ت ر ف / الإتراف

از دانشنامه قرآن و حدیث

الإتراف (نسخه آزمایشی)

اشرافیگری و نازپروردگی

درآمد

واژهشناسى «ترف»

واژه «تَرَف» مصدر و مانند «تنعّم» به معناى برخوردار بودن از لذايذ مادّى و خوشگذرانى است.

ابن فارِس در تبيين ريشه اين واژه مىنويسد:

التّاءُ وَ الرّاءُ وَ الفاءُ كَلِمَةٌ واحِدَةٌ و هِيَ التُّرفَةُ. يُقالُ: رَجُلٌ مُترَفٌ: مُنَعَّمٌ.[۱]

تاء و راء و فاء، يك كلمه و به معناى آسودگى و تنآسايى است، و به شخص برخوردار از نعمت، مُترَف گفته مىشود.

ابن منظور در اين باره مىگويد:

التَّرَفُ: التَّنَعُّمُ، وَ التُّرفَةُ: النِّعمَةُ... وَ المُترَفُ: الَّذي قَد أبطَرَتهُ النِّعمَةُ و سَعَةُ العَيشِ.[۲]

تَرَف به معناى بهرهمندى از نعمت، و تُرفَه به معناى نعمت است... و مُترَف به كسى گفته مىشود كه نعمت و فراخى زندگى، او را سرمست كرده باشد.

امين الاسلام طَبرِسى در تبيين واژه «مترف» مىفرمايد:

التُّرفَةُ: النِّعمَةُ. قالَ ابنُ عَرَفَةَ: المُترَفُ: المَتروكُ يَصنَعُ ما شاءَ.[۳]

تُرفَه به معناى نعمت است. ابن عرفه گفته: مُترَف كسى است كه رها شده، هر كارى كه مىخواهد انجام مىدهد.

به نظر مىرسد كه «تَرَف» در اصل به معناى بهرهمند بودن از رفاه فراوان مادّى و زندگى سرشار از لذت و نعمت بوده، ليكن از آنجا كه رفاه مادّى فراوان، موجب سرمستى و تجاوز به حقوق ديگران است، اين واژه به تدريج حامل بار معنوى منفى و ضدّ ارزشى گرديده و معناى جديدى پيدا كرده كه عبارت است از: رفاهزدگى. و از اين رو، «مترَف» به افراد رفاهزده اطلاق مىشود، يعنى كسانى كه برخوردارى از لذايذ مادى و رفاه فراوان آنها را سرمست كرده به گونهاى كه هيچ چيز مانع هوسرانى و خوشگذرانى آنها نيست.

«تَرَف» در قرآن و حديث

در قرآن كريم براى تبيين خطر رفاهزدگى و آثار زيانبار آن، هشت بار[۴] از واژههاى برگرفته از ريشه «تَرَف» استفاده شده، ليكن در احاديث اسلامى، واژه «تنعّم» نيز، بدين منظور مورد بهرهگيرى قرار گرفته است.

گفتنى است، افزون بر واژههاى «ترف» و «تنعّم»، قرآن و روايات اسلامى با تعبيرهاى گوناگون از خطر رفاهزدگى هشدار دادهاند كه در متن فصلهاى آينده، خواهد آمد، اما پيش از آن، توجه به چند مطلب براى جمعبندى مدلول آيات و روايات اين بخش نياز است:

1. رفاه روا، و رفاه ناروا

نخستين نكته قابل توجه در باره موضوع اتراف و رفاهزدگى از منظر قرآن و حديث اين است كه اصولاً اسلام، برنامه تكامل مادّى و معنوى، و آسايش و رفاه حقيقى انسان است و از اين رو قرآن كريم در دو آيه، تصريح مىفرمايد كه در قوانين اين آيين «حَرَج» يعنى تنگنا و دشوارى وجود ندارد، در آيه اول مىفرمايد:

«مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ.[۵]

[خداوند] در اين دين [اسلام] هيچ تنگى و دشوارى ننهاده».

و در آيه دوم آمده:

«مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِّنْ حَرَجٍ.[۶]

خداوند نمىخواهد بر شما هيچ تنگى و دشوارى نهد».

از منظر اين كتاب آسمانى، نه تنها اسلام، دين دشوارى و سختى نيست بلكه آيين آسانى و آسايش است:

«يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ.[۷]

خداوند آسانى [و راحتى] شما را مىخواهد، دشوارى [و زحمت] شما را نمىخواهد».

بنابراين، ترديدى نيست كه اسلام در مقررات و برنامههاى خود به طور معمولى آسايش و رفاه مردم را در نظر گرفته است، اما بايد توجه داشت كه آنچه در فرهنگ توده مردم، رفاه و آسايش ناميده مىشود. به طور مطلق مورد تأييد اسلام نيست، بلكه در بررسى نصوص اسلامى در اين باره، به دو نوع غنا[۸] و رفاه برخورد مىكنيم:

ألف ـ غناى كفافى و آسايش روا و پايدار، يا رفاه مثبت

ب ـ غناى اشرافى و آسايش ناروا، يا رفاه منفى

اين تقسيمبندى، در واقع مبناى اسلام، در ارزشگذارىِ بر آسايش و رفاه زندگى، و جداسازى آن، از ساير مكاتب و ديدگاههايى است كه بر پايه ارزشيابىهاى مادّى به اين موضوع پرداختهاند.

از ديدگاه اسلام، رفاه و آسايشى كه مزاحم آسايشِ پايدار انسان نباشد، رفاهِ روا و مثبت تلقى مىشود، اما آسايشِ مزاحمِ رفاهِ پايدار، ناروا و منفى است.

اين دو ديدگاه ضمن دو دعا كه با سند معتبر از اهل بيت عليهمالسلام نقل شدهاند، به روشنى قابل ملاحظه است:

دعاى اوّل، بخشى از دعايى است كه امام باقر عليهالسلام آن را دعاى جامع ناميده است، و متن آن اين است:

أسأَ لُكَ اللّهُمَّ الرَّفاهِيَةَ في مَعيشَتي ما أبقَيتَني ؛ مَعيشَةً أقوى بِها عَلى طاعَتِكَ، وأَبلُغُ بِها رِضوانَكَ، و أَصيرُ بِها مِنكَ إلى دارِ الحَيَوانِ غَدا. اللّهُمَّ ارزُقني رِزقا حَلالاً يَكفيني، و لا تَرزُقني رِزقا يُطغيني، ولا تَبتَلِيَنّي بِفَقرٍ أشقى بِهِ مُضَيَّقا عَلَيَّ ؛ أعطِني حَظّا وافِرا في آخِرَتي، ومَعاشا واسِعا هَنيئا مَريئا في دُنيايَ، ولا تَجعَلِ الدُّنيا عَلَيَّ سِجنا، ولا تَجعَل فِراقَها عَلَيَّ حُزنا ؛ أجِرني مِن فِتنَتِها.[۹]

بار خدايا! از تو مىخواهم تا آن گاه كه زندهام مىدارى، زندگانىام را در رفاه دارى، چندان كه براى بندگىات نيرو يابم و با آن، به خشنودىات دست يابم و از رهگذر آن، فردا، از جانب تو به سراى زندگانىِ [حقيقى] سير كنم. بار خدايا! مرا روزى حلالى بخش كه كفايتم كند و روزىاى مرا نده كه به سركشى واداردم و مرا به فقرى دچار مساز كه به سبب آن، به تنگنا در شقاوت افتم. مرا در آخرتم، نصيبى سرشار عطا فرما و در دنيايم، زندگانى گشاده گواراى شيرينى نصيب ساز. دنيا را زندان من مكن و فراقِ آن را مايه اندوه من مكن ؛ مرا از فتنهاش رهايى ده.

دعاى دوّم، دعايى است كه به گفته امام صادق عليهالسلام، امام سجّاد عليهالسلام بر خواندن آن مداومت داشته است:

اللّهُمَّ إنّي أسأَلُكَ حُسنَ المَعيشَةِ ؛ مَعيشَةً أتَقَوّى بِها عَلى جَميعِ حَوائِجي، وأَتَوَصَّلُ بِها فِي الحَياةِ إلى آخِرَتي، مِن غَيرِ أن تُترِفَني فيها فَأَطغى، أو تُقَتِّرَ بِها عَلَيَّ فَأَشقى. أوسِع عَلَيَّ مِن حَلالِ رِزقِكَ، وأفضِل عَلَيَّ مِن سَيبِ فَضلِكَ نِعمَةً مِنكَ سابِغَةً وعَطاءً غَيرَ مَمنونٍ، ثُمَّ لا تَشغَلني عَن شُكرِ نِعمَتِكَ بِإِكثارٍ مِنها تُلهيني بَهجَتُهُ وتَفتِنّي زَهَراتُ زَهوَتِهِ، ولا بِإِقلالٍ عَلَيَّ مِنها يَقصُرُ بِعَمَلي كَدُّهُ ويَملَأُ صَدري هَمُّهُ ؛ أعطِني مِن ذلِكَ يا إلهي غِنىً عَن شِرارِ خَلقِكَ، وبَلاغا أنالُ بِهِ رِضوانَكَ.[۱۰]

بار خدايا! از تو نيكىِ معيشت خواهم، چنان كه با آن، همه نيازهايم را برآورم و با آنها زندگانى را به آخرتم پيوند زنم، بى آن كه در دنيا به ناز پرورى و دچار سركشى شوم يا چنان بر من تنگ گيرى كه به تيره بختى افتم. روزىِ حلال خود را با گشايش نصيبم فرما و از افزون بخشىِ خويش، نعمت پياپى و بىمنّت و بىكم و كاست عطايم فرما ؛ سپس با نعمت فراوانت كه شكوهش مرا بفريبد و زيبايىاش مفتونم سازد، مرا از شكر نعمت خويش غافل مگردان ؛ و چندان روزى ام را اندك مساز كه دسترنجم كفافم را ندهد و قلبم از اندوه آن پر شود. اى خداى من! بدينسان، از بدانِ آفريدگانت بىنيازم ساز و مرا به خشنودى خود نائل گردان.

بر اين اساس، رفاهِ مثبت از منظر اسلام، آسايشى است كه همراه با خشنودى خداوند سبحان و زمينهساز لذّت و آسايش انسان در دنيا و آخرت است. رفاهِ منفى، كه در اصطلاح قرآن و حديث «إتراف» ناميده مىشود، آسايشى است توأم با طغيان و سركشى، و تجاوز به حقوق ديگران، و موجب خشم الهى و رنج و ناراحتى ابدى.

بنابراين، مخالفت اسلام با «اتراف» و رفاه نامحدود انسان، به دليل تأمين و تضمين رفاهِ پايدار اوست، و هر جايى كه اسلام براى آسايش مردم محدوديتى ايجاد كرده، به خاطر زيانهايى است كه رفاهزدگى در پى دارد، و آسايش و شادى پايدار آنها را به مخاطره مىاندازد.

2. مظاهر رفاهزدگى

در فصل يكم مبحث «اتراف»، احاديثى آمده كه به ويژگىهاى مترفان و مظاهر رفاهزدگان اشاره دارد كه برجستهترين آنها عبارت است از:

ألف ـ اسراف در خوراك

يكى از خصوصيات مترفان، شكمپرستى و اسراف در مصرف خوراكىهاست. در اين تعبيرها دقت كنيد:

آلِهَتُهُم بُطونُهُم.[۱۱]

خدايان آنها، شكمهاى آنها است!

جَعَلَ دينَهُ هَواهُ وإلهَهُ بَطنَهُ، كُلُّ مَا اشتَهى مِنَ الحَلالِ وَالحَرامِ لَم يَمتَنِع مِنهُ.[۱۲]

دين خود را هوا و هوس خود و خداى خود را شكمش قرار داده! هر چه ميل داشته باشد از حلال و حرام [مىخورد] و از آن پرهيز نمىكند.

هِمَّتُهُم بُطونُهُم.[۱۳]

دغدغه آنها شكمهاى آنها است!

هِمَّتُهُم ألوانُ الطَّعامِ.[۱۴]

اهتمام آنها [مصرف] غذاهاى رنگارنگ است.

اين تعبيرها، بسيار دقيق و قابل تأملاند. كسى كه از شكم خود اطاعت مىكند و هر چه بخواهد و هر قدرى كه بخواهد، به آن مىدهد و كارى به حلال و حرام خوراكىها و اسراف در كيفيت و كميت مصرف خود ندارد، در واقع بنده شكم خويش است و خداى او شكمش است.

ب ـ اسراف در پوشاك

يكى ديگر از مظاهر رفاهزدگى و اتراف، اسراف در پوشاك است:

هِمَّتُهُم... وأَلوانُ الثِّيابِ.[۱۵]

همّت آنها... و [پوشيدن] انواع لباسهاست.

كسى كه به بيمارى رفاهزدگى مبتلا است، در تهيه و استفاده از لباسهاى گرانقيمت يا متعدد، زيادهروى مىكند و مشروعيت پوششها براى او بىمعنا است.

ج ـ اسراف در آرايش

سوّمين خصوصيت مترفان، زيادهروى و اسراف در آرايش است كه با اين تعبير، بيان شده است:

يَتَزَيَّنونَ بِزينَةِ المَرأَةِ لِزَوجِها، ويَتَبَرَّجونَ تَبَرُّجَ النِّساءِ، وزِيُّهُم مِثلُ زِيِّ المُلوكِ الجَبابِرَةِ.[۱۶]

خود را چنان زينت مىكنند كه زنى براى همسرش زينت مىكند و همچون زنان زيور آرايى مىنمايند لباس آنان و همانند لباس شاهان خودكامه است.

اين جملات بخشى از روايتى است كه در آن پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله از وقوع رفاهزدگى در جامعه اسلامى پيشگويى فرموده، و امروز درستى اين سخن كاملاً مشهود است، به ويژه در مورد مردانى كه در زمان ما خود را مانند خانمها آرايش مىكنند!

د ـ اسراف در ساخت و ساز

چهارمين ويژگى مترفان، اسراف و زياده در عمارت و ساخت و ساز است. تعبيرى كه در روايت آمده، اين است:

يَبنونَ الدّورَ و يُشَيِّدونَ القُصورَ.[۱۷]

خانهها مىسازند و كاخها برپا مىكنند.

ه ـ تسليم بى چون و چراى زنان

پنجمين مظهر رفاهزدگى، تسليم بى چون و چراى زنان شدن به منظور ارضاى غرايز جنسى است كه با اين تعبير بيان شده است:

مَحاريبُهُم نِساؤُهُم.[۱۸]

محرابهاى آنان، زنانشان است.

در تعبير ديگرى آمده:

نِساؤُهُم قِبلَتُهُم.[۱۹]

زنان آنها، قبله آنهاست.

محراب، جايگاهى است كه امام در آن مىايستد و مأمومين پشت سرِ او قرار مىگيرند و ركوع و سجود مىكنند. قبله نيز نقطهاى است كه مسلمانان هنگام نماز، رو به آن دارند، ظاهرا محراب بودن و قبله بودن زنان براى مترفان، اشاره به تسليم بىچون و چراى جنس مخالف شدن براى ارضاى غريزه جنسى است.

و ـ افراط در ثروت اندوزى

ششمين خصوصيت مترفان، معيار قرار دادن ثروت براى ارزيابى عزت و شرافت است:

شَرَفُهُمُ الدَّراهِمُ وَالدَّنانيرُ.[۲۰]

شرف آنها، درهم و دينار (پول) است.

اين سخن بدين معنا است كه ارزشهاى اخلاقى و معنوى براى افراد مترف، بىمعنا است. معيار ارزيابى در نگاه آنها ثروت است، هر كس ثروت بيشترى دارد از شرافت بالاترى برخوردار است و از اين رو مترفان، همه تلاش خود را در جهت انباشتن ثروت افزونتر به كار مىگيرند تا از طريق آن، پاسخگوى هوسهاى خود باشند.

ز ـ خاشع نبودن دل

هفتمين ويژگى رفاهزدگان، اين است كه از خشوع و فروتنى دل، بىبهرهاند.

و قُلوبُهُم لا تَخشَعُ.[۲۱]

و دلهاى آنان، خشوع و فروتنى ندارد.

اين فراز نيازى به توضيح ندارد ؛ زيرا خشوع دل براى كسى كه غرق در هوسرانى و خوشگذرانى است بىمعناست. رفاهزدگان نه تنها از خشوع دل بهرهاى ندارند، بلكه به خصوصياتى مبتلا مىشوند كه در تبيين آثار اتراف به آنها خواهيم پرداخت.

3. زيانهاى رفاهزدگى

اتراف، آثار خطرناك فراوانى براى زندگى مادى و معنوى، دنيوى و اُخروى انسان دارد، هر چه رفاهزدگى بيشتر باشد، طبعا آثار زيان بار آن، افزونتر خواهد بود. مهمترين آثار اتراف، عبارت است از:

ألف ـ سرمستى

مبدأ همه آثار زيانبار اتراف و خوشگذرانى، سرمستى و غفلت و غرور ناشى از آن است[۲۲]، از امام على عليهالسلام روايت شده:

اِتَّقوا سَكَراتِ النِّعمَةِ، وَاحذَروا بَوائِقَ النَّقِمَةِ.[۲۳]

از سرمستىهاى ناز و نعمت بترسيد و از سختىهاى خشم و انتقام [خدا]، حذر كنيد.

إيّاكُم وَالتَّنَعُّمَ وَالتَّلَهِّيَ وَالفاكِهاتِ ؛ فَإِنَّ في ذلِكَ غَفلَةً وَاغتِرارا.[۲۴]

از نازپروردگى و خوشگذرانى و رفاهزدگى بپرهيزيد؛ زيرا كه اينها مايه غفلت و غرورند.

اين سرمستى، سبب مىشود كه انسان نتواند از عقل خود در تصميمگيرىها استفاده كند. و لذا در روايتى مىخوانيم:

يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يَحتَرِسَ مِن سُكرِ المالِ، وسُكرِ القُدرَةِ، وسُكرِ العِلمِ، وسُكرِ المَدحِ، وسُكرِ الشَّبابِ، فَإِنَّ لِكُلِّ ذلِكَ رِياحا خَبيثَةً تَسلُبُ العَقلَ وتَستَخِفُّ الوَقارَ.[۲۵]

سزاوار است كه خردمند، از مستى ثروت و مستى قدرت و مستى دانش و مستى ستايش و مستى جوانى پرهيز كند ؛ زيرا هر يك از اين مستىها، بادهاى پليدى دارد كه عقل را مىربايد و وقار را از بين مىبرد.

همچنين هنگامى كه انسان نتواند از عقل خود استفاده كند، دچار انواع انحرافات و لغزشهاى اخلاقى و عملى مىگردد. هر چه رفاهزدگى بيشتر، سرمستى بيشتر، و لغزشها افزونتر، و سرنوشت شومى كه در انتظار انسان است، خطرناكتر.

ب ـ مقاوم نبودن در برابر سختىها

يكى از آثار زيانبار رفاه نامحدود و خوشگذرانى، مقاوم نبودن در برابر بيمارىهاى جسمى و مشكلات روحى است. افرادى كه در ناز و نعمت به سر مىبرند و كوچكترين سختى را در زندگى تحمل نكردهاند، از نظر جسمى ناتوانند و در برابر بيمارىها كمتر مىتوانند مقاومت كنند، اما كسانى كه در شرايط طبيعى در دامن صحرا با سختىها دست و پنجه نرم مىكنند و از زندگى سادهاى برخوردارند، معمولاً داراى بدنى سالم و نيرومند و در برابر بيماريها، مقاوم هستند.

اين قانون تكوينى، نه تنها در مورد انسان، بلكه در مورد حيوانات و نباتات نيز جارى است. حيوانات وحشى كه در شرايط ناهموار طبيعى زندگى مىكنند، از حيوانات اهلى كه شرايط زندگى مناسبى دارند، بسى نيرومندترند. همچنين درختهايى كه در دامن كوه و لابلاى سنگلاخها در شرايطى سخت رشد مىكنند، از نظر استحكام و قدرت مقاومت در برابر طوفانهاى سخت، قابل مقايسه با درختهايى كه در كنار نهر آب قرار دارند، نيستند.

امام على عليهالسلام در پاسخ كسانى كه تصور مىكنند، زندگى در شرايط سخت و تغذيه ساده، موجب ضعف و ناتوانى جسمى مىگردد، مىفرمايد:

ألا وإنَّ الشَّجَرَةَ البَرِّيَّةَ أصلَبُ عودا، وَالرَّواتِعَ الخَضِرَةَ أرَقُّ جُلودا، وَالنّابِتاتِ العِذْيَةَ أقوى وُقودا وأَبطَأُ خُمودا.[۲۶]

بدانيد كه چوب درخت بيابانى، محكمتر است و سبزههاى درختان سبز و خرّم، پوستْ نازكترند. [چوب] روييدنىهاى با آب باران [كه از آب، كم بهرهاند]، پُر آتشترند و دير خاموش مىشوند.

روح انسان نيز، در پرتو سختىها آبديده و مقاوم مىگردد، چنان كه در روايتى از پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله آمده:

إنَّ اللّهلَيُغَذّي عَبدَهُ المُؤمِنَ بِالبَلاءِ كَما تُغَذِّي الوالِدَةُ وَلَدَها بِاللَّبَنِ.[۲۷]

خداوند بنده مؤمن خود را با بلا و گرفتارى تغذيه مىكند، همچنانكه مادر، فرزند خود را با شير.

بنابراين، سختىهاى زندگى، در واقع، عذاى تكامل جسم و جان، و رمز مقاومسازى آنها است، و انسانهاى رفاهزده، از اين تعذيه معنوى محرومند، و لذا توان مقاومت در برابر حوادث ناگوار زندگى را ندارند، و از آنجا كه زندگى دنيا اصولاً بدون مشكل نيست، رفاهزدگى در همين دنيا سرنوشت شومى را براى افراد خوشگذران رقم خواهد زد.

ج ـ لذت نبردن از عبادت

ياد خدا، عبادت و راز و نيازِ با آفريدگار جهان، براى كسانى كه از سلامتى روان برخوردارند، شيرين و لذتبخش است.[۲۸] يكى از زيانهاى رفاهزدگى اين است كه جان را بيمار مىكند، و از اين رو، شيرينى عبادت را احساس نمىكنند و از ايجاد رابطه با خالق خود، لذت نمىبرند. حضرت عيسى عليهالسلام اين واقعيت را بدين سان بيان فرموده است:

بِحَقٍّ أقولُ لَكُم: إنَّهُ كَما يَنظُرُ المَريضُ إلى طَيِّبِ الطَّعامِ فَلا يَلتَذُّهُ مَعَ ما يَجِدُهُ مِن شِدَّةِ الوَجَعِ ؛ كَذلِكَ صاحِبُ الدُّنيا لا يَلتَذُّ بِالعِبادَةِ ولا يَجِدُ حَلاوَتَها مَعَ ما يَجِدُ مِن حُبِّ المالِ.[۲۹]

به حق برايتان مىگويم: همان گونه كه بيمار به خوراك خوشمزه مىنگرد، امّا از شدّت دردى كه دارد، از آن لذّتى نمىبرد، دنيادار نيز به سبب عشق به ثروت، از عبادتْ لذّت نمىبرد و شيرينى آن را نمىچشد.

