أ ه ل / أهل البیت 1

از دانشنامه قرآن و حدیث


اهل البيت عليهم السلام (نسخه آزمایشی از ابتدا تا تا پایان فصل پنجم)

درآمد

اهل بيت، در لغت

واژه «اهل بيت»، تركيبى اضافى و مركّب از «اهل» و «بيت» است. واژه «أهل» در كاربردى مانند «أهل الرجل» به خاندان شخص و ويژگان او و در «أهل البيت» بر ساكنان خانه و در «أهل الأمر» بر زمامداران و در «أهل المذهب» بر پيروان آن آيين، اطلاق مى گردد. [۱]

همچنين گاهى واژه «أهل» در اضافه به برخى معانى، به معناى شخص يا اشخاص شايسته و سزامند و يا مأنوس به چيزى و يا خبير و ماهر در كارى، به كار گرفته مى شود.

راغب در تبيين معناى «اهل» مى گويد:

أهل الرّجل: من يجمعه و إيّاهم نسب أو دين، أو ما يجرى مجراهما من صناعةٍ و بيت و بلد و أهل الرجل فى الأصل: مَن يجمعه و إيّاهم مسكن واحد ثمّ تجوّز به فقيل أهل الرجل لمَن يجمعه و إيّاهم نسب. [۲]

اهل مرد، به كسانى گفته مى شود كه نسب يا دين و يا چيزى هم پاى آنها همانند صنعتى يا خانه اى يا سرزمينى، آنها را با آن مرد، يك جا جمع كرده است. اهل مرد، در اصل در باره افرادى به كار مى رود كه محلّ سكونت آنها را با آن مرد، يك جا گِرد آورد، و بعدا به صورت مجاز در باره كسانى به كار رفته كه نَسَب، آنها را دور هم جمع كرده است.

جامع و مشترك ميان همه اين معانى، نزديكى و پيوند افراد يا اشيا با آن كسى است كه اهل او خوانده مى شوند. از اين رو، هر چه نزديكى مورد اشاره، بيشتر و پيوند قوى تر باشد، صدق عنوان «اهل» بر آنان كامل تر خواهد بود.

كلمه «بيت» نيز چنانچه به افراد حقيقى اضافه شود، به معناى خانه مسكونى يا طايفه و عشيره آنهاست؛ اما اگر به شخصيت حقوقى انسان و يا معانى ديگرى اضافه گردد (مانند: «بيتِ رياست»، «بيت قضاوت»، «بيت مرجعيت»، «بيت علم» و «بيت نبوّت»)، به معناى خاندانى است كه با آن معنا پيوند و نزديكى دارند. [۳]

اهل بيت، در قرآن و حديث

در قرآن كريم نيز هماهنگ با لغت، واژه «اهل» به كسانى اطلاق شده كه نوعى پيوند و وابستگى، آنها را گرد آورده، مانند: «أهل القرى»، [۴] «أهل المدينة»، [۵] «أهل الإنجيل» [۶] و «أهل التقوى». [۷] تركيب «اهل بيت» سه بار در قرآن به كار رفته است:

1. در داستان موسى عليه السلام، آن گاه كه نوزاد بود و خواهرش به فرعونيان گفت:

«هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ نَاصِحُونَ. [۸]

آيا شما را به خانواده اى راه نمايى كنم كه سرپرستى او را به عهده گيرند و خيرخواه اين كودك باشند؟».

2. در داستان ابراهيم عليه السلام، آن گاه كه همسرش از بشارت فرشتگان، شگفت زده شد و فرشتگان به او گفتند:

«رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ. [۹]

رحمت خداوند و بركت هاى او بر شما خانواده!».

3. در سوره احزاب در ادامه توصيه هايى به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله با ضميرهاى جمع مؤنّث، يكباره پيامبر صلى الله عليه و آله را مخاطب قرار مى دهد و با ضمير جمع مذكّر مى فرمايد:

«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا. [۱۰]

خداوند، خواسته است كه پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاك گرداند».

بى ترديد، مقصود از «اهل بيت» در اين جا كسانى اند كه آيه تطهير در شأن آنهاست. اكنون اصلى ترين مسئله اين است كه ببينيم اينان چه كسانى هستند.

قرائنى در تفسير «اهل بيت»

با تأمّل در مدلول سياق آيه تطهير و مضمون آن، و نيز اقداماتى كه پيامبر خدا در تفسير آن و معرّفى اهل بيت خود انجام داده و قرائن ديگرى كه به آن اشاره مى شود، ترديدى باقى نمى ماند كه مقصود از «اهل بيت» در آيه ياد شده، اهل بيتِ شخصيت حقيقى پيامبر صلى الله عليه و آله نيستند؛ بلكه اهل بيتِ شخصيت حقوقى و عنوانى پيامبر صلى الله عليه و آله اند؛ يعنى شمار خاصّى از خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه هدايت و رهبرى امّت پس از ايشان به آنها سپرده شده است.

به عبارت ديگر، مقصود، اهل بيتِ نبوّت و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله اند؛ همان كسانى كه خداى متعال، بار مسئوليت تبليغ رسالت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را پس از وى، به صورت خاص، بر عهده آنان نهاده است؛ و اينك برخى قرائن اين تفسير:

يك. سياق آيه تطهير

مقتضاى تأمّل در سياق آيه تطهير، اين است كه مقصود از «اهل بيت» در اين آيه، مطلق خاندان پيامبر نيستند؛ زيرا ضميرهايى كه در آيات قبل و بعد آمده، همه به صورت ضمير «جمع مؤنّث» اند، در حالى كه ضماير اين آيه، همه به صورت «جمع مذكّر» اند و اين نشان مى دهد كه مقصود از آن، شمار خاصّى از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله اند و نه همه آنان ـ كه شامل همسران ايشان هم بشود ـ. [۱۱]

دو. مضمون آيه تطهير

آيه تطهير با كلمه «إنّما» ـ كه مفهوم «حصر» را مى رساند ـ آغاز شده و بر اين مطلب، دلالت دارد كه موهبت «طهارت كامل از پليدى هاى ظاهرى و باطنى»، ويژه اهل بيت است.

جمله «يريد اللّه... » نيز اشاره به اين دارد كه خداوند متعال تكوينا اراده نموده كه كسى از خاندان رسالت، از هر گونه آلودگى پاك باشند؛ زيرا اراده تشريعى پروردگار بر لزوم طهارت از پليدى ها، ويژه اهل بيت عليهم السلام نيست؛ زيرا خداوند منّان از همه انسان ها خواسته كه خود را از انواع آلودگى ها پاك نگه دارند.

بر اين اساس و با عنايت به اين كه اراده تكوينى خداوند متعال، تخلّف ناپذير است، فضيلت بى بديلِ «طهارت كامل» ياد شده در آيه تطهير، شامل نزديكان كافر و مشرك پيامبر صلى الله عليه و آله نيست؛ بلكه اختصاص به پاكان از خاندان رسالت دارد. بنا بر اين، مقتضاىِ مضمون آيه تطهير، اين است كه مقصود از «اهل بيت»، تنها شمارى از خاندان رسالت است كه از طهارت مطلق برخوردارند.

سه. تفسير عملى پيامبر صلى الله عليه و آله

افزون بر دلالت سياق و مضمون آيه تطهير بر اين كه «اهل بيت» در آيه، گروه ويژه اى از خاندان رسالت اند، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى معرّفى اهل بيت خود، اقداماتى انجام داده كه با در نظر گرفتن آنها جايى براى شك و ترديد براى محقّق منصف، باقى نمى ماند.

به سخن ديگر، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در معرّفى «اهل بيت» قرآنى خود، بر امّت، حجّت را تمام كرده است. اساسى ترين اقدامات ايشان در اين زمينه عبارت اند از:

3 / 1. هنگام نزول آيه تطهير

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام نزول آيه تطهير، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام را در كنار خود و در زير كساى (عباى) يمانى جمع كرد و فرمود: «هؤُلاءِ أهْلُ بَيتى؛ اينان اهل بيت من اند» [۱۲] و مانع از ورود همسر خود در آن جمع شد.

3 / 2. سلام كردن بر اهل بيت عليهم السلام

پس از نزول آيه تطهير، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى هر چه روشن تر شدن مصاديق از «اهل بيت» در اين آيه و «أهلك» در آيه: «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ»، همه روزه، هنگام نماز صبح بر در خانه على و فاطمه عليهماالسلام مى آمد و با عنوان «اهل بيت» به آنان سلام مى كرد و آنان را به نماز دعوت مى نمود. [۱۳]

3 / 3. همراه بردن اهل بيت عليهم السلام در مباهله

پس از نزول آيه مباهله و مأموريت يافتن پيامبر صلى الله عليه و آله براى مباهله با مسيحيان نجران، پيامبر صلى الله عليه و آله، على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را به عنوان مصاديق «جان»، «زنان» و «فرزندان» خود، به ميدان مباهله برد و با اين كار، بار ديگر نشان داد كه «اهل بيت» كيان اند. [۱۴] پيامبر صلى الله عليه و آله در اين ماجرا نيز مانع پيوستن همسرش (عايشه) به جمع اهل بيت گرديد.

3 / 4. همتاى قرآن قرار دادن اهل بيت عليهم السلام

يكى از برجسته ترين اقدامات پيامبر صلى الله عليه و آله براى معرّفى اهل بيت، اين بود كه در حديث متواتر «ثقلين»، آنها را همتا و هم تراز قرآن قرار داد و بدين سان، مصونيت آنان را از خطا در مرجعيتِ علمى، دينى و سياسى تضمين نمود. [۱۵]

3 / 5. بيان ضرورت شناخت جايگاه اهل بيت عليهم السلام

اقدام ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله، بيانِ ارزش شناخت جايگاه اهل بيت، تأكيد بر اهمّيت و ضرورت شناخت آنان، و تشبيه «اهل بيت» به: كشتى نوح، باب حطّه بنى اسرائيل، ستارگان آسمان، جايگاه كعبه در زمين، و جايگاه چشم در بدن است، بدين معنا كه همراهى و پيروى از اهل بيت، سرمايه سعادت و رستگارى و جدايى از آنان، موجب گم راهى و رجعت به جاهليت خواهد بود.

3 / 6. بيان جايگاه علمى و دينى اهل بيت عليهم السلام

ديگر اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله، بيانِ جايگاه علمى اهل بيت بود، از جمله اين كه: آنان

خزانه داران علم الهى، وارث دانش پيامبران، راسخان در علم، اهل ذكر و آگاه ترينِ مردم اند و سخن آنان، همان سخن پيامبر خداست. [۱۶]

پيامبر صلى الله عليه و آله علاوه بر بيان جايگاه علمى اهل بيت، به مرجعيت دينى آنان نيز اشاره نموده است، از جمله اين كه آنان پاسداران دين، معدن رسالت، اركان حق، و مفسّر دين اند و دين با آنان آغاز و با آنان پايان مى پذيرد. [۱۷]

3 / 7. بيان وجوب دوستى اهل بيت عليهم السلام

اقدام ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله، بيان وجوب دوستى اهل بيت و آثار و بركات آن است، مانند

اين كه دوستى آنان، اساس اسلام، و به معناى دوستى خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله، شرط پذيرفته شدن توحيد، نشانه ايمان و بهترين عبادت است و نخستين چيزى است كه در قيامت محاسبه مى شود و خير دنيا و آخرت را براى مسلمان به ارمغان مى آورد.

3 / 8. هشدار از خطر دشمنى با اهل بيت عليهم السلام

اقدام ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله، سخنانى است كه ايشان در باره خطر دشمنى با اهل بيت و آثار

زيانبار آن بيان نموده است، از جمله اين كه: دشمنى آنان موجب خشم الهى و قرار گرفتن در صف منافقان و كفّار خواهد شد و پايانى جز آتش دوزخ ندارد. [۱۸]

3 / 9. بيان تعداد «اهل بيت» و نام هاى آنان

احاديثى كه به شمار اوصيا و جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله تصريح دارند، در كنار احاديثى

كه نام اهل بيت در آنها آمده است، [۱۹] از روشن ترين اقدامات پيامبر صلى الله عليه و آله در معرّفى

اهل بيت به شمار مى روند.

3 / 10. تعيين حقوق اهل بيت عليهم السلام

اقدام ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله، حقوقى است كه ايشان براى جايگاه سياسى ـ اجتماعى اهل بيت، بيان نموده است، مانند: حقّ مودّت (دوستى)، حقّ ولايت (پيشوايى)، حقّ اطاعت، حقّ خمس و حقّ صلوات. [۲۰]

3 / 11. تأكيد بر جايگاه سياسى ـ الهى اهل بيت عليهم السلام

همه اقدامات پيامبر صلى الله عليه و آله در جهت معرّفى «اهل بيت»، مقدّمه بيان جايگاه سياسى ـ

الهى آنان و توضيح اين حقيقت بود كه چرا خداوند، آنان را به عنوان اوصيا و جانشينان وى و زمامداران سياسى جامعه معرّفى نموده و چرا پيامبر صلى الله عليه و آله آشتى با آنان را آشتى با خود و جنگ با آنان را جنگ با خود مى داند. [۲۱]

بارى، بررسى سيره نبوى نشان مى دهد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از هر راه ممكن براى معرّفى اهل بيت ـ كه در واقع، آينده سازان جهان اسلام پس از وى بودند ـ بهره گرفت و از هيچ تلاشى فروگذار نكرد، و حجّت را بر امّت تمام كرد؛ ولى افسوس كه با همه تلاش ها و سفارش هاى پيامبر صلى الله عليه و آله، تاريخ صدر اسلام نشان مى دهد كه اگر ايشان توصيه مى كرد به خاندان او ظلم و ستم كنند، بيش از آنچه كردند، ممكن نبود انجام دهند! [۲۲] جالب توجّه، اين كه: پيامبر صلى الله عليه و آله، خود، آينده را مى ديد كه پس از او امّتش با «اهل بيت» چه مى كنند. از اين رو، بخش عمده اى از احاديث نبوى، در نهى از ظلم و جور بر اهل بيت است. [۲۳]

3 / 12. پيشگويى در باره دولت اهل بيت عليهم السلام

در احاديث متواترى كه شيعه و اهل سنّت، آنها را نقل كرده اند، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله

پيشگويى كرده كه قائم اهل بيتِ ايشان (امام مهدى عليه السلام)، حكومت جهانى اسلام را تشكيل خواهد داد و جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد. [۲۴] از اين پيشگويى ها مى توان به عنوان آخرين اقدام پيامبر براى معرفى اهل بيت، ياد كرد.

چهار. گزارش شمارى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله

در كنار اقدامات روشن گرايانه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى بيان معنا و مصداق «اهل بيت» در

آيه تطهير، گزارش شمارى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله مانند: امّ سلمه و عايشه از چگونگى نزول اين آيه نيز گواه آن است كه مراد از «اهل بيت»، همه نزديكان پيامبر صلى الله عليه و آله نيستند؛ بلكه مقصود، اصحاب كسايند. ويژگى اين گزارش ها، در اين است كه امّ سلمه و در گزارشى، عايشه روايت كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ پرسش آنان كه: «آيا من از اهل بيت نيستم؟»، با صراحت اعلام مى فرمايد كه اهل بيت او، اصحاب كسايند و آن دو تنها همسران پيامبرند.

پنج. گزارش بسيارى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله

گزارش بسيارى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله مانند: ابو سعيد خُدرى، اَنَس بن مالك، براء بن عازب، ثوبان، جابر بن عبد اللّه انصارى، سعد بن ابى وقّاص و... ، از چگونگى نزول آيه تطهير نيز دليل ديگرى براى اثبات معنا و مفهوم واقعى «اهل بيت» است. [۲۵]

شش. گزارش اهل بيت عليهم السلام

اهل بيت عليهم السلام خود نيز نزول آيه تطهير را همان گونه گزارش كرده اند كه شمارى از همسران و بسيارى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله روايت نموده اند.

افزون بر اين، آنان در مناسبت هاى مختلف، جايگاه قرآنى خود را به عنوان «اهل بيت» بيان و در مواردى به آن احتجاج نموده اند. [۲۶]

هفت. آراستگى اهل بيت عليهم السلام به ويژگى هاى انسان كامل

مى توان گفت: اتّصافِ جمع خاصّى از خاندان رسالت به ويژگى هاى كامل ترين انسان ها، بهترين و محكم ترين سند براى تبيين معنا و مفهوم «اهل بيت» است.

به سخن واضح تر، در احاديث فراوانى، ويژگى هايى از نظر علمى، اخلاقى و عملى براى اهل بيت ذكر شده كه اگر كسى واجد آن ويژگى ها باشد، سرآمد همه انسان ها و امام و اسوه آنها خواهد بود، اين ويژگى ها پس از پيامبر صلى الله عليه و آله، تنها در افراد معدودى از خاندان رسالت وجود داشت. بنا بر اين كسى جز آنها نمى تواند مصداق آيه تطهير و معناى «اهل بيت» باشد.

آراى ديگر، در تفسير «اهل بيت»

گفتنى است كه همه مفسّران شيعه و بسيارى از مفسّران اهل سنّت بر اين باورند كه آيه تطهير در باره اصحاب كسا يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است و منظور از «اهل بيت» آنان اند. [۲۷]

البتّه در ميان اهل سنّت، آراى ديگرى نيز در تفسير «اهل بيت» در آيه تطهير، وجود دارد، كه عبارت اند از:

1. مقصود، همسران پيامبر صلى الله عليه و آله اند.

2. مقصود، همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام اند.

3. مقصود، همه خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله اعم از همسران، فرزندان، نزديكان و حتّى خدمتكاران منزل ايشان اند.

4. مقصود، همه كسانى اند كه صدقه بر آنها حرام است. [۲۸]

با تأمّل در آنچه در تبيين معناى «اهل بيت» بيان شد، مشخّص مى گردد كه هيچ يك از اين آرا قابل قبول نيستند. تنها پرسشى كه در باره آيه تطهير به ذهن مى آيد، اين است كه: چرا در ميان بيان وظايف همسران پيامبر صلى الله عليه و آله، مطلبى آمده كه شامل همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نمى شود؟

به اين پرسش، پاسخ هايى داده شده، از جمله اين كه: اين، تنها مورد نيست كه در قرآن، آياتى در كنار هم قرار دارند كه مسائل مختلفى را بيان مى كنند و قرآن، آكنده از اين گونه موارد است. همچنين در كلام فصحاى عرب و اشعار آنان نيز نمونه هاى فراوانى از اين دست ديده مى شود.

علّامه طباطبايى نيز در پاسخ به اين پرسش فرموده: هفتاد روايت در شأن نزول آيه تطهير نقل شده كه در ميان آنها حتّى يك روايت وجود ندارد كه بگويد: آيه تطهير دنبال آيات مربوط به همسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نازل شده است، و از مفسّران هم، حتّى يك نفر، اين سخن را نگفته است. كسانى هم كه گفته اند آيه مورد بحث، مخصوص همسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است ـ چنان كه به عكرمه و عروه نسبت داده شده ـ، نگفته اند آيه تطهير همراه با آيات مربوط به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است.

بنا بر اين، بايد گفت: آيه تطهير از جهت نزول، جزو آيات مربوط به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و متّصل به آنها نيست، و قرار گرفتن آن در ميان آن آيات، يا به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و يا بعد از رحلت ايشان به هنگام گردآورى قرآن، ضمن آن آيات قرار گرفته است.

مؤيّد اين سخن، آن است كه اگر اين قسمت از آيه «وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ» ـ كه در حال حاضر، جزو آن است ـ حذف شود، آيه ياد شده با آيه بعدى كاملاً منسجم است و به نظر نمى رسد چيزى از آن حذف شده باشد.… [۲۹]

اكنون، متن آيات و احاديثى كه مى توانند در شناخت هر چه بيشتر مفهوم «اهل بيت» در آيه تطهير به ما كمك كنند، با نظامى نو و تحليل هاى مورد نياز، ارائه مى گردد.

الفصل الأوّل: معنى أهل البيت عليهم السّلام

فصل يكم: مصاديق «اهل بيت»

1 / 1: أزواج النّبي صلّي الله عليه و آله ومعنى أهل البيت عليهم السّلام

1 / 1: همسران پيامبر صلّي الله عليه و آله و مصداق «اهل بيت»

1 / 1 ـ 1: اُمُّ سَلَمَةَ

1 / 1 ـ 1: امّ سلمه [۳۰]

1. المستدرك على الصحيحين عن عطاء بن يسار عن اُمّ سلمة: في بَيتي نَزَلَت: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» [۳۱]. قالَت: فَأَرسَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى عَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام، فَقالَ: هؤُلاءِ أهلُ بَيتي. [۳۲]

1. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از عطاء بن يسار، از امّ سلمه ـ: آيه: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» در خانه من نازل شد. آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله، على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را حاضر كرد و فرمود: «اينان، اهل بيت من اند».

2. المستدرك على الصحيحين عن عطاء بن يسار عن اُمّ سلمة: في بَيتي نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». قالَت: فَأَرسَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى عَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ رِضوانُ اللّهِ عَلَيهِم أجمَعينَ، فَقالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي.

قالَت اُمُّ سَلَمَةَ: يا رَسولَ اللّهِ، ما أنَا مِن أهلِ البَيتِ؟ قالَ: إنَّكِ أهلي خَير [۳۳]، وهؤُلاءِ أهلُ بَيتي، اللّهُمَّ أهلي أحَقُّ. [۳۴]

2. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از عطاء بن يسار، از امّ سلمه ـ: آيه: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» در خانه من نازل شد. آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله، على و فاطمه و حسن و حسين ـ كه خداوند از همه آنان خشنود باد ـ را حاضر كرد و فرمود: «بار خدايا! اينان، اهل بيت من اند».

گفت[م]: اى پيامبر خدا! آيا من از اهل بيت نيستم؟

پيامبر فرمود: «تو همسر من هستى و [در ايمان و عملت] دُرستى، و اينان، اهل بيت من اند. بار خدايا! اهل بيت من، شايسته ترين [اين مقام] اند».

3. تاريخ دمشق عن أبي سعيد الخدريّ عن اُمّ سلمة: نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ في بَيتي: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، ألَستُ مِن أهلِ البَيتِ؟ قالَ: إنَّكِ إلى خَيرٍ، إنَّكِ مِن أزواجِ رَسولِ اللّهِ.

قالَت: وأهلُ البَيتِ: رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ. [۳۵]

3. تاريخ دمشق ـ به نقل از ابو سعيد خُدْرى، از اُمّ سَلَمه ـ: آيه: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد» در خانه من نازل شد. گفتم: اى پيامبر خدا! آيا من از اهل بيت نيستم؟

فرمود: «تو بر خيرى. تو از همسران پيامبر خدا هستى». اهل بيت عليهم السلام، پيامبر خداست و على و فاطمه و حسن و حسين.

4. تفسير الطبريّ عن أبي سعيد الخدريّ عن اُمّ سلمة: لمَّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا وفاطِمَةَ وحَسَنا وحُسَينا عليهم السلام، فَجَلَّلَ عَلَيهِم كِساءً خَيبَرِيّا، فَقالَ:

اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي، اللّهُمَّ أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا.

قالَت اُمُّ سَلَمَةَ: ألَستُ مِنهُم؟ قالَ: أنتِ إلى خَيرٍ. [۳۶]

4. تفسير الطبرى ـ به نقل از ابو سعيد خدرى، از امّ سلمه ـ: هنگامى كه آيه: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله، على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند و آنها را با عبايى خيبرى پوشاند و فرمود: «بار خدايا! اينان، اهل بيت من اند. خدايا! پليدى را از ايشان دور كن و كاملاً پاكشان گردان».

گفت[م]: آيا من از آنها نيستم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تو در راه درست هستى».

5. تفسير الطبريّ عن أبي سعيد الخدريّ عن اُمّ سلمة: أنَّ هذِهِ الآيَةَ نَزَلَت في بَيتِها: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». قالَت: وأنَا جالِسَةٌ عَلى بابِ البَيتِ، فَقُلتُ: أنَا يا رَسولَ اللّهِ ألَستُ مِن أهلِ البَيتِ؟ قالَ: إنَّكِ إلى خَيرٍ، أنتِ مِن أزواجِ النَّبِيِّ.

قالَت: وفِي البَيتِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ رَضِيَ اللّهُ عَنهُم. [۳۷]

5. تفسير الطبرى ـ به نقل از ابو سعيد خدرى، در باره امّ سلمه ـ: اين آيه: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» در خانه او نازل شد. امّ سلمه گفت: من بر درِ خانه نشسته بودم. گفتم: اى پيامبر خدا! آيا من از اهل بيت نيستم؟ فرمود: «تو بر مسير خيرى. تو از همسران پيامبر هستى».

امّ سلمه گفت: اين، در حالى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين ـ كه خداوند از آنان خشنود باد ـ در خانه بودند.

6. تفسير الطبريّ عن أبي هريرة عن اُمّ سلمة: جاءَت فاطِمَةُ عليهاالسلام إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِبُرمَةٍ [۳۸] لَها قَد صَنَعَت فيها عَصيدَةً تُحِلُّها [۳۹] عَلى طَبَقٍ، فَوَضَعَتهُ بَينَ يَدَيهِ، فَقالَ: أينَ ابنُ عَمِّكِ وابناكِ؟ فَقالَت: فِي البَيتِ، فَقالَ: ادعيهِم. فَجاءَت إلى عَلِيٍّ عليه السلام، فَقالَت: أجِبِ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله أنتَ وَابناكَ.

قالَت اُمُّ سَلَمَةَ: فَلَمّا رَآهُم مُقبِلينَ مَدَّ يَدَهُ إلى كِساءٍ كانَ عَلَى المَنامَةِ، فَمَدَّهُ وبَسَطَهُ وأجلَسَهُم عَلَيهِ، ثُمَّ أخَذَ بِأَطرافِ الكِساءِ الأَربَعَةِ بِشِمالِهِ، فَضَمَّهُ فَوقَ رُؤوسِهِم وأومَأَ بِيَدِهِ الُيمنى إلى رَبِّهِ، فَقالَ:

هؤُلاءِ أهلُ البَيتِ، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا. [۴۰]

6. تفسير الطبرى ـ به نقل از ابو هريره، از امّ سلمه ـ: فاطمه عليهاالسلام با ديگى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد كه در آن، كاچى درست كرده بود و آن را بر طبقى حمل مى كرد. فاطمه عليهاالسلام آن را در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله نهاد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «پسرعمو و دو پسرت كجايند؟».

فاطمه گفت: در خانه اند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آنها را صدا كن».

فاطمه نزد على آمد و گفت: تو و دو پسرت، [دعوت] پيامبر را اجابت كنيد.

پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه آنها را در حال آمدن ديد، دستش را دراز كرد تا عبايى را كه بر بستر داشت، بر گيرد. آن گاه عبا را پهن كرد و آنها را بر آن نشاند و سپس چهار طرف عبا را با دست چپ گرفت و آن را بر سر ايشان انداخت و با دست راست به درگاه پروردگارش اشاره كرد و فرمود: «اينان، اهل بيت اند. پس پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان».

7. تفسير الطبريّ عن حكيم بن سعد: ذَكَرنا عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام عِندَ اُمِّ سَلَمَةَ، قالَت: فيهِ نَزَلَت: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا».

قالَت اُمُّ سَلَمَةَ: جاءَ النَّبيُّ صلى الله عليه و آله إلى بَيتي، فَقالَ: لا تَأذَني لِأَحَدٍ. فَجاءَت فاطِمَةُ عليهاالسلام، فَلَم أستَطِع أن أحجُبَها عن أبيها، ثُمَّ جاءَ الحَسَنُ عليه السلام، فَلَم أستَطِع أن أمنَعَهُ أن يَدخُلَ عَلى جَدِّهِ واُمِّهِ، وجاءَ الحُسَينُ عليه السلام، فَلَم أستَطِع أن أحجُبَهُ.

فَاجتَمَعوا حَولَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله عَلى بِساطٍ، فَجَلَّلَهُم نَبِيُّ اللّهِ بِكِساءٍ كانَ عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ: «هؤُلاءِ أهلُ بَيتي، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا»، فَنَزَلَت هذِهِ الآيَةُ حينَ اجتَمَعوا عَلَى البِساطِ.

قالَت: فَقُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، وأنَا؟ قالَت: فَوَاللّهِ ما أنعَمَ، وقالَ: إنَّكِ إلى خَيرٍ. [۴۱]

7. تفسير الطبرى ـ به نقل از حكيم بن سعد ـ: نزد امّ سلمه از على بن ابى طالب نام برديم. امّ سلمه گفت: آيه: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» در باره او (على عليه السلام) نازل شده است.

امّ سلمه گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه من آمد و فرمود: «به هيچ كس اجازه ورود نده». پس فاطمه عليهاالسلام آمد و من نتوانستم مانع از رفتن او نزد پدرش شوم. به دنبال او حسن عليه السلام آمد و نتوانستم از رفتن او نزد جدّ و مادرش جلوگيرى كنم. آن گاه حسين عليه السلام آمد و جلوى او را نيز نتوانستم بگيرم.

همه آنها بر گليمى گرد پيامبر صلى الله عليه و آله حلقه زدند و پيامبر خدا عبايى را كه بر دوش داشت، بر آنها افكند و سپس فرمود: «اينان، اهل بيت من اند. خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان». پس هنگامى كه بر گليم حلقه زده بودند، اين آيه نازل شد. گفتم: اى پيامبر خدا! من چه؟ به خدا سوگند، پيامبر صلى الله عليه و آله نفرمود: آرى؛ بلكه فرمود: «تو در راه درست هستى».

8. سنن الترمذي عن شهر بن حوشب عن اُمّ سلمة: إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله جَلَّلَ عَلى الحَسَنِ والحُسَينِ وعَلِيٍّ وفاطِمَةَ عليهم السلام كِساءً، ثُمَّ قالَ:

اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي وخاصَّتي، اللّهُمَّ أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا.

فَقالَت اُمُّ سَلَمَةَ: وأنَا مَعَهُم يا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: إنَّكِ إلى خَيرٍ. [۴۲]

8. سنن الترمذى ـ به نقل از شهر بن حوشب، از امّ سلمه ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله، عبايى بر على و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام افكند و سپس فرمود: «بار خدايا! اينان، اهل بيت و خواصّ من اند. خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان».

گفت[م]: آيا من از ايشانم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تو در راه درست هستى».

9. مسند أبي يعلى عن شهر بن حوشب عن اُمّ سلمة: جاءَت فاطِمَةُ بِنتُ النَّبِيِّ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُتَوَرِّكَةً الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام، في يَدِها بُرمةٌ لِلحَسَنِ عليه السلام فيها سَخينٌ [۴۳]، حَتّى أتَت بِهَا النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله، فَلَمّا وَضَعَتها قُدّامَهُ قالَ لَها: أينَ أبُو الحَسَنِ؟ قالَت: فِي البَيتِ، فَدَعاهُ، فَجَلَسَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وعَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام يَأكُلونَ.

قالَت اُمُّ سَلَمَةَ: وما سامَنِيَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وما أكَلَ طَعاما قَطُّ إلّا وأنَا عِندَهُ إلّا سامَنيهِ قَبلَ ذلِكَ اليَومِ ـ تَعني ب «سامَني»: دَعاني إلَيهِ ـ فَلَمّا فَرَغَ التَفَّ عَلَيهِم بِثَوبِهِ، ثُمَّ قالَ:

اللّهُمَّ عادِ مَن عاداهُم، ووالِ مَن والاهُم. [۴۴]

9. سنن أبى يعلى ـ به نقل از شهر بن حوشب، از امّ سلمه ـ: فاطمه عليهاالسلام دخت پيامبر، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد، در حالى كه حسن و حسين را بغل كرده بود و قابلمه اى كاچى براى حسن در دست داشت، تا اين كه آن را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و چون آن را در برابر ايشان نهاد، پيامبر به او فرمود: «ابو الحسن كجاست؟».

گفت: در خانه است.

پيامبر صلى الله عليه و آله او را نيز صدا زد و پيامبر صلى الله عليه و آله به همراه على و فاطمه و حسن و حسين نشستند و به خوردن مشغول شدند. تا پيش از اين روز هرگز سابقه نداشت كه پيامبر، غذايى بخورد و من نزد او نباشم و مرا نزد خود نخواند. پس چون از خوردن فارغ شد، جامه خود را دور آنها پيچيد و سپس فرمود: «خدايا! با هر كه با ايشان دشمنى ورزد، دشمنى ورز و هر كه را آنها را دوست دارد، دوست بدار».

10. مسند ابن حنبل عن شَهرِ بنِ حوشب عن اُمّ سلمة: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ لِفاطِمَةَ عليهاالسلام: إيتيني بِزَوجِكِ وابنَيكِ، فَجاءَت بِهِم، فَأَلقى عَلَيهِم كِساءً فَدَكِيّا. قالَ: ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَيهِم، ثُمَّ قالَ:

اللّهُمَّ إنَّ هؤُلاءِ آلُ مُحَمَّدٍ، فَاجعَل صَلَواتِكَ وبَرَكاتِكَ عَلى مُحَمَّدٍ وعَلى آلِ مُحَمَّدٍ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ.

قالَت اُمُّ سَلَمَةَ: فَرَفَعتُ الكِساءَ لِأَدخُلَ مَعَهُم، فَجَذَبَهُ مِن يَدي وقالَ: إنَّكِ عَلى خَيرٍ. [۴۵]

10. مسند ابن حنبل ـ به نقل از شهر بن حوشب، از امّ سلمه ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه فرمود: «همسر و دو پسرت را نزد من بياور».

او آنها را آورد. پيامبر صلى الله عليه و آله، عباى فدكى خود را بر آنها افكند و سپس دستش را روى آنها گذاشت و فرمود: «بار خدايا! اينان، خاندان محمّدند. درود و بركات خود را بر محمّد و خاندان محمّد بفرست، كه تو ستوده و بزرگوارى».

من عبا را كنار زدم تا همراه آنها در زير آن جاى گيرم؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله آن را از دست من كشيد و گفت: «تو در راه درست هستى».

11. تفسير الطبري عن شهر بن حوشب عن اُمّ سلمة: كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عِندي وعَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام، فَجَعَلتُ لَهُم خَزيرَةٌ [۴۶]، فَأَكَلوا وناموا، وغَطّى عَلَيهِم عَباءَةً أو قَطيفَةً، ثُمَّ قال: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي، أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا. [۴۷]

11. تفسير الطبرى ـ به نقل از شهر بن حوشب، از امّ سلمه ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله نزد من بود و على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام در خانه ما بودند. من براى آنان، سبوسابه [۴۸] تهيّه ديدم. آنها غذا خوردند و خوابيدند. پيامبر صلى الله عليه و آله عبا يا قطيفه اى (مَلافه اى) را بر آنها كشيد و سپس فرمود: «بار خدايا! اينان، اهل بيت من اند. هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان».

12. الأمالي للطوسي عن عبد اللّه بن مغيرة مَولى اُمِّ سَلَمَةَ زَوجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ـ أنَّها قالَت ـ: نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ في بَيتِها: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» أمَرَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن اُرسِلَ إلى عَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسينِ عليهم السلام، فَلَمّا أتَوهُ اعتَنَقَ عَلِيّا عليه السلام بِيَمينِهِ، وَالحَسَنَ عليه السلام بِشِمالِهِ، وَالحُسَينَ عليه السلام عَلى بَطنِهِ، وفاطِمَةَ عليهاالسلامعِندَ رِجلِهِ، فَقالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلي وعِترَتي فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا ـ قالَها ثَلاثَ مَرّاتٍ ـ.

قُلتُ: فَأَنَا يا رَسولَ اللّهِ؟ فَقالَ: إنَّكِ عَلى خَيرٍ إن شاءَ اللّهُ. [۴۹]

12. الأمالى، طوسى ـ به نقل از عبد اللّه بن مغيره، غلام امّ سلمه، در باره امّ سلمه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله ـ: اين آيه: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» در خانه او نازل شده است.

امّ سلمه گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله به من دستور داد كسى را در پى على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام بفرستم. چون آمدند، پيامبر صلى الله عليه و آله على را با دست راست و حسن را با دست چپ و حسين را از جلو در آغوش گرفت و فاطمه را جلو پاى خود نشاند و فرمود: «بار خدايا! اينان، خانواده و خاندان من اند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان». پيامبر صلى الله عليه و آله اين سخن را سه بار تكرار كرد. گفتم: پس من چه، اى پيامبر خدا؟ فرمود: «تو به خواست خدا در راه درست هستى».

13. مسند ابن حنبل عن عطاء بن أبي رباح: حَدَّثَني مَن سَمِعَ اُمَّ سَلَمَةَ تَذكُرُ أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ في بَيتِها، فَأتَتهُ فاطِمَةُ عليهاالسلام بِبُرمَةٍ فيها خَزيرَةٌ، فَدَخَلَت بِها عَلَيهِ فَقالَ لَها: ادعي زَوجَكِ وَ ابنَيكِ، قالَت: فَجاءَ عَلِيٌّ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام فَدَخَلوا عَلَيهِ فَجَلَسوا يَأكُلونَ مِن تِلكَ الخَزيرَةِ، وهُوَ عَلى مَنامَةٍ لَهُ عَلى دُكّانٍ [۵۰]، تَحتَهُ كِساءٌ لَهُ خَيبَرِيٌّ.

قالَت: وأنَا اُصَلّي فِي الحُجرَةِ، فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل هذِهِ الآيَةَ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا».

قالَت: فَأَخَذَ فَضلَ الكِساءِ فَغَشّاهُم بِهِ، ثُمَّ أخرَجَ يَدَهُ فَأَلوى بِها إلَى السَّماءِ ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي وخاصَّتي، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا، اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي وخاصَّتي، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وَطهِّرهُم تَطهيرا.

قالَت: فَأَدخَلتُ رَأسِيَ البَيتَ فَقُلتُ: وأنَا مَعَكُم يا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: إنَّكِ إلى خَيرٍ، إنَّكِ إلى خَيرٍ. [۵۱]

13. مسند ابن حنبل ـ به نقل از عطاء بن ابى رَباح ـ: كسى كه از امّ سلمه شنيده بود، به من گفت كه امّ سلمه گفته است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه او بود كه فاطمه عليهاالسلام قابلمه اى آورد كه در آن، كاچى [۵۲] بود و با آن، خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: «همسر و دو پسرت را فرا بخوان». امّ سلمه گفت: على و حسن و حسين آمدند و بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شدند. آنها نشستند و از آن كاچى خوردند و اين، در حالى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر بسترش نشسته بود، و اين بستر بر سكّويى بود. عبايى خيبرى زير پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داشت.

من در اتاق، نماز مى خواندم كه اين آيه: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» نازل شد. پيامبر صلى الله عليه و آله باقى مانده اين عبا را گرفت و آنها را با آن پوشاند. سپس دستش را بيرون آورد و با آن به آسمان، اشاره كرد و فرمود: «بار خدايا! اينان، اهل بيت و خواصّ من اند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان. بار خدايا! اينان، اهل بيت و خواصّ من اند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان».

من سرم را به درون خانه (حياط) بردم و گفتم: آيا من هم با شما هستم، اى پيامبر خدا؟ فرمود: «تو در راه درست هستى. تو در راه درست هستى».

14. الخصال عن عمرة بنت أفعى: سَمِعتُ اُمَّ سَلَمَةَ تَقولُ: نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ في بَيتي: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»، قالَت: وفِي البَيتِ سَبعَةٌ: رَسولُ اللّهِ وجَبرَئيلُ، وميكائيلُ، وعَلِيٌّ، وفاطِمَةُ، وَالحَسَنُ، وَالحُسَينُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم، قالَت: وأنَا عَلى البابِ، فَقُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، أ لَستُ مِن أهلِ البَيتِ؟

قالَ: «إنَّكِ مِن أزواجِ النَّبِيِّ»، وما قالَ: إنَّكِ مِن أهلِ البَيتِ. [۵۳]

14. الخصال ـ به نقل از عمره دختر افعى ـ: از امّ سلمه ـ كه خدا از او خشنود باد ـ شنيدم كه مى گفت: آيه: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» در خانه من نازل شد و اين در حالى بود كه هفت نفر در خانه بودند: پيامبر خدا، جبرئيل، ميكائيل، على، فاطمه، حسن و حسين ـ كه درودهاى خدا بر آنان باد ـ. من بر درِ خانه بودم. گفتم: اى پيامبر خدا! آيا من در شمار اهل بيت نيستم؟

پيامبر فرمود: «تو از همسران پيامبرى»؛ ولى نفرمود: تو در شمار اهل بيت هستى.

15. الإمام زين العابدين عليه السلام عَن اُمِّ سَلَمَةَ: نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ في بَيتي وفي يَومي، كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عِندي فَدَعا عَلِيّا وفاطِمَةَ وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ عليه السلام، وجاءَ جَبرَئيلُ عليه السلام، فَمَدَّ عَلَيهِم كِساءً فَدَكِيّا ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي، اللّهُمَّ أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا.

قالَ جَبرَئيلُ عليه السلام: وأنَا مِنكُم يا مُحَمَّدُ؟ فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: وأنتَ مِنّا يا جَبرَئيلُ.

قالَت اُمُّ سَلَمَةَ: فَقُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، وأنَا مِن أهلِ بَيتِكَ، وجِئتُ لِأَدخُلَ مَعَهُم، فَقالَ: كوني مَكانَكِ يا اُمَّ سَلَمَةَ، إنَّكِ إلى خَيرٍ، أنتِ مِن أزواجِ نَبِيِّ اللّهِ.

فَقالَ جَبرَئيلُ عليه السلام: اِقرَأ يا مُحَمَّدُ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» فِي النَّبِيِّ وعَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام. [۵۴]

15. امام زين العابدين عليه السلام ـ به نقل از امّ سلمه ـ: اين آيه در خانه من و در روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه من بود، نازل شد. پيامبر صلى الله عليه و آله نزد من بود كه على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند. جبرئيل عليه السلام هم آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله عباى فدكى را بر آنها گستراند و سپس فرمود: «پروردگارا! اينان، اهل بيت من اند. خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان»

جبرئيل عليه السلام گفت: اى محمّد! آيا من هم از شمايم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تو نيز از مايى، اى جبرئيل!».

گفتم: اى پيامبر خدا! من هم از اهل بيت تو ام. آن گاه پيش رفتم تا در كنار آنها باشم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «در جاى خود باش، اى امّ سلمه! تو به سويى درست، روانى. تو از همسران پيامبر خدايى».

جبرئيل عليه السلام گفت: اى محمّد! بخوان: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند»، و اين آيه، در حقّ پيامبر صلى الله عليه و آله، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام است.

1 / 1 ـ 2: عائِشَةُ

1 / 1 ـ 2: عايشه

16. صحيح مسلم عن عائِشَةَ: خَرَجَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله غَداةً وعَلَيهِ مِرطٌ مُرَحَّلٌ [۵۵] مِن شَعرٍ أسوَدَ، فَجاءَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ فَأَدخَلَهُ، ثُمَّ جاءَ الحُسَينُ فَدَخَل مَعَهُ، ثُمَّ جاءَت فاطِمَةُ فَأَدخَلَها، ثُمَّ جاءَ عَلِيٌّ فَأَدخَلَهُ، ثُمَّ قالَ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». [۵۶]

16. صحيح مسلم ـ به نقل از عايشه ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله بامدادان [از اتاقش] بيرون رفت، در حالى كه پوشش پشمى نقشدارى از موى سياه، بر تن داشت. پس حسن بن على آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را در زير آن جاى داد. به دنبال او، حسين آمد كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را نيز در زير آن جاى داد. در پى او فاطمه آمد كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را نيز در زير پوشش خود جاى داد و سرانجام، على آمد كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را نيز در زير پوشش خود جا داد و سپس فرمود: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند».

17. الأمالي للصدوق عن العوّام بن حوشب عن التّيمي: دَخَلتُ عَلى عائِشَةَ فَحَدَّثَتنا أنَّها رَأت رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَعا عَلِيّا وفاطِمَةَ وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهم السلام، فَقالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا. [۵۷]

17. الأمالى، صدوق ـ به نقل از عوّام بن حوشب، از تيمى ـ: بر عايشه وارد شدم و او به ما گفت كه پيامبر خدا را ديده است كه على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فرا خوانده و فرموده است: «بار خدايا! اينان، اهل بيت من اند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان».

18. تاريخ دمشق عن جميع بن عمير [۵۸]: تاريخ دمشق عن جميع بن عمير [۵۹]: دَخَلتُ مَعَ اُمّي عَلى عائِشَةَ، قالَت: أخبِريني كَيفَ كانَ حُبُّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَلِيٍّ؟

فَقالَت عائِشَةُ: كانَ أحَبَّ الرِّجالِ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، لَقَد رَأَيتُهُ وقَد أدخَلَهُ تَحتَ ثَوبِهِ، وفاطِمَةَ وحَسَنا وحُسَينا، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي، اللّهُمَّ أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا.

قالَت: فَذَهَبتُ لِاُدخِلَ رَأسي فَدَفَعَني، فَقُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، أوَلَستُ مِن أهلِكَ؟ قالَ: إنَّكِ عَلى خَيرٍ، إنَّكِ عَلى خَيرٍ. [۶۰]

18. تاريخ دمشق ـ به نقل از جميع بن عمير ـ: با مادرم بر عايشه وارد شديم. مادرم گفت: به من بگو علاقه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نسبت به على چگونه بود؟

عايشه به او گفت: او در ميان مردان، محبوب ترين كس نزد پيامبر خدا بود. من ديدم كه او را به همراه فاطمه و حسن و حسين، زير جامه خود گرفت و سپس فرمود: «خدايا! اينان، اهل بيت من اند. خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان».

من هم پيش رفتم تا سرم را زير جامه كنم؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله مرا پس زد. گفتم: اى پيامبر خدا! آيا من از اهل بيت تو نيستم؟ فرمود: «تو در راه درست هستى. تو در راه درست هستى».

پژوهشى در باره حديث كسا

رويداد كِسا، يكى از مهم ترين حوادث روشنگر تاريخ زندگى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در جهت معرّفى پيشوايان و راه نمايان امّت اسلام و يكى از نقاط روشن و برجسته مناقب و فضايل اهل بيت عليهم السلام است. براى آشنايى دقيق تر با اين رويداد مهم، توجّه به نكات زير، ضرور است:

1. سند رويداد كِسا

اين رويداد، از نظر سند، هيچ گونه خدشه اى را بر نمى تابد و محدّثان بزرگ، آن را در كتب معتبر خود، نقل كرده اند. اين حديث، اصطلاحاً «مُستفيض» است و حتّى با تحقيقى گسترده مى توان ادّعاى «تواتر» در آن كرد. به هر حال، قرائن بسيارى وجود دارد كه اگر كسى با تاريخ اسلام آشنا باشد، نمى تواند در وقوع اين رويداد، ترديد كند. اين رويداد، در جامعه اسلامى به قدرى معروف شد كه روز وقوع آن، «روز كسا» ناميده شد [۶۱] و پنج تنِ پاكى كه مشمول عنايت خاصّ الهى در آن روز شدند، به «اصحاب كسا» ملقّب گرديدند. [۶۲]

2. چگونگى رويداد

هيچ يك از احاديثى كه در باره رويداد كسا رسيده اند، آن را به طور كامل بيان نكرده است و هر يك تنها به بخشى از آن، اشاره دارد. از اين رو، ما با بهره گيرى از همه آنها، تصوير تقريباً كاملى از اين رويداد، ارائه مى دهيم:

روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به خانه همسر گرامى خود، اُمّ سَلَمه مى آيد. قرار است او در اين روز، پيام مهمّى از سوى خداوند متعال، در باره چند تن از نزديكان خود، دريافت كند. بدين جهت به همسرش تأكيد مى كند كه به هيچ كس، اجازه ورود ندهد.

از سوى ديگر، درست در همين روز، فاطمه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله، تصميم مى گيرد براى پدر عزيزش غذاى مناسبى به نام عَصيده (كاچى) [۶۳] تهيه كند. او اين غذا را در يك ديگ كوچك سنگى آماده مى كند و آن را روى طبقى گذاشته، براى پدر مى آورَد.

اُمّ سَلَمه مى گويد: «من نتوانستم مانع ورود فاطمه شوم». آخر، او چگونه مى تواند ميان پيامبر صلى الله عليه و آله و پاره تنش مانع ايجاد كند؟! اصولاً منع پيامبر، شامل فاطمه نمى شود؛ بلكه اساسا، پيامبر صلى الله عليه و آله خانه را به خاطر فاطمه و شوهر و دو فرزندش خلوت كرده است.

بارى، فاطمه عليهاالسلام همراه با طبقى از كاچى خدمت پدر مى رسد؛ ليكن حضور او به تنهايى، كافى نيست. از اين رو، پيامبر صلى الله عليه و آله به دخترش مى فرمايد: «برو و همسر و دو فرزندت را هم بياور».

فاطمه عليهاالسلام بى درنگ به منزل باز مى گردد و طولى نمى كشد كه همراه همسر و دو فرزندش ـ كه هنوز كودكانى خُردسال اند ـ به خانه پدر وارد مى شود. امّ سلمه با اشاره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر مى خيزد و در كنارى مشغول نماز مى شود.

مجلس، كاملاً خصوصى مى شود...؛ مجلس اُنس و قُدس! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با على ـ كه او را نفْس خود مى داند ـ و فاطمه ـ كه وى را جزئى از وجود خود معرّفى نموده ـ و دو فرزندش حسن و حسين ـ كه آنها را دو ريحانه خود ناميده ـ، كنار سفره فاطمه عليهاالسلام نشسته است.

عادت پيامبر صلى الله عليه و آله، اين است كه بدون همسرش غذا نمى خورد؛ ولى امروز، وضع به گونه اى ديگر است و سفره، سفره اى ديگر! اگر امروز امّ سلمه بر سر اين سفره بنشيند، فردا سخن خدا در باره اهل بيت پيامبر، به گونه اى ديگر تفسير خواهد شد. از اين رو، پيامبر صلى الله عليه و آله امروز، استثنائا از همسرش براى تناول غذا دعوت نمى كند. جبرئيل امين، نازل مى شود و اين آيه را ـ كه بعدها، «آيه تطهير» ناميده شد ـ مى خواند:

«إنّما يريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ البيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطْهيراً. [۶۴]

جز اين نيست كه خدا مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت دور كند و شما را كاملاً پاك دارد».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كساى خيبرى [۶۵] را بر سر داماد و دختر و دو نوه خويش مى كشد و با دست راست به آسمان، اشاره مى كند و مى فرمايد:

اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتى! اللّهُمَّ أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ و طَهِّرهُم تَطهيرا. [۶۶]

خدايا! اينان، اهل بيت من اند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان.

در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتى و خاصَّتى! اللّهُمَّ أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وَ طَهِّرهُم تَطهيرا. [۶۷]

بار خدايا! اينان، اهل بيت و خواصّ من اند. خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان.

در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

اللّهُمَّ إنَّ هؤُلاءِ آلُ مُحَمَّدٍ! فَاجعَل صَلَواتِكَ و بَرَكاتِكَ عَلى مُحَمَّدٍ و عَلى آلِ مُحَمَّدٍ، إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ. [۶۸]

خدايا! اينان، خاندان محمّدند. پس درود و بركات خود را بر محمّد و خاندان محمّد قرار ده، كه تو ستوده بزرگوارى.

امّ سلمه كه تا اين جا در كنار اتاق، كم و بيش، ناظر اين رويداد نورانى و معنوى بوده است، ديگر تاب نمى آورد. جلو مى آيد و گوشه كسا را بلند مى كند تا او نيز از اين فضاى نورانى بهره مند گردد؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله با قاطعيت، مانع از ورود او به زير كسا در فضاى اهل بيت قرآنى خود مى شود.

گويا امّ سلمه از اين برخورد، دلگير مى شود و مى گويد: آيا من در شمار اهل بيت نيستم؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

إنَّكِ إلى خَيرٍ، أنتِ مِن أزواجِ النَّبِىِّ. [۶۹]

تو به سويى درست، روانى. تو از همسران پيامبر خدايى.

3. فضاى رويداد

تأمّل در متن واقعه كسا و احاديثى كه در اين موضوعْ وارد شده اند، به روشنى اثبات مى كند كه اين واقعه، آن گونه كه برخى از نويسندگان تصوّر كرده اند، يك

رويداد معمولى ـ كه بعدها اهميّت پيدا كرده باشد ـ نيست؛ بلكه به دليل فضاى خاصّ اين رويداد و ارتباط آن با نزول آيه تطهير، يكى از استثنايى ترين رويدادهاى تاريخ زندگى پيامبر خدا در زمينه معرّفى پيشوايان و راه نمايان آينده جامعه اسلامى است.

متن دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و بسيارى از احاديثى كه واقعه كسا را روايت كرده اند، به روشنى نشان مى دهند كه اين رويداد، در جريان نزول آيه تطهير و براى تفسير و تبيين آن، تحقّق يافته است. نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله تا پايان عمر پر بركتش، اصحاب كسا را شبانگاهان تا سپيده دم، دعا مى نمود و آنها را «اهل بيت» مى خواند، و اين، بر اهمّيت اين رويداد، دلالت دارد.

4. وقوع رويداد كسا در خانه امّ سلمه

هر چند برخى از احاديث، به وقوع رويداد كسا در خانه برخى ديگر از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره دارند، ليكن ملاحظه و تأمّل در مجموع رواياتى كه در اين باره رسيده اند، اثبات مى كند كه نزول آيه تطهير و وقوع رويداد كسا، بى ترديد، در خانه امّ سلمه واقع شده است. عايشه نيز به اين حقيقتْ اعتراف دارد، چنان كه از ابو عبد اللّه جَدَلى روايت شده كه گفته است:

بر عايشه وارد شدم و گفتم: آيه: «خداوند خواسته است كه... » در كجا نازل شده است؟ او گفت: در خانه امّ سلمه. [۷۰]

در روايت ديگرى امّ سلمه مى گويد:

اگر از عايشه بپرسى، به تو خواهد گفت كه اين آيه در خانه من (اُمّ سلمه) نازل شده است. [۷۱]

شيخ مفيد، در اين باره مى گويد:

اصحاب حديث، روايت كرده اند كه در باره اين آيه، از عمر، سؤال شد و او گفت: «در باره آن، از عايشه سؤال كنيد» و عايشه در پاسخ گفت: «اين آيه در خانه خواهرم امّ سلمه نازل شده است. پس در باره آن، از او بپرسيد كه در زمينه اين آيه، از من آگاه تر است». [۷۲]

بنا بر اين، اگر صحّت رواياتى را كه بدانها اشاره شد [۷۳] بپذيريم، بايد بگوييم كه در ادامه رويداد كسا، افراد ديگرى (مانند: عايشه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و زينب دختر اُمّ سلمه) نيز شاهد آن بوده اند و آنها نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله همان تقاضاى امّ سلمه را داشته اند و پيامبر خدا به آنها پاسخ منفى داده است و احتمالى كه برخى از محدّثان [۷۴] در «تكرار چند باره اين رويداد» داده اند، امرى بعيد به نظر مى رسد.

5. آنچه به «حديث كسا» شهرت يافته است

تا اين جا روشن شد كه حديث كسا ـ به شرحى كه گذشت ـ قطعى و غير قابل ترديد و بيانگر يكى از مهم ترين ويژگى هاى اهل بيت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، يعنى ويژگى طهارت و عصمت آنهاست؛ ليكن در اين اواخر، متنى به عنوان «حديث كسا»، در ميان شيعيان، شايع گرديده كه پايه و اساسى ندارد. نخستين محدّث معروفى كه بى اساس بودن اين متن را اعلان كرده، مرحوم محدّث قمى (صاحب مفاتيح الجنان) ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ است و شگفت انگيز، اين كه ايشان اجازه نمى داد كسى بر مفاتيح الجنان، نكته اى بيفزايد و به انجام دهنده اين كار، نفرين فرستاده است؛ [۷۵] ولى با دلايل سست بودن اين گزارش، فراوان است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. اين متن در هيچ يك از كتب معتبر فَريقَين (شيعه و اهل سنّت) وجود ندارد، حتّى كتاب هايى همچون بحار الأنواركه هدف آنها جمع آورى احاديث منسوب به اهل بيت عليهم السلام بوده است.

مرحوم محدّث قمى در كتاب منتهى الآمال، پس از اين كه حديث كسا را علَى الاُصول از احاديث متواتر معرّفى مى كند؛ امّا حديث كساى معروف را فقط مبتنى بر كتاب منتخب طُرَيحى مى داند و در باره آن مى نويسد:

اما حديث كسا كه در زمان ما شايع است، به اين كيفيت، در كتب معتبره معروفه و اصول حديث و مجامع مُتقنه محدّثان ديده نشده و مى توان گفت از خصايص كتاب منتخب [۷۶] است. [۷۷]

2. تا آن جا كه ما مى دانيم و همان طور كه محدّث قمى اشاره كرده، نخستين كتابى كه اين متن را (البتّه بدون ذكر هيچ سندى) نقل كرده است، كتاب المنتخب طُرَيحى است [۷۸] و اين، بدان معناست كه از صدر اسلام تا حدود هزار سال بعد، اين متن، در منابع حديثى ديده نشده است. [۷۹] 3. شگفت انگيز، اين كه اين متن بى سند، در حاشيه نسخه خطّى كتاب عوالم العلوم، با سند مى شود(!) كه شرح آن چنين است:

رأيت بخطّ الشيخ الجليل السيّد هاشم، عن شيخه السيّد ماجد البحرانى، عن الحسن بن زين الدين الشهيد الثانى، عن شيخه المقدّس الأردبيلى، عن شيخه علىّ بن عبد العالى الكركى، عن الشيخ على بن هلال الجزائرى، عن الشيخ أحمد بن فهد الحلّى، عن الشيخ على بن الخازن الحائرى، عن الشيخ ضياء الدّين على بن الشهيد الأوّل، عن أبيه، عن فخر المحقّقين، عن شيخه العلّامة الحلّى، عن شيخه المحقّق [الحلّى]، عن شيخه ابن نما الحلّى، عن شيخه محمّد بن إدريس الحلّى، عن حمزة الطوسى صاحب ثاقب المناقب، عن الشيخ الجليل محمّد ابن شهرآشوب، عن الطبَرسى صاحب الاحتجاج، عن شيخه الجليل الحسن بن محمّد بن الحسن الطوسى، عن أبيه شيخ الطائفة [الطوسى]، عن شيخه المفيد، عن شيخه ابن قولويه القمّى، عن شيخه الكلينى، عن على بن إبراهيم [عن أبيه إبراهيم] بن هاشم، عن أحمد بن محمّد بن أبى نصر البزنطى، عن قاسم بن يحيى الجلاء الكوفى، عن أبى بصير، عن أبان بن تغلب البكرى، عن جابر بن يزيد الجعفى، عن جابر بن عبد اللّه الأنصارى، عن فاطمة الزهراء بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله، قال: سمعت فاطمة أنّها قالت: دخل علىَّ أبى رسول اللّه.… [۸۰]

چند نكته در باره سند اين متن

الف ـ تنها مستند سندِ ياد شده، گفته شيخ نور الدين عبد اللّه بَحرانى (مؤلّف عوالم العلوم و از علماى قرن دوازدهم هجرى) است كه بر فرض ثبوت، مى گويد: «به خطّ سيّد هاشم بحرانى ديدم...»؛ ولى صحّت تشخيص ايشان در اين كه آن خط، ضرورتا خطّ سيّد هاشم بحرانى بوده است، قابل اثبات نيست!

ب ـ سيّد هاشم بحرانى [۸۱] كه اين سند، منسوب به اوست، اين حديث را در كتاب هاى خود (غاية المرام و تفسير البرهان) نياورده است، با اين كه او در اين كتاب ها به جمع آورى احاديث، همّت داشته است، نه ارزيابى و تصحيح آنها؛ بلكه آنچه او در اين كتاب ها آورده، سنداً و متناً مخالف چيزى است كه اين خط به او نسبت مى دهد.

ج ـ بسيارى از محدّثان بزرگ شيعه، همچون: كلينى، طوسى، مفيد، طَبْرِسى و ابن شهرآشوب ـ كه در اين سلسله سند آمده اند ـ، در كتب خود، حديث كسا را به گونه ديگرى آورده اند كه مخالف متن مورد بحث است. [۸۲]

د ـ سلسله سندى كه براى اين متن در حاشيه عوالم ذكر شده، به قدرى اشكال دارد كه اگر كسى اطّلاعى از علم رجال داشته باشد، نادرست بودن آن را آشكارا تشخيص مى دهد. [۸۳] ه ـ ـ متن مورد بحث، علاوه بر اين كه مخالف همه متن هاى معتبر است، سستى هايى دارد كه بر اهل درنگ و دقّت، پوشيده نيست. [۸۴]

1 / 2: أصحابُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ومَعنى «أهلِ البيتِ»

1 / 2: اصحاب پيامبر صلّي الله عليه و آله و مصداق «اهل بيت»

1 / 2 ـ 1: أبو سَعيدٍ الخُدرِيُّ

1 / 2 ـ 1: ابو سعيد خُدْرى

19. تفسير الطبري عن أبي سعيد الخدريّ: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ في خَمسَةٍ: فِيَّ، وفي عَلِيٍّ، وحَسَنٍ، وحُسَينٍ، وفاطِمَةَ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». [۸۵]

19. تفسير الطبرى ـ به نقل از ابو سعيد خدرى ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اين آيه: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» در حقّ پنج تن نازل شده است: در حقّ من و در حقّ على و حسن و حسين و فاطمه».

20. تاريخ بغداد عن أبي سعيد الخدريّ عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ـ في قَولِهِ تَعالى: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» ـ: جَمَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا وفاطِمَةَ وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهم السلام ثُمَّ أدارَ عَلَيهِمُ الكِساءَ، فَقالَ: «هؤُلاءِ أهلُ بَيتي، اللّهُمَّ أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا»،

واُمُّ سَلَمَةَ عَلَى البابِ، فَقالَت: يا رَسولَ اللّهِ، ألَستُ مِنهُم؟ فَقالَ: «إنَّكِ لَعَلى خَيرٍ ـ أو إلى خَيرٍ ـ ». [۸۶]

20. تاريخ بغداد ـ به نقل از ابو سعيد خدرى، در باره نزول اين سخن پروردگار: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، على و فاطمه و حسن و حسين را گرد آورد و سپس كسا را بر روى ايشان كشيد و فرمود: «اينان، اهل بيت من اند. خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان».

امّ سلمه كه بر درِ خانه بود، گفت: اى پيامبر خدا! آيا من از ايشان نيستم؟ فرمود: «تو در راه درست هستى»، يا فرمود: «تو به سوى درستى، روانى».

21. الأمالي للطوسي عن أبي أيّوب الصّيرفيّ: سَمِعتُ عَطِيَّةَ العَوفِيَّ يَذكُرُ أنَّهُ سَأَلَ أبا سَعيدٍ الخُدرِيَّ عَن قَولِ اللّهِ تَعالى: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»، فَأَخبَرَهُ أنَّها نَزَلَت في رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام. [۸۷]

21. الأمالى، طوسى ـ به نقل از ابو ايّوب صيرفى ـ: از عطيّه عوفى شنيدم كه مى گفت از ابو سعيد خُدرى در باره آيه: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» پرسش كرده است و او در پاسخ عطيّه گفته كه: اين آيه، در حقّ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است.

1 / 2 ـ 2: أبو بَرزَةَ

1 / 2 ـ 2: ابو بَرزه

22. مجمع الزوائد عن أبي برزة: صَلَّيتُ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله سَبعَةَ عَشَرَ شَهرا، فَإِذا خَرَجَ مِن بَيتِهِ أتى بابَ فاطِمَةَ فَقالَ: الصَّلاةَ رَحِمَكُمُ اللّهُ «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ». [۸۸]

22. مجمع الزوائد ـ به نقل از ابو برزه ـ: هفده ماه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نماز خواندم. ايشان هر گاه از خانه خارج مى شد، بر درِ خانه فاطمه مى آمد و مى فرمود: «نماز! رحمت خدا بر شما باد! «خداوند، خواسته است كه پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد»».

1 / 2 ـ 3: أبُو الحَمراءِ

1 / 2 ـ 3: ابو حَمرا

23. تفسير الطبري عن أبي داود عن أبي الحمراء: رابَطتُ المَدينَةَ سَبعَةَ أشهُرٍ عَلى عَهدِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، قالَ: رَأَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله إذا طَلَعَ الفَجرُ جاءَ إلى بابِ عَلِيٍّ وفاطِمَةَ عليهماالسلامفَقالَ: الصَّلاةَ الصَّلاةَ «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». [۸۹]

23. تفسير الطبرى ـ به نقل از ابو داوود، از ابو حَمرا ـ: در روزگار پيامبر صلى الله عليه و آله، هفت ماه از شهر مدينه پاسدارى مى كردم. پيامبر صلى الله عليه و آله را مى ديدم كه هر گاه سپيده مى دميد، به درِ خانه على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام مى رفت و مى فرمود: «نماز، نماز! «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند»».

1 / 2 ـ 4: أبو لَيلَى الأَنصارِيُّ

1 / 2 ـ 4: ابو ليلى انصارى

24. الأمالي للطوسي عن أبي ليلى: دَفَعَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله الرّايَةَ يَومَ خَيبرَ إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام فَفَتَحَ اللّهُ عَلَيهِ، وأوقَفَهُ يَومَ غَديرِ خُمٍّ... وقالَ لَهُ أنَّهُ أنَا أوَّلُ مَن يَدخُلُ الجَنَّةَ وأنتَ بَعدي تَدخُلُها وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ وفاطِمَةُ... اللّهُمَّ إنَّهُم أهلي فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ و طَهِّرهُم تَطهيرا، اللّهُمَّ اكلَأهُم وَارعَهُم وكُن لَهُم، وَانصُرهُم وأعِنهُم، وأعِزَّهُم ولا تُذِلَّهُم، وَاخلُفني فيهِم، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ. [۹۰]

24. الأمالى، طوسى ـ به نقل از ابو ليلى ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ خيبر، پرچم را به دست على بن ابى طالب عليه السلام داد و خداوند، پيروزى را نصيب او كرد، و او را در روز غدير خم بلند كرد... و به او فرمود: «من نخستين كسى هستم كه به بهشت وارد مى شود و تو و حسن و حسين و فاطمه پس از من به بهشت وارد مى شويد. خدايا! آنان، خاندان من اند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان. خدايا! از آنان محافظت و نگهبانى كن و براى آنها باش، و يارى و مددشان رسان و ارجمندشان گردان و خوارشان مساز و جانشين من در ميان آنان باش، كه تو بر همه چيز توانايى».

1 / 2 ـ 5: أنَسُ بنُ مالِكٍ

1 / 2 ـ 5: اَنَس بن مالك

25. سنن الترمذي عن أنس: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ يَمُرُّ بِبابِ فاطِمَةَ عليهاالسلام سِتَّةَ أشهُرٍ إذا خَرَجَ إلى صَلاةِ الفَجرِ يَقولُ: الصَّلاةَ يا أهلَ البَيتِ «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». [۹۱]

25. سنن الترمذى ـ به نقل از اَنَس ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، شش ماه، هر گاه، براى نماز صبح بيرون مى آمد، به درِ خانه فاطمه عليهاالسلاممى رفت و مى فرمود: «نماز، اى اهل بيت! «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند»».

1 / 2 ـ 6: البَراءُ بنُ عازِبٍ

1 / 2 ـ 6: بَراء بن عازب

26. تاريخ دمشق عن البراء بن عازب: جاءَ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام إلى بابِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، فَقامَ بِرِدائِهِ وطَرَحَهُ عَلَيهِم، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ عِترَتي. [۹۲]

26. تاريخ دمشق ـ به نقل از براء بن عازب ـ: على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام بر درِ خانه پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند. پيامبر صلى الله عليه و آله رداى خود را برداشت و آن را بر روى ايشان انداخت و فرمود: «خدايا! اينان، خاندان من اند».

1 / 2 ـ 7: ثَوبانُ

1 / 2 ـ 7: ثَوبان

27. سنن أبي داود عن ثوبان مَولى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله: كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إذا سافَرَ كانَ آخِرُ عَهدِهِ بِإِنسانٍ مِن أهلِهِ فاطِمَةَ عليهاالسلام، وأوَّلُ مَن يَدخُلُ عَلَيها إذا قَدِمَ فاطِمَةَ عليهاالسلام.

فَقَدِمَ مِن غَزاةٍ لَهُ وقد عَلَّقَت مِسحا أو سِترا عَلى بابِها، وحَلَّتِ الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلامقُلبَينِ [۹۳] مِن فِضَّةٍ، فَقَدِمَ فَلَم يَدخُل، فَظَنَّت أنَّ ما مَنَعَهُ أن يَدخُلَ ما رَأى، فَهَتَكَتِ السِّترَ وفَكَكَتِ القُلبَينِ عَنِ الصَّبِيَّينِ وقَطَّعَتهُ بَينَهُما،

فَانطَلَقا إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُما يَبكِيانِ، فَأَخَذَهُ مِنهُما، وقالَ: يا ثَوبانُ، اِذهَب بِهذا إلى آلِ فُلانٍ ـ أهلِ بَيتٍ بِالمَدينَةِ ـ إنَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي أكرَهُ أن يَأكُلوا طَيِّباتِهِم في حَياتِهِمُ الدُّنيا. يا ثَوبانُ، اِشتَرِ لِفاطِمَةَ قِلادَةً مِن عَصَبٍ، وسِوارَينِ مِن عاجٍ. [۹۴]

27. سنن أبى داوود ـ به نقل از ثوبان، غلام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله هر گاه به مسافرت مى رفت، فاطمه عليهاالسلام آخرين شخص از خاندانش بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را مى ديد و هر گاه از سفر مى آمد، فاطمه عليهاالسلام نخستين كسى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله به ديدن او مى رفت.

يك بار، پيامبر صلى الله عليه و آله از جنگ باز گشت و اين، در حالى بود كه فاطمه عليهاالسلام، پلاس يا پرده اى بر در اتاقش آويخته بود و حسن و حسين عليهماالسلام را با دو دستبند سيمين آراسته بود. پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام باز گشت، به خانه فاطمه عليهاالسلامنيامد و فاطمه گمان كرد آنچه مانع از آمدن ايشان به خانه او شده، چيزهايى است كه ديده است. از اين رو، پرده را كند و دو دستبند را از [دست] آن دو كودك باز كرد و آن دو را ميان آنها شكست.

آن دو، گريه كنان نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفتند. پيامبر صلى الله عليه و آله دستبندها را از آنها گرفت و گفت: «اى ثوبان! اينها را به فلان خانواده ـ كه خانوارى در مدينه بودند ـ برسان. اينان، اهل بيت من اند. من ناخوش مى دارم كه اهل بيتم دارايى هاى نيكوى خود را در زندگى دنيوى بخورند. اى ثوبان! براى فاطمه گردنبندى از عَصْب و دو دستبند از عاج بخر».

28. المناقب لابن شهر آشوب عن أبي هريرة وثوبان: كانَ النَّبِيُّ يَبدَأُ في سَفَرِهِ بِفاطِمَةَ عليهاالسلامويَختِمُ بِها، فَجَعَلَت وَقتا سِترا مِن كِساءٍ خَيبَرِيَّةٍ لِقُدومِ أبيها وزَوجِها، فَلَمّا رَآهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله تَجاوَزَ عَنها، وقَد عُرِفَ الغَضَبُ في وَجهِهِ حَتّى جَلَسَ عِندَ المِنبَرِ، فَنَزَعَت قِلادَتَها وقُرطَيها ومُسكَتَيها [۹۵]، ونَزَعَتِ السِّترَ، فَبَعَثَت بِهِ إلى أبيها وقالَت: اِجعَل هذا في سَبيلِ اللّهِ.

فَلَمّا أتاهُ قالَ صلى الله عليه و آله: قَد فَعَلَت، فِداها أبوها ـ ثَلاثَ مَرّاتٍ ـ ما لِالِ مُحَمَّدٍ ولِلدُّنيا؟! فَإِنَّهُم خُلِقوا لِلآخِرَةِ، وخُلِقَتِ الدُّنيا لِغَيرِهِم. [۹۶]

28. المناقب، ابن شهرآشوب ـ به نقل از ابو هريره و ثوبان ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله، مسافرت خود را با ديدن فاطمه عليهاالسلامآغاز مى نمود و با ديدن او به پايان مى برد. يك بار، فاطمه عليهاالسلام براى آمدن پدر و همسرش پرده اى از كسايى خيبرى آويخت. چون پيامبر صلى الله عليه و آله آن را ديد، از آن روى بر تافت و خشم در چهره او پديدار شد، به گونه اى كه كنار منبر نشست. فاطمه گردنبند و دو گوشواره و دستبندهاى خود و آن پرده را كند و آنها را نزد پدرش فرستاد و گفت: اينها را در راه خدا صرف كن.

چون پيكْ نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، ايشان سه بار فرمود: «پدرش فداى او باد! خاندان محمّد، كجا و دنيا كجا! آنها براى آخرت آفريده شده اند و دنيا براى ديگران آفريده شده است».

1 / 2 ـ 8: جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ

1 / 2 ـ 8: جابر بن عبد اللّه

29. شواهد التنزيل عن جابر: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَعا عَلِيّا وَابنَيهِ وفاطِمَةَ عليهم السلام فَأَلبَسَهُم مِن ثَوبِهِ، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلي، هؤُلاءِ أهلي. [۹۷]

29. شواهد التنزيل ـ به نقل از جابر ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، على و دو فرزندش و فاطمه عليهم السلام را فرا خواند و جامه خود بر ايشان پوشاند و فرمود: «بار خدايا! اينان، خاندان من اند. اينان، خاندان من اند».

30. كفاية الأثر عن جابر: كُنتُ عِندَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله في بَيتِ اُمِّ سَلَمَةَ، فَأَنزَلَ اللّهُ هذِهِ الآيَةَ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»، فَدَعَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ وفاطِمَةَ عليهم السلام وأجلَسَهُم بَينَ يَدَيهِ، فَدَعا عَلِيّا عليه السلام فَأَجلَسَهُ خَلفَ ظَهرِهِ، وقالَ:

اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا. فَقالَت اُمُّ سَلَمَةَ: وأنَا مَعَهُم يا رَسولَ اللّهِ؟ فَقالَ لَها: إنَّكِ عَلى [۹۸] خَيرٍ.

فَقُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، لَقَد أكرَمَ اللّهُ هذِهِ العِترَةَ الطّاهِرَةَ وَالذُّرِّيَةَ المُبارَكَةَ بِذَهابِ الرِّجسِ عَنهُم.

قالَ: يا جابِرُ، لِأَنَّهُم عِترَتي مِن لَحمي ودَمي، فَأَخي سَيِّدُ الأَوصِياءِ، وَابنَيَّ خَيرُ الأَسباطِ، وَابنَتي سَيِّدَةُ النِّسوانِ، ومِنَّا المَهدِيُّ. [۹۹]

30. كفاية الأثر ـ به نقل از جابر ـ: در خانه امّ سلمه خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بودم كه خداوند، اين آيه را نازل فرمود: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند». پس پيامبر صلى الله عليه و آله، حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام را فرا خواند و آنها را در برابر خود نشاند و على عليه السلام را نيز فرا خواند و پشت سر خود نشاند و فرمود: «بار خدايا! اينان، اهل بيت من اند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان».

امّ سلمه گفت: آيا من هم با ايشان هستم، اى پيامبر خدا؟

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: «تو در راه راست هستى».

گفتم: اى پيامبر خدا! خداوند، اين خاندان پاك و نسل مبارك را با دور كردن پليدى از ايشان، نواخته است.

فرمود: «اى جابر! زيرا آنها خاندان من و از گوشت و خون من اند. برادرم، سَرور اوصياست و دو فرزندم، بهترين نوادگان اند و دخترم، بانوى زنان و مهدى از ماست».

1 / 2 ـ 9: زَيدُ بنُ أرقَمَ

1 / 2 ـ 9: زيد بن ارقم

31. صحيح مسلم عن يزيد بن حيّان عن زيد بن أرقم، قال: دَخَلنا عَلَيهِ فَقُلنا لَهُ: لَقَد: رَأيتَ خَيرا؛ لَقد صاحَبتَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وصَلَّيتَ خَلفَهُ... [ثُمّ سَأَلوه أن يَروي لَهُم حَديثا عَن رَسولِ اللّه صلى الله عليه و آله، فَرَوى لَهُم حَديثَ الثّقَلَينِ: «ألا وإنّي تارِكٌ فيكُم ثَقَلَين؛ أحَدُهما كِتابُ اللّه... ] [۱۰۰] وفيه: فَقُلنا: مَن أهلُ بَيتِهِ؟ نِساؤُهُ؟

قالَ: لا، وايمُ اللّهِ! إنَّ المَرأَةَ تَكونُ مَعَ الرَّجُلِ العَصرَ مِنَ الدَّهرِ، ثُمَّ يُطَلِّقُها فَتَرجِعُ إلى أبيها وقَومِها. أهلُ بَيتِهِ أصلُهُ، وعَصَبَتُهُ الَّذينَ حُرِمُوا الصَّدَقةَ بَعدَهُ. [۱۰۱]

31. صحيح مسلم ـ به نقل از يزيد بن حيّان ـ: نزد او (زيد بن ارقم) رفتيم و گفتيم: تو خير را ديدى. همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بودى، و پشت سر او نماز گزاردى... ! [سپس بعضى از او خواستند كه حديثى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كند. زيد براى آنان حديث ثقلين را روايت كرد كه: «من در ميان شما دو چيز گران بها به يادگار مى نهم: كتاب خدا... »]. گفتيم: اهل بيت او چه كسانى اند؟ زنانش اند؟

گفت: نه، به خدا سوگند! اى بسا زن، چند صباحى با مرد زندگى مى كند و سپس مرد، او را طلاق مى دهد و او به سوى پدر و قومش باز مى گردد. اهل بيت او (پيامبر خدا) ريشه اويند و گروه او كسانى اند كه پس از او صدقه بر آنها نارواست.

1 / 2 ـ 10: زَينَبُ بِنتُ أبي سَلَمَةَ

1 / 2 ـ 10: زينب دختر ابو سَلَمه

32. المعجم الكبير عن ابن لهيعة: حَدَّثَني عَمرُو بنُ شُعَيبٍ أنَّهُ دَخَلَ عَلى زَينَبَ بِنتِ أبي سَلَمَةَ، فَحَدَّثَتهُم أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ عِندَ اُمِّ سَلَمَةَ فَدَخَلَ عَلَيها بِالحَسَنِ وَالحُسَينِ وفاطِمَةَ عليهم السلام، فَجَعَلَ الحَسَنَ مِن شِقٍّ، وَالحُسَينَ مِن شِقٍّ، وفاطِمَةَ في حِجرِهِ، ثُمَّ قالَ: «رَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ عَلَيكُم أهلَ البَيتِ إنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ». [۱۰۲]

32. المعجم الكبير ـ به نقل از ابن لُهَيعه ـ: عمرو بن شعيب به من گفت كه بر زينب، دختر ابو سلمه وارد شد[ند] و او (زينب) براى آنها گفت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نزد [مادرم] امّ سلمه بود كه حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام بر امّ سلمه وارد شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله، حسن را در يك طرف خود و حسين را در طرف ديگرش و فاطمه را در جلو خود قرار داد و سپس فرمود: «رحمت و بركات خدا بر شما اهل بيت، كه او ستوده بزرگوار است!».

1 / 2 ـ 11: سَعدُ بنُ أبي وَقّاصٍ

1 / 2 ـ 11: سعد بن ابى وقّاص

33. صحيح مسلم عن سعد بن أبي وقّاص: لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ: «فَقُل تَعالَوا نَدعُ أبنَاءَنا وأبناءَكُم» [۱۰۳] دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا وفاطِمَةَ وحَسَنا وحُسَينا عليهم السلام، فَقالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلي. [۱۰۴]

33. صحيح مسلم ـ به نقل از سعد بن ابى وقّاص ـ: هنگامى كه اين آيه: «پس بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان را فرا بخوانيم» نازل شد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند و فرمود: «بار خدايا! اينان، خاندان من اند».

34. المستدرك على الصحيحين عن سعد: نَزَلَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الوَحيُ، فَأَدخَلَ عَلِيّا وفاطِمَةَ وَابنَيهِما عليهم السلام تَحتَ ثَوبِهِ، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلي وأهلُ بَيتي. [۱۰۵]

34. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از سعد ـ: بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وحى نازل شد و ايشان على و فاطمه و دو فرزند آنها عليهم السلام را زير جامه خود گرفت و فرمود: «بار خدايا! اينان، خاندان و اهل بيت من اند».

35. الأمالي للطوسي عن ابن عبّاس: كُنتُ عِندَ مُعاوِيَةَ وقَد نَزَلَ بِذي طُوىً، فَجاءَهُ سَعدُ بنُ أبي وَقّاصٍ فَسَلَّمَ عَلَيهِ، فَقالَ مُعاوِيَةُ: يا أهلَ الشّامِ، هذا سَعدُ بنُ أبي وَقّاصٍ وهُوَ صَديقٌ لِعَلِيٍّ.

قالَ: فَطَأطَأَ القَومُ رُؤوسَهُم، وسَبّوا عَلِيّا عليه السلام، فَبَكى سَعدٌ، فَقالَ لَهُ مُعاوِيَةُ: مَا الَّذي أبكاكَ؟ قالَ: ولِمَ لا أبكي لِرَجُلٍ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُسَبُّ عِندَكَ ولا أستَطيعُ أن اُغَيِّرَ؟! وقَد كانَ في عَلِيٍّ خِصالٌ لَأَن تَكونَ فِيَّ واحِدَةٌ مِنهُم [۱۰۶] أحَبُّ مِنَ الدُّنيا وما فيها ـ إلى أن قالَ: ـ وَالخامِسَةُ: نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»، فَدَعَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلِيّا وحَسَنا وحُسَينا وفاطِمَةَ عليهم السلام، فَقالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلي، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا. [۱۰۷]

35. الأمالى، طوسى ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: همراه معاويه بودم و او در منطقه ذو طوى فرود آمده بود. سعد بن ابى وقّاص نزد او آمد و سلام كرد. معاويه گفت: اى اهل شام! اين، سعد بن ابى وقّاص است و دوست على است.

پس مردم سر خود را به زير افكندند و به على عليه السلام دشنام دادند. سعد گريست. معاويه به او گفت: چه چيزى تو را به گريه وا داشت؟ گفت: و چرا نگريم براى مردى از اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه نزد تو بدو دشنام داده مى شود و من هم نمى توانم از آن جلوگيرى كنم؟! در على ويژگى هايى هست كه اگر يكى از آنها در من مى بود، براى من از دنيا و هر آنچه در آن است، محبوب تر بود... [و يكى يكى، آنها را برشمرد، تا آن كه گفت: ] پنجم. اين آيه: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» نازل شد و پيامبر صلى الله عليه و آله، على و حسن و حسين و فاطمه را فرا خواند و فرمود: «خدايا! اينان، خاندان من اند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان».

36. صحيح مسلم عن سعد بن أبي وقّاص: أمَرَ مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيانَ سَعدا، فَقالَ: ما مَنَعَكَ أن تَسُبَّ أبا التُّرابِ؟ قالَ: أما ما ذَكَرتُ ثَلاثا قالَهُنَّ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَلَن أسُبَّهُ، لَأَن تَكونَ لي واحِدَةٌ مِنهُنَّ أحَبُّ إلَيَّ مِن حُمرِ النَّعَمِ.…

ولَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ: «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَكُمْ»، دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا وفاطِمَةَ وحَسَنا وحُسَينا عليهم السلام فَقالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلي. [۱۰۸]

36. صحيح مسلم ـ به نقل از سعد بن ابى وقّاص ـ: معاوية بن ابى سفيان، به سعد گفت: چه چيزى مانع تو مى شود كه به ابو تراب دشنام دهى؟

سعد گفت: هان! تا وقتى كه سه خصلت را كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره او فرمود به خاطر مى آورم، هرگز على را دشنام نخواهم داد؛ خصلت هايى كه اگر يكى از آنها در من مى بود، از اشتران سرخ موى براى من محبوب تر مى بود.… چون اين آيه: «پس بگو: بياييد فرا بخوانيم فرزندانمان را و فرزندانتان را» نازل شد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند و فرمود: «خدايا! اينان، خاندان من اند».

1 / 2 ـ 12: صُبَيحٌ مَولى اُمِّ سَلَمَةَ

1 / 2 ـ 12: صُبَيح، غلام اُمّ سَلَمه

37. المعجم الأوسط عن صبيح: كُنتُ بِبابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَجاءَ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام، فَجَلَسوا ناحِيَةً، فَخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَينا، فَقالَ: إنَّكُم عَلى خَيرٍ، وعَلَيهِ كِساءٌ خَيبَرِيٌّ، فَجَلَّلَهُم بِهِ وقالَ: أنَا حَربٌ لِمَن حارَبَكُم، سِلمٌ لِمَن سالَمَكُم. [۱۰۹]

37. المعجم الأوسط ـ به نقل از صبيح ـ: بر در خانه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بودم كه على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام آمدند و در گوشه اى نشستند. آن گاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به سوى ما آمد و فرمود: «شما در راه درست هستيد». كسايى خيبرى بر دوش ايشان بود. با آن، آنها را پوشاند و فرمود: «من با كسى كه با شما بستيزد، در ستيزم و با كسى كه با شما آشتى در پيش گيرد، آشتى ام».

1 / 2 ـ 13: عَبدُاللّهِ بنُ جَعفَرٍ

1 / 2 ـ 13: عبد اللّه بن جعفر

38. المستدرك على الصحيحين عن عبداللّه بن جعفر بن أبي طالب: لَمّا نَظَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلَى الرَّحمَةِ هابِطَةً قالَ: اُدعوا لي، اُدعوا لي، فَقالَت صَفِيَّةُ: مَن يا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: أهلَ بَيتي؛ عَلِيّا وفاطِمَةَ وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ.

فَجيءَ بِهِم فَأَلقى عَلَيهِمُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله كِساءَهُ، ثُمَّ رَفَعَ يَدَيهِ ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ آلي، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وعَلى آلِ مُحَمَّدٍ. وأنزَلَ اللّهُ عز و جل: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». [۱۱۰]

38. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از عبد اللّه بن جعفر بن ابى طالب ـ: چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ديد كه رحمت فرو مى آيد، فرمود: «بگوييد پيش من بيايند. بگوييد پيش من بيايند».

صفيّه گفت: چه كسى، اى پيامبر؟

فرمود: «اهل بيتم: على، فاطمه، حسن و حسين را».

آنها را [خبر كردند و به همراه] آوردند. پيامبر صلى الله عليه و آله عباى خود را بر آنها افكند و سپس دو دست خود را بلند كرد و فرمود: «خدايا! اينان، خاندان من اند. پس بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست» و خداوند، آيه: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» را نازل كرد.

39. تفسير الثعلبي عن عبد اللّه بن جعفر الطّيّار: لَمّا نَظَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى الرَّحمَةِ هابِطَةً مِنَ السَّماءِ قالَ: مَن يَدعو؟ ـ مَرَّتَينِ ـ فَقالَت زَينَبُ: أنَا يا رَسولَ اللّهِ، فَقالَ: ادعي لي عَلِيّا وفاطِمَةَ وَالحَسَنَ وَ الحُسَينَ، قالَ: فَجَعَلَ حَسَنا عليه السلام عَن يُمناه، وحُسَينا عليه السلام عَن يُسراهُ، وعَلِيّا وفاطِمَةَ عليهماالسلاموِجاهَهُ، ثُمَّ غَشّاهُم كِساءً خَيبَرِيّا، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ! لِكُلِّ نَبِيٍّ أهلٌ، وهؤُلاءِ أهلي.

فَأَنزَلَ اللّهُ عز و جل: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ». فَقالَت زَينَبُ: يا رَسولَ اللّهِ، ألا أدخُلُ مَعَكُم؟ فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: مَكانَكِ، فَإِنَّكِ إلى خَيرٍ إن شاءَ اللّهُ. [۱۱۱]

39. تفسير الثعلبى ـ به نقل از عبد اللّه بن جعفر طيّار ـ: چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ديد كه رحمت از آسمان فرو مى آيد، فرمود: «چه كسى مى گويد بيايند؟» (دو بار).

زينب گفت: من، اى پيامبر خدا!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بگو على، فاطمه، حسن و حسين، پيش من بيايند».

آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله، حسن عليه السلام را در دست راست و حسين عليه السلام را در دست چپ و على و فاطمه عليهماالسلام را در برابر خود نشاند و سپس آنها را با كساى خيبرى پوشاند و سپس فرمود: «خدايا! هر پيامبرى خاندانى دارد و اينان، خاندان من اند».

پس خداوند عز و جل آيه: «خداوند، خواسته است كه پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد» را نازل نمود. زينب گفت: اى پيامبر خدا! آيا من با شما زير كسا بيايم؟

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «در جاى خود باش. تو به خواست خدا به سوى درستى، روانى».

1 / 2 ـ 14: عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ

1 / 2 ـ 14: عبد اللّه بن عبّاس

40. المستدرك على الصحيحين عن عمرو بن ميمون: إنّي لَجالِسٌ إلَى ابنِ عَبّاسٍ إذ أتاهُ تِسعَةُ رَهطٍ، فَقالوا: يَابنَ عَبّاسٍ، إمّا أن تَقومَ مَعَنا وإمّا أن تَخلُوَ بِنا مِن بَينِ هؤُلاءِ. فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: بَل أنَا أقومُ مَعَكُم ـ وهُوَ يَومَئِذٍ صَحيحٌ قَبلَ أن يَعمى ـ.

قالَ: فَابتَدَؤوا فَتَحَدَّثوا، فَلا نَدري ما قالوا، قالَ: فَجاءَ يَنفُضُ ثَوبَهُ ويَقولُ: اُفٍّ وتُفٍّ! وَقَعوا في رَجُلٍ لَهُ بِضعَ عَشرَةَ فَضائِلَ لَيسَت لِأَحَدٍ غَيرِهِ، وَقَعوا في رَجُلٍ قالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: لَأَبعَثَنَّ رَجُلاً لا يُخزيهِ اللّهُ أبَدا، يُحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ... وأخَذَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ثَوبَهُ فَوَضَعَهُ عَلى عَلِيٍّ وفاطِمَةَ وحَسَنٍ وحُسَينٍ عليهم السلام وقالَ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». [۱۱۲]

40. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از عمرو بن ميمون ـ: من نزد ابن عبّاس نشسته بودم كه نُه گروه نزد او آمدند و گفتند: اى ابن عبّاس! يا با ما مى آيى، يا از ميان اين جماعت با ما خلوت مى كنى.

ابن عبّاس گفت: با شما مى آيم. او در آن روز، سالم بود و هنوز كور نشده بود.

آنها سخن آغاز كردند و ما نمى دانستيم چه مى گويند. پس ديديم كه او مى آيد، در حالى كه لباسش را مى تكاند و مى گويد: واى و صد واى! از كسى بدگويى مى كنند كه بيش از ده فضيلت دارد كه هيچ كس جز او ندارد. آنها به كسى طعن مى زنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در باره او: «مردى را خواهم فرستاد كه خداوند هرگز او را بى پناه و بى كس نمى گذارد و خدا و پيامبرش را دوست دارد» تا آن كه گفت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جامه خود را بر گرفت و بر على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام نهاد و فرمود: ««خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند»».

41. تاريخ دمشق عن ابن عبّاس: دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الحَسَنَ وَالحُسَينَ، وعَلِيّا وفاطِمَةَ عليهم السلام، ومَدَّ عَلَيهِم ثَوبا ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي وحامَّتي، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا. [۱۱۳]

41. تاريخ دمشق ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، حسن و حسين و على و فاطمه عليهم السلام را فرا خواند و جامه اى بر آنها گستراند. سپس فرمود: «خدايا! اينان اهل بيت و كسان من اند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان».

42. كتاب من لا يحضره الفقيه عن ابن عبّاس: قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: ... اللّهُمَّ مَن كانَ لَهُ مِن أنبِيائِكَ ورُسُلِكَ ثَقَلٌ وأهلُ بَيتٍ، فَعَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ أهلُ بَيتي وثَقَلي، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا. [۱۱۴]

42. كتاب من لا يحضره الفقيه ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «... خدايا! هر يك از انبيا و پيامبران تو، گنجينه و اهل بيتى داشته اند. على و فاطمه و حسن و حسين نيز اهل بيت و گنجينه من اند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان».

43. الأمالي للصدوق عن ابن عبّاس: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ جالِسا ذاتَ يَومٍ وعِندَهُ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام، فَقالَ: اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي، وأكرَمُ النّاسِ عَلَيَّ، فَأَحِبَّ مَن أحَبَّهُم وأبغِض مَن أبغَضَهُم، ووالِ مَن والاهُم وعادِ مَن عاداهُم، وأعِن مَن أعانَهُم، وَاجعَلهُم مُطَهَّرينَ مِن كُلِّ رِجسٍ، مَعصومينَ مِن كُلِّ ذَنبٍ، وأيِّدهُم بِروحِ القُدُسِ مِنكَ.…

ثُمَّ رَفَعَ صلى الله عليه و آله يَدَهُ إلَى السَّماءِ فَقالَ: اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ أنّي مُحِبٌّ لِمَن أحَبَّهُم، ومُبغِضٌ لِمَن أبغَضَهُم، وسِلمٌ لِمَن سالَمَهُم، وحَربٌ لِمَن حارَبَهُم، وعَدُوٌّ لِمَن عاداهُم، ووَلِيٌّ لِمَن والاهُم. [۱۱۵]

43. الأمالى، صدوق ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشسته بود و على، فاطمه، حسن و حسين نزد او بودند. پس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خدايا! تو مى دانى كه اينها اهل بيت من اند. هر كس را كه آنها را دوست مى دارد، دوست بدار و به هر كه از آنها نفرت دارد، نفرت بورز و هر كس را كه با آنها همراهى مى كند، همراهى كن و هر كس را كه ايشان را دشمن مى دارد، دشمن بدار و هر كه را بِديشان يارى مى رساند، يارى رسان و آنها را از هر پليدى پاك گردان و از هر گناهى معصومشان بدار و به روح قدسى از نزد خود، تأييدشان كن...».

سپس دستش را به سوى آسمان برد و فرمود: «خدايا! تو را گواه مى گيرم كه هر كس را كه ايشان را دوست داشته باشد، دوست دارم و از كسى كه نفرت آنها را در دل داشته باشد، نفرت دارم و با كسى كه با آنها آشتى باشد، در آشتى ام و با كسى كه با آنها بستيزد، در ستيزم و دشمن كسى هستم كه با آنها دشمنى ورزد و يار كسى هستم كه به آنها يارى رساند».

44. المعجم الكبير عن ابن عبّاس ـ في حَديثِ زَواجِ فاطِمَةَ وعَلِيٍّ عليهماالسلام ـ: ثُمَّ التَزَمَهُما [رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله] فَقالَ: اللّهُمَّ إنَّهُما مِنّي وأنَا مِنهُما، اللّهُمَّ كَما أذهَبتَ عَنّا الرِّجسَ وطَهَّرتَني فَطَهِّرهُما. [۱۱۶]

44. المعجم الكبير ـ به نقل از ابن عبّاس، در گزارش ازدواج فاطمه و على عليهماالسلام ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنها را در آغوش گرفت و فرمود: «خدايا! اين دو از من اند و من از اين دو ام. خدايا! همان گونه كه هر گونه پليدى را از من دور كردى و پاكم گرداندى، اين دو را نيز پاك گردان».

1 / 2 ـ 15: عُمَرُ بنُ أبي سَلَمَةَ

1 / 2 ـ 15: عمر بن ابى سَلَمه

45. سنن الترمذي عن عمر بن أبي سلمة ـ رَبيبِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ـ: نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» في بَيتِ اُمِّ سَلَمَةَ، فَدَعَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فاطِمَةَ وحَسَنا وحُسَينا عليهم السلام، فَجَلَّلَهُم بِكِساءٍ، وعَلِيٌّ عليه السلام خَلفَ ظَهرِهِ فَجَلَّلَهُ بِكِساءٍ، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا.

قالَت اُمُّ سَلَمَةَ: وأنَا مَعَهُم يا نَبِيَّ اللّهِ؟

قالَ: أنتِ عَلى مَكانِكِ، وأنتِ إلى خَيرٍ. [۱۱۷]

45. سنن الترمذى ـ به نقل از عمر بن ابى سلمه، ناپسرى پيامبر صلى الله عليه و آله ـ: آيه: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند»، در خانه [مادرم] امّ سلمه نازل شد و پيامبر صلى الله عليه و آله، فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند و آنها را با عبايى پوشاند و على عليه السلام را هم كه پشت سر او بود، زير عبا قرار داد و سپس فرمود: «خدايا! اينان، اهل بيت من اند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان».

امّ سلمه گفت: اى پيامبر خدا! آيا من هم با آنها هستم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تو در جايگاه خود قرار دارى و به سوى درستى روانى».

1 / 2 ـ 16: عُمَرُ بنُ الخَطّابِ

1 / 2 ـ 16: عمر بن خطّاب

46. كفاية الأثر عن عمر بن الخطّاب: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: أيُّهَا النّاسُ! إنّي فَرَطٌ لَكُم وإنَّكُم وارِدونَ عَلَيَّ الحَوضَ، حَوضا عَرضُهُ ما بَينَ صَنعاءَ إلى بُصرى، فيهِ قِدحانٌ عَدَدَ النُّجومِ مِن فِضَّةٍ، وإنّي سائِلُكُم حينَ تَرِدونَ عَلَيَّ عَنِ الثَّقَلَينِ، فَانظُروا كَيفَ تَخلُفوني فيهِما، السَّبَبُ الأَكبَرُ كِتابُ اللّهِ طَرَفُهُ بِيَدِ اللّهِ وطَرَفُهُ بَأَيديكُم، فَاستَمسِكوا بِهِ ولا تُبدِّلوا، وعِترَتي أهلُ بَيتي، فَإِنَّهُ قَد نَبَّأَنِيَ اللَّطيفُ الخَبيرُ أنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ.

فَقُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، مَن عِترَتُكَ؟

قالَ: أهلُ بَيتي مِن وُلدِ عَلِيٍّ وفاطِمَةَ، وتِسعَةٌ مِن صُلبِ الحُسَينِ، أئِمَّةٌ أبرارٌ، هُم عِترَتي مِن لَحمي ودَمي. [۱۱۸]

46. كفاية الأثر ـ به نقل از عمر بن خطّاب ـ: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «اى مردم! من جلوتر از شما رفتنى هستم و شما در كنار حوض [كوثر] بر من وارد مى شويد؛ حوضى كه گستره آن از صنعاست تا بُصرا و به شمار ستارگان، جام سيمين در آن هست و هنگامى كه شما بر من وارد مى شويد، من از شما در باره ثقلين پرسش خواهم كرد. پس بنگريد كه در باره اين دو جانشين من، چگونه خواهيد بود. ريسمان بزرگ تر، كتاب خداست كه يك سوى آن، به دست خدا و سوى ديگر آن، در دست شماست. پس بِدان چنگ در زنيد و دگرگون نشويد و عترت من، همان اهل بيت من اند و خداوند لطيف خبير، مرا آگاه كرده است كه اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند».

من گفتم: اى پيامبر خدا! عترت تو، كيان اند؟

فرمود: «اهل بيت من، از فرزندان على و فاطمه اند و نُه تن از پشت حسين، كه امامانى نيك اند. ايشان عترت من اند، از گوشت و خون من».

1 / 2 ـ 17: واثِلَةُ بنُ الأَسقَعِ

1 / 2 ـ 17: واثلة بن اسقع

47. المستدرك على الصحيحين عن واثلة بن الأسقع: أتَيتُ عَلِيّا عليه السلام فَلَم أجِدهُ، فَقالَت لي فاطِمَةُ عليهاالسلام: اِنطَلَقَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَدعوهُ. فَجاءَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَدَخَلا ودَخَلتُ مَعَهُما، فَدَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهماالسلام، فَأَقعَدَ كُلَّ واحِدٍ مِنهُما عَلى فَخِذَيهِ، وأدنى فاطِمَةَ مِن حِجرِهِ وزَوجَها عليهماالسلام، ثُمَّ لَفَّ عَلَيهِم ثَوبا وقالَ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». ثُمَّ قالَ: هؤُلاءِ أهلُ بَيتي، اللّهُمَّ أهلُ بَيتي أحَقُّ. [۱۱۹]

47. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از واثلة بن اسقع ـ: نزد على عليه السلام آمدم؛ ولى او را نيافتم. فاطمه عليهاالسلام به من گفت: پيامبر خدا، او را فرا خوانده و او نزد ايشان رفته است. على عليه السلام به همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدند و داخل شدند و من هم داخل شدم. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، حسن و حسين عليهماالسلام را خواند و هر يك از آن دو را بر ران خويش نشاند و فاطمه و همسرش را به دامانش نزديك كرد و جامه اى بر آنها پيچاند و فرمود: ««خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند»». سپس فرمود: «اينان، اهل بيت من اند. خدايا! اهل بيت من، شايسته ترين اند».

48. فضائل الصحابة لابن حنبل عن أبي عمّار: دَخَلتُ عَلى واثِلَةَ بنِ الأَسقَعِ وعِندَهُ قَومٌ، فَذَكَروا عَلِيّا فَشَتَموهُ فَشَتَمتُهُ مَعَهُم، فَلَمّا قاموا قالَ لي: لِمَ شَتَمتَ هذَا الرَّجُلَ؟ قُلتُ: رَأَيتُ القَومَ شَتَموهُ فَشَتَمتُهُ مَعَهُم، فَقالَ: ألا اُخبِرُكَ بِما رَأَيتُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله؟ قُلتُ: بَلى.

فَقالَ: أتَيتُ فاطِمَةَ عليهاالسلام أسأَلُها عَن عَلِيٍّ عليه السلام فَقالَت: تَوَجَّهَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَجَلَستُ أنتَظِرُهُ حَتّى جاءَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومَعَهُ عَلِيٌّ وحَسَنٌ وحُسَينٌ عليهم السلام آخِذا كُلَّ واحِدٍ مِنهُما بِيَدِهِ حَتّى دَخَلَ، فَأَدنى عَلِيّا وفاطِمَةَ عليهماالسلام فَأَجلَسَهُما بَينَ يَدَيهِ، وأجلَسَ حَسَنا وحُسَينا عليهماالسلام كُلَّ واحِدٍ مِنهُما عَلى فَخِذِهِ، ثُمَّ لَفَّ عَلَيهِم ثَوبَهُ ـ أو قالَ كِساءً ـ ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي، وأهلُ بَيتي أحَقُّ. [۱۲۰]

48. فضائل الصحابة، ابن حنبل ـ به نقل از ابو عمّار شدّاد ـ: بر واثلة بن اَسقع وارد شدم، در حالى كه جماعتى نزد او بودند. آنها على عليه السلام را ياد كردند و بدو دشنام دادند و من هم با آنها بدو دشنام دادم. چون آن عدّه برخاستند، واثله به من گفت: چرا به اين مرد ناسزا گفتى؟

گفتم: ديدم اين عدّه به او دشنام مى دهند. من نيز با آنها به او دشنام دادم.

گفت: آيا تو را از آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله ديدم، آگاه نكنم؟

گفتم: آگاه كن.

گفت: نزد فاطمه عليهاالسلام رفتم و از على عليه السلام جويا شدم. فاطمه گفت: نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفته است.

پس منتظر ماندم تا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به همراه على و حسن و حسين عليهم السلام، در حالى كه دست حسن و حسين را گرفته بود، داخل شد. پيامبر صلى الله عليه و آله، على و فاطمه عليهماالسلام را در برابر خود نشاند و حسن و حسين عليهماالسلام را بر رانش نشاند و سپس جامه اش ـ يا گفت: عبايش ـ را بر آنها پيچاند و سپس اين آيه را تلاوت كرد: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد». پس از آن فرمود: «خدايا! اينان، اهل بيت من اند و اهل بيت من، شايسته ترين اند».

49. فضائل الصحابة لابن حنبل عن شدّاد بن عبد اللّه: سَمِعتُ واثِلَةَ بنَ الأَسقَعِ، وقَد جيءَ بِرَأسِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام، قالَ: فَلَقِيَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ، فَغَضِبَ واثِلَةُ وقالَ: وَاللّهِ، لا أزالُ اُحِبُّ عَلِيّا وحَسَنا وحُسَينا وفاطِمَةَ عليهم السلام أبَدا بَعدَ إذ سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ في مَنزِلِ اُمِّ سَلَمَةَ، يَقولُ فيهِم ما قالَ.

قالَ واثِلَةُ: رَأَيتُني ذاتَ يَومٍ وقَد جِئتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ في مَنزِلِ اُمِّ سَلَمَةَ، وجاءَ الحَسَنُ عليه السلام فَأَجلَسَهُ عَلى فَخِذِهِ ال ـيُمنى وقَبَّلَهُ، وجاءَ الحُسَينُ عليه السلام فَأَجلَسَهُ عَلى فَخِذِهِ اليُسرى وقَبَّلَهُ، ثُمَّ جاءَت فاطِمَةُ عليهاالسلام فَأَجلَسَها بَينَ يَدَيهِ، ثُمَّ دَعا بِعَلِيٍّ عليه السلام فَجاءَ، ثُمَّ أغدَفَ عَلَيهِم كِساءً خَيبَرِيّا ـ كَأَنّي أنظُرُ إلَيهِ ـ ثُمَّ قالَ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا».

فَقُلتُ لِواثِلَةَ: مَا الرِّجسُ؟ قالَ: الشَّكُّ فِي اللّهِ عز و جل. [۱۲۱]

49. فضائل الصحابة، ابن حنبل ـ به نقل از شدّاد بن عبد اللّه ـ: از واثلة بن اسقع شنيدم هنگامى كه سر حسين بن على عليه السلام را آوردند و مردى از اهالى شام، واثله را ديد، خشمگين شد و [به مرد شامى] گفت: به خدا سوگند، من همچنان تا به هميشه على، حسن، حسين و فاطمه عليهم السلام را پس از شنيدن سخنانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حقّ ايشان در خانه امّ سلمه گفت، دوست مى دارم.

واثله گفت: روزى در خانه امّ سلمه خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيدم. در اين هنگام، حسن عليه السلام رسيد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را بر ران راستش نشاند و بوسيدش. سپس حسين عليه السلام آمد و او را بر ران چپش نشاند و او را نيز بوسيد. در پى آنها فاطمه عليهاالسلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را در برابر خود نشاند. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از آن، على عليه السلام را خواند و على نيز آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله كسايى خيبرى بر آنها افكند ـ انگار كه هم اينك آن را مى بينم ـ و سپس فرمود: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند».

من به واثله گفتم: «رجس» چيست؟

گفت: ترديد در وجود خداوند عز و جل.

50. مسند أبي يعلى عن واثلة بن الأسقع: أقعَدَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام عَن يَمينِهِ وفاطِمَةَ عليهاالسلامعَن يَسارِهِ وحَسَنا وحُسَينا عليهماالسلام بَينَ يَدَيهِ، وغَطّى عَلَيهِم بِثَوبٍ وقالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي، وأهلُ بَيتي أتَوا إلَيكَ لا إلَى النّارِ. [۱۲۲]

50. مسند أبى يعلى ـ به نقل از واثلة بن اسقع ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را در سمت راست و فاطمه عليهاالسلام را در سمت چپ و حسن و حسين عليهماالسلام را در برابر خود نشاند و جامه اى بر آنها پوشاند و فرمود: «خدايا! اينان، اهل بيت من اند و اهل بيت من به سوى تو آمده اند، نه به سوى آتش».

51. المناقب للخوارزمي عن واثلة بن الأسقع: لَمّا جَمَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا وفاطِمَةَ وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهم السلام تَحتَ ثَوبِهِ قالَ: اللّهُمَّ قَد جَعَلتَ صَلَواتِكَ ورَحمَتَكَ ومَغفِرَتَكَ ورِضوانَكَ عَلى إبراهيمَ وآلِ إبراهيمَ، اللّهُمَّ إنَّهُم مِنّي وأنَا مِنهُم، فَاجعَل صَلَواتِكَ ورَحمَتَكَ ومَغفِرَتَكَ ورِضوانَكَ عَلَيَّ وعَلَيهِم. [۱۲۳]

51. المناقب، خوارزمى ـ به نقل از واثلة بن اسقع ـ: هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را زير جامه خود گرد آورد، فرمود: «خدايا! درود، رحمت، آمرزش و خشنودى خود را بر ابراهيم و خاندان ابراهيم قرار دادى. بار خدايا! اينان از من اند و من از اينانم. پس درود، رحمت، آمرزش و خشنودى خود را بر من و ايشان قرار ده».

1 / 3: أهلُ البَيتِ عليهم السّلام ومَعنى «أهلِ البَيتِ»

1 / 3: اهل بيت عليهم السّلام و مصداق «اهل بيت»

52. كفاية الأثر عن موسى بن عبد ربّه: سَمِعتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام يَقولُ في مَسجِدِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ـ وذلِكَ في حَياةِ أبيهِ عَلِيٍّ عليه السلام ـ: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: ... ألا إنَّ أهلَ بَيتي أمانٌ لَكُم، فَأَحِبّوهُم لِحُبّي، وتَمَسَّكوا بِهِم لَن تَضِلّوا.

قيلَ: فَمَن أهلُ بَيتِكَ يا نَبِيَّ اللّهِ؟

قالَ: عَلِيٌّ وسِبطايَ وتِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ، أئِمَّةٌ اُمَناءُ مَعصومونَ، ألا إنَّهُم أهلُ بَيتي وعِترَتي مِن لَحمي ودَمي. [۱۲۴]

52. كفاية الأثر ـ به نقل از موسى بن عبد ربّه ـ: از حسين بن على عليه السلام شنيدم كه در مسجد النبى صلى الله عليه و آله، در روزگار حيات پدرش على عليه السلام، مى فرمود: «از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: هان! اهل بيت من، موجب امان شمايند. پس آنها را به سبب محبّت من دوست بداريد و بديشان چنگ در زنيد تا هرگز گم راه نشويد.

گفته شد: اهل بيت تو، كيان اند، اى پيامبر خدا؟

فرمود: على و دو نوه ام و نُه تن از فرزندان حسين كه امامانى امين و معصوم اند. آگاه باشيد كه ايشان، اهل بيت و عترت من و از گوشت و خون من اند».

53. الإمام عليّ عليه السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إنّي مُخَلِّفٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ: كِتابَ اللّهِ، وعِترَتي أهلَ بَيتي، فَإِنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ كَهاتَينِ ـ وضَمَّ بَينَ سَبّابَتَيهِ ـ.

فَقامَ إلَيهِ جابِرُ بنُ عَبدِاللّهِالأَنصارِيُّ وقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، مَن عِترَتُكَ؟

قالَ: عَلِيٌّ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ وَالأَئِمَّةُ مِن وُلدِ الحُسَينِ إلى يَومِ القِيامَةِ. [۱۲۵]

53. امام على عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «من در ميان شما دو چيز گران سنگ به يادگار مى نهم: كتاب خدا و عترتم كه همان اهل بيت من اند. اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند، مِثلِ اين دو» و دو انگشت سبّابه خود را به يكديگر چسباند.

جابر بن عبد اللّه انصارى برخاست و گفت: اى پيامبر خدا! عترت تو، چه كسانى اند؟

فرمود: «على، حسن، حسين و امامانى كه از پشت حسين هستند تا روز رستاخيز».

54. الإمام الحسين عليه السلام: سُئِلَ أميرُ المُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ عَن مَعنى قَولِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «إنّي مُخَلِّفٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ كِتابَ اللّهِ وعِترَتي»، مَنِ العِترَةُ؟

فَقالَ: أنَا وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ وَالأَئِمَّةُ التِّسعَةُ مِن وُلدِ الحُسَينِ، تاسِعُهُم مَهدِيُّهُم وقائِمُهُم، لا يُفارِقونَ كِتابَ اللّهِ ولا يُفارِقُهُم حَتّى يَرِدوا عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَوضَهُ. [۱۲۶]

54. امام حسين عليه السلام: در باره اين سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «من در ميان شما دو چيز گران سنگ به يادگار مى نهم: كتاب خدا و عترتم» از امير مؤمنان عليه السلام پرسش شد: كه «عترت»، چه كسانى اند؟

امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «من و حسن و حسين و امامان نُه گانه از فرزندان حسين كه نهمين آنها مهدىِ ايشان و قائم آنهاست و هرگز از كتاب خدا جدا نمى شوند و كتاب خدا هم از ايشان جدا نمى شود تا در كنار حوض [كوثر] بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد آيند».

55. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله نامَ ونَوَّمَني وزَوجَتي فاطِمَةَ وَابنَيَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ، وألقى عَلَينا عَباءَةً قَطَوانِيَّةً، فَأَنزَلَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى فينا: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا».

وقالَ جَبرَئيلُ عليه السلام: أنَا مِنكُم يا مُحَمَّدُ. فَكانَ سادِسُنا جَبرَئيلَ عليه السلام. [۱۲۷]

55. امام على عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خوابيد و من و همسرم فاطمه و دو پسرم حسن و حسين را هم خواباند و عبايى قطوانى بر ما افكند. آن گاه خداوند، اين آيه را در حقّ ما نازل فرمود: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند».

جبرئيل گفت: من هم با شمايم، اى محمّد! پس جبرئيل، ششمين ما بود.

56. عنه عليه السلام: جَم ـعَنا رَسولُ اللّهِ في بَيتِ اُمِّ سَلَمَةَ، أنَا وفاطِمَةَ وحَسَنا وحُسَينا، ثُمَّ دَخَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في كِساءٍ لَهُ، وأدخَلَنا مَعَهُ، ثُمَّ ضَمَّنا، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا.

فَقالَت اُمُّ سَلَمَةَ: يا رَسولَ اللّهِ، فَأَنَا؟ ـ ودَنَت مِنهُ ـ.

فَقالَ: أنتِ مِمَّن أنتِ مِنهُ، وأنتِ عَلى خَيرٍ ـ أعادَها رسَولُ اللّهِ ثَلاثا يَصنَعُ ذلِكَ ـ. [۱۲۸]

56. امام على عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ما (من و فاطمه و حسن و حسين) را در خانه امّ سلمه گرد آورد و سپس با عبايى كه داشت، وارد شد و ما هم با او وارد شديم. ايشان ما را در آغوش گرفت و فرمود: «خدايا! اينان، اهل بيت من اند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان».

امّ سلمه گفت: من چه، اى پيامبر خدا؟ و نزديك پيامبر شد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تو از كسى هستى كه اصلت از اوست و در راه درست هستى». پيامبر صلى الله عليه و آله سه بار، اين سخن را تكرار كرد.

57. عنه عليه السلام: دَخَلتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله في بَيتِ اُمِّ سَلَمَةَ، وقَد نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: يا عَلِيُّ، هذِهِ الآيَةُ نَزَلَت فيكَ وفي سِبطَيَّ وَالأَئِمَّةِ مِن وُلدِكَ. [۱۲۹]

57. امام على عليه السلام: در خانه امّ سلمه بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد شدم و اين آيه نازل شده بود: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند». پس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اى على! اين آيه در حقّ تو و دو نوه ام و امامانِ از نسل تو، نازل شد».

58. الإمام الحسن عليه السلام: لَمّا نَزَلَت آيَةُ التَّطهيرِ جَم ـعَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في كِساءٍ لِاُمِّ سَلَمَةَ خَيبَرِيٍّ، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي وعِترَتي، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا. [۱۳۰]

58. امام حسن عليه السلام: چون آيه تطهير نازل شد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ما را در عبايى خيبرى كه از آنِ امّ سلمه بود، گرد آورد و فرمود: «بار خدايا! اينان، اهل بيت و عترت من اند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان».

59. عنه عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ حينَ قُتِلَ عَلِيٌّ عليه السلام، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ ثُمَّ قالَ ـ: أنَا ابنُ البَشيرِ وأنَا ابنُ النَّذيرِ، وأنَا ابنُ الدّاعي إلَى اللّهِ بِإِذنِهِ، وأنَا ابنُ السِّراجِ المُنيرِ، وأنَا مِن أهلِ البَيتِ الَّذي كانَ جِبريلُ يَنزِلُ إلَينا و يَصعَدُ مِن عِندِنا، وأنَا مِن أَهلِ البَيتِ الَّذي أذهَبَ اللّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَهُم تَطهيرا. [۱۳۱]

59. امام حسن عليه السلام ـ به هنگام شهادت امام على عليه السلام، در سخنرانى اى پس از حمد و ثناى الهى ـ: منم فرزند مژده دهنده و بيم دهنده و فرزند كسى كه با اذن خدا به سوى او فرا مى خواند. منم فرزند آن چراغ پرتو افشان. من از اهل بيتى هستم كه جبرئيل به سوى ما نازل مى شد و از نزد ما اوج مى گرفت. من از اهل بيتى هستم كه خداوند، هر گونه پليدى را از آنها دور كرده و كاملاً پاكشان گردانيده است».

60. عنه عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» ـ: فَلَمّا نَزَلَت آيَةُ التَّطهيرِ جَمَ ـعَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَا وأخي واُمّي وأبي، فَجَلَّلَنا ونَفسَهُ في كِساءٍ لِاُمِّ سَلَمَةَ خَيبَرِيٍّ، وذلِكَ في حُجرَتِها وفي يَومِها، فَقالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي، وهؤُلاءِ أهلي وعِترَتي، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا.

فَقالَت اُمُّ سَلَمَةَ رَضِيَ اللّهُ عَنها: أدخُلُ مَعَهُم يا رَسولَ اللّهِ؟

فَقالَ لَها صلى الله عليه و آله: يَرحَمُكِ اللّهُ، أنتِ عَلى خَيرٍ، وإلى خَيرٍ، وما أرضاني عَنكِ! ولكِنَّها خاصَّةٌ لي ولَهُم. [۱۳۲]

60. امام حسن عليه السلام ـ در بيان اين سخن خداوند: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» ـ: چون آيه تطهير نازل شد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله من و برادرم و مادرم و پدرم را گرد آورد و ما و خودش را با عبايى خيبرى كه از آنِ امّ سلمه بود، پوشاند. اين، در خانه امّ سلمه و در روزى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه او مى رفت. پس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خدايا! اينان، اهل بيت، خاندان و عترت من اند. پس هر گونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان».

امّ سلمه ـ كه خداوند از او خشنود باد ـ گفت: اى پيامبر خدا! آيا من هم همراه ايشان زير عبا بيايم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: «خداوند بر تو رحمت آورَد! تو در راه درست هستى و به سوى درستى، روانى و من چه قدر از تو خشنودم؛ ولى اين، به من و ايشان اختصاص دارد».

61. عنه عليه السلام ـ في خُطبَةٍ لَهُ ـ: يا أهلَ العِراقِ، اِتَّقُوا اللّهَ فينا، فَإِنّا اُمراؤُكُم وضيفانُكُم، ونَحنُ أهلُ البَيتِ الَّذي قالَ اللّهُ عز و جل: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». [۱۳۳]

61. امام حسن عليه السلام ـ در سخنرانى اى ـ: اى اهل عراق! در حقّ ما، از خدا پروا كنيد كه ما اميران و ميهمانان شما هستيم و اهل بيتى هستيم كه خداوند در حقّ ما فرموده است: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند».

62. عنه عليه السلام ـ فيما جَرى بَينَهُ و بَينَ عَمرِو بنِ العاصِ ـ: إيّاكَ عَنّي فَإِنَّكَ رِجسٌ، ونَحنُ أهلُ بَيتِ الطَّهارَةِ أذهَبَ اللّهُ عَنَّا الرِّجسَ وطَهَّرَنا تَطهيرا. [۱۳۴]

62. امام حسن عليه السلام ـ در ماجرايى ميان ايشان و عمرو بن عاص ـ: از من دور شو، كه تو پليدى هستى و ما، خاندان پاكى هستيم كه خداوند، پليدى را از ما دور كرده و كاملاً پاكمان گردانيده است.

63. الإمام الحسين عليه السلام ـ فيما جَرى بَينَهُ وبَينَ مَروانَ بنِ الحَكَمِ ـ: إلَيكَ عَنّي، فَإِنَّكَ رِجسٌ، وإنّي مِن أهلِ بَيتِ الطَّهارَةِ، قَد أنزَلَ اللّهُ فينا: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». [۱۳۵]

63. امام حسين عليه السلام ـ در ماجرايى ميان ايشان و مروان بن حكم ـ: از من دور شو، كه تو پليدى هستى و من از خاندانِ پاكى ام كه خداوند اين آيه را در حقّ ما نازل كرده است: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند».

64. تفسير الطبري عن أبي الدّيلم: قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام لِرَجُلٍ مِن أهلِ الشّامِ: أما قَرَأتَ فِي الأَحزابِ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» ؟ قالَ: ولَأَنتُم هُم؟ قالَ: نَعَم. [۱۳۶]

64. تفسير الطبرى ـ به نقل از ابو ديلم ـ: على بن الحسين (زين العابدين عليه السلام) به مردى از شاميان فرمود: «آيا در سوره احزاب خوانده اى كه: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» ؟ ».

آن مرد گفت: آيا شما، آنانيد؟

فرمود: «آرى».

65. الأمالي للصدوق عن أبي نعيم ـ في ذِكرِ ما جَرى عَلى أهلِ البَيتِ في الشّامِ ـ: حَدَّثني جَماعَةٌ كانوا خَرَجوا في تِلكَ الصُّحبَةِ... قالوا: فَلَمّا دَخَلنا دِمَشقَ اُدخِلَ بِالنِّساءِ وَالسَّبايا بِالنَّهارِ مُكَشَّفاتِ الوُجوهِ، فَقالَ أهلُ الشّامِ الجُفاةُ: ما رَأَينا سَبايا أحسَنَ مِن هؤُلاءِ، فَمَن أنتُم؟ فَقالَت سُكَينَةُ بِنتُ الحُسَينِ: نَحنُ سَبايا آلِ مُحَمَّدٍ.

فَاُقيموا عَلى دَرَجِ المَسجِدِ حَيثُ يُقامُ السَّبايا، وفيهِم عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام، وهُوَ يَومَئِذٍ فَتىً شابٌّ، فَأَتاهُم شَيخٌ مِن أشياخِ أهلِ الشّامِ، فَقالَ لَهُم: الحَمدُ للّهِِ الَّذي قَتَلَكُم وأهلَكَكُم وقَطَعَ قَرنَ الفِتنَةِ. فَلَم يَألُ عَن شَتمِهِم.

فَلَمَّا انقَضى كلامُهُ قالَ لَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام: أما قَرَأتَ كِتابَ اللّهِ عز و جل؟ قالَ: نَعَم، قالَ: أما قَرَأتَ هذِهِ الآيَةَ: «قُل لا أسأَلُكُم عَلَيهِ أجرًا إلَّا المَوَدَّةَ فِي القُربى» [۱۳۷]؟ قالَ: بَلى. قالَ: فَنَحنُ اُولئِكَ.

ثُمَّ قالَ: أما قَرَأتَ: «وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ» [۱۳۸]؟ قالَ: بَلى. قالَ: فَنَحنُ هُم.

قالَ: فَهَل قَرَأتَ هذِهِ الآيَةَ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» ؟ قال: بَلى. قالَ: فَنَحنُ هُم.

فَرَفَعَ الشّامِيُّ يَدَهُ إلَى السَّماءِ، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ إنّي أتوبُ إلَيكَ ـ ثَلاثَ مَرّاتٍ ـ اللّهُمَّ إنّي أبرَأُ إلَيكَ مِن عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ، ومِن قَتَلَةِ أهلِ بَيتِ مُحَمَّدٍ، لَقَد قَرَأتُ القُرآنَ فَما شَعَرتُ بِهذا قَبلَ اليَومِ. [۱۳۹]

65. الأمالى، صدوق ـ به نقل از ابو نعيم، در يادكرد اتّفاقاتى كه براى اهل بيت عليهم السلام در شام رخ داد ـ: گروهى كه همراه اسيران كربلا رفته بودند...، براى من روايت كردند كه: چون به دمشق وارد شديم، زنان و اسيران را در روز روشن و با روى باز وارد كردند. جفاكاران شامى گفتند: اسيرانى به اين نيكويى نديده ايم. شما كيستيد؟

سكينه دختر حسين عليه السلام گفت: ما اسراى خاندان محمّديم.

آنها بر سكّوى مسجد، جايى كه اسرا را نگاه مى داشتند، نگاه داشته شدند، در حالى كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام كه در آن هنگام جوانى بود، در ميان آنها حضور داشت. پيرمردى از شاميان نزد آنها آمد و گفت: ستايش، خدايى را كه شما را كشت و نابود كرد و شاخ فتنه را بريد! و از نكوهش آنها كوتاهى نكرد.

چون سخن پيرمرد تمام شد، على بن الحسين عليه السلام به او فرمود: «آيا كتاب خدا را خوانده اى؟».

گفت: آرى.

فرمود: «آيا اين آيه: «بر اين رسالت، مزدى از شما جز دوست داشتن خويشاوندان نمى خواهم» را خوانده اى؟».

گفت: آرى.

فرمود: «ما همانهاييم».

سپس فرمود: «آيا اين آيه: «و حقّ خويشاوندان را ادا كن» را خوانده اى؟».

گفت: آرى.

فرمود: «ما همانهاييم».

سپس فرمود: «آيا اين آيه: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» را خوانده اى؟».

گفت: آرى.

فرمود: «ما همانهاييم».

در اين جا مرد شامى، دست خود را به آسمان برد و سه بار گفت: خدايا! به درگاه تو توبه مى كنم. خدايا! از دشمن خاندان محمّد و قاتلان اهل بيت محمّد به درگاه تو برائت مى جويم.

من قرآن را خوانده بودم؛ ولى تا امروز، اين حقايق را در نيافته بودم.

66. تفسير القمّي عن أبي الجارود عن الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» ـ: نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ في رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام، وذلِكَ في بَيتِ اُمِّ سَلَمَةَ زَوجَةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، فَدَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا وفاطِمَةَ وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهم السلام، ثُمَّ ألبَسَهُم كِساءً خَيبَرِيّا، ودَخَلَ مَعَهُم فيهِ، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتِيَ الَّذينَ وَعَدتَني فيهم ما وَعَدتَني، اللّهُمَّ أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا.

نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ، فَقالَت اُمُّ سَلَمَةَ: وأنَا مَعَهُم يا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: أبشِري يا اُمَّ سَلَمَةَ، إنَّكِ إلى خَيرٍ.

وقالَ أبُو الجارودِ: قالَ زَيدُ بنُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهم السلام: إنَّ جُهّالاً مِنَ النّاسِ يَزعُمونَ أنَّما أرادَ بِهذِهِ الآيَةِ أزواجَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، وقَد كَذَبوا وأثِموا، لو عَنى بِها أزواجَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله لَقالَ: لِيُذهِبَ عَنكُنَّ الرِّجسَ ويُطَهِّرَكُنَّ تَطهيرا، ولَكانَ الكَلامُ مُؤَنَّثا كَما قالَ: «واذكُرنَ ما يُتلى في بُيوتِكُنَّ» [۱۴۰] و «لَا تَبَرَّجْنَ» [۱۴۱] و «لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَآءِ» [۱۴۲]. [۱۴۳]

66. تفسير القمّى ـ به نقل از ابو جارود، در باره اين سخن خداى متعال: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» ـ: امام باقر عليه السلام فرمود: «اين آيه در حقّ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، على بن ابى طالب، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است. نزول اين آيه در خانه امّ سلمه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله بود. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، على و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند و عبايى خيبرى بر روى آنها كشيد و خود به همراه آنها زير عبا رفت و سپس فرمود: خدايا! اينان، همان اهل بيت من اند كه آن وعده ها را در حقّ ايشان دادى. خدايا! هر گونه پليدى را از آنها دور بدار و كاملاً پاكشان گردان. اين آيه نازل شد. امّ سلمه گفت: من هم با ايشانم، اى پيامبر خدا!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مژده باد تو را، اى امّ سلمه! تو به سوى درستى، روانى».

زيد بن على بن الحسين عليه السلام گفته است: نادانانى از مردم، گمان مى كنند كه مقصود خداوند از اين آيه، همسران پيامبر صلى الله عليه و آله اند. اينان دروغ گفته اند و مرتكب گناه شده اند. اگر مقصود خداوند از اين آيه، همسران پيامبر صلى الله عليه و آله بود، مى فرمود: «ليذهب عنكنّ الرجس و يطهّركنّ تطهيرا»، و كلام در سياق تأنيث مى آمد، چنان كه در اين آيات: «وَ اذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِى بُيُوتِكُنَّ؛ آنچه را در خانه هايتان تلاوت مى شود، ياد كنيد»، «وَ لَا تَبَرَّجْنَ؛ زينت هاى خود را آشكار مكنيد»، «ولَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَآءِ؛ شما همانند ديگر زنان نيستيد» آمده است.

67. الإمام الصادق عليه السلام ـ في حَديثٍ طَويلٍ ـ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»، فَكانَ عَلِيٌّ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ وفاطِمَةُ عليهم السلام، فَأَدخَلَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَحتَ الكِساءِ في بَيتِ اُمِّ سَلَمَةَ، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ إنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ أهلاً وثَقَلاً، وهؤُلاءِ أهلُ بَيتي وثَقَلي.

فَقالَت اُمُّ سَلَمَةَ: أ لَستُ مِن أهلِكَ؟ فَقالَ: إنَّكِ إلى خَيرٍ، ولكِن هؤُلاءِ أهلي وثَقَلي. [۱۴۴]

67. امام صادق عليه السلام ـ در حديثى طولانى ـ: مقصود از آيه: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند»، على، حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام بودند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنها را در خانه امّ سلمه زير عبايى قرار داد و سپس فرمود: «خدايا! هر پيامبرى خانواده اى و گنجينه اى نفيس دارد و اينان اهل بيت و گنجينه نفيس من اند».

امّ سلمه گفت: آيا من از اهل بيت تو نيستم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تو به سوى درستى روانى؛ ولى اهل بيت و گنجينه نفيس من، اينان اند».

68. معاني الأخبار عن أبي بصير: قُلتُ لأبي عبد اللّه عليه السلام: مَن آلُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله؟ قالَ: ذُرِّيَّتُهُ. فَقُلتُ: [مَن] [۱۴۵] أهلُ بَيتِهِ؟ قالَ: الأَئِمَّةُ الأَوصِياءُ. فَقُلتُ: مَن عِترَتُهُ؟ قالَ: أصحابُ العَباءِ. فَقُلتُ: مَن اُمَّتُهُ؟ قالَ: المُؤمِنونَ الَّذينَ صَدَّقوا بِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ اللّهِ عز و جل، المُتَمَسِّكونَ بِالثَّقَلَينِ اللَّذَينِ اُمِروا بِالَّتمَسُّكِ بِهِما: كتابِ اللّهِ عز و جل، وعِترَتِهِ أهلِ بَيتِهِ، الَّذينَ أذهَبَ اللّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَهُم تَطهيرا، وهُمَا الخَليفَتانِ عَلَى الاُمَّةِ بَعدَهُ صلى الله عليه و آله. [۱۴۶]

68. معانى الأخبار ـ به نقل از ابو بصير ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: خاندان محمّد صلى الله عليه و آله، چه كسانى اند؟

فرمود: «نسل او».

گفتم: اهل بيت او، چه كسانى اند؟

فرمود: «امامانِ وصىّ».

گفتم: عترت او كيان اند؟

فرمود: «اصحاب كسا».

گفتم: امّت او چه كسانى اند؟

فرمود: «مؤمنانى كه به آنچه از نزد خداوند عز و جل آمده است، باور دارند و به دو چيز گران سنگى چنگ در مى زنند كه مأمور چنگ زدن به آن دو هستند؛ يعنى: كتاب خدا و عترت پيامبر صلى الله عليه و آله كه همان اهل بيت او هستند؛ كسانى كه خداوند، هر گونه پليدى را از آنها دور كرده و كاملاً پاكشان گردانيده است و اين دو، پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، جانشينان بر امّت اند».

69. علل الشرائع عن عبد الرّحمن بن كثير: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام، ما عَنَى اللّهُ عز و جلبِقَولِهِ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» ؟ قالَ: نَزَلَت فِي النَّبِيِّ وأميرِ المُؤمِنينَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ وفاطِمَةَ عليهم السلام، فَلَمّا قَبَضَ اللّهُ عز و جلنَبِيَّهُ كانَ أميرُ المُؤمِنينَ، ثُمَّ الحَسَنُ، ثُمَّ الحُسَينُ عليهم السلام، ثُمَّ وَقَعَ تَأويلُ هذِهِ الآيِةِ: «وَأُوْلُواْ الأَْرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِى كِتَابِ اللَّهِ» [۱۴۷]، وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام إماما، ث ـمَّ ج ـرَت فِي الأَئِمَّ ـةِ مِن وُلدِهِ الأَوصِياءِ عليهم السلام، فَطاعَتُهُم طاعَةُ اللّهِ، ومَعصِيَتُهُم مَعصِيَةُ اللّهِ عز و جل. [۱۴۸]

69. علل الشرائع ـ به نقل از عبد الرحمان بن كثير ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: مقصود خداوند از اين آيه: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» چيست؟

فرمود: «اين آيه در حقّ پيامبر صلى الله عليه و آله، امير مؤمنان، حسن، حسين و فاطمه عليهم السلام نازل شده است. چون خداوند عز و جل جان از پيامبرش ستاند، امير مؤمنان آمد و در پى او، حسن و سپس حسين. سپس تأويل اين آيه به ميان آمد: «به حكم كتاب خدا، خويشاوندان به يكديگر سزاوارترند» و اين، در حالى بود كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام امام بود، و سپس در فرزندان امام و وصىّ او جريان يافت. اطاعت از آنها اطاعت از خدا و سركشى از آنها سركشى از خداوند عز و جل است».

70. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الرّيّان بن الصّلت: حَضَرَ الرِّضا عليه السلام مَجلِسَ المَأمونِ بِمَروَ، وقَدِ اجتَمَعَ في مَجلِسِهِ جَماعَةٌ مِن عُلَماءِ أهلِ العِراقِ وخُراسانَ.…

فَقالَ المَأمونُ: مَنِ العِترَةُ الطّاهِرَةُ؟

فَقالَ الرِّضا عليه السلام: الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللّهُ في كِتابِهِ، فَقالَ عز و جل: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»، وهُمُ الَّذينَ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «إنّي مُخَلِّفٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ كِتابَ اللّهِ وعِترَتي أهلَ بَيتي، ألا وإنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ، فَانظُروا كَيفَ تَخلُفونّي فيهِما. أيُّهَا النّاسُ! لا تُعَلِّموهُم فَإِنَّهُم أعلَمُ مِنكُم».

