومعنىً (النهاية: ج2 ص260 «ركك»).
- ↑ الفردوس: ج1 ص168 ح626 عن عائشة، النهاية في غريب الحديث: ج2 ص260.
- ↑ الحِدَّةُ: ما يعتري الإنسان من النَزَقِ والغَضَب (الصحاح: ج2 ص463 «حدد»).
- ↑ الفردوس: ج5 ص136 ح7736 عن ابن عبّاس.
- ↑ المُصانَعَةُ: أن تصنع له شيئا ليصنع لك شيئا آخر، وهي مفاعلة من الصنع، «وكان يصانع قائده» أي يُداريه (النهاية: ج3 ص56 «صنع»).
- ↑ ضَرَعَ الرَّجُلُ: إذا خَضَعَ وَذَلَّ (الصحاح: ج3 ص1248 «ضرع»).
- ↑ نهج البلاغة: الحكمة 110، بحار الأنوار: ج104 ص272 ح4؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج18 ص274 ح107، وراجع: كنز العمّال: ج5 ص740 ح14266.
- ↑ واژه «مصانعه» كه در متن عربى حديث آمده، به معناى «سازش غير اخلاقى» است و به همين خاطر، در معانى: تظاهر، رياكارى، تملّق و رشوه نيز به كار مى رود.
- ↑ غرر الحكم: ج6 ص409 ح10813، عيون الحكم والمواعظ: ص541 ح10032 و فيه «لا يغيّره» بدل «لا تغرّه».
- ↑ الجَافي: الغليظ الخِلْقَةِ والطبع (النهاية: ج1 ص281 «جفا»).
- ↑ حَافَ يَحيفُ: جَارَ وظَلَمَ فهو حائف (المصباح المنير: ص159 «حاف»).
- ↑ دُوَل: جمع دُولة ـ بالضمّ ـ وهو ما يُتداول من المال، فيكون لقوم دون قوم (النهاية: ج2 ص140 «دول»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 131، بحار الأنوار: ج25 ص167 ح36.
- ↑ هكذا في المصدر، وفي الحديث السابق عن نهج البلاغة: الخطبة 131 «الحائف»، وهو الأنسب.
- ↑ دعائم الإسلام: ج2 ص531 ح1886، مستدرك الوسائل: ج17 ص251 ح21261.
- ↑ الكافي: ج1 ص284 ح3، بحار الأنوار: ج25 ص166 ح33.
- ↑ البقرة: 246 و 247.
- ↑ دعائم الإسلام: ج1 ص343، بحار الأنوار: ج100 ص50 ح44.
- ↑ أشاطَ بِدَمِهِ: أذهَبَهُ، أو عمِل في هلاكه، أو عرَّضهُ للقتل (القاموس المحيط: ج2 ص370 «شاط»).
- ↑ الخصال: ص625 ح10 عن أبي بصير ومحمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج10 ص104 ح1.
- ↑ كامل الزيارات: ص552 ح841 عن عبد اللّه بن عبد الرحمن الأصمّ عن جدّه، بحار الأنوار: ج99 ص10 ح28 نقلاً عن الفضائل.
- ↑ الكافي: ج5 ص23 ح3 و ص27 ح2، تهذيب الأحكام: ج6 ص134 ح226، وسائل الشيعة: ج11 ص32 ح19954.
- ↑ الخصال: ص607 ح9 عن الأعمش، بحار الأنوار: ج10 ص226 ح1.
- ↑ تحف العقول: ص136، بحار الأنوار: ج77 ص252 ح1.
- ↑ الكافي: ج6 ص74 ح1، تهذيب الأحكام: ج8 ص42 ح129 وليس فيه ذيله، وسائل الشيعة: ج15 ص372 ح28211.
- ↑ تهذيب الأحكام: ج6 ص314 ح871 و ج10 ص155 ح621، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص71 ح5135، وسائل الشيعة: ج18 ص220 ح33771.
- ↑ الكافي: ج7 ص252 ح4، تهذيب الأحكام: ج10 ص46 ح165 و ص82 ح321، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص73 ح5141 كلّها عن ضريس الكناسي، دعائم الإسلام: ج2 ص444 ح1549، وسائل الشيعة: ج18 ص331 ح1.
- ↑ ص: 39، وتمام الآية: «هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ».
- ↑ تحف العقول: ص481، بحار الأنوار: ج10 ص390 ح1.
- ↑ تهذيب الأحكام: ج10 ص129 ح516، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص62 ح5106 من دون إسنادٍ إلى بعض الصّادقين عليهم السلام، عوالي اللآلي: ج3 ص572ح 102، وسائل الشيعة: ج18 ص331 ح34140.
- ↑ التوبة: 103.
- ↑ دعائم الإسلام: ج1 ص253، بحار الأنوار: ج96 ص86 ح7.
- ↑ سنن أبي داود: ج2 ص229 ح2083، مسند ابن حنبل: ج9 ص301 ح24260 كلاهما عن عائشة و ج1 ص540 ح2260 عن ابن عبّاس، السنن الكبرى: ج7 ص172 ح13608 و ص202 ح13718 كلاهما عن عائشة، كنز العمّال: ج16 ص309 ح44639.
- ↑ الأحزاب: 6.
- ↑ الضَّياعُ: العِيالُ (النهاية: ج3 ص107 «ضيع»).
- ↑ تفسير القمّي: ج1 ص278، بحار الأنوار: ج96 ص198 ح3.
- ↑ وفي نسخة: «لا يصحّ».
- ↑ الجعفريّات: ص43 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، النوادر للراوندي: ص234 ح481 عن الإمام الكاظم عن آبائه عنه عليهم السلام، دعائم الإسلام: ج1 ص182، بحار الأنوار: ج89 ص256 ح71.
- ↑ الجعفريّات: ص52 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، مستدرك الوسائل: ج6 ص7 ح6286.
- ↑ مسند زيد: ص297 عن الإمام زين العابدين عن الإمام الحسين عليهماالسلام.
- ↑ الغارات: ج2 ص501 عن الأصبغ بن نباتة، بحار الأنوار: ج27 ص253 ح15؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج12 ص12 عن عمر نحوه.
- ↑ السَّهْمُ: النصيب والجمع: السُّهمان (الصحاح: ج5 ص1956 «سهم»). وإصدار السُّهمان: إعادتها إلى أهلها المستحقّين لها لاينقصهم منها شيء.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 105.
- ↑ القيِّمُ: السيِّدُ وسائس الأمر (تاج العروس: ج17 ص597 «قوم»).
- ↑ في المصدر: «ولما»، والتصويب من علل الشرائع وبحار الأنوار.
- ↑ في المصدر: «جمّهم»، وهو تصحيف، والصواب ما أثبتناه كما في علل الشرائع وبحار الأنوار.
- ↑ دَرَسَ: عَفَا وخَفِيَتْ آثاره (المصباح المنير: ص192 «درس»).
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص100 ح1، علل الشرائع: ص253 ح9 كلاهما عن الفضل بن شاذان، بحار الأنوار: ج23 ص32 ح52.
- ↑ النساء: 58.
- ↑ إنّ المقصود بالأمانة في الآية الكريمة ـ كما نلاحظ ذلك في ضوء الروايات ـ هو الإمامة، ويتجلّى هذا المعنى أكثر إذا ما تأمّلنا الأحاديث الواردة تحت عنوان «شرائط الإمامة: النصّ من اللّه» والأحاديث الواردة تحت هذا العنوان أيضا، فالإمامة باعتبارها منصبا مفوَّضا من قبل اللّه تعالى للإمام، نوع من الأمانة الإلهية التي بيد الإمام والتي يجب عليه رعايتها، وتتمّ رعاية حقّ هذه الأمانة بالعمل وفق الأوامر الإلهية، وتسليم مستلزمات الإمامة عند الوفاة من قبيل الكتب والسلاح إلى الإمام من بعده. من هنا فإنّه يمكن القول بأنّ الإمام لمّا كان منصوبا من قبل اللّه بين الناس، فهو الأمانة الإلهية بينهم، وعليهم الاعتراف بإمامته لهم واتّباع أوامره.
- ↑ منظور از امانت در اين آيه شريف، همان گونه كه در احاديث مشاهده مى كنيم، امامت است. اين معنا آن گاه بيشتر، خود را مى نماياند كه ما در احاديثى در باره شرايط امامت (مانند تعيين شدن از جانب خداوند) و احاديث ذيل اين شرط و عنوان، دقّت كنيم. پس امامت، از جهت اين كه منصبى الهى براى امام است، نوعى امانت خداوند در اختيار امام به حساب مى آيد و بر او واجب است كه آن را نگهدارى كند و رعايت و نگهدارىِ شايسته آن، عمل به دستورهاى خداوند و تسليم كردن لوازم امامت (از قبيل كتاب و اسلحه)، به امام بعدى در هنگام وفات است.
