ب ل و / البلاء

از دانشنامه قرآن و حدیث

۴۶. البَلاءُ (نسخۀ آزمایشی)

آزمايش الهى

درآمد

بلا و ابتلا، در لغت

واژه هاى «بلاء» و «ابتلاء»، مصدر از ريشه «بلو» يا «بلى» و به معناى امتحان و آزمايش اند. ابن منظور در اين باره نوشته است:

بَلَوتُ الرَّجُلَ بَلوا وَ بَلاءً وَ ابتَلَيتُهُ: اِختَبَرتُهُ، وَ بَلاهُ يَبلوهُ بَلوا: إذا جَرَّبَهُ وَ اختَبَرَهُ. [۱]

[جمله] «بَلَوتُ الرَّجُلَ بَلوا وَ بَلاءً وَ ابتَلَيتُهُ، يعنى او را آزمودم. گفته مى شود: «بَلاهُ يَبلوهُ بَلوا»، هر گاه شخص را آزموده و امتحان كرده باشد.

امّا ابن فارس بر اين باور است كه ريشه «بلاء»، داراى دو معناست: يكى كهنه شدن چيزى و ديگرى نوعى آزمايش. متن گفته او اين است:

الباءُ وَ اللّامُ وَ الواوُ وَ الياءُ، أصلانِ: أحَدُهُما إخلاقُ الشَّى ءِ، وَ الثّانى: نَوعٌ مِنَ الاِختِبارِ، وَ يُحمَلُ عَلَيهِ الإِخبارُ أيضا. [۲]

بلوى، دو اصل است: يكى فرسوده كردن چيز، و ديگرى، گونه اى از آزمودن است. براى خبر دادن هم به كار مى رود.

راغب در المفردات، بدين سان، دو معناى ياد شده را به هم پيوند داده است:

بَلِىَ الثَّوبُ بِلىً وَ بَلاءً: أى خَلَقَ... وَ بَلَوتُهُ: اِختَبَرتُهُ، كَأَنّى أخلَقتُهُ مِن كَثرَةِ اختِبارى لَهُ. [۳]

[جمله] «بَلِىَ الثَّوبَ بِلىً وَ بَلاءً»، يعنى: لباس، مندرس شد. «بَلَوتُهُ»، يعنى: آن را چنان آزمودم كه گويى از زيادى آزمودن، آن را پاره و فرسوده كردم.

گفتنى است كه واژه هاى «اختبار»، «امتحان»، «بلا» و «فتنه»، همگى به معناى آزمايش اند؛ ليكن به نظر مى رسد كه در نوع و مراتب آزمايش، با هم تفاوت هايى دارند، گرچه ممكن است گاهى از باب توسّع يا تسامح، به جاى هم نيز به كار روند. شايد با عنايت به ريشه لغوى بتوان گفت به آزمايشى «امتحان» گفته مى شود كه دقيق تر از آزمونى است كه «اختبار» (سنجش) ناميده مى شود؛ زيرا اختبار، هم به وسيله سختى است و هم به وسيله غير آن؛ ولى امتحان معمولاً با محنت و سختى است. همچنين «بلا» دقيق تر و سخت تر از امتحان، و «فتنه» سخت ترين و دقيق ترين نوع آزمايش است. [۴]

بلا، در قرآن و حديث

واژه «بلاء» و مشتقّات آن در قرآن، 38 بار به كار رفته كه در اكثر قريب به اتّفاق آنها، مقصود، آزمون الهى از انسان است. كلمه «فتنه» و مشتقّات آن نيز شصت بار در قرآن به كار رفته كه بخشى از آنها به همين معنايند آمده است. [۵] همچنين مادّه «امتحان»، دو بار در اين كتاب آسمانى در معناى آزمون الهى به كار رفته است. [۶]

معناى آزمايش خداوند

هنگامى كه موضوع «آزمايش» الهى مطرح مى شود، اين پرسش، پيش مى آيد كه: كسى به امتحان و آزمايش نياز دارد كه از نتيجه امتحان و سرانجام كار، آگاه نيست. بنا بر اين، خداوند متعال كه همه چيز را مى داند و آشكار و پنهان براى او يك سان است، چه نيازى به امتحان بندگان خود دارد؟ و يا در يك جمله، حكمت آزمايش الهى چيست؟

پاسخ اين سؤال، اين است كه بى ترديد، مفهوم آزمايش در مورد خداوند متعال و انسان، متفاوت است و امتحان الهى معنا و هدف ديگرى دارد؛ چرا كه انسان به دليل نارسايى دانش خود، براى كشف حقيقت، به آزمايش نياز دارد و اين معنا براى داناى مطلق، نامعقول است.

راغب اصفهانى در تبيين معناى آزمايش الهى مى گويد:

وَ إذا قيلَ: اِبتَلى فُلانٌ كَذا وَ أَبلاهُ فَذلِكَ يَتَضَمَّنُ أمرَينِ: أحَدُهُما تَعَرُّفُ حالِهِ وَ الوُقوفُ عَلى ما يُجهَلُ مِن أمرِهِ. وَ الثّانى: ظُهورُ جَودَتِهِ وَ رَداءَتِهِ، وَ رُبَّما قُصِدَ بِهِ الأَمرانِ، وَ رُبَّما يُقصَدُ بِهِ أحَدُهُما، فَإِذا قيلَ فِى اللّهِ تَعالى: بَلا كَذا وَ أَبلاهُ فَلَيسَ المُرادُ مِنهُ إلّا ظُهورَ جَودَتِهِ وَ رَداءَتِهِ، دونَ التَّعَرُّفِ لِحالِهِ وَ الوقوفِ عَلى ما يُجهَلُ مِن أمرِهِ إذ كانَ اللّهُ عَلّامَ الغُيوبِ. [۷]

هر گاه گفته شود: «اِبتَلى فُلانٌ كَذا وَ أَبلاهُ»، شامل دو چيز مى شود: يكى شناختن حال آن و اطّلاع از امور ناشناخته آن. دوم، و آشكار شدن خوبى و بدىِ آن. اى بسا كه هر دوى اينها و اى بسا كه يكى از آن دو، منظور نشود هر گاه در باره خدا گفته شود: «بَلا كَذا وَ أَبلاهُ»، منظور، تنها آشكار شدن خوبى و بدىِ چيز است و نه شناخت حال آن و آگاه شدن بر امور ناشناخته اش؛ چرا كه خداوند، دانا به نهان هاست. توضيح مطلب، اين كه: امتحان و آزمايش، گاه به منظور معلوم شدن چيزى است كه حقيقت آن براى آزمايشگر روشن نيست و گاه براى آشكار ساختن چيزى است كه حقيقتش براى آزمايشگر روشن است.

نوع دوم آزمايش، از دو راه، امكان پذير است:

راه نخست، اين كه: آزمايش كننده، پرده از واقعيتى بر مى دارد تا آن واقعيت، همان گونه كه هست، آشكار شود.

راه دوم، اين كه: آزمايشگر، زمينه رشد و پرورشِ چيزى را فراهم مى نمايد تا در اثر شكوفايى، قابليت هاى نهفته آن آشكار گردد، مانند: فراهم ساختن شرايط رشد و تكامل يك دانه و يا هسته، كه استعدادها و خصوصيات نهان آن را آشكار مى سازد.

نكته قابل توجّه، اين كه: آزمايش در صورت اخير، به معناى پرده بردارى از راز پنهان نيست؛ بلكه به معناى پرورش دادن استعدادهاى نهفته است. آزمايش خداوند متعال از بندگان، درست به همين معناست. بر اين اساس، دليل آزمايش الهى، دانستنِ راز پنهان و يا نمايان ساختن آن براى ديگران نيست؛ بلكه حكمت آن، پرورش استعدادهاى نهفته انسان با اراده و انتخاب اوست.

توضيح، اين كه: تكامل انسان، اختيارى است. از اين رو، در آغاز آفرينش، دو نوع استعداد متضاد در متن وجود او نهفته است كه يكى «خرد» و ديگرى «هوس» ناميده مى شود. اين تركيب شگفت، هم زمينه رشد انسان را به گونه اى فراهم كرده كه مى تواند برتر از فرشته شود و هم زمينه انحطاط او را به گونه اى مهيّا نموده تا پست تر از حيوانات گردد [۸] و آزمايش الهى، چيزى جز فراهم كردن ابزار و امكانات تكامل اختيارى و يا انحطاط ارادى نيست. [۹]

در حديثى از امام على عليه السلام در تبيين اين سخن خداوند متعال: «بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش اند» [۱۰] آمده:

أنَّهُ يَختَبِرُهُم بِالأموالِ وَ الأولادِ لِيَتَبَيَّنَ السّاخِطَ لِرِزقِهِ وَ الرّاضِىَ بِقِسمِهِ، وَ إن كانَ سُبحانَهُ أعلَمَ بِهِم مِن أنفُسِهِم، وَ لكِن لِتَظهَرَ الأفعالُ الَّتى بِها يُستَحَقُّ الثَّوابُ وَ العِقابُ. [۱۱]

معنايش اين است كه خداوند، آنان را به وسيله دارايى ها و فرزندان مى آزمايد تا معلوم شود كه چه كسى از روزىِ او ناخرسند و چه كسى به قسمت او، خرسند است، اگر چه خداوند سبحان، از خود آنان هم به آنان داناتر است؛ امّا آزمايش براى اين است تا اعمالى كه با آنها پاداش و كيفر سزاوار مى گردند، معلوم شوند.

همچنين در حديثى ديگر از ايشان نقل شده:

ألا إنَّ اللّهَ تَعالى قَد كَشَفَ الخَلقَ كَشفَةً، لا أنَّهُ جَهِلَ ما أخفَوهُ مِن مَصونِ أسرارِهِم وَ مَكنونِ ضَمائِرِهِم، وَ لكِن لِيَبلُوَهُم أيُّهُم أحسَنُ عَمَلاً، فَيَكونَ الثَّوابُ جَزاءً وَ العِقابُ بَواءً [۱۲]. [۱۳]

هان! خداوند متعال، درون مردمان را [از طريق امتحان،] آشكار ساخت، نه اين كه از رازهاى نهفته و درون هاى پوشيده شان آگاه نبود؛ بلكه تا آنان را بيازمايد كه كدامشان نيك كردارتر است، تا ثواب، سزا [ى كار نيك آنان] باشد و عقاب، كيفر [كار بدشان].

بنا بر اين، مى توان گفت كه آزمايش الهى در فرهنگ قرآن و حديث، عبارت است از: بسترسازى براى تكامل و يا انحطاط اختيارى انسان. [۱۴]

حكمت آزمايش خداوند

با تأمّل در معناى «آزمايش» الهى، حكمت آن نيز مشخّص مى گردد. حكمت آزمايش و هدف اصلى آن، رشد و شكوفايى استعدادهاى انسان است. البتّه ممكن است انسان از اراده خود، سوء استفاده كند و در اين آزمايش، مردود شود و به جاى راه تكامل، راه انحطاط خود را طى نمايد. بنابراين، آنچه در قرآن و احاديث اسلامى در باره حكمت آزمايش الهى آمده (مانند: نمايان شدن باور قلبى به اسلام و ميزان خلوص و نيرومندى آن، آشكار شدن تقوا و ميزان خلوص و نيرومندى آن، آشكار شدن تقوا و ميزان فرمانبرى از خداوند متعال، آشكار شدن كسانى كه از كمالات بيشترى برخوردارند و...) [۱۵]، همگى ناظر به هدف اصلى آزمايش الهى يعنى تكامل اختيارى انسان اند.

آزمايش، سنّت فراگير و مستمرّ خداوند

با در نظر گرفتن معنا و حكمت «آزمون» الهى، مشخّص مى گردد همه موجوداتى كه از اراده و اختيار برخوردارند و تكامل آنها، اختيارى است، براى رسيدن به هدف آفرينش خود، راهى جز آزمايش ندارند. از اين رو، امتحان، از جمله سنّت هاى قطعى و فراگير و مستمرّ الهى است. [۱۶] قرآن كريم در باره فراگير و جارى اين سنّت در مورد همه انسان ها مى فرمايد:

«أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ. [۱۷]

آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند: «ايمان آورديم»، رها مى شوند و آزمايش نمى گردند؟ و به يقين، كسانى را كه پيش از اينان بودند، آزموديم، تا خدا آنان را كه راست گفته اند، معلوم دارد و دروغگويان را نيز معلوم دارد».

البتّه امتحان همگان، در يك سطح و همسان نيست؛ بلكه آزمون هر كس، در خور امكانات و استعدادهاى اوست و از اين رو، امتحان انبياى الهى و انسان هاى برجسته، از ديگران دشوارتر است، چنان كه در حديثى، از امام صادق عليه السلام آمده:

إنَّ أشَدَّ النّاسِ بَلاءً الأَنبِياءُ، ثُمَّ الَّذينَ يَلونَهُم، ثُمَّ الَّذينَ يَلونَهُم، ثُمَّ الَّذينَ يَلونَهُم. [۱۸]

پر رنج و بلاترين مردمان، پيامبران اند، سپس پيروان آنها، سپس پيروان پيروان آنها، بعد پيروانِ پيروانِ پيروانِ آنها.

آزمايش شدن به وسيله «خير» و «شر»

يكى از نكاتى كه در شناخت سنّت آزمون، بسيار قابل توجّه و تأمّل است، اين است كه اين سنّت، بر اساس حكمت بالغه خداوند، از دو طريق، اجرا مى گردد كه در نگاه ابتدايى، يكى خير و زيبا، و ديگرى شر و نازيباست. به اين آيات توجّه فرماييد:

«وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ. [۱۹]

و ما شما را از راه آزمايش به بد و نيك مى آزماييم و به سوى ما باز گردانيده مى شويد».

«وَ بَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ. [۲۰]

و آنها را به خوبى ها و بدى ها آزموديم، شايد كه باز گردند».

در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده كه: امير مؤمنان عليه السلام بيمار شد. جمعى به عيادت ايشان رفتند و هنگامى كه احوال ايشان را پرسيدند، ايشان بر خلاف متعارف فرمود:

أصبحت بشرّ! با بدى، [شب را] صبح كردم!

مردم كه توقّع اين گونه پاسخ را از ايشان نداشتند، با تعجّب گفتند: «سبحان اللّه! اين سخن، شايسته شخصى مانند شما نيست!»، كه امام عليه السلام براى توضيح پاسخِ خود، آيه: «وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً؛ و ما شما را از راه آزمايش به بد و نيك مى آزماييم» را تلاوت نمود و فرمود كه مقصود از «خير»، سلامت بدن و ثروتمندى و مقصود از «شر»، بيمارى و بينوايى است كه خداوند متعال، انسان ها را با آنها آزمايش مى نمايد. [۲۱]

بديهى است كه آنچه در كلام امام عليه السلام آمده، به عنوانِ نمونه مواردى است كه انسان به آنها امتحان مى شود، و گر نه دنيا براى انسان بستر آزمون است و آنچه در زندگى از خوشى ها و ناخوشى ها و به تعبير برخى از احاديث، «هر قبض و بسطى» [۲۲] كه براى او پيش مى آيد، وسيله آزمايش انسان است.

فرق «بلا» و «نقمت»

بنا برآنچه گفتيم، «بلا» معنايى متفاوت با «نقمت» دارد. بلا، گاه در ضرر به كار مى رود و گاه در نفع، مانند: «وَلِيُبْلِىَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا؛ [۲۳] و تا مؤمنان را بدين وسيله به آزمايشى نيكو بيازمايد»، در جايى كه خداوند، مؤمنان را به وسيله «شكست دشمن»، آزمايشى نيكو مى نمايد؛ ولى نقمت، هميشه در ضرر و كيفر كارهاى ناپسند به كار مى رود. [۲۴] بر اين اساس، «بلا» زيبا و نازيبا دارد؛ ولى «نقمت» هميشه نازيباست.

زيبايى و نازيبايى «بلا»

نكته قابل توجّه، اين كه: زيبايى و زشتى «بلا» و يا خير و شرّ آزمايش، ظاهرى و موقّتى است و در صورتى واقعى و دائمى مى گردد كه انسان در آزمون الهى، موفّقيت كسب كند و يا شكست بخورد. به عبارت ديگر، سلامت و ثروت و ساير نعمت هاى الهى، در صورتى حقيقتا براى انسان خير و خوبى اند كه وى از آنها براى خوش بختى و سعادت و آسايش هميشگى خود، بهره مند شود و بيمارى و بينوايى و ساير سختى ها و مصائب زندگى، هنگامى براى انسان شرّ واقعى و دائمى اند كه موجب انحراف اعتقادى و آلودگى هاى اخلاقى و عملى گردند. حال اگر سلامت و ثروت، موجب انحراف و آلودگى شوند، شرّ واقعى و دائمى و اگر بينوايى و بيمارى، موجب پيشگيرى از انحراف و آلودگى و يا بازگشت از آن گردند، خير حقيقى اند. از اين رو، در حديثى از امام عسكرى عليه السلام آمده:

ما مِن بَلِيَّةٍ إلّا وَ للّهِِ فيها نِعمَةٌ تُحيطُ بِها. [۲۵]

هيچ گرفتارى و بلايى نيست، مگر آن كه نعمتى از خداوند، آن را در ميان گرفته است.

و در حديثى ديگر از امام صادق عليه السلام آمده:

إنَّ اللّهَت أنعَمَ عَلى قَومٍ بِالمَواهِبِ فَلَم يَشكُروا، فَصارَت عَلَيهِم وَبالاً، وَ ابتَلى قَوما بِالمَصائِبِ فَصَبَروا، فَصارَت عَلَيهِم نِعمَةً. [۲۶]

خداوند عزّ و جلّ به مردمى نعمت هايى داد؛ امّا آنان شكر آنها را به جاى نياوردند. در نتيجه، آن نعمت ها وبال آنان شد، و مردمى را به مصيبت ها گرفتار كرد؛ ليكن آنان صبر كردند و در نتيجه، آن مصائب به نعمت تبديل شدند.

بر اين اساس، نه تنها آزمايش به وسيله مشكلات و مصائب زندگى، سخت و كسب موفّقيت در آنها دشوار است، بلكه موفّقيت در آزمايش به وسيله نعمت و رفاه نيز سخت است؛ بلكه گاه، موفّقيت در آزمايش به وسيله نعمت، به مراتب دشوارتر از موفّقيت در آزمايش به وسيله مصيبت است. چه بسا انسان هايى كه در آزمونِ سختى ها، مقاومت كردند و سربلند و پيروز شدند؛ امّا در آزمون نعمت و قدرت و رياست، شكست خوردند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز پيش بينى مى نمود كه مسلمانان صدر اسلام كه در آزمون سختى ها مقاومت كردند و پيروز شدند، در آزمون نعمت و قدرت، شكست بخورند. از اين رو، در حديثى، خطاب به آنان فرمود:

فَوَ اللّهِ لَا الفَقرَ أخشى عَلَيكُم، وَ لكِن أخشى عَلَيكُم أن تُبسَطَ عَلَيكُمُ الدُّنيا، كَما بُسِطَت عَلى مَن كانَ قَبلَكُم، فَتَنافَسوها كَما تَنافَسوها، وَ تُهلِكُكُم كَما أهلَكَتهُم. [۲۷]

به خدا سوگند، من از فقر بر شما نمى ترسم؛ بلكه از اين بر شما مى ترسم كه دنيا بر شما گسترده شود، چنان كه براى پيشينيان شما گسترده شد، و بر سرِ دنيا به رقابت برخيزيد، همچنان كه آنان به رقابت برخاستند، و دنيا شما را به هلاكت افكند، همچنان كه آنان را به هلاكت افكند.

پيش بينى پيامبر صلى الله عليه و آله پس از ايشان تحقّق يافت. دومين زمامدار جامعه اسلامى پس از ايشان، صريحا اعتراف مى كند كه:

بُلينا بِالضَّرّاءِ فَصَبرنا، وَ بُلينا بِالسَّرّاءِ فَلَم نَصبِر. [۲۸]

در آزمايش با سختى ها، مقاومت كرديم؛ ولى در آزمايش با خوشى ها، پايدار نبوديم.

حوادث صدر اسلام پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، شاهد صحّت اين سخن است. بديهى است كه اين موضوع، به مسلمانان صدر اسلام اختصاص ندارد؛ بلكه در همه دوران هاى تاريخ و از جمله تاريخ انقلاب اسلامى ايران نيز مى توان نمونه هايى براى آن ارائه كرد.

و اكنون، متن آيات و احاديثى كه در آنها «بلا» يا واژه هاى معادل آن، در معناى «آزمون» به كار رفته اند، در پنج فصل ارائه مى گردد. گفتنى است مواردى كه اين واژه ها در معناى مصيبت و شُرور استعمال شده اند، در عناوين خاصّ خود، به تفصيل خواهند آمد، إن شاء اللّه.

الفصل الأوّل: الابتلاء سنّة من سنن اللّه

فصل يكم: آزمايش، قانون الهى

1 / 1: اِبتِلاءُ إبليسَ

1 / 1: آزمايش ابليس

الكتاب

قرآن

«وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئِكَةِ اسْجُدُواْ لِادَمَ فَسَجَدُواْ إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ». [۲۹]

«و آن گاه كه به فرشتگان گفتيم: بر آدم سجده كنيد، آنها سجده كردند، مگر ابليس كه سر باز زد و بزرگى نمود و از كافران شد».

راجع: الأعراف: 11، الحجر: 30 و 31، الإسراء: 61، الكهف: 50، طه: 116، ص: 74.

الحديث

حديث

1. الإمام علي عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ ـ: اِستَأدَى [۳۰] اللّهُ سُبحانَهُ المَلائِكَةَ وَديعَتَهُ لَدَيهِم، وعَهدَ وَصِيَّتِهِ إلَيهِم، فِي الإِذعانِ بِالسُّجودِ لَهُ، وَالخُنوعِ لِتَكرِمَتِهِ، فَقالَ سُبحانَهُ: «اسْجُدُواْ لِادَمَ فَسَجَدُواْ إِلَّا إِبْلِيسَ» اِعتَرَتهُ الحَمِيَّةُ، وغَلَبَت عَلَيهِ الشِّقوَةُ، وتَعَزَّزَ بِخِلقَةِ النّارِ، وَاستَوهَنَ خَلقَ الصَّلصالِ، فَأَعطاهُ اللّهُ النَّظِرَةَ؛ استِحقاقا لِلسُّخطَةِ، وَاستِتماما لِلبَلِيَّةِ، وإنجازا لِلعِدَةِ، فَقالَ: «إِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ * إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» [۳۱]، ثُمَّ أسكَنَ سُبحانَهُ آدَمَ دارا أرغَدَ فيها عَيشَهُ، وآمَنَ فيها مَحَلَّتَهُ، وحَذَّرَهُ إبليسَ وعَداوَتَهُ، فَاغتَرَّهُ [۳۲] عَدُوُّهُ؛ نَفاسَةً عَلَيهِ بِدارِ المُقامِ ومُرافَقَةِ الأَبرارِ. [۳۳]

1. امام على عليه السلام ـ در يكى از خطبه هايش ـ: خداوندِ پاك، از فرشتگان، سپرده اش را كه نزد آنان داشت، طلبيد و از ايشان خواست تا سفارشى را كه در باره تن دادن به سجده بر آدم و كرنش كردن براى احترام به او كرده است، به جا آورند و فرمود: «بر آدم سجده كنيد و آنها سجده كردند، مگر ابليس» كه غرور و تعصّب، او را فرا گرفت، و سيه روزى بر وى چيره گشت، و به آفرينش خود از آتش باليد، و آفرينش [آدم از] گِل خشك را خوار شمرد.

پس خدا او را مهلت داد تا سزامند خشم [الهى] شود،و آزمايش، كامل گردد، و وعده[اى را كه به او داده بود،] تحقّق بخشد. آن گاه فرمود: «تو از مهلت داده شدگانى، تا روز [فرا رسيدن] زمانِ مشخّص». سپس خداى سبحان، آدم را در سرايى كه در آن، زندگى او را پرنعمت و جايگاهش را امن قرار داده بود، سُكنا داد، و او را از ابليس و دشمنى وى بر حذر داشت. پس دشمنِ آدم، چون او را در سراى جاودانى و همدم نيكوكاران مى ديد، بر وى حسد برد و فريبش داد.

2. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ المَلائِكَةَ كانوا يَحسَبونَ أنَّ إبليسَ مِنهُم، وكانَ في عِلمِ اللّهِ أنَّهُ لَيسَ مِنهُم، فَاستَخرَجَ ما في نَفسِهِ بِالحَمِيَّةِ [۳۴] وَالغَضَبِ، فَقالَ: «خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ» [۳۵]. [۳۶]

2. امام صادق عليه السلام: فرشتگان، گمان مى كردند كه ابليس از [جنس] آنان است، و خدا مى دانست كه از آنها نيست. پس او به سبب تعصّب و خشم، آنچه را در درونش بود، بيرون ريخت و گفت: «مرا از آتشى آفريدى و او را از گِلى خلق كردى».

3. الإمام الصادق عليه السلام: ... فَأَمّا إبليسُ فَعَبدٌ خَلَقَهُ لِيَعبُدَهُ ويُوَحِّدَهُ، وقَد عَلِمَ حينَ خَلَقَهُ ما هُوَ وإلى ما يَصيرُ إلَيهِ، فَلَم يَزَل يَعبُدُهُ مَعَ مَلائِكَتِهِ حَتَّى امتَحَنَهُ بِسُجودِ آدَمَ، فَامتَنَعَ مِن ذلِكَ حَسَدا وشَقاوَةً غَلَبَت عَلَيهِ، فَلَعَنَهُ عِندَ ذلِكَ، وأَخرَجَهُ عَن صُفوفِ المَلائِكَةِ، وأَنزَلَهُ إلَى الأَرضِ مَلعونا مَدحورا [۳۷]، فَصارَ عَدُوَّ آدَمَ ووُلدِهِ بِذلِكَ السَّبَبِ. [۳۸]

3. امام صادق عليه السلام: ابليس، بنده اى است كه خداوند، او را آفريد تا بندگى اش كند و او را به يگانگى بپرستد، در حالى كه وقتى او را خلق مى كرد، مى دانست كه او چيست و چه سرانجامى دارد.

ابليس به همراه فرشتگان، همچنان خدا را عبادت مى كرد تا آن كه خداوند، او را با سجده بر آدم آزمود؛ ولى ابليس بر اثر حسادت و چيره آمدن تيره بختى بر او، از اين كار سر باز زد. در اين هنگام، خدا او را از رحمت خود، دور ساخت و از صف فرشتگان، بيرونش كرد و او را لعنت و رانده شده، به زمين فرو فرستاد. بدين سبب، او دشمن آدم و فرزندان او شد.

1 / 2: ابتِلاءُ آدَمَ

1 / 2: آزمايش آدم عليه السلام

«وَيَاادَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلَا مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ * فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِىَ لَهُمَا مَاوُورِىَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ * وَقَاسَمَهُمَا إِنِّى لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ * فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُّبِينٌ * قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ». [۳۹]

«اى آدم! تو و جفتت در بهشت، ساكن شويد و از هر جا كه خواستيد، بخوريد؛ ولى به اين درخت نزديك نشويد، كه از ستمكاران خواهيد شد. پس شيطان، آن دو را وسوسه كرد تا آنچه را از عورتشان كه برايشان پوشيده داشته شده بود، براى آن دو آشكار سازد، و گفت: پروردگارتان شما دو تن را از اين درخت منع نكرد، مگر براى اين كه [مبادا] دو فرشته گرديد يا از جاودانان شويد. و براى آن دو، سوگند خورد كه: من قطعا خيرخواه شما هستم. پس آن دو را با فريب به سقوط كشانيد، و چون آن دو از آن درخت چشيدند، عورت هايشان برايشان آشكار شد و به چسبانيدن برگ [هاى درختانِ] بهشت بر خود آغاز كردند، و پروردگارشان بر آن دو، ندا داد كه: «مگر شما را از اين درخت منع نكردم و به شما نگفتم كه شيطان، دشمن آشكار [و قسم خورده] شماست؟» گفتند: پروردگارا! ما بر خويشتن ستم كرديم، و اگر ما را نيامرزى و به ما رحم نكنى، قطعا از زيانكاران خواهيم بود».

راجع: البقرة: 35 و طه: 115 و 120 و 121.

ر. ك: بقره: آيه 35 و طه: آيه 115 و 120 و 121.

1 / 3: اِبتِلاءُ بَني آدَمَ

1 / 3: آزمايش فرزندان آدم (همه انسان ها)

الكتاب

قرآن

«إِنَّا خَلَقْنَا الْاءِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعَاً بَصِيرًا». [۴۰]

«ما انسان را از نطفه اى آميخته آفريديم تا او را بيازماييم. پس او را شنوا و بينا قرار داديم».

«إِنَّ فِى ذَلِكَ لَأَيَاتٍ وَ إِن كُنَّا لَمُبْتَلِينَ». [۴۱]

«در حقيقت، در اين [ماجرا] عبرت هايى است و قطعا ما آزمايش كنندگان بوديم».

«يَابَنِى ءَادَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ». [۴۲]

«اى فرزندان آدم! زنهار! شيطان شما را گم راه نسازد، چنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد، لباسشان را از آن دو بر كند تا عورت هايشان را بر آنان نمايان سازد. او و دار و دسته اش، شما را از آن جا كه آنان را نمى بينيد، مى بينند. ما شياطين را دوستان كسانى قرار داده ايم كه ايمان نمى آورند».

«وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ ءَادَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْأَخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ». [۴۳]

«و داستان دو پسر آدم را به درستى برايشان بخوان، آن گاه كه [هر يك از آن دو] قربانى اى تقديم كردند و از يكى از آن دو پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. [اين دومى] گفت: حتما تو را خواهم كشت. [هابيل] گفت: خدا تنها از پرهيزگاران مى پذيرد».

الحديث

حديث

4. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ ـ: أيُّهَا النّاسُ! إنَّ اللّهَ قَد أعاذَكُم مِن أن يَجورَ عَلَيكُم، ولَم يُعِذكُم مِن أن يَبتَلِيَكُم، وقَد قالَ جَلَّ مِن قائِلٍ: «إِنَّ فِى ذَلِكَ لَأَيَاتٍ وَ إِن كُنَّا لَمُبْتَلِينَ» [۴۴]. [۴۵]

4. امام على عليه السلام ـ در يكى از سخنرانى هايش ـ: اى مردم! خداوند، شما را از اين پناه داده است كه بر شما ستم روا دارد؛ ولى پناهتان نداده است كه آزمايشتان نكند. آن گوينده بزرگوار فرموده است: «در حقيقت، در اين [ماجرا] عبرت هايى است و قطعا ما آزمايش كنندگان بوديم».

5. الإمام عليّ عليه السلام: لا يَقولَنَّ أحَدُكُم: «اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِنَ الفِتنَةِ»؛ لِأَنَّهُ لَيسَ أحَدٌ إلّا وهُوَ مُشتَمِلٌ عَلى فِتنَةٍ، ولكِن مَنِ استَعاذَ فَليَستَعِذ مِن مُضِلّاتِ الفِتَنِ، فَإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ يَقولُ: «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ» [۴۶]. [۴۷]

5. امام على عليه السلام: هيچ يك از شما نگويد: «خدايا! من از آزمايش به تو پناه مى برم [و مرا آزمايش نكن]»؛ زيرا هيچ كس نيست كه از آزمايش [الهى] بر كنار باشد؛ بلكه كسى كه به خدا پناه مى برد، از گم راه شدن در آزمايش ها [به خدا] پناه ببرد؛ زيرا خداوند سبحان مى فرمايد: «بدانيد كه دارايى ها و فرزندان شما، در حقيقت، [وسيله] آزمايش اند».

6. الإمام الرّضا عليه السلام ـ لَمّا سَأَلَهُ المَأمونُ عَن قَولِهِ تَعالى: «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» ـ: إنَّهُ عز و جل خَلَقَ خَلقَهُ لِيَبلُوَهُم بِتَكلِيفِ طاعَتِهِ وعِبادَتِهِ، لا عَلى سَبيلِ الاِمتِحانِ وَالتَّجرِبَةِ؛ لِأَ نَّهُ لَم يَزَل عَليماً بِكُلِّ شَيءٍ. [۴۸]

6. امام رضا عليه السلام ـ در پاسخ سؤال مأمون در باره آيه شريف: «تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما خوش كردارتر است» ـ: خداوند عزّ و جلّ، خلق خود را آفريد تا از طريق مكلّف كردن آنان به طاعت و عبادتش، آنها را بيازمايد، نه اين كه بخواهد [براى خود] امتحان و تجربه كند؛ زيرا او همواره به همه چيز، آگاه بوده است.

1 / 4: اِبتِلاءُ الاُمَمِ الماضِيَةِ

1 / 4: آزمايش امّت هاى گذشته

الكتاب

قرآن

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُواْ حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ». [۴۹]

«آيا پنداشته ايد كه به بهشت مى رويد و حال آن كه هنوز مانند آنچه برسر پيشينيان شما آمده بر سر شما نيامده است؟ به آنان سختى و زيان رسيد و متزلزل شدند، تا جايى كه پيامبر خدا و كسانى كه با وى ايمان آورده بودند گفتند: يارى خدا، كِى خواهد بود؟ هان! يارى خدا نزديك است».

الحديث

حديث

7. سنن أبي داود عن خبّاب: أتَينا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ مُتَوَسِّدٌ بُردَةً في ظِلِّ الكَعبَةِ، فَشَكَونا إلَيهِ، فَقُلنا: ألا تَستَنصِرُ لَنا، ألا تَدعُو اللّهَ لَنا؟

فَجَلَسَ مُحمَرّا وَجهُهُ فَقالَ: قَد كانَ مَن قَبلَكُم يُؤخَذُ الرَّجُلُ فَيُحفَرُ لَهُ فِي الأَرضِ، ثُمَّ يُؤتى بِالمِنشارِ فَيُجعَلُ عَلى رَأسِهِ فَيُجعَلُ فِرقَتَينِ، ما يَصرِفُهُ ذلِكَ عَن دينِهِ. ويُمشَطُ بِأَمشاطِ الحَديدِ ما دونَ عَظمِهِ مِن لَحمٍ وعَصَبٍ، ما يَصرِفُهُ ذلِكَ عَن دينِهِ.

وَاللّهِ! لَيُتِمَّنَّ اللّهُ هذَا الأَمرَ، حَتّى يَسيرَ الرّاكِبُ ما بَينَ صَنعاءَ وحَضرَ مَوتَ ما يَخافُ إلَا اللّهَ تَعالى، وَالذِّئبَ عَلى غَنَمِهِ، ولكِنَّكُم تَعجَلونَ. [۵۰]

7. سنن أبى داوود ـ به نقل از خبّاب ـ: نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه در سايه كعبه، ردايى را زير سرش گذاشته [و دراز كشيده] بود، رفتيم و به او شِكوه كرديم و گفتيم: آيا براى ما [از خدا] طلب يارى نمى كنى؟! آيا برايمان دعا نمى كنى؟!

ايشان با چهره اى برافروخته نشست و فرمود: «[در روزگارانِ] پيش از شما چنين بود كه شخص [مؤمن] را مى گرفتند و گودالى برايش مى كندند [و او را در آن قرار مى دادند]. سپس ارّه مى آوردند و با آن او را از فرق سرش به دو نيم مى كردند؛ امّا اين كار، او را از دينش بر نمى گرداند. با شانه هاى آهنى، گوشت و پى بدنش را تا استخوان مى كندند؛ امّا اين كار، او را از دينش بر نمى گرداند.

به خدا سوگند كه خداوند حتما اين كار را تمام [و اسلام را همه گير] مى كند، به طورى كه سوار از صنعا تا حضرموت را مى پيمايد و جز از خداوند متعال و از حمله گرگ به گوسفندش [از چيز ديگرى] نمى ترسد (همه جا امن مى شود)؛ ليكن شما عجله مى كنيد».

8. المستدرك على الصحيحين عن خبّاب: أَتَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وهُوَ مُضطَجِعٌ تَحتَ شَجَرَةٍ واضِعٌ يَدَهُ تَحتَ رَأسِهِ، فَقُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، ألا تَدعُو اللّهَ عَلى هؤُلاءِ القَومِ الَّذينَ قَد خَشينا أن يَرُدّونا عَن دينِنا؟ فَصَرَفَ عَنّي وَجهَهُ ثَلاثَ مَرّاتٍ، كُلُّ ذلِكَ أقولُ لَهُ فَيَصرِفُ وَجهَهُ عَنّي، فَجَلَسَ فِي الثّالِثَةِ فَقالَ:

أيُّهَا النّاسُ! اتَّقُوا اللّهَ وَاصبِروا، فَوَاللّهِ إن كانَ الرَّجُلُ مِنَ المُؤمِنينَ قَبلَكُم لَيوضَعُ المِنشارُ عَلى رَأسِهِ فَيُشَقُّ بِاثنَتَينِ وما يَرتَدُّ عَن دينِهِ، اتَّقُوا اللّهَ، فَإِنَّ اللّهَ فاتِحٌ لَكُم وصانِعٌ. [۵۱]

8. المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از خَبّاب ـ: نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه زير درختى دراز كشيده و دستش را زير سرش نهاده بود، رفتم و گفتم: اى پيامبر خدا! آيا اين مردم را كه مى ترسيم ما را از دينمان برگردانند، نفرين نمى كنى؟

من سه مرتبه اين جمله را گفتم و هر بار، ايشان صورتش را از من مى گرداند. بار سوم نشست و فرمود: «اى مردم! از خدا بترسيد و شكيبا باشيد، كه ـ به خدا سوگند ـ [در روزگارانِ] پيش از شما، مرد مؤمن را مى گرفتند و او را با ارّه از فرق سر، دو شقّه مى كردند؛ ولى از دينش بر نمى گشت. از خدا بترسيد، كه خدا براى شما گشايش و كارسازى خواهد كرد».

9. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ ـ: تَدَبَّروا أحوالَ الماضينَ مِنَ المُؤمِنينَ قَبلَكُم، كَيفَ كانوا في حالِ التَّمحيصِ [۵۲] وَالبَلاءِ، ألَم يَكونوا أثقَلَ الخَلائِقِ أعباءً، وأَجهَدَ العِبادِ بَلاءً، وأَضيَقَ أهلِ الدُّنيا حالاً؟ اتَّخَذَتهُمُ الفَراعِنَةُ عَبيدا فَساموهُم سوءَ العَذابِ، وجَرَّعوهُمُ المِرارَ، فَلَم تَبرَحِ الحالُ بِهِم في ذُلِّ الهَلَكَةِ وقَهرِ الغَلَبَةِ، لا يَجِدونَ حيلَةً فِي امتنِاعٍ، ولا سَبيلاً إلى دِفاعٍ.

حَتّى إذا رَأَى اللّهُ سُبحانَهُ جَدَّ الصَّبرَ مِنهُم عَلَى الأَذى في مَحَبَّتِهِ، وَالاِحتمالَ لِلمَكروهِ مِن خَوفِهِ، جَعَلَ لَهُم مِن مَضايِقِ البَلاءِ فَرَجا، فَأَبدَلَهُمُ العِزَّ مَكانَ الذُّلِّ، وَالأَمنَ مَكانَ الخَوفِ، فَصاروا مُلوكا حُكّاما، وأَئِمَّةً أعلاما، وقَد بَلَغَتِ الكَرامَةُ مِنَ اللّهِ لَهُم ما لَم تَذهَبِ الآمالُ إلَيهِ بِهِم. [۵۳]

9. امام على عليه السلام ـ در يكى از سخنرانى هايش ـ: در سرگذشت مؤمنان گذشته پيش از خودتان بينديشيد كه در حال امتحان و آزمايش [الهى]، چگونه بودند. آيا گرانبارترين انسان ها، و پر رنج و بلاترين بندگان، و در تنگناترين مردمان دنيا نبودند؟ فرعونان، آنها را به بندگى گرفتند و بدترين شكنجه ها را بر آنان روا داشتند و حرارت ها به آنان چشاندند و پيوسته خوار و مقهور بودند. نه چاره اى براى سر باز زدن داشتند، و نه راهى براى دفاع مى يافتند.

تا آن كه چون خداوند سبحان ديد به عشق او در برابر آزار و اذيّت ها سرسختانه شكيبايى مى كنند، و از ترس او ناملايمات را تحمّل مى نمايند، از تنگناهاى بلا براى آنان گشايشى قرار داد و ضعف و ذلّت آنان را به قدرت و عزّت، و ترسشان را به امنيت بدل كرد و به پادشاهانى فرمان فرما و پيشوايانى راه نما تبديل شدند، و چنان كرامتى از جانب خداوند، شامل حال آنها شد كه حتّى آرزوى آن را هم در سر نمى پروراندند.

10. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في وَصفِ ظُهورِ المَهدِيِّ عليه السلام ـ: فَما تَمُدّونَ أعيُنَكُم؟ ألَستُم آمِنينَ؟ لَقَد كانَ مَن قَبلَكُم مَن هُوَ عَلى ما أنتُم عَلَيهِ، يُؤخَذُ فَيُقطَعُ يَدُهُ ورِجلُهُ ويُصلَبُ. ثُمَّ تَلا: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُواْ». [۵۴]

10. الخرائج و الجرائح:امام زين العابدين عليه السلام در وصف ظهور امام مهدى عليه السلام فرمود: «چرا اين قدر چشم به راهيد؟ مگر در امنيت به سر نمى بريد [كه چنين بى تابى مى كنيد و ظهور قريب الوقوع قائم را انتظار مى كشيد]؟ پيش از شما كسانى بودند كه عقيده شما را داشتند و دستگير مى شدند و دست و پايشان قطع مى شد و به دار آويخته مى گشتند!».

امام عليه السلام سپس اين آيه را تلاوت كرد: «آيا پنداشته ايد كه به بهشت مى رويد و حال آن كه هنوز مانند آنچه برسر پيشينيان شما آمده، بر شما نگذشته است؟ به آنان سختى و زيان رسيد و متزلزل شدند».

11. الإمام الصادق عليه السلام: قَد كانَ قَبلَكُم قَومٌ يُقتَلونَ ويُحرَقونَ ويُنشَرونَ بِالمَناشيرِ، وتَضيقُ عَلَيهِمُ الأَرضُ بِرُحبِها، فَما يَرُدُّهُم عَمّا هُم عَلَيهِ شَيءٌ مِمّا هُم فيهِ، مِن غَيرِ تِرَةٍ [۵۵] وَتَروا مَن فَعَلَ ذلِكَ بِهِم ولا أذىً، بَل ما نَقَموا مِنهُم إلّا أن يُؤمِنوا بِاللّهِ العَزيزِ الحَميدِ؛ فَاسأَلوا رَبَّكُم دَرَجاتِهِم، وَاصبِروا عَلى نَوائِبِ دَهرِكُم، تُدرِكوا سَعيَهُم. [۵۶]

11. امام صادق عليه السلام: پيش از شما مردمى بودند كه كشته و سوزانده و ارّه مى شدند، و زمين با همه فراخى اش بر آنان تنگ مى گشت؛ ولى هيچ يك از اين كارها آنان را از عقيده شان بر نمى گردانْد. آنان نه جنايتى كرده و نه آزارى رسانده بودند كه سزاوار اين رفتارها باشند؛ بلكه تنها بدين سبب از آنان انتقام گرفته مى شد كه به خداى توانا و ستودنى، ايمان داشتند. از پروردگارتان درجات آنان را مسئلت كنيد، و بر سختى ها و گرفتارى هاى روزگار خود، شكيبايى ورزيد تا به پاى آنها برسيد.

12. الغيبة للطوسي عن خالد العاقولي عن الإمام الصّادق عليه السلام ـ أنَّهُ قالَ ـ: فَما تَمُدّونَ أعيُنَكُم؟ فَما تَستَعجِلونَ؟ ألَستُم آمِنينَ؟ ألَيسَ الرَّجُلُ مِنكُم يَخرُجُ مِن بَيتِهِ فَيَقضي حَوائِجَهُ ثُمَّ يَرجِعُ لَم يُختَطَف؟! إن كانَ مَن قَبلَكُم مَن هُوَ عَلى ما أنتُم عَلَيهِ، لَيُؤخَذُ الرَّجُلُ مِنهُم فَتُقطَعُ يَداهُ ورِجلاهُ ويُصلَبُ عَلى جُذوعِ النَّخلِ ويُنشَرُ بِالمِنشارِ، ثُمَّ لا يَعدو ذَنبَ نَفسِهِ. [۵۷]

ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُواْ حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ». [۵۸]

12. الغيبة، طوسى ـ به نقل از خالد عاقولى ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «چرا چشم [به رفاه ديگران] مى دوزيد؟ چرا عجله مى كنيد؟ آيا در امنيت به سر نمى بريد؟ مگر نه اين است كه هر يك از شما از خانه اش بيرون مى رود و كارهايش را انجام مى دهد و بر مى گردد، بدون آن كه ربوده شود؟! پيش از شما كسانى به سر مى بردند كه با شما هم عقيده بودند؛ ولى آنها را دستگير مى كردند و دست و پاهايشان را مى بريدند و از تنه هاى درختان خرما آويزانشان مى ساختند و با ارّه دوشقّه شان مى كردند. با اين حال از گناهان خودشان فراتر نمى رفتند. [۵۹]

ايشان سپس اين آيه را تلاوت كرد: «آيا پنداشته ايد كه به بهشت مى رويد، حال آن كه هنوز آنچه بر سر پيشينيان شما آمده، بر شما نگذشته است؟ به ايشان سختى و زيان رسيد و متزلزل گشتند، تا آن جا كه پيامبر و مؤمنانى كه با او بودند، گفتند: پس يارى خدا، كِى خواهيد رسيد؟ هان! يارى خدا نزديك است».

1 / 5: اِبتِلاءُ الأَنبِياءِ عليهم السّلام

1 / 5: آزمايش پيامبران عليهم السّلام

13. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ما زِلتُ أنَا ومَن كانَ قَبلي مِنَ النَّبِيِّينَ وَالمُؤمِنينَ مُبتَلَينَ بِمَن يُؤذِينا، ولَو كانَ المُؤمِنُ عَلى رَأسِ جَبَلٍ لَقَيَّضَ [۶۰] اللّهُ عز و جل لَهُ مَن يُؤذِيهِ؛ لِيَأجُرَهُ عَلى ذلِكَ. [۶۱]

13. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هم من و هم پيامبران و مؤمنان پيش از من، همواره گرفتار كسانى بوده ايم كه به ما آزار و آسيب مى رسانده اند. اگر مؤمن بر قلّه كوهى باشد، خداوند عزّ و جلّ كسى را بر او مى گمارد كه آزار و اذيّتش كند تا بِدان سبب به او مزد دهد.

14. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ أشَدَّ النّاسِ بَلاءً الأَنبِياءُ، ثُمَّ الَّذينَ يَلونَهُم، ثُمَّ الَّذينَ يَلونَهُم، ثُمَّ الَّذينَ يَلونَهُم. [۶۲]

14. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: پر رنج و بلاترينْ مردمان، پيامبران اند، سپس پيروان آنها، سپس پيروان پيروان آنها، سپس پيروانِ پيروان پيروانِ آنها.

15. يعقوب عليه السلام: إنّا مَعشَرَ الأَنبِياءِ أسرَعُ شَيءٍ البَلاءُ إلَينا، ثُمَّ الأَمثَلُ فَالأَمثَلُ مِنَ النّاسِ. [۶۳]

15. يعقوب عليه السلام: بلا به سوى ما جماعت پيامبران، شتابنده تر از هر چيزى مى آيد و سپس به سوى كسانى كه در مرتبه بعد و بعدتر قرار دارند.

1 / 6: اِبتِلاءُ إبراهيمَ عليه السلام

1 / 6: آزمايش ابراهيم عليه السلام

الكتاب

قرآن

«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ». [۶۴]

«و آن گاه كه ابراهيم را پروردگارش به چند كار آزمود و او آنها را انجام داد، [خدا] گفت: من تو را پيشواى مردم قرار دادم. [ابراهيم] گفت: و از دودمانم [چه]؟ گفت: پيمان من به بيدادگران نمى رسد».

راجع: ص260 (ابتلاء إسماعيل عليه السلام).

ر. ك: ص461 (آزمايش اسماعيل عليه السلام).

الحديث

حديث

16. مجمع البيان ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ» ـ: رُوِيَ عَنِ الصّادِقِ عليه السلام أنَّهُ مَا ابتَلاهُ اللّهُ بِهِ في نَومِهِ مِن ذَبحِ وَلَدِهِ إسماعيلَ أبِي العَرَبِ، فَأَتَمَّها إبراهيمُ وعَزَمَ عَلَيها وسَلَّمَ لِأَمرِ اللّهِ، فَلَمّا عَزَمَ [قالَ] [۶۵] اللّهُ تَعالى ثَوابا لَهُ لِما صَدَّقَ وعَمِلَ بِما أمَرَهُ اللّهُ: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا». [۶۶]

16. مجمع البيان ـ در تفسير آيه شريف: «و آن گاه كه ابراهيم را پروردگارش با چند كار، آزمود و او آنها را انجام داد» ـ: از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه مراد، خوابى است كه ابراهيم در باره ذبح فرزندش اسماعيل، پدر عرب، ديد و در برابر فرمان خدا سر تسليم فرود آورد و تصميم به انجام دادن اين كار [در عالم بيدارى] گرفت، و چون آهنگ اين كار كرد، خداوند به پاداش آن كه رؤيايش را تصديق كرد و فرمان خدا را به جاى آورد، فرمود: «من تو را پيشواى مردم قرار دادم».

17. علل الشرائع عن محمّد بن القاسم عن الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ سارَةَ قالَت لِاءِبراهيمَ: يا إبراهيمُ، قَد كَبِرتَ، فَلَو دَعَوتَ اللّهَ عز و جل أن يَرزُقَكَ وَلَدا تَقَرُّ أعيُنُنا بِهِ، فَإِنَّ اللّهَ قَدِ اتَّخَذَكَ خَليلاً، وهُوَ مُجيبٌ لِدَعوَتِكَ إن شاءَ؟

قالَ: فَسَأَلَ إبراهيمُ رَبَّهُ أن يَرزُقَهُ غُلاما عَليما، فَأَوحَى اللّهُ عز و جل إلَيهِ: إنّي واهِبٌ لَكَ غُلاما عَليما، ثُمَّ أبلوكَ بِالطّاعَةِ لي.… [۶۷]

17. امام صادق عليه السلام: ساره به ابراهيم گفت: اى ابراهيم! تو سال خورده شده اى. كاش دعا مى كردى كه خداوند عزّ و جلّ به تو فرزندى روزى كند تا ديدگانمان به وجود او روشن شود؛ چون خداوند، تو را دوست برگزيده اش قرار داده و دعايت را، اگر بخواهد، اجابت مى كند.

ابراهيم عليه السلام از پروردگارش تقاضا كرد كه پسرى دانا روزى اش فرمايد، و خداىت به او وحى فرمود كه: «من پسرى دانا به تو خواهم بخشيد. سپس تو را مى آزمايم كه تا چه حد از من فرمان مى برى».

18. تفسير ابن كثير عن ابن عبّاس: الكَلِماتُ الَّتِي ابتَلَى اللّهُ بِهِنَّ إبراهيمَ فَأَتَمَّهُنَّ: فَراقُ قَومِهِ فِي اللّهِ حينَ أمَرَ بِمُفارَقَتِهِم، ومُحاجَّتُهُ نَمروذَ فِي اللّهِ حينَ وَقَفَهُ عَلى ما وَقَفَهُ عَلَيهِ مِن خَطَرِ الأَمرِ الَّذي فيهِ خِلافُهُ، وصَبَرُهُ ـ عَلى قَذفِهِ إيّاهُ فِي النّارِ لِيُحرِقوهُ ـ فِي اللّهِ، عَلى هَولِ ذلِكَ مِن أمرِهِم، وَالهِجرَةُ بَعدَ ذلِكَ مِن وَطَنِهِ وبِلادِهِ فِي اللّهِ حينَ أمَرَهُ بِالخُروجِ عَنهُم، وما أمَرَهُ بِهِ مِنَ الضِّيافَةِ وَالصَّبرِ عَلَيها بِنَفسِهِ ومالِهِ، ومَا ابتُلِيَ بِهِ مِن ذَبحِ ابنِهِ حينَ أمَرَهُ بِذَبحِهِ.

فَلَمّا مَضى عَلى ذلِكَ مِنَ اللّهِ كُلِّهِ وأَخلَصَهُ لِلبَلاءِ، قالَ اللّهُ لَهُ: «أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ» [۶۸]. [۶۹]

18. تفسير ابن كثير ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: كارهايى كه خداوند با آنها ابراهيم را آزمايش كرد و او آن كارها را انجام داد، يكى جدا شدن از قومش به خاطر خدا بود، آن گاه كه مأمور به جدا شدن از آنان شد. ديگر، مناظره اش با نمرود به خاطر خدا بود، آن گاه كه او را بر اهمّيت آنچه در آن اختلاف داشتند، واقف [و او را محكوم] كرد. ديگر، شكيبايى اش در راه خدا بر اقدام هولناك نمرود در افكندن ابراهيم در آتش و سوزاندن او، و سپس ترك وطن و سرزمينش به خاطر خدا بود، آن گاه كه خداوند به او دستور داد از ميان آنان خارج شود. ديگر، اطاعت فرمان خداوند در پذيرايى از مهمان و تحمّل زحمت و مخارج آن بود. ديگر، آزمودن او به سر بريدن فرزندش بود، آن گاه كه به او فرمان داد وى را ذبح كند.

پس چون به مدد خداوند از عهده همه اين آزمايش ها بر آمد و خداوند، او را با بلا و آزمايش خالص گردانيد، به او فرمود: تسليم شو. و [او] گفت: به پروردگار جهانيان، تسليم شدم».

1 / 7: اِبتِلاءُ إسماعيلَ عليه السلام

1 / 7: آزمايش اسماعيل عليه السلام

الكتاب

قرآن

«فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ * فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قَالَ يَابُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَاأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ * فَلَمَّا أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ * وَ نَادَيْنَاهُ أَن يَاإِبْرَاهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّءْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاؤُاْ الْمُبِينُ * وَ فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ». [۷۰]

«پس او را به پسرى بردبار مژده داديم. و وقتى كه او به سنّ كار و تلاش رسيد، گفت: اى پسرك من! در خواب، چنين مى بينم كه تو را سر مى برم. پس بنگر چه به نظرت مى آيد. گفت: اى پدر من! آنچه را مأمورى، انجام بده. به خواست خدا، مرا از شكيبايان خواهى يافت. پس چون هر دو، تن در دادند و پسر را به پيشانى بر زمين افكند، او را ندا داديم كه: اى ابراهيم! رؤياى خود را حقيقت بخشيدى. ما نيكوكاران را چنين پاداش مى دهيم. به راستى كه اين، همان آزمايش آشكار بود و او را در ازاى قربانىِ بزرگى باز رهانيديم».

الحديث

حديث

19. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن الحسين بن عليّ بن الفضّال: سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ عَلِيَّ بنَ موسَى الرِّضا عليه السلام عَن مَعنى قَولِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله: «أنَا ابنُ الذَّبيحَينِ»، قالَ: يَعني إسماعيلَ بنَ إبراهيمَ الخَليلِ عليهماالسلام، وعَبدَ اللّهِ بنَ عَبدِ المُطَّلِبِ.

أمّا إسماعيلُ فَهُوَ الغُلامُ الحَليمُ الَّذي بَشَّرَ اللّهُ بِهِ إبراهيمَ، «فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ»، وهُوَ لَمّا عَمِلَ مِثلَ عَمَلِهِ «قَالَ يَابُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَاأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ»، ولَم يَقُل: يا أبَتِ افعَل ما رَأَيتَ، «سَتَجِدُنِي إِن شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِين».… [۷۱]

19. عيون أخبار الرضا عليه السلام ـ به نقل از حسين بن على بن فضّال ـ: از امام رضا عليه السلام در باره معناى اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه: «من، پسر دو ذبيح هستم»، سؤال كردم.

فرمود: «مقصود، اسماعيل بن ابراهيم خليل عليه السلام و عبد اللّه بن عبد المطّلب است. اسماعيل، همان پسر بردبارى است كه خداوند، مژده او را به ابراهيم داد. «پس وقتى او به سنّ كار و تلاش رسيد [ابراهيم] گفت: اى پسرك من! در خواب، چنين مى بينم كه تو را سر مى برم. پس بنگر چه به نظرت مى آيد. [اسماعيل] گفت: اى پدر من! آنچه را مأمورى، انجام بده» و نگفت: اى پدر من! آنچه را [در خواب] ديده اى، انجام ده. [و افزود: ] «به خواست خدا، مرا از شكيبايان خواهى يافت»».

1 / 8: اِبتِلاءُ يَعقوبَ عليه السلام

1 / 8: آزمايش يعقوب عليه السلام

الكتاب

قرآن

«وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قَالَ يَاأَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ * قَالُواْ تَاللَّهِ تَفْتَؤُاْ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ». [۷۲]

«و از آنان روى گردانيد و گفت: اى دريغ بر يوسف! و در حالى كه اندوه خود را فرو مى خورد، چشمانش از اندوه، سپيد شد. [پسران او] گفتند: به خدا سوگند كه پيوسته يوسف را ياد مى كنى تا بيمار شوى يا از بين بروى!».

الحديث

حديث

20. تفسير العيّاشي عن أبي بصير عن الإمام الباقر عليه السلام: اِشتَدَّ حُزنُهُ ـ يَعني يَعقوبَ ـ حَتّى تَقَوَّسَ ظَهرُهُ، وأَدبَرَتِ الدُّنيا عَن يَعقوبَ ووُلدِهِ حَتَّى احتاجوا حاجَةً شَديدَةً، وفَنِيَت ميرَتُهُم، فَعِندَ ذلِكَ قالَ يَعقوبُ لِوُلدِهِ: «اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لَا تَاْيْئسُواْ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَاْيْئسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ» [۷۳]. فَخَرَجَ مِنهُم نَفَرٌ وبَعَثَ مَعَهُم بِبِضاعَةٍ يَسيرَةٍ، وكَتَبَ مَعَهُم كِتابا إلى عَزيزِ مِصَر يَتَعَطَّفُهُ عَلى نَفسِهِ ووُلدِهِ، وأَوصى وُلدَهُ أن يُبدوا بِدَفعِ كِتابِهِ قَبلَ البِضاعَةِ، فَكَتَبَ:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، إلى عَزيزِ مِصرَ و مُظهِرِ العَدلِ ومُوفِي الكَيلِ، مِن يَعقوبَ بنِ إسحاقَ بنِ إبراهيمَ خَليلِ اللّهِ صاحِبِ نُمرودَ، الَّذي جَمَعَ لِاءِبراهيمَ الحَطَبَ وَالنّارَ لِيُحرِقَهُ بِها، فَجَعَلَهَا اللّهُ عَلَيهِ بَردا وسَلاما وأَنجاهُ مِنها، اُخبِرُكَ أيُّهَا العَزيزُ، إنّا أهلُ بَيتٍ قَديمٍ لَم يَزَلِ البَلاءُ إلَينا سَريعا مِنَ اللّهِ؛ لِيَبلُوَنا بِذلِكَ عِندَ السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ، وأَنَّ مَصائِبَ تَتابَعَت عَلَيَّ مُنذُ عِشرينَ سَنَةً، أوَّلُها أنَّهُ كانَ لِيَ ابنٌ سَمَّيتُهُ يوسُفَ، وكانَ سُروري مِن بَينِ وُلدي وقُرَّةَ عَيني وثَمَرَةَ فُؤادي، وإنَّ إخوَتَهُ مِن غَيرِ اُمِّهِ سَأَلوني أن أبعَثَهُ مَعَهُم يَرتَعُ ويَلعَبُ، فَبَعَثتُهُ مَعَهُم بُكرَةً، وإنَّهُم جاؤوني عِشاءً يَبكونَ، وجاؤوني عَلى قَميصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ فَزَعَموا أنَّ الذِّئبَ أكَلَهُ، فَاشتَدَّ لِفَقدِهِ حُزني وكَثُرَ عَلى فِراقِهِ بُكائي، حَتَّى ابيَضَّت عَينايَ مِنَ الحُزنِ.