قالَتِ العُلَماءُ: أخبِرنا يا أبَا الحَسَنِ عَنِ العِترَةِ، أهُمُ الآلُ أم غَيرُ الآلِ؟ فَقالَ الرِّضا عليه السلام: هُمُ الآلُ، فَقالتِ العُلَماءُ: فَهذا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُؤثَرُ عَنهُ أنَّهُ قالَ: اُمَّتي آلي، وهؤُلاءِ أصحابُهُ يَقولونَ بِالخَبَرِ المُستَفاضِ الَّذي لا يُمكِنُ دَفعُهُ: آلُ مُحَمَّدٍ اُمَّتُهُ. فَقالَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام: أخبِروني فَهَل تَحرُمُ الصَّدَقَةُ عَلَى الآلِ؟ فَقالوا: نَعَم، قالَ: فَتَحرُمُ عَلَى الاُمَّةِ؟ قالوا: لا، قالَ: هذا فَرقٌ بَينَ الآلِ والاُمَّةِ.… [۱۴۹]

70. عيون أخبار الرضا عليه السلام ـ به نقل از ريّان بن صلت ـ: امام رضا عليه السلام در مجلس مأمون در مرو حاضر شد. گروهى از عراقيان و خراسانيان در مجلس او گرد آمده بودند.… مأمون پرسيد: عترت پاك، چه كسانى اند؟

امام رضا عليه السلام فرمود: «كسانى كه خداوند عز و جل در كتابش با: «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند» توصيفشان كرده است و همان كسانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حقّشان فرمود: من در ميان شما دو ثقل به يادگار مى نهم: كتاب خدا و عترتم ـ كه همان اهل بيت من اند ـ. اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. بنگريد چگونه در اين دو، جانشينى من مى كنيد. به آنها نياموزيد؛ چرا كه آنها از شما داناترند».

علما[ى حاضر در مجلس] گفتند: اى ابو الحسن! در باره عترت با ما سخن بگو. آيا آنها همان «آل» اند يا جز «آل»؟

امام رضا عليه السلام فرمود: «آنها همان آل اند».

علما گفتند: امّا از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل مى شود كه فرموده است: «امّت من، آل من اند» و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله نيز با خبر مستفيضى كه [چون راويان بسيار دارد،] نمى توان آن را رد كرد، مى گويند كه: آل محمّد، همان امّت اويند.

امام رضا عليه السلام فرمود: «به من بگوييد آيا صدقه بر آل، حرام است»؟

گفتند: آرى.

فرمود: «پس بر امّت هم حرام مى شود؟».

گفتند: نه.

فرمود: «اين است تفاوت ميان آل و امّت».

1 / 4: تَسليمُ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله عَلى أهلِ البَيتِ عليهم السّلام وتَخصيصُهُم بِالأَمر بِالصَّلاةِ

1 / 4 درود فرستادن پيامبر صلّي الله عليه و آله بر اهل بيت عليهم السّلام و ويژه ساختن آنان در فراخوانى به نماز

71. اُسد الغابة عن أبي الحمراء مَولى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ إذا طَلَعَ الفَجرُ يَمُرُّ بِبَيتِ عَلِيٍّ وفاطِمَةَ عليهماالسلام، فَيَقولُ: السَّلامُ عَلَيكُم أهلَ البَيتِ، الصَّلاةَ الصَّلاةَ «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». [۱۵۰]

71. اُسد الغابة ـ به نقل از ابو حمرا، خدمتكار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ: هنگامى كه سپيده مى دميد، پيامبر صلى الله عليه و آله از كنار خانه على و فاطمه عبور مى كرد و مى فرمود: «سلام بر شما، اى اهل بيت! نماز، نماز! «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند»».

72. شواهد التنزيل عن نفيع بن الحارث: رَوى أبو الحَمراءِ خادِمُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله: كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَجيءُ عِندَ كُلِّ صَلاةِ فَجرٍ فَيَأخُذُ بِعِضادَةِ هذَا البابِ، ثُمَّ يَقولُ: السَّلامُ عَلَيكُم يا أهلَ البَيتِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ. فَيَرُدّونَ عَلَيهِ مِنَ البَيتِ: وعَلَيكُمُ السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ، فَيَقولُ: الصَّلاةَ رَحِمَكُمُ اللّهُ «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا».

فَقُلتُ: يا أبَاالحَمراءِ، مَن كانَ فِي البَيتِ؟ قالَ: عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام. [۱۵۱]

72. شواهد التنزيل ـ به نقل از نفيع بن حارث ـ: ابو الحمرا، خدمتكار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، گفت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، هنگام هر نماز صبح مى آمد و چارچوب در را مى گرفت و مى فرمود: «سلام بر شما ـ اى اهل بيت ـ و رحمت و بركات خدا بر شما!» و از درون خانه به ايشان پاسخ مى دادند: و بر شما درود و رحمت و بركات خدا!

پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: «رحمت خدا بر شما باد! هنگام نماز است. «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند»».

گفتم: اى ابو الحمرا! چه كسى درون خانه بود؟

گفت: على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام.

73. الإمام عليّ عليه السلام: كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَأتينا كُلَّ غَداةٍ فَيَقولُ: الصَّلاةَ رَحِمَكُمُ اللّهُ الصَّلاةَ «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». [۱۵۲]

73. امام على عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هر بامداد به نزد ما مى آمد و مى فرمود: «رحمت خدا بر شما باد! هنگام نماز است. «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند»».

74. الإمام الحسن عليه السلام: لَمّا نَزَلَت «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْهَا» [۱۵۳]، يَأتينا جَدِّي كُلَّ يَومٍ عِندَ طُلوعِ الفَجرِ، يَقولُ: الصَّلاةَ يا أهلَ البَيتِ يَرحَمُكُمُ اللّهُ «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». [۱۵۴]

74. امام حسن عليه السلام: چون كه اين آيه: «خاندانت را به نماز فرمان بده و بر آن، بردبارى كن» نازل شد، جدّ من هر روز هنگام دميدن سپيده نزد ما مى آمد و مى فرمود: «رحمت خدا بر شما باد! گاه نماز است. «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند»».

75. الإمام الباقر عليه السلام عن آبائه عليهم السلام: كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَقِفُ عِندَ طُلوعِ كُلِّ فَجرٍ عَلى بابِ عَلِيٍّ وفاطِمَةَ عليهماالسلام فَيَقولُ: الحَمدُ للّهِِ المُحسِنِ المُجمِلِ، المُنعِمِ المُفضِلِ، الَّذي بِنِعمَتِهِ تَتِمُّ الصّالِحاتُ، سَميعٌ سامِعٌ، بِحَمدِ اللّهِ ونِعمَتِهِ، وحُسنِ بَلائِه عِندَنا، نَعوذُ بِاللّهِ مِنَ النّارِ، نَعوذُ بِاللّهِ مِن صَباحِ النّارِ، نَعوذُ بِاللّهِ مِن مَساءِ النّارِ، الصَّلاةَ يا أهلَ البَيتِ «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». [۱۵۵]

75. امام باقر عليه السلام ـ به نقل از پدرانش عليهم السلام ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله در هر سپيده دم بر در خانه على و فاطمه مى ايستاد و مى فرمود: «سپاس، خداى نيكوكار زيباكار و نعمت دهنده احسان بخش را كه در پرتو نعمت هاى او اعمال صالح، كمال مى يابند؛ او كه شنواى شنونده است. به حمد الهى و نعمت او و آزمون نيكوى او در ميان ما، از آتش به خدا پناه مى بريم. از بام آتش، به خدا پناه مى بريم. از شام آتش، به خدا پناه مى بريم. اى اهل بيت! نماز! «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند»».

76. تفسير القمّي: قَولُهُ: «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْهَا» [۱۵۶]: فَإِنَّ اللّهَ أمَرَهُ أن يَخُصَّ أهلَهُ دونَ النّاسِ لِيَعلَمَ النّاسُ أنَّ لِأَهلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله عِندَ اللّهِ مَنزِلَةً خاصَّةً لَيسَت لِلنّاسِ، إذ أمَرَهُم مَعَ النّاسِ عامَّةً، ثُمَّ أمَرَهُم خاصَّةً، فَلَمّا أنزَلَ اللّهُ هذِهِ الآيَةَ كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَجيءُ كُلَّ يَومٍ عِندَ صَلاةِ الفَجرِ حَتّى يَأتي بابَ عَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسيَنِ عليهم السلام فَيَقولُ: السَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ، فَيَقولُ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام: وعَلَيكَ السَّلامُ يا رَسولَ اللّهِ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ.

ثُمَّ يَأخُذُ بِعِضادَتَي البابِ ويَقولُ: الصَّلاةَ الصَّلاةَ يَرحَمُكُمُ اللّهُ «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». فَلَم يَزَل يَفعَلُ ذلِكَ كُلَّ يَومٍ إذا شَهِدَ المَدينَةَ حَتّى فارَقَ الدُّنيا.

وقالَ أبُو الحَمراءِ خادِمُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله: أنَا أشهَدُ بِهِ يَفعَلُ ذلِكَ. [۱۵۷]

76. تفسير القمّى: در باره آيه: «كسان خود را به نماز فرمان ده و خود در آن كار شكيبا باش» آمده است كه: خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد تا در ميان مردم، [آن را] تنها به اهلش اختصاص دهد تا مردم بدانند كه خاندان محمّد صلى الله عليه و آله نزد خدا، جايگاه خاصّى دارند كه مردم، فاقد آن جايگاه اند؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله در ابتدا مردم و اهل بيتش را عموماً و با هم، دستور [به نماز] مى داد؛ ولى بعداً اختصاصاً به آنان امر مى فرمود.

پس چون خداوند اين آيه را نازل كرد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هر روز، هنگام نماز صبح مى آمد تا بر در خانه على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام مى رسيد و مى فرمود: «درودتان باد و رحمت و بركات خداوند بر شما!».

على، فاطمه، حسن و حسين مى گفتند: و بر تو درود باد، اى پيامبر خدا! و رحمت و بركات خداوند بر تو! سپس پيامبر صلى الله عليه و آله دو چارچوبِ در را مى گرفت و مى فرمود: «نماز، نماز! رحمت خدا بر شما باد! «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند»».

پيامبر صلى الله عليه و آله، مادام كه در مدينه بود، همه روزه چنين مى كرد تا از دنيا رخت بر بست.

ابو حمرا، خدمتكار پيامبر صلى الله عليه و آله، گفت: من گواهى مى دهم كه او اين كار را مى كرد.

راجع: تفسير الطبري: ج12 / الجزء 22 ص7، الدرّ المنثور: ج6 ص403، تاريخ دمشق «ترجمة الإمام الحسين عليه السلام»: ج13 ص60 (الأخبار الواردة في نزول آية التطهير)، مختصر تاريخ دمشق: ج7 ص119، كنز العمّال: ج13 ص645، شواهد التنزيل: ج2 ص18، ينابيع المودّة: ج1 ص329 الباب 35 (في تفسير آية التطهير)، المناقب للخوارزمي: ص60 (الفصل الخامس)، تفسير فرات: ص331، كشف الغمّة: ج1 ص40 (فصل في تفسير الآل والأهل)، إحقاق الحقّ: ج2 ص501 ـ 562، و ج3 ص513 ـ 531، و ج9 ص1 ـ 69، و ج14 ص40 ـ 105، و ج18 ص359 ـ 382، بحار الأنوار: ج35 ص206 (باب في آية التطهير).

ر. ك: تفسير الطبرى: ج12 (جزء 22) ص7، الدرّ المنثور: ج6 ص403، تاريخ دمشق (ترجمة الإمام الحسين عليه السلام): ج13 ص60 (الأخبار الواردة فى نزول آية التطهير)، مختصر تاريخ دمشق: ج7 ص119، كنز العمّال: ج13 ص645، شواهد التنزيل: ج2 ص18، ينابيع المودّة: ج1 ص329 (باب 35 فى تفسير آية التطهير)، المناقب، خوارزمى: ص60 (الفصل الخامس)، تفسير فرات:ص 331، كشف الغمّة: ج1 ص40 (فصل فى تفسير الآل و الأهل)، إحقاق الحقّ: ج2 ص501 و 562 و ج3 ص513 ـ 531 و ج9 ص1 ـ 69 و ج14 ص40 و 105 و ج18 ص359 ـ 382؛ بحار الأنوار: ج35 ص206 (باب فى آية التطهير).

سلام بامدادى پيامبر صلى الله عليه و آله بر اهل بيت عليهم السّلام

محدّثان بزرگ جهان اسلام، اين رويداد را به طرق مختلف از اهل بيت عليهم السلام [۱۵۸] و بزرگان صحابه (مانند: ابو سعيد خدرى، [۱۵۹] انس بن مالك، [۱۶۰] عبد اللّه بن عبّاس [۱۶۱] و ابو الحمرا) [۱۶۲] روايت كرده اند. بر اين اساس، اصل وقوع اين رخداد، از امور مسلّم شمرده مى شود؛ امّا احاديث مربوط به شمار دفعات اين رويداد، به سه گروه تقسيم مى شوند:

گروه اوّل: احاديثى كه دلالت دارند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله همه روزه وقتى مى خواست براى نماز صبح به مسجد برود، درِ خانه على و فاطمه عليهماالسلام مى آمد و با گفتن سلام و خواندن آيه تطهير، آنها را براى نماز دعوت مى كرد (ر.ك: فصل چهارم).

گروه دوم: احاديثى كه بر اساس آنها خود راوى، چند بار عمل پيش گفته را ديده است. [۱۶۳] گروه سوم: احاديثى كه به ظاهر دلالت دارند كه عمل پيش گفته، همه روزه نبوده و در تعداد روزها، با يكديگر و نيز با احاديث گروه اوّل، اختلاف دارند. [۱۶۴]

گروه اوّل و دوم با يكديگر ناهمسويى ندارند و به قرينه آنها معلوم مى شود كه در گروه سوم ـ اگر همه رواياتش از نظر صدور، بى اشكال باشند و تصحيفى در آنها راه نيافته باشد ـ، راويان، مشاهدات خود را نقل كرده اند و معتبر بودن نيز آن را تقويت مى كند.

بنا بر اين، حاصل جمع بندى احاديث اين فصل، چنين است كه پس از نزول آيه تطهير، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى هر چه روشن تر شدن مقصود از «أهل البيت» در آيه تطهير و «أهلك» در آيه: «وَامُرْ اَهْلَك بِالصَّلاةِ؛ و كسان خود را به فرمان ده»، همه روز، هنگام نماز صبح بر در خانه على و فاطمه عليهماالسلام مى آمد و با سلام و قرائت آيه تطهير، آنها را به نماز دعوت مى كرد و همه احاديثى كه در بيان اين رويداد، عدد خاصّى را ذكر كرده اند، ناظر به مشاهدات راويان اند و انحصارى از آنها به دست نمى آيد.

البتّه از برخى احاديث، [۱۶۵] چنين پيداست كه اين كار پيامبر صلى الله عليه و آله، پس از نزول آيه: «وامُرْ اَهْلَك بِالصَّلاةِ» بوده است. ابو سعيد خدرى مى گويد:

چون آيه: «و كسان خود را به نماز فرمان ده» نازل شد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مدّت هشت ماه، هر بامداد وقت نماز صبح به درِ خانه على عليه السلام مى آمد و مى فرمود: «رحمت خدا بر شما باد! هنگام نماز است. «خداوند، خواسته است پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاكيزه گرداند»». [۱۶۶]

علّامه طباطبايى قدس سره پس از روايت ابو سعيد، مى گويد:

ظاهر روايت، چنين است كه اين آيه مدنى است و تا آن جا كه من به خاطر دارم، كسى متعرّض اين نكته نشده است و شايد مقصود، بيان اين نكته باشد كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى عمل به آيه، در مدينه به درِ خانه على عليه السلام مى رفته است، اگر چه آيه در مكّه نازل شده بوده، كه اين نيز از لفظ، دور است. [۱۶۷]

1 / 5: عددُ الأئمّة من أهل البيت عليهم السّلام

1 / 5: شمار امامان اهل بيت عليهم السّلام

1 / 5 ـ 1: ما رُوِيَ بِلَفظِ «اِثنا عَشَرَ خَليفَةً»

1 / 5 ـ 1: تعبير «دوازده خليفه»

أ ـ رِوايَةُ جابِرِ بنِ سَمُرَةَ

الف ـ روايت جابر بن سَمُره

77. صحيح مسلم عن جابر بن سمرة: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: لا يَزالُ الإِسلامُ عَزيزا إلَى اثنَي عَشَرَ خَليفَةً. ثُمَّ قالَ كَلِمَةً لَم أفهَمها، فَقُلتُ لِأَبي: ما قالَ؟ فَقالَ: كُلُّهُم مِن قُرَيشٍ. [۱۶۸]

77. صحيح مسلم ـ به نقل از جابر بن سمره ـ: شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «اسلام تا دوازده خليفه، همچنان عزّتمند است».

ايشان سپس جمله اى فرمود كه آن را نفهميدم. به پدرم گفتم: چه فرمود؟

گفت: «همگىِ آنان، از قريش اند».

78. صحيح مسلم عن جابر بن سمرة: اِنطَلَقتُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومَعي أبي، فَسَمِعتُهُ يَقولُ: لا يَزالُ هذَا الدّينُ عَزيزا مَنيعا إلَى اثنَي عَشَرَ خَليفَةً. فَقالَ كَلِمَةً صَمَّنيهَا [۱۶۹] النّاسُ، فَقُلتُ لِأَبي: ما قالَ: قالَ: كُلُّهُم مِن قُرَيشٍ. [۱۷۰]

78. صحيح مسلم ـ به نقل از جابر بن سمره ـ: همراه پدرم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتيم. شنيدم كه مى فرمايد: «اين دين، تا دوازده خليفه، همچنان عزّتمند و شكست ناپذير است». سپس جمله اى فرمود كه بر اثر سر و صداى مردم، آن را نشنيدم. به پدرم گفتم: چه فرمود؟

گفت: «همه آنان، از قريش اند».

79. صحيح مسلم عن جابر بن سمرة: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَومَ جُمُعَةٍ عَشِيَّةَ رُجِمَ الأَسلَميُّ، يَقولُ: لا يَزالُ الدّينُ قائِما حَتّى تَقومَ السّاعَةُ، أو يَكونَ عَلَيكُمُ اثنا عَشَرَ خَليفَةً كُلُّهُم مِن قُرَيشٍ. [۱۷۱]

79. صحيح مسلم ـ به نقل از جابر بن سمره ـ: در شامگاه روز جمعه كه اسلمى سنگسار شد، از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «اين دين تا قيام قيامت برپاست، يا تا دوازده خليفه بر شما فرمان رانند كه همگىِ آنان از قريش اند».

80. مسند ابن حنبل عن جابر بن سمرة: سَمِعتُ رَسولَ اللّه صلى الله عليه و آله يَقولُ في حَجَّةِ الوَداعِ: إنَّ هذَا الدّينَ لَن يَزالَ ظاهِرا عَلى مَن ناوَأَهُ، لا يَضُرُّهُ مُخالِفٌ ولا مُفارِقٌ، حَتّى يَمضِيَ مِن اُمَّتِيَ اثنا عَشَرَ خَليفَةً. قالَ: ثُمَّ تَكَلَّمَ بِشَيءٍ لَم أفهَمهُ، فَقُلتُ لِأَبي: ما قالَ؟ قالَ: كُلُّهُم مِن قُرَيشٍ. [۱۷۲]

80. مسند ابن حنبل ـ به نقل از جابر بن سمره ـ: در حجّة الوداع از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمايد: «اين دين همواره بر كسى كه در برابرش ايستادگى كند، چيره خواهد شد و هيچ مخالفى و جدا شونده اى نمى تواند به آن گزندى برساند، تا آن كه دوازده خليفه از امّت من بگذرند».

ايشان سپس چيزى فرمود كه من آن را نفهميدم. به پدرم گفتم: چه فرمود؟

گفت: «همه آنان، از قريش اند».

81. الخصال عن جابر بن سمرة: قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: لا تَزالُ هذِهِ الاُمَّةُ مُستَقيما أمرُها، ظاهِرَةً عَلى عَدُوِّها، حَتّى يَمضِيَ اثنا عَشَرَ خَليفَةً، كُلُّهُم مِن قُرَيشٍ. فَأَتَيتُهُ في مَنزِلِهِ، قُلتُ: ثُمَّ يَكونُ ماذا؟ قالَ: ثُمَّ الهَرجُ [۱۷۳]. [۱۷۴]

81. الخصال ـ به نقل از جابر بن سمره ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اين امّت، كارش پيوسته بر قرار است و بر دشمنش چيره مى شود، تا آن كه دوازده خليفه ـ كه همگى آنان از قريش اند ـ بروند».

من به منزل ايشان رفتم و گفتم: سپس چه مى شود؟

فرمود: «سپس آشوب و كشتار».

ب ـ رِوايَةُ أبي جُحَيفَةَ

ب ـ روايت ابو جُحَيفه

82. المستدرك على الصحيحين عن أبي جحيفة: كُنتُ مَعَ عَمّي عِندَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، فَقالَ: لا يَزالُ أمرُ اُمَّتي صالِحا حَتّى يَمضِيَ اثنا عَشَرَ خَليفَةً. ثُمَّ قالَ كَلِمَةً وخَفَضَ بِها صَوتَهُ. فَقُلتُ لِعَمّي ـ وكانَ أمامي ـ: ما قالَ يا عَمُّ؟ قالَ: قالَ يا بُنَيَّ: كُلُّهُم مِن قُرَيشٍ. [۱۷۵]

82. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از ابو جحيفه ـ: با عمويم خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بودم كه فرمود: «كار امّتم پيوسته درست خواهد بود تا آن كه دوازده خليفه بگذرند».

سپس با صداى آهسته، جمله اى فرمود. به عمويم ـ كه جلو من بود ـ گفتم: چه فرمود، عمو جان؟

گفت: پسرم! فرمود: «همه آنان، از قريش اند».

ج ـ رِوايَةُ عَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ

ج ـ روايت عبد اللّه بن عمر

83. الغيبة للطوسي عن عبد اللّه بن عمر: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: يَكونُ خَلفِيَ اثنا عَشَرَ خليفَةً. [۱۷۶]

83. الغيبة، طوسى ـ به نقل از عبد اللّه بن عمر ـ: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمايد: «پس از من، دوازده خليفه خواهد بود».

84. المناقب لابن شهرآشوب عن أبي الطفيل: سُئِلَ ابنُ عُمَرَ عَنِ الخُلَفاءِ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَقالَ: اثنا عَشَرَ مِن بَني كَعبٍ [۱۷۷]. [۱۷۸]

84. المناقب، ابن شهرآشوب ـ به نقل از ابو طفيل ـ: از [عبد اللّه] پسر عمر در باره جانشينان پس از پيامبرخدا صلى الله عليه و آله سؤال شد و او گفت: دوازده تن از بنى كعب. [۱۷۹]

85. المناقب لابن شهرآشوب عن أبي الطفيل: قالَ لي عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ: يا أبا طُفَيلٍ، اُعدُدِ اثنَي عَشَرَ خَليفَةً بَعدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، ثُمَّ يَكونُ بَعدَهُ النَّقفُ [۱۸۰] والنِّفاقُ.

وفي رِوايَةِ عَبدِ اللّهِ بنِ أبي أوفى [۱۸۱]: ثُمَّ يَكونُ دَوّارَةٌ. [۱۸۲]

85. المناقب، ابن شهرآشوب: ابو طفيل روايت كرده است كه: عبد اللّه بن عمر به من گفت: اى ابو طفيل! دوازده خليفه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله بشمار. پس از آن، آشوب و نفاق پديد خواهد آمد.

در روايت عبد اللّه بن ابى اوفى آمده است كه: پس از آن، گرداب (آشوب و كشتار) پديد خواهد آمد.

د ـ رِوايَةُ عَبدِ اللّهِ بنِ مَسعودٍ

د ـ روايت عبد اللّه بن مسعود

86. كمال الدين عن مسروق: سَأَلتُ عَبدَ اللّهِ: هَل أخبَرَكَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله كَم بَعدَهُ خَليفَةٌ؟ قالَ: نَعَم، اثنا عَشَرَ خَليفَةً، كُلُّهُم مِن قُرَيشٍ. [۱۸۳]

86. كمال الدين ـ به نقل از مسروق ـ: از عبد اللّه پرسيدم: آيا پيامبر صلى الله عليه و آله به تو خبر داد كه پس از او، چند جانشين خواهد بود؟

گفت: آرى، دوازده جانشين كه همه آنان از قريش اند.

ه ـ رِوايَةُ عَبدِ اللّهِ بنِ عَمرِو بنِ العاصِ

ه ـ روايت عبد اللّه بن عمرو بن عاص

87. الغيبة للنعماني عن عبد اللّه بن عمرو: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: يَكونُ خَلفِيَ اثنا عَشَرَ خَليفَةً. [۱۸۴]

87. الغيبة، نعمانى ـ به نقل از عبد اللّه بن عمرو ـ: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمايد: «پس از من، دوازده جانشين خواهد بود».

و ـ رِوايَةُ أنَس

و ـ روايت اَنَس

88. المناقب لابن شهرآشوب عن أنس: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: يَكونُ مِنَّا اثنا عَشَرَ خَليفَةً، يَنصُرُهُم اللّهُ عَلى مَن ناواهُم [۱۸۵]، ولا يَضُرُّهُم مَن عاداهُم. [۱۸۶]

88. المناقب، ابن شهرآشوب ـ به نقل از اَنَس ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «از ما، دوازده جانشين خواهد بود كه خداوند، آنان را بر مخالفانشان يارى مى دهد، و هر كه با آنان دشمنى ورزد، نمى تواند به آنان گزند برساند».

ز ـ رِوايَةُ عَبدِ اللّهِ بنِ أبي أوفى

ز ـ روايت عبد اللّه بن ابى اَوفى

89. مقتضب الأثر عن عبد العزيز بن خضير: سَمِعتُ عَبدَ اللّهِ بنَ أبي أوفى يَقولُ: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: يَكونُ بَعدِيَ اثنا عَشَرَ خَليفَةً مِن قُرَيشٍ، ثُمَّ تَكونُ فِتنَةٌ دَوّارَةٌ!

قالَ: قُلتُ: أنتَ سَمِعتَهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله؟ قالَ: نَعَم سَمِعتُهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله. [۱۸۷]

89. مُقتضَب الأثر ـ به نقل از عبد العزيز بن خضير ـ: از عبد اللّه بن ابى اوفى شنيدم كه مى گويد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «پس از من، دوازده جانشين از قريش خواهد آمد. سپس گرداب فتنه بر مى خيزد».

گفتم: آيا تو خود، اين را از پيامبر خدا شنيدى؟

گفت: آرى. اين را از پيامبر خدا شنيدم.

1 / 5 ـ 2: ما رُوِيَ بِلَفظِ «اِثنا عَشَرَ أميرا»

1 / 5 ـ 2: تعبير «دوازده امير»

90. صحيح البخاري عن جابر بن سمرة: سَمِعتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله يَقولُ: يَكونُ اثنا عَشَرَ أميرا. فَقالَ كَلِمَةً لَم أسمَعها، فَقالَ أبي: إنَّهُ قالَ: كُلُّهُم مِن قُرَيشٍ. [۱۸۸]

90. صحيح البخارى ـ به نقل از جابر بن سَمُره ـ: از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمايد: «دوازده امير خواهد آمد».

سپس جمله اى گفت كه من آن را نشنيدم. پدرم گفت: فرمود: «همه آنان، از قريش اند».

1 / 5 ـ 3: ما رُوِيَ بِلَفظِ «اثنا عَشَرَ إماما»

1 / 5 ـ 3: تعبير «دوازده امام»

91. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لِعَلِيٍّ عليه السلام ـ: الأَئِمَّةُ بَعدي اثنا عَشَرَ، أوَّلُهُم أنتَ يا عَلِيُّ، وآخِرُهُمُ القائِمُ الَّذي يَفتَحُ اللّهُ عز و جل عَلى يَدَيهِ مَشارِقَ الأَرضِ ومَغارِبَها. [۱۸۹]

91. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به على عليه السلام ـ: امامانِ پس از من، دوازده نفرند. نخستينِ آنان تو هستى ـ اى على ـ و آخرينشان قائم است كه خداوند عز و جل، شرق و غرب زمين را به دست او فتح مى كند.

92. عنه صلى الله عليه و آله: الأَئِمَّةُ بَعدِيَ اثنا عَشَرَ، أوَّلُهُم عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ وآخِرُهُمُ القائِمُ عليهم السلام، فَهُم خُلَفائي وأوصِيائي وأولِيائي، وحُجَجُ اللّهِ عَلى اُمَّتي بَعدي، المُقِرُّ بِهِم مُؤمِنٌ، وَالمُنكِرُ لَهُم كافِرٌ. [۱۹۰]

92. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: امامانِ پس از من، دوازده نفرند. نخستينِ آنان، على بن ابى طالب و آخرينشان قائم عليه السلام است. اينان، جانشينان و اوصيا و اولياى من، و پس از من، حجّت هاى خدا بر امّتم هستند. اقرار كننده به ايشان، مؤمن است و انكار كننده شان، كافر.

93. عنه صلى الله عليه و آله: الأَئِمَّةُ اثنا عَشَرَ مِن أهلِ بَيتي، أعطاهُمُ اللّهُ تَعالى فَهمي وعِلمي وحُكمي، وخَلَقَهُم مِن طينَتي، فَوَيلٌ لِلمُتَكَبِّرينَ عَلَيهِم بَعدِيَ، القاطِعينَ فيهِم صِلَتي، ما لَهُم؟ لا أنالَهُمُ اللّهُ شَفاعَتي. [۱۹۱]

93. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: امامان، دوازده تن از اهل بيت من اند. خداوند متعال، فهم و دانش و حكمت مرا به ايشان داده و آنان را از سرشت من آفريده است. پس واى بر آنان كه پس از من، بر ايشان گردن فرازى كنند و حرمت خويشىِ آنان با مرا نگه ندارند! اين كسان را چه شده است؟! خدا شفاعت مرا شامل حال آنان نكند!

94. الكافي عن زرارة: سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ: الاِثنا عَشَرَ الأَئِمَّةُ [۱۹۲] مِن آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام، كُلُّهُم مُحَدَّثٌ [۱۹۳]، مِن وُلدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومِن وُلدِ عَلِيٍّ عليه السلام، ورَسولُ اللّهِ وعَلِيٌّ عليهماالسلامهُمَا الوالِدانِ.

فَقالَ عَلِيُّ بنُ راشِدٍ ـ وكانَ أخا عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ لِاُمِّهِ ـ وأنكَرَ ذلِكَ، فَصَرَّرَ [۱۹۴] أبو جَعفَرٍ عليه السلام وقالَ: أما إنَّ ابنَ اُمِّكَ كانَ أحَدَهُم. [۱۹۵]

94. الكافى ـ به نقل از زراره ـ: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «دوازده امام از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله، همگى مُحَدَّث [۱۹۶] اند و از فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله و از فرزندان على عليه السلام اند. پيامبر خدا و على، پدر آنهايند».

على بن راشد ـ برادر مادرىِ امام زين العابدين عليه السلام ـ، [۱۹۷] اين مطلب را انكار كرد. امام باقر عليه السلام ابرو در هم كشيد (/ فرياد زد) و فرمود: «مگر پسر مادر تو [۱۹۸] هم يكى از آنان نبود؟!».

95. الإمام الباقر عليه السلام: الاِثنا عَشَرَ الأَئِمَّةُ مِن آلِ مُحَمَّدٍ كُلُّهُم مُحَدَّثٌ؛ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ وأَحَدَ عَشَرَ مِن وُلدِه، ورَسولُ اللّهِ وعَلِيٌّ هُمَا الوالدانِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِما. [۱۹۹]

95. امام باقر عليه السلام: دوازده امامِ از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله، همگى، فرشته با آنان سخن مى گويد؛ على بن ابى طالب عليه السلام و يازده تن از نسل او. پيامبر خدا و على، پدر آنهايند. درود خدا بر آن دو باد!

96. عنه عليه السلام: نَحنُ اثنا عَشَرَ إماما، مِنهُم حَسَنٌ وحُسَينٌ، ثُمَّ الأَئِمَّةُ مِن وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام. [۲۰۰]

96. امام باقر عليه السلام: ما دوازده اماميم. از اين جمله اند: حسن و حسين، سپس امامان از نسل حسين عليه السلام.

97. الخصال عن زرارة: سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ: اثنا عَشَرَ إماما مِنهُم عَلِيٌّ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ، ثُمَّ الأَئِمَّةُ مِن وُلدِ الحُسَينِ عليهم السلام. [۲۰۱]

97. الخصال ـ به نقل از زراره ـ: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «دوازده امام، عبارت اند از: على و حسن و حسين و سپس امامان از نسل حسين عليهم السلام».

1 / 5 ـ 4: ما رُوِيَ بِلَفظِ «اِثنا عَشَرَ وَصِيّا»

1 / 5 ـ 4: تعبير «دوازده وصى»

98. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ اللّهَ أرسَلَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله إلَى الجِنِّ وَالإِنسِ، وجَعَلَ مِن بَعدِهِ اثنَي عَشَرَ وَصِيّا، مِنهُم مَن سَبَقَ ومِنهُم مَن بَقِيَ، وكُلُّ وَصِيٍّ جَرَت بِهِ سُنَّةٌ [۲۰۲]. وَالأَوصِياءُ الَّذينَ مِن بَعدِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله عَلى سُنَّةِ أوصِياءِ عيسى، وكانُوا اثنَي عَشَرَ، وكانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام عَلى سُنَّةِ المَسيحِ. [۲۰۳]

98. امام باقر عليه السلام: خداوند، محمّد صلى الله عليه و آله را به سوى جِن و اِنس فرستاد و پس از او، دوازده وصى قرار داد كه برخى از ايشان، پيش تر رفته اند و برخى ديگر، باقى مانده اند. هر وصى اى بر شيوه اى است، و اوصياى پس از محمّد صلى الله عليه و آله، بر شيوه اوصياى عيسى عليه السلام هستند كه دوازده تن بودند، و امير مؤمنان بر شيوه مسيح بود.

99. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أنَا سَيِّدُ النَّبِيّينَ، وَعَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ سَيِّدُ الوَصِيّينَ، وإنَّ أوصِيائِيَ بَعدِيَ اثنا عَشَرَ، أوَّلُهُم عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ، وآخِرُهُمُ القائِمُ عليهم السلام. [۲۰۴]

99. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من سَرور پيامبرانم و على بن ابى طالب، سَرور اوصياست. اوصياى پس از من، دوازده نفرند كه نخستينِ آنها، على بن ابى طالب و آخرينشان قائم است.

100. كمال الدين عن عبد اللّه بن عبّاس: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إنَّ خُلَفائي وأوصِيائي وحُجَجَ اللّهِ عَلَى الخَلقِ بَعدِي اثنا عَشَرَ: أوَّلُهُم أخي، وآخِرُهُم وَلَدي.

قيلَ: يا رَسولَ اللّهِ، ومَن أخوكَ؟

قالَ: عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ.

قيلَ: فَمَن وَلَدُكَ؟

قالَ: المَهدِيُّ الَّذي يَملَؤُها قِسطا وعَدلاً كَما مُلِئَت جَورا وظُلما. وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ نَبِيّا، لَو لَم يَبقَ مِنَ الدُّنيا إلّا يَومٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِكَ اليَومَ حَتّى يَخرُجَ فيهِ وَلَدِيَ المَهدِيُّ، فَيَنزِلُ روحُ اللّهِ عيسَى بنُ مَريَمَ فَيُصَلّي خَلفَهُ، وتُشرِقُ الأَرضُ بِنورِهِ، ويَبلُغُ سُلطانُهُ المَشرِقَ وَالمَغرِبَ. [۲۰۵]

100. كمال الدين ـ به نقل از عبد اللّه بن عبّاس ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «جانشينان و اوصياى من و حجّت هاى خدا بر خلق پس از من، دوازده نفرند كه نخستينِ ايشان، برادرم خواهد بود و آخرينشان فرزندم».

گفته شد: اى پيامبر خدا! برادرت چه كسى است؟

فرمود: «على بن ابى طالب».

گفته شد: فرزندت چه كسى است؟

فرمود: «مهدى كه زمين را به همان سان كه از بيداد و ستمْ آكنده شده است، از عدل و داد مى آكَنَد. سوگند به آن كه مرا به حق، به پيامبرى بر انگيخت، اگر از [عمر] دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد، خداوند عز و جل آن روز را چندان به درازا مى كشانَد تا در آن، فرزندم مهدى ظهور كند. پس روح خدا عيسى بن مريم، فرود مى آيد و پشت سر او نماز مى گزارد، و زمين به نور او روشن مى شود و حكومت او، شرق و غرب را فرا مى گيرد».

101. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ أبي نَظَرَ إلى حُمرانَ فَبَكى، ثُمَّ قالَ: يا حُمرانُ، عَجَبا لِلنّاسِ! كَيفَ غَفَلوا أم نَسوا أم تَناسَوا فَنَسوا قَولَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حينَ مَرِضَ، فَأَتاهُ النّاسُ يَعودونَهُ ويُسَلِّمونَ عَلَيهِ، حَتّى إذا غَصَّ بِأَهلِهِ البَيتُ جاءَ عَلِيٌّ عليه السلام فَسَلَّمَ ولَم يَستَطِع أن يَتَخطّاهُم إلَيهِ، ولَم يُوَسِّعوا لَهُ، فَلَمّا رَأى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذلِكَ رَفَعَ مِخَدَّتَهُ وقالَ: إلَيَّ يا عَلِيُّ.

فَلَمّا رَأَى النّاسُ ذلِكَ زَحَمَ بَعضُهُم بَعضا وأفرَجوا حَتّى تَخَطّاهُم، وأجلَسَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى جانِبِهِ.

ثُمَّ قالَ: يا أيُّهَا النّاسُ! هذا أنتُم تَفعَلونَ بِأَهلِ بَيتي في حَياتِيَ ما أرى، فَكَيفَ بَعدَ وَفاتِي؟ وَاللّهِ لا تَقرُبونَ مِن أهلِ بَيتي قُربَةً إلّا قَرُبتُم مِنَ اللّهِ مَنزِلَةً، ولا تَباعَدونَ عَنهُم خُطوَةً وتُعرِضونَ عَنهُم إلّا أعرَضَ اللّهُ عَنكُم.

ثُمَّ قالَ: أيُّهَا النّاسُ! اسمَعوا ما أقولُ لَكُم: ألا إنَّ الرِّضا وَالرِّضوانَ وَالجَنَّةَ لِمَن أحَبَّ عَلِيّا وتَوَلّاهُ، وَائتَمَّ بِهِ وبِفَضلِهِ، وبِأَوصِيائي بَعدَهُ، وحَقٌّ عَلى رَبّي أن يَستَجيبَ لي فيهِم، إنَّهُمُ اثنا عَشَرَ وَصِيّا، ومَن تَبِعَهُ فَإِنَّهُ مِنّي، إنّي مِن إبراهيمَ وإبراهيمُ مِنّي، وديني دينُهُ ودينُهُ ديني، ونِسبَتُهُ نِسبَتي ونِسبَتي نِسبَتُهُ، وفَضلي فَضلُهُ، وأَنَا أفضَلُ مِنهُ ولا فَخرَ، يُصَدِّقُ قَولي قَولُ رَبّي: «ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» [۲۰۶]. [۲۰۷]

101. امام صادق عليه السلام: پدرم [امام باقر عليه السلام] به حُمران نگريست و گريست. سپس فرمود: «اى حمران! شگفتا از مردم كه چگونه غفلت ورزيدند يا فراموش كردند و يا خود را به فراموشى زدند و سخن پيامبر خدا در بستر بيمارى اش را از ياد بردند! مردم براى عيادت و عرض سلام، خدمت ايشان آمدند، تا جايى كه اتاق از جمعيت پر شد و على عليه السلام آمد و سلام كرد و جا نبود كه بنشيند و جمعيت نيز برايش جا باز نكردند. چون پيامبر خدا اين وضع را ديد، بالش خود را بلند كرد و فرمود: «نزد من بيا، اى على!».

چون مردم اين برخورد را ديدند، جمع تر نشستند و جا باز كردند و على عليه السلام از ميان آنان گذشت و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را كنار خود نشاند و آن گاه فرمود: «اى مردم! شما در زمان حيات من، با اهل بيتم چنين رفتار مى كنيد كه مى بينم. پس از وفاتم چه خواهيد كرد؟ به خدا سوگند، گامى به اهل بيت من، نزديك نمى شويد، مگر آن كه درجه اى به خدا نزديك مى گرديد، و گامى از آنان دور نمى شويد و از ايشان روى نمى گردانيد، مگر آن كه خداوند از شما روى مى گرداند».

سپس فرمود: «اى مردم! بشنويد كه چه به شما مى گويم! بدانيد كه خشنودى و رضوان و بهشت، از آنِ كسى است كه على را دوست بدارد و ولايت او را بپذيرد و به او و به فضل او و به اوصياى من پس از او، اقتدا كند، و بر پروردگار من است كه دعاى مرا در باره آنان اجابت فرمايد. آنان، دوازده وصى اند. هر كه از او پيروى كند، از من است. من از ابراهيم هستم و ابراهيم از من است. دين من، دين اوست و دين او، دين من است. پيوند با او، پيوند با من است و پيوند با من، پيوند با اوست. فضل من، فضل اوست و من از او افضلم ـ و اين، فخرفروشى نيست ـ. سخن مرا اين سخن پروردگارم تأييد مى كند كه: «فرزندانى از نسل يكديگرند و خدا شنواى داناست»».

1 / 5 ـ 5: ما رُوِيَ بِلَفظِ «اِثنا عَشَرَ مُحَدَّثا»

1 / 5 ـ 5: تعبير «دوازده مُحدَّث»

102. الكافي عن سماعة بن مهران: كُنتُ أنَا وأبو بَصيرٍ ومُحَمَّدُ بنُ عِمرانَ ـ مَولى أبي جَعفَرٍ عليه السلام ـ في مَنزِلِهِ بِمَكَّةَ، فَقالَ مُحَمَّدُ بنُ عِمرانَ: سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ: نَحنُ اثنا عَشَرَ مُحَدَّثا.

فَقالَ لَهُ أبو بَصيرٍ: سَمِعتَ مِن أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام؟ فَحَلَّفَهُ مَرَّةً أو مَرَّتَينِ أنَّهُ سَمِعَهُ.

فَقالَ أبو بَصيرٍ: لكِنّي سَمِعتُهُ من أبي جَعفَرٍ عليه السلام. [۲۰۸]

102. الكافى ـ به نقل از سَماعة بن مهران ـ: من و ابو بصير و محمّد بن عمران، غلام آزاده شده امام باقر عليه السلام، در منزل او در مكّه بوديم. محمّد بن عمران گفت: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «ما، دوازده مُحدَّث هستيم».

ابو بصير به او گفت: آيا [تو خود] از امام صادق عليه السلام شنيدى؟ آن گاه او را يك يا دو بار سوگند داد كه بگويد اين مطلب را شنيده است. سپس ابو بصير خود گفت: امّا من، اين را از امام باقر عليه السلام شنيده ام.

103. الغيبة للنعماني عن المفضّل بن عمر: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: ما مَعنى قَولِ اللّهِ عز و جل: «بَلْ كَذَّبُواْ بِالسَّاعَةِ وَ أَعْتَدْنَا لِمَن كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيرًا» [۲۰۹]؟

قالَ لي: إنَّ اللّهَ خَلَقَ السَّنَةَ اثنَي عَشَرَ شَهرا، وجَعَلَ اللَّيلَ اثنَتَي عَشرَةَ ساعَةً، وجَعَلَ النَّهارَ اثنَتَي عَشرَةَ ساعَةً، ومِنَّا اثنَي عَشَرَ مُحَدَّثا، وكانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام مِن تِلكَ السّاعاتِ. [۲۱۰]

103. الغيبة، نعمانى ـ به نقل از مفضّل بن عمر ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: معناى اين سخن خداوند عز و جل: «بلكه قيامت را دروغ شمردند و ما براى كسى كه قيامت را دروغ بشمرد، آتشى سوزان آماده كرده ايم» چيست؟

به من فرمود: «خداوند، سال را دوازده ماه آفريد و شب را دوازده ساعت قرار داد و روز را دوازده ساعت، و از ما نيز دوازده محدَّث قرار داد، و امير مؤمنان عليه السلام از اين ساعت ها بود».

1 / 5 ـ 6: ما رُوِيَ بِلَفظِ «اِثنا عَشَرَ مَهدِيّا»

1 / 5 ـ 6: تعبير «دوازده مهدى»

104. الإمام الصادق عليه السلام: مِنَّا اثنا عَشَرَ مَهدِيّا. [۲۱۱]

104. امام صادق عليه السلام: از ما، دوازده مهدى (هدايت شده) است.

105. كمال الدين عن سماعة بن مهران: كُنتُ أنَا وأبو بَصيرٍ ومُحَمَّدُ بنُ عِمرانَ ـ مَولى أبي جَعفَرٍ عليه السلام ـ في مَنزِلٍ بِمَكَّةَ، فَقالَ مُحَمَّدُ بنُ عِمرانَ: سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ: نَحنُ اثنا عَشَرَ مَهدِيّا.

فَقالَ لَهُ أبو بَصيرٍ: تَاللّهِ لَقَد سَمِعتَ ذلِكَ من أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام؟ فَحَلَفَ مَرَّةً أو مَرَّتَينِ أنَّهُ سَمِعَ ذلِكَ مِنهُ.

فَقالَ أبو بَصيرٍ: لكِنّي سَمِعتُهُ من أبي جَعفَرٍ عليه السلام. [۲۱۲]

105. كمال الدين ـ به نقل از سماعة بن مهران ـ: من و ابو بصير و محمّد بن عمران، آزاد شده امام باقر عليه السلام، در منزلى در مكّه بوديم. محمّد بن عمران گفت: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «ما، دوازده مهدى هستيم».

ابو بصير به او گفت: تو را به خدا، اين را از امام صادق عليه السلام شنيدى؟ آن گاه محمّد بن عمران، يك يا دو بار سوگند خورد كه اين سخن را از ايشان شنيده است. سپس ابو بصير گفت: امّا من، اين را از امام باقر عليه السلام شنيده ام.

1 / 5 ـ 7: ما رُوِيَ بِلَفظِ «اِثنا عَشَرَ، عَدَدُ نُقَباءِ بَني إسرائيلَ»

1 / 5 ـ 7: تعبير «دوازه تن، به شمار نُقَباى بنى اسرائيل»

106. مسند ابن حنبل عن مسروق: كُنّا جُلوسا عِندَ عَبدِ اللّهِ بنِ مَسعودٍ وهُوَ يُقرِئُنَا القُرآنَ، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: يا أبا عَبدِ الرَّحمنِ، هَل سَأَلتُم رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَم تَملِكُ هذِهِ الاُمَّةَ مِن خَليفَةٍ؟

فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ مَسعودٍ: ما سَأَلَني عَنها أحَدٌ مُنذُ قَدِمتُ العِراقَ قَبلَكَ! ثُمَّ قالَ: نَعَم، ولَقَد سَأَلنا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: اثنا عَشَرَ، كَعِدَّةِ نُقَباءِ [۲۱۳] بَني إسرائيلَ. [۲۱۴]

106. مسند ابن حنبل ـ به نقل از مسروق ـ: نزد عبد اللّه بن مسعود نشسته بوديم و او به ما قرائت قرآن مى آموخت. مردى به او گفت: اى ابو عبد الرحمان! آيا از پيامبر خدا پرسيديد كه چند خليفه، بر اين امّت حكومت خواهند كرد؟

عبد اللّه بن مسعود گفت: از زمانى كه به عراق آمده ام، تا كنون هيچ كسى اين سؤال را از من نپرسيده است!

سپس گفت: آرى، ما از پيامبر خدا پرسيديم و او فرمود: «دوازده تن، به شمار نقباى [۲۱۵] بنى اسرائيل».

107. الخصال عن قيس بن عبد: كُنّا جُلوسا في حَلقَةٍ فيها عَبدُ اللّهِ بنُ مَسعودٍ، فَجاءَ أعرابِيٌّ فَقالَ: أيُّكُم عَبدُ اللّهِ بنُ مَسعودٍ؟ فَقالَ عَبدُ اللّهِ: أنَا عَبدُ اللّهِ بنُ مَسعودٍ، قالَ: هَل حَدَّثَكُم نَبِيُّكُم صلى الله عليه و آله كَم يَكونُ بَعدَهُ مِنَ الخُلَفاءِ؟

قالَ: نَعَم، اثنا عَشَرَ، عَدَدَ نُقَباءِ بَني إسرائيلَ. [۲۱۶]

107. الخصال ـ به نقل از قيس بن عبد ـ: در انجمنى كه عبد اللّه بن مسعود در آن بود، نشسته بوديم كه باديه نشينى وارد شد و گفت: كدام يك از شما، عبد اللّه بن مسعود است؟

عبد اللّه گفت: من، عبد اللّه بن مسعودم.

باديه نشين گفت: آيا پيامبرتان به شما گفت كه خلفاى پس از او، چند نفرند؟

عبد اللّه گفت: آرى؛ دوازده تن اند، به شمار نُقَباى بنى اسرائيل.

108. اليقين عن ابن عبّاس: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: مَعاشِرَ النّاسِ، اعلَموا أنَّ للّهِِ بابا مَن دَخَلَهُ أمِنَ مِنَ النّارِ. فَقامَ إلَيهِ أبو سَعيدٍ الخُدرِيُّ فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، اهدِنا إلى هذَا البابِ حَتّى نَعرِفَهُ.

قالَ: هُوَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ، سَيِّدُ الوَصِييّنَ وأميرُ المُؤمِنينَ.…

فَقامَ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِيُّ فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، وما عِدَّةُ الأَئِمَّةِ؟

فَقالَ صلى الله عليه و آله: يا جابِرُ، سَأَلتَني ـ رَحِمَكَ اللّهُ ـ عَنِ الإِسلامِ بِأَجمَعِهِ؛ عِدَّتُهُم عِدَّةُ الشُّهورِ، وَهِيَ «عِندَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِى كِتَابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَْرْضَ» [۲۱۷]، وعِدَّتُهُم عِدَّةُ العُيونِ الَّتي انفَجَرَت لِموسَى بنِ عِمرانَ عليه السلام حينَ ضَرَبَ بِعَصاهُ الحَجَرَ «فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا» [۲۱۸]، وعِدَّتُهُم عِدَّةُ نُقَباءِ بَني إسرائيلَ، قالَ اللّهُ تَعالى: «وَلَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ بَنِى إِسْرَاءِيلَ وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَىْ عَشَرَ نَقِيبًا» [۲۱۹]، فَالأَئِمَّةُ يا جابِرُ: أوَّلُهُم عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ، وآخِرُهُمُ القائِمُ. [۲۲۰]

108. اليقين ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمايد: «اى مردم! بدانيد كه خداوند را دَرى است كه هر كس از آن در وارد شود، از آتش، ايمن خواهد بود».

ابو سعيد خُدرى برخاست و گفت: اى پيامبر خدا! ما را به اين در، راه نمايى كن تا آن را بشناسيم.

فرمود: «آن در، على بن ابى طالب است كه سَروَر اوصيا و امير مؤمنان... است».

جابر بن عبد اللّه انصارى برخاست و گفت: اى پيامبر خدا! شمار امامان، چند است؟

فرمود: «اى جابر! خدا تو را رحمت كند! تو از من در باره اسلام، به تمامى آن، پرسيدى. شمار ايشان، به شمار ماه هاست و آن، «نزد خدا، از روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد، در كتاب [علمِ] خدا، دوازده ماه است». نيز شمارشان به شمار چشمه هايى است كه براى موسى بن عمران عليه السلام جوشيد، آن گاه كه با عصايش بر سنگ زد «و از آن [سنگ]، دوازده چشمه جوشيدن گرفت». شمارشان به شمار نقباى بنى اسرائيل است. خداى بلندمرتبه فرموده است: «و هر آينه، خدا از بنى اسرائيل پيمان گرفت و از ايشان دوازده نقيب فرستاديم». اى جابر! نخستينِ اين امامان على بن ابى طالب است و آخرينشان قائم».

109. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ذِكرُ اللّهِ عز و جل عِبادَةٌ، وذِكري عِبادَةٌ، وذِكرُ عَلِيٍّ عِبادَةٌ، وذِكرُ الأَئِمَّةِ مِن وُلدِهِ عِبادَةٌ، وَالَّذي بَعَثَني بِالنُّبُوَّةِ، وجَعَلَني خَيرَ البَرِيَّةِ، إنَّ وصِيّي لَأَفضَلُ الأَوصياءِ، وإنَّهُ لَحُجَّةُ اللّهِ عَلى عِبادِهِ، وخَليفَتُهُ عَلى خَلقِهِ، ومِن وُلدِهِ الأَئِمَّةُ الهُداةُ بَعدي.… اُولئِكَ أولِياءُ اللّهِ حَقّا، وخُلَفائي صِدقا، عِدَّتُهُم عِدَّةُ الشُّهورِ، وهِيَ اثنا عَشَرَ شَهرا، وعِدَّتُهُم عِدَّةُ نُقَباءِ موسى بنِ عِمرانَ. [۲۲۱]

109. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ياد خداوند عز و جل، عبادت است. ياد من، عبادت است. ياد على، عبادت است و ياد امامان از نسل او نيز عبادت است. سوگند به آن كه مرا به پيامبرى بر انگيخت و مرا بهترينِ مردمان قرار داد، وصىّ من، برترينِ اوصياست و او پس از من، حجّت خدا بر بندگان او و جانشين او در ميان خلقش است، و همچنين اند امامانِ هدايتگرِ از نسل او.… ايشان اولياى حقيقى خدا و جانشينيان راستين من اند، شمارشان به شمار ماه هاست ـ كه دوازده ماه است ـ. شمارشان به شمار نقباى موسى بن عمران است.

110. عنه صلى الله عليه و آله: مِن وُلدِيَ اثنا عَشَرَ نَقيبا، نُجَباءُ مُحَدَّثونَ مُفَهَّمونَ، آخِرُهُمُ القائِمُ بِالحَقِّ، يَملَؤُها عَدلاً كَما مُلِئَت جَورا. [۲۲۲]

110. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: در ميان فرزندان من، دوازده نقيب هست كه نجيب [۲۲۳] و محدَّث و مفهَّم [۲۲۴] اند. آخرينشان برپا دارنده حق است و زمينِ آكنده از بيداد را آكنده از داد مى كند.

1 / 5 ـ 8: ما رُوِيَ في بَيانِ عَدَدِ الأَئِمَّةِ عليهم السلام وأسمائِهِم

1 / 5 ـ 8: احاديث در بر دارنده شمار امامان و نام هاى آنان

أ ـ عَلِيٌّ عليه السلام وأحَدَ عَشَرَ مِن وُلدِهِ

الف ـ على عليه السلام و يازده تن از فرزندان او

111. الإمام زين العابدين عليه السلام: إنَّ اللّهَ خَلَقَ مُحَمَّدا وعَلِيّا وأحَدَ عَشَرَ مِن وُلدِهِ مِن نورِ عَظَمَتِهِ، فَأَقامَهُم أشباحا [۲۲۵] في ضِياءِ نورِهِ، يَعبُدونَهُ قَبلَ خَلقِ الخَلقِ، يُسَبِّحونَ اللّهَ ويُقَدِّسونَهُ، وهُمُ الأَئِمَّةُ مِن وُلدِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله. [۲۲۶]

111. امام زين العابدين عليه السلام: خداوند، محمّد و على و يازده تن از فرزندان او را از نور عظمت خويش آفريد و ارواح آنان را در روشنايىِ نور خود، قرار داد كه پيش از آفرينش مخلوقات، او را عبادت مى كردند و خدا را به پاكى و قداست مى ستودند. ايشان، امامانِ از نسل پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند.

112. الإمام الباقر عليه السلام: الاِثنا عَشَرَ الأَئِمَّةُ مِن آلِ مُحَمَّدٍ كُلُّهُم مُحَدَّثٌ، عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ وأحَدَ عَشَرَ مِن وُلدِهِ، ورَسولُ اللّهِ وعَلِيٌّ هُمَا الوالِدانِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِما. [۲۲۷]

112. امام باقر عليه السلام: دوازده امام از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله هستند كه همه آنان محدَّث اند: على بن ابى طالب و يازده تن از نسل او. پيامبر خدا و على، هر دو، پدرند. درود خدا بر آن دو باد!

113. الإمام الجواد عليه السلام: إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام قالَ لِأَبي بَكرٍ يَوما: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتَاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» [۲۲۸] وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله رَسولُ اللّهِ ماتَ شَهيدا، وَاللّهِ لَيَأتِيَنَّكَ، فَأَيقِن إذا جاءَكَ؛ فَإِنَّ الشَّيطانَ غَيرُ مُتَخَيِّلٍ (مُتَمَثِّلٍ) بِهِ.

فَأَخَذَ عَلِيٌّ بِيَدِ أبي بَكرٍ فَأَراهُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله، فَقالَ لَهُ: يا أبا بَكرٍ، آمِن بِعَلِيٍّ وبِأَحَدَ عَشَرَ مِن وُلدِهِ، إنَّهُم مِثلي إلَا النُّبُوَّةَ، وتُب إلَى اللّهِ مِمّا في يَدِكَ، فَإِنَّهُ لا حَقَّ لَكَ فيهِ. قالَ: ثُمَّ ذَهَبَ فَلَم يُرَ. [۲۲۹]

113. امام جواد عليه السلام: امير مؤمنان عليه السلام روزى به ابو بكر فرمود: ««هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار؛ بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند»، و من گواهى مى دهم كه محمّد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، شهيد از دنيا رفت، و به خدا سوگند، نزد تو مى آيد، و هر گاه نزد تو آمد، يقين كن [كه خود اوست]؛ زيرا شيطان نمى تواند به صورت ايشان در خيال بيايد [و همانند او پديدار شود]».

سپس على عليه السلام دست ابو بكر را گرفت و پيامبر صلى الله عليه و آله را به او نماياند و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى ابو بكر! به على و به يازده تن از فرزندان او ايمان آور. آنان همانند من اند مگر در نبوّت، و از آنچه در دست توست، به درگاه خدا توبه كن؛ زيرا آن، حقّ تو نيست».

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و ديده نشد.

ب ـ الإِمامُ عَلِيٌّ وَالحَسَنانِ وتِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ عليهم السلام

ب ـ على و حسن و حسين و نُه تن از نسل حسين عليهم السلام

114. الإمام الحسين عليه السلام: جاءَ إلَيهِ [أي إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام] رَجُلٌ، فَقالَ لَهُ: يا أبَا الحَسَنِ، إنَّكَ تُدعى أميرَ المُؤمِنينَ، فَمَن أمَّرَكَ عَلَيهِم؟

قالَ عليه السلام: اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ أمَّرَني عَلَيهِم.

فَجاءَ الرَّجُلُ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، أيَصدُقُ عَلِيٌّ فيما يَقولُ: إنَّ اللّهَ أمَّرَهُ عَلى خَلقهِ؟

فَغَضِبَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وقالَ: إنَّ عَلِيّا أميرُ المُؤمِنينَ بِوِلايَةٍ مِنَ اللّهِ عز و جل، عَقَدَها لَهُ فَوقَ عَرشِهِ، وأشهَدَ عَلى ذلِكَ مَلائِكَتَهُ، إنَّ عَلِيّا خَليفَةُ اللّهِ وحُجَّةُ اللّهِ، وإنَّهُ لَاءِمامُ المُسلِمينَ، طاعَتُهُ مَقرونَةٌ بِطاعَةِ اللّهِ، ومَعصِيَتُهُ مَقرونَةٌ بِمَعصِيَةِ اللّهِ، فَمَن جَهِلَهُ فَقَد جَهِلَني، ومَن عَرَفَهُ فَقَد عَرَفَني، ومَن أنكَرَ إمامَتَهُ فَقَد أنكَرَ نُبُوَّتي، ومَن جَحَدَ إمرَتَهُ فَقَد جَحَدَ رِسالَتي، ومَن دَفَعَ فَضلَهُ فَقَد تَنَقَّصَني، ومَن قاتَلَهُ فَقَد قاتَلَني، ومَن سَبَّهُ فَقَد سَبَّني؛ لِأَنَّهُ مِنّي، خُلِقَ مِن طينَتي، وهُوَ زَوجُ فاطِمَةَ ابنَتي، وأبو وَلَدَيَّ الحَسَنِ وَالحُسَينِ.

ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله: أنَا وعَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ وتِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ حُجَجُ اللّهِ عَلى خَلقِهِ، أعداؤُنا أعداءُ اللّهِ، وأولِياؤُنا أولِياءُ اللّهِ. [۲۳۰]

114. امام حسين عليه السلام: مردى خدمت امير مؤمنان عليه السلام آمد و گفت: اى ابو الحسن! تو را «امير مؤمنان» مى خوانند. چه كسى تو را بر ايشان امير كرده است؟

فرمود: «خداوند عز و جل مرا بر آنان امير كرده است».

آن مرد نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى پيامبر خدا! آيا على راست مى گويد كه خدا او را بر خلقش امير كرده است؟

پيامبر صلى الله عليه و آله در خشم شد و فرمود: «على با ولايتى كه خداوند عز و جل بر فراز عرش خود، براى او برقرار ساخت و فرشتگان را بر آن گواه گرفت، امير مؤمنان است. على خليفه خدا و حجّت خداست. او پيشواى مسلمانان است. اطاعت از او، به اطاعت خدا گره خورده است و نافرمانى از او، به نافرمانى از خدا پيوند خورده است. هر كه او را نشناسد، مرا نشناخته، و هر كه او را بشناسد، مرا شناخته است. هر كه امامتِ او را انكار كند، نبوّت مرا انكار كرده، و هر كه اميرىِ او را نفى كند، رسالت مرا نفى كرده است. هر كه برترىِ او را رد كند، از من كاسته است، و هر كه با او بجنگد، با من جنگيده است، و هر كه او را دشنام دهد، مرا دشنام داده است؛ چرا كه او از من است و از سرشت و گِل من آفريده شده است، و او شوهر دخترم فاطمه و پدر دو فرزندم حسن و حسين است».

سپس فرمود: «من و على و فاطمه و حسن و حسين و نُه تن از نسل حسين، حجّت هاى خدا بر خلق اوييم. دشمنان ما دشمنان خدا و دوستان ما دوستان خدايند».

115. الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: مَن أحَبَّ أن يَتَمَسَّكَ بِديني، ويَركَبَ سَفينَةَ النَّجاةِ بَعدي، فَليَقتَدِ بِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ، وَليُعادِ عَدُوَّهُ، وَليُوالِ ولِيَّهُ، فَإِنَّهُ وصِيّي وخَليفَتي عَلى اُمَّتي في حَياتي وبَعدَ وَفاتي، وهُوَ إمامُ كُلِّ مُسلِمٍ، وأميرُ كُلِّ مُؤمِنٍ بَعدي، قَولُهُ قَولي، وأمرُهُ أمري، ونَهيُهُ نَهيي، وتابِعُهُ تابِعي، وناصِرُهُ ناصِري، وخاذِلُهُ خاذِلي.

ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله: مَن فارَقَ عَلِيّا بَعدي لَم يَرَني ولَم أرَهُ يَومَ القِيامَةِ، ومَن خالَفَ عَلِيّا حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ الجَنَّةَ وجَعَلَ مَأواهُ النّارَ وبِئسَ المَصيرُ، ومَن خَذَلَ عَلِيّا خَذَلَهُ اللّهُ يَومَ يُعرَضُ عَلَيهِ، ومَن نَصَرَ عَلِيّا نَصَرَهُ اللّهُ يَومَ يَلقاهُ ولَقَّنَهُ حُجَّتَهُ عِندَ المُساءَلَةِ.

ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله: الحَسَنُ والحُسَينُ إماما اُمَّتي بَعدَ أبيهِما، وسَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ، واُمُّهُما سَيِّدةُ نِساءِ العالَمينَ، وأبوهُما سَيِّدُ الوَصِيّينَ. ومِن وُلدِ الحُسَينِ تِسعَةُ أئِمَّةٍ، تاسِعُهُمُ القائِمُ مِن وُلدي، طاعَتُهُم طاعَتي، ومَعصِيَتُهُم مَعصِيَتي، إلَى اللّهِ أشكُو المُنكِرينَ لِفَضلِهِم، والمُضَيِّعينَ لِحُرمَتِهِم بَعدي، وكَفى بِاللّهِ ولِيّا وناصِرا لِعِترَتي، وأئِمَّةِ اُمَّتي، ومُنتَقِما مِنَ الجاحِدِينَ لِحَقِّهِم، «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُواْ أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ» [۲۳۱]. [۲۳۲]

115. امام رضا عليه السلام ـ به نقل از پدرانش عليهم السلام ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس دوست دارد كه به دين من چنگ زند و پس از من، بر كشتى نجات بنشيند، به على بن ابى طالب اقتدا كند، و با دشمن او دشمنى و با دوست او دوستى ورزد؛ چرا كه او، هم در

زندگى ام و هم پس از مرگم، وصىّ من است. او جانشين من در ميان امّتم و پيشواى هر مسلمانى و امير هر مؤمنى پس از من است. سخن او، سخن من است و فرمان او، فرمان من و نهى او، نهى من و پيرو او، پيرو من و ياور او، ياور من، و آن كه از يارى دادن به او دست كشد، از يارى دادن به من دست كشيده است».

سپس فرمود: «هر كس پس از من، از على جدا شود، در روز قيامت، نه او مرا مى بيند و نه من او را مى بينم. هر كس با على مخالفت ورزد، خداوند، بهشت را بر او حرام مى گرداند و جايگاهش را آتش قرار مى دهد و اين، بد فرجامى است. هر كس على را تنها بگذارد، خداوند، او را در آن روزى كه به پيشگاهش مى رود، تنها مى گذارد، و هر كس على را يارى دهد، خداوند، او را در روزى كه به ديدارش مى رود، يارى مى رساند و هنگام پرسش، حجّتش را به او القا مى كند».

سپس فرمود: «حسن و حسين، پيشوايان امّت من پس از پدرشان، و آقاى جوانان بهشت اند. مادرشان بانوى بانوان جهان است و پدرشان سَروَر اوصيا. از نسل حسين، نُه امام اند كه نهمينِ آنان، قائم از فرزندان من است. فرمانبرى از آنان، فرمانبرى از من است و نافرمانى آنان، نافرمانى من. از انكار كنندگانِ فضيلت و برترى آنان و از كسانى كه پس از من حرمت ايشان را زير پا نهند، به خدا شِكوه مى كنم! و خداوند خود، براى حمايت و يارى عترتم و امامان امّتم، و براى انتقام گرفتن از منكرانِ حقّ آنان، بسنده است، «و به زودى، كسانى كه ستم كردند، خواهند دانست كه به چه بازگشتگاهى باز مى گردند»».

116. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لِعَلِيٍّ عليه السلام ـ: يا عَلِيُّ، أنَا وأنتَ وَابناكَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ، وتِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ، أركانُ الدّينِ، ودَعائِمُ الإسلامِ، مَن تَبِعَنا نَجا، ومَن تَخَلَّفَ عَنَّا فإِلَى النّارِ. [۲۳۳]

116. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ خطاب به على عليه السلام ـ: اى على! من و تو و دو پسرت، حسن و حسين، و نُه تن از نسل حسين، اركان دين و تكيه گاه هاى اسلام هستيم. هر كه در پىِ ما آيد، رهايى مى يابد و هر كه از ما وا پس مانَد، به سوى آتش ره مى سپارد.

117. عنه صلى الله عليه و آله: أنَا وعَلِيٌّ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ وتِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ، مُطَهَّرونَ مَعصومونَ. [۲۳۴]

117. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من و على و حسن و حسين و نُه تن از فرزندان حسين، پاك و معصوم هستيم.

ج ـ تاسِعُهُم قائِمُهُم

ج ـ نهمينِ ايشان، قائمشان است

118. الخصال عن سلمان: دَخَلتُ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، وإذَا الحُسَينُ عليه السلام عَلَى فَخِذَيهِ وهُوَ يُقَبِّلُ عَينَيهِ ويَلثِمُ فاهُ، وهُوَ يَقولُ: أنتَ سَيِّدٌ ابنُ سَيِّدٍ، أنتَ إمامٌ ابنُ إمامٍ أبُو الأَئِمَّةِ، أنتَ حُجَّةٌ ابنُ حُجَّةٍ أبو حُجَجٍ تِسعَةٍ مِن صُلبِكَ، تاسِعُهُم قائِمُهُم. [۲۳۵]

118. الخصال ـ به نقل از سلمان ـ: بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شدم. ديدم حسين عليه السلام بر زانوى ايشان است و پيامبر صلى الله عليه و آله بر پيشانى و دهان او بوسه مى زند و مى فرمايد: «تو آقا و آقا زاده اى. تو امام و امام زاده، و پدر امامان هستى. تو حجّت و فرزند حجّت و پدر حجّت هاى نُه گانه اى هستى كه از پشت تو اند و نهمينِ ايشان، قائمشان است».

119. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أنَا سَيِّدُ مَن خَلَقَ اللّهُ عز و جل، وأنَا خيرٌ مِن جَبرَئيلَ وميكائيلَ وإسرافيلَ وحَمَلَةِ العَرشِ، وجَميعِ مَلائِكَةِ اللّهِ المُقَرَّبينَ، وأنبِياءِ اللّهِ المُرسَلينَ.

وأنَا صاحِبُ الشَّفاعَةِ والحَوضِ الشَّريفِ، وأنَا وعَلِيٌّ أبَوا هذِهِ الاُمَّةِ، مَن عَرَفَنا فَقَد عَرَفَ اللّهَ عز و جل، ومَن أنكَرَنا فَقَد أنكَرَ اللّهَ عز و جل.

ومِن عَلِيٍّ سِبطا اُمَّتي، وسَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ الحَسَنِ والحُسَينِ. ومِن وُلدِ الحُسَينِ تِسعَةُ أئِمَّةٍ؛ طاعَتُهُم طاعَتي، ومَعصِيَتُهُم مَعصِيَتي، تاسِعُهُم قائِمُهُم ومَهدِيُّهُم. [۲۳۶]

119. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من، سَرور آفريدگانِ خداوند عز و جل هستم. من، از جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و حاملان عرش و همه فرشتگان مقرّب خداوند و پيامبران فرستاده خدا، بهترم. من صاحب شفاعت و حوض ارزشمند هستم.

من و على، پدران اين امّتيم. هر كه ما را بشناسد [و به ما ايمان آورد]، در حقيقت، خداوند عز و جل را شناخته [و به او ايمان آورده] است و هر كه ما را انكار كند، در حقيقت، خداى عز و جل را انكار كرده است.

از على خواهند بود دو سِبط امّت من و دو آقاى جوانان بهشت، حسن و حسين، و از نسل حسين، نُه امام مى آيند كه فرمان بردارى از آنان، فرمان بردارى از من است و نافرمانى آنان، نافرمانى من است. نهمينِ ايشان، قائمشان و مهدى شان است.

120. الإمام الحسين عليه السلام: سُئِلَ أميرُ المُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ عَن مَعنى قَولِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «إنّي مُخَلِّفٌ فيكُمُ الثِّقلَينِ؛ كِتابَ اللّهِ وعِترَتي»، مَنِ العِترَةُ؟

فَقالَ: أنَا، وَالحَسَنُ، وَالحُسَينُ، وَالأَئِمَّةُ التِّسعَةُ مِن وُلدِ الحُسَينِ، تاسِعُهُم مَهدِيُّهُم وقائِمُهم، لا يُفارِقونَ كِتابَ اللّهِ ولا يُفارِقُهُم، حَتَّى يَرِدوا عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَوضَهُ. [۲۳۷]

120. امام حسين عليه السلام: از امير مؤمنان ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ در باره معناى اين سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: «من در ميان شما، دو چيز گران بها بر جاى مى گذارم: كتاب خدا و عترتم»، سؤال شد كه: چه كسى عترت است؟

فرمود: «من و حسن و حسين و نُه امام از نسل حسين، كه نهمينِ ايشان، مهدى و قائمشان است. اينان هرگز از كتاب خدا جدا نمى شوند و كتاب خدا هم از آنان جدا نمى شود، تا اين كه بر پيامبر خدا، در كنار حوض او، وارد مى شوند».

121. الإمام الباقر عليه السلام: يَكونُ تِسعَةُ أئِمَّةٍ بَعدَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ، تاسِعُهُم قائِمُهُم. [۲۳۸]

121. امام باقر عليه السلام: پس از حسين بن على، نُه امام اند كه نهمينِ ايشان قائمشان است.

د ـ السّابِعُ مِن وُلدِ الخامِسِ

د ـ هفتمين از نسل پنجمين

122. الغيبة للنعماني عن عليّ بن أبي حمزة: كُنتُ مَعَ أبي بَصيرٍ، ومَعَنا مَولىً لاِ بي جَعفَرٍ الباقِرِ عليه السلام، فَقالَ: سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ: مِنَّا اثنا عَشَرَ مُحَدَّثا، السّابِعُ مِن بَعدِي وَلَدِيَ القائِمُ.

فَقامَ إلَيهِ أبو بَصيرٍ فَقالَ: أشهَدُ أنّي سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُهُ مُنذُ أربَعينَ سَنَةً. [۲۳۹]

122. الغيبة، نعمانى ـ به نقل از على بن ابى حمزه ـ: من با ابو بصير بودم و يكى از وابستگان امام باقر عليه السلام نيز با ما بود. او گفت: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «از ما، دوازده تن محدَّث اند كه هفتمين نفر پس از من، فرزندم قائم است».

ابو بصير رو به او كرد و گفت: گواهى مى دهم كه من نيز چهل سال پيش، اين سخن را از امام باقر عليه السلام شنيدم.

123. الغيبة للنعماني عن أبي حمزة الثمالي: كُنتُ عِندَ أبي جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ الباقِرِ عليه السلام ذاتَ يَومٍ، فَلَمّا تَفَرَّقَ مَن كانَ عِندَهُ قالَ لي: يا أبا حَمزَةَ، مِنَ المَحتومِ الَّذي لا تَبديلَ لَهُ عِندَ اللّهِ قِيامُ قائِمِنا، فَمَن شَكَّ فيما أقولُ لَقِيَ اللّهَ سُبحانَهُ وهُوَ بِهِ كافِرٌ ولَهُ جاحِدٌ.

ثُمَّ قالَ: بِأَبي واُمِّيَ المُسَمّى بِاسمي، وَالمُكَنّى بِكُنيَتي، السّابِعُ مِن بَعدي، بِأَبي مَن يَملَأُ الأَرضَ عَدلاً وقِسطا كَما مُلِئَت ظُلما وجَورا.

ثُمَّ قالَ: يا أبا حَمزَةَ، مَن أدرَكَهُ فَلَم يُسَلِّم لَهُ فَما سَلَّمَ لِمُحَمَّدٍ وعَلِيٍّ عليهماالسلام، وقَد حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ الجَنَّةَ، ومَأواهُ النّارُ وبِئسَ مَثوَى الظّالِمينَ. [۲۴۰]

123. الغيبة، نعمانى ـ به نقل از ابو حمزه ثمالى ـ: روزى خدمت امام باقر عليه السلام بودم. چون كسانى كه نزد او بودند، پراكنده شدند، به من فرمود: «اى ابو حمزه! از امور قطعىِ تغييرناپذير نزد خداوند، قيام قائم ماست. هر كه در آنچه مى گويم، ترديد كند، در حال كفر و انكار، خداوند سبحان را ديدار مى كند».

سپس فرمود: «پدر و مادرم فداى آن كسى باد كه همنام و هم كُنيه من و هفتمين نفر پس از من است! پدرم فداى آن كسى باد كه زمينِ آكنده از ستم و بيداد را پر از برابرى و داد مى كند!

سپس فرمود: «اى ابو حمزه! هر كه او را درك كند و در برابرش گردن ننهد، در برابر محمّد و على عليهماالسلامگردن ننهاده است، و خداوند عز و جل، بهشت را بر او حرام مى گرداند و جايگاهش آتش خواهد بود، و چه بد جايگاهى براى ستمگران است!».

ه ـ الخامِسُ مِن وُلدِ السّابِعِ

ه ـ پنجمين از نسل هفتمين

124. كمال الدين عن صفوان بن مهران عليه السلام: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: مَن أقَرَّ بِجَميعِ الأَئِمَّةِ وجَحَدَ المَهدِيَّ، كانَ كَمَن أقَرَّ بِجَميعِ الأَنبِياءِ وجَحَدَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله نُبُوَّتَهُ.

فُقيلَ لَهُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، فَمَنِ المَهدِيُّ مِن وُلدِكَ؟

قالَ: الخامِسُ مِن وُلدِ السّابِعِ، يَغيبُ عَنكُم شَخصُهُ، ولا يَحِلُّ لَكُم تَسمِيَتُهُ. [۲۴۱]

124. كمال الدين ـ به نقل از صفوان بن مهران ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس به همه امامان اقرار كند، امّا منكر مهدى باشد، همانند كسى است كه به همه پيامبران اقرار كند، ولى منكر پيامبرىِ محمّد صلى الله عليه و آله باشد».

گفته شد: اى فرزند پيامبر خدا! مهدىِ از نسل تو، كيست؟

فرمود: «پنجمين از نسلِ هفتمين، كه بدنش از شما غايب است و بردن نام او، بر شما روا نيست».

و ـ حَديثُ اللَّوحِ

و ـ حديث لوح

125. الإمام الباقر عليه السلام عن جابر بن عبد اللّه الأَنصاريّ:دَخَلتُ عَلى فاطِمَةَ عليهاالسلاموبَينَ يَدَيها لَوحٌ [۲۴۲] فيهِ أسماءُ الأَوصِياءِ مِن وُلدِها، فَعَدَدتُ اثنَي عَشَرَ آخِرُهُمُ القائِمُ عليه السلام، ثَلاثَةٌ مِنهُم مُحَمَّدٌ وثَلاثَةٌ مِنهُم عَلِيٌّ. [۲۴۳]

125. امام باقر عليه السلام: جابر بن عبد اللّه انصارى گفت: بر فاطمه عليهاالسلام وارد شدم. ديدم در برابرش لوحى [۲۴۴] است كه نام اوصياى از فرزندان او، در آن است. شمردم. دوازده نفر بودند و آخرينشان قائم عليه السلام بود. در ميان آنها، سه محمّد و سه على بود.

126. عنه عليه السلام عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري: دَخَلتُ عَلى فاطِمَةَ عليهاالسلاموبَينَ يَدَيها لَوحٌ فيهِ أسماءُ الأَوصِياءِ مِن وُلدِها، فَعَدَدتُ اثنَي عَشَرَ، أحَدُهُمُ القائِمُ، ثَلاثَةٌ مِنهُم مُحَمَّدٌ، وأَربَعَةٌ مِنهُم عَلِيٌّ عليهم السلام. [۲۴۵]

126. امام باقر عليه السلام: جابر بن عبد اللّه انصارى گفت: بر فاطمه عليهاالسلام وارد شدم. لوحى در برابر او بود كه نام اوصياى از فرزندانش، در آن وجود داشت. شمردم. دوازده نفر بودند و يكى شان قائم بود و سه نفر محمّد و چهار نفر على.

127. الكافي عن عبدالرحمن بن سالم: قالَ أبو بَصيرٍ: قالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام: قالَ أبي لِجابِرِ بنِ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِيِّ: إنَّ لي إلَيكَ حاجَةً، فَمَتَى يَخِفُّ عَلَيكَ أن أخلُوَ بِكَ فأَسأَلَكَ عَنها؟ فَقالَ لَهُ جابِرٌ: أيُّ الأَوقاتِ أحبَبتَهُ. فَخَلا بِهِ في بَعضِ الأَيّامِ فَقالَ لَهُ: يا جابِرُ، أخبِرني عَنِ اللَّوحِ الَّذي رَأَيتَهُ في يَدِ اُمّي فاطِمَةَ عليهاالسلامبِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وما أخبَرَتكَ بِهِ اُمّي أنَّهُ في ذلِكَ اللَّوحِ مَكتوبٌ؟

فَقالَ جابِرٌ: أشهَدُ بِاللّهِ أنّي دَخَلتُ عَلى اُمِّكَ فاطِمَةَ عليهاالسلام في حَياةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَهَنَّيتُها بِوِلادَةِ الحُسَينِ، ورَأَيتُ في يَدَيها لَوحا أخضَرَ ظَنَنتُ أنَّهُ مِن زُمُرُّدٍ، ورأَيتُ فيهِ كِتابا أبيَضَ شِبهَ لَونِ الشَّمسِ، فَقُلتُ لَها: بِأَبي واُمّي يا بِنتَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، ما هذَا اللَّوحُ؟

فَقالَت: هذا لَوحٌ أهداهُ اللّهُ إلى رَسولِهِ صلى الله عليه و آله، فيهِ اسمُ أبي وَاسمُ بَعلي وَاسمُ ابنَيَّ وَاسمُ الأَوصِياءِ مِن وُلدي، وأَعطانيهِ أبي لِيُبَشِّرَني بِذلِكَ. قالَ جابِرٌ: فَأَعطَتنيهِ اُمُّكَ فاطِمَةُ عليهاالسلامفَقَرَأتُهُ واستَنسَختُهُ.

فَقالَ لَهُ أبي: فَهَل لَكَ يا جابِرُ أن تَعرِضَهُ عَلَيَّ؟ قالَ: نَعَم، فَمَشى مَعَهُ أبي إلى مَنزِلِ جابِرٍ فأَخرَجَ صَحيفَةً مِن رِقٍّ، فَقالَ: يا جابِرُ، انظُر في كتابِكَ لاِقرَأَ أنا عَلَيكَ، فَنَظَرَ جابِرٌ في نُسخَتِهِ، فَقَرَأَهُ أبي فَما خالَفَ حَرفٌ حَرفا، فَقالَ جابِرٌ: فَأَشهَدُ بِاللّهِ أنّي هكَذا رَأَيتُهُ فِي اللَّوحِ مَكتوبا:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، هذا كِتابٌ مِنَ اللّهِ العَزيزِ الحَكيمِ، لِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ ونورِهِ وسَفيرِهِ وحِجابِهِ ودَليلِهِ، نَزَلَ بِهِ الرّوحُ الأَمينُ مِن عِندِ رَبِّ العالَمينَ، عَظِّم يا مُحَمَّدُ أسمائي، وَاشكُر نَعمائي، ولا تَجحَد آلائي.

إنّي أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا قاصِمُ الجَبّارينَ، ومُديلُ [۲۴۶] المَظلومينَ، ودَيّانُ الدّينِ [۲۴۷]، إنّي أنَا اللّهُ لا إلهَ إلّا أنَا، فَمَن رَجا غَيرَ فَضلي أو خافَ غَيرَ عَدلي، عَذَّبتُهُ عَذابا لا اُعذِّبُهُ أحَدا مِنَ العالَمينَ، فَإِيّايَ فَاعبُد وعَلَيَّ فَتَوَكَّل.

إنّي لَم أبعَث نَبِيّا فَأُكمِلَت أيّامُهُ، وَانقَضَت مُدَّتُهُ، إلّا جَعَلتُ لَهُ وصِيّا، وإنّي فَضَّلتُكَ عَلَى الأَنبِياءِ، وفَضَّلتُ وَصِيَّكَ عَلَى الأَوصِياءِ، وأكرَمتُكَ بِشِبلَيكَ وسِبطَيكَ حَسَنٍ وحُسَينٍ، فَجَعَلتُ حَسنَا مَعدِنَ عِلمي بَعدَ انقِضاءِ مُدَّةِ أبيهِ، وَجَعَلتُ حُسَينا خازِنَ وَحيي، وأكرَمتُهُ بِالشَّهادَةِ، وَخَتَمتُ لَهُ بِالسَّعادَةِ، فَهُوَ أفضَلُ مَنِ استُشهِدَ، وأرفَعُ الشُّهَداءِ دَرَجَةً، جَعَلتُ كَلِمَتِيَ التّامَّةَ مَعَهُ، وحُجَّتِيَ البالِغَةَ عِندَهُ، بِعِترَتِهِ اُثيبُ واُعاقِبُ، أوَّلُهُم عَلِيٌّ سَيِّدُ العابِدينَ وزَينُ أولِيائِيَ الماضينَ، وَابنُهُ شِبهُ جَدِّهِ المَحمودِ مُحَمَّدٌ الباقِرُ عِلمي، وَالمَعدِنُ لِحِكمَتي. سَيَهلِكُ المُرتابونَ في جَعفَرٍ، الرادُّ عَلَيهِ كَالرّادِّ عَلَيَّ، حَقَّ القَولُ مِنّي لاُكرِمَنَّ مَثوى جَعفَرٍ، ولاُسِرَّنَّهُ في أشياعِهِ وأنصارِهِ وأوليائِهِ. اُتيحَت بَعدَهُ [لِ] [۲۴۸] موسى فِتنَةٌ عَمياءُ حِندِسٌ [۲۴۹]، لِأَنَّ خَيطَ فَرضي لا يَنقَطِعُ، وحُجَّتي لا تَخفى، وأَنَّ أولِيائِيَ يُسقَونَ بِالكَأسِ الأَوفى، مَن جَحَدَ واحِدا مِنهُم فَقَد جَحَدَ نِعمَتي، ومَن غَيَّرَ آيَةً مِن كِتابي فَقَدِ افتَرى عَلَيَّ.

وَيلٌ لِلمُفتَرِينَ الجَاحِدينَ عِندَ انقِضاءِ مُدَّةِ موسى عَبدي وحَبيبي وخِيَرَتَي، في عَلِيٍّ وَلِيّي وناصِري ومَن أضَعُ عَلَيهِ أعباءَ النُّبُوَّةِ، وأَمتَحِنُهُ بِالاِضطِلاعِ بِها، يَقتُلُهُ عِفريتٌ [۲۵۰] مُستَكبِرٌ، يُدفَنُ فِي المَدينَةِ الَّتي بَناها العَبدُ الصَالِحُ، إلى جَنبِ شَرِّ خَلقي، حَقَّ القَولُ مِنّي لاُسِرَّنَهُ بِمُحَمَّدٍ ابنِهِ وخَليفَتِهِ مِن بَعدِهِ، ووارِثِ عِلمِهِ، فَهُوَ مَعدِنُ عِلمي، ومَوضِعُ سِرّي، وحُجَّتي عَلى خَلقي، لا يُؤمِنُ عَبدٌ بِهِ إلّا جَعَلتُ الجَنَّةَ مَثواهُ، وشَفَّعتُهُ في سَبعينَ مِن أهلِ بَيتِهِ، كُلُّهُم قَدِ استَوجَبُوا النّارَ، وأختِمُ بِالسَّعادَةِ لاِبنِهِ عَلِيٍّ وَلِيّي وناصِري وَالشّاهِدِ في خَلقي، وأميني عَلى وَحيي، اُخرِجُ مِنهُ الدّاعِيَ إلى سَبيلِي، وَالخازِنَ لِعِلمي، الحَسَنِ، واُكمِلُ ذلِكَ بِابنِهِ م ح م د رَحمَةً لِلعالَمينَ، عَلَيهِ كَمالُ موسى وبَهاءُ عيسى وصَبرُ أيّوبَ، فَيُذَلُّ أولِيائي في زَمانِهِ، وتُتَهادى رُؤوسُهُم كَما تُتَهادَى رُؤوسُ التُّركِ وَالدَّيلَمِ، فَيُقتَلونَ ويُحرَقونَ، ويَكونونَ خائِفينَ مَرعوبينَ وجِلينَ، تُصبَغُ الأَرضُ بِدِمائِهِم ويَفشُو الوَيلُ وَالرَّنَّةُ [۲۵۱] في نِسائِهِم، اُولئِكَ أولِيائي حَقّا، بِهِم أدفَعُ كُلَّ فِتنَةٍ عَمياءَ حِندِسٍ، وبِهِم أكشِفُ الزَّلازِلَ، وأدفَعُ الآصارَ [۲۵۲] وَالأَغلالَ، اُولئِكَ عَلَيهِم صَلَواتٌ مِن رَبِّهِم ورَحمَةٌ، واُولئِكَ هُمُ المُهتَدونَ.

قالَ أبو بَصيرٍ: لَو لَم تَسمَع في دَهرِكَ إلّا هذَا الحَديثَ لَكَفاكَ، فَصُنهُ إلّا عَن أهلِهِ. [۲۵۳]

127. الكافى ـ به نقل از عبد الرحمان بن سالم ـ: ابو بصير، از امام صادق عليه السلام نقل كرد كه: «پدرم (امام باقر عليه السلام) به جابر بن عبد اللّه انصارى فرمود: با تو كارى دارم. چه وقت برايت ميسّر است كه تو را تنها ببينم و از تو سؤالى بكنم؟.

جابر گفت: هر وقت كه شما دوست داشته باشيد.

پس يك روز با او خلوت كرد و فرمود: اى جابر! در باره لوحى كه آن را در دست مادرم فاطمه عليهاالسلامدخت پيامبر خدا ديده اى، و در باره نوشته آن لوح كه مادرم تو را از آن آگاه ساخت، برايم بگو.

جابر گفت: خدا را گواه مى گيرم كه من در زمان زنده بودن پيامبر خدا، خدمت مادرت فاطمه عليهاالسلامرسيدم و تولّد حسين را به او تبريك گفتم. در دستش لوح سبزى ديدم كه انگار از زمرّد بود. در آن لوح، نبشته اى سفيد به سان رنگ آفتاب ديدم. به ايشان گفتم: پدر و مادرم به فدايت، اى دختر پيامبر خدا! اين لوح چيست؟

فرمود: اين، لوحى است كه خداوند، آن را به پيامبرش صلى الله عليه و آله اهدا فرمود و در آن، نام پدرم و نام شوهرم و نام دو پسرم و نام اوصياى از فرزندانم نوشته است. پدرم اين لوح را براى بشارتم، به من داد.

جابر گفت: مادرت فاطمه عليهاالسلام آن را به من داد و من خواندمش و از روى آن، نسخه بردارى كردم.

پدرم به او فرمود: اى جابر! آن را به من نشان مى دهى؟.

گفت: آرى.

پدرم همراه جابر، به منزلش رفت. جابر نوشته اى از پوست بيرون آورد. پدرم فرمود: اى جابر! تو نوشته ات را بنگر تا من [از حفظ] برايت بخوانم.

جابر در نسخه خود نگريست و پدرم آن را خواند، به طورى كه حتّى يك حرف نيز با آن، اختلاف نداشت.

جابر گفت: خدا را گواه مى گيرم كه در لوح، اين گونه نوشته ديدم: به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. اين، نوشته اى است از جانب خداوند عزيز حكيم، براى محمّد، پيامبر او و نور و سفير و واسطه و راه نماى او كه روح الأمين آن را از سوى پروردگار جهانيان، فرود آورْد. اى محمّد! نام هاى مرا به بزرگى ياد كن و نعمت هايم را سپاس بگزار و نعمت هاى مرا انكار مكن.

منم من، آن خدايى كه معبودى جز من نيست، در هم شكننده زورگويانم و يارى دهنده ستم ديدگان و دهنده جزا. منم من، آن خدايى كه معبودى جز من نيست. پس هر كه به غير فضل من [يعنى به عمل خودش] اميد ببندد يا از غير عدل من بترسد، او را چنان عذابى مى كنم كه هيچ كس ازجهانيان را چنان عذاب نمى كنم. پس تنها مرا بندگى كن وتنها بر من توكّل نما.

من هيچ پيامبرى نفرستادم، مگر آن كه چون روزگارش به سر آمد و عمرش سپرى شد، براى او وصى اى قرار دادم. من تو را بر ديگر پيامبران برترى دادم و وصىّ تو را بر ديگر اوصيا، و دو شيرْ بچّه ات و دو نوه ات، حسن و حسين، را به تو عطا كردم. حسن را پس از سپرى شدن عمر پدرش، كان علم خويش قرار دادم و حسين را خزانه دار وحى خويش نمودم و او را به شهادت مفتخر ساختم و سرانجامش را سعادت قرار دادم. او برترينِ شهيدان است و مقامش از همه شهدا عالى تر است. كلمه تامّه خويش را همراه او، و حجّت رسايم را نزد وى قرار دادم. به سبب [دوستى يا دشمنى با] عترت او، پاداش و كيفر مى دهم. نخستينِ آنان على، سَرور عبادتْ پيشگان و زيور اولياى گذشته من است، و [سپس] فرزند او محمّد كه شبيه نياى پسنديده اش و شكافنده دانش من و كان حكمت من است، و [سپس] جعفر كه به زودى، آنان كه در باره او شك كنند، هلاك خواهند شد و هر كه او را رد كند، مرا رد كرده است. سخن ثابت من، اين است كه مقام جعفر را گرامى بدارم و او را در باره شيعيان و ياران و دوستانش شادمان گردانم. بعد از او، موسى است كه در باره اش فتنه اى كور و سختْ تاريك، رخ خواهد داد؛ زيرا رشته حكم من (امامت) گسيخته نمى گردد و حجّتم پنهان نمى مانَد و اولياى من، با جامى سرشار، سيراب مى شوند. هر كس يكى از آنان را انكار كند، در حقيقت، نعمت مرا انكار كرده است، و هر كس يك آيه از كتاب مرا تغيير دهد، در حقيقت، بر من افترا بسته است.

واى بر آنان كه پس از سپرى شدنِ عمر بنده ام و حبيبم و برگزيده ام موسى، بر على، دوست و ياور من، افترا ببندند و انكارش كنند؛ همو كه بارهاى گرانِ نبوّت را

بر دوش او مى نهم و او را با بر عهده گرفتن آن بار، مى آزمايم. ديوى گردن فراز، به قتلش مى رساند و در شهرى (طوس) كه بنده صالح آن را بنا كرده است، در كنار بدترين مخلوق من، به خاك سپرده مى شود. سخن من محقّق گرديده كه او را به وجود محمّد پسرش و جانشين و وارث علمش، شادمان گردانم.

او (محمّد بن على) كان دانش من و جايگاه راز من و حجّت من بر خلق من است. هيچ بنده اى به او ايمان نمى آورَد، مگر آن كه بهشت را جايگاهش خواهم ساخت و شفاعتش را در باره هفتاد تن از خاندانش ـ كه همگى سزاوار آتش گشته اند ـ خواهم پذيرفت، و فرجام كار فرزندش على را ـ كه دوست و ياور من و گواه بر خلق من و امين وحى من است ـ به سعادت ختم مى كنم. دعوتگر به راهم و خزانه دار دانشم، حسن، را از او به وجود مى آورم و اين رشته را با فرزند او محمّد، از سر مهر و رحمت براى جهانيان، كامل مى گردانم.

او كمال موسى و نورانيت عيسى و شكيبايىِ ايّوب را دارد. در زمان [غيبتِ] او، دوستان من، خوار [و بى قدرت] مى گردند و سرهاى آنان به ارمغان فرستاده مى شود، چنان كه سرهاى تركان و ديلمان به ارمغان فرستاده مى شود. ايشان را مى كُشند و مى سوزانند، و پيوسته در ترس و وحشت و هراس به سر خواهند برد، و زمين از خون ايشان رنگين و واى و فغان، در ميان زنانشان بلند خواهد شد.

اين [نام برده]ها، دوستانِ راستين من اند. به واسطه آنان، هر فتنه كور و تار را دفع مى كنم و به بركت وجود آنان، زلزله ها را مى زدايم و تنگناها و بند و زنجيرها را بر مى دارم. درودها و رحمت پروردگارشان، بر ايشان باد، و ايشان همان رستگاران اند».

ابو بصير گفت: اگر در همه عمرت جز همين حديث نشنيده باشى، برايت بس است. پس آن را پنهان بدار، مگر از اهلش.

ز ـ حَديثُ الخِضرِ

ز ـ حديث خِضر

128. الإمام الجواد عليه السلام: أقبَلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ومَعَهُ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام، وهُوَ مُتَّكِئٌ عَلى يَدِ سَلمانَ، فَدَخَلَ المَسجِدَ الحَرامَ فَجَلَسَ، إذ أقبَلَ رَجُلٌ حَسَنُ الهَيئَةِ وَاللِّباسِ، فَسَلَّمَ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ فَرَدَّ عَلَيهِ السَّلامَ فَجَلَسَ، ثُمَّ قالَ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، أسأَلُكَ عَن ثَلاثِ مَسائِلَ، إن أخبَرتَني بِهِنَّ عَلِمتُ أنَّ القَومَ رَكِبوا مِن أمرِكَ ما قَضى عَلَيهِم، وأن لَيسوا بمَأمونينَ في دُنياهُم وآخِرَتِهِم، وإن تَكُنِ الاُخرى عَلِمتُ أنَّكَ وهُم شَرَعٌ سَواءٌ.

فَقالَ لَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام: سَلني عَمّا بَدا لَكَ، قالَ: أخبِرني عَنِ الرَّجُلِ إذا نامَ أينَ تَذهَبُ روحُهُ؟ وعَنِ الرَّجُلِ كَيفَ يَذكُرُ ويَنسى؟ وعَنِ الرَّجُلِ كَيفَ يُشبِهُ وَلَدُهُ الأَعمامَ وَالأَخوالَ؟

فَالتَفَتَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام إلى الحَسَنِ عليه السلام فَقالَ: يا أبا مُحَمَّدٍ أجِبهُ.

قالَ: فأَجابَهُ الحَسَنُ عليه السلام.

فَقالَ الرَّجُلُ: أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ولَم أزَل أشهَدُ بِها، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ ولَم أزَل أشهَدُ بِذلِكَ، وأشهَدُ أنَّكَ وَصِيُّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَالقائِمُ بِحُجَّتِهِ ـ وأشارَ إلى أميرِ المُؤمِنينَ ـ ولَم أزَل أشهَدُ بِها، وأشهَدُ أنَّكَ وَصِيُّهُ وَالقائِمُ بِحُجَّتِهِ ـ وأشارَ إلى الحَسَنِ عليه السلام ـ وأشهَدُ أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ وَصِيُّ أخيهِ وَالقائِمُ بِحُجَّتِهِ بَعدَهُ، وأشهَدُ عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ أنَّهُ القائِمُ بِأَمرِ الحُسَينِ بَعدَهُ، وأشهَدُ عَلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ أنَّهُ القائِمُ بِأَمرِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ، وأشهَدُ عَلى جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ بِأَنَّهُ القائِمُ بِأَمرِ مُحَمَّدٍ، وأشهَدُ عَلى موسى أنَّهُ القائِمُ بِأَمرِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ، وأَشهَدُ عَلى عَلِيِّ بنِ موسى أنَّهُ القائِمُ بِأَمرِ موسَى بن جَعفَرٍ، وأشهَدُ عَلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ أنَّهُ القائِمُ بِأَمرِ عَلِيِّ بن موسى، وأشهَدُ عَلى عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ بِأَنَّهُ القائِمُ بِأَمرِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ، وأشهَدُ عَلَى الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ بِأَنَّهُ القائِمُ بِأَمرِ عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ، وأشهَدُ عَلى رَجُلٍ مِن وُلدِ الحَسَنِ لا يُكَنّى ولا يُسَمّى حَتّى يَظهَرَ أمرُهُ فَيَملَؤُها عَدلاً كَما مُلِئَت جَورا، وَالسَّلامُ عَلَيكَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ. ثُمَّ قامَ فَمَضى.

فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام: يا أبا مُحَمَّدٍ اتبَعهُ فَانظُر أينَ يَقصِدُ؟ فَخَرَجَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام فَقالَ: ما كانَ إلّا أن وَضَعَ رِجلَهُ خارِجا مِنَ المَسجِدِ فَما دَرَيتُ أينَ أخَذَ مِن أرضِ اللّهِ، فَرَجَعتُ إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فَأَعلَمتُهُ، فَقالَ: يا أبا مُحَمَّدٍ أتَعرِفُهُ؟ قُلتُ: اللّهُ ورَسولُهُ وأميرُ المُؤمِنينَ أعلَمُ، قالَ: هُوَ الخِضرُ عليه السلام. [۲۵۴]

128. امام جواد عليه السلام: امير مؤمنان عليه السلام، در حالى كه به دست سلمان تكيه داشت و حسن بن على عليه السلام نيز با او بود، آمد و وارد مسجد الحرام شد و نشست. در اين هنگام، مردى خوش سيما و خوشپوش آمد و به اميرمؤمنان سلام كرد. ايشان جواب سلامش را داد. او نشست و آن گاه گفت: اى امير مؤمنان! سه پرسش از تو مى كنم كه اگر آنها را پاسخ گفتى، دانم كه اين جماعت، در باره تو مرتكب كارى شده اند كه محكوم به نابودى اند و در دنيا و آخرتشان، در امان نيستند، و اگر پاسخ نگفتى، دانم كه تو و آنان يك سانيد.

امير مؤمنان فرمود: «هر چه مى خواهى، از من بپرس».

او گفت: به من بگو كه وقتى انسان مى خوابد، روحش كجا مى رود؟ چگونه است كه انسان به ياد مى آورد و فراموش مى كند؟ و چرا فرزند انسان، شبيه عموها و دايى هايش مى شود؟

امير مؤمنان رو به حسن عليه السلام كرد و فرمود: «اى ابو محمّد! تو پاسخش را بگو».

پس چون حسن عليه السلام پاسخ او را داد، مرد گفت: گواهى مى دهم كه معبودى جز خدا نيست، و پيوسته بدين گواهى مى دهم. گواهى مى دهم كه محمّد، فرستاده خداست، و پيوسته بدين گواهى مى دهم. گواهى مى دهم كه تو ـ با اشاره به امير مؤمنان ـ وصىّ پيامبر خدا و بر پا دارنده حجّت او هستى، و پيوسته بدين گواهى مى دهم. گواهى مى دهم كه تو ـ با اشاره به حسن عليه السلام ـ وصىّ برادر او و برپا دارنده حجّت او پس از او هستى. گواهى مى دهم كه حسين بن على، وصىّ بردارش و بر پا دارنده حجّت او پس از وى است. گواهى مى دهم كه على بن الحسين، بر پا دارنده امامت حسين پس از اوست. گواهى مى دهم كه محمّد بن على، بر پا دارنده امر امامت على بن الحسين است. گواهى مى دهم كه جعفر بن محمّد، بر پا دارنده امر امامت محمّد است. گواهى مى دهم كه موسى، بر پا دارنده امر جعفر بن محمّد است. گواهى مى دهم كه على بن موسى، برپا دارنده امر موسى بن جعفر است. گواهى مى دهم كه محمّد بن على، بر پا دارنده امر على بن موسى است. گواهى مى دهم كه على بن محمّد، بر پا دارنده امر محمّد بن على است. گواهى مى دهم كه حسن بن على، بر پا دارنده امر على بن محمّد است. گواهى مى دهم به [امامت] مردى از فرزندان حسن، كه بردن نام و كنيه اش جايز نيست تا آن گاه كه ظهور كند و زمين را، چنان كه از ستم آكنده شده است، از عدل و داد پر كند. و سلام و رحمت و بركات

خدا، بر تو، اى امير مؤمنان!

سپس برخاست و رفت. امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «اى ابو، محمّد! دنبال او برو و ببين كجا مى رود».

حسن بن على عليه السلام بيرون رفت و گفت: همين كه پايش را از مسجد بيرون نهاد، نفهميدم به كدام سوى از زمين خدا رفت. پس نزد امير مؤمنان باز گشتم و ايشان را از اين امر آگاه ساختم. پس فرمود: «اى ابو محمّد! او را شناختى؟».

گفتم: خدا و پيامبر او و امير مؤمنان، بهتر مى دانند.

امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «او خضر عليه السلام بود».

ح ـ حَديثُ مَحضِ الإسلام

ح ـ حديث حقيقتِ اسلام

129. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الفضل بن شاذان: سَأَلَ المَأمونُ عَلِيَّ بنَ موسَى الرِّضا عليه السلام أن يَكتُبَ لَهُ مَحضَ الإِسلامِ عَلى سَبيلِ الإيجازِ وَالاِختِصارِ.

فَكَتَبَ عليه السلام لَهُ: إنَّ مَحضَ الإِسلامِ شَهادَةُ أن لا إلهَ إلّا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، إلها واحِدا أحَدا فَردا صَمَدا قَيّوما سَميعا بَصيرا قَديرا قَديما قائِما باقِيا، عالِما لا يَجهَلُ، قادِرا لا يَعجَزُ، غَنِيّا لا يَحتاجُ، عَدلاً لا يَجورُ، وأنَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيءٍ ولَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ، لا شِبهَ لَهُ ولا ضِدَّ لَهُ، ولا نِدَّ لَهُ ولا كُف ءَ لَهُ، وأنَّهُ المَقصودُ بِالعِبادَةِ وَالدُّعاءِ، وَالرَّغبَةِ وَالرَّهبَةِ، وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ، وأمينُهُ وصَفِيُّهُ، وصَفوَتُهُ مِن خَلقِهِ، وسَيِّدُ المُرسَلينَ، وخاتَمُ النَّبِيّينَ، وأفضَلُ العالَمينَ، لا نَبِيَّ بَعدَهُ، ولا تَبديلَ لِمِلَّتِهِ، ولا تَغييرَ لِشَريعَتِهِ، وأنَّ جَميعَ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ هُوَ الحَقُّ المُبينُ، وَالتَّصديقُ بِهِ وبِجَميعِ مَن مَضى قَبلَهُ مِن رُسُلِ اللّهِ وأنبِيائِهِ وحُجَجِهِ، وَالتَّصديقُ بِكِتابِهِ الصّادِقِ العَزيزِ الَّذي لا يَأتيهِ الباطِلُ مِن بَينِ يَدَيهِ ولا مِن خَلفِهِ، تَنزيلٌ مِن حَكيمٍ حَميدٍ، وأنَّهُ المُهَيمِنُ عَلَى الكُتُبِ كُلِّها، وأنَّهُ حَقٌّ مِن فاتِحَتِهِ إلى خاتِمَتِهِ، نُؤمِنُ بِمُحكَمِهِ ومُتَشابِهِهِ، وخاصِّهِ وعامِّهِ، ووَعدِهِ ووَعيدِهِ، وناسِخِهِ ومَنسوخِهِ، وقِصَصِهِ وأَخبارِهِ، لا يَقدِرُ أَحَدٌ مِنَ المَخلوقينَ أن يَأتِيَ بِمِثلِهِ.

وأنَّ الدَّليلَ بَعدَهُ، وَالحُجَّةَ عَلَى المُؤمِنينَ، وَالقائِمَ بِأَمرِ المُسلِمينَ، وَالنّاطِقَ عَنِ القُرآنِ، وَالعالِمَ بِأَحكامِهِ، أخوهُ وخَليفَتُهُ ووَصِيُّهُ ووَلِيُّهُ، وَالَّذي كانَ مِنهُ بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام، أميرُ المُؤمِنينَ، وإمامُ المُتَّقينَ، وقائِدُ الغُرِّ المُحَجَّلينَ [۲۵۵]، وأفضَلُ الوَصِيّينَ، ووارِثُ عِلمِ النَّبِيّينَ وَالمُرسَلينَ، وبَعدَهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ، ثُمَّ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ زَينُ العابِدينَ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ باقِرُ عِلمِ النَّبِيّينَ، ثُمَّ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ الصّادِقُ وارِثُ عِلمِ الوَصِيّينَ، ثُمَّ موسَى بنُ جَعفَرٍ الكاظِمِ، ثُمَّ عَلِيُّ بنُ موسَى الرِّضا، ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ، ثُمَّ عَلِيُّ بنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ، ثُمَّ الحُجَّةُ القائِمُ المُنتَظَرُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم أجمَعينَ.

أشهَدُ لَهُم بِالوَصِيَّةِ وَالإِمامَةِ، وأنَّ الأَرضَ لا تَخلو مِن حُجَّةِ اللّهِ تَعالى عَلَى خَلقِهِ في كُلِّ عَصرٍ وأوانٍ، وأنَّهُمُ العُروَةُ الوُثقى، وأئِمَّةُ الهُدى، وَالحُجَّةُ عَلَى أهلِ الدُّنيا، إلى أن يَرِثَ اللّهُ الأَرضَ ومَن عَلَيها. [۲۵۶]

129. عيون أخبار الرضا عليه السلام ـ به نقل از فضل بن شاذن ـ: مأمون از امام رضا عليه السلام درخواست كرد كه حقيقتِ اسلام را به طور موجز و مختصر، برايش بنويسد.

ايشان برايش چنين نوشت: «حقيقتِ اسلام، گواهى دادن به اين است كه معبودى جز خداى يگانه و بى انباز نيست و معبودى است يكتا، يگانه، تك، بى نياز، قائم به ذات، شنوا، بينا، توانا، ديرين، پاينده، ماندگار، دانا كه هيچ نادانى اى در او راه ندارد، توانا كه هيچ ناتوانى اى در او نيست، بى نياز كه هرگز نيازمند نمى شود و دادگر كه هيچ گاه ستم نمى كند، و اين كه آفريننده همه چيز است و چيزى همانند او نيست و همتا و ضد و مانند و همسان ندارد و مقصود در پرستش و نيايش و اميد و بيم، اوست.

و [نيز گواهى دادن به] اين كه محمّد، بنده و فرستاده و امين و برگزيده اوست و منتخب او از ميان خلقش، و سَرور رسولان و خاتم پيامبران و برترينِ جهانيان است، و پس از او، پيامبرى نيست، و آيين او جاى گزينى ندارد و شريعتش تغيير نمى پذيرد، و همه آنچه محمّد بن عبد اللّه آورده، حقّ آشكار است، و نيز تصديق او و همه فرستادگان خدا و پيامبران و حجّت هاى او كه پيش تر بوده اند.

و نيز تصديق كتابِ راست و عزيز او، كه باطل، نه از پيش رو و نه از پشت سرش، بدان راه ندارد و از سوى خداى حكيم و ستودنى، فرو فرستاده شده است و در بردارنده همه كتاب ها[ى آسمانى پيشين] است و از آغاز تا انجامش، حق است. به آيات محكم

و متشابه آن و خاص و عامّش و نويدها و بيم هايش و ناسخ و منسوخش و داستان ها و خبرهايش، ايمان داريم، و هيچ مخلوقى نمى تواند همانند آن را بياورد.

و [گواهى دادن به] اين كه راه نماى پس از او (پيامبر صلى الله عليه و آله) و حجّت بر مؤمنان و عهده دار امر مسلمانان و سخنگوى قرآن و دانا به احكام آن، برادر و جانشين و وصى و ولىّ اوست؛ همو كه براى پيامبر صلى الله عليه و آله به منزله هارون براى موسى بود، يعنى على بن ابى طالب، امير مؤمنان و پيشواى پرهيزگاران و جلودار خوبان و روسپيدان، و برترينِ اوصيا و وارث دانش پيامبران و فرستادگان، و پس از او، حسن و حسين، دو سَرور جوانان بهشتى، سپس على بن الحسين زين العابدين، سپس محمّد بن على، گستراننده دانش پيامبران، سپس جعفر بن محمّد صادق، وارث دانش اوصيا، سپس موسى بن جعفر كاظم، سپس على بن موسى الرضا، سپس محمّد بن على، سپس على بن محمّد، سپس حسن بن على و سپس حجّت قائم منتظَر است. درودهاى خداوند، بر ايشان باد!

گواهى مى دهم كه ايشان وصى و امام اند، و زمين در هيچ عصر و زمانى، از وجود حجّت خداى متعال بر خلقش، خالى نيست، و ايشان اند دستگيره استوار و پيشوايان هدايت و حجّت بر مردم دنيا تا آن گاه كه [قيامت فرا رسد و] خدا زمين و زمينيان را به ارث برد».

ط ـ حَديثُ طَلَبِ الحاجَةِ

ط ـ حديث درخواست حاجت

130. كتاب من لا يحضره الفقيه عن عبد اللّه بن جندب عن الإمام الكاظم عليه السلام: تَقولُ في سَجدَةِ الشُّكرِ: اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ، واُشهِدُ مَلائِكَتَكَ، وأنبِياءَكَ ورُسُلَكَ، وجَميعَ خَلقِكَ، أَنَّكَ أنتَ اللّهُ رَبّي، وَالإِسلامَ ديني، ومُحَمَّدا نَبِيّي، وعَلِيّا وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ وعَلِيَّ بنَ الحُسَينِ ومُحمَّدَ بنَ عَلِي¨ِّ وجَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ وموسَى بنَ جَعفَرٍ وعَلِيِّ بنَ موسى ومُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ وعَلِيَّ بنَ مُحَمَّدٍ وَالحَسَنَ بنَ عَلِيٍّ وَالحُجَّةَ بنَ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ أَئِمَّتي، بِهِم أَتَوَلّى ومِن أعدائِهِم أَتَبَرَّأُ.

اللّهُمَّ إنّي أنشُدُكَ دَمَ المَظلومِ ـ ثَلاثا ـ اللّهُمَّ إنّي أنشُدُكَ بِإيوائِكَ عَلى نَفسِكَ لِأَعدائِكَ لَتُهلِكَنَّهُم بِأَيدينا وأيدِي المُؤمِنينَ، اللّهُمَّ إنّي أنشُدُكَ بِإيوائِكَ عَلَى نَفسِكَ لِأَولِيائِكَ لَتُظفِرَنَّهُم بِعَدُوِّكَ وعَدُوِّهِم، أن تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وعَلى المُستَحفَظينَ مِن آلِ مُحَمَّدٍ ـ ثَلاثا ـ، وتَقولُ: اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ اليُسرَ بَعدَ العُسرِ ـ ثَلاثا ـ.

ثُمَّ تَضَعُ خَدَّكَ الأَيمَنَ عَلَى الأَرضِ وتَقولُ: يا كَهفي حينَ تُعيينِيَ المَذاهِبُ، وتَضيقُ عَلَيَّ الأَرضُ بِما رَحُبَت، ويا بارِئَ خَلقي رَحمَةً بي، وكُنتَ عَن خَلقي غَنِيّا، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، وعَلَى المُستَحفَظينَ مِن آلِ مُحَمَّدٍ ـ ثَلاثا ـ، ثُمَّ تَضَعُ خَدَّكَ الأَيسَرَ عَلَى الأَرضِ وتَقولُ: يا مُذِلَّ كُلِّ جَبّارٍ، ويا مُعِزَّ كلِّ ذَليلٍ، قَد وَعِزَّتِكَ بَلَغَ بي مَجهودي ـ ثَلاثا ـ، ثُمَّ تَعودُ لِلسُّجودِ وتَقولُ مِئَةَ مَرَّةٍ: شُكرا شُكرا، ثُمَّ تَسأَلُ حاجَتَكَ إن شاءَ اللّهُ. [۲۵۷]

130. امام كاظم عليه السلام: در سجده شكر مى گويى: «بار خدايا! من تو را گواه مى گيرم و فرشتگانت و پيامبران و فرستادگانت را و همه آفريدگانت را نيز گواه مى گيرم

[بر اين] كه [معتقدم] تويى خداى يگانه و پروردگار من و [بر اين كه] اسلام، دين من است و محمّد، پيامبر من است و على و حسن و حسين و على بن الحسين و

محمّد بن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمّد بن على و على بن محمّد و حسن بن على و حجّة بن الحسن بن على، پيشوايانم اند و من، دوستدار و پيرو ايشان هستم و از دشمنانشان بيزارم.

بار خدايا! سوگندت مى دهم به خون ستم ديده (اين را سه بار مى گويى). بار خدايا! سوگندت مى دهم به آن عهدى كه با خويش در باره دشمنانت كرده اى كه آنان را به دست ما و به دست مؤمنان، نابود گردانى. بار خدايا! سوگندت مى دهم به آن عهدى كه با خويش در باره دوستانت كرده اى كه آنان را بر دشمن خودت و ايشان پيروز گردانى، [سوگندت مى دهم] كه بر محمّد و بر رازداران از خاندان محمّد، درود فرستى (اين را سه بار مى گويى)».

و سه بار مى گويى: «بار خدايا! از تو درخواست مى كنم كه پس از تنگى و دشوارى، آسانى و آسايش را به من ارزانى دارى».

سپس گونه راستت را بر خاك مى نهى و سه بار مى گويى: «اى پناهگاه من در آن هنگام كه همه راه ها بر من بسته و زمين با همه فراخى اش بر من تنگ مى شود! اى آن كه مرا از سر مِهر بر من، آفريدى و به آفريدن من نيازى نداشتى! بر محمّد و خاندان محمّد و بر رازدارانِ از خاندان محمّد، درود فرست».

سپس گونه چپ خويش را بر خاك مى نهى و سه بار مى گويى: «اى خوار كننده هر گردن فرازى، و اى عزّت دهنده هر خوارى! به عزّتت سوگند كه طاقتم طاق گشته است».

آن گاه، دوباره به سجده مى روى و صد مرتبه مى گويى: «سپاس گزارم، سپاس گزارم! ».

سپس حاجتت را از خدا درخواست مى كنى، به يارى خدا.

پژوهشى در باره احاديث مربوط به تعداد امامان

بر پايه احاديثى كه در فصل قبل آمد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دوازده نفر از خاندان خود را يكى پس از ديگرى به عنوان جانشينان خود و امامان و رهبران آينده جهان اسلام، به امّت معرّفى كرده است. اين متون را به دو دسته مى توان تقسيم كرد:

دسته اوّل، احاديثى كه در منابع روايى پيروان اهل بيت عليهم السلام آمده است. سند اين احاديث، صحيح و معتبر است و دلالت آنها بر مبناى پيروان اهل بيت در موضوع امامت، روشن و غير قابل ترديد است. بسيارى از اين احاديث، در اين فصل نقل شد.

دسته دوم، احاديثى كه منابع اهل سنّت از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند. اين احاديث، هر چند بر مبناى اهل سنّت از صحّت و اعتبار لازم برخوردارند، ولى دلالت آنها به وضوح دلالت احاديث دسته اوّل نيست. از اين رو، احتمالات مختلفى در تبيين مقصود از آنها ذكر شده است.

در اين پژوهش، علاوه بر ارزيابى سند اين دسته از احاديث، روشن خواهد شد كه مقصود از آنها نيز چيزى جز مدلول احاديث دسته اوّل نيست.

1. ارزيابى سند احاديث

در زمينه ارزيابى سند احاديث مربوط به تعداد خلفا، چند نكته قابل ذكر است:

الف ـ سند اين احاديث در منابع كهن و معتبر اهل سنّت به جابر بن سَمُره [۲۵۸] و ابو جحيفه [۲۵۹] مى رسد.

ب ـ گزارش جابر بن سَمُره [۲۶۰] در نزد اهل سنّت، صحيح و معتبر است. بغوى در ارزيابى اين حديث مى گويد:

بر صحّت اين حديث، اتّفاق وجود دارد. [۲۶۱]

افزون بر اين، آلبانى برخى طُرُق اين حديث را صحيح مى داند. [۲۶۲] اين حديث همچنين در صحيح مسلم [۲۶۳] و صحيح البخارى [۲۶۴] روايت شده كه اين نقل ها نيز نزد اهل سنّت معتبر شمرده مى شوند، هر چند در نقل بخارى به جاى «اثنا عشر خليفة»، «اثنا عشر أميرا» آمده است.

ج ـ گزارش جابر بن سَمُره با همان اسنادى كه در منابع اهل سنّت آمده، در منابع حديثى شيعه نيز نقل شده است. [۲۶۵]

د ـ احاديث ياد شده، علاوه بر جابر بن سَمُره از طريق عبد اللّه بن عمر، عبد اللّه

بن مسعود، عبد اللّه بن عمرو بن عاص، اَنَس بن مالك و عبد اللّه بن ابى اوفى نيز نقل شده اند؛ ليكن منابعى كه اين گزارش ها را روايت كرده اند، مصادر شيعى اند. [۲۶۶]

ه ـ نكته قابل تأمّل، اين است كه: سخنى سرنوشت ساز با آن اهمّيت كه آينده رهبرى در جامعه اسلامى را رقم مى زند، چرا آن گونه كه بايد، مورد توجّه صحابيان قرار نگرفته و كمتر به نقل آن پرداخته اند، تا آن جا كه حديث «اِثنا عَشَرَ خليفة (دوازده خليفه)» به حديث جابر بن سَمُره معروف گرديده است؟

بى ترديد، سياسى بودن مضمون حديث در عدم نقل آن توسّط اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله، مؤثّر بوده است. از اين رو، عدم شهرت نقل آن از طرق مختلف، بر بى توجّهى صحابيان به اين موضوع مهم، دلالت ندارد.

2. زمان و مكان صدور احاديث

مُسلم، در صحيح خود، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله در باره خلفاى پس از خود را مربوط به روز جمعه اى مى داند كه شخصى به نام اَسلَمى سنگسار شد [۲۶۷] و چون اين واقعه در مدينه اتّفاق افتاده است، [۲۶۸] مى توان گفت كه مكان سخن پيامبر صلى الله عليه و آله، مسجد مدينه بوده است؛ امّا احمد بن حنبل، در مسند خويش، زمان صدور اين حديث را عرفه و مكان آن را سرزمين عرفات [۲۶۹] ذكر كرده است و در گزارشى ديگر، مكان صدور آن را مِنا مى داند. [۲۷۰]

با تأمّل در متن گزارش هايى كه مربوط به اين واقعه است، به نظر مى رسد كه جابر بن سَمُره، تنها يك واقعه را بيان مى كند و با توجّه به ويژگى هاى اختصاصى موجود در متن، احتمال تعدّد واقعه، بعيد است.

3. اختلاف در متن احاديث

متن حديث جابر بن سَمُره، به گونه هاى مختلفى گزارش شده است. در بيشتر گزارش ها «اثنا عشر خليفة (دوازده خليفه)»، در صحيح البخارى «اثنا عشر أميرا (دوازده امير)» و در گزارش هاى ديگر، «اثنا عشر إماما (دوازده امام)»، «إثنا عشر ملكا (دوازده پادشاه)» و «اثنا عشر قيّما (دوازده سرپرست)» آمده است و مطابق برخى از نقل ها، متن حديث با عبارت «لا يَزالُ أَمرُ النَّاسِ ماضيا ما وَليَهُم اثنا عَشَرَ رَجُلاً؛ [۲۷۱] همواره كارهاى مردم انجام مى شود، مادام كه دوازده مرد، سرپرست آنها باشند» گزارش شده است.

همه اين گزارش ها، نشان دهنده آن است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، در پى معرّفى جانشينان خود و رهبران آينده جهان اسلام بوده و راوى و يا راويان حديث، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را نقل به معنا كرده اند.

نكته قابل توجّه، اين كه: پس از معرّفى دوازده نفر به عنوان جانشينان پس از پيامبر صلى الله عليه و آله توسّط ايشان، همهمه و هياهو مجلس را فرا مى گيرد، [۲۷۲] به گونه اى كه جابر بن سَمُره تصريح مى كند كه سخن پايانى پيامبر صلى الله عليه و آله را نشنيده [۲۷۳] و از پدر يا عموى خود مى پرسد كه: ايشان چه گفت؟ و او پاسخ مى دهد كه ايشان فرمود: «كلّهم من قريش؛ [۲۷۴] همه آنها از بنى هاشم اند».

اين صحنه نشان مى دهد كه فضاى سياسى براى اعلان رهبران آينده جهان

اسلام، مناسب نبوده است، چنان كه جمله «وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ؛ [۲۷۵] خداوند، تو را از آسيب مردمان حفظ مى كند» در جريان غدير، اشاره به همين واقعيت است. البتّه بعد از غدير نيز هنگامى كه پيامبر اسلام در بيمارىِ منجر به وفاتش مى خواهد به صورت مكتوب، مشكل رهبرى آينده جهان اسلام را حل كند، با كارشكنى و همهمه و غوغا رو به رو مى شود و در نتيجه، تصريح به اين امر، ميسّر نمى گردد. [۲۷۶]

4. مقصود از «دوازده خليفه»

تأمّل در واژه هاى «خليفه»، [۲۷۷] «امام»، [۲۷۸] «وصى»، [۲۷۹] «امير» [۲۸۰] و الفاظ مشابه آنها كه در گزارش هاى مختلف حديث جابر آمده و نيز موقعيت خانوادگى و عدد كسانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را به عنوان جانشينان خود معرّفى مى كند و مهم تر از همه، تأكيد ايشان بر اين كه قيام دين و عزّت اسلام و صلاح امّت تا قيامت در گرو خلافت آنهاست، به روشنى نشان مى دهند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اين پيام مهم، در صدد ارائه مشخّصات افرادى بوده كه شايستگى علمى، عملى، سياسى و مديريتى لازم را براى رهبرى جامعه اسلامى پس از او دارند؛ كسانى كه از هر جهت مى توانند خليفه خدا و خليفه پيامبر خدا باشند.

در آن هنگام، اهمّيت اين پيام و رساندن آن، به گونه اى بود كه به گفته ابن عبّاس، ابو بكر در آغاز حكومتش، خود را خليفه نمى خواند و در پاسخ كسى كه از او مى پرسد: «آيا تو خليفه پيامبر خدايى؟ »، پاسخ مى دهد: نه. و در پاسخ اين سؤال كه: پس تو كيستى؟ پاسخ مى دهد: «من، جاى گزين پس از او هستم». [۲۸۱]

دقّت و تأمّل در معناى واژه «خليفه»، خود، بيانگر اين معناست. خليفه به معناى جانشين است و جانشين، كسى است كه وظيفه شخص پيشين را به عهده دارد و جاى خالى او را پُر مى كند، و چون وظيفه اصلى و محورى پيامبر صلى الله عليه و آله، هدايتگرى و راه نمونى مردمان به سوى رستگارى است، تنها، فردى شايستگى عنوان خلافت را خواهد داشت كه به بهترين وجه به هدايت مردمان بپردازد.

به همين دليل است كه پيامبر صلى الله عليه و آله، مبلّغان دين را خلفاى خود شمرده است. در حديثى آمده است:

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اللّهُمَّ ارحَم خُلَفائى قيلَ: يا رَسولَ اللّهِ وَ مَن خُلَفاؤكَ؟ قالَ: الَّذينَ يَأتونَ مِن بَعدى يَروونَ حَديثى و سُنَّتى. [۲۸۲]

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «خدايا! جانشينان مرا رحمت فرما». سؤال شد: جانشينان تو، چه كسانى اند؟ فرمود: «كسانى كه پس از من مى آيند و حديث و سنّت مرا روايت مى كنند».

حكومت، تنها وسيله و ابزارى بوده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آن استفاده كرده و هدف خويش را گسترش داده اند. پيامبر صلى الله عليه و آله چه حكومت داشته باشد يا آن را در اختيار نداشته باشد (همانند دوران سخت مكّه)، وظيفه خويش را به انجام رسانده است.

توجيهات و تأويلاتى كه به نقل از محقّقان حديثى اهل سنّت در پى مى آيد، نشان دهنده اين مطلب است كه آنان بدون توجّه به علّت غايى بعثت پيامبران، به معناى شايع «خليفه» توجّه كرده اند و در ميان حاكمان و قدرتمداران، به دنبال

خليفه گشته اند. بديهى است كه حاكمان ظالم و خونريزى همانند يزيد و عبد الملك را نمى توان خليفه بزرگ ترين پيامبران الهى و خاتم آنان دانست.

بارى! ترديدى نيست كه هدف پيامبر صلى الله عليه و آله از اين سخن، معرّفى بهترين كسانى است كه پس از او شايستگى كامل را براى رهبرى امّت اسلامى دارند؛ ليكن با عنايت به اين كه مقام نبوّت، منزّه از سخن لغو يا معمّاگونه است، مسئله مهم در فقه الحديث و فهم سخن پيامبر خدا، تعيين مصداق خلفاى دوازده گانه اى است كه ايشان، آنان را به عنوان خلفاى شايسته خود، معرّفى نموده است؟

از نگاه پيروان اهل بيت عليهم السلام، پاسخ اين سؤال، روشن است؛ زيرا آنان بر اين باورند كه خلفاى دوازده گانه پيامبر صلى الله عليه و آله، دوازده تن از اهل بيت ايشان اند كه اوّلين آنها امام على عليه السلام و آخرين آنها امام مهدى عليه السلام است كه هم اكنون، زنده است و روزى جهان را پُر از عدل و داد خواهد كرد. [۲۸۳]

محدّثان اهل سنّت با اين كه حديث جابر بن سَمُره را صحيح مى دانند، پاسخ روشنى براى تبيين مصاديق خلفاى دوازده گانه ندارند، تا آن جا كه ابن جوزى در كتاب كشف المشكل مى گويد:

اگر چه در باره اين حديث جستجوى بسيار كردم و در مورد آن سؤال نمودم، ليكن كسى را نيافتم كه مقصود [واقعى] آن را بداند. [۲۸۴]

مهلّب نيز چنين تصريح مى نمايد:

كسى را نيافتم كه به معناى حقيقى اين حديث، رسيده باشد. [۲۸۵]

همچنين ابن حجر، اجمالاً عدم فهم حديث ياد شده را تأييد مى كند. [۲۸۶] البتّه عدّه اى از جمله افراد ياد شده خواسته اند كه ولو به صورت احتمال، مقصود از خلفاى دوازده گانه را بيان كنند؛ ليكن با تأمّل در آنچه گفته اند، مشخّص مى گردد كه مدّعاى آنان، نه از حيث عدد و نه از حيث ويژگى ها با آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده، قابل انطباق نيست كه در اين جا به شمارى از آرا، اشاره مى كنيم. [۲۸۷]

شمارى از آراى غير منطبق بر خلفاى دوازده گانه

نظريه اوّل: حكّام دوران اقتدار سياسى اسلام

بيهقى [۲۸۸] و قاضى عياض [۲۸۹] گفته اند: مقصود از خلفاى دوازده گانه، كسانى اند كه در دوران عزّت خلافت و قوّت اسلام، حكومت كرده اند و مردم بر آنان اجماع داشته اند. اين دوران تا ايّام حكومت يزيد بن عبدالملك، ادامه داشته است.

طبق اين نظريه، افزون بر خلفاى راشدين، معاويه، يزيد، عبد الملك، وليد، سليمان، عمر بن عبد العزيز، يزيد بن عبد الملك، هشام بن عبد الملك و وليد بن يزيد، مصاديق خلفاى دوازده گانه اند.

نقد نظريه اوّل

اشكال هايى كه به نظريه بيهقى و قاضى عياض وارد شده، عبارت اند از:

1. هيچ استدلالى بر اين ادّعا ارائه نشده است.

2. مجموع اين افراد، بيش از دوازده نفر است.

3. حتّى بنا بر مبناى خود قائلان، مشخّص نشده است كه چرا امام حسن عليه السلام، معاوية بن يزيد و مروان، از اين جمع خارج شده اند و چرا خلفاى عبّاسى در اين

مجموعه جاى نگرفته اند؟ آيا «كوتاه بودن مدّت خلافت» و يا «تغيير خانواده خليفه»، خليفه را از خليفه بودن ساقط مى كند؟!

4. با قطع نظر از حكومت حاكمان اوّليه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله، واضح است كه به قدرت رسيدن معاويه و حاكمان پس از او، از طريق زور و قوّه قهريه بوده است. از اين رو، چنين حاكمانى (چه اُمَوى و چه عبّاسى)، شايسته عنوان خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله نيستند؛ زيرا مردم بدون اختيار و با اكراه و اجبار، مجبور به پذيرش خلافت آنان گشته اند.

5. اجتماع كامل بر خلافت تمام اين افراد، وجود ندارد. ابتداى حكومت ابو بكر، اين گونه است؛ چرا كه امام على عليه السلام، اهل بيت عليهم السلام و بعضى از بزرگان صحابه، حاكميت ابو بكر را تا چند ماه نپذيرفتند. نيمه دوم خلافت عثمان هم با شورش و اعتراض همراه بود و بنا بر اين، اجتماع بر خلافت وجود نداشت. خلافت امام على عليه السلام از آغاز تا انجام، مورد پذيرش معاويه و مردم شام قرار نگرفت. در برخى مواقع هم با مخالفت اصحاب جمل و اصحاب نهروان رو به رو شد.

6. بيشتر اين افراد، در پى اقامه معالم دين (بر پا داشتن احكام دين) نبوده اند. بنا بر اين، مشمول توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله نمى گردند. بيهقى، خود به اين مطلب اشاره كرده و نوشته است:

مقصود از اقامه دين، بر پا داشتن نشانه هاى دين است ـ خدا داناتر است ـ، هر چند برخى از آنان، كارهاى نامشروع انجام مى دادند. [۲۹۰]

نظريه دوم: حاكمان صدر اسلام تا عصر عمر بن عبد العزيز

ابن حجر عَسقَلانى، پس از كلامى كه از واضح نبودن مطلب در نزد او حكايت دارد، در تبيين مقصود از «خلفاى دوازده گانه» مى گويد:

اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «پس از من، دوازده خليفه خواهند بود»، بهتر است بر واقعيت زمان پس از پيامبر خدا حمل شود؛ چرا كه همه كسانى كه پس از ايشان جامه خلافت بر تن كردند، از ابو بكر تا عمر بن عبد العزيز، چهارده تن بودند، دو تن از آنها نه خلافت درستى داشتند و نه مدّت خلافتشان چندان قابل توجّه بود. آن دو، معاويه پسر يزيد و مروان پسر حكم بود، و بقيّه، همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داده، دوازده نفر بودند.

و در ادامه اظهار داشته است:

البتّه اين كه فرموده است: «مردم بر آنها اتّفاق نظر پيدا مى كنند»، بر اين مسئله، خدشه اى وارد نمى كند؛ زيرا اتّفاق نظر، در اكثر و غالب است و اين ويژگى هم همواره، جز در حسن بن على عليه السلام و عبد اللّه زبير، به رغم درستى خلافت آن دو، و حكم به ثابت نبودن شايستگى مخالفانشان، جز پس از مصالحه حسن عليه السلام و كشته شدن زبير، بوده است. و خدا بهتر مى داند. [۲۹۱]

نقد نظريه دوم

افزون بر شمارى از اشكال هاى نظريه اوّل، اشكال هاى ديگرى بر اين نظريه وارد شده، كه عبارت اند از:

1. ابن حجر، در توجيه خارج كردن معاوية بن يزيد و مروان بن حكم از شمار خلفا، گفته است كه مدّت حكومت اين دو، كوتاه بوده است.

بر طبق اين نظريه بايد امام حسن عليه السلام نيز از اين مجموعه خارج شود؛ زيرا مدّت حكومت ايشان نيز كوتاه بوده است.