- ↑ الكافي: ج1 ص276 ح1، تفسير العيّاشي: ج1 ص246 ح153 نحوه، شرح الأخبار: ج1 ص248 ح275، دعائم الإسلام: ج1 ص21، بحارالأنوار: ج23 ص290 ح17.
- ↑ يزويها: أي يقبضها عنهُ (مجمع البحرين: ج2 ص793 «زوى»).
- ↑ الكافي: ج1 ص276 ح2 و ح3 و فيه «إلى الإمام» بدل «الأمانة إلى»، بصائر الدرجات: ص476 ح5 و ص477 ح11 كلّها عن محمّد بن الفضيل،تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص134 ح10 و فيه «الإمامة» بدل «الأمانة»، بحار الأنوار: ج23 ص276 ح6.
- ↑ الكافي: ج1 ص277 ح4، بصائر الدرجات: ص476 ح6، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص134 ح11، بحار الأنوار: ج23 ص276 ح7.
- ↑ صحيح البخاري: ج1 ص304 ح853، صحيح مسلم: ج3 ص1459 ح20، سنن أبي داود: ج3 ص130 ح2928، سنن الترمذي: ج4 ص208 ح1705 و في الثلاثة الأخيرة «الأمير» بدل «الإمام»، السنن الكبرى: ج6 ص470 ح12686 والأربعة الأخيرة نحوه وكلّها عن عبد اللّه بن عمر.
- ↑ المعجم الكبير: ج11 ص325 ح12166 عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج6 ص24 ح14682.
- ↑ صحيح البخاري: ج5 ص2382 ح6131 و ج1 ص33 ح59، مسند ابن حنبل: ج3 ص284 ح8737 كلاهما نحوه، السنن الكبرى: ج10 ص201 ح20363، كنز العمّال: ج14 ص228 ح38508؛ العمدة: ص426 ح891.
- ↑ الكافي: ج1 ص200 ح1، كمال الدين: ص678 ح31، معاني الأخبار: ص98 ح2، الاحتجاج: ج2 ص443 ح310 كلّها عن عبد العزيز بن مسلم، بحار الأنوار: ج25 ص124 ح4.
- ↑ الأنبياء: 73.
- ↑ القصص: 41.
- ↑ الكافي: ج1 ص216 ح2 عن طلحة بن زيد، تفسير القمّي: ج2 ص171 بزيادة «إمام عدل وإمام جور» بعد «إمامان»، الاختصاص: ص21،بصائر الدرجات: ص32 ح2 والثلاثة الأخيرة عن طلحة بن زيد عن الإمام الصادق عن الإمام الباقر عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج24 ص155 ح13.
- ↑ حَرِجَ صَدرُهُ: ضاقَ (المصباح المنير: ص127 «حرج»).
- ↑ الجَزلُ: الكثير من الشيء، كالجَزيل (القاموس المحيط: ج3 ص348 «جزل»).
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 53، تحف العقول: ص143، دعائم الإسلام: ج1 ص367 وليس فيه صدره إلى «صدور أعوانك» وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج33 ص608 ح744.
- ↑ العِصابَةُ: الجماعة من الناس (الصحاح: ج1 ص183 «عصب»).
- ↑ المستدرك على الصحيحين: ج4 ص104 ح7023، المطالب العالية: ج2 ص233 ح2103 كلاهما عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج6 ص25 ح14687.
- ↑ المطالب العالية: ج2 ص233 ح2102، نصب الراية: ج4 ص63 ذيل ح2 بزيادة «وجماعة المسلمين» في آخره، كنز العمّال: ج6 ص19 ح14653 نقلاً عن أبي يعلى وكلّها عن حذيفة.
- ↑ السنن الكبرى: ج10 ص201 ح20364، تاريخ بغداد: ج6 ص76 الرقم 3112 نحوه، كنز العمّال:ج 6 ص79 ح14919 نقلاً عن مسلم وأبي داود وكلّها عن ابن عبّاس.
- ↑ المناقب لابن شهر آشوب: ج1 ص258 عن أبي ذرّ، بحار الأنوار: ج23 ص75 ح24.
- ↑ الزيادة من بحار الأنوار.
- ↑ فَوَّضَ إليه الأمر: إذا ردّه إليه وجعله الحاكم فيه (النهاية: ج3 ص479 «فوض»).
- ↑ التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: ص556 ح329 عن الإمام العسكري عن الإمام زين العابدين عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج21 ص123 ح20.
- ↑ به قولى، او در آن هنگام، هجده سال و به قولى بيست و اندى سال داشته است.
- ↑ حاباهُ محاباةً: اختصَّهُ، ومالَ إليه (القاموس المحيط: ج4 ص315 «حبا»).
- ↑ راجع: هذه الموسوعة: ج1 ص161 (الاستئثار).
- ↑ أسبَغَ عليه: أي أنفقَ عليه تمامَ ما يحتاج إليه ووَسَّعَ عليه فيها (النهاية: ج2 ص338 «سبغ»).
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 53، تحف العقول: ص137، دعائم الإسلام: ج1 ص361 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج33 ص605 ح744.
- ↑ الفردوس: ج1 ص55 ح151 عن أبي موسى الأشعري.
- ↑ صحيح البخاري: ج6 ص2614 ح6730، صحيح مسلم: ج3 ص1456 ح14، مسند ابن حنبل: ج7 ص158 ح19686 كلاهما نحوه، السنن الكبرى: ج10 ص171 ح20248، مسند أبي يعلى: ج6 ص417 ح7282، كنز العمّال: ج6 ص47 ح14786.
- ↑ سنن أبي داود: ج3 ص130 ح2930، تهذيب الكمال: ج4 ص140 الرقم 702.
- ↑ يعنى: ما را حاكم و كارگزار جايى قرار بدهى.
- ↑ هكذا في المصدر، والظاهر: «ما علمتُ».
- ↑ صحيح البخاري: ج2 ص789 ح2142 وج 6 ص2537 ح6525، صحيح مسلم: ج3 ص1457 ح15، سنن أبي داود: ج3 ص300 ح3579، مسند ابن حنبل: ج7 ص158 ح19686 كلّها نحوه، كنز العمّال: ج6 ص47 ح14785.
- ↑ النحل: 90.
- ↑ أعلام الدين: ص315، كنز الفوائد: ج1 ص135 و فيه «سريرته» بدل «سيرته» و «وقى» بدل «وفّر» وليس فيه «أعزّه بغير عشيرة»، بحار الأنوار: ج75 ص359 ح75.
- ↑ السَّريرَةُ: ما يُكتمُ ويُسَرّ (المعجم الوسيط: ج1 ص427 «سرر»).
- ↑ نوادر الاُصول: ج1 ص356 عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج6 ص14 ح14631.
- ↑ في مشكاة المصابيح: «عادلٌ رفيقٌ».
- ↑ الخُرْق والخَرَق: ضِدّ الرِّفق (القاموس المحيط: ج3 ص226 «خرق»).
- ↑ المعجم الأوسط: ج1 ص112 ح348، مشكاة المصابيح: ج2 ص328 ح3719 كلاهما عن عمر، كنز العمّال: ج6 ص10 ح14610 نقلاً عن ابن زنجويه والشيرازي في الألقاب.
- ↑ مسند الشهاب: ج1 ص413 ح712 عن أبي سعيد، كنز العمّال: ج6 ص6 ح14590 نقلاً عن الخرائطي في مكارم الأخلاق.
- ↑ الكافي: ج1 ص85 ح1، التوحيد: ص286 ح3 كلاهما عن الفضل بن السّكن عن الإمام الصادق عليه السلام، الهداية للصدوق: ص4، روضة الواعظين: ص38، بحار الأنوار: ج25 ص141 ح14.
- ↑ الوَابِلُ: المَطَرُ الشديد (الصحاح: ج5 ص1840 «وبل»).
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص386 ح1491، عيون الحكم والمواعظ: ص126 ح2873؛ دستور معالم الحكم: ص21.
- ↑ الفتوح: ج5 ص31، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج1 ص195 نحوه.
- ↑ الرَّوعُ: الفَزَعُ (النهاية: ج2 ص277 «روع»).
- ↑ الأمالي للصدوق: ص318 ح370 عن زيد الشحّام، مشكاة الأنوار: ص337 ح1078، روضة الواعظين: ص511، بحار الأنوار: ج75 ص340 ح18.
- ↑ تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص817 ح2 عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج25 ص96.