وإنَّهُ كانَ لَهُ أخٌ مِن خالَتِهِ، وكُنتُ بِهِ مُعجَبا وعَلَيهِ رَفيقا، وكانَ لي أنيسا، وكُنتُ إذا ذَكَرتُ يوسُفَ ضَمَمتُهُ إلى صَدري فَيَسكُنُ بَعضُ ما أجِدُ في صَدري، وإنَّ إخوَتَهُ ذَكَروا لي أنَّكَ أيُّهَا العَزيزُ سَأَلتَهُم عَنهُ وأَمَرتَهُم أن يَأتوكَ بِهِ، وإن لَم يَأتوكَ بِهِ مَنَعتَهُمُ الميرَةَ [۷۴] لَنا مِنَ القَمحِ مِن مِصرَ، فَبَعَثتُهُ مَعَهُم لِيَمتاروا لَنا قَمحا، فَرَجَعوا إلَيَّ فَلَيسَ هُوَ مَعَهُم، وذَكَروا أنَّهُ سَرَقَ مِكيالَ المَلِكِ! ونَحنُ أهلُ بَيتٍ لا نَسرِقُ، وقَد حَبَستَهُ وفَجَعتَني بِهِ، وقَدِ اشتَدَّ لِفِراقِهِ حُزني حَتّى تَقَوَّسَ لِذلِكَ ظَهري، وعَظُمَت بِهِ مُصيبَتي مَعَ مَصائِبَ مُتَتابِعاتٍ عَلَيَّ، فَمُنَّ عَلَيَّ بِتَخلِيَةِ سَبيلِهِ وإطلاقِهِ مِن مَحبَسِهِ، وطَيِّب لَنَا القَمحَ، وَاسمَح لَنا فِي السِّعرِ، وعَجِّل بِسَراحِ آلِ يَعقوبَ.

فَلَمّا مَضى وُلدُ يَعقوبَ مِن عِندِهِ نَحوَ مِصرَ بِكِتابِهِ، نَزَلَ جَبرَئيلُ عَلى يَعقوبَ فَقالَ لَهُ: يا يَعقوبُ، إنَّ رَبَّكَ يَقولُ لَكَ: مَنِ ابتَلاكَ بِمَصائِبِكَ الَّتي كَتَبتَ بِها إلى عَزيزِ مِصرَ؟ قالَ يَعقوبُ: أنتَ بَلَوتَني بِها عُقوبَةً مِنكَ وأَدَبا لي، قالَ اللّهُ: فَهَل كانَ يَقدِرُ عَلى صَرفِها عَنكَ أحَدٌ غَيري؟ قالَ يَعقوبُ: اللّهُمَّ لا، قالَ: أفَمَا استَحيَيتَ مِنّي حينَ شَكَوتَ مَصائِبَكَ إلى غَيري ولَم تَستَغِث بي وتَشكو ما بِكَ إلَيَّ؟

فَقالَ يَعقوبُ: أستَغفِرُكَ يا إلهي وأَتوبُ إلَيكَ، وأَشكو بَثّي وحُزني إلَيكَ. فَقالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: قَد بَلَغتُ بِكَ يا يَعقوبُ وبِوُلدِكَ الخاطِئينَ الغايَةَ في أدَبي، ولَو كُنتَ يا يَعقوبُ شَكَوتَ مَصائِبَكَ إلَيَّ عِندَ نُزولِها بِكَ، وَاستَغفَرتَ وتُبتَ إلَيَّ مِن ذَنبِكَ، لَصَرَفتُها عَنكَ بَعدَ تَقديري إيّاها عَلَيكَ، ولكِنَّ الشَّيطانَ أنساكَ ذِكري، فَصِرتَ إلَى القُنوطِ مِن رَحمَتي، وأَنَا اللّهُ الجَوادُ الكَريمُ، اُحِبُّ عِبادِيَ المُستَغفِرينَ التّائِبينَ الرّاغِبينَ إلَيَّ فيما عِندي.

يا يَعقوبُ، أنَا رادٌّ إلَيكَ يوسُفَ وأَخاهُ، ومُعيدٌ إلَيكَ ما ذَهَبَ مِن مالِكَ ولَحمِكَ ودَمِكَ، ورادٌّ إلَيكَ بَصَرَكَ، ومُقَوِّمٌ لَكَ ظَهرَكَ، فَطِب نَفسا وقَرَّ عَينا، وإنَّ الَّذي فَعَلتُهُ بِكَ كانَ أدَبا مِنّي لَكَ، فَاقبَل أدَبي.

قالَ: ومَضى وُلدُ يَعقوبَ بِكِتابِهِ نَحوَ مِصرَ، حَتّى دَخَلوا عَلى يوسُفَ في دارِ المَملَكَةِ فَقالوا: «يَاأَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنَا» [۷۵] بِأَخينَا ابنِ يامينَ، وهذا كِتابُ أبينا يَعقوبَ إلَيكَ في أمرِهِ، يَسأَ لُكَ تَخلِيَةَ سَبيلِهِ وأَن تَمُنَّ بِهِ عَلَيهِ.

قالَ: فَأَخَذَ يوسُفُ كِتابَ يَعقوبَ، فَقَبَّلَهُ ووَضَعَهُ عَلى عَينَيهِ، وبَكى وَانتَحَبَ حَتّى بَلَّت دُموعُهُ القَميصَ الَّذي عَلَيهِ، ثُمَّ أقبَلَ عَلَيهِم فَقالَ: «هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ» [۷۶] مِن قَبلُ وأَخيهِ مِن بَعدُ؟ «قَالُواْ أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هَذَا أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا» [۷۷]، «قَالُواْ تَاللَّهِ لَقَدْ ءَاثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا» [۷۸] فَلا تَفضَحنا ولا تُعاقِبنَا اليَومَ وَاغفِر لَنا، «قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ» [۷۹]. [۸۰]

20. تفسير العيّاشى ـ به نقل از ابو بصير، از امام باقر عليه السلام ـ: اندوه او ـ يعنى يعقوب ـ شدّت گرفت، چندان كه پشتش خميده گشت. دنيا از يعقوب و فرزندان او برگشت، به طورى كه سخت نيازمند شدند و آذوقه شان تمام شد. در اين وقت، يعقوب به فرزندانش گفت: «برويد و از يوسف و برادرش كسب خبر كنيد و از لطف خدا نوميد نگرديد، كه از لطف خدا نوميد نمى شود، مگر گروه كافران».

پس شمارى از آنان خارج شدند و يعقوب، سرمايه اى اندك همراه آنان كرد و نامه اى در باره اوضاع رقّت انگيز خود و فرزندانش به عزيز مصر نوشت و به فرزندانش سفارش كرد كه پيش از دادن مال التجاره، نامه او را به عزيز بدهند. او چنين نوشت: «به نام خداى مهرگستر مهربان. به عزيز مصر و گستراننده داد و دهنده پيمانه به كمال، از يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم خليل اللّه و هم روزگار نمرود؛ همو كه هيمه و آتش فراهم ساخت تا ابراهيم را در آن بسوزاند؛ ليكن خداوند، آن آتش را بر او سرد و بى گزند ساخت و از آن نجاتش داد. به آگاهى عزيز مى رساند كه ما خاندانى قديمى هستيم كه همواره بلا از جانب خداوند به سوى ما مى شتافته است تا بِدان وسيله ما را در خوشى و ناخوشى بيازمايد.

بيست سالى است كه مصيبت پشت مصيبت بر من مى رسد. نخستينِ آنها وقتى بر من رسيد كه پسرى داشتم به نام يوسف. او سوگلىِ من در ميان فرزندانم و نور ديده و ميوه دلم بود. روزى برادران نامادرى اش از من خواستند او را همراه ايشان بفرستم تا تفريح و بازى كند. من هم صبحگاهان، او را با آنان فرستادم؛ ولى شامگاهان، گريان نزدم آمدند و پيراهنش را كه با خونى دروغين آغشته بود، برايم آوردند و گفتند: گرگ، او را خورده است. با از دست دادن او، چنان غمى بر من مستولى شد و در فراق او چندان گريستم كه چشم هايم از اندوه، سفيد گشتند.

او برادرى از خاله اش داشت كه به او نيز علاقه مند بودم و انيس و همدم من بود، به طورى كه هر گاه به ياد يوسف مى افتادم، او را به سينه ام مى چسباندم و كمى آرام مى گرفتم. برادرانش به من گفتند كه تو ـ اى عزيز ـ او را از آنان مطالبه كرده اى و دستور داده اى وى را نزد تو بياورند و اگر نياورند، به آنان آذوقه گندم مصر نمى دهى. من هم او را با آنان فرستادم تا گندم برايمان بياورند؛ ولى وقتى باز گشتند، او با آنان نبود، و گفتند كه پيمانه پادشاه را دزديده است، حال آن كه ما خاندان، اهل دزدى نيستيم. تو او را نگه داشته اى و مرا دردمند او ساخته اى. از فراق او، چندان اندوهگين شدم كه پشتم خميده شد و مصيبت او و مصيبت هاى پياپى اى كه بر من وارد شده، غم مرا سنگين و گران كرده است. پس بر من، منّتى گذار و او را آزاد و از محبس رهايش كن، و گندم مرغوب با قيمتى سخاوتمندانه به ما عطا كن، و هر چه زودتر، خاندان يعقوب را بفرست.

چون فرزندان يعقوب با نامه او ره سپار مصر شدند، جبرئيل بر يعقوب نازل گشت و به او گفت: اى يعقوب! پروردگارت به تو مى فرمايد: «چه كسى تو را به اين مصائبى كه براى عزيز مصر نوشتى، مبتلا كرد؟».

يعقوب گفت: تو مرا به آنها مبتلا ساختى تا كيفرى و تنبيهى از جانب تو بر من باشد.

خدا فرمود: «پس آيا هيچ كس جز من مى تواند آن مصائب را از تو دور كند؟».

يعقوب گفت: بار خدايا! نه.

خدا فرمود: «پس آيا شرم نكردى كه از مصائبت، به غير من شكايت كردى و از من كمك نطلبيدى و به من شكايت ننمودى؟».

يعقوب گفت: معبودا! از تو آمرزش مى طلبم و به درگاهت توبه مى كنم و از غم و اندوهم به تو شِكوه مى نمايم.

خداى ـ تبارك و تعالى ـ فرمود: «من تنبيهم را نسبت به تو ـ اى يعقوب ـ و فرزندان خطاكارت به نهايت رساندم، در صورتى كه ـ اى يعقوب ـ اگر همان وقت كه مصيبت ها بر تو نازل شد، از آنها به من شكايت و از گناهت استغفار و توبه كرده بودى، آنها را پس از آن كه بر تو مقدّر كرده بودم، از تو بر مى گرداندم؛ ليكن شيطان، مرا از ياد تو برد و تو از رحمت من نوميد شدى؛ ولى من خدايى با جود و كَرَم هستم و بندگانم را كه استغفار و توبه مى كنند و ملتمسانه آنچه را نزد من است، از من مى خواهند، دوست مى دارم.

اى يعقوب! من، يوسف و برادرش را به تو بر مى گردانم، و آنچه را از دارايى و گوشت و خون تو رفته است، دوباره به تو مى دهم، و بينايى ات را به تو باز مى گردانم، و پشتت را راست مى سازم. پس خوش حال و شادمان باش. آنچه با تو كردم، براى تنبيه تو بود. پس تنبيه مرا بپذير».

فرزندان يعقوب با نامه او ره سپار مصر شدند، تا اين كه به حضور يوسف در كاخ رسيدند و گفتند: «اى عزيز! به ما و خانواده ما آسيب رسيده است و سرمايه اى ناچيز آورده ايم. بنا بر اين، پيمانه ما را تمام بده و بر ما تصدّق كن» برادرمان بن يامين را. اين، نامه پدرمان يعقوب است كه در باره او به تو نوشته است و از تو تقاضا كرده كه بر او منت نهى و بنيامين را آزاد كنى.

يوسف، نامه يعقوب را گرفت و بوسيد و بر ديده اش نهاد و زار زار گريست، چندان كه پيراهن تَنَش از اشكش تَر شد. سپس رو به آنها كرد و گفت: «آيا دانستيد كه با يوسف چه كرديد» قبلاً، و بعدا با برادرش؟

«گفتند: آيا تو خود، يوسفى؟

گفت: من يوسفم و اين، برادر من است. به راستى، خدا بر ما منّت نهاده است».

«گفتند: به خدا سوگند كه به راستى، خدا تو را بر ما برترى داده است». پس امروز ما را رسوا مساز و مجازاتمان مكن و ما را ببخش.

«گفت: امروز بر شما سرزنشى نيست. خدا شما را مى بخشد».

21. المحاسن عن سالم بن مكرم عن الإمام الصادق عليه السلام: إنَّمَا ابتُلِيَ يَعقوبُ عليه السلام بِيوسُفَ عليه السلام؛ أنَّهُ ذَبَحَ كَبشا سَمينا، ورَجُلٌ مِن أصحابِهِ يُدعى «فيومَ» مُحتاجٌ لَم يَجِد ما يُفطِرُ عَلَيهِ، فَأَغفَلَهُ فَلَم يُطعِمهُ، فَابتُلِيَ بِيوسُفَ عليه السلام.

قالَ: فَكانَ بَعدَ ذلِكَ يُنادي مُناديهِ كُلَّ صَباحٍ: مَن لَم يَكُن صائِما فَليَشهَد غَداءَ يَعقوبَ، وإذا أمسى نادى: مَن كانَ صائِما فَليَشهَد عَشاءَ يَعقوبَ. [۸۱]

21. امام صادق عليه السلام: علّت مبتلا شدن يعقوب به [فراق] يوسف، آن بود كه قوچ فربهى را ذبح كرد؛ ولى يكى از يارانش به نام «فيوم» را كه محتاج بود و چيزى براى افطار كردن نداشت، فراموش نمود كه اطعامش كند. از اين رو، به غم [فراق] يوسف گرفتار آمد.

از آن پس، جارچى يعقوب، هر بامداد، جار مى زد: «هر كس روزه نيست، بر خوانِ صبحانه يعقوب حاضر شود»، و شامگاه كه مى شد، جار مى زد: «هر كه روزه دارد، بر خوان افطارىِ يعقوب حاضر شود».

راجع: العنوان الآتي.

ر. ك: ص471 (آزمايش يوسف عليه السلام).

1 / 9: اِبتِلاءُ يوسُفَ عليه السلام

1 / 9: آزمايش يوسف عليه السلام

الكتاب

قرآن

«إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَاأَبَتِ إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سَاجِدِينَ * قَالَ يَابُنَىَّ لَا تَقْصُصْ رُءْيَاكَ عَلَى إِخْوَاتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْاءِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ». [۸۲]

«[ياد كن] زمانى را كه يوسف به پدرش گفت: «اى پدر! من [در خواب]، يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم. ديدم [آنها] براى من سجده مى كنند. [يعقوب] گفت: اى پسرك من! خوابت را براى برادرانت حكايت مكن كه براى تو نيرنگى مى انديشند؛ زيرا شيطان براى انسان، دشمنى آشكار است».

«فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَ أَجْمَعُواْ أَن يَجْعَلُوهُ فِى غَيَابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ». [۸۳]

«پس وقتى او را بردند و هم داستان شدند تا او را در نهان خانه چاه بگذارند و [چنين كردند،] و به او وحى كرديم كه: قطعاً آنان را از اين كارشان ـ در حالى كه نمى دانند ـ باخبر خواهى كرد».

«وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِى هُوَ فِى بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَ قَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ * وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَن رَّءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ». [۸۴]

«و آن بانو كه وى (يوسف) در خانه اش بود، خواست از او كام گيرد، و درها را [پياپى] چفت كرد و گفت: بيا كه برايت آماده است. [يوسف] گفت: «پناه به خدا! او آقاى من است. به من جاى نيكو داده است. قطعا ستمكاران، رستگار نمى شوند». [آن زن] آهنگ او كرد و [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده بود، آهنگ او مى كرد. چنين كرديم تا بدى و زشتكارى را از او باز گردانيم؛ چرا كه او از بندگان مخلَص ما بود».

«قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ * قَالُواْ أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هَذَا أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ». [۸۵]

«گفت: آيا دانستيد، وقتى كه نادان بوديد، با يوسف و برادرش چه كرديد؟ گفتند: آيا تو خود، يوسفى؟ گفت: من يوسفم و اين برادر من است. به راستى، خدا بر ما منّت نهاده است. بى گمان، هر كه تقوا و شكيبايى پيشه كند، خدا مزد نيكوكاران را تباه نمى كند».

الحديث

حديث

22. علل الشرائع عن الثُّماليّ: صَلَّيتُ مَعَ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام الفَجرَ بِالمَدينَةِ يَومَ جُمُعَةٍ، فَلَمّا فَرَغَ مِن صَلاتِهِ وسُبحَتِهِ نَهَضَ إلى مَنزِلِهِ وأَنَا مَعَهُ، فَدَعا مَولاةً لَهُ تُسَمّى سُكَينَةَ، فَقالَ لَها: لا يَعبُر عَلى بابي سائِلٌ إلّا أطعَمتُموهُ، فَإِنَّ اليَومَ يَومُ الجُمُعَةِ، قُلتُ لَهُ: لَيسَ كُلُّ مَن يَسأَلُ مُستَحِقّاً! فَقالَ: يا ثابِتُ، أخافُ أن يَكونَ بَعضُ مَن يَسأَ لُنا مُحِقّا [۸۶] فَلا نُطعِمَهُ ونَرُدَّهُ، فَيَنزِلَ بِنا أهلَ البَيتِ ما نَزَلَ بِيَعقوبَ وآلِهِ، أطعِموهُم أطعِموهُم.

إنَّ يَعقوبَ كانَ يَذبَحُ كُلَّ يَومٍ كَبشاً، فَيَتَصَدَّقُ مِنهُ ويَأكُلُ هُوَ وعِيالُهُ مِنهُ، وإنَّ سائِلاً مُؤمِناً صَوّاماً مُحِقّا [۸۷] لَهُ عِندَ اللّهِ مَنزِلَةٌ، وكانَ مُجتازاً غَريباً اعتَرَّ [۸۸] عَلى بابِ يَعقوبَ عَشِيَّةَ جُمُعَةٍ عِندَ أوانِ إفطارِهِ، يَهتِفُ عَلى بابِهِ: «أطعِمُوا السّائِلَ المُجتازَ الغَريبَ الجائِعَ مِن فَضلِ طَعامِكُم»، يَهتِفُ بِذلِكَ عَلى بابِهِ مِراراً وهُم يَسمَعونَهُ وقَد جَهِلوا حَقَّهُ ولَم يُصَدِّقوا قَولَهُ، فَلَمّا يَئِسَ أن يُطعِموهُ وغَشِيَهُ اللَّيلُ، استَرجَعَ [۸۹] وَاستَعبَرَ وشَكا جوعَهُ إلَى اللّهِ عز و جل، وباتَ طاوِياً [۹۰]، وأَصبَحَ صائِماً جائِعاً صابِراً حامِداً للّهِِ، وباتَ يَعقوبُ وآلُ يَعقوبَ شِباعاً بِطاناً [۹۱]، وأَصبَحوا وعِندَهُم فَضلَةٌ مِن طَعامِهِم.

قالَ: فَأَوحَى اللّهُ عز و جل إلى يَعقوبَ في صَبيحَةِ تِلكَ اللَّيلَةِ: لَقَد أذلَلتَ يا يَعقوبُ عَبدي ذِلَّةً استَجرَرتَ بِها غَضَبي، وَاستَوجَبتَ بِها أدَبي ونُزولَ عُقوبَتي وبَلوايَ عَلَيكَ وعَلى وُلدِكَ، يا يَعقوبُ! إنَّ أحَبَّ أنبِيائي إلَيَّ وأَكرَمَهُم عَلَيَّ مَن رَحِمَ مَساكينَ عِبادي وقَرَّبَهُم إلَيهِ وأَطعَمَهُم، وكانَ لَهُم مَأوىً ومَلجَأً، يا يَعقوبُ! أما رَحِمتَ ذِميالَ عَبدِيَ المُجتَهِدَ في عِبادَتِي القانِعَ بِاليَسيرِ مِن ظاهِرِ الدُّنيا عِشاءَ أمسِ لَمَّا اعتَرَّ بِبابِكَ عِندَ أوانِ إفطارِهِ وهَتَفَ بِكُم: أطعِمُوا السّائِلَ الغَريبَ المُجتازَ القانِعَ؟ فَلَم تُطعِموهُ شَيئاً، فَاستَرجَعَ وَاستَعبَرَ وشَكا ما بِهِ إلَيَّ، وباتَ طاوِياً حامِداً لي، وأَصبَحَ لي صائِماً، وأَنتَ يا يَعقوبُ ووُلدُكَ شِباعٌ، وأَصبَحتَ وعِندَكُم فَضلَةٌ مِن طَعامِكُم!

أوَ ما عَلِمتَ يا يَعقوبُ أنَّ العُقوبَةَ وَالبَلوى إلى أولِيائي أسرَعُ مِنها إلى أعدائي؟ وذلِكَ حُسنُ النَّظَرِ مِنّي لِأَولِيائي وَاستِدراجٌ مِنّي لِأَعدائي. أما وعِزَّتي! لَاُنزِلُ عَلَيكَ بَلوايَ، ولَأَجعَلَنَّكَ ووُلدَكَ غَرَضاً لِمَصابي [۹۲]، ولَاُوذِيَنَّكَ [۹۳] بِعُقوبَتي، فَاستَعِدّوا لِبَلوايَ، وَارضَوا بِقَضائي، وَاصبِروا لِلمَصائِبِ.

فَقُلتُ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام: جُعِلتُ فِداكَ مَتى رَأى يوسُفُ الرُّؤيا؟ فَقالَ: في تِلكَ اللَّيلَةِ الَّتي باتَ فيها يَعقوبُ وآلُ يَعقوبَ شِباعاً وباتَ فيها ذِميالُ طاوِياً جائِعاً، فَلَمّا رَأى يوسُفُ الرُّؤيا وأَصبَحَ يَقُصُّها عَلى أبيهِ يَعقوبَ، فَاغتَمَّ يَعقوبُ لِما سَمِعَ مِن يوسُفَ مَعَ ما أوحَى اللّهُ عز و جل إلَيهِ أنِ استَعِدَّ لِلبَلاءِ، فَقالَ يَعقوبُ لِيوسُفَ: لا تَقصُص رُؤياكَ هذِهِ عَلى إخوَتِكَ؛ فَإِنّي أخافُ أن يَكيدوا لَكَ كَيداً. فَلَم يَكتُم يوسُفُ رُؤياهُ وقَصَّها عَلى إخوَتِهِ.

قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام: وكانَت أوَّلُ بَلوى نَزَلَت بِيَعقوبَ وآلِ يَعقوبَ الحَسَدَ لِيوسُفَ لَمّا سَمِعوا مِنهُ الرُّؤيا. قالَ: فَاشتَدَّت رِقَّةُ يَعقوبَ عَلى يوسُفَ، وخافَ أن يَكونَ ما أوحَى اللّهُ عز و جلإلَيهِ مِنَ الاِستِعدادِ لِلبَلاءِ هُوَ في يوسُفَ خاصَّةً، فَاشتَدَّت رِقَّتُهُ عَلَيهِ مِن بَينِ وُلدِهِ، فَلَمّا رَأى إخوَةُ يوسُفَ ما يَصنَعُ يَعقوبُ بِيوسُفَ وتَكرِمَتَهُ إيّاهُ وإيثارَهُ إيّاهُ عَلَيهِمُ، اشتَدَّ ذلِكَ عَلَيهِم، وبَدَأَ البَلاءُ فيهِم، فَتَآمَروا فيما بَينَهُم وقالوا: إنَّ يوسُفَ وأَخاهُ «أَحَبُّ إِلَي أَبِينَا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِى ضَلَالٍ مُّبِينٍ * اقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ» [۹۴]؛ أي تَتوبونَ، فَعِندَ ذلِكَ «قَالُواْ يَاأَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ * أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ» الآيَةَ. [۹۵] فَقالَ يَعقوبُ: «إِنِّى لَيَحْزُنُنِى أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَ أَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ» [۹۶]، فَانتَزَعَهُ حَذَراً عَلَيهِ مِن أن تَكونَ البَلوى مِنَ اللّهِ عز و جلعَلى يَعقوبَ في يوسُفَ خاصَّةً؛ لِمَوقِعِهِ مِن قَلبِهِ وحُبِّهِ لَهُ.

قالَ: فَغَلَبَت قُدرَةُ اللّهِ وقَضاؤُهُ ونافِذُ أمرِهِ في يَعقوبَ ويوسُفَ وإخوَتِهِ، فَلَم يَقدِر يَعقوبُ عَلى دَفعِ البَلاءِ عَن نَفسِهِ ولا عَن يوسُفَ ووُلدِهِ، فَدَفَعَهُ إلَيهِم وهُوَ لِذلِكَ كارِهٌ مُتَوَقِّعٌ لِلبَلوى مِنَ اللّهِ في يوسُفَ.

فَلَمّا خَرَجوا مِن مَنزِلِهِم لَحِقَهُم مُسرِعاً، فَانتَزَعَهُ مِن أيديهِم فَضَمَّهُ إلَيهِ وَاعتَنَقَهُ وبَكى، ودَفَعَهُ إلَيهِم، فَانطَلَقوا بِهِ مُسرِعينَ مَخافَةَ أن يَأخُذَهُ مِنهُم ولا يَدفَعَهُ إلَيهِم. فَلَمّا أمعَنوا بِهِ أتَوا بِهِ غَيضَةَ [۹۷] أشجارٍ، فَقالوا: نَذبَحُهُ ونُلقيهِ تَحتَ هذِهِ الشَّجَرَةِ فَيَأكُلُهُ الذِّئبُ اللَّيلَةَ، فَقالَ كَبيرُهُم: «لَا تَقْتُلُواْ يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِى غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ» [۹۸]، فانطَلَقوا بِهِ إلَى الجُبِّ فَأَلقَوهُ فيهِ وهُم يَظُنُّونَ أنَّهُ يَغرَقُ فيهِ، فَلَمّا صارَ في قَعرِ الجُبِّ ناداهُم: يا وُلدَ رومينَ! أقرِؤوا يَعقوبَ مِنِّي السَّلامَ، فَلَمّا سَمِعوا كَلامَهُ قالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ: لا تَزالوا مِن هاهُنا حَتّى تَعلَموا أنَّهُ قَد ماتَ.

فَلَم يَزالوا بِحَضرَتِهِ حَتّى أمسَوا ورَجَعوا إلى أبيهِم «عِشَاءً يَبْكُونَ * قَالُواْ يَاأَبَانَآ إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ» [۹۹]، فَلَمّا سَمِعَ مَقالَتَهُمُ استَرجَعَ وَاستَعبَرَ، وذَكَرَ ما أوحَى اللّهُ عز و جل إلَيهِ مِنَ الاِستِعدادِ لِلبَلاءِ، فَصَبَرَ وأَذعَنَ لِلبَلاءِ، وقالَ لَهُم: «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا» [۱۰۰]. وما كانَ اللّهُ لِيُطعِمَ لَحمَ يوسُفَ لِلذِّئبِ مِن قَبلِ أن رَأى تَأويلَ رُؤياهُ الصّادِقَةِ.

قالَ أبو حَمزَةَ: ثُمَّ انقَطَعَ حَديثُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام عِندَ هذا، فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ غَدَوتُ عَلَيهِ فَقُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ، إنَّكَ حَدَّثتَني أمسِ بِحَديثِ يَعقوبَ ووُلدِهِ ثُمَّ قَطَعتَهُ، ما كانَ مِن قِصَّةِ إخوَةِ يوسُفَ وقِصَّةِ يوسُفَ بَعدَ ذلِكَ؟

فَقالَ: إنَّهُم لَمّا أصبَحوا قالوا: انطَلِقوا بِنا حَتّى نَنظُرَ ما حالُ يوسُفَ، أماتَ أم هُوَ حَيٌّ، فَلَمَّا انتَهَوا إلَى الجُبِّ وَجَدوا بِحَضرَةِ الجُبِّ سَيّارَةً وقَد أرسَلوا وارِدَهُم فَأَدلى دَلوَهُ، فَلَمّا جَذَبَ دَلوَهُ إذا هُوَ بِغُلامٍ مُتَعَلِّقٍ بِدَلوِهِ، فَقالَ لِأَصحابِهِ: يا بُشرى! هذا غُلامٌ، فَلَمّا أخرَجوهُ أقبَلَ إلَيهِم إخوَةُ يوسُفَ فَقالوا: هذا عَبدُنا سَقَطَ مِنّا أمسِ في هذَا الجُبِّ، وجِئنَا اليَومَ لِنُخرِجَهُ! فَانتَزَعوهُ مِن أيديهِم، وتَنَحَّوا بِهِ ناحِيَةً فَقالوا: إمّا أن تُقِرَّ لَنا أنَّكَ عَبدٌ لَنا فَنَبيعَكَ عَلى بَعضِ هذِهِ السَّيّارَةِ، أو نَقتُلَكَ، فَقالَ لَهُم يوسُفُ عليه السلام: لا تَقتُلوني وَاصنَعوا ما شِئتُم، فَأَقبَلوا بِهِ إلَى السَّيّارَةِ فَقالوا: أمِنكُم مَن يَشتَري مِنّا هذَا العَبدَ؟ فَاشتَراهُ رَجُلٌ مِنهُم بِعِشرينَ دِرهَماً، وكانَ إخوَتُهُ فيهِ مِنَ الزّاهِدينَ.

وسارَ بِهِ الَّذي اشتَراهُ مِنَ البَدوِ حَتّى أدخَلَهُ مِصرَ، فَباعَهُ الَّذِي اشتَراهُ مِنَ البَدوِ مِن مَلِكِ مِصرَ، وذلِكَ قَولُ اللّهِ عز و جل: «وَ قَالَ الَّذِى اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِى مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا» [۱۰۱].

قالَ أبو حَمزَةَ: فَقُلتُ لِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام: اِبنَ كَم كانَ يوسُفُ يَومَ ألقَوهُ فِي الجُبِّ؟ فَقالَ: كانَ ابنَ تِسعِ سِنينَ، فَقُلتُ: كَم كانَ بَينَ مَنزِلِ يَعقوبَ يَومَئِذٍ وبَينَ مِصرَ؟ فَقالَ: مَسيرَةَ اثنَي عَشَرَ يَوماً.

قالَ: وكانَ يوسُفُ مِن أجمَلِ أهلِ زَمانِهِ، فَلَمّا راهَقَ يوسُفُ راوَدَتهُ امرَأَةُ المَلِكِ عَن نَفسِهِ، فَقالَ لَها: مَعاذَ اللّهِ! أنَا مِن أهلِ بَيتٍ لا يَزنونَ، فَغَلَّقَتِ الأَبوابَ عَلَيها وعَلَيهِ وقالَت: لا تَخَف، وأَلقَت نَفسَها عَلَيهِ، فَأَفلَتَ مِنها هارِباً إلَى البابِ فَفَتَحَهُ، فَلَحِقَتهُ فَجَذَبَت قَميصَهُ مِن خَلفِهِ فَأَخرَجَتهُ مِنهُ، فَأَفلَتَ يوسُفُ مِنها في ثِيابِهِ: «وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَا الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ». [۱۰۲]

قالَ: فَهَمَّ المَلِكُ بِيوسُفَ لِيُعَذِّبَهُ، فَقالَ لَهُ يوسُفُ: وإلهِ يَعقوبَ ما أرَدتُ بِأَهلِكَ سوءاً، بَل «هِىَ رَاوَدَتْنِى عَن نَّفْسِى» [۱۰۳]، فَسَل هذَا الصَّبِيَّ أيُّنا راوَدَ صاحِبَهُ عَن نَفسِهِ. قالَ: وكانَ عِندَها مِن أهلِها صَبِيٌّ زائِرٌ لَها، فَأَنطَقَ اللّهُ الصَّبِيَّ لِفَصلِ القَضاءِ، فَقالَ: أيُّهَا المَلِكُ، انظُر إلى قَميصِ يوسُفَ، فَإِن كانَ مَقدوداً مِن قُدّامِهِ فَهُوَ الَّذي راوَدَها، وإن كانَ مَقدوداً مِن خَلفِهِ فَهِيَ الَّتي راوَدَتهُ. فَلَمّا سَمِعَ المَلِكُ كَلامَ الصَّبِيِّ ومَا اقتَصَّ، أفزَعَهُ ذلِكَ فَزَعاً شَديداً، فَجيءَ بِالقَميصِ فَنَظَرَ إلَيهِ، فَلَمّا رَآهُ مَقدوداً مِن خَلفِهِ قالَ لَها: «إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ» [۱۰۴]، وقالَ لِيوسُفَ: «أَعْرِضْ عَنْ هَذَا» [۱۰۵]، ولا يَسمَعهُ مِنكَ أحَدٌ وَاكتُمهُ.

قالَ: فَلَم يَكتُمهُ يوسُفُ وأَذاعَهُ فِي المَدينَةِ، حَتّى قُلنَ نِسوَةٌ مِنهُنَّ: «امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ» [۱۰۶]، فَبَلَغَها ذلِكَ، فَأَرسَلَت إلَيهِنَّ وهَيَّأَت لَهُنَّ طَعاماً ومَجلِساً، ثُمَّ أتَتهُنَّ بِاُترُجٍّ [۱۰۷] «وَ ءَاتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِكِّينًا»، ثُمَّ قالَت لِيوسُفَ: «اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ» [۱۰۸] وقُلنَ ما قُلنَ. فَقالَت لَهُنَّ: هذَا الَّذي لُمتُنَّني فيهِ؛ يَعني في حُبِّهِ. وخَرَجنَ النِّسوَةُ مِن عِندِها، فَأَرسَلَت كُلُّ واحِدَةٍ مِنهُنَّ إلى يوسُفَ سِرّاً مِن صاحِبَتِها تَسأَ لُهُ الزِّيارَةَ، فَأَبى عَلَيهِنَّ وقالَ: «إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ» [۱۰۹]، فَصَرَفَ اللّهُ عَنهُ كَيدَهُنَّ.

فَلَمّا شاعَ أمرُ يوسُفَ وأَمرُ امرَأَةِ العَزيزِ وَالنِّسوَةِ في مِصرَ، بَدا لِلمَلِكِ بَعدَما سَمِعَ قَولَ الصَّبِيِّ لَيَسجُنَنَّ يوسُفَ، فَسَجَنَهُ فِي السِّجنِ، ودَخَلَ السِّجنَ مَعَ يوسُفَ فَتَيانِ، وكانَ مِن قِصَّتِهِما وقِصَّةِ يوسُفَ ما قَصَّهُ اللّهُ فِي الكِتابِ.

قالَ أبو حَمزَةَ: ثُمَّ انقَطَعَ حَديثُ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام. [۱۱۰]

22. علل الشرائع ـ به نقل از ثُمالى ـ: نماز صبح روز جمعه را در مدينه با امام زين العابدين عليه السلام خواندم. وقتى ايشان از نماز و تسبيحات فارغ شد، از جا برخاستيم و به اتّفاق، به طرف منزل ايشان رفتيم. به درِ منزل ايشان كه رسيديم، كنيز خود به نام سكينه را صدا زد و به او فرمود: «به هر سائلى كه از درِ منزل من عبور كرد، حتما غذا بدهيد؛ چرا كه امروز، روز جمعه است».

كنيز گفت: حتّى سائلى كه مستحق نباشد؟

فرمود: «مى ترسم برخى از سائلان، مستحق باشند و ما آنها را غذا نداده، رد كنيم و آنچه بر يعقوب نازل شد، بر ما خاندان نيز نازل گردد. بنا بر اين به هر سائلى غذا بدهيد و حتما او را بهره مند نماييد. يعقوب، هر روز، قوچى را سر مى بريد و از آن، صدقه مى داد و خود و عيالش نيز از آن تناول مى كردند. شب جمعه اى، هنگام غروب، وقتى يعقوب مى خواست غذا بخورد، سائلى مؤمن كه روزه دار و مستحق بود، و از خانه وى عبور مى كرد، فرياد زد: سائلى غريب و گرسنه را از زيادىِ غذاى خود، غذا بدهيد.

چند بار اين خواسته را تكرار كرد و يعقوب و اهل خانه اش آن را مى شنيدند و چون به استحقاقش واقف نبودند، گفته اش را تصديق نكردند. سائل، چون از احسان آنها مأيوس شد و شب فرا رسيد، كلمه استرجاع بر زبان جارى كرد و اشك ريخت و از گرسنگى خود به حق تعالى شِكوه نمود و آن شب را با گرسنگى و دهان روزه به صبح رساند، در حالى كه شكيبايى پيشه كرده و سپاس گزار خدا بود.

از سوى ديگر، يعقوب و خانواده اش سير و با شكم پر، شب را به صبح رسانده بودند و زيادىِ غذايشان هم نزدشان بود. خداوند عزّ و جلّ در صبح آن شب به يعقوب وحى فرمود: «اى يعقوب! بنده مرا بسيار خوار نمودى و بدين وسيله خشم مرا بر انگيختى و مستوجب تنبيه و نزول عذابم و گرفتارى خود و فرزاندانت شدى. اى يعقوب! محبوب ترينِ انبيا و گرامى ترينِ آنها نزد من، كسى است كه به مساكينِ بندگانم ترحّم كند و آنها را به خود، نزديك نمايد و غذايشان بدهد و پشت و پناه آنها باشد.

اى يعقوب! چرا شب گذشته به بنده ما ذِميال كه در پرستش ما سخت كوشا بود و از ظاهر دنيا به اندكى بسنده نمود، و هنگام افطارش به در منزل تو رسيد و فرياد زد: به سائل غريب ره گذر و بنده قانع، ترحّم كنيد و غذا بدهيد، يك ذرّه هم غذا نداديد؟! او پس از آن كه مأيوس از درِ خانه تو گذشت، كلمه استرجاع (إنّا للّهِِ وَ إنّا إلَيهِ راجِعون) بر زبان، جارى كرد و اشك ريخت و شكايت حالش را نزد من نمود و شب را در حالى كه ستايش مرا به جا مى آورد، با گرسنگى به سر برد و صبح نمود، در حالى كه روزه دار بود.

تو ـ اى يعقوب ـ با فرزندانت سير خوابيديد و شب را به صبح رسانديد، حال، آن كه زيادىِ غذا نزدتان مانده بود.

اى يعقوب! آيا نمى دانى كه عقوبت و مؤاخذه من در باره دوستانم، سريع تر و زودتر از تنبيه و عقوبت دشمنانم است؟ و اين نيست، مگر حسن نظر من به دوستان و در استدراج قرار دادن دشمنانم.

به عزّت و جلال خودم سوگند، بلايم را بر تو نازل خواهم نمود، تو و فرزندانت را در معرض مصيبت قرار خواهم داد و با عقوبتم آزارت خواهم نمود. پس آماده بلاى من باشيد و به قضاى من راضى و در مصيبت ها شكيبا باشيد».

به امام على بن حسين عليه السلام گفتم: فدايت شوم! يوسف در چه وقت، آن خواب را ديد؟

امام عليه السلام فرمود: «در همان شبى كه يعقوب و خاندانش سير خوابيدند و ذميال با شكمى خالى و گرسنه شب را سپرى نمود.

هنگامى كه يوسف خواب ديد و بامدادان آن را براى پدرش يعقوب تعريف نمود، يعقوب وقتى خواب را شنيد، با توجّه به وحى خداوند به وى كه: آماده بلا باش، غمگين شد و به يوسف فرمود: خوابت را براى برادرانت تعريف مكن؛ چون مى ترسم بر ضدّ تو نقشه اى بكشند. يوسف، خواب را كتمان نكرد؛ بلكه آن را براى برادرانش تعريف نمود».

امام زين العابدين عليه السلام فرمود: «اوّلين بلايى كه بر يعقوب و خانواده اش وارد شد، حسد برادران يوسف، پس از شنيدن خواب او بود».

امام عليه السلام فرمود: «مهر يعقوب بر يوسف، از آن پس زياد شد و بيمناك گرديد كه مبادا آنچه خداىت به او وحى نموده كه آماده بلا باشد، تنها در باره يوسف باشد. از اين رو در بين فرزندان، بخصوص به يوسف، مهربانى زيادى نشان مى داد.

برادران يوسف، وقتى آن را از يعقوب نسبت به يوسف مشاهده كردند و ديدند كه پدر چگونه يوسف را تعظيم مى نمايد و وى را بر ايشان ترجيح مى دهد، بر آنان گران آمد و در بينشان گرفتارى آغاز شد و آن، اين بود كه در باره يوسف به مشورت پرداختند و گفتند: يوسف و برادر او «در پيش پدر ما، از ما محبوب ترند، در حالى كه ما چندين برادريم. اشتباه او در دوست داشتن يوسف، نيك پديدار است. [كسى گفت: ] يوسف را بكشيد يا در ديارى دور از پدر بيفكنيد كه توجّه پدر به طرف شما جلب مى شود. و بعد از آن (كشتن يا دور كردن يوسف)، مردمى درستكار شويد، يعنى توبه مى كنيد».

اين جا بود كه «فرزندان يعقوب به پدر گفتند: اى پدر! چرا تو ما را بر يوسف، امين نمى دانى، در صورتى كه ما برادران، همه خيرخواه او هستيم. فردا او را با ما به صحرا فرست كه بگردد» تا آخر آيه. يعقوب فرمود: «اين كه او را ببريد، سخت مرا نگران مى كنيد و مى ترسم كه گرگ، او را بخورد».

يعقوب عليه السلام به خاطر آن كه در خصوص يوسف ـ كه موقعيت ويژه اى در قلب او داشت و علاقه زيادى به او در خود احساس مى كرد ـ مورد آزمايش خداىت قرار نگيرد، يوسف را از برادرانش گرفت تا نگذارد وى را به صحرا ببرند».

امام عليه السلام فرمود: «قدرت خدا و قضاى مقدّرش غالب گرديد و درباره يعقوب و يوسف و برادران او، مشيّت الهى نافذ شد. از اين رو، يعقوب نتوانست اين بلا را از خود و يوسف و برادرانش دفع كند و با اين كه ناراضى بود، يوسف را به ايشان داد و به انتظار آزمايش خدا در باره يوسف نشست. برادران يوسف، وقتى از منزل بيرون رفتند، يعقوب به سرعت، خود را به ايشان رساند و يوسف را از ايشان گرفت و به سينه چسبانيد و با او معانقه كرد و گريست و بعد وى را به آنها سپرد.

برادران، به شتاب، يوسف را با خود بردند؛ چون بيم داشتند يعقوب او را از دستشان بگيرد و به آنها ندهد. چون وى را همراه خود بردند و از پدر دور نمودند، به نيزارى رسيدند. گفتند: يوسف را در همين مكان مى كُشيم و زير اين درختان مى اندازيم تا امشب گرگ او را بخورد.

برادر بزرگ گفت: «يوسف را نكشيد؛ بلكه اگر در صدد انجام كارى هستيد، او را در نهان خانه چاه انداخته تا برخى از كاروانيان [كه از آن جا عبور مى كنند]، او را بيابند». يوسف را بر سر چاهى بردند و سپس وى را به درون چاه افكندند. آنها گمان داشتند كه يوسف در آب چاه غرق مى شود؛ ولى وقتى يوسف در ته چاه قرار گرفت، برادران را صدا زد و گفت: اى فرزندان رومين! سلام مرا به يعقوب برسانيد.

برادران وقتى سخنان يوسف را شنيدند، برخى به بعضى ديگر گفتند: از اين جا به جاى ديگر نرويد تا يقين كنيد يوسف مرده است. پس از حوالى چاه جدا نشدند تا شب فرا رسيد. به طرف پدر باز گشتند و شبانه در حالى كه مى گريستند، «گفتند: اى پدر! ما در صحرا براى مسابقه رفته بوديم و يوسف را در كنار اثاث خود گذارديم. يوسف را گرگ خورد».

يعقوب وقتى سخنان آنان را شنيد، كلمه استرجاع بر زبان جارى كرد و اشك ريخت و آنچه را كه خداىت به وى وحى فرموده بود كه آماده بلا باش، به ياد آورد، پس شكيبايى پيشه كرد و خود را براى بلا آماده ساخت و به فرزندان فرمود: «[اين طور كه مى گوييد، نيست؛] بلكه اين امر زشت را نفْس در نظر شما زيبا جلوه داد». پيش از آن كه يوسف، تأويل خواب راستش را ببيند، ممكن نيست خداىت، گوشت او را طعمه گرگ نمايد».

امام عليه السلام سخنانش كه به اين جا رسيد، لب از گفتار فرو بست. روز بعد كه خدمت آن سَرور مشرّف شدم، گفتم: فدايت شوم! ديروز، قصّه يعقوب و فرزندانش را بيان نموديد و به ماجراى يوسف و برادران او كه رسيديد، سخنانتان را قطع نموديد. تقاضا دارم آن را ادامه دهيد.

فرمود: «صبح كه شد، برادران يوسف گفتند: برويم ببينيم آيا يوسف زنده است يا مرده! وقتى به سر چاه رسيدند، كاروانى آن جا رسيد و سقّاى قافله را براى آب فرستادند. سقّا دلوش را در چاه، سرازير نمود تا آب بكشد و وقتى دلو را بالا كشيد، ديد پسرى به دلو آويزان است. به همراهانش گفت: مژده باد شما را به اين پسر! وقتى يوسف را از چاه بيرون آوردند، برادران وى جلو آمدند و گفتند: اين پسر، برده ماست كه ديروز در چاه افتاد و امروز آمده ايم تا او را بيرون آوريم. پس يوسف را از دست كاروانيان گرفتند و او را به گوشه اى بردند و به وى گفتند: يا اقرار كن كه برده ما هستى تا تو را به يكى از اين كاروانيان بفروشيم و يا تو را خواهيم كُشت!

يوسف فرمود: مرا نكشيد و هر چه خواستيد، انجام دهيد. برادران، او را نزد كاروانيان آوردند و گفتند: آيا از شما كسى هست كه اين برده را از ما بخرد؟ مردى از ميان آنها يوسف را به بيست درهم خريد، در حالى كه پسران يعقوب، چندان راغب اين فروش نبودند.

بارى! خريدار يوسف، او را از صحرا به شهر آورد و وى را به پادشاه فروخت، چنان كه خداىت در قرآن مى فرمايد: «آن شخص مصرى كه يوسف را خريد، به همسر خويش سفارش نمود كه: مقامش را گرامى بدار كه اين غلام، اميد است كه به ما نفع بخشد، يا او را به فرزندى برگزينيم».

به امام زين العابدين عليه السلام گفتم: روزى كه يوسف را در چاه انداختند، چند سال داشت؟

فرمود: «نُه سال از عمرش گذشته بود».

گفتم: در آن روز، بين منزل يعقوب تا مصر، چه قدر فاصله بود؟

فرمود: «دوازده روز راه» و سپس فرمود: «يوسف، زيباترينِ مردم زمان خود بود و وقتى به سنّ نزديك بلوغ رسيد، همسر عزيز مصر تلاش كرد با او ارتباط برقرار كند. يوسف به او فرمود: به خدا پناه مى برم! من از خاندانى هستم كه گرد زنا نمى گردند.

همسر عزيز وقتى چنين ديد، درهاى قصر را به روى خود و يوسف بست و گفت: نترس! آن گاه خود را به روى يوسف افكند. يوسف به طرف درِ قصر فرار كرد و وقتى به در رسيد، آن را باز نمود. در اين وقت، همسر عزيز به او رسيد و از پشت، پيراهن يوسف را چنگ زد و گرفت و آن را از بدن يوسف بيرون آورد؛ ولى يوسف از چنگالش گريخت. در اين هنگام، «هر دو در كنار درِ قصر، به عزيز رسيدند. همسر عزيز گفت: مجازات كسى كه به ناموس تو نظر بد داشته باشد، يا زندان و يا عذاب دردناك است»».

امام عليه السلام فرمود: «عزيز مصر تصميم گرفت يوسف را تنبيه كند. يوسف به او گفت: به خداى يعقوب سوگند، من به ناموس تو، قصد سوئى نكردم؛ بلكه «او با من قصد رابطه گذاشت». براى اين كه به درستى گفته من اطمينان پيدا كنى، از اين كودك سؤال كن كه كدام يك از ما دو نفر، متعرّض ديگرى شديم».

امام عليه السلام فرمود: «نزد آن زن، كودكى از اقوامش بود كه به ديدن او آمده بود و وقتى عزيز از آن كودك پرسيد، خداوند، او را به سخن آورد و او گفت: اى پادشاه! به پيراهن يوسف، نگاه كن. اگر از جلو چاك خورده باشد، او متعرّض همسر تو شده و اگر از پشت، چاك شده است، همسرت متعرّض او گرديده است.

عزيز، وقتى سخن آن كودك و قصّه اى را كه او بازگو كرد، شنيد، سخت به فغان آمد. پس پيراهن را طلبيد و به آن نگريست و وقتى ديد كه پيراهن از پشت، چاك خورده است، به همسرش گفت: «اين از حيله شماست» و سپس رو به يوسف نمود و گفت: اى پسر! «از اين قصّه در گذر». مبادا كسى آن را از تو بشنود. آن را پنهان دار».

امام عليه السلام فرمود: «يوسف، اين راز را پنهان نكرد؛ بلكه در شهر پخش كرد، تا جايى كه زنان شهر، آگاه شدند و گفتند: «همسر عزيز، قصد رابطه با غلام خويش را داشته است».

اين خبر به گوش همسر عزيز رسيد. در پى آنان فرستاد و از آنها دعوت نمود و غذايى تهيّه كرد و مجلسى بياراست. «پس از آن، به هر زنى، ترنجى و كاردى داد» و سپس به يوسف دستور داد كه: «وارد مجلس شو! چون زنان مصر، چشمشان به او (يوسف) افتاد، وى را بزرگ [و شگرف{ يافتند و] به جاى ترنج،] دست هاى خود را بريدند» و گفتند آنچه را كه گفتند.

همسر عزيز، خطاب به ايشان گفت: اين است جوانى كه مرا در محبّتش ملامت كرديد.

زنان از نزد همسر عزيز رفتند و هر كدام به طور پنهانى دنبال يوسف فرستادند و از او تقاضاى ملاقات كردند. يوسف از اين خواسته [ى آنان] امتناع ورزيد و به درگاه خدا عرضه داشت: «اگر تو حيله اينان را از من دفع نكنى، به آنها ميل مى كنم و از جاهلان خواهم شد». پس خداىت، حيله زنان را از او دفع نمود.

بارى! پس از آن كه قصّه يوسف و حكايت همسر عزيز و داستان زنان، در مصر شايع شد، با آن كه پاك دامنى يوسف براى پادشاه با گفته آن كودك روشن شد، [پادشاه] تصميم گرفت يوسف را چندى به زندان بفرستد. پس، او را زندان نمود و با يوسف، دو جوان ديگر زندان شدند و قصّه آن دو با يوسف را خداىت در قرآن كريم نقل نموده است».

سخنان امام زين العابدين عليه السلام به اين جا كه رسيد، ايشان لب از گفتار فرو بست.

23. الإمام الباقر عليه السلام: أنَّهُ كانَ مِن خَبَرِ يوسُفَ عليه السلام أنَّهُ كانَ لَهُ أحَدَ عَشَرَ أخاً، فَكانَ لَهُ مِن اُمِّهِ أخٌ واحِدٌ يُسَمّى بِنيامينَ، وكانَ يَعقوبُ إسرائيلَ اللّهِ ومَعنى إسرائيلِ اللّهِ: خالِصُ اللّهِ ـ ابنَ إسحاقَ نَبِيِّ اللّهِ ابنِ إبراهيمَ خَليلِ اللّهِ. فَرَأى يوسُفُ هذِهِ الرُّؤيا ولَهُ تِسعُ سِنينَ، فَقَصَّها عَلى أبيهِ، فَقالَ يَعقوبُ: «يَابُنَىَّ لَا تَقْصُصْ رُءْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْاءِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ».

[قَولُهُ] [۱۱۱]: «فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْدًا» أي يَحتالوا عَلَيكَ. فَقالَ يَعقوبُ لِيوسُفَ: «وَ كَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى ءَالِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» [۱۱۲].

وكانَ يوسُفُ مِن أحسَنِ النَّاسِ وَجهاً، وكانَ يَعقوبُ يُحِبُّهُ ويُؤثِرُهُ عَلى أولادِهِ، فَحَسَدوهُ إخوَتُهُ عَلى ذلِكَ، وقالوا فيما بَينَهُم ما حَكَى اللّهُ عز و جل: «إِذْ قَالُواْ لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» أي جَماعَةٌ «إِنَّ أَبَانَا لَفِى ضَلَالٍ مُّبِينٍ» [۱۱۳]، فَعَمَدوا عَلى قَتلِ يوسُفَ، فَقالوا: نَقتُلُهُ حَتّى يَخلُوَ لَنا وَجهُ أبينا! فَقالَ لاوي: لا يَجوزُ قَتلُهُ، ولكِن نُغَيِّبُهُ عَن أبينا ونَحنُ نَخلو بِهِ، فَقالوا كَما حَكَى اللّهُ عز و جل: «قَالُواْ يَاأَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ * أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ» أي يَرعَى الغَنَمَ ويَلعَبُ «وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» فَأَجرَى اللّهُ عَلى لِسانِ يَعقوبَ: «إِنِّى لَيَحْزُنُنِى أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَ أَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ» فَقالوا كَما حَكَى اللّهُ: «لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ» [۱۱۴]؛ وَالعُصبَةُ عَشَرَةٌ إلى ثَلاثَةَ عَشَرَ. «فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَ أَجْمَعُواْ أَن يَجْعَلُوهُ فِى غَيَـبَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ» أي لَأَخبَرَنَّهُم [۱۱۵] بِما هَمُّوا بِهِ. [۱۱۶]

23. امام باقر عليه السلام: از اخبار مربوط به يوسف عليه السلام، اين است كه او يازده برادر و نيز يك برادر مادرى به نام بنيامين داشت. يعقوب، اسرائيل اللّه ـ اسرائيل اللّه، يعنى مخلص خدا ـ پسر اسحاق نبى اللّه، پسر ابراهيم خليل اللّه بود. يوسف، اين خواب را در نُه سالگى ديد و آن را براى پدرش بازگو كرد. يعقوب گفت: «اى پسرم خوابت را براى برادرانت بازگو نكن، تا مبادا حيله اى در باره تو به كار برند، كه شيطان، دشمن آشكار انسان است».

اين سخن خداوند: «حيله اى در باره تو به كار برند» يعنى: عليه تو نقشه بكشند. يعقوب به يوسف فرمود: «اين چنين، پروردگارت تو را برگزيده، و تأويل رخدادها را به تو آموخته، و نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام كرده است، همان گونه كه نعمتش را پيش تر بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرده است؛ چرا كه پروردگار تو داناى حكيم است».

يوسف، زيباترينِ مردم بود. يعقوب، او را دوست داشت و بر ديگر فرزندانش ترجيح مى داد. برادرانش به خاطر اين، بر وى حسد بردند و بر اساس آنچه خداوند عزّ و جلّ حكايت كرده، در ميان خود گفتند: «هنگامى كه گفتند: يوسف و برادرش، محبوب تر از ما نزد پدرمان است، در حالى كه ما عصبه ايم» يعنى چندين نفريم. «همانا پدرمان در گم راهى آشكارى است». آنان دست به كارِ كشتن يوسف شدند و گفتند: او را مى كشيم تا توجّه پدر ما، به ما باشد.

لاوى گفت: كشتن يوسف، درست نيست؛ امّا او را از جلوى چشم پدرمان دور مى كنيم. ما او را از اين جا مى بريم.

آنان ـ همان گونه كه خداىت حكايت كرده ـ، «گفتند: اى پدر! چرا تو ما را در باره يوسف، امين نمى دانى در حالى كه ما خيرخواه او هستيم؟ او را فردا با ما بفرست تا بگردد و بازى كند»، يعنى همان گونه كه گوسفند مى گردد و مى چرد و بازى مى كند. «ما به خوبى، نگهبان او هستيم». خداوند بر زبان يعقوب آورد كه: «اين كه شما او را ببريد، سخت مرا نگران مى كند و مى ترسم كه گرگ، او را بخورد و شما از او غفلت كنيد».

آنان ـ همان گونه كه خداوند، حكايت كرده ـ، گفتند: «اگر گرگ او را بخورد، با اين كه ما عُصبه اى، ما خسارت زده خواهيم بود». عصبه، يك گروه ده تا سيزده نفره است. «پس وقتى يوسف را بردند، هم داستان شدند كه او را در نهان خانه چاه قرار دهند. به او وحى كرديم كه: قطعا آنان را در باره از اين كارشان ـ در حالى كه نمى دانند ـ با خبر خواهى كرد».

24. تفسير القمّي عن حنان بن سدير عن أبيه عن الإمام الباقر عليه السلام، قال: قُلتُ لَهُ: أخبِرني عَن يَعقوبَ حينَ قالَ لِوُلدِهِ: «يَابَنِىَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَ أَخِيهِ» [۱۱۷]، أكانَ عَلِمَ أنَّهُ حَيٌّ وقَد فارَقَهُ مُنذُ عِشرينَ سَنَةً وذَهَبَت عَيناهُ مِنَ البُكاءِ عَلَيهِ؟ قالَ: نَعَم عَلِمَ أنَّهُ حَيٌّ، حَتّى إنَّهُ دَعا رَبَّهُ فِي السَّحَرِ أن يَهبِطَ عَلَيهِ مَلَكُ المَوتِ، فَهَبَطَ عَلَيهِ مَلَكُ المَوتِ في أطيَبِ رائِحَةٍ وأَحسَنِ صورَةٍ، فَقالَ لَهُ: مَن أنتَ؟ قالَ: أنا مَلَكُ المَوتِ، ألَيسَ سَأَلتَ اللّهَ أن يُنزِلَني عَلَيكَ؟ قالَ: نَعَم، قالَ: ما حاجَتُكَ يا يَعقوبُ؟ قالَ لَهُ: أخبِرني عَنِ الأَرواحِ، تَقبِضُها جُملَةً أو تَفاريقاً؟ قالَ: يَقبِضُها أعواني مُتَفَرِّقَةً ثُمَّ تُعرَضُ عَلَيَّ مُجتَمِعَةً. قالَ يَعقوبُ: فَأَسأَ لُكَ بِإِلهِ إبراهيمَ وإسحاقَ ويَعقوبَ، هَل عُرِضَ عَلَيكَ فِي الأَرواحِ روحُ يوسُفَ؟ فَقالَ: لا. فَعِندَ ذلِكَ عَلِمَ أنَّهُ حَيٌّ، فَقالَ لِوُلدِهِ: «اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لَا تَاْيْئسُواْ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَاْيْئسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ».

فَكَتَبَ عَزيزُ مِصرَ إلى يَعقوبَ: أمّا بَعدُ، فَهذَا ابنُكَ قَدِ اشتَرَيتُهُ بِثَمَنٍ بَخسٍ دَراهِمَ مَعدودَةٍ، وهُوَ يوسُفُ وَاتَّخَذتُهُ عَبداً، وهذَا ابنُكَ بِنيامينُ وقَد وَجَدتُ مَتاعي عِندَهُ وَاتَّخَذتُهُ عَبداً. فَما وَرَدَ عَلى يَعقوبَ شَيءٌ أشَدَّ عَلَيهِ مِن ذلِكَ الكِتابِ، فَقالَ لِلرَّسولِ: مَكانَكَ حَتّى اُجيبَهُ. فَكَتَبَ إلَيهِ يَعقوبُ عليه السلام:

«بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، مِن يَعقوبَ إسرائيلِ اللّهِ ابنِ إسحاقَ بنِ إبراهيمَ خَليلِ اللّهِ، أمّا بَعدُ، فَقَد فَهِمتُ كِتابَكَ تَذكُرُ فيهِ أنَّكَ اشتَرَيتَ ابني وَاتَّخَذتَهُ عَبداً، وأَنَّ البَلاءَ مُوَكَّلٌ بِبَني آدَمَ؛ إنَّ جَدِّي إبراهيمَ ألقاهُ نُمرودُ مَلِكُ الدُّنيا فِي النَّارِ فَلَم يَحتَرِق وجَعَلَهَا اللّهُ عَلَيهِ بَرداً وسَلاماً، وإنَّ أبي إسحاقَ أمَرَ اللّهُ تَعالى جَدّي أن يَذبَحَهُ بِيَدِهِ، فَلَمّا أرادَ أن يَذبَحَهُ فَداهُ اللّهُ بِكَبشٍ عَظيمٍ، وإنَّهُ كانَ لي وَلَدٌ لَم يَكُن فِي الدُّنيا أحَدٌ أحَبَّ إلَيَّ مِنهُ، وكانَ قُرَّةَ عَيني وثَمَرَةَ فُؤادي، فَأَخرَجُوهُ إخوَتُهُ ثُمَّ رَجَعوا إلَيَّ وزَعَموا أنَّ الذِّئبَ أكَلَهُ، فَاحدَودَبَ لِذلِكَ ظَهري وذَهَبَ مِن كَثرَةِ البُكاءِ عَلَيهِ بَصَري، وكانَ لَهُ أخٌ مِن اُمِّهِ كُنتُ آنَسُ بِهِ، فَخَرَجَ مَعَ إخوَتِهِ إلى مُلكِكَ لِيَمتاروا [۱۱۸] لَنا طَعاماً، فَرَجَعوا وذَكَروا أنَّهُ سَرَقَ صُواعَ المَلِكِ وأَنَّكَ حَبَستَهُ، وإنّا أهلُ بَيتٍ لا يَليقُ بِنَا السَّرَقُ ولَا الفاحِشَةُ، وأَنَا أسأَ لُكَ بِإِلهِ إبراهيمَ وإسحاقَ ويَعقوبَ، إلّا مَنَنتَ عَلَيَّ بِهِ وتَقَرَّبتَ إلَى اللّهِ ورَدَدتَهُ إلَيَّ».