2. عبد اللّه بن زبير، جزو اين گروه شمرده شده است، در حالى كه خلافت او هيچ گاه فراگير و همه گستر نگرديد؟

نظريه سوم: دوازده خليفه نامشخّص تا قيامت

ابن جوزى مى گويد:

منظور، وجود دوازده خليفه در دوره اسلامى تا روز قيامت است كه آنان، بر اساس حق رفتار مى كنند، هر چند دوران خلافتشان پشت سر هم نباشد. [۲۹۲]

ابن كثير نيز در تفسير خود از اين نظريه دفاع مى كند. [۲۹۳]

نقد نظريه سوم

اشكال هاى اين نظريه، عبارت اند از:

1. غير شفّاف كردن سخن پيامبر صلى الله عليه و آله، ممكن است برخى از اشكالات وارد بر نظريات پيشين را حل كند؛ ولى نتيجه اى روشن و مشخّص براى ما نخواهد داشت. نتيجه اين نظريه آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله جمله اى مبهم و معمّاگونه فرموده است كه هيچ نقشى در معرفت و عمل جامعه اسلامى نخواهد داشت!

2. سخن پيامبر صلى الله عليه و آله براى پى ريزى مسيرى هموار براى رسيدن به هدفى بزرگ است، يعنى تبعيت مردم از اين رهبران كه موجب راهيابى و هدايت آنان خواهد گشت، در صورتى كه با فرض نامشخّص بودن آن دوازده نفر، اين هدف هرگز محقّق نخواهد شد و حتّى موجب سر در گمى آنان در شناخت مقتدا و سوء استفاده دنياطلبان از آن خواهد شد.

نظريه چهارم: خلفاى بنى اميّه

خطابى و ابن جوزى گفته اند: مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله از خلفاى دوازده گانه، خلفاى

بنى اميّه هستند؛ زيرا اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله مربوط به زمان پيامبرند و مشمول عنوان خلفاى دوازده گانه نيستند. بنا بر اين خلفاى اربعه، معاويه و مروان بن حكم، از اين گروه خارج مى شوند و دوازده نفر باقى خواهند ماند. [۲۹۴]

براى روشن شدن سخن اين دو نفر، اين نكته را بايد ذكر كنيم كه حاكمان اموى پانزده نفر بوده اند كه دوران حكومت آنان سيزده سال پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز شده است (چون عثمان در اواخر سال 23 هجرى به خلافت رسيد). اين دو نفر براى رفع مشكل تعداد افراد بنى اميّه و زمان حكومت آنان، اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را به پيامبر خدا ملحق نموده، شايسته عنوان «خلافة النبىّ» ندانسته اند. در نتيجه، دوران خلفاى اربعه، معاويه و مروان بن حكم، از اين حكم خارج شده و دوازده نفر ذيل آن باقى مانده اند.

گفتنى است كه ابن جوزى در ابتداى سخن خويش گفته است كه دستيابى به مدلول اصلى سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و فهم آن، ممكن نيست. [۲۹۵]

نقد نظريه چهارم

اشكال هاى اين نظريه، عبارت اند از:

1. خلفاى چهارگانه، از عنوان دوازده خليفه خارج شده اند و هيچ استدلالى بر آن ارائه نشده است.

2. در متون اهل سنّت، دوران خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله تا سى سال پس از ايشان دانسته شده است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است:

الخِلافَةُ فى اُمَّتى ثَلاثونَ سَنَةً ثُمَّ مُلكٌ بَعدَ ذلِكَ. [۲۹۶]

خلافت، در امّت من، سى سال است. سپس، بعد از آن، سلطنت است.

در حالى كه اين نظريه خلافت را بعد از سال 60 هجرى (مرگ معاويه) تصوير كرده است.

3. روايت «اثنا عشر خليفة (دوازده خليفه)»، در مقام ستايش از اين افراد است. طبيعى است كه اين ستايشگرى نمى تواند شامل بنى اميّه گردد كه جنايات متعدّدى را نسبت به اسلام و مسلمانان و جامعه اسلامى مرتكب شده اند، علاوه بر اين كه احاديث فراوانى نيز در مذمّت آنها صادر شده است. [۲۹۷]

4. حَكَم بن ابى العاص و پسر او مروان بن حكم، به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله به جرم «نفاق» از مدينه تبعيد شدند. آيا عجيب نيست كه او را جزو اصحاب پيامبر بشمُرند و حكومت او را همانند حكومت زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بدانند؟!

نظريه پنجم: امارت دوازده امير در يك زمان

مُهَلَّب گفته است:

گمان غالب، اين است كه پيامبر ـ كه درود و سلام خداوند بر او باد ـ از فتنه هاى شگفتى پس از خود، خبر داده است، حتّى از اين كه مردم در يك زمان، داراى دوازده امير مى شوند و اگر جز اين را مى خواست، مى فرمود: دوازده اميرند كه فلان گونه عمل مى كنند. [۲۹۸]

نقد نظريه پنجم

به نظر مى رسد مهلّب در صدد توضيح متن منقول در صحيح البخارى بوده و به ساير گزارش هاى دقيق تر و مشروح تر حديث جابر بن سَمُره توجّه نداشته است. متن موجود در صحيح البخارى، مختصر و مبهم است. در نتيجه، احتمالات گوناگونى در باره آن متصوّر است.

ابن حجر عسقلانى، در نقد نظريه او به اين نكته اشاره كرده و معتقد است: متون موجود در صحيح مسلم، مشخّص كرده اند كه در زمان اين دوازده نفر، اسلام، عزيز و منيع خواهد بود. آيا مى توان تصوّر كرد كه افتراق دوازده گانه در ميان مسلمانان رُخ دهد و باز هم عزّت اسلام را در پى داشته باشد؟ [۲۹۹]

با توجّه به دلايل ارائه شده در صفحات پيشين، حديث «خلفاى دوازده گانه» تنها بر نظريه شيعه دوازده امامى قابل انطباق است و ديگر تحليل ها و نظريه پردازى ها به جهت دارا بودن اشكالات متعدّد، نادرست اند.

پاسخ به دو اشكال

در باره نظريه اى كه ما در تبيين حديث «خلفاى دوازده گانه» انتخاب كرديم، دو اشكال بدين شرح قابل طرح است كه همراه با پاسخ آنها ارائه مى گردند:

1. بيشتر امامان شيعه به خلافت نرسيدند

اشكال اوّل، اين است كه در ميان امامان دوازده گانه اى كه پيروان اهل بيت عليهم السلام به آنها معتقدند، تنها امام على عليه السلام و امام حسن عليه السلام به خلافت رسيدند. بنا بر اين، چگونه مى توان آنها را خليفه پيامبر صلى الله عليه و آله شمرد؟

پاسخ اين اشكال، اين است كه بر پايه نصوص معتبرى كه بخشى از آنها گذشت، امامت و خلافت، منصبى الهى است و پيامبر خدا، به فرمان خداوند، دوازده تن از اهل بيت خود را براى انجام اين مسئوليت تعيين كرده است و تبعيت نكردن اكثر مردم از آنها، با خلافت واقعى آنها منافاتى ندارد.

به تعبير ديگر، بر پايه احاديث معتبرى كه گذشت، از جمله حديث «خلفاى دوازده گانه»، پيامبر خدا خبر از شايستگى امامان اهل بيت عليهم السلام براى خلافت و تعيين آنها به عنوان جانشين خود داده؛ امّا اين كه مردم مى پذيرند، يا نمى پذيرند، موضوع ديگرى است كه در اين باره نيز پيامبر صلى الله عليه و آله در احاديث ديگرى، حوادثِ آينده امّت اسلامى را پيشگويى كرده و خبر داده كه امّتش با اهل بيت او چه خواهند كرد. [۳۰۰]

2. عدم اتّفاق امّت بر خلافت امامان شيعه

اشكال دوم، اين است كه در برخى از گزارش هاى حديث در باره «خلفاى دوازده گانه»، اين عبارت آمده است:

كُلُّهُم تَجتَمِعُ عَلَيهِ الاُمَّةُ. [۳۰۱]

همه آنها، مورد اتّفاق امّت اند.

بديهى است كه هيچ يك از امامان شيعه مورد اتّفاق امّت نبوده اند. بنا بر اين، چگونه مى توان حديث ياد شده را بر آنان منطبق دانست؟

پاسخ، اين است كه:

اوّلاً بيشتر احاديثى كه «خلفاى دوازده گانه» را گزارش كرده اند، فاقد تعبير ياد شده اند و گزارشى كه به اتّفاق امّت بر آنها اشاره كرده، از اعتبار لازم برخوردار نيست.

ثانيا بر فرض كه سند گزارش ياد شده، صحيح هم باشد، مدلول ظاهرى آن را نمى توان به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت داد؛ زيرا واقعيت ندارد، چون اكثر قريب به اتّفاق زمامداران پس از پيامبر صلى الله عليه و آله مورد اتّفاق امّت نبوده اند. بنا بر اين، براى تصحيح نسبت اين گزارش به پيامبر صلى الله عليه و آله بايد گفت كه مقصود از آن، خبر دادن از آينده نيست؛ بلكه توصيه امّت به اتّفاق بر پيروى از آنهاست كه در اين صورت بر مذهب اماميه اثنا عشريه منطبق خواهد شد.

دسته بندى احاديث تفسير كننده آيه تطهير

احاديثى كه مقصود از «اهل بيت» در آيه تطهير را به طور مستقيم و غير مستقيم بيان كرده اند، به پنج دسته تقسيم مى شوند:

دسته اوّل: احاديثى كه در شأن نزول آيه تطهير وارد شده اند. اين احاديث به طور مشخّص و روشن، گروه خاصّى از خويشان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله (على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام) را به عنوان مصاديق «اهل بيت» معرّفى و اين عنوان را از ديگر خويشان پيامبر صلى الله عليه و آله، سلب كرده اند.

محدّثان اهل سنّت، اين دسته از احاديث را از چهار تن از خويشان پيامبر صلى الله عليه و آله (على بن ابى طالب، حسن بن على، حسين بن على و على بن الحسين عليهم السلام) [۳۰۲] و دو تن از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله (امّ سلمه و عايشه) [۳۰۳] و هفت تن از اصحاب ايشان (ابو سعيد خدرى، براء بن عازب، جابر بن عبد اللّه انصارى، زينب دختر ابو سلمه، سعد بن ابى وقّاص، صبيحْ غلام امّ سلمه و عبد اللّه بن جعفر) نقل كرده اند. [۳۰۴] محدّثان شيعه نيز اين دسته از احاديث را از هفت تن از اهل بيت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله (امام على عليه السلام، امام حسن عليه السلام، امام حسين عليه السلام، امام زين العابدين عليه السلام، امام محمّد باقر عليه السلام، امام جعفر صادق عليه السلام و امام رضا عليه السلام) [۳۰۵] و نيز دو تن از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله (امّ سلمه و عايشه) [۳۰۶] و دو تن از اصحاب ايشان صلى الله عليه و آله (جابر بن عبد اللّه و سعد بن ابى وقّاص [۳۰۷]) نقل كرده اند.

دسته دوم: احاديثى كه در باره تفسير عملى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از آيه تطهير وارد شده اند؛ احاديثى كه تأكيد مى كنند كه پس از نزول آيه تطهير، ماه ها، بلكه هر روز هنگام نماز صبح، پيامبر صلى الله عليه و آله درِ خانه على و فاطمه عليهماالسلاممى آمد و پس از سلام و دعوت آنان به نماز، آيه تطهير را قرائت مى فرمود.

محدّثان بزرگ فريقين، اين واقعه را از بزرگان اصحاب و اهل بيت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند. [۳۰۸]

دسته سوم: احاديثى كه بدون اشاره به آيه تطهير، مصاديق «اهل بيت» را معرّفى مى كنند. شمار اين دسته از احاديث كه در فصول و ابواب گوناگون اين كتاب خواهند آمد، بسيار فراوان است. [۳۰۹]

دسته چهارم: احاديثى كه بدون مشخّص كردن مصاديق «اهل بيت»، فضايل يا حقوقى را براى اين عنوان مطرح مى كنند و احاديثى ديگر كه بدون ذكر اين عنوان، همان فضايل و حقوق را براى اهل بيت عليهم السلام مطرح مى كنند.

براى نمونه، پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «هر كه ما اهل بيت را در راه خدا دوست بدارد، با ما برانگيخته خواهد شد و ما او را با خود به بهشت مى بريم» [۳۱۰] و در حديثى ديگر، ايشان دست فرزندانش حسن و حسين عليهماالسلام را مى گيرد و مى فرمايد: «هر كه من و اين دو و والدين اين دو را دوست بدارد، در روز رستاخيز با من هم منزلت خواهد بود» [۳۱۱] و در حديثى ديگر مى فرمايد: «شما را در رعايت حقوق اهل بيتم، به خدا سوگند مى دهم» [۳۱۲] و در حديث ديگرى مى فرمايد: «خدا را، خدا را در حقّ عترت و اهل بيتم! همانا فاطمه پاره تن من است و دو فرزند او دو بازوى من اند و من و شوى او، همانند پرتويم». [۳۱۳]

شمار اين دسته از احاديث، بيش از سه دسته پيشين است كه در بخش هاى مختلف، شمار قابل توجّهى از آنها را ملاحظه خواهيد كرد.

دسته پنجم: احاديثى كه وقتى آنها را در كنار هم مى نهيم، روشن مى شود كه فرزندان حسين عليه السلام تا امام مهدى عليه السلام، همگى در حكم «اصحاب كسا» هستند و آيه تطهير، آنها را در بر مى گيرد.

الفصل الثاني: معرفة أهل البيت عليهم السّلام

فصل دوم: شناخت اهل بيت عليهم السّلام

2 / 1: قيمَةُ مَعرِفَتِهِم

2 / 1: ارزش شناخت اهل بيت عليهم السّلام

131. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: مَن مَنَّ اللّهُ عَلَيهِ بِمَعرِفَةِ أهلِ بَيتي ووَلايَتِهِم، فَقَد جَمَعَ اللّهُ لَهُ الخَيرَ كُلَّهُ. [۳۱۴]

131. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كه خداوند با شناخت اهل بيت من و ولايت ايشان، بر او منّت نهاده باشد، خداوند، همه خير را براى او گرد آورده است.

132. عنه صلى الله عليه و آله: مَعرِفَةُ آلِ مُحَمَّدٍ بَراءَةٌ مِنَ النّارِ، وحُبُّ آلِ مُحَمَّدٍ جَوازٌ عَلَى الصِّراطِ، وَالوَلايَةُ لِالِ مُحَمَّدٍ أمانٌ مِنَ العَذابِ. [۳۱۵]

132. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: شناخت خاندان محمّد، برات رهايى از آتش است و دوست داشتن خاندان محمّد، برگه عبور از صراط است و ولايت خاندان محمّد، [موجب] امان از عذاب است.

133. دلائل الإمامة عن سلمان الفارسي: قالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى لَم يَبعَث نَبِيّا ولا رَسولاً إلّا جَعَلَ لَهُ اثنَي عَشَرَ نَقيبا.…

قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، بِأَبي أنتَ واُمّي، فَما لمِنَ عَرَفَ هؤُلاءِ؟

فَقالَ: يا سَلمانُ، مَن عَرَفَهُم حَقَّ مَعرِفَتِهِم، وَاقتَدى بِهِم، وَوالى وَلِيَّهُم، وتَبَرَّأَ مِن عَدُوِّهِم، فَهُوَ وَاللّهِ مِنّا، يَرِدُ حَيثُ نَرِدُ، ويَسكُنُ حَيثُ نَسكُنُ. [۳۱۶]

133. دلائل الإمامة ـ به نقل از سلمان فارسى ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: «خداوند ـ تبارك و تعالى ـ پيامبر و رسولى را بر نينگيخت، مگر آن كه براى او دوازده نقيب قرار داد».

گفتم: اى پيامبر خدا! پدر و مادرم فداى تو باد! براى آن كه ايشان را شناخته، چيست؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى سلمان! كسى كه ايشان را آن چنان كه بايد، بشناسد و به آنان اقتدا كند و دوست آنها را دوست بدارد و از دشمنشان بيزارى جويد، ـ به خدا سوگند ـ چنين كسى از ماست و هر جا ما فرود آييم، او فرود خواهد آمد و در جايى سكونت خواهد داشت كه ما هستيم».

134. الإمام عليّ عليه السلام: أسعَدُ النّاسِ مَن عَرَفَ فَضلَنا، وتَقَرَّبَ إلَى اللّهِ بِنا، وأخلَصَ حُبَّنا، وعَمِلَ بِما إلَيهِ نَدَبنا، وَانتَهى عَمّا عَنهُ نَهَينا، فَذاكَ مِنّا، وهُوَ في دارِ المُقامَةِ مَعَنا. [۳۱۷]

134. امام على عليه السلام: نيك بخت ترينِ مردم، كسى است كه فضل ما را شناخت و به وسيله ما به خدا تقرّب جست و محبّت ما را خالص گرداند و به چيزى كه ما به آن مى خوانيم، پرداخت و از آنچه ما باز مى داريم، دست شست. چنين كسى از ما و در فردوس برين با ماست.

135. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّما يَعرِفُ اللّهَ عز و جل ويَعبُدُهُ مَن عَرَفَ اللّهَ وعَرَفَ إمامَهُ مِنّا أهلَ البَيتِ. [۳۱۸]

135. امام باقر عليه السلام: كسى خداوند عز و جل را شناخته و پرستش كرده كه خدا و امام او را كه از ما اهل بيت است، بشناسد.

136. الكافي عن زرارة: قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام: أخبِرني عَن مَعرِفَةِ الإِمامِ مِنكُم واجِبَةٌ عَلى جَميعِ الخَلقِ؟

فَقالَ: إنَّ اللّهَ عز و جل بَعَثَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله إلَى النّاسِ أجمَعينَ، رَسولاً وحُجَّةً للّهِِ عَلى جَميعِ خَلقِهِ في أرضِهِ، فَمَن آمَنَ بِاللّهِ وبِمُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ وَاتَّبَعَهُ وصَدَّقَهُ فَإِنَّ مَعرِفَةَ الإِمامِ مِنّا واجِبَةٌ عَلَيهِ. [۳۱۹]

136. الكافى ـ به نقل از زراره ـ: به امام باقر عليه السلام گفتم: بفرماييد كه آيا شناخت امام از خاندان شما، بر همه خلايق واجب است؟

فرمود: «همانا خداوند عز و جل محمّد را فرستاده و حجّت الهى براى همه خلايقش در زمين بر انگيخت. پس هر كه به خدا و محمّد، پيامبر خدا، ايمان آورَد و از او پيروى كند و تصديقش نمايد، شناخت امامِ خاندان ما بر او واجب خواهد بود».

137. الكافي عن سالم: سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ» [۳۲۰].

قالَ: السّابِقُ بِالخَيراتِ الإِمامُ، وَالمُقتَصِدُ العارِفُ لِلإِمامِ، وَالظّالِمُ لِنَفسِهِ الَّذي لا يَعرِفُ الإِمامَ. [۳۲۱]

137. الكافى ـ به نقل از سالم ـ: از امام باقر عليه السلام در باره آيه شريف: «سپس اين كتاب را به آن بندگان خود كه [آنان را] برگزيده بوديم، به ميراث داديم. پس برخى از آنان بر خود ستمكارند و برخى از ايشان ميانه رو، و برخى از آنان در كارهاى نيك به فرمان خدا پيش گام اند» پرسيدم.

فرمود: «پيشى گام در كارهاى نيك، امام است و ميانه رو، شناسنده امام است؛ و ستمگرِ بر خويش، كسى است كه امام را نشناسد».

138. الإمام الصادق عليه السلام: خَرَجَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَلى أصحابِهِ فَقالَ: أيُّهَا النّاسُ! إنَّ اللّهَ جَلَّ ذِكرُهُ ما خَلَقَ العِبادَ إلّا لِيَعرِفوهُ، فَإِذا عَرَفوهُ عَبَدوهُ، فَإِذا عَبَدوهُ استَغنَوا بِعِبادَتِهِ عَن عِبادَةِ مَن سِواهُ. فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: يَا بنَ رَسولِ اللّهِ، بِأَبي أنتَ واُمّي، فَما مَعرِفَةُ اللّهِ؟ قالَ: مَعرِفَةُ أهلِ كُلِّ زَمانٍ إمامَهُمُ الَّذي يَجِبُ عَلَيهِم طاعَتُهُ. [۳۲۲]

138. امام صادق عليه السلام: حسين بن على عليه السلام به سوى اصحابش آمد و فرمود: «اى مردم! خداوند والا نام، بندگان را نيافريد، مگر براى اين كه او را بشناسند. پس هر گاه او را شناختند، او را خواهند پرستيد و هر گاه او را بپرستند، با پرستش او، از پرستش جز او، بى نياز خواهند گشت».

مردى به ايشان گفت: اى فرزند پيامبر خدا! پدر و مادرم فداى تو باد! شناخت خدا چيست؟

فرمود: «اين كه مردم هر زمان، امامشان را كه فرمانبرى از او واجب است، بشناسند».

139. الأمالي للطوسي عن زرعة: قُلتُ لِلصّادِقِ عليه السلام: أيُّ الأَعمالِ هُوَ أفضَلُ بَعدَ المَعرِفَةِ؟

قالَ: ما مِن شَيءٍ بَعدَ المَعرِفَةِ يَعدِلُ هذِهِ الصَّلاةَ، ولا بَعدَ المَعرِفَةِ وَالصَّلاةِ شَيءٌ يَعدِلُ الزَّكاةَ، ولا بَعدَ ذلِكَ شَيءٌ يَعدِلُ الصَّومَ، ولا بَعدَ ذلِكَ شَيءٌ يَعدِلُ الحَجَّ، وفاتِحَةُ ذلِكَ كُلِّهِ مَعرِفَتُنا، وخاتِمَ ـتُهُ مَعرِفَتُنا. [۳۲۳]

139. الأمالى، طوسى ـ به نقل از زرعه ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: پس از شناخت [خدا]، كدام عمل ها فضيلت بيشترى دارند؟

فرمود: «پس از شناخت، هيچ چيز، همسنگ همين نماز نيست و پس از شناخت و نماز، هيچ چيز، همسنگ با زكات نيست و پس از اينها چيزى با روزه برابر نيست و پس از اينها چيزى همسنگ با حج نيست و آغاز و پايان همه اينها، شناخت ماست».

140. الإمام الصادق عليه السلام: نَحنُ الَّذينَ فَرضَ اللّهُ طاعَتَنا، لا يَسَعُ النّاسَ إلّا مَعرِفَتُنا، ولا يُعذَرُ النّاسُ بِجَهالَتِنا... ومَن لَم يَعرِفنا ولم يُنكِرنا كانَ ضالّاً حَتّى يَرجِعَ إلَى الهُدَى الَّذِي افتَرَضَ اللّهُ عَلَيهِ مِن طاعَتِنَا الواجِبَةِ، فَإِن يَمُت عَلى ضَلالَتِهِ يَفعَلُ اللّهُ بِهِ ما يَشاءُ. [۳۲۴]

140. امام صادق عليه السلام: ماييم كسانى كه خداوند، فرمانبرى از آنها را واجب كرده است. مردم را نرسد، مگر شناختن ما و مردم در نشناختن ما معذور نيستند.… هر كه ما را نشناسد و انكارمان هم نكند، گم راه است تا به هدايتى كه همان وجوب اطاعت از ماست و خداوند بر او واجب نموده، باز گردد و اگر بر گم راهىِ خويش بميرد، خداوند با او هر چه خواهد، مى كند.

141. عنه عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا» [۳۲۵] ـ: طاعَةَ اللّهِ ومَعرِفَةَ الإِمامِ. [۳۲۶]

141. امام صادق عليه السلام ـ در باره آيه شريف: «و به هر كس حكمت داده شود، به يقين، خيرى فراوان داده شده است» ـ: مقصود، فرمانبرى از خدا و شناخت امام است.

142. عنه عليه السلام ـ في دُعاءٍ عَلَّمَهُ زُرارَةَ ـ: اللّهُمَّ عَرِّفنينَفسَكَ فَإِنَّكَ إن لَم تُعَرِّفني نَفسَكَ لَم أعرِف نَبِيَّكَ، اللّهُمَّ عَرِّفني رَسولَكَ فَإِنَّكَ إن لَم تُعَرِّفني رَسولَكَ لَم أعرِف حُجَّتَكَ، اللّهُمَّ عَرِّفني حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إن لَم تُعَرِّفني حُجَّتَكَ ضَلَلتُ عَن ديني. [۳۲۷]

142. امام صادق عليه السلام ـ در دعايى كه به زراره آموخت ـ: خدايا! خود را به من بشناسان؛ زيرا اگر تو خود را به من نشناسانى، پيامبرت را نخواهم شناخت. خدايا! پيامبرت را به من بشناسان؛ زيرا اگر پيامبرت را به من نشناسانى، حجّت تو را نخواهم شناخت. خدايا! حجّت خود را به من بشناسان؛ زيرا اگر حجّت خود را به من نشناسانى، از دينت به كژراهه خواهم افتاد.

143. الإمام الرضا عليه السلام ـ في زِيارَةِ قُبورِ الأَئِمَّةِ عليهم السلام ـ: السَّلامُ عَلى مَحالِّ مَعرِفَةِ اللّهِ... مَن عَرَفَهُم فَقَد عَرَفَ اللّهَ، ومَن جَهِلَهُم فَقَد جَهِلَ اللّهَ. [۳۲۸]

143. امام رضا عليه السلام ـ در زيارت قبور امامان عليهم السلام ـ: سلام بر جايگاههاى شناخت الهى... ! هر كه ايشان را بشناسد، خداى را شناخته است و هر كه ايشان را نشناسد، خداى را نشناخته است.

2 / 2: مَكانَتُهُم

2 / 2: منزلت اهل بيت عليهم السّلام

2 / 2 ـ 1: مَثَلُهُم مَثَلُ سَفينَةِ نوحٍ عليه السلام

2 / 2 ـ 1: اهل بيت عليهم السلام، چونان كشتى نوح عليه السلام

144. المستدرك على الصحيحين عن حنش الكنانيّ: سَمِعتُ أبا ذَرٍّ رضى الله عنه يَقولُ ـ وهُوَ آخِذٌ بِبابِ الكَعبَةِ ـ: مَن عَرَفَني فَأَنَا مَن عَرَفَني، ومَن أنكَرَني فَأَنَا أبو ذَرٍّ، سَمِعتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله يَقولُ: ألا إنَّ مَثَلَ أهلِ بَيتي فيكُم مَثَلُ سَفينَةِ نوحٍ مِن قَومِهِ؛ مَن رَكِبَها نَجا، ومَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ. [۳۲۹]

144. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از حنش كنانى ـ: از ابو ذر، در حالى كه درِ كعبه را گرفته بود، شنيدم كه مى گفت: هر كه مرا مى شناسد كه مى شناسد و هر كه مرا نمى شناسد، بداند كه من ابو ذرم. از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «هان! مَثَل اهل بيت من در ميان شما، چونان كشتى نوح است در ميان قوم اوست. هر كه بر آن سوار، نجات يافت و هر كه از آن باز مانْد، غرق گشت».

145. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّما مَثَلي ومَثَلُ أهلِ بَيتي كَسَفينَةِ نوحٍ؛ مَن رَكِبَها نَجا، ومَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ. [۳۳۰]

145. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اهل بيت من، چونان كشتى نوح است كه هر كس بر آن سوار شد، نجات يافت و هر كه از آن باز مانْد، غرق گشت.

146. عنه صلى الله عليه و آله: مَثَلُ أهلِ بَيتي فيكُم كَمَثَلِ سَفينَةِ نوحٍ في قَومِ نوحٍ؛ مَن رَكِبَها نَجا ومَن تَخَلَّفَ عَنها هَلَكَ. [۳۳۱]

146. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اهل بيت من در ميان شما، چونان كشتى نوح در ميان قوم نوح است كه هر كس بر آن سوار شد، نجات يافت و هر كه از آن باز مانْد، نابود گشت.

147. عنه صلى الله عليه و آله: نَحنُ سَفينَةُ النَّجاةِ؛ مَن تَعَلَّقَ بِها نَجا، ومَن حادَ عَنها هَلَكَ، فَمَن كانَ لَهُ إلَى اللّهِ حاجَةٌ فَليَسأَل بِنا أهلَ البَيتِ. [۳۳۲]

147. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ما كشتى نجاتيم. هر كه بدان در آويخت، از خطر نجات يافت و هر كه از آن كناره گرفت، نابود شد. هر كه از خدا حاجتى دارد، بايد به وسيله ما اهل بيت بخواهد.

148. عنه صلى الله عليه و آله: مَثَلُ أهلِ بَيتي فيكُم كَمَثَلِ سَفينهِ نوحٍ؛ مَن رَكِبَها نَجا، ومَن تَخَلَّفَ عَنها زُجَّ فِي النّارِ. [۳۳۳]

148. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اهل بيت من در ميان شما، همچون كشتى نوح اند كه هر كه بدان سوار، نجات يافت و هر كه از آن باز مانْد، به آتش افكنده شد.

149. الإمام عليّ عليه السلام: يا كُمَيلُ، قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لي قَولاً وَالمُهاجِرونَ وَالأَنصارُ مُتَوافِرونَ يَوما بَعدَ العَصرِ، يَومَ النِّصفِ مِن شَهرِ رَمَضانَ، قائِما عَلى قَدَمَيهِ فَوقَ مِنبَرِهِ: عَلِيٌّ وَابنايَ مِنهُ الطَّيِّبونَ مِنّي وأنَا مِنهُم، وهُمُ الطَّيِّبونَ بَعدَ اُمِّهِم، وهُم سَفينَةٌ؛ مَن رَكِبَها نَجا، ومَن تَخَلَّفَ عَنها هَوى، النّاجي فِي الجَنَّةِ وَالهاوي في لَظى. [۳۳۴]

149. امام على عليه السلام: اى كميل! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، روزى بعد از نماز عصر، در نيمه ماه رمضان ـ در حالى كه مهاجران و انصار گرد آمده بودند ـ، ايستاده بر دو پاى بر منبر، به من سخنى فرمود كه: «على و دو پسرم از او ـ كه [هر سه] پاك اند ـ، از من اند و من از آنهايم. پس از مادرشان، ايشان هم پاك اند. آنان كشتى اند. هر كه بر آن سوار شود، نجات مى يابد و هر كه از آن باز مانَد، فرو مى افتد. نجات يافته [با آن]، در فردوس و فرو افتاده [از آن]، در آتش خواهد بود».

150. عنه عليه السلام: إنَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ سِبطا هذِهِ الاُمَّةِ، وهُما مِن مُحَمَّدٍ كَمَكانِ العَينَينِ مِنَ الرَّأسِ، وأمّا أنَا فَكَمَكانِ اليَدَينِ مِنَ البَدَنِ، وأمّا فاطِمَةُ فَكَمَكانِ القَلبِ مِنَ الجَسَدِ. مَثَلُنا مَثَلُ سَفينَةِ نوحٍ؛ مَن رَكِبَها نَجا، ومَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ. [۳۳۵]

150. امام على عليه السلام: حسن و حسين، دو نوه [پيامبر در] اين امّت اند. آنها نسبت به محمّد، چونان جاى دو چشم اند در سر، و من چونان جاى دو دستم در پيكر، و فاطمه چونان قلب براى جسم است. مَثَل ما همچون كشتى نوح است كه هر كس بدان سوار شود، نجات يافت و هر كه از آن باز مانْد، غرق شد.

151. عنه عليه السلام: مَنِ اتَّبَعَ أمرَنا سَبَقَ، مَن رَكِبَ غَيرَ سَفينَتِنا غَرِقَ. [۳۳۶]

151. امام على عليه السلام: هر كه از امر ما پيروى كرد، پيشى گرفت و هر كه به كشتى اى جز كشتى ما سوار شد، غرق گشت.

152. الإمام زين العابدين عليه السلام: نَحنُ الفُلكُ الجارِيَةُ فِي اللُّجَجِ الغامِرَةِ، يَأمَنُ مَن رَكِبَها ويَغرَقُ مَن تَرَكَها. [۳۳۷]

152. امام زين العابدين عليه السلام: ماييم كشتى روانِ در درياهاى عميق و گود. هر كه بر آن سوار شود، ايمن مى مانَد و هر كه از آن چشم پوشد، غرق مى شود.

153. الإمام الصادق عليه السلام: كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام إذا زالَتِ الشَّمسُ صَلّى ثُمَّ دَعا، ثُمَّ صَلّى عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ: اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ، ومَوضِعِ الرِّسالَةِ، ومُختَلَفِ المَلائِكَةِ، ومَعدِنِ العِلمِ، وأهلِ بَيتِ الوَحيِ. اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، الفُلكِ الجارِيَةِ فِي اللُّجَجِ الغامِرَةِ، يَأمَنُ مَن رَكِبَها، ويَغرَقُ مَن تَرَكَها، المُتَقَدِّمُ لَهُم مارِقٌ، وَالمُتَأَخِّرُ عَنهُم زاهِقٌ، وَاللّازِمُ لَهُم لاحِقٌ. [۳۳۸]

153. امام صادق عليه السلام: چون ظهر مى شد، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام نماز مى گزارد و دعا مى كرد. سپس به پيامبر صلى الله عليه و آله درود مى فرستاد و مى فرمود: «خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد ـ كه درخت نبوّت و جايگاه رسالت و مكان آمد و شد فرشتگان و كان دانش و اهل بيت وحى اند ـ، درود فرست. خدايا! درود فرست بر محمّد و خاندان محمّد، كشتى روان در درياهاى عميق و گود. هر كس بدان سوار شود، ايمنى مى يابد و هر كه از آن چشم پوشد، غرق مى شود. هر كه از ايشان پيشى گيرد، از دين بيرون رفته است و هر كه از ايشان عقب مانَد، نابود مى شود و هر كه همواره با ايشان باشد، به مقصد مى رسد».

2 / 2 ـ 2: مَثَلُهُم مَثَلُ بابِ حِطَّةٍ

2 / 2 ـ 2: اهل بيت عليهم السلام، به سان باب حِطّه

154. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّما مَثَلُ أهلِ بَيتي فيكُم مَثَلُ بابِ حِطَّةٍ [۳۳۹] في بَني إسرائيلَ؛ مَن دَخَلَهُ غُفِرَ لَهُ. [۳۴۰]

154. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مَثَل اهل بيت من در ميان شما، همچون باب حِطّه [۳۴۱] است در ميان بنى اسرائيل. هر كس از آن وارد شود، آمرزيده مى گردد.

155. عنه صلى الله عليه و آله: مَن دانَ بِديني وسَلَكَ مِنهاجي وَاتَّبَعَ سُنَّتي، فَليَدِن بِتَفضيلِ الأَئِمَّةِ مِن أهلِ بَيتي عَلى جَميعِ اُمَّتي؛ فَإِنَّ مَثَلَهُم في هذِهِ الاُمَّةِ مَثَلُ بابِ حِطَّةٍ في بَني إسرائيلَ. [۳۴۲]

155. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كه دين مرا در پيش گرفت و روش مرا پيمود و از سنّت من پيروى كرد، بايد برترى امامان اهل بيت مرا بر همه امّت باور داشته باشد. مَثَل آنها در ميان اين امّت، همچون باب حطّه در ميان بنى اسرائيل است.

156. عنه صلى الله عليه و آله: الأَئِمَّةُ بَعدِي اِثنا عَشَرَ، تِسعَةٌ مِن صُلبِ الحُسَينِ عليه السلام، تاسِعُهُم قائِمُهُم، ألا إنَّ مَثَلَهُم فيكُم مَثَلُ سَفينَةِ نوحٍ؛ مَن رَكِبَها نَجا ومَن تَخَلَّفَ عَنها هَلَكَ، ومَثَلُ بابِ حِطَّةٍ في بَني إسرائيلَ. [۳۴۳]

156. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: امامان پس از من، دوازده تن اند؛ نُه تن از پشت حسين عليه السلام كه نهمين ايشان، قائم آنهاست. هان! مَثَل آنها در ميان شما، همچون كشتى نوح است كه هر كس بر آن سوار شود، نجات يافت و هر كه از آن باز مانْد، نابود شد. آنها همچون باب حطّه در ميان بنى اسرائيل اند.

157. كنز العمّال عن عبّاد بن عبداللّه الأسدي: بَينا أنَا عِندَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام فِي الرَّحبَةِ، إذ أتاهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَن هذِهِ الآيَةِ: «أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ» [۳۴۴]، فَقالَ:

ما مِن رَجُلٍ مِن قُرَيشٍ جَرَت عَلَيهِ المَواسي إلّا قَد نَزَلَت فيهِ طائِفَةٌ مِنَ القُرآنِ، وَاللّهِ وَاللّهِ! لَأَن يَكونوا يَعلَموا ما سَبَقَ لَنا أهلَ البَيتِ عَلى لِسانِ النَّبِيِّ الاُمِّيِّ صلى الله عليه و آله، أحَبُّ إلَيَّ مِن أن يَكونَ لي مِل ءُ هذِهِ الرَّحبَةِ ذَهَبا وفِضَّةً، وَاللّهِ إنَّ مَثَلَنا في هذِهِ الاُمَّةِ كَمَثَلِ سَفينَةِ نوحٍ في قَومِ نوحٍ، و إنَّ مَثَلَنا في هذِهِ الاُمَّةِ كَمَثَلِ بابِ حِطَّةٍ في بَني إسرائيلَ. [۳۴۵]

157. كنز العمّال ـ به نقل از عبّاد بن عبد اللّه اسدى ـ: در حياط، نزد على بن ابى طالب عليه السلام نشسته بودم كه مردى آمد و مفهوم آيه: «آيا كسى كه از جانب پروردگارش بر حجّتى روشن است و شاهدى از [خويشان] او پيرو آن است» را از ايشان جويا شد. امام عليه السلام در پاسخ آن مرد فرمود: «در قريش، مردى در برابر تيغ قرار نگرفته (پا به كارزار نگذاشته)، مگر آن كه بخشى از قرآن در حقّ او نازل شده است. به خدا سوگند، به خدا سوگند اگر آنچه را كه در حقّ ما اهل بيت بر زبان پيامبر اُمّى صلى الله عليه و آله جارى شده مى دانستند، اين براى من محبوب تر بود از آن كه اين حياط، براى من پر از زر و سيم گردد. به خدا سوگند، مَثَل ما در ميان اين امّت، چونان كشتى نوح در ميان قوم نوح است و ما در ميان اين امّت، همچون باب حطّه در ميان بنى اسرائيل هستيم».

158. كفاية الأثر عن أبي سعيد الخدري: صَلّى بِنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الصَّلاةَ الاُولى، ثُمَّ أقبَلَ بِوَجهِهِ الكَريمِ عَلَينا فَقالَ:

مَعاشِرَ أصحابي، إنَّ مَثَلَ أهلِ بَيتي فيكُم مَثَلُ سَفينَةِ نوحٍ وبابِ حِطَّةٍ في بَني إسرائيلَ، فَتَمَسَّكوا بِأَهلِ بَيتي بَعدي وَالأَئِمَّةِ الرّاشِدينَ مِن ذُرِّيَّتي، فَإِنَّكُم لَن تَضِلّوا أبَدا.

فَقيلَ: يا رَسولَ اللّهِ، كَمِ الأَئِمَّةُ بَعدَكَ؟ فَقالَ: اِثنا عَشَرَ مِن أهلِ بَيتي ـ أو قالَ: مِن عِترَتي ـ. [۳۴۶]

158. كفاية الأثر ـ به نقل از ابو سعيد خدرى ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با ما نماز ظهر گزارْد و سپس چهره شريفش را به سوى ما گرداند و فرمود: «اى گروه اصحاب من! اهل بيت من در ميان شما، همچون كشتى نوح و باب حطّه در ميان بنى اسرائيل اند. پس از من، به اهل بيت من و امامان ره يافته از ذرّيه من چنگ در زنيد كه هرگز گم راه نشويد».

گفته شد: اى پيامبر خدا! شمار امامانِ پس از تو، چند است؟

فرمود: «دوازده تن از اهل بيت من» يا فرمود: «از عترت من».

159. الإمام عليّ عليه السلام: نَحنُ بابُ حِطَّةٍ وهُوَ بابُ السَّلامِ، مَن دَخَلَهُ نَجا، ومَن تَخَلَّفَ عَنهُ هَوى. [۳۴۷]

159. امام على عليه السلام: ما باب حطّه هستيم و آن، باب السلام است. هر كه به آن وارد شود، نجات مى يابد و هر كه از آن كنار مانَد، هلاك مى شود.

160. عنه عليه السلام: ألا إنَّ العِلمَ الَّذي هَبَطَ بِهِ آدَمُ، وجَميعَ ما فُضِّلَت بِهِ النَّبِيّونَ إلى خاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ المُرسَلينَ في عِترَةِ خاتَمِ النَّبِيِّينَ وَالمُرسَلينَ، فَأَينَ يُتاهُ بِكُم، وأينَ تَذهَبونَ؟ يا مَعاشِرَ مَن نُسِخَ مِن أصلابِ أصحابِ السَّفينَةِ! فَهذا مَثَلُ ما فيكُم، فَكَما نَجا في هاتيكَ مِنهُم مَن نَجا، وكَذلِكَ يَنجو في هذِهِ مِنكُم مَن نَجا، ورَهنُ ذِمَّتي، ووَيلٌ لِمَن تَخَلَّفَ عَنهُم، إنَّهُم فيكُم كَأَصحابِ الكَهفِ، ومَثَلُهُم بابُ حِطَّةٍ، وهُم بابُ السِّلم، فَ ـ «ادْخُلُواْ فِى السِّلْمِ كَآفَّةً وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ» [۳۴۸]. [۳۴۹]

160. امام على عليه السلام: هان! علمى كه آدم آن را فرود آورد و هر آنچه پيامبران تا واپسينِ ايشان بدان ترجيح داده مى شوند، در عترت خاتم پيامبران و رسولان قرار دارد. پس به كدام سو، شما را سرگردان كرده اند؟ و به كجا روانيد؟ اى منسوخ شدگان نسل اصحاب كشتى! اين، نمونه آن چيزى است كه در ميان شماست. همان گونه كه نجات يافتگان از ميان آنان [با سوار شدن بر كشتى] نجات يافتند، همين طور كسى از شما نجات پيدا مى كند [كه بر گروه اهل بيت وارد شود]. ذمّه من، گرو [اين گفته ام] است. واى بر كسى كه از اهل بيت روى گرداند. آنان در ميان شما، همچون اصحاب كهف اند و مَثَل آنان، چونان باب حطّه است. آنها دروازه سلامت اند در سخن خداوند متعال: «اى كسانى كه ايمان آورديد! پس همگى به سلامت وارد شويد و گام هاى شيطان را پيروى مكنيد».

161. الإمام الباقر عليه السلام: نَحنُ بابُ حِطَّتِكُم. [۳۵۰]

161. امام باقر عليه السلام: ما باب حطّه شماييم.

2 / 2 ـ 3: مَثَلُهُم مَثَلُ بَيتِ اللّهِ عز و جل

2 / 2 ـ 3: اهل بيت عليهم السلام، مانند خانه خدا

162. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ـ: مَثَلُكُم يا عَلِيُّ مَثَلُ بَيتِ اللّهِ الحَرامِ، مَن دَخَلَهُ كانَ آمِناً، فَمَن أحَبَّكُم ووالاكُم كانَ آمِنا مِن عَذابِ النّارِ، ومَن أبغَضَكُم اُلقِيَ فِي النّارِ. يا عَلِيُّ «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً» [۳۵۱] ومَن كانَ لَهُ عُذرٌ فَلَهُ عُذرُهُ، ومَن كانَ فَقيرا فَلَهُ عُذرُهُ، ومَن كانَ مَريضا فَلَهُ عُذرُهُ، وإنَّ اللّهَ لا يَعذِرُ غَنِيّا ولا فَقيرا، ولا مَريضا ولا صَحيحا، ولا أعمى ولا بَصيرا في تَفريطِهِ في مُوالاتِكُم ومَحَبَّتِكُم. [۳۵۲]

162. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به على بن ابى طالب عليه السلام ـ: اى على! شما همانند بيت اللّه الحرام هستيد كه هر كس وارد آن شود، ايمن گردد. پس هر كه شما را دوست بدارد و از مواليان شما شود، از عذاب آتش در امان خواهد بود و هر كه به شما كينه ورزد، به آتش افكنده مى شود. اى على! «حجّ آن خانه، بر عهده مردم است، [البتّه بر] كسى كه بتواند به سوى آن راه يابد». پس هر كه عذرى دارد، كه دارد، و هر كه كم توشه است، عذر او كم توشگى است و هر كه بيمار است، عذرش بيمارى اوست؛ ولى خداوند، در خصوص كوتاهى كردن در موالات و دوستى آنان، نه عذر توانگر را مى پذيرد، نه عذر فقير را و نه عذر بيمار و تن درست و نه عذر كور و بينا را.

2 / 2 ـ 4: مَثَلُهُم مَثَلُ النُّجومِ

2 / 2 ـ 4: اهل بيت عليهم السلام، همچون ستارگان

163. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: النُّجومُ أمانٌ لِأَهلِ الأَرضِ مِنَ الغَرَقِ، وأهلُ بَيتي أمانٌ لِاُمَّتي مِنَ الِاختِلافِ، فَإِذا خالَفَتها قَبيلَةٌ مِنَ العَرَبِ، اختَلَفوا فَصاروا حِزبَ إبليسَ. [۳۵۳]

163. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ستارگان، موجب امنيت ساكنان زمين از غرق شدن هستند و اهل بيت من، موجب ايمنى امّت من از اختلاف هستند. پس هر گاه قبيله اى از عرب با آنها به مخالفت برخاستند و امّتْ اختلاف يافتند، ديگر حزب شيطان گشته اند.

164. عنه صلى الله عليه و آله: يا عَلِيُّ... مَثَلُكَ ومَثَلُ الأَئِمَّةِ مِن وُلدِكَ بَعدي مَثَلُ سَفينةِ نوحٍ، مَن رَكِبَها نَجا، ومَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ، ومَثَلُكُم كَمَثَلِ النُّجومِ، كُلَّما غابَ نَجمٌ طَلَعَ نَجمٌ، إلى يَومِ القِيامَةِ. [۳۵۴]

164. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اى على!... مَثَل تو و امامان از نسل تو پس از من، همچون كشتى نوح است كه هر كس بر آن سوار شد، رهايى يافت و هر كه از آن باز ماند، غرق گشت و مَثَل شما، همچون اختران است كه هر گاه يكى ناپديد شود، ديگرى پيدا مى گردد تا به روز رستاخيز.

165. عنه صلى الله عليه و آله: مَثَلُهُم [أهلِ بَيتي] في اُمَّتي كَمَثَلِ نُجومِ السَّماءِ، كُلَّما غابَ نَجمٌ طَلَعَ نَجمٌ، إنَّهُم أئِمَّةٌ هُداةٌ مَهدِيّونَ، لا يَضُرُّهُم كَيدُ مَن كادَهُم، ولا خِذلانُ مَن خَذَلَهُم، بَل يَضُرُّ اللّهُ بِذلِكَ مَن كادَهُم وخَذَلَهُم، هُم حُجَجُ اللّهِ في أرضِهِ، وشُهَداؤُهُ عَلى خَلقِهِ، مَن أطاعَهُم أطاعَ اللّهَ، ومَن عَصاهُم عَصَى اللّهَ. هُم مَعَ القُرآنِ وَالقُرآنُ مَعَهُم، لا يُفارِقُهُم ولا يُفارِقونَهُ حَتّى يَرِدوا عَلَيَّ حَوضي. وأوَّلُ الأَئِمَّةِ أخي عَلِيٌّ خَيرُهُم، ثُمَّ ابني حَسَنٌ، ثُمَّ ابني حُسَينٌ، ثُمَّ تِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ. [۳۵۵]

165. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مَثَل ايشان (اهل بيت من) در ميان امّتم، همچون ستارگان سپهر است كه هر گاه يكى از آنها ناپديد شود، ديگرى پيدا آيد. آنها امامانى ره نما و ره يافته اند. نه كينه كسى كه بديشان كينه ورزد و نه ترك يارى كسانى كه از يارى ايشان دريغ ورزند، به آنها زيان نمى رساند؛ بلكه خداوند به كسانى كه كينه آنها را در دل دارند و از يارى كردن ايشان دريغ مى ورزند، زيان مى رساند. آنها حجّت هاى خدا بر زمين و گواهان اويند بر خلقش. هر كس از آنها فرمان بَرد، از خدا فرمان برده است و هر كه از ايشان سر پيچد، از خدا سر پيچيده است. آنها با قرآن اند و قرآن با آنهاست. نه قرآن از آنها جدايى مى پذيرد و نه آنان از قرآن جدايى مى پذيرند، تا آن كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. نخستين امام، برادرم على است كه بهترين آنهاست، سپس فرزندم حسن و پس از او فرزندم حسين و در پى ايشان، نُه تن از فرزندان حسين.

166. الإمام عليّ عليه السلام: ألا إنَّ مَثَلَ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله كَمَثَلِ نُجومِ السَّماءِ، إذا خَوى نَجمٌ طَلَعَ نَجمٌ. [۳۵۶]

166. امام على عليه السلام: هان! خاندان محمّد، همچون اختران آسمان اند كه هر گاه يكى ناپديد شود، ديگرى پيدا مى آيد.

167. الإمام الصادق عليه السلام: لَيسَ مِن عالِمٍ يَموتُ ويَترُكُ خَلَفا إلّا نَحنُ، كُلَّما ذَهَبَ مِنّا عالِمٌ طَلَعَ مَكانَهُ عالِمٌ، نَحنُ النُّجومُ فِي السَّماءِ. [۳۵۷]

167. امام صادق عليه السلام: عالِمى نيست كه بميرد و جانشينى از خود گذارد، مگر ما. پس هر گاه عالِمى از ما برود، ديگرى در جايگاه او ظهور مى كند. ما ستارگان در آسمان هستيم.

2 / 2 ـ 5: مَثَلُهُم مَثَلُ الرَّأسِ وَالعَينَينِ

2 / 2 ـ 5: اهل بيت عليهم السلام، به منزله سر و دو چشم

168. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اِجعَلوا أهلَ بَيتي مِنكُم مَكانَ الرَّأسِ مِنَ الجَسَدِ، ومَكانَ العَينَينِ مِنَ الرَّأسِ، فَإِنَّ الجَسَدَ لا يَهتَدي إلّا بِالرَّأسِ، ولا يَهتَدِي الرَّأسُ إلّا بِالعَينَينِ. [۳۵۸]

168. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اهل بيت مرا نسبت به خود (امّت)، همچون سر بدانيد براى پيكر و دو چشم براى سر، كه پيكر، جز با سر، ره نمى يابد و سر، جز با چشم، هدايت نمى شود.

2 / 3: مكانَتُهُم يَومَ القِيامَةِ

2 / 3: منزلت اهل بيت عليهم السّلام در روز رستاخيز

169. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أوَّلُ مَن يَرِدُ عَلَيَّ الحَوضَ أهلُ بَيتي ومَن أحَبَّني مِن اُمَّتي. [۳۵۹]

169. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: نخستين كسى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود، اهل بيت من و كسانى از امّت من اند كه مرا دوست دارند.

170. عنه صلى الله عليه و آله: أوَّلُكُم وارِدا عَلَيَّ الحَوضَ، أوَّلُكُم إسلاما: عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ. [۳۶۰]

170. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: نخستين كسى از شما كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود، على بن ابى طالب است؛ نخستين كسى از شما كه اسلام آورده است.

171. الإمام عليّ عليه السلام: دَخَلَ عَلَيَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأنَا نائِمٌ عَلَى المَنامَةِ، فَاستَسقَى الحَسَنُ ـ أوِ الحُسَينُ ـ فَقامَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى شاةٍ لَنا بَكيءٍ [۳۶۱] فَحَلَبَها فَدَرَّت، فَجاءَهُ الحَسَنُ فَنَحّاهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله، فَقالَت فاطِمَةُ: يا رَسولَ اللّهِ، كَأَنَّهُ أحَبُّهُما إلَيكَ؟ قالَ: لا، ولكِنَّهُ استَسقى قَبلَهُ، ثُمَّ قالَ: إنّي وإيّاكِ وهذَينِ وهذَا الراقِدَ في مَكانٍ واحِدٍ يَومَ القِيامَةِ. [۳۶۲]

171. امام على عليه السلام: پيامبر صلى الله عليه و آله بر من وارد شد، در حالى كه در بستر خفته بودم. حسين، آب خواست. پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى گوسفندمان رفت كه شيرش كم شده بود. پيامبر صلى الله عليه و آله آن را دوشيد و شير از پستانش جارى شد. حسن به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله رفت؛ ولى پيامبر او را دور كرد. فاطمه گفت: اى پيامبر خدا! گويى آن يكى را بيشتر دوست مى دارى؟ فرمود: «چنين نيست؛ بلكه او زودتر آب خواسته بود». سپس فرمود: «من و تو و اين دو و اين كه در بستر است، در روز رستاخيز در يك جا خواهيم بود».

172. عنه عليه السلام: أخبَرَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: أنَّ أوَّلَ مَن يَدخُلُ الجَنَّةَ أنَا وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ، قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، فَمُحِبّونا؟ قالَ: مِن وَرائِكُم. [۳۶۳]

172. امام على عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مرا آگاهانيد كه نخستين كسانى كه به بهشت وارد مى شوند، منم و فاطمه، حسن و حسين.

گفتم: اى پيامبر خدا! دوستداران ما، چه؟

فرمود: «پشت سر شما به بهشت وارد خواهند شد».

173. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أنَا وعَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ يَومَ القِيامَةِ في قُبَّةٍ تَحتَ العَرشِ. [۳۶۴]

173. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من و على و فاطمه و حسن و حسين، روز رستاخيز در خانه اى گنبدى زير عرش قرار داريم.

174. عنه صلى الله عليه و آله: الوَسيلَةُ دَرَجَةٌ عِندَ اللّهِ لَيسَ فَوقَها دَرَجَةٌ، فَسَلُوا اللّهَ أن يُؤتِيَنِي الوَسيلَةَ. [۳۶۵]

174. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: «وسيله»، درجه اى است نزد خدا كه بالاتر از آن درجه اى نيست. پس، از خدا بخواهيد كه به من «وسيله» دهد.

175. الإمام عليّ عليه السلام: قالَ النَّبيُّ صلى الله عليه و آله: فِي الجَنَّةِ دَرَجَةٌ تُدعَى «الوَسيلَةَ» فَإِذا سَأَلتُمُ اللّهَ فَسَلوا لِيَ الوَسيلَةَ، قالوا: يا رَسولَ اللّهِ، مَن يَسكُنُ مَعَكَ [فيها] [۳۶۶]؟ قالَ: عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ. [۳۶۷]

175. امام على عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «در بهشت، جايگاهى است كه وسيله خوانده مى شود. پس هر گاه از خدا چيزى خواستيد، براى من هم وسيله بخواهيد».

گفتند: اى پيامبر خدا! چه كسى با تو در آن جا خواهد بود؟

فرمود: «على و فاطمه و حسن و حسين».

176. عنه صلى الله عليه و آله: وَسَطُ الجَنَّةِ لي ولِأَهلِ بَيتي. [۳۶۸]

176. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مركز بهشت، از آنِ من و اهل بيت من است.

177. عنه صلى الله عليه و آله: أنَا الشَّجَرَةُ، وفاطِمَةُ فَرعُها، وعَلِيٌّ لِقاحُها، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ ثَمَرَتُها، وشيعَتُنا وَرَقُها، وأصلُ الشَّجَرَةِ في جَنَّةِ عَدنٍ، وسائِرُ ذلِكَ في سائِرِ الجَنَّةِ. [۳۶۹]

177. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من درخت هستم و فاطمه شاخه آن است و على، لقاح (مايه بارورى) آن و حسن و حسين، ميوه آن اند و شيعيان ما برگ هاى آن هستند. ريشه اين درخت در فردوس برين قرار دارد و ديگر قسمت هاى آن در ديگر قسمت هاى بهشت است.

178. مسند ابن حنبل عن حذيفة: سَأَلَتني اُمّي: مُنذُ مَتى عَهدُكَ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله؟ فَقُلتُ لَها: مُنذُ كَذا وكَذا، فَنالَت مِنّي وسَبَّتني، فَقُلتُ لَها: دَعيني، فَإِنّي آتِي النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَاُصَلّي مَعَهُ المَغرِبَ، ثُمَّ لا أدَعُهُ حَتّى يَستَغفِرَ لي ولَكِ.

قالَ: فَأَتَيتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَصَلَّيتُ مَعَهُ المَغرِبَ، فَصَلَّى النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله العِشاءَ، ثُمَّ انفَتَلَ فَتَبِعتُهُ فَعَرَضَ لَهُ عارِضٌ فَناجاهُ، ثُمَّ ذَهَبَ، فَأَتبَعتُهُ فَسَمِعَ صَوتي، فَقالَ: مَن هذا؟ فَقُلتُ: حُذَيفَةُ، قالَ: ما لَكَ؟ فَحَدَّثتُهُ بِالأَمرِ، فَقالَ: غَفَرَ اللّهُ لَكَ ولِاُمِّكَ.

ثُمَّ قالَ: أما رَأَيتَ العارِضَ الَّذي عَرَضَ لي قُبَيلُ؟ قُلتُ: بَلى، قالَ: فَهُوَ مَلَكٌ مِنَ المَلائِكَةِ لَم يَهبِطِ الأَرضَ قَبلَ هذِهِ اللَّيلَةِ، فَاستَأذَنَ رَبَّهُ أن يُسَلِّمَ عَلَيَّ ويُبَشِّرَني أنَّ الحَسَنَ وَالحُسَينَ سَيِّدا شَبابَ أهلِ الجَنَّةِ، وأنَّ فاطِمَةَ سَيِّدَةُ نِساءِ أهلِ الجَنَّةِ رَضِيَ اللّهُ عَنهُم. [۳۷۰]

178. مسند ابن حنبل ـ به نقل از حذيفه ـ: مادرم از من پرسيد: از چه هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله را نديده اى؟

به او گفتم: از فلان وقت.

او به من ناسزا گفت و دشنامم داد. به او گفتم: رهايم كن. من نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى روم تا نماز مغرب را با او بگزارم و او را رها نخواهم كرد تا براى من و تو طلب آمرزش كند.

خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم و نماز مغرب را با ايشان گزاردم و پيامبر صلى الله عليه و آله نماز عشا را هم خواند. ايشان سپس باز گشت و كسى در سر راه با ايشان برخورد و با ايشان زمزمه اى كرد و رفت. من در پى ايشان رفتم. ايشان صداى مرا شنيد و فرمود: «تو كيستى؟».

گفتم: حذيفه.

فرمود: «چه مى خواهى؟».

من ماجرا را باز گفتم. «خداوند، تو و مادرت را بيامرزد! ». سپس فرمود: «آيا كسى را كه اندكى پيش بر سر راه من قرار گرفت، ديدى؟».

گفتم: آرى.

فرمود: «او فرشته اى از فرشتگان بود كه پيش از امشب به زمين فرود نيامده بود و از پروردگار، اذن خواسته بود تا بر من درودى فرستد و مژده ام دهد كه حسن و حسين، سَرور جوانان بهشتى اند و فاطمه بانوى زنان بهشتى است. خداوند، از آنان خشنود باد!».

الفصل الثّالث: خصائص أهل البيت عليهم السّلام

فصل سوم: ويژگى هاى اهل بيت عليهم السّلام

3 / 1: أهمّ خصائصهم

3 / 1: مهم ترين ويژگى هاى اهل بيت عليهم السّلام

3 / 1 ـ 1: الطَّهارَةُ

3 / 1 ـ 1: پاكى

الكتاب

قرآن

«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». [۳۷۱]

«خداوند خواسته است كه پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاك گرداند».

الحديث

حديث

179. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنّا أهلُ بَيتٍ قَد أذهَبَ اللّهُ عَنَّا الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنها وما بَطَنَ. [۳۷۲]

179. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند، هر گونه بدكارىِ پنهان و پيدا را از ما اهل بيت، دور كرده است.

180. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ عز و جل قَسَّمَ الخَلقَ قِسمَينِ، فَجَعَلَنِي في خَيرِهِما قِسما، وذلِكَ قَولُهُ عز و جلفي ذِكرِ أصحابِ اليَمينِ وأصحابِ الشِّمالِ، وأَنَا مِن أصحابِ الَيمينِ، وأنَا خَيرُ أصحابِ الَيمينِ.

ثُمَّ جَعَلَ القِسمَينِ أثلاثا، فَجَعَلَني في خَيرِها ثُلُثاً، وذلِكَ قَولُهُ عز و جل: «فَأَصحَابُ المَيمَنَةِ مَآ أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ * وَ أَصْحَابُ الْمَشْئمَةِ مَآ أَصْحَابُ الْمَشْئمَةِ * والسّابِقونَ السّابِقونَ» [۳۷۳] وأَنَا مِنَ السّابِقينَ، وأنَا خَيرُ السّابِقينَ.

ثُمَّ جَعَلَ الأَثلاثَ قَبائِلَ، فَجَعَلَني في خَيرِها قَبيلَةً، وذلِكَ قَولُهُ عز و جل: «وَ جَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَ قَبَآئِلَ لِتَعَارَفُواْ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» [۳۷۴] فَأنَا أتقى وُلدِ آدَمَ وأكرَمُهُم عَلَى اللّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ ولا فَخرَ.

ثُمَّ جَعَلَ القَبائِلَ بُيوتا، فَجَعَلَني في خَيرِها بَيتا، وذلِكَ قَولُهُ عز و جل: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». [۳۷۵]

180. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل خلايق را به دو گروه تقسيم كرده است و ما را بهترين آن دو گروه قرار داده است. اين، همان سخن خداى عز و جلاست: «و اصحاب يمين» و «اصحاب شمال». من از اصحاب يمين و از بهترين اصحاب يمين هستم. سپس خداوند، اين دو گروه را به سه گروه تقسيم كرده و مرا بهترين آن سه گروه قرار داده است. اين همان سخن خداى عز و جل است كه: «پس اصحاب ميمنه. اصحاب ميمنه كدام اند؟

و اصحاب مشئمه. اصحاب مشئمه كدام اند؟ آنها كه سبقت گرفته اند، پيش افتاده اند». من جزء سبقت گيرندگان و بهترين ايشان هستم.

سپس خداوند، اين سه گروه را قبيله ها ساخته، مرا در بهترين قبيله نهاده است و اين، همان سخن خداى عز و جل است كه: «و شما را جماعت ها و قبيله ها كرديم تا يكديگر را بشناسيد. هر آينه گرامى ترين شما نزد خدا، پرهيزگارترين شماست». من پرهيزگارترين فرزند آدم و گرامى ترينِ ايشان در نزد خدا عز و جلام، بدون آن كه بِدان ببالم. سپس خداوند، قبايل را خانه خانه گرداند و مرا در بهترين خانه نهاد. اين، همان سخن خداوند است: «خداوند خواسته است كه پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاك گرداند».

181. عنه صلى الله عليه و آله: أنَا وعَلِيٌّ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ وتِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ مُطَهَّرونَ مَعصومونَ. [۳۷۶]

181. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من و على و حسن و حسين و نُه تن از فرزندان حسين، پاك و معصوم هستيم.

182. عنه صلى الله عليه و آله: الأَئِمَّةُ بَعدِي اثنا عَشَرَ عَدَدُ نُقَباءِ بَني إسرائيلَ، كُلُّهمُ اُمَناءُ أتقِياءُ مَعصومونَ. [۳۷۷]

182. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: امامان پس از من، دوازده تن اند ـ به شمار نقيبان بنى اسرائيل ـ كه همه آنها امين و پرهيزگار و معصوم اند.

183. عنه صلى الله عليه و آله: نَحنُ أهلُ بَيتٍ طَهَّرَهُمُ اللّهُ، مِن شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ، ومَوضِعِ الرِّسالَةِ، ومُختَلَفِ المَلائِكَةِ، وبَيتِ الرَّحمَةِ، ومَعدِنِ العِلمِ. [۳۷۸]

183. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ما خاندانى هستيم كه خداوند، پاكشان گردانيده است. اين خاندان از شجره نبوّت و جايگاه رسالت و محلّ آمد و شد فرشتگان و خانه رحمت و كان دانش اند.

184. عنه صلى الله عليه و آله: مَن سَرَّهُ أن يَنظُرَ إلَى القَضيبِ الياقوتِ الأَحمَرِ الَّذي غَرَسَهُ اللّهُ بِيَدِهِ ويَكونَ مُستَمسِكا بِهِ، فَليَتَوَلَّ عَلِيّا وَالأَئِمَّةَ مِن وُلدِهِ، فَإِنَّهُم خِيَرَةُ اللّهِ عز و جلوصَفوَتُهُ، وهُمُ المَعصومونَ مِن كُلِّ ذَنبٍ وخَطيئَةٍ. [۳۷۹]

184. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر كس نگريستن به شاخه ياقوت سرخى كه خداوند با دستِ خود آن را نشانده، شادش مى كند و مى خواهد بِدان چنگ در زند، بايد على و امامان از نسل او را دوست بدارد، كه آنها منتخب و برگزيدگان خداوند عز و جل هستند و از هر گونه گناه و خطايى مصون اند.

185. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّما أمَرَ اللّهُ عز و جل بِطاعَةِ الرَّسولِ لِأَنَّهُ مَعصومٌ مُطَهَّرٌ، لا يَأمُرُ بِمَعصِيَتِهِ. وإنَّما أمَرَ بِطاعَةِ اُولِي الأَمرِ لِأَنَّهُم مَعصومونَ مُطَهَّرونَ، لا يَأمُرونَ بِمَعصِيَتِهِ. [۳۸۰]

185. امام على عليه السلام: خداوند به فرمانبرى از پيامبر فرمان داده است؛ زيرا او معصوم و پاك است و به معصيتِ او فرمان نمى دهد. خداوند به فرمانبرى از اولو الأمر فرمان داده؛ زيرا آنها معصوم و پاك اند و به معصيتِ او فرمان نمى دهند.

186. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل قَد فَضَّلَنا أهلَ البَيتِ بِمَنِّهِ، حَيثُ يَقولُ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»، فَقَد طَهَّرَنا مِنَ الفَواحِشِ ما ظَهَرَ مِنها وما بَطَنَ، ومِن كُلِّ دَنِيَّةٍ وكُلِّ رَجاسَةٍ، فَنَحنُ عَلى مِنهاجِ الحَقِّ. [۳۸۱]

186. امام على عليه السلام: همانا خداوند با منّت خويش، ما اهل بيت را برترى داده است، آن جا كه در كتابش فرموده است: «خداوند خواسته است كه پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاك گرداند» ؟! خداوند، ما را از پليدى هاى پنهان و پيدا و هر پَلَشتى و آلودگى پاك كرده است. پس ما راه حق را مى پوييم.

187. الإمام الحسن عليه السلام: إنّا أهلُ بَيتٍ أكرَمَنَا اللّهُ بِالإِسلامِ، وَاختارَنا وَاصطَفانا واجتَبانا، فَأَذهَبَ عَنَّا الرِّجسَ وطَهَّرَنا تَطهيرا، وَالرِّجسُ هُوَ الشَّكُّ، فَلا نَشُكُّ فِي اللّهِ الحَقِّ ودينِهِ أبَدا، وطَهَّرَنا مِن كُلِّ أفنٍ وغَيَّةٍ. [۳۸۲]

187. امام حسن عليه السلام: ما از خاندانى هستيم كه خداوند با اسلام، گرامى مان داشته است و ما را بر گزيده و انتخاب كرده و اختيار نموده است و هر گونه پليدى را از ما دور كرده و كاملاً پاكمان گردانيده است. پليدى، همان شك است و ما هرگز در وجود خداى حق و دين او ترديد نمى كنيم. خداوند، ما را از هر گونه سست رأيى و گم راهى، پاك گردانيده است.

188. الإمام الباقر عليه السلام: إنّا لا نوصَفُ، وكَيفَ يوصَفُ قَومٌ رَفَعَ اللّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ؛ وهُوَ الشَّكُّ؟! [۳۸۳]

188. امام باقر عليه السلام: ما قابل توصيف نيستيم، و چگونه گروهى كه خداوند، رجس را ـ كه همان شك است ـ از ايشان دور كرده است، توصيف مى شوند؟!

189. الإمام الصادق عليه السلام: الأَنبِياءُ وَالأَوصِياءُ لا ذُنوبَ لَهُم؛ لِأَنَّهُم مَعصومونَ مُطَهَّرونَ. [۳۸۴]

189. امام صادق عليه السلام: انبيا و اوصيا گناهى ندارند؛ زيرا معصوم و پاك اند.

190. عنه عليه السلام: إنَّ الشَّكَّ وَالمَعصِيَةَ فِي النّارِ، لَيسا مِنّا ولا إلَينا. [۳۸۵]

190. امام صادق عليه السلام: شك و گناه، در آتش است. اين دو نه از ما هستند و نه به سوى ما مى آيند.

191. عنه عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» ـ: الرِّجسُ هُوَ الشَّكُّ. [۳۸۶]

191. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند: «خداوند خواسته است كه پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاك گرداند» ـ: رجس، همان شك است.

192. الإمام الرضا عليه السلام: إنَّ الإِمامَةَ خَصَّ اللّهُ عز و جل بِها إبراهيمَ الخَليلَ عليه السلام بَعدَ النُّبُوَّةِ وَالخُلَّةِ، مَرتَبَةً ثالِثَةً، وفَضيلَةً شَرَّفَهُ بِها وأشادَ بِها ذِكرَهُ، فَقالَ: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»، فَقالَ الخَليلُ عليه السلام سُرورا بِها: «وَ مِن ذُرِّيَّتِى» ؟ قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: «لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» [۳۸۷]. فَأَبطَلَت هذِهِ الآيَةُ إمامَةَ كُلِّ ظالِمٍ إلى يَومِ القِيامَةِ، وصارَت فِي الصَّفوَةِ. ثُمَّ أكرَمَهُ اللّهُ تَعالى بِأَن جَعَلَها في ذُرِّيَّتِهِ أهلِ الصَّفوَةِ وَالطَّهارَةِ، فَقالَ: «وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ نَافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنَا صَالِحِينَ * وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَاةِ وَ إِيتَآءَ الزَّكَاةِ وَ كَانُواْ لَنَا عَابِدِينَ» [۳۸۸]. [۳۸۹]

192. امام رضا عليه السلام: خداوند عز و جل پس از پيامبرى و دوستى، امامت را در مرتبه سوم به ابراهيم خليل اختصاص داد و اين را فضيلتى قرار داد كه او را بدان شرافت داد و با آن ستودش و فرمود: «من تو را پيشواى مردم گردانيدم».

ابراهيم خليل عليه السلام از سرِ شادى گفت: «فرزندانم را هم؟».

خداوند در پاسخ او فرمود: «پيمان من، ستمكاران را در بر نمى گيرد». بدين ترتيب، اين آيه، امامت هر ستمگرى را تا روز رستاخيز باطل گرداند و امامت، تنها در برگزيدگان خواهد بود.

سپس خداوند، او را چنين گرامى داشت كه امامت را در نسل او ـ كه اهل طهارت و برگزيدگى بودند ـ، قرار داد و فرمود: «و به او اسحاق و يعقوب را [به عنوان نعمتى افزون] بخشيديم وهمه را از شايستگان گردانيديم و آنها را پيشوايانى ساختيم كه به امر ما هدايت مى كردند، و انجام دادن كارهاى نيك و بر پاى داشتن نماز و دادن زكات را به آنها وحى كرديم و آنان پرستنده ما بودند».

193. الإمام الهادي عليه السلام ـ فِي الزِّي ـارَةِ الجامِعَ ـةِ الَّتي يُ ـزارُ بِهَا الأَئِمَّةُ ـ: أشهَدُ أنَّكُمُ الأَئِمَّةُ الرّاشِدونَ، المَهدِيّونَ المَعصومونَ المُكَرَّمونَ... عَصَمَكُمُ اللّهُ مِنَ الزَّلَلِ، وآمَنَكُم مِنَ الفِتَنِ، وطَهَّرَكُم مِنَ الدَّنَسِ، وأذهَبَ عَنكُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَكُم تَطهيرا. [۳۹۰]

193. امام هادى عليه السلام ـ در زيارت جامعه كه با آن، امامان عليهم السلام را زيارت مى كنند ـ: من گواهى مى دهم كه شما امامانِ ره يافته و هدايت شدگان معصوم و گرامى هستيد... كه خداوند از هر گونه لغزشى مصونتان داشته و از فتنه ها ايمنتان ساخته و از ناپاكى، پاكتان گردانيده و از پليدى دور و كاملاً پاكتان كرده است.

سخنى در استدلال اهل بيت به ويژگى «طهارت»

پيش تر اشاره كرديم كه ويژگى «طهارت كامل در عقيده، اخلاق و عمل» براى اهل بيت عليهم السلام زيرساز ويژگى هايى است كه موجب شايستگى آنان براى هدايت و راهبرى امّت اسلام مى گردد و از همين رو در صدر همه ويژگى هاى آنهاست، چنان كه در مقام اثباتِ حقّانيت آنان در برابر كسانى كه حقوق ايشان را ناديده مى انگاشتند، بارها بدان استدلال شده است.

امام على عليه السلام در جريان سقيفه [۳۹۱] و خوددارى از بيعت با ابو بكر، ضمن بر شمردن فضايل خود، خطاب به او فرمود: «تو را به خدا سوگند مى دهم آيا در روز كسا، من و خانواده ام و فرزندانم مشمول دعاى پيامبر خدا گشتيم يا تو، آن جا كه فرمود: اينان خاندان من اند. به سوى تو روان باشند نه آتش؟ ». او در پاسخ گفت: تو و خانواده و فرزندانت. [۳۹۲]

نيز در جريان فدك، براى اثبات حقّانيت فاطمه عليهاالسلام خطاب به ابو بكر به آيه تطهير استدلال مى كند و مى فرمايد: «در باره آيه شريف: «خداوند خواسته است كه پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاك گرداند» به من بگو در حقّ چه كسى نازل شده است؟ در حقّ ما يا ديگران؟». ابو بكر گفت: در حقّ شما. [۳۹۳] همچنين در ماجراى شورايى كه به فرمان عمر براى تعيين خليفه بعد از او تشكيل شد، امام على عليه السلام براى اثبات شايستگى خود، به آيه تطهير استدلال مى فرمايد و خطاب به شورا مى گويد: «شما را به خدا آيا كسى در ميان شما هست كه آيه تطهير در حقّ او نازل شده باشد؟». گفتند: خير. [۳۹۴]

نيز در زمان خلافت عثمان در جمع مهاجران و انصار، هنگامى كه آنها در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله فضايل خود را مى گفتند و از او مى خواستند او هم چيزى بگويد، او ضمن تأييد خدمات آنان به اسلام، در بيان فضيلت خود به واقعه كسا و آيه تطهير اشاره كرد. [۳۹۵]

همچنين در جريان فتنه ناكِثان و جنگ افروزان جمل، هنگامى كه آنان را به بيعت مجدّد دعوت فرمود، براى اثبات حقّانيت خود، ضمن بر شمردن فضايل خويش، به ويژگى «طهارت» اشاره كرد و فرمود: «هان! ما اهل بيتى هستيم كه خداوند، هر گونه پليدى را از آنها دور كرده و كاملاً پاكشان گردانيده است». [۳۹۶]

نيز در نامه به معاوية بن ابى سفيان به همين ويژگى تأكيد مى فرمايد و مى نويسد: «ما خاندانى هستيم كه خداوند، هر گونه پليدى و پلشتى را از آنها دور كرده و كاملاً پاكشان گردانيده است» [۳۹۷] و در واقعه صفّين، هنگامى كه دو لشكر در برابر هم صف آرايى كردند، امام عليه السلام ضمن خطابه اى، به رويداد كسا اشاره مى فرمايد. [۳۹۸]

همچنين فرزندان آن بزرگوار ـ چه آنها كه در واقعه كسا حضور داشتند، مانند: امام حسن عليه السلام [۳۹۹] و امام حسين عليه السلام [۴۰۰] و چه آنها كه حضور نداشتند، مانند: امام زين العابدين عليه السلام، [۴۰۱] امام باقر عليه السلام [۴۰۲] و امام رضا عليه السلام [۴۰۳] ـ، در مقام اثبات حقّانيت اهل بيت، به رويداد كسا و آيه تطهير استناد كرده اند. نيز يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله [۴۰۴] و جمعى از اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مانند: ابن عبّاس، [۴۰۵] سعد بن ابى وقّاص [۴۰۶] و واثلة بن اسقع [۴۰۷] در موارد گوناگون به طهارت اهل بيت عليهم السلام استدلال نموده اند.

3 / 1 ـ 2: عِدلُ القُرآنِ

3 / 1 ـ 2: همتايى با قرآن

الف ـ حَديثُ الثِّقلَينِ بِرِوايَةِ أتباعِ أهلِ البَيتِ عليهم السلام

الف ـ حديث ثقلين، به روايت پيروان اهل بيت عليهم السلام

194. الإمام الصادق عليه السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «إنّي قَد تَرَكتُ فيكُمُ الثِّقلَينِ: كِتابَ اللّهِ، وعِترَتي أهلَ بَيتي»، فَنَحنُ أهلُ بَيتِهِ. [۴۰۸]

194. امام صادق عليه السلام: پيامبر خدا فرمود: «من دو چيز گران سنگ در ميان شما بر جاى مى گذارم: كتاب خدا، و عترتم اهل بيتم». اهل بيت او، ما هستيم.

195. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الريّان بن الصلت: حَضَرَ الرِّضا عليه السلام مَجلِسَ المَأمونِ بِمَروٍ، وقَدِ اجتَمَعَ في مَجلِسِهِ جَماعَةٌ مِن عُلَماءِ أهلِ العِراقِ وخُراسانَ،... قالَ المَأمونُ: مَنِ العِترَةُ الطّاهِرَةُ؟

فَقالَ الرِّضا عليه السلام: الَّذينَ وَصَفَهُمُ اللّهُ في كِتابِهِ، فَقالَ عز و جل: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» [۴۰۹] وهُمُ الَّذينَ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إنّي مُخَلِّفٌ فيكُمُ الثِّقلَينِ: كِتابَ اللّهِ، وعِترَتي [۴۱۰] أهلَ بَيتي، ألا وإنَّهُما لَن يَفتَرِقا، حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ، فَانظُروا كَيفَ تَخلُفونّي [۴۱۱] فيهِما. أيُّهَا النّاسُ! لا تُعَلِّموهُم فَإِنَّهُم أعلَمُ مِنكُم. [۴۱۲]

195. عيون أخبار الرضا عليه السلام ـ به نقل از ريّان بن صلت ـ: امام رضا عليه السلام در مجلس مأمون در مرو حاضر شد. جمعى از دانشمندان عراق و خراسان، در آن مجلس گرد آمده بودند.… مأمون گفت: عترت پاك، كيان اند؟

امام رضا عليه السلام فرمود: «همانان كه خداوند در كتاب خود، از ايشان ياد كرده و فرموده است: «خداوند خواسته است كه پليدى را تنها از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاك گرداند» و همانان كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من در ميان شما، دو چيز گران سنگ بر جاى مى نهم: كتاب خدا و عترتم [۴۱۳] اهل بيتم. بدانيد كه اين دو، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند. پس مراقب باشيد كه پس از من، چگونه با آن دو، رفتار مى كنيد. اى مردم! به آنان چيزى نياموزيد؛ چرا كه آنان از شما داناترند».

196. الإمام الباقر عليه السلام: اِنتَفِعوا بِمَوعِظَةِ اللّهِ، وَالزَموا كِتابَهُ، فَإِنَّهُ أبلَغُ المَوعِظَةِ، وخَيرُ الاُمورِ فِي المَعادِ عاقِبَةً، ولَقَدِ اتَّخَذَ اللّهُ الحُجَّةَ، فَلا يَهلِكُ مَن هَلَكَ إلّا عَن بَيِّنَةٍ، ولا يَحيا مَن حَيَّ إلّا عَن بَيِّنَةٍ، وقَد بَلَّغَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الَّذي اُرسِلَ بِهِ، فَالزَموا وَصِيَّتَهُ، وما تَرَكَ فيكُم مِن بَعدِهِ مِنَ الثِّقلَينِ: كِتابَ اللّهِ وأهلَ بَيتِهِ، اللَّذَينِ لا يَضِلُّ مَن تَمَسَّكَ بِهِما، ولا يَهتَدي مَن تَرَكَهُما. [۴۱۴]

196. امام باقر عليه السلام: از پند خداوند، بهره مند شويد و به كتاب او چنگ زنيد؛ زيرا آن، رساترين پند و خوش فرجام ترينِ چيزها در قيامت است. خداوند، حجّت قرار داده است، بنا بر اين، آن كه هلاك شود، با وجود دليل روشن هلاك مى شود و آن كه زنده بماند، با وجود دليل روشن زنده مى ماند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيامى را كه به خاطر آن فرستاده شده بود، ابلاغ كرد. پس به وصيّت او و دو چيز گران سنگى كه پس از خود در ميان شما بر جاى نهاد ـ يعنى كتاب خدا و اهل بيتش ـ، بچسبيد؛ دو چيزى كه هر كس به اين دو چنگ در زند، گم راه نمى شود و هر كس آنها را وا گذارد، به راه راست نمى رود.

197. الأمالي للطوسي عن معاوية بن وهب: كُنتُ جالِسا عِندَ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام، إذ جاءَ شَيخٌ قَدِ انحَنى مِنَ الكِبَرِ، فَقالَ: السَّلامُ عَلَيكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ.

فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: وعَلَيكَ السَّلامُ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ، يا شَيخُ، ادنُ مِنّي. فَدَنا مِنهُ فَقَبَّلَ يَدَهُ فَبَكى، فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: وما يُبكيكَ يا شَيخُ؟ قالَ لَهُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، أنَا مُقيمٌ عَلى رَجاءٍ مِنكُم مُنذُ نَحوٍ مِن مِئَةِ سَنَةٍ، أقولُ هذِهِ السَّنَةُ وهذَا الشَّهرُ وهذَا اليَومُ، ولا أراهُ فيكُم، فَتَلومُني أن أبكِيَ!

قالَ: فَبَكى أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام ثُمَّ قالَ: يا شَيخُ، إن اُخِّرَت مَنِيَّتُكَ كُنتَ مَعَنا، وإن عُجِّلَت كُنتَ يَومَ القيِامَةِ مَعَ ثِقلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَقالَ الشَّيخُ: ما اُبالي ما فاتَني بَعدَ هذا يَابنَ رَسولِ اللّهِ.

فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: يا شَيخُ، إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ: «إنّي تارِكٌ فيكُمُ الثِّقلَينِ، ما إن تَمَسَّكتُم بِهِما لَن تَضِلّوا: كِتابَ اللّهِ المُنزَلَ، وعِترَتي أهلَ بَيتي»، تَجيءُ وأنتَ مَعَنا يَومَ القِيامَةِ. [۴۱۵]

197. الأمالى، طوسى ـ به نقل از معاوية بن وهب ـ: نزد امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه پيرمردى كه از پيرى خميده شده بود، وارد شد و گفت: سلام و رحمت و بركات خداوند، بر تو باد!

امام صادق عليه السلام فرمود: «سلام و رحمت و بركات خدا بر تو، اى پير! نزديك من آى».

او نزديك امام عليه السلام آمد و دست ايشان را بوسيد و گريست. امام صادق عليه السلام به او فرمود: «چرا گريه مى كنى، اى پير؟».

گفت: اى پسر پيامبر خدا! حدود صد سال است كه به اميد شما نشسته ام، و با خود مى گويم: امسال، اين ماه، و امروز؛ امّا خبرى نمى شود. حال ملامتم مى كنيد كه مى گريم؟

امام صادق عليه السلام گريست و سپس فرمود: «اى پير! اگر مرگت به تأخير افتد، تو با ما هستى، و اگر در آن تعجيل شود، روز قيامت با ثِقل پيامبر خدا هستى».

پيرمرد گفت: اى پسر پيامبر خدا! اكنون ديگر مرا باكى نيست كه به آرزويم نرسم.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: «اى پير! پيامبر خدا فرمود: من دو چيز گران سنگ در ميان شما باقى مى گذارم كه تا وقتى كه به آن دو چنگ زنيد، هرگز گم راه نخواهيد شد: كتاب آسمانىِ خدا، و عترتم اهل بيتم. تو در روز قيامت، با ما هستى».

198. معاني الأخبار عن أبي بصير: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: مَن آلُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله؟ قالَ: ذُرِّيَتُهُ. فَقُلتُ: مَن أهلُ بَيتِهِ؟ قالَ: الأَئِمَّةُ الأَوصِياءُ. فَقُلتُ: مَن عِترَتُهُ؟ قالَ: أصحابُ العَباءِ.

فَقُلتُ: مَن اُمَّتُهُ؟ قالَ: المُؤمِنونَ الَّذينَ صَدَّقوا بِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ اللّهِ عز و جل، المُتَمَسِّكونَ بِالثِّقلَينِ اللَّذَينِ اُمِروا بِالتَّمَسُّكِ بِهِما: كِتابِ اللّهِ عز و جل، وعِترَتِهِ أهلِ بَيتِهِ، الَّذينَ أذهَبَ اللّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَهُم تَطهيرا، وهُمَا الخَليفَتانِ عَلَى الاُمِّةِ بَعدَهُ عليه السلام. [۴۱۶]

198. معانى الأخبار ـ به نقل از ابو بصير ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: آل محمّد، چه كسانى اند؟

فرمود: «ذريّه او».

گفتم: اهل بيت او، چه كسانى اند؟

فرمود: «امامان وصى».

گفتم: عترت او، چه كسانى اند؟

فرمود: «اصحاب كسا».

گفتم: امّت او، چه كسانى اند؟

فرمود: «مؤمنانى كه آنچه را پيامبر خدا از جانب خداوند عز و جل آورده، تصديق كنند و به دو گران سنگى كه فرمان دارند به آنها چنگ زنند، چنگ در زنند: يعنى به كتاب خداوند عز و جل و عترت و اهل بيت او؛ همانان كه خداوند، پليدى را از ايشان زدوده و پاكِ پاكشان گردانيده است. اين دو، جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان امّت اويند».

199. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: كَأَنّي قَد دُعيتُ فَأَجَبتُ، وإنّي تارِكٌ فيكُمُ الثِّقلَينِ، أحدُهُما أكبَرُ مِنَ الآخَرِ: كِتابَ اللّهِ، حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ، وعِترَتي أهلَ بَيتي، فَانظُروا كَيفَ تَخلُفونّي فيهِما. [۴۱۷]

199. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: گويا فرا خوانده شده ام و بايد بروم. پس من در ميان شما، دو گران سنگ بر جاى مى گذارم كه يكى از آنها بزرگ تر از ديگرى است: كتاب خدا ـ كه رشته اى كشيده شده از آسمان به زمين است ـ و عترتم اهل بيتم. پس مراقب باشيد كه پس از من، چگونه با آن دو، رفتار مى كنيد.

ب ـ حَديثُ الثِّقلَينِ بِرِوايَةِ أهلِ السُّنَّةِ

ب ـ حديث ثقلين، به روايت اهل سنّت

200. صحيح مسلم عن يزيد بن حيّان: اِنطَلَقتُ أنَا وحُصَينُ بنُ سَبرَةَ، وعُمَرُ بنُ مُسلِمٍ، إلى زَيدِ بنِ أرقَمَ، فَلَمّا جَلَسنا إلَيهِ، قالَ لَهُ حُصينٌ: لَقَد لَقيتَ يا زَيدُ خَيرا كَثيرا، رَأَيتَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وسَمِعتَ حَديثَهُ، وغَزَوتَ مَعَهُ، وصَلَّيتَ خَلفَهُ، لَقَد لَقيتَ يا زَيدُ خَيرا كَثيرا، حَدِّثنا يا زَيدُ ما سَمِعتَ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله.

قالَ: يَابنَ أخي، وَاللّهِ لَقَد كَبِرَت سِنّي، وقَدِمَ عَهدي، ونَسيتُ بَعضَ الَّذي كُنتُ أعي مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَما حَدَّثتُكُم فَاقبَلوا وما لا فَلا تُكَلِّفونيهِ. ثُمَّ قالَ: قامَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَوما فينا خَطيبا بِماءٍ يُدعى خُمّا، بَينَ مَكَّةَ وَالمَدينَةِ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ، ووَعَظَ وذَكَّرَ، ثُمَّ قالَ:

أمّا بَعدُ ألا أيُّهَا النّاسُ، فَإِنَّما أنا بَشَرٌ يُوشِكُ أن يَأتِيَ رَسولُ رَبّي فَاُجيبَ، وأنَا تارِكٌ فيكُمُ ثَقَلَينِ: أوَّلُهُما كِتابُ اللّهِ، فيهِ الهُدى وَالنّورُ، فَخُذوا بِكِتابِ اللّهِ وَاستَمسِكوا بِهِ ـ فَحَثَّ عَلى كِتابِ اللّهِ ورَغَّبَ فيهِ، ثُمَّ قالَ: ـ وأهلُ بَيتي، اُذَكِّرُكُمُ اللّهَ في أهلِ بَيتي، اُذَكِّرُكُمُ اللّهَ في أهلِ بَيتي، اُذَكِّرُكُمُ اللّهَ في أهلِ بَيتي.

فَقالَ لَهُ حُصَينٌ: ومَن أهلُ بَيتِهِ يا زَيدُ، ألَيسَ نِساؤُهُ مِن أهلِ بَيتِهِ؟ قال: نِساؤُهُ مِن أهلِ بَيتِه، ولكِنَّ أهلَ بَيتِهِ مَن حُرِمَ الصَّدقَةَ بَعدَهُ. [۴۱۸]

200. صحيح مسلم ـ به نقل از يزيد بن حيّان ـ: من و حُصَين بن سَبره و عُمر بن مسلم، نزد زيد بن ارقم رفتيم و چون نشستيم، حصين به او گفت: اى زيد! تو توفيقات فراوانى داشته اى: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديده اى، حديثش را شنيده اى، با او به جنگ رفته اى، پشت سرش نماز خوانده اى. اى زيد! به راستى كه تو توفيقات فراوانى داشته اى. اى زيد! آنچه از پيامبر خدا شنيده اى، براى ما باز گو.

زيد گفت: اى برادرزاده! به خدا سنّم بالا رفته و سال خورده گشته ام و پاره اى از مطالبى را كه از پيامبر خدا به ياد داشته ام، فراموش كرده ام. پس آنچه را براى شما بازگو كردم، بپذيريد و آنچه را نگفتم، به زور از من نخواهيد.

سپس گفت: روزى پيامبر خدا در آبگيرى به نام خُم، واقع در ميان مكّه و مدينه، براى ما خطبه خواند و نخست حمد و ثناى خدا به جاى آورد و پند و اندرز داد و آن گاه فرمود:

«اينك، اى مردم! من نيز يك بشر هستم و زودا كه پيك پروردگارم بيايد و اجابتش كنم. من دو چيز گران سنگ در ميان شما بر جاى مى گذارم: نخستينِ آنها كتاب خداست كه در آن، هدايت و نور است. پس، كتاب خدا را بگيريد و بدان چنگ زنيد». ايشان به كتاب خدا تشويق و ترغيب فرمود و سپس فرمود: «و ديگرى اهل بيتم. خدا را خاطر نشانتان مى كنم در باره اهل بيتم. خدا را خاطر نشانتان مى كنم در باره اهل بيتم. خدا را خاطر نشانتان مى كنم در باره اهل بيتم».

201. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنّي تارِكٌ فيكُم ما إن تَمَسَّكتُم بِهِ لَن تَضِلّوا بَعدي، أحَدُهُما أعظَمُ مِنَ الآخَرِ: كِتابَ اللّهِ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ، وعِترَتي أهلَ بَيتي، ولَن يَتَفَرَّقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ، فَانظُروا كَيفَ تَخلُفوني فيهِما. [۴۱۹]

201. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من در ميان شما چيزى بر جاى مى گذارم كه اگر به آن تمسّك جوييد، پس از من هرگز گم راه نخواهيد شد. يكى از آن دو، باعظمت تر از ديگرى است: كتاب خدا ـ كه رشته اى كشيده شده از آسمان به زمين است ـ و [ديگرى] عترتم، [يعنى] اهل بيتم. اين دو، هيچ گاه از يكديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض [كوثر]، بر من وارد شوند. پس بنگريد كه پس از من، چگونه با آنها رفتار مى كنيد.

202. عنه صلى الله عليه و آله: إنِّي قَد تَرَكتُ فيكُم ما إن أخَذتُم بِهِ لَن تَضِلّوا بَعدي؛ الثِّقلَينِ، أحدُهُما أكبَرُ مِنَ الآخَرِ: كِتابَ اللّهِ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ، وعِترَتي أهلَ بَيتي، ألا وإنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ. [۴۲۰]

202. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من در ميان شما چيزى بر جاى نهاده ام كه اگر به آن چنگ زنيد، پس از من هرگز گم راه نخواهيد شد؛ دو چيز گران سنگ كه يكى از آنها بزرگ تر از ديگرى است: كتاب خدا ـ كه رشته اى كشيده شده از آسمان به زمين است ـ و عترتم [يعنى] اهل بيتم. بدانيد كه اين دو، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض [كوثر]، بر من وارد شوند.

203. عنه صلى الله عليه و آله: إنّي تارِكٌ فيكُمُ الثِّقلَينِ: كِتابَ اللّهِ، وأهلَ بَيتي، وإنَّهُما لَن يَتَفَرَّقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ. [۴۲۱]

203. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من در ميان شما، دو چيز گران سنگ بر جاى مى گذارم: كتاب خدا و اهل بيتم. اين دو، هرگز از هم جدا نمى شوند تا آن كه در كنار حوض، بر من وارد شوند.

204. سنن الدارمي عن زيد بن أرقم: قامَ رَسولُ اللّه صلى الله عليه و آله يَوما خَطيبا، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ: يا أَيُّهَا النّاسُ، إنَّما أنَا بَشَرٌ يُوشِكَ أن يَأتِيَني رَسولُ رَبّي فَاُجيبَهُ، وإنّي تارِكٌ فيكُمُ الثِّقلَينِ، أوَّلُهُما كِتابُ اللّهِ فيهِ الهُدى وَالنُّورُ، فَتَمَسَّكوا بِكِتابِ اللّهِ وخُذوا بِهِ، فَحَثَّ عَلَيهِ ورَغَّبَ فيهِ، ثُمَّ قالَ: وأهلَ بَيتي، اُذَكِّرُكُمُ اللّهَ في أهلِ بَيتي ـ ثَلاثَ مَرّاتٍ ـ. [۴۲۲]

204. سنن الدارمى ـ به نقل از زيد بن ارقم ـ: روزى پيامبر خدا براى ما به سخنرانى ايستاد و خدا را حمد و ثنا گفت و سپس فرمود: «اى مردم! من هم يك بشرم و زودا كه پيك پروردگارم نزد من آيد و اجابتش كنم. پس در ميان شما دو چيز گران سنگ بر جاى مى نهم: نخستينِ آنها كتاب خداست كه در آن، راه نمايى و روشنايى است. پس به كتاب خدا چنگ زنيد و آن را از دست مَنَهيد» و به آن، ترغيب و تشويق كرد و آن گاه فرمود: «و ديگرى اهل بيتم. خداى را در باره اهل بيتم به ياد شما مى آورم». اين جمله را سه بار فرمود.

205. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنّي تارِكٌ فيكُمُ الثِّقلَينِ، أحَدُهُما أكبَرُ مِنَ الآخَرِ: كِتابَ اللّهِ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ، وعِترَتي أهلَ بَيتي، وإنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ. [۴۲۳]

205. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من در ميان شما، دو چيز گران سنگ بر جاى مى نهم كه يكى از آن دو، بزرگ تر از ديگرى است: كتاب خدا ـ كه رشته اى كشيده شده از آسمان به زمين است ـ و عترتم اهل بيتم. اين دو، هيچ گاه از يكديگر جدا نمى شوند تا آن كه در كنار حوض، بر من وارد شوند.

206. عنه صلى الله عليه و آله: إنّي اُوشِكُ أن اُدعى فَاُجيبَ، وإنّي تارِكٌ فيكُمُ الثِّقلَينِ: كِتابَ اللّهِ عز و جل، وعِترَتي، كِتابُ اللّهِ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ، وعِترَتي أهلُ بَيتي، وإنَّ اللَّطيفَ الخَبيرَ أخبَرَني أنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ، فَانظُروني بِمَ تَخلُفوني فيهِما. [۴۲۴]

206. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: به زودى، من [به سوى آخرت] فرا خوانده مى شوم و از ميان شما خواهم رفت، در حالى كه دو چيز گران سنگ در ميانتان بر جاى مى نهم: كتاب خداوند عز و جل و عترتم. كتاب خدا، رشته كشيده از آسمان به زمين است، و عترتم همان اهل بيت من اند. خداوند نكته دان و آگاه، به من خبر داد كه اين دو، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند. پس بنگريد كه پس از من، با آن دو چگونه رفتار مى كنيد.

ج ـ مَواضِعُ صُدورِ حَديثِ الثِّقلَينِ

ج ـ مكان هاى صدور حديث ثقلين

1. عَرَفاتٌ

1. عرفات

207. سنن الترمذي عن جابر بن عَبدِ اللّهِ: رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله في حَجَّتِهِ يَومَ عَرَفَةَ، وهُوَ عَلى ناقَتِهِ القَصواءِ يَخطُبُ، فَسَمِعتُهُ يَقولُ: يا أيُّهَا النّاسُ! إنّي قَد تَرَكتُ فيكُم ما إن أخَذتُم بِهِ لَن تَضِلّوا: كِتابَ اللّهِ، وعِترَتي أهلَ بَيتي. [۴۲۵]

207. سنن الترمذى ـ به نقل از جابر بن عبد اللّه ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در حَجّش به روز عرفه ديدم كه سوار بر ناقه اش قَصواء [۴۲۶] خطبه مى خوانَد. شنيدم كه مى فرمايد: «اى مردم! من چيزى در ميان شما بر جاى مى گذارم كه اگر به آن چنگ زنيد، هرگز گم راه نمى شويد: كتاب خدا، و عترتم [يعنى] اهل بيتم».

2. مِنى

2. مِنا

208. الإمام الباقر عليه السلام: دَعا رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله النّاسَ بِمِنى، فَقالَ: أيُّهَا النّاسُ، إنّي تارِكٌ فيكُمُ الثِّقلَينِ، ما إن تَمَسَّكتُم بِهِما لَن تَضِلّوا: كِتابَ اللّهِ، وعِترَتي أهلَ بَيتي، فَإِنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ. [۴۲۷]

208. امام باقر عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مِنا، مردم را فرا خواند و فرمود: «اى مردم! من دو چيز گران سنگ را در ميان شما بر جاى مى گذارم كه تا وقتى بدانها چنگ زنيد، هرگز گم راه نمى شويد: كتاب خدا، و عترتم [يعنى] اهل بيتم. اين دو، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا آن گاه كه در كنار حوض كوثر، بر من وارد شوند».

209. الإقبال: كانَ مِن قَولِ رَسولِ اللّهِ في حَجَّةِ الوَداعِ بِمِنى: يا أيُّهَا النّاسُ! إنّي قَد تَرَكتُ فيكُم أمرَينِ إن أخَذتُم بِهِما لَن تَضِلّوا: كِتابَ اللّهِ، وعِترَتي أهلَ بَيتي، وإنَّهُ قَد نَبَّأَنِيَ اللَّطيفُ الخَبيرُ، أَنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ كَإِصبَعَيَّ هاتَينِ ـ وجَمَعَ بَينَ سَبّابَتَيهِ ـ ألا فَمَنِ اعتَصَمَ بِهِما فَقَد نَجا، ومَن خالَفَهُما فَقَد هَلَكَ، ألا هَل بَلَّغتُ أيُّهَا النّاسُ؟ قالوا: نَعَم، قالَ: اللّهُمَّ اشهَد [۴۲۸]. [۴۲۹]

209. الإقبال:از جمله سخنان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حجّة الوداع، در مِنا اين بود: «اى مردم! من دو چيز در ميان شما بر جاى مى گذارم كه اگر بدانها چنگ زنيد، هرگز گم راه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم، [يعنى] اهل بيتم. خداوند لطيف و آگاه، به من خبر داد كه اين دو، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا آن كه در كنار حوض، بر من وارد شوند، مانند اين دو انگشتم» و دو انگشت نشانه اش را كنار هم نهاد ـ. [پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:] «بدانيد كه هر كس به اين دو چنگ زند، نجات مى يابد و هر كس با آنان مخالفت كند، نابود مى شود. هان! آيا ابلاغ كردم، اى مردم؟».

مردم همگى گفتند: آرى.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بار خدايا! گواه باش».

3. مَسجِدُ الخَيفِ

3. مسجد خَيف

210. تفسير القمّي: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في حَجَّةِ الوَداع في مَسجِدِ الخَيفِ: إنّي فَرَطُكُم [۴۳۰]، وإنَّكُم وارِدونَ عَلَيَّ الحَوضَ، حَوضٌ عَرضُهُ ما بَينَ بُصرى [۴۳۱] وصَنعاءَ [۴۳۲]، فيهِ قِدحانٌ مِن فِضَّةٍ عَدَدَ النُّجومِ، ألا وإنّي سائِلُكُم عَنِ الثِّقلَينِ.

قالوا: يا رَسولَ اللّهِ ومَا الثَّقَلانِ؟

قالَ: كِتابُ اللّهِ، الثَّقَلُ الأَكبَرُ، طَرَفٌ بِيَدِ اللّهِ وطَرَفٌ بِأَيديكُم، فَتَمَسَّكوا بِهِ لَن تَضِلّوا ولَن تَزِلّوا، وَالثَّقَلُ الأَصغَرُ عِترَتي وأهلُ بَيتي، فَإِنَّهُ قَد نَبَّأَنِيَ اللَّطيفُ الخَبيرُ أنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ كَإِصبَعَيَّ هاتَينِ ـ وجَمَعَ بَينَ سَبّابَتَيهِ ـ ولا أقولُ كَهاتَينِ ـ وجَمَعَ بَينَ سَبّابَتِهِ وَالوُسطى ـ فَتَفضُلَ هذِهِ عَلى هذِهِ. [۴۳۳]

210. تفسير القمّى:پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حجّة الوداع در مسجد خَيف فرمود: «من پيش از شما مى روم و شما در كنار حوض [كوثر]، بر من وارد مى شويد؛ حوضى كه پهنايش از بُصرى [۴۳۴] تا صنعاست، [۴۳۵] و در آن، جام هايى سيمين به شمار ستارگان وجود دارد. بدانيد كه من در باره دو چيز گران سنگ، از شما خواهم پرسيد».

گفتند: اى پيامبر خدا! دو چيز گران سنگ چيست؟

فرمود: «كتاب خدا كه گران سنگِ بزرگ تر است. يك طرف آن در دست خداست و طرف ديگرش در دست شما. پس بدان چنگ زنيد تا هرگز گم راه نشويد و هيچ گاه نلغزيد. و گران سنگ كوچك تر، عترت من، يعنى اهل بيت من اند. خداوند لطيف و آگاه، به من خبر داد كه اين دو، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا آن كه در كنار حوض بر من وارد شوند. آن دو، به سان اين دو انگشت من اند» و دو انگشت نشانه اش را كنار هم قرار داد. سپس انگشت نشانه و ميانه اش را كنار هم نهاد [و فرمود:] «كه يكى بر ديگرى فزونى دارد».

211. الإقبال ـ في ذِكرِ أحداثِ حَجَّةِ الوَداعِ ـ: فَلَمّا كانَ في آخِرِ يَومٍ مِن أيّامِ التَّشريقِ [۴۳۶]، أنزَلَ اللّهُ عَلَيهِ: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ» [۴۳۷] إلى آخِرِها، فَقالَ صلى الله عليه و آله: نُعِيَت إلَيَّ نَفسي.

فَجاءَ إلى مَسجِدِ [۴۳۸] الخَيفِ فَدَخَلَهُ، ونادى الصَّلاةَ جامِعَةً، فَاجتَمَعَ النّاسُ، فَحَمِدَ اللّهُ وأثنى عَلَيهِ، وذَكَرَ خُطبَتَهُ عليه السلام، ثُمَّ قالَ فيها:

أيُّهَا النّاسُ إنّي تارِكٌ فيكُمُ الثِّقلَينِ: الثِّقلُ الأَكبَرُ كِتابُ اللّهِ عز و جل، طَرَفٌ بِيَدِ اللّهِ عز و جل، وطَرَفٌ بِأَيديكُم، فَتَمَسَّكوا بِهِ. وَالثِّقلُ الأَصغَرُ عِترَتي أهلُ بَيتي، فَإِنَّهُ قَد نَبّأَنِيَ اللَّطيفُ الخَبيرُ أنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ كَإِصبَعَيَّ هاتَينِ ـ وجَمَعَ بَينَ سَبّابَتَيهِ ـ ولا أقولُ كَهاتَينِ ـ وجَمَعَ بَينَ سَبّابَتِهِ [۴۳۹] وَالوُسطى ـ فَتَفضُلَ هذِهِ عَلى هذِهِ. [۴۴۰]

211. الإقبال ـ در بيان رخدادهاى حجّة الوداع ـ: چون آخرين روز از روزهاى تشريق [۴۴۱] شد، خداوند، سوره «إِذَا جَآءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ» را تا آخر آن بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرو فرستاد. پيامبر فرمود: «خبرِ درگذشتم، به من داده شد».

پس به سوى مسجد خيف رفت و وارد مسجد شد و مردم را بانگ زد كه جمع شوند. مردم، گرد آمدند. پيامبر صلى الله عليه و آله حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و به سخنرانى پرداخت و در آن فرمود: «اى مردم! من دو چيز گران سنگ در ميان شما بر جاى مى گذارم: گران سنگ بزرگ تر، كتاب خداست كه يك سوى آن در دست خداوند عز و جلاست و سوى ديگرش در دست شما. پس بدان چنگ زنيد. و گران سنگ كوچك تر، عترت من، يعنى اهل بيت من اند. خداى لطيف و آگاه، مرا خبر داد كه اين دو، هيچ گاه از يكديگر جدا نخواهند شد تا در كنار حوض كوثر، بر من وارد شوند. آن دو، به سان اين دو انگشت من اند» و دو انگشت نشانه اش را به هم چسباند. سپس انگشت نشانه و ميانه اش را به هم چسباند [و فرمود:] «نمى گويم همانند اين دو هستند كه اين بر اين فزونى دارد».

4. المَسجِدُ الحَرامُ

4. مسجد الحرام

212. تاريخ اليعقوبي عن سعد بن أبي وقّاص ـ في بَيانِ حَجَّةِ النَّبيِّ صلى الله عليه و آله وهي حَجَّةُ الوَداعِ ـ: أهَلَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُتَمَتِّعا بِالعُمرَةِ إلَى الحَجِّ... ووَقَفَ عِندَ زَمزَمَ، وأمرَ رَبيعَةَ بنَ اُمَيَّةَ بنِ خَلَفٍ فَوَقَفَ تَحتَ صَدرِ راحِلَتِهِ ـ وكانَ صَبِيّا ـ فَقالَ: يا رَبيعَةُ، قُل: يا أيُّهَا النّاسُ، إنَّ رَسولَ اللّهِ يَقولُ: لَعَلَّكُم لا تَلقَونَني عَلى مِثلِ حالي هذِهِ وعَلَيكُم هذا، هَل تَدرونَ أيُّ بَلَدِ هذا؟ وهَل تَدرونَ أيُّ شَهرٍ هذا؟ وهَل تَدرونَ أيُّ يَومٍ هذا؟ فَقالَ النّاسُ: نَعَم! هذَا البَلَدُ الحَرامُ وَالشَّهرُ الحَرامُ واليَومُ الحَرامُ.

قالَ: فإِنَّ اللّهَ حَرَّمَ عَلَيكُم دِماءَكُم وأموالَكُم كَحُرمَةِ بَلَدِكُم هذا، وكَحُرمَةِ شَهرِكُم هذا، وكَحُرمَةِ يَومِكُم هذا، ألا هَل بَلَّغتُ؟ قالوا: نَعَم، قالَ: اللّهُمَّ اشهَد.…

ثُمَّ قالَ: لا تَرجِعوا بَعدي كُفّارا مُضِلّينَ يَملِكُ بَعضُكُم رِقابَ بَعضٍ، إنّي قَد خَلَّفتُ فيكُم ما إن تَمَسَّكتُم بِهِ لَن تَضِلّوا: كِتابَ اللّهِ، وعِترَتي أهلَ بَيتي، ألا هَل بَلَّغتُ؟ قالوا: نَعَم! قالَ: اللّهُمَّ اشهَد.

ثُمَّ قالَ: إنَّكُم مَسؤولونَ، فَليُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنكُمُ الغائِبَ. [۴۴۲]

212. تاريخ اليعقوبى ـ به نقل از سعد بن ابى وقّاص، در بيان حجّة الوداع ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله براى عمره حجّ تمتّع، مُحرم شد... و در محلّ زمزم، توقّف كرد و به ربيعة بن اُميّة بن خَلَف ـ كه كودك بود ـ دستور داد زير سينه اُشتر ايشان بِايستد و به او فرمود: «اى ربيعه! بگو: اى مردم! پيامبر خدا مى گويد: شايد شما ديگر مرا در چنين حالى نبينيد. چنين موقعيتى را در يابيد. آيا مى دانيد اين جا، چه شهرى است؟ آيا مى دانيد اين ماه، چه ماهى است؟ آيا مى دانيد امروز، چه روزى است؟».

مردم گفتند: آرى! شهر حرام و ماه حرام و روز حرام است.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «پس خداوند، خون ها و اموال شما را همانند حرمت اين شهرتان و حرمت اين ماهتان و حرمت اين روزتان، بر شما حرام [و محترم] قرار داد. هان! آيا ابلاغ كردم؟».

همگى گفتند: آرى.

ايشان فرمود: «بار خدايا! گواه باش...».

سپس فرمود: «مبادا پس از من، به كفر و گم راهى باز گرديد و برخى بر گرده برخى ديگر سوار شوند. من در ميان شما چيزى بر جاى مى گذارم كه اگر به آن تمسّك جوييد، هرگز گم راه نمى شويد: كتاب خدا و عترتم [يعنى] اهل بيتم. هان! آيا ابلاغ كردم؟».

همگى گفتند: آرى.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بار خدايا! گواه باش».

سپس فرمود: «شما مسئوليد. [۴۴۳] پس حاضرانِ شما به غايبان برسانند».

5. غَديرُ خُمٍّ

5. غدير خم

213. السنن الكبرى عن أبي الطفيل عن زيد بن أرقم: لَمّا رَجَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن حَجَّةِ الوَداعِ ونَزَلَ غَديرَ خُمٍّ، أمَرَ بِدَوحاتٍ [۴۴۴] فَقُمِمنَ [۴۴۵]، ثُمَّ قالَ: كَأَنّي دُعيتُ فَأَجَبتُ، وإنّي قَد تَرَكتُ فيكُمُ الثِّقلَينِ، أحدُهُما أكبَرُ مِنَ الآخَرِ: كِتابَ اللّهِ، وعِترَتي أهلَ بَيتي، فَانظُروا كَيفَ تُخَلِّفونّي فيهِما، فَإِنَّهُما لَن يَتَفَرَّقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ.

ثُمَّ قالَ: إنَّ اللّهَ مَولايَ، وأنَا وَلِيُّ كُلِّ مُؤمِنٍ. ثُمَّ أخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ فَقالَ: مَن كُنتُ وَلِيَّهُ فَهذا وَلِيُّهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ، وعادِ مَن عاداهُ.

فَقُلتُ لِزَيدٍ: سَمِعتَهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله؟ فَقالَ: ما كانَ فِي الدَّوحاتِ أحَدٌ إلّا رآهُ بِعَينَيهِ، وسَمِعَهُ بِاُذُنَيهِ. [۴۴۶]

213. السنن الكبرى ـ به نقل از ابو طفيل ـ: زيد بن ارقم گفت: چون پيامبر صلى الله عليه و آله از حجّة الوداع باز گشت و در غدير خم فرود آمد، دستور داد زير چند درخت تناور را جارو كردند. سپس فرمود: «گويا من [به سراى جاويد] فرا خوانده شده ام و بايد از ميان شما بروم. من دو چيز گران سنگ را در ميانتان بر جاى مى گذارم كه يكى بزرگ تر از ديگرى است: كتاب خدا و عترتم [يعنى] اهل بيتم. پس مراقب باشيد كه پس از من، چگونه با اين دو رفتار مى كنيد؛ چرا كه اين دو، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا آن كه در كنار حوض، بر من وارد شوند».

سپس فرمود: «خدا مولاى من است و من ولىّ هر مؤمنى». آن گاه، دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: «هر كه من ولىّ او هستم، اين، ولىّ اوست. بار خدايا! هر كه او را دوست مى دارد، دوست بدار، و هر كه را با او دشمنى مى كند، دشمن بدار».

من به زيد گفتم: آيا تو خود، اين را از پيامبر خدا شنيدى؟

گفت: هيچ كس در زير آن درختان نبود، مگر اين كه با چشم خود، آن صحنه را ديد و با گوش خود، اين سخنان را شنيد.

214. المستدرك على الصحيحين عن زيد بن أرقم: نَزَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَينَ مَكَّةَ وَالمَدينَةِ عِندَ شَجَراتٍ خَمسٍ، دَوحاتٍ عِظامٍ، فَكَنَسَ النّاسُ ما تَحتَ الشَّجَراتِ، ثُمَّ راحَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَشِيَّةً فَصَلّى، ثُمَّ قامَ خَطيبا، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ، وذَكَّرَ وَوَعَظَ، فَقالَ ما شاءَ اللّهُ أن يَقولَ، ثُمَّ قالَ: أيُّهَا النّاسُ، إنّي تارِكٌ فيكُم أمرَينِ لَن تَضِلُّوا إنِ اتَّبَعتُموهُما، وهُما: كِتابُ اللّهِ، وأهلُ بَيتي عِترَتي.

ثُمَّ قالَ: أتَعلَمونَ أنّي أولى بِالمُؤمِنينَ مِن أنفُسِهِم؟ ـ ثَلاثَ مَرّاتٍ ـ، قالوا: نَعَم، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ. [۴۴۷]

214. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از زيد بن ارقم ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله ميان مكّه و مدينه، در زير پنج درخت تناور فرود آمد. مردم زير آن درخت ها را جارو كردند. آن گاه، پيامبر خدا نماز عصر را خواند و سپس به سخنرانى ايستاد و خداوند را حمد و ثنا گفت و پند و اندرز داد و آنچه را خدا خواست بگويد، گفت. سپس فرمود: «اى مردم! من دو چيز در ميان شما بر جاى مى نهم كه اگر از آنها پيروى كنيد، هرگز گم راه نخواهيد شد. آن دو، كتاب خدا و اهل بيت [يعنى] عترتم اند».

سپس سه بار فرمود: «آيا مى دانيد كه من به مؤمنان، از خود آنان سزاوارتر (اَولى) هستم؟».

مردم گفتند: آرى.

پيامبر خدا فرمود: «هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست».

215. المعجم الكبير عن يزيد بن حيّان عن زيد بن أرقم: دَخَلنا عَلَيهِ [زيدِ بنِ أرقَمَ] فقُلنا: لَقَد رَأَيتَ خَيرا؛ صاحَبتَ [۴۴۸] رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وصَلَّيتَ خَلفَهُ. قالَ: لَقَد رَأَيتُ خَيرا وخَشيتُ أن أكونَ إنَّما اُخِّرتُ لِشَرٍّ، ما حَدَّثتُكُم [۴۴۹] فَاقبَلوا، وما سَكَتُّ عَنهُ فَدَعوهُ.

قامَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِوادٍ بَينَ مَكَّةَ وَالمَدينَةِ فَخَطَبَنا، ثُمَّ قالَ: أنَا بَشَرٌ يُوشِكُ أن اُدعى فَاُجيبَ، وإنّي تارِكٌ فيكُمُ اثنَينِ: أحَدُهُما كِتابُ اللّهِ فيهِ حَبلُ اللّهِ، مَنِ اتَّبَعَهُ كانَ عَلَى الهُدى، ومَن تَرَكَهُ كانَ عَلى ضَلالَةٍ، وأهلُ بَيتي، اُذَكِّرُكُمُ اللّهَ في أهلِ بَيتي ـ ثَلاثَ مَرّاتٍ ـ.

فَقُلنا: مِن أهلِ بَيتِهِ؟ نِساؤُهُ؟ قالَ: لا، إنَّ المَرأَةَ قَد يَكونُ يَتَزَوَّجُ بِهَا الرَّجُل العَصرَ مِنَ الدَّهرِ، ثُمَّ يُطَلِّقُها فَتَرجِعُ إلى أبيها واُمِّها. [۴۵۰]

215. المعجم الكبير ـ به نقل از يزيد بن حيّان ـ: نزد زيد بن ارقم رفتيم و گفتيم: تو خير ديده اى؛ صحابىِ پيامبر خدا بوده اى و پشت سر او نماز خوانده اى.

زيد گفت: من خير ديده ام و مى ترسم كه براى شرّى، مرگم به تأخير افتاده باشد. آنچه برايتان گفتم، بپذيريد و آنچه را كه در باره اش خاموش ماندم، رها كنيد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در وادى اى ميان مكّه و مدينه برخاست و برايمان سخنرانى كرد. سپس فرمود: «من هم يك بشرم و به زودى فرا خوانده مى شوم و بايد از ميان شما بروم. دو چيز در ميانتان بر جاى مى گذارم: يكى كتاب خدا كه رشته [اتّصال به] خدا، در آن است. هر كه از آن پيروى كند، بر راه راست است و هر كه آن را رها كند، در گم راهى است. و [دوم، ] اهل بيتم. خدا را در باره اهل بيتم به شما يادآور مى شوم» و اين جمله را سه بار فرمود.

گفتيم: آيا همسران ايشان هم از اهل بيت ايشان اند؟ [زيد] گفت: نه. زن، گاهى دورانى از روزگار را با مردى ازدواج مى كند، و بعد، آن مرد، او را طلاق مى دهد، و او به خانه پدر و مادرش باز مى گردد.

6. آخِرُ خُطبَةٍ خَطَبَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله

6. آخرين خطبه پيامبر صلى الله عليه و آله

216. الأمالي للمفيد عن معروف بن خربوذ: سَمِعتُ أبا عُبيدِ اللّهِ ـ مَولَى العَبّاسِ ـ يُحَدِّثُ أبا جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام، قالَ: سَمِعتُ أبا سَعيدٍ الخُدرِيَّ يَقولُ: إنَّ آخِرَ خُطبَةٍ خَطَبَنا بِها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَخُطبَةٌ خَطَبَنا في مَرَضِهِ الَّذي تُوُفِّيَ فيهِ، خَرَجَ مُتَوَكِّئا عَلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام، ومَيمونَةَ مَولاتِهِ، فَجَلَسَ عَلَى المِنبَرِ، ثُمَّ قالَ: يا أيُّهَا النّاسُ، إنّي تارِكٌ فيكُمُ الثِّقلَينِ، وسَكَتَ، فَقامَ رَجُلٌ فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، ما هذانِ الثَّقَلانِ؟

فَغَضِبَ حَتَّى احمَرَّ وَجهُهُ ثُمَّ سَكَنَ، وقالَ: ما ذَكرتُهُما إلّا وأنَا اُريدُ أن اُخبِرَكُم بِهِما، ولكِن رَبَوتُ [۴۵۱] فَلَم أستَطِع.

سَبَبٌ طَرَفُهُ بِيَدِ اللّهِ، وَطَرَفٌ بِأَيديكُم، تَعمَلونَ فيهِ كَذا وكَذا، ألا وهُوَ القُرآنُ، وَالثَّقَلُ الأَصغَرُ أهلُ بَيتي. ثُمَّ قالَ: وايمُ اللّهِ إنّي لَأَقولُ لَكُم هذا، ورِجالٌ في أصلابِ أهلِ الشِّركِ أرجى عِندي مِن كَثيرٍ مِنكُم، ثُمَّ قالَ: وَاللّهِ لا يُحِبُّهُم عَبدٌ إلّا أعطاهُ اللّهُ نورا يَومَ القِيامَةِ حَتّى يَرِدَ عَلَيَّ الحَوضَ، ولا يُبغِضُهُم عَبدٌ إلَا احتَجَبَ اللّهُ عَنهُ يَومَ القِيامَةِ. [۴۵۲]

216. الأمالى، مفيد ـ به نقل از معروف بن خرّبوذ ـ: از ابو عبيد اللّه (غلامِ آزاد شده عبّاس) شنيدم كه براى امام باقر عليه السلام نقل مى كرد و مى گفت: از ابو سعيد خُدرى شنيدم كه مى گويد: آخرين خطبه اى كه پيامبر خدا، براى ما خواند، خطبه اى بود كه در بيمارى موتش براى ما خواند. ايشان در حالى كه به دست على بن ابى طالب عليه السلام و خادمه اش ميمونه تكيه داده بود، بيرون آمد و بر منبر نشست. سپس فرمود: «اى مردم! من در ميان شما، دو چيز گران سنگ بر جاى مى گذارم» و ساكت شد.

مردى برخاست و گفت: اى پيامبر خدا! اين دو چيز گران سنگ چيست؟

پيامبر صلى الله عليه و آله چنان خشمگين شد كه رنگ رخسارش سرخ شد. سپس آرام گرفت و فرمود: «من اين را نگفتم، جز آن كه مى خواستم شما را از آن دو خبر دهم؛ امّا نفسم تنگ آمد و نتوانستم. يكى از آن دو، ريسمانى است كه يك سوى آن در دست خداست و سوى ديگرش در دست شما. شما در باره آن، چنين و چنان مى كنيد. اين ريسمان، همان قرآن است. و گران سنگ كوچك تر، اهل بيت من اند».

سپس فرمود: «به خدا سوگند، من اين را به شما مى گويم؛ امّا مردانى در اصلاب مشركان اند كه اميد من به آنان، از اميدم به بسيارى از شما بيشتر است».

سپس فرمود: «به خدا سوگند، هيچ بنده اى آنان (اهل بيتم) را دوست ندارد، مگر آن كه خداوند در روز قيامت، به او نورى مى بخشد تا آن گاه كه در كنار حوض [كوثر]، بر من وارد شود، و هيچ بنده اى دشمنشان نمى دارد، مگر آن كه روز قيامت، خداوند از او پوشيده خواهد بود».

217. الإمام عليّ عليه السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في آخِرِ خُطبَتِهِ يَومَ قَبَضَهُ اللّهُ عز و جل إلَيهِ: إنّي قَد تَرَكتُ فيكُم أمرَينِ لَن تَضِلّوا بَعدي ما إن تَمَسَّكتُم بِهِما: كِتابَ اللّهِ، وعِترَتي أهلَ بَيتي، فَإِنَّ اللَّطيفَ الخَبيرَ قَد عَهِدَ إلَيَّ أنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ كَهاتَينِ ـ وجَمَعَ بَينَ مُسَبِّحَتَيهِ ـ ولا أقولُ كَهاتَينِ ـ وجَمَعَ بَينَ المُسَبِّحَةِ وَالوُسطى ـ فَتَسبِقَ إحداهُما الاُخرى، فَتَمَسَّكوا بِهِما لا تَزِلُّوا ولا تَضِلّوا، ولا تَقَدَّموهُم فَتَضِلّوا. [۴۵۳]

217. امام على عليه السلام: پيامبر صلى الله عليه و آله در آخرين خطبه خود ـ كه در روز رحلتش به سوى خداوند عز و جلايراد كرد ـ فرمود: «من دو چيز در ميان شما بر جاى نهاده ام كه تا وقتى به آنها تمسّك جوييد، هرگز گم راه نخواهيد شد: كتاب خدا، و عترتم [يعنى] اهل بيتم. خداوند لطيف و آگاه، به من خبر داد كه اين دو، هيچ گاه از يكديگر جدا نخواهند شد تا آن كه در كنار حوض بر من وارد شوند، همانند اين دو» و ايشان دو انگشت نشانه اش را كنار هم نهاد. سپس انگشت نشانه و ميانه اش را كنار هم گذاشت [و فرمود:] «نمى گويم همانند اين دو كه يكى از ديگرى جلوتر باشد. پس به اين دو، چنگ زنيد تا نلغزيد و گم راه نشويد، و از آنها پيشى نگيريد كه به گم راهى در مى افتيد».

218. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ جَعَلَ وِلايَتَنا ـ أهلَ البَيتِ ـ قُطبَ [۴۵۴] القُرآنِ، وقُطبَ جَميعِ الكُتُبِ، عَلَيها يَستَديرُ مُحكَمُ القُرآنِ، وبِها نَوَّهَتِ الكُتُبُ، ويَستَبينُ الإيمانُ، وقَد أمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أن يُقتَدى بِالقُرآنِ وآلِ مُحَمَّدٍ، وذلِكَ حَيثُ قالَ في آخِرِ خُطبَةٍ خَطَبَها: إنّي تارِكٌ فيكُمُ الثِّقلَينِ: الثَّقَلَ الأَكبَرَ والثَّقَلَ الأَصغَرَ، فَأَمَّا الأَكبَرُ فَكِتابُ رَبّي، وأمَّا الأَصغَرُ فَعِترَتي أهلُ بَيتي، فَاحفَظوني فيهِما فَلَن تَضِلّوا ما تَمَسَّكتُم بِهِما. [۴۵۵]

218. امام صادق عليه السلام: خداوند، ولايت ما اهل بيت را محور قرآن و محور همه كتاب ها[ى آسمانى] قرار داد. قرآنِ مُحكم بر اين محور مى چرخد، و كتاب ها[ى آسمانى] از آن به نيكى ياد كرده اند، و ايمان با، آن شناخته و روشن مى شود.

پيامبر خدا به پيروى از قرآن و خاندان محمّد، امر فرمود، آن جا كه در آخرين خطبه اش فرمود: «من در ميان شما، دو چيز گران سنگ بر جاى مى گذارم: گران سنگ بزرگ تر و گران سنگ كوچك تر. آن بزرگ تر، كتاب پروردگار من است و آن كوچك تر، عترت من [يعنى] اهل بيتم. پس مرا در اين دو پاس بداريد؛ زيرا تا زمانى كه به آنها چنگ در زنيد، گم راه نخواهيد شد».

7. اللَّحَظاتُ الأَخيرَةُ مِن حَياتِهِ صلى الله عليه و آله

7. واپسين لحظات زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله

219. دعائم الإسلام: رُوينا عَن أبي ذَرٍّ أنَّهُ شَهِدَ المَوسِمَ بَعدَ وَفَاةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَلَمَّا احتَفَلَ النّاسُ فِي الطَّوافِ، وَقَفَ بِبابِ الكَعبَةِ وأخَذَ بِحلَقَةِ البابِ وقالَ: يا أيُّهَا النّاسُ ـ ثَلاثاً ـ، واجتَمَعوا ووَقَفوا وأنصَتوا،

فَقالَ: مَن عَرَفَني فَقَد عَرَفَني ومَن لَم يَعرِفني فَأَنا أبو ذَرٍّ الغِفارِيُّ، اُحَدِّثُكُم بِما سَمِعتُهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، سَمِعتُهُ يَقولُ حينَ احتُضِرَ: إنّي تارِكٌ فيكُمُ الثِّقلَينِ، كِتابَ اللّهِ، وعِترَتي أهلَ بَيتي، فَإِنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ كَهاتَينِ ـ وجَمَعَ بينَ إصبَعَيهِ المُسَبِّحَتَينِ مِن يَدَيهِ، وقَرَنَهُما وساوى بَينَهُما، وقالَ: ـ ولا أقولُ كَهاتَينِ ـ وقَرَنَ بَينَ إصبَعَيهِ الوُسطى والمُسَبِّحَةِ مِن يَدِهِ اليُمنى ـ لِأَنَّ إحداهُما تَسبِقُ الاُخرى، ألا وإنَّ مَثَلَهُما فيكُم مَثَلُ سَفينَةِ نوحٍ، مَن رَكِبَها نَجا، ومَن تَرَكَها غَرِقَ. [۴۵۶]

219. دعائم الإسلام:از ابو ذر برايمان روايت شده است كه وى پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله، در مراسم حج حاضر شد و چون مردم در طواف گرد آمدند، بر در كعبه ايستاد و حلقه در را گرفت و سه بار صدا زد: آى مردم! مردم گرد آمدند و به گوش ايستادند.

ابو ذر گفت: آن كه مرا مى شناسد، مى شناسد و آن كه مرا نمى شناسد، بداند كه من ابو ذر غِفارى هستم. حديثى را كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ام، برايتان باز مى گويم. شنيدم كه ايشان در هنگام احتضارش، مى فرمايد: «من دو چيز گران سنگ در ميان شما بر جاى مى نهم: كتاب خدا و عترتم [يعنى] اهل بيتم. اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا آن كه در كنار حوض، بر من وارد شوند، مانند اين دو» و دو انگشت نشانه دو دستش را كنار هم گذاشت و برابر قرارشان داد و سپس انگشت ميانه و نشانه دست راستش را كنار هم قرار داد [و فرمود:] «نمى گويم مانند اين دو؛ زيرا يكى از آنها جلوتر از ديگرى است. بدانيد كه حكايت اين دو در ميان شما، حكايت كشتى نوح است كه هر كس در آن نشست، نجات يافت و آن كه ننشست، غرق شد».

220. مسند زيد عن الإمام زين العابدين عن أبيه عن الإمام عليّ عليهم السلام: لَمّا ثَقُلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَرَضِهِ، وَالبَيتُ غاصٌّ بِمَن فيهِ، قالَ: ادعوا لِيَ الحَسَنَ والحُسَينَ، فَدَعَوتُهُما، فَجَعَلَ يَلثِمُهُما حَتّى اُغمِيَ عَلَيهِ، قالَ: فَجَعَلَ عَلِيٌّ عليه السلام يَرفَعُهُما عَن وَجهِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، قالَ: فَفَتَحَ عَينَيهِ، فَقالَ: دَعهُما يَتَمَتَّعانِ مِنّي وأتَمَتَّعُ مِنهُما، فَإِنَّهُ سَيُصيبُهُما بَعدي أثَرَةٌ [۴۵۷].

ثُمَّ قالَ: يا أَيُّهَا النّاسُ! إنّي خَلَّفتُ فيكُم كِتابَ اللّهِ وسُنَّتي وعِترَتي أهلَ بَيتي، فَالمُضَيِّعُ لِكِتابِ اللّهِ كَالمُضَيِّعِ لِسُنَّتي، وَالمُضَيِّعُ لِسُنَّتي كَالمُضَيِّعُ لِعِترَتي، أما إنَّ ذلِكَ لَن يَفتَرِقا حَتّى ألقاهُ عَلى الحَوضِ. [۴۵۸]

220. مسند زيد ـ به نقل از امام زين العابدين عليه السلام، از پدرش، از امام على عليه السلام ـ: چون بيمارى پيامبر خدا شدّت يافت، در حالى كه اتاق، آكنده از جمعيت بود، فرمود: «حسن و حسين را برايم صدا بزنيد».

من آن دو را صدا زدم. پيامبر صلى الله عليه و آله شروع به بوسيدن آن دو كرد تا آن كه از هوش رفت. من آنان را از روى صورت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بلند كردم. پيامبر خدا چشمانش را گشود و فرمود: «بگذارشان تا از من لذّت ببرند و من از آنان لذّت ببرم؛ زيرا به زودى پس از من، به اين دو، ستم خواهد رسيد».

سپس فرمود: «اى مردم! من در ميان شما كتاب خدا و سنّتم و عترتم، [يعنى] اهل بيتم را جانشين خود قرار مى دهم. پس كسى كه كتاب خدا را وا نهد، همچون كسى است كه سنّت مرا وا نهاده باشد و كسى كه سنّت مرا وا نهد، چنان است كه عترت مرا وا نهاده باشد. بدانيد كه اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا آن كه در كنار حوض، ملاقاتشان كنم».

د ـ مَعنَى العِترَةِ في حَديثِ الثِّقلَينِ

د ـ معناى «عترت» در حديث ثقلين

221. الإمام الحسين عليه السلام: سُئِلَ أميرُ المُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ عَن مَعنى قَولِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «إنّي مُخَلِّفٌ فيكُمُ الثِّقلَينِ: كِتابَ اللّهِ وعِترَتي» مَنِ العِترَةُ؟

فَقالَ: أنَا وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ وَالأَئِمَّةُ التِّسعَةُ مِن وُلدِ الحُسَينِ، تاسِعُهُم مُهدِيُّهُم وقائِمُهُم، لا يُفارِقونَ كِتابَ اللّهِ ولا يُفارِقُهُم، حَتّى يَرِدوا عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَوضَهُ. [۴۵۹]

221. امام حسين عليه السلام: از امير مؤمنان ـ كه درودهاى خداوند بر او باد ـ در باره اين سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه: «من در ميان شما، دو چيز گران سنگ بر جاى مى گذارم: كتاب خدا و عترتم» سؤال شد: عترت، كيان اند؟

فرمود: «من و حسن و حسين و نُه امام از نسل حسين كه نهمين آنان، مهدى و قائم ايشان است. نه اينان از كتاب خدا جدا مى شوند و نه كتاب خدا از ايشان، تا آن كه بر پيامبر خدا در كنار حوضش وارد شوند».

222. الإمام عليّ عليه السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إنّي مُخَلِّفٌ فيكُمُ الثِّقلَينِ: كِتابَ اللّهِ وعِترَتي أهلَ بَيتي، فَإِنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ كَهاتَينِ ـ وضَمَّ بَينَ سَبّابَتَيهِ ـ.

فَقامَ إلَيهِ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِيُّ وقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، مَن عِترَتُكَ؟ قالَ: عَلِيٌّ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ، وَالأَئِمَّةُ مِن وُلدِ الحُسَينِ إلى يَومِ القِيامَةِ. [۴۶۰]

222. امام على عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «من در ميان شما، دو چيز گران سنگ را جانشين خود مى كنم: كتاب خدا و عترتم [يعنى] اهل بيتم. اين دو، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا آن كه در كنار حوض بر من وارد شوند، همانند اين دو» و دو انگشت سبّابه اش را كنار هم نهاد.

جابر بن عبد اللّه انصارى برخاست و گفت: اى پيامبر خدا! عترت تو، كيان اند؟

فرمود: «على و حسن و حسين و امامانِ از نسل حسين تا روز قيامت».

223. الخصال عَن عطيّة العوفي عَن أبي سعيد الخدري: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إنّي تارِكٌ فيكُم أمرَينِ أحدُهُما أطوَلُ مِنَ الآخَرِ، كِتابَ اللّهِ ـ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأَرضِ ـ وعِترَتي، ألا وإنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ.