- ↑ كما في تفسير العيّاشي.
- ↑ الأعراف: 32.
- ↑ الكافي: ج6 ص453 ح5، تفسير العيّاشي: ج2 ص15 ح33، دعائم الإسلام: ج2 ص154 ح548 عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج79ص 305 ح19.
- ↑ پوشيدن لباس ابريشمى و زرباف، در شريعت اسلامى براى مردان حرام است؛ امّا با توجّه به سند حديث و نقل امام عليه السلام، ممكن است در شرايع پيشين، و از جمله در شريعت يعقوب عليه السلام، حرام نبوده است.
- ↑ الأمالي للطوسي: ص452 ح1009 عن أبي الصلت الهروي، بحار الأنوار: ج75 ص342 ح28.
- ↑ ظاهرا اشاره است به آيه 129 از سوره انعام: «و اين گونه، برخى از ستمكاران را به [كيفر] آنچه به دست مى آورند، سرپرست برخى ديگر قرار داديم».
- ↑ التاريخ الكبير: ج3 ص509 الرقم 1690 عن أنس، كنز العمّال: ج6 ص7 ح14593 نقلاً عن ابن النجّار عن أنس نحوه.
- ↑ صحيح مسلم: ج3 ص1458 ح19، مسند ابن حنبل: ج9 ص384 ح24676، السنن الكبرى: ج9 ص74 ح17913 و ج10 ص231 ح20466كلّها عن عائشة، كنز العمّال: ج6 ص88 ح14969؛ عوالي اللآلي: ج1 ص371 ح79، بحار الأنوار: ج75 ص352 ح62.
- ↑ فَرَطَ منه: أي بَدَرَ وسبَقَ (لسان العرب: ج7 ص369 «فرط»).
- ↑ الزَّلَلُ: الخطأ والذنب (النهاية: ج2 ص310 «زلل»).
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 53، تحف العقول: ص126، بحار الأنوار: ج33 ص600 ح744.
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 53، تحف العقول: ص146 وفيه «تصوننّ» بدل «تقوّينّ» و«يخلقه» بدل «يضعفه»، بحار الأنوار: ج33 ص611 ح744.
- ↑ الطَولُ: القُدرة والغنى والسعة (القاموس المحيط: ج4 ص9 «طال»).
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 50، وقعة صفّين: ص107 نحوه، بحار الأنوار: ج33 ص469 ح682.
- ↑ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص269 ح117.
- ↑ كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص621 ح3214 عن ثابت بن دينار، الخصال: ص567 ح1 عن أبي حمزة الثمالي، بحار الأنوار: ج74 ص5 ح1.
- ↑ تحف العقول: ص261، بحار الأنوار: ج74 ص14 ح2.
- ↑ في المصدر: «ألّا يَرحَم»، والصواب ما أثبتناه كما في قرب الإسناد.
- ↑ الخَبْزُ: السَّوقُ الشديد (الصحاح: ج3 ص876 «خبز»).
- ↑ الكافي: ج1 ص406 ح4، قرب الإسناد: ص100 ح337 كلاهما عن حنّان بن سدير، بحار الأنوار: ج27 ص246 ح6؛ السنن الكبرى: ج8 ص279 ح16644 عن أبي اُمامة عنه صلى الله عليه و آله نحوه، كنز العمّال: ج6 ص47 ح14787.
- ↑ جامع الأحاديث للقمّي: ص183.
- ↑ كمال الدين: ص678 ح31، معاني الأخبار: ص98 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص219 ح1، تحف العقول: ص439 كلّها عن عبد العزيز بن مسلم، بحار الأنوار: ج25 ص123 ح4.
- ↑ الخَلَّةُ ـ بالفتح ـ: الحاجة والفقر (النهاية: ج2 ص72 «خلل»).
- ↑ سنن الترمذي: ج3 ص619 ح1332، مسند ابن حنبل: ج6 ص299 ح18055، مسند أبي يعلى: ج2 ص225 ح1562 و 1563، تاريخ دمشق: ج46 ص338 ح10085 كلّها عن عمرو بن مرّة، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص105 ح7027 عن أبي مريم نحوه، كنز العمّال: ج6 ص33 ح14724.
- ↑ سنن أبي داود: ج3 ص135 ح2948، السنن الكبرى: ج10 ص174 ح20258، الطبقات الكبرى: ج7 ص437 كلّها عن أبي مريم، كنز العمّال: ج6 ص35 ح14739؛ عوالي اللآلي: ج2 ص343 ح6 عن أبي مريم.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج5 ص315 ح15651، مسند أبي يعلى: ج6 ص441 ح7340 نحوه، مشكاة المصابيح: ج2 ص331 ح3729، اُسد الغابة: ج6 ص361 الرقم 6463، كنز العمّال: ج6 ص38 ح14751.
- ↑ المعجم الكبير: ج20 ص152 ح316، مسند ابن حنبل: ج8 ص250 ح22137 و فيه «اُولي الضعفة والحاجة» بدل «ضعفة المسلمين» وكلاهما عن معاذ، كنز العمّال: ج6 ص36 ح14742.
- ↑ هكذا في المصدر، ويحتمل كونها: «من المسلمين».
- ↑ وَلَجَ يَلِجُ: أي دَخَلَ (الصحاح: ج1 ص347 «ولج»).
- ↑ المعجم الكبير: ج22 ص301 ح765 عن أبي الدحداح، كنز العمّال: ج6 ص41 ح14765.
- ↑ الحِجابُ: السِّتْرُ، وحجبه: مَنَعَهُ من الدخول (الصحاح: ج1 ص107 «حجب»).
- ↑ الخصال: ص105 ح64 عن هشام بن معاذ، المناقب لابن شهر آشوب: ج4 ص208، بحار الأنوار: ج75 ص344 ح36.
- ↑ السنن الكبرى: ج10 ص227 ح20452، تهذيب الكمال: ج15 ص241 الرقم 3396 كلاهما عن عبد اللّه ابن عبد العزيز العمري.
- ↑ البُؤْسُ: الخُضوعُ والفَقْرُ (النهاية: ج1 ص89 «بأس»).
- ↑ الزمانة: العاهة، زَمِنَ زَمْنا والجمع زَمْنى (تاج العروس: ج18 ص263 «زمن»).
- ↑ القانع: الذي يسألُ، والمُعترُّ: الذي يتعرّض ولا يَسأل (تاج العروس: ج11 ص407 «قنع»).
- ↑ الغَلّةُ: الدخل الذي يحصل من الزرع والثمر (النهاية: ج3 ص381 «غلل»).
- ↑ الصوافي: الأملاك والأراضي التي جلا عنها أهلها، أو ماتوا ولا وارث لها (النهاية: ج3 ص40 «صفا»).
- ↑ صعّر خَدَّهُ: أي أمالَهُ من الكِبْر (الصحاح: ج2 ص712 «صعّر»).
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 53، تحف العقول: ص141، بحار الأنوار: ج33 ص697 ح744.
- ↑ واژه «معترّ» در متن عربى حديث، به كسى گفته مى شود كه نادار است و نشانِ نادارى دارد، ولى درخواست كمك نمى كند.
- ↑ واژه «صَوافى» در متن عربى حديث، املاك و زمين هايى است كه صاحبانشان آنها را ترك كرده اند، يا مرده اند و وارثى ندارند.
- ↑ العُرَفاء: جمع عريف، وهو القيّم باُمور القبيلة أو الجماعة من الناس (النهاية: ج3 ص218 «عرف»).
- ↑ الزِّقُّ: السِّقاء، أو جلد يُجَزَّ ولا ينتف، للشراب وغيره، والجمع: أزقاق وزقاق (القاموس المحيط: ج3 ص241 «زقق»).
- ↑ الكافي: ج1 ص406 ح5، بحار الأنوار: ج27 ص247 ح7.
- ↑ شهر «سر پُل ذهاب» كنونى.
- ↑ تاريخ بغداد: ج6 ص76 الرقم 3112 عن ابن عبّاس، المعجم الكبير: ج12 ص336 ح13603 عن ابن عمر وليس فيه «ويؤدّي إليهم حقوقهم»،كنز العمّال: ج6 ص25 ح14688.
- ↑ هكذا في المصدر، وفي المعجم الكبير: «فيردّ» وهو الأنسب للسياق.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج1 ص423، المعجم الكبير: ج22 ص157 ح414، دلائل النبوّة للبيهقي: ج1 ص288 كلّها عن الإمام الحسن عليه السلام، كنز العمّال: ج7 ص165 ح18535؛ معاني الأخبار: ص81 ح1 عن الإمام الحسن عنه عليهماالسلام، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص317 ح1 عن محمّد بن إسحاق عن الإمام الرضا عن آبائه عن الإمام الحسن عنه عليهم السلام، بحارالأنوار: ج16 ص150 ح4.