بنا بر اين، هر چه رفاهزدگى بيشتر شود، روح، بيمارتر مىگردد و از خداوند سبحان و ارزشهاى انسانى و اسلامى بيشتر فاصله مىگيرد. رواياتى كه دنيا و آخرت را به دو هَوُو تشبيه[۳۰] كردهاند، يا آنها را مانند مشرق و مغرب[۳۱] دانستهاند ـ كه نزديكى به يكى، موجب دورى از ديگرى است ـ ناظر به اين گونه رفاهطلبى است.

د ـ دشمنى با پيشوايان دين و ارزشهاى انسانى

يكى ديگر از خطرناكترين آثار رفاهزدگى، دشمنى با پيامبران الهى است. از منظر قرآن كريم، رفاهزدگانِ همه جوامع، در طول تاريخ با انبياء الهى مخالفت كردهاند و آنها را تكذيب نمودهاند[۳۲]:

«وَ مَا أَرْسَلْنَا فِى قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِكَافِرُونَ * وَ قَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَ أَوْلاَدِا وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ.[۳۳]

و ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرى بيمدهنده نفرستاديم مگر اينكه مترفين آنها (كه مست ناز و نعمت بودند) گفتند: «ما به آنچه فرستاده شدهايد كافريم!» * و گفتند: «اموال و اولاد ما (از همه) بيشتر است (و اين نشانه علاقه خدا به ماست!) و ما هرگز مجازات نخواهيم شد!«.

امام على عليهالسلام نيز در اين باره مىفرمايد:

أمَّا الأَغنِياءُ مِن مُترَفَةِ الاُمَمِ، فَتَعَصَّبوا لاِثارِ مَواقِعِ النِّعَمِ فَقالوا: «نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَ أَوْلاَدِا وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ».[۳۴]

امّا توانگرانِ مُرفّهِ امّتها، به جهت تبعات داشتن نعمتهاى فراوان، دچار غرور و تعصّب شدند و گفتند: «ما ثروت و فرزندان بيشترى داريم و ما گرفتار عذاب نمىشويم».

رفاهزدگان، نه تنها با انبياى الهى، بلكه با همه پيشوايان دينى دشمنى مىورزند. از اين رو، مترفان در صف نخست مخالفان و دشمنان خاندان رسالت بودند[۳۵]، در روايتى از پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله در باره قاتل فرزندش امام حسين عليهالسلام و نوادگانش آمده:

واها لِفِراخِ آلِ مُحَمَّدٍ صلىاللهعليهوآله مِن خَليفَةٍ مُستَخلِفٍ مُترَفٍ، يَقتُلُ خَلَفي وخَلَفَ الخَلَفِ.[۳۶]

آه و اندوه بر فرزندان خاندان محمد از [ظلم] خليفه رفاهزدهاى كه او را جانشين [پدرش] مىكنند و فرزندان و نوادگان مرا مىكشد!

با مرورى اجمالى بر تاريخ اديان راستين، خواهيم ديد كه در سراسر تاريخ، رفاهزدگان در صف مقدم دشمنان پيامبران و پيشوايان دينى بودهاند و برعكس، مستضعفان، در صف مقدم پيروان آنان قرار داشتند.

دليل اين صفبندىها نيز، روشن است ؛ زيرا از يك سو، رفاهزدگى و هوسرانى، حجاب معرفت قلبى است و از اين رو، ديده دل مترفان نابيناست، و آنان نمىتوانند حقايقى كه انبيا، مردم را بدان دعوت مىكنند، تشخيص دهند و از سوى ديگر، ارزشهاى الهى را مانع هوسرانى خود مىبينند و بدينسان، حجاب معرفت و تأمين منافع مادّى، رفاهزدگان را در صف نخست مخالفان پيامبران، قرار مىدهد.

اما در مقابل، مستضعفان و محرومان، به دليل اين كه همچون مترفان ديده بصيرتشان محجوب نيست و انبيا را مدافع حقوق خود و ارزشهاى انسانى تشخيص مىدهند، بيش از ديگران از دعوت پيامبران، استقبال مىكنند.

ه ـ شومىِ سرنوشت

قرآن كريم در آيات فراوانى[۳۷] سرنوشت شومى كه در همين جهان در انتظار مترفان و رفاهزدگان است، بيان كرده است، تأمل در اين آيات، نشان مىدهد كه رابطه نزديكى ميان اتراف و هلاكت جوامع انسانى وجود دارد. هر چه رفاهزدگىِ جامعه بيشتر شود، مخالفت آنها با ارزشهاى انسانى و الهى و رهبران راستينِ دين، افزونتر مىگردد، تا آن جا كه طبق سنّت ثابت نظام هستى، مستحقّ هلاكت و نابودى مطلق مىشوند. آيه ذيل اشاره به اين معناست:

«وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا.[۳۸]

و هنگامى كه بخواهيم [مردم] شهرى را هلاك كنيم خوشگذرانانش را وا مىداريم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند در نتيجه عذاب آن بر [شهر] لازم گردد. پس آن را[يكسره] زير و زبر مىكنيم».

گفتنى است، سرنوشتى كه در آيه ياد شده و آيات مشابه بدان اشاره شده، شومترين سرنوشت و حاصل بالاترين مراتب رفاهزدگى است ؛ اما بايد توجّه داشت كه به ميزان مراتب اتراف، آثار زيانبار آن نيز كاهش و يا افزايش مىيابد.

4. مبارزه با رفاهزدگى

با عنايت به خطرى كه از ناحيه آفتِ اتراف، جامعه اسلامى را تهديد مىكند، در روايات اسلامى، به ويژه از پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله رهنمودهاى بسيار مهمى جهت مبارزه با اشرافيگرى و ترويج فرهنگ سادهزيستى صادر شده كه در اينجا به شمارى از آنها اشاره مىشود:

ألف ـ هشدار نسبت به خطر اتراف

همه احاديثى كه مردم را تشويق به زهد[۳۹] و سادهزيستى مىكنند و از دلبستگى به مظاهر مادى تحذير مىنمايند[۴۰]، هشدارى است نسبت به خطر رفاهزدگى. بنا بر اين، آنچه در بند نخست فصل سوم روايات مبارزه با اتراف آمده[۴۱]، در واقع، تنها بخش بسيار كوچكى از هشدارهاى اهل بيت عليهمالسلام محسوب مىشود.

ب ـ مبارزه رفتارى با اتراف

پيشوايان بزرگ اسلام، براى مبارزه با اتراف، تنها به موعظه و بيان آثار زيانبار اتراف، اكتفا نمىكردند ؛ بلكه روش زندگى آنها، بهترين و مؤثّرترين روش مبارزه با اشرافيگرى و ترويج فرهنگ ساده زيستى بود. زندگى زاهدانه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله و امام على عليهالسلام در اوج قدرت، كه شمّهاى از آن در فصل سوم مورد اشاره قرار گرفته[۴۲]، سند روشنى براى اثبات اين ادّعاست.

ج ـ منزوى ساختن مترفان

دومين رهنمود اهل بيت عليهمالسلام براى مبارزه با فرهنگ اشرافيگرى، نهى از همنشينى و رفت و آمد با رفاهزدگان است كه موجب مىشود مترفان در جامعه منزوى شوند و اشرافيگرى، ضدّ ارزش تلقّى گردد.[۴۳]

د ـ احترام نگذاشتن به مترفان

يكى ديگر از اقداماتى كه براى مبارزه با رفاهزدگى توصيه شده، عبارت از احترام نكردن به ثروتمندان براى ثروت آنهاست[۴۴]. آنچه در جامعه بايد مبنا و معيار احترام به افراد باشد، ارزشهاى معنوى است، نه توانايىهاى مادى. و از اين رو، در روايتى آمده كه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله مىفرمايد:

لَعَنَ اللّهمَن أكرَمَ الغَنِيَّ لِغِناهُ![۴۵]

خدا لعنت كند كسى را كه توانگر را براى توانگرىاش گرامى بدارد!

ه ـ روى گرداندن از مترفان

علاوه بر محترم نشمردن مترفان، برخورد با آنان بايد به گونهاى باشد كه آنها را از راهى كه در پيش گرفتهاند، منصرف نمايد. براى نمونه مىتوان به برخورد پيامبر صلىاللهعليهوآله با يكى از اشراف مدينه اشاره كرد كه روى گرداندن ايشان از وى، سبب شد خانه مجلّلى را كه به تازگى ساخته بود، خراب كند.[۴۶]

و ـ افسوس خوردن به حال مترفان

با توجه به آنچه بدان اشاره شد، افسوس خوردن به حال رفاهزدگان بىمعناست. ازاين رو آيات و روايات فراوانى با اشاره به خطر اتراف، تأكيد مىكنند كه امكانات مادّى دنياداران نبايد در چشم اهل ايمان، بزرگ جلوه كند، به گونهاى كه موجب حسرت و افسوس آنها گردد.[۴۷]

5. خطر اتراف، براى تداوم نظام اسلامى

يكى از خطرناكترين آفتهاى تداوم نظام اسلامى، اتراف و رفاهزدهگى و دنياطلبى است. بر اساس روايات متعددى، پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله نسبت به آينده اُمّت اسلامى، از ناحيه اين آفت، احساس خطر مىكرد[۴۸]. در روايتى از ايشان نقل شده كه فرمود:

أخوَفُ ما أخافُ عَلى اُمَّتي زَهرَةُ الدُّنيا و كَثرَتُها.[۴۹]

آنچه بيش از همه بر امت خود، از آن بيمناكم، شكوه و افزونىِ دنياست.

در حديثى ديگر آمده:

إنّي لَستُ أخشى عَلَيكُم أن تُشرِكوا، و لكِنّي أخشى عَلَيكُمُ الدُّنيا أن تَنافَسوها.[۵۰]

من بر شما از شرك ورزيدن بيم ندارم ؛ بلكه از آن بيم دارم كه در دنيا اندوزى به مسابقه برخيزند.

گفتنى است پيشبينى پيامبر صلىاللهعليهوآله تحقق يافت و انقلاب صدر اسلام در اثر جاهطلبى خواص و رفاهطلبى عوام، شكست خورد و براى نظامهايى كه براساس ارزشهاى اسلامى شكل مىگيرد، از جمله نظام اسلامى ايران، عبرتى شد.

الفصل الأوّل: خَصائِصُ المُترَفينَ

فصل يكم: ويژگىهاى مرفّهان

1. رسول اللّهصلىاللهعليهوآله: شِرارُ اُمَّتِي: الَّذينَ وُلِدوا فِي النَّعيمِ وغُذّوا بِهِ، هِمَّتُهُم ألوانُ الطَّعامِ وأَلوانُ الثِّيابِ، يَتَشَدَّقونَ فِي الكَلامِ.[۵۱]

1. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: بدترين افراد امّت من، كسانى هستند كه در ناز و نعمت، زاده و پرورده شدهاند. همّ و غمّشان، غذاهاى رنگارنگ و جامههاى رنگ به رنگ است و بىپروا، درازگويى مىكنند.

2. عنه صلىاللهعليهوآله: إنّ مِن شِرارِ اُمَّتِي الَّذينَ غُذّوا بِالنَّعيمِ ونَبَتَت عَلَيهِ أجسامُهُم.[۵۲]

2. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: از بدترينهاى امّت من، آناناند كه از نعمتها مىخورند و پيكرهاشان در آن، پروريده مىشود.

3. عنه صلىاللهعليهوآله ـ في وَصِيَّتِهِ لاِبنِ مَسعودٍ ـ: يَابنَ مَسعودٍ، سَيَأتي مِن بَعدي أقوامٌ يَأكُلونَ طَيِّباتِ الطَّعامِ وأَلوانَها، ويَركَبونَ الدَّوابَّ، ويَتَزَيَّنونَ بِزينَةِ المَرأَةِ لِزَوجِها، ويَتَبَرَّجونَ تَبَرُّجَ النِّساءِ، وزِيُّهُم مِثلُ زِيِّ المُلوكِ الجَبابِرَةِ، هُم مُنافِقو هذِهِ الاُمَّةِ في آخِرِ الزَّمانِ، شارِبُو القَهَواتِ[۵۳]، لاعِبونَ بِالكِعابِ[۵۴]، راكِبُو الشَّهَواتِ، تارِكُو الجَماعاتِ، راقِدونَ عَنِ العَتَماتِ، مُفَرِّطونَ فِي الغَدَواتِ ؛ يَقولُ اللّهُ تَعالى: «فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُواْ الصَّلَوةَ وَ اتَّبَعُواْ الشَّهَوَ تِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا»[۵۵].

يَابنَ مَسعودٍ، مَثَلُهُم مَثَلُ الدِّفلى[۵۶] ؛ زَهرَتُها حَسَنَةٌ وطَعمُها مُرٌّ، كَلامُهُمُ الحِكمَةُ، وأَعمالُهُم داءٌ لا تَقبَلُ الدَّواءَ ؛ «أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»[۵۷].

يَابنَ مَسعودٍ، ما يَنفَعُ[۵۸] مَن يَتَنَعَّمُ فِي الدُّنيا إذا اُخلِدَ فِي النّارِ؟! «يَعْلَمُونَ ظَهِرًا مِّنَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الاْخِرَةِ هُمْ غَفِلُونَ»[۵۹]. يَبنونَ الدُّورَ، ويُشَيِّدونَ القُصورَ، ويُزَخرِفونَ المَساجِدَ، لَيسَت هِمَّتُهُم إلاَّ الدُّنيا، عاكِفونَ عَلَيها، مُعتَمِدونَ فيها، آلِهَتُهُم بُطونُهُم ؛ قالَ اللّهُ تَعالى: «وَ تَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ * وَ إِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ * فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ»[۶۰]، وقالَ اللّهُ تَعالى: «أَفَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَلهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ ـ إلى قَولِهِ ـ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ»[۶۱]. وما هُوَ إلاّ مُنافِقٌ جَعَلَ دينَهُ هَواهُ، وإلهَهُ بَطنَهُ، كُلُّ مَا اشتَهى مِنَ الحَلالِ وَالحَرامِ لَم يَمتَنِع مِنهُ ؛ قالَ اللّهُ تَعالى: «وَ فَرِحُواْ بِالْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ مَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا فِى الاْخِرَةِ إِلاَّ مَتَعٌ»[۶۲].

يَابنَ مَسعودٍ، مَحاريبُهُم نِساؤُهُم، وشَرَفُهُمُ الدَّراهِمُ وَالدَّنانيرُ، وهِمَّتُهُم بُطونُهُم، اُولئِكَ هُم شَرُّ الأَشرارِ، الفِتنَةُ مِنهُم وإلَيهِم تَعودُ.

يَابنَ مَسعودٍ، قَولُ اللّهِ تَعالى: «أَفَرَءَيْتَ إِن مَّتَّعْنَهُمْ سِنِينَ * ثُمَّ جَاءَهُم مَّا كَانُواْ يُوعَدُونَ * مَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُواْ يُمَتَّعُونَ»[۶۳].

يَابنَ مَسعودٍ، أجسادُهُم لا تَشبَعُ، وقُلوبُهُم لا تَخشَعُ.

يَابنَ مَسعودٍ، الإِسلامُ بَدَأَ غَريبا وسَيَعودُ غَريبا كَما بَدَأَ، فَطوبى لِلغُرَباءِ! فَمَن أدرَكَ ذلِكَ الزَّمانَ مِن أعقابِكُم: فَلا تُسَلِّموا عَلَيهِم في ناديهِم، ولا تُشَيِّعوا جَنائِزَهُم، ولا تَعودوا مَرضاهُم ؛ فَإِنَّهُم يَستَنّونَ بِسُنَّتِكُم، ويُظهِرونَ بِدَعواكُم، ويُخالِفونَ أفعالَكُم ؛ فَيَموتونَ عَلى غَيرِ مِلَّتِكُم، اُولئِكَ لَيسوا مِنّي ولا أنَا مِنهُم.[۶۴]

3. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله ـ در سفارش به ابن مسعود ـ: اى پسر مسعود! پس از من، مردمانى مىآيند كه غذاهاى خوشمزه و رنگارنگ مىخورند و بر چارپايان، سوار مىشوند و خود را چنان آرايش مىكنند كه زنى براى همسرش آرايش مىكند و همچون زنان، خودآرايى و جلوهگرى مىنمايند و همانند شاهان متكبّر، جامه مىپوشند. آنان، منافقانِ اين امّت در آخرزمان هستند، شراب مىنوشند و قاببازى مىكنند و شهوت مىرانند و نمازهاى جماعت را وا مىنهند و نمازهاى شام و خفتن را به دست فراموشى مىسپارند و در خواندن نمازهاى صبح، كوتاهى مىكنند و خوابِ ابتداى شب را وا مىگذارند و در صبحگاهان، بسيار مىخوابند. خداى متعال مىفرمايد: «آن گاه، كسانى جانشين اينان گشتند كه نماز را وا نهادند و پيرو شهوتها شدند. آنان به زودى در غَى، [سزاى گمراهى خود] فرو خواهند افتاد».

اى پسر مسعود! آنان، همانند خرزهرهاند كه گلى زيبا دارد، امّا مزهاش سختْ تلخ است. گفتارشان، حكيمانه جلوه مىكند ؛ امّا كردارشان، دردى درمانناپذير است: «آيا در قرآن نمىانديشند يا بر قلبهايشان قفلهاست؟».

اى پسر مسعود! آن را كه در دنيا با نازپروردگى، زندگى مىكند، چه سود، آن گاه كه در آتش، جاودانه مىگردد؟! «آنان، ظاهرى از زندگى دنيا مىدانند و از آخرت، بىخبرند». خانهها مىسازند، كاخها بر پا مىكنند، مسجدها را تزيين مىكنند و مقصد همّ و غمشان، تنها دنياست و به آن، روى آوردهاند و بدان، تكيه مىكنند. معبودشان، شكمشان است. خداوند متعال فرموده است: «و كاخهاى استوار مىگيريد به اميد آن كه جاودانه بمانيد؟ و چون حملهور مىشويد، [همانند]زورگويان، حملهور مىشويد؟ پس تقواى خدا را پيش گيريد و از من فرمان بريد». نيز خداوند متعال فرموده است: «آيا ديدهاى آن را كه هوسش را به خدايى برگزيد و خدا از روى علم، گمراهش ساخت و بر گوش و دلش مُهر نهاد... آيا پند نمىگيريد؟». چنين كسى، جز منافق نيست كه دلخواه خويش را دينِ خود ساخته و شكمش را خداى خويش. از هر چه دلش بخواهد، خواه حلال و خواه حرام، نمىپرهيزد. خداوند متعال فرموده است: «اينان به همين زندگى پست، خشنودند ؛ امّا اين زندگى در برابر زندگى آخرت، تنها كالايى ناچيز است».

اى پسر مسعود! محرابهاى اينان، زنانشاناند و شرافت ايشان در درهم و دينار است و همه توانشان را در راه شكم خود به كار مىگيرند. اينان، در ميان بَدان، بدتريناند ؛ هم خاستگاه فتنهاند و هم بازگشتگاه آن.

اى پسر مسعود! سخن خداى متعال چنين است: «مگر نمىدانى اگر سالها آنان را برخوردار كنيم، آن گاه عذاب موعود به آنها برسد، آنچه از آن برخوردار مىشدند، به كارشان نمىآيد؟».

اى پسر مسعود! كالبدهايشان، سيرى نمىپذيرد و دلهايشان، نرم و رام نمىگردد.

اى پسر مسعود! اسلام، غريبانه آغاز شد و به همان سان، غريبانه باز خواهد گشت. پس خوشا بر غريبان! از فرزندان شما، هر كس كه آن روزگار را در يابد [، خطاب من به وى، اين است:] بديشان، در جلساتشان سلام ندهيد و جنازههايشان را تشييع نكنيد و از بيمارانشان عيادت ننماييد ؛ زيرا آنان گرچه خود را با شما همسنّت و همآوا جلوه مىدهند، ولى رفتارشان همانند شما نيست. پس آنان بر غير دين شما مىميرند. نه آنها از مناند و نه من از آنانم.

الفصل الثاني: مَضارُّ التَّرَفِ

فصل دوم: زيانهاى اشرافيت

2 / 1: سُكرُ الغَفلَةِ وَالغُرورِ

2 / 1: مستى غفلت و غرور

الكتاب

قرآن

«لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِى سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ».[۶۵]

«به جان تو سوگند! اينها در مستى خود سرگرداناند [و عقل و شعور خود را از دست داده اند]».

«فَذَرْهُمْ فِى غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ * أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَ بَنِينَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْرَ تِ بَل لاَّ يَشْعُرُونَ».[۶۶]

«آنها را در جهل و غفلتشان بگذار تا زمانى [كه مرگشان فرا رسد يا گرفتار عذاب الهى شوند]. آيا آنها گمان مىكنند اموال و فرزندانى كه براى كمك به آنان مىدهيم... براى اين است كه درهاى خيرات را با شتاب به روى آنها بگشاييم؟ [چنين نيست،] بلكه آنها نمىفهمند [كه اين، وسيله امتحانشان است]».

الحديث

حديث

4. الإمام عليّ عليهالسلام: إيّاكُم وَالتَّنَعُّمَ وَالتَّلَهِّيَ وَالفاكِهاتِ ؛ فَإِنَّ في ذلِكَ غَفلَةً وَاغتِرارا.[۶۷]

4. امام على عليهالسلام: از نازپروردگى و خوشگذرانى و رفاهزدگى بپرهيزيد؛ زيرا كه اينها مايه غفلت و غرورند.

5. عنه عليهالسلام: اِتَّقوا سَكَراتِ النِّعمَةِ، وَاحذَروا بَوائِقَ[۶۸] النَّقِمَةِ.[۶۹]

5. امام على عليهالسلام: از سرمستىهاى ناز و نعمت بترسيد و از سختىهاى خشم و انتقام [خدا]، حذر كنيد.