فَقُلتُ لِأَبي سَعيدٍ: مَن عِترَتُهُ؟ قالَ: أهلُ بَيتِهِ. [۴۶۱]

223. الخصال ـ به نقل از عطيّه عوفى ـ: ابو سعيد خدرى گفت كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «من دو چيز را در ميان شما از خود بر جاى مى گذارم كه يكى از آنها طولانى تر از ديگرى است: كتاب خدا ـ كه رشته اى كشيده شده از آسمان به زمين است ـ و عترتم. آگاه باشيد كه اين دو، هرگز از هم جدا نمى شوند تا آن كه در كنار حوض، بر من وارد شوند».

من به ابو سعيد گفتم: عترت او، چه كسانى هستند؟

گفت: اهل بيتش.

پژوهشى در باره حديث ثقلين و دلالت آن بر استمرار امامت اهل بيت عليهم السّلام

حديث ثقلين كه در آن، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اهل بيت خود را «همسنگ قرآن» معرّفى كرده و با تأكيد تمام، جامعه اسلامى را به پيروى از آنان در كنار قرآن فرا خوانده است، يكى از مبانى استوار و خدشه ناپذير شناخت اهل بيت عليهم السلام و اثبات مرجعيت علمى و استمرار امامت و رهبرى آنان تا دامنه قيامت، و نيز يكى از دلايل متقن امامتِ امام مهدى عليه السلام محسوب مى گردد.

با عنايت به اهمّيت اين حديث و نقش راهبردى آن در تبيين مسئوليت سنگين امّت اسلامى در پيروى و حمايت از «عترت» در كنار «قرآن» و زمينه سازى جهت تداوم و توسعه حاكميت اسلام در جهان، مسائل مربوط به آن را در چند بند، تحقيق و بررسى مى كنيم.

يك. متن حديث ثقلين

متن حديث ثقلين كه در منابع معتبر حديثى با اندكى تفاوت در لفظ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است، اين است:

إِنِّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ، ما إِن تَمَسَّكتُم بِهِما لَن تَضِلُّوا: كِتابَ اللّهِ وَ عِترَتى أهلَ بَيتى؛ فَإِنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتَّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ. من دو چيز گران سنگ در ميان شما بر جا مى گذارم. بدانيد كه اگر به آن دو چنگ بزنيد، هرگز گم راه نمى شويد: كتاب خدا و عترتم [يعنى] اهل بيتم. اين دو، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض، بر من وارد شوند.

دو. سند حديث ثقلين

حديث ثقلين، يكى از معدود احاديث متواترى است كه در منابع حديثى اهل سنّت و پيروان اهل بيت عليهم السلام با طرق مختلف، روايت شده و صدور آنها از پيامبر خدا، قطعى، غير قابل ترديد و مورد اتّفاق مسلمانان است.

الف ـ راويان حديث ثقلين از ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله

44 نفر از اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، حديث ثقلين را گزارش (روايت) كرده اند كه اسامى آنان، بدين شرح است:

1. ابو ايّوب انصارى، [۴۶۲]

2. ابو ذر غِفارى، [۴۶۳]

3. ابو رافع، [۴۶۴]

4. ابو سعيد خُدرى، [۴۶۵]

5. ابو شريح خُزاعى، [۴۶۶] 6. ابو قدامه انصارى، [۴۶۷]

7. ابو هيثم بن تيّهان، [۴۶۸]

8. ابو ليلى انصارى. [۴۶۹]

9. ابو هُرَيره، [۴۷۰]

10. اُبَىّ بن كعب، [۴۷۱]

11. اُمّ سلمه، [۴۷۲]

12. اُمّ هانى، [۴۷۳]

13. اَنَس بن مالك، [۴۷۴]

14. بَراء بن عازب، [۴۷۵] 15. جابر بن عبد اللّه انصارى، [۴۷۶]

16. جُبَير بن مُطعِم، [۴۷۷]

17. حُذَيفة بن اَسيد غِفارى، [۴۷۸]

18. حذيفة بن يمان، [۴۷۹]

19. خُزَيمة بن ثابت (ذو شهادتين)، [۴۸۰]

20. زبير، [۴۸۱]

21. زيد بن اَرقم، [۴۸۲]

22. زيد بن ثابت، [۴۸۳] 23. سعد بن ابى وقّاص، [۴۸۴]

24. سلمان فارسى، [۴۸۵]

25. سهل بن سعد، [۴۸۶]

26. ضَمْره (/ ضَميره) سُلَمى (/ اَسلَمى)، [۴۸۷]

27. طلحة بن عبيد اللّه تميمى، [۴۸۸]

28. عامر بن ليلى بن ضَمْره، [۴۸۹]

29. عامر بن واثله، [۴۹۰]

30. عبد الرحمان بن عوف، [۴۹۱]

31. عبد اللّه بن ابى اَوفى، [۴۹۲] 32. عبد اللّه بن جعفر، [۴۹۳]

33. عبد اللّه بن حَنطَب، [۴۹۴]

34. عبد اللّه بن عبّاس، [۴۹۵]

35. عبد اللّه بن عمر، [۴۹۶]

36. عَدىّ بن حاتم، [۴۹۷]

37. عُقبة بن عامر، [۴۹۸]

38. عمّار بن ياسر، [۴۹۹]

39. عمر بن خطّاب، [۵۰۰]

40. عمرو بن عاص، [۵۰۱]

41. قيس بن سعد بن عُباده، [۵۰۲]

42. محمّد بن مسلمه، [۵۰۳] 43. مقداد بن اسود، [۵۰۴]

44. هاشم بن عُتبه. [۵۰۵]

تأمّل در گزارش هاى حديث ثقلين، بيانگر آن است كه:

1. روايت بعضى از اين افراد، در كتاب هاى معتبر يا مشهور اهل سنّت (همانند كتب تسعه و كتاب هاى هم رديف آنها در حديث و رجال و تراجم) آمده است. [۵۰۶]

2. روايت برخى ديگر از صحابه، در منابع معمولى و متوسّط اهل سنّت (از جهت اعتبار) موجود است. [۵۰۷]

3. برخى از افراد، در روايت هاى كتاب هايى همچون عبقات الأنوار (به نقل از مصادر اهل سنّت) [۵۰۸] و ينابيع المودّة، ياد شده اند. [۵۰۹]

4. روايت دو نفر از اين افراد، اختصاصا در مصادر شيعى ذكر شده است. [۵۱۰]

5. حضور برخى از اصحاب، در مجلسِ مُناشده (اقرار گرفتن) امام على عليه السلام بر حادثه غدير، گزارش شده است. [۵۱۱]

ب ـ راويان حديث ثقلين از ميان اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله

افزون بر اصحاب پيامبر خدا، اهل بيت ايشان نيز متن حديث ثقلين را روايت كرده اند. بررسى ها نشان مى دهند كه امام على عليه السلام، [۵۱۲] فاطمه زهرا عليهاالسلام، [۵۱۳] امام حسن عليه السلام، [۵۱۴] امام حسين عليه السلام، [۵۱۵] امام زين العابدين عليه السلام، [۵۱۶] امام باقر عليه السلام، [۵۱۷] امام صادق عليه السلام، [۵۱۸] امام رضا عليه السلام [۵۱۹] و امام هادى عليه السلام [۵۲۰]، اين حديث را روايت كرده اند.

ج ـ راويان حديث ثقلين از ميان تابعيان

علاوه بر شمارى از اهل بيت عليهم السلام ـ كه نامشان گذشت ـ، هفده تن از طبقه بعد از اصحاب پيامبر خدا ـ كه اصطلاحا «تابعيان» ناميده مى شوند ـ حديث ثقلين را به طبقه پس از خود، منتقل كرده اند. [۵۲۱] آنان عبارت اند از:

1. اصبغ بن نُباته،

2. حارث هَمْدانى،

3. حبيب بن ابى ثابت،

4. حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام،

5. يزيد بن حيّان،

6. حنش بن معتمِر،

7. عبد الرحمان بن ابى سعيد،

8. عبد اللّه بن ابى رافع،

9. عطيّة بن سعيد عوفى،

10. على بن ربيعه،

11. عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام،

12. عمرو بن مسلم،

13. فاطمه بنت على بن ابى طالب عليه السلام،

14. قاسم بن حَسّان،

15. مسلم بن صبيح،

16. مطّلب بن عبد اللّه بن حنطب،

17. يحيى بن جَعده.

د ـ راويان حديث ثقلين از قرن دوم تا قرن چهاردهم

پس از صحابيان و تابعيان، بسيارى از علما و ائمّه حديث و بزرگان اهل سنّت، از قرن دوم تا قرن چهاردهم هجرى، اين حديث را در آثار خود آورده اند. در برخى از كتاب هايى كه بدين موضوع پرداخته اند، نام بيش از سيصد تن از آنان آمده

است. [۵۲۲]

سه. صحّت و صدور حديث ثقلين

تأمّل در «تواتر معنوى» و بلكه «تواتر لفظىِ» حديث ثقلين و كثرت راويان آن در همه طبقات از يك سو، و ناهمگونى گروه هاى فكرى و سياسى گزارش كننده اين حديث از سوى ديگر، هر گونه ترديد در صدور آن را برطرف مى سازد و پژوهشگر را از ارزيابى سند، بى نياز مى كند. با اين وصف، بررسى موردى اسناد حديث ثقلين نيز صحّت و اعتبار بسيارى از آنها را نشان مى دهد. موارد زير، از بررسى موردىِ اسناد، به دست آمده است:

الف ـ متن صحيح مسلم به نقل از زيد بن ارقم، «صحيح» و مورد قبول اهل سنّت است. [۵۲۳]

ب ـ ناصر الدين آلبانى، روايت سنن الترمذى به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى را «صحيح» شمرده است. [۵۲۴]

ج ـ آلبانى، روايت ترمذى به نقل از زيد بن ارقم و ابو سعيد خُدرى را «صحيح» دانسته است. [۵۲۵]

د ـ حاكم نيشابورى، گزارش زيد بن ارقم در باره خطبه پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير خُم را «صحيح» دانسته و ذهبى نيز اين سخن را تأييد كرده است. [۵۲۶] ابن كثير، صحّت اين

حديث را به نقل از استاد خود، ذهبى، گزارش كرده است. [۵۲۷]

ه ـ هيثمى، روايت زيد بن ثابت را «معتبر» دانسته و گفته است:

سندهاى آن، خوب است.… [۵۲۸] طبرانى، آن را در المعجم الكبير نقل كرده است و رجال حديث، ثقه هستند. [۵۲۹]

سيوطى و آلبانى نيز آن را «صحيح» شمرده اند. [۵۳۰]

و ـ ابن حجر، نقل امام على عليه السلام را «صحيح» دانسته است. [۵۳۱] بوصيرى نيز آن را «صحيح» شمرده است. [۵۳۲]

چهار. موارد صدور حديث ثقلين

نقش سرنوشت ساز اهل بيت عليهم السلام در كنار قرآن و ضرورت مرجعيت علمى و سياسى آنان براى امّت اسلامى، ايجاب مى كرد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ماه هاى آخر عمر پربركت خود، از هر فرصتى براى تبيين جايگاه آنان استفاده كند و در مناسبت هاى مختلف، اين موضوع را تكرار نمايد تا به گوش همگان برسد و حجّت بر آنان تمام شود. موارد گزارش شده، عبارت اند از:

1. در سرزمين عرفات، در روز عرفه، [۵۳۳]

2. در مسجد خَيف، [۵۳۴] 3. در مِنا، [۵۳۵]

4. در مسجد الحرام، [۵۳۶]

5. در غدير خُم، در بازگشت از حَجّة الوداع، [۵۳۷]

6. در مدينه، در آخرين سخنرانى، [۵۳۸]

7. در منزل، در بستر بيمارى اى كه به رحلت ايشان انجاميد. [۵۳۹]

ابن حجر هيثمى، در باره طُرُق حديث ثقلين و اهمّيت تكرار آن مى گويد:

بدان كه حديثِ «تمسّك به ثقلين»، طُرُق بسيارى دارد و از بيست و چند صحابى، نقل شده است. طرق فراوانى هم در صفحات گذشته ذكر شد.… در برخى از اين طرق، آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را در سرزمين عرفات در حجّة الوداع گفت. در برخى ديگر آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را در مدينه به هنگام بيمارى اش، وقتى كه اتاقش آكنده از اصحاب بود، فرمود. در پاره اى از آنها آمده كه آن را در غدير خُم گفته است. در برخى ديگر گفته شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام بازگشت از طائف، به سخنرانى ايستاد و در آن جا فرمود. البتّه ميان اينها منافاتى وجود ندارد؛ چرا كه ممكن است پيامبر صلى الله عليه و آله به خاطر توجّه ويژه اش به كتاب خدا و عترت پاك، آن را در جاهاى ياد شده و جاهاى ديگر، بارها گفته باشد. [۵۴۰]

پنج. مقصود از «عترت» و «اهل بيت»

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در تبيين آيه تطهير، شخصا مقصود از «عترت» و «اهل بيتِ» خود را بيان كرده است، به گونه اى كه جاى هيچ گونه ابهام و ترديد و يا تفسير و تأويلى نيست. بى شك، در حديث ثقلين نيز كه ايشان در آن، اهل بيتِ خود را همتاى قرآن به امّت معرّفى مى نمايد، مقصود از «اهل بيت»، همان جمعى است كه آيه تطهير در باره آنان نازل شده است.

بدين ترتيب، براى روشن شدن مقصود از «اهل بيت» در حديث ثقلين، توضيح كوتاهى در باره آيه تطهير، ضرور مى نمايد.

اهل بيت، در آيه تطهير

متن آيه تطهير، اين است:

«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا. [۵۴۱]

خدا خواسته است كه پليدى را فقط از شما «اهل بيت» بزدايد و شما را كاملاً پاك گرداند».

جالب توجّه است كه اين آيه در اواخر عمر پيامبر خدا نازل شده است، [۵۴۲] چنان

كه حديث ثقلين نيز در همان ايّام از ايشان صادر گرديده است.

آيه تطهير در خانه اُمّ سلمه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد. پس از نزول آن، پيامبر صلى الله عليه و آله، على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند و عباى خيبرىِ خود را بر آنها كشيد و فرمود:

هؤلاءِ أهلُ بَيتى. [۵۴۳]

اينان، اهل بيت من اند.

اُمّ سلمه گفت: اى پيامبر خدا! من از «اهل بيت» نيستم؟

پيامبر خدا فرمود:

إنَّكِ أهلى خَيرٌ، وَ هؤلاءِ أهلُ بَيتى، اللّهُمَّ أهلى أحَقُّ! [۵۴۴]

تو، خانواده من و در راه درست هستى و اينان، اهل بيت من اند. خداوندا! خانواده ام شايسته ترين اند.

در حديث ديگرى آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود:

إنَّكِ مِن أزواجِ رَسولِ اللّهِ. [۵۴۵]

تو، از همسران پيامبر خدايى.

در حديثى ديگر آمده است كه به او فرمود:

إنَّكِ إلى خَيرٍ، أنتِ مِن أزواجِ النَّبِىِّ. [۵۴۶]

تو در راه درست و از همسران پيامبر خدايى. در حديثى ديگر، آمده است كه اُمّ سلمه گفت: من عبا را كنار زدم تا همراه على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام زير آن قرار گيرم؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله آن را از دست من كشيد و فرمود:

إنَّكِ عَلى خَيرٍ. [۵۴۷]

تو در راه درست هستى.

از مجموع آنچه دو تن از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله (اُمّ سلمه و عايشه) در معناى «اهل بيت» از پيامبر خدا روايت كرده اند [۵۴۸] و آنچه هفده تن از اصحاب پيامبر خدا در باره آن، گزارش نموده اند، [۵۴۹] و آنچه اهل بيت عليهم السلام، خود در تفسير «اهل بيت» گفته اند، [۵۵۰] چنين بر مى آيد كه تنها گروهى خاص از نزديكان پيامبر صلى الله عليه و آله، «اهل بيت» شمرده مى شوند و حتّى همسران پيامبر صلى الله عليه و آله جزو آن نيستند. بدين ترتيب، مجال كمترين شك در مقصود از «اهل بيت» براى محقّق منصف، باقى نمى ماند. [۵۵۱]

مضمون و سياق آيه تطهير نيز مؤيّد احاديثى است كه «اهل بيت» را به جمع خاصّى از نزديكان پيامبر صلى الله عليه و آله تفسير كرده اند.

به علاوه، سيره عملى پيامبر خدا در تبيين اين آيه شريف از همان ابتداى نزول آن ـ يعنى آن گاه كه براى دفع احتمال ورود همسرانش در عنوان «اهل بيت»، مانع از ملحق شدن همسر بزرگوارش اُمّ سلمه به «اصحاب كسا» شد ـ، تا هنگام مرگ، [۵۵۲] به

گونه اى بود كه هيچ گونه اختلافى در مفهوم و مصداق «اهل بيت» باقى نمى گذاشت و در زمان حيات ايشان، جز گروه خاصّى از نزديكان پيامبر صلى الله عليه و آله كه از نظر علمى و عملى، شايستگى هدايت و رهبرى امّت اسلامى را داشتند، كسى مدّعى اين عنوان نبود. [۵۵۳]

بنا بر اين، هر گونه شبهه در مفهوم و مصداق «اهل بيت» در آيه تطهير و حديث ثقلين، در برابر سخنان صريح و روشن پيامبر صلى الله عليه و آله در تفسير اين عنوان و سيره عملى ايشان در اين زمينه، فاقد ارزش علمى است.

قابل توجّه، اين كه: مضمون حديث ثقلين و تأكيد پيامبر خدا بر اين نكته كه قرآن و اهل بيت، تا قيامت با هم هستند و جامعه اسلامى موظّف به پيروى از آنان است، به روشنى دلالت دارد كه مصاديق «اهل بيت»، به اصحاب كسا ـ كه آخرين آنان (امام حسين عليه السلام)، پنجاه سال پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله به شهادت رسيد ـ منحصر نيستند؛ بلكه چنان كه در شمارى از احاديث اهل بيت عليهم السلام بدان تصريح گرديده است، نُه تن از فرزندان حسين عليه السلام نيز بدان افزوده مى شوند. امام على عليه السلام در تبيين معناى «عترت پيامبر صلى الله عليه و آله» مى فرمايد:

أنا وَ الحَسَنُ وَ الحُسَينُ وَ الأئِمَّةُ التِّسعَةُ مِن وُلدِ الحُسَينِ، تاسِعَهُم مَهدِيُّهُم وَ قائِمُهُم، لا يُفارِقونَ كِتابَ اللّهِ وَ لا يُفارِقُهُم حَتَّى يَرِدوا عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَوضَهُ. [۵۵۴]

من و حسن و حسين و نُه امام از فرزندان حسين ـ كه نهمين آنان، مهدى و قائم آنهاست ـ [امامانى هستيم كه] از كتاب خدا جدا نمى شوند و كتاب خدا هم از آنان جدا نمى شود تا در كنار حوض [كوثر] بر پيامبر خدا وارد شوند.

البتّه در احاديث معتبر در نزد اهل سنّت، با اين صراحت، «عترت» بر دوازده نفر از خاندان رسالت، تطبيق نشده است، ولى بايد توجّه داشت كه احاديثى كه تأكيد مى كنند خلفاى پيامبر خدا دوازده نفرند، جز با مبناى اعتقادى پيروان اهل بيت عليهم السلام قابل توجيه نيستند. [۵۵۵] نمونه هايى از اين احاديث، به شرح زيرند:

لا يَزالُ الدِّينُ قائِما حَتَّى تَقومَ السّاعَةُ، أو يَكونَ عَلَيكُم اثنا عَشَرَ خَليفَةً، كُلُّهُم مِن قُرَيشٍ. [۵۵۶] دين خدا، همواره پا بر جاست تا اين كه قيامت بر پا شود و يا دوازده نفر بر شما خليفه شوند كه همگى از قريش اند.

در نقلى ديگر، آمده است:

لا يَزالُ الإِسلامُ عَزيزا إلَى اثنَى عَشَرَ خَليفَةً. [۵۵۷]

اسلام تا دوازده خليفه، همواره عزّتمند است.

بدين سان، مى توان گفت كه اين گونه احاديث، به شمول مفهوم «عترت» بر ساير امامان اشاره دارد، چنان كه در احاديث اهل بيت عليهم السلام بدان تصريح شده است.

شش. معناى حديث ثقلين

بر اساس اسناد معتبرى كه بدانها اشارت رفت، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اواخر عمر شريف خود، خطاب به امّت اسلامى تا دامنه قيامت فرمود:

إنِّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ ما إن تَمَسَّكتُم بِهِما لَن تَضِلُّوا؛ كِتابَ اللّهِ وَ عِترَتى أهلَ بَيتى، فَإنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتَّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ. من دو چيز گران سنگ در ميان شما به جا مى گذارم. بدانيد كه اگر به آن دو چنگ بزنيد، هرگز گم راه نمى شويد: كتاب خدا و عترتم [يعنى] اهل بيتم. اين دو، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض [كوثر]، بر من وارد شوند. بر پايه اين سخن نورانى، «قرآن» و «عترت»، دو امانت گران سنگ به هم پيوسته اى هستند كه خاتم انبيا به امّت خود سپرده و از آنان خواسته است كه تا دامنه قيامت، از آنها پاسدارى كنند.

يكى از مهم ترين نكات در تبيين معناى حديث ثقلين، دلالت اين حديث شريف بر امامت امام مهدى عليه السلام و لزوم تمسّك به ايشان است؛ امّا قبل از هر گونه توضيح در اين باره، مقدّمتا به سه پيام سرنوشت ساز اين سخن نورانى در باره امامت و رهبرى اهل بيت عليهم السلام اشاره اى كوتاه مى كنيم:

1. عصمت اهل بيت عليهم السلام

خداوند متعال، خود، عصمت قرآن و مصون بودن آن از هر گونه خطا را تضمين كرده است، چنان كه مى فرمايد:

«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ. [۵۵۸]

بى ترديد، ما ذكر (قرآن) را فرو فرستاديم و قطعا ما نگهبان آنيم».

نيز تأكيد مى فرمايد:

«لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ. [۵۵۹]

باطل، از پيش رو و از پشت سر آن، به سويش نمى آيد. وحى[نامه اى] است از حكيمى ستوده».

پيام روشن «همتايىِ اهل بيت با قرآن» در حديث ثقلين، عصمت اهل بيت عليهم السلام است؛ زيرا:

اوّلاً، فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله در باره تمسّك به «اهل بيت» در كنار «قرآن»، به معناى وجوب اطاعت از آنان است و اگر اهل بيت مانند قرآن، مصون از خطا نباشند، وجوب فرمانبرى از آنان غير قابل توجيه است.

امام على عليه السلام در تبيين اين برهان و در باره وجوب اطاعت از اولو الامر مى فرمايد:

إنَّما أمَرَ بِطاعَةِ أولى الأمرِ [۵۶۰] لأنَّهُم مَعصومونَ مُطَهَّرونَ، لا يَأمُرونَ بِمَعصِيَتِهِ. [۵۶۱]

خداوند به فرمانبرى از اولو الأمر دستور داده است، به اين جهت كه آنان [از گناه و خطا] مبرّا و پاك اند و به گناه، دستور نمى دهند.

ثانيا، عدم مصونيت اهل بيت عليهم السلام از خطا، پيوستگى آنان با قرآن را مخدوش مى سازد، در حالى كه حديث ثقلين، با صراحت، پيوستگى و جداناپذيرى قرآن و اهل بيت را اعلام نموده است. شيخ مفيد، در اين باره مى گويد:

اين، موجب پاكى آنان از گناه و مانع از دچار شدن آنها به غفلت و فراموشى است؛ زيرا اگر از آنها، نافرمانى سر بزند و يا در احكام، سهو كنند، از قرآن، در چيزى كه برهان، آن را اثبات كرده است (عصمت)، جدا شده اند. [۵۶۲]

بنا بر اين، حديث ثقلين، دليل ديگرى است بر عصمت اهل بيت و مصونيت آنان از گناه و اشتباه در كنار آيه تطهير و احاديثى كه در تبيين طهارت اهل بيت عليهم السلام، صادر شده اند. [۵۶۳]

2. مرجعيت علمى اهل بيت عليهم السلام

دومين پيام روشن حديث ثقلين براى امّت اسلام، مرجعيت علمى اهل بيت عليهم السلام است. در واقع، پذيرش همتايىِ اهل بيت با قرآن و مصونيت علم آنان، براى اثبات اين پيام، كافى است. اين، بدان معناست كه هيچ كس جز اهل بيت عليهم السلام نمى تواند حقايق قرآن را براى مردم، بازگو كند و آنان را با معارف ناب اسلام، آشنا سازد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

إنَّ اللّهَ عَلَّمَ نَبِيَّهُ التَّنزيلَ وَ التَّأويلَ، فَعَلَّمَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام، قالَ: وَ عَلَّمَنا وَ اللّهِ. [۵۶۴]

خداوند به پيامبرش تنزيل و تأويل آموخت. پيامبر خدا هم آنها را به على عليه السلام آموخت و به خدا سوگند، به ما هم ياد داد.

همه احاديثى كه بر جايگاه علمى اهل بيت عليهم السلام تأكيد دارند (مانند احاديثى كه آنان را «خزانه داران علم خداوند» و «وارثان علم انبيا» معرّفى مى كنند، يا سخن آنان را سخن پيامبر خدا مى شمرند)، [۵۶۵] در واقع، بيانگر اين پيام و تأكيد كننده بر مرجعيت علمى اهل بيت عليهم السلام اند.

جالب توجّه است كه در برخى از گزارش هاى حديث ثقلين، به جايگاه علمى اهل بيت عليهم السلام نيز اشاره شده است. [۵۶۶] افزون بر اين، حديث ثقلين در تبيين مرجعيت علمى اهل بيت عليهم السلام در كنار قرآن تصريح مى كند (إنِّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَينِ ما إن تَمَسَّكتُم بِهِما لَن تَضِلُّوا: كِتابَ اللّهِ وَ عِترَتى أهلَ بَيتى) و اين، بدان معناست كه مرجعيت علمى اهل بيت عليهم السلام در كنار قرآن، موجب مصونيت از گم راهى در مسائل دينى است و كسانى كه مرجعيت علمى آنان را نپذيرند، نمى توانند به مجموعه باورهاى دينى خود، مطمئن باشند.

3. تلازم مهجوريت اهل بيت عليهم السلام و مهجوريت قرآن

حديث ثقلين، در واقع، وصيّت نامه سياسى ـ الهى پيامبر خداست. پيامبر صلى الله عليه و آله خوب مى دانست كه مرجعيت علمى اهل بيت عليهم السلام، جدا از رهبرى سياسى آنان عملاً امكان پذير نيست و تا رهبرى امّت بر عهده آنان نباشد، جامعه اسلامى و جوامع ديگر دنيا نمى توانند به طور شايسته از اقيانوس بى كران علم آنان، بهره مند شوند. از اين رو، حديث ثقلين، حامل اين پيام مهمّ سياسى ـ الهى براى امّت اسلامى است كه سرنوشت قرآن و عترت، به هم پيوسته است. به سخن ديگر، قرآن ـ كه پيام تكامل مادّى و معنوى انسان است ـ نمى تواند از عترت ـ كه پاسداران اين پيام و تداوم بخش سنّت نبوى اند ـ جدا گردد و در يك جمله، دين، از سياست، جدا نيست و مهجوريت هر يك از قرآن و عترت در جامعه اسلامى، به معناى مهجوريت ديگرى است.

امام خمينى قدس سره در آغاز وصيّت نامه گران بار خود كه الهام گرفته از وصيّت نامه سياسى ـ الهى پيامبر خداست، در شرح حديث ثقلين، به اين نكته مهم اشاره مى كند كه:

شايد جمله «لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ» اشاره باشد به اين كه بعد از وجود مقدّس رسول خدا، هر چه بر يكى از اين دو گذشته است، بر ديگرى گذشته است و مهجوريت هر يك، مهجوريت ديگرى است. [۵۶۷]

تاريخ سياسى اسلام، به روشنى اثبات مى كند كه ـ چنان كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز پيش بينى نموده بود ـ، تحقّق احكام قرآن در جامعه، بدون رهبرى سياسى اهل بيت، امكان پذير نيست؛ چرا كه جداسازى اهل بيت عليهم السلام از قرآن، حتّى با اجراى ظاهرى اين كتاب آسمانى، به تعطيل فرهنگ قرآن و آموزه هاى كليدى آن در جامعه اسلامى انجاميد. [۵۶۸]

هفت. دلالت حديث ثقلين بر امامت امام مهدى عليه السلام

يكى از روشن ترين پيام هاى حديث ثقلين، بقاى اهل بيت تا دامنه قيامت است؛ زيرا اگر اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله تا قيامت باقى نباشند، توصيه به تمسّك به آنها تا قيامت، بى معناست. [۵۶۹] براى توضيح اين پيام، تبيين سه مسئله ضرور است:

1. غيبت امام عصر عليه السلام

حديث ثقلين، در حقيقت، يكى از ادلّه امامت و غيبت امام مهدى عليه السلام نيز هست. اين مدّعا با بيان يك مقدّمه قابل اثبات است. بر اساس اين حديث، همان گونه كه متن قرآن تا قيامت باقى خواهد ماند، يكى از امامان اهل بيت عليه السلام نيز تا قيامت، حيات خواهد داشت و در كنار قرآن خواهد بود.

در متن حديث ثقلين، سه قرينه وجود دارد كه به روشنى بر اين مدّعا دلالت مى كند:

الف ـ جمله «إنِّى تارِكٌ فيكُم الثَّقَلَينِ». بى ترديد، خطاب در اين جمله، اختصاص به اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله ندارد؛ بلكه شامل همه امّت اسلامى تا قيامت مى گردد. در غير اين صورت، «لَن تَضِلُّوا» و «حَتَّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ» بى معنا خواهند بود.

بنا بر اين، يكى از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله، بايد تا قيامت حيات داشته باشد تا جمله «إنِّى تارِكٌ... » صادق باشد.

ب ـ جمله «إن تَمَسَّكتُم بِهِما لَن تَضِلُّوا». اين جمله، قرينه ديگرى بر استمرار امامتِ يكى از اهل بيت عليهم السلام براى هميشه است؛ زيرا اگر يكى از آنان تا قيامت در كنار قرآن نباشد، وجوب استمرار تمسّك به اهل بيت عليهم السلام بى معنا خواهد بود.

ج ـ جمله «لَن يَفتَرِقا حَتَّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ». اين جمله در كنار دو جمله گذشته، بر اين مطلب دلالت دارد كه همان كسانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را در ميان امّت تا قيامت به جاى خود گذاشته و تمسّك به آنها را توصيه نموده است، تا قيامت از قرآن جدا نخواهند شد.

پاسخ يك شبهه

ممكن است گفته شود كه شبيه اين تعبير، در باره امام على عليه السلام نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است:

عَلىٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلىٍّ، لَن يَتَفَرَّقا حَتَّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ. [۵۷۰]

على با قرآن است و قرآن با على است و اين دو، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند.

يا فرموده است:

عَلِىٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَهُ، لا يَفتَرِقانِ حَتَّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ. [۵۷۱]

على با حق است و حق با على است و اين دو، تا زمانى كه در روز قيامت در كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند، از هم جدا نخواهند شد.

بنا بر اين، اگر استظهار از حديث ثقلين در استدلال به آن براى اثبات استمرار امامت اهل بيت عليهم السلام صحيح باشد، طبق اين احاديث بايد بگوييم امام على عليه السلام تا قيامت، زنده است.

پاسخ اين شبهه، اين است كه قياس اين دو حديث با حديث ثقلين، قياس مع الفارق است؛ زيرا جمله «لَن يَفتَرِقا» در حديث ثقلين، مسبوق به جمله «إنِّى تارِكٌ فيكُم الثَّقَلَينِ» و «إن تَمَسَّكتُم بِهِما لَن تَضِلُّوا» است و اين دو جمله ـ كه دو قرينه روشن بر استمرار امامت اهل بيت عليهم السلام اند ـ در دو حديث ياد شده وجود ندارند.

به سخن ديگر، پيوستگى امام با قرآن و حق، اگر با موضوع جانشينى و ضرورت تمسّك به جانشين مطرح شود، يك معنا دارد و اگر بدون آن مطرح گردد، معنايى ديگر دارد. در حديث ثقلين، پيوستگى اهل بيت با قرآن، همراه با جانشينى آن دو براى پيامبر خدا و وجوب تمسّك به آنها تا قيامت آمده است.

از اين رو، حديث ثقلين بر استمرار حيات يكى از اهل بيت عليهم السلام تا قيامت دلالت دارد؛ امّا پيوستگى امام على عليه السلام با قرآن و حق در دو حديث پيش گفته، با موضوع جانشينى ايشان و وجوب تمسّك به اين امام تا قيامت، همراه نيست. بدين جهت، پيوستگى ياد شده، بيانگر مطلبى جز جدا نشدن قطعى امام على عليه السلام از مسير قرآن و حق نيست.

بقاى هر يك از اهل بيت عليهم السلام در كنار قرآن، اعم از حضور و غيبت اوست. از آن جا كه پس از امام حسن عسكرى عليه السلام تا كنون، امامى از اهل بيت، حاضر و ظاهر نيست، مقتضاى حديث ثقلين، وجود امام غايب از اهل بيت است؛ زيرا در غير اين صورت، قرآن از عترت، جدا خواهد شد. اين امام غايب، شخصى جز امام مهدى عليه السلام نيست.

2. مقصود از تمسّك به اهل بيت عليهم السلام

پيامبر خدا، علاوه بر حديث ثقلين، در احاديث فراوان ديگرى [۵۷۲] بر «تمسّك به اهل بيت عليهم السلام» پس از رحلت خود، تأكيد دارد. ترديدى نيست كه معناى تمسّك به پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان حياتشان، پيروى دينى و سياسى از ايشان است. بنا بر اين، وجوب تمسّك به اهل بيت آن بزرگوار پس از ايشان، به روشنى، بر مرجعيت دينى و سياسى آنان و وجوب پيروى از آنان دلالت دارد.

البتّه تمسّك و تبعيت دينى و سياسى در مورد امام حاضر و امام غايب، متفاوت است، چنان كه توضيح خواهيم داد.

3. چگونگى تمسّك به امام غايب

تا اين جا روشن شد كه بر پايه حديث ثقلين، اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله، تا قيامت باقى اند و تمسّك به آنان در دين و سياست، واجب است؛ امّا مسئله مهم، اين است كه: جامعه اسلامى چگونه مى تواند به امامى كه غايب است، تمسّك بجويد؟

با اندكى تأمّل، روشن مى شود كه تمسّك به امام غايب، به معناى پيروى از نايبان خاص و عامّ او، تبليغ و ترويج مكتب اهل بيت، پيكار با موانع ظهور او، تلاش براى برقرارى پيوند ميان قرآن و عترت و دين و سياست، و در نهايت، زمينه سازى فرهنگى، سياسى و اقتصادى براى حكومت جهانى اسلام به رهبرى اهل بيت عليهم السلام است و اين، كارى است كارستان و بس دشوار. امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

إنَّ لِصاحِبِ هذا الأمرِ غَيبَةً، المُتَمَسِّكُ فيها بِدينِهِ كَالخارِطِ لِلقَتادِ. [۵۷۳]

صاحب اين امر، غيبتى دارد. چنگ زننده به دين در زمان غيبت، همانند كسى است كه خارهاى مغيلان را [با كشيدن شاخه آن در داخل مُشت] مى كَنَد.

بدين سان است كه ولايت مداران واقعى و متمسّكان به اهل بيت عليهم السلام در عصر غيبت، «پاداش هزار شهيد همچون شهداى بدر و اُحُد» [۵۷۴] دارند. [۵۷۵]

هشت. بررسى گزارشى ديگر از حديث ثقلين

در برابر متن متواتر حديث ثقلين كه در آن، پيامبر خدا امّت را به تمسّك به قرآن و عترتْ توصيه مى فرمايد، در برخى از منابع حديثى به جاى «عترت»، «سنّت» آمده است، چنان كه مالك در الموطّأ از پيامبر صلى الله عليه و آله (به طور مُرسَل) چنين نقل كرده است:

تَرَكتُ فيكُم أمرَينِ لَن تَضِلُّوا ما مَسَكتُم بِهِما: كِتابَ اللّهِ و سُنَّةَ نَبِيِّهِ. [۵۷۶]

دو چيز را در ميان شما بر جا گذاشتم كه اگر به آن دو چنگ زنيد، هرگز گم راه نمى شويد: كتاب خدا و سنّت پيامبرش.

حاكم، در المستدرك، روايت را اين گونه آورده است:

يا أيُّهَا النَّاسُ! إنِّى قَد تَرَكتُ فيكُم ما إنِ اعتَصَمتُم بِهِ فَلَن تَضِلُّوا أبَدا: كِتابَ اللّهِ و سُنَّةَ نَبِيِّهِ. [۵۷۷]

اى مردم! من در ميان شما چيزى را بر جاى گذاشتم كه اگر به آن چنگ بزنيد، هرگز گم راه نمى شويد: كتاب خدا و سنّت پيامبرش.

با توجّه به ناهمگونى اين دو متن با گزارش مشهور حديث ثقلين، بررسى آنها، ضرورى است.

بررسى سند

الف ـ مهم ترين مصدرِ روايت «كِتابَ اللّهِ وَ سُنَّةَ نَبِيِّهِ»، الموطّأ مالك است كه اين روايت را به گونه «مُرسَل» نقل كرده است. با توجّه به اين كه هيچ يك از اصحاب صحاح ششگانه، اين عبارت را نقل نكرده اند و منابعى مانند: صحيح مسلم، سنن الترمذى، سنن النسائى، سنن الدارمى و مسند ابن حنبل، عبارت «كِتابَ اللّهِ وَ عِترَتى» را گزارش كرده اند، آنچه در الموطّأ آمده، از اعتبار لازم برخوردار نيست.

ب ـ حاكم نيشابورى، روايت ياد شده (كِتابَ اللّهِ وَ سُنَّةَ نَبِيِّهِ) را از دو طريق، نقل كرده كه هر دو، شامل برخى راويانِ «ضعيف» اند. صالح بن موسى طلحى و اسماعيل بن ابى اويس، جزو گزارشگران اين متن هستند كه از طرف رجاليان اهل سنّت، به شدّت، تضعيف شده و مورد انكار قرار گرفته اند.

در باره صالح بن موسى، الفاظ: «ضعيف الحديث جدّا(احاديث جدّا ضعيف نقل مى كند)»، «متروك الحديث (احاديث مطرود، نقل مى كند)»، «يَروِى المَناكير (احاديث منكَر، نقل مى كند)» و... آمده است. [۵۷۸] علاوه بر اين، او جزو رجال بخارى و مُسلِم نيست و حديث او، به اشتباه، در كتاب المستدرك على الصحيحين آمده است.

اسماعيل بن ابى اويس نيز، اگرچه از رجال مُسلِم است، ولى تضعيفات بسيار و شديدى دارد. در باره او گفته اند: «مُخلِّط (پريشان حال)»، «كذّاب (بسيار دروغ زن)»، «ليس بشى ء (بى ارزش است)»، «كان يَضَعَ الحديث (حديث، جعل مى كرده است)»، «يَسرق الحديث (حديث مى دزدد)» و.… همچنين از قول او آورده اند:

هنگامى كه ميان اهل مدينه در باره چيزى اختلاف مى شد، من برايشان حديث، جعل مى كردم. [۵۷۹]

اين دو نفر در تمام نقل هاى «كِتابَ اللّهِ وَ سُنَّتى» حضور دارند و موجب بى اعتبارى همه آنها شده اند.

ج ـ حاكم نيشابورى، اصل روايت ثقلين را «صحيح» دانسته است؛ ولى گزارش لفظ «سنّتى» را «غريب» شمرده است:

آن روايت از خطبه پيامبر صلى الله عليه و آله كه بر صحيح بودنش بر اساس تخريج از مصادر، اتّفاق نظر است، اين است: «يا أيُّها النَّاسُ! إنِّى قَد تَرَكتُ فيكُم ما لَن تَضِلُّوا بَعدَهُ إن اعتَصَمتُم بِهِ: كِتابَ اللّهِ و أنتُم مَسؤولونَ عَنهُ. فما أنتم قائلون؟؛ اى مردم! من در ميان شما چيزى را بر جا گذاشتم كه اگر به آن چنگ بزنيد، هرگز گم راه نمى شويد و آن، كتاب خداست و شما از آن، بازخواست خواهيد شد. پس پاسخى براى آن داريد؟»؛ امّا ذكر «چنگ زدن به سنّت» در [روايت ديگر] اين حديث، امرى غريب (نادر) است، گرچه لازم به نظر مى رسد. [۵۸۰]

از اين رو، بايد پذيرفت كه گزارش ياد شده از حديث ثقلين (كِتابَ اللّهِ وَ سُنَّتى)، معتبر نيست و نمى تواند جاى گزين «كتاب اللّه و عترتى» گردد.

د ـ در برخى از احاديث شيعى نيز «كِتابَ اللّهِ و سُنَّتى»، به جاى «كِتابَ اللّهِ وَ عِترَتى» آمده است. شيخ صدوق رحمه اللهدر كتاب كمال الدين، پس از نقل روايت مشهور حديث ثقلين، اين متن را از ابو هُرَيره نقل كرده است. [۵۸۱] سند اين حديث، ضعيف است و احتمالاً وى براى اشاره به تفاوت ياد شده، اين گزارش را آورده است؛ زيرا اين اقدام، با هدف او از نگارش كتاب كمال الدين و نيز با عنوان باب: «اتّصال الوصيّة من لدن آدم عليه السلام» هماهنگ نيست.

تذكّر مهم

تذكّر چند نكته در خاتمه بحث، مفيد است:

1. آنچه گفتيم، به معناى نفى حجّيت سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله نيست؛ زيرا دلايل قرآنى، روايى و عقلىِ حجّيت سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله، چنان محكم و قوى است كه احتمال عدم اعتبار و حجّيت آن، منتفى است. بنا بر اين، انكار صدور اين گزارش ها، به معناى انكار سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله نيست.

2. وجوب تمسّك به عترت در كنار حجّيت قرآن و سنّت، دلالت مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در صدد بيان اين مطلب بوده كه هدايتگرى قرآن و سنّت، با تمسّك به عترت، امكان پذير است. ممكن است قرائت هاى مختلفى از «سنّت» وجود داشته باشد ـ چنان كه در گروه هاى فكرى متفاوت شيعه و سنّى چنين است ـ؛ ولى تنها گزارشى از سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله حجّت است كه از طريق «عترت» به دست بيايد. اين معناست كه كمال تلازم عترت و سنّت را در بر خواهد داشت.

3. اين احتمال، بسيار قوى مى نمايد كه حكومت طولانى بنى اميّه و بنى عبّاس، موجب شد كه نقل احاديث فضايل اهل بيت عترت، بسيار سخت و مشكل شود. طبيعى است كه در چنان موقعيت خطرناكى، نقل چنين حديثى با اين صراحت، ممكن نبوده و پيامدهاى خطرناكى داشته است. از اين رو، برخى مطابق با تصوّر خويش، به «نقل به معنا» روى آوردند و «عترتى» را به «سنّتى» تبديل نمودند تا زندگى آسوده اى داشته باشند، خصوصا آن كه راوىِ مورد بحث (اسماعيل بن ابى اويس) تصريح كرده كه در موارد اختلاف اهل مدينه، براى آنان حديثْ جعل مى كند.

4. در برابر احتمال گذشته، احتمال صدور «كتاب اللّه و سنّتى» و نقل به معنا شدن آن به «كتاب اللّه و عترتى» بسيار بعيد و غير قابل قبول است؛ چرا كه در فضاى آن روزگار، انگيزه چنين نقل به معنايى ـ كه براى نقل كننده خطرساز باشد ـ وجود نداشته است.

3 / 1 ـ 3: خُلَفاءُ اللّهِ عز و جل

3 / 1 ـ 3: جانشينان خدا

224. نهج البلاغة عن كميل بن زياد: أخَذَ بِيَدي أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام، فَأَخرَجَني إلَى الجَبّانِ [۵۸۲]، فَلَمّا أصحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَداءَ، ثُمَّ قالَ: ... اللّهُمَّ بَلى! لا تَخلُو الأَرضُ مِن قائِمٍ للّهِِ بِحُجَّةٍ، إمّا ظاهِرا مَشهورا، وإمّا خائِفا مَغمورا، لِئَلّا تَبطُلَ حُجَجُ اللّهِ وبَيِّناتُهُ، وكَم ذا وأينَ اُولئِكَ؟! اُولئِكَ ـ وَاللّهِ ـ الأَقَلّونَ عَدَدا، وَالأَعظَمونَ عِندَ اللّهِ قَدرا، يَحفَظُ اللّهُ بِهِم حُجَجَهُ وبَيِّناتِهِ، حَتّى يودِعوها نُظَراءَهُم، ويَزرَعوها في قُلوبِ أشباهِهِم. هَجَمَ بِهِمُ العِلمُ عَلى حَقيقَةِ البَصيرَةِ، وباشَروا روحَ اليَقينِ، وَاستَلانوا مَا استَعوَرَهُ [۵۸۳] المُترَفونَ، وأنِسوا بِمَا استَوحَشَ مِنهُ الجاهِلونَ، وصَحِبُوا الدُّنيا بِأَبدانٍ أرواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالمَحَلِّ الأَعلى. اُولئِكَ خُلَفاءُ اللّهِ في أرضِهِ، وَالدُّعاةُ إلى دينِهِ، آه آه شَوقا إلى رُؤيَتِهِم! [۵۸۴]

224. نهج البلاغة ـ به نقل از كميل بن زياد ـ: امير مؤمنان، على بن ابى طالب عليه السلام، دست مرا گرفت و به صحرا برد. چون به بيرون شهر رسيد، چونان اندوهگينان آهى كشيد و فرمود: «... خدايا! البتّه زمين از پيشوايى كه حجّت خداوند است، تهى نمى ماند و اين كس، يا پيداست يا ترسان و پنهان تا حجّت ها و دلايل روشنِ خدا از بين نرود. ايشان چندند و كجايند؟! به خدا سوگند، شمارشان بسيار اندك است و در قدر و منزلت، نزد خدا بسيار بزرگوارند.

خداوند، حجّت ها و دلايل روشن خود را با ايشان حفظ مى كند تا آنها را به مانندهايشان سپرده، در دل هايشان كشت كنند. دانش با بينايى حقيقى، يك باره به ايشان روى آورده است و با آسودگى و خوشى يقين و باور به كار بسته اند و آنچه را كه اشخاصِ به ناز و نعمت پرورده سختى مى شمرند، آسان يافته اند و به آنچه نادانان از آن دورى مى گزينند، اُنس گرفته اند و با بدن هايى در دنيا زندگى مى كنند كه روح هاى آنها به جايى بسيار بلند دل بسته است. آنان اند جانشينان خدا در زمين و دعوت كنندگان به سوى دين او. آه، آه! چه مشتاق ديدار آنان هستم».

225. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في دعائِهِ يَومَ عَرَفَةَ ـ: رَبِّ صَلِّ عَلى أطائِبِ أهلِ بَيتِهِ الَّذينَ اختَرتَهُم لِأَمرِكَ، وجَعَلتَهُم خَزَنَةَ عِلمِكَ، وحَفَظَةَ دينِكَ، وخُلَفاءَكَ في أرضِكَ، وحُجَجَكَ عَلى عِبادِكَ، وطَهَّرتَهُم مِنَ الرِّجسِ وَالدَّنَسِ تَطهيرا بِإِرادَتِكَ، وجَعَلتَهُمُ الوَسيلَةَ إلَيكَ، وَالمَسلَكَ إلى جَنَّتِكَ. [۵۸۵]

225. امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعايش در روز عرفه ـ: خدايا! درود بفرست بر پاك ترين هاى اهل بيت او كه آنها را براى امر خود برگزيدى و آنها را گنجوران علم خود و پاسداران دينت و جانشينان در زمينت و حجّت هاى بندگانت قرارشان دادى و با اراده ات آنان را از هر گونه پليدى و پلشتى كاملاً پاكشان گرداندى و آنان را وسيله به سوى خود و راهِ به سوى بهشت قرار دادى.

226. الإمام الرضا عليه السلام: الأَئِمَّةُ خُلَفاءُ اللّهِ عز و جل في أرضِهِ. [۵۸۶]

226. امام رضا عليه السلام: امامان، جانشينان خداوند عز و جل در زمين اند.

227. عنه عليه السلام: سُئِلَ أبي عَن إتيانِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام، فَقالَ: صَلّوا فِي المَساجِدِ حَولَهُ، ويُجزِئُ فِي المَواضِعِ كُلِّها أن تَقولَ: السَّلامُ عَلى أولِياءِ اللّهِ وأصفِيائِهِ، السَّلامُ عَلى اُمَناءِ اللّهِ وأحِبّائِهِ، السَّلامُ عَلى أنصارِ اللّهِ وخُلَفائِهِ.… [۵۸۷]

227. امام رضا عليه السلام: از پدرم در باره زيارت قبر امام حسين عليه السلام پرسيده شد. فرمود: «در مساجدِ اطراف آن نماز بخوانيد و در همه اين مكان ها كافى است بگوييد: «سلام بر ياران و برگزيدگان خدا! سلام بر امينان و دوستان خدا! سلام بر يارى دهندگان و جانشينان خدا!».

228. الإمام الهادي عليه السلام ـ فِي الزِّيارَةِ الجامِعَةِ الَّتي يُزارُ بِهَا الأَئِمَّةُ عليهم السلام ـ: أشهَدُ أنَّكُمُ الأَئِمَّةُ الرّاشِدونَ المَهدِيّونَ... أيَّدَكُم بِروحِهِ، ورَضِيَكُم خُلَفاءَ في أرضِهِ. [۵۸۸]

228. امام هادى عليه السلام ـ در زيارت جامعه كه با آن، امامان عليهم السلام زيارت مى شوند ـ: گواهى مى دهم كه شما، امامان راه يافته و هدايت شده ايد.… شما را با روح خود، تأييد كرده و شما را در زمينش به جانشينىِ خود، برگزيده است.

3 / 1 ـ 4: خُلَفاءُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله

3 / 1 ـ 4: جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله

229. كمال الدين عن ابن عبّاس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ خُلَفائي وأوصِيائي وحُجَجَ اللّهِ عَلَى الخَلقِ بَعدِي اثنا عَشَرَ، أوَّلُهُم أخي وآخِرُهُم وَلَدي. قيلَ: يا رَسولَ اللّهِ، ومَن أخوكَ؟ قالَ: عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ. قيلَ: فَمَن وَلَدُكَ؟ قالَ: المَهدِيُّ الَّذي يَملَؤُها قِسطا وعَدلاً كَما مُلِئَت جَورا وظُلما. [۵۸۹]

229. كمال الدين ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «جانشينان و اوصياى من و حجّت هاى خدا بر خلق، پس از من، دوازده تن اند كه نخستين آنها برادر من است و آخرين ايشان، فرزند من».

گفته شد: اى پيامبر خدا! برادر تو كيست؟

فرمود: «على بن ابى طالب».

گفتند: فرزندت كيست؟

فرمود: «مهدى، كه زمين را همان گونه كه از جور و ستم آكنده شده است، از داد و عدل مى آكند».

230. الإمام عليّ عليه السلام ـ في صِفَةِ الإِمامِ المَهدِيِّ عليه السلام ـ: قَد لَبِسَ لِلحِكمَةِ جُنَّتَها [۵۹۰]، وأخَذَها بِجَميعِ أدَبِها، مِنَ الإِقبالِ عَلَيها وَالمَعرِفَةِ بِها وَالتَّفَرُّغِ لَها، فَهِيَ عِندَ نَفسِهِ ضالَّتُهُ الَّتي يَطلُبُها، وحاجَتُهُ الَّتي يَسأَلُ عَنها. فَهُوَ مُغتَرِبٌ إذَا اغتَرَبَ الإِسلامُ، وضَرَبَ بِعَسيبِ [۵۹۱] ذَنَبِهِ، وألصَقَ الأَرضَ بِجِرانِهِ [۵۹۲]. بَقِيَّةٌ مِن بَقايا حُجَّتِهِ، خَليفَةٌ مِن خَلائِف أنبِيائِهِ. [۵۹۳]

230. امام على عليه السلام ـ در توصيف امام مهدى عليه السلام ـ: زره حكمت را پوشيده و آدابش را ـ كه همان توجّه و شناختن و فارغ ساختن خود [از علاقه به دنيا] است ـ فرا گرفته است. پس حكمت، نزد او گم شده اى است كه آن را مى جويد و نيازى است كه آن را مى طلبد. پس او، غريب است، هر گاه اسلام، غريب گردد و [مانند شترى خسته] دُم بر زمين نهد و گردن بر زمين بچسباند. او جانشينى از جانشين هاى پيامبران خداست.

231. عنه عليه السلام ـ في صِفَةِ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام ـ: هُمُ الأَئِمَّةُ الطّاهِرونَ، وَالعِترَةُ المَعصومونَ، وَالذُّرِّيَّةُ الأَكرَمونَ، وَالخُلَفاءُ الرّاشِدونَ. [۵۹۴]

231. امام على عليه السلام: ـ در توصيف خاندان محمّد صلى الله عليه و آله ـ: آنان، امامان پاك و عترت معصوم و ذرّيه ارجمند و جانشينان ره يافته اند.

232. الإمام الصادق عليه السلام: الأَئِمَّةُ بِمَنزِلَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلّا أنَّهُم لَيسوا بِأَنبِياءَ، ولا يَحِلُّ لَهُم مِنَ النِّساءِ ما يَحِلُّ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله، فَأَمّا ما خَلا ذلِكَ فَهُم فيهِ بِمَنزِلَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله. [۵۹۵]

232. امام صادق عليه السلام: امامان، به منزله پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستند، جز آن كه پيامبر نيستند و از زنان، آنچه براى پيامبر صلى الله عليه و آله حلال است، براى ايشان حلال نيست و جز در آن، به منزله پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شمرده مى شوند.

3 / 1 ـ 5: أوصِياءُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله

3 / 1 ـ 5: اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله

233. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أنَا سَيِّدُ الأَنبِياءِ وَالمُرسَلينَ وأفضَلُ مِنَ المَلائِكَةِ المُقَرَّبينَ، وأوصِيائي سادَةُ أوصِياءِ النَّبِيّينَ وَالمُرسَلينَ. [۵۹۶]

233. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من، سَرور پيامبران و رسولان و برتر از فرشتگان مقرّب هستم، و اوصياى من نيز سَرور اوصياى پيامبران و رسولان هستند.

234. عنه صلى الله عليه و آله: أنَا سَيِّدُ النَّبِيّينَ، وعَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ سَيِّدُ الوَصِيّينَ، وإنَّ أوصِيائي بَعدِي اثنا عَشَرَ، أوَّلُهُم عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ وآخِرُهُمُ القائِمُ. [۵۹۷]

234. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من، سَرور انبيا هستم و على بن ابى طالب، سَرور اوصياست. اوصياى من پس از من، دوازده نفرند كه نخستين آنها، على بن ابى طالب و آخرين ايشان، قائم است.

235. عنه صلى الله عليه و آله: لِكُلِّ نَبِيٍّ وَصِيٌّ ووارِثٌ، وإنَّ وَصِيّي ووارِثي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ. [۵۹۸]

235. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر پيامبرى وصى و وارثى دارد و على، وصى و وارث من است.

236. المعجم الكبير عن سلمان: قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، لِكُلِّ نَبِيٍّ وَصِيٌّ، فَمَن وَصِيُّكَ؟ فَسَكَتَ عَنّي، فَلَمّا كانَ بَعدُ رَآني فَقالَ: يا سَلمانُ، فَأَسرَعتُ إلَيهِ قُلتُ: لَبَّيكَ، قالَ: تَعلَمُ مَن وَصِيُّ موسى؟ قُلتُ: نَعَم، يوشَعُ بنُ نونٍ، قالَ: لِمَ؟ قُلتُ: لِأَنَّهُ كانَ أعلَمَهُم.

قالَ: فَإِنَّ وَصِيّي ومَوضِعَ سِرِّي وخَيرَ مَن أترُكُ بَعدي ويُنجِزُ عِدَتي ويَقضي دَيني عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ. [۵۹۹]

236. المعجم الكبير ـ به نقل از سلمان ـ: گفتم: اى پيامبر خدا! هر پيامبرى وصى اى دارد. وصىّ شما كيست؟

پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ من، سكوت كرد. بعداً چون مرا ديد، فرمود: «اى سلمان!».

من با سرعت گفتم: بله.

فرمود: «مى دانى وصىّ موسى كه بود؟».

گفتم: آرى، يوشع بن نون.

فرمود: «چرا؟».

گفتم: زيرا او داناترين ايشان بود.

فرمود: «وصى و رازدان من و بهترين كسى كه پس از خود به يادگار مى نهم كه به وعده من تحقّق مى بخشد و بدهى ام را مى پردازد، على بن ابى طالب است».

237. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في حَديثِ المِعراجِ ـ: ... فَقُلت: يا رَبِّ، ومَن أوصِيائي؟ فَنوديتُ: يا مُحَمَّدُ، إنّ أوصِياءَكَ المَكتوبونَ عَلى ساقِ العَرشِ، فَنَظَرتُ وأنَا بَينَ يَدَي رَبّي إلى ساقِ العَرشِ، فَرَأَيتُ اثنَي عَشَرَ نورا، في كُلِّ نورٍ سَطرٌ أخضَرُ مَكتوبٌ عَلَيهِ اسمُ كُلِّ وَصِيٍّ مِن أوصِيائي، أوَّلُهُم عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ، وآخِرُهُم مَهدِيُّ اُمَّتي.

فَقُلتُ: يا رَبِّ، أ هؤُلاءِ أوصِيائي مِن بَعدي؟ فَنوديتُ: يا مُحَمَّدُ، هؤُلاءِ أولِيائي وأحِبّائي وأصفِيائي وحُجَجي بَعدَكَ عَلى بَرِيَّتي، وهُم أوصِياؤُكَ وخُلَفاؤُكَ وخَيرُ خَلقي بَعدَكَ. [۶۰۰]

237. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در حديث معراج ـ: [گفتم:] بار خدايا! اوصياى من، كيان اند؟

ندا در رسيد كه: «اى محمّد! نام اوصياى تو بر پايه عرش نوشته شده است».

من در حالى كه در برابر پروردگارم قرار داشتم، به پايه عرش نگريستم و دوازده نور ديدم كه در هر نور، سطرى سبز رنگ بود و نام هر وصى از اوصياى من بر آن نوشته شده بود. نخستين آنها، على بن ابى طالب و آخرين ايشان، مهدى امّتم بود.

گفتم: بار خدايا! اينان، اوصياى پس از من اند؟

ندا در رسيد كه: «اى محمّد! اينان اوليا، دوستان، برگزيدگان و حجّت هاى من بر مردم، پس از تو هستند و ايشان اند اوصيا و جانشينان تو و بهترينِ خلقم پس از تو».

238. عنه صلى الله عليه و آله ـ لِابنَتِهِ فاطِمَةَ عليهاالسلام وقَد بَكَت لَمّا رَأتهُ في مَرَضِهِ الَّذي قُبِضَ فيهِ وشَكَت إلَيهِ خَوفَها عَلى نَفسِها ووَلَدَيها الضَّيعَةَ بَعدَهُ ـ: يا فاطِمَةُ، أما عَلِمتِ أنّا أهلُ بَيتٍ اختارَ اللّهُ عز و جللَنَا الآخِرَةَ عَلَى الدُّنيا، وأنَّهُ حَتَمَ الفَناءَ عَلى جَميعِ خَلقِهِ، وأنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالَى اطَّلَعَ إلَى الأَرضِ اطِّلاعَةً فَاختارَني مِن خَلقِهِ فَجَعَلَني نَبِيّا. ثُمَّ اطَّلَعَ إلَى الأَرضِ اطِّلاعَةً ثانِيَةً فَاختارَ مِنها زَوجَكِ، وأوحى إلَيَّ أن اُزَوِّجَكِ إيّاهُ، وأتَّخِذَهُ وَلِيّا ووَزيرا، وأن أجعَلَهُ خَليفَتي في اُمَّتي، فَأَبوكِ خَيرُ أنبِياءِ اللّهِ ورُسُلِهِ، وبَعلُكِ خَيرُ الأَوصِياءِ، وأنتِ أوَّلُ مَن يَلحَقُ بي مِن أهلي. ثُمَّ اطَّلَعَ إلَى الأَرضِ اطِّلاعَةً ثالِثَةً فَاختارَكِ ووَلَدَيكِ، فَأَنتِ سَيِّدَةُ نِساءِ أهلِ الجَنَّةِ، وَابناكِ حَسَنٌ وحُسَينٌ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ، وأبناءُ بَعلِكِ أوصِيائي إلى يَومِ القِيامَةِ، كُلُّهُم هادونَ مَهدِيّونَ، وأوَّلُ الأَوصِياءِ بَعدي أخي عَلِيٌّ، ثُمَّ حَسَنٌ، ثُمَّ حُسَينٌ، ثُمَّ تِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ في دَرَجَتي، ولَيسَ فِي الجَنَّةِ دَرَجَةٌ أقرَبُ إلَى اللّهِ مِن دَرَجَتي ودَرَجَةِ أبي إبراهيمَ. [۶۰۱]

238. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ خطاب به دُختر خود، فاطمه عليهاالسلام كه از ديدن بيمارى ايشان كه منجر به رحلت ايشان شد، گريسته بود و نزد ايشان از هراسِ بر خود و نابودى دو فرزندش پس از وفات ايشان، شِكوه مى كرد ـ: اى فاطمه! آيا هنوز ندانسته اى ما از خاندانى هستيم كه خداوند عز و جل براى ما آخرت را بر دنيا ترجيح داده است، و اين كه او مرگ را بر همه خلايقش حتمى ساخته است و اين كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به زمين نگريسته و از ميان خلقش مرا برگزيده و پيامبر گردانيده است و با دومين نگريستن، همسر تو را برگزيده و به من وحى كرده است كه تو را به ازدواج او در آورم و او را ياور و وزير خود بگيرم و او را جانشين خود در ميان امّتم قرار دهم. پس پدر تو بهترين پيامبر و فرستاده خدا و شوىِ تو بهترينِ اوصياست ـ و تو نخستين كس از خاندان من هستى كه به من مى پيوندى ـ. سپس خداوند براى سومين بار به زمين نگريسته و تو و دو فرزندت را برگزيده است. پس تو بانوى زنان بهشتى هستى و دو فرزند تو، حسن و حسين، سَرور جوانان بهشتى اند و فرزندان شوهر تو، اوصياى من تا روز رستاخيزند و همه آنها هدايتگر و ره يافته اند.

نخستينِ اوصياى پس از من، برادرم على و سپس حسن، در پى او حسين و به دنبال او نُه تن از فرزندان حسين هستند كه منزلتى چون من دارند و در بهشت، جايگاهى نزديك تر به خدا از جايگاه من و پدرم ابراهيم نيست.

239. الإمام الحسين عليه السلام: إنَّ اللّهَ اصطَفى مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله عَلى خَلقِهِ، وأكرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ، واختارَهُ لِرِسالَتِهِ، ثُمَّ قَبَضَهُ اللّهُ إلَيهِ وقَد نَصَحَ لِعِبادِهِ، وبَلَّغَ ما اُرسِلَ بِهِ صلى الله عليه و آله. وكُنّا أهلَهُ وأولِياءَهُ وأوصِياءَهُ ووَرَثَتَهُ وأحَقَّ النّاسِ بِمَقامِهِ فِي النّاسِ، فَاستَأثَرَ عَلَينا قَومُنا بِذلِكَ، فَرَضينا، وكَرِهنَا الفُرقَةَ، وأحبَبنَا العافِيَةَ، ونَحنُ نَعلَمُ أنّا أحَقُّ بِذلِكَ الحَقِّ المُستَحَقِّ عَلَينا مِمَّن تَوَلّاهُ. [۶۰۲]

239. امام حسين عليه السلام: خداوند، محمّد صلى الله عليه و آله را براى خلقش برگزيد و با پيامبرى گرامى اش داشت و او را براى رسالت خود برگزيد. سپس خداوند، او را در حالى نزد خود برد كه او براى بندگان خدا خير خواسته بود و آنچه را كه به سوى او فرستاده شده بود، رسانده بود. ما خاندان و ياوران و اوصيا و وارثان او و سزاوارترين مردم براى دست يافتن به مقام او در ميان مردم هستيم؛ امّا قومِ ما اين مقام را از ما گرفتند و به خود اختصاص دادند. ما هم بدين، تن داديم و از تفرقه تنفّر و عافيت را خوش داشتيم. اين، در حالى است كه مى دانيم ما به اين حق كه حقّ ماست، سزاوارتر از كسانى هستيم كه آن را در اختيار گرفته اند.

240. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ أقرَبَ النّاسِ إلَى اللّهِ عز و جل وأعلَمَهُم بِهِ وأرأَفَهُم بِالنّاسِ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله وَالأَئِمَّةُ عليهم السلام، فَادخُلوا أينَ دَخَلوا وفارِقوا مَن فارَقوا ـ عَنى بِذلِكَ حُسَينا ووُلدَهُ عليهم السلام ـ فَإِنّ الحَقَّ فيهِم، وهُمُ الأَوصِياءُ، ومِنهُمُ الأَئِمَّةُ، فَأَينَما رَأَيتُموهُم فَاتَّبِعوهُم. [۶۰۳]

240. امام باقر عليه السلام: نزديك ترين مردم به خداوند عز و جل و آگاه ترين ايشان به او و مهرورزترين آنها به مردم، محمّد صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام هستند. پس به جايى وارد شويد كه آنها وارد شدند و از كسانى دورى گزينيد كه آنها دورى گزيدند (مقصود، حسين و فرزندان اويند) كه حق در ميان آنهاست و ايشان اوصيايند و امامان، از آنها هستند. پس هر كجا ايشان را ديديد، پيروى شان كنيد.

241. التوحيد عن محمّد بن مسلم: سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ: إنَّ للّهِِ عز و جل خَلقا مِن رَحمَتِهِ خَلَقَهُم مِن نورِهِ ورَحمَتِهِ، مِن رَحمَتِهِ لِرَحمَتِهِ، فَهُم عَينُ اللّهِ النّاظِرَةُ، واُذنُهُ السّامِعَةُ، ولِسانُهُ النّاطِقُ في خَلقِهِ بِإِذنِهِ، واُمَناؤُهُ عَلى ما أنزَلَ مِن عُذرٍ أو نُذُرٍ أو حُجَّةٍ، فَبِهِم يَمحُو السَّيِّئاتِ، وبِهِم يَدفَعُ الضَّيمَ، وبِهِم يُنزِلُ الرَّحمَةَ، وبِهِم يُحيي مَيتا، وبِهِم يُميتُ حَيّا، وبِهِم يَبتَلي خَلقَهُ، وبِهِم يَقضي في خَلقِهِ قَضِيَّتَهُ.

قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، مَن هؤُلاءِ؟ قالَ: الأَوصِياءُ. [۶۰۴]

241. التوحيد ـ به نقل از محمّد بن مسلم ـ: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «همانا خداوند عز و جل خلقى از رحمت خود دارد كه آنها را از نور و رحمتش خلق كرده است، از رحمتش براى [پراكندن] رحمتش. آنها به اذن او، چشم بيناى خداوندى و گوش شنوا و زبان گوياى او در ميان خلايق اند و معتمدان اويند در آنچه فرو فرستاده از هر دليل و انذار و حجّتى. خداوند به سبب آنها بدى ها را محو مى كند، ستم را كنار مى زند، رحمت را فرو مى فرستد، مرده را زنده مى گرداند و زنده را مى ميراند و با ايشان خلقش را مى آزمايد و در پرتو وجود آنها، در ميان خلقش داورى مى كند».

گفتم: قربانت گردم! اينان، كيان اند؟

فرمود: «اوصيا».

242. الإمام الهادي عليه السلام ـ فِي الزِّيارَةِ الجامِعَةِ الَّتي يُزارُ بِهَا الأَئِمَّةُ عليهم السلام ـ: السَّلامُ عَلى مَحالِّ مَعرِفَةِ اللّهِ، ومَساكِنِ بَرَكَةِ اللّهِ، ومَعادِنِ حِكمَةِ اللّهِ، وحَفَظَةِ سِرِّ اللّهِ، وحَمَلَةِ كِتابِ اللّهِ، وأوصِياءِ نَبِيِّ اللّهِ، وذُرِّيَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ. [۶۰۵]

242. امام هادى عليه السلام ـ در زيارت جامعه كه با آن، امامان عليهم السلام را زيارت مى كنند ـ: درود و رحمت و بركات خدا بر جايگاه هاى شناخت خدا و جايباش هاى بركت خداوندى و كان هاى حكمت خدا و حافظان سرّ خدا و حاملان كتاب خدا و اوصياى پيغمبر خدا و نسل پيامبر خدا!

بیان

أقول: إنّ الأحاديث التي تدلّ على أنّ الأئمّة من أهل البيت عليهم السلام هم أوصياء النبيّ صلى الله عليه و آله كثيرة جدّا. قال أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّيّ:

قد وردت الأخبار الصحيحة بالأسانيد القويّة أنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله أوصى بأمر اللّه تعالى إلى عليّ بن أبي طالب عليه السلام، وأوصى عليّ بن أبي طالب الى الحسن، وأوصى الحسن إلى الحسين، وأوصى الحسين إلى عليّ بن الحسين، وأوصى عليّ بن الحسين إلى محمّد بن عليّ الباقر، وأوصى محمّد بن عليّ الباقر إلى جعفر بن محمّد الصادق، وأوصى جعفر بن محمّد الصادق إلى موسى بن جعفر، وأوصى موسى بن جعفر إلى ابنه عليّ بن موسى الرضا، وأوصى عليّ بن موسى الرضا إلى ابنه محمّد بن عليّ، وأوصى محمّد بن عليّ إلى ابنه عليّ بن محمّد، وأوصى عليّ بن محمّد إلى ابنه الحسن بن عليّ، وأوصى الحسن بن عليّ إلى ابنه حجّة اللّه القائم بالحقّ، الذي لو لم يبق من الدنيا إلّا يوم واحد لطوَّل اللّه ذلك اليوم حتّى يخرج فيملأها عدلاً وقسطا كما ملئت جورا وظلما، صلوات اللّه عليه وعلى آبائه الطاهرين. [۶۰۶]

توضيح

احاديثى كه دلالت دارند كه امامانِ اهل بيت، همان جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله اند، بسيار فراوان اند. ابو جعفر محمّد بن على بن حسين بن بابويه قمى (شيخ صدوق) مى گويد: اخبار صحيح با اسانيد خدشه ناپذير، حاكى از آن اند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به امر خداوند، على بن ابى طالب را وصى قرار داد و على بن ابى طالب، حسن را و حسن، حسين را و حسين، على بن الحسين را و على بن الحسين، محمّد بن على الباقر را و محمّد بن على باقر، جعفر بن محمّد الصادق را و جعفر بن محمّد الصادق، موسى بن جعفر را و موسى بن جعفر، پسرش على بن موسى الرضا را و على بن موسى الرضا پسرش محمّد بن على التقى را و محمّد بن على، پسرش على بن محمّد الهادى را و على بن محمّد، پسرش حسن بن على عسكرى را و حسن بن على، پسرش حجّت خدا و بر پا دارنده حق را كه [مهدى امّت است و] اگر از دنيا يك روز بيشتر باقى نمانده باشد، خداوند، اين روز را آن قدر بلند مى گرداند تا او خروج كند و زمين را همان گونه كه از ظلم و ستم آكنده شده، از عدل و داد، بياكَنَد. درود خدا بر او و پدران پاكش!

3 / 1 ـ 6: أحَبُّ الخَلقِ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله

3 / 1 ـ 6: محبوب ترين مردم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله

243. كشف الغمّة عن اُمّ سلمة: إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله بَينا هُوَ ذاتَ يَومٍ جالِسا إذ أتَتهُ فاطِمَةُ عليهاالسلامبِبُرمَةٍ فيها عَصيدَةٌ، فَقالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: أينَ عَلِيٌّ وَابناهُ؟ قالَت: فِي البَيتِ، قالَ: ادعيهِم لي.

فَأَقبَلَ عَلِيٌّ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام بَينَ يَدَيهِ وفاطِمَةُ عليهاالسلام أمامَهُ، فَلَمّا بَصُرَ بِهِمُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله تَناوَلَ كِساءً كانَ عَلَى المَنامَةِ خَيبَرِيّا، فَجَلَّلَ بِهِ نَفسَهُ وعَلِيّا وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ وفاطِمَةَ عليهم السلام، ثُمَّ قالَ: اللّهُمَّ إنَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي، وأحَبُّ الخَلقِ إلَيَّ، فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا. فَأَنزَلَ اللّهُ تَعالى: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ...» [۶۰۷]. [۶۰۸]

243. كشف الغمّة ـ به نقل از امّ سلمه ـ: يك روز، پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بود كه فاطمه عليهاالسلام قابلمه اى آورد كه در آن، كاچى بود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «على و دو پسرش كجايند؟».

فاطمه گفت: در خانه.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آنان را به پيش من بخوان».

على عليه السلام در حالى كه حسن و حسين، جلوى او بودند و فاطمه عليهاالسلامپيشاپيش آنها در حركت بود، به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند. پيامبر صلى الله عليه و آله همين كه آنها را ديد، عباى خيبرى خود را كه بر بستر بود، برداشت و خود را به همراه على و حسن و حسين و فاطمه با آن پوشاند و سپس فرمود: «خدايا! اينان، اهل بيت من و محبوب ترين مردم نزد من اند. پس پليدى را از آنها دور بدار و كاملاً پاكشان گردان». در اين هنگام، خداوند، اين آيه: «خداوند خواسته است كه پليدى را فقط از شما اهل بيت بزدايد...» را نازل فرمود.

244. الإمام عليّ عليه السلام: أتى رَجُلٌ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، أيُّ الخَلقِ أحَبُّ إلَيكَ؟ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ـ وأنَا إلى جَنبِهِ ـ: هذا وَابناهُ واُمُّهُما، هُم مِنّي وأنَا مِنهُم، وهُم مَعي فِي الجَنَّةِ هكَذا ـ وجَمَعَ بَينَ إصبَعَيهِ ـ. [۶۰۹]

244. امام على عليه السلام: مردى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت: اى پيامبر خدا! چه كسى نزد تو محبوب تر است؟

پيامبر صلى الله عليه و آله ـ در حالى كه من در كنارش بودم ـ فرمود: «اين و دو فرزندش و مادر فرزندانش. آنها از من اند و من از آنهايم. آنان در بهشت با من چنين اند» و دو انگشتش را به يكديگر چسباند.

245. سنن الترمذي عن جميع بن عمير التّيميّ: دَخَلتُ مَعَ عَمَّتي عَلى عائِشَةَ، فَسُئِلَت: أيُّ النّاسِ كانَ أحَبَّ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله؟ قالَت: فاطِمَةُ، فَقيلَ: مِنَ الرِّجالِ؟ قالَت: زَوجُها، إن كانَ ما عَلِمتُ صَوّاما قَوّاما. [۶۱۰]

245. سنن الترمذى ـ به نقل از جُميع بن عُمير تيمى ـ: با عمّه ام بر عايشه وارد شديم. از او پرسيدند: چه كسى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله از همه محبوب تر بود؟

گفت: فاطمه.

گفتند: از مردان، چه كسى؟

گفت: همسرش كه تا آن جا كه من مى دانم، پيوسته روزه دار و شب زنده دار بود.

246. المناقب للكوفي عن جميع بن عمير: دَخَلتُ مَعَ اُمّي إلى عائِشَةَ فَسَأَلَتها عَن عَلِيٍّ عليه السلام، فَقالَت: تَسأَليني عَن رَجُلٍ كانَ مِن أحَبِّ النّاسِ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وكانَت تَحتَهُ ابنَتُهُ وهِيَ أحَبُّ النّاسِ إلَيهِ؟! لَقَد رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله دَعا عَلِيّا وفاطِمَةَ وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ، فَأَلقى عَلَيهِم ثَوبا فَقالَ: «اللّهُمَّ هؤُلاءِ أهلُ بَيتي، أذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهِّرهُم تَطهيرا».

قالَت: فَدَنَوتُ مِنهُ فَقُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، وأنَا مِن أهلِ البَيتِ؟ فَقالَ: تَنَحَّي فَإِنَّكِ عَلى خَيرٍ. [۶۱۱]

246. المناقب، كوفى ـ به نقل از جميع بن عمير ـ: با مادرم بر عايشه وارد شدم و مادرم در باره على عليه السلام از او پرسيد. او گفت: از مردى مى پرسى كه در نگاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از همه محبوب تر بود و دختر پيامبر را ـ كه او هم محبوب ترين مردم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بود ـ، در خانه داشت! ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، على و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند و بر آنها جامه اى افكند و فرمود: «خدايا! اينان، اهل بيت من اند. پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان».

[عايشه گفت: ] من به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك شدم و گفتم: اى پيامبر خدا! من هم در شمار اهل بيت هستم؟

فرمود: «كنار برو. تو در راه درست هستى».

3 / 1 ـ 7: أفضَلُ الخَلقِ

3 / 1 ـ 7: برترين مردم

247. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: خَيرُ رِجالِكُم عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ، وخَيرُ شَبابِكُمُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ، وخَيرُ نِسائِكُم فاطِمَةُ بِنتُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِما. [۶۱۲]

247. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بهترينِ مردانِ شما، على بن ابى طالب و بهترينِ جوانانتان، حسن و حسين و بهترينِ زنانتان، فاطمه دختر محمّد ـ كه درود خدا بر آن دو باد ـ است.

248. عنه صلى الله عليه و آله: أنَا وأهلُ بَيتي صَفوَةُ اللّهِ وخِيَرَتُهُ مِن خَلقِهِ. [۶۱۳]

248. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من و اهل بيتم، برگزيدگان خدا و منتخبان او از ميان خلايقش هستيم.

249. عنه صلى الله عليه و آله: يا فاطِمَةُ، ونَحنُ أهلُ بَيتٍ قَد أعطانَا اللّهُ سَبعَ خِصالٍ لَم يُعطَ أحَدٌ قَبلَنا ولا يُعطى أحَدٌ بَعدَنا: أنَا خاتِمَةُ النَّبِيّينَ وأكرَمُ النَّبِيّينَ عَلَى اللّهِ وأحَبُّ الَمخلوقينَ إلَى اللّهِ عز و جل، وأنَا أبوكِ ووَصِيّي خَيرُ الأَوصِياءِ وأحَبُّهُم إلَى اللّهِ وهُوَ بَعلُكِ، وشَهيدُنا خَيرُ الشُّهَداءِ وأحَبُّهُم إلَى اللّهِ، وهُوَ عَمُّكِ حَمزَةُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ وهُوَ عَمُّ أبيكِ وعَمُّ بَعلِكِ، ومِنّا مَن لَهُ جَناحانِ أخضَرانِ يَطيرُ فِي الجَنَّةِ مَعَ المَلائِكَةِ حَيثُ يَشاءُ وهُوَ ابنُ عَمِّ أبيكِ وأخو بَعلِكِ، ومِنّا سِبطا هذِهِ الاُمَّةِ وهُمَا ابناكِ الحَسَنُ وَالحُسَينُ وهُما سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ، وأبوهُما ـ وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ ـ خَيرٌ مِنهُما. يا فاطِمَةُ وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ! إنَّ مِنهُما مَهدِيُّ هذِهِ الاُمَّةِ. [۶۱۴]

249. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اى فاطمه! ما خاندانى هستيم كه خداوند، هفت خصلت به ما بخشيده كه به هيچ كس پيش از ما نداده و پس از ما نيز نخواهد داد: من، خاتم پيامبران و گرامى ترين ايشان نزد خدا و محبوب ترين خلق نزد او عز و جل هستم؛ من پدر تو اَم و وصىّ من، بهترين اوصيا و محبوب ترينِ ايشان نزد پروردگار است كه همان شوىِ توست؛ شهيدِ ما، بهترينِ شهدا و محبوب ترينِ آنها نزد خداست كه همان عموى تو حمزة بن عبد المطّلب است و عموى پدر تو و عموى شوىِ تو نيز هست؛ از ماست كسى كه با دو بال سبز در بهشت به همراه فرشتگان به هر سو كه بخواهد، پرواز مى كند. او همان پسرعموى پدر تو و برادر شوىِ توست؛ از ماست دو نوه اين امّت، كه دو فرزند تو، حسن و حسين اند و سَرور جوانان بهشتيان اند، و پدر آن دو، سوگند به آن كه مرا به حق بر انگيخت، از آن دو، بهتر است. اى فاطمه! سوگند به كسى كه مرا به حق بر انگيخت، مهدى اين امّت، از همين دو تن است.

250. عنه صلى الله عليه و آله: أنَا سَيِّدُ النَّبِيّينَ، وعَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ سَيِّدُ الوَصِيِّينَ، وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ، وَالأَئِمَّةُ بَعدَهُما ساداتُ المُتَّقينَ، وَلِيُّنا وَلِيُّ اللّهِ، وعَدُوُّنا عَدُوُّ اللّهِ، وطاعَتُنا طاعَةُ اللّهِ، ومَعصِيَتُنا مَعصِيَةُ اللّهِ عز و جل. [۶۱۵]

250. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من، سَرور پيامبران و على بن ابى طالب، سَرور اوصيا و حسن و حسين، دو سالار جوانان بهشتى اند و امامان پس از آن دو، سَروران پرهيزگاران اند. دوستدار ما، دوستدار خدا و دشمن ما دشمن خداست. فرمانبرى از ما، فرمانبرى از خدا و سركشى از ما، سركشى از خداوند عز و جلاست.

251. عنه صلى الله عليه و آله: عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ وَالأَئِمَّةُ مِن وُلدِهِ بَعدي سادَةُ أهلِ الأَرضِ وقادَةُ الغُرِّ الُمحَجَّلينَ يَومَ القِيامَةِ. [۶۱۶]

251. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: على بن ابى طالب و امامان از نسل او پس از من، سَروران زمينيان و جلودار روسپيد و دست و پا سپيدان [۶۱۷] به روز رستاخيزند.

252. عنه صلى الله عليه و آله: يا عَلِيُّ، أنَا وأنتَ وَالأَئِمَّةُ مِن وُلدِكَ سادَةٌ فِي الدُّنيا ومُلوكٌ فِ ـي الآخِرَةِ، مَن عَرَفَنا فَقَد عَرَفَ اللّهَ، ومَن أنكَرَنا فَقَد أنكَرَ اللّهَ عز و جل. [۶۱۸]

252. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اى على! من و تو و امامانِ از نسل تو، سَروران دنيا و شهرياران سراى ديگريم. هر كه ما را بشناسد، خدا را شناخته است و هر كه منكر ما شود، منكر خداوند عز و جل شده است.

253. ينابيع المودّة عن ابن عبّاس: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ: يا عَبدَالرَّحمنِ، إنَّكُم أصحابي، وعَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ أخي ومِنّي، وأنَا مِن عَلِيٍّ، فَهُوَ بابُ عِلمي ووَصِيّي، وهُوَ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ هُم خَيرُ الأَرضِ عُنصُرا وشَرَفا وكَرَما. [۶۱۹]

253. ينابيع المودّة ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به عبد الرحمان بن عوف فرمود: «اى عبد الرحمان! شما اصحاب من هستيد و على بن ابى طالب، از من است و من از على اَم. او درِ دانش و وصىّ من است. او و فاطمه و حسن و حسين، بهترين مردم در تيره و شرافت و كرامت اند».

254. الإمام عليّ عليه السلام ـ في خُطبَةٍ يَصِفُ بِهَا النَّبِيَّ الأَعظَمَ صلى الله عليه و آله ـ: عِترَتُهُ خَيرُ العِتَرِ، واُسرَتُهُ خَيرُ الاُسَرِ، وشَجَرَتُهُ خَيرُ الشَّجَرِ. [۶۲۰]

254. امام على عليه السلام ـ در سخنرانى اى در توصيف پيامبر والامقام صلى الله عليه و آله ـ: خاندان او، بهترينِ خاندان ها و خانواده او بهترينِ خانواده ها و تبار او بهترينِ تبارهاست.

3 / 1 ـ 8: مُباهَلَةُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بِهِم

3 / 1 ـ 8: همراهى با پيامبر صلى الله عليه و آله در مُباهله

255. تفسير الفخر الرازي: رُوِيَ أنَّهُ صلى الله عليه و آله لَمّا أورَدَ الدَّلائِلَ عَلى نَصارى نَجرانَ، ثُمَّ إنَّهُم أصَرّوا عَلى جَهلِهِم، فَقالَ صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ أمَرَني إن لَم تَقبَلُوا الحُجَّةَ أن اُباهِلَكُم.

فَقالوا: يا أبَا القاسِمِ، بَل نَرجِعُ فَنَنظُرُ في أمرِنا ثُمَّ نَأتيكَ.

فَلَمّا رَجَعوا قالوا لِلعاقِبِ [۶۲۱] ـ وكانَ ذا رَأيِهِم ـ: يا عَبدَ المَسيحِ، ما تَرى؟ فَقالَ: وَاللّهِ! لَقَد عَرَفتُم يا مَعشَرَ النَّصارى أنَّ مُحَمَّدا نَبِيٌّ مُرسَلٌ، ولَقَد جاءَكُم بِالكَلامِ الحَقِّ في أمرِ صاحِبِكُم. وَاللّهِ! ما باهَلَ قَومٌ نَبِيّا قَطُّ فَعاشَ كَبيرُهُم ولا نَبَتَ صَغيرُهُم، ولَئِن فَعَلتُم لَكانَ الاِستِئصالُ، فَإِن أبَيتُم إلَا الإِصرارَ عَلى دينِكُم وَالإِقامَةِ عَلى ما أنتُم عَلَيهِ، فَوادِعُوا الرَّجُلَ وَانصَرِفوا إلى بِلادِكُم.

وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَرَجَ وعَلَيهِ مِرطٌ [۶۲۲] مِن شَعرٍ أسوَدَ، وكانَ قَدِ احتَضَنَ الحُسَينَ وأَخَذَ بِيَدِ الحَسَنِ، وفاطِمَةُ تَمشي خَلفَهُ، وعَلِيٌّ رَضِيَ اللّهُ عَنهُ خَلفَها، وهُوَ يَقولُ: إذا دَعَوتُ فَأَمِّنوا.

فَقالَ اُسقُفُّ نَجرانَ: يا مَعشَرَ النَّصارى! إنّي لَأَرى وُجوها لَو سَأَلُوا اللّهَ أن يُزيلَ جَبَلاً مِن مَكانِهِ لَأَزالَهُ بِها، فَلا تُباهِلوا فَتَهلِكوا ولا يَبقى عَلى وَجهِ الأَرضِ نَصرانِيٌّ إلى يَومِ القِيامَةِ.

ثُمَّ قالوا: يا أبَا القاسِمِ، رَأَينا أن لا نُباهِلَكَ وأَن نُقِرَّكَ عَلى دينِكَ.

فَقالَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ: فَإِذا أبَيتُمُ المُباهَلَةَ فَأَسلِموا؛ يَكُن لَكُم ما لِلمُسلِمينَ وعَلَيكُم ما عَلَى المُسلِمينَ، فَأَبَوا، فَقالَ: فَإِنّي اُناجِزُكُمُ القِتالَ، فَقالوا: ما لَنا بِحَربِ العَرَبِ طاقَةٌ، ولكِن نُصالِحُكَ عَلى أن لا تَغزُوَنا ولا تَرُدَّنا عَن دينِنا، عَلى أن نُؤَدِّيَ إلَيكَ في كُلِّ عامٍ ألفَي حُلَّةٍ: ألفاً في صَفَرٍ، وأَلفاً في رَجَبٍ، وثَلاثينَ دِرعا عادِيَةً مِن حَديدٍ.

فَصالَحَهُم عَلى ذلِكَ. وقالَ: وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ، إنَّ الهَلاكَ قَد تَدَلّى عَلى أهلِ نَجرانَ، ولو لاعَنوا لَمُسِخوا قِرَدَةً وخَنازيرَ، ولَاضطَرَمَ عَلَيهِمُ الوادي نارا، ولَاستَأَصَلَ اللّهُ نَجرانَ وأَهلَهُ، حَتَّى الطَّيرَ عَلى رُؤوسِ الشَّجَرِ، ولَما حالَ الحَولُ عَلَى النَّصارى كُلِّهِم حَتّى يَهلِكوا.

ورُوِيَ أنَّهُ صلى الله عليه و آله لَمّا خَرَجَ فِي المِرطِ الأَسوَدِ، فَجاءَ الحَسَنُ رَضِيَ اللّهُ عَنهُ فَأَدخَلَهُ، ثُمَّ جاءَ الحُسَينُ رَضِيَ اللّهُ عَنهُ فَأَدخَلَهُ، ثُمَّ فاطِمَةُ، ثُمَّ عَلِيٌّ رَضِيَ اللّهُ عَنهُما، ثُمَّ قالَ: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» [۶۲۳].

وَاعلَم أنَّ هذِهِ الرِّوايَةَ كُالمُتَّفَقِ عَلى صِحَّتِها بَينَ أهلِ التَّفسيرِ وَالحَديثِ. [۶۲۴]

255. تفسير الفخر الرازى: روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله چون در برابر نصاراى نجران دلايل [خود را] اقامه كرد، ولى آنها همچنان بر جهل خويش پاى فشردند، فرمود: «خدا به من دستور داده است كه اگر قبول حجّت نكنيد، با شما مباهله كنم».

نصارا گفتند: نه، اى ابو القاسم! بر مى گرديم و در اين باره مى انديشيم. آن گاه نزدت مى آييم.

چون باز گشتند، به نايب ـ كه خردمند آنان بود ـ، گفتند: چه كنيم، اى عبد المسيح؟

گفت: به خدا سوگند، شما ـ اى گروه نصارا ـ مى دانيد كه محمّد، پيامبر و فرستاده الهى است، و در باره پيامبر شما، سخن حق آورده است. به خدا سوگند، هر قومى با پيامبرى مباهله كرد، بزرگشان به پيرى و خردسالشان به بزرگى نرسيد. اگر شما مباهله كنيد، ريشه تان كنده خواهد شد، و اگر اصرار داريد كه همچنان بر دين و عقيده خود بمانيد، با اين مرد مصالحه كنيد و به شهرتان باز گرديد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيرون آمد، در حالى كه ردايى از موى سياه بر تن داشت و حسين را بغل كرده و دست حسن را گرفته بود و فاطمه پشت سرش حركت مى كرد و على عليه السلام پشت سر فاطمه بود، و مى فرمود: «هر گاه من دعا كردم، شما آمين بگوييد».

اُسقف نجران گفت: اى گروه نصارا! من چهره هايى را مى بينم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از جايش بر كَنَد، به حرمت آنها آن كوه را از جا بر مى كند. پس با او مباهله نكنيد، كه نابود مى شويد و تا روز قيامت، يك نصرانى بر روى زمين باقى نخواهد ماند.

پس گفتند: اى ابو القاسم! تصميم گرفته ايم كه با تو مباهله نكنيم و بر دين تو، صحّه گذاريم.

پيامبر ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ فرمود: «حال كه مباهله را نپذيرفتيد، اسلام آوريد تا شما نيز حقوق و وظايف مسلمانان را داشته باشيد».

آنها نپذيرفتند. فرمود: «پس من با شما مى جنگم».

گفتند: ما را توان جنگ با عرب نيست؛ بلكه با تو مصالحه مى كنيم به اين كه با ما نجنگى و ما را از دينمان باز ندارى. در مقابل، متعهّد مى شويم كه سالى دو هزار جامه به تو بدهيم: هزار جامه در ماه صفر و هزار جامه در رجب، و نيز سى زره آهنين عادى (منسوب به قوم عاد).

پيامبر صلى الله عليه و آله با آنان مصالحه كرد و فرمود: «سوگند به آن كه جانم در دست اوست، نابودى از بيخ گوش نجرانيان گذشت. اگر تن به مباهله مى دادند، به بوزينه و خوك تبديل مى شدند، و اين وادى، يك پارچه بر آنان آتش مى شد و خداوند، نجران و مردم آن را ريشه كن مى ساخت، حتّى پرندگان روى درختان را، و يك سال نمى گذشت كه همه نصارا نابود مى شدند».

روايت شده است كه چون پيامبر صلى الله عليه و آله با رداى سياه بيرون آمد، حسن عليه السلام بيامد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را داخل كرد. سپس حسين رضى الله عنه بيامد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را نيز داخل گردانيد. سپس فاطمه و آن گاه على رضى الله عنه بيامدند. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تحقيقا خداوند خواسته است كه پليدى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاك گرداند».

بدان كه ميان اهل تفسير و حديث، بر صحّت اين حديث، تقريبا اتّفاق است.

3 / 1 ـ 9: اُولُو الأَمرِ

3 / 1 ـ 9: اولو الأمر

الكتاب

قرآن

«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ». [۶۲۵]

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولو الأمر خود را اطاعت كنيد».

الحديث

حديث

256. الإمام عليّ عليه السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: شُرَكائِيَ الَّذينَ قَرَنَهُمُ اللّهُ بِنَفسِهِ وبي وأنزَلَ فيهِم: «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ»، فَإِن خِفتُم تَنازُعا في أمرٍ فَأَرجِعوهُ إلَى اللّهِ وَالرَّسولِ واُولِي الأَمرِ.

قُلتُ: يا نَبِيَّ اللّهِ، مَن هُم؟ قالَ: أنتَ أوَّلُهُم. [۶۲۶]

256. امام على عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «شريكان من، كسانى هستند كه خداوند، آنها را به خود و به من پيوند داد و اين آيه را در باره آنها نازل فرمود: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولو الأمر خود را اطاعت كنيد». پس اگر از اختلاف در امرى ترسيديد، آن را به خدا و پيامبر و اولو الأمر (اختيارداران)، ارجاع دهيد».

گفتم: اى پيامبر خدا! ايشان، كيان اند؟

فرمود: «تو نخستينِ آنهايى».

257. عنه عليه السلام ـ لَمّا قَدِمَ إلَى الكوفَةِ ـ: عَلَيكُم يا أهلَ هذَا المِصرِ بِتَقوَى اللّهِ وطاعَةِ مَن أطاعَ اللّهَ مِن أهلِ بَيتِ نَبِيِّكُم، الَّذينَ هُم أولى بِطاعَتِكُم فيما أطاعُوا اللّهَ فيهِ مِنَ المُنتَحِلينَ المُدَّعينَ المُقابِلينَ إلَينا، يَتَفَضَّلونَ بِفَضلِنا ويُجاحِدوناهُ، ويُنازِعونا حَقَّنا ويَدفَعونا عَنهُ. وقَد ذاقوا وَبالَ مَا اجتَرَحوا فَسَوفَ يَلقَونَ غَيّا. [۶۲۷]

257. امام على عليه السلام ـ هنگام آمدن به كوفه ـ: اى مردم اين شهر! بر شما باد پروامندى از خدا و فرمانبرى از كسى كه از خاندان پيامبر شماست و از خدا فرمان مى برد. آنها در آنچه از خدا فرمان مى برند، به فرمانبرىِ شما شايسته ترند تا كسانى كه دروغ پرداز و مدّعى اند و در برابر ما قرار دارند. در پرتو برترى ما، برترى مى فروشند و ما را انكار مى كنند و با حقّ ما به ستيز بر مى خيزند و ما را از آن دور مى دارند. آنها كيفر جنايت خود را چشيده اند و به زودى [در آخرت] به سزاى اين تبهكارى خواهند رسيد.

258. الأمالي للمفيد عن هشام بن حسّان: سَمِعتُ أبا مُحَمَّدٍ الحَسَنَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام يَخطُبُ النّاسَ بَعدَ البَيعَةِ لَهُ بِالأَمرِ فَقالَ: نَحنُ حِزبُ اللّهِ الغالِبونَ،وعِترَةُ رَسولِهِ الأقرَبونَ...فَأَطيعونا فَإِنَّ طاعَتَنا مَفروضَةٌ، إذ كانَت بِطاعَةِ اللّهِ عز و جلورَسولِهِ مَقرونَةً؛ قالَ اللّهُ عز و جل: «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِى شَىْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ»، «وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ»[۶۲۸]. [۶۲۹]

258. الأمالى، مفيد ـ به نقل از هشام بن حسّان ـ: شنيدم كه ابو محمّد حسن بن على عليه السلام پس از بيعت مردم با او براى خلافت، سخنرانى كرد و فرمود: «ما حزب غالب خدا و عترت پيامبر خدا و از نزديكان اوييم.… پس، از ما فرمان بريد كه فرمانبرى از ما واجب است؛ زيرا فرمانبرى از ما به فرمانبرى از خداوند عز و جل و پيامبر او پيوسته است. خداوند مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولو الأمر خود را اطاعت كنيد. پس چون در امرى اختلاف كرديد، آن به خدا و پيامبر عرضه بداريد» «و اگر آن را به پيامبر و اولو الأمر خود ارجاع دهند، قطعا از ميان آنان، كسانى اند كه [حقيقت] آن را در مى يابند»».

259. الإمام الحسين عليه السلام ـ في خُطبَتِهِ لِمَن جاءَ إلى مُحاصَرَتِهِ بِكَربَلاءَ ـ: أمّا بَعدُ، أيُّهَا النّاسُ! فَإِنَّكُم إن تَتَّقوا اللّهَ وتَعرِفُوا الحَقَّ لِأَهلِهِ يَكُن أرضى للّهِِ عَنكُم، ونَحنُ أهلُ بَيتِ مُحَمَّدٍ وأولى بِوَلايَةِ هذَا الأَمرِ عَلَيكُم مِن هؤُلاءِ المُدَّعينَ ما لَيسَ لَهُم، وَالسّائِرينَ فيكُم بِالجَورِ وَالعُدوانِ. وإن أبَيتُم إلّا كَراهِيَةً لَنا وَالجَهلَ بِحَقِّنا فَكانَ رَأيُكُمُ الآنَ غَيرَ ما أتَتني بِهِ كُتُبُكُم وقَدِمَت بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُم، انصَرَفتُ عَنكُم. [۶۳۰]

259. امام حسين عليه السلام ـ در سخنرانى خود، خطاب به كسانى كه براى محاصره او به كربلا آمده بودند ـ: امّا بعد، اى مردم! اگر شما تقوا در پيش گيريد و حق را براى اهلش بشناسيد، خدا از شما خشنودتر خواهد گشت و ما خاندان محمّد به داشتن ولايت اين امر بر شما شايسته تريم از اين مدّعيانى كه از آن، بى بهره اند و در ميان شما به ظلم و تجاوز مى گردند، و اگر ما را خوش نمى داريد و اين حق را براى ما نمى شناسيد، اين نظرِ شما، جز آن چيزى است كه نامه هاى شما به من مى گويد و پيك هاى شما به من گفته اند. پس من از نزد شما بر مى گردم.

260. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ فِي الدُّعاءِ ـ: وصَلِّ عَلى خِيَرَتِكَ اللّهُمَّ مِن خَلقِكَ مُحَمَّدٍ وعِترَتِهِ الصَّفوَةِ مِن بَرِيَّتِكَ الطّاهِرينَ، وَاجعَلنا لَهُم سامِعينَ ومُطيعينَ كَما أمَرتَ. [۶۳۱]

260. امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعا ـ: و درود بفرست ـ بار خدايا ـ بر برگزيده آفريدگانت محمّد و خاندان برگزيده از مردمان پاكت و ما را شنواى ايشان و فرمانبر آنها ـ چنان كه دستور داده اى ـ قرار ده.

261. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» ـ: إيّانا عَنى خَاصَّةً، أمَرَ جَميعَ المُؤمِنينَ إلى يَومِ القِيامَةِ بِطاعَتِنا. [۶۳۲]

261. امام باقر عليه السلام ـ در باره آيه شريف: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولو الأمر خود را اطاعت كنيد» ـ: مقصود آيه، تنها ما هستيم. خداوند، همه مؤمنان را دستور داده تا روز رستاخيز، از ما فرمان برند.

262. الكافي عن أبي بصير: سَأَلتُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» فَقالَ: نَزَلَت في عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام.

فَقُلتُ لَهُ: إنَّ النّاسَ يَقولونَ: فَما لَهُ لَم يُسَمِّ عَلِيّا وأهلَ بَيتِهِ عليهم السلام في كِتابِ اللّهِ عز و جل؟

فَقالَ: قولوا لَهُم: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله نَزَلَت عَلَيهِ الصَّلاةُ ولَم يُسَمِّ اللّهُ لَهُم ثَلاثا ولا أربَعا حَتّى كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هُوَ الَّذي فَسَّرَ ذلِكَ لَهُم، ونَزَلَت عَلَيهِ الزَّكاةُ ولَم يُسَمِّ لَهُم مِن كُلِّ أربَعينَ دِرهَما دِرهَمٌ حَتّى كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هُوَ الَّذي فَسَّرَ ذلِكَ لَهُم، ونَزَلَ الحَجُّ فَلَم يَقُل لَهُم طوفوا اُسبوعا حَتّى كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله هُوَ الَّذي فَسَّرَ ذلِكَ لَهُم، ونَزَلَت: «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» ونزلت في عَلِيٍّ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام. [۶۳۳]

262. الكافى ـ به نقل از ابو بصير ـ: از امام صادق عليه السلام در باره آيه شريف: «خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولو الأمر خود را اطاعت كنيد» پرسيدم. فرمود: «اين آيه در حقّ على بن ابى طالب و حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است».

به ايشان گفتم: مردم مى گويند: پس چرا نامى از على و اهل بيت او در كتاب خداوند عز و جل به ميان نيامده است؟

فرمود: «به آنها بگوييد: بر پيامبر صلى الله عليه و آله نماز نازل شد، در حالى كه سه و چهار ركعت بودن آن از سوى خداوند، مورد تصريح قرار نگرفت و اين پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه آن را براى مردم تفسير كرد. نيز زكات بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و تصريح نشد كه در هر چهل درهم، يك درهم زكات بدان تعلّق مى گيرد و پيامبر صلى الله عليه و آله، آن را براى مردم تفسير فرمود. نيز حج بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و گفته نشد: هفت بار طواف كنيد و خود پيامبر، اين حقيقت را براى آنها باز گفت و آيه: «خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولو الأمر خود را اطاعت كنيد» نازل شد كه در حقيقت در حقّ على، حسن و حسين نازل شده است».

263. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» ـ: الأَئِمَّةُ مِن أهلِ بَيتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله. [۶۳۴]

263. امام صادق عليه السلام ـ در باره اين سخن خداوند: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولو الأمر خود را اطاعت كنيد» ـ: اولو الأمر، همان امامان از اهل بيت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اند.

264. الزهد للحسين بن سعيد عن ابن أبي يعفور: دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام وعِندَهُ نَفَرٌ مِن أصحابِهِ، فَقالَ لي: ... يَابنَ أبي يَعفورٍ، إنَّ اللّهَ عز و جل هُوَ الآمِرُ بِطاعَتِهِ وطاعَةِ رَسولِهِ وطاعَةِ اُولِي الأَمرِ الَّذينَ هُم أوصِياءُ رَسولِهِ. يَابنَ أبي يَعفورٍ، فَنَحنُ حُجَجُ اللّهِ في عِبادِهِ، وشُهداؤُهُ عَلى خَلقِهِ، واُمناؤُهُ في أرضِهِ، وخُزّانُهُ عَلى عِلمِهِ، وَالدّاعونَ إلى سَبيلِهِ، وَالقائِلونَ بِذلِكَ، فَمَن أطاعَنا أطاعَ اللّهَ، ومَن عَصانا فَقَد عَصَى اللّهَ. [۶۳۵]

264. الزهد، حسين بن سعيد ـ به نقل از ابن ابى يعفور ـ: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم، در حالى كه گروهى از اصحابش نزد ايشان بودند. به من فرمود: «... اى پسر ابو يعفور! خداوند عز و جل كسى است كه دستور داده از او و پيامبر و اولو الأمرى فرمان برند كه همان اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله هستند. اى پسر ابو يعفور! ما حجّت هاى خداونديم در ميان بندگان و گواهان او در ميان خلقش و امينان او در زمينش و خزانه داران دانش او و دعوتگران به سوى راهش كه بدان عمل هم مى كنيم. پس كسى كه از ما فرمان برد، از خدا فرمان برده است و كسى كه از ما نافرمانى كند، از خدا نافرمانى كرده است».

3 / 1 ـ 10: أهلُ الذِّكرِ

3 / 1 ـ 10: اهل ذكر

265. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» [۶۳۶] ـ: الذِّكرُ أنا، وَالأَئِمَّةُ أهلُ الذِّكرِ. [۶۳۷]

265. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در باره اين سخن خداى عز و جل: «پس اگر نمى دانيد، از اهل ذكر بپرسيد» ـ: مقصود از «ذكر»، منم و مراد از «اهل ذكر»، امامان اند.

266. الإمام عليّ عليه السلام: نَحنُ أهلُ الذِّكرِ. [۶۳۸]

266. امام على عليه السلام: اهل ذكر، ما هستيم.

267. شواهد التنزيل عن الحارث: سَأَلتُ عَلِيّا عليه السلام عَن هذِهِ الآيَةِ: «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ»، فَقالَ: وَاللّهِ إنّا لَنَحنُ أهلُ الذِّكرِ، نَحنُ أهلُ العِلمِ، ونَحنُ مَعدِنُ التَّأويلِ وَالتَّنزيلِ، ولَقَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: أنَا مَدينَةُ العِلمِ وعَلِيٌّ بابُها، فَمَن أرادَ العِلمَ فَليَأتِهِ مِن بابِهِ. [۶۳۹]

267. شواهد التنزيل ـ به نقل از حارث ـ: از على عليه السلام در باره آيه: «پس، از اهل ذكر بپرسيد» پرسش كردم. فرمود: «به خدا سوگند، همانا ماييم اهل ذكر. ماييم اهل علم و ماييم كان تأويل و تنزيل. از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: من، شهر علمم و على، دروازه آن است. هر كه جوياى علم است، بايد از درِ آن بيايد».

268. الإمام عليّ عليه السلام: ألا إنَّ الذِّكرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ونَحنُ أهلُهُ، ونَحنُ الرّاسِخونَ فِي العِلمِ، ونَحنُ مَنارُ الهُدى وأعلامُ التُّقى، ولَنا ضُرِبَتِ الأَمثالُ. [۶۴۰]

268. امام على عليه السلام: بدانيد كه مقصود از «ذكر»، پيامبر خداست و «اهل ذكر»، ما هستيم و ماييم راسخان در علم و نشان هدايت و پرچم هاى پرهيز كه براى ما مَثَل زده مى شود.

269. الإمام الرضا عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» ـ: نَحنُ أهلُ الذِّكرِ. [۶۴۱]

269. امام باقر عليه السلام ـ در باره آيه شريفِ: «پس اگر نمى دانيد، از اهل ذكر بپرسيد» ـ: اهل ذكر، ما هستيم.

270. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ» ـ: هُمُ الأَئِمَّةُ مِن عِترَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله. [۶۴۲]

270. امام باقر عليه السلام ـ درباره آيه شريفِ: «پس، از اهل ذكر بپرسيد» ـ: ايشان، امامان از خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اند.

271. الكافي عن أبي بكر الحضرمي: كُنتُ عِندَ أبي جَعفَرٍ عليه السلام ودَخَلَ عَلَيهِ الوَردُ أخُو الكُمَيتِ، فَقالَ: قَولُ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى: «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» مَن هُم؟ قالَ: نَحنُ. قالَ قُلتُ: عَلَينا أن نَسأَلَكُم؟ قالَ: نَعَم. قُلتُ: عَلَيكُم أن تُجيبونا؟ قالَ: ذاكَ إلَينا. [۶۴۳]

271. الكافى ـ به نقل از ابو بكر حضرمى ـ: در محضر امام باقر عليه السلام بودم كه وَرد، برادر كُمَيت، وارد شد و در باره اين سخن خداى ـ تبارك و تعالى ـ: «پس اگر نمى دانيد، از اهل ذكر بپرسيد» پرسيد كه: ايشان كيان اند؟

فرمود: «ماييم».

گفتم: ما بايد از شما سؤال كنيم؟

فرمود: «آرى».

گفتم: پس شما بايد به ما پاسخ دهيد؟

فرمود: «آن با ماست [كه پاسخ بدهيم يا ندهيم]».

272. الإمام الصادق عليه السلام: لِلذِّكرِ مَعنَيانِ: القُرآنُ ومُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله، ونَحنُ أهلُ الذِّكرِ بِكِلا مَعنَيَيهِ [۶۴۴]، أمّا مَعناهُ القُرآنُ فَقَولُهُ تَعالى: «وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» [۶۴۵] وقَولُهُ تَعالى: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئلُونَ» [۶۴۶]، وأمّا مَعناهُ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله فَالآيَةُ في سورَةِ الطَّلاقِ: «فَاتَّقُواْ اللَّهَ يَاأُوْلِى الْأَلْبَابِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا * رَّسُولًا يَتْلُواْ عَلَيْكُمْ ءَايَاتِ اللَّهِ مُبَيِّنَاتٍ لِّيُخْرِجَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» [۶۴۷]. [۶۴۸]

272. امام صادق عليه السلام: ذكر، دو معنا دارد: قرآن و محمّد صلى الله عليه و آله و به هر دو مفهوم، اهل ذكر، ما هستيم. ذكر به معناى قرآن، همان سخن خداى عز و جلاست كه: «و ذكر (قرآن) را براى مردم بر تو نازل كرديم تا آنچه را به سوى ايشان نازل شده است، بيان كنى» و اين سخن خداى متعال كه: «و به راستى، ذكر (قرآن) براى تو و براى قوم تو [تذكّرى] است و زودا كه [در مورد آن] بازخواست شويد». امّا ذكر به معناى محمّد صلى الله عليه و آله، [همان] آيه در سوره طلاق است: «پس ـ اى خردمندانى كه ايمان آورده ايد ـ از خدا بترسيد. به راستى كه خدا بر شما ذكر را فرو فرستاده است؛ پيامبرى كه آيات روشنگر خدا را برايتان مى خواند تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، از تاريكى به روشنايى در آورد».

273. عنه عليه السلام ـ في حَديثٍ طَويلٍ ـ: قالَ جَلَّ ذِكرُهُ: «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» قالَ: الكِتابُ هُوَ الذِّكرُ، وأهلُهُ آلُ مُحَمَّدٍ عليهم السلام، أمَرَ اللّهُ عز و جلبِسُؤالِهِم، ولَم يُؤمَروا بِسُؤالِ الجُهّالِ. [۶۴۹]

273. امام صادق عليه السلام ـ در حديثى طولانى ـ: خداوندِ والانام مى فرمايد: «پس اگر نمى دانيد، از اهل ذكر بپرسيد». كتاب، همان «ذكر» است و اهل آن، همان خاندان محمّدند كه خداوند [به مردمْ] دستور داده است از آنها پرسش كنند و [مردم] به پرسش كردن از نادانان، مأمور نگشته اند.

274. عنه عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ تَعالى: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئلُونَ» ـ: الذِّكرُ القُرآنُ، ونَحنُ قَومُهُ، ونَحنُ المَسؤولونَ. [۶۵۰]

274. امام صادق عليه السلام ـ در باره آيه شريف: «و به راستى، ذكر براى تو و براى قوم توست و زودا كه [براى فهم آن،] مورد پرسش قرار مى گيريد» ـ: مقصود از «ذكر»، قرآن است و ما، قوم آن هستيم و ما همان هاييم كه [در باره معانى آن، به وسيله مردمْ] مورد پرسش قرار مى گيريم.

275. الكافي عن ابن بكير عن حمزة بن الطيّار: أنَّهُ عَرَضَ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام بَعضَ خُطَبِ أبيهِ، حَتّى إذا بَلَغَ مَوضِعا مِنها قالَ لَهُ: كُفَّ وَاسكُت.

ثُمَّ قالَ أبو عَبدِ اللّه عليه السلام: لا يَسَعُكُم فيما يَنزِلُ بِكُم مِمّا لا تَعلَمونَ إلّا الكَفُّ عَنهُ وَالتَّثَبُّتُ وَالرَّدُّ إلى أئِمَّةِ الهُدى حَتّى يَحمِلوكُم فيهِ عَلَى القَصدِ، ويَجلوا عَنكُم فيهِ العَمى، ويُعَرِّفوكُم فيهِ الحَقَّ، قالَ اللّهُ تَعالى: «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ». [۶۵۱]

275. الكافى ـ به نقل از ابن بكير ـ: حمزة بن طيّار، يكى از خطبه هاى پدرِ امام صادق عليه السلام را بر ايشان عرضه كرد، تا اين كه به بخشى از آن رسيد. امام فرمود: «خُب! خاموش باش»

و سپس فرمود: «شما را در آنچه برايتان نازل شده و از آن آگاهى نداريد، نرسد، مگر توقّف و درنگ و باز گردانيدن آن به امامان هدايت تا شما را در آن به راه راست وا دارند و نابينايى را از شما بر گيرند و حق را در آن به شما بشناسانند. خداوند مى فرمايد: «پس اگر نمى دانيد، از اهل ذكر بپرسيد»».

276. الإمام الصادق عليه السلام ـ في رِسالةٍ إلى أصحابِهِ ـ: أيَّتُهَا العِصابَةُ المَرحومَةُ المُفلِحَةُ، إنَّ اللّهَ أتَمَّ لَكُم ما آتاكُم مِنَ الخَيرِ، وَاعلَموا أنَّهُ لَيسَ مِن عِلمِ اللّهِ ولا مِن أمرِهِ أن يَأخُذَ أحَدٌ مِن خَلقِ اللّهِ في دينِهِ بِهَوًى ولا رَأيٍ ولا مَقاييسَ، قَد أنزَلَ اللّهُ القُرآنَ، وجَعَلَ فيهِ تِبيانَ كُلِّ شَيءٍ، وجَعَلَ لِلقُرآنِ ولِتَعَلُّمِ القُرآنِ أهلاً، لا يَسَعُ أهلَ عِلمِ القُرآنِ الَّذينَ آتاهُمُ اللّهُ عِلمَهُ أن يَأخُذوا فيهِ بِهَوىً ولا رَأيٍ ولا مَقاييسَ، أغناهُمُ اللّهُ عَن ذلِكَ بِما آتاهُم مِن عِلمِهِ، وخَصَّهُم بِهِ ووَضَعَهُ عِندَهُم، كَرامَةً مِنَ اللّهِ أكرَمَهُم بِها، وهُم أهلُ الذِّكرِ الَّذينَ أمَرَ اللّهُ هذِهِ الاُمَّةَ بِسُؤالِهِم. [۶۵۲]

276. امام صادق عليه السلام ـ در نامه اى به اصحاب خود ـ: اى گروه رحمت شده رستگار! همانا خداوند با خيرى كه به شما بخشيده، نعمتش را بر شما كامل گردانيده است. بدانيد كه در علم و امر خدا چنين نيست كه كسى از خلق خدا در دين او به دلخواه و رأى و قياس عمل كند. خداوند، قرآن را فرو فرستاده و در آن، بيان هر چيز را نهاده است. خداوند براى قرآن و آموختن آن، اهلى را قرار داده است و اهل آگاهى از قرآن را ـ كه خداوند، علم آن را بديشان بخشيده ـ نرسد كه در آن به دلخواه و بر اساس رأى و قياس عمل كنند. خداوند با دادن علم خود بديشان، آنها را از اين كار بى نياز ساخته است و آن را ويژه ايشان كرده و آن علم را نزد ايشان نهاده است و اين، كرامتى است كه خداوند، ايشان را با آن ارجمند داشته است. اينها همان اهل ذكرى هستند كه خداوند به اين امّت دستور داده از ايشان بپرسند.

3 / 1 ـ 11: حَفَظَةُ الدّينِ

3 / 1 ـ 11: پاسداران دين

277. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لِعَليِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام ـ: يا عَلِيُّ، أنا وأنتَ وَابناكَ الحَسَنُ وَالحُسَينُ وتِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَينِ أركانُ الدّينِ ودَعائِمُ الإِسلامِ، مَن تَبِعَنا نَجا، ومَن تَخَلَّفَ عَنّا فَإِلَى النّارِ. [۶۵۳]

277. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به على بن ابى طالب عليه السلام ـ: اى على! من و تو و دو فرزندت حسن و حسين و نُه فرزند حسين، بنيان ها و پايه هاى اسلام هستيم. هر كه از ما پيروى كند، رهايى مى يابد و هر كه از ما باز ماند، رو به سوى آتش دارد.

278. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ في كُلِّ خَلَفٍ مِن اُمَّتي عَدلاً مِن أهلِ بَيتي، يَنفي عَن هذَا الدّينِ تَحريفَ الغالينَ وَانتِحالَ المُبطِلينَ وتَأويلَ الجاهِلينَ. وإنَّ أئِمَّتَكُم قادَتُكُم إلَى اللّهِ عَزَّوجَلَّ، فَانظُروا بِمَن تَقتَدونَ في دينِكُم وصَلاتِكُم. [۶۵۴]

278. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: در هر نسلى از امّت من، دادگرى از اهل بيتم حضور دارد كه تحريف زياده روان، در لباس دين در آمدن مُبطلان و تأويل جاهلان را از اين دين دور مى كند. امامان شما، همان راهبران شما به سوى خداوند عز و جلاند. پس بنگريد كه در دين و نماز خود، به چه كسانى اقتدا مى كنيد؟

279. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ العُلَماءَ وَرَثَةُ الأَنبِياءِ، وذاكَ أنَّ الأَنبِياءَ لَم يورِّثوا دِرهَما ولا دينارا، وإنَّما أورَثوا أحاديثَ مِن أحاديثِهِم، فَمَن أخَذَ بِشَيءٍ مِنها فَقَد أخَذَ حَظّا وافِرا، فَانظُروا عِلمَكُم هذا عَمَّن تَأخُذونَهُ؟ فَإِنَّ فينا أهلَ البَيتِ في كُلِّ خَلَفٍ عُدولاً، يَنفونَ عَنهُ تَحريفَ الغالينَ وَانتِحالَ المُبطِلينَ وتَأويلَ الجاهِلينَ. [۶۵۵]

279. امام صادق عليه السلام: عالمان، وارثان انبيايند و اين از آن روست كه پيامبران، نه درهمى به ارث مى نهند، نه دينارى؛ بلكه احاديثى از احاديث خود را به ارث مى نهند. پس هر كه قدرى از احاديث را فرا گيرد، به بهره اى فراوان دست يافته است. پس بنگريد دانش خود را از چه كسى فرا مى گيريد؛ زيرا در هر نسل، افراد عادلى از ما اهل بيت هستند كه تحريف زياده روان، در لباس دين در آمدن مُبطلان و تأويل جاهلان را از اين دين دور مى كنند.

280. الإمام الرضا عليه السلام ـ في صِفَةِ الإِمامِ ـ: ناصِحٌ لِعِبادِ اللّهِ، حافِظٌ لِدينِ اللّهِ. [۶۵۶]

280. امام رضا عليه السلام ـ در توصيف امام ـ: خيرخواه بندگان خدا و پاسدار دين خداست.

3 / 1 ـ 12: أبوابُ اللّهِ عز و جل

3 / 1 ـ 12: باب هاى خداوند

281. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: نَحنُ بابُ اللّهِ الَّذي يُؤتى مِنهُ، بِنا يَهتَدِي المُهتَدونَ. [۶۵۷]

281. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ما، باب خداييم كه از آن وارد مى شوند. با ما، هدايت جويان ره مى يابند.

282. الإمام عليّ عليه السلام ـ في خُطبَةٍ يَذكُرُ فيها فَضائِلَ أهلِ البَيتِ عليهم السلام ـ: نَحنُ الشِّعارُ [۶۵۸] وَالأَصحابُ، وَالخَزَنَةُ وَالأَبوابُ، ولا تُؤتَى البُيوتُ إلّا مِن أبوابِها، فَمَن أتاها مِن غَيرِ أبوابِها سُمِّيَ سارِقا. [۶۵۹]

282. امام على عليه السلام ـ در سخنرانى اى كه در آن فضايل اهل بيت عليهم السلام را بر مى شمارد ـ: ماييم خواص و اصحاب و خزانه داران و درها، و جز از در، به خانه در نمى آيند و هر كس جز از درِ خانه وارد شود، او را دزد مى نامند.

283. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى لَو شاءَ لَعَرَّفَ العِبادَ نَفسَهُ، ولكِن جَعَلَنا أبوابَهُ وصِراطَهُ، وسَبيلَهُ وَالوَجهَ الَّذي يُؤتى مِنهُ، فَمَن عَدَلَ عَن وَلايَتِنا أو فَضَّلَ عَلَينا غَيرَنا فَإِنَّهُم عَنِ الصِّراطِ لَناكِبونَ، فَلا سَواءٌ مَنِ اعتَصَمَ النّاسُ بِهِ [۶۶۰]، ولا سَواءٌ حَيثُ ذَهَبَ النّاسُ إلى عُيونٍ كَدِرَةٍ يَفرُغُ بَعضُها في بَعضٍ، وذَهَبَ مَن ذَهَبَ إلَينا إلى عُيونٍ صافِيَةٍ تَجري بِأَمرِ رَبِّها، لا نَفادَ لَها ولَا انقِطاعَ. [۶۶۱]

283. امام على عليه السلام: اگر خداوند ـ تبارك و تعالى ـ بخواهد، خود را به بندگانش مى شناساند؛ ليكن ما را درها و راه خود گردانيد و طريق و سويى قرار داد كه از آن مى آيند. پس هر كه از ولايت ما كناره گيرد، يا ديگرى را بر ما برترى دهد، از راه، منحرف شده است. پس كسانى كه مردم بديشان چنگ در مى زنند، [۶۶۲] [در هدايت] يك سان نيستند و كسانى كه مردم را به چشمه هاى كدر و آلوده راه مى برند، برابر نيستند، و آنها كه با ما باشند، به چشمه هايى گوارا مى رسند كه به امر پروردگارشان در جوشش اند و هيچ خشكى و پايانى ندارند.

284. الإمام الصادق عليه السلام: الأَوصِياءُ هُم أبوابُ اللّهِ عز و جل الَّتي يُؤتى مِنها، ولَولاهُم ما عُرِفَ اللّهُ عز و جل، وبِهِمُ احتَجَّ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى عَلى خَلقِهِ. [۶۶۳]

284. امام صادق عليه السلام: اوصيا همان درهاى خداوند عز و جل هستند كه از آن وارد مى شوند و اگر ايشان نبودند، خداوند عز و جل شناخته نمى شد. خداوند ـ تبارك و تعالى ـ با آنها بر خلقش حجّت مى آورد.

3 / 1 ـ 13: عُرفاءُ اللّهِ عز و جل

3 / 1 ـ 13: كدخدايان خدا

285. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لِعَلِيٍّ عليه السلام ـ: ثَلاثٌ اُقسِمُ أنَّهُنَّ حَقٌّ: إنَّكَ وَالأَوصِياءَ مِن بَعدِكَ عُرفاءُ لا يُعرَفُ اللّهُ إلّا بِسَبيلِ مَعرِفَتِكُم، وعُرفاءُ لا يَدخُلُ الجَنَّةَ إلّا مَن عَرَفَكُم وعَرَفتُموهُ، وعُرفاءُ لا يَدخُلُ النّارَ إلّا مَن أنكَرَكُم وأنكَرتُموهُ. [۶۶۴]

285. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به على عليه السلام ـ: سه چيز است كه به حق بودنشان سوگند مى خورم: اين كه تو و اوصياى پس از تو، كدخدايانى هستيد كه خداوند، جز از راه شناختِ شما شناخته نمى شود و كدخدايانى هستيد كه كسى به بهشت وارد نمى شود، مگر كسى كه شما را بشناسد و شما هم او را بشناسيد و كدخدايانى هستيد كه در آتش وارد نمى شود، مگر كسى كه شما را [بر حق] نشناسد و شما هم او را [بر صراط حق] نشناسيد.

286. عنه صلى الله عليه و آله ـ لِعَلِيٍّ عليه السلام ـ: يا عَلِيُّ، أنتَ وَالأَوصِياءُ مِن وُلدِكَ أعرافُ اللّه بَينَ الجَنَّةِ وَالنّارِ، لا يَدخُلُها إلّا مَن عَرَفَكُم وعَرَفتُموهُ، ولا يَدخُلُ النّارَ إلّا مَن أنكَرَكُم وأنكَرتُموهُ. [۶۶۵]

286. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به على عليه السلام ـ: اى على! تو و اوصيا از نسل تو، اعرافِ ميان بهشت و دوزخ هستيد كه بدان وارد نمى شود، مگر كسى كه شما را بشناسد و شما هم او را بشناسيد، و به آتش وارد نمى شود، مگر كسى كه شما را [بر حق] نشناسد و شما هم او را [بر صراط حق] نشناسيد.

287. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّما الأَئِمَّةُ قُوّامُ اللّهِ عَلى خَلقِهِ، وعُرفاؤُهُ عَلى عِبادِهِ، ولا يَدخُلُ الجَنَّةَ إلّا مَن عَرَفَهُم وعَرَفوهُ، ولا يَدخُلُ النّارَ إلّا مَن أنكَرَهُم وأنكَروهُ. [۶۶۶]

287. امام على عليه السلام: همانا امامان، كارگزاران خدايند در ميان خلق او و كدخدايان او در ميان بندگانش. به بهشت وارد نمى شود، مگر كسى كه آنها را بشناسد و ايشان هم او را بشناسند و به آتش وارد نمى شود، مگر كسى كه آنها را نشناسد و آنها هم او را نشناسند.

288. عنه عليه السلام: الأَوصياءُ أصحابُ الصِّراطِ وُقوفٌ عَلَيهِ، لا يَدخُلُ الجَنَّةَ إلّا مَن عَرَفَهُم وعَرَفوهُ، ولا يَدخُلُ النّارَ إلّا مَن أنكَرَهُم وأنكَروهُ، لِأَنَّهُم عُرَفاءُ اللّهِ، عَرَّفَهُم عَلَيهِم عِندَ أخذِ المَواثيقِ عَلَيهِم، ووَصَفَهُم في كِتابِهِ، فَقالَ جَلَّ وعَزَّ: «وَعَلَى الأَْعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ» [۶۶۷] هُمُ الشُّهداءُ عَلى أولِيائِهِم، وَالنَّبِيُّ الشَّهيدُ عَلَيهِم. [۶۶۸]

288. امام على عليه السلام: اوصيا، صاحبان صراط اند و بر آن ايستاده اند. به بهشت وارد نمى شود، مگر كسى كه آنها را بشناسد و آنها هم او را بشناسند، و به آتش وارد نمى شود، مگر كسى كه ايشان را نشناسد و آنها هم او را نشناسند؛ زيرا آنها كدخدايان خدايند و خداوند، هنگام گرفتن پيمان از ايشان، اوصيا را بديشان شناسانده است و در كتابِ خود، چنين توصيفشان كرده است: «و بر اعراف (بلندى هاى حايل ميان بهشت و دوزخ) مردانى هستند كه هر يك را به سيمايشان مى شناسند». آنها گواهانِ دوستان خودند و پيامبر، گواه بر ايشان است.

289. تفسير العيّاشي عن هلقام عن الإمام الباقر عليه السلام، قالَ: سَأَلتُهُ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ: «وَعَلَى الأَْعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ»: ما يَعني بِقَولِهِ «وَعَلَى الأَْعْرَافِ رِجَالٌ» ؟ قالَ: ألَستُم تُعَرِّفونَ عَلَيكُم عُرَفاءَ [۶۶۹] عَلى قَبائِلِكُم لِيَعرِفونَ (لِيَعرِفوا) مَن فيها مِن صالِحٍ أو طالِحٍ؟ قُلتُ: بَلى، قَال: فَنَحنُ اُولئِكَ الرِّجالُ الَّذينَ يَعرِفونَ كُلّاً بِسيماهُم. [۶۷۰]

289. تفسير العيّاشى ـ به نقل از هِلقام ـ: از امام باقر عليه السلام در باره اين سخن خداوند: «و بر اعراف، مردانى هستند كه هر يك را از سيمايشان مى شناسند» پرسيدم كه: مقصود از «و بر اعراف، مردانى هستند» چيست؟

امام عليه السلام فرمود: «آيا شما كدخدايانى را بر قبيله هايتان نمى گماريد تا نيكوكار و بدكردار ايشان را شناسايى كنند؟».

گفتم: آرى.

فرمود: «ما همان مردانى هستيم كه هر يك را از سيمايشان مى شناسيم».

290. مقتضب الأثر عن أبان بن عمر: كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَدَخَلَ عَلَيهِ سُفيانُ بنُ مُصعَبٍ العَبدِيُّ فَقالَ: جَعَلَنِي اللّهُ فِداكَ، ما تَقولُ في قَولِهِ تَعالى ذِكرُهُ: «وَعَلَى الأَْعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ» ؟ قالَ: هُمُ الأَوصِياءُ مِن آلِ مُحَمَّدٍ الاِثنا عَشَرَ، لا يَعرِفُ اللّهَ إلّا مَن عَرَفَهُم وعَرَفوهُ، قالَ: فَمَا الأَعرافُ جُعِلتُ فِداكَ؟ قالَ: كَثائِبُ [۶۷۱] مِن مِسكٍ عَلَيها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَالأَوصِياءُ، يَعرِفونَ كُلّاً بِسيماهُم. [۶۷۲]

290. مقتضب الأثر ـ به نقل از ابان بن عمر ـ: نزد امام صادق عليه السلام بودم كه سفيان بن مصعبِ عبدى وارد شد و گفت: خدا مرا قربان تو گرداند! نظرت در باره آيه شريف: «و بر اعراف، مردانى هستند» چيست؟

فرمود: «آنها جانشينان دوازده گانه از خاندان محمّدند كه خدا را نمى شناسد، مگر كسى كه ايشان را بشناسد و آنها هم او را بشناسند».

گفت: قربانت گردم! مقصود از اعراف چيست؟

فرمود: «پشته هايى از مُشك است كه پيامبر خدا و اوصياى او بر آنها ايستاده اند و هر كس را از سيمايش مى شناسند».

3 / 1 ـ 14: أركانُ الأَرضِ

3 / 1 ـ 14: اركان زمين

291. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بابُ اللّهِ الَّذي لا يُؤتى إلّا مِنهُ، وسَبيلُهُ الَّذي مَن سَلَكَهُ وَصَلَ إلَى اللّهِ عز و جل، وكَذلِكَ كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام مِن بَعدِهِ، وجَرى لِلأَئِمَّةِ عليهم السلام واحِدا بَعدَ واحِدٍ، جَعَلَهُمُ اللّهُ عز و جل أركانَ الأَرضِ أن تَميدَ بِأَهلِها، وعُمُدَ الإِسلامِ، ورابِطَةً عَلى سَبيلِ هُداهُ، لا يَهتَدي هادٍ إلّا بِهُداهُم، ولا يَضِلُّ خارِجٌ مِنَ الهُدى إلّا بِتَقصيرٍ عَن حَقِّهِم، اُمَناءُ اللّهِ عَلى ما أهبَطَ مِن عِلمٍ أو عُذرٍ أو نُذرٍ، وَالحُجَّةُ البالِغَةُ عَلى مَن فِي الأَرضِ، يَجري لِاخِرِهِم مِنَ اللّهِ مِثلُ الَّذي جَرى لِأَوَّلِهِم، ولا يَصِلُ أحدٌ إلى ذلِكَ إلّا بِعَونِ اللّهِ. [۶۷۳]

291. امام باقر عليه السلام: همانا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله باب [معرفت] خداست كه جز از آن در نمى آيند و راه اوست كه هر كس آن را بپيمايد، به خداوند عز و جلمى رسد. امير مؤمنان عليه السلام نيز پس از او چنين است و همين طور است هر امام در پِى ديگرى. خداوند عز و جل آنها را اركان زمين قرار داده تا [زمين،] اهلش را نلرزاند و نيز بنيان هاى اسلام و مرزداران راه هدايت او، قرار داده است. هيچ كس جز به هدايت آنها ره نمى يابد و بيرون رونده از هدايتى گم راه نمى شود، مگر با كوتاهى كردن در حقّ ايشان. آنها معتمدان خدايند در علم و حجّت ها و هشدارهايى كه فرو فرستاده است و دليلى رسايند براى زمينيان كه براى آخرين آنها از سوى خدا همان جارى است كه براى نخستين ايشان جارى بوده و هيچ كس جز به يارى خدا به اين حد نمى رسد.

292. الإمام الصادق عليه السلام ـ في زِيارَةِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ـ: أنتُم أهلُ بَيتِ الرَّحمَةِ، ودَعائِمُ الدّينِ، وأركانُ الأَرضِ، وَالشَّجَرَةُ الطَّيِّبَةُ. [۶۷۴]

292. امام صادق عليه السلام ـ در زيارت امير مؤمنان عليه السلام ـ: شما، اهل خانه رحمت و بنيان‌هاى دين و اركان زمين و شجره طيّبه هستيد.

293. عنه عليه السلام: نَحنُ فِي الأَرضِ بُنيانٌ، وشيعَتُنا عُرَى [۶۷۵] الإِسلامِ. [۶۷۶]

293. امام صادق عليه السلام: ما در زمين، شالوده هستيم و شيعيان ما، دستگيره هاى اسلام اند.

3 / 1 ـ 15: أركانُ العالَمِ

3 / 1 ـ 15: اركان جهان

294. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في صِفَةِ الأَئِمَّةِ مِن وُلدِ عَلِيٍّ عليهم السلام ـ: خُلَفائي وأوصِيائي وأولادي وعِترَتي... بِهِم يُمسِكُ اللّهُ عز و جل السَّماءَ أن تَقَعَ عَلَى الأَرضِ إلّا بِإِذنِهِ، وبِهِم يَحفَظُ اللّهُ الأَرضَ أن تَميدَ بِأَهلِها. [۶۷۷]

294. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در توصيف امامان فرزند على عليه السلام ـ: آنها خلفا، اوصيا، فرزندان و خاندان من اند.… خداوند عز و جل با آنها، آسمان را نگاه داشته، تا جز به اذن او بر زمين فرو نيفتد و خداوند، با آنها زمين را از اين كه اهلش را بلرزاند، حفظ كرده است.