- ↑ يعنى در اين بخش، با خواص، ملاقات مى كرد و مطالب و ره نمودهاى لازم را به آنان مى فرمود و آنها آن مطالب را به عموم مردم منتقل مى كردند.
- ↑ غيرُ مُتَعْتَع:أي من غير أن يصيبَه أذى يُقلقُه ويُزعجه (النهاية: ج1 ص190 «تعتع»).
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 53، تحف العقول: ص142 نحوه، دعائم الإسلام: ج1 ص367 و ليس فيه ذيله من «وتجلس لهم»، بحار الأنوار: ج33 ص608 ح744.
- ↑ كَبَّهُ اللّهُ لِوَجهِه: أي صرعه (الصحاح: ج1 ص207 «كبب»).
- ↑ تاريخ بغداد: ج8 ص472 الرقم 4587، الفردوس: ج1 ص347 ح1388 كلاهما عن معقل بن يسار، كنز العمّال: ج6 ص21 ح14664.
- ↑ صحيح مسلم: ج1 ص126 ح229 و ج3 ص1460 ح22، السنن الكبرى: ج8 ص277 ح16638 و ج9 ص71 ح17901 كلّها عن معقل بن يسار، كنز العمّال: ج6 ص17 ح14644؛ عوالي اللآلي: ج1 ص452 ح184.
- ↑ مسند الروياني: ج2 ص90 ح877، تاريخ دمشق: ج37 ص446 ح7558 كلاهما عن عبد اللّه بن مغفّل، كنز العمّال: ج6 ص25 ح14689.
- ↑ صحيح البخاري: ج6 ص2614 ح6731، مسند ابن حنبل: ج7 ص289 ح20337 كلاهما عن معقل، تاريخ بغداد: ج4 ص52 الرقم 1656 عن أحمد بن بديل الكوفي وكلاهما نحوه، مسند الشهاب: ج2 ص21 ح804 عن عبد الرحمن بن سمرة، كنز العمّال: ج6 ص32 ح14719.
- ↑ المعجم الصغير: ج2 ص54، المعجم الأوسط: ج7 ص312 ح7594، تاريخ أصبهان: ج2 ص215 الرقم 1498 كلّها عن ابن عبّاس.
- ↑ تاريخ بغداد: ج10 ص127 الرقم5262 عن عبد الرحمن بن سمرة، كنز العمّال: ج6 ص21 ح14662.
- ↑ حلية الأولياء: ج6 ص136 الرقم 362 عن عطيّة بن بشير، كنز العمّال: ج6 ص17 ح14643 نقلاً عن الطبراني عن عبد اللّه بن مغفّل نحوه؛ تنبيه الخواطر: ج2 ص275 عن عطيّة بن بشير.
- ↑ صحيح البخاري: ج6 ص2614 ح6732، سنن الدارمي: ج2 ص780 ح2693، مسند ابن حنبل: ج7 ص284 ح20313، السنن الكبرى: ج8 ص278 ح16639 كلّها عن معقل بن يسار نحوه، كنز العمّال: ج6 ص40 ح14759.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج7 ص284 ح20311، المعجم الكبير: ج20 ص228 ح533، تاريخ دمشق: ج37 ص450 ح7564 وليس فيهما «استُرعي» وكلّها عن معقل بن يسار، كنز العمّال: ج6 ص20 ح14656.
- ↑ تاريخ بغداد: ج3 ص379 الرقم 1497 عن معقل بن يسار، كنز العمّال: ج6 ص35 ح14737.
- ↑ الظاهر أنّ المراد تجارته فيما تعمّ حاجتهم إليه من الأقوات وغيرها ويحتمل الإطلاق (فيض القدير شرح الجامع الصغير: ج6 ص11).
- ↑ مسند الشاميّين: ج2 ص272 ح1323، تاريخ دمشق: ج37 ص348 ح7528 كلاهما عن أبي الأسود المالكي عن أبيه عن جدّه، كنز العمّال: ج6ص 20 ح14657 نقلاً عن الطبراني.
- ↑ ظاهرا مراد، تجارت با ما يحتاج عمومى مردم، مانند آذوقه و امثال آن است، و يا مطلق تجارت است.
- ↑ قوله: «يتّجر في رعيّته» وذلك بأن يزيد أو ينقص عليهم في الأسعار والقيمة كما يفعله أهل الجور. وقيل: يريد أن يجعلهم كالتجارة كلّما أراد أن يأخذ شيئا أخذه منهم لنفسه لا لمصلحة عامّة المسلمين. أو يريد أنّه إذا باع شيئا وعُرف أنّه للإمام أخذه المشتري غاليا، وإذا أخذ منهم شيئا للإمام أعطوه رخيصا بالكره منهم (درر الأحاديث النبويّة: ص114).
- ↑ مسند زيد: ص255، درر الأحاديث النبويّة: ص114 نحوه و كلاهما عن الإمام زين العابدين عن آبائه عليهم السلام.
- ↑ يعنى: قيمت اجناس و ما يحتاج آنان را افزايش و كاهش دهد؛ كارى كه حاكمان جور مى كنند. بعضى گفته اند: مراد، اين است كه آنان را چون كالاى تجارى [و سرنوشتشان را بازيچه خود] قرار دهد و هر گاه خواست، چيزى از آنان بگيرد و براى خودش بستاند، نه براى مصلحت عموم مردم. يا مقصود، اين است كه هر گاه چيزى را فروخت و معلوم شد كه آن چيز متعلّق به امام و پيشواست، مشترى آن را گران بخرد، و هر گاه خواست چيزى را از مردم براى امام خريدارى كند، آنان على رغم ميل خود، به او ارزان بدهند (درر الأحاديث النبويّة: ص114).
- ↑ الكَلُّ: العِيالُ والثِقْلُ (الصحاح: ج5 ص1811 «كلل»).
- ↑ صحيح البخاري: ج2 ص845 ح2268، صحيح مسلم: ج3 ص1238 ح17، سنن أبي داود: ج3 ص137 ح2955، مسند ابن حنبل: ج3 ص474 ح9882 كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج11 ص72 ح30663 نقلاً عن ابن النجّار وراجع: بحار الأنوار: ج103 ص148 ح153.
- ↑ يعنى: سرپرستىِ او و تأمين زندگى و بدهى هايش، برعهده ماست.
- ↑ تفسير القمّي: ج1 ص94 عن عائشة، بحار الأنوار: ج103 ص148 ح1.
- ↑ الضَّياعُ: العِيالُ (النهاية: ج3 ص107 «ضيع»).
- ↑ صحيح مسلم: ج2 ص592 ح43، سنن أبي داود: ج3 ص137 ح2954، سنن النسائي: ج3 ص189 نحوه، سنن ابن ماجة: ج1 ص17 ح45 وليس فيه «أنا أولى بكلّ مؤمن من نفسه» و كلّها عن جابر بن عبد اللّه، كنز العمّال: ج11 ص10 ح30404؛ الأمالي للمفيد: ص188 ح14 عن منصور بن أبي يحيى عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه.
- ↑ سنن أبي داود: ج3 ص137 ح2956 عن جابر بن عبد اللّه، مسند ابن حنبل: ج3 ص141 ح7904 و ص491 ح9990 عن أبي هريرة نحوه، السنن الكبرى: ج6 ص352 ح12210 عن المقدام الكندي، كنز العمّال: ج6 ص244 ح15533؛ المناقب لابن شهر آشوب: ج2 ص187 عن جابرنحوه، بحار الأنوار: ج38 ص339 ح13.
- ↑ الأحزاب: 6.
- ↑ صحيح البخاري: ج2 ص845 ح2269 و ج4 ص1795 ح4503، مسند ابن حنبل: ج3 ص233 ح8426، سنن الدارمي: ج2 ص714 ح2496 كلاهما نحوه، السنن الكبرى: ج6 ص390 ح12368 كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج11 ص12 ح30411.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج3 ص141 ح7904، صحيح مسلم: ج3 ص1237 ح14، سنن النسائي: ج4 ص66، سنن ابن ماجة: ج2 ص807 ح2415كلّها نحوه.
- ↑ التوبة: 60 ونصّها: «إِنَّمَا الصَّدَقَ ـ تُ لِلْفُقَرَآءِ وَالْمَسَ ـ كِينِ وَالْعَ ـ مِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِى الرِّقَابِ وَالْغَ ـ رِمِينَ».
- ↑ الغارم: الذي يلتزم ما ضمنه وتكفّل به ويؤدّيه، والغُرم أداء شيء لازم (النهاية: ج3 ص363 «غرم»).