6. عنه عليهالسلام ـ في ذِكرِ المَلاحِمِ ـ: ألا فَتَوَقَّعوا ما يَكونُ مِن إدبارِ اُمورِكُم، وَانقِطاعِ وُصَلِكُم... ذاكَ حَيثُ تَسكَرونَ مِن غَيرِ شَرابٍ، بَل مِنَ النِّعمَةِ وَالنَّعيمِ.…[۷۰]

6. امام على عليهالسلام در بيان پيشامدهاى ناگوار آينده ـ: هان! پس چشم به راه آنچه رخ خواهد داد، باشيد؛ يعنى وارونگى امورتان و گسيختن پيوندهايتان.… در آن زمان، سرمستيد، امّا نه از شراب كه از ناز و نعمت.…

7. عنه عليهالسلام: يَنبَغي لِلعاقِلِ أن يَحتَرِسَ مِن سُكرِ المالِ، وسُكرِ القُدرَةِ، وسُكرِ العِلمِ، وسُكرِ المَدحِ، وسُكرِ الشَّبابِ، فَإِنَّ لِكُلِّ ذلِكَ رِياحا خَبيثَةً، تَسلُبُ العَقلَ وتَستَخِفُّ الوَقارَ.[۷۱]

7. امام على عليهالسلام: سزاوار است كه خردمند، خود را از مستىِ مال، مستىِ قدرت، مستىِ دانش، مستىِ ستايش و مستىِ جوانى، نگه دارد؛ زيرا هر يك از اينها را بادهاى پليدى است كه خِرد را مىزدايند و وقار را سبُك مىگردانند.

8. الإمام زين العابدين عليهالسلام ـ فِي الزُّهدِ ـ: وَاعلَم ـ وَيحَكَ! ـ يَابنَ آدَمَ، أنَّ قَسوَةَ البِطنَةِ، وكِظَّةَ[۷۲] المِلأَةِ، وسُكرَ الشِّبَعِ، وغِرَّةَ المُلكِ، مِمّا يُثَبِّطُ ويُبطِئُ عَنِ العَمَلِ، ويُنسِي الذِّكرَ، ويُلهي عَنِ اقتِرابِ الأَجَلِ، حَتّى كَأَنَّ المُبتَلى بِحُبِّ الدُّنيا بِهِ خَبَلٌ مِن سُكرِ الشَّرابِ.[۷۳]

8. امام زين العابدين عليهالسلام ـ در باره زهد ـ: واى بر تو اى آدميزاد! بدان كه پُرى شكم و سنگينى معده و مستىِ سيرى و غرور قدرت، از عواملى است كه از عمل، باز مىدارد و كُند مىگردانَد و ياد [خدا] را به فراموشى مىسپارد و از نزديك بودن اجل غافل مىكند، تا جايى كه گرفتارِ دوستى دنيا، گويى از مستىِ مى، ديوانه است.

2 / 2: تَكذيبُ الأَنبِياءِ

2 / 2: تكذيب كردن پيامبران

الكتاب

قرآن

«وَ مَا أَرْسَلْنَا فِى قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَفِرُونَ * وَ قَالُواْ نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَ لاً وَ أَوْلَدًا وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ».[۷۴]

«و ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرى بيمدهنده نفرستاديم، مگر اين كه مترفان آنها [كه مست ناز و نعمت بودند] گفتند: ما به آنچه بدان فرستاده شدهايد، كافريم و گفتند: اموال و اولاد ما [از همه] بيشتر است [و اين، نشانه علاقه خدا به ماست]و ما هرگز مجازات نخواهيم شد».

«وَ كَذَ لِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِى قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى ءَاثَرِهِم مُّقْتَدُونَ * قَلَ أَوَ لَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَيْهِ ءَابَاءَكُمْ قَالُواْ إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَفِرُونَ».[۷۵]

«و اين گونه، در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبر انذاركنندهاى نفرستاديم، مگر اين كه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان، اقتدا مىكنيم. [پيامبرشان]گفت: آيا اگر من آيينى هدايت بخشتر از آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد، آورده باشم [باز هم انكار مىكنيد]؟! گفتند: [آرى.] ما به آنچه شما به آن فرستاده شدهايد، كافريم».

«وَ قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ كَذَّبُواْ بِلِقَاءِ الاْخِرَةِ وَ أَتْرَفْنَهُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا مَا هَذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ».[۷۶]

«ولى اشراف [خودخواه] از قوم او كه كافر بودند و ديدار آخرت را تكذيب مىكردند و در زندگى دنيا به آنان، ناز و نعمت داده بوديم، گفتند: اين، بشرى است مثل شما. از آنچه مىخوريد، مىخورَد و از آنچه مىنوشيد، مىنوشد. [پس چگونه مىتواند پيامبر باشد؟!]».

الحديث

حديث

9. الإمام عليّ عليهالسلام ـ في خُطبَةٍ لَهُ ـ: أمَّا الأَغنِياءُ مِن مُترَفَةِ الاُمَمِ، فَتَعَصَّبوا لاِثارِ مَواقِعِ النِّعَمِ، فَقالوا: «نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَ لاً وَ أَوْلَدًا وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ»[۷۷].[۷۸]

9. امام على عليهالسلام ـ در يكى از خطبههايش ـ: و توانگرانِ مُرفّهِ امّتها، بر اثر داشتن نعمتهاى فراوان، دچار غرور و تعصّب شدند و گفتند: «ما ثروت و فرزندان بيشترى داريم و ما گرفتار عذاب نمىشويم».

10. تفسير ابن كثير عن أبي رزين: كانَ رَجُلانِ شَريكانِ خَرَجَ أحَدُهُما إلَى السّاحِلِ وبَقِيَ الآخَرُ، فَلَمّا بُعِثَ النَّبِيُّ صلىاللهعليهوآله كَتَبَ إلى صاحِبِهِ يَسأَ لُهُ ما فَعَلَ؟ فَكَتَبَ إلَيهِ: إنَّهُ لَم يَتَّبِعهُ أحَدٌ مِن قُرَيشٍ، إنَّمَا اتَّبَعَهُ أراذِلُ النّاسِ ومَساكينُهُم.

قالَ: فَتَرَكَ تِجارَتَهُ ثُمَّ أتى صاحِبَهُ، فَقالَ: دُلَّني عَلَيهِ، قالَ: وكانَ يَقرَأُ الكُتُبَ أو بَعضَ الكُتُبِ، قالَ: فَأَتَى النَّبِيَ صلىاللهعليهوآله فَقالَ: إلى تَدعو؟ قالَ: إلى كَذا وكَذا، قالَ: أشهَدُ أنَّكَ رَسولُ اللّهِ.

قالَ: وما عِلمُكَ بِذلِكَ؟ قالَ: إنَّهُ لَم يُبعَث نَبِيٌّ إلاَّ اتَّبَعَهُ رُذالَةُ النّاسِ ومَساكينُهُم.

قالَ: فَنَزَلَت هذِهِ الآيَةُ: «وَ مَا أَرْسَلْنَا فِى قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَفِرُونَ».

قالَ: فَأَرسَلَ إلَيهِ النَّبِيُ صلىاللهعليهوآله: إنَّ اللّهَ قَد أنزَلَ تَصديقَ ما قُلتَ.[۷۹]

10. تفسير ابن كثير ـ به نقل از ابو رزين ـ: دو نفر با هم شريك بودند. يكى از آنها [براى تجارت] به ساحل [شام]رفت و ديگرى باقى ماند. چون پيامبر صلىاللهعليهوآله مبعوث شد، آن كه به ساحل رفته بود، به شريكش نامه نوشت و از او در باره پيامبر صلىاللهعليهوآله جويا شد كه چه مىكند؟ شريك به او نوشت: هيچ يك از قريش، پيرو او نشدهاند ؛ بلكه فرودستان و بينوايان به او گرويدهاند.

آن مرد، تجارتش را [نيمهكاره] رها كرد و نزد شريكش آمد و گفت: مرا به نزد او راهنمايى كن. او كتابها يا برخى كتابها را خوانده بود. پس نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله آمد و گفت: تو به چه چيز، دعوت مىكنى؟ فرمود: «به فلان و بهمان چيز». مرد گفت: گواهى مىدهم كه تو، فرستاده خدا هستى. فرمود: «از كجا دانستى؟». گفت: چون هيچ پيامبرى مبعوث نشد، مگر اين كه فرودستان و بينوايان جامعه به او گرويدند.

ابو رزين مىگويد: در اين هنگام، اين آيه فرود آمد: «ما در هيچ شهر و ديارى هشداردهندهاى نفرستاديم، مگر اين كه اشراف [و مرفّهان] آنها گفتند: ما به آنچه كه بدان فرستاده شدهايد، كافريم».

پس پيامبر صلىاللهعليهوآله به آن مرد پيغام داد كه «خداوند، در تصديق آنچه گفتى، آيهاى فرو فرستاد».

2 / 3: بُغضُ أهلِ البَيتِ

2 / 3: كينه و نفرت از اهل بيت علیهم السّلام

11. رسول اللّهصلىاللهعليهوآله: واها لِفِراخِ آلِ مُحَمَّدٍ صلىاللهعليهوآله مِن خَليفَةٍ مُستَخلِفٍ مُترَفٍ، يَقتُلُ خَلَفي وخَلَفَ الخَلَفِ.[۸۰]

11. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: آه بر فرزندان خاندان محمّد از خليفه خوشگذرانى كه او را جانشين [پدرش معاويه] مىكنند! و اولاد و اولاد اولادم را مىكشد.

12. عنه صلىاللهعليهوآله: لا يُبغِضُ عَلِيّا إلاّ مُنافِقٌ، أو فاسِقٌ، أو صاحِبُ دُنيا.[۸۱]

12. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: على را دشمن نمىدارد، مگر منافق يا تبهكار يا دنيادار.

13. الإمام عليّ عليهالسلام: يَهلِكُ فِيَّ ثَلاثَةٌ، ويَنجو فِيَّ ثَلاثَةٌ ؛ يَهلِكُ اللاّعِنُ، وَالمُستَمِعُ المُقِرُّ، وَالحامِلُ لِلوِزرِ، وهُوَ المَلِكُ المُترَفُ يُتَقَرَّبُ إلَيهِ بِلَعني، ويُبرَأُ عِندَهُ مِن ديني، ويُنتَقَصُ عِندَهُ حَسَبي ؛ وإنَّما حَسَبي حَسَبُ النَّبِيِّ صلىاللهعليهوآله، وديني دينُهُ.[۸۲]

13. امام على عليهالسلام: به سبب من، سه كس، نابود مىشوند و سه كس، رستگار مىگردند. لعنت كننده من، شنوندهاى كه بر آن، صحّه مىگذارد و گناهكارى كه بار گناه را به دوش مىكشد ؛ يعنى پادشاه خوشگذرانى كه به واسطه ناسزاگويى به من، به وى نزديكى مىجويند و در نزد وى، از دين من بيزارى مىجويند و بزرگىِ تبارِ مرا خوار مىشمارند، نابود مىشوند. ريشه من، ريشه پيامبر صلىاللهعليهوآله است و دين من، دين اوست.

14. عنه عليهالسلام: أشَدُّ العَمى مَن عَمِيَ عَن فَضلِنا، وناصَبَنَا العَداوَةَ بِلا ذَنبٍ سَبَقَ إلَيهِ مِنّا، إلاّ أنّا دَعَوناهُ إلَى الحَقِّ، ودَعاهُ مَن سِوانا إلَى الفِتنَةِ وَالدُّنيا، فَأَتاهُما ونَصَبَ البَراءَةَ مِنّا، وَالعَداوَةَ لَنا.[۸۳]

14. امام على عليهالسلام: بدترين كورى، كورى كسى است كه از ديدن برترى ما كور باشد و بىآن كه از ما نسبت به او خطايى سر زده باشد، در برابرمان به دشمنى برخيزد، جز اين كه [تنها گناه ما اين است كه] ما او را به سوى حق، فرا خوانده ايم و ديگران، وى را به سوى گناه و دنيا مىخوانند و او، گناه و دنيا را برگزيد و پرچم بيزارى و دشمنى در برابر ما برافراشت.

15. الإمام زين العابدين عليهالسلام ـ في دُعائِهِ لِلعافِيَةِ ـ: وأَعِذني وذُرِّيَّتي مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ، ومِن شَرِّ السّامَّةِ وَالهامَّةِ[۸۴] وَاللّامَّةِ[۸۵] وَالعامَّةِ، ومِن شَرِّ كُلِّ شَيطانٍ مَريدٍ، ومِن شَرِّ كُلِّ سُلطانٍ عَنيدٍ، ومِن شَرِّ كُلِّ مُترَفٍ حَفيدٍ[۸۶].[۸۷]

15. امام زين العابدين عليهالسلام ـ از دعاى ايشان در طلب عافيت ـ: مرا و فرزندان مرا از شيطان رانده شده و از گزند هر جانور زَهردار كُشنده و غير كُشنده و از چشم بد و از گزند همه چيز و همه كس و از گزند هر شيطان سركش و از گزند هر پادشاه ستمگر و از گزند هر مرفّهِ داراى خَدَم و حَشَم، دور بدار.

2 / 4: الهَلاكُ

2 / 4: هلاكت

الكتاب

قرآن

«وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَهَا تَدْمِيرًا».[۸۸]

«و هنگامى كه بخواهيم [مردم] شهر را هلاك كنيم، خوشگذرانانش را وا مىداريم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند و در نتيجه عذاب بر آن [شهر] لازم گردد، پس آن را [يكسره] زير و زبر كنيم».

«وَ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةِم بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا فَتِلْكَ مَسَكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَن مِّنم بَعْدِهِمْ إِلاَّ قَلِيلاً وَ كُنَّا نَحْنُ الْوَ رِثِينَ».[۸۹]

«و چه بسيار از شهرها و آبادىهايى را كه بر اثر فراوانى نعمت، مست و مغرور شده بودند، هلاك كرديم. اين، خانههاى آنهاست [كه ويران شده]، و بعد از آنان، جز اندكى، كسى در آنها سكونت نكرد و ما وارث آنان بوديم».

«وَ كَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَ أَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا ءَاخَرِينَ * فَلَمَّا أَحَسُّواْ بَأْسَنَا إِذَا هُم مِّنْهَا يَرْكُضُونَ * لاَ تَرْكُضُواْ وَ ارْجِعُواْ إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَسَكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْٔلُونَ * قَالُواْ يَوَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَلِمِينَ * فَمَا زَالَت تِّلْكَ دَعْوَلهُمْ حَتَّى جَعَلْنَهُمْ حَصِيدًا خَمِدِينَ».[۹۰]

«چه بسيار آبادىهاى ستمگرى را در هم شكستيم و بعد از آنها، قوم ديگرى را روى كار آورديم. هنگامى كه عذاب ما را احساس كردند، ناگهان، پا به فرار گذاشتند [گفتيم:] فرار نكنيد و به زندگى پُر ناز و نعمت و به مسكنهاى [پُر زرق و برق] خود باز گرديد. شايد [سائلان بيايند و] از شما تقاضا كنند [وشما هم آنان را محروم باز گردانيد]. گفتند: اى واى بر ما! به يقين، ما ستمگر بوديم. و همچنان اين سخن را تكرار مىكردند، تا آنها را درو كرده، خاموش ساختيم».

«فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُو بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِى الْأَرْضِ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّنْ أَنجَيْنَا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا أُتْرِفُواْ فِيهِ وَ كَانُواْ مُجْرِمِينَ».[۹۱]

«چرا در قرون [و اقوام] قبل از شما، دانشمندان صاحب قدرتى نبودند كه از فساد در زمين، جلوگيرى كنند؟! مگر اندكى از آنها، كه نجاتشان داديم و آنان كه ستم مىكردند، از تنعّم و كامجويى پيروى كردند و گناهكار بودند [و نابود شدند]».

«وَ اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلاً * وَ ذَرْنِى وَ الْمُكَذِّبِينَ أُوْلِى النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً * إِنَّ لَدَيْنَآ أَنكَالاً وَجَحِيمًا * وَ طَعَامًا ذَا غُصَّةٍ وَ عَذَابًا أَلِيمًا»[۹۲].[۹۳]

«و در برابر آنچه [دشمنان] مىگويند، شكيبا باش و به طرزى شايسته از آنان، دورى گزين و مرا با تكذيبكنندگان صاحب نعمت، وا گذار و به آنها كمى مهلت ده كه نزد ما غل و زنجيرها و [آتش] دوزخ است و غذايى گلوگير و عذابى دردناك».

«حَتَّى إِذَا أَخَذْنَا مُتْرَفِيهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يَجْٔرُونَ * لاَ تَجْٔرُواْ الْيَوْمَ إِنَّكُم مِّنَّا لاَ تُنصَرُونَ * قَدْ كَانَتْ ءَايَتِى تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَكُنتُمْ عَلَى أَعْقَبِكُمْ تَنكِصُونَ * مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَمِرًا تَهْجُرُونَ».[۹۴]

«تا زمانى كه متنعّمان مغرورِ آنها را در چنگال عذاب، گرفتار سازيم، در اين هنگام، نالههاى دردناك و استغاثهآميز سر مىدهند ؛ [امّا به آنها گفته مىشود:] امروز، فرياد نكنيد؛ زيرا از سوى ما يارى نخواهيد شد. [آيا فراموش كردهايد كه]در گذشته، آيات من، پيوسته بر شما خوانده مىشد، امّا شما اعراض كرده، به عقب باز مىگشتيد؟! در حالى كه در برابر او (پيامبر) استكبار مىورزيديد و شبها در جلسات خود به بدگويى مىپرداختيد؟!».

«وَ أَصْحَبُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَبُ الشِّمَالِ * فِى سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ * وَ ظِلٍّ مِّن يَحْمُومٍ * لاَّ بَارِدٍ وَلاَ كَرِيمٍ * إِنَّهُمْ كَانُواْ قَبْلَ ذَ لِكَ مُتْرَفِينَ».[۹۵]

«و اصحاب شِمال، چه اصحاب شمالى [كه نامه اعمالشان به نشانه جرمشان به دست چپ آنها داده مىشود]! آنها در ميان بادهاى كُشنده و آب سوزان، قرار دارند و در سايه دودهاى متراكم و آتشزا! سايهاى كه نه خُنَك است و نه آرامبخش. آنها پيش از اين [در عالم دنيا]مست و مغرور نعمت بودند».

«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ * فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُواْ وَلَكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَنُ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ * فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَ بَ كُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُواْ بِمَا أُوتُواْ أَخَذْنَهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ * فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ».[۹۶]

«ما به سوى امّتهايى كه پيش از تو بودند، [پيامبرانى] فرستاديم [و هنگامى كه با اين پيامبران به مخالفت برخاستند،]آنها را با شدّت و رنج و ناراحتى مواجه ساختيم، شايد [بيدار شوند و در برابر حق،] خضوع كنند و تسليم گردند. چرا هنگامى كه مجازات ما به آنان رسيد، [خضوع نكردند و] تسليم نشدند؟! بلكه دلهاى آنها قساوت پيدا كرد و شيطان، هر كارى را كه مىكردند، در نظرشان زينت داد. [آرى.] هنگامى كه [اندرزها سودى نبخشيد، و] آنچه را به آنها يادآورى شده بود، فراموش كردند، درهاى همه چيز [از نعمتها] را به روى آنها گشوديم تا [كاملاً] خوشحال شدند [و دل به آن بستند]. ناگهان، آنها را گرفتيم [و سخت مجازات كرديم]. در اين هنگام، همگى مأييوس شدند [و درهاى اميد به روى آنها بسته شد] و [به اين ترتيب،]دنباله [زندگى] جمعيّتى كه ستم كرده بودند، قطع شد. و ستايش، مخصوص خداوند، پروردگار جهانيان است».

راجع: المعارج: 15 ـ 18، الحاقّة: 28، المسد: 2، الليل: 11.

ر. ك: معارج: آيه 15 ـ 18، حاقه: آيه 28، مسدّ: آيه 2، ليل: آيه 11.

الحديث

حديث

16. الإمام الباقر عليهالسلام ـ في قَولِ اللّهِ تَعالى: «وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا...» ـ: تَفسيرُها: أمَرنا أكابِرَها.[۹۷]

16. امام باقر عليهالسلام ـ در باره اين سخن خداوند متعال: «و هر گاه بخواهيم شهرى را هلاك گردانيم، مُترفان آن [شهر]را وا مىداريم...»: تفسيرش [چنين است]: بزرگانشان را وا مىداريم.

17. رسول اللّهصلىاللهعليهوآله: إذا أرادَ اللّهُ بِقَومٍ سوءا، جَعَلَ أمرَهُم إلى مُترَفيهِم[۹۸].[۹۹]

17. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: خداوند، هر گاه براى قومى، بدى اراده نمايد، كار آنها را به دست [طبقه]اشرافشان مىسپارد.

18. الكافي عن سعيدِ بن المُسَيَّب: كانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهالسلام يَعِظُ النّاسَ ويُزَهِّدُهُم فِي الدُّنيا، ويُرَغِّبُهُم في أعمالِ الآخِرَةِ بِهذَا الكَلامِ في كُلِّ جُمُعَةٍ في مَسجِدِ رَسولِ اللّهِ صلىاللهعليهوآله، وحُفِظَ عَنهُ وكُتِبَ، كانَ يَقولُ:

... وَاللّهِ، لَقَد وَعَظَكُمُ اللّهُ في كِتابِهِ بِغَيرِكُم، فَإِنَّ السَّعيدَ مَن وُعِظَ بِغَيرِهِ، ولَقَد أسمَعَكُمُ اللّهُ في كِتابِهِ ما قَد فَعَلَ بِالقَومِ الظّالِمينَ مِن أهلِ القُرى قَبلَكُم، حَيثُ قالَ: «وَ كَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً» وإنَّما عَنى بِالقَريَةِ أهلَها، حَيثُ يَقولُ: «وَ أَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا ءَاخَرِينَ»، فَقالَ عز و جل: «فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُم مِّنْهَا يَرْكُضُونَ» يَعني يَهرُبونَ، قالَ: «لاَ تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُواْ إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَسَكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْٔلُونَ * قَالُوا يَوَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَلِمِينَ * فَمَا زَالَت تِّلْكَ دَعْوَلهُمْ حَتَّى جَعَلْنَهُمْ حَصِيدًا خَمِدِينَ»، وَايمُ اللّهِ، إنَّ هذِهِ عِظَةٌ لَكُم وتَخويفٌ إنِ اتَّعَظتُم وخِفتُم.[۱۰۰]

18. الكافى ـ به نقل از سعيد بن مسيّب ـ: امام زين العابدين عليهالسلام، هر جمعه، در مسجد پيامبر خدا، مردم را با اين سخنان، موعظه مىكرد و به دل بركَنْدن از دنيا، ترغيب مىفرمود و به كارهاى آخرت، تشويق مىنمود و شنوندگان، آن را به خاطر مىسپردند و مىنوشتند. مىفرمود:

«... به خدا سوگند كه خداوند در كتاب خود، شما را به [سرگذشت] ديگران، پند داده است. پس خوشبخت، كسى است كه از ديگران، پند گيرد. خداوند، كارى را كه با مردمان ستمگر آبادىهاى پيش از شما كرده است، به گوش شما رسانيده و فرموده است: «و چه بسيار شهرها را كه [مردمش]ستمكار بودند، درهم شكستيم». مقصود از آبادى، مردم آن است ؛ زيرا مىفرمايد: «و پس از آنها قومى ديگر، پديد آورديم». سپس فرموده: «پس چون عذاب ما را احساس كردند، به ناگاه، از آن مىگريختند» ؛ يعنى گريزگاهى مىجستند. فرموده است: «[هان!] مگريزيد و به سوى آنچه در آن متنعّم بوديد و [به سوى]سراهايتان باز گرديد. باشد كه شما مورد پرسش قرار گيريد، [و چون عذاب بر آنان فرود آمد،] گفتند: اى واى بر ما، كه ما واقعاً ستمگر بوديم! سخنشان، پيوسته همين بود، تا آنان را درو شده بىجان گردانيديم». به خدا سوگند كه اين، براى شما پندى است و بيم دادنى، اگر اهل پند گرفتن و ترسيدن باشيد».