فَلَمّا وَرَدَ الكِتابُ عَلى يوسُفَ أخَذَهُ ووَضَعَهُ عَلى وَجهِهِ وقَبَّلَهُ وبَكى بُكاءً شَديداً، ثُمَّ نَظَرَ إلى إخوَتِهِ فَقالَ: «هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ» فَقالوا: «أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هَذَا أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ» [۱۱۹]، فَقالوا كَما حَكَى اللّهُ عز و جل: «لَقَدْ ءَاثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئينَ * قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ»، أي لا تَعييرَ «يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» [۱۲۰].

قالَ: فَلَمّا وَلَّى الرَّسولُ إلَى المَلِكِ بِكِتابِ يَعقوبَ، رَفَعَ يَعقوبُ يَدَيهِ إلَى السَّماءِ فَقالَ:

«يا حَسَنَ الصُّحبَةِ، يا كَريمَ المَعونَةِ، يا خَيرا كُلُّهُ، ائتِني بِرَوحٍ مِنكَ وفَرَجٍ مِن عِندِكَ».

فَهَبَطَ عَلَيهِ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ لَهُ: يا يَعقوبُ! ألا اُعَلِّمُكَ دَعَواتٍ يَرُدَّ اللّهُ عَلَيكَ بَصَرَكَ وَابنَيكَ؟

قالَ: نَعَم، قالَ: قُل: «يا مَن لا يَعلَمُ أحَدٌ كَيفَ هُوَ إلّا هُوَ، يا مَن شَيَّدَ السَّماءَ بِالهَواءِ، وكَبَسَ الأَرضَ عَلَى الماءِ، وَاختارَ لِنَفسِهِ أحسَنَ الأَسماءِ، ائتِني بِرَوحٍ مِنكَ وفَرَجٍ مِن عِندِكَ».

قالَ: فَمَا انفَجَرَ عَمودُ الصُّبحِ حَتّى اُوتيَ بِالقَميصِ فَطُرِحَ عَلَيهِ، فَرَدَّ اللّهُ عَلَيهِ بَصَرَهُ ووَلَدَهُ. [۱۲۱]

24. تفسير القمّى ـ به نقل از حنّان بن سَدير، از پدرش ـ: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: مرا از گفتار يعقوب به فرزندان خود، آگاه كن كه وقتى گفت: «اى پسران من! برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد». آيا مى دانست كه يوسف، زنده است، در حالى كه پس از بيست سال جدايى از او، چشمانش در اثر گريه نابينا شده بود؟

فرمود: «آرى، يعقوب عليه السلام مى دانست كه يوسف زنده است. او حتّى سحرگاهان از پروردگارش درخواست كرد كه فرشته مرگ بر او نازل شود. پس عزرائيل با بهترين صورت و خوش بوترين بو، نزد او حاضر شد. يعقوب گفت: تو كيستى؟ او گفت: من فرشته مرگم. مگر تو از پروردگارت درخواست فرود مرا نكردى؟ يعقوب گفت: آرى! فرشته گفت: حاجتت چيست؟ يعقوب گفت: مرا باخبر كن كه ارواح مردمان را پراكنده و متفرّق مى ستانى، يا دسته جمعى؟ فرشته مرگ گفت: ملائكه دستيار من، آنها را جداگانه قبض روح مى كنند و همگى با هم بر من عرضه مى شوند. يعقوب گفت: تو را به خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب سوگند مى دهم، آيا در ميان آن ارواح، روح يوسف نيز بوده است؟ فرشته مرگ گفت: خير. و از همين جا يعقوب مطمئن بود كه يوسف زنده است. به همين دليل به فرزندانش فرمان داد كه: «به دنبال يوسف و برادرش بگرديد و از رحمت خدا نااميد نشويد كه از رحمت خدا جز گروه كافران، نااميد نمى شود».

آن وقت، عزيز مصر به يعقوب نامه نوشت كه: امّا بعد، اين پسر تو را به بهايى اندك خريدم و او يوسف است كه من وى را به بندگى گرفتم و اين پسرت بنيامين است كه من او را براى اين كه متاعم را نزد او يافتم، نگه داشتم و او را به بندگى گرفتم.

هيچ چيزى دشوارتر از دريافت اين نامه نبود. از اين رو به قاصد گفت: همين جا باش تا جواب نامه را بدهم. و آن وقت به عزيز مصر نوشت:

بسم اللّه الرحمن الرحيم. اين نامه از جانب يعقوب اسرائيل اللّه، پسر اسحاق پسر ابراهيم خليل اللّه است. امّا بعد، من نامه تو را كه در آن نوشته اى كه دو پسر مرا به بندگى گرفته اى، دريافت كردم. همانا در همه حال، بلا بر بنى آدم، حاكم است، همان طور كه جدّم ابراهيم را نمرود در آتش انداخت و او نسوخت؛ بلكه خداوند، آن را بر او سرد و سلامت نمود، و پدرم اسحاق را كه خدا پدرش ابراهيم را به ذبح او مأمور كرد و وقتى تصميم گرفت كه او را سر ببرد، خداوند، قوچى بزرگ را فداى او قرار داد. من هم فرزندى داشتم كه هيچ كس در دنيا نزد من محبوب تر از او نبود؛ امّا برادرانش او را از من جدا كردند و بردند، و باز گشتند و ادّعا نمودند كه او را گرگ خورده است. پس از فراق او، پشتم خميده و از شدّت گريه بر او، چشمانم نابينا گشت او يك برادر مادرى داشت كه من با وى مأنوس بودم. او با برادرانش بيرون رفت و به جانب تو آمدند تا آذوقه اى براى ما فراهم آورند، و آن وقت به سوى ما باز گشتند و گفتند كه او پيمانه پادشاه را دزديده و پادشاه، او را حبس كرده است، در حالى كه دزدى و كار زشت، از ما خاندان نبوّت، دور است و هرگز شايسته ما نيست و من از تو مى خواهم به خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب كه بر من منّت گذارى و خود را به خدا نزديك سازى و آن دو را به من باز گردانى.

وقتى اين نامه به يوسف رسيد، آن را گرفت و بر صورت نهاد و بوسيد و سخت گريست. سپس به برادرانش نگريست و به آنها گفت: «آيا مى دانيد آن زمانى كه جاهل بوديد، با يوسف و برادرش چه كرديد؟». آنها با تعجّب گفتند: «آيا تو يوسف هستى؟! گفت: آرى، من يوسفم و اين، برادرم است كه خداوند بر ما منّت نهاده است. همانا هر كس تقوا پيشه كند و شكيبايى نمايد، خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند».

آنها ـ همان گونه كه خداوند، حكايت كرده ـ گفتند: «به تحقيق، خدا تو را بر ما برترى داده و ما به راستى، خطاكاريم. [يوسف] گفت: امروز، توبيخى بر شما نيست»، يعنى سرزنشتان نمى كنم. [و افزود: ] «خدا شما را مى آمرزد و او مهربان ترينِ مهربانان است».

وقتى فرستاده يعقوب، نامه او را به طرف پادشاه مصر برد، يعقوب، دست خود را به سوى آسمان، بلند كرد و گفت: اى بهترين همنشين! اى بزرگوارترين ياور! و اى كه همه اش خير است! از جانب خود، رحمت و گشايشى بر من ارزانى بدار.

آن وقت جبرئيل نازل شد. به او گفت: اى يعقوب! آيا مى خواهى به تو دعاهايى را تعليم دهم كه با آن، خداوند، بينايى تو و پسرانت را به تو باز گرداند؟ گفت: آرى. جبرئيل گفت: بگو: اى آن كه كسى به غير از خودت نمى داند تو چگونه اى! اى آن كه آسمان را با هوا استحكام بخشيدى و زمين را بر روى آب گستردى و براى خود، بهترين نام ها را برگزيدى! به من رحمت و گشايشى از جانب خود ارزانى بدار.

پس سپيدىِ صبح نزده بود كه پيراهن يوسف بر چشمان او افكنده شد و خداوند، بينايى او و سپس پسرانش را به او باز گرداند.

25. تفسير العيّاشي عن بعض أصحابنا عن الإمام الباقر عليه السلام قال: أيَّ شَيءٍ يَقولُ النّاسُ في قَولِ اللّهِ جَلَّ وعَزَّ: «لَوْلَا أَن رَّءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ» [۱۲۲]؟ قُلتُ: يَقولونَ: رَأى يَعقوبَ عاضّا عَلى إصبَعِهِ، فَقالَ: لا لَيسَ كَما يَقولونَ، فَقُلتُ: فَأَيَّ شَيءٍ رَأى؟ قالَ: لَمّا هَمَّت بِهِ وهَمَّ بِها، قامَت إلى صَنَمٍ مَعَها فِي البَيتِ فَأَلقَت عَلَيهِ ثَوبا، فَقالَ لَها يوسُفُ: ما صَنَعتِ؟ قالَت: طَرَحتُ عَلَيهِ ثَوبا؛ أستَحيي أن يَرانا. قالَ: فَقالَ يوسُفُ: فَأَنتِ تَستَحيي [۱۲۳] مِن صَنَمِكِ وهُوَ لا يَسمَعُ ولا يُبصِرُ، ولا أستَحي أنَا مِن رَبّي؟ [۱۲۴]

25. تفسير العيّاشى ـ به نقل از يكى از شيعيان ـ: امام باقر عليه السلام فرمود: «مردم درباره اين سخن خداوند عزّ و جلّ: «اگر برهان پروردگارش را نديده بود» چه مى گويند؟».

گفتم: مى گويند: يعقوب را ديد كه به انگشتش فشار مى دهد.

فرمود: «اين طور نيست كه مى گويند».

گفتم: پس چه چيزى را ديد؟

فرمود: «وقتى آن زن به سمت يوسف، روى آورد و يوسف با او ديگر شد، آن زن برخاست و به سمت بتى كه در خانه اش بود، رفت و پارچه اى را بر روى او انداخت. يوسف به وى گفت: چه كردى؟ او گفت: پارچه اى بر روى او انداختم. شرم دارم كه او ما را ببيند. يوسف گفت: تو از بتت كه نه مى شنود و نه مى بيند، شرم مى كنى؛ ولى من از پروردگارم شرم نكنم؟!».

26. قصص الأنبياء للراوندي عن هشام بن سالم: قُلتُ لِأَبي عَبدِ اللّهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ: ما بَلَغَ مِن حُزنِ يَعقوبَ عَلى يوسُفَ؟ قالَ: حُزنَ سَبعينَ ثَكلى. [۱۲۵]

قالَ: ولَمّا كانَ يوسُفُ ـ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ ـ فِي السِّجنِ، دَخَلَ عَلَيهِ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ: إنَّ اللّهَ تَعالَى ابتَلاكَ وَابتَلى أباكَ، وإنَّ اللّهَ يُنجيكَ مِن هذَا السِّجنِ، فَاسأَلِ اللّهَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وأَهلِ بَيتِهِ أن يُخَلِّصَكَ مِمّا أنتَ فيهِ.

فَقالَ يوسُفُ: «اللّهُمَّ إنّي أسأَ لُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وأَهلِ بَيتِهِ، إلّا عَجَّلتَ فَرَجي وأَرَحتَني مِمّا أَنا فيهِ».

قالَ جَبرَئيلُ عليه السلام: فَأَبشِر أيُّهَا الصِّدّيقُ، فَإِنَّ اللّهَ تَعالى أرسَلَني إلَيكَ بِالبِشارَةِ بِأَنَّهُ يُخرِجُكَ مِنَ السِّجنِ إلى ثَلاثَةِ أيّامِ، ويُمَلِّكُكَ مِصرَ وأَهلَها، تَخدِمُكَ أشرافُها، ويَجمَعُ إلَيكَ إخوَتَكَ وأَباكَ، فَأَبشِر أيُّهَا الصِّديقُ إنَّكَ صَفِيُّ اللّهِ وَابنُ صَفِّيِةِ.

فَلَم يَلبَث يوسُفُ عليه السلام إلّا تِلكَ اللَّيلَةَ حَتّى رَأَى المَلِكُ رُؤيا أفزَعَتهُ. [۱۲۶]

26. قصص الأنبياء، راوندى ـ به نقل از هشام بن سالم ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم: اندوه يعقوب براى يوسف چه قدر بود؟

فرمود: «به اندازه اندوه هفتاد مادر داغ ديده».

فرمود: «زمانى كه يوسف عليه السلام در زندان بود، جبرئيل عليه السلام نزد او آمد و گفت: خداى متعال، تو را و پدرت را آزمايش كرد. خدا تو را از اين زندان، نجات مى دهد. پس به حقّ محمّد و خاندان او، از خدا بخواه كه تو را از وضعيتى كه دارى، رهايى بخشد.

يوسف گفت: بار پروردگارا! به حقّ محمّد و خاندان او از تو مى خواهم كه هر چه زودتر برايم گشايشى حاصل كنى و مرا از اين وضع كه دارم، آسوده گردانى جبرئيل عليه السلام گفت: مژده باد ـ اى صدّيق ـ كه خداى متعال، مرا فرستاد تا به تو بشارت دهم كه تا سه روز ديگر، از زندان بيرونت مى آورد و تو را بر مصر و مردم آن، سلطنت مى بخشد، به طورى كه بزرگان آن، خدمت تو مى كنند، و برادرانت و پدرت پيش تو مى آيند. پس مژده باد ـ اى صدّيق ـ كه تو برگزيده خدا و فرزند برگزيده او هستى. پس يوسف، بيش از همان شب در زندان نماند. در آن شب، پادشاه، خوابى ديد كه او را هراسان نمود».

راجع: ص462 (ابتلاء يعقوب عليه السلام).

ر. ك: ص463 (آزمايش يعقوب عليه السلام).

1 / 10: اِبتِلاءُ قَومِ ثَمودَ

1 / 10: آزمايش قوم ثمود

الكتاب

قرآن

«كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ * فَقَالُواْ أَبَشَرًا مِّنَّا وَاحِدًا نَّتَّبِعُهُ إِنَّا إِذًا لَّفِى ضَلَالٍ وَ سُعُرٍ * أَءُلْقِىَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ * سَيَعْلَمُونَ غَدًا مَّنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ * إِنَّا مُرْسِلُواْ النَّاقَةِ فِتْنَةً لَّهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَاصْطَبِرْ». [۱۲۷]

«قوم ثمود، هشدار دهندگان را تكذيب كردند و گفتند: آيا يك بشرى را كه از جنس خود ماست، پيروى كنيم؟ در اين صورت، ما واقعا در گم راهى و آتش دوزخ خواهيم بود. آيا از ميان ما [وحى] بر او القا شده است؟ [نه؛] بلكه او دروغگويى گستاخ است. به زودى، فردا بدانند دروغگوى گستاخ كيست. ما براى آزمايش آنان، [آن] ماده شتر را فرستاديم و [به صالح گفتيم: ] «مراقب آنان باش و شكيبايى كن»».

«وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ ءَايَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِى أَرْضِ اللَّهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ * وَاذْكُرُواْ إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِى الأَْرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُورًا وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتًا فَاذْكُرُواْ ءَالَاءَ اللَّهِ وَلَا تَعْثَوْاْ فِى الأَْرْضِ مُفْسِدِينَ * قَالَ الْمَلأَُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ لِمَنْ ءَامَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُّرْسَلٌ مِّن رَّبِّهِ قَالُواْ إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ إِنَّا بِالَّذِى ءَامَنتُم بِهِ كَافِرُونَ * فَعَقَرُواْ النَّاقَةَ وَعَتَوْاْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُواْ يَاصَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن كُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ * فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِى دَارِهِمْ جَاثِمِينَ * فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَاقَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّى وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلَكِن لَاتُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ». [۱۲۸]

«و به سوى [قوم] ثمود، برادرشان صالح را فرستاديم. گفت: اى قوم من! خدا را بپرستيد، شما را معبودى جز او نيست. در حقيقت، براى شما از جانب پروردگارتان، دليلى آشكار آمده است. اين، ماده شتر خدا، براى شماست كه پديده اى شگرف است. پس آن را بگذاريد تا در زمين خدا بخورد و گزندى به او نرسانيد تا [مبادا] شما را عذابى دردناك فرا گيرد. و به ياد آوريد هنگامى را كه شما را پس از قوم عاد، جانشينان [آنان] گردانيد و در زمين به شما جاى [مناسب] داد. در دشت هاى آن [براى خود] كاخ هايى اختيار مى كرديد و از كوه ها خانه هايى مى تراشيديد. پس نعمت هاى خدا را به ياد آوريد و در زمين، سر به فساد بر مداريد. سران قوم او كه استكبار مى ورزيدند، به مستضعفانى كه ايمان آورده بودند، گفتند: آيا مى دانيد كه صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟ گفتند: ما به آنچه وى بِدان فرستاده شده است، باور داريم. كسانى كه استكبار مى ورزيدند، گفتند: ما به آنچه شما بِدان باور آورده ايد، كافريم. پس آن ماده شتر را پِى كردند و از فرمان پروردگار خود، سر پيچيدند و گفتند: اى صالح! اگر از پيامبرانى، آنچه را به ما وعده مى دهى، براى ما بياور. آن گاه زمين لرزه، آنان را فرو گرفت و در خانه هايشان به زانو در آمدند. پس [صالح] از ايشان روى برتافت و گفت: اى قوم من! به راستى، من پيام پروردگارم را به شما رساندم و خير شما را خواستم؛ ولى شما خيرخواهان را دوست نمى داريد».

راجع: هود: 61 ـ 68.

ر. ك: هود: آيه 61 ـ 68.

الحديث

حديث

27. الكافي عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام، قال: قُلتُ لَهُ: «كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ * فَقَالُواْ أَبَشَرًا مِّنَّا وَاحِدًا نَّتَّبِعُهُ إِنَّا إِذًا لَّفِى ضَلَالٍ وَ سُعُرٍ * أَءُلْقِىَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ»؟ قالَ: هذا كانَ بِما كَذَّبوا بِهِ صالِحاً، وما أهلَكَ اللّهُ عز و جلقَوماً قَطُّ حَتّى يَبعَثَ إلَيهِم قَبلَ ذلِكَ الرُّسُلَ فَيَحتَجُّوا عَلَيهِم، فَبَعَثَ اللّهُ إلَيهِم صالِحاً، فَدَعاهُم إلَى اللّهِ فَلَم يُجيبوا وعَتَوا عَلَيهِ، وقالوا: لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّى تُخرِجَ لَنا مِن هذِهِ الصَّخرَةِ ناقَةً عُشَراءَ [۱۲۹]، وكانَتِ الصَّخرَةُ يُعَظِّمُونَها ويَعبُدونَها ويُذَبِّحونَ عِندَها في رَأسِ كُلِّ سَنَةٍ، ويَجتَمِعونَ عِندَها، فَقالوا لَهُ: إن كُنتَ كَما تَزعُمُ نَبِيّاً رَسولاً فَادعُ لَنا إلهَكَ حَتّى يُخرِجَ [۱۳۰] لَنا مِن هذِهِ الصَّخرَةِ الصَّمّاءِ ناقَةً عُشَراءَ. فَأَخرَجَهَا اللّهُ كَما طَلَبوا مِنهُ.

ثُمَّ أوحَى اللّهُ تَبارَكَ وتَعَالى إلَيهِ: أن يا صالِحُ، قُل لَهُم إنَّ اللّهَ قَد جَعَلَ لِهذِهِ النّاقَةِ مِنَ الماءِ شِربَ يَومٍ ولَكُم شِربَ يَومٍ، وكانَتِ النّاقَةُ إذا كانَ يَومُ شِربِها شَرِبَتِ الماءَ ذلِكَ اليَومَ، فَيَحلُبونَها فَلا يَبقى صَغيرٌ ولا كَبيرٌ إلّا شَرِبَ مِن لَبَنِها يَومَهُم ذلِكَ، فَإِذا كانَ اللَّيلُ وأَصبَحوا غَدَوا إلى مائِهِم فَشَرِبوا مِنهُ ذلِكَ اليَومَ ولَم تَشرَبِ النّاقَةُ ذلِكَ اليَومَ، فَمَكَثوا بِذلِكَ ما شاءَ اللّهُ.

ثُمَّ إنَّهُم عَتَوا عَلَى اللّهِ، ومَشى بَعضُهُم إلى بَعضٍ وقالوا: اِعقِرُوا هذِهِ النّاقَةَ وَاستَريحوا مِنها، لا نَرضى أن يَكونَ لَنا شِربُ يَومٍ ولَها شِربُ يَومٍ، ثُمَّ قالوا: مَنِ الَّذي يَلي قَتلَها ونَجعَلَ لَهُ جُعلاً [۱۳۱] ما أحَبَّ؟ فَجاءَهُم رَجُلٌ أحمَرُ... شَقِيٌّ مِنَ الأَشقِياءِ مَشؤومٌ عَلَيهِم، فَجَعَلوا لَهُ جُعلاً، فَلَمَّا تَوَجَّهَتِ النّاقَةُ إلَى الماءِ الَّذي كانَت تَرِدُهُ، تَرَكَها حَتّى شَرِبَتِ الماءَ وأَقبَلَت راجِعَةً، فَقَعَدَ لَها في طَريقِها فَضَرَبَها بِالسَّيفِ ضَربَةً فَلَم تَعمَل شَيئاً، فَضَرَبَها ضَربَةً اُخرى فَقَتَلَها، وخَرَّت إلَى الأَرضِ عَلى جَنبِها، وهَرَبَ فَصيلُها حَتّى صَعِدَ إلَى الجَبَلِ، فَرَغى ثَلاثَ مَرّاتٍ إلَى السَّماءِ، وأَقبَلَ قَومُ صالِحٍ، فَلَم يَبقَ أحَدٌ مِنهُم إلّا شَرِكَهُ في ضَربَتِهِ، وَاقتَسَموا لَحمَها فيما بَينَهُم، فَلَم يَبقَ مِنهُم صَغيرٌ ولا كَبيرٌ إلّا أكَلَ مِنها.

فَلَمّا رَأى ذلِكَ صالِحٌ أقبَلَ إلَيهِم فَقالَ: يا قَومِ! ما دَعاكُم إلى ما صَنَعتُم؟ أعَصَيتُم رَبَّكُم؟

فَأَوحَى اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى إلى صالِحٍ عليه السلام: إنَّ قَومَكَ قَد طَغَوا وبَغَوا، وقَتَلوا ناقَةً بَعَثتُها إلَيهِم حُجَّةً عَلَيهِم، ولَم يَكُن عَلَيهِم فيها ضَرَرٌ، وكانَ لَهُم مِنها أعظَمُ المَنفَعَةِ، فَقُل لَهُم: إنّي مُرسِلٌ عَلَيكُم عَذابي إلى ثَلاثَةِ أيّامٍ، فَإِن هُم تابوا ورَجَعوا قَبِلتُ تَوبَتَهُم وصَدَدتُ عَنهُم، وإن هُم لَم يَتوبوا ولَم يَرجِعوا بَعَثتُ عَلَيهِم عَذابي فِي اليَومِ الثَّالِثِ.

فَأَتَاهُم صالِحٌ عليه السلام فَقالَ لَهُم: يا قَومِ، إنّي رَسولُ رَبِّكُم إلَيكُم، وهُوَ يَقولُ لَكُم: إن أنتُم تُبتُم ورَجَعتُم وَاستَغفَرتُم، غَفَرتُ لَكُم وتُبتُ عَلَيكُم. فَلَمّا قالَ لَهُم ذلِكَ كانوا أعتى [۱۳۲] ما كانوا وأَخبَثَ، وقالوا: يا صالِحُ! ائتِنا بِما تَعِدُنا إن كُنتَ مِنَ الصّادِقينَ [۱۳۳].…

فَلَمّا كانَ نِصفُ اللَّيلِ أتاهُم جَبرَئيلُ عليه السلام فَصَرَخَ بِهِم صَرخَةً خَرَقَت تِلكَ الصَّرخَةُ أسماعَهُم، وفَلَقَت قُلوبَهُم، وصَدَعَت أكبادَهُم... فَماتوا أجمَعونَ في طَرفَةِ عَينٍ... فَأَصبَحوا في دِيارِهِم ومَضاجِعِهِم مَوتى أجمَعينَ، ثُمَّ أرسَلَ اللّهُ عَلَيهِم مَعَ الصَّيحَةِ النّارَ مِنَ السَّماءِ، فَأَحرَقَتهُم أجمَعينَ. وكانَت هذِهِ قِصَّتَهُم. [۱۳۴]

27. الكافى ـ به نقل از ابو بصير ـ: از امام صادق عليه السلام در باره اين آيات: «قوم ثمود، هشدار دهندگان را تكذيب كردند و گفتند: آيا يك بشرى را كه از جنس خود پيروى كنيم؟ در اين صورت، ما واقعا در گم راهى و آتش دوزخ خواهيم بود. آيا از ميان ما [وحى] بر او القا شده است؟ [نه؛] بلكه او دروغگويى، گستاخ است» پرسيدم.

فرمود: «اين [عذاب قوم ثمود] بِدان سبب بود كه صالح را تكذيب كردند. خداوند عزّ و جلّ هرگز هيچ قومى را نابود نمى كند، مگر آن كه پيش تر، پيامبران را به سوى آنان مى فرستد تا برايشان حجّت آورند. از اين رو خداوند، صالح را به سوى ثمود فرستاد و او آنها را به خدا فرا خواند؛ ليكن اين قوم، دعوتش را نپذيرفتند و در برابرش سركشى نمودند و گفتند: ما به تو ايمان نمى آوريم، مگر آن كه از اين كوه، ماده شترى ده ماه حامله را برايمان بيرون آورى.

ثموديان، آن كوه را گرامى مى داشتند و مى پرستيدند و سَرِ هر سال، نزد آن قربانى مى كردند و در پاى آن، اجتماع مى نمودند. از اين رو به او گفتند: اگر آن طور كه ادّعا مى كنى، به پيامبرى فرستاده شده اى، از خدايت برايمان بخواه كه از اين كوه، ماده شترى ده ماه حامله بيرون آورده شود. و خدا آن را همان گونه كه خواسته بودند، بيرون آورد.

سپس خداى ـ تبارك و تعالى ـ به او وحى فرمود كه: اى صالح! به آنها بگو خدا چنين مقرّر كرده است كه حقّابه، يك روز از آنِ اين ماده شتر باشد و يك روز از آنِ شما. چون روز آشاميدن ماده شتر مى شد، آن روز، [ماده شتر] آب مى نوشيد و مردم، آن را مى دوشيدند و كوچك و بزرگ در آن روز از شيرش مى خوردند، و چون شب مى شد و صبح روز بعد فرا مى رسيد، مردم به طرف آب مى رفتند و آن روز از آن مى نوشيدند و ماده شتر در آن روز نمى آشاميد.

مدّت ها بدين منوال گذشت، تا آن كه مردم در برابر خدا سركشى آغازيدند و نزد يكديگر رفتند و گفتند: اين ماده شتر را بكُشيد و از شرّ آن راحت شويد. خوش نداريم كه يك روز، او بياشامد و يك روز، ما بياشاميم. سپس گفتند: چه كسى حاضر است آن را بكشد؟ هر چه قدر مزد خواست، به او مى دهيم. مردى سُرخه... و تيره بخت و بدشگون نزدشان آمد و آنها مزدى برايش قرار دادند. چون ماده شتر طبق معمول به طرف آب آمد، مَرد، آن را به حال خود وا گذاشت تا آشاميد و بر گشت. آن گاه بر سر راهش نشست و ضربه اى به آن زد كه كارگر نيفتاد. ضربه اى ديگر زد و آن حيوان را كشت، كه به پهلو به زمين افتاد، و كرّه اش گريخت و بالاى كوه رفت و سه بار به طرف آسمان، بانگ بر آورد. قوم صالح آمدند و هر يك از آنان ضربه اى بر شتر زدند و گوشت آن را ميان خود، قسمت كردند و كوچك و بزرگ، همگى، از آن خوردند.

صالح، چون اين رخداد را ديد، نزد ايشان آمد و گفت: اى قوم من! چرا اين كار را كرديد؟! آيا از پروردگارتان نافرمانى نموديد؟!

خداى ـ تبارك و تعالى ـ به صالح عليه السلام وحى فرمود كه: قوم تو سركشى و تجاوز كردند. ماده شترى را كه به سان [معجزه و] حجّتى بر آنان فرستادم، كشتند، در صورتى كه نه تنها برايشان زيانى در بر نداشت، بلكه بيشترين سود را به آنان مى رسانْد. پس به آنان بگو: من تا سه روز ديگر، عذابم را بر آنان خواهم فرستاد. اگر [در اين مدّت] توبه كردند و برگشتند، توبه شان را مى پذيرم و عذابم را از آنان باز مى دارم؛ ولى اگر توبه نكردند و بر نگشتند، در روز سوم، عذابم را بر آنان فرود مى آورم.

صالح عليه السلام نزد آنان رفت و گفت: من پيك پروردگارم به سوى شما هستم. او به شما مى فرمايد: اگر توبه كرديد و باز گشتيد و آمرزش طلبيديد، شما را مى آمرزم و توبه تان را مى پذيرم.

چون صالح، اين سخن را به آنان گفت، بر سركشى و پليدى خويش افزودند و گفتند: اى صالح! آنچه را به ما وعده مى دهى، براى ما بياور، اگر از راستگويانى!.…

چون شب به نيمه رسيد، جبرئيل عليه السلام نزدشان آمد و بر آنان چنان بانگى زد كه از آن بانگ، پرده هاى گوششان پاره شد، و دل هايشان تركيد و جگرهايشان از هم شكافت... و همگى در طرفة العينى مُردند... و صبحگاهان در خانه ها و بسترهايشان پيكرهايى بى جان بودند. سپس خداوند، افزون بر آن بانگ، آتشى از آسمان فرستاد كه تمام آنها را سوزاند. اين، ماجراى آنان بود».

1 / 11: اِبتِلاءُ موسى عليه السلام

1 / 11: آزمايش موسى عليه السلام

«إِذْ تَمْشِى أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى مَن يَكْفُلُهُ فَرَجَعْنَاكَ إِلَى أُمِّكَ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاكَ فُتُونًا فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِى أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَامُوسَى». [۱۳۵]

«آن گاه[را به ياد آور] كه خواهر تو مى رفت و مى گفت: آيا شما را بر كسى كه عهده دار او گردد، راه نمايى كنم؟ پس تو را به سوى مادرت باز گردانيديم تا ديده اش روشن شود و غم نخورد، و سپس شخصى را كشتى و ما تو را از اندوه رهانيديم، و تو را بارها آزموديم، و سالى چند در ميان اهل مدين ماندى. سپس ـ اى موسى ـ، در زمان مقدّر [و مقتضى] آمدى».

1 / 12: اِبتِلاءُ أصحابِ موسى عليه السلام

1 / 12: آزمايش ياران موسى عليه السلام

الكتاب

قرآن

«وَ اختارَ موسى قَومَهُ سَبعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا فَلَمّا أخَذَتهُمُ الرَّجفَةُ قالَ رَبِّ لَو شِئتَ أَهلَكتَهُم مِن قَبلُ وَ إِيّايَ أ تُهلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا إِن هِيَ إِلاّ فِتنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَن تَشاءُ وَ تَهدي مَن تَشاءُ أنتَ وَلِيُّنا فاغفِر لَنا وَ ارحَمنا وأَنتَ خَيرُ الغافِرينَ». [۱۳۶]

«و موسى از ميان قومش، هفتاد مرد براى ميعاد برگزيد، و چون زلزله آنان را فرا گرفت، گفت: پروردگارا! اگر مى خواستى، آنان را و مرا پيش از اين، هلاك مى ساختى. آيا ما را به [سزاى] آنچه بى خردانِ ما كرده اند، هلاك مى كنى؟ اين جز آزمايش تو نيست كه هر كه را بخواهى، به وسيله آن، گم راه و هر كه را بخواهى، هدايت مى كنى. تو ولىّ مايى. پس ما را بيامرز و به ما رحم كن و تو بهترينِ آمرزندگانى».

راجع: البقرة: 54، 92 و 93، النساء: 153، الدخان: 17 ـ 37.

ر. ك: بقره: آيه 54 و 93، نساء: آيه 153، دخان: آيه 17 ـ 37.

الحديث

حديث

28. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ فيما ناجَى اللّهُ بِهِ موسى عليه السلام أن قالَ: يا رَبِّ! هذَا السَّامِرِيُّ صَنَعَ العِجلَ، الخُوارُ مَن صَنَعَهُ؟ فَأَوحَى اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى إلَيهِ: أنَّ تِلكَ مِن فِتنَتي فَلا تُفصِحَنَّ عَنها. [۱۳۷]

28. امام باقر عليه السلام: از جمله نجواهاى خدا با موسى عليه السلام اين بود كه گفت: بار پروردگارا! اين سامرى، گوساله را ساخت. بانگ [آن] را كه ساخت؟

خداى ـ تبارك و تعالى ـ به او وحى فرمود كه: «آن، جزئى از آزمايش من بود. پس، از اين راز، پرده بر مدار».

1 / 13: اِبتِلاءُ يونُسَ عليه السلام

1 / 13: آزمايش يونس عليه السلام

الكتاب

قرآن

«وَ ذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِى الظُّلُمَاتِ أَن لَا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ * فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذَلِكَ نُنجِى الْمُؤْمِنِينَ». [۱۳۸]

«وذو النون را [ياد كن] آن گاه كه خشمگين رفت و پنداشت كه ما هرگز بر او قدرتى نداريم، تا در دل تاريكى ها ندا در داد كه: «معبودى جز تو نيست. منزّهى تو! به راستى كه من از ستمكاران بودم». پس دعاى او را برآورده كرديم و او را از اندوه رهانيديم، و مؤمنان را [نيز] چنين مى رهانيم».

الحديث

حديث

29. عيون أخبار الرضا عليه السلام عن عليّ بن محمّد بن الجهم: حَضَرتُ مَجلِسَ المَأمونِ وعِندَهُ الرِّضا عَلِيُّ بنُ موسى عليه السلام، فَقالَ لَهُ المَأمونُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ، ألَيسَ مِن قَولِكَ إنَّ الأَنبِياءَ مَعصومونَ؟ قالَ: بَلى، قالَ: ... فَأَخبِرني عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَ ذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَـضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ»؟

فَقالَ الرِّضا عليه السلام: ذاكَ يونُسُ بنُ مَتّى عليه السلام «ذَّهَبَ مُغَاضِبًا» لِقَومِهِ، «فَظَنَّ» بِمَعنَى استَيقَنَ «أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ»؛ أي لَن نُضَيِّقَ عَلَيهِ رِزقَهُ، ومِنهُ قَولُهُ عز و جل: «وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ»؛ أي [۱۳۹] ضَيَّقَ وقَتَّرَ، «فَنَادَى فِى الظُّلُمَاتِ» ـ أي ظُلمَةِ اللَّيلِ وظُلمَةِ البَحرِ، وظُلمَةِ بَطنِ الحوتِ ـ: «أَن لَا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ» بِتَركي مِثلَ هذِهِ العِبادَةِ الَّتي قَد فَرَّغتَني لَها في بَطنِ الحوتِ، فَاستَجابَ اللّهُ لَهُ وقالَ عز و جل: «فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِى بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ». [۱۴۰]

فَقالَ المَأمونُ: للّهِِ دَرُّكَ [۱۴۱] يا أبَا الحَسَنِ. [۱۴۲]

29. عيون أخبار الرضا عليه السلام ـ به نقل از على بن محمّد بن جهم ـ: به مجلس مأمون وارد شدم. امام رضا عليه السلام نزد او بود. مأمون به او گفت: اى پسر پيامبر خدا! آيا تو نمى گويى [و معتقد نيستى] كه پيامبران معصوم اند؟

فرمود: «چرا».

مأمون گفت: ... پس مرا از اين سخن خداىت باخبر كن كه: «و ذو النون را [ياد كن] آن گاه كه خشمگين رفت و پنداشت كه ما هرگز بر او قدرتى نداريم».

امام رضا عليه السلام فرمود: «مراد، يونس بن متّاست كه از قومش «به خشم آمد و رفت و پنداشت»، يعنى: يقين داشت «كه ما هرگز بر او تنگ نمى گيريم» يعنى: هرگز روزى اش را بر او تنگ نمى كنيم. شاهدش، اين سخن خدايت است كه: «و امّا آن گاه او را گرفتار كرد و روزى اش را بر او تنگ نمود»، يعنى: او را در مضيقه و تنگى قرار داد. «پس در تاريكى ها ندا در داد» يعنى: در تاريكى شب و تاريكى دريا و تاريكى شكم ماهى «كه معبودى جز تو نيست. منزّهى تو! راستى كه من از ستمكاران بودم»؛ زيرا چنين عبادتى را كه در شكم ماهى فرصتش را برايم فراهم نمودى، ترك كردم. پس خداوند، دعاى او را مستجاب كرد و فرمود: «اگر او از زمره تسبيح كنندگان نبود، قطعا تا روزى كه برانگيخته مى شوند، در شكم ماهى مى ماند».

مأمون گفت: آفرين بر تو، اى ابو الحسن!

1 / 14: اِبتِلاءُ داوودَ عليه السلام

1 / 14: آزمايش داوود عليه السلام

الكتاب

قرآن

«وَ هَلْ أَتَاكَ نَبَؤُاْ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُواْ الْمِحْرَابَ * إِذْ دَخَلُواْ عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُواْ لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُم بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَ اهْدِنَآ إِلَى سَوَآءِ الصِّرَاطِ * إِنَّ هَذَا أَخِى لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِىَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَ عَزَّنِى فِى الْخِطَابِ * قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الْخُلَطَآءِ لَيَبْغِى بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ قَلِيلٌ مَّا هُمْ وَ ظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاكِعًا وَ أَنَابَ * فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَ إِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَ حُسْنَ مَئابٍ». [۱۴۳]

«و آيا خبرِ دادخواهان ـ چون از ديوار خانه يا محراب او بالا رفتند ـ به تو رسيد، آن گاه كه [ناگهان] بر داوود وارد شدند و او از آنان به هراس افتاد؟ گفتند: نترس. دو مدّعى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى تجاوز كرده است. پس ميان ما به حق داورى كن و از حق دور مشو و ما را به راه راست، راهبر باش. اين [شخص]، برادر من است. او را نود و نُه ميش است و مرا يك ميش و مى گويد: آن را به من وا گذار، و در سخنورى، بر من غالب آمده است. [داوود] گفت: قطعا او در مطالبه ميش تو [اضافه] بر ميش هاى خويش، بر تو ستم كرده و در حقيقت، بسيارى از شريكان به همديگر ستم روا مى دارند، به استثناى كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، و اينها بس اندك اند. و داوود دانست كه ما او را آزمايش كرده ايم. پس، از پروردگارش آمرزش خواست و به رو در افتاد و توبه كرد. و بر او اين [ماجرا] را بخشوديم و در حقيقت، براى او پيش ما تقرّب و فرجامى خوش خواهد بود».

الحديث

حديث

30. الإمام الرضا عليه السلام ـ في رَدِّ نِسبَةِ الإِثمِ إلى داوودَ عليه السلام ـ: إنَّ داوودَ إنَّما ظَنَّ أن ما خَلَقَ اللّهُ عز و جل خَلقاً هُوَ أعلَمُ مِنهُ، فَبَعَثَ اللّهُ عز و جل إلَيهِ المَلَكَينِ فَتَسَوَّرَا المِحرابَ فَقالا: «خَصمانِ بَغى بَعضُنا عَلى بَعضٍ فاحكُم بَينَنا بِالحَقِّ وَ لا تُشطِط وَ اهدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ * إِنَّ هذا أخِي لَهُ تِسعٌ وَ تِسعونَ نَعجَةً وَ لِيَ نَعجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أكفِلنِيها وَ عَزَّنِي فِي الخِطابِ»، فَعَجَّلَ داوودُ عليه السلام عَلَى المُدَّعى عَلَيهِ فَقالَ: «لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ»، ولم يَسأَلِ المُدَّعِيَ البَيِّنَةَ عَلى ذلِكَ، ولَم يُقبِل عَلَى المُدَّعى عَلَيهِ فَيَقولَ لَهُ: ما تَقولُ؟ فَكانَ هذا خَطِيئَةَ حُكمِهِ، لا ما ذَهَبتُم إلَيهِ.

ألا تَسمَعُ قَولَ اللّهَ عز و جل يَقولُ: «يَادَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» إلى آخِرِ الآيَةِ؟ [۱۴۴]

30. امام رضا عليه السلام ـ در ردّ نسبت دادن گناه به داوود عليه السلام ـ: داوود پنداشت كه خداوند عزّ و جلّ مخلوقى داناتر از او نيافريده است. از اين رو، خداوند عزّ و جلّ دو فرشته به سوى او فرستاد و آن دو از ديوار خانه يا محراب او بالا رفتند و گفتند: «ما دو مدّعى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى تجاوز كرده است. پس، ميان ما به حق داورى كن و از حق دور مشو و ما را به راه راست، راهبر باش. اين، برادر من است. او را نود و نُه ميش است و مرا يك ميش و مى گويد: آن را به من وا گذار، و در سخنورى، بر من غالب آمده است».

داوود عليه السلام در قضاوت عليه كسى كه بر ضد او ادعا شده بود (مدّعى عليه)، شتاب كرد و گفت: «قطعا او در مطالبه ميش تو [اضافه] بر ميش هاى خويش، بر تو ستم كرده است» و از ادّعا كننده، دليل و گواه بر ادّعايش نخواست، و به مدّعى عليه نيز رو نكرد و نگفت: تو چه مى گويى؟ اين خطاى او در شيوه قضاوتش بود، نه آنچه شما فكر كرده ايد.

آيا نمى شنوى سخن خداىت را كه مى فرمايد: «اى داوود! ما تو را در زمين، جانشين قرار داديم. پس ميان مردم به حق، داورى كن و از هوس، پيروى مكن كه تو را از راه خدا به در مى كند»؟!

1 / 15: اِبتِلاءُ سُلَيمانَ عليه السلام

1 / 15: آزمايش سليمان عليه السلام

الكتاب

قرآن

«وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ». [۱۴۵]

«وما سليمان را آزموديم و بر تخت او جسدى بيفكنديم، سپس به توبه باز آمد».

«وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَ مَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَ لَكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ مَآ أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَ مَارُوتَ وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ مَا هُم بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَ لَا يَنفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِى الْأَخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَ لَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ». [۱۴۶]

«و آنچه را كه شيطان ها در سلطنت سليمان خوانده [و درس گرفته] بودند، پيروى كردند، و سليمان كفر نورزيد؛ ليكن آن شيطان ها به كفر گراييدند كه به مردم سحر مى آموختند، و [نيز از] آنچه بر آن دو فرشته، هاروت و ماروت، در بابل فرو فرستاده شده بود [، پيروى كردند]، با اين كه آن دو [فرشته] هيچ كس را تعليم [سحر] نمى كردند، مگر آن كه [قبلاً به او] مى گفتند: «ما [وسيله] آزمايشى [براى شما] هستيم. پس، زنهار كافر نشوى!»؛ ولى آنها از آن دو [فرشته] چيزهايى مى آموختند كه به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدايى بيفكنند. هر چند بدون فرمان خدا نمى توانستند به وسيله آن به كسى زيان برسانند. و [خلاصه] چيزى مى آموختند كه برايشان زيان داشت و سودى بديشان نمى رساند! و قطعا [يهوديان] در يافته بودند كه هر كس خريدار اين [متاع] باشد، در آخرت، بهره اى ندارد. وه كه چه بد بود آنچه به جان خريدند، اگر مى دانستند!».

«وَ دَاوُودَ وَ سُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِى الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ * فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَ كُلاًّ ءَاتَيْنَا حُكْمًا وَ عِلْمًا وَ سَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فَاعِلِينَ». [۱۴۷]

«و داوود و سليمان را [ياد كن] آن گاه كه در باره آن كشتزار ـ كه گوسفندان مردم، شب هنگام در آن چريده بودند ـ داورى مى كردند، و ما شاهد داورى آنان بوديم. پس آن [داورى] را به سليمان فهمانديم، و به هر يك [از آن دو]، حكمت و دانش عطا كرديم، و كوه ها را با داوود و پرندگان را به نيايش وا داشتيم، و ما كننده[ى اين كار] بوديم».

الحديث

حديث

31. تفسير القمّي: «وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ * قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى وَهَبْ لِى مُلْكًا لَا يَنبَغِى لِأَحَدٍ مِّن بَعْدِى إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ»؛ وهُوَ أنَّ سُلَيمانَ لَمّا تَزَوَّجَ بِاليَمانِيَّةِ وُلِدَ مِنهَا ابنٌ وكانَ يُحِبُّهُ، فَنَزَلَ مَلَكُ المَوتِ عَلى سُلَيمانَ وكانَ كَثيرا ما يَنزِلُ عَلَيهِ، فَنَظَرَ إلَى ابنِهِ نَظَرا حَديدا، فَفَزِعَ سُلَيمانُ مِن ذلِكَ، فَقالَ لِاُمِّهِ: إنَّ مَلَكَ المَوتِ نَظَرَ إلَى ابني نَظرَةً أظُنُّهُ قَد اُمِرَ بِقَبضِ روحِهِ. فَقالَ لِلجِنِّ وَالشَّياطينِ: هَل لَكُم حيلَةٌ في أن تُفِرّوهُ مِنَ المَوتِ؟

فَقالَ واحِدٌ مِنهُم: أنَا أضَعُهُ تَحتَ عَينِ الشَّمسِ فِي المَشرِقِ، فَقالَ سُلَيمانُ: إنَّ مَلَكَ المَوتِ يُخرِجُ ما بَينَ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ. فَقالَ واحِدٌ مِنهُم: أنَا أضَعُهُ فِي الأَرضِ السّابِعَةِ، فَقالَ: إنَّ مَلَكَ المَوتِ يَبلُغُ ذلِكَ. فَقالَ آخَرُ: أنَا أضَعُهُ فِي السَّحابِ وَالهَواءِ. فَرَفَعَهُ ووَضَعَهُ فِي السَّحابِ.

فَجاءَ مَلَكُ المَوتِ فَقَبَضَ روحَهُ فِي السَّحابِ، فَوَقَعَ جَسَدُهُ مَيِّتا عَلى كُرسِيِّ سُلَيمانَ، فَعَلِمَ أنَّهُ قَد أخطَأَ، فَحَكَى اللّهُ ذلِكَ في قَولِهِ: «وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ * قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى وَهَبْ لِى مُلْكًا لَا يَنبَغِى لِأَحَدٍ مِّن بَعْدِى إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ * فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِى بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ» [۱۴۸]. [۱۴۹]

31. تفسير القمّى: «و ما سليمان را آزموديم و بر تخت او جسدى بيفكنديم. سپس به توبه باز آمد. گفت: پروردگارا! مرا ببخش و مُلكى به من ارزانى دار كه هيچ كس را پس از من سزاوار نباشد، كه به راستى، تو بسيار بخشنده اى». داستان، اين است كه چون سليمان با يمانيه ازدواج كرد، از او صاحب پسرى شد كه بسيار دوستش مى داشت. روزى فرشته مرگ بر سليمان نازل شد. ـ كه او بر سليمان زياد نازل مى شد ـ و نگاه تندى به پسر او كرد، به طورى كه سليمان از آن نگاه ترسيد. پس به مادر او گفت: فرشته مرگ، به پسرم نگاهى كرد كه گمان مى كنم به گرفتن جان او مأمور بود. از اين رو به پريان و ديوان گفت: آيا شما فكرى داريد كه او را از مرگ بگريزانيد؟

يكى از آنها گفت: من او را در زير چشمه خورشيد در خاور قرار مى دهم.

سليمان گفت: فرشته مرگ، آنچه را ما بين خاور و باختر است، بيرون مى آورد.

ديگرى گفت: من او را در زمين هفتم قرار مى دهم.

سليمان گفت: فرشته مرگ به آن جا نيز دسترس دارد.

سومى گفت: من او را در ابرها و فضا قرار مى دهم. و پسر را بالا برد و او را در ميان ابرها قرار داد.

ملك الموت آمد و جان او را در همان ميان ابرها گرفت و پيكر بى جانش بر روى تخت سليمان افتاد و سليمان دانست كه اشتباه كرده است. خداوند، اين ماجرا را در اين آيات آورده است: «و بر تخت او جسدى بيفكنديم. سپس به توبه باز آمد. گفت: پروردگارا! مرا ببخش و مُلكى به من ارزانى دار كه هيچ كس را پس از من سزاوار نباشد، كه به راستى، تو بسيار بخشنده اى. و ما باد را مسخّر او كرديم كه هر جا تصميم مى گرفت، به فرمان او نرم، روان مى شد».

32. مجمع البيان: رُوِيَ أنَّ الجِنَّ وَالشَّياطينَ لَمّا وُلِدَ لِسُلَيمانَ عليه السلام ابنٌ، قالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ: إن عاشَ لَهُ وَلَدٌ لَنَلقَيَنَّ مِنهُ ما لَقينا مِن أبيهِ مِنَ البَلاءِ. فَأَشفَقَ عليه السلام مِنهُم عَلَيهِ، فَاستَرضَعَهُ فِي المُزنِ؛ وهُوَ السَّحابُ. فَلَم يُشعِر إلّا وقَد وُضِعَ عَلى كُرسِيِّهِ مَيِّتا؛ تَنبيها عَلى أنَّ الحَذَرَ لا يَنفَعُ عَنِ القَدَرِ، فَإِنَّما عوتِبَ عليه السلام عَلى خَوفِهِ مِنَ الشَّياطينِ.

عَنِ الشَّعبِيِّ، وهُوَ المَروِيُّ عَن أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام. [۱۵۰]

32. مجمع البيان: روايت شده است كه چون براى سليمان عليه السلام پسرى به دنيا آمد، پريان و ديوان به يكديگر گفتند: اگر از او فرزندى بماند، همان رنج ها كه از پدرش ديديم، از او نيز خواهيم ديد. از اين رو سليمان عليه السلام از آنان بر جان پسرش بيمناك شد و او را براى شير دادن، به ابر سپرد؛ امّا ناگهان پيكر بى جان او بر تخت سليمان افتاد، تا به او بفهماند كه در برابر تقدير، از احتياط، كارى ساخته نيست، و سليمان عليه السلام به سبب هراسان شدنش از ديوان، مورد سرزنش قرار گرفت.

اين روايت، از شَعبى است، كه عينا از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده است.

1 / 16: اِبتِلاءُ أيّوبَ عليه السلام

1 / 16: آزمايش ايّوب عليه السلام

الكتاب

قرآن

«وَ أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَ أَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ * فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ وَ ءَاتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَ ذِكْرَى لِلْعَابِدِينَ». [۱۵۱]

«و ايّوب را [ياد كن] آن گاه كه پروردگارش را ندا داد كه: «به من آسيب رسيده است و تويى مهربان ترينِ مهربانان». پس دعاى او را اجابت كرديم و آسيب وارد شده بر او را برطرف نموديم، و كسان او و نظيرشان را همراه با آنان [مجدّدا] به وى عطا كرديم تا رحمتى از جانب ما و عبرتى براى عبادت كنندگان باشد».

«وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ». [۱۵۲]

«و ياد كن بنده ما ايّوب را آن گاه كه پروردگارش را ندا داد كه: شيطان مرا به رنج و عذاب مبتلا كرد».

الحديث

حديث

33. الإمام الصادق عن أبيه عليهماالسلام: إنَّ أيّوبَ عليه السلام ابتُلِيَ مِن غَيرِ ذَنبٍ، وإنَّ الأَنبِياءَ لا يُذنِبونَ؛ لِأَ نَّهُم مَعصومونَ مُطَهَّرونَ، لا يُذنِبونَ ولا يَزيغونَ، ولا يَرتَكِبونَ ذَنبا صَغيرا ولا كَبيرا.

وقالَ عليه السلام: إنَّ أيّوبَ عليه السلام مَعَ جَميعِ مَا ابتُلِيَ بِهِ لَم يُنتِن لَهُ رائِحَةٌ، ولا قَبُحَت لَهُ صورَةٌ، ولا خَرَجَت مِنهُ مِدَّةٌ [۱۵۳] مِن دَمٍ ولا قَيحٍ، ولَا استَقذَرَهُ أحَدٌ رَآهُ، ولَا استَوحَشَ مِنهُ أحَدٌ شاهَدَهُ، ولا يُدَوَّدُ شَيءٌ مِن جَسَدِهِ، وهكَذا يَصنَعُ اللّهُ عز و جلبِجَميعِ مَن يَبتَليهِ مِن أنبِيائِهِ وأَولِيائِهِ المُكَرَّمينَ عَلَيهِ، وإنَّمَا اجتَنَبَهُ النّاسُ لِفَقرِهِ وضَعفِهِ في ظاهِرِ أمرِهِ؛ لِجَهلِهِم بِما لَهُ عِندَ رَبِّهِ ـ تَعالى ذِكرُهُ ـ مِنَ التَّأييدِ وَالفَرَجِ.

وقَد قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: «أعظَمُ النّاسِ بَلاءً الأَنبِياءُ، ثُمَّ الأَمثَلُ فَالأَمثَلُ». وإنَّمَا ابتَلاهُ اللّهُ عز و جلبِالبَلاءِ العَظيمِ الَّذي يَهونُ مَعَهُ عَلى جَميعِ النّاسِ؛ لِئَلّا يَدَّعوا لَهُ الرُّبوبِيَّةَ إذا شاهَدوا ما أرادَ اللّهُ أن يوصِلَهُ إلَيهِ مِن عَظائِمِ نِعَمِهِ مَتى شاهَدوهُ؛ لِيَستَدَلّوا بِذلِكَ عَلى أنَّ الثَّوابَ مِنَ اللّهِ تَعالى ذِكرُهُ عَلى ضَربَينِ: استِحقاقٍ وَاختِصاصٍ؛ ولِئَلّا يَحتَقِروا ضَعيفا لِضَعفِهِ، ولا فَقيرا لِفَقرِهِ، ولا مَريضا لِمَرَضِهِ.

ولِيَعلَموا أنَّهُ يُسقِمُ مَن يَشاءُ، ويَشفي مَن يَشاءُ مَتى شاءَ كَيفَ شاءَ بِأَيِّ سَبَبٍ شاءَ، ويَجعَلُ ذلِكَ عِبرَةً لِمَن يَشاءُ، وشَقاوَةً لِمَن يَشاءُ، وسَعادَةً لِمَن يَشاءُ، وهُوَ في جَميعِ ذلِكَ عَدلٌ في قَضائِهِ، وحَكيمٌ في أفعالِهِ، لا يَفعَلُ بِعِبادِهِ إلَا الأَصلَحَ لَهُم، ولا قُوَّةَ لَهُم إلّا بِهِ. [۱۵۴]

33. امام صادق ـ از پدرش عليه السلام ـ: ايّوب عليه السلام به آن بلاها گرفتار شد، بدون آن كه گناهى مرتكب شده باشد. پيامبران، گناه نمى كنند؛ چون معصوم و پاك اند؛ نه گناه مى كنند و نه منحرف مى شوند. هيچ گناهى از كوچك و بزرگ، مرتكب نمى شوند.

ايّوب با همه آن بلاهايى كه بر سرش آمد، نه كمترين بوى تعفّنى گرفت، نه چهره اش زشت و بدنما شد، نه خون و چركى از او آمد، نه كسى با ديدن او مشمئز شد، نه كسى با مشاهده اش از او متنفّر گرديد، و نه جايى از بدنش كرم افتاد. آرى، خداوند با همه پيامبران و اولياى گرامى اش كه آنان را مبتلا مى سازد، اين گونه رفتار مى كند. اگر مردم از او دورى كردند، در حقيقت، به سبب فقر و پريشان حالى ظاهرى او بود؛ زيرا مردم نمى دانستند كه او از جانب خداى متعال، تأييد مى شود و به زودى، در كارش، گشايش پديد مى آورد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: «پر رنج و بلاترين مردمان، پيامبران اند و سپس كسانى كه در مرتبه بعد و بعدتر قرار دارند». خداوند ايّوب را به آن بلاى بزرگ ـ كه به سبب آن در نظر همه مردم، خوار گرديد ـ، مبتلا ساخت تا هر گاه نعمت هاى بزرگى را كه مى خواست بعدا به او عطا كند، مشاهده كردند، در باره وى ادّعاى ربوبيت نكنند و به اين وسيله پى ببرند كه پاداش خداوند، بر دو گونه است: استحقاقى و اختصاصى،و نيز تا اين كه هيچ ناتوان و نادار و بيمارى را به خاطر ناتوانى و نادارى و بيمارى اش حقير نشمارند، و بدانند كه اين خداست كه هر كس را بخواهد، بيمار مى گرداند و هر كه را بخواهد، شفا مى بخشد، در هر زمان و به هر گونه و با هر وسيله اى كه خود بخواهد، و اين ابتلاها و شفا بخشيدن ها را براى هر كه بخواهد، مايه عبرت و براى هر كه بخواهد، موجب شقاوت و يا سعادت قرار مى دهد، و خداوند در همه اين كارها، حكمش عادلانه و كارهايش از روى حكمت است، و با بندگانش آن مى كند كه برايشان سودمندتر است، و هر نيرويى كه بندگان دارند، از اوست.

34. الإمام الصادق عليه السلام: اُبتُلِيَ أيّوبُ عليه السلام سَبعَ سِنينَ بِلا ذَنبٍ. [۱۵۵]

34. امام صادق عليه السلام: ايّوب عليه السلام هفت سال مبتلا شد، بدون آن كه گناهى مرتكب شده باشد.

35. عنه عليه السلام: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالَى ابتَلى أيُّوبَ عليه السلام بِلا ذَنبٍ، فَصَبَرَ حَتّى عُيِّرَ [۱۵۶]، وإنَّ الأَنبِياءَ لا يَصبِرونَ عَلَى التَّعييرِ. [۱۵۷]

35. امام صادق عليه السلام: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ ايّوب را، بدون هيچ گناهى، به آن بلاها گرفتار كرد و او شكيبايى ورزيد، تا آن گاه كه سرزنش شد و پيامبران، سرزنش را تحمّل نمى كنند.

سخنى در باره آزمون هاى انبيا عليهم السلام [۱۵۸]

آزمايش و گرفتارى، از يك سو مستلزم نوعى فرسايش، آسيب و دگرگونى ظاهرى و از سوى ديگر، مايه سنجش و ارزيابى است. فشارهاى صبورى آفرين و استواركننده اراده در اين زمينه، هم به تقويت روح، منجر مى شوند و هم به ورزيدگى و استوارى جسم، و به علاوه، كنار رفتن تن پرورى و تنبلى را نيز به همراه دارند. بنا بر اين، ابتلائات، مردآفرين و مايه نمود و پرورش جوهره انسانيت اند.

از همين رو، خداى متعال با ابزار «ابتلا (آزمون)»، همه انبيا و اوليا را مشمول الطاف پنهان و عنايات ويژه خويش گردانيد، به گونه اى كه بر اساس قاعده «البلاء لِلولاء (آزمايش به خاطر دوستى است)»، در احاديث آمده است:

أعظَمُ النّاسِ بَلاءً الأَنبِياءُ ثُمَّ الأَمثَلُ فَالأَمثَلُ. [۱۵۹]

پر رنج و بلاترين مردمان، پيامبران اند و سپس كسانى كه در مرتبه بعد و بعدتر قرار دارند.

نيز از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، نقل شده است كه:

ما اُوذَىَ نَبِىٌّ مِثلَ ما اُوذيتُ. [۱۶۰]

هيچ پيامبرى به آن گونه كه من اذيّت شدم، اذيّت نشد.

گرچه اصل در «ابتلا»، آزمون به سختى و گرفتارى است، ليكن با توجّه به ويژگى غفلت آفرينى نعمت و رفاه و اين كه بر آمدن از عهده آزمون با راحتى و رفاه معمولاً از موفّقيت در آزمون با سختى ها، سخت تر است، در قرآن و احاديث، واژه «ابتلاء» گاهى در موارد آزمون به خوشى ها و نعمت ها نيز به كار رفته است.

بر اين اساس، در باب ابتلائات پيامبران عليهم السلام، علاوه بر حجم عظيم امتحان و ابتلا به سختى ها و محنت ها و ناگوارى ها، ابتلا به نعمت ها و خوشى ها و شيرينى ها نيز مشاهده مى گردد.