- ↑ الكافي: ج1 ص407 ح7، تفسير العيّاشي: ج2 ص94 ح78 كلاهما عن صباح بن سيابة، بحار الأنوار: ج27 ص249 ح9.
- ↑ تفسير القمّي: ج1 ص94، بحار الأنوار: ج103 ص148 ح1.
- ↑ الكافي: ج1 ص406 ح6، معاني الأخبار: ص52 ح3، علل الشرائع: ص127 ح2 كلاهما عن الحسن بن عليّ بن فضّال عن الإمام الرضا عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه، بحار الأنوار: ج27 ص248 ح8.
- ↑ الوهم من معاوية وهو أحد رجال السَّند.
- ↑ الكافي: ج1 ص407 ح9، بحار الأنوار: ج27 ص250 ح11.
- ↑ في المصدر: «موالي»، وما أثبتناه هو الصواب.
- ↑ النَفَلُ: الغنيمة، والجمع: أنفال (النهاية: ج5 ص99 «نفل»).
- ↑ الكافي: ج7 ص168 ح1 عن الحلبي، وسائل الشيعة: ج17 ص548 ح32917.
- ↑ الكافي: ج5 ص93 ح3، تهذيب الأحكام: ج6 ص184 ح381، قرب الإسناد: ص340 ح1245 كلّها عن موسى بن بكر، بحار الأنوار: ج103ص 3 ح6.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص318 ح6199، عيون الحكم والمواعظ: ص328 ح5637.
- ↑ الغارات: ج1 ص38 عن زيد بن وهب.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 34، بحار الأنوار: ج27 ص251 ح12.
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 67، بحار الأنوار: ج33 ص497 ح702.
- ↑ الكافي: ج8 ص355 ح550 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام، نهج البلاغة: الخطبة 216، بحار الأنوار: ج27 ص253 ح14.
- ↑ الخُيَلاءُ والخِيَلاءُ: الكِبْرُ والعُجْبُ، يقال: اختال فهو مختال (النهاية: ج2 ص93 «خيل»).
- ↑ غرر الحكم: ج5 ص355 ح8718، عيون الحكم والمواعظ: ص440 ح7635.
- ↑ غرر الحكم: ج5 ص354 ح8717، عيون الحكم والمواعظ: ص440 ح7634.
- ↑ غرر الحكم: ج1 ص248 ح1000 و ج3 ص316 ح4575 وفيه «تكبرك» بدل «التكبّر»، عيون الحكم والمواعظ: ص43 ح1021.
- ↑ في المصدر: «ليستأثرون»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ الوَجَلُ: الفَزَعُ والخَوفُ (تاج العروس: ج15 ص771 «وجل»).
- ↑ تفسير القمّي: ج2 ص305، بحار الأنوار: ج6 ص307 ح6.
- ↑ فى ء، مالى است كه بدون جنگ و خونريزى، از كفّار به دست مسلمانان بيفتد.
- ↑ الفَيْءُ: هو ما حصل للمسلمين من أموال الكفّار من غير حرب ولا جهاد (النهاية: ج3 ص482 «فيأ»).
- ↑ تحف العقول: ص184، بحار الأنوار: ج78 ص96 ح1.
- ↑ الفتوح: ج5 ص81، تاريخ الطبري: ج5 ص403 عن عقبة بن أبي العيزار، الكامل في التاريخ: ج2 ص553 وفيهما «غيَّرَ» بدل «غَيري بهذا الأمر»،مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج1 ص235؛ وقعة صفّين: ص104 عن عمر بن سعد عن الإمام عليّ عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج44 ص382 ح2.
- ↑ خَوَلاً: أي خدما وعبيدا (النهاية: ج2 ص88 «خول»).
- ↑ بحار الأنوار: ج102 ص238 ح5 نقلاً عن الكتاب العتيق الغروي عن عبد اللّه بن جعفر الحميري.
- ↑ قال الشيخ الطريحي رحمه الله بعد أن ذكر الحديث: كأنّه يعني الذين يدافعون ما عليهم من الحقوق (مجمع البحرين: ج3 ص1568 «كرى»).
- ↑ تهذيب الأحكام: ج6 ص319 ح878 عن أبي عبد اللّه البرقي، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص31 ح3266 عن أحمد بن أبي عبد اللّه البرقي،وسائل الشيعة: ج18 ص221 ح33775.
- ↑ طريحى رحمه الله پس از ذكر اين حديث، گفته است: ظاهرا مقصود، كسانى هستند كه از پرداخت بدهى هايى كه بر عهده آنهاست، خوددارى مى كنند (مجمع البحرين: ج3 ص1568 مادّه «كرى»).
- ↑ تهذيب الأحكام: ج6 ص319 ح877 عن عبد اللّه بن سيابة و ج3 ص285 ح852، السرائر: ج2 ص200 وكلاهما عن عبد الرحمن بن سيابة، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص31 ح3265 عن عبد اللّه بن سنان، وسائل الشيعة: ج5 ص36 ح9526.
- ↑ الخَزِيرَةُ: لحم يُقطَّعُ صغارا ويُصَبُّ عليه ماء كثير، فإذا نضج ذُرَّ عليه الدقيق (النهاية: ج2 ص28 «خزر»).
- ↑ مسند ابن حنبل: ج1 ص169 ح578، الفردوس: ج5 ص109 ح7631 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وفيه ذيله من «لا يحلُّ للخليفة»، كنز العمّال: ج6ص79 ح14924.
- ↑ غذايى است كه از گوشت كوبيده و آرد درست مى شود. مقدارى گوشت را با آب زياد مى جوشانند و وقتى كه پخته شد و آب آن هم بخار شد، مقدارى آرد با آن مخلوط مى كنند.
- ↑ تَبَيّغ به: هاج به (الصحاح: ج4 ص1317 «بوغ»).
- ↑ الكافي: ج1 ص411 ح3 عن أحمد بن محمّد، نهج البلاغة: الخطبة 209، بحار الأنوار: ج40 ص336 ح19.
- ↑ الكافي: ج1 ص410 ح1 عن حميد وجابر العبدي، بحار الأنوار: ج40 ص336 ح17.
- ↑ الاختصاص: ص152 نقلاً عن كتاب ابن دأب في فضل أمير المؤمنين عليه السلام، بحار الأنوار: ج40 ص107 ح117.
- ↑ تذكرة الخواصّ: ص110 عن الأحنف بن قيس.
- ↑ الطِّمْرُ: الثوبُ الخَلِقُ (النهاية: ج3 ص138 «طمر»).
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 45، بحار الأنوار: ج40 ص340 ح27.
- ↑ الطبقات الكبرى: ج5 ص218 عن ثابت الثمالي عن الإمام الباقر عليه السلام.
- ↑ السِّياسةُ: القيام على الشيء بما يُصلحه (النهاية: ج2 ص421 «سوس»).
- ↑ السِّياحةُ: الذهاب في الأرض للعبادة (القاموس المحيط: ج1 ص230 «ساح»).
- ↑ الجَشبُ: هو الغليظ الخشن من الطعام، وقيل: غير المأدوم (النهاية: ج1 ص272 «جشب»).
- ↑ الكافي: ج1 ص410 ح2، الدعوات: ص296 ح60 نحوه، وليس فيه ذيله من «فزُوِي ذلك»، بحار الأنوار: ج52 ص340 ح88.
- ↑ في المصدر: «سباحة»، وما أثبتناه هو الصحيح كما في بحار الأنوار.
- ↑ الغيبة للنعماني: ص287 ح7، بحار الأنوار: ج52 ص359 ح127.
- ↑ الغيبة للنعماني: ص287 ح8، بحار الأنوار: ج52 ص360 ح128.
- ↑ الزيادة من وسائل الشيعة.
- ↑ الكافي: ج5 ص166 ح1، تهذيب الأحكام: ج7 ص160 ح709، وسائل الشيعة: ج12 ص321 ح22929.
- ↑ الكافي: ج5 ص166 ح2، تهذيب الأحكام: ج7 ص161 ح710، بحار الأنوار: ج47 ص59 ح112.
- ↑ المِزْوَدُ: ما يُجعلُ فيه الزاد (الصحاح: ج2 ص481 «زود»).
- ↑ السَّويقُ: دقيق مقلوّ يُعمَل من الحنطة أو الشعير (مجمع البحرين: ج2 ص909 «سوق»).
- ↑ تحف العقول: ص446، بحار الأنوار: ج78 ص339 ح36.
- ↑ الكافي: ج5 ص166 ح3، تهذيب الأحكام: ج7 ص161 ح711، بحار الأنوار: ج48 ص117 ح33.