19. الإمام زين العابدين عليهالسلام ـ لِأَصحابِهِ ـ: مَعاشِرَ أصحابي! اُوصيكُم بِالآخِرَةِ ولَستُ اُوصيكُم بِالدُّنيا، فَإِنَّكُم بِها مُستَوصَونَ وعَلَيها حَريصونَ وبِها مُستَمسِكونَ. مَعاشِرَ أصحابي! إنَّ الدُّنيا دارُ مَمَرٍّ وَالآخِرَةَ دارُ مَقَرٍّ، فَخُذوا مِن مَمَرِّكُم لِمَقَرِّكُم، ولا تَهتِكوا أستارَكُم عِندَ مَن لا يَخفى عَلَيهِ أسرارُكُم، وأَخرِجوا مِنَ الدُّنيا قُلوبَكُم قَبلَ أن تَخرُجَ مِنها أبدانُكُم، أما رَأَيتُم وسَمِعتُم مَا استُدرِجَ بِهِ مَن كانَ قَبلَكُم مِنَ الاُمَمِ السّالِفَةِ وَالقُرونِ الماضِيَةِ؟ ألَم تَرَوا كَيفَ فُضِحَ مَستورُهُم، واُمطِرَ مَواطِرُ الهَوانِ عَلَيهِم بِتَبديلِ سُرورِهِم بَعدَ خَفضِ عَيشِهِم ولِينِ رَفاهِيَتِهِم، صاروا حَصائِدَ النِّقَمِ ومَدارِجَ المَثُلاتِ[۱۰۱]؟[۱۰۲]

19. امام زين العابدين عليهالسلام ـ به يارانش ـ: اى ياران من! شما را به آخرت، سفارش مىكنم و به دنيا، سفارشتان نمىكنم ؛ زيرا خود بِدان سفارش شدهايد و بِدان آزمنديد و به آن، چسبيدهايد.

اى ياران من! دنيا، سراى گذر است و آخرت، سراى ماندن. پس، از گذرگاه خود براى اقامتگاه خود، توشه بر گيريد و پردههاى خود را در پيشگاه كسى كه رازهايتان بر او پوشيده نمىماند، مَدَريد و دلهاى خود را از دنيا بيرون كنيد، پيش از آن كه كالبدهايتان از آن بيرون رود. آيا نديدهايد و نشنيدهايد كه بر سرِ امّتها و نسلهاى پيش از شما چه آمد؟ آيا نديديد كه چگونه رسوا شدند و بارانهاىِ خوارى بر آنان بارانده شد و آن همه شادى [و سرخوشى] كه از زندگى آسوده و پُر ناز و نعمت داشتند، تغيير كرد و با داسهاى انتقام [و عذاب الهى] درو شدند و پايمال كيفرها گشتند؟

الفصل الثالث: مُكافَحَةُ التَّرَفِ

فصل سوم: مبارزه با اشرافيگرى

3 / 1: التَّحذيرُ مِنَ التَّنَعُّمِ وَالتَّرَفِ

3 / 1: بر حذر داشتن از نازپروردگى و اشرافيگرى

20. رسول اللّهصلىاللهعليهوآله ـ لِمَعاذِ بنِ جَبَلٍ لَمّا بَعَثَهُ إلَى اليَمَنِ ـ: إيّاكَ وَالتَّنَعُّمَ ؛ فَإِنَّ عِبادَ اللّهِ لَيسوا بِالمُتَنَعِّمينَ.[۱۰۳]

20. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله ـ به معاذ بن جبل آن گاه كه او را به يمن گسيل داشت ـ: از نازپروردگى دور باش كه بندگان خدا، نازپرورده نيستند.

21. عنه صلىاللهعليهوآله ـ في وَصِيَّتِهِ لاِبنِ مَسعودٍ ـ: يَابنَ مَسعودٍ، دَع نَعيمَ الدُّنيا وأَكلَها وحَلاوَتَها، وحارَّها وبارِدَها، ولَيِّنَها وطَيِّبَها، وأَلزِم نَفسَكَ الصَّبرَ عَنها ؛ فَإِنَّكَ مَسؤولٌ عَن هذا كُلِّهِ ؛ قالَ اللّهُ تَعالى: «ثُمَّ لَتُسْٔلُنَّ يَوْمَلءِذٍ عَنِ النَّعِيمِ»[۱۰۴].[۱۰۵]

21. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله ـ در سفارش به ابن مسعود ـ: اى پسر مسعود! ناز و نعمت دنيا و خوردن و شيرينى و سرد و گرم و نرم و گواراى دنيا را رها كن و خود را از آن، باز دار ؛ زيرا در باره همه آنها از تو سؤال خواهد شد. خداى متعال فرموده است: «سپس، هر آينه در آن روز، در باره نعمتها از شما سؤال خواهد شد».

22. صحيح مسلم عن أبي سعيد الخدري: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلىاللهعليهوآله قالَ: أخوَفُ ما أخافُ عَلَيكُم ما يُخرِجُ اللّهُ لَكُم مِن زَهرَةِ الدُّنيا، قالوا: وما زَهرَةُ الدُّنيا يا رَسولَ اللّهِ؟ قالَ: بَرَكاتُ الأَرضِ.[۱۰۶]

22. صحيح مسلم ـ به نقل از ابو سعيد خُدْرى ـ: پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «بيشترين ترس من بر شما، از شُكوفه دنياست كه خداوند برايتان مىرويانَد».

گفتند: شكوفه دنيا چيست، اى پيامبر خدا؟

فرمود: «بركتهاى زمين».

23. رسول اللّهصلىاللهعليهوآله: ما أخشى عَلَيكُمُ الفَقرَ، ولكِن أخشى عَلَيكُمُ التَّكاثُرَ.[۱۰۷]

23. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: من از فقر بر شما نمىترسم. بلكه از فزون خواهى و تفاخر به زياد داشتن براى شما نگرانم.

24. عنه صلىاللهعليهوآله: أخوَفُ ما أخافُ عَلى اُمَّتي زَهرَةُ الدُّنيا وكَثرَتُها.[۱۰۸]

24. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: بيشترين ترس من براى امّتم، از زرق و برق دنيا و فراوانىِ آن است.

25. عنه صلىاللهعليهوآله: أخوَفُ ما أخافُ عَلى اُمَّتي أن يَكثُرَ لَهُمُ المالُ فَيَتَحاسَدوا ويَقتَتِلوا.[۱۰۹]

25. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: بيش از هر چيز، بر امت خود، از آن بيم دارم كه مالشان فراوان گردد و حسد ورزند و يكديگر را بكشند.

26. عنه صلىاللهعليهوآله: إنّي لَستُ أخشى عَلَيكُم أن تُشرِكوا، ولكِنّي أخشى عَلَيكُمُ الدُّنيا أن تَنافَسوها.[۱۱۰]

26. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: بيم من از آن نيست كه شرك ورزيد؛ بلكه از آن بيم دارم كه در دنيااندوزى به مسابقه برخيزند.

27. التحصين لابن فهد عن سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل: سَمِعتُ النَّبِيَ صلىاللهعليهوآله يَقولُ ـ وأَقبَلَ عَلى اُسامَةَ بنِ زَيدٍ فَقالَ ـ: يا اُسامَةُ، عَلَيكَ بِطَريقِ الحَقِّ، وإيّاكَ وأَن تَختَلِجَ دونَهُ بِزَهرَةِ رَغَباتِ الدُّنيا، وغَضارَةِ نَعيمِها، وبائِدِ سُرورِها، وزائِلِ عَيشِها.[۱۱۱]

27. التحصين، ابن فهد ـ به نقل از سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل ـ: پيامبر صلىاللهعليهوآله رو به اُسامة بن زيد كرد و فرمود: «اى اُسامه! راه حق را در پيش گير و مبادا بر اثر جاذبه خواهشهاى دنيوى، خرّمى نعمتهاى آن، شادمانى از بين رفتنى و خوشى به سرآمدنىاش در اين راه، متزلزل شوى».

28. الإمام عليّ عليهالسلام ـ مِن خُطبَةٍ لَهُ يَومَ الفِطرِ ـ: وَالدُّنيا دارٌ كَتَبَ اللّهُ لَهَا الفَناءَ، ولِأَهلِها مِنهَا الجَلاءَ، فَأَكثَرُهُم يَنوي بَقاءَها ويُعَظِّمُ بِناءَها، وهِيَ حُلوَةٌ خَضِرَةٌ، وقَد عَجِلَت لِلطّالِبِ، وَالتَبَسَت بِقَلبِ النّاظِرِ، ويَضَنُّ ذُو الثَّروَةِ الضَّعيفَ، ويَجتَويهَا[۱۱۲] الخائِفُ الوَجِلُ، فَارتَحِلوا مِنها ـ يَرحَمُكُمُ اللّهُ ـ بِأَحسَنِ ما بِحَضرَتِكُم، ولا تَطلُبوا مِنها أكثَرَ مِنَ القَليلِ، ولا تَسأَلوا مِنها فَوقَ الكَفافِ، وَارضَوا مِنها بِاليَسيرِ، ولا تَمُدُّنَّ أعيُنَكُم مِنها إلى ما مُتِّعَ المُترَفونَ بِهِ، وَاستَهينوا بِها ولا تُوَطِّنوها، وأَضِرّوا بِأَنفُسِكُم فيها، وإيّاكُم وَالتَّنَعُّمَ وَالتَّلَهِّيَ وَالفاكِهاتِ، فَإِنَّ في ذلِكَ غَفلَةً وَاغتِرارا.[۱۱۳]

28. امام على عليهالسلام ـ از خطبه ايشان در روز عيد فطر ـ: دنيا، سرايى است كه خداوند، برايش نيستى را رقم زده است و براى مردمانش، رخت بربستن از آن را. با اين حال، بيشتر آنان، بقاى آن را در سر مىپرورانند و به آبادانىاش ارزش مىنهند. دنيا، شيرين و خرّم است، و شتابان به سراغ خواهانش مىرود و به دل بيننده مىآميزد. ثروتمند، [آن را] از تهىدست، بخل مىورزد و شخص ترسان و بيمناك [از خدا و خطر دنيا]، آن را [و ماندن در آن را]ناخوش مىدارد. پس ـ خدايتان رحمت كناد ـ با بهترين توشهاى كه در اختيار داريد، از دنيا بكوچيد و از آن، بيش از اندك مجوييد و از آن، بيش از كفاف مخواهيد و به اندك آن، رضايت دهيد و به آنچه مرفّهان از آن برخوردار شدهاند، چشم مدوزيد و دنيا را خوار شماريد و آن را براى اقامت برنگزينيد و در آن، خود را به رنج افكنيد. از فرو رفتن در ناز و نعمت و خوشگذرانى و رفاهزدگى بپرهيزيد؛ زيرا اينها مايه غفلت و بىخبرىاند.

29. عنه عليهالسلام: اُنظُروا فِي الدُّنيا نَظَرَ الزّاهِدِ المُفارِقِ لَها ؛ فَإِنَّها تُزيلُ الثّاوِيَ السّاكِنَ، وتَفجَعُ المُترَفَ الآمِنَ، لا يُرجى مِنها ما تَوَلّى فَأَدبَرَ، ولا يُدرى ما هُوَ آتٍ مِنها فَيُنتَظَرَ.[۱۱۴]

29. امام على عليهالسلام: به دنيا با نظر پارسايى كه از آن دورى مىجويَد، بنگريد ؛ زيرا آن، كنارزننده كسى است كه در آن، اقامت و سُكنا گزيند و مرفّهان آسودهخاطر را به درد آوَرَد. آنچه از دنيا پشت كند و برود، ديگر اميدى به بازگشت آن نيست و آينده، به روشنى دانسته نيست تا بتوان انتظارش را كشيد.

30. عنه عليهالسلام ـ في صِفَةِ أهلِ الدُّنيا ـ: سَلَكَت بِهِمُ الدُّنيا طَريقَ العَمى، وأَخَذَت بِأَبصارِهِم عَن مَنارِ الهُدى، فَتاهوا في حَيرَتِها، وغَرِقوا في نِعمَتِها، وَاتَّخَذوها رَبّا.…[۱۱۵]

30. امام على عليهالسلام ـ در توصيف اهل دنيا ـ: دنيا، آنان (دنياپرستان) را به راه كورى (بيراهه) كشانده و ديدگانشان را از مناره هدايت، فرو پوشانده است. از اين رو، در حيرانىهاى دنيا سرگردان شدهاند و در ناز و نعمتهاى آن، غرقه گشتهاند و آن را به پروردگارى گرفتهاند.

3 / 2: النَّهيُ عَن مُجالَسَةِ المُترَفينَ

3 / 2: نهى از همنشينى با مرفّهان

31. رسول اللّهصلىاللهعليهوآله: تَجافوا[۱۱۶] صُحبَةَ الأَغنِياءِ وَارحَموهُم، وعِفّوا عَن أموالِهِم.[۱۱۷]

31. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: از همنشينى با توانگران، دورى گزينيد و بر آنان، دل بسوزانيد و از اموال آنان، دامن بشوييد.

32. عنه صلىاللهعليهوآله: أقِلُّوا الدُّخولَ عَلَى الأَغنِياءِ؛ فَإِنَّهُ قَمَنٌ أن لا تَزدَروا نِعَمَ اللّهِ عز و جل.[۱۱۸]

32. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: از در آمدن نزد توانگران بكاهيد ؛ زيرا اين كار، بيشتر باعث مىشود كه نعمتهاى خدا را كوچك نشماريد.

33. عنه صلىاللهعليهوآله ـ لِعائِشَةَ ـ: إذا أرَدتِ اللُّحوقَ بي فَليَكفِكِ مِنَ الدُّنيا كَزادِ الرّاكِبِ، وإيّاكِ ومُجالَسَةَ الأَغنِياءِ! ولا تَستَخلِعي ثَوبا حَتّى تُرْقِعِيهِ.[۱۱۹]

33. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله ـ خطاب به عايشه ـ: اگر مىخواهى به من بپيوندى، بايد از دنيا به اندازه توشه يك سوار، تو را بس باشد و از همنشينى با توانگران بپرهيز و جامهاى را تا آن گاه كه پينه نكردهاى، از تن بيرون مياور [و دور مينداز].

34. عنه صلىاللهعليهوآله: ثَلاثَةٌ مُجالَسَتُهُم تُميتُ القَلبَ: الجُلوسُ مَعَ الأَنذالِ، وَالحَديثُ مَعَ النِّساءِ، وَالجُلوسُ مَعَ الأَغنِياءِ.[۱۲۰]

34. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: سه گروهاند كه همنشينى با آنها دل را مىميرانَد: همنشينى با فرومايگان، گفتگو با زنان، و همنشينى با ثروتمندان.

35. الإمام الباقر عليهالسلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله: أربَعٌ يُمِتنَ القَلبَ: الذَّنبُ عَلَى الذَّنبِ، وكَثرَةُ مُناقَشَةِ النِّساءِ ـ يَعني مُحادَثَتَهُنَّ ـ ومُماراةُ الأَحمَقِ... ومُجالَسَةُ المَوتى.

فَقيلَ لَهُ: يا رَسولَ اللّهِ، ومَا المَوتى؟ قالَ: كُلُّ غَنِيٍّ مُترَفٍ.[۱۲۱]

35. امام باقر عليهالسلام: پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «چهار چيز دل را مىميرانَد: گناه روى گناه، همسخن شدن بسيار با زنان، مجادله كردن با نابخرد...، و همنشينى با مردگان». گفته شد: اى پيامبر خدا! منظور از مردگان چيست؟ فرمود: «هر توانگر نازپروردهاى».

36. الإمام عليّ عليهالسلام ـ في ذِكرِ حَديثِ مِعراجِ النَّبِيِّ صلىاللهعليهوآله ـ: قالَ اللّهُ تَعالى:... يا أحمَدُ، مَحَبَّتي مَحَبَّةُ الفُقَراءِ ؛ فَأَدنِ الفُقَراءَ وقَرِّب مَجلِسَهُم مِنكَ، وأَبعِدِ الأَغنِياءَ وأَبعِد مَجلِسَهُم عَنكَ ؛ فَإِنَّ الفُقَراءَ أحِبّائي.[۱۲۲]

36. امام على عليهالسلام ـ در ذكر حديث معراج پيامبر صلىاللهعليهوآله ـ: خداوند متعال فرمود: «... اى احمد! دوست داشتن من، دوست داشتن مستمندان است. پس مستمندان را نزديك ساز و آنان را در كنار خود بنشان و توانگران را دور ساز و آنان را از خود، دور بنشان ؛ زيرا مستمندان، عزيزان من هستند».

37. عنه عليهالسلام ـ لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أن يَعِظَهُ ـ: لا تَكُن مِمَّن... اللَّهوُ مَعَ الأَغنِياءِ أحَبُّ إلَيهِ مِنَ الذِّكرِ مَعَ الفُقَراءِ.[۱۲۳]

37. امام على عليهالسلام ـ به مردى كه از ايشان خواست به او اندرزى دهد ـ: از كسانى مباش كه... خوشگذرانى با توانگران، برايش دوست داشتنىتر از ياد كردن خدا با مستمندان است.

38. الإمام الباقر عليهالسلام ـ لِرَجُلٍ ـ: يا فُلانُ، لا تُجالِسِ الأَغنِياءَ ؛ فَإِنَّ العَبدَ يُجالِسُهُم وهُوَ يَرى أنَّ للّهعَلَيهِ نِعمَةً، فَما يَقومُ حَتّى يَرى أن لَيسَ للّهعَلَيهِ نِعمَةٌ.[۱۲۴]

38. امام باقر عليهالسلام ـ خطاب به مردى ـ: اى فلانى! با توانگران منشين كه بنده، چون با ايشان بنشيند، در آغاز اعتقاد دارد كه خدا به او نعمت بخشيده است و چون برخيزد، گمان دارد كه خدا به وى نعمتى نداده است.

3 / 3: النَّهيُ عَن إكرامِ المُترَفينَ

3 / 3: نهى از گراميداشت مرفّهان

39. رسول اللّهصلىاللهعليهوآله: ما بالُ أقوامٌ يُشَرِّفونَ المُترَفينَ ويَستَخِفّونَ بِالعابِدينَ، ويَعمَلونَ بِالقُرآنِ ما وافَقَ أهواءَهُم، وما خالَفَ أهواءَهُم تَرَكوهُ، فَعِندَ ذلِكَ يُؤمِنونَ بِبَعضٍ ويَكفُرونَ بِبَعضٍ؟ يَسعَونَ فيما يُدرَكُ بِغَيرِ سَعيٍ مِنَ القَدَرِ المَقدورِ، وَالأَجَلِ المَكتوبِ، وَالرِّزقِ المَقسومِ، ولا يَسعَونَ فيما لا يُدرَكُ إلاّ بِالسَّعيِ مِنَ الجَزاءِ المَوفورِ، وَالسَّعيِ المَشكورِ، وَالتِّجارَةِ الَّتي لا تَبورُ.[۱۲۵]

39. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: چه شده است كه عدّهاى به ثروتمندان ارج مىنهند و عبادتپيشگان را خوار مىدارند و به آنچه از قرآن بر وفق اميال آنهاست، عمل مىكنند و آنچه را كه با اميال آنان ناسازگار است، رها مىكنند و در نتيجه، به برخى از آنها ايمان مىآورند و به برخى ديگر، كفر مىورزند؟ براى روزىاى كه به اندازه مقدّر و قسمت شده، در زمان مقرّر، بىتلاش مىرسد، تلاش مىكنند ؛ امّا براى آن چيزى كه جز با تلاش به دست نمىآيد، يعنى پاداش فراوان و كار مأجور و تجارتى كه كسادى در آن راه ندارد (يعنى آخرت)، تلاش نمىكنند.

40. عنه صلىاللهعليهوآله: لَعَنَ اللّهُ مَن أكرَمَ الغَنِيَّ لِغِناهُ! ولَعَنَ اللّهُ مَن أهانَ الفَقيرَ لِفَقرِهِ! ولا يَفعَلُ هذا إلاّ مُنافِقٌ. ومَن أكرَمَ الغَنِيَّ لِغِناهُ وأَهانَ الفَقيرَ لِفَقرِهِ، سُمِّيَ فِي السَّماواتِ عَدُوَّ اللّهِ وعَدُوَّ الأَنبِياءِ ؛ لا يُستَجابُ لَهُ دَعوَةٌ، ولا يُقضى لَهُ حاجَةٌ.[۱۲۶]

40. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: خدا لعنت كند كسى را كه توانگر را براى توانگرىاش گرامى بدارد! خدا لعنت كند كسى را كه مستمند را براى فقرش خوار شمارد! اين كار را جز منافق نمىكند. هر كه توانگر را براى توانگرىاش گرامى بدارد و مستمند را براى فقرش خوار بشمارد، در آسمانها دشمن خدا و پيامبران شمرده مىشود و دعايش مستجاب نمىگردد و حاجتش برآورده نمىشود.

41. عنه صلىاللهعليهوآله: مَن تَواضَعَ لِغَنِيٍّ جَعَلَ اللّهُ فَقرَهُ بَينَ عَينَيهِ.[۱۲۷]

41. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: هر كس براى ثروتمندى فروتنى نمايد، خداوند، مُهر فقر بر پيشانىاش مىزند.

42. عنه صلىاللهعليهوآله: مَن تَضَعضَعَ لِغَنِيٍّ لِيَنالَ مِمّا في يَدَيهِ أسخَطَ اللّهَ عز و جل عَلَيهِ.[۱۲۸]

42. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: هر كه براى توانگرى فروتنى كند تا به مالى از او دست يابد، خداى عز و جل بر وى خشم مىگيرد.