295. الإمام زين العابدين عليه السلام: نَحنُ أئِمَّةُ المُسلِمينَ، وحُجَجُ اللّهِ عَلَى العالَمينَ، وسادَةُ المُؤمِنينَ، وقادَةُ الغُرِّ المُحَجَّلينَ، ومَوالِي المُؤمِنينَ، ونَحنُ أمانُ أهلِ الأَرضِ كَما أنَّ النُّجومَ أمانٌ لِأَهلِ السَّماءِ، ونَحنُ الَّذينَ بِنا يُمسِكُ اللّهُ السَّماءَ أن تَقَعَ عَلَى الأَرضِ إلّا بِإِذنِهِ، وبِنا يُمسِكُ الأَرضَ أن تَميدَ بِأَهلِها، وبِنا يُنزِلُ الغَيثَ، تُنشَرُ الرَّحمَةُ، وتَخرُجُ بَرَكاتُ الأَرضِ، ولَولا ما فِي الأَرضِ مِنّا لَساخَت بِأَهلِها. [۶۷۸]

295. امام زين العابدين عليه السلام: ما، امامان مسلمانان و حجّت هاى خداوند بر جهانيان و سَروران مؤمنان و جلودار سپيدرويان دست و پا سفيد و سالار مؤمنان هستيم. ما موجب امنيت زمينيانيم، چنان كه ستارگان سبب امان آسمانيان اند. ماييم كه خداوند به سبب ما آسمان را نگاه داشته تا مبادا ـ جز به اذن او ـ بر زمين فرو افتد و با ما زمين را حفظ كرده تا زمين، اهل خود را نلرزاند و به سبب ما باران را فرو مى فرستد و رحمت را در پرتو وجود ما مى پراكند و بركت هاى زمين بيرون مى آيد. اگر كسى از ما در زمين نمى بود، اهل خود را فرو مى كشيد.

296. الإمام الهادي عليه السلام ـ فِي الزِّيارَةِ الجامِعَةِ الَّتي يُزارُ بِهَا الأَئِمَّةُ عليهم السلام ـ: مَوالِيَّ لا اُحصي ثَناءَكُم، ولا أبلُغُ مِنَ المَدحِ كُنهَكُم، ومِنَ الوَصفِ قَدرَكُم، وأنتُم نورُ الأَخيارِ، وهُداةُ الأَبرارِ، وحُجَجُ الجَبّارِ، بِكُم فَتَحَ اللّهُ، وبِكُم يَختِمُ، وبِكُم يُنزِلُ الغَيثَ، وبِكُم يُمسِكُ السَّماءَ أن تَقَعَ عَلَى الأَرضِ إلّا بِإِذنِهِ. [۶۷۹]

296. امام هادى عليه السلام ـ در زيارت جامعه كه امامان عليهم السلام را با آن زيارت مى كنند ـ: اى سَرورانم! من نمى توانم ستايش شما را شماره كنم و به كُنه مدح شما برسم و به توصيف منزلت شما دست يابم. شما نور برگزيدگان و هدايتگر نيكان و حجّت هاى خداوند جبّار هستيد كه خداوند به سبب شما هر كارى را آغاز مى كند و به سبب شما پايان هر كارى را مقرّر مى نمايد و در پرتو وجود شما باران را فرو مى ريزد وبا شما آسمان را نگاه مى دارد تا ـ مگر به اذن او ـ فرو نيفتد.

3 / 1 ـ 16: أمانُ أهلِ الأَرضِ

3 / 1 ـ 16: امان زمينيان

297. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: النُّجومُ أمانٌ لِأَهلِ السَّماءِ، إذا ذَهَبَتِ النُّجومُ ذَهَبَ أهلُ السَّماءِ، وأهلُ بَيتي أمانٌ لِأَهلِ الأَرضِ، فَإِذا ذَهَبَ أهلُ بَيتي ذَهَبَ أهلُ الأَرضِ. [۶۸۰]

297. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ستارگان، [موجب] امان آسمانيان اند و هر گاه ستارگان ناپديد شوند، آسمانيان نيز مى روند و اهل بيت من، [موجب] امان زمينيان اند و هر گاه اهل بيت من بروند، زمينيان نيز خواهند رفت.

298. عنه صلى الله عليه و آله: النُّجومُ أمانٌ لِأَهلِ السَّماءِ، وأهلُ بَيتي أمانٌ لِأَهلِ الأَرضِ، فَإِذا ذَهَبَ أهلُ بَيتي جاءَ أهلَ الأَرضِ مِنَ الآياتِ ما كانوا يوعَدونَ. [۶۸۱]

298. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ستارگان، [موجب] امان آسمانيان و اهل بيت من، [موجب] امان زمينيان اند. پس هر گاه اهل بيت من بروند، براى زمينيان، نشانه هاى تهديد، ظاهر مى شود.

299. الإمام عليّ عليه السلام: نَحنُ بَيتُ النُّبُوَّةِ، ومَعدِنُ الحِكمَةِ، أمانٌ لِأَهلِ الأَرضِ، ونَجاةٌ لِمَن طَلَبَ. [۶۸۲]

299. امام على عليه السلام: ما خانه نبوّت و كان حكمت و [موجب] امان زمينيان و [وسيله] رهايى كسانى هستيم كه طالب رهايى اند.

3 / 1 ـ 17: مَعدِنُ الرِّسالَةِ

3 / 1 ـ 17: كان رسالت

300. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: نَحنُ أهلُ بَيتِ شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ، ومَعدِنُ الرِّسالَةِ، لَيسَ أحَدٌ مِنَ الخَلائِقِ يَفضُلُ أهلَ بَيتي غَيري. [۶۸۳]

300. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ما، خاندان شجره نبوّت و كان رسالت هستيم و هيچ كس جز من، بر اهل بيتم برترى ندارد.

301. الإمام الحسين عليه السلام ـ لِعُتبَةَ بنِ أبي سُفيانَ ـ: إنّا أهلُ بَيتِ الكَرامَةِ، ومَعدِنُ الرِّسالَةِ، وأعلامُ الحَقِّ الَّذينَ أودَعَهُ اللّهُ عز و جل قُلوبَنا، وأنطَقَ بِهِ ألسِنَتَنا. [۶۸۴]

301. امام حسين عليه السلام ـ خطاب به عُتبة بن ابى سفيان ـ: ما، اهل خانه كرامت و كان رسالت و نشانه هاى حقّى هستيم كه خداوند، آن (حق) را در دل ما به وديعت نهاده و زبان ما را بدان گويا ساخته است.

302. عنه عليه السلام ـ لِلوَليدِ والِي المَدينَةِ ـ: أيُّهَا الأَميرُ، إنّا أهلُ بَيتِ النُّبُوَّةِ، ومَعدِنُ الرِّسالَةِ، ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ، ومَهبَطُ الرَّحمَةِ، بِنا فَتَحَ اللّهُ وبِنا خَتَمَ. [۶۸۵]

302. امام حسين عليه السلام ـ خطاب به وليد، والى مدينه ـ: اى امير! ما، خاندان نبوّت و كان رسالت و جايگاه آمد و شدِ فرشتگان و محلّ فرود رحمتيم كه خداوند، كارها را با ما آغاز مى كند و با ما به پايان مى بَرد.

303. الإمام الرضا عليه السلام ـ في خُطبَةٍ لَهُ ـ: الحَمدُ للّهِِ الَّذي حَمِدَ فِي الكِتابِ نَفسَهُ... وصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ خاتَمِ النُّبُوَّةِ، وخَيرِ البَرِيَّةِ، وعَلى آلِهِ آلِ الرَّحمَةِ، وشَجَرَةِ النِّعمَةِ، ومَعدِنِ الرِّسالَةِ، ومُختَلَفِ المَلائِكَةِ. [۶۸۶]

303. امام رضا عليه السلام ـ در سخنرانى خود ـ: سپاس، خدايى را كه خود را در كتابش ستوده است... و درود خدا بر محمّد، خاتم نبوّت و بهترينِ مردم، و بر خاندان او كه خاندان رحمت و شجره نعمت و كان رسالت و جايگاه آمد و شدِ فرشتگان اند.

304. الطرائف عن ابن عبّاس ـ في قَولِهِ تَعالى: «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ» ـ: يَعني أهلَ بَيتِ مُحَمَّدٍ وعَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام. هُم أهلُ الذِّكرِ وَالعِلمِ وَالعَقلِ وَالبَيانِ، وهُم أهلُ بَيتِ النُّبُوَّةِ ومَعدِنُ الرِّسالَةِ ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ. [۶۸۷]

304. الطرائف ـ به نقل از ابن عبّاس، در باره آيه شريف: «پس، از اهل ذكر بپرسيد» ـ: مقصود، اهل بيت محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام اند كه اهل ذكر و علم و عقل و بيان اند و اهل بيت نبوّت و كان رسالت و جايگاه آمد و شد فرشتگان اند.

305. إحقاق الحقّ عن ابن عبّاس: لَمّا كانَ يَومُ وَفاةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَقَفَ مَلَكُ المَوتِ عَلَى البابِ فَقالَ: السَّلامُ عَلَيكُم أهلَ بَيتِ النُّبُوَّةِ ومَعدِنَ الرِّسالَةِ ومُختَلَفَ المَلائِكَةِ، فَاستَأذَنَ لِلدُّخولِ، فَقالَت فاطِمَةُ: إنَّهُ لَمشغولٌ عَنكَ، حَتَّى استَأذَنَ ثَلاثا، فَالتَفَتَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: هُوَ مَلَكُ المَوتِ. [۶۸۸]

305. إحقاق الحقّ ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: چون روز رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرا رسيد، ملك الموت بر در ايستاد و گفت: سلام بر شما، اى اهل بيت نبوّت و كان رسالت و جايگاه آمد و شد فرشتگان! سپس اذن دخول خواست. فاطمه فرمود: «او به جاى پرداختن به تو، به كار ديگرى مشغول است». ملك الموت سه بار اذن خواست. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به طرف او نگاه كرد و فرمود: «او ملك الموت است».

306. الإمام الهادي عليه السلام ـ فِي الزِّيارَةِ الجامِعَةِ الَّتي يُزارُ بِهَا الأَئِمَّةُ عليهم السلام ـ: السَّلامُ عَلَيكُم يا أهلَ بَيتِ النُّبُوَّةِ، ومَعدِنَ الرِّسالَةِ، ومُختَلَفَ المَلائِكَةِ، ومَهبَطَ الوَحيِ، ومَعدِنَ الرَّحمَةِ. [۶۸۹]

306. امام هادى عليه السلام ـ در زيارت جامعه كه امامان عليهم السلام را با آن زيارت مى كنند ـ: سلام بر شما، اى اهل بيت نبوّت و كان رسالت و جايگاه آمد و شدِ فرشتگان و محلّ فرود وحى و كان رحمت!

3 / 1 ـ 18: دَعائِمُ الحَقِّ

3 / 1 ـ 18: بنيان هاى حق

307. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في صِفَةِ الأَئِمَّةِ عليهم السلام ـ: أئِمَّةٌ أبرارٌ، هُم مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَهُم. [۶۹۰]

307. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در توصيف امامان عليهم السلام ـ: امامانى نيكوكارند. آنها با حق هستند و حق با آنهاست.

308. الإمام عليّ عليه السلام: ألا وإنَّ اللّهَ سُبحانَهُ قَد جَعَلَ لِلخَيرِ أهلاً، ولِلحَقِّ دَعائِمَ، ولِلطّاعَةِ عِصَما. [۶۹۱]

308. امام على عليه السلام: بدانيد كه خداوند سبحان، براى خير، اهلى و براى حق، بنيان هايى و براى طاعت، نگاه دارندگانى قرار داده است.

309. عنه عليه السلام: نَحنُ دُعاةُ الحَقِّ وأئِمَّةُ الخَلقِ وألسِنَةُ الصِّدقِ، مَن أطاعَنا مَلَكَ، ومَن عَصانا هَلَكَ. [۶۹۲]

309. امام على عليه السلام: ما دعوتگران به سوى حق و امامان مردم و زبان هاى صداقتيم. هر كه از ما فرمان بَرد، چيرگى مى يابد و هر كه از ما سركشى كند، نابود مى شود.

310. عنه عليه السلام: نَحنُ أقَمنا عَمودَ الحَقِّ، وهَزَمنا جُيوشَ الباطِلِ. [۶۹۳]

310. امام على عليه السلام: ستون حق را ما بر افراشتيم و لشكريان باطل را ما شكست داديم.

311. عنه عليه السلام: نَحنُ اُمَناءُ اللّهِ عَلى عِبادِهِ، ومُقيمُو الحَقِّ في بِلادِهِ، بِنا يَنجُو المُوالي وبِنا يَهلِكُ المُعادِي. [۶۹۴]

311. امام على عليه السلام: ما معتمدان خداييم در ميان خلقش و برافرازندگان حقّيم در سرزمين هايش. دوست، با ما نجات مى يابد و دشمن، با ما نابود مى گردد.

312. عنه عليه السلام: لا تَزولوا عَنِ الحَقِّ ووَلايَةِ أهلِ الحَقِّ، فَإِنَّ مَنِ استَبدَلَ بِنا هَلَكَ، وفاتَتهُ الدُّنيا، وَخَرَجَ مِنها بِحَسرَةٍ. [۶۹۵]

312. امام على عليه السلام: از حق و ولايت اهل آن، منحرف نشويد كه هر كس به جاى ما ديگرى را بگيرد، هلاك مى شود و دنيا را از دست مى دهد و از آن حسرتمندانه بيرون مى رود.

313. الإمام الحسين عليه السلام: إنّا أهلُ بَيتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وَالحَقُّ فينا، وبِالحَقِّ تَنطِقُ ألسِنَتُنا. [۶۹۶]

313. امام حسين عليه السلام: ما خاندان پيامبر خداييم. حق در ميان ماست و زبان ما به حق گوياست.

314. الإمام الهادي عليه السلام ـ فِي الزِّيارَةِ الجامِعَةِ الَّتي يُزارُ بِهَا الأَئِمَّةُ عليهم السلام ـ: الحَقُّ مَعَكُم وفيكُم، ومِنكُم وإلَيكُم، وأنتُم أهلُهُ ومَعدِنُهُ. [۶۹۷]

314. امام هادى عليه السلام ـ در زيارت جامعه كه امامان عليهم السلام را با آن زيارت مى كنند ـ: حق با شما و در ميان شما و از شما و به سوى شماست. شماييد اهل حق و معدن آن.

3 / 1 ـ 19: اُمَراءُ الكَلامِ

3 / 1 ـ 19: سرداران سخن

315. الإمام عليّ عليه السلام: إنّا لَاُمَراءُ الكَلامِ، وفينا تَنَشَّبَت عُروقُهُ [۶۹۸]، وعَلَينا تَهَدَّلَت غُصونُهُ. [۶۹۹]

315. امام على عليه السلام: ماييم سرداران سخن كه ريشه هاى آن به ما پيوسته و شاخه هايش به سوى ما سرازير شده است.

316. الإمام الصادق عليه السلام ـ في صِفَةِ الأَئِمَّةِ عليهم السلام ـ: جَعَلَهُمُ اللّهُ حَياةً لِلأَنامِ، ومَصابيحَ لِلظَّلامِ، ومَفاتيحَ لِلكَلامِ. [۷۰۰]

316. امام صادق عليه السلام ـ در توصيف امامان عليهم السلام ـ: خداوند، آنها را موجب زندگى مردم و چراغ تاريكى و كليدهاى سخن قرار داده است.

3 / 1 ـ 20: سِلمُهُم سِلمُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وحَربُهُم حَربُهُ

3 / 1 ـ 20: آشتى با آنها، آشتى با پيامبر صلى الله عليه و آله و جنگ با آنها، جنگ با پيامبر صلى الله عليه و آله است

317. سنن الترمذي عن زيد بن أرقم: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ لِعَلِيٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهم السلام: أنَا حَربٌ لِمَن حارَبتُم، وسِلمٌ لِمَن سالَمتُم. [۷۰۱]

317. سنن الترمذى ـ به نقل از زيد بن ارقم ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام فرمود: «من با هر كه با شما سر جنگ داشته باشد، سر جنگ دارم و با هر كه آشتى شما را در پيش گيرد، آشتى در پيش مى گيرم».

318. تاريخ دمشق عن زيد بن أرقم: حَنا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله في مَرَضِهِ الَّذي قُبِضَ فيهِ عَلى عَلِيٍّ وفاطِمَةَ وحَسَنٍ وحُسَينٍ عليهم السلام، فَقالَ: أنَا حَربٌ لِمَن حارَبَكُم، وسِلمٌ لِمَن سالَمَكُم. [۷۰۲]

318. تاريخ دمشق ـ به نقل از زيد بن ارقم ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله ـ در بيمارى اى كه در آن، جان داد ـ به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام مهر ورزيد و فرمود: «من با هر كه با شما سر جنگ داشته باشد، سر جنگ دارم و با هر كه آشتى شما را در پيش گيرد، آشتى در پيش مى گيرم».

319. مسند ابن حنبل عن أبي هريرة: نَظَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلى عَلِيٍّ وحَسَنٍ وحُسَينٍ وفاطِمَةَ عليهم السلام، فَقالَ: أنَا حَربٌ لِمَن حارَبَكُم، وسِلمٌ لِمَن سالَمَكُم. [۷۰۳]

319. مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابو هريره ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله به على و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام نگريست و فرمود: «من با هر كه با شما سر جنگ داشته باشد، سر جنگ دارم و با هر كه آشتى شما را در پيش گيرد، آشتى در پيش مى گيرم».

320. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد عن زيد بن أرقم: كُنّ ـا مَ ـعَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُ ـوَ فِي الحُجرَةِ يوحى إلَيهِ ونَحنُ نَنتَظِرُهُ، حَتَّى اشتَدَّ الحَرُّ، فَجاءَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ومَعَهُ فاطِمَةُ وحَسَنٌ وحُسَينٌ عليهم السلام؛ فَقَعَدوا في ظِلِّ حائِطٍ يَنتَظِرونَهُ، فَلَمّا خَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله رَآهُم فَأَتاهُم، ووَقَفنا نَحنُ مَكانَنا، ثُمَّ جاءَ إلَينا وهُوَ يُظِلُّهُم بِثَوبِهِ، مُمسِكا بِطَرَفِ الثَّوبِ، وعَلِيٌّ مُمسِكٌ بِطَرَفِهِ الآخَرِ وهُوَ يَقولُ: «اللّهُمَّ إنّي اُحِبُّهُم فَأَحِبَّهُم، اللّهُمَّ إنّي سِلمٌ لِمَن سالَمَهُم، وحَربٌ لِمَن حارَبَهُم»، فَقالَ ذلِكَ ثَلاثَ مَرّاتٍ. [۷۰۴]

320. شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد ـ به نقل از زيد بن ارقم ـ: در خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوديم. به ايشان در اتاقِ خود وحى مى شد و ما منتظر او بوديم، تا اين كه گرما شدّت گرفت. على بن ابى طالب به همراه فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام آمدند و در سايه ديوارى به انتظار پيامبر صلى الله عليه و آله نشستند. چون پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد، آنها را ديد و به سوى آنها رفت، در حالى كه ما در جاى خود ايستاده بوديم. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى ما آمد، در حالى كه با جامه اش بر سر آنها سايه انداخته بود. يك سرِ جامه را پيامبر و سرِ ديگر آن را على عليه السلام گرفته بود و پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: «خدايا! من آنها را دوست دارم. پس آنها را دوست بدار. خدايا! من با هر كه با آنها آشتى در پيش گيرد، آشتى در پيش مى گيرم و با هر كه با آنها سرِ جنگ داشته باشد، سرِ جنگ دارم». پيامبر صلى الله عليه و آله اين سخن را سه بار تكرار نمود.

321. المناقب للخوارزمي عن أبي بكر: رَأيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَيَّمَ خَيمةً وهُوَ مُتَّكِئٌ عَلى قَوسٍ عَرَبِيَّةٍ، وفِي الخَيمَةِ عَلِيٌّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنَ وَالحُسَينَ عليهم السلام، فَقالَ: يا مَعاشِرَ المُسلِمينَ، أنَا سِلمٌ لِمَن سالَمَ أهلَ الخَيمَةِ، وحَربٌ لِمَن حارَبَهُم، ووَلِيٌّ لِمَن والاهُم، لا يُحِبُّهُم إلّا سَعيدُ الجَدِّ [۷۰۵]، طَيِّبُ المَولِدِ، ولا يُبغِضُهُم إلّا شَقِيُّ الجَدِّ، رَديءُ الوِلادَةِ. [۷۰۶]

321. المناقب، خوارزمى ـ به نقل از ابو بكر ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كه خيمه اى برپا كرده و بر كمان عربى تكيه داده بود و در آن خيمه، على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام بودند. فرمود: «اى گروه مسلمانان! من با هر كه با اهل خيمه (على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام) آشتى در پيش گيرد، آشتى در پيش مى گيرم و با هر كه با ايشان سرِ جنگ داشته باشد، سر جنگ دارم و دوستدار كسى هستم كه دوستدار آنهاست. آنها را دوست ندارد، مگر انسان نيك بخت حلال زاده و آنها را دشمن نمى دارد، مگر نگون بختِ ناپاك زاده».

322. الإمام زين العابدين عليه السلام: كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ جالِسا وعِندَهُ عَلِيٌّ وفاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام، فَقالَ: وَالَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ بَشيرا، ما عَلى وَجهِ الأَرضِ خَلقٌ أحَبَّ إلَى اللّهِ عز و جل ولا أكرَمَ عَلَيهِ مِنّا، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى شَقَّ لِيَ اسما مِن أسمائِهِ فَهُوَ مَحمودٌ وأنَا مُحَمَّدٌ، وشَقَّ لَكَ يا عَلِيُّ اسما مِن أسمائِهِ فَهُوَ العَلِيُّ الأَعلى وأنتَ عَلِيٌّ، وشَقَّ لَكَ يا حَسَنُ اسما مِن أسمائِهِ فَهُوَ الُمحسِنُ وأنتَ حَسَنٌ، وشَقَّ لَكَ يا حُسَينُ اسما مِن أسمائِهِ فَهُوَ ذُو الإِحسانِ وأنتَ حُسَينٌ، وشَقَّ لَكِ يا فاطِمَةُ اسما مِن أسمائِهِ فَهُوَ الفاطِرُ وأنتِ فاطِمَةُ.

ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله: اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ أنّي سِلمٌ لِمَن سالَ ـمَ ـهُم، وحَربٌ لِمَن حارَبَهُم، ومُحِبٌّ لِمَن أحَبَّهُم، ومُبغِضٌ لِمَن أبغَضَهُم، وعَدُوٌّ لِمَن عاداهُم، ووَلِيٌّ لِمَن والاهُم، لِأَنَّهُم مِنّي وأنَا مِنهُم. [۷۰۷]

322. امام زين العابدين عليه السلام: روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشسته بود و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نزد او بودند، كه فرمود: «سوگند به كسى كه مرا به حق مژده رسان بر انگيخت، بر روى زمين، هيچ كس نزد خداوند عز و جل محبوب تر و گرامى تر از ما نيست. خداوند ـ تبارك و تعالى ـ نام مرا از يكى از نام هاى خودش مشتق ساخت؛ او محمود است و من محمّدم. اى على! خداوند، نام تو را از نام هاى خود، مشتق ساخته است؛ اوست علىِ اعلا و تويى على. و تو ـ اى حسن ـ، خداوند، نامت را از نام هاى خود بر گرفته؛ او محسن است و تو حسن هستى. و تو ـ اى حسين ـ، خداوند، نام تو را نيز از نام هاى خود گرفته؛ او ذوالإحسان است و تو حسين هستى. و تو ـ اى فاطمه ـ، خداوند، نام تو را نيز از نام هاى خود بر گرفته؛ او فاطر است و تو فاطمه اى».

سپس فرمود: «خدايا! تو را گواه مى گيرم كه با هر كه با ايشان آشتى در پيش گيرد، آشتى در پيش مى گيرم و با هر كه با ايشان سر جنگ داشته باشد، سر جنگ دارم و دوستدار كسى هستم كه ايشان را دوست داشته باشد و كينه كسى را در دل دارم كه كينه ايشان را در دل دارد و دشمن كسى هستم كه دشمن آنهاست و دوست كسى هستم كه دوست آنهاست؛ زيرا آنها از من اند و من از آنهايم».

3 / 1 ـ 21: بِهِم فُتِحَ الدّينُ وبِهِم يُختَمُ

3 / 1 ـ 21: دين با آنان آغاز مى گردد و با آنان پايان مى گيرد

323. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لِعَلِيٍّ عليه السلام ـ: يا عَلِيُّ، إنَّ بِنا خَتَمَ اللّهُ الدّينَ كَما بِنا فَتَحَهُ، وبِنا يُؤَلِّفُ اللّهُ بَينَ قُلوبِكُم بَعدَ العَداوَةِ وَالبَغضاءِ. [۷۰۸]

323. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به على عليه السلام ـ: اى على! خداوند، دين را با ما به پايان برده، چنان كه آن را با ما آغاز كرده است و در پرتو ما، خداوند، دل هاى شما را پس از دشمنى و نفرت، الفت بخشيده است.

324. الإمام عليّ عليه السلام ـ في حَديثٍ أخبَرَهُ فيهِ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ما يَقَعُ عَلى اُمَّتِهِ مِنَ الفِتَنِ بَعدَهُ صلى الله عليه و آله حَتّى يُدرِكَهُمُ العَدلُ ـ: يا رَسولَ اللّهِ، العَدلُ مِنّا أم مِن غَيرِنا؟

فَقالَ: بَل مِنّا، بِنا يَفتَحُ اللّهُ وبِنا يَختِمُ، وبِنا ألَّفَ اللّهُ بَينَ القُلوبِ بَعدَ الشِّركِ، وبِنا يُؤَلِّفُ اللّهُ بَينَ القُلوبِ بَعدَ الفِتنَةِ، فَقُلتُ: الحَمدُ للّهِِ عَلى ما وَهَبَ لَنا مِن فَضلِهِ. [۷۰۹]

324. امام على عليه السلام ـ در بيان حديثى كه پيامبر صلى الله عليه و آله فتنه هايى را به آگاهى او مى رساند كه پس از ايشان به امّت مى رسد، تا اين كه عدالت به داد آنها مى رسد ـ: [گفتم:] اى پيامبر خدا! عدالت از ماست يا از جز ما؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «از ماست. خداوند با ما آغاز مى كند و با ما به پايان مى برد و در پرتو وجود ما، پس از شرك، ميان دل ها انس مى افكند و پس از فتنه، به دل ها الفت مى بخشد».

گفتم: ستايش، خداى را براى آنچه از فضل خود به ما بخشيده است.

325. المعجم الأوسط عن عمر بن عليٍّ عن أبيه الإمام عليّ عليه السلام ـ أنَّهُ قالَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ـ: أ مِنّا المَهدِيُّ أم مِن غَيرِنا يا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: بَل مِنّا، بِنا يَختِمُ اللّهُ كَما بِنا فَتَحَ، وبِنا يُستَنقَذونَ مِنَ الشِّركِ، وبِنا يُؤَلِّفُ اللّهُ بَينَ قُلوبِهِم بَعدَ عَداوَةٍ بَيِّنَةٍ، كَما بِنا ألَّفَ بَينَ قُلوبِهِم بَعدَ عَداوَةِ الشِّركِ.

قالَ عَلِيٌّ عليه السلام: أ مُؤمِنونَ أم كافِرونَ؟ فَقالَ صلى الله عليه و آله: مَفتونٌ وكافِرٌ. [۷۱۰]

325. المعجم الأوسط ـ به نقل از عمر بن على، در بيان گفتگوى پدرش امام على عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله ـ: [پدرم] گفت: اى پيامبر خدا! آيا مهدى از ماست يا از جز ما؟

فرمود: «از ماست. خداوند، [با ما] پايان مى بخشد و با ما مى آغازد و همه با ما از شرك، رهايى مى يابند و خداوند با ما دل ها را پس از خصومتى آشكار، الفت مى بخشد، چنان كه پس از دشمنىِ [روزگار] شرك، دل هايشان را با يكديگر مأنوس ساخت».

على عليه السلام گفت: آيا آنها مؤمن اند يا كافر؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «فريب خورده و كافر».

326. الإمام عليّ عليه السلام: قالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: يا عَلِيُّ، بِكُم يُفتَحُ هذَا الأَمرُ، وبِكُم يُختَمُ، عَلَيكُم بِالصَّبرِ، فَإِنَّ العاقِبَةَ لِلمُتَّقينَ. [۷۱۱]

326. امام على عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: «اى على! اين امر با شما آغاز مى شود و با شما پايان مى پذيرد. شكيبايى در پيش گيريد كه انجام كار، از آنِ پرهيزگاران است».

327. عنه عليه السلام: بِنا فَتَحَ اللّهُ الإِسلامَ، وبِنا يَختِمُهُ. [۷۱۲]

327. امام على عليه السلام: خداوند، اسلام را با ما آغاز كرد و با ما به پايان مى بَرد.

328. عنه عليه السلام: بِنا يَفتَحُ اللّهُ، وبِنا يَختِمُ اللّهُ. [۷۱۳]

328. امام على عليه السلام: خداوند، با ما آغاز مى كند و با ما به پايان مى بَرد.

329. عنه عليه السلام: يا أيُّهَا النّاسُ! إنّا أهلُ بَيتٍ بِنا مَيَّزَ اللّهُ الكَذِبَ، وبِنا يُفَرِّجُ اللّهُ الزَّمانَ الكَلِبَ، وبِنا يَنزِعُ اللّهُ رَبَقَ الذُّلِّ مِن أعناقِكُم، وبِنا يَفتَحُ اللّهُ، وبِنا يَختِمُ اللّهُ. [۷۱۴]

329. امام على عليه السلام: اى مردم! ما خاندانى هستيم كه خداوند، دروغ را با ما مشخّص مى سازد و بيمارى سخت را با ما از ميان مى برد و ريسمان خوارى را با ما از گردن هاى شما مى گشايد و با ما آغاز مى كند و با ما به پايان مى برد.

330. الإمام الباقر عليه السلام: أيُّهَا النّاسُ! أينَ تَذهَبونَ وأينَ يُرادُ بِكُم؟ بِنا هَدَى اللّهُ أوَّلَكُم، وبِنا يَختِمُ آخِرَكُم. [۷۱۵]

330. امام باقر عليه السلام: اى مردم! كجا مى رَويد و شما را به كجا مى برند؟ خداوند، با ما، نخستينِ شما را هدايت كرد و با ما، آخرين شما را پايان خواهد بخشيد.

331. الإمام الرضا عليه السلام: بِنا فَتَحَ اللّهُ الدّينَ، وبِنا يَختِمُهُ. [۷۱۶]

331. امام رضا عليه السلام: خداوند، دين را با ما آغاز نموده و با ما[هم] پايان مى بخشد.

332. الإمام الهادي عليه السلام ـ فِي الزِّيارَةِ الجامِعَةِ الَّتي يُزارُ بِهَا الأَئِمَّةُ عليهم السلام ـ: بِكُم فَتَحَ اللّهُ، وبِكُم يَختِمُ. [۷۱۷]

332. امام هادى عليه السلام ـ در زيارت جامعه كه با آن، امامان عليهم السلام را زيارت مى كنند ـ: خداوند با شما آغاز كرد و با شما پايان مى بخشد.

3 / 1 ـ 22: لا يُقاسُ بِهِم أحَدٌ

3 / 1 ـ 22: هيچ كس با آنان سنجيده نمى شود

333. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: نَحنُ أهلُ بَيتٍ لا يُقاسُ بِنا أحَدٌ. [۷۱۸]

333. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ما خاندانى هستيم كه هيچ كس با ما سنجيده نمى شود.

334. عنه صلى الله عليه و آله: نَحنُ أهلَ البَيتِ لا يُقابَلُ بِنا أحَدٌ، مَن عادانا فَقَد عادَى اللّهَ. [۷۱۹]

334. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ما خاندانى هستيم كه هيچ كس با ما برابر نهاده نمى شود و هر كه به دشمنى با ما بر خيزد، به دشمنى با خدا برخاسته است.

335. الإمام عليّ عليه السلام: لا يُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله مِن هذِهِ الاُمَّةِ أحَدٌ، ولا يُسَوّى بِهِم مَن جَرَت نِعمَتُهُم عَلَيهِ أبَدا. [۷۲۰]

335. امام على عليه السلام: هيچ كس از اين امّت، با خاندان محمّد، سنجيده نمى شود و هرگز كسى كه نعمت هاى اين خاندان به سوى او روان است، با آنها مساوى دانسته نمى شود.

336. عنه عليه السلام: نَحنُ أهلَ البَيتِ لا يُقاسُ بِنا أحَدٌ، فينا نَزَلَ القرُآنُ، وفينا مَعدِنُ الرِّسالَةِ. [۷۲۱]

336. امام على عليه السلام: ما اهل بيتى هستيم كه هيچ كس با ما سنجيده نمى شود. قرآن در ميان ما نازل شده است و خاستگاه رسالت، در ميان ماست.

337. عنه عليه السلام: نَحنُ النُّجَباءُ، وأفراطُنا أفراطُ الأَنبِياءِ، حِزبُنا حِزبُ اللّهِ، وَحِزبُ الفِئَةِ الباغِيَةُ حِزبُ الشَّيطانِ، ومَن سَوّى بَينَنا وبَينَ عَدُوِّنا فَلَيسَ مِنّا. [۷۲۲]

337. امام على عليه السلام: بزرگواران، ماييم و جلودارانِ ما، جلوداران انبيايند. حزب ما حزب خداست و حزب گروهِ سركش، حزب شيطان است. هر كس ما را همسنگ دشمنمان بداند، از ما نيست.

338. المناقب لابن شهرآشوب عن الحارث: قالَ لي عَلِيٌّ عليه السلام: نَحنُ أهلُ بَيتٍ لا نُقاسُ بِالنّاسِ، فَقامَ رَجُلٌ فَأَتَى ابنَ عَبّاسٍ فَأَخبَرَهُ بِذلِكَ، فَقالَ: صَدَقَ عَلِيٌّ، أوَلَيسَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله لا يُقاسُ بِالنّاسِ؟ وقَد نَزَلَ في عَلِيٍّ «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» [۷۲۳]. [۷۲۴]

338. المناقب، ابن شهرآشوب ـ به نقل از حارث ـ: على عليه السلام به من فرمود: «ما خاندانى هستيم كه با مردم سنجيده نمى شويم».

مردى برخاست و اين خبر را به ابن عبّاس رساند. او گفت: على راست گفته است؛ آيا چنين نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله با مردم سنجيده نمى شود؟ در باره على نيز اين آيه نازل شده است: «آنها كه ايمان آورده اند و كار شايسته كرده اند، آنها بهترين مردمان اند».

339. علل الشرائع عن عبّاد بن صهيب: قُلتُ لِلصّادِقِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام: أخبِرني عَن أبي ذَرٍّ، أ هُوَ أفضَلُ أم أنتُم أهلَ البَيتِ؟ فَقالَ: يَابنَ صُهَيبٍ، كَم شُهورُ السَّنَةِ؟ فَقُلتُ: اِثنا عَشَرَ شَهرا، فَقالَ: وكَمِ الحُرُمُ مِنها؟ قُلتُ: أربَعَةُ أشهُرٍ، قالَ: فَشَهرُ رَمَضانَ مِنها؟ قُلتُ: لا، قالَ: فَشَهرُ رَمَضانَ أفضَلُ أم أشهُرُ الحُرُمِ؟ فَقُلتُ: بَل شَهرُ رَمَضانَ، قالَ: فَكَذلِكَ نَحنُ أهلَ البَيتِ لا يُقاسُ بِنا أحَدٌ، وإنَّ أبا ذَرٍّ كانَ في قَومٍ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَتَذاكَروا فَضائِلَ هذِهِ الاُمَّةِ، فَقالَ أبو ذَرٍّ: «أفضَلُ هذِهِ الاُمَّةِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام، وهُوَ قَسيمُ الجَنَّةِ وَالنّارِ، وهُوَ صِدّيقُ هذِهِ الاُمَّةِ وفاروقُها، وحُجَّةُ اللّهِ عَلَيها»، فَما بَقِيَ مِنَ القَومِ أحَدٌ إلّا أعرَضَ عَنهُ بِوَجهِهِ، وأنكَرَ عَلَيهِ قَولَهُ وكَذَّبَهُ.

فَذَهَبَ أبو اُمامَةَ الباهِلِيُّ مِن بَينِهِم إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَأَخبَرَهُ بِقَولِ أبي ذَرٍّ وإعراضِهِم عَنهُ وتَكذيبِهِم لَهُ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله:

ما أظَلَّتِ الخَضراءُ، ولا أقَلَّتِ الغَبراءُ ـ يَعني مِنكُم يا أبا اُمامَةَ ـ مِن ذي لَهجَةٍ أصدَقَ مِن أبي ذَرٍّ. [۷۲۵]

339. علل الشرائع ـ به نقل از عبّاد بن صُهَيب ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: بفرماييد كه آيا ابو ذر برتر است يا شما اهل بيت؟

فرمود: «اى پسر صهيب! شمارِ ماه هاى سال، چند است؟».

گفتم: دوازده ماه.

فرمود: «شمار ماه هاى حرام، چند است؟».

گفتم: چهار تا.

فرمود: «آيا ماه رمضان در شمارِ آنهاست؟».

گفتم: خير.

فرمود: «ماه رمضان، برتر است يا ماه هاى حرام؟».

گفتم: ماه رمضان.

فرمود: «با ما اهل بيت نيز هيچ كس سنجيده نمى شود. ابو ذر در ميان جماعتى از اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود كه در باره فضايل اين امّت با يكديگر سخن مى گفتند. ابو ذر گفت: برترين فرد در ميان اين امّت، على بن ابى طالب عليه السلام است كه تقسيم كننده بهشت و دوزخ است. او هماره راستگوى اين امّت و جدا كننده حق از باطل و حجّت خدا بر امّت است.

از ميان شنوندگانِ ابو ذر، كسى نماند، مگر آن كه روى از او بتافت و سخنش را انكار كرد و دروغگويش خواند. از آن ميان، ابو اُمامه باهلى نزد پيامبر خدا رفت و سخن ابو ذر و روى بر تافتن مردم از او و دادن نسبت دروغ به او را به آگاهى پيامبر صلى الله عليه و آله رساند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آسمان بر كسى سايه نيفكنده و زمين بر پشت خود، هيچ كس را در ميان شما ـ اى ابو اُمامه ـ حمل نكرده است كه زبانى راستگوتر از ابو ذر داشته باشد».

3 / 2: جَوامِعُ خَصائِصِهِم

3 / 2: ويژگى هاى جامع ايشان

340. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ تَعالى جَمَعَ فِيَّ وفي أهلِ بَيتِيَ الفَضلَ، وَالشَّرَفَ، وَالسَّخاءَ، وَالشَّجاعَةَ، وَالعِلمَ، وَالحِكمَةَ، وإنَّ لَنَا الآخِرَةَ ولَكُمُ الدُّنيا. [۷۲۶]

340. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند متعال، فضيلت، شرافت، سخاوت، دليرى، دانش و حكمت را در من و خاندانم گرد آورده است و آخرت، از آنِ ما و دنيا از آنِ شماست.

341. عنه صلى الله عليه و آله: اُعطينا أهلَ البَيتِ سَبعَةً لَم يُعطَهُنَّ أحَدٌ قَبلَنا ولا يُعطاها أحَدٌ بَعدَنا: الصَّباحَةَ [۷۲۷]، وَالفَصاحَةَ، وَالسَّماحَةَ، وَالشَّجاعَةَ، وَالحِلمَ، وَالعِلمَ، وَالمَحَبَّةَ مِنَ النِّساءِ. [۷۲۸]

341. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: به ما اهل بيت، هفت ويژگى داده شده است كه به هيچ كس پيش از ما يا پس از ما داده نشده و نخواهد شد: زيبايى، گشاده زبانى، گذشت، دليرى، بردبارى، دانش، دوست داشتن زنان.

342. عنه صلى الله عليه و آله: لَقَد دَعَوتُ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى أن يَجعَلَ العِلمَ وَالحِكمَةَ في عَقِبي وعَقِبِ عَقِبي، وفي زَرعي وزَرعِ زَرعي إلى يَومِ القِيامَةِ، فَاستُجيبَ لي. [۷۲۹]

342. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من از خداوند ـ تبارك و تعالى ـ خواسته ام كه علم و حكمت را در فرزندان و نوادگان من و در كِشته هاى من و كِشته هاى ايشان تا روز رستاخيز قرار دهد و خداوند هم دعاى مرا مستجاب كرده است.

343. عنه صلى الله عليه و آله: جَمَعَ اللّهُ عز و جل لَنا عَشرَ خِصالٍ لَم يَجمَعها لِأَحَدٍ قَبلَنا ولا تَكونُ في أحَدٍ غَيرِنا: فينَا الحُكمُ، وَالحِلمُ، وَالعِلمُ، وَالنُّبُوَّةُ، وَالسَّماحَةُ، وَالشَّجاعَةُ، وَالقَصدُ [۷۳۰]، وَالصِّدقُ، وَالطَّهورُ، وَالعَفافُ. ونَحنُ كَلِمَةُ التَّقوى، وسَبيلُ الهُدى، وَالمَثَلُ الأَعلى، وَالحُجَّةُ العُظمى، وَالعُروَةُ الوُثقى، وَالحَبلُ المَتينُ، ونَحنُ الَّذينَ أمَرَ اللّهُ لَنا بِالمَوَدَّةِ «فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ» [۷۳۱]. [۷۳۲]

343. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند عز و جل ده سرشت را در ما گرد آورده كه نه براى پيشينيان و نه براى ديگران گرد نياورده است. در ماست حكمت، بردبارى، دانش، نبوّت، گذشت، دليرى، ميانه روى، راستى، پاكى و پاك دامنى. ماييم كلمه تقوا و راه هدايت و الگوهاى والا و برترين حجّت و دستگيره استوار و ريسمان سخت و ماييم كه خداوند به دوستى با ما فرمان داده است: «پس از حق، جز گم راهى چه خواهد بود؟ پس چگونه [از حق] باز گردانده مى شويد؟».

344. عنه صلى الله عليه و آله ـ في صِفَةِ عَلِيٍّ عليه السلام ـ: هُوَ سَيِّدُ الأَوصِياءِ، اللُّحوقُ بِهِ سَعادَةٌ، وَالمَوتُ في طاعَتِهِ شَهادَةٌ، وَ اسمُهُ فِي التَّوراةِ مَقرونٌ إلَى اسمِي، وزَوجَتُهُ الصِّدّيقَةُ الكُبرَى ابنَتي، وَابناهُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ابنايَ، وهُوَ وهُما وَالأَئِمَّةُ بَعدَهُم حُجَجُ اللّهِ عَلى خَلقِهِ بَعدَ النَّبِيّينَ، وهُم أبوابُ العِلمِ في اُمَّتي، مَن تَبِعَهُم نَجا مِنَ النّارِ، ومَنِ اقتَدى بِهِم هُدِيَ إلى صِراطٍ مُستَقيمٍ، لَم يَهَبِ اللّهُ عز و جل مَحَبَّتَهُم لِعَبدٍ إلّا أدخَلَهُ اللّهُ الجَنَّةَ. [۷۳۳]

344. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در توصيف على عليه السلام ـ: او سَرور اوصياست. پيوستن به او، نيك بختى است و مرگِ در راه فرمانبرى از او، شهادت است. نام او در تورات، كنار نام من است. همسر او صدّيقه كبرا، دختر من است. دو پسرِ او، سَروران جوانان بهشتى، دو پسر من اند. او با آن دو و امامانِ پس از ايشان، حجّت هاى خدا بر خلق او پس از پيامبران اند. آنها درهاى دانش در ميان امّت من اند. هر كه از ايشان پيروى كند، از آتش رهايى مى يابد و هر كه به آنها اقتدا كند، به راه راست هدايت مى شود. خداوند عز و جل، محبّت آنها را به بنده اى نبخشيده، مگر آن كه او را در بهشت وارد كرده است.

345. عنه صلى الله عليه و آله: إنّا أهلَ البَيتِ أهلُ بَيتِ الرَّحمَةِ، وشَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، ومَوضِعُ الرِّسالَةِ، ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ، ومَعدِنُ العِلمِ. [۷۳۴]

345. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ما اهل بيت، شجره نبوّت و جايگاه رسالت و مكان آمد و شدِ فرشتگان و كان دانشيم.

346. الإمام عليّ عليه السلام: خُصِّصنا بِخَمسَةٍ: بِفَصاحَةٍ، وصَباحَةٍ، وسَماحَةٍ، ونَجدَةٍ، وحُظوَةٍ عِندَ النِّساءِ. [۷۳۵]

346. امام على عليه السلام: پنج سرشت، تنها از آنِ ماست: گشاده زبانى، زيبايى، گذشت، دليرى و منزلت نزد زنان.

347. عنه عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ عَن قُرَيشٍ ـ: أمّا بَنو مَخزومٍ فَرَيحانَةُ قُرَيشٍ، نُحِبُّ حَديثَ رِجالِهِم، وَالنّكاحَ في نِسائِهِم. وأمّا بَنو عَبدِ شَمسٍ فَأَبعَدُها رَأيا، وأمنَعُها لِما وَراءَ ظُهورِها. وأمّا نَحنُ فَأَبذَلُ لِما في أيدينا، وأسمَحُ عِندَ المَوتِ بِنُفوسِنا، وهُم أكثَرُ وأمكَرُ وأنكَرُ، ونَحنُ أفصَحُ وأنصَحُ وأصبَحُ. [۷۳۶]

347. امام على عليه السلام ـ هنگامى كه از در باره اوصاف قريش پرسيدند ـ: امّا بنى مخزوم، گل خوش بوى قريش اند. هم صحبتى با مردانشان و زناشويى با زنانشان را دوست داريم. امّا بنى عبد شمس، دورانديش ترينِ قريش اند و در حمايت و نگهدارى آنچه پشت سرشان دارند، استوارترند. و امّا ما در آنچه را كه در دستمان است، بخشنده تريم و به جان دادن هنگام مرگ، سخاوتمندتريم و ايشان (بنى عبد شمس) بيشترند و فريبنده تر و زشت روتر و ما فصيح تر و نيكخواه تر و خوش روتريم.

348. عنه عليه السلام ـ في خُطبَةٍ يَذكُرُ فيها فَضائِلَ أهلِ البَيتِ عليهم السلام ـ: فيهِم كَرائِمُ القُرآنِ، وهُم كُنوزُ الرَّحمنِ، إن نَطَقوا صَدَقوا، وإن صَمَتوا لَم يُسبَقوا. [۷۳۷]

348. امام على عليه السلام ـ در سخنانى كه در باره فضايل اهل بيت عليهم السلام بيان نمود ـ: [آياتِ مدح و] منقبت قرآن، در باره ايشان نازل شده و آنان گنج هاى خداوند بخشنده اند. اگر به گفتارْ لب بگشايند، راست مى گويند و اگر خاموش باشند، ديگرى بر آنان پيشى نمى گيرد.

349. عنه عليه السلام: تَاللّهِ، لَقَد عُلِّمتُ تَبليغَ الرِّسالاتِ، وإتمامَ العِداتِ، وتَمامَ الكَلِماتِ، وعِندَنا أهلَ البَيتِ أبوابُ الحِكَمِ، وضِياءُ الأَمرِ. [۷۳۸]

349. امام على عليه السلام: سوگند به خدا، رساندن پيغام ها و وفا به وعده ها و همه معانى را ياد گرفتم. ابواب علم و معرفت و راه روشن، در نزد ما اهل بيت است.

350. عنه عليه السلام: بِنَا اهتَدَيتُم فِي الظَّلماءِ، وتَسَنَّمتُم [۷۳۹] ذُروَةَ العَلياءِ، وبِنا أفجَرتُم عَنِ السِّرارِ. وُقِرَ سَمعٌ لم يَفقَهِ الواعِيَةَ، وكَيفَ يُراعِي النَّبأَةَ [۷۴۰] مَن أصَمَّتهُ الصَّيحَةُ؟! رُبِطَ جَنانٌ لَم يُفارِقهُ الخَفَقانُ. [۷۴۱]

350. امام على عليه السلام: آن هنگام كه در تاريكى [گم راهى و نادانى] بوديد، به وسيله ما به راه راست قدم نهاديد و بر كوهان بلندى سوار شديد، و به واسطه ما از تيرگى [شب]، داخل روشنايى [صبح] گشتيد. كر باد گوشى كه از فرياد راه نما، پند نگرفته است! چگونه گوشى كه از صداى رسا سنگين و كر گشته، صداى آهسته را مى شنود؟ و [چگونه] دلى كه از خوف خدا مضطرب و نگران است، مطمئن باشد؟

351. عنه عليه السلام: ألا وإنّا أهلَ البَيتِ أبوابُ الحِكَمِ، وأنوارُ الظُّلَمِ، وضِياءُ الاُمَمِ. [۷۴۲]

351. امام على عليه السلام: آگاه باشيد! ما اهل بيت، درهاى حكمت و پرتو تاريكى ها و نور امّت هاييم.

352. عنه عليه السلام: نَحنُ أنوارُ السَّماواتِ وَالأَرضِ، وسُفُنُ النَّجاةِ، وفينا مَكنونُ العِلمِ، وإلَينا مَصيرُ الاُمورِ، وبِمَهدِيِّنا تُقطَعُ الحُجَجُ، فَهُوَ خاتَمُ الأَئِمَّةِ، ومُنقِذُ الاُمَّةِ، ومُنتَهَى النّورِ، وغامِضُ السِّرِّ، فَليَهنَ مَنِ استَمسَكَ بِعُروَتِنا، وحُشِرَ عَلى مَحَبَّتِنا. [۷۴۳]

352. امام على عليه السلام: ما نورهاى آسمان ها و زمين، و كشتى هاى نجاتيم. نهفته هاى دانش، در ميان ماست و سرنوشت امور، در دست ماست. با مهدىِ ماست كه حجّت ها تمام مى شوند و اوست خاتم امامان و رهايى بخش امّت و پايانه روشنى و سرّ سَر به مُهر. پس خوش حال باشد كسى كه به حلقه ما چنگ در مى زند و بر محبّت ما بر انگيخته مى شود!

353. عنه عليه السلام: أيُّهَا النّاسُ! نَحنُ أبوابُ الحِكمَةِ، ومَفاتيحُ الرَّحمَةِ، وسادَةُ الاُمَّةِ، واُمَناءُ الكِتابِ، وفَصلُ الخِطابِ، وبِنا يُثيبُ اللّهُ، وبِنا يُعاقِبُ. [۷۴۴]

353. امام على عليه السلام: اى مردم! ماييم درهاى حكمت و كليدهاى رحمت و سَروران امّت و معتمدان قرآن و سخن پايانى. خداوند به سبب ما پاداش مى دهد و به سبب ما كيفر مى كند.

354. بصائر الدرجات عن أبي حمزة الثّمالي: خَطَبَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَحَمِدَ اللّهَ وأثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ: إنَّ اللّهَ اصطَفى مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله بِالرِّسالَةِ وأنبَأَهُ بِالوَحيِ، وأنالَ فِي النّاسِ وأنالَ، وفينا أهلَ البَيتِ مَعاقِلُ [۷۴۵] العِلمِ وأبوابُ الحِكمَةِ وضِياءُ الأَمرِ، فَمَن يُحِبُّنا مِنكُم نَفَعَهُ إيمانُهُ ويُقبَلُ مِنهُ عَمَلُهُ، ومَن لَم يُحِبَّنا مِنكُم لَم يَنفَعهُ إيمانُهُ ولا يُقبَلُ مِنهُ عَمَلُهُ. [۷۴۶]

354. بصائر الدرجات ـ به نقل از ابو حمزه ثمالى ـ: امير مؤمنان عليه السلام خطبه خواند و خدا را ستود و ستايش كرد و سپس فرمود: «همانا خداوند، محمّد صلى الله عليه و آله را براى رسالت بر انگيخت و او را با وحى، آگاه ساخت و سنگرهاى دانش و دروازه هاى حكمت و پرتو امور را در ميان مردم و ما اهل بيت قرار داد. پس هر كه از شما ما را دوست بدارد، ايمانش بدو سود مى رساند و عملش پذيرفته مى گردد و هر كه از شما ما را دوست نداشته باشد، ايمانش به او سود نمى رساند و عملش پذيرفته نمى گردد».

355. فاطمة الزّهراء عليهاالسلام ـ مِن كلامٍ لَها تُخاطِبُ فيهِ أبا بَكرٍ وعُمَرَ وجَماعَةً مِنَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ ـ: فَرَضَ اللّهُ الإِيمانَ تَطهيرا لَكُم مِنَ الشِّركِ... وطاعَتَنا نِظاما، وإمامَتَنا أمنا مِنَ الفُرقَةِ، وحُبَّنا عِزّا لِلإِسلامِ... لا نَبرَحُ نَأمُرُكُم وتَأمُرونَ حَتّى دارَت لَكُم بِنا رَحَى الإِسلامِ، ودَرَّ حَلَبُ الأَنامِ، وخَضَعَت نَعرَةُ الشِّركِ، وباخَت [۷۴۷] نيرانُ الحَربِ، وهَدَأَت دَعوَةُ الهَرجِ، وَاستَوسَقَ نِظامُ الدّينِ. [۷۴۸]

355. فاطمه عليهاالسلام ـ در كلامى كه در آن، ابو بكر، عمر و گروهى از مهاجران و انصار را مخاطب قرار مى دهد ـ: خداوند، ايمان را بر شما واجب كرده تا از شرك پاك شويد... و فرمانبرى از ما را واجب كرده تا نظام يابيد و پيشوايى ما را واجب كرده تا از پراكندگى امان يابيد.… ما پيوسته به شما فرمان مى داده ايم و شما فرمان مى برديد، تا اين كه آسياى اسلام با ما به گردش در آمد و باران بركات بر مردم فرو باريد و نعره شرك فرو نشست و آتش جنگ، خاموشى گرفت و دعوت هرج و مرج، به آرامى گراييد و سامانه دين نظم يافت.

356. عنها عليهاالسلام: اِتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ... نَحنُ وَسيلَتُهُ في خَلقِهِ، ونَحنُ خاصَّتُهُ، ومَحَلُّ قُدسِهِ، ونَحنُ حُجَّتُهُ في غَيبِهِ، ونَحنُ وَرَثَةُ أنبِيائِهِ. [۷۴۹]

356. فاطمه عليهاالسلام: پروامندى از خدا را آن گونه كه بايد، در پيش گيريد.… ما وسيله خداييم در ميان بندگانش و ما خواصّ اوييم و ما جايگاه قدس اوييم و ما حجّت او در غيب اوييم و ما وارثان پيامبرانيم.

357. الإمام الحسين عليه السلام ـ في يَومِ عاشوراءَ ـ:

أنَا ابنُ عَلِيِّ الخَيرِ مِن آلِ هاشِمٍ كَفاني بِهذا مَفخَرًا حينَ أفخَرُ

وجَدّي رَسولُ اللّهِ أكرَمُ خَلقِهِ ونَحنُ سِراجُ اللّهِ فِي الأَرضِ يَزهَرُ

وفاطِمُ اُمّي مِن سُلالَةِ أحمَدَ وعَمِّيَ يُدعى ذَا الجَناحَينِ جَعفَرُ

وفينا كِتابُ اللّهِ اُنزِلَ صادِقًا وفينَا الهُدى وَالوَحيُ بِالخَيرِ يُذكَرُ

ونَحنُ أمانُ اللّهِ لِلخَلقِ كُلِّهِمُ نُسِرُّ بِهذا فِي الأَنامِ ونَجهَرُ

ونَحنُ وُلاةُ الحَوضِ نَسقي وَلِيَّنا بِكَأسِ رَسولِ اللّهِ ما لَيسَ يُنكَرُ

وشيعَتُنا فِي النّاسِ أكرَمُ شيعَةٍ ومُبغِضُنا يَومَ القِيامَةِ يَخسَرُ [۷۵۰]

357. امام حسين عليه السلام ـ در روز عاشورا ـ: من پسرِ على، برگزيده خاندان هاشم هستم.

براى به خود باليدن، همين افتخار برايم كافى است.

نياى من، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه بهترينِ خلق خداست.

ما چراغ خداييم كه در زمين مى درخشد.

فاطمه، مادر من است كه از سلاله احمد است.

عموى من جعفر است كه «دارنده دو بال» ناميده مى شود.

كتاب خدا در ميان ما به حق نازل شد.

هدايت در ميان ماست و وحى، از ما به نيكى ياد مى كند.

ما امان خداييم براى همه خلايق

و اين را در ميان مردم، پنهان و پيدا مى گوييم.

ماييم عهده داران حوض كوثر كه دوستان خود را سيراب مى كنيم

با جام پيامبر خدا و اين چيزى است كه هرگز انكار نمى شود.

طرفداران ما در ميان مردم، بهترين ها هستند

و بدخواه ما، در روز رستاخيز، زيان مى كند.

358. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ في مَجلِسِ يَزيدَ ـ: أيُّهَا النّاسُ! اُعطينا سِتّا، وفُضِّلنا بِسَبعٍ: اُعطينَا العِلمَ، وَالحِلمَ، وَالسَّماحَةَ، وَالفَصاحَةَ، وَالشَّجاعَةَ، وَالَمحَبَّةَ في قُلوبِ المُؤمِنينَ. وفُضِّلنا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيَّ الُمختارَ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله، ومِنَّا الصِّدّيقُ، ومِنَّا الطَيّارُ، ومِنّا أسدُ اللّهِ وأسَدُ الرَّسولِ، ومِنّا سَيِّدَةُ نِساءِ العالَمينَ فاطِمَةُ البَتولُ، ومِنّا سِبطا هذِهِ الاُمَّةِ وسَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ. [۷۵۱]

358. امام زين العابدين عليه السلام ـ در سخنرانى اى در مجلس يزيد ـ: اى مردم! به ما شش سرشت بخشيده شده و به هفت امر فضيلت داده شده ايم. به ما علم، بردبارى، گذشت، گشاده زبانى، دليرى و محبّت در دل مؤمنان بخشيده شده است، و برترى داده شده ايم به اين كه پيامبرِ برگزيده، محمّد صلى الله عليه و آله، از ماست و صدّيق، از ماست و طيّار، از ماست و شير خدا و شير پيامبر، از ماست و سَرور بانوان جهان، فاطمه بتول، از ماست و دو نوه اين امّت و سالار جوانان بهشتى، از مايند.

359. عنه عليه السلام ـ في صِفَةِ أهلِ البَيتِ عليهم السلام ـ: مِن فُروعِ الشَّجَرَةِ المُبارَكَةِ، وبَقايَا الصَّفوَةِ الَّذينَ أذهَبَ اللّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وطَهَّرَهُم تَطهيرا، وبَرَأَهُم مِنَ الآفاتِ، وَافتَرَضَ مَوَدَّتَهُم فِي الكِتابِ هُمُ العُروَةُ الوُثقى، وهُم مَعدِنُ التُّقى وخَيرُ حِبالِ العالَمينَ وَثيقُها [۷۵۲]

359. امام زين العابدين عليه السلام ـ در توصيف اهل بيت عليهم السلام ـ: آنها از شاخه هاى شجره مبارك و باقى مانده برگزيدگانى هستند كه خداوند، هر گونه پلشتى را از آنها زدوده و كاملاً پاكشان گردانيده و از آفات، مبرّايشان داشته و دوستى با آنها را در كتابش واجب كرده است.

آنها دستاويز استوار و كان پرهيزگارى

و نيكو ريسمانى استوار براى جهانيان اند.

360. الإمام الباقر عليه السلام: نَحنُ حُجَّةُ اللّهِ، ونَحنُ بابُ اللّهِ، ونَحنُ لِسانُ اللّهِ، ونَحنُ وَجهُ اللّهِ، ونَحنُ عَينُ اللّهِ في خَلقِهِ، ونَحنُ وُلاةُ أمرِ اللّهِ في عِبادِهِ. [۷۵۳]

360. امام باقر عليه السلام: ما حجّت خداييم. ما درِ خداييم. ما زبان خداييم. ما وجه خداييم. ما چشم خدا در ميان مردميم. ما عهده داران امر خدا در ميان بندگان اوييم.

361. عنه عليه السلام: نَحنُ أهلُ بَيتِ الرَّحمَةِ، وشَجَرَةُ النَّبُوَّةِ، ومَعدِنُ الحِكمَةِ، ومَوضِعُ المَلائِكَةِ، ومَهبَطُ الوَحيِ. [۷۵۴]

361. امام باقر عليه السلام: ما، اهل خانه رحمت، و درخت نبوّت و معدن حكمت و جايگاه فرشتگان و مكان فرو آمدن وحى ايم.

362. عنه عليه السلام: نَحنُ مَن بِنا يُفتَحُ، وبِنا يُختَمُ، ونَحنُ أئِمَّةُ الهُدى، ونَحنُ مَصابيحُ الدُّجى، ونَحنُ مَنارُ الهُدى، ونَحنُ السّابِقونَ، ونَحنُ الآخِرونَ. [۷۵۵]

362. امام باقر عليه السلام: ما كسانى هستيم كه با ما آغاز و با ما پايان مى پذيرد. ما، امامانِ هدايت و چراغ هاى تاريكى و گل دسته راه نمايى هستيم. ماييم نخستينيان و پايانيان.

363. عنه عليه السلام: إنّا لَنَعرِفُ الرَّجُلَ إذا رَأَيناهُ بِحَقيقَةِ الإيمانِ وحَقيقَةِ النِّفاقِ. [۷۵۶]

363. امام باقر عليه السلام: ما هر گاه فردى را ببينيم، حقيقت ايمان وحقيقت نفاق را در او در مى يابيم.

364. الإمام الصادق عليه السلام: نَحنُ قَومٌ فَرَضَ اللّهُ عز و جل طاعَتَنا، لَنَا الأَنفالُ [۷۵۷]، ولَنا صَفوُ المالِ، ونَحنُ الرّاسِخونَ فِي العِلمِ، ونَحنُ الَمحسودونَ الَّذينَ قالَ اللّهُ: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» [۷۵۸]. [۷۵۹]

364. امام صادق عليه السلام: ما گروهى هستيم كه خداوند عز و جل فرمانبرى از ما را واجب كرده است. انفال [۷۶۰] و برگزيده اموال، از آنِ ماست. ما راسخانِ در دانشيم. ما آن گرفتاران حسادت ديگرانيم كه خداوند در باره آنها فرموده: «يا مردم بر آنها به سبب آنچه خداوند از فضلِ خود بديشان داده، حسادت مى ورزند».

365. عنه عليه السلام: إنّا أهلُ بَيتٍ عِندَنا مَعاقِلُ العِلمِ، وآثارُ النُّبُوَّةِ، وعِلمُ الكِتابِ، وفَصلُ ما بَينَ النّاسِ. [۷۶۱]

365. امام صادق عليه السلام: ما خاندانى هستيم كه سنگرهاى دانش و نشانه هاى نبوّت و آگاهى از قرآن و داورى بين مردم، در ميان ما نهاده شده است.

366. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل أوضَحَ بِأَئِمَّةِ الهُدى مِن أهلِ بَيتِ نَبِيِّنا عَن دينِهِ، وأبلَجَ بِهِم عَن سَبيلِ مِنهاجِهِ، وفَتَحَ بِهِم عَن باطِنِ يَنابِيعِ عِلمِهِ. [۷۶۲]

366. امام صادق عليه السلام: خداوند عز و جل با امامانِ هدايت كه از خاندان پيامبر ما هستند، از دينش پرده بر داشته و با آنها راه روشنش را آشكار نموده و با ايشان كليد از نهفته هاى دانشش بر گرفته است.

367. عنه عليه السلام: نَحنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وبَيتُ الرَّحمَةِ، ومَفاتيحُ الحِكمَةِ، ومَعدِنُ العِلمِ، ومَوضِعُ الرِّسالَةِ، ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ، ومَوضِعُ سِرِّ اللّهِ، ونَحنُ وَديعَةُ اللّهِ في عِبادِهِ، ونَحنُ حَرَمُ اللّهِ الأَكبَرُ، ونَحنُ ذِمَّةُ اللّهِ، ونَحنُ عَهدُ اللّهِ. فَمَن وَفى بِعَهدِنا فَقَد وَفى بِعَهدِ اللّهِ، ومَن خَفَرَها [۷۶۳] فَقَد خَفَرَ ذِمَّةَ اللّهِ وعَهدَهُ. [۷۶۴]

367. امام صادق عليه السلام: ما، درخت نبوّت و خانه رحمت و كليدهاى حكمت و كان دانش و جايگاه رسالت و مكان آمد و شدِ فرشتگان و جاى اسرار الهى هستيم. ما سپرده خدا در ميان بندگان اوييم. ما حرم بزرگ خداييم. ما پيمان خداييم. پس هر كس به پيمان ما وفا كند، به پيمان خدا وفا كرده و هر كه آن را پاس ندارد، عهد و پيمان خدا را پاس نداشته است.

368. عنه عليه السلام: نَحنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، ومَعدِنُ الرِّسالَةِ، ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ، ونَحنُ عَهدُ اللّهِ وذِمَّتُهُ، ونَحنُ ودائِعُ اللّهِ وحُجَّتُهُ. [۷۶۵]

368. امام صادق عليه السلام: ما، درخت نبوّت و كان رسالت و جايگاه آمد و شدِ فرشتگان و عهد و پيمان خداييم. ماييم سپرده هاى خدا و حجّت او.

369. عنه عليه السلام: نَحنُ حُجَّةُ اللّهِ في عِبادِهِ، وشُهَداؤُهُ عَلى خَلقِهِ، واُمَناؤُهُ عَلى وَحيِهِ، وخُزّانُهُ عَلى عِلمِهِ، ووَجهُهُ الَّذي يُؤتى مِنهُ، وعَينُهُ في بَرِيَّتِهِ، ولِسانُهُ النّاطِقُ، وقَلبُهُ الواعي، وبابُهُ الَّذي يَدُلُّ عَلَيهِ. ونَحنُ العالِمونَ بِأَمرِهِ، وَالدّاعونُ إلى سَبيلِهِ. بِنا عُرِفَ اللّهُ، وبِنا عُبِدَ اللّهُ. نَحنُ الأَدِلّاءُ عَلَى اللّهِ، ولَولانا ما عُبِدَ اللّهُ. [۷۶۶]

369. امام صادق عليه السلام: ما حجّت خداييم در ميان بندگانش و گواهان او در ميان خلايقش و معتمدان او در وحيَش و گنجوران او در دانشش و وجه او ـ كه بدان روى مى آورند ـ و چشم او در ميان مردم و زبان گوياى او و دل ديده ور او و درى كه بدان هدايت مى كند. ماييم آگاهان از امر او و دعوتگران به راهش. خدا با ما شناخته و با ما پرستيده مى شود. ما ره نمايان به سوى خداييم و اگر ما نمى بوديم، خداوند پرستش نمى شد.

370. عنه عليه السلام: نَحنُ أصلُ كُلِّ خَيرٍ، ومِن فُروعِنا كُلُّ بِرٍّ، فَمِنَ البِرِّ: التَّوحيدُ، وَالصَّلاةُ، وَالصِّيامُ، وكَظمُ الغَيظِ، وَالعَفوُ عَنِ المُسيءِ، ورَحمَةُ الفَقيرِ، وتَعَهُّدُ الجارِ، وَالإِقرارُ بِالفَضلِ لِأَهلِهِ.

وعَدُوُّنا أصلُ كُلِّ شَرٍّ، ومِن فُروعِهِم كُلُّ قَبيحٍ وفاحِشَةٍ، فَمِنهُمُ: الكَذِبُ، وَالبُخلُ، وَالَّنميمَةُ، وَالقَطيعَةُ، وأكلُ الرِّبا، وأكلُ مالِ اليَتيمِ بِغَيرِ حَقِّهِ، وتَعَدِّي الحُدودِ الَّتي أمَرَ اللّهُ، ورُكوبُ الفَواحِشِ ما ظَهَرَ مِنها وما بَطَنَ، وَالزِّنا، وَالسَّرِقَةُ، وكُلُّ ما وافَقَ ذلِكَ مِنَ القَبيحِ. فَكَذَبَ مَن زَعَمَ أنَّهُ مَعَنا وهُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُروعِ غَيرِنا. [۷۶۷]

370. امام صادق عليه السلام: ما ريشه هر گونه خيرى هستيم و هر نيكى، از شاخ و برِ ماست. از اين نيكى هاست: يكتاپرستى، نماز، روزه، فرو خوردن خشم، گذشت از بدى كننده، رَحم بر نادار، پرداختن به كار همسايه، اقرار به فضيلتِ فضيلت مندان.

دشمن ما، ريشه هر گونه بدى است و هر زشتى و پليدكارى اى، از شاخ و برِ ايشان است كه از جمله آنهاست: دروغ، تنگ چشمى، سخن چينى، گسستن پيوند، رباخوارى، خوردن نارواى مال يتيم، گذشتن از حدودى كه خداوند بدان دستور داده است، ارتكاب پنهان و پيداى پليدكارى، زنا، دزدى و هر كار زشتى كه با اينها همسو باشد. پس دروغ گفته است هر كه گمان برده با ماست و به شاخه هاى ديگران چنگ افكنده است.

371. الإمام الكاظم عليه السلام: نَحنُ مِفتاحُ الكِتابِ، فَبِنا نَطَقَ العُلَماءُ، ولَولا ذلِكَ لَخَرِسوا. [۷۶۸]

371. امام كاظم عليه السلام: ما كليد قرآن هستيم. علما در پرتو ما سخن مى گويند و اگر اين [كليد] نبود، هر آينه لال مى شدند.

372. الإمام الرضا عليه السلام: نَحنُ حُجَجُ اللّهِ في خَلقِهِ، وخُلَفاؤُهُ في عِبادِهِ، واُمَناؤُهُ عَلى سِرِّهِ. ونَحنُ كَلِمَةُ التَّقوى، وَالعُروَةُ الوُثقى. [۷۶۹]

372. امام رضا عليه السلام: ما حجّت هاى خداييم در ميان خلايق و جانشينان او در ميان بندگانش و معتمدان او در اسرارش. ما كلمه تقوا و دستاويز استواريم.

373. عنه عليه السلام: نَحنُ آلَ مُحَمَّدٍ النَّمَطُ [۷۷۰] الأَوسَطُ، الَّذي لا يُدرِكُنا الغالي ولا يَسبِقُنَا التّ ـالِ ـي. [۷۷۱]

373. امام رضا عليه السلام: ما خاندان محمّديم و بر راهِ ميانه اى قرار داريم كه نه تندرو به ما مى رسد و نه آن كه از پس مى آيد، از ما پيشى مى گيرد.

374. عنه عليه السلام: إنّا أهلُ بَيتٍ يَتَوارَثُ أصاغِرُنا عَن أكابِرِنا القُذَّةَ بِالقُذَّةِ [۷۷۲]. [۷۷۳]

374. امام رضا عليه السلام: ما خاندانى هستيم كه كوچك ترهاى ما از بزرگ ترهامان ارث مى برند، بى هيچ گونه تفاوتى.

375. عنه عليه السلام: لَنا أعيُنٌ لا تُشبِهُ أعيُنَ النّاسِ، وفيها نورٌ لَيسَ لِلشَّيطانِ فيها نَصيبٌ. [۷۷۴]

375. امام رضا عليه السلام: ما چشم هايى داريم كه به چشم هاى مردم نمى مانَد و در آنها، نورى است و شيطان در آنها بهره اى ندارد.

376. الإمام الجواد عليه السلام: ما مِنّا إلّا وهُوَ قائِمٌ بِأَمرِ اللّهِ عز و جل، وهادٍ إلى دينِ اللّهِ. [۷۷۵]

376. امام جواد عليه السلام: از ما نيست، مگر كسى كه به امر خداوند عز و جل كمر بسته و به سوى دين خدا هدايت مى كند.

377. عنه عليه السلام: نَحنُ خُزّانُ اللّهِ عَلى عِلمِهِ وغَيبِهِ وحِكمَتِهِ، وأوصِياءُ أنبِيائِهِ، وعِبادٌ مُكرَمونَ. [۷۷۶]

377. امام جواد عليه السلام: ما گنجوران خداونديم در علم و غيب و حكمت او و اوصياى پيامبرانش و بندگان ارجمند او.

378. عنه عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذي خَلَقَنا مِن نورِهِ بِيَدِهِ، وَاصطَفانا مِن بَرِيَّتِهِ، وجَعَلَنا اُمناءَهُ عَلى خَلقِهِ. [۷۷۷]

378. امام جواد عليه السلام: سپاس، خدايى را كه ما را با دست خود از نور خويش آفريد و از ميان بندگانش ما را برگزيد و ما را معتمدان در ميان خلايقش قرار داد.

379. الإمام الهادي عليه السلام: نَحنُ كَلِماتُ اللّه الَّتي لا تَنفَدُ، وَلا تُدرَكُ فَضائِلُنا. [۷۷۸]

379. امام هادى عليه السلام: ما كلمات خدا هستيم كه پايان نمى پذيرند و فضيلت هاى ما درك نمى شوند.

380. تهذيب الأحكام عن موسى بن عبد اللّه النّخعيّ: قُلتُ لِعَلِيِّ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيِّ بنِ موسَى بنِ جَعفَرِ ابنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهم السلام: عَلِّمني يَابنَ رَسولِ اللّهِ قَولاً أقولُهُ بَليغا كامِلاً إذا زُرتُ واحِدا مِنكُم، فَقالَ: إذا صِرتَ إلَى البابِ فَقِف وَاشهَدِ الشَّهادَتَين، وأنتَ عَلى غُسلٍ...

ثُمَّ قُل: السَّلامُ عَلَيكُم يا أهلَ بَيتِ النُّبُوَّةِ، ومَعدِنَ الرِّسالَةِ، ومُختَلَفَ المَلائِكَةِ، ومَهبَطَ الوَحيِ، ومَعدِنَ الرَّحمَةِ، وخُزّانَ العِلمِ، ومُنتَهَى الحِلمِ، واُصولَ الكَرَمِ، وقادَةَ الاُمَمِ، وأولِياءَ النِّعَمِ، وعناصِرَ الأَبرارِ، ودَعائِمَ الأَخيارِ، وساسَةَ العِبادِ، وأركانَ البِلادِ، وأبوابَ الإِيمانِ، واُمَناءَ الرَّحمنِ، وسُلالَةَ النَّبِيّينَ، وصَفوَةَ المُرسَلينَ، وعِترَةَ خِيَرَةِ رَبِّ العالَمينَ، ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ.… [۷۷۹]

بیان

أقول: راجع تمام الزيارة، فإنّها من جوامع الكلم في خصائص أهل البيت عليهم السلام.

توضيح

به متن كامل اين زيارت (زيارت «جامعه كبيره») مراجعه كنيد كه در بيان ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام، جامع ترين سخنان را در بر دارد. [۷۸۰]

380. تهذيب الأحكام ـ به نقل از موسى بن عبد اللّه نخعى ـ: به على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام (امام هادى عليه السلام) گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! به من كلامى بليغ و كامل بياموز كه هر گاه به زيارت يكى از شما آمدم، عرض كنم.

فرمود: «هر گاه به در رسيدى، بِايست و شهادتين بگو و اين در حالى باشد كه تو غسل كرده اى.… سپس بگو: سلام بر شما، اى خاندان نبوّت و معدن رسالت و جايگاه آمد و شدِ فرشتگان و مكان فرود آمدن وحى و كان رحمت و گنجوران دانش و پايان هاى خِرد و ريشه هاى كرامت و جلوداران امّت ها و ولىّ نعمت ها و بنيادهاى نيكان و پايه هاى نيكوكاران و اداره كنندگان بندگان و بنيان هاى شهرها و درهاى ايمان و معتمدان خداى رحمان و سلاله پيامبران و برگزيده رسولان و خاندان نيك خداى جهانيان و رحمت و بركات خدا بر شما باد!...».

381. الإمام العسكريّ عليه السلام: نَحنُ كَهفٌ لِمَنِ التَجَأَ إلَينا، ونورٌ لِمَنِ استَضاءَ بِنا، وعِصمَةٌ لِمَنِ اعتَصَمَ بِنا، مَن أحَبَّنا كانَ مَعَنا فِي السَّنامِ الأَعلى، ومَنِ انحَرَفَ عَنّا فَإِلَى النّارِ. [۷۸۱]

381. امام عسكرى عليه السلام: ما پناهگاهى هستيم براى كسى كه به ما پناه آورَد و نورى هستيم براى آن كه از ما پرتو طلبد و موجب مصونيت كسى هستيم كه از ما پناه جويد. هر كه ما را دوست بدارد، در مراتب بالا با ما خواهد بود و هر كه از راه ما كج گردد، به سوى آتش ره خواهد برد.

382. الإمام المهديّ عليه السلام ـ في صِفَةِ الأَوصِياءِ ـ: أحيى بِهِم دينَهُ، وأتَمَّ بِهِم نورَهُ، وجَعَلَ بَينَهُم وبَينَ إخوانِهِم وبَني عَمِّهِم وَالأَدنَينَ فَالأَدنَينَ مِن ذَوي أرحامِهِم فُرقانا بَيِّنا، يُعرَفُ بِهِ الحُجَّةُ مِنَ المَحجوجِ، وَالإِمامُ مِنَ المَأمومِ، بِأَن عَصَمَهُم مِنَ الذُّنوبِ، وبَرَّأَهُم مِنَ العُيوبِ، وطَهَّرَهُم مِنَ الدَّنَسِ، ونَزَّهَهُم مِنَ اللَّبسِ [۷۸۲]، وجَعَلَهُم خُزّانَ عِلمِهِ، ومُستَودَعَ حِكمَتِهِ، ومَوضِعَ سِرِّهِ، وأيَّدَهُم بِالدَّلائِلِ، ولَولا ذلِكَ لَكانَ النّاسُ عَلى سَواءٍ، ولَادَّعى أمرَ اللّهِ عز و جل كُلُّ أحَدٍ، ولَما عُرِفَ الحَقُّ مِنَ الباطِلِ، ولا العالِمُ مِنَ الجاهِلِ. [۷۸۳]

382. امام مهدى عليه السلام ـ در توصيف اوصيا ـ: خداوند، دين خود را با آنها احيا كرده و نورش را با آنها به كمال رسانده و ميان آنها و برادرانشان و پسرعموهاشان و خويشان نزديك و نزديك ترشان فرقانى آشكار قرار داده است كه با آن، حجّت از آن كه حجّت براى او آورده شده و امام از مأموم شناسايى مى شود و اين از آن روست كه خداوند، آنها را از هر گونه پلشتى مصون داشته و از عيوب، مبرّايشان كرده و از ناپاكى پاكشان گردانده و از در هم شدگى، منزّهشان داشته و آنها را گنجوران علم خود و مخزن حكمتش و جايگاه سرّش قرار داده است. خداوند، آنها را با دلايل خود، تأييد كرده و اگر چنين نمى بود، مردم همه يك سان بودند و هر كس مدّعى امر [منصوب شدن از سوى] خداوند عز و جلمى شد و ديگر حق از باطل و دانا از نادان شناخته نمى شد.

الفصل الرابع: علم أهل البيت عليهم السّلام

فصل چهارم: دانش اهل بيت عليهم السّلام

4 / 1: خَصائِصُهُم فِي العِلمِ

4 / 1: ويژگى هاى علمى اهل بيت عليهم السّلام

4 / 1 ـ 1: خَزَنَةُ عِلمِ اللّهِ عز و جل

4 / 1 ـ 1: گنجوران دانش خداوند

383. رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن اللّه عز و جل ـ في خَصائِصِ أهلِ البَيتِ عليهم السلام ـ: وهُم خُزّاني عَلى عِلمي مِن بَعدِكَ. [۷۸۴]

383. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به نقل از خداوند عز و جل، در توصيف ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام ـ: و آنها پس از تو، گنجُوران علم من اند.

384. الإمام الباقر عليه السلام: وَاللّهِ إنّا لَخُزّانُ اللّهِ في سَمائِهِ وأرضِهِ، لا عَلى ذَهَبٍ ولا عَلى فِضَّةٍ إلّا عَلى عِلمِهِ. [۷۸۵]

384. امام باقر عليه السلام: به خدا سوگند، ما گنجوران خدا در آسمان و زمين هستيم، نه بر زر و سيم، كه گنجوران علم اوييم.

385. عنه عليه السلام: نَحنُ خُزّانُ عِلمِ اللّهِ، ونَحنُ تَراجِمَةُ وَحيِ اللّهِ. [۷۸۶]

385. امام باقر عليه السلام: ما، گنجوران علم خدا و بازگو كنندگان وحى خداييم.

386. عنه عليه السلام: إنَّ للّهِِ تَعالى عِلما خاصّا وعِلما عامّا، فَأَمَّا العِلمُ الخاصُّ فَالعِلمُ الَّذي لَم يُطلِع عَلَيهِ مَلائِكَتَهُ المُقَرَّبينَ وأنبِياءَهُ المُرسَلينَ، وأمّا عِلمُهُ العامُّ فَإِنَّهُ عِلمُهُ الّذي أطلَعَ عَلَيهِ مَلائِكَتَهُ المُقَرَّبينَ وأنبِياءَهُ المُرسَلينَ، وقَد وَقَعَ إلَينا مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله. [۷۸۷]

386. امام باقر عليه السلام: خداوند متعال، علم خاصّى دارد وعلم عامّى. علم خاصّ او، همان علمى است كه [حتّى] فرشتگان مقرّب و پيامبرانِ فرستاده او، بر آن، آگاهى ندارند و علم عامّ او، همان علمى است كه فرشتگان مقرّب و پيامبران فرستاده او، بر آن، آگاهى دارند و از پيامبر خدا به ما رسيده است.

387. الإمام الصادق عليه السلام: نَحنُ وَرِثنَا النَّبِيّينَ، وعِندَنا عَصا موسى، وإنّا لَخُزّانُ اللّهِ فِي الأَرضِ، لا بِخُزّانِ ذَهَبٍ ولا فِضَّةٍ. [۷۸۸]

387. امام صادق عليه السلام: ما از پيامبران ارث مى بريم. عصاى موسى، نزد ماست و ما گنجوران خدا در زمين هستيم، نه گنجوران زر و سيم.

388. عنه عليه السلام: نَحنُ شَجَرَةُ العِلمِ، ونَحنُ أهلُ بَيتِ النَّبِيِّ، وفي دارِنا مَهبَطُ جَبرَئيلَ، ونَحنُ خُزّانُ عِلمِ اللّهِ، ونَحنُ مَعادِنُ وَحيِ اللّهِ. مَن تَبِعَنا نَجا، ومَن تَخَلَّفَ عَنّا هَلَكَ، حَقّا عَلَى اللّهِ عز و جل. [۷۸۹]

388. امام صادق عليه السلام: ما شجره علم و اهل بيت پيامبر هستيم. جايگاه فرود جبرئيل، در خانه ماست و ما گنجوران علم خدا و معادن وحى خدا هستيم. هر كه از ما پيروى كند، رهايى مى يابد و هر كه از ما باز ماند، نابود مى گردد و حقّ خداست كه چنين كند.

4 / 1 ـ 2: عَيبَةُ عِلمِ اللّهِ عز و جل

4 / 1 ـ 2: ظرفِ دانش خداوند

389. الإمام زين العابدين عليه السلام: نَحنُ أبوابُ اللّهِ، ونَحنُ الصِّراطُ المُستَقيمُ، ونَحنُ عَيبَةُ عِلمِهِ، ونَحنُ تَراجِمَةُ وَحيِهِ، ونَحنُ أركانُ تَوحيدِهِ، ونَحنُ مَوضِعُ سِرِّهِ. [۷۹۰]

389. امام زين العابدين عليه السلام: ما، درهاى خداييم. ما راه راستيم. ما ظرف علم اوييم. ما بازگوكننده وحى اوييم. ما پايه هاى توحيد اوييم. ما جايگاه راز اوييم.

390. الإمام الصادق عليه السلام: نَحنُ وُلاةُ أمرِ اللّهِ، وخَزَنَةُ عِلمِ اللّهِ، وعَيبَةُ وَحيِ اللّهِ. [۷۹۱]

390. امام صادق عليه السلام: ما، واليان امر الهى و گنجوران دانش خدا و ظرف وحى خداونديم.

391. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالَى انتَجَبَنا لِنَفسِهِ، فَجَعَلَنا صَفوَتَهُ مِن خَلقِهِ، واُمَناءَهُ عَلى وَحيِهِ، وخُزّانَهُ في أرضِهِ، ومَوضِعَ سِرِّهِ، وعَيبَةَ عِلمِهِ. [۷۹۲]

391. امام صادق عليه السلام: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ ما را براى خود برگزيد و سپس ما را برگزيده مردمان و معتمدان بر وحى و گنجوران زمين و جايگاه راز و ظرف علم خود قرار داد.

392. مقتضب الأثر عن وهب بن منبّه ـ في ذِكرِ ما اُوحِيَ إلى موسى عليه السلام ـ: تَمَسَّك بِذِكرِهِم [مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَالأَوصِياءِ مِن بَعدِهِ] فَإِنَّهُم خَزَنَةُ عِلمي، وعَيبَةُ حِكمَتي، ومَعدِنُ نوري. [۷۹۳]

392. مقتضب الأثر ـ به نقل از وهب بن منبّه، در يادكرد آنچه به موسى عليه السلام وحى شد ـ: به ذكر ايشان (محمّد و اوصياى پس از او) متوسّل شو؛ چرا كه آنها گنجوران علم من و ظرف حكمت من و كان پرتو من اند.

393. الاحتجاج عن فاطمة الصّغرى ـ لِأَهلِ الكوفَةِ بَعدَ وَقعَةِ كَربَلاءَ وما جَرى عَلى أهلِ البَيتِ ـ: أمّا بَعدُ، يا أهلَ الكوفَةِ، يا أهلَ المَكرِ وَالغَدرِ وَالخُيَلاءِ، إنّا أهلُ بَيتٍ ابتَلانَا اللّهُ بِكُم، وَابتَلاكُم بِنا، فَجَعَلَ بَلاءَنا حَسَنا، وجَعَلَ عِلمَهُ عِندَنا وفَهمَهُ لَدَينا، فَنَحنُ عَيبَةُ عِلمِهِ، ووِعاءُ فَهمِهِ وحِكمَتِهِ، وحُجَّتُهُ فِي الأَرضِ في بِلادِهِ لِعِبادِهِ، أكرَمَنَا اللّهُ بِكَرامَتِهِ، وفَضَّلَنا بِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله عَلى كَثيرٍ مِن خَلقِهِ تَفضيلاً. [۷۹۴]

393. الاحتجاج ـ به نقل از فاطمه صغرا كه پس از رويداد كربلا و آنچه بر اهل بيت گذشت، به اهل كوفه چنين خطاب كرد ـ: امّا پس از سپاس خداوند، اى كوفيان! اى اهل نيرنگ و دغل و خودپسندى! ما خاندانى هستيم كه خداوند، ما را با شما و شما را با ما آزمود. پس آزمون ما را خوب قرار داد و علم خود را در ميان ما گذاشت و فهمش را نزد ما نهاد. ما ظرف دانش و فهم و حكمت اوييم و حجّت اوييم در زمين در بلاد او براى بندگانش. خداوند، ما را به سبب كرامت خود، ارجمند داشته و به سبب پيامبرش ما را بر بسيارى از خلايقش برترى داده است.

4 / 1 ـ 3: وَرَثَةُ عِلمِ الأَنبِياءِ عليهم السلام

4 / 1 ـ 3: وارثان دانش پيامبران

394. الإمام الباقر عليه السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إنَّ أوَّلَ وَصِيٍّ كانَ عَلى وَجهِ الأَرضِ هِبَةُ اللّهِ بنُ آدَمَ، وما مِن نَبِيٍّ مَضى إلّا ولَهُ وَصِيٌّ، وكانَ جَميعُ الأَنبِياءِ مِئَةُ ألفِ نَبِيٍّ وعِشرينَ ألفَ نَبِيٍّ، مِنهُم خَمسَةٌ اُولُو العَزمِ: نوحٌ، وإبراهيمُ، وموسى، وعيسى، ومُحَمَّدٌ عليهم السلام.

وإنَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ كانَ هِبةَ اللّهِ لِمُحَمَّدٍ، ووَرِثَ عِلمَ الأَوصِياءِ وعِلمَ مَن كانَ قَبلَهُ، أما إنَّ مُحَمَّدا وَرِثَ عِلمَ مَن كانَ قَبلَهُ مِنَ الأَنبِياءِ وَالمُرسَلينَ. [۷۹۵]

394. امام باقر عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «نخستين جانشينى كه بر زمين بود، هِبَةُ اللّه پسرِ آدم عليه السلام بود و پيامبرى رحلت نكرده است، مگر آن كه جانشينى داشته است. شمارِ همه پيامبران، صد و بيست هزار پيامبر بوده كه پنج تن از ايشان: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمّد عليهم السلام، اولو العزم بوده اند.

على بن ابى طالب، به منزله هبة اللّه براى محمّد است و دانش [همه] اوصيا و دانش كسانى را كه پيش از او بوده اند، به ارث برده است و محمّد، دانش پيامبران و رسولان پيش از خود را به ارث برده است».

395. الإمام عليّ عليه السلام: أيُّها النّاسُ! عَلَيكُم بِالطّاعَةِ وَالمَعرِفَةِ بِمَن لا تُعذَرونَ بِجَهالَتِهِ، فَإِنَّ العِلمَ الَّذي هَبَطَ بِهِ آدَمُ وجَميعُ ما فُضِّلَت بِهِ [۷۹۶] النَّبِيّونَ إلى خاتَمِ النَّبِيّينَ، في عِترَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، فَأَينَ يُتاهُ بِكُم بَل أينَ تَذهَبونَ؟! [۷۹۷]

395. امام على عليه السلام: اى مردم! به اطاعت و شناخت كسانى رو آوريد كه عذر «بى اطّلاعى از آنان»، پذيرفته نيست. آگاه باشيد علمى كه آدم، آن را فرود آورد و هر آنچه پيامبران تا خاتم الأنبيا، بدان فضيلت داده شده اند، در خاندان محمّد صلى الله عليه و آله است. پس به كدام كژراهه مى رويد؟ بلكه به كدام سو روانيد؟

396. الخصال عن ذريح بن محمّد المحاربي: سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ: نَحنُ وَرَثَةُ الأَنبِياءِ. ثُمَّ قالَ: جَلَّلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى عَلِيٍّ عليه السلام ثَوبا، ثُمَّ عَلَّمَهُ ألفَ كَلِمَةٍ، كُلُّ كَلِمَةٍ تَفتَحُ [۷۹۸] ألفَ كَلِمَةٍ. [۷۹۹]

396. الخصال ـ به نقل از ذريح بن محمّد محاربى ـ: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «ما وارثان پيامبرانيم. پيامبر صلى الله عليه و آله بر على عليه السلام جامه اى پوشاند و سپس هزار كلمه به او آموخت كه هر كلمه، آغازگر هزار كلمه بود».

397. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ العِلمَ الَّذي نَزَلَ مَعَ آدَمَ عليه السلام لَم يُرفَع وَالعِلمُ يُتَوارثُ، وكانَ عَلِيٌّ عليه السلام عالِمُ هذِهِ الاُمَّةِ، وإنَّهُ لَم يَهلِك مِنّا عالِمٌ قَطُّ إلّا خَلَفَهُ مِن أهلِهِ مَن عَلِمَ مِثلَ عِلمِهِ، أو ما شاءَ اللّهُ. [۸۰۰]

397. امام باقر عليه السلام: علمى كه با آدم عليه السلام فرود آمد، ديگر بالا نرفت و علم، به ارث برده مى شود و على عليه السلام عالِم اين امّت است و هرگز در ميان ما عالِمى رحلت نكرده، مگر آن كه از خاندان خود، كسى را به جانشينى نهد كه علمى همچون او يا آنچه خدا بخواهد را بداند.

398. عنه عليه السلام: أيُّهَا النّاسُ! إنَّ أهلَ بَيتِ نَبِيِّكُم شَرَّفَهُمُ اللّهُ بِكَرامَتِهِ، وأعَزَّهُم بِهُداهُ، واختَصَّهُم لِدينِهِ، وفَضَّلَهُم بِعِلمِهِ، وَاستَحفَظَهُم وأودَعَهُم عِلمَهُ... فَهُمُ الأَئِمَّةُ الدُّعاةُ، وَالقادَةُ الهُداةُ، وَالقُضاةُ الحُكّامُ، وَالنُّجومُ الأَعلامُ، وَالاُسوَةُ المُتَخَيَّرَةُ، وَالعِتَرةُ المُطَهَّرَةُ، وَالاُمَّةُ الوُسطى، وَالصِّراطُ الأَعلَمُ، وَالسَّبيلُ الأَقوَمُ، زينَةُ النُّجَباءِ، ووَرَثَةُ الأَنبِياءِ. [۸۰۱]

398. امام باقر عليه السلام: اى مردم! خداوند، خاندان پيامبر شما را به كرامتِ خود، ارجمندى بخشيده و به هدايت خود، عزيز داشته و به دين خود، اختصاص داده و به علم خود، فضيلت بخشيده و دانش خود را بديشان سپرده و از آنها خواهان پاسدارى آن شده است.… آنان امامان دعوتگر و جلوداران هدايتگر و داوران حاكم و اخگران راه نما و الگوى نيكو و خاندان پاك و امّت ميانه و مشخّص ترين نشانه و راست ترين راه و آرايش مردم نژاده و وارثان پيامبران اند.

399. الكافي عن أبي بصير: دَخَلتُ عَلى أبي جَعفَرٍ عليه السلام فَقُلتُ لَهُ: أنتُم وَرَثَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله؟ قالَ: نَعَم، قُلتُ: رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وارِثُ الأَنبِياءِ، عَلِمَ كُلَّ ما عَلِموا؟ قالَ لي: نَعَم. [۸۰۲]

399. الكافى ـ به نقل از ابو بصير ـ: بر امام باقر عليه السلام وارد شدم. گفتم: شما، وارثان پيامبرِ خداييد؟

فرمود: «آرى».

گفتم: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارث پيامبران بود و هر چه آنها مى دانستند، مى دانست؟

به من فرمود: «آرى».

400. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ عَلِيّا عليه السلام كانَ عالِما وَالعِلمُ يُتَوارَثُ، ولَن يهلِكَ عالِمٌ إلّا بَقِيَ مِن بَعدِهِ مَن يَعلَمُ عِلمَهُ أو ما شاءَ اللّهُ. [۸۰۳]

400. امام صادق عليه السلام: على عليه السلام عالِم بود و علم، ارث برده مى شود و عالِم هرگز نمى ميرد، مگر اين كه پس از او كسى بماند كه علم او يا آنچه را خدا بخواهد، بداند.

401. عنه عليه السلام: إنَّ العِلمَ الَّذي نَزَلَ مَعَ آدَمَ عليه السلام لَم يُرفَع، وما ماتَ عالِمٌ إلّا وقَد وَرَّثَ عِلمَهُ، إنَّ الأَرضَ لا تَبقى بِغَيرِ عالِمٍ. [۸۰۴]

401. امام صادق عليه السلام: علمى كه با آدم عليه السلام فرود آمد، ديگر بالا نرفت (/ نابود نشد) و عالِمى در نگذشت، مگر آن كه علمش را به ارث نهاد. زمين، بدون عالِم، باقى نمى ماند.

402. عنه عليه السلام: نَحنُ وَرَثَةُ الأَنبِياءِ، ووَرَثَةُ كِتابِ اللّهِ، ونَحنُ صَفوَتُهُ. [۸۰۵]

402. امام صادق عليه السلام: ما، وارثان انبيا و ميراث بران كتاب خدا و برگزيدگان اوييم.

403. الكافي عن ضريس الكناسي: كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام وعِندَهُ أبو بَصيرٍ، فَقالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: إنَّ داوودَ وَرِثَ عِلمَ الأَنبِياءِ، وإنَّ سُلَيمانَ وَرِثَ داوودَ، وإنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله وَرِثَ سُلَيمانَ، وإنّا وَرِثنا مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله، وإنَّ عِندَنا صُحُفَ إبراهيمَ وألواحَ موسى.

فَقالَ أبو بَصيرٍ: إنَّ هذا لَهُوَ العِلمُ، فَقالَ: يا أبا مُحَمَّدٍ، لَيسَ هذا هُوَ العِلمَ، إنّمَا العِلمُ ما يَحدُثُ بِاللَّيلِ وَالنَّهارِ، يَوما بِيَومٍ، وساعَةً بِساعَةٍ. [۸۰۶]

403. الكافى ـ به نقل از ضريس كُناسى ـ: نزد امام صادق عليه السلام بودم و ابو بصير نيز در خدمت ايشان بود. امام صادق عليه السلام فرمود: «داوود، علم پيامبران را به ارث برد و سليمان، علم داوود را و محمّد، علم سليمان را و ما علم محمّد را به ارث برده ايم. نزد ماست صحف ابراهيم و ده فرمان موسى».

ابو بصير گفت: اين، همان علم است.

فرمود: «اى ابو محمّد! اين، همان علم نيست. علم، آن است كه شب و روز و روز به روز و ساعت به ساعت رخ مى دهد».

404. الإمام الهادي عليه السلام ـ فِي الزِّيارَةِ الجامِعَةِ الَّتي يُزارُ بِهَا الأَئِمَّةُ عليهم السلام ـ: السَّلامُ عَلى أئِمَّةِ الهُدى، ومَصابيحِ الدُّجى، وأعلامِ التُّقى، وذَوِي النُّهى، واُولِي الحِجى، وكَهفِ الوَرى، ووَرَثَةِ الأَنبِياءِ، وَالمَثَلِ الأَعلى، وَالدَّعوَةِ الحُسنى، وحُجَجِ اللّهِ عَلى أهلِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ وَالاُولى، ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ. [۸۰۷]

404. امام هادى عليه السلام ـ در زيارت جامعه كه امامان عليهم السلام را با آن، زيارت مى كنند ـ: سلام بر امامانِ هدايت و چراغ هاى تاريكى و نشانه هاى تقوا و صاحبان خرد و فرزانگان و پناهگاه مردم و وارثان پيامبران و الگوهاى والا و صاحبان دعوت نيكو و حجّت هاى خدا بر اهل دنيا و آخرت و نخستينيان، و رحمت و بركات خدا بر ايشان باد!

4 / 1 ـ 4: حَديثُهُم حَديثُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله

4 / 1 ـ 4: حديث آنها، همان حديث پيامبر خداست

405. الإمام الباقر عليه السلام ـ لَمّا سُئِلَ عَنِ الحَديثِ يُرسِلُهُ ولا يُسنِدُهُ ـ: إذا حَدَّثتُ الحَديثَ فَلَم اُسنِدهُ فَسَنَدي فيهِ أبي عَن جَدّي عَن أبيهِ عَن جَدِّهِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن جَبرَئيلَ عليه السلام عَنِ اللّهِ عز و جل. [۸۰۸]

405. امام باقر عليه السلام ـ وقتى از ايشان پرسيدند كه: چرا ايشان حديث را مرسل مى گويد و اِسناد نمى دهد؟ ـ: هر گاه من حديثى گفتم و آن را اسناد ندادم، سند من در آن، پدرم است به نقل از جدّم به نقل از پدرش به نقل از جدّش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به نقل از جبرئيل به نقل از خداوند عز و جل.

406. عنه عليه السلام: لَو أنَّا حَدَّثنا بِرَأيِنا ضَلَلنا كَما ضَلَّ مَن كانَ قَبلَنا، ولكِنّا حَدَّثنا بِبَيِّنَةٍ مِن رَبِّنا بَيَّنَها لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله فَبَيَّنَها لَنا. [۸۰۹]

406. امام باقر عليه السلام: اگر ما بر اساس رأى و نظر خود حديث بگوييم، گم راه شده ايم، همچون كسانى كه پيش از ما بودند؛ ليكن ما از روى بيّنه اى از سوى خدايمان حديث مى گوييم كه خداوند، آن را براى پيامبرش و او نيز براى ما تبيين كرده است.

407. الإرشاد عن جابر: قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ الباقِرِ عليه السلام: إذا حَدَّثتَني بِحَديثٍ فَأَسنِدهُ لي.

فَقالَ: حَدَّثَني أبي عَن جَدّي عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن جَبرَئيلَ عليه السلام عَنِ اللّهِ عز و جل. وكُلُّ ما اُحَدِّثُكَ بِهذَا الإِسنادِ. [۸۱۰]

407. الإرشاد ـ به نقل از جابر ـ: به امام باقر عليه السلام گفتم: هر گاه حديثى براى من مى گويى، سند آن را نيز براى من باز گو.

فرمود: «پدرم به نقل از جدّم به نقل از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به نقل از جبرئيل به نقل از خداوند عز و جلبه من حديث كرده است. هر آنچه من به تو حديث كنم، اين گونه اِسنادى دارد».

408. الإمام الصادق عليه السلام: حَديثي حَديثُ أبي، وحَديثُ أبي حَديثُ جَدّي، وحَديثُ جَدّي حَديثُ الحُسَينِ، وحَديثُ الحُسَينِ حَديثُ الحَسَنِ، وحَديثُ الحَسَنِ حَديثُ أميرِ المُؤمِنينَ عليهم السلام، وحَديثُ أميرِ المُؤمِنينَ حَديثُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وحَديثُ رَسولِ اللّهِ قَولُ اللّهِ عز و جل. [۸۱۱]

408. امام صادق عليه السلام: حديث من حديث پدرم و حديث پدرم حديث نِيايم و حديث نِيايم، حديث حسين و حديث حسين حديث حسن و حديث حسن حديث امير مؤمنان و حديث امير مؤمنان حديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و حديث پيامبر خدا حديث خداوند عز و جلاست.

409. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ فَرَضَ وَلايَتَنا، وأوجَبَ مَوَدَّتَنا. وَاللّهِ! ما نَقولُ بِأَهوائِنا، ولا نَعمَلُ بِآرائِنا، ولا نَقولُ إلّا ما قالَ رَبُّنا عز و جل. [۸۱۲]

409. امام صادق عليه السلام: خداوند، ولايت ما و دوستى ما را واجب ساخته است. به خدا سوگند، ما از روى هوسِ خود، سخن نمى گوييم و بر طبق آراى خود، عمل نمى كنيم، و نمى گوييم مگر آنچه را كه خداوند عز و جل فرموده است.

410. الإمام الكاظم عليه السلام ـ في جَوابِ خَلَفِ بنِ حَمّادٍ الكوفِيِّ لَمّا سَأَلَهُ عَن مَسأَلَةٍ مُشكِلَةٍ ـ: وَاللّهِ! إنّي ما اُخبِرُكَ إلّا عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن جَبرَئيلَ عَنِ اللّهِ عز و جل. [۸۱۳]

410. امام كاظم عليه السلام ـ در پاسخ خَلَف بن حمّاد كوفى كه سؤال دشوارى از ايشان پرسيد ـ: به خدا سوگند، من تو را آگاه نمى كنم، مگر به نقل از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به نقل از جبرئيل به نقل از خداوند عز و جل.

411. الإمام الرضا عليه السلام: إنّا عَنِ اللّهِ وعَن رَسولِهِ نُحَدِّثُ. [۸۱۴]

411. امام رضا عليه السلام: ما از سوى خدا و پيامبر او حديث مى گوييم.

4 / 1 ـ 5: أعلَمُ النّاسِ

4 / 1 ـ 5: آگاه ترينِ مردم

412. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنّي تارِكٌ فيكُم أمرَينِ إن أخَذتُم بِهِما لَن تَضِلّوا: كِتابَ اللّهِ عَزَّوجَلَّ، وأهلَ بَيتي عِترَتي. أيُّهَا النّاسُ! اِسمَعوا وقَد بَلَّغتُ، إنَّكُم سَتَرِدونَ عَلَيَّ الحَوضَ، فَأَسأَلُكُم عَمّا فَعَلتُم فِي الثَّقَلَينِ، وَالثَّقَلانِ كِتابُ اللّهِ جَلَّ ذِكرُهُ وأهلُ بَيتي، فَلا تَسبِقوهُم فَتَهلِكوا، ولا تُعَلِّموهُم فَإِنَّهُم أعلَمُ مِنكُم. [۸۱۵]

412. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من دو چيز در ميان شما مى نهم كه اگر به آن دو چنگ زنيد، هرگز گم راه نمى شويد: كتاب خداوند عز و جل و اهل بيتم كه همان عترت من اند. اى مردم! گوش كنيد. به من خبر رسيده است كه در كنار حوض [كوثر] بر من وارد خواهيد شد و من در باره اين كه با اين دو چيز گران سنگ چه كرديد، از شما پرسش خواهم كرد. اين دو چيز گران سنگ، كتاب خداوندِ والانام و اهل بيت من اند. پس، از آنها پيشى نگيريد كه نابود مى شويد و به آنها نياموزيد كه داناتر از شمايند.

413. عنه صلى الله عليه و آله: ألا إنَّ أبرارَ عِترَتي وأطائِبَ أرومَتي أحلَمُ النّاسِ صِغارا وأعلَمُ النّاسِ كِبارا، فَلا تُعَلِّموهُم فَإِنَّهُم أعلَمُ مِنكُم، لا يُخرِجونَكُم مِن بابِ هُدىً ولا يُدخِلونَكُم في بابِ ضَلالَةٍ. [۸۱۶]

413. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: آگاه باشيد كه نيكان خاندان من و پاك ترين هاى تبار من، در خردسالى، خردمندترين مردم و در بزرگ سالى، داناترين ايشان اند. پس به آنها نياموزيد كه داناتر از شمايند. آنها شما را از درِ هدايت بيرون نمى برند و به درِ گم راهى واردتان نمى سازند.

414. الإمام عليّ عليه السلام: ولَقَد عَلِمَ المُستَحفِظونَ مِن أصحابِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله أ نَّهُ قالَ: إنّي وأهلُ بَيتي مُطَهَّرونَ، فَلا تَسبِقوهُم فَتَضِلّوا، ولا تَتَخَلَّفوا عَنهُم فَتَزِلّوا، ولا تُخالِفوهُم فَتَجهَلوا، ولا تُعَلِّموهُم فَإِنَّهُم أعلَمُ مِنكُم، هُم أعلَمُ النّاسِ كِبارا، وأحلَمُ النّاسِ صِغارا. [۸۱۷]

414. امام على عليه السلام: اصحاب سر از اصحاب محمّد صلى الله عليه و آله مى دانند كه ايشان فرموده است: «من و خاندانم پاك هستيم. پس، از آنها پيشى نگيريد كه گم راه مى شويد و از آنها عقب نمانيد كه مى لغزيد و با آنها به مخالفت بر نخيزيد كه نادانى مى يابيد و به آنها نياموزيد كه آنها از شما داناترند. آنها داناترينِ مردم اند در بزرگ سالى و خردمندترينِ آنها در خردسالى».

415. كمال الدين عن جابر بن يزيد ـ في حَديثٍ طَويلٍ ـ: دَخَلَ جابِرُ بنُ عَبدِ اللّهِ الأَنصارِيُّ عَلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام، فَبَينَما هُوَ يُحَدِّثُهُ إذ خَرَجَ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ الباقِرُ عليه السلام مِن عِندِ نِسائِهِ، وعَلى رَأسِهِ ذُؤابَةٌ وهُوَ غُلامٌ، فَلَمّا بَصُرَ بِهِ جابِرٌ اِرتَعَدَت فَرائِصُهُ، وقامَت كُلُّ شَعرَةٍ عَلى بَدَنِهِ، ونَظَرَ إلَيهِ مَلِيّا، ثُمَّ قالَ لَهُ: ياغُلامُ أقبِل، فَأَقبَلَ. ثُمَّ قالَ لَهُ: أدبِر، فَأَدبَرَ، فَقالَ جابِرٌ: شَمائِلُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ورَبِّ الكَعبَةِ! ثُمَّ قامَ فَدَنا مِنهُ، فَقالَ لَهُ: مَا اسمُكَ يا غُلامُ؟ فَقالَ: مُحَمَّدٌ، قالَ: اِبنُ مَن؟ قالَ: اِبنُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ.

قالَ: يا بُنَيَّ فَدَتكَ نَفسي، فَأَنتَ إذا الباقِرُ؟ فَقالَ: نَعَم.

ثُمَّ قالَ: فَأَبلِغني ما حَمَّلَكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَقالَ جابِرٌ: يا مَولايَ، إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَشَّرَني بِالبَقاءِ إلى أن ألقاكَ، وقالَ لي: إذا لَقيتَهُ فَأَقرِئهُ مِنِّي السَّلامَ، فَرَسولُ اللّهِ يا مَولايَ يَقرَأُ عَلَيكَ السَّلامَ.

فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: يا جابِرُ، عَلى رَسولِ اللّهِ السَّلامُ ما قامَتِ السَّماواتُ وَالأَرضُ، وعَلَيكَ يا جابِرُ كَما بَلَّغتَ السَّلامَ.

فَكانَ جابِرٌ بَعدَ ذلِكَ يَختَلِفُ إلَيهِ ويَتَعَلَّمُ مِنهُ، فَسَأَلَهُ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام عَن شَيءٍ، فَقالَ لَهُ جابِرٌ: وَاللّهِ ما دَخَلتُ في نَهيِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، فَقَد أخبَرَني أنَّكُم الأَئِمَّةُ الهُداةِ مِن أهلِ بَيتِهِ مِن بَعدِهِ، أحلَمُ النّاسِ صِغارا، وأعلَمُ النّاسِ كِبارا، وقالَ: «لا تُعَلِّموهُم فَهُم أعلَمُ مِنكُم»، فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: صَدَقَ جَدّي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله، إنّي لَأَعلَمُ مِنكَ بِما سَأَلتُكَ عَنهُ، ولَقَد اُوتيتُ الحُكمَ صَبِيّا، كُلُّ ذلِكَ بِفَضلِ اللّهِ عَلَينا ورَحمَتِهِ لَنا أهلَ البَيتِ. [۸۱۸]

415. كمال الدين ـ در حديثى طولانى ـ: جابر بن عبد اللّه انصارى بر امام زين العابدين عليه السلام وارد شد. در حالى كه امام عليه السلام با جابر بن عبد اللّه سخن مى گفت، ناگاه محمّد بن على (امام باقر عليه السلام) از نزد خانواده اش بيرون آمد و زلف امام ـ كه هنوز جوان بود ـ، به چشم مى خورد. هنگامى كه جابر او را ديد، پيكرش به لرزه افتاد و موى بر بدنش راست گرديد و اندكى بدو نگريست. سپس به او گفت: رو به من كن، جوان! و او، رو به جابر كرد. جابر، سپس به او گفت: بر گرد. او بر گشت. جابر گفت: به خداى كعبه سوگند، شكل و شمايل پيامبر صلى الله عليه و آله را دارد.

سپس جابر برخاست و به او نزديك شد و گفت: نام تو چيست، اى جوان؟

فرمود: «محمّد».

جابر پرسيد: پسر كه هستى؟

فرمود: «پسر على بن الحسين».

جابر گفت: فرزندم! جانم فدايت باد! بنا بر اين تو بايد باقر باشى.

پاسخ داد: «آرى». و سپس فرمود: «به من بگو پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چه مسئوليتى بر دوش تو نهاده است؟».

جابر گفت: سَرورم! پيامبر صلى الله عليه و آله به من بشارت زنده ماندن داد تا تو را ملاقات كنم و به من فرمود: «هر گاه او را ديدى، سلام مرا به او برسان». سَرورم! پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به تو سلام مى رساند.

امام باقر عليه السلام فرمود: «اى جابر! سلام و درود بر پيامبر خدا، تا زمانى كه آسمان ها و زمين بر قرارند و بر تو ـ اى جابر ـ سلامى باد، به گونه اى كه ابلاغ كردى!».

جابر از اين پس نزد امام عليه السلام مى رفت و از ايشان آموزش مى گرفت. يك بار امام باقر عليه السلام در باره چيزى از او پرسش كرد. جابر در پاسخ گفت: به خدا سوگند، من بر خلاف نهى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفتار نمى كنم. او به من فرموده است كه شما، امامان هدايتگرِ از خاندانش پس از او هستيد كه در خردسالى، خردمندترين مردم و در بزرگ سالى، داناترين مردم هستيد و نيز فرمود: «به آنها چيزى نياموزيد، كه آنها از شما داناترند».

امام باقر عليه السلام فرمود: «جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله راست گفت. من در آنچه از تو پرسيدم، آگاه ترم و از كودكى، حكمت را دريافته ام و همه اينها در پرتو فضل خدا و رحمت او به ما اهل بيت است».

416. الطبقات الكبرى عن جبلة بنت المصفّح عن أبيها: قالَ لي عَلِيٌّ عليه السلام: يا أخا بَني عامِرٍ، سَلني عَمّا قالَ اللّهُ ورَسولُهُ، فَإِنّا نَحنُ أهلَ البَيتِ أعلَمُ بِما قالَ اللّهُ ورَسولُهُ. [۸۱۹]

416. الطبقات الكبرى ـ به نقل از جبله دختر مصفّح، از پدرش ـ: على عليه السلام به من گفت: «اى مرد بنى عامرى! در باره آنچه خدا و پيامبرش فرموده اند، از من پرسش كن كه ما اهل بيت به آنچه خدا و پيامبرش فرموده اند، آگاه ترينيم».

417. الإمام عليّ عليه السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ: غايَةُ كُلِّ مُتَعَمِّقٍ في عِلمِنا أن يَجهَلَ. [۸۲۰]

417. امام على عليه السلام ـ در سخنان حكيمانه منسوب به ايشان ـ: غايت هر ژرف انديش در دانش ما، آن است كه نداند.

418. الإمام الباقر عليه السلام ـ لِسَلَمَةَ بنِ كُهَيلٍ وَالحَكَمِ بنِ عُتَيبَةَ ـ: شَرِّقا وغَرِّبا، فَلا تَجِدانِ عِلما صَحيحا إلّا شَيئا خَرَجَ مِن عِندِنا أهلَ البَيتِ. [۸۲۱]

418. امام باقر عليه السلام ـ به سلمة بن كُهَيل و حَكَم بن عُتَيبه ـ: نه در شرق و نه در غرب، دانش صحيحى را نمى يابيد، مگر آن كه از نزد ما اهل بيت بيرون آمده باشد.

419. الإمام الباقر عليه السلام: لَيسَ عِندَ أحَدٍ مِنَ النّاسِ حَقٌّ ولا صَوابٌ، ولا أحَدٌ مِنَ النّاسِ يَقضي بِقَضاءٍ حَقٍّ إلّا ما خَرَجَ مِنّا أهلَ البَيتِ. وإذا تَشَعَّبَت بِهِمُ الاُمورُ كانَ الخَطَأُ مِنهُم وَالصَّوابُ مِن عَلِيٍّ عليه السلام. [۸۲۲]

419. امام باقر عليه السلام: هيچ يك از مردم، به حق و صوابى دست نيافته و هيچ كس داورىِ حقّى نكرده است، مگر از آنچه از سوى ما اهل بيت صادر شده باشد و هر گاه امور آنها شاخه شاخه گردد، خطا از آنِ ايشان و صواب، از آنِ على عليه السلام خواهد بود.

420. الكافي عن زرارة: كُنتُ عِندَ أبي جَعفَرٍ عليه السلام فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الكوفَةِ يَسأَلُهُ عَن قَولِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام: «سَلوني عَمّا شِئتُم، فَلا تَسأَلوني عَن شَيءٍ إلّا أنبَأتُكُم بِهِ».

قالَ: إنَّهُ لَيسَ أحَدٌ عِندَهُ عِلمُ شَيءٍ إلّا خَرَجَ مِن عِندِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام، فَليَذهَبِ النّاسُ حَيثُ شاؤوا، فَوَاللّهِ لَيسَ الأَمرُ إلّا مِن هاهُنا ـ وأشارَ بِيَدِهِ إلى بَيتِهِ ـ. [۸۲۳]

420. الكافى ـ به نقل از زراره ـ: نزد امام باقر عليه السلام بودم. مردى از اهل كوفه از ايشان در باره اين سخن امير مؤمنان عليه السلام كه: «در باره هر چه مى خواهيد، از من بپرسيد. شما در باره نكته اى از من نخواهيد پرسيد، مگر آن كه شما را از آن آگاه مى كنم» پرسش كرد.

فرمود: «هيچ كس به علمى دست نيافته است، مگر اين كه آن علمْ از سوى امير مؤمنان عليه السلام صادر شده باشد. مردم هر كجا مى خواهند بروند. به خدا سوگند، امر نيست، مگر از اين جا» و با دست به خانه اش اشاره كرد.

421. الإمام الباقر عليه السلام: كُلُّ ما لَم يَخرُج مِن هذَا البَيتِ فَهُوَ باطِلٌ. [۸۲۴]

421. امام باقر عليه السلام: هر چه از اين خانه صادر نشده باشد، باطل است.

422. الكافي عن عبد اللّه بن سليمان: سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ وعِندَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ البَصرَةِ يُقالُ لَهُ: عُثمانُ الأَعمى وهُوَ يَقولُ: إنَّ الحَسَنَ البَصرِيَّ يَزعُمُ أنَّ الَّذينَ يَكتُمونَ العِلمَ يُؤذي ريحُ بُطونِهِم أهلَ النّارِ.

فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: فَهَلَكَ إذَن مُؤمِنُ آلِ فِرعَونَ! ما زالَ العِلمُ مَكتوما مُنذُ بَعَثَ اللّهُ نوحا عليه السلام، فَليَذهَبِ الحَسَنُ يَمينا وشِمالاً، فَوَاللّهِ ما يوجَدُ العِلمُ إلّا هاهُنا. [۸۲۵]

422. الكافى ـ به نقل از عبد اللّه بن سليمان ـ: مردى از بصريان به نام عثمانِ اعمى در خدمت امام باقر عليه السلام بود و شنيدم كه مى گفت: حسن بصرى گمان مى كند كسانى كه دانش خود را پنهان مى دارند، دوزخيان از باد شكم آنها در آزار خواهند بود.

امام باقر عليه السلام فرمود: «بنا بر اين، مؤمن خاندان فرعون، نابود شده است؛ زيرا از هنگامى كه خداوند، نوح عليه السلام را بر انگيخت، دانش، پنهان بوده است. به خدا سوگند، حَسَن چه به شمال برود چه به جنوب، دانشى جز در اين جا يافت نمى شود».

423. الكافي عن أبي بَصيرٍ: سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام عَن شَهادَةِ وَلَدِ الزِّنا: تَجوزُ؟

فَقالَ: لا، فَقُلتُ: إنَّ الحَكَمَ بنَ عُتَيبَةَ يَزعُمُ أنَّها تَجوزُ.

فَقالَ: اللّهُمَّ لا تَغفِر ذَنبَهُ، ما قالَ اللّهُ لِلحَكَمِ: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ» [۸۲۶]، فَليَذهَبِ الحَكَمُ يَمينا وشِمالاً، فَوَاللّهِ لا يُؤخَذُ العِلمُ إلّا مِن أهلِ بَيتٍ نَزَلَ عَلَيهِم جَبرَئيلُ عليه السلام. [۸۲۷]

423. الكافى ـ به نقل از ابو بصير ـ: از امام باقر عليه السلام در باره شهادت دادن زنازاده پرسش كردم كه: آيا جايز است؟

فرمود: «خير».

گفتم: حَكَم بن عتيبه مى گويد جايز است.

فرمود: «خدايا! از گناه او در مگذر. خداوند به حَكَم نفرموده است: «و اين قرآن براى تو و قومت تذكّرى است». حَكَم، چه به راست برود و چه به چپ، به خدا سوگند، علم به دست نمى آيد، مگر از اهل بيتى كه جبرئيل بر آنها نازل شده است».

424. الإمام الصادق عليه السلام ـ لِأَبي بَصيرٍ ـ: إنَّ الحَكَمَ بنَ عُتَيبَةَ مِمَّن قالَ اللّهُ: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ مَا هُم بِمُؤْمِنِينَ» [۸۲۸]، فَليُشَرِّقِ الحَكَمُ وَليُغَرِّب، أما وَاللّهِ، لا يُصيبُ العِلمَ إلّا مِن أهلِ بَيتٍ نَزَلَ عَلَيهِم جَبرَئيلُ [۸۲۹].

424. امام صادق عليه السلام ـ به ابو بصير ـ: حكم بن عتيبه، از كسانى است كه خداوند در باره آنها فرموده است: «برخى از مردم مى گويند كه به خدا و روز واپسين ايمان آورده ايم، در حالى كه ايمان ندارند». حَكَم، چه به شرق برود چه به غرب، به خدا سوگند، به علمى دست نمى يابد، مگر از اهل بيتى كه جبرئيل بر آنان نازل شده است.

425. الإمام الصادق عليه السلام: يا يونُسُ، إذا أرَدتَ العِلمَ الصَّحيحَ فَخُذ عَن أهلِ البَيتِ، فَإِنّا رُويناهُ، واُوتينا شَرحَ الحِكمَةِ وفَصلَ الخِطابِ، إنَّ اللّهَ اصطَفانا وآتانا ما لَم يُؤتِ أحَدا مِنَ العالَمينَ. [۸۳۰]

425. امام صادق عليه السلام: اى يونس! هر گاه طالب علمِ صحيح بودى، آن را از اهل بيت بستان؛ زيرا آن براى ما روايت شده است و به ما شرح حكمت و سخنِ فصل داده اند. خداوند، ما را برگزيده است و به ما آن داده كه به هيچ يك از جهانيان نداده است.

426. عنه عليه السلام ـ وعِندَهُ اُناسٌ مِن أهلِ الكوفَةِ ـ: عَجَبا لِلنّاسِ، إنَّهُم أخَذوا عِلمَهُم كُلَّهُ عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَعَمِلوا بِهِ وَاهتَدَوا، ويَرَونَ أنَّ أهلَ بَيتِهِ لَم يَأخُذوا عِلمَهُ! ونَحنُ أهلُ بَيتِهِ وذُرِّيَّتُهُ، في مَنازِلِنا نَزَلَ الوَحيُ، ومِن عِندِنا خَرَجَ العِلمُ إلَيهِم، أفَيَرَونَ أنَّهُم عَلِموا وَاهتَدَوا وجَهِلنا نَحنُ وضَلَلنا؟! إنَّ هذا لَمُحالٌ. [۸۳۱]

426. امام صادق عليه السلام ـ در حالى كه گروهى از كوفيان در خدمت ايشان بودند ـ: شگفت از مردمى كه همه علم خود را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ستاندند و بدان عمل كردند و ره يافتند و گمان مى كنند اهل بيت او علمش را نستانده اند، در حالى كه ما، اهل بيت و ذرّيه او هستيم؛ وحى در خانه هاى ما فرود آمد و علم از سوى ما بديشان صادر شد. آيا آنها گمان مى كنند كه آگاه شده اند و ره يافته اند؛ ولى ما نمى دانيم و گم راه شده ايم؟! اين، محال است».

427. الإمام الرضا عليه السلام: إنَّ الأَنبِياءَ وَالأَئِمَّةَ ـ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم ـ يُوَفِّقُهُمُ اللّهُ ويُؤتيهِم مِن مَخزونِ عِلمِهِ وحُكمِهِ ما لا يُؤتيهِ غَيرَهُم، فَيَكونُ عِلمُهُم فَوقَ عِلمِ أهلِ الزَّمانِ في قَولِهِ تَعالى: «أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَا يَهِدِّى إِلَّا أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» [۸۳۲] وقَولِهِ تَبارَكَ وتَعالى: «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا» [۸۳۳] وقَولِهِ في طالوتَ: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِى مُلْكَهُ مَن يَشَآءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» [۸۳۴]. [۸۳۵]

427. امام رضا عليه السلام: خداوند، پيامبران و امامان را ـ كه درودهاى خداوند بر آنان باد ـ توفيق داده است و بديشان از گنجينه علم و حكمت خود، آن بخشيده كه به ديگران نبخشيده است. علم آنها، برتر از علم مردم زمانشان است در اين سخن خداوند متعال: «آيا آن كه به سوى حق هدايت مى كند، براى پيروى، سزاوارتر است يا كسى كه هدايت نمى كند، مگر خود هدايت شود؟ پس شما را چه شده؟! چگونه داورى مى كنيد» و اين سخن خداى ـ تبارك و تعالى ـ: «هر كه حكمتْ داده شده، خير فراوانى بدو داده شده است» و سخن او در باره طالوت: «خداوند، او را بر شما برگزيده و به دانش و توان او افزوده است و خداوند، مُلك خويش را به هر كس بخواهد، مى بخشد و خداوند، گشايشگرى داناست».

4 / 1 ـ 6: الرّاسِخونَ فِي العِلمِ

4 / 1 ـ 6: راسخان در دانش

428. الإمام عليّ عليه السلام: أينَ الَّذينَ زَعَموا أنَّهُمُ الرّاسِخونَ فِي العِلمِ دونَنا، كَذِبا وبَغيا عَلَينا أن رَفَعَنَا اللّهُ ووَضَعَهُم، وأعطانا وحَرَمَهُم، وأدخَلَنا وأَخرَجَهُم؟! بِنا يُستَعطَى الهُدى، ويُستَجلَى العَمى. [۸۳۶]

428. امام على عليه السلام: كجايند كسانى كه گمان كرده اند كه راسخان در دانش، آنهايند، نه ما؟ آنان دروغ مى گويند و به حقّ ما تجاوز مى كنند. خداوند، ما را بالا برده و آنها را پست كرده است و به ما بخشيده و آنها را محروم ساخته است و ما را داخل كرده و آنها را بيرون برده است. در پرتو وجود ماست كه هدايت، اعطا مى شود و پرده از نابينايى برگرفته مى شود.

429. عنه عليه السلام: فُرِضَ عَلَى الاُمَّةِ طاعَةُ وُلاةِ أمرِهِ القُوّامِ بِدينِهِ، كَما فُرِضَ عَلَيهِم طاعَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» [۸۳۷]. ثُمَّ بَيَّنَ مَحَلَّ وُلاةِ أمرِهِ مِن أهلِ العِلمِ بِتَأويلِ كِتابِهِ، فَقالَ عز و جل: «وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ» [۸۳۸]. وعَجَزَ كُلُّ أحَدٍ مِنَ النّاسِ عَن مَعرِفَةِ تَأويلِ كِتابِهِ غَيرَهُم، لِأَنَّهُم هُمُ الرّاسِخونَ فِي العِلمِ، المَأمونونَ عَلى تَأويلِ التَّنزيلِ، قالَ اللّهُ تَعالى: «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ» [۸۳۹]. [۸۴۰]

429. امام على عليه السلام: خداوند، فرمانبرى از واليان امر خود را كه به دين او مى پردازند، واجب ساخته است، چنان كه فرمانبرى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را بر آنها واجب كرده است. خداوند مى فرمايد: «خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولو الأمرتان را اطاعت كنيد». سپس خداوند، جايگاه واليان امرش را كه به تأويل كتابش علم و آگاهى دارند، روشن كرده و مى فرمايد: «و اگر آن را به پيامبر و اولو الأمر خود ارجاع دهند، قطعا از ميان آنان، كسانى اند كه [حقيقت] آن را در مى يابند».

همه مردم، جز ايشان از شناخت كتاب او ناتوان اند؛ زيرا آنان راسخان در دانش اند و در تأويل قرآن، [از خطا] ايمن قرار داده شده اند. خداوند مى فرمايد: «و تأويل آن را هيچ كس نمى داند، مگر خدا و راسخان در دانش».

430. تفسير العياشي عن بريد بن معاوية: قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام: قَولُ اللّهِ: «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ» قالَ: يَعني تَأويلَ القُرآنِ كُلَّهُ إلَا اللّهُ وَالرّاسِخونَ فِي العِلمِ، فَرَسولُ اللّهِ أفضَلُ الرّاسِخينَ، قَد عَلَّمَهُ اللّهُ جَميعَ ما أنزَلَ عَلَيهِ مِنَ التَّنزيلِ وَالتَّأويلِ، وما كانَ اللّهُ مُنزِلاً عَلَيهِ شَيئا لَم يُعَلِّمهُ تَأويلَهُ، وأوصِياؤُهُ مِن بَعدِهِ يَعلَمونَهُ كُلَّهُ، فَقالَ الَّذينَ لا يَعلَمونَ: ما نَقولُ إذا لَم نَعلَم تَأويلَهُ؟ فَأَجابَهُمُ اللّهُ: «يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا». وَالقُرآنُ لَهُ خاصٌّ وعامٌّ، وناسِخٌ ومَنسوخٌ، ومُحكَمٌ ومُتَشابِهٌ، فَالرّاسِخونَ فِي العِلمِ يَعلَمونَهُ. [۸۴۱]

430. تفسير العيّاشى ـ به نقل از بريد بن معاويه ـ: از امام باقر عليه السلام مفهوم اين سخن خداوند را كه: «و تأويل آن را هيچ كس نمى داند، مگر خدا و راسخان در دانش» جويا شدم.

فرمود: «يعنى: تأويل همه قرآن را [نمى داند]، مگر خدا و راسخان در دانش. پس پيامبر خدا، بالاترينِ راسخان است كه خداوند متعال، هر تنزيل و تأويلى را كه بر او نازل كرده، بدو آموخته است و خداوند، چيزى بر او نازل نفرموده كه تأويل آن را بدو نياموخته باشد و جانشينانِ پس از او، همه آن را مى دانند. آنهايى كه نمى دانند، گفتند: اينك كه تأويل آن را نمى دانيم، چه بگوييم؟ خداوند به آنها پاسخ داد: «[راسخان در علم] مى گويند: ما به آن ايمان آورديم. همه آن، از جانب پروردگار ماست». قرآن، خاص دارد و عامّى و ناسخ و منسوخى و محكم و متشابهى و راسخان در دانش، آن را مى دانند».

431. الإمام الصادق عليه السلام: نَحنُ الرّاسِخونَ فِي العِلمِ، ونَحنُ نَعلَمُ تَأويلَهُ. [۸۴۲]

431. امام صادق عليه السلام: ما، راسخان در دانش هستيم و ما تأويل قرآن را مى دانيم.

432. عنه عليه السلام: الرّاسِخونَ فِي العِلمِ: أميرُ المُؤمِنينَ وَالأَئِمَّةُ عليهم السلام مِن بَعدِهِ. [۸۴۳]

432. امام صادق عليه السلام: راسخان در دانش، امير مؤمنان و امامان پس از او هستند.

4 / 1 ـ 7: مَعدِنُ العِلمِ

4 / 1 ـ 7: معدن دانش

433. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنّا أهلَ البَيتِ، أهلُ بَيتِ الرَّحمَةِ، وشَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، ومَوضِعُ الرِّسالَةِ، ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ، وَمعدِنُ العِلمِ. [۸۴۴]

433. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: ما، اهل بيت رحمت و درخت نبوّت و جايگاه رسالت و محلّ آمد و شدِ فرشتگان و كان دانش هستيم.

434. العمدة عن حميد بن عبد اللّه بن يزيد المدني: أنَّهُ ذَكَرَ عِندَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله قَضاءً قَضى بِهِ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ، فَأَعجَبَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله، فَقالَ: الحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَ فينَا الحِكمَةَ أهلَ البَيتِ. [۸۴۵]

434. العمدة ـ به نقل از حميد بن عبد اللّه بن يزيد مدنى ـ: نزد پيامبر صلى الله عليه و آله در باره يكى از داورى هاى على بن ابى طالب عليه السلام سخن به ميان آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله به شگفت آمد و فرمود: «ستايش، خدايى را كه حكمت را در ميان ما اهل بيت نهاد».

435. الإمام عليّ عليه السلام: نَحنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، ومَحَطُّ الرِّسالَةِ، ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ، ومَعادِنُ العِلمِ، ويَنابيعُ الحُكمِ، ناصِرُنا ومُحِبُّنا يَنتَظِرُ الرَّحمَةَ، وعَدُوُّنا ومُبغِضُنا يَنتَظِرُ السَّطوَةَ. [۸۴۶]

435. امام على عليه السلام: ما، درخت نبوّت و فرودگاه رسالت و مكان آمد و شدِ فرشتگان و كان هاى دانش و سرچشمه هاى حكمتيم. يار و دوستدار ما، رحمت را انتظار مى كشد و دشمن و كينه توز ما، يورش را انتظار مى بَرد.

436. عنه عليه السلام ـ وقَد خَطَبَ النَّاسَ بِالمَدينَةِ ـ: وَالَّذي فَلَقَ الحَبَّةَ وبَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوِ اقتَبَستُمُ العِلمَ مِن مَعدِنِهِ، وشَرِبتُمُ الماءَ بِعُذوبَتِهِ، وَادَّخَرتُمُ الخَيرَ مِن مَوضِعِهِ، وأخَذتُمُ الطَّريقَ من واضِحِهِ، وسَلَكتُم مِنَ الحَقِّ نَهجَهُ، لَنَهَجَت بِكُمُ السُّبُلُ، وبَدَت لَكُمُ الأَعلامُ، وأضاءَ لَكُمُ الإِسلامُ. [۸۴۷]

436. امام على عليه السلام ـ در سخنرانى براى مردم مدينه ـ: آگاه باشيد! سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر دانش را از كانش برگيريد و آب را با گوارايى اش بنوشيد و خير را از جايگاهش بيندوزيد و راه روشن را در پيش گيريد و در پيمودن حق، مسير آن را بپيماييد، راه ها بر شما هويدا مى شوند و نشانه ها بر شما رخ مى نمايند و اسلام براى شما پرتوافشانى مى كند.

437. الإمام الحسين عليه السلام: ما نَدري ما تَنقِمُ الناسُ مِنّا! إنّا لَبَيتُ الرَّحمَةِ، وشَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، ومَعدِنُ العِلمِ. [۸۴۸]

437. امام حسين عليه السلام: ما نمى دانيم چرا مردم، كينه ما را مى جويند، در حالى كه ما خانه رحمت و درخت نبوّت و كان دانش و معرفتيم!

438. الإمام زين العابدين عليه السلام: ما يَنقِمُ النّاسُ مِنّا؟! فَنَحنُ وَاللّهِ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وبَيتُ الرَّحمَةِ، ومَعدِنُ العِلمِ، ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ. [۸۴۹]

438. امام زين العابدين عليه السلام: چرا مردم، كينه ما را مى جويند، در حالى كه ـ به خدا سوگند ـ ما درخت نبوّت و خانه رحمت و كان دانش و معرفت، و مكان آمد و شد فرشتگانيم.

439. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ العِلمَ بِكِتابِ اللّهِ عز و جل وسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله لَيَنبُتُ في قَلبِ مَهدِيِّنا كما يَنبُتُ الزَّرعُ عَلى أحسَنِ نَباتِهِ، فَمَن بَقِيَ مِنكُم حَتّى يَراهُ فَليَقُل حينَ يَراهُ: السَّلامُ عَلَيكُم يا أهلَ بَيتِ الرَّحمَةِ وَالنُّبُوَّةِ، ومَعدِنَ العِلمِ، ومَوضِعَ الرِّسالَةِ. [۸۵۰]

439. امام باقر عليه السلام: آگاهى از كتاب خداوند عز و جل و سنّت پيامبر او در دل مهدى ما مى رويد، چنان كه كشت به بهترين شكل آن مى رويد. پس اگر كسى از شما ماند تا او را ديد، بايد هنگام ديدن او بگويد: سلام بر شما، اى اهل خانه رحمت و نبوّت و كان دانش و جايگاه رسالت!