- ↑ مسند ابن حنبل: ج1 ص169 ح578، تاريخ دمشق: ج42 ص481 ح9045، ذخائر العقبى: ص188 كلّها عن عبداللّه بن زرير عن الإمام عليّ عليه السلام، كنز العمّال: ج6 ص79 ح14924؛ الأمالي للشجري: ج2 ص71 عن عبد اللّه بن زرير عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله.
- ↑ مسند الشاميّين: ج1 ص150 ح240 عن عبد اللّه الغافقي عن الإمام عليّ عليه السلام، كنز العمّال: ج5 ص773 ح14348 نقلاً عن ابن عساكر.
- ↑ في تاريخ دمشق: «... في كُلِّ أمرٍ خَشيتَ أن يَقَعَ في أنفُسِهِم عَلَيكَ عَتبٌ...».
- ↑ تحف العقول: ص25، بحار الأنوار: ج77 ص126 ح33 و راجع: تاريخ دمشق: ج58 ص409 ح12178 وتاريخ جرجان: ص262 الرقم 398.
- ↑ ضَنَّ بالشيء: بخل، فهو ضَنين (المصباح المنير: ص365 «ضنن»).
- ↑ نثر الدرّ: ج1 ص158، نزهة الناظر: ص34 ح36.
- ↑ الفَيْءُ: الخَراجُ والغَنيمَةُ (الصحاح: ج1 ص63 «فيأ»).
- ↑ تَجمِيرُ الجيش: جمعهم في الثغور وحبسهم عن العود إلى أهلهم (النهاية: ج1 ص292 «جمر»).
- ↑ الجامع الصغير: ج2 ص158 ح5454، كنز العمّال: ج6 ص47 ح14789 كلاهما نقلاً عن العقيلي في الضعفاء الكبير عن واثلة.
- ↑ حِمَى اللّه ورسوله: ما يُحمى للخيل التي تُرصَد للجهاد، والإبل التي يُحمَل عليها في سبيل اللّه، وإبل الزكاة وغيرها (اُنظر: النهاية: ج1 ص447«حما»).
- ↑ مسند ابن حنبل: ج1 ص24 ح21، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص105 ح7024 و ليس فيه ذيله من «ومن أعطى أحدا» وكلاهما عن أبي بكر، كنز العمّال: ج6 ص38 ح14749.
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 53، تحف العقول: ص132، دعائم الإسلام: ج1 ص357 و فيه «فيما وافق هواه وخالفه» بدل «فيما خفّ عليه أو ثقل»، بحارالأنوار: ج33 ص604 ح744.
- ↑ تهذيب الأحكام: ج6 ص227 ح547 عن عبيد اللّه بن عليّ الحلبي، تاريخ اليعقوبي: ج2 ص208، دعائم الإسلام: ج2 ص443 ح543 نحوه وكلاهما عن الإمام عليّ عليه السلام، المناقب لابن شهر آشوب: ج2 ص147 عن الإمام الصادق عن الإمام عليّ عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج75 ص349 ح53.
- ↑ المُفَرِّطُ: المُقَصِّر في العمل (النهاية: ج3 ص435 «فرط»).
- ↑ تحف العقول: ص319، بحار الأنوار: ج78 ص233 ح38.
- ↑ تَغَمَّدتُ فُلانا: سترتُ ما كان منه وغطّيتُهُ (الصحاح: ج2 ص517 «غمد»).
- ↑ تحف العقول: ص319، بحار الأنوار: ج78 ص233 ح40.
- ↑ يقال: نَعَشَهُ اللّهُ يَنعَشُه نَعشا: إذا رفَعَهُ (النهاية: ج5 ص81 «نعش»).
- ↑ الغارمون: الذين علاهم الدَّين ولا يجدون القضاء (مجمع البحرين: ج2 ص1316 «غرم»).
- ↑ العاني: الأسير (النهاية: ج3 ص314 «عنا»).
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص90 ح11 عن سفيان بن نزار، الاحتجاج: ج2 ص341 ح272 عن المأمون، بحار الأنوار: ج48 ص131 ح4.
- ↑ النساء: 58.
- ↑ تهذيب الأحكام: ج6 ص223 ح533، الكافي: ج1 ص277 ح4 و ليس فيه ذيله، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص3 ح3217، تفسير العيّاشي: ج1 ص249 ح167 عن ابن أبي يعفور، بحار الأنوار: ج23 ص278 ح14.
- ↑ المصنّف لابن أبي شيبة: ج7 ص566 ح4، تفسير الطبري: ج4 الجزء 5 ص145، تفسير ابن أبي حاتم: ج3 ص986 ح5520 نحوه وكلّها عن مصعب بن سعد، تفسير القرطبي: ج5 ص259 كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج5 ص764 ح14313؛ مسند زيد: ص362 عن الإمام زين العابدين عن أبيه عنه عليهم السلام نحوه.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 34، بحار الأنوار: ج27 ص251 ح12.
- ↑ الغارات: ج1 ص211 عن سهل بن سعد، إرشاد القلوب: ص322، بحار الأنوار: ج28 ص89 ح3.
- ↑ الغارات: ج2 ص501 عن الأصبغ بن نباتة، بحار الأنوار: ج27 ص253 ح15.
- ↑ النَّعش: الرَّفع. نَعَشْتُ فلانا: إذا جَبرتَه بعد فَقر، أو رفعته بعد عثرة. ونَعشتُ الشجَرَةَ؛ إذا كانت مائلة فأقَمتها (لسان العرب: ج6 ص356 «نعش»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 169، الغارات: ج1 ص211 عن سهل بن سعد نحوه، بحار الأنوار: ج27 ص251 ح13.
- ↑ المَسْلَحَةُ: القوم الذين يحفظون الثُّغور من العدوّ (النهاية: ج2 ص388 «سلح»).
- ↑ الطَّوْلُ: الفَضلُ والقُدرة والغِنى والسَّعةُ والعلوّ (تاج العروس: ج15 ص447 «طول»).
- ↑ قال العلّامة المجلسي قدس سره: «لا أطوي دونكم أمرا» أي اُظهركم على كلّ ما في نفسي ممّا يحسن إظهاركم عليه، فأمّا الأحكام الشرعيّة والقضاء على أحد الخصمين؛ فإنّي لا اُعلمكم قبل وقوعها، ولا اُشاوركم فيها كى لا تفسد القضيّة بأن يحتال ذلك الشخص لصرف الحكم عنه، ولعدم توقّف الحكم على المشاورة (بحار الأنوار: ج33 ص470).
- ↑ نَكَصَ: رَجَعَ. النكوص: الإحجامُ عن الشيء (المصباح المنير: ص625 «نكص»).
- ↑ الغَمْرَةُ: الشدِّةُ، ومنه غمراتُ الموت لشدائده (المصباح المنير: ص453 «غمر»).
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 50، بحار الأنوار: ج33 ص469 ح682.
- ↑ علّامه مجلسى در توضيح اين قسمت از حديث، مى گويد: «يعنى احكام شرعى و قضاوت ميان دو متخاصم را قبل از انجام دادنش اعلام نخواهم كرد و با شما در باره آن، مشورت هم نمى كنم تا قضا تباه نشود و كسى تلاش نكند كه حكم را به نفع خودش تغيير دهد. به علاوه، قضا (حكم)، رايزنى نمى خواهد» (بحار الأنوار: ج33 ص470)
- ↑ أثلَةُ كلِّ شيءٍ: أصله. وأثَلَ: تأصَّل. وأثَّلَ اللّهُ ملكَهُ: عظَّمَهُ. وتأثَّل هُوَ: عَظُم (لسان العرب: ج11 ص9 «أثل»).
- ↑ ائتَمَر: أي شاور نفسه وارتأى قبل مواقعة الأمر، وقيل: المؤتَمِر: الذي يهمّ بأمرٍ يفعله (النهاية: ج1 ص66 «أمر»).
- ↑ أطريت فلانا: مدحته بأحسن ما فيه، وقيل: بالغت في مدحه وجاوزت الحدّ (المصباح المنير: ص372 «طرو»).
- ↑ عالَ الشيءُ فلانا: غَلَبَه وثقُل عليه وأهمّه (القاموس المحيط: ج4 ص22 «عال»).
- ↑ قال العلّامة المجلسي رحمه الله: أي كنت تعاشر من يعصيك ويكفر نعمتك معاشرة الإخوان شفقة منك عليهم، أو المراد الشفقة على الكفّار والعصاة والاهتمام في هدايتهم. ويحتمل أن يكون المراد المنافقين الذين كانوا في عسكره، وكان يلزمه رعايتهم بظاهر الشَّرع (مرآة العقول: ج26 ص531).