قرآن كريم در اين باره نمونه هايى از ابتلائات انبيا عليهم السلام را ترسيم مى نمايد كه موارد ذيل از آن جمله، شايسته درنگ و ژرف نگرى است:

1. آدم عليه السلام

آدم عليه السلام، پدر نسل موجود از انسان ها در زمين و نخستين پيامبر الهى است كه در زمين مبعوث گشت. او از آغاز براى زمين آفريده شده بود؛ امّا خداى متعال، چنين مقدّر فرموده بود كه وى و همسرش، پيش از فرود آمدن به زمين ـ كه سراى تكليف است ـ، به عنوان نمونه اى از انسان ها و نه به عنوان انسان معصوم، دوره زندگى آزمايشى را در بهشتى خوش و راحت و برخوردار از انواع نعمت ها تجربه نمايند و كشش هاى جسمى و زمينى، آنان را به سوى درختِ نهى شده بكشاند و متأثّر از سوگندها و وسوسه هاى شيطان، از آن درخت تناول نمايند و از آن بهشت، اخراج و گرفتار زندگى در سراى رنج و محنت زمين گردند، تا اين حقيقت را بياموزند كه در سراى تكليف نيز اگر نافرمانى نمايند، علاوه بر اين سرا، در سراى بعدى يعنى آخرت، زندگى بسيار سخت و پر رنج و عذابى خواهند داشت.

پس از خروج آدم عليه السلام از بهشت و فرود آمدن به زمين، محنت محروميت از بهشتِ نخستين و گونه هاى رنج زندگى در زمين، چندان او را دچار ابتلائات و گرفتارى ها نمود كه روزگارى طولانى را به گريه گذراند و از بَكّائانِ برگزيده شمرده شد.

برخى از رنج ها و ابتلائات آدم عليه السلام، عبارت اند از:

1. نزديكى به درختِ نهى شده، پيش از فرود آمدن به سراى تكليف، [۱۶۱]

2. ابتلاى به وسوسه هاى شيطان، [۱۶۲]

3. داغ كشته شدن هابيل و تلخى گم راهى قابيل، [۱۶۳]

4. دشمنى پيوسته شيطان با آدم و همسر و فرزندانش، [۱۶۴]

5. زندگى زمينى پس از فرود آمدن از بهشت، [۱۶۵]

6. نزول شريعت و تكليف، پس از فرود آمدن به زمين، [۱۶۶]

7. مرگ و جدايى از عزيزان. [۱۶۷]

2. ادريس عليه السلام

خداوند در قرآن در دو جا از ادريس عليه السلام ياد مى كند: آيه 56 از سوره مريم و آيه 85 از سوره انبيا. در سوره انبيا، خداوند، او را در كنار صابرانى چون: ايّوب، اسماعيل و ذو الكَفل، ياد نموده، سپس در وصف جمعىِ آنان مى فرمايد:

«كُلٌّ مِّنَ الصَّابِرِينَ. [۱۶۸]

همه از شكيبايان بودند».

در ادامه و پس از وى نيز از ذو النون ـ يعنى يونسِ مبتلا به حبس در شكم ماهى ـ و زكريّا و مريم و ابتلائات وى ياد مى كند. اين سخنان، به اين نكته اشاره دارند كه ميان انبياى الهى نيز سهم ادريس عليه السلام از ابتلائات و گرفتارى ها بيشتر و پرحجم تر بوده است.

3. نوح عليه السلام

زندگىِ نوح عليه السلام با بار گران رسالت در بيش از هزار سال در ميان قومى نافهم و سركش و مستكبر و لجوج كه تنها نهصد و پنجاه سال آن، پيش از توفان معروف بوده، مملو از صحنه هاى سخت و پرچالش و ناگوار است. قرآن كريم، براى دلجويى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و دلدارى اين امّت، در جاهاى متعدّد قرآن، به ذكر ابتلائات نوح عليه السلام اشاره مى كند كه برخى از آنها، عبارت اند از:

1. سنگينى بار رسالت و شريعت مستقل، [۱۶۹]

2. استكبار، سركشى، عناد و سرسختى قومش و نيز تكذيب رسالت او، [۱۷۰]

3. شكيبايى در رسالتى بيش از هزار ساله، [۱۷۱]

4. تحمّل تمسخر قومش نسبت به او و پيروانش، [۱۷۲] 5. توهين و تحقير ايمان آورندگان به او از سوى قومش، [۱۷۳]

6. گم راهى و هلاكت فرزند، [۱۷۴]

7. كفر همسرش و همكارى وى با كفّار و خيانت و سنگ اندازى وى در تبليغ رسالت. [۱۷۵]

4. ابراهيم عليه السلام

برخى جادوگران و خواب گزاران دربار نمرود، پيشگويى مى كنند كه كودكى متولّد مى شود كه بساط ملك وى را بر باد خواهد داد. از اين رو نمرود براى دوره اى، مانع از باردارى زنان مى گردد. ابراهيم، در چنين روزگارى متولّد مى شود و پنهانى و در شرايطى سخت، نشو و نما مى يابد و در منتهاى رشد جوانى، به رسالتى بس سنگين مبعوث مى گردد. او مبارزه با بت پرستى و برپايى و تحكيم توحيد و اقامه ارزش هاى توحيدى را چندان پى مى گيرد كه به «پدر اُمم توحيدى» موسوم مى گردد. نه كوهى از آتش نمرودى كه وى را به درون آن پرتاب مى كنند و نه آزار رساندن به او و پيروانش و اسارت برخى آنان و نه غربت از ديار وطن يعنى بابِل، او را از پاى نمى افكنند.

او كه تا بيش از صد سالگى فرزندى نداشت، زمانى كه خداوند، اسماعيل عليه السلام را بدو عطا مى كند، به بهانه رشك بردن همسرش ساره به اسماعيل و مادرش، آن دو را به فرمان الهى در سرزمين خشك و فاقد شرايط حيات و زندگى مكّه اسكان مى دهد، تا پايه عبوديت و نمازگزارى، استوار گردد. او در اوان جوانى اسماعيل و ايام سال خوردگى خود، مأموريت مى يابد كه به ذبح اين فرزند اقدام نمايد. اينها تنها اندكى از ابتلائات بسيارِ ابراهيم عليه السلام است. از جمله ابتلائات ابراهيم خليل كه در قرآن كريم آمده، مى توان به موارد زير اشاره كرد:

1. قيام در برابر بت پرستى و تحمّل پيامدها و لوازم آن، [۱۷۶]

2. قيام به جهاد براى رهايى لوط عليه السلام از اسارت كافران، [۱۷۷]

3. هجرت از زادگاه به سرزمينى دور براى پيگيرى مسئوليت رسالت، [۱۷۸]

4. جدايى از زن و فرزند و وا نهادن آنان در سرزمين فاقد لوازم معيشت، براى اقامه امر خدا و نهادينه كردن نماز و ديگر آموزه هاى دينى، [۱۷۹]

5. قيام به فرمان خداوند و اقدام به ذبح اسماعيل عليه السلام. [۱۸۰]

5. اسماعيل عليه السلام

در بخش ابتلائات ابراهيم عليه السلام به زمينه ابتلائات اسماعيل عليه السلام، اشاره شده است. اختصاص لقب «ذبيح اللّه» براى اسماعيل، تنها، فصلى از ابتلائات اين پيامبر مرسل و امام برگزيده الهى را حكايت مى كند. از جمله ابتلائات اسماعيل عليه السلام كه قرآن كريم بدانها اشاره مى كند، اين مواردند:

1. تحمّل گذران طفوليت و ديگر ادوار زندگى در دورى از پدر و در سرزمينى خشك و سنگلاخ، [۱۸۱] 2. پذيرش ذبح به دست پدر. [۱۸۲]

6. يعقوب عليه السلام

يعقوب عليه السلام همچون پدرش اسحاق عليه السلام، شريعت و سُنن و سيره جدّش ابراهيم عليه السلام را دنبال مى كند. اگرچه او به مشكلاتى در حد و از نوع آنچه ابراهيم با آن روبه رو بود، گرفتار نمى گردد، ليكن به رغم احترامى كه در ميان قوم خود دارد، سنّت الهى و لطف بسيار خداوند، اقتضا مى كند كه يعقوب نيز به گونه هايى ديگر از آزمون هاى سخت، مبتلا گردد. از جمله:

1. فراق پسرش يوسف عليه السلام، [۱۸۳]

2. خيانت و جفاى طولانى فرزندانش به وى، [۱۸۴]

3. اسارت پسرش بنيامين، [۱۸۵]

4. نابينايى چشم در پى گريه هاى بسيار در فراق يوسف عليه السلام. [۱۸۶]

7. يوسف عليه السلام

دست تقدير خداى حكيم، چنين رقم مى زند كه يوسف زيباروى و دُردانه پدر، در ساليان آغازين كودكى، از سوى عمّه اش ـ كه او را به شدّتْ دوست مى دارد ـ، به دزدى متّهم شود تا بدين بهانه او را از پدر، جدا ساخته، با خود نگه دارد.

يوسف ـ كه علاوه بر ادب و زيبايى و ديگر كمالات ذاتى اش، نور نبوّت و ولايت الهى براى او مقدَّر گرديده ـ، مورد محبّت سرشار پدر و مورد رَشك و آزار برادران قرار مى گيرد و خداوند، او را به اين محبّت و رشك، مى آزمايد و اين، سرآغازى براى ابتلائات بعدى يوسف مى شود. يوسف را به چاه مى افكنند و به عنوان برده در معرض فروش مى گذارند و پس از ساليان دراز بردگى، تنها به جرم تقوا و پاك دامنى، سال ها به زندان مى افتد؛ ليكن در سنّت تغييرناپذير الهى، اين ابتلائات بزرگ، مقدّمه نعمت هاى بزرگ است و بدين سان، يوسف صدّيق و پاك دامن، با روسفيدى و افتخار، از زندان بيرون مى آيد و عزيز مصر مى گردد، تا اين قدرت و مكنت بسيار. زمينه اى براى نفى بت پرستى و رونق يافتن توحيد و اقامه ارزش هاى توحيدى گردد. از ابتلائات ياد شده يوسف عليه السلام در قرآن كريم، مى توان موارد زير را برشمرد:

1. متهم شدن به دزدى، [۱۸۷]

2. حسادت و جفاى برادران و توطئه آنان براى قتل او، [۱۸۸]

3. جدايى از پدر و خاندان، [۱۸۹]

4. تحمّل سال هاى بردگى، [۱۹۰]

5. مبارزه با نفس و وسوسه هاى شيطان و خواهش توأم با سماجت و فشار و آزار همسر عزيز مصر و ساير زنان درباريان، [۱۹۱]

6. تحمّل بهتان خيانت به ناموس عزيز مصر، [۱۹۲] 7. تحمّل سال هاى طولانى و پرمشقّت زندان، بدون ارتكاب كمترين جرمى، [۱۹۳]

8. پذيرش بار سنگين مسئوليت در حكومت فراعنه، براى برپايى آيين توحيد. [۱۹۴]

8. موسى عليه السلام

آشنايى با ابعاد ابتلائات موسى عليه السلام، پيشوا و منجى بنى اسرائيل، نيازمند توجّه به دو نكته است:

الف. قرآن كريم از هيچ قومى از اقوام پيشين، به اندازه بنى اسرائيل، ياد نمى كند. بررسى زواياى متنوّع، پيچيده و عجيب اين قوم در قرآن، آنان را به سان مجموعه اى از گونه هاى متنوّع رذايل اخلاقى و رفتارى، نشان مى دهد.

ب. حاكميت فرعون مصر و قبطيان كفركيش و ستمكار بر تمام امور و شئون بنى اسرائيل و نوع تعامل با آنان.

همين دو نكته مى تواند حجم و عمق ابتلائات موساى كليم را به صورت اجمالى نمايان سازد. برخى از اين ابتلائات، عبارت اند از:

1. ابتلاى قومى و خانوادگى موسى به دوران پر بيم و فشار كشتار جنين ها و نوزادان، [۱۹۵]

2. مشاهده پيوسته مظلوميت ها و محروميت هاى قومش به دست فرعونيان و قِبطيان، [۱۹۶] 3. فرار از مصر به سوى مَديَن، در پى نقشه فرعونيان براى قتل او، [۱۹۷]

4. شبانى چند ساله در مدين، پس از زندگى در كاخ فرعون، [۱۹۸]

5. دشمنى ها و پيمان شكنى هاى پيوسته فرعونيان با موسى عليه السلام، در دوره رسالتش، [۱۹۹]

6. اذيّت و آزاررسانى به موسى عليه السلام و قوم او، [۲۰۰]

7. گرفتار شدن در ميان قومى سركش، خودخواه و بهانه جو و زيادتخواه، [۲۰۱]

8. وا نهادن موسى با دشمنش در جهاد و ترك يارى او. [۲۰۲]

9. يونس عليه السلام

يونس بن متّا عليه السلام كه در دوره نخست نبوّتش، با تكذيب و سركشى قوم خود، مواجه مى شود و جز اندكى، بدو ايمان نمى آورند، به مرور از هدايت و اصلاح سركشان امّتش، نوميد مى گردد و براى آنان درخواست عذاب مى نمايد. وحى مشتمل بر وعده عذاب قوم، بر يونس عليه السلام نازل مى شود و او مردم را از آن آگاه مى كند و با خشم، از آنان جدا مى گردد؛ ليكن عالمى ربّانى از جمع مؤمنان به يونس ـ كه نشانه هاى عذاب را نيز در آسمان مشاهده مى كند ـ، نسبت به قوم خود، ترحّم نموده، خطر را مى پذيرد و با نشان دادن ابرهاى متراكم نفسگير و حامل عذاب به مردم، آنان را موعظه مى كند و به توبه جمعى فرا مى خواند. اين كوشش، نتيجه مى بخشد. با پذيرش آيين توحيد و توبه و انابه از سوى مردم، خداى متعال، عذاب نازل شده را بر مى گرداند و يونس عليه السلام دوباره براى هدايت و پيشوايى آنان باز مى گردد.

امّا در اين مدّت براى يونس عليه السلام نيز ابتلاى بسيار سختى پديد مى آيد كه او را شكيباتر و براى رهبرى مردمِ دوره جديد، موفّق تر مى سازد.

برخى از ابتلائات يونس عليه السلام كه در قرآن بيان شده، عبارت اند از:

1. بار سنگين رسالت، با قومى كه پذيراى براهين و مواعظ نبودند، [۲۰۳]

2. گرفتار آمدن در شكم ماهى، پس از خشم گرفتن بر قومش و ترك آنان. [۲۰۴]

10. داوود عليه السلام

جهاد داوود در ركاب طالوت، بر ضدّ جالوت، و قتل فرمانده و فرمان رواى كفر كه با مايه ايمان و توكّل همراه با درايت و قدرت و زبردستى انجام مى گيرد، شرايط عمومى را براى فرمان روايى اين پيشواى الهى و جوان پارسا فراهم مى آورد تا در پرتو رهبرى وى، مردم خداپرست بنى اسرائيل، از شرّ دشمنان كفركيش از كيان خود دفاع نمايند.

چنان كه در بحث مربوط به ابتلائات موسى عليه السلام اشاره شد، آگاهى از روحيات و ويژگى هاى اخلاقى و رفتارى قوم بنى اسرائيل و توجّه به گذشت روزگارى طولانى از عمر داوود عليه السلام در كار جهاد و پيكار با كفّار، كافى است كه از كمّ و كيف بخشى از ابتلائات آن پيشواى بزرگ الهى، به صورت اجمالى آگاه گرديم، كه برخى از آنها عبارت اند از:

1. جهاد در مقابل جالوت و ساير كافران و ستمگران، [۲۰۵]

2. آزمون سخت الهى در قضيّه داورى ميان صاحبان ميش ها، [۲۰۶]

3. مسئوليت امامت و حاكميت، علاوه بر بار سنگين رسالت. [۲۰۷]

11. سليمان عليه السلام

از آن جا كه جانشينى سليمان عليه السلام به جاى پدرش داوود عليه السلام، مربوط به دوران استقرار حكومت است، جهادها و پيكارها با مشكلاتى چندانى همراه نيستند؛ زيرا گستردگى ملك او در اقاليم متعدّد و منطقه اى بس پهناور است و جِن و انس و پرندگان و ديگر جانوران را نيز به زير پرچم دارد؛ ليكن مشكلات زمامدارى اين ملك عظيم و بى نظير را نيز بايد از نوع خود و متفاوت با مشكلات ديگر زمامدارى ها شمرد؛ زيرا ديگر زمامداران در كار مُلك و مديريت، از تجربيات همگنان خويش، بهره مى بردند؛ ولى سليمان عليه السلام كه به عنوان عبد صالح خدا، خود را به دادگرى و عدالت ورزى و رعايت مكارم اخلاق مقيّد مى بيند، در ملك و مديريت طوايف مختلف شياطين و جانوران، از تجارب چه كسى مى تواند، بهره بگيرد؟! به علاوه كه كار پيشوايى قوم بنى اسرائيل نيز مشكلات خاصّ خود را دارد؟! امّا شايد بزرگ ترين آزمون سليمان عليه السلام را بتوان آزمون به نعمت ها دانست؛ زيرا بر اساس مفاد احاديث، به دليل ويژگى غفلت زايى نعمت ها، براى مردان خدا و انسان هاى پايبند به عبوديت خداى متعال، آزمون به مُلك و مكنت و نعمت، به مراتب از آزمون به سختى هاى صبرخيز و مردپرور، دشوارتر است.

از ابتلائات برجسته سليمان عليه السلام مى توان موارد زير را برشمرد:

1. فتنه سِحر ساحران و شياطين، [۲۰۸]

2. ابتلاى سخت به ملك عظيم و بى نظير، [۲۰۹]

3. مرگ فرزند. [۲۱۰]

12. ايّوب عليه السلام

ايّوب عليه السلام، چنان مقام رفيعى در شكيبايى و بردبارى و فرو خوردن خشم مى يابد كه ضرب المثل مى شود. در آغاز روزگارش، از نعمت و عافيت برخوردار بوده و هر چه بر نعمتش افزوده مى شود، شكرش را افزون مى نمايد. از اين ره گذر، در شكرگزارى، به مقام بالايى دست مى يابد؛ ليكن از پى آن، خداى متعال، به مدّت هفت سال، سخت ترين گونه هاى متنوّع مشكلات و ابتلائات صبرسوز را متوجّه وى مى نمايد؛ ولى اين همه جز بر شكيبايى و بردبارى اش نمى افزايد.

و اين گونه است كه شايسته اين ستايش بلند الهى مى گردد كه:

«إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِّعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ. [۲۱۱]

ما او را شكيبا يافتيم. چه نيكو بنده اى! به راستى، او توبه كار بود».

از ابتلائاتى كه قرآن كريم براى ايّوب عليه السلام، ذكر كرده، مى توان به اين موارد، اشاره كرد:

1. نادارى شديد و شماتت راهبان و مردمان زمان، [۲۱۲]

2. بيمارى توأم با رنج و درد شديد، [۲۱۳]

3. از دست دادن فرزندان، [۲۱۴]

4. بدخُلقى و ناسازگارى همسر در سخت ترين شرايط ابتلائات ايّوب عليه السلام. [۲۱۵]

13. عيسى عليه السلام

مسيح عليه السلام فرزند مريم عليهاالسلام عذراست. مريم كه از كودكى تحت كفالت زكريّا بود، پيوسته مورد رشك و انواع آزار راهبان يهود بود. باردارى و زايمان معجزه آميز وى، بهانه مناسبى براى شدّت يافتن آزار و فشار يهوديان مى گردد.

عيسى عليه السلام علاوه بر اين كه از دوران طفوليت، شاهد مظلوميت مادرش است، خود نيز مورد آزار دشمنان قرار مى گيرد. از سوى ديگر، توجّه به فشارها و اذيّت هاى تشكيلات كاهنان يهود نسبت به مجموعه خانواده اش بويژه زكريّا و يحيى، فضاى زندگى مملو از محروميت ها و گرفتارى هاى او را بهتر نمايان مى سازد.

و معلوم است، پيامبرى كه از چنان خاستگاه خانوادگىِ محروم و آزار ديده اى برخاسته، وقتى از پيامبران اولو العزم قرار مى گيرد و بار رسالتى سنگين با شريعتى مستقل را به دوش مى كشد، چه اندازه تحت آزار و تعقيب چنان دشمنان لجوج و عنودى خواهد بود، تا جايى كه در ادامه تعقيبش، خداى حكيم بر او عنايت نموده، دشمن دوست نما و خائن را در چهره وى به دشمنان نمايش مى دهد تا او را دستگير و كيفر نمايند و خود مسيح عليه السلام را به سوى آسمان مى برد.

از ابتلائات برجسته اى كه در قرآن براى عيسى عليه السلام شمرده نشده، اين مواردند:

1. بهتان عظيم يهود به او و مادرش در باره طهارت مولدش، [۲۱۶]

2. آزار و اذيّت پيوسته از سوى حكومت و نيز سران و روحانيان يهود، [۲۱۷]

3. تعقيب او براى اجراى توطئه قتل وى. [۲۱۸]

1 / 17: اِبتِلاءُ أصحابِ السَّبتِ

1 / 17: آزمايش شنبه اى ها

الكتاب

قرآن

«وَسْئلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِى كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِى السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا وَيَوْمَ لَا يَسْبِتُونَ لَا تَأْتِيهِمْ كَذَلِكَ نَبْلُوهُم بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ». [۲۱۹]

«و از اهالى آن شهرى كه كنار دريا بود، از ايشان جويا شو، آن گاه كه به [حكمِ] روز شنبه تجاوز مى كردند، آن گاه كه روز شنبه آنان، ماهى هايشان روى آب مى آمدند، و روزهاى غير شنبه به سوى آنان نمى آمدند. اين گونه ما آنان را به سبب آن كه نافرمانى مى كردند، مى آزموديم».

الحديث

حديث

36. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ في أصحابِ السَّبتِ ـ: كانَ هؤُلاءِ قَوماً يَسكُنونَ عَلى شاطِئِ بَحرٍ، نَهاهُمُ اللّهُ وأَنبِياؤُهُ عَنِ اصطِيادِ السَّمَكِ في يَومِ السَّبتِ، فَتَوَصَّلوا إلى حيلَةٍ لِيُحِلُّوا بِها لِأَنفُسِهِم ما حَرَّمَ اللّهُ، فَخَدُّوا أخادِيدَ وعَمِلوا طُرُقاً تُؤَدّي إلى حِياضٍ يَتَهَيَّأُ لِلحِيتانِ الدُّخولُ فيها مِن تِلكَ الطُّرُقِ، ولا يَتَهَيَّأُ لَهَا الخُروجُ إذا هَمَّت بِالرُّجوعِ مِنها إلَى اللُّجَجِ [۲۲۰]، فَجاءَتِ الحِيتانُ يَومَ السَّبتِ جارِيَةً عَلى أمانِ اللّهِ لَها، فَدَخَلَتِ الأَخاديدَ وحَصَلَت فِي الحِياضِ وَالغُدرانِ.

فَلَمَّا كانَت عَشِيَّةَ اليَومِ هَمَّت بِالرُّجوعِ مِنها إلَى اللُّجَجِ لِتَأمَنَ صائِدَها، فَرامَتِ الرُّجوعَ فَلَم تَقدِر، واُبقِيَت لَيلَتَها في مَكانٍ يَتَهَيَّأُ أخذُها يَومَ الأَحَدِ بِلَا اصطِيادٍ؛ لِاستِرسالِها فيهِ وعَجزِها عَنِ الاِمتِناعِ لِمَنعِ المَكانِ لَها، فَكانوا يَأخُذُونَها يَومَ الأَحَدِ ويَقولونَ: مَا اصطَدنا يَومَ السَّبتِ، إنَّمَا اصطَدنا فِي الأَحَدِ! وكَذَبَ أعداءُ اللّهِ، بَل كانوا آخِذينَ لَها بِأَخاديدِهِمُ الَّتي عَمِلوها يَومَ السَّبتِ، حَتّى كَثُرَ مِن ذلِكَ مالُهُم وثَراؤُهُم، وتَنَعَّموا بِالنِّساءِ وغَيرِهِنَّ؛ لِاتِّساعِ أيديهِم بِهِ.

وكانوا فِي المَدينَةِ نَيِّفاً وثَمانينَ ألفاً، فَعَلَ هذا مِنهُم سَبعونَ ألفاً وأَنكَرَ عَلَيهِمُ الباقونَ، كَما قَصَّ اللّهُ تَعالى: «وَسْئلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِى كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ» الآيَةَ.

وذلِكَ أنَّ طائِفَةً مِنهُم وَعَظوهُم وزَجَرُوهُم، ومِن عَذابِ اللّهِ خَوَّفوهُم، ومِنِ انتِقامِهِ وشَديدِ بَأسِهِ حَذَّرُوهُم، فَأَجابوهُم عَن وَعظِهِم: «لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ» بِذُنوبِهِم هَلاكَ الاِصطِلامِ [۲۲۱] «أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا».

فَأَجابُوا القائِلينَ لَهُم هذا: «مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ»؛ هذَا القَولُ مِنّا لَهُم مَعذِرَةٌ إلى رَبِّكُم، إذ كَلَّفَنَا الأَمرَ بِالمَعرُوفِ وَالنَّهيَ عَنِ المُنكَرِ، فَنَحنُ نَنهى عَنِ المُنكَرِ لِيَعلَمَ رَبُّنا مُخالَفَتَنا لَهُم وكَراهَتَنا لِفِعلِهِم، قالوا: «وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» [۲۲۲]، ونَعِظُهُم أيضاً لَعَلَّهُم تَنجَعُ فيهِمُ المَواعِظُ فَيَتَّقوا هذِهِ الموبِقَةَ ويَحذَروا عُقوبَتَها.

قالَ اللّهُ تَعالى: «فَلَمَّا عَتَوْاْ»؛ حادُّوا وأَعرَضوا وتَكَبَّرُوا عَن قَبولِهِمُ الزَّجرَ «عَن مَّا نُهُواْ عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئينَ» [۲۲۳] مُبعَدينَ عَنِ الخَيرِ مُقصَينَ.

قالَ: فَلَمّا نَظَرَ العَشَرَةُ الآلافِ وَالنَّيِّفُ أنَّ السَّبعينَ ألفاً لا يَقبَلونَ مَواعِظَهُم ولا يَحفِلونَ بِتَخويفِهِم إيّاهُم وتَحذيرِهِم لَهُم، اعتَزَلوهُم إلى قَريَةٍ اُخرى قَريبَةٍ مِن قَريَتِهِم، وقالوا: نَكرَهُ أن يَنزِلَ بِهِم عَذابُ اللّهِ ونَحنُ في خِلالِهِم.

فَأَمسَوا لَيلَةً فَمَسَخَهُمُ اللّهُ كُلَّهُم قِرَدَةً خاسِئينَ [۲۲۴]، وبَقِيَ بابُ المَدينَةِ مُغلَقاً لا يَخرُجُ مِنهُ أحَدٌ ولا يَدخُلُهُ أحَدٌ.

وتَسامَعَ بِذلِكَ أهلُ القُرى فَقَصَدُوهُم وتَسَنَّموا [۲۲۵]

حِيطانَ البَلَدِ فَاطَّلَعوا عَلَيهِم، فَإِذا هم كُلُّهُم ـ رِجالُهُم ونِساؤُهُم ـ قِرَدَةٌ يَموجُ بَعضُهُم في بَعضٍ، يَعرِفُ هؤُلاءِ النّاظِرُونَ مَعارِفَهُم وقَراباتِهِم وخُلَطاءَهُم، يَقولُ المُطَّلِعُ لِبَعضِهِم: أنتَ فُلانٌ؟ أنتِ فُلانَةُ؟ فَتَدمَعُ عَينُهُ ويومِئُ بِرَأسِهِ بِلا أو نَعَم.

فَما زَالوا كَذلِكَ ثَلاثَةَ أيّامٍ، ثُمَّ بَعَثَ اللّهُ عز و جل عَلَيهِم مَطَراً ورِيحاً فَجَرَفَهُم إلَى البَحرِ، وما بَقِيَ مَسخٌ بَعدَ ثَلاثَةِ أيّامٍ، وأَمَّا [۲۲۶] الَّذينَ تَرَونَ مِن هذِهِ المُصَوَّراتِ بِصُوَرِها فَإِنَّما هِيَ أشباهُها لا هِيَ بِأَعيَانِها ولا مِن نَسلِها. [۲۲۷]

36. امام زين العابدين عليه السلام ـ در باره ياران شنبه ـ: اينان قومى بودند كه در ساحل يك دريا زندگى مى كردند و خدا و پيامبرانش صيد ماهى در روز شنبه را بر آنان ممنوع ساختند و آن قوم، به حيله اى متوسّل شدند تا از طريق آن، آنچه را خداوند برايشان حرام كرده بود، بر خود روا سازند. بدين جهت، گودال هايى كندند و با حفر آبراهه هايى، آنها را به دريا وصل كردند، به طورى كه ماهى ها از آن آبراهه ها وارد گودال ها و آبگيرها مى شدند؛ ولى زمانى كه مى خواستند به دريا باز گردند، بيرون رفتن از آنها برايشان ممكن نبود. پس در روز شنبه، ماهى ها ـ كه خداوند، آن روز را برايشان امن قرار داده بود ـ مى آمدند و وارد گودال ها و آبگيرها مى شدند و چون شب فرا مى رسيد، مى خواستند به دريا باز گردند تا از صيّادانشان در امان بمانند؛ امّا هر چه سعى كردند، نتوانستند و آن شب را به ناچار در مكانى مى ماندند و روز يكشنبه آنها را بدون صيد كردن، مى گرفتند؛ چون در آن مكان گرفتار بودند و راه فرارى نداشتند.

مردم در روز يكشنبه آنها را مى گرفتند و مى گفتند: ما در روز شنبه صيد نكرده ايم؛ بلكه در روز يكشنبه صيد كرده ايم. دروغ مى گفتند اين دشمنان خدا! بلكه به واسطه گودال هايى كه روز شنبه حفر كرده بودند، ماهى ها را صيد مى كردند، تا آن كه از اين طريق، مال و ثروت آنها زياد شد و از زن و غير زن، متنعّم گشتند؛ زيرا دستشان در اين زمينه باز بود.

در آن شهر، هشتاد و چند هزار نفر زندگى مى كردند كه هفتاد هزار نفرشان اين كار را مى كردند و بقيّه مخالف بودند، چنان كه خداى متعال حكايت كرده است: «و از اهالى آن شهرى كه كنار دريا بود، از ايشان جويا شو» تا آخر آيه.

گروهى از ايشان، آنها را نصيحت و منع كردند و از عذاب خدا مى ترساندند و از انتقام او و خشم شديدش بر حذر مى داشتند؛ ولى ديگران در جواب نصيحت هاى آنها مى گفتند: نه! «چرا مردمانى را نصيحت مى كنيد كه خدا هلاك كننده ايشان است؟»، يعنى آنها را به سبب گناهانشان ريشه كن «يا به عذابى سخت عذابشان مى كند».

و نصيحت كنندگان، در جواب كسانى كه اين سخن را به آنان مى گفتند، اظهار مى داشتند: «تا نزد پروردگارتان عذرى باشد»، يعنى اين نصيحت هاى ما به آنها، براى اين است كه نزد پروردگارتان معذور باشيم؛ زيرا او ما را مكلّف به امر به معروف و نهى از منكر كرده است. پس ما نهى از منكر مى كنيم تا پروردگارمان بداند كه ما با ايشان مخالفيم و عمل آنها را خوش نمى داريم. گفتند: «و شايد كه آنان بپرهيزند»، يعنى: همچنين به اين دليل، آنها را موعظه و نصيحت مى كنيم تا بلكه موعظه ها در آنها كارگر افتد و از اين گناه مهلك و از كيفر آن، دورى ورزند.

خداوند متعال مى فرمايد: «پس چون سركشى كردند» يعنى مخالفت كردند و روى گرداندند و از سر تكبّر حاضر نشدند كه باز ايستند، «از آنچه از آن نهى شده بودند، پس به آنان گفتيم: بوزينگانى رانده شده باشيد»، يعنى دور و رانده شده از خير.

وقتى آن ده هزار و اندى نفر ديدند كه آن هفتاد هزار نفر، نصيحت هاى آنها را نمى پذيرند و به بيم و هشدارهاى آنان اعتنايى نمى كنند، با رفتن به آبادى ديگرى در نزديك آبادى شان، از آنها كناره گرفتند و گفتند: خوش نداريم كه وقتى عذاب خدا بر آنها نازل مى شود، ما نيز در ميانشان باشيم.

پس يك شب، خداوند، همه آنها را به بوزينگانى رانده شده مبدّل ساخت، به طورى كه دروازه شهر، همچنان بسته ماند و هيچ كسى به آن، رفت و آمد نداشت.

اين خبر به گوش مردم آبادى ها رسيد و به جانب آنان حركت كردند و از ديوارهاى شهر بالا رفتند و آنها را تماشا كردند. ديدند همگى، از مرد و زن، بوزينگانى هستند كه از سر و كول هم بالا مى روند. تماشاگران، آشنايان و نزديكان و دوستان خود را مى شناختند. به بعضى از آنها مى گفتند: «تو فلان مرد هستى؟» «تو فلان زن هستى؟» و آن كس اشك مى ريخت و با سرش اشاره مى كرد كه: آرى، يا نه.

آنان سه روز، بدين حال بودند. سپس خداوند عز و جل باران و بادى بر آنان فرستاد كه همگى شان را به دريا برد، و سپس از سه روز، ديگر مسخ شده اى باقى نماند، و آنچه شما از اين حيواناتى كه به صورت آنها هستند، مى بينيد، در واقع، شبيه آنها هستند، نه خودشان و نه از نسل ايشان.

37. تفسير القمّي عن أبي عبيدة عن الإمام الباقر عليه السلام: وَجَدنا في كِتابِ عَلِيٍّ عليه السلام: إنَّ قَوما مِن أهلِ أيلَةَ [۲۲۸] مِن قَومِ ثَمودَ، وإنَّ الحيتانَ كانَت سَبَقَت إلَيهِم يَومَ السَّبتِ لِيَختَبِرَ اللّهُ طاعَتَهُم في ذلِكَ، فَشَرَعَت إلَيهِم يَومَ سَبتِهِم في ناديهِم وقُدّامَ أبوابِهِم في أنهارِهِم وسَواقيهِم، فَبادَروا إلَيها فَأَخَذوا يَصطادونَها، فَلَبِثوا في ذلِكَ ما شاءَ اللّهُ، لا يَنهاهُم عَنهَا الأَحبارُ ولا يَمنَعُهُمُ العُلَماءُ مِن صَيدِها، ثُمَّ إنَّ الشَّيطانَ أوحى إلى طائِفَةٍ مِنهُم: إنَّما نُهيتُم عَن أكلِها يَومَ السَّبتِ فَلَم تُنهَوا عَن صَيدِها، فَاصطادوا يَومَ السَّبتِ وكُلوها فيما سِوى ذلِكَ مِنَ الأَيّامِ.

فَقالَت طائِفَةٌ مِنهُم: الآنَ نَصطادُها، فَعَتَت [۲۲۹]، وَانحازَت طائِفَةٌ اُخرى مِنهُم ذاتَ اليَمينِ، فَقالوا: نَنهاكُم عَن عُقوبَةِ اللّهِ أن تَتَعَرَّضوا لِخِلافِ أمرِهِ، وَاعتَزَلَت طائِفَةٌ مِنهُم ذاتَ اليَسارِ فَسَكَتَت فَلَم تَعظِهُم، فَقالَت لِلطّائِفَةِ الَّتي وَعَظَتهُم: «لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا»؟ فَقالَتِ الطّائِفَةُ الَّتي وَعَظَتهُم: «مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ».

قالَ: فَقالَ اللّهُ جَلَّ وعَزَّ: «فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِ» [۲۳۰]؛ يَعني لَمّا تَرَكوا ما وُعِظوا بِهِ مَضَوا عَلَى الخَطيئَةِ، فَقالَتِ الطّائِفَةُ الَّتي وَعَظَتهُم: لا وَاللّهِ لا نُجامِعُكُم ولا نُبايِتُكُمُ اللَّيلَةَ في مَدينَتِكُم هذِهِ الَّتي عَصَيتُمُ اللّهَ فيها؛ مَخافَةَ أن يَنزِلَ بِكُمُ البَلاءُ فَيَعُمَّنا مَعَكُم.

قالَ: فَخَرَجوا عَنهُم مِنَ المَدينَةِ؛ مَخافَةَ أن يُصيبَهُمُ البَلاءُ، فَنَزَلوا قَريبا مِنَ المَدينَةِ فَباتوا تَحتَ السَّماءِ، فَلَمّا أصبَحَ أولِياءُ اللّهِ المُطيعونَ لِأَمرِ اللّهِ، غَدَوا لِيَنظُروا ما حالُ أهلِ المَعصِيَةِ، فَأَتَوا بابَ المَدينَةِ فَإِذا هُوَ مُصمِتٌ، فَدَّقوهُ فَلَم يُجابوا ولَم يَسمَعوا مِنها خَبَرا واحِدا [۲۳۱]، فَوَضَعوا سُلَّما عَلى سورِ المَدينَةِ ثُمَّ أصعَدوا رَجُلاً مِنهُم فَأَشرَفَ عَلَى المَدينَةِ، فَنَظَرَ فَإِذا هُوَ بِالقَومِ قِرَدَةً يَتَعاوَونَ.

فَقالَ الرَّجُلُ لِأَصحابِهِ: يا قَومِ! أرى وَاللّهِ عَجَبا، قالوا: وما تَرى؟ قالَ: أرَى القَومَ قَد صاروا قِرَدَةً يَتَعاوَونَ ولَها أذنابٌ. فَكَسَرُوا البابَ. قالَ: فَعَرَفَتِ القِرَدَةُ أنسابَها مِنَ الإِنسِ ولَم تَعرِفِ الإِنسُ أنسابَها مِنَ القِرَدَةِ، فَقالَ القَومُ لِلقِرَدَةِ: ألَم نَنهَكُم؟!

فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام: وَالَّذي فَلَقَ الحَبَّةَ وبَرَأَ النَّسَمَةَ! إنّي لَأَعرِفُ أنسابَها مِن هذِهِ الاُمَّةِ، لا يُنكِرونَ ولا يُغَيِّرونَ، بَل تَرَكوا ما اُمِرُوا بِهِ فَتَفَرَّقوا، وقَد قالَ اللّهُ عز و جل: «فَبُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» [۲۳۲]، فَقالَ [۲۳۳] اللّهُ: «أَنجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُواْ بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ» [۲۳۴]. [۲۳۵]

37. امام باقر عليه السلام: در كتاب على عليه السلام يافتيم كه جماعتى از مردم اَيكه، [۲۳۶] از قوم ثمود بودند كه در روز شنبه، ماهى ها به جانب آنان پيش مى آمدند تا خداوند در اين باره آنان را بيازمايد. در روز شنبه، ماهى ها وارد جوى ها و نهرهايى مى شدند كه از جلوى خانه ها و مراكز تجمّع آنها مى گذشت، و آن مردم به صيد آنها مى پرداختند. مدّت ها اين كار را مى كردند و ملّايان و عالمانشان آنها را از اين كار، نهى و منع نمى نمودند. سپس شيطان به گروهى از آنها القا كرد كه شما در حقيقت از خوردن ماهى در روز شنبه نهى شده ايد، نه از صيد كردن آن. بنا بر اين روز شنبه صيد كنيد و روزهاى ديگر، آنها را بخوريد.

گروهى از آنان گفتند: اينك ما آنها را صيد مى كنيم، و بدين ترتيب [از فرمان خدا] سرپيچى كردند. گروهى از ايشان، موضع مثبت گرفتند و گفتند: با فرمان خدا مخالفت نكنيد كه به كيفر او گرفتار مى شويد. و گروهى ديگر، بى طرفى اختيار كردند و خاموشى گزيدند و آنها را نصيحت نكردند و به گروهى كه آنان را نصيحت مى كردند، گفتند: «چرا مردمى را كه خدا هلاكشان خواهد كرد يا با عذابى سخت عذابشان خواهد نمود، نصيحت مى كنيد؟». گروهى كه آنها را نصيحت مى كردند، گفتند: «نزد پروردگارتان عذرى باشد و [نيز] شايد كه آنان بپرهيزند».

خداوند عزّ و جلّ فرمود: «پس، هنگامى كه آنچه را بِدان تذكّر داده شده بود، از ياد بردند»، يعنى: چون اندرزى را كه به آنها [در باره ترك نافرمانى خدا و صيد ماهى] داده شده بود، پشت گوش انداختند و به گناه ادامه دادند، گروهى كه آنها را نصيحت كرده بودند، گفتند: به خدا سوگند كه ديگر با شما گرد نمى آييم و امشب را در اين شهرتان كه در آن، خدا را نافرمانى كرده ايد، با شما به سر نمى بريم؛ زيرا مى ترسيم بر شما بلا نازل شود و ما را نيز در بر گيرد. از اين رو، از ترس اين كه بلا به ايشان رسد، شهر را ترك گفتند و جايى نزديك شهر رفتند و شب را زير آسمان به سر بردند.

صبح كه شد، اين اولياى خدا و فرمانبرانِ فرمانِ او رفتند تا از حال و روز نافرمانان، خبر بگيرند و چون به دروازه شهر رسيدند، آن را بسته يافتند. در زدند؛ امّا جوابى نشنيدند و يك خبر هم از آن به گوششان نرسيد. پس نردبانى به ديوار شهر تكيه دادند و از بين خود، يك نفر را بالا فرستادند. او از بالاى ديوار، شهر را نگاه كرد و ناگاه ديد كه مردم به صورت بوزينه در آمده اند و بر يكديگر بانگ مى زنند.

مرد به همراهانش گفت: اى مردم! به خدا كه صحنه عجيبى مى بينم.

گفتند: چه مى بينى؟

گفت: مى بينم كه مردم به صورت بوزينه در آمده اند و دُم دارند و بر يكديگر بانگ مى زنند.

مردم، در را شكستند. بوزينه ها خويشان انسى خود را شناختند؛ امّا اين انسان ها خويشانِ بوزينه شده خود را نمى شناختند. آن عدّه به بوزينگان گفتند: نگفتيم اين كار را نكنيد؟

على عليه السلام فرمود: سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، من و نَسب هاى آنها را در ميان اين امّت مى شناسم كه نهى از منكر نمى كنند و در صدد تغيير گناهان بر نمى آيند؛ بلكه آنچه را بِدان فرمان داده شده بودند، وا نهادند و تار و مار شدند. خداوند عزّ و جلّ مى فرمايد: «[از رحمت خدا] دور باد هر ستمكارى!» و مى فرمايد: «كسانى را كه از [كار] بد باز

مى داشتند، نجات داديم و كسانى را كه ستم كردند، به سزاى آن كه نافرمانى مى كردند، به عذابى سخت گرفتار نموديم».

38. تفسير الطبري عن ابن عبّاس: إنَّ اللّهَ إنَّمَا افتَرَضَ عَلى بَني إسرائيلَ اليَومَ الَّذِي افتَرَضَ عَلَيكُم في عيدِكُم يَومَ الجُمُعَةِ، فَخالَفوا إلَى السَّبتِ فَعَظَّموهُ وتَرَكوا ما اُمِروا بِهِ، فَلَمّا أبَوا إلّا لُزومَ السَّبتِ ابتَلاهُمُ اللّهُ فيهِ، فَحَرَّمَ عَلَيهِم ما أحَلَّ لَهُم في غَيرِهِ. وكانوا في قَريَةٍ بَينَ أيلَةَ وَالطّورِ يُقالُ لَها «مَديَنَ»، فَحَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِم فِي السَّبتِ الحيتانَ؛ صَيدَها وأَكلَها، وكانوا إذا كانَ يَومُ السَّبتِ أقبَلَت إلَيهم شُرَّعا إلى ساحِلِ بَحرِهِم، حَتّى إذا ذَهَبَ السَّبتُ ذَهَبنَ، فَلَم يَرَوا حوتا صَغيرا ولا كَبيرا. حَتّى إذا كانَ يَومُ السَّبتِ أتَينَ إلَيهِم شُرَّعا، حَتّى إذا ذَهَبَ السَّبتُ ذَهَبنَ.

فَكانوا كَذلِكَ، حَتّى إذا طالَ عَلَيهِمُ الأَمَدُ وقَرِموا [۲۳۷] إلَى الحيتانِ، عَمَدَ رَجُلٌ مِنهُم فَأَخَذَ حوتا ـ سِرّا ـ يَومَ السَّبتِ فَخَزَمَهُ [۲۳۸] بِخَيطٍ ثُمَّ أرسَلَهُ فِي الماءِ، وأَوتَدَ لَهُ وَتِدا فِي السّاحِلِ، فَأَوثَقَهُ ثُمَّ تَرَكَهُ، حَتّى إذا كانَ الغَدُ جاءَ فَأَخَذَهُ؛ أي إنّي لَم آخُذهُ في يَومِ السَّبتِ! ثُمَّ انطَلَقَ بِهِ فَأَكَلَهُ.

حَتّى إذا كانَ يَومُ السَّبتِ الآخَرُ عادَ لِمِثلِ ذلِكَ، ووَجَدَ النّاسُ ريحَ الحيتانِ، فَقالَ أهلُ القَريَةِ: وَاللّهِ لَقَد وَجَدنا ريحَ الحيتانِ، ثُمَّ عَثَروا عَلى ما صَنَعَ ذلِكَ الرَّجُلُ. قالَ: فَفَعَلوا كَما فَعَلَ، وأَكَلوا سِرّا زَمانا طَويلاً، لَم يُعَجِّلِ اللّهُ عَلَيهِم بِعُقوبَةٍ حَتّى صادوها عَلانِيَةً وباعوها بِالأَسواقِ.

وقالَت طائِفَةٌ مِنهُم مِن أهلِ التَّقِيَّةِ: وَيَحكُمُ، اتَّقُوا اللّهَ! ونَهَوهُم عَمّا كانوا يَصنَعونَ. وقالَت طائِفَةٌ اُخرى لَم تَأكُلِ الحيتانَ ولَم تَنهَ القومَ عَمّا صَنَعوا: «لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا قَالُواْ مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ» لِسَخَطِنا أعمالَهُم «وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ». [۲۳۹]

38. تفسير الطبرى ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: خداوند، روز جمعه را كه براى شما عيد [و تعطيلى] قرار داده است، براى بنى اسرائيل نيز روز عيد [و تعطيلى] قرار داد؛ امّا آنها بر خلاف فرمان خدا، شنبه را تعطيلى خود قرار دادند و آن را بزرگ داشتند و فرمان خدا را وا نهادند، و چون حاضر شدند از روز شنبه دست بردارند، خداوند، آن روز را وسيله آزمايششان قرار داد و آنچه را در روزهاى ديگر برايشان روا شمرده بود، در آن حرام كرد.

آنان در آبادى اى ميان اَيله و طور، به نام «مدين»، زندگى مى كردند. خداوند، صيد و خوردن ماهى در روز شنبه را بر آنان حرام نمود. چون روز شنبه مى شد، ماهى ها به ساحل دريايشان هجوم مى آوردند و شنبه كه مى گذشت، مى رفتند و حتّى يك ماهى، كوچك يا بزرگ، ديده نمى شد، و باز شنبه كه مى رسيد، هجوم مى آوردند و شنبه كه سپرى مى شد، مى رفتند.

اين وضع ادامه داشت تا آن كه مدّتى دراز گذشت و مردم به شدّت، ماهى هوس كردند. مردى از آنان در روز شنبه مخفيانه ماهى اى گرفت و آن را با نخى بست و سپس در آب رهايش كرد و ميخى در ساحل كوبيد و سر آن نخ را به ميخ، محكم بست و رفت و فردايش آمد و آن ماهى را گرفت؛ يعنى اين كه من آن را شنبه نگرفته ام و سپس آن را برد و خورد. او شنبه آينده نيز همين كار را كرد.

مردم، بوى ماهى شنيدند. اهل آبادى گفتند: به خدا كه بوى ماهى مى شنويم. سپس متوجّه كارى كه آن مرد كرده بود، شدند و آنها نيز همان كارِ او را انجام دادند. زمانى دراز، مخفيانه مى خوردند و خداوند در مجازات آنان شتاب نكرد، تا آن كه آشكارا به صيد ماهى و فروختن آن در بازارها پرداختند.

گروهى از ايشان ـ كه اهل پرهيزگارى بودند ـ، گفتند: «واى بر شما! از خدا بترسيد» و آنها را از كارى كه مى كردند، باز مى داشتند. گروهى ديگر كه ماهى نمى خوردند و آن ماهيگيران را هم از كارشان باز نمى داشتند، [به آن گروه اوّل] گفتند: «چرا مردمى را نصيحت مى كنيد كه خدا ايشان را هلاك خواهد كرد يا با عذابى سخت عذابشان خواهد نمود؟ گفتند: تا نزد پروردگارتان عذرى باشد» كه ما از كردار آن عدّه ناخشنوديم «و [نيز] شايد كه بپرهيزند».

1 / 18: اِبتِلاءُ أصحابِ طالوتَ

1 / 18: آزمايش ياران طالوت

الكتاب

قرآن

«فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّى وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّى إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُواْ مِنْهُ إِلَّا قَلِيلاً مِّنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ قَالُواْ لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَاقُواْ اللَّهِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ». [۲۴۰]

«و چون طالوت با لشكريان [خود] بيرون رفت، گفت: خداوند، شما را به وسيله رودى خواهد آزمود. پس هر كس از آن بنوشد، از [پيروانِ] من نيست، و هر كس از آن نچشد، او از من است، مگر كسى كه با دستش كفى بر گيرد. پس [همگى] جز اندكى از آنها، از آن نوشيدند، و هنگامى كه [طالوت] با كسانى كه همراه وى ايمان آورده بودند. از آن نهر گذشتند، گفتند: امروز، ما را ياراى [مقابله با] جالوت و سپاهيانش نيست. [امّا] كسانى كه به ديدار خدا يقين داشتند، گفتند: بسا گروهى اندك كه بر گروهى بسيار، به اذن خدا پيروز شوند، و خدا با شكيبايان است».

الحديث

حديث

39. الإمام الباقر عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ جَلَّ ذِكرُهُ: «إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّى وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّى» ـ: فَشَرِبوا مِنهُ إلّا ثَلاثَمِئَةٍ وثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلاً، مِنهُم مَنِ اغتَرَفَ ومِنهُم مَن لَم يَشرَب، فَلَمّا بَرَزوا قالَ الَّذينَ اغتَرَفوا: «لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ»، وقالَ الَّذينَ لَم يَغتَرِفوا: «كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ». [۲۴۱]

39. امام باقر عليه السلام ـ در باره اين سخن خداىِ بلندنام: «خدا شما را با رودخانه اى خواهد آزمود. پس هر كس كه از آن بنوشد، از من نيست و هر كس از آن نچشد، او از من است» ـ: همه آنها از آن رودخانه نوشيدند، بجز سيصد و سيزده نفر كه از اين عدّه، برخى شان كف آبى نوشيدند و برخى شان هيچ ننوشيدند. و چون كسانى كه كف آبى نوشيده بودند، [با سپاه جالوت] روياروى شدند، گفتند: «امروز، ما را ياراى [مقابله با] جالوت و سپاهيانش نيست»؛ امّا كسانى كه كف آبى هم ننوشيده بودند، گفتند: «بسا گروهى اندك كه بر گروهى بسيار، به اذن خدا پيروز شوند و خدا با شكيبايان است».

40. الإمام الصادق عليه السلام: القَليلُ الَّذينَ لَم يَشرَبوا ولَم يَغتَرِفوا ثَلاثُمِئَةٍ وثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلاً، فَلَمّا جاوَزُوا النَّهَرَ ونَظَروا إلى جُنودِ جالوتَ، قالَ الَّذينَ شَرِبوا مِنهُ: «لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ»، وقالَ الَّذينَ لَم يَشرَبوا: «رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ» [۲۴۲]. فَجاءَ داودُ عليه السلام حَتّى وَقَفَ بِحِذاءِ جالوتَ، وكانَ جالوتُ عَلَى الفيلِ وعَلى رَأسِهِ التّاجُ، وفي [جَبهَتِهِ] [۲۴۳] ياقوتٌ يَلمَعُ نورُهُ، وجُنودُهُ بَينَ يَدَيهِ، فَأَخَذَ داودُ مِن تِلكَ الأَحجارِ حَجَرا فَرَمى بِهِ في مَيمَنَةِ جالوتَ، فَمَرَّ فِي الهَواءِ ووَقَعَ عَلَيهِم فَانهَزَموا، وأَخَذَ حَجَرا آخَرَ فَرمى بِهِ في مَيسَرَةِ جالوتَ فَوَقَعَ عَلَيهِم فَانهَزَموا، ورَمى جالوتَ بِحَجَرٍ ثالِثٍ فَصَكَّ [۲۴۴] الياقوتَةَ في جَبهَتِهِ ووَصَلَ إلى دِماغِهِ، ووَقَعَ إلَى الأَرضِ مَيِّتا، فَهُوَ قَولُهُ: «فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَءَاتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ» [۲۴۵]. [۲۴۶]

40. امام صادق عليه السلام: آن تعداد اندكى كه آب ننوشيدند و كف آبى هم بر نگرفتند، سيصد و سيزده نفر بودند. هنگامى كه از رودخانه گذشتند و چشمشان به سپاه جالوت افتاد، كسانى كه از آن نوشيده بودند، گفتند: «امروز، ما را ياراى [مقابله با] جالوت و سپاهيان او نيست» و كسانى كه نياشاميده بودند، گفتند: «پروردگارا! بر دل هاى ما شكيبايى فرو ريز و گام هايمان را استوار بدار و ما را بر كافران، پيروز گردان».

در اين هنگام، داوود عليه السلام پيش آمد، تا اين كه رو به روى جالوت ايستاد. جالوت، سوار بر فيل بود و تاجى بر سر داشت و بر پيشانى اش ياقوتى مى درخشيد و سپاهيانش مقابل او صف كشيده بودند. داوود، يكى از آن سه سنگ را برداشت و به جناح راست سپاه جالوت، پرتاب كرد. سنگ، فضا را شكافت و بر روى آنان افتاد. تار و مار شدند. سنگ دوم را برداشت و آن را به طرف جناح چپ سپاه جالوت، پرتاب نمود و سنگ بر روى آنان افتاد و تار و مار شدند. سنگ سوم را به سوى جالوت، پرتاب كرد كه به دانه ياقوت پيشانى او خورد و تا مغزش را شكافت، و جنازه اش نقش بر زمين شد. اين است سخن خداى متعال كه: «پس به اذن خدا آنان را در هم شكستند و داوود، جالوت را كشت و خدا به او سلطنت و حِكمت داد».

1 / 19: اِبتِلاءُ المُسلِمينَ في عَصرِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله

1 / 19: آزمايش مسلمانان در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله

الكتاب

قرآن

«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَآءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا * إِذْ جَاءُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَ إِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا * هُنَالِكَ ابْتُلِىَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُواْ زِلْزَالًا شَدِيدًا». [۲۴۷]

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نعمت خدا را در حقّ خود، به ياد آوريد، آن گاه كه لشكرهايى به سوى شما آمدند. پس، به سوى آنان تندبادى فرستاديم و [نيز] لشكرهايى كه آنها را نمى ديديد ـ و البتّه خدا به آنچه مى كنيد، بيناست ـ، هنگامى كه از بالاى سر شما و از زير پاى شما آمدند، و آن گاه كه چشم ها خيره شدند و جان ها به گلوگاه ها رسيدند، و به خدا گمان هايى [نابه جا] مى برديد. آن جا بود كه مؤمنان در آزمايش قرار گرفتند و سخت تكان خوردند».

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُواْ حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ». [۲۴۸]

«آيا پنداشته ايد كه به بهشت مى رويد و حال آن كه هنوز مانند آنچه بر سر پيشينيان شما آمده، بر سر شما نيامده است؟ به آنان سختى و زيان رسيد و متزلزل شدند، تا جايى كه پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده بودند، گفتند: يارى خدا، كِى خواهد بود؟ هان! يارى خدا نزديك است».

الحديث

حديث

41. الإمام زين العابدين عليه السلام ـ فِي الصَّلاةِ عَلى أتباعِ الرُّسُلِ ومُصَدِّقيهِم ـ: اللّهُمَّ وأَصحابَ مُحَمَّدٍ خاصَّةً الَّذينَ أحسَنُوا الصَّحابَةَ، وَالَّذينَ أبلَوُا البَلاءَ الحَسَنَ في نَصرِهِ، وكانَفوهُ [۲۴۹] وأَسرَعوا إلى وِفادَتِهِ، وسابَقوا إلى دَعوَتِهِ، وَاستَجابوا لَهُ حَيثُ أسمَعَهُم حُجَّةَ رِسالاتِهِ، وفارَقُوا الأَزواجَ وَالأَولادَ في إظهارِ كَلِمَتِهِ، وقاتَلُوا الآباءَ وَالأَبناءَ في تَثبيتِ نُبُوَّتِهِ، وَانتَصَروا بِهِ، ومَن كانوا مُنطَوينَ عَلى مَحَبَّتِهِ، يَرجونَ تِجارَةً لَن تَبورَ في مَوَدَّتِهِ، وَالَّذينَ هَجَرَتهُمُ العَشائِرُ إذ تَعَلَّقوا بِعُروَتِهِ، وَانتَفَت مِنهُمُ القَراباتُ إذ سَكَنوا في ظِلِّ قَرابَتِهِ؛ فَلا تَنسَ لَهُمُ اللّهُمَّ ما تَرَكوا لَكَ وفيكَ، وأَرضِهِم مِن رِضوانِكَ، وبِما حاشُوا الخَلقَ عَلَيكَ، وكانوا مَعَ رَسولِكَ دُعاةً لَكَ إلَيكَ، وَاشكُرهُم عَلى هَجرِهِم فيكَ دِيارَ قَومِهِم، وخُروجِهِم مِن سَعَةِ المَعاشِ إلى ضيقِهِ، ومَن كَثَّرتَ في إعزازِ دينِكَ مِن مَظلومِهِم. [۲۵۰]

41. امام زين العابدين عليه السلام ـ در درود فرستادن بر پيروان و تصديق كنندگان پيامبران ـ: بار خدايا! [به آمرزش و خشنودى خود، ياد كن] ياران محمّد را، بويژه آنان كه حقّ يارى را نيكو گزاردند، و در يارى اش دلاورى ها نمودند، و از او حفاظت كردند، و به ديدار او شتافتند، و در پذيرش دعوت او پيشى گرفتند، و چون حجّت رسالتش را به گوش آنان رسانيد، به او پاسخِ قبول دادند، و براى پيروز و چيره گردانيدن دعوت او، از زن و فرزند خويش جدا شدند، و در راه استوار نمودن نبوّت او، با پدران و پسران خود جنگيدند، و به [بركت] وجود او پيروز شدند.

[بار خدايا! به آمرزش و خشنودى خود، ياد كن] كسانى را كه محبّت او را در دل داشتند، و در بازار محبّت او به تجارتى اميد بستند كه هرگز بى رونق نمى شود، و كسانى را كه چون چنگ در دستگيره او زدند، خاندان و عشيره از ايشان دورى گزيدند، و چون در سايه قرابت او آرميدند، خويشان از آنان بريدند.

پس ـ خداوندا ـ آنچه را كه آنان براى تو و در راه تو وا گذاشتند، فراموش منما و آنان را به خشنودى خويش خشنود فرماى؛ زيرا مردم را براى اعتلاى دين تو گرد آوردند، و همراهِ پيامبر خدا، دعوتگرانِ تو به سوى تو بودند، و از اين كه در راه تو از سرزمين قوم خويش هجرت كردند و فراخى و آسايش زندگى را رها نمودند و سختى و تنگى آن را به جان خريدند، پاداش نيك عطايشان فرما، و نيز [پاداش ده] آن گروه از ستم ديدگان را كه در راه تقويت دينت بر شمارشان افزودى.

1 / 20: اِبتِلاءُ المُسلِمينَ بَعدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله

1 / 20: آزمايش مسلمانان، پس از پيامبر صلى الله عليه و آله

الكتاب

قرآن

«أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ». [۲۵۱]

«آيا مردم پنداشته اند كه تا گفتند: ايمان آورديم، رها مى شوند و آزمايش نمى شوند؟ و به يقين كسانى را كه پيش از اينان بودند، آزموديم، تا خدا آنان را كه راست گفته اند، معلوم دارد و دروغگويان را نيز معلوم دارد».

الحديث

حديث

42. الإمام عليّ عليه السلام ـ لَمّا قامَ إلَيهِ رَجُلٌ فَقالَ: يا أميرَ المُؤمِنينَ، أخبِرنا عَنِ الفِتنَةِ، وهَل سَأَلتَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَنها؟ ـ: إنَّهُ لَمّا أنزَلَ اللّهُ سُبحانَهُ قَولَهُ: «الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ»، عَلِمتُ أنَّ الفِتنَةَ لا تَنزِلُ بِنا ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَينَ أظهُرِنا، فَقُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، ما هذِهِ الفِتنَةُ الَّتي أخبَرَكَ اللّهُ تَعالى بِها؟

فَقالَ: يا عَلِيُّ، إنَّ اُمَّتي سَيُفتنَونَ مِن بَعدي.

فَقُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، أوَلَيسَ قَد قُلتَ لي يَومَ اُحُدٍ حَيثُ استُشهِدَ مَنِ استُشهِدَ مِنَ المُسلِمينَ، وحِيزَت عَنِّي الشَّهادَةُ فَشَقَّ ذلِكَ عَلَيَّ، فَقُلتَ لي: أبشِر، فَإِنَّ الشَّهادَةَ مِن وَرائِكَ؟

فَقالَ لي: إنَّ ذلِكَ لَكَذلِكَ، فَكَيفَ صَبرُكَ إذَن؟، فَقُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، لَيسَ هذا مِن مَواطِنِ الصَّبرِ، ولكِن مِن مَواطِنِ البُشرى وَالشُّكرِ. وقالَ: يا عَلِيُّ، إنَّ القَومَ سَيُفتَنونَ بِأَموالِهِم، ويَمُنّونَ بِدينِهِم عَلى رَبِّهِم، ويَتَمَنَّونَ رَحمَتَهُ، ويَأمَنونَ سَطوَتَهُ، ويَستَحِلّونُ حَرامَهُ بِالشُّبُهاتِ الكاذِبَةِ وَالأَهواءِ السّاهِيَةِ، فَيَستَحِلّونَ الخَمرَ بِالنَّبيذِ وَالسُّحتَ بِالهَدِيَّةِ، وَالرِّبا بِالبَيعِ.

قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، فَبِأَيِّ المَنازِلِ اُنزِلُهُم عِندَ ذلِكَ؟ أبِمَنزِلَةِ رِدَّةٍ، أم بِمَنزِلَةِ فِتنَةٍ؟

فَقالَ: بِمَنزِلَةِ فِتنَةٍ. [۲۵۲]

42. امام على عليه السلام ـ آن گاه كه مردى برخاست و گفت: اى امير مؤمنان! از فتنه برايمان بگو، و اين كه آيا در باره آن از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيده اى؟ ـ: چون خداى سبحان، اين آيه: «الف، لام، ميم. آيا مردم پنداشته اند كه تا گفتند: ايمان آورديم، رها مى شوند و مورد آزمايش قرار نمى گيرند؟» را فرو فرستاد، دانستم كه تا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ميان ما هست، اين فتنه [و آزمايش] بر سر ما نمى آيد. پس گفتم: اى پيامبر خدا! اين فتنه كه خداى متعال، شما را از آن خبر داده است، چيست؟

فرمود: «اى على! زودا كه امّتم پس از من آزموده شوند».

گفتم: اى پيامبر خدا! آيا در روز اُحُد كه شمارى از مسلمانان شهيد شدند و شهادت، نصيب من نشد و اين بر من سخت آمد، به من نفرمودى كه: «بشارت باد كه شهادت، پيش روى توست»؟

به من فرمود: «همين گونه است؛ امّا در آن زمان، شكيبايى تو چگونه خواهد بود؟».

گفتم: اى پيامبر خدا! اين، نه از جاهاى شكيبايى، كه از جاهاى شادى و شُكر است.

فرمود: «اى على! اين مردم به زودى با دارايى هايشان آزموده مى شوند، و به واسطه ديندارى خود، بر پروردگارت منّت مى نهند و به رحمت او آرزومندند و خويش را از خشم او در امان مى پندارند، و با شبهات دروغين و هوس هاى غفلت زا، حرام او را حلال مى شمارند، مثلاً شراب را به نام آب انگور، روا مى دارند و رشوه را به نام هديه، و ربا را به نام معامله».

گفتم: اى پيامبر خدا! در آن هنگام، آنان را در چه جايگاهى بگذارم؟ در جايگاه ارتداد، يا در جايگاه فتنه [و آزمايش]؟

فرمود: «در جايگاه فتنه [و آزمايش] ».

43. عنه عليه السلام: لَمّا نَزَلَت: «الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ» قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، ما هذِهِ الفِتنَةُ؟ قالَ: يا عَلِيُّ، إنَّكَ مُبتَلىً بِكَ، وإنَّكَ مُخاصَمٌ فَأَعِدَّ لِلخُصومَةِ. [۲۵۳]

43. امام على عليه السلام: چون آيه: «الف، لام، ميم. آيا مردم پنداشته اند كه تا گفتند ايمان آورديم، رها مى شوند و آزمايش نمى شوند» نازل شد، من گفتم: اى پيامبر خدا! اين آزمايش چيست؟

فرمود: «اى على! تو وسيله آزمايش قرار مى گيرى، و با تو خصومت خواهد شد. پس خود را براى خصومت، آماده كن».

44. مجمع البيان ـ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى: «قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَابًا مِّن فَوْقِكُمْ أَوْمِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ» [۲۵۴] ـ: في تَفسيرِ الكَلبِيِّ: أنَّهُ لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ قامَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فَتَوَضَّأَ وأَسبَغَ وُضوءَهُ، ثُمَّ قامَ وصَلّى فَأَحسَنَ صَلاتَهُ، ثُمَّ سَأَلَ اللّهَ سُبحانَهُ أن لا يَبعَثَ عَلى اُمَّتِهِ عَذابا مِن فَوقِهِم ولا مِن تَحتِ أرجُلِهِم، ولا يُلبِسَهُم شِيَعا، ولا يُذيقَ بَعضَهُم بَأسَ بَعضٍ، فَنَزَلَ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ: يا مُحَمَّدُ، إنَّ اللّهَ تَعالى سَمِعَ مَقالَتَكَ، وأَنَّهُ قَد أجارَهُم مِن خَصلَتَينِ، ولَم يُجرِهُم مِن خَصلَتَينِ؛ أجارَهُم مِن أن يَبعَثَ عَلَيهِم عَذابا مِن فَوقِهِم أو مِن تَحتِ أرجُلِهِم، ولَم يُجِرهُم مِنَ الخَصلَتَينِ الاُخرَيَينِ.

فَقالَ صلى الله عليه و آله: يا جَبرَئيلُ، ما بَقاءُ اُمَّتي مَعَ قَتلِ بَعضِهِم بَعضا؟ فَقامَ وعادَ إلَى الدُّعاءِ، فَنَزَلَ: «الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ» الآيَتَينِ، فَقالَ: لا بُدَّ مِن فِتنَةٍ تُبتَلى بِهَا الاُمَّةُ بَعدَ نَبِيِّها؛ لِيَتَبَيَّنَ الصّادِقُ مِنَ الكاذِبِ؛ لِأَنَّ الوَحيَ انقَطَعَ، وبَقِيَ السَّيفُ وَافتِراقُ الكَلِمَةِ إلى يَومِ القِيامَةٍ. [۲۵۵]

44. مجمع البيان: در تفسير آيه شريف: «بگو: او قادر است كه از [آسمانِ] بالاى سرتان يا از [زمينِ] زير پاهايتان، عذابى را بفرستد يا شما را گروه گروه گرداند و عذاب بعضى از شما را به بعضى ديگر بچشاند» ـ: در تفسير الكلبى آمده است كه: چون اين آيه نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله برخاست و وضويى كامل و با آداب ساخت. سپس به نماز ايستاد و نمازى نيكو گزارد. آن گاه از خداى سبحان، مسئلت نمود كه بر امّت او از بالاى سرشان و از زير پاهايشان عذابى نفرستد و آنان را گروه گروه نگرداند و عذاب برخى از آنان را به برخى ديگر نچشاند.

جبرئيل عليه السلام نازل شد و گفت: اى محمّد! خداى متعال، سخن تو را شنيد و آنان را از دو چيز، پناه داد و از دو چيز پناه نداد [و حفظشان نمى كند]: از اين كه از بالاى سرشان يا از زير پاهايشان برايشان عذاب فرستد، پناه داد و از دو كار آخر، پناهشان نداد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى جبرئيل! در صورتى كه امّتم يكديگر را بكشند، ديگر از آنان چه باقى مى ماند؟». بدين جهت، برخاست و دوباره دست به دعا برداشت. پس اين آيات، نازل شد: «الف، لام، ميم. آيا مردم پنداشته اند كه چون گفتند ايمان آورديم، رها مى شوند و آزمايش نمى شوند؟».

آن گاه فرمود: «چاره اى جز آزمايش امّت، پس از پيامبرش نيست تا راستگو از دروغگو باز شناخته شود؛ چرا كه وحى، قطع مى شود و شمشير و تفرقه تا روز قيامت بر جا مى ماند».

45. الإمام زين العابدين عليه السلام: قَدِ انتَحَلَت طَوائِفُ مِن هذِهِ الاُمَّةِ ـ بَعدَ مُفارَقَتِها أئِمَّةَ الدّينِ وَالشَّجَرَةَ النَّبَوِيَّةَ ـ إخلاصَ الدِّيانَةِ، وأَخَذوا أنفُسَهُم في مَخايِلِ [۲۵۶] الرَّهبانِيَّةِ، وتَغالَوا فِي العُلومِ، ووَصَفُوا الإِسلامَ بِأَحسَنِ صِفاتِهِم، وتَحَلَّوا بِأَحسَنِ السُّنَّةِ، حَتّى إذا طالَ عَلَيهِمُ الأَمَدُ وبَعُدَت عَلَيهِمُ الشُّقَّةُ، وَامتُحِنوا بِمِحَنِ الصّادِقينَ، رَجَعوا عَلى أعقابِهِم ناكِصينَ عَن سَبيلِ الهُدى وعَلَمِ النَّجاةِ، يَتَفَسَّحونَ تَحتَ أعباءِ الدِّيانَةِ، تَفَسُّحَ حاشِيَةِ الإِبِلِ تَحتَ أوراقِ البُزَّلِ [۲۵۷]. [۲۵۸]

45. امام زين العابدين عليه السلام: گروه هايى از اين امّت، پس از جدا شدنشان از پيشوايان دين و شجره نبوى، از اخلاص در ديانت، دم زدند و خود را در ظواهر رهبانيت فرو بردند و در علوم غرق شدند، و اسلام را به نيكوترين شكل وصف نمودند، و به زيباترين سنّت، آراسته گشتند، تا آن كه روزگارى دراز بر آنان گذشت و راهى دراز پيمودند و با آزمايش هاى راستگويان [و مؤمنان راستين] آزموده شدند. [آنان] از راه درست و طريق نجات به عقب باز گشتند و همچون بچّه شترانى كه از زير اشتران نر خاكسترى رنگ پهلو تهى مى كنند، از زير بارهاى ديندارى، پهلو تهى كردند. [۲۵۹]

46. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ لَمّا بويِعَ بَعدَ مَقتَلِ عُثمانَ ـ: ألا إن بَلِيَّتَكُم قَد عادَت كَهَيئَتِها يَومَ بَعَثَ اللّهُ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله، وَالَّذي بَعَثَهُ بِالحَقِّ لَتُبَلبَلُنَّ بَلبَلَةً [۲۶۰]، ولَتُغَربَلُنَّ غَربَلَةً، حَتّى يَعودَ أسفَلُكُم أعلاكُم وأَعلاكُم أسفَلَكُم، ولَيَسبِقَنَّ سَبّاقونَ كانوا قَصَّروا، وَلَيُقَصِّرَنَّ سَبّاقونَ كَانوا سَبَقوا، وَاللّهِ ما كَتَمتُ وَسمَةً، ولا كَذَبتُ كَذِبَةً، ولَقَد نُبِّئتُ بِهذَا المَقامِ وهذَا اليَومِ. [۲۶۱]

46. امام على عليه السلام ـ از سخنرانى ايشان در پى بيعت مردم با ايشان پس از كشته شدن عثمان ـ: هان! آزمايش و فتنه، همچون روزى كه خداوند، پيامبرش را برانگيخت، باز گشته است. سوگند به آن كه او را به حق فرستاد، چنان در هم آميخته و چنان غربال شويد كه آن كه از شما پايين است، رو آيد و آن كه بالاست، به زير رود، و پيشى جويندگانى كه عقب مانده اند، پيشى گيرند، و پيشى گيرندگانى كه جلو افتاده اند، عقب مانند. به خدا سوگند كه هيچ [گفته و] نشانى را پنهان نكردم و هرگز دروغى نگفته ام، و من از اين وضعيت و از اين روز، [توسّط پيامبر صلى الله عليه و آله] خبر داده شده ام.

1 / 21: اِبتِلاءُ المُسلِمينَ بِمَحَبَّةِ أهلِ البَيتِ عليهم السّلام

1 / 21: آزمايش مسلمانان با دوستدارى اهل بيت عليهم السّلام

47. تفسير الثعلبي عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري: أتَينا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَوما في مَسجِدِ المَدينَةِ، فَذَكَرَ بَعضُ أصحابِهِ الجَنَّةَ... فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذي هَدانا بِكَ، وكَرَّمَنا وشَرَّفَنا.

فَقالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: يا عَلِيُّ، أما عَلِمتَ أنَّ مَن أحَبَّنا وَانتَحَلَ مَحَبَّتَنا أسكَنَهُ اللّهُ تَعالى مَعَنا؟ وتَلا هذِهِ الآية: «فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرٍ» [۲۶۲]. [۲۶۳]

47. تفسير الثعلبى ـ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى ـ: روزى در مسجد مدينه خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيديم. يكى از يارانش، از بهشت، سخن به ميان آورد.…

على عليه السلام فرمود: ستايش، خدايى را كه به واسطه تو (پيامبر)، ما را هدايت فرمود و به ما ارجمندى و بزرگى بخشيد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى على! آيا نمى دانى كه هر كس ما را دوست بدارد و محبّت ما را بپذيرد، خداى متعال، او را در كنار ما سكونت مى دهد؟» و اين آيه را تلاوت فرمود: «در جايگاه راستى، نزد پادشاهى توانايند».

48. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ لِعَلِيٍّ ـ: يا عَلِيُّ، أنتَ أوَّلُ هذِهِ الاُمَّةِ إيمانا بِاللّهِ ورَسولِهِ، وأَوَّلُهُم هِجرَةً إلَى اللّهِ ورَسولِهِ، وآخِرُهُم عَهدا بِرَسولِهِ، لا يُحِبُّكَ ـ وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ـ إلّا مُؤمِنٌ قَدِ امتَحَنَ اللّهُ قَلبَهُ لِلإِيمانِ، ولا يُبغِضُكَ إلّا مُنافِقٌ أو كافِرٌ. [۲۶۴]

48. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ به على عليه السلام ـ: تو نخستين فرد اين امّت بودى كه به خدا و پيامبرش ايمان آوردى، و نخستينِ آنان بودى كه به سوى خدا و پيامبرش هجرت كردى، و آخرين ديدار را با پيامبر او، تو دارى. سوگند به آن كه جانم در دست اوست، تو را جز مؤمنى كه خداوند، دلش را براى ايمان آزموده است، دوست نمى دارد، و جز منافق يا كافر، كسى دشمنت نمى دارد.

49. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّ اللّهَ ـ تَبارَكَ اسمُهُ ـ امتَحَنَ بي عِبادَهُ. [۲۶۵]

49. امام على عليه السلام: خداوند ـ كه نامش بزرگ باد ـ مرا مِحَك آزمايش بندگانش قرار داده است.

50. عنه عليه السلام: أما إنَّهُ لَيسَ عَبدٌ مِن عِبادِ اللّهِ مِمَّنِ امتَحَنَ اللّهُ قَلبَهُ لِلإِيمانِ، إلّا وهُوَ يَجِدُ مَوَدَّتَنا عَلى قَلبِهِ فَهُوَ يُحِبُّنا. [۲۶۶]

50. امام على عليه السلام: آگاه باشيد! هيچ بنده اى از بندگان خدا نيست كه خداوند، دلش را براى ايمان آزموده باشد، مگر اين كه محبّت ما را در دلش احساس مى كند و چنين كسى است كه ما را دوست دارد.

1 / 22: اِبتِلاءُ المُؤمِنينَ في آخِرِ الزَّمانِ

1 / 22: آزمايش مؤمنان در آخر الزمان

51. الإمام عليّ عليه السلام: أما إنَّهُ سَيَأتي عَلَى النّاسِ زَمانٌ يَكونُ الحَقُّ فيهِ مَستورا، وَالباطِلُ ظاهِرا مَشهورا؛ وذلِكَ إذا كانَ أولَى النّاسِ بِهِم أعداهُم لَهُ، وَاقتَرَبَ الوَعدُ الحَقُّ، وعَظُمَ الإِلحادُ، وظَهَرَ الفَسادُ «هُنَالِكَ ابْتُلِىَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُواْ زِلْزَالًا شَدِيدًا» [۲۶۷]، ونَحَلَهُمُ الكُفّارُ أسماءَ الأَشرارِ، فَيَكونُ جُهدُ المُؤمِنِ أن يَحفَظَ مُهجَتَهُ مِن أقرَبِ النّاسِ إلَيهِ، ثُمَّ يُتيحُ اللّهُ الفَرَجَ لِأَولِيائِهِ، ويُظهِرُ صاحِبَ الأَمرِ عَلى أعدائِهِ. [۲۶۸]

51. امام على عليه السلام: هان! به زودى زمانى فرا مى رسد كه حق در آن زمان، پوشيده، و باطل، آشكار و زبانزد است، و آن، هنگامى است كه دشمن ترينِ مردم با حق، خود را نزديك ترين كس به آن مى داند، و وعده درست، نزديك شده و كجروى شدّت يافته، و تباهى، همه جا را گرفته است. «آن جاست كه مؤمنان، آزموده شدند و سخت تكان خوردند» و كافران، نام اشرار را بر آنها بستند. در آن هنگام، تمام سعى مؤمن، اين است كه خونش را از نزديك ترين كسان خود، حفظ كند. آن گاه است كه خداوند براى دوستانش گشايش فراهم مى آورد، و صاحب الأمر را بر دشمنانش پيروز مى گرداند.

52. الإمام الباقر عليه السلام: وَاللّهِ! لَتُمَحَّصُنَّ [۲۶۹] يا مَعشَرَ الشّيعَةِ ـ شيعَةَ آلِ مُحَمَّدٍ ـ كَمَخيضِ [۲۷۰] الكُحلِ فِي العَينِ؛ لِأَنَّ صاحِبَ الكُحلِ يَعلَمُ مَتى يَقَعُ فِي العَينِ ولا يَعلَمُ مَتى يَذهَبُ، فَيُصبِحُ أحَدُكُم وهُوَ يَرى أنَّهُ عَلى شَريعَةٍ مِن أمرِنا فَيُمسي وقَد خَرَجَ مِنها، ويُمسي وهُوَ عَلى شَريعَةٍ مِن أمرِنا فَيُصبِحُ وقَد خَرَجَ مِنها. [۲۷۱]

52. امام باقر عليه السلام: به خدا سوگند كه شما ـ اى گروه شيعه؛ شيعه خاندان محمّد ـ تصفيه مى شويد، همانند تصفيه شدن سُرمه در چشم؛ چرا كه سرمه كش مى داند كه چه وقت سرمه به چشم كشيده مى شود؛ امّا نمى داند كه چه وقت، از بين مى رود. به همين سان، هر يك از شما در آغاز روز، خود را بر راهى از مذهب ما مى بيند و شب كه مى شود، از آن راه، خارج شده است، و شب را بر راهى از مذهب ما سپرى مى كند و صبح كه مى شود، از آن، خارج شده است.

53. عنه عليه السلام: إنَّما مَثَلُ شيعَتِنا مَثَلُ أندَرٍ ـ يَعني بَيدَرا [۲۷۲] فيهِ طَعامٌ ـ فَأَصابَهُ آكِلٌ فَنُقِّيَ، ثُمَّ أصابَهُ آكِلٌ فَنُقِّيَ، حَتّى بَقِيَ مِنهُ ما لا يَضُرُّهُ الآكِلُ؛ وكَذلِكَ شيعَتُنا يُمَيَّزونَ ويُمَحَّصونَ حَتّى تَبقى مِنهُم عِصابَةٌ لا تَضُرُّهَا الفِتنَةُ. [۲۷۳]

53. امام باقر عليه السلام: حكايت شيعيان ما، حكايت خرمنى است كه به آن، آفت مى افتد و از آفت، پاكش مى كنند، و دوباره آفت مى افتد و باز آن را از آفت، پاك مى كنند تا اين كه از آن، چيزى باقى مى ماند كه ديگر آفت زده نمى شود. شيعيان ما نيز اين گونه اند. پيوسته سَرَند مى شوند و تصفيه مى گردند تا اين كه گروهى از آنان بر جاى مى مانند كه فتنه، گزندى به آنها نمى رساند.

54. عنه عليه السلام: وَاللّهِ لَتُمَيَّزُنَّ، وَاللّهِ لَتُمَحَّصُنَّ، وَاللّهِ لَتُغَربَلُنَّ كَما يُغرَبَلُ الزُّؤانُ [۲۷۴] مِنَ القَمحِ. [۲۷۵]

54. امام باقر عليه السلام: به خدا سوگند كه شما سره و ناسره مى شويد! به خدا سوگند كه شما تصفيه مى شويد! به خدا سوگند كه شما غربال مى شويد، چنان كه زَوان [۲۷۶] را با غربال كردن، از گندم، جدا مى كنند.

55. الإمام الصادق عليه السلام: وَاللّهِ لَتُكسَرُنَّ كَسرَ الزُّجاجِ، وإنَّ الزُّجاجَ يُعادُ فَيَعودُ كَما كانَ، وَاللّهِ لَتُكسَرُنَّ كَسرَ الفَخّارِ، وإنَّ الفَخّارَ لا يَعودُ كَما كانَ، وَاللّهِ لَتُمَيَّزُنَّ، وَاللّهِ لَتُمَحَّصُنَّ، وَاللّهِ لَتُغَربَلُنَّ كَما يُغَربَلُ الزُّؤانُ مِنَ القَمحِ. [۲۷۷]

55. امام صادق عليه السلام: به خدا سوگند كه شما مانند آبگينه مى شكنيد، و آبگينه بازسازى مى شود و به حالت اوّلش بر مى گردد! به خدا سوگند كه شما چونان سفال مى شكنيد و سفال به حالت اوّلش بر نمى گردد! به خدا سوگند كه شما سره و ناسره مى شويد! به خدا سوگند كه شما تصفيه مى شويد! به خدا سوگند كه شما غربال مى شويد، چنان كه تلخك را با غربال كردن، از گندم جدا مى كنند!

56. عنه عليه السلام: وَاللّهِ لَتُمَحَّصُنَّ، وَاللّهِ لَتُمَيَّزُنَّ، وَاللّهِ لَتُغَربَلُنَّ حَتّى لا يَبقى مِنكُم إلَا الأَندَرُ.

قُلتُ: ومَا الأَندَرُ؟ قالَ: البَيدرُ؛ وهُوَ أن يُدخِلَ الرَّجُلُ فيهِ الطَّعامَ، يُطَيِّنُ عَلَيهِ ثُمَّ يُخرِجُهُ قَد أكَلَ بَعضُهُ بَعضا، فَلا يَزالُ يُنَقّيهِ، ثُمَّ يُكِنُّ عَلَيهِ ثُمَّ يُخرِجُهُ، حَتّى يَفعَلَ ذلِكَ ثَلاثَ مَرّاتٍ، حَتّى يَبقى ما لا يَضُرُّهُ شَيءٌ. [۲۷۸]

56. تفسير العيّاشى:امام صادق عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند كه شما سره و ناسره مى شويد! به خدا سوگند كه شما غربال مى شويد، تا جايى كه از شما جز اَندر، باقى نمى ماند!»

گفتم: اندر چيست؟

فرمود: «خرمنگاه، و آن چنين است كه شخص، گندم هايش را در كندو مى ريزد و سر آن را گِل مى گيرد. سپس آن را بيرون مى آورد و مى بيند كه خوره افتاده است. آنها را تميز مى كند و دوباره در كندو مى ريزد، و بار ديگر بيرون مى آورد، و اين كار را سه مرتبه انجام مى دهد تا اين كه چيزى باقى مى ماند كه [گندم سالم و مقاوم است و] آفت نمى گيرد».

57. كمال الدين عن محمّد بن مسلم: سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ: إنَّ قُدّامَ القائِمِ عَلاماتٌ تَكونُ مِنَ اللّهِ عز و جل لِلمُؤمِنينَ، قُلتُ: وما هِيَ جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ؟

قالَ: ذلِكَ قَولُ اللّهِ عز و جل: «وَلَنَبْلُوَنَّكُم» يَعنِي المُؤمِنينَ قَبلَ خُروجِ القائِمِ عليه السلام «بِشَىْ ءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ» [۲۷۹]؛ قالَ:

يَبلوهُم بِشَيءٍ مِنَ الخَوفِ مِن مُلوكِ بَني فُلانٍ في آخِرِ سُلطانِهِم، «وَ الْجُوعِ» بِغَلاءِ أسعارِهِم، «وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ»؛ قالَ: كَسادُ التِّجاراتِ وقِلَّةُ الفَضلِ، «وَ» نَقصٍ مِنَ «الْأَنفُسِ»؛ قالَ: مَوتٌ ذَريعٌ، «وَ» نَقصٍ مِنَ «الثَّمَرَاتِ»؛ قالَ: قِلَّةُ رَيعِ ما يُزرَعُ، «وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ» عِندَ ذلِكَ بِتَعجيلِ خُروجِ القائِمِ عليه السلام.

ثُمَّ قالَ لي: يا مُحَمَّدُ، هذا تَأويلُهُ، إنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ: «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ» [۲۸۰]. [۲۸۱]

57. كمال الدين ـ به نقل از محمّد بن مسلم ـ: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «پيش از [ظهور] قائم، نشانه هايى از جانب خداوند عزّ و جلّ براى مؤمنان پديد مى آيد».

گفتم: آن نشانه ها چيست، قربانت گردم؟

فرمود: «سخن خداىت كه: «بى گمان، شما را مى آزماييم» يعنى مؤمنان را پيش از ظهور قائم، «به چيزى از ترس و گرسنگى و كاهش در مال ها و جان ها و محصولات، و شكيبايان را مژده ده»» و فرمود: «آنان را به اندكى ترس از پادشاهان بنى فلان در آخر سلطنتشان، و گرسنگى با گرانى قيمتها، و كاهش در اموال، مى آزمايد» و فرمود: «كساد كسب و كار و اندك شدن بركت و كاهش در جان ها و فرمود: «مرگ فراگير (/ سريع) و كاهشى در ميوه ها و فرمود: «يعنى كاستى در محصولات زراعى. [و افزود: ] «شكيبايان را در اين هنگام، به نزديك شدن ظهور قائم عليه السلام مژده ده».

ايشان سپس به من فرمود: «اى محمّد! اين است تأويل آيه. خداى متعال مى فرمايد: «و تأويل آن را جز خدا و راسخان در علم، كسى نمى داند»».

58. الكافي عن ابن أبي يعفور: سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَقولُ: وَيلٌ لِطُغاةِ العَرَبِ مِن أمرٍ قَدِ اقتَرَبَ، قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، كَم مَعَ القائِمِ مِنَ العَرَبِ؟ قالَ: نَفَرٌ يَسيرٌ، قُلتُ: وَاللّهِ إنَّ مَن يَصِفُ هذَا الأَمرَ مِنهُم لَكَثيرٌ!

قالَ: لابُدَّ لِلنّاسِ مِن أن يُمَحَّصوا ويُمَيَّزوا ويُغَربَلوا، ويُستَخرَجُ فِي الغَربالِ خَلقٌ كَثيرٌ. [۲۸۲]

58. الكافى ـ به نقل از ابن ابى يعفور ـ: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمايد: «واى بر سركشانِ عرب، از واقعه اى كه نزديك شده است!».

گفتم: قربانت گردم! از عرب، چند نفر با قائم هستند؟

فرمود: «شمارى اندك».

گفتم: به خدا سوگند، عرب هايى كه از اين كار (پيروى از ولايت و منتظر قائم بودن) دم مى زنند، بسيارند!

فرمود: «مردم بايد تصفيه و سَره و ناسَره و غربال شوند، و جمعيتى انبوه، از غربال، رد مى شوند [و باقى نمى مانند]».

59. قرب الإسناد عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر عن الإمام الرضا عليه السلام: كانَ جَعفَرٌ عليه السلام يَقولُ: وَاللّهِ لا يَكونُ الَّذي تَمُدّونَ إلَيهِ أعناقَكُم حَتّى تُمَيَّزونَ وتُمَحَّصونَ، ثُمَّ يَذهَبُ مِن كُلِّ عَشَرَةٍ شَيءٌ، ولا يَبقى مِنكُم إلّا نَزرٌ.

ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُواْ مِنكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ» [۲۸۳]. [۲۸۴]

59. قرب الإسناد ـ به نقل از احمد بن محمّد بن ابى نصر ـ: امام رضا عليه السلام فرمود: «جعفر صادق عليه السلام مى فرمود: به خدا سوگند، آنچه به انتظارش گردن مى كشيد (ظهور قائم)، واقع نخواهد شد، مگر آن گاه كه سره و ناسره و تصفيه شويد، به طورى كه از هر ده نفر، مقدارى حذف مى شوند و جز اندكى از شما باقى نمى ماند».

امام عليه السلام سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «آيا پنداشتند كه به بهشت مى روند، بى آن كه خداوند، جهادگران و شكيبايان شما را معلوم بدارد؟».

60. الإمام الصادق عليه السلام: إيّاكُم وَالتَّنويهَ [۲۸۵]، أما وَاللّهِ لَيَغيبَنَّ إمامُكُم سِنينا مِن دَهرِكُم، ولَتُمَحَّصُنَّ حَتّى يُقالَ: ماتَ، قُتِلَ، هَلَكَ، بِأَيِّ وادٍ سَلَكَ؟ ولَتَدمَعَنَّ عَلَيهِ عُيونُ المُؤمِنينَ، ولَتُكفَؤُنَّ كَما تُكفَأُ السُّفُنُ في أمواجِ البَحرِ، فَلا يَنجو إلّا مَن أخَذَ اللّهُ ميثاقَهُ، وكَتَبَ في قَلبِهِ الإِيمانَ، وأَيَّدَهُ بِروحٍ مِنهُ. [۲۸۶]

60. امام صادق عليه السلام: از فرياد زدن [نام قائم] خوددارى كنيد. به خدا سوگند كه امام شما ساليان سال، غايب مى شود، و شما در بوته آزمايش نهاده مى شويد، تا جايى كه گفته مى شود: او مرده، كشته شده، از بين رفته، در كدام وادى به سر مى برد؟ ولى ديدگان مؤمنان بر او اشك خواهد ريخت، و شما همچون كشتى هايى كه در امواج دريا پشت و رو مى شوند، پشت و رو خواهيد شد، و تنها آن كس نجات مى يابد كه خداوند از او پيمان [بر شكيبايى و مقاومت] گرفته و ايمان را در دلش نگاشته، و با روحى از جانب خود، تأييدش كرده باشد.

61. عنه عليه السلام ـ في غَيبَةِ القائِمِ عليه السلام ـ: إنَّ اللّهَ عز و جل يُحِبُّ أن يَمتَحِنَ الشّيعَةَ، فَعِندَ ذلِكَ يَرتابُ المُبطِلونَ. [۲۸۷]

61. امام صادق عليه السلام ـ در باره غيبت قائم عليه السلام ـ: خداىت دوست دارد كه شيعيان را بيازمايد. در اين هنگام (غيبت قائم عليه السلام) است كه اهل باطل دچار شك و ترديد مى شوند.

62. الكافي عن منصور الصيقل: كُنتُ أنَا وَالحارِثُ بنُ المُغيرَةِ وجَماعَةٌ مِن أصحابِنا جُلوسا وأَبو عَبدِ اللّهِ عليه السلام يَسمَعُ كَلامَنا، فَقالَ لَنا: في أيِّ شَيءٍ أنتُم؟ هَيهاتَ، هَيهاتَ! لا وَاللّهِ لا يَكونُ ما تَمُدّونَ إلَيهِ أعيُنَكُم حَتّى تُغَربَلوا، لا وَاللّهِ لا يَكونُ ما تَمُدّونَ إلَيهِ أعيُنَكُم حَتّى تُمَحَّصوا، لا وَاللّهِ لا يَكونُ ما تَمُدّونَ إلَيهِ أعيُنَكُم حَتّى تُمَيَّزوا، لا وَاللّهِ ما يَكونُ ما تَمُدّونَ إلَيهِ أعيُنَكُم إلّا بَعدَ إياسٍ، لا وَاللّهِ لا يَكونُ ما تَمُدّونَ إلَيهِ أعيُنَكُم حَتّى يَشقى مَن يَشقى ويَسعَدَ مَن يَسعَدُ. [۲۸۸]

62. الكافى ـ به نقل از منصور صيقل ـ: من و حارث بن مغيره و گروهى از يارانمان نشسته بوديم و امام صادق عليه السلام به سخنان ما گوش مى داد. پس به ما فرمود: «چه مى گوييد شما؟! هيهات، هيهات! نه به خدا، آنچه بِدان چشم دوخته ايد، واقع نخواهد شد، تا اين كه تصفيه شويد! نه به خدا، آنچه بِدان چشم دوخته ايد، واقع نخواهد شد، تا آن كه سره و ناسره شويد! نه به خدا، آنچه بِدان چشم دوخته ايد، واقع نخواهد شد، مگر پس از مأيوس شدن! نه به خدا، آنچه بِدان چشم دوخته ايد، واقع نخواهد شد، تا اين كه صفوف شقاوتمندان از سعادتمندان جدا گردد!

63. الإمام الكاظم عليه السلام: إذا فُقِدَ الخامِسُ مِن وُلدِ السّابِعِ [۲۸۹]، فَاللّهَ اللّهَ في أديانِكُم لا يُزيلُكُم عَنها أحَدٌ. يا بُنَيَّ! إنَّهُ لا بُدَّ لِصاحِبِ هذَا الأَمرِ مِن غَيبَةٍ، حَتّى يَرجِعَ عَن هذَا الأَمرِ مَن كانَ يَقولُ بِهِ، إنَّما هِيَ مِحنَةٌ مِنَ اللّهِ عز و جل امتَحَنَ بِها خَلقَهُ. [۲۹۰]

63. امام كاظم عليه السلام: هر گاه آن پنجمين از نسل هفتمينْ غايب شود، خدا را، خدا را، مراقب عقايد خود باشيد! مبادا كسى شما را از آنها منحرف گرداند! اى پسرم! صاحب اين امر (امامت) را چنان غيبتى خواهد بود كه حتّى معتقدان به او هم از اين امر (امامت) بر مى گردند. اين [غيبت]، در واقع، آزمونى از جانب خداىت است كه با آن، خلق خود را مى آزمايد.

الفصل الثاني: حكمة البلاء

فصل دوم: حكمت آزمايش

2 / 1: ظُهورُ الإِيمانِ و قُوَّتِهِ

2 / 1: نمودار شدن ايمان و قوّت يافتن آن

الكتاب

قرآن

«أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ». [۲۹۱]

«آيا مردم پنداشته اند كه تا گفتند: ايمان آورديم، رها مى شوند و آزمايش نمى شوند؟ به يقين، كسانى را كه پيش از آنان بودند، آزموديم، تا خدا آنان را كه راست گفته اند، معلوم دارد و دروغگويان را نيز معلوم دارد».

«إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَآءَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ * وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ * أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُواْ مِنكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ». [۲۹۲]

«اگر به شما زخمى رسيده، آن قوم را نيز زخمى نظير آن رسيد، و ما اين روزها[ى شكست و پيروزى] را ميان مردم به نوبت مى گردانيم، و تا خداوند، كسانى را كه به راستى ايمان آورده اند، معلوم دارد و از ميان شما گواهانى بگيرد، و خدا ستمكاران را دوست نمى دارد، و تا خدا كسانى را كه ايمان آورده اند، خالص گرداند و كافران را نابود سازد. آيا پنداشته ايد كه به بهشت مى رويد، بى آن كه خدا جهادگران و شكيبايان شما را معلوم بدارد؟!».

«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَىْ ءٍ مِّنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَخَافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ» [۲۹۳].

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا شما را به چيزى از شكار كه در دسترس شما و نيزه هاى شما باشد، خواهد آزمود تا معلوم دارد چه كسى در نهان، از او مى ترسد. پس هر كس بعد از آن، تجاوز كند، براى او عذابى دردناك خواهد بود». [۲۹۴]

الحديث

حديث

64. رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ» ـ: لابُدَّ مِن فِتنَةٍ تُبتَلى بِهَا الاُمَّةُ بَعدَ نَبِيِّها، لِيَتَبَيَّنَ الصّادِقُ مِنَ الكاذِبِ؛ لِأَنَّ الوَحيَ انقَطَعَ وبَقِيَ السَّيفُ وَافتِراقُ الكَلِمَةِ إلى يَومِ القِيامَةِ. [۲۹۵]

64. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در باره اين سخن خداوند متعال كه: «و آزمايش نمى شوند؟» ـ: لاجرم فتنه اى [و آزمونى] بايد كه امّت پس از پيامبرش با آن آزمايش شود تا مؤمن راستين از مؤمن دروغين مشخّص گردد؛ چرا كه وحى، قطع مى شود و شمشير و تفرقه تا روز قيامت، باقى مى مانند.

65. الكافي عن الحلبي: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَىْ ءٍ مِّنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ»، قالَ: حُشِرَ عَلَيهِمُ الصَّيدُ في كُلِّ مَكانٍ حَتّى دَنا مِنهُم؛ لِيَبلُوَهُمُ اللّهُ بِهِ. [۲۹۶]

65. الكافى ـ به نقل از حلبى ـ: از امام صادق عليه السلام در باره آيه شريف: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا شما را به چيزى از شكار كه در دسترس شما و نيزه هاى شما باشد، خواهد آزمود» پرسيدم. فرمود: «شكارها را از هر سو به جانب ايشان رانده شدند، چندان كه در نزديكى ايشان قرار گرفتند، تا بدين وسيله خداوند، آنان را بيازمايد».

66. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَىْ ءٍ مِّنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ» ـ: حُشِرَ لِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الوُحوشُ حَتّى نالَتها أيديهِم ورِماحُهُم في عُمرَةِ الحُدَيبِيَةِ؛ لِيَبلُوَهُمُ اللّهُ بِهِ. [۲۹۷]

66. امام صادق عليه السلام ـ در باره سخن خداوند: «هر آينه خدا شما را به چيزى از شكار كه در دسترس شما و نيزه هاى شما باشد، خواهد آزمود» ـ: در عمره حديبيّه، حيوانات وحشى براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گرد آورده شدند، چندان كه در دسترس و تيررس مسلمانان قرار گرفتند، تا بدين وسيله خداوند، آنان را بيازمايد.

67. الإمام عليّ عليه السلام: لَو أرادَ اللّهُ جَلَّ ثَناؤُهُ بِأَنبِيائِهِ ـ حَيثُ بَعَثَهُم ـ أن يَفتَحَ لَهُم كُنوزَ الذِّهبانِ ومَعادِنَ العِقيانِ [۲۹۸] ومَغارِسَ الجِنانِ، وأَن يَحشُرَ طَيرَ السَّماءِ ووَحشَ الأَرضِ مَعَهُم لَفَعَلَ، ولَو فَعَلَ لَسَقَطَ البَلاءُ، وبَطَلَ الجَزاءُ، وَاضمَحَلَّتِ الأَنباءُ، ولَما وَجَبَ لِلقائِلينَ اُجورُ المُبتَلَينَ، ولا لَحِقَ المُؤمِنينَ ثَوابُ المُحسِنينَ، ولا لَزِمَتِ الأَسماءُ أهالِيَها عَلى مَعنىً مُبينٍ، ولِذلِكَ لَو أنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّت أعناقُهُم لَها خاضِعينَ [۲۹۹]، ولَو فَعَلَ لَسَقَطَ البَلوى عَنِ النّاسِ أجمَعينَ. [۳۰۰]

67. امام على عليه السلام: اگر خداوند جليل، آن گاه كه پيامبرانش را بر انگيخت، مى خواست گنجينه هاى طلا و كان هاى زر ناب و باغ هاى پردرخت را به رويشان بگشايد، و پرندگان آسمان و جانوران شكارى زمين را برايشان گرد آورد، قطعا اين كار را مى كرد، و اگر چنين مى كرد، آن گاه آزمايش از ميان مى رفت و پاداش، منتفى مى شد و خبرها[ى مربوط به وعده و وعيد الهى] بيهوده مى گشت، و تن آسايان مستوجب مزد سختى ديدگان نمى شدند، و مؤمنان به پاداش نيكوكاران دست نمى يافتند [چون نه رنج و ابتلايى در كار بود و نه احسانى در ميان]، و نام ها[يى مثل: مطيع و عاصى يا نيكوكار و بدكار]، براى افراد، معناى روشنى در بر نمى داشتند. از اين رو، اگر خداوند از آسمان معجزه اى فرو مى فرستاد، و همه آنان در برابرش گردن مى نهادند و تسليم مى شدند، و اگر چنين مى كرد، ديگر هيچ كس در معرض آزمايش قرار نمى گرفت.

68. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ مَلَكَينِ هَبَطا مِنَ السَّماءِ فَالتَقَيا فِي الهَواءِ، فَقالَ أحَدُهُما لِصاحِبِهِ: فيمَ هَبَطَتَ؟ قالَ: بَعَثَنِيَ اللّهُ إلى بَحرِ أيلَةَ، أحُشُّ [۳۰۱] سَمَكَةً إلى جَبّارٍ مِنَ الجَبابِرَةِ تَشَهّى عَلَيهِ سَمَكَةً في ذلِكَ البَحرِ، فَأَمَرَني أن أحُشَّ إلَى الصَّيّادِ سَمَكَ ذلِكَ البَحرِ، حَتّى يَأخُذَها لَهُ؛ لِيُبَلِّغَ اللّهُ بِالكافِرِ غايَةَ مُناهُ في كُفرِهِ.

وقالَ الآخَرُ: فَفَيم بُعِثتَ أنتَ؟ قالَ: بَعَثَنِيَ اللّهُ في أعجَبَ مِنَ الَّذي بَعَثَكَ فيهِ! بَعَثَني إلى عَبدِهِ المُؤمِنِ الصّائِمِ القائِمِ المُجتَهِدِ، المَعروفِ دُعاؤُهُ وصَلاتُهُ فِي السَّماءِ، لِاُكفِيَ قِدرَهُ الَّتي طَبَخَها لِاءِفطارِهِ؛ لِيُبَلِّغَ اللّهُ بِالمُؤمِنِ الغايَةَ فِي اختِبارِ إيمانِهِ. [۳۰۲]

68. امام باقر عليه السلام: دو فرشته از آسمان، فرود آمدند و در فضا به يكديگر رسيدند. يكى از آن دو به ديگرى گفت: تو براى چه، فرود آمدى؟

گفت: خداوند، مرا به سوى درياى اَيله فرستاد تا ماهى اى را به سوى يكى از سلاطين كه هوس ماهى از آن دريا كرده است، برانم. خداوند به من فرمود كه ماهيان آن دريا را به طرف صيّاد بكشانم تا آنها را براى خود بگيرد و [اين چنين] خداوند، كافر را در كفرش به نهايت آرزويش برساند.

آن ديگرى گفت: تو براى چه فرستاده شدى؟

گفت: خداوند، مرا براى كارى عجيب تر از مأموريت تو فرستاده! مرا سوى بنده مؤمنِ روزه دارِ شب خيزِ سختكوش [در عمل و طاعت] خود، كه دعا و نمازش در آسمان معروف است، فرستاد كه ديگ افطارش را چپه كنم تا خداوند، مؤمن را در آزمودن ايمانش به نهايت برساند.

69. الإمام الصادق عليه السلام: البَلاءُ زَينُ المُؤمِنِ، وكَرامَةٌ لِمَن عَقَلَ؛ لِأَنَّ في مُباشَرَتِهِ وَالصَّبرِ عَلَيهِ وَالثَّباتِ عِندَهُ تَصحيحَ نِسبَةِ الإِيمانِ. [۳۰۳]

69. امام صادق عليه السلام: بلا، زيور مؤمن است و براى خردمند، كرامت است؛ زيرا گرفتار بلا شدن و شكيبايى و بردبارى ورزيدن در برابر آن، موجب تصحيح [و تقويت] ايمان است.

70. الإمام عليّ عليه السلام: لا يَكمُلُ إيمانُ المُؤمِنِ حَتّى يَعُدَّ الرَّخاءَ فِتنَةً وَالبَلاءَ نِعمَةً. [۳۰۴]

70. امام على عليه السلام: ايمان مؤمن، كامل نمى شود، تا اين كه آسايش را محنت شمارد و بلا را نعمت.

2 / 2: ظُهورُ التَّقوى وَالطّاعَةِ

2 / 2: نمودار شدن پرهيزگارى و فرمان بردارى از خدا

الكتاب

قرآن

«أُوْلَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى». [۳۰۵]

«اينان، كسانى هستند كه خدا دل هايشان را براى پرهيزگارى، امتحان كرده است».

«لَتُبْلَوُنَّ فِى أَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ أَذىً كَثِيرًا وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ». [۳۰۶]

«قطعا در مال ها و جان هايتان آزموده مى شويد، و از كسانى كه پيش از شما به آنان كتاب داده شد و نيز از كسانى كه به شرك گراييده اند، آزار بسيارى خواهيد شنيد؛ ولى اگر شكيبايى ورزيد و پرهيزگارى نماييد، اين، حاكى از عزم استوار در كارهاست».

الحديث

حديث

71. الإمام الرضا عليه السلام ـ في جَوابِ مَسائِلِ مُحَمَّدِ بنِ سِنانٍ ـ: إنَّ عِلَّةَ الزَّكاةِ مِن أجلِ قوتِ الفُقَراءِ، وتَحصينِ أموالِ الأَغنِياءِ؛ لِأَنَّ اللّهَ عز و جل كَلَّفَ أهلَ الصِّحَّةِ القِيامَ بِشَأنِ أهلِ الزَّمانَةِ [۳۰۷] وَالبَلوى، كَما قالَ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى: «لَتُبْلَوُنَّ فِى أَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ»؛ في أموالِكُم إخراجُ الزَّكاةِ، وفي أنفُسَكُم تَوطينُ الأَنفُسِ عَلَى الصَّبرِ، مَعَ ما في ذلِكَ مِن أداءِ شُكرِ نِعَمِ اللّهِ عز و جلوَالطَّمَعِ فِي الزِّيادَةِ، مَعَ ما فيهِ مِنَ الزِّيادَةِ وَالرَّأفَةِ وَالرَّحمَةِ لِأَهلِ الضَّعفِ وَالعَطفِ عَلى أهلِ المَسكَنَةِ، وَالحَثِّ لَهُم عَلَى المُواساةِ، وتَقوِيَةِ الفُقَراءِ، وَالمَعونَةِ لَهُم عَلى أمرِ الدّينِ.

وهُوَ عِظَةٌ لِأَهلِ الغِنى وعِبرَةٌ لَهُم؛ لِيَستَدِلّوا عَلى فُقَراءِ الآخِرَةِ بِهِم، وما لَهُم مِنَ الحَثِّ في ذلِكَ عَلَى الشُّكرِ للّهِِ ـ تَبارَكَ وتَعالى ـ لِما خَوَّلَهُم وأَعطاهُم، وَالدُّعاءِ وَالتَّضَرُّعِ وَالخَوفِ مِن أن يَصيروا مِثلَهُم في اُمورٍ كَثيرَةٍ في أداءِ الزَّكاةِ وَالصَّدَقاتِ، وصِلَةِ الأَرحامِ، وَاصطِناعِ المَعروفِ. [۳۰۸]

71. امام رضا عليه السلام ـ در پاسخ پرسش هاى محمّد بن سنان ـ: علّتِ [تكليف به] زكات، آن است كه خوراك تهى دستان، تأمين، و دارايى هاى توانگران حفظ شود؛ زيرا خداى عز و جلتن درستان را مكلّف فرمود كه به امور بيماران و گرفتاران رسيدگى كنند، چنان كه فرمود: «قطعا در مال ها و جان هايتان آزموده مى شويد»: در دارايى هايتان با پرداخت زكات، و در جان هايتان در وا داشتن آنها به شكيبايى. افزون بر اين، با پرداخت زكات، از نعمت هاى خداى عز و جل شكرگزارى مى گردد و به افزايش دارايى ها اميد بسته مى شود. همچنين موجب فزونى [براى تنگ دستان] و رأفت و مهربانى با بينوايان و مهرورزى با مستمندان مى شود، و توانگران به همدردى و تقويت تهى دستان و كمك به امور دينى آنان تشويق مى گردند.

دادن زكات، اندرزى به توانگران و عبرتى براى آنان است تا با [ديدن] تهى دستان، به ياد تهى دستان [و فقر در] آخرت بيفتند، و اين، موجب مى شود كه خداى ـ تبارك و تعالى ـ را براى مال و ثروتى كه به ايشان عطا فرموده است، شكر گويند، و به درگاه او دعا و زارى كنند و بترسند از اين كه روزى مانند اين بينوايان گردند. اينها و امور فراوان ديگرى، علّت پرداخت زكات و صدقات و به جا آوردن صله رحم و نيكى كردن [به ديگران] اند.

72. الإمام الباقر عليه السلام: وَجَدنا في كِتابِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام أنَّ قَوما مِن أهلِ أيلَةَ مِن قَومِ ثَمودَ، وأَنَّ الحيتانَ كانَت سَبَقَت إلَيهِم يَومَ السَّبتِ؛ لِيَختَبِرَ اللّهُ طاعَتَهُم في ذلِكَ، فَشَرَعَت لَهُم يَومَ سَبتِهِم في ناديهِم وقُدّامَ أبوابِهِم في أنهارِهِم وسَواقيهِم، فَتَبادَروا إلَيها فَأَخَذوا يَصطادونَها ويَأكُلونَها، فَلَبِثوا بِذلِكَ ما شاءَ اللّهُ، لا يَنهاهُمُ الأَحبارُ ولا يَنهاهُمُ العُلَماءُ مِن صَيدِها.… [۳۰۹]

72. امام باقر عليه السلام: در كتاب امير مؤمنان عليه السلام يافتيم كه: گروهى از مردم اَيله [۳۱۰] از قوم ثمود بودند كه در روز شنبه ماهى ها به جانب آنها [تا نزديك ساحل] پيش مى آمدند تا خداوند، فرمان بردارى آنان را در اين زمينه بيازمايد. روز شنبه، ماهى ها وارد جوى ها و نهرهايى مى شدند كه از جلوى خانه ها و باشگاه هاى آنان مى گذشت، و آن مردم به صيد آنها مى پرداختند و آنها را مى خوردند. مدّت ها اين كار را مى كردند و ملّايان و علمايشان آنان را از صيد ماهى ها نهى نمى كردند. وانگهى شيطان به گروهى از آنان القا كرد كه: شما از خوردن آنها در روز شنبه نهى شده ايد، نه از صيد كردنشان! پس روز شنبه صيد كنيد و روزهاى ديگر، آنها را بخوريد.…

73. الإمام عليّ عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل يَمتَحِنُ الأَوصِياءَ في حَياةِ الأَنبِياءِ في سَبعَةِ مَواطِنَ لِيَبتَلِيَ طاعَتَهُم، فَإِذا رَضِيَ طاعَتَهُم ومِحنَتَهُم، أمَرَ الأَنبِياءَ أن يَتَّخِذوهُم أولِياءَ في حَياتِهِم وأَوصِياءَ بَعدَ وَفاتِهِم، ويَصيرَ طاعَةُ الأَوصِياءِ في أعناقِ الاُمَمِ مِمَّن يَقولُ بِطاعَةِ الأَنبِياءِ. ثُمَّ يَمتَحِنُ الأَوصِياءَ بَعدَ وَفاةِ الأَنبِياءِ عليهم السلام في سَبعَةِ مَواطِنَ لِيَبلُوَ صَبرَهُم، فَإِذا رَضِيَ مِحنَتَهُم خَتَمَ لَهُم بِالسَّعادَةِ، لِيُلحِقَهُم بِالأَنبِياءِ وقَد أكمَلَ لَهُمُ السَّعادَةَ. [۳۱۱]

73. امام على عليه السلام: خداوند عز و جل اوصيا را در زمان حيات پيامبران، در هفت مورد امتحان مى كند تا فرمان بردارى ايشان را بيازمايد، و چون فرمان بردارى و امتحان آنها را پسنديد، به پيامبران دستور مى دهد كه در زمان حيات خود، آنان را ولىّ خود بگيرند و براى پس از وفاتشان، وصى [و جانشين] خويش قرار دهند، و فرمان بردارى از اوصيا را بر همه امّت هايى كه پيرو پيامبران هستند، لازم مى گرداند. پس از وفات پيامبران هم اوصيا را در هفت مورد امتحان مى كند تا شكيبايى شان را بيازمايد، و چون امتحان آنان را پسنديد، فرجامشان را سعادتمند قرار مى دهد تا آنان را با سعادت كامل به پيامبران ملحق كند.

74. الإمام زين العابدين عليه السلام: الحَمدُ للّهِِ الَّذي رَكَّبَ فينا آلاتِ البَسطِ، وجَعَلَ لَنا أدَواتِ القَبضِ، ومَتَّعَنا بِأَرواحِ الحَياةِ، وأَثبَتَ فينا جَوارِحَ الأَعمالِ، وغَذّانا بِطَيِّباتِ الرِّزقِ، وأَغنانا بِفَضلِهِ، وأَقنانا [۳۱۲] بِمَنِّهِ، ثُمَّ أمَرَنا لِيَختَبِرَ طاعَتَنا، ونَهانا لِيَبَتلِيَ شُكرَنا. [۳۱۳]

74. امام زين العابدين عليه السلام: ستايش، خداى را كه ابزارهاى گشود و بست (/ پهن كردن و جمع كردن) را در وجود ما قرار داد، و ما را از روح هاى حيات، بهره مند ساخت، و اندام هاى كار و عمل در ما نهاد، و از روزى هاى پاك تغذيه مان نمود، و به فضل خويش توانگرمان ساخت، و از نعمت خود عطايمان فرمود. سپس به ما امر كرد تا فرمان بردارى مان را بيازمايد، و نهى مان فرمود تا سپاس گزار بودنمان را امتحان كند.

75. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّما وُضِعَتِ الزَّكاةُ اختِبارا لِلأَغنِياءِ ومَعونَةً لِلفُقَراءِ، ولَو أنَّ النّاسَ أدَّوا زَكاةَ أموالِهِم ما بَقِيَ مُسلِمٌ فَقيرا مُحتاجا. [۳۱۴]

75. امام صادق عليه السلام: زكات، در حقيقت، به منظور آزمودن توانگران و كمك به تهى دستان، قرار داده شده است و اگر مردم زكات اموالشان را مى پرداختند، هيچ مسلمانى تهى دست و نيازمند نمى ماند.

76. عنه عليه السلام ـ في جَوابِ ابنِ أبِي العَوجاءِ حَيثُ أنكَرَ الحَجَّ وَالطَّوافَ ـ: هذا بَيتٌ استَعبَدَ اللّهُ بِهِ خَلقَهُ؛ لِيَختَبِرَ طاعَتَهُم في إتيانِهِ، فَحَثَّهُم عَلى تَعظيمِهِ وزِيارَتِهِ، وجَعَلَهُ مَحَلَّ أنبِيائِهِ، وقِبلَةً لِلمُصَلّينَ إلَيهِ. [۳۱۵]

76. امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ ابن ابى العوجا كه به حج و طواف، خرده گرفت ـ: اين، خانه اى است كه خداى عز و جل خلق خود را به واسطه آن به پرستش وا داشته تا با رفتن به [زيارت] آن، فرمانبرى ايشان را بيازمايد. از اين رو آنان را به بزرگداشت و زيارتش تشويق نموده و آن را جايگاه پيامبران و قبله نمازگزارانش قرار داده است.

77. الاحتجاج: ومِن سُؤالِ الزِّنديقِ الَّذي سَأَلَ أبا عَبدِ اللّهِ [الصّادِقَ] عليه السلام عَن مَسائِلَ كَثيرَةٍ أن قالَ: ... فَلِأَيِّ عِلَّةٍ خَلَقَ الخَلقَ وهُوَ غَيرُ مُحتاجٍ إلَيهِم ولا مُضطَرٍّ إلى خَلقِهِم، ولا يَليقُ بِهِ التَّعَبُّثُ بِنا؟

قالَ: خَلَقَهُم لِاءِظهارِ حِكمَتِهِ، وإنفاذِ عِلمِهِ، وإمضاءِ تَدبيرِهِ.

قالَ: وكَيفَ لا يَقتَصِرُ عَلى هذِهِ الدّارِ فَيَجعَلَها دارَ ثَوابِهِ و مُحتَبَسَ عِقابِهِ؟

قالَ: إنَّ هذِهِ الدّارَ دارُ ابتِلاءٍ، ومَتجَرُ الثَّوابِ، ومُكتَسَبُ الرَّحمَةِ، مُلِئَت آفاتٍ، وطُبِّقَت شَهَواتٍ؛ لِيَختَبِرَ فيها عَبيدَهُ بِالطّاعَةِ، فَلا يَكونُ دارُ عَمَلٍ دارَ جَزاءٍ. [۳۱۶]

77. الاحتجاج: يكى از فراوان سؤالاتى كه زنديق از امام صادق عليه السلام پرسيد، اين بود كه گفت: ... به چه علّت، خداوند، مخلوقات را آفريد، در صورتى كه نه به آنها نيازى داشت و نه در آفريدنشان مجبور بود، و بازيچه كردن ما نيز شايسته او نيست؟

[فرمود: ] «آنها را آفريد تا حكمت خود را پديدار نمايد، و علمش را به كار زند، و تدبيرش را محقّق سازد».

زنديق گفت: پس چرا به همين سرا[ى دنيا] بسنده نمى كند و آن را سراى پاداش و جايگاه كيفرش قرار نمى دهد؟

فرمود: «اين سرا، سراى آزمايش، و بازار ثواب و كسبگاه رحمت است. از آفت ها پر، و از شهوات و خواست ها آكنده شده است تا [خداوند] در آن، فرمان بردارى بندگانش را بيازمايد. بنا بر اين، سراى كار نمى تواند سراى پاداش باشد».

2 / 3: ظُهورُ ما يُستَحَقُّ بِهِ الثَّوابُ وَالعِقابُ

2 / 3: نمودار شدن بايسته هاى پاداش و كيفر

78. الإمام عليّ عليه السلام: لا يَقولَنَّ أحَدُكُم: «اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِنَ الفِتنَةِ»؛ لِأَنَّهُ لَيسَ أحَدٌ إلّا وهُوَ مُشتَمِلٌ عَلى فِتنَةٍ، ولكِن مَنِ استَعاذَ فَليَستَعِذ مِن مُضِلّاتِ الفِتَنِ، فَإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ يَقولُ: «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ» [۳۱۷]؛ ومَعنى ذلِكَ: أنَّهُ يَختَبِرُهُم بِالأَموالِ وَالأَولادِ؛ لِيَتَبَيَّنَ السّاخِطَ لِرِزقِهِ وَالرّاضِيَ بِقِسمِهِ، وإن كانَ سُبحانَهُ أعلَمَ بِهِم مِن أنفُسِهِم، ولكِن لِتَظهَرَ الأَفعالُ الَّتي بِها يُستَحَقُّ الثَّوابُ وَالعِقابُ؛ لِأَنَّ بَعضَهُم يُحِبُّ الذُّكورَ ويَكرَهُ الإِناثَ، وبَعضَهُم يُحِبُّ تَثميرَ المالِ ويَكرَهُ انثِلامَ الحالِ [۳۱۸]. [۳۱۹]

78. امام على عليه السلام: هيچ يك از شما نگويد: «خدايا! من از آزمايش شدن به تو پناه مى برم»؛ زيرا هيچ كس نيست كه از فتنه [و آزمايش الهى] بر كنار باشد؛ بلكه هر كس به خدا پناه مى برد، از عوامل گم راه كننده در فتنه ها [به خدا] پناه بَرَد؛ چرا كه خداوند سبحان مى فرمايد: «بدايند كه دارايى ها و فرزندان شما، فتنه [و آزمون] اند». معنايش اين است كه خداوند، آنان را به وسيله دارايى ها و فرزندان مى آزمايد تا معلوم شود كه چه كسى از روزىِ او، ناخرسند و چه كسى به قسمت او خرسند است، اگر چه خداوند سبحان از خودِ آنان هم به آنان داناتر است؛ امّا آزمايش براى اين است تا اعمالى كه با آنها پاداش و كيفر سزاوار مى گردند، معلوم شوند؛ زيرا برخى از مردم، پسر دوست دارند و دختر دوست ندارند، و برخى شان فراوانى مال را دوست دارند و پريشان حالى را دوست ندارند.

2 / 4: ظُهورُ الأَحسَنِ عَمَلاً

2 / 4: نمودار شدن نيك كردارتر

الكتاب

قرآن

«الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ». [۳۲۰]

«همان كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيك كردارتريد و اوست ارجمند و آمرزگار».

«وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ». [۳۲۱]

«او كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او، بر آب بود، تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيك كردارتريد، و اگر بگويى: شما پس از مرگ برانگيخته خواهيد شد، قطعا كسانى كه كافر شده اند، خواهند گفت: اين [ادّعا] جز سِحرى آشكار نيست».

«إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً». [۳۲۲]

«ما آنچه را بر روى زمين است، زيور آن قرار داديم تا ايشان را بيازماييم كه كدام يكشان نيك كردارتر است».

الحديث

حديث

79. تفسير الطبري عن عبد اللّه بن عمر عن النبي صلى الله عليه و آله: أنَّهُ تَلا هذِهِ الآيَةَ: «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»، قالَ: أيُّكُم أحسَنُ عَقلاً، وأَورَعُ عَن مَحارِمِ اللّهِ، وأَسرَعُ في طاعَةِ اللّهِ. [۳۲۳]

79. تفسير الطبرى ـ به نقل از عبد اللّه بن عمر ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين آيه را تلاوت كرد: «تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيك كردارتريد».

من گفتم: معنايش چيست؟

فرمود: «يعنى كدامتان نيكوخِردتر و از حرام هاى خدا پرهيزگارتر، و به طاعت خدا شتابنده تريد».

80. مجمع البيان عن أبي قتادة: سَأَلتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله عَن قَولِهِ تَعالى: «أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» ما عَنى بِهِ؟ فَقالَ: يَقولُ: أيُّكُم أحسَنُ عَقلاً. ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله: أتَمُّكُم عَقلاً، وأَشَدُّكُم للّهِِ خَوفا، وأَحسَنُكُم فيما أمَرَ اللّهُ بِهِ ونَهى عَنهُ نَظَرا، وإن كانَ أقَلَّكُم تَطَوُّعا. [۳۲۴]

80. مجمع البيان ـ به نقل از ابو قَتاده ـ: از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدم: مقصود از سخن خداى متعال كه: «كدامتان نيكْ كِردارتريد» چيست؟

فرمود: «يعنى كدامتان نيكوخردتريد». سپس فرمود: «كدامتان خردش كامل تر و خدا ترس تر است و از اوامر و نواهى خداى عز و جل، مراقبت بيشترى دارد، هر چند مستحبّات، كمترى به جا آورد».

81. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يَابنَ مَسعودٍ، قَولُ اللّهِ تَعالى: «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» يَعني: أيُّكُم أزهَدُ فِي لا دارَ لَهُ؛ ولَها يَجمَعُ مَن لا عَقلَ لَهُ؛ إنَّ أحمَقَ النّاسِ مَن طَلَبَ الدُّنيا! [۳۲۵]

81. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اى پسر مسعود! سخن خداى متعال كه: «تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيك كردارتريد»، معنايش اين است كه كدامتان به دنيا بى رغبت تر است. دنيا سراى فريب است و سراى كسى كه سرايى ندارد. كسى براى دنيا گرد مى آورد كه خِرَد ندارد. احمق ترينِ مردم، كسى است كه طالب دنيا باشد.

82. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن كِتابٍ لَهُ عليه السلام إلى مُعاوِيَةَ ـ: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ قَد جَعَلَ الدُّنيا لِما بَعدَها، وَابتَلى فيها أهلَها؛ لِيَعلَمَ أيُّهُم أحسَنُ عَمَلاً. ولَسنا لِلدُّنيا خُلِقنا، ولا بِالسَّعيِ فيها اُمرِنا، وإنَّما وُضِعنا فيها لِنُبتَلى بِها، وقَدِ ابتَلانِيَ اللّهُ بِكَ وَابتَلاكَ بي، فَجَعَلَ أحَدَنا حُجَّةً عَلَى الآخَرِ. [۳۲۶]

82. امام على عليه السلام ـ از نامه ايشان به معاويه ـ: امّا بعد، همانا خداى سبحان، دنيا را براى [جهانِ] پس از آن آفريد، و اهل دنيا را در آن مى آزمايد تا معلوم شود كه كدام يك از آنها نيك كردارتر است. ما براى دنيا آفريده نشده ايم، و به كوشش در آن [براى دنيا] مأمور نگشته ايم؛ بلكه به دنيا آورده شده ايم تا بِدان آزموده شويم، و خدا تو را وسيله آزمايش من قرار داده و مرا وسيله آزمايش تو، و يكى از ما را حجّت بر ديگرى نهاده است.

83. عنه عليه السلام: ألا إنَّ اللّهَ تَعالى قَد كَشَفَ الخَلقَ كَشفَةً، لا أنَّهُ جَهِلَ ما أخفَوهُ مِن مَصونِ أسرارِهِم ومَكنونِ ضَمائِرِهِم، ولكِن لِيَبلُوَهُم أيُّهُم أحسَنُ عَمَلاً، فَيَكونَ الثَّوابُ جَزاءً، وَالعِقابُ بَواءً [۳۲۷]. [۳۲۸]

83. امام على عليه السلام: هان! خداوند متعال، درون مردمان را [از طريق امتحان] آشكار ساخت، نه اين كه از رازهاى نهفته و درون هاى پوشيده شان آگاه نبود؛ بلكه [چنين كرد] تا آنان را بيازمايد كه كدامشان نيك كردارتر است، تا ثواب، پاداش [كار نيك] باشد و عقاب، سزا [ى كار بد].

84. عنه عليه السلام: أسهِروا عُيونَكُم، وأَضمِروا بُطونَكُم، وَاستَعمِلوا أقدامَكُم، وأَنفِقوا أموالَكُم، وخُذوا مِن أجسادِكُم فَجودوا بِها عَلى أنفُسِكُم، ولا تَبخَلوا بِها عَنها، فَقَد قالَ اللّهُ سُبحانَهُ: «إِن تَنصُرُواْ اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ» [۳۲۹]، وقالَ تَعالى: «مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ» [۳۳۰]، فَلَم يَستَنصِركُم مِن ذُلٍّ، ولَم يَستَقرِضكُم مِن قُلٍّ؛ استَنصَرَكُم ولَهُ جُنودُ السَّماواتِ وَالأَرضِ وهُوَ العَزيزُ الحَكيمُ، وَاستَقرَضَكُم ولَهُ خَزائِنُ السَّماواتِ وَالأَرضِ، وهُوَ الغَنِيُّ الحَميدُ، وإنَّما أرادَ أنَ يَبلُوَكُم «أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً». [۳۳۱]

84. امام على عليه السلام: چشمانتان را شب ها [به عبادت] بيدار داريد، و شكم هايتان را [به روزه] گرسنه، و پاهايتان را به كار [عبادت] گيريد، و اموالتان را انفاق كنيد، و از تن هايتان بگيريد و به جان هايتان ببخشيد [و جسمتان را فداى جانتان كنيد] و در اين كار، بخل نورزيد؛ چرا كه خداى سبحان فرموده: «اگر خدا را يارى كنيد، خدا شما را يارى مى كند و گام هايتان را استوار مى گرداند»، و فرموده: «كيست كه به خدا وامى نيكو دهد، پس خدا آن را برايش چند برابر گرداند؟ و براى اوست مزدى ارزشمند». او از سر ناتوانى، از شما يارى نطلبيده، و از روى نادارى، از شما وام نخواسته است؛ بلكه كسى از شما يارى طلبيده كه «لشكريان آسمان ها و زمين، از آنِ اويند و خدا توانمند و حكيم است» و كسى از شما وام خواسته است كه «خزانه هاى آسمان ها و زمين، از آنِ اوست، و او بى نياز و ستوده است» و [يارى طلبيدن و وام خواستنش براى اين است كه] او، در حقيقت، خواسته است «شما را بيازمايد كه كدامتان نيك كردارتريد».

85. الإمام زين العابدين عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل لَم يُحِبَّ زَهرَةَ الدُّنيا وعاجِلَها لِأَحَدٍ مِن أولِيائِهِ، ولَم يُرَغِّبهُم فيها وفي عاجِلِ زَهرَتِها وظاهِرِ بَهجَتِها، وإنَّما خَلَقَ الدُّنيا وخَلَقَ أهلَها لِيَبلُوَهُم فيها أيُّهُم أحسَنُ عَمَلاً لِاخِرَتِهِ. [۳۳۲]

85. امام زين العابدين عليه السلام: خداى عز و جل زرق و برق دنيا و زندگى زودگذر آن را براى هيچ يك از اولياى خود، دوست نداشته و آنان را به دنيا و زرق و برق گذرا و ظاهر زيباى آن، ترغيب نكرده است؛ بلكه دنيا و اهل دنيا را آفريد تا آنها را در دنيا بيازمايد كه كدامشان براى آخرتش بهتر كار مى كند.

86. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِ اللّهِ عز و جل: «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» ـ: لَيسَ يَعني أكثَرَكُم عَمَلاً، ولكِن أصوَبَكُم عَمَلاً؛ وإنَّمَا الإِصابَةُ خَشيَةُ اللّهِ وَالنِّيَّةُ الصّادِقَةُ وَالحَسَنَةُ. [۳۳۳]

86. امام صادق عليه السلام ـ در باره سخن خداى عز و جل: «تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيك كردارتريد» ـ: معنايش اين نيست كه كدامتان بيشتر عمل مى كنيد؛ بلكه معنايش اين است كه كدامتان درست تر عمل مى كنيد، و درستى عمل، همان خداترسى و نيّت راست و نيكوست.

87. الإمام الرضا عليه السلام ـ لَمّا سَأَلَهُ المَأمونُ عَن قَولِهِ تَعالى: «وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» ـ: أمّا قَولُهُ عز و جل: «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»، فَإِنَّهُ عز و جل خَلَقَ خَلقَهُ لِيَبلُوَهُم بِتَكليفِ طاعَتِهِ وعِبادَتِهِ، لا عَلى سَبيلِ الاِمتِحانِ وَالتَّجرِبَةِ؛ لِأَنَّهُ لَم يَزَل عَليما بِكُلِّ شَيءٍ. [۳۳۴]

87. امام رضا عليه السلام ـ در پاسخ سؤال مأمون از آيه شريف: «او كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او بر آب بود تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيك كردارتريد» ـ: امّا سخن او: «تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيك كردارتريد»، خداى عز و جل مخلوقاتش را آفريد تا از طريق مكلّف نمودن آنان به طاعت و عبادتش، ايشان را بيازمايد، و اين كار را براى امتحان و تجربه[ى خودش] نكرد؛ زيرا او همواره به همه چيز داناست.

2 / 5: ظُهورُ الجِهادِ وَالصَّبرِ

2 / 5: نمايان شدن جهاد و شكيبايى

الكتاب

قرآن

«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَ نَبْلُوَاْ أَخْبَارَكُمْ». [۳۳۵]

«و البتّه شما را مى آزماييم تا مجاهدان و شكيبايانِ شما را معلوم داريم و گزارش هاى [مربوط به] شما را رسيدگى كنيم».

«وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَىْ ءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ». [۳۳۶]

«و البتّه شما را به چيزى از ترس و گرسنگى و كاهشى در اموال و جان ها و محصولات مى آزماييم و بشارت ده شكيبايان را».

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُواْ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُواْ مِنكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ». [۳۳۷]

«آيا پنداشته ايد كه به حال خود رها مى شويد و خدا كسانى را كه از ميان شما جهاد كرده و غير از خدا و فرستاده او و مؤمنان، محرم اسرارى نگرفته اند، معلوم نمى دارد؟ و خدا به آنچه انجام مى دهيد، آگاه است».

الحديث

حديث

88. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يَقولُ البَلاءُ كُلَّ يَومٍ: إلى أينَ أتَوَجَّهُ؟ فَيَقولُ اللّهُ عز و جل: إلى أحِبّائي واُولي طاعَتي؛ أبلو بِكَ أخبارَهُم، وأَختَبِرُ صَبرَهُم، واُمَحِّصُ بِكَ ذُنوبَهُم، وأَرفَعُ بِكَ دَرَجاتِهِم.

ويَقولُ الرَّخاءُ كُلَّ يَومٍ: إلى أينَ أتَوَجَّهُ؟ فَيَقولُ اللّهُ عز و جل: إلى أعدائي وأَهلِ مَعصِيَتي؛ أزيدُ بِكَ طُغيانَهُم، واُضاعِفُ بِكَ ذُنوبَهُم، واُعَجِّلُ بِكَ لَهُم، واُكَثِّرُ بِكَ عَلى غَفلَتِهِم. [۳۳۸]

88. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بلا هر روز مى گويد: به كجا روم؟ و خداى عز و جل مى فرمايد: «به سوى دوستانم و اهل طاعتم، تا به واسطه تو، احوال آنان را بيازمايم، و شكيبايى شان را امتحان نمايم، و به وسيله تو، گناهانشان را پاك كنم و درجاتشان را بالا ببرم».

آسايش نيز هر روز مى گويد: به كجا روم؟ و خداى عز و جل مى فرمايد: «به نزد دشمنانم و اهل معصيتم، تا به واسطه تو بر سركشى آنان بيفزايم، و گناهانشان را دوچندان سازم، و شتابكار [و كم شكيب] شان گردانم، و غفلتشان را افزون نمايم».

89. الإمام عليّ عليه السلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ ـ: وقَدَّرَ الأَرزاقَ فَكَثَّرَها وقَلَّلَها، وقَسَّمَها عَلَى الضّيقِ وَالسَّعَةِ فَعَدَلَ فيها؛ لِيَبتَلِيَ مَن أرادَ بِمَيسورِها ومَعسورِها، ولِيَختَبِرَ بِذلِكَ الشُّكرَ وَالصَّبرَ مِن غَنِيِّها وفَقيرِها. [۳۳۹]

89. امام على عليه السلام ـ در يكى از خطبه هايش ـ: روزى ها را كم و زياد، مقدّر فرمود، و آنها را به تنگى و فراخى، قسمت نمود و در اين قسمت، به عدالت رفتار كرد تا هر كه را خواست، به اين گشايش و تنگناى روزى گرفتار آورد و بدين وسيله سپاس گزارى و ناشكيبى دارا و نادارِ آنها را بيازمايد.

90. الإمام الصادق عليه السلام: اِعلَم أنَّ الخَلقَ بَينَ فِتَنٍ ومِحَنٍ فِي الدُّنيا؛ إمّا مُبتَلىً بِالنِّعَمِ لِيَظهَرَ شُكرُهُ، وإمّا مُبتَلىً بِالشِّدَّةِ لِيَظهَرَ صَبرُهُ. [۳۴۰]

90. امام صادق عليه السلام: بدان كه مردمان در دنيا آزمايش و امتحان مى شوند؛ يا به نعمت ها آزموده مى شوند تا [ميزان] سپاس گزارى آنها، خود را نشان دهد، و يا به سختى آزموده مى شوند تا شكيبايى شان، خود را نمايان سازد.

91. عنه عليه السلام: قَد عَجَزَ مَن لَم يُعِدَّ لِكُلِّ بَلاءٍ صَبرا، ولِكُلِّ نِعمَةٍ شُكرا، ولِكُلِّ عُسرٍ يُسرا. صَبِّر نَفسَكَ عِندَ كُلِّ بَلِيَّةٍ، في وَلَدٍ أو مالٍ أو رَزِيَّةٍ، فَإِنَّما يَقبِضُ عارِيَتَهُ ويَأخُذُ هِبَتَهُ، لِيَبلُوَ فيهِما صَبرَكَ وشُكرَكَ. [۳۴۱]

91. امام صادق عليه السلام: كسى كه براى هر بلايى، شكيبايى اى و براى هر نعمتى، شكرى و براى هر سختى اى، آسانى آماده نسازد، او انسان ناتوانى است. در هر بلا يا مصيبتى كه به فرزندت يا مالت مى رسد، خويشتن را به شكيبايى وا دار؛ زيرا خداوند، آنچه را به عاريت داده، مى ستاند و بخشش خود را پس مى گيرد تا بدين وسيله شكيبايى و شكرگزار بودن تو را بيازمايد.

92. بحار الأنوار عن عبد اللّه بن جعفر الحميري: كُنتُ عِندَ مَولايَ أبِي مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ العَسكَرِيِّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيهِ، إذ وَرَدَت إلَيهِ رُقعَةٌ مِنَ الحَبسِ مِن بَعضِ مَواليهِ، يَذكُرُ فيها ثِقَل الحَديدِ وسوءَ الحالِ وتَحامُلَ السُّلطانِ.

وكَتَبَ إلَيهِ: يا عَبدَ اللّهِ، إنَّ اللّهَ عز و جل يَمتَحِنُ عِبادَهُ لِيَختَبِرَ صَبرَهُم، فُيُثيبَهُم عَلى ذلِكَ ثَوابَ الصّالِحينَ، فَعَلَيكَ بِالصَّبرِ. [۳۴۲]

92. بحار الأنوار ـ به نقل از عبد اللّه بن جعفر حِمْيرى ـ: در خدمت مولايم امام حسن عسكرى عليه السلام بودم كه نامه اى از يكى از دوستدارانش در زندان رسيد و در آن نامه، از سنگينىِ كند و زنجير و پريشانى اش و ستم حكومت، ياد كرده بود.

امام عليه السلام به او نوشت: «اى بنده خدا! خداوند عز و جل بندگانش را امتحان مى كند تا شكيبايى آنها را بيازمايد و براى آن، پاداش نيكان را عطايشان مى نمايد. پس شكيبا باش».

راجع: ص54 (البلاء / الفصل الثالث / مجاهدة الأعداء).

ر. ك: ص55 (آزمايش الهى / فصل سوم / جهاد با دشمنان).

2 / 6: ظُهورُ الطَّيِّبِ وَالخَبيثِ

2 / 6: نمايان شدن پاك و ناپاك

الكتاب

قرآن

«مَّا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَآ أَنتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِى مِن رُّسُلِهِ مَن يَشَاءُ فَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِن تُؤْمِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ». [۳۴۳]

«خدا بر آن نيست كه مؤمنان را به اين [حالى] كه شما بر آن هستيد، وا گذارد، تا آن كه پليد را از پاك جدا كند، و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب، آگاه گرداند؛ ولى خدا از ميان فرستادگانش، هر كه را بخواهد، بر مى گزيند. پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد، و اگر بگرويد و پرهيزگارى كنيد، براى شما مزدى بزرگ خواهد بود».

«لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعًا فَيَجْعَلَهُ فِى جَهَنَّمَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ». [۳۴۴]

«تا خدا ناپاك را از پاك جدا كند و تا پاك ها را روى يكديگر نهد و همه را متراكم كند، آن گاه در دوزخ قرار دهد. اينان، همان زيانكاران اند».

الحديث

حديث

93. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ اللّهَ لَيُجَرِّبُ أحَدَكُم بِالبَلاءِ وهُوَ أعلَمُ بِهِ كَما يُجَرِّبُ أحَدُكُم ذَهَبَهُ بِالنّارِ؛ فَمِنهُم مَن يَخرُجُ كَالذَّهَبِ الإِبريزِ [۳۴۵]، فَذلِكَ الَّذي نَجّاهُ اللّهُ تَعالى مِنَ السَّيِّئاتِ، ومِنهُم مَن يَخرُجُ كَالذَّهَبِ دونَ ذلِكَ، فَذلِكَ الَّذي يَشُكُّ بَعضَ الشَّكِّ، ومِنهُم مَن يَخرُجُ كَالذَّهَبِ الأَسوَدِ، فَذلِكَ الَّذي قَدِ افتَتَنَ. [۳۴۶]

93. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند، هر يك از شما را، با آن كه كاملاً مى شناسد، در بوته بلا مى نهد، همان گونه كه هر يك از شما طلايش را در بوته آزمايش مى نهد. پس يكى از ايشان، همچون زرِ ناب [از اين بوته بلا] بيرون مى آيد. اين، همان كسى است كه خداوند متعال، او را از گناهان و بدى ها رهانيده است.

برخى شان همچون طلاى كم عيارتر بيرون مى آيد. او همان كسى است كه اندكى شك مى كند، و برخى شان همچون طلاى سياه بيرون مى آيد. او همان كسى است كه به فتنه گرفتار مى آيد.

94. الإمام عليّ عليه السلام: يُمتَحَنُ المُؤمِنُ بِالبَلاءِ كَما يُمتَحَنُ بِالنّارِ الخِلاصُ [۳۴۷]. [۳۴۸]

94. امام على عليه السلام: مؤمن با بلا آزمايش مى شود، همچنان كه براى خالص گردانيدن چيزى، از آتش استفاده مى شود.

95. عنه عليه السلام: لا تَفرَح بِالغَناءِ وَالرَّخاءِ، ولا تَغتَمَّ بِالفَقرِ وَالبَلاءِ؛ فَإِنَّ الذَّهَبَ يُجَرَّبُ بِالنّارِ، وَالمُؤمِنُ يُجَرَّبُ بِالبَلاءِ. [۳۴۹]

95. امام على عليه السلام: به توانگرى و آسايش، شاد مشو و از تنگ دستى و بلا غم به خود راه مده؛ زيرا طلا با آتش، خالص مى شود و مؤمن با بلا.

96. الإمام الحسن عليه السلام: إنَّ اللّهَ تَعالى ـ بِمَنِّهِ ورَحمَتِهِ ـ لَمّا فَرَضَ عَلَيكُمُ الفَرائِضَ، لَم يَفرِض ذلِكَ عَلَيكُم لِحاجَةٍ مِنهُ إلَيهِ، بَل رَحمَةً مِنهُ إلَيكُم لا إلهَ إلّا هُوَ؛ لِيَميزَ الخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ، ولِيَبتَلِيَ ما في صُدورِكُم، ولِيُمَحِّصَ ما في قُلوبِكُم، ولِتَتَسابَقوا إلى رَحمَتِهِ، ولِتَتَفاضَلَ مَنازِلُكُم في جَنَّتِهِ. [۳۵۰]

96. امام حسن عليه السلام: خداوند بنده نواز و مهربان، چون فرايض را بر شما واجب گردانيد، اين كار را نه از آن رو كرد كه به شما احتياجى دارد؛ بلكه رحمتى است از جانب خداى يكتا تا ناپاك را از پاك، متمايز سازد، و آنچه را در سينه هاى شماست، بيازمايد، و دل هايتان را پاك گرداند، و به سوى رحمت او از يكديگر پيشى بگيريد، و جايگاه هايتان در بهشت او، بر يكديگر برترى يابد.

2 / 7: ظُهورُ السَّرائِرِ

2 / 7: نمودار شدن درون ها

الكتاب

قرآن

«وَلِيَبْتَلِىَ اللَّهُ مَا فِى صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِى قُلُوبِكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ». [۳۵۱]

«تا آنچه را در سينه هاى شماست، بيازمايد و تا آنچه را در قلب هاى شماست، پاك گرداند و خدا به راز سينه ها آگاه است».

«وَلَا تَكُونُواْ كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلَاً بَيْنَكُمْ أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِىَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمَا يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ». [۳۵۲]

«و مانند آن زنى كه رشته خود را پس از بافتن، پنبه مى كرد، نباشيد كه سوگندهاى خود را ميان خويش، وسيله [فريب و] تقلّب سازيد، [به خيال اين] كه گروهى از گروه ديگر افزون ترند. جز اين نيست كه خدا شما را بدين وسيله مى آزمايد و روز قيامت، آنچه را در آن اختلاف مى كرديد، قطعا براى شما توضيح خواهد داد».

الحديث

حديث

97. الإمام عليّ عليه السلام: في تَقَلُّبِ الأَحوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ، وَالأَيّامُ تُوَضِّحُ لَكَ السَّرائِرَ الكامِنَةَ. [۳۵۳]

97. امام على عليه السلام: در دگرگونى هاى احوال [و فراز و نشيب هاى زندگى] است كه گوهر مردان دانسته مى شود، و روزگار، درون هاى پوشيده را براى تو آشكار مى سازد.

الفصل الثالث: الاُمور التي يبتلى بها الإنسان

فصل سوم: چيزهايى كه انسان با آنها آزموده مى شود

3 / 1: أنواعُ النِّعَمِ

3 / 1: انواع نعمت ها

الكتاب

قرآن

«وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِن لِّيَبْلُوَكُمْ فِى مَا ءَاتَاكُمْ فَاسْتَبِقُواْ الْخَيْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ». [۳۵۴]

«و اين كتاب را به حق به سوى تو فرو فرستاديم، در حالى كه تصديق كننده كتاب هاى پيشين و حاكم بر آنهاست. پس ميان آنان بر وفق آنچه خدا فرو فرستاده است، حكم كن، و از هواهايشان، از حقّى كه به سوى تو آمده، پيروى مكن. براى هر يك از شما [امّت ها] شريعت و راه روشنى قرار داده ايم، و اگر خدا مى خواست، شما را يك امّت قرار مى داد؛ ولى [خواست] تا شما را در آنچه به شما داده است، بيازمايد. پس در كارهاى نيك، بر يكديگر سبقت بگيريد. بازگشت همه شما، به سوى خداست. آن گاه در باره آنچه در آن اختلاف مى كرديد، آگاهتان خواهد كرد».

«وَهُوَ الَّذِى جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّيَبْلُوَكُمْ فِى مَا ءَاتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ». [۳۵۵]

«و او كسى است كه شما را جانشينانِ [در] زمين قرار داد، و بعضى از شما را بر برخى ديگر به درجاتى، برترى داده است تا شما را در آنچه به شما داده است، بيازمايد. آرى، پروردگار تو، زودكيفر است و او بس آمرزنده مهربان است».

«فَإِذَا مَسَّ الْاءِنسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ بَلْ هِىَ فِتْنَةٌ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ». [۳۵۶]

«و چون انسان را آسيبى رسد، ما را فرا مى خواند. سپس چون نعمتى از جانب خود به او عطا كنيم، مى گويد: تنها آن را به دانش خود يافته ام. نه چنان است؛ بلكه آن آزمايشى است؛ ولى بيشترشان نمى دانند».

الحديث

حديث

98. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: قالَ اللّهُ عز و جل: إنَّ مِن عِبادِيَ المُؤمِنينَ لَعِبادا لا يَصلُحُ لَهُم أمرُ دينِهِم إلّا بِالغِنى وَالسَّعَةِ وَالصِّحَّةِ فِي البَدَنِ، فَأَبلوهُم بِالغِنى وَالسَّعَةِ وَالصِّحَّةِ فِي البَدَنِ، فَيَصلُحُ لَهُم أمرُ دينِهِم.

وقالَ: إنَّ مِن العِبادِ لَعِبادا لا يَصلُحُ لَهُم أمرُ دينِهِم إلّا بِالفاقَةِ وَالمَسكَنَةِ وَالسُّقمِ في أبدانِهِم، فَأَبلوهُم بِالفَقرِ وَالفاقَةِ وَالمَسكَنَةِ وَالسُّقمِ في أبدانِهِم، فَيَصلُحُ لَهُم أمرُ دينِهِم. [۳۵۷]

98. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداى عز و جل فرمود: «در ميان بندگان مؤمنم، بندگانى هستند كه كار دين آنها جز با توانگرى و وفور نعمت و تن درستى سامان نمى گيرد. از اين رو آنها را به توانگرى و وفور نعمت و تن درستى مى آزمايم [و اين نعمت ها را در اختيارشان مى نهم]. پس كار دينشان سامان مى گيرد».

و فرمود: «بندگانى هم هستند كه كار دينشان جز با فقر و نادارى و بيمارى درست نمى شود. از اين رو آنان را به فقر و نادارى و بيمارى مبتلا مى سازم. پس كار دينشان درست مى شود».

99. عنه صلى الله عليه و آله: لَأَنَا في فِتنَةِ السَّرّاءِ [۳۵۸] أخوَفُ عَلَيكُم مِن فِتنَةِ الضَّرّاءِ، إنَّكُم قَدِ ابتُليتُم بِفِتنَةِ الضَّرّاءِ فَصَبَرتُم، وإنَّ الدُّنيا خَضِرَةٌ حُلوَةٌ! [۳۵۹]

99. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من از آزمايشِ با رفاه، بيشتر بر شما مى ترسم تا آزمايش با سختى ها. شما به آزمايش سختى ها امتحان شديد و شكيبايى و تحمّل كرديد؛ امّا دنيا جذّاب و شيرين است!

100. الإمام عليّ عليه السلام: كَم مِن مُبتَلىً بِالنَّعماءِ. [۳۶۰]

100. امام على عليه السلام: اى بسا كسانى كه نعمت برايشان بلاست!

101. عنه عليه السلام: أيُّهَا النّاسُ، لِيَرَكُمُ اللّهُ مِنَ النِّعمَةِ وَجِلينَ كَما يَراكُم مِنَ النَّقِمَةِ فَرِقينَ [۳۶۱]، إنَّهُ مَن وُسِّعَ عَلَيهِ في ذاتِ يَدِهِ فَلَم يَرَ ذلِكَ استِدراجا، فَقَد آمَنَ مَخوفا، ومَن ضُيِّقَ عَلَيهِ في ذاتِ يَدِهِ فَلَم يَرَ ذلِكَ اختِبارا، فَقَد ضَيَّعَ مَأمولاً. [۳۶۲]

101. امام على عليه السلام: اى مردم! همان گونه كه خداوند، شما را از سختى و عذاب، ترسان مى بيند، بايد از نعمت نيز هراسانتان ببيند؛ [زيرا] هر كه درِ نعمت ها به رويش گشوده شود و آن را مهلت دهىِ خداوند نبيند، خود را از واقعه ترسناكى ايمن پنداشته است، و هر كس به تنگ دستى گرفتار آيد و آن را آزمايش [الهى] نبيند، آنچه را [از پاداش الهى] بِدان اميد است، از دست داده است.

3 / 2: أنواعُ المَصائِبِ

3 / 2: انواع مصيبت ها

الكتاب

قرآن

«وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَىْ ءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ». [۳۶۳]

«و ما قطعا شما را با چيزى از ترس و گرسنگى و كاهشى در دارايى ها و جان ها و محصولات مى آزماييم و شكيبايان را بشارت ده».

الحديث

حديث

102. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: يا أيُّهَا النّاسُ، إنَّ هذِهِ الدُّنيا دارُ التِواءٍ لا دارُ استِواءٍ، ودارُ تَرَحٍ [۳۶۴] لا دارُ فَرَحٍ، فَمَن عَرَفَها لَم يَفرَح لِرَخاءٍ، ولَم يَحزَن لِشِدَّةٍ.

ألا وإنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ الدُّنيا دارَ بَلوى، وَالآخِرَةَ دارَ عُقبى، فَجَعَلَ بَلوَى الدُّنيا لِثَوابِ الآخِرَةِ، وثَوابَ الآخِرَةِ مِن بَلوَى الدُّنيا عِوَضا، فَيَأخُذُ ويَبتَلي لِيَجزِيَ؛ فَاحذَروا حَلاوَةَ رَضاعِها لِمَرارَةِ فِطامِها، وَاحذَروا لَذيذَ عاجِلِها لِكُربَةِ آجِلِها، ولا تَسعَوا في عِمرانِ دارٍ قَد قَضَى اللّهُ خَرابَها، ولا تُواصِلوها وقَد أرادَ مِنكُم اجتِنابَها؛ فَتَكونوا لِسُخطِهِ مُتَعَرِّضينَ، ولِعُقوبَتِهِ مُستَحِقّينَ. [۳۶۵]

102. پيامبر خدا عليه السلام: اى مردم! اين دنيا سراى ناهموارى [و فراز و نشيب و پيچ و خم] است، نه سراى هموارى، و سراى غم است، نه سراى شادى. پس هر كه آن را شناخت، با آسايشى شاد نمى شود و با سختى و رنجى، اندوهگين نمى گردد.

هان! خداوند متعال، دنيا را سراى آزمايش آفريد، و آخرت را سراى جزا. پس، آزمايش دنيا را براى پاداش آخرت قرار داد، و پاداش آخرت را عوضى براى آزمايش دنيا. بنا بر اين، مى گيرد و مى آزمايد تا پاداش دهد. پس، از شيرينى شير دادنش به خاطر تلخى از شير گرفتنش بپرهيزيد، و از لذّت زودگذر آن به خاطر غم و رنج آينده اش دورى كنيد، و در آباد كردن سرايى كه خداوند به خرابى آن حكم داده است، نكوشيد، و به سرايى كه خدا از شما خواسته است از آن دورى كنيد، نچسبيد كه در نتيجه، در معرض خشم او قرار گيريد، و سزامند كيفرش گرديد.

103. الغيبة للنعماني عن أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام: لا بُدَّ أن يَكونَ قُدّامَ القائِمِ سَنَةٌ يَجوعُ فيهَا النّاسُ، ويُصيبُهُم خَوفٌ شَديدٌ مِنَ القَتلِ ونَقصٍ مِنَ الأَموالِ وَالأَنفُسِ وَالثَّمَراتِ، فَإِنَّ ذلِكَ في كِتابِ اللّهِ لَبَيِّنٌ. ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ: «وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَىْ ءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ». [۳۶۶]

103. الغيبة، نعمانى ـ به نقل از ابو بصير ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «پيش از ظهور قائم، حتما خشك سالى خواهد شد كه مردم در آن گرسنه مى مانند، و وحشت از كشتار و كاهش در اموال و جان ها و محصولات، وجودشان را فرا مى گيرد. اين در كتاب خداوند به روشنى آمده است».

ايشان سپس اين آيه را تلاوت نمود: «و قطعا شما را به چيزى از ترس و گرسنگى و كاهشى در اموال و جان ها و محصولات مى آزماييم و شكيبايان را بشارت ده».

104. لقمان عليه السلام: يا بُنَيَّ، إنَّ الذَّهَبَ يُجَرَّبُ بِالنّارِ، وَالعَبدَ الصّالِحَ يُجَرَّبُ بِالبَلاءِ، وإذا أحَبَّ اللّهُ قَوما ابتَلاهُم، فَمَن رَضِيَ فَلَهُ الرِّضا، ومَن سَخِطَ فَلَهُ السُّخطُ. [۳۶۷]

104. لقمان عليه السلام: پسر عزيزم! طلا با آتش، خالص مى شود و بنده نيك با بلا. خداوند، هر گاه مردمى را دوست بدارد، آنها را به بلا دچار مى سازد. پس هر كه [به آن بلا و گرفتارى ها] خشنود بود، خدا هم از او خشنود خواهد بود، و هر كه ناخشنود بود، خدا هم از او ناخشنود خواهد بود.

3 / 3: أنواعُ الشُّرورِ وَالخَيراتِ

3 / 3: انواع بدى ها و خوبى ها

الكتاب

قرآن

«كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ». [۳۶۸]

«هر كسى مرگ را مى چشد، و ما شما را از راه آزمايش به بد و نيك مى آزماييم و به سوى ما باز گردانيده مى شويد».

«وَ قَطَّعْنَاهُمْ فِى الأَْرْضِ أُمَمًا مِّنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذَلِكَ وَ بَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ». [۳۶۹]

«و آنان را در زمين به صورت گروه هايى، پراكنده ساختيم. برخى از آنان درستكارند و برخى از آنان، جز اين اند، و آنها را به خوبى ها و بدى ها آزموديم، شايد كه باز گردند».

«فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِيُبْلِىَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلآَءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ». [۳۷۰]

«شما آنها را نكشتيد؛ بلكه خدا آنان را كشت، و تو [اى پيامبر] تير نينداختى؛ بلكه خدا بود كه تير انداخت و تا مؤمنان را بدين وسيله به آزمايشى نيكو بيازمايد. قطعا خدا شنوا و داناست».

الحديث

حديث

105. الإمام الصادق عليه السلام: مَرِضَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام، فَعادَهُ قَومٌ فَقالوا لَهُ: كَيفَ أصبَحتَ يا أميرَ المُؤمِنينَ؟

فَقالَ: أصبَحتُ بِشَرٍّ. فَقالوا لَهُ: سُبحانَ اللّهِ! هذا كَلامُ مِثلِكَ؟

فَقالَ: يَقولُ اللّهُ تَعالى: «وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ»؛ فَالخَيرُ الصِّحَّةُ وَالغِنى، وَالشَّرُّ المَرَضُ وَالفَقرُ؛ ابتِلاءً وَاختِبارا [۳۷۱]. [۳۷۲]

105. امام صادق عليه السلام: امير مؤمنان عليه السلام بيمار شد و عدّه اى به عيادتش رفتند و گفتند: در چه حالى، اى امير مؤمنان؟

فرمود: «بدم».

گفتند: سبحان اللّه! اين سخن شخصى چون شماست؟!

فرمود: «خداوند متعال مى فرمايد: «و ما شما را از راه آزمايش به بد و نيك مى آزماييم». نيك، تن درستى و توانگرى است، و بد، بيمارى و نادارى است، و اينها براى آزمايش و امتحان اند».

106. عنه عليه السلام: كانَ عَمُّنَا العَبّاسُ نافِذَ البَصيرَةِ، صَلبَ الإِيمانِ، جاهَدَ مَعَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام، وأَبلى بَلاءً حَسَنا، ومَضى شَهيدا. [۳۷۳]

106. امام صادق عليه السلام: عمويمان عبّاس، بصيرتى عميق و ايمانى استوار داشت، و در كنار ابا عبد اللّه عليه السلام جهاد كرد و مردانه جنگيد و شهيد شد.

107. الإمام عليّ عليه السلام: ... ولكِنَّ اللّهَ عز و جل يَختَبِرُ عَبيدَهُ بِأَنواعِ الشَّدائِدِ، ويَتَعَبَّدُهُم بِأَلوانِ المَجاهِدِ، ويَبتَليهِم بِضُروبِ المَكارِهِ؛ إخراجا لِلتَّكَبُّرِ مِن قُلوبِهِم، وإسكانا لِلتَّذَلُّلِ في أنفُسِهِم، ولِيَجعَلَ ذلِكَ أبوابا فُتُحا إلى فَضلِهِ، وأَسبابا ذُلُلاً لِعَفوِهِ وفِتنَتِهِ، كَما قالَ: «الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ» [۳۷۴]. [۳۷۵]

107. امام على عليه السلام: امّا خداوند عز و جل بندگانش را به انواع سختى ها مى آزمايد، و با رنج و مشقّت هاى گوناگون به بندگى مى خواند، و به ناملايمات مختلف مبتلايشان مى كند تا تكبّر را از دل هايشان بيرون سازد، و فروتنى را در جان هايشان بنشاند، و تا اينها را درهايى گشوده به سوى فضلش و راه هايى هموار براى عفو و آزمايشش قرار دهد، چنان كه فرموده است: «الف، لام، ميم. آيا مردم پنداشته اند كه تا گفتند: ايمان آورديم، رها مى شوند و آزمايش نمى گردند؟ به يقين، ما كسانى را كه پيش از آنان بودند، آزموديم تا خدا آنان را كه راست گفتند، معلوم دارد و دروغگويان [مدّعى ايمان] را نيز معلوم دارد».

3 / 4: كُلُّ قَبضٍ وبَسطٍ

3 / 4: هر تنگنا و گشايشى

الكتاب

قرآن

«فَأَمَّا الْاءِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّى أَكْرَمَنِ * وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّى أَهَانَنِ». [۳۷۶]

«امّا انسان، هنگامى كه پروردگارش او را مى آزمايد و گرامى اش مى دارد و به او نعمت فراوان مى دهد، مى گويد: پروردگارم، مرا گرامى داشته است. و امّا چون وى را مى آزمايد و روزى اش را بر او تنگ مى گرداند، مى گويد: پروردگارم، مرا خوار داشته است».

الحديث

حديث

108. مجمع البيان عن السكوني عن الإمام الصادق عن آبائه عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ـ في قَولِهِ تَعالى: «أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَ بَنِينَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْرَاتِ بَل لَا يَشْعُرُونَ» [۳۷۷] ـ: إنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ: يَحزَنُ عَبدِي المُؤمِنُ إذا أقتَرتُ [۳۷۸] عَلَيهِ شَيئا مِنَ الدُّنيا، وذلِكَ أقرَبُ لَهُ مِنّي، ويَفرَحُ إذا بَسَطتُ لَهُ الدُّنيا، وذلِكَ أبعَدُ لَهُ مِنّي.

ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ إلى قَولِهِ: «بَل لَا يَشْعُرُونَ»، ثُمَّ قالَ: إنَّ ذلِكَ فِتنَةٌ لَهُم. [۳۷۹]

108. مجمع البيان ـ به نقل از سَكونى، از امام صادق، از پدرانش عليهم السلام در باره سخن خداى متعال: «آيا مى پندارند كه با آنچه از مال و پسران كه بديشان مدد مى دهيم، مى خواهيم به سويشان در خيرات، شتاب ورزيم؟ [نه؛] بلكه نمى فهمند» ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «خداى متعال مى فرمايد: اگر بر بنده مؤمنم چيزى از دنيا را تنگ گيرم، اندوهگين مى شود، حال آن كه اين سختگيرى، او را به من نزديك تر مى سازد، و اگر دنيا را برايش گشايش دهم، شاد مى شود، در صورتى كه اين گشايش، او را از من دورتر مى كند».

ايشان سپس اين آيه را تا «بلكه نمى فهمند» تلاوت نمود و فرمود: «[هر دوى] اينها آزمايشى براى آنان است».

109. الإمام عليّ عليه السلام: مَن ضُيِّقَ عَلَيهِ في ذاتِ يَدِهِ فَلَم يَرَ ذلِكَ اختِبارا، فَقَد ضَيَّعَ مَأمولاً. [۳۸۰]

109. امام على عليه السلام: كسى كه به تنگ دستى دچار آيد و آن را آزمايشى [الهى] نبيند، پاداشى را كه در انتظارش است، از دست داده است.

110. تفسير القمّي ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ» [۳۸۱] ـ: كانَ سَبَبُ نُزولِها أنَّهُ كانَ بِالمَدينَةِ قَومٌ فُقَراءُ مُؤمِنونَ يُسَمَّونَ أصحابَ الصُّفَّةِ [۳۸۲]، وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أمَرَهُم أن يَكونوا فِي الصُّفَّةِ يَأوونَ إلَيها، وكانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَتَعاهَدُهُم بِنَفسِهِ، ورُبَّما حَمَلَ إلَيهِم ما يَأكُلونَ، وكانوا يَختَلِفونَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَيُقَرِّبُهُم ويَقعُدُ مَعَهُم ويُؤنِسُهُم، وكانَ إذا جاءَ الأَغنِياءُ وَالمُترَفونَ مِن أصحابِهِ أنكَروا عَلَيهِ ذلِكَ، ويَقولونَ لَهُ: اُطرُدهُم عَنكَ!

فَجاءَ يَوما رَجُلٌ مِنَ الأَنصارِ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعِندَهُ رَجُلٌ مِن أصحابِ الصُّفَّةِ قَد لَزِقَ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، ورَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُحَدِّثُهُ، فَقَعَدَ الأَنصارِيُّ بِالبُعدِ مِنهُما، فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: تَقَدَّم، فَلَم يَفعَل! فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: لَعَلَّكَ خِفتَ أن يَلزَقَ فَقرُهُ بِكَ؟

فَقالَ الأَنصارِيُّ: اُطرُد هؤُلاءِ عَنكَ! فَأَنزَلَ اللّهُ: «وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم...» الآيَةَ، ثُمَّ قالَ: «وَكَذَلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ»؛ أيِ اختَبَرنَا الأَغنِياءَ بِالغَناءِ لِنَنظُرَ كَيفَ مُواساتُهُم لِلفُقَراءِ، وكَيفَ يُخرِجونَ ما فَرَضَ اللّهُ عَلَيهِم في أموالِهِم، فَاختَبَرنَا الفُقَراءَ لِنَنظُرَ كَيفَ صَبرُهُم عَلَى الفَقرِ وعَمّا في أيدِي الأَغنِياءِ، «وَلْيَقُولُواْ» أيِ الفُقَراءُ «أ هَؤُلَاءِ» الأَغنِياءُ «مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّن بَيْنِنَا أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ» [۳۸۳]. [۳۸۴]

110. تفسير القمّى ـ در باره سخن خداى متعال: «و كسانى را كه بام و شام، پروردگارشان را مى خوانند، از خود مران» ـ: علّت نزول اين آيه، آن بود كه گروهى تهى دست و مؤمن به نام «اصحاب صُفّه»، در مدينه به سر مى بردند. اينان به دستور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در صُفّه[ى مسجد] زندگى مى كردند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شخصا به آنها رسيدگى مى كرد و گاه خودش برايشان غذا مى برد. اين افراد نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفت و آمد مى كردند و ايشان، آنان را مقرّب مى داشت و در كنارشان مى نشست و با آنها خوش و بش مى كرد، و چون ياران ثروتمند و مرفّه او مى آمدند، بر اين كار پيامبر صلى الله عليه و آله خرده مى گرفتند و مى گفتند: اينها را از خودت دور كن.

روزى مردى از همين صفّه نشينان نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود و خودش را به ايشان چسبانده بود و پيامبر صلى الله عليه و آله با او سخن مى گفت كه مردى از انصار آمد و دورتر از آن دو نشست. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: «جلوتر بيا!»؛ امّا او نيامد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: «شايد ترسيدى كه فقر اين، به تو بچسبد؟».

مرد انصارى گفت: اينها را از خودت دور كن.

در اين هنگام، خداوند، اين آيه را فرو فرستاد: «و كسانى را كه هر بام و شام، پروردگارشان را مى خوانند، از خود مران» تا آخر آيه. سپس فرمود: «و اين گونه ما برخى از ايشان را به برخى ديگر آزموديم»، يعنى: توانگران را با توانگرى مى آزماييم تا بنگريم كه كمك و همدردى آنان با تهى دستان چگونه است و چگونه آنچه را خداوند در دارايى هايشان برايشان واجب ساخته است، مى پردازند، و تهى دستان را هم مى آزماييم تا ببينيم شكيبايى و تحمّلشان در برابر تهى دستى و در برابر ثروت توانگران، چه اندازه است «و تا بگويند» يعنى تهى دستان بگويند كه: «آيا اينان اند» يعنى توانگران اند «كه از ميان ما، خدا بر ايشان منّت نهاده است؟ آيا خدا به سپاس گزاران، داناتر نيست؟».

111. الإمام الكاظم عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ: إنّي لَم اُغنِ الغَنِيَّ لِكَرامَةٍ بِهِ عَلَيَّ، ولَم اُفقِرِ الفَقيرَ لِهَوانٍ بِهِ عَلَيَّ، وهُوَ مِمَّا ابتَلَيتُ بِهِ الأَغنِياءَ بِالفُقَراءِ، ولَولَا الفُقَراءُ لَم يَستَوجِبِ الأَغنِياءُ الجَنَّةَ. [۳۸۵]

111. امام كاظم عليه السلام: خداوند عز و جل مى فرمايد: «من توانگر را به خاطر گراميداشتش توانگر نساخته ام، و تهى دست را به خاطر خار داشتنش تهى دست نگردانيده ام؛ بلكه اين [تفاوت]، براى آن است كه توانگران را به وسيله تهى دستان بيازمايم، و اگر تهى دستان نبودند، توانگران، سزاوار بهشت نمى شدند».

112. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّهُ لَيسَ شَيءٌ فيهِ قَبضٌ أو بَسطٌ مِمّا أمَرَ اللّهُ بِهِ أو نَهى عَنهُ، إلّا وفيهِ للّهِِ عز و جل ابتِلاءٌ وقَضاءٌ [۳۸۶]. [۳۸۷]

112. امام صادق عليه السلام: در هيچ امر و نهى خداوند، سختگيرى و گشايش نيست، مگر اين كه خداوند عز و جل را در آن، آزمايش و قضايى است. [۳۸۸]

113. عنه عليه السلام: ما مِن قَبضٍ ولا بَسطٍ إلّا وللّهِِ فيهِ مَشيئَةٌ وقَضاءٌ وَابتِلاءٌ. [۳۸۹]

113. امام صادق عليه السلام: هيچ گرفتگى و گشايشى نيست، مگر اين كه طبق خواست خدا و با حُكم او و براى آزمايش است.

114. عنه عليه السلام: ما اُعطِيَ عَبدٌ مِنَ الدُّنيا إلَا اعتِبارا، وما زُوِيَ عَنهُ إلَا اختِبارا. [۳۹۰]

114. امام صادق عليه السلام: هيچ چيزى از دنيا به بنده اى داده نشد، مگر براى عبرت آموختن، و هيچ چيزى از او گرفته نشد، مگر براى آزمودن.

بيان

لعلّ القبض والبسط في الأرزاق بالتوسيع والتقتير، وفي النفوس بالسرور والحزن، وفي الأبدان بالصحّة والألم، وفي الأعمال بتوفيق الإقبال إليه وعدمه، وفي الأخلاق بالتحلية وعدمها، وفي الدعاء بالإجابة له وعدمها، وفي الأحكام بالرخصة في بعضها والنهي عن بعضها. [۳۹۱]

توضيح

شايد گرفتگى و گشايش، در روزى، به رفاه و فقر باشد، و در جان ها با شادى و اندوه، و در بدن ها با سلامت و بيمارى، و در اعمال، با توفيق و عدم توفيقِ در انجام دادن آنها، و در اخلاق، با آراستگى و ناآراستگى اخلاقى، و در دعا با اجابت و عدم اجابت آن در احكام با اجازه يافتن در برخى از آنها و نهى شدن از برخى ديگر.

3 / 5: الأَموالُ وَالأَولادُ وَالأَنفُسُ وَالأَزواجُ

3 / 5: مال و جان و زن و فرزند

الكتاب

قرآن

«لَتُبْلَوُنَّ فِى أَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ أَذىً كَثِيرًا وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ». [۳۹۲]

«قطعا در مال ها و جان هايتان آزموده خواهيد شد، و از كسانى كه پيش از شما به آنان كتاب داده شده و [نيز] از كسانى كه به شرك گراييده اند، آزار بسيارى خواهيد شنيد و اگر شكيبايى كنيد و پرهيزگارى نماييد، اين [ايستادگى] حاكى از عزم استوار در كارهاست».

«وَ لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقَى». [۳۹۳]

«و زنهار! ديدگان خود را به سوى آنچه اصنافى از ايشان را از آن برخوردار كرديم و زيور و زندگى دنياست تا ايشان را با آن بيازماييم، مدوز، و [بدان كه] روزىِ پروردگار تو، بهتر و پايدارتر است».

«إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَ أَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ». [۳۹۴]

«دارايى ها و فرزندان شما، در حقيقت، [وسيله] آزمايش اند، و مزد بزرگ، نزد خداست».

«وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ». [۳۹۵]

«بدانيد كه دارايى ها و فرزندان شما، در حقيقت، [وسيله] آزمايش اند، و مزد بزرگ، نزد خداست».

الحديث

حديث

115. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ هُمْ لَا يُفْتَنُونَ» [۳۹۶] ـ: يُبتَلَونَ في أنفُسِهِم وأَموالِهِم. [۳۹۷]

115. امام صادق عليه السلام ـ در باره سخن خداوند متعال: «و آزمايش نمى شوند» ـ: در جان و مالشان آزمايش مى شوند.

116. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ في مالِ الرَّجُلِ فِتنَةً، وفي زَوجَتِهِ فِتنَةً، ووَلَدِهِ. [۳۹۸]

116. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: دارايى مرد، مايه آزمايش [او] است و زن و فرزند او نيز وسيله آزمايش اند.

117. عنه صلى الله عليه و آله: أولادُنا أكبادُنا، صُغَراؤُهُم اُمَراؤُنا، وكُبَراؤُهُم أعداؤُنا، فَإِن عاشوا فَتَنونا، وإن ماتوا أحزَنونا. [۳۹۹]

117. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: فرزندان ما، جگرگوشه هاى ما هستند. خردسالانشان فرمان روا بر مايند و بزرگ ترهايشان دشمن ما. اگر زنده باشند، ما را دل بسته مى كنند (/ رنج و عذاب مى دهند) و اگر بميرند، موجب غم و اندوه ما مى شوند.

118. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ لِكُلِّ اُمَّةٍ فِتنَةً، وفِتنَةَ اُمَّتِي المالُ. [۴۰۰]

118. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هر امّتى با چيزى آزمايش شده است و وسيله آزمايش امّت من، ثروت است.

119. عنه صلى الله عليه و آله: إنَّ مالَ الدُّنيا كُلَّمَا ازدادَ كَثرَةً وعِظَما، ازدادَ صاحِبُهُ بَلاءً. [۴۰۱]

119. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: مال دنيا هر چه بيشتر و هنگفت تر شود، زحمت و گرفتارى صاحبش بيشتر مى شود.

120. مسند الشاميين عن عبد اللّه بن حوالة: كُنّا عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، نَشكُو الفَقرَ وَالعُرى وقِلَّةَ الشَّيءِ، فَقالَ نَبِيُّ اللّهِ صلى الله عليه و آله: أبشِروا، فَوَاللّهِ لَأَنَا بِكَثرَةِ الشَّيءِ أخوَفُ مِنّي عَلَيكُم مِن قِلَّتِهِ. وَاللّهِ! لايَزالُ هذَا الأَمرُ فيكُم حَتّى يَفتَحَ اللّهُ لَكُم أرضَ فارِسَ وَالرّومَ وأَرضَ حِميَرَ، وحَتّى تَكونوا أجنادا مُجَنَّدَةً؛ جُندا بِالشّامِ، وجُندا بِالعِراقِ، وجُندا بِاليَمَنِ، وحَتّى يُعطَى الرَّجُلُ المِئَةَ فَيَتَسَخَّطُها. [۴۰۲]

120. مسند الشاميّين ـ به نقل از عبد اللّه بن حواله ـ: نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوديم كه حاضران از فقر و برهنگى و نادارى، زبان به شِكوه گشودند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «[به اين وضعى كه داريد،] خوش حال باشيد؛ زيرا به خدا سوگند كه من براى شما از دارايى زياد، بيشتر مى ترسم تا از نادارى. به خدا سوگند كه اين فقر، همچنان در ميان شما خواهد بود تا آن گاه كه خداوند، خاك ايران و روم و سرزمين حِميَر را برايتان بگشايد، و تا آن گاه كه لشكر لشكر اعزام شويد؛ لشكرى به شام، لشكرى به عراق و لشكرى به يمن، و تا آن گاه كه به يك نفر صد [دينار] عطا شود؛ ولى او از آن ناراضى باشد.

121. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ إعطاءَ هذَا المَالِ فِتنَةٌ، وإمساكَهُ فِتنَةٌ. [۴۰۳]

121. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: دادن اين مال، فتنه است و ندادنش هم فتنه. [۴۰۴]

122. الإمام عليّ عليه السلام ـ وَقَد عَزَّى الأَشعَثَ عَنِ ابنٍ لَهُ ـ: يا أشعَثُ، إن تَحزَن عَلَى ابنِكَ فَقَدِ استَحَقَّت مِنكَ ذلِكَ الرَّحِمُ، وإن تَصبِر فَفِي اللّهِ مِن كُلِّ مُصيبَةٍ خَلَفٌ.

يا أشعَثُ، إن صَبَرتَ جَرى عَلَيكَ القَدَرُ وأَنتَ مَأجورٌ، وإن جَزِعتَ جَرى عَلَيكَ القَدَرُ وأَنتَ مَأزورٌ.

يا أشعَثُ، ابنُكُ سَرَّكَ وهُوَ بَلاءٌ وفِتنَةٌ، وحَزَنَكَ وهُوَ ثَوابٌ ورَحمَةٌ. [۴۰۵]

122. امام على عليه السلام ـ در دلدارى به اشعث در مرگ فرزندش ـ: اى اشعث! اگر براى پسرت اندوهگين باشى، اين اقتضاى پدرى است، و اگر شكيبايى كنى، خداوند، هر مصيبتى را عوض مى دهد.

اى اشعث! اگر شكيبايى ورزى، تقدير بر تو جارى گشته، در حالى كه اجر بُرده اى، و اگر ناشكيبى كنى، باز هم تقدير بر تو جارى گشته، در حالى كه گناه كرده اى.

اى اشعث! [آمدنِ] پسرت با آن كه مايه بلا و گرفتارى است، تو را شاد كرد و [رفتنش] با آن كه موجب پاداش و رحمت است، اندوهگينت ساخت.

123. عنه عليه السلام ـ وسَمِعَ رَجُلاً يَقولُ: اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِنَ الفِتنَةِ ـ: أراكَ تَتَعَوَّذُ مِن مالِكَ ووَلَدِكَ! يَقولُ اللّهُ تَعالى: «أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ»، ولكِن قُل: اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِن مُضِلّاتِ الفِتَنِ. [۴۰۶]

123. امام على عليه السلام ـ وقتى شنيد مردى مى گويد: بار خدايا! از فتنه به تو پناه مى برم ـ: مى بينم كه از مال و فرزندانت به خدا پناه مى برى! خداوند متعال مى فرمايد: «دارايى ها و فرزندان شما، در حقيقت، فتنه اند»؛ بلكه بگو: خدايا! من از گم راهه هاى فتنه ها به تو پناه مى برم.

124. عنه عليه السلام: لا تَعتَبِرُوا الرِّضا وَالسُّخطَ بِالمالِ وَالوَلَدِ جَهلاً بِمَواقِعِ الفِتنَةِ وَالاِختِبارِ في مَوضِعِ الغِنى وَالإِقتارِ [۴۰۷]، فَقَد قالَ سُبحانَهُ وتَعالى: «أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَ بَنِينَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْرَاتِ بَل لَا يَشْعُرُونَ» [۴۰۸]، فَإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ يَختَبِرُ عِبادَهُ المُستَكبِرينَ في أنفُسِهِم بِأَولِيائِهِ المُستَضعَفينَ في أعيُنِهِم. [۴۰۹]

124. امام على عليه السلام: خشنودى و ناخشنودى [خدا] را به مال و فرزند ندانيد كه اين ناشى از جهل به موارد آزمايش و امتحان به گاهِ توانگرى و توانايى است. خداوندِ پاك و بلندمرتبه فرموده است: «آيا مى پندارند كه با مال و پسرانى كه به آنان مدد مى رسانيم، در نيكويى به ايشان مى شتابيم؟ بلكه نمى فهمند».

خداوند پاك، بندگان خودبزرگ بينش را با دوستان خود كه در نظر آنان ناتوان مى آيند، مى آزمايد.

125. الإمام الباقر عليه السلام: لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ: «مَن يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ» [۴۱۰]، قالَ بَعضُ أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله: ما أشَدَّها مِن آيَةٍ! فَقالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: أما تُبتَلونَ في أموالِكُم وأَنفُسِكُم وذَرارِيِّكُم؟ قالوا: بَلى، قالَ: هذا مِمّا يَكتُبُ اللّهُ لَكُم بِهِ الحَسَناتِ ويَمحو بِهِ السَّيِّئاتِ. [۴۱۱]

125. امام باقر عليه السلام: چون اين آيه: «هر كه بدى كند، سزاى آن را مى بيند» نازل شد، برخى از ياران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفتند: چه آيه تندى!

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: «آيا به مال و جان و فرزندان شما بلا و صدمه اى نمى رسد؟».

گفتند: چرا.

فرمود: «خداوند به واسطه همين چيزها برايتان ثواب مى نويسد و گناهان را پاك مى كند».

126. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ الوَلَدَ فِتنَةٌ. [۴۱۲]

126. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: فرزند، آزمايش است.

3 / 6: مُجاهَدَةُ الأَعداءِ

3 / 6: جهاد با دشمنان

الكتاب

قرآن

«وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِى الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم مِّن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَّا تُحِبُّونَ مِنكُم مَّن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَّن يُرِيدُ الْاخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ». [۴۱۳]

«و [در نبرد اُحُد] قطعا خدا وعده خود را با شما راست گردانيد، آن گاه كه به فرمان او آنان را مى كشتيد، تا آن كه سست شديد و در كار [جنگ بر سر تقسيم غنايم] با يكديگر به نزاع پرداختيد، و پس از آن كه آنچه را دوست داشتيد [يعنى غنايم را]، به شما نشان داد، نافرمانى نموديد. برخى از شما دنيا را و برخى از شما آخرت را مى خواهد. سپس براى آن كه شما را بيازمايد، از [تعقيب] آنان منصرفتان كرد و از شما در گذشت، و خدا با مؤمنان، با تفضّل است».

«فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّواْ الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِكَ وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لَكِن لِّيَبْلُوَاْ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ وَ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ». [۴۱۴]

«پس چون با كسانى كه كفر ورزيده اند، برخورد نموديد، گردن هايشان را بزنيد، تا چون آنان را از پاى در آورديد، پس [اسيران را] استوار در بند كشيد. سپس يا منّت نهيد [و آزادشان كنيد] و يا فديه [بگيريد] تا در جنگ، اسلحه بر زمين گذاشته شود. اين است [دستور خدا] و اگر خدا مى خواست، از ايشان انتقام مى كشيد؛ ولى [فرمان پيكار داد] تا برخى از شما را به وسيله برخى ديگر بيازمايد، و كسانى كه در راه خدا كشته شده اند، هرگز كارهايشان را ضايع نمى كند».

«ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاسًا يَغْشَى طَائِفَةً مِّنكُمْ وَطَآئِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الْأَمْرِ مِن شَىْ ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ يُخْفُونَ فِى أَنفُسِهِم مَّا لَا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَىْ ءٌ مَّا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُل لَّوْ كُنتُمْ فِى بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِىَ اللَّهُ مَا فِى صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِى قُلُوبِكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ». [۴۱۵]

«سپس [خداوند] پس از آن اندوه، آرامشى [به صورت] خوابى سبُك بر شما فرو فرستاد كه گروهى از شما را فرا گرفت، و گروهى [تنها] در فكر جان خود بودند و در باره خدا گمان هاى ناروا، همچون گمان هاى جاهليت مى بردند. مى گفتند: آيا ما را در اين كار، اختيارى هست؟ بگو: كارها يكسر به دست خداست. آنان چيزى را در دل هايشان پوشيده مى داشتند كه براى تو آشكار نمى كردند. مى گفتند: اگر ما را در اين كار، اختيارى بود، در اين جا كشته نمى شديم. بگو: اگر شما در خانه هاى خود هم بوديد، كسانى كه كشته شدن بر آنان نوشته شده، [با پاى خود] به سوى قتلگاه هاى خويش مى رفتند، و اينها براى اين است كه خداوند، آنچه را در دل هاى شماست، [در عمل] بيازمايد و آنچه را در قلب هاى شماست، پاك گرداند، و خدا به راز سينه ها آگاه است».

«فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِيُبْلِىَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ». [۴۱۶]

«و شما آنان را نكشتيد؛ بلكه خدا آنها را كشت، و آن گاه كه [ريگ به سوى آنان] افكندى، تو نيفكندى؛ بلكه خدا افكند، و تا بدين وسيله مؤمنان را به آزمايشى نيكو بيازمايد. قطعا خدا شنواى داناست».

«إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَاءَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ * وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ * أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُواْ مِنكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ». [۴۱۷]

«و اگر به شما زخمى رسيده، آن قوم را نيز زخمى نظير آن رسيده است، و ما اين روزها[ى شكست و پيروزى] را ميان مردم به نوبت مى گردانيم، تا خداوند، كسانى را كه ايمان آورده اند، معلوم بدارد و از ميان شما گواهانى بگيرد، و خدا ستمكاران را دوست نمى دارد. و تا خدا كسانى را كه ايمان آورده اند، خالص گرداند و كافران را نابود سازد. آيا پنداشتيد كه داخل بهشت مى شويد، بى آن كه خداوند، جهادگران و شكيبايان شما را معلوم بدارد؟».

الحديث

حديث

127. تفسير القمّي: لَمّا دَخَلَ رَسولُ اللّهِ المَدينَةَ نَزَلَ عَلَيهِ جَبرَئيلُ عليه السلام فَقالَ: يا مُحَمَّدُ، إنَّ اللّهَ يَأمُرُكَ أن تَخرُجَ في أثَرِ القَومِ، ولا يَخرُجُ مَعَكَ إلّا مَن بِهِ جِراحَةٌ.

فَأَمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُنادِيا يُنادي: يا مَعشَرَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ، مَن كانَت بِهِ جِراحَةٌ فَليَخرُج، ومَن لَم يَكُن بِهِ جِراحَةٌ فَليُقِم، فَأَقبَلوا يُضَمِّدونَ جِراحاتِهِم ويُداوونَها.

فَأَنزَلَ اللّهُ عَلى نَبِيِّهِ: «وَلَا تَهِنُواْ فِى ابْتِغَاءِ الْقَوْمِ إِن تَكُونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمُونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لَا يَرْجُونَ» [۴۱۸]... قالَ عز و جل: «إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَاءَ». فَخَرَجوا عَلى ما بِهِم مِنَ الأَلَمِ وَالجِراحِ. [۴۱۹]

127. تفسير القمّى: چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مدينه وارد شد، جبرئيل عليه السلام بر او نازل گرديد و گفت: اى محمّد! خدا به تو دستور مى دهد كه در تعقيب آن عدّه (دشمنان) بيرون روى و تنها كسانى با تو بيايند كه جراحت برداشته اند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به جارچى اى فرمود تا جار زند كه: اى گروه مهاجران و انصار! هر كس زخمى بر داشته است، خارج شود، و هر كس زخمى بر نداشته است، بماند.

آنان [براى آن كه نروند،] شروع كردند به مرهم نهادن بر زخم هايشان و مداوا كردن آنها. در اين هنگام، خداوند بر پيامبرش فرو فرستاد: «و در تعقيب گروه [دشمنان]، سستى نورزيد. اگر شما درد مى كشيد، آنان نيز همانند شما درد مى كشند، با اين تفاوت كه شما چيزهايى از خدا اميد داريد كه آنها اميد ندارند»... و خدا عز و جل فرمود: «اگر به شما زخمى رسيده، آن قوم را نيز زخمى نظير آن رسيده است، و ما اين روزها[ى شكست و پيروزى] را ميان مردم به نوبت مى گردانيم تا خداوند، كسانى را كه ايمان آورده اند، معلوم بدارد و از ميان شما گواهانى بگيرد». پس همگى با همان درد و جراحتى كه داشتند، به تعقيب دشمن بيرون رفتند.

3 / 7: المَواقِعُ الاِجتِماعِيَّةُ وَالاِقتِصادِيَّةُ

3 / 7: پايگاه هاى اجتماعى و اقتصادى

الكتاب

قرآن

«وَ جَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَ كَانَ رَبُّكَ بَصِيرًا». [۴۲۰]

«و برخى از شما را براى برخى ديگر، [وسيله] آزمايش قرار داديم. آيا شكيبايى مى كنيد؟ و پروردگار تو بيناست».

«وَكَذَلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِّيَقُولُواْ أَهَؤُلَاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّن بَيْنِنَا أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ». [۴۲۱]

«و بدين گونه ما برخى از آنان را به برخى ديگر آزموديم تا بگويند: آيا اينان اند كه از ميان ما، خدا برايشان منّت نهاده است؟ آيا خدا به سپاس گزاران، داناتر نيست؟».

الحديث

حديث

128. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إنَّ الفَقيرَ عِندَ الغَنِيِّ فِتنَةٌ، وإنَّ الضَّعيفَ عِندَ القَوِيِّ فِتنَةٌ، وإنَّ المَملوكَ عِندَ المَليكِ فِتنَةٌ، فَليَتَّقِ اللّهَ عز و جل وَليُكَلِّفهُ ما يَستَطيعُ، فَإِن أمَرَهُ أن يَعمَلَ بِما لا يَستَطيعُ فَليُعِنهُ عَلَيهِ، فَإِن لَم يَفعَل فَلا يُعَذِّبهُ. [۴۲۲]

128. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: تهى دست براى توانگر، مايه آزمايش است، و ناتوان براى توانا، و بنده براى خواجه. پس بايد از خداوند عز و جل بترسد و در حدّ توانش از او كار كشد، و اگر او را به انجام دادن كارى فرمان داد كه توانش را ندارد، در آن كار به او كمك كند، و اگر انجام نداد، شكنجه اش نكند.

129. عنه صلى الله عليه و آله: لَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُم أغنِياءَ كُلَّكُم لا فَقيرَ فيكُم، ولَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُم فُقَراءَ كُلَّكُم لا غَنِيَّ فيكُم، ولكِنِ ابتَلى بَعضَكُم بِبَعضٍ. [۴۲۳]

129. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اگر خدا مى خواست، همه شما را ثروتمند قرار مى داد، به طورى كه فقيرى در ميانتان نباشد، و اگر مى خواست، همه شما را فقير قرار مى داد، آن سان كه توانگرى در ميانتان نباشد؛ امّا او برخى از شما را با برخى ديگر مى آزمايد.

130. عنه صلى الله عليه و آله: إخوانُكُم جَعَلَهُمُ اللّهُ فِتنَةً تَحتَ أيديكُم؛ فَمَن كانَ أخوهُ تَحتَ يَدَيهِ فَليُطعِمهُ مِن طَعامِهِ، وَليُكسِهِ مِن لِباسِهِ، ولا يُكَلِّفهُ ما يَغلِبُهُ، فَإِن كَلَّفَهُ ما يَغلِبُهُ فَليُعِنهُ عَلَيهِ. [۴۲۴]

130. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند، برادران شما را براى آزمايش، زيردست شما قرار داده است. بنا بر اين، هر كس برادرش زيردست اوست، از غذاى خودش به او بخوراند، و از جامه خودش بر او بپوشاند، و بيش از توانش از او كار نكشد، و اگر به او كارى داد كه توانش را ندارد، در آن كار كمكش كند.

131. الإمام عليّ عليه السلام ـ في كِتابِهِ إلى مُعاوِيَةَ ـ: لَسنا لِلدُّنيا خُلِقنا، ولا بِالسَّعيِ فيها اُمِرنا، وإنَّما وُضِعنا فيها لِنُبتَلى بِها، وقَدِ ابتَلانِيَ اللّهُ بِكَ وَابتَلاكَ بي، فَجَعَلَ أحَدَنا حُجَّةً عَلَى الآخَرِ. [۴۲۵]

131. امام على عليه السلام ـ در نامه اش به معاويه ـ: ما براى دنيا خلق نشده ايم، و به تلاش براى آن، مأمور نگشته ايم؛ بلكه به دنيا آورده شده ايم تا به واسطه آن، آزمايش شويم.

خدا مرا به واسطه تو مورد آزمايش قرار داده است و تو را به واسطه من، و يكى از ما را حجّت بر ديگرى نهاده است.

132. عنه عليه السلام ـ في بابِ العِبرَةٍ بِالماضينَ ـ: وكانوا قَوما مُستَضعَفينَ، قَدِ اختَبَرَهُمُ اللّهُ بِالمَخمَصَةِ [۴۲۶]، وَابتَلاهُم بِالمَجهَدَةِ، وَامتَحَنَهُم بِالمَخاوِفِ، ومَخَضَهُم بِالمَكارِهِ. فَلا تَعتَبِرُوا الرِّضا وَالسُّخطَ بِالمالِ وَالوَلَدِ جَهلاً بِمَواقِعِ الفِتنَةِ وَالاِختِبارِ في مَوضعِ الغِنى وَالإِقتارِ [۴۲۷]، فَقَد قالَ سُبحانَهُ وتَعالى: «أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَ بَنِينَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْرَاتِ بَل لَا يَشْعُرُونَ»، فَإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ يَختَبِرُ عِبادَهُ المُستَكبِرينَ في أنفُسِهِم بِأَولِيائِهِ المُستَضعَفينَ في أعيُنِهِم.

ولَقَد دَخَلَ موسَى بنُ عِمرانَ ومَعَهُ أخوهُ هارونُ عليهماالسلام عَلى فِرعَونَ، وعَلَيهِما مَدارِعُ [۴۲۸] الصّوفِ، وبِأَيدِيهِمَا العِصِيُّ، فَشَرَطا لَهُ ـ إن أسلَمَ ـ بَقاءَ مُلكِهِ، ودَوامَ عِزِّهِ، فَقالَ: «ألا تَعجَبونَ مِن هذَينِ يَشرِطانِ لي دَوامَ العِزِّ، وبَقاءَ المُلكِ، وهُما بِما تَرَونَ مِن حالِ الفَقرِ وَالذُّلِّ! فَهَلّا اُلقِيَ عَلَيهِما أساوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ»؟ إعظاما لِلذَّهَبِ وجَمعِهِ، وَاحتِقارا لِلصّوفِ ولُبسِهِ! ولَو أرادَ اللّهُ سُبحانَهُ لِأَنبِيائِهِ حَيثُ بَعَثَهُم أن يَفتَحَ لَهُم كُنوزَ الذِّهبانِ، ومَعادِنَ العِقيانِ، ومَغارِسَ الجِنانِ، وأَن يَحشُرَ مَعَهُم طُيورَ السَّماءِ ووُحوشَ الأَرَضينَ لَفَعَلَ، ولَو فَعَلَ لَسَقَطَ البَلاءُ، وبَطَلَ الجَزاءُ، وَاضمَحَلَّتِ الأَنباءُ، ولَما وَجَبَ لِلقابِلينَ اُجورُ المُبتَلَينَ، ولَا استَحَقَّ المُؤمِنونَ ثَوابَ المُحسِنينَ، ولا لَزِمَتِ الأَسماءُ مَعانِيَها؛ ولكِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ اُولي قُوَّةٍ في عَزائِمِهِم، وضَعَفَةً فيما تَرَى الأَعيُنُ مِن حالاتِهِم، مَعَ قَناعَةٍ تَملَأُ القُلوبَ وَالعُيونَ غِنىً، وخَصاصَةٍ [۴۲۹] تَملَأُ الأَبصارَ وَالأَسماعَ أذىً.

ولَو كانَتِ الأَنبِياءُ أهلَ قُوَّةٍ لا تُرامُ، وعِزَّةٍ لا تُضامُ، ومُلكٍ تُمَدُّ نَحوَهُ أعناقُ الرِّجالِ، وتُشَدُّ إلَيهِ عُقَدُ الرِّحالِ، لَكانَ ذلِكَ أهوَنَ عَلَى الخَلقِ فِي الاِعتِبارِ، وأَبعَدَ لَهُم فِي الاِستِكبارِ، ولَامَنوا عَن رَهبَةٍ قاهِرَةٍ لَهُم، أو رَغبَةٍ مائِلَةٍ بِهِم، فَكانَتِ النِّيّاتُ مُشتَرِكَةً، وَالحَسَناتُ مُقتَسَمَةً؛ ولكِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ أرادَ أن يَكونَ الاِتِّباعُ لِرُسُلِهِ، وَالتَّصديقُ بِكُتُبِهِ، وَالخُشوعُ لِوَجهِهِ، وَالاِستِكانَةُ لِأَمرِهِ، وَالاِستِسلامُ لِطاعَتِهِ، اُمورا لَهُ خاصَّةً، لا تَشوبُها مِن غَيرِها شائِبَةٌ. وكُلَّما كانَتِ البَلوى وَالاِختِبارُ أعظَمَ كانَتِ المَثوبَةُ وَالجَزاءُ أجزَلَ. [۴۳۰]

132. امام على عليه السلام ـ در باره عبرت آموختن از گذشتگان ـ: آنان (پيامبران)، گروهى مستضعف بودند كه خدا ايشان را به گرسنگى آزمود، و به سختى ها دچارشان ساخت، و با انواع ترس ها و مخاطرات، امتحانشان كرد و با ناملايمات، خالصشان گردانيد. بنا بر اين، خشنودى و ناخشنودى خدا [از بندگانش] را با [ملاك] مال و فرزند نسنجيد كه اين، ناشى از جهل به موارد آزمايش و امتحان به گاهِ بى نيازى و توانايى است. خداوندِ پاك و بلندمرتبه فرموده است: «آيا گمان مى كنند كه با مال و پسرانى كه به آنان مى دهيم، در نيكويى به ايشان مى شتابيم؟ بلكه نمى فهمند». خداوند پاك، بندگانِ خودبزرگ بينش را به واسطه دوستان خود كه در نظر ايشان ناتوان اند، مى آزمايد.

موسى بن عمران و برادرش هارون، در حالى كه جُبّه پشمين بر تن و چوب دستى به دست داشتند، بر فرعون وارد شدند و با او شرط كردند كه اگر تسليم شود، سلطنتش بر جا و عزّت و قدرتش پايدار ماند. فرعون گفت: «آيا شما [بزرگان و اشراف] از اين دو تن تعجّب نمى كنيد كه با اين فقر و بيچارگى كه در آنها مى بينيد، براى پايندگى قدرت و بقاى پادشاهى من، شرط تعيين مى كنند؟ پس چرا دستبندهاى زرّين به دست آنها آويخته نيست؟». اين سخن او، از آن رو بود كه به زر و زراندوزى اهمّيت مى داد و پشمينه و پشمينه پوشى را پست مى شمرد!

اگر خداى سبحان، آن گاه كه پيامبرانش را بر انگيخت، مى خواست گنجينه هاى طلا و كان هاى زرِ ناب و باغ هاى پردرخت را به رويشان بگشايد و مرغان آسمان و دَدان زمين ها را رام آنها سازد، قطعا چنين مى كرد و اگر اين كار را مى كرد، ديگر امتحان معنا نداشت و پاداش دهى منتفى مى شد، و خبرها[ى مربوط به وعده و وعيد الهى] بيهوده مى گشت، و مزد آزمايش شدگان براى پذيرندگان [دعوت انبيا]، واجب نمى شد، و مؤمنان، سزاوار ثواب نيكوكاران نبودند، و نام ها معانى خود را نمى داشتند. امّا خداوند سبحان، فرستادگان خود را صاحب اراده هايى نيرومند قرار داد، و از نظر حالات ظاهرى شان، ناتوان و فقير گردانيد؛ ولى توأم با قناعتى كه دل ها و چشم ها را از بى نيازى مى آكَنَد، و نيازمندى و فقرى كه چشم ها و گوش ها را از ناراحتى لبريز مى سازد.

اگر پيامبران از قدرتى بلا منازع، و شوكتى ناشكستنى، و سلطنتى كه گردن هاى مردم به سوى آن كشيده و بارهاى سفر به جانبش بسته مى شد، برخوردار بودند، قطعا كار پند گرفتن [و پذيرفتن دعوت انبيا] بر مردم آسان تر مى گرديد، و در دور كردن آنان از گردنكشى مؤثّرتر بود، و از روىِ ترسى مقهور كننده، يا از سرِ طمعى متمايل كننده، ايمان مى آوردند. در اين صورت، نيّت ها خالص نبودند و نيكويى ها [و عبادت ها] قسمت شده بودند] و بخشى براى دنيا و بخشى براى آخرت انجام مى گرفتند]؛ امّا خداوند سبحان، چنين خواست كه پيروى از پيامبران او و باورداشت كتاب هاى او، و كُرنش در پيشگاه او، و گردن نهادن به فرمان او، و سر سپردن به طاعت او، همگى ويژه او باشند، و هيچ ناخالصى اى به آنها آميخته نشود، و هر چه آزمايش و امتحان بزرگ تر باشد، ثواب و پاداش، بزرگ تر است.

133. نوادر الاُصول عن رفاعة بن رافع الزرقي: قالَ رَجُلٌ: يا رَسولَ اللّهِ، كَيفَ تَرى في رَقيقِنا أقوامٌ مُسلِمونَ يُصَلّونَ صَلاتَنا ويَصومونَ صِيامَنا، نَضرِبُهُم؟

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: يوزَنُ ذَنبُهُم وعُقوبَتُكُم إيّاهُم، فَإِن كانَت عُقوبَتُكُم أكثَرَ مِن ذَنبِهِم، أخَذوا مِنكُم. [۴۳۱]

قال: أَفَرَأَيتَ سَبَّنا إيّاهُم؟

قالَ: يوزَنُ ذَنبُهُم وأَذاكُم إيّاهُم، فَإِن كانَ أذاكُم أكثَرَ اُعطوا مِنكُم.

قالَ الرَّجُلُ: ما أسمَعُ عَدُوّا أقرَبَ إلَيَّ مِنهُم! فَتَلا رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: «وَ جَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَ كَانَ رَبُّكَ بَصِيرًا» [۴۳۲]. [۴۳۳]

133. نوادر الاُصول ـ به نقل از رفاعة بن رافع زرقى ـ: مردى گفت: اى پيامبر خدا! در باره بردگان ما كه گروهى چون ما مسلمان اند و مانند ما نماز مى خوانند و روزه مى گيرند و ما آنها را مى زنيم، چه مى فرماييد؟

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «گناه [و تقصير] آنها، با مجازات هايى كه شما آنها را مى كنيد، وزن مى شود. اگر مجازات هاى شما بيشتر از گناه آنها بود، از [ثواب هاى] شما مى گيرند».

مرد گفت: اگر به آنها ناسزا گفتيم، چه؟

فرمود: «گناه آنها با ناسزاى شما وزن مى شود. اگر ناسزاى شما بيشتر بود، از [حسنات] شما به آنها داده مى شود».

مرد گفت: دشمنى نزديك تر از آنها به خودم نمى بينم!

آن گاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين آيه را خواند: «و برخى از شما را براى برخى ديگر قرار، [وسيله] آزمايش قرار داديم. آيا شكيبايى مى كنيد؟ و پروردگار تو بيناست».

134. الإمام زين العابدين عليه السلام: حَقُّ السُّلطانِ أن تَعلَمَ أنَّكَ جُعِلتَ لَهُ فِتنَةً، وأَنَّهُ مُبتَلىً فيكَ بِما جَعَلَهُ اللّهُ عز و جل عَلَيكَ مِنَ السُّلطانِ. [۴۳۴]

134. امام زين العابدين عليه السلام: حقّ حاكم، اين است كه بدانى تو براى او [وسيله] آزمايش قرار داده شده اى و او به واسطه تسلّطى كه خداى عز و جل براى او بر تو قرار داده است، در مورد تو آزمايش مى شود.

135. الإمام عليّ عليه السلام عن الخضر عليه السلام: إنَّ اللّهَ ابتَلى عِبادَهُ بَعضَهُم بِبَعضٍ، وَابتَلَى العالِمَ بِالعالِمِ، وَالجاهِلَ بِالجاهِلِ، وَالعالِمَ بِالجاهِلِ، وَالجاهِلَ بِالعالِمِ. [۴۳۵]

135. امام على عليه السلام ـ از خضر عليه السلام ـ: خداوند، بندگانش را با يكديگر مى آزمايد: دانا را با دانا مى آزمايد، نادان را با نادان، دانا را با نادان، و نادان را با دانا.

136. الإمام الباقر عليه السلام: إنَّ اللّهَ عز و جل لَمّا أخرَجَ ذُرِّيَّةَ آدَمَ عليه السلام مِن ظَهرِهِ لِيَأخُذَ عَلَيهِمُ الميثاقَ بِالرُّبوبِيَّةِ لَهُ، وبِالنُّبُوَّةِ لِكُلِّ نَبِيٍّ، فَكانَ أوَّلَ مَن أخَذَ لَهُ عَلَيهِمُ الميثاقَ بِنُبُوَّتِهِ مُحَمَّدُ بنُ عَبدِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، ثُمَّ قالَ اللّهُ عز و جل لِادَمَ: اُنظُر ماذا تَرى؟ قالَ: فَنَظَرَ آدَمُ عليه السلام إلى ذُرِّيَّتِهِ وهُم ذَرٌّ [۴۳۶] قَد مَلَؤُوا السَّماءَ، قالَ آدَمُ عليه السلام: يا رَبِّ ما أكثَرَ ذُرِّيَّتي! ولِأَمرٍ ما خَلَقتَهُم، فَما تُريدُ مِنهُم بِأَخذِكَ الميثاقَ عَلَيهِم؟

قالَ اللّهُ عز و جل: يَعبُدُونَني لا يُشرِكونَ بي شَيئا، ويُؤمِنونَ بِرُسُلي ويَتَّبِعونَهُم.

قالَ آدَمُ عليه السلام: يا رَبِّ، فَما لي أرى بَعضَ الذَّرِّ أعظَمَ مِن بَعضٍ، وبَعضَهُم لَهُ نورٌ كَثيرٌ، وبَعضَهُم لَهُ نورٌ قَليلٌ، وبَعضَهُم لَيسَ لَهُ نورٌ؟!

فَقالَ اللّهَ عز و جل: كَذلِكَ خَلَقتُهُم لِأَبلُوَهُم في كُلِّ حالاتِهِم.

قالَ آدَمُ عليه السلام: يا رَبِّ، فَتَأذَنُ لي فِي الكَلامِ فَأَتَكَلَّمَ؟

قالَ اللّهُ عز و جل: تَكَلَّم، فَإِنَّ روحَكَ مِن روحي، وطَبيعَتَكَ مِن خِلافِ كَينونَتي.

قالَ آدَمُ: يا رَبِّ، فَلَو كُنتَ خَلَقتَهُم عَلى مِثالٍ واحِدٍ، وقَدرٍ واحِدٍ، وطَبيعَةٍ واحِدَةٍ، وجِبِلَّةٍ واحِدَةٍ، وأَلوانٍ واحِدَةٍ، وأَعمارٍ واحِدَةٍ، وأَرزاقٍ سَواءٍ، لَم يَبغِ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ، ولَم يَكُن بَينَهُم تَحاسُدٌ ولا تَباغُضٌ، ولَا اختِلافٌ في شَيءٍ مِنَ الأَشياءِ.

قالَ اللّهُ عز و جل: يا آدَمُ! بِروحي نَطَقتَ، وبِضَعفِ طَبيعَتِكَ تَكَلَّفتَ ما لا عِلمَ لَكَ بِهِ، وأَنَا الخالِقُ العالِمُ، بِعِلمي خالَفتُ بَينَ خَلقِهِم، وبِمَشيئَتي يَمضي فيهِم أمري، وإلى تَدبيري وتَقديري صائِرونَ، لا تَبديلَ لِخَلقي، إنَّما خَلَقتُ الجِنَّ وَالإِنسَ لِيَعبُدونَ، وخَلَقتُ الجَنَّةَ لِمَن أطاعَني وعَبَدَني مِنهُم وَاتَّبَعَ رُسُلي ولا اُبالي، وخَلَقتُ النّارَ لِمَن كَفَرَ بي وعَصاني ولَم يَتَّبِع رُسُلي ولا اُبالي.

وخَلَقتُكَ وخَلَقتُ ذُرِّيَّتَكَ مِن غَيرِ فاقَةٍ بي إلَيكَ وإلَيهِم، وإنَّما خَلَقتُكَ وخَلَقتُهُم لِأَبلُوَكَ وأَبلُوَهُم أيُّكُم أحسَنُ عَمَلاً في دارِ الدُّنيا، في حَياتِكُم وقَبلَ مَماتِكُم.

فَلِذلِكَ خَلَقتُ الدُّنيا وَالآخِرَةَ، وَالحَياةَ وَالمَوتَ، وَالطّاعَةَ وَالمَعصِيَةَ، وَالجَنَّةَ وَالنّارَ، وكَذلِكَ أرَدتُ في تَقديري وتَدبيري، وبِعِلمِي النافِذِ فيهِم خالَفتُ بَينَ صُوَرِهِم وأَجسامِهِم وأَلوانِهِم وأَعمارِهِم وأَرزاقِهِم وطاعَتِهِم ومَعصِيَتِهِم، فَجَعَلتُ مِنهُمُ الشَّقِيَّ وَالسَّعيدَ، وَالبَصيرَ وَالأَعمى، وَالقَصيرَ وَالطَّويلَ، وَالجَميلَ وَالدَّميمَ، وَالعالِمَ وَالجاهِلَ، وَالغَنِيَّ وَالفَقيرَ، وَالمُطيعَ وَالعاصِيَ، وَالصَّحيحَ وَالسَّقيمَ، ومَن بِهِ الزَّمانَةُ [۴۳۷] ومَن لا عاهَةَ بِهِ. فَيَنظُرُ الصَّحيحُ إلَى الَّذي بِهِ العاهَةُ فَيَحمَدُني عَلى عافِيَتِهِ، ويَنظُرُ الَّذي بِهِ العاهَةُ إلَى الصَّحيحِ فَيَدعوني ويَسأَ لُني أن اُعافِيَهُ، ويَصبِرُ عَلى بَلائي فَاُثيبُهُ جَزيلَ عَطائي، ويَنظُرَ الغَنِيُّ إلَى الفَقيرِ فَيَحمَدُني ويَشكُرُني، ويَنظُرُ الفَقيرُ إلَى الغَنِيِّ فَيَدعوني ويَسأَ لُني، ويَنظُرُ المُؤمِنُ إلَى الكافِرِ فَيَحمَدُني عَلى ما هَدَيتُهُ.

فَلِذلِكَ خَلَقتُهُم لِأَبلُوَهُم فِي السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ، وفيما اُعافيهِم، وفيما أبتَليهِم، وفيما اُعطيهِم وفيما أمنَعُهُم، وأَنَا اللّهُ المَلِكُ القادِرُ، ولي أن اُمضِيَ جَميعَ ما قَدَّرتُ عَلى ما دَبَّرتُ، ولي أن اُغَيِّرَ مِن ذلِكَ ما شِئتُ إلى ما شِئتُ، واُقَدِّمُ مِن ذلِكَ ما أخَّرتُ، واُؤَخِّرُ مِن ذلِكَ ما قَدَّمتُ، وأَنَا اللّهُ الفَعّالُ لِما اُريدُ، لا اُسأَلُ عَمّا أفعَلُ، وأَنَا أسأَلُ خَلقي عَمّا هُم فاعِلونَ. [۴۳۸]

136. امام باقر عليه السلام: چون خداى عز و جل ذريّه آدم عليه السلام را از پشت او بيرون آورد تا از آنها براى پروردگارى خودش و [ايمان آوردن به] نبوّت هر پيامبرى پيمان بگيرد، نخستين كسى كه براى نبوّتش از آنها پيمان گرفت، محمّد بن عبد اللّه صلى الله عليه و آله بود. آن گاه خداوند عز و جل به آدم فرمود: «بنگر كه چه مى بينى».

آدم عليه السلام به ذريّه اش كه مانند مور، آسمان را پر كرده بودند، نگاه كرد و گفت: پروردگارا! چه بسيارند ذريّه من! آنها را براى چه آفريدى؟ و با اين پيمان ستانى ات از آنها چه مى خواهى؟

خداى عز و جل فرمود: «مرا بپرستند و چيزى را انبازم نسازند و به پيامبرانم بگرَوَند و از آنها پيروى كنند».

آدم عليه السلام گفت: پروردگارا! چرا برخى افرادِ نَسلم را بزرگ تر از ديگران مى بينم؟ و چرا برخى پُرنورترند و برخى كم نورتر، و برخى بى نورند؟

خداى عز و جل فرمود: «آنان را اين گونه آفريدم تا آنها را در همه حالت هايشان بيازمايم».

آدم گفت: پروردگارا! آيا به من اجازه سخن مى دهى تا سخن بگويم؟

خداى عز و جل فرمود: «سخن بگو؛ زيرا روح تو، از روح من است، هر چند كه طبيعتت بر خلاف هستىِ من است».

آدم عليه السلام گفت: اى كاش آنها را يك سان و يك اندازه و با يك طبيعت و يك سرشت، و يك رنگ و داراى عمر يك سان و روزىِ برابر مى آفريدى تا به يكديگر ستم نمى كردند و حسادت و كينه توزى و اختلاف بر سر چيزى در ميان آنها پيدا نمى شد!

خداى عز و جل فرمود: «اى آدم! به وسيله روح من، سخن گفتى؛ امّا به سبب ناتوانىِ طبيعتت، از چيزى دَم زدى كه بِدان علم ندارى. من، آفريدگار دانا هستم. از سرِ دانايى خود، آنان را گونه گون آفريدم، و فرمان من بنا به خواست من، در ميان آنان محقّق مى شود، و همگى سر در [گرو] تدبير و تقدير من دارند، و آفرينش من دگرگونى نمى پذيرد. من، پرى و آدمى را در حقيقت، براى اين آفريدم كه بندگى ام نمايند، و بهشت را براى كسانى از آنها خلق كردم كه مرا اطاعت و بندگى كنند و از فرستادگانم پيروى نمايند و باك ندارم، و آتش را براى كسى خلق نمودم كه به من كافر شود و نافرمانى ام كند و از فرستادگانم پيروى ننمايد و باك ندارم.

و تو را و ذريّه تو را آفريدم، بى آن كه به تو و آنان نيازى داشته باشم؛ بلكه تو و آنها را آفريدم تا آزمايشتان كنم كه كدامينتان در سراى دنيا، در زندگى و پيش از مردنتان، نيك كردارتريد.

پس، دنيا و آخرت و زندگى و مرگ و طاعت و معصيت و بهشت و دوزخ را بدين منظور آفريدم، و در تقدير و تدبير خود، اين چنين اراده كردم، و از روى علم و شناختم به آنان، در شكل و جسم و رنگ و عمر و روزى و طاعت و معصيت آنها تفاوت افكندم، و خوش بخت و بدبخت و بينا و كور و كوتاه و بلند و زيبا و زشت و دانا و نادان و دارا و نادار و فرمان بردار و نافرمان و تن درست و بيمار و معلول و سالم قرارشان دادم تا آن كس كه معلول است، به آن كه سالم است، بنگرد و مرا بخواند و از من بخواهد كه او را عافيت بخشم، و بر بلاى من شكيبايى ورزد و من پاداش فراوانش دهم، و دارا به نادار بنگرد و مرا حمد و سپاس گويد، و نادار به دارا بنگرد و به درگاه من دعا و درخواست كند، و مؤمن به كافر بنگرد و مرا به خاطر آن كه هدايتش كرده ام، سپاس گويد.

پس براى اين، آنها را آفريدم تا در خوشى و ناخوشى و در آسايش و گرفتارى و در آنچه به آنها عطا مى كنم يا نمى كنم، امتحانشان كنم، و منم خداى پادشاهِ توانا، و من حق دارم همه آنچه را مقدّر ساخته ام، طبق تدبيرم اجرا كنم، و نيز حق دارم از اين تقدير، آنچه را كه بخواهم، به آنچه مى خواهم، تغيير دهم، و آنچه را پس و پيش مقدّر كرده ام، پيش و پس گردانم. من، خدايى هستم كه آنچه بخواهم، انجام مى دهم، و از كارى كه مى كنم، پرسش نمى شوم؛ بلكه من هستم كه از خلقم در باره كارهايى كه مى كنند، پرسش [و بازخواست] مى كنم.

137. الإمام الصادق عليه السلام ـ في قَولِهِ تَعالى: «وَ لَوْلَا أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فِضَّةٍ وَ مَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ * وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوَابًا وَ سُرُرًا عَلَيْهَا يَتَّكِئونَ» [۴۳۹] ـ: لَو فَعَلَ اللّهُ ذلِكَ لَما آمَنَ أحَدٌ، ولكِنَّهُ جَعَلَ فِي المُؤمِنينَ أغنِياءَ وفِي الكافِرينَ فُقَراءَ، وجَعَلَ فِي الكافِرينَ أغنِياءَ وفِي المُؤمِنينَ فُقَراءَ، ثُمَّ امتَحَنَهُم بِالأَمرِ وَالنَّهيِ وَالصَّبرِ وَالرِّضا. [۴۴۰]

137. امام صادق عليه السلام ـ در باره سخن خداى متعال: «اگر نه آن بود كه مردم [در انكار خدا] امّتى واحد گردند، قطعا براى خانه هاى آنها كه به خداى مهربان كفر مى ورزيدند، سقف هايى از نقره قرار مى داديم و نردبان هايى كه بر آنها بالا روند، و براى خانه هايشان نيز درها و تخت هايى كه بر آنها تكيه زنند» ـ: اگر خدا چنين مى كرد، هيچ كس ايمان نمى آورد؛ امّا او در ميان مؤمنان، توانگرانى و در ميان كافران، تهى دستانى قرار داد، و در ميان كافران نيز توانگرانى و در ميان مؤمنان هم تهى دستانى نهاد. سپس با امر و نهى و شكيبايى و خشنودى، آنان را در بوته آزمايش نهاد.

138. عنه عليه السلام: مَسأَلَةُ ابنِ آدَمَ لِابنِ آدَمَ فِتنَةٌ؛ إن أعطاهُ حَمِدَ مَن لَم يُعطِهِ، وإن رَدَّهُ ذَمَّ مَن لَم يَمنَعهُ. [۴۴۱]

138. امام صادق عليه السلام: درخواست آدمى از آدمى، فتنه اى است؛ اگر به او عطا كند، [درخواست كننده] كسى را مى ستايد كه در واقع، او عطا نكرده است [زيرا عطا كننده واقعى خداست و بايد او را ستود و سپاس گفت] و اگر محرومش كند، كسى را مى نكوهد كه در واقع، او محرومش نساخته است.

139. الكافي عن عليّ بن عيسى رفعه، قال: إنَّ موسى عليه السلام ناجاهُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى، فَقالَ لَهُ في مُناجاتِهِ: ... يا موسى، أبناءُ الدُّنيا وأَهلُها فِتَنٌ بَعضُهُم لِبَعضٍ، فَكُلٌّ مُزَيَّنٌ لَهُ ما هُوَ فيهِ. [۴۴۲]

139. الكافى ـ به نقل از على بن عيسى، در حديثى كه سند آن را به اهل بيت عليهم السلام رسانده است ـ: خداى خجسته والا، با موسى عليه السلام نجوا كرد و در نجوايش با او گفت: «... اى موسى! فرزندان دنيا و دنياخواهان، مايه آزمون يكديگرند؛ زيرا هر يك از آنها آنچه را كه در آن است (دنيا و مال و جاه و منافع دنيوى)، در نظر خويش آراسته است. [بدين جهت، حاضر به فداكارى و از خود گذشتگى نيستند]».

3 / 8: القُدرَةُ الباطِنِيَّةُ

3 / 8: نيروى درونى

«قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى ءَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ». [۴۴۳]

«كسى كه نزد او دانشى از كتاب [الهى] بود، گفت: من آن را پيش از آن كه چشم خود را بر هم زنى، برايت مى آورم. پس چون [سليمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر يافت، گفت: اين، از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاس گزارم يا ناسپاسى مى كنم. و هر كس سپاس گزارد، تنها به سود خويش سپاس مى گزارد و هر كس ناسپاسى كند، بى گمان، پروردگارم بى نياز و كريم است».

3 / 9: الشَّهوَةُ الجِنسِيَّةٌ

3 / 9: ميل جنسى

140. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ما تَرَكتُ بَعدي فِتنَةً أضَرَّ عَلَى الرِّجالِ مِنَ النِّساءِ. [۴۴۴]

140. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بعد از [رحلت] من، براى مردان، آزمونى زيانبارتر از زنان نخواهد بود.

141. عنه صلى الله عليه و آله: ما أخافُ عَلى اُمَّتي فِتنَةً أخوَفَ عَلَيها مِنَ النِّساءِ وَالخَمرِ. [۴۴۵]

141. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: من بر امّت خود، از آزمايشى خطرناك تر از زن و شراب نمى ترسم.

142. عنه صلى الله عليه و آله: أصابَتكُم فِتنَةُ الضَّرّاءِ فَصَبَرتُم، وإنَّ أخوَفَ ما أخافُ عَلَيكُم فِتنَةُ السَّرّاءِ مِن قِبَلِ النِّساءِ، إذا تَسَوَّرنَ الذَّهَبَ، ولَبِسنَ رَيطَ [۴۴۶] الشّامِ وعَصبَ اليَمَنِ [۴۴۷]، وأَتعَبنَ الغَنِيَّ، وكَلَّفنَ الفَقيرَ مالا يَجِدُ. [۴۴۸]

142. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بلاى فقر و سختى به شما رسيد و شكيبايى نموديد؛ ولى ترسناك ترين چيزى كه از آن بر شما مى ترسم، بلاى خوشى از جانب زنان است، آن گاه كه دستبندهاى طلا به دست كنند و جامه هاى نازك شامى و بالاپوش هاى يمانى بپوشند، و دارا را به زحمت اندازند، و نادار را وادار به تهيّه چيزهايى كنند كه توانش را ندارد.

143. الإمام عليّ عليه السلام: النِّساءُ أعظَمُ الفِتنَتَينِ. [۴۴۹]

143. امام على عليه السلام: زنان، بزرگ ترين آزمايش و امتحان اند.

144. عنه عليه السلام: لا فِتنَةَ أعظَمُ مِنَ الشَّهوَةِ. [۴۵۰]

144. امام على عليه السلام: آزمايش و گرفتارى اى بدتر از شيفتگى جنسى نيست.

3 / 10: اللَّذائذُ الدُّنيَوِيَّةُ

3 / 10: لذايذ دنيوى

145. الإمام عليّ عليه السلام: ألا إنَّ الدُّنيا دارٌ لا يُسلَمُ مِنها إلّا فيها، ولا يُنجى بِشَيءٍ كانَ لَهَا، ابتُلِيَ النّاسُ بِها فِتنَةً، فَما أخَذوهُ مِنها لَها اُخرِجوا مِنهُ وحوسِبوا عَلَيهِ، وما أخَذَوهُ مِنها لِغَيرِها قَدِموا عَلَيهِ وأَقاموا فيهِ، فَإِنَّها عِندَ ذَوِي العُقولِ كَفَيءِ الظِّلِّ؛ بَينا تَراهُ سابِغا حَتّى قَلَصَ [۴۵۱]، وزائِدا حَتّى نَقَصَ. [۴۵۲]

145. امام على عليه السلام: هان! دنيا سرايى است كه از آن به سلامت نتوان رهيد، جز با دل بر كندن از آن، و هيچ كس به واسطه كارى كه براى دنيا مى كند، نجات نمى يابد. مردم براى آزمايش، گرفتار دنيا شده اند؛ و آنچه را از دنيا به خاطر دنيا بر گرفته اند، از دستشان مى رود و بايد براى آن، حساب پس دهند، و آنچه را از دنيا براى غير آن (آخرت و بهشت) بر گرفته اند، به آن مى رسند و در آن، ماندگار مى شوند. دنيا در نزد خردمندان، همچون حركت سايه است كه هنوز پهن نشده، جمع مى شود و هنوز زياد نشده، مى كاهد.

146. عنه عليه السلام: اِحفَظ بَطنَكَ وفَرجَكَ؛ فَفيهِما فِتنَتُكَ. [۴۵۳]

146. امام على عليه السلام: شكم و شهوتت را نگه دار؛ زيرا اين دو، براى تو، مايه فتنه [و افتادن در گناه يا رنج و عذاب] اند.

147. تاريخ دمشق عن عبد اللّه بن جراد: قالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَم إبِلُكُ؟ قالَ: قُلتُ ثَلاثونَ، قالَ: إنَّ ثَلاثَين خَيرٌ مِن مِئَةٍ، قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ! إنّا لَنَرى أنَّ المِئَةَ أكثَرُ مِن ثَلاثينَ، وهِيَ أحَبُّ إلَينا!

قالَ: إنَّ رَبَّها بِها مُعجَبٌ وإنَّهُ لا يُؤَدّي حَقَّها، إنَّ المِئَةَ مُفرِحَةٌ مُفتِنَةٌ، وكُلُّ مُفرِحٍ مُفتِنٌ. [۴۵۴]

147. تاريخ دمشق ـ به نقل از عبد اللّه بن جراد ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: «چند شتر دارى؟».

گفتم: سى تا.

فرمود: «سى تا بهتر از صد تاست».

گفتم: اى پيامبر خدا! به نظر ما صد تا بهتر از سى تاست و بيشتر دوست داريم!

فرمود: «صاحب صد شتر، به آنها دل بسته مى شود و زكاتشان را نمى پردازد. صدتا فَرَحبخش و فريبنده است. هر فَرَحبخشى، فريبنده است».

3 / 11: أحكامٌ لا تُعلَمُ حِكمَتُها

3 / 11: احكامى كه حكمت آنها معلوم نيست

148. الإمام عليّ عليه السلام: ولَو أرادَ اللّهُ أن يَخلُقَ آدَمَ عليه السلام مِن نورٍ يَخطَفُ الأَبصارَ ضِياؤُهُ، ويَبهَرُ العُقولَ رُواؤُهُ، وطيبٍ يَأخُذُ الأَنفاسَ عَرفُهُ، لَفَعَلَ؛ ولَو فَعَلَ لَظَلَّت لَهُ الأَعناقُ خاضِعَةً، ولَخَفَّتِ البَلوى فيهِ عَلَى المَلائِكَةِ، ولكِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ يَبتَلي خَلقَهُ بِبَعضِ ما يَجهَلونَ أصلَهُ؛ تَمييزا بِالاِختِبارِ لَهُم، ونَفيا لِلاِستِكبارِ عَنهُم، وإبعادا لِلخُيَلاءِ مِنهُم. [۴۵۵]

148. امام على عليه السلام: اگر خدا مى خواست آدم عليه السلام را از نورى بيافريند كه پرتو آن، چشم ها را خيره و مشاهده اش خِردها را مبهوت كند، و از عطرى كه بوى آن، نفس ها را بند آورد، قطعا مى توانست چنين كند، و اگر چنين مى كرد، گردن ها در برابر آدم، خم مى شدند، و آزمايش در باره او بر فرشتگان آسان مى شد؛ امّا خداى سبحان، آفريدگان خود را با برخى چيزها كه علّتش را نمى دانند، مى آزمايد تا با آزمودنشان [نيك و بد و فرمان بردار و نافرمانِ] آنها را متمايز سازد، و گردنكشى را از ايشان بزدايد، و غرور را از آنها دور نمايد.

الفصل الرابع: أشدّ ما يبتلى به

فصل چهارم: سخت ترين آزمايش ها

4 / 1: الإِملاءُ

4 / 1: مهلت دادن

الكتاب

قرآن

«وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِايَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ * وَأُمْلِى لَهُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ». [۴۵۶]

«و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج از جايى كه نمى دانند، گريبانشان را خواهيم گرفت، و به آنان مهلت مى دهم، كه نقشه من، محكم است».

«فَذَرْنِى وَ مَن يُكَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ * وَ أُمْلِى لَهُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ». [۴۵۷]

«پس مرا با كسى كه اين گفتار را تكذيب مى كند، وا گذار. به تدريج، از جايى كه نمى دانند، گريبانشان را خواهيم گرفت، و به آنان مهلت مى دهم، كه نقشه من، محكم است».

الحديث

حديث

149. الكافي عن سماعة بن مهران: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ عليه السلام عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ» قالَ: هُوَ العَبدُ يُذنِبُ الذَّنبَ فَتُجَدَّدُ لَهُ النِّعمَةُ مَعَهُ، تُلهيهِ تِلكَ النِّعمَةُ عَنِ الاِستِغفارِ مِن ذلِكَ الذَّنبِ. [۴۵۸]

149. الكافى ـ به نقل از سماعة بن مهران ـ: از امام صادق عليه السلام در باره اين سخن خداى عز و جل: «به تدريج، از جايى كه نمى دانند، گريبانشان را خواهيم گرفت» پرسيدم.

فرمود: «گريبان گرفتن (استدراج)، اين است كه بنده گناه مى كند و با اين حال، خداوند، باز به او نعمت مى دهد تا آن نعمت، او را از استغفارِ از گناه، غافل گرداند».

150. الإمام الصادق عليه السلام: إنَّ اللّهَ إذا أرادَ بِعَبدٍ خَيرا فَأَذنَبَ ذَنبا أتبَعَهُ بِنَقِمَةٍ ويُذَكِّرُهُ الاِستِغفارَ، وإذا أرادَ بِعَبدٍ شَرّا فَأَذنَبَ ذَنبا أتبَعَهُ بِنِعمَةٍ؛ لِيُنسِيَهُ الاِستِغفارَ ويَتَمادى بِها، وهُوَ قَولُ اللّهِ عز و جل: «سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ» بِالنِّعَمِ عِندَ المَعاصي. [۴۵۹]

150. امام صادق عليه السلام: هر گاه خداوند، خوبى بنده اى را بخواهد و آن بنده مرتكب گناهى شود، به دنبال آن، او را كيفرى مى دهد و آمرزش خواهى را به يادش مى اندازد، و هر گاه بدىِ بنده اى را بخواهد و آن بنده مرتكب گناهى شود، در پى آن به او نعمتى مى بخشد تا آمرزش خواهى را از يادش ببرد و او به آن گناه ادامه دهد. اين، [همان] سخن خداى عز و جل است كه: «و به تدريج، از جايى كه نمى دانند، گريبانشان را مى گيريم» يعنى: با دادن نعمت در هنگام ارتكاب گناه.

151. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: رُبَّ مُستَدرَجٍ بِالإِحسانِ إلَيهِ، مَفتونٍ بِحُسنِ القَولِ فيهِ، مَغرورٍ بِالسَّترِ عَلَيهِ. [۴۶۰]

151. پيامبر خدا عليه السلام: چه بسيار كسانى كه با داده شدن نعمت، تدريجا به نابودى كشانده شده اند او با ستايش شدن، فريب خورده اند و با پرده پوشى [خداوند] در كارشان، مغرور گشته اند!

152. الإمام عليّ عليه السلام: كَم مِن مُستَدرَجٍ بِالإِحسانِ إلَيهِ، ومَغرورٍ بِالسَّترِ عَلَيهِ، ومَفتونٍ بِحُسنِ القَولِ فيهِ، ومَا ابتَلَى اللّهُ أحَدا بِمِثلِ الإِملاءِ لَهُ. [۴۶۱]

152. امام على عليه السلام: چه بسيار كسانى كه با داده شدن نعمت، تدريجا به نابودى كشانده شده اند، و چه بسيار كسانى كه بر اثر پرده پوشى بر گناهانشان، فريب خورده اند، و چه بسيار كسانى كه با ستايش شدن، فريفته شده اند! خداوند، هيچ كس را به چيزى چون مهلت دهى، نيازموده است.

153. رجال الكشّي عن الحسين بن الحسن: قُلتُ لِأَبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام: إنّي تَرَكتُ ابنَ قياما مِن أعدى خَلقِ اللّهِ لَكَ، قالَ: ذلِكَ شَرٌّ لَهُ، قُلتُ: ما أعجَبَ ما أسمَعُ مِنكَ جُعِلتُ فِداكَ!

قالَ: أعجَبُ مِن ذلِكَ إبليسُ؛ كانَ في جِوارِ اللّهِ عز و جل فِي القُربِ مِنهُ، فَأَمَرَهُ فَأَبى وتَعَزَّزَ فَكانَ مِنَ الكافِرينَ، فَأَملَى اللّهُ لَهُ، وَاللّهِ ما عَذَّبَ اللّهُ بِشَيءٍ أشَدَّ مِنَ الإِملاءِ، وَاللّهِ يا حُسَينُ، ما عَذَّبَهُمُ اللّهُ بِشَيءٍ أشَدَّ مِنَ الإِملاءِ. [۴۶۲]

153. رجال الكشّى ـ به نقل از حسين بن حسن ـ: به امام رضا عليه السلام گفتم: من ابن قياما را در حالى ترك گفتم كه از دشمن ترين خلق خدا با شما بود.

فرمود: «اين براى او بد است!».

گفتم: فدايت شوم! سخن عجيبى از شما مى شنوم!

فرمود: «عجيب تر از آن، ابليس است. او در جوار قرب خداى عز و جل بود و خداوند به او فرمان داد؛ ليكن او سر باز زد و به خود نازيد و از كافران شد. پس، خداوند به او مهلت داد. به خدا سوگند كه خداوند به چيزى سخت تر از مهلت دادن، عذاب نكرده است. به خدا سوگند ـ اى حسين ـ كه خدا آنها را به چيزى سخت تر از مهلت دادن، عذاب نكرده است».

4 / 2: الإِنفاقُ

4 / 2: انفاق كردن

154. الإمام الصادق عليه السلام: مَا ابتُلِيَ النّاسُ بِشَيءٍ أشَدَّ مِن إخراجِ الدِّرهَمِ؛ لَا الصَّلاةِ ولَا الصِّيامِ ولَا الحَجِّ، فَإِنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ: «وَ لَا يَسْئلْكُمْ أَمْوَالَكُمْ * إِن يَسْئلْكُمُوهَا فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُواْ» [۴۶۳]، ثُمَّ قالَ: «وَ مَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَّفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِىُّ وَ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ» [۴۶۴]. [۴۶۵]

154. امام صادق عليه السلام: خداوند، مردم را به امتحانى سخت تر از دادن درهم نيازموده است، نه نماز و نه روزه و نه حج؛ زيرا خداى متعال مى فرمايد: «و اموالتان را [در عوض پاداشش] نمى خواهد. اگر آنها را از شما بخواهد و به اصرار از شما طلب كند، بخل مى ورزيد». سپس فرمود: «هر كه بخل ورزد، در حقيقت، به زيان خودش بخل مى ورزد و خدا بى نياز است و شماييد كه نيازمنديد».

4 / 3: الفَقرُ

4 / 3: فقر

155. رسول اللّه صلى الله عليه و آله: أوحَى اللّهُ تَعالى إلى إبراهيمَ عليه السلام: خَلَقتُكَ وَابتَلَيتُكَ بِنارِ نُمرودَ، فَلَوِ ابتَلَيتُكَ بِالفَقرِ ورَفَعتُ عَنكَ الصَّبرَ فَما تَصنَعُ؟

قالَ إبراهيمُ: يا رَبِّ! الفَقرُ إلَيَّ أشَدُّ مِن نارِ نُمرودَ.

قالَ اللّهُ تَعالى: فَبِعِزَّتي وجَلالي، ما خَلَقتُ فِي السَّماءِ وَالأَرضِ أشَدَّ مِنَ الفَقرِ. [۴۶۶]

155. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند متعال به ابراهيم عليه السلام وحى فرمود كه: «من تو را آفريدم و به آتش نمرود، گرفتارت كردم. اگر تو را به فقر، مبتلا كنم و شكيبايى را از تو بر گيرم، چه خواهى كرد؟».

ابراهيم عليه السلام گفت: خداوندا! فقر، برايم سخت تر از آتش نمرود است.

خداى متعال فرمود: «به عزّت و جلالم سوگند كه در آسمان و زمين، [بلايى] سخت تر از فقر نيافريده ام».

156. عنه صلى الله عليه و آله: جَهدُ البَلاءِ [۴۶۷] كَثرَةُ العِيالِ مَعَ قِلَّةِ الشَّيءِ. [۴۶۸]

156. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: شديدترين ابتلا، پُرعائلگى و تنگ دستى است.

157. عنه صلى الله عليه و آله: جَهدُ البَلاءِ كَثرَةُ العِيالِ وقِلَّةُ المالِ، وقِلَّةُ العِيالِ أحَدُ اليَسارَينِ. [۴۶۹]

157. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: شديدترين ابتلا، زيادى عائله و اندك بودن مال است، و اندك بودن عائله، يكى از دو توانگرى [و آسايش] است.

158. عنه صلى الله عليه و آله: جَهدُ [۴۷۰] البَلاءِ أن تَحتاجوا إلى ما في أيدِي النّاسِ فَيَمنَعونَ. [۴۷۱]

158. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بلاى جانكاه، اين است كه به آنچه در دست مردم است، نيازمند شويد و از شما دريغ دارند.

159. الإمام عليّ عليه السلام ـ لِلحَسَنِ عليه السلام ـ: يا بُنَيَّ، مَنِ ابتُلِيَ بِالفَقرِ فَقَدِ ابتُلِيَ بِأَربَعَ خِصالٍ: بِالضَّعفِ في يَقينِهِ، وَالنُّقصانِ في عَقلِهِ، وَالرِّقَّةِ في دينِهِ، وقِلَّةِ الحَياءِ في وَجهِهِ؛ فَنَعوذُ بِاللّهِ مِنَ الفَقرِ. [۴۷۲]

159. امام على عليه السلام ـ به حسن عليه السلام ـ: پسرم! كسى كه به فقر دچار شود، به چهار بلا دچار مى گردد: ضعف در يقين، كاستى در خرد، نازكى [و سستى] در دين، و اندك شدن حيا در چهره. پس، از فقر، به خدا پناه مى بريم.

160. الكافي: رُوِيَ عَن لُقمانَ أنَّهُ قالَ لِابنِهِ: يا بُنَيَّ، ذُقتُ الصَّبِرَ، وأَكَلتُ لِحاءَ الشَّجَرِ، فَلَم أجِد شَيئا هُوَ أمَرُّ مِنَ الفَقرِ! فَإِن بُليتَ بِهِ يَوما فَلا تُظهِرِ [۴۷۳] النّاسَ عَلَيهِ فَيَستَهينوكَ ولا يَنفَعوكَ بِشَيءٍ، ارجِع إلَى الَّذِي ابتَلاكَ بِهِ فَهُوَ أقدَرُ عَلى فَرَجِكَ وسَلهُ؛ مَن ذَا الَّذي سَأَلَهُ فَلَم يُعطِهِ، أو وَثِقَ بِهِ فَلَم يُنجِهِ؟! [۴۷۴]

160. الكافى: روايت شده است كه لقمان به پسرش گفت: پسرم! من صبر زرد [۴۷۵] را چشيدم، و پوست درخت را خوردم؛ امّا چيزى تلخ تر از فقر نيافتم! بنا بر اين، اگر روزى به آن مبتلا گشتى، مردم را از آن آگاه مساز كه تو را خوار مى دارند و هيچ سودى هم به تو نمى رسانند. [بلكه] به همان كسى كه تو را بِدان مبتلا ساخته است [يعنى خداوند]، مراجعه كن ـ زيرا او به ايجاد گشايش در كار تو تواناتر است ـ و از او بخواه. كيست كه از او درخواست كرده و به وى عطا نكرده باشد، يا به او اعتماد كرده و او نجاتش نداده باشد؟!

4 / 4: تِلكَ الخِصالُ

4 / 4: و اين چند ويژگى

161. الكافي عن أبي اُسامة عن الإمام الصادق عليه السلام: مَا ابتُلِيَ المُؤمِنُ بِشَيءٍ أشَدَّ عَلَيهِ مِن خِصالٍ ثَلاثٍ يُحرَمُها. قيلَ: وما هُنَّ؟ قالَ: المُؤاساةُ في ذاتِ يَدِهِ، وَالإِنصافُ من نَفسِهِ، وذِكرُ اللّهِ كَثيرا؛ أما إنّي لا أقولُ: «سُبحانَ اللّهِ، وَالحَمدُ للّهِِ، ولا إلهَ إلَا اللّهُ»، ولكِن ذِكرُ اللّهِ عِندَ ما أحَلَّ لَهُ، وذِكرُ اللّهِ عِندَ ما حَرَّمَ عَلَيهِ. [۴۷۶]

161. الكافى ـ به نقل از ابو اسامه ـ: امام صادق عليه السلام فرمود: «سخت ترين بلا براى مؤمن، محروم شدنش از سه خصلت است».

گفته شد: آن سه كدام اند؟

فرمود: «كمك مالى كردن [به برادران و دوستان]، انصاف داشتن، و ذكر خدا در همه حال. منظورم، گفتن سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلّا اللّه نيست؛ بلكه مقصود، به ياد خدا بودن در مواردى است كه خداوند بر او حلال يا حرام كرده است».