440. عنه عليه السلام: شَجَرَةٌ أصلُها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وفَرعُها أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيٌّ عليه السلام، وأغصانُها فاطِمَةُ بِنتُ مُحَمَّدٍ عليهاالسلام، وثَمَرَتُهَا الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام، فَإِنَّها شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، ونَبتُ [۸۵۱] الرَّحمَةِ، ومِفتاحُ الحِكمَةِ، ومَعدِنُ العِلمِ، ومَوضِعُ الرِّسالَةِ، ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ، وموضِعُ سِرِّ اللّهِ ووَديعَتِهِ، وَالأَمانَةُ الَّتي عُرِضَت عَلَى السَّماواتِ وَالأَرضِ، وحَرَمُ اللّهِ الأَكبَرُ، وبَيتُ اللّهِ العَتيقُ وحَرَمُهُ. [۸۵۲]

440. امام باقر عليه السلام: درختى كه ريشه آن، پيامبر خدا و شاخه آن، امير مؤمنان على عليه السلام و نوشاخه هاى آن، فاطمه دخت محمّد صلى الله عليه و آله است و ميوه هاى آن، حسن و حسين اند، درخت نبوّت است كه روييده رحمت و كليد حكمت و كان معرفت و جايگاه رسالت و مكان آمد و شدِ فرشتگان و موضع سر و سپرده خداوند و امانتى است كه بر آسمان ها و زمين عرضه شده و حرم بزرگ خدا و بيت و حرم قديم اوست.

441. الإمام الصادق عليه السلام: كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام إذا زالَتِ الشَّمسُ صَلّى، ودَعا، ثُمَّ صَلّى عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ: اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ، ومَوضِعِ الرِّسالَةِ، ومُختَلَفِ المَلائِكَةِ، ومَعدِنِ العِلمِ، وأهلِ بَيتِ الوَحيِ. [۸۵۳]

441. امام صادق عليه السلام: چون ظهر مى شد، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام نماز مى گزارْد و دعا مى كرد و پس از آن بر پيامبر صلى الله عليه و آله چنين درود مى فرستاد: «خدايا! درود فرست بر محمّد و خاندان محمّد كه درخت نبوّت و جايگاه رسالت و مكان آمد و شدِ فرشتگان و كان دانش و معرفت و اهل بيت وحى اند».

4 / 1 ـ 8: عَيشُ العِلمِ

4 / 1 ـ 8: زنده دارندگان علم و دانش

442. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ يَذكُرُ فيها آلَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ـ: هُم عَيشُ العِلمِ، ومَوتُ الجَهلِ، يُخبِرُكُم حِلمُهُم عَن عِلمِهِم، وظاهِرُهُم عَن باطِنِهِم، وصَمتُهُم عَن حُكمِ مَنطِقِهِم، لا يُخالِفونَ الحَقَّ ولا يَختَلِفونَ فيهِ. [۸۵۴]

442. امام على عليه السلام ـ در سخنرانى اى در توصيف خاندان محمّد صلى الله عليه و آله ـ: آنان، حيات دانش و مرگ نادانى اند. خردمندى ايشان، خبر از علم آنان مى دهد و ظاهرشان حكايت از باطنشان دارد و سكوتشان پرده از حكمت گفتارشان بر مى گيرد. آنها مخالف حق نيستند و در آن با يكديگر اختلاف نمى كنند.

443. عنه عليه السلام: اعلَموا أنَّكُم لَن تَعرِفُوا الرُّشدَ حَتّى تَعرِفُوا الَّذي تَرَكَهُ، ولَن تَأخُذوا بِميثاقِ الكِتابِ حَتّى تَعرِفُوا الَّذي نَقَضَهُ، ولَن تَمَسَّكوا بِهِ حَتّى تَعرِفُوا الَّذي نَبَذَهُ، فَالَتمِسوا ذلِكَ مِن عِندِ أهلِهِ، فَإِنَّهُم عَيشُ العِلمِ ومَوتُ الجَهلِ، هُمُ الَّذينَ يُخبِرُكُم حُكمُهُم عَن عِلمِهِم، وصَمتُهُم عَن مَنطِقِهِم، وظاهِرُهُم عَن باطِنِهِم، لا يُخالِفونَ الدّينَ ولا يَختَلِفونَ فيهِ، فَهُوَ بَينَهُم شاهِدٌ صادِقٌ، وصامِتٌ ناطِقٌ. [۸۵۵]

443. امام على عليه السلام: بدانيد هرگز به راه راست پى نخواهيد برد تا كسى را كه آن را وا گذاشته، بشناسيد و هرگز به پيمان قرآن وفا نمى كنيد تا كسى را كه نقض پيمان كرده، بشناسيد و هرگز به كتاب خدا چنگ نمى زنيد تا كسى را كه آن را دور انداخته، بشناسيد. پس آن (راه راست و وفا به پيمان و چنگ زدن به قرآن) را از اهل آن درخواست نماييد؛ زيرا ايشان حيات دانش و مرگ نادانى اند. آنان كسانى اند كه حكمتشان خبر از علمشان مى دهد و سكوتشان پرده از گفتارشان بر مى گيرد و ظاهرشان حكايت از باطنشان دارد. آنها مخالف حق نيستند و در آن با يكديگر اختلاف ندارند. پس دين در باره آنان گواهى است راستگو و خاموشى است گويا.

4 / 2: أبوابُ عُلومِهِم

4 / 2: درهاى علوم اهل بيت عليهم السّلام

4 / 2 ـ 1: عِلمُ الكِتابِ

4 / 2 ـ 1: علم كتاب

444. شواهد التنزيل عن أبي سعيد الخدريّ: سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن قَولِ اللّهِ تَعالى: «وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» [۸۵۶]، قالَ: ذاكَ أخي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ. [۸۵۷]

444. شواهد التنزيل ـ به نقل از ابو سعيد خدرى ـ: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره سخن خداى متعال: «و آن كس كه نزد او علم كتاب است» پرسيدم. فرمود: «مقصود، برادرم على بن ابى طالب است».

445. الأمالي للصدوق عن أبي سعيد الخدريّ: سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَن قَولِ اللّهِ جَلَّ شَأنُهُ: «قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ» [۸۵۸]، قالَ: ذاكَ وَصِيُّ أخي سُلَيمانَ بنِ داوودَ.

فَقُلتُ لَهُ: يا رَسولَ اللّهِ، فَقَولُ اللّهِ عز و جل: «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدَاً بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»، قالَ: ذاكَ أخي عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ. [۸۵۹]

445. الأمالى، صدوق ـ به نقل از ابو سعيد خدرى ـ: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره اين سخن خداى عز و جل: «و آن كس كه نزد او علم كتاب است» پرسيدم. فرمود: «مقصود، وصىّ برادرم سليمان بن داوود است».

گفتم: اى پيامبر خدا! مقصود از اين آيه شريف: «بگو: كافى است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است، ميان من و شما گواه باشد» كيست؟

فرمود: «برادرم على بن ابى طالب».

446. الإمام عليّ عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى: «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدَاً بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» ـ: أنَا هُوَ الَّذي عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ. [۸۶۰]

446. امام على عليه السلام ـ در باره اين آيه: «بگو: كافى است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است، ميان من و شما گواه باشد» ـ: من هستم كه علم كتاب نزد اوست.

447. الإمام الحسين عليه السلام: نَحنُ الَّذينَ عِندَنا عِلمُ الكِتابِ وبَيانُ ما فيهِ، ولَيسَ لِأَحَدٍ مِن خَلقِهِ ما عِندَنا؛ لِأَنّا أهلُ سِرِّ اللّهِ. [۸۶۱]

447. امام حسين عليه السلام: ما همانهايى هستيم كه علم كتاب و بيان آنچه در آن است، نزد ماست و آنچه نزد ماست، نزد هيچ يك از خلايق نيست؛ زيرا ما، اهل سرّ خداييم.

448. المناقب لابن المغازلي عن عبد اللّه بن عطاء: كُنتُ عِندَ أبي جَعفَرٍ جالِسا إذ مَرَّ عَلَيهِ ابنُ عَبدِاللّهِ بنِ سَلامٍ، قُلتُ: جَعَلَنِي اللّهُ فِداكَ، هذَا ابنُ الَّذي عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الكِتابِ؟

قالَ: لا، ولكِنَّهُ صاحِبُكُم عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ الَّذي نَزَلَت فيهِ آياتٌ مِن كِتابِ اللّهِ عز و جل: «الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ». [۸۶۲]

448. المناقب، ابن مغازلى ـ به نقل از عبد اللّه بن عطا ـ: نزد امام باقر عليه السلام نشسته بودم كه پسر عبد اللّه بن سلام بر ايشان گذشت. گفتم: قربانت گردم! اين پسرِ كسى است كه علمى از كتاب نزد اوست؟

فرمود: «خير؛ بلكه دوست شما، على بن ابى طالب است كه آياتى از كتاب خدا در حقّ او نازل شده است: «الّذى عِنْدَه عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ»».

449. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدَاً بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» ـ: إيّانا عَنى، وعَلِيٌّ أوَّلُنا وأفضَلُنا وخَيرُنا بَعدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله. [۸۶۳]

449. امام باقر عليه السلام: مقصود از اين سخن خداى متعال: «بگو: كافى است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است، ميان من و شما گواه باشد»، ما هستيم. على پس از پيامبر صلى الله عليه و آله، نخستينِ ما و برترين و بهترينِ ماست.

450. الكافي عن عبد الرّحمن بن كثير عن الصّادق عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ» [۸۶۴]، قال ـ: فَفَرَّجَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام بَينَ أصابِعِهِ فَوَضَعَها في صَدرِهِ، ثُمَّ قالَ: وعِندَنا وَاللّهِ عِلمُ الكِتابِ كُلُّهُ. [۸۶۵]

450. الكافى ـ به نقل از عبد الرحمان بن كثير، در باره اين آيه: «كسى كه نزد او دانشى از كتاب بود، گفت: من آن را پيش از آن كه چشم خود را بر هم بزنى، برايت مى آورم» ـ: امام صادق عليه السلام ميان انگشتان خود را باز كرد و آنها را روى سينه اش نهاد و سپس فرمود: «به خدا سوگند، همه علم كتاب، نزد ماست».

451. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن أبي الحسن محمّد بن يحيى الفارسي: نَظَرَ أبو نُواسٍ إلى أبِي الحَسَنِ عَلِيِّ بنِ موسىَ الرِّضا عليهماالسلام ذاتَ يَومٍ وقَد خَرَجَ مِن عِندِ المَأمونِ عَلى بَغلَةٍ لَهُ، فَدَنا مِنهُ أبو نُواسٍ، فَسَلَّمَ عَلَيهِ وقالَ: يَا بنَ رَسولِ اللّهِ، قَد قُلتُ فيكَ أبياتا فَاُحِبُّ أن تَسمَعَها مِنّي، قالَ: هاتِ، فَأَنشَأَ يَقولُ:

مُطَهَّرونَ نَقِيّاتٌ ثِيابُهُمُ تَجرِي الصَّلاةُ عَلَيهِم أينَما ذُكِروا

مَن لَم يَكُن عَلَوِيّا حينَ تَنسِبُهُ فَما لَهُ مِن قَديمِ الدَّهرِ مُفتَخَرُ

فَاللّهُ لَمّا بَرا خَلقًا فَأَتقَنَهُ صَفّاكُمُ وَاصطَفاكُم أيُّهَا البَشَرُ

فَأَنتُمُ المَلَأُ الأَعلى وعِندَكُمُ عِلمُ الكِتاب وما جاءَت بِهِ السُّوَرُ

فَقالَ الرِّضا عليه السلام: قَد جِئتَنا بِأَبياتٍ ما سَبَقَكَ إلَيها أحَدٌ. [۸۶۶]

451. عيون أخبار الرضا عليه السلام ـ به نقل از ابو الحسن محمّد بن يحيى فارسى ـ: روزى ابو نُواس به امام على بن موسى الرضا عليه السلام نگريست، در حالى كه امام عليه السلام سوار بر استرى از نزد مأمون، خارج مى شد. ابو نؤاس به ايشان نزديك شد و درود فرستاد و گفت: اى پسر پيامبر خدا! ابياتى در باره تو سروده ام كه مى خواهم آنها را از من بشنوى.

امام عليه السلام فرمود: «آنچه سروده اى، بياور».

پس او چنين سرود:

پاكانى هستند كه جامه شان پاكيزه است

و هر گاه از ايشان ياد شود، بر آنها درود فرستاده مى شود.

هر كه به هنگام انتساب، علوى نباشد

از روزگار كهن، افتخارى ندارد.

خداوند، آن گاه كه خلق را بيافريد و سامانش داد

اى جماعت! شما را گزين كرد و برگزيد.

شماييد گروه برتر و نزد شماست

علم كتاب و آنچه سوره هاى قرآن آورده است.

امام رضا عليه السلام فرمود: «ابياتى را آوردى كه هيچ كس در سرودن آنها، از تو پيشى نگرفته است».

4 / 2 ـ 2: تَأويلُ القُرآنِ

4 / 2 ـ 2: تأويل قرآن

452. شواهد التنزيل عن أنس عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله: عَلِيٌّ يُعَلِّمُ النّاسَ بَعدي مِن تَأويلِ القُرآنِ ما لا يَعلَمونَ ـ أو [قالَ: ] يُخبِرُهُم ـ. [۸۶۷]

452. شواهد التنزيل:پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «على، پس از من، تأويل آنچه را مردم از قرآن نمى دانند، به آنها مى آموزد» يا فرمود: «به آنها خبر مى دهد».

453. الإمام عليّ عليه السلام: سَلوني عَن كِتابِ اللّهِ؛ فَإِنَّهُ لَيسَ مِن آيَةٍ إلّا وقَد عَرَفتُ بِلَيلٍ نَزَلَت أم بِنَهارٍ، في سَهلٍ أم في جَبَلٍ. [۸۶۸]

453. امام على عليه السلام: در باره كتاب خدا از من بپرسيد. آيه اى نازل نشده است، مگر آن كه من مى دانم در شب، فرود آمده يا در روز، در دشت يا در كوهستان.

454. الأمالي للطوسي عن المجاشعي عن الإمام الرضا عليه السلام عن آبائه عليهم السلام: قالَ عليّ عليه السلام: سَلوني عَن كِتابِ اللّهِ عز و جل، فَوَاللّهِ ما نَزَلَت آيَةٌ مِنهُ في لَيلٍ أو نَهارٍ، ولا مَسيرٍ ولا مُقامٍ، إلّا وقَد أقرَأَنيها رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلَّمَني تَأويلَها.

فَقالَ ابنُ الكَوّاءِ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، فَما كانَ يَنزِلُ عَلَيهِ وأنتَ غائِبٌ عَنهُ؟

قالَ: كانَ يَحفَظُ عَلَيَّ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ما كانَ يَنزِلُ عَلَيهِ مِنَ القُرآنِ وأنَا عَنهُ غائِبٌ، حَتّى أقدَمَ عَلَيهِ فَيُقرِئَنيهِ ويَقولَ لي: يا عَلِيُّ، أنزَلَ اللّهُ عَلَيَّ بَعدَكَ كَذا وكَذا وتَأويلُهُ كَذا وكَذا، فَيُعَلِّمُني تَنزيلَهُ وتَأويلَهُ. [۸۶۹]

454. الأمالى، طوسى ـ به نقل از مجاشعى، از امام رضا عليه السلام، از پدرانش عليهم السلام ـ: امام على عليه السلام فرمود: «در باره كتاب خداوند عز و جل از من بپرسيد كه به خدا سوگند، آيه اى از آن در شب يا روز و در طول راه يا جايباشى نازل نشده، مگر آن كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قرائت آن را با تأويلش به من آموخته است».

ابو كوّا گفت: اى امير مؤمنان! در باره آياتى كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و تو حضور نداشتى، چه مى گويى؟

[على عليه السلام] فرمود: «هنگامى كه من حضور نداشتم، پيامبر صلى الله عليه و آله آياتى را كه بر ايشان نازل مى شد، حفظ مى كرد تا آن كه خدمتشان مى رسيدم و پيامبر صلى الله عليه و آله قرائت آن را به من مى آموخت و مى فرمود: اى على! پس از رفتن تو، خداوند، اين آيات را بر من نازل نمود و تأويل آن، چنين و چنان است و بدين ترتيب، تنزيل و تأويل آن را به من مى آموخت».

455. عنه عليه السلام: ما نَزَلَت عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله آيَةٌ مِنَ القُرآنِ إلّا أقرَأَنيها وأملاها عَلَيَّ فَكَتَبتُها بِخَطّي، وعَلَّمَني تَأويلَها وتَفسيرَها، وناسِخَها ومَنسوخَها، ومُحكَمَها ومُتشابِهَها، وخاصَّها وعامَّها. [۸۷۰]

455. امام على عليه السلام: آيه اى از قرآن بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل نشده است، مگر اين كه آن را برايم خوانده و بر من املا نموده است و من آنها را با خطّ خود نوشته ام و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص وعامّ آن را به من ياد داده است.

456. حلية الأولياء عن عبد اللّه بن مسعود: إنَّ القُرآنَ اُنزِلَ عَلى سَبعَةِ أحرُفٍ، ما مِنها حَرفٌ إلّا لَهُ ظَهرٌ وبَطنٌ، وإنَّ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام عِندَهُ عِلمُ الظّاهِرِ وَالباطِنِ. [۸۷۱]

456. حلية الأولياء ـ به نقل از عبد اللّه بن مسعود ـ: قرآن بر هفت حرف، نازل شده است و حرفى از آن نيست، مگر آن كه ظاهرى و باطنى دارد، و علم ظاهر و باطن آن، نزد على بن ابى طالب عليه السلام است.

457. الإمام الحسن عليه السلام ـ في مَجلِسِ مُعاوِيَةَ ـ: أنَا ابنُ خِيرَةِ الإِماءِ وسَيِّدَةِ النِّساءِ، غَذّانا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِعِلمِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى، فَعَلَّمَنا تَأويلَ القُرآنِ، ومُشكِلاتِ الأَحكامِ، لَنَا العِزَّةُ الغَلباءُ وَالكَلِمَةُ العَلياءُ، وَالفَخرُ وَالسَّناءُ. [۸۷۲]

457. امام حسن عليه السلام ـ در مجلس معاويه ـ: من پسر بهترين كنيزان [خدا] و سَرور زنانم. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ما را با علم خداوند ـ تبارك و تعالى ـ تغذيه كرده است و تأويل قرآن و احكام دشوار را به ما آموخته است. سترگ ترين ارجمندى و والاترين كلمه و افتخار و بلندى، از آنِ ماست.

458. الإمام الباقر عليه السلام: ما يَستَطيعُ أحَدٌ أن يَدَّعِيَ أنَّ عِندَهُ جَميعَ القُرآنِ كُلَّهُ ظاهِرَهُ وباطِنَهُ غَيرَ الأَوصِياءِ. [۸۷۳]

458. امام باقر عليه السلام: هيچ كس نمى تواند ادّعا كند كه همه قرآن اعمّ از ظاهر و باطن آن را مى داند، مگر اوصيا.

459. عنه عليه السلام: مَا ادَّعى أحَدٌ مِنَ النّاسِ أ نَّهُ جَمَعَ القُرآنَ كُلَّهُ كَما اُنزِلَ إلّا كَذّابٌ، وما جَمَعَ ـهُ وحَفِظَهُ كَما نَزَّلَهُ اللّهُ تَعالى إلّا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام وَالأَئِمَّةُ عليهم السلام مِن بَعدِهِ. [۸۷۴]

459. امام باقر عليه السلام: كسى از مردم ادّعا نكرده است كه همه قرآن را چنان كه فرو آمده، گرد آورده است، مگر آن كه دروغ مى گويد. قرآن را آن گونه كه خداوند متعال فرو فرستاده، گرد نياورده و حفظ نكرده، مگر على بن ابى طالب عليه السلام و امامان پس از او.

460. تفسير العيّاشي عن الفضيل بن يسار: سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام عَن هذِهِ الرِّوايَةِ: «ما فِي القُرآنِ آيَةٌ إلّا ولَها ظَهرٌ وبَطنٌ، وما فيهِ حَرفٌ إلّا ولَهُ حَدٌّ، ولِكُلِّ حَدٍّ مُطَّلَعٌ»، ما يَعني بِقَولِهِ: لَها ظَهرٌ وبَطنٌ؟

قالَ: ظَهرُهُ وبَطنُهُ تَأويلُهُ، مِنهُ ما مَضى ومِنهُ ما لَم يَكُن بَعدُ، يَجري كَما تَجرِي الشَّمسُ وَالقَمَرُ، كُلَّما جاءَ مِنهُ شَيءٌ وَقَعَ، قالَ اللّهُ تَعالى: «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّا سِخُونَ فِى الْعِلْمِ» [۸۷۵]، نَحنُ نَعلَمُهُ. [۸۷۶]

460. تفسير العيّاشى ـ به نقل از فضيل بن يسار ـ: از امام باقر عليه السلام در باره اين حديث: «در قرآن آيه اى نيست، مگر آن كه پيدايى دارد و پنهانى و حرفى در آن نيست، مگر آن كه نهايتى دارد و هر نهايتى را آغازى است» پرسيدم كه: مفهوم پيدا و پنهان چيست؟

امام عليه السلام فرمود: «پيدا و پنهان آن، همان تأويل آن است، چه رويدادهايى كه گذشته است و چه آنچه هنوز تحقّق نيافته است.اين تأويل، جريان دارد، همچون جريان خورشيد و ماه. هر گاه چيزى از آن بيايد، واقع مى گردد. خداوند متعال مى فرمايد: «و تأويلش را [كسى] جز خدا و ريشه داران در دانش نمى داند». ما آن را مى دانيم».

461. الكافي عن أبي الصّباح: وَاللّهِ، لَقَد قالَ لي جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ عليه السلام: إنَّ اللّهَ عَلَّمَ نَبِيَّهُ التَّنزيلَ وَالتَّأويلَ، فَعَلَّمَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام، قالَ: وعَلَّمَنا وَاللّهِ. [۸۷۷]

461. الكافى ـ به نقل از ابو الصباح ـ: به خدا سوگند، امام صادق عليه السلام به من فرمود: «خداوند، تنزيل و تأويل را به پيامبرش آموخت و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به على عليه السلام آموخت و او ـ به خدا سوگند ـ آن را به ما آموخت».

462. الإمام الهادي عليه السلام ـ في زِيارَةِ صاحِبِ الأَمرِ ـ: اللّهُمَّ وصَلِّ عَلَى الأَئِمَّةِ الرّاشِدينَ، وَالقادَةِ الهادينَ، وَالسّادَةِ المَعصومينَ، الأَتقِياءِ الأَبرارِ، مَأوَى السَّكينَةِ وَالوَقارِ، خُزّانِ العِلمِ، ومُنتَهَى الحِلمِ وَالفَخارِ، وساسَةِ العِبادِ، وأركانِ البِلادِ، وأدِلَّةِ الرَّشادِ، الأَلِبّاءِ الأَمجادِ، العُلَماءِ بِشَرعِكَ الزُّهّادِ، مَصابيحِ الظُّلَمِ، ويَنابيعِ الحِكَمِ، وأولِياءِ النِّعَمِ، وعِصَمِ الاُمَمِ، قُرَناءِ التَّنزِيل وآياتِهِ، واُمَناءِ التَّأويلِ ووُلاتِهِ، وتَراجِمَةِ الوَحيِ ودَلالاتِهِ. [۸۷۸]

462. امام هادى عليه السلام ـ در زيارت صاحب الأمر ـ: بار الها! بر امامانِ راست رو و جلوداران هدايتگر و سَروران معصوم و پرهيزگاران نيك كه جايگاه آرامش و وقار و گنجوران علم و پايان بردبارى و باليدن، و گردانندگان بندگان و پايه هاى بلاد و ره نمايان راست رفتارى و خردمندان بزرگوار و عالمان شريعت تو كه تقواپيشه اند و چراغ هاى تاريكى و سرچشمه هاى حكمت و صاحبان نعمت و نگاه دارنده امّت ها و همسنگ هاى قرآن و آيات آن و معتمدان در تأويل و عهده داران آن و بازگو كنندگان وحى و ره نمودهاى آن اند، درود فرست.

راجع: ص30 (أهل البيت عليهم السلام / الفصل الرابع / الراسخون في العلم).

ر.ك: ص31 (اهل بيت عليهم السلام / فصل چهارم / راسخان در دانش).

4 / 2 ـ 3: اِسمُ اللّهِ الأَعظَمُ

4 / 2 ـ 3: نام اعظم خدا

463. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ اسمَ اللّهِ الأَعظَمَ عَلى ثَلاثَةٍ وسَبعينَ حَرفا، وكانَ عِندَ آصَفَ مِنها حَرفٌ واحِدٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَخَسَفَ بِالأَرضِ ما بَينَهُ وبَينَ سَريرِ بِلقيسَ، حَتّى تَناوَلَ السَّريرَ بِيَدِهِ، ثُمَّ عادَتِ الأَرضُ كَما كانَت أسرَعَ مِن طَرفَةِ عَينٍ. ونَحنُ عِندَنا مِنَ الاِسمِ الأَعظَمِ اثنانِ وسَبعونَ حَرفا، وحَرفٌ واحِدٌ عِندَ اللّهِ عز و جل استَأثَرَ بِهِ في عِلمِ الغَيبِ عِندَهُ، ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِيِّ العَظيمِ. [۸۷۹]

463. امام باقر عليه السلام: نام اعظم خداوند، هفتاد و سه حرف دارد و آصف، تنها يك حرف از آن را مى دانست كه آن را به زبان راند و زمين، آنچه را ميان او و تخت بلقيس بود، فرو برد تا جايى كه آصف با دست خود، تخت را بر گرفت و سپس زمين در مدّتى كمتر از يك چشم بر هم زدن به وضع نخست خود باز گشت، و هفتاد و دو حرف از اسم اعظم نزد ماست و يك حرف، نزد خداوند عز و جل كه آن را در علم غيبش به خود اختصاص داده است و نيرو و توانى نيست، مگر از سوى خداى والا و بزرگ.

464. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ عيسَى بنَ مَريَمَ عليه السلام اُعطِيَ حَرفَينِ كانَ يَعمَلُ بِهِما، واُعطِيَ موسى أربَعَةَ أحرُفٍ، واُعطِيَ إبراهيمُ ثَمانِيَةَ أحرُفٍ، واُعطِيَ نوحٌ خَمسَةَ عَشَرَ حَرفا، واُعطِيَ آدَمُ خَمسَةً وعِشرينَ حَرفا، وإنَّ اللّهَ تَعالى جَمَعَ ذلِكَ كُلَّهُ لُِمحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله. وإنَّ اسمَ اللّهِ الأَعظَمَ ثَلاثَةٌ وسَبعونَ حَرفا، اُعطِيَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله اِثنَينِ وسَبعينَ حَرفا وحُجِبَ عَنهُ حَرفٌ واحِدٌ. [۸۸۰]

464. امام صادق عليه السلام: به عيسى بن مريم عليه السلام دو حرف داده شد كه به وسيله آن دو، عمل مى كرد و به موسى عليه السلام، چهار حرف و به ابراهيم عليه السلام، هشت حرف و به نوح عليه السلام، پانزده حرف و به آدم عليه السلام بيست و پنج حرف. خداوند ـ تبارك و تعالى ـ همه اينها را براى محمّد صلى الله عليه و آله گرد آورده است و اسم اعظم خداوند، هفتاد و سه حرف است كه هفتاد و دو حرف از آن را به محمّد داده اند و يك حرف را از او ممنوع داشته اند.

465. الإمام الهادي عليه السلام: اِسمُ اللّهِ الأَعظَمُ ثَلاثَةٌ وسَبعونَ حَرفا، كانَ عِندَ آصَفَ حَرفٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَانخَرَقَت لَهُ الأَرضُ فيما بَينَهُ وبَينَ سَبَأٍ، فَتَناوَلَ عَرشَ بِلقيسَ حَتّى صَيَّرَهُ إلى سُلَيمانَ عليه السلام، ثُمَّ انبَسَطَتِ الأَرضُ في أقَلَّ مِن طَرفَةِ عَينٍ، وعِندَنا مِنهُ اثنانِ وسَبعونَ حَرفا، وحَرفٌ عِندَ اللّهِ مُستَأثَرٌ بِهِ في عِلمِ الغَيبِ. [۸۸۱]

465. امام هادى عليه السلام: اسم اعظم خداوند، هفتاد و سه حرف دارد كه آصف، تنها يك حرف از آن را مى دانست و آن را بر زبان جارى ساخت و زمينِ ميان او و سبأ شكافته شد و او تخت بلقيس را بر گرفت و آن را به سليمان عليه السلام رساند. سپس زمين در مدّتى كمتر از يك چشم بر هم زدن، هموار گشت، و هفتاد و دو حرفِ آن، نزد ماست و خداوند، يك حرف را در علم غيب به خود، اختصاص داده است.

4 / 2 ـ 4: جَميعُ اللُّغاتِ

4 / 2 ـ 4: آشنايى با همه زبان ها

466. المناقب لابن شهرآشوب ـ في أحوالِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام ـ: رُوِيَ أ نَّهُ قالَ عليه السلام لِابنَةِ يَزدَجِردَ: مَا اسمُكِ؟ قالَت: جَهان بانويَه.

فَقالَ: بَل شَهرَبانويَه، وأجابَها بِالعَجَمِيَّةِ. [۸۸۲]

466. المناقب، ابن شهرآشوب ـ در احوال امام على عليه السلام ـ: روايت شده است كه امام عليه السلام از دختر يزدگرد پرسيد: «نامت چيست؟».

گفت: جهان بانويه.

امام عليه السلام به فارسى فرمود: «بلكه شهربانويه».

467. الاختصاص عن سماعة بن مهران عن شيخ من أصحابنا عن أبي جعفر عليه السلام، قال: جِئنا نُريدُ الدُّخولَ عَلَيهِ، فَلَمّا صِرنا فِي الدِّهليزِ سَمِعنا قِراءَةً سُريانِيَّةً بِصَوتٍ حَسَنٍ، يَقرَأُ ويَبكي حَتّى أبكى بَعضَنا. [۸۸۳]

467. الاختصاص ـ به نقل از سماعة بن مهران، از يكى از مشايخ شيعه ـ: آمديم تا خدمت امام باقر عليه السلام برسيم. چون به دالان رسيديم، خواندنى با صداى خوب و غمگين به زبان سريانى شنيديم. ايشان چيزى را مى خواند و مى گريست، تا جايى كه برخى از ما نيز گريستند.

468. المناقب لابن شهرآشوب عن موسى بن أكيل النّميريّ: جِئنا إلى بابِ دارِ أبي جَعفَرٍ عليه السلام نَستَأذِنُ عَلَيهِ، فَسَمِعنا صَوتا حَزينا يَقرَأُ بِالعِبرانِيَّةِ، فَدَخَلنا عَلَيهِ وسَأَلنا عَن قارِئِهِ فَقالَ: ذَكَرتُ مُناجاةَ إيلِيا فَبَكَيتُ مِن ذلِكَ. [۸۸۴]

468. المناقب، ابن شهرآشوب ـ به نقل از موسى بن اَكيل نُمَيرى ـ: به درِ خانه امام باقر عليه السلام آمديم تا اجازه ورود بگيريم. در اين هنگام، صداى حزينى را شنيديم كه به عبرانى مى خواند. پس بر ايشان وارد شديم و از صاحب اين صدا پرسش كرديم. فرمود: «مناجات ايليا را به ياد آوردم و از آن به گريه افتادم».

469. الخرائج والجرائح عن أحمد بن قابوس عن أبيه عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: دَخَلَ عَلَيهِ قَومٌ مِن أهلِ خُراسانَ، فَقالَ ـ ابتِداءً قَبلَ أن يُسأَلَ ـ: مَن جَمَعَ مالاً يَحرُسُهُ عَذَّبَهُ اللّهُ عَلى مِقدارِهِ، فَقالوا لَهُ ـ بِالفارِسِيَّةِ ـ: لا نَفهَمُ بِالعَرَبِيَّةِ، فَقالَ لَهُم: «هر كه درم اندوزد جزايش دوزخ باشد». [۸۸۵]

469. الخرائج و الجرائح ـ به نقل از احمد بن قابوس، از پدرش ـ: گروهى از مردم خراسان بر امام عليه السلام صادق وارد شدند. پيش از اين كه آنها چيزى بپرسند، ايشان فرمود: «هر كه مالى جمع كند و آن را نگه دارد، خداوند به همان مقدار كيفرش مى كند».

آنها به فارسى گفتند: ما عربى نمى فهميم.

امام عليه السلام به زبان فارسى فرمود: «هر كه دِرَم اندوزد، جزايش دوزخ باشد».

470. الكافي عن أبي بصير: قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ عليه السلام: جُعِلتُ فِداكَ، بِمَ يُعرَفُ الإِمامُ؟

فَقالَ: بِخِصالٍ: أمّا أوَّلُها فَإِنَّهُ بِشَيءٍ قَد تَقَدَّمَ مِن أبيهِ فيهِ بِإِشارَةٍ إلَيهِ لِتَكونَ عَلَيهِم حُجَّةً، ويُسأَلُ فَيُجيبُ، وإن سُكِتَ عَنهُ ابتَدَأَ، ويُخبِرُ بِما في غَدٍ، ويُكَلِّمُ النّاسَ بِكُلِّ لِسانٍ.

ثُمَّ قالَ لي: يا أبا مُحَمَّدٍ، اُعطيكَ عَلامَةً قَبلَ أن تَقومَ، فَلَم ألبَث أن دَخَلَ عَلَينا رَجُلٌ من أهِل خُراسانَ، فَكَلَّمَهُ الخُراسانِيُّ بِالعَرَبِيَّةِ، فَأَجابَهُ أبُو الحَسَنِ عليه السلام بِالفارِسيَّةِ، فَقالَ لَهُ الخُراسانِيُّ: وَاللّهِ، جُعِلتُ فِداكَ ما مَنَعَني أن اُكَلِّمَكَ بِالخُراسانِيَّةِ غَيرُ أنّي ظَنَنتُ أنَّكَ لاتُحسِنُها! فَقالَ: سُبحانَ اللّهِ! إذا كُنتُ لا اُحسِنُ اُجيبُكَ فَما فَضلي عَلَيكَ؟!

ثُمَّ قالَ لي: يا أبا مُحَمَّدٍ، إنَّ الإِمامَ لا يَخفى عَلَيهِ كَلامُ أحَدٍ مِنَ النّاسِ ولا طَيرٍ ولا بَهيمَةٍ ولا شَيءٍ فيهِ الرّوحُ، فَمَن لَم يَكُن هذِهِ الخِصالُ فيهِ فَلَيسَ هُوَ بِإِمامٍ. [۸۸۶]

470. الكافى ـ به نقل از ابو بصير ـ: به امام كاظم عليه السلام گفتم: فدايت گردم! امام چگونه شناخته مى شود؟

فرمود: «با ويژگى هايى. نخستين آنها، اين است كه پيش تر در موردى، از پدر او اشاره اى به او شده تا همين اشاره بر مردم حجّت باشد. از او مى پرسند و او پاسخ مى دهد و اگر در موردى خاموشى ورزند، او سخن آغاز مى كند (پاسخ سؤالى را كه در ذهن دارند، مى دهد) و خبر از فردا مى دهد و با مردم با هر زبانى سخن مى گويد».

سپس به من فرمود: «اى ابو محمّد! پيش از آن كه بلند شَوى، نشانه اى را به آگاهى تو مى رسانم». طولى نكشيد كه مردى از اهالى خراسان بر ما وارد شد. او با امام عليه السلام با زبان عربى سخن گفت و امام عليه السلام به فارسى پاسخ او را داد. مرد خراسانى به امام گفت: قربانت گردم! به خدا سوگند، آنچه مانع از اين شد كه با تو به زبان خراسانى سخن بگويم، اين بود كه گمان مى كردم تو زبان خراسانى را نيكو نمى دانى.

امام عليه السلام فرمود: «سبحان اللّه! اگر من نمى توانستم به خوبى پاسخ تو را بدهم، ديگر فضل من بر تو در چه بود؟».

سپس به من فرمود: «اى ابو محمّد! سخن هيچ يك از مردم يا پرنده يا چرنده و نه هيچ جاندارى بر امام، پوشيده نيست. هر كه اين ويژگى ها را نداشته باشد، امام نيست».

471. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن أبي الصّلت الهرويّ: كانَ الرِّضا عليه السلام يُكَلِّمُ النّاسَ بِلُغاتِهِم، وكانَ وَاللّهِ أفصَحَ النّاسِ وأعلَمَهُم بِكُلِّ لِسانٍ ولُغَةٍ، فَقُلتُ لَهُ يَوما: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، إنّي لَأَعجَبُ مِن مَعرِفَتِكَ بِهذِهِ اللُّغاتِ عَلَى اختِلافِها!

فَقالَ: يا أبَا الصَّلتِ، أنَا حُجَّةُ اللّهِ عَلى خَلقِهِ، وما كانَ اللّهُ لِيَتَّخِذَ حُجَّةً عَلى قَومٍ وهُوَ لا يَعرِفُ لُغاتِهِم، أوَما بَلَغَكَ قَولُ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام: اُوتينا فَصلَ الخِطابِ؟! فَهَل فَصلُ الخِطابِ إلّا مَعرِفَةُ اللُّغاتِ؟! [۸۸۷]

471. عيون أخبار الرضا عليه السلام ـ به نقل از ابو صلت هروى ـ: امام رضا عليه السلام به زبان هاى مختلف مردم، سخن مى گفت. به خدا سوگند، در هر زبان و گويشى، فصيح ترين و داناترينِ مردم بود. روزى به ايشان گفتم: اى پسر پيامبر خدا! من از آشنايى شما با اين زبان هاى گونه گون، تعجّب مى كنم.

امام عليه السلام فرمود: «اى ابو صلت! من حجّت خدا بر خلق اويم و خداوند، حجّتى را بر مردم نمى گيرد كه زبان هاى ايشان را نداند. آيا اين سخن امير مؤمنان عليه السلام به تو نرسيده كه: به ما سخن انجامين و فصل الخطاب داده شده است؟ و آيا فصل الخطاب، چيزى جز دانستن زبان هاست؟!».

472. إعلام الورى عن أبي هاشم الجعفريّ: كُنتُ بِالمَدينَةِ حينَ مَرَّ بِها بُغاءٌ أيّامَ الواثِقِ في طَلَبِ الأَعرابِ، فَقالَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام: اُخرجوا بِنا حَتّى نَنظُرَ إلى تَعبِيَةِ [۸۸۸] هذَا التُّركِيِّ، فَخَرَجنا فَوَقَفنا، فَمَرَّت بِنا تَعبِيَتُهُ، فَمَرَّ بِنا تُركِيٌّ فَكَلَّمَهُ أبُو الحَسَنِ عليه السلام بِالتُّركِيَّةِ، فَنَزَلَ عَن فَرَسِهِ فَقَبَّلَ حافِرَ دابَّتِهِ. قالَ: فَحَلَّفتُ التُّركِيَّ وقُلتُ لَهُ: ما قالَ لَكَ الرَّجُلُ؟

قالَ: هذا نَبِيٌّ؟ قُلتُ: لَيسَ هذا بِنَبِيٍّ، قالَ: دَعاني بِاسمٍ سُمّيتُ بِهِ في صِغَري في بِلادِ التُّركِ ما عَلِمَهُ أحَدٌ إلَى السّاعَةِ! [۸۸۹]

472. اِعلام الورى ـ به نقل از ابو هاشم جعفرى ـ: هنگامى كه بُغا [۸۹۰] در جستجوى باديه نشينان، در روزگار واثق از مدينه عبور كرد، من در مدينه بودم. امام ابو الحسن [هادى] عليه السلام فرمود: «برويم تا آرايش جنگى اين تُرك را ببينيم». پس رفتيم و به نظاره ايستاديم و لشكرِ او از جلوى ما رژه رفت. در اين هنگام، تركى از جلوى ما گذشت و ابو الحسن عليه السلام با زبان تركى با او سخن گفت. او از اسبش فرود آمد و سُم مركب امام عليه السلام را بوسيد. من آن تُرك را سوگند دادم و به او گفتم: اين مرد به تو چه گفت؟

او پاسخ داد: آيا اين مرد، پيامبر است؟

گفتم: نه، او پيامبر نيست.

او گفت: اين مرد، مرا به اسمى خواند كه در كودكى در سرزمين تُركان (توران) با آن اسم مرا مى خواندند و تا اين ساعت، هيچ كس از آن آگاهى نداشت.

473. بصائر الدرجات عن عليّ بن مهزيار ـ في ذِكرِ الإِمامِ الهادي عليه السلام ـ: دَخَلتُ عَلَيهِ فَابتَدَأَني وكَلَّمَني بِالفارِسِيَّةِ. [۸۹۱]

473. بصائر الدرجات ـ به نقل از على بن مهزيار، در يادكرد امام هادى عليه السلام ـ: بر امام عليه السلام وارد شدم و ايشان بدون مقدّمه سخن آغاز كرد و به زبان فارسى با من سخن گفت.

474. الاختصاص عن عليّ بن مهزيار: أرسَلتُ إلى أبِي الحَسَنِ الثّالِثِ عليه السلام غُلامي ـ وكانَ صِقلابِيّا ـ [۸۹۲] فَرَجَعَ الغُلامُ إلَيَّ مُتَعَجِّبا، فَقُلتُ لَهُ: ما لَكَ يا بُنَيَّ؟

قالَ: وكَيفَ لا أتَعَجَّبُ؟! ما زالَ يُكَلِّمُني بِالصِّقلابِيَّةِ كَأَنَّهُ واحِدٌ مِنّا، فَظَنَنتُ أنَّهُ إنَّما أرادَ بِهذَا اللِّسانِ كي لا يَسمَعَ بَعضُ الغِلمانِ ما دارَ بَينَهُم. [۸۹۳]

474. الاختصاص ـ به نقل از على بن مهزيار ـ: غلامم را كه از اسلاوها بود، به سوى امام هادى عليه السلام فرستادم. غلام با تعجّب به سوى من باز گشت. به او گفتم: فرزندم! چه شده است؟

گفت: چگونه تعجّب نكنم؟! او چنان به اسلاوى با من سخن مى گفت كه گويى يكى از ماست و من گمان بردم كه ايشان با سخن گفتن به اين زبان مى خواسته است بعضى از غلامان، گفتگوى آنان را نفهمند.

475. الكافي عن أبي حمزة نصير الخادم: سَمِعتُ أبا مُحَمَّدٍ [العَسكَرِيَّ عليه السلام] غَيرَ مَرَّةٍ يُكَلِّمُ غِلمانَهُ بِلُغاتِهِم: تُركٍ ورومٍ وصَقالِبَةَ، فَتَعَجَّبتُ مِن ذلِكَ وقُلتُ: هذا وُلِدَ بِالمَدينَةِ ولَم يَظهَر لِأَحَدٍ حَتّى مَضى أبُو الحَسَنِ عليه السلام ولا رَآهُ أحَدٌ، فَكَيفَ هذا؟ اُحَدِّثُ نَفسي بِذلِكَ، فَأَقبَلَ عَلَيَّ فَقالَ: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى بَيَّنَ حُجَّتَهُ مِن سائِرِ خَلقِهِ بِكُلِّ شَيءٍ، ويُعطيهِ اللُّغاتِ ومَعرِفَةَ الأَنسابِ والآجالِ وَالحَوادِثِ، ولَولا ذلِكَ لَم يَكُن بَينَ الحُجَّةِ وَالَمحجوجِ فَرقٌ. [۸۹۴]

475. الكافى ـ به نقل از ابو حمزه نصير، خادم امام عسكرى عليه السلام ـ: بارها شنيدم كه امام عسكرى عليه السلام با غلام هاى خود به زبان هاى ايشان اعم از تركى، رومى و اسلاوى سخن مى گويد. من شگفت زده شدم و گفتم: اين مرد در مدينه زاده شده است و تا رحلت امام هادى عليه السلام خود را ننموده است و هيچ كس او را نديده است. چگونه چنين چيزى ممكن است؟ با خود، سخن مى گفتم كه ايشان به سوى من آمد و فرمود: «خداوند ـ تبارك و تعالى ـ حجّت خود را با همه چيز، از ديگر خلايقش متمايز كرده و آشنايى به زبان هاى گوناگون و نَسَب ها و لحظات وفات و رويدادها را بدو بخشيده است و اگر چنين نمى بود، ميان حجّت و كسى كه حجّت براى او تعيين شده است، تفاوتى نبود».

4 / 2 ـ 5: مَنطِقُ الطَّيرِ وكُلِّ دابَّةٍ

4 / 2 ـ 5: آشنايى با زبان پرندگان و هر جانور ديگر

476. الإمام عليّ عليه السلام: عُلِّمنا مَنطِقَ الطَّيرِ كَما عُلِّمَهُ سُلَيمانُ بنُ داوودَ، وكُلِّ دابَّةٍ في بَرٍّ أو بَحرٍ. [۸۹۵]

476. امام على عليه السلام: ما همچون سليمان بن داوود، با زبان پرندگان و هر جانورِ خشكى يا دريايى آشنايى يافته ايم.

477. عنه عليه السلام: عُلِّمنا مَنطِقَ الطَّيرِ، واُوتينا مِن كُلِّ شَيءٍ، إنَّ هذا لَهُوَ الفَضلُ العَظيمُ. [۸۹۶]

477. امام على عليه السلام: ما با زبان پرندگان آشنايى يافته ايم و از هر چيزى بهره برده ايم كه اين خود، فضلى بزرگ است.

478. بصائر الدرجات عن عليّ بن أبي حمزة: دَخَلَ رَجُلٌ مِن مَوالي أبِي الحَسَنِ عليه السلام فَقالَ: جُعِلتُ فِداكَ، اُحِبُّ أن تَتَغَدّى عِندي، فَقامَ أبُو الحَسَنِ عليه السلام حَتّى مَضى مَعَهُ فَدَخَلَ البَيتَ، فَإِذا فِي البَيتِ سَريرٌ، فَقَعَدَ عَلَى السَّريرِ، وتَحتَ السَّريرِ زَوجُ حَمامٍ، فَهَدَرَ الذَّكَرُ عَلَى الاُنثى. وذَهَبَ الرَّجُلُ لِيَحمِلَ الطَّعامَ فَرَجَعَ وأبُو الحَسَنِ عليه السلام يَضحَكُ، فَقالَ: أضحَكَ اللّهُ سِنَّكَ، مِمَّ ضَحِكتَ؟

فَقالَ: إنَّ هذَا الحَمامَ هَدَرَ عَلى هذِهِ الحَمامَةِ فَقالَ لَها: يا سَكَني وعِرسي، وَاللّهِ ما عَلى وَجهِ الأَرضِ أحَدٌ أحَبُّ إلَيَّ مِنكِ، ما خَلا هذَا القاعِدَ عَلَى السَّريرِ، قالَ: قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ وتَفهَمُ كَلامَ الطَّيرِ؟ فَقالَ: نَعَم، عُلِّمنا مَنطِقَ الطَّيرِ، واُوتينا مِن كُلِّ شَيءٍ. [۸۹۷]

478. بصائر الدرجات ـ به نقل از على بن ابى حمزه ـ: مردى از وابستگان امام ابو الحسن[كاظم] عليه السلام خدمت ايشان رسيد و گفت: فدايت گردم! دوست دارم با من غذا بخورى.

امام ابو الحسن عليه السلام با او به راه افتاد تا به خانه رسيدند. در خانه، تختى بود. امام عليه السلام بر تخت نشست. زير تخت، يك جفت كبوتر بود. كبوتر نر با ماده بغبغو مى كرد. آن مرد براى آوردن طعام، بيرون رفت و وقتى باز گشت، امام عليه السلام را ديد كه مى خندد. گفت: خداوند بر لب و دندانت خنده بنشاند! براى چه مى خندى؟

امام عليه السلام فرمود: «اين كبوتر نر براى ماده خود، آواز مى خوانْد و به او مى گفت: آرام دلم! عروسم! به خدا سوگند، نزد من هيچ كس در زمين، محبوب تر از تو نيست، مگر آن كه بر اين تخت نشسته است».

گفتم: قربانت گردم! مگر تو سخن پرندگان را مى فهمى؟

فرمود: «آرى. زبان پرندگان را به ما آموخته اند و از هر چيزى بهره اى داريم».

479. الثاقب في المناقب عن عليّ بن أسباط: خَرَجتُ مَعَ أبي جَعفَرٍ [الجَوادَ] عليه السلام مِنَ الكوفَةِ وهُوَ راكِبٌ عَلى حِمارٍ، فَمَرَّ بِقَطيعِ غَنَمٍ، فَتَرَكَت شاةٌ الغَنَمَ وعَدَت إلَيهِ وهِيَ تَرغو، فَاحتَبَسَ عليه السلام وأمَرَني أن أدعُوَ الرّاعِيَ إلَيهِ، فَفَعَلتُ.

فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: أيُّهَا الرّاعي، إنَّ هذِهِ الشّاةَ تَشكوكَ وتَزعُمُ أنَّ لَها رَجَلَينِ [۸۹۸] وأنَّكَ تَحيفُ عَلَيها بِالحَلبِ، فَإِذا رَجَعَت إلى صاحِبِها بِالعَشِيِّ لَم يَجِد مَعَها لَبَنا، فَإِن كَفَفتَ مِن ظُلمِها، وإلّا دَعَوتُ اللّهَ تَعالى أن يَبتُرَ عُمُرَكَ.

فَقالَ الرّاعي: إنّي أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ، وأنَّكَ وَصِيُّهُ، أسأَلُكَ لَمّا أخبَرتَني مِن أينَ عَلِمتَ هذَا الشَّأنَ؟

فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: نَحنُ خُزّانُ اللّهِ عَلى عِلمِهِ وغَيبِهِ وحِكمَتِهِ، وأوصِياءُ أنبِيائِهِ، وعِبادٌ مُكرَمونَ. [۸۹۹]

479. الثاقب فى المناقب ـ به نقل از على بن اسباط ـ: با امام جواد عليه السلام ـ در حالى كه بر الاغى سوار بود ـ از كوفه خارج شديم. امام عليه السلام به گلّه گوسفندى رسيد. گوسفندى گلّه را ترك كرد و در حالى كه ضجّه مى زد، به سوى امام عليه السلام دويد. امام عليه السلام او را نگاه داشت و به من دستور داد چوپان را به سوى او بخوانم. من نيز چنين كردم.

امام عليه السلام به او فرمود: «اى چوپان! اين گوسفند از تو مى نالد و ادّعا مى كند كه دو مرد را مأمور [دوشيدن شير] او كرده اى و در دوشيدن شير بر او ستم مى كنى و وقتى شامگاه به سوى صاحبش مى رود، ديگر در او شير نمى يابد. اگر از ستمِ بر او دست شستى، چه بهتر، و گرنه، از خدا مى خواهم عمر تو را كوتاه كند».

چوپان گفت: گواهى مى دهم خدايى جز خداى يكتا نيست و محمّد، پيامبر خداست و تو جانشين اويى. از تو مى خواهم به من بگويى از كجا اين مقام را يافته اى؟

امام جواد عليه السلام فرمود: «ما گنجوران علم و غيب و حكمت خدا و جانشينان پيامبران او و بندگانى ارجمنديم».

480. دلائل الإمامة عن عبد اللّه بن سعيد: قالَ لي مُحَمَّدُ بنُ عَلِيِّ بنِ عُمَرَ التَّنوخِيُّ: رَأَيتُ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ [الجواد] عليه السلام وهُوَ يُكَلِّمُ ثَورا فَحَرَّكَ الثَّورُ رأسَهُ، فَقُلتُ: لا، ولكِن تَأمُرُ الثَّورَ أن يُكَلِّمَكَ.

فَقالَ: وعُلِّمنا مَنطِقَ الطَّيرِ، واُوتينا مِن كُلِّ شَيءٍ. ثُمَّ قالَ لِلثَّورِ: قُل: «لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ»، فَقالَ. ثُمَّ مَسَحَ بِكَفِّهِ عَلى رَأسِهِ. [۹۰۰]

480. دلائل الإمامة ـ به نقل از عبد اللّه بن سعيد ـ: محمّد بن على بن عمر تَنوخى به من گفت: امام جواد عليه السلام را ديدم كه با گاوى سخن مى گفت و آن گاو، سرش را تكان مى داد. به ايشان گفتم: نه؛ بلكه [اگر راست مى گويى، ] دستور بده گاو با تو سخن بگويد.

فرمود: «زبان پرندگان را به ما آموخته اند و ما از هر چيزى بهره داريم». امام عليه السلام سپس به گاو گفت: «بگو: لا إله إلّا اللّه وحده لا شريك له».

گاو، آن را گفت و سپس امام عليه السلام با دست خود، سر او را نوازش داد.

4 / 2 ـ 6: ما كانَ وما يَكونُ

4 / 2 ـ 6: آگاهى از آنچه بوده و خواهد بود

481. الإمام عليّ عليه السلام: لَولا آيَةٌ في كِتابِ اللّهِ لَأَخبَرتُكُم بِما كانَ وبِما يَكونُ وما هُوَ كائِنٌ إلى يَومِ القِيامَةِ، وهِيَ هذِهِ الآيَةُ: «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ» [۹۰۱]. [۹۰۲]

481. امام على عليه السلام: اگر يك آيه در كتاب خدا نبود، من در باره آنچه بوده و هست و تا روز رستاخيز خواهد بود، آگاهتان مى كردم و آن آيه شريف، اين است: «خدا آنچه را بخواهد، محو يا اثبات مى كند و اصل كتاب، نزد اوست».

482. الإمام الصادق عليه السلام: اللّهُمَّ يامَن أعطانا عِلمَ ما مَضى وما بَقِيَ، وجَعَلَنا وَرَثَةَ الأَنبِياءِ، وخَتَمَ بِنَا الاُمَمَ السّالِفَةَ، وخَصَّنا بِالوَصِيَّةِ. [۹۰۳]

482. امام صادق عليه السلام: بار خدايا! اى كسى كه آگاهى از گذشته و آينده را به ما بخشيده و ما را وارثان پيامبران قرار داده و امّت هاى گذشته را با ما به پايان برده و ما را به جانشينى، اختصاص داده است!

483. الكافي عن معاوية بن وهب: اِستَأذَنتُ عَلى أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقيلَ لي: اُدخُل، فَدَخلتُ فَوَجَدتُهُ في مُصَلّاهُ في بَيتِهِ، فَجَلَستُ حَتّى قَضى صَلاتَهُ، فَسَمِعتُهُ وهُوَ يُناجي رَبَّهُ ويَقولُ: يا مَن خَصَّنا بِالكَرامَةِ، وخَصَّنا بِالوَصِيَّةِ، ووَعَدَنَا الشَّفاعَةَ، وأعطانا عِلمَ ما مَضى وما بَقِيَ، وجَعَلَ أفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوي إلَينا، اِغفِر لي ولِاءِخواني ولِزُوّارِ قَبرِ أبي عَبدِ اللّهِ الحُسَينِ عليه السلام. [۹۰۴]

483. الكافى ـ به نقل از معاوية بن وهب ـ: براى رسيدن به خدمت امام صادق عليه السلام اجازه ورودخواستم. به من گفته شد وارد شوم. من وارد شدم و امام عليه السلام را در مصلّاى خانه اش ديدم. نشستم تا ايشان نمازش را به جاى آورد. شنيدم كه ايشان در مناجات با خداى خود، فرمود: «اى كسى كه ما را به كرامت و وصايت، اختصاص داده و شفاعت را به ما وعده كرده و آگاهى از گذشته و آينده را به ما بخشيده و دل هايى از مردم را چنان قرار داده است كه به سوى ما جذب شوند! من و برادرانم و زائران حرم ابا [عبد اللّه] الحسين عليه السلام را بيامرز».

484. الكافي عن سيف التّمّار: كُنّا مَعَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام جَماعَةً مِنَ الشّيعَةِ فِي الحِجرِ.…

فَقالَ: ورَبِّ الكَعبَةِ، ورَبِّ البَنِيَّةِ ـ ثَلاثَ مَرّاتٍ ـ لَو كُنتُ بَينَ موسى وَالخِضرِ عليهماالسلاملَأَخبَرتُهُما أنّي أعلَمُ مِنهُما، ولَأَنبَأتُهُما بِما لَيسَ في أيديهِما، لِأَنَّ موسى وَالخِضرَ عليهماالسلاماُعطِيا عِلمَ ما كانَ ولَم يُعطَيا عِلمَ ما يَكونُ وما هُوَ كائِنٌ حَتّى تَقومَ السّاعَةُ، وقَد وَرِثناهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وِراثَةً. [۹۰۵]

484. الكافى ـ به نقل از سيف تمّار ـ: در حِجر با گروهى از شيعيان، همراه امام صادق عليه السلام بوديم...

كه فرمود: «به پروردگار كعبه و پروردگار خانه خدا سوگند (سه بار)، اگر ميان موسى عليه السلام و خضر عليه السلام بودم، به آن دو مى گفتم كه از ايشان داناترم و آنها را از چيزهايى مى آگاهاندم كه آنها بدان دسترس نداشتند؛ چرا كه به موسى و خضر، آگاهىِ از گذشته داده شده بود و آگاهى از وضع موجود و آينده تا روز رستاخيز نيافته بودند، در حالى كه ما آن را به كمال از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ارث برده ايم».

485. الكافي عن الحارث بن المغيرة: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: إنّي لَأَعلَمُ ما فِي السَّماواتِ وما فِي الأَرضِ، وأعلَمُ ما فِي الجَنَّةِ، وأعلَمُ ما فِي النّارِ، وأعلَمُ ما كانَ وما يَكونُ.

ثُمَّ مَكَثَ هُنَيئَةً فَرَأى أنَّ ذلِكَ كَبُرَ عَلى مَن سَمِعَهُ مِنهُ، فَقالَ: عَلِمتُ ذلِكَ مِن كِتابِ اللّهِ عز و جل، إنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ: فيهِ تِبيانُ كُلِّ شَيءٍ [۹۰۶]. [۹۰۷]

485. الكافى ـ به نقل از حارث بن مغيره ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «بدون ترديد، من به آنچه در آسمان ها و زمين و بهشت و دوزخ است و آنچه تحقّق يافته و تحقّق خواهد يافت، آگاهى دارم».

ايشان سپس لحظه اى درنگ كرد و چون ديد اين سخن بر شنوندگان گران آمده، فرمود: «اين را من از كتاب خداوند عز و جل يافته ام؛ چرا كه خداوند مى فرمايد: در آن، بيان هر چيزى هست».

486. الإمام الصادق عليه السلام: قَد وَلَدَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأنَا أعلَمُ كِتابَ اللّهِ وفيهِ بَدءُ الخَلقِ، وما هُوَ كائِنٌ إلى يَومِ القِيامَةِ، وفيهِ خَبَرُ السَّماءِ وخَبَرُ الأَرضِ، وخَبَرُ الجَنَّةِ وخَبَرُ النّارِ، وخَبَرُ ما كانَ وخَبَرُ ما هُوَ كائِنٌ، أعلَمُ ذلِكَ كَما أنظُرُ إلى كَفّي، إنَّ اللّهَ يَقولُ: فيهِ تِبيانُ كُلِّ شَيءٍ. [۹۰۸]

486. امام صادق عليه السلام: من، فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هستم. من از كتاب خدا آگاهى دارم؛ كتابى كه آغاز آفرينش و آنچه تا روز رستاخيز وجود مى يابد و خبر آسمان ها و زمين و بهشت و دوزخ و خبر گذشته و حال، در آن نهفته است. اينها را مانندِ كف دستم مى شناسم. خداوند مى فرمايد: در آن (قرآن)، بيان هر چيزى هست.

487. الإمام الرضا عليه السلام: أوَلَيسَ اللّهُ يَقولُ: «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ» [۹۰۹]؟ فَرَسولُ اللّهِ عِندَ اللّهِ مُرتَضىً، ونَحنُ وَرَثَةُ ذلِكَ الرَّسولِ الَّذي أطلَعَهُ اللّهُ عَلى ما شاءَ مِن غَيبِهِ، فَعَلَّمَنا ما كانَ وما يَكونُ إلى يَومِ القِيامَةِ. [۹۱۰]

487. امام رضا عليه السلام: آيا چنين نيست كه خداوند مى فرمايد: «او داناى غيب است و غيب خود را بر هيچ كس آشكار نمى سازد، مگر بر آن پيامبرى كه از او خشنود باشد» ؟ و پيامبر صلى الله عليه و آله است كه خدا از او خشنود است و ما وارثان آن پيامبريم؛ همو كه خداوند، او را بر هر چه از غيبش خواست، آگاه نمود و او ما را از آنچه بوده و تا روز رستاخيز خواهد بود، آگاه كرده است.

488. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن عبد اللّه بن محمّد الهاشميّ: دَخَلتُ عَلَى المَأمونِ يَوما، فَأَجلَسَني وأخرَجَ مَن كانَ عِندَهُ، ثُمَّ دَعا بِالطَّعامِ فَطَعِمنا، ثُمَّ طَيَّبَنا، ثُمَّ أمَرَ بِسِتارَةٍ فَضُرِبَت، ثُمَّ أقبَلَ عَلى بَعضِ مَن كانَ فِي السِّتارَةِ فَقالَ: بِاللّهِ لَمّا رَثَيتَ لَنا مَن بِطوسَ! فَأَخَذتُ أقولُ:

سَقيًا بِطوسَ ومَن أضحى بِها قَطَنا [۹۱۱] مِن عِترَةِ المُصطَفى أبقى لَنا حَزَنًا

قالَ: ثُمَّ بَكى، وقالَ لي: يا عَبدَ اللّهِ، أيَلومُني أهلُ بَيتي وأهلُ بَيتِكَ أن نَصَبتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عَلَما؟! فَوَاللّهِ لَاُحَدِّثُكَ بِحَديثٍ تَتَعَجَّبُ مِنهُ. جِئتُهُ يَوما فَقُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ، إنَّ آباءَكَ موسَى بنَ جَعفَرٍ، وجَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ، ومُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ، وعَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام كانَ عِندَهُم عِلمُ ما كانَ وما هُوَ كائِنٌ إلى يَومِ القِيامَةِ، وأنتَ وَصِيُّ القَومِ ووارِثُهُم، وعِندَكَ عِلمُهُم، وقَد بَدَت لي إلَيكَ حاجَةٌ. قالَ: هاتِها. فَقُلتُ: هذِهِ الزّاهِرِيَّةُ خطتني [۹۱۲]، ولا اُقَدِّم عَلَيها مِن جَوارِيَّ، قَد حَمَلَت غَيرَ مَرَّةٍ وأسقَطَت، وهِيَ الآنَ حامِلٌ، فَدُلَّني عَلى ما تَتَعالَجُ بِهِ فَتَسلَمُ.

فَقالَ: لا تَخَف مِن إسقاطِها، فَإِنَّها تَسلَمُ وتَلِدُ غُلاما أشبَهَ النّاسِ بِاُمِّهِ، ويَكونُ لَهُ خِنصِرٌ زائِدَةٌ في يَدِهِ الُيمنى لَيسَت بِالمُدَلّاةِ، وفي رِجلِهِ اليُسرى خِنصِرٌ زائِدَةٌ لَيسَت بِالمُدَلّاةِ. فَقُلتُ في نَفسي: أشهَدُ أنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ.

فَوَلَدَتِ الزّاهِرِيَّةُ غُلاما أشبَهَ النّاسِ بِاُمِّهِ، في يَدِهِ الُيمنى خِنصِرٌ زائِدَةٌ لَيسَت بِالمُدَلّاةِ، وفي رِجلِهِ اليُسرى خِنصِرٌ زائِدَةٌ لَيسَت بِالمُدَلّاةِ، عَلى ما كانَ وَصَفَهُ لِيَ الرِّضا، فَمَن يَلومُني عَلى نَصبي إيّاهُ عَلَما؟! [۹۱۳]

488. عيون أخبار الرضا عليه السلام ـ به نقل از عبد اللّه بن محمّد هاشمى ـ: روزى بر مأمون وارد شدم. او مرا نشاند و هر كه را نزدش بود، بيرون كرد. سپس دستور داد خوراك بياورند و با هم غذايى خورديم و عطر زديم. سپس دستور داد پرده اى بياويزند. پرده آويخته شد. او به يكى از كسانى كه در اين سوى پرده بودند، روى كرد و گفت: بر آن كه در توس خفته، براى ما مرثيه اى نخواندى! در اين هنگام من شروع كردم و چنين خواندم:

سيراب باد توس و آن كه در آن اقامت دارد و از خاندان مصطفى است و براى ما اندوه گذارده است!

او گريست و به من گفت: اى عبد اللّه! آيا خانواده من و خانواده تو، مرا سرزنش مى كنند كه ابو الحسن رضا را به رياست منصوب كردم؟! به خدا سوگند، به تو حديثى مى گويم كه از آن شگفت زده مى شوى: روزى خدمت او رسيدم و گفتم: فدايت گردم! پدران تو: موسى بن جعفر و جعفر بن محمّد و محمّد بن على و على بن الحسين، از آنچه بود و تا روز قيامت خواهد بود، آگاهى داشتند و تو جانشين و وارث ايشان هستى و علم آنها نزد توست. اينك، مرا به تو نيازى افتاده است.

گفت: «نيازت را بگو».

گفتم: اين «زاهريه» دل مرا ربوده است و هيچ يك از كنيزكانم را بر او مقدّم نمى دارم. او بارها از من حامله شده است؛ ولى هر بار جنين را سقط مى كند. او هم اينك، بار ديگر حامله است. مرا به راهى ره نمون كن كه او را درمان كند و او سلامت خويش را باز يابد.

گفت: «از سقط آن نترس. او سلامت خود را مى يابد و كودكى مى زايد كه شبيه ترين مردم به مادر خود است و در دست راستش انگشت كوچك زائدى دارد كه آويزان نيست و در پاى چپش انگشت كوچك زائدى دارد كه آن هم آويزان نيست».

با خود گفتم: گواهى مى دهم كه خداوند بر هر چيزى تواناست. زاهريه، همان گونه كه رضا براى من توصيف كرده بود، فرزندى به دنيا آورد كه شبيه ترينِ مردم به مادر خود بود و در دست راستش انگشت كوچك زائدى بود كه آويزان نبود، چنان كه در پاى چپش نيز انگشت كوچك زائدى داشت كه آويزان نبود. پس چه كسى مرا براى منصوب كردن او به رياست، نكوهش مى كند؟!

4 / 2 ـ 7: المَنايا والبَلايا

4 / 2 ـ 7: آگاهى از مرگ و ميرها و بلايا

489. الإمام عليّ عليه السلام: إنّا أهلُ بَيتٍ عُلِّمنا عِلمَ المَنايا وَالبَلايا وَالأَنسابِ. وَاللّهِ! لَو أنَّ رَجُلاً مِنّا قامَ عَلى جِسرٍ ثُمَّ عُرِضَت عَلَيهِ هذِهِ الاُمَّةُ لَحَدَّثَهُم بِأَسمائِهِم وأنسابِهِم. [۹۱۴]

489. امام على عليه السلام: ما خاندانى هستيم كه آگاهى از مرگ و ميرها و بلاها و نَسَب ها را به ما آموخته اند. به خدا سوگند، اگر كسى از ما بر سر پُلى بايستد و اين امّت، همگى بر او عرضه شوند، اسم و نسب همه ايشان را به آنها مى گويد.

490. الإمام زين العابدين عليه السلام: عِندَنا عِلمُ المَنايا وَالبَلايا، وفَصلُ الخِطابِ، وأنسابُ العَرَبِ، ومَولِدُ الإِسلامِ. [۹۱۵]

490. امام زين العابدين عليه السلام: آگاهى از مرگ و ميرها و بلاها و سخن انجامين و نَسَب هاى عرب و زادگاه اسلام، نزد ماست.

491. الكافي عن إسحاق بن عمّار: سَمِعتُ العَبدَ الصّالِحَ يَنعى إلى رَجُلٍ نَفسَهُ، فَقُلتُ في نَفسي: وإنَّهُ لَيَعلَمُ مَتى يَموتُ الرَّجُلُ مِن شيعَتِهِ؟! فَالتَفَتَ إلَيَّ شِبهَ المُغضَبِ، فَقالَ: يا إسحاقُ، قَد كانَ رُشَيدٌ الهَجَرِيُّ [۹۱۶] يَعلَمُ عِلمَ المَنايا وَالبَلايا، وَالإِمامُ أولى بِعِلمِ ذلِكَ.

ثُمَّ قالَ: يا إسحاقُ، اِصنَع ما أنتَ صانِعٌ، فَإِنّ عُمُرَكَ قَد فَنِيَ، وإنَّكَ تَموتُ إلى سَنَتَينِ، وإخوَتُكَ وأهلُ بَيتِكَ لا يَلبَثونَ بَعدَكَ إلّا يَسيرا حَتّى تَتَفَرَّقَ كَلِمَتُهُم، ويَخونَ بَعضُهُم بَعضا حَتّى يَشمَتَ بِهِم عَدُوُّهُم، فَكانَ هذا فينَفسِكَ؟ فَقُلتُ: فَإِنّي أستَغفِرُ اللّهَ بِما عَرَضَ في صَدري.

فَلَم يَلبَث إسحاقُ بَعدَ هذَا الَمجلِسِ إلّا يَسيرا حَتّى ماتَ، فَما أتى عَلَيهِم إلّا قَليلٌ حَتّى قامَ بَنو عَمّارٍ بِأَموالِ النّاسِ فَأَفلَسوا. [۹۱۷]

491. الكافى ـ به نقل از اسحاق بن عمّار ـ: شنيدم كه عبد صالح (امام كاظم عليه السلام) خبر مرگ مردى را بدو مى دهد. با خود گفتم: او مى داند شيعه او كِى مى ميرد؟! ايشان با چهره اى تقريباً خشمگين به من نگريست و فرمود: «اى اسحاق! رُشَيد هَجَرى از مرگ و ميرها و بلاها آگاهى داشت. امام كه به داشتن اين علم، سزاوارتر است!».

سپس فرمود: «اى اسحاق! كارهاى خود را بكن كه عمرت تمام شده است و تا دو سال ديگر خواهى مُرد و طولى نمى كشد كه پس از تو برادران و خانواده ات پراكنده مى شوند و به يكديگر خيانت مى ورزند، تا جايى كه دشمنانشان شاد مى شوند. آيا اين، از خاطرت گذر كرده بود؟».

گفتم: از آنچه در دلم گذشت، از خداوند، طلب آمرزش مى كنم.

پس از اين مجلس، طولى نكشيد كه اسحاق مُرد و اندكى بعد، خاندان عمّار، دست نياز به سوى اموال مردم بردند و كارشان به ورشكستگى كشيد.

492. الإمام الرضا عليه السلام ـ فيما كَتَبَ إلى عَبدِاللّهِ بنِ جُندَبٍ ـ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله كانَ أمينَ اللّهِ في خَلقِهِ، فَلَمّا قُبِضَ صلى الله عليه و آله كُنّا أهلَ البَيتِ وَرَثَتَهُ، فَنَحنُ اُمَناءُ اللّهِ في أرضِهِ، عِندَنا عِلمُ البَلايا وَالمَنايا، وأنسابُ العَرَبِ، ومَولِدُ الإِسلامِ. [۹۱۸]

492. امام رضا عليه السلام ـ در نامه اى به عبد اللّه بن جندب ـ: امّا پس از سپاس خداوند، محمّد صلى الله عليه و آله، امينِ خدا در ميان مردم بود و چون رحلت نمود، ما اهل بيت، وارثان او گشتيم و اينك ماييم امينان خدا بر زمين، و آگاهى از مرگ و ميرها و بلاها و نَسَب هاى عرب و زادگاه اسلام، در ميان ماست.

4 / 2 ـ 8: ما فِي الأَرضِ والسَّماءِ

4 / 2 ـ 8: آگاهى از هر آنچه در زمين و آسمان است

493. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ما يَنقَلِبُ جَناحُ طائِرٍ فِي الهَواءِ إلّا وعِندَنا فيهِ عِلمٌ. [۹۱۹]

493. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بال پرنده اى در آسمان به هم نمى خورد، مگر اين كه ما از آن آگاهيم.

494. الكافي عن أبي حمزة: سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ: لا وَاللّهِ! لا يَكونُ عالِمٌ جاهِلاً أبَدا، عالِما بَشَيءٍ جاهِلاً بِشَيءٍ. ثُمَّ قالَ: اللّهُ أجَلُّ وأعَزُّ وأكرَمُ مِن أن يَفرِضَ طاعَةَ عَبدٍ يَحجُبُ عَنهُ عِلمَ سَمائِهِ وأرضِهِ. ثُمَّ قالَ: لا يَحجُبُ ذلِكَ عَنهُ. [۹۲۰]

494. الكافى ـ به نقل از ابو حمزه ـ: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «نه! به خدا سوگند، هرگز نمى شود عالِمى جاهل باشد و نسبت به چيزى، علم و به چيزى ديگر، جهل داشته باشد». سپس فرمود: «خداوند، بزرگ تر و گرامى تر و ارجمندتر از آن است كه فرمانبرىِ بنده اى را واجب كند كه بر آسمان و زمينش آگاه نباشد» و سپس فرمود كه اينها بر او پوشيده نيست.

495. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ أجَلُّ وأعظَمُ مِن أن يَحتَجَّ بِعَبدٍ مِن عِبادِهِ ثُمَّ يُخفِيَ عَنهُ شَيئا مِن أخبارِ السَّماءِ وَالأَرضِ. [۹۲۱]

495. امام صادق عليه السلام: همانا خداوند، برتر و بزرگ تر از آن است كه بنده اى از بندگانش را حجّت قرار دهد و سپس چيزى از اخبار آسمان و زمين را بر او پوشيده بدارد.

496. عنه عليه السلام: اللّهُ أكرَمُ وأرحَمُ وأَرأَفُ بِعِبادِهِ مِن أن يَفرِضَ طاعَةَ عَبدٍ عَلى العِبادِ، ثُمَّ يَحجُبُ عَنهُ خَبَرَ السَّماءِ صَباحا ومَساءً. [۹۲۲]

496. امام صادق عليه السلام: خداوند، كريم تر و مهربان تر و دلسوزتر از آن است كه فرمانبرىِ بنده اى از بندگانش را واجب گرداند و صبح و شام، خبر آسمان بر او پوشيده مانَد.

4 / 2 ـ 9: ما يُحدِثُ اللّهُ عز و جل بِاللَّيلِ والنَّهارِ

4 / 2 ـ 9: آگاهى از آنچه خداوند، در شب و روز، پديد مى آورد

497. الكافي عن سلمة بن محرز: سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ: إنَّ مِن عِلمِ ما اُوتينا تَفسيرَ القُرآنِ وأحكامَهُ، وعِلمَ تَغييرِ الزَّمانِ وحَدَثانِهِ. إذا أرادَ اللّهُ بِقَومٍ خَيرا أسمَعَهُم، ولَو أسمَعَ مَن لَم يَسمَع لَوَلّى مُعرِضا كَأَن لَم يَسمَع.

ثُمَّ أمسَكَ هُنَيئَةً. ثُمَّ قالَ: ولَو وَجَدنا أوعِيَةً أو مُستَراحا لَقُلنا، وَاللّهُ المُستعانُ. [۹۲۳]

497. الكافى ـ به نقل از سَلَمة بن مُحْرِز ـ: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «از جمله علومى كه به ما داده شده، تفسير قرآن و احكام آن و علم تغيير زمان و رخدادهاى آن است. هر گاه خدا براى قومى اراده خير كند، آنها را مى شنواند و اگر آن را به گوش كسى برساند كه نمى شنود، او روى بر مى گرداند، چنان كه گويى اصلاً نشنيده است».

آن گاه امام عليه السلام لحظه اى خاموش ماند و سپس فرمود: «ما اگر رازنگهدار يا فرد مورد اعتمادى را مى يافتيم، البته [حقايق را] مى گفتيم و خداست كه همه از او كمك مى خواهند».

498. مختصر بصائر الدرجات عن ضريس: كُنتُ أنَا وأبو بَصيرٍ عِندَ أبي جَعفَرٍ عليه السلام فَقالَ لَهُ أبو بَصيرٍ: بِمَ يَعلَمُ عالِمُكُم؟

قالَ: إنَّ عالِمَنا لا يَعلَمُ الغَيبَ، ولَو وَكَلَهُ اللّهُ إلى نَفسِهِ لَكانَ كَبَعضِكُم، ولكِن يُحَدَّثُ فِي السّاعَةِ بِما يَحدُثُ بِاللَّيل، وفِي السّاعَةِ بِما يَحدُث بِالنَّهارِ، الأَمرِ بَعدَ الأَمرِ، وَالشَّيءِ بَعدَ الشَّيءِ بِما يَكونُ إلى يَومِ القِيامَةِ. [۹۲۴]

498. مختصر بصائر الدرجات ـ به نقل از ضريس ـ: من و ابو بصير در خدمت امام باقر عليه السلام بوديم. ابو بصير به ايشان گفت: عالِم شما، چگونه شناخته مى شود؟

فرمود: «عالِم ما، غيب نمى داند و اگر خدا او را به خود وا نهد، همچون يكى از شما خواهد بود؛ ليكن او در هر لحظه، از آنچه در شب يا روز، يكى پس از ديگرى رخ مى دهد و از هر آنچه تا روز رستاخيز پيش مى آيد، سخن مى گويد».

499. بصائر الدرجات عن حمران بن أعين: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: عِندَكُمُ التَّوراةُ وَالإِنجيلُ وَالزَّبورُ وما فِي الصُّحُفِ الاُولى صُحُفِ إبراهيمَ وموسى؟ قالَ: نَعَم، قُلتُ: إنَّ هذا لَهُوَ العِلمُ الأَكبَرُ!

قالَ: يا حُمرانُ، لَو لَم يَكُن غَيرُ ما كانَ، ولكِن ما يُحدِثُ اللّهُ بِاللَّيلِ وَالنَّهارِ عِلمُهُ عِندَنا أعظَمُ. [۹۲۵]

499. بصائر الدرجات ـ به نقل از حُمران بن اَعيَن ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: تورات و انجيل و زبور و آنچه در صحف نخستين (صحف ابراهيم و موسى) است، نزد شماست؟

امام عليه السلام فرمود: «آرى».

گفتم: اين، همان علم بزرگ تر است!

فرمود: «اى حُمران! اگر به همين منحصر مى شد، آرى؛ امّا علمِ به آنچه خداوند در شب و روز پديد مى آورَد، نزد ما بزرگ تر است».

500. الاختصاص عن محمّد بن مسلم: قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلام: كَلامٌ قَد سَمِعتُهُ مِن أبِي الخَطّابِ، فَقالَ: اِعرِضهُ عَلَيَّ، فَقُلتُ: يَقولُ: إنَّكُم تَعلَمونَ الحَلالَ وَالحَرامَ وفَصلَ ما بَينَ النّاسِ. فَسَكَتَ، فَلَمّا أرَدتُ القِيامَ أخَذَ بِيَدي فَقالَ عليه السلام: يا مُحَمَّدُ، كَذا عِلمُ القُرآنِ وَالحَلالِ وَالحَرامِ يَسيرٌ في جَنبِ العِلمِ الَّذي يَحدُثُ فِي اللَّيلِ وَالنَّهارِ. [۹۲۶]

500. الاختصاص ـ به نقل از محمّد بن مسلم ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: سخنى از ابو خطّاب شنيده ام.

فرمود: «آن را بر من عرضه كن».

گفتم: او مى گويد: شما حلال و حرام و چگونگى فيصله دادن به آنچه در ميان مردم است را مى دانيد.

امام عليه السلام سكوت كرد و چون خواستم برخيزم، دست مرا گرفت و فرمود: «اى محمّد! آگاهى از قرآن و حلال و حرام، در كنار علمى كه در شب و روز پديد مى آيد، ناچيز است».

501. الإمام الصادق عليه السلام: ما مِن لَيلَةٍ تَأتي عَلَينا إلّا وأخبارُ كُلِّ أرضٍ عِندَنا، وما يَحدُثُ فيها، وأخبارُ الجِنِّ، وأخبارُ أهلِ الهَوى مِنَ المَلائِكَةِ. [۹۲۷]

501. امام صادق عليه السلام: شبى نيست كه بر ما بگذرد و اخبار همه زمين و آنچه در آن رخ مى دهد و اخبار جن و فرشتگان شيفته، نزد ما نباشد.

4 / 3: مَبادِئُ عُلومِهِم

4 / 3: سرچشمه هاى علوم اهل بيت عليهم السّلام

4 / 3 ـ 1: تَعليمُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله

4 / 3 ـ 1: آموزش پيامبر صلى الله عليه و آله

502. الإمام عليّ عليه السلام: كُنتُ إذا سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أعطاني، وإذا سَكَتُّ ابتَدَأَني. [۹۲۸]

502. امام على عليه السلام: هر گاه از پيامبر صلى الله عليه و آله نكته اى طلب مى كردم، در اختيار من مى نهاد و اگر سكوت مى كردم، ايشان سخن آغاز مى نمود.

503. الطبقات الكبرى عن محمّد بن عمر بن عليّ عليه السلام: إنَّهُ قيلَ لِعَلِيٍّ عليه السلام: ما لَكَ أكثَرُ أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَديثا؟ فَقالَ: إنّي كُنتُ إذا سَأَلتُهُ أنبَأَني، وإذا سَكَتُّ ابتَدَأَني. [۹۲۹]

503. الطبقات الكبرى ـ به نقل از محمّد بن عمر بن على عليه السلام ـ: به على عليه السلام گفته شد: چگونه است كه در ميان ياران پيامبر صلى الله عليه و آله، تو بيش از همه حديث مى دانى؟

فرمود: «زيرا هر گاه از او پرسش مى كردم، مرا آگاه مى ساخت و هر گاه خاموشى مى گزيدم، او سخن آغاز مى كرد».

504. المناقب لابن المغازلي عن اُمّ سلمة: كانَ جَبرَئيلُ يُمِلُّ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، ورَسولُ اللّهِ يُمِلُّ عَلى عَلِيٍّ عليه السلام. [۹۳۰]

504. المناقب، ابن مغازلى ـ به نقل از امّ سلمه ـ: جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله و پيامبر صلى الله عليه و آله بر على عليه السلام املا مى كرد.

505. الإمام عليّ عليه السلام: لَيسَ كُلُّ أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَن كانَ يَسأَلُهُ ويَستَفهِمُهُ، حَتّى إن كانوا لَيُحِبّونَ أن يَجيءَ الأَعرابِيُّ وَالطّارِئُ فَيَسأَلَهُ عليه السلام حَتّى يَسمَعوا. وكانَ لا يَمُرُّ بي مِن ذلِكَ شَيءٌ إلّا سَأَلتُهُ عنهُ وحَفِظتُهُ. [۹۳۱]

505. امام على عليه السلام: چنين نبود كه همه اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از ايشان بپرسند و براى فهم آن، كنجكاوى نمايند. حتّى دوست داشتند باديه نشين و غريبى از راه برسد و از ايشان بپرسد تا آنان بشنوند؛ ولى در اين باب چيزى بر من نگذشت، مگر اين كه از ايشان پرسيدم و آن را حفظ كردم.

506. عنه عليه السلام ـ لَمّا قالَ لَهُ بَعضُ أصحابِهِ: لَقَد اُعطيتَ يا أميرَ المُؤمِنينَ عِلمَ الغَيبِ! فَضَحِكَ عَلَيهِ السَّلامُ وقالَ لِلرَّجُلِ، وكانَ كَلِبيّا ـ: يا أخا كَلبٍ، لَيسَ هُوَ بِعِلمِ غَيبٍ، وإنَّما هُوَ تَعَلُّمٌ مِن ذي عِلمٍ. وإنَّما عِلمُ الغَيبِ عِلمُ السّاعَةِ، وما عَدَّدَهُ اللّهُ سُبحانَهُ بِقَولِهِ: «إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ مَا فِى الْأَرْحَامِ وَ مَا تَدْرِى نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَ مَا تَدْرِى نَفْسٌ بِأَىِّ أَرْضٍ تَمُوتُ... » [۹۳۲]، فَيَعلَمُ اللّهُ سُبحانَهُ ما فِي الأَرحامِ مِن ذَكَرٍ أو اُنثى، وقَبيحٍ أو جَميلٍ، وسَخِيٍّ أو بَخيلٍ، وشَقِيٍّ أو سَعيدٍ، ومَن يَكونُ فِي النّارِ حَطَبا، أو فِي الجِنانِ لِلنَّبِيّينَ مُرافِقا. فَهذا عِلمُ الغَيبِ الَّذي لا يَعلَمُهُ أحَدٌ إلَا اللّهُ، وما سِوى ذلِكَ فَعِلمٌ عَلَّمَهُ اللّهُ نَبِيَّهُ فَعَلَّمَنيهِ، ودَعا لي بِأَن يَعِيَهُ صَدري، وتَضطَمَّ عَلَيهِ جَوانِحي. [۹۳۳]

506. امام على عليه السلام ـ در پاسخ يكى از اصحابش از قبيله كلب، كه گفت: اى امير مؤمنان! خداوند به تو علم غيب عطا فرموده است، پس از آن كه خنده اى كرد ـ: اى مرد كلبى! آنچه گفتم، علم غيب نيست؛ بلكه آموختنى است از صاحب دانش. دانش غيب، منحصر است به دانستن وقت قيامت و آنچه خداوند سبحان در گفتارش شمرده است: «خداست كه مى داند قيامت چه وقت مى آيد. اوست كه باران مى باراند و از آنچه در رحِم هاست، آگاه است و هيچ كس نمى داند فردا چه چيز به دست خواهد آورد و كسى نمى داند در كدام زمين خواهد مرد...». پس خداوند سبحان مى داند آنچه در رحِم هاست، پسر است يا دختر، زشت است يا نيكو، بخشنده است يا بخيل، بدبخت است يا نيك بخت، و مى داند چه كسى هيزمِ آتش دوزخ و چه كسى در بهشت با پيامبران همراه است. پس اينها ـ كه شمرده شد ـ، علم غيب است كه هيچ كس آن را نمى داند، مگر خدا؛ ليكن جز اينها علمى هست كه خداوند به پيامبر خود آموخت و او هم به من ياد داد و دعا نمود كه سينه من آن را نگاه دارد و دنده هايم احاطه اش نمايد.

507. عنه عليه السلام ـ في صِفَةِ آلِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ـ: هُم مَوضِعُ سِرِّهِ، ولَجَأُ أمرِهِ، وعَيبَةُ عِلمِهِ، ومَوئِلُ حُكمِهِ، وكُهوفُ كُتُبِهِ، وجِبالُ دينِهِ، بِهِم أقامَ انحِناءَ ظَهرِهِ، وأذهَبَ ارتِعادَ فَرائِصِهِ. [۹۳۴]

507. امام على عليه السلام ـ در توصيف خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ـ: خاندان پيامبر، جايگاه راز او (خدا) و پناه فرمان او و خزانه دانش او و مرجع حكمت هاى او و حافظان كتاب هاى اويند و مانند كوه هايى براى دين او (پيامبر صلى الله عليه و آله) اند. پيامبر صلى الله عليه و آله به كمك آنها پشتش را راست كرد و لرزش بدنش را زايل نمود.

508. عنه عليه السلام: إنّا أهلُ بَيتٍ مِن عِلمِ اللّهِ عُلِّمنا، وبِحُكمِ اللّهِ حَكَمنا، وبِقَولِ صادِقٍ أخَذنا، فَإِن تَتَّبِعوا آثارَنا تَهتَدوا بِبَصائِرِنا. [۹۳۵]

508. امام على عليه السلام: ما خاندانى هستيم كه از علم خدا آموزش ديده ايم و با حكمت خدا صاحب حكمت شده ايم و سخن راست را گرفته ايم. پس اگر از ما پيروى كنيد، با بصيرت ره مى يابيد.

509. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ عِلمَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام مِن عِلمِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَعَلِمناهُ نَحنُ فيما عَلِمناهُ. [۹۳۶]

509. امام صادق عليه السلام: علمِ على بن ابى طالب عليه السلام، از علم پيامبر خداست. پس آنچه را مى دانيم، او به ما آموخته است.

4 / 3 ـ 2: اُصولُ العلِمِ

4 / 3 ـ 2: اصول علم

510. الإمام عليّ عليه السلام: عِندَنا أهلَ البَيتِ مَفاتيحُ العِلمِ، وأبوابُ الحِكمَةِ، وضِياءُ الأَمرِ، وفَصلُ الخِطابِ. [۹۳۷]

510. امام على عليه السلام: كليدهاى دانش و درهاى حكمت و روشنى امر و فصل الخطاب، نزد ماست.

511. الإمام الباقر عليه السلام: لو كُنّا نُفتِيالنّاسَ بِرَأيِنا وهَوانا لَكُنّا مِنَ الهالِكينَ، ولكِنّا نُفتيهِم بِآثارٍ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله واُصولِ عِلمٍ عِندَنا نَتَوارَثُها كابِرا [۹۳۸] عَن كابِرٍ، نَكنِزُها كَما يَكنِزُ هؤُلاءِ ذَهَبَهُم وفِضَّتَهُم. [۹۳۹]

511. امام باقر عليه السلام: اگر ما بر اساس نظر و هوس خود فتوا مى داديم، بدون ترديد نابود مى شديم. ما براى مردم بر اساس اخبارِ مانده از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اصولِ علمى اى كه نزد ماست و آنها را از بزرگى به بزرگ ديگر، به ارث برده ايم، فتوا مى دهيم. ما آنها (اصول علمى) را مى اندوزيم، همچنان كه اين جماعت، زر و سيمشان را مى اندوزند.

512. الإمام الصادق عليه السلام: لَولا أنَّ اللّهَ فَرَضَ طاعَتَنا ووَلايَتَنا وأمَرَ مَوَدَّتَنا ما أوقَفناكُم عَلى أبوابِنا، ولا أدخَلناكُم بُيوتَنا، إنّا وَاللّهِ ما نَقولُ بِأَهوائِنا، ولا نَقولُ بِرَأيِنا، ولا نَقولُ إلّا ما قالَ رَبُّنا، واُصولٌ عِندَنا نَكنِزُها كَما يَكنِزُ هؤُلاءِ ذَهَبَهُم وفِضَّتَهُم. [۹۴۰]

512. امام صادق عليه السلام: اگر نبود اين كه خداوند، فرمانبرى از ما و ولايت ما و دوستى ما را واجب كرده است، ما شما را بر درهاى خانه مان نمى ايستانديم و به سرايمان واردتان نمى كرديم. به خدا سوگند، ما از سر هوس، سخن نمى گوييم، و نظر خود را بيان نمى داريم، و نمى گوييم، مگر آنچه خداى ما گفته است، و اصولى نزد ماست كه آنها را مى اندوزيم، چنان كه اين جماعت، زر و سيم خود را مى اندوزند.

513. الاختصاص عن محمّد بن مسلم: قالَ أبو عَبدِاللّهِ عليه السلام: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَد أنالَ فِي النّاسِ وأنالَ وأنالَ ـ يُشيرُ كَذا وكَذا ـ وعِندَنا أهلَ البَيتِ اُصولُ العِلمِ وعُراهُ، وضِياؤُهُ وأواخيهِ [۹۴۱]. [۹۴۲]

513. الاختصاص ـ به نقل از محمّد بن مسلم ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «همانا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله علوم را در ميان مردم پراكنْد و پراكنْد و پراكنْد» با دست خود، مرتّب اشاره مى نمود [و در ادامه فرمود:] «ولى اصول علم و دستاويزهاى آن و پرتو و بندهاى آن [كه موجب حفظ آن است]، نزد ما اهل بيت است».

4 / 3 ـ 3: كُتُبُ الأَنبِياءِ عليهم السلام

4 / 3 ـ 3: كتاب هاى پيامبران

514. الإمام الصادق عليه السلام: ألواحُ موسى عليه السلام عِندَنا، وعَصا موسى عِندَنا، ونَحنُ وَرَثَةُ النَّبِيّينَ. [۹۴۳]

514. امام صادق عليه السلام: ده فرمان موسى و عصاى او نزد ماست و ما، وارثان پيامبران هستيم.

515. الكافي عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: قالَ عليه السلام لي: يا أبا مُحَمَّدٍ، إنَّ اللّهَ عز و جللَم يُعطِ الأَنبِياءَ شَيئا إلّا وقَد أعطاهُ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله.

قالَ: وقَد أعطى مُحَمَّدا جَميعَ ما أعطَى الأَنبِياءَ، وعِندَنَا الصُّحُفُ الَّتي قالَ اللّهُ عز و جل: «صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَى» [۹۴۴]. قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، هِيَ الأَلواحُ؟ قالَ: نَعَم. [۹۴۵]

515. الكافى ـ به نقل از ابو بصير ـ: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «اى ابو محمّد! همانا خداوند عز و جل به پيامبران چيزى نداده است كه به محمّد صلى الله عليه و آله نداده باشد. خداوند، هر آنچه به پيامبران بخشيده، به محمّد صلى الله عليه و آله نيز بخشيده است و نزد ماست صحفى كه خداوند در باره آن مى فرمايد: «صُحُف ابراهيم و موسى»».

گفتم: قربانت گردم! همان لوح ها؟

فرمود: «آرى».

516. الإمام الكاظم عليه السلام ـ لِمَن سَأَلَهُ: أنّى لَكُمُ التَّوراةُ وَالإِنجيلُ وكُتُبُ الأَنبِياءِ؟ ـ: هِيَ عِندَنا وِراثَةٌ مِن عِندِهِم، نَقرَؤُها كَما قَرَؤوها، ونَقولُها كما قالوا، إنَّ اللّهَ لا يَجعَلُ حُجَّةً في أرضِهِ يُسأَلُ عَن شَيءٍ فَيَقولُ: لا أدري. [۹۴۶]

516. امام كاظم عليه السلام ـ در جواب كسى كه از ايشان پرسيد: تورات، انجيل و كتب پيامبران از كجا به شما رسيده است؟ ـ: اين كتاب ها از ايشان (پيامبران) به ما به ارث رسيده است. ما هم آنها را مى خوانيم، چنان كه ايشان مى خوانده اند، و به آنها اعتقاد داريم، چنان كه آنها اعتقاد داشته اند. خداوند، در زمين حجّتى قرار نمى دهد كه در باره مسئله اى از او پرسش كنند و او بگويد: نمى دانم.

517. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله اُفضِيَت إلَيهِ صُحُفُ إبراهيمَ وموسى عليهماالسلامفَائتَمَنَ عَلَيها عَلِيّا عليه السلام، ثُمَّ ائتَمَنَ عَلَيها عَلِيٌّ عليه السلام الحَسَنَ عليه السلام، ثُمَّ ائتَمَنَ عَلَيها الحَسَنُ عليه السلام الحُسَينَ عليه السلام أخاهُ، وَائتَمَنَ الحُسَينُ عليه السلام عَلَيها عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام، ثُمَّ ائتَمَنَ عَلَيها عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام، وَائتَمَنَني عَلَيها أبي فَكانَت عِندي، وقَد ائتَمَنتُ ابني هذا عَلَيها عَلى حَداثَتِهِ وهِيَ عِندَهُ. [۹۴۷]

517. امام صادق عليه السلام: صحف ابراهيم و موسى عليهماالسلام به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد و پيامبر صلى الله عليه و آله، آنها را نزد على عليه السلام به امانت نهاد و على عليه السلام آنها را به حسن عليه السلام و حسن عليه السلام به برادرش حسين عليه السلام و حسين عليه السلام به على بن الحسين عليه السلام و على بن الحسين عليه السلام به محمّد بن على عليه السلام و پدرم به من امانت داد و آنها نزد من بود و من آنها را نزد فرزندم كه هنوز كودك است، به امانت نهادم و آنها هم اينك نزد اوست.

518. الكافي عن عبد اللّه بن سنان عن الإمام الصادق عليه السلام: أنَّهُ سَأَلَهُ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَ لَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ» [۹۴۸] مَا الزَّبورُ ومَا الذِّكرُ؟

قال عليه السلام: الذِّكرُ عِندَ اللّهِ [۹۴۹]، وَالزَّبورُ الَّذي اُنزِلَ عَلى داوودَ عليه السلام، وكُلُّ كِتابٍ نَزَلَ فَهُوَ عِندَ أهلِ العِلمِ، ونَحنُ هُم. [۹۵۰]

518. الكافى ـ به نقل از عبد اللّه بن سنان ـ: از امام صادق عليه السلام در باره آيه شريف: «و پس از ذكر در زبور نوشتيم» و اين كه «زبور» چيست و «ذكر» چيست، پرسش كردم.

فرمود: «ذكر، نزد خداست و زبور، همان كتابى است كه بر داوود نازل شد و هر كتابى كه نازل شود، نزد اهل علم است و ماييم اهل علم».

4 / 3 ـ 4: كِتابُ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام

4 / 3 ـ 4: كتاب امام على عليه السلام

519. الإمامة والتبصرة عن اُمّ سلمة: أقعَدَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام في بَيتِهِ، ثُمَّ دَعا بِجِلدِ شاةٍ، فَكَتَبَ فيهِ حَتّى أكارِعِهِ. [۹۵۱]

519. الإمامة و التبصرة ـ به نقل از امّ سلمه ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را در خانه اش نشاند و دستور داد پوست گوسفندى بياورند و همه آن گوسفند را تا پاچه هايش نوشت.

520. أدب الإملاء والاستملاء للسمعاني عن اُمّ سلمة: دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِأَديمٍ وعَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام عِندَهُ، فَلَم يَزَل رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُملي وعَلِيٌّ عليه السلام يَكتُبُ، حَتّى مَلَأَ بَطنَ الأَديمِ وظَهرَهُ وأكارِعَهُ. [۹۵۲]

520. أدب الإملاء و الاستملاء ـ به نقل از امّ سلمه ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دستور داد پوستى بياورند و على بن ابى طالب عليه السلام نيز حضور داشت. پيامبر عليه السلام همچنان مى گفت و على عليه السلام مى نوشت تا شكم و پشت و پاچه هاى پوست، پُر از نوشته شد.

521. الإمام الصادق عليه السلام: دَعا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّا عليه السلام ودَعا بِدَفتَرٍ، فَأَملى عَلَيهِ رَسولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِما بَطنَهُ. [۹۵۳]

521. امام صادق عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را فرا خواند و دستور داد دفترى بياورند و آن قدر بر على املا كرد كه شكم آن (پوست)، پُر شد.

522. الإمام الحسن عليه السلام: إنَّ العِلمَ فينا، ونَحنُ أهلُهُ، وهُوَ عِندَنا مَجموعٌ كُلُّهُ بِحَذافيرِهِ، وإنَّهُ لا يَحدُثُ شَيءٌ إلى يَومِ القِيامَةِ حَتّى أرشُ الخَدشِ إلّا وهُوَ عِندَنا مَكتوبٌ بِإِملاءِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وخَطِّ عَلِيٍّ عليه السلام بِيَدِهِ. [۹۵۴]

522. امام حسن عليه السلام: علم در ميان ماست و ما اهل آنيم و همه آن، نزد ماست و تا روز رستاخيز، حتّى ديه خراشى تعلّق نخواهد گرفت، مگر آن كه با املاى پيامبر صلى الله عليه و آله و دست خطّ على عليه السلام، نزد ما نوشته موجود است.

523. العلل لابن حنبل عن عبد الرحمن بن أبي ليلى: سَألتُ الحَسَنَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام عَن قَولِ عَلِيٍّ فِي الخِيارِ [۹۵۵]، فَدَعا بِرَبعَةٍ، فَأَخرَجَ مِنها صَحيفَةً صَفراءَ مَكتوبٌ فيها قَولُ عَلِيٍّ عليه السلام فِي الخِيارِ. [۹۵۶]

523. العلل، ابن حنبل ـ به نقل از عبد الرحمان بن ابى ليلى ـ: از امام حسن عليه السلام در باره نظر پدرش على عليه السلام در مسئله «خيار (حقّ به هم زدن معامله)» كه از مباحث خريد و فروش و معاملات است، پرسش شد. امام صندوقى را خواست و از ميان آن، صحيفه زردرنگى بيرون آورد كه نظر على عليه السلام در باره خيار، در آن نوشته شده بود.

524. الإمام الباقر عليه السلام: في كِتابِ عَلِيٍّ عليه السلام كُلُّ شَيءٍ يُحتاجُ إلَيهِ؛ حتَّى الخَدشِ وَالأَرشِ وَالهَرشِ. [۹۵۷]

524. امام باقر عليه السلام: در كتاب على عليه السلام، هر چه بدان نياز افتد، حتّى خراش و ديه آن و خراش ناشى از خارِش، هست.

525. عنه عليه السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام: اُكتُب ما اُملي عَلَيكَ، قالَ: يا نَبِيَّ اللّهِ، أتَخافُ عَلَيَّ النِّسيانَ؟ فَقالَ صلى الله عليه و آله: لَستُ أخافُ عَلَيكَ النِّسيانَ، وقَد دَعَوتُ اللّهَ لَكَ أن يُحَفِّظَكَ ولا يُنسِيَكَ، ولكِنِ اكتُب لِشُرَكائِكَ.

قالَ: قُلتُ: ومَن شُرَكائي يا نَبِيَّ اللّهِ؟ قالَ: الأَئِمَّةُ مِن وُلدِكَ، بِهِم تُسقى اُمَّتِي الغَيثَ، وبِهِم يُستَجابُ دُعاؤُهُم، وبِهِم يَصرِفُ اللّهُ عَنهُمُ البَلاءَ، وبِهِم تَنزِلُ الرَّحمَةُ مِنَ السَّماءِ، وهذا أوَّلُهُم ـ وأومَأَ بِيَدِهِ إلَى الحَسَنِ عليه السلام ـ، ثُمَّ أومَأَ بِيَدِهِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام، ثُمَّ قالَ عليه السلام: الأَئِمَّةُ مِن وُلدِهِ. [۹۵۸]

525. امام باقر عليه السلام: پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «آنچه را بر تو املا مى كنم، بنويس».

[پدرم] گفت: اى پيامبر خدا! بيم دارى چيزى را فراموش كنم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «از فراموشى تو نمى ترسم، كه من به درگاه خداوند، دعا كرده ام كه حافظه تو را قوى گرداند و از فراموشى بر كنارت دارد! ليكن براى شريك هاى خود بنويس».

على عليه السلام گفت: شريكان من، چه كسانى هستند، اى پيامبر خدا؟

فرمود: «آن فرزندان تو كه امام اند. به بركت وجود آنهاست كه بر امّت من باران مى بارد و در پرتو وجود آنها دعايشان مستجاب مى گردد و خداوند به سبب آنها بلا را از امّتم مى گرداند و به بركت وجود آنها از آسمان رحمت مى بارد و اين، نخستين ايشان است» و با دست به حسن عليه السلام اشاره كرد. سپس به حسين عليه السلام اشاره كرد و فرمود: «فرزندان او، امام اند».

526. رجال النجاشي عن عذافر الصّيرفي: كُنتُ مَعَ الحَكَمِ بنِ عُتَيبَةَ عِندَ أبي جَعفَرٍ عليه السلام، فَجَعَلَ يَسأَلُهُ، وكانَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام لَهُ مُكرِما، فَاختَلَفا في شَيءٍ.

فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: يا بُنَيَّ، قُم فَأَخرِج كِتابَ عَلِيٍّ عليه السلام. فَأَخرَجَ كِتابا مَدروجا عَظيًما، فَفَتَحَهُ وجَعَلَ يَنظُرُ حَتّى أخرَجَ المَسأَلَةَ، فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: هذا خَطُّ عَلِيٍّ عليه السلام وإملاءُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله.

وأقبَلَ عَلَى الحَكَمِ وقالَ: يا أبا مُحَمَّدٍ، اِذهَب أنتَ وسَلَمَةُ وأبُو المِقدامِ حَيثُ شِئتُم يَمينا وشِمالاً، فَوَاللّهِ لا تَجِدونَ العِلمَ أوثَقَ مِنهُ عِندَ قَومٍ كانَ يَنزِلُ عَلَيهِم جَبرَئيلُ عليه السلام. [۹۵۹]

526. رجال النجاشى ـ به نقل از عذافر صيرفى ـ: به همراه حكم بن عتيبه در خدمت امام باقر عليه السلام بوديم. حكم بن عتيبه از امام عليه السلام ـ كه براى ايشان جايگاه ارجمندى قائل بود ـ سؤال مى كرد، تا اين كه در يك مورد با هم اختلاف كردند.

امام باقر عليه السلام فرمود: «فرزندم! برخيز و كتاب على عليه السلام را بياور».

فرزند امام، كتابِ نوشته شده بزرگى را براى ايشان آورد. امام عليه السلام آن را گشود و بدان مى نگريست تا مسئله مورد نظر را از آن بيرون آورد. امام باقر عليه السلام سپس فرمود: «اين، دست خطّ على عليه السلام و املاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است» و به حَكَم رو كرد و فرمود: «اى ابو محمّد! تو و سلمه و ابو مقدام، به هر كجا كه برويد، ـ به خدا سوگند ـ نزد هيچ قومى علمى استوارتر از علم قومى كه جبرئيل بر آنها نازل مى شد، نخواهيد يافت».

527. الإمام الباقر عليه السلام: وَجَدنا في كِتابِ عَلِيٍّ عليه السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إذا مُنِعَتِ الزَّكاةُ مَنَعَتِ الأَرضُ بَرَكاتِها. [۹۶۰]

527. امام باقر عليه السلام: در كتاب على عليه السلام چنين ديده ايم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر گاه از پرداخت زكات خوددارى شود، زمين از بيرون دادن بركاتش خوددارى مى كند».

528. تهذيب الأحكام عن محمّد بن مسلم: أقرَأَني أبو جَعفَرٍ عليه السلام صَحيفَةَ كِتابِ الفَرائِضِ الَّتي هِيَ إملاءُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وخَطُّ عَلِيٍّ عليه السلام بِيَدِهِ، فَإِذا فيها: إنَّ السِّهامَ لا تَعولُ. [۹۶۱]

528. تهذيب الأحكام ـ به نقل از محمّد بن مسلم ـ: امام باقر عليه السلام كتاب «فرائض» را كه به املاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و دست خطّ على عليه السلام بود، براى من قرائت كرد. در آن آمده بود: سهم ارث در ميان خويشان، كاهش همگانى نمى يابد.

529. الكافي عن أبي الجارود: قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام لَمّا حَضَرَهُ الَّذي حَضَرَهُ، دَعَا ابنَتَهُ الكُبرى فاطِمَةَ بِنتَ الحُسَينِ عليه السلام فَدَفَعَ إلَيها كِتابا مَلفوفا ووَصِيَّةً ظاهِرَةً، وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسينِ عليه السلام مَبطونا مَعَهُم لا يَرَونَ إلّا أنَّهُ لِما بِهِ، فَدَفَعَت فاطِمَةُ الكِتابَ إلى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام، ثُمَّ صارَ وَاللّهِ ذلِكَ الكِتابُ إلَينا يا زِيادُ.

قُلتُ: ما في ذلِكَ الكِتابِ جَعَلَنِي اللّهُ فِداكَ؟ قالَ: فيهِ واللّهِ ما يَحتاجُ إلَيهِ وُلدُ آدَمَ مُنذُ خَلَقَ اللّهُ آدَمَ إلى أن تَفنَى الدُّنيا، وَاللّهِ إنَّ فيهِ الحُدودَ، حَتّى إنَّ فيهِ أرشَ الخَدشِ. [۹۶۲]

529. الكافى ـ به نقل از ابو جارود ـ: امام باقر عليه السلام فرمود: «هنگامى كه به حسين بن على عليه السلام، آن رسيد كه رسيد، دختر بزرگش فاطمه بنت الحسين را فرا خواند و به او كتابى سر به مُهر و وصيّتى سرگشاده سپرد و على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام چنان درد شكمى داشت كه گمان مى كردند در خواهد گذشت. فاطمه كتاب را به على بن الحسين عليه السلام سپرد. اى زياد [۹۶۳]! به خدا سوگند، اين كتاب به ما منتقل شد».

گفتم: قربانت گردم! در اين كتاب، چه آمده است؟

فرمود: «به خدا سوگند، آنچه فرزندان آدم از هنگام آفرينش آدم تا پايان دنيا بدان نياز دارند، در آن است و به خدا سوگند، حدود، حتّى ديه خراش، در آن آمده است».

530. الأمالي للطوسي عن يعقوب بن ميثم الّّتمارمَولى عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام: دَخَلتُ عَلى أبي جَعفَرٍ عليه السلام فَقُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فَداكَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ، إنّي وَجَدتُ فيكُتُبِ أبي أنَّ عَلِيّا عليه السلام قالَ لِأَبي مَيثَمٍ: ... إنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ يَقولُ: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» [۹۶۴]، ثُمَّ التَفَتَ إلَيَّ وقالَ: هُم وَاللّهِ أنتَ وشيعَتُكَ يا عَلِيُّ، وميعادُكَ وميعادُهُمُ الحَوضُ غَدا غُرّا مُحَجَّلينَ مُكتَحِلينَ مُتَوَّجينَ.

فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: هكَذا هُوَ عِياناً في كِتابِ عَلِيٍّ عليه السلام. [۹۶۵]

530. الأمالى، طوسى ـ به نقل از يعقوب بن ميثم تمّار، وابسته امام زين العابدين عليه السلام ـ: بر امام باقر عليه السلام وارد شدم و گفتم: قربانت گردم، اى پسر پيامبر خدا! در كتاب هاى پدرم ديده ام كه على عليه السلام به پدرم ميثم فرموده است: «... از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «همانا كسانى كه ايمان آورده اند و عمل شايسته كرده اند، ايشان بهترين مردمان اند». سپس به من رو كرد و فرمود: به خدا سوگند، مقصود از ايشان، تو و شيعيان تو اَند ـ اى على ـ و وعده تو با آنها فردا بر سر حوض [كوثر] است. شما سپيدرويانِ دست و پا سفيدِ سرمه كشيده تاجدار خواهيد بود».

امام باقر عليه السلام فرمود: «اين عيناً در كتاب على عليه السلام آمده است».

531. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ عِندَنا ما لا نَحتاجُ مَعَهُ إلَى النّاسِ، وإنَّ النّاسَ لَيَحتاجونَ إلَينا. وإنَّ عِندَنا كِتابا إملاءُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وخَطُّ عَلِيٍّ عليه السلام، صَحيفَةً فيها كُلُّ حَلالٍ وحَرامٍ. [۹۶۶]

531. امام صادق عليه السلام: نزد ما چيزى است كه ما با وجود آن، ديگر نيازى به مردم نداريم و مردم اند كه نيازمندِ مايند. نزد ما كتابى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله املا كرده و على عليه السلام با خطّ خود نوشته است؛ كتابى كه هر حلال و حرامى در آن، نگاشته شده است.

532. عنه عليه السلام: دَفَعَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلى عَلِيٍّ عليه السلام صَحيفَةً مَختومَةً بِاثنَي عَشَرَ خاتَما وقالَ: فُضَّ الأَوَّلَ وَاعمَل بِهِ، وَادفَعها إلَى الحَسَنِ يَفُضَّ الثّانِيَ ويَعمَل بِهِ، ويَدفَعها إلَى الحُسَينِ يَفُضَّ الثّالِثَ ويَعمَل بِما فيهِ، ثُمَّ إلى واحِدٍ واحِدٍ مِن وُلدِ الحُسَينِ. [۹۶۷]

532. امام صادق عليه السلام: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام كتابى داد كه با دوازده مُهر، ممهور بود و فرمود: «اوّلى را باز كن و بدان عمل كن و آن را به حسن بده تا دومى را باز كند و بدان عمل كند و آن را به حسين دهد تا سومى را باز كند و به آنچه در آن است، عمل كند و همين طور، يك يك به فرزندان حسين برسد».

533. الكافي عن معلّى بن خنيس: كُنتُ عِندَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام إذ أقبَلَ مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ [۹۶۸] فَسَلَّمَ ثُمَّ ذَهَبَ، فَرَقَّ لَهُ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام ودَمَعَت عَيناهُ، فَقُلتُ لَهُ: لَقَد رَأَيتُكَ صَنَعتَ بِهِ ما لَم تَكُن تَصنَعُ! قالَ: رَقَقتُ لَهُ لِأَ نَّهُ يُنسَبُ إلى أمرٍ لَيسَ لَهُ، لَم أجِدهُ في كِتابِ عَلِيٍّ عليه السلام مِن خُلَفاءِ هذِهِ الاُمَّةِ ولا مِن مُلوكِها. [۹۶۹]

533. الكافى ـ به نقل از معلّى بن خنيس ـ: نزد امام صادق عليه السلام بودم كه محمّد بن عبد اللّه آمد و سلام كرد و رفت. امام صادق عليه السلام دلش براى او سوخت و اشكش روان شد. گفتم: مى بينم براى او كارى را مى كنى كه پيش تر نمى كردى! فرمود: «دلم براى او مى سوزد؛ زيرا به چيزى منسوب است كه براى او نيست. در كتاب على عليه السلام نام او را نه در شمار جانشينان اين امّت ديده ام و نه در جرگه حاكمان آن».

534. الكافي عن عبد الرّحمن بن أبي عبد اللّه: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن جَنائِزِ الرِّجالِ وَالنِّساءِ إذَا اجتَمَعَت، فَقالَ: يُقَدَّمُ الرِّجالُ في كِتابِ عَلِيٍّ عليه السلام. [۹۷۰]

534. الكافى ـ به نقل از عبد الرحمان بن ابى عبد اللّه ـ: از امام صادق عليه السلام در باره حُكم جنازه هاى زنان و مردانى پرسيدم كه در كنار هم نهاده اند. فرمود: «در كتاب على عليه السلام آمده است كه جنازه مردان مقدّم مى شود».

4 / 3 ـ 5: مُصحَفُ فاطِمَةَ عليهاالسلام

4 / 3 ـ 5: مُصحف فاطمه عليهاالسلام

535. الكافي عن أبي بصير: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: إنَّ عِندَنا لَمُصحَفَ فاطِمَةَ عليهاالسلام، وما يُدريهِم ما مُصحَفُ فاطِمَةَ عليهاالسلام؟! قُلتُ: وما مُصحَفُ فاطِمَةَ عليهاالسلام؟ قالَ: مُصحَفٌ فيهِ مِثلُ قُرآنِكُم هذا ثَلاثَ مَرّاتٍ، وَاللّهِ ما فيهِ مِن قُرآنِكُم حَرفٌ واحِدٌ. [۹۷۱]

535. الكافى ـ به نقل از ابو بصير ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «مصحف فاطمه، نزد ماست و آنها چه مى دانند مصحف فاطمه چيست!».

گفتم: مصحف فاطمه چيست؟

فرمود: «مصحفى است كه سه برابر قرآن شما در آن است. به خدا سوگند، از قرآنِ شما يك حرف هم در آن نيست».

536. الإمام الصادق عليه السلام: مُصحَفُ فاطِمَةَ عليهاالسلام ما فيهِ شَيءٌ مِن كِتابِ اللّهِ، وإنَّما هُوَ شَيءٌ اُلقِيَ عَلَيها بَعدَ مَوتِ أبيها صَلَّى اللّهُ عَلَيهِما. [۹۷۲]

536. امام صادق عليه السلام: در مصحف فاطمه، چيزى از كتاب خدا نيامده است و آن كتابى است كه بر فاطمه پس از مرگ پدرش صلى الله عليه و آله القا شده است.

537. عنه عليه السلام ـ لِوَليدِ بنِ صَبيحٍ ـ: يا وَليدُ، إنّي نَظَرتُ في مُصحَفِ فاطِمَةَ عليهاالسلام فَلَم أجِد لِبَني فُلانٍ فيهِ إلّا كَغُبارِ النَّعلِ. [۹۷۳]

537. امام صادق عليه السلام ـ به وليد بن صبيح ـ: اى وليد! من در مصحف فاطمه نگريستم و براى بنى فلان، در حكومت، بهره اى به اندازه غبار كفش نيافتم.

538. الكافي عن حمّاد بن عثمان: سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ: تَظهَرُ الزَّنادِقَةُ في سَنَةِ ثَمانٍ وعِشرينَ ومِئَةٍ، وذلِكَ أنّي نَظَرتُ في مُصحَفِ فاطِمَةَ عليهاالسلام. قُلتُ: وما مُصحَفُ فاطِمَةَ؟ قالَ: إنَّ اللّهَ تَعالى لَمّا قَبَضَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله دَخَلَ عَلى فاطِمَةَ عليهاالسلاممِن وَفاتِهِ مِنَ الحُزنِ ما لا يَعلَمُهُ إلَا اللّهُ عز و جل، فَأَرسَلَ اللّهُ إلَيها مَلَكا يُسَلّي غَمَّها ويُحَدِّثُها، فَشَكَت ذلِكَ إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقالَ: إذا أحسَستِ بِذلِكَ وسَمِعتِ الصَّوتَ قولي لي، فَأَعلَمَتهُ بِذلِكَ فَجَعَلَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام يَكتُبُ كُلَّ ما سَمِعَ حَتّى أثبَتَ مِن ذلِكَ مُصحَفا.

ثُمَّ قالَ: أما إنَّهُ لَيسَ فيهِ شَيءٌ مِنَ الحَلالِ وَالحَرامِ، ولكِن فيهِ عِلمُ ما يَكونُ. [۹۷۴]

538. الكافى ـ به نقل از حمّاد بن عثمان ـ: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «زنادقه در سال يكصد و بيست و هشت ظهور خواهند كرد. من اين را با نگاه كردن به مصحف فاطمه در يافته ام».

گفتم: مصحف فاطمه چيست؟

فرمود: «هنگامى كه خداوند متعال، جان محمّد صلى الله عليه و آله را ستانْد، فاطمه عليهاالسلام از رحلت او چنان اندوهگين شد كه جز خداوند عز و جل هيچ كس از آن آگاهى نداشت. خداوند، فرشته اى به سوى او فرستاد تا او را تسلّى دهد و با او سخن بگويد. فاطمه عليهاالسلاماين را به امير مؤمنان عليه السلام باز گفت و على عليه السلام به او گفت: هر گاه اين تماس را احساس كردى و صداى او را شنيدى، به من بگو. فاطمه عليهاالسلامنيز آن را به على عليه السلام گفت و امير مؤمنان عليه السلام آنچه را مى شنيد، مى نوشت، تا از اينها مصحفى ثبت كرد».

امام عليه السلام سپس فرمود: «در اين مصحف، چيزى از حلال و حرام نيامده است و تنها علمِ [پيشامدهاى] آينده در آن است».

4 / 3 ـ 6: الجامِعَةُ

4 / 3 ـ 6: ج ـام ـع ـه

539. الكافي عن أبي بصير: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: يا أبا مُحَمَّدٍ، وإنَّ عِندَنَا الجامِعَةَ، وما يُدريهِم مَا الجامِعَةُ؟ قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، ومَا الجامِعَةُ؟ قالَ: صَحيفَةٌ طولُها سَبعونَ ذِراعا بِذِراعِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وإملائِهِ مِن فَلقِ فيهِ وخَطِّ عَلِيٍّ بِيَمينِهِ، فيها كُلُّ حَلالٍ وحَرامٍ، وكُلُّ شَيءٍ يَحتاجُ النّاسُ إلَيهِ حَتَّى الأَرشِ فِي الخَدشِ. وضَرَبَ بِيَدِهِ إلَيَّ فَقالَ: تَأذَنُ لي يا أبا مُحَمَّدٍ؟ قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، إنَّما أنَا لَكَ فَاصنَع ما شِئتَ، فَغَمَزَني بِيَدِهِ وقالَ: حَتّى أرشِ هذا، كَأَنَّهُ مُغضَبٌ.

قُلتُ: هذا وَاللّهِ العِلمُ، قالَ: إنَّهُ لَعِلمٌ ولَيسَ بِذاكَ. [۹۷۵]

539. الكافى ـ به نقل از ابو بصير ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «اى ابو محمّد! جامعه نزد ماست و آنها چه مى دانند جامعه چيست؟».

گفتم: قربانت گردم! جامعه چيست؟

فرمود: «صحيفه اى است با طول هفتاد ذرع به ذرع پيامبر خدا و املاى ايشان از دهان مباركش و دست خطّ على عليه السلام. هر حلال و حرام و هر چيزى كه مردم بِدان نياز داشته باشند حتّى ديه خراش هاى كوچك، در آن آمده است».

امام عليه السلام با دستش به من زد و فرمود: «اى ابو محمّد! به من اجازه مى دهى؟».

گفتم: قربانت گردم! من در اختيار تو هستم. هر چه مى خواهى، بكن.

امام عليه السلام همچون كسى كه خشمگين است، دست مرا نيشگون گرفت و فرمود: «حتّى ديه اين».

گفتم: به خدا اين، علم است.

فرمود: «اين، علم است؛ ولى نه همه آن».

540. الكافي عن أبي عبيدة: سَأَلَ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام بَعضُ أصحابِنا عَنِ الجَفرِ، فَقالَ: هُوَ جِلدُ ثَورٍ مَملوءٌ عِلما.

قالَ لَهُ: فَالجامِعَةُ؟

قالَ: تِلكَ صَحيفَةٌ طولُها سَبعونَ ذِراعا في عَرضِ الأَديمِ مِثلِ فَخِذِ الفالِجِ [۹۷۶]، فيها كُلُّ ما يَحتاجُ النّاسُ إلَيهِ، ولَيسَ مِن قَضِيَّةٍ إلّا وهِيَ فيها، حَتّى أرشِ الخَدشِ. [۹۷۷]

540. الكافى ـ به نقل از ابو عبيده ـ: يكى از اصحاب ما از امام صادق عليه السلام در باره «جفر» پرسيد. امام عليه السلام فرمود: «آن، پوست گاوى است آكنده از علم».

پرسيد: «جامعه» چيست؟

امام عليه السلام فرمود: «آن صحيفه اى است به طول هفتاد ذرع و با عرضِ پوستى مثل پوست ران يك شتر سترگ. در آن، هر چه مردم بدان نياز دارند، يافت مى شود و رويدادى نيست، مگر آن كه در آن آمده است، حتّى ديه خراشى».

541. الإمام الصادق عليه السلام: ضَلَّ عِلمُ ابنِ شُبرُمَةَ [۹۷۸] عِندَ الجامِعَةِ، إملاءِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وخَطِّ عَلِيٍّ عليه السلام بِيَدِهِ. إنَّ الجامِعَةَ لَم تَدَع لِأَحَدٍ كَلاما، فيها عِلمُ الحَلالِ وَالحَرامِ. [۹۷۹]

541. امام صادق عليه السلام: دانشِ ابن شُبرُمه [۹۸۰] در برابر «جامعه» ـ كه به املاى پيامبر صلى الله عليه و آله و دست خطّ على عليه السلام است ـ گم است. جامعه، براى هيچ كس جاى سخنى باقى نگذاشته و در آن، علم حلال و حرام است.

تعليق

إنّ ما ورد في الروايات من مواصفات الجامعة؛ كإملاء رسول اللّه صلى الله عليه و آله، وخطّ عليّ عليه السلام، ومقدار طولها، تنطبق بمجملها على كتاب الإمام عليّ عليه السلام. وعلى هذا فإنّ الجامعة ـ كما قيل ـ [۹۸۱] هي نفس كتاب عليّ عليه السلام على الظاهر، واللّه العالم.

يادداشت

مشخّصاتى كه براى «جامعه» در احاديث آمده، همچون: املاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، خطّ امام على عليه السلام و بزرگى آن، نوعاً با مشخّصات «كتاب امام على عليه السلام» تطبيق مى كند. بنا بر اين ظاهراً مقصود از جامعه، همان كتاب امام على عليه السلام است. و اللّه العالم.

4 / 3 ـ 7: الجَف ـرُ

4 / 3 ـ 7: جَ ـفْ ـ ـر

542. الكافي عن أبي بصير: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: إنَّ عِندَنَا الجَفرَ، ومايُدريهِم مَا الجَفرُ؟ قُلتُ: ومَا الجَفرُ؟ قالَ: وِعاءٌ مِن أدَمٍ فيهِ عِلمُ النَّبِيّينَ وَالوَصِيّينَ، وعِلمُ العُلَماءِ الَّذينَ مَضَوا مِن بَني إسرائيلَ. قُلتُ: إنَّ هذا هُوَ العِلمُ. قالَ: إنَّهُ لَعِلمٌ ولَيسَ بِذاكَ. [۹۸۲]

542. الكافى ـ به نقل از ابو بصير ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «جَفْر، نزد ماست و آنها چه مى دانند جفر چيست!؟».

گفتم: جفر چيست؟

فرمود: «ظرفى از چرم كه علم انبيا و اوصيا و علماى درگذشته بنى اسرائيل در آن است».

گفتم: اين، همان علم است.

فرمود: «البتّه اين، علم است؛ ولى همه آن نيست».

543. الكافي عن الحسين بن أبي العلاء: سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ: إنَّ عِندِيَ الجَفرَ الأَبيَضَ. قُلتُ: فَأَيُّ شَيءٍ فيهِ؟ قالَ: زَبورُ داودَ، وتَوراةُ موسى، وإنجيلُ عيسى، وصُحُفُ إبراهيمَ عليهم السلام، وَالحَلالُ وَالحَرامُ، ومُصحَفُ فاطِمَةَ عليهاالسلام. ما أزعُمُ أنَّ فيهِ قُرآناً، وفيهِ ما يَحتاجُ النّاسُ إلَينا ولا نَحتاجُ إلى أحَدٍ، حَتّى فيهِ الجَلدَةُ ونِصفُ الجَلدَةِ ورُبعُ الجَلدَةِ وأرشُ الخَدشِ. [۹۸۳]

543. الكافى ـ به نقل از حسين بن ابى علاء ـ: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «جفرِ سفيد، نزد من است».

گفتم: در آن چيست؟

فرمود: «زبور داوود و تورات موسى و انجيل عيسى و صحف ابراهيم عليهم السلام و حلال و حرام و مصحف فاطمه عليهاالسلام. نمى گويم در آن، چيزى از قرآن هست؛ [بلكه] در آن امورى هست كه مردم را نيازمند ما مى كند و ما به كسى نيازى نداريم. در آن، حتّى [مجازات] يك تازيانه و نيم تازيانه و يك چهارم تازيانه و ديه خراش وجود دارد».

544. الإمام الرضا عليه السلام ـ في بَيانِ عَلاماتِ الإِمامِ ـ: يَكونُ عِندَهُ الجَفرُالأَكبَرُ وَالأَصغَرُ ـ إهابُ ماعِزٍ وإهابُ كَبشٍ ـ فيهِما جَميعُ العُلومِ حَتّى أرشُ الخَدشِ، وحَتَّى الجَلدَةِ ونِصفِ الجَلدَةِ وثُلُثِ الجَلدَةِ. ويَكونُ عِندَهُ مُصحَفُ فاطِمَةَ عليهاالسلام. [۹۸۴]

544. امام رضا عليه السلام ـ در بيان نشانه هاى امام ـ: جفر اكبر و اصغر (پوست بز و پوست قوچ) نزد اوست، كه در اين دو، همه علوم، حتّى ديه خراش و يك تازيانه و نيم تازيانه و يك سومِ تازيانه وجود دارد و مصحف فاطمه عليهاالسلام نزد اوست.

جَفر چيست؟

در باره اين كه جَفر چيست، آراى گوناگونى هست كه پرداختن به آنها در اين جا ضرورتى ندارد [۹۸۵]. آنچه از جمع بندى احاديث مختلف ـ در باره آن به عنوان يكى از مبادى علوم اوصياى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به دست مى آيد، اين است كه: «جفر» اشاره به دو صندوق پوستى است كه كتب مختلف پيامبران گذشته و كتبى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و امام على و فاطمه عليهماالسلام به اهل بيت عليهم السلام به ارث رسيده و نيز سلاح پيامبر خدا، در آنها نگهدارى مى شده است و به ديگر سخن، «جفر» و نيز «جفر سفيد» و «جفر سرخ» [۹۸۶] اشاره به كتاب خانه و موزه سيّار اهل بيت است كه نزد ائمّه عليهم السلام دست به دست مى گشته و هم اكنون نزد امام زمان عليه السلام است.

4 / 3 ـ 8: الإِلهامُ

4 / 3 ـ 8: الهام

545. الإمام الرضا عليه السلام: إنَّ العَبدَ إذَا اختارَهُ اللّهُ عز و جل لِاُمورِ عِبادِهِ شَرَحَ صَدرَهُ لِذلِكَ، وأودَعَ قَلبَهُ يَنابيعَ الحِكمَةِ، وألهَمَهُ العِلمَ إلهاما، فَلَم يَعيَ بَعدَهُ بِجَوابٍ، ولا يَحيرُ فيهِ عَنِ الصَّوابِ، فَهُوَ مَعصومٌ مُؤَيَّدٌ، مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ، قَد أمِنَ الخَطايا وَالزَّلَلَ وَالعِثارَ، يَخُصُّهُ اللّهُ بِذلِكَ لِيَكونَ حُجَّتَهُ عَلى عِبادِهِ، وشاهِدَهُ عَلى خَلقِهِ، و «ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» [۹۸۷]. [۹۸۸]

545. امام رضا عليه السلام: هر گاه خداوند، بنده اى را براى امور بندگانش برگزيند، براى اين كار، سينه اش را گشاده مى گرداند و چشمه هاى حكمت را به دل او مى سپارد و علم را به كمال، بر او الهام مى نمايد و از اين پس، او ديگر در پاسخى درمانده نمى گردد و در [تشخيصِ] صواب سرگشته نمى شود. او معصوم است و تأييد شده [از جانب خدا] و توفيق يافته و ره نمون گشته و از خطا و لغزش و افتادن، در امان است. خداوند، او را به اين امور اختصاص داده تا حجّتش بر بندگانش و گواهش بر خلقش باشد و «اين، فضل خداست كه به هر كس بخواهد، مى دهد و خدا صاحب فضل بزرگ است».

546. الكافي عن الحارث بن المغيرة عن الإمام الصّادق عليه السلام، قال: قُلتُ [لَهُ عليه السلام]: أخبِرني عَن عِلمِ عالِمِكُم. قالَ: وِراثَةٌ من رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ومِن عَلِيٍّ عليه السلام. قُلتُ: إنّا نَتَحَدَّثُ أنَّهُ يُقذَفُ في قُلوبِكُم ويُنكَتُ في آذانِكُم! قالَ: أو ذاكَ. [۹۸۹]

546. الكافى ـ به نقل از حارث بن مغيره ـ: [به امام صادق عليه السلام] گفتم: مرا از علم عالِمتان آگاه گردان.

فرمود: «ارثى است از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام».

گفتم: ما مى گوييم كه آن به دل شما الهام و در گوشتان نجوا مى شود.

فرمود: «اين هم هست».

547. الأمالي للطوسي عن الحارث النّصريّ: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: الَّذي يُسأَلُ عَنهُ الإِمامُ ولَيسَ عِندَهُ فيهِ شَيءٌ، مِن أينَ يَعلَمُهُ؟ قالَ: يُنكَتُ فِي القَلبِ نَكتا، أو يُنقَرُ فِي الاُذُنِ نَقرا. [۹۹۰]

547. الأمالى، طوسى ـ به نقل از حارث نصرى ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: اگر نكته اى از امام بپرسند و او نداند، از كجا بدان آگاهى مى يابد؟

فرمود: «به دلش الهام مى گردد يا در گوشَش نجوا مى شود».

548. الأمالي للطوسي عن أبي بصير: قالَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام: كانَ عَلِيٌّ عليه السلام مُحَدَّثاً، وكانَ سَلمانُ مُحَدَّثاً. قُلتُ: فَما آيَةُ المُحَدَّثِ؟ قالَ: يَأتيهِ مَلَكٌ، فَيَنكُتُ في قَلبِهِ كَيتَ وكَيتَ. [۹۹۱]

548. الأمالى، طوسى ـ به نقل از ابو بصير ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «على عليه السلام، محدَّث بود و سلمان هم محدَّث بود».

گفتم: نشانه محدَّث چيست؟

فرمود: «فرشته اى نزد او مى آيد و به دلش چنين و چنان الهام مى كند».

549. الاختصاص عن بريد العجليّ: سَأَلتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام عَنِ الرَّسولِ وَالنَّبِيِّ وَالمُحَدَّثِ، فَقالَ: الرَّسولُ: الَّذي تَأتيهِ المَلائِكَةُ ويُعايِنُهُم وتُبَلِّغُهُ عَنِ اللّهِ تَعالى. وَالنَّبِيُّ: الَّذي يَرى في مَنامِهِ، فَما رَأى فَهُوَ كَما رَأى. وَالمُحَدَّثُ: الَّذي يَسمَعُ الكَلامَ ـ كَلامَ المَلائِكَةِ ـ ويُنقَرُ في اُذُنَيهِ، ويُنكَتُ في قَلبِهِ. [۹۹۲]

549. الاختصاص ـ به نقل از بُرَيد عجلى ـ: از امام باقر عليه السلام در باره «رسول» و «نبى» و «محدَّث» پرسش كردم. فرمود: «رسول، كسى است كه فرشتگان نزد او مى آيند و او آنها را مى بيند و آنها پيام خداى متعال را به او ابلاغ مى كنند و نبى، كسى است كه در خواب مى بيند و هر آنچه در خواب ديده، در بيدارى براى او محقّق مى شود و محدَّث، كسى است كه سخن فرشتگان را مى شنود و در گوشَش نجوا و به دلش الهام مى شود».

550. الاختصاص عن الحارث بن المغيرة: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام: ما عِلمُ عالِمِكُم، أجُملَةٌ يُقذَفُ في قَلبِهِ أو يُنكَتُ في اُذُنِهِ؟ فَقالَ: وَحيٌ كَوَحيِ اُمِّ موسى. [۹۹۳]

550. الاختصاص ـ به نقل از حارث بن مغيره ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: علم عالِم شما چگونه است؟ آيا جمله اى است كه در قلبش افكنده مى شود يا در گوشش الهام مى شود؟

فرمود: «وحيى است همچون وحى مادر موسى».

551. الإمام الكاظم عليه السلام: مَبلَغُ عِلمِنا عَلى ثَلاثَةِ وُجوهٍ: ماضٍ وغابرٍ وحادِثٍ، فَأَمَّا الماضي فَمُفَسَّرٌ، وأمَّا الغابِرُ فَمَزبورٌ، وأمَّا الحادِثُ فَقَذفٌ فِي القُلوبِ، ونَقرٌ فِي الأَسماعِ، وهُوَ أفضَلُ عِلمِنا، ولا نَبِيَّ بَعدَ نَبِيِّنا. [۹۹۴]

551. امام كاظم عليه السلام: دانش ما به سه گونه: گذشته، آينده و پديد شونده است. گذشته، كه تفسير شده است و آينده، كه در «جامعه» و «مصحف» نوشته شده است و پديد شونده، كه از راه الهام به دل و تأثيرِ در گوش است و اين، بهترين دانش ماست و پس از پيامبر ما، ديگر پيامبرى نيست.