- ↑ الثمال ـ بالكسر ـ: الملجأ والغياث وقيل: هو المطعم في الشدّة (النهاية: ج1 ص222 «ثمل»).
- ↑ قال العلّامة المجلسي رحمه الله: أي صار مداراتك وتأنّيك وعدم مبادرتك في الحكم علينا بما نستحقّه، سببا لوسعة الحقّ علينا وعدم تضيّق الاُمور بنا (مرآة العقول: ج26 ص532).
- ↑ ناوَأهُم: أي ناهَضَهم وعاداهُم (النهاية: ج5 ص123 «نوأ»).
- ↑ الرقيق: المملوك (النهاية: ج2 ص251 «رقَق»).
- ↑ الكافي: ج8 ص352 ح550 عن جابر، نهج البلاغة: الخطبة 216 نحوه و ليس فيه من وسطه «فأجابه الرجل الذي أجابه من قبل» إلى آخره، بحار الأنوار: ج77 ص353 ح32.
- ↑ برخى گفته اند كه اين مرد، خضر عليه السلام بوده است.
- ↑ علّامه مجلسى رحمه الله مى گويد: «يعنى با كسانى كه از تو نافرمانى مى كردند و محبّت هاى تو را ناديده مى گرفتند و نعمت وجودت را ناسپاسى مى كردند، از سر مهر و دلسوزى، برادرانه رفتار مى كردى، يا: با كافران و متمرّدان نيز مشفق بودى و مى كوشيدى آنان را به مسير درست باز گردانى. احتمال هم دارد كه مراد از نافرمانان كافر، منافقانى باشند كه در سپاه ايشان بودند و لازم بود كه بر حسب ظاهر شرع، با آنان مدارا كند» (مرآة العقول: ج26 ص531).
- ↑ اشاره است به آيه 17 از سوره هود كه مى فرمايد: «...وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ». ر. ك: دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام: ج7 ص499 (بخش نهم): ديدگاه هايى در باره شخصيت امام على عليه السلام / فصل يكم: على از زبان قرآن / شاهدى از پيامبر).
- ↑ علّامه مجلسى رحمه الله مى گويد: يعنى مدارا و تأنّىِ تو و شتاب نكردنت در حكم كردن بر ما به چيزى كه سزاوار و شايسته آنيم، سبب شده است كه حق، براى ما تحمّل پذير شود و عرصه زندگى، بر ما تنگ نيايد (مرآة العقول: ج26 ص532).
- ↑ يعنى: در هنگام گريستن براى از دست دادن اين دولت كريمه و حكومت عادلانه، سخنى بر زبان نخواهيم آورد كه خداوند را ناخشنود سازد و گناهكار شويم، يا: مى گرييم و با اين گريه خويش، گناهى مرتكب نشده ايم؛ بلكه گريه مان حق و به جاست».
- ↑ في المصدر: «عليهم»، والتصويب من بحار الأنوار.
- ↑ الكافي: ج1 ص405 ح1، بحار الأنوار: ج27 ص244 ح4 وراجع: الخصال: ص362 ح52 والغيبة للنعماني: ص237 ح26 و المناقب لابن شهر آشوب: ج2 ص103 و كنز العمّال: ج5 ص780 ح14368.
- ↑ تحف العقول: ص446، بحار الأنوار: ج78 ص340 ح39.
- ↑ الإرشاد: ج2 ص262، روضة الواعظين: ص249، إعلام الورى: ج2 ص74، بحار الأنوار: ج49 ص146 ح23؛ مقاتل الطالبيّين: ص455.
- ↑ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص236 ح9 عن محمّد بن سنان، بحار الأنوار: ج46 ص177 ح32.
- ↑ يعنى: همان گونه كه ما بر مردم حقّى داريم، مردم نيز همانند آن، بر ما حق دارند، و همان طور كه مردم در برابر ما وظيفه دارند، ما نيز در قبال آنان وظيفه اى داريم.
- ↑ النساء: 59.
- ↑ الأمالي للمفيد: ص14 ح2 عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج23 ص298 ح43.
- ↑ تاريخ دمشق: ج16 ص323 ح3940 عن تميم الدّاري، كنز العمّال: ج5 ص860 ح14567.
- ↑ مَرَقَ السهمُ من الرَّميَّةِ: أي خرج منه. ومرق من الدين: إذا خرج منه (المصباح المنير: ص569 «مرق»).
- ↑ دعائم الإسلام: ج1 ص26.
- ↑ تاريخ بغداد: ج8 ص435 الرقم 4541، تاريخ دمشق: ج18 ص194 ح4230 كلاهما عن معاذ بن جبل، كنز العمّال: ج10 ص594 ح30291؛ تحف العقول: ص26، نزهة الناظر: ص48 ح92، بحار الأنوار: ج77 ص127 ح33.
- ↑ موارد الظمآن: ص371 ح1543، مسند ابن حنبل: ج3 ص282 ح8726 وفيه «أن تنصحوا» بدل «وتطيعوا» وكلاهما عن أبي هريرة، اُسد الغابة: ج6 ص330 الرقم 6361 عن ابن جعدبة نحوه، كنز العمّال: ج1 ص100 ح449 نقلاً عن حلية الأولياء عن أبي هريرة و ص205 ح1024.
- ↑ المحاسن: ج1 ص251 ح474، تفسير العيّاشي: ج2 ص48 ح19 نحوه و كلاهما عن بشير الدهّان، بحار الأنوار: ج23 ص76 ح1.
- ↑ مقصود، خواصّ اصحاب اويند كه از او حرف شنوى و اطاعت داشتند، يا خوارج، مقصودند كه از طاعت او سر باز زدند.
- ↑ غرر الحكم: ج5 ص352 ح8705، عيون الحكم والمواعظ: ص439 ح7630.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص309 ح6170.
- ↑ نَسَختُ الكتاب: نقلتُه، وكلّ شيء خلف شيئا فقد انتسخه (المصباح المنير: ص602 «نسخ»).
- ↑ الإرشاد: ج1 ص232، الاحتجاج: ج1 ص624 ح144، بحار الأنوار: ج2 ص285 ح2 وراجع: نهج البلاغة: الحكمة 156 وخصائص الأئمّة: ص107 و شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج18 ص383.
- ↑ مقصود، سوارشدگان بر كشتى نوح عليه السلام اند.
- ↑ الإرشاد: ج1 ص260، الاحتجاج: ج1 ص404 ح88، بحار الأنوار: ج32 ص387 ح360.
- ↑ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج7 ص36 عن أبي جعفر الإسكافي؛ بحار الأنوار: ج32 ص17 ح7.
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 50، وقعة صفّين: ص107 نحوه، بحار الأنوار: ج33 ص469 ح682.
- ↑ غرر الحكم: ج4 ص139 ح5606، عيون الحكم والمواعظ: ص285 ح5149.
- ↑ الكافي: ج1 ص20 ح12، تحف العقول: ص390 كلاهما عن هشام بن الحكم عن الإمام الكاظم عليه السلام، بحار الأنوار: ج78 ص304 ح1.
- ↑ الذَّريعة: الوسيلة (الصحاح: ج3 ص1211 «ذرع»).
- ↑ الصحيفة السجّاديّة: ص191 الدعاء 47، الإقبال: ج2 ص92.
- ↑ النساء: 80.
- ↑ الكافي: ج2 ص19 ح5 و ج1 ص185 ح1، الأمالي للمفيد: ص68 ح4، المحاسن: ج1 ص447 ح1034، تفسير العيّاشي: ج1 ص259 ح202 كلّها عن زرارة و فيه «الأنبياء» بدل «الأشياء»، بحار الأنوار: ج23 ص294 ح33.
- ↑ احتمال دارد كه ضمير «معرفته» در متن عربى حديث به «خدا» باز گردد. در اين صورت، معناى عبارت چنين است:... پس از شناخت خدا، فرمان بردارى از امام است.
- ↑ النساء: 83.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص260 ح205 عن عبد اللّه بن عجلان، دعائم الإسلام: ج1 ص24، بحار الأنوار: ج23 ص295 ح35.
- ↑ الرّدى: الهلاك (النهاية: ج2 ص216 «ردا»).
- ↑ الكافي: ج1 ص182 ح6 و ج2 ص47 ح3 كلاهما عن عبد الرحمن بن أبي ليلى، بحار الأنوار: ج69 ص10 ح12.
- ↑ النساء: 54.