  1. لسان العرب: ج14 ص83 مادّه «بلو».
  2. معجم مقاييس اللغة: ج1 ص292 مادّه «بلوى».
  3. مفردات ألفاظ القرآن: ص145.
  4. در معجم الفروق اللغوية (ص 396) آمده: «الفرق بين الفتنة والاختبار: أنّ الفتنة أشدّ الاختبار و أبلغه، و أصله عرض الذهب على النار لتبيّن صلاحه من فساده».
  5. نقد الرجال، ج5، ص40 ـ 42، الرقم 1.
  6. عنكبوت: آيه 3،انعام: آيه 53، اعراف: آيه 155، طه: آيه 40 و 85 و 90، ص: آيه 24 و 34، دخان: آيه 17 و.…
  7. مفردات ألفاظ القرآن: ص146.
  8. ر. ك: همين دانش نامه: ج9 ص29 (انسان / فصل يكم: تعريف انسان / تركيب خرد و خواهش).
  9. «كُلاًّ نُّمِدُّ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا» (اسرا: آيه 20).
  10. انفال: آيه 28.
  11. ر. ك: همين دانش نامه: ج16 ص18 ح78.
  12. قوله: «و العقاب بواءً»: أى مكافأةً (شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد: ج9 ص85).
  13. ر. ك: همين دانش نامه: ج16 ص22 ح83.
  14. گفتنى است كه اين معنا، حكمت اصلى آزمون الهى است و حكمت هاى ديگرى نيز مى توانند بر آن مترتّب شوند كه حكمت هاى فرعى اند، مانند: تبيين جايگاه انسان كامل يا ابليس براى فرشتگان.
  15. رجال النجاشي، ص38، الرقم 78 ؛ نقد الرجال، ج5، ص42، الرقم 3.
  16. ر.ك: ص445 (فصل يكم: آزمايش، قانون الهى).
  17. عنكبوت: آيه 2 ـ 3.
  18. السنن الكبرى، نسائى: ج4 ص380 ح7613، مسند ابن حنبل: ج10 ص306 ح27147، مسند إسحاق بن راهويه: ج5 ص260 ح2413، المعجم الكبير: ج24 ص245 ح628، كنز العمّال: ج3 ص327 ح6782 ؛ التمحيص: ص35 ح30، الكافى: ج2 ص252 ح1 و ص253 ح4، بحار الأنوار: ج67 ص241 ح71.
  19. انبيا: آيه 35.
  20. الرجال لابن داود، ص283، الرقم 545.
  21. الرجال لابن داود، ص199، الرقم 1671 ؛ نقد الرجال، ج5، ص43، الرقم 4.
  22. اعراف: آيه 168.
  23. انفال: آيه 17.
  24. و فى معجم الفروق اللغوية: الفرق بين البلاء والنقمة: أنّ البلاء يكون ضررا ويكون نفعا، وإذا أردت النفع قلت: أبليته، وفي القرآن: «وَلِيُبْلِىَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا» ومن الضر بلوته، وأصله أن تختبره بالمكروه وتستخرج ما عنده من الصبر به ويكون ذلك ابتداءً والنقمة لا تكون إلّا جزاءً وعقوبةً وأصلها شدَّة الإنكار تقول: نقمت عليه الإمر إذا أنكرته عليه وقد تُسَمَّى النقمة بلاءً والبلاء لا يسمى نقمةً إذا كان ابتداءً والبلاء أيضا اسم للنعمة وفي كلام الأحنف: البلاء ثمَّ الثناء أي النعمة ثمَّ الشكر (معجم الفروق اللغويه: ص105).
  25. تحف العقول: ص489، بحار الأنوار: ج78 ص374 ح34.
  26. كذا في الأصل، وفي المصدر: الحسن.
  27. كذا في الأصل، وفي المصدر: الحسن.
  28. تهذيب الأحكام: ج6 ص377 ح222، الأمالى، صدوق: ص302 ح4، تحف العقول: ص359، بحار الأنوار: ج71 ص41 ح31.
  29. البقرة: 34.
  30. أي طلب منهم أداءها (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج1 ص97).
  31. الحجر: 37 و 38.
  32. الغِرَّة: الغفلة. واغترّه: أتاه على غرّةٍ منه (الصحاح: ج2 ص768 «غرر»).
  33. نهج البلاغة: الخطبة 1، بحار الأنوار: ج63 ص212 ح48.
  34. الحَميّةُ: الأنَفَةُ (المصباح المنير: ص153 «حمى»).
  35. الأعراف: 12.
  36. الكافي: ج2 ص308 ح6، تفسير العيّاشي: ج2 ص9 ح5 وليس فيه «والغضب»، الزهد للحسين بن سعيد: ص89 ح62 نحوه وكلّها عن داود بن فرقد، بحار الأنوار: ج63 ص259 ح133.
  37. الدَّحرُ: الطردُ والإبعاد (مفردات ألفاظ القرآن: ص308 «دحر»).
  38. الاحتجاج: ج2 ص218 ح223، بحار الأنوار: ج11 ص138 ح2.
  39. الأعراف: 19 ـ 23.
  40. الإنسان: 2.
  41. المؤمنون: 30.
  42. الأعراف: 27.
  43. المائدة: 27.
  44. المؤمنون: 30.
  45. نهج البلاغة: الخطبة 103، إرشاد القلوب: ص35 وفيه «يحم» بدل «يجور»، بحار الأنوار: ج5 ص220 ح16.
  46. الأنفال: 28.
  47. نهج البلاغة: الحكمة 93، مجمع البيان: ج4 ص824، بحار الأنوار: ج94 ص197 ح6 ؛ تفسير الطبري: ج6 الجزء 9 ص224 عن ابن مسعود من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه وليس فيه صدره إلى «الفتنة».
  48. التوحيد: ص321 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص135 ح33، الاحتجاج: ج2 ص393 ح302 كلّها عن أبي الصلت الهروي، بحار الأنوار: ج4 ص80 ح5.
  49. البقرة: 214.
  50. سنن أبي داود: ج3 ص47 ح2649، صحيح البخاري: ج3 ص1398 ح3639، مسند ابن حنبل: ج7 ص454 ح21130، السنن الكبرى للنسائي: ج3 ص450 ح5893 كلّها نحوه، كنز العمّال: ج1 ص263 ح1320 ؛ إعلام الورى: ج1 ص121، بحار الأنوار: ج18 ص210 ح38.
  51. المستدرك على الصحيحين: ج3 ص432 ح5643، المعجم الكبير: ج4 ص65 ح3648، المعجم الأوسط: ج3 ص119 ح2666 وليس في الأخيرين «واصبروا»، كنز العمّال: ج1 ص266 ح1334.
  52. التَمحيصُ: التزكية والتطهير (مفردات ألفاظ القرآن: ص761 «محص»).
  53. نهج البلاغة: الخطبة 192، بحار الأنوار: ج14 ص472 ح37.
  54. الخرائج والجرائح: ج3 ص1155 ح61، بحار الأنوار: ج67 ص197.
  55. الوَترُ: الجناية التي يجنيها الرجل على غيره من قتلٍ أو نهبٍ أو سبي (لسان العرب: ج5 ص274 «وتر»).
  56. الكافي: ج8 ص248 ح347 عن جميل بن درّاج.
  57. قال العلّامة المجلسي قدس سره: قوله: «لا يعدو ذنب نفسه» ؛ أي لا ينسب تلك المصائب إلّا إلى نفسه وذنبه. أو: لا يلتفت مع تلك البلايا إلّا إلى إصلاح نفسه وتدارك ذنبه (بحار الأنوار: ج52 ص130).
  58. الغيبة للطوسي: ص458 ح469، تفسير العيّاشي: ج1 ص105 ح310 عن المُعافى بن إسماعيل، مشكاة الأنوار: ص497 ح1665 وليس فيه صدره إلى «لم يُختطف» وكلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج52 ص130 ح28.
  59. علّامه مجلسى قدس سره در بيان اين جمله اخير مى گويد: يعنى آن رنج ها و مصيبت ها را جز به خود و گناهان خود، نسبت نمى دادند [و خود را مقصّر مى دانستند]، يا: با وجود آن بلاها و شكنجه ها جز به اصلاح خود و جبران گناهانشان توجّه نمى كردند و به آن بلاها اهمّيتى نمى دادند.
  60. قيّض اللّهُ فلانا لفلان: أي جاء به وأتاحه له، ومنه: «وَ قَيَّضْنَا لَهُمْ» (الصحاح: ج3 ص1104 «قيض»).
  61. علل الشرائع: ص45 ح3 عن عبد اللّه بن الحسن عن الإمام زين العابدين عن أبيه عليهماالسلام، بحار الأنوار: ج27 ص209 ح4.
  62. السنن الكبرى للنسائي: ج4 ص380 ح7613، مسند ابن حنبل: ج10 ص306 ح27147، مسند إسحاق بن راهويه: ج5 ص260 ح2411، المعجم الكبير: ج24 ص245، كنز العمّال: ج3 ص327 ح6782 ؛ التمحيص: ص35 ح30، الكافي: ج2 ص252 ح1 كلاهما عن هشام بن سالم عن الإمام الصادق عليه السلام وفيه «ثمّ الأمثل فالأمثل» بدل «ثمّ الذين يلونهم» الثانية والثالثة وص 253 ح4 عن فضيل بن يسار عن الإمام الباقر عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج67 ص241 ح71.
  63. تفسير العيّاشي: ج2 ص189 ح61 عن إسماعيل بن جابر عن الإمام الصادق عليه السلام، بحار الأنوار: ج12 ص311 ح127.
  64. البقرة: 124.
  65. ما بين المعقوفين سقط من المصدر، وأثبتناه من بحار الأنوار.
  66. مجمع البيان: ج1 ص377، بحار الأنوار: ج12 ص56.
  67. علل الشرائع: ص38 ح2، تفسير العيّاشي: ج2 ص244 ح25، بحار الأنوار: ج12 ص79 ح9.
  68. البقرة: 131.
  69. تفسير ابن كثير: ج1 ص238، تفسير ابن أبي حاتم: ج1 ص220 ح1167 نحوه.
  70. الصافات: 101 ـ 107.
  71. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص210 ح1، الخصال: ص56 ح78 عن الحسن بن علي بن فضّال، بحار الأنوار: ج12 ص123 ح1.
  72. يوسف: 84 و 85.
  73. يوسف: 87.
  74. الميرَةُ: الطعام (الصحاح: ج2 ص821 «مير»).
  75. يوسف: 88.
  76. يوسف: 89.
  77. يوسف: 90.
  78. يوسف: 91.
  79. يوسف: 92.
  80. تفسير العيّاشي: ج2 ص190 ح65، مجمع البيان: ج5 ص399، بحار الأنوار: ج12 ص312 ح129.
  81. المحاسن: ج2 ص161 ح1442 و ص162 ح1443 عن الكاهلي نحوه، تفسير العيّاشي: ج2 ص167 ح4 وفيه «بقوم» بدل «فيوم»، بحار الأنوار: ج66 ص348 ح5.
  82. يوسف: 4 و5.
  83. يوسف: 15.
  84. يوسف: 23 و 24.
  85. يوسف: 89 و 90.
  86. في بحار الأنوار: «مستحقّا».
  87. في بحار الأنوار: «مستحقّا».
  88. اعترّه واعترّ به: إذا أتاه فطلب معروفه (لسان العرب: ج4 ص557 «عرر»).
  89. استرجع: أي قال: إنّا للّه وإنا إليه راجعون (لسان العرب: ج8 ص117 «رجع»).
  90. الطوى: الجوع (الصحاح: ج6 ص2415 «طوى»).
  91. بَطِنَ ـ بالكسر ـ يبطن بطنا: عظم بطنه من الشبع (الصحاح: ج5 ص2079 «بطن»).
  92. في بحار الأنوار: «لمصائبي».
  93. في بعض المصادر كالجواهر السنيّة: ص28 وتفسير نور الثقلين: ج2 ص412: «ولَاُؤَدِّ بَنَّكَ» بدل «ولاُذينّك» وهو الأصحّ.
  94. يوسف: 8 و 9.
  95. يوسف: 11 و 12.
  96. يوسف: 13.
  97. الغيضة: الأجمّة، وهي مغيض ماء يجتمع فينبت فيه الشجر (الصحاح: ج3 ص1097 «غيض»).
  98. يوسف: 10.
  99. يوسف: 16 و 17.
  100. يوسف: 18.
  101. يوسف: 21.
  102. يوسف: 25.
  103. يوسف: 26.
  104. يوسف: 28.
  105. يوسف: 29.
  106. يوسف: 30.
  107. الاُترُجّ ـ بضمّ الهمزة وتشديد الجيم ـ: فاكهة معروفة (مجمع البحرين: ج1 ص221 «ترج»).
  108. يوسف: 31.
  109. يوسف: 33.
  110. علل الشرائع: ص45، بحار الأنوار: ج12 ص271 ح48.
  111. ما بين المعقوفين ليس في المصدر، وأثبتناه من بحار الأنوار.
  112. يوسف: 6.
  113. يوسف: 8.
  114. يوسف: 14.
  115. في بحار الأنوار: «تُخبِرُهُم» بدل «لأخبرنّهم».
  116. تفسير القمّي: ج1 ص339 عن جابر، بحار الأنوار: ج12 ص217.
  117. يوسف: 87.
  118. يمتار: يجلب، وأكثر استعماله في الطعام (راجع: مجمع البحرين: ج4 ص253).
  119. يوسف: 89 و 90.
  120. يوسف: 91 و 92.
  121. تفسير القمّي: ج1 ص350، بحار الأنوار: ج12 ص244 ح11، وراجع: تفسير العيّاشي: ج2 ص195 ح78.
  122. يوسف: 24.
  123. في بحار الأنوار: «تستحين».
  124. تفسير العيّاشي: ج2 ص174 ح19، بحار الأنوار: ج12 ص301 ح97 و ص275 ح48.
  125. الثكلُ: فِقدانُ المرأةُ ولدها، فهي ثاكل وثكلى (الصحاح: ج4 ص1647 «ثكل»).
  126. قصص الأنبياء للراوندي: ص132 ح135، بحار الأنوار: ج12 ص291 ح76.
  127. القمر: 23 ـ 27
  128. الأعراف: 73 ـ 79
  129. ناقَةٌ عُشَراء: أتى على حَملِها عشرة أشهر (المصباح المنير: ص411 «عشر»).
  130. في المصدر: «تخرج»، والتصويب من بحار الأنوار.
  131. الجُعلُ: الاُجرَةُ على الشيء فعلاً أو قولاً (النهاية: ج1 ص276 «جعل»).
  132. عَتا: استَكبَرَ (المصباح المنير: ص392 «عتا»).
  133. إشارة إلى الآية 77 من سورة الأعراف.
  134. الكافي: ج8 ص187 ح214، قصص الأنبياء للراوندي: ص97 ح90 نحوه، بحار الأنوار: ج11 ص388 ح14.
  135. طه: 40.
  136. الأعراف: 155.
  137. المحاسن: ج1 ص442 ح1024، تفسير العيّاشي: ج2 ص29 ح80 كلاهما عن عبيداللّه بن الوليد الوصافي، بحار الأنوار: ج5 ص217 ح8.
  138. الأنبياء: 87 و 88.
  139. في المصدر: «أو» بدل «أي»، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى.
  140. الصافات: 143 و 144.
  141. للّهِ دَرُّكَ: أي للّهِ ما خرج منك من خير (لسان العرب: ج4 ص279 «درر»).
  142. عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص195 ـ 201 ح1، الاحتجاج: ج2 ص423 ـ 432 ح308 وفيه «قرّت عيني بها» بدل «فرّغتني لها»، بحار الأنوار: ج11 ص82 ح8.
  143. ص: 21 ـ 25.
  144. الأمالي للصدوق: ص152 ح148، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص194 ح1 كلاهما عن أبي الصلت الهروي، بحار الأنوار: ج11 ص73 ح1 وراجع: مجمع البحرين: ج2 ص1228.
  145. ص: 34.
  146. البقرة: 102.
  147. الأنبياء: 78 و 79.
  148. ص: 34 ـ 36.
  149. تفسير القمّي: ج2 ص235، بحار الأنوار: ج14 ص99 ح1.
  150. مجمع البيان: ج8 ص741، بحار الأنوار: ج14 ص107.
  151. الأنبياء: 83 و 84.
  152. ص: 41.
  153. المِدّة ـ بالكسر ـ: ما يجتمع في الجرح من القيح (الصحاح: ج2 ص537 «مدد»).
  154. الخصال: ص399 ح108 عن محمّد بن عُمارة، بحار الأنوار: ج12 ص348 ح13 وراجع: قصص الأنبياء للراوندي: ص139 ح148.
  155. الخصال: ص399 ح107، علل الشرائع: ص75 ح3، قصص الأنبياء للراوندي: ص139 ح147 كلّها عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج12 ص347 ح9.
  156. عَيَّرته بهِ: قَبَّحتُه عليه (مجمع البحرين: ج2 ص1297 «عير»).
  157. علل الشرائع: ص75 ح4، قصص الأنبياء للراوندي: ص139 ح147، بحار الأنوار: ج12 ص347 ح10.
  158. متن اين مقاله، توسّط جناب حجّة الإسلام آقاى على شاه عليزاده تهيّه و به وسيله پژوهشگر ارجمند، حجّة الإسلام و المسلمين جناب آقاى محمّد احسانى فر، بازبينى و تكميل گرديده است.
  159. الخصال: ص40 ح108.
  160. المناقب، ابن شهرآشوب: ج3 ص42، بحار الأنوار: ج39 ص56.
  161. ر. ك: بقره: آيه 35، اعراف: آيه 13 و 22، طه: آيه 120 ـ 121.
  162. ر.ك: بقره: آيه 35، اعراف: آيه 19 ـ 22، طه: آيه 115 ـ 119.
  163. ر.ك: مائده: آيه 27 ـ 32.
  164. ر.ك: طه: آيه 117.
  165. ر.ك: بقره: آيه 36.
  166. ر.ك: بقره: آيه 38.
  167. ر.ك: اعراف: آيه 25.
  168. ر.ك: انبيا: آيه 85.
  169. تهذيب الأحكام، ج6، ص202، ح8، وص 386، ح267.
  170. ر. ك: آل عمران: آيه 33 و انعام: آيه 84.
  171. ر. ك: نوح: آيه 5 ـ 9 و شعرا: آيه 116.
  172. عنكبوت: آيه 14، نوح: آيه 5 ـ 9 و شعرا: آيه 116.
  173. ر. ك: هود: آيه 38.
  174. ر.ك: هود: آيه 27 و 30.
  175. ر.ك: مؤمنون: آيه 27 و هود: آيه 43 ـ 47.
  176. ر. ك: انبيا: آيه 59 ـ 69، صافّات: آيه 97 ـ 98.
  177. ر. ك: وسائل الشيعة: ج15 ص144 ح20176، مستدرك الوسائل: ج11 ص119 ح12584.
  178. ر.ك: صافّات: آيه 99، انبيا: آيه 71، عنكبوت: آيه 26.
  179. ر.ك: ابراهيم: آيه 37.
  180. ر. ك: صافّات: آيه 101 ـ 108.
  181. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص279، ح1.
  182. ر.ك: ابراهيم: آيه 37.
  183. ر. ك: يوسف: آيه 19 ـ 21.
  184. ر. ك: يوسف: آيه 7 ـ 20.
  185. ر. ك: يوسف: آيه 63 ـ 66.
  186. ر. ك: يوسف: آيه 84 و 85.
  187. الكافي، ج6، ص435، ح25.
  188. ر.ك: يوسف: آيه 77.
  189. ر.ك: يوسف: آيه 5 ـ 15.
  190. ر.ك: يوسف: آيه 21.
  191. ر.ك: يوسف: آيه 21.
  192. ر.ك: يوسف: آيه 23 ـ 24.
  193. ر.ك: يوسف: آيه 25.
  194. ر.ك: يوسف: آيه 33 ـ 35.
  195. ر. ك: قصص: آيه 7، بحار الأنوار: ج13 ص25 ح2.
  196. ر. ك: قصص: آيه 17.
  197. ر. ك: قصص: آيه 21 ـ 23.
  198. ر. ك: قصص: آيه 27 و 28.
  199. ر. ك: شعرا: آيه 29 و 34، غافر: آيه 24 و اسرا: آيه 101.
  200. ر. ك: اعراف: آيه 127 ـ 129.
  201. ر. ك: نساء: آيه 153، بقره: آيه 54 و 93، طه: آيه 85 ـ 98 و مائده: آيه 20 ـ 26.
  202. ر. ك: مائده: آيه 24.
  203. اختيار معرفة الرجال، ص498 ـ 500، الرقم 956.
  204. ر.ك: نساء: آيه 163.
  205. ر. ك: بقره: آيه 251.
  206. ر. ك: ص: آيه 21 ـ 25.
  207. ر. ك: ص: آيه 26.
  208. الاستبصار، ج4، ص221، ح10.
  209. ر.ك: بقره: آيه 102.
  210. ر.ك: ص: آيه 35 ـ 40.
  211. ر.ك: ص: آيه 44.
  212. ر.ك: ص: آيه 41.
  213. ر.ك: انبيا: آيه 83.
  214. ر.ك: انبيا: آيه 84.
  215. چنان كه آيه «وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِّهِ وَ لَا تَحْنَثْ ؛ و جبه او گفتيم:ج يك بسته تركه به دستت بگير و جهمسرت راج با آن بزن و سوگند مشكن» (ص: آيه 44) بِدان اشاره دارد.
  216. الكافي، ج2، ص550، ح12.
  217. مريم: آيه 28.
  218. آل عمران: آيه 52.
  219. الأعراف: 163.
  220. اللُّجّة: الماء الكثير الذي لايُرى طرفاه (تاج العروس: ج3 ص470 «لجج»).
  221. الاصطِلامُ: الاستِئصالُ (مجمع البحرين: ج2 ص1046 «صلم»).
  222. الأعراف: 164.
  223. الأعراف: 166.
  224. الخاسِئ: المطرود (لسان العرب: ج1 ص65 «خسأ»).
  225. تسنّمه: أي علاه (الصحاح: ج5 ص1954 «سنم»).
  226. في المصدر: «وإنّما»، والتصويب من بحار الأنوار.
  227. التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري عليه السلام: ص268، بحار الأنوار: ج14 ص56 ح13.
  228. في المصدر: «أيكة»، والتصويب من المصادر الاُخرى. وأيلة: مدينة على ساحل بحر القلزم [البحر الأبيض المتوسّط] ممّا يلي الشام، وهي مدينة صغيرة عامرة بها زرع يسير، وهي مدينة لليهود الذين حرّم اللّه عليهم صيد السمك يوم السبت، فخالفوا فمُسخوا قردة وخنازير (معجم البلدان: ج1 ص292).
  229. عَتا: كَبِرَ وَوَلّى (مجمع البحرين: ج2 ص1164 «عتو»).
  230. الأعراف: 165.
  231. في بحار الأنوار: «حِسَّ أحَدٍ» بدل «خبرا واحِدا».
  232. المؤمنون: 41.
  233. في تفسير العيّاشي: «وقال» بدل «فقال».
  234. الأعراف: 165.
  235. تفسير القمّي: ج1 ص244، تفسير العيّاشي: ج2 ص33 ح93، سعد السعود: ص118، بحار الأنوار: ج14 ص52 ح5.
  236. در تفسير القمى، «اَيكه» آمده، كه نام تاريخى دو منطقه تبوك و مَديَن در شرق خليج عَقبه و درياى سرخ است و از مناطق جنوبى شام، محسوب مى شود ؛ اما در ديگر منابع، «اَيله» آمده، كه بندرى كوچك بر ساحل خليج عقبه بوده است، تقريبا همان كه امروزه بندر عقبه واقع است (ر. ك: جغرافياى تاريخى كشورهاى اسلامى: ج1 ص157 و ج2 ص85 ـ 89).
  237. القَرَمُ: هي شِدَّةُ شهوَة اللحم حتّى لا يصبر عنه (النهاية: ج4 ص49 «قرم»).
  238. الخِزامَةُ: حَلَقَةٌ من شعرٍ تُجعل في أحد جانبي منخري البعير (لسان العرب: ج12 ص174 «خزم»).
  239. تفسير الطبري: ج1 الجزء 1 ص330، تفسير ابن كثير: ج1 ص151 وراجع: تفسير الآلوسي: ج9 ص93.
  240. البقرة: 249.
  241. الكافي: ج8 ص316 ح498، تفسير العيّاشي: ج1 ص134 ح443 كلاهما عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج13 ص438 ح1.
  242. البقرة: 250.
  243. مابين المعقوفين سقط من المصدر، وأثبتناه من بحار الأنوار.
  244. الصَكُّ: الضَربُ (مجمع البحرين: ج2 ص1040 «صكك»).
  245. البقرة: 251.
  246. تفسير القمّي: ج1 ص83، بحار الأنوار: ج13 ص441 ح4.
  247. الأحزاب: 9 ـ 11.
  248. البقرة: 214.
  249. كَنَفَهُ: حَفِظَهُ وأعانَهُ (لسان العرب: ج9 ص308 «كنف»).
  250. الصحيفة السجّادية: ص31 الدعاء 4.
  251. العنكبوت: 2 و 3.
  252. نهج البلاغة: الخطبة 156، أعلام الدين: ص104، بحار الأنوار: ج32 ص241 ح191 ؛ كنز العمّال: ج16 ص193 ح44216 نقلاً عن الوكيع.
  253. تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص427 ح2 عن عبد اللّه بن الحسين عن أبيه عن جدّه عن الإمام الحسين عليه السلام، المناقب لابن شهرآشوب: ج3 ص203 عن الإمام الحسين عنه عليهماالسلام وفيه «مبتلى ومبتلىً بك» بدل «مبتلىً بك»، بحار الأنوار: ج24 ص228 ح26 ؛ شواهد التنزيل: ج1 ص565 ح602 عن عبيد اللّه بن الحسين عن أبيه عن جدّه عن الإمام الحسين عنه عليهماالسلاموفيه «مبتلى ومبتلى بك» بدل «مبتلىً بك» وليس فيه ذيله.
  254. الأنعام: 65.
  255. مجمع البيان: ج4 ص487، بحار الأنوار: ج9 ص88.
  256. المخايل: جمع المخيلة ؛ وهي ما يوقع في الخيال، يعني به الإمارات (مجمع البحرين: ج1 ص722 «خيل»).
  257. قال العلّامة المجلسي قدس سره: الحاشية: صِغار الإبل. والأوراق: جمع أورق ؛ وهو من الإبل ما في لونه بياض إلى سواد. والبُزَّل ـ كرُكَّع ـ: جمع بازل ؛ وهو جمل أو ناقة طلع نابُهما وذلك في السنة التاسعة. والحاصل: أنّه شبّه عليه السلام ضَعفهم عن إقامة السنن ونفورهم عنها لألفهم بالبدع بناقةٍ صغيرة ضرب عليها فحل قويّ بازل لا تطيقه فتمتنع منه. والأصوب أنّه «أرواق» كما في بعض النسخ ؛ أي الأحمال الثقيلة تُحمل على الإبل الكاملة القويّة، فإنّ صغار الإبل لا تطيقها (بحار الأنوار: ج27 ص194).
  258. كشف الغمّة: ج2 ص310، بحار الأنوار: ج27 ص193 ح52.
  259. امام عليه السلام روى آوردن اين گروه به بدعت ها و ضعفشان را در برپايى سنّت هاى دينى و تنفّرشان را از آنها، به شتر كوچكى تشبيه كرده است كه مى خواهند او را با شترى قوى هيكل و درشت، باردار كنند و طاقتش را ندارد و از آن سر باز مى زند. صحيح تر، آن است كه به جاى «أوراق»، «أرواق» باشد ـ چنان كه در برخى نسخه ها چنين است ـ و «أرواق» يعنى بارهاى سنگينى كه با شترهاى كامل قوى، حمل مى شوند و بچّه شتران توان حمل آنها را ندارند (بحار الأنوار: ج27 ص194).
  260. البَلبَلة: جمعها البلابل ؛ وهي الهموم والأحزان (راجع: النهاية: ج1 ص150 «بلبل»).
  261. الكافي: ج1 ص369 ح1 و ج8 ص67 ح23، الغيبة للنعماني: ص201 ح1 كلّها عن يعقوب السرّاج وعلي بن رئاب عن الإمام الصادق عليه السلام، نهج البلاغة: الخطبة 16، المسترشد: ص404 ح137 كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج5 ص218 ح12.
  262. القمر: 55.
  263. تفسير الثعلبي: ج9 ص174، شواهد التنزيل: ج2 ص470 ح1141، الفردوس: ج5 ص377 ح8484 نحوه، كنزالعمّال: ج12 ص422 ح35474 ؛ الفضائل: ص104، تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص630 ح2 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج27 ص130 ح120 نقلاً عن كتاب المحتضر للحسن بن سليمان.
  264. الأمالي للطوسي: ص472 ح1031 عن ابن أبي رافع، كشف الغمّة: ج2 ص33 عن هند بن أبي هالة، المناقب لابن شهرآشوب: ج1 ص184، تأويل الآيات الظاهرة: ج1 ص127 ح46، بحار الأنوار: ج19 ص67 ح18.
  265. الكافي: ج8 ص26 ح4 عن جابر بن يزيد عن الإمام الباقر عليه السلام.
  266. الأمالي للمفيد: ص271 ح2، الأمالي للطوسي: ص34 ح34 كلاهما عن الحارث الأعور و ص148 ح243 عن ميثم التمّار، بشارة المصطفى: ص48 عن الحارث الأعور، شرح الأخبار: ج3 ص499 ح1430 عن أبي الجارود عن الإمام الباقر عنه عليهماالسلام والثلاثة الأخيرة نحوه، بحار الأنوار: ج27 ص80 ح19.
  267. الأحزاب: 11.
  268. الاحتجاج: ج1 ص590 ح137، بحار الأنوار: ج93 ص116 ح1.
  269. يُمَحّصون: أي يُختَبرون كما يُختَبَرُ الذهب (النهاية: ج4 ص302 «محص»).
  270. المَخيضُ: اللبن الذي مُخِّضَ واُخذ زبده (مجمع البحرين: ج3 ص1678 «مخض»). فلعلّه شبّه مايبقى من الكحل في العين باللبن الذي يُمخّض ؛ لأنّها تقذفه شيئا فشيئا.
  271. الغيبة للطوسي: ص339 ح288، الغيبة للنعماني: ص206 ح12، بحار الأنوار: ج52 ص101 ح2.
  272. البيدر: الموضع الذي يُداس فيه الطعام (الصحاح: ج2 ص587 «بدر»).
  273. الغيبة للنعماني: ص211 ح18 عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج52 ص116 ح38.
  274. الزؤان: حَبٌّ يكون في الحنطة تُسمّيه أهل الشام «الشيلم» (لسان العرب: ج13 ص200 «زون»).
  275. الغيبة للنعماني: ص205 ح8 عن أبي بصير، بحار الأنوار: ج52 ص114 ح32.
  276. زوان: شلمك يا شليم گياهى است از تيره گندميان، داراى خوشه هاى كوچك، يا چنگك است كه باريك تر و كوچك تر از جو و تلخ است و مخلوط غلّه مى شود و آن را تلخ مى كند (ر.ك: لغت نامه دهخدا: مادّه «شليم» و «شلمك»).
  277. الغيبة للطوسي: ص340 ح289 عن الربيع بن محمّد المُسلي، الغيبة للنعماني: ص207 ح13 عن مِهزَم بن أبي بردة الأسدي نحوه، بحار الأنوار: ج52 ص101 ح3.
  278. تفسير العيّاشي: ج1 ص199 ح146، بحار الأنوار: ج5 ص216 ح1.
  279. البقرة: 155.
  280. آل عمران: 7.
  281. كمال الدين: ص649 ح3، الإرشاد: ج2 ص377 وليس فيه ذيله، الغيبة للنعماني: ص250 ح5، دلائل الإمامة: ص483 ح478، إعلام الورى: ج2 ص280 كلّها نحوه، بحار الأنوار: ج52 ص202 ح28.
  282. الكافي: ج1 ص370 ح2، العدد القوية: ص74 ح123، الغيبة للنعماني: ص204 ح6 عن أبي بصير وليس فيه صدره إلى «جُعلت فداك» وح 7، دلائل الإمامة: ص456 ح436، بحار الأنوار: ج52 ص114 ح31.
  283. آل عمران: 142.
  284. قرب الإسناد: ص369 ح1321، الغيبة للطوسي: ص336 ح283، الخرائج والجرائح: ج3 ص1170 نحوه وليس فيه ذيله، بحار الأنوار: ج52 ص113 ح24.
  285. لعلّ المراد تنويه أمره وغيبته وتشهيرها عند المخالفين (شرح اُصول الكافي للمازندراني: ج6 ص251).
  286. الكافي: ج1 ص336 ح3، الغيبة للطوسي: ص337 ح285، كمال الدين: ص347 ح35 وليس فيه «قتل» وكلّها عن المفضّل بن عمر، بحار الأنوار: ج52 ص281 ح9.
  287. الكافي: ج1 ص337 ح5، كمال الدين: ص342 ح24 و ص346 ح32 وفيه «خلقه» بدل «الشيعة»، الغيبة للطوسي: ص334 ح279 وكلّها عن زرارة، بحار الأنوار: ج52 ص146 ح70.
  288. الكافي: ج1 ص370 ح6، الغيبة للطوسي: ص335 ح281، الغيبة للنعماني: ص209 ح16 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج52 ص112 ح23.
  289. السابع موسى بن جعفر عليه السلام، والخامس هو الصاحب المنتظر (شرح اُصول الكافي للمازندراني: ج6 ص249).
  290. الكافي: ج1 ص336 ح2، كمال الدين: ص359 ح1، الغيبة للطوسي: ص166 ح128 وليس فيه «لا يزيلكم عنها أحد» وكلّها عن عليّ بن جعفر، بحار الأنوار: ج51 ص150 ح1.
  291. العنكبوت: 2 و 3.
  292. آل عمران: 140 ـ 142.
  293. المائدة: 94.
  294. [در باره] سخن خداوند: «هر آينه خدا شما را به چيزى از شكار مى آزمايد»، بيضاوى مى گويد: اين آيه در سال حديبيّه نازل شد. خداوند، آنان را به وسيله شكار كردن، آزمايش نمود. در زمانى كه محرم مى شدند، وحوش تا دَمِ در خانه هاى آنان مى آمدند، به طورى كه مى توانستند آنها را با دست بگيرند و با نيزه بزنند. كلمه «به چيزى» كه نشانگر تقليل و تحقير است، براى اين است كه بگويد اين امتحان با امور بزرگ و دشوارى كه گام ها را مى لغزاند (مانند گذشتن از جان و مال)، نيست. پس كسى كه در اين گونه امور ناچيز خوددار نباشد، چگونه مى تواند در موارد سخت تر، پايدارى بورزد؟ «تا خدا معلوم دارد كه چه كسى در نهان، از او مى ترسد» يعنى تا كسانى كه به سبب نيرومندى ايمانشان، از كيفر آينده خداوند ـ كه از نظرشان پنهان است و در انتظار است ـ، مى ترسند، از كسانى كه به سبب ضعف ايمان از آن نمى ترسند، متمايز شوند. پس علم را يادآورى فرمود و وقوع معلوم و آشكار شدن آن يا تعلّق علم را اراده نمود. «پس هر كس بعد از آن، تجاوز كند» يعنى: بعد از آزموده شدن با شكار.
  295. مجمع البيان: ج4 ص487، بحار الأنوار: ج67 ص41.
  296. الكافي: ج4 ص396 ح2، تهذيب الأحكام: ج5 ص301 ح1022، علل الشرائع: ج2 ص456، بحار الأنوار: ج20 ص347 ح2.
  297. تفسير العيّاشي: ج1 ص343 ح193 عن معاوية بن عمّار، بحار الأنوار: ج99 ص156 ح41.
  298. العِقيانُ: الذهب الخالص (مجمع البحرين: ج2 ص1252 «عقى»).
  299. من قوله تعالى: «إِن نَّشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَآءِ ءَايَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ» (الشعراء: 4).
  300. الكافي: ج4 ص198 ح2، نهج البلاغة: الخطبة 193 نحوه، بحار الأنوار: ج13 ص141.
  301. حَشَشتُهُ: طَلَبتُهُ وجَمعتُهُ (لسان العرب: ج6 ص283 «حشش»).
  302. مشكاة الأنوار: ص501 ح1679، بحار الأنوار: ج67 ص229 ح40.
  303. مسكّن الفؤاد: ص58، مصباح الشريعة: ص486، بحار الأنوار: ج67 ص231 ح47.
  304. غرر الحكم: ج6 ص408 ح10811، عيون الحكم والمواعظ: ص542 ح10060.
  305. الحجرات: 3.
  306. آل عمران: 186.
  307. الزمانة: العاهة، أو مَرَضٌ يدوم زمانا طويلاً (مجمع البحرين: ج2 ص782 «زمن»).
  308. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص8 ح1580، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص89، علل الشرائع: ص369 ح3، بحار الأنوار: ج96 ص18 ح38.
  309. تفسير العيّاشي: ج2 ص33 ح93، تفسير القمّي: ج1 ص244، سعد السعود: ص118 كلّها عن أبي عُبيدة الحذّاء، بحار الأنوار: ج14 ص52.
  310. ايله، شهرى است در ساحل بحر قُلزم (درياى سرخ) از طرف شام. شهرى كوچك و آباد و داراى اندكى زراعت است. اين شهر را همان «بندر عَقبه» امروزى دانسته اند كه در غرب ناحيه تاريخى «اَيكه» (تبوك و مَديَن) و جزئى از آن است (ر. ك: جغرافياى تاريخى كشورهاى اسلامى، قرچانلو: ج1 و 2).
  311. الخصال: ص365 ح58 عن جابر الجُعفي عن الإمام الباقر عليه السلام، الاختصاص: ص164 عن جابر الجُعفي عن الإمام الباقر عليه السلام عن محمّد بن الحنفية، بحار الأنوار: ج38 ص167 ح1.
  312. أقناهُ اللّهُ: أعطاه، أرضاه (مجمع البحرين: ج3 ص1518 «قنا»).
  313. الصحيفة السجّادية: ص21 الدعاء 1.
  314. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص7 ح1579 عن معتّب، عوالي اللآلي: ج1 ص370 ح74، وسائل الشيعة: ج6 ص4 ح11395.
  315. الكافي: ج4 ص198 ح1، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص250 ح2325 كلاهما عن عيسى بن يونس، الإرشاد: ج2 ص200 عن عبّاس بن عمرو الفقيمي، الاحتجاج: ج2 ص207 وفيه «عباده» بدل «خلقه»، كنز الفوائد: ج2 ص76 وليس فيه «محلّ أنبيائه»، بحار الأنوار: ج3 ص33 ح7.
  316. الاحتجاج: ج2 ص212 ـ 217 ح223، بحار الأنوار: ج5 ص317 ح14.
  317. الأنفال: 28.
  318. قال الرضي قدس سره: وهذا من غريب ما سُمع منه عليه السلام في التفسير.
  319. نهج البلاغة: الحكمة 93، مجمع البحرين: ج3 ص1360، بحار الأنوار: ج94 ص197 ح6.
  320. الملك: 2.
  321. هود: 7.
  322. الكهف: 7.
  323. تفسير الطبري: ج7 الجزء 12 ص5، تفسير ابن أبي حاتم: ج6 ص2006 ح10705، سبل الهدى والرشاد: ج9 ص330، تفسير الآلوسي: ج12 ص11، الدرّ المنثور: ج4 ص404.
  324. مجمع البيان: ج10 ص484، بحار الأنوار: ج70 ص233 ؛ تفسير الثعلبي: ج9 ص355، تفسير الثعالبي: ج5 ص456 كلاهما نحوه.
  325. مكارم الأخلاق: ج2 ص340 ح2660 عن عبد اللّه بن مسعود، بحار الأنوار: ج77 ص93 ح1.
  326. نهج البلاغة: الكتاب 55، بحار الأنوار: ج33 ص116 ح409 ؛ المعيار والموازنة: ص138 نحوه.
  327. قوله: «والعقاب بواءً»: أي مكافأةً (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج9 ص85).
  328. نهج البلاغة: الخطبة 144، بحار الأنوار: ج5 ص315 ح11.
  329. محمّد: 7.
  330. الحديد: 11.
  331. نهج البلاغة: الخطبة 183.
  332. الكافي: ج8 ص75 ح29، الأمالي للصدوق: ص595 ح822، أعلام الدين: ص225 كلّها عن سعيد بن المسيّب، تحف العقول: ص251، بحار الأنوار: ج78 ص145 ح6.
  333. الكافي: ج2 ص16 ح4 عن سفيان بن عيينة، مجمع البحرين: ج1 ص190، بحار الأنوار: ج70 ص230 ح6.
  334. التوحيد: ص320 ح2، عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج1 ص135 ح33، الاحتجاج: ج2 ص393 ح302 كلّها عن أبي الصلت الهرويّ، بحار الأنوار: ج4 ص80 ح5.
  335. محمّد: 31.
  336. البقرة: 155.
  337. التوبة: 16.
  338. كنز العمّال: ج3 ص341 ح6850 نقلاً عن الديلمي عن أنس.
  339. نهج البلاغة: الخطبة 91، بحار الأنوار: ج5 ص148 ح11.
  340. مصباح الشريعة: ص122، بحار الأنوار: ج85 ص308 ح12.
  341. تحف العقول: ص304، التمحيص: ص60 ح127 عن أحمد بن محمّد البرقي، بحار الأنوار: ج71 ص94 ح55.
  342. بحار الأنوار: ج102 ص238 ح5 نقلاً عن كتاب العتيق الغروي.
  343. آل عمران: 179.
  344. الأنفال: 37.
  345. الإبريز: الذَهَبُ الخالِصُ من الكُدورات (مجمع البحرين: ج1 ص140 «برز»).
  346. المستدرك على الصحيحين: ج4 ص350 ح7878، المعجم الكبير: ج8 ص166 ح7698، لسان العرب: ج5 ص311 كلّها عن أبي أمامة، تفسير الآلوسي: ج2 ص104 وليس فيه «فمنهم من يخرج... بعض الشكّ»، كنز العمّال: ج3 ص335 ح6819.
  347. الخِلاصُ: ما أخلَصَتهُ النار من الذهب وغيره (النهاية: ج2 ص62 «خلص»).
  348. غرر الحكم: ج6 ص476 ح11023، عيون الحكم والمواعظ: ص550 ح10151.
  349. غرر الحكم: ج6 ص328 ح10394، عيون الحكم والمواعظ: ص520 ح9437.
  350. علل الشرائع: ص249 ح6، الأمالي للطوسي: ص655 ح1355 كلاهما عن إسحاق بن إسماعيل النيشابوري، تحف العقول: ص485، بحار الأنوار: ج5 ص315 ح10.
  351. آل عمران: 154.
  352. النحل: 92.
  353. الكافي: ج8 ص23 ح4 عن جابر بن يزيد عن الامام الباقر عليه السلام، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص388 فيه «تهتك» بدل «توضيح»، نهج البلاغة: الحكمة 217 ليس فيه ذيله من «والأيّام»، تحف العقول: ص97، بحار الأنوار: ج77 ص286 ؛ دستور معالم الحكم: ص29 نحوه.
  354. المائدة: 48.
  355. الأنعام: 165.
  356. الزمر: 49.
  357. المؤمن: ص24 عن الإمام الصادق عليه السلام، التمحيص: ص57 ح115 عن أبي عبيدة، مشكاة الأنوار: ص538 ح1805 كلاهما عن الإمام الباقر عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله.
  358. السَرّاءُ: الخير والفضل (المصباح المنير: ص274 «سرر»).
  359. مسند أبي يعلى: ج1 ص364 ح776، حلية الأولياء: ج1 ص93 كلاهما عن مصعب بن سعد عن أبيه، كنز العمّال: ج3 ص257 ح6431 وراجع: المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص618 عن معاذ من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام.
  360. غرر الحكم: ج4 ص551 ح6951، عيون الحكم والمواعظ: ص380 ح6446.
  361. الفَرَقُ: الخَوفُ والفَزَعُ (النهاية: ج3 ص438 «فرق»).
  362. نهج البلاغة: الحكمة 358، بحار الأنوار: ج5 ص220 ح18.
  363. البقرة: 155.
  364. التَرَحُ: ضِدُّ الفَرَحِ، وهو الهَلاكُ والانقطاع أيضا (النهاية: ج1 ص186 «ترح»).
  365. كنز العمّال: ج3 ص211 ح6203 نقلاً عن الديلمي عن ابن عمر، وراجع: كمال الدين: ص74 والأمالي للصدوق: ص309 والمناقب لابن شهرآشوب: ج1 ص267 وأعلام الدين: ص343 وروضة الواعظين: ص486.
  366. الغيبة للنعماني: ص251 ح6، بحار الأنوار: ج52 ص229 ح93.
  367. المحجّة البيضاء: ج7 ص234، مشكاة الأنوار: ص517 ح1739، روضة الواعظين: ص463 كلاهما عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله وفيهما «إنّ أعظم الجزاء مع أعظم البلاء» بدل «يا بني... يُجرّب بالبلاء»، غرر الحكم: ج6 ص328 ح10394 نحوه وليس فيه ذيله من «وإذا أحبّ» ؛ سنن الترمذي: ج4 ص601 ح2396، سنن ابن ماجة: ج2 ص1338 ح4031 كلاهما عن أنس بن مالك عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله وفيهما «إنّ عظم الجزاء مع عظم البلاء» بدل «يا بني... يُجرّب بالبلاء»، وراجع: الكافي: ج2 ص109 ح2.
  368. الأنبياء: 35.
  369. الأعراف: 168.
  370. الأنفال: 17.
  371. في مجمع البيان: «فِتْنَةً» ؛ أي ابتلاءً واختبارا وشدّة تعبّدٍ.
  372. الدعوات: ص168 ح469، الجعفريات: ص233 عن الإمام الصادق عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم السلام، مجمع البيان: ج7 ص74 نحوه، بحار الأنوار: ج82 ص209 ح25 وج 5 ص213.
  373. سرّ السلسلة العلويّة: ص89، عمدة الطالب: ص356 كلاهما عن المفضّل بن عمر.
  374. العنكبوت: 1 ـ 3.
  375. الكافي: ج4 ص200 ح2، نهج البلاغة: الخطبة 192 وليس فيه ذيله من «وفتنته»، التمحيص: ص5 وليس فيه ذيله من «وأسبابا»، بحار الأنوار: ج6 ص114 ح11.
  376. الفجر: 15 و 16.
  377. المؤمنون: 55 و 56.
  378. قَتَرَ على عيالِه: ضَيَّقَ في النفقة (المصباح المنير: ص490 «قتر»).
  379. مجمع البيان: ج7 ص175، الكافي: ج2 ص141، تحف العقول: 513 وليس فيهما ذيله من «ثمّ تلا...»، بحار الأنوار: ج72 ص57.
  380. نهج البلاغة: الحكمة 358، تحف العقول: ص206، التمحيص: ص48 ح75 فيهما «فلم يظن أنّ ذلك حسنُ نظرٍ من اللّه» بدل «فلم يَر ذلك اختبارا»، بحار الأنوار: ج5 ص220 ح18.
  381. الأنعام: 52.
  382. أهل الصُفَّة: هم فقراء المهاجرين، ومن لم يكن له منهم منزل يسكنه، فكانوا يأوون إلى موضعٍ مظلّل في مسجد المدينة يسكنونه وكان يسمّى الصُّفَّة (النهاية: ج3 ص37 «صفف»).
  383. الأنعام: 53.
  384. تفسير القمّي: ج1 ص202، بحار الأنوار: ج17 ص81 ح3.
  385. الكافي: ج2 ص265 ح20، التمحيص: ص47 ح69 كلاهما عن مبارك غلام شعيب، تاريخ اليعقوبي: ج2 ص91 عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله، مشكاة الأنوار: ص501 ح1678 كلّها نحوه، بحارالانوار: ج72 ص26 ح22.
  386. الكافي: ج1 ص152 ح2، التوحيد: ص354 ح3، المحاسن: ج1 ص434 ح1005، مشكاة الأنوار: ص583 ح1935 وفيه «ليس للعبد» بدل «ليس شيء فيه» وكلّها عن حمزة بن محمّد الطيّار، بحار الأنوار: ج5 ص217 ح6.
  387. قال العلّامة الطباطبائي قدس سره: لمّا تحقّق أنّ كلّ تكليف متعلّق بقبضٍ أو بسط ففيه إرادة تكوينيّة وإرادة تشريعية، والتشريع إنّما يتحقّق بالمصلحة في الفعل أو الترك الاختياري، فلا يخلو التشريع عن ابتلاء وامتحان ؛ ليظهر بذلك مافي كمون العبد من الصلاح والفساد بالإطاعة والمعصية، والإرادة التكوينية لا يخلو من قضاء، فما من تكليف إلّا وفيه ابتلاء وقضاء (هامش الكافي: ج1 ص152).
  388. چون ثابت شده كه هر گونه تكليفى كه به گرفتارى يا گشايشى تعلّق بگيرد، در آن، يك اراده تكوينى و يك اراده تشريعى است، و تشريع هم با مصلحت در فعل يا ترك اختيارى فعل، تحقّق مى يابد، پس تشريع، متضمّن آزمايش و امتحان است تا از اين طريق هر گونه صلاح و فسادى كه در وجود بنده نهفته است، خود را از طريق اطاعت و معصوميت، نشان دهد. اراده تكوينى هم خالى از قضا[ى الهى] نيست. بنا بر اين، هر تكليفى، مايه آزمايش و مبتنى بر قضاى الهى است (الكافى: ج1 ص152 يادداشت محقّق).
  389. الكافي: ج1 ص152 ح1، التوحيد: ص354 ح2، المحاسن: ج1 ص434 ح1007 فيه «فضل» بدل «قضاء» وكلّها عن حمزة بن محمّد الطيّار، بحار الأنوار: ج5 ص216 ح5.
  390. الكافي: ج2 ص261 ح6، مشكاة الأنوار: ص226 ح629، بحار الأنوار: ج72 ص9 ح8.
  391. بحار الأنوار: ج5 ص217.
  392. آل عمران: 186.
  393. طه: 131.
  394. التغابن: 15.
  395. الأنفال: 28.
  396. العنكبوت: 2.
  397. مجمع البيان: ج8 ص427، التبيان في تفسير القرآن: ج8 ص186 عن مجاهد، لسان العرب: ج13 ص320 كلاهما من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج67 ص42 ؛ تفسير الطبري: ج11 ص128 عن مجاهد من دون إسنادٍ إلى أحد من أهل البيت عليهم السلام.
  398. المعجم الكبير: ج3 ص169 ح3024 عن حذيفة، كنز العمّال: ج16 ص284 ح44490.
  399. جامع الأخبار: ص283 ح755، بحار الأنوار: ج104 ص97 ح58.
  400. سنن الترمذي: ج4 ص569 ح2336، مسند ابن حنبل: ج6 ص152 ح17478، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص354 ح7896، صحيح ابن حبّان: ج8 ص17 ح3223 كلّها عن كعب بن عياض ؛ روضة الواعظين: ص471.
  401. الأمالي للصدوق: ص443 ح591، بشارة المصطفى: ص57، تأويل الآيات الظاهرة: ج2 ص867 ح5 كلّها عن أبي هريرة، بحار الأنوار: ج38 ص197 ح5.
  402. مسند الشاميّين: ج3 ص395 ح2540، حلية الأولياء: ج2 ص3 الرقم 87، تاريخ دمشق: ج1 ص73، معجم البلدان: ج3 ص314، سبل الهدى والرشاد: ج10 ص74، كنز العمّال: ج11 ص371 ح3178.
  403. مسند الشهاب: ج2 ص114 ح999، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج7 ص21، مسند ابن حنبل: ج7 ص348 عن أمير الكوفة من دون إسنادٍ إلى إحد من أهل البيت عليهم السلام، مجمع الزوائد: ج3 ص241؛ غرر الحكم: ج2 ص489 ح3391 عن الإمام عليّ عليه السلام وفيه «قنية» بدل «فتنة» في الموضع الأوّل.
  404. ظاهرا مراد، بيت المال است كه دادن و ندادن آن به ناحق، مايه عذاب و گرفتارى و يا وسيله آزمايش الهى است. م.
  405. نهج البلاغة: الحكمة 291، بحار الأنوار: ج82 ص134 ح18.
  406. الأمالي للطوسي: ص580 ح1201، أعلام الدين: ص210 كلاهما عن عبد اللّه بن محمّد بن عبيد عن الإمام الهادي عن آبائه عليهم السلام، نهج البلاغة: الحكمة 93 نحوه، تنبيه الخواطر: ج2 ص72 عن محمّد بن عجلان عن الإمام الهادي عن آبائه عن الإمام الصادق عنه عليهم السلام، بحار الأنوار: ج93 ص325 ح7 ؛ مسند ابن حنبل: ج10 ص193 ح26638 عن اُمّ سلمة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله نحوه وفيه ذيله فقط، كنز العمّال: ج7 ص141 ح18409.
  407. في الطبعة المعتمدة: «الاقتدار»، والتصويب من شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج13 ص151.
  408. المؤمنون: 55 و 56.
  409. نهج البلاغة: الخطبة 192، بحار الأنوار: ج14 ص468 ح37.
  410. النساء: 123.
  411. تفسير العيّاشي: ج1 ص277 ح278 عن محمّد بن مسلم.
  412. المعجم الكبير: ج3 ص42 ح2626، التاريخ الكبير: ج3 ص402 الرقم 1338 كلاهما عن عبد اللّه بن عمر، كنز العمّال: ج16 ص289 ح44519 ؛ الكافي: ج6 ص50 ح9 عن ذريح عن الإمام الصادق عليه السلام، المناقب لابن شهرآشوب: ج3 ص385 نحوه، بحار الأنوار: ج43 ص284 ح50.
  413. آل عمران: 152.
  414. محمّد: 4.
  415. آل عمران: 154.
  416. الأنفال: 17.
  417. آل عمران: 140 ـ 142.
  418. النساء: 104.
  419. تفسير القمّي: ج1 ص124، مجمع البيان: ج2 ص886 نحوه، بحار الأنوار: ج20 ص64.
  420. الفرقان: 20.
  421. الأنعام: 53.
  422. شعب الإيمان: ج6 ص371 ح8559، كنز العمّال: ج9 ص81 ح25063 نقلاً عن الديلمي وكلاهما عن أبي ذرّ الغفاري.
  423. الدرّ المنثور: ج6 ص244 نقلاً عن ابن أبي شيبة عن الحسن، المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص129 ح29 وليس فيه صدره، إحياء العلوم: ج1 ص337 عن الحسن من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام وليس فيه وسطه.
  424. مسند ابن حنبل: ج8 ص93 ح21466، صحيح البخاري: ج5 ص2248 ح5703، صحيح مسلم: ج3 ص1283 ح38 و 40 كلاهما نحوه وكلّها عن أبي ذرّ، كنز العمّال: ج9 ص72 ح25009.
  425. نهج البلاغة: الكتاب 55، بحار الأنوار: ج33 ص116 ح409.
  426. المَخمَصَةُ: المَجاعَةُ (المصباح المنير: ص182 «خمص»).
  427. في الطبعة المعتمدة: «الاقتدار» بدل «الإقتار»، والتصويب من شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج13 ص151.
  428. المدَرَعَةُ: ثوب من صوف (مجمع البحرين: ج1 ص588 «درع»).
  429. الخَصاصَةُ: الجوعُ والضعف، وأصلها الفقر والحاجة (النهاية: ج2 ص37 «خصص»).
  430. نهج البلاغة: الخطبة 192، بحار الأنوار: ج14 ص468 ح37.
  431. في المصدر: «منك»، والتصويب من الدرّ المنثور.
  432. الفرقان: 20.
  433. نوادر الاُصول: ج1 ص63، تفسير ابن أبي حاتم: ج8 ص2675 ح15046 عن أبي رافع الزرقي نحوه، الدرّ المنثور: ج6 ص244.
  434. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج2 ص620 ح3214، الخصال: ص567 ح1، الأمالي للصدوق: ص452 ح610، مكارم الأخلاق: ج2 ص300 ح2654 كلّها عن ثابت بن دينار، بحار الأنوار: ج74 ص4 ح1.
  435. تفسير العيّاشي: ج2 ص348 ح79 عن الأصبغ بن نباتة، بحار الأنوار: ج12 ص205 ح29 ؛ تاريخ دمشق: ج17 ص350 ح4140 عن معتمر بن سليمان عن الإمام الباقر عن أبيه عن الخضر عليهم السلام، العظمة: ج4 ص1466 ح966 عن معمر بن سام عن الإمام الباقر عن أبيه عن الخضر عليهم السلام.
  436. الذَرُّ: النسل (المصباح المنير: ص207 «ذرر»).
  437. الزمانة: العاهة (مجمع البحرين: ج2 ص782 «زمن»).
  438. الكافي: ج2 ص8 ح2، علل الشرائع: ص10 ح4، الاختصاص: ص332، مختصر بصائر الدرجات: ص155 كلّها عن حبيب السجستاني نحوه، بحار الأنوار: ج5 ص226 ح5.
  439. الزخرف: 33 و 34.
  440. تفسير القمّي: ج2 ص284.
  441. تحف العقول: ص365، بحار الأنوار: ج78 ص248 ح83.
  442. الكافي: ج8 ص42 ـ 47 ح8، تحف العقول: ص494، أعلام الدين: ص221 وليس فيهما «أبناء»، بحار الأنوار: ج77 ص37 ح7.
  443. النمل: 40.
  444. صحيح البخاري: ج5 ص1959 ح4808، صحيح مسلم: ج4 ص2097 ح97، سنن الترمذي: ج5 ص103 ح2780، سنن ابن ماجة: ج2 ص1325 ح3998 كلّها عن اُسامة بن زيد، كنز العمّال: ج16 ص286 ح44503 ؛ مجمع البيان: ج2 ص711.
  445. الفردوس: ج4 ص94 ح6293 عن الإمام عليّ عليه السلام، تاريخ بغداد: ج14 ص79 الرقم 7432 عن هبيرة بن يريم عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله نحوه، كنز العمّال: ج16 ص286 ح44502 عن يوسف الخفّاف في مشيخته عن الإمام عليّ عليه السلام عنه صلى الله عليه و آله.
  446. رَيطة: كلّ ثوب رقيق (المصباح المنير: ص248 «ريط»).
  447. العَصبُ اليماني: هو بُرد يَمنيَّة يُعصَبُ غزلها ؛ أي يجمع ويُشَدُّ، ثم يُصبغ ويُنسَجُ (مجمع البحرين: ج2 ص1222 «عصب»).
  448. تاريخ بغداد: ج3 ص190 الرقم 1233 عن معاذ بن جبل، المصنّف لابن أبي شيبة: ج8 ص618 ح173، الزهد لابن المبارك: ص271 ح785، حلية الأولياء: ج1 ص236، شعب الإيمان: ج4 ص362 ح5414 وفيه صدره إلى «النساء» وكلّها عن معاذ بن جبل من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه، كنز العمّال: ج16 ص283 ح44482.
  449. غرر الحكم: ج2 ص26 ح1680.
  450. غرر الحكم: ج6 ص393 ح10725، عيون الحكم والمواعظ: ص538 ح9930.
  451. قَلَصَ: اجتمع (النهاية: ج4 ص100 «قلص»).
  452. نهج البلاغة: الخطبة 63، روضة الواعظين: ص483 وفيه «ذوق، سائغا» بدل «ذوي، سابغا»، عيون الحكم والمواعظ: ص148 ح3252 نحوه، بحار الأنوار: ج73 ص119 ح110.
  453. غرر الحكم: ج2 ص179 ح2289، عيون الحكم والمواعظ: ص78 ح1883.
  454. تاريخ دمشق: ج27 ص240 ح5793، أمثال الحديث للرامهرمزي: ص163 نحوه، كنز العمّال: ج6 ص562 ح16943.
  455. نهج البلاغة: الخطبة 192، بحار الأنوار: ج14 ص465 ح37.
  456. الأعراف: 182 و 183.
  457. القلم: 44 و 45.
  458. الكافي: ج2 ص452 ح3، معجم الفروق اللغوية: ص73 الرقم 290، بحار الأنوار: ج5 ص218 ح11.
  459. الكافي: ج2 ص452 ح1، علل الشرائع: ص561 كلاهما عن سفيان بن السمط، مشكاة الأنوار: ص579 ح1926 وليس فيه صدره إلى «الاستغفار» الأوّل، مجمع البحرين: ج1 ص585، بحار الأنوار: ج5 ص217 ح9.
  460. أعلام الدين: ص259، الكافي: ج2 ص452 ح4 و ج8 ص128 ح98 كلاهما عن حفص بن غياث، تحف العقول: ص357 كلّها عن الإمام الصادق عليه السلام نحوه، بحار الأنوار: ج78 ص225 ح95 ؛ تفسير القرطبي: ج18 ص251، تفسير الثعلبي: ج10 ص23 كلاهما عن الحسن من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام نحوه.
  461. نهج البلاغة: الحكمة 116 و 260، تحف العقول: ص203 و 281 نحوه وليس فيه ذيله، الأمالي للطوسي: ص443 ح992 عن ثعلبة بن ميمون عن الإمام الصادق عنه عليهماالسلام، تاريخ اليعقوبي: ج2 ص206، بحار الأنوار: ج5 ص220 ح17.
  462. رجال الكشي: ج2 ص828 ح1045، بحار الأنوار: ج5 ص216 ح3.
  463. محمد: 36، 37.
  464. محمد: 38.
  465. أعلام الدين: ص120.
  466. جامع الأخبار: ص299 ح817، بحار الأنوار: ج72 ص47 ح58.
  467. الجَهدُ: النهاية والغاية، وهو مصدرٌ مِن جَهَدَ في الأمر جهدا ما إذا طلب حتّى بلغ غايته في الطلب. وجَهَدَه الأمرُ والمرضُ: إذا بلغ منه المشقّة، ومنه جَهدُ البلاء (المصباح المنير: ص112 «جهد»).
  468. الفردوس: ج2 ص110 ح2580 عن ابن عمر، تاريخ جرجان: ص125 الرقم 154 نحوه، فتح الباري: ج11 ص149 كلاهما عن ابن عمر من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام، لسان العرب: ج3 ص134 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام، كنز العمّال: ج16 ص285 ح44491 نقلاً عن الحاكم في تاريخه عن ابن عمر ؛ مجمع البحرين: ج1 ص330 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البيت عليهم السلام، بحار الأنوار: ج86 ص111.
  469. دعائم الإسلام: ج2 ص255 ح970، الجعفريات: ص238 عن الإمام الكاظم عن آبائه عن الإمام عليّ عليهم السلام وليس فيه ذيله.
  470. في المصدر: «جهاد»، والتصويب من كنز العمّال.
  471. الفردوس: ج2 ص110 ح2581 عن ابن عبّاس، كنز العمّال: ج6 ص492 ح16684.
  472. جامع الأخبار: ص300 ح818، بحار الأنوار: ج72 ص47 ح58.
  473. في الطبعة المعتمدة: «ولا تظهر»، والتصويب من طبعة مركز بحوث دار الحديث.
  474. الكافي: ج4 ص22 ح8، كنزالفوائد: ج2 ص66، اعلام الدين: ص327 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج78 ص458 ح27.
  475. صبر، گياهى است دارويى، داراى شيره مخصوص و بسيار تلخ ؛ همان آلوئه وِرا.
  476. الكافي: ج2 ص145 ح9، الخصال: ص128 ح130، معاني الأخبار: ص192 ح1، تحف العقول: ص207 عن الإمام عليّ عليه السلام، مشكاة الأنوار: ص115 ح270 نحوه، بحار الأنوار: ج75 ص35 ح30.