43. عنه صلىاللهعليهوآله: أيُّما فَقيرٍ تَضَعضَعَ لِغَنِيٍّ لِدُنياهُ ذَهَبَ ثُلُثا دينِهِ.[۱۲۹]

43. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: هر مستمندى كه نزد توانگرى براى دنيايش فروتنى كند، دوْ سومِ دينش از دست رفته است.

44. الإمام عليّ عليهالسلام: مَن أتى غَنِيّا فَتَواضَعَ لَهُ لِغِناهُ ذَهَبَ ثُلُثا دينِهِ.[۱۳۰]

44. امام على عليهالسلام: هر كه نزد توانگرى رود و براى ثروتش به او تواضع نمايد، دوْ سومِ دينش از بين رفته است.

45. عنه عليهالسلام: إيّاكُم وَالتَّواضُعَ لِغَنِيٍّ! فَما تَضَعضَعَ أحَدٌ لِغَنِيٍّ إلاّ ذَهَبَ نَصيبُهُ مِنَ الجَنَّةِ.[۱۳۱]

45. امام على عليهالسلام: مبادا براى توانگرى فروتنى كنيد ؛ زيرا هيچ كس براى توانگرى فروتنى نكرد، جز آن كه نصيب او از بهشت، از بين رفت.

3 / 4: النَّهيُ عَن تَمَنّي رَفاهِيَةِ المُترَفينَ

3 / 4: نهى از آرزو كردن رفاه مرفّهان

الكتاب

قرآن

«لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَ جًا مِّنْهُمْ وَ لاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ».[۱۳۲]

«[بنا بر اين،] هرگز چشم خود را به نعمتهايى [مادّى]، كه به گروههايى از آنها (كفّار) داديم، ميفكن و به جهت آنچه آنها دارند، غمگين مباش و بال [عطوفت] خود را براى مؤمنان، فرود آر».

«وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَ جًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقَى * وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَوةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْهَا لاَ نَسْٔلُكَ رِزْقًا نَّحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعَقِبَةُ لِلتَّقْوَى».[۱۳۳]

«و هرگز چشمان خود را به نعمتهاى مادّى كه به گروههايى از آنان دادهايم، ميفكن. اينها شكوفههاى زندگى دنياست تا آنان را در آن بيازماييم و روزى پروردگارت، بهتر و پايدارتر است. خانواده خود را به نماز، فرمان ده و بر انجام دادن آن، شكيبا باش. از تو روزى نمىخواهيم ؛ [بلكه] ما به تو روزى مىدهيم و عاقبت نيك، براى [رعايت كننده] تقواست».

«فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِى زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا يَلَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِىَ قَرُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ * وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِّمَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَلِحًا وَ لاَ يُلَقَّلهَا إِلاَّ الصَّبِرُونَ * فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِن فِئَةٍ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُنتَصِرِينَ * وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْاْ مَكَانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْلاَ أَن مَّنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَفِرُونَ».[۱۳۴]

«[روزى قارون] با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد. آنها كه خواهان زندگى دنيا بودند، گفتند: اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است، ما نيز داشتيم. به راستى كه او بهره عظيمى دارد ؛ امّا كسانى كه دانش به آنها داده شده بود، گفتند: واى بر شما! ثواب الهى براى كسانى كه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام مىدهند، بهتر است ؛ امّا جز شكيبايان آن را در نمىيابند. سپس ما، او و خانهاش را در زمين فرو برديم و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى، يارى كنند و خود نيز از يارى شدگان نبود و آنها كه ديروز آرزو مىكردند به جاى او باشند [، هنگامى كه اين صحنه را ديدند]، گفتند: واى بر ما! گويى خدا، روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد، گسترش مىدهد يا تنگ مىگيرد. اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود، ما را نيز به قعر زمين فرو مىبرد. اى واى! گويى كافران، هرگز رستگار نمىشوند».

الحديث

حديث

46. رسول اللّهصلىاللهعليهوآله ـ لَمّا نَزَلَت عَلَيهِ: «لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَ جًا مِّنْهُمْ» إلى آخِرِ الآيَةِ ـ: مَن لَم يَتَعَزَّ بِعَزاءِ اللّهِ انقَطَعَت نَفسُهُ حَسَراتٍ عَلَى الدُّنيا، ومَن مَدَّ عَينَيهِ إلى ما في أيدِي النّاسِ مِن دُنياهُم طالَ حُزنُهُ، وسَخِطَ ما قَسَمَ اللّهُ لَهُ مِن رِزقِهِ، وتَنَغَّصَ عَلَيهِ عَيشُهُ، ومَن لَم يَرَ أنَّ للّهعَلَيهِ نِعمَةً إلاّ في مَطعَمٍ أو مَشرَبٍ، فَقَد جَهِلَ وكَفَرَ نِعمَ اللّهِ، وضَلَّ سَعيُهُ، ودَنا مِنهُ عَذابُهُ.[۱۳۵]

46. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله ـ چون اين آيه بر او نازل شد: «و به آنچه ما دستههايى از آنان را بدان برخوردار ساختهايم، چشم مدوز» تا آخر آيه ـ: هر كه به دلدارى خدا آرام نگيرد، جانش از حسرتهاى دنيا به لب آيد و هر كه به آنچه مردم از دنيا دارند، چشم دوزد، اندوهش به درازا كشد و از روزىاى كه خدا قسمتش كرده است، ناخشنود شود و عيشش، كدر گردد، و هر كس نعمت خدا را بر خود فقط در خورد و خوراك بيند، بىگمان، نادان است و نعمتهاى خدا را ناسپاسى كرده و سعى بيهوده بَرَد و عذابش به او نزديك شود.

47. الإمام الصادق عليهالسلام ـ لِمَن قالَ لَهُ أوصِني ـ: اُوصيكَ بِتَقوَى اللّهِ، وصِدقِ الحَديثِ، وَالوَرَعِ وَالاِجتِهادِ... وإيّاكَ أن تُطمِحَ نَفسَكَ إلى مَن فَوقَكَ، وكَفى بِما قالَ اللّهُ عز و جل لِرَسولِهِ صلىاللهعليهوآله: «فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَ لُهُمْ وَلاَ أَوْلَدُهُمْ» وقالَ اللّهُ عز و جل لِرَسولِهِ: «وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَ جًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا»، فَإِن خِفتَ شَيئا مِن ذلِكَ، فَاذكُر عَيشَ رَسولِ اللّهِ صلىاللهعليهوآله، فَإِنَّما كانَ قوتُهُ الشَّعيرَ، وحَلواهُ التَّمرَ، ووَقودُهُ السَّعَفَ إذا وَجَدَهُ، وإذا اُصِبتَ بِمُصيبَةٍ فَاذكُر مُصابَكَ بِرَسولِ اللّهِ صلىاللهعليهوآله، فَإِنَّ الخَلقَ لَم يُصابوا بِمِثلِهِ عليهالسلام قَطُّ.[۱۳۶]

47. امام صادق عليهالسلام ـ به كسى كه گفت: به من سفارشى كنيد ـ: سفارش مىكنم تو را به تقواى الهى و راستگويى و پارسايى و سختكوشى [در طاعت و عمل].… مبادا به كسى چشم بدوزى كه فراتر از توست! بسنده است اين سخن خداى متعال به پيامبرش: «اموال و فرزندانشان، تو را به شگفت نياورد!». نيز خداوند فرموده است: «و ديدگانت را مدوز بدانچه برخوردارى دادهايم گروههايى از آنها را از آرايش زندگى دنيا». پس اگر بدين گونه، به تو رنجى رسد، زندگانى پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله را به ياد آور كه غذايش، نان جو بود و حلوايش، خرما و سوختش، شاخه خرمابُن، آن هم اگر مىيافت. هر گاه مصيبتى به تو رسيد، مصيبت از دست دادن پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله را به ياد آر ؛ زيرا مردم، هرگز به مصيبتى چون آن دچار نشدهاند.

48. الإمام الباقر أو الإمام الصادق عليهماالسلام ـ في قَولِ اللّهِ تَعالى: «لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَ جًا مِّنْهُمْ» ـ: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلىاللهعليهوآله نَزَلَ بِهِ ضيقَةٌ[۱۳۷] فَاستَسلَفَ بِهِ يَهودِيٌّ، فَقالَ اليَهودِيُّ: وَاللّهِ، ما لِمُحَمَّدٍ ثاغِيَةٌ[۱۳۸] ولا راغِيَةٌ[۱۳۹]، فَعَلى ما اُسلِفُهُ؟

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله: إنّي لَأَمينُ اللّهِ في سَمائِهِ وأَرضِهِ، ولَوِ ائتَمَنتَني[۱۴۰] عَلى شَيءٍ لَأَدَّيتُهُ إلَيكَ، قالَ: فَبَعَثَ بِدَرَقَةٍ[۱۴۱] لَهُ فَرَهَنَها عِندَهُ، فَنَزَلَت عَلَيهِ: «وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَ جًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا».[۱۴۲]

48. امام باقر عليهالسلام يا امام صادق عليهالسلام ـ در باره آيه شريف «و به آنچه ما دستههايى از آنان را بدان برخوردار ساختهايم، چشم مدوز»: پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله دچار مضيقه شد و از يك يهودى نسيه خواست. يهودى گفت: به خدا سوگند، محمّد، نه گوسفندى دارد و نه شترى. پس به چه اعتبارى به او نسيه بدهم؟-

-پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «به اعتبار اين كه من، امين خدا در آسمان و زمين او هستم، اگر مرا در چيزى امين بدانى [و به من نسيه دهى]، آن را به تو برمىگردانم». پس فرستاد سپرِ چرمينى را كه داشت، آوردند و نزد آن يهودى گرو گذاشت. در اين هنگام، اين آيه نازل شد: «زنهار! به سوى آنچه اصنافى از ايشان را از آن برخوردار كرديم [و فقط]زيور زندگى دنياست، چشم مدوز».

49. رسول اللّهصلىاللهعليهوآله: مَن قَضى نَهمَتَهُ فِي الدُّنيا حيلَ بَينَهُ وبَينَ شَهوَتِهِ فِي الآخِرَةِ، ومَن مَدَّ عَينَهُ إلى زينَةِ المُترَفينَ كانَ مَهيناً في مَلَكوتِ السَّماءِ.[۱۴۳]

49. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: هر كس همه نيازهاى خود را از دنيا برآورَد، روز آخرت به خواستهاش نمىرسد و هر كه به زيورِ نازپروردگان چشم بدوزد، در ملكوت آسمان، خوار است.

50. صحيح مسلم عن عمر بن الخطّاب: دَخَلتُ عَلى رَسولِ اللّهِ صلىاللهعليهوآله وهُوَ مُضطَجِعٌ عَلى حَصيرٍ، فَجَلَستُ فَأَدنى عَلَيهِ إزارَهُ ولَيسَ عَلَيهِ غَيرُهُ، وإذَا الحَصيرُ قَد أثَّرَ في جَنبِهِ، فَنَظَرتُ بِبَصَري في خِزانَةِ رَسولِ اللّهِ صلىاللهعليهوآله، فَإِذا أنَا بِقَبضَةٍ مِن شَعيرٍ نَحوِ الصّاعِ ومِثلِها قَرَظا[۱۴۴] في ناحِيَةِ الغُرفَةِ، وإذا أفيقٌ[۱۴۵] مُعَلَّقٌ، قالَ: فَابتَدَرَت عَينايَ.

قالَ: ما يُبكيكَ يَابنَ الخَطّابِ؟ قُلتُ: يا نَبِيَّ اللّهِ، وما لي لا أبكي وهذَا الحَصيرُ قَد أثَّرَ في جَنبِكَ، وهذِهِ خِزانَتُكَ لا أرى فيها إلاّ ما أرى، وذاكَ قَيصرُ وكِسرى فِي الثِّمارِ وَالأَنهارِ، وأَنتَ رَسولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله وصَفوَتُهُ، وهذِهِ خِزانَتُكَ؟

فَقالَ: يَابنَ الخَطّابِ، ألا تَرضى أن تَكونَ لَنَا الآخِرَةُ ولَهُمُ الدُّنيا؟ قُلتُ: بَلى.[۱۴۶]

50. صحيح مسلم ـ به نقل از عمر بن خطّاب ـ: خدمت پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله رسيدم. ايشان روى حصيرى دراز كشيده بود. من هم نشستم. جز يك اِزار (لُنگ)، چيز ديگرى بر تن نداشت. ناگاه ديدم كه حصير بر پهلويش رد انداخته است. نگاهى به گنجه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله انداختم. ديدم مُشتى جو به اندازه يك صاع در آن بود و همين مقدار، برگ درخت سَلَم [براى دبّاغى كردن پوست] در گوشه اتاق و پوستى دبّاغى ناشده هم آويزان بود. اشك از چشمانم سرازير شد. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «چرا گريه مىكنى، پسر خطّاب؟».

گفتم: اى پيامبر خدا! چرا گريه نكنم، وقتى مىبينم كه اين حصير، بر پهلوى شما رد انداخته و اين هم گنجه شماست كه مىبينم، در حالى كه كسرا و قيصر، در باغهاى پُر از ميوه و جويبار زندگى مىكنند ؛ امّا شما كه پيامبر و برگزيده خدا هستى، وضع گنجهتان چنين است؟!

پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «اى پسر خطّاب! آيا نمىپسندى كه آخرت، از آنِ ما باشد و دنيا از آنِ ايشان؟!». گفتم: چرا.

51. مجمع البيان: كانَ رَسولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله لا يَنظُرُ إلى ما يُستَحسَنُ مِنَ الدُّنيا.[۱۴۷]

51. مجمع البيان: پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله به چيزهاى خوشايند دنيا نگاه نمىكرد.

52. رسول اللّهصلىاللهعليهوآله: اُنظُروا إلى مَن أسفَلَ مِنكُم، ولا تَنظُروا إلى مَن هُوَ فَوقَكُم، فَهُوَ أجدَرُ ألاّ تَزدَرُوا نِعمَةَ اللّهِ.[۱۴۸]

52. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: به كسى كه فروتر از شماست، بنگريد و به آن كه فراتر از شماست، ننگريد ؛ زيرا اين، باعث مىشود كه نعمت خدا را كوچك نشماريد.

53. الإمام عليّ عليهالسلام ـ مِن خُطبَتِهِ يَومَ الفِطرِ ـ: عِبادَ اللّهِ، إنَّ الدُّنيا دارٌ رَضِيَ اللّهُ لِأَهلِهَا الفَناءَ، وقَدَّرَ عَلَيهِم بِهَا الجَلاءَ، فَكُلُّ ما فيها نافِدٌ، وكُلُّ مَن يَسلُكُها بائِدٌ، وهِيَ مَعَ ذلِكَ حُلوَةٌ خَضِرَةٌ، رائِقَةٌ نَضِرَةٌ، قَد زُيِّنَت لِلطّالِبِ، ولاطَت[۱۴۹] بِقَلبِ الرّاغِبِ، يُطَيِّبُهَا الطّامِعُ، ويَجتَويهَا الوَجِلُ الخائِفُ، فَارتَحِلوا ـ رَحِمَكُمُ اللّهُ مِنها ـ بِأَحسَنِ ما بِحَضرَتِكُم مِنَ الزّادِ، ولا تَطلُبوا مِنها سِوَى البُلغَةِ، وكونوا فِيها كَسَفرٍ نَزَلوا مَنزِلاً فَتَمَتَّعوا مِنهُ بِأَدنى ظِلٍّ، ثُمَّ ارتَحَلوا لِشَأنِهِم، ولا تَمُدُّوا أعيُنَكُم فيها إلى ما مُتِّعَ بِهِ المُترَفونَ، وأَضِرُّوا فيها بِأَنفُسِكُم، فَإِنَّ ذلِكَ أخَفُّ لِلحِسابِ وأَقرَبُ مِنَ النَّجاةِ، ألا إنَّ الدُّنيا قَد تَنَكَّرَت وأَدبَرَت وآذَنَت بِوَداعٍ، ألا وإنَّ الآخِرَةَ قَد أقبَلَت وأَشرَفَت ونادَت بِاطِّلاعٍ.[۱۵۰]

53. امام على عليهالسلام ـ در خطبه روز فطر ـ: اى بندگان خدا! دنيا سرايى است كه خداوند براى اهل آن، فنا خواسته و كوچيدن از آن را برايشان مقدّر ساخته است. بنا بر اين، هر آنچه در دنياست، تمام شدنى است و هر كه در آن گام نهد، از بين رفتنى. با وجود اين، دنيا، شيرين و لذيذ است و خوشايند و دلنشين. خود را براى طالبش آرايش كرده است و به دلِ خواهانش مىچسبد. شخص آزمند، آن را خوش مىيابد و انسان بيمناكِ ترسان، از آن بيزار است.

پس ـ خدايتان رحمت كناد ـ از دنيا با بهترين توشهاى كه در اختيار شماست، كوچ كنيد و جز به قدر كفاف، از آن مجوييد و در دنيا، چونان مسافرانى باشيد كه در منزلى فرود آمدند و از كمترين سايه آن استفاده كردند و سپس در پىِ كار خويش رفتند. در دنيا به ناز و نعمتى كه مرفّهان از آن برخوردارند، چشم مدوزيد و در آن به خويشتن محروميت دهيد؛ چرا كه اين كار، حساب [روز قيامت] را سبُكتر مىكند و به نجات، نزديك تر است. آگاه باشيد كه دنيا، سرِ خويش گرفته و پشت كرده و اعلان بدرود كرده است. آگاه باشيد كه آخرت در حال آمدن و نزديك شدن است و نداى در رسيدن، سر داده است.

54. عنه عليهالسلام: اُنظُروا إلَى الدُّنيا نَظَرَ الزّاهِدينَ فيها،... إي وَاللّهِ، عَن قَليلٍ تُشقِي المُترَفَ، وتُحَرِّكُ السّاكِنَ، وتُزيلُ الثّاوِيَ، صَفوُها مَشوبٌ بِالكَدَرَةِ، وسُرورُها مَنسوجٌ بِالحُزنِ، وآخِرُ حَياتِها مُقتَرِنٌ بِالضَّعفِ، فَلا يُعجِبَنَّكُم ما يَغُرَّنَّكُم مِنها، فَعَن كَثَبٍ[۱۵۱] تُنقَلونَ عَنها، وكُلُّ ما هُوَ آتٍ قَريبٌ، و «هُنَالِكَ تَبْلُواْ كُلُّ نَفْسٍ مَّا أَسْلَفَتْ وَ رُدُّواْ إِلَى اللَّهِ مَوْلَلهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ»[۱۵۲].[۱۵۳]

54. امام على عليهالسلام: به دنيا همچون زهدورزان به آن بنگريد.… آرى به خدا! زودا كه دنيا، برخوردارِ مرفّه را به روز سياه نشانَد و آرام گرفته را حركت دهد و اقامت گُزيده را بكوچانَد. زلالى دنيا، آميخته به تيرگى، شادىاش بافته با اندوه و پايان زندگىاش همراه با ناتوانى است. پس مبادا فريبندگىهاى دنيا، شما را خوش آيد؛ چرا كه به زودى از آن مىرويد و هر آنچه آمدنى است، نزديك است و «آن جاست كه هر كس آنچه را از پيش فرستاده است، مىآزمايد و [همگان]به سوى خدا، مولاى حقيقى خود، باز گردانيده مىشوند و آنچه به دروغ بر مىساختهاند، از دستشان به در مىرود».

3 / 5: إعراضُ النَّبِيِّ صلی الله علیه وآله عَنِ المُترَفين

3 / 5: روىگردانى پيامبر صلی الله علیه وآله از مرفّهان

55. سنن أبي داود عن أنس: إنَّ رَسولَ اللّهِ صلىاللهعليهوآله خَرَجَ فَرَأى قُبَّةً مُشرِفَةً، فَقالَ: ما هذِهِ؟ قالَ لَهُ أصحابُهُ: هذِهِ لِفُلانٍ رَجُلٍ مِنَ الأَنصارِ.

قالَ: فَسَكَتَ وحَمَلَها في نَفسِهِ، حَتّى إذا جاءَ صاحِبُها رَسولَ اللّهِ صلىاللهعليهوآله يُسَلِّمُ عَلَيهِ فِي النّاسِ أعرَضَ عَنهُ، صَنَعَ ذلِكَ مِرارا، حَتّى عَرَفَ الرَّجُلُ الغَضَبَ فيهِ وَالإِعراضَ عَنهُ، فَشَكا ذلِكَ إلى أصحابِهِ، فَقالَ: وَاللّهِ، إنّي لاَُنكِرُ رَسولَ اللّهِ صلىاللهعليهوآله! قالوا: خَرَجَ فَرَأى قُبَّتَكَ.

قالَ: فَرَجَعَ الرَّجُلُ إلى قُبَّتِهِ فَهَدَمَها حَتّى سَوّاها بِالأَرضِ، فَخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله ذاتَ يَومٍ فَلَم يَرَها، قالَ: ما فَعَلَتِ القُبَّةُ؟ قالوا: شَكا إلَينا صاحِبُها إعراضَكَ عَنهُ، فَأَخبَرناهُ فَهَدَمَها. فَقالَ: أما إنَّ كُلَّ بِناءٍ وَبالٌ[۱۵۴] عَلى صاحِبِهِ إلاّ ما لا، إلاّ ما لا ـ يَعني: ما لا بُدَّ مِنهُ ـ.[۱۵۵]

55. سنن أبى داوود ـ به نقل از اَ نَس ـ: پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله بيرون آمد. گنبد [ساختمان] بلندى را ديد. فرمود: «اين چيست؟».

يارانش گفتند: اين، از فلان مرد انصارى است.

پيامبر صلىاللهعليهوآله سكوت كرد و در دلش ناراحت شد، تا آن گاه كه صاحب آن گنبد، نزد ايشان آمد و در ميان مردم، به ايشان سلام داد. پيامبر صلىاللهعليهوآله از او روى گردانْد و اين كار را چند بار انجام داد، چندان كه آن مرد، خشم و روىگردانى ايشان را دريافت. پس، از اين حال به ياران ايشان گِله بُرد و گفت: به خدا سوگند، نمىدانم چرا پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله از من ناراحت است.

گفتند: ايشان بيرون آمد و گنبدت را ديد.

مرد به سوى گنبد خويش باز گشت و آن را ويران كرد، چندان كه با خاك، يكسانش نمود. ديگر بار، روزى پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله بيرون آمد و آن را نديد. فرمود: «آن گنبد، چه شد؟».