- ↑ الكافي: ج1 ص206 ح3 و ص186 ح4 عن الإمام الباقر عليه السلام، تحف العقول: ص427 عن الإمام الرضا عليه السلام نحوه، تفسير القمّي: ج1 ص140 عن حنّان، مختصر بصائر الدرجات: ص61 عن أبي بصير عن الإمام الباقر عليه السلام وفيهما «الطاعة المفروضة» بدل «الطاعة»، بحار الأنوار: ج23 ص285 ح1.
- ↑ الإسراء: 71.
- ↑ الكافي: ج1 ص189 ح17، تفسير العيّاشي: ج2 ص304 ح122 نحوه، بحار الأنوار: ج8 ص13 ح14.
- ↑ دعائم الإسلام: ج2 ص527 ح1876، مستدرك الوسائل: ج17 ص240 ح21228.
- ↑ الشِّعارُ: الثوب الذي يلي الجسد لأنّه يلي شعره. أي الخاصّة والبطانة (النهاية: ج2 ص480 «شعر»).
- ↑ كَلِبَ: أي اشتدّ (النهاية: ج4 ص195 «كلب»).
- ↑ حَرِبَ: أي غَضِبَ (النهاية: ج1 ص358 «حرب»).
- ↑ الفَنك: التعَدّي، واللَّجاج، والغَلَبَة، والكذب (القاموس المحيط: ج3 ص316 «فنك»).
- ↑ شَغَرَ البَلَدُ: إذا خلا عن حافظٍ يمنعه (المصباح المنير: ص316 «شغر»).
- ↑ الغِرَّةُ: الغفلة (النهاية: ج3 ص354 «غرر»).
- ↑ نهج البلاغة: الكتاب 41، رجال الكشّي: ج1 ص279 ح110 عن الشعبي نحوه، بحار الأنوار: ج33 ص499 ح705.
- ↑ الإدالة: الغلبة. يقال: اُديل لنا على أعدائنا: أي نُصِرنا عليهم، وكانت الدَّولةُ لنا (النهاية: ج2 ص141 «دول»).
- ↑ القَعب: قَدَح من خشب مقعَّر (الصحاح: ج1 ص204 «قعب»).
- ↑ العِلاقَة: المِعلاقُ الذي يُعَلَّقُ به الإناء (لسان العرب: ج10 ص265 «علق»).
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة 25، الغارات: ج2 ص636 عن الحارث بن سليمان؛ الثقات لابن حبّان: ج2 ص301، تاريخ دمشق: ج1 ص320 عن زهير بن الأقمر و كلّها نحوه، كنز العمّال: ج13 ص197 ح36489.
- ↑ الأحزاب: 72.
- ↑ معاني الأخبار: ص110 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص306 ح66 عن الحسين بن خالد عن الإمام الرضا عليه السلام، تفسير القمّي: ج2 ص198 و فيه «الأمانة هي الإمامة» بدل «الأمانة: الولاية»، بحار الأنوار: ج23 ص279 ح20.
- ↑ الكافي: ج1 ص404 ح3 عن بريد بن معاوية عن الإمام الباقر عليه السلام، تهذيب الأحكام: ج4 ص97 ح274 عن بريد بن معاوية عن الإمام الصادق عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج27 ص72 ح7.
- ↑ صحيح مسلم: ج1 ص74 ح95، سنن الترمذي: ج4 ص324 ح1926 و ليس فيه «لرسوله»، سنن النسائي: ج7 ص157، مسند ابن حنبل: ج3 ص155 ح7959 و ليس فيه «لرسوله» و«عامّتهم» وكلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج3 ص412 ح7197؛ الأمالي للطوسي: ص84 ح125، بحار الأنوار: ج27 ص67 ح2.
- ↑ ما بين المعقوفين سقط من المصدر، وأثبتناه من كنز العمّال.
- ↑ تاريخ دمشق: ج16 ص323 ح3940 عن تميم الدّاري، كنز العمّال: ج5 ص860 ح14567.
- ↑ المعجم الكبير: ج9 ص29 ح8307، أُسد الغابة: ج4 ص174 الرقم 3847 كلاهما عن عمر بن مالك الأنصاري، كنز العمّال: ج1 ص205 ح1023.
- ↑ غَلَّ: كلّ من خان في شيء خفية فقد غَلَّ (النهاية: ج3 ص380 «غلل»).
- ↑ الكافي: ج1 ص403 ح1، الخصال: ص149 ح182 كلاهما عن عبد اللّه بن أبي يعفور عن الإمام الصادق عليه السلام، الأمالي للمفيد: ص187 ح13 عن أبي خالد القمّاط عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج27 ص67 ح3؛ سنن الترمذي: ج5 ص34 ح2658 عن عبد اللّه بن مسعود عن أبيه، مسند ابن حنبل: ج4 ص448 ح13349 عن أنس نحوه، كنز العمّال: ج10 ص220 ح29164.
- ↑ سنن الدارمي: ج1 ص80 ح233 و ح231، السنّة لابن أبي عاصم: ص502 ح1085 كلاهما عن جبير بن مطعم و ص504 ح1086، المعجم الأوسط: ج5 ص234 ح5179 كلاهما عن ابن مسعود وكلّها نحوه؛ الجعفريّات: ص223 عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، كتاب سليم بن قيس: ج2 ص654 عن طلحة.
- ↑ البقرة: 245.
- ↑ الكافي: ج1 ص537 ح2، تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص658 ح6، بحار الأنوار: ج24 ص279 ح7.
- ↑ ثواب الأعمال: ص124 ح1، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص72 ح1763، تفسير العيّاشي: ج1 ص131 ح435 عن أبي الحسن عليه السلام وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج96 ص215 ح3.
- ↑ الحديد: 11.
- ↑ الكافي: ج8 ص302 ح461 عن يونس، بحار الأنوار: ج24 ص278 ح2.
- ↑ تهذيب الأحكام: ج6 ص104 ح181 عن عليّ بن عثمان الرازي، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص73 ح1765 عن الإمام الصادق عليه السلام وفيه «شيعتنا» بدل «إخوانه»، المقنعة: ص491، كامل الزيارات: ص528 ح806 عن عمرو بن عثمان الرازي و ح807 عن عمرو بن عثمان عن الإمام الرضا عليه السلام وفيهما «صالحي موالينا» بدل «صالح إخوانه»، بحار الأنوار: ج102 ص295 ح1.
- ↑ النور: 36.
- ↑ المُقسِطُ: العادل (النهاية: ج4 ص60 «قسط»).
- ↑ تاريخ اليعقوبي: ج2 ص96، تهذيب الأحكام: ج18 ص217 ح3480؛ تفسير القرطبي: ج1 ص26 كلاهما عن ابن عمر وفيهما «طاعة» بدل «إجلال»، كنز العمّال: ج9 ص157 ح25506 و 25507.
- ↑ كفاية الأثر: ص199 عن محمود بن لبيد عن فاطمة عليهاالسلام و ص248 عن جابر بن يزيد الجعفي عن الإمام الباقر عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج39 ص353 ح224.
- ↑ إحقاق الحقّ: ج12 ص117 نقلاً عن «السَّعادة والإسعاد» عن محمّد بن أبي ذرّ العامري.
- ↑ الكافي: ج2 ص658 ح4 عن أبي الخطّاب، مشكاة الأنوار: ص310 ح971 وراجع: النوادر للراوندي: ص98 ح51 و بحار الأنوار: ج92 ص184 ح11 والسنن الكبرى: ج8 ص283 ح16658 و كنز العمّال: ج9 ص157 ح25505.
- ↑ الخَوْنُ: أن يؤتَمن الإنسان فلا ينصح (تاج العروس: ج18 ص183 «خون»).
- ↑ تَصدَّعَ: أي تقطّع وتفرّق (النهاية: ج3 ص16 «صدع»).
- ↑ الكافي: ج1 ص405 ح3 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج27 ص245 ح5.
- ↑ يعنى: آنها را با صفات و نشانه ها و دلايلشان بشناسيد و ميان حكمرانان حق و حاكمان جور و باطل، تمييز دهيد. بعضى «لا تجهلوا» را در متن عربى حديث، از باب «تفعيل» گرفته و «لا تُجَهِّلوا» خوانده اند؛ يعنى: امامانتان را جاهل و ناآگاه نشماريد.
- ↑ دعائم الإسلام: ج1 ص368.
- ↑ الخرائج والجرائح: ج2 ص596 ح8 عن الحلبي، بحار الأنوار: ج46 ص244 ح32.
- ↑ تفسير العيّاشي: ج1 ص260 ح206 عن عبد اللّه بن جندب، بحار الأنوار: ج23 ص296 ح36.
- ↑ بحار الأنوار: ج2 ص212 ح112 نقلاً عن خط الشيخ محمّد عليّ الجباعي.