552. الكافي عن المفضّل بن عمر: قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ عليه السلام: رُوّينا عَن أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام أنَّهُ قالَ: إنَّ عِلمَنا غابِرٌ ومَزبورٌ ونَكتٌ فِي القُلوبِ ونَقرٌ فِي الأَسماعِ.

فَقالَ: أمَّا الغابِرُ فَما تَقَدَّمَ مِن عِلمِنا، وأمَّا المَزبورُ فَما يَأتينا، وأمَّا النَّكتُ فِي القُلوبِ فَإِلهامٌ، وأمَّا النَّقرُ فِي الأَسماعِ فَأَمرُ المَلَكِ. [۹۹۵]

552. الكافى ـ به نقل از مفضّل بن عمر ـ: به امام كاظم عليه السلام گفتم: به ما گفته اند كه امام صادق عليه السلام فرموده: «علم ما، يا به گذشته است، يا نوشته شده است و يا به الهام به دل و يا نجواى در گوش است».

فرمود: «گذشته، همان علم آشكار شده ماست و نوشته شده، آن است كه مى آيد و الهام، كه به دل مى نشيند و نجواى در گوش، كه دستور فرشتگان است».

4 / 4: صِفَةُ عُلومِهِم

4 / 4: چگونگى علم اهل بيت عليهم السّلام

4 / 4 ـ 1: يَعلَمونَ إذا شاؤوا

4 / 4 ـ 1: هر گاه كه بخواهند، مى دانند

553. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ الإِمامَ إذا شاءَ أن يَعلَمَ عَلِمَ. [۹۹۶]

553. امام صادق عليه السلام: امام هر گاه بخواهد كه بداند، مى داند.

554. الكافي عن عمّار السّاباطي: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الإِمامِ يَعلَمُ الغَيبَ؟ فَقالَ: لا، ولكِن إذا أرادَ أن يَعلَمَ الشَّيءَ أعلَمَهُ اللّهُ ذلِكَ. [۹۹۷]

554. الكافى ـ به نقل از عمّار ساباطى ـ: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا امام، علم غيب مى داند؟

فرمود: «نه؛ ليكن هر گاه بخواهد بر چيزى آگاهى يابد، خداوند، او را بِدان آگاه مى گرداند».

555. الإمام الهادي عليه السلام: إنَّ اللّهَ لم يُظهِر عَلى غَيبِهِ أحَدا إلّا مَنِ ارتَضى مِن رَسولٍ، فَكُلُّ ما كانَ عِندَ الرَّسولِ كانَ عِندَ العالِمِ، وكُلُّ مَا اطَّلَعَ عَلَيهِ الرَّسولُ فَقَدِ اطَّلَعَ أوصِياؤُهُ عَلَيهِ، لِئَلّا تَخلُوَ أرضُهُ مِن حُجَّةٍ، يَكونُ مَعَهُ عِلمٌ يَدُلُّ عَلى صِدقِ مَقالَتِهِ وجَوازِ عَدالَتِهِ. [۹۹۸]

555. امام هادى عليه السلام: خداوند، غيب خود را بر هيچ كس آشكار نمى سازد، مگر رسولى (فرستاده اى) كه [خود] برگزيند. هر آنچه نزد رسول است، نزد عالِم نيز هست و هر چه رسول بر آن آگاهى دارد، جانشينانش نيز بر آن آگاهى دارند تا زمين از حجّت، تهى نماند، و علمى با او همراه است كه گواه درستى گفتار او و نافذ بودن عدالت اوست.

4 / 4 ـ 2: يُبسَطُ لَهُمُ العِلمُ ويُقبَضُ عَنهُم

4 / 4 ـ 2: علم براى اهل بيت عليهم السلام قبض و بسط مى يابد

556. الإمام الصادق عليه السلام: يُبسَطُ لَنا فَنَعلَمُ، ويُقبَضُ عَنّا فَلا نَعلَمُ، وَالإِمامُ يولَدُ وَيلِدُ، ويَصِحُّ ويَمرَضُ، ويَأكُلُ ويَشرَبُ، ويَبولُ ويَتَغَوَّطُ، ويَفرَحُ ويَحزَنُ، ويَضحَكُ ويَبكي، ويَموتُ ويُقبَرُ، ويُزادُ فَيَعلَمُ. ودَلالَتُهُ في خَصلَتَينِ: فِي العِلمِ، وَاستِجابَةِ الدَّعوَةِ. وكُلُّ ما أخبَرَ بِهِ مِنَ الحَوادِثِ الَّتي تَحدُثُ قَبلَ كَونِها كَذلِكَ، بِعَهدٍ مَعهودٍ إلَيهِ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله تَوارَثَهُ مِن آبائِهِ عليهم السلام. [۹۹۹]

556. امام صادق عليه السلام: علم براى ما گشايش مى يابد و ما آگاهى مى يابيم و گرفتگى مى يابد و ما آگاهى نمى يابيم. امام، زاده مى شود و از او زاده مى شود و تن درستى مى يابد و بيمار مى شود و مى خورد و مى آشامد و بول و غائط مى كند و شاد مى شود و محزون مى گردد و مى خندد و مى گريد و مى ميرد و به خاك سپرده مى شود و رشد مى كند و آگاهى مى يابد و نشانه او، برخوردارى از دو ويژگى است: برخوردارى از علم و استجابت دعا. هر رويدادى كه او پيش تر، از آن خبر دهد، همان مى شود و اين در پرتو عهدى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او سپرده و او آن را از پدرانش به ارث برده است.

557. الكافي عن معمّر بن خلّاد: سَأَلَ أبَا الحَسَنِ رَجُلٌ مِن أهلِ فارِسَ، فَقالَ لَهُ: أتَعلَمونَ الغَيبَ؟ فَقالَ: قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: يُبسَطُ لَنَا العِلمُ فَنَعلَمُ، ويُقبَضُ عَنّا فَلا نَعلَمُ.

وقالَ: سِرُّ اللّهِ عز و جل أسَرَّهُ إلى جَبرَئيلَ عليه السلام، وأسَرَّهُ جَبرَئيلُ إلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، وأسَرَّهُ مُحَمَّدٌ إلى مَن شاءَ اللّهُ. [۱۰۰۰]

557. الكافى ـ به نقل از معمّر بن خلّاد ـ: مردى ايرانى از امام كاظم عليه السلام پرسيد: آيا شما غيب مى دانيد؟

فرمود: «امام باقر عليه السلام فرموده است: علم براى ما گشايش مى يابد و ما آگاهى مى يابيم و گرفتگى مى يابد و ديگر آگاهى نمى يابيم. خدا سرّ الهى را به جبرئيل مى سپارد و جبرئيل به محمّد صلى الله عليه و آله مى سپارد و محمّد به هر كه خدا بخواهد».

4 / 4 ـ 3: يَزدادُ عِلمُهُم

4 / 4 ـ 3: علم اهل بيت عليهم السلام فزونى مى يابد

558. الكافي عن زرارة: سَمِعتُ أبا جَعفَرٍ عليه السلام يَقولُ: لَولا أنّا نَزدادُ لَأَنفَدنا. قُلتُ: تَزدادونَ شَيئا لا يَعلَمُهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله؟ قالَ: أما إنَّهُ إذا كانَ ذلِكَ عُرِضَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، ثُمَّ عَلَى الأَئِمَّةِ ثُمَّ انتَهَى الأَمرُ إلَينا. [۱۰۰۱]

558. الكافى ـ به نقل از زراره ـ: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «اگر علم ما فزونى نمى يافت، پايان مى پذيرفت».

گفتم: چيزى بر شما افزوده مى شود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را نمى دانست؟

فرمود: «هر گاه چنين (بناى افزايش علم) باشد، نخست بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سپس بر امامان عرضه مى شود تا به ما مى رسد».

559. الأمالي للطوسي عن أبي بصير: سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ: لَولا أنّا نُزاد لَأَنفَدنا، قالَ: قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، تَزدادونَ شَيئا لَيسَ عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله؟ قالَ: إنَّهُ إذا كانَ ذلِكَ اُتِيَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَاُخبِرَ ثُمَّ إلى عَلِيٍّ عليه السلام، ثُمَّ إلى واحِدٍ بَعدَ واحِدٍ حَتّى يَنتَهِيَ إلى صاحِبِ هذَا الأَمرِ. [۱۰۰۲]

559. الأمالى، طوسى ـ به نقل از ابو بصير ـ: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «اگر علم ما فزونى نمى يافت، هر آينه پايان مى پذيرفت».

گفتم: قربانت گردم! چيزى بر شما افزوده مى شود كه نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيست؟

فرمود: «اگر چنين باشد، نخست به پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسد و او آگاه مى گردد و سپس به على عليه السلام مى رسد و به همين ترتيب تا به صاحب الأمر برسد.

560. الأمالي للطوسي عن عبد اللّه بن بكير: قُلتُ لِأَبي عَبدِاللّه عليه السلام: أخبَرَني أبو بَصيرٍ أنَّهُ سَمِعَكَ تَقولُ: «لَولا أنّا نُزادُ لَأَنفَدنا»! قالَ: نَعَم. قُلتُ: تَزدادونَ شَيئا لَيسَ عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله؟ فَقالَ: لا، إذا كانَ ذلِكَ كانَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَحيا وإلَينا حَديثا. [۱۰۰۳]

560. الأمالى، طوسى ـ به نقل از عبد اللّه بن بكير ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: ابو بصير به من گفته كه از شما شنيده است كه فرموده اى: «اگر علم ما فزونى نمى يافت، هر آينه پايان مى پذيرفت».

امام عليه السلام فرمود: «آرى».

من گفتم: چيزى بر شما افزوده مى شود كه نزد پيامبرخدا صلى الله عليه و آله نبوده است؟

فرمود: «خير. اگر چنين (افزايش علم) باشد، [ابتدا] بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وحى و براى ما باز گفته مى شود».

561. الإمام الصادق عليه السلام: لَيسَ يَخرُجُ شَيءٌ مِن عِندِ اللّه عز و جل حَتّى يُبدَأَ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، ثُمَّ بِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام، ثُمَّ بِواحِدٍ بَعدَ واحِدٍ؛ لِكَي لا يَكونَ آخِرُنا أعلَمَ مِن أوَّلِنا. [۱۰۰۴]

561. امام صادق عليه السلام: چيزى از درگاه خداوند عز و جل صادر نمى شود، مگر آن كه نخست از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آغاز شود و سپس به امير مؤمنان عليه السلام برسد و همين طور، يكى پس از ديگرى، تا آخرينِ ما از نخستينِ ما اعلم نباشد.

562. الاختصاص عن سليمان الدّيلمي: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام فَقُلتُ لَهُ: سَمِعتُكَ وأنتَ تَقولُ غَيرَ مَرَّةٍ: «لَولا أنّا نَزدادُ لَأَنفَدنا»! فَقالَ: أمَّا الحَلالُ وَالحَرامُ فَقَد أنزَلَ اللّهُ عَلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله بِكَمالِهِ، وما يُزادُ الإِمامُ في حَلالٍ ولا حَرامٍ. قُلتُ لَه: فَما هذِهِ الزِّيادَةُ؟ فَقالَ: في سائِرِ الأَشياءِ سِوَى الحَلالِ وَالحَرامِ. قُلتُ: تَزدادونَ شَيئا يَخفى عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ولا يَعلَمُهُ؟ فَقالَ: لا، إنَّما يَخرُجُ العِلمُ مِن عِندِ اللّهِ فَيَأتي بِهِ المَلَكُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَيَقولُ: يا مُحَمَّدُ، رَبُّكَ يَأمُرُكَ بِكَذا وكَذا، فَيَقولُ: اِنطَلِق بِهِ إلى عَلِيٍّ، فَيَأتي بِهِ عَلِيّا عليه السلام فَيَقولُ: اِنطَلِق بِهِ إلَى الحَسَنِ، فَلا يَزالُ هكَذا يَنطَلِقُ بِهِ إلى واحِدٍ بَعدَ واحِدٍ، حَتّى يَخرُجَ إلَينا، ومُحالٌ أن يَعلَمَ الإِمامُ شَيئا لَم يَعلَمهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله والإِمامُ مِن قَبلِهِ. [۱۰۰۵]

562. الاختصاص ـ به نقل از سليمان ديلمى ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: شنيده ام كه بارها فرموده اى: «اگر به علم ما افزوده نمى شد، هر آينه پايان مى پذيرفت».

فرمود: «امّا علم به حلال و حرام را خداوند به كمال براى پيامبرش صلى الله عليه و آله فرو مى فرستد و در حلال و حرام، بر امام، چيزى افزوده نمى گردد».

به ايشان گفتم: پس اين افزايش چيست؟

فرمود: «در امور ديگرى جز حلال و حرام است».

گفتم: چيزى بر شما افزوده مى شود كه بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پوشيده مانَد و آن را نداند؟

فرمود: «نه. علم از سوى خداوند مى آيد و جبرئيل آن را به پيامبر خدا مى رساند و مى گويد: اى محمّد! خداوند به تو چنين و چنان دستور مى دهد و مى فرمايد: آن را نزد على ببر و او آن را نزد على مى بَرد و مى فرمايد: آن را به حسن بسپار و به همين ترتيب به يكى پس از ديگرى تحويل داده مى شود تا به ما مى رسد و محال است امام، چيزى را بداند كه پيامبر و امامِ پيش از او آن را ندانسته باشند».

الفصل الخامس: مذهب أهل البيت عليهم السّلام

فصل پنجم: مكتب اهل بيت عليهم السّلام

5 / 1: تَفسيرُ الدّينِ عِندَهُم

5 / 1: تفسير دين در نزد اهل بيت عليهم السّلام

563. الكافي عن أبي الجارود: قُلتُ لِأَبي جَعفَرٍ عليه السلام: يَا بنَ رَسولِ اللّهِ، هَل تَعرِفُ مَوَدَّتي لَكُم وانقِطاعي إلَيكُم، ومُوالاتي إيّاكُم؟ فَقالَ: نَعَم. فَقُلتُ: فَإِنّي أسأَلُكَ مَسأَلَةً تُجيبُني فيها، فَإِنّي مَكفوفُ البَصَرِ قَليلُ المَشيِ، ولا أستَطيعُ زِيارَتَكُم كُلَّ حينٍ. قالَ: هاتِ حاجَتَكَ. قُلتُ: أخبِرني بِدينِكَ الَّذي تَدينُ اللّهَ عز و جل بِهِ أنتَ وأهلُ بَيتِكَ لِأَدينَ اللّهَ عز و جل بِهِ.

قالَ: إن كُنتَ أقصَرتَ الخُطبَةَ فَقَد أعظَمتَ المَسأَلَةَ، وَاللّهِ لَاُعطِيَنَّكَ ديني ودينَ آبائِيَ الَّذي نَدينُ اللّهَ عز و جل بِهِ: شَهادَةُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ، وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وَالإِقرارُ بِما جاءَ بِهِ مِن عِندِ اللّهِ، وَالوَلايَةُ لِوَلِيِّنا، وَالبَراءَةُ مِن عَدُوِّنا، وَالتَّسليمُ لِأَمرِنا، وَانتِظارُ قائِمِنا، وَالاِجتِهادُ وَالوَرَعُ. [۱۰۰۶]

563. الكافى ـ به نقل از ابو جارود ـ: به امام باقر عليه السلام گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! آيا مى دانى كه من شما را دوست دارم و خود را وقف شما كرده ام و از شما طرفدارى مى كنم؟

فرمود: «آرى».

گفتم: اينك پرسشى دارم كه مى خواهم پاسخ مرا بدهى. من نابينا هستم و كم راه مى روم و نمى توانم هميشه به ديدار شما بيايم.

فرمود: «اينك نيازت چيست؟».

گفتم: مرا از دينى كه خود و خاندانت خداى را بدان مى پرستيد، آگاه كن تا من هم با آن، خداوند عز و جل را بپرستم.

فرمود: «اگر چه كوتاه سخن گفتى، امّا مسئله مهمّى را مطرح كردى. به خدا سوگند، دين خود و پدرانم را كه با آن، خداى عز و جل را مى پرستيم، به تو عرضه مى كنم: گواهى دادن به اين كه معبودى جز خداى يكتا نيست و محمّد صلى الله عليه و آله پيامبر خداست و اعتراف به آنچه پيامبر، از نزد خدا آورده است و دوست داشتن ولىّ ما و بيزارى از دشمن ما و تسليم در برابر امر ما و انتظار قائم ما و سختكوشى و پاك دامنى».

564. الكافي عن أبي بصير: كُنتُ عِندَ أبي جَعفَرٍ عليه السلام فَقالَ لَهُ سَلامٌ: إنَّ خَيثَمَةَ بنَ أبي خَيثَمَةَ يُحَدِّثُنا عَنكَ أنَّهُ سَأَلَكَ عَنِ الإِسلامِ، فَقُلتَ لَهُ: إنَّ الإِسلامَ مَنِ استَقبَلَ قِبلَتَنا، وشَهِدَ شَهادَتَنا، ونَسَكَ نُسُكَنا، ووالى وَلِيَّنا، وعادى عَدُوَّنا، فَهُوَ مُسلِمٌ. فَقالَ: صَدَقَ خَيثَمَةُ.

قُلتُ: وسَأَلَكَ عَنِ الإِيمانِ، فَقُلتَ: الإيمانُ بِاللّهِ، وَالتَّصديقُ بِكِتابِ اللّهِ وأن لا يَعصِيَ اللّهَ. فَقالَ: صَدَقَ خَيثَمَةُ. [۱۰۰۷]

564. الكافى ـ به نقل از ابو بصير ـ: در خدمت امام باقر عليه السلام بودم. سلام به ايشان گفت: خيثمة بن ابى خيثمه از طرف شما براى ما حديثى نقل كرده كه در باره اسلام از شما پرسش كرده است و شما در پاسخ به او گفته ايد: «مسلمان، كسى است كه رو به سوى قبله ما آورد و شهادت ما را بر زبان جارى سازد و عبادت ما را در پيش گيرد و دوستدار ما را دوست بدارد و دشمن ما را دشمن بشمارد. در اين صورت است كه مسلمان تلقّى مى شود».

امام عليه السلام فرمود: «خيثمه راست گفته است».

گفتم: و در باره ايمان از شما پرسيده و شما پاسخ داده ايد: «ايمان حقيقى، يعنى: ايمان به خدا و اعتقاد به كتاب خدا و نافرمانى نكردن از خدا».

امام عليه السلام فرمود: «خيثمه راست گفته است».

565. الكافي عن عليّ بن حمزة عن أبي بصير، قال: سَمِعتُهُ يَسأَلُ أبا عَبدِاللّهِ عليه السلام فَقالَ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ، أخبِرني عَنِ الدّينِ الَّذِي افتَرَضَ اللّهُ عز و جلعَلَى العِبادِ، ما لا يَسَعُهُم جَهلُهُ ولا يُقبَلُ مِنهُم غَيرُهُ ما هُوَ؟ فَقالَ: أعِد عَلَيَّ، فَأَعادَ عَلَيهِ، فَقالَ: شَهادَةُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ، وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وإقامُ الصَّلاةِ، وإيتاءُ الزَّكاةِ، وحِجُّ البَيتِ مَنِ استَطاعَ إلَيهِ سَبيلاً، وصَومُ شَهرِ رَمَضانَ، ثُمَّ سَكَتَ قَليلاً، ثُمَّ قالَ: وَالوَلايَةُ ـ مَرَّتَينِ ـ. [۱۰۰۸]

565. الكافى ـ به نقل از على بن حمزه ـ: شنيدم كه ابو بصير از امام صادق عليه السلام پرسيد: قربانت گردم! به من بگو آن كدام دين است كه خداوند عز و جل بر بندگان، فرض كرده است و ندانستن آن را بر نمى تابد و جز آن را از ايشان نمى پذيرد؟

امام عليه السلام فرمود: «سخنت را تكرار كن».

او سخنش را باز گفت. امام عليه السلام فرمود: «گواهى به اين كه معبودى جز خداى يكتا نيست و محمّد صلى الله عليه و آله پيامبر خداست. نيز بر پا كردن نماز و پرداخت زكات و حجّ خانه خدا ـ براى كسى كه توانايى آن را دارد ـ و روزه ماه رمضان».

امام عليه السلام اندكى سكوت كرد و سپس دو بار ـ فرمود: «و ولايت».

566. الكافي عن عمرو بن حريث: دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِاللّهِ عليه السلام وهُوَ في مَنزِلِ أخيهِ عَبدِاللّهِ بنِ مُحَمَّدٍ، فَقُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ، ما حَوَّلَكَ إلى هذَا المَنزِلِ؟ قالَ: طَلَبُ النُّزهَةِ، فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، ألا أقُصُّ عَلَيكَ ديني؟

فَقالَ: بَلى. قُلتُ: أدينُ اللّهَ بِشَهادَةِ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ، وأنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيبَ فيها، وأنَّ اللّهَ يَبعَثُ مَن فِي القُبورِ، وإقامِ الصَّلاةِ، وإيتاءِ الزَّكاةِ، وصَومِ شَهرِ رَمَضانَ، وحَجِّ البَيتِ، وَالوَلايَةِ لِعَلِيٍّ أميرِ المُؤمِنينَ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وَالوَلايَةِ لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ، وَالوَلايَةِ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ، وَالوَلايَةِ لُِمحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ولَكَ مِن بَعدِهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِم أجمَعينَ، وأنَّكُم أئِمَّتي، عَلَيهِ أحيا وعَلَيهِ أموتُ وأدينُ اللّهَ بِهِ.

فَقالَ: يا عَمرُو، هذا وَاللّهِ دينُ اللّهِ ودينُ آبائِيَ الَّذي أدينُ اللّهَ بِهِ فِي السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ. [۱۰۰۹]

566. الكافى ـ به نقل از عمرو بن حُريث ـ: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم، در حالى كه ايشان در خانه برادرش عبد اللّه بن محمّد بود. به ايشان گفتم: قربانت گردم! چگونه شده كه به اين سراى آمده ايد؟

فرمود: «براى آن كه گوشه تنهايى بر گزينم».

گفتم: قربانت گردم! آيا دين خود را به تو باز گويم؟

فرمود: «آرى».

گفتم: من خدا را مى پرستم با گواهى دادن به اين كه معبودى جز خداى يكتا نيست و تنها اوست و انبازى ندارد و محمّد، بنده و فرستاده اوست و رستاخيز خواهد آمد و ترديدى در آن نيست و خداوند، هر آن كه را در گور آرميده، بر خواهد انگيخت. نيز با بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات و روزه ماه رمضان و حجّ خانه خدا و ولايت امير مؤمنان پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ولايت حسن و حسين و على بن الحسين و محمّد بن على و تو پس از او ـ كه درودهاى خدا بر همه آنان باد ـ و اين كه شما امامان من هستيد. بر اين آيين، زندگى مى كنم و مى ميرم و خدا را بدان مى پرستم.

امام عليه السلام فرمود: «اى عمرو! به خدا سوگند، اين، دينِ خدا و دين پدران من است كه خدا را در پنهان و پيدا بِدان اطاعت مى كنم».

567. المحاسن عن معاذ بن مسلم: أدخَلتُ عُمَرَ أخي عَلى أبي عَبدِاللّهِ عليه السلام فَقُلتُ لَهُ: هذا عُمَرُ أخي، وهُوَ يُريدُ أن يَسمَعَ مِنكَ شَيئا، فَقالَ لَهُ: سَل عَمّا شِئتَ.

فَقالَ: أسأَلُكَ عَنِ الَّذي لا يَقبَلُ اللّهُ مِنَ العِبادِ غَيرَهُ ولا يَعذِرُهُم عَلى جَهلِهِ.

فَقالَ: شَهادَةُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ، وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله، وَالصَّلواتُ الخَمسُ، وصِيامُ شَهرِ رَمَضانَ، وَالغُسلُ مِنَ الجَنابَةِ، وحَجُّ البَيتِ، وَالإِقرارُ بِما جاءَ مِن عِندِ اللّهِ جُملَةً، وَالاِئتِمامُ بِأَئِمَّةِ الحَقِّ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله.

فَقالَ عُمَرُ: سَمِّهِم لي أصلَحَكَ اللّهُ.

فَقالَ: عَلِيٌّ أميرُ المُؤمِنينَ، وَالحَسَنُ، وَالحُسَينُ، وعَلِيُّ بنُ الحُسَينِ، ومُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليهم السلام، وَالخَيرُ يُعطيهِ اللّهُ مَن يَشاءُ.

فَقالَ لَهُ: فَأَنتَ جُعِلتُ فِداكَ؟

قالَ: هذَا الأَمرُ يَجري لِاخِرِنا كَما يَجري لِأَوَّلِنا. [۱۰۱۰]

567. المحاسن ـ به نقل از معاذ بن مسلم ـ: برادرم عمر را خدمت امام صادق عليه السلام بردم و گفتم: اين برادر من، عمر است. او مى خواهد از شما چيزى بشنود.

امام عليه السلام به او فرمود: «در باره هر چه مى خواهى، بپرس».

عمر گفت: از شما در باره چيزى پرسش دارم كه خداوند، جز با آن، عمل بندگان را نمى پذيرد و عذر ندانستن آن را از هيچ كس قبول نمى كند.

امام عليه السلام فرمود: «گواهى به اين كه معبودى جز خداى يكتا نيست و محمّد صلى الله عليه و آله فرستاده خداست و نيز پرداختن به نمازهاى پنجگانه و روزه ماه رمضان و غُسل جنابت و حجّ خانه خدا و اعتراف به هر آنچه از نزد خدا آمده است و پيشوا قرار دادن امامان حق از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله».

عمر گفت: آنها را براى من نام ببريد.

امام عليه السلام فرمود: «على امير مؤمنان، حسن، حسين، على بن الحسين و محمّد بن على و خداوند، خير را به هر كس بخواهد، مى دهد».

او گفت: قربانت گردم! شما چه؟

امام عليه السلام فرمود: «اين امر براى آخرين ما، همچون نخستين ما جريان دارد».

568. تحف العقول: رُوِيَ أنَّ المَأمونَ بَعَثَ الفَضلَ بنَ سَهلٍ ذَا الرِّياسَتَينِ إلَى الرِّضا عليه السلام، فَقالَ لَهُ: إنّي اُحِبُّ أن تَجمَعَ لي مِنَ الحَلالِ وَالحَرامِ وَالفَرائِضِ وَالسُّنَنِ، فَإِنَّكَ حُجَّةُ اللّهِ عَلى خَلقِهِ ومَعدِنُ العِلمِ.

فَدَعَا الرِّضا عليه السلام بِدَواةٍ وقِرطاسٍ، وقالَ عليه السلام لِلفَضلِ: اُكتُب:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ

حَسبُنا شَهادَةُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ، أحَدا صَمَدا، لَم يَتَّخِذ صاحِبَةً ولا وَلَدا، قَيّوما، سَميعا بَصيرا، قَوِيّا قائِما، باقِيا نورا، عالِما لا يَجهَلُ، قادِرا لا يَعجَزُ، غَنِيّا لا يَحتاجُ، عَدلاً لا يَجورُ، خَلَقَ كُلَّ شَيءٍ، لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ، لا شِبهَ لَهُ ولا ضِدَّ ولا نِدَّ ولا كُفوَ.

وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ وأمينُهُ وصَفوَتُهُ مِن خَلقِهِ، سَيِّدُ المُرسَلينَ وخاتَمُ النَّبِيّينَ، وأفضَلُ العالَمينَ، لا نَبِيَّ بَعدَهُ، ولا تَبديلَ لِمِلَّتِهِ ولا تَغييرَ. وأنَّ جَميعَ ما جاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله أنَّهُ هُوَ الحَقُّ المُبينُ، نُصَدِّقُ بِهِ وبِجَميعِ مَن مَضى قَبلَهُ مِن رُسُلِ اللّهِ وأنبِيائِهِ وحُجَجِهِ. ونُصَدِّقُ بِكِتابِهِ الصّادِقِ «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ». [۱۰۱۱]

وأنَّهُ كِتابُهُ المُهَيمِنُ عَلَى الكُتُبِ كُلِّها، وأنَّهُ حَقٌّ مِن فاتِحَتِهِ إلى خاتِمَتِهِ، نُؤمِنُ بِمُحكَمِهِ ومُتَشابِهِهِ، وخاصِّهِ وعامِّهِ، ووَعدِهِ ووَعيدِهِ، وناسِخِهِ ومَنسوخِهِ وأخبارِهِ، لا يَقدِرُ واحِدٌ مِنَ الَمخلوقينَ أن يَأتِيَ بِمِثلِهِ.

وأنَّ الدَّليلَ وَالحُجَّةَ مِن بَعدِهِ عَلَى المُؤمِنينَ وَالقائِمَ بِاُمورِ المُسلِمينَ، وَالنّاطِقَ عَنِ القُرآنِ وَالعالِمَ بِأَحكامِهِ، أخوهُ وخَليفَتُهُ ووَصِيُّهُ، وَالَّذي كانَ مِنهُ بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى: عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام، أميرُالمُؤمِنينَ، وإمامُ المُتَّقينَ، وقائِدُ الغُرِّ الُمحَجَّلينَ، يَعسوبُ المُؤمِنينَ، وأفضَلُ الوَصِيّينَ بَعدَ النَّبِيّينَ، وبَعدَهُ الحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهماالسلام، واحِدا بَعدَ واحِدٍ إلى يَومِنا هذا، عِترَةُ الرَّسولِ، وأعلَمُهُم بِالكِتابِ وَالسُّنَّةِ، وأعدَلُهُم بِالقَضِيَّةِ، وأولاهُم بِالإِمامَةِ في كُلِّ عَصرٍ وزَمانٍ، وأنَّهُمُ العُروَةُ الوُثقى، وأئِمَّةُ الهُدى، وَالحُجَّةُ عَلى أهلِ الدُّنيا، حَتّى يَرِثَ اللّهُ الأَرضَ ومَن عَلَيها وهُوَ خَيرُ الوارِثينَ. وأنَّ كُلَّ مَن خَالَفَهُم ضالٌّ مُضِلٌّ، تارِكٌ لِلحَقِّ وَالهُدى. وأنَّهُمُ المُعَبِّرونَ عَنِ القُرآنِ، النّاطِقونَ عَنِ الرَّسولِ بِالبَيانِ، مَن ماتَ لا يَعرِفُهُم ولا يَتَوَلّاهُم بِأَسمائِهِم وأسماءِ آبائِهِم ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً. [۱۰۱۲]

568. تحف العقول: روايت شده است كه مأمون، فضل بن سهل (ذو الرياستين) را به سوى امام رضا عليه السلام فرستاد. او به امام عليه السلام گفت: دوست دارم حلال و حرام و فريضه ها و سنن را يك جا براى من گِرد آورى؛ چرا كه تو حجّت خدا بر مردم و كان دانشى.

امام رضا عليه السلام دوات و كاغذى طلبيد و به فضل فرمود: «بنويس: به نام خداوند بخشاينده مهربان. ما را همين بس كه گواهى دهيم مبعودى جز خداى يكتا نيست و اوست يكتا و بى نياز. نه همسرى دارد و نه فرزندى. قائم به ذات است و شنوا و بينا، نيرومند و برپا و پاينده و نور است. دانايى است كه نادان نمى شود. توانايى است كه ناتوان نمى گردد. توانگرى است كه نياز نمى يابد. دادگرى است كه ستم نمى كند. همه چيز را او آفريده است. همچون او و شبيه او چيزى نيست. نه ضدّى دارد و نه مانند و نه همسنگى.

و [گواهى دهيم به] اين كه محمّد، بنده و فرستاده او و امين و برگزيده او در ميان بندگانش است و سَرور رسولان و خاتم پيامبران است. او برترينِ جهانيان است كه پيامبرى پس از او نخواهد آمد. آيين او تحوّل و دگرگونى نمى پذيرد و هر آنچه محمّد صلى الله عليه و آله به ارمغان آورده، حقّ آشكار است. ما هر آنچه را محمّد صلى الله عليه و آله آورده، و [نيز] رسولان الهى و پيامبران پيشين و حجّت هاى خدا را تصديق مى كنيم و كتاب صادق او را كه «نه از پيش روى و نه از پس آن، باطل بِدان راه نمى يابد از جانب خداوندى حكيم و ستودنى نازل شده است» تصديق مى كنيم.

و اين كه قرآن، پاسدار همه كتاب هاى آسمانى ديگر است و از آغاز تا انجام آن، حقّ خالص است. به محكم و متشابه و خاص و عام و وعده و وعيد و ناسخ و منسوخ و اخبار آن ايمان داريم و كسى از آفريده ها نمى تواند مانند آن را بياورد.

و اين كه راه نما و حجّت پس از او براى مؤمنان و عهده دار امور مسلمانان و قرآنِ گويا و دانا به احكام آن، برادر و جانشين و وصىّ او، و همان كسى كه براى پيامبر صلى الله عليه و آله، همچون هارون نسبت به موسى بود، على بن ابى طالب است؛ امير مؤمنان و امام پرهيزگاران و جلودار سپيدرويان دست و پا سفيد و راهبر مؤمنان و برترينِ جانشينان پس از هر پيامبرى، و پس از او حسن و حسين عليهماالسلام، يكى پس از ديگرى تا امروز، كه همه از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله اند و به كتاب و سنّت از همه آگاه تر و در داورى از همه دادگرتر و در هر عصر و زمانى از همگان به امامت، شايسته ترند. آنها استوارترين دستاويز و امامان هدايت و حجّت اهل دنيايند تا آن گاه كه خداوند، زمين و هر آنچه را بر آن است، به ارث بَرَد كه او بهترين ارث برنده است.

و اين كه هر كس با ايشان (اهل بيت عليهم السلام) به مخالفت برخيزد، گم راهِ گم راه كننده است و حق و هدايت را كنار نهاده است. تنها ايشان بيان كننده قرآن و گويندگان بيانِ نبوى هستند. هر كس بميرد و آنها را نشناسد و مشخّصاً با نام آنها و پدرانشان، بديشان محبّت نورزد، به مرگى جاهلى مرده است».

569. الأمالي للصدوق عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسنيّ: دَخَلتُ عَلى سَيِّدي عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيِّ ابنِ موسَى بنِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهم السلام، فَلَمّا بَصُرَ بي قالَ لي: مَرحَبا بِكَ يا أبَا القاسِمِ، أنتَ وَلِيُّنا حَقّا.

قالَ: فَقُلتُ لَهُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، إنّي اُريدُ أن أعرِضَ عَلَيكَ ديني، فَإِن كانَ مَرضِيّا ثَبَتُّ عَلَيهِ حَتّى ألقَى اللّهَ عز و جل.

فَقالَ: هاتِ يا أبَا القاسِمِ.

فَقُلتُ: إنّي أقولُ: إنَّ اللّهَ تَعالى واحِدٌ لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ، خارِجٌ مِنَ الحَدَّينِ: حَدِّ الإِبطالِ وحَدِّ التَّشبيهِ، وإنَّهُ لَيسَ بِجِسمٍ ولا صورَةٍ ولا عَرَضٍ ولا جَوهَرٍ، بَل هُوَ مُجَسِّمُ الأَجسامِ ومُصَوِّرُ الصُّوَرِ، وخالِقُ الأَعراضِ وَالجَواهِرِ، ورَبُّ كُلِّ شَيءٍ ومالِكُهُ وخالِقُهُ وجاعِلُهُ ومُحدِثُهُ.

وأنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله عَبدُهُ ورَسولُهُ خاتَمُ النَّبِيّينَ، فَلا نَبِيَّ بَعدَهُ إلى يَومِ القِيامَةِ، وأنَّ شَريعَتَهُ خاتِمَةُ الشَّرائِعِ فَلا شَريعَةَ بَعدَها إلى يَومِ القِيامَةِ.

وأقولُ: إنَّ الإِمامَ وَالخَليفَةَ ووَلِيَّ الأَمرِ بَعدَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام، ثُمَّ الحَسَنُ، ثُمَّ الحُسَينُ، ثُمَّ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ، ثُمَّ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ موسَى بنُ جَعفَرٍ، ثُمَّ عَلِيُّ بنُ موسى، ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ، ثُمَّ أنتَ يا مَولايَ.

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام: ومِن بَعدِيَ الحَسَنُ ابني، فَكَيفَ لِلنّاسِ بِالخَلَفِ مِن بَعدِهِ؟

قالَ: فَقُلتُ: وكَيفَ ذاكَ يا مَولايَ؟

قالَ: لِأَ نَّهُ لا يُرى شَخصُهُ، ولا يَحِلُّ ذِكرُهُ بِاسمِهِ، حَتّى يَخرُجَ فَيَملَأَ الأَرضَ قِسطا وعَدلاً كَما مُلِئَت ظُلما وجَورا. قال: فَقُلتُ: أقرَرتُ.

وأقولُ: إنَّ وَلِيَّهُم وَلِيُّ اللّهِ، وعَدُوَّهُم عَدُوُّ اللّهِ، وطاعَتَهُم طاعَةُ اللّهِ، ومَعصِيَتَهُم مَعصِيَةُ اللّهِ.

وأقولُ: إنَّ المِعراجَ حَقٌّ، وَالمُساءَلَةَ فِي القَبرِ حَقٌّ، وإنَّ الجَنَّةَ حَقٌّ، وَالنّارَ حَقٌّ، وَالصِّراطَ حَقٌّ، وَالميزانَ حَقٌّ، وإنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيبَ فيها، وإنَّ اللّهَ يَبعَثُ مَن فِي القُبورِ.

وأقولُ: إنَّ الفَرائِضَ الواجِبَةَ بَعدَ الوَلايَةِ: الصَّلاةُ، وَالزَّكاةُ، وَالصَّومُ، وَالحَجُّ، وَالجِهادُ، وَالأَمرُ بِالمَعروفِ وَالنَّهيُ عَنِ المُنكَرِ.

فَقالَ عَلِيُّ بنُ مُحَمَّدٍ عليه السلام: يا أبَا القاسِمِ، هذا وَاللّهِ دينُ اللّهِ الَّذِي ارتَضاهُ لِعِبادِهِ، فَاثبُت عَلَيهِ ثبَّتَكَ اللّهُ بِالقَولِ الثّابِتِ فِي الحَياةِ الدُّنيا وفِي الآخِرَةِ. [۱۰۱۳]

569. الأمالى، صدوق ـ به نقل از عبد العظيم بن عبد اللّه حسنى ـ: بر سَرورم [امام هادى] على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام وارد شدم. چون مرا ديد، فرمود: «اى ابو القاسم! خوش آمدى. تو به راستى، دوستدار مايى».

گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! مى خواهم دينم را بر شما عرضه كنم تا اگر پسنديده است، تا هنگام ديدار خداوند عز و جل بر آن پايدارى ورزم.

امام عليه السلام فرمود: «عرضه كن، اى ابو القاسم!».

گفتم: من اعتقاد دارم كه خداوند متعال، يكى است و چيزى مانند او وجود ندارد و از دو حدّ ابطال و تشبيه، بيرون است. نه جسمى دارد و نه صورتى و نه عَرَضى و نه جوهرى؛ بلكه اوست كه به اجسام، جسميّت و به صورت ها تصوير مى بخشد و عَرَض ها و جوهرها را مى آفريند و پروردگار و مالك و آفريننده و پديد آورنده هر پديده اى است، و اين كه محمّد، بنده و فرستاده او، خاتم پيامبران است و تا روز رستاخيز، پيامبرى پس از او نخواهد بود و آيين او، آيين پايانى است كه تا روز قيامت، آيينى پس از آن نخواهد بود.

من معتقدم امام و جانشين و ولىّ امر پس از او، امير مؤمنان، على بن ابى طالب، سپس حسن، سپس حسين سپس على بن الحسين، سپس محمّد بن على، سپس جعفر بن محمّد، سپس موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، سپس محمّد بن على عليهم السلام و سپس تويى، اى سَرورم!

امام هادى عليه السلام فرمود: «و پس از من، فرزندم حسن، جانشين من خواهد بود؛ ولى جانشينِ او در ميان مردم چگونه خواهد بود؟».

گفتم: چگونه خواهد بود، سَرورم؟

فرمود: «شخصِ او ديده نمى شود و روا نيست نامش برده شود تا خروج كند و زمين را همان گونه كه از ظلم و ستم آكنده شده، از داد و عدل بياكند».

گفتم: بِدان اقرار مى كنم. من معتقدم كه دوستدار آنها، دوستدار خدا و دشمن آنها، دشمن خداست. فرمانبرى از آنها، فرمانبرى از خدا و سركشى از آنها، سركشى از خداست. اعتقاد دارم كه معراج، حق است و سؤال و جواب در قبر، حق است و بهشت، حق است و دوزخ، حق است و رستاخيز، حق است و ترديدى در آن نيست و خداوند، هر آن كه را در گور خفته، بر خواهد انگيخت.

اعتقاد دارم كه فرايض واجب پس از ولايت، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكرند.

امام هادى عليه السلام فرمود: «اى ابو القاسم! به خدا سوگند، اين، همان دينى است كه خداوند براى بندگانش برگزيده است. بر آن، پايدار باش. خداوند، تو را در دنيا و آخرت بر اين عقيده استوار، پايدار بدارد!».

5 / 2: صِفَةُ شيعَتِهِم

5 / 2: ويژگى شيعيان اهل بيت عليهم السّلام

570. الإمام عليّ عليه السلام: شيعَتُنَا المُتَباذِلونَ في وَلايَتِنا، المُتَحابّونَ في مَوَدَّتِنا، المُتَزاوِرونَ في إحياءِ أمرِنا، الَّذينَ إن غَضِبوا لَم يَظلِموا، وإن رَضوا لَم يُسرِفوا، بَرَكَةٌ عَلى مَن جاوَروا، سِلمٌ لِمَن خالَطوا. [۱۰۱۴]

570. امام على عليه السلام: شيعيان ما در راه دوستى ما، به يكديگر بخشش مى كنند و در پرتو محبّت ما، يكديگر را دوست مى دارند و براى زنده نگاه داشتن ياد ما، به ديدار يكديگر مى شتابند. آنها كسانى هستند كه هر گاه خشمگين مى شوند، ستم روا نمى دارند و هر گاه خشنود شوند، زياده روى نمى كنند. براى همسايگان خود، مايه بركت اند و با هر كه آميزش يابند، راه آشتى در پيش مى گيرند.

571. عنه عليه السلام: شيعَتُنا هُمُ العارِفونَ بِاللّهِ، العامِلونَ بِأَمرِ اللّهِ، أهلُ الفَضائِلِ، وَالنّاطِقونَ بِالصَّوابِ، مَأكولُهُمُ القوتُ، ومَلبَسُهُمُ الاِقتِصادُ، ومَشيُهُمُ التَّواضُعُ... تَحسَبُهُم مَرضى وقَد خولِطوا وما هُم بِذلِكَ، بَل خامَرَهُم مِن عَظَمَةِ رَبِّهِم وشِدَّةِ سُلطانِهِ ما طاشَت لَهُ قُلوبُهُم وذَهَلَت مِنهُ عُقولُهُم، فَإِذَا استَقاموا مِن ذلِكَ بادَروا إلَى اللّهِ بِالأَعمالِ الزّاكِيَةِ، لا يَرضَونَ لَهُ بِالقَليلِ، ولا يَستَكثِرونَ الجَزيلَ. [۱۰۱۵]

571. امام على عليه السلام: شيعيان ما خداشناس اند و به امر خداوند، عمل مى كنند. آنها اهل فضيلت اند وسخن به درستى مى گويند. خوراكشان اندك است و پوشاكشان ميانه رَوى و رفتارشان به فروتنى است.… آنها را بيمار مى انگارى و مى پندارى كه ديوانه اند، در حالى كه چنين نيست و عظمت خدايشان آنها را به بيمارى افكنده و شدّت هيبت پروردگار، دل هاى آنها را بى پروا و عقل هايشان را پريشان كرده است و هر گاه از اينها فارغ آيند، با انجام اعمال نيكو، به درگاه الهى مى شتابند. آنها نه به [عملِ] كم، راضى اند و نه اعمال زياد را فراوان مى شمارند.

572. الأمالي للطوسي عن نوف بن عبداللّه البكالي: قال لي عَلِيٌّ عليه السلام: يا نَوفُ، خُلِقنا مِن طينَةٍ طَيِّبَةٍ، وخُلِقَ شيعَتُنا مِن طينَتِنا، فَإِذا كانَ يَومُ القِيامَةِ اُلحِقوا بِنا.

فَقُلتُ: صِف لي شيعَتَكَ يا أميرَالمُؤمِنينَ. فَبَكى لِذِكري شيعَتَهُ، ثُمَّ قالَ: يا نَوفُ، شيعَتي وَاللّهِ الحُلَماءُ العُلَماءُ بِاللّهِ ودينِهِ، العامِلونَ بِطاعَتِهِ وأمرِهِ، المُهتَدونَ بِحُبِّهِ، أنضاءُ عِبادَةٍ، أحلاسُ زَهادَةٍ [۱۰۱۶]، صُفرُ الوُجوهِ مِنَ التَّهَجُّدِ، عُمشُ العُيونِ مِنَ البُكاءِ، ذُبُلُ الشِّفاهِ مِنَ الذِّكرِ، خُمصُ البُطونِ مِنَ الطَّوى، تُعرَفُ الرَّبّانِيَّةُ في وُجوهِهِم، وَالرَّهبانِيَّةُ في سَمتِهِم. مَصابيحُ كُلِّ ظُلمَةٍ، ورَيحانُ كُلِّ قَبيلٍ [۱۰۱۷]، لا يَثنونَ مِنَ المُسلِمينَ سَلَفا، ولا يَقفونَ لَهُم خَلَفا. شُرورُهُم مَكنونَةٌ، وقُلوبُهُم مَحزونَةٌ، وأنفُسُهُم عَفيفَةٌ، وحَوائِجُهُم خَفيفَةٌ، أنفُسُهُم مِنهُم في عَناءٍ، وَالنّاسُ مِنهُم في راحَةٍ، فَهُمُ الكاسَةُ الأَلِبّاءُ، وَالخالِصَةُ النُّجَباءُ، وهُمُ الرَّوّاغونَ فِرارا بِدينِهِم. إن شَهِدوا لَم يُعرَفوا، وإن غابوا لَم يُفتَقَدوا. اُولئِكَ شيعَتِيَ الأَطيَبونَ، وإخوانِيَ الأَكرَمونَ، ألا هاهِ شَوقا إلَيهِم! [۱۰۱۸]

572. الأمالى، طوسى ـ به نقل از نوف بن عبد اللّه بكالى ـ: امام على عليه السلام به من فرمود: «اى نوف! ما از سرشتى پاك، آفريده شده ايم و شيعيان ما، از سرشت ما آفريده شده اند. پس هر گاه روز رستاخيز فرا رسد، آنها به ما مى پيوندند».

گفتم: اى امير مؤمنان! شيعه خودت را براى من توصيف كن.

امام عليه السلام از اين كه من نام شيعه او را آوردم، گريست و سپس فرمود: «اى نوف! به خدا سوگند، شيعه من شكيبا و به خدا و دين، آگاه اند و به طاعت و امر او مشغول اند و در پرتو محبّت او، ره مى يابند. فرسودگان عبادت و ملازمان زهدند و به خاطر شب زنده دارى، چهره هايى نزار دارند. چشمانشان از گريه فرو رفته و لب هايشان از ذكر، به خشكى گراييده است. شكم هايشان از گرسنگى تو رفته و رنگ خدايى در چهره شان هويدا و پارسايى در سيماى آنها پيداست. چراغ هاى هر تاريكى و گُل هر قبيله و گروهى هستند. نه مسلمانان پيشين را مى ستايند و نه در پى پسينيان به راه مى افتند. شرّ آنها پنهان است و دل هاشان غمگين و دامنشان پاك و نيازهايشان اندك و جانشان از دست آنها در زحمت و مردم از آنها در آسايش اند. آنها با ذكاوت و خردمند و پاك و شريف اند و هنگام رهايى دادن دينشان بسيار زيرك اند. اگر در جايى حاضر شوند، شناخته نمى شوند و اگر حضور نداشته باشند، از غيبتشان پرسش نمى شود. اينها پاك ترين شيعيان من و ارجمندترين برادران من اند. آه كه چه قدر مشتاقم آنها را ببينم!».

573. صفات الشيعة عن محمّد بن الحنفيّة: لَمّا قَدِمَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام البَصرَةَ بَعدَ قِتالِ أهلِ الجَمَلِ، دَعاهُ الأَحنَفُ بنُ قَيسٍ وَاتَّخَذَ لَهُ طَعاما، فَبَعَثَ إلَيهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ وإلى أصحابِهِ، فَأَقبَلَ ثُمَّ قالَ: يا أحنَفُ، اُدعُ لي أصحابي، فَدَخَلَ عَلَيهِ قَومٌ مُتَخَشِّعونَ كَأَنَّهُم شِنانٌ بَوالي.

فَقالَ الأحنَفُ بنُ قَيسٍ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، ما هذَا الَّذي نَزَلَ بِهِم؟ أمِن قِلَّةِ الطَّعامِ، أو مِن هَولِ الحَربِ؟!

فَقالَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ: لا يا أحنَفُ، إنَّ اللّهَ سُبحانَهُ أحَبَّ أقواما تَنَسَّكوا لَهُ في دارِ الدُّنيا تَنَسُّكَ مَن هَجَمَ عَلى ما عَلِمَ مِن قُربِهِم مِن يَومِ القِيامَةِ مِن قَبلِ أن يُشاهِدوها، فَحَمَلوا أنفُسَهُم عَلى مَجهودِها. [۱۰۱۹]

573. صفات الشيعة ـ به نقل از محمّد بن حنيفه ـ: هنگامى كه امير مؤمنان عليه السلام پس از جنگ با اهل جمل به بصره آمد، احنف بن قيس، ايشان را دعوت كرد و خوراكى براى ايشان فراهم آورد. امام عليه السلام كسى را در پى احنف و اصحابش فرستاد. احنف، حاضر شد. امام عليه السلام به او فرمود: «اى احنف! اصحاب مرا هم فرا بخوان». پس جماعتى فروتن به مجلس آمدند كه چونان مشك خشكيده بودند. احنف بن قيس گفت: اى امير مؤمنان! اين چه وضعيتى است كه اينها دارند؟ آيا اين وضع، از كمى خوراك است، يا هراس از جنگ؟

امام عليه السلام فرمود: «چنين نيست، اى احنف! خداوند سبحان، دوست دارد مردمى را كه در دنيا عبادت او را چنان در پيش مى گيرند كه گويى پيش از ديدن روز رستاخيز، آن را به غايت، نزديك مى شمارند و خود را براى آن به سختى مى افكنند».

574. الإمام الصادق عليه السلام: اِمتَحِنوا ش ـيعَتَنا عِندَ ثَ ـلاثٍ: عِندَ مَواقيتِ الصَّ ـلاةِ كَيفَ مُحافَظَتُهُم عَلَيها، وعِندَ أسرارِهِم كَيفَ حِفظُهُم لَها عِندَ [۱۰۲۰] عَدُوِّنا، وإلى أموالِهِم كَيفَ مُواساتُهُم لِاءِخوانِهِم فيها. [۱۰۲۱]

574. امام صادق عليه السلام: شيعيان ما را در سه هنگام بيازماييد: هنگام نماز كه چگونه آن را پاس مى دارند و در اسرار كه چگونه آن را در نزد دشمنان ما پنهان مى دارند و در دارايى هاشان كه چگونه برادرانشان را در آن سهيم مى كنند.

575. عنه عليه السلام: إنَّما شيعَةُ جَعفَرٍ مَن عَفَّ بَطنُهُ وفَرجُهُ، وَاشتَدَّ جِهادُهُ، وعَمِلَ لِخالِقِهِ، ورَجا ثَوابَهُ، وخَافَ عِقابَهُ. فَإِذا رَأَيتَ اُولئِكَ فَاُولئِكَ شيعَةُ جَعفَرٍ. [۱۰۲۲]

575. امام صادق عليه السلام: شيعه جعفرى، كسى است كه شكم و شهوت خويش را نگاه دارد و سختكوش باشد و براى آفريدگارش كار كند و پاداشِ او را اميد بَرد و از كيفر او بهراسد. هر گاه چنين كسانى را ديدى، [بدان كه] ايشان شيعيان جعفرى اند.

576. عنه عليه السلام: شيعَتُنا مَن قَدَّمَ مَا استَحسَنَ، وأمسَكَ مَا استَقبَحَ، وأظهَرَ الجَميلَ، وسارَعَ بِالأَمرِ الجَليلِ رَغبَةً إلى رَحمَةِ الجَليلِ، فَذاكَ مِنّا وإلَينا ومَعَنا حَيثُ ما كُنّا. [۱۰۲۳]

576. امام صادق عليه السلام: شيعه ما، كسى است كه آنچه را نيكو مى دارد، پيش مى اندازد و از آنچه زشت مى شمارد، دست نگه مى دارد و زيبايى را آشكار مى سازد و به اميد رحمت نيكوى الهى، به انجام امر نيكو مى شتابد. چنين كسى با ماست و به سوى ماست، هر كجا كه باشيم.

577. عنه عليه السلام: شيعَتُنا أهلُ الوَرَعِ وَالاِجتِهادِ، وأهلُ الوَفاءِ وَالأَمانَةِ، وأهلُ الزُّهدِ وَالعِبادَةِ، أصحابُ إحدى وخَمسينَ رَكعَةً فِي اليَومِ وَاللَّيلَةِ، القائِمونَ بِاللَّيلِ، الصّائِمونَ بِالنَّهارِ، يُزَكّونَ أموالَهُم، ويَحُجّونَ البَيتَ، ويَجتَنِبونَ كُلَّ مُحَرَّمٍ. [۱۰۲۴]

577. امام صادق عليه السلام: شيعيان ما، اهل پاك دامنى و سختكوشى و وفادارى و امانتدارى و زهد و عبادت اند و در شب و روز، پنجاه و يك ركعت نماز مى گزارند و شب را به عبادت مى ايستند و روز را روزه مى گيرند و زكات مالشان را مى پردازند و به حجّ خانه خدا مى روند و از هر حرامى كناره مى گيرند.

578. عنه عليه السلام: إنَّما شيعَتُنا يُعرَفونَ بِخِصالٍ شَتّى: بِالسَّخاءِ، وَالبَذلِ لِلإِخوانِ، وبِأَن يُصَلُّوا الخَمسينَ لَيلاً ونَهارا. [۱۰۲۵]

578. امام صادق عليه السلام: شيعيان ما با ويژگى هاى گوناگونى شناخته مى شوند: سخاوت، فداكارى در برابر برادران و گزاردن پنجاه ركعت نماز در شبانه روز.

579. عنه عليه السلام: الشّيعَةُ ثَلاثٌ: مُحِبٌّ وادٌّ فَهُوَ مِنّا، ومُتَزَيِّنٌ بِنا ونَحنُ زَينٌ لِمَن تَزَيَّنَ بِنا، ومُستَأكِلٌ بِنَا النّاسَ؛ ومَنِ استَأكَلَ بِنَا افتَقَرَ. [۱۰۲۶]

579. امام صادق عليه السلام: شيعيان سه گروه اند: آن كه دوستدار ماست و به ما مِهر مى ورزد. چنين كسى از ماست؛ آن كه با ما خود را مى آرايد و ما موجب زيبايىِ كسى هستيم كه خود را با ما بيارايد؛ و آن كه با نام ما مال و مردم را مى ستاند و هر كه با نام ما مال مردم بستاند، تهى دست مى گردد.

580. عنه عليه السلام: اِفتَرَقَ النّاسُ فينا عَلى ثَلاثِ فِرَقٍ: فِرقَةٌ أحَبّونَا انتِظارَ قائِمِنا لِيُصيبوا مِن دُنيانا، فَقالوا وحَفِظوا كَلامَنا وقَصَّروا عَن فِعلِنا، فَسَيَحشُرُهُمُ اللّهُ إلَى النّارِ.

وفِرقَةٌ أحَبّونا وسَمِعوا كَلامَنا ولَم يُقَصِّروا عَن فِعلِنا، لِيَستَأكِلُوا النّاسَ بِنا، فَيَملَأُ اللّهُ بُطونَهُم نارا، يُسَلِّطُ عَلَيهِمُ الجوعَ وَالعَطَشَ.

وفِرقَةٌ أحَبّونا وحَفِظوا قَولَنا وأطاعوا أمرَنا ولَم يُخالِفوا فِعلَنا، فَاُولئِكَ مِنّا ونَحنُ مِنهُم. [۱۰۲۷]

580. امام صادق عليه السلام: مردم در باره ما، سه گروه شده اند: گروهى كه به انتظار قائم ما دوستمان دارند تا از دنياى ما بهره بگيرند. آنها سخن ما را مى گويند و حفظ مى كنند؛ ولى از كردار ما كوتاهى مى ورزند. خداوند، اين گروه را به آتش در مى اندازد.

گروهى كه ما را دوست دارند و سخن ما را مى شنوند و از كردار ما كوتاهى نمى ورزند تا با نام ما اموال مردم را بستانند. خداوند، شكم آنان را از آتش مى آكنَد و گرسنگى و تشنگى بر ايشان حاكم مى كند.

گروهى كه ما را دوست دارند و سخن ما را حفظ مى كنند و فرمان ما مى برند و با رفتار ما مخالفت نمى ورزند. آنها از مايند و ما از ايشان هستيم.

581. تحف العقول: دَخَلَ عَلَيهِ [الصّادِقِ عليه السلام] رَجُلٌ، فَقالَ عليه السلام لَهُ: مِمَّنِ الرَّجُلُ؟ فَقالَ: مِن مُحِبّيكُم ومُواليكُم، فقال لَهُ جَعفَرٌ عليه السلام: لا يُحِبُّ اللّهَ عَبدٌ حَتّى يَتَولّاهُ، ولا يَتَوَلّاهُ حَتّى يوجِبَ لَهُ الجَنَّةَ.

ثُمَّ قالَ لَهُ: مِن أيِّ مُحِبّينا أنتَ؟ فَسَكَتَ الرَّجُلُ، فَسَأَلَهُ سَديرٌ [۱۰۲۸]: وكَم مُحِبّوكُم يَا بنَ رَسولِ اللّهِ؟ فَقالَ: عَلى ثَلاثِ طَبَقاتٍ: طَبَقَةٌ أحَبّونا فِي العَلانِيَةِ ولَم يُحِبّونا فِي السِّرِّ، وطَبَقَةٌ يُحِبّونا فِي السِّرِّ ولَم يُحِبّونا فِيالعَلانِيَةِ، وطَبَقَةٌ يُحِبّونا فِي السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ هُمُ النَّمَطُ الأَعلى.…

وَالطَّبَقَةُ الثّانِيَةُ النَّمَطُ الأَسفَلُ، أحَبّونا فِي العَلانِيَةِ وساروا بِسيرَةِ المُلوكِ، فَأَلسِنَتُهُم مَعَنا وسُيوفُهُم عَلَينا.

وَالطَّبَقَةُ الثّالِثَةُ الَّنمَطُ الأَوسَطُ، أحَبّونا فِي السِّرِّ ولَم يُحِبّونا فِي العَلانِيَةِ. ولَعَمري لَئِن كانوا أحَبّونا فِي السِّرِّ دونَ العَلانِيَةِ فَهُمُ الصَّوّامونَ بِالنَّهارِ القَوّامونَ بِاللَّيلِ تَرى أثَرَ الرَّهبانِيَّةِ في وُجوهِهِم، أهلُ سِلمٍ وَانقِيادٍ.

قالَ الرَّجُلُ: فَأَنَا مِن مُحِبّيكُم فِي السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ. قالَ جَعفَرٌ عليه السلام: إنَّ لُِمحِبّينا فِي السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ عَلاماتٍ يُعرَفونَ بِها. قالَ الرَّجُلُ: وما تِلكَ العَلاماتُ؟ قالَ عليه السلام: تِلكَ خِلالٌ أوَّلُها أنَّهُم عَرَفُوا التَّوحيدَ حَقَّ مَعرِفَتِهِ وأحكَموا عِلمَ تَوحيدِهِ. [۱۰۲۹]

581. تحف العقول: مردى خدمت امام صادق عليه السلام رسيد. امام به او فرمود: «از كدام طايفه اى؟ ».

گفت: از دوستداران و علاقه مندان به شما هستم.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: «هيچ بنده اى خدا را دوست نمى دارد، مگر اين كه خداوند، او را به ولايت خود در مى آورد و هر كه خدا او را تحت ولايت خود در آورد، بهشت را برايش قطعى مى كند».

آن گاه به او فرمود: «تو از كدام دوستداران ما هستى؟».

آن مرد، خاموش ماند. سدير پرسيد: اى فرزند پيامبر خدا! دوستداران شما چند گروه هستند؟

امام عليه السلام فرمود: «آنها سه گروه اند: گروهى كه ما را در ظاهر، دوست دارند و در خفا دوستمان ندارند و گروهى كه ما را در خفا دوست دارند و در ظاهر، دوست ندارند و گروهى كه هم در ظاهر و هم در خفا ما را دوست دارند. اينان، طبقه والا هستند.… گروه دوم، پايين ترين طبقه هستند كه فقط در ظاهر، ما را دوست دارند و شيوه سلاطين را در پيش مى گيرند؛ يعنى زبانشان با ما و شمشيرهايشان بر ماست. گروه سوم، طبقه ميانى هستند كه ما را در پنهان دوست مى دارند و در آشكار دوستمان نمى دارند. به جان خودم سوگند، آنها كه ما را در پنهان، دوست مى دارند و نه در ظاهر، همانهايى هستند كه روزها روزه دار و شب ها به عبادت مى ايستند و رنگ خدايى را در رخسارشان مى بينى و اهل سازگارى و فرمان بردارى اند».

آن مرد گفت: من از آنهايى هستم كه در ظاهر و خفا شما را دوست مى دارم.

امام صادق عليه السلام فرمود: «كسانى كه ما را در ظاهر و باطن دوست دارند، نشانه هايى دارند كه بِدان شناخته مى شوند».

آن مرد گفت: اين نشانه ها كدام اند؟

امام عليه السلام فرمود: «صفاتى است كه نخستين آنها، اين است كه توحيد را چنان كه بايد، شناخته اند و علم توحيد را استوار ساخته اند».