گفتند: صاحب آن، از روىگردانى شما، به ما گِله آورد و ما از ماجرا خبرش داديم. پس آن را ويران ساخت.

فرمود: «هلا! هر ساختمانى، وبال گردن صاحب آن است، مگر آنچه چارهاى از آن نباشد».

56. سنن ابن ماجة عن أنس: مَرَّ رَسولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله بِقُبَّةٍ عَلى بابِ رَجُلٍ مِنَ الأَنصارِ، فَقالَ: ما هذِهِ؟ قالوا: قُبَّةٌ بَناها فُلانٌ.

قالَ رَسولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله: كُلُّ مالٍ يَكونُ هكَذا فَهُوَ وَبالٌ عَلى صاحِبِهِ يَومَ القِيامَةِ. فَبَلَغَ الأَنصارِيَّ ذلِكَ فَوَضَعَها، فَمَرَّ النَّبِيُّ صلىاللهعليهوآله بَعدُ فَلَم يَرَها، فَسَأَلَ عَنها، فَاُخبِرَ أنَّهُ وَضَعَها لِما بَلَغَهُ عَنكَ، فَقالَ: يَرحَمُهُ اللّهُ! يَرحَمُهُ اللّهُ![۱۵۶]

56. سنن ابن ماجة ـ به نقل از اَنَس ـ پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله بر گنبدى بنا شده بر آستانه خانه مردى از انصار بر گذشت. فرمود: «اين چيست؟».

گفتند: گنبدى است كه فلان كس، بنا كرده است.

پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «هر مالى كه چنين باشد، روز قيامت، وبال گردنِ صاحب خويش است».

اين خبر به آن مرد انصارى رسيد. پس آن را ويران كرد. ديگر بار، پيامبر صلىاللهعليهوآله بر آن جا گذشت و آن را نديد. پس، از آن پرسيد. به ايشان خبر دادند كه آن مرد، چون سخن ايشان را شنيده، آن را ويران كرده است. فرمود: «خدايش رحمت كند! خدايش رحمت كند!».

3 / 6: مُكافَحَةُ الإِترافِ بِالمَنهَجِ العَمَلِيِّ

3 / 6: مبارزه عملى با اشرافيگرى

57. الإمام الصادق عن آبائه عليهمالسلام: إِنَّ النَّبِيَّ صلىاللهعليهوآله اُتِيَ بِسَويقِ[۱۵۷] لَوزٍ فيهِ سُكَّرُ طَبَرزَدٍ[۱۵۸]، فَقالَ: هذا طَعامُ المُترَفينَ بَعدي.[۱۵۹]

57. امام صادق عليهالسلام ـ به نقل از پدرانش ـ: براى پيامبر صلىاللهعليهوآله قاووت بادام آميخته به شكر طَبَرزَد آوردند. فرمود: «[آن را ببريد.] اين، غذاى نازپروردگان بعد از من است».

58. الزهد لابن حنبل عن يزيد بن عبد اللّهبن قسيط: اُتِيَ رَسولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله بِسَويقٍ مِن سَويقِ اللَّوزِ، فَلَمّا خيضَ قالَ: ما هذا؟ قالوا: سَويقُ اللَّوزِ.

قالَ رَسولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله: أخِّروهُ عَنّي ؛ هذا شَرابُ المُترَفينَ.[۱۶۰]

58. الزهد، ابن حنبل ـ به نقل از يزيد بن عبد اللّهبن قسيط ـ: معجون بادامى نزد پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله آورده شد. چون برايش هم زدند، فرمود: «اين چيست؟»

گفتند: قاووت بادام است.

پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «آن را از من دور كنيد ؛ [زيرا] اين، نوشيدنىِ نازپروردگان است.

59. المحاسن عن حبّة العرني: اُتِيَ أميرُ المُؤمِنينَ عليهالسلام بِخِوانِ فالوذَجٍ[۱۶۱] فَوُضِعَ بَينَ يَدَيهِ، فَنَظَرَ إلى صَفائِهِ وحُسنِهِ فَوَجَأَ بِإِصبَعِهِ فيهِ حَتّى بَلَغَ بِأَسفَلِهِ، ثُمَّ سَلَّها ولَم يَأخُذ مِنهُ شَيئا وتَلَمَّظَ إصبَعَهُ، وقالَ: إنَّ الحَلالَ طَيِّبٌ وما هُوَ بِحَرامٍ، ولكِنّي أكرَهُ أن اُعَوِّدَ نَفسي ما لَم اُعَوِّدهَا، ارفَعوهُ عَنّي. فَرَفَعوهُ.[۱۶۲]

59. المحاسن ـ به نقل از حَبّه عُرَنى ـ: براى امير مؤمنان، ظرف پالودهاى آوردند و در برابرش نهادند. به زلالى و خوبى آن نگاهى افكند و انگشت خود را تا ته در آن فرو بُرد و سپس بيرون كشيد و چيزى از آن برنداشت و تنها انگشت خود را چشيد و فرمود: «حلال، اشكالى ندارد و حرام نيست ؛ امّا من نمىخواهم نفْس خود را به چيزى عادت دهم كه بدان عادتش ندادهام. آن را از پيش من برداريد». آن را برداشتند.

60. شرح الأخبار عن الزهري: لَقَد بَلَغَنا أنَّهُ [عَلِيّاً عليهالسلام]اشتَهى كَبِدا مَشوِيَّةً عَلى خُبزَةٍ لَبِنَةٍ[۱۶۳]، فَأَقامَ حَولاً يَشتَهيها. ثُمَّ ذَكَرَ ذلِكَ لِلحَسَنِ عليهالسلام [۱۶۴] يَوما وهُوَ صائِمٌ، فَصَنَعَها لَهُ، فَلَمّا أرادَ أن يُفطِرَ قَرَّبَها إلَيهِ، فَوَقَفَ سائِلٌ بِالبابِ، فَقالَ: يا بُنَيَّ احمِلها إلَيهِ ؛ لا تُقرَأ صَحيفَتُنا غَدا «أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَتِكُمْ فِى حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَ اسْتَمْتَعْتُم بِهَا»[۱۶۵].[۱۶۶]

60. شرح الأخبار ـ به نقل از زُهْرى ـ: به ما گزارش شده كه [على عليهالسلام] هوس جگر كباب شده با نان شيرمال[۱۶۷] كرده بود و يك سال بود كه چنين چيزى را مىخواست. روزى در حالى كه روزه بود، آن را به حسن عليهالسلام يادآورى كرد و او اين غذا را برايش آماده كرد. هنگامى كه مىخواست افطار كند، آن را نزد ايشان آورد. در همين هنگام، بينوايى به درِ خانه آمد. [على عليهالسلام] فرمود: «پسرم اين را به او بده تا فرداى قيامت، در نامه عملمان اين آيه خوانده نشود: «نعمتهاى پاكيزه خود را در زندگى دنيايتان [خودخواهانه] صرف كرديد و از آنها برخوردار شديد».

61. الإمام عليّ عليهالسلام: اللّهُمَّ اجعَل دَرَجاتي في الجِنانِ رَفيعَةً، وأعوذُ بِكَ رَبّي مِن رَفيعِ المَطعَمِ وَالمَشرَبِ.[۱۶۸]

61. امام على عليهالسلام: بار خدايا! درجات مرا در بهشت، عالى گردان، و به تو پناه مىبرم اى پروردگار من از عالى بودن خوردنىها و نوشيدنىها [در دنيا].

62. الإمام الصادق عليهالسلام: رَبِّ... أعوذُ بِكَ مِنَ الفِتَنِ كُلِّها ما ظَهَرَ مِنها وما بَطَنَ، ومِن رَفيعِ المَطعَمِ وَالمَشرَبِ.[۱۶۹]

62. امام صادق عليهالسلام: پروردگارا!... از همه فتنهها، پيدا و پنهانش، و از غذاها و نوشيدنىهاى فاخر به تو پناه مىبرم.

63. الاحتجاج عن سلمان ـ في جَوابِ كِتابٍ كَتَبَهُ إلَيهِ عُمَرُ ـ: وأَمّا ما ذَكَرتَ أنّي أقبَلتُ عَلى سَفِّ الخوصِ[۱۷۰] وأَكلِ الشَّعيرِ، فَما هُما مِمّا يُعَيَّرُ بِهِ مُؤمِنٌ ويُؤنَّبُ عَلَيهِ!

وَايمُ اللّهِ يا عُمَرُ، لَأَكلُ الشَّعيرِ وسَفُّ الخوصِ وَالاِستِغناءُ بِهِما عَن رَفيعِ المَطعَمِ وَالمَشرَبِ، وعَن غَصبِ مُؤمِنٍ حَقَّهُ وَادِّعاءِ ما لَيسَ لَهُ بِحَقٍّ، أفضَلُ وأَحَبُّ إلَى اللّهِ وأَقرَبُ لِلتَّقوى، ولَقَد رَأَيتُ رَسولَ اللّهصلىاللهعليهوآله إذا أصابَ الشَّعيرَ أكَلَهُ وفَرِحَ بِهِ ولَم يَسخَطهُ.[۱۷۱]

63. الاحتجاج ـ به نقل از سلمان، در پاسخ نامهاى كه عمر به او نوشت ـ: امّا اين كه نوشتهاى من به بافتن حصير و خوردن نان جو روى آوردهام: اينها چيزهايى نيستند كه به سبب آنها، مؤمن سرزنش و توبيخ شود!

اى عمر! به خدا سوگند كه خوردن نان جو و بافتن حصير و بىنياز شدن با اين دو از خوردنىها و نوشيدنىهاى رنگارنگ و [بىنياز شدن] از غصب حقّ مؤمن و مطالبه چيزى كه حق نيست، نزد خداوند، برتر و محبوبتر است و به پرهيزگارى نزديكتر. من خود ديدم كه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله، هر گاه نان جوينى به دست مىآورد، با خوشحالى آن را مىخورد و اظهار ناخرسندى نمىكرد.

الفصل الرابع: وُقوعُ التَّرَفِ فِي الاُمَّةِ الإِسلامِيَّةِ

فصل چهارم: بروز اشرافيت و رفاهزدگى در امّت اسلامى

4 / 1: إخبارُ النَّبِيِ صلی الله علیه وآله بِوُقوعِ التَّرَفِ في اُمَّتِهِ

4 / 1: خبر دادن پيامبر صلی الله علیه وآله از بروز اشرافيگرى در امّتش

64. حلية الأولياء عن ابن شهاب: إنَّ عُثمانَ بنَ مَظعونٍ دَخَلَ يَوما المَسجِدَ وعَلَيهِ نَمِرَةٌ قَد تَخَلَّلَت فَرَقَعَها بِقِطعَةٍ مِن فَروَةٍ، فَرَقَّ رَسولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله عَلَيهِ ورَقَّ أصحابُهُ لِرِقَّتِهِ، فَقالَ: كَيفَ أنتُم يَومَ يَغدو أحَدُكُم في حُلَّةٍ ويَروحُ في اُخرى، وتوضَعُ بَينَ يَدَيهِ قَصعَةٌ وتُرفَعُ اُخرى، وسَتَرتُمُ البُيوتَ كَما تُستَرُ الكَعبَةُ؟

قالوا: وَدَدنا أنَّ ذلِكَ قَد كانَ يا رَسولَ اللّهِ ؛ فَأَصَبنَا الرَّخاءَ وَالعَيشَ.

قالَ: فَإِنَّ ذلِكَ لَكائِنٌ، وأَنتُمُ اليَومَ خَيرٌ مِن اُولئِكَ.[۱۷۲]

64. حلية الأولياء ـ به نقل از ابن شهاب ـ: روزى عثمان بن مَظعون، به مسجد در آمد و پوششى راه راه و سوراخ بر تن داشت كه با تكّه پوستى، آن را پينه كرده بود. دل پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله بر وى سوخت و اصحاب ايشان نيز از دلسوزى آن حضرت ناراحت شدند. سپس رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «چگونه خواهيد بود روزى كه هر يك از شما، صبحگاهان، در جامهاى است و شامگاهان، در جامهاى ديگر. پياپى نزدش ظرف غذا گذاشته و برداشته شود و خانههايتان را همچون كعبه بپوشانيد؟».

گفتند: آرزو داريم كه چنان روزى فرا رسد ـ اى پيامبر خدا ـ تا به آسايش و رفاه، دست يابيم. فرمود: «بى ترديد، چنان خواهد شد ؛ امّا شما امروز، بهتر از آنان هستيد».

65. شُعب الإيمان عن واثلة بن الأسقع: كُنتُ مِن فُقَراءِ المُصَلّينَ مِن أهلِ الصُّفَّةِ، فَأَتانَا النَّبِيُّ صلىاللهعليهوآله ذاتَ يَومٍ فَقالَ: كَيفَ أنتُم بَعدي إذا شَبِعتُم مِن خُبزِ البُرِّ وَالزَّيتِ، وأَكَلتُم ألوانَ الطَّعامِ، ولَبِستُم أنواعَ الثِّيابِ؟ فَأَنتُمُ اليَومَ خَيرٌ أم ذاكَ؟

قُلنا: أو[۱۷۳] ذاكَ. قالَ: بَل أنتُمُ اليَومَ خَيرٌ.[۱۷۴]

65. شُعَب الإيمان ـ به نقل از واثلة بن اَسقَع ـ: من از نمازگزاران (/ مسلمانان) تهىدست اهل صُفّه بودم. روزى پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله نزد ما آمد و فرمود: «چه سان خواهيد بود آن گاه كه پس از من، از نان گندم و روغن، سير شويد و غذاهاى رنگين بخوريد و جامههاى گوناگون بپوشيد؟ آيا شما امروز بهتريد يا آن روز؟». گفتيم: آن روز.

فرمود: «نه. امروز بهتريد».

66. الإمام عليّ عليهالسلام: إنّا لَجُلوسٌ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلىاللهعليهوآله فِي المَسجِدِ، إذ طَلَعَ مُصعَبُ بنُ عُمَيرٍ، ما عَلَيهِ إلاّ بُردَةٌ لَهُ مَرقوعَةٌ بِفَروٍ، فَلَمّا رَآهُ رَسولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله بَكى لِلَّذي كانَ فيهِ مِنَ النِّعمَةِ وَالَّذي هُوَ اليَومَ فيهِ، ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله: كَيفَ بِكُم إذا غَدا أحَدُكُم في حُلَّةٍ وراحَ في حُلَّةٍ، ووُضِعَت بَينَ يَدَيهِ صَحفَةٌ[۱۷۵] ورُفِعَت اُخرى، وسَتَرتُم بُيوتَكُم كَما تُستَرُ الكَعبَةُ؟

قالوا: يا رَسولَ اللّهِ، نَحنُ يَومَئِذٍ خَيرٌ مِنَّا اليَومَ، نَتَفَرَّغُ لِلعِبادَةِ، ونُكفَى المُؤنَةَ!

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله: لَأَنتُمُ اليَومَ خَيرٌ مِنكُم يَومَئِذٍ.[۱۷۶]

66. امام على عليهالسلام: با پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله در مسجد نشسته بوديم كه مُصعب بن عُمَير در آمد، در حالى كه تنها پارچهاى يمنى بر تن خود داشت و با پارهاى پوست، آن را پينه كرده بود. چون پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله وى را بديد، بدان جهت كه روزى در ناز و نعمت بوده و اكنون در چنان حالى بود، گريست. سپس فرمود: «چه سان خواهيد بود آن روز كه يكى از شما صبحگاهان، در يك جامه و شامگاهان، در جامهاى ديگر باشد و پياپى، ظرف غذا برابرش نهاده و برداشته شود و خانههاتان را همانند كعبه بپوشانيد؟».

گفتند: اى پيامبر خدا! آن روز، بهتر از امروز خواهيم بود فرصت عبادت پيدا مىكنيم و زندگىمان، تأمين است.

پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «هر آينه، امروز، بهتر از آن روزيد».

67. الزهد لابن حنبل، عن حرب بن أبي الأسود، عن طلحة البصريّ: قَدِمتُ المَدينَةَ ولَم يَكُن لي بِها مَعرِفَةٌ ـ ورُبَّما قالَ: عَريفٌ ـ وكانَ يُجرى عَلَينا مُدٌّ مِن تَمرٍ بَينَ اثنَينِ، فَصَلّى بِنا رَسولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله صَلاةً، فَهَتَفَ بِهِ هاتِفٌ مِن خَلفِهِ، فَقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، قَد أحرَقَ بُطونَنَا التَّمرُ، وتَخَرَّقَت عَنَّا الخُنُفُ[۱۷۷]! فَخَطَبَ فَحَمِدَ اللّهَ وأَثنى عَلَيهِ، وقالَ: وَاللّهِ، لَو أجِدُ لَكُمُ اللَّحمَ وَالخُبزَ لَأَطعَمتُكُموهُ، ولَيَأتِيَنَّ عَلَيكُم زَمانٌ يُغدى عَلى أحَدِكُمُ الجِفانُ ويُراحُ، ولَتَلبَسُنَّ مِثلَ أستارِ الكَعبَةِ.

قالوا: يا رَسولَ اللّهِ، نَحنُ اليَومَ خَيرٌ مِنّا أو يَومَئِذٍ؟

قالَ: أنتُمُ اليَومَ خَيرٌ مِنكُم يَومَئِذٍ، أنتُمُ اليَومَ خَيرٌ مِنكُم يَومَئِذٍ، يَضرِبُ بَعضُكُم رِقابَ بَعضٍ.[۱۷۸]

67. الزهد، ابن حنبل ـ به نقل از حرب بن ابو اسود از طلحه بصرى ـ: به مدينه آمدم و در آن، شناسى ـ شايد هم گفت: آشنايى ـ نداشتم و جيره ما، ده سير خرما براى هر دو نفر بود. پس روزى پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله براى ما نماز خواند. سپس كسى از پشت سرِ ايشان، بانگ برآورد و گفت: اى پيامبر خدا! خرما، شكمهاى ما را سوزانده و كرباسهاى تنمان پاره شده است. پيامبر صلىاللهعليهوآله به خطبه ايستاد و پس از سپاس و ستايش خداوند، فرمود: «به خدا سوگند! اگر براى شما گوشت و نانى بيابم، قطعا شما را از آن، اطعام مىكنم. هر آينه، روزگارى برايتان خواهد آمد كه ظرفهاى غذا، صبحگاهان و شامگاهان، پياپى نزدتان در آيد و جامههايى همانند پوشش كعبه بر تن كنيد». گفتند: اى پيامبر خدا! امروز ما بهتريم يا آن روز؟ فرمود: «شما امروز، بهتر از آن روزيد. شما امروز، بهتر از آن روزيد. در آن روز، گردن يكديگر را خواهيد زد».

68. رسول اللّهصلىاللهعليهوآله: سَيَأتي بَعدَكُم قَومٌ يَأكُلونَ أطائِبَ الدُّنيا وأَلوانَها، ويَنكِحونَ أجمَلَ النِّساءِ وأَلوانَها، ويَلبَسونَ أليَنَ الثِّيابِ وأَلوانَها، ويَركَبونَ فُرهَ الخَيلِ وأَلوانَها، لَهُم بُطونٌ مِنَ القَليلِ لا تَشبَعُ، وأَنفُسٌ بِالكَثيرِ لا تَقنَعُ، عاكِفينَ عَلَى الدُّنيا يَغدونَ ويَروحونَ إلَيها، اِتَّخَذوها آلِهَةً مِن دونِ إلهِهِم، ورَبّا دونَ رَبِّهِم، إلى أمرِهِم يَنتَهونَ، وهَواهُم يَتَّبِعونَ. فَعَزيمَةٌ مِن مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ لازِمَةٌ لِمَن أدرَكَهُ ذلِكَ الزَّمانُ، مِن عَقِبِ عَقِبِكُم وخَلَفِ خَلَفِكُم، أن لا يُسَلِّمَ عَلَيهِم، ولا يَعودَ مَرضاهُم، ولا يَتبِعَ جَنائِزَهُم، ولا يُوَقِّرَ كَبيرَهُم ؛ فَمَن يَفعَل ذلِكَ فَقَد أعانَ عَلى هَدمِ الإِسلامِ.[۱۷۹]

68. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: پس از شما، گروهى مىآيند كه خوراكهاى رنگارنگ مىخورند و با زيباترين زنان و از هر رنگى، ازدواج مىكنند و نرم ترين جامههاى رنگ به رنگ مىپوشند و انواع اسبان چاق و چالاك، سوار مىشوند. شكمهايشان از كم، سير نمىگردد و نفْسهايشان به بسيار، قانع نمىشود. به دنيا، دل مىبندند و شب و روز، به آن مشغول مىگردند و به جاى خدا و پروردگارشان، آن را به خدايى و پروردگارى مىگيرند و در پىِ كارى كه مىخواهند، مىروند و دنباله خواهش خويش را مىگيرند. پس از محمّد بن عبد اللّه، بر هر يك از پسينيان و آيندگانِ شما كه آن روزگار را در مىيابد، عهدى لازم است كه بر ايشان، سلام نكنند و از بيمارانشان، عيادت ننمايند و جنازههاشان را تشييع نكنند و به بزرگسالانشان، احترام نگذارند ؛ زيرا هر كه چنين كند، به ويران سازى اسلام، كمك كرده است.

69. عنه صلىاللهعليهوآله: سَيَأتي عَلى اُمَّتي زَمانٌ تَخبُثُ فيهِ سَرائِرُهُم وتَحسُنُ فيهِ عَلانِيَتُهُم، طَمَعا فِي الدُّنيا، ولا يُريدونَ بِهِ ما عِندَ اللّهِ رَبِّهِم، يَكونُ دينُهُم رِياءً، لا يُخالِطُهُم خَوفٌ، يَعُمُّهُمُ اللّهُ مِنهُ بِعِقابٍ، فَيَدعونَهُ دُعاءَ الغَريقِ فَلا يَستَجيبُ لَهُم.[۱۸۰]

69. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: زمانى بر امّت من فرا مىرسد كه در آن زمان، باطنهايشان پليد و ظاهرشان زيباست، از سرِ طمع به دنيا، نه اين كه به واسطه دنيا، آنچه را [از ثواب و پاداش] نزد پروردگارشان است، بجويند. دينشان، از سرِ ريا مىباشد و هيچ ترسى [از خدا] در وجودشان نيست. كيفر خداوند، آنان را فرا مىگيرد و چونان شخص در حال غرق شدن، او را مىخوانند ؛ امّا دعايشان مستجاب نمىشود.