  1. اختيار معرفة الرجال، ص371، الرقم 692.
  2. ر. ك: لسان العرب: واژه «أهل».
  3. مفردات ألفاظ القرآن: ص96.
  4. اعراف: آيه 96.
  5. توبه: آيه 101.
  6. مائده: آيه 47.
  7. مدّثّر: آيه 56.
  8. قصص: آيه 12، احزاب: آيه 33.
  9. هود: آيه 73.
  10. احزاب: آيه 33.
  11. اين آيه از جهت سياق، نظير آيه 28 ـ 29 سوره يوسف عليه السلام است: «إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ * يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَ اسْتَغْفِرِى لِذَنبِكِ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ الْخَاطِئينَ».
  12. اختيار معرفة الرجال، ص203، الرقم 358.
  13. ر. ك: ص301 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / درود فرستادن پيامبر صلى الله عليه و آله بر اهل بيت عليهم السلام و ويژه ساختن آنان در فراخوانى به نماز).
  14. الكافي، ج4، ص121، ح6، وص 510، ح14 و...
  15. ر. ك: ص419 (اهل بيت عليهم السلام / فصل سوم: ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام / همتاى قرآن).
  16. ر. ك: : همين دانش نامه: ج10 ص7 (اهل بيت عليهم السلام / فصل چهارم: دانش اهل بيت عليهم السلام).
  17. ر. ك: ص509 (اهل بيت عليهم السلام / فصل سوم / پاسداران دين) و ص523 (كان رسالت) و ص525 (بنيان هاى حق) و ص533 (دين با آنان آغاز مى گردد و با آنان پايان مى گيرد).
  18. ر. ك: همين دانش نامه: ج10 ص489 (اهل بيت عليهم السلام / فصل دهم / برحذر داشتن از دشمنى با اهل بيت عليهم السلام).
  19. الكافي، ج5، ص36، ح1.
  20. ر. ك: همين دانش نامه: ج10 ص323 (اهل بيت عليهم السلام / فصل هشتم: حقوق اهل بيت عليهم السلام).
  21. مشيخة من لا يحضره الفقيه، ج4، ص57.
  22. ر. ك: همين دانش نامه: ج10 ص355 (اهل بيت عليهم السلام / فصل هشتم / عناوين حقوقهم / ولايت).
  23. ر. ك: همين دانش نامه: ج10 ص539 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يازدهم / ستم هاى رفته بر اهل بيت عليهم السلام).
  24. ر. ك: همين دانش نامه: ج11 ص9 (اهل بيت عليهم السلام / فصل دوازدهم: دولت اهل بيت عليهم السلام).
  25. ر. ك: ص261 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و مصداق «اهل بيت».
  26. في المصدر: عبيداللّه.
  27. البتّه پيروان اهل بيت عليهم السلام معتقدند كه «اهل بيت» بر يازده امام از فرزندان امام على عليه السلام نيز اطلاق مى گردد.
  28. براى آگاهى بيشتر از اين چهار نظريه، ر. ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامى: ج10 ص465 ـ 466 و همين دانش نامه: ج9 ص301 ح70.
  29. ر. ك: الميزان فى تفسير القرآن: ج16 ص330.
  30. براى آشنايى با چكيده زندگى نامه راويان احاديث تبيين مصداق «اهل بيت»، ر.ك: همين دانش نامه: ج11 ص107 (اُمّ سلمه «همسر پيامبر صلى الله عليه و آله»).
  31. الأحزاب: 33.
  32. المستدرك على الصحيحين: ج3 ص158 ح4705، السنن الكبرى: ج2 ص214 ح2861، المعجم الكبير: ج23 ص286 ح627، تاريخ دمشق: ج14 ص138 ح3441.
  33. كذا في المطبوعة، والظاهر أنّه تصحيف، والصحيح «لعلى خير» أو «إلى خير» بدل «أهلي خير» كما يظهر من سائر الروايات.
  34. المستدرك على الصحيحين: ج2 ص451 ح3558.
  35. تاريخ دمشق: ج13 ص206 ح3188، تاريخ بغداد: ج9 ص126 الرقم 4743 نحوه، شواهد التنزيل: ج2 ص87 ح710؛ بحار الأنوار: ج35 ص226 نقلاً عن جامع الاُصول نحوه.
  36. تفسير الطبري: ج12 الجزء 22 ص7، المعجم الكبير: ج3 ص52 ح2662، تاريخ دمشق: ج14 ص146 ح3458 كلاهما نحوه؛ المناقب للكوفي: ج2 ص125 ح611؛ بحار الأنوار: ج35 ص227 نقلاً عن جامع الاُصول عن عمرو بن أبي سلمة نحوه.
  37. تفسير الطبري: ج12 الجزء 22 ص7، تفسير ابن كثير: ج6 ص409، شواهد التنزيل: ج2 ص88 ح713؛ بحار الأنوار: ج35 ص227 نقلاً عن أبي نعيم.
  38. البرمة: القِدر مطلقًا، وهي في الأصل المتّخذة من الحجر المعروف بالحجاز واليمن (النهاية: ج1 ص121 «برم»).
  39. كذا في النسخة المطبوعة، والظاهر أنَّ الأصحّ «تحملها».
  40. تفسير الطبري: ج12 الجزء 22 ص7، تفسير ابن كثير: ج6 ص409، شواهد التنزيل: ج2 ص104 ح734، ذخائر العقبى: ص57 نحوه؛ بحار الأنوار: ج35 ص228 نقلاً عن أبي نعيم.
  41. تفسير الطبري: ج12 الجزء 22 ص8، تفسير ابن كثير: ج6 ص410، شواهد التنزيل: ج2 ص134 ح765 كلاهما نحوه.
  42. سنن الترمذي: ج5 ص699 ح3871، مسند ابن حنبل: ج10 ص197 ح26659، مسند أبي يعلى: ج6 ص290 ح6985، تاريخ دمشق: ج13 ص204 ح3183 و ج14 ص140 ح3445 وكلّها نحوه.
  43. السّخينة: طعام يُتّخذ من الدقيق، دون العصيدة في الرقّة وفوق الحساء (الصحاح: ج5 ص2134 «سخن»).
  44. مسند أبي يعلى: ج6 ص264 ح6915، المطالب العالية: ج4 ص75 ح4005 نحوه، تاريخ دمشق: ج42 ص367 ح8961، مجمع الزوائد: ج9 ص262 ح14971.
  45. مسند ابن حنبل: ج10 ص228 ح26808، المعجم الكبير: ج3 ص53 ح2664، مسند أبي يعلى: ج6 ص248 ح6876 نحوه، كنز العمّال: ج13 ص645 ح37629؛ العمدة: ص33 ح13، الطرائف: ص125 ح193، بحار الأنوار: ج25 ص242 ح23.
  46. الخزيرة: مرقة، وهي أن تصفَّى بُلالة النخالة ثمّ تطبخ (لسان العرب: ج4 ص237 «خزر»).
  47. تفسير الطبري: ج12 الجزء 22 ص6.
  48. واژه «سَخين» كه در متن عربى حديث آمده، به معناى نوعى خورشت است كه از سبوس خيسانده تهيّه مى شود؛ سَبوسابه.
  49. الأمالي للطوسي: ص263 ح482، بحار الأنوار: ج35 ص209 ح7؛ تاريخ دمشق: ج14 ص143 ح3453 عن عبد اللّه بن معين مولى اُمّ سلمة.
  50. الدكّان: الدكّة المبنية للجلوس عليها (لسان العرب: ج13 ص157 «دكن»).
  51. مسند ابن حنبل: ج10 ص177 ح26570، فضائل الصحابة: ج2 ص587 ح994 وفيه «حريرة» بدل «خزيرة» و «حامتي» بدل «خاصتي» في كلا الموضعين، أسباب النزول: ص369 ح697، تاريخ دمشق: ج13 ص205 ح3186 وفيهما «اللّهمّ هؤُلاء... تطهيرا» مرّةً واحدة ولم يتكرّر؛ مجمع البيان: ج8 ص559 عن شهر بن حوشب، المناقب للكوفي: ج2 ص161 ح638 عن أبي ليلى الكندي وكلاهما نحوه.
  52. در متن عربى حديث، «خَزيرة» آمده است كه يعنى: حريره گندم؛ پوره گندم؛ كاچى (ر. ك: منتهى الأرب: مادّه «خزر»، لغت نامه دهخدا: واژه «خزيره»).
  53. الخصال: ص403 ح113، الأمالي للصدوق: ص559 ح746، تفسير الفرات: ص334 ح454 عن أبي سعيد نحوه، بحار الأنوار: ج35 ص209 ح9؛ تاريخ دمشق: ج14 ص145 ح3455، مناقب عليّ بن أبي طالب عليه السلام لابن مردويه: ص303 ح483 و كلاهما نحوه.
  54. الأمالي للطوسي: ص368 ح783 عن عليّ بن عليّ بن رزين عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج35 ص208 ح6.
  55. مِرط مُرحَّل: إزار خزٍّ فيه عَلَم، وسمّي مُرَحَّلاً لِما عليه من تصاوير رَحْل وما ضاهاه (لسان العرب: ج11 ص278 «رحل»).
  56. صحيح مسلم: ج4 ص1883 ح2424، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص159 ح4707 نحوه، السنن الكبرى: ج2 ص212 ح2858، الإقبال: ج2 ص350، الطرائف: ص123 ح187، بحار الأنوار: ج21 ص281.
  57. الأمالي للصدوق: ص559 ح747، بحار الأنوار: ج35 ص210 ح10.
  58. في تاريخ دمشق «عمير بن جميع» وهو تصحيف، وأثبتنا الصواب الموافق لما في باقي المصادر، والذي ضبطه ابن حجر في تهذيب التهذيب: ج1 ص449 الرقم 1139 بقوله: «جميع بن عمير التيميّ الكوفيّ» روى عن عائشة، وروى عنه العوّام بن حوشب.
  59. في تاريخ دمشق «عمير بن جميع» وهو تصحيف، وأثبتنا الصواب الموافق لما في باقي المصادر، والذي ضبطه ابن حجر في تهذيب التهذيب: ج1 ص449 الرقم 1139 بقوله: «جميع بن عمير التيميّ الكوفيّ» روى عن عائشة، وروى عنه العوّام بن حوشب.
  60. تاريخ دمشق: ج42 ص260، تفسير الثعلبي: ج8 ص43، شواهد التنزيل: ج2 ص62 ح684 كلاهما عن مجمع و ص61 ح482؛ مجمع البيان: ج8 ص559، العمدة: ص40 ح23 كلاهما عن مجمع وكلّها نحوه.
  61. ر.ك: الخصال: ص550، الغدير: ج4 ص40.
  62. ر.ك: بحار الأنوار: ج22 ص245 و494، مجمع البيان: ج9 ص44.
  63. عصيده: غذايى كه با آرد و روغن، درست مى شود؛ خَزيره (لسان العرب: مادّه «عصد»)، كاچى (تاج المصادر: مادّه «عصد»، منتهى الأرب: مادّه «عصد»).
  64. احزاب: آيه 33.
  65. عبايى از بافته هاى مردم منطقه خيبر.
  66. تفسير الطبرى: ج12 ص7.
  67. مسند ابن حنبل: ج10 ص197 ح26659.
  68. مسند ابن حنبل: ج10 ص228 ح26808.
  69. تفسير الطبرى: ج12 ص7.
  70. تفسير فرات: ص334، بحار الأنوار: ج35 ص215.
  71. ذخائر العقبى: ص24، شرح الأخبار: ج2 ص337.
  72. الفصول المختارة: ص53 ـ 54.
  73. ر. ك: ص245 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و مصداق «اهل بيت» / عايشه).
  74. ر.ك: ذخائر العقبى: ص57، الصواعق المحرقة: ص144، ينابيع المودّة: ج1 ص323، اهل بيت در آيه تطهير: ص51.
  75. خلاصة الأقوال، ص100، الرقم 48؛ الرجال لابن داود، ص140، الرقم 1073.
  76. محقّق گران قدر، حجّة الإسلام و المسلمين مرحوم على دوانى در ضمن شرح حال محدّث قمى در كتاب مفاخر اسلام چنين آورده است: پس از انتشار كتاب مفاتيح الجنان و استقبال مردم از آن و كمياب شدن آن، مرحوم شيخ عبّاس قمى اطّلاع مى يابد كه شيخ ابراهيم كُتُبى، از كتاب فروشان نجف اشرف، دست اندر كار چاپ مفاتيح است تا از بازار گرم و پررونق آن بهره ببرد. به وى مى گويد: «تو كه مى خواستى در نجف، مفاتيح را چاپ كنى، به من مى گفتى تا عربى آن را بدهم چاپ كنى». شيخ ابراهيم مى گويد: «داده ام ميرزا احمد زنجانى كاتب بنويسد و گذشته است». قدرى از آن را هم مى دهد و ايشان مى بيند. محدّث قمى، سپس به لبنان و شهر بعلبك مى رود تا تابستان را ـ كه هواى نجف بسيار گرم بوده ـ به خاطر تنگى نفس در آن جا باشد. پس از بازگشت، مى بيند كتاب، چاپ شده است و در آخر آن، از زبان وى نوشته اند: «مطالبى را به كتاب افزودم و از جمله حديث كسا را آوردم، و از اوّل تا آخر آن را هم ديده ام»، بعد هم نوشته است: «عبّاس بن محمّدرضا القمّى»! حاج شيخ عبّاس، فوق العاده ناراحت مى شود و سخت به شيخ ابراهيم (بانى چاپ) و ميرزا احمد زنجانى (كاتب)، اعتراض مى كند كه: اينها چيست كه از زبان من نوشته و چاپ كرده ايد؟ كِى من به شما گفته ام از اوّل تا آخر آن را خوانده ام؟ و چه حقّى داشتيد؟... من كه اينها را لازم نمى دانستم، متوجّه بوده ام. مثلاً حديث كسا را من در سندش ترديد دارم و به همين جهت در مفاتيح نياوردم. به ميرزا احمد زنجانى كاتب هم مى گويد: من اين همه به تو كمك كردم، دادم سفينة البحار را بنويسى و تو با اين كتاب من چنين كردى؟... شيخ ابراهيم مى گويد: گذشته است. ما خرجى كرده ايم و كتاب، چاپ شده است (مفاخر اسلام: ج11 ص281).
  77. رجال النجاشي، ص353، الرقم 947.
  78. مشيخه من لا يحضره الفقيه، ج4، ص6، 127، 130.
  79. المنتخب فى المراثى و الخُطب، اثر فخر الدين محمّد بن على نجفى (م 1085 ق) معروف به شيخ طُريحى، متولّد نجف است. مرحوم شيخ عبّاس قمى، در نقلى در باره اين كتاب، آورده است: «شيخ طريحى... در كتاب منتخب، مسامحات بسيارى نموده كه بر اهل بصيرت و اطّلاع، پوشيده نيست» (منتهى الآمال، شيخ عبّاس قمى، قم: هجرت، 1373 ش: ج1 ص873).
  80. منتهى الآمال: ج1 ص820 (باب پنجم: ذيل عنوان «روانه كردن يزيد، اهل بيت را به مدينه»).
  81. او سيّد هاشم بن اسماعيل كتكانى بحرانى (م 1107 ق) است كه در كتكان از نواحى بحرين به دنيا آمد. تراجم نويسان، شخصيت علمى و عملى او را ستوده اند. او از شيخ حر عاملى اجازه نقل حديث داشت. گفته شده: «او 75 كتاب تأليف كرد؛ امّا نوشته هايش از غلو و سستى خالى نيست» (ر.ك: أعيان الشيعة: ج10 ص249، أمل الآمل: ج2 ص341، رياض العلماء: ج5 ص310، العلّامة السيّد هاشم البحرانى، فارس تبريزيان).
  82. براى نمونه، ر. ك: الأمالى، طوسى: ص263 و 368، الأمالى، صدوق: ص381 ـ 382، مجمع البيان: ج8 ص559. نيز، براى مطالعه گسترده تر همه نقل ها، ر.ك: همين دانش نامه: ج9 ص231 ـ 247 و 261 ـ 301.
  83. در اين خصوص مطالب زير، شايان توجّه اند: اوّلاً: محقّق محترم كتاب عوالم العلوم، در پانوشت كتاب در باره سند مزبور مى نويسد: گفته اند: سيّد ماجد بحرانى كه در سند اين روايت آمده، اگر پسر هاشم بن على باشد كه شرح حال او را صاحب الحدائق در كتاب لؤلؤة البحرين و شيخ نورى در خاتمة المستدرك آورده، سيّد هاشم بحرانى، از او نمى تواند روايت كند چه برسد به اين كه او از مشايخ سيّد هاشم باشد، چرا كه سيّد ماجد در سال 1208 در گذشته، و سيّد هاشم در حدود سال 1107 و با اين حساب، ميان اين دو، نزديك هشتاد سال فاصله است. و اگر منظور سيّد ماجد بن محمّد بحرانى باشد كه شيخ حر عاملى در بخش دوم كتاب أمل الآمل از او ياد كرده و گفته كه هم عصر او و شخصى دانشمند و جليل القدر بوده، و در شيراز به امر قضاوت اشتغال داشته و سپس در اصفهان قاضى شده است، بايد گفت: از اين شخص در زمره مشايخ و اسانيد اخبار، يادى نشده است؛ بلكه به دليل فاصله زمانى اين دو، و هم طبقه نبودن، ظاهرا وى از شيخ حسن بن زين العابدين (پسر شهيد ثانى و مؤلف كتاب معالم) هم روايت نكرده است (ر. ك: عوالم العلوم / فاطمة الزهراء عليهاالسلام: ج2 ص930 پانوشت دوم). ثانيا: يكى از محقّقان علم رجال، در دست نوشتى كه از ايشان در اختيار است، نگاشته است: يك. اين حديث به شكل مزبور، اوّلين مرتبه در حاشيه كتاب عوالم مرحوم سيّد هاشم بحرانى نقل شده است. اين جانب تصوير نسخه خطّى آن را ديدم و همان گونه كه مرحوم شهيد [آية اللّه محمّد على] صدوقى نيز براى آقاى [آية اللّه جعفر] سبحانى نقل كرده است، به خطّ صاحب عوالم نيست و شخص مجهولى، [آن را] بدون امضا اضافه كرده؛ يعنى معلوم مى شود بعدها توسّط ديگران به آن [نسخه] افزوده شده است. دو. در سند اين حديث، «قاسم بن يحيى الجلّاء» است كه از چند جهت مورد خدشه است: الف ـ نام وى در كتب حديثى و رجالى ذكر نشده است. ب ـ احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى، اين حديث را از او نقل مى كند، در حالى كه از وى به عنوان مشايخ بزنطى نام برده نشده است. ج ـ خود او، اين حديث را از ابو بصير و او هم از ابان بن تغلب نقل مى كند كه چنين نقلى در منابع حديثى و رجالى مطلقا سابقه ندارد. از مجموع قرائن فوق به دست مى آيد كه سند فوق، پايه و اساسى ندارد و غير قابل قبول است، اگر چه اصل واقعه اصحاب كسا و نزول آيه تطهير در شأن اهل بيت عليهم السلام جزو مسلّمات است و شيعه و سنّى بِدان اتّفاق نظر دارند».
  84. گفتنى است كه اخيراً برخى، براى اثبات اعتبار متن ياد شده، مطالبى نوشته اند كه سستى آنها نيز بر اهل فن پوشيده نيست.
  85. تفسير الطبري: ج12 الجزء 22 ص6، المعجم الصغير: ج1 ص135 نحوه، تفسير الثعلبي: ج8 ص41؛ مجمع البيان: ج8 ص559، العمدة: ص39 ح21، بحار الأنوار: ج35 ص232.
  86. تاريخ بغداد: ج10 ص278 الرقم 5396، شواهد التنزيل: ج2 ص38 ح657 و ح658 وليس فيه ذيله من «اُمّ سلمة على الباب»؛ تنبيه الخواطر: ج1 ص23، الفضائل: ص81 نحوه، بحار الأنوار: ج35 ص212 ح14.
  87. الأمالي للطوسي: ص248 ح438، بحار الأنوار: ج35 ص208 ح4؛ المعجم الكبير: ج3 ص56 ح2673، المعجم الكبير: ج3 ص56 ح2673، المعجم الأوسط: ج3 ص380 ح3456، أسباب النزول: ص368 ح696 كلها نحوه، تاريخ دمشق: ج60 ص91.
  88. مجمع الزوائد: ج9 ص267 ح14986 نقلاً عن الطبراني.
  89. تفسير الطبري: ج12 الجزء 22 ص6، تهذيب الكمال: ج33 ص260 الرقم 7327، تفسير ابن كثير: ج6 ص407، مناقب علي بن أبي طالب لابن مردويه: ص304 ح489.
  90. الأمالي للطوسي: ص351 ح726، كشف الغمّة: ج2 ص24، بحار الأنوار: ج51 ص67 ح7؛ المناقب للخوارزمي: ص62 ح31.
  91. سنن الترمذي: ج5 ص352 ح3206، مسند ابن حنبل: ج4 ص516 ح13730، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص172 ح4748، المعجم الكبير: ج3 ص56 ح2671، كنز العمّال: ج13 ص646 ح37632.
  92. تاريخ دمشق: ج42 ص368 ح8962، شواهد التنزيل: ج2 ص26 ح645 و 646.
  93. القُلْب: السوار (لسان العرب: ج1 ص688 «قلب»).
  94. سنن أبي داود: ج4 ص87 ح4213، مسند ابن حنبل: ج8 ص320 ح22426 نحوه، السنن الكبرى: ج1 ص41 ح97؛ بشارة المصطفى: ص203، كشف الغمّة: ج2 ص77 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج43 ص89 ح10.
  95. المُسكة: واحدة المسك، وهي الأساور والخلاخيل من القرون أو العاج ونحوها (المعجم الوسيط: ج2 ص869 «مسك»).
  96. المناقب لابن شهرآشوب: ج3 ص343، بحار الأنوار: ج43 ص86 ح8.
  97. شواهد التنزيل: ج2 ص28 ح647 و ص29 ح648؛ مجمع البيان: ج8 ص560.
  98. إلى (خ ل).
  99. كفاية الأثر: ص66، بحار الأنوار: ج36 ص308 ح147.
  100. ما بين المعقوفين إضافة توضيحيّة منّا.
  101. صحيح مسلم: ج4 ص1874 ح37، المعجم الكبير: ج5 ص182 ح5026، تاريخ دمشق: ج41 ص19 ح8194؛ العمدة: ص99 ح131، الصراط المستقيم: ج1 ص185 نحوه، بحار الأنوار: ج35 ص230.
  102. المعجم الكبير: ج24 ص281 ح713، المعجم الأوسط: ج8 ص117 ح8141، تاريخ دمشق: ج14 ص146، إمتاع الأسماع: ج5 ص377، كنز العمّال: ج13 ص642 ح37625.
  103. آل عمران: 61.
  104. صحيح مسلم: ج4 ص1871 ح32، سنن الترمذي: ج5 ص225 ح2999، مسند ابن حنبل: ج1 ص391 ح1608، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص163 ح4719؛ الأمالي للطوسي: ص307 ح616، المناقب لابن شهرآشوب: ج3 ص368، بحار الأنوار: ج21 ص343 ذيل ح13.
  105. المستدرك على الصحيحين: ج3 ص159 ح4708، السنن الكبرى: ج7 ص101 ح13391، تفسير الطبري: ج12 الجزء 22 ص8 نحوه، كنز العمّال: ج13 ص163 ح36496.
  106. كذا في المصدر، والأنسب: «منها».
  107. الأمالي للطوسي: ص598 ح1243، بحار الأنوار: ج38 ص130 ح82.
  108. صحيح مسلم: ج4 ص1871 ح32، سنن الترمذي: ج5 ص638 ح3724، خصائص أمير المؤمنين للنسائي: ص46 ح9 نحوه؛ الأمالي للطوسي: ص307 ح616، تفسير العيّاشي: ج1 ص177 ح59 نحوه، بحار الأنوار: ج37 ص264 ح34.
  109. المعجم الأوسط: ج3 ص179 ح2854، اُسد الغابة: ج3 ص7 الرقم 2481، مجمع الزوائد: ج9 ص267 ح14989، وراجع: صحيح ابن حبّان: ج15 ص434 ح6977 والأمالي للطوسي: ص336 ح680.
  110. المستدرك على الصحيحين: ج3 ص160 ح4709، مسند البزّاز: ج6 ص210 ح2251، شواهد التنزيل: ج2 ص55 ح675 وفيه «زينب» بدل «صفيّة» وكلاهما نحوه، إمتاع الأسماع: ج5 ص386.
  111. تفسير الثعلبي: ج8 ص43، شواهد التنزيل: ج2 ص53 ح673 و674 كلاهما نحوه؛ الطرائف: ص127 ح197، العمدة: ص40 ح24 كلاهما نحوه، المناقب للكوفي: ص137 ح621، بحار الأنوار: ج35 ص222 ذيل ح30.
  112. المستدرك على الصحيحين: ج3 ص143 ح4652، السنن الكبرى للنسائي: ج5 ص113 ح8409، مسند ابن حنبل: ج1 ص708 ح3062 كلاهما نحوه؛ العمدة: ص85 ح102 و ص237 ح366، كشف الغمّة: ج1 ص292 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج38 ص241 ذيل ح40.
  113. تاريخ دمشق: ج42 ص98 ح8440، شواهد التنزيل: ج2 ص50 ح670.
  114. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص179 ح5404، و ص420 ح5920، الأمالي للصدوق: ص560 ح748 و ص112 ح90، بشارة المصطفى: ص39، بحار الأنوار: ج35 ص210 ح11.
  115. الأمالي للصدوق: ص574 ح787، بشارة المصطفى: ص177، بحار الأنوار: ج37 ص84 ح52.
  116. المعجم الكبير: ج24 ص134 ح362، و ج22 ص412 ح1022، المصنّف لعبد الرزّاق: ج5 ص489 ح9782 كلاهما نحوه؛ كشف اليقين: ص243 ح272، كشف الغمّة: ج1 ص382، بحار الأنوار: ج43 ص142 ح37.
  117. سنن الترمذي: ج5 ص663 ح3787، و ص351 ح3205، تفسير الطبري: ج12 الجزء 22 ص8 نحوه، تاريخ دمشق: ج14 ص145 ح3457، الشفا: ج2 ص48 نحوه؛ بحار الأنوار: ج35 ص227.
  118. كفاية الأثر: ص91، بحار الأنوار: ج36 ص317 ح165.
  119. المستدرك على الصحيحين: ج3 ص159 ح4706، السنن الكبرى: ج2 ص217 ح2870، المعجم الكبير: ج22 ص66 ح160، كنز العمّال: ج13 ص602 ح37543؛ العمدة: ص34 ح14 نحوه.
  120. فضائل الصحابة لابن حنبل: ج2 ص577 ح978، مسند ابن حنبل: ج6 ص45 ح16985، المصنّف لابن أبي شيبة: ج7 ص501 ح40 كلاهما نحوه؛ الطرائف: ص123 ح188، العمدة: ص31 ح10، بحار الأنوار: ج35 ص217 ح24.
  121. فضائل الصحابة لابن حنبل: ج2 ص672 ح1149، اُسد الغابة: ج2 ص27 الرقم 1173، شواهد التنزيل: ج2 ص69 ح690 كلاهما نحوه؛ العمدة: ص34 ح15، الطرائف: ص124 ح190 نحوه، بحار الأنوار: ج35 ص218 ح25.
  122. مسند أبي يعلى: ج6 ص479 ح7448، تاريخ دمشق: ج14 ص148 ح3460، شواهد التنزيل: ج2 ص72 ح692 نحوه؛ نثر الدر: ص236 نحوه.
  123. المناقب للخوارزمي: ص63 ح32، المعجم الكبير: ج22 ص96 ح230 نحوه، كنز العمّال: ج13 ص603 ح37544 نقلاً عن الديلمي؛ العقد النضيد: ص91.
  124. كفاية الأثر: ص171، بحار الأنوار: ج36 ص341 ح207.
  125. كمال الدين: ص244 ذيل ح65 عن محمّد بن عمارة عن أبيه عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، معاني الأخبار: ص91 ح5 عن محمّد بن عمارة عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج23 ص147 ح111.
  126. كمال الدين: ص240 ح64، معاني الأخبار: ص90 ح4، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص57 ح25 كلّها عن غياث بن إبراهيم عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه، بحار الأنوار: ج25 ص215 ح10.
  127. الخصال: ص580 ح1 عن مكحول، بحار الأنوار: ج31 ص446 ح2.
  128. شواهد التنزيل: ج2 ص52 ح672 عن عيسى بن عبد اللّه عن أبيه عن جدّه.
  129. كفاية الأثر: ص156 عن عيسى بن موسى الهاشميّ عن آبائه عن الإمام الحسين عليه السلام، بحار الأنوار: ج36 ص336 ح199.
  130. الأمالي للطوسي: ص559 ح1173، مجمع البيان: ج8 ص560 نحوه و كلاهما عن زاذان، بحار الأنوار: ج35 ص232؛ المناقب لابن المغازلي: ص302 ح346، شواهد التنزيل: ج2 ص30 ح649 كلاهما عن زاذان.
  131. المستدرك على الصحيحين: ج3 ص188 ح4802 عن عمر بن عليّ عن الإمام زين العابدين عليه السلام، المعجم الأوسط: ج2 ص336 ح2155 عن أبي الطفيل وليس فيه «وأنا من أهل البيت الذي كان جبريل... من عندنا»، سبل الهدى والرشاد: ج11 ص67 عن زيد بن الحسن؛ الإرشاد: ج2 ص7 عن أبي إسحاق السبيعي وليس فيه «وأنا من أهل البيت الّذي كان جبريل... من عندنا»، الأمالي للطوسي: ص270 ح501 عن أبي الطفيل، تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص458 ح33 عن عمر بن عليّ، بحار الأنوار: ج25 ص214 ح5.
  132. الأمالي للطوسي: ص565 ح1174 عن عبد الرحمن بن كثير عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج10 ص141 ح5.
  133. المعجم الكبير: ج3 ص93 ح2761، تفسير ابن كثير: ج6 ص412، تاريخ دمشق: ج13 ص268 و 269، المناقب لابن المغازلي: ص382 ح431، شواهد التنزيل: ج2 ص31 ح650 كلّها عن أبي جميلة.
  134. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج16 ص28؛ بحار الأنوار: ج44 ص103 ذيل ح9.
  135. مقتل الحسين للخوارزمي: ج1 ص185، الفتوح: ج5 ص17 نحوه وكلاهما عن أحمد بن أعثم الكوفي.
  136. تفسير الطبري: ج12 الجزء 22 ص8، تفسير ابن كثير: ج6 ص412.
  137. الشورى: 23.
  138. الإسراء: 26.
  139. الأمالي للصدوق: ص230 ح242، الاحتجاج: ج2 ص120 ح172، العمدة: ص51 ح46، تفسير فرات: ص153 ح191 كلّها عن أبي الديلم نحوه، بحار الأنوار: ج45 ص155 ح3؛ مقتل الحسين للخوارزمي: ج2 ص61 نحوه.
  140. الأحزاب: 34.
  141. الأحزاب: 33.
  142. الأحزاب: 32.
  143. تفسير القمّي: ج2 ص193، بحار الأنوار: ج35 ص206 ح1.
  144. الكافي: ج1 ص287 ح1 عن أبي بصير، تفسير فرات: ص110 ح112 عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج35 ص211 ح12.
  145. أثبتنا ما بين المعقوفين من بحار الأنوار والمصادر الاُخرى.
  146. معاني الأخبار: ص94 ح3، الأمالي للصدوق: ص312 ح362، روضة الواعظين: ص294، بحار الأنوار: ج25 ص216 ح13.
  147. الأنفال: 75.
  148. علل الشرائع: ص205 ح2، الإمامة والتبصرة: ص177 ح29، بحار الأنوار: ج25 ص255 ح15.
  149. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص228 ح1، الأمالي للصدوق: ص616 ح843، بشارة المصطفى: ص228، بحار الأنوار: ج25 ص220 ح20.
  150. اُسد الغابة: ج6 ص74 الرقم 5827؛ كشف الغمّة: ج2 ص83، شرح الأخبار: ج3 ص4 ح915 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج43 ص53 ذيل ح48.
  151. شواهد التنزيل: ج2 ص74 ح694.
  152. الأمالي للمفيد: ص318 ح4، الأمالي للطوسي: ص89 ح138، بشارة المصطفى: ص264 كلاهما عن الحارث، بحار الأنوار: ج35 ص208 ح3.
  153. طه: 132.
  154. ينابيع المودّة: ج3 ص368؛ الأمالي للطوسي: ص565 ح1174 عن عبد الرحمن بن كثير نحوه وكلاهما عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج10 ص141 ح5.
  155. الأمالي للصدوق: ص208 ح230 عن إسماعيل بن أبي زياد السكونيّ عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج37 ص36 ح3.
  156. طه: 132.
  157. تفسير القمّي: ج2 ص67، بحار الأنوار: ج35 ص207 ح2.
  158. ر. ك: ص303 ح73 ـ 75، الأمالى، صدوق: ص429 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص240 ح1، ينابيع المودّة: ج2 ص59 ح45، مقتل الحسين، خوارزمى: ج1 ص67، تفسير فرات: ص339.
  159. خلاصة الأقوال، ص103، الرقم 69؛ الرجال لابن داود، ص135، الرقم 1016.
  160. رجال النجاشي، ص49، الرقم 106؛ نقد الرجال، ج3، ص225، الرقم 24.
  161. ر.ك: الدرّ المنثور: ج6 ص606، المعجم الكبير: ج3 ص56 ح2671 ـ 2674، المناقب، خوارزمى: ص60 ش 280، شواهد التنزيل: ج2 ص46 ح665 ـ 668، مجمع البيان: ج7 ص59.
  162. ر. ك: ص264 ح25.
  163. ر.ك: الدرّ المنثور: ج6 ص606، إحقاق الحقّ: ج9 ص56.
  164. ر. ك: ص263 ح23.
  165. ر.ك: الدرّ المنثور: ص66 ح76، تفسير الطبرى: ج12 (جزء 22) ص6، التاريخ الكبير: ج8 ص205، الأمالى، طوسى: ص251 ح447، شواهد التنزيل: ج2 ص81 ح700.
  166. در بعضى احاديث، «چهل روز» آمده است (ر. ك: الدرّ المنثور: ج6 ص606، المناقب، خوارزمى: ص60 ش 28، الأمالى، صدوق: ص429 ح1) و در بعضى ديگر، «يك ماه» ذكر شده است (ر.ك: اُسد الغابة: ج5 ص381 ش 5390، مسند أبى داوود، طيالسى: ص274) و در پاره اى از آنها، «شش ماه» آمده است (ر. ك: تفسير الطبرى: ج12 جزء 22 ص6، الدرّ المنثور: ج6 ص606 ـ 706، ينابيع المودّة: ج2 ص119، ذخائر العقبى: ص24، العمدة: ص45 ح32) و در برخى «هفت ماه» (ر. ك: البداية و النهاية: ج5 ص321، تفسير الطبرى: ج12 جزء 22 ص6) و در بعضى ديگر، «هشت ماه» (ر. ك: الدرّ المنثور: ج6 ص606، كفاية الطالب: ص377) و در پاره اى «نه ماه» (ر.ك: المناقب، خوارزمى: ص60 ش 29، مشكل الآثار: ج1 ص337، العمدة: ص41 ح27، ذخائر العقبى: ص25، كفاية الطالب: ص376) و عددهاى ديگرى نيز ذكر شده است.
  167. ر.ك: ص305 ح76، شواهد التنزيل: ج2 ص47 ح667 ـ 668، الأمالى، صدوق: ص429 ح1، تأويل الآيات الظاهرة: ص316.
  168. صحيح مسلم: ج3 ص1453 ح7، سنن أبي داود: ج4 ص106 ح4280، مسند ابن حنبل: ج7 ص412 ح20882، كنز العمّال: ج12 ص32 ح33851؛ العمدة: ص417 ح863، الطرائف: ص170 ح263، بحار الأنوار: ج36 ص266 ح87.
  169. الصّمم: انسدادُ الاُذُنِ وثقلُ السَّمع. وأصمّني الكلام: إذا شغلني عن سماعه، فكأنّه جعله أصمَّ (تاج العروس: ج17 ص415 ـ 419 «صمم»).
  170. صحيح مسلم: ج3 ص1453 ح9، مسند ابن حنبل: ج7 ص435 ح21020 وفيه «هذا الأمر» بدل «هذا الدين»، كنز العمّال: ج12 ص32 ح33850؛ الخصال: ص470 ح17 بزيادة «ينصرون على من ناواهم» بعد «منيعا»، العمدة: ص418 ح865، بحار الأنوار: ج36 ص235 ح23.
  171. صحيح مسلم: ج3 ص1453 ح10، مسند ابن حنبل: ج7 ص410 ح20869، مسند أبي يعلى: ج6 ص473 ح7429، كنز العمّال: ج12 ص33 ح33855؛ الخصال: ص473 ح30، الغيبة للنعماني: ص120 ح9، بحار الأنوار: ج36 ص239 ح38.
  172. مسند ابن حنبل: ج7 ص405 ح20840 و ص408 ح20857، المعجم الكبير: ج2 ص196 ح1796 نحوه، كنز العمّال: ج12 ص33 ح33852؛ الغيبة للطوسي: ص133 ح96، الغيبة للنعماني: ص123 ح15 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج36 ص238 ح32.
  173. هَرَجٌ: أي قتال واختلاط، وقد هرجَ الناسُ إذا اختلطوا، وأصل الهرج: الكثرة في الشيء والاتّساع (النهاية: ج5 ص257 «هرج»).
  174. الخصال: ص470 ح18 و ص472 ح26، المناقب لابن شهر آشوب: ج1 ص290 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج36 ص235 ح24.
  175. المستدرك على الصحيحين: ج3 ص716 ح6589، المعجم الكبير: ج22 ص120 ح308، المعجم الأوسط: ج6 ص209 ح6211، تاريخ أصبهان: ج2 ص147 الرقم 1327؛ المناقب لابن شهر آشوب: ج1 ص291 نحوه.
  176. الغيبة للطوسي: ص130 ح94، المناقب لابن شهر آشوب: ج1 ص291، بحار الأنوار: ج36 ص269 ح91.
  177. هو من أجداد النبيّ صلى الله عليه و آله، إذ إنّ نسبه الشريف: محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصيّ بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لؤي.…
  178. المناقب لابن شهر آشوب: ج1 ص291، بحار الأنوار: ج36 ص269 ح91.
  179. كعب، از نياكان پيامبر صلى الله عليه و آله است. نَسَب ارجمند ايشان، چنين است: محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف بن قُصَى بن كِلاب بن مُرّة بن كعب بن لُؤَى.…
  180. النَقْفُ: هَشْمُ الرأسِ، أي تهييج الفِتن والحروب (النهاية: ج5 ص109 «نقف»).
  181. في المصدر: «عبد اللّه بن أوفى»، والتصويب من بحار الأنوار.
  182. المناقب لابن شهر آشوب: ج1 ص291، الغيبة للطوسي: ص132 ح95 نحوه، بحار الأنوار: ج36 ص268 ح90.
  183. كمال الدين: ص279 ح26، بحار الأنوار: ج36 ص256 ح73.
  184. الغيبة للنعماني: ص105 ح34 و ص126 ح23، مقتضب الأثر: ص7، بحار الأنوار: ج36 ص237 ح30.
  185. نِواء: معاداة لأهل الإسلام (النهاية: ج5 ص132 «نوا»).
  186. المناقب لابن شهر آشوب: ج1 ص291، بحار الأنوار: ج36 ص269 ح91.
  187. مقتضب الأثر: ص7، العدد القويّة: ص81 ح142، بحار الأنوار: ج36 ص371.
  188. صحيح البخاري: ج6 ص2640 ح6796، سنن الترمذي: ج4 ص501 ح2223، مسند ابن حنبل: ج7 ص411 ح20880؛ الخصال: ص470 ح15، الطرائف: ص170 ح260، بحار الأنوار: ج36 ص365.
  189. كمال الدين: ص282 ح35، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص65 ح34، الأمالي للصدوق: ص173 ح175 كلّها عن ثابت بن دينار عن الإمام زين العابدين عن أبيه عن جدّه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج36 ص226 ح1.
  190. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص180 ح5406، كمال الدين: ص259 ح4 كلاهما عن يحيى بن أبي القاسم عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص59 ح28 عن يحيى بن أبي القاسم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج36 ص245 ح57.
  191. كمال الدين: ص281 ح33، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص64 ح32، الاختصاص: ص208 كلّها عن إبراهيم بن مهزم عن أبيه عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج36 ص243 ح52.
  192. في المصدر: «الإمام»، والتصويب من المصادر الاُخرى.
  193. مُحَدَّثون: أي تُحدّثهم الملائكة وفيهم جبرئيل عليه السلام من غير مُعاينة (مجمع البحرين: ج1 ص370 «حدث»).
  194. الصرّة: تقطيبُ الوجه من الكراهة. ورجل صارٌّ بين عينيه: مُتقبّض جامع بينهما كما يفعلُ الحزينُ (تاج العروس: ج7 ص89 ـ 90 «صرر»).
  195. الكافي: ج1 ص531 ح7 وص533 ح14، الغيبة للطوسي: ص151 ح112 وفيهما صدره إلى «الوالدان»، بصائر الدرجات: ص320 ح5، المناقب لابن شهرآشوب: ج1 ص298 نحوه، إعلام الورى: ج2 ص171 وفيهما صدره إلى «الوالدان»، بحار الأنوار: ج26 ص72 ح16.
  196. مُحَدَّث، كسى است كه روح القدس با او سخن گويد، بى آن كه ديده شود (بحار الأنوار: ج25 ص57)، يا فرشته اى با وى سخن بگويد (بحار الأنوار: ج75 ص79).
  197. مادر امام زين العابدين عليه السلام، شهربانو، از اسيران خاندان ساسانى بود كه به همسرى امام حسين عليه السلام در آمد و بعد از تولّد زين العابدين عليه السلام در گذشت و به همين خاطر، بانوى ديگرى به نام وَشيكه (مادر يحيى بن اُمّ الطويل)، ايشان را شير داد و بزرگ كرد و به همين خاطر، امام عليه السلام او را مادر مى ناميد (ر. ك: دانش نامه امام حسين عليه السلام: ج1 ص258 ـ 279، النعيم المقيم: ص316). شايد على بن راشد، فرزند همين بانو (وشيكه) باشد.
  198. يعنى امام زين العابدين عليه السلام.
  199. الإرشاد: ج2 ص347، الاستنصار: ص17 كلاهما عن زرارة.
  200. الكافي: ج1 ص533 ح16، الإرشاد: ج2 ص347، الخصال: ص478 ح44، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص56 ح22 كلّها عن زرارة، بحار الأنوار: ج36 ص392 ح5.
  201. الخصال: ص480 ح51.
  202. السُنَّةُ: الطريقةُ والسِّيرة (النهاية: ج2 ص409 «سنن»).
  203. الكافي: ج1 ص532 ح10، الإرشاد: ج2 ص345، كمال الدين: ص326 ح4، الخصال: ص478 ح43 كلّها عن أبي حمزة الثمالي، بحار الأنوار: ج36 ص392 ح4.
  204. كمال الدين: ص280 ح29، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص64 ح31، كشف الغمّة: ج3 ص299 كلّها عن ابن عبّاس.
  205. كمال الدين: ص280 ح27، كشف الغمّة: ج3 ص297، إعلام الورى: ج2 ص173، بحار الأنوار: ج51 ص71 ح12.
  206. آل عمران: 34.
  207. الغيبة للنعماني: ص91 ح22 عن عبد الوهّاب الثقفي، بحار الأنوار: ج36 ص280 ح99.
  208. الكافي: ج1 ص534 ح20، الخصال: ص478 ح45، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص56 ح23، بحار الأنوار: ج36 ص393 ح7.
  209. الفرقان: 11.
  210. الغيبة للنعماني: ص84 ح13 و ص85 ح15 عن أبي السائب نحوه و ح14 عن أبي بصير عن الإمام الباقر عليه السلام وفيه «منّا اثنا عشر محدثا» فقط، بحار الأنوار: ج36 ص398 ح6.
  211. كمال الدين: ص339 ح14 عن أبي حمزة و ص317 ح3، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص68 ح36 كلاهما عن عبد الرحمن بن سليط عن الإمام الحسين عليه السلام و ص69 ح37 عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج36 ص398 ح4.
  212. كمال الدين: ص335 ح6، بحار الأنوار: ج36 ص398 ح3.
  213. النُقبَاءُ: جمع نقيب، وهو كالعريف على القوم المُقدِّم عليهم، الذي يتعرّف أخبارهم ويُنَقِّب عن أحوالهم: أي يُفتّش (النهاية: ج5 ص101 «نقب»).
  214. مسند ابن حنبل: ج2 ص55 ح3781، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص546 ح8529، المعجم الكبير: ج10 ص158 ح10310، كنز العمّال: ج12 ص33 ح33857؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص49 ح10، الغيبة للنعماني: ص117 ح3 و ص118 ح5، بحار الأنوار: ج36 ص299 ح132.
  215. واژه «نقباء»، جمع نقيب است. نقيب، به سر كرده و جلودار گروه گفته مى شود كه از حال آنان جويا مى شود.
  216. الخصال: ص467 ح7، كمال الدين: ص271 ح17 عن قيس بن عبيد، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص48 ح9 عن قيس بن عبد اللّه، الأمالي للصدوق: ص386 ح496، بحار الأنوار: ج36 ص230 ح9.
  217. التوبة: 36.
  218. البقرة: 60.
  219. المائدة: 12.
  220. اليقين: ص244، التحصين لابن طاووس: ص570، نهج الإيمان: ص27 نحوه، الاستنصار: ص20، مئة منقبة: ص94، بحار الأنوار: ج36 ص263 ح84.
  221. الاختصاص: ص224 عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج36 ص370 ح234.
  222. الكافي: ج1 ص534 ح18، الاُصول الستّة عشر: ص139 ح38 وفيه «أحد عشر» بدل «اثنا عشر»، الاستنصار: ص8 نحوه، المناقب لابن شهر آشوب: ج1 ص300 كلّها عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج36 ص271 ح92.
  223. اصيل، ممتاز، بزرگ زاده و برگزيده.
  224. مُفهَّم، يعنى فهميده. ائمّه عليهم السلام را مفهّم گويند؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله، تفسير و تأويل قرآن را به ايشان فهمانيده است.
  225. الأشباح: ظلُّ النّور، أبدان نورانيّة، بل أرواح، جمعُ شَبَحٍ، وهو الشّخص (مجمع البحرين: ج2 ص924 «شبح»).
  226. الكافي: ج1 ص530 ح6، كمال الدين: ص318 ح1، الاُصول الستّة عشر: ص139 ح37 كلّها عن أبي حمزة، بحار الأنوار: ج57 ص202 ح146.
  227. الإرشاد: ج2 ص347، كشف الغمّة: ج3 ص238 كلاهما عن زرارة.
  228. آل عمران: 169.
  229. الكافي: ج1 ص533 ح13 عن الحسن بن العبّاس بن الجريش، وراجع: ح12 والخصال: ص480 ح48 والإرشاد: ج2 ص345 والغيبة للنعماني: ص82 ح12.
  230. الأمالي للصدوق: ص194 ح205، بشارة المصطفى: ص24 كلاهما عن أبي حمزة عن الإمام زين العابدين عليه السلام، الصراط المستقيم: ج2 ص126 عن الإمام زين العابدين عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج36 ص227 ح5.
  231. الشعراء: 227.
  232. كمال الدين: ص260 ح6، التحصين لابن طاووس: ص553 كلاهما عن الحسين بن خالد، الصراط المستقيم: ج2 ص126 عن ابن ماجيلويه نحوه، بحار الأنوار: ج36 ص254 ح70 وراجع: تاريخ دمشق: ج42 ص240 ـ243.
  233. الأمالي للمفيد: ص217 ح4، بشارة المصطفى: ص49 كلاهما عن جابر بن يزيد عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج36 ص272 ح93 وراجع: كمال الدين: ص263 ح10 وكتاب سليم بن قيس: ج2 ص565 وتأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص496 ح9.
  234. كمال الدين: ص280 ح28، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص64 ح30، كفاية الأثر: ص19، المناقب لابن شهر آشوب: ج1 ص295، كشف الغمّة: ج3 ص299 كلّها عن عبد اللّه بن عبّاس، بحار الأنوار: ج36 ص243 ح50.
  235. الخصال: ص475 ح38، كمال الدين: ص262 ح9، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص52 ح17، الاختصاص: ص207 عن حمّاد بن عيسى عن أبيه عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج36 ص241 ح47.
  236. كمال الدين: ص261 ح7 عن الحسين بن خالد عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج36 ص255 ح71 وراجع: كمال الدين: ص281 ح32 والغيبة للطوسي: ص142 ح107 والغيبة للنعماني: ص67 ح7.
  237. كمال الدين: ص240 ح64، معاني الأخبار: ص90 ح4، قصص الأنبياء للراوندي: ص360 ح435، إعلام الورى: ج2 ص180 كلّها عن غياث بن إبراهيم عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام، كشف الغمّة: ج3 ص299 عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عنه عليهم السلام وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص147 ح110.
  238. الكافي: ج1 ص533 ح15، الإرشاد: ج2 ص347، الخصال: ص419 ح12، الغيبة للطوسي: ص140 ح104 كلّها عن أبي بصير، كمال الدين: ص350 ح45 عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج36 ص395 ح10.
  239. الغيبة للنعماني: ص96 ح28، بحار الأنوار: ج36 ص395 ح11.
  240. الغيبة للنعماني: ص86 ح17، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص202 ح11، بحار الأنوار: ج36 ص393 ح9.
  241. كمال الدين: ص333 ح1 و ص338 ح12 عن عبد اللّه بن أبي يعفور، إعلام الورى: ج2 ص234، بحار الأنوار: ج51 ص143 ح4.
  242. اللَّوحُ: كلّ صَفيحة من خشب وكَتِف إذا كُتب عليه، سُمّي لوحا (المصباح المنير: ص560 «لاح»).
  243. الكافي: ج1 ص532 ح9، الخصال: ص478 ح42 كلاهما عن أبي الجارود، الغيبة للطوسي: ص139 ح103 عن جابر بن يزيد، روضة الواعظين: ص287 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام.
  244. لوح، صفحه كوچكى از تخته يا استخوان شانه حيوانات است كه بر آن مى نويسند و هر گاه چيزى بر آن نوشته شود، به آن، لوح مى گويند.
  245. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص180 ح5408، الإرشاد: ج2 ص346، كمال الدين: ص269 ح13 و ص313 ح4، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص47 ح6 و 7 كلّها عن أبي الجارود وفيها «آخرهم» بدل «أحدهم»، بحار الأنوار: ج36 ص202 ح5.
  246. اُدِيلَ لنا على أعدائنا: أي نُصرنا عليهم (النهاية: ج2 ص141 «دول»).
  247. دَيّان الدِّين: الديّان في صفة اللّه عز و جل، أي يقتصُّ ويجزي، والدِّين: الجزاء والمكافأة (لسان العرب: ج13 ص169 «دين»).
  248. الظاهر أنّ ما بين المعقوفين سقط من المصدر، وأضفناها ليستقيم السّياق.
  249. حِنْدِس: أي شديد الظُلمة (النهاية: ج1 ص450 «حندس»).
  250. العِفريتُ: العارِمُ الخبيث (مفردات ألفاظ القرآن: ص573 «عفر»).
  251. الرَنَّةُ: الصيحة الحزينة (لسان العرب: ج13 ص187 «رنن»).
  252. الإصر: الإثم والعقوبة لِلَغوهِ وتضييعهِ عَملَه، وأصلُه من الضيق والحبس (النهاية: ج1 ص52 «أصر»).
  253. الكافي: ج1 ص527 ح3، الغيبة للطوسي: ص143 ح108، الأمالي للطوسي: ص291 ح566، الاحتجاج: ج1 ص162 ح33 كلّها عن أبي بصير، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص204 ح13 عن عبد اللّه بن سنان الأسدي نحوه، بحار الأنوار: ج36 ص202 ح6.
  254. الكافي: ج1 ص525 ح1، الغيبة للطوسي: ص154 ح114، كمال الدين: ص313 ح1، علل الشرائع: ص96 ح6، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص65 ح35 والثلاثة الأخيرة نحوه وكلّها عن أبي هاشم الجعفري، بحار الأنوار: ج36 ص414 ح1.
  255. الغُرُّ المُحجَّلون: أي بِيضُ مواضع الوضوء من الأيدي والوجه والأقدام، استعارة... من البياض الذي يكون في وجه الفرس ويديه ورجليه (النهاية: ج1 ص346 «حجل»).
  256. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص121 ح1، بحار الأنوار: ج10 ص352 ح1.
  257. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص329 ح967، الكافي: ج3 ص325 ح17، تهذيب الأحكام: ج2 ص110 ح416، منتقى الجمّان: ج2 ص91 وفيها «فلانا وفلانا إلى آخرهم» بدل ذكر أسماء الأئمّة عليهم السلام، وسائل الشيعة: ج4 ص1078 ح8588.
  258. الكافي، ج3، ص19، ح3، وص 278، ح1، وج 4، ص120، ح1، وج 5، ص119، ح2 و...
  259. ر. ك: ص310 و 312 ـ 315 ح77 ـ 81.
  260. ر. ك: ص314 ح82.
  261. جابر بن سَمُره، از صحابيان كم سال و خواهرزاده سعد بن ابى وقّاص است (تهذيب الكمال: ج4 ص437 ش 867). پدرش در سال فتح مكّه مسلمان شد (الإصابة: ج3 ص149). او در كوفه مى زيست و پس از سال 73 وفات يافت (سير أعلام النبلاء: ج3 ص186). از او 146 حديث (با حفظ مكرّرات) نقل شده كه 23 روايت آن، در صحيح مسلم است (تهذيب الأسماء: ج1 ص142).
  262. شرح السنّة: ج15 ص31.
  263. سلسلة الأحاديث الصحيحة: ج1 ص651 ش 376.
  264. ر. ك: ص310 ح77 ـ 79.
  265. ر. ك: ص316 ح90.
  266. ر. ك: الخصال: ص469 ـ 473 ح12 ـ 30 (با 19 سند)، المناقب، ابن شهرآشوب: ج1 ص248 ـ 250، العمدة: ص416 ح856 و ص419 ح871، كشف الغمّة: ج1 ص57 ـ 58، إعلام الورى: ج2 ص158، بحار الأنوار: ج36 ص239 ح38.
  267. ر. ك: ص310 ح79.
  268. اُسد الغابة: ج5 ص6.
  269. مسند ابن حنبل: ج7 ص429 ح20991.
  270. مسند ابن حنبل: ج7 ص429 ح20991.
  271. صحيح مسلم: ج3 ص1452 ح6؛ الخصال: ص473 ح27، بحار الأنوار: ج36 ص239 ح35.
  272. الرجال لابن الغضائري، ص54، الرقم 14.
  273. الحسن بن محمّد بن يحيى كان كذّابا يضع الحديث... «غض» «منه»، كما ذكر في الرجال لابن الغضائري ص54، الرقم 14.
  274. </FOOT> همه آنها از قريش اند»، يا «كلّهم من بنى هاشم؛ <FOOT>
  275. ر. ك: ص310 و 312 ح77 ـ 81 و مسند ابن حنبل: ج7 ص429 ح20991.
  276. ينابيع المودّة: ج2 ص316 ح908.
  277. ر. ك: ص311 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / شمار امامان اهل بيت عليهم السلام / تعبير «دوازده خليفه»).
  278. ر. ك: ص319 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / شمار امامان اهل بيت عليهم السلام / تعبير «دوازده امام»).
  279. ر. ك: ص323 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / شمار امامان اهل بيت عليهم السلام / تعبير «دوازده وصى»).
  280. ر. ك: ص319 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / شمار امامان اهل بيت عليهم السلام / تعبير «دوازده امير»).
  281. النهاية: ج2 ص69.
  282. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص420 ح5919.
  283. ر. ك: ص333 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / احاديث در بر دارنده شمار امامان و نام هاى آن).
  284. كشف المشكل: ج1 ص449. نيز، ر. ك: فتح البارى: ج13 ص212.
  285. ر. ك: فتح البارى: ج13 ص211.
  286. فتح البارى: ج13 ص212.
  287. براى آگاهى بيشتر، ر.ك: فتح البارى: ج13 ص211 ـ 215 و المسائل الخلافيّة، على آل محسن: ص15 ـ 38.
  288. رجال النجاشي، ص54، الرقم 123 ولم ترد فيه الكنية.
  289. دلائل النبوّة: ج6 ص520.
  290. دلائل النبوّة: ج6 ص521.
  291. الاستبصار، ج4، ص144، ح5؛ تهذيب الأحكام، ج4، ص2، ح2، وص 7، ح3، وج 8، ص90، ح227.
  292. الرجال لابن الغضائري، ص52، الرقم 9، وفيه: الحسن بن أسد.
  293. فتح البارى: ج13 ص213، مسائل الخلافية، على آل محسن: ص8.
  294. اختيار معرفة الرجال، ص598، الرقم 1119.
  295. ر. ك: فتح البارى: ج13 ص212.
  296. سنن الترمذى: ج4 ص503 ح2226، سنن أبى داوود: ج4 ص211 ح4646 ـ 4647، مسند ابن حنبل: ج8 ص213 ح21978، السنن الكبرى، نسائى: ج5 ص47 ح8155، صحيح ابن حبّان: ج9 ص35 ح6657، سلسلة الأحاديث الصحيحة: ج1 ص742 ح459.
  297. ر. ك: الغدير: ج8 ص248، مسائل الخلافية، على آل محسن: ص31 ـ 35.
  298. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص70 ـ 72، ح1.
  299. ر. ك: فتح البارى: ج13 ص211.
  300. ر. ك: همين دانش نامه: ج10 ص513 (فصل يازدهم: ستم به اهل بيت عليهم السلام) و دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام: ج7 ص253 (بخش هشتم / فصل يكم: خبر دادن پيامبر صلى الله عليه و آله از شهادت على عليه السلام).
  301. سنن أبى داوود: ج4 ص106 ح4279.
  302. ر. ك: ص287 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / اهل بيت عليهم السلام و مصداق «اهل بيت»).
  303. ر. ك: ص231 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و مصداق «اهل بيت»).
  304. ر. ك: ص261 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و مصداق اهل بيت عليهم السلام / ابو سعيد خدرى) و ص265 (براء بن عازب) و ص267 (جابر بن عبد اللّه) و ص271 (زينب دختر ابو سلمة و سعد بن ابى وقّاص) و ص275 (صُبَيح، غلام امّ سلمه و عبد اللّه بن جعفر).
  305. ر. ك: ص287 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / اهل بيت عليهم السلام و مصداق «اهل بيت»)
  306. ر. ك: ص231 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و مصداق «اهل بيت»)
  307. ر. ك: ص267 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و مصداق اهل بيت عليهم السلام / جابر بن عبد اللّه) و ص271 (سعد بن ابى وقّاص). نيز، ر. ك: سخن علّامه طباطبايى در الميزان فى تفسير القرآن (ج 16 ص311) آن جا كه احاديث مربوط به نزول آيه تطهير در شأن پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام آمده است. همچنين فرموده است: اين روايت ها از هفتاد، متجاوز است و آنچه از اهل سنّت نقل شده، بيش از آن است كه از شيعه روايت شده است. اهل سنّت از نزديك به چهل نفر راويان مختلف چون: امّ سلمه، عايشه، ابو سعيد خدرى، واثلة بن اسقع، ابو حمرا، ابن عبّاس، ثوبان، عبد اللّه بن جعفر، امام على عليه السلام و امام حسن عليه السلام، روايت كرده اند. شيعه اين احاديث را از امام على عليه السلام، امام زين العابدين عليه السلام، امام باقر عليه السلام، امام صادق عليه السلام، امّ سلمه، ابو ذر، ابو اسود دئلى، عمرو بن ميمون، سعد بن ابى وقّاص و... (نزديك به سى و چند نفر) روايت كرده است.
  308. ر. ك: ص301 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / درود فرستادن پيامبر صلى الله عليه و آله بر اهل بيت عليهم السلام و ويژه ساختن آنان در فراخوانى به نماز).
  309. ر. ك: ص263 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و مصداق اهل بيت عليهم السلام / ابو ليلى انصارى) و ص265 (ثوبان) و ص267 (جابر بن عبد اللّه) و ص277 (عبد اللّه بن عبّاس).
  310. ر. ك: همين دانش نامه: ج10 ص469 ح1174.
  311. ر. ك: همين دانش نامه: ج10 ص467 ح1170.
  312. ر. ك: همين دانش نامه: ج10 ص325 ح821.
  313. ر. ك: همين دانش نامه: ج10 ص329 ح833.
  314. الأمالي للصدوق: ص561 ح751 عن أبي قدامة الفداني، بشارة المصطفى: ص176 عن أبي ورامة القدائي، بحار الأنوار: ج27 ص88 ح36.
  315. الشفا: ج2 ص47، الصواعق المحرقة: ص232، ينابيع المودّة: ج3 ص141 نقلاً عن أبي عبد اللّه محمّد بن علي الحكيم الترمذي في نوادر الاُصول عن المقداد بن الأسود.
  316. دلائل الإمامة: ص448 ح424، بحار الأنوار: ج25 ص6 ح9 نقلاً عن كتاب المقتضب.
  317. غرر الحكم: ج2 ص461 ح3297، عيون الحكم والمواعظ: ص124 ح2829.
  318. الكافي: ج1 ص181 ح4 عن جابر.
  319. الكافي: ج1 ص180 ح3.
  320. فاطر: 32.
  321. الكافي: ج1 ص214 ح1، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص130، بحار الأنوار: ج23 ص223 ح35.
  322. علل الشرائع: ص9 ح1، كنز الفوائد: ج1 ص328 كلاهما عن سلمة بن عطاء، نزهة الناظر: ص126 ح231، بحار الأنوار: ج5 ص312 ح1.
  323. الأمالي للطوسي: ص694 ح1478، بحار الأنوار: ج27 ص202 ح71.
  324. الكافي: ج1 ص187 ح11 عن أبي سلمة، بحار الأنوار: ج32 ص325 ح300.
  325. البقرة: 269.
  326. الكافي: ج1 ص185 ح11، المحاسن: ج1 ص245 ح455، تفسير العياشي: ج1 ص151 ح496، شرح الأخبار: ج3 ص578 ح1347 كلّها عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج24 ص86 ح2.
  327. الكافي: ج1 ص337 ح5، كمال الدين: ص342 ح24، الغيبة للنعماني: ص166 ح6، إعلام الورى: ج2 ص237 كلّها عن زرارة، بحار الأنوار: ج52 ص146 ح70.
  328. الكافي: ج4 ص578 ح2، تهذيب الأحكام: ج6 ص102 ح178، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص608 ح3212، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص271 ح1 وفي الثلاثة الأخيرة «في زيارة الإمام الكاظم عليه السلام» وكلّها عن عليّ بن حسّان، المقنعة: ص488 ح40، بحار الأنوار: ج102 ص126 ح1.
  329. المستدرك على الصحيحين: ج3 ص163 ح4720، المعجم الكبير: ج3 ص46 ح2637 نحوه، المعجم الأوسط: ج5 ص354 ح5536، كنز العمال: ج12 ص94 ح34144؛ كمال الدين: ص239 ح59، الأمالي للطوسي: ص60 ح88 عن رافع مولى أبي ذرّ، بحار الأنوار: ج23 ص105 ح3 نقلاً عن بشارة المصطفى.
  330. تاريخ بغداد: ج12 ص91 الرقم 6506 عن أنس بن مالك، المعجم الكبير: ج3 ص45 ح2636 عن أبي ذرّ، المعجم الأوسط: ج6 ص85 ح5870 عن أبي سعيد الخدري وليس فيها «مثلي»، كنز العمّال: ج12 ص95 ح34151؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص27 ح10 عن داود بن سليمان الفراء عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله، الغيبة للنعماني: ص44، بحار الأنوار: ج23 ص124 ح50.
  331. المعجم الصغير: ج1 ص139، المعجم الأوسط: ج5 ص306 ح5390 كلاهما عن أبي ذرّ، المناقب لابن المغازلي: ص132 ح173 عن ابن عباس وكلاهما نحوه، كنز العمّال: ج12 ص98 ح34169؛ الطرائف: ص132 ح207، الثاقب في المناقب: ص135 كلاهما عن ابن عباس نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص124 ح49.
  332. فرائد السمطين: ج1 ص37 عن أبي هريرة، إحقاق الحقّ: ج9 ص203 نقلاً عن أرجح المطالب.
  333. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص27 ح10، صحيفة الرضا عليه السلام: ص116 ح77 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج107 ص190؛ ذخائر العقبى: ص54، ينابيع المودّة: ج2 ص118 ح340 نقلاً عن ابن السري وكلاهما عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وفيهما بزيادة من تعلّق بها فاز» بعد «نجا».
  334. بشارة المصطفى: ص30 عن بصير بن زيد بن أرطاة، بحار الأنوار: ج77 ص276 ح1.
  335. كتاب سُليم بن قيس: ج2 ص830 ح40، بحار الأنوار: ج39 ص353 ح26.
  336. غرر الحكم: ج5 ص184 ح7893 و 7894، عيون الحكم والمواعظ: ص424 ح7164 و 7165 و ص453 ح8140 و 8141، تحف العقول: ص116، تفسير فرات: ص368 ح499 والأربعة الأخيرة نحوه.
  337. ينابيع المودّة: ج1 ص76 ح12 و ج3 ص359.
  338. جمال الاُسبوع: ص251، مصباح المتهجّد: ص361 ح485 و ص828 ح888، الإقبال: ج3 ص299 كلاهما عن العباس بن مجاهد عن أبيه، المزار الكبير: ص400 ح1 عن العباس بن مجاهد، بحار الأنوار: ج87 ص67 ذيل ح19 نقلاً عن فلاح السائل.
  339. هي فِعلة من حَطَّ الشيء يَحُطّه إذا أنزله وألقاه. ومنه الحديث في ذكر حطّة بني إسرائيل، وهو قوله تعالى: «وَقُولُواْ حِطَّةٌ نَّغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ» البقرة: 58، أي قولوا: حُطَّ عَنّا ذنوبنا، وارتَفَعت على معنى: مَسأَلتُنا حِطَّة، أو أمرُنا حِطَّة (النهاية: ج1 ص402 «حطط»). أقول: قوله صلى الله عليه و آله: «مَثَل أهل بيتي فيكم مَثَل بابِ حِطّة في بني إسرائيل» إشارة إلى قوله تعالى خطابًا لبني إسرائيل: «ادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُواْ حِطَّةٌ نَّغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ» البقرة: 58. توضيح ذلك: إنّ «باب حطّة» من أبواب بيت المقدس كما عن أبي حيّان الأندلسيّ، أو باب بلدة «أريحا» أو أوّل البلد كما احتملهما في تفسير الميزان. وتشبيه أهل البيت في الاُمّة الإسلاميّة بباب حطّة في بني إسرائيل وتعريفهم بأنّهم أبواب مغفرة اللّه، دليل على أنّ التمسّك بهم له دور أساسيّ في إزالة الأدناس الفرديّة والاجتماعيّة في المجتمع الإسلاميّ.
  340. المعجم الأوسط: ج6 ص85 ح5870، المعجم الصغير: ج2 ص22 كلاهما عن أبي سعيد الخدري، الصواعق المحرقة: ص152 من دون إسنادٍ إلى أحدِ من أهل البيت عليهم السلام؛ الغيبة للنعماني: ص44 ح2 عن محمّد بن الحسين عن أبيه عن جدّه عن الإمام زين العابدين عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، بحار الأنوار: ج30 ص40 ح2.
  341. حِطّه (بر وزن فِعله)، از «حطّ الشى ء يحطّ؛ آن را فرود آورد و مى اندازد» است. از همين معناست آنچه خداوند در باره بنى اسرائيل، فرموده است: «قُولُواْ حِطَّةٌ نَّغْفِرْ لَكُمْ خَطَ ـيَ ـكُمْ؛ بگوييد: گناهان ما را بريز خطاهاى شما را مى آمرزيم» (بقره: آيه 58). حطّه، به معناى «ارتفعت» نيز هست در «مسألتنا حطّة؛ خواست ما بالاست» و «أمرنا حطّة؛ كار ما بزرگ است». اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله: «مثل أهل بيتى فيكم مثل باب حطّة فى بنى اسرائيل» اشاره به سخن خداوند در خطاب به بنى اسرائيل است كه فرمود: «وَ ادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُواْ حِطَّةٌ نَّغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ» (بقره: آيه 58). توضيح، اين كه «باب حطّه» از درهاى بيت المقدّس است ـ چنان كه از ابو حيّان اندلسى نقل شده ـ، يا درِ شهر اريحاست، يا اوّل شهر است ـ چنان كه تفسير الميزان اين دو احتمال را داده است. تشبيه اهل بيت در ميان امّت اسلامى به باب حطّه در ميان بنى اسرائيل و معرّفى آنها به اين كه «درهاى آمرزش خدايند»، دليلى است بر اين كه تمسّك به آنها نقش اساسى در پاك كردن پليدى هاى فردى و جمعى در جامعه اسلامى دارد.
  342. الأمالي للصدوق: ص133 ح126، تنبيه الخواطر: ج2 ص156 كلاهما عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج23 ص119 ح39.
  343. المناقب لابن شهرآشوب: ج1 ص295، كفاية الأثر: ص38 كلاهما عن أبي ذرّ، بحار الأنوار: ج36 ص293 ح123.
  344. هود: 17.
  345. كنز العمّال: ج2 ص434 ح4429 نقلاً عن أبي سهل القطّان في أماليه وابن مردويه؛ الأمالي للمفيد: ص145 ح5، تفسير فرات: ص198 ح242 و ص190 ح243 كلّها عن عبّاد بن عبد اللّه، شرح الأخبار: ج2 ص480 ح843 كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج35 ص390 ح9.
  346. كفاية الأثر: ص33، بحار الأنوار: ج36 ص293 ح120.
  347. الخصال: ص626 ح10، تحف العقول: ص115، تفسير فرات: ص367 ح499، غرر الحكم: ج6 ص186 ح10002، عيون الحكم والمواعظ: ص499 ح9205، بحار الأنوار: ج10 ص104 ح1.
  348. البقرة: 208.
  349. تفسير العيّاشي: ج1 ص102 ح300 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام، الغيبة للنعماني: ص44، المسترشد: ص406 كلاهما نحوه.
  350. تفسير العيّاشي: ج1 ص45 ح47 عن سليمان الجعفري عن الإمام الرضا عليه السلام، مجمع البيان: ج1 ص247، بحار الأنوار: ج23 ص122 ح46.
  351. آل عمران: 97.
  352. خصائص الأئمّة: ص77 عن عيسى بن المنصور عن الإمام العسكريّ عن آبائه عليهم السلام.
  353. المستدرك على الصحيحين: ج3 ص162 ح4715 عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج13 ص102 ح34189.
  354. كمال الدين: ص241 ح65، الأمالي للصدوق: ص342 ح408، بشارة المصطفى: ص32، جامع الأخبار: ص53 ح59، مئة منقبة: ص65 كلّها عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج23 ص126 ح53.
  355. الغيبة للنعماني: ص84 ح12 عن سُليم بن قيس عن الإمام عليّ عليه السلام، الفضائل: ص114 عن أبي ذرّ والمقداد وسلمان عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، كتاب سُليم بن قيس: ج2 ص686 ح14 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، مشارق أنوار اليقين: ص192 عن سُليم بن قيس، بحار الأنوار: ج36 ص278 ح98.
  356. نهج البلاغة: الخطبة 100، بحار الأنوار: ج34 ص215 ح990.
  357. جامع الأحاديث للقمّي: ص249 عن حصين بن مخارق.
  358. الأمالي للطوسي: ص482 ح1053، كشف الغمّة: ج2 ص35، شرح الأخبار: ج2 ص269 ح574 وفيه «أنزلوا آل محمّد» بدل «اجعلوا أهل بيتي» وكلّها عن أبي ذرّ، كفاية الأثر: ص111 عن واثلة بن الأسقع نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص121 ح43.
  359. السنّة لابن أبي عاصم: ص334 ح748 عن سفيان بن الليل عن الحسن عن الإمام عليّ عليه السلام، الاوائل للطبراني: ص66 ح38 عن سفيان بن الليل عن الإمام الحسن عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، كنز العمّال: ج12 ص100 ح34178؛ الملاحم والفتن: ص229 ح331، المناقب للكوفي: ج2 ص129 ح614 كلاهما عن سفيان عن الإمام الحسن عن أبيه عنه عليهم السلام.
  360. المستدرك على الصحيحين: ج3 ص147 ح4662، تاريخ بغداد: ج2 ص81 الرقم 459، المناقب لابن المغازلي: ص16 ح22، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج4 ص117 كلّها عن سلمان، كنز العمّال: ج11 ص616 ح32991.
  361. بَكَأَتِ الناقَةُ والشّاةُ تبكأُ بَكْأً... وهي بَكي و بَكيئَةٌ: قلّ لبنها، وقيل: انقطع (لسان العرب: ج1 ص34 «بكأ»).
  362. مسند ابن حنبل: ج1 ص217 ح792، اُسد الغابة: ج7 ص220 الرقم 7183 كلاهما عن عبدالرحمن الأزرق، المعجم الكبير: ج3 ص41 ح2622، مسند الطيالسي: ص26 ح190 كلاهما عن أبي فاختة نحوه، كنز العمّال: ج13 ص638 ح37612؛ كتاب سُليم بن قيس: ج2 ص732 ح21 عن سليم نحوه، بحار الأنوار: ج37 ص72 ح39 نقلاً عن العمدة.
  363. المستدرك على الصحيحين: ج3 ص164 ح4723، تاريخ دمشق: ج14 ص169 ح3509 نحوه وكلاهما عن سلمان، ذخائر العقبى: ص214، كنز العمّال: ج12 ص98 ح34166؛ بشارة المصطفى: ص46 عن عاصم بن ضمرة، بحار الأنوار: ج68 ص127 ح56.
  364. كنز العمّال: ج12 ص100 ح34177 نقلاً عن الطبرانيّ عن أبي موسى و ص98 ح34167 نقلاً عن ابن عساكر، المناقب للخوارزمي: ص303 ح298 كلاهما عن عمر نحوه؛ بشارة المصطفى: ص48 عن عمر نحوه، شرح الأخبار: ج3 ص4 ح914 عن أبي موسى الأشعري.
  365. مسند ابن حنبل: ج4 ص165 ح11783، المعجم الأوسط: ج1 ص89 ح263 كلاهما عن أبي سعيد الخدري و ج4 ص184 ح3923 عن أبي هريرة، المعجم الكبير: ج12 ص66 ح12554 عن ابن عبّاس و كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج14 ص401 ح39071 و راجع: صحيح البخاري: ج1 ص222 ح589.
  366. ما بين المعقوفين أثبتناه من المصادر الاُخرى لاقتضاء السياق لها.
  367. تفسير ابن كثير: ج3 ص98، المناقب لابن المغازلي: ص247 ح295 نحوه و كلاهما عن الحارث، كنز العمّال: ج12 ص103 ح34195 نقلاً عن ابن مردويه؛ بشارة المصطفى: ص270، كشف اليقين: ص440 ح545 كلاهما عن الحارث عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه وراجع: معاني الأخبار: ص116 ح1 وبصائر الدرجات: ص416 ح11 وشواهد التنزيل: ج1 ص446 ح474.
  368. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص68 ح314 عن الحسن بن عبداللّه التميميّ عن أبيه عن الإمام الرضا عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم السلام، بحار الأنوار: ج8 ص178 ح131.
  369. المستدرك على الصحيحين: ج3 ص174 ح4755 عن مينا بن أبي مينا مولى عبد الرحمن بن عوف، تاريخ دمشق: ج14 ص168 ح3507 عن عبد الرحمن بن عوف نحوه؛ الأمالي للطوسي: ج610 ح1262 عن مينا بن أبي مينا مولى عبد الرحمن بن عوف و ص611 ح1263 عن جابر بن عبد اللّه و ح1264 عن عبّاد بن صهيب عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج35 ص31 ح27.
  370. مسند ابن حنبل: ج9 ص91 ح23389، سنن الترمذي: ج5 ص660 ح3781 نحوه، السنن الكبرى للنسائي: ج5 ص80 ح8298، الأمالي للمفيد: ص23 ح4 وفيه ذيله من «أما رأيت العارض»، بشارة المصطفى: ص276 نحوه.
  371. الأحزاب: 33.
  372. المناقب لابن شهر آشوب: ج2 ص176 عن الإمام عليّ عليه السلام، الصراط المستقيم: ج1 ص187، كشف الغمّة: ج1 ص53 بزيادة «الرجس» بعد «عنّا»، بحار الأنوار: ج23 ص116 ح29؛ الفردوس: ج1 ص54 ح144 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وراجع: الدعاء للطبراني: ص423 ح1430.
  373. الواقعة: 8 ـ 10.
  374. الحُجرات: 13.
  375. الأمالي للصدوق: ص729 ح999، مجمع البيان: ج9 ص207، إعلام الورى: ج1 ص49 كلّها عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج16 ص315 ح4؛ دلائل النبوّة للبيهقي: ج1 ص170، البداية والنهاية: ج2 ص257 كلاهما عن ابن عبّاس، عيون الأخبار في مناقب الأخيار: ص246 عن حذيفة.
  376. كمال الدين: ص280 ح28، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص64 ح30، كفاية الأثر: ص19، المناقب لابن شهرآشوب: ج1 ص295 كلّها عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج25 ص201 ح13؛ ينابيع المودّة: ج3 ص291 ح9 عن ابن عبّاس.
  377. جامع الأخبار: ص62 ح80، كفاية الأثر: ص78، المناقب لابن شهرآشوب: ج1 ص295 كلاهما عن أنس نحوه وليس فيها ذيله من «كلّهم».
  378. الدرّ المنثور: ج6 ص606 نقلاً عن ابن جرير وابن أبي حاتم عن الضحّاك بن مزاحم، الصواعق المحرقة: ص238 عن ابن عبّاس نحوه.
  379. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص57 ح211 الأمالي للصدوق: ص679 ح925، كلاهما عن محمّد بن عليّ التميميّ عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج25 ص193 ح2.
  380. الخصال: ص139 ح158، علل الشرائع: ص123 ح1 كلاهما عن سُليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس: ج2 ص884 ح54، بحار الأنوار: ج75 ص338 ح8.
  381. المسترشد: ص400 ح133، تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص458 ح22 عن محمّد بن عمارة عن الإمام الصادق عن أبيه عن الإمام عليّ عليهم السلام، بحار الأنوار: ج25 ص213 ح4.
  382. الأمالي للطوسي: ص562 ح1174، بحار الأنوار: ج72 ص152 ح29 نقلاً عن البرهان و كلاهما عن عبدالرحمن بن كثير عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام؛ ينابيع المودّة: ج3 ص366 ح3 عن الإمام الصادق عن آبائه عنه عليهم السلام نحوه وراجع: العقد النضيد: ص112 ح86.
  383. الكافي: ج2 ص182 ح16 عن زرارة، المؤمن: ص30 ح55 وفيه «وهو الشرك» بدل «وهو الشكّ»، بحار الأنوار: ج76 ص30 ح26.
  384. الخصال: ص608 ح9 عن الأعمش، بحار الأنوار: ج10 ص227 ح1.
  385. الكافي: ج2 ص400 ح5 عن بكر بن محمّد، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص573 ح4959 بزيادة «صاحب» قبل «الشكّ»، المحاسن: ج1 ص388 ح863، قرب الإسناد: ص35 ح112 كلّها عن بكر بن محمّد عن الإمام الصادق عن الإمام عليّ عليه السلام، بحار الأنوار: ج72 ص127 ح10.
  386. معاني الأخبار: ص138 ح1 عن عبدالغفّار الجازيّ، العمدة: ص34 ح15 عن واثلة بن الأسقع من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج35 ص208 ح5؛ اُسد الغابة: ج2 ص27 الرقم 1173، ذخائر العقبى: ص59 كلاهما عن واثلة بن الأسقع من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه.
  387. البقرة: 124.
  388. الأنبياء: 72 و 73.
  389. الكافي: ج1 ص199 ح1، كمال الدين: ص676 ح31، معاني الأخبار: ص97 ح2، تحف العقول: ص437، الاحتجاج: ج2 ص440 ح310 كلّها عن عبدالعزيز بن مسلم، بحار الأنوار: ج25 ص121 ح4.
  390. تهذيب الأحكام: ج6 ص97 ح177.
  391. نقد الرجال، ج3، ص237، الرقم 54.
  392. ر.ك: شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد: ج2 ص21.
  393. الخصال: ص550، الاحتجاج: ج1 ص308.
  394. الاحتجاج: ج1 ص238، علل الشرائع: ص191، تفسير القمّى: ج2 ص156.
  395. المناقب، ابن مغازلى: ص118. نيز، ر. ك: شرح الأخبار: ص189 ـ 190 ح529، الاحتجاج: ج1 ص322.
  396. الاحتجاج: ج1 ص345، كتاب سليم بن قيس: ج2 ص646.
  397. الاحتجاج: ج1 ص371، بحار الأنوار: ج30 ص136.
  398. الغارات: ج1 ص199. نيز، ر. ك: بحار الأنوار: ج33 ص133.
  399. كتاب سليم بن قيس: ج2 ص761.
  400. ر. ك: ص291 و 293 ح59 ـ 61.
  401. ر. ك: ص293 ح63.
  402. ر. ك: ص295 ح64 و 65.
  403. ر. ك: ص297 ح66 و همين دانش نامه: ج10 ص341 ح857.
  404. ر. ك: ص301 ح70.
  405. ر. ك: ص235 ح6، تفسير فرات: ص335 ـ 336.
  406. ر. ك: ص277 ح40.
  407. ر. ك: ص273 ح36.
  408. مختصر بصائر الدرجات: ص90 عن ذريح المحاربي، الاُصول الستّة عشر: ص262 ح360، بحار الأنوار: ج23 ص140 ح88.
  409. الأحزاب: 33.
  410. العترةُ: وُلدُ الرَّجُل وذرّيتهُ من صُلبِه، فلذلك سُمّيت ذرّية محمّد صلى الله عليه و آله من عليّ وفاطمة عليهماالسلامعترة محمّد صلى الله عليه و آله. وقد سئل أمير المؤمنين عليه السلام: مَن العترة؟ فقال: أنا والحَسَنُ والحسين والأئمّة التِّسعَة مِن وُلدِ الحُسَينِ، تاسعهم مهديّهم وقائمهم (مجمع البحرين: ج1 ص1160 «عتر»).
  411. في المصدر: «تخلفون»، والتصويب من الأمالي.
  412. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص229 ح1، الأمالي للصدوق: ص615 ح843، تحف العقول: ص425، بشارة المصطفى: ص228، بحار الأنوار: ج25 ص220 ح20.
  413. عترت، عبارت است از فرزندان مرد و نسل او. از همين رو، نسل پيامبر صلى الله عليه و آله از على و فاطمه عليهماالسلام را «عترت محمّد» ناميده اند. از اميرمؤمنان عليه السلام پرسيدند: عترت، كيان اند؟ فرمود: «من و حسن و حسين و نُه امامِ از نسل حسين، كه نهمينِ آنان، مهدى و قائم ايشان است» (مجمع البحرين: ج2 ص1160 مادّه «عتر»).
  414. الكافي: ج3 ص423 ح6 عن محمّد بن مسلم وراجع: بصائر الدرجات: ص414 ح6 ومختصر بصائر الدرجات: ص90 و 91 ورجال الكشّي: ج2 ص483 ح394.
  415. الأمالي للطوسي: ص161 ح268، بشارة المصطفى: ص275، بحار الأنوار: ج45 ص313 ح14.
  416. معاني الأخبار: ص94 ح3، الأمالي للصدوق: ص312 ح362.
  417. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص30 ح40، صحيفة الإمام الرضا عليه السلام: ص135 ح84 كلاهما عن أحمد بن عامر الطائي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج23 ص145 ح101.
  418. صحيح مسلم: ج4 ص1873 ح36، مسند ابن حنبل: ج7 ص75 ح19285، صحيح ابن خزيمة: ج4 ص62 ح2357، كنز العمّال: ج1 ص178 ح898؛ العمدة: ص102 ح136، بحار الأنوار: ج23 ص114 ح23.
  419. سنن الترمذي: ج5 ص663 ح3788، تفسير ابن كثير: ج7 ص190 كلاهما عن زيد بن أرقم، كنز العمّال: ج1 ص173 ح873؛ العمدة: ص72 ح89 عن زيد بن أرقم، الطرائف: ص115 ح175 وفيه «في عترتي» بدل «فيهما»، بحار الأنوار: ج23 ص108 ح11.
  420. مسند ابن حنبل: ج4 ص118 ح11561، مسند أبي يعلى: ج2 ص47 ح1135 كلاهما عن أبي سعيد الخدري، كنز العمّال: ج1 ص381 ح1657؛ كمال الدين: ص238 ح57 عن أبي سعيد الخدري، الطرائف: ص114 ح171، بحار الأنوار: ج23 ص106 ح7.
  421. المستدرك على الصحيحين: ج3 ص161 ح4711، المعجم الكبير: ج5 ص170 ح4980 و 4981 وفيهما «وعترتي أهل بيتي» وكلّها عن زيد بن أرقم.
  422. سنن الدارمي: ج2 ص889 ح3198، السنن الكبرى: ج7 ص48 ح13238 و ج10 ص194 ح20335، المنتخب من مسند عبد بن حميد: ص114 ح265، كنز العمّال: ج1 ص178 ح898؛ الطرائف: ص122 ح186، بحار الأنوار: ج23 ص108 ذيل ح10.
  423. مسند ابن حنبل: ج4 ص30 ح11104 و ص54 ح11211 نحوه، مسند أبي يعلى: ج2 ص9 ح1023 كلّها عن أبي سعيد الخدري، كنز العمّال: ج1 ص172 ح872؛ كمال الدين: ص240 ح61، الأمالي للطوسي: ص255 ح460 كلاهما عن أبي سعيد الخدري، بحار الأنوار: ج23 ص136 ح76.
  424. مسند ابن حنبل: ج4 ص37 ح11131، مسند أبي يعلى: ج2 ص6 ح1017 كلاهما عن أبي سعيد الخدري، كنز العمّال: ج1 ص186 ح944؛ كمال الدين: ص235 ح46، معاني الأخبار: ص90 ح2 كلاهما عن أبي سعيد الخدري، بحار الأنوار: ج23 ص147 ح109.
  425. سنن الترمذي: ج5 ص662 ح3786، المعجم الكبير: ج3 ص66 ح2680، المعجم الأوسط: ج5 ص89 ح4757، كنز العمّال: ج1 ص172 ح870؛ بحار الأنوار: ج29 ص340 ح6 نقلاً عن جامع الاُصول.
  426. قَصواء: تيزرو، گوش بريده. نام ناقه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوده است.
  427. بصائر الدرجات: ص413 ح3، مختصر بصائر الدرجات: ص90 كلاهما عن جابر بن يزيد الجعفي، بحار الأنوار: ج23 ص140 ح91.
  428. في المصدر: «قال: اشهد»، والتصويب من بحار الأنوار.
  429. الإقبال: ج2 ص242، بحار الأنوار: ج37 ص128 ذيل ح24 نقلاً عن كتاب النشر والطيّ.
  430. فَرَطُكم: أي مُتقدّمكم إليه (النهاية: ج3 ص434 «فرط»).
  431. بُصرى: في موضعين: بالشام من أعمال دمشق. وبُصرى من قرى بغداد قرب عكبراء (معجم البلدان: ج1 ص441).
  432. صَنعاء: قصبة باليمن وأحسن بلادها (معجم البلدان: ج3 ص426).
  433. تفسير القمّي: ج1 ص3، الغيبة للنعماني: ص42، بحار الأنوار: ج23 ص129 ح61.
  434. دو بُصرى داريم: يكى در شام و از توابع دمشق است، و ديگرى از روستاهاى بغداد كه نزديك عُكبراء قرار دارد (معجم البلدان: ج1 ص441).
  435. صنعا، قصبه اى است در يمن و از نيكوترين شهرهاى آن است (معجم البلدان: ج3 ص426).
  436. أيّام التشريق: وهي ثلاثة أيّام تلي عيد النحر، سُمّيت بذلك من تشريق اللحم، وهو تقديدهُ وبسطه في الشمس ليجفّ (النهاية: ج2 ص464 «شرق»).
  437. النصر: 1.
  438. في المصدر: «المسجد»، وما أثبتناه هو الصواب كما في بحار الأنوار.
  439. في المصدر: «سَبّابَتَيهِ»، والتصويب من بحار الأنوار.
  440. الإقبال: ج2 ص242، بحار الأنوار: ج37 ص128 ذيل ح24 نقلاً عن كتاب النشر والطيّ.
  441. ايّام التشريق، سه روزِ پس از عيد قربان است. از آن روى آنها را بدين نام خوانده اند كه در اين سه روز، گوشت [قربانى] را «تشريق» يعنى قطعه قطعه مى كنند و در آفتاب پهن مى كنند تا بخشكد (النهاية: ج2 ص464 مادّه «شرق»).
  442. تاريخ اليعقوبي: ج2 ص109 ـ 112.
  443. يعنى: از شما در باره اين دو يادگارم، سؤال و بازخواست خواهد شد.
  444. الدَّوحَةُ: الشَّجَرةُ العَظيمةُ (الصحاح: ج1 ص361 «دوح»).
  445. قَمَمتُ البيتَ: كَنَستُه (الصحاح: ج5 ص2015 «قمم»).
  446. السنن الكبرى للنسائي: ج5 ص130 ح8464، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص118 ح4576، خصائص أمير المؤمنين للنسائي: ص150 ح79، المعجم الكبير: ج5 ص166 ح4969، كنز العمّال: ج13 ص104 ح36340؛ المناقب للكوفي: ج2 ص435 ح919.
  447. المستدرك على الصحيحين: ج3 ص118 ح4577، تاريخ دمشق: ج42 ص216 ح8702، كنز العمّال: ج1 ص186 ح950.
  448. في المصدر: «أصحبتَ»، والتصويب من بحار الأنوار.
  449. في المصدر: «حدّثكم»، والتصويب من تاريخ دمشق.
  450. المعجم الكبير: ج5 ص182 ح5026، تاريخ دمشق: ج41 ص19 ح8194.
  451. الرَّبُو: هو التهيُّج وتواتر النّفَس (النهاية: ج2 ص192 «ربا»).
  452. الأمالي للمفيد: ص135 ح3، بحار الأنوار: ج22 ص475 ح25.
  453. الكافي: ج2 ص415 ح1، كتاب سليم بن قيس: ج2 ص655 نحوه وكلاهما عن سليم بن قيس.
  454. قُطب الشيء: مداره، ويقال هو قُطب بني فلان: أي سيّدهم الَّذي يدور عليه أمرهم (تاج العروس: ج2 ص330 «قطب»).
  455. تفسير العيّاشي: ج1 ص5 ح9 عن مسعدة بن صدقة، بحار الأنوار: ج92 ص27 ح29.
  456. دعائم الإسلام: ج1 ص27؛ عيون الأخبار في مناقب الأخيار: ص26 نحوه.
  457. استأثر فُلانٌ بالشّي: استبدَّ به، والاسم الأَثرَةُ ـ بالتحريك ـ (مجمع البحرين: ج1 ص15 «أثر»).
  458. مسند زيد: ص404.
  459. كمال الدين: ص240 ح64، معاني الأخبار: ص90 ح4، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص57 ح25، قصص الأنبياء للراوندي: ص360 ح435 كلّها عن غياث بن إبراهيم عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج23 ص147 ح110.
  460. كمال الدين: ص244، معاني الأخبار: ص91 ح5 كلاهما عن محمّد بن عمارة عن أبيه عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج23 ص147 ح111.
  461. الخصال: ص65 ح97، كمال الدين: ص236 ح50، معاني الأخبار: ص90 ح1 فيهما بزيادة «طرف بيد اللّه» بعد «إلى الأرض»، بحار الأنوار: ج23 ص131 ح64.
  462. نقد الرجال، ج3، ص238، الرقم 57.
  463. ر. ك: كمال الدين: ص274 ح25، الولاية، ابن عقده: ص197 ح30، جواهر العقدين: ص236 و استجلاب ارتقاء الغرف: ج1 ص349 ح73.
  464. ر. ك: الولاية، ابن عقده: ص193 ح26، عيون الأخبار فى مناقب الأخيار، شريف بغدادى: ص26، جواهر العقدين: ص239، كمال الدين: ص239 ح59، شرح الأخبار: ج2 ص479 و دعائم الإسلام: ج1 ص28.
  465. ر. ك: الولاية، ابن عقده: ص224 ح55، جواهر العقدين: ص239، استجلاب ارتقاء الغرف: ج1 ص361 ح88 و ينابيع المودّة: ج1 ص122 ح52.
  466. ر. ك: مسند ابن حنبل: ج4 ص30 ح11104 و ص37 ح11131 و ص118 ح11561، مسند ابن الجعد: ص397 ح2711، السنّة، ابن ابى عاصم: ص629 ح1553 و ص630 ح1554، مسند أبى يعلى: ج2 ص9 ح1023 و ص47 ح1135، المعجم الكبير: ج3 ص65 ح2678، المعجم الصغير: ج1 ص131، المعجم الأوسط: ج3 ص374 ح3439، كمال الدين: ص240 ح61، الأمالى، طوسى: ص255 ح460، الطرائف: ص114 ح171 و كشف الغمّة: ج2 ص175.
  467. ر. ك: الولاية، ابن عُقده: ص197 ح30، جواهر العقدين: ص236 و استجلاب ارتقاء الغرف: ج1 ص349 ح73.
  468. ر. ك: الولاية، ابن عُقده: ص197 ح30، جواهر العقدين: ص236 و استجلاب ارتقاء الغرف: ج1 ص349 ح73.
  469. ر. ك: كمال الدين: ص274 ح25، الولاية، ابن عُقده: ص197 ح30، جواهر العقدين: ص236 و استجلاب ارتقاء الغرف: ج1 ص349.
  470. ر. ك: كمال الدين: ص275 ح25 و الولاية، ابن عُقده: ص197 ح30 و جواهر العقدين: ص236 و استجلاب ارتقاء الغرف: ج1 ص349 ح73.
  471. ر. ك: المستدرك على الصحيحين: ج1 ص172 ح319، السنن الكبرى: ج10 ص195 ح20337، سنن الدارقطنى: ج4 ص245 ح149، كنز العمّال: ج1 ص172 ح875 ـ 876 و كمال الدين: ص235 ح47.
  472. ر. ك: كمال الدين: ص274 ح25.
  473. ر. ك: الولاية، ابن عُقده: ص244 ح85 ـ 86 و ص245 ح87، استجلاب ارتقاء الغرف: ج1 ص363 ح92، الأمالى، طوسى: ص479 ح1045 و كشف الغمّة: ج2 ص34.
  474. ر. ك: الولاية، ابن عُقده: ص245 ح88، جواهر العقدين: ص239، استجلاب ارتقاء الغرف: ج1 ص363 ح93.
  475. ر. ك: نفحات الأزهار: ج2 ص234 (به نقل از ابو نعيم اصفهانى)، كمال الدين: ص275 ح25.
  476. ر. ك: نفحات الأزهار: ج2 ص234 (به نقل از ابو نعيم اصفهانى).
  477. ر. ك: سنن الترمذى: ج5 ص662 ح3786، المعجم الأوسط: ج5 ص89 ح4757، المعجم الكبير: ج3 ص66 ح2680، تفسير ابن كثير: ج7 ص191، كمال الدين: ص237 ح53، مختصر بصائر الدرجات: ص90.
  478. ر. ك: السنّة، ابن ابى عاصم: ص613 ح1465، ينابيع المودّة: ج1 ص102 ح17 و ج2 ص272 ح776.
  479. ر. ك: نوادر الاُصول: ج1 ص163، المعجم الكبير: ج3 ص180 ح3052، حلية الأولياء: ج1 ص355، كنز العمّال: ج5 ص289 ح12911، الولاية، ابن عُقده: ص233 ح69، جواهر العقدين: ص237، استجلاب ارتقاء الغرف: ج1 ص353 ح77، كفاية الأثر: ص128 و المناقب، كوفى: ج2 ص150 ح626.
  480. ر. ك: كفاية الأثر: ص137.
  481. ر. ك: الولاية، ابن عُقده: ص196 ح30، جواهر العقدين: ص236 و استجلاب ارتقاء الغرف: ج1 ص349 ح73.
  482. ر. ك: كمال الدين: ص274 ح25.
  483. ر. ك: صحيح مسلم: ج4 ص1873 ح36، سنن الترمذى: ج5 ص663 ح3788، مسند ابن حنبل: ج7 ص75 ح19285، سنن الدارمى: ج2 ص889 ح3198، صحيح ابن خزيمة: ج4 ص62 ح2357، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص118 ح4576 ـ 4577، السنن الكبرى: ج10 ص194 ح20335، منتخب مسند عبد بن حميد: ص114 ح265، عيون الأخبار فى مناقب الأخيار: ص27، الطرائف: ص114 ح174.
  484. ر. ك: مسند ابن حنبل: ج8 ص153 ح21711، المعجم الكبير: ج5 ص153 ح4921 و ص154 ح4922 ـ 4923، المصنّف، ابن ابى شيبه: ج7 ص418 ح41، منتخب مسند عبد بن حميد: ص108 ح240، السنّة، ابن ابى عاصم: ص337 ح754، كمال الدين: ص236 ح52، الأمالى، صدوق: ص500 ح686، شرح الأخبار: ج3 ص12 ح941، سعد السعود: ص228 و الطرائف: ص114 ح173.
  485. ر. ك: كمال الدين: ص274 ح25، ينابيع المودّة: ج1 ص113 ح35.
  486. ر. ك: ينابيع المودّة: ج1 ص114.
  487. ر. ك: الولاية، ابن عُقده: ص196 ح30، جواهر العقدين: ص236 و استجلاب ارتقاء الغرف: ج1 ص349 ح73.
  488. ر. ك: الولاية، ابن عُقده: ص227 ح60، جواهر العقدين: ص237، استجلاب ارتقاء الغرف: ج1 ص352 ح76.
  489. ر. ك: كمال الدين: ص274 ح25، ينابيع المودّة: ج1 ص113 ح35.
  490. ر. ك: الولاية، ابن عُقده: ص233 ح69، جواهر العقدين: ص237 و استجلاب ارتقاء الغرف: ج1 ص353 ح77.
  491. كنز العمّال: ج13 ص104 ح36340 (به نقل از ابن جرير).
  492. ر. ك: كمال الدين: ص274 ح25، ينابيع المودّة: ج1 ص113 ح35.
  493. ر. ك: كمال الدين: ص275 ح25.
  494. ر. ك: كمال الدين: ص274 ح25.
  495. ر. ك: اُسد الغابة: ج3 ص219 ش 2907.
  496. ر. ك: المستدرك على الصحيحين: ج1 ص171 ح318، السنن الكبرى: ج10 ص194 ح20336، السنّة، ابن ابى عاصم: ص630 ح1557، كنز العمّال: ج10 ص187 ح954 و كمال الدين: ص274 ح25.
  497. ر. ك: كمال الدين: ص274 ح25.
  498. ر. ك: الولاية، ابن عُقده: ص196 ح30، جواهر العقدين: ص236 و استجلاب ارتقاء الغرف: ج1 ص349 ح73.
  499. ر. ك: الولاية، ابن عُقده: ص196 ح30، جواهر العقدين: ص236 و استجلاب ارتقاء الغرف: ج1 ص349 ح73.
  500. ر. ك: كمال الدين: ص274 ح25.
  501. ر. ك: كفاية الأثر: ص91.
  502. ر. ك: نفحات الأزهار: ج2 ص234 (به نقل از موفّق بن احمد خوارزمى).
  503. ر. ك: كمال الدين: ص275 ح25.
  504. ر. ك: كمال الدين: ص275 ح25.
  505. ر. ك: كمال الدين: ص274 ح25.
  506. ر. ك: كمال الدين: ص274 ح25.
  507. بجز امام على عليه السلام (كه در ضمن بند «ب» مورد اشاره قرار مى گيرد) اين افراد، عبارت اند از: ابو سعيد خُدرى، ابو هُرَيره، جابر بن عبد اللّه انصارى، جبير بن مُطعَم، حذيفة بن اَسيد غفارى، زيد بن اَرقَم، زيد بن ثابت، عبد اللّه بن حنطب و عبد اللّه بن عبّاس.
  508. اين افراد، عبارت اند از: ابو ذر، ابو رافع، اُمّ سلمه، اُمّ هانى، ضمره اسلمى و عامر بن ليلى بن ضمره.
  509. كتاب فارسى و مفصّل عبقات الأنوار، تعريب و تلخيص و تحت عنوان نفحات الأزهار، منتشر شده است.
  510. اين افراد، عبارت اند از: انس بن مالك، براء بن عازب، سلمان فارسى و عمرو بن عاص.
  511. اين دو نفر، حذيفة بن يمان و عمر بن خطّاب هستند.
  512. ر. ك: السنّة، ابن ابى عاصم: ص631 ح1558، كنز العمّال: ج1 ص379 ح1650، الكافى: ج2 ص415 ح1 و كمال الدين: ص237 ح54.
  513. ر. ك: الولاية، ابن عُقده: ص242 ح83.
  514. ر. ك: كفاية الأثر: ص163.
  515. ر. ك: كمال الدين: ص240 ح64، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص57 ح25 و معانى الأخبار: ص90 ح4.
  516. ر. ك: معانى الأخبار: ص90 ح4، كمال الدين: ص240 ح64 و عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص57 ح25.
  517. ر. ك: الكافى: ج3 ص422 ح6، مختصر بصائر الدرجات: ص90 و بصائر الدرجات: ص413 ح3 و ص414 ح5.
  518. ر. ك: الكافى: ج1 ص293 ح3، كمال الدين: ص244، تفسير العيّاشى: ج1 ص5 ح9 و مختصر بصائر الدرجات: ص90.
  519. ر. ك: عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص229 ح1، بحار الأنوار: ج10 ص369 ح18.
  520. ر. ك: تحف العقول: ص458، الاحتجاج: ج2 ص488 ح328.
  521. الكافي، ج4، ص536، ح2.
  522. ر. ك: نفحات الأزهار: ج1 ص199 و ج2 ص91.
  523. ر. ك: نفحات الأزهار: ج1 ص161.
  524. قال الدميري عند لفظة عكرمة: وكثيرة عزة أحد شعراء العرب [ومتيميها] وكان كيسانيا، والكيسانية فرقة من الروافض يعتقدون إمامة محمّد بن علي بن أبي طالب [وهو] المعروف بمحمّد بن الحنفية، ويقولون إنّه مقيم بجبل رضوى ومعه أربعون نفرا من أصحابه، ولم يقف لهم على خبر، ويقولون إنّهم أحياء يرزقون وإنّه سيرجع إلى الدنيا فيملؤها عدلاً وفي ذلك يقول كثير عزّة: وسبط لا يفوق الموت حتّىتعود الخيل يقدمها اللواء يغيب فلا يرى فيهم زمانابرضوى عنده غسل وماء انتهى «منه».
  525. الكافي، ج1، ص450، ح34.
  526. ر. ك: سلسلة الأحاديث الصحيحة: ج4 ص356 ح1761.
  527. ر. ك: صحيح الجامع الصغير: ج1 ص482 ح2458.
  528. تقريب التهذيب، ج1، ص690.
  529. ر. ك: المستدرك على الصحيحين: ج3 ص118 ح4576 و ص161 ح4711.
  530. ر. ك: البداية و النهاية: ج5 ص209.
  531. ر. ك: مجمع الزوائد: ج9 ص256 ح14957.
  532. ر. ك: مجمع الزوائد: ج1 ص413 ح784.
  533. ر. ك: سنن الترمذى: ج5 ص662 ح3786، المعجم الأوسط: ج5 ص89 ح4757 و تفسير ابن كثير: ج7 ص191.
  534. ر. ك: تفسير القمّى: ج1 ص3، الإقبال: ج2 ص242.
  535. ر. ك: الإقبال: ج2 ص242، بصائر الدرجات: ص413 ح3.
  536. ر. ك: تاريخ اليعقوبى: ج2 ص111.
  537. ر. ك: السنن الكبرى، نسايى: ج5 ص130 ح8464، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص118 ح4576، السنن الكبرى: ج2 ص212 ح2857، خصائص أمير المؤمنين، نسايى: ص112 ح78 و السيرة النبويّة، ابن كثير: ج4 ص416.
  538. ر. ك: الكافى: ج2 ص415 ح1، تفسير العيّاشى: ج1 ص5 ح9 و بحار الأنوار: ج92 ص27 ح29.
  539. ر. ك: دعائم الإسلام: ج1 ص28، مسند زيد: ص404.
  540. الصواعق المحرقة: ص150.
  541. احزاب: آيه 33.
  542. از امام حسن عليه السلام روايت شده است كه پس از آن كه آيه تطهير نازل شد، پيامبر عليه السلام تا پايان عمر شريفش هر روز، هنگام طلوع فجر، به درِ منزل آنها مى آمده و مى فرموده: «الصّلاة، يرحمكم اللّه ! «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»؛ خداوند، رحمتتان كند، نماز! خداوند خواسته است پليدى را فقط از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملاً پاك كند» (الأمالى، طوسى: ص565 ح1174). نيز غالب احاديث، زمانى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله به اين كار مبادرت ورزيد، شش ماه دانسته اند (ر. ك: سنن الترمذى: ج5 ص352 ح3206، مسند ابن حنبل: ج4 ص516 ح13730، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص172 ح4748، المعجم الكبير: ج3 ص56 ح2671، المصنّف، ابن ابى شيبه: ج7 ص527 ح4 و تفسير الطبرى: ج12 ص6). بنا بر اين، مى توان نتيجه گرفت كه آيه تطهير در اواخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است.
  543. سنن الترمذى: ج5 ص351 ح3205، مسند ابن حنبل: ج10 ص197 ح26659، المصنّف، ابن ابى شيبه: ج7 ص501 ح40.
  544. المستدرك على الصحيحين: ج2 ص451 ح3558.
  545. تاريخ دمشق: ج13 ص207 ح3188.
  546. تفسير الطبرى: ج12 جزء 22 ص7، تفسير ابن كثير: ج6 ص409.
  547. مسند ابن حنبل: ج10 ص228 ح26808، المعجم الكبير: ج3 ص53 ح2664 و ج23 ص336 ح779، مسند أبى يعلى: ج6 ص249 ح6876.
  548. ر. ك: ص231 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و مصداق «اهل بيت»).
  549. ر. ك: ص261 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و مصداق «اهل بيت»).
  550. ر. ك: ص287 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / اهل بيت عليهم السلام و مصداق «اهل بيت»).
  551. اين نكته بديهى مى نمايد كه «اهل بيت» در آيه تطهير، شامل پيامبر صلى الله عليه و آله نيز مى شود؛ ولى در حديث ثقلين كه «اهل بيت» به عنوان جانشينان پيامبر خدا مطرح شده اند، پيامبر صلى الله عليه و آله از «اهل بيت» خارج است.
  552. ر. ك: ص301 (درود فرستادن بر پيامبر صلى الله عليه و آله بر اهل بيت عليهم السلام و ويژه ساختن آنان در فرا خوانى به نماز).
  553. براى آگاهى بيشتر، ر. ك: ص231 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم: مصاديق «اهل بيت»).
  554. ر. ك: ص288 ح54 و ص338 ح120.
  555. ر. ك: ص359 (اهل بيت عليهم السلام / فصل يكم / پژوهشى در باره احاديث مربوط به تعداد امامان).
  556. ر. ك: ص310 ح79.
  557. ر. ك: ص310 ح77.
  558. حجر: آيه 9.
  559. فصّلت: آيه 42.
  560. اشاره است به آيه «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» (نساء: آيه 59).
  561. الخصال: ص139 ح158، علل الشرائع: ص123 ح1.
  562. المسائل الجاروديّة: ص42.
  563. ر. ك: ص405 (اهل بيت عليهم السلام / فصل سوم / مهم ترين ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام / پاكى).
  564. الكافى: ج7 ص442 ح15، تهذيب الأحكام: ج8 ص286 ح1052.
  565. ر. ك: همين دانش نامه: ج10 ص7 (اهل بيت عليهم السلام / فصل چهارم / ويژگى هاى علمى اهل بيت عليهم السلام).
  566. «من دو چيز در ميان شما مى نهم كه اگر به آن دو چنگ زنيد، هرگز گم راه نمى شويد: كتاب خداوند عز و جل و اهل بيتم كه همان عترت من اند. اى مردم! گوش كنيد. به من خبر رسيده است كه در كنار حوض [كوثر] بر من وارد خواهيد شد و من در باره اين كه با اين دو چيز سترگ چه كرده ايد، از شما پرسش خواهم كرد. اين دو چيز سترگ، كتاب خداوند عز و جل و اهل بيت من اند. پس، از آنها پيشى نگيريد كه نابود مى شويد، و به آنها نياموزيد، كه داناتر از شمايند» (همين دانش نامه: ج10 ص21 ح412).
  567. صحيفه امام: ج21 ص394.
  568. امام خمينى، در وصيّت نامه سياسى ـ الهى خود آورده است: «خودخواهان و طاغوتيان، قرآن كريم را وسيله اى كردند براى حكومت هاى ضدّ قرآنى، و مفسّران حقيقىِ قرآن و آشنايان به حقايق را كه سراسر قرآن را از پيامبر اكرم دريافت كرده بودند و نداى «إنّى تاركٌ فيكم الثقلين» در گوششان بود، با بهانه هاى مختلف و توطئه هاى از پيش تعيين شده، آنان را عقب زدند و با قرآن، در حقيقت، قرآن را كه با بشريت تا ورود به حوض، بزرگ ترين دستور زندگانى مادّى معنوى بود و هست، از صحنه خارج كردند و بر حكومت عدل الهى كه يكى از آرمان هاى اين كتاب مقدّس بوده و هست، خطّ بطلان كشيدند» (صحيفه امام: ج21 ص394).
  569. الكافي، ج8، ص110، ح91، وفيه: بياع السابري.
  570. الكافي، ج1، ص388، ح7.
  571. المستدرك على الصحيحين: ج3 ص134 ح4628، المعجم الأوسط: ج5 ص135 ح4880، المعجم الصغير: 1 ص255 ح705، كنز العمّال: ج11 ص603 ح32912؛ الأمالى، طوسى: ص460 ح1028، الطرائف: ص103 ح152، الصراط المستقيم: ج3 ص163، كشف الغمّة: ج1 ص148.
  572. ر. ك: همين دانش نامه: ج10 ص343 (اهل بيت عليهم السلام / فصل هشتم / عناوين حقوق اهل بيت عليهم السلام / تمسّك).
  573. الكافى: ج1 ص335 ح1، كمال الدين: ص346 ح34، الغيبة، نعمانى: ص169 ح11، الغيبة، طوسى: ص455 ح465، بحار الأنوار: ج52 ص111 ح21.
  574. ر. ك: كمال الدين: ص323 ح7، إعلام الورى: ج2 ص232، كشف الغمّة: ج3 ص312.
  575. اگر اشكال شود كه با اين فرض، مى توان گفت: مقصود از تمسّك، پيروى كردن از سنّت (روش) اهل بيت است، در نتيجه به حضور اهل بيت عليهم السلام در جامعه نياز نيست، اين گونه پاسخ گفته مى شود كه: اين سخن، تمسّك به «سنّت» شمرده مى شود، نه تمسّك به «عترت»، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله صراحتاً تمسّك به عترت را توصيه و گوشزد كرده است. تمسّك به سنّت در عصر غيبت و پيروى از نايبان امامان عليهم السلام، به جهت آن است كه در اين دوران، ارتباط با امام غايب عليه السلام و پيروىِ بى واسطه از او ممكن نيست و در نتيجه، چاره اى جز اين راه وجود ندارد.
  576. الموطّأ: ج2 ص899 ح3.
  577. المستدرك على الصحيحين: ج1 ص171 ح318، السنن الكبرى: ج10 ص194 ح2033.
  578. ر. ك: تهذيب التهذيب: ج3 ص535.
  579. تهذيب الأحكام، ج9، ص371، ح1326.
  580. نقد الرجال، ج3، ص242 و243، الرقم 64.
  581. تهذيب التهذيب: ج1 ص257.
  582. الجبّان والجبّانة: الصحراء (الصحاح: ج5 ص2091 «جبن»).
  583. أي ما عدّوه وعرًا وخشنًا.
  584. نهج البلاغة: الحكمة 147، الخصال: ص186 ح257 نحوه، خصائص الأئمّة: ص105، بحار الأنوار: ج1 ص187 ح4؛ حلية الأولياء: ج1 ص79، تاريخ دمشق: ج14 ص17 كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج10 ص262 ح29391.
  585. الصحيفة السجّاديّة: ص190 الدعاء 47، الإقبال: ج2 ص91، المصباح للكفعمي: ص890.
  586. الكافي: ج1 ص193 ح1 عن الجعفري، الاحتجاج: ج1 ص353 ح56، كتاب سليم بن قيس: ج2 ص653 ح11 كلاهما عن الإمام عليّ عليه السلام نحوه.
  587. الكافي: ج4 ص579 ح2، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص608 ح3212، تهذيب الأحكام: ج6 ص102 ح178، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص271 ح1، كامل الزيارات: ص522 ح803 كلّها عن عليّ بن حسّان وفى الأربعة الأخيرة «سئل الرضا عليه السلام في إتيان قبر أبي الحسن (موسى) عليه السلام... » بدل «سئل أبي عن إتيان قبر الحسين عليه السلام»، بحار الأنوار: ج102 ص126 ح1.
  588. تهذيب الأحكام: ج6 ص97 ح177، وراجع: ص217 ح6495 من كتابنا هذا.
  589. كمال الدين: ص280 ح27، إعلام الورى: ج2 ص173، بحار الأنوار: ج51 ص71 ح12؛ فرائد السمطين: ج2 ص312 ح562، وراجع: المناقب لابن شهرآشوب: ج1 ص296.
  590. الجُنَّة: هيالسترة أو الدرع (لسان العرب: ج13 ص94 «جنن»).
  591. العسيب: عظم الذَّنَب (لسان العرب: ج1 ص599 «عسب»).
  592. جِران البعير: مقدّم عنقه من مذبحه إلى منحره (القاموس المحيط: ج4 ص209 «جرن»).
  593. نهج البلاغة: الخطبة 182 عن نوف البكائي، بحار الأنوار: ج51 ص113 ح10.
  594. مشارق أنوار اليقين: ص118 عن طارق بن شهاب، بحار الأنوار: ج25 ص174 ح38.
  595. الكافي: ج1 ص270 ح7 عن محمّد بن مسلم، بحار الأنوار: ج27 ص50 ح2.
  596. الأمالي للصدوق: ص245 ح12، بشارة المصطفى: ص34، التحصين لابن طاووس: ص561 كلّها عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج8 ص22 ح15.
  597. كمال الدين: ص280 ح29، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص64 ح31، إعلام الورى: ج2 ص181 كلّها عن ابن عبّاس؛ فرائد السمطين: ج2 ص313 ح564 عن ابن عبّاس.
  598. الطرائف: ص23 ح19، العمدة: ص234 ح365، المناقب لابن شهرآشوب: ج2 ص188 نحوه وكلّها عن بريدة، بحار الأنوار: ج38 ص147 ح115؛ تاريخ دمشق: ج42 ص392 ح9005 و 9006، الفردوس: ج3 ص336 ح5009 كلاهما نحوه، المناقب لابن المغازلي: ص201 ح238 كلّها عن بريدة.
  599. المعجم الكبير: ج6 ص221 ح6063، كنز العمّال: ج11 ص610 ح32952؛ الأمالي للصدوق: ص63 ح25، شرح الأخبار: ج1 ص125 ح58 كلاهما نحوه، كشف الغمّة: ج1 ص157، بحار الأنوار: ج38 ص11 ذيل ح17.
  600. كمال الدين: ص256 ح4، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص264 ح22، علل الشرائع: ص6 ح1 كلّها عن عبدالسلام بن صالح الهروي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج26 ص337 ح1.
  601. كمال الدين: ص263 ح10، كتاب سليم بن قيس: ج2 ص565 ح1 نحوه وكلاهما عن سلمان، بحار الأنوار: ج28 ص52 ح21.
  602. تاريخ الطبري: ج5 ص357، البداية والنهاية: ج8 ص157 كلاهما عن أبي عثمان النهدي.
  603. كمال الدين: ص328 ح8 عن أبي حمزة الثمالي، بحار الأنوار: ج51 ص136 ح2.
  604. التوحيد: ص167 ح1، معاني الأخبار: ص16 ح10، بحار الأنوار: ج26 ص240 ح2.
  605. تهذيب الأحكام: ج6 ص96 ح177، وراجع: هذه الموسوعة: ج10 ص460 ح1059.
  606. كما نقل في إعلام الورى، ص295.
  607. الأحزاب: 33.
  608. كشف الغمّة: ج1 ص45، الطرائف: ص126 ح194، المناقب للكوفي: ج2 ص151 ح627 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج25 ص240 ح21؛ مسند ابن حنبل: ج10 ص186 ح26612، ذخائر العقبى: ص57 كلاهما نحوه.
  609. الأمالي للطوسي: ص452 ح1007 عن زيد بن عليّ عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج37 ص44 ح21.
  610. سنن الترمذي: ج5 ص701 ح3874، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص171 ح4744، تاريخ دمشق: ج42 ص264 وليس فيه ذيله من «إن كان ما علمت... »؛ الطرائف: ص157 ح244، شرح الأخبار: ج1 ص140 ح70 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج38 ص313 ح15.
  611. المناقب للكوفي: ج2 ص132 ح617، العمدة: ص40 ح23، الطرائف: ص127 ح196 وليس فيه ذيله من «قالت فدنوت»، كشف الغمّة: ج1 ص47 كلّها عن مجمع نحوه، بحار الأنوار: ج35 ص222 ح30.
  612. تاريخ بغداد: ج4 ص392 الرقم 2280، تاريخ دمشق: ج14 ص167 ح3505 كلاهما عن عبداللّه، كنز العمّال: ج12 ص102 ح34191؛ المناقب لابن شهرآشوب: ج3 ص70 عن عبد اللّه، بحار الأنوار: ج38 ص9 ح13.
  613. المناقب لابن شهرآشوب: ج1 ص256 عن أنس، بحار الأنوار: ج23 ص74 ح22.
  614. المعجم الكبير: ج3 ص57 ح2675 عن عليّ المكّي الهلاليّ؛ الخصال: ص412 ح16 وليس فيه ذيله من «الحسن والحسين»، الأمالي للطوسي: ص155 ح256 كلاهما عن أبي أيّوب الأنصاري، الغيبة للطوسي: ص191 ح154 عن أبي سعيد الخدري، كفاية الأثر: ص63 عن جابر وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج36 ص307 ح146.
  615. الأمالي للصدوق: ص652 ح888 عن أبي الطفيل عن الإمام الحسن عليه السلام، بحار الأنوار: ج36 ص228 ح6، وراجع: كمال الدين: ص211 ح1.
  616. الأمالي للصدوق: ص678 ح923 عن اُمّ سلمة، بحار الأنوار: ج23 ص127 ح56.
  617. مقصود، مؤمنان هستند كه در ارجمندى، به اسبان پيشانى سفيد، مانند شده اند.
  618. الأمالي للصدوق: ص755 ح6 عن سليمان بن مهران عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، كمال الدين: ص261 ح7 وليس فيه صدره إلى «في الآخرة»، بحار الأنوار: ج22 ص128 ح59، وراجع: عيون الأخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص57 ح210.
  619. ينابيع المودّة: ج2 ص333 ح973، وراجع: مئة منقبة: ص122 ومقتل الحسين للخوارزمي: ص60.
  620. نهج البلاغة: الخطبة 94، بحار الأنوار: ج16 ص379 ح91.
  621. وهو عبد المسيح بن ثوبان اُسقف نجران (شرح الأخبار: ج2 ص339)، والعاقب يُطلق على من يكون بعد السيّد؛ أي يعقبه (راجع: بحار الأنوار: ج35 ص264).
  622. المِرطُ: كِساءٌ من صوفٍ أو خَزٍّ كان يؤتَزَرُ به (مجمع البحرين: ج3 ص1688 «مرط»).
  623. الأحزاب: 33.
  624. تفسير الفخر الرازي: ج8 ص88.
  625. النساء: 59.
  626. شواهد التنزيل: ج1 ص189 ح202 عن سليم بن قيس الهلالي؛ تفسير العيّاشي: ج1 ص14 ح2، الغيبة للنعماني: ص81 ح10 كلاهما عن سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس الهلالي: ج2 ص626 وفيه «الأوصياء» بدل «أنت أوّلهم» وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج36 ص275 ح96، وراجع: الاعتقادات للصدوق: ص121.
  627. الأمالي للمفيد: ص127 ح5 عن عبدالرحمن بن عبيد، الإرشاد: ج1 ص259 نحوه، بحار الأنوار: ج32 ص351 ح334؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج3 ص103 نحوه.
  628. النساء: 83.
  629. الأمالي للمفيد: ص348 ح4، الأمالي للطوسي: ص121 ح188، الاحتجاج: ج2 ص94 ح165، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص67 كلاهما عن موسى بن عقبة عن الإمام الحسين عليه السلام، بشارة المصطفى: ص106، بحار الأنوار: ج43 ص359 ح2.
  630. الإرشاد: ج2 ص79 عن عليّ بن الطعّان المحاربي، إعلام الورى: ج1 ص448، وقعة الطفّ: ص170 نحوه، بحار الأنوار: ج44 ص377؛ تاريخ الطبري: ج5 ص402، الكامل في التاريخ: ج2 ص552.
  631. الصحيفة السجّاديّة: ص138 الدعاء 34.
  632. الكافي: ج1 ص276 ح1، تفسير العيّاشي: ج1 ص247 ح153 كلاهما عن بريد بن معاوية، شرح الأخبار: ج1 ص249، دعائم الإسلام: ج1 ص21 كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص290 ح17.
  633. الكافي: ج1 ص286 ح1، تفسير العيّاشي: ج1 ص249 ح169، تفسير فرات: ص110 ح112 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج35 ص210 ح12؛ شواهد التنزيل: ج1 ص191 ح203 نحوه.
  634. المناقب لابن شهرآشوب: ج3 ص15 عن الحسن بن صالح، التبيان في تفسير القرآن: ج3 ص236، مجمع البيان: ج3 ص100 كلاهما عن الإمام الباقر والإمام الصادق عليهماالسلام، تفسير العيّاشي: ج1 ص249 ح165 عن محمد بن الفضيل عن الإمام الرضا عليه السلام وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص284، وراجع: الإحتجاج: ج1 ص370 ح66 والغارات: ج1 ص196.
  635. الزهد للحسين بن سعيد: ص186 ح19، بصائر الدرجات: ص61 ح4 نحوه وليس فيه صدره إلى «أوصياء رسوله»، بحار الأنوار: ج7 ص285 ح9، وراجع: الكافي: ج1 ص193 ح5 و بصائر الدرجات: ص104 ح7.
  636. النحل: 43.
  637. الكافي: ج1 ص210 ح1، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص255 ح8 كلاهما عن عبداللّه بن عجلان عن الإمام الباقر عليه السلام، بصائر الدرجات: ص40 ح11 عن عبد الرحمن بن كثير عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص179 ح25.
  638. تفسير الثعلبي: ج6 ص270 عن جابر الجعفي؛ العمدة: ص288 ح468، المناقب لابن شهرآشوب: ج3 ص98 كلاهما عن جابر الجعفي، بصائر الدرجات: ص38 ح8 عن بريد بن معاوية، كشف الغمّة: ج2 ص338 عن معاوية بن عمار الدهني وكلاهما عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج36 ص177 ح169.
  639. شواهد التنزيل: ج1 ص432 ح459؛ المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص179 وليس فيه ذيله من «ولقد سمعت»، بحار الأنوار: ج23 ص173 ح1، وراجع: الأمالي للصدوق: ص625 ح843 وتحف العقول: ص430.
  640. المناقب لابن شهرآشوب: ج3 ص98 عن أبي العبّاس الفلكي، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص239 ح1 عن الريّان بن الصلت، تحف العقول: ص435 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص184 ح50.
  641. الكافي: ج1 ص210 ح3 عن الوشّاء، الإرشاد: ج2 ص162 عن معاوية بن عمّار الدهني عن الإمام الباقر عليه السلام، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص178 عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر عليه السلام، بصائر الدرجات: ص40 ح12 عن سليمان بن جعفر الجعفري نحوه، بحار الأنوار ج23 ص179 ح23؛ تفسير الطبري: ج10 الجزء 17 ص5 عن جابر الجعفي عن الإمام عليّ عليه السلام.
  642. شواهد التنزيل: ج1 ص437 ح466 عن الفضيل بن يسار.
  643. الكافي: ج1 ص211 ح6، الأمالي للطوسي: ص664 ح1390 عن هشام عن الإمام الصادق عليه السلام، بصائر الدرجات: ص39 ح6 عن زرارة عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج23 ص178 ح19.
  644. وفي المصدر: «معنيه»، والصحيح ما أثبتناه في المتن.
  645. النحل: 44.
  646. الزخرف: 44.
  647. الطلاق: 10 و 11.
  648. ينابيع المودّة: ج1 ص357 ح14 عن عبد الحميد بن أبي الديلم وراجع: الكافي: ج1 ص295 ح3 وبصائر الدرجات: ص41 ح19.
  649. الكافي: ج1 ص295 ح3 عن عبد الحميد بن أبي الديلم، بصائر الدرجات: ص41 ح19، بحار الأنوار: ج23 ص181 ح33.
  650. الكافي: ج1 ص211 ح5، بصائر الدرجات: ص37 ح1 كلاهما عن الفضيل و ح6 عن بريد بن معاوية عن الإمام الباقر عليه السلام، تفسير القمّي: ج2 ص286 عن عبد الرحمن بن كثير، بحار الأنوار: ج23 ص175 ح5.
  651. الكافي: ج1 ص50 ح10، تفسير العيّاشي: ج2 ص260 ح30 نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص183 ح43، وراجع: المحاسن: ج1 ص341 ح703.
  652. الكافي: ج8 ص5 ح1 عن إسماعيل بن مخلّد السرّاج، بحار الأنوار: ج78 ص214 ح93.
  653. الأمالي للمفيد: ص217 ح4، بشارة المصطفى: ص49 بزيادة «هوى» في آخره وكلاهما عن جابر بن يزيد عن الإمام الباقر عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج36 ص272 ح93.
  654. كمال الدين: ص221 ح7 عن أبي الحسن الليثيّ عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، قرب الإسناد: ص77 ح250 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، المناقب لابن شهرآشوب: ج1 ص245 وليس فيه ذيله من «وإن أئمّتكم»، كنز الفوائد: ج1 ص330 وليس فيه «وصلاتكم» وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص30 ح46.
  655. الكافي: ج1 ص32 ح2، بصائر الدرجات: ص10 ح1 كلاهما عن أبي البختريّ، مجمع البحرين: ج1 ص542 وفيه ذيله من «فإنّ فينا»، بحار الأنوار: ج2 ص92 ح21.
  656. الكافي: ج1 ص202 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص221 ح1، الأمالي للصدوق: ص778 ح1049، الاحتجاج: ج2 ص445 ح310، الغيبة للنعماني: ص222 ح6 كّلها عن عبدالعزيز بن مسلم، بحار الأنوار: ج25 ص126 ح4.
  657. فضائل الشيعة: ص50 ح7، تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص509 ح11 كلاهما عن أبي سعيد الخدري، الاحتجاج: ج1 ص540 ح540، شرح الأخبار: ج2 ص343 ح687 كلاهما عن الأصبغ بن نباتة عن الإمام عليّ عليه السلام وليس فيهما ذيله، بحار الأنوار: ج25 ص2 ح3.
  658. الشعار: الثوب الذي يلي الجسد لأنّه يلي شعره، ويراد به الخاصّة والبطانة (النهاية: ج2 ص480).
  659. نهج البلاغة: الخطبة 154، عيون الحكم والمواعظ: ص499 ح9209 بزيادة «السدنة» بعد «والأصحاب»، بحار الأنوار: ج26 ص266 ح53.
  660. قال الفيض الكاشانيّ قدس سره: يعنيليس كلّ من اعتصم به الناس سواء في الهداية، ولا سواء فيما يسقيهم، بل بعضهم يهديهم إلى الحقّ وإلى صراط مستقيم، ويسقيهم من عيون صافية، وبعضهم يذهب بهم إلى الباطل وإلى طريق الضلال، ويسقيهم من عيون كدرة، كما يفسّره فيما بعد، «يفرغ» أي يصبّ بعضها في بعض حتّى يفرغ (الوافي: ج22 ص87).
  661. الكافي: ج1 ص184 ح9، بصائر الدرجات: ص497 ح8، مختصر بصائر الدرجات: ص55 كلّها عن مقرن عن الإمام الصادق عليه السلام، تفسير فرات: ص143 ح174 عن الأصبغ بن نباتة وكلاهما نحوه، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص176 ح13 وفيه صدره إلى «لناكبون»، بحار الأنوار: ج24 ص253 ح14.
  662. فيض كاشانى مى گويد: كسانى كه بديشان چنگ در مى زنند، در هدايت، برابر نيستند و كسانى كه از آبشخور آنان مى نوشند نيز يك سان نيستند؛ بلكه برخى از آنان، مردم را به حق و به راه مستقيم، ره نمون مى شوند و از چشمه هاى خالص مى نوشانند، و برخى ديگر، مردم را به باطل و گم راهى مى برند و از چشمه هاى آلوده مى آشامانند.
  663. الكافي: ج1 ص193 ح2، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص86 ح72 كلاهما عن أبي بصير.
  664. الخصال: ص150 ح183، بصائر الدرجات: ص498 ح10 و ص499 ح12، بحار الأنوار: ج23 ص99 ح2.
  665. دعائم الإسلام: ج1 ص25، تفسير العيّاشي: ج2 ص18 ح44 عن سلمان وفيه «بعدك» بدل «ولدك»، المناقب لابن شهرآشوب: ج3 ص233، إرشاد القلوب: ص298، بحار الأنوار: ج24 ص253 ح13.
  666. نهج البلاغة: الخطبة 152، كشف المحجّة: ص273 نحوه، غرر الحكم: ج3 ص94 ح3911، عيون الحكم والمواعظ: ص179 ح3688، بحار الأنوار: ج29 ص623 ح36.
  667. الأعراف: 46.
  668. بصائر الدرجات: ص498 ح9 عن زرّ بن حبيش، كشف المحجّة: ص273 نحوه، مختصر بصائر الدرجات: ص53، بحار الأنوار: ج6 ص232 ح46.
  669. عريف القوم: سيّدهم، والعريف: القيّم والسيّد لمعرفته بسياسة القوم (لسان العرب: ج9 ص238 «عرف»).
  670. تفسير العيّاشي: ج2 ص18 ح43، بصائر الدرجات: ص496 ح3 نحوه، بحار الأنوار: ج8 ص336 ح8.
  671. الكثائب جمع الكثيب، وهو التلّ المستطيل المُحدَودِب من الرمل (تاج العروس: ج2 ص354 «كثب»).
  672. مقتضب الأثر: ص48، المناقب لابن شهرآشوب: ج3 ص233 نحوه، بحار الأنوار: ج24 ص252 ح13.
  673. الكافي: ج1 ص198 ح3، بصائر الدرجات: ص199 ح1 وفيه «عهد» بدل «عمد» وكلاهما عن أبي الصامت الحلواني، بحار الأنوار: ج25 ص354 ح3، وراجع: الاختصاص: ص21.
  674. تهذيب الأحكام: ج6 ص28 ح53 عن يونس بن ظبيان، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص591 ح3197، المزار للمفيد: ص81، كامل الزيارات: ص102 ح95، مصباح المتهجّد: ص744 ح836، بحار الأنوار: ج100 ص274 ح14 نقلاً عن فرحة الغري.
  675. العروة: المقبض، وجمعها عُرى (لسان العرب: ج15 ص45 «عرا»).
  676. تفسير العيّاشي: ج2 ص243 ح18 عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج68 ص35 ح75.
  677. كمال الدين: ص258 ح3، الاحتجاج: ج1 ص168 ح34، كفاية الأثر: ص145، قصص الأنبياء للراوندي: ص368 ح440 كلّها عن عليّ بن أبي حمزة عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج36 ص252 ح68.
  678. كمال الدين: ص207 ح22، الأمالي للصدوق: ص253 ح277، كلاهما عن سليمان بن مهران عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، روضة الواعظين: ص220 عن عمرو بن دينار، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص167، بحار الأنوار: ج23 ص6 ح10.
  679. تهذيب الأحكام: ج6 ص99 ح177، وراجع: هذه الموسوعة: ج10 ص460 ح1059.
  680. فضائل الصحابة لابن حنبل: ج2 ص671 ح1145 عن عنترة عن الإمام عليّ عليه السلام، الفردوس: ج4 ص311 ح6913 عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، كنزل العمّال: ج12 ص96ح 34155؛ كمال الدين: ج1 ص205 ح19 عن عنترة عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، الأمالي للطوسي: ص379 ح812 عن ابن عبّاس نحوه، بحار الأنوار: ج27 ص309 ح3، وراجع: عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص27 ح14.
  681. ينابيع المودّة: ج1 ص71 ح2 عن أنس، المستدرك على الصحيحين: ج2 ص486 ح3676 عن جابر نحوه؛ شرح الأخبار: ج2 ص502 ح888، المناقب للكوفي: ج2 ص142 ح623 عن سلمة بن الأكوع وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص19 ح14 نقلاً عن علل الشرائع.
  682. نثر الدرّ: ج1 ص310، بحار الأنوار: ج31 ص404؛ تاريخ الطبري: ج4 ص236، تاريخ دمشق: ج42 ص429، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج1 ص195.
  683. الأمالي للشجري: ج1 ص154 عن الإمام عليّ عليه السلام، إحقاق الحقّ: ج9 ص378 نقلاً عن المناقب لابن المغازلي.
  684. الأمالي للصدوق: ص216 ح239 عن عبد اللّه بن منصور عن الإمام الصادق عن أبيه عن جدّه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج44 ص312.
  685. مقتل الحسين للخوارزمي: ج1 ص184؛ الملهوف: ص98 وليس فيه «ومهبط الرحمة»، بحار الأنوار: ج44 ص325 ح2.
  686. الكافي: ج5 ص373 ح7، عوالي اللآلي: ج3 ص297 ح77 كلاهما عن معاوية بن حكيم.
  687. الطرائف: ص94 ح131، نهج الحقّ: ص210 ح83، بحار الأنوار: ج23 ص186 ح55.
  688. إحقاق الحقّ: ج9 ص402 نقلاً عن عطاء اللّه الدشتكي.
  689. تهذيب الأحكام: ج6 ص96 ح177، وراجع: ص215 ح6495 من كتابنا هذا.
  690. كفاية الأثر: ص177 عن عطاء عن الإمام الحسين عليه السلام، الاحتجاج: ج1 ص344 ح56، الغيبة للنعماني: ص70، التحصين لابن طاووس: ص634 والثلاثة الأخيرة عن سلمان وليس فيها «أئمّة أبرار»، بحار الأنوار: ج36 ص345 ح211.
  691. نهج البلاغة: الخطبة 214، مختصر بصائر الدرجات: ص195 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج69 ص311 ح32.
  692. غرر الحكم: ج6 ص185 ح10001، عيون الحكم والمواعظ: ص499 ح9204.
  693. غرر الحكم: ج6 ص173 ح9969، عيون الحكم والمواعظ: ص499 ح9200.
  694. غرر الحكم: ج6 ص187 ح10004، عيون الحكم والمواعظ: ص499 ح9207.
  695. الخصال: ص626 ح10 عن أبي بصير ومحمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، فقه الرضا عليه السلام: ص381 ح106 عن العالم عليه السلام، تحف العقول: ص115، غرر الحكم: ج6 ص337 ح10413، عيون الحكم والمواعظ: ص519 ح9425 كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج70 ص179 ح44.
  696. الفتوح: ج5 ص17، مقتل الحسين للخوارزمي: ج1 ص185 نحوه.
  697. تهذيب الأحكام: ج6 ص97 ح177، وراجع: ص217 ح6495 من كتابنا هذا.
  698. نشب الشيء في الشيء: أي علق فيه، فانتشب (الصحاح: ج1 ص224 «نشب»).
  699. نهج البلاغة: الخطبة 233، أعلام الدين: ص321، غرر الحكم: ج2 ص336 ح2774 وفيه «تشبّثت فروعه» بدل «تنشّبت عروقه»، بحار الأنوار: ج31 ص245.
  700. الكافي: ج1 ص204 ح2، الغيبة للنعماني: ص225 ح7 كلاهما عن إسحاق بن غالب.
  701. سنن الترمذي: ج5 ص699 ح3870، سنن ابن ماجة: ج1 ص52 ح145 نحوه، سنن ابن ماجة: ج1 ص52 ح145 نحوه، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص161 ح4714، كنز العمّال: ج13 ص640 ح37618؛ الأمالي للطوسي: ص336 ح680، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص59 ح223 عن أبي محمّد الحسن بن عبد اللّه بن محمّد بن العبّاس الرازي التميمي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج37 ص43 ح18.
  702. تاريخ دمشق: ج14 ص157 ح3481، الأمالي للمحاملي: ص447 ح532.
  703. مسند ابن حنبل: ج3 ص446 ح9704، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص161 ح4713، المعجم الكبير: ج3 ص40 ح2621، كنز العمّال: ج12 ص97 ح34164؛ شرح الأخبار: ج2 ص608 ح907، المناقب لابن شهرآشوب: ج3 ص217، بحار الأنوار: ج32 ص321 ح292.
  704. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج3 ص207، بحار الأنوار: ج37 ص95 ح58.
  705. الجدّ: الحظّ (القاموس المحيط: ج1 ص281 «جدّ»).
  706. المناقب للخوارزمي: ص297 ح291، شرح الأخبار: ج3 ص515 ح928 كلاهما عن أبي بكر.
  707. معاني الأخبار: ص55 ح3 عن عبد اللّه بن الفضل الهاشميّ عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج37 ص47 ح23.
  708. الأمالي للمفيد: ص251 ح4، الأمالي للطوسي: ص21 ح24 كلاهما عن عمر بن عليّ عن الإمام عليّ عليه السلام، بحار الأنوار: ج23 ص142 ح94.
  709. الأمالي للمفيد: ص289 ح7، الأمالي للطوسي: ص66 ح96 كلاهما عن عمر بن عليّ، بحار الأنوار: ج32 ص298 ح257؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج9 ص206.
  710. المعجم الأوسط: ج1 ص56 ح157، كنز العمّال: ج14 ص598 ح39682؛ الملاحم والفتن: ص177 ح240 و ص318 ح455 كلاهما عن مكحول، شرح الأخبار: ج3 ص384 ح1258 وليس فيها ذيله من «قال الإمام عليّ»، بحار الأنوار: ج51 ص93 ذيل ح38.
  711. الأمالي للمفيد: ص110 ح9 عن محمّد بن عبداللّه بن عليّ بن الحسين بن زيد عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج23 ص142 ح93.
  712. الاحتجاج: ج1 ص544 ح131 عن الأصبغ بن نباتة، مختصر بصائر الدرجات: ص203 عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله نحوه، إعلام الورى: ج1 ص508، بحار الأنوار: ج10 ص83 ح1؛ كنز العمّال: ج16 ص196 ح44216 نقلاً عن وكيع.
  713. الخصال: ص626 ح10 عن أبي بصير ومحمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، كمال الدين: ج1 ص206 ح20، بصائر الدرجات: ص63 ح10، الأمالي للطوسي: ص654 ح1354 كلّها عن خيثمة عن الإمام الباقر عليه السلام، سعد السعود: ص107، بحار الأنوار: ج10 ص104 ح1.
  714. كتاب سُليم بن قيس: ج2 ص717 ح17، شرح الأخبار: ج3 ص362 ح1231 نحوه، بحار الأنوار: ج34 ص263 ح1006.
  715. الكافي: ج1 ص471 ح5، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص189 كلاهما عن أبي بكر الحضرميّ، بحار الأنوار: ج46 ص264 ح63.
  716. تفسير القمّي: ج2 ص104 عن عبداللّه بن جندب، تفسير فرات: ص284 ح384 عن الإمام زين العابدين عليه السلام، بحار الأنوار: ج26 ص242 ح5.
  717. تهذيب الأحكام: ج6 ص99 ح177، وراجع: هذه الموسوعة: ج10 ص460 ح1059.
  718. الفردوس: ج4 ص283 ح6838، ذخائر العقبى: ص17 كلاهما عن أنس، كنز العمّال: ج12 ص104 ح34201؛ معاني الأخبار: ص179 ح2، الاختصاص: ص13 كلاهما عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج68 ص45 ح90.
  719. إرشاد القلوب: ص404، الأمالي للصدوق: ص563 ح758 عن الأصبغ بن نباتة عن الإمام عليّ عليه السلام، بشارة المصطفى: ص151 وفيهما ذيله من «من عادانا... ».
  720. نهج البلاغة: الخطبة 2، غرر الحكم: ج6 ص432 ح10902، عيون الحكم والمواعظ: ص535 ح9802، بحار الأنوار: ج23 ص117 ح32.
  721. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص66 ح297 عن الحسن بن عبد اللّه التميمي عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، شرح الأخبار: ج2 ص202 ح532، نهج الحقّ: ص253، كشف الغمّة: ج1 ص30 وفيها صدره إلى قوله «بنا أحد»، بحار الأنوار: ج26 ص269 ح5.
  722. فضائل الصحابة لابن حنبل: ج2 ص679 ح1160، تاريخ دمشق: ج42 ص459 ح1189 كلاهما عن حبّة العرنيّ، كنز العمّال: ج11 ص356 ح31728؛ الأمالي للطوسي: ص270 ح502، بشارة المصطفى: ص128، العمدة: ص273 ح432 كلّها عن حبّة العرني، الأمالي للمفيد: ص334 ح4 عن حنش بن المعتمر وفيه صدره إلى قوله «أفراط الأنبياء»، بحار الأنوار: ج23 ص106 ح5، وراجع: الكافي: ج1 ص223 ح1.
  723. البيّنة: 7.
  724. المناقب لابن شهرآشوب: ج3 ص68 نقلاً عن أبي نعيم الإصفهانيّ فيما نزل القرآن في عليّ عليه السلام، بحار الأنوار: ج38 ص8.
  725. علل الشرائع: ص177 ح2، بحار الأنوار: ج22 ص406 ح21.
  726. المودّة في القربى: ص1321، ينابيع المودّة: ج2 ص302 ح863 كلاهما عن ابن عمر.
  727. الصَّباحَةُ: الجَمالُ (مجمع البحرين: ج2 ص1003 «صبح»).
  728. الجعفريّات: ص182، النوادر للراوندي: ص123 ح138 وفيه «المحبّة للنساء» بدل «المحبّة عن النساء» وكلاهما عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج26 ص265 ح51؛ المناقب لابن المغازلي: ص295 ح337 عن موسى بن إسماعيل عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام وراجع: ذخائر العقبى: ص45.
  729. ينابيع المودّة: ج1 ص74 ح9، كفاية الأثر: ص165 كلاهما عن عبد اللّه بن الحسن عن أبيه عن جدّه الإمام الحسن عليه السلام وص 138 عن حذيفة اليمان وكلاهما نحوه وليس فيهما ذيله من «إلى يوم القيامة»، بحار الأنوار: ج36 ص340 ح201.
  730. القَصدُ: العَدلُ، والقَصدُ: بين الإسراف والتقتير (مجمع البحرين: ج2 ص525 «قصد»).
  731. يونس: 32.
  732. الخصال: ص432 ح14، تفسير فرات: ص307 ح412 نحوه وكلاهما عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج26 ص244 ح5.
  733. الأمالي للصدوق: ص74 ح42 عن جابر، مشارق أنوار اليقين: ص56 نحوه، بحار الأنوار: ج38 ص92 ح6.
  734. بصائر الدرجات: ص56 ح1 عن الضحّاك بن مزاحم و ص58 ح8 عن عليّ بن جعفر عن أخيه الإمام الكاظم عن أبيه عليهماالسلام عنه صلى الله عليه و آله، الكافي: ج1 ص221 ح2 عن إسماعيل بن أبي زياد عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج26 ص246 ح11؛ اُسد الغابة: ج3 ص292 عن ابن عبّاس من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه.
  735. الخصال: ص286 ح40، بحار الأنوار: ج41 ص131 ح44.
  736. نهج البلاغة: الحكمة 120، بحار الأنوار: ج34 ص343 ح1163.
  737. نهج البلاغة: الخطبة 154، بحار الأنوار: ج26 ص266 ح53.
  738. نهج البلاغة: الخطبة 120، بشارة المصطفى: ص202، المناقب لابن شهرآشوب: ج2 ص38 عن حنش الكناني وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج34 ص221 ح993، وراجع: كنز العمّال: ج14 ص594 ح39679.
  739. تَسَنَّمَ الشيء: عَلاهُ (لسان العرب: ج12 ص306 «سنم»).
  740. النَبأَةُ: الصوت الخفيّ (لسان العرب: ج1 ص164 «نبأ»).
  741. نهج البلاغة: الخطبة 4، عيون الحكم والمواعظ: ص196 ح4006 نحوه، بحار الأنوار: ج32 ص237 ح190 نقلاً عن الإرشاد.
  742. غرر الحكم: ج2 ص341 ح2786.
  743. تذكرة الخواص: ص130 عن أحمد بن عبد اللّه الهاشميّ عن الإمام العسكريّ عليه السلام، بحار الأنوار: ج77 ص300 ح6؛ مروج الذهب: ج1 ص33 نحوه.
  744. مشارق أنوار اليقين: ص51 عن أبي سعيد الخدريّ، بحار الأنوار: ج26 ص260 ح37.
  745. مَعاقِلُ: حُصون (النهاية: ج3 ص281 «عقل»).
  746. بصائر الدرجات: ص365 ح12، بحار الأنوار: ج27 ص181 ح31.
  747. باخت: سكنت وفترت (لسان العرب: ج3 ص9 «بَوَخَ»).
  748. بلاغات النساء: ص28 عن زيد بن عليّ عن عمّته زينب عليهاالسلام، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج3 ص567 ح4940 عن جابر عن زينب بنت عليّ عليهماالسلام، الاحتجاج: ج1 ص258 و 271 ح49 عن عبد اللّه بن الحسن عن أبيه عن جدّه الإمام الحسن عليه السلام، دلائل الإمامة: ص113 ح36 عن زيد بن عليّ عن آبائه عليهم السلام، كشف الغمّة: ج2 ص109 كلّها نحوه وراجع: المناقب لابن شهرآشوب: ج2 ص207.
  749. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج16 ص211 عن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن و عن جابر الجعفي عن الإمام الباقر عليه السلام وعن زينب عليهاالسلام؛ دلائل الإمامة: ص114 ح36 عن زيد بن عليّ عن آبائه عليهم السلام نحوه.
  750. المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص80، الاحتجاج: ج2 ص103 ح168، مطالب السؤول: ج2 ص60 نحوه، بحار الأنوار: ج45 ص49 ح324.
  751. مقتل الحسين للخوارزمي: ج2 ص69؛ بحار الأنوار: ج45 ص138.
  752. كشف الغمّة: ج2 ص311، بحار الأنوار: ج27 ص194 ح52.
  753. الكافي: ج1 ص145 ح7، بصائر الدرجات: ص61 ح1، الخرائج والجرائح: ج1 ص288 ح21 كلّها عن أسود بن سعيد، بحار الأنوار: ج25 ص384 ح40.
  754. الإرشاد: ج2 ص168، الخرائج والجرائح: ج2 ص892، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص206، كشف الغمّة: ج2 ص340، روضة الواعظين: ص227، بحار الأنوار: ج46 ص288 ح11.
  755. كمال الدين: ص206 ح20، الأمالي للطوسي: ص654 ح1354، بصائر الدرجات: ص63 ح10، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص206 كلّها عن خيثمة، بحار الأنوار: ج26 ص248 ح18.
  756. الكافي: ج1 ص438 ح2، الاختصاص: ص278، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص188 كلّها عن جابر بن يزيد، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص227 ح1، بصائر الدرجات: ص118 ح1 كلاهما عن عبد الرحمن بن أبي نجران عن الإمام الرضا عليه السلام، بحار الأنوار: ج23 ص313 ح20 نقلاً عن تفسير فرات.
  757. الأنفال: الغَنائِمُ، وهو ما يحصل للمسلمين بغير قتال (مفردات ألفاظ القرآن: ص820 «نقل»).
  758. النساء: 54.
  759. الكافي: ج1 ص186 ح6، تهذيب الأحكام: ج4 ص132 ح367، تفسير العيّاشي: ج1 ص247 ح155، بصائر الدرجات: ص202 ح1، المناقب لابن شهرآشوب: ج1 ص285 كلّها عن أبي الصباح الكناني، بحار الأنوار: ج23 ص194 ح20.
  760. انفال، به غنائمى گفته مى شود كه بدون جنگ به دست مسلمانان افتاده باشند.
  761. الاختصاص: ص309، بصائر الدرجات: ص363 ح4 وفيه «ذلك» بدل «الناس» وكلاهما عن الحسن بن يحيى، بحار الأنوار: ج2 ص215 ح4.
  762. الكافي: ج1 ص203 ح2، الغيبة للنعماني: ص224 ح7 كلاهما عن إسحاق بن غالب، بحار الأنوار: ج25 ص150 ح25.
  763. حَفَرَ: أي نقض عَهدَهُ وغدر (اُنظر: مجمع البيان: ج1 ص528 «خفر»).
  764. الكافي: ج1 ص221 ح3، بصائر الدرجات: ص57 ح6 كلاهما عن خيثمة، بحار الأنوار: ج26 ص245 ح8.
  765. تفسير القمّي: ج2 ص228 عن شهاب بن عبد ربّه، بحار الأنوار: ج24 ص87 ح2.
  766. التوحيد: ص152 ح9 عن ابن أبي يعفور، بحار الأنوار: ج26 ص260 ح38.
  767. الكافي: ج8 ص242 ح336، شرح الأخبار: ج3 ص9 ح930 نحوه وكلاهما عن عبد اللّه بن مسكان، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص20 ح3 عن الفضل بن شاذان، بحار الأنوار: ج24 ص303 ح15.
  768. الاختصاص: ص90 عن أبي المغرا، بحار الأنوار: ج26 ص257 ح32.
  769. كمال الدين: ص202 ح6، إرشاد القلوب: ص417 نحوه وكلاهما عن إبراهيم بن أبي محمود، بحار الأنوار: ج23 ص35 ح59.
  770. النمط: الطريقة من الطرائق، والضرب من الضروب (النهاية: ج5 ص119 «نمط»).
  771. الكافي: ج1 ص101 ح3، التوحيد: ص114 ح13 كلاهما عن إبراهيم بن محمّد الخزّاز ومحمّد بن الحسين، مجمع البحرين: ج3 ص1836، بحار الأنوار: ج4 ص40 ح18.
  772. القذّة ـ بضمّ القاف وفتح الذال ـ : ريش السهم، جمعها: القُذَذ، يضرب مثلاً للشيئين يستويان ولا يتفاوتان (النهاية: ج4 ص28 «قذذ»).
  773. الكافي: ج1 ص320 ح2، الإرشاد: ج2 ص276، الصراط المستقيم: ج2 ص166، بصائر الدرجات: ص296 ح4 كلّها عن معمّر بن خلّاد، الخرائج والجرائح: ج2 ص899، بحار الأنوار: ج26 ص179 ح62 نقلاً عن الاختصاص.
  774. الأمالي للطوسي: ص245 ح427 عن أبي هاشم داود بن القاسم بن إسحاق الجعفريّ، بصائر الدرجات: ص419 ح1 عن محمّد بن مقرن، بحار الأنوار: ج24 ص126 ح3.
  775. كمال الدين: ص378 ح2، الاحتجاج: ج2 ص481 ح324، إعلام الورى: ج2 ص242 كلّها عن عبد العظيم الحسني، بحار الأنوار: ج51 ص157 ح4.
  776. الثاقب في المناقب: ص522 ح455 عن عليّ بن أسباط.
  777. دلائل الإمامة: ص384 ح342 عن محمّد بن إسماعيل عن الإمام العسكريّ عليه السلام، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص387.
  778. تحف العقول: ص479، الاختصاص: ص94 كلاهما عن موسى المبرقع، الاحتجاج: ج2 ص499 ح331، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص404 كلّها نحوه، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص440 ح12، بحار الأنوار: ج24 ص174 ح1.
  779. تهذيب الأحكام: ج6 ص95 ح177، كتاب من لايحضره الفقيه: ج2 ص609 ح3213، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص272 ح1 عن موسى بن عمران النخعي، المزار الكبير: ص523، المختصر: ص215 ح282، بحار الأنوار: ج102 ص127 ح4.
  780. نقد الرجال، ج3، ص250، الرقم 77؛ خلاصة الأقوال، ص98، الرقم 34.
  781. رجال الكشّي: ج2 ص814 ح1018، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص435، الخرائج والجرائح: ج2 ص740 ح54، كشف الغمّة: ج3 ص211 كلّها عن محمّد بن الحسن بن ميمون، بحار الأنوار: ج50 ص299 ذيل ح72.
  782. اللِّبسُ: الخَلطُ (النهاية: ج4 ص225 «لبس»).
  783. الغيبة للطوسي: ص288 ح246، الاحتجاج: ج2 ص540 ح343 كلاهما عن أحمد بن إسحاق، بحار الأنوار: ج25 ص182 ح4.
  784. الكافي: ج1 ص193 ح4، و ص209 ح4، بصائر الدرجات: ص54 ح3 كلاهما عن أبي حمزة الثماليّ عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج26 ص107 ح12.
  785. الكافي: ج1 ص192 ح2، بصائر الدرجات: ص104 ح1، إعلام الورى: ج1 ص509 كلّها عن سورة بن كليب، بحار الأنوار: ج26 ص105 ح1.
  786. الكافي: ج1 ص192 ح3، بصائر الدرجات: ص104 ح6 كلاهما عن سدير، إعلام الورى: ج1 ص535 عن سدير الصيرفي عن الإمام الصادق عليه السلام، بشارة المصطفى: ص158 عن جابر بن عبد اللّه فيه «ورثة» بدل «تراجمة»، بحار الأنوار: ج26 ص105 ح4.
  787. التوحيد: ص138 ح14 عن ابن سنان عن الإمام الصادق عليه السلام، بصائر الدرجات: ص111 ح12 عن حنّان الكندي عن أبيه و ص109 ح1 عن حنّان بن سدير كلاهما عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج4 ص85 ح19.
  788. تفسير فرات: ص107 ح101 عن إبراهيم، تفسير العيّاشي: ج2 ص28 عن أبي حمزة الثمالي وفيه صدره إلى «موسى» نحوه وراجع: شرح الأخبار: ج3 ص402 ح1287، بحار الأنوار: ج23 ص299 ح50.
  789. الأمالي للصدوق: ص383 ح490، بشارة المصطفى: ص54 كلاهما عن أبي بصير، روضة الواعظين: ص299، بحار الأنوار: ج26 ص240 ح1، وراجع: إعلام الورى: ج1 ص508.
  790. معاني الأخبار: ص35 ح5 عن أبي حمزة الثمالي، بحار الأنوار: ج24 ص12 ح5.
  791. الكافي: ج1 ص192 ح1، بصائر الدرجات: ص61 ح3 كلاهما عن عبد الرحمن بن كثير، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص206 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج26 ص106 ح9.
  792. بصائر الدرجات: ص62 ح7 عن عبّاد بن سليمان عن أبيه، بحار الأنوار: ج26 ص247 ح16.
  793. مقتضب الأثر: ص76 ح24، بحار الأنوار: ج51 ص149 ح24.
  794. الاحتجاج: ج2 ص106 ح169 عن زيد ـ بن موسى بن جعفر ـ عن الإمام الكاظم عن آبائه عليهم السلام، الملهوف: ص195 عن زيد عن الإمام الكاظم عن الإمام الصادق عليهماالسلام، مثير الأحزان: ص87 نحوه، بحار الأنوار: ج45 ص110 ح1.
  795. الكافي: ج1 ص224 ح2 عن عبد الرحمن بن كثير عن الإمام الباقر عليه السلام، بصائر الدرجات: ص121 ح1 عن عبدالرحمن بن بكير الهجريّ عن الإمام الباقر عليه السلام، أعلام الدين: ص464 عن عبد اللّه بن بكير عن الإمام الباقر عليه السلام، وفيهما «مئة ألف نبيّ وأربعة وعشرين» بدل «مئة ألف نبيّ وعشرين ألف نبيّ»، بحار الأنوار: ج11 ص41 ح43.
  796. في بعض نسخ المصدر: «فَصّلَت» بدل «فُضّلَت».
  797. الإرشاد: ج1 ص232 عن إسماعيل بن زياد، كشف اليقين: ص89 ح87، الغيبة للنعماني: ص44 نحوه، تفسير العيّاشي: ج1 ص102 ح300 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، تفسير القمّي: ج1 ص367 عن ابن اُذينة عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج2 ص100 ح59.
  798. في المصدر: «يفتح» والمثبَت من بحار الأنوار.
  799. الخصال: ص651 ح49، بصائر الدرجات: ص309 ح4، الاختصاص: ص285 عن إسماعيل بن جابر، شرح الأخبار: ج2 ص286 ح599 وليس فيهما صدره إلى «رسول اللّه صلى الله عليه و آله» نحوه، بحار الأنوار: ج40 ص133 ح16؛ كنز العمّال: ج13 ص165 ح36500، وراجع: الاُصول الستّة عشر: ص262 ح361.
  800. الكافي: ج1 ص222 ح2، بصائر الدرجات: ص115 ح4 نحوه وكلاهما عن زرارة و ص116 ح10 عن الفضيل، علل الشرائع: ص591 ح40 عن محمّد بن مسلم، كمال الدين: ص223 ح14 عن الفضيل بن يسار عن الإمام الصادق والإمام الباقر عليهماالسلام وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص39 ح70، وراجع: المحاسن: ج1 ص366 ح796.
  801. تفسير فرات: ص337 ح460 عن الفضل بن يوسف القصبانيّ، بشارة المصطفى: ص161، الدرّ النظيم: ص769 عن جابر وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج26 ص253 ح27.
  802. الكافي: ج1 ص470 ح3، بصائر الدرجات: ص269 ح1، دلائل الإمامة: ص226 ح153، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص184، الخرائج والجرائح: ج2 ص711 ح8 كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج46 ص237 ح13.
  803. الكافي: ج1 ص221 ح1، علل الشرائع: ص591 ح40، بصائرالدرجات: ص118 ح2، الإمامة والتبصرة: ص225 ح75 كلّها عن محمّدبن مسلم، كمال الدين: ص223 ح13 عن محمّدبن مسلم عن الإمام الباقر عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج26 ص169 ح33.
  804. الكافي: ج1 ص223 ح8، كمال الدين: ص224 ح19، بصائر الدرجات: ص116 ح9 كلّها عن الحارث بن المغيرة، بحار الأنوار: ج23 ص40 ح75.
  805. مختصر بصائر الدرجات: ص63 عن عبد الغفّار الجازيّ، بحار الأنوار: ج92 ص100 ح70، وراجع: الهداية الكبرى: ص243.
  806. الكافي: ج1 ص225 ح4، بصائر الدرجات: ص135 ح1 نحوه، بحار الأنوار: ج17 ص132 ح8.
  807. تهذيب الأحكام: ج6 ص96 ح177، وراجع: ص217 ح6495 من كتابنا هذا.
  808. الإرشاد: ج2 ص167، الخرائج والجرائح: ج2 ص893، روضة الواعظين: ص226، إعلام الورى: ج1 ص509، بحار الأنوار: ج46 ص288 ح11.
  809. بصائر الدرجات: ص299 ح2، الاختصاص: ص281 نحوه، إعلام الورى: ج1 ص508 كلّها عن الفضيل عن الفضيل بن يسار، بحار الأنوار: ج2 ص172 ح2.
  810. الأمالي للمفيد: ص42 ح10، بحار الأنوار: ج2 ص178 ح27.
  811. الكافي: ج1 ص53 ح14، منية المريد: ص373 كلاهما عن حمّاد بن عثمان، الإرشاد: ج2 ص186، الخرائج والجرائح: ج2 ص895، روضة الواعظين: ص233 كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج2 ص179 ح28.
  812. الأمالي للمفيد: ص60 ح4، بصائر الدرجات: ص300 ح5، إعلام الورى: ج1 ص537 كلاهما نحوه وكلّها عن محمّد بن شريح، بحار الأنوار: ج27 ص102 ح65.
  813. الكافي: ج3 ص94 ح1، المحاسن: ج2 ص21 ح1093، منتقى الجمان: ج1 ص197 كلها عن خلف بن حمّاد، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص311، بحار الأنوار: ج48 ص113 ح22.
  814. رجال الكشّي: ج2 ص490 ح401 عن يونس بن عبد الرحمن، بحار الأنوار: ج2 ص250 ح62.
  815. الكافي: ج1 ص294 ح3 عن عبدالحميد بن أبي الديلم عن الإمام الصادق عليه السلام، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص229، الأمالي للصدوق: ص616، تحف العقول: ص426، كلّها عن الريّان بن الصّلت عن الإمام الرضا عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله، تفسير العيّاشي: ج1 ص250 ح169 عن أبي بصير عن الإمام الباقر عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص152 ح114.
  816. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص204 ح1، الاحتجاج: ج2 ص436 ح308، كلاهما عن عليّ بن محمّد بن الجهم عن الإمام الرضا عليه السلام.
  817. تفسير القمّي: ج1 ص4، الغيبة للنعماني: ص44 وفيه «اأعلم الناس صغارا» بدل «أحلم الناس صغارا»، بحار الأنوار: ج23 ص130 ح62.
  818. كمال الدين: ص253 ح3، كفاية الأثر: ص55، الكافي: ج1 ص469 ح2، الاختصاص: ص62 كلاهما عن أبان بن تغلب، روضة الواعظين: ص227 والثلاثة الأخيرة نحوه، بحار الأنوار: ج36 ص250 ح67.
  819. الطبقات الكبرى: ج6 ص240.
  820. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج20 ص307 ح515.
  821. الكافي: ج1 ص399 ح3، بصائر الدرجات: ص10 ح4، رجال الكشّي: ج2 ص469 ح369 كلّها عن أبي مريم الأنصاري، بحار الأنوار: ج2 ص92 ح20.
  822. الكافي: ج1 ص399 ح1، الأمالي للمفيد: صص 96 ح6، بصائر الدرجات: ص519 ح2، المحاسن: ج1 ص243 ح448، مختصر بصائر الدرجات: ص10 كلّها عن محمّد بن مسلم نحوه، بحار الأنوار: ج2 ص95 ح35.
  823. الكافي: ج1 ص399 ح2، بصائر الدرجات: ص12 ح1 نحوه، بحار الأنوار: ج2 ص94 ح34.
  824. بصائر الدرجات: ص511 ح21، مختصر بصائر الدرجات: ص62، كلاهما عن فضيل بن يسار، مستدرك الوسائل: ج17 ص309 ح21432 نقلاً عن الاختصاص نحوه، بحار الأنوار: ج2 ص94 ح32.
  825. الكافي: ج1 ص51 ح15، الاحتجاج: ج2 ص193 ح212 نحوه، بصائر الدرجات: ص9 ح1، منية المريد: ص188، بحار الأنوار: ج2 ص65 ح3.
  826. الزخرف: 44.
  827. الكافي: ج1 ص400 ح5، بصائر الدرجات: ص9 ح3، رجال الكشّي: ج2 ص469 ح370، بحار الأنوار: ج2 ص91 ح19.
  828. البقرة: 8.
  829. بصائر الدرجات: ص9 ح2 عن أبي بصير، الكافي: ج1 ص399 ح4 مضمرًا، رجال الكشّي: ج2 ص469 ح370 عن أبي بصير عن الإمام الباقر عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج2 ص91 ح18.
  830. بحار الأنوار: ج26 ص158 ح5 نقلاً عن كتاب المحتضر، مختصر بصائر الدرجات: ص122، كفاية الأثر: ص254، الصراط المستقيم: ج2 ص157 كلّها عن يونس بن ظبيان والثلاثة الأخيرة نحوه.
  831. الكافي: ج1 ص398 ح1، الأمالي للمفيد: ص122 ح6 نحوه، بصائر الدرجات: ص12 ح3 كلّها عن يحيى بن عبداللّه، بحار الأنوار: ج2 ص179 ح2.
  832. يونس: 35.
  833. البقرة: 269.
  834. البقرة: 247.
  835. الكافي: ج1 ص202 ح1، كمال الدين: ص680 ح31، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص221 ح1، تحف العقول: ص441 نحوه، الاحتجاج: ج2 ص445 ح310 كلّها عن عبد العزيز بن مسلم، بحار الأنوار: ج25 ص127 ح4.
  836. نهج البلاغة: الخطبة 144، غرر الحكم: ج2 ص365 ح2826، عيون الحكم والمواعظ: ص130 ح2948، المناقب لابن شهرآشوب: ج1 ص285 كلّها بزيادة «وحسدا لنا» بعد «وبغيا علينا»، بحار الأنوار: ج23 ص205 ح53.
  837. النساء: 59.
  838. النساء: 83.
  839. آل عمران: 7.
  840. بحار الأنوار: ج69 ص79 ح29 و ج93 ص55 كلاهما نقلاً عن تفسير النعماني.
  841. تفسير العيّاشي: ج1 ص164 ح6، الكافي: ج1 ص213 ح2، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص100 ح3 وليس فيه ذيله من «فقال الذين»، بصائر الدرجات: ص204 ح8 كلّها عن بريد العجلي عن أحدهما عليهماالسلام، تفسير القمّي: ج1 ص96 كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص199 ح33.
  842. الكافي: ج1 ص213 ح1، بصائر الدرجات: ص204 ح5، تفسير العيّاشي: ج1 ص164 ح8، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص100 ح2 كلّها عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج23 ص199 ح31.
  843. الكافي: ج1 ص213 ح3، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص421 كلاهما عن عبد الرحمن بن كثير، الصراط المستقيم: ج1 ص292 نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص208 ح12، وراجع: تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص100 ح1.
  844. بصائر الدرجات: ص56 ح1 عن الضحّاك بن مزاحم و ص58 ح8 عن عليّ بن جعفر عن الإمام الكاظم عن أبيه عليهم السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه، الكافي: ج1 ص221 ح2 عن إسماعيل بن أبي زياد عن الإمام الصادق عن أبيه عن الإمام عليّ عليهم السلام نحوه، بحار الأنوار: ج26 ص245 ح8؛ الدرّ المنثور: ج6 ص606 عن الضحّاك بن مزاحم نحوه.
  845. العمدة: ص254 ح392، الصراط المستقيم: ج2 ص10 نحوه، بحار الأنوار: ج101 ص412 ح19؛ فضائل الصحابة لابن حنبل: ج2 ص654 ح1113، تفسير ابن أبي حاتم: ج2 ص533 ح2830 كلاهما نحوه، ذخائر العقبى: ص154.
  846. نهج البلاغة: الخطبة 109، الكافي: ج1 ص221 ح2 وفيه صدره إلى «معادن العلم»، غرر الحكم: ج6 ص187 ح10005، عيون الحكم والمواعظ: ص499 ح9208، بحار الأنوار: ج26 ص265 ح52.
  847. الكافي: ج8 ص32 ح5 عن أبي الهيثم بن التيّهان، بحار الأنوار: ج28 ص240 ح27.
  848. نزهة الناظر: ص85 ح21.
  849. الكافي: ج1 ص221 ح1، بصائر الدرجات: ص56 ح2 نحوه و ص58 ح9 كلّها عن أبي الجارود، الإرشاد: ج2 ص168، الخرائج والجرائح: ج2 ص892 كلاهما عن الإمام الباقر عليه السلام، إعلام الورى: ج1 ص508 عن عبد الرحمن بن الحجّاج عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج26 ص246 ح10.
  850. كمال الدين: ص653 ح18 عن جابر، العدد القويّة: ص65 ح90، بحار الأنوار: ج51 ص36 ح5.
  851. في بعض نسخ المصدر: «وبيت الرحمة».
  852. اليقين: ص318، تفسير فرات: ص395 ح527 كلاهما عن زياد بن المنذر نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص245 ح16.
  853. مصباح المتهجّد: ص361 ح485، المزار الكبير: ص400 ح1 عن العبّاس بن مجاهد نحوه، جمال الاُسبوع: ص250، بحار الأنوار: ج90 ص19 ذيل ح3، وراجع: الكافي: ج1 ص221 ح3.
  854. نهج البلاغة: الخطبة 239، تحف العقول: ص227، عيون الحكم والمواعظ: ص514 ح9359 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج26 ص266 ح54.
  855. نهج البلاغة: الخطبة 147، الكافي: ج8 ص390 ح586 عن محمّد بن الحسين عن أبيه عن جدّه عن أبيه نحوه، بحار الأنوار: ج34 ص233 ح997.
  856. الرعد: 43.
  857. شواهد التنزيل: ج1 ص400 ح422، تفسير الثعلبي: ج5 ص303 عن ابن الحنفيه من دون إسناد إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام نحوه؛ بصائر الدرجات: ص216 ح19 عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام الباقر عليه السلام، روضة الواعظين: ص118 عن الإمام الباقر عليه السلام وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج35 ص430 ح4.
  858. النمل: 40.
  859. الأمالي للصدوق: ص659 ح892، روضة الواعظين: ص125، بصائر الدرجات: ص213 ح4 عن جابر عن الإمام الباقر عليه السلام، شرح الأخبار: ج2 ص311 ح637 عن الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلاموكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج35 ص429 ح1.
  860. بصائر الدرجات: ص216 ح21 عن سلمان، بحار الأنوار: ج35 ص432 ح12.
  861. المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص52 عن الأصبغ بن نباتة، بحار الأنوار: ج31 ص592 ح20.
  862. المناقب لابن المغازلي: ص314 ح358، شواهد التنزيل: ج1 ص402 ح425، تفسير القرطبي: ج9 ص336، تفسير الثعلبي: ج5 ص303 كلّها نحوه؛ العمدة: ص290 ح476، بحار الأنوار: ج35 ص199 ح22.
  863. الكافي: ج1 ص229 ح6، تفسير العيّاشي: ج2 ص220 ح76 كلاهما عن بريد بن معاوية، بصائر الدرجات: ص214 ح7 عن عبد الرحمن بن كثير عن الإمام الصادق عليه السلام، دعائم الإسلام: ج1 ص22، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص400 عن يزيد بن معاوية عن الإمام الصادق عليه السلام.
  864. النمل: 40.
  865. الكافي: ج1 ص229 ح5 و ص257 ح3 عن سدير نحوه، بصائر الدرجات: ص212 ح2، مختصر بصائر الدرجات: ص108 عن الحسين بن علوان، عيون المعجزات: ص88، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص239 ح22، بحار الأنوار: ج26 ص170 ح37.
  866. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص143 ح10، إعلام الورى: ج2 ص65، بشارة المصطفى: ص81 عن ياسر، كشف الغمّة: ج3 ص107، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص366 والثلاثة الأخيرة نحوه، بحار الأنوار: ج49 ص236 ح5.
  867. شواهد التنزيل: ج1 ص39 ح28؛ مئة منقبة: ص81 ح31، اليقين: ص179 ح34، التحصين لابن طاووس: ص555 ح15، المناقب للكوفي: ج1 ص394 ح317 كلّها عن أنس، بحار الأنوار: ج32 ص224 ح174، وراجع: كشف الغمّة: ج1 ص343.
  868. الطبقات الكبرى: ج2 ص338، تاريخ الخلفاء: ص218، تاريخ دمشق: ج42 ص397، المناقب للخوارزمي: ص64 ح92 كلّها عن أبي الطفيل، كنز العمّال: ج2 ص565 ح4740؛ تفسير العيّاشي: ج2 ص283 ح31، وراجع: الأمالي للصدوق: ص523 ح1158 والعمدة: ص264 ح416 و شواهد التنزيل: ج1 ص42 ح32.
  869. الأمالي للطوسي: ص523 ح1158، بشارة المصطفى: ص219، الإحتجاج: ج1 ص617 ح140 عن الإمام الصادق عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج10 ص125 ح4، وراجع: كتاب سُليم بن قيس: ج2 ص802 ح31 وبصائر الدجات: ص198 ح3.
  870. الكافي: ج1 ص64 ح1، الخصال: ص257 ح131، كمال الدين: ص284 ح37، تفسير العيّاشي: ج1 ص253 ح177 كلّها عن سُليم بن قيس الهلالي، تحف العقول: ص196 نحوه، بحار الأنوار: ج2 ص230 ح11؛ شواهد التنزيل: ج1 ص48 ح41 عن سُليم بن قيس.
  871. حلية الأولياء: ج1 ص65 الرقم 4، تاريخ دمشق: ج42 ص400؛ المناقب لابن شهرآشوب: ج2 ص43، بحار الأنوار: ج40 ص157 ح53.
  872. الاحتجاج: ج2 ص47 ح151، بحار الأنوار: ج44 ص94 ح8.
  873. الكافي: ج1 ص228 ح2، بصائر الدرجات: ص193 ح1 كلاهما عن جابر، بحار الأنوار: ج92 ص88 ح26.
  874. الكافي: ج1 ص228 ح1، بصائر الدرجات: ص193 ح2، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص239 ح20 كلّها عن جابر، بحار الأنوار: ج92 ص88 ح27.
  875. آل عمران: 7.
  876. تفسير العيّاشي: ج1 ص11 ح5، بصائر الدرجات: ص203 ح2 و ص196 ح7، بحار الأنوار: ج92 ص94 ح47.
  877. الكافي: ج7 ص442 ح15، تهذيب الأحكام: ج8 ص286 ح1052، تفسير العيّاشي: ج1 ص17 ح13، بصائر الدرجات: ص295 ح2، بحار الأنوار: ج92 ص97 ح61.
  878. مصباح الزائر: ص479، المزار الكبير: ص560 ح1 من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج102 ص180.
  879. الكافي: ج1 ص230 ح1، بصائر الدرجات: ص208 ح1، كشف الغمّة: ج2 ص403 وليس فيه «ولا حول ولا قوّة إلّا باللّه» وكلّها عن جابر، بحار الأنوار: ج4 ص210 ح4.
  880. الكافي: ج1 ص230 ح2، بصائر الدرجات: ص208 ح2، مختصر بصائر الدرجات: ص125 نحوه، تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص489 ح7، بحار الأنوار: ج17 ص134 ح11.
  881. الكافي: ج1 ص230 ح3، بصائر الدرجات: ص211 ح3، دلائل الإمامة: ص414 ح377، إثبات الوصيّة: ص254، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص406 كلّها عن عليّ بن محمّد النوفلي، بحار الأنوار: ج14 ص113 ح6.
  882. المناقب لابن شهرآشوب: ج2 ص56، بحار الأنوار: ج40 ص171 ح54.
  883. الاختصاص: ص291، بصائر الدرجات: ص340 ح1، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص195، الخرائج والجرائح: ج1 ص286 ح19، كشف الغمّة: ج2 ص357 نحوه، بحار الأنوار: ج26 ص180 ح1.
  884. المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص195، بصائر الدرجات: ص341 ح3 عن موسى التميري نحوه، بحار الأنوار: ج26 ص180 ح3.
  885. الخرائج والجرائح: ج2 ص753 ح70، بحار الأنوار: ج47 ص119 ح162.
  886. الكافي: ج1 ص285 ح7، الإرشاد: ج2 ص224، دلائل الإمامة: ص337 ح294، قرب الإسناد: ص339 ح1244، الخرائج والجرائح: ج1 ص333 ح24 كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج48 ص47 ح33.
  887. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص228 ح3، إعلام الورى: ج2 ص70، كشف الغمّة: ج3 ص119، مشارق أنوار اليقين: ص83، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص333، بحار الأنوار: ج26 ص190 ح1.
  888. عبّيت الجيش تعبيةً وتعبئة وتعبيئًا، إذا هيّأته في مواضعه (الصحاح: ج6 ص2418 «عبى»).
  889. إعلام الورى: ج2 ص117، الخرائج والجرائح: ج2 ص674 ح4، الثاقب في المناقب: ص538 ح478، كشف الغمّة: ج3 ص187، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص408 نحوه، بحار الأنوار: ج50 ص124 ح1.
  890. از فرماندهان قدرتمند نظامى در عصر عبّاسى كه خود و سپاهش از تُركان آسياى ميانه بودند.
  891. بصائر الدرجات: ص333 ح1، بحار الأنوار: ج50 ص130 ح10، وراجع: بصائر الدرجات: ص338 ح2 والخرائج والجرائح: ج2 ص760 ح79.
  892. الصقالبة: جِيْلٌ حُمر الألوان، صُهب الشعور، يُتاخِمُون الخزر وبعض جبال الروم، وقيل للرجل الأحمر: صِقلاب تشبيهًا بهم (لسان العرب: ج1 ص526 «صقلب»).
  893. الاختصاص: ص289، بصائر الدرجات: ص333 ح3، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص408 كلاهما نحوه، كشف الغمّة: ج3 ص179 وفيه صدره إلى «كأنه واحد منّا»، بحار الأنوار: ج26 ص191 ح3.
  894. الكافي: ج1 ص509 ح11، الإرشاد: ج2 ص330، روضة الواعظين: ص273، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص428 نحوه، كشف الغمّة: ج3 ص202، بحار الأنوار: ج50 ص268 ح28.
  895. المناقب لابن شهرآشوب: ج2 ص54، بصائر الدرجات: ص344 ح12 كلاهما عن زرارة عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج27 ص264 ح10.
  896. إثبات الوصيّة: ص160، الاختصاص: ص293، بصائر الدرجات: ص345 ح18 كلاهما عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر عليه السلام، الخرائج والجرائح: ج2 ص835 ح50 عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج27 ص264 ح12.
  897. بصائر الدرجات: ص346 ح25، مختصر بصائر الدرجات: ص114، الخرائج والجرائح: ج2 ص833 ح49، بحار الأنوار: ج48 ص56 ح65.
  898. الرَّجَلُ: أن يُترك الفصيلُ والمُهر والبَهمَة مع اُمّه يرضعها متى شاء. [يقال: ] بَهمَةٌ رَجَلٌ ورَجِلٌ (لسان العرب: ج11 ص272 «رجل»).
  899. الثاقب في المناقب: ص522 ح455.
  900. دلائل الإمامة: ص400 ح356، وراجع: الاختصاص: ص293 وبصائر الدرجات: ص341 باب أنّهم يعرفون منطق الطير.
  901. الرعد: 39.
  902. التوحيد: ص305 ح1، الأمالي للصدوق: ص423 ح560، الاختصاص: ص235، الاحتجاج: ج1 ص610 ح138، روضة الواعظين: ص133 كلّها عن الأصبغ بن نباتة، بحار الأنوار: ج4 ص97 ح4.
  903. بصائر الدرجات: ص129 ح3 عن معاوية بن وهب، بحار الأنوار: ج26 ص112 ح11.
  904. الكافي: ج4 ص582 ح11، ثواب الأعمال: ص120 ح44، كامل الزيارات: ص228 ح336، بصائر الدرجات: ص129 ح2 نحوه، المزار الكبير: ص334 ح14، بحار الأنوار: ج101 ص8 ح30.
  905. الكافي: ج1 ص260 ح1، بصائر الدرجات: ص129 ح1، وص 230 ح4 نحوه، دلائل الإمامة: ص280 ح218، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص103 ح8، بحار الأنوار: ج13 ص300 ح20.
  906. يشير عليه السلام بالمعنى إلى قوله تعالى: «تِبيانًا لِكُلِّ شَيءٍ» (النحل: 89).
  907. الكافي: ج1 ص261 ح2، بصائر الدرجات: ص128 ح5 و 6، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص249 عن العلاء بن سيابة نحوه، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص103 ح7، بحار الأنوار: ج26 ص111 ح8، وراجع: تفسير العيّاشي: ج2 ص266 ح56 وكشف الغمّة: ج2 ص418.
  908. الكافي: ج1 ص61 ح8، بصائر الدرجات: ص197 ح2 كلاهما عن عبد الأعلى بن أعين، بحار الأنوار: ج92 ص98 ح68؛ ينابيع المودّة: ج1 ص80 ح20 عن عبد الأعلى بن أعين وراجع: تفسير العيّاشي: ج2 ص266 ح56.
  909. الجنّ: 26 و 27.
  910. الخرائج والجرائح: ج1 ص343 ح6، الثاقب في المناقب: ص189 ح171 كلاهما عن محمّد بن الفضل الهاشميّ، بحار الأنوار: ج49 ص175 ح1.
  911. قَطَنَ: أي أقام به وتوطنّ (لسان العرب: ج13 ص343 «قطن»).
  912. كذا في عيون أخبار الرضا عليه السلام، والصحيح «حَظِيَّتي» كما في الغيبة للطوسي. يقال: حَظِيت المرأة عند زوجها... : أي سَعِدت ودنت من قلبه وأحبّها (لسان العرب: ج14 ص185 «حظا»).
  913. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص223 ح43، الغيبة للطوسي: ص74 ح81 عن محمّد بن عبد اللّه بن الحسن الأفطس، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص333 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج49 ص29 ح2، وراجع: الثاقب في المناقب: ص486 ح415 والدر النظيم: ص685.
  914. بصائر الدرجات: ص268 ح12 عن الأصبغ بن نباتة، مختصر بصائر الدرجات: ص120، الخرائج والجرائح: ج2 ص866 ح80 كلاهما عن قتيبة بن الجهم وليس فيهما صدره إلى «والأنساب»، بحار الأنوار: ج26 ص147 ح28.
  915. بصائر الدرجات: ص266 ح3 عن عبد الرحمن بن أبي نجران عن الإمام الرضا عليه السلام، و ص267 ح4 عن عمّار بن هارون عن الإمام الباقر عليه السلام، تفسير فرات: ص396 ح527 وفيه «البلايا والقضايا والوصايا»، اليقين: ص318 ح121 كلاهما عن زياد بن المنذر عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج26 ص142 ح16.
  916. قال العلاّمة المجلسيّ رحمه الله: كان أميرالمؤمنين عليه السلام يسميّه رُشَيد البلايا، وكان قد اُلقي إليه علم البلايا والمنايا، وكان في حياته إذا لقي الرجل قال له: فلان يموت بميتة كذا... إلخ، فيكون كما يقول رُشيد (مرآة العقول: ج6 ص68).
  917. الكافي: ج1 ص484 ح7، بصائر الدرجات: ص265 ح13، دلائل الإمامة: ص325 ح278، الخرائج والجرائح: ج2 ص712 ح9، المناقب لابن شهرآشوب: ج4 ص287 كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج48 ص68 ح91.
  918. الكافي: ج1 ص223 ح1، تفسير القمّي: ج2 ص104، مختصر بصائر الدرجات: ص174، بصائر الدرجات: ص267 ح5 كلّها عن عبد اللّه بن جندب، أعلام الدين: ص463 عن عبد الرحمن بن أبي نجران، بحار الأنوار: ج26 ص249 ح19.
  919. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص32 ح54 عن أحمد بن عبد اللّه الشيباني عن داود بن سليمان الفرّاء عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، صحيفة الرضا عليه السلام: ص62 ح100 عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج26 ص19 ح4.
  920. الكافي: ج1 ص262 ح6، بصائر الدرجات: ص124 ح2 عن الإمام الصادق عليه السلام، الخرائج والجرائح: ج2 ص780 ح103 عن ضريس نحوه، بحار الأنوار: ج26 ص109 ح2.
  921. بصائر الدرجات: ص126 ح6 عن صفوان، بحار الأنوار: ج26 ص110 ح4.
  922. الكافي: ج1 ص261 ح3، بصائر الدرجات: ص125 ح5، الغيبة للنعماني: ص326 ح4 كلاهما نحوه وكلّها عن المفضّل بن عمر، بحار الأنوار: ج26 ص109 ح1، وراجع: صحيح البخاري: ج4 ص1581 ح4094 وصحيح مسلم: ج2 ص742 ح144 ومسند ابن حنبل: ج4 ص10 ح11008 وكنز العمّال: ج11 ص310 ح31597.
  923. الكافي: ج1 ص229 ح3، بصائر الدرجات: ص194 ح1 عن عمرو بن مصعب عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج23 ص194 ح21.
  924. مختصر بصائرالدرجات: ص113، بصائر الدرجات: ص325 ح2 و 3 عن أبي بصير وكلاهما نحوه، الخرائج والجرائح: ج2 ص831 ح47، بحار الأنوار: ج26 ص60 ح136.
  925. بصائر الدرجات: ص140 ح5، بحار الأنوار: ج26 ص20 ح7، وراجع: الكافي: ج1 ص225 ح5 وتأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص785 ح2.
  926. الاختصاص: ص314، بصائر الدرجات: ص394 ح11 عن هشام بن سالم، تفسير القمّي: ج1 ص97 عن يزيد بن معاوية عن الإمام الباقر عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج26 ص94 ح27.
  927. كامل الزيارات: ص541 ح830، تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص886 ح12 كلاهما عن عبد اللّه بن بكير الأرجاني، بحار الأنوار: ج25 ص374 ح24.
  928. سنن الترمذي: ج5 ص637 ح3722 و ص640 ح3729، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص135 ح4630، اُسد الغابة: ج4 ص104 الرقم 3789 كلّها عن عبداللّه بن عمرو بن هند الحُبَلي، كنز العمّال: ج13 ص120 ح36387؛ الأمالي للصدوق: ص202 ح365 عن عبداللّه بن عمرو بن هند، بحار الأنوار: ج40 ص185 ح67، وراجع: الكافي: ج1 ص64 ح1 والاحتجاج: ج1 ص616 ح139.
  929. الطبقات الكبرى: ج2 ص338، تاريخ دمشق: ج42 ص378، الصواعق المحرقة: ص123، تاريخ الخلفاء: ص202، كنز العمّال: ج13 ص128 ح36405؛ المناقب لابن شهرآشوب: ج2 ص45، بحار الأنوار: ج40 ص160 ح54.
  930. المناقب لابن المغازلي: ص253 ح302.
  931. نهج البلاغة: الخطبة 210، الكافي: ج1 ص64 ح1، الخصال: ص257 ح131 كلاهما عن سليم بن قيس نحوه، الإحتجاج: ج1 ص631 ح146 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عنه عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج2 ص230 ح13؛ المعيار والموازنة: ص304.
  932. لقمان: 34.
  933. نهج البلاغة: الخطبة 128، بحار الأنوار: ج26 ص103 ح6، شرح ابن ميثم على المئة كلمة: ص246.
  934. نهج البلاغة: الخطبة 2، عيون الحكم والمواعظ: ص514 ح9353 نحوه، بحار الأنوار: ج23 ص117 ح32.
  935. الإرشاد: ج1 ص240 عن معمّر بن المثنّى، الطرائف: ص417، بصائر الدرجات: ص514 ح34 عن جابر بن يزيد عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج2 ص94 ح33؛ جواهر المطالب: ج1 ص343، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج1 ص276.
  936. الاختصاص: ص279، بصائر الدرجات: ص295 ح1 كلاهما عن أبي يعقوب الأحول، بحار الأنوار: ج26 ص173 ح42.
  937. المحاسن: ج1 ص316 ح629، شرح الأخبار: ج3 ص9 ح931 كلاهما عن أبي الطفيل، بصائر الدرجات: ص364 ح10 عن أبي المفضّل، بحار الأنوار: ج68 ص95 ح40.
  938. في المصدر «كابر»، والصحيح ما أثبتناه.
  939. بصائر الدرجات: ص300 ح4 عن جابر، الاختصاص: ص280 عن جابر بن يزيد نحوه، بحار الأنوار: ج26 ص28 ح30.
  940. بصائر الدرجات: ص301 ح10، إعلام الورى: ج1 ص537 كلاهما عن محمّد بن شريح، بحار الأنوار: ج2 ص173 ح5.
  941. قال المجلسي قدس سره: «قد أنال»: أي أعطى وأفاد في الناس العلوم الكثيرة وفرّقها في الناس يمينًا وشمالاً، وفي سائر الجهات لكلّ من سأله... و«العروة»: ما يتمسّك به من الحبل وغيره. و«الأواخي»: جمع الأخيّة ـ بفتح الهمزة وكسر الخاء وتشديد الياء ـ وقد يخفّف: عود فيالحائط يدفن طرفاه ويبرز وسطه وتشدّ فيه الدابّة، أي عندنا ما يشدّ به العلم ويحفظ عن الضياع والتفرّق والتشتّت (بحار الأنوار: ج26 ص31).
  942. الاختصاص: ص308، بصائر الدرجات: ص363 ح6 كلاهما عن محمّد بن مسلم، بحار الأنوار: ج26 ص31 ح44.
  943. الكافي: ج1 ص231 ح2، الإرشاد: ج2 ص187، بصائر الدرجات: ص183 ح32، إعلام الورى: ج1 ص537، كشف الغمّة: ج2 ص382 كلّها عن أبي حمزة الثمالي، بحار الأنوار: ج26 ص218 ح36.
  944. الأعلى: 19.
  945. الكافي: ج1 ص225 ح5، بصائر الدرجات: ص136 ح5، بحار الأنوار: ج26 ص184 ح14.
  946. الكافي: ج1 ص227 ح1، التوحيد: ص275 ح1، بصائر الدرجات: ص136 ح4 كلّها عن هشام بن الحكم، بحار الأنوار: ج26 ص182 ح7.
  947. الغيبة للنعماني: ص325 ح2، رجال الكشّي: ج2 ص643 ح663 كلاهما عن الفيض بن المختار، بحار الأنوار: ج47 ص260 ح27.
  948. الأنبياء: 105.
  949. المراد بالذكر المحفوظ عند اللّه تعالى كما قال سبحانه: «وعِندَهُ أُمّ الكِتابِ» (مرآة العقول: ج3 ص21).
  950. الكافي: ج1 ص225 ح6، بصائر الدرجات: ص136 ح6، بحار الأنوار: ج26 ص184 ح15.
  951. الإمامة والتبصرة: ص174 ح28، بصائر الدرجات: ص163 ح4 وفيه «حتّى ملأ أكارعه»، بحار الأنوار: ج26 ص49 ح94.
  952. أدب الإملاء والاستملاء للسمعاني: ص12.
  953. الاختصاص: ص275 عن حنان بن سدير، بحار الأنوار: ج39 ص152 ح5.
  954. الاحتجاج: ج2 ص63 ح155، العدد القويّة: ص50 ح61 كلاهما عن ابن عبّاس، الدرّ النظيم: ص500، بحار الأنوار: ج44 ص100 ح9.
  955. من مباحث البيوع والمعاملات.
  956. العلل لابن حنبل: ج1 ص346 ح639.
  957. بصائر الدرجات: ص164 ح5، و ص148 ح6 وليس فيه «والهرش» وكلاهما عن عبد اللّه بن ميمون عن الإمام الصادق عليه السلام، الكافي: ج1 ص239 ح1 عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج26 ص50 ح95.
  958. كمال الدين: ص206 ح21، علل الشرائع: ص208 ح8، الأمالي للطوسي: ص441 ح989، الإمامة والتبصرة: ص183 ح38 كلّها عن أبي الطفيل، بشارة المصطفى: ص79 نحوه، بحار الأنوار: ج36 ص232 ح14.
  959. رجال النجاشي: ج2 ص261 ح967.
  960. الكافي: ج3 ص505 ح17، الأمالي للصدوق: ص385 ح493، الأمالي للطوسي: ص210 ح363، منتقى الجمان: ج2 ص360 كلّها عن أبي حمزة، روضة الواعظين: ص461، بحار الأنوار: ج77 ص155 ح129، وراجع: تحف العقول: ص51.
  961. تهذيب الأحكام: ج9 ص247 ح959، الكافي: ج7 ص81 ح3، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص254 ح5600، علل الشرائع: ص568 ح2 كلاهما عن أبي بصير، عوالي اللآلي: ج2 ص152 ح424 عن الإمام الباقر عن أبيه عليهماالسلام وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج104 ص333 ح6.
  962. الكافي: ج1 ص303 ح1، بصائر الدرجات: ص148 ح9، الإمامة والتبصرة: ص197 ح51 وفيهما «وصيّة ظاهرة ووصيّة باطنة»، إعلام الورى: ج1 ص482 نحوه، بحار الأنوار: ج26 ص35 ح62.
  963. اسمِ ابو جارود است.
  964. البيّنة: 7.
  965. الأمالي للطوسي: ص405 ح909، تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص831 ح4 نحوه، بحار الأنوار: ج27 ص220 ح5.
  966. الكافي: ج1 ص241 ح6، بصائر الدرجات: ص142 ح1 نحوه و كلاهما عن بكر بن كرب الصيرفي، بحار الأنوار: ج26 ص21 ح8.
  967. الغيبة للنعماني: ص54 ح4 عن يونس بن يعقوب، بحار الأنوار: ج36 ص210 ح11.
  968. هو محمّد بن عبداللّه بن الحسن بن الحسن بن أميرالمؤمنين عليّ عليه السلام.
  969. الكافي: ج8 ص395 ح594، بصائر الدرجات: ص168 ح1، بحار الأنوار: ج26 ص155 ح1.
  970. الكافي: ج3 ص175 ح6، تهذيب الأحكام: ج3 ص322 ح1003، وراجع: مسند زيد: ص168.
  971. الكافي: ج1 ص239 ح1، بصائر الدرجات: ص152 ح3، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص102 ح6، بحار الأنوار: ج26 ص39 ح70.
  972. بصائر الدرجات: ص159 ح27 عن أبي حمزة، بحار الأنوار: ج26 ص48 ح89.
  973. بصائر الدرجات: ص170 ح7 عن الوليد بن صبيح، بحار الأنوار: ج26 ص48 ح91.
  974. الكافي: ج1 ص240 ح2، بصائر الدرجات: ص157 ح18، بحار الأنوار: ج26 ص44 ح77، وراجع: الكافي: ج1 ص238 (باب فيه ذكر الصحيفة والجفر والجامعة ومصحف فاطمة عليهاالسلام) وبصائر الدرجات: ص142 (باب 12 في أنّ الأئمّة عندهم الصحيفة الجامعة التي هي إملاء رسول اللّه صلى الله عليه و آله وخطّ عليّ عليه السلام بيده وهي سبعون ذراعا) و ص147 (باب 13 باب آخر فيه أمر الكتب) و ص150 (باب 14 في الأئمّة عليهم السلام أ نّهم اُعطوا الجفر والجامعة ومصحف فاطمة عليهاالسلام) وبحار الأنوار: ج26 ص18 (باب 1 جهات علومهم عليهم السلام وما عندهم من الكتب وأنّه يُنقر في آذانهم ويُنكت في قلوبهم) وروضة الواعظين: ص232.
  975. الكافي: ج1 ص239 ح1، بصائر الدرجات: ص152 ح3 و ص143 ح4 وفيه صدره إلى «في الخدش»، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص102 ح6، بحار الأنوار: ج26 ص22 ح11، وراجع: المناقب لابن شهرآشوب: ج1 ص253.
  976. الأديم: الجلد. والفالج: الجمل الضخم ذو السنامَين. (لسان العرب: ج12 ص9 و ج2 ص346).
  977. الكافي: ج1 ص241 ح5، بصائر الدرجات: ص153 ح6 و ص142 ح2 عن عليّ بن رئاب نحوه، بحار الأنوار: ج26 ص41 ح72.
  978. هو عبداللّه بن شبرمة، كان قاضيا على الكوفة للمنصور، وكان يعمل بالقياس.
  979. الكافي: ج1 ص57 ح14، بصائر الدرجات: ص146 ح23 و ص150 ح16 كلّها عن أبي شيبة، بحار الأنوار: ج43 ص195 ح22، وراجع: الكافي: ج1 ص238 باب فيه ذكر الصحيفة والجفر والجامعة ومصحف فاطمة عليهاالسلام، بحار الأنوار: ج26 ص18 باب جهات علومهم عليهم السلام وما عندهم من الكتب وأنّه يُنقر في آذانهم وينكت في قلوبهم، والاحتجاج: ج2 ص63 ح155 وكمال الدين: ص352 ح50 وعلل الشرائع: ص171 ح1 وبصائر الدرجات: ص142 ح1 و ص143 ح5 و ص144 ح9 وينابيع المودّة: ج3 ص199.
  980. او عبد اللّه بن شُبرُمه است كه از طرف منصور، قاضى كوفه بود و به «قياس» عمل مى كرد.
  981. راجع: مكاتيب الرسول: ج1 ص89، تدوين السنّة: ج1 ص62 ـ 77 وأعيان الشيعة: ج1 ص94، والإمامة وأهل البيت للدكتور محمّد بيّومي مهران: ج1 ص265 ـ 268.
  982. الكافي: ج1 ص239 ح1، بصائر الدرجات: ص152 ح3، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص102 ح6 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج26 ص39 ح70.
  983. الكافي: ج1 ص240 ح3، بصائر الدرجات: ص150 ح1، بحار الأنوار: ج26 ص37 ح68.
  984. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص419 ح5914، الخصال: ص528 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص213 ح1، الاحتجاج: ج2 ص449 ح311 كلّها عن الحسن بن على بن فضّال، كشف الغمّة: ج3 ص80، بحار الأنوار: ج25 ص117 ح1.
  985. ر.ك: أعيان الشيعة: ج1 ص95 ـ 96، تدوين السنّة الشريفة، جلالى حسينى: ج1 ص62 ـ 77، مكاتيب الرسول صلى الله عليه و آله، احمدى ميانجى: ج1 ص89، الإمامة و أهل البيت، محمّد بيّومى مهران: ج1 ص265 ـ 268.
  986. ر.ك: ص99 ح543، الكافى: ج1 ص240 ح3، بحار الأنوار: ج26 ص18 ح1 و ص37 ح68 و ج47 ص26 ح26 و ج52 ص313 ح7.
  987. الجمعة: 4، الحديد: 21.
  988. الكافي: ج1 ص202 ح1، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص221 ح1، معاني الأخبار: ص101 ح2، كمال الدين: ص680 ح31، الاحتجاج: ج2 ص446 ح310 كلّها عن عبد العزيز بن مسلم، بحار الأنوار: ج25 ص127 ح4.
  989. الكافي: ج1 ص264 ح2، بصائر الدرجات: ص326 ح3 وفيه «قلوبهم وينكت في آذانهم» بدل «قلوبكم وينكت في آذانكم» و ص327 ح5، بحار الأنوار: ج2 ص174 ح10.
  990. الأمالي للطوسي: ص408 ح916، بصائر الدرجات: ص316 ح1 عن أبي بصير وص 317 ح7 نحوه، بحار الأنوار: ج26 ص19 ح2.
  991. الأمالي للطوسي: ص407 ح914، رجال الكشّي: ج1 ص64 ح36 نحوه، مختصر بصائر الدرجات: ص113، الخرائج والجرائح: ج2 ص830 ح46 وليس فيهما «وكان سلمان محدّثا»، بصائر الدرجات: ص322 ح4، بحار الأنوار: ج22 ص327 ح31.
  992. الاختصاص: ص328، الكافي: ج1 ص176 ح3 عن الأحول، مختصر بصائر الدرجات: ص114، الخرائج والجرائح: ج2 ص832 ذيل ح47 كلّها نحوه، بصائر الدرجات: ص368 ح1 عن بريد العجليّ عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج26 ص74 ح25.
  993. الاختصاص: ص286، بصائر الدرجات: ص317 ح10، بحار الأنوار: ج26 ص58 ح128.
  994. الكافي: ج1 ص264 ح1 عن عليّ السائيّ، و ج8 ص125 ح95 عن عليّ بن سويد، بصائر الدرجات: ص319 ح3 عن عليّ السائيّ، و ص318 ح1 عن عليّ السائيّ عن الإمام الصادق عليه السلام، دلائل الإمامة: ص524 ح495 عن عليّ بن محمّد السمريّ عن الإمام المهديّ عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج26 ص59 ح132.
  995. الكافي: ج1 ص264 ح3، الإرشاد: ج2 ص186، الاحتجاج: ج2 ص294 ح246، روضة الواعظين: ص232 كلّها عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، بصائر الدرجات: ص318 ح2 عن محمّد بن الفضيل، بحار الأنوار: ج26 ص18 ح1.
  996. الكافي: ج1 ص258 ح1 و ح2 وفيه «اُعلم» بدل «علم»، بصائر الدرجات: ص315 ح3 كلّها عن أبي الربيع، و ح2 عن يزيد بن فرقد النهدي، بحار الأنوار: ج26 ص56 ح117.
  997. الكافي: ج1 ص257 ح4، بصائر الدرجات: ص315 ح4، الاختصاص: ص286، بحار الأنوار: ج26 ص57 ح119.
  998. كشف الغمّة: ج3 ص177 عن فتح بن يزيد الجرجانيّ، بحار الأنوار: ج50 ص179 ح56.
  999. الخصال: ص528 ح3، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج 1 ص214 ح2، كشف الغمّة: ج3 ص81 كلاهما عن الإمام الرضا عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج25 ص117 ح2.
  1000. الكافي: ج1 ص256 ح1، مختصر بصائر الدرجات: ص63، بصائر الدرجات: ص513 ح32 وليس فيهما ذيله من «وقال: سرّ اللّه عز و جل»، بحار الأنوار: ج26 ص96 ح35.
  1001. الكافي: ج1 ص255 ح3، الاختصاص: ص312، بصائر الدرجات: ص394 ح8، بحار الأنوار: ج17 ص136 ح16.
  1002. الأمالي للطوسي: ص409 ح920، الاختصاص: ص313، بصائر الدرجات: ص392 ح3، بحار الأنوار: ج26 ص86 ح2.
  1003. الأمالي للطوسي: ص409 ح919، بحار الأنوار: ج26 ص86 ح1.
  1004. الكافي: ج1 ص255 ح4، الاختصاص: ص313، بصائر الدرجات: ص392 ح2، بحار الأنوار: ج26 ص92 ح20.
  1005. الاختصاص: ص313، بصائر الدرجات: ص393 ح5 نحوه، بحار الأنوار: ج22 ص552 ح8.
  1006. الكافي: ج2 ص21 ح10، بحار الأنوار: ج69 ص14 ح5.
  1007. الكافي: ج2 ص38 ح5، المحاسن: ج1 ص443 ح1026 وفيه «وأن أحبّ في اللّه وأبغض في اللّه» بدل «وأن لا يعصي اللّه»، بحار الأنوار: ج68 ص296 ح54، وراجع: الجعفريّات: ص77 والنوادر للراوندي: ص140 ح188.
  1008. الكافي: ج2 ص22 ح11، بحار الأنوار: ج69 ص15 ح16.
  1009. الكافي: ج2 ص23 ح14، رجال الكشّي: ج2 ص717 ح792، بحار الأنوار: ج69 ص5 ح7، وراجع: المحاسن: ج2 ص461 ح2595.
  1010. المحاسن: ج1 ص450 ح1037، شرح الأخبار: ج1 ص224 ح209 نحوه، بحار الأنوار: ج69 ص4 ح5.
  1011. فصّلت: 42.
  1012. تحف العقول: ص415، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص121 ح1 نحوه، بحار الأنوار: ج10 ص360 ح2.
  1013. الأمالي للصدوق: ص419 ح557، كمال الدين: ص379 ح1، التوحيد: ص81 ح37، كفاية الأثر: ص282، روضة الواعظين: ص39، بحار الأنوار: ج36 ص412 ح2.
  1014. الكافي: ج2 ص236 ح24 عن أبي المقدام عن الإمام الباقر عليه السلام، الخصال: ص397 ح104 عن عمرو بن أبي المقدام عن الإمام الباقر عليه السلام، صفات الشيعة: ص91 ح23، تحف العقول: ص300، مشكاة الأنوار: ص123 ح290 والثلاثة الأخيرة عن الإمام الباقر عليه السلام، بحار الأنوار: ج68 ص190 ح46؛ مطالب السؤول: ص224.
  1015. مطالب السؤول: ج1 ص227 عن نوف البكاليّ، الصواعق المحرقة: ص154؛ بحار الأنوار: ج78 ص29 ح96.
  1016. قال المجلسي قدس سره: «أحلاسُ زَهاده»: أي ملازمون للزهد، أو ملازمون للبيوت لزهدهم (بحار الأنوار: ج68 ص177).
  1017. قال المجلسي قدس سره: «رَيحان كلّ قَبيلٍ»: أي الشيعة عزيز كريم بين كلّ قبيلة بمنزلة الريحان (بحار الأنوار: ج68 ص177).
  1018. الأمالي للطوسي: ص576 ح1189، تنبيه الخواطر: ج2 ص70، أعلام الدين: ص144 و 209، إرشاد القلوب: ص144 كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج68 ص177 ح34.
  1019. صفات الشيعة: ص118 ح63، بحار الأنوار: ج7 ص219 ح132.
  1020. في سائر المصادر: «عن» بدل «عند».
  1021. الخصال: ص103 ح62 عن الليثيّ، قرب الإسناد: ص78 ح253 عن مسعدة بن صدقة، مشكاة الأنوار: ص150 ح361، أعلام الدين: ص130، روضة الواعظين: ص321، بحار الأنوار: ج83 ص22 ح40.
  1022. صفات الشيعة: ص89 ح21، الخصال: ص296 ح63، الكافي: ج2 ص233 ح9 كلّها عن المفضّل بن عمر، مشكاة الأنوار: ص119 ح277 وفيهما «إنّما شيعة عليّ» بدل «إنّما شيعة جعفر»، بحار الأنوار: ج68 ص187 ح42، وراجع: تحف العقول: ص515.
  1023. صفات الشيعة: ص95 ح32 عن مسعدة بن صدقة، بحار الأنوار: ج68 ص169 ح29.
  1024. صفات الشيعة: ص81 ح1 عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج68 ص167 ح23.
  1025. تحف العقول: ص303، العقد النضيد: ص46 ح33 عن المفضّل بن عمر نحوه، بحار الأنوار: ج78 ص281 ح1.
  1026. الخصال: ص103 ح61، أعلام الدين: ص130 كلاهما عن معاوية بن وهب، روضة الواعظين: ص321، مشكاة الأنوار: ص150 ح360، بحار الأنوار: ج68 ص153 ح8.
  1027. تحف العقول: ص514 عن المفضّل، بحار الأنوار: ج78 ص382 ح1.
  1028. سدير بن حكيم بن صهيب الصيرفيّ، من أصحاب السجّاد والباقر والصادق عليهم السلام (راجع: رجال الطوسي: ص91 و 125 و 217).
  1029. تحف العقول: 325، بحار الأنوار: ج68 ص275 ح31.