70. عنه صلىاللهعليهوآله: سَيَأتي زَمانٌ عَلى اُمَّتي لا يَعرِفونَ العُلَماءَ إلاّ بِثَوبٍ حَسَنٍ، ولا يَعرِفونَ القُرآنَ إلاّ بِصَوتٍ حَسَنٍ، ولا يَعبُدونَ اللّهَ إلاّ في شَهرِ رَمَضانَ، فَإِذا كانَ كَذلِكَ سَلَّطَ اللّهُ عَلَيهِم سُلطانا، لا عِلمَ لَهُ ولا حِلمَ لَهُ ولا رَحمَ لَهُ.[۱۸۱]

70. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: زمانى بر امّت من مىآيد كه عالمان را جز به جامه نيكو و قرآن را جز به صوت خوش نمىشناسند و خدا را جز در ماه رمضان، عبادت نمى كنند. هر گاه چنين شود، خداوند، سلطانى را بر آنان مسلّط مىگردانَد كه نه علم دارد، نه بردبارى و نه رحم.

71. عنه صلىاللهعليهوآله: سَيَأتي زَمانٌ عَلى اُمَّتي، اُمَراؤُهُم يَكونونَ عَلَى الجَورِ، وعُلَماؤُهُم عَلَى الطَّمَعِ، وعُبّادُهُم عَلَى الرِّياءِ، وتُجّارُهُم عَلى أكلِ الرِّبا، ونِساؤُهُم عَلى زينَةِ الدُّنيا، وغِلمانُهُم فِي التَّزويجِ، فَعِندَ ذلِكَ كَسادُ اُمَّتي كَكَسادِ الأَسواقِ، ولَيسَ فيها مُستَقيمٌ، الأَمواتُ آيِسونَ في قُبورِهِم مِن خَيرِهِم، ولا يَعيشونَ الأَخيارُ فيهِم، فَفي ذلِكَ الزَّمانِ الهَرَبُ خَيرٌ مِنَ القِيامِ.[۱۸۲]

71. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله: زمانى بر امّت من مىآيد كه زمامدارانشان، ستمگرند و عالمانشان، طمعكار و عابدانشان، رياكار و بازرگانانشان، رِباخوار و زنانشان، در پىِ زيور دنيا و پسرانشان، در تزويجاند. در چنين روزگارى امّت من، مانند كسادى بازارها، كساد است. در ميانشان شخص درستگارى نيست، مُردگان در گورهايشان از خير آنان نوميدند و نيكان در ميانشان زندگى نمىكنند. پس در آن زمان، گريختن، بهتر از ماندن [در ميان ايشان] است.

72. جامع الأخبار عن رسول اللّهصلىاللهعليهوآله: يَأتي عَلَى النّاسِ زَمانٌ، بُطونُهُم آلِهَتُهُم، ونِساؤُهُم قِبلَتُهُم، ودَنانيرُهُم دينُهُم، وشَرَفُهُم مَتاعُهُم، لا يَبقى مِنَ الإِيمانِ إلاَّ اسمُهُ، ومِنَ الإِسلامِ إلاّ رَسمُهُ، ومِنَ القُرآنِ إلاّ دَرسُهُ، مَساجِدُهُم مَعمورَةٌ، وقُلوبُهُم خَرابٌ عَنِ الهُدى، عُلَماؤُهُم أشَرُّ خَلقِ اللّهِ عَلى وَجهِ الأَرضِ، فَإِن كانَ كَذلِكَ ابتَلاهُمُ اللّهُ بِأَربَعِ خِصالٍ: جَورٌ مِنَ السُّلطانِ، وقَحطٌ مِنَ الزَّمانِ، وظُلمٌ مِنَ الوُلاةِ وَالحُكّامِ، فَتَعَجَّبَ الصَّحابَةُ وقالوا: يا رَسولَ اللّهِ، أيَعبُدونَ الأَصنامَ؟

قالَ: نَعَم، كُلُّ دِرهَمٍ عِندَهُم صَنَمٌ.[۱۸۳]

72. جامع الأخبار: پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «زمانى بر مردم مىآيد كه شكمهايشان، خداى آنان است و زنانشان، قبلهشان و دينارهايشان، دينشان و شرافتشان، كالايشان. از ايمان، جز نامش و از اسلام، جز رسمش بر جاى نمىمانَد و از قرآن، جز خواندنش. مسجدهايشان، آباد [و پُر از جمعيت] است و دلهايشان از هدايت، ويران [و تهى]است و عالمانشان، بدترين خلق خدا در روى زمين هستند. پس هر گاه چنين شود، خداوند، آنها را به چهار بلا دچار سازد: ستمى از سلطان، قحطىاى در روزگار و ظلمى از واليان و حاكمان».

اصحاب، تعجّب نمودند و گفتند: اى پيامبر خدا! آيا بت هم مىپرستند؟ فرمود: «آرى. هر درهمى برايشان يك بت است».

73. الإمام عليّ عليهالسلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله: إذا فَعَلَت اُمَّتي خَمسَ عَشرَةَ خَصلَةً حَلَّ بِهَا البَلاءُ، فَقيلَ: وما هُنَّ يا رَسولَ اللّهِ؟

قالَ: إذا كانَ المَغنَمُ دُوَلاً، وَالأَمانَةُ مَغنَما، وَالزَّكاةُ مَغرَما[۱۸۴]، وأَطاعَ الرَّجُلُ زَوجَتَهُ وعَقَّ اُمَّهُ، وبَرَّ صَديقَهُ وجَفا أباهُ، وَارتَفَعَتِ الأَصواتُ فِي المَساجِدِ، وكانَ زَعيمُ القَومِ أرذَلَهُم، واُكرِمَ الرَّجُلُ مَخافَةَ شَرِّهِ، وشُرِبَتِ الخُمورُ، ولُبِسَ الحَريرُ، وَاتُّخِذَتِ القيناتُ وَالمَعازِفُ، ولَعَنَ آخِرُ هذِهِ الاُمَّةِ أوَّلَها، فَليَرتَقِبوا عِندَ ذلِكَ ريحا حَمراءَ، أو خَسفا أو مَسخا.[۱۸۵]

73. امام على عليهالسلام: پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «هر گاه امّتم پانزده كار انجام دهند، بلا بر آنان فرود مىآيد».

گفته شد: آنها كداماند، اى پيامبر خدا؟

فرمود: «هر گاه غنايم، تيولِ گروهى خاص گردد ؛ امانت، غنيمت تلقّى شود ؛ زكات [دادن]، زيان شمرده شود ؛ مرد از زنش فرمانبَرى و از مادرش نافرمانى كند ؛ به دوستش نيكى و با پدرش بدرفتارى كند ؛ صداها در مسجدها بلند شود ؛ پيشواى مردم، پست ترينِ آنان باشد ؛ به مرد از بيمِ گزند او احترام بگذارند ؛ شراب نوشيده شود ؛ ابريشم بپوشند ؛ كنيزكان خُنياگر و سازها رواج يابند ؛ و آخرِ اين امّت، اوّلِ آن را لعنت كند. در اين هنگام، بايد منتظر باد سرخ يا فرو شدن در كام زمين يا مسخ شدن باشند».

راجع: ص 388 (خصائص المترفين).

ر. ك: ص 389 (ويژگىهاى مرفّهان).

4 / 2: وُقوعُ التَّرَفِ فِي الاُمَّةِ بَعدَ النَّبِيِ صلی الله علیه وآله

4 / 2: بروز اشرافيگرى در امّت اسلامى، پس از پيامبر صلی الله علیه وآله

74. الإمام عليّ عليهالسلام: مَعاشِرَ شيعَتي، اِحذَروا! فَقَد عَضَّتكُمُ الدُّنيا بِأَنيابِها، تَختَطِفُ مِنكُم نَفسا بَعدَ نَفسٍ كَذِئابِها، وهذِهِ مَطايَا الرَّحيلِ قَد اُنيخَت لِرُكّابِها، ألا إنَّ الحَديثَ ذو شُجونٍ، فَلا يَقولَنَّ قائِلُكُم: إنَّ كَلامَ عَلِيٍّ مُتَناقِضٌ ؛ لِأَنَّ الكَلامَ عارِضٌ.

ولَقَد بَلَغَني أنَّ رَجُلاً مِن قُطّانِ المَدائِنِ تَبِعَ بَعدَ الحَنيفِيَّةِ عُلوجَهُ[۱۸۶]، ولَبِسَ مِن نالَةِ دِهقانِهِ مَنسوجَهُ، وتَضَمَّخَ[۱۸۷] بِمِسكِ هذِهِ النَّوافِجِ[۱۸۸] صَباحَهُ، وَتَبَخَّرَ بِعودِ الهِندِ رَواحَهُ، وحَولَهُ رَيحانُ حَديقَةٍ يَشُمُّ نُفاحَهُ[۱۸۹]، وقَد مُدَّ لَهُ مَفروشاتُ الرّومِ عَلى سُرُرِهِ.

تَعسا لَهُ بَعدَ ما ناهَزَ السَّبعينَ مِن عُمُرِهِ! وحَولَهُ شَيخٌ يَدِبُّ عَلى أرضِهِ مِن هَرَمِهِ، وذو يُتمَةٍ تَضَوَّرَ[۱۹۰] مِن ضُرِّهِ ومِن قَرَمِهِ[۱۹۱]، فَما واساهُم بِفاضِلاتٍ مِن عَلقَمِهِ، لَئِن أمكَنَنِيَ اللّهُ مِنهُ لَأَخضَمَنَّهُ خَضمَ البُرِّ، ولاَُقيمَنَّ عَلَيهِ حَدَّ المُرتَدِّ، ولَأَضرِبَنَّهُ الثَّمانينَ بَعدَ حَدٍّ، وَلَأَسُدَّنَّ مِن جَهلِهِ كُلَّ مَسَدٍّ.

تَعسا لَهُ! أفَلا شَعرٌ؟! أفَلا صوفٌ؟! أفَلا وَبَرٌ؟! أفَلا رَغيفٌ قَفارُ اللَّيلِ إفطارٌ مُقَدَّمٌ [۱۹۲]؟! أفَلا عَبرَةٌ عَلى خَدٍّ في ظُلمَةِ لَيالٍ تَنحَدِرُ؟! ولَو كانَ مُؤمِنا لاَتَّسَقَت لَهُ الحُجَّةُ إذا ضَيَّعَ ما لا يَملِكُ.[۱۹۳]

74. امام على عليهالسلام: اى گروههاى شيعيانِ من! سخت مراقب باشيد. همانا دنيا، شما را به دندانْ گَزيده و همچون گرگهايش، يكان يكانِ شما را در مىرُبايد. اين مَركبهاى كوچ است كه نزد سواران خود زانو زدهاند. هان! سخن، شاخههايى دارد. پس كسى از شما نگويد كه سخن على، تناقض دارد ؛ چرا كه كلام، مخاطبها و حالتهاى گوناگونى دارد.

به من خبر رسيده كه مردى از ساكنان مدائن، پس از مسلمانى، پيرو كافران آنجا گرديده است، جامه مهتران مىپوشد و بامدادان، خود را به مُشك اين نافهها خوشبو مىكند و شامگاهان، عود هندى بخور مىكند و پيرامونش را گلستانى فراگرفته و آن را مىبويد و زيراندازهاى رومى را بر تختهاى خود گسترانيده است. مرگش باد كه قريب هفتاد سال از عمرش مىگذرد و در پيرامونش پيرمردانى هستند كه از فرط پيرى، بر زمين مىخزند و يتيمانى كه از تنگحالى و شدّت گرسنگى، به خود مىپيچند ؛ امّا او [حتّى] از پس ماندههاى غذاى تلخش به آنها نمىدهد. اگر خداوند، مرا بر وى مسلّط فرمايد، همچون گندم مىكوبمش و بر وى حدّ مرتد، جارى مىكنم و سپس، هشتاد تازيانه مىزنمش و راه عذر نادانى را بر او مىبندم! مرگش باد! آيا [جامهاى از] موى و پوست و كُرك نداشت؟ آيا قرص نانى خالى نداشت تا كسى را افطار دهد؟ آيا در تاريكى شبها، اشكى بر گونهاى نمىغلتيد؟ اگر وى مؤمن بود، هر آينه، آن گاه كه مالِ غير خود را تباه مىنمود، حجّت بر وى تمام مىشد.

75. عنه عليهالسلام ـ مِن كِتابٍ لَهُ إلى مُعاوِيَةَ ـ: وكَيفَ أنتَ صانِعٌ إذا تَكَشَّفَت عَنكَ جَلابيبُ ما أنتَ فيهِ مِن دُنيا قَد تَبَهَّجَت بِزينَتِها، وخَدَعَت بِلَذَّتِها، دَعَتكَ فَأَجَبتَها، وقادَتكَ فَاتَّبَعتَها، وأَمَرَتكَ فَأَطَعتَها ؛ وإنَّهُ يوشِكُ أن يَقِفَكَ واقِفٌ عَلى ما لا يُنجيكَ مِنهُ مِجَنٌّ[۱۹۴].

فَاقعَس[۱۹۵] عَن هذَا الأَمرِ، وخُذ اُهبَةَ الحِسابِ، وشَمِّر لِما قَد نَزَلَ بِكَ، ولا تُمَكِّنِ الغُواةَ مِن سَمعِكَ، وإن لاتَفعَل اُعلِمكَ ما أغفَلتَ مِن نَفسِكَ ؛ فَإِنَّكَ مُترَفٌ قَد أخَذَ الشَّيطانُ مِنكَ مَأخَذَهُ، وبَلَغَ فيكَ أمَلَهُ، وجَرى مِنكَ مَجرَى الرّوحِ وَالدَّمِ.[۱۹۶]

75. امام على عليهالسلام ـ از نامه ايشان به معاويه ـ: چه خواهى كرد آن هنگام كه پردههاى دنيايى كه در آنى، از پيشِ رويت برداشته شود ؛ دنيايى كه به زيورش آراسته و با لذّتش فريبت داده و تو را فرا خوانده و دعوتش را پذيرفتهاى، مهارت را كشيده و تو به دنبالش روان گشتهاى، به تو فرمان داده و تو از وى فرمان بُردهاى؟ زودا كه نگاهدارندهاى تو را در موضعى نگه دارد كه هيچ نجاتبخشى نتواند از آن، رهايىات دهد!

پس، از اين كار (خلافتى كه حقّ تو نيست) دست بدار و خود را براى حسابرسى [اُخروى] آماده ساز و براى آنچه به تو مىرسد (مرگ و سختىهاى پس از آن) مهيّا شو و به سخن گمراهان [مانند عمرو عاص و مروان]گوش مده، و اگر چنين نكنى [و اين اندرزهايم را نپذيرى]، تو را از آنچه مايه غفلت تو از خود گشته است، آگاه سازم. همانا تو نازپروردهاى هستى كه شيطان بر تو چيره آمده و در تو به آرزويش رسيده و چونان روح و خون، در وجودت جارى گشته است.

  1. معجم مقاييس اللغة: ج1 ص345 «ترف».
  2. لسان العرب: ج9 ص17 «ترف».
  3. مجمع البيان: ج6 ص625.
  4. مؤمنون: آيه 33 و 64، انبيا: آيه 13، هود: آيه 116، سبأ: آيه 34، زخرف: آيه 23، واقعه: آيه 45، اسرا: آيه 16.
  5. حج: آيه 78.
  6. مائده: آيه 6.
  7. بقره: آيه 185.
  8. در عنوان «الغنى» نصوص مرتبط با اين موضوع و تبيين تفصيلى آنها خواهد آمد.
  9. تهذيب الأحكام: ج3 ص77 ح234، الكافي: ج2 ص588 ح26، بحار الأنوار: ج87 ص301ح 85.
  10. الكافي: ج2 ص553 ح13 به نقل از ابو بصير.
  11. ر. ك: ص390 ح3.
  12. ر. ك: ص390 ح3.
  13. ر. ك: ص390 ح3.
  14. ر. ك: ص388 ح1.
  15. ر. ك: ص388 ح1.
  16. ر. ك: ص388 ح3.
  17. ر. ك: ص390 ح3.
  18. ر. ك: ص390 ح3.
  19. ر. ك: ص440 ح72.
  20. ر. ك: ص390 ح3.
  21. ر. ك: ص392 ح3.
  22. ر. ك: ص395 فصل يكم: ويژگىهاى مرفّهان و دنيا و آخرت: ج1 ص403 (فصل چهارم: زيانهاىدنيادوستى / تباهى خرد).
  23. ر. ك: ص394 ح5.
  24. ر. ك: ص394 ح4.
  25. ر. ك: ص396 ح7.
  26. نهج البلاغة: نامه 45.
  27. أعلام الدين: ص277، بحار الأنوار: ج81 ص195 ح52.
  28. در دعاى جوشن كبير مىخوانيم: «يا مَن ذِكرُهُ حُلْوٌ».
  29. تحف العقول: ص507، التحصين لابن فهد: ص5 ح2، بحار الأنوار: ج14 ص310 ح17. نيز، ر. ك: دنياو آخرت: مضارّ حبّ الدّنيا / عَدَمُ الاِلتِذاذِ بِالعِبادَةِ.
  30. ر. ك: دنيا و آخرت: ج1 ص301.
  31. ر. ك: دنيا و آخرت: ص303.
  32. ر. ك: ص397 عنوان «تكذيب كردن پيامبران».
  33. سبأ: 34 و 35.
  34. ر. ك: ص398 ح9.
  35. ر. ك: ص401 (كينه و نفرت از اهل بيت عليهمالسلام).
  36. ر. ك: ص400 ح11.
  37. ر. ك: 403 زيانهاى اشرافيت / هلاكت.
  38. اسرا: آيه 16.
  39. ر. ك: دنيا و آخرت: ج2 ص71 فصل دوّم / ارزش زهد / ترغيب به زهد.
  40. همان.
  41. ر. ك: ص411 (بر حذر داشتن از نازپروردگى و اشرافيگرى).
  42. ر. ك: ص411 «مبارزه با اشرافيگرى». براى آگاهى بيشتر درباره سادهزيستى پيامبر به سيره پيامبر صلىاللهعليهوآلهج 4 ص117 فصل سوم: ترغيب به سادهزيستى و دانشنامه اميرالمؤمنين عليهالسلام ج10 (بخش دهم: ويژگىهاى امام على عليهالسلام / ويژگىهاى اخلاقى) مراجعه فرماييد.
  43. ر. ك: ص415 نهى از همنشينى با مرفهان.
  44. ر. ك: ص419 نهى از گراميداشت مرفهان.
  45. ر. ك: ص418 ح40.
  46. ر. ك: ص429 (روىگردانى پيامبر صلىاللهعليهوآله از مرفّهان).
  47. ر. ك: ص421 (نهى از آرزو كردن رفاه مرفّهان).
  48. ر. ك: ص435 (بروز اشرافيت و رفاه زدگى در امت اسلامى).
  49. تفسير الطبري: ج13 الجزء 25 ح30، تفسير الكشّاف: ج3 ص404؛ تفسير نور الثقلين: ج4 ص579ح 91.
  50. صحيح البخاري: ج4 ص1486 ح3816 وج 1 ص451 ح1279 نحوه، السنن الكبرى: ج4 ص21ح 6810، الطبقات الكبرى: ج2 ص205، الزهد لابن المبارك: ص175 ح504، كنز العمّال: ج3 ص219 ح6238.
  51. الزهد لابن المبارك: ص262 ح758 عن عروة بن رويم، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص657ح 6418، المعجم الأوسط: ج7 ص372 ح7761 كلاهما عن عبد اللّهبن جعفر، شُعب الإيمان: ج5 ص33 ح5669، تاريخ دمشق: ج27 ص366 ح5837 كلاهما عن فاطمة عليهاالسلام وكلّها نحوه، كنز العمّال: ج3 ص561 ح7913.
  52. المغني عن حمل الأسفار: ج2 ص890 ح3244، تاريخ دمشق: ج43 ص311 ح9194، مسندإسحاق بن راهويه: ج1 ص349 ح347، المطالب العالية: ج3 ص156 ح3135 كلاهما نحوه وكلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج3 ص215 ح6224؛ تنبيه الخواطر: ج1 ص178.
  53. القَهوَةُ: الخَمرُ مجمع البحرين: ج3 ص1520 «قها».
  54. الكِعابُ: فصوص النرد، واللعب بها حرام النهاية: ج4 ص179 «كعب».
  55. مريم: 59.
  56. الدِّفلى: شجرة مرّة، وهي من السموم لسان العرب: ج11 ص246 «دفل».
  57. محمّد: 24.
  58. في بحارالأنوار: «ما يغني» بدل «ما ينفع».
  59. الروم: 7.
  60. الشعراء: 129 ـ 131.
  61. الجاثية: 23.
  62. الرعد: 26.
  63. الشعراء: 205 ـ 207.
  64. مكارم الأخلاق: ج2 ص344 ح2660 عن عبد اللّهبن مسعود، بحار الأنوار: ج77 ص96 ح1.
  65. الحجر: 72.
  66. المؤمنون: 54 ـ 56.
  67. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص516 ح1482، مستدرك الوسائل: ج6 ص156 ح6680 نقلاًعن مصباح المتهجّد عن جندب بن عبد الرحمن الأزدي عن أبيه نحوه، بحارالأنوار: ج91 ص41.
  68. بَوائقُهُ: أي غَوائلُه وشرورُه، واحدها بائقة، وهي الداهية النهاية: ج1 ص162 «بوق».
  69. نهج البلاغة: الخطبة 151، بحارالأنوار: ج34 ص226 ح996.
  70. نهج البلاغة: الخطبة 187، بحار الأنوار: ج34 ص212 ح989.
  71. غرر الحكم: ج6 ص445 ح10948، عيون الحكم والمواعظ: ص552 ح10175.
  72. الكِظَّةُ: وهو ما يعتري المُمتِلئ من الطعام، أي أنّها تُسحن وتُكسِل وتُسقِم النهاية: ج4 ص177 «كظظ».
  73. تحف العقول: ص273، بحار الأنوار: ج78 ص129 ح1.
  74. سبأ: 34 و 35.
  75. الزخرف: 23 و24.
  76. المؤمنون: 33.
  77. سبأ: 35.
  78. نهج البلاغة: الخطبة 192، بحار الأنوار: ج14 ص471 ح37.
  79. تفسير ابن كثير: ج6 ص508، الدر المنثور: ج6 ص704 نقلاً عن ابن أبي شيبة وابن المنذر وابنأبي حاتم عن ابن زيد.
  80. المعجم الكبير: ج3 ص120 ح2861 وج 20 ص39 ح56 كلاهما عن معاذ بن جبل، الفردوس: ج 4 ص397 ح7147 عن سلمة بن الأكوع نحوه، كنز العمّال: ج11 ص166 ح31061؛ بشارة المصطفى: ص202 عن أبي طاهر عن أبيه عن جدّه عن الإمام عليّ عليهالسلام، إرشاد القلوب: ص314 عن سلمان الفارسي عن الإمام عليّ عليهالسلاموكلاهما نحوه. بحارالأنوار: ج30 ص80.
  81. تاريخ دمشق: ج42 ص285 ح8817.
  82. الغارات: ج2 ص589، كشف الغمّة: ج1 ص93 عن كهمس، تفسير فرات: ص61 ح24 عنأبي كهمس وكلاهما نحوه، بحارالأنوار: ج34 ص336؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج4 ص105 عن كهمس.
  83. الخصال: ص633 ح10 عن أبي بصير ومحمّد بن مسلم عن الإمام الصادق عن آبائه عليهمالسلام، تفسيرفرات: ص368 ح499، عيون الحكم والمواعظ: ص124 ح2828 كلاهما نحوه، بحارالأنوار: ج10 ص111 ح1.
  84. الهوامُّ: الحيَّاتُ وكلُّ ذي سَمٍّ يَقتُلُ سَمُّه، وأَمّا ما لا يَقتُلُ ويَسُمُّ فهو السَّوامُّ، لأَنّها تَسُمُّ ولا تبلُغ أن تَقتل مثل الزُّنبورِ والعقرب وأَشباهِها، والواحدة منهما: هامَّة وسامَّة لسان العرب: ج12 ص622 «همم».
  85. اللّامَّةُ: ما تَخافه من مَسٍّ أو فزَع لسان العرب: ج12 ص551 «لمم».
  86. حفيد: فعيل بمعنى مفعول. قال ابن الأثير: المحفود: الذي يَخدِمه أصحابُه ويُعَظِّمونه ويُسرِعون فيطاعته النهاية: ج1 ص406 «حفد».
  87. الصحيفة السجّادية: ص98 الدعاء 23.
  88. الإسراء: 16.
  89. القصص: 58.
  90. الأنبياء: 11 ـ 15.
  91. هود: 116.
  92. وَاصبِر عَلى ما يَقولونَ: أي من الخرافات والشتم والإيذاء، وَاهجُرهُم هَجراً جَمِيلًا بأن تجانبهموتداريهم، ولا تكافيهم وتكل أمرهم إلى اللّه، كما قال: وَذَرنِي وَالمُكَذِّبِينَ، أي دعني وإيّاهم وكل إلي أمرهم، فإنّي اُجازيهم في الدنيا والآخرة، اُولِي النَّعمَةِ: النعمة بالفتح لين الملمس، أي المتنعّمين ذوي الثروة في الدنيا، وهم صناديد قريش وغيرهم بحار الأنوار: ج71 ص62.
  93. المزمّل: 10 ـ 13.
  94. المؤمنون: 64 ـ 67.
  95. الواقعة: 41 ـ 45.
  96. الأنعام: 42 ـ 45.
  97. تفسير العيّاشي: ج2 ص284 ح35 عن حمران، بحار الأنوار: ج5 ص208 ح47.
  98. «إذا أراد اللّهبقوم سوءا» بالضمّ: أي أن يحلّ بهم ما يسوؤهم. «جعل أمرهم» أي صيّر الولاية عليهموتدبير مملكتهم. «إلى مترفيهم» أي متنعّميهم المتعمّقين في اللذات المنهمكين على الشهوات، وذلك سبب الهلاك، قال تعالى: «وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا» الاسراء: 16 الآية، والمُترف ـ بضمّ الميم وفتح الراء ـ: المتنعّم المتوسّع في ملاذّ الدنيا وشهواتها، قال في الكاشف: الإتراف: إبطار النعمة. انتهى. وذلك لأنّهم أسرع إلى الحماقة والفجور وسفك الدماء، وأجرأ على صرف مال بيت المال في حظوظهم ومآربهم، غير ناظرين إلى مصالح رعاياهم (فيض القدير شرح الجامع الصغير: ج1 ص341 ح399).
  99. كنز العمّال: ج6 ص89 ح14973 نقلاً عن الفردوس عن الإمام عليّ عليهالسلام، المصنّف لابن أبي شيبة: ج7 ص277 ح167 وج 8 ص699 ح82 كلاهما عن كعب نحوه ومن دون إسناد إليه صلىاللهعليهوآله.
  100. الكافي: ج8 ص72 ـ 74 ح29، الأمالي للصدوق: ص593 ـ 595 ح822، تحف العقول: ص251كلاهما نحوه، أعلام الدين: ص223 و 224، بحارالأنوار: ج78 ص143 و 144 ح6.
  101. المُثُلاتُ: الأشباهُ والأمثالُ مِمّا يَعتَبرُ به مجمع البحرين: ج3 ص1671 «مثل».
  102. الأمالي للصدوق: ص289 ح321 عن طاووس اليماني، بحارالأنوار: ج78 ص147 ح7.
  103. الزهد لابن حنبل: ص11، مسند ابن حنبل: ج8 ص258 ح22166 وفيه «إيّاي» بدل «إيّاك»، شعبالإيمان: ج5 ص156 ح6178، حلية الأولياء: ج5 ص155، مسند الشاميّين: ج2 ص307 ح1395 عن مريح بن مسروق الهوزني وفيه «لا تتنعمنّ» بدل «إيّاك والتنعّم» وكلّها عن معاذ بن جبل، كنز العمّال: ج3 ص192 ح6111.
  104. التكاثر: 8.
  105. مكارم الأخلاق: ج2 ص352 ح2660 عن عبد اللّهبن مسعود، بحار الأنوار: ج77 ص103 ح1.
  106. صحيح مسلم: ج2 ص728 ح122، مسند ابن حنبل: ج4 ص43 ح11157 نحوه، تفسير القرطبي: ج 10 ص354 و ج19 ص19، تفسير ابن كثير: ج5 ص321 وفيه «يفتح» بدل «يخرج»، كنز العمّال: ج3 ص204 ح6182.
  107. مسند ابن حنبل: ج3 ص178 ح8080 وص 646 ح10958 وفيه «واللّهما أخشى»، المستدركعلى الصحيحين: ج2 ص582 ح3970، شُعب الإيمان: ج7 ص282 ح10314 كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج3 ص220 ح6241.
  108. تفسير الطبري: ج13 الجزء 25 ص30 عن قتادة، تفسير الكشّاف: ج3 ص404؛ تفسير نور الثقلين: ج 4 ص579 ح91.
  109. تنبيه الخواطر: ج1 ص127.
  110. صحيح البخاري: ج4 ص1486 ح3816 وج 1 ص451 ح1279 نحوه، السنن الكبرى: ج4ص 21 ح6810، الطبقات الكبرى: ج2 ص205، الزهد لابن المبارك: ص175 ح504 كلّها عن عقبة بن عامر، كنز العمّال: ج3 ص219 ح6238.
  111. التحصين لابن فهد: ص20 ح39، مستدرك الوسائل: ج7 ص499 ح8741.
  112. اجتويت البلد: كرهت المقام فيه وإن كنت في نعمة مجمع البحرين: ج1 ص343 «جوي».
  113. كتاب من لا يحضره الفقيه: ج1 ص515 ح1482، مصباح المتهجّد: ص660 ح728 نحوه،بحارالأنوار: ج91 ص41.
  114. الكافي: ج8 ص17 ح3 عن محمّد بن إسماعيل الهمداني عن الإمام الكاظم عليهالسلام، نهج البلاغة: الخطبة103 نحوه، تحف العقول: ص202، بحارالأنوار: ج78 ص39 ح16 وراجع دستور معالم الحكم: ص44.
  115. نهج البلاغة: الكتاب 31، أعلام الدين: ص286 نحوه، بحارالأنوار: ج7 ص225.
  116. تجافوا عن الدنيا: أي تباعدوا عنها واتركوها لأهلها مجمع البحرين: ج1 ص88 «جفا».
  117. تنبيه الخواطر: ج2 ص120؛ الفردوس: ج1 ص76 ح224 عن أبي الدرداء نحوه.
  118. المستدرك على الصحيحين: ج4 ص347 ح7869، شُعب الإيمان: ج7 ص274 ح10287 وفيه«أحدر» بدل «قمن»، فتح الباري: ج11 ص323 وفيه «أحرى» بدل «قمن» وكلّها عن عبد اللّهبن الشخّير، كنز العمّال: ج3 ص198 ح6154.
  119. سنن الترمذي: ج4 ص245 ح1780، المستدرك على الصحيحين: ج4 ص347 ح7867، الطبقاتالكبرى: ج8 ص76، شعب الإيمان: ج5 ص157 ح6181 وفيها «تستخلقي» بدل «تستخلعي»، تاريخ أصبهان: ج1 ص121 نحوه كلّها عن عائشة، كنز العمّال: ج3 ص391 ح7094.
  120. الكافي: ج2 ص641 ح8، الخصال: ص87 ح20 كلاهما عن المحاربي عن الإمام الصادق عنآبائه عليهمالسلام، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج4 ص359 ح5762 عن حمّاد بن عمرو، عن الإمام الصادق، عن أبيه، عن جدّه، عن الإمام عليّ عليهمالسلامعنه صلىاللهعليهوآله، بحار الأنوار: ج77 ص155 ح127.
  121. الخصال: ص228 ح65 عن مسعدة بن صدقة عن الإمام الصادق عليهالسلام، مشكاة الأنوار: ص446ح 1495، روضة الواعظين: ص453، بحار الأنوار: ج2 ص128 ح10.
  122. إرشاد القلوب: ص199 ـ 201، بحار الأنوار: ج77 ص23 ح6.
  123. نهج البلاغة: الحكمة 150، خصائص الأئمّة عليهمالسلام: 109 وفيه «النوم» بدل «اللهو»، أعلام الدين: ص 147، بحار الأنوار: ج72 ص200 ح30؛ دستور معالم الحكم: ص67 وفيه «وللغو» بدل «اللهو».
  124. الأمالي للصدوق: ص326 ح381 عن عبد اللّهبن سليمان، مشكاة الأنوار: ص72 ح131، روضةالواعظين: ص518، بحار الأنوار: ج74 ص194 ح21.
  125. المعجم الكبير: ج10 ص193 ح10432، شعب الإيمان: ج2 ص73 ح1195، حلية الأولياء: ج4ص 109 وج 7 ص205، تاريخ بغداد: ج6 ص313 وكلّها عن عبد اللّهعن مسعود، كنز العمّال: ج1 ص198 ح999.
  126. إرشاد القلوب: ص194.
  127. تنبيه الخواطر: ج2 ص116.
  128. المعجم الصغير: ج1 ص257 عن أنس.
  129. تنبيه الخواطر: ج2 ص200؛ شعب الإيمان: ج7 ص213 ح10044، تنبيه الغافلين: ص257ح 341 كلاهما عن أنس نحوه.
  130. نهج البلاغة: الحكمة 228، تفسير العيّاشي: ج1 ص120 ح379، الأمالي للمفيد: ص188 ح15،الأمالي للطوسي: ص229 ح404 كلاهما عن رفاعة عن الإمام الصادق عليهالسلام وكلّها نحوه، بحار الأنوار: ج73 ص170 ح7.
  131. جامع الأخبار: ص440 ح1238.
  132. الحجر: 88.
  133. طه: 131 و132.
  134. القصص: 79 ـ 82.
  135. تحف العقول: ص51، الكافي: ج2 ص315 ح5 عن أبي اُسامة زيد عن الإمام الصادق عليهالسلامعنه صلىاللهعليهوآله،الزهد للحسين بن سعيد: ص114 ح128 عن ميسر عن الإمام الباقر عليهالسلام عنه صلىاللهعليهوآله، تفسير القمّي: ج2 ص66 عن الإمام الصادق عليهالسلام عنه صلىاللهعليهوآله، تاريخ اليعقوبي: ج2 ص381 كلّها نحوه، بحارالأنوار: ج73 ص7 ح2.
  136. الكافي: ج8 ص168 ح189 وج 2 ص137 ح1 عن الإمام الباقر عليهالسلام، الأمالي للمفيد: ص194ح 25، الأمالي للطوسي: ص681 ح1448، الزهد للحسين بن سعيد: ص72 ح1، مشكاة الأنوار: ص133 ح303 كلّها عن عمرو بن سعيد بن هلال نحوه، بحارالأنوار: ج16 ص280 ح120.
  137. في بحارالأنوار: «ضيفه» بدل «ضيقة».
  138. الثُغاءُ: صوتُ الشاةِ والمَعَزِ وما شاكلها، والثاغية: الشاة لسان العرب: ج14 ص113 «ثغا».
  139. الرُغاءُ: صوتُ البعيرِ، فهي راغية المصباح المنير: ص232 «رغا».
  140. في المصدر: «ائتمنني»، والتصويب من بحارالأنوار.
  141. الدرَقُ: ضرب من الترسة، الواحدة دَرَقَة تتّخذ من الجلود (لسان العرب: ج10 ص95 «درق»).
  142. تفسير العيّاشي: ج2 ص251 ح42، بحارالأنوار: ج9 ص219 ح101.
  143. المعجم الصغير: ج2 ص108، المعجم الأوسط: ج8 ص45 ح7912 وفيه «الدنيا» بدل «السماء»،شُعب الإيمان: ج7 ص125 ح9722، تاريخ أصبهان: ج2 ص289، الفردوس: ج3 ص546 ح5703 وفيه «السماوات والأرض» بدل «السماء» وكلّها عن البراء بن عازب، كنز العمّال: ج3 ص227 ح6277.
  144. القَرظُ: حبٌّ معروف يخرج في غُلف كالعدس من شجر العضاه المصباح المنير: ص499 «قرظ».
  145. الأفيق: هو الجلد الذي لم يتمّ دباغه لسان العرب: ج10 ص7 «أفق».
  146. صحيح مسلم: ج2 ص1106 ح30، صحيح ابن حبّان: ج9 ص497 ح4188، السنن الكبرى: ج7ص 73 ح13305، كنزالعمّال: ج2 ص529 ح4664.
  147. مجمع البيان: ج6 ص531، بحارالأنوار: ج73 ص250.
  148. صحيح مسلم: ج4 ص2275 ح9، سنن الترمذي: ج4 ص666 ح2513، مسند ابن حنبل: ج3ص 61 ح7453 كلّها عن أبي هريرة، كنز العمّال: ج3 ص256 ح6424.
  149. لاط حبّه بقلبي: لزق لسان العرب: ج7 ص396 «ليط».
  150. مصباح المتهجّد: ص660 ح728 عن جندب بن عبداللّهالأزدي عن أبيه، كتاب من لا يحضره الفقيه:ج 1 ص515 ح1482 نحوه، بحار الأنوار: ج91 ص30 ح5 وراجع كفاية الأثر: ص103.
  151. عن كَثَبٍ: أي من قُرب المصباح المنير: ص526 «كثب».
  152. يونس: 30.
  153. مطالب السؤول: ص219؛ نثر الدرّ: ج1 ص315 نحوه وليس فيها ذيله من «فعن كثب»، بحارالأنوار: ج78 ص21 ح81.
  154. وَبالٌ: أي عَذابٌ في الآخرة مجمع البحرين: ج3 ص1901 «وبل».
  155. سنن أبي داود: ج4 ص360 ح5237؛ تنبيه الخواطر: ج1 ص71 نحوه.
  156. سنن ابن ماجة: ج2 ص1393 ح4161، مسند ابن حنبل: ج4 ص439 ح13300 نحوه.
  157. السويق: وهو ما يُتَّخذُ من الحنطة والشعير تاج العروس: ج13 ص230 «سوق».
  158. الطَبرزَدُ: هو السكّر الاُبلوج مجمع البحرين: ج3 ص1093 «طبرزد».
  159. المحاسن: ج2 ص290 ح1952 عن السكوني، بحارالأنوار: ج66 ص281 ح24؛ الطبقاتالكبرى: ج1 ص395 عن أبي صخر عنه صلىاللهعليهوآلهنحوه.
  160. الزهد لابن حنبل: ص11، الزهد لابن المبارك الملحقات: ص55 ح200، الطبقات الكبرى: ج1ص 395.
  161. الفالوذَجُ: حَلواءُ تُعملُ من الدقيق والماء والعسل المنجد: ص593 «فلذ».
  162. المحاسن: ج2 ص178 ح1502، دعائم الإسلام: ج2 ص115 ح384، المناقب لابن شهرآشوب: ج 2 ص99 كلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج66 ص323 ح4.
  163. كذا في المصدر، ولعلّ الصحيح: «ليّنة».
  164. في المصدر: «الحسن»، والصحيح ما أثبتناه كما في مستدرك سفينة البحار: ج9 ص6.
  165. الأحقاف: 20.
  166. شرح الأخبار: ج2 ص362 ح720.
  167. در مصدر «خبزة لبنه» است و ممكن است «خبزة لينه» به معناى «نرم» باشد. م
  168. مهج الدعوات: ص126، بحار الأنوار: ج94 ص235 ح9.
  169. الكافي: ج2 ص592 ح31 عن عبد الرحمن بن سيابة، مصباح المتهجّد: ص277، جمال الاسبوع: ص 143 كلاهما من دون إسنادٍ إلى المعصوم وفيهما «شرّ» بدل «رفيع»، بحار الأنوار: ج89 ص302 ح10.
  170. أسففت الخوص: إذا نسجت بعضه في بعض المحيط في اللغة: ج8 ص252 «سفّ».
  171. الاحتجاج: ج1 ص317 ح54، بحار الأنوار: ج22 ص361 ح4.
  172. حلية الأولياء: ج1 ص105 وراجع السنن الكبرى: ج7 ص444 ح14587.
  173. هكذا في المصدر: «أو ذاك»، وفي جميع المصادر الاُخرى: «ذاك».
  174. شُعب الإيمان: ج7 ص283 ح10322، حلية الأولياء: ج2 ص23، تاريخ دمشق: ج22 ص223ح 4926 وفيهما «المسلمين» بدل «المصلّين»، كنز العمّال: ج3 ص216 ح6229 وراجع الزهد لهنّاد: ج2 ص390 ح760.
  175. الصَحفَة: كَالقُصعةِ المبسوطة ونحوها، وجمعها صحاف النهاية: ج 3 ص13 «صحف».
  176. سنن الترمذي: ج4 ص647 ح2476، الزهد لهنّاد: ج2 ص389 ح758، اُسد الغابة: ج5ص 176، مسند أبي يعلى: ج1 ص263 ح498، سير أعلام النبلاء: ج1 ص147 كلاهما نحوه، كنز العمّال: ج3 ص217 ح6230.
  177. الخُنُفُ: جمع خَنيف، وهو نوع غليظ من أردأ الكِتّان النهاية: ج2 ص84 «خنف».
  178. الزهد لابن حنبل: ص34، مسند ابن حنبل: ج5 ص413 ح15988 وليس فيه ذيله من «قالوا: يارسول اللّه...»، المستدرك على الصحيحين: ج3 ص16 ح4290 وج 4 ص591 ح8648، السنن الكبرى: ج2 ص624 ح4337 كلّها عن أبي حرب عن طلحة نحوه، كنز العمّال: ج3 ص218 ح6234.
  179. تنبيه الخواطر: ج1 ص155؛ إحياء العلوم: ج3 ص343 نحوه.
  180. الكافي: ج8 ص306 ح476 وج 2 ص296 ح14 وفيه «الناس» بدل «اُمّتي»، ثواب الأعمال: ص 301 ح3 وفيه «أمرهم» بدل «دينهم» وكلّها عن السكوني عن الإمام الصادق عليهالسلام، عدّة الداعي: ص178 عن الحسين بن أبي العلاء عن الإمام الصادق عليهالسلام، أعلام الدين: ص406 كلاهما نحوه، بحارالأنوار: ج18 ص146 ح6.
  181. جامع الأخبار: ص356 ح998، بحارالأنوار: ج22 ص454 ح11.
  182. جامع الأخبار: ص356 ح997، أعلام الدين: ص285 نحوه وفيه صدره إلى «زينة الدنيا»،بحارالأنوار: ج22 ص454 ح11.
  183. جامع الأخبار: ص355 ح993، بحارالأنوار: ج22 ص453 ح11.
  184. يرى الزكاةَ مغرما: أي يرى ربُّ المال أنّ إخراج زكاته غرامة يغرمها النهاية: ج3 ص363 «غرم».
  185. سنن الترمذي: ج4 ص494 ح2210 عن محمّد بن عمر بن عليّ، المعجم الأوسط: ج1 ص150ح 469 عن محمّد بن عليّ نحوه، كنز العمّال: ج11 ص122 ح30866؛ الخصال: ص500 ح1 عن محمّد بن الحنفيّة، الأمالي للطوسي: ص516 ح1128 عن يحيى بن سعيد الأنصاري عن الإمام الباقر عن أبيه عن جدّه عنه عليهمالسلامعنه صلىاللهعليهوآله، تحف العقول: ص53 وكلّها نحوه، بحارالأنوار: ج6 ص304 ح4.
  186. العِلجُ: من كفّار العجم وغيرهم، والجمع: عُلوج النهاية: ج3 ص286 «علج».
  187. التضمّخ: التلطّخ بالطيب وغيره والإكثار منه لسان العرب: ج3 ص36 «ضمخ».
  188. النافجَةُ: نافجة المِسك، سمّيت بذلك لنفاستها، والجمع: نوافج مجمع البحرين: ج3 ص1808 «نفج».
  189. نَفَحَ الطيبُ: إذا فاحَ النهاية: ج5 ص90 «نفح».
  190. التضوّر: التلوّي والصياح من وجع الضرب أو الجوع لسان العرب: ج4 ص494 «ضور».
  191. القرم ـ بالتحريك ـ: شدّة الشهوة إلى اللحم لسان العرب: ج12 ص473 «قرم».
  192. قال المجلسي رحمهالله: قوله: «أفلا رغيف» بالرفع، ويجوز في مثله الرفع والنصب والبناء على الفتح. و«القَفار ـ بالفتح ـ»: ما لا إدام معه من الخبز، واُضيف إلى الليل، وهو صفة للرغيف، و«إفطارٌ» و«مقدَّمٌ» أيضا صفتان له. وفي بعض النسخ: «لليلِ إفطارِ معدمٍ»، فالظرف صفة اُخرى لرغيف، و«ليل» مضاف إلى الإفطار المضاف إلى المعدم؛ أي الفقير بحار الأنوار: ج40 ص353.
  193. الأمالي للصدوق: ص720 ح988 عن المفضّل بن عمر عن الإمام الصادق عن آبائه عليهمالسلام، بحارالأنوار: ج40 ص346 ح29.
  194. المِجَنّ: الترس لسان العرب: ج13 ص400 «مجن».
  195. قعس: تأخّر ورجع إلى خلف لسان العرب: ج6 ص177 «قعس».
  196. نهج البلاغة: الكتاب 10، وقعة صفين: ص109 نحوه، بحار الأنوار: ج33 ص101 ح406 وراجعتاريخ دمشق: ج59 ص133.